بانك جامع امام صادق (عليه السلام )

مشخصات كتاب

سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1390 عنوان و نام پدیدآور:بانك جامع امام صادق (عليه السلام / واحد تحقیقات مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان مشخصات نشر:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان 1390. مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه

موضوع: چهارده معصوم -- وصيتتنامه ها موضوع: چهارده معصوم -- احاديث موضوع: چهارده معصوم -- اندرزنامه ها موضوع: جعفربن محمد(ع)، امام ششم، 83 - 148ق. -- احاديث موضوع: احاديث شيعه -- قرن 14

1- اصحاب امام علي عليه السلام و امام صادق عليه السلام

اصحاب امام علي عليه السلام

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: اصحاب امام علي عليه السلام شرح زندگي 1110 صحابي اميرالمومنين عليه السلام / اصغر ناظم زاده قمي، - 1323

مشخصات نشر: قم: بوستان كتاب قم(انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم) 1386.

مشخصات ظاهري: 2ج.

فروست: بوستان كتاب قم؛1462 1492 . اصحاب؛ 20 21 . تاريخ؛ 244 246.

شابك: 65000ريال ج.1 964-548-556-8: ؛ 80000 ريال ج.1، چاپ سوم 9789645489180: ؛ 70000ريال ج.2 964-548-557-6:

يادداشت: پشت جلد لاتيني شده:....Asghar- e Nazem-zadeh.Ashab- e Emam Ali

يادداشت: چاپ دوم.

يادداشت: ج.1 (چاپ سوم: 1387).

يادداشت: ج.2 (چاپ دوم: 1386).

يادداشت: كتابنامه.

موضوع: علي بن ابي طالب ع) ، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- نظر صحابه

موضوع: صحابه -- سرگذشتنامه

شناسه افزوده: حوزه علميه قم. دفتر تبليغات اسلامي. بوستان كتاب قم

رده بندي كنگره: BP37/87 /ن2‮الف 6 1386

رده بندي ديويي: 297/951

شماره كتابشناسي ملي: 1094391

مقدمه

بسمه تعالي

ساليانِ شيرين و پر خاطره اي است كه به مددِ پروردگار متعال، توفيقِ نگارش و پژوهش درباره زندگانيِ امير مؤمنان علي عليه السلام و جنبه هاي مختلف حيات فردي و سياسي آن حضرت برايم فراهم آمده است. از رهگذرِ اين توفيق و عنايت، آثار چندي به زبان فارسي و عربي منتشر كرده ام. اثر اخير كه اينك پيش رويِ شماست درباره اصحابِ بزرگوار آن حضرت عليه السلام است و حاصل يادداشت هاي فراواني مي باشد كه در ضمن سال هاي مختلف، دسته بندي و تحقيق شده است. در اين جا لازم مي دانم به طور اجمال، انگيزه و روش تحقيق و نيز جايگاه اين اثر را بازگو نمايم:

1) انگيزه بنده از نگارش اين اثر خلأيي بوده است كه درباره اصحاب علي عليه السلام احساس مي كردم؛ اصحابي كه هر يك، ستارگاني پر فروغ در

آسمانِ انسانيت و اسلامند. اين احساس، شخصي صِرف هم نبود بلكه خوانندگانِ فهيمِ فارسي زبان، كه شيفته مولي الموحدين علي عليه السلام و اصحاب و يارانش مي باشند، در برخوردها و ملاقات ها چنين كتابي را تقاضا و جست و جو مي كردند؛ از همين رو بر آن شدم در مجموعه كارهايِ امام پژوهي، كتابي مستند و تحقيقي به زبان فارسي روان، تدوين كنم تا هم اهل فن را به كار آيد و هم عموم مردم از آن بهره مند شوند.

2) روشن است كه پر فروغيِ اين ستارگان از خورشيد عالمتابي چونان امير مؤمنان علي عليه السلام است كه شعاع آن، گستره هستي را فرا گرفته و بر همه جا پرتو افكنده است. پس معرفي اصحاب به انگيزه شناخت امام عليه السلام و يا به شمار آوردنِ فضلي براي آن حضرت نيست، چون آن بزرگوار عليه السلام خود به تنهايي منبع همه فضايل و كمالات است و پرتو افشاني اصحاب و ياران با وفايش از سرچشمه هميشه جوشان اوست؛ اين نكته اي است كه همه اهل نظر از روزگار صدر اسلام تا به امروز بدان توجه كرده اند، چنان كه عبدالرحمان بن حجاج مي گويد: «در مجلسِ ابان بن تغلب بوديم، جواني آمد و پرسيد: چند نفر از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله همراه علي عليه السلام به شهادت رسيدند؟ ابان گفت: تو مي پنداري كه فضل علي عليه السلام به اين است كه چه كسي از اصحابِ رسول گرامي صلي الله عليه و آله از او تبعيت مي كرد؟ جوان پاسخ داد: آري. ابان گفت: به خدا قسم ما فضلي براي اين

دسته از اصحاب نمي شناسيم مگر به تبعيت از علي عليه السلام».(1).

ابن ابي الحديد هم مي نويسد: «(شخصيت علي عليه السلام به گونه اي برجسته بود كه) يارانِ آن حضرت نيازي نمي ديدند كه با نام بردنِ خزيمه، ابي الهيثم و عمار و ديگران به نفرات خود بيفزايند. اگر مردم نسبت به علي عليه السلام انصاف دهند و با ديده انصاف بر او بنگرند، خواهند دانست كه اگر علي عليه السلام تنها مي بود و همه مردم با او مي جنگيدند او بر حق بود و همگان بر باطل».(2).

3) در اين اثر هيچ تأكيدي بر «كارگزار بودنِ» اصحاب نشده است؛ يعني قصد ما آن نبوده كه فقط سيمايِ كارگزاران علي عليه السلام را معرفي كنيم بلكه مطلقِ اصحابِ آن حضرت - اعم از كارگزار و غير آن - را در نظر داشته ايم. لذا در معرفي و تحليلِ چهره هاي آن بزرگواران، عناصر و كاركردهاي سياسي، مديريتي و كارگزاري، محوريت ندارد؛ مگر آن دسته از اصحابي كه اساساً كارگزاري برجسته و سياست مدار و مديري كاردان بودند.

4) در كتابِ حاضر، منظور ما از اصحاب، سه دسته از افرادند: نخست، يارانِ صديق، با ايمان و وفادار حضرت عليه السلام هستند كه آگاهانه و عاشقانه، سر به فرمان امامشان داشتند و در اين راه سرما و گرما، بيماري و سلامتي، رنج و راحتي و سفر و حضرت نمي شناختند.

دسته دوم، افرادي اند كه مدتي با امام عليه السلام بودند، اما به انگيزه هاي گوناگون بريدند و گوشه نشيني اختيار كردند و له يا عليه آن حضرت اقدام نورزيدند. گروه سوم هم كساني هستند كه همراه امام عليه

السلام در جنگ و صلح شركت كردند، اما پس از مدتي جاذبه هاي دنيا آنان را فريفت و يا در چنبره جهل و جمود و وسوسه هاي شيطاني گرفتار آمدند و به مخالفت جدّي و علني با آن حضرت برخاستند.

همه افراد اين سه دسته از نيك كردار و بدكردار، جزء سپاهيان و اصحاب امام عليه السلام هستند؛ شك نيست كه اصحاب واقعي، همان دسته اوّلند، اما آن دو دسته نيز به نوعي از ياران - هر چند بي وفا و عهد شكن - بوده اند و كلمه «صحابي» با مسامحه فراوان در مورد آنان به كار مي رود. خودِ حضرت عليه السلام در خطبه اي كه در آخرين روزهاي حيات مباركش ايراد فرمود از خلأ وجوديِ اصحاب ولايت مدار و عاشق از نوع و دسته اول، چون مالك اشتر، عمار ياسر، ابن تيهان، ذو الشهادتين و امثال آنان سخت اظهار تأسف كرد و فرمود: «أين عمار، أين ابن تيهان، أين...»(3) و از سست ايماني و ضعف و فتورِ پاره اي ديگر از اصحاب خود، كه از دسته دوم و سوم بودند، اظهار ناراحتي مي فرمود و گاه آنان را نامرد و يا مردنما مي خواند: «يا أشباه الرجال و لا رجال».(4).

بنابراين هنگامي كه كلمه «اصحاب» را به كار مي بريم، اعم از افراد با ايمان و يا ضعيف الاعتقاد است؛ چون همه آنان در مجموعه حكومتي علي عليه السلام و در ميدانِ امر و نهيِ آن بزرگوار قرار داشتند.

ممكن است اين سؤال مطرح شود كه شرح حالِ افراد سُست ايمان و يا كساني كه بعداً دشمنِ حضرت علي عليه السلام شدند، چه سودي دارد؟ پاسخ

اين است كه اولاً: آشنايي با سرگذشتِ چنين كساني عبرت آموز است؛ يعني اين كه مؤمنان بايد مواظبت كنند كه در مسير نلغزند و پاره اي كردارهاي مؤمنانه آنان را مغرور نسازند و در دام گاه هاي شيطان گرفتار نيايند. ثانياً: تحليلِ حكومت امير مؤمنان علي عليه السلام بدون آشناييِ كامل با چهره دو دسته اخير ممكن نيست. حتي فهم بسياري از خطبه ها و نامه هاي نهج البلاغه و ديگر سخنان علي عليه السلام در گروِ شناخت اين گونه افراد است.

باز ممكن است بپرسند: اساساً مي توان به اين گونه افراد صحابي گفت؟ بايد بگويم كه: در اين جا منظور ما از «صحابي» نيروها و افرادي هستند كه در اطراف امام عليه السلام بودند و موردِ عتاب و خطاب و يا تشويق و ستايش آن بزرگوار قرار گرفتند و به هر جهت روزگاري جزو اطرافيان، لشكريان و يا نيروهاي مديريتي حضرت عليه السلام قرار داشتند.

5) روش تحقيق بنده در سامان دهي اين اثر بدين گونه بود كه ابتدا فهرست بلندي از ياران حضرت عليه السلام را كه به نوعي با ايشان مرتبط بودند به تدريج تهيه نموده و براي نگارش شرح حالشان به نكته هايي چون: نام و نسب و كنيه، تاريخ تولد و وفات يا شهادت، پدر و مادر و طايفه، محيط رشد، ويژگي هاي علمي و ادبي، فراز و فرودهاي اخلاقي و سياسي، ميزانِ اطاعت پذيري هاي آگاهانه و يا تمرّدها، پيشينه در اسلام، شركت در جنگ ها و مسائلي از اين دست را مورد توجه قرار دادم.

آن گاه براي اطلاع دقيق از اين معيارها به منابعِ دست اول و كهن و

مجموعه اي از كتاب هاي معتبرِ رجالي، حديثي و تاريخي كه به نوعي امكانِ جست و جوي اين مسائل در آنها بود، رجوع كردم.

در اين كند و كاوها گاه در مورد شخص خاص، تناقض ها و گفته هاي ضد و نقيضي وجود داشت كه رسيدن به رأيِ صائب و ديدگاه سنجيده، ديدنِ اقوال گوناگون و منابع متعدّد و تأملات فراوان را مي طلبيد. به لطف خدا در اين خصوص، گاه توفيقِ گره گشايي برايم فراهم آمد.

اين اثر در سه جلد با دو هزار صفحه وزيري طراحي شد و كارِ ويرايش و حروف چيني و صفحه بنديِ نهايي آن نيز در همين تعداد صفحه به پايان رسيد. اما با مشورت هايي كه صورت گرفت قرار شد در دو جلد، به طوري كه به هدف اصلي تحقيق، لطمه اي وارد نشود، تلخيص شود. حاصلِ اين كند و كاوها و تلخيص ها، اثري است كه اينك پيش رو داريد. در پايان، پيشاپيش نقدهاي همه خوانندگان فهيم و فرهيخته را پذيرا هستم و از لطفشان سپاس گزارم. اين اثر، گامِ كوچك ديگري است در آستانه شخصيت امير مؤمنان علي عليه السلام و معرفيِ ياران آن حضرت، اميد كه در پيشگاه با عظمتش مقبول افتد و صفاي باطنيِ اصحاب واقعي و با وفايش دستگيرمان باشد.

قم - حوزه علميه

سيد اصغر ناظم زاده قمي

بهار 1383

*****

رجال نجاشي، ص 9، به نقل از امان الامة من الضلال و للاختلاف، ص 25.

شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 516.

ر. ك: خطبه 182.

ر. ك: خطبه 27.

حرف (آ، ا)

آمنه بنت شريد (همسر عمرو بن حمق)

آمنه دختر شريد و همسر عمرو بن حمق خزاعي بود. زيرنويس=شرح حال عمرو بن حمق را در همين كتاب ملاحظه

فرماييد.

او يكي از شير زناني است كه در فصاحت و بلاغت شهرت داشت و به جرم علاقه به اميرالمؤمنين عليه السلام در كوفه دستگير و به دربار معاويه فرستاده شد و مدت دو سال در سياه چال هاي شام زنداني گرديد تا آن كه شوهرش - عمرو بن حمق - كشته شد و سر بُريده او را به دربار معاويه آوردند.(1) معاويه براي آزمايش آمنه، دستور داد سر بريده شوهرش را به زندان ببرند و زماني كه آمنه بيدار است آن را در دامنش بگذارند. از آن جا كه آمنه از اوضاع بيرون بي اطلاع بود ناگهان شي ء سنگيني در دامنش انداخته شد، چون دقت كرد ديد سر بريده شوهرش «عمرو بن حمق» است، مدتي بر خود لرزيد و از حال رفت، وقتي به هوش آمد به رسم زنان مصيبت ديده عرب، دست روي سر گذاشت و ناله اي جانسوز سر داد و گفت: «وا مصيبتا! از خواري دنيا و از ظلم سلطان.

سپس خطاب به مأمور زندان گفت: برو نزد معاويه و در گفتن اين مطالب كوتاهي نكن و بگو اي معاويه! خدا فرزندانت را يتيم و خانه ات را ويران و خانواده ات را به وحشت اندازد و هرگز تو را نيامرزد.(2) مأمور زندان، سخنان آمنه را براي معاويه بازگو كرد، وي از شنيدن نفرين هاي آمنه سخت ناراحت شد و دستور احضار آمنه را داد و به او گفت: اي دشمن خدا، آيا تو چنين در حق ما نفرين كرده اي؟

آمنه گفت: بله من اين كار را كرده ام، نه انكار مي كنم و نه پوزش مي طلبم و نه دست برمي

دارم؛ به جان خودم قسم! اگر تلاش در نفرين مؤثر است، تمام تلاش خودم را كرده ام و بدان كه حق در پي مردان خداست و هميشه خداوند در كمين توست تا تو را كيفري سخت دهد.

گفت: از كشور من (شام) خارج شو تا ديگر تو را نبينم و صدايت را نشنوم! آمنه بلافاصله گفت: اي معاويه به زودي خواهم رفت، زيرا شام مورد علاقه من نيست و در آن، روز خوشي نديده و خبر خوشي نشنيده ام و جز رنج چيز ديگري نصيبم نشده است. شام وطن من نيست و در آن فاميل و عشيره اي ندارم، در اين شام ويران، بدهي هايم سنگين شده و ديدگانم به هيچ امري روشن نشده است، بنابراين اي معاويه مطمئن باش از اين جا مي روم و هرگز برنمي گردم و هر جا كه باشم از تو به بدي ياد مي كنم.

آمنه چون خواست خارج شود، معاويه با دست اشاره كرد كه برو. آمنه گفت: آري معاويه با دست اشاره مي كند كه بروم، ولي از ترسِ پاسخ تند من، زبانش را حركت نمي دهد، اي معاويه بدان اگر من هم سكوت كنم، فرداي قيامت شوهرم «عمرو بن حمق» با زباني كه از شمشير برنده تر و از افعي گزنده تر است با تو جدال خواهد كرد.

آمنه وقتي از شام خارج شد و به شهر حمصّ رسيد به مرض طاعون از دنيا رفت. معاويه چون از وفات آمنه باخبر شد، مسرور گشت.(3)

*****

اعيان الشيعه، ج 2، ص 65.

اعيان الشيعه، ج 2، ص 65.

ر.ك: اعيان الشيعه، ج 2، ص 65.

ابراهيم (ابورافع)

براي وي چند نام ذكر كرده اند: ابراهيم و

به قولي اسلم يا يسار و يا عبدالرحمن و يا هرمز و به كنيه اش «ابورافع» مشهور است. وي آزاد شده رسول خدا صلي الله عليه و آله است كه ابتدا غلام عباس بن عبدالمطلب بود و عباس وي را به آن حضرت هبه كرد و هنگامي كه ابراهيم بشارت اسلام آوردن عباس را به پيامبر صلي الله عليه و آله داد، حضرت او را آزاد كرد.(1).

وي از مهاجراني است كه در همه غزوه ها همراه رسول اكرم صلي الله عليه و آله بود و غير از جنگ اُحد در ديگر غزوه هاي پيامبر صلي الله عليه و آله شركت نمود.(2) وي از اصحاب باوفا و شيعيان مخلص اميرمؤمنان عليه السلام است كه در جنگ هاي جمل و صفّين و نهروان مجاهدت كرد. او از جانب حضرت علي عليه السلام خزانه دار بيت المال كوفه بود و دو پسرش (عبيداللَّه و علي) هر دو كاتب اميرالمؤمنين بودند.(3).

داستاني نيز از ارادت او به پيامبر و دعاي آن حضرت در حق او نقل شده است.(4) وي تا آخر به امام علي عليه السلام وفادار ماند و سپس همراه امام حسن عليه السلام شد.(5).

ابورافع و گردن بند عاريه به دختر علي عليه السلام

نقل است كه يكي از دختران اميرالمؤمنين عليه السلام از ابورافع خزانه دار بيت المال گردن بندِ قيمتي كه از غنايم بصره و در بيت المال بود، به عنوان عاريه مضمونه گرفت تا در عيد قربان به آن زينت كند و پس از سه روز بازگرداند، اميرالمؤمنين عليه السلام گردن بند را به گردن دخترش ديد و شناخت، از او پرسيد: از كجا اين گلوبند به

تو رسيده است؟

دختر گفت: از ابو رافع گرفتم تا در عيد قربان به آن زينت نمايم! اميرالمؤمنين عليه السلام به ابورافع فرمود: آيا به مسلمانان خيانت مي كني؟ گفت: پناه به خدا مي برم كه به مسلمانان خيانت كنم. حضرت فرمود: پس چگونه گردن بندي كه در بيت المال مسلمين بوده بدون اجازه من و رضايت مسلمانان به دخترم عاريه دادي؟

گفت: اي اميرالمؤمنين! او دختر تو بود و از من خواست كه براي زينت خود، آن را به وي عاريه دهم و من هم به عنوان عاريه مضمونه كه آن را به من بازگرداند به وي عاريه دادم، وانگهي من با مال خودم آن را ضمانت مي كنم و بر من است كه آن را سالم به جايش برگردانم.

حضرت فرمود: همين امروز آن را برگردان، مبادا اين كار تكرار شود كه مورد عقوبت من قرار خواهي گرفت و دخترم را بيش از اين مؤاخذه مي كنم. اگر او گردن بند را به غير عاريه مضمونه گرفته بود، مي ديدي كه اولين زن هاشميه بود كه دست او را به خاطر سرقت قطع مي كردم.

راوي مي گويد: اين خبر به دختر علي عليه السلام رسيد، آمد خدمت پدر و عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! من دختر و پاره تن تو هستم، چه كسي سزاوارتر از من است كه از اين گردن بند استفاده كند؟

حضرت به وي فرمود: اي دختر علي بن ابي طالب! خود را از حق دور مكن. آيا همه زنان مهاجرين در اين عيد با مثل اين گردن بند، خود را مي توانند بيارايند و زينت دهند؟!

ابو رافع مي گويد: من گردن بند را از

وي گرفتم و به بيت المال بازگرداندم.

*****

الاصابه، ج 7، ص 134؛ قاموس الرجال، ج 1، ص 126.

الاصابه، ج 7، ص 134؛ قاموس الرجال، ج 1، ص 126.

قاموس الرجال، ج 1، ص 127؛ معجم رجال الحديث، ج 1، ص 175.

ر. ك: رجال نجاشي، ص 4؛ قاموس الرجال، ج 1، ص 127.

ر. ك: رجال نجاشي، ص 4 و 5؛ معجم رجال الحديث، ج 1، ص 72؛ قاموس الرجال، ج 1، ص 146.

ابراهيم بن اسماعيل يشكري

ابراهيم بن اسماعيل يشكري مورد وثوق و اعتماد و از دوست داران و ياران اميرمؤمنان عليه السلام بود كه خطبه معروف امام پس از هلاكت خوارج نهروان، در دعوت از مردم براي نبرد دوباره با معاويه را روايت كرده است.(1).

*****

قاموس الرجال، ج 1، ص 163.

ابراهيم بن عبداللَّه قاري

ابراهيم بن عبداللَّه قاري قمي، از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بوده است.(1) و از خواص ياران امام و از قبيله «مضر» بود و منسوب به «قاره» كه گروهي از اعراب هستند كه در اصل به قبيله مضر منتهي مي شود.(2).

*****

رجال طوسي، ص 35، ش 3.

رجال برقي، ص 5.

ابراهيم بن مالك اشتر

ابراهيم در نوجواني مانند پدرش مردانه همراه حضرت علي عليه السلام در جنگ صفّين مجاهدت كرده است. او مردي شاعر، فصيح، سخنور، شجاع و همواره از علاقه مندان و مواليان فداكار اهل بيت رسالت بود.(1).

نصر بن مزاحم نقل مي كند: هنگامي كه معاويه در صفّين، عمروعاص را با لشكري از گروه «حمير» و «يحصب» به ميدان فرستاد، مالك اشتر مقابل آنها آمد و قصد مبارزه با فرمانده گروه يعني عمروعاص را كرد، اما همين كه عمروعاص وي را شناخت، سست شد و ترسيد، ولي از روي خجالت در صحنه باقي ماند و چند نوبتي بين او و مالك نيزه ردّ و بدل شد، اما عمرو عاص چون نتوانست با مالك اشتر مقابله كند از صحنه جنگ فرار كرد و با شرمندگي به سپاه معاويه بازگشت. پس از اين اقدام، جواني از گروه حمير، عمروعاص را ملامت كرد و پرچم را از وي گرفت و به ميدان آمد و در حالي كه رجز مي خواند و جولان مي داد، مبارز مي طلبيد. مالك اشتر پسرش ابراهيم را فراخواند و گفت: «پرچم را بگير، بهتر است كه جوان به جنگ جوان برود.»

ابراهيم، پرچم را گرفت و پيش رفت و در حالي كه رجز مي خواند، به جوان حميري حمله كرد و هركدام به يكديگر نيزه زدند تا سرانجام جوان

حميري از پاي درآمد و به هلاكت رسيد.(2).

«ابراهيم» براي حمايت از خون خواهي سيدالشهدا عليه السلام به قيام مختار در كوفه پيوست و اركان حكومت او را پابرجا و تثبيت كرد، هم چنين با «مصعب بن زبير» به جنگ «عبدالملك بن مروان» رفت و بالاخره در سال 71 يا 72 هجري به شهادت رسيد و در نزديكي سامراء به خاك سپرده شد. مصعب در فراق ابراهيم و كوتاهي مردم عراق مي گفت: «يا ابراهيم، و لا ابراهيم لي اليوم؛ اي ابراهيم، ديگر مثل ابراهيم براي من نيست.»(3).

*****

اعيان الشيعه، ج 2، ص 200.

وقعة صفّين، ص 440.

ر. ك: اعيان الشيعه، ج 2، ص 200.

ابراهيم بن يزيد نخعي[1]

.شيخ طوسي، او را از اصحاب امام علي عليه السلام و امام سجاد عليه السلام نيز ذكر كرده و مي نويسد: او از يك چشم نابينا بود و به «ابوعمران» كنيه داشت.(2).

او مردي صالح و فقيهي بزرگوار در كوفه بود و در حالي چشم از جهان بست كه از ترس حجاج بن يوسف در مخفي گاه مي زيست. وي به سال 92 و به قولي 94 هجري درگذشت. و بنا به قول «ابو زرعه»، حجاج او را به شهادت رساند.(3).

*****

پيرامون شخصيت ابراهيم و ولادت، وفات و مذهب وي نقل قول هاي بسياري است، تا جايي كه بعضي او را ناصبي دانسته و برخي نيز وي را از خواص شيعه به شمار آورده اند. براي كسب اطلاعات بيشتر ر.ك: اعيان الشيعه، ج 2، ص 249؛ طبقات الكبري، ج 6، ص 270 - 284.

رجال طوسي، ص 35، ش 9 و ص 83، ش 16.

تهذيب التهذيب، ج 1، ص 194.

ابرد بن طهره طهوي

ابرد از اصحاب حضرت علي عليه السلام بوده و در جنگ صفين در نبرد تن به تن مجروح گشت.(1).

*****

وقعة صفّين، ص 558.

ابن رفاعه بن رافع

طبري مي نويسد: هنگامي كه اميرالمؤمنين عليه السلام از ربذه به بصره، براي سركوب سپاه ناكثين، عزيمت نمود، فرزند رفاعة بن رافع ايستاد و عرضه داشت: اي امير مؤمنان! چه قصدي داريد و با ما كجا خواهيد رفت؟» حضرت در پاسخ فرمود: «أما الذي نُريد و ننوي فالاصلاح، إن قبلوا منّا و أجابونا إليه؛ ما قصد و نيت مان اصلاح است، اگر اصلاح و آرامش را از ما بپذيرند و به خواست ما جواب دهند، ما هم مي پذيريم و جنگي نداريم.»

ابن رفاعه پرسيد: اگر حاضر به اصلاح نشدند و شما را اجابت نكردند؟ حضرت فرمود: «نَدعُهم بعذرهم و نعطيهم الحق و نصبر؛ آنها را به عذر خودشان وامي گذاريم و حقوقشان را مي دهيم و در برابر مخالفتشان صبر مي كنيم.»

باز پرسيد: اگر به اين مقدار راضي نشدند؟ حضرت فرمود: «نَدَعَهم ما تركونا؛ مادامي كه به روي ما شمشير نكشند، رهايشان مي كنيم.» ابن رفاعه پرسيد: اگر ما را رها نكردند و مزاحم بودند؟ حضرت فرمود: «امتنعنا منهم؛ از آنها مي خواهيم مزاحم ما نباشند» در اين جا ابن رفاعه انصاف داد و گفت: بسيار خوب است، و امام عليه السلام را همراهي كرد.(1).

*****

تاريخ طبري، ج 4، ص 479.

ابن محدوج بكري

او از سران قبيله «بكر» و از كوفياني است كه وقتي اميرالمؤمنين از ذي قار، حضرت حسن عليه السلام و عمار ياسر را به كوفه اعزام نمود تا براي جنگ با سپاه جمل، دعوت به عمل آورد، ابن مجدوح از جمله كساني بود كه وفاداري خود را اعلام و با هزاران سواره و پياده حركت كردند و اميرالمؤمنين عليه السلام را براي جنگ با ناكثين

ياري نمودند.(1).

*****

تاريخ طبري، ج 4، ص 488.

ابن محرّش بن عبد عمرو حنفي

وي فرزند عبد عمرو حنفي، از جمله سران بصره بود كه به مدينه آمدند تا خليفه سوم عثمان را از ستم هايي به ملت اسلام روا مي داشت، بازدارند.(1) او از سران و فرماندهان قواي «حكيم بن جبله» بود كه قبل از بروز جنگ جمل در مقابل سپاه ناكثين قرار گرفتند. نقل است كه وي در اين نبرد، مقابل «عبدالرحمن بن عتّاب» و حرقوص بن زهير به جنگ عبدالرحمن بن حارث و ذُريح در مقابل زبير و خود حكيم بن جبله در مقابله طلحه قرار گرفتند و با او جنگيدند.(2).

*****

تاريخ طبري، ج 4، ص 349.

تاريخ طبري، ج 4، ص 471.

ابن مضاهم كلبي

ابن مضاهم يكي از ياران و شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام است كه در مصر براي موفقيت و پيروزي محمد بن ابي بكر استاندار مصر با گروهي از مخالفين جنگيد و به شهادت رسيد.(1).

*****

تاريخ طبري، ج 4، ص 557.

ابو ابي الجوشاء

ابو ابي الجوشاء، از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود. و هنگام عزيمت حضرت علي عليه السلام از كوفه به صفّين، پرچم دار سپاه امام عليه السلام بود.(1).

*****

رجال طوسي، ص 65، ش 40.

ابو احنش ازدي

شيخ طوسي، او را از اصحاب اميرمؤمنان حضرت علي عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 65، ش 36.

ابو اسحاق همداني

ابواسحاق همداني از اصحاب اميرمؤمنان، حضرت علي عليه السلام بوده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 65، ش 24.

ابو الاسود دوئلي (ظالم بن عمرو)
اشاره

نام او، ظالم فرزند عمرو و كنيه اش «ابو الاسود دوئلي» است. وي از علماي تابعين(1) و شجاعان و شعرا و خطباي نامي عصر خويش بود. او زمان رسول خداصلي الله عليه و آله را درك كرد، ولي حضرت را نديده است، از اين رو در زمره تابعين است. البته «ابو عبيده» مي گويد: او در جنگ بدر در ركاب پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله جنگيده است. اما ديگران اين قول را تأييد نكرده اند.

ابوالاسود از اصحاب و مواليان اميرالمؤمنين، امام حسن، امام حسين و امام سجاد عليهم السلام بود و هم چنين از طرف عمر بن خطاب، عثمان و حضرت علي عليه السلام در بعضي بلاد اسلامي حاكم بوده؛ وي در زمان خلافت عمر بن خطاب به بصره هجرت كرد و در عصر خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام در جنگ جمل در ركاب حضرت علي عليه السلام شمشير زد و پس از آن از سوي امام علي عليه السلام حاكم بصره شد.(2).

ابو الاسود شخصي حاضر جواب و داراي اشعار زيبايي بود، او با ارشاد و راهنمايي اميرالمؤمنين عليه السلام اولين كتاب را در علم نحو نوشت و قرآن را نقطه گذاري كرد.

وي سرانجام در سال 69 هجري به سن 85 سالگي به مرض طاعون در بصره از دنيا رفت.(3).

*****

تابعين؛ به كساني گفته مي شود كه هم عصر با پيامبر صلي الله عليه و آله نبوده و با اصحاب هم زمان بوده اند و يا در عصر آن حضرت بوده اند، ولي موفق به ديدار رسول خدا صلي

الله عليه و آله نشدند؛ چنان چه درباره اويس در رجال كشي، ص 99 ذيل حديث 156 آمده است: «اويس از بهتر تابعين است؛ زيرا او در عصر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله بود و اسلام آورده، اما مصاحب آن حضرت صلي الله عليه و آله نبوده و حضرت را هم نديده است.»

اسدالغابه، ج 3، ص 69.

تهذيب التهذيب، ج 10، ص 13؛ الاغاني، ج 12، ص 386؛ سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 119.

تدوين كتاب نحو

ابو الاسود كتابي در علم نحو تدوين نمود، از اين رو بسياري از كتاب هاي ترجمه علم نحو را، به وي نسبت داده اند و نيز برخي از مورخان، اين علم را به اميرالمؤمنين عليه السلام منتسب مي دانند، ولي اين دو ديدگاه منافاتي با هم ندارند؛ زيرا اميرالمؤمنين عليه السلام استاد ابو الاسود بوده است. لذا وقتي از ابوالاسود پرسيدند: علم نحو را از كجا به دست آورده اي؟ پاسخ داد: اصول آن را از حضرت علي عليه السلام گرفتم(1) و سپس بر آن افزودم.(2).

باز همو مي گويد: روزي بر اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شدم و حضرت را در حال فكر كردن ديدم، عرض كردم: يا اميرالمؤمنين، به چه مي انديشيد؟ فرمود: «شنيده ام در شهر شما مردم قرآن را صحيح قرائت نمي كنند و در تلفظ آن اشتباه دارند، مي خواهم كتابي در اصول عربي بنويسم.»

گفتم: اگر چنين كنيد ما را زنده و لغت عرب را استوار كرده ايد، بعد از چند روز خدمت امام عليه السلام رسيدم، ايشان نامه اي به من داد كه در آن نوشته شده بود:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم، الكلام كلُه اسمٌ و

فعلٌ و حرفٌ، فالإسم ما أنبأ عن المسمّي، و الفعل ما أنبأ عن حركة المسمّي، و الحرف ما أنبأ عن معني ليس باسم و لافعل؛

به نام خداوند بخشنده مهربان، كلام بر سه قسم است: اسم و فعل و حرف. اسم آن است كه از چيزي خبر دهد و فعل از انجام كاري خبر مي دهد و حرف، از چيزي خبر مي دهد كه نه اسم است نه فعل.(3).

سپس امام عليه السلام فرمود: «از اين روش تبعيت كن و آن چه به نظرت مي رسد به آن اضافه نما.» پس از چند روزي خدمت امام عليه السلام رسيدم و آنچه در مورد علم مذكور جمع آوري كرده بودم، به محضرش ارائه دادم.(4).

طبق نقل واقدي، وقتي ابو الاسود آنچه را كه درباره نحو نوشته بود، خدمت حضرت آورد، امام عليه السلام به او فرمود: «ما أحسن هذا النحو الذي نحوت؛ چه زيبا اين نحو را ترتيب داده اي.» و اين علم بعد از آن «علم نحو» ناميده شد.(5).

«زياد بن ابيه» از ابو الاسود تقاضا كرد كه درباره علم نحو كتابي بنويسد و او نپذيرفت تا اين كه روزي، عربي را ديد كه اين آيه شريفه «إنّ اللَّه بري ءٌ من المشركين و رَسولُه» را بكسر لام (رسولِه) مي خواند كه معناي آيه چنين مي شد: خدا از مشركين و از رسول خود بيزار است - نعوذ باللَّه - در حالي كه بايد «و رسولُه» بضم لام خوانده شود تا آيه در معناي خود به كار رود، يعني: «خدا و رسولش از مشركين بيزارند.» همين امر باعث شد كه وي كتابي در علم نحو تأليف كند.(6).

*****

الاغاني، ج 12،

ص 348.

سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 117.

حرف معناي ربطي دارد كه نه اسم است نه فعل و لذا استقلالي براي معناي حرفي نيست.

سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 117.

سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 117.

اعيان الشيعه، ج 7، ص 403.

ابو الاسود و جريان بيعت گرفتن از علي

او درباره شيوه رأي گيري و بيعت مسلمانان با ابوبكر مي گويد: جمعي از مردان قريش و مهاجرين در مورد اين كه بيعت با ابوبكر بدون مشورت آنان و يك باره صورت گرفته است، خشمگين شدند؛ از جمله حضرت علي عليه السلام و زبير بن عوام هم خشم گرفتند و در حالي كه با خود سلاح داشتند در خانه فاطمه عليها السلام متحصن شدند.

«عمر بن خطاب» با گروهي به سوي خانه فاطمه عليها السلام آمدند؛ حضرت فاطمه عليها السلام فرياد برآورد و آنها را به خدا سوگند داد (تا به علي عليه السلام صدمه وارد نكنند). عمر و همراهان شمشير را از حضرت علي عليه السلام و زبير گرفتند و به ديوار زدند و شكستند، سپس حضرت علي عليه السلام و زبير را از خانه بيرون كشيدند و به مسجد بردند تا از آن دو براي ابوبكر بيعت بگيرند. سپس ابوبكر برخاست و براي مردم عذر و بهانه آورد و چنين گفت:

همانا بيعت با من كاري همراه با شتاب و عجله بود و ناگهاني صورت گرفت و خداوند شر آن را كفايت نمود؛ وانگهي من از بروز فتنه ترسيدم و به خدا سوگند كه من بر آن حريص نبودم و هيچ گاه بر آن طمع نبسته ام و اينك كار بزرگي بر دوش من نهاده اند كه مرا ياراي آن نيست، دوست داشتم كه

قوي ترين افراد به جاي من عهده دار آن بود.

اين سخنان را گفت و از مهاجر و انصار عذرخواهي كرد و سرانجام از حضرت علي عليه السلام و زبير به زور بيعت گرفتند.(1).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 50 و نيز ج 6، ص 47.

گفتگوي ابو الاسود با سران ناكثين

هنگامي كه خبر حركت طلحه و زبير و عايشه و سپاهيان آنها به عثمان بن حنيف (والي اميرالمؤمنين در بصره) رسيد كه در «حضر ابي موسي» نزديكي بصره اردو زده اند، فوري دو شخصيت بزرگ بصره «ابو الاسود دوئلي» و «عمران بن حصين» را نزد عايشه فرستاد تا از مقصد و مقصود آنها آگاه شود.

ابو الاسود نخست نزد عايشه رفت و از او پرسيد: هدف شما از لشكركشي چيست؟ عايشه موضوع خون خواهي عثمان را مطرح كرد.

ابو الاسود گفت: كسي از قاتلان عثمان در بصره نيست.

عايشه گفت: راست مي گويي قاتلين عثمان در مدينه و همراه علي بن ابي طالب هستند؛ اما من آمده ام تا مردم بصره را براي جنگ با علي بن ابي طالب آماده كنم؛ آيا چگونه از تازيانه عثمان بر شما خشمگين باشم ولي از شمشيرهاي شما بر عثمان به خشم نيايم؟

ابو الاسود گفت: تو را با تازيانه و شمشير چه كار؟ و باز افزود: تو بايد به دستور پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در خانه بماني و بيرون نيايي، و مشغول تلاوت قرآن باشي، جنگ و جهاد بر زنان روا نيست و خون خواهي كسي هم بر عهده زنان گذاشته نشده است و به علاوه علي به عثمان از تو سزاوارتر و از لحاظ خويشاوندي نزديك تر است؛ زيرا هر دو از

نسل عبد مناف هستند.

عايشه گفت: من از اين راهي كه آمده ام، باز نمي گردم و كاري را كه براي آن آمده ام، انجام مي دهم. سپس از ابو الاسود پرسيد: آيا مي پنداري كسي اقدام به جنگ با من خواهد كرد؟

ابو الاسود گفت: آري به خدا سوگند، جنگي كه سست ترين آن هم بسيار شديد خواهد بود.

ابو الاسود چون ديد نصيحت و گفت و گوهايش با عايشه مؤثر واقع نشد، برخاست و با «عمران بن حصين» پيش زبير رفت و او را نيز نصيحت كرد و گفت: اي زبير (اي ابا عبداللَّه)، مردم هنوز به ياد دارند كه در جريان بيعت با ابوبكر آن روز تو شمشير به دست داشتي و مي گفتي هيچ كس براي خلافت سزاوارتر از پسر ابي طالب نيست و اكنون اين حركت تو كجا و كار آن روزت كجا؟!

زبير نيز سخن از خون خواهي عثمان به ميان آورد.

ابو الاسود پاسخ او را داد و گفت: تو خوب مي داني كه عثمان در بصره كشته نشده است تا در اين جا خونش را مطالبه كني؟ و نيز تو بهتر از ما قاتلان او را مي شناسي! و به ما خبر رسيده كه تو با طلحه و عايشه، مردم را در قتل عثمان تشويق مي كرديد، اكنون براي چه به دنبال قاتلين او مي گرديد. آيا مگر در شوراي خلافت، بيعت با علي عليه السلام با رضايت تو نبود كه امروز آن را نقض مي كني؟

زبير كه پاسخ مناسبي نداشت، گفت: پيش طلحه برو، ببين چه مي گويد!!

سپس ابو الاسود و عمران با طلحه ملاقات كردند و در گفت و گوي

با او دريافتند كه او براي جنگ از عايشه و زبير مصمم تر است. از اين رو به بصره بازگشتند و گزارش خود را به اطلاع ابن حنيف (استاندار وقت) رساندند و يادآور شدند كه براي مقابله با ناكثين كمر همت ببندد.

عثمان بن حنيف به مكه و مدينه سوگند ياد كرد كه مي جنگم و كارزار را پي مي گيرم، لذا دستور داد منادي ندا دهد كه مردم سلاح ها را بردارند و آماده كارزار و جنگ شوند.(1).

*****

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 9، ص 313 و ج 6، ص 226؛ الجمل، ص 274 و با كمي تفاوت تاريخ طبري، ج 4، ص 461.

ابو الاسود به همراه امام در بيت المال بصره

ابو الاسود نقل مي كند: هنگامي كه سران گروه ناكثين، «عثمان بن حنيف» را با اكراه از بصره بيرون كردند، طلحه و زبير وارد بيت المال شدند و به اطراف و جوانب آن محل دقت كردند، چون طلا و نقره بسيار ديدند، گفتند: اين غنايمي است كه خداوند وعده آن را به ما داده و در اختيار ما خواهد بود.

ابو الاسود مي گويد: اين سخنان را درباره بيت المال از اين دو شنيدم تا اين كه پس از پيروزي سپاه اميرالمؤمنين عليه السلام بر آنها، حضرت علي عليه السلام با گروهي از از مهاجر و انصار كه من هم در ميانشان بودم، به بيت المال بصره وارد شد؛ چون چشمش به آنچه در آن بود افتاد، فرمود:

يا صفراء و يا بيضاء، غُرّي غيري، المالُ يعسوبُ الظلمة و أنا يعسوب المؤمنين؛

اي طلاها و نقره ها، ديگري را بفريبيد، همانا مال، رئيس ستمگران است و من رئيس مؤمنانم.

ابو الاسود مي گويد: به

خدا قسم علي عليه السلام هيچ توجهي به آن اموال نكرد و گويا خاك بي ارزشي نيست. از ديدن اين منظره تعجب كردم و با خود گفتم: آنها چه گفتند و علي چه مي گويد، آنها دنبال دنيا بودند اما علي عليه السلام دنبال آخرت است. در اين جا بصيرت و شناختم نسبت به حضرت بيشتر شد.(1).

*****

الجمل، ص 285.

ابو الاسود در مسند قضا

«ابن إخوه» حكايت مي كند: اميرالمؤمنين عليه السلام ابو الاسود دوئلي را به منصب قضا منصوب و پس از مدت كوتاهي او را عزل كرد. وقتي ابو الاسود فرمان عزل خود را شنيد، نزد امام رفت و علت را پرسيد. امام عليه السلام فرمود: اگر چه تو در دعواي خود صادق و در انجام وظيفه شرط امانت را رعايت كرده اي، لكن بازرسان من گزارش داده اند كه در هنگام محاكمه، صداي تو بلندتر از صداي متخاصمان بوده؛ بدين جهت تو را عزل كردم.(1).

ابوالاسود، خيرخواه امام بود، و نارسايي هايي كه از برخي كارگزاران مشاهده مي كرد، گوشزد مي نمود؛ از جمله خبر خيانت ابن عباس به بيت المال و فرار او را به مكه گزارش كرد.(2).

ابو الاسود در سوگ اميرالمؤمنين عليه السلام و بيعت با امام حسن عليه السلام

پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام ابو الاسود بر فراز منبر رفت و خطبه جالبي ايراد كرد و چنين گفت:

اي مردم! مردي از دشمنان خدا كه از دين خارج شده، اميرالمؤمنين عليه السلام را - كه خداوند چهره اش را با كرامت گرداند و او را پاداش عنايت كند - در حالتي كه براي تهجد و نماز شب به مسجد آمده بود و در شبي كه اميد

مي رفت، شب قدر باشد، به قتل رسانيد. آه! چه شهيد بزرگواري كه خداوند مقتل و روحش را گرامي بدارد، همانا روحش با نيكي و پرهيزگاري و ايمان و احسان به سوي خدا عروج كرد و با خاموش شدن نورش، نور خدا در روي زمين خاموش گشت و بعد از اين، ديگر روشن نمي گردد و ركني از اركان خدا از بين رفت كه ديگر كسي مثل او نمي آيد. در مقابل اين مصيبت از خدا طلب صبر مي كنيم. «إنا للَّه و انا اليه راجعون».

سلام و رحمت خدا بر آن و روزي كه او به دنيا آمد و روزي كه به شهادت رسيد و روزي كه زنده و مبعوث خواهد شد.»

سپس بسيار گريست، بعد مردم را به امامت امام حسن عليه السلام سفارش كرد و مطالبي در عظمت حضرت حسن عليه السلام بيان كرد؛ به دنبال سخنان وي، مردم با امام حسن عليه السلام بيعت كردند.(3) وي سوگ سروده هايي هم در رثاي امام علي عليه السلام دارد.(4).

*****

معالم القربه، ص 203.

ر. ك: عقد الفريد، ج 4، ص 354.

الاغاني، ج 12، ص 380.

ر. ك: اعيان الشيعه، ج 7، ص 403 در مروج الذهب، ج 2، ص 428 و الاغاني، ج 12، ص 318.

عشق او با علي

روزي زياد بن ابيه از ابوالاسود درباره به علاقه او به حضرت علي عليه السلام پرسيد، ابوالاسود گفت: همانا محبت علي عليه السلام دائماً در قلب من زياد مي شود، چنانچه محبت معاويه در قلب تو زياد مي شود، پس همانا من به محبت علي، خدا و دار آخرت را مي جويم، و تو به محبت معاويه، دنيا و زيبايي هاي آن

را مي طلبي.

سپس با اشعاري حالت خود و زياد را مجسم نمود.(1).

*****

ربيع الابرار، ج 3، ص 479.

موضع گيري در مقابل هديه معاويه

روزي معاويه مقداري حلواي بسيار خوشرنگ و خوشمزه براي ابو الاسود فرستاد؛ وقتي دختر پنج ساله اش آن حلوا را ديد، بي اختيار لقمه اي از آن برداشت و در دهان گذاشت، ابو الاسود گفت: دخترم اين حلوا را نخور و آن را بيرون بريز؛ زيرا آن زهر است و اين شيريني را معاويه فرستاده تا بدين وسيله ما را بفريبد و محبت علي را از دل ما بيرون كند و دوستي خود را در دل ما جاي دهد.

دخترك گفت: خدا روي معاويه را سياه كند. آيا با حلواي زعفراني مي خواهد ما را از مولاي پاك و عزيزمان جدا كند؟ مرگ بر فرستنده و خورنده آن باد.(1).

*****

ر. ك: سفينة البحار، ج 1، ص 669، ماده سود.

ملاقات با معاويه

روزي ابو الاسود بر معاويه وارد شد، چون محاسن خود را خضاب (رنگين) كرده بود، معاويه از روي تمسخر به او گفت: «لقد أصبحت جميلاً يا أباالاسود، فلو علّقت تممية تنفي عنك العين؛ صبح كردي، در حالي كه زيبا و قشنگ شده اي، اي كاش دعايي هم همراه خود مي كردي تا حسودان به تو چشم زخم نزنند؟»

ابو الاسود چون فكر معاويه را خواند، در ردّ او بالبداهه دو بيت شعر سرود.

معاويه با شنيدن اشعار ساكت شد.(1).

*****

عقدالفريد، ج 3، ص 49؛ و با كمي تفاوت در الفاظ اشعار، الاغاني، ج 12، ص 373.

كرامت و احترام ابو الاسود تا پايان عمر

ابو الاسود از شخصيت هاي ممتازي بود كه از نظر عقل، درايت، اراده، سخنوري قوي و همواره مورد احترام مردم و شخصيت هاي جامعه بود و حتي در سنين پيري و سال خوردگي از اين امتياز برخوردار بود.

«ابو العباس مبرد» نقل مي كند كه: «زياد بن ابيه» به ابو الاسود گفت: اگر ناتوان و ضعيف نشده بودي (چون در سن پيري بود) تو را بر بعضي از كارها مي گماشتم.

ابو الاسود گفت: كاري كه براي من در نظر داري، ناتواني و افتادگي مرا مي خواهد.

زياد گفت: همانا كار و تلاش نيرو مي خواهد و تو را براي كار، ناتوان مي بينم.

ابو الاسود شعري سرود و گفت:

زعم الأمير أبو المغيره أنّني

شيخٌ كبيرٌ قد دنوتُ من البِلي

صَدَق الأمير لقد كَبِرتُ و إنّما

نالَ المكارمَ مَن يَدبُّ علي العصا

يابا المغيرة رُبِّ أمرٍ مُبهمٍ

فَرَّجتُه بالحزم مِنيّ و الدِّها

- ابا مغيره گمان كرده من پير شدم و به فرسودگي نزديك گشتم.

- درست گفت امير كه من پير شدم و اما به مكارم مي رسد كسي كه تكيه بر

عصا زند.

- اي ابو مغيره، چه بسا امر مبهمي كه من با حزم و عقل و دانايي برطرف مي كنم.(1).

*****

ديوان ابوالاسود به شرح العسكري، چاپ بيروت، 1402 ق؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 18، ص 414.

ابو الجنوب (حبشي بن جناده سلولي)

او كوفي و از اصحاب جليل القدر پيامبر صلي الله عليه و آله است كه به كنيه اش «ابو الجنوب» نيز مشهور بود. او در تمام جنگ هاي زمان خلافت حضرت علي عليه السلام حضور يافت.(1).

مردي به عيادت حبشي آمد و گفت: من بر تو خوفي ندارم، جز از همراهي و همدلي تو با علي بن ابي طالب مي ترسم. وي در جواب گفت: هيچ عملي از اعمالم به اندازه همين همراهي برايم اميدوار كننده نيست.(2).

اين سخن از اوست:

عليٌ منّي و أنا منه، لا يبلغ عنّي الّا أنا أو علي؛

علي از من است و من از علي، هيچ كس از جانب من مأمور تبليغ نخواهد شد، مگر خودم يا علي.(3).

*****

تهذيب التهذيب، ج 2، ص 150.

اعيان الشيعه، ج 4، ص 387.

اعيان الشيعه، ج 4، ص 387.

ابو الحمراء (هلال بن حارث)

او از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام و خادم و آزاد شده پيامبر صلي الله عليه و آله بوده است.(1).

ابن حجر و ابن اثير مي نويسند: «ابو الحمراء» غلام آزاد شده و خادم پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله بود كه نامش «هلال بن حارث» و به قولي ديگر «هلال بن ظفر» و اهل حمص بود.(2).

ابن اثير از «ابو الحمراء» روايت مي كند كه: رسول خدا صلي الله عليه و آله همواره به هنگام طلوع فجر از كنار خانه علي عليه السلام و فاطمه عليها السلام مي گذشت و مي فرمود:

السلامُ عليكم أهل البيت، الصلاة، الصلاة، إنّما يُريدُ اللَّه لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجس أهل البيت و يُطهَّركُم تَطهيراً؛

سلام بر شما اي اهل بيت من، هنگام نماز است، هنگام نماز است. خداوند فقط مي خواهد پليدي و گناه را از شما اهل

بيت دور كند و شما را كاملاً پاك سازد.(3).

*****

رجال طوسي، ص 63، ش 2.

تهذيب التهذيب، ج 10، ص 86؛ اسد الغابه، ج 5، ص 174.

اسد الغابه، ج 5، ص 174؛ (آيه 32 از سوره احزاب).

ابو الكنود وائلي

شيخ طوسي «ابوالكنود» را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار آورده است.(1).

ابن حجر، نام وي را «عبداللَّه» و نام پدرش را «عامر» يا «عويمر» يا «سعيد» و يا «عمرو» ذكر كرده و مي افزايد: به نقل «ابو موسي» وي عصر جاهليت را درك كرده است و از راويان حديث از علي بن ابي طالب عليه السلام، ابن مسعود، خباب بن ارت و ابن عمر مي باشد و مورد وثوق «ابن حيان» است.(2).

ابوالكنود در جنگ صفين حضور داشته و سخناني از معاوية بن حديج در آن معركه سخت و خونين نقل مي كند.(3).

*****

رجال طوسي، ص 65، ش 38.

تهذيب التهذيب، ج 10، ص 239 و به اسد الغابه، ج 5، ص 283 مراجعه كنيد.

شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 91.

ابو الوليد بجلي

شيخ طوسي، «ابو الوليد» را از اصحاب امام علي عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 65، ش 37.

ابو الهيثم بن تيهان (مالك بن تيهان)
اشاره

مالك فرزند تيهان فرزند مالك انصاري و معروف به «ابو الهيثم بن تيهان» است. او از چهره هاي سرشناس قبيله اوس و از اصحاب جليل القدر رسول خداصلي الله عليه و آله و يكي از برجسته ترين ياران پيامبر صلي الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام است. قبل از ظهور پيامبر، از بت و بتكده متنفر بود و به وحدانيت و يگانگي خدا ايمان داشت و اعتقاد خود را آشكارا اظهار مي نمود. وي اشعاري در رثاي پيامبر و تجليل از مقام شامخ اميرالمؤمنين عليه السلام سروده است. ابن تيهان در تمامي غزوه هاي صدر اسلام در ركاب پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله جنگيد(1) و از كساني است كه روايت غدير را نقل كرده است.(2).

اظهار ايمان و اسلام او در مكه

بسياري از مورخان نوشته اند: ابو الهيثم (مالك بن تيهان) نخستين كسي است كه با «اسعد بن زراره» از مدينه به مكه آمد و با پيامبر خدا صلي الله عليه و آله ملاقات كرد، و به آن حضرت ايمان آورد و به مدينه بازگشت و اسلام خود را آشكار نمود، و سپس در ميان هيئت بلند پايه انصار مدينه كه هفتاد نفر بودند، براي ملاقات با پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله وارد شهر مكه شده و در عقبه با آن حضرت ملاقات كردند و آيين اسلام را پذيرفتند و به رسول خدا صلي الله عليه و آله گرويدند. او يكي از نقباي دوازده گانه(1) است و با جهاد خود اسلام را نصرت بخشيد.

*****

نقيب در لغت به معناي ضامن است، و كساني را مي گويند كه اسلام قوم خود را ضمانت كرده اند (الغدير، ج

2، ص 69) و اين دوازده نفر، نُه نفر از قبيله خزرج بودند و سه نفر از قبيله اوس كه اين سه شخصيت از قبيله اوس كه همگي از انصار بودند، عبارتند از: ابو الهيثم بن تيهان، اسيد بن حضير و سعد بن خثيمه.

عقد برادري با عثمان بن مظعون

پيامبر عاليقدر اسلام صلي الله عليه و آله بعد از هجرت به مدينه و قبل از جنگ بدر (هشت ماه پس از هجرت) در يك آيين و مراسم اسلامي بين هر دو نفر از اصحاب خود عقد اخوت و برادري برقرار كرد تا چون دو برادر مراقب و يار يكديگر باشند؛ البته آن حضرت در اين كار خداپسندانه شخصيت و روحانيت طرفين را مراعات مي نمود و از اين رو براي خود، علي بن ابي طالب را انتخاب كرد و او را برادر خويش قرار داد، و بين ابوبكر و عمر عقد اخوت خواند و «ابو الهيثم بن تهيان» را با «عثمان بن مظعون» برادر قرار داد.(1).

*****

طبقات الكبري، ج 3، ص 448؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 120؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 323.

مخالفت ابو الهيثم با خلافت ابوبكر

براء بن عازب، صحابي رسول خدا مي گويد: پس از مشاهده سقيفه به شدت نگران شدم، ولي اندوه دروني را فرو خوردم و به فكر چاره افتادم. شبانه به سراغ مقداد، سلمان، ابوذر، عبادة بن صامت، ابو الهيثم بن تيهان، حذيفه و عمار ياسر رفتم و با آنان براي بازگرداندن خلافت به خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله صحبت كردم، آنان مي خواستند خلافت را به شورايي مركب از مهاجران برگردانند (كه در رأس مهاجران، حضرت علي عليه السلام بوده است).(1).

از نقل اين جريان روشن مي شود كه ابو الهيثم چون ساير اصحاب بزرگ پيامبر صلي الله عليه و آله نگران جانشيني خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و در رأس آنان حضرت علي عليه السلام بوده است و با خلافت ابوبكر موافق نبوده است.

دوازده(2) نفر از مخالفان

خلافت ابوبكر، روز جمعه اي پاي منبر پيامبر صلي الله عليه و آله جمع شدند و هر كدام مقابل ابوبكر سخناني ايراد كردند، «ابو الهيثم بن تهيان» از جمله اين جمع بود كه پس از «خزيمة بن ثابت» برخاست و گفت:

يا أبابكر، انا أشهد علي النبي صلي الله عليه و آله أنه أقام علياً فقالت الانصار: ما أقامه الا للخلافة، و قال بعضهم: ما اقامه الا ليُعلم الناس أنّه وليُّ مَن كان رسول اللَّه صلي الله عليه و آله مولاه، فقال صلي الله عليه و آله: ان اهل بيتي نجوم أهل الأرض فَقدِّموهم و لا تُقدّموهم؛

اي ابوبكر، من شاهد بودم كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله، حضرت علي عليه السلام را (در غدير خم) بلند كرد، جمعي از انصار گفتند: او را بلند نكرد مگر براي خلافت و جانشيني خود و بعضي ديگر گفتند: او را بلند كرد تا به مردم بفهماند هر كس پيامبر را دوست دارد علي را نيز دوست بدارد. سپس پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: اهل بيت من چون ستارگان روي زمين هستند، آنها را مقدم بداريد و بر آنان پيشي نگيريد.

ابو الهيثم، اين حديث را نقل كرد و نشست و سايرين برخاستند و با ابوبكر درباره تقدم علي عليه السلام بر او احتجاج كردند.(3).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 219.

دوازده نفر عبارتند از: 1 - خالد بن سعيد بن عاص 2 - مقداد بن اسود 3 - اُبيّ بن كعب 4 - عمار ياسر 5 - ابوذر غفاري 6 - سلمان فارسي 7 - عبداللَّه بن مسعود 8 - بريده اسلمي (از مهاجرين) 9 -

خزيمة بن ثابت (ذو الشهادتين) 10 - سهل بن حنيف 11 - ابو ايوب انصاري 12 - ابو الهيثم بن تيهان (و تعدادي ديگر از انصار بودند).

ر. ك: خصال صدوق، ج 2، ص 461 - 464، باب اثني عشر، ح 4.

پشتيباني ابو الهيثم از خلافت اميرمومنان

اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله پس از كشته شدن عثمان در مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله به مشورت و گفت و گو پرداختند تا ببينند چه كسي عهده دار خلافت آنان شود، چون مسجد مملو از جمعيت شد، در آن جمع عمّار ياسر، ابوايوب انصاري، مالك بن عجلان، رفاعة بن مالك و ابوالهيثم بن تيهان نظر دادند كه بايد اميرالمؤمنين عليه السلام را به خلافت و جانشيني رسول خدا صلي الله عليه و آله برگزينند و در آن جا فضل و سابقه و جهاد و قرابت آن حضرت را يادآور شدند و مردم را به موقعيّت ممتاز حضرت علي عليه السلام آگاه نمودند.

از جمله مطالبي كه با مردم در ميان گذاشتند، اين بود كه: ما اينك به خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام راضي و خشنود هستيم و شما اي مهاجرين و انصار و اي ديگر مردم، به خواست خداوند براي خودمان و شما از هيچ خيري فروگذار نيستيم و علي عليه السلام چنان است كه خود به خوبي او را مي شناسيد و ما جايگاه و منزلت هيچ كس را مانند او نمي دانيم كه بتواند اين كار مهم را به دوش بكشد و سزاوارتر از او باشد.

آن گاه همه مردم گفتند: ما به خلافت علي بن ابي طالب راضي شديم و او همان است كه شما گفتيد، بلكه بهتر

از آن است و همگان برخاستند و به حضور اميرالمؤمنين رسيدند و با آن حضرت بيعت كردند.(1). پس از آن كه مردم به راهنمايي و هدايت بزرگان اصحاب چون عمار ياسر، ابو الهيثم و ابو ايوب انصاري آماده بيعت با اميرالمؤمنين علي عليه السلام شدند، اول كسي كه برخاست و دست بيعت با آن حضرت داد، طلحه و زبير بودند، سپس مهاجرين و انصار برخاستند و بيعت كردند و به دنبال بيعت آنان، ساير مردم بيعت نمودند. عمار ياسر و ابو الهيثم از مردم براي حضرت بيعت مي گرفتند و به مردم مي گفتند:

بيعت مي كنيم با شما مردم بر طاعت خدا و سنت رسول خدا و اگر غير اين باشد و ما وفا نكنيم، پس شما اطاعت ما نكنيد و بيعتي به گردن شما نداريم و قرآن امام ما و امام شما باشد (تا آخر حديث).

*****

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 8 و ج 7، ص 36.

سخنان خيرخواهانه ابو الهيثم در آستانه حركت به بصره

هنگامي كه اميرالمؤمنين علي عليه السلام از حركت طلحه و زبير و عايشه از مكه به سمت بصره، آگاه گرديد، منادي ندا داد و مردم را با فرياد «الصلاة جامعه» به مسجد فرا خواند. اصحاب و ياران امام عليه السلام در مسجد تجمع كردند و حضرت امير عليه السلام پس از حمد و ثناي الهي، خطبه اي براي اجتماع كنندگان ايراد نمود، و در عظمت پيامبر صلي الله عليه و آله و برتري خود در امر خلافت و نيز درباره پيمان طلحه و زبير و نقض آن و رفتن اين دو به بصره و ايجاد فتنه و آشوب سخن فرمود و مردم را براي

حركت به جانب بصره و جنگ با ناكثين فراخواند؛ در همين حال «ابوالهيثم بن تيهان» برخاست و عرض كرد: اي امير مؤمنان، حسادت قريش به شما به دو گونه است: بزرگان و صلحاي آنان به فضل و منقبت و به علو درجه معنوي شما رشك مي ورزند و غبطه مي خورند و مي كوشند تا فضايل شما را به دست آورند و امّا حسادت اراذل قريش كه خطرناك هم هست به گونه اي است كه كردار نيك شان را تباه مي كند و بار گناهشان را سنگين تر مي سازد، آنان در حسادت به منزلت بلند و جايگاه رفيع شما نزد خدا و رسولش و نزد امت تا جايي پيش رفته اند كه حتي راضي نمي شوند كه خود را با شما برابر ببينند و در انديشه آنند كه در نيابت از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و اداره امور مسلمين، از شما سبقت گرفته و بر شما تقدم جويند. اميدوارم خداوند متعال آنان را از رسيدن به مقصود بي پايانشان در اين ميدان واژگون گرداند.

ما مي دانيم كه تو شايسته ترين مرد قريش و سزاوارترين آنان به مسند خلافتي، چرا كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله را در حياتش ياري كردي و حقوق او را در مرگش ادا نمودي، به خدا سوگند كه آتش فتنه و ظلم قريش، فقط دامان خودشان را خواهد گرفت (و اعمال خودشان را خواهد سوزاند و اعمالشان را تباه خواهد ساخت. و عواقب وخيم اين نافرماني سرانجام دامن گير خودشان خواهد بود)، و ما هم يا اميرالمؤمنين همه انصار و ياران توايم، پس به هر

چه كه مي خواهي فرمان بده.»

سپس اشعاري در اين باره سرود. اميرالمؤمنين عليه السلام او را به دعاي خير پاداش داد، سپس ديگران برخاستند و هر كدام مانند ابوالهيثم از حركت به سوي بصره و جنگ با ناكثين، امام عليه السلام را تأييد نمودند.(1).

*****

ر. ك: امالي مفيد، ص 154، مجلس 19، ح 6.

سخنان آتشين ابو الهيثم در صفين

ابوالهيثم در يكي از روزهاي جنگ صفين، صفوف سپاه عراق از لشكريان علي عليه السلام را منظم كرد و سپس آنان را با سخنان گرم و آتشين براي حمله به شاميان آماده كرد و چنين گفت:

اي اهل عراق، اينك ميان شما و پيروزي نزديك و با ميعادگاه هايتان در بهشت فاصله اي كمتر از يك روز است، پس با قدم هاي استوار و صفوف منظم به استقبال بهشت برويد، امروز جمجمه هاي خود را ساعتي به خدايتان عاريت دهيد و از او استعانت جوئيد و با دشمنان خدا و دشمنان خودتان پيكار كنيد و آنان را بكشيد، كه خدايشان آنها را بكشد، و آنان مضمحل و متواري مي گردند و در اين راه صبور باشيد چرا كه زمين از آن خداست و هر كه را بخواهد وارث آن مي گرداند، اما حُسنِ عاقبت همانا از آنِ پرهيزكاران خواهد بود.(1).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 5، ص 109.

شهادت ابو الهيثم

بي شك ابو هثيم در جنگ صفين و در راه دفاع از آرمان ولايي خود به دست سربازان و لشكريان فريب خورده معاويه به شهادت رسيده است.

محدثان و مورخان معتبري مانند شيخ طوسي، ابن ابي الحديد، نصر بن مزاحم، ابن سعد و ابن اثير به اين مطلب تصريح كرده اند. بر خلاف برخي از مورخان معتبر،(1) تعدادي متعصب مثل «ابن قتيبه» تلاش دارند كه مرگ ابو الهيثم را قبل از زمان خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام اعلام نمايند تا بدين وسيله فضايل و مناقب امير مؤمنان عليه السلام و صحابي بزرگي مثل ابو الهيثم را در ركاب آن حضرت در صفين انكار نمايند، ولي با توجه به صراحت كلمات جمعي

از محدثان و مورخان و نيز خطبه دردمندانه امام عليه السلام (در واپسين روزهاي عمر پر بركت خود كه به ياد شهداي صفين فرمود: «أين عمار، أين ابن التيهان...؛ كجايند عمار و ابن تيهان و ذوالشهادتين... آنان كه پيمان جانبازي بستند و دعوت امام خود را براي جهاد در راه خدا پذيرفتند....»(2)).

اميرالمؤمنين عليه السلام در شهادت اين بزرگ صحابي پيامبر صلي الله عليه و آله بسيار اندوهگين شد و نام او را در رديف عمار ياسر، ذوالشهادتين و مالك اشتر قرار داد و در خطبه اي نام ايشان را با آه و اندوه به زبان آورد؛ زيرا چند روز قبل از آن كه اميرالمؤمنين عليه السلام توسط اشقي الاشقياء «ابن ملجم مرادي» به شهادت برسد، خطبه بسيار مهمي براي مردم كوفه ايراد نمود و مردم را براي جنگ با معاويه تشويق كرد، چون حضرت در زمان ايراد اين خطبه، سپاه عظيمي تدارك ديده بود و قصد داشت براي خشكاندن ريشه نفاق و تزوير و خيانت، به سوي صفين يا شام حركت كند و مجدداً با معاويه بجنگد، لذا براي تهييج اصحاب و تحريك غيرت آنان و براي زمينه سازي روحي و معنوي سربازان خود خطبه مهمي ايراد فرمود.

امام عليه السلام در اين خطبه تاريخي، به ضايعه دردناك شهادت ابو الهيثم و بزرگاني چون عمار و ذوالشهادتين اشاره مي كند و آنان را اسوه زهد و تقوا و عمل به كتاب خدا و پيروي از سنت پيامبر صلي الله عليه و آله و سمبل يك مجاهد سلحشور و يك رزمنده خستگي ناپذير معرفي مي نمايد و در فراق و فقدانشان اشك ماتم مي ريزد و آه

حسرت سر مي دهد و مي فرمايد:

أين إخواني الذينَ رَكِبوا الطريق، و مَضَوا علي الحَقّ، أين عمّار، أين ابن تيهان، أين ذُو الشهادتين؟ و أين نُظرائُهم مِن إخوانِهمُ الذينَ تَعاقَدُوا عَلي المُنية و أبْردَ بِرؤوسِهم إلي الفجرة؟

ثم ضرب عليه السلام بيده علي لحيته الشريفة الكريمة، فأطال البكاء ثم قال عليه السلام: «أوِّه علي إخواني الذينَ تَلوا القران فَأحكموه، و تدبَّروا الفُرضَ فأقاموه، أحيوا السّنَّة و أماتُوا البدعة، دُعُوا لِلجهاد فأجابوا، و وَثِقُوا بِالقائِدِ فاتَّبعوه.»

ثم نادي بأعلي صوته: «الجهاد، الجهاد، عبادَ اللَّه، ألا و إنّي مُعسكرٌ في يومي هذا، فَمَن أراد الرَّواح إلي اللَّه فَلْيَخرجُ.

كجايند برادرانم، آنان كه به راه افتادند و تا واپسين لحظات عمر بر طريق حق و جاده صواب ماندند، عمّار بن ياسر كجاست؟ ابن تيهان كجاست؟ ذوالشهادتين كجاست؟ كجايند امثال و مانند اين بزرگان؟ ديگر برادرانشان چه شدند؟ آنان كه پيمان جانبازي و جانفشاني بستند. آنان كه سر دادند و سرهايشان چون متاعي نفيس و گرانبها براي ستمگران و از خدا بي خبران فرستاده مي شد.»

سپس حضرت عليه السلام، دست رو محاسن شريفش گذاشت و مدتي بس طولاني گريست پس از آن مجدداً فرمود: «اي واي بر دوستانم، اي دريغ بر برادرانم، آنان كه كتاب خدا را خواندند و به كار بستند و فرايض را شناختند و اقامه كردند، سنت پيامبر را احيا نمودند و اساس بدعت را برچيدند، به جهاد خوانده شدند و اجابت نمودند، به امام خود پيوستند و از او اطاعت كردند.

آن گاه با صدايي بسيار بلند فرمود:

اي بندگان خدا، پيش به سوي جهاد، پيش به سوي جهاد بدانيد كه من از امروز براي عزيمت به سوي دشمن آماده

ام پس هر كه مي خواهد كه به سوي پروردگارش كوچ كند به اردوگاه برود....(3).

*****

رجال طوسي، ص 63؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 10، ص 107؛ وقعة صفين، ص 365؛ طبقات الكبري، ج 3، ص 449؛ اسد الغابه، ج 4، ص 274.

شرح مختصري از خطبه امام عليه السلام را ذيلاً در متن آورده ايم.

نهج البلاغه، خطبه 182.

ابو اليسر انصاري (كعب بن عمرو)

نام اصلي ابو اليسر، «كعب بن عمرو انصاري» است كه از اصحاب رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و اميرالمؤمنين علي عليه السلام به شمار مي رود.(1).

شيخ طوسي مي نويسد: وي همان كسي است كه وقتي آيه شريفه «يا أيها الذين آمنوا اتقوا اللَّه و ذَروا ما بقي مِن الرِّبوا إن كنتم مؤمنين» نازل شد، گفت: «ربا خواري را رها كردم» و سپس كه آيه «فلكم روؤس أموالكم» نازل شد، گفت: «من راضي شدم به رئوس و اصل اموالم» و چون آيه «و ان كان ذوعسرة فنظرة الي ميسرة» نازل شد، گفت: «من به بدهكارانم مهلت مي دهم» و هنگام نزول آيه: «و إن تَصدَّقُوا خيرٌ لكم إن كنتم مؤمنين» گفت: «همه اموالم را صدقه دادم».(2).

ابواليسر در بيعت عقبه حضور داشت و از اصحاب بدر است. هم چنين او در جنگ هاي ديگر اسلام رسول خدا صلي الله عليه و آله را همراهي كرد و سپس از ياران علي عليه السلام در جنگ صفّين بود، و در سال 55 هجري در مدينه دنيا را وداع گفت.(3).

*****

ر. ك: رجال طوسي، ص 27، ش 3 و ص 56، ش 3 و ص 63، ش 13.

همان، ص 64، ش 21.

اسد الغابه، ج 5، ص 323؛ ر. ك: وقعة صفين،

ص 506 و تهذيب التهذيب، ج 6، ص 577.

ابو امامه باهلي (صدي بن عجلان)
اشاره

او از طايفه باهلي بود و به كنيه اش «ابو امامه» شهرت داشت. وي در مصر مي زيست و بعدها به حمّص (از توابع شام) نقل مكان كرد. او از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله است كه روايات بسيار زيادي از آن حضرت صلي الله عليه و آله نقل كرده است. او در سال 81 و به قولي 86 هجري در شام درگذشت، او آخرين صحابي پيامبر صلي الله عليه و آله بود كه از دنيا رفت.(1) ولي گفته شده كه آخرين صحابي كه دار دنيا را وداع گفته «عبداللَّه بن بشر» در شام بوده است.(2).

ابو امامه، در آغاز خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام با آن حضرت بيعت كرد و در زمره اصحاب آن حضرت درآمد.(3) در جنگ صفين حضور داشت ولي حق برايش روشن نشد و از صحنه جنگ به همراه «ابو الدرداء» كناره گيري كرد.

*****

اين قول منافاتي با وفات «ابواليسر انصاري» كه در بالا آمده، ندارد؛ زيرا او آخرين صحابي بدري بوده كه از ميان اصحاب پيامبر از دنيا رفته است، اما ابو امامه صحابي غير بدري پيامبر بوده است.

اسد الغابه، ج 3، ص 16؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 457؛ سفينة البحار، ج 1، ص 35 ماده آمن.

رجال طوسي، ص 65.

در مجلس معاويه

با اين كه ابو امامه در صفين در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام جنگ نكرد اما محبت قلبي خود را به آن حضرت كتمان نمي نمود، لذا روزي بر معاويه وارد شد و مورد عنايت و محبّت بسيار وي قرار گرفت، معاويه دستور داد غذا آوردند، وقتي ابو امامه به خوردن غذا مشغول بود، معاويه براي جذب او به

سر و صورت وي عطر مي ماليد و پس از صرف غذا هم دستور داد، كيسه اي از دينار طلا به وي دادند، آن گاه گفت: اي ابوامامه، تو را به خدا سوگند من بهترم يا علي بن ابي طالب؟

ابو امامه گفت:

اي معاويه، اگر مرا قسم هم نمي دادي نيز عقيده خود را ابراز مي كردم و مكنون قلبي ام را پنهان نمي داشتم، به خدا سوگند، علي عليه السلام بهتر و بزرگوارتر از توست؛ زيرا قبل از تو اسلام آورد و به پيغمبر خدا از تو نزديك تر است و در راه اسلام با مشركان بيش از تو جنگيده است. اي معاويه آيا نمي داني علي كيست؟ او پسر عموي پيامبر و همسر دخترش فاطمه - سيده زنان عالم - و پدرِ حسن و حسين دو سرورِ جوانان بهشت، و برادرزاده حمزه سيدالشهدا، و برادر جعفر طيار است.

اي معاويه، تو كي مي تواني با علي برابري كني؟ اگر فكر مي كني كه من در برابر اين احترام هاي دروغين و بخشش مال در حقم، تو را بر وي ترجيح مي دهم و مؤمن پيش تو آمده و كافر برمي گردم، سخت در اشتباهي.

ابو امامه اين سخنان را بيان كرد و بي درنگ برخاست و كيسه طلا را زمين گذاشت و بيرون رفت. معاويه انتظار چنين برخوردي را از وي نداشت، اما در عين حال براي نزديك كردنش كيسه پول ها را برداشت و به دنبال او رفت، ولي هر چه اصرار كرد، وي نپذيرفت و گفت: «لا و اللَّه، لا أقبل منك ديناراً واحداً؛ به خدا قسم، حتي يك دينار هم از تو قبول

نمي كنم.»(1).

در پايان به يك حديث از ابو امامه اشاره مي كنيم، و به اين بخش خاتمه مي دهيم:

«نضال بن جبير» مي گويد از «ابو امامه باهلي» شنيدم كه مي گفت: از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه مي فرمود:

اكفلوا لي بستٍّ أكفل لكم بالجنة؛ اذا احدَّثَ أحدُكم فلا يكذب و إذا أوتمن فلا يخن، و اذا وعد فلا يخلف، غُضوا أبصاركم و كُفُّوا أيديكم و احفظوا فروجكم؛

شش چيز را براي من ضمانت كنيد كه انجام دهيد، من برايتان بهشت را ضمانت مي كنم: 1 - اگر سخن مي گوييد، دروغ نگوييد؛ 2 - اگر امين قرار گرفتيد، خيانت نكنيد؛ 3 - اگر وعده مي دهيد، از آن تخلف نكنيد. 4 - چشم هاي خود را ببنديد (و به حرام چشم نيندازيد)؛ 5 - دست را (از انجام حرام) نگاه داريد؛ 6 - عورت خود را حفظ كنيد (و مرتكب گناه نشويد).(2).

*****

بحار الانوار، ج 42، ص 180.

اسد الغابه، ج 5، ص 138.

ابو ايوب انصاري (خالد بن زيد خزرجي)
اشاره

نام او خالد بن زيد بن كليب (كعب) بن ثعلبه خزرجي مدني و كنيه اش ابوايوب انصاري و همگان او را هم به اسم و هم به كنيه اش مي شناسند.(1).

ابوايوب از بزرگان اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله است كه در جنگ بدر و ديگر غزوه هاي پيامبر شركت كرده است. وي از سابقين در اسلام است و در بيعت عقبه در مكه مكرمه جزو آن هفتاد نفري بود كه با رسول خدا صلي الله عليه و آله مخفيانه بيعت و حضرت را به مدينه دعوت كردند و در اين بيعت، هر گونه حمايت و فداكاري را

برعهده گرفتند؛ و رسول خدا صلي الله عليه و آله در عقد اخوتي كه بين اصحاب برقرار كرد، بين ابو ايوب و مصعب بن عمير عقد برادري خواند، او از ياران مخلص و حاميان خاص اميرالمؤمنين عليه السلام گرديد و در جنگ هاي جمل، صفين و نهروان سالار سپاه و از پيشتازان در ركاب آن حضرت بوده است.(2) وي به هنگام ورود پيامبر صلي الله عليه و آله به مدينه، مهمان دار ايشان بود.(3).

*****

ر. ك: الاصابه، ج 2، ص 234؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 10، ص 112؛ رجال طوسي، ص 40، ش 1؛ طبقات الكبري، ج 1، ص 236؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 61.

ر. ك: اسد الغابه، ج 5، ص 143؛ الاصابه، ج 2، ص 234؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 10، ص 112؛ تاريخ بغداد، ج 1، ص 153.

تا قبل از هجرت پيامبر صلي الله عليه و آله، اين شهر را «يثرب» مي ناميدند و پس از هجرت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله به «مدينة الرسول» شهرت يافت.

ارادت و اخلاص ابو ايوب به امير المؤمنين

ابو ايوب، هيچ گاه ايمان و ارادتش نسبت به ولايت و جانشيني امير المؤمنين عليه السلام بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله كم نشد و همواره به توصيه هاي رسول خدا صلي الله عليه و آله در حق اهل بيت عليهم السلام گوش جان سپرده و در راه تحقق اين امر الهي از هيچ تلاشي فروگذار نبود.(1).

افرادي كه با خلافت ابوبكر صريحاً مخالفت كردند و علي بن ابي طالب عليه السلام را بر او مقدم شمردند، دوازده نفر از مهاجرين و انصار بودند(2) كه هر كدام سخني در برابر

مردم و ابوبكر ايراد كردند، از جمله آنان ابوايوب انصاري است كه بعد از سهل بن حنيف برخاست و به ابوبكر چنين گفت:

از خدا بترسيد و در باره اهل بيت پيامبرتان ظلم نكنيد و امر خلافت و رهبري جامعه را به اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله باز گردانيد، كه همانا شما و ما در اين جا و جاهاي ديگر به تكرار از پيامبر صلي الله عليه و آله شنيده ايم كه مي فرمود: اهل بيت من به امر خلافت و رهبري امت اسلامي از شما سزاوارترند.» اين را گفت و نشست.(3).

*****

ر. ك: وقعة صفين، ص 93؛ الجمل، ص 105؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 7، ص 36 و 39.

اسامي دوازده نفر مذكور و شرح بيشتر اين واقعه در شرح حال «ابو الهيثم بن تهيان» آمده است.

اسامي دوازده نفر مذكور و شرح بيشتر اين واقعه در شرح حال «ابو الهيثم بن تهيان» آمده است.

ابو ايوب و نقل حديث غدير

«رباح بن حارث نخعي» مي گويد: من در خدمت حضرت علي عليه السلام نشسته بودم كه ناگهان گروهي نقاب دار از راه رسيدند و خطاب به ايشان گفتند: «السلام عليك يا مولانا؛ سلام بر تو اي مولا و سرور ما.»

اميرالمؤمنين عليه السلام سلام آنها را پاسخ داد و بعد فرمود: چگونه مرا مولاي خود مي خوانيد، مگر نه اين كه شما عده اي از اعراب باديه نشينيد؟ گفتند: آري، اما از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيديم كه در روز غديرخم فرمود:

مَن كنتُ مَولاه فعليٌ مولاه، اللهم والِ مَن وَالاه، و عادِ مَن عادَاه، و انصُر مَن نَصَره، و اخذُل مَن خَذَله؛

هركس من مولاي اويم علي

نيز مولاي اوست، خداوندا، ياران او را دوست بدار و دشمنانش را دشمن، و كسي كه او را ياري كند، ياريش فرما و كسي كه او را خوار كند، مخذولش گردان.

راوي مي گويد: حضرت عليه السلام با شنيدن اين سخنان تبسمي بر لب نشاند به گونه اي كه دندان هاي آن حضرت عليه السلام ديده شد. سپس فرمود: اي مردم شاهد باشيد كه پيامبرتان در حق من چه فرموده و چگونه شما را به ياري من فرمان داده است.

رباح مي گويد: طولي نكشيد كه اين گروه نقاب دار به سوي مركب ها و بارهاي خود بازگشتند و من آنان را دنبال كردم و از يكي از آنان پرسيدم، شما كه هستيد؟ گفت: ما گروهي از انصاريم و آن يكي هم - اشاره به شخص خاصي كرد - «ابو ايوب انصاري» صاحب منزل پيامبر خدا صلي الله عليه و آله است. راوي گويد: من جلو رفتم و به حضور وي رسيدم و با او مصافحه كردم.(1).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 208.

اقامه نماز جماعت ابوايوب، به جاي عثمان

در سال 35 هجري، هنگامي كه مهاجر و انصار، عثمان را به علت انحرافات و بدعت هايي كه گذاشته بود، از ورود به مسجد و اقامت نماز جلوگيري كردند. «سعد قَرظ» مؤذن مسجد نزد حضرت علي بن ابي طالب عليه السلام آمد و گفت: اكنون كه خليفه از امامت نماز منع شده است، چه كسي بايد با مردم نماز بگزارد؟ حضرت علي عليه السلام فرمود: «ادعوا خالد بن زيد؛ به خالد بن زيد (ابو ايوب) بگوييد كه نماز جماعت را با مردم اقامه كند.»(1).

*****

كامل ابن اثير، ج 2، ص 300.

ابو ايوب در جنگ هاي عصر خلافت علي

ابو ايوب انصاري جزو آن دسته از بزرگان اصحاب پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله است كه در جنگ هاي جمل و صفين در كنار حضرت علي عليه السلام بوده و در ركابش شمشير زده است و در جنگ نهروان در مقدمه سپاه و پيشاپيش براي جنگ با خوارج پيش مي رفته است.(1).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 10، ص 17.

حضور در جنگ صفين

معاويه براي «ابو ايوب انصاري» صاحب منزل پيامبر صلي الله عليه و آله كه شخصيتي بزرگ و سرور انصار و از شيعيان حضرت علي عليه السلام بود، نامه اي نوشت و در همان زمان نامه اي هم براي «زياد بن سميه»(1) - كه در آن روز، كارگزار حضرت علي عليه السلام بر بخشي از فارس بود - نگاشت.

نامه معاويه به ابو ايوب فقط يك سطر بود: «لا تنسي شيباء أبا عُذرتها و لا قاتل بِكرها؛ به تو اعلام مي كنم كه هيچ زن زفاف ديده اي، مردي را كه دوشيزگي و بكارت او را از ميان برده و نيز قاتل اولين فرزند اوست، از ياد نمي برد.» و به نقل عمرو بن شمر، معاويه در پايان نامه اش اشعاري در تهديد ابو ايوب و ياران حضرت نسبت به قتل عثمان، نوشته بود.

ابو ايوب چون مقصود معاويه را از نامه ندانست به حضور حضرت علي عليه السلام آمد و گفت: معاويه نامه اي براي من نوشته كه مقصودش را نمي دانم.

امام عليه السلام وقتي نامه را خواند، فرمود: «مقصود معاويه اين است كه من هرگز كشتن عثمان را فراموش نمي كنم.»

ابو ايوب با اجازه اميرمؤمنان عليه السلام، نامه معاويه را پاسخ داد و يادآور شد

كه: «اي معاويه، تو با اين مثلي كه نوشته بودي: زن زفاف ديده هرگز مردي كه بكارت او را از بين برده و نيز قاتل اولين فرزند خود را فراموش نمي كند و اين مثل را در مورد كشتن عثمان آورده بودي. اي معاويه، ما عثمان را نكشته ايم، بلكه آن كسي كه «يزيد بن اسد» و مردم شام را از ياري عثمان بازداشت و آرزوي مرگ وي را مي نمود، تو بودي و او به دست انصار كشته نشده است، بلكه ديگران او را به قتل رساندند.»(2).

*****

شرح حال زياد را در همين كتاب آورده ايم، ملاحظه نماييد.

منتخب كنز العمال در حاشيه مسند، ج 5، ص 451؛ و ر. ك: ارجح المطالب، ص 603.

حضور در نهروان

وقتي كه خوارج نهروان آماده جنگ با اميرالمؤمنين علي عليه السلام شدند، حضرت علي عليه السلام صحابي بزرگ رسول خدا صلي الله عليه و آله «قيس بن سعد بن عباده» را كه در ركابش بود، به سوي خوارج فرستاد؛ ولي گفتار سعد هيچ تأثيري در روحيه خصمانه آنها نگذاشت و هم چنان بر طبل جنگ و مخالفت با حضرت مي كوبيدند. امام عليه السلام دوباره براي اتمام حجت صحابي بزرگ «ابو ايوب انصاري» را به سوي آنان فرستاد تا با صحبت و گفت و گو و موعظه و نصيحت جلو خونريزي را بگيرد. ابو ايوب وقتي مقابل خوارج قرار گرفت، آنها را مخاطب قرار داد و چنين گفت:

اي بندگان خدا، ما و شما بر همان عهد و پيمان سابق پايداريم، و ميان ما و شما اختلافي نيست، پس چرا اين گونه در برابر ما لشكر آراسته ايد و كمر به قتل

ما بسته ايد؟!

خوارج در پاسخ او به دليل واهي و بي منطقي تمسك كرده و گفتند: «انّا لو تابعناكم اليوم حكّمتم غداً؛ اگر امروز هم فرمان شما را گردن نهيم و تابعيت شما را بپذيريم، باز شما چون گذشته، تن به تحكيم مي دهيد و حكم خدا را به غير خدا وامي گذاريد.»

ابو ايوب گفت: شما را به خداوند سوگند مي دهم كه مبادا از ترس حوادثي كه شايد هرگز تكرار نشود، پيشاپيش فتنه اي برانگيزيد و آتش جنگي را شعله ور سازيد.(1).

امير مؤمنان عليه السلام باز هم براي نجات افراد فريب خورده و اين كه شايد بتواند با مذاكره و گفت و گو جنگ را تبديل به صلح و دوستي كند، غير از پيام ها و اعزام نمايندگان، براي آخرين بار جهت هشدار، پرچمي به دست ابوايوب انصاري داد تا در ميان خوارج رفته و امان اميرالمؤمنين عليه السلام را به آنان اطلاع دهد، ابو ايوب پرچم را گرفت و نزديك آن گروه جاهل آمد و فرياد برآورد:

راه بازگشت باز است، هر كس زير اين پرچم بيايد در امان است و هركس قتلي نكرده و متعرض كسي نشده و كسي كه به كوفه يا مدائن برود و از اين گروه فاصله بگيرد او نيز در امان است، ما اگر خون برادران بي گناه خود را از قاتلان آنها قصاص كنيم، ديگر نيازي به ريختن خون شما نيست.

در اين هنگام جمعي از فريب خورد گان نهرواني در قالب پانصد نفر از خوارج به سركردگي «فروة بن نوفل اشجعي» از ميان جمع خارج شده و به محلي در اطراف نهروان به نام «بندنيجين و دسكرة» رفتند

و عده اي هم متفرقه از گروه خوارج جدا شده و به كوفه بازگشتند، و حدود صد نفر هم زير پرچم ابو ايوب گرد آمدند و امام عليه السلام توبه همه آنان را پذيرفت و باقي مانده خوارج كه به قول طبري 2800 نفر و به قول ابن اثير 1800 نفر بودند، بر مخالفت خود اصرار ورزيدند و به فرماندهي «عبداللَّه بن وهب راسبي» براي جنگ با امام عليه السلام آماده شدند.(2).

*****

كامل ابن اثير، ج 2، ص 404؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 83.

ر. ك: كامل ابن اثير، ج 2، ص 405؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 86؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 272.

دلاوري ابو ايوب در نهروان

ابن ابي الحديد از ابوالعباس مبرد نقل مي كند: امير مؤمنان علي عليه السلام هنگامي كه با اعزام «قيس بن سعد» حجت را بر خوارج تمام كرد، دريافت آنها حاضر به مذاكره و ترك مخاصمه و قتال نيستند و هم چنان بر جنگ و خون ريزي اصرار مي ورزند، باز هم حضرت طبق روش و سنت رسول اللَّه صلي الله عليه و آله به ياران خود فرمود: «لا تَبدؤوهم بقتال حتي يَبدءُكم؛ شما آغازگر جنگ نباشيد تا آنان جنگ را شروع نمايند.»

در اين ميان مردي از خوارج بيرون آمد و با حمله به لشكريان امام عليه السلام و كشتن سه نفر از ياران حضرت، جنگ را آغاز نمود و به هنگام حمله چنين رجز مي خواند.

أقتلهم و لا أري علياً

ولو بدأ أوجرتُه الخِطَيا(1).

- آنها را مي كشم و علي را نمي بينم و اگر خود علي هم آشكار شود، به او نيزه خواهم زد.

امير مؤمنان عليه السلام براي آن

كه جواب آن مرد نادان را داده باشد، خود به مصاف او رفت و بلافاصله با ضربه شمشيري او را روي زمين انداخت. مرد نهرواني چون شمشير علي عليه السلام را بالاي سر خود ديد و دانست راه نجات و فرار ندارد، به پندار باطل خود گفت: «يا حبّذا الرَّوحة الي الجنة! آفرين، چه نيكوست رفتن به بهشت.» اما «عبداللَّه بن وهب راسبي» از سران خوارج كه شاهد و ناظر صحنه بود، گفت: «واللَّه ما أدري الي الجنة أم الي النار! سوگند به خدا نمي دانم كه اين مرد (يار ما) آيا به بهشت مي رود يا به جهنم!»

مردي از طايفه بني سعد كه او هم در ميان خوارج بود، صداي «عبداللَّه بن وهب» را شنيد و گفت: من به وسيله عبداللَّه بن وهب گول خوردم و در اين جنگ شركت كردم، حال مي بينم خودش در راه و حركت خويش ترديد دارد و درباره دوست خود كه به دست علي بن ابي طالب كشته شده، مي گويد: نمي دانم بهشتي است يا جهنمي! لذا فوراً با گروهي از همراهانش از جنگ با حضرت علي عليه السلام كناره گرفت و از سپاه خوارج خارج شد. اما جمعي از خوارج كه براي نبرد با حضرت باقي مانده بودند، هزار نفرشان به ميمنه سپاه حضرت كه فرمانده اش «ابو ايوب انصاري» بود، حمله كردند و سعي داشتند تا او را از پاي درآورند. در اين حال بود كه حضرت مهلت دادن به خوارج را جايز ندانست و فرمان حمله را صادر كرد و براي اطمينان نيروهايش در ميدان نبرد با اين خبر غيبي بشارت داد و فرمود:

«احملوا عليهم، فو اللَّه لا يُقتل منكم عشرة و لا يُسلم منهم عشرة؛ به آنان حمله كنيد كه سوگند به خدا، از شما ده تن كشته و از خوارج نيز ده تن سالم نخواهند ماند.»

پس از فرمان حمله، دلاور مردان سپاه امام عليه السلام حمله را آغاز كرده و در اندك زماني تمام لشكريان خوارج را متلاشي نمودند و همان گونه كه امام عليه السلام وعده داده بود، فقط نُه تن از سپاهيان امام به شهادت رسيدند و از خوارج نيز فقط هشت تن جان سالم به در برده و موفق به فرار شدند.(2).

در اين جنگ چون ابو ايوب خود را مورد حمله ديد و از طرفي فرمان حضرت عليه السلام هم براي حمله صادر شد، دست به شمشير برد و بر آن گروه نادان حمله كرد و دلاورانه شمشير زد و يكي از سران خوارج به نام «زيد بن حصين طائي» را به هلاكت رساند؛ چون آتش جنگ فرو نشست به محضر امام آمد و عرض كرد: اي امير مؤمنان، من «زيد بن حصين طائي» را به قتل رساندم و چنان نيزه به سينه اش زدم كه از پشت او خارج شد و به او گفتم: «ابشر يا عدو اللَّه بالنار؛ اي دشمن خدا، بشارت باد بر تو آتش جهنم.» اما او در پاسخ گفت: «ستعلم غداً أينا أولي بها صِليّاً؛ به زودي (در قيامت) خواهي دانست كه كدام يك از ما به آتش سزاوارتريم!»

امام عليه السلام فرمود: «هو اولي بها صِليّاً؛ او به آتش جهنم سزاوارتر است.»(3).

*****

أوجرتُه الخطي» كنايه اي از پرتاب و ضربه زدن با نيزه است.

شرح ابن ابي الحديد، ج 2،

ص 272.

تاريخ طبري، ج 5، ص 87؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 406.

صراحت و حق گويي ابو ايوب در برابر معاويه

ابن عساكر در «تاريخ دمشق» نقل مي كند كه: پس از شهادت اميرمؤمنان علي عليه السلام روزي ابو ايوب بر معاويه وارد شد و معاويه او را بر تخت خود نشاند و از كارهاي خود مرتباً سخن مي گفت و جمعي از شاميان هم حضور داشتند و گوش مي دادند، در اين موقع معاويه خطاب به ابو ايوب گفت: اي ابوايوب، چه كسي در روز فلان و فلان (روز بدر) صاحب اسب بلقاء را كشت؟

ابوايوب هم با كمال جرأت گفت: «أنا قتلته، إذا أنت و أبوك علي الجمل الاحمر معكما لواء الكفر؛ من او را كشتم؛ زيرا تو و پدرت بر شتري قرمزرنگ سوار بوديد و پرچم كفر را حمل مي كرديد!»

معاويه كه فكر نمي كرد ابو ايوب با اين صراحت، سابقه كفر او و پدرش را مطرح كند از خجالت سر به زير انداخت و شاميان هم بر ابو ايوب خشمگين شدند؛ بعد معاويه سر بلند كرد و گفت: «مه، مه و الا فلعمري ما عن هذا سألناك ولا هذا أردنا منك؛ رها كن، رها كن، به جان خودم من از اين موضوع از تو نپرسيدم و قصدم هم اين نبود.»(1).

*****

اعيان الشيعه، ج 6، ص 286.

فرار ابو ايوب از مدينه

پس از جنگ صفين، معاويه افرادي سنگدل، خون ريز و بي رحم چون «بسر بن ارطاة» را فرمان داد تا راه حجاز (مكه و مدينه) در پيش گيرد و تا يمن را طي كند، و در هر شهري كه مردم آن در اطاعت علي بن ابي طالب هستند، چنان زبان به دشنام و ناسزا بگشايد كه مردم باور كنند راه نجاتي ندارند و در نتيجه بر آنها غالب

شود. معاويه دستور داد كه: بعد دست از دشنام و هتاكي بردار و آنان را به بيعت با من فرا خوان و هر كس حاضر به بيعت نشد او را بكش و در ضمن شيعيان علي بن ابي طالب را نيز در هر جا يافتي، به قتل برسان! بُسر همه اين دستورها را اجرا كرد.

روش اين مرد خون خوار و همراهانش اين بود كه كنار هر آبي مي رسيدند، شتران ساكنان آن جا را به زور مي گرفتند و سوار مي شدند و اسب هاي خود را يدك مي كشيدند تا كنار آب ديگري مي رسيدند، در آن جا شتران قبلي را رها كرده و شتران اين قوم جديد را مي گرفتند و بدين ترتيب خود را به نزديكي مدينه رساندند.

متأسفانه وقتي به مدينه رسيدند، قبيله قضاعه از آنان استقبال كردند و براي آنها شتران نحر نموده و قرباني دادند؛ اما چون با جرأت و جسارت و غافلگيرانه وارد مدينه شدند، ابو ايوب انصاري كه كارگزار حضرت علي عليه السلام در مدينه بود، چون خود را براي مقابله آماده نمي ديد، از آن جا گريخت.

«بسر بن ارطاة» با خيالي آسوده وارد شهر شد، در مسجد مدينه به منبر رفت و همان ابتدا طبق دستور معاويه، به اصحاب پيامبر از مهاجر و انصار جسارت و فحاشي نمود و آنان را تهديد كرد و به اين آيه كريمه قرآن كه مي فرمايد: «ضَرَبَ مثلاً قرية كانت آمنة مطمئنة يأتيها رزقُها...»(1) مثال زد و آنها را مصداق اين آيه قرار داد و گفت: خداوند اين مثال را درباره شما قرار داده است و شما را شايسته آن دانسته

است؛ زيرا شهر شما محل هجرت پيامبر و جايگاه سكونت او بود، مرقدش در اين شهر است و منازل خلفاي بعد از او هم همين جاست ولي خليفه خدا (عثمان) ميان شما كشته شد و گروهي از شما قاتل او هستيد و گروهي هم او را زبون كرده ايد.

«بسر بن ارطاة» در ادامه، انصار را بالخصوص مورد دشنام قرار داد و گفت: اي گروه يهود! اي فرزندان بردگان زريق و نجار و سالم و عبد الأشهل! همانا به خدا سوگند چنان بلايي بر سر شما خواهم آورد كه كينه و جوشش سينه هاي مؤمنان و خاندان عثمان را تسكين خواهد داد؛ به خدا سوگند، شما را همچون امت هاي گذشته افسانه قرار خواهم داد. اين مرد بي رحم و خون خوار، آن قدر سخنان تهديد آميز به زبان آورد كه مردم بر جان خود ترسيدند و به دست و پاي «حويطب بن عبد العزي» كه شوهر مادر بُسر بود، افتادند و به او پناه بردند. حويطب بالاي منبر رفته و خود را به بُسر رساند و او را سوگند داد كه دست از تهديد بردارد و گفت: اينان عترت تو و انصار رسول خدايند و قاتلان عثمان نيستند. به قدري با بُسر سخن گفت تا او را آرام كرد. پس از آن بُسر مردم را به بيعت با معاويه فرا خواند و مردم مدينه از ترس جانشان فوراً با او بيعت كرده و خلافت معاويه را گردن نهادند. بعد بُسر از منبر پايين آمد و از مسجد خارج شد و خانه هاي بسياري از جمله خانه «زرارة بن حرون»، «رفاعة بن رافع زرقي» و «ابو

ايوب انصاري» را آتش زد و ويران كرد. سپس به سراغ «جابر بن عبداللَّه انصاري» رفت، اما قبل از اين كه به او دست يابد، او گريخت؛ اما بُسر تمام طايفه جابر را كه از قبيله بني سلمه بودند، تهديد به مرگ كرد كه جابر نزد امّ سلمه همسر پيامبر صلي الله عليه و آله پناه برد. ام سلمه نيز براي نجات جان جابر و قبيله اش از او خواست كه با بُسر بيعت كنند تا خوني ريخته نشود.(2).

*****

نحل (16) آيه 112.

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 17 - 3.

رحلت ابو ايوب

ابو ايوب در تمام طول عمر با بركت خود همواره پا به ركاب و شمشير به دست بود و در ميدان هاي جنگ براي اعتلاي اسلام و دفاع از حق جنگيد. و نيز در سه جنگ زمان خلافت علي عليه السلام در ركاب آن حضرت جنگيد و از اسلام دفاع كرد.

او در پايان عمر طولاني خود نيز در سال 51 يا 52 قمري زمان سلطنت معاويه، در حالي كه در روم سرگرم جهاد با نيروهاي ارتش روم بود، مريض شد و از دنيا رفت و در همان سرزمين نزديك قسطنطنيه به خاك سپرده شد.(1).

اما از آن جا كه در زمان معاويه به كمك و ياري او وارد جنگ شده، اگر با اجازه از امام زمانش حضرت ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام بوده باشد، پس عمل او جهاد در راه خداست چنانچه جنگ هاي زمان عمر بن خطاب مورد رضايت حضرت علي عليه السلام بوده زيرا در جهت بسط و توسعه كشور اسلامي بوده است و چنانچه شركت او در جنگ بدون اذن

امام عليه السلام بوده شايد به نظر خودش حضور در جنگ با دشمنان را ضروري و لازم مي دانسته و احتمال دارد از روي بي توجهي و غفلت بوده است، و اللَّه العالم.

*****

اسدالغابه، ج 2، ص 81؛ و به الاصابه، ج 2، ص 235 و تهذيب التهذيب، ج 3، ص 510 رجوع شود.

ابو ايوب بن ازهر سلمي

نصر بن مزاحم مي گويد: از «تميم بن حِذيم ناجي» شنيدم كه مي گفت: از ميان اصحاب علي عليه السلام كه در مبارزه هاي تن به تن در صفين، مجروح و زخمي شدند، افراد زيادي هستند و نام بسياري از آنان را ذكر كرد، از جمله ابوايوب بن ازهر سلمي بود.(1).

*****

ر. ك: وقعة صفّين، ص 558 - 556.

ابو ايوب بن باكر حَكَمي

به گفته تميم بن حِذيم ناجي «ابوايوب بن باكر حَكمي» از ياران اميرمؤمنان عليه السلام بود كه در نبرد تن به تن در جنگ صفين مجروح شد.(1).

*****

ر. ك: وقعة صفّين، ص 558 - 556.

ابو أراكه بجلي كوفي

به گفته شيخ طوسي «ابو أراكه بجلي» از اصحاب اميرمؤمنان حضرت علي عليه السلام و از اهالي كوفه بود،(1) اما برقي وي را «يمني» مي داند.(2).

*****

رجال طوسي، ص 63، ش 10.

رجال برقي، ص 6.

ابو أغر تميمي

ابن ابي الحديد، ابو أغر را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار آورده كه در جنگ صفّين در ركاب آن حضرت مجاهدت كرده است. و اين داستان را از او نقل مي كند كه گفت: من در معركه صفين ايستاده بودم كه «عباس بن ربيعة بن حارث بن عبدالمطلب» در حالي كه غرق در سلاح بود و غير از چشمانش چيزي پيدا نبود از كنار من عبور كرد، او شمشيري يمني در دست داشت كه مي چرخاند و بر اسبي سركش سوار بود كه لگامش را استوار نكشيده بود و آن را آهسته مي راند، ناگاه يكي از مردم شام كه نامش «عرار بن ادهم شامي» بود، بر او بانگ زد: اي عباس، براي نبرد تن به تن آماده شو. عباس گفت: به شرط آن كه پياده جنگ كنيم كه اميد كمتري براي گريز باشد، مرد شامي پياده شد و در حالي كه رجز مي خواند با عباس بن حارث پياده به نبرد پرداختند. مردم در حالي كه سوار بر اسب ها و لگام در دست داشتند، به سرانجام اين دو مي نگريستند.

ابو الاغر مي گويد: آن دو مدتي از روز را به جنگ با شمشير سپري كردند و چون زره و جامه جنگ هر دو كامل و استوار بود، هيچ يك بر ديگري پيروز نشد تا اين كه عباس متوجه شكافي در زره مرد شامي شد، دست انداخت و

آن را دريد و سپس با شمشير چنان ضربه اي به او زد كه ريه هاي او از هم دريد و مرد شامي سرنگون گرديد و بر زمين افتاد. در اين موقع مردم فريادشان به تكبير بلند شد و گويا زمين زير پايشان به لرزه درآمد، ناگهان از پشت سر صدايي شنيدم كه مي گفت: «قاتِلوُهُم يُعَدِّ بُهُم اللَّه بأيديكم و يُخزهم و يَنصُرُكم عليهم و يَشفِ صدورَ قومِ مؤمنين...»(1) به عقب نگاه كردم، ديدم اميرالمؤمنين علي عليه السلام است، به من فرمود: اي ابو الأغرّ! اين كسي كه با دشمن ما نبرد كرد، چه كسي بود؟ گفتم: اين پسر برادرت عباس بن ربيعه بود. فرمود: آري هموست، سپس حضرت مطالبي را با عباس بن ربيعه در ميان گذاشت و او را از اين كه مركز فرماندهي خود را رها كرده، ملامت نمود. عباس عرضه داشت: آيا به نبرد تن به تن فرا خوانده شوم، نپذيرم؟ اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: آري اطاعت از فرمان امام سزاوارتر و مهم تر از پاسخ دادن به خواسته دشمن است.

آن گاه حضرت علي عليه السلام به خشم آمد كه چين بر پيشاني او آمد ولي خشم خود را فرو خورد و آرامش يافت و دست هاي خود را با تضرع به درگاه پروردگار برداشت و عرضه داشت: «اللّهم اشكر للعباس مقامه، و اغفر ذنبه، إليّ قد غفرت له، فاغفر له؛ بار پروردگارا، اين رفتار عباس را بپذير و خطايش را بيامرز، من از او گذشتم تو نيز از او درگذر.» تا آخر داستان.(2).

*****

با آن ها جنگ كنيد كه خداوند با دست هاي شما آن ها را عذاب مي كند

و خوارشان مي سازد و شما را ياري خواهد كرد و سينه مؤمنين را به كشتن آن ها شفا مي بخشد...»، توبه (9) آيه 14 و 15.

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 5، ص 221 - 219.

ابو برده بن عوف ازدي

شيخ طوسي و برقي، ابوبرده ازدي را از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار آورده اند.(1).

«ابو برده بن عوف» كه در جنگ جمل به عنوانِ مخالف، از سپاه امام فاصله گرفته بود، خدمت حضرت علي عليه السلام آمد و گفت:اي اميرمؤمنان! آيا كشته هاي اطراف طلحه، زبير و عايشه را ديدي؟ به چه دليلي كشته شدند؟ امام عليه السلام در پاسخ فرمود: «اينها شيعيان و كارگزاران مرا كشتند و دو برادر ربيعه عبدي را همراه جمعي از مسلمانان به شهادت رساندند، به جرم اين كه گفته بودند: ما حاضر نيستيم مثل شما پيمان شكني كرده و حيله و غدر به كار بنديم. به همين جرم آنان را به قتل رساندند، سپس از اهل جمل خواستم كه قاتلان اين بي گناهان را تحويلم دهند تا قصاص شوند و كتاب خدا - قرآن - بين من و آنان حكم و داور شود، اما آنها حاضر نشدند و قاتلان را تحويل ندادند و به داوري قرآن نيز تن ندادند، سپس از راه جنگ با من وارد شدند، در حالي كه هنوز بيعت و پيمانم با خون نزديك به هزار نفر از شيعيانم به گردنشان بود، لذا من نيز با آنان جنگيدم و كشته هايشان به تلافيِ كشته هاي ما است. آيا تو در اين كار شك و ترديد داري؟»

ابوبرده گفت: تا به حال در شك و ترديد بودم، ولي اكنون

حق را شناختم و خطاي آنان بر من آشكار شد. اي علي! تو بر هدايت بوده و به حق رسيده اي.

*****

رجال طوسي، ص 63، ش 11؛ رجال برقي، ص 6؛ وقعة صفّين، ص 4 و 5؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 5.

ابو برده بن نيار انصاري

نام او «هاني بن نيار» از انصار است كه در عقبه دوم همراه هفتاد نفر با پيامبرِ خدا صلي الله عليه و آله بيعت كرد.(1).

ابن ابي الحديد مي نويسد: وي مردي شجاع و دلاور بود كه در جنگ هاي صدر اسلام در ركاب پيامبر صلي الله عليه و آله مردانه جنگيد، و در جنگ بدر، چند تن از كفار را به هلاكت رساند و با افتخار و سربلندي محضر پيامبر صلي الله عليه و آله، بشارت پيروزي خود را داد.(2).

واقدي نقل مي كند كه: در جنگ احد فقط دو اسب براي سپاه اسلام بود، يك اسب براي رسول خدا صلي الله عليه و آله و ديگري براي ابو برده.(3).

او در جنگ هاي زمان خلافت حضرت علي عليه السلام (جمل، صفّين و نهروان) در ركاب آن حضرت جنگيد و در ابتداي حكومت معاويه از دنيا رفت.(4).

*****

اسدالغابه، ج 5، ص 146.

شرح ابن ابي الحديد، ج 14، ص 161.

سد الغابه، ج 5، ص 146.

سد الغابه، ج 5، ص 146.

ابو برزه اسلمي (نضلة بن عبداللَّه)
اشاره

ابو برزه، از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و اميرالمؤمنين علي عليه السلام است. نام او نضله فرزند عبداللَّه و به قولي فرزند عبيد يا عابد است و در سال 60 هجري قبل از مرگ معاويه، يا سال 64 هجري در زمان حكومت يزيد بن معاويه دار فاني را وداع گفته است. به نقل ابن حجر عسقلاني و ابن اثير و ديگر مورخان، ولي در فتح مكه و فتح خيبر و غزوه حنين و چند غزوه ديگر در ركاب رسول خدا صلي الله عليه و آله حضور داشته و سپس در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام در

جنگ صفين و نهروان جنگيده و بعد در فتح خراسان شركت كرد و در همان جا وفات نموده است.(1).

*****

ر. ك: اسد الغابه، ج 5، ص 19 و 146؛ الاصابه، ج 6، ص 433؛ تهذيب التهذيب، ج 8، ص 513؛ در رجال طوسي، ص 60، ش 3 تنها به اسم و كنيه و اين كه از اصحاب حضرت علي عليه السلام بوده، اكتفا نموده است.

ابو برزه و اعتراض به يزيد بن معاويه

او در شام در مجلس يزيد بن معاويه حاضر بود كه اسراي آل محمّد صلي الله عليه و آله را از كربلا آوردند، وقتي مشاهده كرد «يزيد بن معاويه» بر لب سيدالشهدا عليه السلام چوب خيزران مي زند، گفت:

اي يزيد! چوب را بردار، من خودم ديدم كه پيامبر صلي الله عليه و آله آن را مي بوسيد. اي يزيد! آيا نمي داني كه روز قيامت تو را مي آورند، در حالي كه ابن زياد - لعنه اللَّه - شفيع توست و حسين عليه السلام را مي آورند در حالي كه شفيع او حضرت محمد صلي الله عليه و آله است.»

وي اين سخنان را گفت و برخاست و رفت.(1).

*****

اسد الغابه، ج 5، ص 20.

حديثي در فضيلت حضرت علي

انس بن مالك نقل مي كند: رسول خدا صلي الله عليه و آله به من فرمود، ابو برزه را به نزد آن حضرت صلي الله عليه و آله فراخوانم، وقتي خدمت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله شرفياب شد، حضرت اين حديث را كه من نيز شنيدم به او فرمود:

يا ابا برزه، ان ربّ العالمين عهد إليَّ عهداً في علي بن ابي طالب، فقال: انه راية الهدي، و منار الايمان، و امام اوليائي، و نور جميع من أطاعني؛

اي ابو برزه، خداوند با من در مورد علي بن ابي طالب عهدي فرموده است كه او رايت و پرچمدار هدايت و منار ايمان و پيشواي اولياي من است، نور و پرتو همه كساني است كه مرا اطاعت كنند.

سپس رسول خدا صلي الله عليه و آله در ادامه فرمود:

يا ابا برزه، علي بن ابي طالب أميني غداً في القيامة و صاحب رايتي في القيامة،

علي مفاتيح خزائن رحمة ربّي؛

اي ابو برزه، همانا علي فرداي قيامت امين و صاحب رايت من است، و كليدهاي گنجينه هاي رحمت پروردگارم در دست او خواهد بود.(1).

*****

حلية الاولياء، ج 1، ص 66.

ابوبكر بن حزم انصاري

او از اصحاب و ياران اميرالمؤمنين علي عليه السلام(1) و اهل يمن بوده است.(2).

وي از آخرين انصار است كه در مدينه امارت و قضاوت داشته و در سال 100 هجري حج آورد و در مكه هم از دنيا رفت.(3).

*****

رجال طوسي، ص 63، ش 8.

رجال برقي، ص 6.

ر. ك: تهذيب التهذيب، ج 10، ص 40.

ابو ثروان

«ابو ثروان» از جمله كساني است كه نسبت به حضرت علي عليه السلام وفادار بوده و در جنگ صفين در ركاب آن حضرت جنگيد و نامه هاي امير مؤمنان علي عليه السلام را براي سران لشكر و فرماندهان سپاه جهت عزيمت به صفين مي نوشته و در واقع كاتب حضرت بوده است.(1) او همان شخصي است كه در يكي از روزهاي سخت صفين كه جنگ به اوج خود رسيده بوده، پيام اميرالمؤمنين را براي گروه ربيعه بوده است.

*****

ر. ك: وقعة صفّين، ص 125 و 331؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 14.

ابو جعد (مولي ابن عطيه)

ابو جَعد از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام است كه آزاد شده «ابن عطيه» بوده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 64، ش 18.

ابو جعده اشجعي (رافع مولي اشجع كوفي)

او از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بوده است.(1) او آزاد شده بصري است.(2).

او از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله است و احاديث خود را از حضرت علي عليه السلام و ابن مسعود روايت كرده است.

از رواياتي كه نقل كرده، اين حديث است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «البر لا يُبلي، و الاثم لا يُنسي، و الذنبُ لا يُفني؛ نيكي كهنه پذير نيست و گناه فراموش شدني نيست و ذنب فاني شدني نيست.»(3).

*****

رجال طوسي، ص 64، ش 27.

تهذيب التهذيب، ج 3، ص 56.

اسد الغابه، ج 5، ص 159.

ابو جميله

«ابو جميله» از اصحاب اميرمؤمنان علي عليه السلام بود.(1) به نقل برقي او از اصحاب مجهول الحال اميرالمؤمنين بوده است.(2).

ابن حجر، او را اهل كوفه و صاحب پرچم حضرت علي عليه السلام به شمار آورده و مي گويد: او از علي عليه السلام و عثمان و حسن بن علي عليه السلام روايت كرده است.(3).

*****

رجال طوسي، ص 65، ش 41.

رجال برقي، ص 7.

تهذيب التهذيب، ج 8، ص 442.

ابو جند بن عمرو

وي از اصحاب علي عليه السلام بود كه در واقعه جمل، شتر عايشه را از پاي درآورد.(1).

*****

رجال طوسي، ص 64، ش 23.

ابو جهمه اسدي

ابو جهمه، از شاعران و ياران اميرمؤمنان عليه السلام بود كه در صفّين نيز حضور داشت. وي قصيده و نيز شعرهايي در ردّ «كعب بن جعيل» - شاعر اهل شام - سرود، دو بيت از اشعار او اين است:

أنا أبو جهمه في جلد الأسد

عَلَيَّ منه لِبْدٌ فوق لِبَد

أهجو بني تغلب ما ينجي النقد

أقودُ من شئت و صبٌ لم يُقد.(1).

- من ابو جهمه با هيبت شير و يال و كوپالي چون شير، زينتِ پيكر خود دارم.

- بني تغلب را هجو مي كنم كه از گوسفند كوته پايِ زشت گونه خوارترند.

*****

وقعة صفّين، ص 362.

ابو خليل حضرمي (ابوذر، عبداللَّه بن خليل)

شيخ طوسي، او را از اصحاب اميرمؤمنان حضرت علي عليه السلام به شمار آورده است.(1).

نام او، عبداللَّه بن خليل كه «ابن ابي الخليل» نيز گفته مي شود، او كوفي است و از اميرالمؤمنين علي عليه السلام و «عمرو ابن عباس» و «زيد بن ارقم» نقل روايت كرده است.(2).

*****

رجال طوسي، ص 64، ش 32.

تهذيب التهذيب، ج 8، ص 442.

ابو خميصه

شيخ طوسي، «ابو خميصه» را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 65، ش 42.

ابوذر غفاري (جندب بن جناده)
اشاره

نام او «جندب فرزند جناده» يا «برير» و معروف به كنيه اش «ابوذر» است. او از سابقين و از اصحاب برگزيده پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله به شمار مي آيد، مورّخان مي نويسند: وي چهارمين(1) يا پنجمين نفري بوده كه به نبوت و رسالت حضرت ختمي مرتبت صلي الله عليه و آله ايمان آورده است.(2).

ابوذر، مردي حكيم و دانشمند بود كه سخنان عالمانه و حكيمانه او هنوز هم مورد توجه همگان بوده و در صداقت گفتار و صراحت لهجه زبانزدِ عام و خاص است. ابن حجر مي نويسد: مناقب و فضايل ابوذر به طور جدّ بسيار زياد بوده است.(3).

او نخستين كسي بود كه رسالت پيامبر اسلام و نبوّت آن حضرت صلي الله عليه و آله را به ايشان تبريك و تهنيت گفته است و همين موضوع در ماجراي مسلمان شدنش مشهور است. او سه سال قبل از بعثت عبادت مي كرد و نماز شب مي خواند و چهارمين نفري بود كه اسلام آورد و با پيامبر صلي الله عليه و آله پيمان بست كه در راه خدا ملامت ملامت كننده اي او را از راه حق باز ندارد، و او از نظر عبادت و مناسك چون عيسي بن مريم عليه السلام بود و آسمان بر راستگوتر از او سايه نيفكنده است.(4).

وي از بزرگان علم و فضيلت و از اعاظم زهد و تقوا به شمار مي آيد و شكي نيست كه وي نزد همه مسلمانان و شخص پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله

و اميرمؤمنان عليه السلام جايگاهي بي نظير داشته است.(5) وي مقارن با مهاجرت مسلمانان، به شهر مدينه هجرت كرد و در زمان خلافت عثمان به «ربذه» تبعيد شد و در همان جا در گذشت.(6) شيخ طوسي در بخش ديگر كتاب خود، ابوذر را از ياران صدّيق اميرالمؤمنين علي عليه السلام به شمار آورده و او را يكي از اركان اربعه(7) دانسته است.(8).

*****

تهذيب التهذيب، ج 10، ص 101؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 384؛ معرفة الصحابه، ج 1، ص 457 و ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 224 ابوذر را چهارمين مسلمان ذكر كرده و مي نويسد: همه محدّثان گفته اند كه ابوبكر بعد از گروهي از مردان، مسلمان شده است، وي هفت نفر را به ترتيب ايمان نام مي برد: 1 - علي بن ابي طالب 2 - جعفر بن ابي طالب 3 - زيد بن حارثه 4 - ابوذر غفاري 5 - عمرو بن عَنبسه سلمي 6 - خالد بن سعيد بن عاص 7 - خبّاب بن ارت. و مي گويد: ابوبكر بعد از اين جماعت مسلمان شده است.

اسد الغابه، ج 5، ص 186.

تهذيب التهذيب، ج 10، ص 102.

معرفة الصحابه، ج 1، ص 457؛ اسد الغابه، ج 1، ص 301؛ در الاصابه، ج 7، ص 127 موضوع تبريك و تهنيت ابوذر به پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله را نقل كرده است.

اعيان الشيعه، ج 4، ص 226.

رجال طوسي، ص 13، ش 12.

اركان اربعه كه در بعضي از كتب رجالي آمده عبارتند از: ابوذر غفاري، سلمان فارسي، مقداد بن الاسود و چهارمين آنان عمار ياسر و به قولي حذيفة بن

يمان است. البته مشهور علما بر اين قول اند كه عمار ياسر چهارمين نفر از اركان اربعه است. (رجال طوسي، ص 57 و 43 و 37 و 36 ش 1).

اركان از نظر لغت جمع ركن به معناي ستون، عضو عمده، سرور، رئيس و... آمده است. (فرهنگ معين)

اما در اصطلاح علماي بزرگ شيعه شايد از اين جهت به اين افراد، اركان اطلاق شده كه اين چهار بزرگوار در اعتقاد و ايمان خود نسبت به برتري اميرالمؤمنين عليه السلام بر ديگر خلفا هيچ ترديدي به خود راه نداده و آن حضرت عليه السلام را جانشين بلافصل رسول خدا صلي الله عليه و آله مي دانسته اند. البته در برخي روايات آمده كه گويا بر عمار ياسر ترديدي عارض شده ولي او سريعاً به دامان ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام بازگشته است. از اين رو، عمار چهارمين ركن از اركان اربعه است.

شيخ مفيد در كتاب خصال از محمد بن جعفر المؤدب نقل مي كند كه: اركان اربعه از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله عبارتند از: سلمان، مقداد، ابوذر و عمار. (الاختصاص، ص 6).

ابوبكر حضرمي از امام باقر عليه السلام نقل مي كند كه فرمود: «ارتد الناس الا ثلاثة نفر: سلمان، و ابوذر، و المقداد؛ بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله تمام افراد مرتد شدند (و دست از علي عليه السلام برداشتند) مگر سه نفر: سلمان، ابوذر و مقداد.» راوي از امام پرسيد: پس عمار چه طور؟ امام عليه السلام در پاسخ فرمود: «قد جاض جيضةً ثم رجع؛ براي عمار ترديدي عارض شد، اما برگشت.» (رجال كشي، ص 11، ح 24)

از اين رو در

برخي روايات، حذيفه بن يمان چهارمين فرد اركان اربعه به شمار آمده است. شيخ طوسي مي نويسد: حذيفه از اركان اربعه شمرده شده است. اما گوينده آن را ذكر نكرده است. (رجال طوسي، ص 37، ش 2) علامه هم در كتاب خلاصه، حذيفه را جزو اركان اربعه معرفي كرده و مي نويسد: او يكي از انصار و يكي از اركان اربعه و از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام است. (خلاصة الاقوال في معرفة الرجال، ص 131، ش 349)

با توجه به آن چه گذشت، ابوذر غفاري، سلمان فارسي، مقداد و عمار ياسر و يا حذيفه بن يمان هر چهار نفرشان از كساني اند كه پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله دست از اميرالمؤمنين علي عليه السلام برنداشتند و تا پاي جان از جانشيني و خلافت آن حضرت پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله دفاع كردند و بر همين اعتقاد تا دم مرگ باقي ماندند و در طول عمر با بركت خود اين وفاداري و اعتقاد را به منصه ظهور گذاشتند.

بريد بن معاويه از ابن جعفر عليه السلام نقل مي كند كه فرمود: «ارتد الناس بعد النبي الا ثلاثة نفر: المقداد بن الاسود، و ابوذر الغفاري، و سلمان الفارسي، ثم ان الناس عرفوا و لحقوا بعد؛ همه مردم بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله مرتد شدند (و علي عليه السلام را رها كردند) مگر سه نفر: مقداد بن اسود، ابوذر غفاري و سلمان فارسي. سپس مردم شناخت پيدا كردند و ملحق شدند.»

عمرو بن ثابت گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مي فرمود: «ان النبي صلي الله عليه و

آله لما قبض ارتدّ الناس علي أعقابهم كفاراً الّا ثلاثاً: سلمان و المقداد و ابوذر الغفاري؛ همانا وقتي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله رحلت كردند، همه مردم به كفر گذشتگان خود برگشتند و مرتد شدند، مگر سه نفر: سلمان، مقداد و ابوذر غفاري.»

سپس امام عليه السلام در مقام بيان اين ارتداد چنين فرمودند: هنگامي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله از دنيا رفتند، چهل نفر (از اصحاب) نزد علي بن ابي طالب عليه السلام آمدند و گفتند: به خدا قسم هيچ كسي را به غير از تو طاعت نمي كنيم. حضرت پرسيد: چرا؟ گفتند: چون از رسول خدا صلي الله عليه و آله در غدير خم شنيديم (كه شما را به جانشيني خود تعيين كرد). حضرت عليه السلام به آنان فرمود: آيا چنين مي كنيد؟ گفتند: آري. فرمود: بنابراين فردا سرها را بتراشيد و نزد من آييد. امام باقر عليه السلام مي فرمايد: فردا فقط همان سه نفر سلمان، ابوذر و مقداد آمدند و باقي نيامدند. آري، عمار ياسر هم بعد از ظهر در حالي كه دستش را روي سرش مي زد نزد حضرت علي عليه السلام آمد و علي عليه السلام هم به او فرمود: «ما لك أن تستيقظ من نومة الغفلة ارجعوا فلا حاجة لي فيكم أنتم لم تطيعوني في حلق الرأس، فكيف تطيعوني في قتال جبال الحديد، ارجعوا فلا حاجة لي فيكم؛ چه شد كه از خواب غفلت بيداري شدي، تو و ديگران برگرديد و ديگر نيازي به شما ندارم، شما در حالي كه مرا در يك سر تراشيدن اطاعت نكرديد، پس چه طور مرا در قتال

و جنگ با كوه هاي آهنين اطاعت خواهيد كرد؟! برگرديد كه ديگر نيازي به شما نيست.» (الاختصاص، ص 6).

رجال طوسي، ص 36، ش 1.

دفاع ابوذر از اهل بيت پيامبر

ابوذر هرگز در راه حق از سرزنش ملامت كنندگان نهراسيد و در راه ايمان و عقيده راستين خود در مواجهه با دشواري ها و در مقابله با تبعيض ها كمترين انعطافي از خود نشان نداد و هرگز تزلزلي به اراده استوار او راه نيافت. وي به تمام پيمان ها و تعهداتِ خود در قبال اسلام و شخص نبي اكرم صلي الله عليه و آله وفادار ماند. او به همه دستورها و وصايايِ رسول خدا صلي الله عليه و آله عمل كرد، و تا آخرين لحظه زندگيش از اين روش عدول نكرد. وي يكي از حواريّوني بود كه تا آخر عمر از سيره سيدالمرسلين صلي الله عليه و آله منحرف نشد. او در بيشترين جنگ هاي عصر رسالت در ركاب پيامبر اسلام عليه كفّار و مشركان شمشير زد و پس از رحلت آن بزرگوار نيز بر اساس سفارش هاي آشكار و نهان پيامبر خدا صلي الله عليه و آله از ملازمان راستين اميرمؤمنان عليه السلام بود و آشكارا مناقب و فضايل اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله را ترويج مي كرد. وي به راستي مصداق حديث معروف پيامبر اسلام بود كه فرمود: «در زير آسمان كبود و در پهنه زمين، راستگوتر از ابوذر يافت نمي شود» ابوذر با برخورداري از چنين معناي بي نظيري به نشر معارف آل پيامبر و ترويج و تحكيم منزلت آنان پرداخت و در گرايش مردم به اهل بيت نقش مهمّي ايفا كرد.

*****

حمايت ابوذر تا پاي جان

پس از ماجراي سقيفه و بيعت جمعي با ابوبكر خليفه اول، اميرالمؤمنين علي عليه السلام براي استيفاي حق خويش و اين كه وي به تصريح رسول خدا

در حديث ثقلين، غدير خم، منزلت و آيه مباهله و... جانشين پيامبر صلي الله عليه و آله است، از مسلمانان ياري خواست. او شب ها همسرش فاطمه عليهماالسلام را بر الاغي سوار مي كرد(1) و خود لگام آن را مي كشيد و دو پسرش حسن و حسين عليهم السلام هم پيشاپيش پدر و مادر حركت مي كردند، آن گاه در خانه انصار و ديگران مي آمد و از آنان ياري مي خواست. بدين سان چهل مرد به حضرت پاسخ مثبت دادند و علي عليه السلام با آنان به شرط ايستادگي تا پايِ جان بيعت كرد و در ضمن با آنان شرط كرد كه سحرگاه سر تراشيده و با سلاح به حضورش بيايند. اما چون سپيده دميد از آن گروه چهل نفري تنها چهار تن - با سر تراشيده و سلاح بر دوش - آمدند و آن چهار تن عبارت بودند از: زبير،(2) مقداد، ابوذر و سلمان.

علي عليه السلام بار ديگر شبانه بر در خانه همان چهل نفر رفت و سوگندشان داد كه به ياريش بشتابند. آن گاه آنان گفتند: فردا صبح به حضورت مي آييم، ولي باز هم آن چهار تن آمدند و كس ديگر نيامد. شب سوم نيز علي عليه السلام با آنان ديدار كرد و نتيجه همان بود كه در شب هاي قبل اتفّاق افتاده بود(3) بنابراين ابوذر جزو معدود افرادي بود كه تا پاي جان حاضر به حمايت از مولايش اميرمؤمنان علي عليه السلام بود.

*****

زيرا حضرت فاطمه عليها السلام به علت آلام و ضربه هاي روحي ناشي از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله و هجوم به بيت او بيمار بود

و نمي توانست به راحتي راه برود، از اين رو حضرت علي عليه السلام در اين داستان و پي گيري حق خود، و نيل به مقصودش، فاطمه عليها السلام را بر الاغي سوار مي كرد، و به در خانه مهاجر و انصار مي برد.

زبير تا زمان خلافت حضرت علي عليه السلام از ياران مخلص حضرت بود، پس از قتل عثمان و بيعت مردم با آن حضرت، زبير و نيز طلحه جزو نخستين اصحابي بودند كه با علي بيعت كردند، ولي به علت اين كه حضرت قسمتي از مراكز كشور اسلامي را در اختيار آنان قرار نداد، نقض عهد كردند و با همكاري عايشه جنگ جمل را به راه انداختند، در اين جنگ، زبير و طلحه كشته شدند. و حضرت عايشه را با احترام به مدينه بازگرداند. براي اطلاع بيشتر به كتاب تجلي امامت (اثر ديگر مؤلف)، بخش جنگ جمل مراجعه نماييد.

شرح ابن ابي الحديد، ج 11، ص 14.

علي در وصيت ابوذر

معاوية بن ثعلبه ليثي به من گفت: آيا مي خواهي تو را به حديثي كه در آن شكّي نيست، آگاه سازم؟

گفتم: آري.

گفت: هنگامي كه ابوذر بيمار شد، علي بن ابي طالب عليه السلام را وصيّ خود قرار داد و كارهايش را به وي واگذار كرد، برخي از كساني كه به عيادتش رفته بودند به او گفتند: اي ابوذر بهتر و زيبنده تر آن بود كه اميرالمؤمنين عثمان را وصيّ خود قرار مي دادي؟

ابوذر گفت:

به حق كه من اميرالمؤمنين را وصي خود قرار داده ام؛ به خدا سوگند كه وي (علي) بهار دل و آرام جان است، اگر روزي سايه اش برسرتان نباشد، نه زمين را خواهيد شناخت

و نه اهل آن را.

ابن ثعلبه مي گويد: من در آخر از ابوذر پرسيدم: اي ابوذر ما مي دانيم كه محبوب ترين مردم نزد تو همان كسي است كه نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله از همه محبوب تر بوده است. حال بگو كه آن شخص كيست؟

ابوذر گفت:

آري چنين است، بدانيد كه محبوب ترين مردم نزد من، اين شيخ مظلوم يعني علي بن ابي طالب است؛ زيرا او كسي است كه حقش به تاراج رفته است.(1).

*****

اعيان الشيعه، ج 4، ص 230.

علي در سفارش ابوذر به مردم

از آن جا كه ابوذر همواره اميرالمؤمنين علي عليه السلام را اول مسلمان مي دانست و از هر نظر او را بر ديگران برتري مي داد.(1) مردم را به برتري آن امام عليه السلام سفارش مي نمودند و در هر فرصتي كه پيش مي آمد، اين حقيقت را بازگو مي كرد تا حجت بر همگان تمام شود.

ابن ابي الحديد از «ابو رافع» صحابي پيامبر صلي الله عليه و آله نقل مي كند: من براي عيادت ابوذر به صحرايِ «ربذه» رفتم، چون مي خواستم با او وداع كنم و برگردم، به من و همراهانم گفت: به زودي فتنه اي بپا خواهد شد؛ بنابراين از خدا بترسيد و بر شما باد بر آن پير بزرگوار علي بن ابي طالب و از دامن او دست بر نداريد و از او پيروي كنيد؛ چرا كه از رسول خدا شنيدم كه به او مي فرمود:

أنت اولُ مَن آمَنَ بي، و أولُ مَن يُصافِحُني يومَ القيامة، و أنت الصديق الاكبر و أنت الفاروقُ الذي يُفِّرقُ بينَ الحقُِ و الباطِل، و أنتَ يعسوب المؤمنين و المالُ يعسوبُ الكافرين، و

أنت أخِي و وزيري، و خيرُ مَنْ اَتْرُكُ بعدي، تَفْضي ديني و تُنجزُ موعدي؛

اي علي، تو نخستين كسي بودي كه به من ايمان آورده اي، و اولين كسي خواهي بود كه در روز قيامت با من دست خواهي داد، تو صديق اكبر و فاروق اعظمي كه ميان حق و باطل فرق مي گذاري و تو سالار مؤمناني و اموال دنيوي سالار كافران است، تو برادر من و وزير مني، تو بهترين بازمانده مني كه دَين مرا ادا مي كني و وعده هاي مرا برآورده خواهي كرد.(2).

از مجموع آنچه در اين بخش گذشت، به خوبي پيداست كه ابوذر غفاري در طول زندگاني و عمر با بركت خود مطيع و پيرو اميرالمؤمنين علي عليه السلام بوده و او را امام و پيشواي خود و همه مسلمانان مي دانسته و در راه دفاع از ولايت و حقانيت آن حضرت هيچ گاه و در هيچ شرايطي كوتاهي نكرده و لب فرو نبسته است.

*****

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 116.

همان، ج 13، ص 228.

ابوذر در شام

عثمان، ابوذر رضي الله عنه را به شام (محل امارت معاويه) تبعيد كرد تا از اعتراض ها و انتقادهاي او در امان بماند، اما او در شام نيز ساكت نماند و به رفتار شاهانه معاويه (امير شام و كارگزار دولت عثمان) اعتراض مي كرد. معاويه ابتدا براي ساكت كردن ابوذر مقدار سيصد دينار پول برايش فرستاد، ولي او پس از سؤال و جواب كردن با فرستاده معاويه و اين كه اگر حقوق ساليانه من است، مي پذيرم و اگر صله و هديه است مرا به آن نيازي نيست و سرانجام دينارها را پس

داد. تا اين كه معاويه كاخ سبزش را بنا كرد و ابوذر به بناي چنين ساختماني اعتراض كرد و گفت: اي معاويه، اگر از مال خدا اين بنا را مي سازي كه خيانت است و اگر از مال خودت مي باشد كه اسراف است.(1).

*****

ر. ك: همان، ص 258 - 256.

بازگشت ابوذر به مدينه و تبعيد به ربذه

پس از مكاتبه معاويه با عثمان و اظهار عجزش در مقابله با قاطعيت ابوذر، سرانجام عثمان نامه اي براي معاويه نوشت و در آن يادآور شد كه: ابوذر را بر شتري چموش سوار كرده و همراه شخصي خشن (كه شب و روز بتازد) به مدينه باز گرداند.

معاويه هم به دستور خليفه عمل كرد و ابوذر را بر ناقه پير و خشن (كه جز پالاني نداشت) سوار كرد و او را با مرد بيرحمي به مدينه فرستاد. وقتي ابوذر به مدينه رسيد تمامي گوشت ران هايش از سختي راه و مركبِ ناهموار ريخته بود.(1).

واقدي در نقل ديگري به سند خود از «صهبان اسلمي» نقل مي كند كه گفته است: ابوذر، وقتي نزد عثمان وارد شد، عثمان به او گفت: تو هماني كه چنين و چنان كردي!

امير المؤمنين عليه السلام كه در مجلس حاضر بود، فرمود: به تو همان راهنمايي را مي كنم كه مؤمن آل فرعون گفت: «فإن يكُ كاذباً فعليه كذبُهُ و إن يكُ صادقاً يُصِبْكُم بعضُ الذي يَعدِكُم إن اللَّه لا يَهدي مَن هو مُسرفٌ كذّابٌ».(2).

عثمان كه انتظار نداشت حضرت علي عليه السلام به او چنين سخني بگويد، پاسخ تندي به حضرت عليه السلام داد و حضرت هم همان گونه به او پاسخ تندي داد. پس از آن عثمان، مردم را از نشست و

برخاست با ابوذر منع كرد و او را ممنوع الملاقات نمود، و ابوذر مدتي را بدين گونه گذراند.

پس از مدتي دوباره ابوذر را نزد عثمان آوردند. در اين مرتبه ابوذر با تندي، عثمان را خطاب كرد. عثمان در خشم رفت و گفت: «اخرج عنّا من بلادنا؛ از پيش ما و سرزمين ما بيرون برو.»

ابوذر گفت: به كجا بروم؟ عثمان گفت: به صحرا. ابوذر گفت: آيا پس از هجرت باز عرب صحرانشين شوم؟ عثمان گفت: آري. ابوذر گفت: پس به باديه نجد مي روم. باز عثمان قبول نكرد و گفت: تو را به راه دور مي فرستم و از ربذه دورتر، مرو و چنين بود كه ابوذر به دستور عثمان به ربذه تبعيد شد.(3).

*****

ر. ك: همان، ص 258 - 256.

سوره غافر (40) آيه 28، «اگر دروغگو باشد، دروغش بر عهده او است و اگر راستگو باشد، ممكن است بعضي از وعده هايي كه مي دهد به شما برسد كه خداوند هر كس كه دروغگو و مسرف باشد، هدايت نمي كند.»

شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 259.

وداع اميرالمؤمنين و همراهان با ابوذر

همان گونه كه اشاره شد، عثمان نتوانست حق گويي هاي ابوذر را تحمّل كند، لذا حكم تبعيد وي را به «ربذه» صادر كرد و به مروان بن حكم مأموريت داد تا وسايل حركت او و همسر و فرزندانش را فراهم كند، و در ضمن دستور داد هيچ كس با وي سخن نگويد و او را بدرقه نكند.

اين فرمان، كارساز بود و كسي جرأت نكرد ابوذر را بدرقه كند و يا مطلبي با وي در ميان بگذارد؛ ليكن وقتي اين خبر به اميرالمؤمنين علي عليه السلام رسيد، بسيار گريست به

طوري كه محاسن مباركش به اشك چشمانش مرطوب شد، سپس فرمود: «أهكذا يُصنع بصاحب رسول اللَّه صلي الله عليه و آله؟! انّا للَّه و إنّا اليه راجعون؛ آيا اين چنين با صحابي رسول خدا صلي الله عليه و آله برخورد مي شود و تبعيد مي گردد؟! همه از خداييم و به سوي او بازمي گرديم.» سپس حضرت از جا برخاست و به همراه برادرش (عقيل) و فرزندانش (حسن و حسين) و صحابي بزرگ رسول خدا صلي الله عليه و آله (عمار ياسر) و به نقلي با عبداللَّه بن عباس، فضل، قثم و عبيداللَّه بن عباس بر خلاف حكم ابلاغ شده به بيرون شهر رفتند و ابوذر را تا دم دروازه مدينه بدرقه كردند و با اين حركت، حكم تبعيد وي را زير سؤال برده و بر حركات ابوذر مهر تأييد زدند.(1).

*****

ر. ك: همان، ص 252 و امالي مفيد، ص 165، مجلس بيستم، حديث 4.

سخنان امام و همراهانش با ابوذر

سيد رضي در نهج البلاغه سخنان امام عليه السلام و همراهانش را به هنگام وداع با ابوذر چنين آورده است:

يا أباذر، إنّك غَضِبتَ للَّه فارجُ مَن غَضِبتَ له، إنّ القوم خافوك علي دُنياهم و خِفتَهم علي دِينك، فاترك في أيديهم ما خافوُك عليه، و اهرَب مِنهم بما خِفتَهم عليه، فما أحوَجَهم إلي ما مَنعتَهم، و ما أغناك عما مَنَعوك!...؛

اي ابوذر، تو به خاطر خدا خشم گردي، پس به همان كسي كه برايش غضب كردي، اميدوار باش، اين مردم از تو بر دنيايشان ترسيدند و تو از آنها بر دينت، پس آن چه را كه آنان برايش در وحشتند به خودشان واگذار و از آن چه كه مي ترسي ايشان گرفتارش شوند

(عذاب الهي) فرار كن. عجبا! كه چه محتاجند به آن چه از آن منعشان كردي و چه بي نيازي از آن چه كه از تو دريغ كردند. به زودي خواهي يافت كه پيروزي براي كيست و چه كسي بيشتر مورد حسرت قرار مي گيرد. اي ابوذر! اگر درهاي آسمان ها و زمين به روي بنده اي بسته شود و او از خداي خود بترسد، خداوند راهي براي وي خواهد گشود. اي ابوذر! آرامش خويش را تنها در حق جست و جو كن و غير از باطل چيزي تو را به وحشت نيفكند، بدان اگر دنيايشان را مي پذيرفتي، دوستت داشتند و اگر سهمي از آن را به خود اختصاص مي دادي (و با آنان كنار مي آمدي) دست از تو برمي داشتند.(1).

سپس حضرت علي عليه السلام به برادرش عقيل فرمود: «با برادرت ابوذر وداع كن.» سپس عقيل، امام حسن، امام حسين و عمار ياسر هر كدام درباره فضايل ابوذر و اندوه خود به خاطر جدايي از او سخناني گفتند.(2).

ابوذر در پاسخ گفت: اي خاندان رحمت، خدايتان رحمت كند! هرگاه شما را مي بينم، رسول خدا صلي الله عليه و آله را به ياد مي آورم، من در مدينه دلبستگي و آرامشي جز شما نداشته و ندارم. اينك در حجاز بر عثمان گران بار شدم آن گونه كه بر معاويه در شام بودم، عثمان نمي خواست كه در جوار برادر و پسر خاله اش در يكي از دو شهر (بصره و مصر)(3) باشم تا مبادا مردم را بر آنان بشورانم. او مرا به سرزميني (ربذه) فرستاد كه در آن هيچ دفاع كننده و ناصري جز خدا

برايم نيست. به خدا سوگند، كه همنشيني جز خداوند نمي خواهم و زماني كه با او هستم، از هيچ چيزي بيم ندارم.»

پس از اين سخنان، ابوذر به تبعيدگاه برده شد و علي عليه السلام و همراهان به مدينه بازگشتند.(4).

*****

نهج البلاغه، خطبه 130.

شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 253.

حاكم بصره، عبداللَّه بن عامر پسر خاله عثمان و در مصر عبداللَّه بن سعدبن ابي سرح برادر رضاعي عثمان بوده است.

شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 254.

اعتراض عثمان و موضع گيري امام

بدرقه كنندگان چون به مدينه بازگشتند، عثمان در يك ملاقاتي كه با حضرت علي عليه السلام داشت به صورت اعتراض گفت: چه چيز تو را وادار كرد كه فرستاده ام (مروان) را برگرداني و فرمان مرا كوچك بشماري؟ علي عليه السلام فرمود: «فرستاده تو مي خواست مرا برگرداند، من نيز او را برگرداندم، ولي فرمانت را كوچك نشمردم.»

عثمان: مگر نهي كردنم از سخن گفتن با وي به تو نرسيده بود؟

حضرت فرمود: مگر به هر گناهي كه فرمان دهي، بايد از تو اطاعت كنيم!

عثمان گفت: بايد مروان حق خود را از تو بگيرد!

حضرت فرمود: از چه چيزي؟

عثمان گفت: از ناسزا گفتن به وي و تازيانه زدن به مركبش.

حضرت علي عليه السلام فرمود: در مورد مركبش مركبِ من آماده است. اما در مورد ناسزا گفتنش هيچ دشنامي به من نخواهد داد، مگر اين كه مثل همان دشنام را به تو خواهم داد و بر تو دروغ نخواهم بست.

عثمان: چرا مروان تو را دشنام ندهد، گويا فكر مي كني از او بهتري؟!

حضرت فرمود: آري، به خدا از تو نيز بهترم. حضرت اين را گفت و برخاست و از نزد عثمان رفت.(1).

*****

شرح ابن

ابي الحديد، ج 8، ص 254.

وفات غريبانه ابوذر در ربذه

آري، ابوذر غفاري به جرم حق گويي و امر به معروف و نهي از منكر از جانبِ خليفه سوم به ريگ زار بي آب و علف «ربذه» تبعيد شد و پس از مدتي رنج و داغ از دست دادنِ فرزندش «ذرّ»(1) خود با مرگ دسته و پنجه نرم كرد. همان گونه كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرموده بود: «يعيش وحده، و يموت وحده، و يبعث وحده، و يدخل الجنة وحده؛ به تنهايي زندگي مي كند و به تنهايي مي ميرد و به تنهايي مبعوث مي شود و به تنهايي وارد بهشت مي گردد». وي به تنهايي در ربذه زيست و به تنهايي جان سپرد و روحش به عالم ملكوت پرواز كرد.

امّ ذر (همسر ابوذر) نقل مي كند: هنگامي كه ابوذر در حال جان دادن بود، نگاهي به من كرد و اشك را بر گونه هايم جاري ديد، قلبش سوخت؛ پرسيد: چرا گريه مي كني؟ گفتم: چگونه گريه نكنم در حالي كه گذشته از رنج هايي كه كشيده ام، و اينك هم در سرزمين اين چنيني از دنيا مي روي، من پس از مرگت، بايد تو را كفن كنم، و حال آن كه پارچه اي براي كفن تو ندارم.

ابوذر گفت: گريه نكن، به زودي گروهي از مؤمنان بر جنازه من حاضر خواهند شد و مرا كفن خواهند كرد و بر من نماز خواهند خواند.

همسرش به ابوذر گفت: اكنون ايام حجّ تمام شده و حاجيان همه رفته اند، كسي باقي نمانده كه از اين راه گذر كند.

ابوذر پاسخ داد: من آن چه گفتم از پيامبر شنيده ام، زيرا

روزي من و چند نفر ديگر در خدمت پيامبر نشسته بوديم، حضرت رو به ما كرد و فرمود: «ليموتنّ رجلٌ منكم بفلاة من الأرض تشهده عصابة من المؤمنين؛ يكي از شما در بياباني از دنيا مي رود و گروهي از مؤمنان بر جنازه او حاضر مي شوند.» همسرم، تمام كساني كه در آن مجلس بودند، در آبادي از دنيا رفتند و جز من كه در اين بيابان دست به گريبان مرگ هستم، كسي باقي نمانده است؛ مواظب راه باش كه سخن پيامبر صحيح است.

در همين حال بود كه ناگاه قافله اي از دور پيدا شد و گروهي سر رسيدند.(2) و به محض مشاهده حالت اضطراب در روحيه ام، پرسيدند چرا چنين مضطربي؟ گفتم: يكي از مسلمانان در حال احتضار است، براي تجهيز و تكفين او حاضر شويد و از خداوند پاداش بگيريد. پرسيدند او كيست؟ گفتم: ابوذر غفاري. همه پياده شدند و خود را به بالين ابوذر رساندند. چشم وي كه به آنان افتاد، سخني كه پيامبر صلي الله عليه و آله درباره ايشان گفته بود، به آنان بشارت داد و سپس گفت: وضع مرا مي بينيد، اگر جامه اي داشتم مرا در همان كفن مي كرديد، ولي چون جامه اي ندارم، لذا مرا با پارچه هاي خود كفن كنيد؛ شما را به خدا سوگند مي دهم، كسي كه امارت و يا رياست قومي را به عهده دارد، كفنم نكند.(3) همسر ابوذر مي گويد: اين را گفت و با من خداحافظي كرد و چشم هايش را بر هم گذارد و براي هميشه ديده از جهان فرو بست.

راوي گويد: گروهي كه بر جنازه او حاضر بودند،

هر كدام از امارت و رياست بهره اي برده بودند؛ لذا براي كفن كردنش با توجه به وصيتش به مشكل برخوردند. آن گاه جواني از انصار پيش آمد و گفت: من دو جامه به همراه دارم كه مادرم با دست خود آن را رشته و بافته است، يكي بر تنم هست و ديگري را در اختيار شما مي گذارم كه وي را با آن كفن كنيد. آنان چنين كردند، و «عبداللَّه بن مسعود» بر او نماز خواند. سپس بدن پاك او را دفن كردند و بر قبرش اشك ها ريختند.

طبق نقل مورخان: مالك اشتر، حجر بن ادبر و حذيفة بن يمان(4) در ميان آن جمع بودند و پس از وفات ابوذر آن گروه كه هشت نفر بودند، همسر ابوذر و فرزندش را با خود به مدينه بردند و عثمان ديگر مزاحمتي براي آنان فراهم نكرد.

ابوذر در سال 32 هجري، دو سال قبل از خلافت اميرالمؤمنين علي عليه السلام در ديار غربت و سرزمين بي آب و علف «ربذه» به ملكوت اعلي پيوست و براي هميشه اين زبان گويا و كوبنده ظالمان خاموش شد و قلب دنياپرستان را شاد و دل مؤمنان را در غم و اندوه فراوان فرو برد.(5).

*****

ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 44، از محمّد بن كعب نقل مي كند: «ابوذر در موقع جان دادن، همسر و نيز پسرش (ذر)، در كنارش بودند.

طبق نقل برخي از مورّخان در ميان اين گروه «مالك اشتر نخعي» هم حضور داشت.

در بعضي از نقل ها آمده است كه: «ابوذر قبل از آمدن آن گروه، از دنيا رفته بود». ر. ك: شرح ابن ابي

الحديد، ج 3، ص 44.

طبق نقل ابن اثير در الكامل، ج 2، ص 265 اسامي آن گروه كه كنار جنازه ابوذر در ربذه حاضر شدند، عبارتند از: مالك اشتر، عبداللَّه بن مسعود، بكر بن عبداللَّه تميمي، ابو مفزر تميمي، اسود بن يزيد، علقمة بن قيس، حلحال ضبي، حرث بن سويد تميمي، عمرو بن عتبه سُلّمي، ابن ربيعه سُلّمي، ابو رافع مزني، سويد بن شعبه تميمي، زياد بن معاويه نخعي و... در اين نقل نام حجر بن ادبر نيامده است.

ر. ك: اسد الغابه، ج 1، ص 302؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 173؛ معرفة الصحابه، ج 1، ص 462 تاريخ طبري، ج 4، ص 309؛ الكامل في التاريخ، ج 2، ص 265.

ابو ربيع بن ابي العاص

ابو ربيع باجناق اميرالمؤمنين عليه السلام و داماد رسول خدا صلي الله عليه و آله بود. «عبداللَّه بن سنان» از امام صادق عليه السلام نقل مي كند: پنج قريشي اند كه شيعيان راستين و از ياران اميرالمؤمنين حضرت علي عليه السلام بودند و تا آخر عمر وفادار ماندند، يكي از آنها «ابن ابي العاص» داماد پيامبر صلي الله عليه و آله است.(1).

*****

رجال كشي، ص 63، ش 111.

ابو رزين اسدي (مسعود بن مالك)

او از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام است.(1) ابن حجر، مي گويد: او كوفي و مورد وثوق و از علماي عصر خود بوده است و راوي حديث از علي بن ابي طالب عليه السلام و ابن مسعود و معاذ بن جبل و... مي باشد. وي در جنگ صفين در ركاب حضرت علي عليه السلام بود. و قولي است كه ابن زياد او را در بصره به قتل رساند.(2).

*****

رجال طوسي، ص 64، ش 30.

تهذيب التهذيب، ج 8، ص 142.

ابو رمله انصاري

شيخ طوسي، «ابو رمله» را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام شمرده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 64، ش 28.

ابو زبيد طائي

ابو زبيد، از يارانِ شاعر اميرالمؤمنين علي عليه السلام در صفّين است كه در مدح اميرمؤمنان و در شدت و قدرت آن حضرت، شعري را با اين مطلع سرود:

انّ علياً سادَ بالتَكرُّم

و الحِلمَ عند غاية التَحلُّم

- علي در بزرگواري و بردباري و در رفيع ترين درجه شكيبايي و پايداري، سرآمد همگان است.(1).

و حضرت علي عليه السلام در برابر اشعار ابو زبيد، اين دو بيت را سرود:

أنا الذي سَمَّتني اُمّي حيدرة

رئبال آجامٍ كريهُ المنظرة

عبلُ الذِّراعين شديدُ القسورة

أكيلهم بالصاعِ كيلَ السَّندرة

- من آنم كه مادرم نامم را حيدر و شير گذاشت، شير بيشه ها و با صورتي سخت در برابر دشمن.

- داراي بازواني سترگ و شيري سخت هستم و كيل مي كنم به صاع كيل سندره.

*****

وقعة صفّين، ص 388.

ابو زيد مخزومي (مولي عمرو بن حريث)

ابو زيد، از دوست داران اميرمؤمنان عليه السلام بود كه در جنگ هاي آن حضرت شركت داشت.(1) و از عبداللَّه بن مسعود حديثي نقل كرده است.(2).

*****

رجال طوسي، ص 66، ش 47.

تهذيب التهذيب، ج 10، ص 116.

ابو ساسان (حضين بن منذر رقاشي)
اشاره

حضين (حصين) بن منذر از قبيله ربيعه بصره و از انصار رسول خدا صلي الله عليه و آله و اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام و پرچم دار قبيله «بكر بصري» در جنگ صفّين بود.(1).

از اميرمؤمنان علي عليه السلام، عثمان، مهاجرين، قنفذ و... نقل حديث كرده است. و از شخصيت هاي مورد وثوق و صادق و در جنگ صفين، پرچم دار علي عليه السلام بود و پس از صفين از سوي آن حضرت والي اصطخر گرديد.(2).

وي از جمله ياران حضرت علي عليه السلام بود كه از نظر ايمان و اعتقاد به ولايتِ حضرت پس از سلمان، ابوذر، مقداد و عمار به شمار آمده است.

رجال طوسي، ص 39، ش 31؛ وقعة صفين، ص 205.

تهذيب التهذيب، ج 2، ص 360.

ابو ساسان و بازگشت به ولايت علي

«عبدالملك بن اعين» خدمت امام صادق عليه السلام آمد. سؤالاتي كرد و جواب شنيد تا اين كه در بين سؤال ها شنيدم كه گفت: بنابراين همه مردم، پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله هلاك شدند؟ امام فرمود: به خدا سوگند آري، اي پسر اعين! همه مردم هلاك شدند. عبدالملك گفت: هر كه در شرق و غرب بود، هلاك شد؟ امام فرمود: بله، همه هلاك شدند، مگر سه نفر: سلمان، ابوذر و مقداد. سپس چهار نفر ديگر هم به آنان ملحق شدند: ابوساسان، عمار، شتيره و ابوعمره، بنابراين آنان هفت نفر بودند كه هلاك نشدند.(1).

البته در بعضي روايت ها به جاي كلمه هلاكت، ارتداد آمده است كه پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله غير از پنج يا هفت نفر بقيه مردم مرتد شدند.(2).

توضيح هلاكت و يا ارتداد مردم بعد از رسول خدا صلي الله

عليه و آله در بعضي احاديث بيان شده است، كه مراد اين است حق ولايت و خلافت بلافصل اميرالمؤمنين عليه السلام را با اين كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله در غدير خم شنيدند و در آيات و سخنان پيامبر در موارد ديگر متوجه شدند، اما همه پس از رحلت پيامبر سكوت كردند و حق ولايت آن حضرت را فداي مصالح خيالي كردند و خود را از حق، دور نگاه داشتند پس هلاك شدند و يا مرتد گشتند.

*****

معجم رجال الحديث، ج 6، ص 126.

همان (عن ابي بصير قال قلت لابي عبداللَّه عليه السلام: ارتد الناس الا ثلاثة ابوذر و سلمان و مقداد).

دلاوري ابو ساسان در صفين

چون پرچم ربيعه چه بصري و چه كوفي نخست در دست خالد بن معمر بود، شقيق بن ثور كه از ربيعه كوفه بود با خالد از ربيعه بصره، رقابت داشت و بر سر حمل پرچم گروه در ميان خود به گفت و گو و مجادله پرداختند و سپس اتفاق كردند كه پرچم را به دست «ابوساسان» بدهند. وي جواني رشيد و شرافت مند بود كه پرچم سرخ رنگ قبيله را به دست گرفت و به اهتزاز درآورد و شروع به پيشروي كرد، هنگامي كه اميرالمؤمنين اين حالت را ديد، از دليري و پايداري او خوشش آمد و در حق او قصيده اي سرود كه يك بيت آن اين است:

لِمَن رايةٌ حمراءُ يَخفقٌ ظِلُّها

إذا قيلَ قَدِّمها حُضَينُ تَقدَّما

- اين پرچم قرمز چنين به اهتزاز درآمده براي كيست؟ هنگامي كه گفته شود به پيش ببر «حصين» آن را به پيش مي برد.(1).

«حضين بن منذر» مي گويد: هنگامي كه در صفّين علي عليه

السلام پرچمي را به من سپرد، فرمود: «اي حضين! به نام خدا پيش برو، و بدان كه بر سر تو پرچمي مثل اين پرچم سايه نيفكنده است؛ زيرا اين پرچم رسول اللَّه صلي الله عليه و آله است».(2).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 5، ص 226؛ وقعة صفين، ص 289 و 290.

وقعة صفين، ص 300.

ابو ساسان تسليم خواست علي در حكميت

پس از آن كه معاويه و يارانش، قرآن ها را بر سر نيزه ها كردند و سران قبيله هاي عراق هركدام نظري دادند كه علي عليه السلام به جنگ خاتمه داده و صلح كند و به حكميّت قرآن تن در دهد و يا آن كه به جنگ ادامه دهد، حضين (ابو ساسان) از جمله كساني بود كه در حمايت از نظر اميرالمؤمنين و در ادامه جنگ، برخاست و با آن كه در ميان سران قبيله ها، از همه جوان تر و سنّ كمتري داشت، و درباره فضايل امام علي عليه السلام سخناني بيان كرد.(1).

اما سخنان اميرمؤمنان و ياران با وفايش اثر نكرد و با اصرار اشعث بن قيس و قاريان قرآن و هياهوي دوچهره ها و افراد نادان در سپاه علي عليه السلام كار را به حكميت كشاند، و آنچه نبايد بشود، شد.

*****

وقعة صفين، ص 485.

ابو ساسان پس از شهادت اميرمؤمنان

وي پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام از امامت و پيشوايي سبط اكبر، امام حسن مجتبي عليه السلام حمايت كرد و او را چون حضرت امير عليه السلام حمايت نمود و از رفتار ناپسند و كج روي هاي معاويه شديداً انتقاد مي نمود.(1).

«حضين بن منذر» به سال 97 يا 100 هجري با دلي پر از ايمان به اميرالمؤمنين عليه السلام و خاندان اهل بيت عليهم السلام درگذشت.(2).

*****

شرح بن ابي الحديد، ج 16، ص 17.

ر. ك: تهذيب التهذيب، ج 2، ص 360؛ قاموس الرجال، ج 3، ص 569.

ابو سعيد خدري (سعد بن مالك)
اشاره

سعد، فرزند مالك بن سنان بن ثعلبه انصاري و كنيه اش ابوسعيد بود و همگان او را به كنيه مي شناسند.

«ابو سعيد» از بزرگان قبيله خزرج و از اصحاب رسول خداست. وي از فقهاي عصر خويش است و در برخي نقل ها آمده كه: او از فقها و اهل فتوا و از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله بوده است. هم چنين او اخبار و احاديث بي شماري از حضرت علي عليه السلام و ساير خلفا و زيد بن ثابت و ديگران روايت كرده كه در كتاب هاي حديث و تاريخ ثبت و به يادگار مانده است.(1) ابن حجر و ابن سعد نقل مي كنند كه: در ميان جوانان اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله هيچ كس فقيه تر از ابو سعيد خدري نبوده است.(2) او هم چنين از ياران و اصحاب امير المؤمنين عليه السلام به شمار مي آيد.(3).

پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله به وي اجازه نداد تا در نبردهاي اوليه اسلام بر ضد مشركين شركت كند، چرا كه آن

حضرت صلي الله عليه و آله او را براي پيكار، بسيار جوان مي ديد و از همين رو از فضيلت جهاد در راه خدا محروم ماند. امّا پس از بلوغ در دوازده غزوه حضور يافت و بر ضد كفار و مشركين وارد جنگ شد؛ و در زمان خلافت و امامت اميرالمؤمنين عليه السلام در جنگ نهروان، در كنار آن حضرت حضور داشت.

*****

ر. ك: اسد الغابه، ج 5، ص 211؛ الاصابه، ج 3، ص 78؛ تاريخ بغداد، ج 1، ص 180؛ تهذيب التهذيب، ج 3، ص 290؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 320.

الاصابه، ج 3، ص 78؛ طبقات الكبري، ج 2، ص 374.

رجال طوسي، ص 43، ش 2.

ابوسعيد و ايمان و اعتقاد به ولايت امير مؤمنان

افرادي كه پس از رحلت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله بر ايمان راستين خود پايدار مانده و از راه و رسم نبوي عدول نكردند و حضرت علي عليه السلام را جانشين بلافصل پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله مي دانستند، عبارتند از: سلمان فارسي، ابوذر غفاري، مقداد بن اسود كندي، عمار ياسر، جابر بن عبداللَّه انصاري، حذيفة بن يمان، ابوالهيثم بن تيهان، سهل بن حنيف، ابو ايوب انصاري، عبداللَّه بن صامت، عبادة بن صامت، خزيمة بن ثابت، ذو الشهادتين و ابو سعيد خدري.(1).

ابن ابي الحديد از «ابو سعيد» نقل مي كند كه گفت: «كُنّا بنور ايماننا نحبُّ علي بن أبي طالب عليه السلام فمن أحبّه عرفنا أنه منّا؛ ما به نور ايمان خود علي بن ابي طالب عليه السلام را دوست مي داشتيم و هر كس هم او را دوست مي داشت، مي دانستيم كه او از ماست».(2).

باز همو از «ابو سعيد» از رسول

خدا صلي الله عليه و آله نقل مي كند كه پيامبر فرمود: «خير الناس حمزه و جعفر و علي؛ بهترين مردم حمزه و جعفر بن ابي طالب و علي بن ابي طالب عليه السلام هستند.».(3).

ابو سعيد تا آخرين لحظه عمر از ارادت و ايمان خود به ساحت مقدس حضرت علي عليه السلام دست برنداشت و با ذكر احاديثي كه در فضايل اميرالمؤمنين عليه السلام از رسول خدا صلي الله عليه و آله به ياد داشت، اين حقيقت را بازگو مي كرد.

او سرانجام در مصاف اميرالمؤمنين عليه السلام با خوارج نهروان در ركاب حضرت حضور يافت و با شركت در جهاد در راه خدا و ياري وليّ خدا، بيش از پيش ارادت قلبي و ايماني خود را به اثبات رساند.

خطيب بغدادي مي نويسد: ابو سعيد از فاضل ترين انصار است و روايات زيادي از رسول خدا صلي الله عليه و آله در حفظ داشت و بسياري از صحابه مثل «جابر بن عبداللَّه انصاري» و «عبداللَّه بن عباس» از او نقل حديث كرده اند.(4).

البته در تاريخ نامي از حضور «ابو سعيد» در جنگ جمل و صفين در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام نيامده است و علت عدم حضور او نيز مشخص نيست، شايد عدم حضورش در جنگ هاي جمل و صفين، نابينايي او باشد.(5) و اللَّه اعلم.

*****

بحارالانوار، ج 10، ص 358؛ ر. ك: رجال كشي، ص 38، ح 78.

شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 110.

همان، ج 15، ص 72.

تاريخ بغداد، ج 1، ص 180.

حنش صنعائي مي گويد: نزد «ابو سعيد» رفتم و نابينا بود. شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 261.

ابو سفّاح بجلي

شيخ طوسي، ابو سفّاح بجلي

را از اصحاب حضرت علي عليه السلام به شمار آورده و مي نويسد: وي نخستين كسي بود كه در جنگ صفّين به شهادت رسيده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 65، ش 35.

ابو سفن (ابو السفر)

به گفته شيخ طوسي «ابوسفن» از اصحاب علي عليه السلام بود(1) وي همان ابوالسفر (سعيد بن يُحمِد) همدانيِ كوفي است كه در صفّين حضور داشت.

ابن حجر وي را از راويان حديث ابن عباس و ديگران ياد مي كند و از ابن معين و ابو حاتم نقل مي كند كه او مردي مورد وثوق، مطمئن و راست گو بوده است و وفات او را در سال 112 يا 113 هجري ذكر نموده است.(2).

*****

همان، ص 66، ش 45؛ وقعة صفين، ص 328؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 12.

تهذيب التهذيب، ج 3، ص 372.

ابو سلامة دألاني

«ابو سلامه» از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام و از كوفياني بود كه در جنگ جمل شركت داشت و در ركاب حضرت مجاهدت كرد.(1).

*****

ر. ك: تاريخ طبري، ج 4، ص 496.

ابو سليمان حضري

ابو سليمان از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام است در صفّين حاضر بود.(1).

*****

وقعة صفّين، ص 369.

ابو سليمان مرعشي

ابوسليمان مرعشي، از تابعين اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و از ياران اميرمؤمنان عليه السلام بوده كه در جنگ نهروان در ركاب آن حضرت مجاهدت كرده است.

خطيب بغدادي از «ابو سليمان» نقل مي كند كه گفت:... قبل از آغاز جنگ، اميرالمؤمنين به اصحاب فرمود: «لا تبدؤوهم؛ شما آغازگر جنگ نباشيد.» تا آن كه خوارج شروع به تيراندازي كرده و نبرد را آغاز كردند. در اين ميان شخصي گفت: «اي اميرمؤمنان! آنان تيراندازي كردند، اجازه دهيد تا ما هم جنگ را شروع كنيم.» به دنبال اين سخن، حضرت فرمان جنگ را صادر كردند، لكن در ابتداي نبرد، خوارج حمله شديدي را متوجه سپاه امام كردند و بار دوم حمله شديدتر شد و در مرتبه سوم حمله به قدري سهمگين بود كه همه فكر مي كردند سپاه امام عليه السلام شكست خواهد خورد، در اين ميان ناگهان حضرت فرياد برآورد و سپاهيان خود را براي جنگ با نهروانيان تشويق كرد و فرمود:

و الذي فَلَقَ الحَبَّة، و بَرأ النَّسمَه، لا يَقتُلون مِنكم عَشرة، و لا يَبقَي مِنهم عَشرة؛

سوگند به خدايي كه حبه را از دل زمين شكافت و انسان را خلق كرد، از ميان شما ده نفر كشته نمي شود و از آنان نيز بيش از ده نفر باقي نخواهد ماند.

اين سخن حضرت چون به گوش سپاهيان امام رسيد، گويا بشارتي براي آنان بود و آن چنان به خوارج حمله كردند كه همه آنان را به جز ده نفر تمامي آنان را كشتند و سپاه خوارج را درهم شكستند، تا آخر

حديث.(1).

*****

تاريخ بغداد، ج 14، ص 365.

ابو سماك اسدي

ابو سماك از ياران علي عليه السلام، بود كه در صفّين همراه حضرت مجاهدت كرد. نصر بن مزاحم نقل مي كند: وي در يكي از روزهاي جنگ صفين مقداري آب و چاقويِ برهنه اي با خود برداشت و از ميان مجروحان گذر كرد، هر فردي را كه رمقي در تن داشت را مي نشاند و از او سؤال مي كرد: «اميرالمؤمنين كيست؟» اگر مي گفت: «علي، اميرمؤمنان است.» به او آب مي داد و خون او را مي شست و اگر در جواب ساكت مي شد، وي را با چاقوي همراهش از پاي درمي آورد. به همين دليل او را «مخضخِض» ناميده اند.(1).

*****

وقعة صفّين، ص 339؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 22.

ابو سمره بن ذويب

ابوسمرة از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود كه هنگام عزيمت اميرالمؤمنين به صفّين، در مقدمه سپاه حضرت حركت مي كرد.(1).

*****

رجال طوسي، ص 65، ش 40.

ابو سنان انصاري

ابو سنان از اصحاب امام علي عليه السلام بود.(1) به گفته برقي وي از اصفيا و بزرگان اصحابِ حضرت و جزو «شرطة الخميس»(2) بود. بعيد نيست كه ابوسنان، همان ابو ساسان است كه قبلاً گذشت.(3).

*****

همان، ص 63، ش 3.

درباره شرطة الخميس معاني مختلفي نقل شده است. شرطه به معناي پليس انتظامات است و خميس به معناي سپاه. نام گذاري سپاه به خميس بدين سبب است كه سپاه از پنج تيپ تشكيل مي شده است: ميمنه سپاه، ميسره، مقدمه يا پيشتاز، قلب سپاه يا مركز فرماندهي و پنجمي سپاه يا قسمت ذخيره و در حال استراحت؛ پس شرطة الخميس يعني پليس انتظامات لشكر و به نقل شيخ مفيد در اختصاص، ص 108 شرطة الخميس علي عليه السلام شش هزار نفر بوده اند.

برخي گفته اند: شرطة الخميس به اقسام پنج گانه لشكر گفته مي شود چون در آن زمان لشكر را به پنج گروه تقسيم مي كردند، گروهي پيشاپيش سپاه و گروهي عقب سپاه و گروهي در راست و گروهي در چپ و گروهي هم در قلب لشكر بود كه فرمانده و امام در ميان اين گروه بودند.

در قاموس الرجال معني «شرطة الخميس» را از اصبغ چنين تعريف كرده است كه او گفت: «انا ضمنا له الذبح و ضمن لنا الفتح؛ ما تعهد و شرط كرديم كه جان خود را فداي او كنيم و او (يعني اميرالمؤمنين 7) براي ما بهشت را تضمين نمود.»

همو مي نويسد: معناي «ضمنا له الذبح و ضمن

لنا الفتح» روشن نيست و ظاهر اين عبارت تحريف شده، و صحيح آن اين است: «بايعناه علي الموت و ضمن لنا الجنة؛ ما با علي عليه السلام بيعت كرديم و حضرت نيز بهشت را براي ما ضمانت كرد.» (قاموس الرجال، ج 2، ص 163 و 166).

رجال برقي، ص 3 و 4.

ابو شجاع قتباني (سعيد بن يزيد حميري)

نصر بن مزاحم او را «ابوشجاع حميري» و ابن حجر و ذهبي نام او را «سعيد بن يزيد حميري» و كنيه اش را «ابو شجاع قتباني» ذكر كرده اند، وي از ياران دنياديده و بابصيرت امام علي عليه السلام بوده است.

گروه حمير به فرماندهي «ذو الكلاع» به صفوف عراقيان حمله كردند و لشكريان علي عليه السلام را مورد تهاجم قرار دادند، در اين موقعيت «ابو شجاع حميري» كه از خردمندان قبيله حمير و در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود، بر آنان فرياد زد و گفت:

اي گروه حمير، دست هايتان بريده باد، آيا معاويه را بهتر از علي عليه السلام مي بينيد؟ خدا كوشش شما را به گمراهي و تباهي بكشاند - سپس خطاب به ذي الكلاع گفت: - و اما تو اي ذو الكلاع! به خدا قسم، چنين مي پنداشتيم كه تو سوداي دين داشته اي، ولي حال دانستيم چنين نيست.

ذو الكلاع در پاسخ ابو شجاع گفت: از اين سخن درگذر، به خدا سوگند مي دانم معاويه برتر از علي عليه السلام نيست، ولي من براي خون عثمان جنگ مي كنم.

ذو الكلاع در همان جنگ به دست «خندف (بن بكر) بكري» از سپاهيان اميرالمؤمنين عليه السلام به هلاكت رسيد.(1).

«سعيد بن يزيد» و از افراد مورد وثوق و عابد و مجتهد و اهل فتوا بوده

است كه در سال 104 هجري در اسكندريه از دنيا رفته است.(2).

*****

وقعة صفين، ص 302؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 5، ص 237.

ر. ك: تهذيب التهذيب، ج 3، ص 387؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 543.

ابو شريح خزاعي كعبي

نام او خويلد فرزند عمرو و كنيه اش «ابو شريح» است. او از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله است كه در فتح مكه اسلام آورده است.(1) ابو شريح از شاعران اصحاب علي عليه السلام در صفّين بود كه در اين نبرد قصيده اي نيز با اين مطلع سروده است:

يا ربّ قاتل كلّ مَن يريدُنا

و كِد الهي كلَّ مَن يَكيدُنا

- پروردگارا، هركسي را كه قصد سوئي به ما دارد، نابود كن و هر كسي را كه قصد حيله نسبت به ما دارد، حيله بزن.(2).

وي در سال 68 قمري در مدينه از دنيا رفت و احاديثي از او به يادگار مانده است.(3).

*****

تهذيب التهذيب، ج 10، ص 141.

وقعة صفّين، ص 382.

تهذيب التهذيب، ج 10، ص 141.

ابو شمر بن ابرهه (شمر بن ابرهة)

ابو شمر(1) فرزند ابرهة بن صباح حميري، از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود. او در صفين از نيروهاي سپاه شام و قاريان قرآن بود كه در همان جنگ با جمعي از قرّاء اهل شام به حضرت علي عليه السلام ملحق شدند.(2).

وي مورد وثوق اميرمؤمنان بود و يكي از شاهدان وصيت نامه آن حضرت در مورد صدقات است.(3).

*****

ابو نصر بن مزاحم در وقعة صفين او را به «شمر بن ابرهة بن صباح حميري» ذكر كرده بر خلاف شيخ طوسي كه كنيه او را «ابو شمر» آورده است. و در كافي، ج 7، باب 35، احكام الوقوف و الصدقات، «ابو سمر» ذكر شده است.

رجال طوسي، ص 65، ش 34؛ وقعة صفين، ص 222.

ر. ك: الكافي، ج 6، ص 51، كتاب الوصايا، قسمتي از حديث 6.

ابو صفره (ظالم بن سراق)

«ظالم بن سراق» كنيه اش ابو صفر پدر مهلب، از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود. وي از شيعيان حضرت علي عليه السلام در بصره بود و در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله اسلام آورد؛ اما موفق به شرفيابي خدمت آن حضرت نشد.

او بعد از جنگ جمل نزد حضرت علي عليه السلام آمد و عرض كرد: به خدا سوگند اگر گروه «ازد» شما را مي ديدند، هرگز با شما نمي جنگيدند. او در بصره درگذشت و حضرت بر او نماز گزارد.(1).

*****

رجال طوسي، ص 46، ش 3؛ ر. ك: اسد الغابه، ج 5، ص 231.

ابو عامر بن عامر

به گفته شيخ طوسي، «ابو عامر» از اصحاب حضرت علي عليه السلام بوده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 63، ش 15.

ابو عبداللَّه بجلي كوفي

شيخ طوسي و برقي، ابوعبداللَّه بجلي را از اصحاب اميرمؤمنان حضرت علي عليه السلام به شمار آورده اند.(1).

*****

همان، ص 63، ش 9؛ رجال برقي، ص 6.

ابو عبداللَّه جدلي

نام او عبيد بن عبد، كنيه اش «ابو عبداللَّه جَدلي»(1) از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود.(2) او از بزرگان و نيز از خواص اصحاب حضرت به شمار مي آيد.(3).

شيخ مفيد نيز او را از بزرگان و مقربّان اصحاب حضرت علي عليه السلام، و از تابعين اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله معرفي نموده است.(4).

ابو عبداللَّه، همواره وفاداري خود را نسبت به خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و خصوصاً اميرالمؤمنين عليه السلام به ظهور رسانده و هيچ گاه در مقام دفاع از آن حضرت و خاندان عصمت و طهارت كوتاهي ننموده است؛ لذا او در كنار «مختار ثقفي» عليه عاملان جنايات عاشورا قيام كرد و در سركوب ستمكاران صحنه كربلا با مختار همكاري نمود.

*****

جدلي منسوب به «جديله» قبيله اي از طايفه «قيس عيلان» در كوفه است.

رجال طوسي، ص 47، ش 13.

رجال برقي، ص 4 و 5.

ر. ك: الاختصاص، ص 3 و 7؛ تاريخ طبري، ج 6، ص 76 و 77.

ابو عبيده بن راشد

ابوعبيدة بن راشد بن سُلمي، از ياران و اصحاب كوفي امام علي عليه السلام بود كه در جنگ جمل، در ميسره (طرف چپ) سپاه حضرت جنگيد و به شهادت رسيد. و در هنگامه نبرد اين جملات را بر زبان داشت:

بار پروردگارا تو ما را از ضلالت و گمراهي به هدايت آوردي و از جهالت و ناداني نجات بخشيدي و به فتنه و آزمايش ما را آزمودي كه ما در شبهه و ترديد بوديم.» او از اهالي ربيعه كوفه بود.

وي پس از اقرار به اين كه امير مؤمنان عليه السلام آنان را از حيرت و ترديد بيرون و به هدايت و سعادت رهبري كرده،

جنگيد و به شهادت رسيد.(1).

*****

تاريخ طبري، ج 4، ص 515.

ابو عمرو انصاري

شيخ طوسي، «ابو عمرو انصاري» را از اصحاب علي عليه السلام به شمار آورده است(1) و شيخ مفيد وي را «ابو عمرو انصاريان» ثبت كرده و مي نويسد: او از گروه «شرطة الخميس»(2) بود كه اميرمؤمنان، با وي بهشت را شرط كرد.(3).

*****

رجال طوسي، ص 63، ش 4.

ر. ك: همين اثر، ص 105.

اختصاص شيخ مفيد، ص 2.

ابو عمره انصاري (بشير بن عمر)
اشاره

در اسم او اختلاف است، بعضي مثل ابن حجر و ديگران نام هاي مختلف براي او نقل كرده اند، از جمله: بشير، ثعلبه، اسامه، رشيد، اسيد و...(1) او فرزند «عمرو بن محصن انصاري» و از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله است و در جنگ بدر، اُحد و خندق و... در ركاب پيامبر خدا صلي الله عليه و آله با مشركان و دشمنان اسلام جنگيد.

وي پس از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله از برگزيدگان اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود و در ركاب آن حضرت در جنگ هاي جمل و صفين شركت جست تا سرانجام در جنگ صفين به دست طاغيان شام به شهادت رسيد.(2).

*****

تهذيب التهذيب، ج 5، شرح حال «عبدالرحمن بن ابي عمره»، ص 151.

ر. ك: اسد الغابه، ج 5، ص 263.

اعتقاد ابو عمره به ولايت اميرالمؤمنين

ابو عمره، پس از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله اعتقاد كامل به اميرالمؤمنين عليه السلام داشت و انحرافي در عقيده او پيدا نشد، لذا وقتي «ابو بصير» به امام صادق عليه السلام عرض كرد كه پس از پيامبر صلي الله عليه و آله همه مردم مرتد شدند مگر سه نفر: سلمان، ابوذر و مقداد. امام در پاسخ او فرمود: «فأين ابوساسان و ابو عمره انصاري و شتيره»(1) يعني ابو عمره انصاري، ابو ساسان و شتيره هم مرتد نشدند و در راه امامت و ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام ثابت قدم ماندند، اگر چه با كمي تأخير.(2).

ابو عمره پس از مرگ عثمان با حضرت علي عليه السلام بيعت كرد و همراه جمع كثيري از اصحاب پيامبر از مدينه به كوفه آمد و در جنگ جمل شركت نمود

و با ناكثين جنگيد و در جنگ صفين نيز در ركاب حضرت امير بود و از «شرطة الخميس»(3) سپاه حضرت به شمار مي آمد و سرانجام در همين جنگ در سال 37 هجري به شهادت رسيد.

وي علاوه بر اين كه جان خود را در صفين فدا كرد، مبلغ يك صد هزار درهم نيز به سپاهيان اميرالمؤمنين عليه السلام كمك نمود.(4).

*****

رجال كشي، ص 8، ح 17؛ قاموس الرجال، ج 2، ص 486.

ر. ك: همان، ص 7، ح 14.

ر. ك: همين اثر، ص 105.

تهذيب التهذيب، ج 10، ص 209.

نمايندگي ابو عمره به جانب معاويه

امير مؤمنان عليه السلام جهت جلوگيري از خونريزي و قتل و غارت، «ابو عمره» را به همراه «سعيد بن قيس همداني» و «شبث بن ربعي» براي مذاكره و گفت و گو نزد معاويه فرستاد. هيئت اعزامي نزد معاويه رفتند و در ميان آن جمع ابو عمره پس از حمد و ثناي الهي خطاب به معاويه گفت:

اي معاويه، بدان كه دنيا به زودي مي گذرد و در نتيجه به عالم ديگر خواهي رفت، و خداوند پاداش اعمال و كردارت را خواهد داد و از گذشته ات حساب خواهد كشيد، تو را به خدا سوگند مي دهم كه تفرقه و اختلاف در ميان مسلمانان ايجاد نكن و سبب خونريزي بين مسلمانان مشو.(1).

معاويه سخن ابو عمره را قطع كرد و گفت: پس چرا به مصاحبت (يعني اميرالمؤمنين عليه السلام) سفارش نمي كني؟

ابو عمره گفت:

سبحان اللَّه، تو خود را با علي عليه السلام مقايسه مي كني؟ مگر نمي داني كه او از نظر فضيلت و دينداري، سابقه در اسلام و قرابت و نزديكي با رسول خدا صلي الله عليه و آله از

تمام مردم به خلافت و جانشيني پيامبر سزاوارتر است؛ پس تو هرگز همطراز مولايم علي عليه السلام نيستي.

معاويه چون در برابر منطق قاطع ابو عمره خود را شكست خورده ديد، گفت: اي ابو عمره، حال چه مي گويي؟

ابو عمره گفت: تو را دعوت مي كنم كه تقواي الهي پيشه كني و خواسته به حق پسر عمويت علي عليه السلام را اجابت نمايي كه اين كار براي دين و عاقبت كار تو بهتر است.

معاويه گفت: پس قتل عثمان چه مي شود، آيا خون او از بين برود؟

ابوعمره سوگند ياد كرد كه چنين نخواهد شد.(2).

اما سخنان به حق ابوعمره و ديگر نمايندگان اعزامي اميرمؤمنان عليه السلام هيچ تأثير مثبتي بر خواسته هاي نفساني معاويه نداشت، او هم چنان بر مركب مراد شيطاني خود سوار و براي از بين بردن حكومت بحق علي عليه السلام كوشيد و سرانجام با جنگ و خونريزي و حيله و خدعه پايه هاي حكومت آن حضرت را متزلزل ساخت و با تحميل حكميت و اختلاف و تفرقه در ميان ياران علي عليه السلام به مقصود نامشروع خود رسيد.

*****

در شرح ابن ابي الحديد عبارت اين گونه است: «ألّا تفرَّق جماعة و ألّا تفسك دماءها.»

وقعة صفين، ص 187؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 14؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 573.

شهادت ابو عمره در صفين

محمد بن حنفيه فرزند امير مؤمنان عليه السلام نقل مي كند: در يكي از روزهاي نبرد صفين ابو عمره اين صحابي بدري را ديدم كه روزه دار بود و از شدت عطش به خود مي پيچيد، به غلامش دستور داد مقداري آب بر بدن او بريزد، غلام اين كار را كرد و كمي

از عطش او كاسته شد، در همين حال ديدم كه تيري به چله كمان گذاشت و سپاه شام را هدف قرار داد و كمي تنفس كرد و تير دوم را نشانه رفت و بار سوم كه تير را به سوي دشمن پرتاب كرد گفت: از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه فرمود:

من رمي بسهمٍ في سبيلِ اللَّه فَبَلغ أو قَصر، كان ذلك السهم له نوراً يومَ القِيامة؛

هر كه تيري در راه خدا شليك كند، چه به هدف برسد يا نرسد، در روز قيامت آن تير براي او نوري خواهد بود.

محمد بن حنفيه در ادامه گويد: در همان روز ابو عمره در حالي كه روزه دار بود قبل از غروب آفتاب به شهادت رسيد(1) و نجاشي، شاعر سپاه علي عليه السلام قصيده اي در شهادت او سرود.(2).

*****

اسد الغابه، ج 5، ص 263؛ اعيان الشيعه، ج 4، ص 585.

ر.ك: وقعة صفين، ص 357.

ابو فاخته كوفي (سعيد بن علاقه)

اسم او «سعيد بن علاقه»(1) از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام و غلام آزاد شده بني هاشم (ام هاني) است كه در تمام جنگ هاي آن حضرت حضور داشت.(2) ابن اثير او را ابتدا از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله به شمار آورده، اما بعد مي نويسد: ثابت نيست كه از اصحاب باشد، بلكه او از تابعين معروف و مورد وثوق اهل سنت نيز هست.(3).

ابن اثير اين حديث را از «ابو فاخته» نقل مي كند كه اميرمؤمنان فرمود: «زماني رسول خدا صلي الله عليه و آله به زيارت ما آمد و شب در آن جا خوابيد، حسن و حسين نيز خواب بودند، بعد از ساعتي حسن تشنه شد و طلب

آب كرد، پيامبر برخاست و از مشكي كه براي ما بود، كمي آب در ظرف كرد كه به حسن بنوشاند، اما در همان حال كه آب را براي حسن مي برد، حسين تقاضاي آب كرد، ولي پيامبر صلي الله عليه و آله ابتدا به حسن آب را نوشاند. سؤال شد: آيا حسن نزد شما محبوب تر است؟ پيامبر فرمود: «نه، لكن او اول تقاضاي آب كرد، بنابراين به او نوشاندم. سپس رسول خدا صلي الله عليه و آله رو به زهراي اطهر عليها السلام كرد و فرمود: «يا فاطمة، إنّي و إيّاك و هذان، و هذا الراقد يعني علياً في مكان واحد يوم القيامة؛ اي فاطمه! من و تو و اين دو فرزندت (حسن و حسين) و اين (آقا) كه اين جا خوابيده يعني علي عليه السلام، همه ما پنج نفر در روز قيامت در يك مكان واحد خواهيم بود.»(4) وي در سال 120 هجري جهان فاني را وداع گفت.(5).

*****

الاصابه، ج 7، ص 325.

اعيان الشيعه، ج 7، ص 241.

الاصابه، ج 7، ص 325؛ اسد الغابه، ج 5، ص 269.

اسدالغابه، ج 5، ص 269 و ر. ك: الاصابه، ج 7، ص 325.

اعيان الشيعه، ج 7، ص 241.

ابو قتاده انصاري (حارث بن ربعي)
اشاره

اسم او، حارث و به قولي نعمان يا عمرو است. او فرزند «ربعي بن بَلدَمة انصاري» و مشهور به كنيه اش «ابو قتاده» بود. او از قبيله خزرج و مادرش كبشه دختر «مطهر بن حرام» است. ابو قتاده در زمره اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و از شجاعان و دلاوران كم نظير و افاضل ياران آن حضرت به شمار مي آيد كه به «فارس رسول اللَّه

صلي الله عليه و آله» (يعني يكه سوار پيامبر) معروف بود.

مورخان معتقدند: «ابو قتاده» در تمامي غزوه ها و جنگ هاي صدر اسلام همراه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله بوده، منتها درباره حضور وي در بدر بر يك رأي و نظرِ واحد نيستند، لذا برخي او را از بدريون مي دانند و جمعي بر اين عقيده اند كه او در جنگ احد به بعد حضور داشته است.(1).

*****

ر. ك: الاصابه، ج 7، ص 327؛ اسد الغابه، ج 5، ص 274؛ تاريخ بغداد، ج 1، ص 161 - 159.

ابو قتاده ملازم ركاب علي

ابو قتاده از ياران مخلص و با وفاي اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار مي آيد، او در تمامي جنگ هاي زمان خلافت آن حضرت حضور داشته و در جمل و صفين و نهروان ملازم ركاب امام عليه السلام بود.(1).

*****

اسد الغابه، ج 5، ص 275؛ الاصابه، ج 7، ص 329؛ رجال طوسي، ص 63.

ابو قتاده والي مكه

اميرالمؤمنين عليه السلام هنگامي كه به خلافت رسيد، «خالد بن عاصي بن هاشم بن مغيره مخزومي» را كه از سوي عثمان والي مكه بود، عزل كرد و «ابو قتاده انصاري» را بر آن شهر گماشت ولي پس از مدتي ابو قتاده را نيز از ولايت مكه بركنار نمود(1) و قثم فرزند عباس را به جاي او منصوب كرد و قثم تا زماني كه اميرالمؤمنين عليه السلام به شهادت رسيد در مكه ولايت و حكومت داشت.(2).

*****

ظاهراً علت بركناري ابو قتاده از ولايت مكه، جهت فراخواني او به همراهي با حضرت در جنگ جمل، صفين و نهروان بوده است.

شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 140.

ابو قتاده و آمادگي براي جنگ جمل

موقعي كه اميرالمؤمنين عليه السلام آماده حركت به سوي بصره و جنگ با ناكثين بود، ابو قتاده مطالبي گفت كه حكايت از ايمان عميق او به ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام و وفاداري در راه آن حضرت داشت.(1).

*****

تاريخ طبري، ج 4، ص 451.

حضور در جنگ نهروان و عزيمت به مدينه

اميرالمؤمنين عليه السلام در جنگ خوارج (پس از آن كه از هدايت آنها مأيوس شد) سپاه خود را آرايش داد و فرماندهي ميمنه را به «حجر بن عدي» و ميسره را به «شبث بن ربعي» يا «معقل بن قيس رياحي» و سواره نظام را به «ابو ايوب انصاري» و پياده نظام را به «ابوقتاده انصاري» سپرد. در اين نبرد كه هفت صد يا هشت صد تن از صحابي رسول اللَّه صلي الله عليه و آله از مدينه در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام حضور داشتند، فرماندهي آنان را به «قيس بن سعد بن عباده» واگذار نموده و خود حضرت در قلب لشكر قرار گرفت.(1).

خطيب بغدادي نقل مي كند: هنگامي كه اميرالمؤمنين علي عليه السلام از جنگ با نهروانيان فارغ شد، ابو قتاده انصاري با شصت يا هفتاد نفر از اصحاب انصار رسول خدا صلي الله عليه و آله به مدينه مراجعت نمود و ابتدا به ديدار عايشه شتافت.

آن دو گفت و گوهاي زيادي درباره حضرت علي عليه السلام و اقدامات او و سخنان رسول خدا درباره علي عليه السلام انجام دادند... در پايان عايشه گفت: اي ابو قتاده، نبايد چيزي مانع اين شود كه من حقي درباره علي بن ابي طالب بگويم و آن حق اين است كه: از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه مي فرمود:

تفترق اُمتي علي فرقتين، تمرق

بينهما فُرقة مُحَلِّقونَ رؤسهم مُحفّونَ شواربهم... يقرأون القرآن لا يتجاوز تراقيهم، يقتلهم أحبّهم إليّ و أحبّهم الي اللَّه تعالي؛

امت من به دو گروه تقسيم مي شوند: يكي از اين دو گروه سرهاي خود را مي تراشند و سبيل هاي خود را كوتاه مي كنند و...، قرآن مي خوانند اما قرآن از گلوي آنها تجاوز نمي كند، اين گروه را كساني مي كشند كه نزد من و نزد خداوند محبوب ترند.

چون عايشه اقرار به حق كرد و علي عليه السلام و يارانش را كه كشندگان خوارج بودند، محبوب ترين افراد نزد خدا و رسول اعلام كرد، ابو قتاده گفت: اي عايشه، آيا تو اين حقيقت را مي داني؟! پس چرا با علي عليه السلام چنين كردي؟! (و جنگ جمل را بپا داشتي؟)

عايشه از جواب طفره رفت و گفت: اي ابو قتاده، براي امر خدا اندازه و مقدار معيني است و براي اين اندازه اسباب و وسايلي است،....(2).

*****

همان، ج 5، ص 85؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 272.

تاريخ بغداد، ج 1، ص 159 - 160.

وفات ابو قتاده

ابوقتاده در سال 38 يا 40 هجري در كوفه و در زمان خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام در گذشت. حضرت بر جنازه او نمازگزارد و بر او شش يا هفت بار تكبير گفت. و قول ديگري هم در وفات او آمده كه: وي در سال 54 هجري در مدينه از دنيا رفت و سن او در آن زمان 70 يا 72 سال بوده است.(1).

*****

ر. ك: اسد الغابه، ج 5، ص 275؛ الاصابه، ج 7، ص 329؛ تاريخ بغداد، ج 1، ص 161؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 92 و 90؛

تهذيب التهذيب، ج 10، ص 229.

ابو قدامه انصاري

ابو قدامه انصاري از اصحاب پيامبر و مجروح جنگ احد و از شيعيان و مخلصين ياران اميرالمؤمنين عليه السلام است كه در صفين به شهادت رسيد. او از جمله شاهدان داستان غدير خم است كه از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله شنيد كه اميرالمؤمنين علي عليه السلام را به جانشيني خود معرفي كرد و بر آن شهادت داد.

ابن اثير و ديگران از ابوطفيل روايت مي كند: روزي اميرالمؤمنين علي عليه السلام در مسجد كوفه از حاضران خواست كه هر كسي شاهد روز غدير بوده، برخيزد و شهادت دهد، هفده نفر از جمله ابو قدامه برخاست و حديث غدير را نقل كرد.(1).

*****

اسدالغابه، ج 5، ص 275؛ الاصابه، ج 7، ص 330.

ابو قرّه سلمي

طبق نقل شيخ طوسي او از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 64، ش 19.

ابو قرّه قاضي كندي

«ابو قرّه» از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بوده است.(1).

*****

همان، ص 63، ش 7.

ابو كثير انصاري

ابوكثير انصاري از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام در جنگ نهروان بود.

ابن حجر مي نويسد: او آزاد شده عبداللَّه بن جحش است و براي مصاحبتي با رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز بوده است، و به نقلي او در حيات رسول خدا صلي الله عليه و آله به دنيا آمده است.(1).

او مي گويد: من با سيد و مولايم در كنار اميرالمؤمنين علي عليه السلام بودم و مردم در جنگ نهروان درباره كشتار نهروانيان در دلشان ناراحت بودند، كه اينها به چه دليل كشته شده اند؟! حضرت علي عليه السلام در رفع شبهه و ترديد آنان فرمود: اي مردم! رسول خدا صلي الله عليه و آله برايم نقل كرد كه: اقوامي از دين خدا خارج مي شوند مانند خروج تير از كمان و ديگر به دين برنمي گردند تا كمان به محل خودش بازگردد - يعني عدم بازگشت آنان هميشگي است - و همانا نشانه صدق اين خبر، مردي در ميان خوارج است كه سياه چهره بوده و يك دستش فلج و مانند برآمدگي سينه زن است، بنابراين بگرديد و او را پيدا كنيد كه من وي را ميان آن قوم ديده ام.

ابوكثير نقل مي كند: اصحاب جست و جو كردند و بالاخره وي را كنار نهر، زير كشته ها يافتند و بيرون كشيدند، در اين هنگام امير مؤمنان علي عليه السلام نداي تكبير سرداد و گفت: «اللَّه اكبر! صدق اللَّه و رسوله...» در اين هنگام همه مردم چون چنين ديدند، تكبير گفتند و به يكديگر بشارت دادند و بدين ترتيب ترديد

و شك آنان نسبت به اين جنگ، برطرف گرديد.(2).

*****

تهذيب التهذيب، ج 10، ص 237.

تاريخ بغداد، ج 14، ص 362.

ابو كعب خثعمي

«ابو كعب خثعمي» از ياران اميرمؤمنان عليه السلام بود كه در جنگ صفّين در ركاب امام علي عليه السلام به شهادت رسيد.

نصر بن مزاحم از «ابو علقمه خثعمي» نقل مي كند: عبداللَّه بن حنش خثعمي كه سركرده خثعمي هاي در سپاه معاويه بود، شخصي را نزد «ابو كعب» فرمانده خثعمي هاي سپاه علي عليه السلام فرستاد و پيغام داد كه اگر موافق باشي جنگ را ترك كنيم و هر دو از سپاه معاويه و علي خارج شويم و هر كدام پيروز شدند به همان مي پيونديم. اما ابوكعب از پيشنهاد او سر باز زد و چون راه حضرت علي عليه السلام را به حق مي دانست، حاضر به ترك سپاه امام عليه السلام نشد.

در نتيجه هر دو گروه «خثعم» به فرماندهي «عبداللَّه بن حنش» از سپاه معاويه و «ابو كعب» از سپاه امام علي عليه السلام مقابل هم قرار گرفتند.

در اين هنگام مردي از ميان گروه خثعم سپاه شام، بيرون آمد و فرياد زد: «اي مردم عراق! يك نفر به يك نفر - من حاضر به جنگ تن به تن هستم -» بلافاصله «وهب بن مسعود» از خثعمي هاي كوفه به نبرد با مرد شامي به ميدان آمد و در اندك زماني او را به هلاكت رساند. با كشته شدن مرد شامي از گروه خثعم، جنگ ميان دو سپاه شدت يافت و آتش نبرد بالا گرفت و در اين جا بود كه ابوكعب فرياد زد: «اي گروه خثعم! شمشيرها را بكشيد و پاهاي نيروهاي شامي را

نشانه رويد.» پس از اين سخن جنگيد تا ناگهان «شمربن عبداللَّه خثعمي» - از اهل شام - نيزه اي به وي زد و او را به زمين انداخت و در نتيجه «ابو كعب» فرمانده سپاه خثعمي عراقي از سپاه علي عليه السلام را به شهادت رساند.

پس از شهادت ابوكعب، پسرش كعب پرچم را برداشت، اما چشمش صدمه ديد و بر روي زمين افتاد، سپس شريح بن مالك پرچم را برداشت و هشتاد نفر از خثعمي هاي دور او صدمه ديدند، و اهل شام نيز مثل عراقي ها صدمه ديدند، بعد از وي دوباره پرچم به دست «كعب فرزند ابوكعب» رسيد و جنگ ادامه يافت.(1).

*****

وقعة صفّين، ص 257.

ابو ليلي انصاري (عمرو بن هلال)

شيخ طوسي، ابو ليلي را از اصحاب حضرت علي عليه السلام به شمار آورده است.(1).

وي از اصحاب رسول اللَّه صلي الله عليه و آله به شمار مي آيد، و در جنگ احد و همه جنگ هاي صدر اسلام در ركاب پيامبر بود و بعدها به كوفه نقل مكان كرد و به همراه فرزندش عبدالرحمن در تمام جنگ هاي اميرالمؤمنين عليه السلام نيز شركت جست.(2) و برخي گفته اند كه وي در جنگ صفّين به شهادت رسيد.(3).

*****

رجال طوسي، ص 50، ش 59.

اسدالغابه، ج 5، ص 286؛ تهذيب التهذيب، ج 10، ص 241.

تهذيب التهذيب، ج 10، ص 241.

ابو ليلي بن حارثه

شيخ طوسي او را از اصحاب و ياران اميرمؤمنان عليه السلام آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 63، ش 17.

ابو ليلي بن عبداللَّه بن جراح

شيخ طوسي، او را از اصحاب اميرمؤمنان علي عليه السلام دانسته است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 65، ش 39.

ابو ليلي بن عمرو

ابو ليلي فرزند عمرو بن جراح، از اصحاب علي عليه السلام بود. وي همراه «ابو سمرة بن ذويب» از پيش قراولان سپاه اميرمؤمنان از كوفه به جانب صفّين بوده است.(1).

اما طبري مي گويد: ابو ليلي برادر «ابو عبيده جراح» است و اميرمؤمنان عليه السلام هنگامي كه قصد حركت به سوي بصره جهت جلوگيري از فتنه طلحه و زبير داشت، ابو ليلي را به عنوان پيش قراول سپاه خود از مدينه تا بصره قرار داد و پرچم سپاه را به محمّد بن حنفيه داد و عبداللَّه بن عباس را بر ميمنه سپاه و عمر بن ابي سليمه را بر ميسره سپاه گمارد.(2).

احتمال دارد كه وي در هر دو سپاه (جمل و صفّين) پيش قراول بوده و هم چنين ممكن است كه يكي از دو نقل اشتباه است.

*****

همان، ص 65، ش 39 و 40.

ر. ك: تاريخ طبري، ج 4، ص 445 و 480.

ابو معاويه بن وهب بن اجوع

برقي، او را از اصحاب اميرمؤمنان حضرت علي عليه السلام دانسته است.(1).

*****

رجال برقي، ص 7.

ابو مريم

به گفته شيخ طوسي، «ابو مريم» از اصحاب حضرت علي عليه السلام بوده است.(1).

ممكن است «ابو مريم» همان «ابو مريم ثقفي مدائني» باشد كه ابن حجر مي نويسد: او از علي بن ابي طالب، عمار و ابو موسي نقل حديث نموده و مورد وثوق است. نام او «قيس ثقفي» است.(2).

*****

رجال طوسي، ص 64، ش 25.

تهذيب التهذيب، ج 4، ص 259.

ابو مسبّح بن عمرو جهني

ابو مسبح بن عمرو جهني، از ياران اميرمؤمنان عليه السلام بود كه در جنگ صفين به شهادت رسيد.(1).

*****

وقعة صفّين، ص 261.

ابو مسعود انصاري

شيخ طوسي، «ابو مسعود انصاري» را از اصحاب اميرمؤمنان علي عليه السلام به شمار آورده است.(1) و درباره او و نام وي توضيحي نداده است، اما در جاي ديگر كه در ادامه مي آيد، نام «عقبة بن عمرو انصاري» را از ياران اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار آورده كه در كتب رجال و تاريخ و سيره او را با كنيه «ابو مسعود» معرفي كرده اند. لذا احتمال داد: ابو مسعود دو شخص باشند، يكي بدون ام كه شيخ طوسي او را از اصحاب حضرت علي عليه السلام به شمار آورده و ديگري با نام عقبة بن عمرو كه با كنيه «ابو مسعود» در كتب سيره از او ياد شده است، و اللَّه العالم.

*****

رجال طوسي، ص 63، ش 16.

ابو مسعود (عقبه بن عمرو انصاري)

عقبة بن عمرو از انصار اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و از ياران با وفاي اميرمؤمنان عليه السلام بود كه به ابومسعود كنيه داشت. زماني كه حضرت علي عليه السلام مي خواستند به جنگ صفين بروند، او را به جانشيني خود در كوفه منصوب كردند.(1).

ابن اثير مي گويد: عقبة بن عمرو بن ثعلبه، بدري است و بيشتر به كنيه اش ابومسعود معروف بود. وي در جنگ بدر حضور نيافت، لكن در منطقه بدر سكنا گزيد و به «بدري» معروف گشت. وي در عقبه دوم حضور داشت و در ميان حاضران از همه جوان تر بوده است. بعد از عقبه دوم او ياور پيامبر شد و از زمان جنگ احد در تمام غزوه ها شركت داشت. گرچه برخي مي نويسند: وي در جنگ بدر نيز حضور داشت اما نزد اكثر مورخان اين قول صحيح نيست.

ابن

اثير مي گويد: عمرو در كوفه سكنا گزيد و حضرت علي عليه السلام هنگام عزيمت به صفّين او را جانشين خود در كوفه گردانيد. او به نقلي در سال 41 يا 42 هجري و به نقل ديگري در سال 60 هجري وفات يافت.(2).

«نصر بن مزاحم» نيز مي گويد: در حالي كه وي جوان ترين اصحاب هفتاد نفري عقبه بود، علي عليه السلام، او را به عنوان والي كوفه برگزيد و خود همراه مردم عازم جنگ شد.(3).

يعقوبي مي نويسد: او بعد از بيعت مردم با اميرالمؤمنين عليه السلام سخنراني كرد و گفت: چه كسي است كه براي او روزي همانند روز عقبه و بيعتي هم چون بيعت رضوان باشد و رهبر هدايت گري كه از جور او رسيده نمي شود و ظلمي نمي كند و عالمي كه جاهل نيست و به تمام مسائل آگاهي دارد.(4).

ابو مسعود با اين سخنراني اعتقاد و ايمان خود به اميرالمؤمنين عليه السلام اظهار داشت و مردم را در امر بيعت تشويق نمود.

*****

همان، ص 53، ش 112.

ر. ك: اسدالغابه، ج 3، ص 419 و ج 5، ص 296.

وقعة صفّين، ص 121؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 191.

تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 179.

ابو معاذ نصري

شيخ طوسي مي نويسد: «ابو معاذ نصري» از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 64، ش 29.

ابو منذر جهني

شيخ طوسي وي را از اصحاب علي عليه السلام به شمار آورده است.(1).

ابن اثير نيز او را از صحابي رسول اكرم صلي الله عليه و آله و اهل كوفه دانسته و مي افزايد: او از رسول خدا صلي الله عليه و آله درخواست كرد: «علمني افضل الكلام؛ برترين كلام را به من بياموز؟

حضرت فرمود: اي ابا منذر، در هر روز صد مرتبه بگو: «لا اله الا اللَّه وحده لا شريك له، له الملك و له الحمد، يحيي و يميت، بيده الخير و هو علي كل شي ء قدير» كه تو از نظر عمل افضل و برترين مردم هستي مگر اين كه كسي مثل تو همين ذكر را بگويد. بعد پيامبر صلي الله عليه و آله توصيه كرد كه: «سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اكبر» و نيز «و لا حول و لا قوة الا باللَّه» را زياد بگو و در نماز مرتباً طلب استغفار نما، كه خداوند به رحمت خود خطاياي تو را مي بخشد.(2).

*****

رجال طوسي، ص 64، ش 20.

اسدالغابه، ج 5، ص 306.

ابو مؤمن وائلي

ابو مؤمن از راويان حديث از حضرت علي عليه السلام است كه در نهروان شركت داشت.

همو از سويد بن عبيد عجلي نقل مي كند كه ابومؤمن گفت: در هنگام جنگ با خوارج و هلاكت نهروانيان، از اميرالمؤمنين علي عليه السلام شنيدم كه مي فرمود: «انظروا فيهم رجلاً كأنّ ثديه مثل ثدي المرأة، أخبرني النبي صلي الله عليه و آله أني صاحبه؛ در ميان كشته ها نگاه كنيد و مردي را پيدا كنيد كه دستش به قدري بالا آمده، گويا سينه هاي زن است.(1) پيامبر خدا

صلي الله عليه و آله اين خبر را به من داده است.» ياران اميرالمؤمنين بسيار جست و جو كردند، ولي جسد او را پيدا نكردند و گفتند: «او را نيافتيم.» حضرت فرمود: «اگر راست گفته باشيد، پس شما بهترين مردم را كشته ايد(2) بگرديد تا او را پيدا كنيد.» گفتند: «اي اميرمؤمنان هفت كشته زير درخت خرما است كه جست و ج نكرديم» آنان رفتند و گشتند و سرانجام مردي را يافتند كه سينه اش(3) شبيه سينه زن بود.

ابو مؤمن در ادامه مي گويد: هنگامي كه جسد آن مرد را مي آوردند، ديدم ريسماني به پايش بسته اند و جسد او را مي كشند، در آن هنگام حضرت علي عليه السلام را ديدم كه مي فرمود: «قتلاكم في الجنة و قتلاهم في النار؛ كشته هاي شما در بهشتند و كشته هاي آنها در آتش اند.»(4).

*****

ذو الثديه: نام كسي از سران خوارج بود و چون دستي داشت همچون پستان زنان لذا به او «ذا الثديه» مي گفتند؛ زيرا دست او را چون مي كشيدند به بلندي دست ديگرش مي شد و چون آن را رها مي كردند، جمع مي شود و به شكل پستان زن درمي آمد.

يعني گروه خوارج از بدترين مردمند، به شرط آن كه شخصي كه گفتم جنازه اش را پيدا كنيد، و اگر جنازه او را نيا بيد، معلوم مي شود كه ما با نيكان جنگيده ايم.

در بعضي نقل ها آمده كه فرمود: «بازوي او مثل سينه زن بالا آمده است.»

تاريخ بغداد، ج 14، ص 362.

ابو موسي اشعري (عبداللَّه بن قيس بن سليم)
اشاره

ابو موسي اشعري كه معروف به همين كنيه است، نامش عبداللَّه فرزند قيس بن سليم و از

اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و كارگزاران عمر بن خطاب در بصره و نيز از كارگزاران عثمان در كوفه بود. وي پس از قتل عثمان با اميرالمؤمنين علي عليه السلام بيعت كرد، اما از اطاعت آن حضرت عليه السلام سر باز زد و مردم كوفه را از رفتن به بصره در حمايت از امام عليه السلام منع نمود و همين امر سبب شد كه حضرت او را عزل كند و قرظة بن كعب را به امارت كوفه برگزيند.

پس ابو موسي همواره نسبت به حضرت خشمگين بود و كارهايي بر ضد امام عليه السلام انجام مي داد، از جمله در جريان حكميت، بزرگترين خيانت را به اسلام و ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام نمود. با توجه به مراتب فوق، اگر چه ابو موسي را نمي توان از ياران علي عليه السلام به شمار آورد اما چون در ابتدا در زمره ياران و كارگزاران حضرت بوده و مسائل مهمي از عمل كرد او در عصر خلافت حضرت رخ داده، لذا به شرح حال او پرداختيم تا از زندگاني و نكات قوت و ضعف كارهاي او آگاه شويم.

*****

ابو موسي و پاياني نافرجام

همان طور كه گفتيم ابو موسي اشعري اگرچه از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و از كارگزاران عمر بن خطاب و عثمان و چند صباحي از ياران و كارگزاران امام علي عليه السلام بود؛ اما در عين حال عاقبت خوبي نداشته و رفتار و كردارش او را از اصحاب خوب رسول خدا صلي الله عليه و آله جدا كرده است و عاقبت نا فرجامي براي او رقم خورده است كه چند نمونه از آن را

نقل مي كنيم:

*****

جعل عنوان اميرالمؤمنين

ابو موسي در سال هجدهم هجري براي اولين بار جهت تقرب به عمر بن خطاب، طي نامه اي او را به عنوان «اميرالمؤمنين» مخاطب ساخت.(1) و اين بدعت را در اسلام پايه گذاري كرد؛ زيرا به اعتقاد ما شيعيان كه يك امر قطعي و مسلم اسلامي است، عنوان اميرالمؤمنين، تنها و تنها براي حضرت علي عليه السلام است كه از طرف خدا و رسول خدا به او اختصاص يافته و ذكر اين عنوان براي شخص ديگري حتي براي ديگر ائمه معصومين شيعه عليهم السلام مجاز نيست، لذا ابوبكر هم به عنوان خليفه رسول اللَّه خطاب مي شد و عمر هم تا سال هجدهم هجري خليفه رسول اللَّه خطاب مي شد، اما با بدعتي كه ابوموسي و ديگران گذاشتند، از آن پس عنوان اميرالمؤمنين، براي عمر و سپس براي عثمان و حتي براي معاويه و يزيد و ديگر حاكمان جور و ستم به كار برده شد!

*****

تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 150. البته قول ديگري در عنوان «اميرالمؤمنين» براي عمر نقل شده است.

نفاق

از ديگر نمونه هاي بد فرجامي ابو موسي اين كه وي اگر چه به ظاهر مردي مقدس و دين دار و اسلام شناس بود، اما در واقع چنين نبود و او مردي دو چهره و منافق بوده است، لذا حذيفة بن يمان صحابي بزرگ پيامبر و يار با وفاي اميرالمؤمنين عليه السلام كه با عنايت حضرت رسول صلي الله عليه و آله چهره منافقين را به خوبي مي شناخت، روزي به آنان كه درصدد تقديس و تكريم ابوموسي بودند، گفت:

و أما أنا فأشهد أنّه عدوٌ للَّه و لرسوله و حربٌ لهما في الحياة الدنيا

و يوم القيامة، يومٌ لا يَنفعَ الظالمين معذرَتُهم، و لهم سوءُ الدار؛

شما حرف هايي درباره او مي زنيد، اما من شهادت مي دهم كه او دشمن خدا و رسول اوست و در اين دنيا و به روز رستاخير در حال جنگ و ستيز با خدا و رسولش مي باشد، روزي كه معذرت خواهي و بهانه تراشي ستم گران سودي نمي بخشد و بر آنان لعنت و بد فرجامي است.(1).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 13، ص 314.

توطئه قتل پيامبر

از كارهاي بسيار زشت و ناپسند منافقانه ابو موسي توطئه در قتل رسول خدا صلي الله عليه و آله بعد از بازگشت از غزوه تبوك است.

ابن ابي الحديد مي گويد: روزي از عمار ياسر درباره ابوموسي سؤال شد، او در پاسخ گفت: از حذيفة بن يمان درباره او سخني بزرگ و شگفت انگيز شنيدم، از او شنيدم كه مي گفت: «صاحب البُرنس الأسود؛ صاحب آن شب كلاه سياه است.» عمار گويد: سپس حذيفه كمي رو ترش كرد و لب هاي خود را به دندان گزيد، آن چنان كه از كار او دانستم كه ابو موسي در زمره افرادي بوده كه در آن شب روي گردنه (پس از مراجعت از غزوه تبوك) بوده (و قصد رم دادن شتر پيامبر صلي الله عليه و آله و آهنگ قتل آن حضرت را داشته است).(1).

*****

همان، ص 315.

خبر غيبي پيامبر

پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در يك خبر غيبي و با كنايه ابو موسي را به نا فرجامي عاقبتش آگاهي داده تا شايد از گمراهي دست بردارد و به خود آيد، اما هيهات.

*****

نفرين امام علي

از ديگر نمونه هاي پايان نافرجام او اين كه سرانجام با رفتار ناپسند و انحرافي كه در مسئله حكميّت از خود نشان داد، مورد نفرين اميرالمؤمنين عليه السلام قرار گرفت.(1).

*****

همان، ص 35.

عزل ابو موسي از حكومت كوفه

هنگامي كه اميرالمؤمنين عليه السلام براي دفع فتنه طلحه و زبير و عايشه عازم بصره بود، در بين راه از محلي به نام ربذه، هاشم بن عتبه (هاشم مرقال)(1) را به سوي كوفه فرستاد تا مردم را براي جنگ با ناكثين (پيمان شكنان) بسيج نمايد و نامه اي هم به ابو موسي نوشت و به او دستور داد مردم را براي مقابله با طلحه و زبير آماده سازد.

هاشم مرقال به كوفه رفت و نامه امام را براي ابو موسي فرستاد ولي حاضر به همكاري نشد و هاشم را تهديد به زندان و قتل كرد و در نتيجه هاشم، خبر عدم موفقيت خود را در اين مأموريت توسط «محل بن خليفه طائي» به حضرت نوشت و منتظر پيام امام عليه السلام ماند.(2).

اميرالمؤمنين عليه السلام بلافاصله نامه ديگري از «ماء العذيب» براي مردم كوفه فرستاد و آنان را براي جنگ با ناكثين فراخواند. ضمناً حضرت در اين نامه از حقايقي كه در مدينه در ارتباط با قتل عثمان گذشته بود و مردم كوفه از آن بي خبر بودند، يادآور شد و اعلام نمود كه قاتلين عثمان، طلحه و زبير و به تحريك عايشه بوده و بيعت مردم هم با ايشان به اختيار و ميل خودشان صورت گرفته است.(3).

*****

احتمال دارد اميرالمؤمنين عليه السلام ابتدا محمد بن جعفر و محمد بن ابوبكر را به كوفه فرستاده و چون ابوموسي مردم را از ياري امام عليه السلام بازداشت،

دو نماينده امام بدون نتيجه به خدمت امام بازگشتند و حضرت بعد هاشم مرقال را اعزام كرد.

منهاج البراعه، ج 17، ص 18؛ الجمل، ص 242.

ر. ك: نهج البلاغه، نامه 1.

ابو موسي و حكميّت

توطئه قرآن به نيزه كردن معاويه و عمروعاص و پيشنهاد حكميت از سوي آنان، باعث فريب عده اي از ياران امام عليه السلام شد و حضرت مجبور به پذيرش حكميت گرديد.

هم چنين اين گروه نادان در تعيين فردي براي حكميّت از سپاه علي عليه السلام به مخالفت برخاسته و در نتيجه اختلاف ميان صفوف سپاه افتاد. امام عليه السلام مي خواست مالك اشتر يا ابن عباس را تعيين نمايد ولي اشعث و طرفداران او و قاريان قرآن، ابو موسي اشعري را تعيين كردند، بدين دليل كه او در كوفه براي جنگ جمل ما را از فتنه برحذر داشت، پس او مردي آگاه به مسائل است و صلاحيت اين كار را دارد و ديگر اين كه چون اشعث خود از يمن بود، مي خواست ابو موسي كه از طايفه اي از قبايل يمن بود، اين كار را به عهد بگيرد و ديگر اين كه ابوموسي چون صداي بسيار خوبي در قرائت قرآن داشت و به اصطلاح حنجره داودي داشت، مورد قبول قاريان قرآن كه در سپاه حضرت علي عليه السلام كه تعدادشان نيز زياد بود، قرار گرفته و بر آن تأكيد مي كردند و از همه مهم تر اين كه اشعث و منافقين در سپاه امام مي دانستند ابو موسي رابطه خوشي با حضرت علي عليه السلام ندارد و در داوري خود، طرف معاويه را خواهد گرفت و از طرفي ديگر عمروعاص كه از سوي معاويه

بود، او را شكست مي دهد، در نتيجه اميرالمؤمنين شكست خواهد خورد و معاويه موفق خواهد شد.

مجموعه اين مسائل كه به آن اشاره شد، سبب گرديد كه امام علي عليه السلام را مجبور سازند كه داور در حكميت را ابو موسي قرار دهد. متأسفانه ابو موسي با اين كه توان اين كار را نداشت، پذيراي داوري شد و پذيرفت كه با عمروعاص در «دومة الجندل» جمع شود و بر اساس قرآن داوري نمايد.(1).

*****

ر. ك: وقعة صفين، ص 497؛ در ساير بخش هاي اين كتاب به مناسبت به شرح بيتشر داستان غمبار حكميت پرداخته ايم، مانند ابوالاسود دوئلي و اشعث بن قيس و مالك اشتر.

متن قرارداد حكميّت

خلاصه اي از متن قرارداد بدين شرح است:

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم، هذا ما تقاضي عليه عليُّ بن أبي طالب و معاوية بن أبي سفيان، قاضي عليٌ بن ابي طالب علي اهل العراق، و قاضي معاوية بن ابي سفيان علي اهل الشام و من كان معه من شيعته من المؤمنين و المسملين...؛

به نام خداوند بخشنده مهربان، اين نوشته اي است كه به درخواست علي بن ابي طالب(1) و معاوية بن ابي سفيان و همراهانشان تنظيم شده است تا به كتاب خدا و سنت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله درباره اختلاف دو طرف داوري كند، بر مردم عراق و شيعيان غايب و حاضر علي عليه السلام است كه به اين پيمان متعهد باشند و بر مردم شام و هواداران غايب و حاضر معاويه است كه به اين حكم متعهد باشند، ما به حكم خدا و كتاب او ملزم هستيم؛ زيرا تنها اين قرآن است كه اختلافات را از بين مي برد

و ما را دور هم جمع مي كند، و لذا تمام قرآن را از آغاز تا انجام داور اختلاف خود قرار داديم و هر آنچه قرآن زنده مي دارد ما زنده نگاه خواهيم داشت و هر چه قرآن مي ميراند ما مي ميرانيم و علي و شيعيانش، عبداللَّه بن قيس (ابو موسي اشعري) را داور قرار داده و معاويه و يارانش، عمرو عاص را داور قرار داده اند و از هر دو داور پيماني محكم گرفته شد كه قرآن را در اين امر مهم مورد عمل قرار دهند و به چيز ديگري روي نياورند و اگر در كتاب خدا رهنمودي نيافتند به سنت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله مراجعه كنند و نبايد به هواهاي نفساني و شبهات تكيه كنند و اين دو حَكَم مادامي كه از حق تجاوز نكرده اند، جان و مال و خانواده شان از هرگونه گزندي در امان است و امت اسلامي يار و ناصر آنان خواهند بود و اگر يكي از اين دو مُردند، حاكم آن گروه كسي را كه داراي شرايط اوست تعيين نمايد. اين قرارداد را گروه زيادي از ياران علي و نيز طرفداران معاويه گواهي و امضا نمودند.

اين قرارداد در چهارشنبه هفدهم صفر سال 37 هجري به امضا رسيد و مقرر شد هشت ماه ديگر بعد از ماه رمضان 37 هجري در دومة الجندل به اجرا درآيد.(2).

*****

تفصيل اين داستان و حذف كلمه «اميرالمؤمنين» از پيمان صلح را در شرح حال اخنف بن قيس و اشعث بن قيس آمده، مراجعه نماييد.

ر. ك: وقعة صفين، ص 510 و 511؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 58 و 59.

داوري ظالمانه ابو موسي

تاريخ

اجراي حكميّت يعني ماه رمضان 37 هجري فرا رسيد. امير مؤمنان عليه السلام چهارصد مرد به فرماندهي شريح بن هاني به دومة الجندل گسيل داشت و عبداللَّه بن عباس را براي امامت جماعت و مراقبت امور برگزيد و ابو موسي را هم به همراه آنان فرستاد. از ديگر سو معاويه نيز چهار صد نفر به سركردگي عمروعاص به آن جا گسيل داشت در ضمن افراد سرشناس مثل عبداللَّه بن زبير و عبداللَّه بن عمر و ديگر رجال قريش را فراخواند و به همراه آنان فرستاد.

در چنين موقعيت خطيري، شريح بن هاني، ابو موسي را از اهميت كاري كه در پيش دارد، متذكر گرديد.(1).

ابو موسي در برابر مردم عراق و شام كه در آن جا منتظر داوري آنان بودند، ايستاد و پس از حمد و ثناي الهي گفت: «إنّ رأيي و رأي عمرو قد اتفق علي أمرٍ نرجو أن يُصلح اللَّهُ به أمر هذه الاُمّة؛ اي مردم رأي من و عمروعاص بر امر واحدي تعلق گرفته كه اميدواريم با اين كار، خداوند امر امت را به آن اصلاح نمايد.»

عمرو عاص بلافاصله گفت: ابو موسي درست مي گويد. بعد به ابوموسي توصيه كرد سخن بگويد. ابن عباس در اين موقع فرياد برآورد كه: واي بر تو اي ابوموسي، او قصد فريب تو را دارد، اگر بر امر واحدي توافق كرده ايد، بگذار ابتدا او سخن بگويد؛ زيرا عمرو مرد مكار و فريب كاري است، گمان ندارم به عهدي كه با تو بسته است، عمل كند. اما ابو موسي كه بسيار خرفت و نادان بود، بدون توجه به سفارش ابن عباس گفت:

ما به كار اين امت نظر كرديم

و فهميديم كه هيچ چيز بيش از وحدت نظر نمي تواند نابساماني آن را اصلاح كند، از اين رو من و هم تايم عمرو توافق كرديم كه علي و معاويه را از خلافت عزل كنيم و تعيين تكليف اين امر را به مشورت مسلمانان بگذاريم تا هر كسي را دوست داشتند، انتخاب نمايند. من علي و معاويه را خلع كردم و اين امر را به شما واگذار نمودم تا فرد شايسته اي را انتخاب نماييد.

ابو موسي پس از اين سخنان در گوشه اي نشست، سپس عمروعاص برخاست و پس از حمد و ثناي الهي گفت:

اين شخص مطالبي گفت، همان طور كه شنيديد، او مولاي خود، علي را از خلافت عزل كرد، اينك من هم علي را مثل او خلع مي كنم ولي مولايم معاويه را به اين منصب مي گمارم؛ زيرا او كارگزار عثمان و خون خواه او و سزاوارترين مردم به اين مقام است.

ابو موسي وقتي سخنان پسر عاص را شنيد، گفت: خدا تو را ناكام گرداند و موفق ندارد تو غدر و حيله كردي مَثَل تو مِثل سگ است كه اگر به او حمله كني، حمله مي كند و اگر او را رها كنيم، باز هم حمله مي نمايد. عمرو عاص گفت: تو هم مانند چهارپايي مي ماني كه كتاب ها را حمل مي كند.

شريح بن هاني نيز با تازيانه به عمروعاص حمله كرد و او را كتك زد و پسر عمروعاص به دفاع از او برخاست. شريح همواره مي گفت: اي كاش به جاي تازيانه با شمشير بر او مي نواختم و من از اين كار بيش از هر چيز پشيمان هستم.

در

نتيجه اين شكست مفتضحانه براي ابو موسي و خيانت به ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام او به ناچار از رفتن به كوفه خودداري كرد و سوار بر ناقه اش شد و با شرمندگي به مكه رفت. ابن عباس مي گفت: قبيح باد چهره ابو موسي، با اين كه او را از نيرنگ عمروعاص آگاه ساختم، ولي نينديشيد، سپس عمرو عاص و مردم شام به سوي معاويه رفتند و با او بر خلافت بيعت كردند.(2).

ابو موسي كه روزي حاضر نبود اميرالمؤمنين علي عليه السلام را حمايت نمايد، پس از شهادت حضرت عليه السلام، وقتي معاويه به نخيله آمد، وي از مكه به ديدار معاويه شتافت و گفت: درود بر تو اي اميرالمؤمنين و معاويه جواب او را داد.(3).

او سرانجام با كوله باري از گناه كه بر او سنگيني مي كرد، در سال 42 يا 52 هجري در كوفه يا مكه از دنيا رفت،(4) تا در قيامت پاسخ گوي خيانت خود باشد.

*****

شرح حال «شريح بن هاني» و گفت و گوي او با ابو موسي در همين كتاب آمده است.

وقعة صفين، ص 545.

الغارات، ج 2، ص 656.

شرح ابن ابي الحديد، ج 13، ص 316.

ابو نوح كلاعي حميري
اشاره

ابو نوح از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام و از شخصيت هاي بزرگ كوفه، از قبيله كلاع بود. وي در جنگ هاي جمل و صفين در ركاب امام عليه السلام حضور داشت.

نصر بن مزاحم در شرح حال وي فقط به نقل بيان داستاني در صفين اكتفا كرده است و متأسفانه ما هم در منابع تاريخي و روايي به اطلاعات جامعي در مورد شخصيت و زندگاني وي دست نيافتيم؛ لذا به ذكر همين داستاني كه نصر بن

مزاحم نقل كرده كه جلوه اي از حقانيّت اميرالمؤمنين عليه السلام را نيز نمايان مي سازد، بسنده مي كنيم.

*****

توضيح

قبل از آن كه به داستان «ابو نوح كلاعي» در صفين بپردازيم، لازم است اين توضيح داده شود كه حضور عمار در ميان سپاه علي عليه السلام يكي از نشانه هايِ حقّانيت اين جبهه بود، از طرف ديگر شهادت او به دست قواي شام، حجّت را بر همگان تمام كرد و ترديدي براي هيچ كس باقي نگذاشت كه جبهه معاويه، همان جبهه بغي، عدوان، تجاوز، ستم و غارتگري است؛ زيرا همه مي دانستند كه رسول خداصلي الله عليه و آله خبر داده بود كه سرانجام عمار به دست گروه سركش و ستمگر كشته خواهد شد و قاتلان او اهل دوزخ خواهند بود؛ از همين رو هنگامي كه خبر شهادت عمار در ميان هر دو سپاه منتشر شد، در ميان سپاهيان شام تزلزلي به وجود آمد و صداي اعتراض و ابراز ندامت از همه نواحي سپاه برخاست و حقانيت راه و رسم اميرالمؤمنين عليه السلام در ميان سپاهيان حضرت به اثبات رسيد.

ذوالكلاع حميري كه از سرداران سپاه شام و در جست و جوي حق بود، مي گويد: من خود مكرّر از عمرو عاص شنيده بودم كه مي گفت: پيامبر خدا صلي الله عليه و آله به عمار فرمود: «تقتلك الفئه الباغية و آخر شُربك ضَياح مِن لبن؛ تو به دست گروهي سركش و ستمگر كشته خواهي شد و آخرين نوشيدني ات، جرعه شيري خواهد بود كه با كمي آب آميخته است». پس به عمرو عاص گفتم: واي بر تو، مگر نه اين كه هم اكنون عمار ياسر

در جبهه علي عليه السلام است و با ما پيكار مي كند! پس آن گروه برحقند و گروه ما بر باطل.

عمرو عاص با اين كه خود مي دانست راه علي عليه السلام راه حق و معاويه بر باطل است اما با حيله و دروغ خواست ذو الكلاع را مجاب كند تا مبادا با همراهانش به سپاه اميرالمؤمنين عليه السلام ملحق شود، لذا گفت: اي ذو الكلاع نگران نباش، زيرا عمار به زودي آگاه شده و از سپاه علي فاصله مي گيرد و به ما مي پيوندد.

اين موضوع مدتي قبل از شهادت عمار بود ولي قبل از انتشار خبر شهادت عمار، در ميان سپاهيان شام، ذو الكلاع كشته شده بود و حضور نداشت تا دروغ گويي عمرو عاص را شاهد و ناظر باشد، لذا در اين موقع عمرو عاص به معاويه گفت: نمي دانم به مرگ كدام يك از اين دو، مسرورتر باشم: به مرگ عمار ياسر از سپأه علي يا مرگ ذوالكلاع در ميان سپاهيان خودي، به خدا سوگند اگر ذوالكلاع هم اكنون زنده بود و از كشته شدن عمار به دست سپاه شام آگاه مي شد، متوجّه حقيقت شده و با همه قومش به علي عليه السلام مي پيوست و كار ما را ضايع مي كرد.(1).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 24.

گفتگوي ذوالكلاع با ابو نوح حميري

«نصر بن مزاحم» از ابو نوح نقل مي كند: زماني كه تنور جنگ داغ شده بود، من در ميان گروهي از همداني ها و حميري ها (تيره هايي از قحطانيان) ايستاده بودم، ناگهان مردي از قواي شام به سپاه حضرت علي عليه السلام نزديك شد و بانگ برآورد: چه كسي مرا

به «ابو نوح حميري» معرفي مي كند؟ به او گفتيم: حميري همين جاست، كدام يك از آنها را مي خواهي؟ مرد شامي گفت: من ابو نوح كلاعي را مي خواهم، گفتم: او را يافته اي، زيرا او اين جاست، حال بگو تو كيستي؟ گفت: من ذو الكلاع هستم (در اين لحظه نقاب خود را كنار زد، او را ديدند كه وي ذوالكلاع حميري است در حالي كه گروهي از خويشاوندان و افراد قبيله اش او را همراهي مي كردند).

ذو الكلاع به ابو نوح نزديك شد و گفت: همراه من بيا. پرسيد: كجا بياييم؟ گفت: از صف بيرون رويم. پرسيد: چه كار داري؟ گفت: مرا به تو نيازي است. ابو نوح گفت: پناه بر خدا! ممكن نيست من همراه تو حركت كنم مگر آن كه همراه گروهي از سپاه باشم. ذو الكلاع گفت: آن چنان لازم نيست تو پيش من آي كه براي تو عهد و امان خدا و رسولش و من ذو الكلاع خواهد بود تا هنگامي كه به صف سواران خود برگردي. من مي خواهم از موضوعي درباره شما كه در آن شك و ترديد كرده ايم، بپرسم. ابو نوح و ذو الكلاع حركت كردند، و به راه ادامه دادند.

ذو الكلاع به ابو نوح گفت: من تو را خواستم تا براي تو حديثي را بگويم كه عمرو عاص در قديم و به روزگار حكومت عمر براي ما نقل كرده بود و اينك هم كه آن حديث را به ياد او آورديم، هم چنان آن را تكرار كرد. عمرو عاص چنين مي پندارد و نقل مي كند كه از پيامبر صلي الله عليه و آله

شنيده كه فرموده است: «مردم شام و مردم عراق جنگ خواهند كرد؛ حق و امام هدايت در يكي از آن دو سپاه است و عمار ياسر هم همراه همان امام هدايت است.»

ابو نوح گفت: آري به خدا سوگند، عمار ياسر ميان ماست. ذو الكلاع گفت: تو را به خدا سوگند مي دهم، آيا عمار در جنگ با ما جدي و كوشا ست؟ ابو نوح گفت: آري به خداي كعبه سوگند، او در جنگ با شما از من سخت كوش تر است و من چنانم كه دوست مي دارم كاش شما همه يك تن بوديد و من او را مي كشتم و پيش از كشتن ديگران تو را مي كشتم، با وجود اين كه پسر عموي مني، و عمار در هلاكت و نابودي شما از من جدي تر است.

پس از گفت و گوهاي فراوان، بالاخره ابو نوح راضي شد كه در پناه ذو الكلاع نزد عمروعاص برود.

وقتي عمرو عاص ابو نوح را ديد به او گفت: اي ابو نوح، تو را به خدا سوگند مي دهم كه به ما راست بگويي و دروغ پردازي نكني، آيا عمار بن ياسر ميان شماست؟

ابو نوح گفت: به تو خبر نخواهم داد مگر اين كه خبر دهي كه به چه مناسبت فقط در مورد عمار مي پرسي و حال آن كه شمار ديگري از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله نيز همراه مايند و همگي در جنگ با شما مي كوشند.

عمرو عاص گفت: شنيدم پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «إنّ عماراً تقتله الفئة الباغية و انه ليس ينبغي لعمار أن يفارق الحقّ و أن تأكل النار منه

شيئاً؛ همانا عمار را گروه ستم پيشه مي كشند و عمار هرگز از حق جدا نمي شود و آتش هرگز چيزي از عمار را نخواهد خورد.»

ابو نوح تهليل و تكبير گفت و افزود: به خدا سوگند، او ميان ما و در جنگ با شما كوشا ست. عمرو گفت: تو را سوگند به خدايي كه پروردگاري جز او نيست، آيا او در جنگ ما كوشا ست. ابو نوح گفت: آري به خدايي كه پروردگاري جز او نيست؛ و او روز جنگ جمل به من گفت: ما بر مردم بصره پيروز خواهيم شد و ديروز هم به من گفت كه: اگر شما چندان ضربه به ما بزنيد كه تا نخلستان هاي «هجر»(1) ما را عقب برانيد، باز هم مي دانيم ما بر حق هستيم و شما بر باطليد و كشتگان ما در بهشت و كشتگان شما در دوزخ خواهند بود.

عمرو عاص گفت: آيا مي تواني ترتيب ديدار من و عمار ياسر را بدهي؟ ابو نوح گفت: آري. پس عمرو عاص و دو پسرش، «عتبة بن ابو سفيان»، «ذو الكلاع»، «ابو الاعور سلمي»، «حوشب» و «وليد بن عقبة» سوار شدند و روي به راه نهادند.(2).

*****

هجر: منطقه اي پوشيده از نخل است. در اين جا براي بيان دوري آمده است، به طوري كه هر جايي را كه مسافت دور داشته به «هجر» مثال مي زدند.

وقعة صفين، ص 334؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 16.

ابو واقد ليثي (حارث بن عوف خُشنّي)

حارث بن عوف از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام و شاعر بود كه كنيه اش به «ابو واقد ليثي» معروف بود. او قبل از فتح مكه اسلام آورد و در جنگ حنين و غزوه

تبوك شركت داشت و در سال 65 و به قولي 68 هجري در سن 75 سالگي از دنيا رفته است.(1).

شيخ مفيد، حارث را از مهاجراني مي داند كه با حضرت علي عليه السلام بيعت كرد.(2) شيخ طوسي نيز وي را با تغيير نام پدر «حارث بن عمرو ليثي» با كنيه «ابو واقد» از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار آورده است، و مي نويسد: او همان كسي است كه معاويه سوگند ياد كرد كه مس ذوب شده در گوش هاي او بريزد.(3).

*****

اسد الغابه، ج 1، ص 342؛ الاصابه، ج 7، ص 456.

الجمل، ص 103.

رجال طوسي، ص 37، ش 17.

ابّي بن قيس نخعي
اشاره

اُبّي فرزند «قيس بن عبداللَّه نخعي» از بزرگان اهل كوفه و همچون برادرش «علقمة بن قيس» از ياران مخلص امير المؤمنين عليه السلام بود(1) وي و برادرش هر دو از بزرگان تابعين(2) هستند و هر دو در جنگ جمل و صفين در ركاب حضرت عليه السلام جنگيدند و اُبّي در صفين به شهادت رسيد و علقمه هم يك پاي خود را در اين جنگ از دست داد.(3).

*****

همان، ص 53، ش 115.

ر. ك: همين كتاب، ص 34.

همان؛ وقعة صفين، ص 287.

زهد و پارسايي ابّي

اُبّي بن قيس در زهد و تقوا و ترك دنيا چون برادرش شهرت داشت و به قدري نماز مي خواند كه او را «ابو الصلاة» ناميدند.(1).

ابن سعد از منصور نقل مي كند كه گفت: از ابراهيم پرسيدم: آيا علقمه در صفين حضور داشت؟ گفت: آري، شمشيرش كاملاً به خون آغشته بود و برادرش «اُبّي بن قيس» نيز در همين نبرد به شهادت رسيد.(2).

*****

قاموس الرجال، ج 6، ص 335؛ ر. ك: رجال كشي، ص 100، ح 159.

طبقات الكبري، ج 6، ص 87.

اثال بن حجل مذحجي

اُثال فرزند حجل بن عامر مذحجي، از علماي مجتهد و از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام در صفّين بود. وي ابتدا از ياران معاويه بود ولي بعداً مستبصر شد و به دامان علي عليه السلام بازگشت و در زمره ياران و شيعيان حضرت درآمد، اما پدرش «حجل» به مخالفت با امام عليه السلام اصرار مي ورزيد و معاويه را همراهي مي كرد.

نصر بن مزاحم نقل مي كند: در يكي از روزهاي سخت جنگ صفّين، مالك اشتر فرياد زد: «اي اهل عراق! آيا مردي هست كه جانش را به خداوند بفروشد؟» در اين موقع «اُثال بن حجل» بيرون آمد و بين دو صفِ سپاه ايستاد و به لشكريان معاويه گفت: آيا مبارزي در ميان شما هست؟ معاويه، براي مبارزه با وي حجل پدر اثال را خواست و گفت كه به جنگ اين جوان برو، و كار او را تمام كن! حجل و أثال در حالي مقابل هم قرار گرفتند كه يك ديگر را نمي شناختند كه پدر و پسرند، لذا «حجل» به ميدان آمد و آن دو به جنگ پرداختند، اما حجل ناگهان متوجه شد، دشمني

كه با او مي جنگد پسرش است، لذا فوراً از اسب پياده شد و پسرش نيز پياده گشت، هردو دست به گردن يك ديگر انداختند و گريستند، بعد حجل به پسرش گفت: اي اثال! به سوي دنيا بيا. يعني ثروت و دنيا نزد معاويه است. اما اُثال گفت: «اي پدر! بيا به سوي آخرت، به خدا قسم اگر من بخواهم به شام بيايم، تو بايد مرا منع كني. چقدر براي من زشت و قبيح است كه به علي عليه السلام و مؤمنان صالح بگويم كه به شاميان پيوستم. بنابراين اي پدر! تو بر آنچه هستي باش و من نيز بر آنچه هستم، باشم. من در سپاه علي عليه السلام خواهم ماند و تو نيز در سپاه معاويه بمان.»

پس از اين گفت و گو، هر كدام از آنان به جانب سپاه خويش بازگشتند و اين جريان را به سپاهيان خود گفتند، سپس «حجل» اشعاري در اين باره سرود:

انّ حجل بن عامرٍ و اُثالاً

أصبحا يُضرَبان في الأمثال

همانا حجل بن عامر و اُثال صبح كردند در حالي كه به آنان مثل مي زدند. (تا آخر اشعار)

زماني كه اين اشعار به مردم عراق رسيد، پسرش نيز در مقابل شعر پدر، شعري سرود كه دو بيت آن، چنين است:

قلت للشيخ لست أكفُرك الدَّه

-ر لطيفَ الغِذاء و التَّفنيقا

غير أنّي أخافُ أن تَدخُل النا

ر فلا تعصِني و كن لي رفيقا

- به آن پير بزرگوار گفتم، من در زمانه با خوردن و پرورشِ نيكو از نعمت هايي كه تو به من داده اي، ناسپاس نبوده ام.

- و اين همه (تلاش من نيز) به خاطر آن است كه مي ترسم تو به دوزخ بروي،

پس با من مخالفت نكن و هم فكر و رفيق راه من باش.(1).

أثال در ضمن اشعاري كه سروده از يك سو اعتقاد و ايمان خود به اميرالمؤمنين عليه السلام را ابراز داشته و از ديگر سو مراقب بود كه پدرش را هجو نكند و به او جسارت نشود، كه اين خود امري است پسنديده كه فرزند احترام پدر را داشته باشد، اگر چه از نظر اعتقادي در دو مسير باشند.

*****

وقعة صفّين، ص 443.

احنف بن قيس تميمي سعدي
اشاره

اسم او صخر يا ضحاك فرزند «قيس بن معاوية بن حصين تميمي» ملقب به احنف و كنيه اش «ابو بحر تميمي سعدي» است؛ چون پاي او قدري كج بود لذا به احنف (كج پا) شهرت داشت.(1).

احنف از اشراف اهل بصره و بزرگ قبيله بني تميم و يكي از عقلاي نامدار ملت عرب بوده است. وي گذشته از هوشِ بي نظيرش، سخنگويي فصيح و ناطقي جسور بود و از نظر حلم و بردباري و بزرگي ضرب المثل عرب است.(2) از وي پرسيدند: چگونه بزرگ قوم خود شدي؟ گفت: با دستگيري ستمديدگان و كمك به بينوايان. گفتند: حلم را از كه آموختي؟ گفت: از حكيم عصر و حليم زمان «قيس بن عاصم منقري».(3).

در بردباري احنف همين كافي است كه وقتي برادرزاده اش از درد دندان مي ناليد، به او گفت: من سي سال است از بينايي يك چشم محرومم و به احدي نگفته ام.(4).

احنف در زمان حيات پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله مسلمان شد، اما موفق به ديدار آن حضرت صلي الله عليه و آله نگرديد، اما مورد دعاي حضرت صلي الله عليه و آله قرار گرفته است.(5) با اين حال شيخ

طوسي در كتاب رجال خود، وي را از اصحابِ رسول خدا صلي الله عليه و آله، اميرالمؤمنين عليه السلام و امام حسن مجتبي عليه السلام به شمار آورده است.(6).

*****

اسد الغابه، ج 1، ص 55؛ سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 119؛ تهذيب التهذيب، ج 1، ص 209.

تهذيب التهذيب، ج 1، ص 209؛ سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 119 و 121.

سفينة البحار، ج 1، ص 349 ماده احنف.

اعيان الشيعه، ج 7، ص 383.

اسد الغابه، ج 1، ص 55؛ الاصابه، ج 1، ص 188.

رجال طوسي، ص 7، ش 64 و ص 35، ش 6 و ص 66، ش 1.

برخورد خليفه دوم با احنف

مورخان نقل مي كنند: احنف كه رئيس قوم خود و مردي دانا و بصير و ساكن بصره بود، در زمان خلافت عمر بن خطاب در ميان جمعيتي از مردم بصره، به مدينه آمد و خطبه اي بسيار جالب و گيرا خواند، و چون عمر او را مردي بسيار زيرك و دانا و با ديانت يافت، دستور داد تا او را در مدينه نگه دارند و مانع مراجعت وي به بصره شوند.

عمر يك سال به او اجازه بازگشت نداد و در توجيه كار خود گفت: تو را اين مدت در مدينه نگاه داشتم و حركاتت را زير نظر گرفتم و ايمانت را آزمودم؛ تو مؤمن و مسلماني، پس سپاس گزار باش و اينك به تو اجازه بازگشت مي دهم.

در پي بازگشت «احنف بن قيس» به بصره، عمر نامه اي به ابو موسي اشعري (والي بصره) نوشت و در آن متذكر شد كه: احنف از بزرگان بصره است، او را به خود نزديك و در امور كشور با وي

مشورت كن.(1).

*****

ر. ك: سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 121.

مشورت استاندار بصره با احنف

به دنبال نامه اي كه عمر براي ابو موسي اشعري نوشت دوره اي از نبوغ سياسي و اجتماعي احنف فرا رسيد و سرانجام وي يكي از مشاوران رسمي و امين حكومت هاي عمر، عثمان و اميرالمؤمنين عليه السلام گرديد.

استانداران بصره در امور مهم با وي مشورت مي كردند و در بسياري از موارد رأي او را به كار مي بستند. از جمله وقتي كه سپاه ناكثين به سركردگي طلحه و زبير همراه عايشه به دروازه هاي بصره در منزلي به نام «حفر ابو موسي» رسيدند و به عثمان بن حنيف كه استاندار بصره از جانب حضرت علي عليه السلام بود، نامه نوشتند و از او خواستند كه دارالاماره را در اختيار آنان بگذارد، وقتي نامه آنان به عثمان رسيد، فوراً «احنف بن قيس» را خواست و با او مشورت كرد. احنف با فكر ژرف و دورانديش خود گفت: آنان كه براي خون خواهي عثمان قيام كرده اند، خود خون او را ريخته اند و من لازم مي دانم كه آماده مقابله با آنها باشي و پيش از آن كه آنها به بصره وارد شوند با لشكري مقابلشان بروي، و الا اگر آنان وارد بصره شوند، مردم از آنان بيشتر اطاعت خواهند كرد.

عثمان بن حنيف گفت: نظر من هم همين است، لكن منتظر دستور امام عليه السلام مي مانم. در اين هنگام «حكيم بن جبله عبدي» وارد شد، نامه طلحه و زبير را برايش خواند او هم نظر احنف را تكرار كرد و گفت: اجازه بده من براي مقابله با آنان برخيزم، اگر به اطاعت امير

مؤمنان علي عليه السلام گردن نهند چه بهتر و گر نه با آنها نبرد مي كنم.

عثمان بن حنيف گفت: اگر تصميم به مقابله باشد، خودم براي اين كار بهترم. حكيم اصرار ورزيد كه هر چه زودتر اقدام كند كه اگر ناكثين وارد بصره شوند، دل هاي مردم را به سبب همراه بودن عايشه همسر پيامبر با آنان، به سوي خود جلب مي كنند و تو را از مقامت خلع خواهند كرد.(1).

در اين اوضاع بود كه نامه امير مؤمنان به عثمان رسيد، به اين مضمون: «طلحه و زبير پيمان شكسته و به سوي بصره مي آيند، آنها را به اطاعت دعوت كن، اگر اطاعت كردند آنها را اكرام نما و اگر اطاعت نكردند با جنگ، كار را فيصله دهيد.»

امام عليه السلام نامه را از «ربذه» ارسال كرده بود و نوشته بود كه: من هم به زودي به سوي تو خواهم آمد.

استاندار بصره پس از مشورت با ياران خود و بعد از دريافت نامه امام عليه السلام فوراً «عمران بن حصين» و «ابو الاسود دوئلي» را - كه از شخصيت هاي بصره بودند - طلبيد و به آنان مأموريت داد تا با طلحه و زبير بيرون بصره ملاقات كنند و هدف آنان را از لشكركشي به بصره جويا شوند. آن دو از بصره بيرون آمدند و در «حفر ابو موسي» به ملاقات طلحه و زبير و عايشه رفتند.(2) بدون ترديد اگر عثمان بن حنيف به مشورت احنف بن قيس توجه مي كرد و در بيرون شهر بصره با طلحه و زبيره به نبرد مي پرداخت، كار بدان جا نمي كشيد كه تا اين حد از دو طرف

خونشان ريخته شود و خود ابن حنيف هم با آن وضع دلخراش از بصره اخراج شود و شهر بصره به دست مهاجمين بيفتد. يا آن كه كار به صلح مي كشيد و هرگز خوني ريخته نمي شد، و اللَّه العالم.

*****

حكيم بن جبله پس از زنداني شدن عثمان بن حنيف با گروهي از قبيله عبد قيس و... قيام كرد و خود و برادر و فرزندش و نيز همراهانش در نبردي با گروه ناكثين پيش از آمدن اميرالمؤمنين عليه السلام به بصره به شهادت رسيد و جنگ او را جمل اصغر، و جنگ اميرالمؤمنين عليه السلام را جمل اكبر ناميده اند. تفصيل آن را در شرح حال حكيم بن جبله در همين كتاب ملاحظه نماييد.

شرح ابن ابي الحديد، ج 9، ص 311.

نقش احنف در جنگ جمل

وي در جنگ جمل غايب بود، اما اين غيبت هم، به صلاح ديد و موافقت امام عليه السلام صورت گرفت؛ زيرا با ورود طلحه و زبير و عايشه به شهر بصره، و اخراج عثمان بن حنيف و كشتن جمعي از يارانش، گروه كثيري از مردم بصره در مشروعيت حكومت امام عليه السلام دچار ترديد شدند و سران و سركردگان سپاه جمل براي سلب اعتماد مردم بصره از امام عليه السلام و تشكيك در مورد مشروعيت حكومت او و نيز دخالت دادن امام عليه السلام در ماجراي قتل خليفه سوم از هيچ تلاشي فرو گذار نبودند. آنان به منظور تحريك عواطف ديني مردم، همسر پيامبر (عايشه) را با خود همراه و از همراهي او به عنوان دليل محكم بر حقانيت خود و بطلان صلاحيت علي عليه السلام استفاده كردند.

«احنف بن قيس» خود رابه امام عليه السلام

رساند و عرض كرد: مردم بصره گمان كرده اند كه اگر شما بر شهر مسلط شويد، مردانشان را كشته و زنانشان را به اسارت مي بريد.

امام عليه السلام در پاسخ فرمود:

ما مثلي يُخاف هذا منه، و هل يَحِلُّ هذا الاّ ممن (لِمَن) تَولَّي و كَفَر، الم تسمع قول اللَّه عزوجل «لستَ عليهم بمُصَيطر الّا مَن تولَّي و كَفَر» و هم قوم مسلمون؛

چگونه مردم چنين واهمه اي از من دارند، آيا مگر چنين كاري جز در حق كفار حربي و مرتدين جايز است؟ مگر فرمان خداي عزوجل را در اين مورد نشنيدي كه فرمود: «تو بر آنها تسلط نداري مگر آنان كه روي گردانند و كافر شوند». حال آن كه آنان مردماني مسلمانند.

احنف عرض كرد: يا اميرالمؤمنين، حال شما يكي از دو پيشنهاد مرا بپذيريد، يا اين كه من در كنار شما بمانم و بجنگم و يا اين كه به شهر برگردم و از پيوستن ده هزار مرد جنگي قبيله ام به سپاه دشمن جلوگيري كنم؟

امام عليه السلام فرمود: اين خود نصرت بزرگي است كه بتواني ده هزار جنگجو را از پيوستن به دشمن باز داري. لذا احنف به ميان قوم خود بازگشت و آنان را به ارشاد و راهنمايي امام عليه السلام و پرهيز از جنگ و حفظ بي طرفي كامل دعوت و خود نيز به همراه آنان عزيمت كرد.(1).

*****

تاريخ طبري، ج 4، ص 497.

احنف و انتقاد از عايشه

احنف در واقعه جمل با عايشه مناظره و او را در مورد اقدام به جنگ محكوم كرد. او گفت: اي ام المؤمنين، آيا رسول خدا صلي الله عليه و آله در خصوص اين جنگ با تو عهدي بسته و دستوري

داده است؟

عايشه: خير، به خدا قسم به من دستوري نداده است، پرسيد: پس آيا در كتاب خدا در اين باره چيزي يافته اي؟ گفت: خير. ما نيز همان قرآني را مي خوانيم كه شما مردم مي خوانيد. احنف گفت: آيا هرگز اتفاق افتاده كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در زماني كه مسلمانان اندك بودند و مشركان بسيار از زنان خود ياري بطلبد؟ عايشه كه چاره اي جز گفتن حق نداشت، گفت: خير به خدا قسم چنين چيزي اتفاق نيفتاده است. احنف گفت: پس گناه ما چيست كه عليه ما قيام كرده اي؟(1).

منظور احنف اين بود كه اگر اكنون ما ياري خود را از تو دريغ مي كنيم، بدين جهت است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله هرگز اجازه نداده است كه زنان وي در تعيين سرنوشت و اداره امور مسلمانان و جنگ با امام وقت دخالت كنند.

او هم چنين مناظره اي با طلحه و زبير دارد كه در تاريخ ثبت شده است.(2).

*****

تاريخ طبري، ج 4، ص 497.

ر. ك: عقد الفريد، ج 4، ص 319؛ الجمل، ص 143.

شركت فعال و موثر احنف در نبرد صفين

زماني كه حضرت علي عليه السلام قصد داشت به صفين عزيمت كند، نامه اي به ابن عباس (استاندار وقت بصره) نوشت و از وي خواست كه جنگجويان بصره را براي پيوستن به سپاه امام و حركت به سوي دشمن بسيج كند.

احنف وقتي به كوفه آمد به همراه گروهي از مردم بصره نزد امام عليه السلام شرفياب شد و گفت: «يا اميرالمؤمنين، إنه إن تك سعدٌ لم تنصرك يوم الجمل فإنها لم تنصر عليك و...؛ يا اميرالمؤمنين عليه السلام، اگر بني سعد در جنگ

جمل شما را ياري نكردند(1) در مقابل به ضرر شما نيز وارد جنگ نشدند و سران و گردانندگان آن واقعه خونين را برضد شما حمايت نكردند؛ اكنون طايفه ما در بصره اند، اجازه بدهيد پيكي به سويشان بفرستيم و از آنها كمك بخواهيم، زيرا آنان امروز بدين وسيله به تكليف خود عمل كرده و قصور ديروزشان را نيز جبران مي كنند و حق خود را از دشمن مي گيرند و به فضيلت جهاد در ركاب امام خود نايل مي شوند.

امام عليه السلام به وي اجازه داد و فرمود: پس نامه اي برايشان بفرست و آنان را به سوي خود بخوان.

وي بي درنگ نامه اي به اين مضمون براي مردم قبيله اش فرستاد:

أما بعد، فإنه لم يبق أحدٌ من بني تميم إلّا وقد شقوا برأي سيدهم غيركم...؛

اي گروه بني سعد، خوب مي دانيد كه احدي از بني تميم در واقعه جمل جان سالم بدر نبرد و هر يك از طوايف اين قبيله بزرگ به نوعي گرفتار سوء تدبيرِ بزرگِ قبيله خود شدند...، اما شما از گزند آن حوادث خونين به دور مانديد؛ زيرا خداوند شما را به وسيله حسن تدبير من، سلامت بخشيد و همه به آرزوهايتان رسيديد و از هر آن چه كه مايه هراستان بود، در امان مانديد. خلاصه اين كه از گرفتاران و شكست خوردگان بريديد و به اهل عافيت پيوستيد. حال به شما مي گويم كه ما بر قبيله بني تميمِ كوفه وارد شده و دوباره مورد محبتشان قرار گرفتيم. نخست با خروج به سوي ما در بصره مورد محبت شان قرار گرفتيم و اكنون هم براي حركت به سوي دشمن، پس

به سوي ما بشتابيد و بر دشمن اعتماد نكنيد....(2).

احنف در نبرد صفين با همه نيروهاي تحت امر خود، حضور يافت و در اين جنگ به دستور امام عليه السلام فرماندهي قبايل بني تميم، ضبّه و رباب را عهده دار بود.(3).

*****

اشاره به كناره گيري احنف و قبيله اش در جنگ جمل است.

وقعة صفين، ص 25؛ اعيان الشيعه، ج 7، ص 384.

شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 194.

حمايت احنف از عنوان اميرالمؤمنين

در جنگ صفين سرانجام امام عليه السلام ناچار شد مذاكره و حكميت پيشنهادي دشمن را بپذيرد و به كاتب ويژه خود (عبيداللَّه بن ابي رافع) دستور داد كه متن بيانيه صلح را بدين ترتيب تنظيم كند:

بِسْمِ اللَّه الرَحْمنِ الرَحيمْ: هذا ما تقاضي عليه عليٌ اميرالمؤمنين، و معاوية بن ابي سفيان و شيعتُهما فيما تَراضَيا بِهِ مِنَ الْحُكْمِ بكتابِ اللَّه و سنت نبيه صلي الله عليه و آله؛

بسم اللَّه الرحمن الرحيم، اين قطع نامه اي است كه به موجب آن علي اميرالمؤمنين عليه السلام و معاويه بن ابي سفيان و شيعيان و پيروان آن دو توافق كردند كه به كتاب خدا و سنت پيامبر صلي الله عليه و آله عمل كنند و داوري قرآن را در خصوص جنگ يا صلح بپذيرند.

اين بيانيه تنظيم گرديد و به معاويه نشان داده شد تا ذيل آن را امضا كند. اما او همين كه عنوان «اميرالمؤمنين» را ديد، گفت: من آدم بسيار پستي خواهم بود كه با وجود اذعان به امامت تو بر مؤمنين، باز هم عناد ورزم و با تو بجنگم. پس معلوم است من امارت تو را براي مؤمنين نپذيرفته ام كه با تو از در جنگ وارد شده و اكنون

پيمان صلح و حكميت امضاء مي كنيم، بنابراين اگر مي خواهي صلحي صورت گيرد، اين عنوان (كلمه اميرالمؤمنين) را از متن بيانيه حذف كن.(1).

در اين جا، احنف از خيرخواهي به امام عليه السلام عرض كرد: مبادا عنوان «اميرالمؤمنين» را از متن معاهده حذف كني كه در اين صورت مي ترسم هرگز به تو باز نگردد؛ پس تن به اين كار مده اگر چه به جنگ تازه اي بينجامد و عده اي كشته شوند؟

حضرت امير عليه السلام هم با اين پيشنهاد موافق بود و نيمي از روز در همين مورد بحث شد تا اين كه «اشعث بن قيس كندي» با تنگ نظري و تعصب خاص خود و با تكيه بر نفوذ قومي خود ايده دشمن را بر امام عليه السلام تحميل كرد كه براي پايان مخاصمه عنوان اميرالمؤمنين حذف شود و فقط به اسم حضرت و اسم پدرش (علي بن ابي طالب) اكتفا گردد.(2).

*****

در روايتي آمده است كه عمرو عاص گفت: علي فقط امير شما است نه امير همه مؤمنين و الا با او جنگ نمي كرديم. پس نام خود او و نام پدرش را بنويسد.

تاريخ طبري، ج 5، ص 52؛ وقعة صفين، ص 508؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 232.

تذكرات و نصايح احنف به ابوموسي اشعري

هنگامي كه ابو موسي اشعري (نماينده مردم عراق)(1) به نمايندگي از سوي امام عليه السلام براي گفت و گو با عمرو عاص عازم «دومة الجندل» گرديد، «احنف بن قيس» كه مرد سياست و كياست و بصير به امور بود، دست ابوموسي را گرفت و او را از نيرنگ هاي عمرو عاص بر حذر داشت و اهميت اين مذاكرات را به وي گوشزد كرد

و گفت: عظمت كار را درك كن و بدان كه كار ادامه دارد. اگر عراق را ضايع كني، ديگر عراقي نيست. از مخالفت خدا بپرهيز كه خدا دنيا و آخرت را براي تو جمع مي كند. اگر فردا با عمرو عاص رو به رو شدي، تو ابتدا سلام مكن، هر چند سبقت بر سلام سنت است ولي او شايسته اين كار نيست. دست در دست او مگذار، زيرا دست تو امانت است. مبادا تو را در صدر مجلس بنشاند، كه اين كار خدعه و فريب است. از اين كه با تو در اتاق تنها سخن بگويد بپرهيز؛ زيرا ممكن است در آن جا گروهي را به عنوان شهود، مخفي سازد تا بر ضد تو گواهي دهند.»

آن گاه احنف ابو موسي را آزمود و دانست كه ابايي از خلع امام علي عليه السلام از حكومت، ندارد لذا نزد امام آمد و ماجرا را براي آن حضرت بيان كرد. امام عليه السلام فرمود: «ان اللَّه غالب علي أمره». احنف يادآور شد كه اين كار مايه ناراحتي ماست.(2).

*****

امام عليه السلام هرگز به انتخاب ابو موسي راضي نبود و او را شايسته چنين مأموريت خطيري نمي ديد، اما گروهي از مردم ظاهربين كوفه خواسته خود را بر امام عليه السلام تحميل كردند و زير بار وكالت و حكميت شخص ديگري جز ابوموسي نرفتند.

وقعة صفين، ص 537؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 249.

ايستادگي احنف در مجلس معاويه

محمّد بن عبد ربه در كتاب «عقدالفريد» نقل مي كند: روزي در مجلس معاويه كه جمع زيادي از رجال برجسته شام حضور داشتند، مردي چاپلوس به مجلس وارد شد و خطبه اي خواند و در

آخر كلامش به اميرالمؤمنين عليه السلام لعن و ناسزا گفت.

حاضران از باب تأييد سخنان آن مرد چاپلوس ساكت ماندند. احنف اين شيعه راستين علي عليه السلام سكوت را جايز ندانست و خطاب به معاويه چنين گفت:

اين مرد كه اين گونه به علي عليه السلام جسارت كرد، اگر مي دانست كه لعن انبياي الهي عليه السلام تا اين حد تو را خرسند مي سازد، آنان را نيز لعنت مي كرد. پس از خدا بترس و از علي دست بدار، كه او اينك از دنيا رفته و خداي خود را ملاقات و در بستر قبرش با اعمال خود خلوت كرده است.

اي معاويه، به خدا سوگند، تا آن جا كه ما علي عليه السلام را مي شناسيم، سوابقي درخشان، اخلاقي پاكيزه، مناقب عظيم و مصائبي بزرگ دارد. وي اعظم علما و افضل فضلا و احلم حلما و وصي خيرالأنبيا است، چگونه روا خواهد بود كه اينگونه مورد جسارت و بي حرمتي قرار گيرد؟

معاويه گفت: اي احنف، به راستي كه خار و خاشاك بر چشمم ريختي و سخن نسنجيده گفتي و عاقبت آن را نمي داني و پايانش را نمي بيني. حال كه چنين گفتي، بايد بر منبر نشسته و علي را در بين مردم نفرين كني!

احنف گفت: اگر مرا از انجام اين كار معاف داري، برايت بهتر است؛ زيرا هرگز لبانم به لعن علي عليه السلام گشوده نخواهد شد.

معاويه گفت: من تو را معاف نمي دارم و باز به تو مي گويم كه بايد به منبر رفته و علي را در ملأ عام لعنت كني!

احنف گفت: در اين صورت ميان تو و او به انصاف سخن خواهم گفت

و به انصاف عمل خواهم كرد.

معاويه پرسيد: مگر چه مي خواهي بگويي؟

احنف گفت: پس از ستايش خداوند بر پيامبرش درود مي فرستم و چنين مي گويم: اي مردم، معاويه از من خواسته كه علي را لعن كنم! بدانيد كه علي و معاويه پس از آن كه در امر خلافت اختلاف پيدا كردند، به جنگ يكديگر برخاستند و هر يك از آن دو خود را به حقّ مي دانستند بنابراين من دعا مي كنم و شما هم آمين بگوييد، كه خدا شما را رحمت فرمايد. پس از آن مي گويم:

پروردگارا، لعنت تو و فرشتگانت و انبيا و فرستادگانت و همه مخلوقاتت بر كسي از اين دو (علي و معاويه) كه به ديگري ستم كرده فرو فرست و همين طور بر گروه ستمكار كه به ناحق بر ضد طرف مقابل دست به شورش زد، لعن فرست و آنان را از دايره رحمت خود خارج ساز و بر آنان سخت گير. اي مردم آمين بگوييد كه خدا شما را بيامرزد.

آري اي معاويه من چنين خواهم گفت، هر چند كه به قيمت جانم تمام شود، نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد.

معاويه گفت: اي ابا بحر، من تو را از اين كار معاف كردم و نمي خواهم به علي نفرين و لعن كني.(1).

*****

عقد الفريد، ج 4، ص 28.

صداقت و پايداري احنف در اجراي حق

پس از مرگ زياد بن ابيه در سال 53 قمري معاويه تصميم گرفت فرزندش «يزيد» را به ولايت عهدي و جانشيني خود معرفي كند و در اين باره از مردم بيعت بگيرد، لذا براي رسيدن به مقصود خود با شخصيت ها و بزرگان و سران قبايل به شور و

مشورت پرداخت. از جمله كساني كه به شام آمد و نظر خود را صريحاً اعلام كرد احنف بن قيس بود، او پس از اظهار نظر جمعي از بزرگان، چنين گفت:

اي معاويه، تو خود از شب و روز يزيد آگاهي و از ظاهر و باطن و دخول و خروجش با خبري، اگر در اين كار رضاي خدا و صلاح امت است به مشورت و نظرخواهي نياز نيست و اگر غير از اين است دنيا را در اختيار او قرار مده كه خود عازم سفر آخرتي.

شايد بهترين سخن كه بوي تملق و چاپلوسي در آن نبود، سخن اخنف در آن مجلس بود، لذا پس از گفتار او مردم متفرق شدند، سخن و كلام احنف را زمزمه مي كردند و بازگو مي نمودند.(1).

ذهبي نقل مي كند: وقتي يزيد بن معاويه به ولايت عهدي منصوب شد، مردم براي عرض سلام و تهنيت مي آمدند و هر كس سخني مي گفت، اما احنف ساكت بود، معاويه پرسيد: چرا چيزي نمي گويي؟

احنف گفت: اگر دروغ بگويم، خدا را به خشم آورده ام و از او مي ترسم و اگر راست بگويم، تو را به خشم آورده و از تو بيم دارم.(2).

*****

عقد الفريد، ج 4، ص 370.

سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 124.

وفات احنف

«احنف بن قيس» در سال 67 يا 71 هجري درگذشت و جمعي گفته اند: در زماني كه «عبداللَّه بن زبير» بر حجاز و عراق در شهر كوفه حكومت داشت، درگذشت. «مصعب بن زبير» كه از سوي برادرش عبداللَّه در كوفه حكومت مي كرد، بر او نماز خواند و پيكر او را تشييع كرد.

مصعب در تشييع جنازه او مي گفت:

«هذب اليوم الحَزم و الرأي؛ امروز محكم كاري و رأي صائب از ميان رفت.»(1).

*****

الاصابه، ج 1، ص 189؛ ر. ك: اسد الغابه، ج 1، ص 55؛ سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 124.

ادهم بن محرز باهلي

شيخ طوسي او را از اصحاب اميرمؤمنان حضرت علي عليه السلام آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 35، ش 14.

اسامه بن زيد بن حارثه
اشاره

اسامه فرزند «زيد بن حارثه بن شراحيل كلبي» و كنيه اش «ابو محمّد» يا «ابو خارجه» يا «ابو زيد» است.(1) مادرش «ام ايمن» است و وي در مكه متولد شد و در آغوش اسلام پرورش يافت و چون غلام حضرت رسول صلي الله عليه و آله بود، وقتي حضرت او را آزاد كرد به «مولي رسول اللَّه» (آزاد شده پيامبر) شهرت يافت.

اسامه، هنگام رحلت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله هجده يا بيست سال داشت و پس از آن حضرت در زمره ياران و اصحاب امير مؤمنان علي عليه السلام درآمد.(2) او در آخر حكومت معاويه در سال 54 يا 58 و به قولي 59 هجري در سن 56 يا 59 سالگي در «جرف» درگذشت و پيكر پاك او در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.(3).

*****

اسد الغابه، ج 1، ص 64؛ قاموس الرجال، ج 1، ص 716؛ تهذيب التهذيب، ج، ص 226.

رجال طوسي، ص 34، ش 1.

تهذيب التهذيب، ج 1، ص 227.

زيد (پدر اسامه)

زيد (پدر اسامه) در زمان كودكي و سن هشت سالگي همراه پدرش حارثه و مادرش ام ايمن براي ديدار با بستگان خود به قبيله «بني معن» در مكه رفتند. در اين هنگام طايفه «قين» بر آنان حمله بردند و زيد را اسير كرده و براي فروش به بازار عكاظ مكه آوردند. حكيم بن حزام (برادرزاده حضرت خديجه) زيد را به مبلغ چهارصد درهم براي حضرت خديجه خريداري كرد و او هم زيد را به پيامبر صلي الله عليه و آله بخشيد، حضرت هم او را آزاد كرد و به عنوان فرزند خود تلقي نمود.

حارثه در فراق فرزندش زيد، بسيار دلتنگ و متأثر

بود و با اشعاري عمق ناراحتي خود را در فراق فرزندش بازگو مي كرد:

تا اين كه جمعي از طايفه «كلبيه» به زيارت خانه خدا آمدند و زيد را شناختند و او را از نگراني پدر و مادرش مطلّع كردند. زيد براي آرامش پدر و مادرش اشعاري را - كه حكايت از عشق و علاقه قلبي او به حضرت رسول صلي الله عليه و آله بود - سرود و براي آنان فرستاد.

هنگامي كه آن گروه، خبر سلامتي زيد را براي پدرو مادرش برد، بلافاصله پدر زيد و عمويش «كعب بن شراحيل» در مكه خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله آمدند و عرضه داشتند: اي پسر عبدالمطلب، و اي پسر هاشم، و اي بزرگ قوم، راجع به پسرمان نزد تو آمده ايم! بر ما منّت بگذار يا فديه بگير و او را آزاد گردان؟

رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: فرزند شما كيست؟ گفتند: زيدبن حارثه.

حضرت رسول صلي الله عليه و آله زيد را صدا كرد و به او فرمود: اينها را مي شناسي؟ گفت: آري، اين پدرم و آن عمويم است. بعد فرمود: مرا هم كه مي شناسي و مصاحبت مرا ديده اي، حال آيا مرا اختيار مي كني يا پدر و عمويت را؟

زيد گفت: يا رسول اللَّه، من آن دو را نمي خواهم و كسي را بر شما مقدم نخواهم داشت و شما به جاي پدر و عموي من هستيد.

پدر و عموي زيد كه صراحت و بي اعتنايي زيد را ديدند، سخت ناراحت شدند و خطاب به او گفتند: آيا بردگي را بر آزادي و بندگي را بر پدر و مادرت ترجيح

مي دهي؟ زيد گفت: آري، من آن چه در اين مدت از پيامبر ديده ام و صفات حسنه و اخلاق كريمه اش را مشاهده كرده ام، تا ابد احدي را بر او ترجيح نخواهم داد!

پدر و عموي زيد گفتند: اي گروه قريش، شما گواه باشيد كه ما از زيد بيزاريم و او ديگر فرزند ما نيست.

در چنين موقعيتي بود كه رسول خدا صلي الله عليه و آله دست زيد را گرفت و به كنار خانه خدا برد و فرمود: «يا من حضر، اشهدوا أنّ زيداً ابني يرثني و أرثه؛ اي حاضرين، همه شما گواه باشيد، من زيد را پسر خود قرار دادم. او از من و من از او ارث مي بريم».(1).

زيد از همان اوايل بعثت، به اسلام روي آورد و جزو سابقين در اسلام قرار گرفت و سرانجام در جنگ موته سال هشتم هجري، قبل از فتح مكه به شهادت رسيد، به بركت ايمان و فضل زيد، فرزندش اسامه همواره در زمره ياران رسول خدا صلي الله عليه و آله و پس از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در جمله ياران حضرت علي عليه السلام قرار داشت.

*****

اسد الغابه، ج 2، ص 224؛ ر. ك: بحارالانوار، ج 22، ص 263.

اسامه محبوب رسول خدا

همان گونه كه اشاره شد، اسامه از پدري كه فرزند خوانده رسول خدا صلي الله عليه و آله و از مادري كه به جاي مادر آن حضرت بود، به دنيا آمد. از اين رو اسامه همواره مورد عنايت خاص حضرت قرار داشت و به قدري به او اظهار علاقه مي كرد كه وي را «حبُّ رسول اللَّه» مي ناميدند.(1).

ابن اثير در «اسد الغابه»

از ابن عمر نقل مي كند: رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمودند:

إنّ اُسامة لاٌحبُّ الناس إليّ - او من أحبِّ الناس إليّ - و أنا أرجو أن يكون مِن صالحيكم، فاستوصوابه خيراً؛

به راستي اسامه از محبوب ترين مردم نزد من است، اميدوارم او از صالحان شما باشد، پس همواره او را به خوبي سفارش نماييد.(2).

همين محبت پيامبر صلي الله عليه و آله نسبت به اسامه سبب شد كه «عمر بن خطاب» در زمان خلافت خود موقع تعيين حقوق براي ياوران و اصحاب پيامبر، براي اسامه پنج هزار و براي عبداللَّه پسر خود دو هزار درهم در نظر بگيرد.

عبداللَّه از اين تفاوت به پدرش اعتراض كرد و گفت: اسامه را بر من مقدم داشتي با اين كه من در جنگ هايي شركت كرده ام كه اسامه شركت نكرده است.

عمر گفت: چون پيامبر او را بيشتر از تو دوست مي داشته و به پدرش بيشتر از پدر تو علاقه مند بوده است، لذا حقوق و مستمري او را بيشتر از تو قرار دادم.(3).

*****

تهذيب التهذيب، ج 1، ص 226.

اسد الغابه، ج 1، ص 64.

اسدالغابه، ج 1، ص 65.

سامه و فرماندهي سپاهي عظيم

يكي از مواردي كه اهميت مقام و منزلت اسامه را نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله به وضوح به اثبات مي رساند، فرماندهي او در لشكري بزرگ براي رويارويي با بزرگ ترين ارتش جهان آن روز (ارتش روم) است.

پس از كشته شدن سه فرمانده بزرگ اسلام «عبداللَّه بن رواحه»، «جعفر بن ابي طالب»، «زيد بن حارثه» (پدر اسامه) و نيز كشته شدن بسياري از مسلمانان در جنگ موته، رسول خدا صلي الله عليه و آله لشكري

در قالب چهار هزار نفر ترتيب داد و «اسامة بن زيد» را كه هجده سال بيش نداشت به فرماندهي چنين سپاهي منصوب كرد. اكثر بزرگان مهاجر و انصار و جمعي از سرشناسان اصحاب از جمله ابوبكر، عمر و عثمان را زير پرچم او قرار داد و دستور داد به طرف شام و سرزمين روم حركت كنند و انتقام خون شهداي موته را بگيرند و اين سفارش را تكرار مي كرد كه:

انفذوا جيش اُسامة، لَعَن اللَّه مَن تَخلَّف عن جيش اسامه؛

با جيش اسامه حركت كنيد، خدا لعن كند كسي را كه از لشكر وي سرپيچي نمايد.

در اين سفر اسامه از بيماري رسول خدا صلي الله عليه و آله نگران بود، لذا به خدمت حضرت آمد و عرض كرد: پدر و مادرم به قربانت! آيا اجازه مي فرماييد، چند روزي در مدينه بمانم تا خداوند به شما عافيت بخشد؛ زيرا من نگران حال شمايم؟

حضرت فرمود: «اي اسامه، آن چه به تو دستور داده ام، عمل كن و سپاه را به جانب دشمن پيش ببر كه كوتاهي در جهاد در هيچ حالي جايز نيست.»

فرمان بسيج سپاه اسامه به شام از جانب پيامبر صلي الله عليه و آله در 26 صفر سال يازده هجري - چند روز قبل از رحلت آن حضرت - صادر شد.

اما برخي از اصحاب كه از انتخاب اسامه به فرماندهي اين سپاه عظيم ناراضي بودند و از سويي در اين موقعيت كه پيامبر بستري بود، علاقه اي به خارج شدن از مدينه را نداشتند؛ لب به اعتراض گشوده و گفتند: رسول خدا، نوجواني را بر ما مردان و بزرگان، امير كرده است!!

سرپيچي بعضي از سران

سپاه و بزرگان اصحاب به گوش رسول خدا صلي الله عليه و آله رسيد. حضرت فوراً به مسجد آمد و بالاي منبر رفت و خطاب به آن جمعيت فرمود:

بلغني أنكم طعنتم في عمل اُسامة و في عمل أبيه من قبل، و أيمُ اللَّه إنّه لخليقٌ للإمارة و إنّ أباه كان خليقاً لها، و إنّه و أباه من أحبّ الناس إليّ، فأُوصيكم به خيراً، فلئن قلتم في إمارته لقد قال قائلكم في أمارة أبيه؛

مردم به من خبر رسيده است كه شما به فرماندهي اسامه طعنه زده ايد، همان گونه كه به فرماندهي پدرش طعنه مي زديد، قسم به خدا، همانا اسامه سزاوار فرماندهي سپاه است، چنان چه پدرش سزاوار بود و همانا او و پدرش از بهترين مردم نزد من است. پس سفارش مي كنم شما را كه خيرخواه او باشيد و اگر امروز درباره فرماندهي اسامه حرف زديد، پيش تر درباره امارت و فرماندهي پدرش مي گفتيد.

پيامبر خدا صلي الله عليه و آله اين مطالب را فرمود و به خانه بازگشت.

اما سپاهيانِ تحتِ امر اسامه، به خصوص سران و سرشناسان اصحاب، در حركت با او تعلل كردند و به بهانه بستري بودن پيامبر صلي الله عليه و آله تا محل قرارگاه «جرف» پيش رفتند و در آن جا ماندند. باز منادي پيامبر اعلام كرد: «هيچ كس حق ندارد از فرماندهي اسامه تخلف كند.» آناني كه تخلف كرده بودند، خود را به سپاه اسامه رساندند، اما دو روز بيشتر نشد كه روح بلند پيامبر خدا صلي الله عليه و آله به ملكوت اعلي پيوست و بلافاصله اولين كساني كه به مدينه بازگشتند، ابوبكر و عمر و

ابوعبيده جراح بودند.(1).

گرچه سپاه اسامه پيش از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله به علت كوتاهي و عدم حركت اصحاب از هم گسيخت اما اسامه پس از مدتي كه از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله گذشت در زمان خلافت ابوبكر با همان لشكر روانه موته شد و عده زيادي از قاتلان پدرش را كشت و نيز جمعيتي را اسير كرد و پس از چهل روز با پيروزي به مدينه مراجعت كرد و مورد استقبال ابوبكر و اهالي مدينه قرار گرفت.(2).

*****

احتجاج طبرسي، ج 1، ص 70؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 159؛ ر. ك: اسد الغابه، ج 1، ص 66؛ الاصابه، ج 1، ص 48.

اعيان الشيعه، ج 3، ص 250.

اعتقاد اسامه به ولايت امام علي

اسامه از جمله كساني است كه به ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام معتقد و ثابت قدم بود و در مواقع بسيار حساس و مهم به امامت آن حضرت اقرار كرده است. او به خلافت ابوبكر اعتراض كرده و حق را از آن اميرالمؤمنين عليه السلام دانسته است.

تعلل در بيعت با ابوبكر: پس از رحلت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله سپاه اسامه از هم گسيخت و ابوبكر و عمر به سرعت به مدينه بازگشته و در سقيفه براي بيعت گرفتن از مردم اجتماع كردند. اين كار زماني صورت گرفت كه حضرت علي عليه السلام و جمعي از بني هاشم و اصحاب مشغول غسل و كفن پيامبر صلي الله عليه و آله بودند. در همين موقع خلافت ابوبكر به طور رسمي اعلام شد و براي آن كه اين خلافت و بيعت رسميت بيشتري پيدا كند، عمر به ابوبكر پيشنهاد داد هر

چه زودتر نامه اي براي اسامه بنويسيد تا او و سپاهيان به مدينه بازگردند و با تو بيعت كنند، زيرا بيعت او در رفع شبهه ها بسيار موثر است. ابوبكر نامه اي به اين شرح براي اسامه نوشت:

از ابوبكر خليفه رسول خدا به اسامة بن زيد، اما بعد، چون نامه من به تو رسيد، با همه افرادي كه همراه تو هستند، حركت كرده و به سوي من بياييد؛ زيرا همه مسلمانان دور من جمع شده و مرا به خلافت و ولايت امر خود منصوب كردند. بنابراين شما هم مخالفت نكنيد و الا آنچه خوش نداريد، خواهيد ديد، و السلام.

چون نامه ابوبكر به اسامه رسيد در در پاسخ نامه چنين نوشت:

از «اسامة بن زيد» عامل رسول اللَّه صلي الله عليه و آله در جنگ شام به «ابي بكر بن ابي قحافه»، نامه ات به من رسيد ولي اول آن با آخرش تناقض داشت. در آغاز نامه ات نوشته اي من خليفه رسول خدايم و در آخرش نوشته اي كه مسلمانان دور من جمع شده و مرا امير خود كرده اند! و از اين حقيقت غفلت ورزيده اي كه من و كساني كه همراه منند از مسلمانان هستيم و به خدا قسم هرگز ما به خلافت و ولايت تو رضا نداديم، پس دقت كن و حق را به صاحب آن واگذار نما و آنهايي را كه صاحب حقند، از حقشان محروم مگردان.

ابوبكر چون نامه اسامه را خواند، سخت تكان خورد و تصميم گرفت از خلافت كناره گيري كند كه «عمر بن خطاب» او را از اين كار منع كرد. ابوبكر و ديگران نامه هايي براي اسامه نوشتند

و او را از فتنه و شكاف در ميان مسلمانان بر حذر داشتند. در نتيجه اسامه با رسيدن نامه هاي زيادي از ابوبكر و ديگران تسليم شد و با همراهان به مدينه آمد و مستقيم خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد و از جريان تازه جويا شد.

حضرت عليه السلام فرمود: اين همان است كه مي بيني.

اسامه پرسيد: آيا شما بيعت كرده ايد؟

- آري!

- آيا بيعت شما از روي اختيار بوده است يا به اجبار؟

- مجبور شدم.

اسامه هم از روي اجبار و اكراه به خانه ابوبكر رفت و به او گفت: سلام بر تو باد اي خليفه مسلمانان. ابوبكر هم در جواب او گفت: سلام بر تو باد اي سردار.(1).

*****

احتجاج طبري، ج 1، ص 87.

اسامه و بيعت با اميرالمؤمنين

اسامه از جمله كساني است كه مورخان در بيعت او با اميرالمؤمنين اختلاف نظر دارند. برخي مثل شيخ طوسي او را از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و اصحاب اميرالمؤمنين به شمار آورده اند.(1) اما برخي ديگر از بزرگان اسلام مثل برقي و ابن اثير او را فقط از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله به شمار آورده اند و ظاهراً در بيعت او با اميرالمؤمنين ترديد دارند.

ابن ابي الحديد درباره بيعت او با اميرالمؤمنين عليه السلام چنين مي نويسد: روزي كه مردم با اميرالمؤمنين علي عليه السلام پس از قتل عثمان بيعت كردند، چند نفري از جمله: «عبداللَّه بن عمر»، «محمد بن مسلمه»، «سعد بن ابي وقاص» و «اسامة بن زيد» با حضرت دست بيعت ندادند. حضرت سراغ هر كدام فرستاد و آنها يا حاضر به بيعت نبودند يا عذري آوردند؛ امام عليه السلام متعرض آنان

نمي شد و مي فرمود: بگذاريد بروند اما اسامه را احضار نمود و به او فرمود: بيعت كن.

اسامه گفت: «إني مولاك و لا خلاف مني عليك، و ستأتيك بيعتي إذ سكن الناس؛ من غلام آزاد شده شما هستم و هيچ گونه خلافي از من نسبت به شما صورت نمي پذيرد و به زودي پس از آن كه مردم آرام شوند، با شما بيعت خواهم كرد.» حضرت از او پذيرفت و فرمود: مانع او نشويد.(2).

اگر چه اسامه به ظاهر با حضرت علي عليه السلام بيعت نكرد، اما امام سخن او را پذيرفت و گويا بيعت او را به همين مقدار قبول كرده است.

اما اين كه اسامه در جنگ هاي جمل، صفين و نهروان شركت نداشته است، معذور بوده و حضرت عذر او را پذيرفته است.(3).

*****

رجال طوسي، ص 3، ش 1 و ص 34، ش 1.

شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 9.

توضيح اين جريان در صفحات قبل گذشت.

بيان چند حديث درباره اسامه

1 - «سلمة بن محرز» از امام باقر عليه السلام نقل مي كند كه فرمود:

ألا اُخبركم بأهل الوقوف؟ قلنا: بلي، قال: اسامة بن زيد و قد رجع فلا تقولوا الاّ خيراً، و محمّد بن مسلمه و ابن عمر مات منكوباً؛؛

آيا مي خواهيد شما را از اهل وقوف خبر دهم؟ عرض شد: آري، فرمود: «اسامة بن زيد»، به راستي از موضع قبلي خود بازگشت، از اين رو جز به نيكي از او نام نبريد، ولي «محمّد بن سلمة» و «ابن عمر» عهدشكن از دنيا رفتند.(1).

2 - مرحوم كليني از «عبداللَّه بن جعفر طيار» نقل مي كند كه گفت: من و جمعي از جمله امام حسن و امام حسين عليهماالسلام،

عبداللَّه بن عباس، عمر بن ام سلمه، و اسامة بن زيد نزد معاويه بوديم.(2) و بين من و معاويه مطالبي رد و بدل شد، آن گاه به معاويه گفتم: از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه مي فرمود:

أنا أولي بالمؤمنين من أنفسهم ثم أخي علي بن أبي طالب أولي بالمؤمنين من أنفسهم، فاذا استشهد عليٌ فالحسن بن علي أولي بالمؤمنين من أنفسهم، ثم إبني الحسين من بعده أولي بالمؤمنين من أنفسهم...؛

من از همه مسلمانان به آنان از خودشان سزاوارترم و پس از من برادرم علي بن ابي طالب از همه مسلمانان به آنان از خودشان سزاوارتر است، بعد از علي، فرزندم «حسن بن علي» و بعد از او «حسين بن علي» و بعد از او فرزندش «علي بن الحسين» تا دوازده امام عليهم السلام را نام برد و فرمود: هر يك از ايشان از همه مؤمنان نسبت به خودشان سزوارترند.

عبداللَّه بن جعفر مي گويد: امام حسن، امام حسين، عبداللَّه بن عباس، عمر بن ام سلمه و اسامه بن زيد را براي صدق اين حديث شاهد گرفتم، آنان همگي نزد معاويه شهادت دادند كه اين حديث را از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيده ايم.(3).

مرحوم كليني در ذيل اين حديث از سليم نقل مي كند كه گفت: من هم اين حديث را از سلمان، ابوذر و مقداد شنيدم كه آنان گفتند: ما از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله اين روايت را شنيده ايم.(4).

آيا شهادت دادن اسامه در مجلس معاويه، حكايت از اعتقاد راسخ او به امامت علي عليه السلام نيست؟!

4 - آخرين و بهترين دليل بر اين كه اسامه

از مواليان اهل بيت پيامبر عليهم السلام بوده است، حديثي است كه «ابي مريم انصاري» از امام باقر عليه السلام نقل مي كند كه حضرت فرمود: «ان الحسن بن علي عليه السلام كَفَّن اُسامة بن زيد في برد أحمر حبرة؛ حسن بن علي عليه السلام، اسامة بن زيد را با بُرد يمانيِ سرخ رنگ مخصوص كفن كرد».(5).

علامه محسن امين در ذيل همين حديث مي نويسد: كفن كننده اسامه، حضرت حسين عليه السلام بوده نه حضرت حسن (يعني در چاپ اشتباه شده و حسن به جاي حسين ضبط شده است) زيرا به نقل ذهبي و ابن حجر، اسامه در سال 54 هجري از دنيا رفته است و حال آن كه امام حسن در سال 49 يا 50 هجري به شهادت رسيده است. پس مكفن جناب اسامه، امام حسين عليه السلام است.(6).

به نظر نويسده، كفن كننده اسامه، چه امام حسن و چه امام حسين عليه السلام باشند، فرقي نمي كند؛ زيرا هر كدام يك از اين دو بزرگوار امام معصوم مي باشند، و اين عمل بيانگر اعتقاد اسامه، به ولايت اهل بيت پيامبر عليهم السلام و توجه اهل بيت عليهم السلام به اوست.

*****

رجال كشي، ص 39، ح 82.

اين واقعه در مدينه اتفاق افتاد كه معاويه پس از شهادت حضرت علي عليه السلام و پس از صلح با امام حسن مجتبي عليه السلام به مدينه آمد.

اصول كافي، ج 1، ص 529؛ الحجة باب ما جاء في الاثني عثر، ح 4.

اصول كافي، ج 1، ص 529؛ الحجة باب ما جاء في الاثني عثر، ح 4.

رجال كشي، ص 39، ح 80؛ ر. ك: اعيان الشيعه، ج 3، ص 249.

اعيان الشيعه،

ج 3، ص 249.

مخاصمه اسامه و پسر عثمان

موقعي كه معاويه به مدينه آمد، عمرو پسر عثمان (خليفه سوم) اسامه را براي محاكمه - راجع به باغي از باغات مدينه - نزد معاويه برد، اما در مقام اقامه دليل صداي طرفين بلند شد و كار به پرخاش گري رسيد، پسر عثمان كه انتظار نداشت اسامه به او تندي كند، گفت: تو آزاد شده مني، چگونه به من پرخاش مي كني؟

اسامه گفت: من آزاد شده تو نيستم و حتي خوش ندارم كه جزو قبيله تو به حساب آيم، و من آزاد شده پيامبرم.

عمرو، خطاب به معاويه و حاضران گفت: مي شنويد كه اين بنده و آزاد شده، چگونه با من سخن مي گويد. سپس به اسامه گفت: اي پسر زن سياه، چقدر سركشي مي كني!

اسامه خشمگين شد و گفت: اي پسر عثمان، تو سركش و ياغي هستي كه مرا به مادرم سرزنش مي كني؟ مادر من از مادر تو بهتر است، زيرا مادر من «ام ايمن» است كه بارها پيامبر خدا به او مژده بهشت داده است و پدر من هم از پدر تو عثمان بهتر است، زيرا پدر من «زيد بن حارثه» محبوب رسول خدا و آزاد كرده آن حضرت بوده است و او در موته در طاعت خدا و رسولش به شهادت رسيد، و خود من هم بر تو و پدرت و كساني كه از پدرت بهتر بوده اند امير و فرمانده ام. من بر ابوبكر، عمر، ابو عبيده و بزرگان مهاجر و انصار به فرمان رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمانده ام! تو را چه رسد كه به من فخر كني اي پسر عثمان.

عمرو گفت:

اي قوم، آيا مي شنويد كه اين بنده، چگونه با من برخورد مي كند؟

در اين موقع «مروان بن حكم» براي حمايت از پسر عثمان كنار وي نشست. امام حسن عليه السلام كه چنين ديد، بلند شد و در كنار اسامه نشست، «عتبة بن ابي سفيان» كنار عمرو و «عبداللَّه بن عباس» كنار اسامه نشست. سپس «سعيد بن عاص» كنار عمرو و «عبداللَّه بن جعفر» كنار اسامه قرار گرفت. معاويه ناگهان متوجه يك لشكركشي بين بني هاشم و بني اميه شد كه گروهي از بني اميه به حمايت پسر عثمان و گروهي از بني هاشم به حمايت از اسامه برخاسته اند و اين ماجرا مي تواند عاقبت خطرناكي داشته باشد؛ لذا گفت: من علم دارم و مي دانم اين باغ از آن كيست!

همه گفتند: چنان چه به علمت حكم كني، راضي هستيم.

معاويه گفت: من گواهي مي دهم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله اين باغ را به «اسامة بن زيد» داده است، اي اسامه، برخيز و باغت را تصاحب كن و بر تو گوارا باد.

اسامه و بني هاشم برخاستند و گفتند: خدا خيرت دهد و رفتند.

وقتي بني هاشم بيرون رفتند، پسر عثمان به معاويه گفت: خدا خيرت ندهد، تو حق خويشاوندي را رعايت نكردي و با اين قضاوتت نسبت دروغ به ما دادي و زبان دشمن ما را براي شماتت بر ما گشودي.

معاويه گفت: واي بر تو اي عمرو! هنگامي كه ديدم بني هاشم طرف اسامه صف كشيده و از او حمايت مي كنند به ياد صفين افتادم كه ايشان از زير كلاهخود به طرف من مي چرخند و نزديك بود كه عقل از

سرم بپرد و من بر خود اطميناني ندارم كه از راه دشمني با آنها وارد شوم و ديدي در صفين چه بر سر من آمد و با چه مشكلاتي توانستم از دست آنها خلاص شوم؛ بنابراين تو دست بردار و ناراحت نباش، من بهتر از اين باغ را براي تو تلافي مي كنم.(1).

از اين حديث به خوبي استفاده مي شود كه خاندان رسالت و بني هاشم موقعيت اسامه را ارج مي نهادند و براي اعتقاد و ايمان او منزلتي بلند قايل بوده اند و در صداقت او ترديد به خود راه نمي دادند.

با توجه به آنچه گذشت، معلوم گرديد كه اسامه از مواليان راستين اميرالمؤمنين عليه السلام و اهل بيت پيامبر عليهم السلام بوده است و عدم حضور او در جنگ هاي جمل، صفين و نهروان با اجازه خود امير مؤمنان علي عليه السلام بوده و عذر او مورد پذيرش حضرت قرار گرفته است.

*****

امالي طوسي، ص 212، ح370؛ بحارالانوار، ج 44، ص 107.

اسماء بنت عميس خثعميه
اشاره

اسماء دختر «عميس بن معبد» از قبيله خثعم بود. مادرش هند دختر «عوف بن زهير»(1) از بانوان بسيار مجلّل و خردمندي بود كه در خاندان بزرگ و با شخصيت پرورش يافت.

وي قبل از آمدن پيامبر صلي الله عليه و آله به خانه ارقم در مكه با پيامبر صلي الله عليه و آله بيعت كرد و مسلمان شد و از اصحاب با وفاي رسول خدا صلي الله عليه و آله و ياران مخلص و محرم اسرار خاندان رسالت گرديد. پس از وفات شوهرش «جعفر طيار» به همسري ابوبكر و پس از او به همسري امير مؤمنان عليه السلام درآمد و فرزندان بزرگوار و

با شخصيتي چون جعفر، محمد بن ابي بكر و يحيي بن علي را به دنيا آورد.

*****

ر. ك: طبقات الكبري، ج 8، ص 280؛ اسدالغابه، ج 5، ص 395؛ سيره ابن هشام، ج 3، ص 342.

هجرت به حبشه و مدينه

اسماء از سابقين در اسلام است و همواره زندگاني پر فراز و نشيبي داشته است. وي از بانوان مسلماني است كه همراه شوهرش جعفر بن ابي طالب (مشهور به جعفر طيار) به حبشه مهاجرت كرد و در مدتي كه در آن جا بود، سه فرزند از جعفر به نام هاي عبداللَّه (شوهر زينب كبري دختر اميرالمؤمنين) و محمّد و عون به دنيا آورد.

*****

ازدواج با ابوبكر و اميرالمؤمنين

اسماء پس از آن كه جعفر طيار در جنگ موته (سال هشتم هجري) به شهادت رسيد، به همسري ابوبكر در آمد و از او هم فرزند پسري به نام محمّد به دنيا آورد.(1) - محمّد با اين كه پسر ابوبكر بود، ولي از فداييان حضرت علي عليه السلام به شمار مي آمد و براي خود پدري غير از علي عليه السلام نمي شناخت و كسي را هم بر ايشان ترجيح نمي داد و در مقابل، اميرالمؤمنين عليه السلام هم علاقه زيادي به او داشت تا جايي كه مي فرمود: «محمّد ابني مِن صلبِ أبي بكر؛ محمّد پسر من از صلب ابوبكر است» -(2).

اسماء همواره مورد اعتماد ابوبكر بود و به هنگام وفات او وصيت كرد كه بدنش را اسماء غسل دهد. اسماء هم طبق وصيت ابوبكر عمل كرد و او را غسل داد.(3) اسماء پس از وفات ابوبكر به همسري اميرالمؤمنين عليه السلام مفتخر شد و از آن حضرت صاحب پسري به نام «يحيي» شد. وي داراي پنج پسر از سه شوهر است، از جعفر «عبداللَّه، محمد و عون»، از ابوبكر «محمد» و از حضرت علي عليه السلام «يحيي» كه همه برادران مادري اند.(4).

در شرح ابن ابي الحديد آمده: از حضرت علي

عليه السلام دو پسر به نام هاي: يحيي و عون به دنيا آورد.(5) كه در مجموع شش پسر داشته است.

*****

اسماء در سال دهم هجري در «حجة الوداع» كه به همراه شوهرش و هزاران مسلمان با رسول خدا صلي الله عليه و آله عازم مكه بودند در «ذي الحليفه» درد مخاض گرفت و محمّد را به دنيا آورد. و ابوبكر مي خواست او را به مدينه بازگرداند و در اين باره حضرت سؤال كرد، اما پيامبر صلي الله عليه و آله دستور داد، او غسل كند و محرم شود و عازم مكه گردد، بدين ترتيب رسول خدا صلي الله عليه و آله يك شب را با ساير مسلمانان در آن سرزمين ماند و فردا مُحرم شدند و عازم مكه گرديدند و اسماء نيز مُحرم شد. (ر. ك: طبقات الكبري، ج 8، ص 282؛ بحار الانوار، ج 21، ص 382 و 403).

شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 53.

طبقات الكبري، ج 3، ص 203 و ج 8، ص 283؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 525.

ر. ك: اسدالغابه، ج 5، ص 395؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 525.

شرح ابن ابي الحديد، ج 9، ص 243.

خردمندي و هشياري اسماء

گاهي بين فرزندان اسماء (برادران مادري) اختلافي به وجود مي آمد. از جمله موقعي كه اسماء همسر اميرمؤمنان عليه السلام بود، ميان محمّد فرزند ابوبكر و محمّد فرزند جعفر نزاعي رخ داد كه به يكديگر مي گفتند: من از تو كريم تر و پدرم از پدرت بهتر است.

در اين موقع حضرت امير عليه السلام به اسماء فرمود: بين اين دو پسر قضاوت كن؟

اسماء گفت: من در ميان عرب، جواني بهتر از

جعفر و پيري بهتر از ابوبكر نديده ام. او با گفتن اين جمله دل هر دو فرزند را به دست آورد و جلو آزردگي و اختلاف آنان را گرفت.

اميرمؤمنان عليه السلام به او فرمود: تو كه براي ما چيزي باقي نگذاشتي، پس من چه خوبي دارم؟

اسماء براي آن كه حق را گفته باشد، گفت: «و اللَّه إنّ ثلاثةً أنت أخسَّهم لخيار؛ به خدا قسم در ميان اين سه نفر بهره شما از زناشويي با من از همه كمتر (چون سن اسماء زياد بوده)؛ ولي تو از نظر خوبي، از همه برتري.» حضرت از پاسخ منطقي و خردمندانه او خشنود گرديد.(1).

*****

ر. ك: طبقات الكبري، ج 4، ص 41؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 526.

خوابي كه تعبير شد

ابن ابي الحديد نقل مي كند: در زمان حيات رسول خدا صلي الله عليه و آله، ابوبكر براي شركت در جنگي از مدينه خارج شد، در همين ايام همسرش «اسماء بنت عميس» خواب ديد كه ابوبكر موهاي سر و ريش خود را حنا بسته و جامه سفيدي بر تن دارد، از خواب بيدار شد و براي عايشه نقل كرد.

عايشه گفت: اگر خوابت درست باشد، پدرم كشته شده است؛ شروع به گريستن كرد. در همين حال رسول خدا صلي الله عليه و آله وارد شد و فرمود: «ما أبكاها؟ چه چيزي سبب گريه عايشه شده؟» گفتند: اي رسول خدا؛ اسماء خوابي را درباره ابوبكر ديده و تعبير عايشه به شهادت اوست.

حضرت فرمود:

ليس كما عبَّرت عايشه، و لكن يرجع أبوبكر صالحا فيلقي أسماء، فتحمل منه بغلام، فتسميه محمّدا، يجعله اللَّه غيظا علي الكافرين و المنافقين؛

چنان نيست كه عايشه تعبير كرده است، بلكه ابوبكر

به سلامت باز مي گردد و از اسماء پسري به دنيا مي آورد و نامش را «محمّد» بگذار و خداوند اين فرزند را مايه خشم كافران و منافقان قرار خواهد داد.

راوي گويد: درست همان گونه كه پيامبر صلي الله عليه و آله خبر داد، واقع شد.(1).

زيرا وقتي محمّد بزرگ شد از ياوران با وفاي حضرت علي عليه السلام گرديد و در صفين در ركاب آن حضرت جنگيد و سرانجام به دست منافقان و ياران معاويه به شهادت رسيد.

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 88.

اسماء و حديث رد شمس

از روايات بسيار معتبر كه از شيعه و اهل سنت به طور متواتر نقل شده است، حديث رد شمس (بازگشت خورشيد) براي اميرالمؤمنين علي عليه السلام است(1) و اين روايت را بسياري از اصحاب مثل «جابر بن عبداللَّه انصاري»، «ابو سعيد خدري»، «ام سلمه» و «اسماء بنت عميس» نقل كرده اند. طبق نقل موثق 33 نفر از محدثين و بزرگان علماي اهل سنت اين حديث را از «اسماء بنت عميس» در آثار خود آورده اند.(2).

ابو جعفر احمد بن محمد معروف به طحاوي (از علماي حنفي مذهب) از «احمد بن صالح» نقل مي كند: كسي كه در راه علم گام برمي دارد، سزاوار نيست از حديث اسماء سرپيچي كند؛ زيرا اين حديث از نشانه هاي نبوت است.(3).

*****

در كتاب «سيماي پر فروغ» و نيز «الفصول المائه في حياة ابي الائمه»، دو اثر ديگر مؤلف درباره فضايل اميرالمؤمنين عليه السلام حديث «رد الشمس» آمده است و توضيحات فراواني درباره سند و متن روايت و نيز اشكالات و جواب آنها، داده شده است.

احقاق الحق، ج 5، ص 533 - 522.

سفينة البحار، ج 1، ص

663 ماده سما.

اسماء و اطلاع رساني از توطئه

پس از رحلت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله، اسماء همسر ابوبكر توطئه خطرناك سقيفه و تلاش آنان براي آتش زدن خانه حضرت فاطمه مطلع شد، لذا فوراً از كنيز خود خواست به خانه فاطمه عليها السلام دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله برود و پس از اداي سلام اين آيه را بخواند: «إنّ المَلاءَ يأتَمِروُن بِك لِيقتلوك، فاخرُج إنّي لك مِن النَّاصِحين»(1) همانا جمعيتي مي خواهند تو را بكشند، از شهر خارج شو و من از خيرخواهان توام.»

كنيز آمد در خانه را كوبيد و بعد از سلام، آيه را تلاوت كرد. موقعي كه خواست برگردد، دوباره آيه را قرائت كرد. حضرت علي عليه السلام چون از توطئه آگاه شد، شمشيرش را برداشت و براي نماز صبح به مسجد آمد و با ابوبكر نماز را به جماعت خواند، خالد هم كنار امام عليه السلام ايستاد و تصميم داشت موقعي كه ابوبكر سلام نماز را مي دهد، كار امام را تمام كند؛ اما ابوبكر قبل از آن كه سلام بدهد از اين پيشنهاد پشيمان شد و با خود گفت: ممكن است خالد نتواند كار را تمام كند و سبب فتنه گردد، از اين رو موقع تشهد گفت: «لا تفعلنّ خالد ما أمرت به؛ اي خالد آن چه به تو دستور دادم هرگز انجام نده»، و بعد سلام نماز را داد.

به نقل ديگر، ابوبكر قبل از سلام نماز گفت: «يا خالد، لا تفعل ما أمرتك، فان فعلت قتلتك؛ اي خالد، آن چه را دستور دادم، انجام نده، اگر انجام دهي تو را خواهم كشت.» اين را گفت و سلام نماز را

داد.

وقتي نماز تمام شد، حضرت گريبان خالد را گرفت و شمشير او را از دستش كشيد و به سرعت او را به زمين انداخت و روي سينه اش نشست و خواست او را بكشد، تمام اهل مسجد جمع شدند تا خالد را از دست حضرت عليه السلام نجات دهند، نتوانستند. عباس گفت: او را به صاحب اين قبر يعني رسول اللَّه صلي الله عليه و آله قسم بدهيد كه دست بردارد. آنان حضرت را به مرقد مطهر رسول خدا قسم دادند؛ حضرت، خالد را رها كرد و برخاست و به منزل رفت.(2).

*****

قصص 28، آيه 20.

بحارالانوار، ج 28، ص 309 و 306.

وصاياي فاطمه زهرا با اسماء

با اين كه اسماء در هنگام رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله و شهادت فاطمه زهرا عليها السلام، همسر ابوبكر بود، اما به خانه علي عليه السلام رفت و آمد داشت و محرم اسرار اين خاندان پاك بود. لذا در تشييع پيكر مطهر فاطمه عليها السلام - كه محرمانه و شبانه انجام شده است - حضور داشت و حتي در حالت احتضار آن بانوي مكرمه نيز حاضر و شاهد رحلت حضرت فاطمه عليها السلام بود.

لذا حضرت فاطمه عليها السلام روزهاي آخر عمر پر بركتش وصايايي به اسماء دارد، از جمله به او فرمود: «إنيّ قد استقبحت ما يَصنع بِالنساء إنّه يطرح علي المرأه الثوب، فيصفها لمن رأي؛ همانا من زشت مي دانم اين گونه كه زن ها تشييع جنازه مي شوند، كه پارچه اي روي او مي اندازند و اندام او بر هر كسي كه نگاهش كند، پيداست».(1).

اسماء مي گويد: عرض كردم كه در سرزمين حبشه عماره اي (تابوتي) مي ساختند و جنازه

را در او مي گذاشتند و جامه اي بر او مي پوشاندند، كه جسد مرده پيدا نبود. حضرت فورا فرستاد چند قطعه چوب تازه از نخل خرما آوردند و تابوتي به همان نوع كه اسماء ديده بود، ترتيب دادند. آن وقت فرمود: «ما أحسن هذا و أجمله، لا تعرف به المرأة من الرجل؛ چه خوب و زيباست اين تابوت؛ زيرا ديگر مرد از زن معلوم نمي شود.»

چون حضرت فاطمه عليها السلام از دنيا رفت، عايشه آمد كه داخل خانه فاطمه عليها السلام شود، اسماء مانع او شد. عايشه نزد پدرش ابوبكر رفت و از رفتار اسماء و تابوت فاطمه عليها السلام كه مثل حجله ساخته، گلايه كرد.

ابوبكر به سرعت بر در خانه فاطمه عليها السلام(2) آمد و گفت: اي اسماء، چرا مانعِ ورود زن هاي پيامبري؟ چرا تابوت فاطمه مثل هودج عروس است؟

اسماء گفت: حضرت فاطمه عليها السلام به من فرموده، نگذارم كسي داخل خانه او شود و اين تابوت در زمان حيات حضرت فاطمه ساخته شده است و خود او فرمود كه اين گونه تابوت بسازم.

ابوبكر گفت: مانعي ندارد، همان گونه كه فاطمه عليها السلام فرموده است عمل نما. اين را گفت و برگشت.

اما پيكر پاك آن حضرت را اميرالمؤمنين عليه السلام و اسماء شبانه و محرمانه غسل دادند، مخفيانه به خاك سپردند.(3).

*****

احتمال دارد معني «فيصفها لمن رأي» اين باشد كه: فاطمه توصيف كرد آن چه را ديده بود؟.

خانه فاطمه عليها السلام در ابتدا كنار مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله بوده و بعد كه مسجد النبي توسعه يافته، خانه داخل مسجد، مقابل صفه قرار گرفت و در حال حاضر هم چنين است.

كشف

الغمه، «مترجم» ج 2، ص 67؛ بحارالانوار، ج 43، ص 189، و ج 81، ص 251؛ و ر. ك: طبقات الكبري، ج 8، ص 28.

اسماء ناظر شهادت حضرت فاطمه

باز اسماء نقل مي كند: هنگامي كه وفات حضرت زهرا عليها السلام فرا رسيد، به من سفارش كرد، از آن كافوري كه جبرئيل براي پدرم آورد و سه قسمت كرد (يك قسمت براي خودش و يك قسمت براي علي و يك قسمت براي من گذاشت) و نيز زيادي حنوط پدرم را بياور و كنار سرم بگذار. بعد او لباس را به روي خود كشيد و فرمود: «انتظريني هينهة و ادعيني فإن أجبتك و الاّ فاعلمي أني قد قدمت علي أبي صلي الله عليه و آله؛ اي اسماء، لحظاتي درنگ كن و بعد مرا بخوان، اگر تو را پاسخ دادم كه هيچ، اگر پاسخ ندادم بدان كه به نزد پدرم رسول خدا صلي الله عليه و آله رفته ام.»

اسماء مي گويد: لحظاتي صبر كردم و او را صدا زدم اما مرا جواب نداد، دوباره صدايش كردم و گفتم:

يا بنت محمّد المصطفي، يا بنت اكرم من حملته النساء، يا بنت خير من وطي الحصاء، يا بنت من كان مِن ربّه قاب قوسين او أدني؛

اي دختر محمّد مصطفي، اي دختر بهترين كسي كه مادر به او حامله شده، اي بهترين كسي كه روي زمين راه رفته، اي دختر كسي كه بين او و پروردگار به اندازه قاب دو قوس يا كمتر بود.

اما هر چه گفتم، جوابي نيامد. پارچه را كنار زدم، ديدم فاطمه از دنيا رفته است، خودم را روي بدن مطهرش انداخته و او را بوسيدم و گفتم: هر گاه به محضر

پدرت شرفياب شدي، سلام «اسماء بنت عميس» را به او برسان.(1).

*****

بحارالانوار، ج 43، ص 186.

وفات اسماء

اسماء با تربيت فرزنداني صالح و با ايمان همواره در خدمت خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله بود و هيچ گاه از راه و رسمي كه برگزيده بود، پا عقب نگذاشت و سختي ها و نشيب هاي زندگاني كمترين تأثيري در ايمان و اعتقاد او نگذاشت و سرانجام دار فاني را وداع گفت؛ البته در كتاب هاي تاريخ، سال وفات او را ثبت و ضبط نكرده اند.

*****

اسود بن برير

شيخ طوسي مي گويد: او از اصحاب اميرمؤمنان علي عليه السلام بوده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 35، ش 11.

اسود بن بشر

اسود بن بشر از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام است. به گفته ابن كلبي ابتدا «حسين بن محدوج بن بشر» و سپس «حذيفه بن محدوج» پرچم دار علي عليه السلام در جنگ جمل بودند. پس از شهادت آن دو، عمويشان «اسود بن بشر» پرچم را به دست گرفت و سرانجام او نيز به سال 36 هجري در همين نبرد به شهادت رسيد.(1).

*****

اعيان الشيعه، ج 3، ص 441.

اسود بن حبيب غطفاني

اسود فرزند حبيب بن جمانة بن قيس بن زهير از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام و از بزرگان غطفان عراق بود كه در صفّين نيز حضور داشت.(1).

*****

وقعة صفّين، ص 260.

اسود بن ربيعه حنظلي (المقترب)

اسود بن ربيعه از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و از ياران حضرت علي عليه السلام است كه در جنگ صفين در ركاب آن حضرت جنگيد. نقل است كه «اسود بن ربيعه» از قبيله «بني ربيعه» به خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله رسيد. حضرت از وي سؤال كرد: «براي چه به نزد من آمدي؟» او عرض كرد: «اقترب بصحبتك؛ تا به مصاحبت شما نزديك شوم.» از همان جا وي را «مقترب» ناميدند، و او از مهاجرين اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم گرديد و هم چنين وي در جنگ صفّين حضرت علي عليه السلام را همراهي كرد.(1).

*****

اسدالغابه، ج 1، ص 85؛ الاصابه، ج 1، ص 73 و 76؛ ر. ك: تاريخ طبري، ج، ص 86.

اسود بن عرفجة سكسكي

اسود بن عرفجه سكسكي از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام و اهل شام بود كه به علت محبت به اميرمؤمنان از دست معاويه گريخت و به امام ملحق شد.(1).

*****

رجال طوسي، ص 35، ش 13.

اسود بن قطبه

اسود بن قطبه از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود. و او از رؤساي سپاه حلوان از ايالات فارس و مورد توجه حضرت بوده است،(1) لذا اميرالمؤمنين به وي نامه اي نوشته كه داراي محتواي بسيار بالا و براي سران حكومت، استانداران و واليان مفيد و كارساز است لذا در اين جا متن نامه حضرت و ترجمه آن را نقل مي كنيم:

اما بعد، فإنّ الوالي إذا اختلفَ هواهُ مَنعهُ ذلك كثيراً من العدلِ، فَليكُن أمرُ النّاس عندك في الحقّ سواءً؛ فإنّه ليس في الجَورِ عِوَضٌ مِن العَدلِ، فاجتَنِب ما تُنكِرُ أمثالَهُ، و ابتذِلْ نَفسَك فيما افترضَ اللَّهُ عليكَ، راجياً ثوابه، و متخوِّفاً عِقابَهُ.

وَ اعلَم أنّ الدنيا دارُ بَليّةٍ لم يفرغ صاحِبُها فيها قطُّ ساعةً إلا كانَتْ فَرغَتُه عليه حسرةً يوم القيامة، و أنّه لن يُغنِيكَ عن الحقِّ شي ءٌ أبداً؛ و مِن الحقِّ عليك حِفظُ نَفسِك، و الإحتسابُ علي الرعيّة بِجُهدكَ، فإنّ الّذي يَصِلُ إليكَ من ذلك أفضلُ من الّذي يَصِلُ بِكَ، و السَّلامُ.

اما بعد، زمامدار اگر دنبال هوا و هوس هاي پي در پي خويش باشد، بيشتر او را از عدالت باز مي دارد؛ بنابراين امور مردم از نظر حق بايد نزد تو مساوي باشد، چرا كه هيچ گاه جور و ستم جانشين عدالت نخواهد شد، از آن چه براي خود نمي پسندي، اجتناب كن و نفس خويش را در برابر آن چه خداوند بر تو واجب ساخته به اميد ثوابش و

هم چنين از ترس كيفرش به خضوع و تسليم وادار!

اي اسود، بدان دنيا سراي آزمايش است كه هر كس ساعتي در آن فراغت يابد و دست از كار بكشد، همين ساعت بيكاري، موجب حسرت و پشيماني او در قيامت خواهد شد. و بدان كه هيچ چيز تو را از حق بي نياز نخواهد ساخت. از جمله حقوقي كه بر تو فرض و واجب است كنترل هوس هاي خويش، مواظبت رعايا و رسيدگي توأم با تلاش به كارهاي آنهاست. در اين راه آن چه از منافع عايد تو مي شود، براي تو از مشكلات و ناراحتي هايي كه متحمل مي گردي، به مراتب سودمندتر است، و السلام.(2).

البته ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه مي نويسد: من به نسب «اسود بن قطبه» وقوف نيافته ام و گمان دارم كه وي «اسود بن زيد بن قُطبة بن غنم انصاري» از قبيله بني عُبيد بن عدي باشد، و ابو عمر بن عبدالبر در كتاب استيعاب وي را از كساني به شمار آورده كه در غزوه بدر حضور داشته است.(3).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 17، ص 145.

نهج البلاغه، نامه 59.

شرح ابن ابي الحديد، ج 17، ص 145.

اسود بن قيس مرادي

اسود بن قيس مرادي از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام است كه در جنگ هاي صفّين و نهروان در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام حضور داشته است.

«اسود بن قيس» در ميان كشته هاي سپاه امام عليه السلام در صفين جست و جو مي كرد كه به «عبداللَّه بن كعب مرادي» برخورد كرد كه آخرين نفس ها را مي كشيد، به وي گفت: «به خدا قسم شهادت تو بر من سخت است، و بدان اگر

در كنار تو بودم، به خدا سوگند ياريت مي كردم و از تو دفاع مي نمودم و اگر بدانم كه چه كسي تو را به اين وضع درآورده است، با وي مي جنگم تا (او را به هلاكت برسانم و يا) به تو ملحق گردم.»

سپس از مركبش پياده شد و به «عبداللَّه بن كعب» دعا كرد و گفت: خداوند تو را مورد رحمت قرار دهد، مرا وصيت كن. عبداللَّه گفت:

تو را به تقوا و پرهيزكاري سفارش مي كنم و توصيه مي كنم خيرخواه اميرالمؤمنين عليه السلام باشي و با او در كنارش جنگ كن تا حق ظاهر شود يا به جوار باري تعالي ملحق شوي و سلام مرا به او برسان و....(1).

اسود بن قيس در جنگ نهروان نيز با خوارج جنگيد و از اميرالمؤمنين عليه السلام دفاع كرده است.(2).

*****

وقعة صفّين، ص 456؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 46، نصايح عبداللَّه بن كعب به اسود را در شرح حال عبداللَّه بن كعب ملاحظه نماييد.

ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 86.

اسيد بن ثعلبه انصاري

اسيد از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله بود كه در جنگ بدر همراه آن حضرت جنگيد. و هم چنين در صفّين همراه حضرت علي عليه السلام مجاهدت كرد.(1).

*****

اسدالغابه، ج 1، ص 91.

اشرس بن حسّان بكري

اشرس، از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام و كارگزارِ حضرت در شهر «انبار» بود.

«انبار» در اصل «فلوجه» نام داشت، اما چون كسري آن را انبار حبوبات قرار داده بود، به شهر انبار نام گذاري شد. معاويه كه پس از جنگ صفّين همواره به فكر نابود كردن بلاد تحت فرمان اميرالمؤمنين عليه السلام بود، شش هزار نفر را به فرماندهي «سفيان بن عون غامدي» براي غارت و تصرف شهر «هيت» گسيل داشت و از آن جا به شهر انبار و سپس به مدائن برود و مردم را تار و مار كند و شهر را به غارت ببرد. او ابتدا در شهر «هيت» كار خود را كرد، چون در قتل و غارت مانعي نديد، از آن جا به شهر انبار رفت، اما اشرس بن حسان كه حاكم آن جا بود، با نيروهاي تحت فرمانش به مصاف دشمن رفت. نيروهايش ابتدا پانصد نفر بودند، كه سيصد نفر از آنان متفرق شدند. وي در آغاز جنگ نيز به كساني كه دل در گرو جهاد و شهادت نداشتند، اجازه فرار داد، لذا تنها با سي نفر از نيروهايش در ميدان جنگ، در كمال صبر و بردباري به جهاد پرداخت و سرانجام همگي به شهادت رسيدند، وقتي اين خبر به حضرت علي عليه السلام رسيد، بسيار ناراحت شد و به نخيله تشريف فرما شد، مردم جمع شدند و به حضرت عرض كردند ما به دستور شما دشمن را

دفع خواهيم كرد، ولي حضرت به آنها فرمود: شما نه براي خودتان و نه براي من كفيت مي كنيد، لذا گروهي به فرماندهي «سعيد بن قيس» را به دنبال «سفيان بن عوف» خونخوار سپاه معاويه فرستاد ولي آنها تا شهر «هيت» سفيان را تعقيب كردند اما او را نيافتند و به كوفه بازگشتند.(1).

البته در نام حاكم شهر انبار كه به شهادت رسيد، اختلاف نظر هست در تاريخ طبري و تاريخ الكامل، نام وي «اشرس بن حسان» است، اما برخي نيز وي را «حسّان بن حسان» ناميده اند. از اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه اي از نهج البلاغه چنين ذكر گرديده است كه حضرت براي ترغيب مردم به جهاد و مذمت مردم كوفه ونيز ذكر فضايل حاكم انبار از «حسّان بن حسّان بكري» نام برده و فرموده اند: يكي از فرماندهان لشكر غارتگر معاويه به شهر مرزي انبار حمله كرده است و فرماندار من «حسّان بن حسّان بكري» را كشته و سربازان و مرزبانان شما را از آن سرزمين بيرون رانده است.(2).

لكن محتمل است نام اصلي وي «حسان» باشد و اشرس لقب وي بوده است، و به «اشرس بن حسان بكري» معروف شده، چنان كه در تاريخ طبري و الكامل آمده است.

*****

تاريخ طبري، ج 5، ص 134؛ الكامل في التاريخ، ج 2، ص 425.

نهج البلاغه، خطبه 27.

اشرف (بن حكيم) بن جبله

شيخ طوسي مي نويسد: اشرف بن جبله، برادر «حُكيم بن جبله» از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام است.(1).

اشرف و پدرش حكيم هر دو در واقعه نيرنگ طلحه و زبير عليه عثمان بن حنيف - استاندار حضرت علي عليه السلام در بصره - به شهادت رسيدند.

طبري مي نويسد: موقعي كه «عثمان

بن حنيف» حاكم و استاندار حضرت علي عليه السلام در بصره به دست طلحه و زبير و سپاهيان عايشه اسير شد و جمعي از ياران او را به شهادت رساندند، «عبداللَّه بن زبير» به بازار ارزاق حمله كرد تا سربازان جمل را اسير نمايد. «حكيم بن جبله» چون از اسارت «عثمان بن حنيف» آگاه شد، اعلام كرد: «لست أخافُ اللَّه ان لم أنعره؛ از خدا ترس ندارم اگر به ياري عثمان بن حنيف نروم» با گروهي از عبدالقيس و بكر بن وائل حركت كرد و در بازار ارزاق با ابن زبير برخورد كرد. ابن زبير جوياي حال حُكيم شد.

حكيم گفت: چرا مردم را كشته ايد؟ ابن حنيف را بازداشت كرده ايد و حال آن كه با هم پيمان بستيد كه كاري نكنيد تا اميرالمؤمنين علي عليه السلام به بصره وارد شود، هر تصميمي گرفت عملي كنيم. آيا از خدا نمي ترسيد؟ به چه دليلي خون اين افراد را ريختيد؟

عبداللَّه بن زبير گفت: به انتقام خون عثمان بن عفان!....

حكيم به خشم آمد و گفت: خدايا تو حاكم به عدلي و شاهد باش، بعد خطاب به يارانش گفت: من شك ندارم كه بايد با اينها جنگيد و هر كس شك دارد، بازگردد. در همان مكان و كنار بازار ارزاق جنگ شديدي ميان حكيم بن جبله و فرزندش اشرف با ديگر همراهانش از گروه عبدالقيس و گروه بكر بن وائل با سربازان عبداللَّه بن زبير رخ داد. مردي پاي حكيم را قطع كرد، حكيم پا را برداشت و به سوي مرد ضارب پرتاب كرد كه به گردن او خورد و به زمين افتاد، حكيم با سرعت به سراغش

رفت و او را به قتل رساند. در اين جنگ حكيم بن جبله و پسرش اشرف و برادرش رعل و جمعي از گروه عبدالقيش در سال 36 هجري در بصره به شهادت رسيدند.(2).

*****

رجال طوسي، ص 35، ش 8؛ ر. ك: قاموس الرجال، ج 2، ص 150؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 475.

رجال طوسي، ص 35، ش 8؛ ر. ك: قاموس الرجال، ج 2، ص 150؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 475.

اشعث بن سوار كندي كوفي

«شيخ مفيد» مي نويسد: «اشعث بن سوار» از جمله كساني است كه در مدينه پس از قتل عثمان با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت كرده و پيمان بست هرگاه علي عليه السلام با كسي جنگيد، او نيز بجنگد و با هر كس دوستي داشته باشد، او هم دوست باشد و در تمام جنگ ها همراه با آن حضرت باشد.(1).

وي از قضات اهواز بود و در سال 36 هجري از دنيا رفت.(2).

*****

الجمل، ص 109.

سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 452؛ تهذيب التهذيب، ج 1، ص 363.

اشعث بن قيس كندي (معدي كرب)
اشاره

اسم اصلي اشعث «معدي كرب» بود، اما چون موهاي سرش همواره ژوليده بود به او «اشعث» مي گفتند و به تدريج نام اصلي او فراموش شد و به «اشعث» معروف گرديد و گاهي هم او را به كنيه اش «ابو محمّد» صدا مي كردند.

اشعث فرزند «قيس بن معدي كرب بن معاوية بن جبله كندي»، از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله به شمار مي آيد. او در سال دهم هجري با جمعي از قبيله كنده(1) (شصت(2) يا هفتاد(3) نفر) نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله شرفياب شدند و همگي اسلام آوردند. اشعث در بسياري از جنگ هاي صدر اسلام از جمله در جنگ يرموك در شام جنگيد و يك چشمش آسيب ديد. و نيز در جنگ هاي قادسيه، مدائن، جلولا و نهاوند در عصر عمر بن خطاب شركت كرد و بعد ساكن كوفه شد و در خلافت حضرت امير عليه السلام، در ركاب آن حضرت در جنگ هاي جمل و صفين نيز شركت نمود و جنگيد.(4).

به نقل ابن ابي الحديد، رسول خدا صلي الله عليه و آله

قتيله خواهر اشعث را به ازدواج خود درآورد، ولي پيش از آن كه به حضور پيامبر خدا صلي الله عليه و آله برسد، آن حضرت رحلت فرمود.(5).

*****

كنده قبيله اي است از يمن كه در جاهليت ساكن بخش جنوبي جزيرة العرب بودند.

اسد الغابه، ج 1، ص 98.

الاصابه، ج 1، ص 88.

همان مدارك و به شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 292.

شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 293.

ارتداد بعد از اسلام

اشعث با اين كه در شمار اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود، اما مردي مذبذب و دو چهره و در اعتقاد خود استقامت و سلامت نداشت. او پس از آن كه مسلمان شد به يمن بازگشت و بعد از رحلت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در زمان خلافت ابوبكر با جمعي از اهالي كنده در سال 12 هجري مرتد شد و از اسلام روي برتافت.

ابوبكر براي سركوبي و كيفر مرتدين، گروهي را به يمن گسيل داد و افرادي از جمله «اشعث بن قيس» را به اسارت درآوردند اما وقتي آنها را نزد ابوبكر حاضر كردند، فوراً اشعث چهره عوض كرد و از ابوبكر خواست كه او را ببخشد و آزاد نمايد و براي جنگ با دشمنان اسلام از قدرت بازويش استفاده نمايد و در ضمن درخواست كرد خواهرش را به ازدواج او درآورد.

ابوبكر خواسته او را پذيرفت و آزادش كرد و خواهر خود به نام «اُمّ فروه» را كه از يك چشم نابينا بود، به عقد اشعث درآورد، كه بعداً «محمد بن اشعث» و «جعده»(1) از «ام فروه» به دنيا آمدند.

وقتي اشعث داماد خليفه شد، شمشيرش را

برداشت و به بازار شترفروشان رفت و به هر شتر نر يا ماده اي كه مي رسيد، دست و پايش را قطع مي كرد و آن حيوان را به زمين مي انداخت. مردم از ديدن اين منظره حيرت زده شدند و گفتند: اين مرد كافر شده و وي را تعقيب كردند ولي او فرار كرد و شمشير خود را انداخت و فرياد زد: اي مردم مدينه، به خدا قسم من كافر نشده ام، ولكن خليفه خواهرش را به من داده اگر در شهر خودم بودم، وليمه اي غير از اين مي دادم، اكنون شما آن شتران را بكشيد و بخوريد و صاحبانش بيايند و پول آنها را از من بگيرند. بدين سان وي پول همه شتران را پرداخت.(2).

*****

جعده دختر اشعث به همسري امام حسن مجتبي عليه السلام درآمد و سرانجام با درخواست و وعده معاويه، امام حسن عليه السلام را با زهر جفا به شهادت رساند.

الاصابه، ج 1، ص 88؛ اسد الغابه، ج 1، ص 98؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 373؛ طبقات الكبري، ج 3، ص 598 و ج 5، ص 10؛ قاموس الرجال، ج 2، ص 155.

آرزوي ابوبكر در قتل اشعث

براي حالت نفاق اشعث، ابوبكر همواره از اين كه او را در جريان ارتدادش به قتل نرسانده بود، اظهار تأسف مي كرد و آرزو داشت كه او را مي كشت و شرش را از اسلام و مسلمين كم مي كرد.(1).

*****

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 46.

اشعث و ولايت اميرالمؤمنين

همان طور كه اشاره شد، اشعث يك شخصيت دو چهره و از منافقان روزگار بود و در فرصت هاي مختلف طبق هواي نفس از قدرت حاكم دنبال روي مي كرد. هنگامي كه امير مؤمنان عليه السلام به خلافت رسيد، اشعث با آن حضرت بيعت كرد و اعلام وفاداري نمود.

شيخ طوسي، اشعث را از اصحاب حضرت علي عليه السلام به شمارآورده و مي نويسد: او سرانجام يك خارجي مسلك ملعون گرديد.(1).

ابن اثير و ديگران نوشته اند: اشعث از اصحاب رسول خداصلي الله عليه و آله است و در خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام درآمد و در نبرد جمل و صفين در ركاب آن حضرت جنگيد.(2).

اشعث در جنگ صفين شعري سروده كه حكايت از اعتقاد او به ولايت اميرالمؤمنين علي عليه السلام دارد و در شعرش كلمه وصايت را به كار برده است:

أتانا الرسولُ رسولُ الأنام

فَسُرَّ بِمَقدَمِهِ المُسلِمونا

رسولُ الوَصيَّ وصيُّ النبيِّ

له السَّبقُ و الفضلُ في المؤمِنينا

- فرستاده، يعني فرستاده همه مردم پيش ما آمد و مسلمانان از آمدنش مسرور شدند.

- وصي و فرستاده اي كه وصي پيامبر است و فضيلتش در ميان مؤمنان از همه بيشتر است.(3).

بي ترديد، اشعث به حسب ظاهر مورد وثوق و اعتماد اميرالمؤمنين عليه السلام بود و لذا در جنگ صفين حضرت وي را به فرماندهي ميمنه لشكر خود منصوب كرد، و جعده دختر او

را براي فرزندش امام حسن مجتبي عليه السلام خواستگاري كرد. دليل اين كه نام «اشعث بن قيس» را در زمره اصحاب امام علي عليه السلام آورديم، اين است كه علماي اسلام در تاريخ و علم رجال وي را در زمره اصحاب علي عليه السلام آورده اند، و ديگر اين كه او در جريان جنگ صفين از ناحيه پيروزي و شكست امام عليه السلام نقش بسزائي داشته و در بيان شرح حال او مسائل مهمي از ماجراي واقعه صفين و داستان حكميت و نظريات صائب امام عليه السلام بررسي مي شود. بر اين اساس، به نگارش حال و ترجمه «اشعث بن قيس» پرداختيم و گرنه شخصيت دوگانه و معلوم الحال و كسي كه هم مسلمانان و هم كفار او را لعن و نفرين كرده اند، اين اجازه را به ما نمي داد كه درباره وي مطلبي در اين نوشتار بياوريم.

*****

رجال طوسي، ص 35.

اسد الغابه، ج 1، ص 98؛ الاصابه، ج 1، ص 88؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 373.

شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 147.

نامه امام به اشعث و فراخواني او به كوفه

اميرالمؤمنين عليه السلام پس از پايان پيروزمندانه جنگ جمل، به كوفه آمد و به تمامي استانداران و فرمانداران بلاد نامه نوشت و آنها را به اطاعت از خود و اجراي احكام اسلام فراخواند، از جمله براي «اشعث بن قيس» كه از زمان خلافت عثمان به استانداري آذربايجان باقي مانده بود، نامه اي نوشت كه بخشي از آن نامه كه بسيار جالب و براي همه حاكمان در هر دوره و زماني كارساز است، چنين است:

و إنّ عَمَلك ليس لك بِطُعْمَة ولكنّه في عُنُقك أمانة، و أنت مُستَرعيً لِمن فوقَك، ليس

لك أن تَفتات في رعيَّةٍ و لا تُخاطِرَ الاّ بِوَثيقةٍ، و في يديك مالٌ من مالِ اللَّه عزوجلّ، و أنت مِن خُزّانهِ حتي تُسَلِّمَهُ إليَّ، و لَعلِّي ألّا أكونَ شرَّ وُلاتك لك، والسلام؛

اي اشعث، بدان كه حكومت و عمل تو طعمه اي براي رزق و روزي تو نيست، بلكه امانت و سپرده اي برگردن توست و تو نسبت به كسي كه بالاتر از توست مسئولي، تو را نمي رسد كه در كار رعيت به ميل خود رفتار نمايي و نمي تواني دست به كار بزرگي بزني مگر با احتياط و به اعتماد امر و فرماني كه به تو رسيده باشد. در نزد تو مال و دارايي خداوند بسيار است، و بدان تو خزانه دار اموال خدايي تا آنها را به من تسليم نمايي و اميد است من بدترين والي ها و فرماندهان براي تو نباشم، والسلام.

اين نامه را عبيداللَّه بن ابي رافع در شعبان سال سي و شش هجري نوشته است.(1).

به نقل ابن ابي الحديد، ابتداي نامه امام عليه السلام به اشعث چنين بوده است: اي اشعث، اگر سستي هايي در كارت نبود بر آنهايي كه قبلاً خليفه شناخته شدند، مقدم بودي، اينك اگر تقوا و پارسايي پيشه كني، بعضي از كارهايت، جبرانِ برخي ديگر را خواهد نمود، سپس بدان كه مردم با من بيعت كردند، ولي طلحه و زبير بدون جهت بيعت با مرا شكستند و عايشه را تحريك كردند و در بصره پرچم مخالفت برافراشتند، و هر چه آنها را پند دادم، گوش ندادند تا با آنها وارد جنگ شدم (جنگ جمل)، و آنها را مغلوب نمودم و با بقيه هم به احسان

و نيكي عمل كردم، تو هم خيال نكن كه اين حكومت طعمه اي براي روزي تو است... تا آخر نامه كه در بالا ذكر شد.(2).

*****

نهج البلاغه، نامه 5.

شرح ابن ابي الحديد، ج 14، ص 33.

بيعت اشعث با اميرالمؤمنين

چون نامه امام عليه السلام به دست اشعث رسيد بلافاصله موضوع را به اطلاع مردم رساند و اعلام كرد كه مردم با علي عليه السلام بيعت كردند ما هم از او اطاعت مي كنيم، همان گونه كه از خلفاي پيشين اطاعت كرديم، اما شب هنگام كه به خانه رفت، نزديكان و اقوامش را فراخواند و با آنان به مشورت پرداخت كه علي بن ابي طالب مي خواهد اموال آذربايجان را از من بستاند، بهتر است كه به معاويه ملحق شوم در نتيجه اموال از آن خودم خواهد ماند.

ولي خويشان و نزديكانش او را در مقام مشورت ملامت كردند و گفتند: مرگ براي تو زيبنده تر از رفتن نزد معاويه است. آيا شهر و عشيره ات را رها مي كني و تابع شاميان مي شوي؟

اشعث از شنيدن اين سخنان شرمنده شد و از رفتن نزد معاويه منصرف گرديد.(1) ولي طولي نكشيد كه سخن اشعث به تمايل براي رفتن نزد معاويه و انتقاد بستگانش در كوفه به سمع اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد، حضرت فوراً نامه اي به او نوشت و او را توبيخ كرد و دستور داد كه به كوفه بيايد و نامه را توسط حجر بن عدي كه از قبيله او (كندي) بود، فرستاد.

حجر نزد اشعث رفت و او را توبيخ كرد كه چرا مي خواهي شهر و ديار و بستگان و اميرالمؤمنين عليه السلام را رها كني و به اهل

شام ملحق شوي، لذا حجر همراه اشعث بود تا او را به كوفه آورد. مبالغي كه اشعث همراهش بوده تا چهار صد هزار درهم ذكر شده كه تحويل اميرالمؤمنين عليه السلام داد.(2).

*****

بحارالانوار، ج 33، ص 512.

منهاج البراعة شرح نهج البلاغه خوئي، ج 17، ص 183.

اشعث و آزادي شريعه فرات

همان گونه كه اشاره شد اشعث به دور از آن حالت نفاق و دو چهره گي كه داشت، مردي شجاع و جنگجو بود لذا اميرمؤمنان عليه السلام او را در جنگ صفين به فرماندهي قسمتي از سپاه خود منصوب كرد، از آن جا كه معاويه قبل از ورود لشكريان علي عليه السلام به صفين دستور داد كه شريعه (نهر آب) را محاصره كنند تا ياران علي عليه السلام از آب آشاميدني محروم شوند و با خواري و ذلت تسليم گردند! و اين فكر غلط و خيال باطل با روحيه سلحشوري و مردانگي اميرالمؤمنين عليه السلام سازگار نبود لذا امام عليه السلام در يك سخنراني آتشين همه نيروها را براي فتح شريعه و دور كردن لشكريان معاويه از اطراف آن آماده نمود و اشعث به فرمان امام عليه السلام در رأس دوازده هزار از نيروهاي كندي از يك سو، و مالك اشتر با نيروهاي تحت امرش از ديگر سو چنان بر قواي شام كه بر شريعه تسلط داشتند يورش بردند كه در اندك زماني با شكست مفتضحانه سپاهيان شام را از دور شريعه تار و مار كردند و خود را به كنار آب رساندند، و سلطه قواي شام را از شريعه قطع نمودند.(1).

*****

ر. ك: وقعة صفين، ص 160 - 167. (شرح و تفصيل اين داستان را در شرح حال جندب بن

زهير - جندب الخير - ملاحظه نماييد).

اشعث عامل اصلي فتنه در صفين

بعد از اين كه معاويه در صفين متوجه شد كه ديگر تاب مقاومت در برابر شمشيرهاي دلاوران لشكر علي عليه السلام را ندارد به فكر چاره افتاد تا به ترتيبي از اين مهلكه نجات پيدا كند؛ زيرا در يوم و ليلة الهرير هفتاد هزار نفر از دو طرف لشكر كشته شدند و نابودي شاميان قطعي به نظر مي رسيد. در اين موقعيت اشعث سخناني گفت كه معاويه از آن براي تفرقه و جدايي بين لشكريان علي عليه السلام كمال استفاده را نمود.

اشعث گفت: اي مسلمانان، ملاحظه كرديد چه بر شما گذشت؟ مردم عرب هلاك شدند. به خدا قسم در طول عمرم چنين ايامي را نديده ام، اي مردم، بايد كساني كه اين رويداد عظيم را نظاره كرده اند، ديگران را مطلع كنند، اگر ما به جنگ ادامه دهيم نسل عرب قطع مي شود، لكن به خدا قسم اين سخنانم از روي بيم از مرگ نيست بلكه براي زنان و فرزندان بي سرپرست بيمناكم... تا آخر.

وقتي جاسوسان معاويه، سخنان اشعث را به او گزارش كردند، وي فرصت را مغتنم شمرد و گفت: به خداي كعبه اشعث راست مي گويد، اگر فردا دوباره جنگ ادامه پيدا كند، روميان بر زنان و فرزندان ما گستاخ مي شوند و ايرانيان بر زنان و كودكان عراقي دست مي اندازند. اشعث مردي خردمند است؛ بنابراين قرآنها را بالاي نيزه كنيد (بالاي نيزه كردن قرآنها قبلاً توسط عمروعاص طرح ريزي شده بود) شاميان هم از اين فرصت استفاده كردند در تاريكي شب فرياد برآوردند: اي مردم عراق، اگر ما و شما هم ديگر را بكشيم

پس چه كسي فرزندان مان را مراقبت كند، شما را به خدا، از كشتن دست برداريد، هنوز هوا روشن نشده بود كه شاميان قرآنها را بر سر نيزه ها كردند و قرآن بزرگ دمشق را ده نفر از مردان بر سر چند نيزه بستند و حمل كردند و فرياد مي زدند: اي مردم عراق، قرآنِ خدا را ميان خود داور كنيم.(1).

آري، اشعث با سخنان خود راه را براي معاويه باز كرد و چراغ سبزي به او نشان داد و همين سبب شد كه او از نابودي حتمي نجات يابد.

*****

وقعة صفين، ص 480؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 215.

اشعث حامل پيام حكميت از جانب معاويه

در ماجراي قرآن سر نيزه كردن سپاه معاويه عده اي از ياران خاص حضرت چون خود امام عليه السلام خواهان ادامه جنگ بودند، از جمله: عدي بن حاتم، عمرو بن حمق خزاعي و مالك اشتر. اما اشعث بن قيس خواهان آشتي و پايان جنگ بود و در سخناني چنين گفت: يا علي حكميت قرآن را بپذير كه تو به آن سزاوارتري، مردم طالب بقا هستند و هلاكت را دوست نمي دارند. در اين موقع عمروعاص هم به مردم عراق اعلان آتش بس داد ولي مالك در ادامه جنگ مي كوشيد و اشعث بر پايان جنگ تلاش مي كرد.

سخنان اشعث باعث تحريك مخالفين جنگ شد لذا از گوشه و كنار صفين فرياد برآمد: «الموادعة، الموادعة؛ آتش بس، آتش بس.» آيا امام عليه السلام ديگر چاره اي جز تسليم دارد، لذا نامه اي از معاويه براي حضرت در ارتباط با ترك جنگ و مخاصمه آمده بود، حضرت پاسخ او را داد و در بخشي از آن چنين

نوشتند:

و إنّ البغي و الزور يُرزيان بالمرء في دينه و دنياه، فاحذَرِ الدنيا، فإنّه لا فَرَح في شي ءٍ وصلت اليه منها..،

اي معاويه، بدان بغي و ستمگري و نيز دروغ و دغل بازي در دين و دنياي آدمي زيان بخش است از دنيا حذر كن، به هر چيز از آن كه برسي مايه شادماني نيست و خود به خوبي مي داني كه آنچه از دست شدنش مقدر باشد، به آن نمي رسي،... اي معاويه، از آن روز برحذر باش كه هر كس فرجام كردارش پسنديده باشد، مورد رشك قرار مي گيرد و هر كس شيطان لگامش را به دست گيرد و دنيا او را بفريبد و او به آن مطمئن شده است، پشيمان مي شود، تو ما را به حكم قرآن دعوت كردي ولي تو خود مي داني كه اهل قرآن نيستي و حكم آن را نمي خواهي، و خداوند ناصر و ياري دهنده است، به هر حال ما حكميت قرآن را پذيرفتيم و چنان نيستيم كه براي خاطر تو پذيرفته باشيم و هر كسي به حكم قرآن راضي نشود، همانا گمراه شده است؛ گمراهي بسيار بعيد و دور.(1).

هم چنين اشعث نقش زيادي در تعيين ابو موسي در حكميت دارد كه امام علي عليه السلام مخالف تعيين او بود.(2).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 226.

شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 229.

ماجراي خوارج و اشعث

خوارج نهروان كه زاييده ماجراي حكميت بودند، امام علي عليه السلام را در پذيرش داوري و صلح با معاويه محكوم كردند و سر به شورش برداشتند در حالي كه خودشان اين صلح را به امام تحميل كرده بودند، اما وقتي در ميان

مردم شايع شد كه امام عليه السلام از حكميت رجوع كرده و آن را گمراهي دانسته است و اينك در صدد تهيه وسايل و تجهيزات براي نبردي ديگر با معاويه است، خوارج به كوفه برگشتند و دست در دست اميرالمؤمنين عليه السلام دادند و براي جنگ با معاويه آماده شدند. حضرت امير عليه السلام هم مشغول رتق و فتق امور و تشكيل و تنظيم سپاهي مجدد در انتظار تصميم حكمين بود تا اين كه اشعث خدمت امام عليه السلام آمد و با طرح سئوالي از امام عليه السلام مشكل جديدي به وجود آورد و خوارجي كه به آن سؤال اين بود كه: مردم مي گويند شما از پيمان خود برگشته و حكميت را كفر و گمراهي انگاشته ايد و انتظار بر انقضاي مدت را خلاف مي دانيد.

اميرمؤمنان عليه السلام با شنيدن اين سخن انديشيد كه توريه كند يا حقيقت را بازگو كند تا در آينده نقطه سياهي در چهره تابناك حكومت علوي نقش نبندد، لذا تصميم گرفت حق را بيان كند و توريه را كنار بگذارد اگر چه عواقب بدي به دنبال داشته باشد، لذا به وي فرمود: «من زعم أني رجعت عن الحكومة فقد كَذب، و من رآها ضلالاً فقد ضل؛ هر كس تصور كرده من از پيمان تحكيم برگشته ام دروغ پنداشته و هر كس آن را كفر و گمراهي مي داند، خود گمراه است.»

پس از بيان اين حقيقت، خوارج كه توبه كرده بودند، مجدداً به ترديد افتادند، و با شعار «لا حكم الّا للَّه» مسجد را ترك كردند و به اردوگاه حر وراء بازگشتند.(1).

به راستي اگر اشعث اين مرد چند چهره اين

مسئله را مطرح نمي كرد و در صدد كشف آن بر نمي آمد و اميرالمؤمنين عليه السلام ناچار به توضيح عقيده خود نمي شد، خوارج به ترديد نمي افتادند، و به همان ظن و گمان خود قناعت كرده بودند و در خدمت امام عليه السلام پس از پايان جريان حكميت به جنگ با معاويه مي رفتند، و قطعاً ماجراي خوارج به وقوع نمي پيوست و در نتيجه موقعيت تصميم گيري ابن ملجم ملعون براي قتل اميرالمؤمنين عليه السلام پيش نمي آمد.(2).

*****

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 278.

اين حقيقتي است كه «ابن ابي الحديد» در مدرك فوق بدان اشاره دارد.

انحراف اخلاقي و ايماني اشعث

اشعث همان گونه كه در امور سياسي مرتكب انحراف هاي مختلف گرديد، در امور اخلاقي و ايماني نيز مرتكب انحراف هايي شده است كه در ادامه چند نمونه از آن و عكس العمل اميرالمؤمنين عليه السلام نسبت به او را ذكر مي كنيم.

*****

درگيري اشعث با قنبر

ابو الفرج اصفهاني از «موسي بن ابي نعمان» نقل مي كند كه: اشعث بر در خانه حضرت علي عليه السلام آمد و اجازه ورود خواست، قنبر كه حاجب و دربان حضرت بود، او اصرار كرد باز قنبر مانع شد، اشعث چنان ضربه اي به بيني قنبر زد كه خوني شد، اميرالمؤمنين عليه السلام كه متوجه درگيري اشعث و قنبر شد، بيرون آمد و فرمود: «مالي و لك يا اشعث، أما واللَّه لو بعبد ثقيف تَمرَّست لاقشعرَّت شعيراتك؛ اي اشعث، مرا با تو چه كار؟ به خدا سوگند، آن گاه كه اسير دست برده ثقيف (حجاج بن يوسف ثقفي) شوي، از ظلم او موهاي بدنت راست خواهد شد. (يعني امروز آن قدر جرأت داري كه غلام مرا بدون گناه مي زني و بيني او را خون آلود مي كني، منتظر آن روز كه مرد ثقيف بر شما حكومت كند، باش).(1).

شخصي پرسيد: مرد ثقيف كيست؟ فرمود: غلامي از ثقيف است كه هيچ خانداني از عرب را باقي نمي گذارد مگر اين كه آنان را به خواري و زبوني مي افكند. پرسيدند: چند سال حكومت مي كند؟ حضرت فرمود: اگر به آن برسد بيست سال حكومت خواهد كرد.(2).

*****

اميرالمؤمنين علي عليه السلام در اين تهديد از آينده تاريكي كه در انتظار مردم كوفه بود، خبر دادند و به اشعث و ديگر مردم فهماندند كه در روزگاري،

حجاج بن يوسف ثقفي بر شما حكومت خواهد كرد كه دنيا را بر شما تيره و تار خواهد كرد، اين خبر منافات ندارد كه شخص اشعث حكومت حجاج را درك نكرده باشد، و لذا اشعث در سال 40 يا 42 قمري بعد از شهادت حضرت علي عليه السلام از دنيا رفت و امام حسن مجتبي عليه السلام طبق نقل ابن اثير و ديگران بر جنازه او نماز خواند كه در صفحات بعد خواهد آمد.

مقاتل الطالبين، ص 20؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 117.

جسارت به اميرالمؤمنين

اشعث در هر فرصتي موجبات آزار و اذيت اميرالمؤمنين عليه السلام را فراهم مي كرد كه چهره تاريخ با رفتار چنين افراد دوچهره و منافق گونه سياه است از جمله كارهاي او اين است كه امام حسن مجتبي عليه السلام نقل مي كند: اشعث پس از ماجراي خوارج در كوفه بالاي بام خانه خود مناره اي ساخته بود و اوقات نماز هرگاه صداي اذان را از مسجد جامع كوفه مي شنيد، بالاي مأذنه خود مي رفت و با صداي بلند به اميرمؤمنان عليه السلام خطاب مي كرد و مي گفت: «يا رجل، إنّك لكذّابٌ ساحر! اي مرد، تو بسيار دروغگو و ساحري!»

اميرالمؤمنين عليه السلام در مقابل اين جسارتِ غير مردانه، او را «عُنُق النار» نام نهاد، وقتي از حضرت سؤال كردند: عنق النار يعني چه؟ فرمود:

إنّ الاشعث إذا حضرته الوفاة، دخل عليه عنق من النار ممدودة من السماء فتحرقة فلا يدفن إلّا و هو فحمة سوداء؛

اشعث به موقع مردنش آتشي از آسمان مي آيد و او را مي سوزاند و او را دفن نمي كنند مگر اين كه همچون زغال

سياه خواهد بود.

امام مجتبي عليه السلام فرمود: آري، او به هنگام مرگ چنين شد.(1).

*****

سفينة البحار، ج 1، ماده شعث، ص 703.

كور شدن اشعث به نفرين امام

جابر بن عبداللَّه انصاري نقل مي كند: روزي امير مؤمنان عليه السلام براي ما خطبه خواند(1) و پس از حمد و ثناي الهي فرمود: «اي مردم، در مقابل اين منبر چهار نفر از اصحاب محمّد صلي الله عليه و آله هستند، (اشاره به انس بن مالك، براء بن عازب، اشعث بن قيس كندي و خالد بن يزيد بجلي) بعد خطاب به انس فرمود: اي انس، تو اگر از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدي كه مي فرمود: «من كنت مولاه فهذا عليٌّ مولاه» ولي به ولايت من شهادت ندادي، خدا تو را نمي راند تا اين كه مبتلايت كند به بيماري برص (پيسي) به طوري كه عمامه هم او را نپوشاند. و اما تو اي اشعث، اگر شنيدي از رسول خدا صلي الله عليه و آله كه مي فرمود: «من كنت مولاه فهذا عليٌّ مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» و امروز به ولايت من شهادت ندادي، خداوند تو را نمي راند تا اين كه دو چشم تو را بگيرد و كور شوي؛ و اما تو اي خالد بن يزيد، پس اگر از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدي كه مي فرمود: «من كنت مولاه فهذا عليٌّ مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» ولي حاضر نشدي امروز به ولايت من شهادت دهي، خداوند تو را نمي راند، مگر به مرگ جاهليت؛ و اما تو اي براء بن عازب، اگر از رسول خدا صلي الله

عليه و آله شنيدي كه مي فرمود: «من كنت مولاه فهذا عليٌّ مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» و امروز به ولايت من شهادت ندادي، خداوند تو را نمي راند مگر در همان جا كه هجرت نمودي كه سرزمين كفر و جاهليت تو بوده، در آن جا بميري.

جابر بن عبداللَّه انصاري در ادامه نقل مي كند كه: به خدا انس بن مالك را ديدم كه مبتلا به برص شد و هر چه عمامه بر سر مي گذاشت تا برص پوشيده گردد، نمي شد و اشعث بن قيس را ديدم در حالي كه چشمانش كور شده بود، به طوري كه خودش مي گفت: خدا را شكر كه به دعاي اميرالمؤمنين عليه السلام كور شدم و مرا به عذاب آخرت نفرين ننمود.(2).

البته اشعث، اشتباه كرد كه مي گويد: من در دنيا گرفتار كوري شدم تا در قيامت از عذاب الهي در امان باشم؛ زيرا حضرت او را به عذاب آخرت نيز وعده داد كه به آن اشاره مي كنيم.

براي اطلاع بيشتر از توطئه اشعث در قتل امام المتقين علي عليه السلام و شرح تفصيل شهادت آن امام مظلوم عليه السلام به طبقات الكبري، ج 3، ص 37 و 36 و شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 177 و تاريخ دمشق ترجمه امام علي عليه السلام، ج 3 و بحارالانوار، ج 42 و ديگر كتب تاريخ و حديث و نيز به تجلي امامت از ديگر آثار مؤلف در بخش شهادت علي عليه السلام مراجعه نماييد.

*****

صدر اين روايت طبق نقل كشي در رجال خود، ص 45، ح 95 از «زر بن حبيش كه: روزي اميرالمؤمنين

عليه السلام از دارالاماره خارج شد و جمعي از ياران كه شمشير حمايل كرده و عمامه بر سر داشتند، به استقبال حضرتش رفتند و به امام گفتند: «السلام عليك يا اميرالمؤمنين و رحمة اللَّه و بركاته، السلام عليك يا مولانا» حضرت پس از پاسخ سلام آنان فرمود: كدام شما از اصحاب رسول خدا هستيد؟ جمعي از جمله خالد بن زيد، ابو ايوب انصاري، خزيمة بن ثابت، ذوالشهادتين، قيس بن سعد بن عباده، و عبداللَّه بن بديل بن ورقاء برخاستند و همه گفتند: ما در روز غدير خم حاضر بوديم و شهادت مي دهيم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره تو فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه؛ هر كس من مولاي اويم، علي هم مولاي اوست.» اما برخي از اصحاب مثل انس بن مالك، اشعث بن مالك، براء بن عازب و خالد بن يزيد بجلي برخاستند و شهادت به ولايت حضرت ندادند. تا آخر حديث.

خصال صدوق، ج 1، ص 219، باب الاربعه، ح 44.

همكاري اشعث با معاويه پس از شهادت امام

بدطينتي و خبث باطني اشعث همواره او را وامي داشت كه در هر فرصتي به حكومت و خلافت خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله ضربه اي وارد سازد. لذا او در عصر كوتاه خلافت امام حسن عليه السلام دست از توطئه برنداشت و نامه اي به معاويه نوشت و با او ارتباطي سرّي برقرار كرد، اما ديگر اجل به او مهلت نداد و در سن 63 سالگي، در سال 40 قمري، چهل روز پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام و يا در سال 42 قمري از دنيا رفت، و جهان اسلام را از كردار خرابكارانه اش آسوده ساخت.

البته امام حسن مجتبي عليه السلام طبق نقل ابن اثير و ابن حجر بر جنازه اش نماز خواند.(1).

*****

اسد الغابه، ج 1، ص 98؛ الاصابه، ج 1، ص 88.

فرزندان اشعث

همان گونه كه اشاره كرديم اشعث، خواهر ابوبكر «ام فروه» را به همسري خود درآورد و از او دو فرزند به دنيا آورد يك پسر به نام محمد و يك دختر به نام جعده، كه هر كدام به نوعي به اسلام ضربه زدند. جعده به همسري سبط اكبر رسول خداصلي الله عليه و آله حسن بن علي عليه السلام درآمد و عاقبت حضرت را به زهر جفا به شهادت رساند.(1).

«محمد بن اشعث» نيز در ماجراي دستگيري «مسلم بن عقيل» و «هاني بن عروه» (دو يار بزرگوار امام حسين عليه السلام) دست داشت كه به شهادت اين دو عزيز انجاميد، در كربلا هم با لشكر ابن سعد همراه شد و در خاموش كردن مشعل هدايت كوشيد.

بدين سان، اشعث و فرزندانش به سرانجامي ناپسند و توأم با ذلت و خواري دچار شدند و با پستي و خواري مُردند كه اين بر منافقان رواست.

*****

اسد الغابه، ج 1، ص 98؛ الاصابه، ج 1، ص 88.

اصبغ بن نباته مجاشعي تميمي
اشاره

اصبغ فرزند نباته بن حارث اهل كوفه و از طايفه مجاشع تميمي از خواص اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود. او مردي دانشمند و شاعري توانمند و سرداري شجاع و عابدي شب زنده دار بود و پس از شهادت حضرت امير عليه السلام در زمره اصحاب خاص امام حسن مجتبي عليه السلام درآمد.(1).

اصبغ در بيماريي كه موجب مرگ سلمان فارسي شد در مدائن از او عيادت كرد و او را به قبرستان برد تا با اهل قبور و اموات سخن گويد.(2) هم چنين در مراسم غسل، كفن و دفن سلمان با اميرالمؤمنين عليه السلام شركت نمود.

*****

قاموس الرجال، ج 2، ص 162؛ اعيان الشيعه، ج 3،

ص 464.

گفت و گوي سلمان با مردگان را در شرح حال سلمان در همين كتاب ملاحظه فرماييد.

اصبغ و شرطة الخميس

اصبغ از ذخاير اصحاب اميرالمؤمنين و جزو «شرطة الخميس»(1) و مورد اعتماد كامل آن حضرت بود.

*****

ر. ك: همين اثر، ص 105.

اصبغ در جنگ جمل

او از كساني است كه در جنگ جمل در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام حضور داشته است. او نقل مي كند: چون مردم بصره شكست خوردند و پا به فرار گذاشتند، حضرت امير عليه السلام بر شهباء (استر پيامبر) سوار شد و از ميان كشته ها عبور كرد و چون از كنار جسد «كعب بن سور» قاضي مردم بصره گذشت، فرمود: او را بنشانيد. او را نشاندند، حضرت به جسد او خطاب كرد و فرمود:

ويلٌ اُمك كعب بن سور، لقد كان لك علم لو نفعك، ولكن الشيطان أضلَّك فأزلَّك، فعجلَّك إلي النار؛

اي كعب بن سور، واي بر تو و مادرت، تو داراي علم و دانش بودي، اي كاش اين علم به نفع تو بود، ولي شيطان گمراهت كرد و تو را به لغزش انداخت و به سرعت به آتش برد» سپس فرمود: «او را به حال خود رها كنيد.»

سپس امام عليه السلام از كنار جسد بي جان طلحه عبور كرد و فرمود:

ويلٌ اُمّك طلحة، لقد كان لك قَدَم لو نَفَعك، ولكن الشيطان أضلَّك، فأزَّلك فعجلَّك الي النار؛

اي طلحه، واي بر تو و مادرت، تو از سابقين در اسلام بودي، اي كاش اين سابقه در اسلام تو را سود مي بخشيد، اما شيطان گمراهت كرد و تو را به لغزش انداخت و تو را شتابان به دوزخ برد.(1).

از نقل اين داستان و داستان ديگر(2) معلوم مي شود، اصبغ بن نباته در جنگ جمل در ركاب مولايش حضرت علي عليه السلام فعاليت و تلاش چشم گيري داشته

و همراه امام جنگيده است.

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 248.

ر. ك: همان، ص 263.

اصبغ در نبرد صفين

او با حضرت پيمان مرگ بسته بود و حضرت هم او را چندان دوست و عزيز مي داشت كه از فرستادنش به ميدان نبرد دريغ مي نمود و او را براي روز مبادا ذخيره كرده بود.(1).

در يكي از روزهاي سخت صفين، معاويه چون ديد مردم عراق براي جنگ با او مسابقه گذاشته اند خطاب به لشكريان شام گفت: امروز روز آزمايش است، مبادا در شما سستي و كوتاهي مشاهده نمايم. حضرت امير عليه السلام هم يارانش را براي جنگيدن با معاويه فرا خواند و آنان را ترغيب مي نمود، در اين هنگام اصبغ بن نباته خدمت امام عليه السلام آمد و عرضه داشت:

اي امير مؤمنان، شما مرا جزو لشكريان و شرطة الخميس قرار داده اي و از لحاظ اطمينان بر ديگران مرا مقدم مي داري، با اين كه صبر و تحمل مرا در جنگ مي داني و از شجاعت و دلاوري ام آگاهي، و اما لشكر شام را هر لحظه شكست تهديد مي كند و تا در ما رمقي هست نظر خود را به وسيله ما اجرا كن و به من اجازه دهيد به ميدان روم.

حضرت علي عليه السلام در جواب او فرمود: «تَقدَّم باسم اللَّه، به نام خدا حركت كن و به ميدان دشمن برو.»(2) اصبغ با اجازه امام عليه السلام پرچم را برداشت و قدم به ميدان كارزار گذاشت.

سپس حمله كرد و چنان جنگيد كه معاويه را در جايگاه خود متزلزل ساخت وقتي از ميدان برگشت از شمشير و نيزه اش خون مي چكيد.(3).

*****

وقعة صفين، ص 443؛

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 82؛ قاموس الرجال، ج 2، ص 166.

وقعة صفين، ص 406.

وقعة صفين، ص 442.

اصبغ و نقل حديث از علي

اصبغ بن نباته به سببِ تقرب و نزديكي كه با اميرالمؤمنين عليه السلام داشت روايات و مشاهدات بسياري از امام عليه السلام نقل كرده است كه به ذكر مواردي از آنها مي پردازيم:

خبر از شهادت امام

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «ما يحبس أشقاها؟ و الذي نفسي بيده لَتُخضبنَّ هذه من هذا؛ چه چيزي شقي ترين(1) آنها را نگه داشت، به خدايي كه جانم در دست اوست، همانا اين (محاسنم) به آن (خون سرم) رنگين خواهد شد».(2).

*****

عبارت «أشقاها» اقتباس از آيه 13 سوره الشمس است «اذا نبعث اشقاها» اشاره به شقي ترين و سنگدل ترين افراد قوم ثمود «قدار بن سالف» است كه ناقه صالح پيامبر عليه السلام كه ماده شتري بود كه شير مي داد و به عنوان معجزه در آن قوم ظاهر شده بود را به قتل رساند. كشتن ناقه در حقيقت اعلان جنگ با آن پيامبر الهي بود. امير مؤمنان عليه السلام در اين حديث مي فرمايد: «چه كسي شقي ترين مردم را نگاه داشته است» در واقع مي خواهد بفرمايد: «همان گونه كه پي كننده ناقه صالح (قدار بن سالف) شقي ترين افراد بوده، قاتل من نيز از شقي ترين افراد است.»

در مجمع البيان، ج 10، ص 499 روايتي از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل كرده كه حضرت رسول صلي الله عليه و آله به علي عليه السلام فرمود: «من اشقي الاولين؟ شقي ترين افراد نخستين كيست؟» علي عليه السلام عرض كرد: «عاقر الناقة؛ كسي است كه ناقه صالح را پي كرد» پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «صدقت، فمن أشقي الآخرين؟ درست گفتي، اما شقي ترين افراد آخرين كيست؟» علي

عليه السلام عرض كرد: نمي دانم. پيامبر فرمود: «الذي يضربك علي هذه و اشار الي يافوخه؛ كسي كه شمشير را بر يافوخ (به آن قسمتي از جلو سر گفته مي شود كه هنگام تولد نرم است و به تدريج حالت استخواني پيدا مي كند و محكم مي شود و از حساس ترين نقاط سر است) تو وارد مي كند. در اين جا پيامبر صلي الله عليه و آله اشاره به بالاي پيشاني علي عليه السلام كرد.

الآغاني، ج 15، ص 220.

حديث سه طلاقه كردن دنيا

هر گاه مالي براي امام عليه السلام مي آوردند، معمول بود كه آن را داخل بيت المال مسلمين مي گذاشت.

حضرت از بيت المال بيرون نمي آمد تا هر آن چه را در آن بود بين مسلمانان تقسيم مي كرد و حق هر صاحب حقي را ادا نمود، سپس دستور مي داد كه آن محل را جارو كنند و آب بپاشند، بعد دو ركعت نماز مي گذارد و پس از سلام نماز مي فرمود:

يا دنيا لا تَتعرَّضين لي و لا تَتشوَّقين و لا تُغرِّينَي، فقد طَلَّقتكُ ثلاثاً لا رجعة لي عليك؛

اي دنيا، خود را به من عرضه مكن، مرا به خود تشويق مكن و فريب مده كه من، تو را سه طلاقه كردم و ديگر بازگشتي به تو ندارم.(1).

*****

امالي صدوق، مجلس 47، ح 16؛ كشف الغمه (مترجم)، ج 1، ص 221.

همراه امام در بازار

اميرالمؤمنين عليه السلام در ايام خلافت حضرتش بعضي روزها تازيانه اي به دست مي گرفت و در بازارهاي كوفه به راه مي افتاد و كساني را كه در خريد و فروش مسلمانان كم فروشي و يا تقلب مي كردند ارشاد و راهنمايي مي كرد و گاهي هم متخلفين را تنبيه مي نمود.(1).

*****

دعائم الاسلام، ج 2، ص 538، ح 183.

سفارش بازرگانان به ياد آموزي

امام علي عليه السلام بالاي منبر مي فرمود:

يا معشر التجار، اَلفِقه ثمَّ المَتجر، اَلفِقه ثمَّ المَتجر، اَلفِقه ثمَّ المَتجر، و اللَّهِ لِلْرِّبا في هذه الاُمّة أخفي مِنْ دَبيبِ النَّمل عَلي الصفاء شُوبُوا اَيْمانَكم بالصِّدق (بالصدقة)، التاجرُ فاجِرٌ و الفاجرُ فِي النّار الّا مَنْ أَخَذَ الحقَّ و اَعْطَي الْحَقَّ؛

اي جماعت بازرگانان، نخست فقه آن گاه تجارت، نخست فقه، آن گاه تجارت، نخست فقه، آن گاه تجارت، به خدا سوگند، ربا در اين امت، مخفي تر از رفتن مورچه بر روي تخته سنگ هاي سخت است. سوگندها را با صداقت و راست گويي از خود دور كنيد (با دادن صدقه درآميزيد) تاجر، فاجر است و فاجر در آتش دوزخ، مگر آن كس كه حق را بگيرد و حق را بدهد.(1).

*****

فروغ كافي، ج 5، ص 150.

قضاوت امام در زناي دسته جمعي[1]

.يكي از مواردي كه اصبغ بن نباته نقل مي كند، قضاوت جالبي است كه از اميرمؤمنان علي عليه السلام در عصر خلافت عمر بن خطاب شاهد بوده و نقل كرده است، او مي گويد: در عصر حكومت و خلافت عمر بن خطاب پنج نفر را كه در يك عمل زنا شركت كرده بودند به محضر دادگاه آوردند، عمر پس از آن كه جرم هر پنج نفر در ارتكاب زنا ثابت شد، دستور داد بر هر كدام از آنان صد ضربه شلاق به عنوان حدّ الهي جاري كنند. اميرالمؤمنين عليه السلام كه در آن مجلس حاضر و ناظر بود خطاب به عمر فرمود: «يا عمر، ليس هذا حُكمهم؛ اي عمر، حكم اينها صد ضربه شلاق نيست.» عمر ناچار شد حكم آن پنج گناهكار را به عهده حضرت علي عليه السلام بگذارد!

اصبغ مي گويد:

اميرالمؤمنين طبق موازين الهي دستور داد يكي از آن پنج نفر را به قتل برسانند و دومي را سنگسار كنند و سومي را يك صد ضربه شلاق بزنند و چهارمي را پنجاه ضربه شلاق و پنجمي را تعزير(2) نمايند.

حضرت در پاسخ علت حكم خويش فرمود:

اما الأول: فكان ذميّاً فخرج عن ذِمَّته لم يكن له حدٌّ الاَّ السيف، و أمّا الثاني: فرجلٌ مُحصِنٌ كان حدّهُ الرَّجم، و اما الثالث: فغيرُ مُحصِنٍ حدّه الجلد، و أمّا الرابع: فعبدٌ ضربناه نصفَ الحدّ، و أمّا الخامس: مجنونٌ مغلوبٌ علي عقله؛

اما اولي چون ذمي و در پناه اسلام بود با اين عمل شنيع خود از پناه اسلام خارج شد، حدي به غير از شمشير براي او نيست و محكوم به مرگ است؛ اما دومي مسلماني بود كه همسرش در اختيارش بود و زنا كرد حكم او سنگسار است؛ اما سومي مسلماني بود كه همسرش در اختيارش نبود، لذا حد او يك صد ضربه شلاق است؛ اما چهارمي چون عبد بود حد او نصف حدّ حر است يعني پنجاه ضربه شلاق؛ و اما پنجمي ديوانه اي بود كه عقلش نمي رسيد، لذا حكم او تعزير است.(3).

و مواردي ديگر اصبغ از امام عليه السلام نقل حديث كرده است كه در اين جا به نمونه هاي فوق بسنده نموديم.

*****

قانون اسلام در كيفر زنا بستگي به اوضاع و احوال و نيز ارتكاب كننده آن دارد و مرتكبين گناه زنا، در شرايط مختلف كيفر مختلف دارند، چنانچه در حديث مورد بحث به اين اختلاف اشاره دارد.

تعزير نوعي تنبيه است كه ممكن است زندان، جريمه مالي و شلاق باشد كه تعداد شلاق تعزير كمتر از تعداد

شلاق «حدّ» است و با نظر قاضي دادگاه، مقدار و نوع تعزير قابل تغيير است.

تهذيب الاحكام، ج 10، ص 50، حديث 188.

اصبغ در سوگ اميرالمؤمنين

به همان اندازه كه اصبغ به اميرالمؤمنين عليه السلام عشق مي ورزيد و ابراز ارادت مي كرد، به همان اندازه در ضربت خوردن و شهادت آن امام عليه السلام سوخت و اشك ماتم ريخت.

او مي گويد: پس از آن كه اميرالمؤمنين عليه السلام به دست أشقي الاشقياء عبدالرحمن ابن ملجم مرادي ضربت خورد من با گروهي از جمله «حارث همداني» و «سويد بن غفله» درب خانه امام عليه السلام جمع شديم و در كوچه نشستيم تا صداي گريه از ميان خانه امام بلند شد. بانگ ناله و افغان اطرافيان امام عليه السلام ما را به گريه انداخت، در اين هنگام حسن بن علي عليه السلام از خانه بيرون آمد و فرمود: «اي مردم، پدرم اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايد: «انصرفوا الي منازلكم؛ به خانه هاي خود بازگرديد.»

اصبغ مي گويد: همه رفتند ولي من به جاي خود ماندم، و با اصرار فراوان اجازه ورود خواستم، امام حسن عليه السلام وارد خانه شد و بي درنگ برگشت و فرمود: «داخل شو».

اصبغ مي گويد: چون وارد اتاق شدم، و حضرت را چنان ناخوش و بيمار ديدم كه بي تاب شدم و به پاي حضرت افتادم و آن را مي بوسيدم و مي گريستم. امام عليه السلام با همان صداي نحيف و در شدت درد و بيماري فرمود: «لا تبك يا أصبغ، فإنّها واللَّه الجنة؛ اي اصبغ، گريه نكن، به خدا قسم راه بهشت را مي پيمايم.»

گفتم: فدايت شوم، به خدا قسم مي دانم شما به بهشت

مي رويد، اما من بر حال خود و دوري و مفارقت از شما مي گريم. اصبغ كه شخصيتي وقت شناس بود، در همين حال احساس كرد كه ديگر آخرين روزهاي عمر امام عليه السلام است و ديگر آن بزرگوار را نخواهد ديد و از سخنان گهربار آن پيشوا محروم خواهد شد لذا از فرصت استفاده كرد و گفت: «يا اميرالمؤمنين، جعلت فداك، حَدَّثني بحديث سمعتَه من رسول اللَّه صلي الله عليه و آله فإنّي أراني لا أسمع منك حديثاً بعد يومي هذا ابداً؛ اي امير مؤمنان، حديثي از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله برايم بفرماييد، شايد ديگر نتوانم بعد از امروز حديثي از شما بشنوم.»

اميرالمؤمنين عليه السلام با همان حال نزار فرمود: اي اصبغ روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله مرا خواست و فرمود: مردم را مخاطب قرار بده و بگو:

ايّها الناس، إني رسول رسول اللَّه اليكم و هو يقول لكم: ألا إنّ لعنة اللَّه و لعنة ملائكته المُقرّبين و أنبيائه المرسلين و لعنتي علي مَن انتمي إلي غير أبيه او ادَّعي إلي غير مَواليه او ظلم أجيراً أجرَه؛

اي مردم، من فرستاده رسول خدا به سوي شمايم، پيامبر فرمود: لعنت خدا و فرشتگان مقرب پروردگار و انبياء مرسل و لعنت من بر كسي كه خود را به غير پدر خود منتسب نمايد و يا به غير مولاي خود دعوت كند و يا به اجيري ظلم نمايد.

اي اصبغ، من به دستور پيامبر به مسجد رفتم، آن چه پيامبر فرموده بود با مردم در ميان گذاشتم، اما همين كه از منبر پايين آمدم «عمر بن خطاب» جلو آمد و گفت: پيام رسول خدا

صلي الله عليه و آله را ابلاغ كردي اما كلامي مجمل گفتي و تفسيرش را بيان نكردي. گفتم: خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله عرض مي كنم، پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود به آنان بگو:

ايها الناس، ما كنّا لِنُجيئكم بشي ء إلّا و عندنا تأويلُه و تفسيرُه، ألا و إنّي أنا أبوكم، ألا و إنّي أنا مولاكم، ألا و إنّي أنا أجيركم؛

اي مردم، چيزي را براي شما نمي آوريم مگر تأويل و تفسيرش نزد ما است، آگاه باشيد همانا من پدر شمايم، آگاه باشيد همانا من مولاي شمايم، آگاه باشيد همانا من اجير شما هستم.(1).

بنابراين هر كس نسبت به پدر خود ظلم كند و يا عقيده اي غير مولاي خود بپذيرد و يا حق اجيري كه در هدايت و اسلام او كوشيده ضايع نمايد لعنت خدا و فرشتگان مقرب الهي و رسولش و لعنت پيامبر بر او خواهد بود.

از اين حديث به خوبي استفاده مي شود از اين كه اميرالمؤمنين عليه السلام در لحظات آخر عمر مباركش به اين حديث اشاره كرده خواسته به او و هر كس كه اين كلام را مي شنود، بفهماند كه: علي پدر امت است و هم مولا و هم اجير آنان است، و لذا هر كس به راهي غير از راه علي برود و عقيده اي بر خلاف او انتخاب كند و حق او را ضايع نمايد لعنت خدا و فرشتگان و انبياء الهي بر او خواهد بود.

*****

امالي شيخ مفيد، مجلس 42، ح 3؛ امالي شيخ طوسي، مجلس 5، ح 4/191؛ بحارالانوار، ج 42، ص 204.

اعلم ازدي

او از بزرگان و اولياي اصحاب اميرالمؤمنين علي عليه

السلام به شمار مي رود.(1).

*****

رجال برقي، ص 4.

اعور شني (بشر بن منقذ عبدي)

بشر بن منقذ معروف به «اعور شني عبدي» از قبيله عبيد قيس شاعر معروفي است كه در جنگ جمل و صفّين حضور داشت و در ركاب اميرمؤمنان عليه السلام مجاهدت كرد. وي مردي شجاع و دلاوري نامدار بود كه اخلاص و ارادتش را در ميدان هاي نبرد نشان داد.(1).

وي اشعار زيادي دارد كه در كتاب «وقعة صفّين» نقل شده است.

اظهار ايمان به امام علي عليه السلام و فرزندانش

اما وقتي سخن معاويه و اعتراض ابن حارث سكوني به سپاهيان اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد، «اعور شني» برخاست و به اميرالمؤمنين به عنوان رضايت و رغبت نسبت به هر تصميم حضرت، چنين گفت:

اي اميرالمؤمنين! ما آنچه اهل شام به معاويه گفته اند و اعتراض كرده اند به شما نمي گوييم، بلكه ما مي گوييم: خداوند هدايت و سروري و آقايي تو را زياد كند، تو به نور خدا مي نگري و افرادي را مقدم مي داري و افرادي را مؤخر، پس هر چه دستور دهي بر ماست كه انجام دهيم و شما امام ما هستي و اگر از ميان ما رفتي اين دو فرزندت حسن و حسين بعد از شما امامان ما هستند.

اين مطالب را گفت، سپس افزود: قصيده اي در اين باره سروده ام، آيا آن را مي شنويد؟ امام فرمود: قصيده ات را بياور. او قصيده را قرائت كرد.

پس از اين اشعار هر كس در آن جمع امكان يا قدرتي داشت به «اعور شني» هديه يا تحفه اي عطا نمود.(2).

اعور شني سرانجام در سال 50 قمري در شهر كوفه در حكومت زياد بن ابيه دار فاني را وداع

گفت و به نقلي، وي از جمله شيعياني بوده كه به دست زياد به شهادت رسيده است.(3).

*****

اعيان الشيعه، ج 3، ص 576.

وقعة صفين، ص 425.

اعيان الشيعه، ج 3، ص 576.

اعين بن ضُبيعه مجاشعي

اعين فرزند ضُبيعه بن ناجيه مجاشعي با فرزدق، شاعر معروف در جدشان «ناجيه» با هم مشتركند؛ زيرا فرزدق فرزند «همام بن غالب بن صعصعه بن ناجيه» است.

«اعين بن ضبيعه» در جنگ جمل همراه علي عليه السلام حضور داشت. و از خود شجاعت و دلاوري نشان داد و شتر عايشه را در جنگ جمل، پي كرد و به فتنه ناكثين پايان بخشيد.(1).

اعين از جمله ياران حضرت در جنگ صفين مي باشد. او پس از پايان فتنه جمل، به همراه احنف بن قيس و جمع كثيري از قبيله بني تميم از بصره به كوفه آمدند و براي جنگ با سپاه معاويه اعلام آمادگي نمودند. و در جنگ صفين پرچمدار گروه عمرو و حنظله كوفه بوده است.(2).

وي بسيار مورد اعتماد حضرت علي عليه السلام بود، لذا هنگامي كه معاويه پس از شهادت «محمّد بن ابي بكر»، «عبداللَّه بن حضرمي» را براي تصرف بصره روانه آن شهر كرد و خبر آن به اميرمؤمنان عليه السلام رسيد، بلافاصله امام، اعين را براي مقابله با شرارت هاي «ابن حضرمي» به بصره فرستاد، لكن به جان او سوء قصد شد و به طور ناجوانمردانه او را در سال 38 هجري ترور كرده و به شهادت رساندند.(3).

*****

ر. ك: اسدالغابه، ج 1، ص 103؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 53.

ر. ك: اسدالغابه، ج 1، ص 103؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 205.

ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 112 - 110؛ اسد الغابه، ج

1، ص 103.

اغرُّ بن سليك (ابن حنظله)

أغرّ بنُ سليك (ابن حنظله)، كنيه اش ابومسلم و از تابعين كوفي بود(1) و به «ابن حنظله» نيز شناخته شده است.(2).

وي اين حديث را از اميرالمؤمنين علي عليه السلام نقل كرده كه حضرت عليه السلام فرمود:

«ثلاثة يُبغِضُهُم اللَّهُ؛ الشيخُ الزاني، و الغنُي الظلوم و الفقير المُختال؛

سه طايفه مورد غضب پروردگارند: يكي پيرمرد زناكار، ديگر غني و پولدار ستمگر و سوم فقير متكبر و خودخواه».(3).

*****

طبقات الكبري، ج 6، ص 243.

تهذيب التهذيب، ج 1، ص 377.

طبقات الكبري، ج 6، ص 243.

ام البراء

«امّ البراء» دختر «صفوان بن هلال» از زنان شاعره و از محبّان اميرمؤمنان عليه السلام بوده است.(1).

روزي وي از معاويه اجازه گرفت و در حالي كه سه زره - كه خود بافته بود - بر تن داشت و عمامه اي بر سر،بر معاويه وارد شد و سلام كرد و نشست. معاويه گفت: «اي دختر صفوان! چطوري؟» ام البراء گفت: «اي اميرالمؤمنين! خوبم.» باز پرسيد: «حالت چطور است؟» پاسخ داد: «بعد از قدرت، ضعف است و بعد از نشاط، كسالت و خستگي است.» معاويه به او گفت: «بين امروز و روزي كه در صفّين در حمايت از علي عليه السلام شعر مي خواندي،(2) چه قدر فاصله است؟» وي پاسخ داد: «آن روز چنين بود اما شخصي مانند تو گذشت دارد؛ زيرا خداوند مي فرمايد: «عفي اللَّه عما سلف» بنابراين از آن روز بگذر.» معاويه گفت: «هيهات! تو همان كسي هستي كه اگر آن روز بازگردد، تو هم بازخواهي گشت.»

سپس معاويه پرسيد: «در مرگ علي چه سروده اي؟» او گفت: «فراموش كرده ام.» اما بعضي از اطرافيان معاويه از حاضران در مجلس، گفتند كه اين اشعار را سروده

و يك بيت آن چنين است:

الشمس كاسفة لفقد إمامنا

خيرالخلائق والإمام العادل

- در فقدان امام ما خورشيد گرفت (همان كس) كه از بهترين انسان ها و امام عادل و دادگر است.

معاويه پس از شنيدن اشعار، گفت: «خدا تو را بكشد، اي دختر صفوان! تو چيزي براي گفتن باقي نگذاشتي، حال حاجتت چيست كه نزد من آمده اي؟» اين زن با فضيلت و امام شناس گفت: «بعد از اين سخنان، هيهات كه حاجتم را بگويم، به خدا سوگند كه از تو خواهشي نخواهم كرد!» اين را گفت، از جا برخاست و از نزد معاويه رفت.(3).

*****

تراجم اعلام النساء، ج 1، ص 240.

دو بيت از اشعار او اين است:

يا عمرو دونك صارماً ذارونق

غصب المهزة ليس بالخوّار

أسرج جوادك مسرعاً و مشمراً

للحرب غير معرد لفرار

.اعيان الشيعه، ج 3، ص 475.

ام الخير
اشاره

ام الخير، دختر حريش بن سراقه بارقيه از تابعين(1) كوفي و محبان اميرمؤمنان عليه السلام بوده است.

وي پيامبراسلام صلي الله عليه و آله را مشاهده نكرد، بلكه اصحاب بزرگوار آن حضرت را ديده است. او در فراست، فصاحت و بلاغت مشهور بود و در جنگ صفين نيز شركت داشت.(2).

*****

ر. ك: همين كتاب، ص 34.

اعيان الشيعه، ج 3، ص 476.

ملاقات با معاويه

روزي معاويه از والي كوفه خواست كه «ام الخير» را به شام بفرستد و مركب او را راه وار و خوب انتخاب نمايد و به او بفهماند موقعي كه او نزد من آيد اگر از كسي به خوبي ياد كند او را پاداش خواهم داد و اگر به بدي ياد كند، مجازات خواهم كرد.

والي كوفه به سراغ ام الخير رفت و نامه معاويه را براي او خواند. ام الخير گفت: من آماده ام و از اين خواست او سرپيچي نمي كنم و به دروغ هم سخن نمي گويم؛ زيرا از قبل دوست مي داشتم با معاويه ملاقات نمايم و آنچه در دل دارم به او بگويم.

ام الخير عازم سفر شام شد و والي كوفه او را تا دروازه شهر بدرقه كرد؛ اما چون خواست از او جدا شود، گفت: معاويه به من نوشته است كه به شما بفهمانم اگر نزد او به خوبي از من ياد كني مرا پاداش خوبي خواهد داد و اگر به بدي ياد كني، مرا مجازات خواهد كرد، حال بگو من نزد تو چگونه ام؟ ام الخير گفت: اي مرد، هرگز نيكي تو به من طمعت نيندازد كه تو را با سخن باطلي مسرور نمايم و نيز شناخت من نسبت به تو

مأيوست نكند كه درباره ات غير حق بگويم.(1).

سپس ام الخير به راه شام ادامه داد چون وارد شد، گفت: السلام عليك يا اميرالمؤمنين و رحمة اللَّه و بركاته. معاويه از اين برخورد شاد شد و گفت: عليك السلام، اي ام الخير، تو به حق مرا با عنوان اميرالمؤمنين خطاب كردي.

ام الخير گفت: اي اميرالمؤمنين، بس كن، هر زمان و مهلتي پاياني دارد. معاويه گفت: راست گفتي. حالت چه طور است اي خاله؟ در مسير راه چگونه بر تو گذشت؟ گفت: خوبم و همواره در مسير راه به من خوش گذشت تا نزد تو آمدم، و اكنون هم در مجلسي دوستانه و سلطاني رفيق مي باشم. معاويه گفت: چون نيت من خوب بود بر شما پيروز شدم! ام الخير گفت: اي معاويه، تو را در سخن باطل و چيزي كه عاقبتش خوب نيست به خدا پناهت مي دهم. معاويه فوراً گفت: من قصد بدي نداشتم، حال به من بگو سخن تو چگونه بود موقعي كه عمار ياسر كشته شد؟ گفت: نه قبلاً او را بي جا زينت داده بودم نه بعداً درباره او روايت مي كنم، و همانا كلماتي بود كه در موقع صدمه و ناراحتي زبانم جاري مي شد، حال اگر دوست داري مطلبي غير از آنچه گفتم، برايت بگويم يا كاري ممكن است انجام دهم؟ معاويه گفت: نه چنين چيزي نخواستم. بعد به اطرافيانش توجه كرد و گفت: كدام يك از شما سخنان ام الخير را در جنگ صفين به ياد داريد؟ مردي گفت: من بعضي كلمات او را به ياد دارم. معاويه گفت: بگو، آن مرد شامي گفت: گويا ام الخير بُرد زبيدي

ضخيمي به تن داشت و بر شتر خاكستري رنگ سوار و به دستش شلاقي بود كه موهاي آن منتشر شده بود و خودش مانند شير مردي كه در حنجره خود مي دميد، فرياد مي زد و چنين مي گفت:

اي مردم، تقواي پروردگارتان را پيشه كنيد، همانا زلزله قيامت بسيار عظيم و بزرگ است، همانا خداوند حق را براي شما واضح كرد، و دليل و برهان را آشكار نموده، و راه حق را روشن ساخته، و پرچم حق را بالا برده، و در كوري (مبهم و سياه) كه شما را به اشتباه اندازد، قرار نداد؛ بنابراين خدا شما را رحمت كند به كجا قصد كرده ايد و مي رويد؟ آيا از اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرار مي كنيد يا از ميدان نبرد يا از بي رغبتي به اسلام و يا از حق رو گردان شده و مرتد گشته ايد؟... خداوند شما را مورد رحمت قرار دهد، بيايد به سوي امام عادل (علي بن ابي طالب عليه السلام) و شخصيت تقوا پيشه مورد رضايت خدا (و وصي سزاوار) و صديق اكبر... اي سپاهيان اسلام، با سرداران كفر بجنگيد كه اينها پيماني ندارند، شايد با حمله شما آنها دست بردارند و ايمان آورند، اي گروه مهاجران و انصار، صبر پيشه كنيد و در ميدان جنگ با بصيرت و آگاهي از پروردگارتان و ثبات و پايداري در دينتان به قتال و جنگ ادامه دهيد، پس گويا مي بينم در فردايي شما سپاهيان شام را ملاقات كنيد، گويي آنها گورخراني هستند رميده و فراري كه از شير فرار كرده اند (تا آخر حديث).

معاويه پس از شنيدن سخنان ام الخير از

زبان يكي از درباريان به او گفت: تو با اين گفتار جز مرگ و كشتن من قصد ديگري نداشتي؛ بنابراين اگر من تو را بكشم، باكي بر من نيست!

ام الخير در جواب گفت: به خدا قسم اگر قتل من به دست كسي كه مرا با شقاوتش به سعادت مي رساند، ضرري بر من نيست. معاويه ناراحت شد و گفت: اي پرحرف زياده گو، بس است، ساكت باش، حال بگو ببينم عقيده تو درباره عثمان بن عفان چيست؟

ام الخير گفت: من درباره او چيزي ندارم بگويم، همانا مردم او را به خلافت نشاندند در حالي كه از او راضي بودند و بعد او را كشتند در حالي كه از او ناراحت بودند. سپس معاويه از طلحه و زبير سؤال كرد، و ام الخير جواب مناسبي درباره آن دو داد و در آخر، ام الخير به معاويه گفت: تو را به حق خدا قسم مي دهم، مرا از پاسخ دادن به اين مسائل معاف بدار و از امور ديگر سؤال كن. معاويه از جرأت و شهامت ام الخير شيره زن جهادگر در ركاب علي عليه السلام به عجب آمد و در آخر گفت: باشد، من تو را معاف كردم. سپس دستور داد جايزه رفيع و با ارزشي به او دادند و با اكرام و احترام او را به كوفه بازگرداندند.(2).

*****

عبارت ام الخير به والي چنين بود: «يا هذا لا يُطمعنَّك بِرّك بي أن أسُرك بباطل، و لا تُؤيسك معرفتي بك أن أقول فيك غير الحق».

عقد الفريد، ج 2، ص 119 - 116.

ام حكيم

او دخترِ عمرو بن سفيان خوليه از اصحاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام بوده است.(1).

*****

رجال طوسي،

ص 66، ش 1.

ام ذريح عبديه

«ام ذريح عبديه» از شاعران و دوست داران علي عليه السلام بود كه در جنگ جمل حضور داشت و عايشه را نيز در سروده اي مذمت كرده است.

شيخ مفيد نقل كرده است: هنگامي كه در جنگ جمل ياران اميرالمؤمنين علي عليه السلام هودج عايشه را محاصره كردند و در حال سرنگوني بود، عايشه گفت: مشتي خاك به من بدهيد... عايشه خاك ها را به جانب سپاهيان اميرالمؤمنين پرتاب كرد و با صداي بلند گفت: صورت هايتان زشت باد. در اين ميان اميرالمؤمنين عليه السلام در برابر اين حركت عايشه فرمود: «و ما رميتِ اذ رميتِ يا عايشه، و لكنّ الشيطان رمي و ليعودَنَّ و بالُكِ عليك، ان شاء اللَّه؛ اي عايشه! اين خاك را تو پرتاب نكردي، بلكه شيطان بود كه پرتاب كرد و به زودي وبال و گرفتاري كه درست كردي به خودت باز مي گردد، ان شاء اللَّه.»

«ام ذريح» در اين جا، چنين سرود:

عائِشٌ إن جئتِ لِتَهزَمِينا

و تَنشُري البُردَ لِتَغلِبينا

و تَقذِفي بِالحَصَيات فِينا

تُصادِفي ضَرباً و تُنكرِينا

بالمشرفيّات إذا غزينا

نَسفِكُ من دمائِكم ماشينا

- اي عايشه! اگر آمده اي كه ما را نابود كني، و نشر دادي كه بر ما غلبه كني.

- سنگ ها را در ميان ما پرتاب كردي، كه ما را بزني و انكار كني.

- ولي در صورتي كه جنگ كنيم با مشرفيات، خون شما را هرچه بخواهيم، مي ريزيم.(1).

*****

الجمل، ص 348؛ و در شرح ابن ابي الحديد، ج 9، ص 112 چنين نقل مي كند كه:فرزند ام ذريح به نام «مسلم» به دستور اميرالمؤمنين عليه السلام در برابر سپاه جمل قرآني به دست گرفت و آنان را به عمل

قرآن فراخواند؛ اما آن ها زير بار نرفتند و آن جوان بي گناه را كشتند و مادرش «ام ذريح» وقتي جنازه فرزندش را ديد، اشعاري در مذمت سپاه عايشه، طلحه و زبير سرود. كه دو بيتش اين است:

يا ربّ إنّ مسلماً أتاهم

بمصحفٍ أرسله مولاهم

للعدل و الإيمان قد دعاهم

يتلو كتابَ اللَّه لا يخشاهم

ام سلمه بنت أبي اميه
اشاره

نام او «هند» و به قولي «رمله» دختر ابي اميه يا حذيفه يا سهيل بن مغيره بود و كنيه اش «ام سلمه يا ام المؤمنين» است. مادرش «عاتكه» دختر «عامر بن ربيعة» است. او به «ام سلمه» شهرت دارد. وي زني دانا و خردمند بود كه در شرح حال فرزندش «عمر بن ابي سلمه» مطالبي در دانايي او خواهد آمد. او ابتدا همسر «ابو سلمه» بود و چهار فرزند به نام هاي: سلمه، عمر، درّه و زينب به دنيا آورد و در آغاز بعثت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله پس از مسلمان شدن با شوهرش به حبشه هجرت و پس از مراجعت به مكه، مجدداً به مدينه مهاجرت كرد و به رسول خدا صلي الله عليه و آله ملحق شد،(1) و پس از آن كه شوهرش ابو سلمه در اثر تيري كه در جنگ احد به او اصابت كرد و پس از پنج يا هفت ماه از دنيا رفت به سال چهارم هجري با رسول خدا صلي الله عليه و آله ازدواج كرد.

ر. ك: الاصابه، ج 8، ص 221؛ اسد الغابه، ج 5، ص 588؛ تهذيب التهذيب، ج 10، ص 509.

دوستي ام سلمه با خاندان رسالت

«ام سلمه» تا لحظه مرگ همواره نسبت به خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله عشق مي ورزيد و از روي ايمان و علاقه اي كه به خاندان رسالت داشت، بي پروا از ولايت و امامت اميرمؤمنان عليه السلام و اهل بيت پيامبر عليهم السلام دفاع مي كرد و حقايقي را كه به صورت حديث يا شأن نزول آيات ولايت در مقام امامان معصوم و پيشوايان راستين اسلام به ياد داشت، در

جامعه خفقان زده پس از رحلت پيامبر و فضاي مسموم آن دوران، بازگو مي كرد و از گفتن حقايق و بيان فضايل امام علي عليه السلام و فرزندانش دريغ نمي ورزيد. در اين جا به مواردي از آنها اشاره مي كنيم.

*****

يادآوري آيه تطهير

«ام سلمه» مي گويد: موقعي كه آيه شريفه «إنمّا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذهِبَ عَنكُم الرَّجسَ أهلَ البيتِ و يُطَهِّركُم تَطهيراً»(1) در خانه من نازل شد، پيامبر خدا صلي الله عليه و آله، پيكي به خانه فاطمه عليها السلام فرستاد تا علي، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام را به نزد آن حضرت فرا خواند. آن گاه فرمود: «اللّهم هؤلاء اهل بيتي؛ پروردگارا، اينان اهل بيت منند.»

پرسيدم: اي رسول خدا، آيا من از اهل بيت شما نيستم؟ پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «تو از نيكان اهل من هستي، ولي اينان اهل بيت منند».(2).

*****

احزاب 33، آيه 33 «همانا خداوند اراده كرده كه رجس و پليدي را از شما (اهل بيت پيامبر) بزدايد و شما را پاك گرداند، پاك گردانيدني».

ر. ك: مستدرك حاكم، ج 2، ص 451؛ صحيح بخاري به شرح كرماني، ج 3، ص 422؛ تفسير الدر المنثور، ج 5، ص 198؛ اسد الغابه، ج 5، ص 589.

دفاع از فدك فاطمه

پس از آن كه حضرت زهرا عليها السلام در رابطه غصب فدك، با ابوبكر به احتجاج پرداخت و خطبه طولاني خواند، ابوبكر از حضرت فاطمه عليها السلام درخواست شاهد نمود تا فدك را به او برگرداند.

«ام سلمه» به اعتراض برخاست و به ابوبكر گفت:

اي ابوبكر، آيا درباره فاطمه دختر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله چنين گفتاري سزاوار است؟ آيا مي داني فاطمه حوريه اي در ميان انسان هاست و در دامان پرهيزكاران تربيت شده و پيوسته در حمايت فرشتگان آسمان ها بوده و در دامان مادري طاهر و پاك رشد و نمو كرده است؟ بنابراين او بهترين پديده و برترين تربيت يافتگان است.

آيا گمان مي كنيد

رسول خدا صلي الله عليه و آله ميراثش را بر فاطمه حرام كرده و به او اطلاع نداده است؟ با اين كه خداوند به او دستور داده كه: «انذر عشيرتك الأقربين؛ ابتدا بستگان و نزديكانت را انذار و تبليغ كن» و يا آن كه تصور مي كنيد پيامبر صلي الله عليه و آله حرام بودن ميراثش را به فاطمه اطلاع داده، ولي او با دستور پدر مخالفت كرده تا آن چه حقش نيست، مطالبه كند؟ و حال آن كه او بهترين زنان و مادر سيد جوانان و هم پايه مريم دختر عمران است و به وسيله پدرش مقام رسالت پايان يافته است.(1).

*****

سفينة البحار، ج 1، ص 642، ماده سلم.

سپردن امانت پيامبر به علي

«عمر بن ابي سلمه» از مادرش نقل مي كند كه او گفت: روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله با علي عليه السلام به خانه ما تشريف آوردند. پيامبر صلي الله عليه و آله پوست گوسفندي طلب كرد و مطالبي روي آن نوشت، (چون پيامبر صلي الله عليه و آله نوشتن نمي دانسته حضرت املا مي كرده و علي عليه السلام آن را مي نوشته است) به طوري كه همه آن پوست از نوشته پر شد، سپس آن نوشتار را به من داد و فرمود: «پس از من هر كه با اين نشانه ها آن را از تو طلب كرد به او مي دهي.»

روزگار سپري شد، رسول خدا صلي الله عليه و آله رحلت كرد و ابوبكر به خلافت رسيد، مادرم گفت: پسرم به مسجد برو و هر چه شد، به من خبر بياور. من به مسجد رفتم. ابوبكر بالاي منبر رفت و خطبه خواند

و بعد به منزل برگشت. روزها و سال ها گذشت تا «عمر بن خطاب» به خلافت رسيد. مادرم همان ماموريت را به من داد، و عمر هم خطبه خواند و به منزلش رفت و همين طور با شروع خلافت عثمان اين كار را كردم تا آن كه پس از قتل عثمان، مردم با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت كردند. باز هم به گفته مادرم به مسجد رفتم؛ اما پس از آن كه علي عليه السلام خطبه خواند از منبر پايين آمد، مرا طلبيد و فرمود: «برو از مادرت اجازه بگير، مي خواهم او را ملاقات كنم.»

من نزد مادرم آمدم و پيام اميرالمؤمنين عليه السلام را به او رساندم. او گفت: من هم منتظر او بودم. علي عليه السلام وارد شد و فرمود: «ام سلمه، آن امانت را با اين نشانه ها به من بده.» مادرم برخاست از ميان صندوق خود، صندوق كوچكي بيرون آورد و امانتي را كه رسول خدا صلي الله عليه و آله نزد او گذاشته بود - تا تحويل جانشينش دهد به شرطي كه نشانه هاي آن را بدهد - به علي عليه السلام داد. سپس به من گفت: پسرم، دست از علي برمدار كه پس از پيامبر، امامي جز او سراغ ندارم.(1).

*****

بحارالانوار، ج 26، ص 49.

هشدار ام سلمه به عايشه

عايشه در آستانه حركت به جانب بصره قرار داشت، همه مقدمات سفر آماده شده و اكنون فرماندهي لشكري بزرگ را به عهده دارد تا با شخصيتي كه در دلاوري و شجاعت نظير ندارد، بجنگد. ساعت هاي آخر به فكر آمد كه «ام سلمه» همسر ديگر رسول خدا را نيز با خود همراه كند تا دليلي براي

سرپوش گذاشتن بر جرم و گناه خود داشته باشد، لذا خود به منزل «ام سلمه» كه آن روزها در مكه بود، رفت و در اين باره كمي با او صحبت كرد و درباره مظلوميت عثمان مطالبي را عنوان نمود تا شايد او را متقاعد سازد و در اين سفر پر مخاطره وي را به همراه خود ببرد.

«ام سلمه» در پاسخ عايشه (فرياد برآورد به طوري كه هر كسي در خانه بود، صداي او را شنيد و) گفت: اي عايشه، تو كه تا ديروز مردم را بر ضد عثمان مي شوراندي و بدترين سخن درباره او مي گفتي، و نام او نزد تو غير از «نعثل»(1) چيز ديگري نبود، چرا امروز چنين مي گويي؟ با اين كه موقعيت علي را در نزد پيامبر خوب مي داني و اگر فراموش كرده اي، يادآوريت كنم؟

آن گاه حقايقي را كه پيامبر صلي الله عليه و آله درباره فضايل علي عليه السلام فرموده بود، بيان كرد و عايشه همه را تصديق كرد.

«ام سلمه» پرسيد: پس چرا مي خواهي با او مبارزه كني؟ گفت: براي اصلاح بين مردم! «ام سلمه» گفت: خود مي داني. اين را گفت و از هم جدا شدند.

«ام سلمه» اين جريان را براي اميرالمؤمنين عليه السلام نوشت.(2).

اما عايشه تسليم حق نشد و حال و هواي فرماندهي لشكر و حكومت بصره سخت او را غافل كرده بود، لذا براي رفتن به بصره جدي و مصمم بود.

طبق نقل ديگري عايشه ابتدا متنبه شد، وقتي به خانه آمد براي طلحه و زبير پيغام فرستاد كه من از آمدن معذورم لكن نيمه شب نشده بود كه صداي كجاوه عايشه به گوش

رسيد و آماده حركت به بصره شد.(3).

«سعيد بن مسلم مكي» از «عمره بنت عبدالرحمن» نقل مي كند: هنگامي كه امير مؤمنان عليه السلام عازم بصره بود، به خانه «ام سلمه» همسر پيامبر صلي الله عليه و آله وارد شد تا با او وداع كند. «ام سلمه» در موقع خداحافظي به حضرت علي عليه السلام چنين گفت:

برو در حفظ و پناه پروردگار باشي، اي علي، به خدا سوگند تو بر حقي و حق با توست، اگر ترس اين نبود كه معصيت خدا و رسولش كرده باشم، چرا كه پيامبر صلي الله عليه و آله به ما دستور داده تا در خانه ها بمانيم، همراه تو مي آمدم، ولكن همراه تو كسي را مي فرستم كه برايم بسيار گرامي و از جانم عزيزتر است و او فرزندم «عمر بن ابي سلمه» است.(4).

*****

نعثل: نام يهودي پيري است كه داراي ريش بلندي بود و در مدينه مي زيسته و در لغت به معناي «كفتار پير» است.

شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 217؛ با تفصيل بيشتر در احتجاج طبرسي، ج 1، ص 166.

احتجاج طبرسي، ج 1، ص 166؛ بحارالانوار، ج 32، ص 149.

مستدرك حاكم، ج 3، ص 128.

ام سلمه، حافظ وصاياي امامت

«ام سلمه» به قدري مورد اعتماد امامان معصوم بود كه امام حسين عليه السلام هنگامي كه عازم عراق و كربلا بود، وصاياي امامت را نزد «ام سلمه» گذاشت و فرمود: «إذا أتاك أكبر وُلدي فادفعي إليه ما دفعتُ اليك؛ هرگاه بزرگ ترين فرزندم نزد تو آمد و مطالبه كرد آن چه به تو داده ام، به وي تحويل بده.»

«ام سلمه» مي گويد: پس از شهادت ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام فرزند

بزرگوارش علي بن الحسين عليه السلام در مدينه نزد من آمد و همه وصاياي پدرش را - كه نزد من امانت بود - به وي تحويل دادم.(1).

*****

سفينة البحار، ج 1، ص 643 ماده سلم.

ام سلمه و نقل احاديثي در شأن علي

حسن بصري مي گويد: «ام سلمه» از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل مي كرد كه: پيامبر صلي الله عليه و آله به علي عليه السلام فرمود: «يا علي، ما مِن عبدِ لقي اللَّهُ يومَ يلقاه جاهداً لِولايتك الاّ لَقي للَّه بعبادة صنم أو وثن؛ اي علي، بنده اي كه منكر ولايت توست، هرگز خدا را در روز قيامت ملاقات نمي كند، مگر آن كه خدا را ملاقات كند؛ در حالي كه بت پرست است.(1).

*****

سفينة البحار، ج 1، ص 643 ماده سلم.

ام سلمه و حديث عليٌ مع القرآن

ابو ثابت (غلام آزاد شده ابوذر) مي گويد: من در ركاب امير مؤمنان عليه السلام در جنگ جمل بودم، و در حقانيت حضرت علي عليه السلام ترديد نداشتم؛ اما همين كه عايشه را در لشكر مقابل ديدم، برايم شك و ترديد حاصل شد - چنانچه براي برخي افراد نيز چنين شكي حاصل شده بود - كه آيا در كنار علي عليه السلام باشم يا خير؟ ولي هنگام نماز ظهر، خداوند ترديد را از دلم برداشت و در ركاب حضرت علي عليه السلام با لشكريان عايشه تا آخر جنگيدم. پس از پايان جنگ جمل به مدينه رفته و خدمت «ام سلمه» رسيدم و به او گفتم: به خدا سوگند براي آب و نان نيامده ام، من آزاد شده ابوذرم و در جنگ جمل در ركاب علي عليه السلام جنگيدم. (شايد مي خواسته سؤال كند: آيا جنگ با عايشه در ركاب حضرت علي عليه السلام به حق بوده يا نه؟)

«ام سلمه» به من خوش آمد گفت، و من داستانم را كه در جنگ در ركاب حضرت علي عليه السلام بودم، را نقل كردم،

ام سلمه از من پرسيد: در آن هنگامي كه دل ها اين طرف و آن طرف مي رفت و ترديد مي يافت، تو كجا بودي؟ گفتم: من هم به شك و ترديد افتادم ولي خداوند هنگام ظهر ترديد را از دلم برداشت و با علي عليه السلام همراه بودم و جنگيدم.

«ام سلمه» گفت: آفرين بر تو، همانا از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه مي فرمود: «عليٌّ مع القرآن و القرآن مع علي، لن يتفرقا حتي يردا عليَّ الحوض؛ علي با قرآن است و قرآن نيز با علي، اين دو از هم جدا نمي شوند تا كنار حوض (كوثر) بر من وارد شوند».(1).

*****

همان، ج 3، ص 134؛ سفينة البحار، ج 1، ص 642.

ام سلمه و نقل شهادت امام حسين

شيخ مفيد در ارشاد نقل مي كند كه: «ام سلمه» مي گفت: هنگامي كه حسين بن علي عليه السلام از مكه به جانب كوفه خارج شد، هر روز به سراغ آن شيشه و خاكي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله داده بود، مي رفتم و آن را مي بوييدم و آن را مي نگريستم، سپس بر مصيبت حسين عليه السلام مي گريستم، تا آن كه روز دهم محرم شد؛ يعني همان روزي كه حضرت حسين عليه السلام كشته شد، اول روز به آن شيشه و خاك سر زدم، داخل آن را نگاه كردم به همان حال خودش بود، باز هنگام آخر روز نگاه كردم، ديدم خون تازه در شيشه پيدا شد، دانستم امام عليه السلام به شهادت رسيده است، صيحه زدم و گريه كردم ولي از ترس اين كه دشمنان در مدينه بفهمند و مرا شماتت كنند،

صداي خود را آرام كردم و خشم خود را فرو بردم و صبر كردم تا وقتي خبر آمد كه حسين بن علي عليه السلام به شهادت رسيده است و برايم خبر آوردند آنچه برايم ثابت شده بود.(1).

ابن شهر آشوب از احمد حنبل و ديگران نقل مي كند كه: ابن عباس گفت: در خانه خوابيده بودم ناگهان صداي ناله عظيمي از خانه ام سلمه بلند شد و گفت: «يا بنات عبدالمطلب أسعدنني و أبكين مع فقد قتل سيدكن؛ اي دختران عبدالمطلب، به من كمك كنيد و با من بگرييد، به خدا قسم آقاي شما، سيد جوانان بهشت، سبط رسول خدا، حسين بن علي عليه السلام را كشتند.

كسي پرسيد از كجا دانستي حسين عليه السلام كشته شده است؟

گفت: الان رسول خدا را در خواب ديدم كه بسيار آشفته، غبارآلود و موهايش پريشان بود، علت را پرسيدم، فرمود: «قتل ابني الحسين و أهل بيتة فدفنتهم؛ در اين روز فرزندم حسين و اهل بيت او را كشتند. مشغول دفن ايشان بودم و اين ساعت از دفنشان فارغ شدم.» همين كه از خواب پريدم، به سراغ تربت حسين عليه السلام رفتم همان تربتي كه جبرييل از كربلا براي پيامبر صلي الله عليه و آله آورده و گفته بود: «هر وقت اين خاك خون شد، فرزندت كشته شده است» و حضرت به من فرمود: «آن خاك قرمز را در شيشه اي بگذار، و نگه دار هر وقت خون شد، بدان حسين كشته شده است»(2) و من الان در همان شيشه نگاه كردم، ديدم خون تازه است كه فوران مي كند(3).

طبق نقل ابن اثير، ابن عباس مي گويد: در همان شبي كه

امام حسين عليه السلام كشته شد و به شهادت رسيد، من پيامبر خدا صلي الله عليه و آله را در خواب ديدم كه شيشه اي پر از خون در دستش بود، پرسيدم: اي رسول خدا، اين خون چيست؟ فرمود: اين خون حسين و ياران اوست كه آن را به نزد خدا مي برم. و ابن عباس فردا صبح مردم را از شهادت امام حسين عليه السلام باخبر كرد و قصه خود را كه خواب پيامبر صلي الله عليه و آله را ديده بود، نقل نموده و بعداً هم معلوم شد كه خواب او درست بوده است.(4).

*****

ارشاد مفيد، ج 2، ص 130؛ بحارالانوار، ج 44، ص 239.

اين روايت و نيز روايت بعدي كه از ابن عباس است با آنچه در اول از بحارالانوار آورديم، تفاوت دارد؛ زيرا حديث اول مي گويد: ام سلمه، خبر شهادت حضرت حسين را مخفي كرد، اما اين دو خبر بعدي مي گويند كه موضوع شهادت امام حسين عليه السلام به اطلاع مردم رسانده شده. و محتمل است مراد اطلاع رساني به مردم در اين دو حديث آخر و افراد خاص و نزديكان بوده نه همه مردم تا به حديث اول تفاوت و مخالفتي نداشته باشد، و اللَّه العالم.

مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 55.

كامل بن اثير، ج 2، ص 582.

وفات ام سلمه

ام سلمه عصر امام حسين عليه السلام را درك كرد و آخرين همسر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله است كه دار فاني را وداع گفت. اما در تاريخ وفات او اختلاف است. برخي مثل محدث قمي وفات او را به سال 63 هجري مي داند(1) و برخي از

محدثين عامه وفات او را به سال 62 و به قولي 61 يا 59 هجري ذكر كرده اند.(2).

البته قول 59 هجري صحيح نيست؛ زيرا حضرت سيدالشهدا در سال 61 هجري به شهادت رسيد و ام سلمه آن زمان را درك كرده است، چنانچه مدارك آن گذشت؛ بنابراين قول 59 هجري نمي تواند صحيح باشد، و احتمال قوي دارد كه وفات او در سال 61 هجري كه مقارن با انتشار خبر شهادت امام حسين عليه السلام در مدينه بوده باشد، چنانچه ابن حجر در اين باره از ابن حنان مي نويسد: وقتي خبر شهادت حسين بن علي عليه السلام به مدينه رسيد در آخر سال 61 هجري، ام سلمه از دنيا رفت.(3).

*****

سفينة البحار، ج 1، عنوان سلم، ص 642.

ر. ك: الاصابه، ج 8، ص 225؛ تهذيب التهذيب، ج 10، ص 509.

ر. ك: الاصابه، ج 8، ص 225؛ تهذيب التهذيب، ج 10، ص 509.

ام سنان بنت خيثمه

ام سنان دختر «خيثمه» از دوست داران امام علي عليه السلام و شاعران سپاه حضرت علي عليه السلام بوده است.

هنگامي كه «ام سنان» براي شكايت از مروان نزد معاويه رفت، جهت توجه معاويه به شكايت خود مطالبي گفت كه معاويه را خوش آمد و به سخنانش گوش داد. «ام سنان» در ادامه گفت: «اي اميرمؤمنان! آنچه ما براي تو گمان مي كنيم، حظ و بهره ات بيشتر از آن است، به خدا سوگند فقط اين اطرافيان تو سبب شده اند كه دل هاي مسلمانان نسبت به تو پر از كينه و نارضايتي شود، سخنان اينها را درهم بكوب و خودشان را از اطراف خود دور كن و اگر اين كار را كردي، بدان

كه به خداوند نزديك و محبت تو در دل هاي مؤمنان بيشتر خواهد شد.»

معاويه گفت: آيا واقعاً اين سخن از تو است كه درباره من گفتي؟ ام سنان در پاسخ گفت: سبحان اللَّه، به خدا سوگند، مثل تو به باطل مدح نمي شود و به دروغ عذر آورده نمي گردد و همانا تو رأي و عقيده و ضمير دل ما را مي داني، اما بگذار عقيده ام را برايت بگويم و چنين گفت: «كان واللَّه عليٌّ أحبّ إلينا منك، و أنت أحبّ إلينا من غيرك، به خدا قسم علي بن ابي طالب عليه السلام پيش ما از تو محبوب تر و به دل ما نزديك تر از تو است و تو هم نزد ما از غير خود به ما نزديك تري.»

معاويه پرسيد: مراد تو از غير من چه كساني اند؟ گفت: مروان بن حكم والي مدينه و سعيد بن عاص. پرسيد: حال چه مي خواهي؟ ام سنان در مذمت مروان بن حكم، مطالبي از بي عدالتي و ستم هاي او به زبان آورد و در آخر گفت: فرزند پسرم را بدون گناه زندان كرده و تقاضاي آزادي او را دارم! معاويه فوراً دستور داد به مروان بن حكم بنويسند، نوه او را آزاد كند، بعد مركب راهواري با پنج هزار درهم به ام سنان هديه داد و وسايل بازگشت وي را به مدينه فراهم نمود.(1).

آري ياران با وفاي اميرالمؤمنين علي عليه السلام زن و مردشان هرگز در برابر هيبت و قدرت دشمن دست از حق گويي برنمي داشتند و در برابر معاويه هم كه اعدي عدوّ علي عليه السلام بود، به برتري و فضيلت آن

امام همام اصرار مي ورزيدند.

*****

عقد الفريد، ج 2، ص 108؛ ر. ك: اعيان الشيعه، ج 3، ص 480.

ام مسلم بن عبداللَّه جهني

ام مسلم، از بانوان بزرگوار و با استقامت و از دوست داران و ياران اميرمؤمنان عليه السلام بوده است.

شيخ مفيد رحمه الله و ديگر مورخان نقل مي كنند: هنگامي كه در جنگ جمل فرزندش «مسلم بن عبداللَّه» به دستور اميرالمؤمنين عليه السلام قبل از آغاز جنگ، قرآن براي اصحاب جمل تلاوت مي كرد، به فرمان عايشه تير باران شد و او را به شهادت رساندند كه او اولين شهيد جنگ جمل مي باشد، وقتي جنازه اش را مقابل اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند، مادرش گريست و در هجران فرزند اشعاري سرود:

يا رَبِّ إنّ مُسلماً دَعاهُم

يَتلُو كتابَ اللَّهِ لا يَخشاهُم

فَخَضَبُوا مِن دَمِهِ قَناهُم

و اُمُّهُم قائِمةٌ تَراهُم

تأمُرُهُم بِالْقَتل لا تَنهاهُم

- پروردگارا، همانا «مسلم» آنان را به كتاب خدا فراخواند و آنها كتاب را مي خوانند، از آن نمي ترسند.

- پس (سرهاي) نيزه خود را از خون وي رنگين كردند و مادرشان (عايشه) ايستاده بود و مي نگريست.

- و آنان را به كشتن (قاري قرآن) امر مي كرد و منعشان نمي كرد.(1).

آري اين شير زن در جبهه نبرد حق عليه باطل فرزند رشيد ش را فدا مي كند و دست از حمايت امام به حق اميرالمؤمنين عليه السلام برنمي دارد.

*****

ر. ك: الجمل، ص 339؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 511.

ام موسي

او اهل كوفه است كه از اميرالمؤمنين علي عليه السلام و از ام سلمه روايت هايي نقل كرده است. نامِ وي «فاخته» و يا «حبيبه» بوده است.(1).

*****

تهذيب التهذيب، ج 10، ص 532.

امينه انصاري

امينه انصاري، از اصحاب و دوست داران اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه طبع شعري داشت. و از سروده هاي او مربوط به شهداي جنگ صفين معروف است كه يك بيت آن درباره مالك بن تيهان چنين است:

يا أبا الهيثم بنَ تيهانَ إنّي

صِرتُ للهمِّ مَعدِناً و وِساداً

- اي «ابا الهيثم بن تيهان» اينك وجودم در شهادت تو، انباشته از غم و اندوه شده است.(1).

*****

وقعة صفين، ص 365.

اميه عبدي

به نقل شيخ مفيد، اميه از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام است كه در جنگ جمل حضور داشت. در اين جنگ، مردي از «بني عدي» از دشمنان امام عليه السلام در حالي كه شمشير به دست داشت مقابل امام عليه السلام آمد و مبارز طلبيد و گفت: أضرِبُهم و لو أري عَليا....

- آنان را با شمشير مي زنم، اگر چه علي را ببينم، برق شمشيرم او را نيز فرا خواهد گرفت.

- تا قوم خودم (عدي) را نجات دهم.

در اين حال، «اميه عبدي»(1) در مقابل وي ايستاد و گفت:

هذا عليٌ و الهُدي سَبيلُه

و الرُّشدُ فِيه و التُّقي دَليلُه

مَن يَتبَعِ الحقَّ يكن خليله

- اين علي است كه راهش هدايت و رستگاري است و راه وي پارسايي و دليل و برهان است.

- هر كس از حق تبعيت كند، دوست علي است.

سپس بين «اميه عبدي» و آن مرد بني عدي جنگ تن به تن شد ولي شمشير بني عدي به خطا رفت و اميه - اين يار علي عليه السلام - چنان بر او ضربه وارد كرد كه به زمين افتاد و به هلاكت رسيد.(2).

*****

خوارزمي در مناقب، ص 187 و ابن شهر آشوب در مناقب، ج 2، ص 156 نقل مي كنند كه: اميرالمؤمنين

علي عليه السلام ناشناخته مقابل او قرار گرفت و او را به هلاكت رسانيد. و ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 264 مي نويسد: شخصي كه به ميدان جمل آمد و اين رجز را خواند: «اضربهم ولو...» خبّاب بن عمرو راسبي بود و مالك اشتر به مقابل او رفت و با ضربه اي او را به هلاكت رسانيد.

الجمل، ص 344.

اميه بن سعد طائي

او از تابعين و اصحاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام بوده و در كوفه زندگي مي كرده است.

همو مي گويد: هنگامي كه وي از خبر رسيدنِ امام حسين عليه السلام به كربلا مطّلع شد، به آن سو رهسپار شد و قبل از بروز جنگ خود را به امام رسانيد و در ركاب حضرت مجاهدت كرد و به شهادت رسيد. به گفته صاحب «الحدائق ابو ردية في ائمة الزيديه» وي در ابتداي نبرد و در حمله اولي در واقعه كربلا شهيد شده است.

اما علامه سيد محسن امين مي گويد: او مردي شجاع و سواره نظامي به نام و از تابعين و ياران با وفاي حضرت علي عليه السلام و در صفين ملازم ركاب حضرت بوده است. او همين كه از حركت حضرت سيدالشهدا و يارانش به جانب كربلا با خبر شد، از كوفه به كربلا آمد و روز هشتم به سپاهيان امام عليه السلام ملحق شد و در روز عاشورا از همه جلوتر به صحنه نبرد قدم گذاشت و به شهادت رسيد.(1).

*****

اعيان الشيعه، ج 3، ص 498.

انس بن مدرك خثعمي

كنيه اش ابوسفيان است و به نقلي از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله است و مردي شاعر و رئيس قبيله خثعم بوده است.(1).

در جنگ هاي بسياري شركت كرده و به گفته ابوحاتم سجستاني وي معمر بود و 154 سال عمر كرد. و به نقل ابن فتحون وي به سال 37 هجري در صفّين به شهادت رسيد.(2).

*****

اسد الغابه، ج 1، ص 129.

ر. ك: اعيان الشيعه، ج 3، ص 503.

اويس تميمي

شيخ طوسي، اويس تميمي را از اصحاب علي عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 35، ش 10.

اويس قرني
اشاره

اويس فرزند عامر (عمرو) مرادي يماني بود كه به «اويس بن عامر» و «اويس قرني» شهرت داشت. او در عهد پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله ايمان آورد، اما موفق به زيارت حضرت نشد به خاطر اطاعت از فرمان مادرش از مدينه بازگشت. وي در اصل اهل يمن بود، اما در زمان خلافت عمر در كوفه سكنا گزيد.(1) و از بزرگان و اعلام تابعين(2) است.(3).

او در زمره ياران با وفاي اميرالمؤمنين عليه السلام بود و با حضرت بيعت كرد كه تا پاي جان از ولايت امام عليه السلام دفاع كند. وي در جنگ جمل و صفين در ركاب حضرت جنگيد و در صفين به شهادت رسيد.(4).

هنگامي كه امير المؤمنين عليه السلام براي اولين بار وي را ديد، از سيماي نورانيش او را شناخت و فرمود: تو بايد اويس باشي؟ عرض كرد: بلي، من اُويسم. فرمود: بايد قرني باشي؟ گفت: آري، من اُويس قرني ام.(5).

ذهبي در سيرة اعلام النبلاء، ج 5، ص 70 در جريان ملاقات اويس با عمر بن خطاب به اين موضوع اشاره كرده است كه در پاورقي چند صفحه بعد همين شرح حال آمده است.

*****

ر. ك: همين كتاب، ص 34.

اسد الغابه، ج 1، ص 151؛ الاصابه، ج 1، ص 219.

رجال طوسي، ص 35، ش 15؛ وقعة صفين، ص 324؛ الاصابه، ج 1، ص 221 و 222.

رجال كشي ص 98، ح 156.

منزلت اويس نزد پيامبر

درباره مقام و منزلت معنوي اويس همين كافي است كه رسول خداصلي الله عليه و آله آرزو مي كرد تا وي را ملاقات كند و مي فرمود:

تفوح روائح الجنّة مِن قِبَل قرن، وا شوقاه إليك يا أويس القرني، ألا و مَن

لقيه فليقرئه مِنّي السلام؛

از جانب «قرن» بادهاي بهشت مي وزد، چه بسيار مشتاق توام اي اويس قرني، آگاه باشيد، هر كسي كه او را ملاقات مي كند، سلام مرا به وي برساند.

شخصي پرسيد: اويس قرن كيست؟

حضرت صلي الله عليه و آله فرمود: «وي شخص گم نامي است كه اگر از شما غايب است، در مقام يافتنش نيستيد و اگر نزد شما بود به حسابش نمي آوريد، امّا بدانيد كه با شفاعت وي امت دو قبيله «ربيعه» و«مضر» داخل بهشت مي شوند، او مرا نمي بيند ولي به من ايمان آورده است و عاقبت در ركاب خليفه و جانشين شايسته من (علي بن ابي طالب) در صفين به شهادت خواهد رسيد.(1).

در نقل ديگري اميرالمؤمنين علي عليه السلام مي فرمايد: رسول خدا صلي الله عليه و آله به من خبر داد كه: «مردي از امت حضرتش را ملاقات خواهم كرد كه به او «اويس قرني» گفته مي شود، او از گروه حزب اللَّه است كه مرگ او شهادت در راه خداست و به شفاعت او مثل دو قبيله «ربيعه» و «مضر» وارد بهشت مي شوند».(2).

*****

سفينة البحار، ج 1، ص 53 ماده اوس.

سفينة البحار، ج 1، ص 53 ماده اوس.

زهد و پارسايي اويس

اويس از حواريون اميرالمؤمنين عليه السلام و از اركان هشت گانه زهد و تقوا(1) به شمار مي آيد. بلكه شأن رفيع و منقبت مثال زدني اش، بسي از مناقب ساير زاهدان و اصحاب برگزيده امير المؤمنين عليه السلام بالاتر بوده و به نظر مي رسد كه كسي از اهل نظر در اين مورد ترديدي ندارد.

پيامبر خداصلي الله عليه و آله در باره زهد اويس فرمودند:

إنّ مِن أُمتي مَن

لايستطيع أن يأتي مسجده او مُصلّاه مِن العُري، يَحْجُزُه ايمانه أن يسأل الناس، منهم اُويس القرني؛

در ميان امت من افرادي هستند كه به خاطر نداشتن لباس نمي توانند، براي نماز در مسجد حاضر شوند و ايمان آنان مانع از آن است كه از مردم نيز كمك بخواهند، از جمله اين افراد «اويس قرني» است.(2).

وي از فيض صحبت پيامبر صلي الله عليه و آله و از بركت ملازمت آن حضرت محروم ماند. با اين وجود، رسول خداصلي الله عليه و آله او را برترين «تابعين»(3) براي امت خود معرفي كرده است.(4).

*****

زهّاد هشت گانه عبارتند از: 1. اويس قرني 2. ربيع بن خثيم 3. هرم بن حيان 4. عامر بن عبد قيس (اين چهار نفر از پيروان حضرت علي اند) 5. ابو مسلم خولاني (از ياران معاويه) 6. مسروق بن اجدع (از مأموران جمع آوري ماليات حكومت معاويه بود) 7. حسن بن ابي الحسن (رئيس قدريه و با هر فرقه اي كنار هم مي آمد) 8. اسود بن يزيد.» (رجال كشي، ص 97، ش 154).

حلية الاولياء، ج 2، ص 84؛ سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 76؛ الاصابه، ج 1، ص 220.

ر. ك: همين كتاب، ص 34.

ر. ك: حلية الاولياء، ج 2، ص 87؛ سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 77؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 455؛ رجال كشي، ص 99، ش 156.

عبادت اويس

ابو نعيم اصفهاني از «اصبغ بن زيد» درباره عبادت اويس نقل مي كند كه: اويس در عصر (هنگام غروب) مي گفت: «امشب، شب ركوع من است.» و پس از اداي واجبات به ركوع مي رفت و تا صبح در ركوع مي ماند. و گاهي

مي گفت: «امشب، شب سجود من است.» و آن شب را تا صبح به سجده مي رفت. وي هر روز عصر آنچه در خانه از غذا، نوشيدني و لباس داشت، همه را در راه خدا صدقه مي داد و بعد مي گفت: «اللهم من مات جوعاً فلا تؤاخذني به، و من مات عُرياناً فلا تؤاخذني به؛ بار پرودگارا، اگر كسي از گرسنگي مُرد، مرا به كوتاهي در حق وي مؤاخذه نكن و اگر كسي از برهنگي مُرد، مرا به آن مورد بازخواست قرار نده».(1).

*****

حلية الاولياء، ج 2، ص 87؛ سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 77.

اطاعت اويس از مادر

اويس زماني كه در يمن به سر مي برد، از راه شتر باني امرار معاش مي كرد. در يكي از روزها دلش هوايِ پيامبر را كرد، لذا تصميم گرفت به مدينه رفته و رسول خداصلي الله عليه و آله را زيارت كند. آن گاه از مادرش اجازه خواست تا براي ديدار با پيامبر روانه سرزمين حجاز شود، مادرش ضمن اجازه ياد آور شد كه: هر گاه به مدينه رسيدي، بيشتر از نصف روز توقف نكن و بي درنگ به وطن خود برگرد. وي از طي مسافت بسيار طولانيِ ميان يمن و حجاز سرانجام به مدينه رسيد و به خانه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله وارد شد؛ از قضا در آن روز رسول خداصلي الله عليه و آله در مدينه تشريف نداشتند. اويس با وجود خستگي راه و نبود پيامبرصلي الله عليه و آله دستور مادرش را فراموش نكرد و به اهل خانه پيامبرصلي الله عليه و آله چنين گفت: سلام مرا به رسول خدا صلي الله عليه

و آله برسانيد و بگوييد مردي از يمن، براي زيارت شما آمده بود؛ امّا از مادرش اجازه توقف، بيش از نصف روز را نداشت لذا نتوانست بماند. اويس اين را گفت و رهسپار ديار خود شد.

وقتي رسول خدا صلي الله عليه و آله به منزل بازگشت، فرمود: آيا كسي به خانه ما آمده بود؟ گفتند: آري، شترباني از يمن به نام «اويس قرني» آمده بود. بر شما سلام و درود فراوان فرستاد و به سرزمين خود بازگشت. رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمودند: آري، اين نور اويس است كه اكنون در خانه به يادگار مانده است.(1).

*****

ناسخ التواريخ، امير المؤمنين عليه السلام، ص 176.

خليفه در جست و جوي اويس

رسول گرامي اسلام فرمود: بشارت بر شما كه در ميان امّتم، شخصيتي به نام «اويس قرني» است كه در روز قيامت جمعيّتي برابر با قبايل بزرگ «ربيعه و مضر» را شفاعت مي كند.» سپس خطاب به عمر فرمود: اي عمر، اگر روزي موفق به ديدار او شدي، سلام مرا به او برسان.

روزي عمر او را در مراسم حج يافت و پيام رسول خدا را به او رساند، اويس به محض شنيدن پيام رسول خدا صلي الله عليه و آله از زبان عمر بر زمين افتاد و در مقابل خداوند سجده كرد، و سجده اش بسيار طول كشيد و در آن هنگام، لحظه اي اشك چشمانش بند نيامد، ناظران از ديدن اين صحنه شگفت زده شدند و گمان كردند كه وي مرده است، لذا او را تكان دادند و صدا زده و گفتند: اي اويس، اي اويس! اين خليفه «عمر بن خطاب» است كه بالاي سرت ايستاده و نگرانِ حالت است.

اويس

سر از سجده برداشت و گفت: اي خليفه، آيا به راستي من شفيع چنين جمعيّتي از امت رسول خدا صلي الله عليه و آله خواهم بود؟ عمر گفت: آري، اي اويس، حال من هم از تو مي خواهم كه مرا نيز شفاعت كني.

اين جريان باعث شد كه راز اويس فاش شود، لذا همه مردم به سراغ او رفتند و به قصد تبرك، بدن او را لمس مي كردند. اويس از اين وضعيت به شدت محزون شد و به عمر گفت: «يا اميرالمؤمنين، شهرتني و اهلكتني؛ اي اميرالمؤمنين، راز مرا افشا كردي و باعث هلا كتم شدي.

وي از آن پس بارها ملاقات خودش را با عمر نقل مي كرد (و از اين كه رازش فاش شده بود، ناراحت بود) تا سرانجام در ميان پياده نظام اميرالمؤمنين علي عليه السلام در صفين به شهادت رسيد.(1).

*****

رجال كشي، ص 98، ش 156؛ ر. ك: سفينة البحار، ج 1، ص 53 در سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 70 همين داستان را با مقداري تفاوت نقل مي كند و مي نويسد كه: «عمر بن خطاب وقتي گروهي از اهل يمن به مدينه آمدند، از آنان پرسيد: آيا در ميان شما اويس بن عامر است؟ گفتند: آري، تا آن كه اويس را ديد، پرسيد: آيا تو اويس فرزند عامري؟ گفت: آري، آيا از طايفه مراد و قبيله قرني؟ گفت: آري - تا آخر حديث».

بيعت اويس با اميرالمؤمنين در مسير جنگ جمل

اويس با اميرالمؤمنين علي عليه السلام بيعت كرد و پيمان بست تا پاي جان از ولايت آن حضرت دفاع كند.(1) و روي شناختي كه از آن حضرت داشت به خوبي دريافته بود كه اكنون زمان جهاد در

راه خدا و دفاع از سنّت به يغما رفته پيامبر اسلام است و بايد در ركاب جانشين شايسته آن حضرت مجاهدت كرده و عليه غارتگران و بدعت گذاران وارد پيكار شده و راه و روش پيامبر خدا را احيا نمايد؛ لذا از كوفه خارج شد و در ذي قار به حضور اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد و با ايشان بيعت مجدد كرد و ملتزم شد كه تا پاي جان در ركاب آن حضرت بجنگد.

اميرالمؤمنين عليه السلام قبل از رسيدن اويس، زماني كه در «ذي قار» براي اخذ بيعت از سربازانش نشسته، و منتظر پيوستن قبايل و عشاير مناطق مجاور بود فرمود:

يأتيكم من قِبَل الكوفة ألف رجلٍ، لا يزيدون رجلاً و لا ينقصونَ رجلاً يُبايعوني علي الموت؛

به زودي از جانب كوفه يك هزار نفر(2) به ما ملحق خواهد شد، نه يك نفر كمتر و نه بيشتر و با من بر سر جان بيعت خواهند كرد.

ابن عباس مي گويد: من از قاطع بودنِ امير المؤمنين عليه السلام در تصريح به اين رقم، پريشان شدم كه نكند از گفته امام، كمتر و يا بيشتر شود تا در اين شرايط حساس ما را با مشكل مواجه كند؛ امّا نتيجه خوفناك شمارش نهصد و نود و نه نفر تازه وارد بود و ديگر اميدي به تكميل عدد نبود، زيرا همه گروه ها رسيده بودند و كسي هم از كاروان ها عقب نمانده بود، به همين دليل اضطراب من شدت يافت و با خود گفتم: «إنّا للَّه و إنّا إليه راجعون» ناگهان متوجه شدم شخصي از آن طرف اردوگاه به سمت ما در حركت است، وقتي نزديك شد، ديدم، مردي است پياده

كه قباي پشمي بر تن دارد و شمشير و سپر و ديگر ادوات جنگي را با خود حمل مي كند. وي به محض ورود به اردوگاه، خدمت حضرت عليه السلام شرفياب شد و عرض كرد: يا علي، دستت را باز كن، تا با تو بيعت كنم.

امام عليه السلام پرسيد: «و علي من تبايعني؟ بر سر چه امري با من بيعت مي كني؟

عرض كرد: «علي السمع و الطاعة و القتال بين يديك حتي أموت او يفتح اللَّه عليك؛ با تو بيعت مي كنم كه كلامت را گوش كنم و فرمانت را گردن نهم و در ركاب تو آن قدر بجنگم كه يا شما به پيروزي برسيد و يا من به شهادت.»

سپس حضرت علي عليه السلام از اسم و نشان او سؤال كرد و فرمود: تو كيستي؟ گفت: من اويسم. امام عليه السلام باز پرسيد: آيا تو «اويس قرني» هستي؟ گفت: آري.

امام عليه السلام فرمود:

اللَّه اكبر، أخبرني حبيبي رسول اللَّه صلي الله عليه و آله أنّي اُدرِك رجلاً من اُمّته يقال له اويس القرني، يكون من حزب اللَّه و رسوله، يموت علي الشهادة، يدخل في شفاعته مثلُ ربيعة و مضر؛

اللَّه اكبر! حبيبم رسول خداصلي الله عليه و آله به من خبر داد كه مردي از امتش به نام «اويس قرني» را ملاقات خواهم كرد و اين مرد جزو حزب خدا و رسول اوست و مرگ او شهادت در راه خدا خواهد بود، و شفاعت او در روز قيامت مثل قبايلِ ربيعه و مضر داخل خواهند شد.

ابن عباس مي گويد: با آمدن اويس مسرور و خوش حال شدم و از پريشاني بيرون آمدم.(3).

آري، وي همان گونه كه با

امام و پيشواي خود بيعت كرده بود، در ركاب آن حضرت در جنگ جمل شمشير زد و تا پيروزي آن حضرت دست از نبرد بر نداشت.

*****

ر. ك: الجمل، ص 108 و 109.

در رجال كشي اين حديث را اصبغ بن نباته نقل مي كند و عدد و رقمي كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود، در آن روز با حضرت بيعت مي كنند «يك صد» نفر است كه نود و نه نفر بيعت كردند و اويس در حالي كه لباس پشمي به تن داشت و دو شمشير حمايل كرده بود، بعداً و تا پاي جان بيعت كرد.

ارشاد مفيد، ج1، ص 315؛ ر. ك: به رجال كشي، ص 98، ش 156.

شهادت اويس در جنگ صفين

در صفين مردي از ميان سپاهيان شام پيش آمد و خطاب به لشكريان امام علي عليه السلام فرياد زد: آيا اويس قرني در ميان شماست؟ گفتيم: آري، وي در ميان ماست، با او چه كار داري؟ گفت: من از رسول خداصلي الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: «اويس قرني بهترين و برترين تابعين امتِ من است.» آن گاه مرد شامي پس از نقل اين حديث، مركب خود را به سوي ارتش امام عليه السلام سوق داد و به جمع آنان پيوست و از سپاه معاويه خارج شد.(1).

ابن شهر آشوب مي نويسد: اويس قرني در ميان پياده نظام سپاه امام عليه السلام شمشير مي زد، وي در حالي به فيض شهادت نايل شد كه ضرباتِ كشنده اي بر بدنِ لاغر ش وارد شده بود. اميرالمؤمنين عليه السلام پس از شهادت وي، خود بر پيكر مطهّر و به خون خفته اش نماز خواند و او را با دست مبارك

خود تدفين كرد، و پس از شهادت اويس، عمار ياسر به ميدان كارزار صفين قدم گذاشت و جنگ سختي با سپاهيان شام كرد و سرانجام او نيز به شهادت رسيد.(2).

*****

حلية الاولياء، ج 2، ص 86؛ سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 77؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 455؛ رجال كشي، ص 98، ش 155.

ر.ك: مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 177؛ ر. ك: وقعة صفين، ص 324؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 9.

ايوب بن طهمان (ابو عطاء ثقفي)

ايوب بن طهمان از شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام است كه در مدائن خدمت حضرت رسيده و به نقلي در جنگ نهروان امام عليه السلام را ياري كرده است.(1).

*****

تاريخ بغداد، ج 7، ص 3؛ قاموس الرجال، ج 2، ص 24؛ اعيان الشيعه، ج 3، ص 524.

ايوب بن عبيد بدري

شيخ طوسي، او را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار آورده و مي نويسد: او «بدري» است.(1).

«بدري» يا به معناي حضور در جنگ بدر همراه رسول خدا صلي الله عليه و آله بوده است، يا سكونت در بدر يا بدر يه - محله اي در بغداد - را معنا مي دهد و يا به كسي گفته مي شود كه نام جدش بدر است.(2).

ايوب بن عبيد از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله نبوده و قهراً در جنگ بدر هم حضور نداشته است؛ زيرا شيخ طوسي وي را جزو اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله به شمار نياورده است، به علاوه مورخان و دانشمندان علم رجال هيچ كدام وي را از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله به شمار نياورده اند؛ بنابراين كلمه «بدري» در ادامه نام او «ايوب بن عبيد بدري» به معاني ديگر مراد است كه او يا سكونت در بدر داشته و يا در محله اي در بغداد به نام بدر يه ساكن بوده و يا نام جدش بدر، بوده است.

*****

رجال طوسي، ص 35، ش 4.

قاموس الرجال، ج 2، ص 241.

حرف (ب)

بجير نخعي

بجير، از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود كه در جنگ جمل مجاهدت كرد. نقل است هنگامي كه علي عليه السلام به شتر عايشه نزديك شد، به بجير فرمود كه آن شتر - عامل اصلي فتنه ها - را متوقف كند و اين در حالي بود كه گروهي از نخعي ها و همداني ها دور او را گرفته و از وي مراقبت مي كردند، بجير با سرعت و جرأت از پشت به شتر عايشه حمله كرد و

با ضربه اي به پهلوي شتر، او را به زمين انداخت و از حركت باز ايستاد.(1).

به گفته طبري «بجير بن دُلْجه ضبي» از اهل كوفه شتر عايشه را پي كرد.(2) ابن اثير «اعين بن ضبيعه» را عامل پي كردن شتر نقل كرده است.(3) نصر بن مزاحم «عمرو بن غزيه انصاري» را عامل اين كار مي داند و مي نويسد: «او در صفين در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام جنگيد».(4).

احتمال دارد كه تمامي اين افراد هر كدام به نوعي در پي كردن شتر عايشه نقش داشته اند.

*****

اعيان الشيعه، ج 3، ص 540.

تاريخ طبري، ج 4، ص 523، (محتمل است «بجير بن دُلْجه ضبي» همان بجير نخعي باشد كه اهل كوفه بوده، و اللَّه العالم).

اسدالغابه، ج 1، ص 103 (در شرح حال اعين است.)

وقعة صفّين، ص 379.

براء بن عازب (ابو عماره)

«براء» فرزند عازب بن حارث از قبيله خزرج و از انصار بود كه به «ابو عماره» يا «ابو عمرو» كنيه داشت. وي از بزرگان اصحاب و از فقيهان عصر خويش، و از شخصيت هايي است كه برخي از فتوحات اسلام به دست او انجام شده است.

وي در كودكي مسلمان شد و در چهارده (يا پانزده) غزوه همراه رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله مجاهدت كرد، اولين جنگي كه شركت نمود، غزوه خندق و به قولي ديگر، نخستين جنگ او، غزوه احد است؛ زيرا او در هنگام جنگ بدر كم سن و سال بود، چون خواست در آن جنگ شركت نمايد، رسول خدا صلي الله عليه و آله به علت كوچكي اش او را بازگرداند.

به قول عمرو شيباني، براء در زمانِ عثمان به سال 24 هجري شهر ري را به

جنگ يا به صلح فتح كرد و در نبرد تستر به همراه ابوموسي اشعري جنگيد و آن مكان را تصرف كرد. او با اميرمؤمنان عليه السلام بيعت كرد و از شيعيان مخلص آن حضرت گرديد و در جنگ هاي جمل، صفّين و نهروان مجاهدت بسياري انجام داد. وي تا زمان «مصعب بن زبير» در كوفه ساكن شد و به سال 72 هجري در عصر حكومت مصعب بن زبير درگذشت.(1).

براء بن ثابت نقل مي كند: روزي ابو سفيان و معاويه به نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد، حضرت فرمود: «اللهم العن التابع و المتبوع، اللهم عليك بالأقيعس؛ خدايا، تابع (معاويه) و متبوع (ابو سفيان) را لعن كن و از رحمت خود دور بدار، بار پروردگارا، لعن خاص تو بر اقيعس باد.» پسر براء از پدرش پرسيد: اقيعس كيست؟ براء گفت: او معاويه است.(2).

در معجم رجال الحديث مي نويسد: طبق نقل كشي، براء و انس بن مالك از شهادت دادن درباره حديث غدير امتناع كردند و به نفرين اميرمؤمنان عليه السلام، براء نابينا شد و «انس» به بيماري برص مبتلا گشت،(3) اما آية اللَّه خوئي قدس سره معتقد است كه اين حديث عامي است و صحت ندارد.(4) و مؤيد اين واقعيت اين حديث است كه امام صادق عليه السلام مي فرمايد: روزي اميرالمؤمنين علي عليه السلام به براء بن عازب فرمود: «كيف وجدت هذا الدين؟ اين دين (اسلام) را چگونه يافتي؟» عرض كرد: ما پيش از اين كه از شما تبعيت و پيروي كنيم به منزله يهودي بوديم، بندگي و عبادت براي ما سبك و خفيف بود، از موقعي كه از شما (اي امير

مؤمنان) پيروي كرده ايم، حقايق ايمان در دل هاي ما راه يافته و عبادت و بندگي را اين گونه يافتيم كه در بدن هاي ما سنگين و با ارزش است. آن گاه حضرت علي عليه السلام فرمود: از همين رو است كه مردم در روز قيامت به صورت حيوان محشور مي شوند، و شماها تك تك وارد محشر مي شويد تا وارد بهشت شويد.(5).

*****

ر. ك: اسد الغابه، ج 1، ص 171؛ الاصابه، ج 1، ص 278؛ سير اعلام النبلاء، ج، ص 340.

وقعة صفين، ص 218.

رجال كشي، ص 45، ح 95.

معجم رجال الحديث، ج 3، ص 277.

رجال كشي، ص 44، ح 94.

براء بن مالك بن نضر انصاري

ابن اثير و ابن حجر مي نويسند: «براء» فرزند مالك برادر انس بن مالك است. و مادرشان ام سليم بود، وي صحابي غيرتمند و پيش تازي بود كه در غير از غزوه بدر، در ديگر غزوات از جمله غزوه احد و خندق و جنگ هاي پس از آن حضور داشت و در جنگ احد دليرانه جنگيد.(1) وي از سابقين به بازگشت به ولايت اميرالمؤمنين علي عليه السلام است.(2).

براء در جنگ يمامه با مسيلمه كذاب چنان جنگيد تا مسلمانان به پيروزي رسيدند و در همان جنگ هشتاد و چند زخم برداشت.(3).

در فتح شوشتر در عصر خلافت عمر شركت داشت و در كنار دروازه شرقي آن شهر در سال بيستم هجري به شهادت رسيد و در همان مكان دفن شد.(4).

*****

اسد الغابه، ج 1، ص 172؛ الاصابه، ج 1، ص 280؛ ر. ك: سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 123.

ر. ك: اعيان الشيعه، ج 3، ص 552.

رجال كشي، ص 42.

ر. ك: اسد الغابه، ج 1، ص 172

و سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 123.

بريده اسلمي
اشاره

او از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله بود كه در جنگ صفّين حضور داشت و در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام مجاهدت كرد. حضرت علي عليه السلام در شأن و منزلت او و عبداللَّه اسلمي و... اين دو بيت شعر را بيان فرمود:

جزي اللَّه خيراً عصبة أسلمة

حسان الوجوه صُرِّعوا حول هاشم

بُريدٌ و عبداللَّه منهم و منقذ

و عروة و أبنا مالك في الأكارم

- خداوند به شجاعان اسلمي خير عنايت كند كه مردان خوش صورت هستند كه جان خود را به سوي هاشم قرار دادند.

- بريده و عبداللَّه اسلمي و منقذ و عروه و دو پسر مالك كه همگي از جوانمردان هستند.(1).

*****

الاصابه، ج 1، ص 287.

بريده بن حصيب اسلمي

بريده فرزند «حُصيب بن عبداللَّه بن حارث اسلمي» و كنيه اش را «ابو عبداللَّه» يا «ابو سهل» يا «ابو الحصيب» و «ابو ساسان» گفته اند. برخي نام او را «عامر» مي گويند و «بريده» لقب اوست.(1).

موقعي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در زمان هجرت عازم مدينه بود به محلي به نام «غميم» رسيد در آن جا بريده و حدود هشتاد نفر از همراهانش به پيامبر اسلام ايمان آورده و نماز عشاء را به امامت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله به جاي آوردند.

بريده در وطن خود (نزديك مدينه) ماند و پس از جنگ اُحد به مدينه آمد و در جنگ خيبر و فتح مكه و ساير غزوات شركت جست و نيز در صلح حديبيه و بيعت رضوان حضور داشت. او در شهر مدينه ساكن شد؛ اما پس از فتح بصره، به آن جا نقل مكان كرد و در آن جا سكنا گزيد. وي در فتح

خراسان و ديگر شهرهاي ايران در زمان خلافت عثمان جزو مجاهدان سپاه اسلام بود و پس از گسترش اسلام به تمام نواحي ايران، در شهر مرو (از توابع خراسان) ساكن شد و عاقبت در زمان حكومت «يزيد بن معاويه» در همان ديار در گذشت. و همان جا به خاك سپرده شد و فرزندانش نيز در مرو ماندگار شدند.(2).

بريده پس از رحلت رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله همواره از ارادتمندان و حاميان اميرالمؤمنين علي عليه السلام و خاندان رسالت بود، و پس از قتل عثمان در زمره كساني كه با حضرت علي عليه السلام تا پاي جان بيعت كردند قرار گرفت.(3).

شركت بريده در تجهيز فاطمه

بريده و اعتراض به خلافت ابوبكر

شكايتي كه سبب حبّ علي شد

*****

ر. ك: اسد الغابه، ج 1، ص 175؛ الاصابه، ج 1، ص 286.

ر. ك: اسد الغابه، ج 1، ص 175؛ الاصابه، ج 1، ص 286؛ تهذيب التهذيب، ج 1، ص 452.

الجمل، ص 104.

شركت بريده در تجهيز فاطمه

بريده در تمام شرايط طاقت فرسايي كه پس از رحلت پيامبر اسلام بر علي بن ابي طالب عليه السلام و اولاد معصومش گذشت، ثابت قدم ماند و از حمايت و فداكاري لازم دريغ نكرد و حتي در نماز بر جنازه فاطمه زهرا عليها السلام و دفن پيكر مطهر آن حضرت عليها السلام كه مخفيانه و محرمانه انجام شد، شركت كرده است.

علامه مجلسي از «روضة الواعظين» نقل مي كند كه: وقتي فاطمه زهرا عليها السلام در بستر بيماري قرار گرفت به علي عليه السلام وصيّت كرد كه جنازه او را شبانه غسل داده و نماز بخواند و شبانه به خاك بسپارد و هيچ كس از افرادي كه

به او ظلم كرده اند بر جنازه اش حاضر نشوند. چون فاطمه عليها السلام از دنيا رفت تمام اهل مدينه گريستند و صداي ضجه و ناله زنان بني هاشم خانه فاطمه را فرا گرفته بود و همه منتظر شركت در تشييع جنازه يادگار پيامبر بودند؛ اما ابوذر از خانه علي عليه السلام بيرون آمد و اعلام كرد همه بروند، تشييع جنازه دختر پيامبر عليها السلام به تأخير افتاده است. همه مردم به خانه هاي خود رفتند تا فردا صبح براي تشييع جنازه و نماز و دفن حاضر شوند. اما پس از گذشت پاسي از شب كه همه چشم ها به خواب رفت، امير مؤمنان عليه السلام طبق وصيت فاطمه عليها السلام با جمع اندكي بر جنازه مطهرش نماز خواند و محرمانه جنازه آن مظلومه تاريخ را به خاك سپرد، تشييع كنندگان و نمازگزاران و همراهان علي عليه السلام عبارت بودند از: عمار ياسر، مقداد، ابوذر، امام حسن و امام حسين عليهماالسلام، سلمان، زبير، عقيل، بريدة بن حصيب اسلمي و تعدادي از بني هاشم و خواص آنان.

امام علي عليه السلام تعداد هفت قبر در اطراف قبر فاطمه عليها السلام درست كرد تا قبر او شناخته نشود.و برخي از خواص گفته اند: قبر فاطمه را با زمين هموار كرد تا شناخته نشود.(1).

آري بريده نيز چون سلمان و ابوذر و مقداد از محارم اسرار خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله بود.

*****

همان، ج 43، ص 192.

بريده و اعتراض به خلافت ابوبكر

هنگامي كه اميرالمؤمنين علي عليه السلام مشغول غسل و كفن پيكر مطهر رسول خدا صلي الله عليه و آله بود. جمعي در سقيفه بني ساعده اجتماع كردند و با ابوبكر بيعت كردند،

«بريدة بن حصيب» در آن روز در مدينه نبود (چون از پرچم داران سپاه اسامه در بيرون شهر بود)(1) به محض ورود به شهر با خبر شد كه مردم با ابوبكر بيعت كرده و او را به جانشيني پيامبر صلي الله عليه و آله برگزيده اند. فوراً به منزل «عمران بن حصين» رفت و به او گفت: اي عمران، ديدي مردم آن چه از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله درباره علي عليه السلام در باغ و بستانِ بني فلان از انصار شنيده بودند، چه زود فراموش كردند! آيا يادت هست كه در آن باغ هر كس وارد مي شد و به رسول خدا صلي الله عليه و آله سلام مي كرد، حضرت پس از جواب سلام، به او مي فرمود: «سلّم علي اميرالمؤمنين، علي بن أبي طالب؛ بر علي بن ابي طالب كه امير مؤمنان است، سلام كن.» همه سلام كردند و كسي جز «عمر بن خطاب» اعتراض نكرد كه: آيا اين سلام بر علي عليه السلام به عنوان اميرالمؤمنين به دستور خداست يا به دستور رسول خدا؟ پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «بل من اللَّه و من رسوله؛ اين دستور هم از جانب خداست و هم از جانب رسول خداست.» اي عمران، آيا اين داستان را به ياد داري؟

عمران گفت: آري چنين روزي را به ياد دارم.

بريده گفت: پس اكنون برخيز با هم نزد ابوبكر برويم و سؤال كنيم: آيا پس از اين داستان، خبر و دستور جديدي از پيامبر صلي الله عليه و آله شنيده است كه ما از آن بي خبريم؟ چرا كه اگر او خبري را

نشنيده باشد، به پيامبر دروغ نمي بندد و به ما نيز دروغ نمي گويد.

بريده و عمران با هم نزد ابوبكر رفتند و موضوع سلام بر اميرالمؤمنين علي عليه السلام در باغ يكي از انصار را يادآور شدند و گفتند: در آن روز خودت به علي عليه السلام به عنوان اميرالمؤمنين سلام كردي، ديگر سزاوار نيست كس ديگري بر او امارت و حكومت كند! آيا بعد از آن، دستور جديدي از پيامبر شنيده اي كه ما از آن بي خبريم؟

ابوبكر تصديق كرد كه آن روز را به ياد مي آورم.

بريده گفت: بنابراين چگونه كسي سزاوار حكومت بر اميرالمؤمنين است با اين كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله او را امير بر مؤمنان قرار داده است؟

ابوبكر گفت: راست مي گوييد، اما مسلمانان مرا انتخاب و با من بيعت كرده اند و من هم از رأي آنها پيروي مي كنم.

بُريده گفت: «و اللَّه ما ذلك لك و لا للمسلمين خلاف رسول اللَّه صلي الله عليه و آله؛ نه، سوگند به خدا براي شما و ديگر مسلمانان سزاوار نيست كه با پيامبر مخالفت كنيد، بايد امامت و ولايت را به علي بن ابي طالب عليه السلام واگذار كنيد.» چون سخن به اين جا رسيد، ابوبكر گفت: بايد با عمر در اين باره مذاكره كنيم. وقتي عمر آمد، گفت (درست است، اما): «لا يجتمع النبوة و الملك في اهل بيت واحد؛ هيچ گاه نبوت و سلطنت در يك خانواده جمع نمي شود!»

بريده كه مردي دانا و پرجرأت در گفتار بود، گفت: اي عمر، چرا بر خلاف منطق قرآن سخن مي گويي؟ مگر نمي داني خداوند اين ادعاي تو

را اشتباه و خطا خوانده و مي فرمايد: «أَم يَحسُدونَ الناسُ علي ما آتاهُمُ اللَّه مِن فَضْلِه فَقَد آتَيْنَا آلَ إبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُم مُّلْكاً عَظِيماً».(2).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 160.

نساء 4، آيه 54 «آيا مردم حسد مي ورزند كه خداوند از فضل خويش به آنان (پيامبران) عطا فرمايد؟! همانا ما به خاندان ابراهيم كتاب و دانش و نيز حكومت بزرگي عطا كرديم».

شكايتي كه سبب حبّ علي شد

ابن ابي الحديد از بريده نقل مي كند: رسول خدا صلي الله عليه و آله، حضرت علي عليه السلام را در سريه اي(1) و «خالد بن وليد» را در سريه ديگري قرار داد و هر دو سريه را به جانب يمن اعزام نمود و به هر دو سريه فرمود: اگر شما دو گروه با هم جمع شديد، فرمانده كل هر دو گروه علي بن ابي طالب است، اما اگر از هم جدا بوديد، فرماندهي يكي از آن گروه با علي عليه السلام و ديگري با خالد است؛ اما چون در يمن همه در قالب يك سپاه در آمدند، فرماندهي سپاه را علي عليه السلام به عهده گرفت و پس از پيروزي بر اهل يمن و به دست آوردن غنايم جنگي از اموال و اسيران، در اين ميان حضرت علي عليه السلام از غنايم جنگي جاريه اي را براي خود برداشت. «خالد بن وليد» چون از اين كار ناراحت گرديد به چهار نفر از جمله «بريده اسلمي» كه همراه آن سپاه بود، گفت: شما به نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله برويد و اين موضوع را به عرض او برسانيد و بگوييد: علي عليه السلام چنين كرد.

پس

از بازگشت سپاه از يمن، بريده و همراهان زودتر از همه خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله رسيدند، يكي از آنها عرض كرد: علي عليه السلام چنين و چنان كرد و از غنايم، جاريه اي براي خود برداشته است! حضرت چون واقف به شأن علي بود و مي دانست هرگز علي مرتكب خلاف نمي شود، لذا از آن شخص معترض روي برتافت، و ديگري پيش آمد باز همين موضوع را تكرار كرد و حضرت از او نيز روي برتافت، در آخر بريده جلو آمد و گفت: علي عليه السلام چنين و چنان كرد و از غنايم يمن، جاريه اي براي خود برداشت. حضرت در اين نوبت به غضب رفت به طوري كه رنگ صورتش سرخ گرديد و فرمود:

دعوا لي علياً - يكرّرها - إنّ علياً مني و أنا مِن علي، و إنّ حظّه في الخمس أكثر مما أخذ، و هو وليُّ كلِّ مؤمنٍ من بعدي؛

علي را بياوريد (چندين بار تكرار كرد) بعد فرمود: همانا علي از من است و من از علي و همانا سهم او از خمس غنايم، بيش از آن است كه او برداشته، و او پيشوا و وليّ هر مؤمني بعد از من است.(2).

*****

سريه: عبارت از گروهي است كه بدون پيامبر صلي الله عليه و آله به جانب دشمن مي رفتند.

بحارالانوار، ج 40، ص 83.

بشر بن حسّان ذهلي

بشر فرزند حسّان بن خوط از قبيله ذهل، از ياران علي عليه السلام است كه در جنگ جمل مجاهدت بسيار كرد و با پنج برادر ديگرش در ركاب امير مؤمنان عليه السلام كشته شد، و در همين جنگ پرچم گروه «بكر بن وائل» از اهل

كوفه در دست برادرش «حارث بن حسّان» بود.

بشر در هنگام نبرد در جنگ جمل اين رجز را مي خواند:

أنا بنُ حسّان بنِ خوطٍ و أبي

رسولُ بَكر كلِّها الي النبي

- من پسر حسّان بن خوط هستم و پدرم نماينده بكر به سوي پيامبر صلي الله عليه و آله بود.(1).

*****

تاريخ طبري، ج 4، ص 522.

بشر بن زيد

شيخ طوسي او را از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام مي شمارد.(1).

*****

رجال طوسي، ص 35، ش 3.

بشر بن عسوس طائي

1«بشر بن عسوس»(1) از شاعران عرب و از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام است كه در صفّين، جنگ سختي كرد و يك چشمش نابينا شد كه در شعري آن را ستوده است كه دو بيت آن چنين است:

ألا يا ليتَ عيني هذه مثلُ هذه

و لم أمشِ بين الناس إلّا بقائد

و يا ليت رِجلي ثمَّ طُنَّت بنصفها

و يا ليت كفّي ثَمّ طاحَت بساعدي

- اي كاش، چشم سالمم مثل ديگري كور مي شد و نمي توانستم بين مردم بروم مگر با عصا كش و راهنما.

- و اي كاش پايم قطع مي شد، و اي كاش دستم قطع مي شد، سپس بازويم از بين مي رفت.(2).

اين شعر حكايت از اعتقاد قبلي و ايمان بشر در راه اميرالمؤمنين علي عليه السلام دارد.

*****

در تاريخ طبري، «عسوس» و در وقعة صفّين «عشوش» ذكر شده است، و نقل طبري صحيح تر به نظر مي رسد.

تاريخ طبري، ج 5، ص 31؛ وقعة صفّين، ص 280.

بشر بن غالب اسدي كوفي

1برقي او را از اصحاب اميرمؤمنان، امام حسن مجتبي، امام حسين و امام سجاد عليهم السلام به شمار آورده است.(1).

بشر از امام حسين عليه السلام نقل نموده كه حضرت فرمود: پدرم از جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل كرد كه فرمود: «أيّما بلدة كثر أذانها بالصلاة انكسر بردها او قال: قلّ بردها؛ در هر شهر و دياري كه صداي اذان نماز زياد شود، سرماي آن مي شكند (يا فرمود: كم مي شود)».(2).

*****

رجال برقي، ص 8؛ معجم رجال الحديث، ج 3، ص 320؛ رجال طوسي، ص 72، ش 1 و ص 84، ش 1.

تاريخ بغداد، ج 13، ص 36.

بشر بن مسعود

1به گفته شيخ طوسي «بشر بن مسعود» از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بوده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 36، ش 7.

بشير بن ابي زيد انصاري

1بشير فرزند ابو زيد انصاري است. به گفته كلبي او با برادرش وداعة بن ابي زيد در صفين در ركاب حضرت علي عليه السلام جنگيدند.

به گفته كلبي او در جنگ اُحد به شهادت رسيد، اما ابن اثير مرگ او را در يوم الجسر در عصر خلافت عمر بن خطاب مي داند و ابن حجر مرگ او را در جنگ حره ذكر مي كند و سپس مي افزايد كه: ابو زيد در جنگ يوم الجسر كشته شده و پسرش بشير (كه از ياران اميرالمؤمنين علي عليه السلام است) در يوم الحرة (در سال 63 قمري) مي باشد.(1).

*****

ر. ك: اسد الغابه، ج 1، ص 194؛ الاصابه، ج 1، ص 311.

بشير بن عقبه (ابي مسعود) انصاري

1«بشير» فرزند عقبه (ابي مسعود) انصاري بدري، از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بوده است.(1).

ابن حجر در شرح حال بشير بن ابي مسعود مي نويسد: وي و پدرش عقبه از اصحاب پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله بوده اند و بشير حديث مواقيت را نقل كرده است،(2) ولي بخاري و ديگران، بشير را از تابعين مي دانند.(3).

او در واقعه حرّه (سال 63 قمري) به شهادت رسيده است.(4).

*****

رجال طوسي، ص 37، ش 6.

اسد الغابه، ج 1، ص 196.

الاصابه، ج 1، ص 234.

رجال طوسي، ص 36، ش 6.

بشير بن معبد (ابن خصاصيه)

1بشير فرزند معبد، معروف به «ابن خصاصيه» از اصحاب پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله(1) و از اصحاب علي عليه السلام است(2) كه نامش «زحم» و به نقل شيخ طوسي در شمار اصحاب علي عليه السلام نام او «برير» بود و رسول خدا او را «بشير» ناميد.(3).

*****

اسد الغابه، ج 1، ص 193؛ تهذيب التهذيب، ج 1، ص 487؛ رجال طوسي، ص 9، ش 8.

رجال طوسي، ص 35، ش 5.

رجال طوسي، ص 35، ش 5.

بكاره هلاليه
اشاره

1بكاره هلاليه يكي از زنان آزاده و شجاع و حماسه سراي عرب به شمار مي آيد او از ياران مخلص و مواليان راستين علي عليه السلام بود كه در جنگ صفين با سخنراني هاي آتشين و اشعار حماسي خود به نيروهاي رزمنده سپاه اميرالمؤمنين توان تازه مي بخشيد، با اين كه در تاريخ و ادبيات اسلام نامي از اين بانوي فداكار و پاكدامن جز ملاقاتي با معاويه از او به يادگار نمانده است در عين حال همين ملاقات روح شجاعت خواهي، صراحت لهجه، ايمان و اعتقاد راسخ او به اميرالمؤمنين عليه السلام را به خوبي بازگو مي نمايد. از اين رو در اين بخش تنها به نقل همين داستان مي پردازيم.

*****

بكاره در مجلس معاويه

1«معاوية بن ابي سفيان» پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام براي تسلط بر بلاد اسلامي و كنار زدن خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله از حكومت اسلامي دست به حيله و نيرنگ فراوان زد و برخي از فرماندهان سپاه امام حسن مجتبي عليه السلام را با پول و وعده مقام، خريداري كرد و بدين وسيله امام مجتبي عليه السلام را وادار به تسليم و امضاي قرارداد صلح و متاركه جنگ نمود.

معاويه پس از آن حكومت غاصبانه خود را بر سرتاسر بلاد اسلامي گسترش داد و با شوكت و قدرت وارد شهر مدينه، پايگاه پيامبر اسلام شد، او در اين شهر از همه سران و بزرگان شهر و اصحاب پيامبر دعوت كرد تا به ديدار او بشتابند و اطاعت و فرمانبرداري خود را از حكومت وي اعلام دارند، از جمله افرادي كه به ملاقات معاويه آمده بانوي بزرگوار و با فضيلت، «بكاره هلاليه» است

كه سنين پيري را مي گذرانيد، او وقتي وارد بر معاويه شد مروان حكم، عمر و عاص و سعيد بن ابي العاص حضور داشتند، همين كه چشم اطرافيان معاويه به بكاره افتاد، او را شناختند و هر كدام به نحو تحريك آميزي او را به معاويه معرفي كردند! نخست مروان به معاويه گفت: اين پيرزن را مي شناسي؟

معاويه پرسيد: او كيست؟

مروان پاسخ داد: او كسي است كه در جنگ صفين سپاهيان علي عليه السلام را با اين اشعار تهييج و تحريك به جنگ با تو مي كرد:

يا زيدٌ دونَك فاستثر(1) من دارِنا

سَيفاً حُساماً في التُّرابِ دفينا

قد كان مذخوراً لِكلِ عظيمة(2).

فاليومَ أبرزه الزمانُ مَصونا

- اي زيد، شمشيري را كه در خانه ما، زير خاك پنهان است بيرون بياور.

- كه اين شمشير براي حوادث بزرگ پنهان شده، و امروز بايد براي جنگيدن از زير خاك بيرون آيد.

سپس عمرو عاص براي تحريك معاويه گفت: اين همان زني است كه مي گفت:

أتَري ابنَ هندٍ للخلافةِ مالكاً

هيهاتَ ذاك و ما أراد بَعيدُ

مَنَّتكَ نَفسُكَ في الخَلاءِ ضَلالةً

أغراك عَمرو للشقا و سَعيدُ

- آيا مي بيني، پسر هند هواي خلافت به سرش زده است ولي هرگز چنين چيزي امكان ندارد.

- هواي نفس تو را به گمراهي كشانده و عمرو و سعيد تو را به بدبختي انداخته اند. تا آخر اشعار.

در آخر سعيد بن عاص گفت: اي معاويه اين همان است كه مي گفت:

قد كنتُ آمِل أن أموتَ و لا أري

فوقَ المنابِر مِن اُميّة خاطِباً

فاللَّه أَخَّرَ مُدَّتي فَتطاوَلَت

حتي رأيتُ مِن الزَّمانِ عجائِباً

في كلِ يومٍ لا يزال خطيبهم

وسط الجُموعِ لآل أحمد عائباً

- آرزو داشتم كه كه بميرم و از بني اميه كسي را بالاي منبر

در حال سخنراني نبينم.

- لكن خدا مرگ مرا به تأخير انداخت تا مواجه با شگفتي هاي روزگار شوم.

- هر روز خطيب و سخنگويي از بني اميه در جمع مردم، خاندان پيامبر را مورد عيب جويي و شماتت قرار مي دهد.

بكاره چون ديد اطرافيان معاويه با خواندن اشعار حماسي او در صفين، قصد تحريك معاويه و ضربه زدن به او را دارند با همان صراحت لهجه و شهامتي كه داشت بي درنگ خطاب به معاويه گفت:

نبحتني كلابك يا امير المؤمنين، و اعتورتني، فقصر محجتي، و كثر عجبي، و عشي بصري، و أنا و اللَّه قائلة ما قالوا، لا أدفع ذلك بتكذيب، فامض لشأنك فلا خير في العيش بعد اميرالمؤمنين عليه السلام؛

اي معاويه، سگانت را به جان من انداخته اي كه از هر طرف به من پارس كنند! و حال آن كه عصايم كوتاه و در اثر پيري كمرم خميده و بينايي چشم را از دست داده ام. آري به خدا قسم آن چه را كه مي گويند من گفته ام و گفته هاي آنان را تكذيب نمي كنم. پس هر چه مي خواهي بكن كه بعد از اميرالمؤمنين علي عليه السلام زندگي براي من هيچ ارزشي ندارد.(3).

محمد بن عبد ربه در ادامه آورده است: معاويه خنديد و گفت: اينها مانع از آن نمي شود كه نسبت به تو احسان نكنم، بنابراين حاجتت را بگو؟ بكاره گفت: با اين برخوردي كه با من شد، نه، حاجتي ندارم و فوراً از جا برخاست و رفت.(4).

*****

در كتاب عقد الفريد، «فاستشر» آمده است.

در همان سند آمده: «قد كنتُ أذخره ليوم كريهةٍ».

اعيان الشيعه، ج 3، ص 589.

عقد الفريد، ج 2، ص

104.

بكر بن تغلب سدوسي

1شيخ طوسي، «بكر بن تغلب» را از اصحاب اميرمؤمنان حضرت علي عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 35، ش 4.

بكر بن هوذه نخعي

1بكر بن هوذه نخعي، از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام است كه در صفّين همراه آن حضرت بود و رشادت و جوان مردي كم نظيري از خود نشان داد. وي در واقع از نخعي هايي به شمار مي آيد كه در صفّين با شدت تمام جنگيدند. هم چنين نقل شده كه او را در صفّين، برادرش «حيان بن حوذه» همراهي مي كرد و هر دو در همين نبرد مجروح شدند.(1).

*****

وقعة صفّين، ص 286 و تاريخ طبري، ج 5، ص 32.

حرف (ت)

تمّام بن عباس

1تمّام آخرين فرزند عباس بن عبدالمطلب پسر عموي رسول خدا صلي الله عليه و آله و اميرالمؤمنين علي عليه السلام و برادر عبداللَّه بن عباس است.(1) او در زمان پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله در مدينه متولد شد و مادرش ام ولد بود و دو برادر مادري او عون و كثير مي باشند.

تمّام اين روايت معروف را از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل نموده كه فرمود: «فلولا أشق علي اُمّتي لأمرتُهم بالسواك عند كل صلاة؛ اگر بر امتم سخت نمي بود، مسواك زدن در هنگام هر نماز را بر آنان واجب مي كردم.»

تمّام، از شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام بود و با آن حضرت بيعت كرد و از نزديكان حضرت قرار گرفت، و امام عليه السلام نيز متقابلاً به او اعتماد داشت و او را به فرمانداري مدينه گمارد.

حضرت هنگامي كه براي سركوب ناكثين عازم بصره بود، سهل بن حنيف را بر مدينه گمارد، بعد او را فراخواند و تمّام بن عباس را بر امارت مدينه نصب كرد.(2)

*****

عباس داراي ده پسر بود كه شش نفرشان از امّ الفضل بودند، و اسامي آنان:

فضل، عبداللَّه، عبيداللَّه، قُثم، معبد، عبدالرحمان، و يك دختر از اين همسر داشت به نام ام حبيب. و پسران ديگر عباس عون، كثير و تمّام بود كه مادرشان ام ولد نام داشت، و فرزند دهم عباس، به نام حارث است كه از هذيل بوده است.

اسد الغابه، ج 1، ص 212؛ ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 93.

تميم بن حذيم ناجي[1]

1.شيخ طوسي، او را از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار آورده و مي نويسد: وي در برخي از جنگ هاي زمان حضرت حضور داشته است.(2).

او از اهل قبيله «نصر» است و به نقلي در صفّين نيز حاضر بود.(3).

نصر بن مزاحم در «وقعة صفين» رخدادهاي مهمي را از تميم نقل كرده كه خود دليل روشني بر حضور و نزديكي با حضرت علي عليه السلام در آن جنگ است، اينك توجه شما را به يك نمونه از آن موارد معطوف مي داريم:

جابر بن يزيد جعفي از تميم بن حذيم نقل مي كند كه او گفت: هرگاه اميرالمؤمنين عليه السلام در جنگ صفين قصد رفتن به ميدان رزم داشت، چون بر مركب خود سوار مي شد به اسم خدا سوار مي شد و سپس مي گفت:

الحمد للَّه علي نعمه علينا و فضله علينا، «سبحان الّذي سَخَّر لنا هذا و ما كنّا له مُقرنين و إنّا الي ربنّا مُنقلبون»؛(4).

حمد و ستايش بر خدايي كه به ما نعمت داد و فضل و عنايتش را شامل ما نمود، پاك و منزه است خدايي كه اينها را مسخّر ما ساخت و ما توانايي و قدرت حفظ و نگهداري آن را نداشتيم و بازگشت ما به سوي پروردگارمان است.

بعد حضرت رو به قبله مي

ايستاد و دست هاي خود را به صورت دعا بلند مي كرد و چنين مي گفت: «بار پروردگارا، گام ها به سوي تو بازگردد، و بدن ها به زحمت افتد، و قلب ها به جانب تو فيض دهد، و دست ها به سوي تو بلند شود و چشم ها به جانب تو دوخته گردد؛ «ربّنا افتح بيننا و بين قومنا بالحق و أنت خير الفاتحين؛ خدايا بين ما و قوم ما به حق داوري كن كه تو بهترين پيروزي دهنده اي» بركت و فضل خداوند سير كنيد.

بعد مي فرمود: «اللَّه اكبر، اللَّه اكبر، لا اله الا اللَّه و اللَّه اكبر، يا اللَّه يا احد يا صمد، يا ربّ محمّد، بسم اللَّه الرحمن الرحيم، لا حول و لا قوة الا باللَّه العلي العظيم، الحمد للَّه رب العالمين الرحمن الرحيم، مالك يوم الدين، إيّاك نعبد و ايّاك نستعين» بعد فرمود: بار پروردگارا خطر ظالمان را از ما دور كن. تميم در پايان مي گويد: اين دعاها و آيات، شعار اميرالمؤمنين علي عليه السلام در صفين بود.(5).

*****

در خلاصه علامه حلي و رجال ابن داود «حذلم» ذكر شده است.

رجال طوسي، ص 36، ش 1.

رجال برقي، ص 4.

زخرف 42، آيه 13.

وقعة صفين، ص 230.

تميم بن طرفه طائي مُسلمي

1تميم بن طرفه طائي اهل كوفه، از تابعين و از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود.(1).

در كتاب قضاء كافي و تهذيب الاحكام، از تميم بن طرفه جريان قضاوت اميرالمؤمنين عليه السلام درباره دو مردي كه ادعاي يك شتري را داشتند، و هر دو اقامه بيّنه كردند را نقل مي كند كه: حضرت شتر را براي هر دو به طور مساوي قرار داد.(2).

در وفات او اختلاف است، قولي

بر آن است كه وي در سال 93 هجري و قولي 94 يا 95 هجري از دنيا رفته است.(3).

*****

اعيان الشيعه، ج 3، ص 639؛ تنقيح المقال، ج 1، ص 187.

كافي، ج 7، ص 419، باب الرجلين يدعيان، ح 5؛ تهذيب الاحكام، ج 6، ص 234، باب البينتين يتقابلان، ح 5.

تهذيب التهذيب، ج 1، ص 541.

تميم بن عمرو

1تميم بن عمرو از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بوده كه به ابو حبش (ابو حبيش) كنيه داشت و تا قبل از آمدن «سهل بن حنيف» وي والي اميرمؤمنان بر مدينه بود.(1) اما علامه تستري در اين باره ترديد كرده است.(2).

*****

رجال طوسي، ص 36، ش 2 و قاموس الرجال، ج 2، ص 428.

قاموس الرجال، ج 2، ص 429.

حرف (ث)

ثابت انصاري (ابو فضاله)

1وي از اصحاب بدر پيامبر صلي الله عليه و آله و از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام است كه در صفّين در ركاب آن حضرت به شهادت رسيد.(1).

علاّمه «تستري» گفته است كه «رجال شيخ» اسم ابو فضالة انصاري را با ثابت بناني، درهم آميخته است و او شايد همان ثابت بن عبيد انصاري است كه به گفته ابن عبدالبر، از اصحاب بدر بود و در صفّين به شهادت رسيده است؛ بنابراين ثابت بناني تابعي است نه صحابي، و در سال 123 قمري از دنيا رفته است.(2).

همو از فرزندش فضاله نقل مي كند: من با پدرم «ابو فضاله» در ينبع (بيرون مدينه) به عيادت علي بن ابي طالب عليه السلام رفتيم، حضرت در بستر بيماري بود كه پدرم عرض كرد: چرا در اين جا مانده ايد؟ اگر مرگ شما فرا رسد تنها اعراب جهينه شما را تشييع خواهند كرد، بهتر است به مدينه بياييد كه اگر اتفاقي براي شما پيش آمد، اصحاب بر شما نماز بخوانند و تشييع نمايند؛ اما حضرت علي عليه السلام فرمود: اي ابو فضاله! من از اين درد و بيماري نمي ميرم، «إنّ النبي صلي الله عليه و آله عهد إليّ أني لا أموت حتي اُضرب ثم تخضب هذه من هذه يعني لحيته من دم هامته؛

زيرا پيامبر خدا صلي الله عليه و آله با من عهده كرده كه من نمي ميرم تا ضربتي بخورم و اين جا (محاسن) از خون آن جا (فرق سرم) رنگين شود.(3).

*****

رجال طوسي، ص 36، ش 3.

قاموس الرجال، ج 2، ص 439؛ اسد الغابه، ج 5، ص 273.

قاموس الرجال، ج 2، ص 439؛ اسد الغابه، ج 5، ص 273.

ثابت بن حجاج كلابي جَزَري

1شيخ طوسي، او را از اصحاب اميرمؤمنان امام علي عليه السلام به شمار آورده و مي نويسد: او از زيد بن ثابت روايت نقلِ كرده است.(1) او را از افراد مورد وثوق و اتباع تابعين است.(2).

*****

رجال طوسي، ص 36، ش 2.

تهذيب التهذيب، ج 1، ص 548.

ثابت بن سعد (ابو عمرو حمصي)

1شيخ طوسي، او را از اصحاب اميرمؤمنان حضرت علي عليه السلام ذكر مي كند.(1).

كنيه اش «ابو عمرو حمصي» از شيوخ و بزرگان اهل شام بوده است.(2).

*****

رجال طوسي، ص 36، ش 1.

تهذيب التهذيب، ج 1، ص 548.

ثابت بن عبيد انصاري

1وي از اصحاب بدر و از ياران با وفاي اميرمؤمنان عليه السلام است كه در صفّين به شهادت رسيد.(1).

او آزاد شده زيد بن ثابت است و از اصحاب انصار و كوفي است و رواياتي از او نقل شده است.(2).

*****

الاصابه، ج 1، ص 392؛ اسد الغابه، ج 1، ص 227.

تهذيب التهذيب، ج 1، ص 552.

ثابت بن قيس بن خطيم

1ثابت فرزند قيس بن خطيم، منسوب به «ظفر» بود كه شاخه اي از اوس است. به گفته ابن اثير وي جزو اصحاب رسول اللَّه صلي الله عليه و آله بود و در زمان خلافت معاويه درگذشت. پدرش قيس بن خطيم از شاعران عصر جاهليت بود كه به كفر باقي ماند. وي قبل از هجرت پيامبر به مدينه، از دنيا رفت.

ثابت از ياران اميرالمؤمنين عليه السلام گرديد و در جنگ جمل، صفّين و نهروان حضرت عليه السلام را همراهي كرد و سه فرزندش عمرو، يزيد و محمد در واقعه حرّه كشته شدند، و فرزند ديگرش عدي بن ثابت از «راويان ثقه» به شمار مي رود.(1).

هم چنين ثابت در اُحد و تمام غزوه هاي بعد از آن در ركاب رسول اللَّه صلي الله عليه و آله بود و به نقلي در غزوه اُحد، دوازده زخم برداشت. ثابت در زمان خلافت اميرمؤمنان به ولايت مدائن منصوب شد و تا زمان حكومت معاويه زندگي كرد.(2).

خطيب از عبداللَّه بن عماره نقل مي كند: ثابت بن قيس، مردي قوي و قاطع بود كه به حضرت علي عليه السلام علاقه مند و همواره نسبت به آن حضرت وفادار ماند و در خدمت آن حضرت فداكاري هايي بسياري كرد و اميرالمؤمنين عليه السلام هم به او اعتماد داشت و

او را بر حكومت مدائن منصوب كرد. او تا زمان ورود «مغيرة بن شعبه» والي مدائن بود و بر آن جا حكومت مي كرد و معاويه همواره از موقعيتش بيمناك بود.(3).

*****

اسد الغابه، ج 1، ص 228.

الاصابه، ج 1، ص 393؛ تاريخ بغداد، ج 1، ص 176.

الاصابه، ج 1، ص 393؛ تاريخ بغداد، ج 1، ص 176.

ثابت بن قيس بن منقع نخعي

1«ثابت بن قيس» از اصحاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام است كه در مدينه با آن حضرت بيعت كرد كه تا پاي جان از ولايت و خلافت آن حضرت عليه السلام دفاع نمايد.(1).

او از جمله كساني است كه در كوفه با مالك اشتر و ديگر بزرگان كوفه بر خلاف كاري هاي سعيد بن عاص حاكم كوفه اعتراض كرد و بر نابرابري هاي خليفه سوم، عثمان بن عفان اعتراض كرد و به شام مقر زمامداري معاويه تبعيد شد.(2).

*****

الجمل، ص 108.

ر. ك: تاريخ طبري، ج 4، ص 323 و 326.

ثابت مولا ابوذر

1ثابت مولا (غلام آزاد شده) ابوذر از ياران اميرمؤمنان عليه السلام بود. او مي گويد: من در جنگ جمل با علي عليه السلام بودم، هنگامي كه چشمم به عايشه افتاد، دچار ترديد و دودلي شدم؛ همان گونه كه گاهي مردم دودل مي شوند، اما بعد از زوال خورشيد، خداوند به لطف خود ترديد مرا زايل كرد و وارد نبرد شدم، پس از جنگ جمل در مدينه نزد امّ سلمه همسر پيامبر صلي الله عليه و آله آمدم و جريان را برايش بازگو كردم. ام سلمه گفت: «وقتي دل ها همه در جاي خود آرام گرفتند، تو چه كار كردي؟» گفتم: «دل من به حقّانيت آرام گرفت - بحمداللَّه - خداوند ترديدم را بعد از زوال خورشيد از بين برد و همراه اميرمؤمنان به شدت جنگيدم. آن گاه ام سلمه گفت: احسنت و آفرين بر تو، كار خوبي كردي من از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: «عليٌّ مع القرآن و القرآن معه، لايفترقان حتي يردا عليَّ الحوض؛ علي با قرآن است و قرآن با

او، از هم جدا نخواهند شد تا در حوض بر من وارد شوند».(1).

*****

امالي طوسي، ص 460 مجلس 34/1028 و ص 506 مجلس 15/1108.

ثعلبه بن يزيد حمّاني

1ثعلبة بن يزيد معروف به حِمّاني، منسوب به حِمّان - قبيله اي از تميم - است كه فرمانده پليس اميرمؤمنان عليه السلام و از اصحاب آن حضرت بود.(1).

وي از اميرالمؤمنين احاديثي را نقل كرده است. و حبيب بن ابي ثابت، سلمة بن كهيل و حكم بن عتيبه از وي روايت كرده اند.(2).

ثعلبه بن يزيد نقل مي كند: موقعي كه نيروهاي انقلابي كه خانه عثمان را محاصره كرده بودند و نمي گذاشتند به كاخ او آب برسد، من به احجار الزيت (محلي نزديك مدينه) رفتم، ديدم زبير آن جاست، به او گفتم: اي زبير، مردم بين آب و خانه عثمان حائل شده اند. زبير نگاهي به طرف آن جمع انداخت و در مذمت عثمان اين آيه را خواند: «و حيلَ بَينهم و بين ما يَشتهون كما فُعل بأشياعهم مِن قبلُ إنّهم كانوا في شكٍّ مُريب»(3) كه اشاره به موافقت زبير به نابودي عثمان است.(4).

*****

تهذيب التهذيب، ج 1، ص 567.

تهذيب التهذيب، ج 1، ص 567؛ قاموس الرجال، ج 2، ص 492.

سباء 34، آيه 54 «سرانجام ميان آنها و آن چه مورد علاقه شان بود، به وسيله مرگ جدايي افكنده مي شود، همان گونه كه با گروه هاي مشابه آنها از قبل چنين عمل شد».

الجمل، ص 146.

ثمامه بن مثنّي

1«ثُمامه» از ياران با وفاي علي عليه السلام و از كساني است كه همراه آن حضرت در جنگ جمل جنگيد و به درجه رفيع شهادت نايل آمد. امير مؤمنان، در يكي از نامه هايش به والي خود در كوفه،(1) از شهادت ثمامه بن مثني و ديگر ياران خود نام مي برد و چنين مي نويسد: «از بنده خدا علي اميرالمؤمنين، اما

بعد، مادر نيمه جمادي الآخره (سال 36 قمري) در بصره با گروهي از بصريان روبرو شديم و جمعي از ما و جمع كثيري از آنها كشته شدند. بعضي از افراد ما كه به شهادت رسيدند، عبارتند: ثمامة بن مثني، هند بن عمرو، علباء بن هيثم، سيحان و برادرش زيد دو فرزند صوحان و محدوج».(2).

*****

در الجمل، ص 398، نامه اميرالمؤمنين عليه السلام به ام هاني خواهرش مي باشد و نام محدوج «بني مجدوع» آمده است.

تاريخ طبري، ج 4، ص 542؛ الجمل، ص 397.

حرف (ج)

جابر (ابو خالد)

1جابر از تابعين و اهل كوفه است كه در جنگ نهروان اميرالمؤمنين امام علي عليه السلام را همراهي كرد.

خطيب بغدادي، وي را از تابعين اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و از اهل كوفه ياد مي كند و مي نويسد: خالد فرزند جابر از پدرش نقل مي كند كه گفت: من در جنگ نهروان همراه امام عليه السلام بودم و همين كه امام عليه السلام چشمش به نهروانيان افتاد به اصحابش فرمود: از جنگ خودداري كنيد. ياران حضرت فرياد برآوردند كه ما بايد قصاص خون «عبداللَّه بن خبّاب» را - كه عامل حضرت در نهروان بود و به دست خوارج با همسر و فرزندِ در رحم همسرش كشته شده بود - بگيريم.

پس از جنگ حضرت علي عليه السلام فرمود: برگرديد مجدَّع (ذو الحويصره) را پيدا كنيد، دنبال جنازه او رفتند ولي وي را نيافتند، باز حضرت تأكيد كرد كه: برويد سراغ او كه به خدا سوگند نه من دروغ مي گويم و نه به من دروغ گفته شده است....

اصحاب جست و جو كردند و جسد او را از ميان كشته ها

در وسط آب و گِل پيدا كردند كه يك دست او مانند پستان زن بود، هر وقت مي كشيدند، كشيده مي شد و هر وقت آن دست را رها مي كردند، جمع مي شد. حضرت چون جنازه اين نهرواني را ديد فرياد زد:

اللَّه اكبر، و اللَّه لولا ان تبطروا لحدثتكم ما وعدكم اللَّه علي لسان نبيّكم لمن قاتلهم؛

اللَّه اكبر، به خدا قسم اگر خيلي سرمست و مسرور نمي شديد، آنچه بر زبان پيامبرتان براي جنگ كنندگان با اينها جاري شده بود، براي شما حديث مي كردم.(1).

*****

تاريخ بغداد، ج 7، ص 236.

جابر بن عبداللَّه انصاري
اشاره

جابر فرزند «عبداللَّه بن عمرو بن حرام انصاري» از طائفه خزرج و كنيه اش «ابو عبداللَّه» و به قولي «ابو عبدالرحمن» يا «ابو محمد» بوده و او يكي از بزرگان و اصحاب پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و از ارادتمندان خاندان رسالت به شمار مي آيد.

مادرش نسيبه دختر ابوعبداللَّه (عبدالرحمان) عقبةبن عدي است. جابر در كودكي همراه پدرش در عقبه دوم در جمع هفتاد نفري خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله در مكه رسيدند و با حضرت بيعت كردند.(1).

به نقل ذهبي، جابر 94 سال عمر كرد و در جنگ بدر هجده ساله بوده است.(2).

جابر روي همان شخصيت اجتماعي و ايماني كه داشت، همواره مورد توجه بود و از كساني است كه روايات بسيار زيادي از او به يادگار مانده و در تمام جنگ هاي پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز شركت داشته و در جنگ صفين در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام با شاميان جنگيد، جابر از اصحابي است كه عمر طولاني كرد و سلام پيامبر خدا

صلي الله عليه و آله را به امام باقر عليه السلام كه در خردسالي بود، ابلاغ نمود و او اولين كسي بود كه پس از شهادت امام حسين عليه السلام وارد كربلا شد و قبور شهداي كربلا را به همراه عطيه زيارت نمود.

جابر سرانجام در سن 94 سالگي در سال 74 يا 77 هجري در حالي كه چشمانش را از دست داده بود در مدينه دار فاني را وداع گفت و حاكم مدينه «ابان بن عثمان» بر او نماز خواند. او آخرين صحابي از ميان اصحاب و شركت كنندگان در عقبه ثانيه بود كه از دنيا رفت.(3).

*****

اسد الغابه، ج 1، ص 256؛ الاصابه، ج 1، ص 434؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 337.

سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 337.

اسد الغابه، ج 1، ص 257؛ الاصابه، ج 1، ص 435؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 338.

اداي قرض هاي عبداللَّه با دعاي پيامبر

جابر طبق وصيت پدرش بايستي تمامي قرض هاي او را ادا مي كرد لذا پس از جنگ اُحد پيوسته در اين فكر بود. تا روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره قرض هاي پدرش از او سؤال نمود؟ جابر عرض كرد: هنوز قرض هاي پدرم به حال خود باقي است. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: طلب كار پدرت كيست؟ و هنگام پرداخت آنچه وقت است؟ عرض كرد: فلان مرد يهودي طلب كار است و فصل چيدن خرماها نيز وقت پرداخت آن است. رسول خدا فرمود: هر وقت خرماهاي خود را در فصل برداشت جمع آوري كردي به آن دست نزن و فقط هر نوع از خرماها را جدا بگذار و مرا خبر كن تا

بيايم.

جابر موقع برداشت خرماها، حضرت را خبر كرد و پيامبر صلي الله عليه و آله به نخلستان جابر آمد، خرماها را مشاهده كرد و از هر رقم مشتي برداشت و دوباره روي آن ريخت، آن گاه فرمود: مرد يهودي طلب كار پدرت را خبر كن بيايد؛ وقتي او آمد، حضرت فرمود: «اختر من هذا التمر أيُّ صنفٍ شئتَ، فخذ دينك منه؛ از هر نوع خرمايي كه مي خواهي بابت طلبت بردار. يهودي گفت: همه اين خرماها به مقدار طلب من نمي شود تا چه رسد به يك رقم آنها، حضرت فرمود: «اختر أيّ صنف شئتَ فابتدي ء به؛ از هر كدام مي خواهي بردار و طلب خود را بستان.»

مرد يهودي گفت: از خرماي صيحاني مي خواهم.

پيامبر صلي الله عليه و آله با نام خدا شروع كرد و خرماها را پيمانه مي كرد و به مرد يهودي مي داد و تمام طلب او را از همان نوع خرما داد و از آن چيزي هم كم نشد. سپس حضرت به جابر فرمود: «يا جابر، هل بقي لأحد عليك شي ء من دينه؛ اي جابر، آيا بدهي ديگري هم داري؟» عرض كرد: خير. حضرت صلي الله عليه و آله فرمود: «فاحمل تمرك، بارك اللَّه لك فيه؛ پس خرماها را به خانه ببر، خداوند بركتش را براي تو قرار داده است.»

جابر مي گويد: خرماها را به منزل بردم و يك سال از آنها استفاده كرديم و انفاق نموديم و ساير نيازهايمان را با فروش آنها رفع كرديم ولي تا آمدن خرماي جديد چيزي از آنها به بركت دعاي پيامبر كم نگرديد.(1).

*****

خرائج راوندي، ج 1، معجزات النبي صلي الله عليه

و آله، ص 154، ح 242؛ بحارالانوار، ج 18، ص 232.

جا ماندن جابر از كاروان جهادگران

در يكي از سفرهايي كه پيامبر و مسلمانان براي جهاد در حركت بودند (در غزوه ذات الرقاع)، جابر چون شتر ضعيف و لاغري داشت از قافله جهادگران عقب ماند و سرانجام آن حيوان از فرط خستگي خوابيد و قدرت حركت از او سلب شد، جابر بناچار بالاي سر شتر ايستاد و ناله مي كرد و مي انديشيد چه كند تا از ميدان جنگ و جهاد باز نماند.

جابر مي گويد: در اين بين پيامبر خدا صلي الله عليه و آله كه معمولاً بعد از همه و در دنبال قافله حركت مي كرد - تا اگر احياناً ناتواني از قافله جا مانده به او مدد رساند - از دور صداي ناله ام را شنيد، همين كه نزديك رسيد در آن تاريكي شب پرسيد: تو كيستي؟

گفتم: من جابرم، پدر و مادرم فدايت اي رسول خدا.

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «ما شأنك؟ چرا معطل و سرگرداني؟»

عرض كردم: شترم از راه رفتن مانده است.

حضرت فرمود: آيا عصايي همراه داري؟ گفتم: بلي يا رسول اللَّه و عصا را به حضرت دادم.

پيامبر، عصا را گرفت و به كمك آن، شتر را به حركت درآورد و بعد او را خوابانيد و به من فرمود: سوار شو؟ جابر مي گويد: من سوار شدم و با رسول خدا صلي الله عليه و آله به راه افتاديم و به عنايت و توجه پيامبر صلي الله عليه و آله شترم از شتر حضرت تندتر حركت مي كرد و پيامبر مكرراً مرا مورد لطف و محبت خود قرار داد و شمردم بيست و پنج بار

براي من طلب آمرزش كرد، و در ضمن از وضع خانوادگي ما سؤال كرد و فرمود: «ما ترك عبداللَّه من الولد؛ از پدرت چند فرزند باقي است؟».(1).

گفتم: هفت دختر و من يك پسر بر جاي گذاشت. فرمود: آيا قرض هم داري؟ گفتم: آري. پيامبر فرمود: هر وقت به مدينه بازگشتي با طلب كاران قرار داد كن كه در موقع محصول خرما قرض هاي پدرت را بپردازي، بعد فرمود: آيا زن گرفته اي؟ گفتم: آري. فرمود: با چه كسي ازدواج كرده اي؟ گفتم: با دختر فلاني كه زني بيوه بود و كسي هم به او رغبت نداشت، وصلت كرده ام. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: چرا دوشيزه و دختري نگرفتي كه هم فكر و هم بازي تو باشد؟ گفتم: يا رسول اللَّه، چون چند خواهر جوان و بي تجربه داشتم، نخواستم زن جوان و بي تجربه اي بگيرم، و باعث درگيري در خانه ام شوند، لذا مصلحت ديدم زن سال دار و بيوه اي را به همسري انتخاب كنم تا بتواند خواهرانم را جمع آوري كند.

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: بسيار كار خوبي كردي. بعد سؤال كردند: اين شتر را چند خريدي؟ گفتم: به پنج وقيه طلا. پيامبر فرمود: به همين قيمت مال من باشد، چون به مدينه آمدي، بيا پولش را بگير.

جابر گويد: اين مسائل در وسط راه در آن شب تاريك بين من و پيامبر خدا صلي الله عليه و آله رد و بدل شد و سرانجام آن سفر به پايان رسيد. رسول خدا صلي الله عليه و آله و همراهان به مدينه مراجعت كردند. جابر، شتري را كه پيامبر

صلي الله عليه و آله از او در آن شب خريداري كرده بود، آورد كه تحويل رسول خدا صلي الله عليه و آله بدهد، حضرت به بلال فرمود: پنج وقيه طلا بابت پول شتر به جابر بده به علاوه سه وقيه ديگر، تا قرض هاي پدرش عبداللَّه را بدهد و شترش هم مال خودش باشد، بعد راجع به اداي قرض هاي پدرش به او فرمود: موقع فرا رسيدن محصول خرما مرا خبر كن، تا آخر داستان كه در صفحه قبل گذشت.(2).

آري، رسول خدا صلي الله عليه و آله با همراهان و يارانش اين چنين صميمي و دوستانه سخن مي گفت و در رفع مشكلات آنان مي كوشيد.

*****

مردان بزرگ و پيامبران الهي در هر فرصتي از موقعيت ها استفاده مي كنند و حتي از جزئيات زندگاني امت خود غافل نمي شوند، لذا در اين سفر جنگي و در تاريكي شب، پيامبر صلي الله عليه و آله از وضع خانوادگي جابر سؤال مي كند و از حال او باخبر مي شود.

مكارم الاخلاق، وصف النبي في الرفق بامته، ص 19؛ بحارالانوار، ج 16، ص 233.

جابر و خاندان پيامبر

از قرب الاسناد حميري از امام صادق عليه السلام در شأن و منزلت جابر و اخلاص او نسبت به خاندان رسالت نقل است كه فرمود: وقتي آيه شريفه «قل لا أسئَلَكُم عليه أجراً إلاّ المَوَدَّة في القربي»(1) نازل شد، به خدا قسم كسي به اين آيه شريفه وفا نكرد مگر هفت نفر: سلمان، ابوذر، عمار، مقداد، جابر بن عبداللَّه انصاري، غلام آزاد شده پيامبر و زيد بن ارقم.(2).

مرحوم علامه اميني نقل مي كند: وقتي حجاج بن يوسف ثقفي مكه را تصرف و كار

ابن زبير را تمام كرد، «عبدالرحمن بن نافع» را حاكم مكه قرار داد و خود به مدينه رفت و مردم آن جا را مورد شكنجه و آزار قرار داد، از جمله اين كه با مُهر فلزي گداخته اي برخي از ياران حضرت علي عليه السلام را داغ مي كرد تا درس عبرتي بر دوستان و شيعيان آن امام همام عليه السلام باشد، در راستاي اين وحشي گري دستور داد «جابر بن عبداللَّه» را حاضر كرده و دست او را مُهر داغ زدند و نيز دستور داد «سهل بن سعد» را حاضر كردند به او گفت: چرا اميرالمؤمنين عثمان را ياري نكردي؟ گفت: ياري كردم، گفت: دروغ گفتي، بعد گردن او را با همان مهر گداخته داغ نمود!(3).

*****

شوري 42، آيه 23، «بگو من از شما اجرت رسالت نمي خواهم مگر دوستي ذي القربي و اهل بيت پيامبر را.»

قاموس الرجال، ج 2، ص 517.

ر. ك: الغدير، ج 9، ص 129.

ارادت جابر به امام حسن و امام حسين

امام علي بن الحسين عليه السلام مي فرمايد: روزي جابر با ديدن ما، خود را روي دست و پاي حضرت حسن و حسين انداخت و بر آنها بوسه زد، مردي از قريش كه از بستگان مروان بود بر او خرده گرفت و اعتراض كرد كه: چرا با اين سن و سال و موقعيتي كه در پي هم نشيني و مصاحبت با پيامبر خدا صلي الله عليه و آله داري، به دست و پاي اين دو مي افتي؟

جابر گفت:

اي مرد، از من دور شو، اگر تو فضل و مقام اين دو بزرگوار را به آن گونه كه من مي دانم، مي دانستي، هيچ گاه ايراد نمي گرفتي بلكه

خاك زير پاي ايشان را هم مي بوسيدي.

سپس جابر متوجه انس بن مالك شد و گفت: اي ابو حمزه، رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره اين بزرگواران مطلبي به من فرمود كه گمان نمي كنم درباره بشري جز آنان صحت يابد.

انس پرسيد: اي ابو عبداللَّه، پيامبر خدا صلي الله عليه و آله درباره آنان چه فرمود؟ حضرت علي بن الحسين عليه السلام مي گويد: در اين موقع پدر و عمويم (حضرت حسين و حضرت حسن) رفتند و من ماندم و گوش دادم كه جابر به انس گفت: در يكي از روزها كه در مسجد پيامبر و خدمت آن حضرت بودم پس از آن كه مردم متفرق شدند حضرت به من امر كرد كه حسن و حسين را نزد او بياورم، من فوراً رفتم و آن دو را آوردم و در بين راه گاه حسن و گاهي حسين را در آغوش مي كشيدم، پيامبر عليه السلام كه علاقه و اكرام مرا نسبت به دو فرزند خود مشاهده كرد، در حالي كه سرور و نشاط را در چهره حضرت مي ديدم، به من فرمود: اي جابر، آيا اين دو فرزندم را دوست مي داري؟

گفتم: بله يا رسول اللَّه، پدر و مادرم فدايت باد، چه چيز مانع آن مي تواند باشد با قرب و منزلتي كه اين دو با شما دارند. سپس پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:

أفلا اُخبرك عن فضلهما؟ قلت: بلي بأبي أنت و أمّي، قال: إنّ اللَّه تعالي لما أراد أن يَخلقني، خلقني نطفة بيضاء طيّبة، فأودعهما صُلب أبي آدم عليه السلام، فلم يزل ينقلها مِن صُلب طاهر إلي رحمٍ طاهر إلي

نوح و إبراهيم عليهماالسلام ثم كذلك إلي عبدالمطلب، فلم يصبني من دنس الجاهلية شي ء، ثم...؛

آيا از فضل و مقام ايشان تو را خبر ندهم؟ گفتم پدر و مادرم به قربانت، آري. فرمود: خداوند چون خواست مرا بيافريند به صورت نطفه اي سفيد و پاكيزه در پشت آدم مرا قرار داد؛ اين نطفه را از پشت پاك و در رحمي پاك منتقل كرد تا به نوح و ابراهيم عليهماالسلام رسيد و از او به عبدالمطلب منتقل شد، در آن دوران طولاني، خداوند من و اجدادم را از آلودگي جاهليت حفظ نمود، اين نطفه را در پشت عبدالمطب به دو نيم تقسيم كرد نيمي را در پشت عبداللَّه پدرم نهاد و مرا خلق كرد و نيمي را در پشت عمويم ابوطالب قرار داد و از آن علي را آفريد، پيامبري را به من ختم كرد و وصايت را به علي خاتمه داد.(1) يك بار ديگر اين دو نطفه از من و علي جمع شدند و از آن حسن و حسين را آفريد و به وسيله ايشان ذريه و نسل مرا در آنان قرار داد.(2).

جابر با بيان اين حديث، ارادت و اخلاص خود را به خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله اعلام نمود.

*****

يعني جانشيني پيامبر صلي الله عليه و آله را در علي و اولادش ختم كرده است.

امالي شيخ طوسي، ص 499، مجلس 18، ح 2/1095؛ بحارالانوار، ج 22، ص 111.

جابر و حديث مظلوميت اهل بيت

جابر بن عبداللَّه انصاري نقل مي كند: هنگامي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در سكرات فوت بود، فاطمه زهرا عليها السلام وارد شد، سرش را بر سينه پدرش رسول خدا گذاشت و

بسيار گريست، حضرت در اين موقع ديده مباركش را گشود و فرمود:

يا بنيّة، أنتِ المظلومة بعدي، و أنتِ المستضعفة بعدي، فمن آذاك فقد آذاني، و مَن غاظكِ فقد غاظني، و مَن سرّكِ فقد سرَّني و...، لأنكِ منّي و أنا منك، و أنت بعضة منّي و روحي التي بين جنبي؛

دخترم تو بعد از من مظلوم واقع خواهي شد و تو را مورد ضعف و ستم قرار مي دهند، پس هر كس تو را اذيت كند، مرا اذيت كرده و هر كس با تو دشمني كند با من دشمني نموده است، و هر كس تو را مسرور و شاد نمايد، مرا مسرور و شاد ساخته و هر كس به تو نيكي كند، به من نيكي كرده است، دخترم كسي كه به تو جفا كند، به من جفا كرده و كسي كه با تو ارتباط برقرار كند، با من ارتباط برقرار كرده و به عكس كسي كه با تو قطع ارتباط كند، با من قطع رابطه نموده و كسي كه با تو به انصاف عمل نمايد، با من به انصاف عمل كرده و كسي كه به تو ستم كند، به من ستم كرده است؛ زيرا تو از مني و من از تو، و تو پاره تن و روح و جان مني در بين سينه ام.

*****

جابر و حديث لوح فاطمه زهرا

از جمله احاديثي كه تنها جابر بن عبداللَّه انصاري آن را از رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت كرده است و ائمه معصومين عليهم السلام بدان مي باليدند، حديث لوح است كه فرصت شرح آن در اين جا نيست.(1).

*****

اثبات الهداه، ج 2، ص 285، باب التاسع، ح 73.

جابر و ملاقات با امام باقر و آيه اطيعوا اللَّه

يكي از رواياتي كه به طور متواتر بين شيعه و سني نقل شده، ملاقات جابر بن عبداللَّه صحابي رسول خدا صلي الله عليه و آله با امام باقر عليه السلام است، اين ملاقات با خبر غيبي رسول خدا صلي الله عليه و آله است، اينك به بخشي از آن بسنده مي كنيم:

جابر نقل مي كند: وقتي خداوند آيه شريفه «أطيعوا اللَّه و أطيعُوا الرَّسول و اُولي الأمر مِنكم»(1) را بر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله نازل كرد، عرضه داشتم: يا رسول اللَّه، خدا و رسولش را شناختيم، اولي الأمر چه كساني اند كه خداي تعالي اطاعت آنان را با اطاعت خودش و شما مقرون ساخته است؟

حضرت صلي الله عليه و آله فرمود:

هم خلفائي يا جابر، و أئمة المسلمين من بعدي، اوّلهم علي بن أبي طالب ثم الحسن ثم الحسين ثم علي بن الحسين، ثم محمّد بن علي المعروف في التورية بالباقر، ستدركه يا جابر، فاذا لقيته فاقرأه منّي السلام، ثم الصادق...؛

اي جابر، آنان جانشينان منند كه پس از من پيشواي مسلمانند، اول ايشان علي بن ابي طالب است و پس از او فرزندش حسن و بعد از او فرزند ديگرش حسين، سپس علي بن الحسين، و بعد از او فرزندش محمد بن علي است كه در تورات، باقر خوانده شده است (يعني شكافنده

علم) تو او را درك مي كني و موقعي كه او را ملاقات كردي سلام مرا به او برسان(2) و پس از او فرزندش صادق جعفر بن محمد است، و بعد از او فرزندش موسي بن جعفر است، سپس علي بن موسي فرزندش مي باشد و پس از او فرزندش محمد بن علي و بعد از او فرزندش علي بن محمد، باز فرزندش حسن بن علي است و پس از او هم نام من محمد است كه نام او نام من است و كنيه او كنيه من است او حجت خدا در روي زمين و بقية اللَّه و خليفه خدا در ميان بندگان او فرزند حسن عسكري مي باشد.

ذاك الذي يفتح اللَّه تعالي ذكره، علي يديه مشارق الأرض و مغاربها، ذاك الذي يغيب عن شيعته و أوليائه غيبة لا يثبت فيها علي القول بامامته الّا من امتحن اللَّه قلبه للايمان؛

او آن كسي است كه خداي تعالي مشرق و مغرب عالم را به دست او فتح مي كند، او غيبتي طولاني از شيعيان و دوستانش دارد كه جز كساني كه خدا قلب آنان را با ايمان آزموده به امامت او باقي نمي مانند.

جابر گفت: عرض كردم، يا رسول اللَّه، آيا در غيبت او بهره اي براي دوستان و شيعيانش خواهد بود؟

حضرت صلي الله عليه و آله فرمود:

اي و الذي بعثني بالنبوة، إنّهم يستضيئون بنوره و ينتفعون بولايته في غيبته كانتفاع الناس بالشمس و ان تجلاها (تحلاها) سحاب، يا جابر، هذا من مكنون سرّ اللَّه و مخزون علم اللَّه فاكتمه الا عن اهله؛

آري به آن خدايي كه مرا به نبوت برگزيده است شيعيانش از نور وجودش استفاده

مي كنند و از ولايت او بهره مند مي گردند همان طوري كه مردم از خورشيد به هنگامي كه در پس ابرها است بهره مي گيرند. سپس فرمود: اي جابر، اين مطلب از اسرار خدايي و از علوم پنهان خداوند است و آن را مكتوم بدار و به كساني كه صلاحيت و لياقت ندارند، اظهار مكن.(3).

*****

نساء 4، آيه 59 «اي كساني كه ايمان آورده ايد از خدا و پيامبر و صاحبان امر از ميان خودتان، اطاعت كنيد.»

در «بحارالانوار، ج 46، ص 227«آمده كه فرمود: بعد از ملاقات با او ديگر عمري نخواهي كرد و از دنيا خواهي رفت.

تفسير برهان، ج 1، ص 381؛ ر. ك: بحارالانوار، ج 46، ص 227؛ اصول كافي، ج 1، ص 304، كتاب الحجه باب الاشاره و النص عل علي بن الحسين؛ ارشاد مفيد، ج 2، ص 158؛ خرائج راوندي، ج 1، ص 269؛ معجزات الامام الباقر، ح 12؛ بحارالانوار، ج 46، ص 225.

جابر در مزار شهداي كربلا در اربعين حسيني

از مواردي كه دليل بر ارادت فوق العاده و اخلاص جابر بن عبداللَّه به اميرالمؤمنين عليه السلام و خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام مي باشد، زيارت او در اولين اربعين امام حسين عليه السلام در كربلاست و شرح جريان اين زيارت ارزش مند، بدين قرار است:

اعمش از عطيه كوفي (عوفي)(1) نقل مي كند كه گفت: به اتفاق جابر بن عبداللَّه انصاري براي زيارت قبر امام حسين عليه السلام به كربلا مشرف شديم چون بدان محل متبرك رسيديم، جابر مراسم تشرف و زيارت را به جاي آورد، ابتدا در آب فرات غسل كرد، لباس تميز به تن نمود، با بوي خوشي كه همراه داشت، بدن خود را

معطر كرد و در حالي كه گام هاي خود را كوتاه بر مي داشت و ذكر خدا بر لب داشت قدم بر مي داشت تا به قبر مطهر حضرت ابا عبداللَّه سيدالشهدا عليه السلام رسيد.

عطيه گويد: چون جابر نابينا بود به من گفت: دست مرا بر تربت مقدس قبر بگذار؟ من دست او را روي قبر مطهر گذاشتم، اما همين كه دست خود را روي قبر گذاشت، گويا غصه عالم در دل او راه يافت و به ياد خاطره جان گداز شهادت عزيزان پيامبر و علي و فاطمه عليهم السلام افتاد، غش كرد و بي هوش روي قبر افتاد؛ فوراً چند قطره آب بر چهره نوراني جابر پاشيدم او به هوش آمد، همين كه به هوش آمد با اداي احترام فريادي از دل سر داد و گفت: «يا حسين، يا حسين، يا حسين، حبيبٌ لا يُجيبُ حَبِيبَه؛ اي حسين اي حسين، اي حسين، آيا دوست جواب دوستش را نمي دهد؟»

بعد جابر، جوابي به خود داد كه دل هر شنونده اي را مي سوزاند و اين گونه به آن حضرت خطاب كرد و گفت:

و أنّي لكَ بالجواب و قد شَحطَتْ أوداجُك علي أثباجك، و فَرَّقَ بين بدنِك و رأسك، فأشهدُ أنّك ابنُ النبييّن و ابنُ سيد المؤمنين، و ابنُ حليف التقوي، و سليل الهُدي، و خامِس أصحاب الكساء، و ابن ُ سيّدِ النّقباء، و ابنُ فاطمة سيدة النساء؛

اي حسين، چه طور مي تواني جواب بدهي در حالي كه رگ هاي تن و گردن تو بريده شده و با خون گلويت آغشته گرديده است؟ چگونه مي تواني پاسخ دهي در حالي كه ميان سر و بدنت جدايي

افتاده است؟ (و سرت بر فراز نيزه به كوفه و شام برده شده است). اي حسين، من شهادت مي دهم همانا تو فرزند پيامبران و فرزند سيد اوصيا، و فرزند همگام تقوا و برگزيده هدايت، و پنجمين نفر اصحاب كساء، و فرزند بزرگ جانشينان و زاده فاطمه زهرا سيده زنان عالميان هستي.

و ما لَك لا تَكونُ هكذا، و قد غذتك كفُّ سيد المرسلين، و رُبيّتَ في حجر المُتقين، و رُضِعتَ مِن ثدي الايمان، و فُطِمتَ بالإسلام، فَطِبتَ حيّاً و طِبتَ ميّتاً غيرُ أنّ قلوبَ المؤمنين غيرُ طيبة لِفراقك، و لا شاكّةٍ في الخيرة لك، فعليك سلام اللَّه و رضوانه، و أشهد أنكّ مَضيتَ علي ما مَضي عَليه أَخُوكَ يَحيي بن زكريَّا؛

چرا چنين نباشي در حالي كه تو از دست رسول خدا صلي الله عليه و آله غذا خوردي و در بستر و دامان پرهيزكاران پرورش يافتي و از سينه ايمان شير نوشيدي و با اسلام از شير گرفته شدي، پس تو پاك و پاكيزه زيستي و پاك و پاكيزه از دنيا رفتي، اما دل هاي مؤمنان در غم فراق تو دردمند و ناراحت است و در پاكيزگي و نيكويي تو شك و ترديدي ندارند؛ پس سلام خدا و رضوان او بر تو باد. اي حسين، من شهادت مي دهم تو در راهي شهيد شدي كه برادرت يحيي بن زكريا عليه السلام در آن راه به شهادت رسيد.

جابر سپس با قلبي اندوه بار، به دور قبر حسين عليه السلام گرديد و سپس به نزد قبور ساير شهدا و سربازان فداكار صحنه خونين كربلا آمد، و آنان را مورد توجه قرار داد و گفت:

السلام عليكم أيها الأرواح

التي حَلَّت بفناء الحسين، و أناختْ بِرحله، أشهد أنكم أقمتم الصلاة، و آتيتم الزكاة، و أمرتم بالمعروف، و نهيتم عن المنكر، و جاهدتم الملحدين و عبدتم اللَّه حتي أتاكم اليقين، و الذي بعث محمداً بالحق لقد شاركنا فيما دخلتم فيه؛

درود بر شما اي ارواح پاكي كه سالار شهيدان حسين عليه السلام را در ميان خود گرفته و با جان خويش از او حمايت كرديد، و اكنون كنار قبر او آرميده ايد. من شهادت مي دهم كه شما با خون خود نماز را به پا داشتيد، و به زكات (حقوق مالي اسلام) حيات تازه داديد و با عمل خود، امر به معروف و نهي از منكر نموديد (و اين دو اصل مهم اسلامي را زنده كرديد) و با كافران و ملحدان جهاد كرديد و عبوديت و بندگي خود را با جان فشاني به مرحله يقين رسانديد. به خداوندي كه محمد صلي الله عليه و آله را به پيامبري مبعوث كرد و به حق رهنمون بود ما با شما در اين راه سعادت بخش و در آن چه انجام داده ايد، شريكيم.

عطيه مي گويد: به جابر گفتم: اين چه سخني است كه مي گويي (كه ما با شهداي كربلا در اجر و ثواب شريكيم) در حالي كه ما نه مانند آنان از شهر و ديار خود آواره شديم و نه به صحنه كارزار آمده ايم و نه شمشيري زده ايم؟ اما اين پاك باختگان جنگيدند و بين سر و بدنشان جدايي افتاده، و فرزندانشان يتيم شده و رگهاي گردنشان بريده شده است؟ اي جابر چطور ما با آنها شريكيم؟

جابر در پاسخ عطيه گفت:

يا عطية، سمعت حبيبي رسول

اللَّه صلي الله عليه و آله يقول: مَنْ أحبّ قوماً حُشِر معهم، و من أحبَّ عمل قومٍ اُشرك في عملهم، و الذي بعث محمّداً بالحق نبيّاً إن نيّتي و نيّة اصحابي علي ما مضي عليه الحسين و اصحابه؛

اي عطيه، از حبيبم رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه مي فرمود: «هر كس قومي را از نيك و بد دوست بدارد و يا عمل قومي را دوست بدارد با آنان محشور و با عمل آنان در اجر شريك خواهد بود.

اي عطيه، به خدايي كه محمد را به حق، مبعوث به رسالت كرد، همانا من مايل بودم همراه امام حسين عليه السلام باشم و در راه آن امام مظلوم شهيد شوم، اين خواست من و ياران من بود، بنابراين به خواست خداوند ما در اجر و پاداش اين شهيدان كه شربت شهادت نوشيده اند، شريكيم.

عطيه مي گويد: بعد از كنار قبر حضرت سيدالشهدا حركت كرديم. در بين راه، جابر به من فرمود: اي عطيه، من وصيتي دارم، آيا آن را بگويم؛ زيرا ممكن است پس از اين سفر ديگر مرا ديدار ننمايي:

أحبَّ محبِّ آل محمد ما أحبَّهم، و أبغض مُبغضَ آل محمد ما أبغضهم و إن كان صوّاماً قَوَّاما، و ارفق بمحبّ آل محمد فإنّه إن تزلّ (لهم) قدم بكثرة ذنوبهم، ثبتت لهم اُخري بمحبّتهم، فإنّ محبَّهم يعود إلي الجنة و مبغضهم يَعودُ إلي النار؛

اي عطيه، دوستان آل محمد را مادامي كه مفتخر به دوستي آنان هستند دوست بدار، و دشمنان آل محمد را تا زماني كه دشمني دارند، دشمن بدار، اگر چه همواره در حال نماز و روزه باشند. اي عطيه، با محب آل

محمد مدارا كن و اگر چه لغزشي دارند و قدمي بر خلاف برمي دارند و گناهكارند، اما به واسطه گامهاي ديگري كه در محبت آل محمد برمي دارند جبران آن گناهان مي شود؛ زيرا دوستداران آنان اهل بهشت و بازگشت دشمنان آنان به جهنم است.(2).

*****

عطيه كوفي (عوفي) فرزند سعد بن جناده است پدرش سعد خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و عرض كرد: خداوند پسري به من عنايت فرموده است. حضرت فرمود: نام او را عطيه بگذار، زيرا او عطيه الهي است. عطيه پس از آن كه بزرگ شد از راويان حديث گرديد و در سال 111 هجري به رحمت ايزدي پيوست. (سفينة البحار).

بحارالانوار، ج 68، ص 130.

جابر و بي اعتنايي به معاويه

جابر در زمان حكومت معاويه چون روزگار بر او سخت مي گذشت و با اين كه مي دانست معاويه بر دين اسلام نمي ميرد(1) اما به ناچار قصد شام كرد تا با معاويه ملاقات نمايد و با مساعدت او به زندگي خود و خانواده اش سر و ساماني بخشد، اما معاويه به سببِ عناد و كينه اي كه به خاندان پيامبر و اصحاب و شيعيان آنان داشت چند روزي جابر را پشت در نگه داشت و اجازه ورود نمي داد تا بدين وسيله او را خوار و سبك نمايد، اما جابر پس از آن كه اجازه ورود يافت به معاويه گفت: مگر از رسول خدا نشنيدي كه فرمود: «من حجب ذا فاقة و حاجة، حجبه اللَّه يوم فاقته و حاجته؛ هر كس به روي حاجتمند و بيچاره اي در را ببندد، خداوند درِ رحمتش را در قيامت به روي او مي بندد.»

معاويه از شنيدن اعتراض جابر بسيار خشمناك

شد و در غضب رفت و گفت: من هم از پيامبر صلي الله عليه و آله شنيدم كه مي فرمود: «إنّكم ستلقون بعدي إمرة فاصبري حتي تردوا عليَّ الحوض، أفلا صبرت؟ بعد از من شماها به زمامداراني مبتلا خواهيد شد (كه به شما اذيت و آزار مي رسانند) صبر كنيد تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شويد، اي جابر چرا صبر نكردي و اين جا آمدي؟»

جابر گفت: آري مرا به ياد چيزي كه فراموش كرده بودم، آوردي؛ لذا صبر مي كنم. اين را گفت و با بي اعتنايي از كاخ معاويه خارج شد و بر مركب خود سوار شد و به مدينه بازگشت.

معاويه از اين برخورد پشيمان شد و شش صد دينار طلا براي جابر فرستاد، اما جابر نپذيرفت و به فرستاده او گفت: به معاويه بگو: «واللَّه يابن آكلة الأكباد، لا وجدتَ في صحيفتك حسنة أنا سببها أبداً؛ به خدا قسم اي پسر زن جگر خوار، در نامه اعمالت خيري نخواهي ديد كه من سبب آن شده باشم».(2).

*****

عبداللَّه بن عمر از رسول اللَّه صلي الله عليه و آله نقل مي كند كه فرمود: «يموت معاويه علي غير الاسلام.» وقعة صفين، ص 217.

قاموس الرجال، ج2، ص 521.

جابر و نقل چند حديث

1 - جابر مي گويد: از رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره ايمان سؤال شد؟ حضرت فرمود: «الصبر و السماحة؛ ايمان عبارت از صبر و سخاوتمندي است».(1).

2 - جابر و ابو سعيد از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل كرده اند كه فرمود:

إيّاكم و الغيبة، فان الغيبة أشدُّ من الزنا، إنّ الرجل يَزني فَيتوبُ اللَّهُ عليه و إنّ صاحبَ الغيبة لا يُغفَرُ

له حتي يَغفر له صاحبُه؛

از غيبت پرهيز كنيد، زيرا غيبت شديدتر از زناست؛ چون مرد اگر زنا كند با توبه خداوند او را مي بخشد، اما اگر غيبت كند با توبه بخشيده نمي شود تا آن كه شخص غيبت شونده از او درگذرد.(2).

3 - جابر از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل مي كند:

اذا دخل أهلُ الجنة الجنةَ، قال لهم ربُّهم تعالي: أتحبّون أن أزيدكم؟ فيقولون: و هل خير مما أعطيتنا؟ فيقول: نعم، رضواني اكبر؛

هنگامي كه اهل بهشت وارد بهشت مي شوند، پروردگار متعال به آنان مي گويد: آيا دوست داريد بيش از اين به شما بدهم؟ مي گويند: آيا بهتر از آنچه به ما عطا كرده اي مگر چيز ديگر هست؟ خداوند مي فرمايد: بله، رضوان و خشنودي من بزرگ تر است.(3).

4 - در روايت ديگري جابر مي گويد:

الجيران ثلاثة: فجارٌ له حق، و جارٌ له حقان، و جارٌ له ثلاثة حقوق؛ و صاحب الحق الواحد جارٌ مشرك لا رحم له، فحقه حق الجوار، و صاحب الحقين جار مسلم لا رحم له، و صاحب الثلاثة جارٌ مسلم ذو رحم، و أدني حق الجوار ألّا تُؤذي جارَك بِقُتار قِدرِك إلّا أن تقتدح له منها؛

همسايه سه گونه است: همسايه اي كه يك حق دارد، همسايه اي كه دو حق دارد و همسايه اي كه سه حق دارد؛ اما آن همسايه اي كه يك حق دارد عبارت از همسايه مشرك است كه نسبت فاميلي هم ندارد و حق او حق همسايگي است؛ آن همسايه اي كه دو حق دارد، همسايه مسلماني است كه فاميل نباشد و همسايه اي كه سه حق دارد، همسايه مسلماني است

كه فاميل است. سپس مي افزايد: كمترين حق همسايه اين است كه همسايه ات را اذيت نكني.(4).

5 - در پايان اين گفتار كلام حكمت آميز و بسيار جالب امير مؤمنان عليه السلام به جابر را نقل مي كنيم كه حاوي نكات ارزنده و آموزنده اي است، حضرت عليه السلام فرمود:

يا جابر، قوام الدين و الدنيا باربعة: عالمٍ مستعملٍ عِلمَه؛ و جاهل لا يَستنكِفُ أن يتعلَّم، و جَوادٍ لا يبخل بِمعروفه، و فقيرٍ لا يَبيع آخرتَه بدنياه...؛

اي جابر، اركان دين و دنيا بر چهار چيز استوار است: به عالم و دانشمندي كه علم خود را به كار گيرد و به ناداني كه از فراگيري علم و دانش سر باز نزند و به بخشنده اي كه در كار نيك بخل نورزد و به نيازمندي كه آخرت خود را به دنيا نفروشد؛ هرگاه عالم، علم خود را ضايع كند (و به آن عمل ننمايد) و نادان از فراگيري علم خودداري نمايد و بي نياز از بخشش كردن بخل ورزد و نيازمندي كه آخرت خود را به دنيا بفروشد، اركان دين و دنيا تباه مي گردد.

سپس امام عليه السلام افزود:

يا جابر، من كَثُرَتْ نِعَمُ اللَّه عليه، كَثُرت حوائجُ الناس إليه، فَمَن قام للَّه فيها بما يَجِبُ فيها عرَّضها للدوام و البقاء، و مَن لم يقم فيها بما يَجِبُ عرَّضها للزوال و الفناء؛

اي جابر، كسي كه نعمت فراوان خداوند به او روي مي آورد، نيازهاي مردم بر او فزوني مي يابد، در اين حال آن كس كه وظيفه خود را در برابر اين نعمت هاي خدادادي انجام دهد به دوام و بقاي نعمت خويش كمك كرده است، و آن كس

كه چنين نكند، آنها را در معرض زوال و نابودي قرار داده است.(5).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 322.

شرح ابن ابي الحديد، ج 9، ص 60.

شرح ابن ابي الحديد، ج 9، ص 280.

شرح ابن ابي الحديد، ج 17، ص 10.

نهج البلاغه، سخن 372.

جابر بن عمير انصاري

جابر بن عمير كه از اصحاب رسول اسلام صلي الله عليه و آله به شمار مي آيد.(1) از ياران علي عليه السلام و از شاهدان صفّين نيز مي باشد.

نصر بن مزاحم از جابر بن عمير چنين نقل مي كند كه گفت: امير مؤمنان عليه السلام در «يوم الهرير» در هياهوي نبرد، رو به قبله كرد و دست هاي خود را بلند نمود و چنين ندا داد:

يا اللَّه، يارحمن (يارحيم) يا واحد (يا أحد) يا صمد يا اللَّه يا إله محمد، اللهم اليك نُقِلت الأقدام، و أفْضَت القلوب، و رُفِعت الأيدي... اللهم انّا نشكو اليك غيبة نبيّنا صلي الله عليه و آله، و كثرة عدوّنا، و تشتُّت أهوائِنا، «ربّنا افتح بينا و بينَ قومِنا بالحق و أنت خيرُ الفاتحين» سيروا علي بركة اللَّه؛

اي خداوند! اي مهربان (اي بخشاينده) اي يكتا (اي يگانه) اي بي نياز، اي خداي محمد، بارالها، گام ها به سوي تو برگردد و دل ها براي تو در سينه ها تپد و دست ها به درگاه تو برآيد... بارالها ما از فقدان پيامبرمان و فزونيِ دشمنان و پراكندگي آرزوهايمان به تو شكايت مي كنيم. «پروردگارا، تو در نزاع بين ما و قوم ما به حق داوري كن و ما را فاتح گردان كه تو بهترين پيروزي دهنده اي.» بعد فرمود: به بركت و فضل خدا پيش رويد....(2).

از اين عبارتي

كه ابن مزاحم در وقعة صفين از جابر بن عمير نقل كرده به خوبي معلوم مي شود اين صحابي رسول خدا صلي الله عليه و آله در جنگ صفين در ركاب حضرت علي عليه السلام شركت داشته و از ياران حضرت بوده است.

*****

اسد الغابه، ج 1، ص 259؛ رجال طوسي، ص 13، ش 10؛ تهذيب التهذيب، ج، ص 10.

وقعة صفّين، ص 477.

جاريه بن زيد

ابن اثير و ابن حجر به نقل از ابن كلبي، جاريه را از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله به شمار آورده اند و مي نويسند: وي در صفّين همراه اميرمؤمنان عليه السلام حضور داشت.(1).

*****

اسدالغابه، ج 1، ص 262؛ الاصابه، ج 1، ص 444.

جاريه بن قدامه سعدي
اشاره

جاريه فرزند «قدامة بن مالك بن زهير تميمي سعدي» و كنيه اش «ابو ايوب» و به قولي «ابو قدامه» يا «ابو يزيد بصري» بود.(1) وي از ياران پاك طينت و شجاع پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و ياران وفادار امير مؤمنان علي عليه السلام بود كه در راه دين اسلام همواره ثابت قدم ماند.

شيخ طوسي و ديگران، وي را از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و نيز از اصحاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام، و عموي «احنف بن قيس» و به قولي پسر عمويش مي دانند كه در شهر بصره ساكن بود.(2) و حديث معروفي نيز از او نقل شده است.(3).

*****

ر. ك: همان مدارك و نيز تهذيب التهذيب، ج 2، ص 20.

رجال طوسي، ص 4، س 27 و ص 37، ش 13.

رجال طوسي، ص 4، س 27 و ص 37، ش 13.

وفاداري جاريه به مقام ولايت علي

جاريه در جنگ هاي جمل و صفين و نهروان در ركاب آن امام عليه السلام شمشير زد و از كيان اسلام و حكومت عادلانه آن حضرت دفاع نمود. وي همان بزرگ مجاهدي است كه «بسر بن ارطاة» را با همه خشونت ها و درنده خويي هايش از قلمرو دولت اميرالمؤمنين بيرون راند و همه مناطق تحت فرمان امام عليه السلام را از لوث وجود نيروهاي اين مرد جنايت كار پاك ساخت كه براي ايجاد اغتشاش و ناامني و تضعيف روحيه شيعيان علي عليه السلام از سوي معاويه در عراق و حجاز و يمن به غارت و چپاول مي پرداختند.

عبيداللَّه بن عباس (پسر عموي اميرالمؤمنين عليه السلام) كه در آن زمان والي يمن و به قولي مكه بود، پس از

آگاهي از حملات «بسر بن ارطاة» از محل حكومت خود گريخت و مسند امارت را به شخص ديگري واگذار كرد و رهسپار عراق شد؛ وقتي «بسر بن ارطاة» بر يمن سلطه يافت والي موقت آن جا را به قتل رسانيد و دو فرزند خردسال عبيداللَّه بن عباس را نيز بي رحمانه كشت.

اما جاريه با شجاعت كم نظير و ايمان و عقيده اي محكم به مصاف چنين جرثومه خطرناكي رفت و همه عراق و حجاز و يمن را از شر او و نيروهاي غارتگرش نجات داد و آرامش را به اين مناطق برگرداند. او فتنه «عبداللَّه بن عامر حضرمي» و مواليانش را در بصره فرو نشاند و ابن زياد (استاندار منصوب از طرف امير مؤمنان عليه السلام) را به قصر حكومتش برگرداند و قبل از جنگِ جمل مردم بصره را به بيعت با اميرالمؤمنين علي عليه السلام تشويق كرد.

در شجاعت جاريه و وفاداري او به امام علي عليه السلام و نيز عنايت و توجه امام عليه السلام به او، همين كافي است كه اميرمؤمنان در پاسخ به كساني كه نگران غارتگري «بسر بن ارطاة» بودند، فرمود: «شما نگران بُسر نباشيد، زيرا جاريه كسي است كه يا او را به هلاكت مي رساند يا خود كشته مي شود، شما بايد به پيكار با شاميان بينديشيد».(1).

*****

براي شرح بيشتر ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 53 - 41؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 112 - 110؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 417 - 415؛ اسد الغابه، ج 1، ص 263.

جاريه در جنگ جمل

او در جنگ جمل از جانب اميرمؤمنان علي عليه السلام به فرماندهي نيروهاي تميمي بصره

منصوب شد و با آنان به نبرد پرداخت.(1).

در تاريخ طبري آمده است: وي كمي قبل از شروع جنگ جمل، به عايشه گفت:

اي ام المؤمنين! به خدا سوگند، تو اگر به منظور خونخواهي عثمان به بصره آمده اي، بايد بداني كه آن كار (قتل عثمان) آسان تر از خارج شدن تو از منزل و سوار شدن بر اين شتر ملعون، و خود را هدف تير قرار دادن است؛ زيرا خداوند به واسطه ازدواج با پيامبر صلي الله عليه و آله به تو پوشش و حرمتي داده بود؛ اما تو با اين كار آن را دريده و حرمت آن را شكستي، امروز هركس نبرد با شما را جايز بداند، كشتن تو را نيز جايز مي داند، اكنون اگر با ميل و رغبت وارد بصره شده اي، صلاح در آن است كه به منزل خويش باز گردي و اگر تو را ناخواسته و به اكراه به اين كار وا داشته اند، بهتر است مردم را در جريان بگذاري و از آنان كمك بگيري كه به طور يقين شما را كمك خواهند كرد».(2).

*****

كتاب الجمل، ص 321.

تاريخ طبري، ج 4، ص 465.

دلاوري جاريه در صفين

جاريه در جنگ صفين فرماندهي قبايل سعد و رباب بصره را بر عهده داشت و زمام امور نظامي و عملياتي اين دو طايفه بصري به او واگذار شده بود.(1).

*****

وقعة صفين، ص 205؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 27.

جاريه و سركوبي مرتدهاي نجران

از جمله مأموريت هاي تاريخي اين مجاهد بزرگ، سركوب مرتدهاي اهل نجران بود. حضرت علي عليه السلام پس از ارتداد اهل نجران، به جاريه مأموريت داد كه در رأس سپاهي متشكل از مواليان آن حضرت براي سركوب مرتدها روانه نجران شود.(1).

*****

رجال كشي، ص 105، ش 168.

جاريه و سركوب بسر بن ارطاه

زماني كه اميرالمؤمنين عليه السلام از اخبار تلخ و غارتگري هاي «بسربن ارطاة» - كه روي تاريخ را سياه كرد - آگاهي يافت، مردم كوفه را براي مقابله با بسر و تعقيب او دعوت كرد؛ اما با بي ميلي و كوتاهي ياران خود مواجه شد و مأيوس و ناراحت گرديد؛ در اين هنگام جاريه كه آثار تأسف شديد امام را در سيماي آن حضرت عليه السلام ديد، برخاست و گفت: «أنا أكفيكهم يا أميرالمؤمنين؛ اي امير مؤمنان، من شما را در مقابله با اين غارتگران كفايت خواهم كرد.»

امام فرمود: «أنتَ لعمري مَيمونُ النقيبة، حَسَنُ النيّة، صالِحُ العَشيرة؛ به جان خودم اي جاريه، تو همواره از مناقب بلند و نيات پسنديده، طايفه و عشيره اي شايسته و با كفايت برخوردار بوده اي».(1).

*****

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 16 - 18؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 140؛ اعيان الشيعه، ج 4، ص 60.

جاريه پس از شهادت اميرالمؤمنين

شهادت اميرالمؤمنين گرچه جاريه را داغدار نمود، اما در عشق و ولاي خالصانه او تأثيري نگذاشت و شهادت آن حضرت نه تنها ايمان و عقيده او را تضعيف نكرد بلكه - مشاهده مفاسد و مظالم دولت مردان اموي در عصر سلطنت دراز مدت معاويه - موجب شد كه وي در حمايت و دفاع جانانه از حريم امامت اهل بيت پيامبر عليهم السلام مؤمن تر و مطمئن تر شود.

روايت شده كه وقتي از مأموريت سركوبي «بسر بن ارطاة» بازگشت، به خدمت امام حسن عليه السلام رسيد در اين زمان اميرالمؤمنين تازه به شهادت رسيده بود. جاريه پس از اطلاع از ضايعه شهادت آن حضرت از شدت تأسف بر دستان خود زد و

به عزاداري پرداخت و به امام حسن عليه السلام گفت: «سِر، يرحمك اللَّه الي عدوّك قبلَ أن سار إليك؛ چرا نشسته ايد؟ خداوند شما را رحمت كند هم اينك به سوي دشمن حركت كنيد كه درنگ جايز نيست، و اگر تأخير كنيد، اين دشمن است كه به سوي شما سرازير خواهد شد.

امام حسن عليه السلام در پاسخ او فرمود: «لو كان الناس كلهم مثلك سرتُ إليهم؛ اگر مردم همه مثل تو بودند، من به طور قطع به مصاف دشمن مي رفتم».(1).

*****

قاموس الرجال، ج 2، ص 558.

حمايت جاريه از امام نزد معاويه

جاريه پس از شهادت اميرمؤمنان علي عليه السلام با معاويه ملاقاتي داشت و بين او و جاريه مطالبي در فضيلت اميرمؤمنان علي عليه السلام رد و بدل شده است.

جلال الدين سيوطي در «تاريخ الخلفاء» مي نويسد: جاريه بن قدامه بر معاويه وارد شد، معاويه از روي طعن و اعتراض به او گفت: اي جاريه، آيا تو همان كسي نيستي كه در ركاب علي تلاش زيادي كردي و آتش فتنه او را شعله ور ساختي و در همه سرزمين هاي عربي به جولان پرداختي و خون اعراب را به ناحق ريختي؟(1).

جاريه گفت: «يا معاويه، دع عنك علياً فما أبغضنا علياً منذ أحببناه، لا غششناه منذ صحبناه؛ اي معاويه، با علي كاري نداشته باش، به خدا سوگند از روزي كه او را دوست داشته ايم، لحظه اي كينه اش را به دل راه نداده ايم، و از روزي كه يار و حامي و مدافع او شديم، حتي يك لحظه هم به او خيانت نكرده ايم؛ بنابراين مواظب سخن گفتن خود باش و از او دست بردار.»

معاويه براي آن كه عظمت او

را بشكند و شخصيت او را پايين آورد به او گفت: واي بر تو اي جاريه، چه بسيار در نظر اهل و عشيره ات سبك و خوار هستي كه تو را جاريه نام نهاده اند.

جاريه گفت: اتفاقاً اين موضوع در مورد تو صادق تر است؛ زيرا همان طور كه مي داني تو را معاويه (ماده سگ) ناميده اند. معاويه با شنيدن اين جواب، به او پرخاش كرد و گفت: اي بي مادر. جاريه گفت: من مادر دارم و مادرم مرا براي شمشير زدن زاييد، همان شمشيري كه در ايام صفين درد جراحاتش را كشيدي هنوز هم آن شمشير در دستان ما است.

معاويه گفت: مرا تهديد مي كني؟

جاريه گفت: تو نه با توسل به زور و اجبار به سلطنت رسيدي و نه با تكيه به عقل و خرد موفق به فتح و گشايش ممالك ما شدي، بلكه در قبال سلطنت و حكومت بر ما، به موازيني ملتزم شدي كه بايد به آنها پاي بند باشي و تا زماني كه به تعهدهاي خود عمل كني ما نيز به ميثاق خود وفادار خواهيم ماند و اگر بخواهي عهد خود را بشكني، بدان كه در پشت سر خود ياران سلحشور و سپرهاي محكم و شمشيرهاي برنده بي شماري را براي چنين روزهايي نگه داشته ايم و اگر يك وجب دستِ خيانت به سوي ما دراز كني، ما با دستاني بلند، تو را آرام و به بدترين و مرگبارترين نوع خيانت گرفتار خواهيم ساخت.

معاويه چاره اي نديد جز آن كه كوتاه بيايد و از تهديد و يا اهانت به جاريه خودداري كند و تنها به اين جمله بسنده كرد: «لا

أكثر اللَّه في الناس امثالك؛ خداوند امثال تو را در ميان مردم زياد نكند. ولي جاريه او را سفارش به رعايت حقوق و گفتار معروف نمود.(2).

ابن حجر عسقلاني مي نويسد: وفات جاريه در زمان «يزيد بن معاويه» اتفاق افتاده است.(3).

*****

معاويه در اين گفتار، به مجاهدت هاي جاريه در سركوب «بسر بن ارطاة» و ديگر غارت گران دست پرورده خود اشاره مي كند و همين سخن معاويه نشان دهنده عمق جراحت هايي است كه توسط جاريه بر پيكر ارتش معاويه و سردار خون ريز و بي رحمش بسربن ارطاة و ابن حضرمي وارد شده است. درد و آلام سختي كه توسط جاريه بر معاويه وارد شده بود پس از گذشت آن همه سال هنوز تسكين نيافته بود، لذا در اين ملاقات به آنها اشاره كرد.

تاريخ الخلفاء، ص 176؛ ر. ك: عقد الفريد، ج 4، ص 27.

تهذيب التهذيب، ج 2، ص 20.

جاريه بن مثني

جاريه بن مثني از جمله ياران حضرت علي عليه السلام است كه در صفين حضور داشته است. نصر بن مزاحم نقل مي كند: موقعي كه بعضي سپاهيان معاويه در صفين مثل ذوالكلاع حميري دانست كه عمار ياسر در سپاه حضرت امير عليه السلام است، نسبت به حقانيت معاويه به ترديد افتاد و با ابو نوح حميري كه از خويشاوندانش بود و در سپاهيان حضرت علي عليه السلام بود، به مشورت پرداخت كه به نزد عمرو عاص برود و او را متقاعد سازد كه با عمار ياسر ملاقات كند و در حقانيت حضرت علي عليه السلام به گفت و گو نشيند، عمرو عاص موافقت كرد كه ابو نوح حميري ترتيب اين ملاقات را بدهد لذا در

حالي كه شرحبيل فرزند ذو الكلاع، ابو نوح را مراقبت و همراهي مي كرد به خيمه هاي سپاه حضرت علي عليه السلام نزديك شد و به محضر عمار ياسر آمد كه با جمعي از يارانش نشسته بود. از جمله كساني كه در كنار عمار ياسر بودند: جارية بن مثني، هاشم مرقال، مالك اشتر، عبداللَّه بن حَجَل، خالد بن معمر و عبداللَّه بن عباس بودند.(1).

*****

ر. ك: وقعة صفين، ص 330 و 337؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 16 - 22.

جبر بن انس بن ابي زريق

ابن اثير، «جبر بن انس» را از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و از جنگ جويان بدر به شمار آورده و مي افزايد: او از قبيله بني زريق است كه به همراه حضرت علي عليه السلام در جنگ صفين حضور داشته است، اما ابو نعيم و ابو موسي او را «جزء بن انس» ناميده اند.(1).

ابن حجر وي را جبر بن انس مي داند و مي نويسد: جزء بن انس سلمي است و غير از جبر بن انس است و جبر از اصحاب انصار رسول خدا صلي الله عليه و آله و بدري است و در ركاب حضرت علي عليه السلام در صفين جنگيده است.(2).

*****

اسدالغابه، ج 1، ص 266.

الاصابه، ج 1، ص 451.

جبله بن ثعلبه انصاري

ابن اثير «جبلة بن ثعلبه» را از حاضرين در جنگ بدر مي داند و از ابي رافع نقل مي كند: وي در جنگ صفّين نيز اميرالمؤمنين عليه السلام را ياري كرد.(1).

*****

اسدالغابه، ج 1، ص 267؛ الاصابه، ج 1، ص 456.

جبله بن عطيه ذهلي (ابو عرفاء)

جبله فرزند عطيه ذهلي رقاشي كنيه اش ابو عرفه يا ابو عرفاء از اصحاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام است(1) كه در جنگ صفين حضرت را ياري نمود و سرانجام پس از نبرد بسيار دلاورانه اي به فيض شهادت رسيد.

نصر بن مزاحم در دلاوري ها و شهادت جبلة بن عطية از عمرو بن زبير چنين نقل مي كند كه گفت: خودم از «حضين بن منذر رقاشي» شنيدم كه مي گفت: اميرالمؤمنين عليه السلام در آن روز (يكي از روزهاي سخت جنگ صفين پس از قتل ذوالكلاع از دلاوران سپاه معاويه) پرچم قبيله ربيعه را به من سپرد و فرمود: «باسم اللَّه سِرْ يا حضين، و اعلم أنّه لا تَخفِق علي رأسك رايةٌ مثلها أبداً، هذا رايةُ رسول اللَّه صلي الله عليه و آله؛ اي حضين در پناه نام خدا حركت كن و بدان كه هرگز پرچمي مانند اين پرچم بر فراز سرت به اهتزاز نيامده است؛ زيرا كه اين پرچم رسول خدا صلي الله عليه و آله است.» حضين مي گويد: ابو عرفاء جبلة بن عطيه ذهلي پيش من آمد و گفت: آيا موافقي پرچم خود را به من بدهي كه بر دوش گيرم و ثوابش براي من و شهرت و افتخار پرچم داري براي تو باشد؟ گفتم: اي عمو جان، مرا به شهرت بدون اجر و ثواب نيازي نيست. جبله گفت: در عين حال از

اين كار هم بي نياز نيستي، اينك لطف كن و پرچمت را ساعتي به من عاريه بده كه به زودي به تو بازمي گردد. در اين جا «حضين» مي گويد: من دانستم كه «جبله» براي شهادت در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام آماده شده است، و مي خواهد در راه خدا كشته شود. لذا به او گفتم: بسيار خوب اين پرچم را بگير، و هرگونه كه مي خواهي، عمل كن، جبله پرچم را به دست گرفت و به ياران خود چنين گفت: اي اهل اين پرچم! بدانيد كه كارهاي بهشت همگي ناگوار (و سنگين) و كارهاي جهنم همگي سبك (و پليد) است. كسي به بهشت راه نخواهد يافت مگر افراد صابر و شكيبا كه خود را در انجام فرايض و اوامر خداوند پايدار و كوشا هستند و هيچ يك از اوامر و فرايض خدا بر بندگان سخت تر از جهاد در راه او نيست و پاداش جهاد در راه خدا هم از همه عبادت ها برتر است. از اين رو، هنگامي كه ديديد من حمله كردم، شما نيز حمله كنيد، عجب از شما، آيا مگر شما مشتاق بهشت نيستيد؟ مگر دوست نداريد كه خداوند شما را بيامرزد؟

پس از اين سخنان، ابو عرفا در حالي كه پرچم مرا در دست داشت به سپاه معاويه حمله كرد و يارانش نيز به دشمن حمله بردند و جنگ سختي به راه انداختند.

گروه ربيعه به همراه جبله به نبرد خويش ادامه دادند تا آن كه خوف و خشيتي در اردوگاه معاويه به وجود آوردند به طوري كه معاويه با عمرو عاص براي چاره جويي به گفت و گو پرداختند، اما سرانجام

جبله در اين نبرد شربت شهادت نوشيد و به آرزوي خود رسيد و روح مطهرش به ملكوت اعلي پيوست.(2).

*****

رجال طوسي، ص 37، ش 12.

ر. ك: وقعة صفّين، ص 304 و 305؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 5، ص 239.

جبله بن عمرو ساعدي انصاري

ابن اثير و ديگران نوشته اند: «جبلة بن عمرو انصاري» برادر ابي مسعود عقبة بن عمرو انصاري، از اهالي مدينه و از فقيهان اصحاب رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و از ياران امير مؤمنان عليه السلام است. او مردي شجاع و دلاور بود كه در جنگ صفّين در ركاب حضرت علي عليه السلام حضور داشت و در سال 50 هجري با معاوية بن حديج در جنگ آفريقا شركت نمود و ساكن مصر گرديد.(1).

جبله از نخستين كساني بود كه: به تخلفات عثمان بن عفان (خليفه سوم) اعتراض كرد و با سخناني تند و خشن، رفتار او را زير سؤال برد.

محمد تقي تستري از ثقفي نقل مي كند: روزي جبله به مسجد آمد و عثمان بالاي منبر صحبت مي كرد او را از منبر به صورت اعتراض پايين آورد. زيد بن ثابت و پسر عمويش «ابو اسيد ساعدي» از جبله خواستند دست از عثمان بردارد. جبله گفت: به خدا قسم دست بر نمي دارم؛ زيرا اگر از او اطاعت كنم، خدا را ملاقات خواهم كرد و خواهم گفت: «ربّنا إنّا أطعنا سادتَنا و كبرائنا فأضلُّونا السبيلا؛ پروردگارا ما بزرگان و شخصيت هايمان را اطاعت كرديم و آنها ما را به گمراهي راهنمايي كردند» لذا از عثمان دست بردار نيستم.(2).

جبله، پس از قتل عثمان دل در گرو امير مؤمنان علي عليه السلام نهاد و جزو نخستين

اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله است كه با حضرت بيعت كرد و از ياران با وفاي ايشان گرديد(3) و در جنگ صفين هم در ركاب حضرت جنگيد.(4).

*****

ر. ك: اسد الغابه، ج 1، ص 269؛ الاصابه، ج 1، ص 457؛ قاموس الرجال، ج 2، ص 567.

قاموس الرجال، ج 2، ص 568.

رجال طوسي، ص 37، ش 9؛ الجمل، ص 106.

اسد الغابه، ج 1، ص 269؛ الاصابه، ج 1، ص 457.

جبير بن حباب بن منذر انصاري

جبير فرزند حباب بن منذر، از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام بود كه در جنگ صفين در ركاب اميرمؤمنان حضور داشت. هم چنين پدرش «حباب» نيز از اصحاب رسول گرامي اسلام بود.(1).

*****

اسدالغابه، ج 1، ص 270؛ الاصابه، ج 1، ص 460.

جرداء بنت سمير

جرداء دختر سمير، همسر «هرثمة بن سليم» از اهالي كوفه و جزو شيعيان اميرالمؤمنين علي عليه السلام بود و در جنگ صفين آن حضرت را ياري نمود.

هرثمه مي گويد: من چون از صفين بازگشتم به همسرم «جرداء بنت سمير» كه از شيعيان علي بن ابي طالب بود، گفتم: آيا امام و مولايت ابوالحسن علي بن ابي طالب تو را به تعجب نمي آورد از اين كه تا وقتي وارد كربلا شديم مقداري از خاك آن را برداشت و بوييد و فرمود: «واي بر تو اي خاك! به زودي از ميان تو قومي محشور مي شوند كه بدون حساب وارد بهشت مي شوند»؟ آيا علي علم به غيب دارد؟

جرداء كه زن با ايماني بود و به امامت علي بن ابي طالب عليه السلام اعتقاد راسخ داشت، به شوهر گفت: مرا واگذار اي مرد، همانا اميرالمؤمنين عليه السلام غير از حق چيزي نگفته است.

هرثمه مي گويد: ديري نگذشت كه واقعه عاشورا رخ داد.(1).

*****

وقعة صفين، ص 140.

جرير بن عبداللَّه بجليّ
اشاره

اطاعت جرير از ولايت اميرمؤمنان

نصر بن مزاحم نقل مي كند: هنگامي كه اميرالمؤمنين پس از جنگ جمل از بصره به كوفه آمد، با واليان و كارگزاران حكومت اسلامي مكاتبه كرد و آنان را به اطاعت از خود فراخواند. از جمله براي «جرير بن عبداللَّه بجلي» كه در همدان از طرف عثمان حكومت داشت، نامه اي نوشت و آن را همراه با زحر بن قيس جعفي فرستاد. موقعي كه نامه امام عليه السلام به جرير رسيد و آن را خواند، در ميان مردم همدان برخاست و خطبه اي خواند.(1).

از سخنان جرير و قصيده او به خوبي معلوم مي شود كه جرير مطيع

امام عليه السلام بوده و از نظر قلبي نسبت به حضرت عليه السلام اعتقاد و ايمان راسخ داشته است.

پس از آن جرير از همدان به كوفه آمد و با علي عليه السلام بيعت كرد و تسليم دستور و فرمان حضرت گرديد.(2).

*****

وقعة صفين 18 - 15؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 70.

وقعة صفين 18 - 15؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 70.

اطاعت جرير از ولايت اميرمؤمنان

نصر بن مزاحم نقل مي كند: هنگامي كه اميرالمؤمنين پس از جنگ جمل از بصره به كوفه آمد، با واليان و كارگزاران حكومت اسلامي مكاتبه كرد و آنان را به اطاعت از خود فراخواند. از جمله براي «جرير بن عبداللَّه بجلي» كه در همدان از طرف عثمان حكومت داشت، نامه اي نوشت و آن را همراه با زحر بن قيس جعفي فرستاد. موقعي كه نامه امام عليه السلام به جرير رسيد و آن را خواند، در ميان مردم همدان برخاست و خطبه اي خواند.(1).

از سخنان جرير و قصيده او به خوبي معلوم مي شود كه جرير مطيع امام عليه السلام بوده و از نظر قلبي نسبت به حضرت عليه السلام اعتقاد و ايمان راسخ داشته است.

پس از آن جرير از همدان به كوفه آمد و با علي عليه السلام بيعت كرد و تسليم دستور و فرمان حضرت گرديد.(2).

*****

وقعة صفين 18 - 15؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 70.

وقعة صفين 18 - 15؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 70.

جرير و اعزام به شام

اميرالمؤمنين علي عليه السلام كه از نخستين روزي كه مردم با او بيعت كردند، حكومت معاويه در شام را برنمي تافت و قصد بركناري او را داشت، نماينده اي به سوي او اعزام كرده بود، اما معاويه جواب قانع كننده اي در بيعت و اطاعت از اميرالمؤمنين عليه السلام نداده بود، لذا براي آن كه حجت را بر همگان تمام كند و سركشي و مخالفت صريح معاويه را آشكاري سازد، تصميم گرفت نماينده ديگري را به جانب معاويه براي تسليم شدن وي بفرستد، جرير بن عبداللَّه گفت: اي اميرالمؤمنين، مرا پيش معاويه بفرست

كه او هميشه نسبت به من اظهار دوستي و نزديكي مي كند، پيش او مي روم و از او مي خواهم كه حكومت را به شما واگذار كند و بر حق با تو متفق و هماهنگ باشد و در عوض تا هنگامي كه به كتاب خدا عمل كند و از آن پيروي نمايد، يكي از اميران و كارگزارن تو باشد.

*****

جرير نزد معاويه با نامه علي

جرير، نامه امام عليه السلام را به شام برد و بر معاويه وارد شد، او پس از حمد و ستايش خدا گفت:

اي معاويه! بدان كه اهل دو حرم (مردم مكه و مدينه) و مردم دو شهر بزرگ (كوفه و بصره)، و مردم حجاز، يمن، مصر، عمان، بحرين و يمامه، همگي با خلافت پسر عمويت علي بن ابي طالب بيعت كرده اند و تنها تو و اطرافيانت بيعت نكرده ايد، و اگر حركتي از سرزمين آنها بر فرو شد همه شما را فرو مي برد، اينك من آمده ام كه تو را به بيعت با اين مرد (علي عليه السلام) فراخوانم، و اين كار موجب هدايت و سعادت تو خواهد بود.(1).

آن گاه نامه امير مؤمنان عليه السلام را تسليم معاويه كرد. سپس جرير بن عبداللَّه مطالبي جالب در شأن و منقبت حضرت علي عليه السلام و دعوت به وحدت و اجتناب از اختلاف و تفرقه با معاويه در ميان گذاشت و او را به بيعت با اميرالمؤمنين عليه السلام فراخواند.(2).

نصر بن مزاحم مي گويد: معاويه پس از صحبت هاي جرير و خواندن نامه اميرالمؤمنين عليه السلام به جرير گفت: منتظر باش، من هم بايد در اين كار بنگرم و با مردم در اين باره مشورت كند.

سرانجام معاويه با حيله و تزوير وامروز و فردا كردن جرير را در شام نگاه داشت و با سران بلاد به مذاكره و مكاتبه پرداخت تا حمايت آنان را براي جنگ با اميرالمؤمنين به بهانه اين كه علي عليه السلام قاتل عثمان است، جلب كند. در اين بين، به عمروعاص نامه نوشت و او را به همكاري با خود فراخواند و در مقابل حكومت مصر را در صورت پيروزي به او واگذار نمود. با اتلاف وقت، جرير را از بردن پاسخ به كوفه باز داشت تا آن كه وقت را بر حضرت علي عليه السلام تنگ كرد و نيروهاي خود را تقويت نمود و تمامي مردم شام را با خود يك صدا نمود كه همه خواهان خون عثمان هستند.

آري، معاويه موقعي به نامه امام پاسخ داد كه توانسته بود در اين فرصت امروز و فردا كردن نيروهاي زيادي براي خود جمع آوري كند.(3) جرير زماني به كوفه بازگشت كه دير شده بود، چون معاويه در اين مدتي كه از دادن پاسخ طفره رفت و امروز و فردا كرد، توانست شاميان را تا بن دندان مسلح نمايد و همگان را براي نبرد با آن حضرت آماده سازد.(4).

پس از بازگشت ناموفق جرير از نزد معاويه، مالك اشتر به شدت از جرير انتقاد كرد، در نتيجه اين امر، او رنجيده شد و از امام بريد و همراه تني چند از اقوامش به سرزمين «قرقيسيا» كه در ساحل فرات بود، فرار كرد و به آن جا پناهنده شد و گروهي از قبيله قسري كه يكي از شاخه هاي بزرگ قبيله يجيله بودند به او پيوستند و در جنگ صفين

شركت نكردند و تنها از گروه او فقط نوزده نفر و از قبيله احمس كه گروهي از بجيله بودند هفت صد نفر در صفين در ركاب حضرت عليه السلام شركت كردند. و امام عليه السلام هم براي آن كه ريشه اين كارها را بسوزاند، دستور داد خانه جرير و همفكر او «ثوير بن عامر» را كه به جرير ملحق شده بود، ويران كنند تا درس عبرتي براي ديگران باشد.(5) جرير در سال 54 هجري در شرات (اطراف عسفان ناحيه اي بين دمشق و مدينه) از دنيا رفت.(6).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 75؛ وقعة صفين، ص 28؛ الامامة و السياسه، ج 1، ص 847.

ر. ك: وقعة صفين، ص 34.

ر. ك: وقعة صفين، ص 33 - 27؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 78 - 74.

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 116 - 115؛ وقعة صفين، ص 560.

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 116 - 115؛ وقعة صفين، ص 560.

سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 384؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 118.

جرير بن كليب كندي

شيخ طوسي، او را از اصحاب اميرمؤمنان علي عليه السلام به شمار آورده است.(1).

ابن حجر، وي را «جُري بن كليب نهدي» نام مي برد و مي نويسد: او از ثقات است و از علي بن ابي طالب عليه السلام و بشير بن خصاصيه نقل حديث كرده است.(2).

*****

رجال طوسي، ص 37، ش 16.

تهذيب التهذيب، ج 2، ص 44.

جريش سكوني

جريش، از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام است كه با حضرت در صفّين مجاهدت كرد. هم چنين وي شاعر بود و قصيده اي نيز در جنگ صفّين سرود. از اشعار او پيداست كه او مردي شجاع و دلاور بوده است، به چند بيت از اشعار او توجه كنيد.

معاويَ ما أفلت إلّا بجرعةٍ

من الموتِ رُعْباً تحسبَ الشمسُ كَوكبا

نجوتَ و قد أدميت بالسَّوط بطنَه

أزوماً علي فأس اللجام مُشذَّبا

فلا تكفُرَنْهُ و أعلمَن أنّ مثلَها

إلي جنبها ما دارك الجري أوكبا

فان تفخروا يا بَني بُدَيل و هاشمِ

فنحنُ قَتلنا ذا الكلاع و حوشبا(1).

- اي معاويه جز جرعه اي از شرنگ مرگ ننوشيده اي كه از ترس، خورشيد تابان را چون ستاره اي كوچك پنداري.

- از مرگ رستي و با تازيانه شكم (مركبت) را مجروح كردي و دهانه اسب بلند بالا را سخت كشيدي.

- آن را كتمان مكن و يقين بدان كه چنان واقعه اي هماره در ياد تو خواهد ماند.

- اگر شما افتخار مي كنيد كه دو فرزند بُديل را كشته ايد ما نيز در مقابل ذوالكلاع و حَوشب را كشته ايم.

- زير گرد و غبار با شمشيرهاي خود در برابرشان پايداري كرديم و هر چيز جز پايداري مذلت افزا بود.

*****

وقعة صفّين، ص 401.

جعاده بن سعد انصاري

طبق قولِ شيخ طوسي، «جعادة بن سعد» از اصحاب اميرمؤمنان علي عليه السلام بود.(1).

*****

رجال طوسي، ص 37، ش 7.

جعده بن هبيره مخزومي
اشاره

شيخ طوسي، «جعدة بن هبيرة مخزومي» را از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار آورده و مي نويسد: وي پسر خواهر اميرمؤمنان و مادرش «ام هاني بنت ابي طالب» است.(1).

جعدة بن هبيره يكي از پنج قريشي است كه در خدمت حضرت امير عليه السلام بود، و وفاداري خود را تا پاي جان به ظهور رساند.(2).

*****

رجال طوسي، ص 37، ش 14.

رجال كشي، ص 63، ح 111.

جعده ملازم اميرالمؤمنين

جعده پس از هجرت به مدينه، مدتي در آن جا ماند و سپس به كوفه رفت و در كوفه مسكن گرفت. و موقعي كه حضرت علي عليه السلام از جنگ جمل به كوفه وارد شد، در منزل او مسكن گزيد.

حضرت پس از مدتي جعده را به خراسان فرستاد، و سپس از خراسان بازگشت و در كوفه ماند و همواره ملازم اميرالمؤمنين عليه السلام بود. روزي حضرت مي خواست سخنراني كند، جعده سنگي گذاشت و حضرت در حالي كه لباس پشمي به تن داشت و شمشير خود را با ليف خرما حمايل كرده بود و پيشاني اش پينه بسته بود، بالاي آن سنگ رفت و براي مردم سخنراني كرد.

*****

دلاوري جعده در جنگ صفين

جعده از دلاور مرداني است كه در جنگ صفين در ركاب دايي خود اميرالمؤمنين عليه السلام مردانه و با اخلاص جنگيد و از ولايت به حق مولايش حضرت علي عليه السلام دفاع كرد.

نصر بن مزاحم از ابي جحيفه نقل مي كند كه: معاويه در يكي از روزهاي جنگ صفين، همه قريشيان را كه از شام همراهش بودند، جمع كرد و به آنان گفت: اي گروه قريش، براي هيچ كدام از شما غير از عمروعاص كار و هنري ساخته نيست، شما را چه شده است، غيرت قريش كجا رفته است؟

پس از گفت و گوهاي زياد عتبه برادر معاويه گفت: از اين سخنان درگذريد كه من فردا با جعدة بن هبيره مخزومي روبرو مي شوم. معاويه اين را پسنديد و گفت: به به، قوم او خاندان مخزوم و مادرش ام هاني دختر ابوطالب و هماوردي بزرگوار و شايسته است.

عتبه در مواجهه با جعده به خشم آمد و به جعده

دشنام داد، اما جعده از او روي برگرداند و پاسخش نداد، و چون عتبه از پيش جعده برگشت، تمامي سواران و نيروهاي خود را از قبايل سكون، ازد و صَدِف براي جنگ با جعده آماده ساخت و جعده هم آنچه مي توانست نيرو بسيج كرد و در برابر هم مصاف دادند. در آن روز جعده خود شخصاً نبرد مي كرد و با يارانش به نيروهاي عتبه حمله مي بردند و كار به جايي رسيد كه عتبه توان رزم نداشت و سواران خود را به حال خود گذاشت و شتابان از معركه گريخت و نزد معاويه رفت. معاويه به او گفت: جعده تو را رسوا كرد و تو را فراري داد و چنان فضيحتي به بار آوردي كه هرگز لكه آن از دامنت پاك نخواهد شد. عتبه گفت: به خدا سوگند، من تمام كوشش خود را كردم ولي خداوند پيروزي ما را بر او مقدر نكرد، چه كنم؟ جعده هم پس از آن پيروزي نزد حضرت علي عليه السلام منزلتي بيشتر يافت.(1).

*****

ر. ك: وقعة صفين، ص 466 - 462؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 100 - 97.

محبت خاندان جعده نسبت به اهل بيت

خاندان جعدة بن هبيره همواره از محبان و ياران اهل بيت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله بودند و متقابلاً علي عليه السلام و فرزندانش آنان را مورد اعتماد خود مي دانستند. لذا براي گمراهي بني اميه از محل دفن حضرت علي عليه السلام چند مورد قبر ساختند و يكي هم در خانه جعده.

ابن ابي الحديد در ذيل خطبه 56 نهج البلاغه آورده است: شبي كه اميرالمؤمنين علي عليه السلام به شهادت رسيد، فرزندانش تصميم گرفتند

كه مرقد مطهر آن حضرت را از بيم تعرض بني اميه و خوارج پوشيده دارند، از اين رو در همان شب دفن، مردم را نسبت به مزار او دچار تصورات گوناگون كردند. فرزندان اميرمؤمنان عليه السلام نخست تابوتي را كه از آن بوي كافور برمي خاست بر شتر نري نهادند و با ريسمان ها استوار بستند و در تاريكي شب همراه تني چند از افراد مورد اعتماد خويش آن را از كوفه بيرون فرستادند و خود شايع كردند كه آن را به مدينه مي برند تا كنار مرقد فاطمه عليها السلام به خاك بسپارند. هم چنين استري بيرون آوردند كه بر آن جنازه اي پوشيده و در پارچه اي پيچيدند و چنين تصور مي شد كه مي خواهند جنازه را در حيره به خاك بسپارند، چند گور هم كندند يكي در مسجد كوفه، يكي كنار ميدان قصر - ساختمان حكومتي - يكي هم در حجره اي از خانه هاي خاندان جعدة بن هبيرة مخزومي و يكي در كنار ديوار خانه عبداللَّه بن يزيد قسري و يكي در كناسه و يكي هم در ثويبة، و بدين ترتبيب محل آرامگاه آن امام غريب بر مردم پوشيده ماند و از محل دفن او كسي به حقيقت جز پسرانش و برخي از ياران بسيار مخلص او آگاه نشد. آنان سحرگاهان آن شب - بيست و يكم ماه رمضان - پيكر شريف و مطهرش را از كوفه بيرون بردند و در نجف و همان كه به «غري» معروف است بر طبق وصيت و عهدي كه با آنان كرده بود به خاك سپردند و محل دفن او بر مردم پوشيده ماند.

و از صبح آن روز شايعات مختلفي در محل دفن آن حضرت منتشر شد و گروهي هم مدعي شدند كه همان شب جماعتي از قبيله طي، آن شتر را كه همراهانش آن را گم كرده بودند، پيدا كرده و ديدند بر آن صندوقي است، گمان بردند كه در آن مال و منال است وچون متوجه شدند، ترسيدند كه از ايشان مطالبه شود، لذا صندوق را دفن كردند و شتر را كشتند و گوشت آن را خوردند. اين خبر ميان بني اميه شايع شد و آن را راست پنداشتند.(1).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 81.

جعيد همداني كوفي

شيخ طوسي، «جعيد همداني» را از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام با نام «جعده» و با نام «جعيد» او را نيز از اصحاب امام حسن، امام حسين عليهماالسلام به شمار آورده است.(1).

و هم چنين او را با نام «جعيد همداني كوفي» از اصحاب امام سجاد عليه السلام به شمار آورده است.(2).

برقي نيز وي را از اصحاب امير مؤمنان، امام حسن، امام حسين و امام سجاد عليهم السلام به شمار آورده است.(3).

*****

رجال طوسي، ص 37، ش 5 و ص 67، ش 2 و ص 72، ش 7.

همان، ص 86، ش 5.

رجال برقي، ص 6 و معجم رجال الحديث، ج 4، ص 140.

جميل بن كعب ثعلبي

جميل بن كعب، از سادات ربيعه و از شيعيان و ياران اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه در جنگ جمل و صفين در ركاب آن حضرت شركت داشت.

علامه محسن امين از مدايني نقل مي كند: هنگامي كه قواي معاويه، «جميل» را به اسارت گرفتند، او را نزد معاويه بردند. معاويه خطاب به وي گفت: خدا را شكر كه بالاخره به چنگ ما افتادي، آيا مگر تو نبودي كه در جنگ جمل، چنين گفتي و سرودي:

أصبحت الاُمة في أمرٍ عجب

و الملك مجموعٌ غداً لِمَن غلب

قد قلتُ قولاً صادقاً غير كذب

إنّ غداً تهلك أعلام العرب

- به راستي كه امت اسلام گرفتار امر عجيبي شده است و سرانجام حكومت و خلافت از آن كسي خواهد شد كه در اين جنگ پيروز گردد.

- من اين سخنان را به گزاف نگفته ام و حتماً فردا جنگ، بزرگان عرب را در كام خود خواهد بلعيد.(1).

وي در پاسخ معاويه گفت: در اين مورد سخن مگو كه سخن گفتنت نيز مصيبت است. معاويه گفت:

چرا مصيبت است؟ چه نعمتي بالاتر از اين كه خدا مرا بر مردي - علي عليه السلام - مسلط كرد كه فقط در ساعتي، جمع زيادي از بهترين ياران و اصحابم را به قتل رساند؟ پس از اين سخنان، معاويه دستور داد كه جميل را ببرند و گردنش را بزنند.

در اين لحظه جميل دست به دعا برداشت، معاويه با شنيدن دعاي وي گفت: خداوند تو را بكشد اي جميل، زيرا مرا نفرين كردي و در نفرينت زياده روي كردي و هم چنين مرا دعا نمودي و در دعايت نيز افراط كردي. سپس دستور داد كه او را آزاد كنند.(2).

*****

اشاره معاويه از يادآوري اين شعر، احتمالاً اين بود كه جميل در «جنگ جمل» تصور مي كرد، هر كسي در اين جنگ پيروز شود، آينده براي او خواهد بود و حال آن كه درست برعكس شد؛ زيرا با اين كه علي عليه السلام در جمل و نهروان پيروز شد و در صفّين نيز در آستانه پيروزي بود، اما با تسلط يافتن معاويه بر «جميل بن كعب» سرانجام تصور جميل كاملاً غلط از آب درآمد.

اعيان الشيعه، ج 4، ص 222.

جندب بن زهير ازدي (جندب الخير)
اشاره

جندب بن زهير ازدي غامدي، معروف به جندب الخير(1) از بزرگان كوفه و از اصحاب پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله است، و از آن حضرت و نيز از اميرالمؤمنين علي عليه السلام نقل حديث كرده است.(2).

جندب، ايمان و وفاداري خود نسبت به اميرالمؤمنين عليه السلام را تا آن جا به منصه ظهور گذاشت كه در جنگ صفين در ركاب آن حضرت جنگيد و در همان جنگ به درجه رفيع شهادت رسيد.(3).

*****

جندب الخير، به قولي همان كسي

است كه در زمان حكومت «وليد بن عقبه» در كوفه مرد جادوگري را به قتل رساند و قول قوي تر آن است كه قاتل مرد جادوگر، «جندب بن كعب» بوده است. (اسد الغابه، ج 3، ص 303).

سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 325.

اسد الغابه، ج 1، ص 303.

جندب در جنگ جمل

جندب از فرماندهان نيروهاي سپاه اميرالمؤمنين عليه السلام در جنگ جمل بود. شيخ مفيد روايت مي كند: او در جنگ جمل فرمانده نيروهاي «ازد» بود و در كنار مالك اشتر چنان مردانه به سپاه دشمن مي تاخت كه رعب و وحشت به جان نيروهاي سپاه جمل افتاده بود. ابن زبير مي گويد: من در طرف راست مردي ايستاده بودم، ناگهان فريادي از ميان سپاه برخاست كه مي گفت: «اي گروه قريش! شما را از مقابله با دونفر يعني جندب عامري (غامدي) و مالك اشتر برحذر مي دارم».(1).

*****

الجمل، ص 320 و 365.

جندب در جنگ صفين

وي در صفين نيز فرمانده نيروهاي «ازد» و «يمن» بود كه بسيار مردانه جنگيد. او در يكي از روزها پرچم قوم خود را به دوش كشيد و به ميدان آمد و فرياد زد: «و اللَّه لا أنتهي حتي أخضبَها؛ به خدا قسم، از ميدان باز نمي گردم تا پرچم را با خون رنگين كنم.» مكرراً پرچم به خون آغشته شد تا اين كه مردي از اهل شام به مقابل وي آمد و او چنان بر مرد شامي شمشير زد، كه درجا او را به هلاكت رساند.(1).

شيخ مفيد از امام باقر عليه السلام چنين نقل مي كند:

شهد مع علي بن ابي طالب عليه السلام من التابعين ثلاثة نفر بصفين شهد لهم رسول اللَّه صلي الله عليه و آله بالجنة و لم يرهم اويس القرني، و زيد بن صوحان العبدي، و جندب الخير الازدي رحمة اللَّه عليهم؛

سه نفر از تابعين(2) در جنگ صفين به شهادت رسيدند و با آن كه رسول خدا صلي الله عليه و آله آنان را نديده بود، بهشت را برايشان شهادت داد:

يكي اويس قرني، دومي زيد بن صوحان عبدي و سومي جندب الخير ازدي رحمت خدا بر هر سه آنان باد.(3).

*****

وقعة صفين، ص 205 و 262 و 263 و 398 و 408؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 27.

ر. ك: همين كتاب، ص 34.

الاختصاص، ص 82.

جندب بن عبداللَّه ازدي

جندب بن عبداللَّه ازدي يكي از ياران با وفاي اميرمؤمنان علي عليه السلام بود.(1) او از جمله شيعياني است كه با امير مؤمنان عليه السلام بيعت كرد تا پاي جان از رهبري و امامت آن حضرت حمايت نمايد.(2) وي در هر سه جنگ زمان خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام شركت نمود و در ركاب آن حضرت مجاهدت كرد.

رجال طوسي، ص 37، ش 2.

الجمل، ص 109.

دلسوزي جندب و تذكر امام پس از بيعت با عثمان

جندب مي گويد: پس از بيعت با عثمان، ميان مقداد و عبدالرحمان بن عوف(1) گفت و گو هايي در گرفت كه در ضمن آن مقداد گفت: كسي كه به حق و اهل حق و به كساني كه به راستي واليان امر هستند، دعوت مي كند، نمي تواند فتنه انگيز باشد ولي آن كس كه مردم را در باطل مي افكند و هواي دل را بر حق برمي گزيند، فتنه انگيز و پراكنده كننده مردم است.

جندب مي گويد: چهره عبدالرحمن با شنيدن سخنان مقداد بر هم آمد و به مقداد گفت: اگر بدانم كه مقصودت من هستم، براي من و تو كاري خواهد بود.

مقداد گفت: اي پسر مادر عبدالرحمن! مرا تهديد مي كني؟ سپس برخاست و رفت.

جندب بن عبداللَّه مي گويد: من از پي مقداد رفتم و به او گفتم: اي بنده خدا من از ياران تو خواهم بود. گفت: خدايت رحمت كند! اين كار (حمايت از اميرالمؤمنين عليه السلام) كاري است كه براي آن دو - سه مرد كفايت نمي كند.

جندب مي گويد: همان دم به خانه علي عليه السلام رفتم و چون كنارش نشستم، گفتم: اي ابا حسن! به خدا سوگند قوم تو كار صحيحي نكردند كه خلافت را از

تو دور كردند.

حضرت فرمود: «صبرٌ جميل و اللَّه المستعان؛ صبري پسنديده و از خداوند بايد ياري جست.»

گفتم: به خدا سوگند كه تو صبور و شكيبايي.

حضرت فرمود: «فان لم أصبر فما ذا أصنع؟ اگر صبر نكنم، پس چه كنم؟»

گفتم: من هم اكنون كنار مقداد و عبدالرحمن بن عوف نشسته بودم و چنين و چنان گفتند؛ مقداد برخاست و من او را تعقيب كردم و به او چنان گفتم و او آن پاسخ را به من داد.

امام علي عليه السلام فرمود: مقداد راست مي گويد، من چه كنم؟

گفتم: ميان مردم برخيز و آنان را به حكومت خود فرا خوان و به آنان بگو كه تو به پيامبر صلي الله عليه و آله سزاوارتري و از مردم بخواه كه تو را بر اين گروهي كه به ستم بر تو پيروز شده اند، ياري دهند و اگر ده تن، از صد تن سخن تو را پذيرفتند و با آنان بر ديگران سخت بگير، اگر تسليم نظرت شدند چه بهتر و گرنه با آنان جنگ خواهي كرد و چه كشته شوي و چه زنده بماني، عذر تو موجه و در پيشگاه خداوند حجت و دليل تو روشن و واضح خواهد بود.

حضرت فرمود: «أترجو يا جندب يبايعني من كل عشرة واحدة؟ اي جندب، آيا گمان مي كني از هر ده تن، يك تن با من بيعت خواهند كرد؟» گفتم: آري، اين اميد را دارم. فرمود: «لكني لا أرجو ذلك، لا و اللَّه و لا من المائة واحد، و سأخبرك إنّ الناس انما ينظرون الي قريش، فيقولون: هم قوم محمّد و قبيله...؛ نه، به خدا سوگند، من اميدوار نيستم كه از هر

صد تن يك تن با من بيعت كند و به زودي خبرت مي دهم كه مردم به قريش مي نگرند و مي گويند: آنان قوم و قبيله محمد صلي الله عليه و آله هستند و قريش هم ميان خود مي گويند: خاندان محمد صلي الله عليه و آله براي خود از اين جهت كه محمد صلي الله عليه و آله از ايشان است فضيلتي مي بينند و چنين گمان دارند كه آنان براي خلافت از قريش سزاوارترند و از ديگر مردم شايسته ترند و اگر آنان حكومت را به دست گيرند، هرگز به دست كس ديگري غير از ايشان نخواهد رسيد و حال آن كه اگر حكومت در اختيار كس ديگري غير از ايشان باشد، قريش آن را دست به دست خواهد داد. نه، به خدا سوگند كه مردم با ميل و رغبت اين حكومت را هرگز به ما واگذار نمي كنند.(2).

*****

او يكي از شش نفري بود كه عمر براي جانشيني خود تعيين كرده بود كه سرانجام رأي خود را به عثمان داد و حضرت علي عليه السلام از خلافت كنار نهاده شد.

شرح ابن ابي الحديد، ج 9، ص 56؛ ر. ك: ارشاد مفيد، ج 1، ص 241.

جندب در صفين و نقل پيروزي بر فرات

از جرياناتي كه «جندب بن عبداللَّه» پس از خلافت اميرالمؤمنين علي عليه السلام نقل مي كند، اين است كه مي گويد: هنگامي كه سپاه علي عليه السلام به صفين رسيد، سپاه معاويه قبلاً وارد شده بود و سربازان زيادي به فرماندهي «ابوالاعور سلمي» را مأمور فرات نموده بود تا مانع دسترسي سپاهيان عراق به آب شوند، لذا هر چه تلاش كرديم دسترسي به آب پيدا نكرديم و

از طرفي هر چه دنبال جايي غير از محل محاصره بوديم كه از فرات آب برداريم، ممكن نشد، از اين رو نزد امام عليه السلام شرفياب شده و از كم آبي شكايت كرديم.(1).

در ادامه عبداللَّه بن عوف نقل مي كند: امام عليه السلام - به پيروي از سيره رسول اللَّه صلي الله عليه و آله در همه جا مي كوشيد كه مشكل را بدون خونريزي برطرف سازد و با گفت و گو و مصالحه، مسئله خاتمه يابد، بر همين اساس - «صعصعة بن صوحان» را به نزد معاويه فرستاد. صعصعه نزد سپاه دشمن آمد و پيام امام را ابلاغ نمود، اما سرانجام او بدون اخذ نتيجه به خدمت امام عليه السلام بازگشت و ماجرا را به عرض رسانيد.(2).

كم آبي و عطش، سپاه امام را تهديد مي كرد، و هاله اي از غم و اندوه چهره امام عليه السلام را فرا گرفته بود.(3) امام عليه السلام نقطه اي را كه بايد مالك اشتر با نيروي خود موضع بگيرد، معين كرد و سپس در ميان انبوه لشكريان خود خطبه اي بسيار آتشين و حماسي خواند كه سپاه اسلام يك جا آماده حمله به دشمن براي فتح شريعه فرات شدند.(4).

سخنان مهيج و سرنوشت ساز امام عليه السلام از يك طرف، و فشار تشنگي از طرف ديگر، باعث شد كه دوازده هزار نفر آمادگي خود را براي تسخير شريعه فرات اعلام كنند، اشعث با هنگ عظيم خود و مالك اشتر با هنگ سواره نظام نيرومندش، تكبير گويان چنان به قلب سپاه دشمن در اطراف شريعه حمله كردند كه در مدت بسيار كوتاهي آنان را از پيش راه برداشتند و

نيروي اسلام وارد فرات شد به طوري كه سم اسب هاي سواره نظام در آب فرات فرو رفت. در اين حمله، جمع زيادي از شاميان به هلاكت رسيدند و تنها هفت نفر به دست مالك اشتر و پنج نفر به دست اشعث كشته شدند و صفحه جنگ به نفع امير مؤمنان عليه السلام ورق زده شد و تمام شريعه در اختيار امام عليه السلام قرار گرفت.(5).

*****

تاريخ طبري، ج 4، ص 569.

شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 316.

وقعة صفين، ص 166.

نهج البلاغه، خطبه 51.

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 324.

جندب و نقل خبر غيبي قبل از جنگ نهروان

جندب بن عبداللَّه خود مي گويد: در جنگ نهروان برايم شك و ترديد حاصل شد و با خود مي گفتم: آيا مي شود با قاريان قرآن و افراد ظاهر الصلاح جنگيد؟ اين امر عظيمي است، لذا صبحگاهي در حالي كه ظرف آبي همراه داشتم از لشكر فاصله گرفتم در همين موقع ديدم اميرالمؤمنين علي عليه السلام بر من وارد شد ساعتي نگذشت سواره اي آمد و عرض كرد: نهروانيان و خوارج از نهر عبور كرده اند و به آن طرف نهر رفته اند ولي امام فرمود: نه، آنها از آب عبور نكرده اند و هرگز عبور نخواهند كرد، سوگند به خدا كه قتلگاه آنان در اين طرف آب است و خدا آنها را خواهد كشت و هر كس افترا ببندد، زيان كار است.

در اين موقع، سوار ديگري آمد و همان سخنان را تكرار كرد و امام هم همان جواب را داد.

جندب مي گويد: با خود گفتم: آيا سخن شاهدان عيني را بپذيرم يا خبر غيبي امام عليه السلام را؟ لذا حمد و

سپاس خداي را به جاي آوردم و با خود گفتم: اگر آنها از نهر عبور كرده اند به دشمن مي پيوندم و حجت برايم تمام شده و نيزه ام را در چشمان علي فرو مي برم!! و اگر خوارج از نهر عبور نكرده باشند با سپاه علي عليه السلام خواهم بود و به جنگ خوارج مي پردازم. از اين رو به سپاه بازگشتم و به راه ادامه داديم، اما وقتي به اردوگاه خوارج رسيديم، ديدم آنها اين طرف نهر مي باشند (در حالي كه غلاف شمشيرها خود را شكسته و اسب ها را رها كرده اند) و آماده جنگ با اميرالمؤمنين مي باشند.

جندب بن عبداللَّه مي گويد: از نيت بد خود پشيمان شدم و طلب مغفرت و بخشش از خدا نمودم و گفتم: آري. سپس امام مرا امر به توبه كرد و فرمود: خداوند همه گناهان را مي بخشد.

جندب مي گويد: از اين پس با يقين به حقانيت راه اميرالمؤمنين عليه السلام در كنار حضرت وارد نبرد با خوارج شدم و دو نفر از آنها را به هلاكت رساندم و با يك نهرواني ديگري به زد و خورد پرداختم تا اصحاب و يارانم مرا حمايت كردند و نجات يافتم.(1).

*****

قاموس الرجال، ج 2، ص 742؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 271.

جندب بن عفيف ازدي

هنگامي كه خبر غم انگيز حمله ناجوانمردانه «سفيان بن عوف غامدي» به شهر انبار و شهادت فرماندار آن ناحيه «حسان بن حسان بكري» و همراهانش به گوش امام عليه السلام رسيد، مردم كوفه را به جهاد و مقاتله با غارتگران دعوت نمود؛ اما مردم همه سكوت كردند و جوابي به امام عليه السلام

ندادند. حضرت از مسجد بيرون آمد و مردم به همراهش بودند كه «جندب بن عفيف» دست برادرش را گرفت و آمد تا مقابل باب سُدّه بر زانوهاي خود نشست و گفت:

«اي اميرمؤمنان! امروز من و برادرم مصداق اين آيه شريفه هستيم: «قال رَبِّ إنّي لا أملِكُ الّا نفسِي و أخِي؛(1) خداوندا! تو خود مي داني كه من براي ياري دينت كسي جز خود و برادرم را ندارم»؛ پس اي اميرمؤمنان ما را به هرچه مي خواهيد، فرمان دهيد كه به خدا قسم خود را به «سفيان» خواهيم رساند، اگرچه بين ما و او آتش ديرپا و زمين پر از خار و خاشاك باشد.»

اميرمؤمنان عليه السلام برايشان دعا كرد و سپس فرمود: «و اين تقعان مما اُريد؟ آخر از دست شما دو نفر چه كاري ساخته است؟».(2).

البته بنا به قول ابراهيم ثقفي در «الغارات» كسي كه خود را به امام عليه السلام عرضه كرد و اعلام وفاداري نمود، «حبيب بن عفيف» و برادرزاده اش «عبدالرحمن بن عبداللَّه بن عفيف» بوده است.(3).

*****

مائده 5، آيه 25.

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 89؛ اعيان الشيعه، ج 4، ص 246؛ قاموس الرجال، ج 3، ص 94.

قاموس الرجال، ج 3، ص 94.

جندب بن كعب ازدي (اسدي)

جندب فرزند كعب ازدي و به قولي عبدي يا غامدي و به نقل ابوالفرج در «الاغاني»، «كعب اسدي» از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و ياران با وفاي اميرالمؤمنين عليه السلام است كه در جنگ صفين در ركاب آن حضرت به شهادت رسيد.(1).

جندب كشنده جادوگر

*****

الاصابه، ج 1، ص 511؛ الاغاني، ج 5، ص 156.

جندب كشنده جادوگر

جندب بن كعب به نقل كثيري از مورخان همان كسي است كه در زمان خليفه سوم (عثمان بن عفان) جادوگر وليد بن عقبه حاكم كوفه را به قتل رساند و به «قاتل جادوگر» معروف گرديد.(1).

بعد از اين حادثه، وليد او را زنداني كرد. وي هنگامي كه در زندان كوفه بود، شخصي نصراني رئيس زندان بود. وقتي ديد جندب روزها روزه مي گيرد و شب ها به نماز مي ايستد، درباره او به تحقيق پرداخت تا اين كه دانست جندب انسان وارسته و مسلمان واقعي است از اين رو، مرد نصراني اسلام آورد و مي گفت: «ربّي ربُّ جندب و ديني علي دين جُندب؛ پروردگار من پروردگار جندب است و دين من بر دين جندب است».(2).

هم چنين وي به همراه بزرگاني از كوفه به علت انتقاد و عيب جويي از خليفه سوم در سال 33 هجري به دستور عثمان از كوفه به شام تبعيد شدند.(3).

جندب از جمله ياران با وفاي اميرمؤمنان عليه السلام است كه تا آخرين نفس از ولايت آن حضرت دفاع كرد و در جنگ صفين فرمانده پياده نظام حضرت بود و سرانجام در همين جنگ در ركاب مولايش حضرت علي عليه السلام به شهادت رسيد.(4).

*****

در كيفيت جادوگري او بدين صورت هم نقل شده كه سر خود

يا سر ديگري را با شمشير مي بريد ولي به او ضرري نمي رسيد. سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 325؛ الاصابه، ج 1، ص 511؛ اسد الغابه، ج 1، ص 205.

الاغاني، ج 5، ص 156؛ ر. ك: اسد الغابه، ج 1، ص 305.

تاريخ طبري، ج 4، ص 326.

ر. ك: سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 326؛ الاصابه، ج 1، ص 511.

جويريه بن مسهّر عبدي

وي از اصحاب امام علي عليه السلام و اعراب كوفه است(1) كه در برخي جنگ هاي حضرت حضور داشت.(2).

جويريه بسيار مورد اطمينان و وثوق و علاقه مندي حضرت علي عليه السلام بود و از اصحاب سرّ آن حضرت به شمار مي آمد. روزي به او نگاه كرد و ندا كرد: «يا جويرية ألحق بي لا أباً لك، ألا تعلم أنّي أهواك و اُحبّك؟ اي جويريه! نزد من بيا، مگر نمي داني دلم هواي تو كرده و تو را دوست دارم.» بعد با نوك پا به جويريه زد و فرمود: «اموري را به تو مي گويم، تو آنها را حفظ كن.» و بدين ترتيب در اسرار امور با حضرت علي عليه السلام شريك شد و آگاه گرديد.(3).

راوندي در «الخرائج و الجرائح» مي نويسد: روزي، اميرمؤمنان عليه السلام به جويريه فرمود: «لتعتلنّ إلي العَتل الزنيم و ليقطعنَّ يدك و رِجلك، ثم لَيصلُبَنَّك؛ اي جويريه! تو به دست مردي پست فطرت و فرومايه كشته خواهي شد، او ابتدا دست و پاي تو را قطع مي كند، سپس تو را به دار مي آويزد.» مدتي بعد كه زياد بن ابيه از طرف معاويه والي كوفه گرديد، وي را احضار كرد و دستور داد دست و پاي جويريه

را قطع كردند و سپس او را به دار كشيدند.(4).

*****

رجال طوسي، ص 37، ش 4.

رجال برقي، ص 5.

قاموس الرجال، ج 2، ص 759.

الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 202؛ قاموس الرجال، ج 2، ص 758.

جيش بن ربيعه (ابو المعتمر كناني)

جيش بن ربيعه كناني از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام است كه به «ابوالمعتمر» كنيه داشت. وي در نهروان حضور داشت و با شجاعت و تهوري خاص به حرقوص بن زهير (از سرداران خوارج) حمله ور شد و او را از پاي درآورد، و به هلاكت رساند.(1).

*****

ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 87.

حرف (ح)

حارث بن بشر همداني

حارث بن بشر(1) يا بشير همداني،(2) از اصحاب دلاور حضرت علي عليه السلام بود(3) كه در جنگ صفّين حضور داشت. وي و برادرش «عمير بن بشر» جزو يازده فرمانده اي بود كه در ميمنه (طرف راست) سپاه اميرمؤمنان با هشتصد نيروي رزمنده جوان همداني به لشكر معاويه حمله كردند، و پس از پايداري و رشادت هاي فراوان در حالي كه پرچم نيروهاي بني همدان را حمل مي كردند، به شهادت رسيدند، و در اين حمله يكصد و هشتاد رزمنده همداني نيز به شهادت رسيدند.(4).

*****

وقعة صفين.

تاريخ طبري.

رجال طوسي، ص 44، ش 25 در عنوان «سفيان بن يزيد» و با لفظ «حرث بن بشر».

ر. ك: وقعة صفّين، ص 252؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 21.

حارث بن جُلاح حكمي

وي منسوب به حكم - قبيله اي از قبايل يمن - و از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام است كه در صفّين به شهادت رسيده است.

نصر بن مزاحم مي نويسد: روزي از روزهاي جنگ صفين، مردي از خاندان ذويزن، قبيله حمير كه نامش «كُريب بن صبّاح حميري» و از شجاعان و دلاوران معروف سپاه شام بود، به ميدان آمد و هماورد طلبيد، نخست «مرتفع بن وضاح زبيدي» از سپاه امام عليه السلام به نبرد او رفت و به شهادت رسيد. كريب بانگ برآورد: چه كسي به ميدان من مي آيد؟ در اين موقع «حارث بن جُلاح» به نبرد او رفت ولي در اين جنگ تن به تن حارث نيز به شهادت رسيد...، آن گاه اميرالمؤمنين خود به جنگِ كريب رفت و ابتدا او را نصيحت كرد اما كريب پاسخ داد كه: ما از اين حرف ها زياد از تو شنيده ايم و ما

را به نصايح نيازي نيست، اگر مايلي بيا تا بجنگيم. حضرت وقتي دريافت او حاضر به تسليم و ترك مقاتله نيست و حجت را بر او تمام كرده و با گفتن «لا حول و لا قوة الا باللَّه» به سوي او شتافت و ديگر مهلتي به كريب نداد و در همان لحظه و حمله اول چنان ضربتي به او زد كه به هلاكت رسيد، و در همين نبرد، امير مؤمنان عليه السلام باز هماورد طلبيد. حارث بن وداعه حميري و سپس مطاع بن مطلب عنسي به نبرد امام عليه السلام آمد و حضرت نيز آن دو را مهلت نداد و به هلاكتشان رساند، اما پس از آن دو هر چه مبارز طلبيد كسي به نبرد امام عليه السلام نيامد.(1).

*****

ر. ك: وقعة صفّين، ص 315؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 5، ص 239.

حارث بن جمهان جعفي
اشاره

حارث بن جمهان (جهمان) از اصحاب و ياران امام علي عليه السلام بود.(1).

او قاصد اميرمؤمنان به جانب «زياد بن نضر» و «شريح بن هاني»(2) بود كه اين دو فرمانده و پيش قراول سپاه امام عليه السلام به جانب صفين بودند. حضرت در دستورالعملي به آن دو يادآور شده بود كه فرماندهي قواي تحت امر شما را به مالك اشتر واگذار كرده ام و از اين لحظه به بعد، امير شما، مالك اشتر است.(3).

*****

رجال طوسي، ص 39، ش 33 (در رجال طوسي «جهمان» ضبط شده است).

زياد بن نضر و شريح بن هاني از ياران امير مؤمنان عليه السلام هستند كه در جنگ صفين فرماندهي پيش قراولان سپاه امام عليه السلام را عهده دار بودند. در شرح حال اين دو در همين كتاب، تفصيل داستان

خواهد آمد.

وقعة صفّين، ص 154.

دلاوري حارث در صفين

مورخان درباره شجاعت و پايمردي حارث بن جمهان در صفين چنين نقل مي كنند كه: حارث بن جمهان در يكي از روزهاي سخت جنگ صفين دوشادوش مالك اشتر عليه شامي ها شجاعانه جنگيد و بخش عظيمي از قواي شام را متواري ساخت و آنان را ناچار كرد تا از اردوگاه اصلي خود عقب نشيني كنند كه اين كار در به هم زدن توازن نظامي به نفع سپاه امام مؤثر شد. اين نبرد قهرمانانه وي از آن جا آغاز شد كه گروهي از ياران و اصحاب علي عليه السلام، همراه فرمانده شان «عبداللَّه بن بديل» به محاصره قواي معاويه درآمدند و آن قدر مقاومت و پايداري كردند كه بيشترشان به شهادت رسيدند و بقيه آنان نيز خسته و مجروح گشتند. احتمال زيادي داشت كه دشمن آنان را قتل عام كند، بدين سان در اين لحظه «مالك اشتر» به حارث بن جهمان، مأموريت داد تا به سرعت با افراد تحت امرش به كمك نيروهاي متواري خود بشتابد. حارث با يورش برق آسا به سپاه شام كه در تعقيب نيروهاي زخمي و در حال فرار «عبداللَّه بن بديل» بودند، را زمين گير نمود و بدين ترتيب نيروهاي خودي با استفاده از پشتيباني حارث نجات يافتند و به اردوگاه هاي خود بازگشتند.(1).

*****

ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 22 و 23.

حارث بن حاطب انصاري

كنيه او ابو عبداللَّه، برادر ثعلبة بن حاطب و از اصحاب رسول اللَّه صلي الله عليه و آله است. او مي خواست در جنگ بدر شركت كند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله او و ابولبابه را به علت كمي سن از بين راه بازگرداند.(1).

وي در

صفّين نيز حضور داشت و در ركاب اميرمؤمنان عليه السلام جنگيد.(2).

*****

اسدالغابه، ج 1، ص 323؛ الاصابه، ج 1، ص 568.

ر. ك: اسد الغابه، ج 1، ص 323؛ الاصابه، ج 1، ص 568؛ تهذيب التهذيب، ج 2، ص 110.

حارث بن حسّان ربعي بكري

حارث فرزند حسّان ربعي بكري ذهلي از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و از بزرگان و افراد صاحب نفوذ زمان خلافت عمر بن خطاب بود.(1) او از اصحاب علي عليه السلام است كه در جنگ جمل در ركاب آن حضرت مجاهدت كرد، و به شهادت رسيد.(2).

*****

ر. ك: اسد الغابه، ج 1، ص 323؛ الاصابه، ج 1، ص 568؛ تهذيب التهذيب، ج 2، ص 110.

تاريخ طبري، ج 4، ص 522؛ ر. ك: اسد الغابه، ج 1، ص 335.

حارث بن حصيرة ازدي (ابو نعمان كوفي)

شيخ طوسي، او را از اصحاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام به شمار آورده است.(1).

اما از مدارك ديگر استفاده مي شود كه حارث با واسطه از اميرمؤمنان نقلِ حديث كرده و آن حضرت را نديده است،(2) چنانچه در وقعة صفين از حارث بن حصيرة از عبدالرحمان بن عبيد نقل مي كند كه عمار ياسر در صفين برخاست و از حضرت علي عليه السلام خواست كه حتي يك روز هم براي جنگ با معاويه درنگ ننمايد.(3) از اين حديث معلوم مي شود كه حارث بن حصيرة با واسطه از حضرت امير عليه السلام نقل حديث نموده است. و شايد دليل شيخ طوسي حديثي است از كليني از حرث بن حصيرة ازدي نقل كرده كه گفت: مردي گنجي در عهده خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام پيدا كرد و پدرم از او خريد. اين حديث دال بر اين نيست كه او حضرت علي عليه السلام را ملاقات كرده باشد.(4).

*****

رجال طوسي، ص 39، ش 28.

معجم رجال الحديث، ج 4، ص 192؛ قاموس الرجال، ج 3، ص 25.

وقعة صفين، ص 93.

قاموس الرجال، ج 3، ص 25؛ ر. ك: تهذيب التهذيب، ج 2،

ص 110.

حارث بن ربيع

حارث بن ربيع، از اصحاب علي عليه السلام بود كه به «ابو زياد» كنيه داشت. وي از قبيله «بني مازن نجار» است و مدتي نيز عامل حضرت در مدينه بود.(1).

*****

رجال طوسي، ص 39، ش 19.

حارث بن زهير ازدي

حارث بن زهير از اصحاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام بود كه در جنگ جمل به سال 36 هجري شهيد شد.

طبري از «جندب بن عبداللَّه» نقل مي كند كه: در جنگ جمل «عمرو بن اشرف» افسار و خِطام(1) شتر عايشه را گرفته بود و هيچ كس به او نزديك نمي شد، مگر اين كه با شمشير «عمرو» كشته مي شد. در اين هنگام «حارث بن زهير» به طرف وي رفت و اين شعر را خواند:

يا اُمَّنا يا خيرَ اُمٍّ نَعلَمُ

أما تَرينَ كم شُجاعٍ يُكلَمُ

و تُختَلَي هامَتُهُ و المِعصَمُ

- اي مادر ما، اي بهترين مادري كه مي شنا سيم، آيا نمي بيني كه چه دلاوراني زخم برمي دارند و مجروح مي شوند!

- و سر و دست آنان بر زمين مي افتد.

سپس حارث و عمرو بن اشرف به هم ديگر حمله ور شدند و آن قدر شمشير زدند تا اين كه هردو روي زمين افتادند و جان دادند.

*****

خِطام: چيزي است كه در بيني چهارپايان يا گردن آنان مي اندازند تا او را راه برند.

حارث بن شهاب طائي

شيخ طوسي، «حارث بن شهاب طائي» را از اصحاب اميرمؤمنان حضرت علي عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 39، ش 27.

حارث (حُرّ) بن صبّاح

به گفته شيخ طوسي، او از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بوده است.(1).

از حارث بن صباح نقل شده كه حكايت از حضور وي در جنگ صفين در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام دارد. نصر گويد: عمر بن شمر از حُرّ (حارث) بن صباح براي ما نقل كرد كه مي گفته است: در آن روز (يكي از روزهاي سخت جنگ صفين) شمشير يمني در دست مالك اشتر بود كه چون آن را فرود مي آورد، مي پنداشتم آب از آن فرو مي چكد، و چون آن را برمي كشيد، نزديك بود درخشندگي آن، چشم را خيره كند. او دليرانه بر دشمن ضربه مي زد و پيش مي رفت و مي گفت: سختي هايي است كه به زودي از ما مي گذرد، تا آخر داستان.(2).

*****

رجال طوسي، ص 39، ش 32؛ در شرح ابن ابي الحديد، «حارث بن صباح» اما در وقعة صفين و تاريخ طبري نام او «حُرّ بن صباح» ضبط شده است.

ر. ك: وقعة صفين ص 254؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 22؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 5، ص 205؛ ادامه داستان را در شرح حال «حارث بن جمهان» در همين كتاب ملاحظه نماييد.

حارث بن عمرو انصاري

حارث فرزند عمرو بن حرام بن عمرو انصاري خزرجي از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و از ياران اميرالمؤمنين عليه السلام در جنگ صفين است.

ابن حجر به نقل از ابن سعد مي گويد: حارث همراه برادرش - سعد بن عمرو - در جنگ اُحد حضور داشته اند. و در جنگ صفّين نيز در ركاب علي عليه السلام مجاهدت كرده اند.(1).

*****

الاصابه، ج 1، ص 587.

حارث بن عمرو (عوف) ليثي

شيخ طوسي مي نويسد: كنيه اش «ابو واقد» از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود. وي همان كسي است كه معاويه قسم خورده بود كه هر دو گوش او را از سرب سياه پر كند.(1).

شيخ مفيد، نام پدر او را عوف ذكر كرده و مي نويسد: حارث بن عوف و ابو واقد ليثي، از جمله مهاجريني است كه با اميرالمؤمنين علي عليه السلام تا پاي جان بيعت كرده اند.(2).

*****

رجال طوسي، ص 38، ش 17.

الجمل، ص 103.

حارث بن غزيه

او از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله است و «عبداللَّه بن رافع» به واسطه او از رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت نقل كرده است كه گفت: از رسول خدا صلي الله عليه و آله در فتح مكه شنيدم كه مي فرمود: «لا هجرة بعد الفتح؛ بعد از فتح مكه هجرت معنا ندارد».(1).

حارث بن غزيه در جنگ جمل در ركاب حضرت علي عليه السلام حضور داشت و در ميدان جنگ ندا داد: «اي گروه انصار! آيا مي خواهيد هنگامي كه در پيش گاه خداوند حاضر شويد، بگوييد: «ربنا انا اطعنا ساداتنا و كبراءنا فأضلّونا السبيلا؛(2) خداوندا، ما اطاعت امر بزرگان و پيشوايان (فاسد) خود را كرديم كه ما را به گمراهي كشيدند» اي گروه انصار! همان گونه كه قبلاً در نصرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله پيش گام شديد، هم اكنون نيز در ياري اميرمؤمنان عليه السلام بكوشيد كه به خدا قسم اين ياري و نصرت هم شبيه به حمايتتان از رسول خدا صلي الله عليه و آله است، جز اين كه مرتبه و فضل جهاد نخست شما واضح تر است.(3) (4).

*****

اسد الغابه،

ج 1، ص 343.

احزاب 33، آيه 67.

در شرح حال حجاج بن عمرو آمد، ابن اثير نقل كرده كه وي اين آيه و سخنان را خطاب به انصار تلاوت كرده است، (اسد الغابه، ج 1، ص 382) البته اين دو قول با هم منافاتي ندارد؛ زيرا هر دو انصاري اند و مانع ندارد كه حارث بن غزيه در جمل، و حجاج بن عمرو در صفّين آن را گفته باشند.

اعيان الشيعه، ج 4، ص 372.

حارث بن قيس (ابو موسي همداني)

حارث بن قيس كنيه اش ابو موسي همداني اهل كوفه بود كه در جنگ نهروان همراه حضرت علي عليه السلام مجاهدت كرد. در جنگ نهروان حضرت علي عليه السلام در پايان جنگ فرمود: در ميان كشته ها ذا الثديه را پيدا كنيد (نام يكي از سران خوارج مخدج و معروف به ذاالثديه(1) بود كه حضرت به دنبال او مي گشت؛ زيرا از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيده بود كه چنين شخصي در جنگ با حضرت كشته خواهد شد)، جنازه ذا الثديه را در لابلاي راه و جدولي زير كشته ها يافتند و نزد حضرت آوردند، در اين جا امام علي عليه السلام به سجده افتاد و شكر خدا را به جا آورد.(2).

*****

معناي آن در شرح حال «ابو مؤمن وائلي» گذشت.

تاريخ بغداد، ج 8، ص 206؛ ر. ك: مروج الذهب، ج 2، ص 417.

حارث بن قيس جعفي

شيخ طوسي، حارث بن قيس را از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار آورده و مي نويسد: او در صفّين حضور داشت و در جريان اين جنگ يكي از پاهايش را از دست داد.(1).

برادرانش «ابي بن قيس» و «علقمه بن قيس» نيز از ياران اميرمؤمنان بودند. در رجال كشي نقل شده كه «ابي بن قيس» پايش صدمه ديد و مي لنگيد و برادرش «حارث» نيز از يك چشم نابينا بود.

حارث بن قيس، به نقل از رجال كشي مردي فقيه و بزرگوار است كه از يك چشم نابينا بود. وي همراه «علقمه» و «ابي» دو برادرش در صفّين شركت كرد كه علقمه مجروح شد و ابي به شهادت رسيد.(2).

علامه محسن امين، توجيه ديگري نيز كرده كه علاقه مندان مي توانند

به آن مراجعه نمايند.(3).

*****

رجال طوسي، ص 39، ش 20.

رجال كشي، ص 100، ش 159.

ر. ك: اعيان الشيعه، ج 4، ص 372.

حارث بن قيس جعفي كوفي

شيخ طوسي، او را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار آورده است.(1).

ظاهراً اين حارث بن قيس غير از حارث بن قيس جعفي قبلي است، و لذا شيخ طوسي نام اين دو را جداگانه ذكر كرده است.

ابن حجر عسقلاني از «علي بن المديني» نقل مي كند كه «حارث بن قيس جعفي كوفي» در ركاب امام علي عليه السلام در نبرد صفين به شهادت رسيد.(2).

روايتي از «حارث بن قيس جعفي» در كتب حديث مثل «سنن نسائي» و «حلية الاولياء» نقل شده كه او گفت:

اذا كنت في أمر الآخرة فتمكث، و إذا كنت في أمر الدنيا فتوخ، و اذا اهممت بأمر خير فلا تؤخِّره، و إذا أتاك الشيطان و أنت تُصلي فقل إنّك مراءٌ فردّه طولاً؛

اگر در كار آخرتي بر آن اصرار بورز، و اگر در كار دنيا هستي پس دقت كن؛ و اگر در امر خيري كوشش مي كني تأخير نينداز، و اگر در حال نماز شيطان به سراغت آمد بگو: تو دشمن و ستيزه گري، و او را با طول دادن نماز دور كن.(3).

*****

رجال طوسي، ص 38، ش 8.

تهذيب التهذيب، ج 2، ص 124.

حلية الاولياء، ج 4، ص 132؛ تهذيب التهذيب، ج 2، ص 124.

حارث بن مره عبدي

حارث بن مره از ياران علي عليه السلام بود كه در جنگ صفّين به فرماندهي پياده نظام ميسره (طرف چپ) سپاه اميرمؤمنان منصوب شد.(1).

طبري و ديگران نقل مي كنند: هنگامي كه به اميرالمؤمنين عليه السلام خبر دادند كه خوارج نهروان افرادي بي گناه را به قتل رسانده اند و مانند عبداللَّه بن خباب صحابي رسول خدا صلي الله عليه و آله را به جرم حق گويي سر بريده و شكم

همسرش را پاره كردند و فرزند در رحم او را نيز به قتل رسانده اند و سه زن از طايفه طيّ و ام سنان صيداويه را به ناحق كشته اند، حضرت عليه السلام سخت اندوهگين شد و «حارث بن مرّه عبدي» را به عنوان سفير خود، براي دعوت آنان به پرهيز از جنگ و بازگشت آنها به اردوي سپاه اسلام و دست برداشتن از آدم كشي و فتنه فرستاد، متأسفانه وقتي حارث به نزد خوارج در كنار نهر رفت آن مردان نادان و جاهل، حارث را بدون هيچ جرم و گناهي به قتل رساندند، وقتي حضرت و مردم از اين خبر آگاه شدند، اجتماع كردند و از حضرت خواستند كه حركت كند و شر اين گروه نادان و احمق را بركند.(2).

البته از ابن اثير قول ديگري در شهادت حارث نقل شده است.(3).

*****

وقعة صفّين، ص 205.

ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 82؛ مروج الذهب، ج 2، ص 415.

كامل ابن اثير، ج 2، حوادث سال 39، ص 429.

حارث بن منصور عبدي

حارث بن منصور، از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه در جنگ صفّين در ركاب حضرتش مجاهدت كرد.

در يكي از روزهاي جنگ صفين «ذونؤاس» كه به معاويه پيوسته بود، «هل من مبارز گويان» به ميدان آمد و همرزم مي طلبيد و حارث بن منصور كه پسر عمويش بود براي مبارزه با او داوطلبانه وارد ميدان شد، آن دو پس از آن كه به يكديگر حمله ور شدند، اما وقتي هم ديگر را شناختند، ترك تخاصم كردند و هر كدام به اردوگاه خود برگشتند.(1).

*****

وقعة صفّين، ص 270.

حارث بن نصر جشمي[1]

.حارث بن نصر جشمي از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام و شاعري توانا بود كه در صفّين حضور داشت.

نصر بن مزاحم از عبدالرحمان بن حاطب نقل مي كند كه عمروعاص از دشمنان سخت «حارث بن نصر جشمي» كه از ياران علي عليه السلام است، بود و عمرو عاص در كمتر مجلسي مي نشست كه در آن از حارث بن نصر بدگويي نكند و بر او عيب نگيرد؛ زيرا حارث ابياتي در صفين در مذمت عمروعاص كه مي ترسيد با علي عليه السلام در جنگ روبرو شود، سروده است كه دو بيت آن چنين است:

ليس عمروٌ بتارك ذكرَهُ الحَر

بَ مَدَي الدهر أو يُلاقي علياً

واضِعَ السيف فوقَ مَنكبِه الأي

مَنِ لا يَحسب الفوارس شيّاً

- گويا عمروعاص هيچ گاه ياد جنگ را فراموش نمي كند، يا آن كه با علي عليه السلام روبرو شود.

زيرا علي عليه السلام شمشير خود را بر دوش راست خويش مي نهد و شجاعان و سواركاران را چيزي به حساب نمي آورد.

چون «عمرو عاص» حاضر نمي شد كه با علي عليه السلام بجنگد، از اين رو «حارث» در همين قصيده

اش او را هجو كرده است.

از اين رو عمروعاص همواره از حارث بن نضر مذمت مي كرد كه چرا اشعاري در صفين سرود تا ناچار شود به جنگ علي عليه السلام برود و اين رسوايي برهنه شدن عورتش در تاريخ بماند.

*****

در شرح ابن ابي الحديد «حارث بن نضر خثعمي» ضبط شده است.

حارث بن همام نخعي

حارث بن همّام از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام است كه صاحب لواي مالك اشتر در صفّين بود.(1).

نصر بن مزاحم نقل مي كند: «مالك اشتر» در روز سختي از جنگ صفّين «حارث بن همّام نخعي» كه از خاندان صهبان بود را فراخواند و پرچم خود را به او داد و گفت: اي حارث! اگر مي دانستم كه تو تا دم مرگ صبر نمي كني، پرچمم را از تو پس مي گرفتم و اين كرامت را به تو واگذار نمي كردم.» حارث در جواب گفت: اي مالك! به خدا سوگند، امروز در سپاه دشمن پيش مي روم تا تو شاد شوي و يا كشته شوم، پس تو از پي من بيا.

سپس لواي مالك را گرفت و پيش برد و چنين سرود:

يا أشتر الخيرِ و يا خيرَ النَّخَع

و صاحبَ النَّصرِ إذا عَمَّ الفَزَع

و كاشف الأمر إذا الأمر وَقع

ما أنت في الحرب العَوان بالجزع

- اي اشتر، اي مرد خوبي ها و اي بهترين فرد نخع، و اي كسي كه هرگاه بيم و هراس همه جا را مي گيرد، نصر و پيروزي از توست.

- اي كسي كه چون جنگ واقع شود، گرفتاري را برطرف مي سازي، تو در اثر جنگ هاي پياپي، فرياد به ناله و جزع نمي كني.

مالك وقتي ديد حارث چنين مردانه آماده نبرد و جنگيدن

و پيش روي به سوي دشمن است، به وي گفت: نزديك بيا، او نزديك شد و مالك سرش را بوسيد و اين دعا را در حق او كرد: امروز از اين سر جز نيكان و برگزيدگان پيروي نمي كنند، پس مالك در ميان ياران خود فرياد برآورد كه جانم فداي شما باد، پايداري و مقاومت كنيد.(2).

*****

رجال طوسي، ص 39، ش 25.

وقعة صفّين، ص 172 و 173؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 327.

حارث همداني (حارث بن عبداللَّه اعور همداني)[1]
اشاره

.حارث فرزند عبداللَّه اعور همداني، از اصحاب خاص و مورد توجه امير مؤمنان عليه السلام (معروف به حارث همداني) است.(2) او در جنگ صفين حضرت عليه السلام را ياري نمود و نيز از افراد مورد وثوق و اصحاب سرّ حضرت بوده است.

به نقل ابن داود، حارث يكي از علماي بزرگ، تابعي عالي قدر و فقيه زمان خويش بود و از همه مردم به علم رياضي و فرايض بيشتر آشنا بود و آنها را از حضرت علي عليه السلام آموخته بود.(3).

نصر بن مزاحم مي گويد: وي از جانب اميرالمؤمنين عليه السلام مأموريت يافت تا مردم را به «نخليه» اردوگاه سپاه عراق براي عزيمت به جانب صفين فراخواند و او هم چنين كرد.(4) وي در زمان عبداللَّه بن زبير در شهر كوفه در سال 63 يا 65 يا 70 هجري از دنيا رفت و عبداللَّه بن يزيد انصاري (حاكم كوفه) از جانب عبداللَّه بن زبير بر او نماز خواند.(5).

*****

هَمْدان (به سكون ميم) قبيله اي است در يمن، و حارث همداني منسوب به همان قبيله است كه در كوفه نزول كردند و همدان مورد عنايت حضرت علي عليه السلام بودند، چنانچه حضرت درباره آنان

فرموده است:

فلو كنت بواباً علي باب جنّة

لقلت لهمدان ادخلي بسلام

- اگر من بر در بهشت باشم، به قبيله همدان مي گويم به سلامتي داخل بهشت شويد.

و هَمَدان (به فتح هاء و ميم از شهرهاي بزرگ در غرب ايران است كه تاريخ بناي آن به 800 سال قبل از ميلاد مي رسد و مدفن شيخ الرئيس بوعلي سينا است.

رجال طوسي، ص 38، ش 4 و رجال برقي، ص 4.

تهذيب التهذيب، ج 2، ص 116؛ اعيان الشيعه، ج 4، ص 366.

وقعة صفين، ص 121.

تهذيب التهذيب، ج 2، ص 117؛ اعيان الشيعه، ج 4، ص 367.

حارث و حديث حضور امام بر بالين محتضر

حارث همداني مي گويد: شبي دير هنگام به محضر اميرالمؤمنين عليه السلام رسيدم، حضرت فرمود: چه چيزي باعث شد كه تو در اين وقت شب به اين جا بيايي؟ گفتم: اي اميرمؤمنان! به خدا قسم حبّ و دوستي تو، مرا به اين جا آورد. حضرت در پاسخ او فرمود:

أما إني ساحدّثك لتشكرها، أما إنّه لا يموتُ عبدٌ يُحبّني فتخرُجُ نفسُه حتي يَراني حيث يُحبُّ، و لا يَموتُ عبدٌ يُبغِضُني فَتَخْرُجُ نُفسُه حتي يَراني حيثُ يَكره؛

اينك براي تو حديثي مي گويم كه شكر آن را نمايي، اي پسر اعور! آگاه باش، بنده اي كه مرا دوست دارد، نمي ميرد مگر آن كه هنگام جان دادن مرا آن گونه كه دوست دارد، خواهد ديد و هيچ بنده اي كه مرا دشمن داشته باشد، نمي ميرد، مگر آن كه هنگام جان دادن مرا همان طوري كه دشمني دارد، خواهد ديد.(1).

سيد بن محمد حميري همين حديث را اين گونه به شعر درآورده است:

قول عليٍ لحارث عجبُ

كَم ثَمّ اُعجوبةٌ له حَملا

يا حارِ هَمْدان مَن يَمُتْ يَرني

مِن مُؤمنٍ

أو مُنافقٍ قُبُلا

يَعرفُني طَرفُهُ و أعرفُه

بنعتِهِ و اسمِه و ما عَملا

و انت عِندَ الصراطِ تَعرفُني

فلا تَخَف عثرةً و لا زَللا

أسقيك من باردٍ علي ظماء

تَخالُه في الحَلاوةِ العَسلا

أقول للنار حين توقف لِل

-عرض دَعيِه لا تَقربي الرجلا

دَعيِه لا تقربيه إنّ له

حَبْلاً بِحبلِ الوصِي مُتَّصِلا

هذا لنا شيعة و شيعتنا

أعطاني اللَّه فيهم الأملا(2).

- گفتار علي عليه السلام به حارث شگفت انگيز بود كه چه بسيار عجايبي است كه امام به اجمال فرموده است.

- اي حارث همداني، هر كسي - مؤمن يا منافق - هنگام مرگ مرا مي بيند، روي به روي خواهد بود.

- با نگاهي مرا مي شناسد و من وي را به نام و شهرت و به كردار نيك و بدش مي شناسم، او را.

- و تو در صراط مرا مي شناسي، پس مترس از زمين خوردن و لغزش كه سررشته تو محكم است.

- در حالي كه تو تشنه هستي من از آبي گوارا سيرابت مي كنم كه تصور كني آن آب در حلاوت و شيريني مانند عسل است.

- به آتش دوزخ - كه در قيامت مهيا مي شود - خواهم گفت: بگذار او را رها كن و نزديك اين مرد مرو.

- و اين مرد را فروگذار و به او نزديك مشو كه ريسمان وي با ريسمان وصي پيغمبر پيوند دارد.

- اين شيعه و دوست ما است و خداوند، اميد نجات شيعيان را به من داده است.(3).

ارادت و اخلاص وي به اميرالمؤمنين عليه السلام و خاندان پيامبرعليهم السلام بسيار مشهور و معروف بود. اميرمؤمنان در حق او فرموده است:

ولو ان يوماً كنت بوّاب جنّة

لقلت لهمدان ادخلوا بسلام

- اگر من صاحب در بهشت بودم به طايفه «همدان» مي گفتم،

با سلامت داخل بهشت شويد.(4).

*****

رجال كشي، ص 89، ش 142.

يك بيت آخر در اعيان الشيعه آمده و در اسناد ديگر نيست.

امالي مفيد، مجلس اول، ص 7؛ كشف الغمه (مترجم)، ج 1، ص 547؛ اعيان الشيعه، ج 4، ص 370.

سفينة البحار، ج 2، ماده همد، ص 722.

حارث در سنين پيري و نصايح امام

روزي حارث همداني با جماعتي از شيعيان خدمت امير مؤمنان علي عليه السلام شرفياب شد، و اصبغ بن نباته مي گويد: من هم در ميان آن جماعت بودم و حارث پير و بيمار بود و به هنگام راه رفتن، كج و راست مي شد و عصا را بر زمين مي كشيد و بي اختيار به طرفي متمايل مي شد تا به خدمت آن حضرت رسيد. اصبغ گويد: حارث نزد اميرالمؤمنين عليه السلام قرب و منزلتي داشت و لذا به او فرمود: «كيف تجدك يا حارث؟ اي حارث همداني خود را چگونه يافتي؟» گفت: اي امير مؤمنان، زمانه مرا گرفته و خصومت و دشمني اصحابت سبب فزوني درد و رنج دروني من شده است.

حضرت عليه السلام فرمود: خصومت آنان در چه چيز است؟ گفت: در شأن و مقام تو، خصومت دارند و بليه و گرفتاري من از اين ناحيه است؛ زيرا بعضي درباره شما غلو نموده و در اين راه افراط مي كنند و بعضي ديگر بغض و دشمني را بالا برده اند و برخي در شك و ترديد مانده اند، نمي دانند كه اقدام كنند و پيش بروند و يا امتناع كنند و بمانند.

حضرت عليه السلام فرمود:

فحسبك يا أخا همدان، الا انّ خير شيعتي النمط الاوسط، إليهم يرجع الغالي و بهم يلحق التالي؛

اي برادر همداني، همين قول تو را

بس است، بدان كه بهترين شيعه من جماعتي هستند كه حد وسط را رعايت كنند و طريق وسط را از دست ندهند و غالي و دوست افراطگر بايد بازگردد و به جماعت حد وسط رجوع كند و دشمن و مبغض بايد برگردد و خود را به همين جماعت حد وسط ملحق كند.

گفت و گوي امام عليه السلام با حارث طولاني است كه براي اختصار نمي آوريم.(1).

*****

كشف الغمه (مترجم)، ج 1، ص 547 - 544.

امام علي در مهماني حارث

كشي از ميمون بن مهران نقل مي كند كه اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود: روزي حارث همداني مرا به مهماني منزلش دعوت نمود. به او گفتم: به شرط اين كه چيزي براي من اضافه نكني و تنها مرا به آنچه در منزل داري، پذيرايي نمايي و خود را به زحمت نيندازي و چيزي از بيرون خانه برايم فراهم نياوري. حارث قبول كرد كه از حضرتش به اين شرط پذيرايي نمايد. وقتي امام عليه السلام بر او وارد شد، ديد حارث ناراحت است و دوست دارد چيزي خريداري كند، اما گمان دارد به خاطر شرطي كه شده براي او خريد از بيرون خانه جايز نيست، لذا حضرت فرمود: اي حارث تو را چه مي شود؟ گفت: يا علي، من اين دراهم را دارم، اما نمي توانم براي شما چيزي كه ميل دارم، خريداري نمايم. حضرت فرمود: آيا مگر من به تو نگفتم خودت را براي خريد به زحمت نينداز و اينك كه تو پول داري، گويا به آنچه در خانه داري مي باشد، پس خريد از بيرون مانعي ندارد.(1).

از اين حديث استفاده مي شود كه پذيرايي از ديگران و مهماني ها بايد

در حد توان و قدرت مالي انسان صورت گيرد و با قرض و نسيه خريدن و پذيرايي از مهمان منطبق با اسوه و الگوي اسلام و اميرالمؤمنين علي عليه السلام نيست.

*****

رجال كشي، ص 89، ح 143.

حارثه بن بدر غداني تميمي

حارثة بن بدر از اشراف و رؤساي «بني تميم» در بصره و از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام است. احنف بن قيس او را مردي زيرك و بافراست و شاعري خوش ذوق و سواركاري ماهر در قبيله بني تميم به شمار مي آورد.(1) اگر چه او در جنگ جمل با عايشه بود و فرزند و برادرش صدمه ديدند،(2) اما هنگامي كه حضرت علي عليه السلام وارد كوفه شد، وي از بصره به همراه احنف بن قيس، جارية بن قدامه، زيد بن جبله و جمع زيادي از بني تميم به حضور آن حضرت رسيدند، و وفاداري خود را به پيروي از امام عليه السلام اعلام نمودند.

وقتي علي عليه السلام قصد مقابله با سپاه معاويه را داشت نظر عده اي را خواست كه يكي از آنها حارثه بود كه گفت: اي اميرمؤمنان! ما بيم و اميد را در هم آميخته ايم، به خدا قسم، آرزو دارم مرده هايمان زنده مي شدند و از آنان بر دشمن مدد مي جستيم و البته تعداد سپاهيان ما بيشتر از دشمن نخواهد شد؛ زيرا شما جز همين ها كه با شما هستند، يار و ياوري نداريد، لكن ما در ميان قوم خود كساني داريم كه هرگز با جنگي كه خصومتش از معاويه شديدتر باشد، روبه رو نخواهند شد و هيچ خلأ و شكافي مهم تر از شام را سد نخواهند كرد و از طرف ديگر، در

بصره مسئله مهمي نيست كه ما قوم خويش را مترصد آن كنيم و دشمني هم نيست كه آنان را براي مقابله آنها در نظر بگيريم.(3).

*****

وقعة صفين، ص 24.

ر. ك: تاريخ طبري، ج 4، ص 536.

ر. ك: وقعة صفّين، ص 27 - 24.

حارثه بن ثور

شيخ طوسي مي نويسد: «حارثة بن ثور» از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بوده است.(1).

*****

رجال طوسي،ص 39، ش 30.

حارثه بن سرافه انصاري

او از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله مي باشد. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله بين وي و «سايب بن مظعون» عقد اخوّت جاري كرد. او در غزوه بدر و احد نيز شركت داشت.(1) هم چنين وي را با نام «حارث» از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام نيز به شمار آورده است.(2).

شيخ مفيد وي را «حارث بن سراقه» ناميده و مي نويسد: حارث از مهاجراني بود كه با اميرالمؤمنين علي عليه السلام بيعت كرد.(3).

ابن حجر مي نويسد: او از اصحاب بدر است، و نيز نقل مي كند در بدر به شهادت رسيده است(4).

*****

همان، ص 18، ش 37.

همان، ص 38، ش 12.

الجمل، ص 104.

الاصابه، ج 1، ص 575 و 614.

حارثه بن قدامه

شيخ طوسي مي نويسد: «حارثة بن قدامه» از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود.(1).

شايد او همان «جارية بن قدامه» است كه به اشتباه «حارثه» درج شده است.

*****

رجال طوسي، ص 39، ش 29.

حارثه بن نعمان انصاري

حارثه فرزند «نعمان بن نقع انصاري خزرجي» از قبيله بني نجار، كنيه اش «ابو عبداللَّه» بود. وي از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله است كه در ركاب آن حضرت در جنگ بدر، احد و ساير غزوه هاي پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله شركت نموده است و از فضلاي صحابه رسول خدا است. وي دوبار جبرئيل را به شكل «دحية كلبي» ديده است: يكي هنگام عزيمت پيامبر صلي الله عليه و آله به بني قريظه و ديگري زمان مراجعت از حنين.(1) وي از ياران اميرالمؤمنين عليه السلام است و در جنگ هاي زمان آن حضرت شركت داشت و در ركاب آن حضرت جنگيد.(2).

حارثه بن نعمان از كساني است كه به مادرش بسيار نيكي مي كرد و رسول خدا صلي الله عليه و آله در حديثي فرمود: «من داخل بهشت شدم، صداي قرائتي شنيدم، گفتم: اين شخص چه كسي است؟ گفته شد: او حارثه است.» سپس رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «اين چنين نيكان شما هستيد» و او به مادرش نيكي مي كرد».(3).

وي در عصر حكومت معاويه پس از آن كه دو چشم خود را از دست داده بود، دنيا را وداع گفت.(4).

*****

اسد الغابه، ج 1، ص 358؛ الاصابه، ج 1، ص 618؛ رجال طوسي، ص 17، ش 35.

رجال طوسي، ص 17، ش 35.

اسد الغابه، ج 1، ص 358؛ الاصابه، ج 1، ص 618؛ سير اعلام النبلاء، ج

4، ص 44.

الاصابه، ج 1، ص 619؛ ر. ك: اسد الغابه، ج 1، ص 358؛ رجال طوسي، ص 17، ش 35.

حازم بن ابي حازم احمسي

حازم برادر قيس(1) بن ابي حازم يكي از اصحاب جليل القدر پيامبر صلي الله عليه و آله و نيز از ياران با وفاي علي عليه السلام بود كه در صفّين زير پرچم احمس و بجيله جنگيد و به شهادت رسيد.(2).

*****

ابن اثير، حازم را پدر «قيس» مي داند.

اسد الغابه، ج 1، ص 360؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 26؛ وقعة صفّين، ص 258.

حبابه والبيه (ام الندي)
اشاره

حَبابه دختر جعفر اسدي از طايفه «بني والبه» وابسته به قبيله بني اسد، معروف به «حبابه والبيه» كنيه اش «ام الندي» به قولي «ام البراء» يا «ام غانم» است. او يكي از زنان موثق و پر سن و سال بوده كه مورد احترام قبيله خود و مورد علاقه خاندان پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله بوده است.

او حضرت علي، امام حسن و امام حسين عليهم السلام را درك كرده و رواياتي نيز از آنان نقل نموده و چون عمرش بسيار طولاني بود در سن 113 سالگي با امام سجاد عليه السلام ملاقات كرد و خدمت پيشوايان اسلام امام باقر، امام صادق و امام كاظم عليهم السلام شرفياب شد و نُه ماه پس از ملاقات با امام رضا عليه السلام از دنيا رفت.(1) امام هشتم عليه السلام به سبب علاقه اي كه به اين بانوي مكرمه داشت، كه وي را در پيراهن مبارك خود كفن كرد.(2).

*****

ر.ك: تراجم اعلام النساء، ج 2، ص 6؛ اعيان الشيعه، ج 4، ص 383؛ رجال طوسي، ص 67، ش 6 و ش 1 و ص 142، ش 2.

اعيان الشيعه، ج 4، ص 383.

حبابه و نقل حديث

حبابه مي گويد: از حسين بن علي عليه السلام شنيدم كه مي فرمود:

نحن و شيعتُنا عَلي الفطرةِ التي بَعَث اَللَّهُ عليها محمداً صلي الله عليه و آله و سائر الناس منها برآء؛

ما و شيعيان مان بر فطرتي هستيم كه محمد صلي الله عليه و آله بر آن فطرت مبعوث گرديده (كه همان دين حنيف حضرت ابراهيم عليه السلام است) و ساير مردم (كه به مذهب آنان نيستند) از آن جدا هستند.(1).

*****

رجال كشي، ص 114، ش 182؛ اعيان

الشيعه، ج 4، ص 383؛ تراجم اعلام النساء، ج 2، ص 7.

دعاي امام و شفاي حبابه

«اسحاق بن عمار» به نقل از حبابه مي گويد: گرفتار بيماري برص شده بودم، امام عليه السلام دست مباركش را بر محل زخم گذاشت و دعا كرد و همين طور كه دعاي مي كرد، دستش را از زخم برداشت كه خداوند بيماري برص را از من برطرف كرد و بهبودي يافته ام. بعد امام عليه السلام به من فرمود:

يا حبابه، انه ليس أحدٌ علي ملة ابراهيم في هذه الامة غيرنا و غير شيعتنا و من سواهم منها براء؛

اي حبابه، هيچ كس از اين امت جز خود ما و شيعيان مان بر دين حنيف ابراهيم نيست و ساير مردم از دين حنيف ابراهيم دور و گريزان هستند.(1).

*****

رجال كشي، ص 115؛ تراجم اعلام النساء، ج 2، ص 6.

حديثي در امامت معصومين

حبابه مي گويد: نزد حضرت علي عليه السلام رفته و عرض كردم: خدا شما را رحمت كند، دليل امامت چيست؟

حضرت به من فرمود: آن سنگريزه ها را بياور، و با دست اشاره به سنگ خاصي كرد. من آن سنگ را خدمتش بردم، حضرت با انگشترش (خاتمش) آن سنگ سخت را مُهر كرد و به من فرمود:

يا حبابه، إذا ادَّعَي مُدَّعِ الإمامة، فَقَدَّرَ أن يَطبعَ كما رأيتَ فاعلمي أنّه إمامٌ مفترضُ الطاعة، و الإمام لا يَعزبُ عنه شي ءٌ يُريده؛

اي حبابه، هر گاه كسي مدعي امامت شد و توانست روي اين سنگ را با انگشترش مهر كند، چنان كه من كردم پس بدان كه اطاعت او واجب است و چيزي كه بخواهد از او پوشيده نيست.

حبابه مي گويد: من آن سنگريزه را با خود برداشتم و پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام خدمت امام حسن مجتبي عليه السلام رسيدم كه

در مقام پدر بزرگوارش قرار گرفته و امامت و رهبري امت اسلامي به عهده اش بود، مردم از او پرسش مي كردند و حضرت جواب مي داد، همين كه مرا ديد فرمود: اي حبابه، گفتم: بله، اي مولايم. فرمود: آنچه را با خود داري بياور. (اشاره به همان سنگريزه). من فوراً سنگريزه را به حضرت دادم و امام مجتبي عليه السلام بر آن مهر كرد، همان گونه كه اميرالمؤمنين عليه السلام مهر كرده بود. بعد از شهادت امام حسن عليه السلام به محضر امام حسين عليه السلام در مسجد مدينه رسيدم به من مرحبا گفت و فرمود: آيا دليل امامت را مي خواهي؟ عرض كردم: آري آقاي من. فرمود: آنچه را با خود داري بياور. من سنگريزه را به حضرت دادم بر آن مهر زد.

پس از شهادت آن حضرت، خدمت امام سجاد عليه السلام و پس از شهادت آن امام عليه السلام به محضر امام باقر عليه السلام و بعد از آن به حضور امام صادق عليه السلام و پس از آن به حضور امام موسي بن جعفر عليه السلام شرفياب شدم و هر كدام بر آن سنگريزه ها مهر زدند، و پس از آن خدمت امام هشتم علي بن موسي الرضا عليه السلام رسيدم و آن حضرت نيز بر آن مهر زد.

مرحوم كليني در ادامه از از محمد بن هشام نقل مي كند كه: حبابه نُه ماه پس از ديدار با امام رضا عليه السلام از دنيا رفت.(1).

*****

اصول كافي، ج 1، كتاب الحجه، ص 346؛ تراجم اعلام النساء، ج 2، ص 6 و 8.

حبّان بن حارث كوفي

حبان بن حارث، كنيه اش «ابو عقيل كوفي» از اصحاب

اميرمؤمنان عليه السلام است كه در جنگ نهروان عليه خوارج جنگيد.(1).

*****

تاريخ بغداد، ج 8، ص 254؛ اعيان الشيعه، ج 4، ص 384.

حبه بن جوين (جوير) عرني
اشاره

حبه عرني، فرزند جُوين (جوير) بن علي از اهالي كوفه و كنيه اش «ابو قدامه» از شيعيان و اصحاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام(1) و امام حسن مجتبي عليه السلام به شمار مي آيد.(2).

حبه مردي زاهد و با تقوا و دائم الذِكر بوده است لذا «سلمة بن كهيل» مي گويد: من حبه را نديدم جز آن كه مشغول ذكر و تسبيح بود.(3).

برخي مثل خطيب بغدادي(4) او را جزو تابعين(5) به شمار آورده ولي بعضي ديگر او را از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله به شمار آورده اند.(6) و ابن اثير و ديگران از مسلم ملائي نقل مي كنند كه حبه گفت: من در روز غدير خم در حجة الوداع حاضر بودم و رسول خدا صلي الله عليه و آله علي را به جانشيني خود معرفي كرد.(7) سپس مي افزايد: من در آن روز مشرك بودم.(8).

مسلم اعور گويد: او در جنگ جمل در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام حضور داشت و خود شاهد از بين رفتن شتر عايشه و منهزم شدن سپاه او بوده است.(9).

خطيب بغدادي و ابن اثير از مسلم اعور از «حبه بن جوين» نقل مي كند كه گفت: من و ابو مسعود در مدائن نزد «حذيفة بن يمان» رسيديم و پس از سلام و گفت و گو به حذيفه گفتيم: ما از فتنه هايي كه پيش آمد كرده، مي ترسيم براي ما حديثي بيان كن؟ حذيفه گفت: از فتنه اي كه پسر سميه (عمار ياسر) به وجود مي آيد، مراقب باشيد؛

زيرا از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مي فرمود:

تقتله الفئة الباغية (الناكبة) عن الطريق، و ان آخر رزقه ضياح من لبن؛

بدانيد او (عمار) را دسته و گروه ستمكاري كه از راه مستقيم به انحراف رفته اند، خواهند كشت و آخرين رزق و روزي عمار شيري است كه با آب مخلوط است.(10).

*****

رجال طوسي، ص 38، ش 9؛ رجال برقي، ص 6؛ اسد الغابه، ج 1، ص 367.

رجال طوسي، ص 67، ش 5.

تاريخ بغداد، ج 8، ص 276؛ تهذيب التهذيب، ج 2، ص 151.

تاريخ بغداد، ج 8، ص 274.

ر. ك: همين كتاب، ص 34.

الاصابه، ج 2، ص 164.

متن روايت حبه كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله در معرفي علي عليه السلام به جانشيني خود بيان فرموده است، در صفحات بعدي خواهد آمد.

اسد الغابه، ج 1، ص 367 و نيز اين ايراد آمده است: اين كه حبه مي گويد: من در حجةالوداع بودم ولي در حال شرك بودم، آيا مگر در حجة الوداع غير از مسلمانان كس ديگري از مشركين همراه پيامبر صلي الله عليه و آله براي حج و زيارت خانه خدا بوده كه حبه مي گويد: من بودم، ولي مشرك بودم! زيرا حضرت علي عليه السلام در مكه در موسم حج اعلام كرد كه: «از اين تاريخ و سال هاي بعد هيچ مشركي حج نياورد.» و پيامبر صلي الله عليه و آله در سال بعد كه سال دهم هجري بود، حج آورد و به آن «حجة الوداع» مي گويند و اسلام در آن زمان تمام جزيرة العرب را فرا گرفته بود. با توجه به توضيح ابن اثير

در اسد الغابه، ممكن است گفته شود كه حبه در آن زمان اتفاقي در حجة الوداع حضور داشته، نه اين كه جزو حاجيان بوده است يا كلمه «مشرك بودم» كذب باشد وبه او نسبت داده اند، و اللَّه العالم.

ر. ك: الجمل، ص 382.

تاريخ بغداد، ج 8، ص 275؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 381.

چند حديث از حبه

1 - حبه عرني نقل مي كند كه: روز غدير خم، پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در نيمه روز همه مردم را براي نماز جماعت دعوت كرد و حمد خدا و ثناي او را به جاي آورد، بعد فرمود: «أتعلمون أنّي أولي بكم من أنفسكم؟ آيا مي دانيد من از خود شما به شما سزاوارتر هستم؟» همه گفتند: آري. سپس فرمود:

فمن كنت مولاه فعليٌ مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه؛

پس هر كس كه من مولا و سرپرست او هستم، علي مولاي اوست، بار خدايا، هر كس او را دوست مي دارد دوست بدار و هر كس او را دشمن مي دارد، دشمن بدار.

سپس رسول خدا صلي الله عليه و آله دو دست علي عليه السلام را گرفت و به قدري بالا برد كه زير بغل هر دو دست او را ديدم (و او را به مردم به جانشيني خود معرفي كرد).(1).

2 - حبه عرني از حضرت علي عليه السلام نقل مي كند كه فرمود:

انّ اللَّه عزّوجلّ أخذ ميثاق كلِّ مؤمنٍ علي حبّي، و ميثاق كلِّ منافقٍ علي بُغضي، فلو ضربتُ وجه المؤمنِ بالسيف ما أبغضني، ولو صببتُ الدنيا علي المنافق ما أجنّي؛

همانا خداي عزوجل ميثاق هر مؤمن را بر دوستي من گرفته است و ميثاق

هر منافقي را بر دشمني با من گرفته است، و اگر بيني مؤمن را با شمشير بزنم مرا دشمن نمي دارد و اگر تمام دنيا را به گلوي منافق بريزم مرا دوست نمي دارد.(2).

3 - «مسلم اعور» از «حبه عرني» نقل مي كند كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

مَن أحبّني كان معي، أما إنّك لو صُمتَ الدهر كلَّه و قُمتَ الليل كلّه، ثم قُتِلتَ بين الصفا و المروة - او قال بين الركن و المقام - لما بعثك اللَّه الّا مع هواك بالغاً ما بلغ، إن في جنّة ففي جنة، و ان في نار ففي نار؛

اي حبه، هر كه مرا دوست بدارد در قيامت با من خواهد بود، همانا اگر همه روزها را روزه بگيري و همه شب ها را به نماز و عبادت بايستي و ميان صفا و مروه (يا ركن و مقام) كشته شوي، خداوند تو را با همان كسي كه در هواي او هستي در قيامت مبعوث خواهد كرد، اگر او بهشتي است در بهشت و اگر جهنمي است در جهنم خواهي بود.(3).

4 - «ابن فضيل» از أجلح نقل مي كند كه: حبه عرني گفت: از علي عليه السلام شنيدم كه مي فرمود: «لقد عبدتُ اللَّه قبل أن يعبده أحدٌ من هذه الاُمة خمس سنين؛

من خداوند را پنج سال بيش از آن كسي از اين امت او را عبادت كند، عبادت كرده ام».(4).

5 - «سلمة بن كهيل» از «حبه عرني» نقل مي كند كه گفت: از علي عليه السلام شنيدم كه مي فرمود: «أنا أوّل من صلّي مع رسول اللَّه صلي الله عليه و آله؛ من نخستين كسي هستم كه با رسول خدا

صلي الله عليه و آله نماز گزارده ام».(5).

*****

اسد الغابه، ج 1، ص 367؛ ر. ك: الاصابه، ج 2، ص 164.

شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 83.

شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 105.

شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 118.

شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 118.

نقل تقسيم بيت المال

حبه عرني نقل مي كند: وقتي حضرت علي عليه السلام بيت المال بصره را تصرف كرد، تمام اموال را ميان جنگجويان اصحاب خود تقسيم كرد و به هر يك پانصد درهم داد و خود نيز مانند يكي از سربازان فقط پانصد درهم برداشت. در اين هنگام كسي كه در جنگ شركت نكرده بود، آمد و گفت: «يا اميرالمؤمنين، كنتُ شاهداً معك بقلبي و ان غاب عنك جسمي، فاعطني من الفي ء شيئاً؛ اي اميرالمؤمنين، من با قلب و دل خود همراه تو بودم هر چند جسم من حضور نداشت، اينك از غنيمت به من عطا فرماييد.» امام همان پانصد درهمي را كه براي خود برداشته بود، به او بخشيد و بدين ترتيب براي خود چيزي از غنايم باقي نگذاشت.(1).

*****

همان، ج 1، ص 250.

داستاني از راهب در مسير صفين

از اخباري كه حبه عرني نقل مي كند، داستان بسيار جالبي است كه در حركت سپاه اميرالمؤمنين عليه السلام از كوفه به صفين اتفاق افتاده است.

او مي گويد: چون اميرالمؤمنين عليه السلام به محلي به نام «رقه» رسيد، در بليخ كنار فرات فرود آمد، راهبي از صومعه اي كه آن جا بود، نزديك آمد و خدمت حضرت رسيد و گفت: پيش من كتابي است كه آن را از نياكان خود به ارث برده ايم و آن را اصحاب عيسي بن مريم عليه السلام نوشته اند، آيا آن را خدمت شما عرضه بدارم؟

حضرت فرمود: آري.

راهب آن نوشته را خواند و مضمون نوشته دال بر بعثت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و خلقيات پسنديده آن حضرت بود، مرد راهب پس از قرائت نوشته فوق، گفت: من همراه تو خواهم آمد و از

شما جدا نخواهم شد تا هر چه بر سر تو آيد، بر سر من نيز بيايد.

اميرالمؤمنين عليه السلام لختي گريست و خداي را سپاس گزارد و گفت:

الحمد للَّه الذي لم أكن عنده منسياً، الحمد للَّه الذي ذكرني عنده في كتب الابرار؛

سپاس خداوندي را كه مرا در نزد خود از فراموش شدگان قرار نداد و حمد خداي را كه نام مرا در كتاب هاي بندگان خود و نيكوكاران ثبت نموده است.

سپس مرد راهب همراه حضرت علي به صفين آمد و در ركاب آن حضرت به شهادت رسيد و موقعي كه اجساد شهدا را به خاك مي سپردند و هر گروهي به جست و جوي كشته هاي خود بودند، حضرت فرمود: پيكر آن مرد راهب را بجوييد و چون يافتند خود حضرت بر آن نماز گزارد و او را به خاك سپرد و چند بار براي او طلب مغفرت كرد و در آخر چنين فرمود: «هذا منّا اهل البيت؛ اين مرد از افراد خاندان ما اهل بيت است».(1).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 205.

مناجات امام در نيمه هاي شب

حبه عرني حديثي در مناجات نيمه شب حضرت علي عليه السلام، بدين مضمون نقل كرده است:

او مي گويد: شبي با نوف بكالي در صحن حياط دارالاماره كوفه خوابيده بوديم. بعد از نيمه شب ديديم اميرالمؤمنين علي عليه السلام آهسته از داخل قصر به طرف صحن حياط مي آيد، اما با حالتي غيرعادي، دهشت فوق العاده اي بر او مستولي است حتي قادر نيست تعادل خود را حفظ كند، دست خود را به ديوار تكيه داده و خم شد و با كمك ديوار قدم به قدم پيش مي آمد و با خود اين

آيات 194 - 190 سوره آل عمران را قرائت مي كند.(1).

حبه مي گويد: همين كه امير مؤمنان عليه السلام اين آيات را به آخر رساند، مجدداً خواندن آيات را از سر گرفت و مكرر اين آيات را - در حالي كه از خود بي خود شده بود و گويي هوش از سرش پريده بود - تلاوت كرد.

حبه و نوف هر دو در بستر خويش آرميده بودند و اين منظره عجيب را از نظر مي گذراندند؛ حبه مانند بهت زدگان خيره خيره مي نگريست. اما نوف نتوانست جلو اشك چشم خود را بگيرد و مرتب گريه مي كرد تا اين كه علي عليه السلام به نزديك خوابگاه ما رسيد و گفت: اي حبه، خوابي يا بيدار؟

عرض كردم: بيدارم يا اميرالمؤمنين، تو كه از هيبت و خشيت خدا اين چنين هستي، پس واي به حال ما بيچارگان!

اميرالمؤمنين عليه السلام چشم ها را پايين انداخت و گريست، آن گاه فرمود:

يا حبّة، إن للَّه موقفاً و لنا بين يديه موقف، لا يخفي عليه شي ءٌ من أعمالنا انّ اللَّه أقرب إليّ و إليك من حبل الوريد، يا حبه إنه لن يحجبني و لا إيّاك عن اللَّه شي ء؛

اي حبه، همگي ما روزي در مقابل خداوند نگه داشته خواهيم شد و هيچ عملي از اعمال ما بر او پوشيده نيست. او به من و تو از رگ گردن نزديك تر است، هيچ چيز نمي تواند بين ما و خدا حائل شود.

آن گاه حضرت به نوف خطاب كرد: خوابي؟

نوف عرض كرد: نه يا اميرالمؤمنين، بيدارم و مدتي است كه اشك مي ريزم.

حضرت عليه السلام فرمود:

يا نوف، ان طال بكائك في هذه

الليلة مخافة من اللَّه عزوجل قرَّت عيناك غداً بين يدي اللَّه عزّوجل، يا نوف إنه ليس من قطرة قطرت من عين رجل من خشية اللَّه الّا أطفات بحاراً من النيران، يا نوف...؛

اي نوف، اگر امروز از خوف خدا زياد بگريي، فردا چشمت روشن خواهد شد. اي نوف، هر قطره اشكي كه از خوف خدا از ديده اي بيرون آيد، درياهايي از آتش را فرو نشاند. اي نوف، هيچ كس مقام و منزلتش بالاتر از كسي نيست كه از ترس خدا بگريد و به خاطر خدا دوست بدارد. اي نوف، آن كس كه خدا را دوست بدارد و هر چه را دوست مي دارد به خاطر خدا دوست بدارد، چيزي را بر دوستي خدا ترجيح نمي دهد، و آن كس كه هر چه را دشمن مي دارد به خاطر خدا دشمن بدارد، از اين دشمني جز نيكي به او نخواهد رسيد. هرگاه به اين درجه رسيديد حقايق ايمان را به كمال دريافته ايد.

سپس حضرت اندكي ما را موعظه كرد و اندرز داد؛ آخرين جمله اي كه گفت اين بود: «فكونوا من اللَّه علي حذر، فقد أنذرتكما؛ از خدا بترسيد، من به شما ابلاغ كردم.»

آن گاه حضرت از ما دو نفر گذشت و سرگرم احوال خود شد، به مناجات پرداخت.(2).

*****

إنّ في خلق السّموات و الأرض و اختلافِ اللّيل و النَّهار لآياتٍ لاُولي الألباب؛ همانا در آفرينش حيرت آور و شگفت انگيز آسمانها و زمين و در گردش منظم شب و روز نشانه هايي است براي صاحبدلان و خردمندان». «الّذين يذكُرونَ اللَّهَ قياماً و قُعوداً و عَلي جُنُوبهم و يتفكَّرونَ في خَلْقِ السَّمواتِ و الأرض ربَّنا ما خَلَقتَ

هذا باطِلاً سُبحانك فَقِنا عَذابَ النَّار؛ آنان كه خدا را در همه حال و همه وقت به ياد دارند و او را فراموش نمي كنند، چه نشسته و چه ايستاده و چه به پهلو خوابيده، و درباره خلقت آسمان ها و زمين در انديشه فرو مي روند: پروردگارا اين دستگاه با عظمت را به عبث نيافريده اي، تو منزّهي از اين كه كاري به عبث بكني، پس ما را از آتش كيفر خود نگهداري كن». «رَبَّنا اِنَّك مَنْ تُدخِل النَّار فَقَد اَخْزَيتَهُ و ما للظّالِمينَ مِنْ اَنْصار؛ پروردگارا! هر كس را كه تو عذاب كني و به آتش ببري بي آبرويش كرده اي، ستمگران ياراني ندارند». «رَبَّنا إنّنا سَمعنا مُنادياً يُنادي للإيمان اَنْ آمِنُوا بِربّكُم فآمَنَّا رَبَّنا فَاغْفِر لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنَّا سَيئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَعَ الأبْرارِ؛ پروردگارا ما نداي منادي ايمان را شنيديم كه به پروردگار خود ايمان بياوريد، ما ايمان آورديم، پس ما را ببخشاي و از گناهان ما درگذر، و ما را در شمار نيكان نزد خود ببر». «رَبَّنا و آتِنا ما وَعْدتَنا علي رُسُلك و لا تُحْزِنا يَومَ القيامَة اِنَّك لا تُخْلِفُ الميعاد؛ پروردگارا، آن چه به وسيله پيامبران وعده داده اي، نصيب ما كن، ما را در روز رستاخيز بي آبرو مكن، البته تو هرگز وعده خلافي نمي كني».

بحارالانوار، ج 87، ص 201.

حبيب بن ابي ثابت

او از اصحاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام و علي بن الحسين عليه السلام به شمار آورده است و مي نويسد: كنيه وي «ابو يحيي اسدي كوفي» و از تابعين به شمار مي آيد، او فقيه شهر كوفه و از يك چشم نابينا بود كه به سال

119 هجري درگذشت.(1).

*****

رجال طوسي، ص 39، ش 24 و ص 87، ش 7؛ تهذيب التهذيب، ج 2، ص 153؛ سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 103 و 105.

حبيب بن اسلم

شيخ طوسي حبيب بن اسلم را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 39، ش 18.

حبيب بن بديل خزاعي

حبيب بن بديل بن ورقاء خزاعي از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و از ياران با وفاي اميرمؤمنان عليه السلام است. وي از جمله دوازده نفري است كه در مسجد كوفه، ماجراي غدير را شهادت دادند و گفتند: ماييم كه همه شنيديم پيامبر خدا فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه» و در ميان اين دوازده نفر «قيس بن ثابت» و «هاشم بن عتبه» و «حبيب بن بديل» بودند.(1).

حبيب برادر عبداللَّه، عبدالرحمن و محمد بن بديل است كه به سال 37 هجري همگي در صفين دلاورانه جنگيدند و به شهادت رسيدند.(2).

*****

اسد الغابه، ج 1، ص 368 و الاصابه، ج 2، ص 15.

اسدالغابه، ج 1، ص 368.

حبيب بن عبداللَّه

حبيب بن عبداللَّه اسدي از اصحاب اميرالمؤمنين(1) و امام حسين عليهماالسلام بوده است.(2).

*****

رجال طوسي، ص 38، ش 13.

رجال برقي، ص 7.

حبيب بن عمرو
اشاره

حبيب يكي از ياران اميرالمؤمنين عليه السلام است كه در هنگام شهادت حضرت بر بالين آن امام همام حاضر بوده است و مطالبي از حضرت شنيده و نقل مي كند.

حبيب مي گويد: امام عليه السلام خطاب به من فرمود: «يا حبيب، أنا واللَّه مفارقكم الساعة؛ اي حبيب! به خدا قسم ساعتي بيش نمي پايد كه از شما جدا خواهم شد.» در اين هنگام من گريستم و «ام كلثوم» هم كه در كنار امام عليه السلام نشسته بود، گريست. حضرت به «ام كلثوم» فرمود: «يا بنية، لا تبكين، فواللَّه لو ترين ما يري أبوك ما بكيت؛ اي دخترم گريه نكن كه به خدا سوگند، اگر آنچه را كه من مي بينم، تو هم مي ديدي، هرگز نمي گريستي.»

حبيب مي گويد: از حضرت پرسيدم: «اي اميرمؤمنان! مگر چه مي بينيد؟» فرمود:

يا حبيب، أري ملائكة السماوات و النبيين (و الارضين) بعضهم في أثر بعض وقوفاً إلي أن تتلقُّوني، و هذا أخي محمّد رسول اللَّه صلي الله عليه و آله و سلم جالس عندي يقول: أقدم فإنّ أمامك خيرٌ لك مما أنت فيه؛

اي حبيب! فرشتگان آسمان (و زمين) و پيامبران را در پي هم مي بينم و انبياي الهي كه منتظرند تا مرا ببينند و اين هم برادرم محمد، رسول خدا صلي الله عليه و آله است كه مي فرمايد: اي علي! پيش ما بيا، عالمي كه در انتظار توست، برايت بسي بهتر از جهاني است كه هنوز در آن هستي.

همو مي گويد: من هنوز خارج نشده بودم

كه حضرت وفات يافت و روح بلندش به ملكوت اعلي پيوست.(1).

*****

امالي صدوق، مجلس 52، ح 4.

خطبه امام حسن روز بعد از شهادت علي

حبيب در ادامه حديث فوق نقل مي كند: فرداي آن روز كه حضرت علي عليه السلام به شهادت رسيد، امام حسن مجتبي عليه السلام بر منبر ايستاد و پس از حمد و ثناي الهي درباره مقام و منزلت امام علي عليه السلام خطبه خواندند و چنين گفتند:

ايها الناس، في هذه الليلة نزل القرآن، و في هذه الليلة رفع عيسي بن مريم، و في هذه الليلة قتل يوشع بن نون، و في هذه الليلة مات أبي أميرالمؤمنين عليه السلام، و اللَّه لا يسبق أحدٌ كان قبله من الاوصياء الي الجنة، و لا من يكون بعده، و ان كان رسول اللَّه صلي الله عليه و آله ليبعثه في السريّه فيقاتل جبرئيل عن يمينه و ميكائيل عن يساره، و ما ترك صفراء و لا بيضاء الا سبعمائة درهم فضلت من عطائه كان يجمعها ليشتري بهاد خادماً لأهله؛

اي مردم، در اين شب بود كه قرآن نازل شد، و در اين شب بود كه عيسي بن مريم (به آسمان) بالا رفت، و در اين شب يوشع بن نون كشته شد، و در اين شب امير مؤمنان پدرم از دنيا رفت، به خدا سوگند هيچ كدام از اوصياي پيامبران گذشته پيش از پدرم به بهشت نروند و نه ديگران، و چنان بود كه هرگاه رسول خدا صلي الله عليه و آله او را به جبهه جهادي مي فرستاد، جبرئيل از سمت راست و ميكائيل از سمت چپ همراه او نبرد مي كردند، و هيچ درهم و ديناري از او به جاي نمانده جز هفتصد درهم

كه از حقوق خود پس انداز كرده بود تا خادمي براي خانواده خود بخرد.(1).

*****

امالي صدوق، مجلس 52، ح 4.

حبيب بن مظاهر (مُظهَّر) اسدي
اشاره

حبيب فرزند مظاهر (مُظهَّر)(1) بن رِئاب اسدي كندي، كنيه اش ابوالقاسم از تابعين(2) عاليقدر و از خواص اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام و امام حسن و نيز از ياران با وفاي امام حسين عليهماالسلام به شمار مي آيد.(3).

در اين كه حبيب جزو اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله بوده يا نه، اختلاف است برخي از مورخان نقل شده است: «أنه تَشرَّف بخدمة الرسول صلي الله عليه و آله و سمع منه أحاديث، و كان معززاً مكرماً بملازمة حضرة المرتضي علي؛ حبيب به محضر رسول خدا صلي الله عليه و آله شرفياب شد و احاديثي از آن حضرت آموخت، او به ملازمت و همراهي با اميرالمؤمنين مرتضي علي عليه السلام داراي عزت و كرامت بود».(4).

اما بسياري از مورخان معتبر حبيب را در زمره اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله ضبط نكرده اند، خلاصه اين كه اگر او از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله هم نباشد، از تابعين بزرگ و شخصيت هاي به نام در ميان مسلمانان است.

حبيب چون پدران و اجدادش از بزرگان و شجاعان كوفه به شمار مي آمد و همواره در ميان شيعيان اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله از احترام خاصي برخوردار بوده است، از اين رو پس از هلاكت معاويه، وي و برخي ديگر از بزرگان كوفه، با هيجده هزار نامه از امام حسين عليه السلام براي رهبري جامعه اسلامي به كوفه دعوت نمود و خود به كربلا آمد و به حضرت سيدالشهدا عليه السلام پيوست و در

دشت جانسوز نينوا در كنار هفتاد يار وفادار أبا عبداللَّه الحسين با كوهي از آهن و سلاح مواجه شد و بدون هيچ تزلزلي سينه سپر كرد و براي دفاع از جان فرزند رسول خدا خود را در معرض شمشيرهاي برهنه لشكريان يزيد قرار داد. او با اين كه مورد عنايت يزيد قرار داشت و امان نامه برايش صادر و به اموال زيادي و عده داده شده بود، تنها به اين شرط كه از خيمه گاه حضرت حسين عليه السلام فاصله بگيرد و دست از حمايت او بردارد، اما حبيب چون ديگر ياران با وفاي امام حسين عليه السلام در پاسخ به پيشنهاد سران سپاه يزيد گفت:

لا عذر لنا عند رسول اللَّه صلي الله عليه و آله إن قُتِل الحسين عليه السلام و منّا عينٌ تُطرف حتي قُتِلوا حولَه؛

اگر حسين كشته شود و ما زنده باشيم هيچ عذري نزد رسول خداصلي الله عليه و آله نخواهيم داشت تا آن كه كنار او كشته شويم.(5).

وي همچون ديگر ياران امام حسين عليه السلام تا آخرين نفس پايداري كرد و سرانجام در روز عاشورا در ركاب سيدالشهدا، شربت شهادت نوشيد.

*****

علامه حلي در خلاصة الاقول، ص 132 «مُظهَّر» ضبط كرده است.

ر. ك: همين كتاب، ص 34.

رجال طوسي، ص 38، ش 3 و ص 67، ش 1 و ص 72، ش 1.

اعيان الشيعه، ج 4، ص 554.

رجال كشي ص 79 حديث 133.

آگاهي حبيب از آينده خود

حبيب فرزند مظاهر به بركت تقرب و نزديكي با اميرالمؤمنين عليه السلام از اصحاب سِرّ و خفاي آن حضرت گرديد و در نتيجه به علم بلايا و منايا (حوادث و مرگ ها) آگاهي يافت. مورخان و سيره نويسان از

فضيل بن زبير نقل كرده اند كه: روزي ميثم تمار بر اسب خود سوار بود و از جلو مجلس بني اسد عبور مي كرد، از قضا حبيب بن مظاهر هم بر مركب خود سوار و به جلو مي آمد تا نزديكي مجلس بني اسد به همديگر برخورد كردند و چنان به هم نزديك شدند كه سر و گردن دو اسب از هم گذشت و شروع به گفت و گو كردند و از جمله مطالبي كه رد و بدل شد اين بود كه حبيب، تمامي حوادثي را كه براي ميثم در آينده پيش خواهد آمد براي او نقل كرد و چنين گفت: گويا مي بينم بزرگ مردي را كه موي جلو سرش ريخته و قدري شكمش پيش آمده و در نزديك بازار بار فروشان ميوه مي فروشد (اشاره به قيافه و شغل ميثم)، كه او را در راه محبت خاندان پيامبرش صلي الله عليه و آله به دار آويخته شده و شكمش را بر فراز چوبه دار شكافته اند!

ميثم پس از شنيدن آينده خود از زبان حبيب چنين گفت: من هم مردي را مي شناسم سرخ پوست و داراي دو گيسوان است كه او را به خاطر ياري پسر پيغمبر مي كشند و سرش را در شهر كوفه جولان مي دهند!

اين دو بزرگوار، و يار راستين اميرالمؤمنين با هم چنين مطالبي گفتند و از هم جدا شدند، اهل مجلس از بني اسد كه اين گفت و گو را مي شنيدند با خود گفتند: دروغ گو تر از اين دو نفر نديده ايم. اما طولي نكشيد كه ميثم را بر در خانه عمرو بن حريث به دار

آويختند و سر حبيب را هم به كوفه آوردند و آن چه را آنان گفته بودند با چشم خود ديدند.(1).

*****

رجال كشي، ص 78، ح 133؛ سفينة البحار، ج 1، ص 203، ماده حبيب؛ قاموس الرجال، ج 3، ص 96.

فداكاري حبيب در راه اهل بيت پيامبر

فداكاري حبيب در راه امامت و ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام و حضور وي در جنگ هاي جمل، صفين و نهروان و حمايت او از امامت حضرت حسن بن علي عليه السلام قابل ترديد نيست، اما مع الأسف در كتب تاريخ و سيره كمتر از او نامي آورده شده، و درخشش و فداكاري او در راه اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله بيشتر در زمان امامت حضرت ابا عبداللَّه الحسين و واقعه كربلا مي باشد، از اين رو نويسنده تنها به اين قسمت از تاريخ زندگاني حبيب كه به سنين كهنسالي و پيري او مربوط مي شود و از حوادث سال 60 و 61 هجري است مي پردازد.

*****

حبيب و دعوت از امام حسين به كوفه

حبيب از جمله كساني است كه براي سيد الشهداء عليه السلام نامه نوشت و آن حضرت را براي امارت و حكومت اسلامي به كوفه دعوت نمود و او بر اين پيمان و امضاي خود ثابت ماند و تا آخرين نفس از حسين بن علي عليه السلام و يارانش دفاع كرد تا به شهادت رسيد.

نخستين اقدامي كه حبيب و ديگر ياران شيعي كوفه انجام دادند، اين بود كه پس از مرگ معاويه در سال 60 هجري و امتناع امام حسين عليه السلام از بيعت با يزيد و حركت به مكه، در خانه «سليمان بن صرد خزاعي» جمع شدند و نامه اي به سيدالشهدا عليه السلام نوشتند و از آن حضرت خواستند كه سريعاً براي امامت مردم كوفه به اين شهر حركت نمايد و نامه به امضاي جمعي از بزرگان و سران قبايل كوفه مثل سليمان بن صرد خزاعي، مسيب بن نجبه، رفاعة بن شدّاد و جمعي از

شيعيان كوفه رسيد و براي حضرت فرستاده شد. متن نامه پس از سلام بر حسين عليه السلام و درود و حمد الهي به اجمال چنين بود:

اما بعد، الحمد للَّه الذي قَصَم عدوَّك الجبار العنيد، الذي انتزي علي هذه الامة فابتزها أمرَها، و غضبها فيئها، و تأمَّر عليها بغير رضاً منها، ثم قتل خيارها و استبقي شرارها، و جعل مالَ اللَّه دُولةً بين جبابرتها و أغنيائها، فبُعداً له كما بَعِدَتْ ثمود، إنه ليس علينا إمام، فأقبل لعل اللَّه أن يجمعنا بك علي الحق، و...؛

حمد و سپاس خدايي را كه دشمن بيدادگر كينه توز تو را در هم كوبيد، آن دشمني كه به سرعت بر اين امت چيره گشت و به ناحق زمام امر حكومتش را به دست گرفت و بيت المال امت را غصب كرد و بدون رضاي مسلمانان بر آنان حكومت يافت، سپس مردان شريف امت را كشت و افراد پست را باقي گذاشت و مال خدا را بين توان گران و ستم كاران سپرد، مرگ بر او باد چنانچه بر قوم ثمود بود. اكنون ما مردم عراق، امام و پيشوا نداريم، پس شما تشريف بياوريد، شايد خداي متعال به راهبري شما ما را به حق رهنمون كند. و اما نعمان بن بشير حاكم شهرمان در قصر دارالاماره تنهاست، ما به نماز جمعه و عيد او حاضر نمي شويم، و اگر خبر يابيم كه به سوي ما رهسپار شده ايد، او را از شهر بيرون مي كنيم و به خواست خدا تا شام او را تعقيب خواهيم كرد.(1).

اين نامه را بزرگان كوفه همراه با «عبداللَّه بن سبع همداني» و «عبداللَّه بن وال» فرستادند و به

آنها سفارش كردند، به سرعت رهسپار مكه شوند. و آن دو، در دهم ماه رمضان سال 60 هجري در مكه خدمت امام حسين عليه السلام رسيدند و نامه را تقديم كردند. مردم كوفه دو روز بعد حدود صد و پنجاه نامه دعوت به وسيله «قيس بن مسهر صيداوي» و «عبدالرحمن بن عبداللَّه شداد ارحبي» و «عمارة بن عبيد سلولي» براي حضرت فرستادند. باز براي مرتبه سوم، شيعيان كوفه همراه «هاني بن هاني» يا «سعيد بن عبداللَّه حنفي» نامه ديگري براي حضرت عليه السلام ارسال نمودند تا هرچه زودتر به سوي كوفه حركت نمايد تا مردم بي امام و بي پيشوا نمانند.(2).

*****

تاريخ طبري، ج 5، ص 352.

تاريخ طبري، ج 5، ص 352.

حبيب و حمايت از مسلم بن عقيل

چون نامه هاي اهل كوفه و دعوت هاي مكرر سران و بزرگان قبايل به امام حسين عليه السلام رسيد، حضرت سيدالشهدا عليه السلام «مسلم بن عقيل» پسر عموي خود را به عنوان نماينده خاص از مكه با نامه اي به شهر كوفه اعزام نمود. هنگامي كه مسلم وارد كوفه شد و در خانه مختار منزل گرفت، شيعيان دسته دسته مي آمدند و وفاداري خود را نسبت به مسلم نماينده امام حسين عليه السلام اعلام مي نمودند.

مسلم بن عقيل در اين ميان، نامه امام عليه السلام خطاب به مردم كوفه را قرائت كرد، عده اي از بزرگان كوفه سخناني در حمايت از مسلم و آمدن حضرت سيدالشهدا عليه السلام ايراد كردند، نخست عابس شاكري برخاست و خطبه اي آتشين ايراد كرد و گفت:

فإنّي لا اُخبرك عن الناس، و لا أعلم ما في أنفسهم، و ما أغرُّك منهم، و اللَّهِ لاُحدّثنَّك عما أنا موطِّنٌ نفسي عليه

و اللَّهِ لاَُجيبَنَّكم إذا دعوتم، و لاَُقاتلنَّ معكم عدوَّكم، و لأضربنَّ بسيفي دونكم حتي ألقي اللَّه، لا اُريد بذلك الاّ ما عند اللَّه؛

به راستي من نه از اين مردم به تو خبر مي دهم و نه از درون آنان آگاهي دارم، و نه از طرف آنان تو را فريب مي دهم، بلكه من فقط از باطن خود آنچه در انديشه ام مي باشد شما را با خبر مي سازم، به خدا سوگند هر گاه و بي گاه مرا صدا زنيد شما را اجابت خواهم كرد، و با دشمنانتان مي جنگم و جلو رويتان شمشير مي زنم تا دم مرگ و نفس آخر تا بلكه خداوند را ملاقات نمايم و در اين راه چيزي جز رضاي خدا را نمي طلبم.(1).

البته عابس طبق همين سخنان عمل كرد و در كربلا آن قدر رشادت از خود نشان داد كه دشمن نتوانست در جنگ تن به تن او را از پاي درآورد تا آن كه سرانجام عمر سعد فرمان داد او را سنگ باران كنند، و در زير سنگ هاي دشمن جان به جان آفرين تسليم كرد و پس از شهادتش سر از بدنش جدا نمودند.(2).

و پس از سخنان عابس، حبيب بن مظاهر بپا خاست و رو به عابس كرد و گفت:

رحمك اللَّه، قد قضيتَ ما في نفسك، بواجز من قولك، ثم قال: و أنا و اللَّه الذي لا اله الاّ هو علي مثل ما هذا عليه؛

خداوند تو را رحمت كند اي عابس كه آنچه به عهده خود داشتي با گفتاري كوتاه و موجز، به انجام رساندي، من هم به خدايي كه جز او خدايي نيست به همان عقيده

اي هستم كه تو هستي و بر آن چه استواري، من نيز استوارم.(3).

*****

ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 355؛ مقتل مقرم، ص 167؛ قاموس الرجال، ج 3،ص 97.

تاريخ طبري، ج 5، ص 444 - 443.

تاريخ طبري، ج 5، ص 444 - 443.

تلاش حبيب در بيعت مردم با امام

در تاريخ آمده است كه حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه از مردم كوفه براي امام حسين عليه السلام بيعت مي گرفتند تا قبل از ورود حضرتش، كوفيان آمادگي پذيرش امامت آن حضرت را داشته باشند اما بعد از آن كه عبيداللَّه زياد وارد كوفه شد و مردم را تهديد به قتل و غارت نمود، مردم از دور مسلم پراكنده شدند و او را تنها گذاشته و ديگر حاضر به ياري او نشدند، در اين ميان مسلم بن عقيل و هاني بن عروه به شهادت رسيدند و جمعي از ياران سيدالشهدا عليه السلام به زندان افتادند، به ناچار قبيله و عشيره حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه اين دو را پنهان كردند و از بيرون آمدنشان منع نمودند تا به دست عبيداللَّه و رجاله هاي كوفه گرفتار نشوند، اما زماني كه امام حسين عليه السلام وارد كربلا شد، حبيب و مسلم از مخفيگاه خود خارج شدند و راه كوفه تا كربلا را شبانه طي كرده و در شب هفتم يا هشتم محرم وارد كربلا شدند و خود را به محضر امام حسين معرفي كردند.(1).

*****

اعيان الشيعه، ج 4، ص 554.

حبيب و دعوت از بني اسد

حبيب پس از آن كه به محضر امام عليه السلام شرفياب شد، ديد كه سپاه دشمن بسيار زياد ولي ياران حضرت بسيار اندك اند، لذا به امام عرضه داشت:

إنّ ههنا حيّاً مِن بني أسد، فلو أذنت لي لَسِرتُ اّليهم، و دعوتُهم إلي نصرتِك، لعل اللَّه أن يَهديَهم و أن يدفع بهم عنك؛

در اين نزديكي قبيله اي از بني اسد زندگي مي كنند، اگر اجازه فرمائيد به سراغ آنها مي روم و آنان را براي

ياري شما فرا مي خوانم، شايد خداوند آنان را هدايت كند و به واسطه آنها خطرات از شما مرتفع شود.

امام حسين عليه السلام به او اجازه داد و حبيب به سوي قبيله بني اسد حركت كرد وقتي حبيب در جمع آنان حاضر شد ابتدا خود را معرفي كرد و سپس به موعظه و نصيحت آنان پرداخت و براي پيوستن آن جمعيت، به قافله كربلا سخنان بسيار ارزنده و به ياد ماندني ايراد كرد.

پس از سخنان گرم و حقيقت گوي حبيب، عبداللَّه بن بشير اسدي از جا برخاست و گفت: «شَكَّر اللَّه سعيكم يا أباالقاسم، فواللَّه لجئتنا بمكرمة يستأثر بها المرء الأحبّ فالأحبّ، أما أنا فأوّل من أجاب، اي حبيب، خداوند، تلاش و كوشش تو را پاس دارد كه به خدا قسم براي ما كرامت آوردي و اين كرامت را مرد به عزيزان و عزيزترانش عنايت مي كند، بنابراين من نخستين كسي هستم كه لبيك مي گويم و براي حمايت از حسين عليه السلام آماده ام.

بعد از سخن عبداللَّه، گروه ديگري مثل او جواب مثبت دادند و طبق نقل مقرم نود نفر از بني اسد آماده حركت به سوي كربلا شدند تا به حمايت از پسر فاطمه عليها السلام بجنگند.

اما يكي از ميان همان جمع، جاسوس بني اميه درآمد و به طور محرمانه در تاريكي شب از ميان مردم خارج شد و به عمر سعد خبر داد كه جمع زيادي از بني اسد براي ياري حسين مي روند؛ عمر سعد شخصي به نام ارزق با پانصد (به قولي چهار صد) سوار را جلو راه آنها فرستاد و در تاريكي شب وسط راه به قوم بني اسد

حمله كردند، بعضي از آنان را به قتل رسانده و سايرين چون قدرت مقابله نداشتند، فرار كردند و در همان تاريكي شب به منزلگاه خويش بازگشتند.

حبيب بن مظاهر به تنهايي خدمت امام حسين عليه السلام شرفياب شد و آن چه واقع شده بود به عرض رسانيد، امام عليه السلام تنها به جمله اي از اين خبر گذشت و فرمود: «و ما تشاؤون إلاّ أن يشاء اللَّه، و لا حول و لا قوةالاّ باللَّه (العلي العظيم)؛ هر چه شما بخواهيد نمي شود، مگر آن چه خداوند بخواهد، و حول و قوه اي نيست مگر به خداي علّي عظيم».(1).

*****

اعيان الشيعه، ج 4، ص 554؛ ر. ك: مقتل الحسين مقرم، ص 254.

سخن حبيب با قره بن قيس

طبري و ديگر مورخان از ابومخنف نقل مي كنند: وقتي عمر سعد با چهار هزار نيرو، وارد كربلا شد، ابتدا خواست «عزرة بن قيس أحمسي» را به عنوان نماينده خود نزد حضرت بفرستد، اما او چون از جمله كساني بود كه براي امام عليه السلام نامه دعوت نوشته بود، حيا كرد خدمت آقا برود، عمر سعد به هر كدام از بزرگان كوفه كه نامه براي دعوت امام عليه السلام داده بودند، پيشنهاد داد، حاضر نشدند خدمت امام بروند و از او سؤال كنند براي چه به اين ديار و به چه قصدي آمده است؟ لذا «كثير بن عبداللَّه شعبي» كه مردي سفاك و بي باك بود، حاضر شد به عنوان نماينده نزد امام حسين عليه السلام برود و ببيند حضرت براي چه به اين ديار آمده و قصد او چيست؟ اما «ابو ثمامه صائدي» كه كثير را مي شناخت كه او مردي جسور و هتاك است،

جلو او را گرفت و گفت: بايد شمشيرت را بگذاري بعد وارد خيمه آقا امام حسين عليه السلام شوي؟ كثير حاضر نشد بدون شمشير بر امام عليه السلام وارد شود و ابو ثمامه اين يار با وفاي كربلا هم اجازه نداد او وارد شود لذا كثير به سپاه عمر سعد بدون نتيجه مراجعت كرد.

ابن سعد اين مرتبه «قرة بن قيس حنظلي» را براي گفت و گو با حضرت حسين عليه السلام اعزام كرد كه براي چه به اين جا آمده و چه مي خواهد؟ وقتي قره مي آمد، امام عليه السلام فرمود: آيا كسي اين مرد را مي شناسد؟

حبيب بن مظاهر عرض كرد: بله يابن رسول اللَّه، اين مرد از طايفه حنظله تميمي و مادرش از قبيله ما و پسر خواهر ماست و من او را به حسن عقيده مي شناسم و باور ندارم كه به اين جا و در اين كارزار آمده باشد، تا آن كه قره جلو آمد، به ساحت مقدس ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام نزديك شد و سلام كرد و پيام عمر سعد را به عرض امام عليه السلام رسانيد.

سيدالشهدا در پاسخ او فرمود: «كتب إليَّ أهل مصركم هذا أن أقدم، فأما إذ كرهوني فأنا انصرف عنهم؛ اهل شهر شما (مردم كوفه) به من نامه نوشته اند و مرا به شهرتان دعوت كرده اند، لذا من به دعوت آنان به اين جا آمده ام، اگر ناراحتيد من خود بر مي گردم.»

وقتي «قرة بن قيس» سخنان مستدل امام عليه السلام را شنيد خواست به اردوگاه عمر سعد بر گردد و پاسخ امام عليه السلام را به اطلاع او رساند، حبيب بن مظاهر

جلو آمد و به او گفت: «ويحك يا قرة بن قيس، أنَّي ترجع إلي القوم الظالمين؟ انصر هذا الرجل الذي بآبائه أيّدك اللَّه بالكرامة و إيّانا معك؛ اي قره، واي بر تو كجا مي روي؟ پيش قوم ستمگران؟ بيا و اين مرد را ياري كن كه بواسطه پدران او، خداوند ما و تو را به كرامت و بزرگواري رسانده است.»

قرة بن قيس در پاسخ حبيب گفت، نزد عمر سعد بر مي گردم و جواب حضرت حسين عليه السلام را ابلاغ مي كنم و درباره پيشنهاد تو هم فكري خواهم كرد. اما قره به نزد عمر سعد رفت و ديگر باز نگشت و از سعادت دنيا و آخرت محروم ماند.

البته پيام امام عليه السلام توسط «قرة بن قيس» براي عمر سعد بي تأثير نبود، زيرا عمر سعد گفت: «إنّي لأرجو أن يعافيني اللَّه من حربه و قتاله؛ خداوند ما را از جنگ با حسين عليه السلام حفظ نمايد و عافيت دهد.» و به نقل ديگر فوراً نامه اي براي ابن زياد نوشت كه حسين بن علي به خواست مردم كوفه آمده و الان هم آماده بازگشت است، تكليف چيست؟ ابن زياد لعين در جواب نوشت، حسين و يارانش بايد با يزيد بيعت كنند ودر غير اين صورت نظر خود را بعداً خواهم گفت، و السلام.(1).

معناي سخن او اين بود كه اگر بيعت نكند اجازه بازگشت داده نشود.

*****

ر. ك: تاريخ طبري ج 5، ص 410.

سخنان حبيب در عصر تاسوعا

عصر نهم محرم (تاسوعا) وقتي لشكر عمر سعد آماده جنگ و حمله به خيمه هاي حضرت سيدالشهدا عليه السلام شدند، حضرت ابوالفضل العباس به دستور امام، سوار بر اسب شد و با

بيست نفر از اصحاب مثل «حبيب بن مظاهر» و «زهير بن قين» جلو دشمن آمد و پرسيد: براي چه به جنب و خروش درآمده و چه مي خواهيد؟

گفتند: امير فرمان داده يا تسليم حكم او شويد و يا آماده جنگ گرديد؟

قمر بني هاشم فرمود: عجله نكنيد تا پيام شما را به برادرم حضرت أبا عبداللَّه الحسين برسانم. گفتند: برگرد و خواست ما را به اطلاع او برسان. حضرت به جانب خيمه ها بازگشت و پيام آن قوم را به محضر امام عليه السلام رسانيد و حبيب بن مظاهر و ديگر همراهان در مقابل لشكر دشمن ايستادند، در اين ميان حبيب با موافقت زهير، مطالبي با دشمن در ميان گذاشت و چنين گفت:

أما و اللَّه لَبئس القومُ عند اللَّه غداً قومٌ يَقدمون عليه قد قَتلوا ذُرّيةَ نبِيّه عليه السلام و عترتهِ وأهلِ بيته صلي الله عليه و آله و عُبّادِ أهل هذا المصر المجتهدين بالأسحار و الذَّاكِرِين اللَّه كثيراً؛

آگاه باشيد اي مردم، كه شما به خدا قسم بد مردمي هستيد، فرداي قيامت نزد خدا وارد مي شويد در حالي كه ذريّه پيامبر و عترت و خانواده او را كشته ايد، و نيز عبادت كنندگان و زهاد اهل اين شهر را كه از سحرگاهان به تلاش و كوشش به پا بر مي خيزند و خدا را بسيار ياد مي كنند به شهادت رسانده ايد، شما با چنين حالتي خدا را ملاقات خواهيد كرد.(1).

*****

ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 415؛ كامل بن اثير، ج 2، ص 558؛ مقتل مقرم، ص 255.

شادي حبيب در شب عاشورا

در رجال كشي آمده است: حبيب بن مظاهر در شب عاشورا خندان از خيمه اش بيرون

آمد، وقتي يزيد بن حصين همداني (سيد القراء) او را به اين حالت ديد، گفت: اي برادر، الان وقت خنده نيست، براي چه مي خندي؟(1) حبيب در تاييد كار خود پاسخ داد:

فأيّ موضع أحقّ من هذا بالسرور، واللَّه ما هو الّا ان تميل علينا هذه الطغام(2) بسيوفهم فنعانق الحور العين؛

چه موقعي از اين موقع براي شادماني و سرور بهتر و مناسب تر است، به خدا سوگند، اين پيش آمد چيزي نيست جز آن كه اين اوباش و افراد سركش با شمشيرهايشان بر ما يورش خواهند آورد و ما را در دامن حورالعين قرار خواهند داد.(3).

*****

طبري در تاريخ خود، ج 5، ص 423 همين موضوع را در شب عاشورا درباره «برير بن حُضير» با عبدالرحمن انصاري نقل مي كنند كه برير مزاح مي كرد، عبدالرحمن گفت: دست بردار، به خدا قسم حالا وقت مزاح نيست، برير در جواب او گفت: «و اللَّه لقد علم قومي أني ما أحببتُ الباطل شابّاً و لا كهلاً، ولكن و اللَّه إنّي لمستبشرٌ بما نحن لاقون، و اللَّه إنْ بيننا و بين الحور العين الا ان يميل هؤلاء علينا بأسيافهم و لوددتُ أنهم قد مالوا علينا بأسيافهم؛ به خدا سوگند، قوم من مي دانند كه من نه در جواني و نه در پيري اهل مزاح نبوده ام ولكن به خدا قسم، من بشارت يافته به آنچه ما ملاقات خواهيم كرد و خدا مي داند كه بين ما و بين حور العين فاصله اي نيست مگر اينها با شمشيرهايشان به طرف ما حمله كنند. و دوست دارم كه با شمشيرهايشان به ما حمله كنند، مزاح من براي چنين خوشي و سرور است».

طغام،

اوباش از مردم را گويند.

رجال كشي، ص 79، آخر حديث 133؛ معجم رجال الحديث، ج 4، ص 223؛ مقتل مقرم، ص 263.

حبيب در روز عاشورا

روز جمعه دهم محرم سال 61 هجري روز عاشوراي امام حسين عليه السلام و ياران باوفايش بود، پس از نماز صبح، حضرت سيدالشهدا با اين كه از سپاه بسيار اندكي برخوردار بود و تعداد آنان از هفتاد و دو نفر(1) تجاوز نمي كرد كه سي و دو نفر سواره و چهل نفر پياده بودند در ميان همين جمع اندك هم تعدادي نوجوان و غير آزموده به چشم مي خورد، با اين وجود حضرت ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام مانند يك فرمانده نيرومند براي سپاهي سنگين و بزرگ فرماندهي كرد و ميمنه و ميسره سپاه را مشخص نمود، خود و اهل بيت بزرگوار را در قلب سپاه قرار داد و زهير بن قين را فرمانده ميمنه سپاه و حبيب بن مظاهر را فرمانده ميسره قرار داد و پرچم كل سپاه را به دست برادر رشيد و شجاعش قمر بني هاشم داد و دستور داد پشت خيمه ها را مقداري چوب و ني آتش زنند تا دشمن از پشت نتواند حمله كند.(2).

امام حسين عليه السلام با برنامه حساب شده و سپاه شكل يافته اي در برابر انبوه سي هزار نفري لشكر عمر سعد قرار گرفت(3) و براي آن كه حجت را بر دشمن تمام نمايد و يك بار ديگر حق را به گوش آنها برساند خطبه مفصلي خواند و با صداي بلند كه اكثر آنها مي شنيدند، پس از بيان مطالبي در پايان خود را چنين معرفي كرد:

ايها الناس أنسبوني مَن أنا، ثم ارجعوا إلي

أنفسكم و عاتبوها و انظروا هل يَحلّ لكم قتلي و انتهاك حرمتي، ألست ابن بنت نبيّكم و ابن وصيّه و ابن عمه، و اوّلُ المؤمنين باللَّه و المُصدِّق لرسوله بما جاء من عند ربّه، أوَ ليس حمزة سيدالشهدا عمُّ أبي؟ أوَ ليس جعفر الطيار عمّي، أوَ لم يبلغكم قول رسول اللَّه صلي الله عليه و آله لي و لأخي: هذان سيّدا شباب أهل الجنة...؛

اي گروه كوفيان نسبت مرا در نظر بگيريد كه من كيستم، بعد به خودتان مراجعه كنيد و فكر كنيد كه آيا ريختن خون من بر شما حلال است؟ و شكستن احترام من جايز است؟ آيا من پسر دختر پيامبر شما نيستم؟ آيا من پسر علي بن ابي طالب كه خليفه و جانشين پيامبر و پسر عموي او و نخستين ايمان آورنده به خدا و اول تصديق كننده پيامبر شماست، نيستم؟ آيا حمزه سيدالشهدا عموي پدرم علي نيست؟ آيا جعفر طيار عموي من نيست؟ آيا مگر گفتار پيامبر به شما نرسيده كه درباره من و برادرم حسن فرمود: من و برادرم، سرور جوانان بهشتيم؟....

امام عليه السلام در اين باره باز هم سخن فرمود ولي ناگهان شمر لعين فرياد زد كه: من از خداپرستي به دور باشم اگر بدانم حسين چه مي گويد.(4) در اين ميان حبيب بن مظاهر، اين پير كهنسال وارسته و شخصيت با تقوا و با فضيلت در برابر جسارت شمر برخاست و چنين گفت:

و اللَّه إنّي أراك تعبد اللَّه علي سبعين حرفاً و أنا أشهد أنك صادق ما تدري ما يقول قد طبع اللَّه علي قلبك،

به خدا سوگند اي شمر، گواهي مي دهم كه تو هفتاد مرتبه از خدا پرستي

بدوري، و شهادت مي دهم كه تو نمي فهمي حسين پسر فاطمه عليه السلام چه مي گويد، زيرا خداوند دل تو را با كفر و الحاد مهر زده است و نوري از هدايت در آن مشاهده نمي شود.

وقتي شمر لعين، با سخنان كوبنده حبيب ساكت شد، امام عليه السلام توانست به سخنان خود ادامه دهد و آنان را ارشاد و راهنمايي نمايد، اما هرگز گفتار به حق و نوراني حضرت، در دل پر گناه و آلوده به هوا و هوس آن گروه از خدا بي خبر تأثيري نگذاشت.(5).

*****

در مقتل مقرم، ص 275، تعداد سپاه امام عليه السلام را هشتاد و دو نفر از سواره و پياده ضبط كرده است.

ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 422؛ مقتل مقرم، ص 275.

مقتل مقرم، ص 276.

عبارت شمر چنين است: «هو يعبد اللَّه علي حرف إن كان يدري ما تقول».

تاريخ طبري، ج 5، ص 424؛ مقتل مقرم، ص 279.

حبيب بر بالين مسلم بن عوسجه

به نقل طبري، مسلم بن عوسجه اولين شهيد اصحاب ابا عبداللَّه الحسين در كربلاست، او در روز عاشورا به دست دو نا جوانمرد و غافل از خشم خدا يعني «مسلم بن عبداللَّه ضبابي» و «عبدالرحمن بن ابي خُشكاره بجلي» به شدت مجروح شد و روي زمين افتاد، هنوز رمقي در جان داشت كه امام عليه السلام و حبيب بن مظاهر به سرعت خود را بر بالين او رساندند و حضرت خطاب به او فرمود: «رحمك اللَّه يا مسلم بن عوسجه، فمنهم مَن قَضيَ نَحبه و مِنهم مَن ينتظر و ما بدّلوا تبديلا؛ خداوند تو را رحمت كند اي مسلم، گروهي به وظيفه سنگين خود خوب عمل كردند و رفتند و

گروهي در انتظارند و هر دو گروه، تغييري در رأي خود ندادند.»

چون سخن امام عليه السلام تمام شد حبيب به نزديك مسلم آمد گفت: «عزّ عليَّ مصرعك يا مسلم، أبشر بالجنة؛ اي مسلم جان دادن تو براي من بسيار سخت و ناگوار است ولي تو را بشارت باد به بهشت.»

مسلم با صداي بسيار ضعيفي گفت: «بشرّك اللَّه بخير؛ اي حبيب، خدا تو را به خير و نيكي بشارت دهد.»

باز حبيب گفت: «لولا أني أعلم آثرك لاحقٌ بك من ساعتي هذه لأحببتُ أن توصيني إليَّ بكل ما أهمّك حتي أحفظك في كلٌ ذلك بما أنت أهل له في القرابة و الدين؛ اگر نمي دانستم كه به دنبال تو خواهم بود (يعني من هم به زودي به تو ملحق خواهم شد) اگر چنين اطلاعي نداشتم خيلي دوست مي داشتم به من وصيت كني و از هر چه در فكرت بود به من بگويي تا من بدان عمل نمايم؟

مسلم در همين حالت نيمه جان گفت: «بل أنا اُوصيك بهذا رحمك اللَّه - و أهوي بيده الي الحسين - أن تموت دونه؛ آري من به تو وصيت مي كنم كه با اين شخص - اشاره به امام حسين عليه السلام كرد - همراه باش و خدا تو را رحمت كند و قبل از او جانت را فداي او كن و پيش مرگ او باش.

حبيب گفت: اي مسلم به خداي كعبه، آن چه گفتي عمل خواهم كرد و قبل از حضرتش جانم را فدايش مي كنم. پس از اين گفت و گو مسلم بن عوسجه جان به جان آفرين تسليم كرد و بدين ترتيب اولين شهيد كربلا از اصحاب و

ياران امام حسين عليه السلام به لقاء اللَّه پيوست.(1).

*****

تاريخ طبري، ج 5، ص 435؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 565.

دفاع حبيب به هنگام نماز ظهر امام

ابو ثمامه صائدي از ياران با وفاي امام حسين عليه السلام و از شهداي كربلا در بحبوحه جنگ روز عاشورا، متوجه زوال و فرا رسيدن وقت نماز ظهر شد به خدمت امام شرفياب شد و عرضه داشت:

يا أبا عبداللَّه، نفسي لك الفِداء، إنّي أري هؤلاء قد اقتربوا منك، و لا واللَّه لا تُقتل حتي أقتل دونك ان شاء اللَّه، و أحبُّ أن ألقي ربّي، و قد صلِّيت هذه الصلاة التي دنا وقتُها؛

جانم به قربانت اي ابا عبداللَّه حسين، من مي بينم دشمن به تو نزديك شده است، ولي به خدا سوگند تا من كشته نشوم نمي گذارم به شما آسيبي برسد ولي دوست دارم پروردگارم را ملاقات كنم در حالي كه اين نمازي كه وقت آن رسيده است خوانده باشم!

امام عليه السلام سر مبارك را به جانب آسمان بلند كرد و به خورشيد نظري افكند و فرمود: «ذكرتَ الصلاة، جَعلك اللَّه من المُصلّين الذاكرين، نعم هذا أوّلُ وقتها؛ اي ابو ثمامه، تو از نماز ياد نمودي، خداوند تو را از نمازگزاران قرار دهد، آري اكنون اول وقت نماز است.»

سپس فرمود: از اين قوم بخواهيد دست از جنگ بردارند تا نماز بخوانيم. چون وقت خواستند، حصين بن تميم با بي ادبي گفت: إنّها لا تقبل، نماز شما مورد قبول درگاه الهي نيست؟!

حبيب بن مظاهر اين مرد الهي و امام شناس، برخاست و فرياد برآورد: «لا تقبل زعمتَ، الصلاة مِن آل الرسول صلي الله عليه و آله لا تقبل و تُقبلُ منك يا حمار؛ اي احمق،

تو گمان مي كني نماز از آل پيامبر قبول نيست ولي از تو پذيرفته است؟»

حصين از اين پاسخ ناراحت شد به حبيب حمله كرد و حبيب هم شمشيري بر صورت اسب حصين وارد نمود كه اسب او از جا كنده شد و حصين را بر زمين انداخت ولي همراهانش او را برداشتند و از مرگ نجاتش دادند.

اما حبيب بن مظاهر ديگر موفق به خواندن نماز نشد و به حمله خود بر ضد آن بي خرد مردم ادامه داد تا به شهادت رسيد.(1).

*****

تاريخ طبري، ج 5، ص 435؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 565.

اندوه امام در شهادت حبيب

ابو مخنف مي گويد: چون خبر شهادت «حبيب بن مظاهر» به سيدالشهدا امام حسين عليه السلام رسيد، تكان سختي خورد و چنين گفت: «عنداللَّه أحتسبُ نفسي و حماة أصحابي (و استرجع كثيراً)؛ اجر و پاداش خود و حاميان اصحابم را با رفتن حبيب نزد خداوند به حساب مي آورم.»(1) (بعد بسيار كلمه اناللَّه و اناللَّه راجعون گفت.)(2) اين سخن امام عليه السلام عظمت مصيبت پيش آمده را نشان مي دهد.

*****

تاريخ طبري، ج 5، ص 435؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 565.

مقتل مقرم، ص 301.

نزاع درباره سر بريده حبيب

مورخان نوشته اند: آن مرد تميمي كه سر حبيب را از تن جدا كرد براي خود افتخاري مي دانست لذا حُصين بن تميم به او گفت: من هم با تو در قتل حبيب شريكم و بايد در كشتن حبيب و بريدن سر او شريك تو باشم! آن مرد قاتل زير بار نرفت و اظهار داشت كه تنها قاتل حبيب من هستم و تو سهمي در كشتن او نداري؛ اما بگو مگو بين آن دو بالا گرفت تا آن جا كه حتي حُصين بن تميم حاضر شد براي كسب افتخار، تنها سر بريده حبيب را به يال اسبش ببندد و به دور ميدان جولاني بدهد و بعد سر بريده را تحويل مرد تميمي بدهد تا او در كوفه از ابن زياد جايزه دريافت نمايد، اما قاتل راضي نشد و كشمكش بالا گرفت به ناچار سران قبيله هر دو نفر واسطه شدند و به تقاضاي حُصين قرار شد، سر حبيب را بر يال اسبش آويزان كند و در ميان لشكر بگرداند و بعد آن مرد تميمي سر را به كوفه ببرد و

جايزه بگيرد.(1).

آري وقتي انسان از خدا غافل شود و هوا و هوس قلبش را تاريك و ظلماني كند ديگر نورانيتي را درك نمي كند و خدا را نمي بيند و تنها چشم و گوشش به مال و منال، شهوت و مقام دوخته شده و متوجه نيست كه سر بريده حبيب اين تابعي عالي قدر و اين صحابي اميرالمؤمنين و اصحاب سرّ و خفاي او، و اين زاهد شب و تلاشگر في سبيل اللَّه را مي كشد و بر آن افتخار مي كند و بر طغيان و سركشي خود جايزه مي طلبد! نعوذ باللَّه من سبات العقل.

*****

تاريخ طبري، ج 5، ص 440؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 567.

فرزند حبيب به دنبال سر پدر

موقعي كه قاتل حبيب بن مظاهر سر بريده آن مظلوم را به دار الاماره كوفه براي عبيداللَّه زياد مي برد، قاسم پسر حبيب آن روز نزديك به بلوغ بود چشمش به سر بريده پدر افتاد! او نيز به همراه آن مرد تميمي به راه افتاد هر جا او مي رفت پسر حبيب به همراهش مي رفت و از جايي بيرون مي آمد او نيز از او جدا نمي شد تا آن كه آن مرد قاتل به پسر حبيب شك كرد و گفت: «ما لَك يابُنيّ تتبعني؟ پسرك چه كار داري كه مرا رها نمي كني و هر جا مي روم همراه من مي آيي؟»

قاسم ترسيد و گفت: چيزي نيست.

مرد تميمي گفت: چرا چيزي هست مرا به آن خبر بده؟ گفت: «إنّ هذا الرأس الذي معك رأس أبي، أفتعطينيه حتي أدفنه؟ راستش اين است كه اين سر بريده، سر پدر من است، آيا آن را به من مي

دهي تا او را دفن كنم؟»

آن مرد سنگ دل در برابر قلب لرزان و ضعيف اين نوجوان گفت: اي پسرك، امير راضي نمي شود كه سر پدرت دفن شود و من مي خواهم جايزه خوبي براي كشتن او بگيرم.

اما قاسم با دل سوزان جواب دندان شكني به او داد و گفت: «لكنّ اللَّه لا يُثيبك علي ذلك الّا أسوء الثواب، أما و اللَّه لقد قتلتَ خيراً منك؛ اي مرد، بدان خداوند بدترين پاداش ها را به تو خواهد داد، به خدا قسم بهتر از خودت را كشته اي. آن گاه اين كودك به گريه افتاد و از او جدا شد».(1).

*****

تاريخ طبري، ج 5، ص 440؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 567.

قاسم و انتقام خون پدر

سال ها گذشت و قاسم فرزند حبيب هيچ همتي نداشت جز آن كه انتقام خون پدر را بگيرد و قاتل پدر را به مجازات برساند تا زمان حكومت «مصعب بن زبير» در روزگاري كه وي در جنگ با عبدالملك مروان در «باجُمير»(1) داشت، قاسم جزو سپاه مصعب بود، ناگاه چشمش به قاتل پدرش يعني آن مرد تميمي افتاد او را دنبال كرد هر جا مي رفت او هم به دنبالش مي رفت و منتظر فرصتي بود كه او غافل شود و در آن فرصت وي را به قتل برساند تا وقتي كه مرد تميمي براي خواب نيمه روز به استراحت پرداخت، قاسم بر او داخل شد و با شمشير قطعه قطعه اش كرد و او را به جهنم فرستاد.(2).

*****

موضعي از موصل و محل لشكرگاه مصعب در جنگ با عبدالملك مروان است.

موضعي از موصل و محل لشكرگاه مصعب در جنگ با عبدالملك مروان است.

حبيب بن يساف انصاري

حبيب بن يساف كه نامش «خبيب» نيز آمده است، قبل از غزوه بدر مسلمان شد و در جنگ هاي بدر، اُحد و خندق نيز حضور داشت. ابن اثير مي نويسد: او در زمان خلافت عثمان از دنيا رفته است.(1).

اما طبق نقل منقري، حبيب در جنگ جمل نيز در ركاب علي عليه السلام بود. و او قبل از حركت امام عليه السلام به جانب بصره براي جنگ با ناكثين قصيده جالبي سروده كه مردم را براي حضور در جنگ تحريص كرده است. مطلع قصيده چنين است:

ابا حسن أيقظتَ من كان نائماً

و ما كلُّ مَن يُدعي إلي الحقِّ يَسمَع

- اي ابا حسن! خفتگان را بيدار كردي و اين طور نيست كه هر كسي به

حق فرا خوانده شود، شنواست.(2).

*****

اسدالغابه، ج 1، ص 375 و نيز ج 2، ص 101.

الجمل، ص 332.

حجاج بن عمرو

به گفته شيخ طوسي، او از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود.(1).

وي شايد همان «حجاج فرزند عمرو بن غزيه» بوده است.

*****

رجال طوسي، ص 38، ش 15.

حجاج بن عمرو بن غزيه انصاري[1]

.حجاج بن عمرو بن غزيه از بزرگانِ اصحاب و انصار رسول اكرم صلي الله عليه و آله و از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام است.(2).

حجاج بن عمرو او در جنگ جمل شركت كرد و از مقام شامخ ولايت دفاع كرد. وي هم چنين در اين جنگ خطاب به ديگر انصار، اين شعر را سرود:

يا معشر الانصار قد جاء الأجل

إني أري الموت عياناً قد نزل

فبادروه نحو اصحاب الجمل

ما كان في الانصار جبن و فشل

و كل شي ء ما خلا اللَّه جلل

- اي گروه انصار، مرگ فرا رسيده، من مرگ را آشكارا مي بينم كه نازل شده است.

- پس به سوي اصحاب جمل مبادرت كنيد، در ميان انصار ترس و سستي راه ندارد.

- و هر چيزي غير از خدا نابود است.(3).

اما ساير مورخان مي نويسند: وي در جنگ صفّين حاضر بود و در ركاب حضرت علي عليه السلام جنگيد. او در اين جنگ خطاب به انصار فرياد مي زد: «يا معشر الانصار، أتريدون أن نقول لربّنا إذ لقيناه أنا أطعنا سادتنا و كبراءنا فاضلّونا السبيلا؛ يا معشر الانصار، آيا فكر مي كنيد اگر پروردگارمان را ملاقات كنيم، خواهيم گفت كه ما از بزرگاني پيروي كرديم كه ما را گمراه كردند؟ هرگز. يعني ما پيروي از حق كرديم و آن علي بن ابي طالب است».(4).

*****

شيخ طوسي در كتاب رجال، ص 38، ش 11، «حجاج بن غزيه انصاري» را از اصحاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام دانسته است. شايد وي همان، «حجاج بن عمرو بن غزيه

انصاري» است كه شيخ به جاي پدرش «عمرو» او را به جدش «غزيه» منتسب نموده است.

اسد الغابه، ج 1، ص 383.

مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 160.

اسدالغابه، ج 1، ص 383؛ الاصابه، ج 2، ص 36.

حجاره بن سعد انصاري

شيخ طوسي، او را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 37، ش 10.

حجر بن عدي كندي (حجر الخير)
اشاره

حجر فرزند «عدي بن معاوية بن جبله» از طايف كنده و اهل كوفه كنيه اش ابو عبدالرحمن، معروف به «حجر الخير» و «حجر بن ادبر» است، وي از فضلا و بزرگان مهاجرين صدر اسلام بود، و به همراه برادرش «هاني بن عدي» در مدينه خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله شرفياب شد و به آيين اسلام گرويد.(1).

حجر بن عدي، افسري دلاور و رزمنده اي فداكار بود، او در زمان خلافت عمر بن خطاب در جنگ هاي قادسيه و فتح شام شركت كرد و سرزمين «مرج عذراء» را كه بعداً محل شهادت او گرديد فتح نمود.

وي پس از قتل عثمان خليفه سوم، در زمره ياران با وفا و شيعيان مخلص اميرالمؤمنين عليه السلام گرديد و در جنگ هاي جمل، صفين و نهروان مردانه جنگيد و از حكومت به حق حضرت علي عليه السلام دفاع نمود، و او نيز پس از شهادت آن حضرت به جمع ياران و انصار امام حسن مجتبي عليه السلام پيوست و همواره در راه دفاع از حقانيت خاندان پيامبر تلاش نمود تا سرانجام در «مرج عذراء» نزديكي شام با گروهي از شيعيان و مدافعين حريم اهل بيت پيامبر در سال 51 هجري به دست جلادان معاويه به شهادت رسيد و در همان مكان كه هم اكنون مزار عاشقان و شيفتگان كربلاييان است، و در كنار مرقد مطهرش دعا مستجاب است، به خاك سپرده شد.(2).

از او دو فرزند به نام عبداللَّه و عبدالرحمن باقي ماند كه اين دو نيز پس از سالياني، در

زمان حكومت مصعب بن زبير به جرم ارادت به خاندان رسالت چون پدر بزرگوارشان، در ركاب مختار به شهادت رسيدند و روح مطهرشان به مولا و مقتدايشان اميرالمؤمنين عليه السلام ملحق گرديد، جزاهم اللَّه عن الاسلام خيرالجزاء.(3).

*****

ر. ك: الاصابه، ج 2، ص 37؛ اسد الغابه، ج 1، ص 385؛ البداية و النهايه ابن كثير، ج 8، ص 51.

ر. ك: اسد الغابه، ج 1، ص 386؛ البداية و النهايه ابن كثير، ج 8، ص 52.

الاصابه، ج 2، ص 39.

حجر و زهد و پارسايي

حجر بن عدي با اين كه افسري دلاور و رزمنده اي بي باك بود اما در زهد و پارسايي و عبادت و شب زنده داري مشهور و معروف بود كه بزرگاني بسيار درباره عبادت و تقواي او مطالب زيادي نوشته اند:(1).

*****

البداية و النهايه ابن كثير، ج 8، ص 54.

حجر و استجابت دعا

علامه اميني از كتاب «شذرات» نقل مي كند: حجر داراي كرامت و مستجاب الدعوة و تسليم رضاي خدا بود.(1).

*****

الغدير، ج 11، ص 54.

پيشگويي امام از شهادت حجر و يارانش

امير مؤمنان علي عليه السلام فرموده است:

يا اهل العراق، سَيقُتَلُ فيكم سبعة نفرٍ (هم من خياركم) بعذراء، مَثَلهم كمثل اصحاب الاُخدود (و في لفظ آخر، حجر بن عدي و أصحابه كأصحاب الاُخدود) و ما نقموا منهم الاّ أن يؤمنوا بااللَّه العزيز الحميد؛

اي مردم كوفه، هفت نفر از برگزيدگان شما را در محلي به نام عذراء مي كشند كه آنان مثل اصحاب اُخدودند(1) (و در عبارتي ديگر آمده فرمود: حجر بن عدي و ياران او، كه همچون اصحاب اخدود مي باشند) آنها را تنها به خاطر ايمان به خداي عزيز و حميد آزار و اذيت نموده و به قتل مي رسانند.(2).

اميرالمؤمنين عليه السلام با اين سخن كوتاه از ايمان راسخ حجر و يارانش و نيز شهادت آنان در راه خدا خبر داده است.

*****

اصحاب اُخدود همان گروهي هستند كه خندق هاي آتش درست مي كردند و مؤمنين را در آن آتش ها مي سوزاندند تا دست از ايمان و اعتقاد مسيحيت بردارند و آيين يهود را بپذيرند، اما آنها شهادت را پذيرا شده و در آتش اصحاب اخدود سوختند، اما دست از ايمان خود برنداشتند.

تاريخ ابن كثير، ج 8، ص 57؛ و آنچه در پرانتز است در الغدير، ج 11، ص 54.

پيشگويي امام از شهادت حجر و يارانش

امير مؤمنان علي عليه السلام فرموده است:

يا اهل العراق، سَيقُتَلُ فيكم سبعة نفرٍ (هم من خياركم) بعذراء، مَثَلهم كمثل اصحاب الاُخدود (و في لفظ آخر، حجر بن عدي و أصحابه كأصحاب الاُخدود) و ما نقموا منهم الاّ

أن يؤمنوا بااللَّه العزيز الحميد؛

اي مردم كوفه، هفت نفر از برگزيدگان شما را در محلي به نام عذراء مي كشند كه آنان مثل اصحاب اُخدودند(1) (و در عبارتي ديگر آمده فرمود: حجر بن عدي و ياران او، كه همچون اصحاب اخدود مي باشند) آنها را تنها به خاطر ايمان به خداي عزيز و حميد آزار و اذيت نموده و به قتل مي رسانند.(2).

اميرالمؤمنين عليه السلام با اين سخن كوتاه از ايمان راسخ حجر و يارانش و نيز شهادت آنان در راه خدا خبر داده است.

*****

اصحاب اُخدود همان گروهي هستند كه خندق هاي آتش درست مي كردند و مؤمنين را در آن آتش ها مي سوزاندند تا دست از ايمان و اعتقاد مسيحيت بردارند و آيين يهود را بپذيرند، اما آنها شهادت را پذيرا شده و در آتش اصحاب اخدود سوختند، اما دست از ايمان خود برنداشتند.

تاريخ ابن كثير، ج 8، ص 57؛ و آنچه در پرانتز است در الغدير، ج 11، ص 54.

بيعت با امام

پس از قتل عثمان، مهاجرين و انصار و شخصيت ها و بزرگاني كه در مدينه بودند دور خانه اميرالمؤمنين عليه السلام اجتماع كردند و با آن حضرت دست بيعت دادند و در راه اطاعت از ايشان تا پاي جان اعلان وفاداري نمودند.

شيخ مفيد از جمله شيعياني را كه در آن روز با حضرت علي عليه السلام بيعت كرده اند نام محمد بن ابي بكر، مالك اشتر نخعي، كميل بن زياد، صعصعة بن صوحان، سليمان بن صرد خزاعي، رشيد هجري، اويس قرني، حارث همداني و... نام برده است كه اين گروه ها با ميل و رغبت و رضايت قلبي به محضر امام عليه

السلام شرفياب شدند و بيعت كردند و پيمان بستند كه در صلح و جنگ از آن حضرت اطاعت نمايند. بنابراين حجر بن عدي در زمره مهاجراني است كه در اولين فرصت با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت كرد و اعلان اطاعت و فرمانبرداري نمود.(1).

*****

ر. ك: كتاب الجمل، ص 114 - 101.

حجر و بسيج مردم كوفه در جنگ جمل

قبل از آن كه آتش جنگ جمل توسط سران ناكثين بر افروخته شود، اميرالمؤمنين از ربذه و ذي قار نمايندگاني از جمله عبداللَّه بن عباس و محمد بن ابي بكر را به جانب مردم كوفه فرستاد تا پيام حضرت را مبني بر بسيج عمومي براي مقابله با جنگ افروزان جمل ابلاغ نمايند.(1).

بر خلاف ابو موسي كه حاضر به همكاري با امام نبود، افرادي چون حجر بن عدي بدون درنگ در حمايت از خواسته آن حضرت پاسخ مثبت داد و سخنان بسيار جالب و كوبنده اي نيز ايراد كرد به طوري كه پس از گفتار حجر، مردم كوفه فرياد برآوردند: ما شنيديم و اطاعت مي كنيم و سلاح بر دوش گرفتند و از كوفه خارج شدند.

سخنان حجر بن عدي در آن روز كه حكايت از عمق ايمان و اعتقاد او به اميرمؤمنان عليه السلام و فرزندان آن حضرت داشت، چنين بود:

أيّها الناس، هذا الحسنُ بنُ علي بن أبي طالب عليه السلام، و هو مَن عَرفتُم، أحدُ أبويه، النبيُّ الاُميّ صلي الله عليه و آله و الآخر الإمام الرَّضي المامونُ الوصيّ، و هو أحدُ اللَّذين ليس لَهما في ألإسلام شبيه، سَيّدَي شبابِ أهل الجَنّة و سِّيديّ سادات العرب، أكملهم صَلاحاً و أفضَلُهم عِلماً و عَمَلاً، و هو رسولُ أبيه إليكم، يَدعوُكم إلي الحقّ و يَسأَلُكم النَّصر، فالسعيدُ

و اللَّه مَن وَدَّهُم و نَصَرَهُم، و الشقيُّ مَن تخلَّفَ عنهم بِنفسه عن مُواساتِهم، فانْفِروا مَعه رَحمِكم اللَّهُ خِفافاً و ثِقالاً، و احتَسِبُوا في ذلك الأجر، فانّ اللَّه لا يُضيعُ أجرَ المُحسنين؛

اي مردم، اين حسن بن علي بن ابي طالب است، او را خوب مي شناسيد و مي دانيد كه جدش پيامبر اُمّي صلي الله عليه و آله و پدرش امام و وصي پيامبر امين است. اي مردم، حسن بن علي و برادرش حسين بن علي در اسلام شبيه ندارند، آن دو، آقا و سرور جوانان اهل بهشتند و سرور همه بزرگان عربند. اين دو برادر، از نظر صلاحيت، اكمل عرب و از نظر علم و عمل برتر آنانند و اكنون حسن بن علي چنين شخصيتي از طرف پدرش به سوي شما آمده و شما را به حق و براي ياري پدرش فرا مي خواند. به خدا سوگند سعادتمند كسي است كه آنان را ياري كند و دوستشان بدارد و بدبخت كسي است كه از آنان تخلف نمايد و در حقشان كوتاهي كند. بنابراين دعوت آن حضرت را اجابت كنيد و با همه توان كوچ نمائيد، خداوند شما را رحمت كند و در اين راه اجر و پاداش براي خود به حساب آوريد، زيرا خداوند پاداش نيكوكاران را ضايع نمي گرداند.

پس از پايان سخنان حجر، مردم برخاستند و اطاعت خود را اعلام نمودند.(2).

طبق نقل طبري، حجر بن عدي برخاست و گفت:

ايها الناس، اجيبوا أميرالمؤمنين عليه السلام و انفروا خفافاً و ثِقالاً، مروا، أنا أوّلكم؛

اي مردم، اميرمؤمنان عليه السلام را اجابت كنيد و هر چه زودتر با سلاح و تجهيزات به سوي بصره حركت كنيد كه

من نخستين كسي هستم كه حركت خواهم كرد.(3).

حجر بن عدي در جنگ جمل در ركاب امير مؤمنان علي عليه السلام جنگيد و از ولايت آن حضرت مردانه دفاع نمود، و به همين مناسبت شعري سروده است.(4).

*****

تفصيل بيشتر اعزام نمايندگان امام عليه السلام به كوفه را در شرح حال عبداللَّه بن عباس، عمار ياسر، مالك اشتر و محمدبن ابي بكر در همين اثر ملاحظه نماييد.

كتاب الجمل، ص 255.

تاريخ طبري، ج 4، ص 485.

شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 145 و در ج 8، ص 52 اين اشعار را با تفاوتي در عبارت، نسبت به «حجر بن عدي» كه در جنگ صفين سروده، آورده است.

فداكاري حجر در جنگ صفين
حمايت حجر در عزيمت به شام و دعاي امام

در آغاز حركت سپاه امام عليه السلام براي نبرد با لشكريان معاويه، حجر بن عدي، عمرو بن حمق و... اصرار ورزيدند كه هر چه سريع تر به جانب شام حركت كنند و كار معاويه را يكسره نمايند.

حجر بن عدي پس از سخنان دلنشين عمرو بن حمق برخاست و گفت:

يا امير المؤمنين، نحن بنو الحرب و أهلها، الذين نُلقحها و نَنتجها، قد ضارستنا و ضارسناها، و لنا أعوانٌ ذوو صلاح، و عشيرةٌ ذات عدد، و...؛

اي امير مؤمنان، ما فرزندان جنگ و شايسته ايم، ما جنگ را بارور ساخته و آن را به نتيجه مي رسانيم، جنگ به ما دندان نشان داده است و ما به او دندان نشان داده ايم، ما را عشيره و ياراني است كه افراد و سلاح دارند و داراي رأي آزموده و شجاعت پسنديده مي باشند و زمام ما در اختيار تو است، اگر به خاور و مشرق بروي با تو مي آييم و اگر به باختر و

مغرب روي آوري با تو خواهيم آمد و هر فرماني كه بدهي فرمان برداريم.

پس از آن حجر سخنان دل نشيني ايراد كرد، اميرالمؤمنين عليه السلام از او پرسيد: آيا همه قوم تو، هم چون تو معتقدند؟ عرض كرد: يا علي، من غير از خوبي از آنها نديده ام، و اين دست من براي اطاعت و نيكو پذيرفتن فرمان تو از سوي آنان آماده بيعت است. در اين جا امام عليه السلام در حق او دعا كرد.(1).

*****

وقعة صفين، ص 104؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 182.

هدايت گري امام با حجر در شرايط حساس

در بحبوحه عزيمت سپاهيان عراق به جانب شام، به امام عليه السلام خبر دادند دو نفر از افسران رشيد و جان بر كف سپاه يعني «عمرو بن حمق» و «حجر بن عدي» در ميان جمعي از شيعيان از مردم شام تبري جسته و آنان را مورد لعن و شتم قرار داده اند.

بعد از اطلاع امام از قضيه، ضمن اين كه تأكيد نمود كه خود و يارانش بر حق و دشمنانش بر باطلند، جهت آگاهي دادن به ياران و شيعيانش كه هيچ گاه به انحراف نروند در پاسخ حجر بن عدي و عمرو بن حمق فرمود:

كرهتُ لكم أن تكونوا لعّانين شتّامين، لا تشتمون و تتبرؤون، و لكن لو وصفتم مَساوي أعمالهم، فقلتم: من سيرتهم كذا و كذا، و من عملهم كذا و كذا، كان أصوب في القول، و أبلغ في العُذر...،

دوست ندارم كه شما ياران علي، لعن كننده و دشنام دهنده باشيد، بنابراين فحش ندهيد و تبّري نجوييد، و اگر بدي هاي آنان و رفتار و كردار ناپسندشان را بازگو كنيد، پسنديده تر و رساتر خواهد بود، و اگر

به جاي لعن و نفرين ايشان بگوييد:

اللّهم أحقن دماءنا و دمائهم، و أصلح ذات بيننا و بينهِم، و أهدهم مِن ضلالتهم حتي يَعرِف الحقَّ منهم مَن جَهَله، و يرعويَ الغيِّ و العدوان مَن لَهِج به، كان هذا أحبُّ إليَّ و خيراً لكم؛

خداوندا خون هاي ما و خون هاي آنان را حفظ كن، و ميان ما و آنان صلح و آرامش برقرار نماي و آنان را از گمراهي به راه راست هدايت فرماي تا هر يك از آنها كه حق نمي شناسد، بشناسد و هر كس از ايشان به ستم و عدوان گراييده است، دست از ستم بردارد، كه چنين دعايي براي من دوست داشتني تر و براي شما هم بهتر خواهد بود.(1).

*****

وقعة صفين، ص 103؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 181 همين حديث با كمي تفاوت در عبارت در نهج البلاغه خطبه 206 نقل شده است.

نبرد حجر با حجر بن يزيد در صفين

حجر بن عدي در معركه صفين مردانه و با كمال ايمان و وفاداري مي جنگيد و هر خطري را در راه حمايت از اميرالمؤمنين عليه السلام و حقانيت آن حضرت به جان مي خريد از اين رو هنگامي كه حجر بن يزيد پسر عمويش معروف به «حجر الشر»(1) به ميدان آمد، حجر بن عدي بلافاصله به مقابله او رفت، و هر كدام مي كوشيدند رقيب خود را از پاي درآورند. «خزيمه بن ثابت» از سپاه معاويه به كمك حجر الشر شتافت و نيزه اي به حجر بن عدي وارد كرد و او را مجروح نمود. ياران حجر بن عدي در ميان سپاه علي عليه السلام به خزيمه حمله نمودند و او را به هلاكت رساندند و حجر

بن يزيد هم چون جان خود را در خطر ديد از معركه گريخت. ولي حجر الشر مجدداً به ميدان آمد و «حكم بن أزهر» از سپاه امام عليه السلام به جنگ او رفت ولي به شهادت رسيد، پس از او «رفاعة بن ظالم حميري» از لشكر امام عليه السلام «حجر الشر» را به هلاكت رساند و به سوي ياران خود بازگشت. امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «الحمد للَّه الذي قتل حجراً بالحكم بن ازهر؛ خداي را سپاس كه حجر را در قبال خون حكم بن ازهر به هلاكت رساند.»

اين واقعه در روز هفتم ماه صفر سال 37 هجري(2) كه از روزهاي سخت صفين بوده است، اتفاق افتاد.(3).

*****

ابن حجر در الاصابه، ج 2، ص 39 مي نويسد: حجر بن يزيد از قبيله كندي كوفه بود و او در محضر پيامبر صلي الله عليه وآله اسلام آورد، اما معروف به «حجر الشر» است؛ زيرا «حجر بن عدي» چون به حجر الخير (حجر نيك سيرت) معروف است و حجر بن يزيد را به حجر الشر (حجر بد سيرت) ناميده اند كه با هم فرق داشته باشند.

جنگ صفين اوائل شوال 36 هجري درست نه ماه و چند روز پس از حكومت اميرالمؤمنين عليه السلام آغاز شد و تا اواسط صفر 37 هجري با قبول حكميت به پايان رسيد و در اين جنگ خانمانسوز بيش از يك صد هزار نيرو از هر دو سپاه كشته شد و مسعودي در مروج الذهب، ج 2، ص 404، كشته هاي سپاهيان علي عليه السلام را بيست هزار نفر و كشته هاي سپاه معاويه را نود هزار كه جمع آن يك صد و ده

هزار است، ذكر مي كند.

وقعة صفين، ص 243؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 5، ص 195.

نقش دلاورانه حجر در جنگ نهروان

هنگامي كه اميرالمؤمنين عليه السلام خبر جنايت خوارج (قبل خبّاب و خانواده اش و حارث بن مره، فرستاده خود را شنيد) از عزيمت به جانب شام منصرف شد و دستور حركت به جانب «حروراء» پايگاه خوارج نهروان را صادر نمود تا قاتلان آن بي گناهان را به كيفر شان رسانده و خطر اين گروه سركش نادان را دفع نمايد.

اما قبل از آن كه امام عليه السلام دست به شمشير ببرد به پيروي هميشگي از رسول خدا صلي الله عليه و آله خود ابتدا آنان را موعظه نمود و پرچم امان به ابوايوب انصاري صحابي بزرگ پيامبرصلي الله عليه و آله داد تا به ميان خوارج ببرد و هر كس در پشت پرچم او قرار گيرد از خطر مصون باشد، و نيز امام فرمود: هر كس به كوفه برود و از اين گروه فاصله بگيرد در امان است كه صد نفر آنان دور پرچم ابوايوب جمع شدند و امام عليه السلام آنان را بخشيد و سايرين بر مخالفت خود با آن حضرت عليه السلام اصرار ورزيدند و آماده جنگ شدند.(1).

امام باز هم براي هدايت آنان خطبه اي خواند و در نصيحت آنان اصرار ورزيد(2) ولي سودي نبخشيد، به ناچار چون حضرت از هدايت آن قوم لجوج و احمق مأيوس شد به آرايش سپاه پرداخت و فرماندهي ميمنه سپاه خود را به «حجر بن عدي» و ميسره سپاه را به «شبث بن ربعي» و به قولي «معقل بن قيس» فرماندهي سواره نظام را به «ابو ايوب انصاري» و پياده نظام را

به «ابو قتاده انصاري» سپرد.(3).

در اين جنگِ ناخواسته «حجر بن عدي» مردانه جنگيد و از عهده فرماندهي ميمنه سپاه اميرالمؤمنين عليه السلام را به خوبي برآمد.

*****

همان مدارك، توضيح بيشتر را در شرح حال «ابو ايوب انصاري» در همين اثر ملاحظه نماييد.

نهج البلاغه، خطبه 36.

تاريخ طبري، ج 5، ص 85؛ ر. ك: كامل ابن اثير، ج 2، ص 405.

حجر در مصاف با ضحاك بن قيس فهري

پس از ماجراي غم بار حكميت به معاويه خبر رسيد كه حضرت علي عليه السلام مجدداً آماده جنگ شده و به سوي شام لشكر كشي خواهد كرد، اين خبر او را به وحشت انداخت لذا به تمامي نواحي شام سفيراني اعزام نمود و مردم را براي جنگ ديگري با اميرالمؤمنين عليه السلام فرا خواند، و قبل از آن كه نيروهاي متشكل خود را به سوي عراق و مقابله با سپاه امام عليه السلام حركت دهد دست به كارهاي ايذائي و فرستادن افراد سخت دل و خونريز به جانب بلاد تحت فرمان حضرت امير عليه السلام زد تا با اين كار، دل شيعيان و علاقه مندان به آن حضرت را بلرزاند و در اراده و تصميم پيروان آن حضرت خلل ايجاد نمايد، بر اين اساس، ضحاك بن قيس را با سه تا چهار هزار نيرو به اطراف كوفه فرستاد و به او دستور داد تا هر جا كه مي تواند پيشروي كند و به تمام افرادي كه در اطاعت علي عليه السلام هستند حمله نمايد، اموال آنان را غارت نموده و حتي الامكان صبح در يك مكان و شب در مكان ديگري باشد. و سفارش اكيد كرد: چنان كه به تو خبر دادند كه نيروهايي از جانب علي

به مقابله با تو مي آيد حتي الامكان از جنگ با آنها بر حذر باش و خود را درگير آنان نكن.

ضحاك - اين مرد خونخوار و قسي القلب - پيش روي كرد و به هر جا از اطراف كوفه دست يافت حمله برد و اموال مردم را غارت كرد و در منزل ثعلبيه (بين راه مكه و كوفه) بر حاجيان حمله كرد و كالاهاي آنان را به غارت برد و در بين راه كوفه و كربلا در محلي به نام «قُطقطانه» برادرزاده عبداللَّه بن مسعود به نام «عمرو بن عميس ذهلي» و همراهانش را گرفت و به قتل رساند.

وي در مدت كوتاهي با جنايات هولناك خود چهره تاريخ را سياه و ننگين نمود. چون اين خبر مولمه و وحشتناك به حضرت علي عليه السلام رسيد مردم را جمع نمود و براي آنان سخناني ايراد كرد و فرمود:

يا أهل الكوفه، اخرجوا الي العبد الصالح عمرو بن عميس، و الي جيوش لكم قد أُصيب منهم طَرَف، اخرجوا فقاتلوا عدوَّكم و امنعوا حريمكم إن كنتم فاعلين؛

اي مردم كوفه، اگر مي خواهيد كاري انجام دهيد، برخيزيد و به جايي كه بنده صالح خدا، عمرو بن عميس و سپاهيان شما به قتل رسيده اند برويد و با دشمنان خود بجنگيد، و از حريم خود دفاع كنيد.

اما مردم كوفه با ضعف و سستي با سخنان و درخواست امام عليه السلام برخورد نمودند لذا حضرت باز خطاب به آنها فرمود:

و اللَّه لوددتُ أنّ لي بكل ثمانية منكم رجلاً منهم، و يحكم اخرجوا معي، ثم فرّوا عنّي ما بدالكم، فو اللَّه ما أكره لقاء ربّي علي نيّتي و بصيرتي، و في ذلك روح

لي عظيم، و فرج من مناجاتكم و مقاساتكم؛

به خدا سوگند، دوست داشتم عوض هر هشت نفر شما(1) يك نفر از آنان با من بودند، واي بر شما، نخست با من بيرون آييد و بر فرض كه مي خواهيد بگريزيد و پشيمان شديد بعد بگريزيد، به خدا سوگند من با همين نيت و بصيرت، خود از (كشته شدن) و ديدار خدا كراهت ندارم، بلكه در ملاقاتم با خدا گشايش و رحمت است و از دورويي با شما آسوده خواهم شد.

سپس امام عليه السلام از منبر فرود آمد و پياده حركت كرد و تا به محلي به نام «غريّين» پيش رفت و در آن جا «حجر بن عدي» را فرا خواند وبراي او رايتي به فرماندهي چهار هزار تن آماده نمود، و او را به تعقيب ضحاك فرستاد.(2).

ابن ابي الحديد درباره پي گيري حجر از ضحاك چنين نقل مي كند: چون حجر بن عدي از كوفه بيرون رفت وارد سماوه شد و با «امرء القيس بن عدي» از وابستگان رباب همسر حضرت سيدالشهدا عليه السلام روبرو شد، امرء القيس و بستگانش حجر را براي رسيدن به مقصد و راه هايي كه در آن آب باشد (تا به زحمت نيفتند) راهنمايي كردند و حجر به سرعت در تعقيب ضحاك شتافت تا در نواحي تدمُر (يكي از شهرهاي باستاني شام) به ضحاك رسيد و در برابر او و نيروهايش مصاف داد و تعداد نوزده نفر از سربازان ضحاك را به هلاكت رسانيد و از ياران حجر تنها دو نفر به شهادت نايل آمدند، و چون شب فرا رسيد ضحاك و سپاهيانش از تاريكي شب استفاده كردند و از ترس

نابودي از محل گريختند، و حجر فردا صبح كه فرا رسيد اثري از ضحاك و نيروهايش را نيافتند.(3).

*****

در الغارت، ص 423، چاپ استاد فقيد محدث ارموي آمده كه حضرت فرمود: «عوض صد نفر شما يك نفر از آنان با من بودند».

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 116.

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 117.

نگراني حجر در شب نوزدهم رمضان

حجر بن عدي در شب نوزدهم ماه رمضان در مسجد كوفه مشغول عبادت و شب زنده داري بود ولي از رفت و آمد ابن ملجم، اشعث، شبيب و وردان دريافت كه توطئه اي در كار است و در فكر ضربه زدن به ركن عالم هستي اميرالمؤمنين عليه السلام هستند. لذا خطاب به اشعث گفت: اي اعور (يك چشم)، قصد كشتن علي را داري؟ اين را گفت و از درِ مسجد به سوي خانه اميرالمؤمنين عليه السلام خارج شد تا آن حضرت را از آن چه ديده و شنيده است با خبر سازد و نگراني خود را به اطلاع آن حضرت برساند تا در رفت و آمد خود احتياط بيشتري به كار بندد، اما هزاران اسف و اندوه كه قضا بر آن شد كه حضرت از راهي ديگر به مسجد آيد و قبل از آن كه، حجر آن حضرت را زيارت كند، امام عليه السلام به داخل صحن مسجد شد و به نماز ايستاد و ابن ملجم كار خود را كرد و ضربه مسموم خود را بر فرق مبارك آن مظلوم تاريخ و وصي خاتم، علي مرتضي عليه السلام فرود آورد!

حجر هنگامي كه به مسجد وارد شد، ديد مردم فرياد شان بلند است و مي گويند: «قُتِل

اميرالمؤمنين؛ علي را كشتند! علي را شهيد كردند!».(1).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 117؛ تفصيل بيشتر ضربت خوردن و شهادت امير مؤمنان صلي الله عليه و آله را در بخش آخر كتاب «تجلي امامت» اثر ديگر مؤلف ملاحظه نماييد.

حجر بن عدي كنار بستر امام

امام عليه السلام در مدت بيماري روزي به حجر بن عدي فرمود: «كيف لي بك إذا دعيت الي البراءة منّي فما عساك أن تقول؟ اي حجر، چه حالي خواهي داشت وقتي تو را به اعلان بي زاري از من بخوانند، چه خواهي گفت؟» حجر گفت: «و اللَّه لو قُطِعتُ بالسيف إرباً إرباً و اُضرم لي النار و اُلقيت فيها لآثرت ذلك علي البراءة منك؛ يا اميرالمؤمنين به خدا سوگند، اگر با شمشير قطعه قطعه ام كنند و آتش افروزند مرا در آن افكنند، دست از دوستي شما نخواهم كشيد و جز به مدح شما لب نخواهم گشود.»

امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «وفَّقت لكل خير يا حجر، جزاك اللَّه خيراً عن أهل بيت نبيّك؛ خداوند تو را در نيل به همه خيرات موفق دارد و تو را از جانب خاندان پيامبرت پاداش نيكو عطا فرمايد.»

سپس در اين موقع امام عليه السلام شير طلب كرد و خورد، ناگهان يادش آمد كه براي قاتلش ابن ملجم از اين شير چيزي نگذاشته و اظهار تأسف كرد و بعد فرمود: «ألا و انه آخر رزقي من الدنيا؛ آگاه باشيد همانا اين آخرين روزي من از دنيا بود.»

محمد بن حنفيه مي گويد: پدر مرا به خدا قسم داد كه براي غذاي ابن ملجم هم شير ببرم و او را از شير، سيراب كنم! من اطاعت كردم و براي ابن ملجم شير

بردم.(1).

آري، در عالم هستي همواره جاي علي عليه السلام خالي است و تاريخ مانند او را نخواهد ديد كه كسي تا دم مرگ با قاتلش چنين عمل نمايد!

*****

بحارالانوار، ج 42، ص 290.

حجر در ركاب امام مجتبي

پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام با فرزند گراميش حسن بن علي عليه السلام بيعت نمود و اطاعت و فرمانبرداري از دستوراتش را گردن نهاد و در جنگي كه بين امام مجتبي عليه السلام و معاويه رخ داد شركت نمود.(1).

برخي از ياران و همراهان، جهت آزار و اذيت، بر امام عليه السلام خرده گرفتند ولي اصحاب مخلص و شيعيان راستين چون قيس بن سعد و حجر بن عدي و... بر وفاداري خود باقي ماندند و ذره اي از ايمان و اخلاص خود نسبت به حجت خدا و امام خويش سستي و عقب نشيني ننمودند و همواره تا آخر عمر بر اين وفاداري ادامه دادند.

آري حجر هم در زمان جنگ و هم در زمان صلح از ملازمين امام بود، و همواره وفاداري خود را در حمايت از خاندان نبوت به اثبات رساند و در اين راه پيش رفت تا جان خود را تقديم جانان نمود.

*****

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 26.

جنايات معاويه و كارگزارانش با شيعيان علي

معاويه براي رسيدن به حكومت و تسلط بر كشورهاي اسلامي از هيچ خدعه و نيرنگ يا ظلم و جنايات دريغ نمي كرد، او براي رسيدن به خواسته هاي نفساني خود دست به هر كاري مي زد تا به مقصود خود برسد، اينك نمونه هايي از اين جنايت ها را نقل مي كنيم.

*****

حاكمان خودكامه در كوفه و اعتراض حجر

شهر كوفه كه روزگاري مركز حكومت دادگستر اميرالمؤمنين عليه السلام بود پس از يك سال از شهادت آن حضرت - درست از سال 41 هجري - ديگر امنيت مالي و جاني نداشت؛ زيرا معاويه افرادي را كه به فرمانداري كوفه منصوب مي نمود دستور اكيد مي داد كه با مردم به شدت و خشونت برخورد نمايند. لذا هنگامي كه مغيرة بن شعبه كه مردي خودخواه و جاه طلب بود را بر كوفه مي گمارد به او گفت: من تو را به چند چيز سفارش مي كنم هرگز از شتم و توهين به علي بن ابي طالب چشم پوشي نكني، و بر عثمان شفقت نموده و آمرزش بخواهي و بر ياران علي عيب جويي و لعن كني و هرگز به سخن ياران علي گوش ندهي و پيروان عثمان را به خود نزديك ساخته و به گزارش هاي آنان گوش فرا مي دهي. مغيره گفته هاي معاويه را اجرا مي كرد و از هيچ ظلمي ابا نداشت و امام عليه السلام را لعن و اصحاب او را شكنجه مي كرد حجر بن عدي چون اين رفتار غير اسلامي مغيره را ديد، لب به اعتراض گشود و گفت: «بل إيّاكم فذمّ اللَّهُ و لعن؛ بلكه تو، خدا را نكوهش مي كني و لعن مي فرستي» سپس

گفت: خداوند به ما چنين فرموده است: ««يا ايها الذين آمنوا كونوا قوّامينَ بِالقسط شهداء للَّه.»(1) و أنا أشهد أنّ مَن تذمّون و تعيّرون لأحقّ بالفضل و أنّ من تزكّون و تطهرون أولي بالذم؛ اي ايمان آورندگان، همگي شما قيام به قسط و عدل كنيد و براي خدا شهادت دهيد اگر چه به ضرر شما باشد.» اي مغيره، من گواهي مي دهم كساني را كه تو نكوهش و عيب جويي مي كني شايسته فضيلت و ستايش اند و كساني را كه مي ستايي حقاً شايسته تر به نكوهش و عيب جويي اند.

مغيره در خشم رفت و در پاسخ حجر گفت: واي بر تو، از امير بترس و از خشم او در هراس باش كه چه بسا خشم سلطان امثال تو را هلاك خواهد كرد. مغيره اين را گفت و از حجر جدا شد و نسبت به اعتراض او چشم پوشي كرد.(2).

*****

نساء 4، آيه 135.

تاريخ طبري، ج 5، ص 254؛ الاغاني، ج 17، ص 137.

توريه حجر از لعن به امام

ابن ابي الحديد مي نويسد: مغيره در كوفه نه تنها براي رضايت معاويه غضب خدا را براي خود مي خريد و به امام المتقين علي عليه السلام سبّ و لعن مي كرد بلكه دستور داد افرادي بالاي منبر بروند و در جمع مردم، اميرالمؤمنين علي عليه السلام را لعن و سب نمايند، و اگر كسي حاضر به اين كار نمي شد او را تهديد به قتل مي كرد. از جمله كساني كه تهديد به قتل شد.

مغيره حجر بن عدي را مجبور كرد بالاي منبر رود و در اجتماع مردم كوفه اميرالمؤمنين عليه السلام را سبّ و لعن كند! اما حجر بن

عدي بر خلاف نظر مغيره عمل كرد و با توريه توانست از اين گناه نابخشودني نجات يابد؛ زيرا او بالاي منبر رفت و در ميان مردم چنين گفت: «أيها الناس، إنّ أميركم أمرني أن ألعن علياً، فالعنوه؛ اي مردم، امير شما به من دستور داده كه علي را لعن كنم، پس او را لعن كنيد.»

مردم كوفه همه گفتند: خدا او را لعنت كند. اما مقصود حجر از اين كه گفت: او را لعن كنيد و نيز قصد مردم كوفه از لعن، مغيره بود نه حضرت علي عليه السلام.(1).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 58.

فشار اقتصادي بر حجر و يارانش

مغيره در اواخر ايام حكومتش در كوفه براي آن كه حجر و يارانش را به سكوت و تسليم وادار كند تا ديگر بر او اعتراض نكنند و رفتار حكومت بني اميه را به باد انتقاد نگيرند، دستور داد كه كليه حقوق آنان را از بيت المال مسدود نموده و مستمري آنان را ندهند!

اين اقدام غير اسلامي از مغيره، سبب خشم و عصبانيت حجر و شيعيان گرديد و منتظر فرصتي بودند تا عمل او را مورد انتقاد شديد قرار دهند تا آن كه در يكي از روزها كه مغيره بالاي منبر كوفه در مدح عثمان و يارانش گزافه گويي كرد و درباره اميرالمؤمنين عليه السلام و شيعيانش جسارت و هتاكي را از حد گذارند، حجر بن عدي با لحني تند و آتشين به مغيره گفت: «إنك لا تدري بمن تُولع من هَرمك، أيها الانسان، مُر لنا بأرزاقنا و أعطياتنا، فانك قد حبستها عنّا، و ليس ذلك لك...؛ آيا نمي داني چه كسي را مورد لعن و نفرين قرار داده اي؟ اي

آدم، چرا حقوق مردم را قطع كرده اي، چرا از ارزاق و روزي ما جلوگيري مي كني، تو حق چنين رفتاري نداري. حاكم قبل از تو در حقوق ما طمعي نداشت، تو بر ذم و نفرين اميرالمؤمنين علي عليه السلام حريص گشته اي و از مجرمان و گناهكاران حمايت مي كني!»

مغيره چاره اي نديد جز اين كه سرش را به زيرانداخت و با حمايت مأموران ويژه به قصر خود بازگشت، در اين موقع جمعي از نزديكان او از برخورد مسالمت آميز او با حجر و شيعيان انتقاد كردند.

مغيره در پاسخ آنها گفت: شما اشتباه مي كنيد، من با اين برخورد آرام و مسالمت آميزم او را به كشتن داده ام ولي شما نمي دانيد، زيرا پس از من كسي زمام امر اين شهر را به دست خواهد گرفت كه تحمل پرخاشگري حجر را نخواهد داشت و بدين ترتيب او را به قتل خواهد رساند، به علاوه عمر من به پايان رسيده و مايل نيستم افراد نيك نام اين شهر به دست من كشته شوند و موجب گردم كه آنان سعادت مند شوند و من شقي و بدبخت گردم، و در نتيجه معاويه به عزت دنيا برسد و من به عقوبت و خواري روز قيامت گرفتار شوم.(1).

حجر در حكومت زياد بن اميه نيز دست از اعتراض به اقدامات ضد اسلامي او برنداشت.(2).

*****

تاريخ طبري، ج 5، ص 254؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 489؛ الاغاني، ج 17، ص 138.

ر. ك: الغدير، ج 11، ص 38؛ الاغاني، ج 17، ص 139.

دستگيري حجر و يارانش

زياد بن ابيه پس از مرگ مغيره به سال 51 هجري از جانب معاويه با حفظ

سمت به حكومت كوفه منصوب شد و او هم حاكم بصره و هم حاكم كوفه بود، از اين رو شش ماه را در بصره و شش ماه ديگر سال را در كوفه حكومت مي كرد، و موقعي كه در بصره به سر مي برد، عمرو بن حريث را به جانشيني خود انتخاب كرده بود. اما حجر بن عدي و جمعي از شيعيان مخلص اميرالمؤمنين عليه السلام در نبود زياد فرصت را مغتنم شمردند و آشكارا لعن بر معاويه را به زبان مي آوردند و از اطاعت عمرو بن حريث سر باز زدند.

جاسوسان فوراً اين خبر را به زياد گزارش كردند، زياد به محض اطلاع از اين موضوع به كوفه بازگشت. زياد با يك نقشه ماهرانه، توانست گروهي از هوادارن حجر را از او جدا سازد و اطراف حجر را خالي كند، لذا در چنين موقعيتي، به شداد رئيس پليس دستور داد، حجر را دستگير و طرفداران او را با شمشير از جلو راه بردار.

شداد به دستور زياد، با نيروهاي خود، با هواداران حجر به زد و خورد پرداخت و درگيري شديدي رخ داد، و جمعي مجروح و مصدوم شدند و عده اي فرار كردند، حجر پس از مقاومت بسيار چون ياران خود را اندك يافت دستور ترك مخاصمه داد تا جانشان محفوظ بماند و خود را هم پنهان نمود. چون زياد از دستگيري حجر عاجز شد «محمد بن اشعث»(1) را فرا خواند و به او گفت: يا بايد حجر را دستگير كني و تحويل دهي، يا تو را مي كشم. محمد بن اشعث مهلت خواست تا شايد حجر را دستگير و تحويل او نمايد، و

زياد سه روز به او مهلت داد.

از جانب ديگر حجر بن عدي غلام خود را به نزد محمد اشعث فرستاد تا از زياد براي او و چند نفر از همراهانش امان بگيرد و قبل از هر تصميمي آنان را به نزد معاويه بفرستد، تا او هر چه خواست براي ايشان تصميم بگيرد.

محمد بن اشعث همراه گروهي كه جرير بن عبداللَّه، عبداللَّه بن حارث، و حجر بن يزيد (حجر الشر) در ميان آنان بودند به نزد زياد رفتند و براي حجر امان گرفتند كه براي او و يارانش مزاحمتي ايجاد نكند و او را به شام نزد معاويه بفرستد تا معاويه درباره او و همراهانش تصميم بگيرد. زياد به آنان پاسخ مثبت داد و در نتيجه حجر را به نزد زياد آوردند. سخناني بين او و زياد رد و بدل شد و در آخر زياد به او گفت: به خدا قسم، من بر بريدن رگ گردن تو شيفته ام!

حجر هم در پاسخ او گفت: تو به من امان بده تا نزد معاويه عقيده خود را بگويم. زياد خواسته او را پذيرفت و دستور داد تا او را زندان كردند، زياد گفت: اگر اين امان را نمي دادم بدون زدن گردنت از اين جا حركت نمي كردم. اما وقتي حجر را از نزد زياد بيرون مي بردند با صداي بسيار بلند، فرياد برآورد: «اللّهم اني علي بيعتي لا أقيلها و لا أستقيلُها سماعَ اللَّه و الناس؛ بار خدايا، من بر همان بيعت سابق هستم نه از عقيده ام برگشته ام و نه برمي گردم، خدا و مردم بشنوند و بدانند.»(2).

اما زياد پس از زندان كردن حجر، دستور

داد تمام ياران حجر را دستگير نمودند و هر كدام را كه مي آوردند قبل از آن كه او را زنداني كنند با ضربات شلاق و يا سخنان موهن و ركيك از اين ياران با وفاي امير مؤمنان عليه السلام استقبال مي كردند و بعد آنها را در كنار حجر به زندان مي انداختند.(3).

*****

محمد بن اشعث، از فرزندان اشعث بن قيس است و او هم مثل پدرش يك مسلمان وارسته و استواري نبود.

تاريخ طبري، ج 5، ص 265 - 256؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 492 - 489؛ الآغاني، ج 17، ص 141 - 145.

تاريخ طبري، ج 5، ص 265 - 256؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 492 - 489؛ الآغاني، ج 17، ص 141 - 145.

زياد و جمع آوري شهود عليه حجر

زياد كه قصدي جز كشتن حجر و يارانش در سر نداشت و تمام تلاش و همتش را در كشتن آنان به كار مي برد و چون به خاطر اماني كه داده بود خودي نمي توانست آنان را بكشد، به ناچار بايستي راه ديگري را برود تا آن مردان حق به دست معاويه به شهادت برسند. لذا قبل از آن كه زندانيان كوفه (حجر و يارانش) را به شام بفرستد چهار نفر از سران شهر و افراد بزرگ قبايل چون «عمرو بن حريث» رئيس يك چهارم كوفه و «خالد بن عرفطه» رئيس يك چهارم تميم و همدان و «قيس بن وليد» رئيس محله كنده و ربيعه و «بُردة بن أبي موسي» رئيس محله مذحج و اسد را جمع كرد و آنها را مجبور كرد طوماري درست كنند كه «حجر بن عدي» با جمعي از فريب خوردگان، مردم

را دور خود جمع كرده و آشكارا به خليفه سوم لعن و نفرين نموده و با اميرالمؤمنين معاويه بن ابي سفيان سر جنگ دارند و بر اين عقيده اند كه خلافت و جانشيني پيامبر صلي الله عليه و آله از آن خاندان ابوطالب است و بس.

اما زياد چون شهادت اين چهار نفر را براي نابودي حجر و يارانش كافي نمي دانست، دستور داد مردم كوفه گرد آمدند و از ميان هفتاد نفر از قريش در كوفه كه سابقه عداوت و دشمني با خاندان پيامبر داشتند، افرادي از جمله: عناق(1) بن شرحبيل تميمي و ديگري ابو بُرده فرزند ابو موسي اشعري امضا گرفت كه حجر و يارانش آماده جنگ با معاويه هستند و جالب اين كه عناق به حدي كينه اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله در دل داشت كه گفت: اسم مرا در اول نامه بنويسيد. زياد پس از آن از كساني كه ظاهراً در صلاح و دين داري معروف بودند و به امير مؤمنان عليه السلام علاقه اي نداشتند، مثل عمر سعد، شمر بن ذي الجوشن، شبث بن ربعي و زجر بن قيس و... كه جمع شان به چهل و چهار نفر مي رسيد، امضا گرفت كه حجر و يارانش با پسر ابوسفيان سر جنگ دارند.

پس از تكميل شدن طومارها و گرفتن شهادت ها، زياد بن ابيه خدا را شاهد و گواه گرفت كه در كشتن و بريدن رگ كردن حجر و يارانش خواهد كوشيد.(2) زياد علاوه بر شاهدان، به جعل امضا پرداخت تا حجت را بر معاويه تمام كند.(3).

*****

در تاريخ طبري كلمه «عناق بن شرحبيل» و در الغدير «عثمان بن شرحبيل»

ضبط شده است.

الغدير، ج 11، ص 47؛ ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 269 - 268؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص496.

الغدير، ج 11، ص 47؛ ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 269 - 268؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص496.

حجر و يارانش در قتلگاه مرج عذراء

اين گروه چهارده نفري حق طلب، چون به «مرج عذراء»(1) رسيدند، در همان جا از جانب معاويه دستور آمد همه آنان را در همان محل زنداني كنند تا تصميم خود را درباره آنان اعلام نمايد. بدين ترتيب حجر و يارانش در مرج عذراء زنداني شدند.(2).

موقعي كه حجر و يارانش را وارد سرزمين «مرج عذراء» كردند به ياد خاطره اي افتاد كه او را خيلي متأثر ساخت به طوري كه آن را به زبان آورد و گفت: من در زمان عمر بن خطاب اين سرزمين را كه غير مسلمان بودند، فتح كردم و من اولين مسلماني بودم كه نداي «اللَّه اكبر» در نواحي مختلف آن سر دادم و خداي سبحان را تقديس و تسبيح نمودم، و نيز اولين مسلماني بودم كه وقتي وارد اين جا شدم مورد حمله سگ هاي وحشي اين منطقه قرار گرفتم.(3).

*****

محلي در دوازده مايلي دمشق است.

تاريخ طبري، ج 5، ص 272؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 496؛ الاغاني، ج 17، ص 153؛ الغدير، ج 11، ص 49.

فتح «مرج عذراء» به دست حجر بن عدي در زمان خلافت عمر بن خطاب در فتح قادسيه و فتح شام بوده است كه در ابتداي شرح حال حجر گذشت.

زياد و تأكيد بر قتل حجر و يارانش

مأموراني كه حجر و يارانش را در مرج عذرا زنداني كردند، نامه زياد را كه سرا پا دروغ و ضمناً تحريك آميز بود به معاويه دادند، معاويه براي آماده سازي افكار عمومي در جهت كشتن آن سالكان راه حق، نامه زياد را براي مردم شام خواند.

هنگامي كه معاويه اين نامه و شهادت شاهدان را خواند، گفت: درباره اين كسان، كه آشنايان و طايفه خودشان عليه آنها

اين چنين شهادت دادند، چه بايد كرد؟ سپس نامه اي براي زياد نوشت و نظر خود مبني بر ترديد در قتل حجر و يارانش را در آن نامه گوشزد كرد و براي زياد فرستاد. وقتي زياد نامه معاويه را مطالعه كرد سخت برآشفت و در نامه اي ديگر ضمن اظهار ناراحتي از ترديد معاويه در كشتن حجر و يارانش، يادآور شد كه اگر علاقه مند به بقاي بصره و كوفه است، نبايد حجر و يارانش را به او بازگرداند. و سپس نامه را توسط «يزيد بن حجيه» براي معاويه ارسال نمود.(1).

*****

تاريخ طبري، ج 5، ص 272؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 497؛ الاغاني، ج 17، ص 154؛ الغدير، ج 11، ص 50.

آخرين تصميم

حجر براي آن كه حجت را بر معاويه تمام كرده باشد تا بيش از اين دست او به خون بي گناهان آلوده نشود، از فرصت استفاده كرد در حالي كه غُل و زنجير به دست و پا و گردن داشت، به «عامر بن اسود عجلي» همان مأموري كه دو يار ديگر حجر به نام هاي «عتبة بن أخنس سعدي» و «سعيد بن نمران همداني» را از كوفه به زندان «مرج عذراء» آورده بود، گفت: پيغام مرا به معاويه برسان و به او بگو: «أنّ دمائنا عليه حرام، و أخبره انا قد اُومِنّا و صالحناه، فليتق اللَّه، و لينظر في أمرنا، فقال له نحواً من هذا الكلام، فاعاد عليه حُجر مراراً؛ خون ما بر تو حرام است، و به او بگو، از خدا بترس و در كار ما دقت نما كه ما با تو در آشتي و امان هستيم.»

عامر وقتي نزد معاويه رفت

ضمن گزارش زنداني كردن دو يار ديگر حجر در مرج عذراء پيغام حجر را به او گزارش كرد. اما هيهات كه كلام حق به گوش معاويه برود و از تصميم خود كه كشتن حجر و يارانش باشد كوتاهي نمايد، لذا به پيام حجر اعتنايي نكرد بلكه در كشتن اين بي گناهان زنداني در مرج عذراء اصرار ورزيد.(1).

چند نفر از افراد خون ريز و سخت دل به نام هاي «هُدبة بن فيّاض قُضاعي» و «حصين بن عبداللَّه كلابي» و «ابو شريف بدّي»(2) را مأموريت داد تا به «مرج عذراء» رفته و حجر و يارانش را در همان جا به قتل برسانند و شش نفر را كه عفو داده، آزاد كنند و برگردند.(3).

*****

تاريخ طبري، ج 5، ص 272؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 497؛ الاغاني، ج 17، ص 154؛ الغدير، ج 11، ص 50.

به روايت الاغاني «ابو حريف بدري» است.

تاريخ طبري، ج 5، ص 273 و 278؛ ر. ك: كامل ابن اثير، ج 2، ص 497؛ الاغاني، ج 17، ص 155.

به خون نشستن حجر و يارانش

مأموران جلاد و خون ريز معاويه به مرج عذراء رفتند تا دستور معاويه را درباره حجر و يارانش به اجرا در آورند.

بعد از ظهر بود كه وارد مرج عذراء شدند و بلافاصله به زندان رفتند، افرادي را كه معاويه حكم آزاديشان را داده بود، آزاد كردند و به هشت نفر باقي مانده كه حجر و ديگران بودند، گفتند: ما مأموريت داريم كه پيشنهاد كنيم از علي بن ابي طالب تبري بجوييد و او را لعن كنيد! اگر چنين كرديد، شما را آزاد مي كنيم و اگر نه شما را خواهيم كشت.

اما حجر و يارانش هرگز

حاضر نشدند سخني بر خلاف اميرالمؤمنين علي عليه السلام بر زبان جاري كنند اگر چه به قيمت جانشان تمام شود، آن مأموران از خدا بي خبر دستور دادند گورهايشان را كندند و كفن هايشان را حاضر نمودند تا آن كه شب فرا رسيد. حجر و يارانش در آن شب تا صبح به عبادت و نماز گذراندند، صبحگاهان كه شد مأموران از روي تعجب پرسيدند كه شما در شب به نمازهاي طولاني و دعاهاي نيكو مشغول بوديد، حال بگوييد بدانيم عقيده شما درباره عثمان چيست؟

همگي آنان گفتند: «هو أول من جار في الحكم، و عَمِلَ بغيرِ الحق؛ عثمان اول كسي بود كه در حكومت اسلامي ستم كرد و به غير حق عمل نمود.»

سخنان اين جمع، مأموران معاويه را سخت ناراحت كرد؛ از اين رو با عصبانيت به جانب زندانيان رفتند و گفتند: معاويه شما را بهتر مي شناخت كه حكم به كشتن شما دارد، اكنون يا از علي تبري بجوييد يا همه شما را مي كشيم؟

حجر و يارانش به اتفاق گفتند: «اللّهم إنا لسنا فاعلي ذلك؛ خدايا تو شاهد باش هرگز از اميرالمؤمنين علي عليه السلام برائت نمي جوييم.» و در ادامه گفتند: «و بل نتولّاه و نتبرّأ ممن تبرّأ منه؛ بلكه او را دوست مي داريم، و از كساني كه از او تبري مي جويند، برائت مي جوييم.»

مأموران معاويه به جانب زندانيان پيش رفتند و هر كدام يكي از زندانيان را گرفته و به وضع دردناكي به شهادت رساندند، چون نوبت به «حجر بن عدي» رسيد از قاتل خود خواست به او مهلت دهد تا در اين آخر عمر، وضو بگيرد و گفت: به خدا

سوگند تا به حال هيچ گاه وضويي نگرفته ام مگر آن كه دو ركعت نماز خوانده ام.

مأمور معاويه اجازه داد تا حجر وضو بگيرد و نماز بخواند، ولي حجر پس از وضو، سريعاً دو ركعت نماز خواند و آماده شهادت شد و به مأمور گفت: به خدا قسم هرگز نمازي كوتاه تر از اين دو ركعت نخوانده ام تا مبادا گمان كني از ترس مرگ نمازم را طولاني نموده ام

در اين جا «هدبه بن فياض اعور» جلو آمد و در كمال شقاوت و سخت دلي، حجر را جلو كشيد و گردن او را از بدنش جدا كرد و بدين ترتيب به زندگاني پر بركت او خاتمه داد و ديگر زندانيان نيز چون حجر كشته شدند. تنها دونفر از آن گروه به نام هاي «عبدالرحمن بن حسان عنزي» و «كريم بن عفيف خثعمي» تقاضا كردند آنان را مهلت داده و نزد معاويه ببرند و هر چه او تصميم گرفت، عمل نمايند. كريم با وساطت «شمر بن عبداللَّه» آزاد شد، اما عبدالرحمان به وضع دل خراشي به شهادت رسيد.(1).

*****

تاريخ طبري، ج 5، ص 275؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 497؛ الآغاني، ج 17، ص 155.

اسامي شهدا

به طور كلي حجر و شش نفر از يارانش به جرم حق گويي و حمايت از حقانيت اميرالمؤمنين عليه السلام به دستور معاويه به طرز فجيعي به شهادت رسيدند هفت نفرند كه اسامي آنان عبارت است از:

1 - حجر بن عدي 2 - شريك بن شدّاد حضرمي 3 - صيفي بن فسيل شيباني 4 - قبيصة بن ضبيعه عبسي 5 - مُحرِز بن شهاب سعدي منقري 6 - كدام بن حيّان

عنزي كه اين جمع در «مرج عذراء» به قتل رسيدند. 7 - عبدالرحمن بن حسّان عنزي هم در كوفه زنده به گور شد، و نفر هشتم كه قرار بود به دست جلادان معاويه كشته شود به نام «كريم بن عفيف» نزد معاويه برده شد و آزاد شد، لذا نام اين نفر هشتم در اسامي آزادشدگان آمده است.

اما آزاد شدگان كه هفت نفرند، عبارتند از: 1 - كريم بن عفيف خثعمي 2 - عبداللَّه بن حويّه تميمي 3 - عاصم بن عوف بَجلي 4 - ورقاء بن سُمّي بَجلي 5 - أرقم بن عبداللَّه كندي 6 - عتبة بن أخنس سعدي 7 - سعيد بن نِمرانَ همداني.

*****

بازتاب شهادت حجر در بين مردم

پس از آن كه خبر شهادت حجر و يارانش در ميان مسلمانان منتشر شد واكنش هاي مختلفي در جامعه اسلامي آن روز به وجود آمد و بسياري با خود مي گفتند: مگر حجر و همراهانش چه گناهي كرده بودند كه بايستي كشته شوند و سرشان از بدنشان جدا گردد.(1).

سخنان حضرت ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام در توبيخ معاويه از ارتكاب اين جنايت، حاكي از عمق فاجعه اي است كه معاويه در دوران حكومت خود مرتكب شد.

موقعي كه معاويه به حج رفت، از عايشه ديدن كرد و عايشه در اين ملاقات از او سؤال كرد: چه چيز سبب شد حجر و يارانش را به قتل برساني؟ معاويه گفت: اي ام المؤمنين، من در كشتن آنان صلاح امت را ديدم و در ماندنشان فساد امت را. عايشه در پاسخ گفت: من از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه مي فرمود: «سيقتل بعذراء اُناس يَغضِبُ اللَّه لهم و أهلُ

السماءِ؛ به زودي در سرزمين عذراء، مرداني كشته مي شوند كه خداوند و ساكنان آسمان از كشتن آنان به خشم مي آيند».(2).

در نقلي ديگر، معاويه در پاسخ عايشه گفت: من حجر و يارانش را نكشته ام، بلكه كساني كه عليه او شهادت دادند، آنان را كشته اند!(3).

حسن بصري گفته است: اگر از همه اعمال خلاف معاويه چشم پوشي كنيم از چهار رفتار او نمي توان گذشت، يكي از آن چهار، كشتن حجر بن عدي است كه معاويه را به قعر جهنم واصل مي نمايد. سپس گفت: واي بر معاويه از رفتارش با حجر و يارانش، واي بر معاويه.(4).

*****

تاريخ طبري، ج 5، ص 279؛ الاغاني، ج 17، ص 157؛ ر. ك: شرح ابن ابي الحديد ج 16، ص 51؛ الغدير، ج 11، ص 54.

تاريخ ابن كثير، ج 8، ص 56.

تاريخ طبري، ج 5، ص 279؛ ر. ك: الآغاني، ج 17، ص 158.

تاريخ طبري، ج 5، ص 279.

معاويه و پاسخ هاي بي اساس

چون معاويه در برابر سيل اعتراض و انتقاد شخصيت ها و متفكران جامعه اسلامي نسبت به كشتن حجر و يارانش، نتوانست دليل قانع كننده اي ارائه دهد به توجيهات بي اساس و پاسخ هاي پوچ و واهي تمسك جست. اينك به چند نمونه از آن توجيهات اشاره مي كنيم:(1).

1 - من كشتن آنان را به صلاح امت ديدم و ماندنشان را مايه فساد و تباهي امت، لذا كشتن كسي كه به صلاح امت باشد به مراتب از زنده نگاهداشتن او براي مردم بهتر است.

2 - من حجر و يارانش را نكشتم بلكه آنها كه بر ضد ايشان شهادت دادند، آنان را كشته اند!

3 - زياد پسر سميه مرا به

اين كار ناشايست وادار كرد.

4 - در پاسخي ديگر به عايشه كه پرسيده بود، حلم و بردباري ابوسفيان در آن هنگام كه حجر و يارانش را كشتي، كجا بود؟ معاويه به صورت تمسخر گفته بود: در آن موقع افراد بردباري چون مثل تو در مجلس من نبودند.(2).

به قول علامه اميني قدس سره همه اين جواب ها جز توهين به خدا و رسولش چيز ديگري نيست، آيا آن همه اندرزهاي قرآني و شريعت محمدي كافي نبود كه او را از اين خونريزي باز دارد و از ريختن خون پاكان و صالحان منع نمايد، آيا معاويه در آن روزي كه قاضي محكمه خداي تعالي است در برابر اين آيه شريفه چه پاسخي دارد كه: «مَن يَقتُل مؤمناً مُتعمِّداً فجزاؤه جهنم خالداً فيها و غَضب اللَّه عليه و أعدَّ له عذاباً عظيماً»(3).

آيا معاويه در يوم الفصل و روزي كه «يومٌ لا يَنفعُ مالٌ و لا بَنون» نه مال كارساز است و نه فرزند فايده اي دارد، چه خواهد گفت؟ و نيز در برابر اين آيه شريفه چه جواب قانع كننده دارد كه مي فرمايد: «إنّ الذينَ يَكفرونَ بِآياتِ اللَّه و يَقتُلون النَبِّينَ بِغير حقٍّ وَ يقتُلون الذينَ يأمُرونَ بِالقسطِ مِن الناسِ فَبَشِّرهم بِعذاب أليم».(4).

آري حجر - سلام اللَّه عليه - با روي سفيد و قلبي مطمئن و نوراني به سوي خداي عالميان شتافت و با نيكي و پاكي و در حالي كه هنور غل و زنجير بر دست و پاي او بود به شهادت رسيد و به هنگام پايان زندگي وضو گرفت و نماز خواند و اين سخنان تكاهنده را بر زبان آورد:

لا تطلقوا عنّي حديداً، و لا

تغسلوا عني دماً، و ادفنوني في ثيابي، فإنّي مخاصم، و في لفظ قال: فأنّا نلتقي معاوية علي الجادّة، و أبقت تلك الموبقة علي معاوية خزي الأبد؛

بندهاي آهنين را از من بر نداريد و با خونم مرا غسل دهيد و با همين لباس هايم مرا دفن كنيد؛ زيرا كه من در حال پيكار و جهاد كشته مي شوم و در قيامت با معاويه به نبرد برمي خيزم؛ و در عبارتي ديگر به مأموران زندان و جلادان معاويه گفت: ما در راه صراط قيامت با معاويه ديدار خواهيم كرد و معاويه در آتش و خذلان ابدي باقي خواهد ماند.(5).

آري، اين پاكباختگان و راز و نيازكنندگان با خدا از شيعيان و مخلصان علي عليه السلام بودند كه تا پاي جان ايستادند و از علي و راه او دست بر نداشتند، و راه و رسم حمايت از حق و عدالت را به ما آموختند. جزاهم اللَّه عن الاسلام و المسلمين خير الجزاء.

*****

پنج مورد از كتاب شريف الغدير، ج 11، ص 56 است.

الاغاني، ج 17، ص 158.

نساء 4، آيه 93. «هر كس مؤمني را عمداً به قتل رساند، كيفرش جهنم و در آن هميشگي است و خداي تعالي بر چنين كسي خشم و غضب مي كند و عذاب بزرگي براي او آماده كرده است».

آل عمران 3، آيه 21. «آنان كه به آيات خدا كافر مي شوند و پيامبران را به ناحق مي كشند و كساني را از مردمي كه به داد و عدل دعوت مي كنند به قتل مي رسانند، بر آنها عذابي دردناك بشارت ده.»

الغدير، ج 11، ص 60؛ ر. ك: مستدرك حاكم، ج 3، ص 533.

حجر بن عنبس (قيس) حضرمي

حجر فرزند

عنبس يا قيس اهل كوفه و از بزرگان تابعين و مورد وثوق و نيز از اصحاب اميرالمؤمنين امام علي عليه السلام بود، كنيه اش «ابو السكن حضرمي» و به قول ديگري «ابو العنبس كوفي» بوده است. وي در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله ايمان آورد، اما به ديدار حضرت نايل نشد. او در جنگ جمل و صفين همراه حضرت علي عليه السلام بود و هم چنين به نقل ابن سعد، هنگام عزيمت سپاه امام به نهروان، براي دفع فتنه خوارج، او نيز به سپاه حضرت ملحق شد.(1).

*****

اسد الغابه، ج 1، ص 386؛ تهذيب التهذيب، ج 2، ص 190؛ ر. ك: الاصابه، ج، ص 168؛ تاريخ بغداد، ج 8، ص 274.

حجر بن قحطان وادعي همداني

حجر فرزند قحطان وادعي همداني، از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام و از شاعران حاضر در صفّين بود. قبيله همدان رشادت هاي فراواني در نبرد صفين از خود نشان دادند و نزد حضرت علي عليه السلام جايگاه خاصي به خاطر اين رشادت ها داشتند.

حجر بن قحطان همداني كه در ركاب امام عليه السلام شركت داشت در اين باره خطاب به سعيد بن قيس چنين سروده است:

ألا يابنَ قيس قَرَّت العينُ اذا رأت

فوارسَ همدانَ بنِ زيدِ بن مالك

علي عارفات اللقاء عوابس

طوال الهَوادي مُشرفات الحوارك

- هان، اي پسر قيس! چشم ها به ديدن سواركاران قبيله همدان بن زيد بن مالك روشن شد.

- سواركاراني كه بر اسب هاي جنگ آشناي نژاده كشيده و قامت باريك ميان، سوارند.(1).

*****

ر. ك: وقعة صفّين، ص 438 - 436؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 79 - 76.

حجر بن قيس همداني مدري

حجر بن قيس مدري(1) يمني از نيكان تابعين و مورد وثوق و اعتماد و از اصحاب و ياران اميرالمؤمنين عليه السلام است كه از آن حضرت نقل حديث كرده است.(2).

روزي حضرت علي عليه السلام به او فرمود: «يا حجر، إنك تقام بعدي فتؤمر بِلَعني فالعني و لا تبرأ مِنّي؛ اي حجر، بعد از من، تو را وامي دارند كه مرا لعن كني، و تو مرا لعن كن، اما هرگز از من برائت نجوي.»

طاووس مي گويد: من زنده بودم و ديدم كه «حجر بن قيس» را به دستور «احمد بن ابراهيم» خليفه بني اميه، به مسجد آوردند و به او گفتند كه يكي از اين دو راه را انتخاب كند: يا علي بن ابي طالب عليه السلام را لعن كند، يا اين كه به دار آويخته

شود. حجر درخواست او را پذيرفت، اما توريه كرد و لذا خطاب به مردم گفت: امير (احمد بن ابراهيم) به من دستور داده است كه علي عليه السلام را لعن كنم، پس همه شما او را لعنت كنيد و خداوند هم او را لعنت كند.» طاووس گويد: حجر در اين لعن، خليفه را قصد كرد، اما خداوند، آن چنان مهر غفلت بر دل آن مردم نهاد كه حتي يك نفر از آنان متوجه منظور وي - لعن احمد بن ابراهيم - نشدند.(3).

«حجر بن قيس مدري» نقل مي كند كه: شبي در خدمت اميرالمؤمنين علي عليه السلام خوابيدم، در نيمه هاي شب ديدم كه حضرت عليه السلام نماز مي خواند و چون به اين آيه شريفه رسيد: «أفرأيتم ما تُمنُون × أأنتم تَخلقُونه أم نحنُ الخالِقون؛(4) آيا از نطفه اي كه در رحم مي ريزيد، آگاهيد؟ آيا شما آن را در موقع جنين بودن، آفرينش - پي در پي - مي دهيد يا ما آفريدگاريم؟»، پس از آن سه مرتبه گفت: «بلكه تو اي پروردگار، خالق و آفريدگاري.»(5) بعد حضرت در نماز خود اين آيه را خواند: «أفرأيتم ما تَحرثُون × أأنتم تَزرعونَه أم نحنُ الزَّارعُون؛(6) آيا درباره آنچه كشت مي كنيد، انديشيده ايد؟ آيا شما آن را مي رويانيد يا ما مي رويانيم». باز حضرت در ادامه اين آيه سه مرتبه گفت: «اي خدا تو مي روياني، اي خدا تو مي روياني، اي خدا تو مي روياني.» سپس اين آيه را قرائت كرد: «أفرأيتم الماء الذي تشربُون × أأنتم أنزَلتُمُوه من المُزن أم نحنُ المنزلون؛(7) آيا به آبي كه مي نوشيد انديشيده ايد، آيا آن

را از ابر فرو فرستاديد يا ما نازل مي كنيم» و در آخر اين آيه را خواند: «أفرأيتم النّارَ الّتي تُورُون × أأنتم أنشأتُم شَجَرتها أم نحن المُنشئون؛(8) آيا درباره آتش كه افروخته ايد، هيچ فكر كرده ايد؟ آيا درخت آن را شما آفريده ايد يا ما آفريده ايم؟» باز حضرت سه بار گفت: «پروردگارا تو درخت و آتش را آفريده اي، تو آفريده اي، تو آفريده اي».(9).

*****

مدر - كجبل - شهري در يمن است.

تهذيب التهذيب، ج 2، ص 191.

مستدرك حاكم، ج 2، ص 390.

واقعه 56، آيات 58 و 59.

ممكن است حضرت اين آيات را در قنوت نماز خوانده است و اگر هم به جاي سوره در نماز مي خوانده، چون نماز مستحبي بوده به طريقي كه نقل شده است، مانعي ندارد.

واقعه 56، آيات 63 و 64.

واقعه 56، آيات 68 و 69.

واقعه 56، آيات 71 و 72.

مستدرك حاكم، ج 2، ذيل تفسير سوره واقعه، ص 518.

حجل بن عامر

به گفته شيخ طوسي، «حجل بن عامر» از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بوده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 37، ش 15.

حذيفه بن يمان عبسي (ابو عبداللَّه)
اشاره

حذيفة بن يمان كنيه اش حِسل (يا حسيل) بن جابر بن عمرو، لقبش «يمان» است، چون با طايفه يماني ها هم پيمان بود،(1) لذا به «يماني»(2) معروف گرديد.(3) كنيه حذيفه «ابو عبداللَّه» و نام مادرش رباب، دختر «كعب بن عدي» زني از انصار و از طايفه اوس قبيله بني عبدالاشهل است.(4).

حذيفه از برجسته ترين اصحاب پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و از اصحاب سرّ پيامبر و از مشاهير و بزرگان صدر اسلام محسوب مي شود. براي تبيين جايگاه والايش ذكر اين نكته كافي است كه بعضي از بزرگان دين، مثل شيخ طوسي او را از اركان اربعه(5) و هم رديف سلمان، مقداد، ابوذر و (عمار ياسر) دانسته اند.(6).

زماني كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در مدينه بين مهاجرين و انصار پيمان برادري بست، ميان «حذيفه بن يمان» و «عمار ياسر» عقد برادري برقرار كرد.(7).

حذيفه، مسلماني جوانمرد، دلاوري متهوّر و زاهدي شب زنده دار بود. زهد وي موجب شد كه به جز جنگ بدر، در همه نبردهاي صدر اسلام حضور يابد و در ركاب پيامبر بزرگ اسلام شمشير بزند و به فضيلت جهاد نايل آيد. وي به واسطه عهدي كه مشركان مكه از او گرفته بودند، نمي توانست در جنگ بدر شركت جويد؛ البته پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله آن عهد را محترم شمرد و دستور داد كه به عهد خود وفا كند. بدين ترتيب وي از فيض حضور در بدر كبري - كه نخستين و هراس انگيز ترين برخورد نظامي

لشكريان توحيد در برابر شرك و كفر بود - محروم ماند.(8).

او از چهره شناسان نفاق بود به طوري كه اگر جنازه اي را حذيفه حاضر نمي شد، عمر بن خطاب خليفه دوم آن جنازه را تشييع نمي نمود. او در جنگ هاي عصر خلافت «عمر بن خطاب» در سال 22 هجري حضور داشت و در فتح دينور، ماسبذان، همدان و ري شركت داشت.(9) او قبل از جنگ جمل از دنيا رفت و دو فرزندش صفوان و سعيد به وصيت پدر با اميرالمؤمنين عليه السلام بودند و در جنگ صفين به شهادت رسيدند.(10).

حِسل (حُسيل) پدر حذيفه از نيكان روزگار خود بود و در جنگ اُحد در ركاب پيامبر صلي الله عليه و آله حضور يافت و به شهادت رسيد.(11).

*****

زيرا او در محل خود خون ريزي كرده بود و به مدينه فرار كرد و با طايفه بني عبدالاشهل پيمان بست، چون هم قسم با انصار شد و انصار هم از يمن بودند، از آن پس قومش، وي را «يماني» ناميدند. (اسد الغابه، ج 1، ص 39؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 31).

يماني نسبت غير قياسي به سرزمين يمن است.

اسد الغابه، ج 1، ص 390؛ الاصابه، ج 2، ص 45؛ تاريخ بغداد، ج 1، ص 161.

اعيان الشيعه، ج 4، ص 592.

ر. ك: همين كتاب، ص 81.

همان، ص 593؛ سفينة البحار، ج 1، ص 237،ماده (حذف).

طبقات الكبري، ج 3، ص 250؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 31.

اسد الغابه، ج 1، ص 391.

تهذيب التهذيب، ج 2، ص 198.

سند و شرح آن در ادامه خواهد آمد.

اسد الغابه، ج 2، ص 15؛ الاصابه، جح 2، ص 75.

ماموريت سرّي و فداكاري حذيفه در جنگ خندق

در جنگ خندق

مشركان با استمداد از قبايل هم پيمان، سپاه عظيمي را تدارك ديده و براي يك سره كردن كار اسلام و نابودي مسلمانان، شهر مدينه را مورد هجوم قرار دادند، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله به توصيه سلمان فارسي رضي الله عنه دستور داد براي جلوگيري از ورود سپاه دشمن به داخل مدينه، خندق عظيمي به دور شهر حفر كرده و راه تعرّض دشمن را مسدود كنند.

به اين ترتيب مشركان از دسترسي به مسلمانان و سيطره بر مدينه ناكام ماندند، امّا براي مدت مديدي پس از كشته شدن «عمرو بن عبدود» و مجروح شدن اميرمؤمنان علي عليه السلام هم چنان شهر را در محاصره داشته و منتظر بودند تا روزنه اي به درون مواضع مسلمانان بگشايند و شهر را تسخير كنند، مدت يك ماه محاصره به طول انجاميد و مردم مدينه به تنگ آمده و دشمنان نيز خسته شده بودند. به خاطر اين محاصره مردم مدينه دچار سختي فراوان شده بودند تا اين كه رسول خدا صلي الله عليه و آله از اصحاب خود خواست كه يك نفر به ميان لشكر دشمن نفوذ كند و از آنان خبري بياورد، اما كسي حاضر نشد، حضرت علي عليه السلام هم (بر اثر ضربه عمرو بن عبدود) در بستر بيماري بود، لذا اين مأموريت به حذيفه سپرده شد.

حذيفه مي گويد: من آمدم و در حالي كه توفان سختي مي وزيد و خيمه ها واژگون مي شد و آتش در بيابان پراكنده مي گرديد و ظرف هاي غذا سرنگون مي گشت. ناگهان شبح ابو سفيان را ديدم كه بر مركبش سوار بود و در ميان تاريكي فرياد مي

زند: اي گروه قريش، هر كدام از شما دقت كند تا بغل دستي خود را بشناسد، مبادا بيگانه اي در ميان ما رخنه كرده باشد. من پيش دستي كردم و پيش از آن كه از من سؤال شود، به كسي كه كنارم بود، گفتم: تو كيستي؟ گفت: من فلاني هستم. ابوسفيان چون يقين كرد بيگانه اي در ميان آنها نيست، به ميان جمع آمد و گفت: اي گروه قريش! به خدا سوگند، اين مكان محل توقف شما نيست. شترها و اسب هاي ما هلاك شدند، يهود بني قريظه پيمان خود را با ما شكستند، اين باد و توفان هم چيزي براي ما نگذاشت. اين را گفت و با عجله سوار بر مركب خود شد و به قدري عجله كرد كه فراموش كرده بود دست هاي شترش را كه بسته بود، باز كند لذا مرتب بر بدن حيوان تازيانه مي زد تا حيوان را به حركت درآورد، اما چون بسته بود، حركت نمي كرد.

در همين هنگام به نظرم رسيد، خوب است تيري را به چله كمان بگذارم و حساب او را برسم و به هلاكتش رسانم، همين كه خواستم اين كار را انجام دهم، به ياد سخن پيامبر صلي الله عليه و آله افتادم كه گفته بود: «بدون اين كه كاري انجام دهي، فقط خبري از لشكر دشمن بياور.» لذا از كشتن ابوسفيان منصرف شدم و به اردوگاه لشكر اسلام بازگشتم تا گزارش خود را به عرض پيامبر صلي الله عليه و آله برسانم. رسول خدا صلي الله عليه و آله در حال نماز بود، همين كه متوجه شد من بازگشته ام و سالمم، خوش حال

شد و مرا در آغوش كشيد و عبايش را روي من انداخت و سپس سجده شكر به جاي آورد، بعد پرسيد: چه خبر؟ من گزارش خود را براي او باز گفتم.(1).

حذيفه در اين مأموريت سخت و خطير وظيفه خود را به بهترين وجه انجام داد و توانست پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله را با وضعيت دشمن آگاه سازد و دل آن حضرت را شاد گرداند.

*****

سفينة البحار، ج 1، ص 236، ماده حذف؛ بحارالأنوار، ج 20، ص 208.

حذيفه و خنثي شدن توطئه قتل پيامبر

منافقان و كساني كه كينه اسلام را به دل داشتند، هميشه منتظر فرصتي بودند كه پيامبر صلي الله عليه و آله را به قتل برسانند و ضربه خود را به آيين يكتاپرستي وارد كنند. گروهي از منافقان در مراجعت از تبوك كه دوازده نفر بودند، تصميم گرفتند در يكي از گردنه هاي بين راه تبوك به مدينه، به صورت ناشناس در مسير عبور پيامبر صلي الله عليه و آله كمين كنند و به هنگام عبور آن حضرت در تاريكي شب شتر او را رم دهند تا حضرت از بالاي كوه به دره پرت شود و به قتل برسد.

پيامبر صلي الله عليه و آله از راه وحي متوجه توطئه منافقان شد و وقتي كه آنها را در گردنه اي نزديكي عقبه ديد به اسم آنها را صدا زد و پرده از راز آنها برداشت و نام تك تك شان را به حذيفه گفت، اما اجازه تعرض به آنها را نداد و در پاسخ عده اي كه خواهان قتل منافقان بودند، فرمود:

لا، أكره أن يتحدث العرب بينها إنّ محمّداً قاتل لقومه، حتي إذا أظهره اللَّه تعالي بهم أقبل

عليهم يقتلهم؛

اگر آنها را مجازات كنم مردم خواهند گفت: محمّد پس از آن كه به اوج قدرت رسيد، به كشتن ياران خود پرداخت و من اين كار را دوست ندارم.(1).

مجلسي از ارشاد القلوب ديلمي شبيه اين قصه را بعد از بازگشت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله از جمع پس از واقعه غدير خم در عقبه اي به نام «ثنية العقبه» نقل كرده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله اسم سيزده نفر را كه حذيفه شناخت به او معرفي كرد، و آنها نوعاً همان كساني بودند كه بعدها علي عليه السلام را خانه نشين كردند و خلافت را به دست گرفتند.(2).

*****

ر. ك: سيره حلبي، ج 3، ص 120؛ بدايه و نهايه ابن كثير، ج 5، ص 18؛ بحارالانوار، ج 21، ص 233 و 247؛ تفسير مجمع البيان، ج 5، ص 46 و 51؛ تفسير المنار، ذيل آيه 64 و 74 سوره توبه.

بحارالانوار، ج 100 و 25؛ معادن الحكمه، ج 1، ص 195.

حذيفه و پيشگويي وقايع

حذيفه در اثر معاشرت نزديك با پيامبر صلي الله عليه و آله و همدمي هميشگي با اميرمؤمنان عليه السلام حجاب از چشمانش برداشته شد و حقايق امور را به خوبي مي ديد و رويدادها و حوادث غير قابل پيش بيني را پيش گويي مي كرد و همگان را به شگفتي واداشت. او مي گفت: اگر آن چه از پيامبر صلي الله عليه و آله شنيده ام براي شما بگويم، سيلي هاي بسيار به صورتم خواهيد زد.(1).

عبداللَّه بن يزيد حطمي از حذيفه نقل مي كند كه گفت: «لقد حدثني رسول اللَّه صلي الله عليه و آله بما كان و ما

يكون حتي تقوم الساعة؛ پيامبر خدا صلي الله عليه و آله به آن چه گذشته و آنچه تا روز قيامت مي آيد به من خبر داد».(2).

ازاذان از اميرالمؤمنين عليه السلام درباره حذيفه سؤال كرد، حضرت فرمود: «علم المنافقين؛ او به حال منافقين آگاه است».(3).

*****

سفينة البحار، ج 1، ص 236، ماده حذف.

تهذيب التهذيب، ج 2، ص 198.

سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 31.

حذيفه والي مدائن

ابن اثير و ديگران نوشته اند: حذيفه را خليفه دوم (عمر بن خطاب) در سال شانزدهم و به قولي سال نوزدهم هجري به ولايت و حكومت مدائن(1) برگزيد و در عهدنامه اي كه شهر براي مردم آن ديار فرستاد، يادآور شد كه: «فرامين حذيفه را گوش كرده و از وي اطاعت كنيد و هر آن چه بر اموالتان مقرر مي كند، از قبيل: ماليات، زكات و ساير وجوهات، به وي بپردازيد».

وي هنگامي كه وارد حومه مدائن شد با استقبال گرم كشاورزان آن ديار مواجه گرديد كه براي خوش آمد گويي به والي جديد از شهر خارج شده بودند. حذيفه فرصت پيش آمده را مغتنم شمرد و عهدنامه خليفه دوم را براي آنان خواند.

مردم نيز پس از شنيدن حكم خليفه، خطاب به وي گفتند: هر چه مي خواهي از اموالمان بگير، ما در اختيار توييم. حذيفه گفت من تنها از شما قوتي مي خواهم كه شكم خود و حيوانم را سير كند. بدين سان وي در مدت طولاني حكومت خود در اين ديار، از اين روش عدول نكرد و همواره به عدل و انصاف رفتار كرد و سرزمين مدائن را آباد ساخت.

عمر پس از مدتي او را به مدينه فراخواند (و سلمان را به

جاي او گمارد)، حذيفه وقتي بر عمر وارد شد، مثل حالت قبل از حكومتش بود، عمر اين حالت را از او ديد كه هيچ تغييري قبل و بعد از حكومت بر مدائن براي او پيش نيامد، مجذوب او شد و نسبت به او اظهار علاقه كرد و گفت: «انت أخي و أنا اخوك؛ تو برادر مني و من برادر توام».(2).

البته اين قول كه عمر به خطاب حذيفه را به حكومت مداين گمارده يا قول ديگر كه در پاورقي صفحه قبل آمده كه عثمان در اواخر عمرش او را منصوب كرد، با هم منافاتي ندارد؛ زيرا عمر در سال 16 يا 19 هجري او را به حكومت مداين نصب كرد و سپس او را عزل و سلمان را گمارد، و عثمان هم در اواخر عمرش حذيفه را به امارت مداين براي بار دوم نصب كرده و تا زمان خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام در اين منصب باقي مانده است.

*****

مدائن جمع مدينه به معناي شهر و نام هفت شهر به هم نزديك بوده است، و تيسفون مهم ترين و بزرگ ترين شهرها مدائن است كه مقر سلطنت و حكومت ساسانيان بوده است، و طاق كسري كه از انوشيروان است در مدائن بوده و به ايوان مداين مشهور است. مدائن در زمان عمر بن خطاب فتح شد و والي آن سلمان فارسي بود و پس از فوت سلمان سركار آمدن عثمان، حارث بن حكم (برادر مروان حكم) را به ولايت آن جا منصوب كرد، اما چون ظلم بسيار به مردم نمود به عثمان شكايت بردند، و عثمان در اواخر عمر خود حذيفه را به فرمانداري مدائن منصوب كرد و

حارث را بركنار نمود. (سفينة البحار، ج 1، ص 238، ماده حذف).

ر.ك: اسدالغابه، ج 1، ص392؛ اعيان الشيعه، ج 4، ص 604.

فتوحات حذيفه

فتوحات حذيفه

حذيفه در سال 21 هجري به منطقه «نهاوند» لشكركشي كرد، امّا مردم آن ديار بر سر پرداختِ ساليانه مبلغ معيني، با وي مصالحه كردند؛ سپس وي در رأس نيروهاي تحت فرمانش راه خود را به سوي دينور و (اسپيدان يا اسبيذهان)(1) ادامه داد و اين مناطق را فتح كرد و دوباره به قلمرو حكومت اسلامي بازگرداند. البته كمي پيشتر مسلمانان اين دو ناحيه را تسخير كرده بودند؛ امّا ساكنان آن شورش كرده و از زير سلطه حكومت اسلامي خارج شده بودند.

حذيفه همدان و ري را نيز در سال 22 هجري با قدرت تمام و با به دست گرفتن ابتكار عمل فتح كرد.(2).

*****

در فرهنگ معين اسپيدهان و در معجم البلدان، ج 1، ص 173 به لفظ اسبيذهان آمده است.

ر. ك: تاريخ طبري، ج 4، حوادث سال 21 و 22 هجري، ص 150 - 114؛ كامل ابن اثير، ج 2، حوادث سال 21 هجري، ص 188 - 179.

ارادت و ايمان حذيفه به علي و اهل بيت پيامبر

حذيفه از با وفا ترين ياران حضرت علي عليه السلام محسوب مي شود. وي از معدود كساني است كه تا آخر عمر از روش پيامبر عدول نكرد و در امر دين، دچار تغيير نشد و همواره راه عليّ عليه السلام را سرمشق زندگي خود قرار داد، و از اصحاب سرّ آن حضرت گرديد.

در نزديكي و تقرب حذيفه به خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله همين بس كه او يكي از اركان اربعه(1) به شمار مي آيد. و يكي از معدود كساني بود كه بر بدن مطهر حضرت فاطمه عليهماالسلام نماز خواند و در دفن پيكر بانوي بزرگ اسلام شركت جست.(2).

*****

ر. ك: همين كتاب، ص 81.

اعيان الشيعه، ج

24، ص 598.

حذيفه و بيان فضايل اميرالمؤمنين علي

اصبغ بن نباته مي گويد: موقعي كه زيد بن صوحان در جنگ جمل مجروح شد و روي زمين افتاده بود و هنوز رمقي در بدن داشت. امير مؤمنان عليه السلام بر بالين او آمد و فرمود: «اي زيد، خدا تو را رحمت كند، تو را نشناختم جز اين كه خفيف المؤونه (كم هزينه) و كثير المعونه (پربار) بودي.» زيد سرش را بلند كرد و با همان حال نزار و جان دادن گفت: اي امير مؤمنان، خداوند تو را رحمت كند، به خدا سوگند تو را نشناختم جز اين كه به خدا عالم و به آياتش آشنا و عارف بودي، به خدا قسم من از روي جهل و ناآگاهي در ركاب تو نجنگيدم بلكه از حذيفه شنيدم كه مي گفت: از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيده ام كه فرمود:

عليٌ أميرُ البررة و قاتِلُ الفجرة، منصورٌ مَن نَصَره، وَ مَخْذولٌ مَن خَذله، ألا و ان الحقّ معه، ألا و ان الحقّ مع يتبعه، ألا فميلوا معه؛

علي امير نيكوكاران و قاتل فاجران است، هر كه وي را ياري كند، خدا ياريش كند و هر كه خوارش گرداند، خدا او را خوار كند، آگاه باشيد همانا حق با علي است، آگاه باشيد همانا حق با علي است، او را پيروي كنيد، آگاه باشيد به او متمايل باشيد به سويي مي رود، برويد.(1).

ربيعة بن مالك سعدي مي گويد: نزد «حذيفة بن يمان» رفتم و گفتم: اي ابا عبداللَّه مردم فضايل و مناقب علي را حديث مي كنند، ولي اهل بصيرت و درايت به آنان مي گويند: شما در ستايش اين مرد (علي) زياده روي

مي كنيد، حال آيا تو حديثي براي من نقل مي كني كه آن را براي مردم نقل كنم؟

حذيفه گفت: اي ربيعه، چه چيزي را درباره علي عليه السلام از من مي پرسي و من براي تو چه چيزي را بگويم؟

و الذي نفسُ حذيفة بيده، لو وُضع جميع أعمال امة محمّد صلي الله عليه و آله في كفة الميزان منذ بعث اللَّه تعالي محمّداً الي يوم الناس هذا و وُضع عملٌ واحدٌ من اعمال علي في كفة الاُخري، لَرَجح علي أعمالهم كلها؛

سوگند به خدايي كه جان حذيفه در دست قدرت اوست، اگر همه اعمال امت محمّد صلي الله عليه و آله از روزي كه آن حضرت برانگيخته شده است تا امروز در يك كفه ترازو قرار دهند و يكي از اعمال علي عليه السلام را در كفه ديگر قرار دهند، يك عمل علي بر همه اعمال آنان برتري خواهد داشت.

ربيعه با شنيدن اين حديث چنين گفت: اين ديگر مدح و ستايشي غيرقابل تحمل است و من آن را زياده روي مي پندارم!

حذيفه گفت: اي بدبخت و اي فرو مايه، چگونه غيرقابل تحمل است؟ مسلمانان در روز جنگ خندق كجا بودند آن هنگامي كه «عمرو بن عبدود» و يارانش از خندق گذشتند و بيم و بي تابي سرا پاي وجودشان را فرا گرفته بود و عمرو فرياد مي زد و هماورد مي طلبيد، اما همه خود را كنار كشيده و از مقابله با ابن عبدود خودداري مي كردند و اين علي بن ابي طالب عليه السلام بود كه به نبرد او شتافت و او را به هلاكت رساند.

حذيفه در ادامه گفت:

و الذي نفس حذيفه بيده لعملُه ذلك

اليوم أعظم أجراً من أعمال أمة محمّد صلي الله عليه و آله الي هذا اليوم و الي أن تقوم القيامة؛

سوگند به كسي كه جان حذيفه در دست اوست، عمل آن روز علي عليه السلام از لحاظ پاداش بزرگ تر از اعمال امت محمّد صلي الله عليه و آله نه تنها تا به امروز بلكه تا قيام قيامت است.(2).

*****

مناقب خوارزمي، ص 177.

شرح ابن ابي الحديد، ج 19، ص 60 و 61؛ ر. ك: سفينة البحار، ج 1، ص 236، ماده حذف.

حذيفه و بيعت اهل مدائن براي امام

پس از كشته شدن عثمان و بيعت مردم با حضرت علي عليه السلام حذيفه كه والي مدائن بود مردم را به مسجد جمع كرد و گفت:

أيها الناس، إنّ الناس قد بايعوا علياً فعليكم بتقوي اللَّه، و انصروا علياً و وازروه، فواللَّه إنّه لعلي الحق آخراً و أوّلاً، و إنّه لخير مَن مَضي بعد نَبيّكم و مَن بقي إلي يوم القيامة؛

اي مردم، بدانيد كه مسلمانان در مدينه با علي بيعت كرده اند، بر شما واجب است كه تقواي الهي را رعايت و با وي بيعت كنيد. اي مردم، او را ياري و كمك كنيد، به خدا قسم او همواره بر حق است و بر حق خواهد بود. وي پس از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در ميان همه رفتگان و همه آيندگان، بهترين و برترين و ره يافته ترين وبراي مسند امامت مسلمانان شايسته ترين مردم است.

آن گاه در مقابل ديدگان مردم دست راست خود را بر دست چپ زد و گفت: خداوندا، تو خود شاهد باش كه من با علي بيعت كردم. بعد گفت: سپاس خدايي كه تا امروز مرا حيات و زندگي

داد كه به دركِ شرفِ چنين روزِ خجسته اي مفتخر گردم.

*****

نامه امام به حذيفه

اميرالمؤمنين عليه السلام وقتي استانداران و كار گزارن خود را نصب مي كرد، حذيفه را بر مداين ابقا كرد و دو نامه نوشت، يكي براي خود حذيفه و ديگري براي مردم مدائن، و در نامه دوم ضمن سفارش به مردم، از شأن و مقام حذيفه تجليل به عمل آورد.

حذيفه پس از قرائت نامه اميرالمؤمنين عليه السلام و آگاهي به اين كه از طرف آن حضرت به حكومت مدائن ابقا شده است، خطبه اي ايراد كرد كه بخشي از آن چنين است:

اي مردم، كسي را اطاعت كنيد كه با سابقه ترين مردم در ايمان به پيامبر و بالاترين آنان در علم و متعادل ترين مردم در رفتار و نيكوترين و وارسته ترين آنان در اعمال نيك و سابقه دار ترين مردم در جهاد است. او بهترين مقامِ را نسبت به رسول خدا صلي الله عليه و آله دارد، او برادر پيامبر و پسر عموي رسول خدا صلي الله عليه و آله و پدر حسنين عليهماالسلام و همسر سرور زنان عالميان زهراي بتول عليها السلام است؛ پس اي مردم برخيزيد و بر كتاب خدا و سنت پيامبر صلي الله عليه و آله بيعت كنيد كه رضاي خداوند متعال و همه خير و صلاح شما در همين بيعت است.

پس از درخواست حذيفه همه مردم برخاستند و با دست حذيفه به بهترين وجه با اميرالمؤمنين عليّ عليه السلام بيعت كردند. در اين ميان، جواني به نام «مسلم» از عقب جمعيّت برخاست و گفت: اي امير، خداوند تو را رحمت كند، زيرا در زمان پيامبر حضور داشتي؛ آن چه

در باره علي عليه السلام مي داني و پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله در شأنش فرموده است، به ما بگو!

حذيفه گفت: اي جوان، اكنون كه سؤال كردي و درصدد تحقيق هستي، پس آنچه به تو خبر دهم، بشنو و دقت كن:

همانا لقب اميرالمؤمنين براي خلفاي قبل (ابوبكر، عمر، عثمان) از ناحيه مردم بود و مردم لقب اميرمؤمنان را به آنان داده اند. امّا علي بن ابي طالب از طرف خداوند ملقّب به اميرمؤمنان گرديد، زيرا جبرئيل اين خبر را آورد و پيامبر صلي الله عليه و آله شهادت داد كه جبرئيل به حضرت علي به عنوان اميرالمؤمنين سلام كرد و اصحاب همگي در زمان زندگاني پيامبر صلي الله عليه و آله، علي را با نام «اميرالمؤمنين» مي خواندند.(1).

*****

اعيان الشيعه، ج 4، ص 605.

واپسين روزها و سفارش به پيروي از اميرالمؤمنين

حذيفه پس از بيعتش فقط هفت روز و به قولي چهل روز(1) زندگي كرد و دار فاني را وداع كرد، اما از اين كه به فضيلت بيعت با اميرالمؤمنين عليه السلام نايل شده و به آرزوي بزرگ خود رسيده بود با خرسندي چشم از جهان فرو بست و در مدائن به خاك سپرده شد.(2).

ابن ابي الحديد نقل مي كند: ابو مسعود بدري و طايفه اي كه در موقع احتضار حذيفه حاضر بودند، مي گويند: سخن از فتنه و اختلاف پيش آمد، ما پرسيديم: اگر بين امت اسلامي اختلافي پيش آيد، چه كنيم و به چه كسي ما را فرمان مي دهي؟

حذيفه گفت:

عليكم بابن سمية، فإنّه لن يفارقَ الحقَّ حتي يَموت او قال: فإنّه يَزول مع الحقّ حيث زال؛

بر شما باد به ابن سميه (عمار ياسر) زيرا او هرگز از حق

جدا نمي شود تا بميرد. يا اين كه گفت: همانا او بر راه حق حركت مي كند تا وقتي كه زنده باشد.(3).

حذيفه چون مي دانست عمار در خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام است، لذا معيار حق را عمار قرار داد تا مردم از طريق عمار راه علي عليه السلام را بپيمايند.

از حذيفه سخنان حكيمانه اي در دست است كه تنها به يك مورد اكتفا مي كنيم:

شخصي از حذيفه پرسيد: زنده هايي كه مرده اند چه كساني اند؟ حذيفه گفت: «الذي لا يعرف المعروف بقلبه، و لا ينكر المنكر بقلبه؛ زنده اي كه مرده است آن كسي است كه خوبي ها را با قلبش تعريف نمي كند و نيز بدي ها را با قلبش انكار نمي نمايد.» و طبق روايتي گفت: آن كسي كه منكر را با دست و زبان و قلبش انكار نمي كند، او مرده است.

اين يك بيت شعر را هم به او نسبت داده اند:

ليس من مات فاستراح بميّت

إنّما الميت ميّت الاحياء

- كسي كه مُرد و استراحت كرد، مرده نيست، بلكه مرده، مرده هاي زنده اند.(4).

*****

در شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 188 آمده است: پس از آن كه امير مؤمنان عليه السلام به «ذي قار» رسيد تا به بصره براي جنگ با اهل جمل برود، حذيفه بعد از 15 شب از دنيا رفت. در واقع حذيفه طبق اين قول، حدود پنج ماه پس از خلافت اميرالمؤمنين از دنيا رفته است.

شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 188؛ مروج الذهب، ج 2، ص 394.

شرح ابن ابي الحديد، ج 10، ص 105.

اعيان الشيعه، ج 4، ص 603 و 605؛ براي توضيح بيشتر ر. ك:

حلية الاولياء، ج 1، ص 227 و 279 و 281 و 382.

حذيفه و آخرين وصيت به فرزندانش

هنگامي كه حذيفه در حال احتضار بود، فرزندانش را طلبيد و به آنان چنين وصيت نمود كه خود را محتاج ديگران نكنيد، امروز تان را بهتر از ديروز كنيد و نماز را با خضوع به جا بياوريد. هم چنين حذيفه فرزندان خود را به ملازمت و همراهي با امير مؤمنان علي عليه السلام سفارش كرد و به آنان گفت: از آن حضرت دست برنداريد. لذا سعيد و صفوان هر دو در ركاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام در صفين جنگيدند و به فيض شهادت نايل آمدند.

*****

يك روايت از حذيفه

حاكم نيشابوري به سند خود از «زر بن حبيش» از حذيفه نقل مي كند كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:

أتاني جبرئيل عليه السلام فقال: إنّ الحسنَ و الحسين سيّد شباب أهلِ الجنّة، ثم قال لي رسول اللَّه صلي الله عليه و آله: غفراللَّه لك و لاُمِّك يا حذيفه؛

جبرئيل بر من نازل شد و گفت: حسن و حسين سرور جوانان اهل بهشتند. بعد خطاب به من فرمود: اي حذيفه، خداوند تو و مادرت را بيامرزد.(1).

*****

مستدرك حاكم، ج 3، ص 429؛ ر. ك: اعيان الشيعه، ج 4، ص 605 و 606.

حذيفه بن محدوج

حذيفة فرزند محدوج (يا مخدوج) بن بشر شيباني، از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام است كه در جنگ جمل به شهادت رسيد.

او پرچم دار سپاه علي عليه السلام در جنگ جمل بود كه پس از كشته شدن وي، برادرش «حذيفه» آن پرچم را به دست گرفت و به شهادت رسيد.(1).

*****

الاصابه، ج 2، در ترجمه حسان بن خوط، ص 65.

حرب بن شرحبيل

حرب بن شرحبيل شِبامي همداني از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام و از قبيله «شبام» منتسب به همدان بوده كه تمامي افراد اين قبيله در حب و دوستي به حضرت علي عليه السلام كم نظيرند.

نصر بن مزاحم و طبري نقل كرده اند: هنگامي كه اميرالمؤمنين عليه السلام بعد از پايان جنگ صفّين، از كنار كشته هاي قبيله «همدان» مي گذشت، با صداي شيون و زاري مواجه شد، پرسيد: «اين صداها از چيست؟» گفتند: «اينها بر كشته هاي خويش در صفّين مي گريند.» امام فرمود: «أما إني أشهدُ لمن قتل منهم صابراً محتسباً بالشهادة؛ من شهادت مي دهم كساني كه براي خدا صبر كردند و جنگيدند، شهيد محسوب مي شوند.» در اين هنگام شرحبيل خدمت اميرالمؤمنين آمد، حضرت به او فرمود: «آيا زنان تان بر شما غالب شده اند؟» عرض كرد: «اي اميرمؤمنان! اگر يك يا دو يا سه خانه شهيد داده بودند، مي توانستيم آنان را آرام كنيم، اما تنها از اين قبيله كوچك ما (شبام) يكصد و هشتاد نفر كشته شده اند و خانه اي نيست كه در آن گريه نباشد، اما در ميان مردانمان گريه نيست، بلكه خوشحالند و چرا خوشحال نباشند كه بستگانشان به فيض عظيم شهادت رسيده اند؟» اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «رَحِم اللَّهُ

قتلاكم و موتاكم؛ خداوند كشته ها و مردگانتان را رحمت كند.» وي هم چنان كه حضرت علي عليه السلام سواره مي رفت، پياده در ركابش حركت مي كرد كه ناگهان حضرت به وي فرمود: «باز گرد!» دوباره امام متوقف شد و فرمود: «ارجع، فإنّ مشيَ مثلك فتنةٌ للوالي و مَذلَّةٌ للمؤمنين؛ برگرد، زيرا بدرقه و همراهي كسي مثل تو، موجب فتنه والي و مذلّت مؤمنان است».(1).

*****

وقعة صفّين، ص 531؛ ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 62.

حرّ بن سهم رَبعي

حرّ فرزند سهم بن طريف رَبَعي از ياران اميرمؤمنان عليه السلام در صفّين بود. وي هنگامي كه حضرت براي عزيمت به منطقه صفّين از كوفه خارج شد، پيشاپيش حضرت حركت كرد و اين اشعار را سرود:

يا فَرسي سِيري و اُمّي الشاما

و قَطِّعي الحُزونَ و الأعلاما

و نابِذي مَن خالَفَ الإماما

انّي لَأرجو إن لَقينا العاما

جمعَ بني اُمية الطَّغاما

أن نقتلَ العاصِيَ و اُلهماما

و أن نُزيلَ مِن رجالٍ هاما

- اي اسب بادپاي من، بتاز و آهنگ شام كن و فراز و نشيب ها را به تك در نورد.

- و هر كه را با امام مخالفت كرده است، بيرون انداز. همانا من اميدوارم كه امسال با آنان رويا رو شويم.

- بني اميه گروهي طغيان گر را جمع كرده تا ما آن افرادِ نا فرمان و سركش را بكشيم.

- و اين كه سرِ مردان سركش را به زير افكنيم.(1).

*****

وقعة صفّين، ص 133.

حريث بن جابر حنفي بكري

حُرَيث بن جابر حنفي بكري، از اصحاب علي عليه السلام(1) و از فرمانداران و حاكمان شرقِ كشور اسلامي از جانب حضرت بوده است. وي در زمان فرمانروايي اش در آن بلاد، دو دختر يزد جرد پادشاه ايران را به مدينه فرستاد و حضرت حسين عليه السلام يكي از دختران را كه نامش «شهربانو» بود به ازدواج خود در آورد و امام چهارم حضرت زين العابدين عليه السلام از وي به دنيا آمد و دختر ديگر را محمد بن ابي بكر اختيار كرد و از او قاسم بن محمد بن ابي بكر به دنيا آمد. از اين رو فرزند محمد بن ابي بكر با امام زين العابدين عليه السلام پسر خاله هستند.(2).

وي در صفّين حضور داشت و از شاعران اين

جنگ به شمار مي رود. او امير و فرمانده نيروهاي بصره در صفّين بود.(3) در همين جنگ، با «عبيداللَّه بن عمر بن خطاب» به مبارزه پرداخت و او را به قتل رساند. اشعاري از «عبيداللَّه بن عمر»، «حريث بن جابر» و «صلتان عبدي» به جاي مانده است كه دلالت بر اين امر دارد.(4).

در جنگ صفين، پس از آن كه جمعي به دستور معاويه قرآنها بر سر نيزه ها كردند و بعضي از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام مخالفت خود را با ادامه جنگ اعلام نمودند، حريث در حمايت از حضرت خواستار ادامه نبرد با معاويه شد و بعد از سخنان روشن گرانه حضرت علي عليه السلام برخي از رؤساي قبايل برخاستند و مطالبي گفتند از جمله حريث برخاست و گفت:

ايها الناس، إنّ علياً لو كان خَلَفاً هذا الأمر لكان المَفزع إليه، فكيف و هو قائده و سائقه، و إنّه و اللَّه ما قَبِل من القوم اليوم الّا ما دعاهم إليه أمس، و...؛

«اي مردم! همانا علي عليه السلام جانشين پيامبر صلي الله عليه و آله است، لذا فرمان و دستور با او است، در حالي كه او پيشوا و فرمانرواي سپاه است، به خدا سوگند علي عليه السلام امروز چيزي از آنان قبول نمي كند، جز آن كه ديروز همان را به آنها پيشنهاد داده بود و حال اگر بر آنان رد كند و خواسته آنها را نپذيرد شما با وي مخالفت مي كنيد و كسي كه با علي مخالفت كند، او به جاهليّت بازگشته يا مغرور شده است، پس هركس با ما مخالفت كند، بين ما و او چيزي جز شمشير نخواهد بود.(5).

اين سخنان خالصانه وي

كه حكايت از ايمان او به راه و رسم اميرالمؤمنين عليه السلام داشت، در دل سپاهيان حضرت اثر نكرد و متأسفانه ماجراي حكميت به وجود آمد.

*****

رجال طوسي، ص 39، ش 26.

ارشاد مفيد، ج 2، ص 137.

وقعة صفّين، ص 205.

ر. ك: همان، ص 299 و 300.

ر. ك: همان، ص 485.

حزين القاري

شيخ طوسي، او را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 39، ش 23.

حسان بن خوط ذهلي

حسّان مرد ممتازي بود كه از طرف قبيله «بكر بن وائل» براي اعلام اسلام آوردن به محضر رسول خدا صلي الله عليه و آله شرف ياب شد. وي همراه دو پسرش در جنگ جمل در ركاب حضرت علي عليه السلام شركت داشتند كه يكي از فرزندانش اين گونه سرود:

انا ابن حسّان بن خوط و أبي

رسول بكر كلها الي النبي

- من فرزند حسان بن خوطم و پدرم پيك قبيله بكر به سوي پيامبر بود.

فرزند ديگر حسّان به نام «حارث» بود كه در جمل پرچم قبيله «بكر» را با خود حمل مي كرد و در ركاب امام عليه السلام در همان نبرد جنگيد و به شهادت رسيد.(1).

*****

اسدالغابه، ج 2، ص 7.

حسان بن مخدوج (محدوج)[1]

.وي از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود كه در جنگ صفّين در ركاب آن حضرت مجاهدت كرده است، او فرمانده پياده نظام قبيله بكر بن وائل بوده است.(2).

نصر بن مزاحم نقل مي كند: اميرالمؤمنين قبل از حركت به صفّين، «اشعث بن قيس» را از فرماندهي قبايل «كنده» و «ربيعه» عزل كرد و رياست اين دو قبيله را به «حسّان بن مخدوج» واگذار كرد. با اين اقدام بين يمني ها بحث و گفت و گو درگرفت كه چرا اشعث بركنار شده و به جاي وي حسّان برگزيده شده است؟ اين جريان به اطلاع معاويه رسيد و از اشعث خواست عليه امام علي عليه السلام شورش كند، اما امام عليه السلام براي رفع فتنه به اشعث فرمود: اي اشعث! من تو را در اين پرچم شريك قرار مي دهم. اشعث پذيرفت و اختيار را به امام عليه السلام داد، لذا ميمنه (طرف راست) سپاه عراق را به دست

اشعث داد و ميسره در اختيار حسّان باقي ماند.(3).

*****

در كتاب صفين، «محدوج» ضبط شده و در كتاب الجمل مفيد «مخدوج» آمده است.

الجمل، ص 320.

ر. ك: وقعة صفّين، ص 137 و 140.

حسان بن مخزوم بكري

شيخ طوسي، او را از اصحاب اميرمؤمنان حضرت علي عليه السلام به شمار آورده است. همو مي افزايد: وي همواره با حضرت بوده است.(1).

اين احتمال هست كه وي همان «حسان بن مخدوج» بوده است.(2).

*****

رجال طوسي، ص 40، ش 36.

شرح حال او در شماره قبل گذشت.

حسن عرني

حسن عرني از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام و از قبيله «بجيله» بوده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 38، ش 7.

حسين بن محدوج (مخدوج)[1]

.حسين بن محدوج بن بشر بن خوط از ياران اميرالمؤمنين عليه السلام بود. وي در جنگ جمل پرچم دار سپاه حضرت بود. و در ركاب حضرت امير عليه السلام به شهادت رسيد.(2).

*****

در كتاب الجمل مفيد و الاصابه «محدوج و در كتاب وقعة صفين «مخدوج» ضبط شده است.

ر. ك: الاصابه، ج 2، ترجمه «حسّان بن خوط»، ص 65.

حسين بن نوف ناعظي

شيخ طوسي، او را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 40، ش 35.

حش (حنش) بن مغيره

به گفته شيخ طوسي، حش (يا حنش) بن مغيرة از اصحاب علي عليه السلام بوده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 40، ش 37.

حصين بن جندب (ابو ظبيان كوفي)

شيخ طوسي، «حصين بن جندب» را از اصحاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام به شمار آورده و مي نويسد: كنيه اش «ابوظبيان الجنبي كوفي» بوده است.(1).

برقي، «ابو ظبيان جنبي» را از اصحاب يمني اميرمؤمنان عليه السلام مي داند.(2).

او مورد وثوق غير واحدي بلكه اجماع بر موثق بودن اوست و روايات زيادي در كتاب ها از او باقي مانده و او از علي بن ابي طالب عليه السلام، عمر، ابن مسعود، سلمان، عمار، حذيفه و ديگران حديث نقل كرده است. او در سال 89 يا 90 هجري از دنيا رفته است.(3).

*****

رجال طوسي، ص 38، ش 10.

رجال برقي، ص 6.

تهذيب التهذيب، ج 2، ص 346؛ سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 316.

حصين بن حارث بن عبدالمطلب

او از اصحاب بدر پيامبر گرامي رسول خدا صلي الله عليه و آله و اميرمؤمنان عليه السلام بوده است.(1).

شيخ مفيد، او را از مهاجران بدري مي داند كه با حضرت علي عليه السلام بيعت كرده است.(2).

ابن عباس مي گويد: آيه شريفه «فمن كان يَرجو لقاء ربّه» در شأن علي بن ابي طالب عليه السلام، حمزه، جعفر، عبيدة بن حارث و دو برادرش طفيل و حصين نازل شده است.(3).

وفات او در سال 33 هجري مي باشد و به نقل طبراني از عبيداللَّه بن ابي رافع، او با حضرت علي عليه السلام بيعت كرد و در جنگ صفين در ركاب حضرت جنگيده است.(4).

*****

رجال طوسي، ص 38، ش 14؛ اسد الغابه، ج 2، ص 24.

الجمل، ص 103؛ اسدالغابه، ج 2، ص 24؛ الاصابه، ج 2، ص 84.

الجمل، ص 103؛ اسدالغابه، ج 2، ص 24؛ الاصابه، ج 2، ص 84.

الجمل، ص 103؛ اسدالغابه، ج 2، ص 24؛ الاصابه، ج 2،

ص 84.

حصين بن سعيد جرشي

نصر بن مزاحم، «حصين بن سعيد جرشي» را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار آورده كه در نبرد صفين در ركاب امير مؤمنان علي عليه السلام حضور داشته و از جمله كساني است كه در يك نبرد تن به تن مجروح شده است.(1).

*****

وقعة صفّين، ص 556.

حصين بن عبدالرحمن سلمي

شيخ طوسي او را از اصحاب امام علي عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 39، ش 34.

حكم بن ازهر حميري

حكم فرزند ازهر بن حميري، از اصحاب اميرمؤمنان علي عليه السلام بود كه در صفّين نيز مجاهدت كرد و به شهادت رسيد.

نصر بن مزاحم مي نويسد: قاتل وي، حجر بن يزيد كندي معروف به «حجر الشر» است كه به «حكم بن ازهر» حمله كرد و او را به شهادت رساند، حجر در هنگام نبرد چنين رجز مي خواند:

أنا الغلام اليمني الكندي

قد لبس الدِّيباجَ و الإفرندي

- من مردي يمني كندي هستم كه لباس ديباج و حرير به تن دارد.

پس از شهادت حكم، بلافاصله «رفاعة بن ظالم حميري» از ميان اصحاب حضرت علي عليه السلام بيرون آمد و در انتقام خون «حكم بن ازهر» به «حجر الشر» حمله ور شد و چنين رجز مي خواند:

انا بنُ عمِّ الحَكمِ بنِ أزهر

الماجِدُ القَمقامِ حينَ يَذكر

- من پسر عموي «حكم بن ازهر» هستم، آن بزرگ زاده اي كه چون نامي از وي برند، تحسينش كنند.

وي چنان ضربتي بر «حجر الشر» زد كه نقش بر زمين شد و به هلاكت رسيد. اميرمؤمنان عليه السلام نيز هنگامي كه خبر كشته شدن «حجر الشر» را شنيد، فرمود: «الحمد للَّه الذي قَتَل حُجراً بِالحكم بن أزهر؛ سپاس خداوندي را كه به انتقام خون «حكم بن ازهر»، «حجرالشر» را به هلاكت رسانيد».(1).

*****

وقعة صفّين، ص 243 و 244.

حكم بن حنظله كندي

«حكم بن حنظله» از اصحاب علي عليه السلام بود كه در نبرد صفّين در ركاب امير مؤمنان علي عليه السلام جنگيد و از جمله كساني است كه در همين جنگ، زخمي شد.(1).

*****

وقعة صفّين، ص 557.

حكيم بن جبله عبدي
اشاره

حكيم(1) فرزند «جَبَلة بن حصين عبدي ربعي» از بزرگان «عبد قيس» و از زاهدان ربيعه و از اصحاب اميرمؤمنان علي عليه السلام مي باشد. حكيم به زيارت رسول خدا صلي الله عليه و آله مشرف شده است. اما ابن اثير مي گويد: روايتي از او نرسيده و دليلي بر تشرف او نداريم، ولي او مردي صالح و دين دار بود و افراد قبيله اش مطيع و فرمانبردار وي بودند.(2).

ابن ابي الحديد، وي را از شجاع ترين مردان عرب به شمار آورده است.(3).

از مجموع نظرات مورخان استفاده مي شود كه «حكيم بن جبله» شخصيتي ممتاز و مردي پرهيزگار و غيرت مند بود، و در ميان قوم خود شخصيتي متنفذ و مطاع به شمار مي آمده است. در شخصيت نافذ و ايمان و اعتقاد او همين بس كه وي در جريان برخورد با كجروي هاي عثمان خليفه سوم، با گروه يك صد نفري از اهالي بصره به مدينه آمد و رهبري آنان را در محاصره قصر عثمان عهده دار بود.(4).

حكيم از طرف عثمان مدتي بر سرزمين «سند» امارت نمود ولي بعد از آن به بصره آمد و در شورش عليه عثمان با گروهي به مدينه عزيمت كرد و در قتل او شركت نمود.(5).

*****

حكيم به فتح حاء و نيز به ضم حاء هم خوانده شده و اكثراً به ضم «حاء» مي خوانند.

اسد الغابه، ج 2، ص 39؛ الاصابه، ج 2، ص 178.

شرح ابن

ابي الحديد، ج 18، ص 56.

ر. ك: مروج الذهب، ج 2، ص 352 و شرح آن در صفحات بعد خواهد آمد.

سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 44.

حكيم و نبرد با ناكثين و شهادت

طلحه و زبير به همراه عايشه همسر رسول خدا صلي الله عليه و آله وارد بصره شده بودند تا به جنگ اميرالمؤمنين عليه السلام بروند، اما در بصره نخست با «عثمان بن حنيف» فرماندار امير المؤمنين عليه السلام در بصره بر سر متاركه جنگ تا رسيدن حضرت امير عليه السلام به توافق رسيدند. امّا ناكثين با ناديده گرفتن معاهده صلح كه تنها ساعاتي از امضاي آن گذشته بود، از غفلت عثمان بن حنيف سوء استفاده كردند و شبان گاه به قصر فرمانداري حمله ور شده و پس از به شهادت رساندن حدود چهل نفر از نگهبانان، وارد قصر شدند و عثمان بن حنيف (حاكم بصره) را به اسارت گرفته و نزد عايشه بردند.

عايشه، حكم قتل او را صادر كرد؛ اما گروهي از اصحاب جمل، عايشه را از كشتن ابن حنيف باز داشتند. عايشه پيشنهاد آنان را پذيرفت و دستور حبس او را صادر كرد و دستور داد چهل ضربه شلاق به او زدند و موهاي صورت و ابرو و نيز مژه هايش را دانه دانه كندند و به چشمانش آسيب رساندند و سپس او را زنداني نمودند!(1).

وقتي خبر اين ماجراي دلخراش به «حكيم بن جبله» رسيد، اين مرد شجاع و غيرت مند و علاقه مند به امير مؤمنان عليه السلام خود با جمع زيادي(2) براي مقابله با طلحه و زبير از شهر خارج شد.

او در مقابل قواي طلحه و زبير در محلي به نام «زابوقه» قرار گرفت و

جنگ شديدي به راه انداخت. ولي قبل از شروع جنگ با «عبداللَّه بن زبير» در بازار ارزاق شهر ملاقات كرد، ابن زبير از او سؤال كرد: چه مي خواهي بكني؟

گفت: ما دو چيز مي خواهيم: اول اين كه از اين ارزاق ما نيز استفاده كنيم و دوم اين كه عثمان بن حنيف را آزاد سازم تا مجدداً در دارالاماره مستقر شود و همان طوري كه بين شما و او قرارداد صلحي منعقد گرديده است، عمل نماييد تا حضرت علي عليه السلام خود بيايد، البته اگر بيش از اين، نيروهايي كه هم اكنون به همراه دارم، اعوان و انصار ديگري سراغ داشتم، به خدا قسم به اين پيشنهادي كه به تو كرده ام، راضي نمي شدم و به تلافي اعمال ناجوانمردانه شما در حق «عثمان بن حنيف» و قتل عام نگهبانان دارالاماره با شما وارد جنگ مي شدم و شما را در برابر كشتن برادران ديني مي كشتم. آيا شماها از خشم و قهر خدا نمي ترسيد؟ به چه حقي خون اين برادران بي گناه ما را حلال دانسته ايد؟ ابن زبير گفت: به خاطر خون عثمان! حكيم گفت: مگر اين افراد مظلومي كه به دست شما كشته شدند، قاتل «عثمان بن عفان» بودند؟ آيا مگر اينها در زمان كشته شدن عثمان در مدينه حضور داشتند؟

ابن زبير در جواب گفت: اولاً: چيزي از اين ارزاق و آذوقه به شما نمي دهيم، و ثانياً: عثمان بن حنيف را هم آزاد نخواهيم كرد مگر اين كه او به طور رسمي علي را از خلافت عزل نموده و دار الاماره را رسماً به ما واگذار نمايد.

حكيم با شنيدن سخنان

عبداللَّه بن زبير گفت: «اللهم انك حكم عدل فاشهد؛ خداوندا تو شاهد عادلي هستي، خود گواه باش.» سپس به يارانش گفت: «إني لستُ في شكٍ مِن قتال هؤلاءِ فَمَن كان في شكٍ فلينصرف؛ من در مورد لزوم و ضرورت جنگ با اينها كم ترين ترديدي ندارم، پس هر كسي ترديد دارد، مي تواند از ادامه راه منصرف گردد - عده اي كه آمادگي جنگ نداشتند از حكيم جدا شده و رفتند، و حكيم با نيروهاي باقي مانده به راه خود ادامه داد، و جنگ سخت و خونيني را آغاز نمود و به نقل ابن ابي الحديد: اين جنگ را «جمل اصغر» و جنگ حضرت علي عليه السلام را «جمل اكبر» ناميده اند. نيروهاي حكيم در چهار گروه بودند و خود حكيم مقابل طلحه قرار گرفت، ذُريح مقابل زبير، و ابن محترش(3) مقابل عبدالرحمن بن عتاب، حرقوص بن زهير مقابل عبدالرحمن بن حرث(4) از سپاه جمل قرار گرفتند و جنگ بسيار سخت و شديدي نمودند.

در جريان اين جنگ سخت، مردي از سپاه دشمن با شمشير، پاي حكيم را قطع كرد امّا «حكيم بن جبله» در كمال تهور و شجاعت پاي قطع شده اش را به دست گرفت و به سوي آن مرد پرتاب نمود و اتفاقاً پاي قطع شده به گردن او اصابت كرد و از اسب به زمين افتاد، حكيم بلافاصله خود را به او رساند و با ضربات دست او را به قتل رساند و هم چنان به نبرد خود ادامه داد تا خود و يارانش به شهادت رسيدند.(5).

*****

تفصيل بيشتر اين واقعه را در شرح حال احنف بن قيس و عثمان بن حنيف ملاحظه

نماييد.

در تاريخ طبري، هفت صد نفر ذكر شده است.

در تاريخ طبري «ابن محرّش» ذكر شده است.

در تاريخ طبري «حارث» ذكر شده است.

ر. ك: كامل ابن اثير ج 2، ص 320؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 471 - 466؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 9، ص 323 - 318.

اندوه امام از خبر شهادت حكيم

وقتي خبر شهادت حكيم و رشادت هاي طايفه كوچك عبد قيس و بكر بن وايل به سمع امير المؤمنين عليه السلام رسيد، آن حضرت بسيار اندوهگين شد و در مدح دلاوري و شجاعانه او و يارانش اشعاري سرود.(1).

*****

كامل ابن اثير، ج 2، ص 326؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 481؛ ر. ك: اعيان الشيعه، ج 6، ص 214.

حكيم بن سعيد حنفي (ابو يحيي)

حكيم بن سعيد (سعد) حنفي از اصحاب امام علي عليه السلام و از شرطة الخميس(1) حضرت بوده و كنيه اش را ابويحيي ذكر شده است.(2).

محسن امين از خلاصه علامه نقل مي كند كه حكيم بن سعيد از اولياي اصحاب اميرالمؤمنين و از شرطة الخميس آن حضرت بوده است.(3) عده اي او را «حكيم بن سعد» دانسته اند.(4).

«حكيم» نقل مي كند: در جنگ نهروان همين كه نهروانيان را ملاقات كرديم، طولي نكشيد گويا كسي به آنان گفت: بميريد و همه مردند، پيش از آن كه قدرت و شوكت خود را به نمايش بگذارند، نابود شدند؛(5) زيرا در جنگ نهروان ساعاتي بيشتر طول نكشيد كه چهار هزار نفر از نيروهاي نهروانيان به جز نُه نفرشان همه به دست سپاهيان اميرالمؤمنين عليه السلام به هلاكت رسيدند و نابود شدند.

*****

ر. ك: همين اثر، ص 105.

رجال طوسي، ص 38، ش 5؛ رجال برقي، ص 4.

اعيان الشيعه، ج 6، ص 215.

در رجال طوسي و برقي، نام پدر حكيم، «سعيد» آمده ولي در تاريخ بغداد «سعد» آمده است.

تاريخ بغداد، ج 8، ص 273.

حكيم بن سلامه حزامي

حكيم بن سلامه از اصحاب حضرت علي عليه السلام بود و در جنگ جمل نيز حضور داشت.

اميرمؤمنان قبل از بروز جنگ جمل، ابتدا «قعقاع بن عمرو» را به عنوان نماينده خود نزد اصحاب جمل فرستاد تا آنان را به صلح و پرهيز از مقاتله دعوت كند، اما اغلب آنان تمايلي از خود براي مذاكره نشان ندادند.(1) هنگامي كه «قعقاع» بدون هيچ ثمري بازگشت، حضرت «حكيم بن سلامه» را همراه «مالك بن حبيب» به جانب آنان فرستاد كه اگر حاضر به مذاكره و صلح نيستيد، لااقل مهلت دهيد تا هردو

در مورد عاقبت اين كار (جنگ) بينديشيم.

اصحاب جمل پيام آنان را نيز رد كرده و گفتند كه حرف ما همان است كه به «قعقاع» گفتيم. از اين رو نه صلحي صورت مي گيرد و نه مهلتي مقرر مي گردد، پس خود را براي جنگ مهيا كنيد.(2).

*****

ظاهراً گروهي از اصحاب جمل، با صلح و مذاكره با اميرالمؤمنين عليه السلام موافق بودند و حتي پس از شنيدن نصايح امام عليه السلام و نمايندگان آن حضرت، تصميم داشتند از ميدان جنگ خارج شده و كناره گيري نمايند، اما عده اي در ميان سپاه عايشه، آنان را سرزنش كرده و از كناره گيري منع نمودند، ولي زبير به ملامت يارانش اعتنايي نكرد و از معركه قتال خارج شد. ر. ك: تاريخ طبري، ج 4، ص 507.

ر. ك: تاريخ طبري، ج 4، ص 496.

حلاس بن عمرو هجري

شيخ طوسي، «حلاس» را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 39، ش 22.

حمزه بن عتبه

حمزة فرزند عتبة بن ابي وقّاص، همراه برادرش (هاشم مرقال) اميرمؤمنان عليه السلام را در صفّين همراهي كرده است. وي هم چنين از شاعران سپاه علي عليه السلام بوده است.

نصر ابن مزاحم مي نويسد: معاويه، براي پيروزي در جنگ صفين، عمرو عاص را با سپاه زيادي به سوي لشكريان علي عليه السلام اعزام كرد؛ اما «حمزه بن عتبه» به مصاف وي رفت و جنگيد، سرانجام پس از رجزخواني، نيزه زدن و قتال، عمرو عاص احساس شكست كرد و از ادامه جنگ خودداري نمود و به سوي معاويه بازگشت و از فضايل، سلحشوري ها و حمله هاي «حمزه» بسيار تعريف كرد.(1).

حمزه در مقابل عمروعاص اين قصيده را سرود:

دعاني عمروٌ للقاء فلم اُقِل

و أيُّ جوادٍ لا يُقال له هَني

و ولَّي علي طِرفٍ يَحولُ بِشكّةٍ

مُقلَّصةٍ أحشاؤُه ليس يَنثني

فلو أدركته البيضُ تحتَ لوائِه

لَغُودِرَ مجدولاً تَعاوَرُهُ القُني

عليه نجيعٌ مِن دماءٍ تَنوشُه

قَشاعمُ شُهبٌ في السباسب تَجتني(2).

- عمرو مرا براي ديدار، خوانده است و من رد نمي كنم و كدام كريمي است كه او را اجابت نكند.

- او سوار بر اسبي نژاده، باريك ميان، غرق در اسلحه كه به جولان درآيد و منحرف نشود، روي آورده است.

- اگر نيزه در زير پرچم وي به او اصابت كند، به خاك درمي غلتد و نيزه هاي جان شكار او را از پا مي افكند.

- به زير ضربات تيغ درخشاني چون شهاب و تيرهاي دل دوزِ «سَباسب» پيكرش غرقه به خون مي شود.

*****

وقعة صفّين، ص 377.

وقعة صفّين، ص 377.

حنش بن ربيعه (ابو المعتمر كناني)

«حنش بن ربيعه» و به قولي «ابن معتمر»(1) از اصحاب امام علي عليه السلام است و از اميرالمؤمنين علي عليه السلام نقل حديث كرده است.(2) و

از توابيني است كه با «سليمان بن صرد خزاعي» به خون خواهي حضرت سيدالشهدا عليه السلام قيام كرده است.(3).

*****

در رجال طوسي، ص 40، ش 37 او را «حش بن مغيره» و در پاورقي اصلاح شده «حنش بن معتمر» ضبط كرده است.

در رجال طوسي، ص 40، ش 37 او را «حش بن مغيره» و در پاورقي اصلاح شده «حنش بن معتمر» ضبط كرده است.

ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 555؛ كامل ابن اثير ج 2، ص 626.

حنش بن عبداللَّه (ابو رشدين)

«حنش فرزند عبداللَّه» از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود كه به «ابو رشدين صنعائي» كنيه داشت. بعضي نام او را «حنش فرزند علي بن عمرو بن حنظله سبائي» گفته اند. وي با اميرالمؤمنين عليه السلام در كوفه بود و از امام علي، ابن مسعود، ابن عباس و ديگران نقل حديث كرده و پس از شهادت امام علي عليه السلام از كوفه به مصر رفت و در جنگ مغرب با «رويفع بن ثابت» شركت نمود و در آفريقا در سال 100 هجري درگذشت.(1).

*****

تهذيب التهذيب، ج 2، ص 471.

حنظله بن نعمان بن عمرو

حنظله بن نعمان از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و اميرمؤمنان عليه السلام بوده و در صفّين حضور داشت.(1).

*****

رجال طوسي، ص 38، ش 16؛ اسدالغابه، ج 2، ص 61؛ الاصابه، ج 2، ص 139.

حويرثه بن سمي عبدي

«حُويرثة بن سميّ العَبدي» از اصحاب علي عليه السلام است كه در صفّين حضور داشت. هم چنين وي شاعر بود و قصيده اي را بعد از جنگ صفّين سروده است.(1).

*****

وقعة صفّين، ص 383.

حيان بن ابجر كناني

«حيان بن ابجر كناني» از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله است كه در جنگ هاي اميرمؤمنان عليه السلام نيز حضور يافت و در جنگ صفّين به شهادت رسيد.(1).

*****

اسدالغابه، ج 2، ص 67.

حيان بن هوذه نخعي

حيان بن هوذه از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود كه در صفّين به سال 37 هجري به شهادت رسيد.

طبري و ديگر مورخان نقل كرده اند: نخعي ها در روزهاي آخر صفّين، نبرد بسيار شديدي به راه انداختند و نيروهاي زيادي از آنان از جمله «حيان بن هوذه» و برادرش «بكر» به شهادت رسيدند، «حيان» خود پرچم دار نيروهاي تحت امر مالك اشتر بود. مالك در حالي كه ستون هايي از سپاه را بازبيني مي كرد و آنان را براي تهاجم جديد آرايش مي داد، چنان فرياد زد: «مَن يَشري نَفسَهُ من اللَّه عزّوجلّ و يقاتل مع الأشتر...»(1) كه همگان متوجه نداي مالك شدند.

پس از سخنان مالك، «حيان» و گروه بسيار زيادي از سپاهيان، اطراف وي را گرفتند و حيان كه پرچم دار گروه بود، دستور پيش روي داد و خود نيز در رأس نيروهاي تحت امرش به قلب سپاه دشمن حمله ور شد و تا اردوگاه اصلي سپاه شام پيش روي كرد و جنگ بسيار سختي در كنار اردوگاه سپاه شام واقع شد و عاقبت در اين نبرد قهرمانانه، «حيان بن هوذه» و برادرش بكر و... به شهادت رسيدند.(2).

*****

چه كسي حاضر است بر سر جانش با خدا معامله كند و با من به اردوگاه دشمن بتازد كه يا پيروزي نصيب وي گردد يا اين كه به لقاء اللَّه بپيوندد.»

ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 32 و 47؛ وقعة صفّين، ص

286 و 475.

حرف (خ)

خارجه بن مصعب

«خارجة بن مصعب» از اصحاب اميرمؤمنان حضرت علي عليه السلام بوده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 40، ش 6.

خالد بن ابي خالد

از عبيداللَّه بن ابي رافع نقل مي كند كه: خالد بن ابي خالد از اصحاب رسول اللَّه صلي الله عليه و آله است كه در ركاب علي عليه السلام نيز جنگيده است.(1).

ابن حجر، او را «خالد بن طهمان سلولي» معرفي كرده و از ابو داود نقل مي كند كه به خير و خوبي نام او باقي مانده است.(2).

همو، خالد را از انصار پيامبر شمرده و مي نويسد: او در جنگ صفين در ركاب حضرت علي عليه السلام جنگيده است.(3).

شيخ مفيد مي گويد: خالد با اميرمؤمنان حضرت علي عليه السلام بيعت كرده كه تا پاي جان از ولايت آن حضرت دفاع نمايد.(4).

*****

اسدالغابه، ج 2، ص 78.

تهذيب التهذيب، ج 2، ص 517.

الاصابه، ج 2، ص 232.

الجمل، ص 106.

خالد بن ابي دجانه (انصاري)

خالد بن ابي دجانه از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله كه در غزوه بدر شركت داشته و نيز صحابي اميرالمؤمنين عليه السلام است.(1).

او از كساني است كه - بنا به قول عبيداللَّه بن ابي رافع كاتب علي عليه السلام - در جنگ هاي اميرمؤمنان شركت داشت.(2) او در صفين در ركاب حضرت علي عليه السلام جنگيد.(3).

*****

رجال طوسي، ص 40، ش 5.

اسدالغابه، ج 2، ص 79.

الاصابه، ج 2، ص 232.

خالد بن حصين

شيخ طوسي، «خالد بن حصين» را از اصحاب اميرمؤمنان علي عليه السلام دانسته است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 40، ش 7.

خالد بن سعيد بن عاص (ابو سعيد)
اشاره

خالد فرزند سعيد بن عاص بن اميه از قبيله بني عبدالشمس و كنيه اش ابو سعيد، از اصحاب جليل القدر پيامبر صلي الله عليه و آله و از سابقين در اسلام است. او بعد از ابوبكر اسلام آورد كه سومين يا چهارمين و يا پنجمين مسلمان بوده است.(1).

ابن اثير نقل مي كند كه خالد شبي در خواب ديد لب پرتگاه جهنم ايستاده، بزرگيِ جهنم آن قدر زياد بود كه خدا مي داند، و پدرش مي خواست او را در ميان آتش اندازد كه پيامبر صلي الله عليه و آله دست او را گرفت و نگذاشت در آتش قرار گيرد. پس از اين خواب خالد خدمت حضرت رسول صلي الله عليه و آله رفت در حالي كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در اجياد بود. عرض كرد: به چه چيز مرا مي خوانيد؟ حضرت فرمود: «تو را به سوي خدا مي خوانم، خدايي كه واحد است و شريك ندارد و محمّد، رسول اوست و خود را از آنچه عبادت مي كني از بت ها كه نمي شنوند و نمي بينند و نه سود دارند و نه زيان، دور كن.» خالد همين جا گفت: «أشهد ان لا اله الا اللَّه و أشهد أنك رسول اللَّه.» پيامبر خدا صلي الله عليه و آله از اسلام خالد مسرور شد، اما پدرش ناراحت گرديد و نان او را قطع كرد.(2).

او با جعفر بن ابي طالب به حبشه مهاجرت كرد و به مكه بازگشت و اولين كسي است كه دوباره

به حبشه هجرت كرده است.(3).

وي در فتح مكه، غزوه هاي حنين، طائف و تبوك شركت داشت و رسول خدا صلي الله عليه و آله او را به ولايت «صدقات» يمن و به قولي صدقات مذحج و صنعاء برگزيد. او تا زمان رحلت پيامبر در اين مقام بود و پس از آن به مدينه آمد و ملازم و همراه اميرمؤمنان عليه السلام گرديد. وي تا زماني كه بني هاشم ناچار به بيعت شدند، با ابوبكر به عنوان خليفه بيعت نكرد و به اميرالمؤمنين و ديگر بني هاشم گفت: من تابع شما هستم، و لذا پس از بيعت اهل بيت و بني هاشم، او همراه برادرش «ابان بن سعيد» با ابوبكر بيعت كرد.

برخي نقل كرده اند كه عدم بيعت او با ابوبكر تا دو يا سه ماه پس از بازگشت از يمن طول كشيد.

خالد پس از بيعت با ابوبكر به فرماندهي لشكري از سپاهيان اسلام برگزيده شد و در فتح «اجنادين» در شام شركت كرد و در «مرج الصفر» كشته شد، اما برخي گفته اند واقعه مرج الصفر سال چهارده هجري در اوايل خلافت عمر بن خطاب بوده و در آن زمان كشته شده است.(4).

*****

اين اختلاف از آن جهت است كه اسلام ابوبكر چندمين نفر بوده است و به اجماع شيعه و جمهور اهل سنت اميرالمؤمنين علي عليه السلام اولين مرد مسلمان است و اولين زن هم خديجه كبري عليها السلام است كه اسلام آورد. ابن اثير در اسد الغابه، ج 2، ص 82 از حمزة بن ربيعه نقل مي كند كه اسلام خالد همراه با اسلام ابوبكر بوده است و دختر خالد گفت: پدرم پنجمين نفر

در اسلام است. از او پرسيدم: چه كسي در اسلام بر او تقدم داشت؟ گفت: علي بن ابي طالب بعد ابوبكر، بعد زيد بن حارثه و چهارم سعد بن ابي وقاص.

اسد الغابه، ج 2، ص 82؛ ر. ك: الاصابه، ج 2، ص 236.

اسد الغابه، ج 2، ص 82؛ ر. ك: الاصابه، ج 2، ص 236.

اسد الغابه، ج 2، ص 82؛ ر. ك: الاصابه، ج 2، ص 236.

اعتراض به خلافت ابوبكر

زيد بن وهب نقل مي كند كه: دوازده نفر از مهاجر و انصار به خلافت ابوبكر اعتراض كردند و بر حقانيت و تقدم اميرالمؤمنين عليه السلام اقرار و اعتراف نمودند و هر كدام بر اعتقاد خودشان مطالبي عنوان كردند.(1) خالد بن سعيد كه از بني اميه بود اولين كسي بود كه برخاست و گفت: اي ابوبكر! از خدا بترس، آيا پيشينه حضرت علي عليه السلام با پيامبر صلي الله عليه و آله را به ياد داري؟ آيا يادت نمي آيد آن زماني كه در روز «بني قريظه» بوديم و پيامبر خدا صلي الله عليه و آله درباره علي عليه السلام به جمعي از بزرگان اصحاب خطاب كرد و فرمود:

اي گروه مهاجر و انصار، شما را به وصيتي توصيه مي كنم و آن را حفظ كنيد و مطلبي براي شما مي گويم حتماً قبول نماييد، آگاه باشيد كه علي همانا امير شما بعد از من و جانشين من در ميان شما است و اين مطلب را پروردگارم به من وصيت كرده است، بنابراين، اگر اين وصيت را حفظ نكنيد و درباره علي عليه السلام سستي نماييد و او را ياري ننماييد، بدانيد كه در احكام شما اختلاف مي افتد

و امر دين شما به اضطراب مي كشد و اشرارتان بر شما مسلط مي شوند، آگاه باشيد، همانا اهل بيت من، امر و حكومت و خلافت مرا به ارث مي برند....

اي ابوبكر، آيا اين سخنان پيامبر صلي الله عليه و آله را درباره علي عليه السلام به ياد مي آوري؟ وقتي سخنان خالد به اين جا رسيد، عمر برخاست و گفت: اي خالد، ساكت باش، تو نه اهل مشورتي و نه كسي هستي كه به گفتارت رضايت بدهند و خالد شجاعانه پاسخ عمر را داد.(2).

*****

آن دوازده نفر عبارتند از: خالد بن سعيد، ابوذر غفاري، سلمان فارسي، مقداد بن اسود، بريده اسلمي، عبداللَّه بن مسعود، عمار ياسر، خزيمه بن ثابت، ابو الهيثم بن تيهان، سهل بن حنيف، ابو ايوب انصاري و زيد بن وهب. (خصال صدوق، باب اثني عشر، ح 4).

خصال صدوق، ج 2، باب اثني عشر، ح 4، ص 463.

خالد بن معمر بن سدوسي
اشاره

خالد از سران ربيعه بصره و از اصحاب مخلص اميرالمؤمنين عليه السلام است كه در دو جنگ جمل و صفين حضور داشته است. امير مؤمنان عليه السلام چون پرچم هاي قبايل را بست و فرماندهان را معين نمود، خالد بن معمر را بر قبيله ذهل بصره قرار داد.

آمادگي خالد در جنگ با معاويه

هنگامي كه امير المؤمنين عليه السلام آماده كارزار با معاويه گرديد، نامه اي به ابن عباس فرماندار بصره نوشت تا مردم را براي پيوستن به اميرالمومنين و حركت به سوي شام بسيج نمايد.

ابن عباس پس از خواندن نامه امام عليه السلام براي آنان و تحريك و تحريض به حمايت از آن حضرت، «احنف بن قيس» و «عمرو بن مرجوم عبدي» هر كدام برخاستند و مطالبي را در حمايت از حركت به سوي كوفه و جنگيدن در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام اعلام داشتند. سپس خالد بن معمر برخاست و در پاسخ به نداي امام عليه السلام چنين گفت:

ما فرمانت را شنيديم و آن را با ميل و رغبت اطاعت مي كنيم، هر زمان كه دستور كوچ كردن دهي كوچ مي كنيم، و هر كه ما را دعوت نمايي، ما را مطيع و منقاد خواهي يافت و اجابت مي كنيم.(1).

اميرالمؤمنين علي عليه السلام، سپاه خود را به هفت دسته تقسيم كرد و بر هر دسته اي اميري قرار داد، «سعد بن مسعود» را بر گروه قيس و عبدالقيس و «حجر بن عدي» را بر كنده و... و نيز سپاهيان بصره را نيز به لشكرهايي تقسيم كرد و بر هر لشكري اميري قرار داد، «خالد بن معمر» را بر قبيله بكر بن وائل از نيروهاي بصره قرار داد و «عمرو

بن مرجوم عبدي» را بر عبدالقيس و «احنف بن قيس» را بر قبايل تميم، ضبه و رباب، و «شريك بن اعور» را بر اهل عاليه گماشت. سپس دستورالعملي جامع و حكيمانه براي تمامي فرماندهان لشكر صادر نمود.(2).

*****

وقعة صفين، ص 117.

شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 193.

اتهامي كه زدوده شد

در جنگ صفين رفتاري در مورد خالد بن معمر مشاهده مي شد كه بيانگر حالت ترديد در حركات و اعتقادش بود، لذا جمعي از افراد مي خواستند او را از امام عليه السلام و سپاه حق جدا سازند يا حداقل رفع ترديد و دغدغه خاطر او را نمايند. لذا در يكي از روزهاي جنگ صفين گروهي نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند و عرضه داشتند: ما گمان مي كنيم كه «خالد بن معمر سدوسي» با معاويه مكاتبه كرده است و بيم آن داريم كه با او بيعت كرده و به او ملحق شود و ضربه اي به سپاه شما وارد سازد.

حضرت علي عليه السلام براي آن كه اين اتهام ردّ يا اثبات شود و در ضمن خاطر اين گروه هم آسوده باشد، بلافاصله كسي را در پي خالد و تني چند از مردان شريف قبيله ربيعه (كه خالد از همان قبيله بود) فرستاد و آنان را به حضور طلبيد و پس از حمد و ثناي الهي خطاب به گروه ربيعه فرمود:

اما بعد، اي گروه ربيعه، شما ياران من هستيد و دعوت مرا اجابت كرديد و مورد وثوق ترين مردم عرب نزد من مي باشيد، به من خبر رسيده كه معاويه با اين دوست شما «خالد بن معمر» مكاتبه داشته، اينك او را با شما خواستم تا خود شما ميان

من و او گواه باشيد و سخنان من و او را بشنويد و نظر بدهيد.

آن گاه به خالد فرمود:

اي خالد بن معمر، اگر آنچه از تو به من گزارش شده صحيح باشد، من خدا را و همه مسلماناني كه اين جا حاضرند، گواه مي گيرم كه تو در اماني به هر جاي عراق يا حجاز و يا سرزمين ديگري كه زير سلطه و حكومت معاويه نباشد مي خواهي بروي، برو(1) و اگر بر تو دروغ بسته اند با سوگندهايي اطمينان آور، قلب هاي ما را به صدق گفتار خود مطمئن ساز و آرام ببخش.

خالد براي آن كه به قلب امام و پيشوايش اطمينان بخشد، سوگند ياد كرد كه بين او و معاويه هيچ نامه اي رد و بدل نشده و گزارش رابطه با معاويه كذب است. خالد بن معمر بدين ترتيب اتهام وارده را از خود دور ساخت و آن را به شدت تكذيب نمود و در معركه جنگ نيز با دلاور مردي هايي كه از خود بروز داد، ارادت و ايمان خود را به اميرالمؤمنين عليه السلام به اثبات رساند.

در اين ميان گروهي از قبيله ربيعه گفتند: «و اللَّه لو نعلم انه فعل لقتلناه؛ به خدا سوگند، اگر بدانيم خالد چنين كاري كرده و با معاويه مراوده اي دارد، او را مي كشيم.» بعد زياد بن خصفه از امير مؤمنان عليه السلام خواست كه خالد را به سوگند موكد فراخواند كه روزي خيانت نكند، امير المؤمنين عليه السلام نيز خالد را سوگند دارد و او هم قبول كرد.(2).

*****

اين گونه آزادي و دموكراسي فقط در مكتب علي عليه السلام وجود دارد و در هيچ جاي

دنيا و در هيچ مكتبي يافت نمي شود كه فرمانده كل سپاه حاضر شود يكي از نيروهاي مهم و دلاورش و فرمانده بخشي از سپاهش از او جدا شود و به سلامت به هر جا كه خواهد برود و فقط به او اجازه ندهد به دشمن ملحق شود تا كمكي بر ضد خود او باشد و از مكاتبه او با معاويه كه در جبهه مخالف او قرار دارد، صرف نظر نمايد. كجايند مدعيان راه علي عليه السلام كه نظاره كنند و دست از كينه و عداوت بردارند و نسبت به مخالفين خود مدارا كنند.

وقعة صفين، ص 287؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 5، ص 225.

موضع گيري خالد در برابر علباء

هنگامي كه «علباء بن هيثم»، «خالد بن معمر» را به جدا شدن از علي عليه السلام و پيوستن به معاويه تشويق كرد، خالد او را ملامت كرد و چنين گفت:

اي علباء، چرا براي خود و خانواده ات از خدا نمي ترسي، خود و خويشان نزديكت را مراقب باش، تو پيش علي چه اميد و آرزويي ممكن است داشته باشي؟ علي مردي است كه از او خواستم و پيشنهاد كردم كه فقط چند درهم بر مقرري حسن و حسين بيفزايد، شايد اندكي از سختي زندگي خود را كاهش دهند؛ اما او نه تنها نپذيرفت بلكه خشمگين شد و انجام نداد.(1).

خالد با اين سخنان ارزنده، علباء را نصيحت كرد و او را از چنين تفكري درباره اميرالمؤمنين عليه السلام منع كرد.

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 10، ص 250.

سخنان آتشين خالد در معركه صفين

در يكي از روزهاي بسيار سخت صفين كه سپاهيان شام حمله شديدي را آغاز كرده بودند خالد متوجه شد برخي از گروه ربيعه كه قدرت و جرأت كمي در برابر حمله هاي دشمن دارند، در حال عقب نشيني هستند و سستي از خود نشان مي دهند، از اين رو آنان را تعقيب كرد و به معركه قتال بازگرداند.(1) وقتي صف هاي ربيعه استوار شد و از هر حيث آماده نبرد گرديدند، سخناني آتشين به اين شرح بيان داشت:

اي گروه ربيعه، همانا خداوند متعال هر يك از شما را از زادگاه و موطن خويش در اين جا جمع كرده است، و از آن هنگام كه خداوند زمين را براي شما گستراند اين چنين اجتماع نكرده بوديد، اينك اگر شما در نبرد با دشمن بهراسيد و از مقابله با آنها خودداري

كنيد و به مصافشان نرويد، خدا از شما خشنود نخواهد شد، و شما هم از شرِّ نكوهش گران و طعنه زناني كه فردا مي گويند: ربيعه شرف خود را از بين برد و آبروي خود را پايمال كرد، در امان نخواهيد ماند. پس پيش برويد و استقامت كنيد و رضاي خدا را بجوييد، تهور و شجاعت و صبر و استقامت از سجايا و ويژگي هاي شماست. بدانيد كه اگر صبر پيشه كنيد و در نيّت خود صادق باشيد، مأجور خواهيد بود و كسي كه به اجر و ثواب الهي چشم داشته باشد، پاداش او شرف دنيا و كرامت آخرت خواهد بود. و خداوند هرگز اجر نيكوكاران را ضايع نخواهد كرد.

*****

ابن ابي الحديد، در شرح خود ج 5، ص 228 مي نويسد: «خالد بن معمر» فرار كرد و مجدداً به صفوف ربيعه بازگشت و اين خطبه را خواند: «يا معشر ربيعه تا آخر»، اما ابن مزاحم در «وقعة صفين» مي نويسد: گروهي از ربيعه فرار كردند نه خالد. با توجه به اين كه مدرك شرح ابن ابي الحديد همان وقعة صفين است، مدرك و قول صحيح وقعة صفين است نه شرح ابن ابي الحديد؛ و در ثاني آيا مگر ممكن است كسي فراري بوده باشد و بازگردد و براي قوم خود خطبه بخواند و آنها را به مقاومت دعوت كند. لذا به نظر مي رسد اين كه ابن ابي الحديد گفته: «فلما رجع خالد بن معمر.فقال: يا معشر ربيعه...» سهو قلم است و صحيح عبارت اين است: «فلما رجع بعض ربيعة...».

نظر خالد پس از حيله معاويه

هنگامي كه سپاه معاويه قرآنها را بر سر نيزه ها كردند، اصحاب علي عليه السلام

با خود به گفت و گو و مشاوره پرداختند. در اين ميان يكي از كساني كه اظهار نظر نمود، «خالد بن معمر سدوسي» بود. او خطاب به حضرت علي عليه السلام عرض كرد:

اي امير مؤمنان، ما روزي كه نبرد در ركاب شما را پذيرفتيم، بر آن بوديم كه هرگز اجازه ندهيم احدي در اين جنگ بر ما پيشي بگيرد و غيرت و رشادت بيشتري از خود نشان دهد، بلكه همواره تلاش كرده ايم كه فداكار ترين بخش سپاه شما باشيم. ما همه اينها را زاد و توشه آخرت خود ساخته ايم و بهترين امر در نظر ما آن است كه قادر به انجام آن باشيم و از عهده اش برآييم، ما اگر چه در صحنه نبرد از همه پيشي گرفته ايم با اين حال هم اكنون نظرمان اين است كه اگر شما صلاح بدانيد، پيشنهاد دشمن را قبول كنيم و اگر نظر شما چيز ديگري است، بدون شك نظر شما براي ما برتر و بهتر است.(1).

در اين گفتار «خالد بن معمر» نظر خود و قبيله ربيعه را بيان كرد كه همانا گوش به فرمان امام عليه السلام هستند و بدون شك نظر امام را بر نظر خود مقدم مي دارند.

با توجه به سوابق «خالد بن معمر» كه در تاريخ آمده، بر ما قطع و يقين است كه او هيچ اعتقادي به معاويه نداشته و در انجام وظيفه همان راهي را مي رفته كه امام عليه السلام ترسيم مي نموده است.

*****

وقعة صفين، ص 485.

خالد در مجلس معاويه

خالد بن معمر پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام نزد معاويه رفت و براي خود و قومش امان طلبيد. معاويه به او

گفت: سبب و علت علاقه ات به علي عليه السلام چيست؟ خالد گفت: اي امير مرا معاف دار. اما معاويه راضي نشد و اصرار كرد كه علت را بگويد. ناچار خالد لب به سخن گشود و گفت:

براي سه چيز علي عليه السلام را دوست مي دارم: براي حلم و گذشتش به هنگام خشم و غضب؛ و صداقت و راست گويي اش به هنگام گفتن؛ و عدل و دادگستريش به هنگام حكم و قضاوت.(1).

*****

الفصول المهمه، ص 129؛ ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 18، ص 11؛ و در عقد الفريد، ج 2، ص 282، با اين عبارت آمده كه معاويه گفت: «كيف حُبُّك لعلي بن أبي طالب؟ قال: أحبّه لثلاث خصال: علي حلمه إذا غضب، و علي صدقه إذا قال، و علي وفائه إذا وعد».

خباب بن ارت تميمي
اشاره

خبّاب فرزند «ارت بن جندلة» از قبيله تميم يا خزاعه بود كه به ابوعبداللَّه يا ابومحمد يا ابويحيي كنيه داشت. وي از سابقين اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و ششمين فردي بود كه به اسلام گرويد و در پيشبرد اسلام شكنجه هاي بسيار تحمل كرد و با پيامبر خدا صلي الله عليه و آله به مدينه هجرت نمود و در جنگ بدر و اُحد و ساير غزوه هاي اسلام شركت نمود.(1).

او از جمله شيعيان و خواص ياران اميرمؤمنان عليه السلام گرديد، اما به علت بيماري شديد نتوانست در جنگ هاي جمل و صفين در ركاب آن حضرت شركت نمايد و در سال 37 هجري، همان ايامي كه حضرت علي عليه السلام درگير جنگ صفين بود، در سن 73 سالگي بدرود حيات گفت و پيكر پاك اين صحابي

راستين اسلام در بيرون كوفه به خاك سپرده شد.(2) طبق نقل ذهبي، امير مؤمنان علي عليه السلام بر او نماز خواند.(3).

اسد الغابه، ج 2، ص 98؛ الاصابه، ج 2، ص 258؛ معرفة الصحابه، ج 2، ص 374 و 173 و 169؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 5 و 6.

همان مدارك؛ سفينة البحار، ج 1، ص 374.

تهذيب التهذيب، ج 2، ص 548؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 5 (اين قول - با آنچه بعد خواهد آمد كه - «حضرت علي عليه السلام وقتي از صفين بازگشت به او خبر دادند كه خبّاب را در بيرون كوفه دفن كرده اند» سازگار نيست؛ زيرا حضرت قبل از دفن خبّاب نبوده كه بر او نماز بخواند، و اللَّه العالم.

اسلام خباب و تحمل شكنجه ها

همان گونه كه اشاره شد، خبّاب از سابقين در اسلام بود و شيخ صدوق رحمه الله از حضرت علي عليه السلام درباره سابقه او در اسلام نقل مي كند كه فرمود:

سابقه داران در اسلام پنج نفرند: من از عرب سبقت گرفتم، سلمان از فارس، صهيب از روم، بلال از حبشه و خبّاب از گروه نبط(1) سبقت گرفت.(2).

هم چنين در كلمات قصار نهج البلاغه آمده كه: امير مؤمنان عليه السلام درباره خبّاب چنين فرمود:

يَرحمُ اللَّهُ خبّابَ ابنَ الأرت، فلقد أسلم راغباً، و هاجَر طائِعاً، و قنع بِالكفاف و رضي عن اللَّه، و عاش مجاهداً؛

خداوند خبّاب بن ارت را رحمت كند كه او از روي ميل و رغبت، اسلام آورد و از روي طاعت خدا، هجرت كرد، و به زندگي ساده قناعت كرد و از خداوند خشنود و در تمام دوران زندگاني مجاهد بود.(3).

اميرالمؤمنين عليه السلام در اين كلام كوتاه

و مختصر بسيار جالب و تمام از خبّات تجليل به عمل آورده است.

از آن جا كه خبّاب در غربت و تنهاييِ اسلام ايمان آورد و در همان زمان با جرأت و شهامت اسلامِ خود را اظهار مي كرد، كفار مكه كه تحمل شنيدن نداي اسلام را نداشتند در پي اذيت و آزار او برآمدند تا از اسلام دست بردارد و به آيين شرك و بت پرستي كه آيين قريش بود بازگردد، اما وي هرگز از راهي كه برگزيده بود دست بردار نبود و عذاب و شكنجه هاي مكيان را به جان مي خريد و از ايمان و اعتقاد خود دست برنمي داشت، او به قدري در اين راه عذاب و شكنجه ديد كه به «معذبين في اللَّه؛ شكنجه شده در راه خدا» معروف گرديد.(4).

*****

نبط، جمعيتي از عرب هستند.

الخصال، ج 1، ص 312، باب الخمسه، ح 89.

نهج البلاغه، حكمت 43؛ و در كتاب معرفة الصحابه، ج 2، ص 171 اين حديث را از اميرمؤمنان عليه السلام بعد از دفن خباب با اضافاتي نقل كرده است كه حضرت فرمود: «رحم اللَّه خباباً، لقد أسلم راغباً، و هاجر طائعاً، و عاش مجاهداً، و ابتلي في جسمه احوالاً، و لن يضيع اللَّه اجر من أحسن عملا».

سفينة البحار، ج 1، ص 372، ماده خبب.

ماموريت به صبر و شكيبايي

خبّاب بر اثر شكنجه هاي فوق العاده كافران ديگر تاب و توان را از دست داده بود و براي نجات به رسول خدا صلي الله عليه و آله پناه برد، وي مي گويد: روزي به محضر پيامبر صلي الله عليه و آله رفتم، ديدم در سايه ديوار كعبه به استراحت پرداخته و لباس خود را زير

سر نهاده است. عرضه داشتم: «يا رسول اللَّه، ألا تدعو اللَّه لنا، ألا تستنصر اللَّه لنا؟ اي رسول خدا، آيا خدا را نمي خواني تا گشايشي در كار ما شود؟ آيا خدا را براي ياري ما نمي خواني؟» رسول خدا صلي الله عليه و آله در حالي كه صورتش سرخ شده بود از جا برخاست و نشست و فرمود:

به خدا قسم، اگر شما سختي هايي كه ملت هاي گذشته تحمل كردند، مشاهده كنيد، چه خواهيد كرد كه آنان را به دو نيم مي كردند و آنان از دين خود دست برنمي داشتند و يا آن كه ارّه بر بدنشان مي نهادند و گوشت و پوست و رگ هاي آنها را از هم جدا مي نمودند ولي در روش خود تغييري نمي دادند، بدان كه خدا دين اسلام را پيشرفت خواهد داد تا جايي كه سواره اي از صنعا تا حضر موت مي رود و جز از خدا و از گرگ بر گوسفندانش هراس ندارد، اما شما مردمي هستيد كه عجله مي كنيد.(1).

خبّاب با اين سخن پيامبر صلي الله عليه و آله دانست بايد صبر و تحمل پيشه كند و در برابر عذاب و شكنجه مشركان استقامت ورزد.

*****

معرفة الصحابه، ج 2، ص 171.

ارادت خباب به اميرمؤمنان و رحلت او

خبّاب پس از رحلت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله از جمله ياران مخلص و راستين اميرمؤمنان عليه السلام گرديد. وي پس از انتقال مركز خلافت حضرت علي عليه السلام به كوفه، از مدينه به كوفه آمد و در آن جا سكنا گزيد تا از دنيا رفت.

درباره تاريخ و زمان وفات خبّاب اختلاف است، بعضي گويند: وي در سال 39 هجري پس

از بازگشت از جنگ هاي صفين و نهروان در سن 73 سالگي در بيرون كوفه از دنيا رفت و قول ديگري است كه وي بيمار بود و نتوانست در جنگ صفين شركت كند و در سال 37 هجري به هنگامي كه حضرت علي عليه السلام درگير جنگ با شاميان در صفين بود درگذشت.(1) طبق وصيت خبّاب، جنازه اش در بيرون كوفه به خاك سپرده شد؛ از آن پس مردم كوفه به احترام آرامگاه خبّاب جنازه هاي خود را بيرون شهر و در كنار مرقد وي دفن مي كردند.(2).

*****

قول دوم از نظر تاريخ صحيح تر است.

ر. ك: اعيان الشيعه، ج 6، ص 304؛ اسد الغابه، ج 2، ص 100.

امير مؤمنان و زيارت قبر خباب

اميرمؤمنان عليه السلام به هنگام مراجعت از صفين، برخلاف انتظار در بيرون شهر كوفه هفت يا هشت قبر را ديد. پرسيد: اين قبرها از كيست؟ گفتند: قبر خبّاب و ديگر مسلمانان است. حضرت چون از وفات خبّاب آگاه شد او را ستود و خبّاب را با اين دعا مورد تكريم قرار داد:

رحم اللَّه خباباً قد أسلم راغباً و هاجر طائعاً و عاش مجاهداً، و ابتلي في جسمه (جسده) أحوالا، و لن يُضيعَ اللَّه أجر مَن أحسنُ عملاً؛

خداوند خبّاب را رحمت كند، زيرا او با ميل خود اسلام آورد و با رغبت و اشتياق به مدينه هجرت كرد و زندگاني خود را با جهاد و نبرد با دشمنان گذراند و شكنجه هاي جسمي زيادي را تحمل كرد و خداوند هرگز پاداش و اجر كسي را ضايع نمي كند.

سپس امام عليه السلام نزديك قبرها تشريف آورد و با اين جملات اجساد مؤمنين از جمله خبّاب را زيارت كرد:

السلام عليكم

يا أهل الديار (الموحشة) من المؤمنين و المسلمين، أنتم لنا سلفٌ طوبي لمن ذكر المعاد، و عمل للحساب، و قنع بالكفاف و رضي عن اللَّه عزّوجل فارطٌ، و نحن لكم تبعٌ عما قليلٌ لاحق، اللّهم اغفر لنا و لهم، و تجاوز عنّا و عنهم؛

سلام بر شما اي اهل ديار (وحشت زا) از مردان و زنان مؤمن و مسلمان، شما پيش رو ماييد و ما پيرو شما و به زودي به شما ملحق خواهيم شد، خدايا ما و اينان را بيامرز و از خطاهاي ما و ايشان درگذر، خوشا به حال كسي كه ياد معاد باشد و براي حساب (قيامت) عمل مي نمايد، و به مقدار كافي قانع باشد و از خداي عزوجل راضي باشد.(1).

طبق نقل محسن امين، امام عليه السلام در ادامه چنين فرمود:

الحمد للَّه الذي جَعل الأرض كفاتا، أحياءً و أمواتاً، الحمداللَّه الذي جعل منها خلقنا و فيها يعيدنا و عليها يحشرنا، طوبي لِمَن ذَكر المَعاد و عَمِلَ للحساب و قَنعَ بِالكفاف و رضي عن اللَّه بذلك؛

حمد و سپاس خداي را كه زمين را محل اجتماع زندگان و مُرد گان قرار داد، حمد و ثنا مخصوص آن خدايي است كه ما را از زمين آفريد و دوباره ما را به آن برمي گرداند و از زمين محشور و برانگيخته مي كند، خوشا به حال كسي كه به ياد معاد است و براي حساب عمل مي كند و به مقدار كفايت قناعت مي نمايد، و به همان مقدار از خدا خشنود و راضي است.(2).

*****

معرفة الصحابه، ج 2، ص 170؛ ر. ك: اسد الغابه، ج 2، ص 100.

ر. ك: اعيان الشيعه، ج 6، ص 304.

خريت بن راشد ناجي
اشاره

خرّيت

بن راشد از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله به شمار مي آيد؛ زيرا او به همراه جمعي از طايفه بني سامة بن لؤي بين راه مكه و مدينه حضرت صلي الله عليه و آله را زيارت كرده است.(1).

وي در سال 11 هجري به همراه گروهي از بني ناجيه و نيز سليمان بن صوحان عبدي با جمعي از عبدالقيس به ياري «حذيفة بن محصن غلفاني» كه از طرف ابوبكر براي سركوبي مرتد ين مردم عمان رفته بود، شتافتند و مرتد ين را درهم شكسته و مسلمانان را به پيروزي رساندند.(2).

خريت پس از قتل عثمان به مخالفين حضرت امير عليه السلام پيوست و طلحه و زبير را در جنگ جمل ياري كرد و فرماندهي گروه مضر در اين جنگ با او بود،(3) ولي پس از جنگ جمل و پيروزي اميرالمؤمنين عليه السلام بر گروه ناكثين، توبه كرد و با سيصد نفر از بني ناجيه به كوفه آمد و به ياران علي عليه السلام پيوست و در ركاب آن حضرت جنگ صفين و به قولي در جنگ نهروان شركت كرد.(4) اما او پس از داستان غم بار حكميت پرچم مخالفت برداشت و با اميرالمؤمنين عليه السلام اعلان جنگ نمود و سرانجام به دست ياران حضرت عليه السلام در سواحل درياي فارس (اهواز) به هلاكت رسيد.(5).

*****

اسد الغابه، ج 2، ص 110؛ الاصابه، ج 2، ص 274.

ر. ك: تاريخ طبري، ج 3، ص 318 - 316.

همان، ج 4، ص 505؛ اسد الغابه، ج 2، ص 100؛ البته ابن اثير در تاريخ الكامل نوشته است كه: خريت بن راشد در جنگ جمل و صفين در ركاب حضرت جنگيده

است. ولي به نظر مي رسد اين قول اشتباه باشد؛ زيرا طبق نقل اكثر مورخان وي در جنگ جمل با طلحه و زبير بوده است.

آن طور كه از كتاب هاي تاريخ استفاده مي شود، حضور خريت بن راشد در ركاب حضرت علي عليه السلام در صفين قطعي است، اما در جنگ جمل كه در پاورقي قبلي اشاره شد در ركاب طلحه و زبير بوده و اما حضور وي در نهروان كه طبري در ج 5، ص 113 گفته، مشكل به نظر مي رسد؛ زيرا اولاً: بيشتر مورخان مثل ابن اثير در اسد الغابه و در الكامل و ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه و ابن حجر در الاصابه، نامي از حضور وي در جنگ نهروان نياورد اند. ثانياً: مخالفت خرّيت پس از داستان حكميت بوده و ظاهراً اين قضيه قبل از شروع جنگ نهروان بوده است، پس وجهي ندارد كه او در جنگ نهروان حضرت را ياري كرده باشد.

شرح تفصيلي خروج و شورش خرّيت بن راشد و همراهانش در پي خواهد آمد.

مخالفت خريت با اميرالمؤمنين

همان طور كه اشاره شد خرّيت بن راشد در جنگ صفين (و به قولي در جنگ نهروان) در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود و حضرت را ياري كرد؛ اما پس از جنگ صفين و شكست حكميت، او همراه سي نفر از يارانش از گروه بني ناجيه نزد آن حضرت آمد و با كمال جرأت و جسارت گفت: «لا و اللَّه لا اُطيع أمرَك ولا اُصلّي خلفَك، و إنّي غداً لمفارق لك؛ به خدا سوگند، فرمان تو را اطاعت نمي كنم و پشت سرت نماز نمي خوانم و فردا از تو جدا مي

شوم!»

حضرت به او فرمود: «ثكلتك أُمّك، إذا تَنقضُ عهدَك و تعصي رَبَّك، و لا تضَرُّ إلّا نفسَك، أخبرني لِمَ تَفعلُ ذلك؟؛ مادرت به عزايت بگريد، در اين صورت عهد خود را شكسته اي و با پروردگارت مخالفت نموده اي و به كسي جز خودت زيان نرسانده اي، ولي حال به من بگو: چرا اين چنين مي كني؟»

خرّيت در پاسخ گفت: براي اين كه حكميت در قرآن را پذيرفتي و آن را به مردم واگذار كردي و در مورد حق زماني كه كوشش به نتيجه رسيد، سستي و ضعف نشان دادي و به مردمي اعتماد كردي كه به خود ستم كردند؛ بنابراين من با تو مخالفم و نسبت به آنها كينه توزم و راه من از همه شما جداست.

حضرت او را نصيحت و ارشاد كرد و به او فرمود: بيا قرآن به تو بياموزم و با تو بر اساس سنت گفت و گو و مذاكره كنم و اموري از حق را كه از تو به آن داناترم برايت بگشايم، شايد آنچه را كه اكنون منكري بر آن بينش پيدا كني.

خرّيت گفت: فردا مي آيم. حضرت فرمود: فردا بيا و شيطان تو را گمراه نكند و رأي نادرست بر تو چيره نشود و نادانان تو را به خفت و زبوني نكشند، به خدا سوگند اگر از من راهنمايي و هدايت بخواهي و سخن مرا بپذيري، به راستي كه تو را به راه راست و درست هدايت خواهم كرد.

خرّيت از محضر اميرالمؤمنين عليه السلام بيرون رفت و به ياران خود پيوست و ديگر به نزد امام باز نگشت. اين واقعه در سال 38 هجري اتفاق افتاد.(1).

عبداللَّه بن قُعين

مي گويد: من خودم را به خرّيت رساندم، ديدم از آنچه با اميرالمؤمنين عليه السلام گفته، پشيمان نيست ولي بيشتر يارانش به او توصيه مي كردند كه مجدداً با اميرالمؤمنين عليه السلام گفت و گو نمايد، و خرّيت هم سفارش آنها را تأييد كرد.

عبداللَّه بن قُعَين مي گويد: من براي انصراف خرّيت از اين كار خطرناك به سرعت در پي او بيرون رفتم و چون با پسر عموي خريت به نام «مدرك بن ريّان ناجي» دوست بودم، خواستم او را ببينم و آنچه را اميرالمؤمنين عليه السلام به خرّيت گفته بود به او بگويم و از او بخواهم، خرّيت را سخت نصيحت كند و به او دستور دهد تا از اميرالمؤمنين عليه السلام اطاعت نمايد، كه اين كار براي او خير دنيا و آخرت خواهد داشت.

عبداللَّه مي گويد: از نزد حضرت عليه السلام بيرون آمدم و چون به منزل خرّيت رسيدم، معلوم شد او پيش از من به خانه رسيده است، من بر در خانه ايستادم و در آن خانه گروهي از يارانش بودند كه با او به هنگام گفت و گو با علي عليه السلام حضور نداشتند؛ ولي ديدم كه او به خدا سوگند نه از عقيده اش برگشته و نه از آنچه به امام عليه السلام گفته، پشيمان گشته و نه پاسخ امام را پذيرفته است. در همين حال به ياران خود گفت: اي مردم، من چنين مصلحت مي بينم كه بايد از اين مرد (علي عليه السلام) جدا شوم و اينك هم از او جدا شدم كه فردا براي مذاكره پيش او برگردم ولي چاره و مصلحتي جز جدايي نمي بينم؛ اما

بيشتر يارانش به او گفتند: پيش از آن كه به حضورش بروي دست به اين كار مزن كه اگر پيشنهاد و كار پسنديده اي به تو داد، از او خواهي پذيرفت و اگر چنان نبود، بعداً به راحتي مي تواني از او جدا شوي. خرّيت به آنها گفت: خوب انديشيديد.

ابن قعين مي گويد: در اين موقع من اجازه ورود خواستم، به من اجازه داد وارد شدم. به پسرعمويش كه مدرك بن ريان و از پيرمردان عرب بود، روي كرده و گفتم: تو به خاطر احساني كه به من كرده اي، به گردن من حق داري واز طرفي حق مسلمان بر مسلمان محفوظ است، از اين پسر عمويت (خرّيت) چيزي سر زده كه براي تو گفته شد، اينك با او در خفا صحبت كن و او را از راهي كه برگزيده بازدار و توجه داشته باش من بيم آن دارم كه اگر از اميرالمؤمنين عليه السلام جدا شود، تو را و خود و عشيره اش را به كشتن دهد. ابن ريّان در حق من دعاي خير كرد و گفت: اگر او بخواهد از حضرت عليه السلام جدا شود، نابود خواهد شد و حال آن كه اگر خيرخواه حضرت باشد و با او همراه شود، بهره و هدايت او در اين كار خواهد بود.

همو مي افزايد: فردا صبح خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيدم و ساعتي نزد او نشستم و مي خواستم آنچه ديروز با خرّيت و همراهان و پسر عمويش بين من و آنها گذشته بود، به اطلاعش برسانم؛ ولي به سبب كثرت رفت و آمد، امكان آن نبود تا آن كه ناچار شدم و پشت سرش

نشستم و حضرت سر مباركش را جلو آورد و آنچه را از خرّيت شنيده بودم و به پسرعمويش گفته بودم به عرض رساندم. حضرت فرمود: «دعه، فإن قبل الحقّ و رجع عرفنا له ذلك و قبلناه منه؛ او را رها كن، اگر حق را شناخت و برگشت او را مي پذيريم.» به امام عرض كردم: چرا هم اكنون او را دستگير و زنداني نمي كني؟ امام - جمله بسيار زيبا و جالبي كه براي همه حاكمان عالم تا روز قيامت آموزنده است - به من فرمود:

إنّا لو فعلنا هذا بِكلِّ مَن يُتَّهم مِن الناس مَلأنا السُجون منهم، و لا أراني يَسعُني الوثُوبَ بالناس و الحَبس لهم و عُقوبَتَهم حتي يُظهروا لي الخلاف؛

همانا اگر ما اين كار را درباره هر كس از مردم كه متهم است، انجام دهيم، بايد زندان ها را از آنان پر كنيم، و حال آن كه مناسب نمي بينم تا زماني كه مردم مخالفتي (مخالفت عملي) با من نكرده اند، نسبت به آنان سخت گيري كنم و ايشان را به كيفر و حبس دچار سازم.

عبداللَّه مي گويد: پس از سخنان امام عليه السلام ساكت شدم، ولي لحظاتي بعد حضرت مخفيانه به من فرمود: به خانه خرّيت برو و از آنان براي من خبري بياور؛ زيرا او همه روز پيش از اين ساعت نزد من مي آمد و امروز نيامده است!

وي مي گويد: به خانه خرّيت رفتم ولي هيچ كس از آن گروه آن جا نبود و به خانه ياران او رفتم در آن جا هم كسي نبود. نزد اميرالمؤمنين عليه السلام برگشتم، همين كه مرا ديد، فرمود: آيا آنها زيركي كردند و

ماندند يا ترسيدند و كوچ كردند؟ گفتم: نه، كوچ كردند. فرمود: خداوند آنها را از رحمت خود دور بدارد، چنانچه قوم ثمود را از رحمت خود دور داشت، آگاه باش، به خدا سوگند پيكان نيزه ها براي آنان آماده است و شمشيرها بر فرق سرشان فرود خواهد آمد، و در آن حال پشيمان خواهند شد، امروز شيطان آنها را به هوس انداخت و گمراهشان كرد و فردا از آنها بيزاري مي جويد و رهايشان مي سازد.(2).

خريت از همان زمان تحت تعقيب نيروهاي وفادار اميرالمؤمنين عليه السلام قرار گرفت و سرانجام در سواحل درياي فارس به هلاكت رسيد.(3).

*****

كامل بن اثير، ج 2، ص 417؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 128؛ با كمي تفاوت تاريخ طبري، ج 5، ص 114.

شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 130 - 128؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 115.

ر. ك: به شرح حال «زياد بن خصفه و معقل بن قيس» در همين تأليف.

خزيمه بن ثابت (ذوالشهادتين)
اشاره

خزيمه فرزند «ثابت بن فاكّة بن ثعلبه» از خاندان بني خطمه از قبيله اوس انصاري است و لقبش «ذو الشهادتين» است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله اين لقب را به او داده و شهادت او را به جاي دو شاهد قبول كرد.(1) او از اصحاب جليل القدر پيامبر اسلام و از گروه انصار و كنيه اش «ابو عماره» است. او در جنگ هاي بدر، احد و ساير غزوه ها در ركاب پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله شركت جست و در روز فتح مكه پرچم دار بني خطمه بود. او هم در جاهليّت و هم در اسلام از اشراف و بزرگان طايفه

اوس، و از مشاهير تهور، غيرت و شهامت در ميان اين قبيله قدرت مند محسوب مي شد.(2).

خزيمه در ميان اصحاب رسول خداصلي الله عليه و آله از معدود كساني است، كه راه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله را پس از رحلتش پوييد و از سيره و سنت، و راه و رسم نبوي عدول نكرد، و هرگز دچار تغيير و تبدل و لغزش و انحراف فكري نگرديد و بر ايمان و اعتقاد راسخ نسبت به ولايت امير مؤمنان عليه السلام باقي ماند، لذا در جنگ جمل و صفين شركت كرد و پس از شهادت عمار ياسر دست به شمشير برد و جنگ دلاورانه اي كرد تا به دست لشكريان معاويه در سال 37 هجري به شهادت رسيد.(3).

*****

براي تفصيل بيشتر ر. ك: بحارالانوار، ج 22، ص 141؛ اسد الغابه، ج 2، ص 114؛ الاصابه، ج 2، ص 278.

ر. ك: اسد الغابه، ج 2، ص 114؛ الاصابه، ج 2، ص 278؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 10، ص 108؛ طبقات الكبري، ج 4، ص 378؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 112؛ معرفة الصحابه، ج 2، ص 174.

ر. ك: رجال كشي، ص 52؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 10، ص 109؛ تهذيب التهذيب، ج 2، ص 557؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 112؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 448؛ معرفة الصحابه، ج 2، ص 175 و 176.

ايمان راسخ خزيمه به امير مؤمنان

خزيمه پس از رحلت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله علي را براي اداره امور مسلمانان و نيابت از رسول خداصلي الله عليه و آله بر ابوبكر مقدم داشت، و با ابوبكر به مخالفت برخاست.

زيد بن وهب

نقل مي كند: دوازده نفر از چهره هاي برجسته مهاجر و انصار، خلافت ابي بكر را انكار نمودند، و بر ضرورت انتقال امر خلافت به علي عليه السلام تأكيد كردند. از مهاجرين: مقداد بن اسود، عمار ياسر، سلمان فارسي، ابوذر غفاري، بريده اسلمي، عبداللَّه بن مسعود، خالد بن سعيد و ابيّ بن كعب. و از انصار: خزيمة بن ثابت، سهل بن حنيف، ابو ايوب انصاري، و ابوالهيثم بن تيهان بودند.» دوازده نفر از مهاجرين و انصار كه از مشاهير اصحاب پيامبر و از درخشان ترين چهره هاي علم و فضيلت و تقوا و شجاعت و سابقه در اسلام بودند، به نحوي تصدي مسند جانشيني پيامبر توسط ابوبكر را محكوم كردند و در مقام اعتراض روز جمعه اي كنار منبر ابوبكر هر كدام سخن گفتند؛ هشتمين نفري كه برخاست و به عنوان اعتراض سخن گفت «خزيمة بن ثابت» بود كه خطاب به ابوبكر گفت: «يا أبابكر، ألستَ تَعلم أنّ رسولَ اللَّه صلي الله عليه و آله قَبِل شهادتي وحدي، و لم يَرد معي غيري؟ اي ابابكر! آيا نمي داني كه رسول خداصلي الله عليه و آله شهادت مرا به جاي دو نفر پذيرفت و كسي را در اين فضيلت با من شريك نكرد؟»

ابوبكر گفت: آري مي دانم. خزيمه گفت: بايد بگويم كه: خدا را شاهد مي گيرم كه از رسول خداصلي الله عليه و آله شنيدم، مي فرمود: اهل بيت من فرق گذارنده بين حق و باطلند، آنان ائمه و پيشواياني هستند كه بايستي به ايشان اقتدا كرد.(1) و در آخر سخن گفت: خدا را شاهد مي گيرم كه پيامبر فرمود: «بعد از من، علي امام

و پيشواي شماست.»(2).

خزيمه بر اساس اعتقاد و ايماني كه به اميرالمؤمنين و خلافت و ولايت او داشت در همان روز نخست با حضرت بيعت كرد كه تا پاي جان از كيان خلافتش دفاع نمايد.(3) در هر فرصت و موقعيتي بر اين عقيده پاي مي فشرد و ولايت آن حضرت را تقويت مي كرد.

روزي علي بن ابي طالب عليه السلام از دارالاماره كوفه خارج شد در اين هنگام جمعي از افراد به پيشواز حضرت آمدند و سلام كردند. حضرت جواب سلام آنان را داد و فرمود: «من ههنا مِن أصحابِ رسولِ اللَّه؟ در ميان شما چه كساني از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله هستند (و سپس از آنها راجع به شنيدن حديث غديرخم شهادت طلبيد.)

عده اي از جمله خزيمة بن ثابت، ابوايوب انصاري، خالد بن زيد، قيس بن سعد بن عباده، عبداللَّه بن بديل بن ورقاء برخاستند و شهات دادند كه در روز غدير از زبان مبارك پيامبر صلي الله عليه و آله شنيده اند كه فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه؛ هر كس كه من مولايم اويم، پس از من علي مولاي اوست.»

در ميان اين جمع كثير، براء بن عازب و انس بن مالك نيز حضور داشتند امّا آن دو، شهادت به حديث غدير ندادند.(4).

خزيمه شاعري خوش قريحه و پر ذوق بود. او در مدح اميرمؤمنان عليه السلام اشعار زيادي سروده كه همگي از اخلاص و ارادت بي دريغ و علاقه زايد الوصف او به مقام منيع ولايت حضرت امير عليه السلام حكايت مي كند. نمونه اي از سروده هاي او:

اذا نحن بايعنا علياً فحسبنا

ابو حسن مما نخاف من الفتن

وجدناه أولي الناس بالناس

انّه

أطب قريش بالكتاب و بالسنن

- وقتي كه با علي عليه السلام بيعت كرديم، ابوالحسن ما را از همه فتنه هايي كه از آن هراس داريم، كفايت و محافظت مي كند.

- و او را از همه مردم به مردم سزاوارتر يافتيم و به كتاب خدا و سنت هاي رسول اللَّه آشناتر بود.(5).

*****

ر. ك: خصال صدوق، ج 2، باب الاثني عشر، ص 464.

بحارالانوار، ج 28، ص 218.

الجمل، ص 105.

رجال كشي، ص 45، ش 95؛ بحارالانوار، ج 41، ص 213.

ر. ك: اعيان الشيعه، ج 6، ص 319؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 13، ص 231 و ج 1، ص 145 و 146؛ وقعه صفين، ص 398.

حضور در جنگ جمل و صفين

ابن اثير مي نويسد: خزيمة بن ثابت انصاري معروف به ذوالشهادتين، اين شخصيت بزرگوار، كه در واقعه تاريخي فتح مكه پرچمدار سپاه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله بود، در دو جنگ جمل و صفين در ركاب امير مؤمنان عليه السلام حضور يافت و در صفين به شهادت رسيد.(1).

مسعودي در مروج الذهب در بخش حوادث مربوط به جنگ جمل مي نويسد: از ميان مردم مدينه گروهي از انصار از جمله صحابي معروف خزيمة بن ثابت ذوالشهادتين به علي عليه السلام ملحق شدند.

منذر بن جارود مي گويد: موقعي كه امير مؤمنان عليه السلام وارد بصره شد، در محلي به نام «زاويه» استقرار يافت. من نزد او رفتم و نگاه كردم كه موكب و گرداني از سواره نظام در قالب حدود هزار نفر نيرو وارد شدند كه پيشاپيش آنان سوار كاري بود كه عمامه به سر، لباس سفيد بر تن و شمشيري به كمر بسته و كماني به شانه انداخته بود و در

حالي كه پرچمي در دست داشت، بر مركبي بور سوار بود كه ديدن او مرا به تعجب واداشت، لذا پرسيدم: اين شخصيت با هيبت و شوكت كيست؟ گفتند: اين خزيمة بن ثابت انصاري، صحابي رسول خدا صلي الله عليه و آله معروف به «ذو الشهادتين» است.(2).

ابن ابي ليلي مي گويد: زماني كه من در صفين سرگرم جنگ بودم مردي را ديدم كه روي خود را پوشانده بود و چهره اش را در نقاب پنهان نموده به طوري كه فقط سفيدي كناره هاي ريش او پيدا بود و با شدت هر چه تمام تر مي جنگيد. به وي گفتم: اي پيرمرد، آيا عليه مسلمانان مي جنگي؟ در اين لحظه نقاب از چهره برداشت و به من گفت: آري من خزيمة بن ثابتم و خود از رسول خداصلي الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: «قاتل مع علي جميع مَن يقاتله؛ هر كس با علي از در جنگ و قتال وارد شد، تو هم عليه او وارد جنگ شو و با او پيكار نما.»(3).

*****

اسد الغابه، ج 2، ص 114.

مروج الذهب، ج 2، ص 368؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 245.

اعيان الشيعه، ج 6، ص 319.

شهادت در صفين

موضوع كشته شدن خزيمه در جنگ صفين از طرق مختلف نقل شده است كه به مواردي از آن مي پردازيم:

ذهبي مي نويسد: خزيمة بن ثابت از ياران پيامبر و از جنگ جويان غزوه بدر و اُحد و از بزرگان سپاه علي عليه السلام در صفين بود و در همان جنگ به شهادت رسيد.(1).

ابن ابي الحديد و ديگران از محمّد بن عمارة بن خزيمة (نوه خزيمه) نقل مي كنند: خزيمه همواره

مي گفت: خودم از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه مي فرمود: «تقتل عماراً الفئةُ الباغية؛ عمار را گروه ستمگر خواهد كشت.» وقتي خبر شهادت عمار در جنگ صفين منتشر شد، جدم خزيمه برخاست و شمشيرش را به آرامي از غلاف بيرون كشيد و روانه ميدان نبرد شد و آن قدر به پيكار ادامه داد تا اين كه خود وي نيز چون عمار ياسر به دست سپاهيان معاويه به شهادت رسيد.(2).

*****

سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 112.

شرح ابن ابي الحديد، ج 10، ص 109؛ اسد الغابه، ج 2، ص 114؛ الاصابه، ج 2، ص 280؛ معرفة الصحابه، ج 2، ص 175.

سخنان اندوهبار امام در فراق خزيمه

شهادت خزيمه در صفين و فراق او هيچ گاه از خاطر حضرت علي عليه السلام نمي رفت، امام عليه السلام در فراق او مي سوخت و اشك و اندوه مي ريخت. نوف بكالي مي گويد: موقعي كه امام عليه السلام پس از پايان جنگ صفين به كوفه آمد روزي روي سنگ هايي كه «جعدة بن هبيره» برايش نصب كرده بود، ايستاد و خطبه اي براي مردم كوفه ايراد نمود، مرحوم سيد رضي آن خطبه را در نهج البلاغه آورده كه حضرت عليه السلام در ابتدا به سپاس و حمد پروردگار و تنزيه باري تعالي پرداخته و به دنبال آن مردم را به تقوا و پرهيزكاري سفارش نموده و سپس درباره شخصيت والا مقام حضرت مهدي (عج) مطالبي را بيان نموده و سرانجام در غم از دست دادن ياران باوفا و همراهان فداكارش چون عمار، ابن التهيان، خزيمه ذو الشهادتين و... اظهار تأسف و تأثر نموده و با دلي اندوهگين و چشماني

گريان فرمود:

أينَ إخواني الذينَ ركِبُوا الطَّريقَ و مَضوا عَلي الحقِّ، أينَ عمارُ؟ أين ابنُ التيهان؟، أينَ ذُو الشهادتين؟ و أينَ نُظرائُهم مِن إخوانِهم الذينَ تَعاقَدُوا علي المَنِيّة و أُبردَ بِرؤوسهم إلي الفجرة؛

كجايند برادران من؟ همان هايي كه سواره به راه مي افتادند، و در راه حق قدم برمي داشتند، كجاست عمار؟ كجاست ابن التيهان؟ كجاست ذوالشهادتين؟ و كجايند آنان از برادرانشان كه پيمان بر جانبازي بستند و سرهاي آنان براي ستمگران فرستاده شد؟

سپس امام عليه السلام دست به محاسن شريف زد و مدتي بس طولاني گريست، بعد حقايقي در عظمت و شخصيت اين عزيزان فرمود و در فراقشان سوخت و اشك ماتم ريخت.(1).

با توجه به مطالب گفته شده كه مبتني بر سندهاي معتبر تاريخي است، هيچ ترديدي نمي ماند كه ذوالشهادتين از اصحاب با وفاي امير مؤمنان بوده و در جنگ صفين در ركاب آن حضرت به شهادت رسيده است.

*****

ر. ك: نهج البلاغه، خطبه 182.

خفاف بن عبداللَّه طائي

نصر بن مزاحم مي گويد: خفاف كه مردي خردمند بود به پيش نهاد عدي بن حاتم و فرمان امام علي عليه السلام عازم شام شد تا با معاويه ديدار و او و مردم شام را درهم شكند. او به شام نزد پسرعمويش حابس رفت، ضمن گفت و گو نسبت به ديدار معاويه اظهار تمايل كرد.

حابس فرداي آن روز خفاف را نزد معاويه برد و گفت: اين پسر عموي من است كه هر چند با علي به كوفه آمده ولي در مدينه همراه عثمان بوده است و مردي مورد اعتماد است.

معاويه به خفاف گفت: درباره عثمان برايم تعريف كن؟ خفاف آنچه از محاصره كاخ عثمان و شورش مردم بود، براي او

تعريف كرد و در آخر گفت: علي عليه السلام از همه مردم در خون عثمان مبرا تر است. معاويه پرسيد: سپس چه شد؟ گفت: پس از قتل عثمان مردم با علي عليه السلام بيعت كردند.

سپس خفاف داستان حركت سپاه امام عليه السلام به بصره را شرح داد و گفت: چون از فتنه ناكثين فارغ شد، وارد كوفه شد و مردم با شوق تمام از او استقبال نمودند و همينك قصدي جز حمله به شام را ندارد. معاويه از گفتار خفاف هراسان شد و هنگامي كه اشعاري در مذمت عثمان و منقبت امام علي عليه السلام سرود، معاويه خطاب به حابس گفت: مي پندارم اين شخص جاسوس علي است، او را از پيش خود دور كن كه مبادا مردم شام را تباه كند.(1).

از سخنان خفاف نزد معاويه به خوبي استفاده مي شود كه از شيفتگان و شيعيان امير مؤمنان عليه السلام بوده است.

*****

وقعه صفين، ص 65؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 110.

خيد بن قرّه يربوعي

خليد بن قرّه از ياران و شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام است كه حضرت علي عليه السلام پس از بازگشت از جنگ جمل و استقرار در كوفه، او را به فرمانداري خراسان منصوب نمود.

هنگامي كه خليد به نزديكي نيشابور رسيد، به او خبر دادند كه مردم خراسان و اطراف مرتد شده و دست از اطاعت و فرمانبرداري برداشته اند و عمّال كسري از كابل هم بر آنان وارد شده اند. خليد با مردم نيشابور وارد جنگ شد و آنان را شكست سختي داد و مردم را در محاصره قرار داد و بلافاصله اين فتح و محاصره مردم نيشابور را براي حضرت علي عليه

السلام گزارش كرد.

وي در اين پيروزي دختران كسري را به اسارت گرفت ولي آنان تقاضاي امان نامه كردند و خليد، آنان را نزد حضرت علي عليه السلام فرستاد. امام پيشنهاد داد كه آنان ازدواج كنند، ولي آنها گفتند: ما حاضريم با فرزندان شما ازدواج نماييم؛ زيرا ما كفوي به غير از فرزندان شما براي خود سراغ نداريم.

حضرت آنان را مورد عفو قرار داد و فرمود: هر كجا مي خواهيد برويد؟ شخصي در آن جا به نام نرسا بود، تقاضا كرد كه آنان را به او واگذار نمايد؛ زيرا با او قرابت و فاميلي داشتند. حضرت پذيرفت و آنان را به نرسا تحويل داد و او نيز به آنان بسيار مهر و محبت نمود و از آنها پذيرايي شاهانه نمود.(1).

*****

وقعة صفين، ص 12؛ ر. ك: تاريخ طبري، ج 4، ص 558.

حرف (د)

دارميه حجوني كناني

دارميه يكي از زنان فاضل و خردمندِ زمان اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار مي آيد. او زباني فصيح و بليغ و در مناظره بسيار قوي، و در ولا و دوستي حضرت علي عليه السلام بسيار صادق و ثابت قدم بود. او در مجلسي با معاويه با صداقت و صراحت از مقام والاي اميرالمؤمنين عليه السلام سخن گفت.

طبق نقل فريد وجدي داستان چنين است: سهل بن ابي سهل تميمي از پدرش نقل مي كند كه گفت: معاويه در سفري كه به حج رفت از دارميه كه از قبيله «بني كنانه» و در حجون(1) سكونت داشت، جويا شد، به او گفتند: او زنده و سالم است. فوراً دستور داد او را احضار نمايند. دارميه زني سياه چهره و فربه بود، هنگامي كه به مجلس معاويه وارد شد.

معاويه از او پرسيد: اي دختر حام، حالت چطور است؟

دارميه گفت: اي معاويه، اگر به قصد عيب گويي مرا دختر حام خطاب كردي، بدان كه من از فرزندان حام نيستم بلكه از قبيله بني كنانه ام.

معاويه گفت: راست گفتي، حال مي داني براي چه تو را احضار كرده ام؟

دارميه گفت: «لا يعلم الغيب الاّ اللَّه؛ جز خدا كسي غيب نمي داند.»

معاويه در توجيه احضار او گفت: تو را براي اين خواستم كه از خودت بشنوم براي چه علي بن ابي طالب را دوست داشته و بغض و دشمني مرا در دل داري، و او را ولي و امام خود دانسته اما مرا دشمن خود مي پنداري؟

دارميه ابتدا عذر خواست اما با اصرار معاويه گفت: حال كه مرا از گفتن آن معاف نمي داري، پس بدان من از اين جهت علي عليه السلام را دوست مي دارم كه او در حق رعايا و ملت خود به عدالت رفتار مي كرد، و بيت المال را به مساوات تقسيم مي نمود؛ و تو را از اين جهت دشمن مي دارم كه با كسي به جنگ برخاستي كه در ولايت و حكومت داري از هر حيث از تو سزاوارتر بود و چيزي كه حق تو نبود، بدان دست دراز كردي، و دوستي و تولّاي من نسبت به علي عليه السلام از اين جهت است كه اولاً رسول خدا صلي الله عليه و آله او را به طور رسمي وليّ و پيشواي مؤمنان قرار داد(2) و در ثاني او مساكين و فقرا را دوست مي داشت و اهل دين را بزرگ مي شمرد از اين جهت او را وليّ خود

قرار دادم. اما دشمني من با تو از اين جهت است كه خونريزي پيشه توست و در قضاوت ستم مي كني و از روي هوا و هوس حكم مي نمايي.

معاويه از سخنان قاطع و بي پرواي اين زن كناني سخت برآشفت و لب به اهانت گشود و گفت: پس بدين خاطر است كه شكمت بالا آمده، سينه هايت بزرگ شده و سرينت فربه گشته است.»

دارميه بدون تأمل پاسخ داد: «يا هذا، بهند و اللَّه كان يُضرب المثل في ذلك لا بي؛ اي معاويه، به خدا سوگند در اين خصوص (بزرگي شكم و عيوب ديگر) تنها به مادرت هند (جگر خوار) در ميان مردم مثل مي زنند نه به من.»

معاويه چون ديد از اهانتش به آن زن طرفي نبسته و مادرش را نيز هجو كرد از او ملاطفت كرد و مطالبي در خوشايند دارميه گفت... آن گاه گفت: حال تعريف كن، آيا هرگز علي را ديده اي؟

دارميه گفت: آري به خدا سوگند، او را ديده ام. معاويه گفت: او را چگونه ديدي؟ دارميه گفت: به خدا سوگند او را در حالي ديدم كه فريفته ملك و سلطنت نشد، و هيچ گاه نعمت و راحتي، سرگرم و غافلش نكرد، چنان كه تو را مشغول و غافل نموده است. معاويه گفت: آيا كلام و سخني از علي شنيده اي؟ دارميه گفت: «نعم، و اللَّه فكان يَجلو القلب من العَمي كما يجلو الزِّيت صَدأ الطست؛ آري، به خدا قسم كلام علي عليه السلام دل هاي كور را جلا مي داد، همان گونه كه روغن زيتون، تشت زنگار گرفته را جلا مي دهد.»

معاويه گفت: راست گفتي او چنين بود، حال

بگو آيا حاجت و نيازي داري؟ دارميه گفت: اگر نيازم را بگويم، آيا برآورده مي كني؟ معاويه گفت: آري. دارميه گفت: يك صد شتر سرخ مو، با يك شتر نر به همراه غلاماني كه آنها را رسيدگي كنند و تيمار نمايند. معاويه گفت: براي چه كاري اين همه شتر مي خواهي؟ دارميه گفت: مي خواهم از شير آنها كودكان را تغذيه نمايم و با درآمد آن بزرگان را نگه دارم و بدين وسيله كسب مكارم اخلاق نمايم و بين عشاير صلح و دوستي برقرار كنم. معاويه گفت: اگر اين تعداد شترها را به تو بدهم، آيا در نظر تو منزلت من چون علي بن ابي طالب خواهد بود؟ دارميه گفت: «سبحان اللَّه أو دونه؛(3) پاك و منزه است خدا كه اگر مقام و منزلتي كمتر از علي هم بخواهي، باز هم نزد من نخواهي ديد.»

سپس معاويه اين شعر را سرود:

إذ لم أعُد بِالحلم مِنيٌ عليكم

فَمَن ذا الذي بعدي يُؤمَّل للِحلمِ

خُذِيها هنيئاً و اذكري فِعلَ ماجِد

جزاكِ علي حَربِ العِدواةِ بالسِّلمِ

- اگر من با شما حلم و بردباري نكنم، پس از من چه كسي است كه به اين صفت ناميده شود؟!

- اين هديه (شتران) را بگير و گوارايت باد و رفتار پسنديده مرا به ياد داشته باش كه تو را با وجود خصومت و دشمني، پاداش صلح و آشتي دادم.

آن گاه معاويه به دارميه گفت: بدان، به خدا قسم، اگر علي زنده بود يكي از اين شتران را به تو نمي داد.

دارميه گفت: «لا واللَّه و لا وبرةً واحدة من مال المسلمين؛ نه، به خدا سوگند او حتي يك تار موي اينها را از مال مسلمانان به

من نمي داد.»(4).

*****

حجون، كوهي در بلنداي مكه است.

اشاره به سخن پيامبر صلي الله عليه و آله است كه در غدير خم در سال حجةالوداع در ميان يك صد هزار نفر دست علي عليه السلام را بالا برد و فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد مَن عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله».

استفهام انكاري است يعني: «أولي أن تطلب دون محله لا أن تطلب مثله محله».

عقد الفريد، ج 2، ص 115 - 113.

دينار عقيصا (ابو سعيد تيمي)
اشاره

«ابو سعيد تيمي» اسمش دينار و لقبش «عقيصا» بوده است. وي به علت سرودن شعري به اين لقب مشهور شد. او از تابعين(1) جليل القدر و از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام و از اصحاب امام حسين عليه السلام به شمار آمده است.(2).

دينار همان كسي است كه روايت معروف رسول خدا صلي الله عليه و آله «انا و أنت ابوا هذه الاُمة» را نقل كرده است(3) و در ركاب حضرت علي عليه السلام در جنگ صفين به شهادت رسيد.(4).

*****

ر. ك: همين كتاب، ص 34.

رجال طوسي، ص 40، ش 1؛ معجم رجال الحديث، ج 7، ص 147.

ر. ك: اعيان الشيعه، ج 6، ص 428.

واقعه صفين، ص 267.

شهادت ابو سعيد در صفين

ابو سعيد مي گويد: به قصد صفين در ركاب حضرت علي عليه السلام از كوفه خارج شديم، در بين راه تشنگي بر ما غالب شد. امام علي عليه السلام به ما دستور دادند سنگ بزرگي را كه در آن جا بود حركت دهيم، پس از جا به جايي سنگ، آب پيدا شد و همگي از آن خورده و سيراب شديم. پس از مدتي كه حركت كرديم عده اي به دستور امام عليه السلام به آن جا رفتند تا مكان آن را بيابند، ولي اثري از آب نبود، وقتي اهالي صومعه اي كه در آن نزديكي بودند، از واقعه مطلع شدند، گفتند: به خدا سوگند اين صومعه فقط براي اين آب ساخته شده و جز پيامبر يا وصي او نمي تواند استخراج كند.(1).

*****

وقعة صفّين، ص 145.

حرف (ر)

ربيع بن خثيم (خواجه ربيع)
اشاره

ربيع فرزند «خثيم(1) بن عائذ بن عبداللَّه تميمي كوفي»، كنيه اش «ابو يزيد» معروف به «خواجه ربيع» است.

طبق نقل ذهبي، وي زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله را درك نموده است؛ هر چند حضرت را نديده ولي رواياتي مرسلاً از آن حضرت نقل كرده است.(2) در حديث «ابن مسعود» نيز آمده كه به ربيع گفت: «لو رآك رسول اللَّه لأحبّك؛ اگر پيامبر خدا تو را ديده بود، همانا تو را دوست مي داشت.»(3).

او از مقربان(4) اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام و از زهاد ثمانيه به شمار مي آيد(5) كه در سال 61 يا 62 يا 63 هجري در طوس از دنيا رفت و در محلي كه اكنون داراي بقعه و بارگاهي به نام «خواجه ربيع» در كنار مشهد امام رضا عليه السلام است به خاك سپرده شد.(6).

خواجه ربيع، عموي

«همام بن عباده» است كه او نيز از ياران با وفاي اميرالمؤمنين عليه السلام بوده است.(7).

*****

در برخي اسناد «خيثم» بعد از خاء حرف ياء ثبت شده ولي صحيح آن «خثيم» به ضم خاء، و بعد از خاء حرف ثاء است، همان گونه كه در متن آورده ايم و محتمل است ربيع بن خيثم غير از ربيع بن خثيم كه از اصحاب امام علي عليه السلام است، باشد. ابن خيثم از اصحاب امام صادق عليه السلام است و طبق نقل آية اللَّه خويي در معجم رجال الحديث، ج 7، ص 170، «ابن خثيم» از نظر اعتبار، مجهول الحال است.

سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 243.

سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 243.

اعيان الشيعه، ج 6، ص 453.

كشي از «علي بن محمد بن قتيبه» روايت مي كند كه: از «فضل بن شاذان» سؤال شد: «زهاد هشت گانه» چه كساني اند؟ گفت: ربيع بن خثيم، هرم بن حيان، اويس قرن، عامر بن عبد قيس، اين چهار نفر از اصحاب علي عليه السلام بودند و همه از زهاد و پرهيزكاران زمان خويش به شمار مي رفتند، و چهار نفر ديگر كه با معاويه بودند: ابو مسلم خولاني (اسم او هبان بن صيفي است) كه مردي فاسق و فاجر و رياكار بوده و سپاهيان معاويه را بر نبرد با امير مؤمنان عليه السلام ترغيب مي نموده است، و ديگري مسروق بن اجدع است كه از گمركي ها و ماليات بگير هاي حكومت معاويه بوده و به امير مؤمنان عليه السلام طعن مي زده است و با همين حالت از دنيا رفت و يكي ديگر حسن بصري مردي است كه در بصره

ساكن بود و حب مقام و رياست داشته و در ماجراي جنگ جمل داستاني دارد و رئيس قدريه است. آخرين آنها نيز «اسود بن يزيد» يا «جرير بن عبداللَّه بجلي» است.

همان؛ تهذيب التهذيب، ج 3، ص 68.

در نهج البلاغه آمده كه: همام از حضرت امير عليه السلام تقاضا نمود تا اوصاف پارسايان را براي او بيان نمايد و اين درخواست را چند بار تكرار كرد تا آن حضرت خطبه متقين را براي او بيان نمود و در پايان خطبه، همام فريادي از دل كشيد و جان به جان آفرين تسليم نمود. طبق نقل «محمد بن طلحه شافعي» در اين جريان «ربيع بن خثيم» حضور داشته و پس از وفات همام او را كفن و دفن نموده است. (اعيان الشيعه، ج 6، ص 454) تفصيل بيشتر در شرح حال «همّام» خواهد آمد.

آزادي خواهي امير مؤمنان در برخورد با ربيع و ديگران

در دوران حكومت اميرالمؤمنين عليه السلام آزادي خواهي و احترام به حقوق مردم موج مي زند كه مشابه آن يا در تاريخ واقع نشده و يا بسيار اندك است. در اين جا به مناسبت شرح حال «ربيع بن خثيم» يك نمونه از آزاد منشي امام عليه السلام را در امر حكومت كه در داستان غم بار صفين اتفاق افتاده نقل مي كنيم.

در جنگ صفين گروهي چهار صد نفره، كه «ربيع بن خثيم» هم در ميان آنان بود، به حضور حضرت عليه السلام آمدند و عرض كردند:

اي امير مؤمنان، ما در اين جنگ شك داريم در حالي كه به فضايل و مناقب بلند شما، معتقديم و مي دانيم كه نه ما و نه شما و نه مسلمانان بي نياز از جهاد نمي باشيم، لذا ما

را به منطقه اي بفرستيد كه آن جا با كفار بجنگيم و از حدود و كيان ممالك اسلامي پاسداري كنيم و امنيت بلاد مسلمين را تأمين نماييم.

اميرالمؤمنين عليه السلام پيشنهاد و تقاضاي آنان را پذيرفت و از اعتذار و بهانه گيري آنان هرگز ناراحت نشد و گروه چهارصد نفري آنان را به سرپرستي و فرماندهي «ربيع بن خثيم» به منطقه ري و مناطق مجاور آن فرستاد تا جهاد اسلامي را كه در اطراف خراسان پيش مي رفت، ياري رسانند. بدين سان اولين پرچمي كه در ميان كوفيان برافراشته شد، پرچم ربيع بن خثيم بود.(1).

از برخي اسناد و مدارك استفاده مي شود كه حضرت او و چهار صد همراهش را به مرز قزوين يا ري و قزوين فرستاد.(2).

از اين دو نقل به دست مي آيد كه ورود ربيع به مرز ري يا قزوين قبل از جنگ صفين بوده است.

البته ترك جهاد آن هم با ترديد در راه و روش امير مؤمنان عليه السلام از ديدگاه ما شيعيان غير قابل قبول و مورد مؤاخذه است؛ اما چرا علي عليه السلام اين گونه سخن و اعتذار اورا پذيرفته است و او را به ديار ديگر اعزام كرده، ممكن است، حضرت علي عليه السلام او و همراهانش را از خود دور ساخته تا در بحبوحه جنگ، جمود فكري آنان سبب فساد و فتنه و شكست مضاعف در نبرد صفين نشود چنانچه در هنگام سرنيزه كردن قرآنها از طرف معاويه، جمعي از سپاه امير مؤمنان (قاريان قرآن) فرياد برآوردند كه ما با قرآن نمي جنگيم، و نصايح مشفقانه امام عليه السلام و اعلان اين كه اين عمل معاويه جز توطئه

و فريب چيز ديگر نيست. در روحيه آن جمع موثر واقع نشد و پيروزي قطعي امام عليه السلام را به شكست كشاندند! و يا احتمال دارد حضور ربيع و همراهان وي را در مرزهاي كشور مؤثرتر مي دانسته كه عذر آنها را پذيرفته و اجازه رفتن به سوي مرزها را داده است، و اللَّه العالم.

*****

در نهج البلاغه آمده كه: همام از حضرت امير عليه السلام تقاضا نمود تا اوصاف پارسايان را براي او بيان نمايد و اين درخواست را چند بار تكرار كرد تا آن حضرت خطبه متقين را براي او بيان نمود و در پايان خطبه، همام فريادي از دل كشيد و جان به جان آفرين تسليم نمود. طبق نقل «محمد بن طلحه شافعي» در اين جريان «ربيع بن خثيم» حضور داشته و پس از وفات همام او را كفن و دفن نموده است. (اعيان الشيعه، ج 6، ص 454) تفصيل بيشتر در شرح حال «همّام» خواهد آمد.

تنقيح المقال، ج 1، ص 425؛ اخبار الطوال، ص 165.

عبادت هاي ربيع

1 - ربيع در خانه خود قبري حفر نموده بود و هرگاه در درون خود لغزش و قساوت قلب مي ديد، وارد آن قبر مي شد و مدت مديدي در آن مي خوابيد و چون مردگاني كه از خداي خود مي خواهند كه آنان را به زندگاني دنيوي باز گرداند تا اين بار بينديشند و به درستي عمل كنند، او نيز چنين مي كرد و مي گفت: «ربّ ارجعوني لعلي أعملُ صالحاً فيما تركت؛ خداوندا مرا به زندگاني دنيايي ام باز گردان تا بلكه اين بار درست و پسنديده عمل كنم، و آنچه را كه در گذشته

ترك نموده ام از نو تدارك نمايم». ربيع هم چنان كه در قبر خوابيده بود آيه «ربّ ارجعوني...» را بارها تكرار مي كرد و در پايان خطاب به ضمير خود مي گفت: «يا ربيع، قد رجعناك فاعمل؛ اي ربيع، دعايت را پذيرفتيم و تو را به زندگاني دنيوي ات باز گردانديم، پس عمل كن و مافات را جبران نما.»(1).

2 - ربيع همواره كاغذي جلو روي خود مي گذاشت و هرچه در روز مي گفت بر آن مي نوشت. شب كه مي شد خود را به محاكمه مي كشيد و خوبي و بدي كه گفته بود از روي كاغذ بررسي مي كرد و بعد مي گفت: «آه نجا الصامتون؛ آه آنان كه ساكت بودند، نجات يافتند.»

در نقل ديگري است كه: ربيع دائماً كاغذ و قلم در دست داشت و از صبح تا مغرب هر كاري مي كرد و يا مي گفت، در آن مي نوشت و چون شب مي شد بعد از نماز عشاء، در نوشته نگاه مي كرد اگر كار خوبي كرده بود، شكرگزاري مي كرد و اگر كار بدي انجام داده بود، توبه مي كرد و مي گفت: «آه نجا الصادقون، و أنا وقعت في العذاب بعملي؛ آه راست گويان نجات يافتند و من به واسطه عملم در عذاب افتادم.»(2).

همو از شيخ بهايي در كشكول نقل مي كند: شخصي به ربيع گفت: هيچ گاه نديدم كه عيب كسي را بگويي؟ ربيع گفت: من هنوز از نفس خود راضي نيستم، تا از خود فارغ شوم و به عيب ديگران بپردازم. سپس اين شعر را خواند:

لنفسي أبكي لست أبكي لغيرها

لنفسي في نفسي عن الناس شاغل

- به

نفس خود مي گريم و براي غير نمي گريم و به خاطر خودم از غير خود مشغول نمي شوم.

3 - از كشكول شيخ بهايي نقل است: ربيع، روز و شب بسيار اشك مي ريخت و به قدري زياد مي گريست كه مادرش به تنگ آمد و گفت: گويا از روي ستم كسي را كشته اي كه اين مقدار گريه مي كني؟ به من بگو كه را كشته اي تا نزد اوليا و خانواده اش بروم و از آنها رضايت بگيرم؛ به خدا سوگند اگر آنها از حال تو باخبر شوند، به تو رحم خواهند كرد و رضايت داده و تو را حلال مي كنند!

ربيع در پاسخ مادرش گفت: بله من قاتلم اما نفس خودم را كشته ام.(3).

4 - شب هايي كه او براي عبادت و شب زنده داري بالاي بام مي ايستاد، به قدري بدون حركت قيام خود را ادامه مي داد كه وقتي از دنيا رفت، دختر همسايه به پدرش گفت: پدر، من هر شب عمود و چوبي را بالاي بام مي ديدم ولي مدتي است كه از آن چوب خبري نيست؟

پدر گفت: دخترم، اين چوب نبود، بلكه مرد صالحي در همسايگي ما بود كه شب ها براي عبادت در بالاي بام مي ايستاد و اكنون از دنيا رفته است.(4).

*****

اعيان الشيعه، ج 6، ص 456.

همان مدرك؛ سفينة البحار، ج 1، ص 506.

همان مدرك؛ سفينة البحار، ج 1، ص 506.

همان مدرك؛ سفينة البحار، ج 1، ص 506.

سخنان ربيع هنگام شنيدن خبر شهادت امام حسين

چون خبر شهادت امام حسين عليه السلام را به ربيع دادند، با اين كه او در سكوت بيست ساله به سر مي برد، همگان در اين لحظه با

خود گفتند كه: ربيع با آگاهي از شهادت حضرت ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام حتماً لب به سخن خواهد گشود، ولي ربيع چيزي نگفت فقط نظاره كرد و حرفي نزد تا نفر دوم كه خبر داد باز چيزي نگفت؛ اما نفر سوم كه خبر شهادت حضرت حسين عليه السلام را داد، ربيع شروع به گريستن كرد، بعد اين جمله را گفت:

اللهم فاطر السموات و الأرض، عالم الغيب و الشهادة أنت تحكم بين عبادك فيما كانوا فيه يختلفون؛

اي خدايي كه پديدآورنده آسمان ها و زمين و آگاه به عالم غيب و شهودي، و تو خود بين بندگانت در آنچه باهم اختلاف دارند حكم مي كني.

سپس سكوت كرد تا از دنيا رفت.(1).

به نقلي همين كه ربيع از شهادت حضرت امام حسين عليه السلام و اصحابش آگاه شد، اين چند كلمه را گفت: «آه، آيا به راستي يزيديان چنين كردند، قتل من كان يجلسه رسول اللَّه صلي الله عليه و آله في حجره و وضع فاه علي فيه؛ آه، كسي را به قتل رساندند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله او را در آغوش خود مي نشانيد و بر لبانش بوسه مي زد.»(2).

و به قول ابن جوزي در تذكرة الخواص، ربيع گفت: «لقد قتلوا فتيةً لو رآهم رسول اللَّه صلي الله عليه و آله لأحبهم أطعهم بيده و أجلسهم علي فخذه؛ آنها جواناني را به شهادت رساندند كه اگر رسول خدا آنان را مي ديد، هم دوستشان مي داشت و هم با دست خود به آنان غذا مي خوراند و نيز آنان را روي زانوي خود مي نشاند.»(3).

بي ترديد روي علاقه و محبتي كه ربيع به

خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله داشت از شنيدن شهادت امام حسين عليه السلام و اصحاب و نزديكانش بسيار ناراحت و اندوهگين شده چنانچه در نقل محدث قمي آمده كه وقتي از شهادت امام حسين عليه السلام باخبر شد، سه مرتبه آه كشيد و بي اختيار روي زمين افتاد و كسي ديگر او را خنده روي نديد تا از دنيا رفت.(4).

*****

اعيان الشيعه، ج 6، ص 456.

اعيان الشيعه، ج 6، ص 456.

اعيان الشيعه، ج 6، ص 456.

سفينة البحار، ج 1، ص 507، ماده ربع.

نقدي بر عبادت و زهد ربيع

با وجود اخبار و روايات زيادي كه به زهد و عبادت منحصر به فرد ربيع تصريح مي كند، اما موضع انفعالي او در صفين(1) و ترديد و دودلي او در مورد ضرورت ياري اميرالمؤمنين عليه السلام و جنگ عليه معاويه چهره او را در نظر ما مخدوش مي سازد.(2).

علامه محسن امين در اين خصوص مي نويسد: به هر تقدير، خودداري ربيع بن خثيم از شركت در جنگ صفين، نشان مي دهد كه وي در ولاي اميرالمؤمنين عليه السلام از بصيرتي نافذ و بينشي هوشمندانه برخوردار نبوده است، زيرا او نه تنها در وجوب قتال مسلمين (در شرايطي به خصوص) مردّد بود بلكه در اصل جواز نبرد با مسلمانان نيز ترديد نمود مثل اين كه آيه «وان طائفتان من المؤمنين...» و حديث نبوي معروف: «عليٌ مع الحق و الحق مع علي» را پيش تر نشنيده بوده است! تقواي او تقواي خوارج بود، و تنگ نظري او همان تنگ نظري و جمود و تحجر خوارج، خوارجي كه در طول تاريخ اسلام، خطر شان از خطر كساني كه آشكارا در كمند فسق گرفتار شده

اند، بيشتر و بيشتر بوده است. خوارجي كه در برخي موارد از منافقين خطرناك تر و خطرساز تر بوده اند و يا لااقل هم پاي آنان كيان اسلام را به مخاطره انداخته اند.

سيد محسن امين عاملي در آخر مي گويد: به هر تقدير اين شخصيت نامي، زاهدي متقي بود اما زهد و ورع و تقوايش با تحجر و جمود فكري و تنگ نظري درآميخته بود.

مرحوم علامه نوري صاحب مستدرك الوسائل تمام اعمال و عبادت هاي خواجه ربيع را زير سؤال برده و مي گويد: عبادت هاي بدني كه بدون اعتقاد صحيح باشد، ارزش ندارد؛ كسي كه به مقام شامخ ولايت امير مؤمنان عليه السلام به صورت ترديد مي نگرد و جنگ آن امام عليه السلام را با پسر ابوسفيان زير سؤال مي برد، اعمال بدني او چه تأثيري دارد؟ چنانچه سخن نگفتن او، و سكوت بيست ساله اش از ديدگاه اسلام مذموم است؛ زيرا پيامبر صلي الله عليه و آله و امامان ما در امور مباح دنيا حرف مي زدند و گاهي مزاح مي كردند، بنابراين راه و رسم ربيع از ديدگاه اسلام مورد تاييد ما نيست.(3).

*****

در سند فوق، ترديد خواجه ربيع در همراهي با حضرت علي عليه السلام را در جنگ با خوارج ذكر كرده است.

ر. ك: اعيان الشيعه، ج 6، ص 455؛ معجم رجال الحديث، ج 7، ص 167.

اعيان الشيعه، ج 6، ص 455؛ معجم رجال الحديث، ج 7، ص 167.

وفات ربيع

اما قول قوي اين است كه وفات او در خراسان بوده و در همان جا به خاك سپرده شده است و مقبره او حدود يك فرسخ از آستان قدس رضوي فاصله دارد،

بر مدفن او گنبدي بنا شده است و اهل آن ديار و حتي برخي از زائرين مرقد مطهر امام رضا عليه السلام آن را زيارت مي كنند و او را «خواجه ربيع» مي خوانند.

*****

ربيع بن زياد حارثي
اشاره

«ربيع بن زياد»(1) از طايفه بني حارث بن كعب و كنيه اش ابوعبدالرحمن برادر عاصم بن زياد است. او بصري و از جمله كساني است كه پيامبر خداصلي الله عليه و آله را درك نمود(2) و در زمره ياران صديق و ارادتمندان مخلص اميرالمؤمنين عليه السلام گرديد.

ربيع بن زياد غير از خواجه ربيع است كه شرح حال آن در صفحات قبل گذشت.

*****

اسد الغابه، ج 2، ص 164.

فاتح جنگ و حاكم بلاد

ربيع با وجود داشتن تواضع و فروتني، مردي شجاع و دلاور بود لذا ابو موسي اشعري در سال 17 هجري در زمان حكومت عمر بن خطاب او را به سرپرستي لشكري به «منا ذر»(1) فرستاد و او آن جا را فتح كرد و برادرش «مهاجر بن زياد» در آن جنگ كشته شد. بعد از استقرار حكومت معاويه، وي به استانداري سيستان منصوب شد در آن جا هم بر مغول ها و افغانستان غالب شد و آن جا را فتح نمود. وقتي مغيره از دنيا رفت و زياد حاكم كوفه و بصره گرديد، ربيع از سيستان معزول شد، و به استانداري خراسان منصوب گرديد(2) او نزد عمر نفوذ كلمه داشت و توجه او را به سوي خود جلب مي كرد. ربيع با آن همه نفوذ و شخصيتي كه داشت، مردي با گذشت بود. روزي شخصي نزد او آمد و گفت: اي ابو عبدالرحمن، فلاني غيبت تو را مي كرد و آرزوي نابودي تو را مي نمود. ربيع در پاسخ گفت: «و اللَّه لأغيظنَّ مَن أمره بذلك؛ به خدا سوگند، كينه و دشمني كسي را دارم كه به او دستور داده غيبت مرا بكند.» مرد گفت: چه كسي به او

گفته است؟ ربيع گفت: «الشيطان عدوّ اللَّه، استغواه ليؤثمه، و أراد أن يُغضبني عليه فأُكافئُه؛ شيطان كه دشمن خداست او را فريفته تا گناه و نافرماني خدا كند و خواسته من هم بر او خشم گيرم و او را مكافات نمايم.»

ربيع در پايان گفت: «و اللَّه لا أعطيه ما أحبَّ من ذلك، غفر اللَّه لنا و له؛ به خدا قسم چيزي كه من دوست ندارم به او نمي دهم، خداوند ما و او را بيامرزد.»(3).

*****

مناذر، مملكتي عربي بوده و پايتخت آن شهر «حيره» محل سكونت قبيله «بنو لحم» بوده است.

اسد الغابه، ج 2، ص 164.

شرح ابن ابي الحديد، ج 10، ص 158.

ربيع و نفوذ در مديريت خليفه دوم

ابن ابي الحديد نقل مي كند كه: ربيع بن زياد گويد: من از سوي ابوموسي اشعري به ولايت بحرين منصوب شدم، طولي نكشيد خليفه به ابو موسي اشعري نامه نوشت كه خود او و ديگر كارگزاران آن مناطق معزول و به مدينه پيش خليفه بروند. وقتي به مدينه رسيديم من نزد «يَرفا» حاجب و همه كاره عمر رفتم و گفتم: من درمانده ام، مرا راهنمايي كن، بگو ببينم كه خليفه، كارگزاران خود را در چه هيئت و لباسي ببيند خوشحال مي شود! يرفا اشاره كرد كه عمر آدم ظاهر بيني است، لباس خشن و سر و صورت به هم ريخته را دوست دارد.

ربيع مي گويد: من براي اين كه بيشتر در خليفه نفوذ كنم و نظر او را به خود جلب نمايم دو كفش پاشنه خوابيده كه روي هم خم شده بود، به پا كردم و لباس پشمينه زبري به تن نموده و عمامه سرم را نامرتب پيچيدم و تنها دو چشمم پيدا

بود، و فردا با ساير همراهان كه معزول شده بوديم نزد خليفه رفتيم و پيش او ايستاديم. عمر فقط چشمش به من بود و از ميان آن جمع تنها مرا صدا كرد، جلو رفتم، پرسيد: تو كيستي؟ گفتم: ربيع بن زياد حارثي. پرسيد: كارگزار كدام منطقه اي؟ گفتم: كارگزار بحرين ام. پرسيد: مقرري تو چقدر است؟ گفتم: هزار. پرسيد: با آن چه مي كني؟ گفتم: بخشي هزينه زندگي خود و بخشي را به برخي نزديكانم مي دهم و هر چه زياد آمد به فقراي مسلمانان مي پردازم.

عمر گفت: عيبي ندارد، به جاي خود برگرد. به جاي خودم برگشتم اما باز عمر در ميان آن جمع تنها به من مي نگريست، دوباره مرا صدا كرد و گفت: چند سال داري؟ گفتم: چهل و پنج سال. گفت: هنگامي است كه بايد محكم و استوار باشي، آن گاه دستور داد غذا بياورند، من براي آن كه بيشتر در خليفه نفوذ كنم خود را گرسنه نشان دادم اما دوستان و همراهان كه از روحيه خليفه بي اطلاع بودند نسبت به غذاي دستگاه خلافت بي رغبت بودند لذا وقتي غذا را كه پاره گوشت و استخواني از شتر بود، آوردند دوستان تناول نكردند؛ اما من بدون آن كه ميل و رغبتي به آن داشته باشم با اشتها خوردم و زير چشمي عمر را مي ديدم و او هم مرتب نظرش به من بود و مرا مي پاييد، تا اين كه سخني از دهانم بيرون آمد كه اي كاش در زمين فرو مي رفتم و آن سخن را نمي گفتم و سخن اين بود: اي خليفه، مردم محتاج به صحت و

سلامت شما هستند، اي كاش غذاي نرم تر و لذيذتر از اين براي شما آماده مي كردند. خليفه با شنيدن اين سخن نخست حالت تندي به خود گرفت و بعد به من گفت: چه گفتي؟ من از فرصت استفاده كردم و سخنم را اصلاح كردم و گفتم: اي خليفه، مناسب است دقت كني كه آرد ي كه براي شما خمير مي كنند يك روز جلوتر پخته كنند و گوشت تازه تر تهيه و بيشتر بپزند.

با اين سخن من، عمر آرام شد و گفت: ربيع، اگر ما بخواهيم مي توانيم اين ظرف ها را از گوشت تازه آب پز و بريان، و آرد سفيد يك روز خمير شده و انواع خورش پر كنيم ولي مي بينيم خداوند همان طوري كه گناهان قومي را مي شمرد، شهوت هاي آنان را خواهد شمرد و لذا به ما خطاب كرده و مي فرمايد: «أذهَبْتُم طَيّباتِكم فِي حياتِكُمْ الدُّنيا؛(1) شما لذت ها و خوشي هاي خود را در زندگاني دنيا برديد». آن گاه عمر به ابوموسي اشعري دستور داد كه مرا در مقام و امارت بحرين، باقي بدارد و ديگران را عوض كند.(2).

همو در نقل ديگري اين داستان را با تفاوتي نقل كرده و مي افزايد: ابوموسي اشعري، ربيع را از حكومت بحرين عزل و به مدينه اعزام نمود، اما ربيع با هوشياري كه به كار برد، موفق شد نظر خليفه را به خود جلب نموده و مجدداً به امارت بحرين منصوب گرديد.(3).

*****

احقاف 46، آيه 30.

شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 175.

شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 175.

آوردن خراج نزد خليفه و مشورت با امام علي

ربيع در زماني كه بر بحرين حكومت مي كرد، مال

زيادي از آن ديار به مدينه، پايتخت حكومت اسلامي آورد، او مي گويد: پس از اداي نماز مغرب و عشاء نزد عمر بن خطاب رفتم و سلام كردم، عمر پرسيد: چه چيزي آورده اي؟ گفتم: پانصد هزار. خليفه از روي تعجب گفت: واي برتو، پنجاه هزار آورده اي؟ گفتم: قربان پانصد هزار آورده ام. عمر پرسيد: پانصد هزار چقدر است؟ ربيع گويد: براي آن كه خليفه متوجه عدد پانصد هزار شود، يكصد هزار، يكصد هزار برايش شمردم تا پانصد هزار شد، عمر از آن عدد باز هم در تعجب بود و گفت: اي ربيع، گويا خواب آلوده هستي، اينك به خانه ات برو و فردا اذان صبح نزد من آي.

ربيع مي گويد: فردا اول سپيده دم نزد عمر آمدم، باز از من پرسيد: چقدر پول آورده اي؟ گفتم: همان اندازه كه ديشب گفتم، پرسيد چه مقدار بود؟ گفتم: پانصد هزار. گفت: آيا حلال است؟ گفتم: آري و من آن را جز از راه حلال نمي دانم.

عمر با اصحاب در اين باره به شور پرداخت كه با آن پول ها چه كند. همه نظر دادند كه دفتر ديوان آورده شود و تمامي آن اموال ميان مسلمانان تقسيم شود، عمر اين كار را پسنديد ولي در آخر مقداري از آن مال باقي ماند، فردا صبح مهاجر و انصار را جمع كرد و علي بن ابي طالب عليه السلام هم ميان آنان بود، پرسيد عقيده شما در مورد اين مقدار مال كه پيش من باقي مانده است چيست؟ حاضرين گفتند: چون شما براي عموم مردم حكومت مي كني و دست از كار و تجارت برداشته اي بنابراين اين

باقيمانده مال شما باشد.

عمر به علي عليه السلام نگاهي كرد و گفت: «ما تقول أنت، يا علي، نظر شما چيست؟» حضرت فرمود: «قد أشاروا عليك؛ حاضرين نظر خويش را به تو دادند.» عمر گفت: مي خواستم با نظر تو هم آشنا شوم.

حضرت علي عليه السلام به او فرمود: «لِمَ تَجعلُ يقينَك ظنّاً؟ چرا يقين خود را به گمان تبديل مي كني؟» يعني چيزي كه مي داني، مي گويي نمي دانم. خليفه مقصود حضرت عليه السلام را نفهميد، گفت: آيا آنچه گفتي مي تواني ثابت نمايي؟

حضرت عليه السلام فرمود: آري، به خدا قسم آن را ثابت مي كنم. سپس خليفه را متوجه حديثي از رسول خداصلي الله عليه و آله نمود و گفت: اي عمر، آيا به ياد داري آن روزي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله تو را براي جمع آوري زكات فرستاد و تو نزد عباس بن عبدالمطلب رفته بودي و او از پرداخت زكات خودداري نموده بود و ميان تو و او كدورتي پيش آمد، سپس نزد من آمديد و از من خواستيد كه شما را نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله ببرم و اين كار را كردم، اما چون به نزد حضرت رفتيم، او را خسته و بي حوصله يافتيم، لذا چيزي نگفتيم و بازگشتيم، و فرداي آن روز دوباره خدمتش شرفياب شديم، و بر خلاف روز قبل سرحال و آسوده خاطر بود، تو آنچه را كه عباس انجام داده بود به پيامبر گزارش دادي، حضرت درباره عباس مطالبي فرمود، آن گاه ما به حضرتش عرض كرديم: چرا روز گذشته ناراحت و كم حوصله و امروز شاد و

آسوده ايد؟ حضرت در پاسخ ما فرمود: «إنّكم أتيتم في اليوم الاول، و قد بقي عندي من مال الصدقة ديناران، فكان ما رأيتم من خُثوري لذلك، و أتيتم في اليوم الثاني و قد وجّهتهما فذاك، الذي رأيتم من طِيب نفسي؛ آري، ديروز كه آمديد دو دينار از اموال زكات پيش من مانده بود و افسردگي من بدان سبب بود، و امروز كه آمده ايد آن دو درهم را براي مستحقان آن فرستادم و بدين سبب امروز مرا خشنود و آسوده مي بينيد.» سپس اميرالمؤمنين عليه السلام خطاب به عمر فرمود: «اشيرُ عليك ألّا تأخذ من هذا الفضل شيئاً، و أن تفضَّه علي فقراء المسلمين؛ اينك به تو مي گويم كه از اين مال اضافي هيچ چيزي بر ندار و آن را ميان فقرا و مستمندان تقسيم كن (همان گونه كه رسول خدا صلي الله عليه و آله آن دو درهم باقي مانده را به فقرا داده بود).»

عمر از نظر حضرت علي عليه السلام استقبال كرد و گفت: «صدقت و اللَّه لأشكرنَّ لك الاولي و الأخيرة؛ راست گفتي اي علي، به خدا قسم براي هر دو مورد، مورد اول كه مرا به ياد حديث رسول خدا صلي الله عليه و آله آوردي و مورد دوم كه مرا راهنمايي كردي از تو سپاس گزارم.»(1).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 12، ص 99.

عيادت امير مؤمنان از ربيع

هنگامي كه مردم با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت كردند و حضرت به خلافت ظاهري دست يافت، گاه و بي گاه به ديدار دوستان و ياران باوفايش مي رفتند و با آنها ملاقات مي كردند و اگر لازم بود تذكراتي به آنان مي دادند، از جمله اين

ملاقات ها عيادت آن حضرت با ربيع بن زياد حارثي است.

عبداللَّه بن احمد بن خشاب مي گويد: پيشاني ربيع بن زياد در اثر اصابت تيري مجروح بود و هر ساله محل جراحت عفونت مي كرد و با درد شديدي همراه بود. روزي حضرت علي عليه السلام به عيادت او تشريف بردند و حال او را پرسيدند، ربيع گفت: اي اميرمؤمنان خودم را در شرايطي از درد و ناراحتي مي يابم كه اگر بهبوديم فقط با از بين رفتن نور چشمم امكان پذير باشد، حاضرم نابينا شوم و اين درد آرام بگيرد.

امام عليه السلام در مقام دلداري و پاداش اخروي به او فرمود: «ما قيمة بصرك عندك؟ تو كه حاضري هر دو چشمت براي مداواي زخمت كور شود، بگو ببينم ارزش و بهاي اين دو چشمت چقدر است؟»

عرض كرد: حاضر بودم همه دنيا را فدا كنم تا كور نشوم.

حضرت عليه السلام فرمود: «لا جرم ليُعطيَّنك اللَّه علي قدر ذلك، إنَّ اللَّه تعالي يُعطي علي قدر الألم و المصيبة، و عنده تضعيف كثير؛ به ناچار خداوند به همين مقدار به تو پاداش خواهد داد، چرا كه خداي متعال همواره به اندازه درد و بلا پاداش مي دهد، بلكه چندين برابر آن در پيش گاه خداوند است.»(1).

امام عليه السلام در اين ملاقات يك درس اخلاقي و ايماني به همه ياران خود مي دهد كه در برابر مصائب و دردها و ناملايمات شكيبا باشند تا از پاداش معنوي آن محروم نگردند.

در همين مجلس ربيع گفت: اي اميرالمؤمنين، آيا اجازه مي فرماييد از برادرم عاصم بن زياد شكايت كنم؟ حضرت فرمود: مگر چه شده؟ گفت برادرم، عباي پشمينه پوشيده و

جامه نرم را كنار گذاشته و بدين گونه زن خويش را افسرده و فرزندان خود را اندوهگين ساخته است؟

امام عليه السلام فرمود: بگوييد عاصم نزد من بيايد؛ چون عاصم خدمت حضرت آمد چهره بر او ترش كرد و فرمود:

واي بر تو اي عاصم، آيا گمان كرده اي كه خداوند در عين اين كه خوشي ها را بر تو حلال شمرده، اما اگر از آن بهره مند شوي ناراحت مي شود و مكروه مي دارد؟ خير تو در پيشگاه خداوند كوچك تر و كم ارزش تر از آني كه فكر كني، حلال هاي خود را بر تو مكروه داشته است! آيا مگر از قرآن كريم نشنيده اي كه خدا مي فرمايد: «اوست كه دو دريا را به هم آميخت» و بعد فرموده است: «و از آن دو دريا لؤلؤ و مرجان بيرون آورد» و سپس فرموده است: «و از هر دو دريا گوشت تازه مي خوريد و زيورها استخراج مي كنيد و مي پوشيد.» يعني اينها را خداوند خلق كرده و براي شما حلال است.(2).

آن گاه امام بيانات ديگري را مورد اشاره قرار دادند و عاصم را نسبت به كار اشتباهش آگاه ساخت و پرسش هايش را پاسخ داد.

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 11، ص 35.

عقد الفريد، ج 2، ص 373؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 12، ص 36.

ربيع و تقاضاي مرگ

از آن جا كه ربيع داراي شخصيت ذاتي و مردي سياست مدار بود، بعد از شهادت امير مؤمنان علي عليه السلام حاكم خراسان و مورد احترام و اكرام معاويه بود. اما او هرگز حاضر به تملق گويي و چاپلوسي از معاويه نبود و حاضر هم نمي شد

به مقام مقدس امير مؤمنان علي عليه السلام توهين نمايد. از اين رو كمترين نامه و مكاتبه اي با معاويه نداشت و تنها به موارد ضروري كه ناچار مي شد براي دفع مفسده و يا جلب منفعتي نامه به زياد بن ابيه و يا به معاويه مي نوشت تا آن كه روزي زياد دستوري از طرف معاويه براي ربيع نوشت تا اموال را به نفع معاويه حفظ نمايد، ولي ربيع مقابل دستور او ايستادگي كرد و اطاعت ننمود و سپس از خدا تقاضاي مرگ كرد.(1).

روايت است كه ربيع از آن مجلس بيرون نرفته بود كه خداوند دعايش را مستجاب كرد و از دنيا رفت.(2).

حجر بن عدي رضي الله عنه در سال 51 هجري به شهادت رسيده است، بنابراين قول وفات اين شيعه راستين اميرالمؤمنين عليه السلام هم در سال 51 هجري بوده باشد.

*****

اسد الغابه، ج 2، ص 164؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 11، ص 37.

اسد الغابه، ج 2، ص 164؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 11، ص 37.

ربيعه عقيلي

ربيعه، از اصحاب علي عليه السلام بود كه در جمل شركت داشت و با مردي از طايفه عدي، به نام «عمرة بن بجرة» كه زمام دار شتر عايشه بود به مبارزه پرداخت و سرانجام هر دو از پاي درآمدند و بدين ترتيب ربيعه در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام در جنگ جمل به شهادت رسيد.(1).

از اشعار حماسي ربيعه در جنگ جمل اين دو بيت به يادگار مانده است:

يا اُمَّنا أعَقّ اُمٍّ نَعلَمُ

و الاُمّ تغذوا ولَداً و تَرْحَمُ

ألا تَرينَ كم شُجاعٍ يُكلَمُ

و تُختَلَي مِنه يَدٌ و مِعصَمُ

- اي مادر ما (عايشه)، اي بي رحم ترين مادري كه ديده

ايم، مادران به فرزندان خود ترحم مي كنند و آنها را تغذيه مي كنند.

- پس تو چه مادري هستي كه مي بيني اين همه از فرزندان برومندت هلاك مي شوند و يا اين كه دست و پايشان قطع مي شود (و به راهت ادامه مي دهي).

*****

ر. ك: تاريخ طبري، ج 4، ص 517.

ربيعه بن حارث بن عبدالمطلب

ربيعه به «ابوأروي» كنيه داشت، پسرعموي رسول خداست كه از عمويش عباس چند سالي(1) بزرگ تر بود.(2).

او با عباس و نوفل بن حارث به مدينه هجرت كرد و در فتح مكه و طائف شركت نمود و در جنگ حنين در ميدان نبرد ثابت قدم ماند.(3).

قصيده زير نشان از ايمان عميق وي به مولا و مقتدايش اميرمؤمنان عليه السلام و نيز سبقت او در اسلام است.

ما كنتُ أحسب أن الأمر منتقل

عن هاشم ثم منها عن أبي حسن

أليس أوّلُ مَن صَلّي لِقبلتهم

و أعلم الناس بالآيات و السنن

- نمي پنداشتم كه امر خلافت از دست بني هاشم و سپس از دست ابوالحسن بيرون رود.

- آيا ابوالحسن علي عليه السلام نخستين كسي نبود كه به سوي قبله آنان نماز گزارد و آيا آشنا ترين مردم به آيات و سنت هاي رسول خدا صلي الله عليه و آله نبود؟

و خواند تا آن جا كه:

ماذا الذي ردّكم عنه فَنعلمه

ها إنّ بيعتكم مِن أوّل الفِتن

- چه چيزي شما را از بيعت با وي بازداشت تا آن را جبران كنيم، بدانيد كه بيعت با شما پايه و اساس فتنه ها است.

اگر چه عمر او كوتاه بود و به سال 23 هجري در زمان «خلافت عمر بن خطاب» درگذشت و زمان خلافت اميرالمؤمنين علي عليه السلام را درك نكرد تا آن

حضرت را در مشكلات و جنگ ها ياري نمايد، روحش شاد باد.(4).

*****

در تهذيب التهذيب، ج 3، ص 79 مي نويسد: «دو سال».

اسدالغابه، ج 2، ص 166؛ ر. ك: معرفة الصحابه، ج 2، ص 287.

تهذيب التهذيب، ج 3، ص 79.

الفصول المختاره، ص 216.

ربيعه بن سميع

ربيعة بن سميع از ياران و شيعيان حضرت علي عليه السلام است؛ زيرا به گفته نجاشي، وي از سلف صالحان و از پيش گامان تأليف و تصنيف بود كه در باب زكات انعام، كتابي از روايت هاي اميرالمؤمنين عليه السلام تنظيم كرد.(1).

*****

معجم رجال الحديث، ج 7، ص 178.

ربيعه بن ناجد (ناجذ) اسدي

ربيعة بن ناجد(1) اسدي ازدي، از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام(2) و از اعراب تميم كوفه بوده است.(3).

در رجال برقي و رجال طوسي پدر ربيعه را «ناجد» و در تاريخ بغداد «ناجذ» و در شرح ابن ابي الحديد «ماجد» ضبط شده است.

رجال برقي، ص 6.

رجال طوسي، ص 41، ش 2.

ربيعه و نقل حديث از امام
اشاره

در تاريخ بغداد آمده كه «ربيعه» مستقيماً از حضرت علي عليه السلام استماع كرده و هنگام ورود حضرت به منطقه «انبار» در ركاب ايشان بوده است. همو مي گويد: اميرالمؤمنين عليه السلام در پادگان «انبار» برايمان خطبه اي ايراد كرد و چنين فرمود:

يا ايّها النّاس، إنّ الجهادَ بابٌ مِن أبواب الجنّة، فَمَن تَركه شمله البلاء، و سيم الخسف، و ديس بالصغار، و اللَّه بلغني أن المرأة المسلمة كانت يُنزع عنها رُعاثُها، و يكُشفُ عن ذيلها فما تمتنع، ثم انصرفوا موفورين و لم يُكلموا ما علي هذا فارقت رسول اللَّه صلي الله عليه و آله...؛

اي مردم! همانا جهاد، دري از درهاي بهشت است و هر كه از آن روي گرداند، گرفتار بلا خواهد شد و به ذلت و خواري خواهد افتاد و افراد پست و كوچك وي را لگد مال خواهند كرد، به خدا سوگند به من خبر رسيده كه (سپاهيان معاويه به مسلمانان يورش برده اند و) گوشواره از گوش زن مسلماني بيرون آورده، و پرده دري شده است در حالي كه هيچ وسيله اي براي جلوگيري نداشته، بعد آن گروه با غنيمت فراوان برگشته اند، در حالي كه هيچ كدام از آنها صدمه اي نديده اند.(1).

*****

تاريخ بغداد، ج 8، ص 420؛ (اين خطبه نظير همان خطبه 27 نهج البلاغه است كه حضرت به تفصيل خطبه

خواندند و در ادامه فرمودند: «فلو أنّ امرأً مسلماً مات من بعد هذا أسفاً ما كان به ملوماً بل كان به عندي جديراً...».

دلاوري هاي ربيعه

وقتي خبر حمله و قتل و غارت ضحاك بن قيس در شهرهاي عراق مخصوصاً كشتن عمرو بن عميس، صحابي رسول خدا و ياران عمرو كه به دستور معاويه بود، به امام علي عليه السلام رسيد، از مردم كوفه خواست براي دفاع از كيان خود و خونخواهي «عمرو بن عميس» و جمعي از همراهانش، قيام كنند و به دفاع بپردازند و به ضحاك و نيروهايش حمله كنند. «حجر بن عدي» به فرماندهي چهار هزار نفر به دستور امام عليه السلام حركت كرد. در ميان نيروهاي حجر، «ربيعة بن ناجذ»(1) بود كه به مقابل ضحاك در ناحيه تَدَمُّر رفتند(2) و با سپاهيان ضحاك به جنگ پرداختند و نوزده نفر از لشكر ضحاك به هلاكت رسيد و تنها دو نفر از سپاه حجر كشته شدند و چون شب فرا رسيد، ضحاك و همراهانش از تاريكي شب استفاده كردند و فرار نمودند و «حجر بن عدي» با ربيعه بن ناجد و ساير همراهانش به كوفه بازگشتند(3).

*****

به تعبير ابن ابي الحديد «ربيعة بن ماجد» است.

تدمّر، يكي از شهرهاي باستاني شام است كه تا حلب 5 روز پياده راه فاصله داشته است.

شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 121 - 117؛ ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 135.

بازگويي ضحاك از شجاعت ربيعه

وقتي ضحاك پس از مرگ زياد بر كوفه حكومت يافت، روزي از عبدالرحمان بن مخنف پرسيد من در جنگ غرب تدمر مردي از شما را ديدم كه تا آن روز نظير او را نديده بودم، نخست او بر ما حمله آورد و پايداري و دليري كرد و گروهي را كه من در ميانشان بودم، ضربه زد و چون خواست بازگردد، به او

حمله كردم و نيزه اي به او زدم. او افتاد و همان دم برخاست و آن ضربه نيزه، به او صدمه اي نزد. چيزي نگذشت كه باز به همان دسته اي كه من در آن بودم، مجدداً حمله آورد و مردي را بر زمين زد و چون خواست برگردد، باز من به او حمله كرده و شمشيري بر سرش زدم و پنداشتم كه شمشير در استخوان سرش اثر گذاشت؛ اما او بي درنگ شمشيري بر من فرود آورد ولي اثر نداشت. او برگشت و گمان كردم كه ديگر بر نخواهد گشت. به خدا سوگند شگفت زده شدم وقتي كه ديدم سر خود را با عمامه اي بسته و باز به سوي ما پيش مي آيد. گفتم: مادرت به عزايت بنشيند، آيا آن دو ضربه تو را از حمله باز نداشت؟ گفت: هرگز آن دو ضربه مرا از حمله باز نمي دارد و من اين را در راه خدا به حساب مي آورم و تحمل مي كنم و بلافاصله به من حمله كرد كه نيزه بزند، من نيزه اي به او زدم، يارانش بر من هجوم آوردند و ما را از يك ديگر جدا كردند و آن گاه شب فرا رسيد و ميان ما پرده تاريكي شب كشيده شد.

ضحاك به عبدالرحمان گفت: آيا آن مرد را مي شناسي؟ گفت: آري اين مرد، همان ربيعة بن ماجد كه سواركار دلير و شجاع قبيله مي باشد، و گمان نمي كنم شجاعت او بر كسي پوشيده باشد.

ضحاك سپس خطاب به ربيعه كه در مجلس حاضر بود ولي ضحاك او را نمي شناخت، گفت: آن مرد را مي شناسي؟ ربيعه

گفت: آري، من خودم بودم. ضحاك گفت: نشان آن را كه بر سرت خورد به من نشان بده؟ ربيعه سر خود را به او نشان داد كه آثار ضربتي در استخوان سرش نشسته بود، نمايان كرد. ضحاك دانست آن مرد شجاع و دلاور در ميدان نبرد او بود، لذا پرسيد: امروز عقيده تو چيست؟ (يعني آيا هنوز به علي عليه السلام معتقد و در جنگ و ستيز با ما هستي؟) ربيعه گفت: امروز عقيده من نظر عموم مردم است (چون مردم عراق از طرفداران حضرت علي عليه السلام بودند، اما از ترس جان خويش سكوت مي كردند). ضحاك گفت: مانعي ندارد ولي تا زماني كه مخالفت خود را آشكار نسازيد، بر شما باكي نيست و در امان خواهيد بود، ولي در شگفتم كه چگونه از چنگ زياد جان بدر برده اي، و او چون با ديگر كساني كه كشته است (مثل حجر بن عدي و يارانش) تو را نكشته است و يا تو را تبعيد نكرده است؟ ربيعه گفت: زياد مرا از كوفه تبعيد كرد ولي خداوند مرا از كشته شدن به دست او محفوظ بداشت.(1).

آري، ربيعة بن ناجذ تا آخرين لحظات عمر خود بر ايمان و اعتقاد بر امامت و ولايت امير مؤمنان علي عليه السلام باقي ماند و بر اين اعتقاد پاي مي فشرد و از خطرات آن نمي هراسيد.

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 122 - 120.

رشيد هجري [1]
اشاره

.رُشيد از اصحاب باوفا و از ياران آشكار و پنهان اميرالمؤمنين علي عليه السلام و نيز از اصحاب امام حسن و امام حسين عليهماالسلام و علي بن الحسين عليه السلام به شمار مي آيد.(2).

َجَري

منسوب به هَجَر كه اسم سه مكان است: 1 - نام يكي از شهرهاي دور يمن 2 - نام سرزمين بحرين 3 - نام قريه اي در نزديك مدينه است. در اين جا مراد، همان معناي اول است كه رشيد از اهالي يكي از شهرهاي دور يمن بوده است.

*****

رجال طوسي، ص 41، ش 1 و ص 67، ش 1 و ص 73، ش 1 وص 89، ش 4؛ اختصاص مفيد، ص 3.

رشيد و آگاهي از حوادث

رُشيد به بركت نزديكي و تقرب به اميرمؤمنان علي عليه السلام با علم «بلايا و منايا»(1) آشنا شده بود و از حوادث آينده و سرنوشت افراد خبر مي داد؛ چنان كه شيخ كشي در رجال خود نقل مي كند كه: امير مؤمنان علي عليه السلام به خاطر ظرفيت و معنويتي كه در رُشيد مي دانست، علم بلايا و منايا رابه او آموخت و او را «رُشيد البلايا» ناميد. رُشيد هم تا زنده بود هر گاه با كسي ملاقات مي كرد، اگر مصلحت ايجاب مي نمود به او خبر مي داد كه تو چگونه خواهي مرد و يا چگونه كشته مي شوي. امير مؤمنان عليه السلام چگونگي شهادت رُشيد را به خودش گفته بود و همان طور كه امام عليه السلام از آينده او خبر داده بود، به همان نحو به شهادت رسيد.(2).

اسحاق ابن عمار در آگاهي رشيد از علم بلايا و منايا اين حديث را نقل كرده و مي گويد: خدمت موسي بن جعفر عليه السلام بودم، در ضمن گفت و گو يك مرتبه از مرگ يكي از شيعيان در گوشه اي از عالم خبر داد! اسحاق مي گويد: با خود گفتم سبحان

اللَّه، خداوند چه مقامي به پيشوايان ما عنايت فرموده است كه از عالم غيب و از آن طرف دنيا خبر مي دهند، تا اين فكر از ذهنم گذشت، ناگهان حضرت با حالت غضب به من نگاه كرد و فرمود: «يا اسحاق، كان رُشيد الهجَري يَعلم علم المنايا و البلايا، فالإمامُ اولي بذلك؛ اي اسحاق بن عمار، اين چه تصوري است درباره ما، رُشيد هجري از حوادث و وقايع عالم و حيات و مرگ افراد با خبر بود، امام كه سزاوارتر است به دانستن آنها.»(3).

اينك چند نمونه از آگاهي رُشيد به آينده و قدرت بر كارهاي خارق العاده او را نقل مي كنيم:

*****

علم و دانشي است كه به حوادث آينده و چگونگي مرگ انسان ها، آگاهي مي دهد.

رجال كشي، ص 76، ح 131؛ اختصاص مفيد، ص 77.

بحارالانوار، ج 48، ص 54.

آگاهي رشيد از شهادت خويش

كشي از فضل بن زبير نقل مي كند: روزي اميرالمؤمنين علي عليه السلام با جمعي از يارانش به نخلستان خرمايي تشريف برد و در زير درخت خرمايي نشست و فرمود خرمايي از آن درخت برايش آوردند و با اصحاب تناول نمودند. در ميان اصحاب كه رُشيد هَجَري حاضر بود عرض كرد: اي امير مؤمنان، چه خرماي شيرين و خوبي است! حضرت فرمود: «يا رُشَيد، أما إنّك تُصلِبُ علي جذعها؛ اي رُشيد، آگاه باش كه تو را بر چوب همين درخت به دار خواهند كشيد!»

رُشيد مي گويد: پس از شنيدن اين خبر، پيوسته روزها به كنار آن درخت رفت و آمد مي كردم و آن را آب داده و مواظبت مي نمودم تا آن كه اميرمؤمنان عليه السلام به شهادت رسيد و معاويه پسر ابوسفيان غاصبانه

بر مسند حكومت اسلامي تكيه زد و عبيداللَّه ابن زياد(1) را به امارت كوفه منصوب نمود.

رُشيد مي گويد: روزي به سراغ درخت رفتم، ديدم درخت را بريده اند. با خود گفتم: اجل و مرگ من نزديك شده است، لذا طولي نكشيد كه فرستاده عبيداللَّه بن زياد نزدم آمد و گفت: امير تو را طلبيده است. با او وارد قصر حكومتي ابن زياد شدم، ديدم آن درخت را به آن جا آورده اند، روز ديگر مرا به قصر بردند، ديدم آن چوب را دو نيم كرده اند. گفتم: اين را براي من بريده اند. به خدا قسم من دروغگو نيستم و امام و مولايم، نيز به من دروغ نگفته است، و مرا بدان خبر داده كه دست ها و پاها و زبان مرا خواهند بريد.

روز ديگر كه عبيداللَّه بن زياد مرا احضار كرد، وقتي داخل دارالاماره شدم پاي خود را به آن چوب زده و گفتم: «لك غُذِّيت ولي اُنبِتَّ؛ من براي تو بزرگ شده و تو براي من روييده و رشد كرده اي.» بعد بر عبيداللَّه بن زياد وارد شدم، او گفت: اين شخصي را كه دوستش دروغ گو است، وارد كنيد. گفتم: به خدا سوگند نه من دروغ گو هستم نه دوستم (امام علي عليه السلام) دروغ گفته است، او به من خبر داده كه دو دست و دو پا و زبانم را قطع خواهي كرد. ابن زياد گفت: به خدا سخن او را دروغ مي سازم، يك دست و يك پايت را قطع مي كنم. سپس ابن زياد دستور داد يك دست و پاي رشيد را بريدند و او را به خانه اش

بردند.

وقتي رُشيد به خانه آمد، مردمي را كه به ديدار او آمدند به اخبار و حوادث آينده باخبر كرد و اعلام كرد كه: اي مردم، بياييد، هر چه مي خواهيد از آينده از من سؤال كنيد و پاسخ آن را بشنويد. فوراً به ابن زياد خبر دادند كه چرا دست و پاي رُشيد را قطع كردي و او را آزاد نمودي، او در حال آگاه كردن مردم از حوادث آينده است.

ابن زياد گفت او را دوباره بياورند و در همان جا دست و پاي ديگر و نيز زبانش را قطع كردند و بعد او را به دار آويختند و آنچه اميرالمؤمنين علي عليه السلام به او خبر داده بود، واقع شد.(2).

*****

در اين كه قاتل رُشيد هجري «زياد بن ابيه» است يا فرزندش «عبيداللَّه بن زياد» اختلاف است، برخي از علماي حديث و مورخان قاتل او را «ابن زياد» نام برده اند، مثل كشي در رجال كشي و شيخ در امالي و... و برخي ديگر قاتل او را «زياد بن ابيه» ذكر كرده اند، مثل شيخ مفيد و ابن ابي الحديد. توضيح بيشتر اين كه: زياد بن ابيه معروف به زياد بن سميه يا زياد بن ابوسفيان از جانب معاويه بر كوفه حكومت مي راند و بسياري از شيعيان راستين حضرت علي عليه السلام را يا كشت و يا مثل حجر بن عدي و يارانش به شام فرستاد و طومار هاي ساختگي عليه آنان براي معاويه فرستاد و آنان هم به دست جلادان معاويه كشته شدند، و زياد - اين حاكم بي رحم و خون خوار - در سال 56 هجري به جهنم واصل و هلاك

گرديد. بر اين اساس احتمال قوي دارد كه قاتل رُشيد، زياد بوده است؛ چنانچه علامه محسن امين در اعيان الشيعه، ج 7، ص 7 همين اتمال را تقويت مي كند. اما زياد بن ابيه كه پس از پدرش زياد به حكومت كوفه و بصره منصوب شد، جنايات او بيشتر در عصر قيام سيدالشهدا عليه السلام در سال 61 هجري در حكومت يزيد بن معاويه بوده است و نوعاً دست او به خون شهداي كربلا و ياران امام حسين عليه السلام آغشته شده و بعد هم در زمان خلافت مروان و پسرش عبدالملك مروان با توابين و قيام خونين مختار مقابله كرد و سرانجام در سال 66 هجري به شمشير ابراهيم فرزند مالك اشتر (كه از جانب مختار به جنگ ابن زياد رفته بود) به جهنم واصل شد و كشته گرديد.

با توجه به توضيح فوق به نظر مي رسد كه قاتل رشيد هجري، زياد بوده است. البته اين احتمال ضعيف مي شود به نقل شيخ طوسي رحمه الله كه رشيد را از اصحاب امام حسين و امام سجاد عليهماالسلام به شمار آورده است؛ زيرا بنا بر صحت اين قول، رشيد تا زمان ابن زياد زنده بوده است، پس قاتل او قاعدتاً بايد ابن زياد باشد نه پدرش زياد، و آيت اللَّه خويي قدس سره نيز در معجم رجال الحديث، ج 7، ص 193 هم اين قول را تقويت كرده و مي نويسد: قاتل رشيد، ابن زياد است. ولي اين قول تضعيف مي شود به اين كه اولاً چرا در واقعه كربلا يا توابين و قيام مختار هيچ نامي از رشيد به ميان نيامده است؟ و اگر

تا عصر امام سجاد عليه السلام زنده بود و از اصحاب آن حضرت است، پس چرا هيچ كجا نامي از او در اين وقايع نيست؟ و ثانياً: رشيد حتي يك حديث هم از امام حسين و امام سجاد عليهماالسلام نقل نكرده و در كتب حديث نيامده است كه اين سبب مي شود كه بگوييم رشيد تا آن زمان زنده نبوده است. بنابراين احتمال مي دهيم كه رشيد در زمان زياد بن ابيه به شهادت رسيده و بزرگاني كه قتل او را به ابن زياد نسبت داده اند يا اشتباه شده و يا سهو قلم است و يا اين كه تاريخ شيعه به خاطر عدم قدرت شيعه در حكومت ها سبب اين تفاوت شده است، و اللَّه العالم. از اين رو، در نقل قضاياي رشيد ما امانت را حفظ مي كنيم و آنچه را مورخان در كتاب هاي خود آورده اند، ذكر مي كنيم و تغييري در نام قاتل رشيد نمي دهيم.

رجال كشي، ص 76، ح 132؛ بحارالانوار، ج 42، ص 137.

پيشگويي رشيد از آينده ديگران

يكي از نمونه هاي پيش گويي هاي رُشيد از حوادث آينده ملاقات دوستانه رُشيد و حبيب بن مظاهر و ميثم تمار است كه سخنان اين سه شيعه راستين و اصحاب سرّ اميرالمؤمنين عليه السلام در يك ملاقاتي مردم را به تعجب و شگفتي واداشت. اصل داستان چنين است:

فضيل بن زبير نقل مي كند: روزي ميثم تمار بر جمعي از طائفه بني اسد گذشت. حبيب بن مظاهر از او استقبال نمود و آن دو كنار هم ايستادند به طوري كه گردن اسب هايشان به هم مي خورد، بعد اين دو با هم به گفت و

گو پرداختند، در ضمن اين گفت و گو حبيب خطاب به ميثم گفت: «لكأنّي بشيخ أصلع ضُخم البطن، يَبيعُ البطيخ عند دار الرزق، قد صُلب في حبِّ أهل بيت نبيّه، و يبقر بطنه علي الخشبة؛ اي ميثم، گويا مي بينم بزرگ مردي كه جلو سرش مو ندارد و شكم فربهي دارد و كار او فروش خربزه در بازار ميوه فروشان است، او را مي گيرند و به جرم محبت اهل بيت پيامبر عليهم السلام به دارش مي آويزند و شكم او را بالاي دار مي درند تا از دنيا برود.» سخن حبيب اشاره به آينده ميثم تمار بود.

ميثم هم در پاسخ او گفت: «و انّي لأعرف رجلاً أحمر، له ضفيرتان، يخرج لينصر ابن نبيّه فيُقتل و يُجال برأسه بالكوفه؛ اي حبيب، من نيز مردي را مي شناسم، سرخ رو كه داراي دو گيسو است و براي ياري فرزند پيامبر خدا خروج مي كند، اما او را به قتل مي رسانند و سرش را در كوفه مي گردانند.»

سخن ميثم نيز اشاره به آينده حبيب بود. اين سخنان را حبيب و ميثم با هم گفتند و از هم جدا شدند.

مردمي كه آن جا تماشاگر و شنونده اين سخنان بودند، نتوانستند به حقايق آشكار شده پي ببرند لذا گفتند: ما هرگز دروغ گو تر از اين دو نفر نديده ايم، در همين حال كه هنوز مردم متفرق نشده بودند، رُشيد هجري نيز از راه رسيد و سراغ آن دو يار امام عليه السلام يعني حبيب و ميثم را گرفت. آن جمع گفتند: لحظه اي قبل اين جا بودند و شنيديم چنين و چنان گفتند و رفتند.

رُشيد گفت: «رحم

للَّه ميثماً نسي: و يزاد في عطاء الذي يجيي ء بالرأس، مائة درهم؛ خدا رحمت كند ميثم را كه فراموش كرد بگويد: جايزه آن كسي كه سر حبيب را مي آورد يك صد درهم بيشتر از ديگران خواهد بود.» چون رُشيد از آن جمع جدا شد، آنها گفتند: اين مرد از آن دو دروغ گو تر است.

اما مردم گفتند: به خدا قسم طولي نكشيد كه نمرديم و ديديم ميثم تمار در كنار خانه عمرو بن حريث به دار آويخته شد و حبيب بن مظاهر نيز با سيد الشهداء حضرت ابا عبد اللَّه الحسين عليه السلام در كربلا به شهادت رسيد و قاتلان او سرش را به دور شهر كوفه گرداندند و آنچه آن روز شنيده بوديم با چشم خود ديديم.(1).

هم چنين داستان خارق العاده اي درباره ملاقات او با ابو اراكه نقل شده است كه خواندني است.(2).

*****

رجال كشي، ص 78، ح 133؛ بحارالانوار، ج 45، ص 92.

ر. ك: اختصاص مفيد، ص 78؛ بحارالانوار، ج 42، ص 140.

شهادت رشيد

شيخ مفيد از «نضر حارثي» روايت مي كند كه گفت: من در مجلس ابن زياد بودم كه رُشيد هجري را نزد او آوردند، ابن زياد از او سؤال كرد: اي رُشيد، بگو ببينم، مولايت (علي عليه السلام) مرگ تو را به دست من چگونه تعريف نمود تا من هم اينك تو را به همان شكل بكشم.

رُشيد گفت: مولايم فرمود: اول دست و پاي مرا قطع خواهي كرد و سپس مرا به دار خواهي كشيد.

ابن زياد گفت: به خدا سوگند، هم اكنون سخن مولايت را دروغ مي سازم، فوري دستور داد او را آزاد كردند، اما همين كه رُشيد

خواست از مجلس خارج شود، ابن زياد گفت: به خدا سوگند، من چيزي را براي تو بدتر از آنچه مولايت گفته است، سراغ ندارم؛ زيرا اگر تو زنده بماني همواره در جست و جوي شرّ و بدي براي ما خواهي بود، لذا دستور داد دست و پايش را بريده و او را به دار بياويزند. اما تا وقتي كه رُشيد را به دار مي آويختند، مرتب سخن مي گفت و در همان لحظه كه او را دار زدند، فرياد زد: «هيهات قد بقي لي عندكم شي ءٌ، أخْبَرَني به اميرالمؤمنين عليه السلام؛ هنوز كار ديگري هست كه مولايم علي عليه السلام به من گفته است.»

ابن زياد در اين لحظه دستور داد زبانش را نيز قطع كنند. چون زبانش را بيرون كشيدند كه ببرند، رُشيد گفت: اينك لحظه اي به من مهلت دهيد تا كلمه اي بگويم. به او مهلت دادند. آن گاه گفت: «الآن و اللَّه جاء تصديقُ خَبَر اميرالمؤمنين عليه السلام؛ به خدا قسم هم اكنون صدق گفتار اميرالمؤمنين بر من آشكار شد كه زبانم قطع مي شود.»

سرانجام رُشيد به همان گونه كه امام و پيشوايش علي عليه السلام به او خبر غيبي داده بود هر دو دست و پا و نيز زبانش را قطع كردند و بعد او را به دار كشيدند و بدين وسيله اين يار مخلص و وفادار امير مؤمنان عليه السلام به شهادت رسيد.(1).

*****

ارشاد مفيد، ج 1، ص 325؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 294.

رفاعه بن شداد بجلي (ابو عاصم كوفي)
اشاره

رفاعه فرزند شدّاد بن عبداللَّه، كنيه اش ابو عاصم كوفي است.(1) وي به نقل شيخ طوسي، از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام و صحابي

امام حسن مجتبي عليه السلام به شمار مي آيد.(2).

رفاعه از تابعين(3) اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله است كه در شجاعت مشهور بود. هم چنين وي از بزرگانِ قاريان و از رؤساي توابين است.(4) رفاعه، در زمان خلافت عثمان با جمعي از جمله مالك اشتر نخعي به ربذه تبعيدگاه ابوذر غفاري رسيد و اطلاع يافتند كه ابوذر از دنيا رفته است، وي و همراهان بر جنازه او نماز گزارده و او را به خاك سپردند.(5).

او در جنگ جمل همراه اميرالمؤمنين عليه السلام بود و بر گروه پياده نظام قبيله بجيله فرماندهي كرد و شعري را نيز سروده است. رفاعه در جنگ صفّين نيز حضور داشت و علي عليه السلام وي را فرمانده قبيله بجيله، قرار داد.(6) او در جريان حكميت دست از حمايت امام عليه السلام برنداشت و در مذمت معاويه و يارانش قصيده اي را سروده است.(7).

*****

تهذيب التهذيب، ج 3، ص 107.

رجال طوسي، ص 41، ش 5 و ص 68 ش 2.

ر. ك: همين كتاب، ص 34.

اعيان الشيعه، ج 7، ص 31.

ر. ك: رجال كشي، ص 65، ش 118.

وقعة صفّين، ص 205.

وقعة صفّين، ص 488.

زياد در تعقيب رفاعه

زياد در ادامه دستگيري و قتل ياران امام علي عليه السلام درصدد قتل رفاعه برآمد، اما رفاعه به همراه عمرو بن حمق به اطراف موصل گريخت. وقتي حاكم موصل آگاه شد براي دستگيري آن دو اقدام كرد. سرانجام عمرو دستگير و به شهادت رسيد، اما رفاعه به پيشنهاد عمرو فرار نمود و به كوفه بازگشت.(1).

*****

ر. ك: كامل ابن اثير، ج 2، حوادث سنه 51، ص 492؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 265.

رفاعه و خونخواهي سيدالشهدا و ياران مظلومش

رفاعة بن شداد از جمله كساني است كه پس از مرگ معاويه از حضرت حسين عليه السلام براي هدايت و رهبري مردم به كوفه دعوت نمود تا رهبري امت اسلامي را در آن منطقه به عهده گيرد. اما متأسفانه خشونت و خون ريزي عبيداللَّه بن زياد سبب شد رابطه سران وفادار كوفه با امام حسين عليه السلام قطع شود و آنان نتوانند به وعده خود در دفاع از آن حضرت عمل نمايند و به كربلا جهت حمايت از سيدالشهدا عليه السلام سفر نمايند. از اين رو رفاعه با چهار نفر ديگر از بزرگان با فضيلت كوفه چون سليمان بن صرد خزاعي، و مسيب بن نجبه فزاري، و عبداللَّه بن سعد بن نفيل ازدي، و عبداللَّه بن وال تميمي، در منزل سليمان بن صرد جمع شدند و در يك جلسه سرّي طرح قيامي را پي ريزي كردند تا انتقام خون شهداي كربلا را بگيرند، و سرانجام در سال 65 هجري با جمع كثيري از مردم كوفه با عنوان توابين و شعار «يا لثارات الحسين» يعني اي انتقام جويان خون امام حسين عليه السلام به فرماندهي سليمان بن صرد خزاعي حركت كردند و سرانجام در

عين الورده با عبيداللَّه بن زياد كه با دوازده هزار نيرو از شام با او همراه بودند، روبرو شدند.(1).

در اين نبرد آن چهار نفر يكي پس از ديگري به شهادت رسيدند. آن گاه رفاعة بن شداد پرچم سپاه را بر دوش كشيد ولي در آن شب چون هر دو سپاه سخت خسته شده و مجروح و كشته بسيار داده بودند، ترك مقاتله نمودند و توابين به فرماندهي رفاعه به كوفه بازگشتند و نيروهاي عبيداللَّه بن زياد به موصل عزيمت كردند. اين واقعه در اواخر سال 65 يا اوايل سال 66 هجري به وقوع پيوست.(2).

*****

پس از هلاكت يزيد بن معاويه در آخر سال 63 يا اول 64 هجري و انتقال قدرت از بني اميه به بني مروان، عبيداللَّه بن زياد كه در بصره و كوفه حكمران بود به طمع نزديك شدن به مركز حكومت عازم شام شد تا بلكه تقرب بيشتري به مروان حكم پيدا كند و مقام بيشتري دريابد، و از نبود ابن زياد، توابين از فرصت خلأ قدرت بني اميه در كوفه دست به قيام عليه خون آشامان كربلا زدند و پس از آن، قيام مختار است كه به هلاكت كليه قاتلين شهداي كربلا انجاميد.

ر. ك: كامل ابن اثير، ج 2، حوادث سال 65، ص 643 - 635؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 605 - 552؛ مروج الذهب، ج 3، ص 104 - 100.

رفاعه در قيام مختار

موقعي كه باقي مانده نيروهاي توابين به فرماندهي رفاعة بن شداد در جنگ با عبيداللَّه بن زياد از عين الورده به كوفه بازگشتند، مختار در كوفه زنداني بود و نامه اي محرمانه براي رفاعه و ديگر بزرگان كوفه فرستاد و

آنان را در جنگ با عبيداللَّه ستود و بشارت داد كه اگر از زندان آزاد شود، به كمك آنان قاتلين شهداي كربلا را به مجازات خواهد رساند و مختار براي خواهرش يا به همسر خواهرش عبداللَّه بن عمر بن خطاب نامه اي نوشت و يادآور شد كه او بدون گناه زنداني شده و مظلوم است و تقاضا كرد از حاكم كوفه بخواهد تا او را آزاد نمايند.

عبداللَّه بن عمر كه با عبداللَّه بن يزيد خطمي و ابراهيم بن محمد بن طلحه سابقه دوستي و مودت داشت به آن دو نامه نوشت كه مختار را آزاد نمايند و آن دو هم با كفالت و تعهد مرسوم آن زمان مختار را آزاد ساختند و چون مختار آزاد شد، در خانه اش مردم و بزرگان شيعه به منزل او رفتند و براي قيامي خونين بر ضد قاتلين شهداي كربلا دست بيعت دادند تا هر چه زودتر جنايت كاران واقعه كربلا خصوصاً ابن زياد را به كيفر برساند و رفاعة بن شدّاد نيز (موقعي كه مختار در زندان بود به طور محرمانه) با مختار بيعت كرد كه از او حمايت خواهد نمود و فرماندهي او را بپذيرد. از جمله كساني كه در موفقيت مختار نقش مؤثري داشتند بيعت ابراهيم فرزند مالك اشتر نخعي بود كه مردي شجاع و عاشق و دلباخته خاندان رسالت بود و در بسياري از جنگ هاي مختار فرمانده لشكر بود و به خوبي در پيشبرد سپاه و انهزام دشمن موفق بود.

در همين راستا مختار موفق شد عبداللَّه بن مطيع حاكم كوفه را كه از طرف عبداللَّه بن زبير(1) پس از رفتن ابن زياد حكومت مي

راند از شهر بيرون كند و سپاهي را تشكيل داد و فرماندهي آن را به ابراهيم بن مالك اشتر سپرد، ابراهيم در بيرون با نيروهاي مصعب بن زبير كه از بصره به كوفه حركت كرده بودند و عبداللَّه بن مطيع هم در آن جمع بود در محلي به نام مزار روبرو شد و به سرعت و شجاعانه نيروهاي مصعب را درهم كوبيد كه مصعب به بصره فرار كرد و عبداللَّه بن مطيع هم كشته شد و جمعي بسياري از سربازان او به هلاكت رسيدند و با شكست و سرافكندگي عقب نشيني نمودند و ابراهيم بن مالك با نيروهاي پيروزش سرافرازانه به كوفه آمدند. و در نبردي ديگر ابراهيم به جنگ عبيداللَّه بن زياد كه نيروي بسياري از موصل حركت داده بود، روبرو شده و در اين جنگ هم ابراهيم شكست سختي به سپاهيان عبيداللَّه بن زياد وارد كرد و در يكي از روزهاي جنگ، ابراهيم شخص ناشناس را به هلاكت رسانيد و فرداي آن روز متوجه شدند كه او ابن زياد بوده، لذا سرش را از بدنش جدا كردند و براي مختار فرستادند. و مختار هم سر آن ملعون را به مدينه خدمت امام سجاد عليه السلام و خاندان رسالت فرستاد.(2).

رفاعة بن شدّاد كه خود از سران توابين و مدافعين خون خواهي شهداي كربلا بود و در اين باره با مختار بيعت كرده بود، در يك برخورد با قاتلين شهداي جان گداز كربلا در حالي كه شعار «يا لثارات الحسين» مي داد و رجز مي خواند، جنگيد تا به شهادت رسيد. جزاه اللَّه عن الاسلام خير الجزاء. شهادت او در سال 66 هجري واقع شد.(3).

*****

عبداللَّه

بن زبير در مكه بود و پس از هلاكت يزيد بن معاويه مدعي حكومت شد و عبداللَّه بن مطيع را به حكومت كوفه منصوب كرد و عبداللَّه بن زبير نسبت به اهل بيت پيامبر عليهم السلام بسيار كينه و دشمني داشت.

ر. ك: تاريخ طبري، ج 6، حوادث سال 66؛ كامل ابن اثير، همان حوادث؛ تتمة المنتهي في وقايع ايام الخلفاء، ص 58 و 59.

ر. ك: تاريخ طبري، ج 6، ص 50؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 677.

رفاعه بن طالب الجرهمي

نصر بن مزاحم از جابر جعفي از تميم بن حذيم نقل كرد كه: رفاعة بن طالب الجرهمي از جمله ياران اميرالمؤمنين علي عليه السلام است كه در جنگ صفين و در ركاب آن حضرت مجروح شد.(1).

*****

وقعة صفين، ص 557.

رياح (رباح) بن حارث

رياح (رباح)(1) بن حارث بن بكر بن وائل، از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام و امام مجتبي عليه السلام است كه از آن دو امام حديث نقل كرده است.(2).

گروهي در حياط مسجد كوفه، بر حضرت علي عليه السلام وارد شدند و گفتند: «السلام عليك يا مولانا! سلام بر تو اي مولا و سرور ما»، حضرت فرمود: «چگونه مرا مولاي خود مي دانيد و حال آن كه شما از قوم و نژاد عرب هستيد؟» گفتند: «چون در روز غدير خم، از رسول اللَّه صلي الله عليه و آله صريحاً شنيديم كه فرمود: «مَن كنتُ مولاه فهذا عليٌ مولاه؛ هر كس كه من مولاي او هستم، از اين پس علي مولايش است.»

رباح مي افزايد: صبح روز بعد، از طريق مردم مطلع گشتم كه آنان جمعي از گروه انصار بودند كه «ابو ايوب انصاري» صحابي بزرگ رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز در ميان آنها بود.(3).

*****

در رجال برقي، ص 5، او را «رباح» ضبط كرده، و خطيب در «تاريخ بغداد، ج 8، ص 419«وي را «رياح» ذكر كرده است.

ر. ك: تاريخ بغداد، ج 8، ص 411.

ينابيع الموده، ج 1، ص 32.

حرف (ز)

زحر بن قيس جعفي
اشاره

زَحر(1) فرزند «قيس بن مالك جعفي» از سواركارانِ نامي عصر خود در كوفه بوده است. شيخ طوسي او را از اصحاب امير مؤمنان علي عليه السلام به شمار آورده است.(2).

شيخ مفيد، زحر بن قيس را حامل نامه حضرت علي عليه السلام به مردم كوفه ذكر مي كند و مي نويسد: موقعي كه حضرت ناكثين را شكست داد، عبداللَّه بن عباس را به عنوان حاكم بصره منصوب نمود و خود عازم كوفه گرديد و قبل از عزيمت

نامه اي براي مردم كوفه نوشت، و به وسيله زحر بن قيس نامه را فرستاد.(3).

او به ديدار رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله نايل شده است. و از سواره نظام و اصحاب و ياران اميرالمؤمنين عليه السلام و از ملازمان آن حضرت بوده و حضرت عليه السلام هم او را مورد عنايت قرار داده و هر گاه به او مي نگريست، مي فرمود: «مَن سرّه أن ينظر إلي شهيد الحيّ، فلينظر إلي هذا؛ هر كه دوست دارد شهيد زنده اي را ببيند به اين مرد (زحر بن قيس) نگاه كند.»

همو مي افزايد: امير مؤمنان عليه السلام روي كارداني و ايماني كه در زَحر سراغ داشت، وي را به امارت و حكومت مدائن برگزيد.(4).

*****

در نام زحر بن قيس اختلاف است، در تاريخ بغداد و كتاب الجمل «زحر» و در رجال طوسي «زهر» ضبط شده و در بعضي نسخ الاصابه «زجر» و در وقعة صفين در سه مورد «زحر» و در موارد ديگري «زجر» آمده است، اما صحيح آن «زحر» است و «زجر» اشتباه مي باشد.

رجال طوسي، ص 42، ش 14.

الجمل، ص 398.

الاصابه، ج 2، ص 631.

زحر، در جنگ جمل

زحر بن قيس در جنگ جمل در ركاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام شركت داشته است؛ زيرا او حامل نامه امام عليه السلام از بصره به كوفه بوده، چنانچه در بالا اشاره شد و نيز اشعاري درباره جنگ جمل از وي نقل شده كه متضمن ولايت علي عليه السلام و جانشيني بلافصل آن حضرت نيز مي باشد.(1).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 147.

زحر حامل نامه امام براي جرير

در واقعه صفين آمده: چون اميرالمؤمنين عليه السلام پس از فراغت از جنگ جمل به كوفه وارد شد، با كارگزاران و عاملان خود مكاتبه كرد و آنها را براي جنگ با معاويه و اطاعت از خود فرا خواند، از جمله نامه اي براي «جرير بن عبداللَّه بجلي» كه از زمان عثمان عامل همدان(1) بود، نوشت و در آن نامه پيمان شكني طلحه و زبير و لشكركشي آن دو به بصره و ظلم هايي كه بر عثمان بن حنيف و مردمان بي گناه روا داشتند و شكست سپاه جمل و بازگشت حضرتش به كوفه را در آن نامه يادآور شد و نامه را توسط «زحر بن قيس جعفي» براي او ارسال كرد.

چون نامه اميرالمؤمنين عليه السلام به دست جرير رسيد، از آن بسيار تجليل كرد و پيام امام عليه السلام را براي مردم خواند و آنان را براي اطاعت از آن حضرت عليه السلام دعوت نمود، سپس زحربن قيس كه گويا با سستي مردم در لبيك به دعوت امام مواجه شده بود، برخاست و خطبه اي خواند كه بخشي از آن خطبه چنين بود:

اي مردم، علي براي شما نامه اي نوشته است كه باب هر سخن و كلامي را مسدود كرده، و هر

چه بعد ازاو گفته شود بيهوده خواهد بود، اما با اين حال بايستي شما نامه او را پاسخ دهيد، و بدانيد كه مردم مدينه (مهاجر و انصار) بدون هيچ پروا يي با او بيعت كردند و اين بيعت از روي دوستي و رفاقت نبوده بلكه به خاطر علم بسيار او به كتاب خدا و سنت و سيره پيامبر اسلام بوده است، و طلحه و زبير هم بيعت كرده بودند اما بدون هيچ دليل و علتي بيعت خود را شكستند و مردم را عليه او به شورش و جنگ دعوت نمودند و به هيچ چيز راضي نشدند مگر اين كه جنگي را بر او تحميل كردند و آنها ام المؤمنين عايشه را وادار به خروج كردند و عاقبت، اميرمؤمنان به ناچار با آنان مواجه گرديد. علي عليه السلام در اين مواجهه آنان را پند داد و دعوت به ترك قتال نمود، همان طور كه با بقيه نيروهاي طلحه و زبير رفتاري نيكو و پسنديده داشت و مردم را به هر آنچه نيك است و در آن صلاحي است هدايت كرد. اين مطالبي كه گفتم اصل و خلاصه ماجراست كه ظاهراً شما از جزئيات آن بي خبر مانده ايد و اگر توضيح بيشتري مي خواهيد، به طور حتم به شما خواهيم گفت و لا قوة الّا باللَّه.(2).

زحر بن قيس در اين مأموريت ضمن رعايت امانت داري و رساندن نامه امام عليه السلام به جرير، خود در مقام تشويق مردم در اطاعت از رهبري اميرمؤمنان عليه السلام و شركت در جنگ با معاويه، كمال تلاش و كوشش را كرد و در اطاعت از امام و پيشواي معصوم عليه

السلام به وظيفه اسلامي الهي خود عمل نمود.

*****

هَمِدان در اين جا از شهرهاي ايران است.

وقعة صفين، ص 17؛ ابن ابي الحديد، ج 3، ص 70.

زحر در صفين

نصر بن مزاحم از «ايمن بن خريم بن فاتك»(1) شعري را نقل كرده كه دلالت دارد زحر بن قيس از معدود سواركاران بي باك و دلاور جنگ صفين بوده است كه ترجمه چند بيت آن چنين است:

- آگاه باشيد كه خدا لباس هلاكت را به قامت آنان (شاميان) مي پوشاند، همان خدايي كه در شب قدر، قرآن را نازل كرد.

- اي شاميان، اگر سپاه عراق به شما بتازد، به خدا قسم، ديگر عاقبتي بر مردم نيست.

- پيشاپيش آن، دلير مردي چون عدي بر شما خواهد تاخت و در سپيده صبح مالك اشتر سپاهي گران بر سرتان مي ريزد.

- و شريح بن هاني و زحر بن قيس با نيزه هاي سبز رنگ خود، ابتدا سينه هايتان را مي شكافند.(2).

*****

ايمن بن خريم» از اهالي شام و مردي عابد و زاهد بود و از همكاري با معاويه كناره گرفت و علاقه مند بود كه عراقيان امير و حاكم بر شام باشند و معاويه حتي براي جذب او خواست او رابه امارت فلسطين بگمارد، تا وي را براي جنگ با علي عليه السلام همراهي نمايد، اما او نپذيرفت. و اشعاري در مذمت معاويه و تجليل از اميرالمؤمنين علي عليه السلام سرود و براي معاويه فرستاد (وقعة صفين، ص 503). در ضمن نام پدر او در كتاب «وقعة صفين»، «خريم» و در شرح ابن ابي الحديد «حزيم» و در بعضي نسخ نيز «خزيم» ضبط شده است.

وقعة صفين، ص 503.

زرقاء بنت عدي بن غالب

زرقاء دختر «عدي بن غالب بن قيس همداني»(1) يكي از زنان سخنور كوفه بود، او از شير زنان دلاور و با فضيلتي بود كه تا آخرين لحظه حيات خود، دست از

دوستي و وفاداري اميرالمؤمنين عليه السلام برنداشت و در صفين با زباني فصيح و بياني گويا، سپاهيان امام عليه السلام را در جنگ عليه معاويه تحريص و ترغيب مي نمود.

اين زن آزاده و توانمند با وجود اين كه بعد از شهادت مقتدايش امير مؤمنان عليه السلام به دربار معاويه احضار شد، با اين وجود در برابر شوكت و هيبت ظاهري دربار معاويه و يارانش كه به خون او تشنه بودند دليرانه ايستادگي نمود و كمترين ترس به خود راه نداد و با صراحت لهجه و بياني بليغ جواب معاويه و اطرافيانش را داد، به طوري كه خود معاويه از جرأت و شهامت اين زن باايمان شگفت زده شد و مجذوب سخنان گرم و قاطعانه او گرديد و در نتيجه به جاي كينه توزي نسبت به او ابراز محبت و مساعدت نمود.

ملاقات و گفتگوي زرقاء با معاويه

*****

عقد الفريد، ج 2، ص 106.

ملاقات و گفتگوي زرقاء با معاويه

عبد ربه از شعبي از جماعتي از بني اميه كه با معاويه حشر و نشر داشتند، نقل مي كند كه: شبي معاويه با نزديكانش مثل عمروعاص، عتبه، وليد و سعيد در باره كارزار صفين صحبت مي كرد، دنباله گفت و گو به فعاليت ها و سخنان تحريك آميز زرقاء دختر «عدي بن غالب همداني» به ميان آمد كه او با قبيله اش در نبرد صفين به نفع اميرالمؤمنين عليه السلام وارد كارزار شده بود، معاويه گفت: كدام يك از شما سخنان زرقاء را به ياد دارد؟

حاضرين گفتند: همه ما سخنان تحريك آميز او را به خوبي به ياد داريم كه چگونه سپاهيان علي عليه السلام را براي جنگيدن با ما مصمم مي ساخت.

معاويه پرسيد:

حال نظر شما در باره او چيست و با او چه كنيم؟

گفتند: ما نظر مي دهيم او را به قتل برساني!

معاويه كه در كشتن بيگناهان باكي نداشت اما اين جا از روي سياست نظر آنها را رد كرد و گفت: بد نظري درباره او داريد، آيا خوب است كه مردم بگويند: معاويه بعد از آن كه بر حكومت استقرار يافت دست خود را به خون زني كه گناهش وفاداري به مولايش علي بوده است، بيالود؟! اما در عين حال تصميم گرفت او را احضار كند و با او به گفت و گو بنشيند. از اين رو معاويه بي درنگ دستور داد نامه اي به حاكم كوفه نوشته شود كه، زرقاء را با تني چند از كسان محارم و دلاوران خاندانش با احترام و اكرام به شام روانه كنند و وسايل راحتي آنان را در اين سفر، از مركب و خوراك و محل استراحت فراهم نمايند تا در راه به آنان صدمه اي وارد نشود!

حاكم كوفه پس از دريافت نامه معاويه، زرقاء را خواند و دستور معاويه را براي اعزام او به شام به او ابلاغ كرد. زرقاء گفت: اگر معاويه اختيار را به خود من واگذار كرده است، هرگز اين سفر را نمي خواهم و نمي روم و اگر دستور است اطاعت مي كنم و آماده سفرم. حاكم كوفه سپس بهترين محمل با وسايل رفاهي زيادي آماده نمود و زرقاء را با جمعي از محارمش طبق دستور معاويه به سوي شام اعزام نمود.

وقتي زرقاء و همراهان بر معاويه وارد شدند، معاويه به آنان خير مقدم گفت و به گرمي استقبال كرد، بعد پرسيد: حالتان چه

طور است؟ آيا در بين راه به شما خوش گذشت؟

زرقاء در پاسخ گفت: حالم خوب است ولي از راه مي پرسي؟ مَثَل ما در راه مثل كسي بود كه در خانه اي ساكن باشد يا چون طفلي در گهواره باشد.

معاويه گفت: من دستور دادم كه با خوبي شما را به شام اعزام نمايند، سپس وارد صحبت شد و گفت: آيا مي داني به چه منظور به اين جا احضار شدي؟

زرقاء گفت: چه طور ممكن است به چيزي كه آگاهي ندارم، علم داشته باشم و آيا مگر غير از خدا كسي از دل ها آگاهي دارد؟

معاويه گفت: تو را خواستم بيايي تا بپرسم كه تو همان زني نيستي كه در جنگ صفين شتري سرخ مو سوار بودي و در ميان صفوف سپاه علي آتش جنگ را دامن مي زدي و نيروي علي را به حمله كردن به لشكر ما تحريك و تشويق مي نمودي؟

زرقا گفت: چرا من بودم، سپس گفت: «يا اميرالمؤمنين، مات الرأس و بُتِر الذنب (و بقي الذنب) و لم يَعُد ما ذهب، و الدّهر ذو غِيَرٍ، و مَن تَفّكر أبصر، و الأمر يحدُثُ بعد الأمر؛ اي معاويه، همين قدر بدان كه سردار و سرور ما كشته شده و دنباله كارش قطع گرديد (و آثارش باقي مانده است) و آب رفته ديگر به جوي باز نمي گردد، اما بدان كه روزگار در حال تغيير و تحول است هركه فكر و انديشه كند هشيار خواهد شد و حوادث ايام هم پياپي مي آيد؛ يعني امروز به كام تو است و فردا به كام ديگري.»

معاويه گفت: راست گفتي همين است كه گفتي، اما آيا ياد داري

در جنگ صفين چه مي گفتي؟

زرقاء گفت: به خاطر ندارم و فراموش كرده ام.

معاويه گفت: ولي من سخنان آن روز تو را در صفين به ياد دارم. سپس معاويه گفت: خدا پدرت را بيامرزد، آيا تو نبودي كه چنين گفتي:

اي مردم به هوش باشيد، به خود آييد و سخن مرا بشنويد و از راه باطل برگرديد، همانا شما صبح كرديد در حالي كه در فتنه اي قرار گرفته ايد كه پرده ظلمت و تاريكي آن جلو ديد شما را گرفته و شما را از راه درست باز داشته است، اي واي كه فتنه اي كر و لال مجال نمي دهد كه به صداي ناصح و مشفق گوش فرا دهيد و نمي گذارد از پيشوايان بحق اطاعت كنيد. اي مردم، با وجود خورشيد ديگر چراغ روشني ندارد و ستاره در برابر ماه نور افشاني نكند، بدانيد كه آهن را جز با آهن نتوان بريد. آگاه باشيد كه هركسي طالب رشد و هدايت باشد، ما او را هدايت مي كنيم و هر كسي كه از ما آگاهي بخواهد ما او را آگاه مي سازيم.

باز معاويه گفت، اي زرقا آيا تو نگفتي:

اي مردم، همانا حق در طلب گمشده خود مي باشد، و به آن رسيده است، پس اي گروه مهاجر (و انصار)، براي جلوگيري از پراكندگي ها و بسط عدالت و غلبه حق بر باطل صابر و كوشا باشيد، مبادا جهل دامن گير شما شود و مبادا كسي گويد: وعده خدا پس چه زماني تحقق مي يابد، بدانيد كه خضاب و زينت زن حنا است، اما خضاب مرد خون است، سرانجامِ صبر و بردباري، و استقامت در راه

هدف، پيروزي خواهد بود. پس به جانب دشمن يورش بريد و پشت به جنگ نكنيد كه اگر امروز مقاومت كنيد، در تحولات بعدي اثر قطعي خواهد داشت.

زرقاء در حالي كه تمام گفته هاي معاويه را تصديق مي كرد و مي گفت: آري اينها همه سخنان من در آن روز است.

معاويه خطاب به او گفت: بنابراين، به خدا سوگند اي زرقاء در تمامي خون هايي كه علي ريخت با او شريك هستي!

زرقاء گفت: «أحسن اللَّه بشارتك، و أدام سلامتك، فَمِثلك بَشَّر بِخيرٍ و سَرَّ جليسه؛ چه مژده و بشارت خوبي به من دادي، خدا به تو بشارت نيكو دهد و تو را سالم نگه دارد كه هم نشينت را خوشحال كردي.»

معاويه گفت: آيا از اين سخن من مسرور و خوشحال شدي؟

زرقاء گفت: آري، به خدا قسم خوشحال شدم، كه چنين سعادتي نصيب من شود كه در كارهاي مولا و مقتدايم علي عليه السلام شريك باشم؟

معاويه خنديد و گفت: «واللَّه لوفائكم له بعد موته، أعجب مِن حبّكم له في حياته؛ به خدا سوگند، وفاداري شما پيروان علي عليه السلام، پس از مرگ او از دوستي شما در زمان حياتش عجيب تر و شگفت انگيزتر است.»

سپس معاويه گفت: اي زرقاء حاجت خود را بيان كن؟

زرقاء گفت: «آليت علي نفسي أن لا أسأل أميراً أعنتُ عليه أبداً، و مثلك أعطي عن غير مسألة، و جاد مِن غير طِلبة؛ من با خود عهد كرده و سوگند خورده ام از اميري كه عليه او اقدام كرده ام چيزي طلب نكنم، ولي تو كسي هستي كه بدون سؤال بخشش مي كني و عطاياي زيادي بدون مطالبه مي دهي!»

معاويه گفت: راست گفتي و

دستور داد يك قطعه ملك به ارزش ده هزار درهم به او بدهند و جوايزي هم به او و همراهانش داد و با احترام آنها را برگرداند.(1).

*****

عقد الفريد، ج 2، ص 106؛ اعيان الشيعه، ج 7، ص 60؛ ر. ك: تراجم اعلام النساء، ج 2، ص 118.

زفَر بن قيس

زُفَر فرزند قيس از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود. به نقل طبري وي همان كسي است كه نامه بشارت آميز حضرت علي عليه السلام (كه خبر پيروزي بر اصحاب جمل بود) را به فرماندار كوفه تسليم كرد. اين موضوع در جمادي الآخر سال 36 هجري بوده است.(1).

*****

تاريخ طبري، ج 4، ص 542.

زياد بن ابيه (عبيد)
اشاره

زياد ابتدا از كارگزاران و شيعيان حضرت علي عليه السلام بود، اما بعداً از مسير خود منحرف شد و به معاويه پيوست و از دشمنان سرسخت امام علي عليه السلام گرديد.

در اين نوشتار شرح حال زياد را در سه بخش آورده ايم، بخش اول خلاصه اي از آغاز زندگاني و سابقه او، بخش دوم همراهي او با اميرالمؤمنين عليه السلام و سومين بخش بريدن او از آن حضرت و ملحق شدن به معاويه و جنايات و ستم هاي او نسبت به ياران علي عليه السلام است. اينك به بخش اول از شرح حال او مي پردازيم:

سميه مادر زياد از زنان بدكاره و فاسد زمان جاهليت بود. شوهر رسمي او عبيد نام داشت و زياد وقتي به دنيا آمد، چون از نظر پدر نامشخص بود، لذا او را گاهي به زياد بن سميه مي ناميدند (يعني او را به مادرش نسبت مي دادند) و يا زياد بن عبيد ثقفي، و بعضي او را «زياد بن ابيه» مي ناميدند، و اول كسي كه او را به زياد بن ابيه خواند، عايشه بود.(1) و بعدها معاويه زياد را بر خلاف سنت پيامبر صلي الله عليه و آله كه فرموده است: «الولد للفراش و للعاهر الحجر»(2) به خود منتسب نمود و گفت: او برادر من است و

پدرش پدر من ابو سفيان است. از اين رو به وي «زياد بن ابوسفيان» هم مي گويند.

ابن ابي الحديد مي نويسد: وقتي معاويه او را به خود ملحق كرد، بيشتر مردم به او زياد بن ابي سفيان مي گفتند، چرا كه مردم همواره پيرو پادشاهان و زورمداران هستند؛ زيرا بيم و اميد و سود و زيان از آنان است و پيروي مردم از دين در قبال پيروي آنها از پادشاهان هم چون قطره اي در قبال اقيانوس است.(3).

اينك به بخش دوم از زندگاني زياد مي پردازيم كه همراهي با اميرالمؤمنين عليه السلام و كارداني و خدمات او در اين روزگار است:

او به سن بلوغ كه رسيده بود، در عصر خلافت ابوبكر اسلام آورد(4) و سپس به واسطه زيركي و كارداني كه داشت در امور ديواني كارآمد بود و مورد توجه عمر بن خطاب قرار گرفت و لذا عمر او را براي اصلاح امور به يمن فرستاد.

*****

سفينة البحار، ج 1، عنوان «زيد»، ص 579.

فرزند از صاحب فراش است و براي زناكار سنگ است.» يعني: كسي كه از طريق شرعي به دنيا آيد براي پدر و مادرش مي باشد و از هم ارث مي برند و اگر از طريق غير شرعي به دنيا آيد، آن مولود نسبت به پدر ندارد و سنگ حق اوست نه فرزند و از هم ارث نمي برند.

متن عربي آن در شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 180 او چنين است: «و لما استلحق قال له اكثر الناس: زياد بن ابي سفيان، لأن الناس مع الملوك الذين هم مظنّة الرهبّة و الرّغبة، و ليس اتباع الدين بالنسبة الي اتباع الملوك إلّا كالقطرة

في البحر المحيط».

سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 18.

زياد در خلافت حضرت علي و نصايح امام

او به مرور زمان از خود نبوع و كارداني بسياري نشان مي داد و توانست در مراكز حكومتي راه يابد لذا مدت ها كاتب مغيرة بن شعبه و ابو موسي اشعري شد، و سپس در استانداري عبداللَّه بن عباس كه از جانب اميرالمؤمنين در بصره بود كاتب او گرديد.(1) و زماني كه ابن عباس از جانب امام عليه السلام به استانداري بصره و شهرهاي اهواز و فارس و كرمان منصوب شد، زياد را به جانشيني خود در بصره گمارد، اما زياد در اين زمان كه جانشين ابن عباس در بصره بود، درست به وظيفه خود عمل نمي كرد و از لغزش هاي او به حضرت علي عليه السلام گزارش نمودند و حضرت فوراً طي نامه اي او را سرزنش كرد و تهديد نمود و چنين نوشت:

همانا من به خدا سوگند ياد مي كنم، سوگندي از روي راستي و صداقت كه اگر به من خبر رسد كه تو از غنايم و بيت المال مسلمين چيزي اندك يا زياد برداشته اي و بر خلاف دستور صرف نموده اي، آن چنان بر تو سخت خواهم گرفت، كه در زندگي كم بهره، و گران پشت و ذليل و خوار گردي (يعني تو را از مقامت بركنار و اندوخته ات را ضبط مي كنم تا ذليل و خوار گردي) و السلام.(2).

از نامه امام عليه السلام استفاده مي شود كه زياد، در مراقبت از بيت المال قصور و تقصير داشته است و در اين زمينه مرتكب خطا شده بود و با نامه اي كه حضرت عليه السلام به او نوشت، زياد مراقبت

ويژه كرد و لغزشي از خود نشان نداد و در نتيجه مورد اعتماد و وثوق حضرت عليه السلام قرار گرفت.

*****

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 180.

نهج البلاغه، نامه 20.

زياد و حكومت بر فارس و كرمان

زياد چون در جمع آوري ماليات و زكات و ايجاد آرامش و سكونت در ميان مردم توانمند بود، حضرت علي عليه السلام در سال 39 هجري به پيشنهاد ابن عباس و تأييد جارية بن قدامه، زياد را به حكومت فارس و كرمان كه دچار فتنه و طغيان شده بودند و از دادن ماليات خودداري مي كردند، منصوب نمود. زياد در اين مسئوليت با درايت و كارداني آرامش را به فارس و كرمان بازگرداند و ماليات و زكات هاي آن ديار را جمع آوري نمود.(1).

حضرت علي عليه السلام اگرچه او را به حكومت فارس و كرمان انتصاب كرد؛ اما اعمال و رفتار وي را زير نظر داشت و همان گونه كه با تمامي كارگزارانش برخورد مي كرد با زياد هم برخورد مي كرد و چون احتمال مي داد كه زياد در جمع آوري ماليات سخت بگيرد به او تذكر داد كه در اخذ ماليات سخت نگيرد و ماليات را زودتر از موعد مقرر دريافت نكند و عدالت را در حقوق مردم رعايت نمايد. امام عليه السلام در يك نامه طولاني كه در زمينه نهي از افزايش خراج و ماليات نوشت به او چنين تذكر داد:

استَعمل العدل و احذَرِ العَسَفَ و الحيف، فإنّ العَسَفَ يعودُ بالجلاء، و الحيف يَدعُو إلي السيف؛

اي زياد، عدالت را به كار بند، و از خشونت و سخت گيري بي جا و ستم گري بپرهيز، چرا كه سخت گيري موجب فرار

مردم از منطقه مي شود و ظلم و ستم، مردم را به مبارزه مسلحانه فرا مي خواند.(2).

در اين نامه اگرچه خطاب حضرت به زياد است اما يك دستور كلي براي همه حاكمان است كه سخت گيري حاكمان سبب فرار مردم و ظلم و ستم سبب شورش و قيام همگاني خواهد شد.

باز حضرت امير طي نامه ديگري، زياد را از اسراف و زياده روي نهي كرد و او را به كارهاي پسنديده فراخواند.(3).

ضمناً نقطه ضعفي كه حضرت عليه السلام در رفتار زياد ديد، مال اندوزي و حبّ به جاه و مقام بود كه دائماً از همين منظر او را تذكر مي داد. و همين امر هم سبب شد او كه طالب پست و مقام و ثروت اندوزي بود به معاويه بپيوندد.

*****

ر. ك: كامل ابن اثير، ج 2، حوادث سال 39، ص 429؛ تاريخ طبري، ج 6، ص 349؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 181.

نهج البلاغه، حكمت 476.

همان، نامه 21.

معاويه و جذب زياد

از آن جا كه زياد بن ابيه در سامان بخشيدن به فارس و كرمان و گرفتن ماليات و زكات موفق گرديد و خبر اين موفقيت به معاويه رسيد، او تصميم گرفت به هر قيمتي شده زياد را به خود نزديك كند و بين او و امير مؤمنان علي عليه السلام فاصله اندازد، از اين رو گاهي او را با تهديد و زماني با وعده و وعيد به خود فرا مي خواند، و در اين راستا حاضر شد براي نزديك كردن زياد، وي را برادر خود بخواند تا اين ننگ بي پدري او را - كه زياد بن ابيه يا زياد بن سميه به او مي

گفتند - برطرف نمايد، و سرانجام به اين كار موفق شد(1) و پس از چندين نامه و اعزام نماينده زياد را به خود جذب كرد و چون شمشيري برنده و خطرناك در اختيار خود درآورد.

*****

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 187 و 181.

معاويه و الحاق زياد به ابو سفيان

همان گونه كه اشاره شد، معاويه با اعزام نماينده و ارسال نامه مي خواست به هر قيمتي شده زياد بن ابيه را به خود نزديك سازد و لذا بعد از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام و صلح امام حسن مجتبي عليه السلام مجددا نامه اي براي زياد نوشت و از او خواست كه از مردم برايش بيعت بگيرد و در ضمن آن نامه، او را زياد فرزند سميه مخاطب ساخت. زياد از اين كه معاويه او را منتسب به مادرش كرده بود، دانست قصد اهانت و كنايه دارد، لذا فوراً در جواب نامه نوشت: اي معاويه، اگر من فرزند سميه ام، تو هم ابن جماعة (فرزند گروه) هستي (چون مادر معاويه، هند جگرخوار جزو زنان بدكاره عرب بود و گروهي با او مراوده داشته اند؛ و فرزندِ خود، معاويه را به ابوسفيان نسبت داده بود).

معاويه وقتي نامه زياد را ديد، بسيار محزون شد و مغيرة بن شعبه را خواست و به او گفت كه زياد در فارس حكومت مي راند و براي ما همچون افعي خش خش مي كند و او مردي روشن رأي و باز انديشه و استوار است و هر تيري كه مي اندازد به هدف مي زند، و اينك كه سالارش (علي عليه السلام) از دنيا رفته، چيزي كه از او در امان بودم مي ترسم كه

انجام دهد و بيم دارم حسن بن علي را ياري دهد، اينك با تو مشورت مي كنم كه چگونه ممكن است به او دست يافت و چه چاره اي درباره او بايد انديشيد؟

مغيره گفت: زياد مردي است كه شهرت و شرف را دوست مي دارد و اگر با مهرباني از او چيزي بخواهي و نامه اي نرم براي او بنويسي، او به تو مايل تر خواهد شد و اعتماد بيشتري خواهد يافت و بر او نامه بنويس و من خودم رسالت اين كار را به عهده مي گيرم.

پس از اين مشورت، معاويه مجدداً نامه اي نرم و ملايم براي زياد نوشت و مغيرة بن شعبه را مأمور بردن آن كرد. مغيره با نامه معاويه به سوي فارس حركت و در ملاقات مورد احترام و اكرام زياد قرار گرفت و نامه معاويه را به او داد و چون نامه ملاطفت آميز معاويه را ديد، تحت تأثير قرار گرفت و فوراً جواب نامه او را نوشت و ضمن آن درخواست هايي نمود كه معاويه همه چيزهايي كه او خواسته بود، پذيرفت و حكومت عراق (كوفه) را هم به قلمرو زياد اضافه كرد و در نتيجه اين نامه نگاري و توافق، زياد به شام رفت و مورد احترام فوق العاده معاويه قرار گرفت و به انتظار ديرينه اش كه از ننگ بي پدري رهايي يابد، رسيد؛ زيرا معاويه او را به پدرش ملحق كرد و در جمع مردم بر آن گواهاني آورد تا موضوع پدرش (ابو سفيان) پدر زياد هم بوده محكم تر شود. از جمله شاهدان، ابو مريم سلولي شراب فروش در عصر جاهليت برخاست و گفت:

ابو سفيان در عصر جاهليت در طايف بر من مهمان شد، پس از آن كه شراب خورد و غذا ميل كرد تقاضاي زن روسپي نمود و من از سميه خواستم كه شبي را با ابوسفيان باشد و چون شوهرش عبيد شب را خسته بود، خوابيد. سميه مخفيانه نزد ابوسفيان آمد و آن شب نطفه زياد منعقد شد، بنابراين زياد برادر معاويه و فرزند ابوسفيان است.(1) زياد هم پس از شهادت گواهان از جمله ابو مريم شراب فروش برخاست و بي پروا گفت: اي مردم، معاويه و گواهان چيزهايي را كه شنيديد گفتند و من حق و باطل اين موضوع را نمي دانم، و همانا عبيد پدر نيكوكار و سرپرستي قابل سپاس بود. اين را گفت و از منبر پايين آمد.

از آن زمان (سال 44 هجري) معاويه، زياد را برادر و وابسته به خاندان خود دانست.(2) و بدين ترتيب او را «زياد بن ابي سفيان» ناميدند.

آري، هنگامي كه جامعه اي از نظر اخلاقي و معنوي مثل مردم شام منحط شود و سقوط نمايد و از آيين اسلام بي خبر باشند، حاكم آن چون معاويه براي ادامه حكومت و جمع آوري نيروهاي قدرتمند حاضر مي شود در ميان مردم با كمال جرأت زنازاده اي را برادر خود معرفي كند و حديثِ رسول خدا صلي الله عليه و آله كه «الولد للفراش و للعاهر (زاني) الحجر» را ناديده بگيرد و حتي يك نفر در ميان مردم شام يا جرأت نكند اعتراض نمايد و يا شعور اعتراض را نداشته باشد!

پس از اين جريان، شعراي عرب به نفع و يا به ضرر زياد و معاويه اشعاري سروده اند از جمله

يزيد بن مفّرغ شعري در هجو معاويه سرود كه مضمون آن چنين است: به معاويه بگوييد: آيا اگر گويند پدرت پارسا بوده، خشمگين مي شوي و اگر بگويند پدرت زناكار بود، خوش حال مي گرديد. يك بيت از اشعارش اين است:

فأشهد أن رحمك من زياد

كرحم الفيل من وَلد الأتان

- شهادت مي دهم كه خويشي تو با زياد، مانند خويشي فيل با كره خر است.(3).

زياد وقتي حاكم بصره شد از معاويه خواست كه يزيد بن مفرغ را به قتل رساند؛ اما معاويه فقط اجازه داد او را تأديب نمايد. و او دستور داد ابن مفرغ را از خانه منذر بن جارود كه در آن پناهنده شده بود، بيرون آوردند و دارويي به او خوراند و او را بر الاغي سوار كرد و در حالي كه مدفوع و ادرار روي او مي ريخت، در بصره گردانيدند. ابن مفرّغ در اين موقع به زياد گفت: آنچه تو روي من مي ريزي با آب شسته مي شود و اما شعر من درباره تو به قدري نافذ و مؤثر است كه در استخوان ها هم رسوخ كرده است.

*****

مسئله ارتباط نامشروع و زناي زن شوهردار، در عصر جاهليت قبحي نداشته و در رسم خود فرزندي اگر مي آمد از همان مرد زناكار مي دانستند، ولي اسلام با اين رسم باطل مبارزه كرد و ضمن حرام بودن اين نوع روابط، فرزند را به مرد نسبت نمي دهد بلكه مي فرمايد: «الولد للفراش، و للعاهر الحجر» يعني: فرزند مشروع است و مرد زناكار را سنگ مي زنند و فرزند نمي دهند.

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 187.

ر. ك: همان، ص

190؛ سفينة البحار، ج 1، ص 582.

جنايات زياد در كوفه

معاويه براي هر چه نزديك تر كردن زياد بن ابيه به خود ابتدا او را به سال چهل و پنجم هجري به حكومت بصره منصوب كرد، پس از مرگ مغيره او را به ولايت كوفه برگزيد و او اولين كسي بود كه به حكومت دو استان يعني بصره و كوفه منصوب شده است.

زياد زماني كه بر كوفه وارد شد چون شيعيان حضرت علي عليه السلام را به خوبي مي شناخت دست به كشتار آنان زد و با خون ريزي بي رحمانه اش روي تاريخ را سياه كرد.

از ديگر جنايات او ترغيب مردم به لعن و سبّ اميرالمؤمنين علي عليه السلام بود، تا از اين رهگذر هر چه بيشتر خود را به برادر خوانده اش معاويه نزديك سازد. از ديگر ستم گري هاي زياد، پرونده سازي عليه حجر بن عدي و ياران با ايمان او بود.(1).

مسعودي در تاريخ خود مي نويسد: زياد بن ابيه مردم كوفه را جلو دارالاماره و قصر حكومتش جمع مي كرد و آنان را وادار مي نمود كه به حضرت امير عليه السلام لعن و نفرين كنند، و هر كس از اين كار امتناع مي ورزيد، او را با شمشير از بين مي برد.(2).

*****

ر. ك: شرح حال «حجر بن عدي» در همين كتاب.

مروج الذهب، ج 3، ص 35.

جسارت وقيحانه زياد به امام حسن

از ديگر رفتار ناپسند و ظالمانه زياد اين بود كه اگر قصد كشتن كسي مي كرد، او فرار مي نمود بستگانش را دستگير و زنداني مي نمود و خانه اش را ويران مي كرد، از اين رو وقتي سعيد بن سرح را كه از شيعيان حضرت علي عليه السلام است، مورد تعقيب قرار داد

او فرار كرد و به امام حسن مجتبي عليه السلام پناهنده شد. زياد، برادر و فرزند و همسر سعيد را گرفت و آنان را زنداني كرد و تمام اموال سعيد را مصادره نمود و خانه اش را هم ويران نمود.

آن گاه نامه هايي ميان امام حسين عليه السلام و زياد و معاويه رد و بدل شد.(1).

*****

ر. ك: شرح حال «سعيد بن سرح» در همين كتاب.

نفرين امام مجتبي و هلاكت زياد

چون زياد از هر جنايت و ستمي فروگزار نمي كرد، و بسياري از شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام را به قتل رساند، از اين رو حضرت مجتبي عليه السلام او را نفرين كرد و به نفرين آن حضرت، مبتلا به طاعون يا فلج شد و با همين بلا و بيماري به هلاكت رسيد.(1).

ذهبي از قولي نقل مي كند كه: زياد مردم را در كوفه جمع كرد تا از ابوالحسن علي بن ابي طالب عليه السلام برائت بجويند، و به طاعون مبتلا شد و هلاك گرديد و اين واقعه در سال 53 هجري واقع شد.(2).

*****

ر. ك: سفينة البحار، ج 1، ص 580؛ سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 19.

سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 19.

زياد بن خصفه تميمي

زياد فرزند خصفه تميمي از اشراف كوفه و از شيعيان خالص و مواليان راستين اميرالمؤمنين علي عليه السلام بود. وي در جنگ هاي صفين و نهروان در ركاب آن حضرت شمشير زد و در صفين مورد تقدير قرار گرفت. امام وي را براي دفع فتنه «خرّيت بن راشد ناجي خارجي» مأمور كرد و او نيز شورش معدودي از بازماندگان خوارج را سركوب و از حريم ولايت مولاي متقيان عليه السلام دفاع كرد.

زياد مردي بصير و آگاه به مسائل روز بود، امام در مواقع حساس با او مشورت مي كرد و نظرش را به كار مي بست، از جمله پيشنهادي كه او به امام داد اين بود كه «خالد بن معمر سدوسي» را قسم دهد تا مكر ي به كار نبرد و با معاويه سر و سرّي نداشته باشد.(1).

جريان قسم دادن «خالد بن معمر» در شرح حال او گذشت.

زياد و هيئت حسن نيّت نزد معاويه
اشاره

اميرالمؤمنين عليه السلام به پيروي از سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله در دوره زمامداري خود هيچ گاه آغازگر نبرد نبود و در جنگ هاي جمل و صفين و نهروان تمام تلاش خود را به كار مي برد تا از طريق مذاكره و اندرز، قائله جنگ را خاموش كند. بر همين اساس حضرت عليه السلام در جنگ صفين به هنگام فرا رسيدن ماه محرم كه آرامش به جبهه هاي جنگ بازگشت هيئتي را مركب از عدي بن حاتم، شبث بن ربعي، يزيد بن قيس ارحبي و زيادبن خصفه به عنوان «هيئت حسن نيت» به سوي معاويه روانه كرد تا با وي مذاكره كرده و از ادامه جنگ و خونريزي جلوگيري كنند.

فرستادگان امام با معاويه به

گفت و گو پرداختند، اما معاويه پيشنهاد سفراي امام را ردّ كرد و آتش بس را نپذيرفت و علاج كار را در شمشير و جنگ دانست.(1).

پس از جدايي هيئت حسن نيت، معاويه به قصد فريب، زياد را نزد خود خواند و گفت: اي برادر ربيعه، علي با ما قطع رحم كرده و پيشواي ما عثمان را كشته و قاتلان او را پناه داده است. من براي استيفاي حق خود و قومم از تو و عشيره ات استمداد مي طلبم و شما را به ياري مي خوانم و با تو عهد مي بندم و خدا را گواه مي گيرم كه اگر پيروز شدم، ولايت و استانداري هر يك از دو شهر بزرگ (بصره و كوفه) را كه بخواهي به تو واگذارم.

زياد پس از شنيدن سخنان معاويه دانست كه قصدش اغفال و جدايي او از اميرالمؤمنين عليه السلام است. بلافاصله بعد از حمد و ثناي الهي گفت: من به لطف خدا راه حق را يافته ام و خدا را سپاس گزارم كه مرا به صراط مستقيم رهنمون كرده و بر من منت بصيرت نهاده است؛ بنابراين هرگز ياور مجرمين نخواهم بود.

زياد اين سخن را گفت و از جا برخاست و محل ملاقات را ترك كرد.(2).

*****

ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 5؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 367؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 20؛ وقعة صفين، ص 197 و 199.

وقعة صفين، ص 199 و ديگر مدارك قبل.

زياد در جنگ نهروان

حضرت علي عليه السلام - قبل از جنگ خوارج - در نامه اي به سعد بن مسعود ثقفي (والي خود در شهر مدائن) نوشت: «من زياد بن

خصفه تميمي را نزد تو فرستادم، بنابراين همه جنگ جويان كوفي را كه در محل امارت تو هستند، آماده كن تا تحت فرمان او به محل مأموريت خود بروند، و در اين كار شتاب كن ان شاء اللَّه و لا حول و لا قوة الاَّ باللَّه».(1).

هاني بن خطاب ارحبي و زياد بن خصفه در مورد قتل «عبداللَّه بن وهب راسبي» رهبر خوارج به احتجاج پرداختند و هر يك مدعي قتل او بودند. حضرت امير عليه السلام به آنان فرمود: «چگونه به او حمله كرديد كه هر دو مدعي قتل او هستيد؟»

هر يك براي قتل ابن وهب دليل و مدركي ارائه دادند و گفتند: وقتي عبداللَّه بن وهب را ديديم، او را شناختيم فوراً به او حمله كرديم و نيزه خود را بر او فرو برديم. اميرالمؤمنين عليه السلام به ايشان فرمود: «لا تختلفا، كلا كما قاتل؛ با هم نزاع و اختلاف نداشته باشيد، هر دوي شما هلاك كننده اين دشمن خدا هستيد (و نزد خداوند اجر و پاداش خواهيد داشت)».(2).

*****

تاريخ طبري، ج 5، ص 80.

تاريخ طبري، ج 5، ص 87.

مخالفت خريت با امام و برخورد زياد

خرّيت بن راشد از جمله كساني بود كه ابتدا در زمره ياران اميرالمؤمنين علي عليه السلام قرار داشت و در جنگ جمل و صفين شركت كرد، اما در سال سي و هشت هجري پس از داستان حكميت و پيدايش خوارج، وي از مخالفين سرسخت حضرت علي عليه السلام گرديد و در گروه خوارج قرار گرفت و بر ضد اميرالمؤمنين عليه السلام قيام كرد و مخالفت خود را با امامت آن حضرت آشكار نمود.

خريت در گفت و گوهايش با امام علي عليه السلام به حضرت جسارت

هاي فراواني نمود و از آن حضرت جدا شد.(1).

*****

كامل ابن اثير، ج 2، ص 417؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 114؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 128.

اميدواري امام از سخنان زياد

هنگامي كه خرّيت و همراهانش در محضر امير مؤمنان عليه السلام جسارت و بي ادبي نموده و از حضرت جدا شدند و حاضر به اطاعت نگرديدند، «زياد بن خصفه» در آن جا حضور داشت، بلافاصله از جا برخاست و گفت:

اي امير مؤمنان، نبودِ آنان براي ما چندان مهم نيست كه اين گونه شما را متأثر ساخته است؛ زيرا بودن آنها بر تعداد ما نمي فزايد و جدا شدنشان از ما، سبب كمي افراد ما نخواهد شد، ولي مي ترسيم كه اينها در زمين فساد كنند و موجب گمراهي افراد زيادي - كه تحت فرمان شما هستند - گردند، اگر اجازه بفرماييد آنان را تعقيب كنم و نزد شما برگردانم؟

امام عليه السلام فرمود: مگر مي داني به چه سمتي روي نهاده اند؟

زياد عرض كرد: خير، اما سؤال مي كنم و رد شان را دنبال مي كنم.

امام فرمود: پس حركت كن، خدا تو را رحمت فرمايد، اما در دير ابوموسي، بمان تا اين كه فرمان بعدي من به تو رسد؛ زيرا اگر آنان در بين مردم ظاهر شوند و مخالفت خود را آشكار سازند، در هر نقطه اي كه باشند كارگزاران من به سرعت گزارش آنها را خواهند داد و در آن صورت تعقيب آنان آسان خواهد شد.(1).

*****

كامل ابن اثير، ج 2، ص 417؛ ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 166؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 130.

زياد در تعقيب خريت و همراهانش

زياد پس از اجازه اميرالمؤمنين عليه السلام به منزل آمد و اصحاب خود را جمع كرد و آنان را از موضوع آگاه ساخت، و به همراه يك صد و سي تن از مردان جنگاور طايفه اش از

شهر خارج شد و پس از اندك زماني به دير ابوموسي رسيد و منتظر رسيدن فرمان امام عليه السلام ماند.

پس از مدتي امام نامه اي به زياد نوشت و دستور داد كه به سرعت به تعقيب خرّيت و يارانش بپردازد و از آنان بخواهد كه نزد اميرالمؤمنين عليه السلام باز گردند و اگر قبول نكرده و زير بار نرفتند، با آنان پيكار نمايد.

حامل نامه عبداللَّه بن وائل بود كه پس از كسب اجازه از امام بي درنگ به راه افتاد و نامه امام را به زياد رساند و خود نيز همراه او به سوي نِفَّر به راه افتاد، اما هنگامي كه به نِفَّر رسيدند، مطلع شدند كه خرّيت و يارانش از اين نقطه گذشته اند و به سوي منطقه جَرجَرايا(1) حركت كرده اند، زياد و يارانش رد آنان را دنبال كردند تا به محلي به نام «مذار» رسيدند، معلوم شد كه خرّيت و همراهشان زودتر به اين نقطه رسيده و يك شبانه روز در آن مانده و به اندازه كافي استراحت نموده اند، و همين كه زياد و نيروهاي تحت امرش را مشاهده نمودند، در مقام فرار و ترك محل برآمدند.(2).

ياران خرّيت با مشاهده زياد و همراهانش درصدد فرار بودند كه در اين لحظه خرّيت پيش آمد و گفت: بگوييد ببينيم چه مي خواهيد بكنيد؟

زياد كه مرد هوشمند و با تجربه اي بود گفت: مي بينيد كه ما فعلاً خسته راه و كوفته سفريم و آنچه كه ما براي آن آمده ايم، صلاح نيست كه درباره اش آشكارا صحبت كنيم؛ بنابراين صبر كنيد تا ما هم قدري استراحت كنيم و بعد از آن، هر دو

به اتفاق هم به كناري رفته و با هم صحبت مي كنيم، اگر تو صحبت هاي مرا به صلاح خود دانستي، آن را مي پذيري، و اگر ما سخنان تو را خيرخواهانه يافتيم، آن را قبول مي كنيم.

زياد با اين برخورد عاقلانه و گفت و گوي حكيمانه، آنان را مجاب كرد تا در آن محل بمانند تا چاره اي بينديشد؛ لذا خرّيت هم قبول كرد.

زياد پس از رفع خستگي ميان ياران خود ايستاد و گفت: تعداد ما تقريباً با تعداد نيروهاي خرّيت برابر است و تصور مي كنم كه كار ما به جنگ انجامد؛ بنابراين صبور و مقاوم باشيد و از خود ضعفي نشان ندهيد.

زياد سپس با پنج نفر از يارانش به «خرّيت بن راشد» و يارانش نزديك شد و گفت: اي خرّيت، چه چيزي سبب شد كه تو بر اميرالمؤمنين عليه السلام و نيز بر ما خشم گيري و راه خود را از راه ما جدا سازي و ما را تنها بگذاري؟

خرّيت گفت: من دوست شما را امام نمي دانم و راه و رسم شما را نمي پسندم. و خواستار بازگشت مسئله تعيين امام به شورا هستم.

زياد گفت:

واي بر تو، آيا مگر مردم بر امامت علي عليه السلام اجتماع نكردند و آيا فكر مي كني مردم بتوانند شخصي را براي امامت امت بيابند كه مثل علي عليه السلام در خداشناسي و علم و فقاهت و آشنايي با سنت پيامبر صلي الله عليه و آله برابري كند؟ گذشته از اين كه در قرابت و خويشاوندي نزديك با پيامبر خدا و سوابقِ درخشاني در جهاد في سبيل اللَّه كسي هم پاي او نيست.

خرّيت گفت: همان است

كه گفتم و سخن تو را قبول ندارم.

زياد در مقام دليل بر محكوميت خرّيت پرسيد: به چه جرمي زاذان - آن مرد مسلمان و بي گناه - را به قتل رسانديد؟

خرّيت گفت: من او را نكشتم، عده اي از يارانم او را به قتل رساندند.

زياد گفت: پس قاتلان او را به ما تحويل بده.

خرّيت گفت: قادر به چنين كاري نيستم و امكان ندارد.

زياد گفت: پس تو عامل اين قتل هستي، و در اين موقع زياد و خرّيت ياران خود را فراخواندند و در مقابل هم قرار گرفتند و بدين ترتيب جنگ شديدي شروع شد.

شدت جنگ به حدي بود كه نيزه ها و شمشيرها كج شده و شكستند و اسبان و اشتران پي شدند و تعداد زخمي ها از حد معمول گذشت و دو نفر از ياران زياد شهيد شده و پنج تن از ياران خرّيت به قتل رسيدند و خود زياد هم مجروح شد.

چون شب فرا رسيد و تاريكي ميان آنها جدايي افكند، خرّيت از تاريكي شب استفاده كرد و با همراهانش فرار كرد، اما زياد به تعقيب آنها پرداخت. وقتي به بصره رسيدند، مطلع شدند كه خرّيت بن راشد به اطراف اهواز گريخته است و در نقطه اي از آن ديار مستقر شده و عده اي از ياران و هم فكرانش هم به او پيوسته و تعدادشان حدود دويست نفر شده است؛ لذا نامه اي به امام نوشت و حضرت را از استقرار خرّيت با نيروهاي تازه نفس در حوالي اهواز مطلع نمود و خاطر نشان ساخت كه فعلاً براي مداواي مجروحان توقف نموده و منتظر رسيدن دستور جديد از سوي شما هستم.

حضرت بلافاصله

نامه اي فرستاد و ضمن تقدير از زياد و يارانش دستور بازگشت آنان به كوفه را صادر نمود. سپس «معقل بن قيس» را با دو هزار مرد جنگي براي سركوبي خرّيت و يارانش را به تعقيب خرّيت بن راشد فرستاد.(3).

*****

جرجرايا محلي است بين واسط و بغداد.

جرجرايا محلي است بين واسط و بغداد.

كامل ابن اثير، ج 2، ص 418؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 119؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 133. (تفصيل حركت معقل بن قيس در تعقيب خريت بن راشد را در شرح حال «خريت» و به اختصار در شرح حال «معقل بن قيس» ملاحظه نماييد.

تقاضاي زياد براي تعقيب يزيد بن حجيه

ابراهيم بن هلال مي نويسد: از جمله كارگزاران امير مؤمنان عليه السلام كه به آن حضرت خيانت كرد و به معاويه پيوست. «يزيد بن حُجيه تيمي» از طايفه «بني تيم بن ثعلبه» است و دليل آن غارت بيت المال و ترس از كيفر علي عليه السلام بود. وي در جنگ جمل و صفين و نهروان در ركاب حضرت جنگيد، سپس حضرت او را به حكومت ري و دستبني (شهر بزرگي بين ري و همدان بوده است) منصوب كرد. اما او سي هزار درهم از ماليات هاي دريافتي را كم آورد، و در واقع درهم ها را ربوده بود. وقتي حضرت از كار او آگاه شد، او را تازيانه زد و به زندان انداخت و غلام آزاد كرده خود به نام «سعد» را بر او گماشت، اما - در آن هنگامي كه سعد به خواب رفته بود - يزيد از فرصت استفاده كرد از زندان گريخت و شتر خود را كه آماده بود، بر آن سوار شد و

به جانب شام گريخت و به معاويه پيوست و دو بيت شعر هم سرود كه ترجمه آن اين است:

- من سعد را گول زدم و شترانم مرا هم چون تير به شام رساندند، و كسي كه افضل بود، برگزيدم.

- سعد را هم چنان كه زير عبا خفته بود، رها كردم، سعد غلامي سرگشته و گمراه است.

معاويه هم آنچه را كه يزيد ربوده بود، به او بخشيد و بعداً ايالت ري را به او سپرد. موقعي كه خبر فراري شدن «يزيد بن حجيه» در كوفه منتشر شد، «زياد بن خصفه» نزد امام عليه السلام آمد و عرض كرد: «ابعثني يا اميرالمؤمنين في أثره أردّه اليك؛ اي اميرالمؤمنين مرا از پي او گسيل دار تا او را برگردانم.»

وقتي سخن «زياد بن خصفه» به يزيد رسيد، اشعاري در مذمت او سرود و شعري هم در نكوهش امام فرستاد و در آن شعر خود را از دشمنان اميرالمؤمنين عليه السلام قلمداد كرده بود.

حضرت بر او نفرين كرد و پس از نماز به يارانش فرمود: دست هايتان را بلند كنيد من به او نفرين مي كنم و شما آمين بگوييد. امام در نفرين به او چنين گفت:

اللّهم انّ يزيد بن حجية هرب بمال المسلمين، و لحق بالقوم الفاسقين، فاكِفنا مكرَهُ و كيدَهُ و أجزهِ جزاء الظالمين؛

پروردگارا، همانا يزيد بن حجيه با اموال مسلمانان گريخته و به قوم تبهكاران پيوسته است، خدايا مكر و كيد او را كفايت كن و كيفر ستمكاران را به او عنايت نما.

مردم دست هاي خود را بلند كرده و آمين گفتند. در ميان آن جمع، پيرمرد سالخورده اي به نام «عفاق بن شرحبيل تميمي» بود كه

متأسفانه بعد از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام بر ضد «حجر بن عدي» شهادت داد و با شهادت دروغ او و جمعي ديگر، حجر و يارانش به دست معاويه به شهادت رسيدند؛ او در آن جمع پرسيد كه: اين قوم به چه كسي نفرين كردند؟ گفتند: به يزيد بن حجيه!

تعصب فاميلي و قوميت او سبب شد كه ناراحت شود و گفت: دست هايتان خشك باد، آيا بر اشراف ما نفرين مي فرستيد؟ مردم ريختند و او را بيرون مسجد كتك زدند كه نزديك بود، بميرد.

زياد بن خصفه براي جان عفاق از او حمايت كرد و گفت: پسر عمويم را رها كنيد، حضرت علي عليه السلام فرمود: آن مرد را به پسر عمويش واگذاريد، مردم از او دست برداشتند، زياد دست عفاق را گرفت و با او صحبت كرد و نصيحت نمود، اما عفاق گفت: به خدا قسم تا زماني كه زنده ام و بتوانم حركت كنم شما را دوست نمي دارم!

زياد به او گفت: اين براي تو زيان بخش و ناپسند است.

در آن جلسه مسائلي بين زياد و عفاق (پيرمرد سالخورده) رد و بدل شد و مطالبي از روش غلط عفاق و دوستانش يادآوري شد اما بي تأثير بود و عفاق از آن پس هر وقت از كنار آن جمع عبور مي كرد مي گفت: خدايا تو شاهد باش من از مردم بيزاري مي جويم و دوست عثمان بن عفانم! و آنان هم در پاسخ او مي گفتند: پروردگارا تو شاهد باش، ما جزو دوستان علي عليه السلام هستيم و از عثمان بن عفان و هم از تو اي عفاق برائت مي جوييم.(1).

آري، نصايح زياد و

حقانيت امير مؤمنان عليه السلام در روحيه عفاق بن شرحبيل به خاطر تعصب قومي تأثيري نگذاشت و سرانجام او از امامت حضرت علي عليه السلام روي برتافت و با شهادت دروغ در قتل حجربن عدي شركت نمود.

اما موضوع درخواست زياد بن خصفه از امام عليه السلام براي حركت به جانب «يزيد بن حجيه» و سركوب كردن او به توفيق نينجاميد و شرايطي حاصل نشد كه در تعقيب او برآيد.

*****

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 83.

زياد بن كعب بن مرحب

زياد فرزند كعب بن مرحب را از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بوده و كسي است كه نماينده و سفير سيدالشهدا امام حسين عليه السلام براي «اشعث بن قيس» در آذربايجان بود.(1).

*****

رجال طوسي، ص 42، ش 15.

زياد بن نضر حارثي
اشاره

«زياد بن نضر» يكي از مخلص ترين ياران اميرمؤمنان علي عليه السلام و از افسران فداكار آن حضرت در صفين بود، او مردي شجاع و دلاور به شمار مي آمد كه براي احتجاج در كجروي هاي عثمان به مدينه آمد، و سپس با حضرت علي عليه السلام بيعت كرد و در زمره فرماندهان لشكر سپاه علي عليه السلام قرار گرفت و در معركه صفين، رشادت و شجاعت تحسين برانگيزي از خود نشان داد و در راه حقانيت ولايت علي عليه السلام سختي هاي زيادي تحمل نمود.

پيشنهاد زياد در جنگ صفين

گرچه همه فرماندهان سپاه امام عليه السلام بر اين نظر اتفاق داشتند كه بايد كار معاويه را يكسره نمايند؛ اما در اين ميان بعضي از سران مورد وثوق امام عليه السلام چون «عدي بن حاتم» با اعزام نمايندگان و ارسال نامه، خواهان گفت و گوي بيشتري بودند و بعضي ديگر از سران سپاه علي عليه السلام خواهان حركت سريع به سوي شام و جنگيدن با سپاهيان معاويه بودند، از جمله: عمار ياسر، زيد بن حصين طائي، يزيد بن قيس ارحبي، زياد بن نضر و... كه قابل دقت و تأمل است.

نصر بن مزاحم مي نويسد: زياد بن نضر پس از يزيد بن قيس برخاست و گفت: يا اميرالمؤمنين، «يزيد بن قيس» سخنان ناصحانه و دوستانه اي ايراد كرد و هر چه مي دانست، بيان كرد. سپس در ادامه گفت:

اي امير مؤمنان، اينك به خدا توكل و اعتماد كن، و ما را در حالي كه ياري و نصرت داده شده هستي، نزد اين دشمن بفرست، شايد بتوانيم موجب هدايت و نجات آنها شويم و به طور حتم اگر خداوند تعالي نسبت

به آنها اراده خيري كرده باشد، هيچ گاه شما را رها نمي كنند و به كسي كه سابقه و فضيلت شما را ندارد پناهنده نخواهند شد، زيرا نه در همراهي پيامبر صلي الله عليه و آله و نه در سبقت در اسلام و نه در خويشاوندي با پيامبر صلي الله عليه و آله مانند شما نيستند و اگر اينها اجابت نكردند و سخن حق را نپذيرفتند و راهي جز جنگ و قتال برايمان باقي نگذاشتند، در آن صورت نبرد با آنها و دفع فتنه و شرشان براي ما آسان و سبك خواهد بود و در اين صورت از خدا مي خواهيم كه آنان را به سرنوشت برادران ديروزشان (سپاهيان جمل) مبتلا نمايد و نابودشان سازد.

اين گونه سخنان از فرمانده سپاهي جز عشق و ايمان به راه مولا و امامش چيز ديگري متصور نيست.

پس از وي، ديگر فرماندهان سپاه هر كدام سخناني در تاييد اعتقاد و ايمانشان نسبت به امير مؤمنان عليه السلام ايراد كردند و حضرت را در جنگ با معاويه مورد حمايت و تأييد قرار دادند.(1).

*****

ر. ك: وقعة صفين، ص 101؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 180.

امام در توصيه زياد به تقوا

هنگامي كه امام عليه السلام قصد حركت به جانب قرارگاه «نخيله» نمود و فرمان كوچ داد، زياد بن نضر و شريح بن هاني را كه بر قبايل مذحج و اشعري فرمانده قرار داده بود، فراخواند و خطاب به زياد فرمود:

يا زياد، اتّق اللَّه في كلِّ مُمسي و مُصبَح، و خَف علي نفسك الدنيا الغرُور...؛

اي زياد، تقواي الهي را در هر صبح و شام رعايت كن و نفست را از گرفتار آمدن، در دام دنياي فريبنده

پاس دار، و در هيچ حالي از كيد بلاهاي دنيا ايمن مباش و بدان اگر نفس خود را از زنگار بسياري از چيزهاي دوست و دشمن نشويي، هواي نفس بر تو چيره شده و تو را به سوي مضرّات بسياري مي كشاند، پس نفس خود را از ابتلا به ضررها منع نما، و آن را از خيانت و ظلم و تجاوز برحذر دار، من فرماندهي اين جمع از سپاه را به تو داده ام، مبادا در حق زير دستانت ستم كني، و بدان كه برترين بنده خدا نزد پروردگارت، پرهيزكار ترين آنهاست، و همواره از دانايان سپاهت ياد گير و به آنهايي كه چيزي را نمي دانند، بياموز و در برابر افراد سفيه و سبك مغز حلم و بردباري پيشه كن و بدان كه حلم و حوصله خير زيادي در پي خواهد داشت و از آزار و جهالت خودداري نما.

زياد در برابر نصايح مشفقانه امام عليه السلام عرض كرد: اي امير مؤمنان، مرا توصيه اي كامل فرمودي، من حافظ و عامل به سفارش هاي شما و متخلق به اخلاق شما خواهم بود. رشد و كمال بستگي به اجراي فرمان هاي شما دارد و تخلف از عهد و پيمان شما، تباهي و گمراهي را در پي دارد.

آن گاه اميرالمؤمنين عليه السلام، سپاه را به دو بخش تقسيم كرد. هشت هزار نيرو با زياد و چهار هزار را با شريح قرار داد و به هر دو فرمان داد كه از يك راه كنار هم حركت كنند و با يكديگر اختلاف نورزند و در موقع لزوم فرماندهي كل با زياد باشد. اين دوازده هزار نيرو، به عنوان پيش

قراولان سپاهيان امام عليه السلام به سوي صفين حركت كردند.(1).

*****

وقعة صفين، ص 121؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 191 و به اختصار در كامل ابن اثير، ج 2، ص 362؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 565.

رويارويي نيروهاي زياد با سپاه معاويه

نيروهاي تحت فرماندهي زياد و شريح كه مقدمه سپاه امام علي عليه السلام بودند، هم چنان پيش رفتند تا به نزديكي سپاه معاويه رسيدند. «ابو الاعور سلمي» نيز كه فرمانده مقدمه سپاه شام بود با بخشي از سپاه شام در برابر آنان قرار گرفت. ابتدا زياد و شريح از ابو الاعور دعوت كردند كه به اطاعت امير مؤمنان عليه السلام گردن نهد؛ اما او نپذيرفت و خواستار جنگ و نبرد بود.

فرماندهان مقدمه سپاه امام بلافاصله براي حضرت پيام فرستادند كه ما در مرز روم با لشكري از شام به فرماندهي «ابو الاعور سلمي» رو به رو شديم و آنان حاضر به اطاعت از شما نيستند، اينك فرمان خود را براي ما بفرما.

حضرت پس از آگاهي از اين رويارويي به مالك اشتر دستور داد كه فوري خود را به آنها برساند و او را فرمانده تمام نيروها قرار داد. هم چنين حضرت عليه السلام توصيه هايي به مالك كرد و نامه اي هم براي زياد و شريح نوشت و توسط حارث بن جمهان جعفي بر آن دو فرستاد و آنان را به اطاعت از مالك و رعايت حفظ آرامش در نيروها و آغازگر نبودن در جنگ، سفارش نمود.

مالك خود را به زياد و شريح رساند و همان گونه كه امام عليه السلام سفارش كرده بود از شروع جنگ خودداري كردند تا وقتي كه ابو الاعور سلمي جنگ را

شروع نكرد، آنان آغاز به مقابله و جنگ ننمودند.(1).

*****

ر. ك: وقعة صفين، ص 153 - 155؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 566؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 362؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 212.

آغاز نبرد صفين و دلاوري هاي زياد

دو روز اول جنگ بدون اتفاق خاصي پايان يافت. روز سوم نيز عمار ياسر كه فرمانده سواره نظام بود به همراه «زياد بن نضر» به ميدان آمد و از آن سو عمرو عاص با نيروهاي سواره و پياده به صحنه نبرد گام نهاد، هر دو گروه جنگي سخت تر از روز قبل نمودند، اما عمار ياسر با همراهان خود به نيروي پياده نظام دشمن حمله كرد و به زياد بن نضر گفت: تو بر نيروهاي سواره نظام دشمن بتاز. خلاصه در اين روز عمار ياسر و زياد بن نضر موفق شدند تلفات زيادي بر پيكره سپاه دشمن وارد آورند و عمرو عاص را از محل استقرار خود به عقب برانند. سپس زياد بن نضر به پيشنهاد عمار ياسر يك تنه به ميدان آمد و مبارز طلبيد (در آن زمان رسم بر اين بود كه اگر كسي تنها به ميدان مي آمد و مبارز مي طلبيد، فقط يك هماورد به مقابله او مي رفت). «معاوية بن عمرو عقيلي» كه برادر مادري(1) زياد بن نضر و در سپاه شام بود، به مصاف او آمد و پس از نبرد تن به تن هر دو سالم به اردوگاه خود بازگشتند.(2).

زياد درباره شدت جنگ صفين مي گويد: من در صفين همراه علي عليه السلام بودم، يك بار چنان شد كه سه روز و سه شب، پي در پي و بدون وقفه جنگ كرديم

تا جايي كه نيزه ها شكسته و تيرها تمام شد، سپس به شمشير زني روي آورديم، تنور جنگ به حدي داغ شد كه ما و اهل شام در روز سوم با يكديگر گلاويز شده و گريبان يك ديگر را گرفتيم، و در شب سوم، من با هر سلاحي كه در دستم مي آمد، مي جنگيدم، و هيچ سلاحي نماند مگر آن كه در آن شب به كار گرفتم و كار به جايي رسيد كه سنگ و شن و خاك بر چهره هم مي افشانديم و عاقبت با دندان يك ديگر را گاز مي گرفتيم، اين مرحله هم ادامه يافت تا آن كه از شدت خستگي ايستاده و يك ديگر را مي نگريستيم و هيچ كس توان بلند شدن و حمله به هماورد خود را نداشت و نمي توانست به مبارزه ادامه دهد.

سرانجام نيمه شب سوم، معاويه و سوارانش عقب نشستند و علي عليه السلام توانست كشتگان را پشت سر بگذارد. چون صبح شد، اصحاب كشته هاي خود را به خاك سپردند و در نبرد آن روز از سپاه معاويه شمار بيشتري به قتل رسيدند و از جمله «شمر بن ابرهه» كه از نيروهاي مهم سپاه معاويه بود، در آن شب به هلاكت رسيد.(3).

اين همه فداكاري و شجاعت و دلاور مردي از «زياد بن نضر» جز با ايمان و اخلاص به اسلام و امام و حجت خدا چيز ديگري از او نمي توان دانست.

*****

مادر زياد بن نضر و معاوية بن عمرو، «هند زبيديه» نام داشت.

ر. ك: وقعة صفين، ص 214؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 30.

وقعة صفين، ص 369؛ اعيان الشيعه، ج 7، ص

86.

زياد و هدايت خوارج

زياد بن نصر در پاسخ به اهانت هاي خوارج كه امام عليه السلام را به معاويه تشبيه كرده بودند، چنين گفت: به خدا سوگند، علي عليه السلام دست خود را براي بيعت نگشوده و ما هم با او بيعت نكرديم جز براي عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر اسلام (و شما اشتباه مي كنيد و ما را قياس به ياران معاويه مي نماييد) ولكن اكنون كه شما به مخالفت با او برخاسته ايد، شيعيان او دورش جمع شده و عرضه مي دارند: ما دوست دوستان تو و دشمن دشمنان توايم، و ما نيز چنين هستيم؛ زيرا او بر حق و راهش راه هدايت و صراط مستقيم است و هر كسي با او از در مخالفت در آيد، گمراه است و موجب گمراهي ديگران نيز مي شود.(1).

*****

كامل ابن اثير، ج 2، ص 393.

زيد بن صوحان عبدي
اشاره

زيد فرزند «صوحان بن حجر» اهل كوفه و كنيه اش «ابو سلمان» و به نقلي «ابو عايشه» يا «ابو مسلم» يا «ابو عبداللَّه» مي باشد.(1) وي برادر بزرگ سيحان و صعصعه عبدي است.

در اين كه زيد به محضر رسول خدا صلي الله عليه و آله رسيده است يا نه، اختلاف است؛ او شخصيتي فاضل، دين دار، نيكوكار و در ميان طايفه خود (قبيله عبدالقيس) به مقام رياست و آقايي رسيده بود.(2) زيد شخصيتي بسيار با درايت و خردمند بود كه معاويه را در گفتار خود تحت تأثير قرار داد.(3).

جابر جعفي از امام باقر عليه السلام نقل مي كند كه امام عليه السلام در فضيلت «زيد بن صوحان» فرمود:

شهد مع علي بن ابي طالب عليه السلام من التابعين ثلاثة نفر بصفين شهد لهم

رسول اللَّه صلي الله عليه و آله بالجنة و لم يرهم: اويس القرني، و زيد بن صوحان العبدي، و جندب الخير الازدي رحمة اللَّه عليهم؛

سه نفر از تابعين(4) در رِكاب اميرالمؤمنين عليه السلام بودند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله آنان را بدون آن كه ديده باشد، اهل بهشت خوانده است: اويس قرني، جُندب الخير ازدي و زيد بن صوحان عبدي كه رحمت خدا بر همه آنان باد.(5).

در تاريخ دمشق از گروهي نقل شده كه: در جنگ جمل هفتاد نفر از اصحاب بدر و هفت صد نفر از آنان كه زير درخت با پيامبر صلي الله عليه و آله بيعت كردند با علي عليه السلام بودند و در ركابش جنگيدند. سه نفر از تابعين در ركاب امام علي عليه السلام بودند كه پيامبر صلي الله عليه و آله آنها را نديده بود و آنان را به بهشت بشارت داد، آن سه نفر عبارتند از: زيد بن صوحان عبدي، اويس قرن، جندب الخير كه زيد در جمل و اويس در صفين به شهادت رسيد.(6).

*****

اسد الغابه، ج 2، ص 234؛ تاريخ بغداد، ج 8، ص 439.

اسد الغابه، ج 2، ص 234؛ ر. ك: تاريخ بغداد، ج 8، ص 439.

ملاقات زيد با معاويه در تبعيدگاه، در ادامه مي آيد.

ر. ك: همين كتاب، ص 34.

اختصاص مفيد، ص 81.

اعيان الشيعه، ج 7، ص 103.

تبسم زيد به دست بريده

موقعي كه دست زيد بن صوحان در يكي از فتوحات عراق (جلولا يا قادسيه) قطع شد در حالي كه خون از محل دست بريده فوران مي كرد، زيد متبسم بود و بر آن لبخند مي زد.

يكي از مردان قبيله اش در آن محل حاضر

بود به او گفت: «ما هذا موضع تبسم؛ اين چه جاي خنده است؟»

زيد گفت: همانا من از اين حالت اميد ثواب خدا دارم، آيا آن پاداش را با جزع و فزع كه دردي را تسكين نمي دهد از بين ببرم و هيچ گاه هم جبران نمي شود، به علاوه تبسم من بر اين مصيبت، تسليتي است براي بعضي از برادران ايماني كه برادران خود را از دست داده اند.

علي رغم اكرام و احترام زيد از سوي خليفه دوم، عثمان او و ساير اصحاب و ياران پيامبر صلي الله عليه و آله را به خاطر اعتراض به اعمال ضد اسلامي و انساني عثمان مورد آزار قرار مي داد و زيد را به شام تبعيد نمود.(1).

*****

اعيان الشيعه، ج 7، ص 103.

خردمندي زيد نزد معاويه در تبعيدگاه

بلاذري مي نويسد: وقتي زيدبن صوحان و برادرش صعصعه و مالك اشتر و ديگران از طرف سعيد بن عاص والي كوفه و به دستور عثمان بن عفان به شام تبعيد شدند، ابتدا بر «عمرو بن زراره» وارد شدند و عمرو آنها را نزد معاويه برد، معاويه ابتدا آنان را مورد اكرام و احترام قرار داد؛ اما وقتي گفت و گو و مذاكره شروع شد بين مالك اشتر و معاويه سخنان تندي رد و بدل شد كه معاويه به خشم آمد و دستور داد مالك اشتر را زنداني كردند. عمروبن زراره در مقام اعتراض برخاست و عمل معاويه را سرزنش نمود، معاويه دستور داد كه او را هم زنداني كنند، ساير همراهان كه وضع را چنين ديدند سكوت كردند و حرفي نزدند.

معاويه پرسيد: چرا شما چيزي نمي گوييد؟

زيد با زيركي خاص خود كه حكايت از كمال عقل

و درايت داشت، گفت: «و ما يصنع الكلام إن كنّا ظالمين فنحن نتوب، و إن كنّا مظلومين فنحن نسألُ اللَّه العافية؛ سخن فايده اي ندارد، اينك اگر ما ستمكاريم، پس توبه مي كنيم و اگر مظلوميم از خدا عافيت مي طلبيم.»

معاويه تحت تأثير سخن زيد قرار گرفت و گفت: «يا ابا عايشه، انت رجل صدق؛ اي ابو عايشه، تو مرد راست گويي هستي.» پس به او اجازه داد كه به كوفه بازگردد.

بلاذري در ادامه مي نويسد: معاويه نامه اي براي سعيد بن عاص والي كوفه نگاشت و در آن نامه از «زيد بن صوحان» تجليل به عمل آورد و چنين نوشت:

اما بعد، اي سعيد بن عاص، من اجازه بازگشت «زيد بن صوحان» را به منزلش در كوفه دادم؛ زيرا او را مردي با فضيلت و صداقت و برخوردار از روشي پسنديده يافتم، بنابراين تو نيز به او احسان كن و از اذيت به او خودداري نما و همواره با او به دوستي و محبت برخورد كن، او با من عهد بسته كه ديگر از او بدي نبينيم.

زيد هنگام خداحافظي درباره زندانيان (مالك اشتر و عمرو بن زيد) ميان جگري كرد و معاويه پذيرفت و آنان را آزاد كرد.(1) اما هم چنان به رفتار بد عثمان و حاكم كوفه اعتراض كردند كه اين بار به حمص تبعيد شدند.(2).

*****

اعيان الشيعه، ج 7، ص 104.

شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 134.

زيد و بيعت با امير مؤمنان

زيد پس از كشته شدن عثمان در ميان مهاجرين به محضر امام علي عليه السلام آمد و بدون آن كه شك و ترديدي داشته باشد، با حضرت تا پاي جان بيعت كرد.(1) او در موارد بسياري

اين ارادت و عشق خود به ولاي علي عليه السلام را به منصه ظهور و بروز گذاشت. و در جريان جنگ جمل نقش زيادي در ترغيب مردم براي ياري امام عليه السلام داشت و به ابو موسي كه مخالف ياري امام بود به شدت اعتراض كرد.(2).

مورخان شيعه و سني، زيد را از ارادت مندان خاص اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار آورده اند و كسي در اين باره ترديدي از خود نشان نداده است.

شيخ طوسي مي نويسد: زيد از اشراف و نجباي جمل در ركاب اميرمؤمنان عليه السلام بود و به دست سپاهيان جمل به شهادت رسيد و هنگامي كه عايشه از شهادت آن زاهد روزگار با خبر شد چون به او علاقه مند بود كلمه استرجاع «انّا للَّه و انّا اليه راجعون» را بر زبان جاري كرد.(3).

ابن اثير مي نويسد: رؤساي گروهي كه به كوفه آمده بودند (و به امير مؤمنان اخلاص داشتند) و براي جنگ با سپاه جمل در «ذي قار» به سپاه حضرت علي عليه السلام ملحق شدند، عبارتند از: زيد بن صوحان، مالك اشتر، عدي بن حاتم، مسيب بن نجبه و يزيد بن قيس.(4).

*****

الجمل، ص 104.

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 14، ص 10 و 20؛ الجمل، ص 249.

رجال طوسي، ص 41، ش 2.

ر. ك: كامل ابن اثير، ج 2، ص 332.

نامه عايشه و پاسخ زيد

هنگامي كه عايشه در قالب سپاهيان جمل به فرماندهي طلحه و زبير بر شهر بصره مسلط شد و به فرمان او «عثمان بن حنيف» والي و استاندار بصره را ناجوانمردانه زدند و موهايش را تراشيده و از شهر بيرونش كردند، به فكر تقويت سپاه خود و تضعيف نيروهاي

اميرالمؤمنين علي عليه السلام افتاد. در اين راستا نامه اي به زيد نوشت تا او را به خود جذب كند. عايشه در آن نامه براي زيد كمال احترام و شخصيت را قايل شده بود و چنين نوشت:

از عايشه ام المؤمنين و همسر رسول خداصلي الله عليه و آله به فرزند خالص خود زيد بن صوحان. اما بعد، هرگاه نامه من به تو رسيد، فوري اقدام كن و ما را ياري نما، و اگر نخواستي ما را ياري كني، پس در خانه بنشين و مردم را از پيوستن به علي بر حذر دار تا آن كه نامه و دستور بعدي من به تو برسد!

زيد در پاسخ گفت: خدا رحمت كند ام المؤمنين را، جاي بسي تعجب است كه ما را به چيزي دستور مي دهد در حالي كه ما از نظر اسلام به چيز ديگري مكلف شده ايم، اسلام به او دستور داده كه در خانه بنشيند، اما به ما فرمان داده كه به معركه قتال و جنگ برويم در حالي كه عايشه به آنچه دستور داده شده كه خانه نشيني است، ترك مي كند و ما را به آن فرمان مي دهد، و چيزي كه ما بايد انجام دهيم جهاد است و او به ما مي گويد ترك كنيم!(1).

*****

رك: كامل ابن اثير، ج 2، ص 319؛ رجال كشي، ص 67، ش 120؛ الجمل، ص 431.

مبارزه زيد در جنگ جمل و وصاياي او

زيد با جمع زيادي از مردم كوفه در قالب يك لشكر دوازده هزار نفري از كوفه حركت كردند و در «ذي قار» بين راه كوفه و بصره به اميرالمؤمنين عليه السلام و سپاهيانش ملحق و از آن جا عازم بصره

براي جنگ با سپاه جمل گرديدند.

در اين جنگ كه زيد فرماندهي قبيله عبدالقيس را به عهده داشت(1) با دو برادرش سيحان و صعصعه مردانه جنگيدند و از حريم اهل بيت و ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام شجاعانه دفاع كردند وبر خصم پيمان شكن تاختند تا آن كه خود زيد و برادرش سيحان به شهادت رسيدند و صعصعه ديگر برادرشان با جراحت و نيمه جان از معركه نجات پيدا كرد.

و به نقل برخي از مورخان زيد بن صوحان (به جاي سليمان بن صوحان) به دست عمرو بن يثربي به شهادت رسيد و او قبل از آن كه به نبرد با ابن يثربي بشتابد به حضرت علي عليه السلام عرض كرد: «اي امير مؤمنان، من چنين ديدم كه دستي از آسمان به سوي من آمد و گفت: به سوي من بشتاب، اينك من با اجازه شما به مصاف ابن يثربي مي روم، اگر به دست او كشته شدم، مرا غسل ندهيد و با لباس هاي خونينم مرا دفن كنيد؛ زيرا مي خواهم به اين طريق در فرداي قيامت حجتي قوي اقامه كنم.»

زيد با گفتن اين سخنان و بيان اين وصايا وارد ميدان شد و با حريف تنومند سپاه جمل به مبارزه تن به تن پرداخت؛ اما طولي نكشيد زيد هم به دست سردار جمل به شهادت رسيد.

بدين ترتيب سه نفر از ياران و نيروهاي مخلص امير المؤمنين عليه السلام به دست ابن يثربي به شهادت رسيدند. در اين موقعيت عمار ياسر اين صحابي بزرگوار رسول خدا صلي الله عليه و آله و موالي راستين اميرالمؤمنين عليه السلام به ميدان آن مرد بصري رفت، در لحظات اول مبارزه چنان

ضربه اي بر سر ابن يثربي وارد نمود كه به طور نيمه جان نقش بر زمين شد و ديگر قدرت جنگيدن نداشت، عمار بلافاصله جسم نيمه جان او را به اسارت برد و نزد حضرت آورد. امام عليه السلام همين كه پيكر نيمه جان ابن يثربي را ديد دستور داد او را به قصاص خون سه سردار رشيد سپاه خود به قتل برسانند وبه اين ترتيب حكم مرگ او توسط امام عليه السلام صادر شد.(2).

*****

الجمل، ص 320.

ر. ك: الجمل، ص 345؛ تاريخ بغداد، ج 8، ص 440؛ اعيان الشيعه، ج 7، ص 105؛ و در كامل ابن اثير، ج 2، ص 340 و تاريخ طبري، ج 4، ص 530 به جاي زيد بن صوحان نام برادرش سيحان ضبط شده است. ضمناً تفصيل بيشتري در حمل جسد نيمه جان «ابن يثربي» نزد اميرالمؤمنين علي عليه السلام را در شرح حال عمار ياسر و علباء بن هيثم آورده ايم.

زمزمه هاي عارفانه زيد در هنگام شهادت

كشي در كتاب رجال خود به نقل از «عبداللَّه بن سنان» از امام صادق عليه السلام روايت مي كند كه حضرت فرمود: هنگامي كه «زيد بن صوحان» در نبرد جمل هدف حمله سپاه دشمن قرار گرفت و مصدوم گرديد، اميرالمؤمنين عليه السلام سريعاً خود را به وي رساند و بر بالينش نشست و فرمود: «رحمك اللَّه يا زيد، قد كنتَ خفيف المؤنة عظيم المعونة؛ اي زيد، خدا تو را بيامرزد به راستي كه مردي كم توقع اما پشتيباني بزرگ و ياوري توانمند بودي.»

زيد كه هنوز رمقي در بدن داشت سر خود را قدري بلند كرد و گفت:

و به تو اي اميرالمؤمنين، خداوند جزاي خير عنايت فرمايد، پس به

خدا سوگند نيافتم تو را جز اين كه تو عالم به خدايي و جايگاه تو را در كتاب خدا (قرآن) بزرگ و حكيم يافتم و خوب مي دانم كه در سينه شما چيزي جز حضور و تجلي خدا نيست، البته من كوركورانه به شما نپيوستم و از روي خودسري و ناداني وارد پيكار با دشمنان شما نشده ام، چرا كه من خود از امّ سلمه - همسر پيامبر گرامي اسلام - شنيدم كه گفت: از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه مي فرمود: هر كس من مولاي اويم علي نيز مولاي اوست، خدايا دوستداران او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، ياران او را ياري كن و كساني كه از حمايت و پشتيباني او امتناع مي ورزند، شكست و سرافكندگي عطا فرما.

سپس زيد در ادامه با اين زمزمه هاي عارفانه سخن خود را به پايان برد و گفت: «فكرهت و اللَّه أن أخذلك، فيخذلني اللَّه؛ اي علي، به خدا قسم، كراهت داشتم در ياري شما سستي و كوتاهي نمايم كه مورد سرافكندگي و خذلان خداوند قرار گيرم.» اين را گفت و چشم از جهان بست و روح بلندش به عالم ملكوت پرواز كرد.(1).

*****

رجال كشي، ص 66، ح 119؛ اختصاص مفيد، ص 79.

نامه حضرت به ام هاني و يادي از زيد

«زيد بن صوحان» به قدري مورد عنايت امير مؤمنان عليه السلام بود كه از خاطره آن حضرت نمي رفت و در مواقعي به مناسبت از عظمت و شخصيت او ياد مي كرد و فراق او را تلخ و ناگوار مي شمرد، لذا حضرت پس از پيروزي در جنگ جمل نامه هايي به افراد و يا اهالي بلاد

مي نوشت و مسائل مهمي را يادآور شد. از جمله نامه اي به خواهرش «ام هاني بنت ابي طالب» نوشت و در آن يادي از بعضي شهداي جمل از جمله «زيد بن صوحان» نمود.(1).

*****

الجمل، ص 397.

شخصيت زيد در كلام برادرش صعصعه

زيد داراي مروتي بزرگ، اخوتي شريف، منزلتي رفيع و نفسي عزيز بود. او مردي خوش بين و بسيار قابل اعتماد بود، او هم نشين باديه نشينان بود و برخوردار از سينه اي پاك، قلبي صاف و به دور از وسوسه هاي روزگار بود. شب و روز به ياد خداوند بود و تشنگي و گرسنگي برايش مساوي بود. او در امر دنياي خود حريص و شتابنده و آزمند نبود. بسيار سكوت مي نمود و سخن نگه مي داشت. اگر سخني مي گفت به جا و به موقع مي گفت، اراذل و اشرار از او گريزان بودند، و انسان هاي آزاده و نيكوكار دوست و علاقه مند به او بودند.

*****

زيد بن ملفق

شيخ مفيد «زيد بن ملفق» را از جمله كساني مي داند كه با اميرمؤمنان حضرت علي عليه السلام بيعت كرده كه تا پاي جان در جنگ ها از آن حضرت دفاع نمايد.(1).

*****

الجمل، ص 108.

زيد بن وهب جهني

كنيه اش ابوسليمان است كه در عصر جاهليّت به دنيا آمد و در زمان پيامبر صلي الله عليه و آله، اسلام آورد. و به مدينه هجرت كرد، اما موفق به زيارت آن حضرت نگرديد، از اين رو او از تابعين و در زمره اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام است، و به همراه سپاهيان حضرت علي عليه السلام در صفين و نيز در سركوبي خوارج نهروان حضور داشته است.(1).

به گفته برقي وي كتابي جمع آوري كرد كه شامل تمام خطبه هاي علي عليه السلام بود كه حضرت در عيدها و اجتماعات و... ايراد فرموده بود.(2).

او در صفّين حضور داشت و روايت هايي درباره اوضاع صفّين نقل كرده است.(3) او به سال 96 هجري در حكومت حجاج درگذشت.(4).

به نقلي وي در جنگ نهروان شركت داشت و روايت كرده كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: چه كسي از شما از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله شنيده كه فرمود: «يخرج قوم من اُمّتي يقرؤن القرآن، ليس قرآنكم الي قرآنهم بشي ء و لاصلاتكم إلي صلاتهم بشي ء؛ از امت من گروهي (بر اسلام) خروج مي كنند و قرآن مي خوانند كه قرآن آنان شبيه قرآن شما نيست و نماز مي خوانند امام نماز آنان شبيه نماز شما نيست.»(5).

زيد مي گويد: هنگامي كه به «نهروان» رسيديم، اميرمؤمنان عليه السلام به خانه و پلي نگاه كرد و فرمود: «اين خانه «بوران» دخت كسري است و اين هم

قنطره و پل «ديزجان» است و پيامبر صلي الله عليه و آله برايم نقل كرده كه ما از اين مسير مي رويم و در اين خانه، منزل مي كنيم.»(6).

*****

اسدالغابه، ج 2، ص 242؛ ر. ك: الاصابه، ج 2، ص 649؛ معرفة الصحابه، ج 2، ص 366؛ وقعة صفين، ص 232؛ رجال طوسي، ص 42، ش 6 و....

رجال برقي، ص 6.

ر. ك: وقعة صفين، ص 232 و 234 و 242 و....

تهذيب التهذيب، ج 3، ص 239؛ اسد الغابه، ج 2، ص 243.

اسدالغابه، ج 2، ص 242.

تاريخ بغداد، ج 8، ص 441.

زيد بن هاشم المري

نصر بن مزاحم، زيد بن هاشم را از جمله اصحاب علي عليه السلام به شمار آورده كه نام او را در زمره مجروحين جنگ صفين برده است.(1).

*****

ر. ك: وقعة صفّين، ص 558.

حرف (س)

سائب بن بشر

سائب فرزند بشر بن عمرو بن حارث، از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود.

ابن سعد به سند خود نقل مي كند: بشر بن عمرو و سه فرزندش: سائب و عبيد و عبدالرحمن در جمل در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام حضور داشتند و سائب بعدها با مصعب بن زبير بود و كشته شد.(1).

*****

اعيان الشيعه، ج 7، ص 182؛ طبقات الكبري، ج 6، ص 359.

سالم بن ابي جعد اشجعي

«سالم بن ابي جَعد» را از اصحاب اميرمؤمنان حضرت علي عليه السلام است.(1) او ثقه بود و رواياتي از علي بن ابي طالب عليه السلام، ابو هريره، ابن عباس و ديگران نقل كرده است. او عمر طولاني كرده و در 110 سالگي بين سال هاي نود تا صدم هجري از دنيا رفته است.(2).

*****

رجال طوسي، ص 43، ش 9؛ رجال برقي، ص 5.

تهذيب التهذيب، ج 3، ص 244؛ ر. ك: اعيان الشيعه، ج 7، ص 174.

سعد بن حارث انصاري خزرجي

او از انصار خزرجي و از قبيله «بني نجار» است. وي و پدرش از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله بوده اند و او در صفّين نيز حضور داشت و در ركاب علي عليه السلام به شهادت رسيد.(1).

*****

اسدالغابه، ج 2، ص 272؛ الاصابه، ج 3، ص 50؛ المحبر، ص 290؛ الاصابه، ج 3، ص 50.

سعد بن حذيفه بن يمان

شيخ طوسي مي نويسد: «سعد بن حذيفه» از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بوده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 44، ش 27.

سعد بن حميد (ابو عمار)

سعد بن حميد كنيه اش ابو عمار، از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود. وي در صفّين در ركاب آن حضرت جنگيد و در همان نبرد چشمش صدمه ديد.(1).

*****

رجال طوسي، ص 44، ش 29.

سعد بن زياد بن وديعه

شيخ مفيد نقل مي كند: او از انصار اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله است و با اميرالمؤمنين بيعت كرد كه تا پاي جان فداكاري نمايد.(1).

*****

الجمل، ص 106؛ رجال طوسي، ص 44، ش 16.

سعد بن عمران (ابو البختري)[1]

.كنيه او «ابوالبختري» از اصحاب علي عليه السلام بود كه وي را «سعد بن فيروز» نيز ناميده اند. او غلام آزاد شده اي بود كه در «يوم الجماجم» با «ابن اشعث» عزيمت نمود.(2).

*****

سعد بن عمران» كنيه اش «ابو البختري» كه در متن آمده از اصحاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام است. و او غير از آن ابوالبختري، «وهب بن وهب» است كه شيخ در كتاب الفهرست، ص 256، ش 779 وي را عامي المذهب و ضعيف ذكر كرده است.

رجال طوسي، ص 43، ش 10.

سعد بن عمرو انصاري

شيخ طوسي «سعد بن عمرو» را از اصحاب علي عليه السلام به شمار آورده است.(1) شايد همان كسي باشد كه ابن عبدالبر مي گويد: سعد همراه برادرش حارث بن عمرو در جنگ صفّين در ركاب حضرت علي عليه السلام بودند.(2).

ابن حجر نيز مي نويسد: اين دو برادر از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و از گروه انصار و خزرجي مي باشند و در جنگ اُحد و صفين در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام حضور داشتند.(3).

*****

رجال طوسي، ص 44، ش 15.

اعيان الشيعه، ج 7، ص 226.

الاصابه، ج 1، ص 587؛ ر. ك: ج 3، ص 71.

سعد بن فيروز (سعد بن عمران)

«سعد بن فيروز» و به قولي «سعد بن عمران» از اصحاب كوفي اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه به «ابوالبختري» كنيه داشت.(1).

*****

رجال طوسي، ص 43، ش 10.

سعد بن قيس همداني

شيخ طوسي، «سعد بن قيس» را از اصحاب علي عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 44، ش 18.

سعد بن مبشر

او از جمله شيعياني است كه در همان روزهاي اول خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام با حضرت در مدينه بيعت كرد كه تا پاي جان از ولايت و امامت امام عليه السلام دفاع نمايد.(1).

*****

الجمل، ص 109.

سعد بن مسعود انصاري
اشاره

سعد (سعيد)(1) بن مسعود، عموي «مختار بن ابي عبيد ثقفي»(2) و از اصحاب و انصار رسول خدا صلي الله عليه و آله به شمار مي آيد.(3).

سعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل نموده كه فرمود:

كان نوح عليه السلام اذا لبس ثوباً حَمدَ اللَّه، و إذا أكل أو شرب حمد اللَّه، فلذلك سُمّي عبداً شكورا؛

حضرت نوح عليه السلام هرگاه لباسي به تن مي كرد، حمد خدا مي نمود و هر گاه چيزي مي خورد يا آبي مي نوشيد، حمد خدا را مي كرد، از اين رو عبدِ شكور ناميده شد.(4).

شيخ طوسي او را «سعيد بن مسعود» و در زمره اصحاب امام علي عليه السلام ثبت كرده است. (رجال طوسي، ص 44، ش 23)؛ ابن ابي الحديد نيز در شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 27 حاكم مدائن را «سعد بن مسعود» و در ص 42 «سعيد بن مسعود» ثبت كرده است.

مختار همان شخصيتي است كه پس از واقعه جان گداز كربلا و شهادت سيدالشهدا، و شهادت اصحاب و فرزندانش قيام كرد و انتقام خون آن عزيزان را از قاتلانشان گرفت (مختصري از شرح حال او در ترجمه رفاعة بن شداد گذشت).

*****

اسد الغابه، ج 2، ص 294.

اعيان الشيعه، ج 7، ص 230.

حكومت سعد در مدائن

سعد بن مسعود جزو كارگزاران دولت كريمه اميرالمؤمنين عليه السلام بود و از جانب آن حضرت به امارت و فرمانداري مدائن منصوب شد و تا دوران خلافت امام حسن مجتبي عليه السلام در اين سمت باقي بود.

طبق نقل نصر بن مزاحم، حضرت علي عليه السلام او را قبل از آن كه بر مدائن منصوب كند بر استان «زوابي»(1) گمارد.(2) و در جنگ

جمل او را امير بر قبايل قيس و عبدالقيس قرار داد.(3) و پس از استقرار در كوفه و قبل از جنگ صفين، او را به عنوان فرماندار مدائن انتخاب كرد. او در اين سمت بود و امام حسن عليه السلام در روز ساباط به او پناه برد.(4).

*****

در توضيح «استان زوابي» در حاشيه وقعة صفين، ص 11 چنين آمده است: در عراق چهار نهر بوده است: دو نهر بالاي بغداد و دو نهر پايين آن كه به هر كدام زاب گويند، و به هر يك از اين نهرها، زابي هم اطلاق شده كه جمع آن «زوابي» مي باشد.

وقعة صفين، ص 11.

شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 193.

ر. ك: بحارالانوار، ج 32، ص 357؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 565.

سعد در تعقيب گروهي از خوارج

پس از ظهور خوارج، «عدي بن حاتم» كسي را نزد سعد بن مسعود ثقفي فرستاد و او را از خطر فتنه و احتمال اشغال اين شهر به دست خوارج مطلع ساخت.

سعد پس از دريافت اين هشدار سرّي، دروازه هاي شهر را بست و خود با جمعي از نيروهاي مسلح براي تعقيب آنان از شهر خارج شد و «مختار بن ابي عبيده» را در مدائن گماشت. اين خبر كه به عبداللَّه بن وهب راسبي (رئيس خوارج) رسيد، راه خود را عوض كرد و با احتياط به سمت بغداد حركت كرد. سعد بن مسعود همراه پانصد سوار در منطقه كرخ بغداد با عبداللَّه بن وهب روبرو گرديد.

عبداللَّه بن وهب با حمايت سي سواركارِ جنگجو در مقابل نيروهاي سعد ايستادند و ساعتي جنگ كردند، ولي ياران سعد دست از جنگ برداشتند و به سعد گفتند: بهتر است آنها را

رها كني و موضوع را در گزارشي به سمع اميرالمؤمنين برساني اگر ايشان به تعقيب آنان دستور داد، آن وقت آنها را تعقيب مي كنيم و اگر هم شخص ديگري را براي اين كار در نظر گرفت چه بهتر كه به سلامت مانده اي.

اما سعد پيشنهاد همراهان را نپذيرفت و به جنگ و قتال ادامه داد. ولي عبداللَّه ابن وهب و يارانش در تاريكي شب از معركه گريخت و از دجله عبور كرد و به ياران خود يعني خوارج نهروان پيوست.(1).

*****

تاريخ طبري، ج 5، ص 75.

سعد در زمان خلافت امام حسن

پس از آن كه امام مجتبي عليه السلام در جنگ با معاويه دريافت كه با پيوستن برخي از سران سپاهش به معاويه و تفرقه در ميان نيروهاي همراهش ديگر توان جنگيدن ندارد، به ناچار پيشنهاد متاركه جنگ و به تعبير معروف پيمان صلح با معاويه را پذيرفت. پس از قرارداد صلح، تعدادي از ياران او محافظت از جان امام حسن عليه السلام را بر عهده گرفتند، اما سنان بن جراح به صورت غافلگيرانه به امام عليه السلام يورش برد و حضرت را مجروح ساخت، به گونه اي كه امام بي هوش شد. امام حسن عليه السلام پس از لحظاتي به هوش آمد، فوراً همراهان زخم را بسته و او را به مدائن بردند كه سعد بن مسعود حاكم آن جا بود و امام حسن در مدائن مدتي ماند تا آن كه زخمش بهبودي يافت.(1).

هنگامي كه امام حسن عليه السلام در مدائن نزد سعد بن مسعود جهت معالجه و مداوا بود، روزي مختار بن ابي عبيد ثقفي كه در آن زمان جوان بي تجربه و طالب مقام بود، به سعد

گفت كه امام مجتبي را دستگير و به نزد معاويه بفرست تا خراج و ماليات يك ساله جوخي را ببخشد! اما سعد از پيشنهاد مختار ناراحت شد و گفت:

خداوند رويت را سياه و زشت گرداند، من كارگزار پدر او هستم و او به من اطمينان كرد، و باعث افتخار من شده است، آيا رسول خدا صلي الله عليه و آله را فراموش كنم؟ و نسبت به فرزند دختر و حبيبه اش به او احترام نگذارم؟

بعد از آن سعد طبيبي آورد كه مسئول حفاظت و طبابت امام مجتبي عليه السلام گرديد تا حضرت بهبودي يافت.(2).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 26؛ ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 159؛ ارشاد مفيد، ج 2، ص 12.

بحارالانوار، ج 44، ص 27.

سعد بن وهب همداني

شيخ طوسي، «سعد بن وهب» را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 43، ش 11.

سعد مولي علي

سعد مولي (غلام آزاده شده) اميرمؤمنان امام علي عليه السلام و از اصحاب(1) بلكه از خواص اصحاب حضرت و از قبيله «نصر» بود.(2).

*****

رجال طوسي، ص 43، ش 7.

رجال برقي، ص 4.

سعيد بن ثور سروسي

سعيد(1) بن ثور از اصحاب علي عليه السلام بود كه در صفّين نيز حضور داشت.(2).

*****

در تاريخ طبري «سفيان بن ثور سدوسي» آمده است.

وقعة صفين، ص 290؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 34.

سعيد بن حذيفه

سعيد فرزند حذيفة بن يمان، از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود كه در صفّين حضور داشت.

پدرش حذيفه به دو فرزندش (سعيد و صفوان) وصيت كرد كه ملازم اميرالمؤمنين بوده و در ركاب ايشان بجنگند.(1) از اين رو هر دو برادر در صفين حضور يافتند و در سال 37 هجري در ركاب آن حضرت به شهادت رسيدند.(2).

*****

شرح اين وصيت و نيز شرح حال حذيفةبن يمان را در ترجمه حذيفه در همين كتاب ملاحظه نماييد.

اعيان الشيعه، ج 7، ص 236.

سعيد بن سرح (ابي سرح)

سعيد بن سرح جزو شيعيان و ارادتمندان علي عليه السلام در كوفه بوده كه مورد خشم و غضب زياد بن ابيه حاكم كوفه قرار گرفت و ناچار به جلاي وطن شد و به امام حسن مجتبي عليه السلام پناهنده شد.

زياد وقتي از فرار او مطّلع شد، تمام اموالش را مصادره و برادر و فرزندان و همسرش را حبس كرد و خانه اش را نيز ويران نمود.

امام حسن مجتبي عليه السلام وقتي خبردار شد كه زياد، خانه سعيد را خراب و اموالش را مصادره و بستگانش را حبس كرده، نامه اي به زياد نوشت: و او را متهم نمود كه به سعيد آزار رسانده و خانواده را زنداني و اموالش را غارت نموده اي....

زياد چون نامه حضرت را قرائت كرد، خشمگين شد و پاسخ امام را به نحو ناشايست داد. آغاز نامه چنين است: «از زياد بن ابي سفيان به حسن بن فاطمه! اما بعد... من حاكم هستم و تو رعيتي....»

اين نامه حكايت از عمق رذالت و پستي زياد و دشمني او با علي عليه السلام و خاندانش دارد. امام مجتبي عليه السلام چون نامه زياد را خواند،

لبخندي زد و موضوع را براي معاويه نوشت و نامه زياد را هم ضميمه آن كرد و به شام فرستاد. (چون طبق قرارداد صلح، معاويه و كارگزارانش حق نداشتند متعرض ياران و دوستان علي عليه السلام بشنوند لذا اين عمل، نقض پيمان به حساب مي آمد). و براي زياد هم فقط دو كلمه نوشت كه چنين بود: «از حسن پسر فاطمه به زياد پسر سميه، اما بعد، همانا كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرموده است: فرزند از بستر و براي پدر است و براي زناكار سنگ است. و السلام.»(1).

هنگامي كه معاويه نامه اي را كه زياد براي امام حسن عليه السلام نوشته بود، خواند، شام بر او تنگ شد و فوري نامه اي با عتاب و خطاب براي زياد نوشت:

اما بعد، حسن بن علي نامه تو را كه در پاسخ نامه او در مورد ابن سرح نوشته بودي، براي من فرستاده است....

اينك چون اين نامه من به دست تو رسيد، آنچه از سعيد بن ابي سرح در دست داري، رها كن و خانه اش را بساز و اموالش را بر او برگردان و متعرض او مباش و من براي حسن - كه بر او درود باد - نوشته ام كه سعيد را مخير كند، اگر مي خواهد پيش او بماند و اگر مي خواهد به سرزمين خود برگردد و تو را هيچ تسلطي بر او نيست نه زباني و نه به گونه ديگر. اما اين كه نامه ات براي حسن را به نام خودش با اضافه به نام مادرش نوشته اي و او را به پدرش نسبت نداده اي، حسن از كساني

نيست كه به او اهانت شود، اي بي مادر، مي داني كه او را به چه مادر بزرگواري نسبت داده اي، مگر نمي دانستي كه او فاطمه دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله است و انتساب به او اگر مي دانستي و مي انديشيدي براي حسن افتخارآميز تر است.(2).

معاويه، پايين نامه اشعاري هم نوشت كه از جمله اين ابيات است:

أما حسنٌ فابنُ الذي كان قبلَه

اذا سار الموت حيث يسير

و هل يلد الرّئبال الا نظيره

و ذا حسنٌ شبه له و نظير(3).

- همانا حسن پسر كسي است كه پيش از او بود و چون حركت مي كرد مرگ هم با او همراه بود.

- مگر شير ژيان جز مانند خود، چيزي مي زايد و اينك حسن شبيه و نظير همان شير است.

*****

اشاره به اين كه تو از زنا به دنيا آمده اي و فرزند پدر نيستي و نسبت تو به ابوسفيان طبق فرمايش رسول خدا صلي الله عليه و آله نابجا است.

در شرح حال «زياد بن ابيه» ذكر اين نامه و جواب آن آمده است.

شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 194 - 195.

سعيد بن سعد انصاري ساعدي

در صحابي بودن سعيد بن سعد انصاري (ساعدي) اختلاف است. برخي مثل ابن عبداللَّه معتقدند او از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله بوده است؛ ولي ابن حبان مي گويد: او از ثقات تابعين است.

سعيد، در زمره شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام قرار گرفت و از طرف آن حضرت به ولايت يمن منصوب گرديد.(1).

*****

تهذيب التهذيب، ج 3، ص 328؛ اعيان الشيعه، ج 7، ص 239.

سعيد بن عبداللَّه ازدي

سعيد بن عبداللَّه از قبيله بني ثعلبه و از ياران اميرمؤمنان عليه السلام است كه با برادرش «عجل بن عبداللَّه» در جنگ صفّين همراه حضرت مجاهدت كرد و هر دو به سال 37 هجري در همين جنگ به شهادت رسيدند.(1).

*****

وقعة صفّين، 263؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 27 و ج 4، ص 540.

سعيد بن عبيد طائي

سعيد بن عبيد از شيعيان و ياران اميرمؤمنان عليه السلام بود كه در صفّين حضور داشت.

هنگامي كه حضرت علي عليه السلام براي عزيمت به صفّين وارد «ربذه» شد، جمع كثيري از قبيله «طيّ» نزد ايشان آمدند، شخصي به حضرت عرض كرد: اينها مرداني از قبيله طي هستند، بعضي از آنان قصد دارند، شما را در اين جنگ همراهي كنند و گروهي تنها براي ديدار و عرض سلام و تحيت آمده اند.

حضرت عليه السلام فرمود: «جزي اللَّه كلاً خيراً و فَضَّلَ اللَّهُ المُجاهدِين عَلَي القاعدِين أجراً عظيماً؛ خداوند هر دو گروه را جزاي خير دهد، لكن خدا مجاهدان را بر خانه نشينان فضيلت بخشيد و برايشان اجر عظيمي مقرر داشت.»

از ميان آن جمع «سعيد بن عبيد طائي» برخاست و گفت:

اي اميرمؤمنان! برخي از مردم به راحتي مي توانند به وسيله زبان خود پرده از اسرار ضمير خويش بردارند و واقعيت درونشان را براي ديگران بيان كنند، اما به خدا قسم من نمي توانم از آنچه كه در دل دارم، سخن بگويم ولي با اين حال سعي مي كنم به ياري خداوند، مقصودم را به عرض شما برسانم: من در خفا و آشكارا مدافع شما هستم و در همه جا با دشمن شما خواهم جنگيد. و نيز به سبب فضل والا و قرابت شما

به رسول خدا صلي الله عليه و آله حقي كه شما مستحق آن هستيد، كسي از اهل زمان را لايق آن نمي بينم.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام در پاسخ وي فرمود:

«رحمك اللَّه، قد أدّي لسانك عما يجنَّ ضميرك؛

خداوند تو را مشمول رحمتِ خود قرار دهد، به راستي زبانت مراد دلت را به خوبي ادا كرد.»

وي بعد از ملازمت با حضرت، در صفّين پس از مجاهدت فراوان به شهادت رسيد.(1).

*****

تاريخ طبري، ج 4، ص 478.

سعيد بن قيس همداني كوفي
اشاره

سعيد فرزند قيس، برادر يزيد بن قيس از بزرگان و پارسايان تابعين(1) بود. وي از بني ارحب از قبيله همدان مي باشد و در ميان قبيله خود رياست داشته و مجاهدي غيور و شاعري حماسه سرا بوده است. او از فدائيان امير مؤمنان عليه السلام بود و در اجراي دستورهاي آن حضرت كوتاهي نمي كرد و در جنگ جمل و صفين از سواركاران دلير و شجاعان معروف سپاه علي عليه السلام به شمار مي آمد.(2).

*****

ر. ك: همين كتاب، ص 34.

رجال طوسي، ص 44، ش 18 و ص 69، ح 124.

در جنگ جمل

هنگامي كه اميرالمؤمنين علي عليه السلام از مذاكره و گفت و گو با عايشه و طلحه و زبير مأيوس شد و دانست آنها غير از جنگ و خون ريزي راه ديگري برنمي تابند و عده اي از شيعيانش را بدون جرمي به قتل رسانده اند، به ناچار براي جنگ با آنان سپاه خود را منظم كرد و براي هر گروهي، فرماندهي تعيين نمود. بر پياده نظام مذحج، شريح بن هاني و... و بر گروه همدان، سعيد بن قيس را منصوب كرد و عمار را بر كل سپاه فرماندهي داد.(1).

سعيد در جنگ جمل اشعاري را سرود كه متضمن معناي ولايت و وصيت اميرالمؤمنين عليه السلام است.

سعيد در نبرد جمل، در ميسره (جناح چپ) سواركاران سپاه علي عليه السلام خدمت مي كرد و در اين جنگ با حماسه هاي بزرگ خود، بارقه هاي اميد به فتح را در دل سپاهيان امام عليه السلام زنده كرد و موجب سرور ياران خود گرديد.(2).

*****

الجمل، ص 319.

اعيان الشيعه، ج 7، ص 243.

در جنگ صفين

زماني كه اميرالمؤمنين عليه السلام براي نبرد با قاسطين، عازم صفين شد، ابتدا فرماندهان و رهبران نظامي قبايل و طوايف هفت گانه كوفه را برگزيد؛ يكي از اين رهبران نظامي، سعيد بن قيس همداني بود، كه حضرت امير عليه السلام وي را به فرماندهي نيروهاي همدان و نيروهاي حمير - كه همراه با نيروهاي همدان بودند - منصوب كرد.(1).

در جنگ صفين، اشعث بن قيس كندي رياست دو طايفه «كنده» و «ربيعه» را بر عهده داشت. اميرالمؤمنين عليه السلام وي را در مسير صفين از مسند رياستش بركنار و «حسّان بن مخدوج» را به فرماندهي اين دو قبيله منصوب كرد.

اشعث از اقدام حضرت علي عليه السلام سخت دلگير شد و همين امر باعث شد كه گروهي از يمني ها اعتراض كرده و بر اقدام امام عليه السلام خرده بگيرند. هنگامي كه سعيد از اين موضوع باخبر شد، بسيار خشمگين شد و بي درنگ نزد اهالي معترض يمن رفت و خطاب به آنان چنين گفت:

اي جماعت يمني، من تا كنون گروهي تنگ نظر و بدانديش تر از شما نديده ام، اگر از علي سرپيچي كنيد آيا شما براي رسيدن به دشمن او وسيله اي داريد؟ آيا معاويه بدل خوبي براي علي است؟ و يا شام جانشين خوبي براي عراق است؟ يا ربيعه در ميان طايفه «مضر» ياوري سراغ دارد؟ پس شما براي چه اين گونه به اقدام صائب اميرالمؤمنين عليه السلام اعتراض مي كنيد و چهره درهم مي كشيد؟ لذا سخن همان است كه او مي فرمايد و اقدام همان است كه او معمول مي دارد.(2).

امام تلاش فراواني كرد كه بتواند جلوي جنگ را بگيرد، لذا افرادي مثل بشير بن عمرو انصاري، و سعيد بن قيس همداني و شبث بن ربعي را نزد معاويه فرستاد تا شايد او را از جنگ و خون ريزي باز دارد و با صلح و مذاكره مسائل و مشكلات رفع شود؛ اما معاويه در عوض پاسخ تندي داد و اعلان كرد ميان ما و شما جز شمشير نخواهد بود و آنها با دست خالي به جانب امام عليه السلام بازگشتند و نظر معاويه را به حضرت امير عليه السلام رساندند.(3).

سپس گروهي از قاريان عراق و شام كه سي هزار نفر بودند در كنار صفين قرار گاهي زدند و سران آنان

چون علقمة بن قيس، عبيده سلماني، عبداللَّه بن عتبه و عامر بن عبدالقيس كه از شاگردان «عبداللَّه بن مسعود» بودند، شروع به آمد و شد ميان سپاهيان حضرت علي عليه السلام و معاويه نمودند و مدت سه ماه اين رفت و آمد ادامه داشت. معاويه هر چه مي توانست دليل و مدرك براي جنگ و خون ريزي ارائه مي داد، اما همين كه نزد امام عليه السلام مي آمدند و پاسخ معاويه را مي شنيدند، قانع مي شدند و مجدداً به معاويه مراجعه مي كردند و نظر اميرالمؤمنين عليه السلام را به او مي گفتند؛ اما سرانجام معاويه حاضر نشد تن به حق دهد و عاقبت آماده جنگ شد.(4).

*****

وقعة صفين، ص 117.

وقعة صفين، ص 137.

ر. ك: وقعة صفين، ص 188 و 187.

تفصيل مطلب در شرح حال «علقمة بن قيس» خواهد آمد.

دلسوزي سعيد براي امام

روزي حضرت علي عليه السلام در جنگ صفين، از قرارگاه خود خارج شد و از كنار خطوط مقدم نبرد گذر كرد، آن حضرت عليه السلام در حالي كه فقط نيزه كوتاهي در دست داشت با «سعيد بن قيس همداني» برخورد كرد؛ وي از روي دلسوزي و ارادت به حضرت عليه السلام عرض كرد: «أما تخشي يا اميرالمؤمنين، أن يغتالك أحدٌ و أنت قُربَ عدوِّك؟ اي امير مؤمنان، آيا با آن كه نزديك دشمن هستيد بيم نداريد كه كسي غافلگير تان كند؟»

حضرت علي عليه السلام در پاسخ او فرمود:

إنّه ليس من أحدٍ إلّا و عليه من اللَّه حَفَظةً يَخفظونَه مِن أن يَتردَّي في قليبٍ، أو يخرَّ عليه حائطٌ، أو تُصيبَه آفةٌ؛ فإذا جاءَ القَدَر خَلُّوا بينَه و بينه؛

هيچ كسي نيست مگر آن كه از سوي

خداوند نگهباناني براي حفظ او گماشته شده اند كه او را از اين كه در چاهي سقوط كند و يا زير آواري بماند و يا به آفت و بلايي گرفتار شود، محافظت مي كنند؛ و چون تقدير فرا رسد اين نگهبانان در مقابل تقدير، او را رها مي كنند.(1).

*****

وقعة صفين، ص 250؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 5، ص 199.

مبارزه سعيد بن قيس با شخص معاويه

نصر از «عمر سعد» نقل مي كند: پيش از كشته شدن عبيداللَّه بن عمر در روزهايي از جنگ صفين، چون كار بر معاويه خيلي سخت و سنگين شده بود، روزي عمرو عاص، بسر بن ارطات، عبيداللَّه بن عمر بن خطاب و عبدالرحمان بن خالد بن وليد را فرا خواند و به آنان گفت: مقام و اهميت تني چند از ياران علي در ميان قوم شان مرا اندوهگين كرده و آنان عبارتند از: سعيد بن قيس همداني، مالك اشتر، و از انصار: هاشم مرقال، عدي بن حاتم و قيس بن سعد بن عباده. فردا خود من با سعيد بن قيس و قومش روبرو مي شوم و شرّ او را برطرف خواهم كرد، اما تو اي عمرو عاص با هاشم مرقال نبرد خواهي كرد، و تو اي عبيداللَّه بن عمر با مالك اشتر روبرو مي شوي و با او مي جنگي، و اما تو اي عبدالرحمان بن خالد با عدي بن حاتم مي جنگي و من اين كار را به نوبت و در پنج روز مقرر مي دارم كه هر روز از آن يكي از شما باشد و شما فرماندهي همه سواران را بر عهده خواهيد داشت؛ بنابراين آماده باشيد. آنها هم اعلان آمادگي كردند.

فرداي آن روز

معاويه صبح زود شخصاً در حالي كه تمام سواران را آماده كرده بود به جانب قبيله همدان حركت كرد و چنين رجز مي خواند: «از اين پس هيچ كشته و مجروحي را هرگز حرمتي نخواهد بود تا به زودي عراق را با شومي و خشونت تصرف كنم و در همه روزگار سوگوار عثمان بن عفان خواهم بود.»

معاويه آرام آرام اندكي ميان سواران نيزه زد و هجوم آورد و در آن هنگام با شعار هميشگي خود شعار داد و در اين ميان «سعيد بن قيس» فرمانده نيروهاي همدان اسب خود را را ركاب زد و به سوي شخص معاويه شتافت و با خود معاويه به نبرد تن به تن پرداخت و جنگ سختي بين اين دو انجام شد، اما شب فرا رسيد و تاريكي حايل شد و معاويه جان سالم بدر برد.

همدانيان مي گويند: نزديك بود سعيد، معاويه را از پاي درآورد ولي متوجه شد كه او گريخته است. سعيد تأسف و حسرت خود را چنين بيان كرد:

يا لهف نفسي فاتني معاويه

فوق طِمِرٍّ كالعُقاب هاويَه

إن يَعُدِ اليومَ فكفِّي عاليه

- اي واي بر من، معاويه بر اسبي سركش همچون عقاب دوزخ گريخت.

- و اگر امروز بازگردد قدرت بسيار من او را كافي است.(1).

وقتي كه معاويه شكست را احساس كرد به عمروعاص دستور داد كه افراد قبايل «عك» و «اشعري» را به مقابله با همدانيان - از سپاه امام علي عليه السلام - گسيل كند و آنها به شرط دو برابر شدن حقوقشان پذيرفتند اما در مقابل، همدانيان، به فرماندهي سعيد بن قيس، بدون توجه به متاع دنيا، با «عكي»ها به نبرد سختي پرداختند و از زبان «منذر

بن ابي حميصه» - فردي دلير و شاعر - خطاب به امام گفتند: اي علي، بدان كه ما در برابر اين سرا به سراي ديگر و به عراق در برابر شام و به تو در برابر معاويه خشنوديم؛ به خدا سوگند كه آخرت ما از دنياي آنان و عراق ما از شام آنان بهتر است و پيشواي ما از پيشواي آنان بسي راه يافته تر مي باشد، اينك دست ما را بر جنگ بگشاي و از سوي ما به نصرت و پيروزي اعتماد كن و ما را تا پاي مرگ پيش ببر.»

امير مؤمنان عليه السلام در پي سخنان منذر فرمود: «حسبك اللَّه يرحمك اللَّه؛ خداوند تو را كافي است و تو را رحمت كند.» سپس او و قومش را ستود.

وقتي اشعار(2) منذر به گوش معاويه رسيد، گفت: به خدا سوگند، افراد مورد وثوق علي را به دنيا متمايل خواهم كرد و ميان آنان آن قدر مال تقسيم مي كنم تا دنياي من بر آخرت علي پيروز شود.(3).

اما آنها كه واقعاً دل در گرو ولايت داشتند، فريب مال و منال را نخوردند و سعيد بن قيس يكي از اين افراد بود.

*****

ر. ك: وقعة صفين، ص 426 - 430؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 70.

چند بيت از اشعار او چنين است:

إن عكّاً سألوا الفرائض و

الأشعر سالوا جوائِزاً بثنيَّة

تَركوا الدِّين للعطاء و للفر

ض، فكانوا بذاك شر البريّة

وسألنا حُسن الثواب من اللَّه

و صَبراً عَلَي الجِهاد و نيّة

.وقعة صفين، ص 436؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 77 - 74.

سعيد و بشارت به بهشت

فرداي همان روزي كه جنگ سختي بين همدانيان و گروه عك واقع شد، معاويه خود در ميان

افراد قبايل يمن به گردش آمد و توانست لشكري عظيم و كارآزموده آماده كند و به مقابل بخشي از سپاه علي عليه السلام (گروه همدان) بفرستد.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام كه از دور، نظاره گر آن لشكر بود، دانست كه همگي نيروهاي معاويه از مردان برگزيده اند، لذا در ميان نيروهاي همدان فرياد برآورد: «يالهمدان؛ اي همدانيان؟»

سعيد گفت: گوش به فرما نم يا اميرالمؤمنين!

امام عليه السلام فرمود: هم اكنون بر دشمن حمله كن، قبل از آن كه سازماندهي دشمن به اتمام رسد.

سعيد با اطاعت از فرمان امام عليه السلام با نيروهاي جان بر كف همدان، بي درنگ به رزم آوران شامي يورش بردند و آرايش سپاه معاويه را بر هم ريختند و آنان را تا پشت قرارگاه اصلي معاويه عقب راندند و نيروهاي بسياري از شام را به هلاكت رساندند به طوري كه معاويه با ديدن اين منظره گفت: واي بر من كه از قبيله همدان چه مي كشيم! در چنين روزي بود كه مرگ و وحشت بر سپاه شام سايه افكند و كشته هاي آنان از حد معمول گذشت.

در اين هنگام امير مؤمنان علي عليه السلام افراد قبيله همداني را فراخواند و فرمود:

يا معشر همدان، أنتم درعي و رُمحي و يا همدان، ما نَصرتُم إلاّ اللَّه و لا أجبتم غيرَه؛

اي گروه همدان، شما زره و نيزه شكافنده من هستيد، به خدا سوگند اي گروه همدان، شما كسي جز خدا را ياري نداديد و فقط نداي او را اجابت نموديد.

سعيد در جواب امام عليه السلام عرضه داشت:

ما نداي خدا را اجابت كرديم و به نداي تو نيز لبيك گفتيم و پيامبر خدا را در قبرش ياري

رسانديم و در ركاب تو با كساني به پيكار برخاستيم كه هرگز چون تو نبوده و نخواهد بود، بنابراين ما را به هر جا كه دوست داري، گسيل دار كه به طور قطع ما را مطيع و فرمانبردار خواهي يافت.

حضرت علي عليه السلام درباره همين روز اين چنين سروده است:

ولو كُنْتُ بوَّابا علي بابِ جَنةٍ

لَقُلْتُ لِهمدانَ ادْخلي بِسَلامٍ

- اگر من دربان دروازه بهشت باشم، بدون ترديد به افراد قبيله همدان مي گويم تا با خوشي و سلامت به بهشت درآييد.

*****

نقش سعيد در فتنه بالا بردن قرآنها و حكميت

پس از مشاهده طرح حكميت از سوي معاويه، سعيد بن قيس نزد امام عليه السلام آمد و موضوع را به اطلاع اميرالمؤمنين عليه السلام رساند، حضرت عليه السلام به وي مأموريت داد تا با آنان صحبت كند تا بيشتر با خواسته شان آشنا شود.

سعيدبن قيس بيرون آمد و مقابل مردم شام قرار گرفت و گفت:

اي مردم شام، ميان ما و شما اموري اتفاق افتاد كه موجب خشم و نفرت هريك از ما گرديد، ما از دين و دنياي خود دفاع كرديم؛ ولي شما اقدام دفاعي و حمايتي ما را غدر و اسراف خوانديد، و اكنون ما را به چيزي مي خوانيد كه ما تا ساعتي پيش، براي تحقق همان امر با شما جنگيديم، البته اهل عراق با دستاوردي بهتر از عمل كردن به كتاب خدا، به ديار خود باز نخواهند گشت و شما مردم شام نيز نتيجه اي بهتر از عمل به كتاب خدا و پيروي از دستورهاي او، كسب نخواهيد كرد، پس بدانيد كه به حكم كتاب خدا، حق در دست ماست نه شما، اگر نمي خواهيد آن را بپذيريد، پس ما همانيم كه

بوديم و شما همانيد كه بوديد.

اما سرانجام با اصرار و مخالفت شديد مخالفين جنگ، موضوع غم بار حكميت و پايان جنگ مطرح گرديد.(1).

ابن مزاحم از أبي الودّاك نقل مي كند: پس از آن كه نيروهاي شام قرآنها را بر سر نيزه ها بالا بردند و تمايل به صلح و ترك ستيز قوت گرفت و مردم تظاهر به پذيرفتن حكميت قرآن كردند و نامه حكميت نوشته شد، حضرت امير خطاب به يارانش فرمود: «إنّما فعلتُ ما فعلتُ لِما بَدا فيكم الخور و الفَشَل عن الحرب؛ من اگر به اين صلح و آشتي تن دادم تنها به اين دليل بود كه شما در اين جنگ ضعف و سستي از خود نشان داديد.»

در اين هنگام، افراد قبيله همدان همچون كوه با حالت استوار آمدند و سعيد بن قيس و پسرش عبدالرحمن جلو آمده و سعيد خطاب به حضرت گفت: اكنون من و قومم آماده ايم و فرمان تو را رد نمي كنيم، هر چه مي خواهي فرمان بده تا آن را عمل كنيم و از دستورهاي شما هرگز سرپيچي نمي كنيم.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

اما لو كان هذا قبل رفع المصاحف (قبل سطر الصحيفه) لأزلتُهم عن عسكرهم أو تَنفرد سالِفتيَ قبل ذلك، و لكن انصرِفُوا راشِدين، فلعمري ما كنتُ لأعرِّض قبيلةً واحدةً للناس؛

اگر اين اعلان وفاداري و اطاعت بي قيد و شرط سپاهيان تو قبل از بالا رفتن قرآنها و قبل از نوشتن عهدنامه مي بود، من توسط شما دشمن را تار و مار مي كردم و تا فواصل زيادي از قرارگاهايشان عقب مي راندم و يا آن كه در اين راه كشته مي شدم، اما حالا ديگر زمان

آن گذشته است؛ پس به خيمه هاي خود سالم باز گرديد، خداوند شما را موفق بدارد. و من هرگز راضي نمي شوم كه يك قبيله واحد را در مقابل اين همه نيروي دشمن قرار دهم.(2).

پس از آن كه ابو موسي فريب عمرو عاص را خورد و حكميت به زيان امام عليه السلام به پايان رسيد. برخي از حاضرين از جمله «هاني بن شريح» كه سرپرستي چهارصد نفر همراه ابوموسي را داشت، شديداً به ابوموسي و عمرو عاص اعتراض كرد و با تازيانه اش عمرو عاص را شلاق زد و درگيري بين هاني و پسر عمرو عاص واقع شد. هاني بعدها گفت: اي كاش عمرو عاص را به جاي تازيانه با شمشير مي زدم.(3).

در اين هنگام سعيد بن قيس پس از عبداللَّه بن عباس، سخناني ايراد كرد كه حكايت از عمق تأثر و اندوه او داشت و خطاب به ابو موسي و عمرو عاص گفت:

به خدا سوگند، شما دو نفر اگر بر هدايت هم متفق شده بوديد، چيزي بر آنچه كه هم اكنون بر آن معتقديم، نمي افزوديد و پيروي از گمراهي شما هم بر ما لازم نيست، و شما به همان چيزي برگشتيد كه از آن آغاز به آن رجوع كرده بوديد، و ما امروز هم بر همان عقيده ايم كه ديروز بوديم.(4).

هنگامي كه امير مؤمنان عليه السلام از اين خبر آگاه شدند، سخت اندوهگين گشته و مدتي سكوت كردند. سپس خطبه مفصلي ايراد فرمودند.(5).

واقعه حكميّت در شعبان سال 38 هجري واقع شده است.(6).

*****

ر. ك: وقعة صفين، ص 483.

وقعة صفين، ص 520؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 239.

تاريخ طبري، ج 5، ص 70؛

وقعة صفين، ص 546؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 255.

وقعة صفين، ص 547؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 257.

ر. ك: نهج البلاغه، خطبه 35.

تاريخ طبري، ج 5، ص 71

سعيد در تعقيب سفيان بن عوف غامدي

مدتي پس از حكميت و خروج خوارج نهروان معاويه تلاش كرد با ايجاد هرج و مرج در بلاد تحت حكومت امير مؤمنان عليه السلام مردم را با آن حضرت بدبين كند كه به نمونه اي از آن به اختصار اشاره مي كنيم:

سفيان بن عوف غامدي(1) به دستور معاويه سپاهي بزرگ تشكيل داد تا به شهرهاي عراق از جمله هيت، انبار و مدائن يورش برده به قتل و غارت دست بزند و هر كس را كه به معاويه تمايل دارد، شاد و اميدوار سازد. سفيان توانست مأموريت خود را به پايان برساند و مقام بالاتري نزد معاويه به دست بياورد.

پس از اين كه خبر جنايت هاي سفيان به اطلاع امام عليه السلام رسيد، سخت ناراحت شد و به منبر رفت و براي مردم خطبه ايراد كرد و فرمود:

إنّ أخاكم البكري قد اُصيب بالأنبار، و هو مُعتزٌّ لا يخاف ما كان، و اختار ما عند اللَّه علي الدنيا، فانتدبوا إليهم حتي تلاقوهم، فان أُصبتم منهم طرفا أنكلتموهم عن العراق أبداً ما بقوا؛(2).

همانا برادر بكر ي شما در شهر انبار كشته شده است، او مردي ارجمند بود و از آنچه پيش مي آمد باكي نداشت و آنچه را در پيشگاه خداوند است بر دنيا برگزيد، اكنون به تعقيب غارتگران بشتابيد تا آنها را در يابيد، و اگر آنها را شكست دهيد، تا هنگامي كه زنده باشند از عراق رانده ايد.

پس از اين سخنان، هيچ كس

سخني بر لب نياورد و جوابي به امام عليه السلام داده نشد. حضرت از منبر پايين آمد و پياده به سوي نخيله حركت كرد و مردم هم پياده از پي حضرت راه افتادند و در اين ميان، گروهي از اشراف كوفه حضرت را احاطه كردند و گفتند: اي اميرالمؤمنين شما برگرديد ما اين كار را كفايت خواهيم كرد، سرانجام با اصرار آنها، امام عليه السلام با حالتي آزرده خاطر و اندوهگين به خانه بازگشت.

باز در اين هنگام به حضرت خبر رسيد كه آن قوم با لشكري گسترده مجدداً بازگشته اند، امام عليه السلام فوراً «سعيد بن قيس» را فراخواند و او را از نخيله در رأس هشت هزار جنگجوي رزمنده براي تعقيب «سفيان بن عوف غامدي» اعزام كرد.

وي بي درنگ دستور امام را اجرا و در كناره فرات به تعقيب سفيان پرداخت. تا به منطقه «عانات» رسيد؛ از آن جا «هاني بن خطاب همداني» را پيشاپيش خود فرستاد، وي به تعقيبِ سفيان پرداخت و تا نزديكي سرزمين هاي «قِنَّسرين»(3) پيش رفت. در آن جا متوجه شد كه نيروهاي سفيان گريخته و از دسترسي آنان خارج شده اند؛ لذا از مأموريت بازگشت. در اين ايام اميرمؤمنان عليه السلام پريشان خاطر و هم چنان منتظر دريافت اخبار مربوط به اين جنگ و گريز بود، تا اين كه سعيد از مأموريت خود بازگشت و اخبار را به سمع آن حضرت عليه السلام رساند.(4).

*****

غامد، نام قبيله اي از مردم يمن و از تيره ازد است.

در نهج البلاغه در ادامه خطبه 27، عبارت امام عليه السلام چنين است: «و هذا اخو غامد، و قد وردت خيله الأنبار و قد قتل

حسّان بن حسّان البكري، و أزال خيلكم عن مسالحها، و لقد بلغني أن الرجل منهم كان يَدخُل علي المَرأة المُسلمة، و الاُخري علي المُعاهدِة، فَيَنتزع حِجلها و قُلبَها و قلائِدَها و رُعثها، ما تمنع منه إلاّ بالإسترجاع و الإسترحام، ثم انصروا وافرين، ما نال رجلاً منهم كلم و لا اُريق لهم دم، فلو أنّ امرءاً مسلماً مات مِن بعد هذا أسقا ما كان به ملوماً، بل كان به عندي جديراً» (تا آخر خطبه).

قنسرين يكي از شهرهاي نزديك فرات و حلب بوده و در سال 351 هجري در حمله روميان ويران شده است.

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 85 - 90.

سعيد و فرماندهي سپاه امام حسن

پس از شهادت امير مؤمنان علي عليه السلام، معاويه لشكري عظيم تشكيل داد تا با امام حسن عليه السلام بجنگيد. وقتي خبر حركت معاويه و لشكر او به امام حسن عليه السلام رسيد، حضرت سريعاً به تكاپو افتاد و حجر بن عدي را براي آماده كردن مردم گسيل داشت و منادي هم مردم را براي اجتماع در مسجد فراخواند.

سعيد بن قيس به محضر امام حسن عليه السلام آمد و گفت: مردم جمع شده و آماده شنيدن فرمايش شما هستند. امام عليه السلام بيرون آمد و به منبر رفت و پس از سپاس و ستايش خداوند متعال فرمود:

همانا جهاد را خداوند بر خلق خود مقرر نموده و خود آن را دشوار نام نهاده است، سپس به مؤمنان فرموده است: شكيبا باشيد كه خداوند با صابران است. اي مردم، شما به آنچه دوست داريد، نمي رسيد مگر با صبر و شكيبايي در آنچه دشوار مي داريد. به من خبر رسيده كه معاويه آهنگ حمله

به ما دارد، اينك شما به لشكرگاه خود در نخليه برويد تا بنگريم و بنگريد و چاره انديشي كنيم و شما هم چاره انديشي نماييد.

امام عليه السلام نگران بود كه مردم پاسخ ندهند، در اين موقع عدي بن حاتم بلند شد و مردم را مورد تقبيح قرار داد كه چرا جواب امام را نمي دهيد، مگر از عقوبت خدا و ننگ و عار بيم نداريد؟ بعد خطاب به امام عليه السلام عرض كرد كه: ما سخن تو را شنيديم و اطاعت مي كنيم... بعد قيس بن سعد، معقل بن قيس رياحي و زياد بن صعصعه تميمي برخاستند و اعلان حمايت از امام عليه السلام كرده و مردم كوفه را در عدم وفاداري نسبت به پاسخ امام عليه السلام تقبيح كردند.

امام حسن عليه السلام در حق آنان دعا كرد و از منبر پايين آمد و مردم هم بيرون آمدند و راهي نخيله لشكرگاه گرديدند. حضرت خود به لشكرگاه آمد و مغيرة بن نوفل را به جانشيني خود در كوفه قرار داد و دستور داد مردم را براي پيوستن به سپاه تشويق نمايد و طولي نكشيد كه لشكرگاه مملو از نيرو گرديد.

امام، «عبيداللَّه بن عباس» را به فرماندهي تعيين نمود و او را با دوازده هزار نيروي ورزيده و قرّاء كوفه همراه او فرستاد و سفارش هاي لازم را به او نمود و به او فرمود: قيس بن سعد بن عباده و ديگري سعيد بن قيس همداني را با تو همراه مي كنم، با اين دو تن مشورت نما و هرگز جنگ را با معاويه آغاز مكن و اگر او آغازگر جنگ شد، با او مي جنگي

و اگر تو كشته شدي قيس بن سعد فرمانده لشكر خواهد بود و اگر او هم كشته شد، سعيد بن قيس فرمانده لشكر خواهد بود.

بدين ترتيب سعيد بن قيس به عنوان فرماندهي نيرومند در كنار عبيداللَّه بن عباس و قيس بن سعد تعيين گرديد و به سوي سپاه معاويه حركت كردند. اما سرانجام با خيانت عبيداللَّه كار به صلح انجاميد.(1).

*****

ر. ك: اعيان الشيعه، ج 7، ص 246. تفصيل بيشتر اين داستان دلخراش را در شرح حال «عبيداللَّه بن عباس و قيس بن سعد» ملاحظه نماييد.

شهادت سعيد بن قيس

درباره شهادت و يا مرگ سعيدبن قيس همداني اختلاف نظر هست. از برخي قضايا استفاده مي شود كه سعيد بعد از اميرمؤمنان عليه السلام در قيد حيات بوده و در سپاه امام مجتبي عليه السلام حضور داشته است كه در صفحات قبل گذشت. ولي نصربن مزاحم در جريان صفين داستاني را از تميم بن حزلم نقل مي كند كه بيانگر شهادت وي در جنگ صفين است.(1).

*****

وقعة صفين، ص 244.

سعيد بن نمران همداني ناعطي

سعيد بن نمران همداني از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و از شيعيان مخلص اميرالمؤمنين عليه السلام است و حتي بعد از شهادت آن حضرت، دست از ايمان و اعتقادش برنداشت و همواره در راه ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام ثابت قدم بود.

سعيد پس از سلطه معاويه بر كشورهاي اسلامي او از دوستان و هم فكران «حجر بن عدي» بود. و پس از اين كه مصعب بن زبير، كوفه را تصرّف كرد، ابتدا سعيد بن نمران را به امر قضاوت برگزيد و بعد از مدتي وي را عزل و عبداللَّه بن عتبه را به جايش منصوب كرد.(1).

*****

ر. ك: اسد الغابه، ج 2، ص 316.

سعيد بن وهب جهني

به گفته شيخ طوسي، «سعيد بن وهب» از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بوده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 44، ش 20.

سفيان اسلمي

سفيان اسلمي از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام است كه در صفّين مجاهدت كرده و به شهادت رسيد. و شعري از وي درباره حضرت علي عليه السلام نقل شده كه نشانه آن است كه وي از قاريان قرآن بوده است.(1).

*****

ر. ك: وقعة صفّين، ص 356؛ شرح اين واقعه و شعر حضرت در شرح حال «بشر اسلمي» گذشت.

سفيان بن اكسيل

شيخ طوسي، «سفيان بن اكسيل» را از اصحاب علي عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 44، ش 19.

سفيان بن زيد همداني[1]

.«سفيان» از ياران و شيعيان مخلص حضرت علي عليه السلام بود كه در صفّين به شهادت رسيد. وي جزو همان يازده نفر از رؤساي «همدان» است كه يكي پس از ديگري پرچم را به دست گرفتند و به شهادت رسيدند. در همين نبرد دو برادر ديگرش عبيد (عبد) بن يزيد و كرب بن يزيد پرچم ميمنه سپاه علي عليه السلام را پس از شهادت برادر برداشتند و جنگيدند و هر دو برادر نيز به شهادت رسيدند.(2).

*****

در تاريخ طبري و وقعة صفين «سفيان بن زيد» معرفي شده است.

تاريخ طبري، ج 5، ص 21؛ وقعة صفين، ص 252؛ تفصيل بيشتر را در شرح حال «يريم بن شرحبيل» ملاحظه نماييد.

سلامه الذري

شيخ طوسي، «سلامة الذري»(1) را از اصحاب علي عليه السلام به شمار آورده است.(2).

*****

در بعضي نسخه ها «سلامة الدري» آمده است.

رجال طوسي، ص 44، ش 21.

سلمان فارسي
اشاره

سلمان فارسي يا به تعبيري «سلمان الخير» و به فرموده امام صادق عليه السلام: «سلمان محمدي» ايراني الاصل و از منطقه «جيّ» اصفهان و يا از «رامهرمز خوزستان» بود.(1) نامش قبل از اسلام «مابه» فرزند بوذخشان از نژاد و نوادگان سلطان آب پادشاه ايران است و كنيه اش «ابو عبداللَّه» و در شمار آزاد شده ها و وابسته به رسول خدا صلي الله عليه و آله بوده است.

سلمان همواره موحد و خداپرست بود و هيچ گاه در برابر خورشيد، آتش و بت سجده نكرد و براي كسب معارف الهي و شناخت دين و آيين محمدي، سختي و رنج و ملامت بسيار كشيد و شايد كسي براي رسيدن به اسلام جز اندك افرادي چنين سختي متحمل نشده تا در مدينه به محضر رسول خدا صلي الله عليه و آله شرفياب شد و ايمان آورد و او همواره به آيين اسلام افتخار مي ورزيد كه وقتي از نام و نسبش مي پرسيدند، مي گفت: من فرزند اسلام و اولاد آدم مي باشم.(2).

در برخي روايات آمده كه سلمان از زماني كه خود را شناخت تا به تشرف اسلام درآمد، بيش از ده ارباب داشته و دست به دست شده تا در پايان به دست رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله آزاد گرديد.(3).

سلمان پس از تشرف به اسلام در اثر تقرّب و نزديكي به رسول خدا صلي الله عليه و آله و اطاعت و فرمان برداري از دستورهاي عاليه اسلام و

بالاخره با عبادت و اخلاص، زهد و پارسايي، تلاش و جهاد از مقرب ترين و شايسته ترين ياران رسول خدا صلي الله عليه و آله درآمد و به مقامات عالي و فضايل برتر دست يافت. به طوري كه به مقام شامخ «سلمان از ما اهل بيت» است، نايل آمد.(4).

امام صادق عليه السلام به منصور بزرج كه درباره سلمان فارسي سؤال كرد، فرمود: «لا تقل سلمان الفارسي، ولكن قل سلمان المحمّدي؛ نگو سلمان فارسي بلكه بگو سلمان محمّدي».(5).

سلمان در جنگ خندق (كه اولين غزوه پس از ايمان آوردن او بود) شركت كرد و حفر خندق به دور مدينه را مطرح كرد و مورد پذيرش پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و اصحاب قرار گرفت. همين خندق سبب عدم دسترسي مشركين و احزاب به داخل مدينه شد و براي مسلمانان روزنه پيروزي و اميدواري گرديد. سلمان پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله در زمره ياران مخلص و شيعيان راستين اميرمؤمنان علي عليه السلام درآمد و هرگز از اين راه به انحراف نرفت و از جمله چهار نفري بود كه سرهاي خود را تراشيده و شمشيرها را حمايل كردند و براي ياري آن حضرت بيعت كرده و به مخالفت با ابوبكر برخاستند.

*****

احتمال دارد پدرش از جيّ اصفهان و مادرش از رامهرمز خوزستان بوده است.

ر. ك: اسد الغابه، ج2، ص 328؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 18، ص 34؛ تهذيب التهذيب، ج 3، ص 423؛ بحارالانوار، ج 22، ص 359.

شرح ابن ابي الحديد، ج 18، ص 34.

در جنگ احزاب، پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «سلمان منّا اهل البيت» توضيح آن خواهد آمد.

بحارالانوار،

ج 22، ص 327.

اسلام آوردن سلمان

ابن عباس و گروهي از محدثان نقل كرده اند كه خود سلمان درباره اسلام آوردنش به ما چنين گفت: من پسر دهقاني در دهكده جيّ از دهكده هاي اصفهان بودم و پدرم آن قدر به من علاقه داشت كه مرا هم چون دوشيزه اي در خانه بازمي داشت و در فراگيري و انجام دادن آداب مجوسي چندان كوشش كردم كه خدمتكار آتشكده موبد شدم. پدرم روزي مرا به يكي از املاك خود فرستاد، ضمن راه از كنار كليساي مسيحيان گذشتم، از نيايش آنها خوشم آمد. پرسيدم محل اصلي اين آيين كجاست؟ گفتند: شام است. از پيش پدر گريختم و نزد اسقف شام رفتم و تحت تعليم و آموزش او قرار گرفتم، روزي به او گفتم: پس از خودت در مورد چه كسي به من سفارش مي كني؟ گفت: بيشتر مردم آيين خود را ترك كرده و نابود شده اند، جز مردي در موصل، خود را به او برسان.

چون او درگذشت، خود را به آن مرد رساندم. چيزي نگذشت مرگ آن مرد موصلي هم فرا رسيد، همان سؤال را از او پرسيدم، گفت: مردي در نصيبين. پس از آن كه مرگ آن مرد روحاني در نصيبين فرا رسيد، مرا پيش مردي از عموربه، كه در روم است، گسيل داشت و من پيش او رفتم و كار كردم تا چند ماده گاو و گوسفند به دست آوردم. او هم در اواخر عمر گفت: مردم آيين خود را رها كرده اند و كسي بر حق باقي نمانده است، اما روزگار ظهور پيامبري كه در سرزمين اعراب به آيين ابراهيم عليه السلام برانگيخته خواهد شد،

نزديك شده است، او به سرزميني مهاجرت مي كند كه ميان دو ناحيه سنگلاخ قرار دارد و داراي نخلستاني است. پرسيدم: نشانه آن پيامبر چيست؟ گفت: خوراكي كه هديه باشد، مي خورد ولي خوراك صدقه نمي خورد و ميان شانه هايش مُهر نبوت وجود دارد.

روزي كارواني از قبيله كلب رسيد و من با آنان بيرون رفتم، اما به من ستم كردند و به عنوان برده مرا به مردي يهودي فروختند كه در مزرعه و نخلستان او كارگري مي كردم. در همان حال كه پيش او بودم، يكي از پسرعموهايش آمد و مرا از او خريد و با خود به مدينه آورد و به خدا سوگند همين كه به مدينه رسيدم، آن شهر را شناختم و در آن هنگام خداوند، حضرت محمّد صلي الله عليه و آله را در مكه مبعوث فرموده بود و من هيچ آگاهي نداشتم. چنان كه روزي بالاي درخت خرمايي كار مي كردم، يكي از پسر عموهاي اربابم پيش او آمد و گفت: خداوند بني قريظه را بكشد كه در منطقه قبا بر مردي كه از مكه آمده، جمع شده اند و مي گويند كه او پيامبر خداست.

وقتي نام پيامبري را شنيدم، چنان به هيجان آمدم كه لرزه بر اندامم افتاد، از درخت خرما فرود آمدم و شروع به پرس و جو كردم، اما اربابم هيچ سخني نگفت و به من اشاره كرد كه به كارت برگرد و آنچه به تو مربوط نيست را رها كن. چون شامگاه فرا رسيد، اندكي خرما كه داشتم، برداشته و به كنار قبا نزد همان كسي كه سخن از پيامبري او شد، رفتم و به او

گفتم: به من خبر رسيده كه شما مرد نيكوكاري و ياراني محتاج و نيازمند و غريب داري، اين خرماي صدقه است كه پيش من است و شما را از ديگران بر آن سزاوارتر دانستم ولي پيامبر صلي الله عليه و آله به ياران خود فرمود: بخوريد، اما خود دست نگه داشت و چيزي نخورد. با خود گفتم: اين يك نشانه كه پيامبر صدقه نمي خورد، به خانه برگشتم، فرداي آن روز بقيه خرمايي را كه پيشم بود برداشته و به حضور پيامبر صلي الله عليه و آله آمدم و گفتم: چنان ديدم كه شما از صدقه استفاده نمي كنيد، اين خرما هديه است. حضرت به يارانش فرمود: بخوريد و خود نيز تناول فرمود. با خود گفتم: اين هم نشانه دوم بر نبوت و پيامبري او كه روحاني يهودي به من آموخت.

اما سلمان همواره به دنبال نشانه سوم بر نبوت بود تا با دليل و برهان به اسلام ايمان آورد نه از روي تقليد كوركورانه. لذا مي گويد: در يكي از روزها كه حضرت رسول صلي الله عليه و آله در تشييع جنازه اي به طرف بقيع(1) در حركت بود و اصحاب و يارانش پروانه وار گرداگرد او را گرفته بودند، به او احترام كردم و پشت سرش راه افتادم و مي كوشيدم مُهر نبوت را ميان كتفش ببينم، ناگهان عباي حضرت از روي شانه اش افتاد و من آن علامت را پشت كتف حضرت ديدم، فوراً آن را بوسيدم و گريه كردم و روي دست و پاي حضرت افتادم و بر آنها بوسه زدم.

حضرت مرا مقابل خود نشاند و فرمود: تو را چه مي شود؟

من داستان خود را براي حضرت تشريح كردم، حضرت در شگفتي فرو رفت و فرمود: اي سلمان، با صاحب خود پيمان آزادي بنويس تا آزاد شوي، من دنبال كردم تا اربابم حاضر شد پيمان نامه اي براي آزادي من بنويسد كه سيصد نهال خرما براي او بنشانم و چهل وقيه (طلا) هم به او بپردازم. وقتي خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله موضوع را مطرح كردم، حضرت به انصار فرمود: «اعينوا أخاكم؛ برادرتان را با كشت نهال خرما ياري كنيد.» آنان نيز مرا ياري دادن و سيصد نهال آوردند كه پيامبر صلي الله عليه و آله به دست خويش بر زمين نشاند(2) و همگي به بار آمد، و از يكي از جنگ ها مالي براي رسول خدا رسيد كه بخشي از آن را به من عطا كرد و فرمود: «أدّ كتابك؛ تعهد خود را بپرداز.» و من پرداختم و آزاد شدم.(3).

*****

بقيع همان قبرستان معروف در مدينه منوره است كه مرقد مطهر اصحاب و زوجات رسول خدا صلي الله عليه و آله و نيز مرقد مطهر چهار امام شيعيان (امام حسن مجتبي، امام زين العابدين، امام باقر و امام صادق عليهم السلام) است كه امروزه مزار شيعيان و دوستداران اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله است.

شرح ابن ابي الحديد، ج 17، ص 35 به نقل از ابن عبدالبر در استيعاب آورده است كه: يك نهال آن را عمر بن خطاب كاشت و تنها همين نهال به ثمر ننشست كه رسول خدا مجدداً آن را بيرون آورد و كاشت تا اين كه به بار نشست.

اسد الغابه، ج 2، ص 328؛ طبقات الكبري، ج

4، ص 75؛ سيره ابن هشام، ج 1، ص 228؛ در شرح ابن ابي الحديد، ج 18، ص 38 به دو نشانه اول اكتفا كرده و نشانه سوم نبوت را ذكر نكرده است.

سلمان از ديدگاه رسول خدا

پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله همه ياران و اصحاب خود را دوست مي داشت و نسبت به تمامي آنان محبت مي ورزيد و در مواقع و شرايط مناسب اين راز و اين دوستي را بازگو مي كرد. در اين ميان علاقه و محبت حضرتش صلي الله عليه و آله نسبت به سلمان و اندكي ديگر از ياران و اصحاب از ويژگي خاصي برخوردار بود، ايشان با صراحت و يا كنايه اين حقيقت را به ديگران مي فهماند و اكرام و احترام او را بر ديگران فرض و لازم مي شمرد.

اينك به نمونه هايي از اظهار علاقه و محبت پيامبر صلي الله عليه و آله نسبت به سلمان را يادآور مي شويم:

1 - در واقعه جنگ خندق هنگامي كه سلمان طرح حفر خندق را پيش نهاد كرد و پيامبر پذيرفت، مهاجران و انصار سلمان را از خود دانستند، اما پيامبر اكرم فرمود: «سلمان منّا اهل البيت؛ سلمان از ما خاندان است.»(1).

2 - روزي سلمان بر پيامبر صلي الله عليه و آله وارد شد و مورد احترام فراوان پيامبر صلي الله عليه و آله قرار گرفت، اين عمل عمر را خوش نيامد و گفت: اين مرد عجمي كه بالاتر از اعراب نشسته كيست؟ پيامبر از اين عمل ناراحت شده و فرمودند:

انّ الناس من عهد آدم الي يومنا هذا، مثل اسنان المشط، لا فضل للعربي علي العجمي و لا للأحمر علي الأسود

إلّا بالتقوي، سلمانٌ بحرٌ لا ينزف، و كنزٌ لا ينفد، سلمان منّا اهل البيت، سلسلٌ يمنح الحكمة و يؤتي البرهان؛

همانا همه مردم و انسان ها از آدم تا امروز، با هم مساوي اند مانند دندانه هاي شانه و هيچ عربي بر عجمي يا سرخ پوستي بر سياه پوستي برتري ندارد، جز به تقوا؛ سلمان دريايي بي پايان و گنجي تمام نشدني است، سلمان از ما اهل بيت است، او سرچشمه گوارايي است كه علم و حكمت از او سرازير و دليل و برهان از سوي او مي آيد.(2).

3 - ابن بريده از پدرش نقل مي كند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:

أمرني ربّي بحبّ أربعة، و أخبرني انه يحبّهم: عليٌ و ابوذر و المقداد و سلمان؛

پروردگارم مرا به دوستي چهار نفر دستور داده كه خود باري تعالي آنان را دوست مي دارد و آن چهار تن عبارتند از: علي، ابوذر، مقداد و سلمان.(3).

سلمان همان گونه كه مورد محبت خدا و رسولش است، مورد علاقه خاص اميرالمؤمنين عليه السلام و ديگر امامان معصوم عليهم السلام قرار داشته كه اين حقيقت را در مواردي اعلام كرده اند.(4).

*****

اسد الغابه، ج 2، ص 331؛ طبقات الكبري، ج 4، ص 83؛ در رجال كشي، ص 15، ح 33 اين حديث را از زبان حضرت علي عليها السلام نقل مي كند كه فرمود: «ان سلمان منّا أهل البيت».

الاختصاص، ص 341؛ بحارالانوار، ج 22، ص 349.

همان، ج 18، ص 36.

همان، ج 18، ص 348.

سلمان و دفاع از ولايت امير مؤمنان

سلمان كه خود از اولياي خداوند متعال و از اصحاب بزرگ پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله به شمار مي آمد و از سن

بسيار بالايي برخوردار بود، در عين حال از اصحاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام است و يكي از اركان اربعه(1) است.(2) و نسبت به ولايت اميرالمؤمنين علي عليه السلام پس از رحلت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله سر تسليم فرود آورده و او را جانشين و خليفه بلافصل رسول خدا صلي الله عليه و آله مي دانست و در اثبات اين حقيقت تمام تلاش و همت خود را به كار گرفت و تا هنگام وفاتش بر اين اعتقاد باقي بود. او از اين رو با خلافت ابوبكر صريحاً مخالفت نمود و تا زماني هم كه حضرت علي عليه السلام با اجبار و اكراه با ابوبكر دست بيعت نداد، او نيز چون تعدادي از شيعيان مخلص آن حضرت با ابوبكر بيعت ننمود، در اين باره احاديثي است كه حكايت از همين حقيقت دارد.

*****

ر. ك: همين كتاب، ص 81.

رجال طوسي، ص 42، ش 1.

مردم به انحراف رفتند جز سلمان و...

امام باقر عليه السلام مي فرمايند: «كان الناس أهل الردة بعد النبي صلي الله عليه و آله الّا ثلاثة؛ مردم بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله مرتد شدند، مگر سه نفر.» سدير پرسيد: اين سه نفر كيانند؟ حضرت فرمود: مقداد بن اسود، ابوذر غفاري و سلمان فارسي. بعد از اندك زماني به حقيقت آشنا شدند و بازگشتند.

بعد امام عليه السلام فرمود: اين افراد كساني بودند كه آسياي مخالفت با خلافت ابوبكر به وجود آنان مي چرخيد و حاضر به بيعت با ابوبكر نبودند تا آن كه اميرالمؤمنين عليه السلام به اكراه بيعت كرد و آنان نيز بيعت كردند.(1).

امام صادق عليه السلام نيز فرمود: «اي واللَّه، يابن اعين، هلك الناس اجمعون؛

اي پسر اعين آري به خدا قسم همه مردم هلاك شدند... مگر سه نفر (ابوذر، مقداد و سلمان) بعد ابوساسان، عمار، شتيره و ابو عمره به آنان ملحق شدند و جمع آنان به هفت نفر رسيد.»(2).

از اين احاديث به خوبي روشن است كه سلمان از سه نفري است كه حتي يك لحظه به انحراف نرفت و همان راهي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله براي امت اسلامي پس از خود ترسيم كرده و علي عليه السلام را به جانشيني بلافصل خويش معين نموده بود، ادامه داد و به لغزش نيفتاد.

*****

رجال كشي، ص 6، ح 12.

رجال كشي، ص 7، ح 14.

سلمان و... واسطه نزول رحمت

در حديثي از امام باقر عليه السلام است كه از جدش اميرالمؤمنين عليه السلام نقل مي كند كه فرمود:

ضاقت الأرض بسبعة بهم ترزقون و بهم تنصرون و بهم تمطرون، منهم سلمان و المقداد و ابوذر و عمار و حذيفه رحمهم الله و كان علي عليه السلام يقول: و أنا امامهم و هم الّذين صلّوا علي فاطمه عليها السلام؛

در ميان امت رسول خدا صلي الله عليه و آله هفت نفرند كه زمين گنجايش و ظرفيت آنان را ندارد و به وجود آنان مردم روزي داده مي شوند و آنان واسطه نصرت و پيروزي و وسيله نزول باران هستند و از جمله اين هفت نفر: سلمان فارسي، مقداد، ابوذر، عمار و حذيفه رحمهم الله هستند، و علي عليه السلام همواره مي فرمود: من امام و پيشوا و مقتداي اين گروهم و همين ها بودند كه بر پيكر مطهر فاطمه عليها السلام نماز خواندند.(1).

*****

رجال كشي، ص 6، ح 13.

شدت محبت سلمان به علي

مردي به سلمان گفت: چه قدر زياد و شديد به علي عليه السلام محبت مي ورزي؟ سلمان در پاسخ گفت: زيرا از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه مي فرمود:

مَن أحبَّ علياً فَقد أحبّني، و مَن أبغض علياً، فقد أبغضني؛

هر كس علي را دوست دارد، مرا دوست داشته و هر كس علي را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است.(1).

حمايت از علي عليه السلام پس از پيامبر صلي الله عليه و آله

وقتي اميرالمؤمنين عليه السلام شبانه و در تاريكي شب فاطمه زهرا عليها السلام را سوار كرد و دست حسن و حسين را گرفت و به خانه هاي مهاجر و انصار برد و فضايل خود را يادآور

شد و از آنان ياري خواست، چهل نفر وعده ياري دادند و حضرت به آنها فرمود: فردا صبح اول وقت سرهاي خود را تراشيده و با سلاح نزد من حاضر شويد ولي از اين جمع چهل نفري تنها چهار نفر به دستور امام عليه السلام عمل كردند و صبحگاهان با سر تراشيده به محضر امام آمدند و تا پاي جان بيعت كردند، آن چهار نفر سلمان، ابوذر، مقداد و زبير بودند و همين برنامه تا سه شب تكرار شد و غير از اين چهار نفر كس ديگري به نداي علي عليه السلام لبيك نگفت و او را تنها گذاشتند و هنگامي كه حضرت از بي وفايي آنان آگاه شد، دست از حق مسلّم خود برداشت و خانه نشين شد و به جمع آوري قرآن پرداخت.(2).

*****

المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 141، ح 4648.

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 11، ص 14.

سلمان و تشويق مردم به سؤال از علي

روزي علي عليه السلام بر جمعي كه سلمان نيز آن جا بود، گذشت. سلمان ضمن ترغيب و تشويق مردم به سؤال نمودن از امام عليه السلام گفت: سوگند به خدايي كه دانه را شكافت و بندگان را آفريد، به غير از علي عليه السلام كسي شما را بر سيره و روش پيامبرتان خبر نمي دهد، او عالم و رباني روي زمين و تنها مرجع آرام بخش مردمان است و اگر او را از دست دهيد همانا علم (به احكام اسلام) را از دست داده ايد و آن وقت است كه منكرات در ميان مردم ديده مي شود.(1).

بدون ترديد، در آن فضاي تيره و تار كه كسي حق بيان فضايل حضرت علي عليه السلام

را نداشت و با او برخورد تندي مي شد، سخن سلمان در تشويق مردم كه حقايق وعلوم و سيره پيامبر صلي الله عليه و آله را از علي عليه السلام بياموزند، بسيار باارزش و از اهميتي فوق العاده برخوردار بوده است.

*****

بحارالانوار، ج 22، ص 321.

سلمان و بيان حقايقي درباره حضرت علي

سلمان همواره در دفاع از مقام شامخ ولايت امام علي عليه السلام وارد عمل مي شد و سخنان زيادي در اين باره دارد كه يكي از آنها - به اختصار - چنين است: آگاه باشيد، شما مردم آرزوها يي را در سر مي پرورانيد كه قطعاً معايب و گرفتاري هاي زيادي را به دنبال خواهد داشت، بدانيد علي عليه السلام معدن علم به آمال مشروع و گنجينه آگاهي به خواسته هاي شما است، كلام او فصل الخطاب است، راه او راه هارون بن عمران است، و رسول خدا صلي الله عليه و آله به وي فرمود: تو وصي و جانشين من در ميان اهل بيت مني، و جايگاه تو نزد من همانند جايگاه هارون نزد موسي عليه السلام است؛ اما شما مردم راه و روش گذشتگان (عصر جاهليت) را زنده كرديد و به راه خطا و اشتباه رفتيد، و قسم به كسي كه اختيار جان سلمان در يد قدرت اوست به خاطر نقض عهد و تبديل وصيت رسول خدا صلي الله عليه و آله حالتان روز به روز بد و بدتر خواهد شد و دقيقاً به سرنوشت قوم بني اسرائيل مبتلا خواهيد گرديد.

آگاه باشيد اگر علي را جامه ولايت و خلافت مي پوشانديد، به خدا سوگند هر آينه از زمين و آسمان بهره مي گرفتيد و به بركت عدل او

ارتزاق مي نموديد، پس اخطار باد بر شما كه گرفتار خواهيد شد و روزنه هاي اميد و رجا و خوش بيني شما مسدود مي گردد و من از اين لحظه به بعد همه شما را ترك مي كنم و رشته هاي پيوند و دوستي و اخوت ديني ميان خود و شما را هم اينك پاره نمودم.(1).

*****

رجال كشي، ص 24 - 20، ح 407.

فضايل و مناقب سلمان
ايمان سلمان

امام صادق عليه السلام فرمود:

الايمان عشر درجات، فالمقداد في الثامنة، و ابوذر في التاسعة، و سلمان في العاشر؛

ايمان داراي ده درجه است، مقداد در درجه هشتم و ابوذر در درجه نهم و سلمان به درجه دهم ايمان راه يافته است.(1).

*****

بحارالانوار، ج 32، ص 341.

زهد سلمان

مقرري سلمان پنج هزار درهم بود كه آنها را صدقه مي داد و خود از دسترنج خويش هزينه مي نمود. او عبايي داشت كه نيمش را زيرانداز و نيم ديگرش رو انداز او بود(1).

سلمان خانه نداشت و زير سايه خانه مردم زندگي مي كرد، مردي گفت: آيا خانه اي برايت بسازم كه در آن سكونت كني؟ سلمان گفت: مرا به خانه اي نياز نيست. تا اين كه با اصرار، آن مرد خانه اي براي او ساخت كه طول و عرض و ارتفاعش از قد سلمان بيشتر نبود غذاي او نيز نان خشك و آب بود.(2).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 18، ص 35؛ اسد الغابه، ج 2، ص 331.

همان مدارك؛ بحارالانوار، ج 22، ص 321.

ساده زيستي سلمان

سلمان مدتي از جانب عمر بن الخطاب حاكم مدائن(1) بود. سلمان در موقع فرمانداري خود بسيار ساده و بدون آلايش مي زيسته است و داراي خانه كوچكي بود و تنها انباني براي نان و ظرفي براي آب داشت و به گونه اي ساده مي زيست كه وقتي سيل مدائن را فرا گرفت، سلمان اولين كسي بود كه با وسايل كم خود به بالاي تپه رفت و ديگران مشغول جمع آوري وسايل خود بودند. اين جا بود كه وقتي سلمان ديد مردم در اضطرابند، گفت: «هكذا ينجو المُخَفقُّون يوم القيامة؛ اين چنين سبك باران در روز قيامت نجات پيدا مي كنند.»(2).

*****

در فرهنگ معين، ج 6، ص 1936 در توضيح مدائن مطالبي دارد كه اجمال آن چنين است: مدائن كلمه عربي جمع مدينه است، مدينه به معناي شهر و مدائن نام مجموعه هفت شهر آباد و نزديك به هم است، و تيسفون مهم

ترين و بزرگ ترين شهر مدائن و مقر سلطنت و پايتخت دولت ساساني بوده است. از اين هفت شهر غير از تيسفون چهار شهر ديگر آن شناخته شده: يكي «دهِ اردشير» كه در ساحل غربي دجله، و ديگري «رومگان» در ساحل شرقي دجله، و سومي «در زني ذان» در ساحل غربي دجله و نيز «لاش آباد» كه آن نيز در ساحل غربي دجله بوده و با تيسفون كه مركز پايتخت ساسانيان و در ساحل شرقي دجله بوده، مجموع آن پنج شهر معروف و شناخته شده است. البته اگر خرابه هاي طاق كسري كه به نام «ايوان مدائن» مشهور است و اسم آن محله «اسپانبر» و ديگري محله «ماخورا» را نيز دو شهر مستقل به حساب آوريم. مجموع آن هفت شهر مداين كامل مي شود، و موقع فتح مداين، ساسانيان بر آن حكومت مي كردند و در عصر خلافت عمر بن خطاب مدائن فتح شد.

منهاج الدموع، ص 27؛ طبقات الكبري، ج 4، ص 89.

ترس از قيامت

او همواره لباس پشمي به تن مي كرد و سوار بر الاغ بدون پالان مي شد، و نان جو مي خورد و مردي متعبد و زاهد بود و چون مرگ او فرا رسيد، سعد وقاص به او گفت: مرا به كارهاي خير وصيت نما. سلمان گفت: باشد، سپس گفت: ياد خدا باش در موقع كار اگر تصميم به كار گرفتي و ياد خدا باش در موقع حكم كردن و ياد خدا باش در موقع قسمت كردن مال. بعد سلمان گريست، سعد بن وقاص پرسيد: چرا گريه مي كني؟ سلمان گفت: از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه مي فرمود:

إنّ

في الآخرة عقبة لا يقطعها الّا المُخَفُّون، و أري هذه الأساودة حولي؛

همانا در قيامت گردنه اي است كه از آن عبور نمي كنند، مگر سبك باران و حال آن كه مي بينم اطراف من اين مقدار زياد اشياء مي باشد.

سعد مي گويد: به اطراف سلمان نگاه كردم و در خانه چيزي جز يك دوات، مشك آب و آفتابه اي بيشتر نبود.(1).

*****

مروج الذهب، ج 2، ص 314.

شب زنده داري و روزه داري

از آنچه در زهد و پارسايي سلمان گفتيم به خوبي عبادت او نيز معلوم مي شود كه وي مردي عابد و شب زنده دار بوده و مانند مولا و مقتدايش رسول خدا صلي الله عليه و آله و اميرمؤمنان عليه السلام تمام حركات و سكنات او عبادت و بندگي خدا بوده است.

شايان ذكر است كه آنچه در مكتب اسلام نسبت به عبادت اهميت دارد، شناخت درست و درك صحيح از اين واژه است كه بعضي عابدند اما بدون فهم و درك صحيح از عبادت و امتياز سلمان بر بسياري از عابدان همين نكته است كه او عبادتي انجام مي داد كه مرضي رضاي حق بوده است. او تمام حركات و سكناتش بر اساس فهم و دانايي و شناخت كامل از اسلام بود.(1).

*****

امالي صدوق، مجلس نهم، ح 5؛ بحارالانوار، ج 22، ص 317.

علم و دانش سلمان

هيچ يك از ياران پيامبر صلي الله عليه و آله و شيعيان علي عليه السلام در علم و دانش به مرتبه سلمان نرسيدند؛ زيرا او در تمام عمر طولاني كه داشت همواره دنبال كسب علم بود و پس از اسلام آوردنش با جلسات خاصي كه با پيامبر صلي الله عليه و آله داشت، بيشتر بر دانش و علم خود مي افزود به طوري كه در روايات ما آمده كه سلمان، لقمان حكيم است و حتي او را عالم به علوم پيشينيان و آيندگان و نيز به محدث معرفي كرده اند.(1).

*****

همان؛ اسدالغابه، ج 2، ص 331؛ رجال كشي، ص 16، ح 27 و ص 12، ح 25؛ بحارالانوار، ج 22، ص 347؛ الاختصاص، ص 11.

بهشت مشتاق سلمان

براي سلمان همين فضيلت بس كه همه مردم مشتاق بهشتند، اما بهشت مشتاق سلمان است. انس بن مالك نقل مي كند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «ان الجنة تشتاق الي ثلاثة، علي، و عمار و سلمان؛ به راستي بهشت مشتاق سه نفر است: علي عليه السلام، عمار و سلمان.»(1).

*****

اسد الغابه، ج 2، ص 331؛ بحارالانوار، ج 22، ص 331.

پيشگويي هاي سلمان و آگاهي از اسرار نهان

در ميان اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و ياران مخلص اميرالمؤمنين عليه السلام سلمان از معدود كساني است كه بيش از همه به معارف الهي و علوم اسلامي آشنايي يافت و بر اسرار و نهان نيز آگاهي پيدا كرد؛ زيرا سلمان علاوه بر لياقت و استعداد ذاتي كه داشت، بسيار خود را به رسول خدا صلي الله عليه و آله نزديك مي ديد و حتي در جلسات خصوصي پيامبر صلي الله عليه و آله با اميرالمؤمنين عليه السلام حاضر مي شد، و آنچه مي فرمودند، مي آموخت و لذا به او لقب «لقمان حكيم» و «محدَّث» داده شد.

او با هم نشيني با سرچشمه وحي الهي يعني پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و وصي و جانشين او اميرالمؤمنين به چنان اسراري دست يافت كه گاهي باعث حيرت و اعجاب ديگران مي شد كه به نمونه اي از آن اشاره مي كنيم.

كشي از امام صادق عليه السلام نقل مي كند كه فرمود: «سلمان علم اول و علم آخر را فرا گرفته بود و چون دريايي بي پايان مي ماند و از ما اهل بيت محسوب مي شود.»(1) سپس امام عليه السلام در ادامه فرمود: او به جايي رسيده بود

كه در يكي از روزها با گروهي برخورد نمود، خطاب به يكي از آنها گفت: «يا عبداللَّه تب الي اللَّه عزوجل، من الذي عملت به في بطن بيتك البارحة؛ اي بنده خدا، از گناهي كه ديشب در داخل خانه ات مرتكب شدي، توبه كن و به خداي عزوجل بازگرد!» سلمان اين سخن را گفت و به راه خود ادامه داد، همراهان آن مرد به او گفتند: او تو را به گناهي متهم كرد و تو ساكت ماندي و اعتراض نكردي؟ مرد گفت: «انه أخبرني بأمرٍ ما أطلع عليه الا اللَّه و أنا؛ چه مي گوييد، به خدا سوگند او از كاري خبر داد كه جز خودم و خدايم كسي از آن آگاهي نداشت.»(2).

*****

اين قسمت از حديث قبلاً گذشت.

رجال كشي، ص 12، ح 25.

قدرت او بر امور خارق العاده

همان طوري كه اشاره شد سلمان چون برخي ديگر از اصحاب مقرب پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در اثر نزديكي و تقرب به آن حضرت و اميرالمؤمنين علي عليه السلام و عنايت و كرامتي كه به او شده بود بر كارهاي خارق العاده دست يافت كه نمونه آن به اختصار چنين است: روزي ابوذر به منزل سلمان رفت و در جريان پخت غذا اتفاقات خارق العاده از سوي سلمان رخ داد كه ابوذر نتوانست كارهاي عجيب او را تحمل كند، لذا از منزل سلمان خارج شد آنچه ديده بود، براي حضرت علي عليه السلام نقل كرد و علت تعجب خود را همين مشاهدات نزد سلمان دانست، اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمود:

يا اباذر، إنّ سلمان لو حدثك بما يعلم، لقلتَ: رحم اللَّه قاتل سلمان؛ يا اباذر، إنّ سلمان باب اللَّه

في الأرض و من عرفه كان مؤمنا و من أنكره كان كافراً، و أنّ سلمان منّا أهل البيت؛

اي ابوذر، اگر آنچه سلمان مي داند اظهار كند، خواهي گفت: خدا رحمت كند هر كه سلمان را بكشد! همانا سلمان در زمين باب اللَّه است، هر كس او را بشناسد مؤمن و هر كس منكر او شود كافر است، همانا سلمان از خاندان ما اهل بيت است.(1).

*****

رجال كشي، ص 14، ح 33؛ ر. ك: الاختصاص، ص 11 و 12.

سفارش به ملك الموت

از ديگر فضايلي كه در زندگاني سلمان ملاحظه مي شود، اين است كه او با ملك الموت سخن گفته و سفارش كسي كه در حال جان دادن بوده را كرده است.

در رجال كشي آمده: روزي سلمان در كوفه از بازار آهنگران عبور مي كرد، جواني را ديد كه نعره كشيد و بي هوش شد و مردم اطرافش جمع شدند و به سلمان گفتند: اي ابو عبداللَّه (كنيه سلمان) اين جوان بيماري صرع و جنون دارد، اگر دعايي در گوش او بخواني بهبودي مي يابد. سلمان جلو آمد و دعايي بر او خواند و جوان بلافاصله هشيار شد، و به سلمان گفت: اي ابو عبداللَّه، من بيماري كه مردم گمان كرده اند، ندارم بلكه چون عبور م به آهنگرها افتاد از مشاهده كوبيدن ميله هاي آهني به ياد اين آيه شريفه افتادم كه خداوند متعالي مي فرمايد: «و لهم مقامع من حديد؛(1) براي موكلان جهنم گرز هايي از آهن است» لذا از ترس عذاب خدا عقل از سرم پريد، و چنين حالي به من رخ داد!

سلمان از آن جوان خوشش آمد و با او طرح دوستي ريخت و او

را برادر ديني خود دانست و همواره با او رفت و آمد داشت تا آن كه جوان مريض شد و چند روزي سلمان او را نديد، وقتي متوجه شد مريض است بر بالين او رفت و ديد كه در حال جان دادن است، سلمان خطاب به فرشته مرگ گفت: «يا ملك الموت ارفق بأخي؛ اي ملك الموت بر قبض روح اين برادر ايماني ام مدارا كن؟» عزرائيل گفت: «يا عبداللَّه اني بكل مؤمن رفيق؛ اي ابو عبداللَّه من به همه مؤمنان با رفق و مدارا عمل مي كنم.»(2).

*****

حج 24، آيه 21.

رجال كشي، ص 18، ح 43؛ بحارالانوار، ج 22، ص 385 و 380 - 374.

آخرين فضيلت حضور امير مؤمنان بر بالين جنازه سلمان

از بزرگ ترين فضايل سلمان عنايت و توجه اميرالمؤمنين عليه السلام به وي مي باشد كه آن بزرگوار به قدرت اعجاز از مدينه منوره به مدائن تشريف آورد و سلمان را غسل داد و كفن كرد و دفن نمود.(1).

جابر بن عبداللَّه انصاري صحابي بزرگ پيامبر اسلام و يار باوفا و شيعه مخلص اميرمؤمنان عليه السلام مي گويد: روزي حضرت علي عليه السلام نماز صبح را در مدينه با ما به جا آورد و سپس رو به جمع نمود و فرمود: «معاشر الناس، أعظم اللَّه أجركم في أخيكم سلمان؛ اي گروه مردم، خداوند پاداش شما را در وفات برادرتان سلمان، بزرگ گرداند.» سپس عمامه و لباس رسول خدا صلي الله عليه و آله را به تن كرد و تازيانه و شمشير آن حضرت را برداشت و بر ناقه غضبا سوار شد و با قنبر به طرف مدائن حركت كرد و در موقع حركت به قنبر فرمود: ده عدد شمارش كن. قنبر

مي گويد: همين كه عدد دهم را گفتم خود را جلو خانه سلمان ديدم.

زاذان كه در خدمت سلمان بوده مي گويد: به او گفتم: چه كسي شما را غسل مي دهد؟ سلمان گفت: آن كسي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله را غسل داد. زاذان گفت: آن كس علي عليه السلام است كه در مدينه است و شما در مدائن، چگونه ممكن است با هزار فرسنگ فاصله او شما را غسل دهد؟ سلمان گفت: همين كه چانه ام را بستي صداي پاي آن حضرت را خواهي شنيد؛ زيرا رسول خدا مرا به اين حقيقت مژده داده است. زاذان مي گويد: همين كه سلمان جان به جان آفرين تسليم كرد و چانه اش را بستم جلو در آمدم، ديدم كه اميرالمؤمنين عليه السلام با قنبر پياده شدند.

*****

مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 301؛ بحارالانوار، ج 22، ص 373.

وفات سلمان

همان طوري كه در صفحات قبل آمد، وفات سلمان در سال 25 يا 35 هجري در عصر خلافت عمر بن خطاب يا عثمان بوده است.

ابن سعد مي گويد: سلمان در زمان خلافت عثمان از دنيا رفته است.(1) و مزار آن بزرگوار در مدائن نزديك شهر بغداد است.

*****

طبقات الكبري، ج 4، ص 93.

سلمه بن اكوع

سلمه از اصحابي است كه در بيعت «تحت الشجره» مجدداً با پيامبر خدا صلي الله عليه و آله بيعت كرد. كنيه وي «ابو مسلم يا ابو اياس يا ابو عامر» نقل شده است. او ابتدا در مدينه و سپس در «ربذه» سكنا گزيد. وي مردي شجاع، تيراندازي ماهر و فاضلي خيرخواه بود و جماعتي از مردم مدينه از او نقل حديث كرده اند. و پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در حق وي فرمود: «خير رجالنا سلمة بن الاكوع؛ سلمة بن اكوع از بهترين مردان ماست.»

سلمه در هفت غزوه همراه رسول گرامي اسلام مجاهدت نمود. در غزوه «ذي قرد» پيامبر از او تمجيد و تجليل نمود. او در روز حديبيه با پيامبر خدا صلي الله عليه و آله تا پاي جان بيعت كرد. وي در مدينه به سال 64 يا 74 هجري در سن هشتاد سالگي درگذشت.(1).

ابن حجر وي را فرزند «عمرو بن اكوع» به شمار آورده و مي نويسد: او در بيعت رضوان شاهد بود و از پيامبر و برخي اصحاب نقل حديث نموده است. وفات او در سن 80 سالگي به سال 64 يا 74 هجري بوده و او مردي شجاع و تيراندازي ماهر بوده است.(2).

اين صحابي دلاور و با فضيلت به گفته شيخ طوسي از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام

بوده است.(3).

*****

اسدالغابه، ج 2، ص 333.

تهذيب التهذيب، ج 3، ص 437.

رجال طوسي، ص 43، ش 13.

سلمه بن كهيل

شيخ طوسي و برقي، «سلمة بن كُهيل» را از اصحاب اميرمؤمنان علي عليه السلام به شمار آورده اند.(1).

ابن حجر، سلمه را فرزند كهيل بن حُصين حضرمي و كنيه اش را «ابو يحيي» و اهل كوفه مي داند. همو مي افزايد: وي از افراد زيادي مثل ابي جحيفه، جندب بن عبداللَّه و... نقل حديث كرده است و احاديث او متقن و وي از ثقات تابعين و از شيعيان علي بن ابي طالب است. يحيي فرزند سلمه مي گويد: ولادت پدرم سال 47 هجري و وفات او روز عاشورا به سال 121 هجري بوده است.(2).

ابو داود مي گويد: وي در موقع قيام «زيد بن علي بن الحسين»، او را از بي وفايي و جفاي مردم كوفه برحذر داشت و از او خواست كه قيام نكند؛ اما چون مؤثر واقع نشد، از زيد خواست كه به او اجازه دهد از شهر كوفه خارج شود و او اجازه داد و سلمه به يمامه سفر كرد.(3).

*****

همان، ش 8 رجال برقي، ص 4.

ر. ك: تهذيب التهذيب، ج 3، ص 442.

ر. ك: تهذيب التهذيب، ج 3، ص 442.

سليمان بن صرد خزاعي (امير التوابين)
اشاره

سليمان فرزند صُرَد بن جون بن ابي جون خزاعي و كنيه اش «ابو مطرف» است، نام او در زمان جاهليت «يسار» بود، اما وقتي اسلام آورد، رسول خدا صلي الله عليه و آله نام او را «سليمان» گذاشت.

سليمان مردي خيّر، با فضيلت، عابد و متدين بود. او از ابتداي بناي شهر كوفه (در زمان خلافت عمربن خطاب) در آن جا سكنا گزيد و در ميان قوم خود منزلتي رفيع داشت. وي در جنگ هاي عصر اميرالمؤمنين عليه السلام در ركاب آن حضرت جنگيد، پس

از مرگ معاويه به امام حسين عليه السلام نامه نوشت و او را به كوفه جهت هدايت و رهبري مردم دعوت نمود؛ اما چون حضرت به جانب كوفه و كربلا آمد، سليمان از حمايت او محروم ماند، و سپس كه خبر شهادت آن حضرت به سليمان رسيد، سخت متأثر گرديد و با مسيّب بن نجبه و جمعي از كساني كه از او دعوت كرده ولي ياريش ننموده بودند، گروه توابين را تشكيل دادند و سليمان به عنوان امير آن گروه قيام كرد و در عين الوردة با سپاه ابن زياد كه با لشكري از شام آمده بود، رو به رو شد و جنگيد و در همين واقعه در سال 65 هجري در سن 93 سالگي به شهادت رسيد.(1).

*****

ر. ك: اسد الغابه، ج 2، ص 351؛ تهذيب التهذيب، ج 3، ص 485 - 265؛ در تاريخ بغداد، ج 1، ص 200 با اين تفاوت كه مي نويسند: «او در جنگ صفين حضور داشته است».

ثبات قدم او در حمايت از امير مؤمنان

سليمان در دوران خلافت علي بن ابي طالب عليه السلام از ياران و ملازمان حضرت گرديد و در تمام جنگ هاي دوران حكومت آن حضرت، و به قولي غير از جنگ جمل، حضور داشت. وي همان كسي است كه در نبرد صفين در يك مبارزه تن به تن «حوشب ذاظليم» را به قتل رسانيد.(1) در اين جنگ، سليمان فرماندهي پياده نظام ميمنه سپاه امام علي عليه السلام را بر عهده داشت.(2).

شيخ طوسي، وي را از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار آورده و مي نويسد: بنا به روايتي وي از حضور در جنگ جمل معذور بوده و در آن شركت نكرده است.(3).

*****

اسد

الغابه، ج 2، ص 351.

ر. ك: وقعة صفين، ص 205؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 27.

رجال طوسي، ص 43، ش 12؛ ر. ك: وقعة صفين، ص 6؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 105؛ معجم رجال الحديث، ج 8، ص 270.

شجاعت و دلاوري سليمان در صفين

حضرت علي عليه السلام در جنگ صفين، عمار ياسر را بر سواران، و عبداللَّه بن بديل را بر پياده نظام گماشت، لواي خود را به هاشم بن عتبه سپرد و سليمان بن صرد خزاعي را به فرماندهي پياده نظام ميمنه سپاه منصوب كرد.(1).

نصربن مزاحم از كردوس نقل مي كند كه: عُقبة ابن مسعود (عقبة بن ابو مسعود) - كارگزار اميرالمومنين عليه السلام در كوفه - براي سليمان بن صرد خزاعي كه همراه اميرالمؤمنين عليه السلام بود، نامه اي نوشت و در آن تأكيد كرد كه حضرت امير عليه السلام را تنها نگذارد و در آن نوشت:

اما بعد، اي سليمان، اگر آن گروه بر شما چيره شوند، شما را سنگسار خواهند كرد و يا شما را به آيين و كيش قبلي خود برمي گردانند، در اين صورت هرگز رستگار نخواهيد شد، بنابراين بر تو لازم است كه در ركاب علي عليه السلام به پيكار بي امان خود ادامه دهي و صبر و استقامت پيشه كني. و سلام بر تو باد.(2).

در جنگ صفين حوشب ذاظُليم(3) از بزرگان اهل يمن كه در صفين بود و به همراه نيروهاي تحت امرش از سپاه شام پيش آمد، و اشعاري سرود و اعلان مبارزه و نبرد نمود.

سليمان بن صرد چون اشعار او را شنيد به وي حمله ور شد و اشعار زير را سرود:

يا لك يوماً كاسِفاً

عصبصَبا

يا لك يوماً لايُواري كوكبا

يا أيّها الحيُّ الذي تذبذبا

لسنا نَخاف ذا ظُليمٍ حَوشبا

لأنّ فينا بطلاً مُجرَّباً

ابنَ بُديلٍ كالهزبر مُغضبا

أمسي عليٌ عندنا مُحبَّبا

نَفديه بالاُمِّ و لا نُبقي أباً

- اي كه خدا روزت را چنان تيره كند كه حتي ستاره اي برايت ندرخشد.

- اي جماعت ترسو ما چنين نيستيم كه از حوشب ذاظليم بهراسيم.

- زيرا در ميان ما شير مردي با تجربه و كار كشته چون «ابن بديل» وجود دارد كه چون هزبر به خروش مي آيد.

- علي در ميان ما چنان محبوب است كه مادر و پدر خود را نثارش خواهيم كرد.

سليمان اندكي پس از سرودن اين ابيات به حوشب حمله كرد و او را از پاي درآورد و به قتل رساند.(4).

*****

وقعة صفين، ص 205؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 27.

وقعة صفين، ص 313؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 5، ص 247.

حوشب از كساني است كه در تصرف فرات و بستن آن به روي سپاه امير مؤمنان عليه السلام حضور داشته و با «اشعث بن قيس» كه از جانب امير مؤمنان عليه السلام براي فتح فرات حمله كرد، جنگيده است. (شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 320).

وقعة صفين، ص 400.

دعاي امام به سليمان در پايان صفين

نصربن مزاحم از عون بن ابي صحيفه روايت مي كند كه: بعد از تنظيم معاهده صلح، سليمان بن صرد با صورتي خونين و زخمي خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد، هنگامي كه نگاه آن حضرت به وي افتاد، خطاب به او فرمود: ««فَمِنهم مَن قَضي نَحبه ومنهم مَن ينتظر و ما بدَّلوُا تبديلا؛ برخي از آنان جان خود را فدا كردند و برخي ديگر منتظر تقدير خداوندند و در مورد دينشان هرگز دچار تغيير

نشدند» و امام عليه السلام در ادامه آيه خطاب به او فرمود: و تو از آناني كه منتظرند و دچار تبديل نشدند.

سليمان عرض كرد: اي اميرمؤمنان، به خدا سوگند، اگر انصار و اعواني داشتم هرگز چنين معاهده اي نوشته نمي شد، آگاه باشيد، به خدا قسم اگر در ميان مردم گام برداشتم، تنها به اين دليل كه مردم به وضعيت قبلي برگردند و به جنگ ادامه دهند، اما جز اندكي، در افراد خيري نديدم.(1).

*****

وقعة صفين، ص 519.

سليمان و فرماندهي توابين

سليمان بن صرد از جمله كساني است كه بعد از مرگ معاويه، براي حضرت سيدالشهدا حسين بن علي عليه السلام نامه نوشت و وي را براي اخذ بيعت مردم كوفه به آن شهر دعوت كرد؛ اما هنگامي كه حضرت اباعبداللَّه الحسين عليه السلام مي خواست عازم كوفه شود، مردم كوفه مسلم بن عقيل نماينده حضرت را تنها گذاشتند و او به شهادت رسيد و خود حضرت هم نتوانست به كوفه بيايد به ناچار در سرزمين كربلا فرود آمد و در همان جا با 72 تن از يارانش به شهادت رسيدند. ولي بعد از شهادت حضرت حسين عليه السلام و يارانش در كربلا، «سليمان بن صرد» و «مسيب بن نجبه فزاري»(1) و همه كساني كه از آن حضرت حمايت نكرده و او را در برابر دشمن خون خوارش تنها گذاشته بودند، نادم و پشيمان شدند و گفتند: «براي ما جز قيام به خونخواهي حسين توبه اي وجود ندارد، و هيچ كاري جز اين عار و ننگي كه بر دامان ما نشسته است، از بين نمي برد».

بدين ترتيب و با اين قصد آنان در آغاز ماه ربيع الآخر سال 65

هجري قمري از كوفه به قصد محل اقامت عبيداللَّه بن زياد خارج شدند و فرماندهي اين سپاه را كه چهار هزار نفر بودند «سليمان بن صرد» به عهده داشت و او را «امير التوابين» ناميدند. از طرفي عبيداللَّه بن زياد در رأس سپاهي گران از شام عازم عراق بود و اين دو سپاه در منطقه «عين الوردة» از مناطق جزيره با هم رو به رو شدند(2) در اين نبرد، سليمان بن صرد و هم چنين مسيب بن نجبة و نيز جمع زيادي از يارانشان به شهادت رسيدند. سپاهيان ابن زياد سر سليمان و مسيب را از تن جدا كرده و نزد مروان بن حكم (خليفه وقت) به شام فرستادند.

سليمان و نيروهاي تحت فرمانش در حين مسير به جانب شام به كربلا رسيدند، همين كه به مرقد مطهر سيدالشهدا و 72 تن از يارانش رسيدند، همگي خود را روي قبر انداختند و يك صدا با صيحه و فرياد، ندا دادند:

پروردگارا، ما نسبت به فرزند دخت پيامبر مان كوتاهي كرديم و او را خوار نموديم، پس تو اي خدا، ما را بر آن گذشته ببخش، و توبه ما را بپذير كه تو بخشنده رحيمي و حسين و اصحابش را كه از شهداي صديقين هستند مورد رحمت قرار بده، و خدايا ما تو را شاهد مي گيريم كه همانند اين شهيدان كه كشته شده اند، مي باشيم؛ پس خدايا، اگر ما را نيا مرزي و مورد رحمت قرار ندهي، همانا از زيان كاران هستيم.»

راوي مي گويد: يك شب و روز در كنار قبر حضرت و ساير شهدا ماندند و گريستند و نماز خواندند و تضرع نمودند و سپس

سوار بر مركب ها شدند و به خون خواهي سيدالشهدا عليه السلام به حركت درآمدند.(3).

سليمان بن صرد خزاعي در ربيع الآخر سال 65 هجري در سن 93 سالگي جام شهادت نوشيد و جان به جان آفرين تسليم كرد.(4).

*****

شرح حال «مسيب بن نجبه فزاري» به تفصيل خواهد آمد.

در شرح حال رفاعة بن شداد، توضيح بيشتري درباره عبيداللَّه بن زياد و سپاه همراه او، آمده است.

تاريخ طبري، ج 5، ص 589؛ ر. ك: كامل ابن اثير، ج 2، ص 624؛ تهذيب التهذيب، ج 3، ص 486؛ تاريخ بغداد، ج 1، ص 200.

تاريخ طبري، ج 5، ص 589؛ ر. ك: كامل ابن اثير، ج 2، ص 624؛ تهذيب التهذيب، ج 3، ص 486؛ تاريخ بغداد، ج 1، ص 200.

سليمان بن مسهر

سليمان بن مسهر از ياران و افراد ثابت قدم در امر ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام بوده اند.(1).

*****

رجال طوسي، ص 44، ش 28.

سليم بن قيس هلالي
اشاره

سليم(1) فرزند قيس همداني كوفي يكي از اصحاب و ياران باوفا و از شيعيان مخلص امير مؤمنان علي عليه السلام و نيز از اصحاب امام حسن و امام حسين و امام سجاد عليهم السلام بود.(2) كنيه اش ابو صادق(3) و از راويان مورد وثوق و اعتماد اماميه مي باشد. وي داراي كتابي است كه مشتمل بر حقايق و اخبار و حوادث مهمي است كه كمتر كتابي اين حقايق را در بر دارد، از جمله اين كه مشتمل بر احاديثي است كه نام دوازده امام شيعيان از حضرت علي و امام حسن و امام حسين عليهم السلام تا حضرت مهدي عليه السلام در آن آمده است.(4).

سليم داراي كتابي است معروف به «كتاب سليم بن قيس هلالي» كه نجاشي در رجال خود و شيخ طوسي در فهرست از آن نام برده و تجليل كرده اند. اين كتاب مشتمل بر اخبار مهمي است از جمله نام دوازده امام شيعه با اسم و رسم در آن آمده است.

علامه قدس سره در كتاب خلاصه نقل مي كند: سليم بن قيس از اصحاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام است كه حجاج به دنبال او فرستاد تا وي را به قتل برساند، اما سليم فرار كرد و به نزد «ابان بن ابي عياش» پناه برد و هنگامي كه وفاتش فرا رسيد به ابان گفت: تو به گردن من حقي داري و اكنون مرگ من فرا رسيده، همانا بعد از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله چه اتفاق هايي افتاده و

سپس به ابان كتابي داد كه هيچ كس از سليم غير از ابان اين كتاب را نقل نكرده است.

مرحوم آية اللَّه خوئي درباره سليم بن قيس مي نويسد: اولاً: سليم بن قيس يكي از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام و از علماي جليل القدر و مورد وثوق است كه برقي در رجال خود او را تأييد نموده است. ثانياً: كتاب سليم طبق نقل نعماني يكي از كتب و اصول معتبره است و آنچه در آن آمده صحيح و از ائمه اطهار عليهم السلام صادر شده است. ثالثاً: طريق كتاب سليم مختص به ابان بن ابي عياش نيست بلكه شيخ طوسي يكي از طريق ابان از سليم است و ديگري طريق ابراهيم بن عمر يماني از سليم است. اين عالم بزرگ و محقق عاليقدر شيعه (آية اللَّه خوئي قدس سره) در ادامه مطالب زيادي درباره سليم آورده، علاقه مندان مي توانند به آن مراجعه نمايند.

*****

رجال طوسي، ص 43، ش 5، و ص 68، ش 1 و ص 74، ش 1 و ص 91، ش 6.

رجال نجاشي، ص 193، ش 516.

ر. ك: كتاب سليم بن قيس هلالي، ص 21 - 15 و صفحات ديگر.

ولادت سليم

در كتاب هاي تاريخ از تاريخ ولادت سليم نامي برده نشده و سند گويايي در دست نيست؛ جز اين حديث كه ابان بن ابي عياش مي گويد: «من در جنگ صفين از سليم پرسيدم كه چند سال داري؟ گفت: چهل سال».(1) اگر اين سؤال و جواب در سال 36 يا 37 هجري كه جنگ صفين در آن واقع شده، بوده باشد، معلوم مي شود ولادت سليم سه يا چهار سال قبل از هجرت بوده

است.

*****

مقدمه كتاب سليم، تحقيق علاء الدين موسوي، ص 1.

ايمان و اعتقاد سليم به اهل بيت

سليم در عصر خلافت عمر بن خطاب به مدينه آمد و در آن جا بود تا در عصر خلافت حضرت علي عليه السلام با آن حضرت بيعت كرد و سپس در ركاب امام عليه السلام در جنگ جمل شركت نمود و از بصره به كوفه آمد و در كوفه ساكن گرديد و سپس با حضرت علي عليه السلام در جنگ صفين شركت نمود و با سپاهيان معاويه جنگيد. سليم پس از شهادت مولايش اميرالمؤمنين عليه السلام بر همان اعتقاد و ايمان راسخي كه به خاندان پيامبر داشت، باقي ماند و كمتر انحرافي در اعتقاد او نسبت به اهل بيت پيامبر پيدا نشد و به اين محبت و ايمان افتخار مي نمود، از اين رو وقتي حجاج بن يوسف ثقفي به كوفه آمد و در مقام دستگيري شيعيان مخلص اميرالمؤمنين عليه السلام برآمد، وقتي به سراغ سليم رفت تا او را به قتل برساند، لذا سليم براي حفظ جانش فرار كرد و به محلي به نام «نوبند جان» نزد قوم ابان بن ابن ابي عياش مخفي شد، و بدين ترتيب از خطر مرگ نجات يافت.(1).

*****

ر. ك: مقدمه كتاب سليم، ص 3 - 1.

وفات سليم

بنا بر قول اصح، وفات سليم در كوفه و در زمان امامت امام زين العابدين علي بن الحسين عليه السلام در حدود سال 90 هجري مي باشد.(1).

*****

ر. ك: مقدمه كتاب سليم، ص 3 - 1.

سماك بن خرشه (ابو دجانه)

سماك بن خرشه و به قولي سماك بن اوس بن خرشه معروف به كنيه اش ابو دجانه از طايفه اوس و از بستگان سعد بن عباده (رئيس قبيله اوس) و از بزرگان و انصار رسول خدا صلي الله عليه و آله و از دلاوران نامي عرب مي باشد. او در جنگ بدر، احد و ساير غزوه هاي رسول خدا صلي الله عليه و آله شركت كرد و از كيان اسلام دفاع نمود.(1) و به نقلي، وي از ياران مخلص اميرالمؤمنين عليه السلام گرديد و در ركاب آن حضرت در جنگ صفين مقاتله كرد.

سماك در جنگ يمامه

*****

اسد الغابه، ج 2، ص 352 و ج 5، ص 184؛ الاصابه، ج 7، ص 119.

سماك در جنگ يمامه

جنگ يمامه يكي از جنگ هايي است كه در زمان خلافت ابوبكر به فرماندهي خالد بن وليد با مسلمه كذا ب كه مدعي پيامبري بود، واقع شد. در اين جنگ حدود بيست بار مسلمانان شكست خورده و عقب نشيني كردند و باز دست از حمله برنداشتند تا پيروز شدند. در چنين جنگي سماك بن خرشه (ابو دجانه) شركت داشت و مردانه جنگيد و به قولي در اين جنگ به شهادت رسيد. اما قول ديگري است كه سماك بن خرشه تا خلافت حضرت علي عليه السلام زنده ماند و با آن حضرت بيعت كرد و در جنگ صفين شركت نمود و از ولايت و امامت اميرالمؤمنين عليه السلام در مقابل سپاه معاويه دفاع كرد.(1).

احتمال دارد سماك بن خرشه كه مورد بحث است و از اصحاب حضرت علي عليه السلام است و در صفين شركت نموده، غير از ابو دجانه انصاري كه نامش سماك بن خرشه

است، باشد. و اللَّه اعلم.

*****

ر. ك: اسد الغابه، ج 2، ص 353؛ وقعة صفين، ص 375.

سماك بن عبد عوف

به گفته شيخ طوسي، «سِماك بن عبد عوف» از اصحاب علي عليه السلام بود.(1).

*****

رجال طوسي، ص 44، ش 26.

سمره بن ربيعه

شيخ طوسي، سمرة بن ربيعه را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 44، ش 17.

سمير بن حارث عجلي

سمير بن حارث عجلي از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود. وي در صفّين حضور داشت و «عمروعاص» اشعاري درباره روبرو شدن با وي سروده است.(1).

*****

وقعة صفّين، ص 384.

سمير (شمر - شتير) بن شريح همداني

شيخ طوسي، «سمير» و به قولي «شتير» را از اصحاب علي عليه السلام به شمار آورده كه در جنگ صفين حضور داشته و همراه با برادرانش به شهادت رسيدند.(1).

طبري و نصر بن مزاحم مي نويسند: سمير (شمر) بن شريح، از اصحاب علي عليه السلام است كه در صفّين حضور داشت و همراه پنج برادر ديگرش به نام هاي: كُريب بن شريح، شرحبِيل، مَرتد، هبيره و يَريم همه از فرزندان شريح در همين نبرد به شهادت رسيدند. آنان از رؤسا و بزرگان قبيله «بني همدان» بودند و يكي پس از ديگري پرچم سپاه عراق را به دست گرفته و به شهادت مي رسيدند. پس از اين شش برادر، سفيان بن زيد و دو برادر ديگرش عبد بن زيد و كريب بن زيد، پرچم سپاه عراق را به دست گرفتند و جنگيدند و يكي پس از ديگري به شهادت رسيدند. پس از شهادت اين نُه فرمانده دلاور سپاه علي عليه السلام، عميرة بن بشير و برادرش حارث بن بشير از قبيله همدان پرچم سپاه اميرمؤمنان علي عليه السلام را در دست گرفتند و با لشكريان معاويه جنگيدند و اين دو برادر نيز به شهادت رسيدند و در اين نبرد هشتصد نفر از جوانان همداني شركت داشتند كه در ميمنه سپاه مقاومت و ايستادگي نمودند كه صد و هشتاد نفرشان مجروح شدند و يازده فرمانده به شهادت رسيدند و سرانجام وقتي «وهب بن كريب» پرچم را برداشت و خواست به

قلب سپاه دشمن پيش روي كند، شخصي از ميان قومش فرياد برآورد كه بس است ديگر اين پرچم را برگردان خداوند تو را بيامرزد كه اشراف و بزرگان قومت در اطراف اين پرچم شهيد شدند، تو ديگر جان خود و همراهانت را به خطر نينداز و آنان بازگشتند و آن نبرد را خاتمه دادند و مي گفتند: اي كاش براي ما جمعيتي از عرب بود كه بر مرگ پيمان مي بستند، بعد پيش رفتيم و ديگر باز نمي گشتيم يا پيروز مي شديم و يا كشته مي شديم.(2).

*****

رجال طوسي، ص 45، ش 9.

تاريخ طبري، ج 5، ص 21؛ وقعة صفين، ص 252.

سنان بن مالك نخعي

سنان بن مالك از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود(1) و در صفّين حضور داشت.

نصر بن مزاحم و ابن اثير نقل كرده اند: مالك اشتر در يكي از روزهاي جنگ صفين، سنان بن مالك را فراخواند و به وي دستور داد: به نزديك سپاه دشمن برود و «ابو الاعور» را براي مبارزه(2) دعوت كند. سنان گفت: از او براي مبارزه با خود دعوت كنم يا مبارزه با شما؟ مالك پاسخ داد: اگر تو را به مبارزه با او فرمان دهم، مي پذيري؟ گفت: اگر مرا به مبارزه با تمام سپاه شام نيز فرمان دهي، اطاعت خواهم كرد. مالك روحيه سنان را تحسين كرد و برايش دعا نمود و گفت: اگر چه تو اهل شرف و با كفايتي اما نوجوان و كم سن هستي و او حاضر به جنگ با تو نيست؛ بنابراين او را براي مبارزه با من دعوت كن.

سنان به سوي خيمه گاه دشمن حركت كرد و پيام مالك را رساند، اما ابوالاعور

ترسيد و بهانه تراشي نمود.(3).

*****

رجال طوسي، ص 44، ش 24.

مبارزه به معناي نبرد انفرادي و جنگ تن به تن است كه غالباً اين رقابت رزمي در برابر ديدگان سپاهيان هردو طرف انجام مي شود. و اين نوع مبارزه يكي از رسم ها و سنت هاي جنگي اعراب است.

وقعة صفين، ص 155؛ كامل ابن اثير، ج 2،ص 363؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 567.

سنان بن يزيد رهاوي (ابو حكيم)

سنان بن يزيد رهاوي، غلام آزاد شده «بني طهيه» از قبيله بني تميم بود. وي از ياران اميرالمؤمنين عليه السلام است. وي مي گويد: هنگامي كه حضرت عازم منطقه صفّين بود، در ركاب ايشان وارد مدائن شديم، و حضرت در گفت و گويي فرمود:

«ايّاكم و كفر النعم، قالها ثلاثاً، فتحل بكم النقم؛

بر شما نباد از اين كه نعمت هاي خدا را كفران كنيد. سه مرتبه اين جمله را تكرار كرد؛ زيرا كفران نعمت سبب نقمت و نكتب شما مي شود.»(1).

*****

ر. ك: تاريخ بغداد، ج 9، ص 213.

سوده بنت عماره

سوده دختر «عمارة بن اشتر همداني» يكي از زنان حق گو و شجاع و دلاور قبيله همدان بود كه در دوستي و ارادت به مقام شامخ اميرالمؤمنين علي عليه السلام شهرت دارد. اين بانوي بزرگوار به نمايندگي از قبيله خود به نزد معاويه رفت تا از كارگزار وي «بسر بن ارطات» شكايت نمايد.

هنگامي كه نزد معاويه رفت، بعد از احوال پرسي، معاويه از پشتيباني او در جنگ صفين عليه خودش (معاويه) پرسيد، سوده گفت: گذشته ها گذشت، اما معاويه اصرار كرد كه درباره تشويق برادرش براي جنگ با شاميان سخن بگويد، از اين رو سوده گفت: آري راست مي گويي، به راستي كه موضع و جهت گيري برادرم و منزلتِ او فراموش ناشدني است. سپس شعري از خنساء براي معاويه خواند و بعد گفت: تو را به خدا سوگند مي دهم مرا عفو كن. معاويه گفت: تو را بخشيدم و از گذشته ها گذشتم، حال حاجتت را بگو!

سوده گفت: تو كه امروز پيشواي مردم شده اي در روز قيامت مسئول رفتار خويش هستي. تو همواره افرادي را به

ديار ما مي فرستي كه به مردم بسيار ظلم مي كنند و هم اكنون «بسر بن ارطات» كه از جانب تو به ديار ما آمده مردان ما را مي كشد و اموال ما را به يغما مي برد. اما بدان اگر به خاطر تو نبود، بسر را با كمك افراد قبيله ام از ميان برمي داشتم. معاويه با شنيدن اين سخن خشمگين شد و سوده را تهديد به مرگ نمود. در اين هنگام سوده سر به زير انداخت و اين اشعار را در منقبت و رفتار عادلانه امام علي عليه السلام سرود:

صَلَّي الإله علي روحٍ تَضَمَّنه

قبرٌ فأصبحَ فيه العدلُ مَدفوناً

قد حالَفَ الحقُّ لا يَبغي به ثمناًً

فصارَ بِالحقَّ و الإيمانِ مَقروناً

- درود خدا بر آن روح پاكي كه وقتي در زير خاك پنهان شد، عدالت هم با او مدفون گرديد.

- او با حق هم قسم شد و در مقابلِ حق خواستار غير آن نبود، بلكه همواره با حقيقت و ايمان هم آغوش بود.

معاويه گفت: مگر علي در حق تو چه كاري انجام داده كه چنين مي گويي؟

سوده گفت: در زمان حكومت علي عليه السلام يكي از كارگزارانش مرا آزرد و من شكايت نزد آن حضرت بردم، ايشان به احترام من - با اين كه مرا نمي شناخت - نماز خود را به تأخير انداخت و با مهرباني از حاجتم پرسيد: وقتي بيان كردم، چشمانش پر از اشك شد و فرمود: خدايا تو خود مي داني كه من دستور ستم بر بندگانت را نداده ام. سپس تكه پوستي را از جيبش بيرون آورد و بر آن چنين نوشت:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم، قد جائتكم بَيِّنَةٌ مِن ربّكم، فأوفوا

الكيلَ و الميزانَ بِالقسطِ و لا تَبخَسُوا الناسَ أشيائَهم، و لا تَعثَوا في الأرض مُفسِدين، بقيةُاللَّهِ خيرٌ لَكُم إن كُنْتُمْ مؤمنين، و ما أنا عَليكُم بِحَفيظ، إذا أتاك كتابي هذا فاحتفظ بِما في يديك حتي يأتي مَن يَقبضهُ مِنك، والسلام؛

به نام خداوند بخشنده مهربان، همانا از طرف پرودگار تان برهان روشني (قرآن كريم) برايتان آمده، كه كم فروشي را كنار بگذاريد، و در سنجش وزن و پيمانه با مردم به درستي رفتار كنيد، كم نفروشيد و در زمين فساد نكنيد، و بقية اللَّه (آنچه نزد خداست) براي شما از هر چيزي بهتر است به شرط آن كه اهل ايمان باشيد و من نمي توانم شما را از عذاب دردناك خدا حفظ كنم؛ به محض اين كه نامه ام به دست تو رسيد (از كار بركناري) هر آنچه از مردم نزد تو است، نگه دار تا جانشين تو بيايد و از تو تحويل بگيرد و به آن رسيدگي نمايد، والسلام.

سوده گفت: اي معاويه، علي عليه السلام با چنين فرماني كار گزار خود را از خدمت عزل كرد، در حالي كه نه آن نامه را لاك و مهر كرد و نه به دورش نخ بست، بلكه نامه را سرگشاده به من داد و خودم نامه را براي كار گزارش بردم.

معاويه كه از شنيدن اين داستان متأثر شده بود براي نشان دادنِ عدل و رأفت و ترحم خويش در حقِ رعيت، دستور داد به «بسر بن ارطات» بنويسند با سوده خوش رفتاري كند و اموالش را باز گرداند و با او به عدالت رفتار نمايد.

سوده گفت: آيا اين دستور مخصوص من است يا شامل افراد قوم و طايفه

ام هم مي شود؟

معاويه گفت: تو را با ديگران چكار؟

سوده گفت: فرمان شما اگر عدل است، بايد همه را در بر گيرد و اگر غير عدالت است من هم چيزي نمي خواهم.

معاويه گفت: هيهات، علي بن ابي طالب به شما جرأت بخشيده كه در حضورِ سلطان اين چنين گستاخانه سخن گوييد.

سپس خطاب به سوده گفت: آري اين كلامِ علي شما را مغرور كرده است:

فلو كنتُ بَوَّاباً علي بابِ جَنَّة

لَقلتُ لَهَمدان اُدخلوا بسلامٍ

- اگر دربان بهشت بودم به افراد قبيله همدان مي گفتم: به سلامت وارد بهشت شويد.

معاويه پس از اين سخن دستور داد نامه را به دل خواه سوده بنويسند و به او تسليم نمايند.(1).

بدين ترتيب سوده توانست خود و افراد قبيله اش را از غارتگري كارگزار معاويه در همدان مصون بدارد.

*****

عقد الفريد، ج 2، ص 102؛ اعيان الشيعه، ج 7، ص 324.

سو يد بن حارث ازدي

سويد بن حارث ازدي از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله(1) و امام علي عليه السلام است.

علقمة بن يزيد بن سو يد از پدرش و از جدش سو يد نقل مي كند كه گفت: من با جمعي از قوم خود بر رسول خدا صلي الله عليه و آله وارد شديم و پيامبر خدا صلي الله عليه و آله از ديدن هيبت و زينت ما به عجب آمد و فرمود: شما كيستيد؟ گفتيم: ما از ايمان آورند گان به شما هستيم. حضرت تبسمي كرد و فرمود: «إنّ لكل قول حقيقة، و ما حقيقة ايمانكم؟؛ براي هر سخني نشانه اي است، نشانه حقيقت ايمان شما چيست؟»

سو يد مي گويد: ما گفتيم براي ايمان ما پانزده علامت و نشانه است، پنج نشانه آن

را نمايندگان شما گفته اند كه ايمان آوريم و پنج نشانه ديگر را گفته اند عمل كنيم و پنج نشانه آخر هم از زمان جاهليت مانده كه بر آن مي ما نيم، مگر شما كراهت داشته باشيد. اما پنج نشانه اول كه بدان ايمان داريم، عبارتند از: ايمان به خدا و به ملائكه و كتاب هاي آسماني و به پيامبران او، و برانگيخته شدن پس از مرگ؛ و اما پنج نشانه اي كه به آن عمل مي كنيم، عبارت است از اين كه: لا اله الّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه بگوييم، و نماز بخوانيم و زكات بدهيم و حج خانه خدا بياوريم و روزه بگيريم. و اما آن پنج نشانه كه از جاهليت مانده و بدان عمل مي كنيم، عبارت است از: شكر در حال فراواني، صبر در بلا، استقامت در برابر مشكلات و برخوردها، و رضاي به آنچه پيش آيد، و صبر در برابر شماتت دشمنان.

رسول خدا صلي الله عليه و آله پس از سخنان سو يد و همراهانش فرمودند: كساني كه چنين اند از حلما و علما بلكه نزديك است كه از صداقت آنها اين كه از انبيا باشند.(2).

سو يد از ياران اميرالمؤمنين و از شيعيان آن حضرت گرديد و شيخ مفيد، سو يد را از كساني مي داند كه بعد از قتل عثمان با امير مؤمنان عليه السلام بيعت كرد كه تا پاي جان از ولايت آن حضرت دفاع نمايد.(3).

*****

اسد الغابه، ج 2، ص 377.

اسد الغابه، ج 2، ص 377.

الجمل، ص 109.

سو يد بن حاطب

سو يد بن حاطب فرزند ابي بلتعه لخمي، از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود كه همراه برادرش «عبدالرحمن» در صفّين

و به سال 37 هجري شهيد شد.(1).

*****

ر. ك: وقعة صفّين، ص 394.

سو يد بن غفله جعفي

به گفته برقي، «سو يد بن غفله» از اوليا و بزرگان اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود.(1) هم چنين شيخ طوسي وي را جزو ياران آن حضرت دانسته است.(2) شيخ مفيد هم او را از اوليا و بزرگان اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار آورده است.(3).

سو يد و نقل خبر غيبي از علي

*****

رجال برقي، ص 4.

رجال طوسي، ص 43، ش 4.

الاختصاص، ص 3.

سو يد و نقل خبر غيبي از علي

ثابت ثمالي(1) مي گويد از سويد بن غفله شنيدم كه مي گفت: يكي از روزها كه امير مؤمنان عليه السلام براي مردم سخنراني مي كرد و مردم را موعظه مي نمود، مردي از كنار منبر برخاست و عرض كرد: اي امير مؤمنان! از «وادي القري» مي گذشتم، ديدم «خالد بن عرفطه» از دنيا رفته است، براي او استغفار كنيد.(2) امام فرمود: «فوَ اللَّه ما ماتَ و لا يموتُ حتّي يَقودَ جَيشَ ضلالةٍ، صاحبُ لِوائه حبيبُ بنُ جمّازٍ؛ به خدا سوگند وي نمرده و نمي ميرد، تا آن هنگام كه سرلشكر گروه گمراهي گردد كه پرچم دار آن «حبيب بن جمّاز» است، گردد.»

مردي از كنار منبر برخاست و گفت: من حبيب بن جمّاز و از شيعيان و دوستداران شمايم. (و به قولي اين خبر به گوش حبيب رسيد، خدمت حضرت آمد و گفت: من شيعه شمايم) امام فرمود: تو حبيب بن جمّازي؟ گفت: آري. امام عليه السلام براي بار دوم او را سوگند داد كه: تو حبيب هستي؟ جواب داد: آري به خدا قسم من حبيبم. امام فرمود: «أما و اللَّه إنّك لحامِلُها، و لَتحمِلنَّها و لَتَدخُلَنَّ بها مِن هذا الباب. و أشارَ بها إلي باب الفيل بمسجد الكوفة؛ آگاه باش، به خدا سوگند

تو حامل آن پرچمي و آنان را از اين در مسجد (باب الفيل) وارد خواهي كرد و به مسجد كوفه اشاره كرد.»

ثابت مي گويد: به خدا قسم زنده بودم كه ابن زياد وقتي عمر سعد را براي كشتن حسين بن علي عليه السلام به سوي عراق فرستاد. در ميان لشكر او، خالد بن عُرفطه در جلو، و حبيب بن جمّاز پرچم دار لشكري بود كه از باب الفيل وارد مسجد كوفه شدند.(3).

*****

ثابت ثمالي ظاهراً همان ابو حمزه ثمالي است كه نامش ثابت فرزند دينار ابو صفيه است و لذا به ثابت بن دينار و به ثابت بن ابو صفيه هم نام برده شده است، لذا در الاختصاص، ص 280 اين حديث را از ابو حمزه ثمالي از سويد بن غفله نقل كرده است.

در كتاب الاختصاص در شرح حديث آورده است كه: آن مرد، به نوبت گفت: خالد بن عرفطه از دنيا رفته است و حضرت علي عليه السلام فرمود: او نمرده است. مرد در تعجب رفت و گفت: سبحان اللَّه، من خبر مي دهم كه او مرده است و شما مي فرماييد نمرده است! حضرت فرمود: قسم به آن كه جانم در دست اوست، او نمي ميرد تا سرلشكر گروه گمراهي كه پرچم دار آن حبيب بن جمّاز است، گردد.

شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 286؛ ر. ك: ارشاد مفيد، ج 1، ص 329؛ الاختصاص، ص 280.

سهل بن سعد ساعدي انصاري
اشاره

سهل از انصار خزرجي و از مشاهير اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله است. وي كنيه اش «ابوالعباس» يا «ابو يحيي» و نام او ابتدا «حزن» بود كه رسول خدا صلي الله عليه و آله او

را «سهل» ناميد.(1).

سهل، رسول خدا صلي الله عليه و آله را درك كرد و از او حديث شنيد، و به هنگام رحلت رسول خدا پانزده سال داشت. او از كساني است كه عمر طولاني داشت و تا زمان حكومت «حجاج بن يوسف ثقفي» در قيد حيات بود.(2) او از اصحاب امير مؤمنان بود و به ولايت آن حضرت ايمان كامل داشت.(3).

*****

اسدالغابه، ج 2، ص 366؛ ر. ك: الاصابه، ج 3، ص 200.

اسدالغابه، ج 2، ص 366، به الاصابه، ج 3، ص 200 رجوع شود.

رجال طوسي، ص 43، ش 14.

سهل و منظره دلخراش اسراي اهل بيت امام حسين

سهل مي گويد: روزي وارد شام شدم، ديدم مردم شهر را آذين بسته اند و مردم - جز اندكي - غرق در شادماني اند. علت را پرسيدم. گفتند: اين شادي و پاي كوبي براي آن است كه سر امام حسين عليه السلام از عترت محمّد صلي الله عليه و آله را از عراق براي يزيد هديه آورده اند! گفتم: وا عجبا، سر امام حسين عليه السلام را مي آورند و مردم شادي مي كنند؟! سپس پرسيدم از كدام دروازه وارد مي كنند؟ اشاره كردند به دروازه ساعات.

در همين حال بودم كه پرچم ها را يكي پس از ديگري از دروازه ساعات وارد كردند، ناگاه ديدم كه سواري مي آيد و نيزه در دست دارد و سري بر آن نيزه نصب كرده، ديدم كه آن سر مقدس شبيه ترين مردم به رسول خدا صلي الله عليه و آله است، سپس ديدم پشت سر، زنان و كودكان بسيار بر شتران برهنه سوار كرده مي آورند.(1).

*****

بحارالانوار، ج 45، ص 127.

سهل در چنگال حجاج

حجاج در سال 74 هجري سهل را احضار كرد و از او پرسيد: چرا عثمان را ياري نكردي؟ وي در پاسخ گفت: چرا، من او را ياري كردم. حجاج گفت: دروغ گفتي. و سپس دستور داد بر گردن وي مهري بزنند تا مردم او را بشناسند و از او دوري كنند و به سخنانش گوش ندهند. چنان كه بر گردن «انس بن مالك» و بر دست «جابر بن عبداللَّه» نيز همين مهر را زد.(1).

*****

اسد الغابه، ج 2، ص 366؛ ر. ك: الاصابه، ج 3، ص 200.

وفات سهل

سهل بن ساعدي به سال 91 يا 96 هجري در سن صد سالگي به عنوانِ آخرين صحابي پيامبر در مدينه از دنيا رفت. لذا او قبل از مرگش مي گفت: هر كس بعد از من گفت من از رسول خدا شنيدم كه چنين فرموده، از او قبول نكنيد.(1).

*****

الاصابه، ج 3، ص 200.

سهيل بن عمرو انصاري

ابن كلبي مي گويد: سهيل بن عمرو از اصحاب بدر بود و در صفّين حضور يافت و در ركاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام در همان نبرد به شهادت رسيد.(1).

*****

اعيان الشيعه، ج 7، ص 323؛ ر. ك: اسد الغابه، ج 2، ص 371.

سيحان بن صوحان عبدي
اشاره

سيحان فرزند صوحان، برادر زيد و صعصعة بن صوحان است كه در شرح حال زيد سلسله نسب او را به طور اختصار آورده ايم؛ وي هم چون دو برادرش زيد و صعصعه از اصحاب با وفاي اميرمؤمنان علي عليه السلام به شمار مي آيد.(1).

سيحان چون ديگر برادرانش زيد و صعصعه، اميرالمؤمنين علي عليه السلام را در جنگ جمل همراهي كرد و در ركاب آن حضرت شجاعانه جنگيد و با برادرش زيد در حمايت از مولايش علي عليه السلام در اين جنگ به شهادت رسيد و در همان محل در يك قبر دفن گرديد.(2).

*****

رجال طوسي، ص 43، ش 6.

ر. ك: كامل ابن اثير، ج 2، ص 340؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 517.

نقش سيحان در جنگ جمل

سيحان از جمله افرادي است كه در برابر امتناع ابو موسي در ترغيب مردم در ياري امام علي عليه السلام در جنگ جمل مخالفت كرد و به كوفيان گفت: اي مردم كوفه، براي اداره مملكت و امور مسلمانان ناچار از وجودِ قائد و رهبري است، البته رهبري كه بتواند ظلمِ ستم كاران را دفع و حق مظلومان را بستاند و امت را متحد و منسجم نمايد. اينك والي و امام شما اميرالمؤمنين مي خواهد به او ملحق شويد تا با كمك شما تكليف خود را با اين دو (طلحه و زبير) كه پرچم مخالفت برافراشته اند، روشن سازد، علي عليه السلام برترين فرد امت و فقيه ترين افراد در دين خداست، پس هر كس دعوت او را اجابت نمايد و به سمت بصره حركت كند، ما نيز او را همراهي خواهيم كرد.

پس از او عمار ياسر برخاست و سخناني ايراد كرد، بعد از

عمار امام حسن مجتبي عليه السلام نيز مطالبي در خصوص لزومِ حركت مردم براي ياري اميرمؤمنان عليه السلام ايراد نمود، و عده اي از سران و بزرگان كوفه مثل حجر بن عدي، هند بن عمرو و ديگران به ترتيب برخاستند و حمايت خود را از حركت به سوي بصره در ركاب امير مؤمنان علي عليه السلام اعلام كردند. سرانجام مردم كوفه بسيج شدند و يك لشكر دوازده هزار نفري سازمان يافت و عازم بصره گرديد. اين نيروها در «ذي قار» به امام عليه السلام پيوستند.(1).

*****

ر. ك: كامل ابن اثير، ج 2، ص 329 - 326؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 487 - 481.

شهادت سيحان در نبرد جمل

همان گونه كه اشاره شد، سيحان در جنگ جمل حضور يافت و در سال 36 هجري در همين نبرد به شهادت رسيد. او و دو برادرش زيد و صعصعه نيز در اين واقعه در ركاب امير المؤمنين عليه السلام بودند كه زيد نيز به درجه شهادت نائل آمد. صعصعه هم به شدت مجروح شد و سپاهيان، او را به خارج از محدوده جنگ انتقال دادند.

طبق نقل ابن اثير و طبري، وقتي اميرالمؤمنين عليه السلام ديد نيروهاي دشمن با اجتماع در اطراف شتر عايشه سخت مقاومت مي كنند و سبب طولاني شدن جنگ و كشته شدن افراد زيادي از هر دو گروه شده، به گروهي از ياران برگزيده و داوطلب خود دستور داد شتر عايشه را به قتل برسانند تا هسته مركزي سپاه دشمن، كه عامل اصلي پايداري و مقاومت آنان بود، متلاشي گردد. در اين جمع، سيحان و برادرش زيد هنگام حمله به آن شتر كشته شدند. قاتل سيحان، «ابن يثربي» بود،

وي قبل از سيحان دو نفر ديگر از اصحاب حضرت امير عليه السلام به نام «هند بن عمرو جملي» و «علباء بن هيثم» را به شهادت رسانده بود كه با شهادت سيحان (يا زيد)(1) و فرزند صوحان، سه نفر به دست او شهيد شدند. ابن يثربي كمي قبل از اين كه توسط عمار ياسر به هلاكت برسد اين رجز را با افتخار مي خواند:

أنا لمن يُنكرني ابن يثربي

قاتل علباء و هند الجمل

و ابن لصوحان علي دينِ عليِ

- هر كس مرا نمي شناسد، بداند من ابن يثربي هستم، همان كسي كه علباء و هند جملي را از پاي در آورد.

- و نيز ابن صوحان را كه بر دين علي است، به قتل رساندم.

اما ديري نپاييد كه صحابي گران قدر رسول خدا صلي الله عليه و آله عمار ياسر كه قريب نود سال از عمرش مي گذشت براي مبارزه با ابن يثربي وارد ميدان شد و با ضربه اي او را نقش بر زمين كرد، سپس جسد نيمه جانش را خدمت اميرمؤمنان آورد و حضرت فوراً حكم قصاص و قتل او را داد.(2).

طبق نقل ابن سعد، جنازه مطهر سيحان با برادر بزرگوارش «زيد بن صوحان» در همان محل در يك قبر دفن گرديد.(3).

*****

مورخان در قاتل زيد و سيحان اختلاف دارند، برخي عمرو بن يثربي را قاتل زيد و برخي قاتل سيحان ذكر كرده اند؛ اما اين كه اين دو برادر بزرگوار در جمل در ركاب علي عليه السلام به شهادت رسيده است، اختلافي نيست.

طبقات الكبري، ج 6، ص 125.

كامل ابن اثير، ج 2، ص 340؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 517؛ تفصيل بيشتر را در شرح حال

«عمار ياسر و زيد بن صوحان» ملاحظه نماييد.

تجليل امام از سيحان و برادرش زيد

پس از پايان جنگ جمل كه با پيروزي قطعي سپاهيان اميرالمؤمنين عليه السلام خاتمه يافت حضرت در نامه اي بشارت آميز براي والي كوفه خبر اين پيروزي را به اطلاع او رسانيد و در آن نامه به شهادت تني چند از سرشناسان سپاه خود از جمله سيحان و زيد (دو فرزندان صوحان) اشاره كرد؛ نامه چنين است:

اما بعد، ما در نيمه جمادي الثاني در «حُريبه» حوالي بصره با دشمن رو به رو شديم و خداوند سنت مسلمانان را به آنان عطا فرمود، ولي عده زيادي از نيروهاي ما و نيروهاي دشمن كشته شدند كه ثمامة بن مثني، هند بن عمرو، علباء بن هيثم، سيحان و زيد دو فرزندان صوحان، و محدوج جزو شهداي سپاه ما هستند.(1).

از اين نامه، عنايت حضرت امير عليه السلام به سيحان زيد و ديگر ياراني كه نام آنان را آورده به خوبي معلوم مي شود.

*****

تاريخ طبري، ج 4، ص 542.

سيد بن عبيد بن بختري

حرف (ش)

شبيب بن عامر (جد كرماني)

شبيب در جريان حمله كارگزار معاويه

شتير بن شَكل عبسي

شداد بن ازمع همداني

شراحيل بن مرّة همداني

شرحبيل بن ابرد حضرمي

شرحبيل بن امرء القيس كندي

شرحبيل بن شريح همداني

شرحبيل بن طارق بكري

شرحبيل بن منصور

شريح بن عطاء حنظلي

شريح بن قدامه سلمي

شريح بن مالك خثعمي

شريح بن نعمان همداني

شريح بن هاني حارثي (ابو المقدام كوفي)

اخلاص شريح به مقام والاي امير مؤمنان

در نبرد جمل

در نبرد صفين

ماجراي حكميت

تذكراتي به ابو موسي در ماجراي حكميت

واكنش به عمروعاص پس از حكميت

شريح و تكذيب شهادت عليه حجر بن عدي

شهادت شريح

شريك بن اعور حارثي

ملاقات شريك با معاويه

شريك در منزل هاني و تشويق به كشتن ابن زياد

شريك اعور سلمي نخعي

شريك بن جدير تغلبي

شعيب بن نعيم نخعي

شقيق بن ثور سدوسي بكري

شقيق

بن سلمه

شمر بن ابرهه

شهر بن عبداللَّه بن حوشب

*****

حرف (ش)

شبيب بن عامر (جد كرماني)

شبيب بن عامر «معروف به حد كرماني»(1) از ياران و اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام و از افراد مورد وثوق آن حضرت بود، لذا به مالك اشتر دستور داد كه او را خزانه دار بيت المال قرار دهد و در فرمان خود شبيب را اهل ثقه و نصيحت و مورد اطمينان و اعتماد دانسته بود.(2) و او در سرزمين جزيره و نصيبين جانشين مالك اشتر بود.

شبيب در جريان حمله كارگزار معاويه

*****

مقصود از كرماني كه شبيب جد اوست، «جديع بن علي بن شبيب» است كه در سال 120 هجري والي خراسان شد و بعد بركنار گرديد، و نصر بن سيّار در سال 126 او را زنداني كرد، اما كرماني در سنه 128 هجري پس از آزادي با نصر جنگيد و با ابو مسلم خراساني همكاري داشت. تا اين كه در سال 129 هجري در جنگ نصر مجروح شد و سپس كرماني را دستگير كردند و به دار آويختند. تاريخ طبري، ج 7، ص 154 و 285 و...).

تنقيح المقال، ج 2، ص 80 و 81.

شبيب در جريان حمله كارگزار معاويه

ابن اثير در حوادث سال 39 هجري مي نويسد: معاويه، «عبدالرحمن بن قَباث بن اشيَم» را در رأس گروهي براي غارت «جزيره» گسيل داشت. در آن زمان «شبيب بن عامر» در شهر نصيبين(1) به سر مي برد، در اين وضعيت نامه اي به «كميل بن زياد» كه حاكم «هيت» بود، نوشت و او را از تهاجم قواي شام مطلع ساخت و در نامه يادآور شد كه نمي داند، او به ناحيه نصيبين مي آيد يا قصد فرات و هيت دارد. كميل بلافاصله با شش صد نيروي سواره براي مقابله با نيروهاي ابن قباث

عازم آن منطقه شد و دشمن را كه تعدادشان چند برابر بود، شكست سختي داد و امام علي عليه السلام را بسيار خشنود ساخت. شبيب بن عامر نيز پيروزي كميل را تبريك گفت و خود به تعقيب ديگر نيروهاي شامي پرداخت. سرانجام خود را به «بعلبك» رساند. معاويه براي مقابله با وي، «حبيب بن مسلمه» را با نيروهاي تحت فرمانش، اعزام كرد اما شبيب را نيافت.

شبيب از بعلبك بازگشت و در منطقه رقه و نواحي آن كه اكثر مردم عثماني بودند (و با حضرت علي عليه السلام سر جنگ داشتند) حمله كرد و گوسفندان شان را با خود برد و سلاح ها و مركب هاي آنان را گرفت؛ اما حضرت عليه السلام بعضي از كار او را تأييد ننمود، او را از گرفتن اموال و حيوانات مردم نهي كرد و تنها اجازه داد كه مركب و سلاح هايي را كه با آنها مي جنگند به غنيمت ببرند و در ضمن از تلاش و شجاعت شبيب تجليل به عمل آورد و فرمود: «رحم اللَّه شبيباً لقد أبعدَ الغارَة َو عجَّلَ الإنتصار؛ خداوند، شبيب را رحمت كند كه دست غارتگران را از منطقه كوتاه كرد و شرشان را دور ساخت و پيروزي و نصرت را زود به ارمغان آورد.»(2).

شبيب و جانشيني مالك اشتر

در يكي از مكاتبه هاي حضرت علي عليه السلام به مالك اشتر كه حاكم نصيبين و بلاد بود، آمده است: «من، محمد بن ابي بكر را والي مصر كردم، اما طاغياني بر او خروج نمودند و او را كه نوجوان و در امور جنگي كم تجربه بود، به درجه شهادت رساندند. - خدايش رحمت فرمايد

- حال خودت نزد من بيا تا در مورد وقايع و اتفاقات مصر چاره اي بينديشي. هم چنين يكي از ياران ناصح و مورد اعتماد و ثقه خود را به نيابت خود برگزين.» مالك پس از دريافت پيام امام «شبيب بن عامر» را به جانشيني خود برگزيد و خود عازم ديدار اميرالمؤمنين گرديد.(3).

*****

نصيبين از شهرهاي آباد جزيره در مسير موصل به شام است.

كامل ابن اثير، ج 2، ص 428.

تنقيح المقال، ج 2، ص 81؛ تفصيل بيشتر را در شرح حال «مالك اشتر» ملاحظه نماييد.

شتير بن شَكل عبسي

شتير فرزند شكل عبسي و به قول ابن اثير، «قيسي كوفي» از اصحاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام است.(1).

ابن حجر مي نويسد: شتير بن شكل عبسي از تابعين(2) مشهور است، ولي ابو موسي او را از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله مي داند و مي گويد: او حضرت رسول صلي الله عليه و آله را درك كرده است. وي از ابن مسعود و حضرت علي عليه السلام و حذيفه و ديگران روايت هايي نقل كرده است و ابن حبان وفات او را در زمان خلافت ابن زبير دانسته است.(3) اما ابن اثير وفات او را در ايام حكومت «مصعب» سال 71 هجري دانسته است.(4).

*****

رجال طوسي، ص 45، ش 3؛ ر. ك: طبقات الكبري، ج 6، ص 45؛ رجال برقي، ص 5.

ر. ك: همين اثر، ج 1، ص 34.

الاصابه، ج 3، ص 375.

كامل ابن اثير، ج 3، ص 62.

شداد بن ازمع همداني

شداد بن ازمع همداني را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار آورده است.(1).

«شداد بن ازمع - بنا به قولي - رسول اللَّه صلي الله عليه و آله را درك كرده است، ولي به هرحال وي را تابعي و كوفي خوانده اند.»(2).

*****

رجال طوسي، ص 45، ش 2.

اسدالغابه، ج 2، ص 387.

شراحيل بن مرّة همداني

برخي او را شراحيل بن مرّة همداني يا كندي و برخي او را مرة بن شراحيل همداني نام برده اند.(1) وي يكي از ياران و كارگزاران اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار آمده و اين كه او از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله بوده و آن حضرت را درك كرده يا نه اختلاف است.

ابن اثير و ابن حجر مي نويسند: شراحيل بن مُرّه رسول خدا صلي الله عليه و آله را درك كرده و از طريق حجر بن عدي نقل شده كه گفت: از شراحيل بن مُرّه شنيدم كه مي گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله خطاب به علي عليه السلام مي فرمود: «أبشر يا علي، فإنّ حياتك و موتك معي؛

يا علي، تو را بشارت باد كه همانا حيات و مرگت با من خواهي بود.»(2).

ابن حجر مي افزايد: شراحيل از ياران علي عليه السلام و كارگزار او در «نهرين» بوده است.(3).

شيخ طوسي وي را به نام مره همداني از اصحاب حضرت علي به شمار آورده است.(4) به نقل حمد اللَّه مستوفي، شراحيل از ياران امام علي عليه السلام و عامل و كارگزار حضرت در قزوين بوده است.(5).

*****

در كتاب الاصابه، ج 3، ص 325 هم نام او را شراحيل بن مرة همداني و يا كندي و به قولي مرة بن شراحيل

ذكر كرده و در اسد الغابه، ج 2، ص 390 فقط شراحيل بن مره يا كندي آمده و در رجال طوسي، ص 59، ش 33 فقط مرة همداني ذكر شده است.

اسد الغابه، ج 2، ص 390.

الاصابه، ج 3، ص 325.

رجال طوسي، ص 59، ش 33.

تاريخ گزيده، ص 793، انتشارات اميركبير، تهران.

شرحبيل بن ابرد حضرمي

نصر بن مزاحم، شرحبيل بن ابرد حضرمي، را از ياوران علي عليه السلام به شمار آورده كه در جنگ صفّين حضور داشت و در ركاب آن حضرت جنگيد و مجروح شد.(1).

*****

ر. ك: وقعة صفّين، ص 556.

شرحبيل بن امرء القيس كندي

نصر بن مزاحم، شُرحبيل بن امري ء القيس از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار آورده و مي نويسد: او در جنگ صفين در ركاب امير مؤمنان عليه السلام جنگيد و زخمي شد.(1).

*****

ر. ك: وقعة صفّين، ص 558.

شرحبيل بن شريح همداني

او از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه در جنگ صفين به همراه پنج برادرش به نام هاي كريب، مرثد، هبيرة، سمير (شتير) و يريم هر كدام پرچم قبيله همدان را به دست گرفته و پس از مجاهدت فراوان شهيد مي شدند و برادر ديگر عمل قبلي را تكرار مي كرد و سرانجام همگي به شهادت رسيدند.(1).

*****

همان، ص 252؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 21.

شرحبيل بن طارق بكري

نصر بن مزاحم از تميم بن حذيم ناجي نقل مي كند كه: «شرحبيل بن طارق بكري» از اصحاب علي عليه السلام بود كه در صفّين در ركاب آن حضرت جنگيد و زخمي شد.(1).

*****

وقعة صفّين، ص 556.

شرحبيل بن منصور

نصر بن مزاحم مي نويسد: شرحبيل بن منصور حكمي، از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام است كه در صفّين در ركاب آن حضرت جنگيد و زخمي شد.(1).

*****

وقعة صفّين، ص 556.

شريح بن عطاء حنظلي

نصر بن مزاحم، «شريح بن عطا» را از اصحاب علي عليه السلام به شمار مي آورد و مي نويسد: طبق نقلِ تميم بن حذيم او در صفّين جنگيد و مجروح شد.(1).

*****

وقعة صفّين، ص 557.

شريح بن قدامه سلمي

شيخ طوسي، «شريح بن قدامه» را از اصحاب علي عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 45، ش 5.

شريح بن مالك خثعمي

شريح بن مالك از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود، وي در صفّين در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود و با رشادت و مردانگي جنگيد.

نصر بن مزاحم در شرح حال او مي نويسد: «عبداللَّه بن حنش» فرمانده سپاه گروه خثعم شامي از طرف معاويه با ابي كعب فرمانده گروه خثعم عراقي از جانب علي عليه السلام جنگيد و در اين نبرد ابي كعب، فرمانده خثعمي از سپاه علي عليه السلام به شهادت رسيد و فرزندش «كعب بن ابي كعب» پرچم را به دست گرفت و جنگيد اما طولي نكشيد چشمش صدمه ديد و پس از او «شريح بن مالك» پرچم گروه خثعم از سپاه علي عليه السلام را برداشت و به نبرد شديدي با قواي شام پرداخت و مقاومت بسياري كرد تا حدود هشتاد نفر از اصحاب علي عليه السلام از اين قبيله و همين تعداد از قبيله خثعم شام مجروح شدند وبه زمين افتادند و يا كشته شدند و بعد شريح پرچم را مجدداً به كعب بن ابي كعب كه مجروح شده بود، تحويل داد.(1).

*****

ر. ك: وقعة صفّين، ص 257 و 258.

شريح بن نعمان همداني

شيخ طوسي «شريح بن نعمان همداني» را در زمره اصحاب اميرمؤمنان علي عليه السلام به شمار آورده است.(1).

او از علي عليه السلام نقل حديث نموده و مورد وثوق «ابن حبان» است.(2).

*****

رجال طوسي، ص 44، ش 1.

تهذيب التهذيب، ج 3، ص 619.

شريح بن هاني حارثي (ابو المقدام كوفي)
اشاره

شريح اهل كوفه و از تابعين(1) است كه دوره جاهليت و عصر پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله را درك كرده، اما موفق به ديدار آن حضرت صلي الله عليه و آله نشده.

*****

ر. ك: همين اثر، ج 1، ص 34.

اخلاص شريح به مقام والاي امير مؤمنان

به اتفاق شيعه و سني شريح از ياران مخلص و مواليان ثابت قدم اميرالمؤمنين عليه السلام بود و تا آخر عمر طولاني اش از اين اعتقاد دست بر نداشت. در همه جنگ هاي زمان حضرت حضور داشت و فرماندهي بعضي گروه ها و طوايف به عهده او بود و در مواقع حساس و سرنوشت ساز اشعاري مي سرود و سپاهيان عراقي را بر ضد نيروهاي دشمن بسيج مي نمود و حتي پس از شهادت امير مؤمنان عليه السلام و استقرار حكومت معاويه او با اين كه مورد تهديد جدي كارگزاران معاويه قرار گرفت دست از ايمان و اعتقاد به امام و پيشواي خود برنداشت. اينك به نمونه هايي از وفاداري و اخلاص او به ساحت مقدس امام عليه السلام اشاره مي كنيم:

*****

در نبرد جمل

امام علي عليه السلام از ابو موسي اشعري خواست تا سپاهي براي ياري امام از كوفه به بصره ارسال كند، اما ابو موسي كارشكني كرد، لذا عده اي از سران آگاه و امام شناس بر ضد ابو موسي موضع گرفتند و با مردم كوفه براي عزيمت به بصره سخن گفتند. يكي از آنها شريح بن هاني بود كه چنين گفت: اي مردم كوفه، ما مي خواستيم به مدينه برويم تا از چگونگي قتل عثمان باخبر شويم ولي خدا خبر آن را به خانه ما آورد، و از چگونگي آن و اخبار بعد از آن آگاه شديم، از دعوت علي عليه السلام سرپيچي نكنيد كه به خدا قسم اگر از ما كمك نمي خواست باز با عشق و علاقه ياريش مي كرديم.(1).

شريح با ديگر كوفيان به بصره آمد و در ركاب مولايش حضرت امير

عليه السلام با عهد شكنان و سربازان بصره جنگيد و در حقانيت راه خود ترديدي به خود راه نداد.(2).

امير المؤمنين عليه السلام شريح را فرمانده پياده نظام گروه مذحج قرار داد.(3).

*****

الامامة والسياسه، ج 1، ص 63.

مناقب ابن شهر آشوب: ج 3، ص 160.

الجمل، ص 319.

در نبرد صفين

اميرالمؤمنين علي عليه السلام هنگام حركت به سوي صفين، شريح را به فرماندهي گروهي از طلايه داران سپاه خود منصوب نمود و فرماندهي بخش ديگر طلايه داران را به «زياد بن نضر حارثي» سپرد و پس از انتصاب اين دو سپهسالار، آنها را به مالك اشتر ملحق نمود.(1).

*****

ر. ك: وقعة صفين، ص 121، تفصيل اين فرماندهي را در شرح حال «زياد بن نضر» بخوانيد.

ماجراي حكميت

علي عليه السلام در جريان عزيمت حكمين به سوي دومة الجندل، چهار صد مرد جنگي را براي تأمين امنيت ابو موسي اشعري داور عراق با وي اعزام نمود و امارت و فرماندهي اين جماعت را به شريح بن هاني همداني سپرد. معاويه هم عمرو عاص را با چهار صد نفر گسيل داشت و اين دو گروه چهار صد نفري دو داور يعني ابو موسي و عمروعاص را به حال خود گذاشتند تا تصميم بگيرند. متأسفانه ابو موسي از ابتداي امر در فكر توطئه بر ضد اميرالمؤمنين عليه السلام بود و قصد داشت «عبداللَّه بن عمر» را خليفه كند،(1) ولي او با حيله عمروعاص به آرزوي خود نرسيد و تنها اين خيانت را به عالم اسلام و مسلمانان كرد كه اميرالمؤمنين را در داوري احمقانه خود از خلافت خلع كرد و عمروعاص، معاويه را به جاي آن كه از حكومت شام عزل نمايد، با حيله و تزوير تثبيت نمود.

*****

وقعة صفين، ص 533؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 242.

تذكر اتي به ابو موسي در ماجراي حكميت

زماني كه ابو موسي اشعري نماينده منتخب مردم عراق براي مذاكرات صلح عازم «دومة الجندل» محل برگزاري مذاكرات بود، شريح بن هاني دست او را گرفت و خطاب به وي گفت:

اي ابو موسي، تو به كاري بسيار بزرگ و سرنوشت ساز گماشته شده اي كه شكست در آن، فاجعه دردناك و ضايعه اي جبران ناپذير براي اسلام و مسلمانان است و اگر فتنه و لغزش در آن روي دهد هرگز اصلاح نمي شود؛ زيرا تو در پايان اين مذاكرات چه به صلاح خويش رأي دهي و چه به ضرر خود، تصور مي شود حق است و

آن را صحيح و مشروع مي پندارند، اگر چه ناحق و ناروا و باطل باشد.

اي ابوموسي، تو خود مي داني اگر معاويه بر مردم عراق حكومت كند آنان را نابود خواهد كرد و حال آن كه اگر علي عليه السلام بر شاميان حاكم شود، كوچك ترين لطمه اي براي مردم شام در پي نخواهد داشت؛ بنابراين با دقت قدم بگذار و بدان چه مي كني. اي ابو موسي، در ضمن هنگامي كه به كوفه آمده بودي و نيز موقعي كه در كوفه فرماندار بودي از همراهي با علي عليه السلام در جريان جنگ جمل مخالفت مي كردي و مردم را از پيوستن به علي عليه السلام و ياري او در جنگ باز مي داشتي برخي از مردم اين را خيانت مي پندارند، بنابراين اگر امروز در امر مذاكرات شكست بخوري و امتيازي به نماينده شام بدهي، گمان مردم در مورد خيانت تو به يقين مي رسد و اميد شان به عاقبت اين مذاكرات، به يأس و نوميدي تبديل مي شود.

شريح در اين مورد اشعاري هم سرود.(1).

ابوموسي، اين مرد نادان و مغرور گفت: براي قومي كه مرا به خيانت متهم دارند پس سزاوار نيست مرا گسيل دارند كه باطلي را از آنان دفع كنم يا حقي را برايشان بگيرم.(2).

اشتباه ابوموسي از همين جا ناشي مي شد كه فكر مي كرد مردم او را براي استيفاي حقشان صالح مي دانند، و نمي دانست و يا نمي خواست بداند كه بزرگان و افراد فهيم جامعه اسلامي آن روز به حكميت او راضي نبوده و تنها جمعي به خاطر يماني بودن او و نيز لجبازي با مالك اشتر و

ابن عباس و... وي را برگزيدند، و اصولا مسئله حكميت بر اساس حيله و تزوير معاويه و عمروعاص كه قرآنها را بالاي نيزه كرده تا از شكست قطعي رهايي يابند به وجود آمده است.

*****

وقعة صفين، ص 533؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 242.

وقعة صفين، ص 534.

واكنش به عمروعاص پس از حكميت

پس از آن كه دو نماينده عراق و شام يعني ابوموسي و عمروعاص در «دومة الجندل» جمع شدند تا داوري كنند، عمروعاص ابوموسي را فريب داد و بعد از گفت و گوهاي مفصل به آن نتيجه غلط و رسوا كننده رسيدند كه علي عليه السلام و معاويه لعين را از مقام خود خلع نمايند و سپس خلافت اسلامي را به شوراي چند نفري واگذار نمايند! و چون در صدد ابلاغ اين تصميم گيري برآمدند، عمروعاص براي فريب ابوموسي اشعري از او خواست كه ابتدا او در ميان مردم برخيزد و علي بن ابي طالب عليه السلام را رسماً از مقام خلافت بركنار نمايد تا او هم پس از وي برخاسته و معاوية بن ابي سفيان را بركنار كند و امر انتخاب خليفه مسلمين را به شورايي مركب از بزرگان مهاجر و انصار تفويض نمايند.

به اين ترتيب ابوموسي اين مرد فريب خورده؛ با تعارفات عمروعاص برخاست و پس از حمد و ثناي الهي چنين عنوان كرد: رأي من و عمروعاص بر امر واحدي قرار گرفته است كه اميدواريم خداوند كار اين امت را اصلاح كند، عمروعاص گفت او درست مي گويد و در همين موقع كه ابو موسي خواست سخن گويد، ابن عباس او را فراخواند و گفت: واي بر تو، عمرو قصد فريب تو را دارد و

اگر بر امر واحدي اتفاق كرده ايد، بگذار نخست او سخن بگويد، و تو پس از او سخن بگو كه او مردي غدّار و حيله گر است و مطمئن نيستم به عهدي كه با تو داشته، وفا كند.

اما ابو موسي كه مغرور افكار خود بود به ابن عباس گفت: مراقب خود باش كه ما توافق كرده ايم. بعد پيش رفت و نخست حمد و ثناي خدا را بر زبان آورد و سپس گفت: اي مردم، ما در كار اين امت به دقت نگريستيم و هيچ چيز را براي صلاح كار و از بين بردن پراكندگي آنان و اين كه كارهايشان درهم نشود، از اين بهتر نديديم كه من و هم تايم عمرو عاص، علي و معاويه را از خلافت عزل كنيم و تعيين تكليف اين امر را به مشورت مسلمانان واگذاريم تا خودشان هر كسي را دوست دارند، انتخاب كنند. من همانا علي و معاويه را از حكومت خلع كردم، اكنون خود به كارهاي خويش بنگريد و فرد شايسته اي را براي حكومت برگزينيد.

ابو موسي اين سخنان را گفت و كنار رفت و در گوشه اي نشست، سپس عمرو بن عاص آن مرد شيطان صفت و مكار برخاست و پس از حمد و ثناي خدا بر خلاف پيماني كه با ابوموسي بسته بود چنين گفت: اي مردم، همان گونه كه ديديد و شنيديد ابوموسي اشعري صحابي بزرگ رسول خدا و نماينده منتخب مردم عراق و وكيل تام الاختيار علي، همان گونه كه مولاي خود علي را از خلافت عزل كرد، اينك من هم همانند او علي را عزل مي كنم ولي مولايم معاويه را به

خلافت نصب مي كنم و رداي خلافت را بر تن او مي پوشانم و او ولي عثمان و خون خواه او و سزاوارترين مردم به مقام اوست.

پس از آن كه عمرو عاص، ابو موسي را فريب داد،(1) شريح بن هاني كه شاهد اين واقعه دردناك و تأسف بار بود به سرعت از خود واكنش نشان داد و با تازيانه اي كه در دست داشت به عمرو بن عاص حمله كرد و او را زير ضربات شلاق گرفت، در اين لحظه پسر عمروعاص به دفاع از پدر پرداخت و ضرباتي بر او وارد ساخت و مردم برخاستند و با ميانجي گري آنان را از هم جدا كردند.

شريح پس از آن واقعه همواره مي گفت: اي كاش به جاي تازيانه با شمشير به عمرو بن عاص مي زدم و هر چه مي خواست بشود، مي شد و من افسوس مي خورم كه چرا اين كار را نكردم و براي هيچ امري اين قدر افسوس نخورده ام.(2).

*****

وقعة صفين، ص 546.

وقعة صفين: ص 546 - 544؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 255.

شريح و تكذيب شهادت عليه حجر بن عدي

يكي از مشايخ بزرگي كه ادعاي كفر و ارتداد حجر و يارانش را به وي نسبت داده بودند،(1) شريح بن هاني همداني بود، شريح پس از اطلاع از اين حيله شيطنت آميز، در كمال شهامت و بي باكي آن را تكذيب نمود و طي نامه اي با مضمون زير براي معاويه ارسال نمود.

«مطلع شدم كه زياد بن سميه از قول من شهادت نامه اي مبني بر كفر و ارتداد، و شورش و طغيان حجر بن عدي، براي تو ارسال داشته است. اما من به عكس

آنچه كه به تو ابلاغ شده است، شهادت مي دهم كه حجر بن عدي از نمازگزاران است، او زكات مي پردازد و حج و عمره را در حياتش پايدار ساخته است، او همگان را به معارف و مكارم اخلاقي فرا مي خواند و آنان را از پليدي ها و خصلت هاي شيطاني باز مي دارد. بنا بر اين ريختن خون او و يا مصادره و ضبط اموالش بر تو و بر هر مسلماني حرام خواهد بود، حال ديگر خود داني، او را مي كشي، يا آزاد مي گذاري.

شريح پس از تنظيم اين نامه ابتدا آن را به دست وائل بن حجر حضرمي يكي از مأموران مراقب حجر بن عدي و يارانش سپرد، و از او خواست هنگام ورود به دمشق و ديدار با معاويه، نامه را به او تسليم نمايد.

هنگامي كه وائل وارد شام شد و خبر آوردن حجر و يارانش را به معاويه داد، نامه شريح را نيز به دست معاويه داد. معاويه چون آن را خواند و مضمونش را فهميد، به اطرافيان خود گفت: اين مرد - شريح بن هاني - از شهادت خود برگشته و خود را از جمع شاهدان كفر و فسق حجر بن عدي خارج ساخته است.(2).

*****

ر. ك: كامل ابن اثير، ج 2، ص 498 - 491، مشروح جريان حجر و يارانش را در شرح حال «حجر بن عدي» در همين اثر، مطالعه نماييد.

ر. ك: كامل ابن اثير، ج 2، ص 497.

شهادت شريح

شريح اين تابعي بزرگوار تا سال 78 هجري زنده بود و به سن 110 يا 120 سالگي در عصر حكومت عبدالملك مروان در جنگي عليه كفار در سجستان(1)

شركت كرد و به شهادت رسيد.(2).

*****

سيستان و بلوچستان (سجستان) از نظر جغرافيايي در قلمرو ايران بوده است و فقط در زمان اسكندر، واليان رومي بر آن حكومت مي كرده اند.

كامل ابن اثير، ج 3، ص 136؛ اسدالغابه، ج 2، ص 396؛ تهذيب التهذيب، ج 3، ص 619.

شريك بن اعور حارثي
اشاره

شريك بن اعور از بزرگان قبيله سلمي نخعي و از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود.(1) وي در اخلاص و ارادت به اميرمؤمنان بسيار معروف است. او براي حركت به سوي صفّين به فرماندهي اهل عاليه در نخيله خدمت حضرت علي عليه السلام رسيد و از آن جا در سپاه اميرالمؤمنين عليه السلام براي جنگ با شاميان به صفين رفت.(2) و سرانجام در سال 60 هجري از دنيا رفت.(3).

وي در سال 31 هجري از جانب «ابن عامر» كه فارس را فتح كرد، فرماندار اصطخر گرديد و مسجدي به نام «مسجد اصطخر» بنا كرد.(4).

طبق نقل طبري هنگامي كه ابن حضرمي به قصد فتنه و آشوب از شام به بصره آمد، حضرت علي عليه السلام جارية بن قدامه سعدي را به جنگِ او فرستاد تا فتنه وي را دفع نمايد و شريك بن اعور را با او همراه كرد.(5).

*****

رجال طوسي، ص 45، ش 7.

وقعة صفّين، ص 117.

اعيان الشيعه، ج 7، ص 344.

تاريخ طبري، ج 4، ص 301.

ر. ك: همان، ج 5، ص 112؛ اعيان الشيعه، ج 7، ص 344.

ملاقات شريك با معاويه

مرزباني نقل مي كند: شريك بن حارث (اعور) از اصحاب علي عليه السلام بود و هنگامي كه به نزد معاويه رفت، معاويه از وي پرسيد: نام تو چيست؟ گفت: شريك. پرسيد: نام پدرت چيست؟ گفت: اعور، معاويه در مقام توهين به او گفت: تو شريك هستي، ولي خدا شريك ندارد و تو پسر اعوري در حالي كه سالم بهتر از اعور (يك چشم بودن) است و نيز تو بد خلق هستي، پس چگونه سرور و آقاي قوم خود شده اي؟

وي كه مردي آگاه بود و در مكتب اميرالمؤمنين عليه

السلام درس حرّيت و آزادگي آموخته بود، گفت: به خدا قسم، تو معاويه اي و معاويه نيست مگر سگي كه «عوعو» مي كند، و تو پسر صخري، و سهل و راحتي بهتر از صخر و سختي است، و نيز تو پسر حرب (جنگ) مي باشي، در حالي كه صلح بهتر از حرب است و نيز تو پسر اميه مي باشي و اميه كنيزي پست بود و تو پستي و ذلت را از او به ارث بردي، پس چگونه امير بر مؤمنان شدي؟

معاويه در برابر اين سخنان صريح و تند شريك، بسيار خوار و خفيف شد و گفت: بس است در برابر هر كدام از اهانت من يكي گفتي، اگر بيشتر بگويي، ظلم است. شريك نيز در برابر او اشعاري خواند كه بيت اول آن اين است:

أيشتمني معاوية بن حرب

و سيفي صارم و معي لساني

- معاويه پسر حرب مرا شماتت مي كند، در حالي كه شمشير برنده و زبان گويا با من است.

سپس معاويه، او را قسم داد كه سكوت كند و ديگر جوابي ندهد، بعد وي را به خود نزديك كرد و كنار خود نشاند و رضايتش را حاصل كرد.(1).

*****

اعيان الشيعه، ج 7، ص 344؛ معجم رجال الحديث، ج 9، ص 23.

شريك در منزل هاني و تشويق به كشتن ابن زياد

مورخان آورده اند: پس از آن كه يزيد بن معاويه، براي سركوبي قيام امام حسين عليه السلام به «عبيداللَّه بن زياد» مأموريت داد تا از بصره به كوفه برود و حكومت آن جا را سامان بخشد. زياد برادرش عثمان را بر حكومت بصره برگزيد و امارت او را با تهديد كردن مردم، محكم كرد. سپس خود عبيداللَّه با پانصد نفر از اهل بصره

كه در ميان آنان «شريك بن اعور»(1) نيز حضور داشت به جانب كوفه عزيمت نمود. ولي او در بين راه همواره خود را به واماندگي و خستگي مي زد تا قافله «عبيداللَّه» با آنها بماند و ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام زودتر به كوفه وارد شود و نقشه هاي يزيد و ابن زياد نقش بر آب گردد. ولي «عبيداللَّه» به اين راز واقف بود و به واماندگي آنان توجهي نمي كرد و به سرعت پيش مي رفت و سرانجام قبل از ورود امام حسين خود را به كوفه رسانيد.

عبيد اللَّه بن زياد در ابتداي ورودش به كوفه، عمامه سياه بر سر گذاشت و صورت خود را پوشاند تا مردم او را نشناسند، زيرا مردم كوفه منتظر قدوم ابا عبداللَّه عليه السلام بودند، لذا او را با نام حسين سلام مي دادند و برايش به عنوان پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله مرحبا و خوش آمد مي گفتند. بالاخره وي در كاخ كوفه مستقر شد و خود را معرفي كرد كه او عبيداللَّه نماينده يزيد بن معاويه است، نه حسين بن علي؛ مردم از شنيدن اين خبر بسيار محزون و دل شكسته شدند. در همين حال «شريك» نيز با وي وارد كوفه شد اما مستقيم به منزل «هاني بن عروه» از شيعيان مخلص اميرمؤمنان رفت. و از همان ابتدا «هاني» را به تقويت مسلم بن عقيل - نماينده امام - كه قبلاً وارد كوفه شده بود، تشويق كرد. اما او در همان ابتداي ورودش به منزل هاني، بيمار گشت و در خانه وي بستري شد و چون «ابن زياد» به او علاقه زيادي نشان

مي داد، روزي يپغام داد كه امشب به عيادت وي خواهد آمد. «شريك» از فرصت استفاده كرد و به «مسلم بن عقيل» جريان را گفت و از وي خواست موقعي كه ابن زياد به ديدن من در منزل هاني مي آيد در اتاق ديگري مخفي باش و در فرصتي مناسب ابن زياد را به قتل برسان. سپس افزود: پس از قتل ابن زياد، به جاي وي در دارالاماره كوفه بنشين و ديگر كسي هم مانع تو نخواهد شد و اگر من هم بهبود يافتم، بصره را فتح مي كنم و در اختيار شما و ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام قرار مي دهم.

مسلم بن عقيل و شريك با هم اين قرار را گذاشتند، كه هر وقت شريك طلب آب كرد، مسلم از اتاق ديگر وارد شود و كار ابن زياد را تمام كند. به هنگام شب، ابن زياد وارد منزل هاني شد و كنار بستر شريك نشست، پس از صحبت و گفت و گو با هم، شريك طلب آب كرد اما مسلم نيامد، باز طلب آب كرد، مسلم نيامد، براي مرتبه سوم آب طلب كرد، باز مسلم نيامد؛ سپس شريك اين شعر را چند بار خواند:

ما الانتظار بسلمي انّ تُحييها

حيا سليمي و حيا مَن يُحييها

كأس المنية بالتعجيل اسقوها(2).

- چه قدر انتظار مي بري بر سلمي - قبيله شريك - به او و به هر كه به او سلام دهد، سلام ده.

- از جام مرگ به سرعت به كامش بريز.

پس از خواندن اين اشعار و تقاضاي مكرر آب، باز هم مسلم بيرون نيامد، «عبيداللَّه» چون نمي دانست كه وي چه قصدي دارد، گفت: مگر شريك هذيان مي

گويد؟ هاني گفت: آري از صبح تا الان حالش بد است و هذيان مي گويد. ابن زياد ظاهراً احساس خطر كرد و برخاست و رفت. در برخي روايت ها آمده است كه غلامش «مهران» متوجه خطر شد و در بيرون خانه به عبيداللَّه گفت: به خدا قسم شريك و صاحب خانه مي خواستند تو را بكشند.

بعد از رفتن ابن زياد، مسلم از پشت پرده بيرون آمد و شريك از وي بازخواست كرد كه چرا او را نكشتي؟ وي جواب داد: به دو دليل: اولاً صاحب خانه يعني هاني ميل نداشت كه عبيداللَّه بن زياد در منزلش به قتل برسد و ثانياً حديثي را كه علي عليه السلام از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل كرده بود، به يادم آمد كه فرمود: «انّ الاسلام قَيَّدَ الفتك؛ همانا اسلام براي ترور و كشتن مخفي، قيد و بند است.»(3) و مسلمان دست به ترور و كشتن ناجوانمردانه نمي زند.

شريك گفت: اگر او را كشته بودي، مردي فاسقِ فاجر و كافري مكار به قتل رسيده بود. طبق برخي نقل ها دليل سوم مسلم براي عدم كشتن ابن زياد، اين بود كه زن هاني جلوي مرا گرفت و با گريه از من خواست كه ابن زياد را در منزل او نكشم. در اين جا، هاني گفت: واي بر آن زن كه مرا و خودش را به كشتن داد.

بعد از سه روز كه از اين حادثه گذشت، شريك در اثر بيماري در خانه «هاني» از دنيا رفت. ابن زياد بر وي نماز خواند و در قبرستان كوفه به خاك سپرده شد.

هنگامي كه عبيداللَّه بن زياد باخبر شد كه مسلم

و شريك در خانه هاني قصد كشتن او را داشتند، بسيار ناراحت شد و گفت: به خدا سوگند، ديگر بر مرده هاي مردم عراق نماز نخواهم خواند و اگر قبر پدرم «زياد بن ابيه» در ميان قبرستان كوفه و بين آنان نبود، بدن «شريك» را از قبر بيرون مي كشيدم.(4).

شريك بن اعور اين يار با وفاي اميرالمؤمنين علي عليه السلام و خاندان پاك پيامبر صلي الله عليه و آله در حالي كه دلش مالامال از محبت حسين بن علي عليه السلام و دشمني با ابن زياد بود در سال 60 هجري در شهر كوفه دنياي فاني را وداع گفت و روح بلندش به ملكوت اعلي پيوست.

*****

شريك بن اعور مورد وثوق و اطمينان عبيداللَّه بود، لذا طبق نقل تاريخ طبري، ج 5، ص 321 در سال 59 هجري از طرف عبيداللَّه بر كرمان حكومت مي كرده است؛ اما در باطن دل در گرو خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله داشت.

شعر در تاريخ طبري و كامل ابن اثير طور ديگري آمده ولي معني و محتوايش همين است.

در تاريخ طبري و كامل ابن اثير آمده: «ان الإيمان قَيَّدَ الفتك و لا يفتك مؤمن بمؤمن».

ر. ك: كامل ابن اثير، ج 2، ص 537؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 362؛ اعيان الشيعه، ج 7، ص 344.

شريك اعور سلمي نخعي

شريك بن اعور سلمي نخعي از اصحاب اميرمؤمنان علي عليه السلام به شمار آمده است.(1).

شايد وي همان «شريك بن حارث بن عبداللَّه» معروف به «شريك بن اعور» باشد كه احتمال دارد كلمه «ابن» از عبارت شيخ افتاده است، و اللَّه اعلم.

شريك بن جدير تغلبي

*****

رجال طوسي، ص 45، ش 7.

شريك بن جدير تغلبي

شريك بن جدير از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود كه در صفّين يك چشمش آسيب ديد. او پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام، به بيت المقدس عزيمت كرد و در همان مكان سكنا گزيد،(1) و او همواره عاشق و دلباخته خاندان رسالت بود و در قيام مختار بن عبيد ثقفي، به خون خواهي امام حسين عليه السلام به مصاف ابن زياد و يارانش رفت و به نقلي ابن زياد را در ميدان نبرد به هلاكت رساند.

*****

تاريخ طبري، ج 361، و ج 6، ص 90؛ كامل ابن اثير، ج 3، ص 7.

شعيب بن نعيم نخعي

شعيب از ياران علي عليه السلام بود كه قبيله وي (نخعي ها) در صفّين، نبرد قهرمانانه اي عليه قواي شام به راه انداختند. وي تحت فرماندهي «فروة بن نوفل اشجعي» كه پانصد نيرو داشت، جنگيد و در اين برهه از جنگ تعدادي به دست شاميان به شهادت رسيدند از جمله «شعيب بن نعيم»، «بكر بن هوذة»، «حنان بن هوذة»، «ربيعة بن مالك» و «اُبيّ ابن قيس» شهيد شدند و علقمة برادر «ابيّ بن قيس» پايش قطع شد.(1).

*****

وقعة صفّين، ص 286؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 32.

شقيق بن ثور سدوسي بكري

شقيق بن ثور سدوسي، از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود(1) كه در جنگ جمل(2) و صفين حضور داشت، و در ياري اميرالمؤمنين عليه السلام كوشيد.

او در يكي از روزهاي سخت جنگ صفين خطاب به قوم ربيعه چنين گفت:

اي قوم ربيعه! شما در ميان عرب هيچ عذر و بهانه اي نداريد، اگر به علي عليه السلام صدمه اي برسد و تنها يك نفر از شما زنده بماند باز هم بايد از جان او دفاع كنيد و عزت زندگي را به دست آوريد.(3).

بعد از آن قوم ربيعه چنان جنگ شديدي به راه انداختند كه معاويه به شدت در مخمصه افتاد.(4).

البته به نقلي وي در زمره سران قبايلي بود كه پس از قرآن سرنيزه كردن لشكر شام، موافق ترك مخاصمه و طالب حكميّت و گفت و گو و مذاكره بودند.(5).

*****

رجال طوسي، ص 45، ش 8.

ر. ك: تاريخ طبري، ج 4، ص 522  501.

ر. ك: وقعة صفين، ص 306.

ر. ك: وقعة صفين، ص 306.

ر. ك: وقعة صفين، ص 485.

شقيق بن سلمه

شقيق بن سلمه كنيه اش «ابووداك» از اصحاب و محبان واقعي اميرالمؤمنين عليه السلام بود.(1).

ابن اثير مي نويسد: وي شقيق بن سلمة، كنيه اش ابو وائل اسدي است، كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله را ديده، اما از آن حضرت حديثي نشنيده و از ياران عبداللَّه بن مسعود است. همو مي افزايد: شقيق در سال 99 هجري درگذشت، وي در كلبه اي از «ني» (كپر) زندگي مي كرد و مركبش را نيز در آن نگهداري مي كرد و هرگاه عازم جنگ مي شد، كلبه را آتش مي زد يا ويران مي كرد و پس از بازگشت، دوباره

آن را از نو مي ساخت. وي در صفّين نيز در ركاب علي عليه السلام حاضر بود.(2).

ابن حجر كنيه شقيق را «ابو وائل» ذكر كرده و مي نويسد: وي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله را درك كرده، اما حضرت را نديده است و از بسياري از اصحاب پيامبر از جمله از ابوبكر، عمر، عثمان، علي عليه السلام، معاذ بن جبل، حذيفه، ابن مسعود و... روايت نقل نموده است. او به حضرت علي عليه السلام علاقه بسيار داشت، لذا وقتي به او گفته شد: آيا علي را بيشتر دوست مي داري يا عثمان را؟ در پاسخ گفت: علي نزد من محبوب تر از عثمان است. وفات شقيق را به نقل خليفه بن خياط، سال 82 هجري و به نقل واقدي در زمان عمر بن عبدالعزيز مي داند.(3).

*****

رجال طوسي، ص 45، ش 4.

اسدالغابه، ج 3، ص 3.

ر. ك: تهذيب التهذيب، ج 3، ص 649.

شمر بن ابرهه

نصر بن مزاحم از زهري نقل مي كند: شمر فرزند ابرهة بن صباح حميري، در ابتداي جنگ صفّين از ياران معاويه بود، اما در يكي از روزهاي صفين وي در ميان گروهي از قاريان شام از سپاه معاويه جدا شد و به اميرمؤمنان عليه السلام ملحق گرديد و اين اتفاق بازوي معاويه و عمروعاص را در جنگ صفّين شكست.(1) و او در ركاب حضرت علي عليه السلام با شاميان جنگيد و در يكي از روزهاي سخت جنگ صفين كه از هر دو سپاه نيروهاي بسياري به قتل رسيدند، شمر بن ابرهه نيز به شهادت رسيد.(2).

عمرو عاص پس از اين اتفاق، معاويه را ملامت كرد كه تو مي خواهي با شخصيتي مثل

علي بجنگي كه قرابت و نزديكي اش با پيامبر صلي الله عليه و آله بسيار نزديك و از سابقين در اسلام است و هيچ كسي مثل او نيست، و شجاعت و رشادت او بي نظير است و با اصحاب و ياران محمّد به جنگ تو آمده و بسياري از سواران عصر رسول اللَّه و اشراف و بزرگان صدر اسلام در ركاب او هستند و در دل هاي سربازان تو اثر گذارند.

بعد گفت: اي معاويه! اگر مي خواهي شكست نخوري و نابود نشوي، هر چه زودتر سران سپاه خود را جمع كن و با آنها سخن بگو و تشويق به ادامه جنگ نما، و معاويه به توصيه عمرو عاص اين كار را كرد و دستور داد بزرگان اهل شام را جمع كردند و براي آنها سخنراني كرد و تشويق به جنگ نمود.(3).

همچنين عمرو عاص اين دشمن سرسخت مولي الموحدين علي عليه السلام اشعاري در مدح اميرالمؤمنين سروده است كه دو بيت آن چنين است:

عليُّ الدُّرُ و الذَّهبُ المُصفي

و باقي النّاس كُلُهم تُرابُ

و ضَربتُه كَبيعَة نجمّ

مَعاقِدها مِن النّاس الرِّقابُ

هو النبأ العظيم و فُلك نوحٍ

و بابُ اللَّه و انقطع الخِطابُ

- علي آن گوهر يگانه و طلاي خالص است و باقي مردمان همگي خاكند.

- او پيام بزرگ خداوند و كشتي نوح است؛ او باب (راه رسيدن به) خدا و پايان كلام و خطاب است.(4).

*****

وقعة صفين، ص 222.

وقعة صفين، ص 369.

ر. ك: وقعة صفين، ص 222 - 224.

الصراط المستقيم؛ باب الثامن، ص 259.

شهر بن عبداللَّه بن حوشب

شيخ طوسي، «شهر بن عبداللَّه» را از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 45، ش 10.

حرف (ص، ض)

صادق بن اشعث

شيخ طوسي، «صادق بن اشعث» را از اصحاب اميرمؤمنان علي عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 45، ش 5.

صبيره بن سفيان

به نقل شيخ طوسي «صبيرة بن سفيان» از اصحاب امام علي عليه السلام بوده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 45، ش 4.

صعصعه بن صوحان عبدي
اشاره

صعصعه فرزند صوحان، چون دو برادراش زيد و سيحان از سادات و بزرگان قبيله عبدالقيس بود. او دوران كودكي را در عهد رسول خدا صلي الله عليه و آله سپري كرد و مسلمان شد، امّا توفيق ديدار روي مبارك پيامبر صلي الله عليه و آله را نيافت. از بزرگان تابعين(1) به شمار مي آيد، وي از رؤساي قومش عبدالقيس و مردي فصيح، فاضل، دين دار و سخن وري توانا و از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه در جنگ هاي آن حضرت شركت نمود.(2).

شعبي درباره فصاحت او مي گويد: من فن سخنوري را از او آموختم.(3).

ر. ك: همين اثر، ج 1، ص 34.

اسد الغابه، ج 3، ص 20؛ ر. ك: الغدير، ج 9، ص 43.

الغدير، ج 9، ص 43.

شرافت و بزرگواري صعصعه

صعصعه در ميان مسلمانان از شأن و منزلت والايي برخوردار بود، معاويه با اين كه حاضر نبود به شرافت و بزرگي ياران حضرت علي عليه السلام اعتراف كند اما در برابر شخصيت صعصعه، ناچار به اقرار شد.

معاويه در ملاقاتي كه با عقيل - برادر اميرالمؤمنين عليه السلام - داشت، روزي به عقيل گفت درباره اصحاب علي عليه السلام برايم سخن بگو و از آل صوحان شروع كن كه آنان استاد سخن و كلامند. عقيل در پاسخ ابتدا از صعصعه شروع كرد و گفت: «اما صعصعه، فعظيمُ الشأن، عَضب اللِّسان، قائِدُ فُرسان» سپس در فضيلت دو برادش زيد و عبداللَّه سخن گفت؛ اما معاويه در برابر عظمت و شخصيت پر آوازه صعصعه و ديگر اصحاب اميرالمؤمنين جز سر تسليم چاره اي نديد و سكوت اختيار كرد.(1).

*****

الغدير، ج 9، ص 46.

سخنان عالمانه صعصعه نزد عمر

ابن اثير نقل مي كند: وقتي ابوموسي اشعري يك ميليون دينار (درهم) از غنائم جنگي را به مدينه منوّره (مركز حكومت اسلامي) نزد عمر فرستاد، خليفه حقوق مسلمانان را پرداخت كرد و مبالغي زياد آمد، عمر نمي دانست كه با اين مبلغ اضافي چه كند لذا موضوع را در جمع ياران مطرح و چاره خواهي كرد و گفت: اي مردم، از غنايم رسيده، حقوق همه مسلمانان را پرداخت كرده ام، ولي مقداري زياد آمده است، در اين مورد چه نظري داريد و آن را در چه راهي خرج كنيم؟

صعصعه اين نوجوان دانا و با شخصيت از ميان حاضران برخاست و گفت:

اي امير مؤمنان، مشورت در جايي است كه قرآن تكليف آن را بيان نكرده است، قرآن حكم خود را در اين مورد گفته و موارد مصرفش

را مشخص نموده، لذا جاي پرسش نيست، بنابراين زياده مال را در همان جايي كه قرآن فرموده است، تقسيم نما.

عمر، سخنان صعصعه را حق دانست و او را تحسين كرد و آن گاه اموال باقي مانده را طبق دستور قرآن بين مسلمانان فقير و مسكين تقسيم نمود.(1).

*****

اسدالغابه، ج 3، ص 20.

تبعيد صعصعه

عثمان در دوران خلافت يازده ساله اش (35 - 24 هجري) مرتكب انحرافات و بدعت هاي گوناگوني شد. او در عصر خلافتش بني اميه و افراد فاسق و سفيه را بر سر كارها گمارد و غنيمت هاي بيت المال را به وفور به آنان مي بخشيد. اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله را سبك و خوار مي نمود و برخي از آنان را مورد اهانت و ضرب و شتم قرار مي داد. عمار ياسر را كتك زد كه سبب فتق او شد، عبداللَّه بن مسعود را دستور داد زدند و از مسجد پيامبر بيرون انداختند به طوري كه استخوان هاي دنده اش شكست و ابوذر غفاري را به ربذه تبعيد كرد. عثمان در اواخر عمر خلافتش كساني را كه حتي به اصول اوليه اسلام پاي بندي نبودند بر شهرهاي بزرگ اسلامي گمارد، از جمله وليد بن عقبه، شراب خوار عياش را بر كوفه حاكم نمود و چون كوس رسوايي اش همه جا را فراگرفت به طوري كه حد شراب خواري درباره اش جاري شد، او را برداشت و سعيد بن عاص مرد فاسد ديگري را به جاي او نشاند. اين حاكم خودكامه هم براي بقاي خود جمعي از بزرگان كوفه را به دستور عثمان به شام تبعيد نمود.

*****

برخورد صعصعه با معاويه

سعيد بن عاص، حاكم كوفه پس از آن كه نتوانست نارضايتي هاي مردم كوفه را خاموش كند، با موافقت عثمان سران كوفه را كه از بزرگان بودند به شام تبعيد كرد كه از جمله آنها صعصعه، مالك اشتر، علقمه و... بود.(1).

پس از تبعيد به شام روزي معاويه آنان را جمع كرد و به خاطر اعتراض آنها

به حاكم فاسق كوفه، آنان را توبيخ و تحقير كرده اما صعصعه كه تاب و تحمل گزافه گويي هاي معاويه را نداشت، برخاست و پاسخ گستاخي هاي او را داد و خشم او را برانگيخت و معاويه آنان را از شام بيرون و به مدينه فرستاد.(2).

در مدينه يكي از روزها كه عثمان بالاي منبر بود، صعصعه از پاي منبر او برخاست و به اعتراض گفت: اي عثمان، تو از راه اسلام برگشته اي و در نتيجه مردم نيز از مسير اسلام منحرف گشته اند، به راه راست در آي تا مردم نيز به راه راست درآيند.

روزي ديگر، باز صعصعه برخاست و در مقام اعتراض به راه و رسم عثمان بسيار سخن گفت تا اين كه عثمان به خشم آمد و به مردم گفت: اي مردم، اين آدم پر حرف و بيهوده گو نه از خدا چيزي مي داند و نمي داند كه او در كجاست، حال مي خواهد مرا موعظه كند.

صعصعه بلافاصله گفت: اي عثمان، اين كه گفتي من از خدا چيزي نمي دانم، بدان كه: «فإنّ اللَّه رَبُّنا و ربُّ آبائنا الأولين؛ همانا، او پروردگار ما و پروردگار اجداد اولين ماست»؛ امّا اين كه گفتي نمي دانم خدا در كجاست، بايد بگويم: «فإنّ اللَّه لَبِالمرصاد؛ همانا خداوند در كمين ستمگران است.» و بعد اين آيه را تلاوت كرد: «اُذِن لِلذين يُقاتَلونَ بأنّهم ظُلِموا و إنّ اللَّهَ عَلي نَصرهم لَقَدير؛(3) خداوند به كساني كه مورد ظلم و ستم واقع شده اند اجازه پيكار داده است، و خداوند براي ياري و پيروزي ستم ديدگان تواناست».

عثمان در پاسخ او گفت: اين آيه درباره ما و دوستان ما

نازل شده كه از مكه بنا حق رانده شديم، نه درباره شما!

صعصعه ساكت شد و در پاسخ عثمان چيزي نگفت(4) و قضاوت را به عهده تاريخ و آيندگان گذاشت.

*****

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 129.

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 130.

حج 22، آيه 38.

الغدير، ج 9، ص 147؛ ر. ك: قاموس الرجال، ج 5، ص 122.

سخنان صعصعه نزد معاويه

از موارد ديگر سخنوري و پاسخ گويي صعصعه اين است كه روزي معاويه خطاب به سران كوفه كه در شام در تبعيد بودند گفت: به سرزمين مقدس انبيا و رسل(1) و به محل حشر و نشر بندگان (در قيامت) خوش آمديد. سپس در فضيلت خود گفت: نزد بهترين امير آمديد كه به بزرگان شما نيكي و به كودكان شما ترحم مي كند و اگر همه مردم اولاد ابو سفيان بودند، همگي مرداني حليم و عاقل بودند.(2).

معاويه مي خواست با اين سخنان براي خود و شاميان فضيلتي اثبات نمايد.

با اشاره همراهان، صعصعه برخاست و در پاسخ معاويه پس از حمد خداوند و درود بر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله چنين گفت: اي معاويه، اين كه گفتي شام سرزمين مقدسي است؛ همانا زمين افراد را مقدس نمي كند، بلكه قداست آن بستگي به اعمال شايسته شان دارد، و اين كه گفتي پيامبران در اين سرزمين بوده اند صحيح است؛ اما فراعنه و اهل نفاق و شرك هم در اين جا بيش از انبياء بوده اند و اين كه گفتي شام سرزمين حشر و نشر در قيامت است، بر فرض كه بندگان خدا در اين جا حشر و نشر شوند، اما دوري محشر براي

مؤمن ضرري ندارد و نزديكي آن براي منافق سودي ندارد. اما اين كه گفتي: اگر همه مردم اولاد ابو سفيان بودند، همگي مرداني حليم و دانا بودند، در اين سخن هم اشتباه مي كني، زيرا مردم از فردي بهتر از ابوسفيان يعني از حضرت آدم به دنيا آمده اند، در ميان آنان هم افرادي حكيم و دانا هست و هم منافق، فاجر، فاسق، نادان و ديوانه وجود دارد.

معاويه از پاسخ صعصعه خجل و ساكت شد و چيزي نگفت.(3).

*****

زيرا پيامبران بني اسرائيل و حضرت ابراهيم عليهم السلام از سرزمين شام بودند.

اين قسمت و پاسخ آن از عقد الفريد است.

اختصاص مفيد، ص 64؛ عقدالفريد، ج 3، ص 366.

امام شناسي صعصعه

صعصعه كسي است كه از همان ابتدا كه مردم (روز 23 ذي حجه سال 35 هجري) با حضرت علي عليه السلام بيعت كردند، او بيعت نمود(1) و ايمان راسخ خود را به مقام شامخ ولايت اميرالمؤمنين ابراز كرد. او با تمام وجود و در همه شرايط بر اين عهد و پيمان باقي ماند، و از امامت والاي آن حضرت در تمام مراحل و شرايط دفاع نمود.

امام صادق عليه السلام درباره امام شناسي صعصعه مي فرمايد: «ما كان مع اميرالمؤمنين مَن يَعرف حقَّه الاّ صعصعه و اصحابه؛ كسي كه به راستي، حق اميرالمؤمنين عليه السلام را بشناسد تنها صعصعه و يارانش بودند».(2).

او در روز بيعت خطاب به اميرالمؤمنين گفت:

يا اميرالمؤمنين، لقد زينّتَ الخلافة و ما زانَتك، و رفعتَها و ما رَفَعتْك، و لَهي إليك أحوج مِنك إليها؛

اي اميرالمؤمنين، به طور قطع خلافت تو را زينت نداد بلكه تو به خلافت زينت دادي و خلافت بر شأن و مقام تو نيفزود،

بلكه تو مقام خلافت را بالا بردي، و همانا خلافت به وجود تو محتاج تر است از حاجت شما به آن.(3).

اين گونه سخن حكايت از عمق امام شناسي و اعتقاد صعصعه به اميرالمؤمنين عليه السلام دارد.

*****

الجمل، ص 108.

رجال كشي، ص 68، ش 122.

تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 179.

صعصعه در جنگ جمل

صعصعه در جنگ جمل از شخصيت هايي بود كه مردانه جنگيد و به همراه دو برادرش زيد و سيحان در ركاب مولاي متقيان علي عليه السلام به نبرد با گمراهان پرداخت و در اين جنگ دو برادرش زيد و سيحان به شهادت رسيدند و خود صعصعه نيز مجروح گرديد.(1).

صعصعه در واقعه تصرف آب فرات از سوي لشكر معاويه، از سوي امام علي عليه السلام نزد آنان رفت تا آنان را به سوي هدايت و ترك جنگ فراخواند كه در نهايت آنان پذيرفتند و به او و علي عليه السلام جسارت كردند، تا اين كه سپاه علي عليه السلام با حمله غافليگرانه شريعه فرات را از دست لشكر معاويه خارج ساختند.(2).

هم چنين او يكي از فرستادگان امام علي عليه السلام نزد خوارج بود كه از آنان خواست به زير پرچم امام علي عليه السلام برگردند و پيمان شكني نكنند، اما آنان نيز جواب رد دادند و در نهايت با خفت و خواري به هلاكت رسيدند.(3).

*****

ر. ك: تاريخ طبري، ج 4، ص 530 و شرح حال زيد بن صوحان و سيحان بن صوحان در همين اثر.

ر. ك: واقعه صفين، ص 160.

ر. ك: الاختصاص، ص 121.

اعزام صعصعه نزد خوارج

در ماجراي خوارج نهروان گروهي از شيعيان حضرت علي عليه السلام از روي جهالت و ناداني دست به شورش زدند و داستان حكميت را - كه خود بر اجراي آن اصرار مي ورزيدند - بهانه كرده و با حضرت امير عليه السلام مخالفت كردند و جنگ ناخواسته اي را بر آن حضرت تحميل نمودند.

اميرالمؤمنين عليه السلام به سيره پيامبر صلي الله عليه و آله هرگز در اين جنگ ها (صفين و جمل

و اين جنگ) آغازگر نبود، تا شايد با مذاكره و گفت و گو از خونريزي و برادر كشي جلوگيري نمايد، بر همين اساس جمعي از افراد سرشناس و متعهد مثل عبداللَّه بن عباس، زياد بن نضر و... را براي گفت و گو به نزد خوارج اعزام كرد و آنها را به متاركه جنگ داخلي و حركت به سوي شام، براي سركوبي قاسطين و ستمگران فرا خواند، يكي از آن افراد كه از سوي امام عليه السلام به جانب خوارج رهسپار شد و بين او و سران نهروان سخن به درازا كشيد، صعصعة بن صوحان بود، اگر چه آنها در جذب صعصعه و اهانت به ساحت مقدس اميرالمؤمنين عليه السلام كوتاهي نكردند، ولي صعصعه كمترين توجهي به سخنان آنان ننمود و بر اعتقادات خود و حمايت از علي عليه السلام پافشاري كرد، تا آن كه به او گفتند: «اگر علي با ما و در جاي ما قرار مي داشت، باز هم از او حمايت مي كردي؟»

صعصعه گفت: آري، علي به هر طرف رو كند من با او خواهم بود.(1) خوارج او را مذمت كرده و گفتند: پس تو در دين خود از علي تقليد مي كني، برگرد كه تو دين نداري!

صعصعه پاسخ داد:

واي بر شما! آيا از مقلد خدا تقليد نكنم كه تا بهترين تقليد را انجام داده باشم!؟ علي كسي است كه در دوران زندگي به راستي در راه خدا قدم برداشت، او صدّيق اعظم است كه در راه خدا همواره خود را به رنج مي انداخت و هر گاه جنگ سختي پيش مي آمد پيغمبر صلي الله عليه و آله او را مي فرستاد

تا قدم به ميدان جنگ نهاده و در دل دشمن فرو رود و آتش جنگ را با نابودي دشمن خاموش كند، اي خوارج كجاييد و چه مي كنيد؟ به كجا مي رويد؟ به چه كسي رو مي كنيد؟ و از چه كسي بر مي گرديد؟ از ماه درخشان و چراغ فروزان و جاده مستقيم خدايي و راه راست رو گردانيد؟ خدا شما را بكشد، مي دانيد به كه دروغ مي بنديد و به چه كسي تهمت مي زنيد، مگر عقلتان را از دست داده ايد و حلم و بردباري شما را برده اند. رويتان سياه باد كه مَثَل شما مَثَل كسي است كه براي نوشيدن آب در دامنه كوه، چشمه آب را مي گذارد و در طلب آب به بالاي قله مي رود. آيا شما امير مؤمنان عليه السلام - وصي رسول خدا صلي الله عليه و آله - را هدف اين گفتار ناپسند قرار مي دهيد؟ شما سخت در اشتباهيد، همانا هواهاي نفساني شما خسارت و زيان آشكاري بر شما وارد كرده، دوري از رحمت خدا و بدبختي براي كافران و ستمگران است، مرتكب خسارت و زيان بزرگي گشتيد، شيطان شما را از راه راست منحرف ساخته و از دليل و برهان محروم نموده است.

پس از سخنان صعصعه، عبداللَّه بن وهب راسبي از سران خوارج به وي گفت: اي پسر صوحان، خيلي حرف زدي به مولايت بگو: با او مي جنگيم تا به حكم خدا و قرآن تن در دهد!

صعصعه گفت: اي پسر وهب، گويا تو را مي بينم كه به خون خود آغشته اي و مرغان هوا اعضاي تو را مي خورند و

كسي نه به خواسته ات جواب مي دهد و نه به صدايت گوش فرا مي دهد، صعصعه پس از اين گفت و گوها و سخنان كوبنده و هدايت گرانه، به نزد امام عليه السلام بازگشت.(2).

آري، سخنان تكان دهنده و هدايت گرانه امام عليه السلام و صعصعه و ساير اصحاب، نتوانست آن گروه جاهل و نادان را هشيار نمايد؛ سرانجام دست به شمشير بردند و آتشي برافروختند كه همگي آنان در شعله هاي آن سوختند و نابود شدند.

*****

سخن صعصعه مضمون همان حديث پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله است كه فرمود: «علي مع الحق و الحق مع علي، يدور حيثما دار علي».

الاختصاص، ص 121.

علاقه متقابل و درس اخلاق

روزي اميرالمؤمنين عليه السلام به عيادت صعصعه - يار صديق و شيعه مخلصش - تشريف بردند و در حين عيادت به صعصعه احترام زيادي كرد و دست مباركش را به قصد شفا بر پيشاني او كشيد، و هنگام رفتن از نزد صعصعه خطاب به او فرمود: «لا تتخذنَّ زيارتنا إياك فخراً علي قومك؛ مبادا اين عيادت من از تو سبب فخر و برتري تو بر قوم و بستگانت شود؟»

صعصعه - اين تربيت يافته مكتب اميرالمؤمنين عليه السلام - با بياني زيبا عرضه داشت: «لا يا اميرالمؤمنين، و لكن ذُخراً و أجراً؛(1) نه هرگز، من به اين ملاقات بر قوم خود فخر نمي كنم بلكه زيارت شما را ذخيره اي پر ارزش و پاداش بزرگي براي خود مي دانم.»

امام عليه السلام مجدداً در برابر اين سخن بلند و گوياي صعصعه از همت والا و فكر عالي او تجليل كرد و فرمود: «و اللَّه ما كنتَ الّا خفيف المؤنة، كثير المعونة؛ به خدا

قسم، تو نبودي مگر مردي سبك بار و كم هزينه اما بسيار كمك كار و پر ارزش.»

صعصعه در تجليل و تعظيم امام عليه السلام چنين عرضه داشت:

و تو اي امير مؤمنان، به خدا سوگند شما را نشناختم مگر اين كه به خداشناسي عارف و آگاهي، و همانا پروردگار در نظرت بزرگ است، و همانا تو در كتاب خدا، بزرگ و حكيمي، و تو نسبت به مؤمنين رئوف و مهرباني.(2).

*****

در رجال كشي عبارت امام عليه السلام اين گونه آمده: «يا صعصعه، لا تتخذ عيادتي لك اُبهة علي قومك.» و جواب صعصعه چنين آمده است: «بلي واللَّه أعدّها منّةً مِن اللَّه عليَّ و فضلاً».

سفينة البحار، ج 2، ص 30 ماده صعب، و به رجال كشي، ص 67، ح 121 رجوع شود.

سخن صعصعه در آخرين ساعات عمر امام

در آخرين لحظات عمر مبارك امام علي عليه السلام طبيب معالج حضرت ملاقات او با هر كسي را ممنوع كرد لذا صعصعه نيز نتوانست به ملاقات امام و مقتداي خويش برود، لذا به كسي كه اجازه ورود مي داد،(1) گفت: از قول من به علي عليه السلام بگو: اي امير مؤمنان، خداوند در زندگي و مرگ بر تو رحمت آورد، كه همانا خداوند در سينه تو بسيار بزرگ و تو به ذات خداوند سخت دانا بودي.»

آن شخص وارد خانه شد و گفتار صعصعه را به محضر اميرالمؤمنين عليه السلام ابلاغ كرد. امام عليه السلام با همان حالت ضعف و ناتواني فرمود: به صعصعه بگو: «و أنت يرحمك اللَّه فلقد كنت خفيف المؤنة، كثير المعونة؛ خداوند تو را هم رحمت كند كه تو همواره مردي كم زحمت و بسيار ياري دهنده بودي.»(2) امام عليه السلام ديگر تاب

و توان بيشتري نداشت كه صعصعه را به حضور فراخواند يا پيغام ديگري براي او بدهد، لذا طبق اين نقل، صعصعه ديگر امام و پيشواي خود را زيارت نكرد.

*****

احتمالا آن شخص امام حسن مجتبي عليه السلام بوده است.

شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 119؛ مقاتل الطالبيين، ص 23.

سخنان دلنشين صعصعه در كنار قبر امام

صعصعه وقتي مولايش حضرت علي عليه السلام را از دست داد و پيكر بي جان امام عليه السلام را مشاهده كرد، به خانه بر نگشت و در كنار خانه امام باقي ماند. و پس از آماده شدن پيكر مطهر اميرالمؤمنين عليه السلام براي دفن با ديگر ياران خاص امام عليه السلام و فرزندان عزيزش جنازه پاك حضرت عليه السلام را تشييع كردند و نيمه شب پيكر مطهر را به طور مخفيانه به خارج شهر كوفه، قريه غريين (نجف اشرف) بردند و بدن مطهر آن حضرت را به خاك سپردند، در اين موقع صعصعه كنار قبر ايستاد، دستي به سينه نهاد و با دست ديگر از خاك قبر بر سر خود مي ريخت و گفت:

پدر و مادرم به فدايت اي اميرالمؤمنين، بعد گفت: بهشت براي تو گوارا باد اي ابوالحسن، همانا محل ولادت تو پاكيزه بود، و در سختي ها بسيار صابر، و در جنگ ها جهاد و تلاش بزرگ كردي، داراي رأي متين، و در تجارت و زندگي خود بهره مند بودي؛ اي علي، تو به آرزوي خود رسيدي و اينك به پيش گاه پروردگارت رفتي و در حالي او را ملاقات كردي كه از تو راضي است و فرشتگان او، تو را احاطه كرده اند تا در جوار پيامبر خدا صلي الله عليه و آله

مستقر شوي، پس خداوند تو را به جوار خود اكرام بخشيد و به درجه برادرت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله ملحق نمود، و از جام شربت الهي نوشيدي.

اي علي، از خدا مي خواهيم كه بر ما منت نهد و توفيق پيروي از تو را به ما عنايت كند تا به راه و رسم شما عمل نماييم، و با دوستانت دوست و با دشمنانت دشمن باشيم، و ما را در زمره اولياي تو محشور گرداند.

اي علي، به مقامي رسيدي كه هيچ كس به آن نرسد و درجه اي را درك كردي و به آن رسيدي كه هيچ كسي بدان راه نيابد، و در برابر چشمان برادرت مصطفي صلي الله عليه و آله در راه خدا جهاد كردي و حق جهاد را ادا نمودي و در پيش روي دين خدا قيام كردي و حق قيام را ادا نمودي تا سنت ها را به پا داشته و آتش هاي فتنه را خاموش ساختي، و اسلام استوار گشت و ايمان مردم رونق يافت. بهترين درود وسلام ما بر تو باد كه به وسيله تو پشت مؤمنان محكم شد و نشانه ها و راه ها روشن و واضح گرديد. اي علي، بر تو باد از من برترين سلام ها و درودها.

صعصعه درباره امام عليه السلام بسيار گفت و در حق خود نيز دعا نمود، سپس چنان گريه سر داد كه از صداي او كه در آن تاريكي شب، همه حاضران به گريه آمدند و آن گاه امام حسن و امام حسين و محمد حنفيه و جعفر و عباس و يحيي و عون و عبداللَّه را مورد خطاب قرار

داد و به آنها تسليت گفت، چون صبحگاهان نزديك مي شد و كار دفن پيكر مطهر امام عليه السلام به پايان رسيد، همگي با يك دنيا غم و اندوه از قبر امام عليه السلام جدا شدند و قبل از سپيده صبح به شهر كوفه بازگشتند تا منافقين و خوارج نهروان از محل دفن پيكر مطهر اميرالمؤمنين عليه السلام با خبر نشوند.(1) او اشعاري نيز در شهادت مولاي خود، اميرالمؤمنين عليه السلام دارد.(2).

*****

ر. ك: بحارالانوار، ج 42، ص 295؛ و با اختصار سفينة البحار، ج 2، ص 31، ماده صعب.

همان، ج 42، ص 242.

مقاومت صعصعه در برابر اهانت به علي

يكي از روش هاي بسيار زشت خاندان بني اميه (خصوصاً معاويه) بعد از شهادت مولاي متقيان علي عليه السلام اين بود كه در تمام منابر و خطبه هاي نماز جمعه آن حضرت را مورد سبّ و شتم قرار مي دادند و به او جسارت مي كردند و از او برائت مي جستند!(1) اين روش تا زمان حكومت عمربن عبدالعزير ادامه يافت كه با درايت و شهامت اين حاكم با انصاف اين سنت ظالمانه بر چيده شد و خطبه هاي نماز جمعه و سخنراني ها از اهانت به اميرالمؤمنين علي عليه السلام پاك گرديد.

در دوراني كه لعن به حضرت امير عليه السلام به دستور معاويه رايج بود نه تنها كارگزاران و ايادي معاويه به آن حضرت جسارت مي كردند، بلكه ياران و اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام را نيز وادار به سب و لعن نسبت به آن حضرت مي نمودند! لذا مغيرةبن شعبه (عامل معاويه در كوفه) روزي صعصعه بن صوحان را احضار كرد و از او خواست كه در ميان مردم حاضر شود

و حضرت امير عليه السلام را دشنام دهد.

صعصعه كه هرگز زير بار اين ننگ نمي رفت، پس از تهديد ناچار برخاست و طوري كلمات را ادا كرد كه مغيره تصور نمود او حضرت را سب كرده است؛ ولي او توريه كرد و خود مغيره را سب نمود و چنين گفت: «اي مردم، همانا امير شما به من فرمان داده كه علي را لعن كنم، پس او را لعن كنيد كه خدا او را لعنت نمايد.»(2) و مراد صعصعه از مرجع ضمير «فالعنونه» و ضمير «لعنه» خود مغيره بود نه حضرت علي عليه السلام.

او نظير همين كار را در برابر معاويه در كوفه - پس از واقعه تلخ صلح امام حسن عليه السلام - انجام داد، معاويه گفت: تو با اين كار قصد لعن مرا كردي نه علي عليه السلام را، صعصعه دوباره بالاي منبر رفت و اين بار آشكار لعن كنندگان امام عليه السلام را لعن كرد، لذا معاويه او را از كوفه اخراج و به جاي ديگري تبعيد كرد.(3).

*****

شجره خبثيه بني اميه كه با سر كار آمدن معاويه جان تازه گرفت و پس از شهادت امير مؤمنان علي عليه السلام به قدرت بلامنازع تبديل گرديد براي تسلط و محكم كردن پايه هاي حكومت خويش و تضعيف علويون و خاندان رسالت برنامه ريزي حساب شده اي را به كار بستند و توانستند هزار ماه بر كشورهاي اسلامي حكومت كنند و خود را جانشين پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و رهبران اسلام محمدي معرفي نمايد، از جمله كارهاي آنها كه سبب تقويت و بقاي حكومت آنها گرديد سبّ و شتم به اميرالمؤمنين علي عليه

السلام در خفا و آشكار بود، او دستور داده بود در تمام نمازهاي جمعه به آن حضرت جسارت كنند. جالب اين جا است كه وقتي رسول خدا صلي الله عليه و آله ديد زني روزه دار كنيز خود را مورد سبّ قرار داده، حضرت او را به خوردن غذا فراخواند، زن گفت: من روزه دارم. حضرت فرمود: «كيف تكونين صائمة و قد سببّت جاريتك؟ تو چه روزه داري هستي كه كنيز ت را سبّ مي كني؟» (بحارالانوار، ج 97، ص 351)آيا اسلامي كه اجازه نمي دهد، خانمي كنيز و خدمتگزار خود را سبّ كند چه طور مي شود در حكومت بني اميه كه داعيه رهبري اسلامي را دارند به اميرالمؤمنين سبّ مي كنند و بر آن افتخار مي ورزند و كسي هم جلودار آنان نمي شود؟ زيرا از ديگر برنامه هاي معاويه سركوبي ياران و دوستداران اميرالمؤمنين عليه السلام بود به طوري كه حجر و يارانش را به جرم اعتراض به زياد بن ابيه كه جسارت به ساحت مقدس اميرالمؤمنين مي كردند بالاي دار بردند و عمرو بن حمق ها به غارها پناه بردند، در حكومت حجاج بن يوسف ثقفي زبان بسياري از ثنا گويان اميرالمؤمنين از حلق بيرون كشيده شد، به علاوه جمع زيادي از دوستداران علي عليه السلام را با تطميع به پول و مقام دور خود جمع كردند و با ايجاد رعب و وحشت و غارت اموال مردم و خراب كردن خانه هايشان توانستند حكومت خود را محكم كنند و هزار ماه بر كشورهاي اسلامي حكومت بلامنازع داشته باشند! كار معاويه و يارانش به جايي رسيد كه حتي مخلصين به حضرت علي

عليه السلام را وادار مي كردند كه بالاي منبر رفته و در ملأ عام به حضرت سبّ نمايند كه يكي از نمونه هاي آن صعصعة بن صوحان است كه البته اگر چه از سوي اميرالمؤمنين عليه السلام از قبل مجاز بودند به آن كه حضرت را موقع تهديد و فشار سبّ كنند، اما در عين حال آنان توريه مي كردند و در سبّي كه مي كردند قصدشان حاكم زمان بود، ولي معاويه و يارانش به ظاهر موفق به كار خود مي شدند.

شرح ابن ابي الحديد، ج 15، ص 257.

ر. ك: رجال كشي، ص 69، ش 123.

وفات صعصعه

درباره تاريخ وفات صعصعه دو قول است: از محسن امين نقل است كه صعصعه در زمان حكومت معاويه در شهر كوفه درگذشت و روح بلندش به ملكوت اعلي پيوست و پيكر مطهرش در قبرستان كوفه به خاك سپرده شد.(1).

اما از تنقيح المقال استفاده مي شود كه او تا عصر امام حسين عليه السلام زنده بوده و در جنگ توابين شركت نمود و در همان جنگ به شهادت رسيده است.(2).

*****

اعيان الشيعه، ج 7، ص 388.

ر. ك: تنقيح المقال، ج 2، ص 63.

صفوان بن حذيفه يماني

شيخ طوسي، صفوان بن حذيفه و برادرش سعيد (سعد) را از ياوران اميرمؤمنان علي عليه السلام به شمار آورده است، حذيفة بن يمان پدر صفوان كه از اصحاب بزرگ پيامبر صلي الله عليه و آله و ياران اميرالمؤمنين عليه السلام بود، به هنگام وفات كه بر مدائن حاكم بود (چهل روز بعد از خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام) فرزندان و بعضي نزديكان خود را جمع كرد و به آنان وصايا يي نمود(1) از جمله وصيت هاي او به نقل «بلال بن يحيي» اين بود: «اوصيكم بتقوي اللَّه و الطاعة لامير المؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام؛ بر شما باد به رعايت تقواي الهي و نيز اطاعت از امير مؤمنان علي بن ابي طالب عليه السلام».(2).

طبق همين وصيت فرزندان حذيفه، صفوان و سعيد (سعد) هر دو از ياران اميرالمؤمنين عليه السلام بودند و در صفين در ركاب آن حضرت جنگيدند و به شهادت رسيدند.(3).

*****

به شرح حال حذيفه مراجعه نماييد.

مستدرك حاكم، ج 3، ص 428.

اعيان الشيعه، ج 4، ص 605.

صلد بن زفر

شيخ طوسي نقل كرده كه «صلد» از اصحاب اميرمؤمنان حضرت علي عليه السلام بود.(1).

*****

رجال طوسي، ص 45، ش 3.

صيفي بن ربعي

«صيفي» از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام است.(1) ابن اثير مي گويد: او در صفّين در ركاب اميرمؤمنان علي عليه السلام بوده است. اما نسبت به اين كه از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله باشد يا نه، مي نويسد: اطلاعِ كاملي در دست نيست.(2).

*****

رجال طوسي، ص 45، ش 2؛ تهذيب التهذيب، ج 4، ص 68.

اسدالغابه، ج 3، ص 34.

صيفي بن فسيل شيباني
اشاره

صيفي فرزند فسيل شيباني از اصحاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام به شمار مي آيد، جد او «عبدالملك هارون بن عنتره» و از خدمت گزاران ويژه اميرالمؤمنين عليه السلام بود.(1).

صيفي مردي شجاع و دلاوري از خود گذشته بود و در راه ولايت آن حضرت عليه السلام با حجر بن عدي و ديگر ياران حجر به دست دژخيمان معاويه به شهادت رسيد.

او در جنگ نهروان در حمايت از امام علي عليه السلام چنين گفته است: اي امير مؤمنان، ما از حزب و انصار تو هستيم، با دشمنانت مي جنگيم و هر كه به دامن ولايت و اطاعت تو باز گردد او را در آغوش مي گيريم، پس ما را براي مقابله با دشمنانت هر كه باشند و هر جا باشند گسيل دار و همانا به خواست و اراده خدا، در اراده شما از كمي جمعيت يا ضعف اراده يارانت، هرگز خللي وارد نخواهد شد.(2).

صيفي در چنگال زياد

شهادت صيفي همراه حجر بن عدي

*****

رجال برقي، ص 5.

تاريخ طبري، ج 5، ص 80.

صيفي در چنگال زياد

در دوراني كه زياد بن ابيه از سوي معاويه حاكم كوفه بود، صيفي را نزد خود خواند و نظر او را درباره امام علي عليه السلام پرسيد. صيفي گفت: بهترين سخني كه بتوان در مورد يكي از بندگان خدا از مؤمنين بر زبان راند درباره علي مي گويم.

همين كه سخن او تمام شد، زياد دستور داد او را با عصا زدند به طوري كه نقش بر زمين شد، سپس گفت: اكنون كنار برويد و رهايش كنيد. پس جلو آمد و پرسيد: حال نظرت در مورد علي چيست؟

صيفي گفت: به خدا سوگند اگر با تيغ و شمشير، پاره

پاره ام كني جز آن را نخواهي شنيد، كه قبلاً شنيدي.

زياد گفت: به خدا قسم يا گردنت را مي زنم و يا بايد علي را لعن كني؟

صيفي گفت: در اين صورت گردنم را بزن، به خدا قسم لعن او را از من نخواهي شنيد، و اگر هم جز به گرفتن جانم راضي نمي شوي پس آن را بگير كه من راضي به رضاي خدايم و تو هم شقي و بدبخت خواهي شد.

زياد دستور داد او را به غل و زنجير كشيدند و به زندان افكندند.(1).

*****

تاريخ طبري، ج 5، ص 266؛ الاغاني، ج 7، ص 148.

شهادت صيفي همراه حجر بن عدي

زياد بن ابيه، اين مرد ستم كار و بي رحم، صيفي را به همراه حجر بن عدي و ديگر يارانش به شام نزد معاويه فرستاد و قبل از رسيدن اين راد مران الهي به شام، طبق دستور معاويه آنان را در سرزميني به نام «مرج عذراء» زنداني كردند و هفت نفر آنان از جمله صيفي بن فسيل و حجر بن عدي را به قتل رساندند و بقيه آنان به وساطت اشراف شام آزاد گرديدند. اين واقعه جان گداز در سال 51 هجري اتفاق افتاد.(1).

امام مجتبي هنگامي كه از شهادت اين عزيزان با خبر شد فرمود: «صلّوا عليهم، و كفِّنُوهم و استقبلوا بهم القبلة؟ آيا بر آنان نماز خواندند و كفن كردند و رو به قبله دفن نمودند؟» گفتند: آري. فرمود: «حُجُّوهم و ربِّ الكعبة؛ به خداي كعبه حجت بر آنان تمام شد.»(2).

آري، گناه صيفي بن فسيل و حجر بن عدي و ديگر يارانش اين بود كه در برابر حقانيت و ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام كه كتاب خدا بدان سفارش كرده

و پيامبر صلي الله عليه و آله بر آن تأكيد نموده است خضوع كردند و حاضر نشدند به وصي و جانشين پيامبر خدا صلي الله عليه و آله لعن و نفرين نمايند، با چنين گناهي كه جز قداست و پاكدامني و اطاعت از خدا و رسولش نيست، به دست زياد پسر سميه و به دستور معاويه پسر ابو سفيان با شديدترين شكنجه ها به شهادت رسيدند، جزاهم اللَّه عن الاسلام خير الجزاء.

*****

ر. ك: شرح حال «حجر بن عدي» در همين كتاب و تاريخ طبري ج 5، ص 277 - 253.

تاريخ طبري، ج 5، ص 277.

ضرار بن صامت

ضِرار بن صامت از اصحاب انصار رسول خدا صلي الله عليه و آله و از شيعيان و ياران اميرالمؤمنين عليه السلام بود.(1) و پس از قتل عثمان با علي عليه السلام بيعت كرد كه تا پاي جان از ولايت و امامت آن حضرت دفاع نمايد.(2).

*****

رجال طوسي، ص 45، ش 1.

الجمل، ص 106.

ضرار بن ضمره ضبابي

ضِرار فرزند ضمره يا «حمزه»(1) يكي از شيعيان راستين و از ارادتمندان مخلص اميرمؤمنان عليه السلام به شمار مي آمد.

او در ملاقاتي با معاويه با كمال جرأت و شهامت ارادت خود را نسبت به مولايش امير مؤمنان علي عليه السلام اظهار كرد و قدرت و شوكت دستگاه معاويه مانع اظهار اعتقاد او نگرديد. از جمله سخنان او در برابر معاويه اين است:

اي معاويه، به خدا سوگند علي بلند همت، سخت ژرف انديش و نيرومند بود، سخن حق مي گفت و به عدالت حكم مي راند، علم از سراسر وجودش مي جوشيد و حكمت و دانش از همه وجودش تراوش مي كرد. او از دنيا و زرق و برق آن بيم داشت و با شب و تنهايي انس مي ورزيد، اشكش روان بود و تفكر و انديشه اش بسيار و طولاني بود.

اي معاويه، علي عليه السلام لباس هاي كوتاه و غذاي خشك و خشن را خوش مي داشت و در ميان ما چون يكي از ما بود، هرگاه از او مي پرسيديم جواب مي داد، و چون فتوايي از او مي خواستيم آگاه مان مي كرد، به خدا قسم با همه نزديكي ما به او و محشور بودن او با ما، باز از هيبت آن بزرگوار ياراي سخن گفتن نداشتيم.

آري، علي عليه السلام دينداران

را تعظيم مي كرد و فقرا و مساكين را به خود نزديك مي نمود و هرگز قدرتمندان نمي توانستند از ناحيه او به خواسته هاي باطل شان برسند، و هيچ ضعيف و ناتواني از عدل او نوميد نمي شد.

ضرار در ادامه گفت: اي معاويه، گواهي مي دهم بعد از نيمه شبي از شب ها كه گيسوي شب فرو هشته و ستارگان در حال فرو شدن بودند، علي عليه السلام را در محراب عبادتش ديدم كه محاسن شريفش را به دست گرفته و مانند مار گزيده اي به خود مي پيچيد و چون افراد مصيبت زده گريه مي كرد و مي گفت:

اي دنيا، از من دور شو، آيا خود را به من عرضه مي داري يا به من دل بسته اي؟ هرگز، هرگز، برو ديگران را فريب ده كه من تو را سه طلاقه كردم و در آن حق رجوع براي من نيست، گول تو را نمي خورم كه عمرت كوتاه و ارزشت اندك است. آه از كمي توشه و دوري راه و طول سفر و مسير خوفناك و دهشت انگيز.

ضرار مي گويد: چون سخن من به اين جا رسيد، معاويه گريست و گفت: «رحم اللَّه ابا حسن، كان واللَّه كذلك؛ خدا ابوالحسن علي را رحمت كند، به خدا سوگند او چنين بود.»

سپس معاويه پرسيد: اي ضرار، حزن و اندوهت براي علي چه گونه است؟

ضرار گفت: «حزن من ذُبح ولدُها في حجرها؛ اندوه من مانند مادري است كه يگانه فرزندش را در دامنش سر بريده باشند.(2) (3).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 18، ص 224.

شرح ابن ابي الحديد، ج 18، ص 225.

داستان ملاقات ضرار با معاويه را

سيد رضي رحمه الله در نهج البلاغه با كمي تفاوت نقل كرده؛ چون از نظر محتوا و لفظ شباهت به نقل فوق دارد، از آوردن آن خودداري كرديم به نهج البلاغه، حكمت 75 مراجعه فرماييد.

حرف (ط، ظ)

طارق بن شهاب احمسي

شيخ طوسي و برقي وي را از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام و كنيه اش را «ابو حيه كوفي» دانسته است.(1).

مورخان نوشته اند: طارق كنيه اش «ابو عبداللَّه» و از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله بوده است و از آن حضرت و نيز خلفاي اربعه و ديگران حديث نقل كرده است و در جنگ هاي زمان ابوبكر و عمر شركت جسته است. و در بين سال 82 تا 84 هجري از دنيا رفته است.(2).

*****

رجال طوسي، ص 46، ش 1؛ رجال برقي، ص 6.

ر. ك: اسد الغابه، ج 3، ص 48 سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 12؛ تهذيب التهذيب، ج 4، ص 94.

طرماح بن عدي
اشاره

طرماح فرزند «عدي بن حاتم» همچون پدرش، از ياران با وفاي اميرمؤمنان علي عليه السلام بود. طرماح جسمي نيرومند و قامتي بلند و آراسته داشت، او علاوه بر آراستگي ظاهري، ناطقي خوش بيان و سخن گويي توان مند بود، امّا مهم تر از همه صفات ظاهريش مي توان به صراحت لهجه او اشاره نمود.

طرماح از سفراي آن حضرت به سوي معاويه بود.(1).

متأسفانه اكثر مورخان و سيره نويسان درباره طرماح چيزي ننوشته اند و بعضي از آنان تنها به يكي دو مورد درباره او اشاره كرده و ما نيز تنها به ذكر همين دو مورد مي پردازيم.

*****

رجال طوسي، ص 46، ش 3.

طرماح و مبادله پيام بين كوفه و دمشق

قبل از آغاز جنگ صفين نامه هايي بين اميرمؤمنان علي عليه السلام و معاويه مبادله شد، معاويه در يكي از نامه هاي هشدار دهنده و تهديد آميز به حضرت علي عليه السلام چنين نوشت:

اما بعد، اي علي، با شعله هاي سوزنده اي كه هيچ بادي آن را تكان نخواهد داد و هيچ آبي آن را خاموش نخواهد كرد به سويت مي آيم؛ آري با شعله هايي كه هرگاه بيايد همه چيز را سوراخ كند و بسوزاند، والسلام.

اميرمؤمنان عليه السلام با ديدن نامه معاويه، پاسخ دندان شكني براي او نوشت، متن نامه اميرمؤمنان عليه السلام بدين شرح است:

به نام خداوند بخشنده مهربان، اما بعد اي معاويه، در نامه اي كه فرستادي دروغ گفتي، مگر نمي داني من علي بن ابي طالب، پدر حسن و حسينم، من همان كسي هستم كه جد، عمو، دايي و پدرت را به هلاكت رساندم، من همانم كه خويشاوندان تو را در جنگ هاي بدر و اُحد به هلاكت رساندم، و

بدان كه همان شمشير امروز در دست من است و امروز با قلبي پر جرأت و بازواني پر قدرت آن شمشير را حمل مي كنم. اي معاويه، خداي من پرودگار عالم و پيامبرم محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلاحم همان شمشيري است كه داغ جراحات آن در ميان خاندانِ تو هنوز تسلي و التيام نيافته است، سلام بر كسي كه از هدايت خدا پيروي نمايد.(1).

اميرمؤمنان سپس نامه را لاك و مهر نمود و به سفير موثق و نماينده امين و كاردان خود، طرماح بن عدي سپرد كه آن را به دمشق برده و به معاويه برساند و پاسخش را بياورد.

طرماح نامه را گرفت و بر مركبي تيزرو سوار شد و عازم شام گرديد.

طرماح به محض آن كه چشمش به معاويه افتاد گفت: «السلام عليك ايها الملك؛ سلام بر تو اي پادشاه.»

معاويه گفت: چرا مرا اميرالمؤمنين خطاب نكردي؟

طرماح گفت: مؤمنين ما هستيم، چه كسي تو را بر ما امارت داده كه تو را امير بخوانم؟

معاويه گفت: نامه ات را بده.

طرماح گفت: من كراهت دارم روي فرش هاي كاخت قدم بگذارم، لذا جلو نمي آيم تا نامه را به دستت بدهم.

معاويه گفت: بسيار خوب پس آن را به وزير م تحويل بده.

طرماح نامه را به وزير و غلام او هم نداد.

معاويه در اين موارد با همگان مدارا مي كرد و حوصله زايد الوصفي از خود نشان مي داد كه اين از سياست هاي او بود، لذا خود برخاست و نامه را از طرماح گرفت و پس از قرائت نامه، پرسيد: اي اعرابي، علي را در چه وضعيّتي ترك كردي؟

طرماح گفت: اي معاويه، مولايم را

وقتي ترك كردم كه به خدا قسم هميشه چابك، آزاد، منظم، كريم، شجاع و سخي بود، او با هيچ لشكري روبرو نمي شد، مگر به سويش شتافت، و با هيچ هما وردي روبرو نشد، مگر او را خوار و پست نمود و با هيچ دژ و كاخي مواجه نشد، مگر آن كه آن را تسخير كرد و يا ويران ساخت.

معاويه براي اطلاع از روحيه خاندان و ياران امير مؤمنان عليه السلام پرسيد: اصحاب و ياران علي را چگونه ترك كردي؟

طرماح گفت: زماني كه آنان را ترك كردم علي عليه السلام در ميانشان مانند ماه شب چهارده در بين ستارگان بود، او اگر فرمان دهد، اطاعتش مي كنند و اگر نهي و منعشان كند، دوري مي جويند.

معاويه گفت: اي اعرابي، من فكر نمي كنم در ميان ياران علي، كسي از تو عالم تر و خردمندتر باشد.

طرماح - اين تربيت شده مكتب امامت - گفت: واي بر تو، اي شقي، براي اين سخنت از خدا آمرزش بخواه و يك سال به كفاره آن روزه بگير؛ اي شقي، اگر اصحاب ادب و ارباب سخن را كه در كنار علي جمع شده اند، مي ديدي، هر آينه در درياي بي كران علومشان غرق مي شدي.»

معاويه همين كه كلمه شقي را شنيد در غضب شد و گفت: واي بر مادرت اي طرماح.

طرماح گفت: بلكه درود بر مادرم كه مرا مؤمن زاييد و از منافقي چون تو چشم پوشيد. معاويه اين بار به تطميع متوسل شد و گفت: اي طرماح، آيا مي خواهي جايزه اي به تو عطا كنم؟ طرماح گفت: آري، من جانت را مي خواهم، حال چه طور از

گرفتن مالت امتناع كنم؟ معاويه دستور داد، يك صد هزار درهم برايش آوردند، بعد پرسيد: آيا بيشتر مي خواهي؟

طرماح گفت: پس بيشتر بده كه دست دهنده سيد و بزرگ قوم است. معاويه دستور داد يك صد هزار درهم ديگر بياورند، طرماح گفت: سيصد هزار درهم بده كه عدد فرد باشد و خداي واحد هم فرد است و بعد آن را به نهصد هزار برسان.

معاويه گفت: بسيار خوب، حال چه مي گويي؟

جواب داد: خدا را ستايش مي كنم و تو را مذمت.

معاويه پرسيد: ديگر چرا؟ واي بر مادرت.

طرماح در جواب گفت: براي اين كه اين اموال نه از دارايي هاي شخصي تو است و نه از ميراث پدري تو كه اين گونه در بذل و بخشش آن از خود سخاوت نشان مي دهي، همه اين هدايايي كه به من عطا كردي از بيت المال مسلمين است.

معاويه كه از برخورد و صراحت لهجه طرماح خسته و درمانده شده بود به منشي خود گفت: پاسخ نامه علي را سريع بنويس تا اين مرد برود.

متن نامه جوابيه معاويه چنين بود:

امّا بعد، اي علي، چهل شتر كه بار آن خردل باشد و هر خردلي هزار جنگجو، به سوي تو مي فرستم، لشكري كه آب دجله و فرات را يك جا بنوشند.

طرماح هنگامي كه نامه معاويه را ملاحظه كرد گفت: واي بر تو اي معاويه، نمي دانم بين تو و نويسنده ات كدام يك كم حيا تر يد؟ واي بر تو، اگر جن و انس و اهل زبور و فرقان هم جمع شوند اين چنين نمي گويند.

معاويه گفت: نويسنده فرمانِ مرا اجرا كرده است.

طرماح گفت: مي دانم والا تو بر او

حكومت نداشتي و حال كه چنين مطالبي را خود به او گفته اي من از بزرگيِ دروغ تو شرمگينم، حال از كدام يك معذرت مي خواهي، از دروغي به اين بزرگي يا از اين كه بر كاتب خود حكومت نداري، مگر نمي داني علي را خروسي است كه در يك حمله همه خردل هايت را مي بلعد؟

معاويه گفت: منظورت چه كسي است؟

طرماح گفت: او مالك اشتر نخعي است كه تمام سرباز انت را تار و مار مي كند. وي آن گاه نامه معاويه و هداياي او را گرفت و به جانب كوفه مراجعت نمود. معاويه پس از حركت طرماح به اطرافيان و ياران خود گفت: اگر آن گونه كه علي با او رفتار كرده من با شما رفتار كنم، يكصدم علاقه اي كه او به مولايش دارد، به من نخواهيد داشت.(2).

*****

اختصاص شيخ مفيد، ص 138.

اختصاص شيخ مفيد، ص 138؛ ر. ك: «معادن الحكمة في مكاتيب الائمه عليهم السلام، ج 1، ص 312.

ملاقات طرماح با امام حسين در راه كوفه

طرماح بن عدي پس از شهادت امير مؤمنان عليه السلام رايحه دل انگيز امامت را در وجود فرزندان برومند رسول خدا عليه السلام جست و جو مي كرد، و شميم نبوت را از وجود امام حسين عليه السلام مي بوييد. او زماني كه در مسير مدينه به كوفه با امام حسين عليه السلام مواجه گرديد و مصمم شد براي احياي سنت رو به زوال پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در ركاب فرزند برومندش جان فشاني كند، امّا زماني براي پيوستن به سيدالشهدا حركت نمود كه دريافت فاجعه اي كه از آن بيم ناك بود به وقوع پيوسته و حسين بن علي

و همه اصحاب او به شهادت رسيده اند.

*****

شرح اين ملاقات

ابن اثير و ديگران در اين باره چنين نقل مي كنند: طرماح بن عدي با سه تن از دوستانش كه يكي از آنان «مجمع بن عبيداللَّه(1) عائذ ي» بود، در مسير كوفه به سوي محلي كوهستاني به نام «اجاء» در حركت بودند كه در منطقه «عذيب الهجانات» با حضرت ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام و همراهانش مواجه شدند كه حضرت به دستور حر بن يزيد رياحي و نيروهاي تحت امرش مجبور به عزيمت به سوي كوفه بود و از اين مسير حركت مي كرد.

طرماح در اين ديدار در مدح و ستايش امام حسين عليه السلام اشعاري سرود(2) و بعد امام را از رفتن به كوفه شديداً منع كرد و در مقام خيرخواهي مطالبي به عرض رساند.

حر بن يزيد رياحي جلو آمد و خدمت حضرت عرض كرد: اين چهار نفر كه با شما نبوده اند و از اهل كوفه اند، من آنان را يا حبس مي كنم يا باز مي گردانم.

امام حسين عليه السلام به حر فرمود: اجازه نمي دهم متعرض آنها شوي، اينها از ياران و انصار و به منزله همراهان من هستند و همان گونه كه از جان خود دفاع مي كنم از ايشان نيز دفاع خواهم كرد، بنابراين طبق قرار و پيمان با هم، متعرض آنها نشويد وگرنه با شما مي جنگم. حر قبول كرد كه مزاحم آنها نشود. سپس حضرت با آنان به گفت و گو نشست و از «مجمع بن عبيداللَّه» درباره مردم كوفه سؤال كرد. عرض كرد: اشراف كوفه به رشوه و وعده هاي مقام بر ضد شما در صف واحدي قرار

گرفته اند ولي بقيه مردم دل هايشان با شماست اما شمشيرها را بر ضد شما از نيام بيرون آورده اند.

سپس امام عليه السلام از نماينده خود «قيس بن مسهر صيداوي» سؤال كرد و از حال او پرسيد. آنها گفتند: او توسط «حصين بن تميم» دستگير و به نزد ابن زياد اعزام شد، و ابن زياد از قيس خواست كه شما و پدرت علي را در ميان جمع لعنت كند، ولي او بر شما و پدرت درود و صلوات فرستاد و بر ابن زياد و پدرش لعنت نمود و مردم را به ياري شما فراخواند و خبر داد كه شما در حال حركت به سوي كوفه هستيد. ابن زياد بلافاصله دستور داد قيس را از بالاي بام قصر به پايين انداختند و به شهادت رساندند. امام عليه السلام با شنيدن خبر شهادت قيس بن مسهر چشمانش پر از اشك شد و نتوانست از ريختن اشك خودداري نمايد؛ و اين آيه شريفه را بر زبان جاري كرد: «فَمِنهُم مَن قضي نَحبه و مِنهُم مَن يَنتظر و ما بَدَّلوا تبديلاً»(3) سپس امام حسين عليه السلام اين دعا را خواند: «اللهم اجعل لَنا و لهم الجنة، و اجمع بيننا و بينهم في مستَقُرِّ رحمتِك و رَغائبِ مَذخورِ ثَوابك؛ پروردگارا بهشت را براي ما و براي آنان قرار بده، و در محل استقرار رحمت و مركز آرزوهاي ذخيره ثوابت ما و آنها را جمع فرما.»

در اين موقع «طرماح بن عدي» به امام عليه السلام چنين عرض نمود: «و اللَّه ما أري معك كثير أحدٍ، ولو لم يقاتلك إلّا هؤلاء الذين أراهم ملازميك لكان كفي بهم، و...؛ به خدا قسم مي

بينم اصحاب و يارانت اندك اند، اين جماعت (حر و نيروهاي تحت امرش) كه شما را مثل سايه دنبال مي كنند و همه حركات شما را زير نظر گرفته اند، اگر احدي هم براي آنها كمكي نيايد براي از بين بردن شما و يارانت كفايت مي كند و بر شما غالب مي شوند، در حالي كه يك روز قبل از اين كه از شهر كوفه خارج شوم ديدم كه سپاهي انبوه از مردمِ كوفه براي مقابله با شما در حال خروج از شهر اند، سپاهي كه تا كنون نظيرش را به چشم خود نديده ام، بنابراين تو را به خدا سوگند مي دهم اگر مي تواني و برايت مقدور است از اين جا به بعد، حتي يك وجب هم به كوفه نزديك مشو و در محل امني توقف كن كه از آسيب دشمن مصون بماني و در مورد تصميمات بعدي خود، به خوبي انديشه كني، و بهتر است با ما همراه شوي تا به سمت منطقه كوهستاني ما (اجاء) حركت كنيم، خداوند مي داند اين منطقه در طول ساليان متمادي ما را از گزند حوادث و شرّ ملوك غسّان و سلاطين حمير و نعمان بن منذر و خلاصه از دشمنان سرخ و سفيد صيانت بخشيده است، و قسم به خدا احدي تاكنون نتوانسته ما را در اين نقطه خوار و ضعيف نمايد و من خود در خدمت شما خواهم بود تا به آن قريه برسيم، و شما هم در آن جا با امنيت كامل مي توانيد سفرا و نمايندگان خود را به سوي مردمان ساكن در اطراف «اجاء» و طايفه سليم از قبيله طي اعزام

نماييد كه به خدا سوگند ده روزي نمي گذرد كه همه مردم طي، سواره و پياده، به حضورت مي رسند و اطرافت را مي گيرند، در اين صورت شما رأي و تصميم خود را در ميان قبيله به عمل آور، و اگر خطري شما را تهديد نمود، من تعهد مي كنم، از ميان قبيله خود، بيست هزار مرد جنگي را كه در ركاب شما شمشير بزنند تدارك نمايم، و به خدا سوگند تا يك تن از آنان زنده باشد گزندي به شما نخواهد رسيد.

حضرت حسين عليه السلام طرماح را مشمول دعاي خود قرار داد و چنين فرمود:

جزاك اللَّه و قومك خيراً، إنه قد كان بيننا و بين هؤلاء القوم قول لسنا نقدر جمعه علي الانصراف و لا ندري علامَ تنصرف بنا و بهم الأمور؛(4).

خداوند به تو و قومت جزاي خير عطا فرمايد، امّا من به كوفيان قول داده ام كه بدان جا بروم و نمي توانم از وعده خود بگذرم، هر چند نمي دانم كه سرنوشت ما چه خواهد بود و عاقبت كار به كجا مي كشد.

طرماح پس از از آن كه دانست حضرت عليه السلام اصرار بر ادامه راه به كوفه دارد، از امام خداحافظي كرد و به ديار خود رفت، امّا به امام عليه السلام قول داد به زودي به ياري او بشتابد و از مردم قبيله خود نيز براي ياري و نصرت حضرتش دعوت نمايد.

طرماح بنا به قول و وعده اي كه داده بود پس از رسيدن به موطن خود (اجاء) بلافاصله براي پيوستن به امام حسين عليه السلام به سوي او بازگشت و هنگامي كه به منطقه «عذيب الهجانات» رسيد به

وي اطلاع دادند اباعبداللَّه الحسين و يارانش همگي (به دست قواي ابن زياد) قتل عام شده و سرها از تن جدا و اهل بيت او به اسارت برده شده اند. وي با دنيايي از حزن و اندوه ناچار به ديار خود بازگشت و ديگر نتوانست از امام زمانش حضرت سيدالشهدا عليه السلام حمايت نمايد.(5).

از اين مطلب روشن مي شود طرماح بن عدي بر ولاي حضرت امير عليه السلام و خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله تا آخر عمر پايدار بوده است، اما كتاب هاي سيره و تاريخ درباره وفات طرماح و زمان وفات او و از ديگر حالت او ساكت اند.

*****

در تاريخ طبري «عبداللَّه» آمده است.

اين اشعار را در تاريخ طبري، ج 5، ص 405 بخوانيد.

احزاب 33، آيه 23.

در تاريخ طبري عبارت چنين است: «و لا ندري علام تنصرف بنا و بهم الأمور في عاقبة».

كامل ابن اثير، ج 2، ص 553؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 404.

طفيل بن حارث بن عبدالمطلب

شيخ طوسي وي را از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و از مجاهدين بدر و نيز از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار آورده است.(1).

ابن سعد نقل مي كند كه: طفيل از مجاهدين صدر اسلام بود كه در غزوه بدر و احد و ديگر غزوه هاي صدر اسلام شركت كرد، و رسول خدا صلي الله عليه و آله بين او و «منذر بن محمد بن عقبه» يا بين او و «سفيان بن نسر (قيس) بن حارث» عقد برادري بست.(2).

شيخ مفيد نيز طفيل را از اصحاب بدر و از مهاجراني مي داند كه با اميرمؤمنان عليه السلام در اول خلافت حضرت بيعت كرده كه تا

پاي جان از ولايت آن حضرت دفاع نمايد.(3).

*****

رجال طوسي، ص 46، ش 2.

ر. ك: طبقات الكبري، ج 3، ص 52؛ الاصابه، ج 3، ص 515؛ اسد الغابه، ج 3، ص 52.

الجمل، ص 103.

ظبيان بن عماره تميمي

شيخ طوسي وي را از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار آورده است.(1).

ابن اثير مي گويد: بخاري او را از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله به شمار آورده است و مي گويد: وي از علي عليه السلام نيز حديث روايت كرده است(2).

او در اولين برخورد مقدمه سپاه اميرالمؤمنين عليه السلام با قواي شامي به سركردگي «ابي اعور سلمي» حضور داشت و «عبداللَّه بن منذر تنوخي» از سرداران سپاه شام رابه قتل رساند(3) هنگامي كه سپاهيان شام فرات را بر اهل عراق بستند، وي براي باز پس گيري اين نهر از خود رشادت و شجاعت قابل تحسيني نشان داد و اشعاري نيز در اين زمينه سرود.(4).

طبري مي گويد: هنگامي كه معاويه «عبداللَّه حضرمي» را براي اشاعه فتنه روانه بصره كرده، امام علي عليه السلام گروهي را كه ظبيان جزو آنها بود براي مقابله فرستاد و آنها را به هلاكت رساندند.(5).

ظبيان در واقعه قيام مختار از فرماندهان او بود و سر عمر سعد را براي محمد حنفيه ارسال كرد.(6).

*****

رجال طوسي، ص 46، ش 2.

اسدالغابه، ج 3، ص 70.

وقعة صفين، ص 172؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 567؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 327.

وقعة صفين، ص 172؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 567؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 327.

تاريخ طبري، ج 5، ص 112.

تاريخ طبري، ج 6، ص 62.

حرف (ع)

حرف دوم شامل حرف الف
عائذ بن بكر

شيخ طوسي، وي را از اصحاب اميرمؤمنان حضرت علي عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 52، ش 102.

عابد بن رفاعه

برقي، «عابد» را از اصحاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال برقي، ص 6.

عابس بن ربيعه نخعي

شيخ طوسي «عابس بن ربيعه» را از اصحاب اميرمؤمنان حضرت علي عليه السلام به شمار آورده است.(1).

ابن حجر نيز عابس را از راويان حديث از علي عليه السلام و عمر بن خطاب و حذيفه و عايشه به شمار آورده است. اين حديث را عابس نقل مي كند كه: رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «خيرُ إخواني علي عليه السلام و خيرُ اعمامي حمزة؛ بهترين برادرانم علي عليه السلام و بهترين عمو هايم حمزه است.»(2).

*****

رجال طوسي، ص 53، ش 116.

ر. ك: الاصابه، ج 3، ص 567؛ تهذيب التهذيب، ج 4، ص 130.

عاصم بن زياد

عاصم بن زياد از اصحاب و ياران اميرالمؤمنين عليه السلام بوده است.(1).

مامقاني مي گويد: عاصم مردي زاهد، پرهيزكار و مطيع امير مؤمنان علي عليه السلام بود. همو در ادامه از كليني نقل مي كند: وي در برهه اي از زمان از مردم دوري گزيد و لباس عزلت بر تن كرد و همواره مشغول عبادت بود كه با اعتراض اميرالمؤمنين مواجه شد.(2).

سيد رضي در نهج البلاغه در يكي از خطبه ها نقل مي كند: اميرالمؤمنين عليه السلام بعد از جنگ جمل وارد بصره شد و در ايامي كه در آن جا به سر مي برد، روزي به عيادت يكي از يارانش به نام «علاء بن زياد»(3) رفت. اين مرد خانه مجلل و وسيعي داشت، حضرت به محض اين كه خانه مجلل او را ديد، به او فرمود: «اين خانه با اين عظمت به چه كار تو در دنيا مي خورد، در صورتي كه به خانه وسيعي در آخرت محتاج تري، ولي مي تواني همين خانه وسيع دنيا را وسيله اي براي رسيدن به

خانه وسيع آخرت قرار دهي، به اين كه در اين خانه از مهمان پذيرايي كني، صله رحم نمايي، حقوق مسلمانان را در اين خانه رعايت نمايي، و از انحصار و مطامع شخصي و استفاده خودي خارج نمايي».

علاء (ربيع) عرض كرد: يا اميرالمؤمنين، من از برادرم عاصم نزد شما شكايت دارم. حضرت فرمود: چه شكايتي داري؟ عرض كرد: او تارك دنيا شده، جامه كهنه پوشيده و گوشه گير و منزوي گشته، همه چيز و همه كس را رها كرده است. حضرت دستور داد، فوراً او را حاضر كنند.

عاصم، وقتي آمد، اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمود:

يا عُديَّ نَفسِه، لقد استهامَ بك الخبيث، أما رَحمتَ أهلَك و وَلَدك، أتري اللَّهَ أحلَّ لك الطيّبات، و هو يَكره أن تأخُذها، أنت أهوَنُ علي اللَّه من ذلك؛

اي دشمن جان خود، شيطان عقل تو را ربوده است، چرا به زن و فرزند خويش رحم نكردي؟ آيا تو خيال مي كني خدايي كه نعمت هاي پاكيزه دنيا را براي تو حلال و روا ساخته ناراضي مي شود از اين كه تو از آنها بهره ببري؟ تو در نزد خدا كوچك تر از اين هستي، چنين گمان بكني.

عاصم عرض كرد: «يا اميرالمؤمنين، هذا أنت في خشونة مَلبَسك و جُشوبةِ مَأكلك؛ اي اميرالمؤمنين، تو خودت هم كه مثل من هستي، تو هم كه به خود سختي مي دهي و در زندگي به خود سخت مي گيري، تو هم كه جامه نرم نمي پوشي و غذاي لذيذ نمي خوري، پس من همان كاري مي كنم كه شما مي كنيد و از همان روشي استفاده مي كنم كه شما استفاده مي كنيد.» امام عليه السلام او

را ملامت كرد و فرمود:

ويحك إنّي لستُ كأنتَ، ان اللَّه تعالي فَرَض علي أئمة الحق أن يُقدِّروا أنفسَهُم بِضَعفَة الناس، كيلا يَتَبَيَّغَ بالفقير فَقْرُه؛

تو اشتباه مي كني، من با تو فرق دارم، من سمتي دارم كه تو نداري، من در لباس پيشوايي و حكومت اسلامي هستم، وظيفه حاكم مسلمين وظيفه ديگري است، خداوند بر پيشوايان عادل واجب كرده كه ضعيف ترين طبقات ملت خود را در مقياس زندگي شخصي خود قرار دهند و آن طوري زندگي كنند كه تهي دست ترين مردم زندگي مي كنند، تا سختي فقر و ناگواري به آن طبقه اثر نكند، بنابراين من وظيفه اي دارم و تو وظيفه اي.(4).

هنوز اميرالمؤمنين عليه السلام از آن مجلس بيرون نرفته بود كه عاصم عبا و لباس كهنه را از تن بيرون آورد و دنبال كار و كسب رفت.(5).

*****

معجم رجال الحديث، ج 9، ص 184.

تنقيح المقال، ج 2، ص 113.

ابن ابي الحديد در ج 13، ص 37 او را «ربيع بن زياد حارثي» معرفي مي كند، و مي نويسد: «علاء بن زياد» كه سيد رضي در نهج البلاغه آورده را نمي شناسم و شايد او كس ديگري مي باشد كه سيد رضي او را شناخته است. و توضيح آن در شرح حال «ربيع بن زياد حارثي» گذشت.

نهج البلاغه، خطبه 202؛ در شرح حال «ربيع بن زياد حارثي» با تفصيل و مطالب ديگري نقل كرده ايم.

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 11، ص 35.

عاصم بن ضمره سلولي

به گفته برقي عاصم بن ضمره از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بوده است.(1) و از علي بن ابي طالب و سعيد بن جبير حديث نقل كرده است.(2).

*****

رجال برقي، ص 5.

تهذيب

التهذيب، ج 4، ص 137.

عامر بن اخيل

به گفته شيخ طوسي «عامر بن اخيل»(1) از اصحاب اميرمؤمنان حضرت علي عليه السلام بوده است.(2).

*****

در كتاب الجمل، «عامر بن أجبل» ذكر شده است.

رجال طوسي، ص 49، ش 46؛ الجمل، ص 104.

عامر بن اصقع زبيدي

شيخ طوسي عامر بن اصقع زبيدي را از اصحاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام به شمار آورده است و مي نويسد: وي فرستاده حضرت به جانب معاويه بوده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 52، ش 95.

عامر بن امين سلمي

«عامر» از اصحاب علي عليه السلام بود كه در صفّين حضور داشت و شعري در صفّين سروده كه از او به يادگار مانده است:

كيف الحياة و لا أراك حَزينا

و غَبَرتَ في فِتَنٍ كذاك سِنِينا

و نسيتَ تلذاذَ الحياةِ و عَيشَها

و ركبتَ من تلك الاُمور فُنونا

و رجعتُ قد أبصرتُ امري كلَّه

و عرفتُ ديني اذا رأيتَ يَقينا

أبلغِ معاوية السفيهَ بِأنَّني

في عُصبةٍ ليسوا لَديك قَطينا

لا يَغضبون لغيرِ ابن نبيِّهم

يَرجَون فوزاً إن لقوك ثميناً

- اين چه زندگي است كه تو را نگران نمي بينم، در حالي كه سالياني در فتنه انگيزي به سر برده اي.

- لذت زندگي و خوشي آن را فراموش كرده اي و مرتكب انواع دغل بازي و نيرنگ شده اي.

- من در خود فرو رفته و در همه امور م انديشه كردم و دينم را به خوبي شناختم.

- به معاويه بي خرد بگو كه من با گروهي هستم كه هيچ گاه نزد تو اقامت نمي گزيند.

- جز براي پسر خوانده پيامبر خود، خشمگين نمي شوند و چون با تو پيكار كنند، اميدِ ثوابي پربها دارند.(1).

*****

وقعة صفّين، ص 364.

عامر بن حنظله كندي

«عامر بن حنظله كندي» از ياران اميرمؤمنان عليه السلام بود كه در «يوم النهر» در صفّين در مبارزه و جنگ تن به تن به شهادت رسيد.(1).

*****

همان، ص 556؛ اعيان الشيعه، ج 7، ص 407.

عامر بن ربيعه (ابو جراده)

عامر بن ربيعه از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود كه به «ابو جراده» كنيه داشت.(1).

*****

اعيان الشيعه، ج 7، ص 407.

عامر بن زيد

شيخ طوسي «عامر بن زيد» را از اصحاب علي عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 49، ش 43.

عامر بن صخره سكوني

عامر بن صخره سكوني از اعراب كوفه و از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بوده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 48، ش 20.

عامر بن طريف

عامر بن طريف از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بوده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 53، ش 114.

عامر بن عبدالاسود

عامر بن عبدالاسود از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بوده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 53، ش 108.

عامر بن عبد عمرو (ابو حبيب)

شيخ طوسي، «عامر بن عبد عمرو» كه كنيه اش «ابو حبيب» بوده را از اصحاب اميرمؤمنان حضرت علي عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 49، ش 38.

عامر بن عبد قيس

«عامر بن عبد قيس» يكي از زهاد ثمانيه(1) و از اتقياي اصحاب علي عليه السلام و قاريان عراق در سپاه صفين است. او به رفتار ضد اسلامي عثمان اعتراض مي نمود و او را از عواقب كار خود برحذر مي داشت.(2).

عامر در جنگ صفين

عبادت و شب زنده داري عامر

*****

ر. ك: رجال كشي، ص 97، ح 154.

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 135.

عامر در جنگ صفين

قبل از آغاز جنگ صفين قاريان عراق و قاريان شام دور هم جمع شدند و كنار صفين قرار گاهي برپا نمودند، و براي آشتي بين امير مؤمنان عليه السلام و معاويه به آمد و شد پرداختند، از جمله اين قاريان عامر بن قيس، عبيده سلماني بودند، عامر كه ساكن سواحل فرات بود به لشكر علي عليه السلام پيوسته بود، اين چند نفر نزد معاويه رفتند و از او خواستند كه چه مي خواهد؟ معاويه گفت: من خون عثمان را مطالبه مي كنم! گفتند: از چه كسي مي خواهي؟ گفت: از علي. پرسيدند: مگر علي او را كشته است؟ گفت: آري او عثمان را كشته و به كشندگانش پناه داده است! آنان خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند و سخن معاويه را به عرض رساندند. حضرت فرمود: هرگز، آنچه معاويه گفته دروغ است، من او را نكشته ام، اين جمع مجدداً نزد معاويه رفتند و پيام علي عليه السلام را رساندند و اين كار چندين بار تكرار شد و سرانجام نتوانستند معاويه را مجاب كنند كه دست از جنگ بردارد و فتنه اي كه به پا كرده است، خاموش كند.(1).

*****

وقعة صفين، ص 190 - 188.

عبادت و شب زنده داري عامر

او گاهي شب تا صبح به نماز مي ايستاد و روزها هزار ركعت نماز مي خواند و به نفس خود خطاب مي كرد و مي گفت: به همين كار دستور داده شده اي و براي همين عبادت ها آفريده شده اي. شخصي به عامر گفت: آيا در نماز با خود حديث نفس و زمزمه اي داري؟ گفت: آري به نفس خود حديث مي كنم كه اي نفس تو مقابل خدا ايستاده اي

و از مقابل او مي روي».

هنگامي كه مرگ او فرا رسيد، گريست و چنين گفت: براي چنين وقتي بايد شتاب كرد و مردان وظيفه گزار چنين عمل مي كنند، خداوندا، از گناهان و كوتاهي ها و زياده روي ها از تو طلب مغفرت مي كنم و به جانب تو از همه گناهانم توبه مي نمايم، خدايي نيست جز ذات پاك تو». اين جملات را مكرراً گفت تا جان به جان آفرين تسليم كرد. او در بيت المقدس از دنيا رفت و در همان جا به خاك سپرده شد.(1).

*****

ر. ك: اسد الغابه، ج 3، ص 88.

عامر بن عويف

عامر، با برادرش عمرو در جنگ صفّين اميرمؤمنان عليه السلام را همراهي كرد و به سال 37 هجري در همين نبرد با برادرش به شهادت رسيد.(1).

*****

ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 27 و وقعة صفّين، ص 263.

عامر بن مسعود

«عامر فرزند مسعود بن سعد» از اصحاب حضرت علي عليه السلام مي باشد.(1).

*****

رجال طوسي، ص 50، ش 51.

عامر بن واثله كنائي (ابو طفيل)
اشاره

عامر، معروف به كنيه اش «ابو طفيل» فرزند «واثلة بن عبداللَّه بن عمير» از قبيله كنانه و صحابي بزرگوار رسول خدا صلي الله عليه و آله و از ياران با وفاي امير مؤمنان عليه السلام بود. عامر، در سال دوم هجري مقارن با جنگ احد متولد گرديد و هشت سال از حيات پربركت رسول خدا صلي الله عليه و آله را درك نمود. بعد ساكن كوفه شد و از آن جا به مكه رفت و سكني گزيد، و در زمره اصحاب حضرت علي عليه السلام درآمد و در همه جنگ هاي آن حضرت شركت جست و سرانجام در سال 100 هجري و به نقلي 110 هجري در زمان امام محمّد باقر عليه السلام بدرود حيات گفت. او آخرين صحابي پيامبر صلي الله عليه و آله بود كه چشم از جهان فرو بست.(1).

خود وي در اين باره مي گويد: از كساني كه چشم شان به جمال نوراني پيامبر روشن شده باشد، كسي جز من در روي زمين باقي نمانده است.(2).

ابو طفيل از راويان معتبر حديث ثقلين(3) و روايت گر نحوه بيعت ابن ملجم مرادي با امام علي عليه السلام است.(4).

ابو طفيل مي گويد: پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در غدير خم در حجة الوداع براي مردمي كه از حج باز مي گشتند، خطبه مفصلي خواند و در ضمن آن علي بن ابي طالب عليه السلام را به عنوان خليفه و جانشين خود معرفي كرد و فرمود: «من كنت مولاه فإن علياً مولاه، و هو هذا؛ اي

مردم، هر كس را من مولاي اويم، همانا علي مولاي اوست، و آن همين علي است.

سپس حضرت با دست خود، دست علي عليه السلام را گرفت و بالا برد به طوري كه زير بغل پيامبر صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام ديده شد، در اين موقع فرمود:

اللّهم وال مَن والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله... ألا و إنّي سائلكم بالثقلين من بعدي، فانظروا كيف تكونوا خلفتموني فيهما حتي تلقوني؛

بارالها، هر كس علي را دوست دارد، تو او را دوست بدار، و هر كس او را دشمن بدارد، تو او را دشمن بدار؛ خداوندا، ياري كن كسي كه علي را ياري كند، و خوار كن كسي كه علي را خوار كند.

بعد حضرت صلي الله عليه و آله ادامه داد تا آن جا كه فرمود: «آگاه باشيد، و همانا در فرداي قيامت كه در حوض بر من وارد مي شويد، از شما سؤال مي كنم با اين عزيزاني كه خدا را بر عزت و اهميّت آنان گواه گرفتم، چه كرديد؟ شما با اين دو گوهر پرارزش پس از من چگونه عمل نموديد؟ بنابراين مراقب باشيد و بنگريد با اين دو ثقل و دو گوهر پرارزش كه به عنوان جانشين خود قرار دادم، چگونه رفتار خواهيد كرد تا مرا ملاقات نماييد.»

بعضي از حاضران پرسيدند: اي رسول خدا، اين دو ثقل و دو گوهر گرانبها كيستند؟ فرمود: «اما ثقل اكبر، كتاب خداي عزوجل (قرآن) است كه وسيله اي است از طرف خدا در دست من و از من در دستان شما، بنابراين يك طرف آن در دست خداست و

طرف ديگر به دست شماست و در اين كتاب خدا، علم گذشته عالم و علم آينده آن تا روز قيامت را در بر دارد؛ اما ثقل اصغر، همان حليف و ملازم قرآن است كه او علي بن ابي طالب و عترت او است و اين دو از هم جدا نمي شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.»(5).

شخصي به نام معروف بن خرّبوذ مي گويد: من اين حديث را به امام باقر عليه السلام عرضه داشتم. حضرت فرمود: ابو طفيل راست گفته است، من اين حديث را در كتاب علي عليه السلام يافتم.(6).

آري، رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله براي آن كه پس از خود امت بدون پيشوا و امام نباشند، به طور مكرر علي عليه السلام را به جانشيني خود نزد مردم معرفي كرد و در آخرين حجي كه آورد (حجة الوداع) باز هم مردم را در گرماي سوزان سرزمين حجاز در غدير خم نگه داشت و پس از اداي نماز ظهر، خطبه اي - كه مختصري از آن قبلاً گذشت - براي مردم خواند و اميرالمؤمنين علي عليه السلام را به عنوان ثقل اصغر و ملازم و هم رديف قرآن قرار داد و به مردم اطاعت از او را سفارش نمود. اما هيهات كه هنوز جنازه پيامبر صلي الله عليه و آله روي زمين بود، سفارش هاي آن حضرت را ناديده گرفتند و علي عليه السلام را خانه نشين كردند، و مضي ما مضي.

*****

ر. ك: تاريخ بغداد، ج 1، ص 198؛ اسد الغابه، ج 3، ص 96؛ الاغاني، ج 15، ص 143؛ سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 388؛

تهذيب التهذيب، ج 4، ص 171.

قاموس الرجال، ج 5، ص 199.

ر. ك: خصال صدوق، باب الاثنين، ص 65 و 66.

ر. ك: مقاتل الطالبين، ص 18؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 114.

ر. ك: خصال صدوق، باب الاثنين، ص 65 و 66.

ر. ك: خصال صدوق، باب الاثنين، ص 65 و 66.

حضور ابو طفيل در جنگ جمل

در هنگامه جمل اميرالمؤمنين علي عليه السلام در ذي قار، خطاب به ياران خود فرمود: به زودي از جانب كوفه دوازده هزار و يك مرد به ياري شما مي آيند.

ابو طفيل مي گويد: من هنگامي كه اين خبر غيبي و مكاشفه را از زبان حضرت امير عليه السلام شنيدم از روي دقت و كنجكاوي روي تپه اي در ذي قار نشسته و منتظر ورود و شمارش دقيق افراد كوفي ماندم. به خدا قسم، آنان را يكي يكي برشمردم، همان عددي كه علي عليه السلام فرموده بود نه يك تن كمتر بود و نه يك تن افزون(1) اين نقل بيانگر حضور ابو طفيل در جنگ جمل است.

*****

تاريخ طبري، ج 4، ص 500.

ابو طفيل در جنگ صفين

وي از كساني است كه در صفين و جنگ با شاميان همه رشادت و دليري خويش را به كار گرفت و اشعاري در تهييج نيروهاي حضرت علي عليه السلام بر ضد معاويه سرود.

در يكي از روزهاي نبرد صفين، ابو طفيل جنگ سختي عليه سپاه معاويه برپا نمود و او ساعاتي پس از اين هجوم شكننده، نزد حضرت علي عليه السلام بازگشت و عرض كرد:

اي امير مؤمنان، شما به ما خبر داديد كه شريف ترين نوع مرگ، شهادت در راه خدا و پر بهره ترين كارها، صبر و پايداري است؛ به خدا سوگند، ما در ميدان نبرد، چنان صبر و پايداري كرديم كه گروهي از ما، كشته شدند، كشتگان ما شهيد و زندگان ما سعادتمندند، بازماندگان و بقاياي ما، انتقام خون كشتگان خود را از دشمن مي گيرند، اگر چه صفوف يك پارچه مان اكنون به هم ريخته و توان نظاميان تحليل رفته و اگرچه

برگزيدگان ما از ميان رفته اند و ضعفا و ناتوانان مانده اند، اما ما ديني داريم كه دستخوش هوس ها نمي شود و ايماني داريم كه هرگز دچار شك و شبهه اي نمي شود.

*****

سروده هاي دشمن شكن ابو طفيل

ابو طفيل نه تنها دشمن را با نيروي بازوان و دلاوري هاي اعجاب انگيز خود ضربه مي زد بلكه از طريق سروده هاي حماسي خود سپاهيان عراق را بر ضد لشكريان معاويه تهيج مي نمود و در مناسبت هاي مختلف با اشعار خود كمر دشمن را شكست، و روحيه شاميان را سخت تحت تأثير قرار داد؛ تا جايي كه عمرو عاص و مروان بن حكم از شدت ناراحتي لب به ناسزا گشودند و ابو طفيل عامر بن واثله را مورد شتم و دشنام قرار دادند، چون اين خبر به اطلاع وي رسيد چند بيتي در دشنام آنان سرود و گفت:

أيشتمني عَمرو و مَروان ضَلَّةً

بِحكمِ ابنِ هندٍ و الشقيُّ سعيدُ

و حول ابنُ هند شائعون كأنّهم

إذا ما استقامُوا في الحديثِ قُرودُ

يَعَضُّون مِن غيظٍ عَلَيَّ أكُفّهم

و ذلك غمٌّ لا أجَبُّ شديدُ

- عمروعاص و مروان حكم از روي گمراهي به دستور فرزند هند جگرخوار مرا دشنام مي دهند.

- شايعه سازان دور پسر هند مي نشينند و بازي ميمون ها را در مي آورند.

- اينان از خشم بر من، دست هاي خود را مي گزند و اين اندوهي است كه هرگز پايان ندارد - تا آخر اشعار -.(1).

*****

وقعة صفين، ص 313.

ابو طفيل در مجلس معاويه

همواره يكي از آرزوهاي معاويه، پس از به قدرت رسيدن، ملاقات با ابو طفيل بود كه بالاخره او را در شام ديد و از علاقه او به علي عليه السلام پرسيد. ابو طفيل گفت: علاقه من به علي همانند علاقه مادر موسي به فرزندش است.

معاويه باز پرسيد: گريه تو در فراق او چگونه بود؟

ابو طفيل گفت: گريه من براو، چونان زن و مردي است كه فرزندي برايشان نمانده است،

با اين حال اي معاويه از سر تقصير و كوتاهي خود در حق آن حضرت به خدا پناه مي برم.

بعد معاويه گفت: همانا اين اصحاب و اعوان من، اگر روزي درباره من از آنها سؤال شود، آنچه را كه تو در حق علي گفتي، نخواهند گفت. ياران معاويه گفتند: آري به خدا سوگند كه ما هرگز بيهوده و به باطل سخن نمي گوييم.

معاويه به اطرافيان خود گفت: نه به خدا، شما حق نمي گوييد، بعد به آنها گفت: اين همان مردي است كه در صفين چنين و چنان سرود. و اشاره به بعضي اشعار وي نمود.(1).

علامه اميني از كتاب الامامه و السياسه داستان ملاقات عامر بن واثله با معاويه را به شكل جامع تري نقل كرده است. وي مي نويسد: ابو طفيل براي ديدار برادرزاده خود، كه در سپاه معاويه بود، به شام آمد. خبر ورود وي به شام به گوش معاويه رسيد، فوراً دستور داد او را به حضورش بياورند.

ابوطفيل، اين پيرمرد با شخصيت و بزرگوار نزد معاويه رفت. معاويه با مشاهده او گفت: تو ابو طفيل، عامر بن واثله هستي؟ گفت: آري. گفت: تو جزو كساني بودي كه در قتل اميرالمؤمنين عثمان، شركت داشتي؟

ابو طفيل گفت: خير، ولي از كساني هستم كه شاهد تسخير خانه و قتلش بودم و به ياريش نشتافتم.

معاويه گفت: چرا ياريش نكردي؟

عامر گفت: چون هيچ يك از مهاجرين و انصار به ياريش بر نخاستند.

معاويه گفت: به خدا سوگند، ياري و كمك به او هم وظيفه تو بود و هم وظيفه آنان و چون به وظيفه خود عمل نكرديد و از ياري او شانه خالي نموديد، خداوند هم شما را

به سزاي آن رساند و به اين حال و وضعي كه داريد، گرفتار نمود.

ابو طفيل فوراً گفت: اگر ياري عثمان وظيفه همه بود، پس چرا تو كه مردم شام، تحت فرمانت بودند، وقتي ديدي او در آستانه كشته شدن است، به ياري او نشتافتي؟.

معاويه با سفسطه گفت: مگر همين حالا كه به خون خواهي او برخاسته ام، كمك به او به شمار نمي آيد؟

ابو طفيل خنديد و گفت: چرا، اين هم ياري است ولي اين بيت شعر عبيد بن الرص مناسب حال من و تو است كه گفت:

لأعرفَنّك بَعد الموت تَندُبني

و في حياتي ما زوَّدتني زادي

- بعد از مرگم بر من نوحه سرايي خواهي كرد، ولي تا زنده ام هيچ كمكي به من نكردي.

در همين حال، مروان بن حكم، سعيد بن عاص و عبدالرحمن بن حكم وارد شدند و هر يك در محلي نشستند. معاويه از آنها پرسيد: اين پيرمرد را مي شناسيد؟

گفتند: خير. گفت: اين پيرمرد، دوست صميمي علي بن ابي طالب است، اين همان سوار جنگ جوي صفين و شاعر مردم عراق، «ابو طفيل» است.

سعيد بن عاص گفت: حال او را شناختيم، چرا مجازاتش نمي كني؟ و در آن مجلس، ديگران هم كه نظاره گر اين صحنه بودند، همگي به ابو طفيل دشنام دادند. ولي معاويه بر آنها تاخت و آنان را از بي احترامي به ابوطفيل منع كرد و گفت: بسا ممكن است با مساعد شدن اوضاع، اسباب زحمت و درد سر شما شود. سپس معاويه، از ابو طفيل پرسيد: آيا تو اينها را مي شناسي؟

ابو طفيل گفت: نه بد شان را مي گويم و نه خيري از آنها ديده ام. سپس

اين شعر را سرود:

فإن تكن العداوة قد أكنّت

فشرٌّ عداوةِ المَرءِ السبابُ

- اگر دشمني را من مخفي كردم، ولي بدترين عداوت مرد، دشنام دادن است.

معاويه باز پرسيد: آيا هنوز هم علي را دوست داري؟

ابو طفيل گفت: عشق و علاقه من به علي عليه السلام مانند عشق و علاقه مادر موسي به فرزندش موسي بود و از اين كه در حق آن حضرت كوتاهي و قصور كرده ام، به درگاه خدا مي نالم.

معاويه خنديد و گفت: ولي به خدا سوگند، اگر از اينها كه اكنون در كنار من نشسته اند، درباره من بپرسند، چنين سخني كه تو در حق علي گفتي، اينان در حق من نخواهند گفت. مروان گفت: آري ما چنين نخواهيم گفت، به خدا سوگند ما حرف بي اساس نخواهيم زد.(2).

آري اين مرد بزرگ و پير سالخورده و صحابي بزرگ رسول خدا صلي الله عليه و آله با جرأت و شهامت و صراحت اعلام مي كند كه عثمان را ياري نكرده است و با تمام شجاعت در برابر مخالفان و كساني كه قصد جانش را داشته اند، ساكت نمي نشيند و مي گويد از آنچه كرده ام پشيمان نيستم و همه مهاجران و انصار در ياري نكردن عثمان با من هم داستان بوده اند، و براي فقدان مولا و سرورش امير مؤمنان علي عليه السلام آه مي كشد و دشمنِ او را به ستوه مي آورد. آري عامر از اين روش عدول نكرد و با همين ارادت بي شائبه به ساحت مقدس مولا و مقتداي خود، به لقاء پروردگارش پيوست. رحمت و رضوان خدا بر او باد.

*****

وقعة صفين، ص 553؛ الاغاني، ج 15، ص 145.

الغدير،

ج 9، ص 139؛ ر. ك: به تاريخ الخلفاء، ص 176 و مروج الذهب، ج 3، ص 25.

حرف دوم شامل حرف ب
عباد بن قيس (صاحب الترهات)

شيخ طوسي مي نويسد: «عباد بن قيس» از اصحاب اميرمؤمنان حضرت علي عليه السلام است چون اهل مزاح و شوخي بود، به «صاحب الترّهات» ملقب گرديد.(1).

*****

رجال طوسي، ص 51، ش 78.

عباده بن ربعي اسدي

شيخ طوسي، «عبادة بن ربعي» را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 48، ش 19.

عباده بن صامت

عبادة بن صامت از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام و برادرزاده ابوذر غفاري بود. وي در بصره سكنا گزيد و از شيعيان حضرت علي عليه السلام به شمار مي آيد.(1) «عبادة بن صامت» غير از عباده صحابي رسول خدا صلي الله عليه و آله است.

*****

همان، ص 47، ش 12؛ ر. ك: تهذيب التهذيب، ج 4، ص 201.

عباس بن ربيعه بن حارث

عباس فرزند ربيعة بن حارث بن عبدالمطلب، از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام(1) و از ياران حضرت علي عليه السلام در صفين بود، وي داراي مقام و جلالتي بالا بود كه مورد عنايت حضرت قرار داشت.

به خاطر علاقه زيادي كه امام علي عليه السلام به زنده بودن عباس داشت، به او فرمود: تا به تو اجازه ندادم با دشمن جنگ نكن. عباس گفت: «قبول دارم، اما اگر كسي مرا به جنگ فراخواند، باز هم نروم؟» امام فرمود: «نه، به مبارزه با وي نرويد؛ زيرا براي تو اطاعت امام بر اجابت دشمنت اولي است و بدان كه معاويه دوست دارد تمامي بني هاشم را از بين ببرد تا كسي از آنان باقي نماند و نور خدا را خاموش كند.»(2).

به خاطر همين علاقه، وقتي امام عليه السلام شنيد كه معاويه براي كشتن عباس جايزه تعيين كرده است، و چون دو تن از افراد معاويه براي كشتن عباس به ميدان آمدند و از او خواستند به مبارزه درآيد، حضرت علي عليه السلام به طور ناشناس و با لباس و سلاح عباس به ميدان رفت و آن دو را به هلاكت رساند و عباس را از خطر مرگ نجات داد.

*****

رجال طوسي، ص 51، ش 73.

تنقيح المقال، ج 2، ص 126؛ ر. ك: مناقب ابن

شهر آشوب، ج 3، ص 176.

عباس بن شريك

شيخ طوسي، وي را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 52، ش 101.

عبايه بن رفاعه بن رافع (ابو رفاعه)

شيخ طوسي نقل كرده كه: عباية انصاري از اصحاب اميرمؤمنان حضرت علي عليه السلام بوده است.(1).

ابن حجر، كنيه او را «ابو رفاعه» ذكر كرده و مي نويسد: او مورد وثوق ابن حبان بوده و از حسين بن علي بن ابي طالب عليه السلام و ابي عبس نقل حديث كرده است.(2).

*****

رجال طوسي، ص 48، ش 27.

تهذيب التهذيب، ج 4، ص 224.

عبدالرحمن بن ابزي خزاعي

عبدالرحمن غلام آزاد شده «نافع بن عبد حارث» است كه برخي از مورّخان وي را در شمار اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله آورده اند و نوشته اند كه: او پشت سر پيامبر صلي الله عليه و آله نماز خوانده است و موقعي كه عمر بن خطاب به مكه مشرف شد، امير مكه نافع بن عبدالحارث كه از طرف عمر منصوب بود به استقبالش رفت و عبدالرحمان بن ابزي را به جانشيني خود گذاشت، زيرا معتقد بود او زياد قرآن مي خواند و بر احكام و دين خدا فقيه و آگاه تر از ديگران است، آن گاه عمر اين انتخاب را پذيرفت.(1).

*****

اسدالغابه، ج 3، ص 278؛ ر. ك: تهذيب التهذيب، ج 5، ص 46؛ تهذيب التهذيب، ج 5، ص 46؛ ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 132.

عبدالرحمن بن ابي طلحه

شيخ طوسي، عبدالرحمن بن ابي طلحه را از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 49، ش 49.

عبدالرحمن بن ابي ليلي

عبدالرحمن بن ابي ليلي انصاري از اهل كوفه و از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود كه در صفّين نيز حضور داشت.(1).

كشي به سند خود از «اعمش» نقل مي كند كه گفت: عبدالرحمن را در حالي ديدم كه «حجاج بن يوسف ثقفي» او را كتك مي زد. و به طوري او را زد كه دو كتفش سياه شد، سپس حجاج او را وادار كرد تا به علي عليه السلام ناسزا بگويد، و پليس همراه او رفت و مي گفت: كذا بين و دروغ گويان را لعن كن. عبدالرحمن در جمع مردم كذا بين را لعن كرد و نام علي عليه السلام، ابن زبير و مختار را بر زبان جاري كرد. اما او توريه به گونه اي لعن و نفرين كرد كه مرادش غير از اميرالمؤمنين عليه السلام بود.(2).

*****

همان، ص 48، ش 28رجال برقي، ص 6.

ر.ك: رجال كشي، ص 101، ش 160.

عبدالرحمن بن بديل ورقاء خزاعي

شيخ طوسي، عبدالرحمن و برادرانش محمد و عبداللَّه را صحابي اميرمؤمنان عليه السلام و نمايندگان پيامبر در يمن دانسته است. هم چنين وي همراه عبداللَّه برادرش در جنگ صفّين در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام به شهادت رسيد.(1).

*****

رجال طوسي، ص 46، ش 5؛ ر. ك: اسدالغابه، ج 3، ص 282؛ الاصابه، ج 4، ص 21 و 290.

عبدالرحمن بن حاطب

عبدالرحمن بن حاطب بن ابي بلتعه از اصحاب و ياران اميرالمؤمنين عليه السلام است كه در جنگ صفين حضرت را ياري نمود و برادرش سو يد بن حاطب هم در همين نبرد به شهادت رسيد.(1).

كتاب هاي تاريخي مطالبي در جنگ صفين از عبدالرحمن بن حاطب نقل كرده اند كه حكايت از حضور فعال و چشمگير وي در آن جنگ دارد.(2).

*****

ر. ك: شرح حال سويد بن حاطب.

ر. ك: وقعة صفين، ص 394 و شرح حال عبدالرحمن بن كلده در همين اثر.

عبدالرحمن بن جندب

عبدالرحمن فرزند جندب از اصحاب امير مؤمنان علي عليه السلام است.(1) وي روايات، اخبار و حوادث زيادي از اميرالمؤمنين عليه السلام بدون واسطه يا با واسطه نقل كرده است(2) كه يك نمونه آن را نقل مي كنيم:

وي مي گويد: هنگامي كه اميرالمؤمنين عليه السلام از صفين به جانب كوفه مراجعت مي كرد ما به استقبال رفتيم، اما حضرت از راه ديگري به جانب كوفه آمدند و در بين راه حضرت را ديديم كه پس از حمد و سپاس خدا، اين دعا را خواندند: «اللّهم إنّي أعوذ بك من وَعثاء السفر و كآبة المنقلب، و سوء المنظر في المال و الأهل؛ بار پروردگارا، همانا من از خستگي سفر و دل شكستگي بازگشت و بدي نگاه در مال و اهلم به تو پناه مي برم.»(3) حضرت اين دعا را خواند و براي ورود به كوفه به مسير خود ادامه داد....(4).

*****

رجال طوسي، ص 50، ش 70.

ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 14 و... و ج 6، ص 224 و 257.

اين دعا با تغييرات و اضافاتي براي سفر معروف است. ر. ك: نهج البلاغه، خطبه 26؛ وقعة صفين،

ص 132.

ر. ك: وقعة صفين، ص 528؛ البته در تاريخ طبري، ج 5، ص 60، اين قسمت تاريخي را از عبدالرحمن از پدرش جندب نقل كرده است.

عبدالرحمن بن حسان بن عنزي
اشاره

«عبدالرحمن بن حسان» از ياران علي عليه السلام بود كه در ميان طايفه خود از مقامي والا برخوردار بود. وي هم چنين در راه ايمان و اعتقاد خود به مقام شامخ ولايت اميرالمؤمنين، همراه حجر و يارانش به شهادت رسيد.

*****

قتل ابن حسان به دستور معاويه

«عبدالرحمن بن حسان» نيز يكي از ياران حجر بود كه در راه توهين به امام ايستادگي كرد و به همراه ديگران دستگير و به جانب شام فرستاده شد تا خود معاويه درباره آنان تصميم بگيرد. هنگامي كه او را در مجلس معاويه حاضر كردند،(1) معاويه گفت: نظرت درباره علي چيست؟ عبدالرحمن گفت: شهادت مي دهم كه علي عليه السلام هميشه و بسيار به ياد خدا بود، به حق و حقيقت امر مي كرد و قائم به قسط و عدالت بود و مردم خطاكار را مي بخشيد.

معاويه پرسيد: حال نظرت راجع به عثمان - خليفه سوم - چيست؟ وي گفت: آري، عثمان، اول كسي بود كه در اسلام باب ظلم را گشود و ابواب حق را مسدود كرد.

با اين سخنان، معاويه خشمناك شد و او را تهديد به مرگ كرد و به زياد بن ابيه نوشت: عبدالرحمن از همه محكوماني كه نزد من فرستاده بودي، خطرناك تر است، لذا او را نزد خودت فرستادم تا به بدترين وضع او را مجازات كني و به قتل برساني. زياد دستور داد او را به «قُسُّ الناطف»(2) بردند و در گوري كه قبلاً آماده كرده بودند، زنده زنده زير خاك ها دفن كردند. بدين ترتيب وي در سال 51 هجري به اين صورت دلخراش به شهادت رسيد.(3).

*****

چگونگي حضور وي در مجلس معاويه را در شرح حال «حجر بن عدي»

ملاحظه نماييد.

قُسُّ الناطف: نام محلي است نزديك كوفه كنار نهر فرات كه جنگ مسلمانان با ايرانيان در حكومت عمر بن خطاب در اين محل واقع شد و «ابو عبيده ثقفي» در اين جا كشته شد.

ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 277 - 271.

عبدالرحمن بن حنبل

عبدالرحمن بن حنبل(1) جُمحي از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود.(2) وي از مهاجراني است كه با حضرت در مدينه بيعت كرد كه تا پاي جان از ولايت حضرت دفاع نمايد.(3).

به گفته ابن اثير، وي از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله بود كه در مدح و هجو ديگران شعر مي سرود. وي عثمان بن عفان را در قصيده اي هجو كرده است. از اين رو عثمان او را در «خيبر» زنداني كرد، اما اميرالمؤمنين علي عليه السلام درباره او وساطت كرد و سخناني در فضيلت او نزد عثمان بيان كرد و عثمان او را آزاد نمود.

«عبدالرحمن» يمني الاصل، اما محل ولادتش مكه بود. او در فتح دمشق و نيز در واقعه «اجنادين» حضور داشت و در جنگ صفّين در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام، مجاهدت كرد.(4).

*****

در رجال طوسي «خثيل» آمده است.

رجال طوسي، ص 49، ش 44 (به جاي كلمه «حنبل» كلمه «خثيل» آمده است).

الجمل، ص 103.

اسدالغابه، ج 3، ص 288.

عبدالرحمن بن خراش (ابو ليلي)

عبدالرحمن از اصحاب علي عليه السلام است.(1) وي از اصحاب انصار رسول خدا صلي الله عليه و آله بود و كنيه اش «ابو ليلي» كه در صفّين همراه اميرمؤمنان عليه السلام جنگيد.(2).

*****

رجال طوسي، ص 50، ش 57.

اسدالغابه، ج 3، ص 290؛ الاصابه، ج 4، ص 300.

عبدالرحمن بن ذويب اسلمي

عبدالرحمن بن ذويب از اصحاب امام علي عليه السلام بود كه در صفّين حضور داشت و قصيده اي نيز سروده است كه يك بيت آن اين است:

ألا أبلغ معاوية بن حرب

أما لك لا تُنيبُ إلي الصواب

- به معاويه پسر حرب ابلاغ كن كه: آيا وقت آن نرسيده به حق برگردي؟(1).

*****

وقعة صفّين، ص 382.

عبدالرحمن بن سيار

شيخ طوسي، «عبدالرحمن بن سيار» را از اصحاب اميرمؤمنان حضرت علي عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 51، ش 83.

عبدالرحمن بن عبد بن ابي الكنود

شيخ طوسي «عبدالرحمن فرزند عبد بن كنود» را از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار آورده است.(1).

مورخان حوادث و اخبار زيادي را از عبدالرحمن نقل كرده اند و معلوم مي شود كه وي جزو ياران اميرالمؤمنين عليه السلام بوده و در جنگ صفين و نهروان در ركاب علي عليه السلام حضور داشته است.

به چند نمونه از نقل عبدالرحمن اشاره مي كنيم:

1 - نصر بن مزاحم از «عبدالرحمن بن عبيد» نقل مي كند: وقتي اميرالمؤمنين (در حالي كه خداوند نصرت و پيروزي بر دشمن را به او عطا كرده بود) از بصره وارد كوفه شد و تمام اشراف و اهل بصره امام را همراهي مي كردند، اهل كوفه كه در ميانشان قاريان قرآن و اشراف و بزرگان عراق بودند، به استقبال حضرت رفتند، آن روز دوشنبه دوازده رجب سال 36 هجري بود. اهل كوفه، حضرت را به خير و بركت دعا نمودند و از حضرت خواستند كه در قصر دارالاماره سكونت نمايند، اما حضرت نپذيرفت و از آن جا به رحبه(2) رفتند و به مسجد اعظم شهر وارد شدند و دو ركعت نماز گزاردند، سپس بر فراز منبر آمدند و پس از حمد و ثناي الهي و درود بر پيامبر اسلام، مردم كوفه را موعظه كرده و فرمودند: شما را در اسلام فضيلتي است مادامي كه بر اين آيين استوار باشيد و روش خود را در دفاع از اسلام تغيير ندهيد، تا آن جا كه فرمود:

«ألا إنّ اخوف ما أخاف عليكم إتّباعُ الهوي و

طولُ الأمل، فأما اتّباعُ الهوي فَيصُدُّ عن الحقّ، و أما طولُ الأمل فَيُنسي الآخرة، ألا إنّ الدنيا قد ترحَّلَت مُدبرة، وا لآخرة ترَّحلَت مقبلة، و لِكلِّ واحدٍ منهما بنون، فكونوا من أبناء الآخرة، اليوم عَملٌ و لا حساب و غداً حسابٌ و لا عَمَل؛

اي مردم كوفه! آگاه باشيد كه بيش از همانا چيزي كه بر شما مي ترسم پيروي از هواي نفس و آرزوي دراز است؛ زيرا پيروي از هواي نفس بازدارنده از حق است و آرزوي دراز فراموش دهنده از آخرت است. آگاه باشيد دنيا در حال رفتن و آخرت در پيش رو و آمدن است، و براي هر كدام از دنيا و آخرت، فرزنداني است (يعني جمعي دنبال دنيا و جمعي دنبال آخر تند) ولي شما بكوشيد تا از فرزندان آخرت باشيد، و بدانيد امروز روز عمل و تلاش است نه حسابرسي و فرداي قيامت روز محاسبه است نه عمل.»

بعد اميرالمؤمنين عليه السلام از اين كه خداوند او را ياري كرده و بر دشمن غالب نموده، سپاس و حمد به جاي آورد و سپس مردم كوفه را به تقواي الهي و بيعت از اهل بيت پيامبر دعوت نمود... به دنبال اين خطبه كه اولين خطبه حضرت در كوفه بود، مالك بن حبيب يربوعي، رئيس پليس كوفه برخاست و گفت: يا اميرالمؤمنين، اجازه دهيد، گردن متخلفان از جهاد را بزنم! حضرت او را منع كرد و فرمود: خداوند چنين قضاوت نمي كند.(3).

2 - از ديگر مواردي كه نصر بن مزاحم و طبري از «عبدالرحمن بن عبيد» نقل خبر كرده اند، ملاقات جمعي از نمايندگان معاويه با اميرالمؤمنين علي عليه السلام در صفين است.

يكي از

آنان به نام «حبيب بن مسلمه» در ضمن گفته هاي خود به اميرالمؤمنين عليه السلام پيشنهاد داد كه از خلافت كناره گيري كند و كار را به شورا واگذارد! حضرت با جملاتي تند به او پاسخ داد و فرمود:

«و ما أنت لا اُمّ لك و الولاية و العزل و الدخول في هذا الأمر، اُسكت فإنّك لستَ هناك، و لا بأهلٍ لذاك؛

اي بي مادر! تو را چه كار به ولايت و عزل و نصب و دخالت در اين امر مهم، ساكت باش؛ زيرا تو نه موقعيتي چنيني داري و نه سزاوار اين اظهار نظرها مي باشي (يعني تو كوچك تر از آن هستي كه در اين امر مهم كه سرنوشت اسلام و مسلمين است، سخن بگويي).»(4).

آنها چون نتوانستند با سخنان ناحق خود امام علي عليه السلام را مجاب كنند، بدون اخذ نتيجه به اردوگاه معاويه بازگشتند و به جنگ با اميرالمؤمنين عليه السلام ادامه دادند.

*****

رجال طوسي، ص 53، ش 11.

رحبه، محلي در جلو مسجد كوفه بوده كه در آن سكويي قرار داشته و حضرت عليه السلام بسيار اوقات روي آن مي نشستند و مشكلات مردم را رفع مي كردند.

ر. ك: وقعة صفين، ص 3؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 103.

ر. ك: وقعة صفين، ص 200؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 7.

عبدالرحمن بن عبد ربه (ابو زينب بن عوف انصاري)

«عبدالرحمن بن عبد ربه» از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام و نيز از اصحاب خزرجيِ حضرت سيدالشهدا عليه السلام به شمار آمده است.(1).

از همين وصفِ «خزرجي» كه براي عبدالرحمن آمده، اين احتمال قوت مي گيرد كه اين شخصيت همان عبدالرحمن بن عبدربه انصاري باشد كه ابن اثير درباره او از اصبغ بن نباته روايت

مي كند كه گفت: اميرالمؤمنين عليه السلام در يكي از روزها در عصر حكومت و خلافتش مردم را در حياط بزرگ مسجد كوفه به خدا سوگند داد كه هر كسي خطبه رسول خدا صلي الله عليه و آله را در روز غدير شنيده است، برخيزد و شهادت دهد و فقط كساني برخيزند كه اين خطبه را مستقيماً و بدون واسطه از زبانِ حضرت صلي الله عليه و آله شنيده اند. در اين ميان عده اي بين ده تا بيست نفر از جمله عبدالرحمن بن عبدربه انصاري برخاستند و شهادت دادند.(2).

به نقل طبري و نصر بن مزاحم، عبدالرحمن در جنگ صفين و در ركاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام به شهادت رسيد.(3).

*****

رجال طوسي، ص 50، ش 56.

اسدالغابه، ج 3، ص 307.

وقعة صفين، ص 263؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 27.

عبدالرحمن بن عمر

شيخ طوسي نقل كرده كه: «عبدالرحمن بن عمر» از اصحاب اميرمؤمنان حضرت علي عليه السلام بوده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 50، ش 54.

عبدالرحمن بن عمرو بن جموح

به گفته شيخ طوسي، عبدالرحمن فرزند عمرو از اصحاب علي عليه السلام بوده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 49، ش 47.

عبدالرحمن بن عوسجه

به گفته شيخ طوسي عبدالرحمن بن عوسجه از اصحاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام بوده است.(1).

او از قبيله همدان است و از حضرت علي عليه السلام روايت كرده و از تابعين(2) مورد وثوق است، و در سال 82 يا 83 هجري در جنگ زاويه با ابن اشعث كشته شد.(3).

*****

رجال طوسي، ص 48، ش 22.

ر. ك: همين اثر، ج 1، ص 34.

تهذيب التهذيب، ج 5، ص 152.

عبدالرحمن بن غنم ازدي (اشعري)
اشاره

«عبدالرحمن» فرزند غنم اشعري در عصر پيامبر صلي الله عليه و آله مسلمان شد، در اين كه حضرت رسول صلي الله عليه و آله را درك كرده يا نه، اختلاف است، و برخي از مورخان اين قول را تقويت كرده اند كه او پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله را درك كرده است.(1).

او از فقيهان بزرگِ شام و داراي جلالت و مقامي والا بود. و تابعين شامي را درس فقه مي داد. وي همواره در يمن ملازم معاذ بن جبل بود لذا به مصاحب معاذ معروف گرديد، وي از علاقه مندان حضرت علي عليه السلام بود كه در سال 78 هجري درگذشت.(2).

اين سخنان از اوست: هر كس بر خلافت علي عليه السلام راضي باشد، بهتر از آن كسي است كه كراهت داشته باشد و هر كس كه با وي بيعت كند، بهتر از آن است كه بيعت نكند.(3).

*****

ر. ك: همان، ص 157؛ الاصابه، ج 4، ص 350.

ر. ك: اسدالغابه، ج 3، ص 318.

ر. ك: اسدالغابه، ج 3، ص 318.

تشويق حاكم حمص به بيعت با علي

طي جلسه اي «شرحبيل» حاكم حمص نظر معاويه را در پيوستن به او و مخالفت با علي عليه السلام جويا شد، عبدالرحمن بن غنم كه جزو دعوت شدگان بود، از جا برخاست و گفت: «اي شرحبيل، از زماني كه به اين سرزمين آمده اي، خداوند همواره بر خير و نيكي تو افزوده است و قطعاً اين خير منقطع نمي شود مادامي كه مردم شكرگزار تو باشند و نيز بدان «و لا يُغيّر ما بقومٍ حتّي يُغيّروا ما بأنفسهم؛(1) خداوند، حال هيچ قومي را دگرگون نخواهد كرد تا زماني كه آن قوم (خود) حالشان را تغيير

دهند» اكنون اين جمع از طرف معاويه به تو گزارش داده اند كه عثمان كشته شده و علي قاتلش است. اي شرحبيل اگر اينها راست بگويند و «علي بن ابي طالب» قاتل عثمان باشد! چون مهاجران و انصار كه حاكمان مردمند با علي بيعت نموده اند، پس ما هم بايد با علي بيعت كنيم و به نامه و گزارش معاويه اعتنا نكنيم و اگر دروغ مي گويند و علي قاتل عثمان نيست، پس چرا معاويه اين خبر دروغ را پذيرفته و آن را به علي نسبت مي دهد. اي شرحبيل! خودت و قومت را به هلاكت نينداز.»

اما خيرخواهي عبدالرحمان در شرحبيل اثر نگذاشت و او نه تنها با اميرمؤمنان عليه السلام بيعت نكرد. بلكه با تشويق بستگانش كه از شام آمده بودند، عازم شام شد و مورد اكرام معاويه قرار گرفت و به معاويه گفت كه نبايد با علي بيعت كني و گرنه من خودم با تو مي جنگم....(2).

*****

اقتباس از سوره رعد 13، آيه 11.

ر. ك: وقعة صفّين، ص 47 - 45.

عبدالرحمن بن قِلع

عبدالرحمن بن قلع احمس، و برادرش عبداللَّه از اصحاب و شيعيان علي عليه السلام بودند و اين دو برادر در صفّين حضور داشتند و پرچم گروه احمس را يكي پس از ديگري به دست گرفتند و جنگيدند، و سرانجام هر دو در همين نبرد (صفين) به شهادت رسيدند.(1).

*****

تاريخ طبري، ج 5، ص 26 و وقعة صفّين، ص 259.

عبدالرحمن بن كلده
اشاره

«عبدالرحمن بن كلده» از ياران اميرالمؤمنين عليه السلام بود و در جنگ صفّين به سال 37 هجري به شهادت رسيد.

*****

آخرين پيام براي پيروزي امام

«عبدالرحمن بن حاطب» مي گويد: در ميان كشته هاي صفين به دنبال برادرم بودم كه به «ابن كلده» برخوردم و به او آب دادم اما او گفت نمي توانم بخورم؛ زيرا سلاح در بدنم فرو رفته است، اما گفت: پيامي براي امير مؤمنان دارم. گفتم: بگو، او گفت: سلام مرا خدمت آقا برسان و بگو: اي امير مؤمنان، هرچه زودتر مجروحان جنگي را به اردوگاه منتقل كنيد كه در موقع حمله سپاه، پشت كشته ها باشند و غلبه با كسي است كه موفق به اين كار شود. اين پيام را داد و از دنيا رفت.

وقتي پيام او را به امام عليه السلام رساندم، پرسيد: خودش كجاست؟ گفتم: به شهادت رسيد، حضرت كلمه استرجاع را به زبان آورد و فرمود: پيامش چه بود. پيام را گفتم و حضرت او را تصديق كرد؛ لذا فوراً امام دستور داد تا منادي فرياد كند كه نيروها، تمام مجروحان را به اردوگاه بياورند. سپاهيان علي عليه السلام بي درنگ اين كار را كردند و فردا صبح با آمادگي كامل براي جنگ با سپاه شام مهيا شدند.(1).

*****

وقعة صفّين ص 394.

عبدالرحمن بن محرز كندي

عبدالرحمن بن محرز از ياران اميرمؤمنان عليه السلام بود، كه در جنگ صفين در ركاب حضرتش جنگيد.

فضيل بن خديج مي گويد: در صفين مردي از اهل شام به ميدان آمد در حالي كه خود را پوشانده بود و ديده نمي شد و مبارز طلبيد، عبدالرحمن بن محرز به جنگ او رفت و ساعتي اين دو با هم به نبرد ادامه دادند، تا آن كه عبدالرحمن در يك حمله غافليگرانه نيزه اي در گلوي مبارز شامي فرو برد و او را به

زمين انداخت.(1).

*****

وقعة صفّين، ص 276؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 30.

عبدالرحمن بن مسيب فزازي

عبدالرحمن بن مسيّب از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام و مأمور مخفي حضرت در شام بود.

نقل شده هنگامي كه محمد بن ابي بكر – پسر خوانده علي عليه السلام - را نيروهاي معاويه به فرماندهي عمرو عاص در مصر به شهادت رساندند، «عبدالرحمن بن مسيب» به كوفه نزد حضرت آمد و عرض كرد: «از شام خارج نشدم، مگر آن كه خبر بشارت كشته شدن محمد بن ابي بكر و فتح مصر از جانب عمروعاص به معاويه رسيد، طوري اين خبر آنان را شادمان كرد كه معاويه دستور داد روي منبر ها كشته شدن محمد را اعلام كنند.»

امام عليه السلام فرمود:

«أما، إنّ حزننا علي قتله علي قدر سرور هم به، لا بل يزيدُ أضعافاً؛

آگاه باش كه حزن و اندوه ما بر شهادت محمد، به اندازه سرور و شادي مردم شام است، خير بلكه چند برابر شادي آنان در شهادت محمد ما محزون و اندوهناكيم.»(1).

*****

شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 6، ص 91؛ اعيان الشيعه، ج 7، ص 466، شرح بيشتر را در شرح حال «محمد بن ابي بكر» در همين كتاب ملاحظه نماييد.

عبدالرحمن بن ملجم مرادي (ابن ملجم)

عبدالرحمن بن ملجم مرادي معروف به «ابن ملجم» يكي از سپاهيان حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام بود كه بعداً جزو خوارج درآمد و آن حضرت را به شهادت رساند و اشقي الاولين و الآخرين شد.

پس از قتل عثمان و بيعت مردم با علي عليه السلام امام نامه اي به حبيب بن منتجب حاكم يكي از مناطق يمن نوشت و ضمن دعوت از او خواست تا از مردم براي آن حضرت بيعت بگيرد و ده نفر از افراد ممتاز و برجسته و مورد اعتماد

را نزد امام بفرستد تا آن حضرت باشند. حبيب با ديدن نامه بسيار شادمان شد و مردم نيز با كمال رغبت به دست حبيب با امير مؤمنان بيعت كردند. حبيب ده نفر را انتخاب كرد كه ابن ملجم يكي از آنها بود و وقتي به مدينه رسيد ضمن تبريك خلافت به امام علي عليه السلام، گفت: سلام بر تو اي امام عادل، اي ماه تمام، اي شير شجاعت ميدان نبرد، درود خدا بر تو كه تو را از تمام مردم افضل قرار داد، درود و صلوات خدا بر تو و بر آل تو... اي علي، شهادت مي دهم كه تو به حق و صدق امير المؤمنيني، و همانا تو وصي رسول خدا صلي الله عليه و آله و خليفه بعد از او و وارث علم او هستي. اي علي، خدا لعنت كند كسي كه حقت را انكار و مقامت را باور نكند، تو صبح كردي در حالي كه امير و معتمد اسلام و ديانتي، هر آينه عدالت تو جهان را پر كرده و باران پي در پي و ابرهاي رحمت و رأفتت بر همگان بركت آورده است.

در اين موقع اميرالمؤمنين عليه السلام به صورت ابن ملجم نگاهي خاص انداخت و به جمع گروه هم توجهي كرد و همه را به خود نزديك كرد و در كنار خود نشاند. بعد نامه حبيب بن منتجب را به امام دادند، حضرت نامه را ملاحظه فرمود و بسيار مسرور شد و دستور داد به هر كدام از آنها هديه اي از لباس و غيره دادند. باز ابن ملجم برخاست و چند بيت شعر خواند و گفت: يا علي، هر

جا مي خواهي ما را بفرست و خواهي ديد كه ما با تمام قوا و مردان شجاع و باهوش در اجراي فرمانت هستيم.

اميرالمؤمنين كلام و خطابه او را نيكو شمرد و پرسيد: اسم تو چيست؟ گفت: اسم من عبدالرحمن است. فرمود: پسر كيستي؟ گفت: پسر ملجم. فرمود: آيا از مرادي هستي؟ پاسخ داد: آري. حضرت فرمود: انا للَّه و انا اليه راجعون، و لا حول و لا قوة الّا باللَّه العليّ العظيم.

اميرالمؤمنين عليه السلام پس از اين گفت و گو مرتب دست بر دست زد و كلمه استرجاع را تكرار نمود و باز پرسيد: راستي تو از مرادي هستي؟ گفت: آري، اين جا بود كه حضرت اين شعر را خواند:

اريد حياته و يريد قتلي

عذيرك من خليلك من مرادي

- من قصد زندگاني او دارم ولي او قصد كشتن مرا، چه كسي عذر خواه اين دوست مرادي است.

با اين كه ابن ملجم با امير مؤمنان عليه السلام بيعت كرد، ولي امام همواره او را قاتل خود مي خواند، تا اين كه روزي ابن ملجم عرضه داشت: يا اميرالمؤمنين اگر چنين شناختي از من داريد، مرا بكشيد تا چنين واقعه اي پيش نيايد. امام عليه السلام در پاسخ او فرمود: «انّه لا يحلّ ذلك أن أقتل رجلاً قبل أن يفعل بي شيئاً؛ هرگز جايز نيست پيش از آن كه جرمي از شخصي واقع شود، من او را بكشم.»

در همين نقل آمده: او در جنگ نهروان در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام جنگيد و پس از فتح و پيروزي به كوفه آمد و عرضه داشت: اي اميرالمؤمنين، آيا به من اجازه مي دهيد به مصر سفر كنم و خبر فتح

و پيروزي شما را به اهل مصر بدهم؟ حضرت فرمود: براي چه مي خواهي اين خبر را به مصر برساني؟ گفت: براي ثواب و پاداش از خداوند و خوش حالي علاقه مندان و ناراحتي دشمنان شما. حضرت به او اجازه داد ولي در شهر كوفه كه مي رفت و خبر فتح و پيروزي بر خوارج را اعلام مي كرد در محله بني تميم به قطامه برخورد كرد و از همان جا سرنوشت فكري ابن ملجم عوض شد و به عشق چهره زيباي قطامه حاضر شد علي عليه السلام را به قتل برساند.(1) ولي از قول بعضي مورخان و صاحب نظران استفاده مي شود كه ابن ملجم در جنگ صفين از مارقين و خوارج شد و در جنگ نهروان حضور نداشته، بلكه درصدد قتل اميرالمؤمنين عليه السلام برآمده است.(2).

*****

منهاج البراعه، ج 5، ص 130 - 127. البته اين قول با آنچه در بعضي از كتاب هاي تاريخ آمده كه ابن ملجم در مكه طرح قتل حضرت علي عليه السلام را برنامه ريزي كرد كه در ادامه آمده، مناسبت ندارد.

ر. ك: درس هايي از نهج البلاغه، ج 3، ص 97.

عبدالرحمن بن هاشم

عبدالرحمن بن هاشم يكي از شيعيان اميرالمؤمنين علي عليه السلام بود كه در جنگ جمل در ركاب حضرتش جنگيد.

در اين نبرد وقتي كعب بن سور از سپاهيان جمل به هلاكت رسيد، بلافاصله جواني به نام وائل بن عمر در حالي كه در مرگ ابن سور مي گريست پا به صحنه گذاشت و رجز مي خواند و مبارز مي طلبيد، فوراً عبدالرحمن بن هاشم از ميان لشكريان علي عليه السلام به نبرد او رفت و چند بيت رجز

خواند كه يك بيت آن اين است:

لا رَحِمَ اللَّهُ ابنَ سورٍ إذ مضي

و لا تولّاه بعفوٍ و رضي

- خداوند «اين سور» را رحمت نكند و مورد عفو و رضايت خدا نيز قرار نگيرد.

سپس با وائل به نبرد پرداخت و چنان بر او ضربه زد كه در دم به هلاكت رسيد.(1).

*****

ر. ك: الجمل، ص 353.

عبدالرحيم بن خراش

«شيخ طوسي» عبدالرحيم و برادرش عبدالرحمن را از اصحاب علي عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 50، ش 57.

عبدالرحيم بن محرز كندي

شيخ طوسي، وي را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 53، ش 107.

عبدالعزيز بن حارث جعفي

«عبدالعزيز بن حارث» از قبيله جُعف و از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه در جنگ صفّين از وي رشادت و دلاوري هايي به يادگار مانده است.

هنگامي كه سپاه معاويه تعدادي از ياران امام را محاصره كرد و مانع رسيدن آب به آنان شد، امام ندا داد: آيا كسي هست كه جانش را در راه خدا فدا كند؟ در پاسخ عبدالعزيز اعلام آمادگي كرد.

امام بعد از خواندن شعري فرمود: اي ابا حارث! - خداوند اركان تو را محكم گرداند - به اهل شام حمله كن تا به گروه گرفتار نزديك شوي. به آنان سلام مرا برسان و بگو: مرتباً تكبير و تهليل بگويند و ما هم از اين طرف تكبير و تهليل مي گوييم. شما از آن طرف حمله كنيد، ما هم از اين طرف حمله خواهيم كرد تا خطر رفع شود.

عبدالعزيز آن گاه بر سپاه دشمن تاخت و خود را به محاصره شدگان رساند و امام علي عليه السلام و يارانش نيز از سوي ديگر به شاميان تاختند و به پيروزي قطعي دست يافتند؛ امام عليه السلام اين پيروزي را به نام «عبدالعزيز بن جعفي» اعلام كرد.(1).

*****

وقعه صفين، ص 308 و 309.

عبداللَّه بن ابي حصين ازدي

عبداللَّه بن ابي حصين از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود كه در صفّين در گروه قاريان قرآن، به همراه عمار ياسر به ميدان آمد و در ركاب امير مؤمنان عليه السلام به شهادت رسيد.

طبري و ابن مزاحم از «عبداللَّه بن عمار بن عبد يغوث» نقل مي كنند: هنگامي كه سپاه اميرالمؤمنين به جانب صفّين در حركت بود، افراد هنگام عبور از پل «مَنيج» به علت كثرت و زيادي به طور فشرده و

دسته جمعي مي رفتند و مزاحم يكديگر بودند و در اين ميان كلاه «عبداللَّه بن ابي حصين» از سرش افتاد كه فوراً پياده شد و كلاه را برداشته و سوار بر مركب به پيش رفت، سپس كلاه عبداللَّه بن حجاج نيز از سرش افتاد كه او نيز كلاه را برداشته و سوار بر مركبش شد، در اين هنگام «عبداللَّه بن حجاج» اين بيت شعر را براي «ابن ابي حصين» خواند:

إن يكُ ظنُّ الزاجِري الطير صادقاً

كما زعموا أُقتل وشيكاً و تُقتل

- اگر به اعتقاد برخي موضوع طير و تفأل صحيح باشد، من و تو در اين جنگ كشته خواهيم شد.

عبداللَّه بن ابي حصين كه قلبش مالامال از ايمان و عشق به اميرالمؤمنين عليه السلام بود به وي گفت: «ما شي ءٌ أوتاه هو أحبُّ إليَّ مما ذكرت؛ هيچ چيز محبوب تر از آنچه گفتي (يعني بهتر از شهادت) براي من نيست.»(1) و در ميدان نبرد صفين عبداللَّه بن ابي حصين همراه عمار ياسر صحابي بزرگ رسول خدا صلي الله عليه و آله به ميدان آمد و جنگيد و به شهادت رسيد، و در همين روز از نبرد عبداللَّه بن حجاج نيز به شهادت رسيد.(2).

*****

وقعة صفين، ص 153؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 566.

وقعة صفين، ص 263؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 27.

عبداللَّه بن ابي ربيعه

شيخ طوسي «عبداللَّه بن ابي ربيعه» را از اصحاب اميرمؤمنان حضرت علي عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص5 3، ش 110.

عبداللَّه بن ابي سخيله خراساني

به نقل شيخ طوسي، «عبداللَّه بن ابي سخيله خراساني» از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام مي باشد.(1).

*****

رجال طوسي، ص54، ش 122.

عبداللَّه بن ابي سفر همداني

شيخ طوسي نقل كرده كه: عبداللَّه بن ابي سفر از اصحاب اميرمؤمنان علي عليه السلام بوده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص54، ش 121.

عبداللَّه بن ابي سفيان بن حارث بن عبدالمطلب

عبداللَّه فرزند ابي سفيان بن حارث بن عبدالمطلب كنيه اش «ابو الهياج» از اصحاب و شيعيان اميرمؤمنان عليه السلام بود كه نسبش به «عبدمناف» مي رسيده است. وي به قولي در ركاب حضرت سيدالشهدا ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام به شهادت رسيده است.(1).

شيخ مفيد او را از هاشمياني مي داند كه با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت كرد.(2).

وي اعتقادي راسخ به ولايت اميرالمؤمنين علي عليه السلام داشته و قصيده اي نيز در ردّ «وليد بن عقبه» سروده است كه دو بيت اول آن را ابن ابي الحديد و دو بيت آخر آن را محسن امين نقل كرده اند:

و إنّ وليَ الأمر بَعدَ مُحمّد

عليٌ و في كل المَواطن صاحبُه

وصيُ رسولِ اللَّه حقاً و صنوه

و أولُ مَن صَلَّي و مَن لانَ جانبُه

و مَنّا عليٌ ذاك صاحب خيبر

و صاحب بدر يوم سالت كتائبه

وصيّ النبيّ المصطفي و ابن عمه

فَمن ذا يُدانيه و مَن ذا يقاربه

- پس از محمد، علي ولي امر (مسلمانان) بود كه در همه جا همراه با پيامبر بود.

- وصي به حق رسول خدا است كه جان خويش را فدا كرد و نخستين نمازگزار و مراقب وي بود.

- و علي از ماست، همان جنگ آور خيبر و بدر، به هنگامي كه سپاه پيامبر صلي الله عليه و آله روانه جنگ شد.

- وصي پيامبر، برگزيده و عموزاده وي است، پس چه كسي مي تواند به رتبه وي برسد و قابل مقايسه با او باشد.(3).

وي قصيده اي نيز درباره نخستين نمازگزاري حضرت علي عليه السلام سروده است، دو بيت

آن چنين است:

و صَلي عليٌ مخلصاً بصلاته

لخمس و عشر من سنين كوامل

و خلي اُناساً بعد يتبعونه

له عملٌ أفضل به صنع عامل

- علي از سن پانزده سالگي نماز با اخلاص خواند.(4).

- و پس از او مردم نماز خواندند، لذا براي علي برترين عمل است.(5).

*****

معجم تراجم اعلام الجمل (اضافات بر كتاب الجمل مفيد، ص 480)؛ اسدالغابه، ج 3، ص 175.

الجمل، ص 107.

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 13، ص 231؛ اعيان الشيعه، ج 8، ص 46؛ الفصول المختاره، ص 217.

به اعتقاد ما شيعيان، اميرالمؤمنين عليه السلام از سن ده سالگي به رسالت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله ايمان آورد يعني پيامبر صلي الله عليه و آله روز دوشنبه مبعوث به رسالت شد و خديجه از زنان ايمان آورد و علي عليه السلام با اين كه هنوز از نظر جسمي به سن بلوغ نرسيده بود روز سه شنبه يعني روز بعد از بعثت حضرت محمّد صلي الله عليه و آله به اسلام ايمان آورد. و از همان روزي كه دستور نماز بر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله نازل شد علي عليه السلام هم نماز خواند. رجوع شود به «مظهر ولايت» يكي ديگر از آثار مؤلف، و «الفصول المائه في حياة ابي الائمه، ج 1«، از ديگر آثار مؤلف.

الفصول المختاره، ص 222.

عبداللَّه بن ابي طلحه (ابو يحيي)
اشاره

شيخ طوسي «عبداللَّه بن ابي طلحه» را از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار آورده و مي نويسد. هنگامي كه مادرش وي را حامله بود، رسول خدا صلي الله عليه و آله در حقش دعا كرد.(1).

ابن اثير مي نويسد: عبداللَّه بن ابي طلحه، از قبيله خزرج و جزو انصار بود كه به

«ابو يحيي» كنيه داشت. وي برادر مادري «انس بن مالك» است و مادرشان «ام سليم بنت ملحان» است.(2).

رجال طوسي، ص 50، ش 65.

اسدالغابه، ج 3، ص 188.

مادر با فضيلت عبداللَّه

پدر عبداللَّه يعني ابو طلحه (زيد بن سهل) از اصحاب بزرگ پيامبر صلي الله عليه و آله و مادرش «ام سليم» از زنان با فضيلت صدر اسلام است. هنگامي كه ابو طلحه به خواستگاري ام سليم مادر «انس بن مالك» خادم رسول اللَّه صلي الله عليه و آله رفت، ام سليم گفت: من حاضرم با تو ازدواج كنم، به شرط آن كه اسلام آوري و اسلام تو مهريه من باشد. ابو طلحه اسلام آورد و همسر ام سليم شد و اين اولين زني بود كه با اين صداق به شوهر رفت.

*****

دعاي رسول خدا و ولادت عبداللَّه

ابو طلحه از ام سليم فرزندي پيدا كرد كه بسيار به او علاقه مند بود، از قضا اين فرزند بيمار شد و بستري گرديد، لذا ابو طلحه خيلي ناراحت و غمناك بود، روزها به مزرعه مي رفت و كار كشاورزي مي كرد و شب ها كه بازمي گشت، ابتدا به سراغ پسرش مي رفت و از او عيادت مي كرد، بعد براي غذا و خواب آماده مي شد تا آن كه روزي فرزندش از دنيا رفت، مادرش - اين زن صبور و با استقامت - بلافاصله جنازه فرزندش را در پارچه اي پيچيد و در كنار اتاق گذاشت و خود را آراست تا ابو طلحه آمد، چون ابو طلحه مي خواست طبق برنامه همه شب به سراغ فرزندش برود، ام سليم گفت: داخل اتاق نرو كه فرزندم حالش بهتر است و به خواب رفته و مزاحم او مباش. ابو طلحه خوشحال شد و شام خورد و به بستر خواب رفت.

صبح فردا ام سليم به شوهرش گفت: اگر كسي به همسايگانش امانتي داده باشد كه

مدتي از آن استفاده كند و صاحبش امانت را پس بگيرد، آيا همسايه اي كه امانت را پس مي دهد ناراحت مي شود و گريه مي كند و يا امانت را پس نمي دهد؟

ابو طلحه گفت: هرگز، گريه و ناراحتي معنا ندارد و امانت را بايد پس بدهد. ام سليم گفت: پس مراقب باش و گريه و بي تابي نكن؛ زيرا فرزندت از دنيا رفته است و خداوند اين امانتي را كه به ما داده بود، پس گرفت.

ابو طلحه وقتي ديد مادر در داغ فرزندش چنين صبوري پيشه كرده و حتي تا صبح به او خبر نداده، خويشتن داري كرد و صبر پيشه نمود، وقتي براي نماز صبح خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله شرفياب شد، داستان مرگ پسر و صبر همسرش را به عرض رساند. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله از صبر اين زن تعجب كرد و در حق او دعا كرد و فرمود: «أعرستم الليلة؟ بارك اللَّه لكم في ليلتكم؛ آيا ديشب عروسي كرديد، خداوند در شب شما بركت قرار دهد.» و به نقلي چنين دعا كردند: «اللّهم بارك لهما في ليلتهما؛ بارالها، شب اين زن و مرد را مبارك گردان.»

ام سليم، همان شب حامله شد و خداوند عبداللَّه را به ايشان عطا كرد و چون عبداللَّه به دنيا آمد، مادرش او را در پارچه اي پيچيد و نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله آورد تا كام او را برگيرد و در حق فرزندش دعا كند. پيامبر صلي الله عليه و آله پسر او را گرفت و نام او را «عبداللَّه» گذاشت و مقداري خرما طلبيد و

در دهان گذاشت بعد كام فرزند ابو طلحه را با آن خرما برداشت و در حق او دعا كرد و او از بهترين فرزندان انصار گرديد.(1).

از بركت دعاي پيامبر صلي الله عليه و آله، عبداللَّه داراي اولاد زياد و از ياران اميرالمؤمنين عليه السلام گرديد.

*****

ر. ك: همان، ج 3، ص 188؛ سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 9؛ سفينة البحار، ج 2، ص 123 ماده عبد.

شهادت عبداللَّه در صفين

عبداللَّه داراي ده پسر بود كه همه آنان قاريان قرآن بودند ونيز به روايتي اكثرشان عالم بودند. وي در صفين همراه حضرت علي عليه السلام جنگيد و به شهادت رسيد.(1).

*****

اسد الغابه، ج 3، ص 189.

عبداللَّه بن ابي لهب

شيخ مفيد، عبداللَّه بن ابي لهب را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام و از هاشمياني مي داند كه با آن حضرت بيعت كرده است.(1).

*****

الجمل، ص 107.

عبداللَّه بن ارقم بن عبد يعوث

عبداللَّه فرزند ارقم بن عبد يغوث بن وهب بود و آمنه بنت وهب (مادر رسول خدا صلي الله عليه و آله) عمه پدري او است. وي در سال فتح مكه اسلام آورد. هم چنين نقل است كه وي كاتب پيامبر صلي الله عليه و آله، و ابوبكر و عمر بوده است و عمر او را خزانه دار بيت المال قرار داد.(1) وي جزو كساني است كه با اميرمؤمنان عليه السلام در مدينه تا پاي جان بيعت كرد.(2).

*****

اسد الغابه، ج 3، ص 115.

الجمل، ص 108.

عبداللَّه بن بحر حضرمي

به نقل شيخ طوسي، «عبداللَّه بن بحر حضرمي» كه كنيه اش «ابو الرضا» است از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار مي آيد.(1).

*****

رجال طوسي، ص 47، ش 14.

عبداللَّه بن بديل بن ورقاء خزاعي
اشاره

عبداللَّه فرزند بديل بن ورقاء سيد و بزرگ خزاعه و از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله مي باشد. او قبل از فتح مكه به همراه پدرش مسلمان شد و در فتح مكه و جنگ حنين و طايف و تبوك در ركاب رسول اللَّه صلي الله عليه و آله شركت جست.(1) او در زمان خلافت عمر بن خطاب در فتح كرمان و طبسين فرماندهي داشت.(2) او جزو نخستين مهاجريني بود كه پس از قتل عثمان با حضرت علي عليه السلام بيعت كرد.(3).

وي در جنگ هاي جمل و صفين در ركاب آن حضرت عليه السلام مردانه جنگيد و تا هنگام شهادت در صفين دست از حمايت آن امام همام و وصي رسول خدا برنداشت.

اسد الغابه، ج 3، ص 124.

تاريخ طبري، ج 4، ص 180.

رجال طوسي، ص 46، ش 5؛ الجمل، ص 103 و 108.

گفتگوي عبداللَّه با عايشه

عبداللَّه بن عامر نقل مي كند: هنگامي كه عايشه براي جنگ با اميرالمؤمنين عليه السلام عازم بصره بود، عبداللَّه بن بديل نزد او رفت و او را سوگند داد و گفت: آيا مگر از تو نشنيديم كه از رسول خدا نقل مي كردي كه فرمود: «علي ع مَعَ الحَقِّ و الحَقِّ مَعَ علي، لن يَفتَرِقا حتَي يَرِدا عَليَّ الحَوضَ؛ علي با حق است و حق با علي، و اين دو هرگز از هم جدا نمي شوند تا كنار حوض بر من وارد شوند؟»

عايشه گفت: چرا من اين حديث را از رسول خدا شنيده و نقل كرده ام.

عبداللَّه گفت: پس چرا مي خواهي بر ضد علي عليه السلام قيام كني؟

عايشه جواب داد: «دعوني، و اللَّهِ لَودِدتُ أنّهم تفانوا جميعاً؛ به خدا قسم،

دوست مي داشتم همه آنها يكديگر را فنا و نابود مي كردند.»(1).

عايشه به گفتن همين جمله، اكتفا كرد اما به راه خود ادامه داد و حاضر نشد از جنگ با علي عليه السلام دست بردارد، معلوم مي شود عايشه با علم به اين كه راه او بر باطل است باز هم بر خلاف اعتقادش براي جنگ با حجت خدا علي بن ابي طالب به بصره رفت و جنگ خانمان سوز جمل را به پا كرد.

*****

الجمل، ص 433.

داستان شنيدني مسلم

مسلم يكي از ياران حضرت امير عليه السلام است كه جانش را در جنگ جمل فدا كرد و شربت شهادت نوشيد، و چون در اين كتاب نامي جداگانه از او به ميان نيامده لذا به مناسبت عبداللَّه بن بديل كه نام مسلم ذكر شده است در اين جا به فداكاري و جانفشاني او مي پردازيم، باشد كه ياد اين سرباز فداكار اسلام و گمنام براي ما و آيندگان آموزنده و اسوه و الگو باشد.

ابن ابي الحديد در ادامه شرح حال ابن بديل در ماجراي نقل داستان فوق مي نويسد: اميرالمؤمنين عليه السلام در آغاز جنگ جمل موقعي كه خبر شهادت برخي از يارانش از جمله برادر عبداله بن بديل را آوردند قرآن را بالاي دست برد و خطاب به لشكريانش فرمود: «من يأخذ هذا المصحف، فيدعوهم إلي ما فيه و اله الجنة؟ چه كسي اين قرآن رابه ميان سپاه دشمن مي برد و آنها را به آنچه در اين قرآن است فرا خواند؟ و در قبال اين كار بزرگ، بهشت براي او خواهد بود.»

پسري جوان كه نامش «مسلم» بود و لباس سفيدي برتن داشت برخاست و گفت: من

قرآن را مي برم.

امام عليه السلام به او نگاهي كرد و فرمود: «اي جوانمرد،اگر اين قرآن را ببري، ابتدا دست راست تو قطع مي شود، بايد آن را با دست چپ بگيري كه آن هم قطع خواهدشد، و سپس چندان شمشير بر تو زده مي شود تا كشته شوي!

جوان گفت: يا علي، مرا صبر بر اين كار نيست، حضرت براي بار دوم فرياد برآورد: چه كسي اين كار را مي كند. باز همان جوان برخاست و حضرت علي عليه السلام همان سخنان را تكرار كرد و جوان نيز همان سخن خويش را تكرار نمود. سرانجام جوان گفت: من اين قرآن را مي برم و آنچه فرمودي در راه خدا اندك است، بعد قرآن را گرفت به ميان دشمن رفت و فرياد برآورد: «اين كتاب خدا، داور ميان ما و شما باشد.»

لحظه اي نگذشت، مردي بر او ضربتي زد و دست راست او را بريد، مسلم فوراً قرآن را به دست چپ گرفت و ديگري ضربه اي به او زد و دست چپش را قطع كرد، جوان قرآن را در آغوش گرفت اما ديگر به او امان ندادند چندان شمشير بر او زدند تا به شهادت رسيد و همان گونه كه امام عليه السلام فرموده بود در بهشت برين جاي گرفت.

ابو مخنف مي گويد: در اين هنگام كه سپاه جمل با داوري قرآن جنگيدند و حامل قرآن را كشتند حجت بر آنها تمام شد و ظلم و بيدادگريشان بر امام عليه السلام و يارانش ثابت گرديد، در اين موقعيت حضرت به فرزندش محمد حنفيه دستور داد رايت را پيش ببريد، او رايت را پيش برد و

نبرد ميان دو گروه آغاز شد و جنگ از جمل به اوج خود رسيد.(1).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 9، ص 112.

سخنراني به هنگام عزيمت به شام

هنگامي كه سپاه امام راهي شام بود، عده اي اشكال تراشي مي كردند، اما چند تن از سران لشكر امام عليه السلام در مقابل مخالفان جنگ، از امام و نبرد با شاميان حمايت كردند، يكي از آنها عبداللَّه بن بديل بود كه برخاست و چنين گفت: اي اميرالمؤمنين همانا آن قوم (شاميان) اگر خدا را مي خواستند و براي او عمل مي كردند هرگز با ما مخالفت نمي نمودند، ولي آنها براي فرار از عدالت، و علاقه به انحصارطلبي، و حرص به قدرت خود، و بي علاقگي به اين كه مبادا دنيايشان از دست برود با ما مي جنگند، و كينه هايي كه در جان و خصومت و دشمني كه در سينه نهان دارند به سبب جنگ هايي بوده است كه بر ضد آنان بر پا كرده اي و در آن، پدران و ياران و برادرانشان را به هلاكت رسانده اي، اينك براي انتقام از كشته هاي اجداد كفار خود با تو سر جنگ دارند.

سپس رو به مردم كرد و چنين گفت: چه طور ممكن است معاويه با علي بيعت كند؟ در حالي كه علي عليه السلام در يك جنگ (در جنگ بدر) برادرش حنظله، و دايي اش وليد، و جد مادري اش عتبه را به هلاكت رسانده است؟ به خدا سوگند، گمان نمي برم كه او بيعت كند و آنان هرگز مطيع شما نخواهند شد و راه راست را انتخاب نخواهند كرد مگر آن كه نيزه هاي استوار ما، ميان آنان به كار

افتد، و شمشيرها سرهايشان را از تن جدا سازد و پيشاني هايشان به گرزهاي آهنين شكافته شود و كارهايي سخت ميان دو گروه صورت گيرد.»(1).

اين سخناني بود كه عبداللَّه بن بديل قبل از عزيمت سپاه اميرالمؤمنين عليه السلام به جانب صفين و در حمايت از امام و پيشواي خود ايراد نمود و دلگرمي به نيروهاي عراقي بخشيد.

*****

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 180 - 175.

سخنراني ابن بديل در هنگام نبرد صفين و شهادت او

آگاه باشيد، همانا معاويه مدعي چيزي است كه از او نيست و در مورد خلافت با كسي به نزاع و ستيز برخاسته كه او به خلافت و رهبري مسلمين سزاوارتر و كسي نظير او نيست. مي خواهد با جدال باطل خود، حق را از ميان بردارد و نور خدا را خاموش نمايد. اينك به همراه اعراب و احزاب بر شما حمله آورده است، او ضلالت و گمراهي را براي آنان آراسته و در دل هايشان محبت فتنه انگيزي را نشانده است.

بدانيد، معاويه در خصوص امر مهم خلافت و امامت بر مسلمين، اعراب را به اشتباه انداخته و پليدي ديگري بر پليدي هايشان افزوده است، و شما به خدا سوگند، بر نور هدايت و برهان روشن و آشكار يد؛ بنابراين با طاغيان جفا پيشه و اين ستم كاران سركش پيكار كنيد و از آنان هراسي به دل راه ندهيد و چرا بايد از آنها بترسيد و حال آن كه قر آنِ در دست شما آيتي آشكار از خدايتان است كه مي فرمايد: «أتخشونهم فاللَّهُ أحقُ أن تخشوه إن كنتم مؤمنين، قاتِلوُهُم يُعَّذِبْهُمُ اللَّهُ بإيديكم و يُخزِهِم و يَنْصُركُم عليهم وَ يَشفِ صدورَ قومٍ مُؤمنين» همانا من همراه رسول

خدا صلي الله عليه و آله با اين قوم جنگ كرده ام و به خدا قسم در ميان اين جنگ هم آنان پاك تر و پرهيزكار تر و با تقواتر از گذشته نيستند، بنابراين قيام كنيد و به جنگ با دشمن خدا و دشمن دينتان بشتابيد و شمشيرها را از نيام بركشيد.(1).

در اين موقعيت، جنگ بسيار سختي به وقوع پيوست و مردم به يك ديگر در افتادند و هر دو گروه يعني جناح چپ لشكر شام با جناح راست سپاه عراق براي كسب برتري و پيروزي جناح خود سخت تلاش كردند، عبداللَّه بن بديل هم چنان دليرانه شمشير مي زد و پيش مي رفت تا خود را به معاويه رساند و او را از جايگاهش به عقب راند سپس فرياد برآورد: «اي انتقام گيرندگان خون عثمان» و مقصودش برادرش عثمان بن بديل بود كه در آن جنگ به شهادت رسيده بود،(2) ولي معاويه و يارانش گمان بردند كه مقصود او عثمان بن عفان است. معاويه كه از مقر فرماندهي و جايگاهش بسيار دور شده بود بازگشت و بر خود بيمناك شد و هر لحظه احساس نابودي مي كرد و لذا براي بار دوم و سوم به حبيب بن مسلمه پيام فرستاد و از او ياري و مدد خواست، و حبيب هم با همه افراد در جناح چپ سپاه معاويه به جناح راست سپاه عراق حمله كرد و آ را از هم گسيخت. تا آن جا كه جمعي از ياران عبداللَّه فرار كردند و تنها صد مرد جنگي از قاريان قرآن با ابن بديل باقي ماندند. آنها پشت به پشت هم دادند و از خود دفاع

مي كردند و حاضر به عقب نشيني نبوده و به سوي خيمه معاويه به پيش مي رفتند. عبداللَّه مصمم به كشتن معاويه بود و آهنگ جايگاه او را داشت و به سوي او پيش روي مي كرد تا خود را به نزديكي معاويه رساند، در اين جا معاويه كه عبداللَّه بن عامر كنارش ايستاده بود خطاب به مردم بانگ برداشت: اي واي بر شما، حال كه از به كار بردن تير و كمان و شمشير عاجز يد، با سنگ و پاره سنگ عبداللَّه و همراهانش را بزنيد. با اين فرمان، نيروهاي محافظ معاويه و جنگجويان اطرافش با سنگ و پاره سنگ به ابن بديل و يارانش حمله كردند و آنقدر سنگ زدند تا به عبداللَّه اصابت كرد و او را مجروح نمودند و روي زمين افتاد، در اين موقع لشگر دشمن با شمشير بر او حمله ور شدند و با شمشيرهاي خود او را به شهادت رساندند.(3).

بدين ترتيب عبداللَّه بن بديل خزاعي در سال 37 هجري در ركاب مولا و پيشوايش اميرالمؤمنين عليه السلام به دست سپاه معاويه در صفين به شهادت رسيد و به فيض حضور در رضوان و رحمت خدا نايل آمد. پس از شهادت او شيرازه سپاه امام خسارت شديدي ديد و نيروهاي معاويه جرأت بيشتري پيدا كردند.(4).

*****

وقعة صفين، ص 234؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 5، ص 186.

در صفحات قبل اشاره شد كه عبداللَّه دو برادر داشته: يكي عبدالرحمن كه محتمل است در جمل و محتمل است در صفين به شهادت رسيده و برادر ديگرش محمد كه در صفين به شهادت رسيده اما برادري به نام عثمان در جايي از او

ياد نشده، مگر در اين سند كه محتمل است وي برادر ديگر او بوده است.

وقعة صفين، ص 244؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 5، ص 196؛ ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 18.

وقعة صفين، ص 245؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 5، ص 196؛ ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 18.

در آخرين نفس ها

ابن بديل در آخرين لحظات عمر شريف خود خطاب به اسود بن طمهان - كه خواهان پند و اندرز بود - چنين گفت:

نخست تو را به پرهيزگاري و تقواي الهي سفارش مي كنم و سپس تو را به خيرخواهي اميرالمؤمنين و اين كه همراه با او بجنگي تا حق آشكار و پيروز شود يا تو به خداوند ملحق شوي. توصيه مي نمايم، اي اسود بن طهمان، سلام مرا هم به اميرالمؤمنين عليه السلام ابلاغ كن و به او بگو: در اين معركه چندان نبرد كن تا آنها را پشت سرت بگذاري و هر كسي شب را به صبح آورد و معركه و آوردگاه پشت سرش باشد پيروز خواهد بود.(1).

عبداللَّه اين را گفت و چيزي نگذشت كه جان به جان آفرين تسليم نمود. اسود بن طهمان نزد علي آمد و پيام عبداللَّه را به آن حضرت عرض كرد، امام عليه السلام فرمود: «رحمه اللَّه، جاهَدَ معنا عدوَّنا في الحياة، و نصح لنا في الوافاة؛ خداوند عبداللَّه بن بديل را رحمت كند، تا هنگامي كه زنده بود همراه ما با دشمن ما جنگ و جهاد كرد و هنگام مرگ هم براي ما خيرخواهي نمود.(2).

*****

نظير همين داستان با كمي تفاوت در عبارات در وقعة صفين، ج 456 و تاريخ طبري، ج 5، ص 46 براي

عبداللَّه بن كعب مرادي كه بعداً شرح حال او را نقل مي كنيم، آمده است.

شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 92.

اندوه امام در فراق او

امام علي عليه السلام در فراق اصحابش كه در جمل و صفين به شهادت رسيدند، چنين فرموده است:

أين إخواني، الذين ركبوا الطريق و مضوا علي الحق، أين عمار، أين ابن التيهان، و أين ذوالشهادتين، و أين نظرا اؤهم من إخوانهم الذين تعاقدوا علي المنية و اُبرد برؤسهم الي الفجرة؛

كجايند برادران من، همان ها كه سواره به راه مي افتادند و در راه حق قدم بر مي داشتند كجاست عمار؟ كجاست ابن تيهان؟ و كجاست ذوالشهادتين؟ و كجايند مانند آنان از برادرانشان كه پيمان جانبازي بستند و سرهاي آنان براي ستمگران فرستاده شد....(1).

ابن ابي الحديد در ذيل اين خطبه مي نويسد: مراد امام عليه السلام از «أيْنَ نظراؤهم» عبداللَّه بن بديل و هاشم بن عتبه (هاشم مرقال) و امثال ايشان است كه در جنگ جمل و صفين به شهادت رسيدند.(2).

آري، جا دارد اميرالمؤمنين عليه السلام بر فراق مانند عبداللَّه بن بديل آه سرد بر كشد و اين افسر دلاور و فداكار را فراموش نكند.

*****

نهج البلاغه، خطبه 183.

شرح ابن ابي الحديد، ج 10، ص 110.

عبداللَّه بن بشر اسلمي

عبداللَّه فرزند بشر اسلمي از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه در صفّين به شهادت رسيد. نام «عبداللَّه بشر» در قصيده اي كه امام علي عليه السلام در رثاي قبيله اسلم سروده، آمده كه حكايت از اين دارد كه وي از طايفه اسلم و مورد عنايت اميرالمؤمنين عليه السلام بوده و در صفين به شهادت رسيده است. در ضمن حكايت از «قاري بودن» وي دارد:

جَزَي اللَّهُ خيراً عُصبةً أسلمَّيةً

صِباحَ الوُجوهِ صُرِّعُوا حولَ هاشمِ

يزيدٌ و عبداللَّه بشرٍ و معبدٌ

و سفيانُ و أبنا هاشمٍ ذي المَكارمِ

و عُروة لا يَبعد ثناه و ذكرُهُ

إذا اختُرِطَتْ يوماً

خِفافٌ الصَّوارمِ

- خداوند به گروه اسلم جزاي خير دهد كه با چهره هاي تابناك كنار هاشم به خاك افتادند.

- يزيد، عبداللَّه بن بشر، معبد، سفيان و دو فرزند هاشم كه صاحب فضيلت اند.

- و گروه هماهنگ به هم تافته اي كه اگر روزي تيغ هاي برّان هم در نيام رود، ستايش و ياد آنان از خاطره ها نرود.(1).

*****

وقعة صفّين، ص 356.

عبداللَّه بن بكير

به گفته شيخ طوسي، عبداللَّه فرزند بكير بن عبدياليل از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود. وي در جنگ صفين پرچمدار قبيله كنانه بود.(1).

*****

رجال طوسي، ص 65، ش 40 (شرح حال ابي الجوشا).

عبداللَّه بن ثابت

شيخ طوسي «عبداللَّه بن ثابت» را از اصحاب علي عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

همان، ص 50، ش 53.

عبداللَّه بن جعفر بن ابي طالب
اشاره

عبداللَّه فرزند «جعفر (ذو الجناحين) ابن ابي طالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف» يكي از شخصيت هاي بزرگ اسلامي است كه از نظر حسب و نسب داراي مقامي والا و شخصيتي ممتاز است. او از پدري چون جعفر طيار برادر اميرالمؤمنين عليه السلام و از مادري چون اسماء بنت عميس متولد گرديد، لذا وي قريشي نسب و هاشمي تبار است. او همسر بانوي بزرگ اسلام قهرمان كربلا، حضرت زينب كبري مي باشد.

عبداللَّه از اصحاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام است و از كساني است كه در جمع بني هاشم پس از قتل عثمان با خلافت اميرالمؤمنين بيعت كرد.(1).

الجمل، ص 107.

ارادت عبداللَّه به اهل بيت پيامبر

عبداللَّه گذشته از اصالت خانوادگي و گذشته از اين كه شخصيت ممتاز پدرش جعفر طيار از نظر وراثت در شكل گيري او نقش مهمي داشته، خود او نيز داراي ويژگي هاي ذاتي منحصر به فردي بود، تكامل شخصيّت ديني و اجتماعي او توأم با ايمان راسخ به ولايت اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله به جايي رسيد كه اميرالمؤمنين علي عليه السلام او را چون يكي از دو فرزند معصومش عليه السلام مورد عنايت ويژه و توجه فوق العاده قرار مي داده است. از اين رو، وي در جنگ صفين يكي از امراي سپاه و يكي از فرماندهان بلند پايه ارتش علي عليه السلام بود، و يكي از دلايل بارز عظمت و منزلت والاي عبداللَّه اين است كه اميرالمؤمنين عليه السلام در خلال جنگ براي حفظ جانش تدابيري انديشيده بود، او و نيز محمد بن علي و حسنين عليهم السلام را به معركه قتال و خط مقدم جبهه و براي حفظ نسل

پيامبر صلي الله عليه و آله اعزام نمي نمود.(1).

اوج اين ارتباط معنوي و اين علاقه متقابل در آن جا متجلي گرديد كه علي عليه السلام دختر عالي قدر و معصومش زينب كبري عليهاالسلام را به ازدواج او در آورد و از اين ازدواج فرخنده چند پسر به دنيا آورد كه بعضي از آنان در ركاب حضرت سيدالشهدا عليه السلام در كربلا به درجه رفيع شهادت نايل آمدند. عبداللَّه جزو افراد معدودي بود كه پيكر مبارك امام علي عليه السلام را دور از چشم دشمنان و خوارج در نجف به خاك سپردند.(2).

او طبق منابع معتبر در جنگ صفين نيز حضور داشت.(3).

*****

ر. ك: وقعة صفين، ص 530.

شرح ابن ابي الحديد، ج 19، ص187.

ارشاد مفيد، ج 1، ص 24.

عبداللَّه و امضاي پيمان حكميت

پس از آن كه پيمان حكميت نوشته شد و با توافق دو گروه از سپاه، جنگِ امير مؤمنان علي عليه السلام و معاويه بن ابو سفيان (لعنه اللَّه) به پايان رسيد، افرادي از سران و بزرگان هر دو لشكر پاي آن را امضا كردند، از ميان لشكر علي عليه السلام، عبداللَّه بن عباس، اشعث بن قيس، مالك اشتر نخعي و... و از بني هاشم امام حسن و امام حسين عليهم السلام و عبداللَّه جعفر پاي پيمان حكميت را امضا نمودند و از جانب معاويه، امضاكنندگان مثل حبيب بن مسلمة فهري، ابوالاعور بن سفيان، بسر بن ارطات و عبداللَّه بن عمرو عاص و... بودند و اين پيمان در روز چهارشنبه 17 صفر سي و هفت هجري امضا شد.(1).

*****

وقعة صفين، ص 507.

عبداللَّه و تسريع در قصاص ابن ملجم

شدت علاقه عبداللَّه بن جعفر به اميرمؤمنان عليه السلام بر كسي پوشيده نيست روي همين علاقه و ارادت زايد الوصف، نسبت به ابن ملجم بي اندازه خشمناك بود، لذا پس از آن كه پيكر مطهر اميرالمؤمنين عليه السلام را به خاك سپردند. با اين كه حضرت سفارش به مدارا كرده بود، اما عبداللَّه، طبق نقل ابن عبد ربه در عقد الفريد، او در همان روز پس از شهادت براي عقوبت ابن ملجم، ابتدا دست و پاي اين لعين را قطع كرد، خواست زبان آن ملعون را قطع كند سخت اظهار ناراحتي كرد و گفت: زبانم را قطع نكنيد.

از او پرسيدند چرا، براي قطع دست و پايت چيزي نگفتي اما براي قطع زبانت اظهار ناراحتي كردي؟ در پاسخ گفت: «اني اكره أن لا تمرُ بي ساعة الا أذكر اللَّه فيها؛ زيرا دوست ندارم كه بر من

ساعتي بگذرد مگر اين كه در آن ذكر خدا بگويم.»(1).

*****

عقد الفريد، ج 4، ص 360.

عبداللَّه در مجلس معاويه

روزي، عبداللَّه در شام وارد قصر معاويه شد. عمرو عاص كه در قصر بود گفت: امروز عبداللَّه را تحقير خواهم كرد، لذا در خلال گفته هايش به ساحت مقدس اميرمؤمنان عليه السلام جسارت كرد. عبداللَّه با شنيدن دشنام عمرو نسبت به مولا و سرورش امير المؤمنين عليه السلام، رنگ چهره اش برافروخته شد و خونش به جوش آمد و رگ هاي گردنش برآمد و از شدت خشم مي لرزيد و با اين حالت همانند شير بي باك از تخت فرود آمد، عمرو فوراً از تغيير چهره عبداللَّه به خشم او پي برد و گفت: عبداللَّه خاموش باش مگر چه شده؟ عبداللَّه گفت: اي بي مادر، تو خاموش باش. و سپس اين شعر را خواند:

اَظُنُّ الْحِلْمَ دَلَّ عَليَّ قَومي

و قد يَتَجَّهلُ الرَّجُلُ الحليمُ

- گمان مي كنم حلم و بردباري من، قوم مرا بر من گستاخ كرده و حال آن كه گاهي مرد بردبار، خود را به جهل مي زند.

سپس آستين هاي خود را بالا زد و خطاب به معاويه گفت: اي معاويه، تا كي خشم و غيظ تو را در دل فرو دهيم و تا چه هنگام بر سخنان ناپسند و بي ادبي و خوي نكوهيده ات را تحمل نماييم؟ زنان سوگوار بر تو بگريند.

اي معاويه، بدان براي دين حرمتي قائل نيستي كه تو را از آنچه براي تو جايز نيست باز دارد، آن آداب مجالست تو را از اين كه همنشين خود را نيازاري باز نمي دارد؟! به خدا سوگند اگر عواطف پيوندهاي خويشاوندي تو را به مهرورزي وا مي

داشت يا اندكي از اسلام حمايت مي كردي، هرگز اين كنيزك زادگان بي اصل و اين برده زادگان سست عنصر با آبروي قوم تو بازي نمي كردند.

اي معاويه، بر كسي جز افراد پست و بي ادب، جايگاه بزرگان و برگزيده پوشيده نمي ماند و تو سفلگان قريش و غرايز بچه گانه آنان را مي شناسي بنابراين اگر آنان بر خطاي بزرگ تو در ريختن خون مسلمانان و جنگ با اميرالمؤمنين عليه السلام صحه مي گذارند، تو را مغرور نكند و موجب نشود كه مرتكب كارهايي شوي كه فساد و بطلانش واضح و خلاف مصلحت است.

اي معاويه، آهنگ راه روشن و طريق حق كن كه گمراهي تو از راه هدايت و غوطه وري تو در درياهاي بدبختي بس طولاني شده است و بر فرض كه نمي خواهي در اين زشتي كه براي خود برگزيده اي سخن ما را بپذيري و از خيرخواهي ما پيروي كني، هنگامي كه براي كارهاي خود پيش يكديگر جمع مي شويم، از بدگويي در مورد ما و شنيدن آن، ما را معاف بدار و در خلوت خود هر كار مي خواهي بكن و خداوند در اين باره با تو حساب خواهد نمود، به خدا قسم اگر اين نبود كه خداوند پاره اي از حقوق ما را در دست تو قرار داده است، هرگز پيش تو نمي آمدم.

سپس گفت: اگر چيزي را كه ياراي آن ندارم بر من زور و تكليف كني در آن صورت همين اخلاق من كه خوشايند تو است، تو را ناخوش خواهد نمود.

معاويه ديد عبداللَّه دست بردار نيست و همه اهل مجلس را مبهوت نموده و همگي با دقت

و رغبت به سخنان كوبنده او گوش مي كنند، از اين رو خطاب به وي گفت: اي ابا جعفر، تو را به خدا سوگند مي دهم كه بنشيني، خدا لعنت كند آن كسي را كه سوسمار سينه ات را از لانه اش بيرون كشيد. اما وقتي مي رفت معاويه بر او چشم دوخته و مي گفت: گويي رسول خداست، به خدا سوگند همه حركات او، راه رفتنش، هيكل و خلق و خوي اش همان گونه است كه پيغمبر خدا بود.

معاويه در مقام حسرت بر عبداللَّه بن جعفر گفت: آري، او پرتوي از آن چراغ است و دوست مي داشتم در قبال گرانبها ترين چيزي كه دارم او برادرم مي بود، سپس معاويه به عمرو عاص گفت: خيال مي كني چه چيزي او را از سخن گفتن با تو بازداشت؟

عمرو گفت: همان چيزي كه بر تو پوشيده نيست؟

معاويه گفت: خيال مي كنم مي خواهي بگويي از پاسخ تو بيم داشت، هرگز، به خدا سوگند كه او تو را كوچك و حقير شمرد و تو را شايسته سخن گفتن نديد، مگر نديدي كه رو به من كرد و خود را از حضور تو غافل نشان داد؟

عمرو گفت: آيا مي خواهي پاسخي را كه برايش آماده كرده بودم، بشنوي؟

معاويه گفت: اي ابا عبداللَّه، خود را مراقب باش كه اينك هنگام پاسخ آنچه در امروز گذشت، نيست. معاويه برخاست و حاضرين پراكنده شدند.(1).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 297.

نگراني عبداللَّه از حركت امام حسين به كوفه

عبداللَّه بن جعفر چون براي عموي بزرگوارش اميرالمؤمنين علي عليه السلام و دو فرزند گرانقدرش حضرت حسن و حضرت حسين عليهم السلام فوق العاده احترام قائل بود، زماني كه

از حركت امام حسين عليه السلام از مكه به سوي كوفه آگاه شد، نامه هاي شفقت آميزي، براي امام حسين تنظيم نمود و توسط دو فرزندش، محمّد و عون به حضور آن بزرگوار ارسال كرد، ضمناً اجازه داد همسر ارجمند ش زينب كبري عليهاالسلام حضرت حسين عليه السلام را همراهي كند، و عبداللَّه در نامه اش مطالبي نوشت و در آخر نامه نوشته بود:

تو را به خدا سوگند همين كه نامه مرا خواندي تصميمت را عوض كن و از راهي كه آمده اي برگرد، من براي شما خيرخواهي مي كنم و بيم آن دارم تو را بكشند و خاندانت را با مشكلات رو به رو سازند؛ زيرا اگر امروز كشته شوي، نور زمين اُفول مي كند و عالم در تاريكي و ظلمت فرو مي رود چرا كه تو مشعل ره جويان و چراغ هدايت يافتگاني، و امروز اميد همه مؤمنان به تو است. بنابراين در رفتن به كوفه شتاب مكن و من خود پس از وصول اين نامه به دست شما به كاروان شما خواهم پيوست.

عبداللَّه پس از ارسال نامه توسط دو فرزند عزيزش، خود نزد عمرو بن سعيد، حاكم مكه رفت و او را در جريان گذاشت، و از ابن سعيد خواست فوراً نامه اي به اباعبداللَّه الحسين عليه السلام بنويسد و او را امان دهد و بخواهد كه به مكه بازگردد. عبداللَّه بن سعيد هم نامه امان را و خواهش به بازگشت از راه كوفه و مراجعت به مكه را براي امام نوشت و توسط برادرش يحيي بن سعيد و عبداللَّه بن جعفر براي امام فرستاد، تا اين سفارت موجب اطمينان بيشتر امام

عليه السلام شود. اين دو به اتفاق در بين راه مكه و كوفه، به كاروان امام رسيدند و نامه حاكم مكه، عمرو بن سعيد را تقديم داشتند، امّا امام حسين نپذيرفت كه بازگردد. ولي عبداللَّه هم چنان اصرار مي كرد و بر تغيير رأي آن حضرت پافشاري مي نمود. امام وقتي ديد كه عبداللَّه از روي شفقت و دلسوزي براي حضرت از حوادث احتمالي كه ممكن است در كمين او و اهل بيتش باشد، اين مقدار اصرار و الحاح مي كند، لذا براي كاستن از نگراني او و اتمام حجت پرده از حقيقت امر برداشت و او را از خوابي كه ديده بود آگاه ساخت و فرمود: همانا پيامبر خدا صلي الله عليه و آله را در خواب ديدم كه مرا مأموريّتي داده كه هم اكنون در صدد انجام آن هستم، چه به نفع باشد و چه در ظاهر مضر باشد.

عبداللَّه و يحيي بن سعيد دو نماينده حاكم مكه، از مضمون و جزئيات خواب امام سؤال كردند، امّا حضرت عليه السلام فرمود: خوابم را به كسي نگفته و نيز نخواهم گفت تا پروردگارم را ملاقات كنم. عبداللَّه هنگامي كه اصرار و پافشاري را بي نتيجه ديد، به دو فرزندش عون و محمد سفارش اكيد كرد كه همراه حضرت باشند و در ركابش جهاد نمايند و خود در معيت يحيي بن سعيد به مكه بازگشت.(1).

*****

ارشاد مفيد، ج 2، ص68.

شهادت دو فرزند عبداللَّه در كربلا

دو فرزند دلبند عبداللَّه يعني محمّد و عون در سوزناك ترين فاجعه تاريخ اسلام، در كربلا در ركاب سيدالشهدا، حسين بن علي عليه السلام به درجه رفيع شهادت نايل شدند.

هنگامي كه خبر فاجعه دردناك روز عاشورا و

شهادت عون و محمّد توسط يكي از غلامان عبداللَّه به سمع او رسيد، و به او تسليت داد عبداللَّه كلمه استرجاع خواند و «انا للَّه و انا اليه راجعون» گفت در اين لحظه ابوالسلاسل كه يكي از غلامان او بود، گفت: اين مصيبت و ناراحتي از ناحيه حسين عليه السلام به ما رسيد!، عبداللَّه با شنيدن اين سخن بر آشفت و كفش خود را به سوي او پرتاب كرد و فرياد زد:

يابن اللَخناء، أللحسين تقول هذا؟ واللَّه لو شهدتُه لأحببتُ ألّا أُفارقه حتي أُقتلَ معه، و اللَّه...؛

اي پسر بد دهان، در حق حسين عليه السلام چنين مي گويي؟ به خدا سوگند دوست داشتم از او جدا نمي شدم تا جانم را نثار ش مي كردم، به خدا قسم، آن چيزي كه مرا آرام مي كند و اندوه فرزندانم را بر من هموار مي سازد، همان است كه يادگار هايم در ركاب برادر و پسر عمويم شهيد شده و پا به پاي او حركت كرده و در برابر ظلمِ ستم كاران صبر و شكيبايي به خرج داده اند.

عبداللَّه سپس متوجه حاضران شد و گفت:

الحمد للَّه الذي عزّ عليّ بمصرع الحسين، إن لا أكن آسيتُ حسيناً بيدي، فقد آساه ولدي؛

خدا را سپاس مي كنم كه اندوه مرا به شهادت حسين بزرگ ساخت و اگر چه خود از فيض دفاع و حمايت از او محروم ماندم و نتوانستم با حضرت مواسات و جان فشاني نمايم، امّا فرزندان عزيز و دلبندم او را ياري كردند و در ركابش جان سپردند و مرا رو سفيد كردند.(1).

*****

ارشاد مفيد، ج 2، ص 124.

سخني حكيمانه از عبداللَّه

سخنان او در برابر معاويه و در موارد ديگر

حكايت از عمق آگاهي و دانش او دارد، در اين جا به يكي از سخنان ارزشمند و حكيمانه او در باب انتخاب دوست اشاره مي كنيم، باشد كه تلاش كنيم با افرادي كه چنين اوصاف را دارند براي خود دوست يابيم و براي ديگران هم چنين دوستاني باشيم.

عبداللَّه از يكي از دوستانش كه مدتي او را نديده بود، پرسيد: در اين مدت كجا بودي؟ گفت: با يكي از دوستانم در روستاهاي اطراف مدينه بودم.

عبداللَّه گفت: حال كه سخن از دوست شد، اگر ناچاري دوستي انتخاب كني، بدان كه دوست بايد چنين شرايط و اوصافي داشته باشد:

فعليك بصحبة من إن صحبته زانك و إن تغيّبتَ عنه صانك، و إن احتجت إليه أعانك، و إن رأي منك خلّة سدَّها و او حسنة عدّها، أو وعدك لم يحرمك، و إن كثرت عليه لم يرفضك، و إن سألته أعطاك، و ان أمسكت عنه، إبتداك؛

بر تو باد به گرفتن دوستي كه اگر با او همراه شدي، تو را زينت دهد و اگر از او دور شدي، تو را حفظ كند، و اگر محتاج او شدي، ياريت دهد و اگر از تو كمبود و كسري ديد، آن را تأمين نمايد يا اگر خوبي ديد به حساب آورد و يا وعده اي به تو داد محرومت نكند و اگر زياد نزد او بروي تو را طرد ننمايد و اگر سؤال كني به تو عطا كند و اگر امساك كني، و سؤال نكني او ابتدا برآورده نمايد.(1).

*****

بحارالانوار، ج 74، ص 188؛ سفينة البحار، ج 2، ص 126، حرف عبد.

وفات عبداللَّه

عبداللَّه در سال 80 هجري در سال عام الحجاف (سالي كه سيل مهيبي آمد

و بسياري از دام ها و مزارع را از بين برد و عده اي هلاك شدند) از دنيا رفت.

هنگامي كه او از دنيا رفت، جمعيت بسيار زيادي در تشييع و تدفين او حاضر بودند، ابان بن عثمان كه از طرف عبدالملك مروان والي مدينه بود، چنان از مرگ عبداللَّه اندوهگين بود كه از ابتداي تشييع جنازه و غسل و كفن همراه جنازه بود و خود بر او نماز خواند و شخصاً تابوت را روي شانه گرفت تا در بقيع به خاك سپرده شد و در غم فقدان او اشك مي ريخت و هنگام دفن او گفت: «كنت واللَّه خيراً، لا شرَّ فيك و كنت و اللَّه شريفاً و اصلاً و برّاً؛ اي عبداللَّه، تو خير محض بودي و شري در تو نبود، به خدا سوگند تو شريف و همواره در ارتباط با بستگان و نيز نيكوكار بودي.»(1).

*****

اسد الغابه، ج 3، ص 135.

عبداللَّه بن جناده

شيخ طوسي «عبداللَّه بن جناده» را از اصحاب علي عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 51، ش 84.

عبداللَّه بن حارث

عبداللَّه فرزند حارث از اصحاب اميرالمؤمنين حضرت علي عليه السلام بوده است.(1).

*****

رجال برقي، ص 5.

عبداللَّه بن حارث (برادر مالك اشتر)

«عبداللَّه بن حارث» از اصحاب اميرالمؤمنين امام علي عليه السلام به شمار مي رود و او برادر مالك اشتر معرفي شده است.(1).

عبداللَّه همواره جزو ياران وفادار اميرمؤمنان عليه السلام بوده است و لذا در موقعي كه حجر بن عدي و يارانش در سال 51 هجري بر ضد «زياد بن سميه» قيام كرد و اجازه نمي داد به مولايش اميرالمؤمنين جسارت شود، در هنگام درگيري با نيروهاي پليس كوفه فرار كرد و در محل نخعي ها به منزل «عبداللَّه بن حارث» رفت و در آن جا مخفي شد و عبداللَّه از او پذيرايي كرد ولي سرانجام «محمد بن اشعث» توسط ابن زياد دستگيري حجر را پي گيري كرد و حجر را دستگير نمود.(2).

وي از دوست داران اهل بيت عليهم السلام بود و در قيام مختار عليه دستگاه يزيد نيز شركت داشت. طبري از «فضيل بن خديج»، «حصيرة بن عبداللَّه» و «نضر بن صالح» نقل كرده كه اول شخصيتي كه مختار پرچم او را بر ضد قاتلان امام حسين عليه السلام بست، پرچم عبداللَّه بن حارث بوده است.(3).

*****

رجال طوسي، ص 47، ش 7؛ ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 262.

همان، ص 264.

همان، ج 6، ص 33.

عبداللَّه بن حارث بن نوفل

عبداللَّه بن حارث از فرزندان عبدالمطلب و از اصحابِ اميرمؤمنان عليه السلام بود.(1).

عبداللَّه همواره از دوستداران و شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام و خاندان رسالت بوده است، اگر چه در كتاب هاي تاريخ نامي از وي در زمره جنگ جويان زمان حضرت علي عليه السلام مثل جمل يا صفين و نهروان ذكر نشده است؛ اما اخبار و احاديثي از اميرالمؤمنين عليه السلام و امام حسن عليه السلام نقل كرده است كه

نمونه اي از آن را ذكر مي كنيم:

ابن ابي الحديد در ذيل خطبه 37 از نهج البلاغه فصلي درباره آگاهي اميرالمؤمنين عليه السلام به امور غيبي مطرح كرده، از جمله عبداللَّه به حارث نقل مي كند كه: اميرالمؤمنين عليه السلام بالاي منبر فرمود: هيچ كس به حد بلوغ نرسيده است مگر اين كه خداوند درباره او آيه اي نازل كرده است، مردي كه نسبت به او بغض و كينه داشت از جا برخاست. و گفت: آيا خداوند درباره تو چيزي از قرآن نازل كرده است؟ مردم كه متوجه شدند او قصد اهانت به حضرت داشته خواستند او را بزنند، اما حضرت فرمود: از او دست برداريد. سپس به او گفت: آيا سوره هود را خوانده اي؟ گفت: آري، سپس حضرت اين آيه از آن سوره را خواند: «أفمن كان علي بَيِّنَةٍ مِن ربِّه و يَتلُوهُ شاهِدٌ مِنه؛(2) آيا آن كسي كه بر دليل روشني از پروردگار خود است و گواهي صادقي همراه اوست». وقتي اين آيه را خواند فرمود: اي مرد، آن كسي كه بر دليل روشني از پروردگار خود بود، حضرت محمّد صلي الله عليه و آله است، و آن گواه صادق كه همراه اوست، من هستم.(3).

از اخبار غيبي ديگري كه عبداللَّه به حارث نقل مي كند اين داستان است كه مي گويد: من به روزگار حكومت عمر يا عثمان، همراه علي بن ابي طالب عليه السلام براي انجام عمره به مكه رفتيم، او به خانه خواهر خود ام هاني دختر ابوطالب رفت و چون اعمال عمره خود را انجام داد تني چند از عراقيان به نزد حضرتش آمدند و گفتند: اي اباالحسن، ما

نزد تو آمده ايم تا از موضوعي بپرسيم و پاسخ آن را از شما بشنويم. فرمود: چنين گمان مي كنم كه مي خواهي از مغيره بپرسيد كه گفته است كه او آخرين كسي بوده كه با پيكر مطهر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در ميان قبر تجديد عهده كرده است! گفتند: آري، آمده ايم همين موضوع را از شما سؤال كنيم. حضرت فرمود: مغيره دروغ گفته است؛ زيرا آخرين كسي كه با پيكر مطهر پيامبر صلي الله عليه و آله در قبر تجديد عهد كرده است، قثم بن عباس است كه پس از همه ما از ميان قبر مطهر حضرت بيرون آمده است.(4).

*****

رجال طوسي، ص 51، ش 74؛ اسد الغابه، ج 3، ص 139.

هود 11، آيه 17.

شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 287.

شرح ابن ابي الحديد، ج 13، ص 41.

عبداللَّه بن حارثه

شيخ طوسي «عبداللَّه بن حارثه» را از اصحاب علي عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 51، ش 82.

عبداللَّه بن حبيب سلمي

عبداللَّه بن حبيب، كنيه اش «ابو عبدالرحمن» استاد قرائت «عاصم» بود؛ زيرا عاصم براي عبداللَّه و او براي اميرالمؤمنين عليه السلام قرائت نموده است.

وي از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار مي آيد كه بعد از سال هفتاد هجري از دنيا رفت.(1).

طبري، وي را از اصحاب حضرت علي عليه السلام كه در نبرد صفين حضور داشت، مي داند و چنين مي نويسد: ابو عبدالرحمن نقل كرد كه: من در صفين از عمار ياسر شنيدم كه به عمرو عاص مي فرمود: «لقد قاتلتُ صاحبُ هذه الراية ثلاثاً مع رسول اللَّه صلي الله عليه و آله و هذه الرابعة ما هي بِأبرّ و لا أتقي؛ من سه نوبت با صاحب اين پرچم در ركاب رسول خدا صلي الله عليه و آله جنگ كردم و اين مرتبه چهارم است كه با او مي جنگم، در اين نوبت نه نيكو تر و نه پرهيزكار تر است.»(2).

*****

ر.ك: اعيان الشيعه، ج 8، ص 50.

تاريخ طبري، ج 5، ص 40.

عبداللَّه بن حجاج ازدي

عبداللَّه بن حجاج از ياران اميرمؤمنان عليه السلام بود كه يكي از سران «ازدي» اصحاب شام او را در صفّين به شهادت رساند.(1).

*****

وقعة صفّين، ص 263؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 27؛ به شرح حال عبداللَّه بن ابي حصين ازدي در همين اثر رجوع شود.

عبداللَّه بن حجل عجلي

عبداللَّه بن حجل از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام و از طايفه ربيعه بود(1) كه در جنگ صفّين از سوي حضرت، پرچم دار گروه لهازم كوفه بوده است.(2).

وي شخصيتي است كه در تمام شرايط و ناهموار ي ها پيروي خود را از اميرالمؤمنين علي عليه السلام اعلام كرد و اعتقاد راستين خود نسبت به آن امام همام عليه السلام را به ظهور رسانده است. و لذا در جنگ صفين بعد از آن كه سپاه معاويه با حيله عمرو عاص قرآنها را بر سر نيزه كردند، عبداللَّه به حيله معاويه پي برد و به خدمت امام عليه السلام آمد و عرض كرد: «اي اميرالمؤمنين! شما، ما را در جنگ جمل به امور مختلف فرمان دادي، ولي ما همه آنها را يك فرمان دانستيم و آنچه را فرمودي، با جان و دل قبول كرديم، لذا اين نبرد را نيز مانند همان جنگ مي دانيم، جز اين كه در اين جنگ افراد بيشتري هستند و به خدا سوگند مردم زيادي كه شما را انكار كنند و زير بار فرمان شما نروند از افراد كمي كه مطيع شما باشند، آگاه تر نيستند.»(3).

*****

رجال برقي، ص 5.

وقعة صفّين، ص 205.

قاموس الرجال، ج 5، ص 426.

عبداللَّه بن حكيم تميمي

«عبداللَّه بن حكيم بن حزام تميمي» از اصحاب حضرت علي عليه السلام بود كه قبل از جنگ جمل با طلحه درباره اين كه او با اميرمؤمنان پيمان شكني كرده، گفت و گويي نموده است.

ابن ابي الحديد مي نويسد: طلحه و زبير نامه اي براي عبداللَّه نوشتند و او را به ياري خويش فراخواندند. وي در «سبخه» به نزد آن دو آمد و خطاب به طلحه گفت: اي

ابامحمد! آيا تو اين نامه را براي من نوشتي؟ گفت: آري، عبداللَّه گفت: اي طلحه! تو ديروز ما را به عزل عثمان و كشتن او فرا خواندي و در اين كار موفق شدي و او را كشتي، اينك آمده اي و دل سوزي براي خون عثمان مي كني؟! به جان خودم سوگند، هدف تو خون خواهي عثمان نيست، بلكه تو از اين كار، قصدي جز طلب دنيا نداري! بنابراين آرام بگير و اگر قصد ت از جنگ با علي عليه السلام واقعاً طلب خون عثمان است، پس چرا هنگامي كه بيعت با علي بر تو عرضه شد، با ميل و رضا قبول كردي و بيعت كردي، و اينك بيعت خود را مي شكني و آمده اي كه ما را در فتنه خود داخل كني!»(1).

*****

شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 9، ص 318. (در تاريخ طبري، ج 4، ص 525 آمده است كه: عبداللَّه بن حكيم در ميان سپاهيان عايشه درآمد و در نبردي كه با مالك اشتر داشت، به دست مالك اشتر به قتل رسيد)؛ الفصول المختاره، ص 218.

عبداللَّه بن حكيم جبله

به گفته شيخ طوسي «عبداللَّه بن حكيم» از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بوده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 51، ش 75.

عبداللَّه بن خبّاب بن ارت
اشاره

عبداللَّه بن خبّاب(1) از ياران اميرالمؤمنين عليه السلام و از كارگزاران حضرت بر نهروان بود كه خوارج او، همسر و فرزندش را كه در رحم مادر بود به شهادت رساندند.(2).

*****

ايمان و اخلاص خبّاب بن ارت را در شرح حال او در همين كتاب ملاحظه نماييد.

اسد الغابه، ج 3، ص 150؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 188؛ سفينة البحار، ج 2، ص 132؛ مروج الذهب، ج 2، ص 404؛ رجال طوسي، ص 50، ش 62.

شهادت عبداللَّه و همسرش به دست نهروانيان

ابوالعباس مي گويد: موقعي كه خوارج در راه نهروان با «عبداللَّه بن خبّاب» - در حالي كه قرآني به گردن داشت و همسر حامله اش نيز به همراهش بود - رو به رو شدند به عبداللَّه گفتند: اين قرآني كه در گردن داري به ما دستور مي دهد تا تو را به قتل برسانيم.

عبداللَّه گفت: «ما أحياه القرآن فاحيوه و ما أماته فأميتوه؛ هر چه را قرآن زنده كرده شما هم زنده كنيد و آنچه را قرآن ميرانده است، شما هم بميرانيد.»

در اين موقع يكي از خوارج برخاست و خرمايي را كه از درخت افتاده بود، برداشت و در دهان گذاشت، دوستانش بر سر او فرياد زدند كه: اين مال مردم است! بيرون بينداز، آن مرد خرما را براي رعايت پرهيزكاري از دهان بيرون انداخت. سپس يكي ديگر از اين خوارج به خوكي زد و او را كشت؛ باز همراهانش گفتند: اين كاري كه كردي فساد في الارض است، چرا اين كار را كردي و خوك را كشتي؟

آن گاه به ابن خبّاب گفتند: از پدرت براي ما حديثي بخوان؟ عبداللَّه گفت: پدرم از رسول خدا صلي الله عليه و

آله نقل كرد كه فرمود:

سَتكونُ بَعدي فتنةٌ يُموتُ فيها قَلْبُ الرَّجُل كما يُموتُ بدنُهُ يُمسي مؤمناً و يَصبحُ كافراً فكُن عبدَ اللَّه المقتُول و لا تَكُن القاتل؛

به زودي فتنه اي رخ مي دهد كه قلب مؤمن در آن مي ميرد، شب را با ايمان مي خوابد و روز كافر مي شود، در آن روز تو بنده اي مقتول(1) باش و قاتل نباش.

آن گاه از عبداللَّه درباره ابوبكر و عمر سؤال كردند، عبداللَّه از آنان به نيكي ياد كرد. سپس درباره اميرالمؤمنين عليه السلام قبل از حكميّت و درباره عثمان در آخر عمرش سؤال كردند، باز او به نيكي ياد كرد، آن گاه درباره حضرت علي عليه السلام بعد از قبول حكميّت پرسيدند. او گفت: «إنّ علياً أعلمُ باللَّه و أشدُّ تَوَقِّياً علي دينِه، و أنْفَذُ بَصيرَة؛ به راستي علي عليه السلام نسبت به خدا داناتر و بر دين خدا محكم تر و از ديگران بصيرتش بيشتر است.»

آن مردم نادان و جاهل چون حاضر نبودند در شأن و مقام حضرت علي عليه السلام چيزي بشنوند، به او گفتند: تو پيرو هدايت نيستي، بلكه تابع اسم و رسم مردان هستي، آن گاه او را به كنار نهري آوردند و سر از بدنش جدا كردند.(2).

*****

شايد منظور از اين حديث، اين باشد كه: «دين خود را حفظ كن، اگر چه كشته شوي، نه آن كه بي دين بماني اگر چه كشنده باشي».

تاريخ طبري، ج 5، ص 81؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 281.

عبداللَّه بن خليفه (ابو عريف همداني)

عبداللَّه بن خليفه از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه به «ابوعريف همداني» (ابو عريف) كنيه داشت.(1).

*****

رجال طوسي، ص 48، ش 25؛ تنقيح المقال،

ج 2، ص 180.

عبداللَّه بن خليفه طائي

عبداللَّه بن خليفه طائي(1) از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام و از شاعران زمان خود بود. وي خطيبي توانا و از رؤساي گروه «طي» بود كه قبل از جنگ جمل، مورد مشورت امام عليه السلام قرار داشت و در جنگ جمل و صفّين نيز همراه آن حضرت مجاهدت كرد.

امام باقر عليه السلام مي فرمايد: هنگامي كه اميرالمؤمنين عليه السلام عازم بصره بود، «عبداللَّه بن خليفه» امام را ملاقات كرد و با هم وارد منزل

«قديد» شدند، در اين حال حضرت عليه السلام او را بسيار به خويش نزديك كرد و عبداللَّه نيز گفت: حمد و ستايش خدا را كه حق را به اهلش بازگرداند و در محل خود قرار داد، اگر چه جمعي مسرور و گروهي ناراحت اند. ولي به خدا قسم آن گروهي كه ناراحتند از پيامبر ناراحتند و او را رد مي كنند و با وي مي جنگند. خداوند، كيد، حيله و نقشه هاي شومشان را به خودشان برگرداند. به خدا سوگند - اي علي - در هر جايي آنها باشند براي خاطر رسول اللَّه صلي الله عليه و آله همراه تو عليه آنها جهاد مي كنيم.»

اميرمؤمنان اين تفكر و بيان را به وي تبريك گفت بعد او را در كنار خويش نشانيد و چون او را دوست و نزديك خود مي دانست، از وي درباره مردم سؤالاتي كرد و مشورت نمود از جمله درباره ابوموسي اشعري - حاكم كوفه - پرسيد. وي در جواب گفت: به خدا سوگند، من به او اعتماد ندارم و مطمئنم كه اگر او يار و سپاهي داشته باشد، با حكومت شما به مخالفت برمي خيزد.

حضرت نيز بر سخنان او مهر تأييد زد.(2).

وي در جنگ صفّين نيز حضور داشت و در جمعي از قبيله طيّ با لشكريان معاويه مبارزه و قتال نمود، و در آن جا اشعاري هم سرود.(3).

عبداللَّه تبعيدي زياد بن ابيه

*****

در تاريخ طبري، ج 5، ص 30، به جاي لفظ «طائي»، «بولاني» ذكر است، و در پاورقي همين سند آمده: بولان، يكي از قبايل طيّ است.

امالي مفيد، مجلس 35، ح 6، ص 295.

ر. ك: وقعة صفّين، ص 279؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 30.

عبداللَّه تبعيدي زياد بن ابيه

عبداللَّه پس از شهادت علي عليه السلام به خاطر و محبت فراوان به آن حضرت و دشمني با خاندان بني اميه و زياد - حاكم كوفه - مورد تهديد زياد واقع شد و براي حفظ دين و ايمان و علاقه خود به امير مؤمنان عليه السلام از كوفه خارج شد و زياد نتوانست به او دست يابد، اما قبل از مرگ زياد در منطقه اي به نام «جبلين» از دنيا رفت.(1).

*****

ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 259 و 267 و 281.

عبداللَّه بن ذباب انسي

عبداللَّه بن ذباب از طايفه انس بن سعد بود. او در صفّين با اميرمؤمنان علي عليه السلام بود.(1).

پدر عبداللَّه، ذباب انسي از اصحاب پيامبر است و هنگامي كه شنيد حضرت محمّد صلي الله عليه و آله به پيامبري مبعوث شده، ابتدا به سراغ بتي كه مربوط به «سعد العشيره» بود، فرستاد تا آن بت كه به نام «فَرّاض» نام داشت را زير پا گذارد. سپس جمع گروه سعد خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله آمده و اسلام آوردند و اشعاري را سرود.(2).

*****

طبقات الكبري، ج 1، ص 342.

همان؛ اعيان الشيعه، ج 8، ص 52.

عبداللَّه بن ربيعه سلمي

عبداللَّه بن ربيعه از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و از ياران علي عليه السلام است.(1).

ابن اثير مي گويد: عبداللَّه سلمي از اصحاب رسول اكرم صلي الله عليه و آله و اهل كوفه بود.(2).

ابن حجر مي نويسد: او اهل كوفه است اما نسبت به صحابي بودنش اختلاف است، ولي از جمعي از بزرگان مثل ابن حيان و علي بن مديني و ديگران نقل مي كند كه او از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله است و از وي نقل حديث شده است.(3).

*****

رجال طوسي، ص 25، ش 56 و ص 48، ش 26.

اسدالغابه، ج 3، ص 156.

الاصابه، ج 4، ص 80.

عبداللَّه بن رقبه بن مغيره

عبداللَّه فرزند رقبة بن مغيره از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود كه در جنگ جمل در ميسره (طرف چپ) سپاه امام جنگيد و پرچم دار گروه «عبدالقيس» بود. در اين جنگ، پس از شهادت «زيد بن صوحان» و «سيحان بن صوحان» پرچم را به دست گرفت و جنگيد تا به فوز شهادت رسيد.(1).

*****

تاريخ طبري، ج 4، ص 515 و 521.

عبداللَّه بن زمعه

عبداللَّه بن زمعة بن اسود از مخلصان اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بوده است.(1).

ابن اثير و ابن حجر، عبداللَّه را از طايفه «قرشي» شمرده و مي نويسند: مادرش «قريبه» دختر ابي اميه و خواهر ام سلمه (همسر پيامبر)، و از اشراف قريش بود. به نقل اين دو، عبداللَّه بن زمعه در كنار عثمان سال 35 هجري كشته شد و فرزندش يزيد، در واقعه «حرّه» به دست مسلم بن عقبه مرّي كشته شد.(2).

*****

اعيان الشيعه، ج 8، ص 53.

اسدالغابه، ج 3، ص 164؛ الاصابه، ج 4، ص 95؛ تهذيب التهذيب، ج 4، ص 302.

عبداللَّه بن زيد بن عاصم انصاري

عبداللَّه بن زيد از طايفه بني نجار جزو اصحاب انصار رسول خدا صلي الله عليه و آله و از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار مي آيد، وي در واقعه حره به سال 63 هجري به شهادت رسيد.(1).

وي در جنگ بدر و به قولي در اُحد و ساير غزوه هاي صدر اسلام حضور داشت و مسيلمه كذاب - لعنه اللَّه - در يك نبردي حبيب برادر عبداللَّه را به شهادت رساند و عبداللَّه در جنگ يمامه با وحشيّ بن حرب مسيلمه را به هلاكت رساندند.(2).

*****

رجال طوسي، ص 23، ش 11 و ص 50، ش 66.

اسدالغابه، ج 3، ص 167؛ الاصابه، ج 4، ص 99؛ تهذيب التهذيب، ج 4، ص 306.

عبداللَّه بن سعد ازدي

عبداللَّه فرزند سعد بن نفيل ازدي از نيكان اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بوده است.

به نقل طبري وي از معدود كساني است كه پس از شهادت سيدالشهدا عليه السلام و فرزندان و نزديكان و يارانش در كربلا به همراهي «مسيب بن نجبه فزاري» و «عبداللَّه بن وال» و «رفاعة بن شداد» در منزل «سليمان بن صرد خزاعي» اجتماع كردند و براي خونخواهي شهداي كربلا با جمعيتي از كوفيان در سال 64 هجري قيام توابين را تشكيل دادند.(1).

سليمان اعلام كرد اگر من كشته شدم، امير و فرمانده شما «مسيب بن نجبه» و بعد از او «عبداللَّه بن سعد» و پس از وي «عبداللَّه بن وال» و در آخر «رفاعة بن شداد» است.

از اين رو چون «سليمان بن صرد» در صحنه نبرد به شهادت رسيد، فرماندهي توابين را «عبداللَّه بن سعد» به عهده گرفت و پس از جنگ بسيار، سرانجام در سال 65 هجري به شهادت رسيد.(2).

*****

ر. ك:

تاريخ طبري، ج 5، ص 552.

ر. ك: همان ص 596 و 600. (تفصيل بيشتر را در شرح حال «سليمان بن صرد خزاعي» ملاحظه نماييد).

عبداللَّه بن سلمه

شيخ طوسي، «عبداللَّه بن سلمه» را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار آورده و مي نويسد: وي چنين گفته است: «خوشحال نيستم كه در صفّين شركت نكردم و هر آينه دوست دارم در هر صحنه جنگي كه علي عليه السلام حاضر باشد، من هم حضور داشته باشم.»(1).

*****

رجال طوسي، ص 54، ش 124.

عبداللَّه بن سلمه مرادي

به نقل شيخ طوسي، عبداللَّه بن سلمه از اصحاب اميرمؤمنان علي عليه السلام بوده است.(1).

ابن حجر، و مي نويسد: او از كساني است كه از حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام، عمر بن خطاب، معاذ بن جبل، ابن مسعود، سلمان فارسي، عمار ياسر و... حديث نقل كرده است.(2).

*****

رجال طوسي، ص 51، ش 77.

تهذيب التهذيب، ج 4، ص 324.

عبداللَّه بن شجير ازدي

«عبداللَّه بن شجير ازدي» كنيه اش ابو معمر، از اصحاب علي عليه السلام مي باشد.(1).

*****

رجال طوسي، ص 54، ش 119.

عبداللَّه بن شداد ليثي

عبداللَّه فرزند شدّاد بن هاد ليثي از اعراب كوفي و در زمره اصحاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام بود.(1).

«حمران بن اعين» از امام صادق چنين نقل مي كند: روزي يكي از شيعيان اميرمؤمنان عليه السلام به تب شديدي بيمار شد، امام حسين عليه السلام به عيادتش رفت، همين كه وارد خانه او شدند، بيماري و تب وي از بين رفت. و نقل است كه آن شخص، «عبداللَّه بن شداد» بوده است.(2).

به نقلي ابن شداد تا سال 83 هجري زنده بود كه حجاج او را به شهادت رساند؛ زيرا وي با «ابن اشعث» عليه حجاج قيام كرد.(3).

ابن ابي الحديد از «عطا» نقل مي كند كه: «عبداللَّه بن شداد» گفت: «دوست داشتم كه رها مي شدم، تا فضايل علي بن ابي طالب عليه السلام را از روز تا شب براي مردم نقل كنم و (در اين راه) گردنم را با شمشير مي زدند.»(4).

*****

همان، ص 47، ش 18؛ ر. ك: رجال برقي، ص 4؛ اسدالغابه، ج 3، ص 183.

رجال كشي، ص 87، ح 141.

ر. ك: تاريخ طبري، ج 6، ص 382.

شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 73.

عبداللَّه بن صفوان بن اميه

كنيه اش «ابو صفوان ملكي» و اسم مادرش «برزه بنت مسعود» است كه در زمان پيامبر صلي الله عليه و آله به دنيا آمد و پيامبر خدا صلي الله عليه و آله را درك كرد و از اشراف قريش بوده و در سال 73 از دنيا رفته است.(1).

اين صحابي رسول خدا صلي الله عليه و آله، از اصحاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام به شمار مي آيد.(2).

*****

تهذيب التهذيب، ج 4، ص 346.

رجال طوسي، ص 53، ش 104.

عبداللَّه بن ضرار

عبداللَّه بن ضرار از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام و از قبيله «بني حنظلة» است كه در صفّين در ركاب حضرت مجاهدت كرد.

نضر بن صالح نقل مي كند: هنگامي كه «عيّاش بن شريك» پرچم دار گروه غطفان عراق در صفين عازم نبرد با يكي از سپاهيان كلاعي شام مي شد، به طايفه و قبيله خود اعلام كرد: اگر من كشته شدم پس از من، فرمانده و پرچم دار شما «اسود بن حبيب» است اگر او به شهادت رسيد «هرم بن شتير» و اگر او هم به شهادت رسيد «عبداللَّه بن ضرار» از طايفه بني حنظلة بن رواحة باشد.(1).

*****

ر. ك: وقعة صفّين، ص 260.

عبداللَّه بن طفيل عامري

عبداللَّه بن طفيل از جمله اصحاب علي عليه السلام است(1) كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله را درك كرد. وي در جنگ هاي جمل، صفّين و نهروان حضور داشت و در جنگ صفّين نيز پرچم دار گروه قيسِ كوفه بود.(2).

وي در يكي از روزها همراه گروهي از هوازن با سپاهيان معاويه به جنگ پرداخت و تا شب مردانه جنگيد و امام نيز در حق او و همراهانش دعاي خير فرمود.(3).

*****

رجال طوسي، ص 53، ش 106.

وقعة صفّين، ص 206.

ر. ك: همان، ص 311.

عبداللَّه بن عامر بن عتيك

به گفته شيخ طوسي، «عبداللَّه» از اصحاب اميرمؤمنان علي عليه السلام بوده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 49، ش 40.

عبداللَّه بن عباس
اشاره

عبداللَّه بن عباس بن عبدالمطلب، پسر عموي پيامبر صلي الله عليه و آله و پسر عموي علي بن ابي طالب عليه السلام از چهره هاي درخشان مفسران و محدثان تاريخ اسلام به شمار مي آيد.

عبداللَّه سه سال قبل از هجرت در همان ايامي كه مسلمانان و بني هاشم در كنار رسول خدا صلي الله عليه و آله در شعب ابي طالب سخت ترين دوران زندگاني را مي گذراندند، به دنيا آمد. پدرش عباس نام او را عبداللَّه گذاشت و قنداقه اش را خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله بردند. طبق نقل ابن اثير و ديگر مورخان، حضرت با آب دهان كام او را برداشت و درباره اش دعا كرد.(1).

عبداللَّه در سال هشتم هجري (عام الفتح) به مدينه مهاجرت كرد و در همان جواني محضر رسول خدا صلي الله عليه و آله را درك نمود؛ زيرا به هنگام رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله سيزده و به قولي پانزده سال بيشتر نداشت.(2) وي در اثر تلاش و جديت در كسب علم، كارش به جايي رسيد كه او را بحر (دريا) و برخي او را حبر الامه (عالم امت) مي گفتند.(3).

عبداللَّه پس از وفات پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در كنار پدرش عباس به حضرت علي عليه السلام وفادار ماند و نزد آن حضرت علم فقه و تفسير و تأويل قرآن آموخت و خود جلسه درس تشكيل مي داد.

او همواره به ولايت و امامت اميرالمؤمنين عليه السلام معتقد بود و آن حضرت را خليفه

بلافصل پيامبر صلي الله عليه و آله مي دانست و بارها در برخورد با سه خليفه ديگر از اين موضوع دفاع مي كرد، لذا پس از آن كه حضرت علي عليه السلام به خلافت ظاهري رسيد و مردم با آن حضرت بيعت كردند او در ركاب حضرتش بود و در جنگ جمل، صفين و نهروان سرسختانه از موضع اميرالمؤمنين دفاع كرد و جنگيد.

او پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام از ياران صديق و حاميان خلافت امام حسن مجتبي عليه السلام بود و با آن حضرت بيعت كرد؛ ولي عاقبت نابينا شد.(4) شايد نابينايي او سبب شد كه در ركاب امام حسين عليه السلام در كربلا حضور نيابد.

عبداللَّه بن عباس با اين كه دل در گرو خاندان رسالت داشت و از وفاداران به اميرالمؤمنين عليه السلام بود، اما نزد خلفا و حاكمان عصر خود همواره مورد وثوق و اعتماد بود و از مقامي والا و شخصيتي ممتاز برخوردار بود، از اين رو عمر بن خطاب او را مشاور امين و مورد وثوق خود مي دانست. و خليفه سوم او را به امارت حاجيان منصوب نمود.(5) و پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام با معاويه جلسات و گفت و گو هايي داشت.

ابن عباس سرانجام در سال 68 يا 70 و يا 73 هجري با قلبي مالامال از ايمان و عشق و اخلاص به خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله در شهر طايف چشم از جهان فرو بست.(6).

*****

ر. ك: اسد الغابه، ج 3، ص 193؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 615؛ تاريخ بغداد، ج 1، ص 173؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 332.

قول به 15 سال

از حاكم نيشابوري است.

همان مدارك و طبقات الكبري، ج 2، ص 207.

همان مدارك و طبقات الكبري، ج 2، ص 207.

تاريخ طبري، ج 4، ص 448؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 349.

اسد الغابه، ج 3، ص 195.

تاثر ابن عباس از انحراف امت

ابن عباس از جمله كساني بود كه در غم انحراف امت سخت متأثر بود، سعيد بن جبير در اين باره نقل مي كند: ابن عباس مي گريست و اشك بر گونه هايش جاري بود و مي گفت: «يوم الخميس و ما يوم الخميس؛ روز پنج شنبه، چه پنج شنبه اي» كه پيامبر صلي الله عليه و آله در حالي كه در بستر بيماري آرميده بود، فرمود: «دوات و كاغذي بياوريد تا نامه اي براي شما بنويسم كه هرگز بعد از آن گمراه نشويد.» ولي بعضي از حاضرين در آن مجلس(1) گفتند: همانا پيغمبر هذيان مي گويد! سپس شخص ديگري گفت: يا رسول اللَّه، آيا آنچه خواستيد نياورم؟ فرمود: آيا بعد از اين سخن؟(2).

*****

در نقل ديگري در همين سند آمده كه گوينده آن عمر بن خطاب بوده است.

ر. ك: البداية و النهايه، ج 2، ص 200؛ طبقات الكبري، ج 2، ص 244.

ابن عباس و برخورد با ناسزا گويان

پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام با تبليغات مسموم معاويه و كارگزاران فاسد ش كار به جايي رسيد كه ناسزاگويي و سبّ به اميرالمؤمنين عليه السلام از سنت هاي پسنديده آن روزگار گرديد. از اين رو هنگامي كه ابن عباس بر جمعيتي گذشت كه درباره علي عليه السلام ناسزا مي گفتند و دشنام مي دادند، به كسي كه او را مي برد (چون نابينا بود) گفت: مرا به اين جمع نزديك كن. ابن عباس به آن قوم گفت: كدام يك از شما به خدا سبّ و ناسزا گفتيد؟ همه آنها گفتند: نعوذ باللَّه از اين كه به خدا سبّ بگوييم. گفت: پس كدامتان پيامبر خدا صلي الله عليه و آله را دشنام داد؟ باز

گفتند: پناه به خدا مي بريم از اين كه به پيامبر ناسزا بگوييم. گفت: پس چه كسي از شما به علي عليه السلام ناسزا گفت؟ گفتند: آري ما چنين كرده ايم. ابن عباس گفت: خدا را شاهد مي گيرم كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم مي فرمود:

من سبّني فقد سبّ اللَّه، و من سبّ عليّاً فقد سبّني؛

هر كس مرا ناسزا گويد، خدا را ناسزا گفته و هر كس علي را ناسزا گويد، مرا ناسزا گفته است.

پس شما نيز پيامبر و هم خدا را ناسزا گفته ايد. تمامي آن جمع شرمنده شدند و سرها را از خجالت به زير انداختند.(1).

*****

مروج الذهب، ج 2، ص 435.

ابن عباس در خدمت اهل بيت پيامبر

ابن عباس همواره از علاقه مندان به خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله بود. او پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام دست از امام حسن و امام حسين عليهم السلام برنداشت و تا زنده بود، دل در گرو اهل بيت پيامبر داشت. از اين رو شيخ طوسي وي را در زمره اصحاب رسول خدا و حضرت علي و اصحاب امام حسن عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 23، ش 6 و ص 46، ش 3 و ص 69، ش 5.

دفاع ابن عباس از خلافت امام علي در برابر عمر

مسئله حقانيت علي عليه السلام و خلافت بلافصل او پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله چيزي نبود كه بتوان آن را انكار كرد و ناديده گرفت اما به بهانه هاي واهي، حضرت را از حق قطعي و مسلمش محروم ساختند و به مدت 24 سال خانه نشين شد و به جاي اداره جامعه اسلامي به كشاورزي و كارهاي شخصي مشغول شد. اينك جرياني را كه ابن عباس نقل مي كند، مي آوريم:

ابو زيد عمر بن شبه نقل مي كند كه عبداللَّه بن عباس گفت: روزي در كوچه هاي مدينه همراه عمر بن خطاب خليفه دوم مي رفتم و دست او در دستم بود. عمر در بين راه گفت: من دوست تو (علي) را مظلوم مي دانم. ابن عباس مي گويد: با خود گفتم: به خدا سوگند نبايد او بر من پيشي گيرد و خودش پاسخي دهد. لذا فوراً گفتم: اي اميرالمؤمنين (اي عمر)، اگر چنين است حق او را به او برگردان و دادِ او را بستان. اين را كه گفتم، دستش را از دستم بيرون كشيد و لحظاتي

با خود همهمه كرد و حديث نفس نمود و چند قدمي جلو رفت و پس از آن ايستاد، من خود را به او رساندم، گفت: اي ابن عباس، خيال نمي كنم چيزي اين مردم را از دوست تو (علي) بازداشته باشد، جز اين كه آنان سن او را كم مي دانستند.(1) ابن عباس مي گويد: با خود گفتم اين سخن عمر از سخن نخست او بدتر است، به او گفتم: به خدا سوگند كه خداوند سن او را كم نشمرد در آن هنگامي كه به او فرمان داد سوره برائت را از ابوبكر بگيرد و براي مردم بخواند.(2).

*****

چون عمر فردي خشن و تندخويي بود، فكر مي كرد كسي بايد حاكم باشد كه چنين باشد و شوخ بودن را بر علي عليه السلام عيب مي گرفت.

شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 45.

نقلي ديگر

ابن عباس مي گويد: روزي عمر بن خطاب از كنار من و علي عليه السلام گذشت و سلام كرد، پس از جواب از او پرسيديم: كجا مي روي؟ گفت: به مزرعه خويش در ينبع مي روم. علي عليه السلام فرمود: آيا با تو همراه شويم؟ گفت: آري. حضرت به من فرمود: تو همراهش برو. ابن عباس مي گويد: من برخاستم و عمر دست در دست من داد و انگشت هايش را وارد انگشتانم كرد و به راه افتاديم و چون بقيع را پشت سر گذاشتيم، گفت:

يابن عباس، أما واللَّه، أن كان صاحبك هذا اولي الناس بالأمر بعد وفاة رسول اللَّه، الا أنا خفناه علي اثنتين؛

اي ابن عباس، به خدا سوگند كه اين خويشاوند تو (علي) پس از رحلت رسول خدا صلي الله عليه

و آله شايسته ترين و سزاوارترين افراد به خلافت بود، جز اين كه ما از دو چيز بر او ترسيديم.

ابن عباس مي گويد: عمر به نحوي سخن گفت كه چاره اي جز پرسيدن آن دو علت نداشتم، لذا گفتم: آن دو چيز چه بود؟ گفت: بر كمي سن او و ديگر محبت او نسبت به خاندان عبدالمطلب ترسيديم.(1).

جا داشت به عمر گفته شود اولاً: اميرالمؤمنين عليه السلام بعد از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله در حدود 33 سال از عمر با بركت او مي گذشته است، پس كم سن نبوده است. ثانياً: پيامبر خدا صلي الله عليه و آله مكرراً او را به عنوان جانشين خود معرفي كرد، آيا توجه به اين كمي سن نداشته است و ثالثاً: پيامبر خدا صلي الله عليه و آله افراد جوان تري مثل مصعب بن عمير كه در سن هجده سالگي بود به حكومت مكه منصوب كرد و اسامة بن زيد كه جواني بيش نبود، فرمانده سپاهي قرار داد كه بر ابوبكر و عمر هم فرماندهي داشت، پس اگر كمي سن مانع حكومت داري است نمي بايست پيامبر صلي الله عليه و آله اين افراد را به حكومت منصوب مي نمود. رابعاً: اين كه اگر علي عليه السلام به خلافت مي رسيد، چون دست به دست نمي شد و بعد از دو سال با فوت ابوبكر خلافت به دومي و پس از ده سال به سومي نمي رسيد، بلكه خلافت بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله در مدتي طولاني (خداوند مقدر كرده بود علي عليه السلام تا سال چهل هجري در قيد حيات باشد)

فقط در دست توانمند و عدل پرور علي عليه السلام اداره مي شد و اسلام به انحراف نمي رفت و افراد ناصالح در جامعه اسلامي رشد نمي كردند و خلفاي بني اميه و بني مروان كه روي تاريخ را با كردار ناپسند و ظالمانه خود سياه كردند بر سر كار نمي آمدند، اما هيهات هيهات كه شد آنچه نبايد مي شد.

و اما جواب از مانع دومي كه عمر ذكر كرد كه علي عليه السلام نسبت به خاندان عبدالمطلب محبت دارد، آيا صرف محبت به جمعي از بستگان مانع از رسيدن به حق كسي مي شود، به علاوه آيا مگر علي عليه السلام در اجراي احكام الهي هيچ گاه محبت و دوستي به كسي يا كساني مانع از اقدام او شده است كه در چهار سال آخر عمرش كه به حكومت ظاهري رسيد به خوبي اين حقيقت را به اثبات رساند كه او حتي از دادن مبلغي ناچيز به برادرش عقيل خودداري كرد، به علاوه آيا مگر عثمان علاقه به بني اميه نداشت كه عمر وي را در شوراي شش نفره قرار داد كه منتهي به خلافت او شد؟!

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 57.

نقش ابن عباس در جنگ جمل

ابن عباس از جمله ياران اميرالمؤمنين بود كه از ابتداي حركت از مدينه به سوي بصره امام عليه السلام را همراهي مي كرد و در تقويت سپاهيان حضرت نقش بسزايي داشت. از جمله كارهاي مهمي كه حضرت علي عليه السلام به او واگذار نمود، اعزام مالك اشتر و ابن عباس به كوفه در تشويق و ترغيب كوفيان به حمايت از حضرت و نيز برخورد قاطع با مخالفت ابو موسي اشعري

كه استاندار كوفه از طرف حضرت بود. او و مالك به كوفه رفتند و ضمن عزل ابو موسي از حكومت، جمع كثيري از نيروهاي كوفي را براي پيوستن به سپاه اميرالمؤمنين تشويق نمودند و سپاه حضرت را تقويت كردند.(1).

ابن عباس در ميدان نبرد با عهد شكنان در جنگ جمل فعالانه تلاش نمود و از جمله كارهاي مهم او رفتن به نزد عايشه از سوي حضرت علي عليه السلام است. كه او را به بازگشتن به مدينه راضي نمود و اميرمؤمنان را شاد كرد.

*****

تفصيل بيشتر اين جريان را در شرح حال مالك اشتر در همين اثر ملاحظه نماييد.

ابن عباس در امارت بصره

پس از شكست اصحاب جمل و متلاشي شدن لشكر بصره، اميرالمؤمنين عليه السلام ابن عباس را به استانداري بصره منصوب كرد و نامه 18 و 76 نهج البلاغه مربوط به همين دوران است.

*****

نقش ابن عباس در صفين

به هنگامي كه اميرالمؤمنين عليه السلام عازم صفين بودند. ابن عباس به همراه سپاه بصره به ياري امام عليه السلام شتافت و فرماندهي بخش عمده اي از سپاه عراق را به عهده گرفت، ابن عباس در طول مدتي كه در صفين در كنار امام عليه السلام بود، معاويه و عمروعاص بسيار كوشيدند تا ابن عباس را بفريبند و او را از حضرت جدا كنند، و با نامه هاي متعددي او را به ترك سپاه عراق و پيوستن به شاميان فراخواندند، اما ابن عباس هر بار با جوابي قاطع و دندان شكن آنان را مأيوس مي كرد و از ارسال نامه نااميد مي ساخت.(1).

از اين رو مورد وثوق كامل اميرالمؤمنين عليه السلام بود، لذا در جنگ صفين كه روز چهارشنبه اول صفر 37 هجري با رويارويي دو سپاه عراق و سپاه شام آغاز شد، اميرالمؤمنين براي سركوبي و ريشه كن ساختن سپاه شام برنامه ريزي كرد و هر روز يكي از دلاوران مورد وثوق خود را به جانب شاميان اعزام نمود. روز اول مالك اشتر و روز دوم هاشم بن عتبه و روز سوم عمّار ياسر و روز چهارم محمّد بن حنفيه فرزند خود و روز پنجم را براي عبداللَّه بن عباس قرار داد.(2).

*****

ر. ك: وقعة صفين، ص 410 و 415.

وقعة صفين، ص 221؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 5، ص 179.

ابن عباس در ماجراي حكميت

ابن عباس جزو كساني بود كه توطئه معاويه را در بالا بردن قرآن بر نيزه ها دريافت و پيشنهاد ادامه جنگ را داد، اما با فشار گروه نادانِ خوارج كار به حكميت كشيد. بعد از آن امام، ابن عباس را به عنوان حكم انتخاب

كرد كه باز هم با مخالفت خوارج رو به رو شد و امام بالاجبار حكميت ابو موسي اشعري را پذيرفت و ابن عباس جزو گروهي بود كه از سوي امام به «دومة الجندل» محل اجراي حكميت رفت تا بر اوضاع نظارت نمايد و ابو موسي را از مكر عمرو عاص آگاه سازد.(1).

*****

تفصيل اين داستان در شرح حال «ابو موسي اشعري، اشعث بن قيس و شريح به هاني» در همين اثر آمده است.

نقش ابن عباس در داستان خوارج نهروان

پس از پذيرش حكميت، خوارج به اين عمل اعتراض كردند و گفتند: حضرت علي عليه السلام بايد از كار خود (پذيرش حكميت) توبه كند و الّا كافر است و خودشان گروهي مخالف امام را تشكيل دادند. امام عليه السلام ابن عباس را نزد خوارج فرستاد تا آنان را با تبعيت از امام متقاعد كند، اما اين قوم نادان و پر كينه در برابر سخنان مستدل و محكم ابن عباس پاسخي جز لجاجت نداشته و بر روش غلط خود اصرار مي ورزيدند و مصداق آياتي را كه درباره كفار قريش بود، بر علي عليه السلام و خاندان او مي خواندند.(1).

مدائني روايت مي كند كه يك بار كه عبداللَّه بن عباس به شام رفت، معاويه به پسر خود يزيد و به زياد بن ابيه برادر خوانده اش و عتبة بن ابي سفيان برادرش و مروان حكم و عمروعاص و مغيره بن شعبه و سعيد بن عاص و عبدالرحمان بن ام حكم گفت: مدت هاست كه عبداللَّه بن عباس را نديده ام. و در آن جنگ (صفين) كه ميان ما و او و پسر عمويش علي پيش آمد، اگر چه علي او را به حكميت معرفي

كرده بود، اما پذيرفته نشد، اينك او را به سخن گفتن تحريك كنيد تا به كنه معرفت او آشنا شويم و اموري از تيزهوشي و درست انديشي او اگر بر ما پوشيده است، بشناسيم و چه بسا او را به اوصافي نسبت مي دهند يا لقبي (مثل بحر و حبر الاُمه) بر او نهاده اند كه سزاوار آن نيست، پس لازم است او را بيازماييم.

از اين رو معاويه براي ابن عباس پيام فرستاد و او را به مجلس خود فراخواند. وقتي كه ابن عباس وارد شد، عتبه بن ابو سفيان و ديگر كساني كه در آن جا بودند، به او و امام علي عليه السلام جسارت و اهانت كردند، اما هر كدام كه لب به سخن و اهانت مي گشود، با سخنان كوبنده و شكننده ابن عباس رو به رو مي شد و از گفته خود پشيمان مي گشت، تا اين كه معاويه هم لب به اعتراض گشود و خود را مظلوم و او را (ابن عباس) و بني هاشم را ظالم خواند كه باز هم ابن عباس به سخن آمد و او را و گفته هايش را دروغ و خيانت خواند به طوري كه معاويه هم از كرده خود پشيمان شد، از جمله به عمرو عاص گفت: اي پسر زن زناكار، به خدا قسم عقلت گمراه و خرد ت نارسا شده و شيطان از زبان تو سخن مي گويد، اي كاش در روز جنگ صفين كه به نبرد تن به تن و جنگ با پهلوانان دعوت شدي، خودت به ميدان مي آمدي، و يادت هست كه به مصاف علي رفتي و او با شمشير

آهنگ تو كرد، همين كه دندان هاي مرگ را ديدي به فكر حيله افتادي چگونه فرار كني، به ناچار به اميد نجات و از ترس اين كه تو را نابود كند، عورت خود را آشكار ساختي و فرار كردي و بعد به معاويه پيشنهاد دادي كه با علي عليه السلام نبرد كند به اين اميد كه معاويه كشته شود و از شر او خلاص شوي، ولي معاويه از هدف تو آگاه شد و به ميدان علي عليه السلام نرفت. بنابراين اي عمرو، تيغ زبانت را در نيام كن و الفاظ زشت را كنار بگذار كه تو در كنار شير بيشه و درياي بي كران قرار داري كه اگر به مبارزه شير بروي تو را شكار مي كند و اگر پاي در دريا نهي، تو را فرو مي برد.

و خطاب به مروان گفت: اي دشمن خدا، و اي كسي كه رانده رسول خدايي و خونت حلال شده است، اي مروان، تو همان كسي هستي كه با دخالت هاي بي جا چنان كردي كه مردم را بر ضد عثمان شوراندي و خون عثمان را به هدر دادي، به خدا سوگند اگر معاويه بخواهد انتفام خون عثمان را بگيرد، بايد تو را بكشد. با ادامه گفتار ابن عباس، مروان ساكت شد.

سپس پاسخ سخنان سخيف و بي محتواي زياد و عبدالرحمان بن حكم و مغيرة بن شعبه را داد تا نوبت به يزيد پسر معاويه رسيد، او خطاب به عباس گفت: اي پسر عباس تو با زباني بسيار گويا و رسا سخن مي گويي كه حكايت از دل سوخته دارد، اين كينه كه در دل داري رها كن كه

پرتو حق ما، تاريكي باطل شما را از ميان برده است!

ابن عباس گفت: اي يزيد، ساكت باش؛ به خدا سوگند، دل ها از آن زمان كه با دشمني با شما تيره شد، هرگز صفا نيافته است و از زماني كه از شما رميده هنوز به محبت نپيوسته است، مردم امروز هم از كارهاي زشت گذشته شما هنوز ناراضي هستند و در آخر گفت: «فكفي باللَّه وليّاً لنا و وكيلاً علي المعتدين علينا؛ دوستي خداوند براي ما كافي است و بر دشمنان ما بهترين وكيل است.»

معاويه كه ديگر تاب و تحمل خود را از دست داده بود و پاسخ تند ابن عباس را برنمي تافت به ابن عباس خطاب كرد و گفت: اي بني هاشم، در دل من از شما اندوه هايي نهفته است و من سزاوار م كه از شما خون خواهي كنم و ننگ و عار را بزدايم كه خون هاي ما بر گردن شماست، و ستم هايي كه بر ما رفته است ريشه اش ميان شماست.

ابن عباس صريح تر از قبل در جواب معاويه گفت: به خدا سوگند، اي معاويه اگر چنين قصدي كني شيران بيشه و افعي هاي خطرناك را بر خود مي شورا ني كه فراواني سلاح و زخم هاي سنگين جلودار آنها نخواهد بود، آنها با شمشيرهايشان مي جنگند و عو عو سگ ها و زوزه گرگ ها بر آنان بي ارزش است... تو در برابر ما همان گونه خواهي بود كه در ليلة الهرير اسب خود را براي گريز آماده كرده بودي و مهم ترين هدف تو سلامت جان اندك خودت بود.

آن قدر ابن عباس سخنان تند و كوبنده

به معاويه گفت كه صداي او بلند شد و گفت: اي ابن عباس، پاداش تو با خدا باد كه روزگار از سخن تو كه چون شمشير صيقل داده است و از انديشه اصيل تو پرده برمي دارد، تاريك است. به خدا سوگند اگر هاشم كسي جز تو را نداشت، شمار بني هاشم كم نمي بود، و اگر براي اهل تو كسي جز تو نمي بود، خداوند شمارشان را بسيار مي كرد. در اين جا معاويه از جا برخاست و ابن عباس هم برخاست و رفت.(2).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 273.

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 303 - 298.

اعتراض ابن عباس به معاويه در خبر شهادت امام مجتبي

مسعودي نقل مي كند: موقعي كه خبر شهادت امام حسن مجتبي عليه السلام در شام به معاويه رسيد، بسيار شاد شد و در مقام اظهار خوشحالي با صداي بلند در كاخ سبز خود تكبير گفت و همه حاضرين در كاخ تكبير گفتند، اين صدا به مسجد رسيد، مسجديان هم تكبير گفتند. ابن عباس در اين موقع در شام بود وقتي از شادي معاويه در مرگ امام حسن عليه السلام باخبر شد، بر او وارد گرديد.

معاويه گفت: اي ابن عباس باخبر شديم كه حسن از دنيا رفته است. ابن عباس گفت: آيا براي همين موضوع تكبير گفتي؟ گفت: آري.

ابن عباس گفت: به خدا قسم وفات او مرگ تو را به عقب نمي اندازد و او را هم در قبر تو نگذاشتند. اي معاويه، ما از قبل به سوگ وفات سيد المرسلين و پيشواي متقين و رسول رب العالمين نشستيم و پس از او به مصيبت سيد الاوصياء گرفتار شديم، اما خداوند آن مصيبت

ها را جبران كرد و آن شكست ها را برطرف نمود (يعني پس از مصيبت امام حسن باز هم خداوند جبران خواهد كرد).

معاويه ناراحت شد و گفت: خدا تو را خير دهد اي پسر عباس كه هر چه با تو مي گويم جوابش را آماده كرده اي.(1).

*****

ر. ك: مروج الذهب، ج 3، ص 7؛ معجم رجال الحديث، ج 10، ص 233.

ابن عباس و اتهام خيانت

يكي از موضوعاتي كه در تاريخ زندگي عبداللَّه بن عباس مورد بحث قرار گرفته و از نقاط ضعف او به شمار آمده، نسبت خيانت او به بيت المال است؛ زيرا گفته شده هنگامي كه او از جانب اميرالمؤمنين عليه السلام بر بصره حكومت مي كرد تمام آنچه در بيت المال بود، برداشت و با خود به مكه برد و دست از حضرت علي عليه السلام كشيد. اما دلايل معتبري در دست است كه چنين اتهامي را از ابن عباس دور مي كند.(1).

*****

براي توضيح بيشتر ر. ك: پاورقي مباني فقهي حكومت اسلامي، ج 5، ص 164 - 153؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 141؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 432.

آخرين زمزمه ابن عباس

كسي از عبداللَّه بن عبدياليل (مردي از طايف) نقل مي كند كه گفت: روزي به عيادت ابن عباس در طايف كه در بستر مرگ بود، رفتم؛ او بي هوش بود و او را به حياط خانه آوردند، ناگهان به هوش آمد و چنين گفت: دوستم رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: همانا من دو هجرت خواهم كرد، و من اين دو هجرت را كردم: يكي به مدينه با پيامبر صلي الله عليه و آله و ديگري به كوفه با علي عليه السلام. باز به من خبر داد كه يك بار در آب غرق خواهم شد. و اين واقعه اتفاق افتاد زيرا به خارش بدن مبتلا شدم، مرا به دريا افكندند و نزديك بود خفه شوم كه مرا نجات دادند. باز به من فرمود: از پنج طايفه بي زاري جويم: از ناكثين (اصحاب جمل)، قاسطين (مردم شام)، خوارج (نهروانيان)، قدريه (آناني كه مانند نصارا

منكر مقدرات شده اند) و مرجئه (آناني كه مانند يهود مي گويند: كار به دين كسي نبايد داشت، زيرا خدا از ايمان مردم خبر دارد)؛ سپس اين جمله را گفت:

اللّهم اني اُحيي علي ما حيي عليه علي بن ابي طالب، و أموت علي ما مات عليه علي بن أبي طالب؛

بار خدايا زنده ام بر آن عقيده اي كه علي بن ابي طالب بر آن زنده بود و مي ميرم بر آن عقيده اي كه علي بن ابي طالب بر آن عقيده از دنيا رفت.

اين آخرين زمزمه ابن عباس بود و بعد جان به جان آفرين تسليم كرد.(1).

*****

رجال كشي، ص 56، ح 106.

وفات ابن عباس

طبق نقل مورخان ابن عباس در طايف از دنيا رفت و محمّد بن حنفيه بر او نماز خواند و او را به خاك سپرد. ابن اثير مي نويسد: موقعي كه ميان عبداللَّه بن زبير و عبدالملك مروان فتنه و جنگ و اختلاف بروز كرد، عبداللَّه بن عباس و محمد بن حنفيه به همراه زنان و فرزندان شان به مكه كوچ كردند. عبداللَّه بن زبير ايشان را در فشار گذاشت كه بايد با من بيعت نماييد، ولي ايشان نپذيرفتند و گفتند: ما كاري به كار تو نداريم تو به كار خود ادامه ده و ما را هم به حال خود واگذار؛ اما ابن زبير زير بار نرفت و به آنان اصرار داشت كه بيعت كنند و گرنه همه آنان را به آتش خواهد كشيد!

در اين موقعيت ابن عباس و محمد بن حنفيه، ابا طفيل (يكي از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام) را به نزد شيعيان كوفه فرستادند و از مردم كوفه استمداد طلبيدند، چهار هزار

نفر از اهالي كوفه به كمك ايشان شتافتند و بي خبر و تكبير گويان وارد مكه شدند، صداي تكبير كوفيان به گوش مردم مكه رسيد و ابن زبير هم باخبر شد كه كوفي ها براي مقابله با او به مكه آمده اند، فوراً به داخل مسجد الحرام شد و خود را به پرده كعبه آويخت و به خانه خدا پناهنده شد. اهالي كوفه، ابن عباس و همراهانش را آزاد كردند و سپس از او خواستند تا ابن زبير را به هلاكت برسانند، اما او موافقت نكرد و گفت: مكه شهر امن خداست و احترام و رعايت خانه خدا بر همه لازم است، خداوند اين بست را جز براي پيامبر صلي الله عليه و آله حلال نشمرده است. آن گاه شخصي از جانب ابن عباس در ميان جمعيت كوفه فرياد مي داد: پس از پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله هيچ لشكري غنيمت ارزنده اي مانند شما به دست نياورد؛ زيرا ديگران طلا و نقره غنيمت بردند ولي شما خون ما خاندان پيامبر را به غنيمت برديد.

كوفيان ابن عباس و همراهانش را با خود به مني بردند و مدتي در آن جا بودند و از آن جا به طايف رفتند. در آن جا عبداللَّه مريض شد، در ايام بيماري به همراهان گفت: از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه فرمود:

أنت تموت في خير عصابة علي وجه الأرض أحبهم الي اللَّه و أكرمهم عليه و أقربهم إلي اللَّه زلفي؛

اي ابن عباس، تو در ميان بهترين جمعيت روي زمين مي ميري كه نزد خداوند از همه دوست داشتني ترند و بهترين مقام را نزد

او دارند.

بنابراين اگر مرگم فرا رسيد، معلوم است كه آن جمعيت شما خواهيد بود.

هشت شب بيشتر نگذشت كه ابن عباس در ميان همان جمع از دنيا رفت و محمد بن حنفيه كه همراه او از مكه آمده بود، بر او نماز خواند و به هنگامي كه خاك بر قبر او مي ريخت مي گفت: «مات و اللَّه اليوم حبر هذا الاُمة؛ به خدا سوگند امروز دانشمند اين امت از دنيا رفت.»

وفات او در سن 70 يا 71 سالگي در سال 68 يا 70 يا 73 هجري مي باشد.(1).

*****

اسد الغابه، ج 3، ص 195.

عبداللَّه بن عبدالرحمن انصاري

عبداللَّه بن عبدالرحمن از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام و از شاعران سپاه حضرت در صفين بوده است.

عبداللَّه بن عبدالرحمن انصاري، در مدح اميرالمؤمنين عليه السلام و مذمت «عروه» كه به جاي معاويه به جنگ با اميرمؤمنان آمده بود، قصيده اي سرود كه دو بيت اول آن، چنين است:

عُرْوَ يا عُرْوَ قد لَقِيتَ حِماما

إذ تَقحّمتَ فِي حِمَي اللَّهوات

أعلياً لك الهَوانُ، تُنادي

ضيغماً في أياطِلِ الحُومات

- عروه، اي عروه! چون به دام آتش غرور و سركشي ها افتادي، مرگِ خونبار ت را ديدي.

- آيا علي را دست كم گرفتي كه شرزه شيري چون او را به پيكار غزا لكي در كام مرگ، فرا خواندي؟(1).

هم چنين ابن اثير نقل كرده كه «عبداللَّه بن عبدالرحمن انصاري اشهلي» از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله نيز بوده است.(2).

*****

وقعة صفين، ص 457.

اسدالغابه، ج 3، ص 200.

عبداللَّه بن عتيك اوسي

شيخ طوسي، «عبداللَّه» را از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله، بدري و نيز از اصحاب حضرت علي عليه السلام به شمار آورده است.(1).

ابن حجر، مي نويسد: وي از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله است كه در جنگ احد و جنگ هاي بعد از آن شركت كرد. اگرچه محتمل است او از جنگ بدر در ركاب پيامبر خدا صلي الله عليه و آله جهاد كرده باشد، و از ابن كلبي نقل مي كند كه: عبداللَّه در صفين در ركاب حضرت علي عليه السلام حضور داشته است. و از محمّد بن عبداللَّه از پدرش عبداللَّه بن عتيك نقل مي كند كه گفت: من از رسول خدا شنيدم كه مي فرمود:

«مَن خَرجَ مجاهداً في سبيل اللَّه فَخَرَّ عن دابته فمات، فقد وقع أجره

علي اللَّه؛

كسي كه براي جهاد در راه خدا خارج شود و از مركبش بيفتد و بميرد، اجر و پاداش او با خداوند است.»(2).

*****

رجال طوسي، ص 48، ش 33؛ ر. ك: اسدالغابه، ج 3، ص 203.

ر. ك: الاصابه، ج 4، ص 167.

عبداللَّه بن عفيف ازدي

عبداللَّه بن عفيف از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود كه در جنگ جمل همراه حضرت مجاهدت كرد و در اين نبرد چشم چپ خويش را از دست داد. در صفّين نيز در نبرد با شاميان ضربه اي بر سرش و ضربه ديگري بر ابروي او وارد گشت و چشم راستش نيز نابينا شد و به علت نابينايي پس از جنگ صفين، همواره در مسجد مشغول نماز و عبادت بود.(1) و او تا دم مرگ بر ايمان و اعتقادش نسبت به علي عليه السلام و اهل بيت پيامبر عليهم السلام باقي ماند و در اين راه لحظه اي سستي نكرد.

عبداللَّه و شهادت در راه محبت اهل بيت

*****

كامل ابن اثير، ج 2، ص 575.

عبداللَّه و شهادت در راه محبت اهل بيت

طبري و ديگر مورخان نوشته اند پس از شهادت سيدالشهدا عليه السلام و يارانش در كربلا و آوردن اسيران اهل بيت به كوفه، «عبيداللَّه بن زياد» به مسجد جامع شهر آمد و مردم را به نماز فراخواند، سپس بالاي منبر رفت و در كمال وقاحت و بي شرمي گفت:

الحمد للَّه الذي أظهر الحق و أهله، و نصر أمير المؤمنين يزيد بن معاويه و حزبه، و قتَلَ الكذّاب ابن الكذاب الحسين بن علي و شيعته!!

خداي را سپاس كه حق و اهلش را ظاهر كرد و اميرالمؤمنين «يزيد بن معاويه» و حزبش را ياري كرد و دروغ گو پسر دروغ گو يعني حسين بن علي و شيعيانش را هلاك كرد!

هنوز سخن ابن زياد تمام نشده بود كه عبداللَّه بن عفيف و پس از وي غامدي و نيز يكي از بني والبه برخاستند و به سخنان اهانت آميز عبيداللَّه اعتراض كردند.

عبداللَّه بن عفيف در اعتراض به

«عبيداللَّه بن زياد» كه نسبت دروغ گويي به سيدالشهدا حسين بن علي عليه السلام و پدرش اميرالمؤمنين عليه السلام داده بود، فرياد زد و گفت:

يابن مرجانه، ان الكذّاب و ابن الكذّاب أنت و أبوك و الذي ولّاك و ابوه، يابن مرجانه، أتقتلون أبناء النبيين و تكلّمون بكلام الصديقين؛

اي پسر مرجانه! دروغ گو پسر دروغ گو تويي و پدرت و كساني كه تو و پدرت را به حكومت منصوب كردند - نه حسين بن علي و پدرش - اي پسر مرجانه! آيا فرزندان پيامبر را مي كشي و در مقام صديقان قرار مي گيري و سخن مي گويي؟!

«ابن زياد» چون انتظار نداشت پس از پيروزي در كربلا كسي جرأت كند در جمع مردم به وي انتقاد و اعتراض كند، سخت خشمگين شد و گفت: اين مرد را بياوريد. مأموران او را گرفتند تا نزد ابن زياد ببرند، در اين هنگام عبداللَّه به قصد كمك گرفتن از مردم با شعار قبيله «از د» فرياد برآورد: «يا مبرور». عبدالرحمن بن مخنف ازدي كه در آن جا نشسته بود، صدا زد: «اي عبداللَّه! واي بر غيرت تو، خودت و قومت را به هلاكت انداختي.» اما افراد قبيله «ا زد» كه جمعيتشان در آن روز در مسجد كوفه به هفت صد نفر مي رسيد، برخاستند و به نداي وي پاسخ دادند و او را از دست مأموران گرفته و به خانواده اش تحويل دادند. اما ابن زياد دستور داد كه شبانه او را از خانه اش بيرون آوردند و در محل «سبخه» در سال 61 هجري در راه محبت و عشق به خاندان رسالت عليهم السلام به دار آويخته و

به شهادت رساندند.(1).

درست است كه عبداللَّه بن عفيف با اين اعتراض لفظي جانش به خطر افتاد و به شهادت رسيد؛ اما در برابر آن كابوس وحشت و محيط خفقان و مقابل آن مستبد زمان و ديكتاتور دوران ايستادن و شكستن محيط رعب و وحشت آن قدر باارزش است كه به طور قطع جان دادن در برابرش مي ارزد و پاداش آن نزد خداوند بسيار است.

*****

تاريخ طبري، ج 5، ص 458؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 575؛ ارشاد مفيد، ج 2، ص 117.

عبداللَّه بن عقيل

به گفته شيخ مفيد، «عبداللَّه» فرزند عقيل بن ابي طالب از مهاجراني به شمار مي آيد كه با اميرمؤمنان علي عليه السلام بيعت كرد.(1).

عقيل، دو پسر ديگر داشت: يكي «عبداللَّه اكبر» و ديگري «عبداللَّه اصغر» كه هر دو در واقعه كربلا همراه سيدالشهدا عليه السلام به شهادت رسيدند.(2).

*****

الجمل، ص 104.

تنقيح المقال، ج 2، ص 199.

عبداللَّه بن عمار

«عبداللَّه فرزند عمار بن عبد يغوث» از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود.(1).

*****

رجال طوسي، ص 51، ش 81.

عبداللَّه بن عمرو بن محصن

شيخ طوسي، «عبداللَّه بن عمرو» را از اصحاب علي عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 50، ش 52.

عبداللَّه بن عمرو بن معاذ

به گفته شيخ طوسي، عبداللَّه فرزند عمرو بن معاذ بن جموح از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام و از قبيله «بني سلمه» بوده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 49، ش 50.

عبداللَّه بن عميره كلبي

عبداللَّه بن عمير ه كلبي، از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام و ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام بود.(1) وي مردي شجاع و دلاور بود كه در واقعه كربلا مجاهدت كرد و يسار (غلام آزاد شده زياد بن ابي سفيان) و سالم (غلام آزاد شده عبيداللَّه) را به قتل رساند.

پس از آن كه لشكر عمر سعد خيمه هاي ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام را تير باران كردند و مبارز طلبيدند. در اين موقع يسار (غلام زياد بن سميه) به ميدان آمد و مبارز طلبيد، بلافاصله «عبداللَّه بن عمير»(2) به جنگ او آمد. يسار از او پرسيد: تو كيستي؟ وي خود را معرفي كرد. يسار گفت: من تو را نمي شناسم و شأن من نيست كه با تو پيكار كنم، بازگرد تا «زهير بن قين» يا «حبيب بن مظاهر» به مصاف من بيايند.

عبداللَّه بن عمير گفت: اي بي پدر، كارت به جايي رسيده كه در مبارزه، خود را هم طراز مردان مي داني، با سرعت ضربه اي به وي زد و او را از پاي درآورد ولي هنوز مشغول به قتل او بود كه سالم (غلام آزاد شده پسر زياد) به ميدان آمد تا عبداللَّه بن عمير را به قتل رساند كه اصحاب امام حسين، عبداللَّه را آگاه ساختند، سالم شمشير كشيد كه عبداللَّه دست خود را جلو آورد و ضربه شمشير انگشتان او را جدا كرد، اما عبداللَّه درنگ نكرد و با ضربه اي كاري، سالم را به هلاكت

رساند و پس از كشتن اين دو به خيمه هاي حسيني بازگشت و چنين رجز مي خواند:

إن تُنكِروُني فأنا ابنُ كلب

إنّي امرؤٌ ذو مِرّةٍ و غَضبِ

و لستُ بالخَوّار عندَ النَّكبِ(3).

- اگر مرا نمي شناسيد، من پسر كلبي ام، من مردي داراي قدرت و شمشيري برنده ام.

- و هنگام سختي ها فرياد نمي كشم (بلكه مقاومت مي كنم).

ابن شهر آشوب مي نويسد: عبداللَّه بن عمير، در «يوم الطف» در واقعه كربلا جزو اصحاب امام حسين عليه السلام بود كه در حمله اول به شهادت رسيد.(4).

*****

همان، ص 54، ش 123 و ص 78، ش 28.

در ارشاد مفيد «عمير» ضبط شده است.

ارشاد مفيد، ج 2، ص 101.

مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 113.

عبداللَّه بن عوف احمر

شيخ طوسي، عبداللَّه بن عوف را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار آورده است.(1) او در جنگ صفين در ركاب حضرت علي عليه السلام جنگيد و صدمه ديد.

نصر به نقل از عمر بن سعد(2) مي گويد: من هيچ گاه سخن عبداللَّه بن عوف را كه در جنگ صفين در فتح فرات مي خواند، فراموش نمي كنم كه او از نيروهاي سواره نظام سپاه علي عليه السلام بود و شمشير مي زد و رجز مي خواند.(3).

*****

رجال طوسي، ص 52، ش 98.

ر. ك: وقعة صفين، ص 160.

ر. ك: وقعة صفين، ص 172.

عبداللَّه بن غنيم

عبداللَّه بن غنيم و به نقلي «عبدالرحمن بن غنم» از اصحاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام بوده است.(1).

ابن حجر، او را «عبدالرحمن بن غنم» مي داند و مي نويسد: وي ثقه و از بزرگان تابعين(2) و از فقهاي بزرگ اهل شام بوده و تمام تابعين شام را فقه مي آموخته است. و در اين كه به ملاقات پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله موفق شده باشد، اختلاف است؛ اما او از پيامبر صلي الله عليه و آله، علي بن ابي طالب، ابوبكر، عمر و بسياري از صحابه مثل ابوذر و... نقل حديث كرده است. و در سال 78 هجري دار فاني را وداع گفت و در جوار حق آرميد.(3).

*****

رجال طوسي، ص 52، ش 89.

ر. ك: همين اثر، ج 1، ص 34.

تهذيب التهذيب، ج 5، ص 158.

عبداللَّه بن قلع احمسي

عبداللَّه بن قلع، از ياران اميرمؤمنان علي عليه السلام بود كه در صفّين همراه سپاهيان آن حضرت جنگيد و در همان جنگ سال 37 هجري به شهادت رسيد.

«عبدالسلام بن عبداللَّه» نقل مي كند: در يكي از روزهاي جنگ صفين، ابو شداد (قيس بن مكشوح) كه در صفّين پرچم «بجيله» را حمل مي كرد با «عبدالرحمن بن خالد بن وليد» كه از جانب معاويه به صحنه نبرد آمده بود، جنگيد و در آن معركه پس از جنگ شديدي ابتدا پايش قطع شد اما چنان به عبدالرحمن ضربه زد كه او را به هلاكت رساند. پس از وي «عبداللَّه بن قلع» پرچم را برداشت و اشعاري در مدح «ابو شداد» خواند و جنگيد و در همان معركه به شهادت رسيد.(1).

*****

وقعة صفّين، ص 258 و 259.

عبداللَّه بن كعب مرادي
اشاره

ابن اثير، «عبداللَّه بن كعب مرادي» را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار آورده و مي نويسد: او در صفّين در ركاب آن حضرت مجاهدت كرد و به شهادت رسيد.(1).

به نقل نصر بن مزاحم، در يكي از روزهاي جنگ صفين، پرچم «بني نهد بن زيد» را پس از آن كه چند نفر در كنار آن مثل مسروق بن هيثم و صخر بن سُميّ و علي بن عمير صدمه ديدند و يا به شهادت رسيدند، عبداللَّه بن كعب آن پرچم را برداشت و با شاميان جنگيد و به شهادت رسيد.(2).

*****

اسدالغابه، ج 3، ص 249.

ر. ك: وقعة صفّين، ص 261.

در آخرين نفس و پيام به اميرالمؤمنين

او در آخرين لحظات عمر خود خطاب به «اسود بن قيس» چنين گفت: تو را به تقواي الهي وصيت مي كنم و اين كه خيرخواه علي عليه السلام باشي و با پيمان شكنان وي بجنگي تا حق ظاهر شود و يا به خدا ملحق گردي. سلام مرا به حضرت برسان و بگو جنگ كن و در ميدان مبارزه پيش روي كن تا معركه نبرد را پشت سر قرار دهي؛ زيرا هركس بجنگد و معركه قتال پشت سرش باشد، پيروزي براي او است.(1).

وي اين سخنان را گفت و جان به جان آفرين تسليم كرد و از دنيا رفت.

«اسود بن قيس» به محضرِ امام عليه السلام آمد و داستان وي را عرض كرد، حضرت فرمود: «رحمه اللَّه، جاهَدَ معنا عدوَّنا في الحياة و نصح لنا في الوفاة؛ رحمت خدا بر او باد، وي در حال حيات همراه ما جنگيد و هنگام وفات ناصح و خيرخواه ما بود.»(2).

*****

نظير همين داستان را ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه، ج

8، ص 92 براي عبداللَّه بن بديل نقل كرده كه در صفحات قبل گذشت. ممكن است دو داستان باشد و ممكن است يك داستان باشد و يكي از آن دو اشتباه اسمي باشد.

وقعة صفين، ص 456؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 46.

عبداللَّه بن كوّاء

شيخ طوسي، عبداللَّه بن كوّاء را از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار آورده و مي افزايد: خارجي مذهب و ملعون بوده است.(1).

شايد منظور شيخ اين بوده كه او راوي حديث از اميرمؤمنان است نه صحابي آن حضرت؛ زيرا خارجي مذهب و ملعون نمي تواند از يارانِ امام علي عليه السلام باشد. و احتمال دارد او ابتدا از ياران علي عليه السلام بوده و سپس از آن حضرت بريده و به خوارج پيوسته است كه اين احتمال قوي تر به نظر مي رسد.

*****

رجال طوسي، ص 50، ش 69.

عبداللَّه بن ناجد

عبداللَّه بن ناجد و برادرش «خالد» از ياران امير مؤمنان عليه السلام بودند كه در جنگ صفّين حضور يافتند و در لواي فرماندهي «مخنف بن سليم» با گروه از د شام جنگيدند و عبداللَّه و برادرش خالد و تعدادي ديگر از گروه أز د در همين نبرد به شهادت رسيدند.(1).

*****

ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 27؛ وقعة صفّين، ص 263.

عبداللَّه بن وال تميمي

«عبداللَّه بن وال» از شيعياني بود كه در روز اول خلافت با امير مؤمنان عليه السلام بيعت كرد.(1).

الجمل، ص 109.

عبداللَّه و مأموريت از جانب اميرمؤمنان

عبداللَّه بن وال از جمله كساني است كه با فتنه «خريت بن راشد» مبارزه كرد و همو بود كه حامل نامه امام به «زياد بن خصفه» براي تعقيب و مبارزه با خريت بود، در درگيري ميان گروه خريت و ياران امام عليه السلام، عبداللَّه و زياد مجروح گرديده و گروه خريت متلاشي و تار و مار شدند.(1).

*****

ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 123 - 117؛ تفصيل بيشتر در شرح حال زياد بن خصفه آمده است.

عبداللَّه در قيام توابين

عبداللَّه، با سه نفر از بزرگان و سران شيعه كوفه، به نام هاي «مسيب بن نجبه فزاري، عبداللَّه بن سعد بن نفيل ازدي و رفاعة بن شداد بجلي» در منزل «سليمان صُرد خزاعي» اجتماع كردند و در غم شهادت حضرت سيدالشهدا عليه السلام و ياران باوفايش اشك ريختند و هر كدام براي خون خواهي از قاتلين شهداي كربلا سخني گفتند و با ديگر شيعيان و ارادتمندان اهل بيت پيامبر و خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام در سال 64 هجري سپاه توابين را تشكيل دادند و به رهبري «سليمان صرد خزاعي» به خون خواهي سيدالشهدا عليه السلام و ياران مظلومش عليه حكومت اموي قيام كردند. ابن وال غير از فرماندهي، مسئول بيت المال نيز بود. وي در منطقه «عين الورده» در حالي كه پرچم سپاه را به دوش مي كشيد، جنگيد و اين چنين گفت:

من أراد الحياة التي ليس بعدها الموت، و الراحة التي ليس بعدها نَصبٌ، و السرور الذي ليس بعده حَزَن، فليتقرّب الي ربّه بجهاد هؤلاء المحليِّن، و الرواح الي الجنة رحمكم اللَّه؛

هر كسي زندگي مي خواهد كه پس از آن مرگ نباشد و راحتي مي خواهد

كه بعد از آن سختي نباشد و خوشحالي كه پس از آن اندوه نباشد، با جهاد با اين ستمگران به خدا نزديك شويد و خدا رحمت كند شما را بشتابيد به سوي بهشت.

عبداللَّه آن قدر با عشق و علاقه جنگيد تا سرانجام در همين نبرد در راه خون خواهي شهداي كربلا به درجه رفيع شهادت نايل آمد.

اين حادثه جان گداز و شهادت عبداللَّه، در سال 65 هجري اتفاق افتاده است.(1).

*****

ر. ك: همان، ص 552 و ص 601 و 602. (در شرح حال «سليمان بن صرد خزاعي و مسيب بن نجبه» تفصيل داستان توابين و شهادت اين عزيزان را ملاحظه نماييد).

عبداللَّه بن وهب راسبي

شيخ طوسي، عبداللَّه بن وهب را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار آورده و مي نويسد: اما وي از دوستي علي عليه السلام دست برداشت و از سران خوارج شد و مورد لعن و نفرين قرار گرفت.(1).

*****

رجال طوسي، ص 52، ش 96. (شرح حال او را در همين تأليف در مواردي كه از جنگ نهروان سخن به ميان آمده، ملاحظه نماييد).

عبداللَّه بن يحيي حضرمي

برقي، «عبداللَّه بن يحيي» را از اولياي اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار آورده و مي نويسد: او از «شرطة الخميس»(1) حضرت بود.(2).

شيخ طوسي در رجال خود «عبداللَّه بن بحر حضرمي» كه به «ابو رضا» كنيه دارد، را از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار آورده است.(3) بعيد نيست همين عبداللَّه بن يحيي باشد كه نام پدرش به «بحر» تغيير كرده است، همان گونه كه شيخ مفيد در كتاب الاختصاص، كنيه وي را «ابو رضا» و از شرطة الخميس اميرالمؤمنين ذكر كرده است.(4).

او به همراه چند تن به خاطر علاقه و سوگواري درباره حضرت علي عليه السلام به دستور معاويه گردن زده شد.(5).

*****

ر. ك: همين اثر، ج 1، ص 105.

رجال برقي، ص 3؛ معجم رجال الحديث، ج 10، ص 378؛ ر. ك: رجال كشي، ص 6، ش 10؛ الاختصاص، ص 7 با كمي تغيير در عبارت.

رجال طوسي، ص 47، ش 14.

الاختصاص، ص 3.

ر. ك: تنقيح المقال، ج 2، ص 223.

عبداللَّه (عبيداللَّه) بن سويد حوشي[1]

.شيخ طوسي، «عبداللَّه (عبيداللَّه) بن سو يد حو شي» را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار آورده است(2) كه در نبرد صفّين نيز حضور داشت. او شعري درباره كلام رسول اللَّه درباره عمار ياسر سروده است.(3).

*****

لقب «عبداللَّه بن سو يد» در رجال طوسي «حو شي» است ولي در وقعة صفين «جر شي» است.

رجال طوسي، ص 52، ش 91.

براي توضيح بيشتر ر. ك: وقعة صفين، ص 345 - 343.

عبداللَّه فقيم ازدي

عبداللَّه فقيم از اصحاب علي عليه السلام بود كه در سركوبي فتنه خريت بن راشد عامل معاويه، شركت داشت.

عبداللَّه مي گويد: من همراه برادرم «كعب» با گروهي به فرماندهي «معقل بن قيس» براي سركوب «خريت بن راشد» كه از طرف معاويه براي غارت اموال مسلمانان آمده بود، رهسپار شديم و با غارتگران جنگيده و آنان را تار و مار كرديم.(1).

*****

ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 122 و 127؛ تفصيل بيشتر را در شرح حال «معقل بن قيس و خريت بن راشد» در همين اثر آورده ايم.

عبد خير خيرا ني

عبد خير خيرا ني(1) از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود.(2) وي از طايفه اي از همدان، يا قريه اي از بيت المقدس و يا قلعه اي از يمن است.(3).

اسم او «عبد الشر» بود و رسول خدا صلي الله عليه و آله نامش را «عبد الخير» ناميد.(4).

وي در كوفه سكنا گزيد و از افراد معتمد و ثقه به شمار مي آمد.(5).

در تاريخ طبري آمده است: اميرمؤمنان، عمار ياسر را همراه امام حسن عليه السلام به كوفه فرستاد تا آنان را در مورد عزيمت شان به بصره در جنگ جمل ياري كنند. ابوموسي اشعري (حاكم كوفه) مردم را از ملحق شدن به آن حضرت منع كرد. در اين جا عبد خير برخاست و گفت: «اي ابوموسي! آيا اين دو مرد (طلحه و زبير) با علي بيعت نكردند؟» ابوموسي گفت: آري. عبد خير گفت: آيا علي عليه السلام كاري كرده تا سبب نقض پيمان شود كه طلحه و زبير پيمان شكني كرده اند؟ ابوموسي گفت: من نمي دانم. عبد خير در جواب گفت: «ما تو را رها مي كنيم تا بداني،

اي ابو موسي، آيا احدي را مي شناسي از اين فتنه اي كه تو گمان مي كني خارج باشد؛ زيرا فقط چهار گروه باقي است: علي عليه السلام در بيرون كوفه است و طلحه و زبير هم در بصره اند و معاويه هم كه در شام است و گروهي هم در حجازند كه نه با دشمنان خدا مي جنگد و نه فيي ء جمع آوري مي كنند؟ پس بايد با يكي از اين چهار گروه بود، و قطعاً در اين جمع بايد با علي عليه السلام بود. ابو موسي گفت: ايشان (اهل حجاز) بهترين مردمند! عبد خير در پايان به او گفت: اي ابو موسي، نفاق و غشّ و دورويي بر تو غلبه كرده است.»(6).

*****

در بعضي نسخ «خيو اني» ضبط گرديده است و خيو ان از مناطق همدان است (پاورقي رجال طوسي ذيل نام عبد خير).

رجال طوسي، ص 53، ش 118.

تنقيح المقال، ج 2، ص 137.

اسدالغابه، ج 4، ص 277.

تنقيح المقال، ج 2، ص 137.

ر. ك: تاريخ طبري، ج 4، ص 486.

عبد خير بن نا جد (ابو صادق ازدي)

شيخ طوسي، «عبد خير بن نا جد» را كه كنيه اش «ابو صادق ازدي» است از اصحاب حضرت علي عليه السلام به شمار آورده است.(1).

او اضافه مي كند: وي از ثقات و اهل ورع و راوي حديث از علي بن ابي طالب و ديگران مي باشد.(2).

*****

رجال طوسي، ص 48، ش 23.

تهذيب التهذيب، ج 10، ص 146.

عبيداللَّه بن ابي رافع

عبيداللَّه از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام و كاتب آن حضرت بود و دو كتاب يكي تحت عنوان قضاوت هاي اميرالمؤمنين عليه السلام و ديگري تحت عنوان كساني كه از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله در جمل و صفين و نهروان با علي عليه السلام بودند، تدوين و تأليف نمود.(1).

ابن اثير مي نويسد: «ابراهيم ابي رافع» ابتدا غلام عباس بود، عباس او را به رسول خدا صلي الله عليه و آله بخشيد و حضرت او را آزاد كرد، لذا «ابو رافع» مولي (آزاده شده) رسول اللَّه است و او در مكه اسلام آورد، اما اسلام خود را مخفي كرد و در اُحد و خندق شركت كرد و هنگامي كه مسلمان شدن عباس را بشارت داد، حضرت او را آزاد كرد و كنيز خود «سلمي» را به ازدواج او درآورد، او از سلمي صاحب فرزندي به نام «عبيداللَّه» شد. بنا به نقلي، سلمي قبلاً قابله ابراهيم (فرزند رسول خدا) بوده است. ابراهيم ابو رافع پدر عبيداللَّه در عصر خلافت عثمان و به قولي در عصر خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام دار فاني را وداع گفت.(2).

*****

الفهرست، ص 174، ش 467؛ ر. ك: معجم رجال الحديث، ج 11، ص 62؛ رجال برقي، ص 4.

ر. ك: اسدالغابه، ج 1، ص 41 (در

شرح حال ابراهيم ابو رافع و اسلم ابو رافع) و ص 77.

عبيداللَّه بن حديد نمر ي

عبيداللَّه بن حديد، از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام در صفّين بود كه همراه برادرانش در اين نبرد جنگيد و به شهادت رسيد.(1).

*****

ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 28.

عبيداللَّه بن سالم ربعي

عبيداللَّه بن سالم از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود كه در ركاب آن حضرت در جنگ جمل مجاهدت كرد.

به گفته شيخ مفيد، در جنگ جمل فردي به نام خيثمة - يا حنتمه يا جثميه - بن اسود از قبيله بني قُشير از سوي سپاه بصره در حال رجز خواني وارد ميدان شد و مبارز طلبيد. در اين موقع «عبيداللَّه بن سالم» براي جهاد با وي وارد ميدان شد و چنين رجز خواند:

نحن مطيعون جميعاً لعلي

إذ أنتَ ساعٍ في الفَساد يا شقي

إنّ الغَوِيَّ تابعٌ أمرَ الغَوي

قد خالَفَتْ زوجُ النبي للنبيّ

وَ خَرَجَتْ مِنْ بِيتها مَع مَن هَوِي

- ما همه مطيع علي عليه السلام هستيم، و تو اي بدبخت در راه فساد در تلاش هستي.

- شخص گمراه همواره پيرو امر گمراه است و همسر رسول اللَّه نيز آن حضرت را نافرماني كرده است.

- و با كساني همراه شد و از منزل خارج گشت كه تابع هواي نفس بودند.

آن گاه «عبيداللَّه» با شمشير به وي حمله ور شد و دستش را قطع نمود، طوري كه دستش به كناري افتاد، اما ياران «ابن اسود» به قصد نجات جانش، فوراً اطراف وي را گرفتند ولي او در اين هجوم زير دست و پا له شد.(1).

*****

الجمل، ص 353 و 354.

عبيداللَّه بن عباس
اشاره

عبيداللَّه فرزند عباس بن عبدالمطلب، پسر عموي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و حضرت علي عليه السلام بود. او برادر كوچك عبداللَّه بن عباس است.(1) و مادرشان لبابه معروف به ام الفضل است، و گفته شده او پيامبر خدا صلي الله عليه و آله را زيارت كرده و از حضرتش روايت شنيده است.

عبيداللَّه از نظر اجتماعي به جود و سخا

شهرت داشت و در تاريخ مطالبي درباره بخشندگي او نقل شده است.(2).

عبيداللَّه مورد علاقه و اعتماد حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بود، از اين رو در صفر سال 36 هجري او را به امارت يمن (صنعاء) برگزيد و در سال 37 هجري به عنوان امير الحاج به مكه فرستاد. عبيداللَّه در يمن مشغول به خدمت شد تا در سال 40 هجري كه بسر بن ارطات از جانب معاويه به يمن حمله كرد، او به كوفه فرار نمود و در اين ماجرا دو فرزند خردسالش به دست بُسر بن ارطات كشته شدند. البته عامل اصلي جسارت معاويه در تجاوز به يمن، شورش جمعي از اهالي يمن بود كه طرف دار عثمان بودند و معاويه از اين فرصت استفاده كرد و به قتل و غارت در يمن پرداخت. تنها كاري كه عبيداللَّه انجام داد اين بود كه طي يك نامه اي امام را از شورش مخالفان و يورش بسر بن ارطات با خبر ساخت، شبيه همين اتفاق در جند - از ديگر مناطق يمن - رخ داد كه حاكم آن سعيد بن نمر ان كاري مانند عبيداللَّه - البته با مشورت هم - انجام داد.

*****

عباس ده پسر داشت كه در شرح حال تمّام بن عباس گذشت.

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 341؛ مروج الذهب، ج 3، ص 162؛ سفينة البحار، ج 2، ص 144.

عبيداللَّه و ترك محل مأموريت

بُسر در مأموريت خود جنايت ها كرد و خون ها ريخت و راه بين مكه و مدينه را ناامن ساخت و دل شيعيان علي را ترساند.(1) او پس از قتل و غارت در مسير مكه و مدينه وارد صنعا ء شد.

اما قبل از ورود بسر بن ارطات، عبيداللَّه بن عباس به همراه سعيد بن نمر ان از شهر گريخت و عمرو بن ارا كه ثقفي را به جانشيني خود گماشت. عمرو بن ارا كه با نيروي اندكي كه داشت در برابر بُسر ايستادگي كرد و سرانجام به شهادت رسيد و بدين ترتيب بُسر به راحتي وارد شهر شد و گروهي از مردم را كشت و نمايندگان «مأرب» را هم كه نزد او آمده بودند، كشت و تنها يك مرد توانست از آنها بگريزد و خبر مرگ جوانان و پيرمردان قبيله را به قوم خود برساند.

بسر بن ارطات در اين مأموريت سي هزار نفر از شيعيان علي عليه السلام را به قتل رساند و گروهي را در آتش سوزاند كه حضرت علي عليه السلام او را نفرين كرد و از درگاه خداوند چنين خواست:

اللّهم فلا تُمِته حتي تسلبه عقله و لا توجب له رحمتك و لا ساعةً من نهار، اللّهم العن بسراً و عمرواً و معاويه، و ليُحلَّ عليهم غضبَك، و لَتُنزل بهم نِقمتَك، و ليُصبهم بأسك و رجزك الّذي لا تَرُدّه عن القوم المجرمين؛

بار خدايا، مرگ بُسر را مرسان تا اين كه عقلش را بگيري، و او را مشمول رحمت خود قرار مده حتي اندكي از روز، اي خدا، بسر و عمروعاص و معاويه را لعن فرما و غضبت را بر آنان روا دار و نقمت خود را بر آنها نازل فرما و به آنان سختي عذاب خود را برسان و آن عذابي را كه از قوم مجرمين برنمي داري بر آنها نازل نما.(2).

بسر بن ارطات عاقبت به نفرين اميرالمؤمنين عليه السلام عقلش را از

دست داد و در آخر عمرش كارهاي ديوانگان را انجام مي داد.

*****

شرح جنايات بسر بن ارطات در مكه و مدينه و بين راه هاي حجاز تا صنعا ء را در شرح حال «جارية بن قدامه سعدي» در همين اثر ملاحظه نماييد.

همان، ص 18.

توبيخ عبيداللَّه بن عباس و سعيد بن نمر ان

ابو وداك مي گويد: زماني من در كوفه نزد حضرت علي عليه السلام بودم كه سعيد بن نمر ان بر حضرت وارد شد، حضرت او و عبيداللَّه بن عباس را مورد توبيخ و سرزنش قرار داد كه چرا با بسر بن ارطات جنگ نكرده اند. سعيد گفت: به خدا سوگند من آماده جنگ بودم ولي ابن عباس از ياري دادن به من خودداري كرد و از پيكار سرباز زد و هنگامي كه بسر نزديك ما رسيد، من با عبيداللَّه بن عباس خلوت كردم و به او گفتم: پسر عمويت از تو و من با سستي در جنگ با بسر راضي نخواهد شد؛ اما او گفت: به خدا قسم ما توان جنگ با بسر را نداريم. در عين حال من به تنهايي ميان مردم رفتم و خدا را سپاس گفتم و افزودم كه: اي مردم، هر كس در اطاعت ما و بيعت با اميرالمؤمنين علي عليه السلام است، پيش من بيايد. گروهي از آنها به من پاسخ مثبت دادند من با آنها جلو رفتيم و جنگ كوتاهي كرديم؛ اما مردم از دور من متفرق شدند و در نتيجه دست از جنگ برداشتم.(1).

پس از اين مذاكره، حضرت بالاي منبر رفت و خطبه اي در مذمت جنايات بسر بن ارطات و توبيخ مردم كوفه در كوتاهي در جهاد در راه خدا ايراد كرد و در

اين جا فرمود:

اللّهم إنّي قد مللتُهم و مَلُّوني، و سئِمتُهم و سَئمُوني، فأبدلني بهم خيراً منهم، أبدلهم بي شرّاً مني، اللّهم مِث قلوبُهم كما يُماث الملح في الماء؛

بار خدايا، من از اين مردم كوفه بي زار و دلتنگ شده ام و آنان هم از من ملول و سرگشته اند، پس بهتر از ايشان را به من عطا كن، و به جاي من بدتر از مرا به آنها عوض بده، بار خدايا دل هاي آنان را آب كن مانند نمك در آب... تا آخر خطبه.(2).

سپس اميرالمؤمنين عليه السلام از منبر فرود آمد ولي مردم در جهاد با بسر بن ارطات باز هم كوتاهي كردند و تنها جارية بن قدامه سعدي پاسخ مثبت داد و حضرت او را با دو هزار نيرو، به تعقيب بسر فرستاد و او تا بصره و از آن به حجاز و يمن پيش رفت و بالاخره بسر و همراهانش فرار كرده و به شام گريختند و جاريه بدون آن كه به او دست يابد با نيروهايش به كوفه بازگشت.(3).

*****

همان، ص 15.

نهج البلاغه، خطبه 25.

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 16؛ تفصيل داستان را در شرح حال «جارية بن قدامه» در همين اثر ملاحظه نماييد.

خيانت عبيداللَّه بن عباس به امام حسن مجتبي

پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام باز او در جنگ با معاويه كوتاهي كرد و با دريافت صد هزار (به قولي يك ميليون) درهم خود را به معاويه فروخت و سپاه امام حسن عليه السلام را بدون فرمانده گذاشت و خود محرمانه به اردوي معاويه پيوست. و بدين ترتيب بزرگ ترين ضربه را به سپاه اسلام وارد ساخت كه نتيجه آن تحميل صلح بر امام

حسن مجتبي عليه السلام شد.(1).

*****

مقاتل الطالبيين، ص 41؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 42.

سخنان قيس در مذمت عبيداللَّه بن عباس

ابوالفرج اصفهاني نقل مي كند: قيس بن سعد پس از فرار عبيداللَّه بن عباس نزد معاويه و رها كردن سپاه امام مجتبي عليه السلام، با نيروهاي امام عليه السلام چنين گفت:

أيّها الناس، لا يهولنّكم و لا يعظمّن عليكم ما صنع هذا الرجل الوله الورع اي الجبان، إن هذا و أباه و أخاه لم يأتوا بيوم خير قط...؛

اي مردم، آنچه اين مرد ترسو انجام داد، شما را به وحشت نيندازد و براي شما بزرگ جلوه نكند؛ زيرا او، پدرش و برادرش هيچ روزي كار خيري انجام نداده اند، پدرش عموي رسول خدا صلي الله عليه و آله بود، اما در جنگ بدر (در سپاه مشركين) شركت كرد و با پيامبر صلي الله عليه و آله جنگيد و به دست ابو يسر كعب بن عمرو انصاري اسير شد و او را نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله آوردند و حضرت هم از او فديه گرفت و بين مسلمانان تقسيم كرد و سپس آزادش نمود و برادرش عبداللَّه بن عباس از جانب اميرالمؤمنين عليه السلام حاكم بصره شد ولي او مال خدا و مسلمانان را به سرقت برد و با آن، براي خود كنيزها خريداري كرد و تصور مي كرد كه اين كار براي او حلال است،(1) و حضرت علي عليه السلام اين شخص (عبيداللَّه بن عباس) را بر يمن گماشت، اما از ترس بسر بن ارطات فرار كرد و فرزندان خود را تنها گذاشت تا كشته شدند و حالا هم مرتكب اين عمل زشت شد كه فرار كرد و

به معاويه پناهنده شد كه از آن مطلع هستيد.(2).

خيانت عبيداللَّه بن عباس به قدري براي تقويت روحيه سپاه معاويه مؤثر واقع شد كه بسر بن ارطات با بيست هزار نفر به ميدان آمد و فرياد برآورد: اين امير شما عبيداللَّه بن عباس، با معاويه بيعت كرد (و به دروغ هم گفت:) اكنون حسن بن علي هم اعلام صلح به معاويه داده است، پس براي چه مي جنگيد؟!

اما قيس به اين شايعات اعتنا نكرد و در برابر نيروهاي معاويه مردانه ايستاد و براي ادامه جنگ با نيروهاي معاويه به سپاهيان خودي گفت: يا با دشمن بدون حضور امام عليه السلام بجنگيد (زيرا امام حسن عليه السلام هنوز به اين محل نرسيده بودند) و يا با گمراهان بيعت نماييد؟ اما ياران امام عليه السلام همگي گفتند: حاضريم بدون حضور امام مجتبي عليه السلام با دشمن بجنگيم و با گمراهان بيعت نكنيم، لذا حمله مردانه اي كردند و شاميان را به عقب راندند.(3).

*****

از اين نقل تاريخي استفاده مي شود كه «عبداللَّه بن عباس» اموال بصره را با خود به مكه برده، و ما در شرح حال «عبداللَّه بن عباس» در اين باره مفصل بحث كرده ايم، و اين قول كه عبداللَّه بن عباس در زمان حكومت اميرالمؤمنين عليه السلام به مكه گريخته باشد، را رد كرديم، مراجعه نماييد.

مقاتل الطالبيين، ص 42.

مقاتل الطالبيين، ص 42.

وفات عبيداللَّه بن عباس

عبيداللَّه در سال 85 يا 87 هجري در دوران حكومت وليد بن عبدالملك در مدينه از دنيا رفت و عده اي بر آنند كه او در زمان خلافت يزيد بن معاويه در مدينه از دنيا رفته است.(1).

*****

ر. ك: مروج الذهب، ج 3، ص 161.

عبيد بن تيهان

عبيد بن تيهان از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و اميرمؤمنان عليه السلام است(1) و به گفته ابن اثير، برادر هيثم بن تيهان مي باشد. او يكي از هفتاد نفري است كه در شب عقبه با رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله بيعت نمود. وي بعدها در جنگ بدر حضور يافت و سرانجام در جنگ احد به دست «عكرمة بن ابي جهل» به شهادت رسيد، امّا قول ديگري هست كه وي تا زمان حكومت اميرمؤمنان عليه السلام زنده بود و در نبرد صفّين به شهادت رسيد.(2).

*****

رجال طوسي، ص 46، ش 2.

اسدالغابه، ج 3، ص 346.

عبيد بن جعد

شيخ طوسي عبيد بن جعد را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 48، ش 21.

عبيد بن نضيله خزاعي

عبيد بن نضيله(1) به قولي از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است كه در كوفه ساكن شد(2) و شيخ طوسي وي را از اصحاب علي عليه السلام و قاريان قرآن به شمار آورده است.(3).

*****

در رجال طوسي، «عبيد بن نضله» ضبط شده است.

ر. ك: اسد الغابه، ج 3، ص 354.

رجال طوسي، ص 48، ش 24.

عبيد بن يزيد همداني

عبيد فرزند يزيد(1) از طايفه همدان و از ياران با وفاي امير مؤمنان علي عليه السلام بود كه او و دو برادرش كر ب (كُريب) و سفيان هر سه در صفين حضور داشتند و در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام جنگيدند و به شهادت رسيدند.(2).

*****

در تاريخ طبري و وقعة صفين «عبد بن زيد» ضبط شده است.

رجال طوسي، ص 44، ش 25؛ ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 221؛ وقعة صفين، ص 252.

عبيد (مولي زيد)

عبيد غلام آزاد شده زيد است كه از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود.(1).

*****

رجال طوسي، ص 50، ش 60.

عبيده سلماني مرادي (ابو عمرو)
اشاره

شيخ طوسي، عبيده سلماني را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام و برقي نيز او را از بزرگان اصحاب آن حضرت به شمار آورده است.(1).

خطيب بغدادي و ابن حجر مي نويسند: عبيد سلماني (عبيدة بن عمرو) مرادي همداني، كنيه اش «ابو عمرو يا ابو مسلم»، از تابعين(2) بزرگ است كه دو سال قبل از وفات رسول خدا صلي الله عليه و آله اسلام آورد ولي حضرت رسول صلي الله عليه و آله را ملاقات نكرده است (از اين رو او جزو تابعين است نه اصحاب) و از ياران حضرت علي عليه السلام است كه در جنگ نهروان حضور داشته و مورد اعتماد بود. وي عصر جاهليت و عصر اسلام را درك كرد و شريح كه يكي از فقها و قضات معروف كوفه به شمار مي آيد، هرگاه در يكي از مسائل با مشكلي مواجه مي شد با عبيده مكاتبه مي كرد. به نقلي او در سال 72 يا 73 يا 74 هجري درگذشت.(3).

*****

همان، ص 47، ش 15؛ رجال برقي، ص 4.

ر. ك: همين اثر، ج 1، ص 34.

ر. ك: تاريخ بغداد، ج 11، ص 117 - 120؛ تهذيب التهذيب، ج 5، ص 445؛ اسد الغابه، ج 3، ص 356.

كناره گيري عبيده از جنگ صفين

نصر بن مزاحم مي گويد: همه مردم دعوت اميرالمؤمنين عليه السلام را در مورد جنگ با معاويه اجابت كردند، به جز اصحاب و ياران ابن مسعود كه عبيدة سلماني و بسياري از هم فكر ان جزو اين گروه بودند. آنان خدمت حضرت آمدند و گفتند: ما همراه شما حركت مي كنيم، اما وارد اردوگاه نظامي شما نخواهيم شد، بلكه در محل جداگانه اي اردو مي زنيم و...

هنگامي كه برايمان مشخص شد كه كدام يك از شما - علي عليه السلام و معاويه - بغي و تعدي مي كند و خواستار چيزي است كه برايش حرام بوده و جايز نيست، آن گاه عليه وي و به نفع طرف مقابل وارد جنگ خواهيم شد.

حضرت علي عليه السلام آن بزرگ مرد آزادي خواه و شخصيت ممتاز بشريت در حكومت داري پس از شنيدن سخن آنان نه تنها طرد شان نكرد و آنان را ملامت ننمود بلكه در تأييد تفكرِ تحقيق گرانه آنها فرمود:

مرحباً و اهلاً، هذا هو الفقهُ في الدِّين و العلمُ بِالسنة، مَن لَم يَرضِ بهذا فهو جائرٌ خائن؛

مرحبا به اين طرز تفكر و انديشه، در واقع اين همان تفقه در دين و علم به سيره و سنت نبوي صلي الله عليه و آله است و هركس به اين انديشه و تصميم راضي نباشد، بدانيد كه خائن به اسلام و ظالم به مسلمانان است.(1).

*****

وقعة صفين، ص 115.

عبيده سمعاني

عبيده سمعاني كه از ياران خاص حضرت علي عليه السلام است كه به ابن سيرين نيز تعليم مي داده است.

ابن شهر آشوب در باب درجات اميرالمؤمنين عليه السلام در فصل «في المسابقة بالعلم» درباره فقيهاني كه براي آموختن به حضرت علي عليه السلام مراجعه كرده اند، مي نويسد: ابن سيرين گويد: من علم خود را از كوفيين و از عبيده سمعاني آموخته ام. و عبيده جزو ياران خاص حضرت علي عليه السلام بوده است.(1).

*****

مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 44.

عبيده بن ابي جعد اشجعي

به گفته برقي «عبيدة بن ابي جعد اشجعي» از اصحاب و بزرگان ياران اميرمؤمنان علي عليه السلام است كه از قبيله «مضر» بود.(1).

*****

رجال برقي، ص 5.

حرف دوم شامل حروف ت - د
عتاب بن لقيط بكري

عتاب بن لقيط بكري از طايفه بني قيس بن ثعلبه و از ياران اميرالمؤمنين عليه السلام در صفّين بود.

هنگامي كه اميرمؤمنان عليه السلام به پرچم نيروهاي ربيعه رسيد، عتاب بن لقيط برخاست و گفت: اگر علي عليه السلام در ميان شما آسيب ببيند، رسوا خواهيد شد، چرا كه او هم اكنون به شما چشم دوخته و به پرچم هاي شما دل بسته است.

شقيق بن ثور نيز با گروه ربيعه سخن گفت و آنها را براي جنگي شديد با معاويه فرا خواند، بعد از اين سخنان، نيروهاي ربيعه ديدند كه علي عليه السلام در ميان آنان است. از اين رو چنان مجاهدت كردند كه سپاه دشمن را درهم كوبيدند و تا سراپرده معاويه پيش رفتند.(1).

*****

ر. ك: وقعة صفّين، ص 306.

عتبه بن رفاعه انصاري

عتبه فرزند رفاعة از طايفه بني زريق و از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 49، ش 48.

عتبه بن عمرو

شيخ طوسي عتبة بن عمرو را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 49، ش 41.

عتبه بن مرقال

از ابن شهر آشوب نقل است كه: عتبة بن مرقال، از اصحاب علي عليه السلام بود و در نبرد صفّين در ركاب آن حضرت جنگيد و به شهادت رسيد.(1).

*****

معجم رجال الحديث، ج 11، ص 100.

عتيق بن معاويه انصاري

عتيق از قبيله بني زريقِ خزرجي است كه به ابوعياش زرقي، فارس رسول اللَّه صلي الله عليه و آله كنيه داشت. وي از اصحاب اميرمؤمنان علي عليه السلام نيز بود.(1).

*****

رجال طوسي، ص 49، ش 37.

عثمان بن حنيف انصاري اوسي
اشاره

عثمان فرزند حُنيف كه كنيه اش ابوعمر و يا ابوعبداللَّه بود، از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله به شمار مي رود كه در جنگ احد و جنگ هاي بعد از آن در ركاب پيامبر شركت داشت.

او مردي كارآزموده و بابصيرت بود، از اين رو خليفه دوم (عمربن خطاب) وي را براي سامان دادن اوضاع عراق و تعيين مساحت اراضي آن بلاد و جمع آوري خراج به ولايت آن جا گماشت و عثمان توانست سرزمين عراق را سر و سامان داده اوضاع اقتصادي آن جا را رونق بخشد.(1).

از همين رو اميرالمؤمنين عليه السلام عثمان بن حنيف را جزو اولين گروه كارگزاران خود برگزيد و او را با تمام اختيارات به حكومت بصره منصوب نمود. اين انتصاب در ماه صفر سال 36 هجري بوده است.

*****

اسد الغابه، ج 3، ص 371؛ ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 205.

اخلاص و پايداري عثمان در ولايت اميرالمؤمنين

عثمان از اصحاب امير مؤمنان بود. او از معدود كساني است كه به سرعت به ولايت حضرت بازگشت و عهد نمود كه تا پاي جان از ولايت آن حضرت دفاع كند.(1).

*****

رجال طوسي، ص 47، ش 11؛ رجال برقي، ص 4؛ اختصاص مفيد، ص 3؛ الجمل، ص 105؛ رجال كشي، ص 38، ح 78.

اعتراض ابن حنيف به خلافت ابوبكر

عثمان بن حنيف از جمله آن دوازده نفر است به خلافت ابوبكر اعتراض كرده و چنين گفت: اي ابوبكر، ما از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيديم كه مي فرمود: «أهلُ بيتي نُجومُ الأرض فلا تَتقدّمُوهُم و قَدِّموم فُهُم الُولاةُ مِن بعدي؛ أهل بيت من ستارگان زمينند، بنابراين از آنان پيشي نگيريد و ايشان را بر خود مقدم بداريد كه آنان پس از من واليان شما مردمند.» در اين لحظه مردي برخاست و عرضه داشت: اي رسول خدا، مراد شما از اهل بيت چه كساني اند؟ حضرت فرمود: «عليٌ و الطاهرون من وُلده؛ علي و طاهرين اولاد او مراد من است.» عثمان در ادامه گفت: اي ابا بكر، پس تو اول كسي مباش كه به گفته او كفر مي ورزد و به خدا و رسول او خيانت نكنيد و به اماناتي كه نزد شما گذاشته خيانت نورزيد، در حالي كه اين امر را خوب مي دانيد!»(1).

*****

همان، ص 79.

شركت در مهماني اشرافي و اعتراض امام

هنگامي كه عثمان ابن حنيف بر بصره حكومت مي راند به امير مؤمنان علي عليه السلام خبر دادند كه او به يك مهماني طبقاتي كه مخصوص اشراف بوده و افراد كم درآمد در آن شركت نداشته، حضور يافته است. امام عليه السلام با اين كه شركت در اين مهماني ها را گناه شخصي نمي داند اما از ديدگاه بصير و نافذ آن حضرت، اين نوع مهماني و ضيافت ها براي واليان و حاكمان اسلامي بس مضر و خطرناك است؛ زيرا حضور در اين سفره ها و مهماني ها كه به نام وليمه، عقيقه، عزاداري و غيره تشكيل مي يابد كه مخصوص اشراف و سران و

احياناً فرصت طلب هاي جامعه در آن حضور مي يابند، سبب جدايي توده مردم از حاكمان و انحراف ارزش ها از مسير خود و ناخواسته آنچه نبايد واقع شود، سرانجام خواهد شد. از اين رو امام المتقين عليه السلام كه خود ميزان الاعمال و صراط المستقيم و عِدل القرآن الكريم است به محض اطلاع از اين خبر، طي نامه اي طولاني، حاكم خود در بصره (عثمان بن حنيف) را سخت مورد نكوهش قرار داد و او را به انحراف از راه مستقيم حاكمان عدل خوانده و وي را به بازگشت به حق و ترك چنين جلسات و ضيافت ها فراخواند تا درسي باشد براي همه واليان و حاكمان كه مدعي ادامه دهندگان راه علي عليه السلام هستند.(1).

*****

ر. ك: نهج البلاغه، نامه 45.

نامه امام و ترجمه آن به عثمان بن حنيف چنين است

أمّا بَعْدُ، يَابْنَ حُنَيفٍ فَقَدْ بَلَغني أنَّ رَجُلاً مِنْ فِتْيَةِ أهْلِ الْبَصرَةِ دَعاكَ اِلي مَأدَبَةٍ فَأسْرَعْتَ إليْها تُسْتَطابُ لَكَ الألوان و...؛

اما بعد، اي پسر حنيف! به من گزارش داده شد كه مردي از اهل بصره تو را به سفره مهماني دعوت كرده و تو به سرعت در آن مهماني حاضر شدي. در ميان آن سفره، طعام هاي رنگارنگ و ظرف هاي بزرگ غذا بود كه يكي پس از ديگري، پيش تو قرار داده مي شد. اي عثمان! من گمان نمي كردم تو به مهماني بروي كه نيازمندان از آن ممنوع و ثروتمندان به آن دعوت شوند. از آنچه مي خوري، بنگر حلال است يا حرام! اگر حلال بودنش براي تو مشتبه است از دهانت بيرون انداز و آنچه به يقين مي داني كه پاكيزه و حلال است تناول كن.

آگاه باش اي والي بصره!

براي هر مأمومي، امامي است كه بايد به او اقتدا كند و از نور دانشش بهره بگيرد. بدان همانا من امام شمايم كه از تمام دنيا به همين دو جامه كهنه و از غذايش به دو قرص نان اكتفا كرده ام.

بعد فرمود: آگاه باشيد! شما نمي توانيد اين چنين باشيد؛ ولكن با ورع، تلاش، عفت و راه صحيح پيمودن ياريم كنيد. به خدا سوگند! من از دنياي شما طلا و نقره اي نيندوخته ام و از غنايم و ثروت هاي آن مالي ذخيره نكرده ام و با لباس كهنه اي كه بر تن دارم، بَدلي مهيّا نكرده ام و از زمين آن حتي يك وجب در اختيار نگرفته ام و از اين دنيا بيش از خوراك مختصر و ناچيزي بر نگرفته ام. اين دنيا در چشم من بي ارزش تر و خوار تر از دانه تلخي است كه بر شاخه درخت بلوطي برويد.

تا آن جا كه فرمود:

ولو شئت لاهتديتُ الطريق إلي مصفي هذا العسل، و لُباب هذا القمح، و نسائج هذا القزّ، ولكن هيهات أن يغلبني هواي و...؛

اگر مي خواستم از عسل مصفا و مغز گندم و لباس هاي تافته از ابريشم براي خود خوراك و لباس تهيه كنم، مي توانستم؛ ولي هيهات! كه هوا و هوس بر من غلبه و حرص و طمع مرا به خوردن طعام هاي لذيذ وادار كند. در حالي كه ممكن است در سرزمين حجاز يا يمامه در بين رعيت كسي باشد كه حتي اميد به دست آوردن يك قرص نان را نداشته و هرگز شكمي سير نخورده باشد، آيا من با شكم سير بخوابم در حالي كه در اطرافم

شكم هاي گرسنه و جگر هاي تشنه اي باشند؟! آيا من چنان باشم كه شاعر به همسرش مي گفت:

وَ حَسْبُكَ داءٌ أن تَبِيتَ بِبِطْنَةٍ

وَ حَوْلكِ أكبادٌ تَحِنُّ إلي القَدِّ

- و اين درد براي تو كافي است كه شب را با شكم سير به صبح آوري، در حالي كه اطراف تو شكم هايي گرسنه اند و براي لقمه غذايي دلشان پر مي زند.

سپس امام به سخن خود برگشت و فرمود:

أَأَقنع من نفسي بأن يقال أمير المؤمنين، و لا اُشاركُهُم في مكاره الدَّهر أو أكون اُسوةً لهم في جُشوبه العيش...؛

آيا به همين قناعت كنم كه به من اميرمؤمنان گفته شود؛ ولي با آنان در سختي هاي روزگار شريك و در تلخي ها پيشاپيش آنان نباشم؟ من آفريده نشدم كه چون حيوان پرواري - كه تمام همّش علف است - خوردن خوراكي هاي لذيذ مرا مشغول كند يا همچون حيوان - كه كارش فقط چريدن و پر كردن شكم است و از سرنوشتي كه دچار اوست بي خبر است - رها شوم.

اي عثمان! آيا من بيهوده و عبث آفريده شده ام؟ آيا بايد سر رشته دار ريسمان گمراهي بوده يا در طريق سرگرداني قدم گذارم؟ گويا مي بينم گوينده اي از شما دارد مي گويد: دو قرص نان، خوراك پسر ابوطالب است، هم اكنون نيرويش به سستي گراييده و از مبارزه با همتايان خود و شجاعان بازمانده است. نه خير، چنين نيست. آگاه باشيد! درختان بياباني چوبشان محكم تر است؛ اما درختان سرسبز كه همواره در كنار آب قرار دارند، پوستشان نازك است و درختاني كه در بيابان روييده اند، جز با آب باران سيراب نمي گردند و

آتششان شعله ور تر و پر دوام تر است. من نيز چون روشني ام را از روشنايي پيامبر صلي الله عليه و آله گرفته ام همچون ذراع به بازو هستم (راه او را خواهم رفت و تغييري در مسير م نخواهم داد.) به خدا سوگند! اگر عرب براي جنگ با من پشت به پشت يكديگر بدهند، من به اين نبرد پشت نمي كنم و اگر فرصتي دست دهد كه بتوانم آن را مهار كنم به سرعت به سوي آنان مي شتابم و به زودي تلاش خواهم كرد كه زمين را از اين شخص وارونه و اين جسم كج انديش (فطرت آلوده) پاك سازم تا سنگ و شن از ميان دانه ها خارج شود.

در پايان نامه، امام علي عليه السلام دنيا را مخاطب قرار داده و مي فرمايد:

إليك عنّي يا دنيا، فَحبلُك عَلي غارِبَك، قد أنسلَلتُ مِن مخالبك، و أفلَتُ من حبائلك و...؛

اي دنيا! از من دور شو، افسارت را به گردنت انداختم و تو را رها كردم. من از چنگال تو رهايي يافتم و از دام هاي تو رسته ام و از لغزش هايت دوري گزيده ام. كجايند كساني كه با شوخي هايت آنها را مغرور ساختي؟ كجايند ملت هايي كه با زينت هاي خود آنها را فريفتي؟ كه اكنون در گورستان ها آرميده اند و درون لحد ها شده اند. سوگند به خدا! اگر تو (اي دنيا) شخص ديدني و قالب حسي بودي، حدود خداوند را در مورد بندگاني كه آنها را با آرزوهايت فريب داده اي بر تو جاري مي ساختم و كيفر پروردگار را - در مورد ملت هايي كه آنها را

به هلاكت افكندي و قدرتمنداني كه آنها را تسليم مرگ و نابود كردي و هدف انواع بلاها قرار دادي، در آن جا كه نه راه پس داشته و نه راه پيش - درباره ات به مرحله اجرا مي گذاردم. هيهات! اي دنيا كسي كه در لغزشگاه هاي تو قدم گذارد، سقوط مي كند. كسي كه بر امواج بلاهاي تو سوار شود، غرق مي شود. اما كسي كه از دام هاي تو خود را دور كند، پيروز مي گردد. اي دنيا! كسي كه از دست تو سالم فرار كرده از اين كه در معيشت و سختي زندگي كند ناراحت نيست، زيرا كه دنيا در نظر او همچون يك روز است و زمان پيمان گرفتنش فرا رسيده است.

اميرالمؤمنين، باز دنيا را از خود دور مي كند و مي فرمايد:

إعري عنّي، فَوَاللَّهِ لا أذلُّ لكِ فَتَستَذِلِّيني، و لا أسلَسُ لك فتقوديني، و...؛

اي دنيا! از من دور شو، به خدا سوگند! من رام تو نخواهم شد تا مرا خوار سازي و زمام اختيار م را به دست تو نخواهم داد كه به هر كجا بخواهي ببري. سوگند به خدا! سوگندي كه تنها مشيت خداوند را از آن استثنا مي كنم، چنان نفس خويش را به رياضت وا دارم كه موقع دسترسي به يك قرص نان به طور كامل به همان نان متمايل شده و به جاي خورش به نمك قناعت كند و آن قدر از چشم هايم اشك بريزم كه همچون چشمه اي بخشكد و اشكي جاري نگردد.

آيا همان طوري كه گوسفندان در بيابان شكم را پر كرده و مي خوابند، يا دسته ديگري از آنها در آغُل ها

از علف سير شده و استراحت مي كنند؛ علي هم بايد از اين زاد و توشه بخورد و به استراحت پردازد؟! چشم علي روشن باد كه پس از سال ها عمر به چهار پايانِ رها شده و گوسفنداني كه در بيابان مي چرند، اقتدا كرده است!

در پايان امام عليه السلام اين چنين انسان هاي وارسته را معرفي مي كند:

طوبي لنفسٍ أدَّتْ إلي ربّها فَرضها، و عَرَكَتْ بجنبها بُؤسَها، و هجرت في الليل غُمضها...؛

خوشا به حال كسي كه واجباتش را به جا آورده و سختي ها و مشكلات را تحمل مي كند. خواب در شب را كنار گذارده تا آن گاه كه بر او غلبه كند و روي زمين دراز بكشد و دست زير سر گذاشته و استراحت كند. در اين ميان گروهي هستند كه از خوف معاد چشم هايشان خواب ندارد، پهلو هايشان براي استراحت در خوابگاهشان قرار نگرفته، همواره لب هايشان به ذكر خدا در حركت است و گناهانشان بر اثر استغفار از بين رفته است. آنها حزب اللَّه اند، آگاه باشيد كه حزب اللَّه رستگارند. بنابراين اي پسر حنيف! از خدا بترس و به همان قرص هاي نان اكتفا كن تا از آتش جهنم خلاص شوي.(1).

سران كشورهاي اسلامي و پادشاهان و پيشوايان مسلمانان چه خوب است كه از اين نامه پند گرفته و علاوه بر اين كه خود، راه علي عليه السلام را بپويند و تنها به لباس و قيافه و چهره آراسته به مثل آن امام همام عليه السلام خودنمايي ننمايند، بلكه راه آن حضرت را بروند و از كوچك ترين لغزش كارگزاران كشور اسلامي نيز چشم پوشي نكنند و به خليفه

مسلمانان (اميرالمؤمنين) اقتدا كنند و كارهاي زير دستان خود (مردم و حكومت) را به طور كامل زير نظر بگيرند تا خدمتگزار اسلام و مسلمانان شوند. كه علي عليه السلام مي فرمايد: قانع نشويد كه به آنها پيشوا، خليفه، رئيس و رهبر... بگويند كه اين كافي نيست و روز قيامت همه بايد پاسخ گوي كاستي ها و مشكلات ملت اسلام شوند.

*****

نهج البلاغه، نامه 45.

عثمان بن حنيف و اندوه امام

عثمان بن حنيف وقتي از حبس مهاجمان بصره يعني طلحه و زبير نجات يافت، او را بين ماندن در بصره يا رفتن مخير كردند، اما او بي درنگ از بصره خارج شد و خود را در ربذه (بين بصره و كوفه) به محضر اميرالمؤمنين عليه السلام رساند او همين كه نگاهش به جمال منور علي عليه السلام افتاد، اشك از چشمانش جاري شد و عرضه داشت: اي اميرالمؤمنين، تو مرا پيرمرد و با محاسن فرستادي اما اينك جوان و بي مو برگشتم.(1).

اميرالمؤمنين عليه السلام وقتي او را اين گونه يافت، بسيار ناراحت شد و او را به پاداش و اجر معنوي بشارت داد. به گفته ابومخنف حضرت سه مرتبه كلمه استرجاع «إنّا للَّه و إنّا اليه راجعون» را بر زبان آورد و آن گاه وي تمام قضاياي بصره را به سمع امام عليه السلام رساند.(2).

اندوه امام عليه السلام را مي توان از نامه اي كه براي جرير بن عبداللَّه بجلي كه از زمان عثمان در مرز همدان حكومت مي راند، دريافت؛ زيرا در آن نامه شكوه اي جان كاه از رفتار طلحه و زبير و نقض عهد و پيمان شان را يادآور مي شود و در آن نامه از رفتار ناپسند و

غير اسلامي و انساني آن دو با نماينده اش عثمان بن حنيف را يادآور مي گردد(3).

*****

كامل ابن اثير، ج 2، ص 326؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 480؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 9، ص 321.

شرح ابن ابي الحديد، ج 9، ص 321.

وقعة صفين، ص 15.

ابن حنيف در جنگ جمل و سرانجام او

عثمان بن حنيف وقتي توسط طلحه و زبير به فرمان عايشه از بصره بيرون رانده شد در محلي به نام «ذي قار» بين راه بصره و كوفه خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام شرفياب و گزارش آنچه توسط ناكثين بر سر او و مردم آمده بود به سمع امام عليه السلام رساند، و از همان جا با سپاه حضرت به بصره بازگشت و با سپاه اهل جمل وارد نبرد شد و دليل بر حضور وي در جنگ جمل، اشعاري است كه ابن شهر آشوب از او نقل كرده است كه يك بيت آن چنين است:

شهدتُ الحرُوب فَشيَّبتني

فلم أريوماً كيوم الجمل

- در جنگ هاي زيادي حضور داشته ام و اين جنگ ها مرا پير كرده است؛ اما هرگز نبردي چون نبرد جمل نديده ام.(1).

ابن حنيف بعدها در كوفه سكنا گزيد و در زمان حكومت معاويه دار فاني را وداع گفت.(2).

*****

مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 163.

اعيان الشيعه، ج 8، ص 142.

عثمان بن خلف خزاعي

عثمان بن خلف برادر عبداللَّه بن خلف است، عبداللَّه برادر عثمان از اصحاب جمل و ياران طلحه و زبير و از اشراف بصره بود و در ركاب عايشه كشته شد، اما برادرش عثمان بن خلف از ياران اميرالمؤمنين عليه السلام بود و در ركاب حضرتش با اهل بصره جنگيد و به سال 36 هجري در همان نبرد (جمل) به شهادت رسيد.(1).

*****

الجمل، ص 391؛ ر. ك: تاريخ طبري، ج 4، ص 537.

عثمان بن سعد بن احوز

شيخ طوسي عثمان بن سعد را از اصحاب علي عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 49، ش 42.

عجل بن عبداللَّه ازدي

عجل بن عبداللَّه، از ياران امام علي عليه السلام و از قبيله بني ثعلبه - يكي از شاخه هاي از د كوفه - بود. وي همراه برادرش سعيد(1) در نبرد صفّين به سال 37 هجري به شهادت رسيد.(2).

طبري نقل مي كند: عجل و برادرش سعد در جنگ جمل حاضر بودند و پس از پايان جنگ جمل به نزد عايشه آمدند و شعري نيز در مذمت وي سرودند. يكي از اين دو برادر به عايشه گفت: اي مادر عاق شده و مطرود خوب پاداش از ما ديدي؛ اي مادر توبه كن كه خطا كردي.(3).

*****

در تاريخ طبري نام برادر عجل را «سعد» ذكر كرده است.

وقعة صفّين، ص 263؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 27.

تاريخ طبري، ج 4، ص 540.

عدي بن جبير

«عدي بن جبير» از اصحاب اميرمؤمنان حضرت علي عليه السلام بوده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 52، ش 85.

عدي بن حاتم طائي
اشاره

عدي فرزند «حاتم بن عبداللَّه بن سعد طائي» كنيه اش «ابو طريف» و به قولي «ابو وهب» بود. او در عصر جاهليت و عصر اسلام همواره رئيس قبيله طي و مردي با شخصيت و از عقلا و سخاوت مندان روزگار بود. وي در سال نه يا ده هجري اسلام آورد و از اصحاب رسول خدا گرديد.(1) او در فتح عراق حضور داشت و سپس از اصحاب مخلص امير مؤمنان عليه السلام گرديد(2) و ساكن كوفه شد و در سه جنگ جمل، صفين و نهروان در ركاب حضرت شركت جست. در جمل يكي از فرزندانش يا بيشتر به شهادت رسيد و يك چشمِ خودش آسيب ديد. در صفين يكي ديگر از فرزندانش يا بيشتر به شهادت رسيد(3) و يك چشمش آسيب ديد. محدثان 66 حديث از او نقل كرده اند. وي سرانجام در سال 68 هجري در شهر كوفه جهان را بدرود حيات گفت.(4).

پدر عدي، حاتم طائي در سخاوتمند ي بي نظير بود كه كرم و سخاوت او شهره دهر گرديده و همگان در بخشش و عطا به او مثل مي زنند.(5).

*****

رجال طوسي، ص 23، ش 29؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 640.

رجال طوسي، ص 49، ش 36.

در پاورقي صفحات بعد توضيحي درباره شهادت فرزند يا فرزندان عدي خواهد آمد.

الاغاني، ج 5، پاورقي ص 144.

اسد الغابه، ج 3، ص 392.

داستان مسلمان شدن عدي

عدي بن حاتم در شعبان سال نهم و به روايتي سال دهم هجري در حالي كه نصراني بود در مدينه به محضر رسول گرامي اسلام شرفياب شد و اسلام آورد و مورد اكرام و احترام رسول خدا صلي الله عليه و آله قرار گفت و

حضرت از او به گرمي استقبال نمود.(1).

ابن هشام و ديگر مورخان شرح اسلام آوردن عدي بن حاتم را از قول خودش چنين نقل مي كنند كه او گفت: من بزرگ قوم و قبيله خود بودم، و رسم قانون رياست در ميان اعراب جاهلي، بر اين بود كه يك چهارم از املاك و اموال و عايدات قوم خود را تصاحب مي كرد. و چون شنيدم كه محمد مدعي پيامبري است و عده اي به او گرويده و دولت كوچكي به مركزيت مدينه تشكيل داده است، چون نصراني بودم از اين خبر بسيار بيمناك شدم و هر لحظه احساس خطر مي كردم، از اين رو به غلام خود دستور دادم كه چند شتر تنومند را به طور جداگانه بپروراند تا چنانچه ياران و پيروان محمد به سوي ما لشكركشي نمايند بلافاصله در معيت خانواده ام فرار نموده و خود را از مهلكه برها نم.

در يكي از همين ايام كه در بيم و هراس به سر مي بردم غلامم خبر آورد از دور پرچم هايي پيدا است و چون سؤال كردم، گفتند، اينها سپاهيان محمدند و قصد ما را دارند و من هم كه از قبل اين خطر را پيش بيني مي كردم به همراه خانواده ام بر شترهاي تربيت شده سوار شده و به سوي شام حركت نموديم و در آن جا به هم كيشان نصراني خود پيوستم.

اسارت خواهر عدي: اما در اين هجوم سپاه اسلام، خواهرش «سفانه» و ساير بستگانش به اسارت در آمدند و به مدينه منتقل شدند، عدي مي گويد: خواهرم برايم نقل كرد كه ما را در محلي در مقابل مسجد مدينه كه

همه اسيران در آن نگهداري مي شدند محبوس كردند، چون محمد رسول خدا صلي الله عليه و آله از آن جا عبور كرد من برخاستم و گفتم: اي رسول خدا، پدرم از دنيا رفته و سرپرستم فرار كرده، بر من منت بگذار و مرا آزاد كن كه خداوند بر تو منت گذارد. پيامبرصلي الله عليه و آله پرسيد: سرپرست تو چه كسي بود؟ گفتم: برادرم عدي بن حاتم. حضرت تنها به اين جمله اكتفا كرد و فرمود: آيا از خدا و پيامبر او فرار كرده است؟ و ديگر چيزي نفرمود و عبور كرد و مرا رها نمود، تا فرداي آن روز باز رسول خداصلي الله عليه و آله به من عبور كرد و من سخنان قبل را تكرار كردم، و حضرت نيز همان سخنان را تكرار كرد.

روز سوم كه پيامبر از مقابلم عبور كرد ديگر نا اميد شده بودم چيزي نگفتم كه شخصي پشت سر آن حضرت حركت مي كرد، به من اشاره كرد كه برخيز و با حضرت سخن بگو؟ من برخاستم و همان سخنان روز اول را تكرار كردم، در اين جا پيامبرصلي الله عليه و آله مرا مورد لطف و محبت خويش قرار داد و به من فرمود: «فلا تعجل بخروج، حتي نجدي مِن قومك من يكون لك ثفة، حتي يبلغك إلي بلادك؛ شتاب مكن، من مي خواهم تو را در امانت كساني كه مورد وثوق و اطمينان باشند به وطنت بازگردانم.»

سپس خواهرم در مورد آن شخصي كه پشت سر پيامبر حركت مي كرد و او را راهنمائي كرده بود كه با رسول خداصلي الله عليه و آله باز هم صحبت كند.

پرسيده بود، گفتند: او علي بن ابي طالب عليه السلام است.

بازگشت خواهر عدي به شام: رسول خدا صلي الله عليه و آله همين كه عده اي از افراد قبيله طي كه مرداني مطمئن و مورد اعتماد بودند وارد مدينه شده بودند، سفانه خواهر عدي را در امانت آنها به شام فرستاد تا به فاميل و بستگانش ملحق شود، و لباس مناسب و مخارج سفر او را به وي عطا فرموده بود. عدي مي گويد: او پس از ورود به شام و ديدار با من، مرا به شدت ملامت و سرزنش نمود، زيرا من فقط خانواده خود را نجات داده بودم اما خواهرم و ديگر بستگان را تنها گذاشته بودم، به هر حال من به او حق دادم و اعتراض و انتقاد او را به حق دانستم، و از او خواستم كه از كوتاهي و قصور م بگذرد و و برخورد خود را با محمد پيامبر اسلام، برايم باز گويد.

خواهرم پس از بيان ملاقاتش با پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و لطف و محبت حضرت به او، چنين گفت: اي برادر، اگر خير دنيا و آخرت مي خواهي، هر دو را نزد محمد خواهي يافت، بهتر است هر چه زودتر خود را به او برساني و مسلمان شوي، چرا كه او اگر پيامبر واقعي باشد، چه بهتر كه زودتر تسليم او شوي و فرمانش را گردن نهي كه فضيلت از آن كسي خواهد بود كه در ايمان به او تقدم جويد و از ديگران پيشي بگيرد. و اگر هم پادشاه باشد و بخواهد در لباس رسالت جهان را تسخير كند، باز هم تو ضرر

نكرده اي.

عزيمت عدي به مدينه و پذيرش اسلام: عدي گويد: من پس از شنيدن سخنان خردمندانه خواهرم، رهسپار مدينه شدم، و به حضور محمد رسيدم. وقتي وارد شدم پيامبرصلي الله عليه و آله در مسجد بود بر او سلام كردم، حضرت از اسم من سؤال كرد؟ گفتم: عدي بن حاتم طائي هستم، حضرت به منظور تكريم من، از جا برخاست و بدون مقدمه مرا به بيت خود دعوت نمود، تا خود به احترام من ضيافتي ترتيب دهد. هنگامي كه به سوي منزل پيامبر به راه افتاديم در بين راه به پيرزني برخورديم كه با پيامبر به گفت و گو پرداخت، صحبت اين عجوزه با پيامبر بسيار طولاني شد او برخواسته خود اصرار فراوان مي ورزيد و پيامبر هم سخنان او را به دقت گوش مي داد. تماشاي اين منظره برايم بسيار شگفت انگيز بود، با خود گفتم به خدا سوگند كه اين مرد به پادشاهان نمي ماند و اصولاً چگونه ممكن است سلطاني براي پيرزني از رعايا ي خود، اين همه اهميت قائل باشد و در ميان كوچه ها و معابر شهر، اين گونه با شوق و رغبت به مطالب و خواسته هاي او توجه كند، انديشيدم كه اين از خصلت هاي پيامبران خدا و انبياي الهي است. بهر تقدير وارد منزل پيامبر شدم و آن حضرت با دست مبارك خود فرش را برايم گسترانيد و فرمود: بنشين، اما چون فرش كوچك بود و گنجايش دو نفر را نداشت من به پيامبر عرض كردم، شما بفرمائيد، اما حضرت قبول نكرد و مرا با اصرار روي فرش نشاند و خود روي زمين نشست.

اين تواضع خالصانه مرا

شيفته و دلباخته آن حضرت نمود، و ديگر مطمئن شدم كه او سفير و نماينده خدا است. در همين حال، محمد به من فرمود: «آيا مذهب تو ركوسي(2) است؟» گفتم آري؟ پس از اين كه من به ايشان پاسخ مثبت دادم، به توضيح جزئيات مذهب من پرداخت و من هم از آگاهي وي بر همه شرايط و زواياي مذهب خود يقين كردم كه او پيغمبر و فرستاده خداست. حضرت در ادامه توضيحات خود به شرح دين مبين اسلام و آينده مسلمين پرداخت و فرمود: طولي نمي كشد كه همين مسلمانان، كاخ هاي سفيد بابل را فتح خواهند كرد.

عدي گويد: من با شنيدن سخنان حضرت و رفتار جوانمردانه اش يقين به حقانيت او كردم و در همان روز ايمان آوردم و به نبوت و رسالتش اقرار كردم، و پس از گذشت مدتي كوتاه با چشم خود شاهد فتح قصرهاي بابل بودم و ديدم كه چگونه زني در امنيت كامل به تنهايي از حيره به مكه مي رود و برمي گردد بدون اين كه خطري متوجه او شود.(3).

خطيب بغدادي در ادامه همين داستان نقل مي كند كه عدي گفت: نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله بودم كه مردي خدمت حضرت آمد و از فقر و فشار اقتصادي شكايت كرد، بعد ديگري آمد و از راهزنان شكايت نمود. حضرت به من فرمود: اي عدي، آيا حيره را ديده اي؟ گفتم: خير، فرمود: من از آن جا به تو خبر مي دهم و سپس فرمود: اگر عمرت طولاني شود، خواهي ديد چنان امنيت برقرار باشد كه اگر زماني از حيره به مكه براي زيارت بروند و طواف

كنند و برگردند از هيچ چيز جز خدا خوفي ندارند و باز اگر زنده باشي خواهي ديد كه قصرهاي كسري را براي ما فتح خواهي كرد!

عدي مي گويد: زنده بودم كه زناني از حيره تا مكه مي رفتند و طواف مي كردند و بازمي گشتند و هيچ خطري آنان را تهديد نمي كرد و غير از خدا نمي ترسيدند و خودم در سپاه اسلام بودم كه كاخ هاي كسري را فتح كرديم.(4).

عدي از چنان شخصيتي برخوردار بود كه هرگاه به حضور پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مي رسيد، مورد احترام و تكريم آن حضرت قرار مي گرفت. وي در انجام فرايض و نمازهاي واجب بسيار پرتلاش و مشتاق بود و از او نقل شده كه مي گفت: تاكنون نشده وقت نماز شده مگر اين كه براي اقامه آن بي تاب و مشتاق بوده ام.

*****

ر. ك: كامل ابن اثير، ج 2، ص 640.

مذهب ركوسي يكي از رشته هاي نصرانيت بوده است.

سيره ابن هشام، ج 4، ص 22؛ ر. ك: كامل ابن اثير، ج 1، ص 641.

تاريخ بغداد، ج 1، ص 189؛ اسد الغابه، ج 3، ص 393.

جايگاه عدي بعد از رحلت پيامبر

ابن اثير مي نويسد: عدي پس از رحلت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله به همراه آوردن زكات و صدقات قوم خود، بر ابي بكر خليفه اول وارد شد. او پس از ارتداد اعراب هم چنان بر دين حنيف اسلام باقي ماند و قوم او نيز به تبع وي تا آخر مسلمان ماندند و به ارتداد و كفر مجدد نيالودند.

عدي مردي كريم و سخاوتمند بود، او حتي نزد قبايل و اقوام ديگر نيز از منزلت و

جايگاهي رفيع برخوردار بود. نقل است كه وي سخن گويي حاضر جواب و ناطقي توانمند بوده است.

وي از عامر شعبي روايت مي كند كه مي گفت: با فرا رسيدن دوران خلافت عمر، روزي عدي بن حاتم بر وي وارد شد اما مورد بي مهري و كم توجهي خليفه قرار گرفت، عدي خطاب به عمر گفت: يا اميرالمؤمنين مرا نمي شناسي؟ عمر گفت: چرا، اتفاقاً تو را خوب مي شناسم، زيرا خداوند متعال تو را به بهترين نوع مفتخر نموده، آري تو را خوب مي شناسم، تو هماني كه مسلمان شدي و مردم هنوز كافر بودند، تو حق را شناختي و مردم آن را انكار كردند، تو به عهد خود در مسلماني پاي بند ماندي و ديگران غدر كردند و پيمان شكستند. تو به ياري اسلام شتا فتي و ديگران به دين خدا پشت كردند، عدي گفت: بس است يا اميرالمؤمنين بس است.

همو در ادامه مي نويسد: عدي در فتح عراق، جنگ قادسيه، نبرد مهران و در روز جسر، و موارد ديگر، ابو عبيد ه جراح - فرمانده سپاهيان اسلام - را همراهي مي كرد. و او نيز در بسياري از جنگ ها و فتوحات خالد بن وليد در شام نيز حضور فعال داشته است. او عاقبت در شهر كوفه رحل اقامت افكند و ماندگار شد.(1).

*****

ر. ك: اسد الغابه، ج 3، ص 393.

عدي و مخالفت صريح با عثمان

از آن جا كه كجروي ها و بدعت هاي عثمان به اوج خود رسيد و تذكرات و نصايح مشفقانه اصحاب و ياران رسول خدا صلي الله عليه و آله در او تأثير نگذاشت بلكه او هم چنان بر خودسري هاي خود پا مي

فشرد و مشفقان و ناصحان را تحت فشار قرار مي داد، لذا عدي هم در جمع مخالفان عثمان درآمد و براي عزل عثمان و از پاي درآوردن او تمام تلاش خود را به كار برد، و در حصر خانه عثمان با ديگر اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سران شورشي همراهي كرد.

نصر بن مزاحم مي گويد: مردي در جنگ صفين به عدي گفت: اي ابا طريف، آيا روز محاصره عثمان در خانه اش، تو نگفتي به خدا سوگند در اين موضوع (هلاكت عثمان) بزغاله يك ساله هم باد رها نمي كند؟(1) اينك مي بيني چه پيامد هايي داشت؟ (زيرا در جنگ جمل يك چشم عدي از بين رفت و در اين جنگ پسرانش شهيد شدند) عدي گفت: همانا به خدا سوگند كه هم بزغاله يك ساله و هم بز بزرگ و پيشاهنگ در كشته شدن عثمان، باد رها كردند.(2).

*****

اين يك ضرب المثل است يعني با كشته شدن عثمان، هيچ گونه اتفاق و يا انتقامي صورت نمي گيرد.

وقعة صفين، ص 360؛ اسد الغابه، ج 3، ص 394.

اخلاص و ارادت عدي به امير مؤمنان

عدي ياوري مخلص و شيعه اي راستين براي اميرمؤمنان عليه السلام بود، او با حماسه هايي كه در ميدان هاي نبرد جمل، صفين و نهروان، از خود به ظهور رسانده و نيز با اشعاري كه سروده و ملاقاتي كه با معاويه داشته اعتقاد به ولايت و ايمان به حقانيت حضرت علي عليه السلام و خاندان پيامبرصلي الله عليه و آله را به خوبي نمايان ساخت و تا هنگام وفاتش دست از ارادت و ايمان به اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله برنداشت.

كشي در رجال خود

از فضل بن شاذان روايت مي كند كه: عدي بن حاتم چون ابو الهيثم و ابو ايوب انصاري و خزيمة بن ثابت و جابر بن عبداللَّه و... از پيشگامان رجعت به دامن ولايت اميرالمؤمنين علي عليه السلام است.(1).

ابن مزاحم نقل مي كند در يكي از روزهاي سخت صفين كه شدت جنگ بالا گرفته بود، عدي به جست و جوي اميرالمؤمنين عليه السلام پرداخت، اين در حالي بود كه فقط از روي كشته ها يا پاها و دست هاي قلم شده مي گذشت، سرانجام علي عليه السلام را كنار پرچم قبيله بكر بن وائل يافت، عرضه داشت: «يا اميرالمؤمنين، ألا نقوم حتي (نقاتل الي أن) نموت؟ اي امير مؤمنان، آيا برنمي خيزيم كه تا پاي مرگ و كشته شدن جنگ كنيم؟»

حضرت به او فرمود: نزديك بيا، عدي نزديك شد به طوري كه گوش خود را كنار گونه حضرت قرار داد، امام عليه السلام فرمود: «ويحك إن عامة من معي يعصيني، و إنّ معاويه فيمن يطيعه و لا يعصيه؛ واي عجبا، عموم آنان كه امروز با من هستند، از فرمان من سرپيچي مي كنند، و معاويه ميان كساني است كه او را اطاعت نموده و نافرماني نمي كنند.»(2).

از اين نقل تاريخي به خوبي استفاده مي شود كه عدي بن حاتم از مقربان و اصحاب خيلي نزديك و خصوصي حضرت بوده كه امام مطلبي كه نمي خواسته فاش شود با او محرمانه در ميان گذاشته است.

عدي در اثبات ايمان و اعتقاد خود به اميرالمؤمنين عليه السلام نه تنها خود در جنگ هاي جمل و صفين و نهروان فداكاري كرد بلكه فرزندان رشيد خود را در اين راه فدا

نمود كه شرح آن در پي خواهد آمد.

*****

رجال كشي، ص 38، ح 78.

وقعة صفين، ص 379؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 77 عبارت داخل پرانتز از شرح ابن ابي الحديد است.

گفتگوي عدي با علي در مسير بصره

قبيله طي سپاه جنگي به فرماندهي عبداللَّه بن خليفه جهت ياري امام عليه السلام در جنگ جمل تدارك ديده بود كه عدي بن حاتم نيز جزو آن لشكر بود. وقتي لشكر قبيله طي با سپاه امام عليه السلام در منطقه قد يد مواجه شد آنها امام و سپاه او را بسي ستايش كردند. در اين ميان عدي بن حاتم برخاست و پس از حمد و ثناي الهي گفت:

من در عهد رسول خداصلي الله عليه و آله مسلمان شدم و در حيات ايشان زكات و وجوهات شرعي قوم خود را مي پرداختم و پس از رحلت ايشان، با اهل ردّه جنگيدم و تنها به پاداش خداوند و اجر اخروي دل بسته بودم، با ايمان به اين كه اجر و مزد نيكوكاران و مجاهدان را تنها خداوند مشخص مي فرمايد، و اخيراً مطلع شده ايم كه گروهي از مردم مكه بيعت خود با شما را شكسته اند و از در مخالفت با خلافت و رهبري شما در آمده اند. و بدين سان مرتكب ظلم شده اند به همين جهت ما امروز در اين نقطه تجمع كرده ايم تا به ياران و اعوان شما بپيونديم و هم اكنون همه در خدمت شما و در ركاب شمائيم، هر امري داريد و هر چه مي خواهيد مي توانيد ما را به اطاعت آن و اجراي آن ملزم فرماييد.

عدي در پايان نطق خود شعري سرود و آن حضرت

موضع و سخنان او را تحسين نمود.(1).

*****

امالي مفيد، ص 296

عدي در جنگ جمل

عدي به همراه امام عليه السلام و نيروهاي تحت امرش به بصره آمد و در ركاب آن حضرت عليه السلام پيكار نمود و در امر جهاد عليه ناكثان و پيمان شكنان پايداري كرد و به دليل لياقت و نمايش مهارت و كارداني كه از خود به منصه ظهور رساند، امام عليه السلام وي را با محمد بن ابي بكر به فرماندهي نيروهاي قلب لشكر خود منصوب نمود. و در همين جنگ بود كه يك چشم عدي آسيب كلي ديد و از كاسه در آمد و فرزندش محمدبن عدي به شهادت رسيد.(1).

*****

اسد الغابه، ج 3، ص 394.

نقش سازنده عدي در جنگ صفين

عدي بن حاتم در جاي جاي جنگ صفين و از هنگام حركت سپاه امام عليه السلام تا پيمان حكميت در كنار حضرت امير عليه السلام بود و از مواضع به حق او دفاع كرد و مواضع غيرتمندانه اي عليه دشمن غدار معاويه و يارانش اتخاذ نمود. او در اين نبرد علاوه بر سخنراني هاي سازنده و رشادت هاي كم نظيري كه از خود به نمايش گذاشت، فرزندان برومند خود طارف، طريف و طرفه را در راه دفاع از اسلام و حقانيت اميرالمؤمنين عليه السلام از دست داد و آنان را به پيشگاه ولي اللَّه الاعظم اميرالمؤمنين عليه السلام تقديم نمود.

اينك جلوه هايي از وفاداري عدي را كه در صفين به منصه ظهور گذاشته است يادآور مي شويم:

*****

فرماندهي عدي در صفين

امام عليه السلام سپاه خود را در صفين به لشكر هايي تقسيم كرد و براي هر يك از لشكر ها امير و فرماندهي گماشت، فرماندهي قبيله قضاعه و طيّ را به عدي بن حاتم سپرد.(1).

از امارت عدي بر قبيله قضاعه و طي در صفين به خوبي استفاده مي شود كه وي علاوه بر قدرت و توانايي جسمي مورد اعتماد و وثوق اميرالمؤمنين عليه السلام بوده است.

*****

ر. ك: وقعة صفين، ص 205؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 27.

اشعار عدي در صفين

عدي بن حاتم، به رسم جنگ هاي آن عصر اعراب در قالب شعر فضايل و افتخارات گذشته و نقاط قوت و اقتدا خود را به رخ دشمن مي كشيد و با تكيه بر نقاط ضعف و سوابق شرم آور دشمن آنان را مفتضح مي نمود و اشعاري در موارد گوناگون از شخصيت ممتاز اميرمؤمنان و يا سوابق سوء معاويه و سپاهش مي سرود و مراتب اخلاص و ارادت خود را به امام خويش آشكار مي كرد.(1).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 51.

حملات بي امان عدي

در يكي از روزهاي سخت صفين كه تنور جنگ داغ شده بود و دو سپاه مدت دو ماه تمام بود كه بر يكديگر هجوم مي بردند و قرارگاه هاي يكديگر را مورد حمله و تاخت و تاز قرار مي دادند، در چنين موقعيتي عمرو عاص به عبدالرحمان بن خالد گفت: اي پسر شمشير خدا، حمله كن. عبدالرحمن رايت خودرا پيش راند و ياران خود را جلو آورد، در اين حال امام عليه السلام به مالك اشتر فرمود: آيا مي بيني رايت معاويه تا كجا پيش آمده است؟ به دشمن حمله كن و آنان را زمين گير ساز، مالك اشتر، رايت امام علي عليه السلام را به دست گرفت و به مصاف سپاه شام رفت و رجز خواند و آنان را برگرداند. اما «همام بن قبيصه طائي» كه فرمانده سپاه قبيله قيس دمشق از سپاه معاويه بود، به مقابل مالك آمد و به او و قبيله مذحج حمله كرد، عدي بن حاتم طائي بلافاصله به ياري مالك اشتر شتافت و نيروهاي او را در مقابل نيروهاي همام تقويت نمود و جنگ بسيار سختي

به راه انداخت.(1).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص223.

نقش عدي در ليلة الهرير

شبي كه به فرمان حضرت علي عليه السلام تمام سپاه عراق به سپاه دشمن يعني شاميان حمله كردند در آن شب با شمشير و گرز آهنين هر دو سپاه به جان هم افتادند و صدايي جز ضربه هايي كه بر سرها مي خورد، شنيده نمي شد حتي در آن شب وقت نماز سپري شد و هيچ كس جز با گفتن تكبير نتوانست نماز گزارد (نماز در ميدان جنگ اگر ممكن نشد، چنين خوانده مي شود) آن شب، جمع زيادي كشته شدند و آن شب را «ليلة الهرير» ناميده اند.

در آن شب، كار مردم درهم شد، بيشتر پرچم داران از مراكز خود دور افتادند. ياران علي عليه السلام نيز پراكنده شدند و حضرت شبانه به نزد رزمندگان قبيله ربيعه رفت و ميان آنان بود. در نتيجه كار و هدايت جنگ به راستي دشوار گرديد، در اين ميان، عدي بن حاتم كه نگران جان امام عليه السلام بود، به جست و جو پرداخت چون او را در قرار گاهي كه از او جدا شده بودند، نيافت بيشتر به تكاپو افتاد تا آن حضرت را در ميان نيزه داران قبيله ربيعه يافت، او با مشاهده امام عليه السلام عرض كرد: اي اميرالمؤمنين، اينك كه شما زنده و سالميد، كار آسان است، من اين راه را نزد شما نيامد م مگر اين كه پا روي اجساد كشتگان گذشته ام، و اين جنگ براي سپاه معاويه سالاري باقي نگذاشته است، پس به جنگ ادامه دهيد تا خداوند پيروز ت بدارد، و بدانيد كه ميان سپاه ما هنوز دلير مرداني باقي هستند

كه اين مهم را به انجام برسانند.

در همين حال اشعث بن قيس و سعيد بن قيس نيز پيام هاي اميد بخش كه نشان پيروزي بر دشمن داشت به امام عليه السلام دادند. امام عليه السلام به افراد قبيله ربيعه فرمود: شما زره و نيزه من هستيد. عدي نيز در فضايل ربيعه سخن گفت. آن گاه كارزار سختي در گرفت و سپاه شام شكست سختي خورد، به گونه اي كه معاويه به فكر فرار افتاد، اما از كار خود پشيمان شد و از قبيله «عك» و «اشعري» براي حفظ جان خود كمك خواست.(1).

*****

وقعة صفين، ص 402؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 58.

سخنان خيرخواهانه عدي با معاويه

با نزديك شدن ماه محرم كه از ماه هاي حرام است، آرامش به جبهه ها بازگشت و دو سپاه براي پايان جنگ به گفت و گو پرداختند.

امام علي عليه السلام چهار نفر از جمله عدي را نزد معاويه فرستاد تا درباره خاتمه جنگ صحبت كنند ابتدا عدي سخنان متين و مستدلي در متاركه جنگ و تجليل از امام، بيان كرد ز معاويه را به پذيرش آن دعوت كرد. او پس از حمد و ثناي الهي گفت:

اما بعد، اي معاويه، ما پيش تو آمده ايم تا تو را به كاري دعوت كنيم كه خداوند عزوجل در آن براي ما و امت ما وحدت كلمه و اتفاق نظر فراهم كند و خون هاي مسلمانان را محفوظ بدارد، و راه ها را امن گرداند و اصلاح ذات البين نمايد. اي معاويه، همانا پسر عمويت كه آقاي مسلمانان است بيش از همگان در اسلام سابقه دارد و از همه بهتر كارهاي پسنديده انجام داده است و

مردم هم بر خلافت و رهبري او اجتماع كرده اند. خداوند مردم را به اين انديشه، رستگار ساخت و به اين تصميم به حق، راهنمايي فرمود، و حال در ميان امت اسلام جز تو و همراهانت كسي باقي نمانده كه با او بيعت نكرده و اطاعت او را گردن ننهاده باشد، اي معاويه اينك بيا و قبل از آن كه خداوند تو را گرفتار شكست مصيبت باري چون شكست جنگ جمل نمايد، به طغيان خود پايان ده و با او بيعت نما.

معاويه در پاسخ عدي گفت: گويا تو براي تهديد و تخويف من آمده اي نه براي صلح، اي عدي تو كجاي كاري، من پسر جنگم، و از جنباندن مشك خالي و كهنه نمي هراسم. وانگهي به خدا سوگند، تو خود از كساني هستي كه گروه هايي را براي كشتن عثمان فراهم آوردي و تو خود از قاتلين خليفه اي، و من اميدوارم تو در ميان كساني باشي كه خداوند آنها را بكشد.

در اين جا، شبث بن ربعي و زياد بن خصفه، و به دنبال آنان يزيد بن قيس ارحبي (همران عدي)، هر كدام معاويه را نصيحت كردند و گفتند: ما براي پايان دادن به جنگ آمده ايم و تو با ضرب المثل پاسخ مي دهي، حال كار و سخني را كه فايده اي ندارد رها كن و به چيزي بينديش كه نتيجه اي در پي داشته باشد و از چيزي سخن بگو كه مثمر و مفيد واقع شود.

اما معاويه به سخنان فرستادگان امام عليه السلام اعتنا نكرد و در انديشه پيروزي بر امام بود، هر چند مي دانست از راه جنگ نخواهد توانست. لذا

با مشاوره با عمرو عاص توطئه شوم حكميت را پيش كشيد و مسلمانان را فريب داد.(1).

*****

تاريخ طبري، ج 5، ص 5؛ وقعة صفين، ص 197؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 20.

عدي و حمايت از ادامه جنگ

هنگامي كه شاميان قرآن به نيزه كردند و فرياد برآوردند كه كتاب خدا ميان ما و شما (سپاه امام عليه السلام) حكم است...، عدي در اين موقعيت به حضور امام عليه السلام آمد و عرض كرد:

اي امير مؤمنان، هيچ گروهي از ما كشته نشده است، مگر اين كه معادل آن از شاميان هم كشته شده است، و همگي زخمي و خسته ايم، ولي نيروي باقي مانده ما از ايشان بهتر و گزينه تر است و شاميان بي تاب شده اند، و پس از بي تابي چيزي جز آن كه ما دوست داريم، نخواهد بود، لذا آنان را به جنگ تن به تن فراخوان.

سپس مالك اشتر سخن از ادامه جنگ گفت، و پس از او عمرو بن حمق خزاعي سخنراني كرد و بر حقانيت راه علي عليه السلام فرياد برآورد، اما ناگهان اشعث بن قيس - اين مرد چند چهره - برخاست و از امام تقاضا كرد كه به خواست مردم تن در دهد و قرآن راحكم قرار داده كه مردم زندگي را خوش دارند و جنگ را ناخوش!

امام عليه السلام در پاسخ او فرمود: اين كاري است كه بايد با دقت و مهلت بررسي شود، اما مردم از هر سو بانگ برآوردند: «الموادعة، الموادعة؛ يعني صلح، نه جنگ.»(1).

در اين موقعيت، امام عليه السلام درباره توطئه دشمن سخنان ارزشمندي ايراد فرمود، اما صد افسوس كه قوم بي انديشه و ساده لوح فرياد برآورند.

صلح را بپذير و گرنه تو را هم مثل عثمان بن عفان مي كشيم!(2).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 215.

همان، ص 216؛ ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 48؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 386.

تنهايي اميرالمؤمنين و لبيك عدي

پس از صفين و شكست حكميت، معاويه موج جديد حملات خود را متوجه قلمرو دولت اميرمؤمنان نمود، و براي اين منظور، فردِ غارتگري را بر سرحدات عراق براي بر هم زدن نظم و امنيت و ايجاد رعب و وحشت در دل مردم، اعزام نمود در يكي از اين مأموريت ها «نعمان بن بشير»(1) را در رأس دو هزار سپاهي به شهر «عين التمر»(2) اعزام نمود. مالك بن كعب ارحبي كه از كارگزاران دولت علي عليه السلام در آن شهر بود و بيش از يك صد نيرو با او نبود، فوراً نامه اي به امام عليه السلام نوشت و از او استمداد كرد، چون نامه او به امام رسيد حضرت بر فراز منبر رفت و موضوع را به اطلاع مردم كوفه رساند و خاطر نشان ساخت كه بايد هر چه زودتر به ياري برادر تان مالك بشتابيد، شايد خداوند به وسيله شما، گروهي از كافران را نابود نمايد. حضرت از منبر فرود آمد، ولي كسي به خواسته امام پاسخ نداد، و هيچ كس حركت نكرد.

در اين موقعيت تنها عدي اعلام آمادگي كرد و گفت: من با هزار تن از قبيله خودم آماده جنگ با اشرار شامي هستيم. امام عليه السلام فرمود: دوست ندارم افراد يك قبيله را برابر دشمن قرار دهم... پس از مدتي مالك نامه اي براي امام فرستاد كه ما پيروز شديم ودشمن فرار كرد. امام

عليه السلام مسرور شد و سپاس خداي را به جا آورد و فرمود: اين پيروزي عنايت خداست ولي مايه نكوهش و سر افكندي اكثر شماست.(3).

*****

نعمان بعدها چون به ابن زبير پيوست به دست مروانيان كشته شد (اسدالغابه، ج 5، ص22).

عين التمر، نزديك شهر انبار ودر غرب كوفه و بر ساحل غربي فرات قرار داشته و مركز كشت خرما و نيشكر بوده است.

نهج البلاغه، خطبه 39.

عدي پس از شهادت امام علي

عدي كه اسلام واقعي را در تبعيت از خاندان رسول خدا مي ديد، پس از شهادت امير مؤمنان با سبط اكبر، امام حسن مجتبي عليه السلام بيعت نمود و اين عمل خود را عين اطاعت از امام علي عليه السلام مي دانست. او اولين كسي بود كه براي ياري امام حسن عليه السلام در جنگ با معاويه وارد اردوگاه نخليه شد.(1).

عدي پس از صلح امام حسن عليه السلام همواره وفاداري خود را به خاندان عصمت ابراز مي نمود. به عنوان نمونه وقتي كه نزد معاويه بود و معاويه از او درباره شخصيت امام علي عليه السلام پرسيد، گفت:

اي معاويه، به خدا قسم علي عليه السلام بسيار دور انديش و با عزم و اراده اي راسخ و جسمي نيرومند بود، به عدالت سخن مي گفت و با قاطعيت فيصله مي داد، علم و حكمت از اطرافش مي جوشيد و از زرق و برق دنيا متنفر و با شب و تنهايي آن مأنوس بود، زياد اشك مي ريخت و بسيار فكر مي كرد، در خلوت ها از خود حساب مي كشيد، و بر گذشته دست ندامت مي سود. لباس كوتاه و زندگي فقيرانه را مي پسنديد.

اي معاويه، حضور او در ميان ما

مانند يكي از ما بود، اگر چيزي از او مي خواستيم مي پذيرفت و اگر به حضورش مي رفتيم ما را نزديك خود مي برد و از ما فاصله نمي گرفت، و با اين همه آن قدر با هيبت بود كه در حضورش جرأت سخن گفتن نداشتيم و آن قدر عظمت داشت كه نمي توانستيم به او خيره شويم گويا از دهانش لؤلؤ سفيد كنار هم چيده نمايان مي شود، اهل دين را بزرگ مي شمرد و با فقرا و مساكين محبت مي ورزيد، هرگز افراد قوي از ظلم او در هراس نبودند و ضعيفان از عدالت او مأيوس نمي شدند، به خدا سوگند يك شب به چشم خود ديدم در ساعاتي كه تاريكي شب خميه زده بود او در محراب عبادت ايستاده بود و اشك هايش بر چهره اش مي غلطيد، مانند مار گزيده اي به خود مي پيچيد و مانند مصيبت زده، مي گريست مثل اين است كه الآن آواز ش را مي شنوم كه خطاب به دنيا مي كرد و مي گفت:

كان يقول: يا دنيا اليَّ تعرضتِ أم إليّ تشوّقت غُرّي غيري، لا حان حينك، قد طلقتك ثلاثاً لا رجعة لي فيك فعيشك حقير و خطرك يسير، آه من قلّة الزاد و بعد السفر و قلة الأنيس؛

اي دنيا متعرض من شده اي و به من روي آورده اي، برو ديگري را بفريب، اكنون وقت تو نيست، من تو را سه طلاقه كرده ام و رجوعي براي آن در كار نيست، زيرا خوشي تو ناچيز و اهميت و ارزشت اندك است، آه آه از توشه اندك و سفر دور و مونس اندك.

سخن عدي

كه به اين جا رسيد، معاويه به شدت متأثر گشت و بي اختيار اشك از چشمانش سرازير شد و با آستين خود، اشك هايش را خشك نمود، و گفت: «يرحم اللَّه ابا الحسن، كان كذلك؛ خداوند ابوالحسن را رحمت كند، به راستي او همان طور بود كه تو گفتي.» اكنون بگو ببينم، حال درون تو در فراق او چگونه است؟

عدي گفت: صبر من در فراق او، شبيه مادري است كه فرزندش را در دامنش سربريده باشند كه هرگز اشك چشمش خشك نشود و اندوهش پايان نيابد.

معاويه گفت: آيا هرگز علي را فراموش مي كني؟

عدي گفت: حوادث روزگار كجا قادر است جلوه هاي هميشه زنده او را از ياد و خاطره ام محو كند.(2).

*****

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 38.

سفينة البحار، ج 2، ص 170، كلمه عدا.

وفات عدي

عدي از معمرين و كساني است كه عمر طولاني داشته است، وي در سال 67 و به قولي در سال 68 هجري و به روايتي در سال 69 هجري در سن 120 سالگي (و به قولي ديگر در سن 180 سالگي) در شهر كوفه مقارن با سال هاي حكومت مختار بن ابي عبيد ثقفي در گذشت و جهان را با قلبي مالامال از ايمان به خدا و پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و اعتقاد به ولايت اهل بيت بدرود حيات گفت.(1).

*****

سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 317؛ اسد الغابه، ج 2، ص 394؛ تاريخ بغداد، ج 1، ص 190.

حرف دوم شامل حروف ر - ق
عرفجه بن ابر دخشني

عرفجة از شاعراني است كه در صفّين با اميرمؤمنان عليه السلام بود و در آن جا قصيده اي نيز سروده است.(1).

*****

ر. ك: وقعة صفين، ص 384.

عرفجه بن برده ليثي

شيخ طوسي، «عرفجة بن برده ليثي» را از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و اميرمؤمنان علي عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 25، ش 58 و ص 49، ش 45.

عرفه ازدي

عرفه ازدي به نقلِ شيخ طوسي از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بوده است.(1).

برقي، وي را از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و از اصحاب علي عليه السلام دانسته و مي افزايد: «عرفه» كسي بود كه رسول خدا در حق وي فرمود: «خداوندا! كسب و كارش را پربركت و ميمون گردان.»(2).

*****

رجال طوسي، ص 47، ش 9.

رجال برقي، ص 3.

عرفه مدني

عرفه از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و اميرمؤمنان عليه السلام بود كه بنا به قولي پيامبر در حقّش چنين دعا كرد: «اللّهم بارك له في صفقته؛ خداوندا، كسب و كار عرفه را ميمون و با بركت گردان».(1).

البته اين دعا به نقل از رجال برقي در مورد «عرفه ازدي» نيز ذكر شده است، با اين حال ممكن است عرفه «ازدي» و «مدني» هر دو يكي باشند. و اين دعا در مورد اشخاص ديگري چون «عروة بارقي» نيز ذكر شده است.(2).

*****

رجال طوسي، ص 47، ش 10.

معجم رجال الحديث، ج 11، ص 137.

عروه بن ساعد

طبق قولِ شيخ طوسي «عروة بن ساعد» از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بوده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 50، ش 55.

عطاء بن رياح مخلط

عطاء بن رياح (رباح) از اصحاب اميرمؤمنان حضرت علي عليه السلام بوده است.(1) گفتني است كه در برخي از كتاب هاي رجال، به جاي رياح «رباح» ذكر شده است.(2).

*****

رجال طوسي، ص 51، ش 79.

ر.ك: معجم رجال الحديث، ج 11، ص 144.

عطيه عوفي

شيخ طوسي «عطيه عوفي» را از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار آورده و افزوده است كه او را به عطيه بكالي - از طوايف منتسب به قبيله همدان - مي شناسند.(1).

*****

رجال طوسي، ص 51، ش 80.

عفيف بن ابي عفيف

شيخ طوسي مي نويسد: «عفيف بن ابي عفيف» از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 53، ش 109.

عفيف بن اياس

عفيف بن اياس، از اصحاب علي عليه السلام در صفّين بود و آخرين جنگ جويي بود كه پرچم «بني احمس بن» را به دست گرفت و تا هنگام جدا شدن دو گروه، در دست داشت.(1).

*****

وقعة صفّين، ص 259.

عقبه بن جرير

شيخ طوسي «عقبة بن جرير» را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 52، ش 103.

عقبه بن عامر جهني (جهمي)

عقبة بن عامر از مهاجراني است كه در روزهاي اول خلافت اميرمؤمنان عليه السلام با آن حضرت بيعت كرد و از اصحاب اوست.(1).

ابن حجر عسقلاني مي نويسد: او از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله بود و از آن حضرت نقل روايت كرده است، وي از عالمان فقيه و شاعران روزگار خود بوده و در سال 44 هجري از جانب معاويه بر حكومت مصر برگزيده شد، و در سال 58 هجري در اواخر حكومت معاويه وفات كرد، اما از خليفة بن خياط نقل مي كند كه: وي از اصحاب علي عليه السلام بوده و در سال 38 هجري در جنگ نهروان در ركاب آن حضرت عليه السلام به شهادت رسيد.(2).

*****

الجمل، ص 104.

تهذيب التهذيب، ج 5، ص 608.

عقيل بن ابي طالب
اشاره

عقيل فرزند ابوطالب پسر عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف است. كنيه اش «ابو يزيد» و برادر امير مؤمنان عليه السلام است. ابو طالب چهار پسر داشت كه نخست طالب كه ده سال از عقيل بزرگ تر بود و عقيل ده سال از جعفر بزرگ تر بود و جعفر ده سال از علي عليه السلام بزرگ تر بوده است. علي عليه السلام از نظر سني از همه برادرانش كوچك تر بود ولي از نظر مقام و منزلت از همگان بلندمرتبه تر و حتي بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله از همه عالم برتر است. عقيل جزو اصحاب و ياران رسول خدا صلي الله عليه و آله و در زمره اعوان و انصار برادرش اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار مي آيد.(1).

او در سال ششم هجري و قبل از صلح حديبيه مسلمان شد. در برخي

از جنگ ها از جمله حنين و موته در ركاب حضرت رسول صلي الله عليه و آله حضوري فعال داشت.

عقيل مانند عمويش عباس از كساني بود كه با زور و فشار سرانِ قريش به جنگ بدر آمد. اما در آن جنگ اسير شد. پس از پايان جنگ قرار شد كه از اسيران فديه (خون بها) بگيرند تا آزاد شوند؛ به دستور رسول خدا صلي الله عليه و آله به علت تنگ دستي عقيل، فديه او را عباس (كه خودش نيز اسير بود) داد و آنان آزاد شدند.

عقيل پس از آزادي به مكه بازگشت و در سال ششم هجري و قبل از صلح حديبيه مسلمان شد و در همان سال به شهر پيامبر (مدينة النبي) مهاجرت كرد و در جوار پيامبر صلي الله عليه و آله و ديگر مسلمانان در اين شهر ساكن شد. هم چنين وي در غزوه موته شركت كرد(2) به دنبال آن درد شديدي بر او عارض و زمين گير شد. از همين رو، از شركت وي در عمليات فتح مكه، نبرد حنين و طائف سخني به ميان نيامده است.

اما ابن هشام نقل مي كند: عقيل از جمله مجاهداني است كه در نبرد حنين حضور يافته و با قدرت و شدت جنگيده است. طبق همين نقل وي در حالي كه از شمشيرش خون مي چكيد، نزد همسرش «فاطمه بنت شيبه» بازگشت و همسرش گفت: مي دانم كه جنگيده اي، اكنون از غنايم جنگي چيزي براي ما آورده اي؟ عقيل سوزني از غنايم جنگي همراه خود داشت و آن را به همسرش داد و گفت: اين سوزن مال تو است كه با آن لباست

را بدوزي. اما طولي نكشيد كه منادي پيامبر خبر داد كه غنايم را به بيت المال برگردانند؛ آن گاه عقيل سوزن را از همسرش گرفت و به بيت المال بازگرداند.(3).

از اين نقل استفاده مي شود كه عقيل مردي مجاهد و پاي بند به مقررات اسلام و مطيع و فرمان بردار از رسول خدا صلي الله عليه و آله بوده است.

*****

ر. ك: اسد الغابه، ج 3، ص 422؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 11، ص 250؛ خصال صدوق، باب ثلاثه، ص 427.

شرح ابن ابي الحديد، ج 11، ص 250.

سيره ابن هشام، ج 4، ص 135.

عقيل و مهماني برادرش علي

پس از آن كه اميرالمؤمنين عليه السلام بعد از جنگ جمل در كوفه استقرار يافت، برادرش عقيل به اميد دريافت كمك مالي بيشتر بر آن حضرت وارد شد. او را در حالي كه در صحن مسجد كوفه نشسته بود، يافت و به حضرت سلام كرد. البته چشم عقيل نابينا بود. علي عليه السلام نيز پاسخ او را داد. بعد حضرت به فرزندش امام حسن عليه السلام فرمود پيراهن، رد ا و كفش نو يي براي عمويش بخرد. امام حسن نيز آنان را فراهم كرد. فرداي آن روز، عقيل با جامه و لباسي نو به حضور حضرت آمد، سلام كرد و گفت: اي برادر، نمي بينيم كه از دنيا به بهره اي رسيده باشي و نفس من از خلافت تو راضي نيست، اگر چه شما نفس خود را راضي كرده اي. (مرادش دريافت پول و كمك بيشتري بود) اما امام عليه السلام گفت: اي ابو يزيد (عقيل)، هنگامي كه سهم و حقوق مرا بپردازند آن را به تو خواهم داد.

ابن اثير اين

قسمت از تاريخ را چنين نقل مي كند: شب كه فرا رسيد، به هنگام خوردن شام، عقيل متوجه گرديد كه جز چند قرص نان و قدري نمك و مقداري سبزي بر سفره برادر، طعام شايسته اي يافت نمي شود لذا با تعجب گفت: همه اش همين است؟ حضرت علي عليه السلام فرمود: آري!

عقيل گفت: بسيار خوب حال كه من بدهكارم و چيزي هم ندارم، آيا بدهي ام را مي پردازي؟ حضرت فرمود: بدهي هايت چقدر است؟ گفت: چهل هزار (درهم يا دينار).

امام عليه السلام فرمود: اين مبلغ را ندارم؛ امّا اگر صبر كني، به زودي سهام و عطايا ي بيت المال بين مسلمانان تقسيم مي شود و سهم معيّن من چيزي حدود چهار هزار (دينار يا درهم) خواهد بود و من سهمم را به تو خواهم داد.

عقيل به حالت اعتراض گفت: همه بيت المال به دست توست با اين حال مي خواهي به انتظار سهم ناچيزت بنشينم؟

امام عليه السلام فرمود: «أتامرني أن أدفع إليك أموال المسلمين و قد ائتمنوني عليها؛ آيا مي خواهي از اموال مسلمانان به تو بدهم و حال آن كه آنان مرا امانت دار بر اموال خود قرار داده اند.»

عقيل گفت: پس اجازه بده نزد معاويه بروم تا خواسته ام برآورده شود!

حضرت فرمود: در اين امر مختاري.

عقيل با اجازه برادر نزد معاويه رفت. معاويه وقتي خبردار شد كه عقيل مي آيد، دستور داد از او پذيرايي كردند و يك صد هزار درهم به او كمك نمود و مشكلش برطرف شد.(1).

از اين نقل استفاده مي شود كه عقيل در زمان حيات برادرش نزد معاويه رفته است، اگر چه اين احتمال داده مي شود

كه او پس از شهادت برادر نزد معاويه رفته باشد.

*****

اسد الغابه، ج 3، ص 423؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 124.

زمانِ ملاقات عقيل با معاويه

برخي عقيده دارند كه عقيل در حيات و عصر خلافت برادرش حضرت علي عليه السلام به شام نزد معاويه رفته است و دليل مي آورند كه: روزي معاويه در حالي كه عقيل پيش او نشسته بود، به اطرافيانش گفت: اين ابو يزيد (عقيل) اگر نمي دانست كه من بهتر از برادرش هستم، پيش من نمي آمد و او را رها نمي كرد و نزد ما اقامت نمي گزيد! عقيل بلافاصله در جواب گفت: آري برادرم براي دين من بهتر است و تو براي دنياي من بهتري، و من دنيا را بر آخرت برگزيده ام و نزد تو آمده ام، ولي از خدا مسألت دارم كه عاقبت مرا ختم به خير و پسنديده گرداند.(1).

قائلين به اين قول مي گويند: از اين سخن معاويه و جواب عقيل پيداست كه هنوز اميرالمؤمنين عليه السلام در قيد حيات بوده است، كه چنين گفت و گويي انجام شده است.

اما قول دوم كه به نظر مي رسد درست تر باشد، اين است كه: عقيل در زمان حيات برادرش علي عليه السلام نزد معاويه نرفته بلكه پس از شهادت آن حضرت به معاويه پيوسته و مكرر با او مجالست داشته و كمك هاي زيادي هم دريافت كرده است. به دليل آن كه عقيل پس از جنگ نهروان نامه اي براي حضرت امير عليه السلام به كوفه فرستاد، و اجازه خواست كه با تمام اهل و عيال و بستگان به كوفه بيايد و به ياري آن حضرت بشتابد و از

معاويه سخت مذمت مي كند (نامه در ادامه خواهد آمد) كه از مجموع اين نامه استفاده مي شود، او هرگز به معاويه نپيوسته بوده بلكه با برادرش حضرت علي عليه السلام بوده است.

اما داستان فوق بر فرض صحت سند آن، نيز با اين قول كه او بعد از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام نزد معاويه رفته است، منافاتي ندارد؛ زيرا معاويه در تعبيرش گفته است: «اگر نمي دانست كه من بهتر از برادرش هستم، پيش من نمي آمد و...» يعني حاضر نمي شد نزد من آيد و دل در گرو راه و رسم برادرش علي عليه السلام مي گذاشت و به من مراجعه نمي كرد. پس مي توان اين تعبيرات را هم با مراجعه او پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام تطبيق داد. از مجموع آنچه مي توان از تاريخ فهميد اين است كه عقيل پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام مكرر با معاويه ملاقات داشته و سخناني بين او و معاويه و هم نشينانش رد و بدل شده كه در اين كتاب به مواردي از آن اشاره كرده ايم.

*****

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 11، ص 250.

نامه عقيل به حضرت علي

پس از پايان جنگ اميرالمؤمنين عليه السلام با خوارج به عقيل خبر رسيد كه مردم كوفه از ياري علي عليه السلام خودداري كرده و از مواضع قبلي خود و جديت در جهاد و ادامه پيكار عليه معاويه، عقب نشيني مي كنند. عقيل در پي دريافت اين خبر، نامه اي به برادرش علي عليه السلام نوشت و در آن يادآور شد كه براي هر گونه جانبازي در راه اطاعت از آن حضرت عليه السلام آماده است.

از محتواي نامه

به خوبي برمي آيد كه عقيل در سال آخر عمر مبارك علي عليه السلام سخت به معاويه اعتراض دارد و پيشنهاد سفر به كوفه جهت ياري رساندن به آن حضرت را دارد.(1).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 118.

پاسخ دردمندانه امام علي به برادر

حضرت در پاسخ برادرش عقيل چنين نوشت:

من عبداللَّه علي اميرالمؤمنين الي عقيل بن ابي طالب، سلام اللَّه عليك، فإني أحمدُ إليك اللَّه الذي لا إله إلا هو، اما بعد، كلأنا اللَّه و إيّاك كلاءَة مَن يخشاهُ بالغيب، انّه حميدٌ مجيد،...؛

از بنده خدا علي امير مؤمنان به عقيل بن ابي طالب، سلام خدا بر تو باد، همانا نخست با تو خداوندي را مي ستايم كه خدايي جز او نيست و پس خداوند ما و تو را در كنف حمايت خود بدارد، همان كسي كه در نهان از خداوند مي ترسد كه خدا ستوده و بزرگوار است؛ امّا بعد، نامه ات كه همراه «عبدالرحمن بن عبيد ازدي» فرستاده بودي، رسيد و در آن نوشته بودي كه «عبداللَّه ابن ابي سرح» را به همراه چهل نفر از فرزندان آزاد شدگان را كه از قُديد(1) مي آمدند و آهنگ شام داشته اند، ديده اي. بدان كه «ابن ابي سرح» از دير باز به خدا و رسول خدا و كتاب مجيدش نيرنگ زده و از راه حق بازگشته است و به كجي و انحراف گراييده است؛ بنابراين پسر ابي سرح و همه قريش را رها كن و آزاد شان بگذار تا در ضلالت و گمراهي بتازند و در جدال و جدايي از حق جولان دهند، همانا كه امروز، تمام عرب براي نبرد با برادرت جمع شده اند و دست به دست

هم داده اند، هم چنان كه در گذشته براي نبرد با پيامبر خداصلي الله عليه و آله جمع شده بودند. آنان حق او را نشناخته و فضلش را منكر شدند و به دشمني و خصومت مبادرت ورزيدند و براي او جنگ پيش آوردند و بر ضد او تمام كوشش و همه استعداد خود را به كار گرفتند، و سرانجام لشكرهاي احزاب را به سويش گسيل داشتند.

سپس حضرت در اين نامه قريش را مورد نفرين قرار داده درباره غارت گري و ظلم ضحاك در حق مردم حيره كه عقيل هم در نامه اش ياد كرده بود و هم چنين ساير مسايل صحبت مي كند.(2).

*****

قديد نام محلي نزديك مكه است.

شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 119.

عقيل و مذمت معاويه و يارانش

ابن ابي الحديد مي نويسد: عقيل پس از شهادت اميرمؤمنان عليه السلام و در روزگار صلح امام حسن عليه السلام روزي بر معاويه وارد شد در حالي كه گرد او جمعي از هم نشينانش مثل عمرو عاص و ضحاك بن قيس و... بودند، عقيل را مورد احترام و تكريم قرار داد و گفت: «اي ابا يزيد، تو هم سپاهيان مرا ديده اي و هم سپاهيان برادرت را؛ حال آنچه را از لشكرگاه ما و برادرت ديده اي، براي ما توصيف كن».

عقيل گفت:

أخبرك، مررت و اللَّه بعسكر أخي، فاذاً ليلٌ كليل رسول اللَّه صلي الله عليه و آله و نهاره كنهار رسول اللَّه صلي الله عليه و آله الّا أنّ رسول اللَّه صلي الله عليه و آله ليس في القوم، ما رأيت الّا مُصلِّياً و لا سمعتُ إلّا قارئاً، و مررت بعسكرك فاستقبلني قومٌ من المنافقين ممن نفر برسول اللَّه صلي

الله عليه و آله ليلة العقبة؛

به خدا سوگند! هنگامي كه بر لشكرگاه برادرم علي عليه السلام گذشتم، ديدم شبي چون شب رسول خدا و روزهايي چون روز آن حضرت صلي الله عليه و آله را دارند، با اين تفاوت كه فقط رسول خدا ميان آنان نيست، من كسي جز نمازگزار نديدم و آوايي جز بانگ تلاوت قرآن نشنيدم، اما وقتي به لشكرگاه تو گذشتم گروهي از منافقان و از آناني كه در «ليلة عقبه» مي خواستند شتر پيامبرصلي الله عليه و آله را رم دهند و آن حضرت را هلاك سازند، به استقبالم آمدند (و من شب و روزِ آنان را عيناً مانند شب و روز تو و پدرت ابوسفيان يافتم؛ تنها با اين تفاوت كه جاي ابوسفيان را در ميان سپاهيانت خالي ديدم).

عقيل پس از بيان مطالب فوق بلافاصله از معاويه پرسيد كسي كه در طرف راست تو نشسته كيست؛ زيرا عقيل نابينا بود و آنان را نمي ديد و فقط زمزمه اي از آنها به گوشش مي رسيد، معاويه گفت: او عمرو عاص است. عقيل گفت: همان كسي است كه چون متولد شد، شش نفر مدعي پدري او شدند تا اين كه قصاب قريش (عاص بن وائل) بر ديگران پيروز شد و او را فرزند خود خواند.

سپس پرسيد: ديگري كيست؟ معاويه گفت: ضحاك بن قيس است. عقيل گفت: آري به خدا سوگند پدرش خوب بهاي نطفه بزهاي نر را مي گرفت. باز پرسيد: آن ديگري كيست؟ معاويه گفت: ابو موسي اشعري است. عقيل گفت: اين پسر همان زن دزد نابكار است. (گويا عقيل در صدد بود به معاويه بفهماند كه نه تنها سپاهيانت،

بلكه اطرافيان و خواص در بارت نيز از افراد پست و بي اصالت و نا نجيب زاده اند كه اكنون اطراف تو را احاطه كرده اند).

چون معاويه ديد كه عقيل همه اطرافيان و نزديكان وي را خشمگين ساخته است، لذا بهتر دانست درباره خود او نيز چيزي بگويد تا خشم بقيه را فرو بنشاند. از اين رو به عقيل گفت: اي ابا يزيد درباره خود من چه مي گويي؟

عقيل گفت: مرا از اين كار معاف دار. گفت: بايد بگويي. عقيل گفت: آيا حمامه را مي شناسي؟ معاويه گفت: اي ابو يزيد، حمامه كيست؟ عقيل گفت: به تو حقيقت را خبر دادم و چيزي نگفت و از جا بر خاست و بيرون رفت. معاويه از اين عمل متعجب شد، لذا فردِ نسب شناسي را فرا خواند و درباره حمامه از او سؤال كرد. مرد نسب شناس گفت: اگر پاسخ دهم در امانم؟ معاويه گفت: آري، در اماني!

نسب شناس گفت: حمامه مادر بزرگ پدري شماست؛ يعني مادر ابوسفيان است كه از روسپي ها و پرچمدار زمان جاهليّت و از بدنام ترين زنان عرب بود. معاويه به اطرافيان خود گفت: «قد ساويتكم و زدتُ عليكم، فلا تغضبوا؛ همانا من هم در سابقه و رسوايي با شما مساوي و بلكه بدتر شدم، خشمگين نباشيد!»(1).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 124.

عقيل و صراحت در جواب

روزي معاويه به اطرافيانش گفت: امروز مي خواهم عقيل را دست بيندازم تا همگي قدري بخنديم. لذا وقتي عقيل وارد شد معاويه با ورود او گفت: اي اهل شام، اين آيه را شنيده ايد؟ «تبت يدا ابي لهب و تب؛(1) بريده باد دستان ابي لهب» گفتند: آري! معاويه

گفت: اين ابو لهب از عموهاي عقيل است.

عقيل هم بي درنگ گفت: اي مردم شما هم به طور حتم اين آيه را شنيده ايد؟ «و امرأته حمالة الحطب؛(2) زن ابولهب هم هيزم شكن است» گفتند: آري! گفت: اين زن همان «ام جميل» عمه معاويه است.

معاويه گفت: بگو ببينم اكنون عمويت كجا است؟ عقيل گفت: وقتي وارد جهنم شدي وي را جست و جو كن و او را در حالي خواهي يافت كه عمه ات ام جميل را در آغوش گرفته است».(3).

*****

مسد 111، آيه 1.

مسد 111، آيه 2.

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 11، ص 252؛ عقد الفريد، ج 4، ص 5.

تقاضايي از معاويه

معاويه در يكي از روزها به عقيل گفت: اگر حاجتي داري بگو تا برآورده كنم؟ عقيل گفت: مي خواهم كنيزي بخرم، امّا به كمتر از چهل هزار درهم نمي فروشند.

معاويه گفت: آخر تو كه نابينا شده اي، ديگر تو را چه حاجت به چنين كنيزي است؟ تو را كنيزي پنجاه درهمي كفايت مي كند.

عقيل گفت: مي خواهم كنيز م قيمتي باشد تا پسري به دنيا آورد كه هر گاه او را خشمگين كردي، با شمشير گردنت را بزند.

معاويه پاسخ داد: دل گير مشو، خواستم با تو مزاحي بكنم؛ آن گاه دستور داد آن كنيز را برايش خريدند.(1).

مسلم بن عقيل از همين كنيز متولد شده است. وي هنگامي كه هيجده ساله شد، نزد معاويه رفت و گفت: زميني در مدينه دارم كه قيمت آن صد هزار درهم است، مي خواهم آن را به شما بفروشم. وي سخن مسلم را پذيرفت و پول آن را پرداخت كرد و به والي مدينه نوشت كه زمين را

تحويل بگيرد.

وقتي اين خبر به امام حسين عليه السلام رسيد، نامه اي براي معاويه ارسال كرد و در آن نوشت كه: «جواني از ما تو را فريفته و زميني را كه ملك وي نبوده، به تو فروخته است، پس آنچه به وي داده اي، بگير و زمين را به ما برگردان» معاويه كسي را نزد مسلم فرستاد و نامه حضرت حسين عليه السلام را براي وي خواند و گفت: چيزي كه مالك نبودي فروختي بايد وجه آن را باز گرداني. مسلم در برابر درخواست معاويه گفت: به كمتر از اين تقاضا هم با شمشير سرت را مي زنم، پس امكان ندارد. معاويه وقتي پيام مسلم را شنيد، خنديد و پايش را بر زمين كوبيد و گفت: پسرم، اين همان چيزي است كه پدرت عقيل وقتي كنيزي براي او خريدم، اين مطلب را گفت. سپس نامه اي به امام حسين عليه السلام نوشت كه: ملكي كه من به شما برگرداندم و پولي كه به مسلم دادم براي خودش قرار دادم.(2).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 11، ص 251.

شرح ابن ابي الحديد، ج 11، ص 252.

عقيل خزاعي

شيخ طوسي، «عقيل خزاعي» را از اصحاب علي عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 52، ش 93.

حرف دوم شامل حروف ك - ل
عكبر بن جدير اسدي
اشاره

عكبر از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود. او از مردان شجاع و دلاور و از افراد پارسا و سخنوران عصر خود بود و در صفّين در ركاب علي عليه السلام حضور داشت.

سخنان دلگرم كننده عكبر در صفين

عكبر از مردان سخت پارسا و زباني گويا داشت، روزي در صفين در برابر علي عليه السلام برخاست و گفت: اي اميرمؤمنان، ما را از خداوند عهدي در دست است كه با وجود آن به مردمان نيازي نداريم، ما بر شاميان گمان پايداري داشتيم و ايشان نيز از ما انتظار پافشاري داشتند، ما پافشاري كرديم و آنان نيز پايداري نمودند. من از پايداري دنيا دوستان در برابر پافشاري آخرت جويان و نيز از شكيبايي اهل حق در برابر اهل باطل و دل بستگي اهل دنيا در شگفت شدم، بعد نگاه كردم و چيزي كه بيشتر مرا به عجب وا مي دارد جهل و ناداني ام به اين آيه شريفه است: «ألم أحسب الناس أن يُتركوا أن يقولوا آمنّا و هم لا يُفتنون و لقد فتنّا الّذين من قبله فليعلَمنَّ اللَّهُ الّذين صَدقُوا و لَيعلَمَنَّ الكاذبين»(1).

پس از اين سخنان اميرالمؤمنين علي عليه السلام در حق وي دعا نمود و او را ستايش كرد.

*****

عنكبوت 29، آيات 1 - 3.

دلاوري عكبر در صفين

«عوف بن مجزأة» از ميان سپاه معاويه به صحنه جنگ آمد و فرياد زد: اي اهل عراق! آيا كسي هست كه شمشيرش به او عصيان كرده باشد و به جنگ من بيايد؟ كسي حاضر نشد با وي نبرد كند، از اين رو عراقي ها فرياد برآوردند كه «عكبر» با او بجنگد، لذا عكبر اين پارساي دلاور به تنهايي به ميدان او رفت و با او جنگيد و مردم نظاره مي كردند و اين دو دلاور به هم ديگر نيزه مي زدند و جنگ مي كردند، ولي ناگهان عكبر چنان ضربه اي به عوف زد كه نقش بر زمين

شد و به هلاكت رسيد و بلافاصله يكه و تنها به جايگاه معاويه پيش روي كرد. در اين هنگام محافظان و اطرافيان معاويه شمشيرها و نيزه ها را كشيدند و دور معاويه حلقه زدند و از پيشروي عكبر جلوگيري نمودند. عكبر از دور صدا زد: اي پسر هند! من غلام اسدي ام و تو سزاوار مرگ و هلاكت هستي.» بدين سان وي ديگر نتوانست جلو برود و به سپاه امام بازگشت.

امير مؤمنان عليه السلام از اين همه جرأت و همت عكبر در تعجب شد لذا به او فرمود: «اين چه كاري بود كه تو كردي اي عكبر؟ خودت را به هلاكت نينداز.» او پاسخ داد: اي علي! قصدم هلاكت و نابودي پسر هند بود.

وي چون شاعر بود، در اين باره قصيده اي سروده كه يك بيت آن، چنين است:

اُريد به التلَّ الذي فوق رأسه

معاوية الجاني لكلِّ خبال

- مرادم همان تله خاكي است كه معاويه، سرآمد جنايت كاران روزگار بر سر آن ايستاده بود.(1).

*****

وقعة صفّين، ص 452 - 450.

علاء بن عمرو

شيخ طوسي، علاء بن عمرو را از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار آورده است.(1) او در جنگ صفّين حضور يافت.(2).

*****

رجال طوسي، ص 50، ش 64.

اسدالغابه، ج 4، ص 9؛ الاصابه، ج 4، ص 543.

علباء بن هيثم سدوسي

علباء، فرزند «هيثم بن جرير سدوسي» مردي دلاور و شجاع بود و از سخنوران عرب به شمار مي آمد. وي عصر جاهليت و اسلام را درك كرد و در زمان خلافت عمر بن خطاب در همه جنگ هاي پيروزمندانه مسلمانان و فتوحات اسلامي شركت داشت. او ساكن كوفه بود و پس از قتل عثمان در زمره ياران امير مؤمنان عليه السلام درآمد. و به محض اين كه نماينده امام عليه السلام از مردم كوفه براي جنگ با شورشيان جمل استمداد طلبيد، علباء از نخستين مردان كوفي بود كه به نداي نماينده امام لبيك گفت، و مردم را براي پيوستن به سپاه اميرمؤمنان عليه السلام و حركت به سوي بصره دعوت كرد، و خود نيز راهي بصره شد و در جنگ جمل در ركاب علي عليه السلام دلاورانه جنگيد و به شهادت رسيد.

دلاوري علباء و شهادت او در نبرد جمل

*****

دلاوري علباء و شهادت او در نبرد جمل

در هنگامه جنگ جمل شخصي به نام «عمرو بن يثربي» كه از دلاوران قبيله ضبه بود، لگام شتر عايشه را به پسرش داد و خود به ميدان آمد و هماورد طلبيد، «علباء بن هيثم» به جنگ او آمد و جنگ سختي بين او و عمرو انجام شد و عاقبت علباء به دست «عمرو بن يثربي» به شهادت رسيد. پس از او «هند بن عمرو جبلي» و «زيد بن صوحان» را به شهادت رساند و باز هم هماورد طلبيد.

از اشعار ابن يثربي در جنگ جمل اشاره به كشتن علباء است او پس از آن كه لگام شتر عايشه را به دست گرفت، چنين رجز خواند:

أرديتُ علباء و هنداً في طَلَق

ثم ابن صوحان خضيباً في عَلَق

قد سبق اليوم

لنا ما قد سبق

و الوِترُ مِنّا في عديٍّ ذي الفَرَق

- علبا و هند را بر خس و خاشاك كشتم و سپس پسر صوحان را با خون خضاب بستم.

- امروز پيشرفت براي ما حاصل شد و خون خواهي ما از عدي بن حاتم باقي مانده است.(1).

سپس ابن يثربي لگام شتر عايشه را رها كرد و باز به ميدان آمد و هماورد طلبيد و اين اشعار را مي خواند:

ان تقتلوني فأنا ابن يثربي

قاتلُ عِلباءَ و هند الجملي

ثم ابن صوحان علي دين عليّ

- اگر مرا بكشيد، من پسر يثربي هستم، قاتل علباء و هند جملي.

- و نيز قاتل پسر صوحان كه بر دين علي است.(2).

در اين موقع عمّار ياسر براي جنگ با او به ميدان آمد، در حالي كه ضعيف ترين كسي بود كه به ميدان رفت چون در سن نود سالگي بود و شمشيرش كوتاه و نيزه اش از همه باريك تر و ساق پايش از همه لاغرتر بود و «انا للَّه و انا اليه راجعون» مي گفت و توكل بر خدا كرد. همين كه مقابل يك ديگر قرار گرفتند، عمّار چنان ضربه اي بر سر ابن يثربي زد كه او نقش بر زمين شد و فوراً پاي او را گرفت و كشان كشان بر روي خاك به حضور حضرت علي عليه السلام آورد.

ابن يثربي از ترس جانش گفت: اي امير مؤمنان، مرا زنده نگه دار تا در ركاب تو بجنگم و اين بار از آنان همان گونه كه از شما كشتم، بكشم!

امام علي عليه السلام فرمود: پس از اين كه زيد و هند و علباء را كشته اي تو را زنده نگه دارم؟ هرگز خدا نخواهد.

ابن

يثربي گفت: اي علي، اكنون كه قصد كشتن مرا داري، بگذار رازي را نزديك صورتت بگويم.

امام عليه السلام فرمود: تو سركش هستي و پيامبر صلي الله عليه و آله اخبار سر كشان را به من فرموده است و تو را در ميان آنها نام برده است.

عمرو بن يثربي گفت: به خدا قسم، اگر پيش تو مي رسيدم، بيني ات را چنان با دندان گاز مي گرفتم كه از جا كنده شود. پس حضرت دستور داد گردن او را زدند و به جهنم روانه شد.(3).

*****

همان، ص 258.

تاريخ طبري، ج 4، ص 519.

شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 259؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 519؛ ر. ك: كامل ابن اثير، ج 2، ص 340.

علقمه بن عمرو

علقمه از اصحاب شاعرِ اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه در صفّين حضور داشت.

روزي عوف كه از شجاعان شام و از اصحاب معاويه بود به ميدان آمد و مبارز طلبيد، در حالي كه چنين رجز مي خواند:

إنّي أنا عوفٌ أخو الحروب

عند هِياج الحربِ و الكروبِ

- منم، منم عوف، برادر پيكارها در زمان شدت گيرودار جنگ ها.

علقمه از اصحاب امام نيز به قتال وي رفت و چنين رجز خواند:

يا عجبا لِلعَجَب العَجِيبِ

قد كنتَ يا عوفُ أخا الحُروبِ

- شگفتا، چيزي شگفت انگيز است كه تو (اي عوف) اينك جنگ آور شده اي.

ميان آنان نزاع سختي درگرفت و او با شجاعت و دلاوري با نيزه اي عوف را از پاي درآورد و پس از كشتن وي اشعاري نيز سرود كه يك بيتش چنين است:

يا عوف لو كنتَ امراً حازما

لم تَبرُز الدَّهرَ إلي علقمَه

- اي عوف اگر مردي دورانديش بودي، هرگز در زمانه به نبردِ علقمه نمي

آمدي.(1).

*****

ر. ك: وقعة صفّين، ص 194.

علقمه بن قيس نخعي
اشاره

علقمه فرزند «قيس بن عبداللَّه نخعي»، كنيه اش «ابو شبل» از اهالي كوفه و از تابعين(1) بزرگ و از از ياران باوفا و شيعيان مخلص امير مؤمنان عليه السلام مي باشد كه در جنگ جمل و صفين شركت كرد و در ركاب حضرت جنگيدند.

علقمه، مردي فقيه و عالمي وارسته و زاهدي شب زنده دار بود، و در علم قرائت قرآن مهارت داشت و صداي بسيار گرم و دل ربايي در خواندن قرآن داشت. او خود مي گويد: «كنت رجلاً قد أعطاني اللَّه حسن صوت في القرآن؛ خداوند در خواندن قرآن به من لحن زيبا و دل ربايي داده است.»

هم چنين روايات بسياري از حضرت رسول صلي الله عليه و آله و حضرت علي عليه السلام و سلمان و ديگر اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله نقل كرده است. از جمله اين حديث كه گفت: از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم مي فرمود: «حسن الصوت تزيين للقرآن؛ صداي خوش، زينت قرآن است.»(2).

*****

ر. ك: همين اثر، ج 1، ص 34.

طبقات الكبري، ج 6، ص 90.

عبادت و زهد علقمه

در عبادت و زهد علقه و خواندن قرآن و به جا آوردن واجبات و مستحبات از وي سخن بسيار است كه به چند نمونه از آن اكتفا مي كنيم:

اعمش از ابراهيم نقل مي كند: «كان علقمه، يقرأ القرآن في خمس؛ علمقه تمامي قرآن را در پنج (روز يا پنج وقت) قرائت مي كرد(1).

باز ابراهيم نقل مي كند: ما با علقمه همراه بوديم هر وقت پاي خود را در ركاب مي كرد، مي گفت: «بسم اللَّه» و همين كه روي مركب مي نشست، مي گفت: «الحمد للَّه، «سبحان الذي

سخّر لنا هذا و ما كنّا له مُقرنين، و إنّا الي ربّنا لَمُنقَلِبون؛(2) شكر خداوند را، پاك و منزه است خداوندي كه اين مركب را براي ما هموار قرار داد و گرنه ما توانايي آن را نداشتيم و ما به سوي پروردگارمان باز مي گرديم».(3).

همو مي افزايد: او را نديدم كه غسل جمعه اي كند، تا اين كه داخل مكه شود، ديدم كه او عبا يي به خود مي پيچد و مُحرم شده است.(4).

اين مرد عابد و زاهد، اين شخصيت با فضيلت بسيار بي ميل به دنيا بود و حاضر نبود كه در جامعه مطرح شود و نامي از او باشد.

عبدالرحمن بن يزيد مي گويد: پس از رحلت «عبداللَّه بن مسعود» به علقمة بن قيس گفتم: چه خوب است در مسجد بنشيني و احكام و مسائل خود را از تو بياموزيم؟ او گفت: «أكره أن يقال هذا علقمه؛ نه من اين كار را نمي كنم، زيرا خوش ندارم كه بر سر زبان ها بيفتم و بگويند: اين علقمه است(5).

باز به او گفتند: چرا به نزد حكام و سلاطين نمي روي تا شرافت تو را بشناسند؟ گفت: «إنّي اخاف أن يَتَنَّقصُوا مِنّي أكثر مما أتنقَّص منهم؛ مي ترسم در اين صورت، آنچه از دين من كم شود، بيشتر از آنچه باشد كه از دنياي آنها نصيب من مي گردد.»(6).

شعبي درباره فقاهت او مي گويد: بعد از اصحاب پيامبر خدا صلي الله عليه و آله، فقيهان و عالماني از شاگردان عبداللَّه بن مسعود در كوفه بودند و آنان عبارتند از: علقمة بن قيس، عبيدة بن قيس مرادي، شريح بن حارث كندي، مسروق بن اجدع همداني و...(7).

اين شخصيت

وارسته و عالم و فقيه كوفه و اين زاهد شب زنده دار هنگامي كه شاهد كج روي و بدعت هاي خليفه سوم عثمان بن عفان و فساد و تبهكاري كارگزاران او شد، با كمال شهامت و جرأت در برابر آنها ايستاد و كمترين ترديدي در اعتراض به عثمان به خود راه نداد و پس از قتل عثمان از ياران مخلص و شيعيان راستين اميرالمؤمنين عليه السلام گرديد.(8).

*****

طبقات الكبري، ج 6، ص 86.

اقتباس از سوره زخرف 43، آيه 13 و 14.

طبقات الكبري، ج 6، ص 87.

طبقات الكبري، ج 6، ص 88.

طبقات الكبري، ج 6، ص 88.

طبقات الكبري، ج 6، ص 88.

تاريخ بغداد، ج 12، ص 299.

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 129؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 267.

در جنگ صفين

علقمه از شخصيت هاي مورد قبول و خردمند عصر خويش علاوه بر اين كه در جنگ صفين در ركاب امير مؤمنان علي عليه السلام جنگيد و يك پاي خود را از دست داد و برادرش «اُبي» نيز شهيد شد در آغاز جنگ مي كوشيد كه شايد بتواند معاويه را از جنگ بازدارد و خون ريزي نشود. به اين منظور به همراه چند نفر از طرف امام علي عليه السلام براي گفت و گو با معاويه نزد او رفتند، اما حاصل گفت و گو تأكيد معاويه بر ادامه جنگ بود و به دروغ خود را خون خواه عثمان مي پنداشت.(1).

*****

ر. ك: وقعه صفين، ص 190 - 189.

شركت علقمه در صفين

نصر بن مزاحم نقل مي كند: در صفين، نخعي ها جنگ شديدي به راه انداختند و در طول اين جنگ عده زيادي از آنان از جمله «بكر بن هوذه» و «حنان بن هوذه» و «شعيب بن نعيم» و «ابي بن قيس» برادر علقمه و... به شهادت رسيدند.

علقمة بن قيس نيز از حوادث مصون نماند و پايش قطع شد، وي پس از قطع پايش همواره مي گفت: «ما اُحبّ أنّ رجلي أصح ما كانت، لما أرجو بها من حسن الثواب من ربّي، و لقد كنت أحبّ أن اُبصر في نومي أخي و بعض اخواني؛ من هرگز آرزو نكرده ام كه پايم مثل سابق سالم شود، زيرا با همين نقص در عوض به حسن ثواب الهي اميد بسته ام، لكن آرزو داشتم كه برادرم (اُبّي) و برخي ديگر از برادران ديني ام را در خواب مي ديدم.

علقمه مي گويد: به حمد اللَّه به آرزويم رسيدم و شبي برادرم را در خواب

ديدم واز او پرسيدم: «وضع شما كشته شدگان صفين و عاقبت امر تان چگونه بود؟» او گفت: «التقينا نحن و القومُ فاحتَججنا عند اللَّه عزوّجلّ فحججناهم؛ ما در پيش گاه خداوند، با اين قومِ دشمن (سپاهيان معاويه) رو به رو شديم و با هم احتجاج كرديم و حجت ما بر آنان غالب گرديد.» من از ديدن اين خواب بسيار مسرور شدم و از روزي كه به سن تميز و تكليف رسيدم، هرگز، اين گونه خوش حال نشده بودم كه از اين خواب خوش حال شدم.»(1).

*****

وقعة صفين، ص 287؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 5، ص 225؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 32، حوادث سال 32 هجري.

وفات علقمه

علقمه مردي عقيم بود و از وي اولاد ي نيامد، او سرانجام با ايماني راسخ و دلي آرام و قلبي مطمئن در زمان سلطنت يزيد بن معاويه سال 61 يا 62 هجري در شهر كوفه با عشق و ايمان به راه علي عليه السلام و اولادش در سن نود سالگي از دنيا رفت، عاش سعيداً و مات سعيداً.(1).

*****

ر. ك: كامل ابن اثير، ج 2، ص 587؛ طبقات الكبري، ج 6، ص 92؛ تاريخ بغداد، ج 2، ص 299؛ الاصابه، ج 5، ص 136.

علي بن ابي رافع

علي بن ابي رافع، تابعي و از اصحاب خاص اميرمؤمنان عليه السلام و كاتب آن حضرت بود و با ايشان در تمام جنگ هاي دوران خلافت شركت جست، وي از فقيهان شيعه به شمار مي آيد.

او فقه را از اميرالمؤمنين فراگرفت و در زمان حيات امام، در باب وضو و نماز و ديگر ابواب آن، يك كتاب فقه تأليف و تنظيم كرد. بدين ترتيب وي اولين كسي بود كه در فقه اسلامي كتاب نوشت. اين كه گفته شده اول كسي كه كتاب فقهي نوشته، ابو حنيفه بوده، صحيح نيست؛ زيرا ابو حنيفه در سال 100 هجري به دنيا آمده و سال 150 هجري وفات يافته اما «علي بن ابي رافع» بيش از پنجاه سال قبل از او به دنيا آمده و كتاب فقه نوشته است.(1).

*****

ر. ك: اعيان الشيعه، ج 8، ص 151.

علي بن ربيعه والبي اسدي

شيخ طوسي، «علي بن ربيعه» را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار آورده و مي نويسد: وي از عابدان زمان خويش بوده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 407، ش 16.

حرف دوم شامل حروف م - ي
عماره بن اوس بن خالد انصاري

«عماره» از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام است.(1) كه با علي عليه السلام بيعت نمود.(2) وي از كساني است كه تحويل قبله را از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله نقل كرده است.(3).

*****

رجال طوسي، ص 50، ش 61.

الجمل، ص 106.

ر. ك: اسد الغابه، ج 4، ص 47.

عماره بن ربيعه جَرمي

عماره بن ربيعه جرمي، از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود.(1) از آن جا كه طبري اخباري از وي درباره صفّين و داستان حكميّت نقل كرده است، به نظر مي رسد كه وي در جنگ صفّين با علي عليه السلام بوده و تحت فرمان مالك اشتر مجاهدت كرده است.

عماره مي گويد: در ليلة الهرير (همان شبي كه در جنگ صفين تا صبح سپاهيان اسلام با شاميان جنگيدند و صداي زوزه سربازان معاويه به گوش مي رسيد) در آن موقعيت، به خدا قسم مالك اشتر از كنار من گذشت و من با جمع زيادي از سپاهيان دور او جمع شديم، بعد به ميمنه سپاه كه قبلاً آن جا بود، برگشت و در ميان اصحابش ايستاد و گفت: عمو و دايي ام فدايتان باد، محكم استقامت كنيد و هرگاه من شدت به خرج دادم شما شدت به خرج دهيد تا رضاي پروردگار و عزت دين را حاصل نماييد.» عماره مي گويد: سپس مالك اشتر از اسب پياده شد و به صورت مركبش كوبيد و به شخصي كه پرچم او را حمل مي كرد، دستور داد به قلب دشمن پيش روي كند، در اين موقع حمله شديدي به دشمن كرد و يارانش با او همراهي كردند و به قدري سپاه دشمن را درهم كوبيد تا خود را به خيمه گاه آنها رساند

و در خيمه و خر گاه لشكريان معاويه، نبرد شديدي نمود و در همين جا، آن كسي كه پرچم مالك را در دست داشت، به شهادت رسيد و چون فتح و پيروزي نزديك شد، حضرت علي عليه السلام كه ناظر بر اين جريان بود، نيروهاي كمكي براي مالك اشتر فرستاد و از حملات بي امان او حمايت كرد.(2).

*****

همان، ص 52، ش 87.

تاريخ طبري، ج 5، ص 47؛ ر. ك: همان، ص 64 -63 -54.

عمّار ياسر (ابواليقظان)
اشاره

عمّار فرزند «ياسر بن كتابة بن قيس عنبسي» از قبيله مذحج و كنيه اش «ابو يقظان» و هم پيمان بني مخزوم است. او از اصحاب و ياران مخلص پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و امير مؤمنان عليه السلام و يكي از اركان اربعه(1) به شمار مي آيد.

پدر عمار، جناب ياسر و مادرش سميه هر دو از سابقين در اسلام به شمار مي آيند و از نخستين شهيدان صدر اسلام مي باشند كه پس از تحمل رنج و محنت فراوان زير شكنجه هاي شكننده قريش به درجه رفيع شهادت نايل آمدند.

عمار خود در سن سي و چند سالگي مسلمان شد و در راه اسلام و ايمانش شكنجه هاي بسيار متحمل گرديد. او نخستين مؤسس و اوّلين بنيان گذار مسجد در صدر اسلام بود، زيرا مسجد قبا را او تأسيس كرد.(2).

اين خاندان پاك و با فضيلت به جرم ايمان و اسلام كه آورده بودند، تحت شديدترين شكنجه هاي كفار مكه قرار گرفتند تا سرانجام پدر و مادرش زير شكنجه آنها جان دادند ولي عمّار با تظاهر به كفر و شرك در حالي كه قلبش مطمئن به ايمان بود، از مرگ نجات

يافت.(3).

عمار از جمله كساني است كه به حبشه هجرت كرد و به هر دو قبله نماز خواند و از نخستين مهاجران به مدينه بود، سپس در جنگ بدر و ساير جنگ هاي صدر اسلام و غزوه هاي رسول خدا صلي الله عليه و آله شركت جست. پس از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله او در جنگ يمامه هم حاضر شد و در آن جنگ پايداري كرد و يك گوش او نيز قطع شد.

عبداللَّه بن عمر مي گويد: روز جنگ يمامه، عمّار را ديدم كه بر فراز صخره اي از كوه برآمده قرار گرفته و فرياد مي زند: اي گروه مسلمانان، آيا از بهشت مي گريز يد، من عمار ياسرم پيش من آييد؛ در همان حال به گوش بريده او مي نگريستم كه روي زمين افتاده بود و مي جهيد. ابن عمر مي افزايد: عمّار شخصي بيش از اندازه كشيده قامت و داراي چشماني شهلا و فراخ شانه بود و موهاي سپيد داشت و آن را رنگ نمي كرد(4).

عمار يكي از مخالفين سرسخت «عثمان بن عفان» خليفه سوم بود و جزو كساني بود كه بر او شوريد و در قتل او كمك نمود و از اقرار بر اين عمل باك نداشت و بر آن پا مي فشرد.

وي از ياران فدايي و جان نثار مولا امير المؤمنين عليه السلام بود و در جنگ جمل در ركاب حضرتش جنگيد و در جنگ صفين شركت نمود و در همان جنگ در ماه ربيع الآخر سال 37 هجري در سن 91 يا 92 و به قولي 93 يا 94 سالگي به دست سپاهيان معاويه به شهادت رسيد.

امير مؤمنان عليه السلام او را در جامه هايش بدون اين كه غسل دهد، به خاك سپرد، روش حضرت با شهيدان در صفين همين بود كه فقط بر آنان نماز مي گزارد و دفن مي كرد و غسل و كفن نمي نمود.(5).

*****

ر. ك: همين كتاب، ج 1، ص 81.

ر. ك: اسد الغابه، ج 4، ص 43؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 10، ص 10.

ر. ك: اسد الغابه، ج 4، ص 44؛ طبقات الكبري، ج 3، ص 249؛ سفينة البحار، ج 1، ص 664.

شرح ابن ابي الحديد، ج 10، ص 102.

ر. ك: اسد الغابه، ج 4، ص 47 - 44؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 10، ص 106 - 103.

اسلام عمّار

عمار درباره اسلام خود چنين مي گويد: من به قصد ملاقات پيامبر صلي الله عليه و آله به خانه ارقم رفتم، صهيب بن سنان رومي را جلو درِ خانه منتظر ديدم، به او گفتم براي چه اين جا آمده اي؟ او هم به من گفت: تو براي چه آمده اي؟ گفتم: براي اين كه داخل خانه شوم و كلمات و سخنان پيامبر را بشنوم. او هم گفت: من نيز براي همين منظور به اين جا آمده ام، لذا با هم بر رسول خدا صلي الله عليه و آله وارد شديم. آن حضرت ما را به اسلام دعوت كرد و ما هم پذيرفتيم و مسلمان شديم، تا آخر آن روز خدمت حضرت بوديم و چون شب فرا رسيد و تاريكي همه جا را فراگرفت با خوف و ترس به خانه هاي خود بازگشتيم.(1).

*****

طبقات الكبري، ج 3، ص 247؛ اسد الغابه، ج 4، ص 44.

خاندان عمّار و تحمل شكنجه در راه خدا

عمّار و پدر و مادرش در راه اسلام رنج هاي طاقت فرسا و شكنجه هاي غيرقابل تحملي كشيدند و از اين جهت اين خاندان جزو نوادر ي به شمار مي آيند كه در راه ايمان و عقيده خود دردها و مصايب توصيف ناپذيري به جان خريدند و دست از ايمان و اعتقاد خود برنداشتند.

اين خاندان پاك نهاد با وجود همه مرارت ها و دشواري ها، صبر و تحمل را پيشه كردند تا اين كه سرانجام پدر و مادر عمّار در همين راه به شهادت رسيدند و نام و ياد و خاطره هاي حماسي آنان براي هميشه در تاريخ حوادث تكان دهنده صدر اسلام جاودانه شد.

از رفتار ظالمانه و وحشت ناك سران قريش

در مكه اين بود كه تازه مسلماناني كه يار و پناهي نداشتند و بين آنها و مردم مكه فاميلي و خويشاوندي نبود، و يا از گروه بردگان و كنيزان بودند، تحت سخت ترين شكنجه ها قرار مي دادند تا دست از ايمان و اسلام خود بردارند و به كفر و جاهليت بازگردند؛ خاندان ياسر از جمله كساني بودند كه وابستگي قومي در مكه نداشتند و نيز از كنيزان و بردگان ابو حذيفه از قبيله بني مخزوم بودند، لذا ايشان بيش از ديگران تحت فشارهاي جسمي و عذاب هاي بدني قرار گرفتند.

شكنجه خاندان ياسر يعني ياسر و همسرش سميه و فرزندش عمار، آن گاه به اوج خود مي رسيد كه در ظهر روزهاي تابستان حجاز كه هوا به شدت داغ و زمين سوزنده بود، آنان را برهنه روي زمين مي خواباندند و به اين طريق آن خانواده بزرگوار را به جرم اسلام آوردن، شكنجه مي دادند. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله گاهي از كنار آنان مي گذشت، با مشاهده اين منظره فجيع در نهايت تأثر و اندوه آنان را به صبر و پايداري دعوت و به بهشت برين و وعده هاي صادق پروردگار نويد مي داد و مي فرمود: «اصبروا يا آل ياسر، فإنّ موعدَكم الجنّة؛ اي خاندان ياسر، بر شما باد به صبر و شكيبايي كه وعده شما بهشت است.»(1).

*****

ر. ك: تاريخ بغداد، ج 1، ص 150؛ اسد الغابه، ج 4، ص 44؛ طبقات الكبري، ج 3، ص 248 و 249؛ حلية الاولياء، ج 1، ص 140؛ رجال كشي، ص 30، ح 57.

سرد شدن آتش بر عمّار

در برخي روايات آمده است كه: روزي رسول خدا صلي

الله عليه و آله بر عمّار عبور كرد و ديد كه مشركان او را در آتش افكنده و مي سوزانند، حضرت صلي الله عليه و آله با مشاهده اين حالت دلخراش، سخت تكان خورد و به قدرت غيبي، عمّار را مورد عنايت قرار داد و چنين فرمود:

يا نار كوني برداً و سلاماً علي عمار، كما كنتِ برداً و سلاماً علي ابراهيم؛

اي آتش، براي عمّار خنك و گوارا باش، همان گونه كه براي ابراهيم خليل عليه السلام سرد و گوارا شدي.

به اين ترتيب و با معجزه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله آتش قريش هيچ آسيبي به وي نرساند.(1).

برخي آيات قرآني در مقام والاي عمّار نازل شده است از جمله آيه شريفه «أمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناء الليل ساجداً و قائماً يحذر الآخرة وَ يَرجُوا رَحمةَ رَبِّه»(2) و «أفمن وعدناه وعداً حسناً فهو لاقيه...»(3) نازل شده است.(4).

*****

رجال كشي، ج 3، ص 248.

زمر 39، آيه 9.

قصص 28، آيه 61.

در اين باره ر. ك: طبقات الكبري، ج 3، ص 250؛ تفسير كشاف، ج 3، ص 22؛ روح المعاني، ج 23، ص 247؛ الدر المنثور، ج 5، ص 323؛ تفسير طبري، ج 7، ص 127؛ اسد الغابه، ج 4، ص 44.

عمار از ديدگاه پيامبر

عبداللَّه بن عباس از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله نقل مي كند كه حضرت فرمود:

إنّ عماراً مُلي ء ايمانه مِن قرنه إلي قدمه، و اختلط الايمان بلحمه و دمه؛

همانا عمّار از سر تا قدمش آكنده از ايمان است، و ايمان در گوشت و خونش آميخته است.(1).

امير مؤمنان علي عليه السلام از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل مي كند كه فرمود:

عمار خلط اللَّه الايمان

ما بين قرنه الي قدمه، و خلط الإيمان بلحمه و دمه، يزول مع الحق حيث زال، و ليس ينبغي للنار ان تأكل منه شيئاً؛

خداوند از سر تا قدم عمّار را با ايمان درآميخته و ايمان را در گوشت و خونش مخلوط كرده است، به هر جا كه حق برود، عمّار به همان سو خواهد رفت و بر آتش روا نباشد كه چيزي از پيكرش را درگيرد.(2).

عايشه مشابه همين حديث را از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل كرده است.(3).

ابن سعد نقل مي كند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:

إنّ عماراً مع الحق و الحق معه، يدور عمّار مع الحق أينما دار، و قاتل عمّار في النار؛

همانا عمّار با حق است و حق با عمار، حق به هر سو گرايد عمّار به همان سو خواهد گراييد و قاتل عمّار در آتش جهنم خواهد بود.(4).

كشي از فضيل رسا نقل مي كند كه گفت: از ابو داود شنيدم بريده اسلمي از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل كرد كه مي فرمود: «بهشت مشتاق سه تن مي باشد، در اين موقع ابوبكر وارد شد، شخصي به او گفت: اي ابوبكر تو صديق امتي و يكي از دو نفري هستي كه در غار بودي، پس خوب است از رسول خدا صلي الله عليه و آله سؤال كني كه اين سه نفر كه بهشت مشتاق آنان است، كيانند؟ اما ابوبكر ترسيد سؤال كند، زيرا گفت: شايد من يكي از آن سه نفر نباشم و بني تميم آن را عار بدانند. در همين موقع عمر وارد شد، شخصي به او گفت: اي ابا حفص، تو

فاروق امتي كه فرشته به زبان تو سخن مي گويد، از رسول خدا صلي الله عليه و آله سؤال كن، اين سه نفر كه بهشت مشتاق آنان است، كيستند؟ او نيز حاضر نشد سؤال كند؛ زيرا خوف داشت نامش در بين اين سه نفر نباشد و قبيله بني عدي بر او عار بگيرند، در اين لحظه حضرت علي عليه السلام وارد شد، شخصي به او گفت: اي ابوالحسن، رسول خدا چنين فرمود. شما سؤال كن كه اين سه نفر چه كساني هستند؟ حضرت گفت: من سؤال مي كنم، اگر من يكي از آنان بودم، خداي را سپاس گزارم، لذا علي عليه السلام خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله آمد و عرض كرد: اين سه تن كه بهشت مشتاق آنان است، كيستند؟ پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:

أنت منهم و أنت اولهم، و سلمان الفارسي فانه قليل الكبر، و هو لك ناصح فاتخّذه لنفسك، و عمّار بن ياسر، شهد معك مشاهد غير واحدة ليس منها الا و هو فيها، كثير خيره، ضوّيٌ نوره، عظيم أجره؛

اي علي، تو يكي از آن سه نفري و تو اول آناني، ديگر سلمان فارسي كه كبر او اندك است و او خيرخواه تو است و او را براي خودت يار بگير، و سومي عمّار ياسر، او با تو در غير از يك مورد از جنگ هايت شركت مي كند (يعني در جمل و صفين و در جنگ صفين به شهادت رسيد و لذا نتوانست در جنگ نهروان علي عليه السلام را ياري نمايد)، او خير زيادي دارد، نور او روشنايي دارد و پاداش او عظيم است.(5).

*****

الغدير، ج 3، ص

262.

الغدير، ج 3، ص 262.

الغدير، ج 3، ص 262.

طبقات الكبري، ج 3، ص 262.

رجال كشي، ص 30، ح 58.

عمّار و بناي مسجد قبا و مدينه

عمار ياسر در انجام كارهاي ديني بسيار جدي و كوشا بود، و هنگامي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وارد قريه قبا شد، عمّار گفت: بايد جايي براي پيامبر صلي الله عليه و آله تهيه كنيم تا هنگام نماز در آن جا جماعت برگزار نمايد و نيز كارهاي ديگر را در سايه آن انجام دهد، لذا عمار به تنهايي سنگ هايي آورد و مسجد قبا را تأسيس كرد. از اين رو عمّار نخستين مؤسس مسجد در اسلام است.(1).

عمار نه تنها خود مسجد قبا را بنا كرد بلكه در بناي ساختن مسجد مدينه، بيش از همه كار مي كرد و به اين كار عشق مي ورزيد. ابو سعيد خدري مي گويد: در بناي مسجد مدينه همه ما يك سنگ حمل مي كرديم اما عمّار ياسر به اندازه دو نفر سنگ حمل مي كرد؛ سپس متوجه شدم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در حالي كه خاك از سر و روي او پاك مي كرد، فرمود: «ويحك(2) ابن سميّة، تقتلك الفئة الباغية؛ اي پسر سميه مراقب باش، گروهي ستم كار تو را به قتل مي رسانند.»(3).

*****

اسد الغابه، ج 4، ص 46.

ويح، به معناي تعجب و مدح آمده بر خلاف ويل كه براي مذمت است.

ر. ك: طبقات الكبري، ج 3، ص 252؛ اعيان الشيعه، ج 8، ص 373.

عمّار و استانداري كوفه

عمّار شخصيّتي بود كه مورد توجه خلفاي راشدين بود، از اين رو عمر بن خطاب خليفه دوم، او را به امارت و استانداري كوفه برگزيد،(1) خليفه در اين انتصاب مقام عمّار را بس بالا و شخصيت رفيع او را ارج نهاد و در نامه اي كه

به مردم كوفه نوشت در ضمن اين كه عبداللَّه بن مسعود را به معاونت عمّار قرار داد، مقامشان را ستود و نوشت: «من عمّار ياسر را به عنوان والي و امير شهر و ابن مسعود را به عنوان معلم و مربي به سوي شما فرستادم؛ امّا بدانيد كه اين دو از بهترين و برجسته ترين اصحاب محمّد صلي الله عليه و آله مي باشند، از آنان اطاعت كنيد و به ايشان اقتدا نماييد.»

البته طولي نكشيد كه عمر بن خطاب، عمّار را از امارت كوفه عزل و شخص ديگري را براي اداره امور كوفه برگزيد. عده اي از عمّار پرسيدند: از اين كه از مقام خود بر كنار شدي، ناراحت نيستي؟ عمّار گفت: به خدا قسم، من در ابتداي امر از اين كه به امارت كوفه منصوب شدم خشنود نشدم تا براي از دست دادن آن متأسف شوم.»(2).

*****

تاريخ طبري، ج 4، ص 145.

اسد الغابه، ج 4، ص 46.

عمار و كارهاي خلاف عثمان

عصر خلافت عثمان را بايد عصر ترويج كارهاي خلاف و ناپسند دانست؛ زيرا در عصر خلافت او قانون شكني، امر عادي شد و بدعت گذاري شايع گرديد، باندبازي و گماردن نا صالحان بر حكومت مؤمنان رايج گرديد، كار به جايي رسيد كه مردم لب به اعتراض گشوده و كارهاي ناپسند او و اطرافيانش را زير سؤال بردند. از جمله افرادي كه به طور آشكار مقابل قانون شكني هاي عثمان ايستاد و به رفتار او اعتراض مي كرد، عمار ياسر بود كه در اين راه هم بسيار آزار ديد.

طبق نقل علامه اميني از بلاذري در انساب الاشراف مي نويسد: در خزانه عمومي دولت كيسه اي از جواهرات و زيور

آلات بود، عثمان مقداري از آن را برداشت و بعضي از افراد و خانواده اش را به آن آراست؛ مردم چون از اين كار باخبر شدند، او را به باد انتقاد گرفتند و مطالب تندي درباره اش گفتند.

وقتي عثمان از انتقاد مردم باخبر شد، خشمگين گرديد و در نطقي گفت: اين اموال براي خداست، هر قدر احتياج داشته باشم برمي دارم و به هر كس بخواهم مي دهم، اگر چه عده اي را خوش نيايد و بيني شان به خاك ماليده شود.

در اين هنگام، امير مؤمنان علي عليه السلام كه در آن مجلس حاضر بود، برخاست و فرمود: «إذاً تُمنعُ مِن ذلك، و يُحال بينك و بينه؛ در اين صورت از اين كارت جلوگيري خواهد شد و نمي گذاريم دست به آنها دراز كني.»

عمّار نيز پس از اميرمؤمنان عليه السلام برخاست و گفت: «اُشهدُ اللَّه إنّ أنفي أوّلُ راغمٍ مِن ذلك؛ خداوند را شاهد و گواه مي گيرم كه من نخستين كسي باشم كه آن را خوش ندارد و بيني اش به خاك ماليده شود.»

عثمان از سخن امير مؤمنان و عمّار سخت ناراحت و خشمگين شد ولي خطاب به عمّار گفت: اي پسر زن شكم گنده، با من گستاخي مي كني؟ او را بگيريد. مأموران و جيره خواران حكومت عثمان عمّار را گرفتند، سپس عثمان به دارالاماره بازگشت، دستور داد عمّار را آوردند. بعد او را زير بار كتك گرفت و چندان او را زد تا بي هوش شد و با همان حالت اغما و بي هوشي او را به خانه ام سلمه همسر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله بردند، به حدي او

را زده بودند و بي هوش شده بود كه از نماز ظهر و عصر و مغرب باز ماند. زماني كه به هوش آمد، ابتدا نمازهايش را قضا كرد و سپس گفت: «الحمد للَّه، ليس هذا أولُ يومٍ أوذينا فيه في اللَّه؛ خدا را سپاس گزارم، اين اولين روزي نيست كه در راه خدا آزار و شكنجه مي بينم.»(1).

اما چون خبر ضرب و شتم عمّار و بي هوشي او به گوش مردم رسيد، در گوشه و كنار شهر سر و صدا بلند شد و كار عثمان مورد اعتراض اصحاب و ياران پيامبر قرار گرفت كه سبب خشم بيشتر عثمان گرديد و در اين ارتباط، امّ سلمه و عايشه دو همسر پيامبر صلي الله عليه و آله نيز لب به اعتراض گشودند و كردار عثمان را مورد مؤاخذه قرار دادند و از عمار دفاع كردند.(2).

*****

الغدير، ج 9، ص 15.

ر. ك: الغدير، ج 9، ص 15.

حكم تبعيد عمّار و اعتراض مردم

عثمان كه از برخوردها و سخنان به حق عمّار به ستوه آمده بود و دانست ضرب و شتم و حتي جرح او در خاموش نگه داشتن او مؤثر و كارگر نيست، بر آن شد كه وي را تبعيد كند و هر گاه در صدد اعمال تصميم خود بر مي آمد، با مخالفت جمعيّت رو به رو مي شد، و از انجام اين كار عاجز مي ماند. تا اين كه خبر آمد ابوذر غفاري رضي الله عنه در ربذه (محل تبعيدگاهش) در گذشته است.

عثمان در ميان جماعتي از مردم براي ابوذر طلب رحمت و آمرزش نمود، عمّار كه سخنان عثمان را شنيد گفت: آري خداوند تعالي او را از دست ما نجات داد.

عثمان دانست كه لبه اين كنايه متوجه اوست، لذا با عصبانيّت در حالي كه پشت گردن عمّار مي زد، گفت: گمان مي كني من از تبعيد كردن او نادم و پشيمانم، حال تو هم برو به جاي او در ربذه.

چون عمّار دستور و سخن خليفه را جدي گرفت كه قصد تبعيد كردن او را دارد، مهياي حركت به سوي ربذه شد، طايفه بني مخزوم كه هم پيمان سابق خاندان ياسر بودند، از اميرمؤمنان علي عليه السلام خواستند تا در اين بين وساطت كند و عثمان را از تصميم خود در مورد تبعيد عمّار منصرف گرداند.

حضرت امير عليه السلام در اين مورد با عثمان ملاقات كرد و فرمود:

يا عثمان، اتق اللَّه فإنّك سيّرتَ رجلاً صالحاً من المسلمين، فهلك في تسييرك، ثم أنت الآن تُريد اَنْ تنفي نظيره؛

اي عثمان، از خدا بترس، قبلاً يكي از مردان صالح امت اسلام (ابوذر غفاري) را تبعيد كردي تا در تبعيدگاه جان سپرد، اكنون مي خواهي يكي ديگر نظير و همانند او را تبعيد كني.

در اين ملاقات، گفت و گويي ميان عثمان و حضرت علي عليه السلام درگرفت تا آن كه عثمان به حضرت عليه السلام جسارت كرد و گفت: تو بيش از او مستوجب تبعيد شدني! حضرت فرمود: مانعي ندارد، اگر مي خواهي مرا هم تبعيد كن.

چون اين خبر به مهاجران و انصار رسيد دور عثمان گرد آمدند و از روي اعتراض به وي گفتند: اين چه روشي است در پيش گرفته اي، هر بار مردي با تو سخن بگويد و اعتراضي نمايد، او را تبعيد مي كني؟! اين رفتار نادرست، پايدار نخواهد ماند.

عثمان كه با موج اعتراض و انتقاد

رو به رو شد، از تصميم خود منصرف شد و از تبعيد عمّار صرف نظر كرد.(1).

*****

الغدير، ج 9، ص 17.

كتك خوردن مجدد عمّار در عمل به وصيت ابن مسعود

از مجموع اخبار و سيره درمي يابيم كه عمّار مكرر مورد ضرب و شتم خليفه سوم عثمان قرار گرفته است؛ از جمله در مورد وصيت ابن مسعود است.

يعقوبي مي نويسد: وقتي ابن مسعود صحابي معرف پيامبر خدا صلي الله عليه و آله از دنيا رفت، عمّار ياسر طبق وصيت او بر جنازه اش نماز گزارد و موضوع وفات ابن مسعود را از عثمان مخفي داشتند. وقتي كار تمام شد، عثمان قبر تازه اي ديد، پرسيد: اين قبر كيست؟ گفتند: مزار عبداللَّه بن مسعود است. گفت: چه طور قبل از اين كه به من خبر بدهيد، دفنش كرديد؟ گفتند: وصي او عمّار است و گفته كه وصيت كرده به تو خبر ندهند.(1) طبق نقل بلاذري عثمان خشمگين شد و چنان لگد ي به عمّار زد كه بر اثر آن دچار فتق گرديد.(2).

*****

تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 147.

الغدير، ج 9، ص 19.

پايداري عمّار در حمايت از ولايت اميرالمؤمنين

سوابق درخشان عمّار ياسر، تنها به سر سپردگي مطلق در برابر مقام منيع رسالت محدود نمي شد، بلكه او پس از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز لحظه اي از راه و روش نبوي عدول نكرد و كمترين انحراف و تبديل و تغييري به خود راه نداد، و همواره شميم نبوت و عطر دل انگيز رسالت را در وجود وصي و جانشين به حق آن حضرت، يعني علي بن ابي طالب عليه السلام مي جست، به همين جهت و با همين عقيده و ايمان، مصاحبت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله را با ملازمت علي عليه السلام تداوم بخشيد، و در عصر خلفاي سه گانه دست از حمايت علي عليه السلام

برنداشت و در عصر نوراني و جاودانه خلافت امير مؤمنان عليه السلام از روز نخست در حمايت آن حضرت سخن گفت و گام برداشت. او در دو جنگ جمل و صفين در ركاب اميرمؤمنان شركت جست و در روزهاي آخر جنگ صفين، به دست اهل بغي و عداوان يعني سپاه معاويه به شهادت رسيد.

در فضيلت اين بزرگ مرد تاريخ، همين بس كه مرگ او موازنه جنگ صفين را به هم زد و ارتش شام در موضع خود دچار ترديد شدند و عده كثيري از آنان در نتيجه شهادت عمّار و مشخص شدن قاتلان او، از اردوي معاويه فاصله گرفتند و بعضاً به سپاه امام علي عليه السلام ملحق شدند.

خون سرخ او در اين نبرد، معيار و تشخيص حق از باطل شد، و نسل هاي بعدي هم كه ممكن بود در خصوص گروه باايمان، و فئه باغيه و تميز آن دو، مردد گردند، به حقيقت امر واقف شدند و حق را به اميرالمؤمنين عليه السلام و ياران او دادند و معاويه و سپاهيانش را بر باطل انگاشتند. خلاصه اين كه او با پيكر نحيف و خون رقيق خود بزرگ ترين خدمت را به اسلام و مسلمين كرد و كوس رسوايي سپاه شام و شخص معاويه را در تمام تاريخ به صدا در آورد.

*****

نمونه هايي از حمايت هاي عمّار

پايداري عمّار ياسر در ايمان به ولايت امير المؤمنين عليه السلام و دفاع از آن حضرت در همه جا مشهود است، او در برابر مخالفان ولايت علي عليه السلام سخن مي گفت و هيچ گاه هراس به دل راه نمي داد. در اين جا به نمونه هايي از دفاع مخلصانه عمّار را يادآور

مي شويم.

*****

اعتراض به خلافت ابوبكر

همان گونه كه در شرح حال عثمان بن حنيف و تعدادي ديگر از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله گذشت، دوازده تن از اصحاب برجسته رسول خدا صلي الله عليه و آله بر خلافت ابوبكر اعتراض كردند و هر كدام به نحوي و با منطقي اين اعتراض را ابراز نمودند، از جمله اين دوازده صحابي عمّار ياسر از مهاجران بود كه برخاست و دليل اعتراض خود را چنين اظهار نمود:

اي گروه قريش، و اي گروه مسلمانان، اگر شما مي دانيد چه بهتر و اگر نمي دانيد، پس آگاه باشيد كه همانا اهل بيت پيامبرتان به او سزاوارتر و به ميراث او اولي و احق اند، آنان به امور دين پا برجا تر و بر مؤمنان امين تر و بر ملت اسلام نگهبان تر و به امت پيامبر خيرخواه ترند. پس ابوبكر صاحب تان را بگوييد پيش از آن كه ريسمان وحدت شما مضطرب و امور تان ضعيف و پراكندگي وحدت شما آشكار و فتنه در ميان شما زياد گردد و نيز اختلاف در ميان تان بيفتد و دشمنان بر شما طمع نمايند، پيش از اين مشكلات و خطرات، حق را به اهل آن (كه اهل بيت پيامبر است) برگردانيد، اي مردم شما آگاهيد كه بني هاشم، بعد از خدا و رسول او وليّ شماست، به مرور زمان برتري علي عليه السلام از راه پيامبر صلي الله عليه و آله بر شما ظاهر شده است، از اين كه، پيامبر خدا صلي الله عليه و آله تمام درهاي شما را به مسجد ش بست جز در خانه علي عليه السلام را و نيز

كريمه خود فاطمه عليهاالسلام را به علي ازدواج كرد و در حالي كه شما خواستگاري كرديد به شما نداد.

و نيز او صلي الله عليه و آله فرمود: «انا مدينة العلم و عليٌّ بابها فمن اراد الحكمة فليأتها من بابها؛ من شهر علمم و علي درِ آن است، پس هر كس بخواهد حكمت و دانش بياموزد، بايد از درِ آن وارد شود» (يعني كسي به كنه و ژرفاي علم رسول اللَّه صلي الله عليه و آله نمي رسد مگر از طريق علم علي عليه السلام). و نيز شما در امور دين همواره مشكل داشتيد و به او مراجعه مي كرديد ولي او هميشه از شما بي نياز بود با آن همه سوابقي كه در اسلام داشت كه هيچ يك از شما نسبت به او افضل نيست؛ بنابراين شما را چه شده كه او را تنها گذاشته و حق او را از بين برده و دنيا را بر آخرت ترجيح داده ايد «بئس للظالمين بدلاً».

اي مردم، آنچه خدا بر او قرار داده (خلافت و جانشيني پيامبر را) به او عطا كنيد و از او رو بر نگردانيد و به اعقاب و جاهليت برنگرديد: فتنقبلوا خاسرين.(1).

عمار با اين سخنان قاطع و صريح حق ولايت را از آن علي عليه السلام بعد از رسول خدا دانست و در جمع همگان اعلام كرد.

پس از مرگ عمر هم كه خلافت به دستور او به شورا گذاشته شد، عمّار ياسر همواره جانب امام علي عليه السلام را گرفت و در اين راه تلاش فراواني نمود،(2) اما مخالفان غالب آمدند.(3).

*****

احتجاج طبرسي، ج 1، ص 78.

ر. ك: تاريخ طبري، ج 4، ص 232.

داستان شورايي

كه عمر بن خطاب دستور تشكيل آن را داد، به طور اختصار از اين قرار است:

پس از آن كه عمر بن خطاب به ضربت «ابو لؤلؤ» مجروح شد و او دانست كه ديگر زنده نخواهد ماند و آخر عمرش رسيده است، با برخي از مشاورين خود مشورت كرد كه چه كسي را پس از خود تعيين كند تا عهده دار خلافت باشد، سرانجام گفت: رسول خدا در حالي رحلت كرد كه از شش نفر از قريش راضي و خشنود بود و آنان: علي، عثمان، طلحه، زبير، سعد بن ابي وقاص و عبدالرحمان بن عوف هستند و من موضوع را ميان ايشان به شورا مي گذارم تا خود يكي را انتخاب كنند. بعد خطاب به زبير، طلحه و عثمان كرد و از سوابق سوء هر كدام و ضعف هاي آنان برشمرد و تنها نسبت به علي عليه السلام گفت: اگر تو شوخ مزاج نبودي، به حق شايسته خلا فتي و به خدا سوگند اگر تو بر مردم حاكم شوي، آنان را به حق و شاه راه هدايت رهبري مي كني (خيلي جالب است كه علي عليه السلام از حق خلافت كه به قول عمر، او مردم را به بهترين وجه رهبري خواهد كرد، محروم مي شود به اتهام اين كه شوخ مزاج است در حالي كه اصل شوخ بودن نسبت به حضرت علي عليه السلام صحت ندارد و بر فرض صحت، عيب و گناه نيست، اما چه بايد كرد كه با القاء ات شيطان و هواهاي نفساني بايستي علي عليه السلام پس از عمر هم يازده سال (خلافت عثمان از سال 24 تا 35 هجري) خانه

نشين باشد و شاهد كج روي خليفه سوم عثمان گردد).

عمر، آن گاه ابو طلحه انصاري را فراخواند و گفت: پس از دفن من با پنجاه تن از انصار با شمشيرهاي آماده، اين شش نفر را در خانه اي جمع كن و آنان را به انتخاب يك نفر از ميان خود در اسرع وقت وادار نما، و اگر پنج تن از آنان اتفاق كردند و يك تن مخالفت نمود، گردن او را مي زني و اگر چهار تن موافقت و دو تن مخالفت كردند، آن دو تن را كه مخالفت نموده اند، گردن بزن! و اگر سه تن با يك نفر موافقت و سه تن با ديگري موافقت كردند، بنگر كه عبدالرحمان بن عوف با كدام گروه است، نظر آن گروه را انجام بده، و اگر آن سه تن بر مخالفت خود پافشاري كردند، گردن آن سه تن را بزن! و مسلمانان را به حال خود بگذار تا براي خود كسي را برگزينند. در اين جا سؤال هاي مهمي هست و آن، اين كه: فرمان عمر به كشتن افراد مخالف با چه مجوز شرعي و قانوني بوده است؟ آيا از نظر شرع درست است كه يك نفر يا بيشتر حاضر نباشند با كسي كه صلاحيت ندارد يا لا اقل نزد او صلاحيت ندارد، كشته شود؟ وانگهي عبدالرحمان بن عوف در ميان آن شش نفر چه مزيتي داشته كه حق تقدم با سه نفري كه وي در آن بوده است، باشد؟ و سه نفر ديگري گردن زده شوند؟! اين سؤالاتي است كه هنوز در طول تاريخ بي جواب مانده است. اگر بگويند: جامعه اسلامي نبايد بدون حاكم

باشد لذا بايستي سريعاً يكي تعيين شود تا حكومت بدون سرپرست نماند، اين جواب را مي توان داد: چه طور به اعتقاد اهل سنت و خود ابوبكر و عمر، پيامبر خدا صلي الله عليه و آله كسي را تعيين نكرد - اگر چه شيعيان معتقدند كه علي عليه السلام را به خلافت منصوب كرده است - و انتخاب را به عهده مهاجر و انصار گذاشت، عمر هم بايستي مي گفت: اگر اين شش نفر تفاهم نكردند، مهاجران و انصار اجتماع كنند و يك نفر را در ميان خود انتخاب نمايند و دستور گردن زدن كسي را نمي داد، پس معلوم مي شود كاسه اي زير نيم كاسه بوده و پشت پرده طوري طرح اين شش نفر ريخته شده بود كه سرانجام علي عليه السلام از خلافت محروم شود و كار به دست عثمان يا عبدالرحمن بن عوف بيفتد كه چنين هم شد و ابن عباس و حضرت علي عليه السلام نيز به همين موضوع اظهار عقيده كرده اند، شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 189).

چون عمر به خاك سپرده شد، طبق دستور و وصيت او، ابو طلحه آن شش را جمع كرد و با پنجاه نفر از انصار با شمشير دور خانه را محاصره كردند و اين شش تن به شور و مشورت پرداختند. در اين شورا، طلحه از همان ابتدا به نفع عثمان كناره گيري كرد، چون مي دانست خودش رأي نخواهد آورد و در ضمن مي خواست جانب عثمان را تقويت و جانب حضرت علي عليه السلام را تضعيف نمايد و خلاصه كاري كه براي طلحه سودي نداشت به عثمان بخشيد. زبير

براي معارضه با طلحه، حق خود را به حضرت علي عليه السلام واگذار كرد و جانب حضرت را تقويت نمود؛ زيرا زبير پسر عمّه حضرت بود. سعد بن ابي وقاص هم در اين شورا حق خود را به پسر عمويش عبدالرحمان بن عوف بخشيد؛ بدين ترتيب اعضاي شورا فقط در سه نفر جمع شدند، حضرت علي عليه السلام، عثمان و عبدالرحمان بن عوف كه اگر يكي از اين سه نفر به نفع ديگري كنار رود، كار خلافت تمام و به عهده او خواهد بود. در اين جا عبدالرحمان گفت: حاضرم كنار بكشم و به نفع يكي از شما راي خود را بدهم، حال ببينم كدام يك از شما حاضر به كناره گيري هستيد تا من به نفع ديگري كناره گيري كنم؟

علي عليه السلام و عثمان ساكت ماندند و هيچ كدام سخني نگفتند، در اين موقع عبدالرحمان خطاب به حضرت علي عليه السلام گفت: من حاضرم با تو بيعت كنم، به شرطي كه به كتاب خدا و سنت رسول اللَّه و رعايت سيره و روش آن دو شيخ (ابوبكر و عمر) عمل نمايي؟ حضرت فرمود: بر كتاب خدا و سنت رسول خدا و آنچه اجتهاد و رأي خودم باشد، عمل مي كنم؛ اما عثمان به پيشنهاد عبدالرحمان حاضر شد به حكم خدا و سنت پيامبر خدا و روش شيخين عمل نمايد و اين كار سه نوبت تكرار شد و علي عليه السلام سخن عبدالرحمان را همان گونه جواب داد و عثمان هم پذيرفت. بدين ترتيب، عبدالرحمان با عثمان بيعت كرد و او را به عنوان خليفه معرفي نمود.

متأسفانه، عثمان نه به حكم خدا عمل كرد و

نه به سنت پيامبر و نه به روش شيخين رفتار نمود كه سرانجام پس از 11 سال (24 تا 35 هجري) با شورش مسلمانان و مهاجران و انصار به قتل رسيد و جالب اين است كه اميرالمؤمنين به عبدالرحمان بن عوف نفرين كرد و به او فرمود: «سوگند به خدا، تو به اين كار دست نزدي مگر به اميدي كه عمر از ابوبكر داشت، خدا ميان شما عطر منشم برافشاند (كنايه از نحوست و شومي است).» همين طور هم شد؛ زيرا عثمان با عبدالرحمان نزاع پيدا كردند و تا آخر عمر با هم سخن نگفتند. (همان، ص 188)

جالب اين كه عثمان قصر مرتفعي به نام «زوراء» بنا كرد وقتي تمام شد، مردم را براي اطعام در آن دعوت نمود. عبدالرحمان بن عوف هم آمد و چون آن ساختمان و انواع غذاها را ديد، گفت: اي پسر عفان، ما درباره تو اسراف و تبذير را تكذيب مي كرديم ولي اكنون تصديق مي كنيم و من از بيعت با تو به خدا پناه مي برم. عثمان خشمگين شد و به غلام خود دستور داد او را از مجلس بيرون انداختند، سپس دستور داد مردم ديگر با او سخن نگويند و هم نشين او نشوند. مردم نيز اطاعت كردند جز ابن عباس كه با او رفت و آمد مي كرد و او قرآن و احكام را پيش ابن عباس فرا مي گرفت. وقتي عبدالرحمان مريض شد، عثمان به عيادتش آمد، اما او با عثمان سخن نگفت و تا زماني كه فوت كرد با عثمان قطع رابطه داشت، و اين بدان جهت بود كه حضرت علي عليه السلام در

حق عبدالرحمن نفرين كرد كه به آرزويش نرسد، و دعاي حضرتش مستجاب شد، و عبدالرحمن از منافع حكومت محروم ماند. (همان، ص 188 و 196)

عبدالرحمن در همان موقع كه با عثمان بيعت كرد، خطاب به حضرت علي عليه السلام گفت كه بايد بيعت كني و الا گردنت را مي زنم! زيرا در آن مجلس فقط عبدالرحمان شمشير در دست داشته است. حضرت در غضب شد و از مجلس بيرون رفت ولي اعضاي شورا به همراه حضرت رفتند و گفتند: اگر با عثمان بيعت نكني، با تو جهاد خواهيم كرد، علي عليه السلام ناچاراً برگشت و با اكراه بيعت نمود (همان، ج 12، ص 265).

آري، كسي كه براي غير خدا و براي رسيدن به جاه و مقامي پا روي حق گذارد، خداوند او را از آن خواسته محروم مي كند.

در اين شوراي خلافت نخستين كسي كه در حمايت از حضرت علي عليه السلام برخاست و سخن گفت،ياسر بود كه خطاب به عبدالرحمن گفت: اگر مي خواهي در اين باره به اختلاف نيفتند، به نفع علي بيعت كن. (تاريخ طبري، ج 4، ص 232).

تلاش عمّار در بيعت مردم با امام

ابو مخنف در كتاب الجمل مي نويسد: پس از قتل عثمان، انصار و مهاجران در مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله جمع شدند تا ببينند چه كسي عهده دار خلافت آنان شود و چون مسجد مملو از جمعيّت شد، عمّار ياسر، ابوالهيثم بن تيهان، رفاعة بن مالك، مالك بن عجلان و ابو ايوب انصاري بر اين تصميم گرفتند كه حضرت علي عليه السلام را به خلافت بنشانند، در اين ميان عمّار بيش از همگان تلاش مي كرد و خطاب به آنان گفت:

اي

گروه انصار، ديروز را ديديد كه عثمان در ميان شما چگونه عمل مي كرد و اينك هم اگر دقت نكنيد و آنچه را كه خير شما است، مورد توجه قرار ندهيد، باز هم ممكن است به همان مشكلات گرفتار شويد. بدون ترديد علي عليه السلام به سبب سابقه و فضلش سزاوارترين مردم به حكومت است.

بلافاصله آن چند نفر ديگر گفتند: ما به خلافت علي عليه السلام راضي و خشنوديم و سپس به ديگر مردمي كه از انصار و مهاجران بودند، گفتند: اي مردم، ما به خواست خداوند متعال براي خودمان و شما از هيچ خيري فروگذار نيستيم و علي عليه السلام چنان است كه خود به خوبي مي دانيد و ما جايگاه و منزلت هيچ كسي را مانند او نمي بينيم كه بتواند اين كار را بر دوش كشد و از او سزاوارتر باشد.

مردم حاضر همه گفتند: آري، ما راضي هستيم و علي عليه السلام در نظر ما همان است كه گفتيد، بلكه بهتر از آن است كه گفتيد لذا مردم همگان برخاستند و به خدمت علي عليه السلام رفتند و او را از خانه اش براي بيعت مردم با ايشان بيرون آوردند و طوري هجوم آوردند مثل هجوم شتران تشنه به آبشخور، به طوري كه نزديك بود برخي از آنان زير دست و پا تلف شوند.(1).

*****

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 8.

نقش سازنده عمّار در جمل

قبل از شروع جنگ جمل امير مؤمنان عليه السلام دو بار نامه براي ابو موسي اشعري حاكم كوفه نوشت و از او خواست مانع حركت مردم براي كمك به آن حضرت نشود؛ اما ابو موسي توجهي نكرد و در

جلوگيري حركت مردم اصرار ورزيد، لذا امام عليه السلام، عمار و امام حسن را به همراه نامه اي به كوفه اعزام كرد و آن دو نامه را براي مردم خواندند.

آن گاه امام حسن خطبه اي خواند و درباره مناقب امير مؤمنان و لزوم حمايت از او سخن گفت. پس از آن حضرت، عمّار ياسر برخاست و پس از حمد و سپاس الهي و درود بر پيامبر صلي الله عليه و آله چنين گفت: اي مردم، برادر پيامبرتان و پسر عموي او از شما مي خواهد براي ياري دين خدا حركت كنيد، و اينك خداوند شما را در مورد دو چيز در بوته امتحان قرار داده: يكي در مورد حرمت و حق دين شما و دومي در مورد حق مادرتان (عايشه)، بديهي است كه حق دين شما واجب تر و رعايت حرمت آن بزرگ تر است. اي مردم، بر شما باد ملازمت با امامي كه لازم نيست به او آداب آموخته شود و فقيهي كه لازم نيست به او فقه و دانشي تعليم داده شود. او نيرومندي است كه در جنگ درماندگي ندارد و كسي است كه در اسلام داراي چنان سابقه اي است كه هيچ كس را به آن راه نيست و اگر شما به حضورش رويد، به خواست خداوند كار شما را براي شما روشن مي سازد.

آن گاه ابو موسي دوباره مردم را از رفتن به جنگ برحذر داشت اما با اعتراض عمار مواجه شد، تا اين كه خبر به اميرمؤمنان رسيد و ايشان مالك اشتر را به كوفه فرستاد و او نيز ابو موسي را عزل و به همراه دوازده هزار نيرو از

كوفه به امام پيوست.(1).

*****

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 10 - 20؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 481 - 482.

عمّار و هلاكت ابن يثربي

عمّار ياسر در جنگ جمل از نظر توان و قدرت ضعيف ترين كسي بود كه در آن روز به جنگ آمده بود. شمشيرش از همه كوتاه تر، نيزه اش از همه باريك تر، ساق پايش از همه لاغرتر بود. در روز نبرد جمل، عمرو بن يثربي از دلاوران سپاه عايشه، چند نفر از ياران نزديك و دلاور سپاه حضرت علي عليه السلام مثل علباء بن هيثم، هند بن عمرو جملي و زيد بن صوحان را به شهادت رسانده بود و به كشتن اين جمع اكتفا نكرد و مجدداً لگام شتر عايشه را رها كرد و براي چندمين بار به ميدان آمد و هم آورد طلبيد. در اين نوبت عمّار ياسر براي جنگ با او بيرون آمد و مردم استرجاع «انا للَّه و انا اليه راجعون» مي گفتند و از خداوند مي خواستند كه او به سلامت بازگردد.

عمار با عمرو بن يثربي روبرو شد و به يكديگر حمله كردند. شمشير عمرو بن يثربي در سپر عمّار گير كرد و ديگر نتوانست كاري بكند، در اين موقع عمّار ياسر ضربه اي به سرش زد و او را نقش بر زمين كرد و بعد پاي او را گرفت و كشان كشان بدن نيمه جانش را بر روي خاك به حضور علي عليه السلام آورد و به دستور امام عليه السلام او را به خاطر كشتن چند تن از يارانش به هلاكت رساندند.(1).

*****

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 259؛ ر. ك: تاريخ طبري،

ج 4، ص 519 و 531. البته چگونگي شهادت علباء، زيد بن صوحان و هند جملي در شرح حال خودشان آمده است و در ضمن نسبت به كشنده «عمرو بن يثربي» اختلاف است بعضي قاتل او را مالك اشتر دانسته اند.

عمّار و پي كردن شتر عايشه

هنگامي كه امير مؤمنان علي عليه السلام ديد، مردم كنار شتر (جمل) عايشه نابود مي شوند و تا اين شتر زنده است، دست ها بريده و جان ها به هلاكت مي رسد (هفتاد نفر از قريش در كنار لگام شتر عايشه كشته شدند) لذا مالك و عمّار ياسر را فراخواند و به آن دو فرمود:

إذهبا فاعقرا هذا الجمل، فانّ الحرب لا يبوخ ضِرامها مادام حيّاً، إنّهم قد اتّخذوه قِبلةً؛

شما دو نفر برويد و شتر عايشه را پي كنيد (از بين ببريد) كه تا آن زنده باشد آتش جنگ فرو نمي نشيند، زيرا آنها شتر را قبله خود قرار داده اند.

عمار به همراه مالك اشتر - به دستور امام عليه السلام - به شتر عايشه نزديك شدند و شتر او را به هلاكت رساندند، در اين موقع ياران عايشه گريختند و عايشه را تنها گذاشتند، امام عليه السلام به محمّد بن ابوبكر فرمود: عايشه را درياب و پناه بده تا فتنه ديگري پيش نيايد. محمّد بلافاصله به خواهرش عايشه نزديك شد و او را در خانه عبداللَّه بن خلف خزاعي مسكن داد.(1).

*****

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 228.

نقش جاودانه عمّار در صفين

حضور عمّار نه تنها باعث تقويت روحي سپاهيان اسلام و تضعيف و سستي در لشكريان معاويه بود، بلكه سخنان و كلمات به حق و حمايت هاي بي دريغ او از امير مؤمنان علي عليه السلام به سربازان و حتي فرماندهان لشكر عراق، نيرو و توان مضاعف مي بخشيد و خطبه هاي او در آغاز حركت و در گرماگرم جنگ و به خصوص شهادت او در روزهاي آخر جنگ صفين، چنان تزلزلي در سپاه شام ايجاد

كرد كه نزديك بود كار آن سپاه يك سره شود و تاريخ اسلام در مسير خود قرار گيرد؛ اما حيله هاي معاويه و عمروعاص به خصوص بالاي نيزه كردن قرآنها، معاويه را از شكست قطعي نجات داد و فتنه اي در سپاه نيرومند امير مؤمنان عليه السلام به وجود آورد كه مانع پيروزي قطعي سپاه اميرالمؤمنين عليه السلام گرديد.

اينك به مواردي از حمايت هاي بي دريغ و فداكاري هاي مخلصانه عمّار در اين جنگ، مي پردازيم.

*****

حمايت از جنگ با شاميان

موقعي كه امير مؤمنان براي جنگ با شاميان آماده مي شد، نخست موضوع را با مهاجران و انصار در ميان گذاشت و از آنان مشورت خواست، ياران هر كدام سخني گفتند و عمّار ياسر در حمايت از جنگ با شاميان چنين گفت:

اي امير مؤمنان، اگر مي تواني يك روز هم درنگ نكني، چنان كن و پيش از آن كه شعله آتش تبهكاران برافروخته شود و رأي آنان بر گريز و تفرقه استوار گردد، ما را به سوي آنان ببر و نخست آنان را به رشد و صلاح دعوت نما، اگر پذيرفتند، سعادت مند شده اند و اگر چيزي جز جنگ با ما را نپذيرند، به خدا سوگند كه ريختن خون ايشان و كوشش در جهاد با ايشان مايه قرب به خداوند و كرامتي از سوي پروردگار است.(1).

*****

ر. ك: وقعة صفين، ص 94 - 92؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 173 - 170.

عمّار، سالار بخشي از سپاه صفين

عمّار يكي از فرماندهان و سرداران سپاه امير مؤمنان عليه السلام در صفين بود. به نقل نصر بن مزاحم از جابر از محمد بن علي و زيد بن حسن و محمد بن عبدالمطلب، حضرت علي عليه السلام عمّار را به فرماندهي و سالاري سواران سپاه و عبداللَّه بن بديل بن ورقاء خزاعي را بر پيادگان سپاه گماشت و لواي خود را به هاشم بن عتبه (هاشم مرقال) سپرد و اشعث بن قيس را بر ميمنه و عبداللَّه بن عباس را بر ميسر ه گمارد و سپس بر گروه هاي كوچك تر افراد مورد تأييد و دلاوران مطمئن را نيز فرماندهي بخشيد(1).

*****

همان، ص 205.

عمار و جواب يك اعتراض

حبيب بن ابي ثابت نقل مي كند: در هنگام جنگ صفين مردي به عمّار گفت: اي ابواليقطان مگر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله نفرمودند: «قاتلوا الناس حتي يُسلموا، فإذا أسلموا عصموا مني دماءُهم و أموالهم؟ با مردم جنگ كنيد تا اسلام آورند، و همين كه مسلمان شدند خون ها و اموال خود را از من حفظ كرده اند - و ديگر كسي به جان و مال آنها متعرض نشود -.»

عمار به آن گفت: آري پيامبر چنين فرمودند، اما به خدا سوگند، اينان مسلمان نشدند، بلكه به ظاهر تسليم شدند و كفر را در سينه نهان داشتند تا براي اظهار آن ياراني پيدا كردند.(1).

عمار، هم چنين در ملاقاتي كه با عمرو عاص در بحبوبحه جنگ داشت با استدلال هاي محكم از اقدام مردم در كشتن عثمان و جنگ عليه معاويه و شاميان، عمروعاص را محكوم نمود و از امام المتقين علي عليه السلام و حقانيت او دفاع كرد.(2).

*****

وقعة صفين، ص 215؛

شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 316.

همان، ص 337؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 21.

حملات پي در پي عمّار تا شهادت

ابن اثير مي نويسد: ابو عبدالرحمن سلمي نقل مي كند كه در جنگ صفين در ركاب علي عليه السلام شاهد بودم كه عمّار بن ياسر به نقطه اي از نقاط درگيري و به هر ناحيه اي از نواحي جنگ حمله ور نمي شد مگر اين كه اصحاب رسول اللَّه صلي الله عليه و آله كه در اين جنگ در ركاب علي عليه السلام بودند پشت سر او قرار مي گرفتند و لحظه اي او را رها نمي كردند؛ گويي كه او عَلَم و پرچم آن جماعت از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله بود.

وي در ادامه مي گويد: من خود از او شنيدم كه خطاب به هاشم بن عتبه معروف به مرقال سردار معروف پياده نظام اين جنگ مي گفت: اي هاشم، آيا از بهشت فرار مي كني؟ مگر نمي داني بهشت زير بارقه همين شمشيرها است؟ امروز روز ملاقات من با حبيب خودم محمّد صلي الله عليه و آله و ياران اوست، به خدا سوگند اگر دشمن آن قدر بر ما بتازد كه ناچار به دره هاي هجر پناهنده شويم باز هم در مورد حقانيت خود راهي كه انتخاب كرده ايم و در مورد خوي تجاوزگري و عداوت دشمن لحظه اي دچار ترديد نخواهم شد.(1).

كشي و ديگر مورخان از ابو البختري نقل مي كنند كه: در يكي از روزهاي جنگ صفين شربتي از شير براي عمّار آوردند، همين كه به دست وي دادند، لبخندي زد و گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله به

من فرمود: «آخر شراب تشربه من الدنيا، مذقة من لبن حتي تموت؛ آخرين شرابي كه در دنيا مي نوشي جرعه شيري خواهد بود تا از دنيا بروي.»(2).

عمّار پس از بازگو كردن اين حديث، شير را نوشيد و به قتال پرداخت و به قدري در امر جهاد پايداري نمود كه عاقبت در ربيع الاول يا ربيع الآخر سال 37 هجري به دست ستم كاران (سپاهيان معاويه) به قتل رسيد و سن او در اين زمان بالغ بر 94 سال بود. قول ديگري سن او را در زمان شهادت 93 و روايت ديگري 91 سال ذكر كرده است.(3).

*****

اسد الغابه، ج 4، ص 46.

رجال كشي، ص 33، ح 64؛ ر. ك: اسد الغابه، ج 4، ص 46؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 381.

اسد الغابه، ج 4، ص 46 و ساير مدارك.

تاثير شهادت عمّار بر سپاه امام

بر اساس روايتي كه درباره فضايل عمّار از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل شده،(1) افرادي كه در حمايت از حضرت علي عليه السلام به شك افتاده بودند، پس از شهادت عمّار در ركاب حضرت آمدند و تا مرز شهادت پيش رفتند.

عماره فرزند خزيمه بن ثابت مي گويد: خزيمه در جنگ جمل حضور يافت و در اين جنگ كمترين نرمش نسبت به دشمن از خود نشان نداد. خزيمه هم چنين در نبرد صفين نيز شركت جست امّا وارد پيكار نشد نه به نفع سپاه اميرالمؤمنين و نه عليه آن. او مي گفت: من در اين جنگ دست به شمشير نخواهم برد مگر اين كه عمّار بن ياسر كشته شود و به محض كشته شدن عمّار معلوم خواهد شد كه كدام يك از اين دو

فرقه قاتل او خواهند بود كه در اين صورت حجت بر من تمام شده و عليه جناح قاتل او وارد پيكار خواهم شد؛ زيرا من خود از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيده ام كه فرمود: «عمّار به دست اهل بغي كشته مي شود.»

خزيمه پس از شهادت عمّار گفت: اكنون حق و باطل را به خوبي شناختم. وي آن گاه عليه قواي شام وارد نبردي بي امان شد و به حدي از خود استقامت و پايداري نشان داد تا اين كه او نيز به سرنوشت عمّار دچار شد و در همان نبرد به شهادت رسيد.(2).

*****

برخي از اين روايت ها در همين بخش (شخصيت عمّار ياسر) آمده است.

اسد الغابه، ج 4، ص 47.

واكنش شهادت عمّار در سپاه دشمن

فاجعه شهادت عمّار رضي الله عنه اگر چه روحيه متين و استوار اميرمؤمنان علي عليه السلام را سخت متأثر ساخت و همه ياران وفادار و شيعيان مخلص آن حضرت را عزادار كرد. امّا اضطراب حاصل از فقدان اين صحابي جليل القدر فقط به سپاهيان علي عليه السلام محدود نمي شد، بلكه سپاه شام نيز از اين فاجعه تكان خورد و موازنه و تعادل قدرت به زيان آنان به هم ريخت؛ زيرا يگان هايي از قواي معاويه در صدد بر آمدند كه هر چه سريع تر از اردوگاه معاويه كه سپاه «بغي و عدوان» نام گرفت، فاصله بگيرند و به جبهه حق و سپاه علي عليه السلام بپيوندند؛ زيرا با شهادت عمّار ديگر حق و باطل براي جويندگان حقيقت كشف گرديد و وسوسه ها زايل شد و شك و ترديد ها به يقين مبدل گرديد.

از اين رو معاويه و عمرو بن عاص

بر آن شدند كه به هر وسيله ممكن، از شدت اضطراب سپاه خود بكاهند و با تمسك به حيله جديدي راه فرار نيروهاي خود و پيوستن آنان را به اردوگاه علي ببندند.

در اين باره به تدبير نشستند و بالاخره چاره اي انديشيدند و آن اين بود كه در ميان سپاه خود شايع كردند كه: آري رسول خدا صلي الله عليه و آله خطاب به عمّار فرموده بود كه: تو سرانجام به دست اهل بغي و عدوان كشته خواهي شد، آري عاقبت وعده صادق رسول خدا صلي الله عليه و آله به حقيقت پيوست و عمّار به دست گروهي نا جوانمرد به قتل رسيد، امّا آيا نمي دانيد كه قاتل حقيقي او علي است، مگر نه اين است كه علي او را به اين معركه كشيد و اسباب مرگ او را فراهم ساخت، پس بدانيد كه قاتل او و مسئول مرگ او كسي جز علي نيست!

سخن معاويه كه به صورت ظاهر قابل قبول بود، توسط مأموران مخصوص در ميان سپاه شام طنين انداز شد و موجي از سرور سراسر سپاه او را فرا گرفت - به دستور معاويه - و همه سربازان از خيمه ها بيرون ريختند و فرياد زدند: آري، قاتل عمّار كسي است كه او را به ميدان جنگ آورده و اسباب مرگ او را فراهم ساخته است.(1).

چون اين گفتار فريبنده به سمع حضرت علي عليه السلام رسيد، با جمله كوتاهي توطئه او را نقش بر آب كرد و پاسخ گفته او را داد و چنين فرمود: «بنابراين بايد گفت كه حمزه را نيز پيغمبر صلي الله عليه و آله كشته است نه كفار

مكه؛ زيرا آن حضرت صلي الله عليه و آله او را با خود به جنگ اُحد آورده بود.»(2).

*****

كامل ابن اثير، ج 2، ص 381؛ اعيان الشيعه، ج 8، ص 374؛ ر. ك: طبقات الكبري، ج 3، ص 253.

طبقات الكبري، ج 3، ص 253.

سخن و اندوه امام كنار پيكر عمار

خبر شهادت عمّار رضي الله عنه به مولايش علي عليه السلام رسيد، آن حضرت با فرا رسيدن شب و متاركه جنگ، در ميان اجساد قربانيان و شهداي سپاه به جست و جو پرداخت تا اين كه به پيكر نحيف و به خون خقته عمّار رسيد؛ حضرت با مشاهده آن بر روي زمين نشست و پيكر او را به آغوش كشيد و در فراق او اشك ماتم ريخت و با دروني سوخته و خاطري پريشان بر حال او گريست و اين اشعار را در مصيبتش سرود:

اَلا أيّها الموتُ الذي ليس تارِكي

أرِحني قد أفنيتَ كُلّ خَليلِ

أراك مُضِّراً بالذين أحبَّهُم

كأنَّك تَنحو نَحوهم بِدليل

- اي مرگ آگاه باش كه سرانجام مرا ترك نمي كني، پس زودتر مرا راحت كن كه همه عزيزانم را از من گرفتي.

- مي بينم تو را كه به دوستان من چنان ضرر مي رساني كه گويي كسي تو را به سويشان دليل و راهنماست.(1).

روزي كه عمّار به شهادت رسيد، علي عليه السلام درباره اش چنين فرمود:

رحم اللَّه عماراً يوم أسلم، و رحم اللَّه عماراً يوم قُتل، و رحم اللَّه عماراً يوم يُبعَثُ حيّاً، لقد رأيتُ و ما يُذكر مِن أصحابِ رسول اللَّه صلي الله عليه و آله أربعةٌ إلاّ كان رابعاً و لا خسمةٌ إلاّ كان خامساً، و ما كان أحدٌ مِن قدماءِ أصحاب رسول اللَّه صلي الله عليه و آله يَشكُّ

أنّ عماراً قد وَجَبَتْ له الجنّة في غير مَوطنٍ و لا اثنين، فَهَنِيئاً لعمار بِالجنّة؛

خداوند رحمت كند عمّار را در روزي كه مسلمان شد و روزي كه به قتل رسيد و روزي كه باز مبعوث مي شود در قيامت، همانا ديدم كه هيچ گاه از اصحاب بزرگ پيامبر نامي به ميان نمي آيد مگر اين كه عمّار چهارمين يا پنجمين آنان باشد، و احدي از قدماي اصحاب پيامبر در اين نكته شكي نداشته اند كه نه در يك جا و نه در دو جا بلكه در جاهاي متعددي بهشت خدا براي او واجب شد، پس گوارا باد بر او بهشت خداوند.(2).

*****

ديوان اشعار منسوب به امام علي عليه السلام، ص 496، شعر 380.

طبقات الكبري، ج 3، ص 262.

آخرين سخن عمّار و قاتل او

عمّار قبل از شهادت خود وصيت كرده بود كه: مرا با لباس هاي خونينم دفن كنيد تا در حضور پروردگارم حجتي عليه اين جماعت نا جوانمرد اقامه كنم.(1) از اين رو اميرالمؤمنين عليه السلام بر جنازه او نماز خواند و بدون غسل و كفن او را به خاك سپرد.(2).

البته آن حضرت، با ساير شهداي صفين نيز اين گونه عمل كرده و اين اعتقاد شيعه است كه شهيد در معركه قتال بدون غسل و كفن به خاك سپرده مي شود و تنها بر جنازه او نماز خوانده مي شود.(3).

ابن اثير مي نويسد: در مورد قاتل عمّار اختلاف نظر است.(4) برخي قاتل او را عمرو بن حارث خولاني، و شركي بن سلمه مرادي و عقبة بن عامر جهني دانسته اند كه ابتدا به او حمله كردند و بعد سر از پيكرش جدا نمودند و برخي قاتل او را «ابو العاديه

مزني» دانسته و برخي گفته اند كه عقبة بن عامر جهني ابتدا به عمّار حمله كرد و چون بر زمين افتاد ابو العاديه، آن بزرگوار را به قتل رساند و سر از پيكر مطهرش جدا كرد. عجيب آن كه اين دو نفر براي گرفتن جايزه از معاويه بر سر كشتن عمّار با يك ديگر به ستيز برخاستند و هر يك مدعي بودند كه عمّار را او كشته است!

عمرو عاص مي گويد: من شاهد و نظاره گر صحنه ستيز اين دو جنگجو بر سر قتل عمّار بودم و گفتم: به خدا سوگند كه جدال و ستيز آن دو نيست مگر بر آتش جهنم. عمرو عاص در ادامه مي گويد: «واللَّه لوددت إني ميت قبل هذا اليوم بعشرين سنة؛ به خدا سوگند كه آرزو داشتم بيست سال قبل از اين مرده بودم تا اين گونه شاهد و جزو قاتلان عمّار و گروه تجاوزكار نبودم.»(5).

كشي از حمران بن اعين روايت مي كند كه گفت: از امام باقر عليه السلام سؤال كردم كه نظر شما درباره عمّار بن ياسر چيست؟ امام سه مرتبه فرمود: «رحم اللَّه عماراً؛ خداوند عمار را رحمت كند.» و سپس فرمود: او در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام پيكار نمود و به درجه شهادت رسيد.(6).

*****

رجال كشي، ص 33، ح 64؛ اسد الغابه، ج 4، ص 47.

اسد الغابه، ج 4، ص 47.

اسد الغابه، ج 4، ص 47.

ابن ابي الحديد در شرح خود ج 8، ص 24 قاتل عمّار را به نام «ابن حرّي» و مسعودي در مروج الذهب ج 2، ص 21 «ابو حواء سكسكي» و در وقعة صفين «ابن جون سكوني» ناميده شده است.

اسد الغابه، ج

4، ص 47.

رجال كشي، ص 29، ح 56.

عمران بن حصين خزاعي
اشاره

عمران كه كنيه اش «ابو نحيد» بود در سال هفتم هجري - ايام فتح خيبر - مسلمان شد و در غزوه هاي رسول اللَّه صلي الله عليه و آله شركت جست و در فتح مكه صاحب رايت و پرچم قبيله خزاعه بود، او از افراد فاضل و فقيه صحابه بوده است.(1).

ر. ك: الاصابه، ج 4، ص 705 و 706؛ اسد الغابه، ج 4، ص 137؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 17، ص 132؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 126.

حمايت او از ولايت اميرالمؤمنين

عمران بن حصين - اين صحابي با فضيلت و اين عالم اسلام شناس - به زودي به دامان ولايت اميرالمؤمنين بازگشت و ارادت خود را نسبت به آن حضرت اعلام نمود و در مقام دفاع از جانشيني بلافصل او بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله به پا خاست و نسبت به خلافت ابوبكر لب به اعتراض گشود و او را به حديثي از رسول خدا صلي الله عليه و آله كه علي عليه السلام را به عنوان اميرالمؤمنين و ولي مسلمانان نصب كرده بود يادآور شد، اما هيهات كه اثري نگذاشت.

ابن شهر آشوب نقل مي كند: عمران بن حصين خزاعي و بريده اسلمي پس از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله به نزد ابوبكر رفتند و در برابر ادعاي خلافت و جانشيني او از رسول خدا صلي الله عليه و آله به صورت اعتراض به او گفتند: آيا تو در آن روز - اشاره به همان روزي كه در حديث بالا آمد - از كساني نبودي كه خلافت و امارت علي عليه السلام را به وي سلام گفتي؟ آيا آن

روز را به ياد داري يا به راستي آن روز را فراموش كرده اي؟ گفت: آري به ياد دارم. بريده گفت: در اين صورت، آيا مگر ممكن است احدي بر اميرالمؤمنين علي عليه السلام حكومت و امارت نمايد؟

عمر كه در آن جا حاضر بود، گفت: آري، ممكن است، به دليل آن كه نبوت و خلافت در يك خانه جمع نمي شود!

بريده كه از قاريان قرآن و آگاهان به اسلام بود بلافاصله در پاسخ عمر اين آيه شريفه را قرائت كرد: «أم يَحسُدُونَ الناسَ علي ما آتاهُم اللَّهُ مِن فَضله، فقد آتينا آل ابراهيمَ الكتابَ و الحكمةَ و آتيناهُم مُلكاً عظيماً؛(1) آيا آنها (قوم يهود) به مردم و پيامبر و خاندانش، در برابر آنچه خداوند از فضلش به آنها بخشيده حسد مي ورزند (حال چرا حسد مي ورزند) با اين كه به آل ابراهيم (كه يهود از خاندان او هستند) كتاب و حكمت داديم و حكومت عظيمي در اختيار آنان قرار داديم)».

بريده بعد گفت: به استناد اين آيه از قرآن، كه خداوند هم نبوت و هم حكومت را در خاندان آل ابراهيم قرار داده، پس مانعي ندارد كه هر دو مقام در خاندان پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله جمع شود.

راوي مي گويد: عمر با شنيدن اين استدلال در غضب شد به طوري كه آثار غضب در او تا روز وفاتش مشاهده مي كرديم. بريده در اين مورد دو بيت شعر نيز سرود.(2) بنابراين، عمران بن حصين به همراه در روزهاي اول خلافت ابوبكر، به او اعتراض كرده و خلافت را از آنِ اميرالمؤمنين عليه السلام دانسته است.

عمران قبل از واقعه جمل به دستور عثمان

بن حنيف - نماينده امام علي عليه السلام در بصره و والي آن جا - نزد سران ناكثين (عايشه، طلحه و زبير) رفت تا از علت حركت آنها به سمت بصره و حمله به آن جا جويا شود.(3).

*****

نساء 4، آيه 54.

مناقب ابن شهر آشوب ج 3، ص 53، معجم رجال الحديث ج 13، ص 140؛ ر. ك: رجال كشي، ص 94، ح 148.

تفصيل اين گفت و گو را در شرح حال «عثمان بن حنيف» ملاحظه نماييد.

كناره گيري عمران از جنگ جمل

با اين كه عمران بن حُصين از ارادتمندان و شيعيان راستين اميرالمؤمنين عليه السلام بود و خود براي حقانيت و امامت آن حضرت با طلحه و زبير و عايشه گفت و گو كرد و حركت آنان را محكوم كرد اما مع الأسف با تسويل شيطان و وسوسه نفس از مقاتله بااين گروه عهد شكن خودداري كرد و در ركاب حضرت امير عليه السلام شركت ننمود.(1) در جنگ صفين و نهروان نيز نامي از او در تاريخ ثبت نشده است.

*****

الجمل، ص 310.

عمر بن ابي سلمه (پسر خوانده رسول خدا)
اشاره

عُمر بن ابي سلمه(1) كنيه اش «ابو حفص» در سال دوم هجري در سرزمين حبشه به دنيا آمد(2) و به هنگام رحلت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در نُه سالگي بود و مادرش امّ سلمه پس از وفات عبداللَّه، كه چهار ماه پس از مجروحيت در جنگ احد از دنيا رفت به ازدواج حضرت رسول صلي الله عليه و آله درآمد و چون فرزندش عمر، در حجر رسول خدا صلي الله عليه و آله تربيت شد، او را ربيب (پسر خوانده) رسول اللَّه ناميدند.(3) او در زمان خلافت امير مؤمنان عليه السلام در زمره اصحاب خاص آن حضرت درآمد و در جنگ هاي جمل، صفين و نهروان در ركاب آن حضرت شركت جست و حضرت او را مدت كوتاهي به امارت بحرين گماشت و سرانجام در سال 83 هجري در عصر حكومت عبدالملك مروان دار فاني را وداع گفت.(4).

عمر پس از كشته شدن عثمان با اميرمؤمنان عليه السلام بيعت كرد و در جنگ هاي زمان آن حضرت شركت نمود. او در جنگ جمل فرمانده ميسره لشكر امام علي عليه السلام بود.(5).

*****

در رجال

شيخ طوسي، ص 24، ش 35 در اصحاب رسول خدا صلي الله عليه وآله آمده: «عمرو بن ابي سلمه» نام برده، اما اكثر مورخان و اهل سيره او را به «عمر بن ابي سلمه» مي شناسند و درست است.

در الاصابه، ج 8، ص 222، محل ولادت او را مدينه ذكر كرده است. و اصح آن است كه عمر در مدينه متولد شده است نه در حبشه، چنانچه از هجرت ام سلمه كه در صفحات بعد مي آيد، اين موضوع تأييد مي شود.

در حديث آمده كه پيامبر آداب خوردن رابه او اين چنين مي آموخت: «يا بُنيّ ادن و سمِّ اللَّه، و كُل بيمينك، و كُل مما يليك؛ پسركم، جلو بيا و نام خدا ببر و با دست راستت غذا بخور و از آنچه كنار تو است، استفاده كن.» سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 491.

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 173؛ تهذيب التهذيب، ج 6، ص 61.

ر. ك: المحبر، ص 292؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 14، ص 17.

نامه ام سلمه و سفارش فرزند به همراهي با علي

«ام سلمه» مادر عمر پس از آگاهي از تصميم ناكثين عليه امير مؤمنان طي نامه اي به امام عليه السلام چنين نوشت:

اما بعد، طلحه و زبير و پيروان آنها كه پيروان گمراهي هستند، مي خواهند عايشه را به بصره ببرند و عبداللَّه بن عامر بن كُريز (استاندار سابق بصره) آنها را همراهي مي كند و مي گويند: عثمان مظلوم كشته شده است و ما به عنوان خون خواهي او قيام مي كنيم، اما خداوند با نيرو و ياري خود آنان را مكافات خواهد نمود. اگر خداوند ما زنان را از خروج از منزل

نهي نكرده و به خانه نشيني امر نفرموده بود، تو را رها نمي كردم و بيرون مي آمدم و از ياري تو باز نمي ايستادم، اينك پسرم عُمر بن أبي سلمه را كه همچون خودم و جان من مي باشد، به سوي تو فرستادم تا در ركابت بجنگد. اي امير مؤمنان، او را سفارش به خير فرماي.

وقتي عمر بن ابي سلمه به حضور امام عليه السلام رسيد، حضرت او را گرامي داشت و او هم در خدمت حضرت بود و در همه جنگ هاي آن بزرگوار شركت داشت. بعد از پايان جنگ نهروان، اميرمؤمنان عليه السلام وي را به امارت بحرين منصوب نمود.(1) اما پس از مدتي او را از سمت خود عزل نمود و به همراهي خود در جنگ با شاميان فراخواند تا حضرت را ياري نمايد.(2).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 219؛ ر. ك: تاريخ طبري، ج 4، ص 451.

ر. ك: نهج البلاغه، نامه 44.

وفاداري عمر پس از شهادت امير مؤمنان

عمر بن ابي سلمه بعد از شهادت اميرمؤمنان عليه السلام بر وفاداري خود به مقام شامخ ولايت و امامت آن حضرت پايدار ماند و در مواقع مناسب بي پروا حق را بيان مي كرد.

او در برابر خصم دون يعني معاوية بن ابوسفيان به صراحت، امامت و پيشوايي امامان شيعه را شهادت داد و از دشمني معاويه نهراسيد، و از همين جهت او مورد اعتماد و وثوق امام حسن مجتبي عليه السلام قرار داشت و لذا در معاهده صلح امام مجتبي عليه السلام حاضر بود و از جمله شاهدان عيني آن صلح به شمار مي آمد.(1).

*****

ر. ك: خصال صدوق، باب 12، ص 41؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج

4، ص 34 (در اين سند لفظ «عُمر» به «عمرو» ضبط شده است و چنين است: «عمرو بن ابي سلمه».

عمر بن حارثه انصاري

عمر بن حارثه از اصحاب اميرالمؤمنين بود كه همراه «محمد بن حنفيه» در جمل شركت داشت. هنگامي كه حضرت علي عليه السلام، محمد حنفيه را به علت كوتاهي از حمله به اصحاب جمل ملامت مي كرد، وي شعري به مطلع زير سرود:

با حسن أنتَ فَصل الاُمور

يبين بك الحل و المحرم

- اي ابوالحسن، تو جدا كننده حق و باطلي كه با تو حلال و حرام روشن مي شود.(1).

*****

اعيان الشيعه، ج 8، ص 380.

عمرو بن ابي عمرو فهري (ابو شداد)

عمرو فرزند ابي عمرو از طايفه بني ضبه بود و كنيه اش ابو شداد. وي در سن 32 سالگي در جنگ بدر شركت جست.(1).

عمرو به سال 36 هجري يعني در اوايل خلافت علي عليه السلام درگذشت. اما به نقل واقدي وي همراه اميرمؤمنان عليه السلام در جنگ جمل به شهادت رسيد.(2).

*****

اسدالغابه، ج 4، ص 122.

اسدالغابه، ج 4، ص 122.

عمرو بن ابي عمرو هذلي

شيخ طوسي تحت عنوان نام «ابي الجوشاء» به نام «عمرو بن ابي عمرو هذلي» اشاره كرده و مي نويسد: عمرو بن ابي عمرو از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود و حضرت هنگام عزيمت به منطقه صفّين او را پرچم دار قبيله «هذيل» قرار داد.(1).

*****

رجال طوسي، ص 65، ش 40.

عمرو بن اصم

به گفته شيخ طوسي «عمرو بن اصم» از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه روزي وارد مدينه شد و به حضور امام حسن مجتبي عليه السلام رسيد و مطالبي را كه اهل غلوّ (غلاة) به اهل بيت عليهم السلام نسبت مي دادند به سمع امام رسانيد و حضرت نيز تمام ادعاهاي آنان را تكذيب كرد.(1).

*****

همان، ص 53، ش 117.

عمرو بن ثعلبه

«عمرو بن ثعلبه» از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار مي رود.(1).

*****

همان، ص 48، ش 31.

عمرو بن جندب حضرمي

او از شيعيان اميرالمؤمنين عليهم السلام بود كه در جنگ هاي جمل و صفّين در ركاب آن حضرت عليه السلام شركت داشت. وي در كوفه سكنا گزيد و از ياران و هم فكران «حجر بن عدي» بود، و هنگامي كه حجر دستگير شد، «عمرو بن جندب» از شهر گريخت و پس از مرگ زياد به كوفه بازگشت. وي پس از هلاكت معاويه با مسلم بن عقيل بيعت كرد، اما هنگامي كه مسلم تنها ماند و دستگير شد، از شهر خارج شد و خود را به كاروان و قافله كوچك امام حسين عليه السلام رساند و همراه آن حضرت به دشت كربلا آمد و در ركاب امام حسين عليه السلام عزيز فاطمه عليهاالسلام با سپاه عمر سعد جنگيد و به شهادت رسيد و پس از آن به شرافت و افتخاري نائل گشت كه در زيارت نامه حضرت صاحب الزمان (عج) به او نيز سلام داده مي شود.(1).

*****

تنقيح المقال، ج 2، ص 327.

عمرو بن حارث بن قدامه

شيخ طوسي وي را از اصحاب حضرت علي عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 52، ش 100.

عمرو بن حريث (ابو سعيد)

شيخ طوسي عمرو را از اصحاب رسول خدا و اميرالمؤمنين به شمار آورده و مي افزايد: در عين حال وي دشمن خدا و مورد لعن و نفرين است.(1).

او اولين مردِ قريشي است كه در كوفه سكنا گزيد و در آن جا خانه اي بنا نهاد.

عمرو از ثروتمندان بزرگ كوفه بود كه به بني اميه متمايل شد. گفتني است كه بني اميه نيز به وي علاقه مند بودند و به او اعتماد داشتند. از اين رو، او به بني اميه دل بست و هواخواه آنان گرديد.

وي در «قادسيه» شركت جست و از خود رشادت زيادي نشان داد. عمرو به نقلي به سال 85 هجري درگذشت.(2).

اخبار و روايت هاي زيادي هست كه بيان كننده خبث باطني و عدول او از علي عليه السلام است و در شرح حال ميثم تمار نيز مطالبي در مورد وي ذكر شده است.(3).

*****

رجال طوسي، ص 46، ش 86.

اسدالغابه، ج 4، ص 97.

ر.ك: معجم رجال الحديث، ج 13، ص 84 و شرح حال ميثم تمار در همين كتاب.

عمرو بن حزم نجاري

عمرو از اصحاب و كارگزاران پيامبر صلي الله عليه و آله در حكومت نجران و از اصحاب اميرمؤمنان است.(1).

اولين غزوه اي كه او شركت كرد، غزوه خندق است. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله پس از اعزام خالد بن وليد به نجران و اسلام آوردن اهل آن، عمرو را كه هفده ساله بود به حكومت اهل نجران منصوب كرد و كتابي كه در آن فرايض و سنن و احكام صدقات و ديات در آن نوشته شده بود، براي مردم نجران فرستاد.

ابن اثير نقل مي كند: وفات عمرو به سال 51 يا 53 يا 54

هجري در مدينه اتفاق افتاد. برخي نيز گفته اند كه وي در زمان خلافت «عمر بن خطاب» از دنيا رفت.(2).

ابن اثير در پايان مي نويسد: «ابوبكر بن محمد» نيز از جدش «عمرو بن حزم» روايت كرده كه او پس از شهادت عمّار ياسر، در جنگ صفين به عمروعاص چنين گفت كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «تقتله الفئة الباغية؛ او (عمار) را گروه ستم كار به قتل مي رسانند.»(3) كه اين نقل قول هم مؤيد اين است كه عمرو بن حزم در زمان عمر بن خطاب از دنيا نرفته است.

*****

رجال طوسي، ص 50، ش 63.

اسدالغابه، ج 4، ص 98.

اسدالغابه، ج 4، ص 98.

عمرو بن حمق خزاعي
اشاره

عَمرو از اكابر و بزرگان اصحاب رسول خداصلي الله عليه و آله و از شخصيت هاي برجسته اسلام است. او بعد از رحلت پيامبر گرامي اسلام از زمره هواداران مخلص و ياران ثابت قدم اميرالمؤمنين بود و در تمامي زندگاني خود لحظه اي از صراط مستقيم الهي عدول نكرد و در راه ايمان و اعتقاد مستقيم خود به ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام در سال 50 هجري در كوه هاي موصل به دست عمال و كارگزاران فاسد معاويه به شهادت رسيد و سر مباركش را از تن جدا كرده و براي معاويه فرستادند. او از شرطة الخميس(1) و نيروهاي ويژه و از امراي سپاه حضرت علي عليه السلام به شمار مي آيد.(2).

از همين روست كه وي از مقربان درگاه الهي است و جزو حواريون امير مؤمنان علي عليه السلام در قيامت به شمار مي آيد. در اين باره روايتي از امام موسي بن جعفر عليه السلام نقل شده است.(3).

ر. ك: همين

اثر، ج 1، ص 105.

ر. ك: رجال برقي، ص 4؛ ر. ك: رجال طوسي، ص 47؛ ش 6؛ اختصاص مفيد، ص 3 و 7.

الاختصاص، ص 61.

دعاي رسول خدا در حق عمرو

عمرو در يكي از ديدارهاي خود با رسول خداصلي الله عليه و آله آن حضرت را با مقداري آب يا شير سيراب نمود، پيامبرصلي الله عليه و آله در حقش دعا كرد و گفت «اللهم مَتَّعة بشبابه؛ بار پرودرگارا او را از جوانيش بهره مند گردان.» به بركت دعاي رسول خدا صلي الله عليه و آله عمرو بن حمق در حالي كه هشتاد سال از عمر شريفش مي گذشت يك تار موي سفيد در صورتش ديده نمي شد.(1).

*****

اسد الغابه، ج 4، ص 100؛ تهذيب التهذيب، ج 6، ص 136.

عمرو و رهبري مصريان بر ضد عثمان

عمرو بن حمق پس از فتح مصر به دست مسلمانان، راهي آن ديار شد و در آن جا ساكن گرديد و تا اواخر خلافت عثمان روزگار گذرانيد؛ اما موقعي كه خليفه سوم پا از گليم خويش درازتر كرد و ارزش هاي اسلامي را زير پا نهاد، از اين رو جمع زيادي از آزادي خواهان مصر و به قول طبري پانصد نفر به سركردگي عمرو بن حمق خزاعي و عبداللَّه بن عديس بلوي به مدينه سرازير شدند تا تكليف عثمان را روشن ساخته و كار او را يكسره نمايند، از جمله كساني كه خيلي به عثمان سخت مي گرفت و بر او اعتراض داشت عمروعاص بود.

مصريان و ديگر نيروهايي كه از ديگر بلاد (كوفه و بصره) آمده بودند در ذو خشب مستقر شدند كه عثمان را بركنار نمايند و اگر حاضر به كناره گيري نيست او را به قتل برسانند. عثمان فوري به خانه حضرت علي عليه السلام رفت و از او استمداد كرد و او را به حق خويشاوندي قسم داد كه از موقعيت و محبوبيت

خود استفاده كند و مردم را ساكت و آنها را از شورش باز دارد.

حضرت آمادگي خود را اعلام كرد و عثمان هم شرط كرد كه هر چه او بگويد و مصلحت بداند، عمل كند و ديگر دست از ترك تازي و دهن كجي به مردم بردارد.

حضرت عليه السلام با سي سوار كه در ميان آنان جمعي از مهاجرين و انصار مثل محمد بن مسلمه، سعيد بن زيد، حكيم بن حزام، زيد بن ثابت و حسان بن ثابت و... بودند به نزد مصريان رفتند و با آنها صحبت كردند و مصريان اطاعت كردند و براي بازگشت به مصر، بار خود را بستند.

حضرت علي عليه السلام نزد عثمان بازگشت و از او خواست خودش با مردم سخن گويد و اصلاح امور را به اطلاع مردم برساند تا مردم از خود او بشنوند و آرام بگيرند. عثمان اطاعت كرد و براي مردم سخن گفت و از كردار خود نادم و پشيمان شد و اعلام توبه نمود و از مردم خواست هر كس خواسته اي دارد يا به او ستمي شده سران شما بيايند و خواسته شما را مطرح كنند، من آن را برآورده مي كنم. اما عثمان چون به منزل بازگشت مورد اعتراض مروان و سعيد و تني چند از بني اميه قرار گرفت.

عثمان گفت: سخن من چنان بود كه بود و ديگر نمي توان باز پس گرفت. ولي مروان گفت مردم همچون كوهها بر در خانه ات جمع شده و خواسته دارند. عثمان گفت: ببين چه كار دارند. مروان آمد و بسيار به مردم اهانت كرد و گفت: به خدا سوگند ما آنچه را در دست داريم،

به زور وا نمي گذاريم.

مردم نااميد و مأيوس بازگشتند و بر عثمان و مروان نفرين مي فرستادند و برخي از آنان نزد حضرت علي عليه السلام آمدند و ماجراي مروان را به عرض رساندند.

عثمان شبانه به خانه حضرت علي عليه السلام آمد و عذرخواهي كرد و وعده داد مراقب كارهايش باشد، اما حضرت فرمود: با اين توهيني كه مروان پس از وعده هاي تو، به مردم كرده من ديگر كاري نمي كنم و حرفي نمي زنم.(1).

مصريان كه به توصيه اميرالمؤمنين عليه السلام از مدينه به سوي مصر مي رفتند، پس از سه روز از وسط راه به مدينه بازگشتند و نامه اي را كه از غلام عثمان به نام «ابو الاعور سلمي» در بين راه گرفته بودند، ارائه دادند.(2) در آن نامه، عثمان به عبداللَّه بن سرح، فرماندار ش در مصر دستور داده بود كه عبدالرحمن بن عُديس و عمرو بن حمق خزاعي را شلاق بزند و سر و ريش آنها را بتراشد و زنداني كند و عده اي را به دار آويز د!

مصري ها نزد امام عليه السلام آمدند كه در اين باره با عثمان سخن گويد. امام عليه السلام در اين باره از عثمان جويا شد، اما عثمان سوگند ياد كرد كه آن نامه را من ننوشته و از آن آگاهي ندارم و دستور به نوشتن آن هم نداده ام.

محمد بن مسلمه گفت: عثمان راست مي گويد اين از كارهاي مروان است. عثمان گفت: من خبري ندارم، مصريان كه حضور داشتند، گفتند: آيا مروان آن قدر جرأت پيدا كرده كه غلام عثمان را بر شتر بيت المال سوار كند و مُهر مخصوص عثمان

را پاي نامه بزند و چنين دستورهايي بدهد و باز هم عثمان از آن خبر نداشته باشد؟

عثمان گفت: آري، من بي اطلاعم. گفتند: در اين صورت يا راست مي گويي و يا دروغ، اگر دروغ مي گويي و اين كار مروان نباشد، به سبب فرماني كه در مورد عقوبت برخي و كشتن برخي ديگر از ما بدون آن كه گناهي مرتكب شده باشيم، داده اي استحقاق بركناري از مقام خلافت را داري، و اگر راست مي گويي و بي خبري، و اين كار مروان است، باز هم بايد از خلافت كنار بروي؛ زيرا خليفه و حاكمي كه ديگران بدون آگاهي او فرمان قتل و شكنجه مسلمانان را با مهر مخصوص او و با استفاده از امكانات خلافت صادر كنند، صلاحيت خلافت اسلامي را ندارد. پس در هر صورت بايد از خلافت كناره گيري نمايي.

عثمان گفت: هرگز، زيرا اين پيراهني است كه خداوند به من پوشانده از تن بيرون نمي آورم، ولي توبه مي كنم و تغيير روش مي دهم.

گفتند: اگر اين اولين گناه تو بود، توبه ات پذيرفته مي شد؛ اما اين چندين بار است كه توبه كرده اي و باز آن را شكسته اي؛ بنابراين يكي از اين سه راه باقي مانده است: يا تو را از خلافت عزل مي كنيم يا تو را به قتل مي رسا نيم و يا در راه خداوند شهيد مي شويم.

عثمان گفت: اگر كشته شوم از اين بهتر است كه از مقام خود كنار روم. خلاصه در اين جا هياهو و جنجال بسيار شد كه حضرت علي عليه السلام برخاست و مصريان نيز به همراه امام عليه السلام

از خانه عثمان رفتند.(3).

از همين جا مسئله كشتن عثمان شكل گرفت و مصري ها به همراه نيروهايي كه از كوفه و بصره به عنوان اعتراض آمده بودند و بسياري از اصحاب پيامبر از مهاجرين و انصار كه در مدينه بودند، دست به دست هم دادند و خانه عثمان را مدت ها (23 يا 40 روز)(4) به محاصره درآوردند. در مدت محاصره، شورشيان از ترس اين كه مبادا از شام و بصره براي او كمكي برسد، رابطه او را با خارج قطع كردند و آب را از او منع نمودند كه وقتي حضرت علي عليه السلام باخبر شد به ميان مردم آمد و آنان را از اين كار منع كرد و در خلال مدت محاصره، فرزندان امام عليه السلام از او دفاع مي كردند و به منزلش آب مي بردند. يكي از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله به نام «نياز بن عياض» عثمان را سوگند داد كه از خلافت كناره گيري كند، اما توسط يكي از طرفداران عثمان به نام كثير بن صلت با تير به قتل رسيد و در خانه عثمان مخفي شد، وقتي مصريان قاتل ابن عياض را براي قصاص خواستند، عثمان مخالفت كرد و گفت: كسي را كه از من حمايت كرده، تحويل شما نمي دهم. مروان به جنگ شورشيان آمد و افرادي كشته شدند تا سرانجام عثمان را در ذي حجه سال 35 هجري پس از 12 سال حكومت به قتل رساندند و اسلام را از خيانت و مسلمانان را از ظلم و بيدادگري هاي او نجات بخشيدند و از جمله كساني كه مستقيماً در شورش عليه عثمان دست داشت

غير از محمد بن ابي بكر و عمرو بن حمق خزاعي ابو حرب غافصي و سودان بن حمران بودند.(5).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 143 - 149؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 356.

در محلي به نام بويب، كه مدخل اهل حجاز به مصر است از غلام عثمان نامه را كه در لوله سربي مخفي كرده بود، گرفتند.

تاريخ طبري، ج 4، ص 373؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 150 و 158.

تاريخ طبري، ج 4، ص 393 و 385.

تاريخ طبري، ج 4، ص 393 و 385.

ايمان و ثبات قدم ابن حمق در راه اميرالمؤمنين

هنگامي كه امير مؤمنان عليه السلام قصد عزيمت به جانب صفين داشت و سپاهيان اسلام آماده حركت براي جنگ با معاويه بودند كسي به او خبر داد كه حجر بن عدي، و عمرو بن حمق به شاميان دشنام داده و آشكارا از آنان بيزاري مي جويند. حضرت بلافاصله به آن دو يار مخلص خود پيام داد كه از اين كار كه به من خبر رسيده است، دست برداريد.

آن دو به حضور امام عليه السلام آمدند و گفتند: آيا مگر ما بر حق نيستيم؟ به چه سبب ما را از دشنام به آنان منع مي كني؟ حضرت فرمود:

... چه نيكوست به جاي لعن و نفرين و بيزاري از آنها بگوييد: بار خدايا، خون هاي ايشان و ما را حفظ كن و ميان ما و ايشان را اصلاح نما و آنان را از گمراهي به راه راست هدايت فرما، تا هر يك كه حق را نمي شناسند، بشناسند و هر كدام به ستم و عداوت گراييده اند، از آن دست بردارند.

آن دو گفتند: اي امير مؤمنان، اندرز ت را مي

پذيريم و از فرهنگ تو ادب مي آموزيم.

مورخان گويند: در همين جا بود كه عمرو بن حمق برخاست و در مقام اطاعت و فرمانبرداري گفت:

اي امير مؤمنان، به خدا سوگند من با تو بيعت نكرده ام و تو را دوست نمي دارم از اين جهت كه ميان من و تو نزديكي است و نه از لحاظ اين كه مالي از تو به من برسد، و نه براي قدرتي كه موجب آوازه و شهر تم شود بلكه من شما را دوست مي دارم براي پنج خصلت كه در شما يافته ام كه اين امتيازها در ديگران يافت نمي شود: يكي اين كه تو پسر عموي رسول خدا و وصي اويي، و ديگر اين كه نخستين كسي هستي كه به آن حضرت ايمان آوردي و از همه مردم در اسلام آوردن پيشگام تري، و سوم اين كه همسر بهترين زنان امت يعني فاطمه دخت پيامبري، و چهارم اين كه پدرِ ذريه و فرزند زادگان رسول خدايي كه ميان ما باقي مانده اند و پنجم اين كه سهم تو در جهاد با دشمنان خدا، از همه مهاجران بيشتر است.

سپس براي تكميل ارادت خود عرضه داشت:

يا علي، بر فرض كه من مجبور شوم كوه هاي بسيار بزرگ و سنگين را جا به جا كنم و آب پرطلاطم درياهاي ژرف را بكشم، تا آن كه روزي دوست تو را تقويت و دشمن تو را خوار و زبون سازم، در عين حال خيال مي كنم هنوز نتوانسته ام تمام حقوقي را كه از تو به گردن من است، ادا كرده باشم.

اميرالمؤمنين عليه السلام چون سخنان گرم او را در مقام دفاع

از حريم قدس ولايت شنيد در حقش دعا كرد و چنين گفت: «اللهم نَوِّر قلبَه بالتّقي و اهدِه الي صراط مستقيم؛ بار پرودگارا، دل عمرو بن حمق را به نور پرهيزگاري روشن فرما و او را همواره به راه راستت هدايت كن.». آن گاه فرمود: «ليت إنّ في جُندي مائةٌ مِثلَك؛ اي كاش در ميان سپاهيانم، صد تن مثل تو مي داشتم.»

حجر بن عدي عرضه داشت: اي اميرالمؤمنين، به خدا سوگند، در آن صورت سپاهت رو به راه مي شد و ميان آنان كسي كه با تو دغل بازي كند، كم بود.(1).

*****

وقعة صفين، ص 103؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 181 و با تغييراتي در الاختصاص، ص 14.

عمرو بن حمق در جنگ صفين

عمرو بن حمق در جنگ صفين در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام فرماندهي نيروهاي قبيله خزاعه را عهده دار بود.(1) و از اشعاري كه او در آن نبرد مي خوانده است معلوم مي شود كه وي از نتيجه پيروزي و شكست جنگ آگاه بوده است.(2).

*****

ر. ك: وقعة صفين، ص 205.

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 51.

پيشنهاد ادامه نبرد پس از خدعه معاويه

پس از توطئه معاويه و عمروعاص در به نيزه بردن قرآنها، تعداد زيادي از ياران امام عليه السلام فريب خوردند و خواستار پايان جنگ شدند، اما عده اي از ياران مخلص و خردمند امام عليه السلام به تبعيت از امام خويش بر ادامه جنگ تأكيد مي ورزيدند. از جمله آنها عمرو بن حمق بود كه خطاب به حضرت عرضه داشت:

اي امير مؤمنان، به خدا سوگند چنين نبوده كه ما دعوت تو را و ياري داد نت را بر باطل پذيرا شده باشيم، ما فقط براي خدا تو را پذيرا شده و فقط حق را اختيار كرده ايم، اگر كسي غير از تو ما را به آنچه تو دعوت كردي، دعوت مي كرد نمي پذيرفتيم و ستيز و لجاج شديدي مي بود، و در آن، فراوان سخن گفته مي شد، و اينك حق به مقطع خود رسيده است و ما را در قبال رأي شما، رأيي نيست.(1).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 216.

آگاهي عمرو از سرنوشت خويش

عمرو بن حمق به بركت تقرّب و نزديكي با اميرالمؤمنين عليه السلام و اطاعت و فرمانبرداري بي چون و چرا از امام زمان خود به مقام والايي از عرفان و معنويت دست يافت كه وقتي از آينده خود و كشته شدنش در راه امام و مولايش اميرالمؤمنين آگاهي يافت از آن به گرمي استقبال كرد و كمترين شبهه و ترديدي در راه ايمان و اعتقادش به دل راه نداد.(1).

كشي در رجال خود در شهادت عمرو چنين روايت مي كند: اميرالمؤمنين عليه السلام راجع به محل سكونت عمرو بن حمق مطالبي به او ياد آور شد آن گاه به او فرمود: «بعد از

من از ترس مزدوران معاويه از كوفه به كوه هاي موصل فرار مي كني، بين راه به مردي كه زمين گير شده و قدرت بلند شدن ندارد برخورد خواهي كرد در كنار او مي نشيني و از او آب مي طلبي، او تو را سيراب مي كند سپس از وضع و حال تو مي پرسد، او را آگاه كن و به اسلام دعوتش نما، او مسلمان مي شود سپس دستت رابه پاي او بكش كه شفا مي يابد و روي پا مي ايستد و به همراه تو به راه مي افتد. در ادامه راه به مرد نابينايي مي رسي از او آب طلب كن، او تو را آب مي دهد و سيراب مي كند. او از حال تو مي پرسد و او را نيز به اسلام دعوت نما كه او هم مسلمان مي شود و با دستت چشم او را شفا مي دهي و بينا مي شود او هم همراه تو مي آيد و اين دو نفر با تو هستند تا آن زمان كه به غاري در كوه هاي موصل مي رسي، گروهي به تو نزديك مي شوند تو در آن غار مخفي مي شوي، و بدان كه گروهي از گناه كاران و فاسقان از جن و انس مي رسند و تو را مي كشند. تا آخر حديث.(2).

*****

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 289.

ر. ك: رجال كشي، ص 46، ج 96؛ بحارالانوار، ج 44، ص 13.

شهادت عمرو بن حمق در كوه هاي موصل

به معاويه خبر دادند كه عمرو بن حمق دوست و يار ديرين علي عليه السلام فرار كرده و به كوه هاي موصل پناه برده است فوراً

به والي و حاكم موصل كه در آن زمان «عبدالرحمن بن عثمان ام حكم ثقفي» پسر خواهر معاويه بود نوشت كه عمرو را در آن جا موصل دستگير كرده و به شام بفرستد!

عبدالرحمن جمعي از نيروهاي مسلح خود را براي دستگيري عمرو به كوه هاي موصل اعزام نمود، ولي هنگامي مأموران به او دست يافتند كه وي در اثر مار گزيدگي بدرود حيات گفته بود و يا به قولي در اثر بيماري درد شكم قدرت بر دفاع نداشت. رفاعة بن شداد كه همراه او بود خواست به جنگ و دفاع بپردازد، ولي عمرو به او توصيه كرد، دست از دفاع بردارد؛ زيرا حمله بي فايده است و به او سفارش كرد اگر مي تواني خود را نجات ده، رفاعه بر اسبي سوار شد و به آنها حمله كرد و از ميانشان فرار نمود كه هرچه خواستند او را دستگير كنند موفق نشدند، ولي عمرو را دستگير نمودند چون از نامش پرسيدند او از معرفي خود امتناع كرد و گفت: كسي هستم كه اگر مرا رها كنيد به نفع شماست و اگر مرا بكُشيد به ضرر شما است. سپس او را نزد عبدالرحمن حاكم موصل بردند، حاكم فوراً او را شناخت و درباره وي با معاويه مكاتبه نمود و دستور خواست.

معاويه در پاسخ نوشت: نخست او را شلاق بزنيد، بعد او را بكشيد، ولي اولين ضربه اي كه بر بدن او زدند، زندگي را به درود حيات گفت و جان به جان آفرين تسليم كرد. سپس سرش را بريدند و به شام فرستادند و اين اولين سري بود كه در اسلام از شهري به شهر ديگر

حمل گرديد.(1).

اين واقعه دلخراش در سال 50 هجري اتفاق افتاده است.(2).

مقبره اين شهيد راه امامت و هدايت و صحابي بزرگ رسول خدا صلي الله عليه و آله در موصل اكنون به يكي از اماكن زيارتي مسلمانان تبديل شده است. ابو عبداللَّه سعيد بن حمدان پسر عموي سيف الدوله و ناصر الدوله دو فرزند حمدان در سال 336 هجري عمار تي بزرگ و حر مي وسيع بر مقبره او بنا نهاد و تأسيس اين عمارت موجب بروز فتنه اي ميان شيعيان و مردم سني گرديد.(3).

*****

الاغاني، ج 17، ص 148 و ر. ك: تهذيب التهذيب، ج 6، ص 136 و اسد الغابه، ج 4، ص 100.

اسد الغابه، ج 4، ص 101.

اسد الغابه، ج 4، ص 101.

سر بريده عمرو در دامن همسر زنداني او

آمنه بنت شريد همسر عمرو در زمان شهادت همسرش در زندان دمشق به سر مي برد. او به جرم محبت خاندان پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و شخص اميرالمؤمنين عليه السلام به دستور معاويه روانه زندان شد، زماني كه سر بريده عمرو توسط عمال حكومت شام به دمشق فرستاده شد، معاويه دستور داد براي تشديد رنج هاي روحي همسرش آمنه، آن سر را به زندان ببرند، آمنه پس از آن كه سر همسر خود را شناخت غش كرد و بيهوش شد و هنگامي كه به هوش آمد به رسم زنان عرب، دست بر سر گذاشت و بسي آه و ناله كرد و خطاب به مأموران زندان گفت: واي بر شما، پس از آن كه مدت زيادي ميان من و همسرم جدايي انداختيد و او را متواري نموديد اكنون با وقاحت تمام، سر بريده اش را به من هديه مي

كنيد.(1).

*****

سند حديث و شرح زندگي اين بانوي رنج ديده را در شرح حالش «آمنه بنت شريد» آورده ايم.

عمرو ذويمر همداني

شيخ طوسي، «عمرو ذويمر همداني» را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار آورده است و در برخي نسخه ها «عمرو رويم» ناميده شده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 48، ش 29 و پاورقي همان صفحه.

عمرو بن زبير

شيخ طوسي مي نويسد: «عمرو بن زبير» را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار آورده و مي نويسد: كنيه اش «ابو وائل» بوده است.(1).

*****

همان، ص 53، ش 105.

عمرو بن زراره نخعي

شيخ مفيد، «عمرو بن زراره» را از شيعياني مي داند كه با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت كرده است.(1).

محتمل است كه عمرو بن زرارة از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله باشد، و او اول كسي است كه عثمان را از خلافت خلع كرد و در كوفه با حضرت علي عليه السلام بيعت نمود.(2).

*****

الجمل، ص 108.

ر. ك: الاصابه، ج 4، ص 630.

عمرو بن عريف

«عمرو بن عريف» با برادرش عامر همراه امام علي عليه السلام در صفّين در ركاب حضرت علي عليه السلام مجاهدت كردند و در مبارزه اي كه بين مخنف بن سليم ازدي از سپاه علي عليه السلام با گروه ازد از سپاه شام مواجه شد، گروهي از همراهان مخنف از جمله: عمرو بن عرف و برادرش عامر به فوز شهادت رسيدند.(1).

*****

وقعة صفّين، ص 263 و تاريخ طبري، ج 5، ص 27.

عمرو بن عزبه

عمرو فرزند غزبة از اصحاب علي عليه السلام به شمار مي رود.(1).

*****

رجال طوسي، ص 49، ش 39.

عمرو بن عميس ذهلي

عمرو بن عميس پسر برادر عبداللَّه بن مسعود، از اصحاب امام علي عليه السلام بود. موقعي كه ضحاك بن قيس براي قتل و غارت اموال مسلمانان و شيعيان علي عليه السلام به بلاد اسلامي از سوي معاويه مأموريت يافت، در بين راه، عمرو بن عميس كه از سپاهيان حضرت علي عليه السلام و با گروهي عازم مكه بود و همسر و خانواده اش پيشاپيش او مي رفتند، در محلي به نام «قطقطانه» با ضحاك بن قيس رو به رو شد. ضحاك، با شيوه ناجوانمردانه «عمرو بن عميس» را با تعدادي از يارانش به شهادت رساند.

هنگامي كه اين خبر به اميرمؤمنان عليه السلام رسيد، بر فراز منبر رفتند و خطاب به مردم كوفه فرمودند:

يا اهل الكوفه، اخرجوا الي العبد الصالح عمرو بن عميس، و الي جيوش لكم قد اُصيب منهم طَرف، اخرجوا فقاتلوا عدوَّكم، و امنعوا حريمكم ان كنتم فاعلين؛

اي مردم كوفه، به سوي جايي كه عبد صالح خدا «عمرو بن عميس» و لشكريان خودتان كه برخي از آنان كشته شده اند، بشتابيد، برويد و با دشمن خودتان جنگ كنيد و از حريم خويش دفاع نماييد، اگر مي خواهيد كاري انجام دهيد.(1).

با توجه به اين خطبه، معلوم مي شود عمرو بن عميس مورد عنايت حضرت علي عليه السلام قرار داشته، و از اين كه او را عبد صالح خدا خوانده از فضيلتي بس رفيع برخوردار بوده است.

*****

همان؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 117؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 135.

عمرو بن عوف

شيخ طوسي وي را از اصحاب حضرت علي عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

ر. ك: رجال طوسي، ص 49، ش 34.

عمرو بن غزيه انصاري (ابو حبه)

عمرو فرزند غزيه از قبيله بني نجار و از اصحاب انصارِ خزرجي رسول خدا صلي الله عليه و آله است كه در بيعت عقبه و بدر حاضر بود.(1).

او در جنگ جمل ناقه عايشه را پي كرد و در صفّين در ركاب اميرمؤمنان عليه السلام جنگيد و اشعاري نيز سروده است.(2).

*****

اسدالغابه، ج 4، ص 125؛ الاصابه، ج 4، ص 668.

وقعة صفّين، ص 379.

عمرو بن محصن بن حرثان (ابا احيحه)

عمرو از اصحاب جليل القدر رسول اللَّه صلي الله عليه و آله است كه در جنگ احد حضور داشته و روايت بسيار جالبي از آخر الزمان از آن حضرت نقل كرده كه حضرت فرمود:

من اقتراب الساعة، كثرةُ المطر و قلّة النبات و كثرة القُرّاء و قلَّةُ الفقهاء و كثرةُ الاُمراء و قلّةُ الاُمناء؛

از علايم پايان دنيا، باران زياد است اما نباتات و رويش زمين كم، قاريان بسيارند، اما فقها اندكند، امراء و رؤسا بسيارند اما امنيت كم است.(1).

وي از مهاجراني است كه در مدينه با امير مؤمنان عليه السلام بيعت كرد تا پاي جان از ولايت آن حضرت دفاع كند.(2) او در جنگ جمل به سپاه امام عليه السلام كمك مالي كرد و در جنگ صفين هم در ركاب آن حضرت نبرد كرد و مجروح شد.(3).

در الغارات آمده است كه معاويه پس از تسلط بر مصر به فكر تصرف بصره افتاد. براي اين كار «عبداللَّه بن حضرمي» را برگزيد. عمرو بن محصن نيز جزو گروهي بود كه به همراه ابن حضرمي وارد بصره شدند. او مي گويد: ابن حضرمي سخناني درباره معاويه و مظلوم جلوه دادن عثمان و قتل او به دست امام علي عليه السلام سخن گفت، اما «ضحاك بن عبداللَّه» سخنان

ابن حضرمي را مورد انتقاد قرار داد و كار او را به اقدامات ناكثين در جمل تشبيه كرد كه حاصلي جز قتل و غارت و تفرقه مردم بصره نداشت.

ابن حضرمي چون خود را موفق نديد، نامه تملق آميز و دروغ معاويه را خواند كه به دنبال آن عده اي به حمايت از ابن حضرمي برخاستند و اعلان اطاعت و تمكين كردند، اما «عمر بن مرجوم» آنان را سرزنش نمود و به اطاعت از امير مؤمنان فراخواند.(4).

از اين موضوع استفاده مي شود كه عمرو بن محصن پس از جنگ صفين زنده بود، اما نصر بن مزاحم مي گويد: او در جنگ صفين در ركاب امير مؤمنان عليه السلام به شهادت رسيده است.(5).

*****

اسد الغابه، ج 4، ص 129.

الجمل، ص 104.

رجال طوسي، ص 49، ش 35.

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 34 - 40.

وقعة صفين، ص 359.

عمرو بن مرحوم عبدي[1]

.عمرو بن مرحوم عبدي از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود(2) كه در جنگ جمل حضور داشت. وي كه از بزرگان و اشراف اسلام بود، رياست قبيله «عبد القيس» از اهل بصره را در اين جنگ عهده دار بود.(3).

وي در جنگ صفّين در ركاب اميرالمؤمنين جنگيد. او در حمايت از امام عليه السلام در جنگ صفين چنين گفته است: «خداوند، اميرالمؤمنين را موفق بدارد و امر مسلمانان را به دست وي قرار دهد و خداوند، قاسطين و ستمكاران - شاميان - را لعنت كند، به خدا سوگند ما با اين گروه كه قرآن نمي خوانند، مخالفيم و از آنان فاصله مي گيريم. بنابراين هر زماني كه ما را بخواهي - پياده و سواره - در خدمت شما هستيم.»(4).

*****

در وقعة

صفين «مرجوم» به جيم آورده است.

رجال طوسي، ص 52، ش 99.

ر. ك: تاريخ طبري، ج 4، ص 522؛ الاصابه، ج 4، ص 680.

وقعة صفّين، ص 117.

عمرو بن مرّ همداني

برقي، عمرو بن مرّ همداني را از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال برقي، ص 7.

عمره بنت نفيل

شيخ طوسي، اين بانوي بزرگوار را از اصحاب علي عليه السلام آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 66، ش 2.

عمير بن ابي حارث

عمير، از اصحاب علي عليه السلام در جنگ جمل بود. هنگامي كه ضبي (عمرو بن يثربي) در روز جنگ جمل (قوم خود را تشويق مي كرد تا با لشكريان اميرالمؤمنين عليه السلام بجنگند) اين شعر را خواند:

نحن بني ضبّة أصحابُ الجمل

ننعي ابن عفّانَ بأطراف الأسل

ردُّوا علينا شيخَنا ثمَّ بجل

- ما «بني ضبه» از اصحاب جمل هستيم، در اطراف «اسل» به كمك عثمان بن عفان آمده ايم.

- بايد شيخ ما (عثمان) را به ما پس دهيد، آن وقت كافي است.

عمير بن ابي حارث در جوابش چنين گفت:

كيف نَرُدُّ شيخكم و قد قَحَل

نَحنُ ضَربنا صدرَه حتي انجفل

- چگونه ما شيخ شما (عثمان) را پس دهيم در حالي كه مرده است و ما سينه او را با شمشير زديم تا ساقط شد.(1).

از اين داستان معلوم مي شود كه عمير از ياران حضرت علي عليه السلام در جنگ جمل بوده است.

*****

تاريخ طبري، ج 4، ص 531.

عمير بن بشر

عمير، يكي از دلاوران و سران قبيله «همدان» است كه در جنگ صفّين با اميرمؤمنان عليه السلام مجاهدت كرد. وي يكي از يازده فرماندهي است كه در ميان سپاهيان اميرالمؤمنين عليه السلام هر كدام پرچم برداشتند و به شهادت رسيدند و ديگري پرچم را برمي داشت و مي جنگيد تا به فوز شهادت مي رسيد. در آن روز جنگ، صد و هشتاد نفر از مجاهدان جوان قبيله همدان كه در ميمنه سپاه حضرت علي عليه السلام بودند به شهادت رسيدند.

دهمين نفري كه پرچم ميمنه لشكر علي عليه السلام را به دوش كشيد و با سپاهيان معاويه جنگيد، عمير بن بشر و بعد برادرش حارث بن بشر بود كه اين دو برادر با دشمن

جنگيدند و دست از امام و مولايشان اميرالمؤمنين علي عليه السلام برنداشتند تا جام شهادت را نوشيدند.(1).

*****

وقعة صفين، ص 252؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 21.

عمير بن زراره

عمير بن زراره از اصحاب و شيعيان مخلص اميرالمؤمنين عليه السلام و جزو ده نفر معتمد حضرت بود.

اميرالمؤمنين عليه السلام به كاتب خود - عبداللَّه بن ابي رافع - فرمود: «ده نفر از افراد مورد وثوق مرا به نزدم بياور.» او گفت: «اي اميرمؤمنان! آنان چه كساني اند؟ نام ببريد.» حضرت آن ده نفر را بدين ترتيب نام برد: «اصبغ بن نباته، ابوطفيل عامر بن وائله كناني، زر بن حبيش، جويرية بن مسهر، خندف بن زهير، حارثة بن مصرف، حارث اعور، علقمة بن قيس، كميل بن زياد و عمير بن زراره.»(1).

*****

معجم رجال الحديث، ج 3، ترجمه اصبغ بن نباته، ص 221.

عمير بن سعيد نخعي صهباني

عمير بن سعيد نخعي از اصحاب اميرمؤمنان حضرت علي عليه السلام بوده است.(1).

ابن حجر، كنيه او را «ابو يحيي» و از اهل كوفه مي داند و مي نويسد: او مورد وثوق و اطمينان است و از اميرالمؤمنين علي عليه السلام حد شارب را نقل كرده، و وفات او سال 107 هجري در زمان حكومت ابن هبيره بوده است.(2).

*****

رجال طوسي، ص 52، ش 97.

تهذيب التهذيب، ج 6، ص 255.

عمير بن عبيد محاربي

عمير بن عبيد از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه در جنگ صفّين همراه حضرت مجاهدت كرد و به شهادت رسيد.(1).

*****

معجم رجال الحديث، ج 13، ص 158.

عمير بن عطارد تميمي

شيخ طوسي، «عمير بن عطارد» را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار آورده است.(1).

هنگامي كه اميرالمؤمنين عليه السلام در جنگ صفين پرچم هاي گروه ها را مي بست و فرماندهان را مشخص كرده و نامه هايي براي جنگ با معاويه به اطراف مي نوشت، عمير بن عطارد را فرمانده گروه تميم كوفه قرار داد.(2).

اميرالمؤمنين در جنگ صفّين به درخواست سران قبايل، براي هر گروهي روزي براي جنگيدن قرار داد و از اين ميان يك روز جمعه نصيب گروه تميم به فرماندهي «عمير بن عطارد» شد. صبح گاه روز جمعه، عمير كه بزرگ و سالار قوم مضر از اهل كوفه بود، به قوم خود گفت: اي قوم من! من مانند ابو طفيل كه روز قبل جنگيد، مي جنگم و شما هم روش بني كنانه را در پيش گيريد. سپس پرچم را به دست گرفت و پيش رفت، و اين رجز را مي خواند:

قدت ضارَبَتْ في حربها تَميمُ

إنّ تَميماً خطبُها عَظيمُ

- (بني) تميم در جنگ خويش ضربه هاي جانانه زدند، به راستي دلاوري و هنرنمايي «تميم» بس عظيم است. (تا آخر اشعار)

عمير تا شب نبرد سختي در آن روز انجام داد، به طوري كه پرچم وي از خون شاميان رنگين شد، سپس هنگام غروب آفتاب به جانب اميرمؤمنان عليه السلام بازگشت و گفت: «اي اميرالمؤمنين! من به مردم خود خوش گمان بودم، ولي اينك در عمل چيزي بيش از حدّ انتظار خود از آنان ديدم، از هر جهت نيك

جنگيدند و به آساني دشمن خود را سخت به تكاپو افكندند و به خواست خدا از عهده دشمن به خوبي برآيند تا به زودي كارش را بسازند.»(3).

*****

رجال طوسي، ص 52، ش 94.

وقعة صفين، ص 205.

ر. ك: همان، ص 311 - 309.

عوف بن بشر عبدي

عوف بن بشر، از ياران مخلص اميرمؤمنان عليه السلام بود(1) كه در جنگ صفّين مجاهدت كرد. وي همراه عمار ياسر به سپاه شام نزديك شد و با عمروعاص و ابوالاعور شامي در حقانيت حضرت علي عليه السلام سخن گفت.(2).

*****

رجال طوسي، ص 52، ش 90.

ر.ك: وقعة صفّين، ص 336، توضيح بيشتر را در شرح حال عمار ياسر در همين كتاب بخوانيد.

عوف بن حارث

عوف بن حارث و دو برادرش معاذ و معوذ از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله هستند كه در جنگ بدر در ركاب آن حضرت با كفار مكه جنگيدند.(1) و او به نقل شيخ طوسي، از اصحاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام بوده است.(2).

*****

الاصابه، ج 4، ص 739.

معجم رجال الحديث، ج 13، ص 167.

عوف بن حديد نمري

عوف بن حديد، در صفين در ركاب اميرمؤمنان عليه السلام مجاهدت كرد و همراه سه برادر ديگرش (عقبه، عبيداللَّه و مالك) به شهادت رسيد.(1).

*****

تاريخ طبري، ج 5، ص 28.

عوف بن عبداللَّه ازدي

عوف فرزند عبداللَّه بن احمر ازدي، در صفّين با علي عليه السلام بوده است. وي شاعر بود و قصيده اي طولاني درباره صفّين سروده است. عوف در شعرش نام امام حسين عليه السلام را نيز آورده و شيعه را براي طلب خون آن حضرت تحريض كرده است.(1).

عبداللَّه از كساني است كه وقايع كربلا، ندامت مردم كوفه و داستان خروج توابين را نقل مي كند.(2).

*****

اعيان الشيعه، ج 8، ص 381.

ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 552 و 583 و شرح آن در ترجمه «سليمان بن صرد خزاعي» و ديگر سران توابين آمده است.

عوف عقيلي

شيخ طوسي، «عقيلي» را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 54، ش 125.

عون بن جعفر بن ابي طالب

شيخ طوسي، عون فرزند جعفر بن ابي طالب را از اصحاب اميرمؤمنان علي عليه السلام به شمار آورده است.(1).

شيخ مفيد، وي را از هاشمياني مي داند كه با اميرالمؤمنين عليه السلام در مدينه بيعت كرد.(2).

سيد مهنا نقل مي كند: عوف و برادرش محمد اصغر در كربلا به خيل ياران حضرت ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام پسر عموي گراميش پيوسته و به فيض شهادت رسيدند.(3).

*****

رجال طوسي، ص 50، ش 68.

الجمل، ص 107.

معجم رجال الحديث، ج 13، ص 169.

عيّاش بن شريك غطفاني

كنيه او «ابو مسلم»، و از رؤساي قبيله غطفان عراق و پرچم دار آنان بود. وي در جنگ صفّين اميرمؤمنان عليه السلام را همراهي كرد. او خطاب به قوم خود گفت: اگر من كشته شدم «اسود بن حبيب بن جمانه» فرمانده شما باشد و اگر او به شهادت رسيد «هرم بن شتير» و پس از او «عبداللَّه بن ضرار» پرچم دار و رئيس شما باشد. پس از آن عازم نبرد تن به تن با مردي از خاندان ذاالكلاع شد.

عيّاش به سوي آن مرد كلاعي پيش رفت و او را غرق سلاح ديد؛ به طوري كه هيچ جاي بدنش ديده نمي شد، او حمله كرد ولي عيّاش درنگ ننمود و چنان بر او زد كه نخاع او را قطع كرد و مرد كلاعي ديگر نتوانست بجنگد، سپس عياش، سالم به اردوگاه امام عليه السلام بازگشت.(1).

*****

وقعة صفين، ص 259.

حرف (ف)

فاكه بن سعد (سعيد)

«فاكه بن سعيد» را از اصحاب علي عليه السلام است كه در جنگ صفّين به شهادت رسيد.(1).

ابن اثير مي نويسد: فاكه فرزند سعد بن جبير بن عنان انصاري اوسي خطمي است و كنيه اش ابوعقبه.(2).

از ابن حيان نقل مي كند كه: فاكه بن سعد از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله بوده است.(3).

به نظر مي رسد نام پدر فاكه، «سعد» بوده و اين كه در رجال طوسي او را «سعيد» گفته مورد ترديد است؛ زيرا در منابع سيره و تاريخ نام وي را «فاكه بن سعد» ثبت كرده اند.

*****

رجال طوسي، ص 54، ش 2.

اسدالغابه، ج 4، ص 174.

تهذيب التهذيب، ج 6، ص 377.

فرات بن عمرو (ابو بشر)

«فرات بن عمرو» از اصحاب علي عليه السلام است كه كنيه وي، «ابو بشر» بود.(1).

*****

رجال طوسي، ص 54، ش 1.

فروه بن عمرو انصاري

فروة فرزند عمرو بن ردقة بن عبيد انصاري از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و بيعت كنندگان در عقبه بود كه در جنگ بدر نيز حضور داشت و رسول خدا صلي الله عليه و آله بين وي و «عبداللَّه بن مخرمه عامري» عقد اخوت و برادري جاري كرد.(1).

وي هر ساله مقدار قابل توجهي از محصول خرماي خود - معادل هزار وسق - را صدقه مي داد. او از سادات و بزرگان قوم خود بود و از بيعت با ابوبكر خودداري كرد، و نيز از اصحاب علي عليه السلام نيز بود كه در جنگ جمل همراه آن حضرت مجاهدت نمود.(2).

*****

اسدالغابه، ج 4، ص 178.

شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 29 - 27؛ ر. ك: الاصابه، ج 5، ص 364.

فروه بن نوفل اشجعي

فروة بن نوفل اشجعي، ابتدا از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود اما بعد از مدتي از قيادت و فرماندهي سپاه تحت امرش كناره گيري كرد و همراه پانصد نفر ديگر از هم فكرانش در محلي به نام «دسكره» و «بندنيجين» - حوالي بغداد كنوني - اردو زد؛ اما هرگز عليه اميرالمؤمنين نيز جنگ نكرد. او در اين باره مي گفت: «به خدا سوگند، نمي دانم چرا و به چه دليلي بايد با علي عليه السلام وارد جنگ شوم، من فكر مي كنم بهترين راه و در واقع تنها ترين راه اين است كه فعلاً از اين امر صرف نظر كرده و خوب فكر كنيم و هرگاه به نتيجه رسيدم، يا اطاعت او را گردن نهم و يا عليه وي وارد جنگ شوم.»(1).

به هرحال اين گروه در سال 41 هجري عليه معاويه طغيان كردند و

با وي جنگيدند. اما معاويه با تهديد و ارعاب مردم كوفه را بسيج كرد و آنان را سركوب نمود و سرانجام همه را به قتل رساند.(2).

*****

تاريخ طبري، ج 5، ص 86؛ ر. ك: وقعة صفّين، ص 286.

همان، ص 166.

فضل بن عباس بن عبدالمطلب

وي از هاشمياني است كه با علي عليه السلام بيعت كرد.(1) فضل از اصحاب پيامبر خدا صلي الله عليه و آله است كه در جنگ حنين بعد از آن كه همه فرار كردند، او با اميرالمؤمنين علي عليه السلام در كنار رسول خدا صلي الله عليه و آله ايستادگي كرد و از جان پيامبر صلي الله عليه و آله دفاع نمود.(2).

او در فتح مكه و غزوه حنين و حجةالوداع با پيامبر صلي الله عليه و آله بود و در غسل دادن پيكر مطهر رسول خدا صلي الله عليه و آله شركت داشت، او آب مي ريخت و علي عليه السلام بدن رسول خدا صلي الله عليه و آله را غسل مي داد.(3) در امر دفن پيكر مطهر حضرت صلي الله عليه و آله اميرالمؤمنين عليه السلام را ياري كرد.(4).

فضل بن عباس در زمره شيعيان و ياران مخلص اميرالمؤمنين عليه السلام بود و آن حضرت را در مراسم دفن حضرت فاطمه عليهاالسلام - كه مخفيانه انجام شد - مدد رساند.(5).

فضل در سال 18 هجري در زمان خلافت عمر بن خطاب از دنيا رفته است.(6) اما از وقعة صفين استفاده مي شود كه او تا عصر خلافت حضرت علي عليه السلام در قيد حيات بوده است و در جنگ صفين شركت داشته و در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام جنگيده است. او اشعاري را عليه عمرو عاص و در

جواب معاويه در اين جنگ سروده است.(7).

*****

الجمل، ص 107.

ارشاد مفيد، ج 1، ص 141.

اسدالغابه، ج 4، ص 183؛ الاصابه، ج 5، ص 375.

مستدرك حاكم، ج 3، ص 308.

طبقات الكبري، ج 8، ص 29.

مستدرك حاكم، ج 3، ص 308؛ طبقات الكبري، ج 4، ص 55.

وقعة صفّين، ص 413.

حرف (ق)

قائد بن بكير عبسي

«قائد بن بكير عبسي» از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه در صفّين همراه آن حضرت مجاهدت كرد.

قائد در جنگ صفين پرچم غطفان عراق را به دوش كشيد و به جنگ مردي از طايفه كلاع در سپاه شام رفت؛ اما مرد شامي به قائد حمله كرد و او را به شهادت رساند. پس از قائد، پرچم غطفان را «عيّاش بن شريك» برداشت و آن مرد شامي از طايفه كلاع را به هلاكت رساند.(1).

*****

ر. ك: وقعة صفين، ص 96 و 260.

قاسم بن مسلم

«قاسم بن مسلم» در جنگ جمل با اميرالمؤمنين عليه السلام بود و پرچم عبدالقيس كوفه را نيز در دست داشت، وي از جمله «زيد بن صوحان» و «سيحان بن صوحان» زير همان پرچم به شهادت رسيدند.(1).

*****

تاريخ طبري، ج 4، ص 521.

قبيصه بن جابر

شيخ مفيد، «قبيصة بن جابر» را از جمله شيعياني مي داند كه با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت كرد كه تا جان خود را فداي حضرت نمايد.(1).

*****

الجمل، ص 109.

قبيصه بن جابر اسدي (ابو العلاء كوفي)

«قبيصة بن جابر» از ياران اميرمؤمنان عليه السلام بود كه حضرت در صفّين او را همراه عمار ياسر، عمرو بن حمق خزاعي و عامر بن واثله در كمين سپاهيان شام قرار داد.(1).

به نقل ابن حجر، وي از شخصيت هاي نمونه تابعين(2) است كه مردم كوفه او را به نزد عثمان فرستادند و در جنگ جمل همراه علي عليه السلام بود و راوي حديث از علي بن ابي طالب، ابن مسعود و ديگران بوده است.

يعقوب بن شيبه نقل مي كند كه: قبيصه از تابعين طبقه اولي و از فقهاي اهل كوفه بعد از اصحاب، و برادر رضاعي معاويه به شمار مي آيد.(3).

نصر بن مزاحم مي نويسد: صبح گاه روز شنبه، «قبيصه» از ميان «بني اسد» گروه و قبيله خود بيرون آمد و فرياد برآورد: «اي گروه بني اسد! من هرگز در حق مولايم و صاحبم كوتاهي نمي كنم و اما كوشش شما به همت خودتان بستگي دارد.» سپس با پرچم خود پيش روي كرد و اين رجز را خواند:

قد حافظت في حربها بنوأسد

ما مثلُها تحت العجاج من أحد

- بني اسد در نبرد خويش دليرانه پايداري كردند و نظير آنان در زير گرد و غبار ميدان نبرد، كسي نيست.

سپس به جنگ پرداخت و به قدري تلاش و جديت كرد كه هيچ كسي توان مبارزه با وي را نداشت. او سرانجام پيروز شد، و دشمن را به عقب راند، و به نزد اميرمؤمنان عليه السلام آمد و عرض كرد: اي

اميرالمؤمنين، سبك شمردن نفس و جان در ميدان نبرد، سبب باقي ماندن آن است و كشته شدن براي انسان در آخرت بهتر است.(4).

او در اين نبرد بسيار مردانه و شجاعانه فداكاري كرد و عشق و ايمان خود را به حضرت علي عليه السلام ابراز نمود. و سرانجام در سال 69 هجري دار فاني را وداع گفت.(5).

*****

مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 169.

ر. ك: همين اثر، ج 1، ص 34.

تهذيب التهذيب، ج 6، ص 475.

وقعة صفّين، ص 311.

تهذيب التهذيب، ج 6، ص 476.

قبيصه بن شدّاد هلالي

«قبيصة بن شداد» از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام است.(1).

نصر بن مزاحم مي گويد: اميرالمؤمنين عليه السلام و معاويه هر كدام در صفين براي آمادگي جنگ و مقاتله، فرماندهاني براي نيروهاي خود تعيين كردند و حضرت علي عليه السلام، عمار ياسر را به فرماندهي كل سپاه و... و قبيصة بن شدّاد هلالي را فرمانده طايفه قيس بصره و... قرار داد.(2).

*****

رجال طوسي، ص 55، ش 10.

ر. ك: وقعة صفّين، ص 205 - 206.

قَبيصه بن ضبيعه عبسي

قبيصه از ياران اميرمؤمنان عليه السلام در جنگ نهروان بود و با خوارج نهروان مقابله كرد.(1) وي در زمان معاويه همراه «حجر بن عدي» عليه «زياد بن ابيه» حاكم كوفه كه به مقام شامخ اميرالمؤمنين عليه السلام جسارت مي كرد، قيام كرد و سرانجام به شهادت رسيد.

طبري مي نويسد: پس از آن كه بين حجر و قبيصه و ساير يارانش با مأموران زياد در حمايت از اميرالمؤمنين به مقاتله پرداختند، زياد دستور داد حجر و يارانش از جمله قبيصه را دستگير كردند و همه آنها را به سوي شام نزد معاويه بردند، ميانه راه به «جبّانة عرزم»(2) - وطن قبيصه - رسيدند. قبيصه به مأموران اسارتش - وائل بن حجر و كثير بن شهاب - گفت: اجازه دهيد در اين محل، دخترانم را ببينم و به آنها وصيت كنم؛ زيرا آنان نظاره گر وي بودند. مأموران پذيرفتند و او نزد دخترانِ گريانش رفت. ابتدا آنان را آرام كرد و سپس به تقواي الهي و صبر سفارش نمود و گفت:

فانّي أرجو من ربّي في وجههي هذا إحدي الحُسنين: إمّا الشهادة و هي السعادة و إمّا الانصراف إليكنّ في عافية، و إنّ الذي كان يُرزقكنّ و

يكفيني مؤنتكنّ هو اللَّه تعالي - و هو حيٌ لا يموت - أرجو ألّا يُضِيّعَكنّ و أن يحفظني فيكنّ؛

از خداوند اميد يكي از دو نيكي را دارم: يا شهادت كه سعادت است و يا بازگشت با عافيت به جانب شما. بدانيد ضامن روزي شما خداي تبارك و تعالي است. او زنده است و نمي ميرد و اميد دارم بر شما سخت نگيرد و مرا در ميان شما حفظ كند.

وي بعد از اين وصيت و سخنان از دخترانش جدا شد و هنگام برخورد با افراد قبيله اش مورد لطف و دعاي آنان نيز قرار گرفت.

سرانجام حجر با ديگر يارانش در «مرج عذراء» زنداني شدند و بعد از چندي نماينده معاويه سراغ آنان آمد و گفت: اگر از علي با لعن و نفرين بيزاري و برائت بجوييد، شما را آزاد مي كنيم، ولي اگر خودداري كنيد همه شما را مي كشيم. هيچ كدام از آنان نپذيرفتند و گفتند: ما هرگز چنين كاري را نخواهيم كرد. پس از اين، زندانيان مرج عذرا و ياران علي عليه السلام حاضر به برائت از مولايشان اميرالمؤمنين عليه السلام نشدند، مأموران دستور دادند قبرهاي حجر و يارانش را آماده كردند و كفن هايشان را نيز آوردند.

شب قبل از شهادت، حجر و يارانش تا صبح به نماز و عبادت مشغول بودند و هنگام صبح مأموران به سراغشان آمدند و گفتند: ما ديشب شما را در حال عبادت و نماز ديديم و خوب دعا مي كرديد، حال بگوييد نظرتان راجع به عثمان چيست؟ پاسخ دادند: وي اول كسي بود كه حكم به جور و ستم كرد و كار ناحق انجام داد. مأموران گفتند: از

علي برائت بجوييد. گفتند: ما ولايت علي عليه السلام را قبول كرده ايم و برائت مي جوييم از كسي كه از علي برائت جويد. در اين هنگام هريك از مأموران يكي از ياران حجر را گرفتند تا به قتل برسانند، «قبيصه» در دست «ابي شريف بدي» افتاد، قبيصه به او گفت: بدترين مردم در ميان قوم من و تو در امان است، تو مرا نكش بگذار كسي ديگر مرا بكشد، لذا او از كشتن قبيصه پرهيز كرد و به سراغ «شريك بن شداد حضرمي» از ديگر ياران «حجر» رفت و او را كشت و «هدبة بن فياض قضاعي» - مأمور ديگر معاويه - نيز قبيصه را به شهادت رساند.(3).

آري او و ديگر هم رزمان حجر، تنها به جرم دوستداري اميرالمؤمنين عليه السلام و مخالفت با زياد بن ابيه كه به ساحت مقدس آن حضرت جسارت مي كرد به زندان رفتند و به شهادت رسيدند. خداوند روح بلند و پرآوازه شان را با ارباب و مولايشان اميرالمؤمنين عليه السلام محشور گرداند.

*****

ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 86.

الاغاني، ج 17، ص 145: «عزرم».

ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 275 270 266، تفصيل بيشتر اين داستان را در شرح حال «حجر بن عدي» آورده ايم.

قتره ساعدي

شيخ طوسي، «قتره» را از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 55، ش 6.

قثم بن عباس بن عبدالمطلب
اشاره

«قثم» فرزند عباس بن عبدالمطلب پسر عمو و از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و نيز پسر عمو و از اصحاب خاص علي عليه السلام است.(1) او برادر رضاعي امام حسن مجتبي بود و هنگام رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله هشت سال داشت.(2).

روزي پيامبر صلي الله عليه و آله او را بر مركب خود سوار و در حق او دعا كرد. عبداللَّه بن جعفر نقل كرده است: من و عبيداللَّه و برادرش قثم فرزندان عباس، با يك ديگر بازي مي كرديم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در حالي كه سوار بر مركب بود از كنار ما عبور كرد، همين كه چشمش به ما افتاد، فرمود: اين پسر، يعني قثم را بالا آوريد و به من بدهيد. پيامبر صلي الله عليه و آله او را گرفت و پشت سر خود سوار كرد و مرا در جلو خود سوار بر مركب نمود و در حق ما دعا نمود.(3).

آخرين كسي كه با پيكر مطهر پيامبر صلي الله عليه و آله وداع كرد

رسول خدا صلي الله عليه و آله در موقع احتضار طبق وصيتي حضرت علي عليه السلام را مأمور تجهيز پيكر خود نمود كه غسل دهد، كفن كند و نماز گزارد و به خاك سپارد. بر همين اساس حضرت علي عليه السلام، عباس عموي پيامبر، فضل و قثم (پسران عباس).، اسامة بن زيد و شقران غلام رسول خدا صلي الله عليه و آله را براي غسل به ياري طلبيد. حضرت علي عليه السلام

بدن را غسل مي داد و ديگران كمك مي كردند؛ اما كساني كه وارد قبر رسول خدا صلي الله عليه و آله شدند، حضرت علي عليه السلام، فضل و قثم فرزندان عباس بودند و آخرين كسي كه از قبر بيرون آمد، قثم بود.(4).

*****

رجال طوسي، ص 55، ش 7.

اسد الغابه، ج 4، ص 197.

شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 140، با كمي تفاوت اسد الغابه، ج 4، ص 197.

همان، ج 13، ص 37 و 40؛ ر ك: اسد الغابه، ج 4، ص 197.

قثم و پايداري در ياري اميرالمؤمنين

قثم، جزو ياران با وفاي امير مؤمنان عليه السلام بود و همواره در راه آن حضرت مستقيم و پا برجا بود و هرگز به انحراف نرفت و آشكارا اين اعتقاد و ايمان به حضرت را بازگو مي نمود.

در اعتقاد و ايمان وي به اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده كه وقتي به او گفتند: «چرا علي وارث پيامبر شد و شما نشديد؟» جواب داد: «إنّه كان أوّلنا لحوقاً و أشدّنا لزوقاً؛ چون علي عليه السلام اولين فرد از ماست كه به رسول اللَّه صلي الله عليه و آله ملحق شد و در پيمان با پيامبر صلي الله عليه و آله محكم تر از ما بود.»(1) البته اين اعتقاد و اعتماد دو سويه بود و حضرت علي عليه السلام هم به قثم علاقه فراواني داشت.

هنگامي كه حضرت علي عليه السلام به خلافت رسيد، قثم را والي و استاندار مكه قرار داد و تا زمان شهادت آن حضرت، وي به اين سمت باقي بود. اما عده اي معتقدند علي عليه السلام قثم را بر حكومت مدينه (نه مكه) برگزيد و در زمان معاويه او با

«سعيد بن عثمان» به سمرقند رفت و در آن جا به شهادت رسيد.(2) او در سال 38 هجري از سوي امير مؤمنان به امارت حجاج برگزيده شد(3) تا مشكلات حاجيان را برطرف نموده و پاسخ گوي مسائل شرعي آنان باشد.

امام طي نامه اي كه به قثم، به عنوان والي مكه و امير الحاج مي نويسد، يادآور مي شود كه: مسائل فقهي را براي مردم بازگو كند؛ مستقيماً با مردم سخن بگويد؛ بيت المال را ميان فقرا تقسيم نموده، و بقيه را به مركز خلافت بفرستد؛ به مردم بگويد كه با حاجيان خوش رفتاري نموده، كرايه از آنان نگيرند.(4).

امام عليه السلام نامه ديگري درباره توطئه معاويه در مكه توسط حجاج شامي به قثم نوشته و او را به هوشياري فراخوانده است.(5).

*****

اسدالغابه، ج 4، ص 197.

اسد الغابه، ج 4، ص 107؛ الاصابه، ج 5، ص 420.

ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 132؛ منهاج البراعه، ج 20، ص 50.

ر. ك: نهج البلاغه، نامه 67.

ر. ك: همان، نامه 33؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 138.

مرگ قثم بن عباس

شيخ طوسي مي نويسد: قثم از ياران علي عليه السلام بود و قبر او در سمرقند(1) است.(2).

معاويه سعيد بن عثمان را والي خراسان قرار داد و او براي جنگ با كفار راهي سمرقند شد. در اين سفر قثم بن عباس همراه سعيد بن عثمان بود؛ ولي به هنگام وارد شدن به شهر سمرقند پس از پيروزي، سنگي از بالاي قلعه پرتاب شد و بر سر قثم فرود آمد و او را به شهادت رساند.(3).

*****

سمرقند يكي از پنج شهر خراسان بوده است و چهار شهر ديگر آن: بخارا، بلخ، مرو و نيشابور

است. (فرهنگ معين).

رجال طوسي، ص 55.

ر. ك: تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 237.

قرطَه بن كعب

«قرطه» از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام است كه در جنگ صفّين حضور داشت و پرچم دار انصار در لشكر علي بن ابي طالب بود.(1).

وي مردي فاضل و مدبّر بود كه به سال 23 هجري، ري را فتح كرد.(2) اميرمؤمنان هنگامي كه عازم جمل بود، او را براي حكومت كوفه برگزيد، ولي در جنگ صفّين وي را با خود برد و به جاي او «مسعود بدري» را به حكومت كوفه برگزيد.

بنا به قولي، وي در زمانِ خلافتِ اميرالمؤمنين عليه السلام در كوفه از دنيا رفت و حضرت علي عليه السلام بر او نماز خواند. و قولي بر آن است كه او در زمان حكومت معاويه در كوفه زمان امارت مغيره از دنيا رفته است.(3).

*****

رجال طوسي، ص 55، ش 4 و در نام ابو ابي الجوشاء، ص 65، ش 40.

ر. ك: الاصابه، ج 5، ص 432.

ر. ك: اسدالغابه، ج 4، ص 202؛ الاصابه، ج 5، ص 432.

قعقاع بن شور ذهلي

قعقاع بن شور در ابتدا از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود(1) كه حضرت او را به عنوان كارگزار خود در «كسكر و ميسان»(2) انتخاب كرد؛ اما وقتي فساد مالي شد، حضرت او را مورد سرزنش و ملامت قرار داد و او هم از ترس مجازات به جانب معاويه فرار كرد و به او ملحق شد و بعداً هم از مخالفين حضرت گرديد.

رجال طوسي، ص 55، ش 8.

كسكر ناحيه گسترده اي است كه مركز آن واسط و در ميان بصره و كوفه قرار دارد. و ميسان شهري است بين بصره و واسط كه در زمان عمر فتح شده است.

قعقاع و انحراف مالي

از موارد انحراف قعقاع بن شور اين كه با زني ازدواج كرد و صد هزار درهم از بيت المال براي او مهريه قرار داد و چون اين خيانت مالي او به سمع مبارك حضرت علي عليه السلام رسيد، فرار كرد و به معاويه پيوست.

ابن ابي الحديد در شرح خطبه 56 از نهج البلاغه(1) فصلي گشوده و افرادي از صحابه و تابعين(2) و محدثان كه از حضرت علي عليه السلام منحرف شده و نسبت به او بد عقيده گشته يا به طمع دنيا دشمنان آن حضرت را ياري كرده اند را نام مي برد، از جمله افرادي كه با حضرت بوده و به انحراف رفته و علت آنان را ذكر مي كند: انس بن مالك، اشعث بن قيس كندي، جرير بن عبداللَّه بجلي، ابو مسعود انصاري، نجاشي شاعر عراق در صفين است تا مي رسد به قعقاع بن شور و مي نويسد: حضرت امير عليه السلام قعقاع را به امارت كسكر گماشت ولي از برخي كارهاي او ناراحت

شد، از جمله اين كه زني را به همسري گرفت و كابين (صداق) او را صد هزار درهم قرار داد، لذا قعقاع از كسكر گريخت و به معاويه پيوست.(3).

*****

در خطبه 56 حضرت فرمود: «اما إنه سيظهر عليكم بعدي رجل رحب البلعوم مُندحِق البطن...؛ همان به زودي پس از من مردي گشاده گلو و شكم برآمده (معاويه) بر شما چيره خواهد شد...».

ر. ك: همين اثر، ج 1، ص 34.

شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 87؛ ر. ك: همان، ج 3، ص 13 و ج 2، ص 195.

قعقاع و شهادت دروغ بر ضد حجر و يارانش

از ديگر انحرافات قعقاع فساد ديني اوست. طبري پيرامون فساد ديني قعقاع مي نويسد: زياد بن ابيه وقتي مي خواست حجر بن عدي و يارانش را به شام بفرستد و چون قصد جدي داشت سر آنان را بر بالاي دار بكشد، نامه اي تنظيم كرد و از بزرگان كوفه خواست به دروغ شهادت دهند و زير نامه را امضاء كنند، نامه را هفتاد نفر امضاء كردند از جمله آنها قعقاع بن شور و قدامة بن عجلان و مصقلة بن هبيره شيباني(1) بودند.

قعقاع بن شور براي چند روز مال و منال دنيا اين شهادت نامه دروغين را امضا كرد و به كفر حجر بن عدي شهادت داد. نعوذ باللَّه من سبات العقل و نفس الأماره.(2).

*****

او از اصحاب و كارگزاران حضرت علي عليه السلام بود ولي بعداً به انحراف رفت، شرح حال او خواهد آمد.

تاريخ طبري، ج 5، ص 268.

قعقاع و شركت در دستگيري مسلم بن عقيل

موقعي كه عبيداللَّه بن زياد با مقاومت مسلم بن عقيل و همراهي مردم با او، روبرو شد، تدبيري انديشيد كه مردم را از لشكر شام بترساند و از اين طريق اطراف مسلم را متفرق سازد. لذا به دستور او كثير بن شهادب، محمّد بن اشعث، شبث بن ربعي، حجار بن ابجر اسلمي، شمر بن ذي الجوشن و قعقاع بن شور ذهلي براي متفرق كردن اطرافيان مسلم همت گماشتند. از يك سو مردم را از آمدن لشكر شام ترساندند و از ديگر سو به وعده ها و هديه هاي عبيداللَّه بن زياد اميدوار شان نمودند و طولي نكشيد كه بسياري از ياران مسلم را در شمار خدمت گزاران ابن زياد درآوردند.(1).

آري، كار قعقاع به جايي رسيد كه در

كنار شمر بن ذي الجوشن و شبث بن ربعي ها با پسر زياد همكاري نمايد و مسلم نماينده به حق سيدالشهدا امام سوم شيعيان ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام را به پاي دار بكشاند!!

*****

ر. ك: بحارالانوار، ج 44، ص 349.

قعقاع بن عمرو تميمي

قعقاع بن عمرو از اصحاب رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله بود. وي ساكن كوفه و از شجاع ترين افراد زمان خود به شمار مي رفت. به گفته ابوبكر صداي قعقاع در ميدان جنگ بهتر از هزار مرد جنگي است.

وي در جنگ هاي جمل، صفّين و نهروان علي عليه السلام را همراهي كرد و حضرت، او را در جنگ جمل براي گفت و گو به جانب طلحه و زبير اعزام كرد. او به خوبي با آنان مذاكره كرد تا صلح و آرامش برقرار گردد و جنگي واقع نشود، اما سران ناكثين دست از جنگ برنداشتند، و بر طبل جنگ كوبيدند، و عاقبت خود در آن سوختند.

قعقاع پس از جنگ جمل در كوفه ساكن شد.(1).

*****

اسدالغابه، ج 4، ص 207.

قعقاع بن عمير تميمي

«قعقاع بن عمير» از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بوده است.(1).

البته احتمال دارد «قعقاع بن عمير» يكي از دو قعقاع است كه در بالا آمده و ممكن است غير آن دو باشد.

*****

رجال طوسي، ص 56، ش 11.

قنبر
اشاره

قنبر غلامِ آزاد شده و خدمت گزار اميرمؤمنان عليه السلام بود كه ايمان و اخلاصش به خدا و ارادت زلالش به امام عليه السلام وي را از بزرگان و اصحاب آن حضرت گردانده است.

او در كنار تابعاني مثل اويس قرن، عمرو بن حمق، ميثم تمار، كميل، حبيب بن مظاهر، مالك اشتر و... از مقربان درگاه امير مؤمنان است.(1).

ارادت و عشق و ايمان قنبر به اميرالمؤمنين كم شدني نبود، تا پايان عمر به اين دوستي دم زد و به گناه همين عشق به شهادت رسيد.

همين نزديكي باعث شد در موارد مختلف و گوناگون در كارهاي شخصي و حكومتي به امام عليه السلام ياري رساند كه اين از اعتماد و علاقه خاص آن حضرت به وي حكايت دارد؛ در دنباله همين بخش به نمونه هايي از اين محبت و علاقه متقابل اشاره خواهيم كرد:

1 - طبق فرمايش امام صادق عليه السلام هرگاه امير مؤمنان عليه السلام شبانه از منزل خارج مي شد، قنبر از ايشان مراقبت مي نمود بدون آن كه امام عليه السلام متوجه شود.(2).

2 - روزي عده اي نزد امام عليه السلام آمدند و ادعا مي كردند كه تو (امام عليه السلام) خدايي. امام آنان را با پاسخ هاي مستدل از خطاهايشان برحذر داشت، اما اثري نمي كرد تا اين كه گودالي را پر از هيزم نمود و آتش زد و به آنان گفت: اگر از اين سخنان دست

برنداريد، - چون باعث شيوع شرك و ارتداد مي شد - شما را در آتش مي افكنم. آنان بر خطاي خود پافشاري كردند و حضرت آنان را در آتش انداخت و اين بيت را خواند:

إني إذا بصرتُ شيئاً منكراً

أوقدتُ ناري و دعوتُ قنبراً

- هر گاه امرِ ناروايي ببينم، آتش مي افروزم و قنبر را براي اجراي حكم خدا فرا مي خوانم.(3).

3 - امير مؤمنان در جنگ جمل زره خود را گم كرد و بعد از مدتي آن را بر تن مردي يهودي ديد و به دادخواهي نزد شريح قاضي رفت. پس از اقامه دعوا مبني بر اين كه زره از آن من است و آن را نه فروخته ام و نه به كسي بخشيده ام، خواستار بازگرداندن آن شد، اما يهودي گفت: زره از آن من است.

قاضي از امام عليه السلام - با اين كه امير همه مؤمنان و مسلمانان بود - شاهد و بينه خواست.

امام به احترام نظر قاضي، قنبر و امام حسين عليه السلام را شاهد خود آورد، اما قاضي گفت: شهادت فرزند و غلام پذيرفته نيست.

امام فرمود: واي بر تو اي شريح از چند جهت خطا كردي: اول اين كه من پيشواي تو هستم و تو با اطاعت از من، متدين به دين خدا هستي و مي داني كه سخن باطل نمي گويم و ديگر اين كه فرزندم حسين به فرمايش پيامبر صلي الله عليه و آله - طبق نقل عمر بن خطاب - به همراه امام حسن عليه السلام دو جوان و بزرگ اهل بهشت اند و غلام هم مردي عادل است و دروغ نمي گويد.

شريح كلام امام را تأييد كرد،

ولي امام او را به خاطر قضاوت ناحق - بي اعتنايي به كلام پيامبر صلي الله عليه و آله - به «بانقيا» تبعيد نمود، اما با اين همه رأي او را احترام نمود. بعد از مدتي مرد يهودي از عدالت امام شگفت زده شد و گفت كه اين زره را در جمل وقتي كه شتر امام عليه السلام افتاد، برداشتم. زره را به امام برگرداند و خودش مسلمان شد و در جنگ صفين در ركاب آن حضرت به شهادت رسيد.(4).

*****

اختصاص فيد، ص 7.

ر. ك: توحيد صدوق، ص 19؛ بحارالانوار، ج 5، ص 104.

ر. ك: ذخائر العقبي، ص 93.

الاغاني، ج 17، ص 219؛ با كمي تفاوت در مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 105؛ بحارالانوار، ج 41، ص 56.

قنبر پرچمدار گروهي از سپاه صفين

قنبر نه تنها در كارهاي روزانه در خدمت امير مؤمنان عليه السلام بوده بلكه در ميدان نبرد، سختي جنگ را تحمل نموده و از مولاي خود دفاع مي كرده است.

موقعي كه اميرالمؤمنين عليه السلام از نخيله، آماده حركت به جانب صفين شد، براي سران سپاه پرچم هايي بست، از جمله براي قنبر پرچمي بست كه فرمانده قسمتي از سپاه گردد. وقتي معاويه خبر حركت سپاه علي عليه السلام را شنيد، او نيز پرچمي براي عمروعاص و پرچمي براي عبداللَّه و محمّد (دو فرزند عمروعاص) و پرچمي براي وردان (غلام عمروعاص) بست كه عمرو عاص در اين زمينه اين شعر را سرود:

هل يَغنَينْ وَردانُ عنّي قنبراً

- آيا وردان مي تواند ما را از قنبر بي نياز كند و در برابرش مصاف دهد.

چون اشعار عمروعاص به گوش اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد، چنين پاسخ داد:

لأصبحنَّ العاصِيَ ابنَ العاصي

سبعين ألفاً

عِاقِدي النواصي

مُجنِّبين الخيلَ بالقِلاص

مُستَحقِبينَ حَلَقَ الدِّلاصي

- گناهكار فرزند گناهكار (عمروعاص) هفتاد هزار نفر را در حالي كه يال اسبان خود را گره زده اند، در برابر خويش خواهد ديد.

- و در حالي كه اسبان خود را در كنار شتران يدك مي كشند و سلاح آنها به روشني خورشيد مي درخشد.

چون اشعار امير مؤمنان عليه السلام به اطلاع معاويه رسيد گفت: اي عمروعاص، علي عليه السلام خود را براي مبارزه با تو آماده كرده است.(1).

*****

كامل ابن اثير، ج 2، ص 361؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 562.

لباس بهتر از آن قنبر

اصبغ بن نباته، كه از اصحاب با وفاي اميرالمؤمنين عليه السلام است، نقل مي كند: روزي من و قنبر و علي عليه السلام به بازار خرما فروشان رفتيم، حضرت مغازه داران و كسبه را نصيحت كرد، سپس وارد بازار پارچه فروشان شديم و براي خريد دو لباس به مغازه اي مراجعه كرد، چون فروشنده، آشنا درآمد حضرت به سراغ فروشنده جواني، كه ايشان را نمي شناخت رفت و دو قواره پارچه لباسي به هفت درهم برداشت كه يكي را به چهار درهم و ديگري را به سه درهم خريد، به قنبر فرمود: «اختر أحد الثوبين؛ يكي از دو لباس را اختيار كن.»

قنبر لباس چهار درهمي را اختيار كرد و خود حضرت لباس سه درهمي را پوشيد،(1) سپس فرمود: «الحمد للَّه الذي كساني ما اُواري به عورتي، و أتجمّلُ به في خلقه؛ خداي را سپاس گزارم مرا به چيزي پوشاند كه عورتم را بپوشاند و در ميان مردم به زيبايي وارد شوم.»

راوي گويد: سپس امام عليه السلام به مسجد رفت، بعد پدرِ آن جوانِ فروشنده خدمت امام آمد و عرض

كرد: پسرم شما را نشناخته و دو درهم سود گرفته، اين دو درهم از آن شما باشد.

حضرت فرمود: «ما كنتُ لأفعل، ما كستُه و ما كسنِي و اتَّفقنا علي رضيً؛ من هرگز اين دو درهم را نمي گيرم، زيرا من با پسرت با هم چانه زديم و بالاخره درباره قيمت به توافق رسيديم و با موافقت قلبي معامله انجام شد.(2).

*****

بنا به نقلي كه در پي مي آيد: حضرت لباس قيمتي تر را به قنبر داد و لباس ارزان تر را براي خود برداشت.

بحارالانوار، ج 79، ص 310.

موضع امام در برخورد اشعث با قنبر

روزي اشعث بن قيس براي حاجتي به در خانه حضرت علي عليه السلام آمد و اجازه ورود خواست، اما قنبر به دلايلي اجازه ورود نداد.

اشعث بي شرمي كرد و با مشتي بيني قنبر را خون آلود ساخت، اميرالمؤمنين وقتي از برخورد اشعث با قنبر آگاه شد از خانه بيرون آمد و به او فرمود: «مالي و لك يا اشعث، أما و اللَّه لو بعبد ثقيفٍ تَمرَّست لا قشّعرت شعيراتك؛ مرا با تو چه كار است اي اشعث (چرا غلام مرا زدي) به خدا سوگند آن گاه كه اسير دست برده ثفيف (حجاج بن يوسف) شوي، موي هاي زير بدنت از بيم او به لرزه در مي آيد.»

شخصي كه در آن جا حاضر بود از خبر غيبي امام عليه السلام تعجب كرد و پرسيد: برده ثقيف كيست؟ امام عليه السلام فرمود: غلامي از قبيله ثقيف است كه همه خاندان عرب را خوار و ذليل مي كند.

شخص ديگري پرسيد: اي اميرالمؤمنين، چند سال او حكومت مي كند؟ امام فرمود: اگر به حكومت برسد، بيست سال حكومت خواهد كرد.(1).

*****

شرح ابن ابي

الحديد، ج 6، ص 117.

سفارش قنبر به حلم و بردباري

امير مؤمنان عليه السلام با خبر شد مردي به قنبر جسارت كرده و قنبر درصدد تلافي كردن است، لذا امام او را طلبيد و فرمود:

آرام باش اي قنبر، به كسي كه به تو توهين كرده، اهانت نكن كه با اين كار خدا را از خود راضي خواهي كرد و شيطان را به غضب خواهي آورد و دشمنت را نيز با گذشت خود كيفر خواهي داد، پس به آن خدايي كه دانه را در زمين شكافت و انسان را خلق نمود هيچ گاه مؤمني نمي تواند خداي را آن گونه راضي نمايد كه با حلم مي تواند، و نمي تواند شيطان را آن طور به غضب آورد كه با صمت و سكوت به غضب مي آورد، و نمي تواند نادان را عقوبت كند آن طوري كه با سكوت او را عقوبت مي كند.(1).

با نصيحت و اندرز امام عليه السلام قنبر متنبه شد و از شخص جسارت كننده درگذشت.

*****

بحارالانوار، ج 71، ص 424.

خطايي كه سبب مجازات قنبر شد

در حديث آمده كه: امام باقر عليه السلام فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام به قنبر دستور داد حدي را بر مرد مجرمي جاري نمايد. قنبر در هنگام اجراي حد - كه شلاق بود - به خطا و اشتباه سه ضربه بيشتر از حد مقرر، به آن مرد گناهكار زد، حضرت از اشتباهي كه قنبر مرتكب شده بود برآشفت و با سه ضربه شلاق او را قصاص كرد و بدين گونه وي و امثال وي را از تعدي به حقوق ديگران بر حذر داشت.(1).

*****

كافي، ج 7، ص 260.

احترامي كه سبب آزار قنبر شد

قنبر در ميان ياران اميرالمؤمنين عليه السلام از حرمت و منزلتي بسزا برخوردار بود و همواره مورد عزت و احترام مردم بود. نقل است روزي يكي از ياران حضرت علي عليه السلام با يكي از دشمنان آن حضرت در كنار هم نشسته بودند كه ناگهان قنبر از دور پيدا شد، آن شخص شيعه با مشاهده قنبر قيام كرد و به احترام او سرِ پا ايستاد.

آن مرد بدخواه گفت: مگر قنبر كيست كه تو اين گونه او را احترام كردي؟

گفت: آيا به كسي كه ملائكه بال خود را زير پاي او مي گسترانند، احترام نگذارم.

شخص مخالف از روي عصبانيت قنبر را فراخواند و با ذكر بهانه اي، به وي دشنام داد و چند ضربه اي به او زد.

خبر اين ماجرا به اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد. از قضا ماري آن شخص را كه به قنبر احترام كرده بود، گزيد. حضرت عليه السلام جهت عيادت وي به منزلش رفت و ديد كه آن مرد از شدت درد مي نالد و به خود مي پيچد. حضرت با مشاهده حال او فرمود: آيا مي

داني تو خود باعث اين مصيبت شده اي.

عرض كرد: براي چه؟

حضرت فرمود: تو خوب مي دانستي فلاني دشمن و مخالف ماست، با اين حال پيش او به قنبر احترام زياد گذاشتي كه حساسيت و حسادت او را بر انگيختي و او را ناخودآگاه تحريك نمودي كه به قنبر اهانت كند و او را اذيت نمايد و به اين ترتيب تو موجب آزار قنبر شدي و خداوند هم با اين مار تو را كيفر نمود؛ بنابراين اگر مي خواهي خداوند تو را عافيت و سلامت عطا كند، عهد كن ديگر در برابر دشمنان مان با ما و دوستان ما به گونه اي رفتار نكني كه بيم گزندي بر ما باشد.(1).

*****

مستدرك سفينة البحار، ج 8، ص 604.

آخرين سخن قنبر و شهادت او

يكي از روزها «حجاج بن يوسف ثقفي» به اطرافيان خود گفت: آرزومندم يكي از اصحاب علي را به چنگ آورم و با ريختن خونش به درگاه خداوند تقرب جويم!

درباريان نام قنبر را بردند و به دستور حجاج او را احضار كردند. وقتي قنبر وارد شد، حجاج خطاب به او گفت: تو كيستي؟

قنبر با بياني رسا و بدون هيچ خوف و ترسي خود را چنين معرفي كرد:

أنا مولي من ضرب بسيفين و طعن برمحين، و صلي قبلتين و بايع البيعتين و هاجر الهجرتين و لم يكفر باللَّه طرفة عين، أنا مولي صالح المؤمنين و وارث النبيين و خيرالوصيين...؛

من غلام آن كسي هستم كه با دو شمشير و دو نيزه مي جنگيد و به دو قبله نماز خواند و دو نوبت با رسول خدا صلي الله عليه و آله بيعت كرد و دو نوبت هجرت نمود و لحظه و چشم به هم

زدني كافر نشد، من غلام صالح مؤمنانم و غلام وارث انبيا و بهترين اوصيا هستم....

چون حجاج اين سخنان را از قنبر شنيد، دستور داد گردن او را زدند و آن مرد خدا و يار و همراه امير مؤمنان عليه السلام را به شهادت رساندند.(1).

*****

ر.ك: الاختصاص، ص 73؛ معجم رجال الحديث، ج 14، ص 86؛ ارشاد، ج 1، ص 328؛ سفينة البحار، ج 2، ص 449؛ بحارالانوار، ج 42، ص 136.

قيس بن ابي احمد

شيخ طوسي «قيس بن ابي احمد» را از اصحاب علي عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 56، ش 16.

قيس بن سعد بن عباده انصاري
اشاره

قيس فرزند «سعد بن عبادة بن دليم خزرجي»، كنيه اش ابوالفضل و به قولي ابو عبداللَّه يا ابو عبدالملك از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله است. قيس از نظر جسمي مردي كشيده قامت و از همگان بلندتر و داراي موهاي بلند و صاف بود؛ اما محاسن در صورت نداشت و بعضي از انصار به مزاح به او مي گفتند: دوست داريم با ثروت و اموالمان براي قيس محاسن (ريش) خريداري كنيم. در همين حال مردي خوش سيما و زيبا منظر بود. وي از نظر خصايص معنوي و روحي، مردي زاهد و شب زنده دار و در عين حال دلير، شجاع، كارآمد و بخشنده بود. او در نطق و سخن وري، ناطقي توانمند و سخن گويي مقتدر و در عقل و خرد ورزي نمونه روزگار و در شعر و شاعري قريحه اي عالي داشت.

پدرش سعد، سالار و بزرگ خزرجيان بود و در بزرگواري او همين بس كه انصار پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله در اين فكر بودند كه او را به عنوان جانشين پيامبر صلي الله عليه و آله منصوب نمايند كه ديگران پيشي گرفتند و ابوبكر را به خلافت رساندند.

شرافت و بزرگواري قيس

قيس از اصحاب با وفاي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و از اصحاب و شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام و يكي از مواليان راستين سبط بزرگ پيامبر صلي الله عليه و آله حضرت امام حسن مجتبي عليه السلام بود.(1).

قيس چه در دوران جاهليت و چه در اسلام همواره رياست و سروري داشت و بزرگواري و شرافت در خاندان آنان، يك خصلت موروثي و دايمي بود، پدر و اجداد

او همه پيشوا و رييس قبيله بوده اند و پدرش سعد اگر كسي را در پناه خود جاي مي داد، همه قبايل هم جوار، پناه دادن او را محترم مي شمردند و به پناهنده او متعرض نمي شدند و اين به خاطر آقايي و سيادت فوق العاده و بزرگ منشي او بود. وي و پدرش هم در دوران جاهليت و هم در اسلام سفره اي گسترده و عمومي داشتند و همگان از خوان نعمت و بخشندگي آنان بهره مي بردند و اطعام مي شدند.(2).

قيس در زمان پيامبر خدا صلي الله عليه و آله به منزله رئيس پليس آن حضرت بود كه وظايف و مأموريت هاي شهري را انجام مي داد و عهده دار اجراي دستورهاي داخلي و تأمين نظم و امنيت در شهر مدينه بود.

در برخي جنگ ها پرچم انصار را به دوش مي كشيد و در ركاب پيامبر صلي الله عليه و آله حركت مي نمود و گاهي رسول خدا صلي الله عليه و آله او را براي جمع آوري زكات و ماليات به اطراف مي فرستاد، و از كساني بود كه همگان به انديشه و رأي و نظريه هاي صائبش احترام مي گذاشتند.(3).

*****

رجال طوسي، ص 26، ش 1 و ص 54، ش 1 و ص 69، ش 1.

رجال كشي، ص 110، ح 177.

ر. ك: اسد الغابه، ج 4، ص 215.

ايمان و وفاداري قيس به امير مؤمنان

بي ترديد قيس يكي از استوانه هاي دين و اركان مذهب تشيع است؛ زيرا اين مرد با همه فضايل و مناقب - كه به شمه اي از آن اشاره شد - پس از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله مراتب خدمت

گزاري خود را به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله با ملازمت امير مؤمنان و ايثار و فداكاري در راه آن حضرت عليه السلام تحكيم بخشيد و با ايمان راسخ و اعتقاد خلل ناپذير به خلافت بلا فصل علي عليه السلام از مرزهاي عقيده خود، پاسداري نمود و در اين راه لحظه اي سست نشد و از قافله حاميان امامت عقب نماند و بدين سان منشأ خدمات بسياري براي تثبيت مباني دولت كريمه امير مؤمنان گرديد، و پس از شهادت آن حضرت در دوران امام حسن عليه السلام كه بسياري از بزرگان او را رها كرده و تنهايش گذاشتند، قيس با صراحت بيان و سخنان حق، در هر محفل و مجلسي از مقام آن حضرت دفاع كرد و فريب وعده هاي معاويه را نخورد و از تهديدهاي او خوفي به دل راه نداد.

شيخ طوسي در رجال خود مي نويسد: قيس از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و از اصحاب امير مؤمنان عليه السلام است و از جمله كساني است كه با ابوبكر بيعت نكردند.(1).

برقي در اواخر كتاب رجال خود، قيس بن سعد را جزو مخالفان خلافت ابوبكر به شمار آورده است، برقي تعداد مخالفان را دوازده نفر دانسته است كه هر كدام در مقابل منبر ابوبكر برخاستند و در حقانيت اميرالمؤمنين عليه السلام سخن گفتند.(2) قيس بن سعد بن عباده در ميان اين دوازده نفر نيز برخاست و گفت: اي جماعت قريشي تبار، بزرگان شما خوب مي دانند كه اهل بيت پيامبرتان به جانشيني و خلافت، شايسته تر و سزاوارترند، اگر در انتخاب خليفه، سابقه را ملاك قرار مي دهيد، بدانيد

كه آنان - اهل بيت - پيشتازان ايمان و گرايش اسلامي بوده اند، و اگر سرسپردگي مطلق و انقياد كامل در برابر مقام والاي رسالت، ملاك برتري و معيار شايستگي است، آنان بيشتر از هر كس مطيع و منقاد فرمان رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله بوده اند، و تو اي ابابكر، بدان كه خداوند، جانشيني رسول و فرستاده خود را خاص علي قرار داده است و تو خود به خوبي از اين موضوع آگاهي و با گوش خود حكم پيامبر صلي الله عليه و آله و سخن ايشان را درباره علي، شنيده اي!

حال اي قريشيان: آيا عهد پيامبرتان را ناديده مي گيريد؟ و به تعهد خود پشت پا مي زنيد؟ آيا مي خواهيد با اين معصيت آشكار، اسباب خسران دنيا و آخرت خويش را فراهم آوريد.(3).

شيخ مفيد نيز در رساله تحقيقي خود در خصوص لفظ «مولي» مي نويسد: قيس بن سعد بن عباده رحمه الله، سيد انصار و بزرگ اصحاب مدني پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله، در هنگام عزيمت به صفين اشعاري سروده كه حكايت از ايمان و اعتقاد او به ولايت حضرت امير عليه السلام دارد، دو بيت آن چنين است:

و عليٌ امامنا و امام

لسوانا أتي به التنزيل

يوم قال النبي من كنت مولاه

فهذا مولاه خطب جليل

- و علي عليه السلام امام و امام غير ماست كه قرآن در شأن او نازل شده است.

- روزي كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: هر كس را من مولاي اويم، پس اين علي مولاي اوست، و اين خطابه بزرگ است.(4).

*****

رجال طوسي، ص 26، ش 1 و ص 54، ش 1.

در كتاب

احتجاج طبرسي نام دوازده صحابي پيامبر صلي الله عليه و آله كه با خلافت آبوبكر آشكارا مخالفت كردند، نام برده و سخنان آنان را نقل كرده از جمله: سلمان فارسي، خالد بن سعيد، ابوذر غفاري، مقداد بن اسود، عمار ياسر و... كه در شرح حال آنان توضيح داده ايم، اما نامي از قيس نيامده است.

رجال برقي، فصل منكر ين بر ابي بكر؛ ر. ك: معجم رجال الحديث، ج 14، ص 93.

الفصول المختاره، ص 236.

دستورالعمل امام به قيس

پس از آن كه عثمان به خاطر بدعت ها و ستم هايش به دست مسلمانان هلاك شد و مردم علي عليه السلام را به خلافت برگزيدند، امام عليه السلام قيس بن سعد را به حكومت مصر برگزيد(1) و به هنگام اعزام او به مصر چنين فرمود:

سِر الي مصر فقد وليّتكها، و اخرج الي رحلك، و اجمع اليك ثقاتك و مَن أحببت أن يصحَبك حتي تأتيها و معك جند، فان ذلك أرعب لعدوّك و أعزّ لوليّك، فاذا أنت قدمتَها إن شاء اللَّه فاحسِن إلي المحسن، و اشتدّ علي المريب، و ارفُق بالعامة و الخاصة، فإنّ الرفق يُمنٌ؛

اي قيس، به سوي مصر حركت كن كه تو را به ولايت آن جا مأمور كردم، اينك به خارج مدينه نزد ياران و نزديكانت برو و افراد مورد اعتماد و كساني را كه دوست مي داري همراهت باشند، با خود ببر تا هنگام ورود به مصر با لشكر و جمعيتي وارد شوي زيرا چنين حركتي براي دشمنانت ترسناك تر و براي دوستانت عزت آفرين تر است. به خواست خداوند هرگاه وارد مصر شدي، به نيكان نيكي كن و به افراد مشكوك و مظنون كه قصد آشوبگري

دارند، سخت گير باش و با عموم مردم هم مهربان باش، زيرا نرمي و مدارا فرخنده و مبارك است.

قيس در جواب امام عرض كرد: يا اميرالمومنين، خداوند شما را رحمت كند، آنچه فرمودي، فهميدم؛ اما لشكر و نيروها را من ترجيح مي دهم در خدمت شما بمانند كه به هنگام نياز در دسترس شما باشند و آماده نبرد شوند و من خود به همراه افراد خانواده ام به مصر مي روم، اما آنچه در مورد خوش رفتاري با مردم و مدارا با خلايق سفارش فرمودي، آويزه گوش قرار مي دهم و از خداوند هم در اين باره ياري مي جويم.

*****

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 57؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 564؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 352.

قيس در ميان مردم مصر

قيس به همراه هفت نفر از افراد خانواده اش و با نامه اي از اميرالمؤمنين عليه السلام به سوي مصر حركت كرد و در اول ماه ربيع الاول (سال 36 هجري) وارد مصر شد و در اجتماع مردم بالاي منبر رفت و ابتدا دستور داد نامه امير مؤمنان عليه السلام به مردم مصر را قرائت كردند، سپس خطبه اي ايراد نمود و پس از حمد و ثناي الهي گفت:

سپاس خداوند را كه حق را دگر باره زنده ساخت و باطل را از بين برد و ستمگران را سركوب نمود. اي مردم، ما با بهترين فرد بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله بيعت نموديم، اكنون شما نيز به پا خيزيد و بر كتاب خدا و سنت و روش رسول گرامي او صلي الله عليه و آله بيعت كنيد، بنابراين اگر ما

به كتاب خدا و سنت پيامبر عمل نكنيم بيعتي بر گردن شما نخواهيم داشت.

بعد از سخنان قيس، مردم همگي برخاستند و با او بيعت نمودند و بزرگان و اشراف مصر همراه اهالي آن جا در مقابل قيس سر تعظيم فرود آوردند و فرمان او را گردن نهادند، و امور مردم مصر بدين سان رو به راه شد و قيس نيز نمايندگان خود را به اطراف و شهرها اعزام نمود جز دهكده اي به نام «خربتا» كه مردم آن جا نسبت به كشتن عثمان اعتراض داشتند و بيعت با اميرالمؤمنين را مشكل دانستند؛ اما قيس با درايت و زيركي آنها را هم آرام كرد كه دست به طغيان نزنند و بدين ترتيب دوران شكوه مند حكومت او در مصر آغاز شد وهمه ولايات مصر با علي عليه السلام بيعت كردند و هيچ كس با قيس به جنگ و ستيز دست نزد.

زماني كه حضرت امير عليه السلام براي سركوب ناكثان و پيمان شكنان به سوي بصره حركت نمود، قيس در مصر به سر مي برد و سرگرم اداره امور اين منطقه بود، از اين رو، وي در جنگ جمل حضور نيافت.(1).

اما به فضيلت پاسداري از حريم دولت كريمه امير مؤمنان عليه السلام نايل شد و شعري كه متضمن تبريك پيروزي امير مؤمنان عليه السلام بود در خدمت آن امام سرود و به ولايت آن حضرت عليه السلام تصريح كرد.(2).

*****

ر. ك: تاريخ طبري ج 4، ص 550 - 547؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 354؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 57.

خصايص الائمه، تأليف سيد رضي، ص 42.

دستپاچگي معاويه و اولين نامه براي قيس و پاسخ آن

معاويه پس از آن كه از پيروزي سپاه

علي بر نيروهاي جمل آگاه شد، به شدت بيم ناك گرديد و خود را در مقابل دو جبهه خطرناك ديد: جبهه عراق به رهبري علي عليه السلام و جبهه مصر به فرماندهي و سپه سالاري قيس بن سعد.

معاويه به خوبي از اقتدار نظامي و سياسي متحد المآل اين دو سپاه آگاه بود، او بر اين مسئله وقوف داشت كه هماهنگي اين دو جبهه به راحتي مي تواند توان دفاعي او را تحليل برده و مقاومت اورا در هم بشكند، از اين رو تمام همت خود را به كار گرفت تا بلكه به هر ترتيب ممكن، ميان اين دو جبهه بزرگ، شكافي پديد آورد و به هر قيمتي شده با خريد و فريب قيس، نيروهاي علي عليه السلام را از مديريت و فرماندهي خردمندانه قيس محروم كرده و او را از علي عليه السلام جدا نمايد؛ لذا قبل از آن كه حضرت علي عليه السلام از كوفه به جانب صفين حركت كند، معاويه نامه اي براي قيس نوشت. در اين نامه از قيس خواسته شده بود دست از حمايت علي عليه السلام بردارد تا در عوض اگر معاويه بر علي عليه السلام پيروز شد، حكومت كوفه و بصره و حجاز به او و خاندانش داده شود. البته در اين نامه قيس و علي عليه السلام متهم به قتل عثمان شده بودند.

اما پاسخ قيس چنين بود:

اما بعد، نامه ات به دستم رسيد و آنچه را درباره عثمان نوشته بودي، فهميدم؛ اما من هرگز در ماجراي قتل خليفه، دخالتي نداشتم و اما اين كه نوشته بودي، سالار من كسي است كه مردم را عليه عثمان شورانيده و تحريك

كرده است تا او را كشتند، اين هم كاري است كه من هرگز از آن اطلاعي ندارم و اما اين كه تذكر داده بودي، خويشاوندان من در ريختن خون عثمان دخالت داشته اند، و حال آن كه به جان خودم سوگند كه خاندان و خويشاوندان من، از همه مردم براي اصلاح كار او، كوشا تر بودند؛ و اما آنچه از من خواسته اي كه با تو بر خون خواهي عثمان، بيعت كنم و در عوض چيزهايي كه بر من عرضه داشتي، فهميدم و اين هم موضوعي نيست كه بتوان به سرعت درباره آن تصميم گرفت، اين موضوع نياز به تأمل و انديشه دارد و بايد فكر كنم، و به هر حال من اينك با تو كاري ندارم و از جانب من كاري كه ناخوشايند ت باشد، سر نخواهد زد تا به خواست خداوند متعال تو بينديشي و ما هم بينديشيم.(1).

*****

تاريخ طبري، ج 4، ص 550؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 355؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 60.

نامه دوم معاويه و پاسخ قيس

ابراهيم ثقفي مي گويد: همين كه معاويه نامه قيس را خواند از اين كه قيس در نامه اش گاه به او نزديك شده و گاه از او فاصله گرفته، در شگفت شد و احساس ايمني نكرد و احتمال داد خدعه اي در كار باشد، لذا فوراً نامه ديگري براي قيس نوشت و در آن نامه قيس را تهديد كرد و او را به داشتن نيروهاي جنگجوي دلاور ترساند و در عين حال وعده هاي پيشين را تكرار نمود.

قيس چون نامه دوم معاويه را خواند، دانست كه معاويه طول دادن و امروز و فردا كردن او

را نخواهد پذيرفت، لذا آنچه در دل داشت براي معاويه آشكار ساخت و براي او چنين نوشت:

اما بعد، شگفتا كه مرا مردي سست انديشه پنداشته اي و به فريب دادن من چشم طمع دوخته اي كه بخواهي مرا به راهي كه خود مي خواهي براني. اي معاويه، آيا تو طمع داري كه من از دايره اطاعت و پيروي مردي كه از همه مردم به حكومت سزاوارتر و از همگان به حق گويا تر و از هر كس به رسول خدا صلي الله عليه و آله نزديك تر است، بيرون آيم و فرمان مي دهي به اطاعت تو در آيم كه از همگان براي حكومت دورتر و دروغگو تر و گمراه تر و از هر كس از رسول خدا صلي الله عليه و آله دور تري. وانگهي اطراف تو را مردماني گمراه كننده گرفته اند كه هر يك بتي از بت هاي شيطان هستند.

و اما اين كه گفته اي: مصر را پر از پياده و سواره خواهي كرد و مرا با اين تهديد ترسانده اي، در صورتي اين كار براي تو ممكن است كه من تو را به خود واگذارم و كاري به تو نداشته باشم، به خدا سوگند، اگر تو را به حال خود واگذارم، تا اين كه حفظ جانت مهم ترين هدف تو باشد، سخن تو راست خواهد بود.(1).

*****

تاريخ طبري، ج 4، ص 550؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 355؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 60.

سومين نامه معاويه و پاسخ قيس

وقتي معاويه از قيس نااميد شد و دانست نه اهل تطميع است و نه از تهديد مي ترسد، نامه اي تند و با الفاظ خشن

نوشت و او را يهودي خطاب كرد و گفت: اگر تو را بيابم بعد از كشتنت مثله ات خواهم كرد.

قيس فوراً در جواب او به اختصار چنين نوشت:

اما بعد، فإنّما انت وثَنٌ مِن أُوثان مكه، دخلت في الإسلام كارهاً و خرجت منه طائعاً و...؛

همانا تو بتي از بت هاي مكه اي، از روي اكراه و ترس مسلمان شدي و با اختيار و رغبت دست از اسلام برداشتي.(1).

*****

تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 187؛ ر. ك: الغدير، ج 2، ص 99.

معاويه و نامه ساختگي

معاويه براي موفقيت خود به دروغ به مردم شام گفت كه قيس با ما هم عقيده شده و دست از حمايت و اطاعت علي برداشته است و نامه اي جعلي را كه خود از زبان قيس نوشته بود، براي مردم شام خواند و او را نادم و خون خواه عثمان معرفي كرد. اين خبر به زودي در تمام شامات منتشر شد و حتي به عراق هم رسيد و عده اي آن را تصديق كردند.(1).

*****

تاريخ طبري، ج 4، ص 553؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 355؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 61.

عزل قيس از حكومت مصر

موقعي كه معاويه نامه جعلي خود را از جانب قيس براي مردم شام خواند، شايع شد كه قيس بن سعد با معاويه كنار آمده است. جاسوسان علي عليه السلام در شام فوراً اين خبر را براي حضرت گزارش كردند ولي اين خبر براي امام عليه السلام بسيار ناباورانه مي نمود. چه آن كه آن حضرت عليه السلام از روحيه تسليم ناپذيري قيس به خوبي آگاه بود و ديانت و كارداني و روحيه حماسي او را همواره تحسين مي نمود.

عده اي از مورخان معتقدند كه: اميرالمومنين عليه السلام در پي انتشار اين خبر كه قيس با معاويه صلح كرده، فرزندان خود حسن و حسين و محمّد و نيز عبداللَّه بن جعفر برادر زاده خود را فراخواند و موضوع را با آنان در ميان نهاد و از آنان نظر خواست.

عبداللَّه بن جعفر خواستار عزل قيس گرديد و چنين دليل آورد: «دع ما يُريبك الي ما لا يُريبك؛ مشكوك را كنار بگذار و غير مشكوك را جانشين آن ساز.» و ادامه داد: اي امير

مؤمنان، شما قيس را كنار بگذار اگر اين شايعات راست باشد و او با معاويه صلح كرده باشد در صورتي كه او را عزل كني از تو جدا نخواهد شد.» اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: آري، آنان يعني انصار چنين هستند.

در همين زمان، نامه اي از سوي قيس به امام عليه السلام رسيد كه همين نامه سبب شد كه عبداللَّه بن جعفر در موضع خود بيشتر پافشاري كند و از امام بركناري قيس را مطالبه نمايد، و محمّد بن ابي بكر(1) را به جاي او منصوب نمايد.

امام عليه السلام در پي اصرار عبداللَّه و با توجه به شايعات بر مخالفت قيس با اميرالمؤمنين و كنار آمدن با معاويه، حكم بركناري قيس را صادر فرمود و محمّد بن ابوبكر را براي تصدي منصب او روانه مصر ساخت.(2) البته اميرالمؤمنين عليه السلام به خوبي مي دانست كه عزل قيس سبب رنجش خاطر او و يا دليلي بر عدم اعتماد حضرت به او نخواهد بود.

*****

محمّد بن ابوبكر برادر مادري عبداللَّه بن جعفر است، چون مادر هر دو، اسماء بنت عميس است كه ابتدا همسر جعفر بن ابي طالب بود و به حبشه هجرت كرد و عبداللَّه را در حبشه به دنيا آورد و پس از شهادت جعفر در جنگ موته، به همسري ابوبكر درآمد و محمّد بن ابوبكر را به دنيا آورد و پس از مرگ ابوبكر، اسماء به همسري اميرالمؤمنين عليه السلام درآمد و دو فرزند به نام عون و يحيي آورد. براي اطلاع بيشتر شرح حال اسماء بنت عميس را در همين كتاب بخوانيد.

ر. ك: تاريخ طبري، ج 4، ص 553؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص

355؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 62.

فراخواني قيس به كوفه

قيس بن سعد پس از ورود محمّد بن ابوبكر زمام امور را به وي سپرد و حاضر نشد حتي يك روز با محمّد كه از بستگان سببي او بود،(1) در مصر بماند لذا حركت كرد، اما به كوفه نرفت و ابتدا وارد مدينه منوره شد. ولي پس از تهديد شدن به قتل از سوي عده اي كه طرفدار معاويه بودند، همراه سهل بن حنيف مدينه را ترك كرده و در كوفه خود به محضر اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شد و گزارش كار خود و همه رويدادها و اتفاقاتي كه در زمان كوتاه تصدي امارت مصر با آن مواجه شده بود را به سمع اميرالمؤمنين عليه السلام رساند و حضرت سخن او را تصديق نمود.(2) پس از آن در ركاب امير مؤمنان باقي ماند و به همراه سهل بن حنيف در نبرد صفين شركت نمود.

*****

خويشاوندي قيس با محمّد بن ابوبكر از اين جهت است كه همسر قيس، خواهر ابوبكر به نام قريبه» بود و محمّد هم فرزند ابوبكر بود، پس قيس شوهر عمه محمّد بن ابوبكر بوده است.

ر. ك: تاريخ طبري، ج 4، ص 555؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 356؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 5، ص 64.

پرچم مخصوص پيامبر در دستان قيس

منذر بن جارود مي گويد: در زاويه(1) سپاهيان و جنگجويان علي عليه السلام را مي نگريستم، سپس سواري ديدم كه بر اسب سرخ گون و در حالي كه جامه سفيد به تن داشت و كلاهي سفيد و عمامه زرد بر سر، تير و كمان بر دوش و شمشيري بر كمر بسته بود، سوار بر مركب و پاهايش به زمين كشيده و در ميان هزاران نفر سپاهي

ديده مي شد و پرچمي زرد رنگ در دست او بود، پرسيدم: اين يكه تاز با اين جلال و جمال كيست؟ گفتند: او قيس بن سعد بن عباده است كه جزو انصار و از طايفه قحطاني ها است. با چنين شخصيت و هيبت و صولتي بود كه امير مؤمنان پرچم رسول خدا صلي الله عليه و آله را در جنگ صفين به دست با كفايت او سپرد.

صعصعة بن صوحان نيز در اين باره مطالب و اشعاري دارد.(2).

*****

مكاني نزديك بصره است.

ر. ك: اسد الغابه، ج 4، ص 216؛ الغدير، ج 2، ص 78.

شجاعت قيس در جنگ صفين

در آن هنگام كه اوضاع جنگ صفين بر معاويه سخت و دشوار شد و خود را در شرف شكست ديد، تني چند از فرماندهان لشكر خود چون عمرو عاص، بسر بن ارطات، عبيداللَّه بن عمر و عبدالرحمن بن وليد را فرا خواند و به آنان گفت: مرداني چند از ياران علي مرا اندوهگين و نگران كرده اند، چون: سعيد بن قيس همداني ميان قوم خود، مالك اشتر در بين قبيله اشتر، هاشم مرقال، عدي بن حاتم، قيس بن سعد بن عباده در ميان انصار، بايد شر آنان را از سر قريش كوتاه كنيم و آنها قبول كردند.

معاويه صبح روز اول به جنگ سعيد بن قيس و قبيله همدان رفت و فرداي آن روز عمرو عاص آهنگ هاشم مرقال كرد و روز سوم بسر بن ارطات سردار بي رحم و خون ريز سپاه شام به همراه سواران خود به ميدان آمد و با قيس بن سعد كه همراه دليران انصار بود، رويا روي شد و جنگ سختي بين آن دو به وقوع پيوست، قيس

با هيبتي مردانه كه گويي كسي در مقابل او نيست در مقابل بسر حمله مي كرد و اين رجز را مي خواند:

- من فرزند سعد هستم، كسي كه عباده پدرش زينت بخش نام اوست و خزرجي ها همگي مرداني آقا و بزرگوارند.

- من هرگز عادت فرار از جنگ ندارم، زيرا فرار براي جوان مرد، چون گردن بندي است كه به گردن او مي افتد و سبب ننگ و عار اوست.

- اي خدا، تو شهادت را نصيب من فرما، كشتن و شهادت در راه تو بهتر است از هم آغوشي با دختران زيبا.

بُسر نيز رجزخوان به سوي قيس حمله نمود، ولي رشادت هاي كم نظير سردار دلاور سپاه علي عليه السلام دشمن را از دست يابي به هدف ناكام گذاشت و آنان را مجبور ساخت تا پس از تحمل تلفات و خسارت هاي فراواني، پا به فرار بگذارند تا اين روز نيز به يكي از روزهاي غرور آفرين جنگ صفين تبديل شود.(1).

*****

وقعة صفين، ص 426؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 69.

اشعار قيس و خشم معاويه

در جنگ صفين روزي معاويه از حملات و ضربات انصار به تنگ آمده بود، و سخنان بيهوده درباره آنان مي گفت و آنها را متهم مي كرد كه بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله از راه راست روي گردانده و به علي عليه السلام پيوسته اند.

وقتي كه اين سخنان معاويه به گوش قيس رسيد، خطاب به انصار كه در ركاب اميرمؤمنان بودند، چنين گفت:

همانا معاويه سخناني گفته كه خبرش به شما رسيد و صاحب شما نعمان و مسلمه هم پاسخ او را داده اند، به خدا قسم اگر امروز بر معاويه

خشم كنيد معلوم مي شود كه ديروز هم (قبل از اسلام آوردن او) با او خشم داشته و دشمن بوده ايد، و اگر خون او را امروز بريزيد، معلوم مي شود كه در زمان شرك و كفرش خون او را مي ريختيد، بزرگ ترين گناه شما در نظر معاويه اين است كه شما به ياري دين خدا برخاسته ايد، امروز طوري بكوشيد كه فعاليت ديروز را فراموش كنيد و فردا طوري جدّيت نماييد كه كوشش امروز را از ياد ببريد. امروز شما زير پرچمي مي جنگيد كه در طرف راست آن جبرئيل و در طرف چپش ميكائيل است مي جنگيد، اما طرف شما معاويه در زير پرچم ابوجهل و احزاب مي جنگد....

سپس قيس در اين مورد اشعاري سرود كه معاويه را سخت خشمگين كرد، چند بيت آن چنين است:

يابن هند دفع التوثيب في الحرب

اذا نحنُ في البلاد نأينا

إنّنا إنّنا الذين اذا

الفتح شهدنا و خيبراً و حُنينا

- اي پسر هند، در جنگ اين جهش ها و پرش ها را واگذار؛ زيرا ما از شهرهاي دور براي جنگ آمده ايم.

- ما، همان هايي هستيم كه در فتح مكه حاضر شديم و در جنگ خيبر و حنين شركت كرديم.

معاويه وقتي سخنِ قيس و اشعار او را شنيد، بسيار عصباني شد و عمروعاص را خواست كه با مشورت او به انصار فحش و ناسزا بگويد؛ اما عمرو او را منع كرد و گفت: مگر عيب بدني به آنها بزني و گرنه به حسب و نسب آنها كاري نمي تواني بكني.(1).

علامه اميني مي نويسد: پس از اين رويدادها، امير مؤمنان علي عليه السلام، قيس را نزد خود طلبيد و او

را تمجيد كرد و سمت آقايي انصار را به او داد.(2).

*****

ر. ك: وقعة صفين، ص 450 - 445؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 88 - 85.

الغدير، ج 2، ص 83.

فعاليت قيس در جنگ نهروان

حضور قيس بن سعد و ديگر اصحاب بزرگ رسول خدا صلي الله عليه و آله در جمع اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام و براي جنگ با نهروانيان حجتي قاطع و دليلي واضح بر حقانيت علي عليه السلام و بطلان راه نهروانيان و ديگر معارضان حضرت بود. لذا امير مؤمنان عليه السلام براي آن كه حجت را بر اصحاب نهروان تمام كند، افرادي مثل ابن عباس و قيس بن سعد و سعد بن مسعود انصاري را به نزد آن مردمان ظاهر الصلاح و نادان فرستاد تا شايد سخنان ايشان در دل تاريك و افكار باطلشان اثر بگذارد و دست از خون ريزي و آدم كشي بردارند.

به فرمان امام عليه السلام، قيس نزد خوارج رفت و به آنان گفت:

اي بندگان خدا، خواسته ما از شما اين است كه به جانب ما بياييد، و در داخل همان چيزي شويد كه از آن بيرون رفته ايد و برگرديد به طرف ما تا با دشمن خود و شما بجنگيم، شما كاري بس بزرگ و خطرناك انتخاب كرده ايد، زيرا شما ما را مشرك دانسته ايد و عليه ما گواهي به شرك مي دهيد، در حالي كه شرك ظلم بزرگي است و خون مسلمانان را مي ريزيد و آنان را مشرك به شمار مي آوريد!

يكي از آنها گفت: حق براي ما روشن شده و از شما پيروي نخواهيم كرد، مگر اين كه شخصيتي هم چون عمر بن خطاب را براي

ما بياوريد.

قيس گفت: ما در بين خود، غير از صاحب خود علي عليه السلام كس ديگري را نمي شناسيم، آيا شما در بين خود كسي را مي شناسيد؟ سپس در ادامه گفت: شما را در پيشگاه خودتان به خدا قسم مي دهم كه از خواسته هاي نفساني دست برداريد، زيرا من فتنه و آشوبي را مي بينم كه بر شما غلبه يافته و دچار آن گشته ايد.(1).

اما سخنان او و ديگران حتي امير مؤمنان عليه السلام در آنان اثري نداشت. آنان جنگ را آغاز كردند، اما در كمتر از يك روز همگي جز نُه نفر از پاي درآمدند و چشم فتنه كور شد.(2).

*****

تاريخ طبري، ج 5، ص 83؛ كامل ابن اثير، ج 2ص 404.

تاريخ طبري، ج 5، ص 83؛ كامل ابن اثير، ج 2ص 404.

قيس در مقام استانداري آذربايجان

بي ترديد قيس بن سعد از كارگزاران و استانداران اميرالمؤمنين عليه السلام در آذربايجان بوده است و حضرت موقعي كه اشعث بن قيس (كارگزار عثمان در آذربايجان) را عزل كرد قيس را به جاي او منصوب نمود.

اما اين كه قيس قبل از جنگ صفين به حكومت آذربايجان گمارده شد يا بعد از جنگ نهروان؟ بين مورخان در اين باره اختلاف است.

طبق نقل يعقوبي، حضرت نامه اي به او كه در آذربايجان بود، نوشت و او را به عدالت در گرفتن ماليات و نيكي نسبت به نيروهاي نظامي دعوت نمود و از او خواست كه مسايل اسلامي را به مردم بياموزد و خود او را از پيروي هواي نفس برحذر داشت و دستور دارد كه از مردم فاصله نگيرد و مستقيماً با آنها در ارتباط باشد و براي اجراي حق تلاش

كند.(1).

*****

ر. ك: تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 202؛ الغدير، ج 22، ص 71.

بيعت قيس با امام حسن مجتبي

قيس بعد از شهادت امير مؤمنان نخستين كسي بود كه با امام حسن عليه السلام بيعت كرد و و در اين راه همچون گذشته پربار و درخشان از هيچ تلاشي براي تقويت دولت فرزند امير مؤمنان عليه السلام حسن مجتبي عليه السلام دريغ نورزيد، چرا كه قيس رايحه نبوت و شميم امامت علوي را از وجود مبارك امام حسن عليه السلام استشمام مي نمود، لذا معاويه همواره از او بيمناك بود و تدابير زيادي را براي جلب توجه و نظر او به كار بست و با اين كه عبيداللَّه بن عباس پسر عموي حضرت را فريفت اما هرگز نتوانست نسبت به فريب قيس راه به جايي ببرد و كمترين انعطاف و نرمشي از او ببيند و با همين حسرت به گور رفت.

*****

فرماندهي قيس در سپاه امام مجتبي

امام حسن مجتبي عليه السلام موقعي كه از حركت سپاه معاويه به جانب عراق آگاهي يافت، مردم را براي جنگ با معاويه بسيج نمود تا در لشكرگاه كوفه گرد آمدند. امام عليه السلام مغيرة بن نوفل را به جانشيني خود بر كوفه گماشت و او را فرمان داد تا مردم را براي پيوستن به اردوگاه سپاه گسيل دارد و خود حضرت پس از آن كه لشكري گران با ساز و برگي بسيار مطلوب آماده شد با سربازان حركت كرد و در «دير عبدالرحمان» فرود آمد. آن گاه عبيداللَّه بن عباس پسر عموي خود را با دوازده هزار نيروي كارآزموده و قاريان قرآن گسيل داشت و به او دستور داد كه حركت كند و با سپاهيان همراهش، نرم خو و گشاده رو باشد؛ زيرا آنان باقي ماندگان افراد مورد اعتماد اميرالمؤمنين علي عليه السلام

هستند.

عبيداللَّه بن عباس حركت كرد و به جانب «مسكن» پيش رفت و امام حسن مجتبي عليه السلام هم حركت كرد در نزديكي پل ساباط فرود آمد و در آن جا براي مردم سخنراني كرد و پس از حمد و ثناي الهي حقايقي را براي مردم بازگو كرد.

از آن سو، معاويه تا قريه «حلوبيه» نزديك «مسكن» پيش آمد و با لشكر عبيداللَّه بن عباس رو به رو شد و فرداي آن روز گروهي از سواران خود را به جنگ عبيداللَّه فرستاد، اما عبيداللَّه با همراهان خود بيرون آمده و آنان را سركوب و به عقب راندند، چون شب فرا رسيد، معاويه به عبيداللَّه پيغام فرستاد و به دروغ گفت كه: حسن بن علي براي صلح و پايان جنگ به من پيام فرستاده و حكومت را به من واگذار خواهد كرد و اگر تو هم به اطاعت من در آيي از فرماندهان خواهي بود، وانگهي يك ميليون درهم نيز به تو مي پردازم نيمي از آن را هم اكنون و نيمي ديگر را هنگامي كه وارد كوفه شدم، پرداخت خواهم كرد.

عبيداللَّه به فريب مال دنيا شبانه حركت كرد و به لشكرگاه معاويه وارد شد و معاويه هم به آنچه وعده داده بود، وفا كرد. چون سپيده دميد مردم منتظر بودند عبيداللَّه براي نماز حاضر شود ولي او نيامد و چون هوا روشن شد به جست و جوي او پرداختند و او را نيافتند، دانستند كه او سپاه را ترك كرده است به ناچار قيس بن سعد با آنان نماز گزارد و پس از اداي نماز براي مردم خطبه خواند و آنان را به پايداري در برابر دشمن

تشويق كرد و در تقبيح عبيداللَّه بن عباس سخن گفت، و سپس مردم را براي جنگ با سپاه معاويه فرا خواند و از منبر پايين آمد و با مردم به سوي دشمن حركت كرد.(1).

سخن او در تقبيح عمل عبيداللَّه اين است:

عبيداللَّه و پدرش عباس هيچ گاه منشأ خيري براي اسلام و مسلمين نبوده اند، لذا شما مردان، از اين كه امير تان دين خود را به دنيا، و عزت خود و سپاه تحت فرمانش را به مبلغي ناچيز فروخته است، سست و ضعيف نشويد و اجازه ندهيد اين گونه اتفاقات، به تصميم قبلي شما مبني بر ادامه جنگ خللي وارد نمايد و موجب تضعيف روحيه و كاهش معنويت و تزلزل اراده تان گردد.

قيس پس از ايراد اين سخنان در چنين شرايط حساس و سرنوشت سازي، فرماندهي و امارت سپاه را رسماً به عهده گرفت.

اما چيزي نگذشت كه در ماه ربيع الاول گروه ديگري از لشكريان عراق اقدام به شورش نمودند و خيمه امام حسن عليه السلام را غارت كردند و حتي ابن بشير اسدي به جان آن حضرت سوء قصد كرد و ايشان را از ناحيه خاصره (استخوان پشت نشيمن گاه) به شدت مجروح ساخت، همراهان ناچار شدند حضرت را به اشارت خود ايشان به مدائن انتقال دهند تا در آن جا نزد حاكم مدائن «سعد بن مسعود ثقفي» كه كارگزار اميرالمؤمنين عليه السلام بود و امام حسن عليه السلام هم او را ابقا نموده بود، بستري شود و ضمناً از گزند حوادث بعدي مصون بماند.(2).

*****

ر. ك: همان مدرك، ص 42 - 40.

رجال كشي، ص 112، ح 179.

معاويه در مقام تطميع قيس

پس از آن كه عبيداللَّه به سپاه

معاويه ملحق شد، بسر بن ارطات از سران لشكر معاويه به نزد سپاه امام حسن مجتبي عليه السلام آمد و خبر پيوستن عبيداللَّه را به معاويه داد و به دروغ گفت: امام حسن نيز صلح را پذيرفته و شما بايد تسليم شويد، اما قيس كه مي دانست اين سخن دروغ است خطاب به ياران خود گفت: يا بدون حضور امام عليه السلام جنگ كنيد و يا به گمراهي بيعت نماييد.

اما نيروهاي حاضر در ركاب قيس با كمال شجاعت و صداقت اعلام كردند كه تا پاي جان با نيروهاي معاويه پيكار خواهيم كرد و تن به ذلت بيعت با دشمن نخواهيم داد. لذا همگي دست به دست هم دادند و به سپاهيان شام حمله نمودند و شكستي سخت بر آنها وارد كرده و آنان را تا قرارگاه هاي خود عقب راندند. معاويه كه چنين ديد، نامه اي به قيس نوشت و او را به سوي خود فراخواند و به او نويدهاي بزرگ و وعده هاي بي حساب داد و سعي بسيار نمود كه به هر قيمت و بهايي قيس را به خود متمايل كند، اما قيس در پاسخ چنين نوشت: «لا و اللَّه لا تلقاني أبداً الا بيني و بينك الرُّمح؛ به خدا سوگند هرگز با من ملاقات نخواهي كرد، مگر اين كه ميان من و تو نيزه خواهد بود.»

معاويه چون از قيس مأيوس و نااميد شد. نامه اي پر از سخنان زشت و ناروا براي او نوشت واو را به يهودي و فرزند يهودي خطاب كرد و قيس هم شخصيتي نبود كه به اين بادها بلرزد، پاسخ او را داد و تا آخرين مرحله ممكن

در پاي امام زمان خود ايستادگي كرد و تا زماني كه امام حسن عليه السلام مجبور به صلح با معاويه نشد، قيس از تلاش و كوشش دست برنداشت.(1).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 42.

قيس و بيعت با معاويه

پس از خاتمه جنگ و قرارداد صلح بين امام حسن مجتبي عليه السلام و معاويه، قيس بن سعد با همراهان خود به كوفه برگشتند و امام حسن عليه السلام نيز به كوفه بازگشت و معاويه هم بلافاصله آهنگ كوفه كرد و در نخليه فرود آمد و مردم را جمع كرد و خطبه اي خواند و در اين خطبه گفت: هيچ امتي پس از پيامبرش به اختلاف نمي افتند، مگر اين كه اهل باطل بر اهل حق پيروز مي شوند! سپس متوجه اشتباه خود شد و گفت: غير از اين امت كه چنين و چنان است.

ابو اسحاق سبيعي مي گويد: معاويه در همين خطبه كه در نخليه ايراد كرد، تمام شرطهايي كه با حسن بن علي عليه السلام به امضا رسانده بود، باطل اعلام كرد و گفت: همه آن شرطها زير دو پاي من است و من به آن وفا نخواهم كرد. آن گاه هدف از لشكركشي خود را تنها فرمان روايي بر مردم دانست و آن را هديه اي الهي تلقي كرد.(1).

معاويه در مدت اقامتش در كوفه از اشخاصي بيعت گرفت، از جمله به سراغ قيس فرستاد كه او را براي بيعت حاضر كنند، اما قيس گفت: من سوگند خورده ام كه با او ملاقات نكنم مگر اين كه ميان من و او نيزه يا شمشير باشد. معاويه فرمان داد نيزه و شمشيري آوردند و در ميان نهادند تا قيس

به سوگند خود عمل كرده باشد.(2) و معاويه بدين ترتيب از او بيعت گرفت.

*****

همان، ص 47؛ در اين باره نقل ديگر نيز وارد شده ر. ك: همان، ص 47؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 216.

همان، ص 46.

دفاع قيس از علي در برابر معاويه

روزي معاويه به قصد اعتراض به اميرمؤمنان علي عليه السلام به قيس بن سعد گفت: خدا رحمت كند ابوالحسن را، كه تازه روي و خندان و اهل مزاح و فكاهي بود.

قيس در پاسخ گفت:

آري رسول خدا هم با ياران خود مزاح مي كرد و بر آنان لبخند مي زد ولي تو را چنين مي بينم كه با اين سخن منظور ديگري داري و با اين سخنان بر علي عليه السلام عيب مي گيري، به خدا سوگند، با همه گشاده رويي و شوخ طبعي از شير گرسنه هم هيبتش بيشتر بود و آن هيبت تقوا بود، نه آنچه را كه افراد ناتوان شام از تو بيم و هيبت دارند. اي معاويه، اين خوي علي عليه السلام هم چنان تا اين زمان به صورت ميراثي نفيس به دوستداران و شيعيان او منتقل شده است، و همان گونه كه خشونت و ستم و تندخويي در گروه ديگر باقي است و هركس اندك آشنايي با اخلاق و سجاياي مردم داشته باشد اين موضوع را مي فهمد و باز مي شناسد.(1).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 25.

وفات قيس

وفات قيس در سال 59 يا 60 هجري در آخر حكومت معاويه در مدينه منوره بوده است. ابن ابي الحديد مي گويد: قيس مردي شجاع و باتجربه بود، او طرفدار اميرالمؤمنين عليه السلام و فرزندان آن حضرت بود و با ابوبكر بيعت نكرد و بر همين عقيده باقي ماند تا در سال 60 هجري از دنيا رفت.(1).

*****

همان، ج 6، ص 64؛ ر. ك: اسد الغابه، ج 4، ص 216؛ تاريخ ابن كثير، ج 8، ص 102؛ تاريخ بغداد، ج 1، ص 179؛

ر. ك: الاصابه، ج 5، ص 475؛ تهذيب التهذيب، ج 6، ص 532.

قيس بن عباد بكري

شيخ طوسي، «قيس بن عباد بكري» را از اصحاب اميرمؤمنان علي عليه السلام به شمار آورده اند.(1).

ابن حجر، «قيس بن عباد» را از جمله كساني مي داند كه از اميرالمؤمنين علي عليه السلام، ابي ذر، عمار و ديگران حديث نقل كرده و كنيه او را «ابو عبداللَّه بصري» مي داند. همو مي افزايد: او از تابعين(2) مورد وثوق و داراي مناقب و زهد و عبادت و از بزرگان صالحان بوده است.(3).

*****

رجال طوسي، ص 56، ش 12؛ رجال كشي، ص 96، ح 151.

ر. ك: همين اثر، ج 1، ص 34.

ر. ك: تهذيب التهذيب، ج 6، ص 535.

قيس بن عباد بن قيس

قيس فرزند عبادة بن قيس از اصحاب اميرمؤمنان امام علي عليه السلام بود. وي مورد مدح و ستايش است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 56، ش 15.

قيس بن عبد ربه

به گفته شيخ طوسي «قيس بن عبدربه» از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بوده است.(1).

*****

همان، ص 55، ش 5.

قيس بن عفريه (عقديه) جشمي

«قيس بن عفريه جشمي»(1) از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود كه نامش را «ملك» ذكر كرده اند.(2) وي از طايفه قيس كوفه بود و هنگامي كه ناكثين (اصحاب جمل) در بصره به هيچ راهي جز جنگ با اميرالمؤمنين حاضر نشدند، او خطاب به مردم بصره چنين گفت:

اي مردم! من قيس بن عقديه حُميسي(3) هستم، همانا اين گروهي كه به اين مكان آمده اند - طلحه، زبير و عايشه و همراهانشان - اگر از ترس به اين جا آمده اند كه دروغ مي گويند؛ زيرا از شهر امني (مكه) بيرون آمده اند كه در آن جا حتي حيوانات نيز در امانند و اگر به خون خواهي عثمان آمده اند، - باز هم دروغ مي گويند - زيرا ما كه از قاتلان عثمان نيستيم تا در اين جا آمده اند براي جنگ و خونريزي، بنابراين بياييد از من اطاعت كنيد و اينها را به همان جايي كه از آن آمده اند، بازگردانيد.(4).

*****

در تاريخ طبري، «قيس بن عقديه حُميسي» ضبط شده است.

رجال طوسي، ص 55، ش 9.

طبق ضبط رجال طوسي: قيس بن عفريه جشمي.

تاريخ طبري، ج 4، ص 463.

قيس بن فهران (فهدان) كناني[1]

.قيس بن فهران از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار مي آيد(2) كه در جنگ صفّين مجاهدت كرده است.

نصر بن مزاحم نقل كرده: در يكي از روزهاي جنگ صفين، مردي از قبيله عكّ از سپاه معاويه خارج شد و مبارز طلبيد، در اين هنگام قيس بن فهدان (فهران) به جنگِ وي رفت و طولي نكشيد كه مرد «عكّي» با نيزه او به قتل رسيد. پس از آن قيس اين گونه سرود:

لقد علمت عكُّ بصفّين أنّنا

إذا ما نُلاقي الخيلَ نطعُنَها

شَزراً

و نَحمِلُ راياتِ القتالِ بِحقِّها

فَنُورِدُها بِيضاً و نُصدِرُها حُمْراً

- (گروه) عكّ در جنگ صفّين دريافتند كه ما هرگاه با انبوهي از سواران روبه رو شويم، با نيزه، آنان را خواهيم زد.

- و پرچم هاي جنگ را به شايستگي برگرفته ايم، آنها را سفيد (به ميدان) مي بريم و قرمز از (خون) دشمن باز مي آوريم.(3).

ابومخنف نقل كرده كه قيس در معركه جنگ صفّين، به يارانش فرمان حمله مي داد و آنان را به جنگ تحريك و تحريض مي كرد و مي گفت: «چشم ها را ببنديد، كم حرف بزنيد و با هم قرين خود، رو به رو شويد و طوري بجنگيد تا كسي از عرب نتواند مقابل شما بيايد.»(4).

او از كساني بود كه در ارادت و اخلاص نسبت به اميرالمؤمنين عليه السلام پايدار باقي ماند و در قيام «حجر بن عدي» عليه كارگزاران معاويه كه به حضرت جسارت و توهين مي كردند، شركت كرد. وي هم چنين به مجالس قبيله كنده مي رفت و آنان را به دفاع از حجر فرا مي خواند و در تحريك آنان چنين سروده است:

يا قومَ حُجرٍ دافِعوا و صاوِلُوا

و عَن أخِيكم ساعةً فقاتِلوا

لا يُلفَياً مِنكم لحُجرٍ خاذِلٌ

ألَيس فيكم رامحٌ و نابِل

و فارِسٌ مستلتمٌ و راجِلُ

و ضاربٌ بِالسيفِ لا يُزايل

- اي قوم حجر دفاع كنيد و بخروشيد و در كنار برادر تان زماني را بجنگيد.

- كسي از شما را نبينم كه «حجر» را تنها بگذارد، آيا در ميان شما نيزه دار و تيرانداز نيست؟

- و تك سواري زره پوش و پياده نظام و كسي كه پا برجا شمشير مي زند در ميان شما نيست؟(5).

*****

در اسم پدر قيس، بين مورخان اختلاف

است: ر.ك: رجال طوسي (قيس بن فهران) و رجال كشي، (قيس بن مهران) و تاريخ طبري و وقعة صفّين (قيس بن فهدان).

رجال طوسي، ص 56، ش 14 و رجال كشي، ص 96.

وقعة صفّين، ص 276؛ ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 30.

وقعة صفين، ص 285.

تاريخ طبري، ج 5، ص 260.

قيس بن قرّه بن حبيب

قيس بن قرّه از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود ولي او در آخر دست از دامن ولاي علي عليه السلام برداشت و به جانب معاويه فرار كرد.(1).

*****

رجال طوسي، ص 56، ش 13؛ رجال كشي، ص 96، ش 151.

قيس بن مكشوح (ابو شداد)

در اسم و نسب وي اختلاف است، او را قيس فرزند مكشوح و يا هبيرة فرزند عبد يغوث و يا قيس بن عبد يغوث بن مكشوح گفته اند، وي حليف (هم پيمان) بني مراد بود كه به ابو شداد كنيه داشت. او از اسب سواران قبيله «مذحج» بود كه در عصر رسول خدا صلي الله عليه و آله اسلام آورد و از ياران آن حضرت گرديد؛ اگر چه برخي گفته اند: او در عصر ابوبكر و يا عمر بن خطاب اسلام آورده ولي برخي مثل محمّد بن اسحاق مي نويسند: او در اواخر عمر مبارك پيامبر خدا صلي الله عليه و آله، اسلام آورده و در كشتن «اسود عنسي» كه در يمن مدعي نبوت بود، كمك و مساعدت نمود. و همين قول مورد تأييد مورخان و سيره نويسان است.

قيس طبق اين نقل، مردي شجاع و سواري ماهر بود و پسر خواهر «عمرو بن معدي كرب» است.(1).

قيس در جنگ قادسيه از پيش قراولان سپاه «سعد بن وقاص» بود و در فتح «نهاوند» حاضر بود.(2) هم چنين او از ياران با وفاي اميرمؤمنان عليه السلام بود كه در صفّين به شهادت رسيد.(3).

ابو مخنف نقل مي كند: وي در صفّين پرچم «بجيله» را به دست گرفت و در حالي كه رجز مي خواند تا نزديكي خيمه معاويه پيش رفت. وي خود را به محافظ معاويه عبدالرحمن بن خالد بن وليد

كه سپري از طلا داشت، رساند. بين آنان جنگ سختي درگرفت، ناگهان محافظ روميِ معاويه، پاي قيس را قطع كرد، اما وي تسليم نشد و با ضربه اي او را به هلاكت رسانيد. در اين لحظه اطرافيان معاويه به طور جمعي به وي حمله كردند و او را به شهادت رساندند.(4).

*****

الاصابه، ج 5، ص 539؛ اسد الغابه، ج 4، ص 237.

همان، ص 502؛ اسد الغابه، ج 4، ص 237.

همان، ص 502؛ اسد الغابه، ج 4، ص 237.

وقعة صفّين، ص 258؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 25.

قيس بن يزيد

شيخ طوسي نقل كرده كه «قيس ين يزيد» از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود.(1).

*****

رجال طوسي، ص 55، ش 3.

حرف (ك)

كثير بن نمير حضرمي

شيخ طوسي، كثير بن نمير را از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 56، ش 1.

كرب عكلي

«كرب» مردي از طايفه عُكل و از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود كه در صفّين به شهادت رسيد. وي در يكي از روزهاي بسيار سختي كه شعله هاي جنگ بالا گرفته بود در يك نبرد تن به تن با «عبيداللَّه» فرزند عمر جنگيد و سرانجام در ركاب مولايش اميرالمؤمنين عليه السلام به شهادت رسيد.(1).

*****

ر. ك: وقعة صفّين، ص 330.

كرب (كريب) بن يزيد

كرب (كريب) از رؤساي همدان و از اصحاب با وفاي اميرالمؤمنين علي عليه السلام بود. وي جزو يازده فرماندهي است كه در صفين پرچم ميمنه سپاه علي عليه السلام را به دست گرفتند و يكي پس از ديگري به شهادت رسيدند(1) و كرب با دو برادرش «سفيان بن زيد» و «عبد بن زيد» نيز به شهادت رسيدند.(2).

شيخ طوسي، وي و برادرش سفيان را از اصحاب امام مي داند.(3).

*****

تفصيل آن در شرح حال «يريم بن شريح» آمده است.

ر. ك: وقعة صفين، ص 252؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 21 (در تاريخ طبري «كريب» ذكر شده است).

رجال طوسي، ص 44، ش 25.

كردوس بن هاني بكري

كردوس بن هاني بكري از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام و از رؤساي طايفه ربيعه بود كه در صفّين حضور داشت.

نقل شده پس از جريان حيله معاويه و عمروعاص براي نجات از شكست قطعي و بر سرِ نيزه كردن قرآنها، عده اي از سپاهيان ظاهربين و جاهل حضرت خواستار صلح و ترك مخاصمه شدند. به همين علت حضرت ميان سپاه ايستاد، با آنان سخن گفت و با بياني رسا و دليل و برهان حيله معاويه را گوشزد كرد. پس از پايان سخنان امام، اولين كسي كه در تأييد فرمايش امام و ادامه جنگ سخن گفت، كردوس بن هاني بود كه گفت:

اي مردم! به خدا سوگند، ما از آن لحظه اي كه از معاويه بيزاري جستيم، هرگز او را به دوستي نگرفته ايم و از آن لحظه كه علي عليه السلام را به دوستي برگزيده ايم، هرگز از او دل زده نشده ايم. همانا كشته هاي ما از شهدا بوده و زنده هاي ما همه نيكوكارند. و

بي گمان علي عليه السلام از جانب پروردگارش حجت و بيان دارد و همواره جز به عدل و داد رفتار نكرده است و هر صاحب حقي منصف است، بنابراين هر كس تسليم علي عليه السلام شود، اهل نجات و هر كس با او به مخالفت برخيزد، هلاك خواهد شد.(1).

هر چند اين سخنان اثري و قوم نادان و بي خرد بر مخالفت خود پافشاري كردند و حضرت را به پذيرش حكميت مجبور ساختند.

*****

ر. ك: وقعة صفّين، ص 484.

كردوس تغلبي

شيخ طوسي مي نويسد: «كردوس تغلبي» از اصحاب اميرمؤمنان حضرت علي عليه السلام بوده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 57، ش 7.

كريب بن شريح همداني

كريب از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام و از بزرگان قبيله «همدان» است كه در صفّين حضور داشت، او يكي از يازده نفري است كه يكي پس از ديگري پرچم دار قبيله همدان بودند و جنگيدند تا به شهادت رسيدند.

كُريب نخستين كسي از قبيله همدان بود كه پرچم را برداشت و به دشمن حمله كرد و به شهادت رسيد. بعد پنج برادرش «شرحبيل، مَرثد، هبيره، يَريم، سُمير» همه از فرزندان شريح هر كدام پس از ديگري پرچم را برداشتند و جنگيدند و به شهادت رسيدند، جزاهم اللَّه خير الجزاء.(1).

*****

ر. ك: همان، ص 45، ش 9؛ وقعة صفّين، ص 252؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 20.

كعب بن ابي كعب خثعمي

كعب، از قبيله خثعم و از ياران اميرالمؤمنين عليه السلام بود. وي در صفّين در ركاب آن حضرت عليه السلام جنگيد و پرچم دار قبيله «خثعم» بود.(1).

*****

ر. ك: وقعة صفّين، ص 257.

كعب بن زيد

به گفته شيخ طوسي «كعب بن زيد» از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بوده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 56، ش 5.

كعب بن عبداللَّه

شيخ طوسي، كعب بن عبداللَّه را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار آورده و مي نويسد: وي در جمل، صفّين و نهروان در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام حضور داشت.(1).

*****

رجال طوسي، ص 57، ش 8.

كعب بن عجره

شيخ طوسي، كعب بن عجره را از اصحاب رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و اميرالمؤمنين علي عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 26، ش 2 و ص 56، ش 4.

كعب بن عمير

كعب بن عمير از اصحاب امير مؤمنان علي عليه السلام بوده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 56، ش 3.

كعب بن فقيم أزدي

كعب بن فقيم و برادرش عبداللَّه بن فقيم هر دو از ياران اميرالمؤمنين عليه السلام بودند كه به همراه سپاه معقل بن قيس به سركوبي خريّت بن راشد كه از جانب معاويه براي خراب كاري و غارت گري آمده بودند، عزيمت كردند.

عبداللَّه مي گويد: من و برادرم كعب در سپاهي بوديم كه اميرالمؤمنين عليه السلام به فرماندهي معقل بان قيس براي سركوبي «خريّت بن راشد» اعزام كرده بود. حضرت علي عليه السلام به هنگام حركت خطاب به معقل فرمود: تا مي تواني تقواي الهي پيشه كن كه اين سفارش خداوند به مؤمنان است. در ادامه حضرت او را به رعايت عدل و عدم ستم كاري و انصاف با اهل ذمه سفارش كرد. بعد معقل با نيروهاي همراه به دنبال خريت تا اهواز جلو رفت و در آن جا معقل با ما سخن گفت و برادرم كعب بن فقيم برخاست و سخنان معقل را تأييد كرد و گفت: اميدوارم خداوند ما را ياري نمايد. سپس نيروهاي تحت فرمان معقل به راه ادامه دادند تا در كوههاي رام هرمز با نيروهاي خريّت جنگيدند و آنها را متواري كردند و معقل نامه اي به حضرت علي عليه السلام نوشت و توسط كعب به كوفه فرستاد تا حضرت تكليف او را روشن نمايد كه آيا به تعقيب خريّت و همراهانش ادامه دهد يا بازگردد؟ كعب نامه را خدمت حضرت برد و حضرت پس از مشاوره دستور ادامه تعقيب را براي معقل نوشت و به كعب داد و براي معقل برد.(1).

از اين واقعه

معلوم مي شود كعب مورد وثوق و تأييد امام عليه السلام و يارانش بوده است.

*****

ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 124 - 122.

كعب بن قعين يماني

مامقاني، «كعب بن قعين» را از مخلصين اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار مي آورد و مي افزايد: او در تشيّع، مردي بسيار با استقامت و خوش نام بود.(1).

*****

تنقيح المقال، ج 2، ص 39.

كعبر اسدي

ابن شهر آشوب مي نويسد: او در صفّين در ركاب حضرت علي عليه السلام حضور داشت و به جنگ عوف مرادي رفت و او را از پاي درآورد.(1).

*****

مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 173.

كلح ضبي

شيخ طوسي، «كلح ضبي» را از اصحاب اميرمؤمنان علي عليه السلام به شمار آورده و افزوده است كه وي از فرماندهان پياده نظام سپاه حضرت در جنگ صفين بود.(1).

*****

رجال طوسي، ص 57، ش 6.

كليب بن شهاب جرمي

كليب بن شهاب جرمي از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود.(1) كنيه او «ابو عاصم» است. وي و پدرش «شهاب» هر دو از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله بودند.

شهاب مي گويد: پسرك نوجواني بودم كه در تشييع جنازه اي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله حضور داشتند، بودم و خوب مي فهميدم و عقلم مي رسيد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «ان اللَّه يجبّ من العامل اذا عمل شيئاً أن يحسن؛ خدا دوست دارد از كسي كه كاري را انجام مي دهد، آن كار را خوب انجام دهد.»(2).

*****

رجال طوسي، ص 56، ش 2.

اسدالغابه، ج 4، ص 253؛ به الاصابه، ج 5، ص 668 رجوع شود.

كميل بن زياد نخعي
اشاره

كميل فرزند زياد اهل يمن و از قبيله نخع است. او از تابعين(1) اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و از ياران مخلص و جزو اصحاب سرّ(2) اميرالمؤمنين عليه السلام و از ياران امام حسن مجتبي عليه السلام است.(3).

كميل مردي شجاع، عابدي شب زنده دار و مردي دين دار بود و در زمان خلافت عثمان به جرم حق گويي و اعتراض به خلاف كاري هاي كارگزاران او به همراه زيد بن صوحان، صعصعة بن صوحان، مالك اشتر و... به حمص تبعيد گرديد.(4) او از جمله شيعياني است كه در روزهاي اول خلافت حضرت علي عليه السلام با او بيعت كرد كه تا پاي جان فداكاري نمايد(5) و در ركاب حضرتش در صفين جنگيد و از جانب آن حضرت به ولايت شهر «هيت»(6) منصوب شد، وي سرانجام به جرم اخلاص به مقام ولايت اميرمؤمنان عليه السلام به دست حجاج بن يوسف ثقفي

به شهادت رسيد.

ابن حجر عسقلاني مي گويد: كميل از شخصيت هاي بزرگ، شريف و مورد وثوق در ميان قوم خود و مورد احترام و اطاعت بود و در صفين در ركاب حضرت علي عليه السلام حضور داشت و به دست حجاج بن يوسف ثقفي در سال 82 هجري در سن هفتاد سالگي كشته شد.(7).

*****

ر. ك: همين اثر، ج 1، ص 34.

ر. ك: منهاج البراعه، ج 21، ص 219.

رجال طوسي، ص 56، ش 6 و ص 69، ش 1؛ الاختصاص، ص 7؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 17، ص 149.

شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 134. (تفصيل بيشتر و داستان تبعيدي ها را در شرح حال مالك اشتر ملاحظه نماييد).

الاختصاص، ص 108.

شهر هيت بالاي شهر انبار قرار داشته و داراي درخت هاي خرماي بسيار و سبز و خرم بوده كه در جهت غرب رود فرات واقع شده است.

تهذيب التهذيب، ج 6، ص 589.

دعاي كميل

دعاي كميل همان دعايي است كه همه شيعيان با آن آشنايي دارند و در شب هاي جمعه و ماه شعبان مي خوانند، اين دعا منسوب به كميل بن زياد نخعي است.

در اقبال شيخ آمده كه روايت شده كميل مي ديد كه اميرالمؤمنين عليه السلام اين دعا را در سجده در نيمه شعبان مي خواند.

كميل مي گويد: شبي به منزل حضرت رفتم، فرمود: اي كميل، چه باعث شده اين جا بيايي؟ گفتم: اي اميرالمؤمنين سبب آمد نم دعاي خضر است. حضرت فرمود: بنشين، هرگاه اين دعا را حفظ كردي آن را در هر شب جمعه بخوان يا در هر ماه يك مرتبه يا در هر سال يك نوبت يا لااقل در طول عمرت

يك مرتبه بخوان كه در اين صورت محفوظ مي ماني و ياري مي شوي و روزي داده مي شوي و هيچ گاه از مغفرت محروم نمي گردي. اي كميل، طولاني بودن همراهي و صحبت تو با ما باعث شده كه آنچه را سؤال كردي به تو بدهيم. بعد حضرت فرمود: بنويس: «اللّهمّ إني اسئلك برحمتك الّتي وَسَعت كلَّ شي ءٍ» تا آخر دعا را حضرت خواند و من نوشتم.(1).

با توجه به اين حديث، دعاي كميل ابتدا به نام دعاي خضر بوده و از آن جهت كه حضرت به كميل آموخت به نام او شهرت يافت.

*****

المراقبات، ص 86.

خبر از قرآن خوان فرد جهنمي

همان طور كه اشاره شد كميل از اصحاب سرّ و خفاي اميرالمؤمنين عليه السلام بوده است و او گاهي با حضرت شب ها در اطراف كوفه گردش مي نمود. در يكي از شب ها اميرمؤمنان عليه السلام براي رفتن به خانه، از مسجد بيرون شد در حالي كه پاسي از شب مي گذشت. همراه با كميل حركت كرد در وسط راه به خانه اي رسيدند كه صداي بسيار حزين و دل ربايي از آن به گوش مي رسيد. كميل مي گويد: صاحب خانه با تلاوت قرآن كريم و اين آيه «أمّن هو قانتٌ اناء الليل»(1) مرا ميخ كوب كرد، در دلم او را تحسين مي كردم ولي چيزي نگفتم، در همين انديشه و فكر بودم كه امام عليه السلام متوجه تعجب من شد و فرمود:

يا كميل، لا يُعجبك طنطنة الرجل، إنه من أهل النار، سأنبّئك فيما بعد؛

اي كميل، همهمه و صداي دلرباي اين مرد تو را به شگفتي وا ندارد، زيرا صاحب آن صدا، اهل آتش است! و

در آينده نزديك به تو از او خبر خواهم داد.

كميل مي گويد: من از مكاشفه امام عليه السلام و اين كه چنين مردي جهنمي خواهد بود و نيز از اشراف او بر فكر و باطن من متحير و شگفت زده شدم ولي چيزي نگفتم و علم آن را به آينده اي كه امام گفته بود واگذار كردم و به همراه حضرت عبور كرديم و گذشتيم و به منزل رسيديم. مدتي از اين ماجرا گذشت تا قضيه خوارج نهروان پيش آمد و حضرت با آنها جنگيد.

كميل مي گويد: در همان لحظاتي كه علي عليه السلام مي جنگيد و شمشير مي زد ناگهان به من نگاهي انداخت و در حالي كه شمشيرش از كشته هاي نهروانيان رنگين بود، سر شمشير خود را بر روي سر يكي از كشته هاي خوارج نهروان گذاشت، و به من فرمود: اي كميل، اين سر همان شخصي است كه نزديك نيمه آن شب آيه كريمه «أمّن هو قانتٌ اناء الليل» را قرائت مي كرد و حال دلنشين او تو را به اعجاب واداشته بود. كميل از فرط خوش حالي خود را روي دست و پاي حضرت انداخت و پاهاي امام را بوسيد و از خداوند طلب مغفرت و پوزش كرد.(2).

*****

زمر 39، آيه 9 «آيا چنين كسي با ارزش است يا كسي كه در ساعات شب به عبادت مشغول است».

مستدرك سفينة البحار، ج 9، ص 186، ماده كمل.

شبي در صحرا

كميل مي گويد: شبي(1) اميرالمؤمنين عليه السلام دست مرا گرفت و با خود به صحرا برد، چون به بيرون شهر رسيد، نخست آهي بلند كشيد مانند آه كشيدن اندوه رسيده، سپس خطاب به من فرمود:

يا

كميل، إنَّ هذه القلوب أوعيةٌ فَخَيرُها أوعاها فاحفَظ عنّي ما أقولُ لك؛

اي كميل، اين دل ها خزانه ها و ظرف هايي است كه بهترين آن، فراگيرنده ترين آنهاست (كه ظرفيت بيشتري براي نگهداري علم و دانش داشته باشند) بنابراين آنچه را به تو مي گويم از من به خاطر بسپار.

سپس امير مومنان چون استادي زبردست كه از روحيات مردم آگاهي كامل دارد، مردم را اين گونه تقسيم كرد و فرمود:

الناس ثلاثه: عالمٌ ربّانيٌ و متعلّمٌ علي سبيل نَجَاةٍ، و همجٌ رِعاعٌ، أتباعُ كلِّ ناعِقٍ، يَميلون مع كلِّ ريحٍ، لم يَستَضِيئوا بنورِ العلم، و لم يَلجأوا إلي رُكن وثيق؛

مردم سه دسته اند: داناي خداشناس، طالب علم و دانش جويي كه در راه رستگاري كوشاست و سوم افراد نادان و بي سروپايي كه چون پشه اند و از هر صدايي پيروي كرده و با هر بادي حركت مي كنند. همان هايي كه از نور علم بهره اي نبرده و به ستون محكمي تكيه نزده اند.

آن گاه امام عليه السلام به تفاوت ميان علم و مال پرداخت و درباره ثمرات علم و نيز علم خود و انواع جويندگان علم و... اشاره فرمود.(2).

*****

در تاريخ نامي از شب و روز نيامده، ولي به نظر مي رسد اين تعاليم روحاني و معنوي در تاريكي شب صورت گرفته است.

عقد الفريد، ج 2، ص 212؛ نهج البلاغه، حكمت 147 و در ترجمه عبارات از شرح ابن ابي الحديد، ج 18، ص 348 - 352.

كميل و امارت بر شهر هيت

در آن هنگام كه سفيان بن عوف نماينده ستم كار معاويه به شهر انبار يورش برد، بدون مانع و خطري از شهر هيت گذشت و خود را به انبار

رساند و اموال مردم را به غارت برد، زيرا كميل به جاي حراست و حفاظت از شهر هيت و اطراف آن به ناحيه قرقيسا لشكركشي كرده و با گروهي كه تصور مي كرد قصد يورش به هيت را دارند، درگير شده بود. وقتي امام عليه السلام از كار كميل در ترك شهر هيت باخبر شد، او را مورد سرزنش قرار داد و طي نامه اي به او چنين نوشت:

اما بعد، فإنّ تضييعَ المرء ما وُلِّيَ و تكلُّفه ما كُفِيَ، لَعجزٌ حاضِرٌ، و رأيٌ مُتَبَّرٌ، و إن تعاطيك الغارة علي أهلِ قرقيسا و...؛

اما بعد، همانا تباه ساختن و رها كردن كاري كه به عهده آدمي گذاشته شده و وارد شدن به كاري كه از او نخواسته اند، ناتواني آشكار و انديشه و رأي بي ثمر است، و تاخت و تاز تو به اهل قرقيسا و رها كردن سرحدات و مرزها يي كه بر آنها والي و زمامدار ت گردانيديم، در صورتي كه آن سرحد ها را كسي نيست كه حمايت نمايد و سپاه دشمن را از آنها برگرداند، انديشه پراكنده اي است. اي كميل، در حقيقت تو پل پيروزي براي دشمن شده اي كه از كنار محل حكومت تو عبور كنند و بر دوستانت بتازند بدون آن كه تو در مقابلش قدرت نمايي كني و يا رخنه اي را مسدود سازي و شوكت دشمن را در هم بشكني، آن گاه نه به حال مردم مفيد باشي و نه براي امام و رهبر ت دفاعي كرده باشي.(1).

مهم ترين نكته اي كه در اين نامه مورد استفاده است، اين كه كارگزار بايد در محدوده وظايف خود عمل كند

و به مسائل ديگر كه به او مربوط نيست، نپردازد.

كميل همواره مترصد فرصتي بود كه اشتباه خود را جبران كند، تا اين كه شبيب بن عامر ازدي(2) كه كارگزار اميرالمؤمنين در جزيره (از شهرهاي نصيبين) بود، نامه اي به كميل نوشت كه يكي از مأموران مخفي من گزارش داده كه معاويه، عبدالرحمن بن قباث را به طرف جزيره فرستاده تا به غارت و خون ريزي دست بيالايد، اما نمي دانم كه به سمت نصيبين مي آيد يا به سمت ناحيه فرات و شهر هيت؟

كميل تصميم گرفت جلو ابن قباث را بگيرد تا از اين طريق رضايت امام عليه السلام را حاصل نمايد، از اين رو با چهارصد سوار به قصد هجوم به سوي ابن قباث حركت كرد و نيروهاي پياده نظام خود را در هيت باقي گذاشت. او در مسير راه تمام شيوه هاي نظامي را مراعات مي كرد و افرادي كه در بين راه مي ديد، نگه مي داشت تا مبادا خبر حركت نيروهاي او را به دشمن گزارش نمايند. تا اين كه به او خبر دادند ابن قباث از رقه به رأس العين رفته و مسيرش را به كفرتوثا عوض كرده است. كميل بلافاصله به آن جا رفت و با ابن قباث و ابن يزيد سلمي كه با دو هزار و چهارصد نيرو بودند، رو به رو شد. اما كميل، چون به طور غافل گيرانه به آنها برخورد كرد به لشكر هر دو حمله كرد و عده زيادي را به هلاكت رسانيد و نيروهاي دشمن را تار و مار كرد، اما به ياران خود سفارش كرد كه فراري ها را تعقيب نكنند و

به مجروحان يورش ننمايند. در اين نبرد تنها دو نفر از ياران كميل به شهادت رسيدند.

كميل پس از پايان جنگ، داستان پيروزي خود بر مهاجمان شامي را براي حضرت اميرعليه السلام نوشت، و آن حضرت او را تحسين كرد و ضمن رضايت از وي طي نامه اي جواب مناسبي به او داد. كميل بدين وسيله موقعيت خود را نزد امام عليه السلام تثبيت و گذشته خود را در داستان شهر هيت جبران نمود.(3).

*****

نهج البلاغه، نامه 61.

شبيب بن عامر پدر بزرگ كرماني است كه در خراسان با نصر بن سيار بود، موقعي كه اميرالمؤمنين عليه السلام بعد از جنگ صفين دريافت كه گروهي از مردم مصر بر ضد محمّد بن ابوبكر خروج كرده و او توان اداره مصر را ندارد، مالك اشتر را كه به حكمراني نصيبين گماشته بود، فراخواند تا او را بر مصر بگمارد و مالك، شبيب بن عامر ازدي را به جانشيني خود گماشت و خود به حضور حضرت علي عليه السلام رسيد. (شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 174).

ر. ك: كامل ابن اثير، ج 2، ص 428؛ انساب الاشراف (ترجمه اميرالمؤمنين عليه السلام)، ص 371، ش 537 و پاورقي آن در همان صفحه.

نصايح امام به كميل

اي كميل، خاندانت را سفارش كن كه شبانگاه در پي مكارم و اخلاق پسنديده روند، و در دل شب در رفع حاجت حاجتمنداني كه خود خفته اند، بكوشند، به خدايي سوگند كه شنوايي او همه بانگ ها را فرا مي گيرد، سوگند كه هيچ كس دلي را شاد نمي كند مگر اين كه خداوند براي او از آن شادي لطفي آفريند و چون براي او گرفتاري پيش آيد،

آن لطف همانند آبي كه در سراشيبي حركت مي كند به سوي آن سرازير مي شود تا آن گرفتاري را از او دور سازد؛ همان گونه كه شتران بيگانه را از آبشخور دور سازند.(1).

*****

نهج البلاغه، كلمات قصار 257.

شهادت كميل به دست حجّاج

وقتي كه حجاج تصميم به كشتن كميل گرفت، كميل فرار كرد، اما براي در امان ماندن قبيله و خويشاوندانش خود را تسليم نمود، همين كه حجاج چشمش به او افتاد، گفت: من آرزو داشتم تو را دستگير مي كردم تا بهانه اي براي كشتنت داشته باشم.

كميل گفت: اي حجاج، صدايت را براي من بلند نكن، و بناي خانه ات را منهدم مساز، به خدا سوگند از عمر من چيزي باقي نمانده است جز به مقدار باقي مانده غبار. پس در مورد من هر چه مي خواهي بكن كه وعده ديدار ما پيشگاه خداوند است و بعد از كشتن هم حسابي در كار است. و البته، اي حجاج، اين را بدان كه اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام هم به من خبر داده است كه تو قاتل من خواهي بود!

حجاج گفت:پس در اين صورت حجت بر تو تمام است (و حق توست كه كشته شوي) و من تو را به قتل خواهم رساند.

كميل گفت: در صورتي حجت بر من تمام خواهد بود كه قضاوت به دست تو باشد.

حجاج گفت: آري، قضاوت به دست من است، مگر نه اين كه تو از قاتلانِ عثمان بن عفان بودي؟ سپس دستور داد سر آن پيرمرد مظلوم را از بدن جدا كردند و همان گونه كه مولايش علي عليه السلام به او خبر داده بود، به شهادت رسيد و به مولايش

اميرالمؤمنين علي عليه السلام پيوست. و پيكر مطهرش در نجف اشرف در محلي به نام «ثويه» (كه امروز مزار شيعيان حضرت علي عليه السلام است) به خاك سپردند.(1).

قول صحيح شهادت آن عزيز مظلوم، در سال 83 هجري و قاتل او ابو جهم بن كنانه كلبي بوده است.(2).

*****

ارشاد مفيد، ج 1، ص 327؛ تاريخ طبري، ج 6، ص 365؛ تهذيب التهذيب، ج 6، ص 589؛ تنقيح المقال، ج 3، ص 42.

تاريخ طبري، ج 6، ص 365.

كيسان (مولي علي)

كيسان، غلام آزاد شده اميرالمؤمنين عليه السلام و از ياران با وفاي آن حضرت است كه در صفّين به شهادت رسيد.

«زيد بن وهب جهني» نقل مي كند (در يكي از روزهاي جنگ بسيار شديد صفين) اميرالمؤمنين عليه السلام با فرزندانش به جانب ميسره سپاه حركت كرد و من خود مي ديدم كه تيرها از كنار گردن و شانه هاي علي عليه السلام مي گذشت و فرزندانش مي كوشيدند تا جان پدر را حفظ نمايند. در اين موقع شخصي به نام احمر كه غلام آزاده شده بعضي از بني اميه است به او نزديك مي شود، حضرت خطاب به او فرمود: «و ربّ الكعبة قتلني اللَّه ان لم اقتلك او تقتلني؛ به خداي كعبه سوگند، خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم يا تو مرا نكشي» اين را گفت و به سوي احمر جلو رفت، در اين موقع كيسان (غلام آزاد شده امام عليه السلام) زودتر از امام به طرف احمر رفت، هر دو شمشير كشيدند ولي كيسان به دست احمر به شهادت رسيد، حضرت در اين موقع به سرعت به احمر حمله كرد و گردن او را گرفت.

زيد بن وهب

مي گويد: مي ديدم كه علي عليه السلام ايستاده بود و دو فرزندش قاتل كيسان را به هلاكت رساندند، و سپس به نزد پدر بازگشتند، در اين موقع حضرت حسن فرزند ديگر امام عليه السلام ايستاده بود و نظاره مي كرد، پدر به او فرمود: چرا تو مثل دو برادرت به دشمن حمله نكردي؟ عرض كرد: اي اميرالمؤمنين، زيرا دو برادرم حسين و محمّد كافي بودند و نيازي به من در اين كار نبود.(1).

*****

ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 19؛ وقعة صفين، ص 249.

حرف (م)

حروف دوم شامل الف - خ
مازن بن حنظله

به گفته شيخ طوسي «مازن بن حنظله» از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بوده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 58، ش 14.

مالك اشتر نخعي (مالك بن حارث)
اشاره

مالك فرزند «حارث بن عبد يغوث نخعي» معروف به «مالك اشتر»،(1) كنيه اش ابو ابراهيم است. وي از اهالي يمن بود كه در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله به شرف اسلام نايل آمد و چون به ديدار پيامبر صلي الله عليه و آله توفيق نيافت لذا او را جزو تابعين(2) به شمار آورده اند.(3).

مالك از يمن به كوفه آمد و در همان جا ساكن گرديد و چون مردي شجاع و دلاوري با تقوا بود در جنگ ها و فتوحات اسلامي از جمله در جنگ تبوك در سال 13 هجري در عصر خلافت ابوبكر به مصاف روميان رفت(4) و در فتح دمشق به فرماندهي ابو عبيد ه جراح شركت داشت(5).

او در عين دلاوري مقابل دشمنان و منحرفان در برابر ضعيفان و درماندگان دلي رحيم و قلبي مهربان داشت.

در زمان خلافت عثمان به علت اعتراض به كارگزار ناصالح كوفه به شام تبعيد شد و از آن جا به كوفه بازگردانده و سپس به «حمص» تبعيد گرديد و سرانجام در سرنگوني خلافت عثمان به ياري اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله شتافت.

مالك پس از كشته شدن عثمان، در خلافت امير مؤمنان عليه السلام بسيار تلاش كرد و با حضرت بيعت نمود و از سرداران بزرگ سپاه حضرت گرديد. وي از شيعيان بسيار پاي بند و ياري دهندگان به اميرالمؤمنين عليه السلام بود، به طوري كه رابطه دوستي او با مولاي متقيان آن قدر زياد بود كه امام علي عليه السلام پس از مرگ وي

فرمود: «رحم اللَّه مالكاً، فلقد كان لي كما كنت لرسول اللَّه صلي الله عليه و آله؛ خداوند مالك را رحمت كند، او براي من همان گونه بود كه من براي رسول خدا صلي الله عليه و آله بودم.»

از آن جا كه معاويه از اين رابطه معنوي بين امام عليه السلام و مالك آگاهي داشت دستور داده بود كه در خطبه ها علاوه بر لعن اميرالمؤمنين عليه السلام، امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام، نيز به مالك اشتر و عبداللَّه بن عباس هم لعن كنند.(6).

در شجاعت و دلاوري اين مرد الهي همين بس كه ابن ابي الحديد درباره اش مي گويد: پاداش مادري كه چون مالك اشتر را پرورده است با خدا باد، كه اگر كسي سوگند بخورد كه خداوند متعال ميان عرب و عجم شجاع تر از او، جز استادش علي عليه السلام نيافريده است، من بر او بيم گناه ندارم، و چه نيكو گفته است آن كسي كه وقتي درباره مالك اشتر از او پرسيدند، گفت: من درباره مردي كه زندگاني او مردم شام را شكست داد و مرگش مردم عراق را شكست داد، چه بگويم؟(7).

*****

مالك را بدان جهت اشتر مي گويند كه در جنگ يرموك كه در زمان ابوبكر بين مسلمانان و روميان اتفاق افتاد، وي شركت كرد و بر اثر ضرباتي كه از جانب روميان به او وارد شد پلك هاي چشم او شكافته شد و برگشت، و عرب به كسي كه چشمش چنين باشد «اشتر» مي گويند.

ر. ك: همين اثر، ج 1، ص 34.

مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 7.

تاريخ طبري، ج 4، ص 401.

تاريخ طبري، ج

4، ص 441.

شرح ابن ابي الحديد، ج 15، ص 99.

شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 213.

مالك در حديث پيامبر

ابن ابي الحديد مي نويسد: محدثان، روايتي از پيامبر صلي الله عليه و آله نقل كرده اند كه بر فضيلت و منزلت والاي مالك اشتر دلالت مي كند و آن شهادت و گواهي قاطع پيامبر صلي الله عليه و آله بر مؤمن بودن مالك است و حديث مزبور را در داستان وفات ابوذر در محل تبعيدگاهش ربذه نقل كرده ايم. در اين جا به طور اجمال و اشاره به آن حديث اكتفا مي كنيم.

ابوذر مي گويد: از پيامبر خدا شنيدم كه فرمود: «يكي از شما در فلات دور افتاده اي مي ميرد و گروهي از مؤمنان بر جنازه اش حاضر مي شوند» و آن كس من هستم كه در بيابان ربذه از دنيا مي روم و عده اي از راه خواهند رسيد و مرا كفن و دفن خواهند نمود و طولي نكشيد كه عده اي از مسلمانان از راه رسيدند و او را كفن و دفن كردند. از جمله اين افراد مالك اشتر است كه پيش نماز آن گروه شد و بر جنازه ابوذر نماز گزارد.(1) بنابراين مالك اشتر از جمله كساني است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله به ايمان و صالح بودن او به طور غيابي شهادت داده است.

*****

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 15، ص 99؛ رجال كشي، ص 65، ح 117.

دعاي مالك كنار قبر ابوذر، حاكي از عمق ايمان اوست

پس از آن كه مالك اشتر و همراهان از دفن بدن مطهر ابوذر غفاري فارغ شدند. مالك در كنار قبر ابوذر ايستاد و چنين دعا كرد:

بار پروردگارا، اين ابوذر صحابي و يار رسول خدا است كه تو را در ميان بندگانت پرستش كرد و در راه تو

با مشركان جنگيد و در دين تو بدعتي ننهاد و تغييري ايجاد نكرد، لكن اگر منكري مي ديد با قلب و زبانش اعتراض مي كرد و به همين جهت بر او ستم رفت و تبعيد شد و از حقش محروم گرديد و تحقير و كوچك شد تا آن كه در غربت تنها جان سپرد. بار پروردگارا آنان كه او را محروم كردند و از سرزمين هجرت و حرم رسول خدا بيرونش نمودند، هلاك و نابود گردان.

آن گاه ديگران آمين گفتند و غذايي را كه همسر ابوذر آماده كرده بود، تناول كردند.(1).

*****

رجال كشي، ص 66، ح 118.

ايستادگي مالك و عزل امير كوفه

هنگامي كه عثمان به خلافت رسيد به مرور زمان، بسياري از فرمانداران زمان خلافت عمر بن خطاب را، كه اكثراً مورد رضايت مردم بودند، از كار بر كنار كرد و در برهه اي از خلافتش، افراد وابسته و اقوام و بستگان خود از بني اميه را كه نوعاً عيّاش و منحرف بودند بر سر كار آورد و در بلاد اسلامي، آن افراد ناصالح را بر جان و مال مردم مسلط كرد، از جمله پسر دائي خود «عبداللَّه بن عامر» را به فرمانداري بصره گماشت، و برادر رضاعي خود «عبداللَّه بن سعد» را رئيس دارائي و فرمانده سپاه مصر، و برادر مادري خود «وليد بن عقبه» را والي كوفه قرار داد كه او خيانت هاي زيادي در حق مردم و اسلام انجام داد و در نهايت از حكومت كوفه عزل شد.(1).

*****

ر. ك: اعيان الشيعه، ج 9، ص 40.

برخورد مالك با حاكم دوم كوفه

عثمان، پس از عزل وليد، «سعيد بن عاص» را به جاي او گماشت. سعيد در ابتدا با مردم رفتار خوبي داشت، اما روزي در بين مذاكرات گفت: باغ هاي كوفه و اراضي آن خاص قريش و بني اميه است.

مالك اشتر كه با حكم خدا كاملاً آشنايي داشت در پاسخ او گفت: آيا تو چنين مي پنداري كه ناحيه عراق كه خداوند آن را با شمشيرهاي ما گشوده و بر مسلمانان ارزاني فرموده، بوستان اختصاصي براي تو و قومت است؟ هر كه چنين قصد كند دماغش را به خاك مي ماليم!

عبدالرحمن اسدي رئيس گارد سعيد براي جلب رضايت سعيد گفت: اي مالك، تو سخن امير را رد مي كني و او را اهانت مي نمايي، بعد نسبت به مالك

درشتي كرد. به دستور مالك قبيله نخع برخاسته و رئيس گارد را از مجلس بيرون انداختند. اين كار بر سعيد گران آمد، لذا رابطه خود را با مالك اشتر و ديگر سران كوفه قطع كرد. اما اين عمل هيچ اثري نداشت و مالك از اعتراض به كارهاي خلاف سعيد و عثمان دست برنداشت.

سعيدبن عاص چون برخورد مالك و همراهان او را مشاهده كرد و ديد در آينده از اعتراض بيشتر سران كوفه در امان نخواهد ماند، نامه اي به خليفه نوشت و از عثمان خواست كه يا مالك و همدستانش را از كوفه ببرد و يا وي را از امارت كوفه بردارد. عثمان در جواب نامه امير كوفه نوشت، مالك اشتر با تني چند از يارانش را به شام تبعيد كند(1) تا مردم كوفه را به تباهي نكشانند! براي معاويه حاكم شام هم نامه اي نوشت كه تني چند از مردم كوفه را كه آهنگ فتنه گري دارند، پيش تو تبعيد كردم، آنان را از اين كار نهي كن و اگر احساس كردي رو به راه شده اند، به آنان نيكي كن و به وطن خودشان برگردان. اما معاويه قادر به مهار آنان نشد و طي نامه اي از عثمان خواست كه آنان را به كوفه بازگرداند.

مالك و همراهان چون به كوفه بازگشتند دست از مبارزه و حق گويي بر نداشتند و مجدداً سعيدبن عاص به دستور عثمان آنان را نزد «عبدالرحمان بن خالد بن وليد» حاكم عثمان در حمص تبعيد كرد و در راستاي تبعيد آن گروه، عثمان نامه اي هم براي مالك و همراهان نوشت:

من شما را به حمص تبعيد مي كنم، به

محض اين كه نامه ام به شما رسيد، به سوي حمص حركت كنيد؛ زيرا شما براي اسلام و اهلش جز شرارت خاصيتي نداريد!

وقتي نامه عثمان به مالك اشتر رسيد دست ها را به دعا برداشت و گفت:

پروردگارا هريك از ما يا عثمان را كه براي مردم زيان كاريم و در ميان مسلمانان مرتكب گناه مي شويم هرچه زودتر به مكافات كردارش برسان.(2).

و بدين ترتيب گروه معترض به رفتار حاكمان مستبد و ستم كار به حمص تبعيد شدند، البته آنان در حمص بسيار تحت فشار و اهانت حاكم آن جا قرار گرفتند و با مرارت شديد، مجدداً به كوفه بازگردانده شدند.(3) اين حوادث در سال 32 هجري به وقوع پيوسته است.(4).

*****

اسامي افراد تبعيدي چنين است: مالك اشتر، مالك بن كعب ارحبي، اسود بن يزيد نخعي، علقمة بن قيس نخعي، صعصعة بن صوحان عبدي، و افرادي كه در ادامه به حمص تبعيد شدند عبارتند از: ثابت بن قيس همداني، كميل بن زياد نخعي، زيد بن صوحان، عمرو بن حمق، جندب بن زهير مدني، جند بن كعب ازدي، عروة بن جعد.

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 134 - 129؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 325 - 317 كامل ابن اثير، ج 2، ص 267.

تفصيل بيشتر آن را در شرح حال ثابت بن قيس، زيد بن صوحان، عمرو بن حمق، جندب بن زهير و جندب بن كعب آورده ايم.

تفصيل بيشتر آن را در شرح حال ثابت بن قيس، زيد بن صوحان، عمرو بن حمق، جندب بن زهير و جندب بن كعب آورده ايم.

مالك اشتر و سقوط خلافت عثمان

پس از آن كه تعديات و انحرافات كارگزاران عثمان از حد گذشت، مردم

به ويژه نخبگان براي اصلاح يا عزل عثمان وارد عمل شدند و چون عثمان اصلاح پذير نبود و حاضر نشد تقاص اعمال بد خود را پس بدهد بر او شوريدند و سرانجام او را به قتل رساندند. از جمله افرادي كه براي هدايت عثمان و دست كشيدن او از كارهاي خلاف تلاش فراوان نمود اما به نتيجه نرسيد، مالك اشتر بود. لذا او هم به صف طرفداران بركناري يا قتل عثمان پيوست.(1).

*****

تفصيل بيشتر آن را در شرح حال ثابت بن قيس، زيد بن صوحان، عمرو بن حمق، جندب بن زهير و جندب بن كعب آورده ايم.

پيش گاميِ مالك در بيعت با علي

مردم مدينه پس از كشته شدن عثمان، يك صدا با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت كردند تا جامعه اسلامي بدون رهبر نماند.(1) حتي سران ناكثين يعني طلحه و زبير با اختيار كامل با آن حضرت دست بيعت دادند. مالك اشتر از جمله كساني بود كه در اين راه پيش گام شد و جزو نخستين كساني بود كه با سخنان خود مردم را براي بيعت با آن حضرت تشويق نمود.

ابن ابي الحديد مي نويسد: چون عثمان كشته شد، مالك اشتر خدمت حضرت عليه السلام آمد و گفت: يا علي، مردم براي بيعت با شما جمع شده اند و به حكومت و خلافت تو راغب هستند، به خدا سوگند اگر از آن خودداري كني، چشمت براي بار چهارم بر آن اشك خواهد ريخت. اميرالمؤمنين عليه السلام بيرون آمدند و در محلي نشستند.(2) و مردم همه اجتماع كردند كه بيعت كنند، در همين حال طلحه و زبير آمدند ولي آن دو مي خواستند كه حكومت توسط شورا تعيين شود. اما مالك اشتر گفت:

آيا مگر منتظر كسي هستيد؟ اي طلحه برخيز و بيعت كن! طلحه برخاست و جلو آمد و بيعت كرد، كسي در ميان جمع و موقع بيعت طلحه تفأل بدي زد و گفت: نخستين كسي كه با علي عليه السلام بيعت كرد، شل بود، اين كار به انجام نمي رسد و تمام نمي شود!(3) سپس اشتر به زبير گفت: پسر صفيه برخيز، او هم برخاست و بيعت كرد و سپس مردم بر علي عليه السلام هجوم آوردند و بيعت كردند.

در نقلي ديگر آمده است: نخستين كسي كه با علي عليه السلام بيعت كرد، مالك اشتر بود. او گليم سياهي را كه بر دوش داشت، افكند و شمشيرش را بيرون كشيد، آن گاه دست علي عليه السلام را گرفت و بيعت كرد و به زبير و طلحه گفت: برخيزيد و بيعت كنيد و پس از بيعت اين دو، مردم بصره كه براي بركناري عثمان به مدينه آمده بودند، برخاستند و با حضرت بيعت كردند و اول كسي كه از بصريون با حضرت بيعت كرد، عبدالرحمان بن عريس بود، سپس ساير مردم بيعت كردند.(4).

*****

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 7.

در شرح ابن ابي الحديد آمده: «في بئر سكن» ولي در كتاب الجمل آمده: «في بيت سكن فيه».

انسان هاي شريف همواره در كارها تفأل به خير و نيكي مي زنند و از تفأل به شرّ و بدي خودداري مي كنند.

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 7.

نمونه هايي از ايمان و اعتقاد مالك به اميرالمؤمنين

1 - هنگامي كه مردم در خانه اميرالمؤمنين عليه السلام اجتماع كردند تا با حضرت بيعت كنند، مالك اشتر برخاست خطاب به مردم مطالبي گفت كه در

امام شناسي او بسيار گويا و گواه بر اين مدعا است، او چنين گفت:

اي مردم، اين علي وصي اوصيا و وارث علوم پيامبران است، گرفتاريش بزرگ و تحملش نيكو است. اوست آن كه كتاب خدا به ايمانش گواهي و پيامبر، بهشت را برايش شهادت داده است، همه فضائل در وجودش جمع است و هيچ كس از گذشتگان و آيندگان در تقدم او بر ديگران و علم و فضلش شك ندارد.(1).

2 - در كتاب الغارات آمده است: روزي نجاشي - از اهالي يمن - در ماه رمضان شراب خورد و امام عليه السلام او را حد زد و يماني از امام دلگير شده و شخصي را به نام طارق نهد ي را براي اعتراض نزد امام عليه السلام فرستاده، امام در پاسخ به طارق كار خود را با استناد به قرآن و شرع دانست. اما طارق با خشم فراوان از محضر امام عليه السلام دور شد.

در راه مالك اشتر كه از قبيله آنان بود، طارق را ديد و گفت: آيا تو به امير مؤمنان گفته اي كه دل هاي ما را خشمگين و پراكنده ساختي؟ طارق تأييد كرد. مالك گفت: چنين نيست بلكه دل هاي ما گوش به فرمان او و كارهاي ما براي او و در خدمت اوست. بعد از آن طارق و نجاشي - شراب خوار در ماه رمضان - به معاويه ملحق شدند، اما مالك كوچك ترين سستي در راه مولايش از خود نشان نداد.

3 - امير مؤمنان عليه السلام قبل از حركت به جنگ با شاميان بر فراز منبر رفته، مردم را به جهاد عليه شاميان تحريض نمود، اما در اين ميان

فردي از قبيله بني فزاره را متهم به جنگ عليه مسلمانان كرد. مالك اشتر پاسخ او را داد و خطاب به امير مؤمنان گفت:

اي اميرمؤمنان، آنچه ديدي تو را سست نكند و آنچه از اين مرد بخت برگشته و سركش شنيدي تو را نا اميد نسازد، همانا همه اين مردم شيعيان تو هستند و براي جان هاي خود در قبال جان تو ارزشي قائل نيستند و پس از تو ماندن را نمي خواهند، اگر مي خواهي ما را به مقابله دشمن ببر، به خدا سوگند اين گونه نيست كه هر كس از ما از مرگ بترسد، بتواند از آن رهايي يابد و به كمند آن گرفتار نگردد، و اين گونه هم نيست كه هر كس به زندگي كوتاه اين جهان دل خوش كند، جاويد و پاينده بماند، ما خود در اين خصوص برهاني قاطع و دليلي محكم داريم و نيك مي دانيم كه هرگز انساني قبل از فرا رسيدن اجلش نخواهد مرد، و ما چگونه با قومي فاسد و منحرف بدان گونه كه شما آنان را توصيف كرديد جهاد نكنيم و حكم خدا را در مورد شان اجرا ننماييم....

اميرالمؤمنين عليه السلام در مقام تجليل از سخنان دلگرم كننده و سازنده مالك فرمود: راه مشترك است و مردم در حق برابرند و هر كس سعي خود را براي خير خواهي همگان به كار برد تكليفش را به انجام رسانده است.(2).

4 - هنگامي كه قرارداد حكميت بين اميرالمؤمنين عليه السلام از يك سو، و معاويه از ديگر سو نوشته شد، مالك اشتر را فراخواندند كه همراه ديگر گواهان پاي آن را گواهي كند؛ اما مالك گفت:

دست راستم

بر بدنم نباشد و دست چپم برايم بي فايده باشد اگر در اين صحيفه نام من براي صلح و ترك مخاصمه نوشته شود، آيا مگر من در اين مورد داراي دليلي روشن از خداوند خود نيستم؟! آيا يقين به ضلالت و گمراهي دشمنم ندارم؟! آيا اگر شما تن به پستي نمي داديد، پيروزي را به دست نمي آورديد؟

مردي (اشعث بن قيس، طبق نقلي) از ميان مردم به اشتر گفت: به خدا سوگند، نه پيروزي را ديدي و نه پستي و زبوني را، اينك برخيز و بر خودت گواهي بده و آنچه را در اين صحيفه نوشته شده، اقرار كن و تو را از مردم چاره اي نيست.

اشتر گفت: آري به خدا سوگند، همانا من در دنيا براي منافع اين جهاني از تو روي گردان و در امر آخرت براي ثواب هاي آخرت نيز از تو بي رغبتم، و خداوند با اين شمشير من خون مرداني را ريخته است كه تو در نظرم بهتر از آنها نيستي و خون تو هم از خون آنها محترم تر نيست. سپس گفت: آري آنچه اميرالمؤمنين در آن داخل شده است، داخل مي شوم و از آنچه خارج شده است، خارج مي شوم؛ زيرا اميرالمؤمنين عليه السلام داخل نمي شود مگر در هدايت و صواب.(3).

*****

قاموس الرجال، ج 7، ص 466.

وقعة صفين ص 94، با كمي اختصار؛ شرح ابن ابي الحديد ج 3، ص173.

وقعة صفين، ص 512.

پيشنهاد مالك در رفع تنهايي امام

وقتي كه مالك مشاهده نمود مردم به خاطر آن كه امام عليه السلام به آنان اموال دنيوي نمي دهد بر خلاف معاويه كه سران و اشراف را با اموال بيت المال به خود جذب

مي كند،(1) به امام عليه السلام گفت: اگر به آنها مال ببخشي گردن هايشان به سوي تو خم مي شود و خيرخواهي و دوستي آنها مخصوص تو خواهد شد.

امام عليه السلام در برابر اين خيرخواهي مالك به جوابي بسيار ارزشمند و با زبان دادگستر و حق گو مبادرت نمود و پس از حمد و ثناي الهي فرمود:

اما آنچه ذكر كردي از عمل و سيره عادلانه ما همانا كه خداوند عزوجل مي فرمايد: «مَنْ عَمِلَ صالحاً فلنفسه و مَن أسَاءَ فَعليها و ما ربُّك بظلّامٍ للعبيد؛(2) هر كس كار پسنديده كند، به نفع خود او است و هر كس بدي كند، به ضرر خود او خواهد بود و پروردگارت نسبت به بندگان، ستمگر نيست» و من از اين كه مبادا در انجام آنچه گفتي يعني عدالت خواهي، مقصر باشم، بيشتر مي ترسم.

و اما اين كه گفتي، حق بر آنان سنگين آمده و بدين سبب از ما جدا شده اند، خداوند به خوبي آگاه است كه آنان به خاطر ستم و بيداد از ما جدا نشده اند و به عدل و داد پناه نبرده اند، بلكه آنها جست و جو نكردند مگر دنياي فاني را كه به هر حال از آنان زايل خواهد شد، و بدون ترديد روز قيامت از آنها پرسيده خواهد شد، كه آيا اين كار را براي دنيا انجام داده اند يا براي خدا عمل كرده اند.

و اما اين كه درباره بذل اموال و توجه به بعضي افراد خاص گفتي و تذكر دادي، اي مالك، ما را نشايد كه به فردي از بيت المال و درآمد عمومي چيزي بيش از حقش بدهيم و خداوند

سبحان كه سخنش حق است فرموده است: «كم من فئة قليلةٍ غلبت فئة كثيرة باذن اللَّه و اللَّهُ مع الصابرين»(3) و خداوند محمّد صلي الله عليه و آله را به تنهايي مبعوث فرمود و از آن پس شمار يارانش را زياد افزود و گروهش را پس از ضعف و زبوني عزيز گردانيد، بنابراين اگر خداوند اراده كند كه امر و حكومت را به ما رساند، دشواري آن را براي ما آسان و ناهمواريش را هموار مي سازد و من از رأي و پيشنهاد تو فقط چيزي را مي پذيرم كه موجب رضايت خداوند باشد و تو اي مالك نزد من امين ترين مردم و خيرخواه ترين و با تدبير ترين ياران من به خواست خداوند خواهي بود.(4).

اميرالمؤمنين عليه السلام با اين كه حتي بهترين يارش (مالك) بذل و بخشش بيت المال را براي جذب برخي افراد مجاز دانست، اما حضرت آن را جايز نشمرد و با او مقابله كرد و از صرف بيت المال در راه توجه دل ها به سوي خود جداً اعلام بيزاري نمود و اصلاح امور را فقط در دست خداي يكتا دانست.

*****

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 197؛ معادن الحكمه، ج 1، ص 305.

فصّلت 41، آيه 46.

بخشي از آيه 249، سوره بقره. (يعني: چه بسيار گروه كوچكي كه به اذن پروردگار بر گروه زيادي غلبه و پيروزي يابند و خداوند همراه صبر كنندگان است).

شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 197.

مالك در جنگ جمل

چند ماه پس از حكومت رسمي امير مؤمنان عليه السلام طلحه و زبير - سران ناكثين - كه چشم طمع به بيت المال دوخته بودند، درصدد شورش

عليه امام عليه السلام برآمدند، اما براي تحقق اين نيّت شوم هيچ بهانه اي نداشتند؛ زيرا حكومت امام عليه السلام از جهت شرعي و معيارهاي قانوني نقصي نداشت، آنان ابتدا به سراغ عايشه - كه ساكن مكه شده بود - رفتند و او را كه از امير مؤمنان چندان دل خوشي نداشت با خود هم عقيده ساختند و اين نخستين قدم مؤثر بود؛ زيرا به دنبال آن عده زيادي نيز با آنها هم رأي شدند. از آن جا كه ابو موسي والي كوفه نيز جنگ عليه عايشه را حرام دانست و مانع ياري امام عليه السلام در برابر ناكثين شد.

در چنين شرايطي مالك اشتر، عمار، صعصعه و امثال آنان بودند كه نقش مؤثري در خنثي كردن توطئه امثال ابو موسي داشتند، مالك اشتر در اين باره گفته است: سعادتمند كسي است كه از اين صراط مستقيم عدول نكند و به اين ريسمان محكم خدا اعتصام نمايد، و نگون بخت كسي است كه نافرماني امام كند كه او در هاويه دوزخ منزل گزيند.(1).

امّا اقدام مهم تر مالك اين بود، كه نامه اي تاريخي و پيامي به ياد ماندني براي عايشه ارسال نمود و كمتر كسي را ياراي آن بود كه به چنين كار خطيري اقدام نمايد. او در نامه چنين نوشت:

امّا بعد، همانا اي عايشه تو همسر رسول خدايي، آن حضرت صلي الله عليه و آله تو را فرمان داده است كه در خانه خود آرام و قرار بگيري، اگر چنان كني براي تو بهتر است امّا اگر فرمان پيامبر خدا صلي الله عليه و آله را نقض كني و بخواهي چوب دستي خود را به

دست گرفته و روپوش از چهره فرو افكني و براي مردم خود را آشكار سازي، من با تو جنگ خواهم كرد تا تو را به خانه ات و جايگاهي كه خداوند برايت پسنديده است، برگردانم.

اين نامه مالك كه همراه با اعلان جنگ با عايشه بود، براي عايشه بسيار سخت و گران آمد و در پاسخ چنين نوشت:

امّا بعد، تو نخستين عربي هستي كه آتش فتنه را بر افروختي و جماعت را به تفرقه فرا خواندي، و با پيشوايان مخالفت كردي و براي كشتن خليفه سوم كوشش نمودي. اي مالك، تو خوب مي داني كه خداوند عاجز نيست و از تو انتقام خون خليفه مظلوم را خواهد گرفت! نامه تو به من رسيد، آنچه را در آن بود فهميدم و به زودي خداوند، شر تو و شر كساني را كه در گمراهي و بدبختي به تو تمايل دارند، از من كفايت خواهد فرمود، ان شاء اللَّه.(2).

*****

متن سخنراني امام و حمايت مالك در صفحات بعدي خواهد آمد.

شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 225.

حمايت مالك از سخنان امير مؤمنان

وقتي خبر تصرف بصره توسط ناكثين به سمع امير مؤمنان عليه السلام رسيد، آن حضرت كه در ذي قار بود، سخنراني مهمي ايراد كرد و در ضمن آن از اعمال ظالمانه طلحه و زبير به خدا شكايت نمود و گفت:

اللهم انّ طلحة و الزبير قطعاني و ظلماني و ألبّا عليّ، و نكثا بيعتي، فاحلل ما عقداه، و انكث ما أبرما، و لا تغفر لهما أبداً، و أرهما المساءة فيما عملا و أمَّلا؛

پروردگارا، همانا طلحه و زبير از من بريدند و بر من ستم كردند و بر من شورش نمودند و بيعت مرا شكستند.

پروردگارا، آنچه را آنان گره زده اند بگشاي و آنچه را استوار كرده اند از هم بگسل، و آن دو را هرگز نيامرز و در آنچه كرده اند و به آن دل بسته اند فرجامي ناخوش بهره ايشان فرماي.

چون سخنان امام عليه السلام تمام شد مالك اشتر برخاست و پس از حمد و ثناي خدا چنين گفت:

اي اميرالمؤمنين سخن تو را شنيديم و همانا درست مي گويي و خدا تو را موفق دارد، يا علي، تو پسر عمو و داماد و وصي پيامبر مايي و نخستين كسي هستي كه او را تصديق كردي، و همراهش نماز گزاردي، و در همه جنگ هاي او شركت نمودي، از اين رو در اين موارد بر همه امت فضيلت داري و از همه برتري و براي جانشين پيامبر صلي الله عليه و آله از همه سزاوارتري، يا علي، هر كس از تو پيروي كند به بهره خود رسيده و مژده رستگاري را دريافته است و آن كس كه از فرمان تو سرپيچي نمايد و از تو روي گرداند به جايگاه خود در هاويه دوزخ منزل گزيده است.

اي اميرالمؤمنين، سوگند به جان خودم كه كار طلحه و زبير و عايشه براي ما آسان و ماهيتشان برايمان روشن و شناخته شده است آنها بي آن كه از تو خلافي ببينند و يا ستمي نموده باشي از تحت فرمان تو خارج شده اند و به اين اقدام خطير مبادرت نموده اند، اگر آنان مي پندارند كه خون عثمان را طلب مي كنند، نخست بايد از خود قصاص بگيرند كه آن دو، نخستين كساني بودند كه مردم را بر او شوراندند و مردم

را به ريختن خونش واداشتند، و خدا را گواه مي گيرم كه اگر به بيعتي كه از آن بيرون رفته اند باز نگردند آن دو را نيز به عثمان ملحق خواهيم ساخت چرا كه شمشيرهاي ما بر دوش هاي ماست و دل هاي ما در سينه هايمان محكم و استوار است، و ما امروز همان گونه ايم كه ديروز بوديم.

مالك اين سخنان قاطع و محكم را گفت و بر جاي خود نشست.(1).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 309.

تصرف دارالاماره كوفه

امير مؤمنان از «ذي قار» - محل تجمع نيروهاي امام عليه السلام - براي ابو موسي، والي كوفه، نامه نوشت و از او خواست تا مردم را براي ياري در مقابله با ناكثين به ذي قار بفرستد، اما ابو موسي نه تنها مردم را تشويق نكرد، بلكه در اين كار مانع تراشي كرد.

وقتي خبر توطئه ابو موسي به امير مؤمنان عليه السلام رسيد، مالك اشتر را فراخواند و از او خواست كه به كوفه برود و ابو موسي را از مقام خود عزل نمايد. مالك شتابان خود را به كوفه رساند و در مسجد شاهد بحث و گفت و گوي ابوموسي اشعري و نمايندگان اميرالمؤمنين عليه السلام شد، و بلافاصله از مسجد راهي دارالاماره ابوموسي شد و در مسير راه به هر طايفه و هر قوم و جماعتي كه مي رسيد، از آنها مي خواست تا همراه وي به سوي قصر ابو موسي حركت كنند، سيل خروشان مردمي كه مالك را همراهي مي كردند به دارالاماره رسيد وي در حالي كه ابو موسي در مسجد تلاش مي كرد مردم به سپاه اميرالمؤمنين عليه السلام نپيوندند، وارد

قصر ابو موسي شد و تمام غلامان و مأموران او را از قصر بيرون كرد، و آن جا را تصرف نمود، ماموران و غلامان فوراً به مسجد رفتند و موضوع را به ابوموسي اطلاع دادند ابوموسي كه مشغول ايراد سخنراني بود پس از آگاهي از اين ماجرا از منبر پايين آمد و وارد قصر شد.

مالك بر سر او فرياد كشيد و گفت: از ساختمان ما خارج شو، اي بي مادر كه اميدارم خداوند تو را بكشد، سوگند به خداي تعالي! همانا تو از گذشته جزو منافقين بودي.

به اين ترتيب مالك اشتر مركز امارت ابوموسي را تسخير كرد و به دستور اميرالمؤمنين عليه السلام او را از مسند ش عزل نمود و مانع اصلي حركت به سوي دشمن را از سر راه برداشت، البته ابوموسي يك شب مهلت خواست در كوفه بماند، و مالك با او موافقت كرد به شرط آن كه در قصر حكومتي نماند. و ابوموسي پس از آن شب از كوفه بيرون رفت.(1).

مالك سپس در مسجد براي مردم سخنراني نمود و از فضايل امام عليه السلام و خطر دشمنان و ناكثين سخن گفت و سرانجام با نُه هزار نفر به سوي ذي قار حركت نمود و در حالي كه امام حسن و مالك اشتر و عمّار ياسر پيشاپيش آنها حركت مي كردند با شكوه خاصي وارد ذي قار شدند و مورد استقبال گرم حضرت امير عليه السلام قرار گرفتند.(2).

*****

ر. ك: تاريخ طبري، ج 4، ص 486؛ الجمل، ص 251.

ر. ك: همان مدرك؛ مسعودي در مروج الذهب، ج 2، ص 368 مي نويسد: هفت هزار و به قولي شش هزار و پانصد و شصت

نفر و در نقل ارشاد مفيد، ج 1، ص 316 داستاني مفصل آمده كه مختصر آن اين است: حضرت فرمود: يك هزار نفر بدون كم و زياد از كوفه به كمك شما مي آيند. ابن عباس مي گويد: از شنيدن اين سخن نگران شدم كه مبادا يك نفر كم يا زياد باشند، اما وقتي آمدند آنان را شمردم 999 نفر بودند و نگران شدم كه ناگهان چشمم به مردي افتاد كه از دور مي آيد و با حضرت بيعت كرد و حضرت از نام او پرسيد، او گفت: نام من اويس قرن است و مطالبي بين امام و اويس رد و بدل شد. احتمال دارد اين هزار نفري كه امام بشارت آن را داده است. غير از آن مجموعه اي است كه در بالا در متن آمده است.

جنگ جمل و رشادت هاي مالك اشتر

پس از آن كه ياران امام عليه السلام از كوفه آمدند و به سپاهيان ملحق شدند، حضرت با تمام نيرو از ذي قار به حومه بصره حركت كردند، و در مقابل سپاه ناكثين قرار گرفتند، امام عليه السلام تمام تلاش خود را براي اقناع طلحه و زبير و وادار ساختن آنها به صلح و آشتي و عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر صلي الله عليه و آله به كار بست و در اين راستا نمايندگاني براي گفت و گو با آن رهبران شورشي به ميان سپاه دشمن فرستاد، امّا تمام اين تدابير بي نتيجه ماند و سرانجام جنگ سختي در گرفت كه ضايعات جاني و خسارت هاي مالي فراواني بر جاي گذاشت، و تعدادي از اصحاب پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در اين واقعه

تلخ و تكان دهنده به شهادت رسيدند كه از يك سو اميرمؤمنان عليه السلام را از نصايح و شفقت هاي بي دريغ خود محروم نمودند و از ديگر سو، آن حضرت را با رنج ها و مرارت هاي پر حادثه ترين و خونبار ترين مقطع تاريخ اسلام، تنها گذاشتند.

جنگ جمل به عنوان نخستين جنگ داخلي مسلمين، دقيق ترين معيار سنجش ميزان ايمان و ارادت اصحاب علي عليه السلام به آن حضرت عليه السلام و بهترين ملاك ارزيابي عملكرد اصحاب جليل القدر پيامبر اسلام و مشاهير تابعين(1) به شمار مي رود.

مالك اشتر چون عمّار ياسر و صعصعة بن صوحان و زيد بن صوحان و ديگران، در اين جنگ حماسه هاي جاويد اني آفريد. او به دست خود در همين نبرد تعداد زيادي از مشهورترين قهرمانان و جنگ جويان سپاه دشمن را به هلاكت رساند، تدابير هوش مندانه او در خدمت مولا و مقتدايش اميرالمؤمنين عليه السلام باعث شد كه همه صفوف مستحكم دشمن به زودي به هم بريزد و مقاومتشان در هم بشكند.

ابن ابي الحديد از كلبي از مردي از انصار نقل مي كند كه مي گفت: من در جنگ جمل در صف اول ايستاده بودم ناگاه علي عليه السلام سر رسيد، به سوي او برگشتم، فرمود: محل اجتماع اصلي دشمن و نقطه قوت آنها كجاست؟ گفتم: در كنار عايشه.

همو از ابو مخنف نقل مي كند: در اين موقع حضرت علي عليه السلام براي مالك اشتر پيام فرستاد كه بر ميسره سپاه دشمن حمله كند، اشتر حمله كرد و با هلال بن وكيع كه سرپرستي گروهي از ناكثين را بر عهده داشت جنگيد و هلال را

به هلاكت رساند و تمام ميسره سپاه به سوي هودج عايشه عقب نشيني كرد و به آن جا پناه برد. در اين هنگام افراد قبيله هاي أزد، ضبه، ناجيه و باهله از سپاه بصره خود را به اطراف شتر عايشه رساندند و آن را احاطه كردند تا از خطر مصون بمانند، در اين شرايط با حملات نيروهاي علي عليه السلام جنگ شديدتر شد و تنور آن داغ تر گرديد و «كعب بن صور»، قاضي بصره در حالي كه لگام عايشه در دستش بود به هلاكت رسيد و پس از او «عمرو بن يثربي» كه مردي شجاع و سوار كاري بي باك از سپاه بصره بود و جمعي از سران سپاه علي عليه السلام را به شهادت رسانده بود نيز كشته شد.(2) نيروهاي امام عليه السلام در راه پيروزي قرار گرفتند، و مالك اشتر در اين زمينه نقش بسزايي ايفا مي كرد.

*****

ر. ك: همين اثر، ج 1، ص 34.

شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 258.

جنگ مالك با عبداللَّه بن زبير

واقدي مي گويد: در روايت آمده، آخرين شعار علي عليه السلام در ساعت هاي آخر جنگ جمل چنين بود: «حم لا ينصرون، اللهم انصرنا علي القوم الناكثين»(1) آن گاه هر دو گروه از يك ديگر جدا شدند و از هر دو گروه هم افراد بسياري كشته شده بودند، ولي كشتار مردم بصره به مراتب بيشتر از كشته شدگان ياران علي عليه السلام بود، از اين رو كم كم نشانه هاي پيروزي مردم كوفه آشكار شد. روز سوم كه رويا رو شدند، نخستين كس عبداللَّه بن زبير خواهرزاده عايشه بود، كه به ميدان آمد و مبارز طلبيد، مالك اشتر به جنگ

او رفت و هر كدام برابر هم قرار گرفتند، عايشه پرسيد: چه كسي به مبارزه عبداللَّه آمده است؟ گفتند: مالك اشتر. گفت: اي واي بر بي فرزند شدن اسماء، سپس آن دو هر كدام به يكديگر ضربه اي زدند و يك ديگر را زخمي كردند بعد با يك ديگر گلاويز شدند و مالك اشتر، در لحظه اي عبداللَّه را بر زمين زد و روي سينه اش نشست، در اين موقع هر دو گروه به هم ريختند، گروهي براي آن كه عبداللَّه را از چنگ اشتر درآورند، هجوم آوردند و گروهي براي ياري دادن به اشتر پيش آمدند، مالك اشتر بسيار گرسنه و با شكم خالي بود و از سه روز قبل چيزي نخورده بود و اين كار عادت او در جنگ ها بود، وانگهي نسبتاً پيرمرد و سالخورده بود، عبداللَّه بن زبير فرياد مي زد: من و مالك را با هم بكشيد. و اگر مي گفت: من و اشتر را بكشيد، بدون ترديد مالك را مي كشتند؛ زيرا مردم كه از كنار آنها مي گذشتند، آنان را نمي شناختند و شخصي را به نام مالك نمي شناختند بلكه به نام اشتر شناخت داشتند و در آن ميدان بسياري بودند كه يكي روي سينه ديگري نشسته بود و در حال جنگ و نبرد بود و سپاهيان آنان را نمي شناختند، به هر حال طوري شد كه عبداللَّه توانست از زير دست و پاي مالك اشتر بگريزد و يا اين كه به سبب ضعف مالك اشتر بود كه توانست فرار كند و لذا مالك در شعر خود اين مطلب را به عايشه مي گويد (كه در ادامه

خواهد آمد).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 262؛ «حم، آنان ياري داده نخواهند شد، بار خدايا ما را بر مردم پيمان شكن نصرت عنايت كن».

پايان جنگ جمل و گفتگوي عايشه با مالك

ابو مخنف از اصبغ بن نباته نقل مي كند كه: پس از پايان جنگ جمل، عمّار ياسر و مالك اشتر نزد عايشه رفتند، عايشه از عمّار پرسيد همراه تو كيست؟ گفت: مالك اشتر است. عايشه از اشتر پرسيد: آيا تو بودي كه مي خواستي خواهرزاده ام عبداللَّه بن زبير را بكشي و با او چنين و چنان كردي؟(1) گفت: آري ولي اگر گرسنگي سه شبانه روزم نبود، امت محمّد را براي هميشه از شر خواهر زاده ات خلاص مي كردم.

عايشه گفت: مگر نمي داني كه پيامبر فرموده است:

لا يحلّ دمُ مسلمٍ إلّا بإحدي أُمورٍ ثلاث: كفر بعد الايمان، أو زناً بعدَ احصان، أو قتلِ نفسٍ بغير حق؛

ريختن خون مسلماني جايز نيست مگر با يكي از سه چيز: كافر شدن پس از ايمان يا زنا پس از همسر داري و يا كشتن كسي به غير حق.

مالك اشتر گفت: اي عايشه، بدون ترديد يكي از اين كارها را مرتكب شده بود كه با او جنگ كرديم و به خدا سوگند شمشير من پيش از آن، هرگز به من خيانت نكرده بود امّا در آن روز، شمشيرم در او كارگر نبود، و سوگند خورده ام كه ديگر آن شمشير را با خود همراه نداشته باشم؛ زيرا به من خيانت كرد و عبداللَّه را به هلاكت نرسانيد. و اشعاري نيز در اين باره سرود.(2).

*****

ر. ك: همان، ص 262.

ر. ك: همان، ص 262.

نقش مالك در جنگ صفين

مالك اشتر - همان گونه كه در همين بخش از كتاب اشاره شد - از آغاز حركت اميرالمؤمنين عليه السلام به صفين، در كنار حضرت گوش به فرمان بود و در مواردي پيمان وفاداري خود را اعلام

مي كرد و در مسير راه نيز با جان و دل از حقانيت علي عليه السلام در برابر معاويه حمايت مي نمود. در اين قسمت، نمونه هايي از وفاداري و ايمان و اعتقاد او را نسبت به حقانيت اميرالمؤمنين عليه السلام مي آوريم.

برپايي پل رقه

امام عليه السلام در مسير حركت خود به جانب صفين در سرزمين رقه فرود آمد و از آن جا نامه اي به معاويه نوشت(1) و مجدداً حجت را بر او تمام كرد تا شايد بدون خون ريزي جلو ياغي گري معاويه گرفته شود. اما معاويه در پاسخ نامه، آن حضرت را تهديد به جنگ كرد، از اين جهت امام عليه السلام فرمان حركت از رقه به جانب صفين را صادر كرد، ولي مشكل سپاهيان علي عليه السلام رود فرات بود كه بدون زدن پل امكان پذير نبود، حضرت از مردم رقه خواست كه وسيله عبور او و سپاهيانش را فراهم كنند، ولي مردم اين سرزمين از زدن پل خودداري كردند. اميرالمؤمنين عليه السلام در عين قدرت عكس العملي از خود نشان نداد و تصميم گرفت كه سپاهيان خود را از روي پل دورافتاده اي كه در محلي به نام «مَنبِج» (بر وزن مسجد) بود عبور نمايد. در اين هنگام مالك اشتر آنان را تهديد به جنگ نمود و آنان از ترس خود، پل را ساختند.(2).

*****

ر. ك: وقعة صفين، ص 150.

ر. ك: همان، ص 151؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 565.

سوي مقدمه سپاه دشمن

موقعي كه امام عليه السلام قدم به سرزمين شام نهاد براي مقابله با هر نوع يورش احتمالي دشمن دو فرمانده نيرومند خود به نام «زياد بن نضر حارثي» و «شريح بن هاني» را با نيرو هايشان كه همراه داشتند به عنوان مقدمه لشكر به سوي سپاه معاويه گسيل داشت، آن دو با مقدمه سپاه معاويه به فرماندهي ابوالاعور سلّمي(1) رو به رو شدند ولي نتوانستند دشمن را به صلح دعوت كنند، لذا نامه اي توسط

«حارث بن جمهان جعفي» براي امام فرستادند و كسب تكليف كردند.(2).

امام عليه السلام پس از خواندن نامه، فوراً مالك اشتر را خواست و او را از نامه آگاه ساخت و فرمود: هر چه زودتر خود را به آنان برسان و سرپرستي هر دو گروه را به عهده بگير، ولي تا دشمن را ملاقات نكرده اي و سخنانشان را نشنيده اي، آغاز به نبرد نكن، مگر آنها آغازگر جنگ باشند.

مالك به همراه نامه امام عليه السلام به سرعت خود را به آن محل رساند و وضع سپاه را منظم كرد و از آن پس طبق دستور اميرالمؤمنين عليه السلام جز دفاع از سپاه، كاري صورت نمي داد و هرگاه حمله اي از ابوالاعور رخ مي داد، تنها به دفع آن مي پرداخت. مالك چنان به قدرت خود مطمئن بود كه براي معاويه شخصاً پيغام فرستاد كه اگر خواهان نبرد است، خود شخصاً گام به ميدان نهد تا با هم به نبرد بپردازند و مايه خون ريزي ديگران نشود، ولي او هرگز اجابت نمي كرد تا اين كه در نيمه يكي از شب ها، سپاه معاويه به سرعت عقب نشيني كرد و در سرزمين وسيعي كنار رود فرات فرود آمد و آب را به روي سپاه امام عليه السلام بست.(3).

*****

نام ابوالاعور، عمرو بن سفيان است.

تفصيل اين مطلب را در شرح حال «زياد بن نضر حارثي» و «شريح بن هاني» ملاحظه فرماييد.

تاريخ طبري، ج 4، ص 566 و 567؛ وقعة صفين، ص 156 - 152.

فتح فرات

اميرالمؤمنين عليه السلام با سپاهي گران مسير راه را طي كرد و وارد سرزمين صفين شد، و به پيش قراولان و طلايه داران

سپاه خود كه مالك اشتر آنان را فرماندهي مي كرد، پيوست. اما علي عليه السلام وقتي قدم به صفين گذارد كه دشمن ميان سربازان او و آب فرات لشكر بزرگي را مستقر كرده و امكان استفاده لشكر عراق را از آب فرات سلب كرده بود.

عبداللَّه بن عوف بن احمر از ياران و جنگ جويان سپاه علي عليه السلام مي گويد: وقتي ما وارد صفين شديم، ديدم معاويه شريعه را در اختيار گرفته و ابوالاعور سلمي فرمانده مقدمه سپاه معاويه، مسير آب را با سواره و پياده نظام بسته است و تيراندازان زيادي در اطراف آن مستقر نموده است و تمام تلاش آنها جلوگيري از رسيدن آب به سپاه اميرالمؤمنين علي عليه السلام است. عبداللَّه مي گويد: ما كم آبي و مشكلات و سختي طاقت فرساي آن شرايط را به محضر امام عليه السلام گزارش كرديم، حضرت براي آن كه كار به مسالمت تمام شود، صعصعة بن صوحان را به سوي معاويه فرستاد تا او را ملامت نمايد و او را باز هم به گفت و گو و مذاكره فرا خواند.

صعصعه نزد معاويه رفت و تذكرات امام عليه السلام را يادآور شد، اما بعضي از اطرافيان و خود معاويه بستن آب را اولين پيروزي براي خود مي دانستند. سخن بين صعصعه و معاويه و همراهانش به درازا كشيد و سرانجام معاويه بر تصميم خود اصرار ورزيد و حاضر به باز شدن فرات نشد.

بعد از بازگشت صعصعه نگراني بر سپاه امام عليه السلام مستولي شد، اما نظر سپاه امام اين شد كه بايد با يك جمله غافلگيرانه رود فرات از دست دشمن آزاد شود. امام عليه السلام

فرمود: اختيار با شماست سپس موضع تمركز نيروهاي اشتر را معين كرد و بعد خطبه اي بسيار غرّا و كوبنده خواند كه سپاهيان را به طوري تهييج كرد كه با يك حمله برق آسا، سربازان معاويه را درهم شكستند و فرات را آزاد كردند.(1) ولي امام عليه السلام بر خلاف معاويه اجازه داد تا دشمن نيز از آب فرات استفاده كند.(2).

*****

نهج البلاغه، خطبه 51، فرازي از آن چنين است: «قد استطعموكم القتال ففّروا علي مذلَّة و تأخير محلّه، روُّوا السيوف من الدماء تروُّوا من الماء، فالموت في حياتكم مقهورين و الحياة في موتكم قاهرين...».

ر. ك: مروج الذهب، ج 2، ص 386.

جبران خطا در توطئه تخريب بند فرات

روزي معاويه به دروغ شايع كرد كه مي خواهد بند (سد) فرات را خراب نمايد (اگر بند خراب مي شد سپاه امام عليه السلام براي سالم ماندن بايد شريعه فرات را رها مي كرد و اين شكست بزرگي بود) لذا سران سپاه امام عليه السلام پيشنهاد ترك شريعه را دادند، اما چون با مخالفت امام عليه السلام رو به رو شدند - چون امام مي دانست اين نقشه عملي نيست و صرفاً يك توطئه است - به خواسته خود پافشاري كردند و از محل استقرار خود خارج شدند و امام آخرينِ آنها بود كه خارج شد. مدتي بعد كه معاويه به راحتي شريعه را به دست گرفت و سربازان عراقي در حيرت فرو رفتند، امام عليه السلام سران مخالف از جمله مالك اشتر و اشعث بن قيس را كه اصرار به ترك اردوگاه داشتند، خواست كه اين شكست را جبران كنند و آن دو پذيرفتند لذا با نيروهاي خود با حمله اي غافل گيرانه

آنها را سه فرسنگ از منطقه اشغالي دور ساختند و از اين طريق شكست خود را جبران نمودند و وضع جبهه را به نفع سپاه اميرالمؤمنين عليه السلام تغيير دادند.(1).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 18 و 19.

نگراني معاويه از مالك اشتر

از روز اول صفر، جنگ ميان دو سپاه مجدداً آغاز شد و غالباً برتري با سپاه امام عليه السلام بود كه مالك اشتر نقش اصلي را ايفا مي كرد و اين مسئله بر معاويه گران بود، لذا به مروان گفت با سواركاران قبايل يحصب و كلاعيين به ميدان جنگ برو، مروان گفت: بهتر است عمروعاص را براي جنگ با مالك روانه ميدان كني كه سرانجام معاويه پذيرفت و از او خواست تا همراه نيروهاي آن دو قبيله بر مالك اشتر بتازد. او گرچه از رو به رو شدن با مالك هراس داشت، اما براي حفظ موقعيت خود، دستور معاويه را پذيرفت و راهي جنگ شد. ابتدا در مقابل رجز خواني مالك او هم رجز خواند، ولي با نخستين حمله مالك به وحشت افتاد و در ميان نيروهاي خود پنهان شد و مورد توبيخ و تحقير آنان قرار گرفت.(1).

روز ديگر عبيداللَّه بن عمر، به دستور معاويه همراه با نيروهاي فراوان عازم نبرد با سپاه امير مؤمنان به فرماندهي مالك اشتر شد. مالك به هنگام رويارويي رجزخواني نمود و چنان حمله كرد كه نيروهاي عبيداللَّه درمانده شدند و به عقب بازگشتند. اين شكست براي پسر عمر و معاويه بسيار گران شد و مايه آزردگي خاطرشان گرديد.(2).

*****

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 79 - 80.

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 71.

بازسازي بخش شكست خورده سپاه امام

در يكي از روزهاي سخت جنگ در صفين، جناج راست سپاهيان عراق در برابر حمله شديد سپاهيان شام، در هم شكست و نيروها پا به فرار گذاشتند. امير مؤمنان عليه السلام با مشاهده فرار جناح راست سپاهيانش، آهنگ جناح خود كرد

و از مردم مي خواست برگردند و به نبرد ادامه دهند، در همين حال از كنار مالك گذشت و فرياد زد: اي مالك به اين جماعت در حال فرار بگو، از چه و به كجا مي گريزيد، آيا از مرگي كه هرگز نمي توانيد آن را عاجز كنيد و به زندگاني كه براي شما باقي نمانده است، فرار مي نماييد؟

مالك حركت كرد و در برابر فراريان ايستاد و سخنان اميرالمؤمنين را برايشان بازگفت و به آنان فرياد زد: اي مردم من مالك بن حارثم، و مكرر خود را معرفي كرد و گفت: من مالك بن حارثم، حال پيرامون من جمع شويد، ولي از آن گروه يك نفر هم به او توجه نكرد و هم چنان در حال فرار و دور شدن از صحنه نبرد بودند. در اين لحظه، مالك با خود پنداشت كه نام «اشتر» ميان مردم مشهورتر است به اين سبب او فرياد زد: اي مردم من اشترم، اي مردم من اشترم، به من نزديك شويد و فرار نكنيد. در اين هنگام گروهي به جانب او آمدند، مالك به آنان گفت: آنچه امروز انجام داديد، بسيار ناپسند بود، اي مردم از دشمن استقبال كنيد و بر آنان حمله كنيد و با سرعت و تهور به دشمن يورش بريد.

اي مردم مگر نمي دانيد هدف دشمن خاموش كردن نور خدا و سنت پيامبر و زنده كردن بدعت ها است، پس در راه خدا و دفاع از دين ايثار كنيد؛ فرار از ميدان نتيجه اي جز خواري و مرگ و عذاب دردناك الهي ندارد.

آن گاه مذحجيان را ملامت نمود كه: امروز خدا را خشنود نكرديد و به

وظايف خود عمل ننموديد، اين رفتار (فرار از جنگ) از شما بعيد بود، مگر نه اين كه شما دست پرورده جنگ و بزرگ شده رزم و پيكار يد و اصحاب تهاجم و ارباب جوان مردي، شما كه هرگز به درماندگي و بيچارگي معروف نبوديد....

سخنان نافذ مالك در آنان و ساير فراريان اثر گذاشت، لذا خطاب به او گفتند به هر جا كه مي خواهي ما را ببر، مالك گفت: من با شما هم پيمان مي شوم كه تا پيروزي نهايي يا شهادت بجنگيم.

آن گاه به همراه آنان به بخش مركزي سپاه معاويه حمله كرد و قوي ترين ستون سپاه دشمن را مورد حمله قرار داد. اين گروه به حدي پايداري از خود نشان داد كه دشمن را به وحشت و ترس انداخت و سپس به اردوگاه سپاه علي عليه السلام بازگشت و بدين ترتيب مالك اشتر از گروه فراري نيروهايي ساخت كه دشمن را به شگفتي و حيرت واداشت.

بعد از اين واقعه امام عليه السلام از بازگشت آنان به ميدان جنگ و حماسه آفريني آنان به ويژه مالك اشتر ابراز رضايت نموده و خطبه ايراد فرمودند.(1).

*****

ر. ك: واقعه صفين، ص 255 - 250؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 5، ص 203 - 199.

مردانگي مالك و انجام وظيفه و رعايت موازين

مردي از شاميان به نام اصبغ بن ضرار ازدي به صحنه نبرد آمد، امير مؤمنان عليه السلام مالك اشتر را به مقابله با او گسيل داشت، اشتر موفق شد، بدون جنگ و درگيري او را اسير كند. بدين ترتيب او را شبانه به قرارگاه خويش آورد و در جايي او را محكم بست تا فرار نكند تا صبح فرا رسد. اصبغ شاعري

نام آور بود و يقين پيدا كرد كه فردا كشته خواهد شد، لذا براي نجات خود، ابياتي سرود و صداي خود را بلند كرد تا اشتر بشنود.

راوي مي گويد: صبح كه شد، اشتر او را به حضور حضرت علي عليه السلام آورد و گفت: اي اميرالمؤمنين، اين مرد از افراد پادگان معاويه است كه ديروز اسير ش كردم و ديشب را پيش ما گذراند و با اشعار خود عواطف ما را تحريك كرد، گويا او با من خويشاوندي هم دارد، اينك اگر مستحق كشته شدن است او را بكش و اگر گذشت از او براي تو گوارا است او را به من ببخش.

علي عليه السلام فرمود: «هو لك يا مالك، و اذا أصبت منهم أسيراً فلا تقتله فإن أسير أهل القبلة لا يقتل؛ اي مالك، او از تو باشد و هرگاه از ايشان اسيري گرفتي او را مكش كه اسير اهل قبله نبايد كشته شود.»

مالك او را به جايگاه خويش برد و آزاد ساخت.(1).

*****

وقعة صفين، ص 466؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 101.

نقش مالك در روز و شب هرير

ليلة الهرير شبي است كه لشكريان معاويه از شدت جراحت و درد زوزه مي كشيدند، زيرا در اين ايام شديدترين درگيري ها روي داد و بيشترين كشته ها را داشت.

اميرالمؤمنين عليه السلام از صبح گاهان اين روز پس از اداي نماز صبح با ياران خود، از آن جا كه مي دانست دشمن از ادامه جنگ به ستوه آمده و به آخرين سنگر عقب نشيني نموده و با يك حمله جانانه مي تواند بساط ظلم معاويه را بر چيند، لذا به مالك اشتر دستور داد كه به تنظيم سپاه بپردازد و

آماده نبردي تمام عيار شود.(1).

در اين موقع مردي از لشكر عراق بيرون آمد و چندان سلاح بر تن داشت كه فقط دو چشمش ديده مي شد و نيزه اي در دست داشت و با آن به سر سپاهيان عراق اشاره مي كرد و مي گفت: «خدا شما را رحمت كند، صف هاي خود را مرتب كنيد.» و چون صف ها و پرچم ها را مرتب كرد، روي به مردم عراق و پشت به مردم شام كرد و حمد و سپاس خداوند را بر زبان آورد و چنين گفت:

سپاس خداوندي را كه پسر عموي پيامبر خويش را در ميان ما قرار داد، همان كسي كه در اسلام آوردن بر همه مقدم و در هجرت نيز پيشتاز همگان بود، كسي كه شمشيري از شمشيرهاي خداوند است كه بر دشمنان خدا فرود مي آيد، اينك دقت كنيد كه چون تنور جنگ تافته و گرد و غبار برانگيخته و نيزه ها درهم شكسته شد و اسب ها سواران ورزيده را به جولان آورده اند، من جز همهمه و خروش نخواهم شنيد، اينك از پس من حركت كنيد و به دنبال من آييد.

او پس از بيان اين كلمات به ارتش شام حمله كرد و نيزه خود را ميان آنان شكست و پس از مدتي پيكار بازگشت و معلوم شد كه اين شخص دلاور مالك اشتر بوده است.(2).

در اين موقع سرنوشت ساز، مردي از سپاه شام خواستار ملاقات حضوري با اميرالمؤمنين عليه السلام شد، حضرت نزد او رفت. آن مرد از حضرت خواست كه به جايگاه نخستين خود يعني عراق برگردد و معاويه هم به شام برگردد و شام براي معاويه

باشد.

امام عليه السلام از خيرخواهي او تشكر كرد و فرمود: من در اين موضوع مدت ها انديشيده ام و در آن جز دو راه براي خود نديده ام: يا نبرد با ياغي گران يا كفر بر خدا و بر آنچه كه بر پيامبر او نازل شده است، و خداوند هرگز از اولياي خود راضي نخواهد شد كه مردم روي زمين معصيت و گناه كنند و آنان سكوت اختيار نمايند و از امر به معروف و نهي از منكر سرباز زنند، از اين رو جنگ با معاويه را بر خويشتن آسان تر و بهتر مي يابم تا به زير زنجيرهاي جهنم در افتم تا آن كه از گناه رهايي يابم.(3).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 206.

شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 207.

شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 207.

ادامه جنگ و نقش حساس مالك

وقتي آن مردي كه به گمان خود خيرخواهي مي كرد به اردوگاه معاويه بازگشت، ميان دو گروه سپاهيان عراق و شام باز جنگ سختي از سر گرفته شد، و از هر وسيله ممكن استفاده مي شد، نخست با تير و سنگ به جان يك ديگر افتادند و سپس با نيزه به نبرد با هم پرداختند و با شكسته شدن نيزه ها با شمشير و گرز هاي آهنين به يك ديگر حمله كردند و صدايي جز صداي ضربات آهن شنيده نمي شد كه دل مردان دلاور را به هراس انداخته بود و رايات و درفش ها در ميان گرد و غبار گم شده بود.

در اين ميان مالك اشتر بدون خوف و هراسي ميان ميمنه و ميسره سپاه حركت مي كرد و به هر يك از قبايل

و گروه هاي قاريان قرآن فرمان مي داد كه به گروه مقابل خود حمله برند و از هنگام نماز صبح آن روز (سه شنبه دهم ربيع الاول سال 37 قمري) تا نيمه شب با شمشير و گرز به نبرد پرداختند و فرصت خواندن نماز را نداشتند و به تكبير و ايما و اشاره بر روي مركب ها اكتفا كردند. مالك اشتر در تمام آن مدت هم چنان مي جنگيد و مي رزميد تا شب را به صبح آورد، در حالي كه آوردگاه پشت سرش بود، سرانجام دو گروه از يكديگر جدا شدند در حالي كه هفتاد هزار تن كشته شده بودند؛ و اين شب همان شب مشهور «هرير» است. در اين جنگ، مالك اشتر در ميمنه لشكر و ابن عباس در ميسره و علي عليه السلام در قلب (لشكر) بودند و مردم هم چنان جنگ مي كردند.

*****

شرح بيشتري از جنگ مالك در شب هرير

در آن شب هم چنان جنگ ادامه داشت و مالك اشتر به ياران خود مي گفت: به اندازه پرتاب اين نيزه ام پيش برويد؛ و نيزه خود را پرتاب مي كرد و چون آنان آن مقدار پيشروي كردند، مي گفت: اينك به اندازه فاصله اين كمان باز پيش روي كنيد؛ و چون چنان مي كردند، باز از ايشان تقاضاي پيشروي مي كرد؛ تا آن كه بيشتر مردم از پيشروي به ستوه آمدند و اشتر كه چنين ديد گفت: شما را در پناه خداوند قرار مي دهم لااقل بقيه امروز را هم با جان فشاني بخل و سستي نورزيد، و سپس اسب خويش را خواست و درفش خود را استوار ساخت و همراه حيان بن هوده نخعي ميان دسته

هاي مختلف لشكر به حركت در آمد و چنين فرياد مي زد: «چه كسي جان خود را در راه خدا مي فروشد و با اشتر در جنگ همراهي مي كند تا آن كه پيروز گردد يا به خداوند بپيوندد؟» و همواره مرداني به او مي پيوستند و همراهش جنگ مي كردند.

تا اين كه پرچم دار شاميان كشته شد و چون امير مؤمنان پيروزي آنان را نزديك ديد، نيروهاي امدادي براي آنان فرستاد.(1) و خطاب به فرماندهان خود فرمود:

ايها الناس، قد بلغ بكم الأمر و بعدوّكم ما قد رأيتم، و لم يبق منهم الّا آخر نفس، و...؛

اي مردم مي بينيد كه كار شما و كار دشمن به كجا رسيده است. از ايشان به جز نفس آخر چيزي باقي نمانده است و همانا كارها چون روي مي آورد انجام آن با آغاز ش مقايسه مي شود. آن قوم در مقابل شما بدون اين كه قصد خدايي داشته باشند پايداري كردند تا آن كه پيروزي ما بر آنان به اين مرحله رسيد و من به خواست خدا صبح گاه فردا بر ايشان حمله مي برم و آنان را در پيشگاه خداوند به محاكمه مي كشانم.(2).

چون اين سخن امام عليه السلام به گوش معاويه رسيد، سخت در وحشت افتاد و دانست كه به زودي بساط حكومتش برچيده خواهد شد، از اين رو عمروعاص را براي مشورت فراخواند و به توطئه شوم به نيزه كردن قرآنها دست زد.

*****

ر. ك: واقعه صفين، ص 476 و 479؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 206 و 209.

ر. ك: واقعه صفين، ص 476 و 479؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 206

و 209.

به نيزه كردن قرآنها و مقابله با مالك

راوي گويد: چون سخنان امير مؤمنان علي عليه السلام و آمادگي براي جنگي تمام عيار با شاميان به اطلاع معاويه رسيد، عمروعاص را خواست و گفت: اي عمرو، فقط يك امشب را فرصت داريم و علي فردا براي فيصله كار بر ما حمله خواهد آورد؛ انديشه تو چيست و چه مي بيني؟

عمروعاص گفت: اي معاويه، مردان تو در قبال مردان علي عليه السلام پايداري نمي كنند تو هم از نظر اعتقاد در جنگ مثل او نيستي؛ زيرا علي عليه السلام براي خدا مي جنگد و تو براي دنيا مي جنگي، وانگهي اگر تو بر مردم عراق پيروز شوي، آنان از تو بيم دارند ولي اگر علي بر مردم شام پيروز شود، از او بيمي ندارند؛ بنابراين براي نجات از اين مهلكه و خطر قطعي بايد كاري به آن قوم پيشنهاد كني كه اگر آن را بپذيرند اختلاف نظر پيدا كنند و اگر نپذيرند باز هم اختلاف پيدا كنند، آنان را به اين كار فراخوان كه قرآن را ميان خودت و ايشان حكم قرار ده و با اين پيشنهاد در آن قوم به هدف خودخواهي رسيد، اين نيت در فكر من بود ولي من همواره اين پيشنهاد را به تأخير مي انداختم تا وقتي كه كاملاً نيازمند آن شوي اعلام كنم. معاويه ارزش پيشنهاد عمروعاص را فهميد و به او گفت راست گفتي، لذا تصميم گرفت دستور دهد قرآنها را بالاي نيزه ها ببرند و در مقابل سپاه علي عليه السلام قرار داده و آنان را به حكميت و داوري قرآن فرا خوانند.(1).

نتيجه مشورت شوم معاويه با عمروعاص اين شد كه بامداد روز بعد

سپاه امام عليه السلام با نيرنگ كاملاً بي سابقه اي رو به رو شد و خدمتي كه پسر عاص به طاغيان شام كرد، مايه حيات مجدد قوم اموي گرديد. سپاه شام طبق دستور معاويه با نقشه عمرو عاص هر چه قرآن به همراه داشتند بر نوك نيزه ها قرار دادند و مصحف بزرگ دمشق را به كمك ده نفر حمل نمودند، آن گاه همگي يك صدا شعار دادند كه «حاكم ميان ما و شما كتاب خداست.»(2).

اين نقشه شوم مؤثر افتاد و سپاه عراق - جز چند تن از جمله مالك اشتر - فريب اين توطئه را خوردند و سرانجام امام عليه السلام را به پذيرش آن وادار نمودند.(3).

*****

ر. ك: واقعه صفين، ص 476 و 479؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 206 و 209.

ر. ك: وقعة صفين، ص 489؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 216.

ر. ك: وقعة صفين، ص 489؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 216.

ناكامي مالك تحت فشار ياران نادان

منظره بسيار جالب قرآنها و ناله هاي عاطفه برانگيز(1) شاميان عقل و هوش را از بسياري از سربازان امام عليه السلام ربود و آنان را مبهوت و مدهوش ساخت و همان مرداني كه تا ساعاتي قبل افتخار مي آفريدند و تا مرز پيروزي پيش رفته بودند، همانند افسون شدگان بر جاي خود ميخ كوب شدند. در اين ميان افراد نيرومند و با ايماني كه درست راه حق را شناخته و به نيرنگ معاويه واقف بودند، چون مالك اشتر، عمرو بن حمق خزاعي، عدي بن حاتم كه خوب مي دانستند معاويه مي خواهد خود را از سقوط قطعي نجات دهد، از پاي نايستادند و براي

ادامه جنگ به محضر امام عليه السلام آمدند و هر كدام سخني گفتند.

مالك اشتر چنين گفت: اي اميرالمؤمنين، براي معاويه چندان نيروي رزمنده اي باقي نمانده است، و حال آن كه خداي را سپاس كه تو هنوز مردان بسيار داري، و بر فرض او مرداني چون مردان تو داشته باشد، اما صبر سربازان تو را ندارند، و اينك آهن را با آهن بكوب و از پروردگارت ياري بخواه.

اما اشعث بن قيس با ادامه جنگ مخالفت كرد. اميرالمؤمنين عليه السلام هم چون بر نيت ناپاك او آگاه بود، فرمود: بايد با دقت و مهلت در اين كار تأمل شود.(2).

ولي با تحريك و دستور معاويه عبداللَّه فرزند عمرو عاص كه از مقدس نماهاي جامعه آن روز بود، با سخنراني خود افراد بسياري از ساده لوحان سپاه امام عليه السلام را تحت تأثير قرار داد و نيرنگ معاويه آنان را فريب داد لذا با فرياد و شعار صلح و ترك جنگ، امام علي عليه السلام را وارد به تسليم كردند.(3).

حضرت عليه السلام براي اتمام حجت در اين لحظات حساس و روشن شدن اذهان فريب خوردگان سخنان ارزنده اي گفت و آنان را از فريب و مكر معاويه برحذر داشت، اما تعداد زيادي از رزمندگان ميدان نبرد را ترك نموده، نزد امام آمدند و گفتند: اگر داوري قرآن را نپذيري تو را همانند عثمان مي كشيم. امام باز هم آنان را ارشاد نمود، اما اثري در دل آنان نداشت و امام با اصرار آنها دستور داد تا مالك اشتر از جنگ دست بردارد و به اردوگاه برگردد.(4).

*****

ر. ك: واقعه صفين، ص 481.

ر. ك: واقعه صفين، ص 482.

ر. ك: واقعه

صفين، ص 483.

ر. ك: واقعه صفين، ص 490؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 49.

احضار مالك به هنگام پيروزي بر دشمن

جريان احضار مالك اشتر توسط امام عليه السلام را از زبان ابراهيم فرزند مالك اشتر نقل مي كنيم: مردي از قبيله نخع مي گويد: من نزد معصب بن زبير بودم كه ابراهيم بر او وارد شد و مصعب درباره پدرش مالك از او سؤال كرد. او چنين شرح داد كه: در آن هنگام كه پدرم بر لشكر معاويه در صفين اشراف داشت تا حمله كند و كار را بر آنها تمام نمايد، من نزد اميرالمؤمنين علي عليه السلام حاضر بودم كه او را مجبور كردند كه دست از جنگ بردارد و پدرم مالك را از صحنه نبرد فراخواند. حضرت به ناچار يزيد بن هاني را نزد پدرم فرستاد و پيام امام عليه السلام را كه بازگشت به پشت جبهه بود، به اطلاع او رسانيد.

ابراهيم مي گويد: پدرم مالك در پاسخ به يزيد بن هاني گفت: خدمت علي عليه السلام برگرد و بگو، شايسته نيست در اين لحظه ها و ساعت هايِ سرنوشت ساز، مرا از جايگاهم فراخواني كه اميدوار به فتح و پيروزي هستم و در مورد احضار من شتاب مكن.

يزيد بن هاني نزد حضرت عليه السلام بازگشت و موضوع را گزارش داد. پسر مالك مي گويد: همين كه ابن هاني برگشت، بانگ هياهو و گرد و غبار از جايي كه پدرم ايستاده بود، برخاست و نشانه هاي فتح و پيروزي براي مردم عراق نمودار و شكست و خواري براي مردم شام آشكار شد، ولي در اين هنگام همان گروه جاهل و ظاهربين و فريب خورده به اميرالمؤمنين عليه السلام گفتند:

به خدا سوگند ما چنين مي بينيم كه تو به اشتر فرمان دادي بجنگد. امام فرمود: من هرگز با مأمور خود در حضور شما محرمانه سخن نگفتم، هر چه گفتم شما آن را شنيديد، چگونه مرا بر خلاف آنچه كه آشكارا گفتم، متهم مي كنيد؟! اما سران مخالفين گفتند: دوباره كسي را بفرست تا فوراً مالك بازگردد و گرنه به خدا قسم از تو كناره مي گيريم. اميرالمؤمنين عليه السلام به يزيد بن هاني فرمود: اي پسر هاني، بشتاب و به مالك بگو كه سريعاً نزد من آيد كه فتنه واقع شد.

يزيد بن هاني نزد پدرم رفت و او را آگاه كرد. مالك به ابن هاني گفت: آيا اين آشوب و فتنه تنها به دليل برافراشتن اين قرآنها است؟ گفت: آري. مالك گفت: به خدا قسم، هنگامي كه قرآنها برافراشته شد، گمان بردم كه اين عمل بذر اختلاف و تفرقه را در دل هاي اصحاب ما مي كارد هر چند كه خداوند زمينه هاي فتح و پيروزي ما را فراهم ساخته بود و اين توطئه پسر نابغه عمروعاص است. سپس اشتر به يزيد بن هاني گفت: آيا نشانه فتح را نمي بيني؟ آيا نمي بيني چه بر سر آنها آمده و خداوند چه رحمتي براي ما فراهم آورده است؟ آيا سزاوار است اين فرصت را از دست بدهيم و از آن بازگرديم؟ يزيد بن هاني به مالك اشتر گفت: آيا دوست داري تو اين جا پيروز شوي و اطراف اميرالمؤمنين عليه السلام خالي باشد و او را تسليم دشمن كنند؟ اشتر گفت: سبحان اللَّه، به خدا سوگند من هرگز چنين چيزي را دوست ندارم. يزيد

بن هاني گفت: پس بدان كه قواي خودي و سران قبايل وفادار به علي عليه السلام آن حضرت را تهديد كرده اند كه چنانچه مالك را احضار نكني و او را به توقف فوري جنگ ملزم نسازي يا تو را همانند عثمان به قتل خواهيم رساند و يا اين كه تو را به دشمن تسليم خواهيم كرد.

با پيام اميرالمؤمنين عليه السلام مالك وخامت اوضاع را دريافت و بر خود لرزيد و فوراً دست از نبرد كشيد و خود نزد امام عليه السلام آمد، همين كه چشمش به آشوب گران افتاد، فرياد زد: «اي اهل ذلت و سستي و اي فريب خورد گان، آيا زماني كه در آستانه پيروزي قرار گرفتيد و پس از آن كه پنداشتيد شما بر ايشان چيره مي شويد فريب آنان را خورديد؟ آنها زماني قرآنها را برافراشتند و شما را به پذيرش داوري كتاب خدا دعوت كردند كه از پيروزي بر شما نااميد شدند و در شرف شكست قطعي قرار گرفتند، و به خدا سوگند آنها خود نخستين كساني بودند كه از دستورهاي قرآن عدول كرده و روش و سنت رسول خدا را پايمال نمودند پس فريب حيله و توطئه آنها را نخوريد و دعوتشان را پاسخ نگوييد و فقط به اندازه فاصله دوشيدن شير ناقه اي به من مهلت دهيد كه من هم اكنون احساس فتح و پيروزي مي كنم.» اما آنان نپذيرفتند و هر چه مالك آنان را نصيحت و سرزنش كرد، مؤثر نيفتاد.(1).

*****

ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 49؛ وقعة صفين، ص 490؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 217.

مالك كانديداي امام در حكميت

پس از پايان جنگ مقرر شد

هر گروه يك نفر را به عنوان حكم و داور تعيين كند. معاويه، عمروعاص را تعيين كرد، و اشعث بن قيس و قاريان قرآن فرياد برآوردند كه ما ابو موسي اشعري را تعيين مي كنيم.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: من ابو موسي را براي اين امر مهم شايسته نمي دانم. از اين رو ابن عباس را معرفي نمود، اما اشعث و همراهان او نپذيرفتند. اين بار امام عليه السلام مالك اشتر را معرفي فرمودند، ولي باز هم آنان نپذيرفتند، از اين رو امام عليه السلام به ناچار حكميت ابو موسي اشعري را پذيرفت و جمع زيادي از اصحاب و ياران طرفين پيمان حكميت را امضا كردند.

*****

حاكم نصيبين، موصل و...

اينك به بُعد ديگري از زندگاني اين افسر رشيد و فداكار كه حكومت داري او از جانب اميرالمؤمنين عليه السلام است، مي پردازيم تا با زواياي شخصيت كم نظير مالك بيشتر آشنا شويم.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام پس از جنگ جمل و ورود به كوفه، افرادي را به امارت بعضي مناطق منصوب نمود. از جمله مالك اشتر را به حكومت منطقه وسيع جزيره(1) كه مشتمل بر شهرهاي نصيبين، موصل، دارا، سنجار، آمد، هيت و عانات بود، برگزيد.

*****

جزيره، منطقه وسيعي از سرزمين هاي بين رود دجله و فرات است و از آن تعبير به «بين النهرين» شده است كه مالك اشتر اين منطقه را در برابر طرفداران معاويه محافظت مي كرده است.

استانداري مصر

پس از جنگ صفين و تحميل حكميت بر امام عليه السلام و خروج معاوية بن حديج بر ضد محمّد بن ابوبكر - والي مصر از سوي امام عليه السلام - اوضاع مصر در معرض خطر بود و نيازمند حاكمي شجاع و كارآزموده بود و اين اوصاف تنها در مالك وجود داشت، لذا امام طي نامه اي او را از نصيبين و بلاد آن فراخواند تا به مصر اعزام نمايد، نامه امام عليه السلام به مالك چنين بود:

امّا بعد، من تو را از معدود كساني مي دانم كه براي برپايي دين از او كمك مي جويم تا ريشه هاي نخوت و خودكامگي خودكامگان را بخشكانم و اين شكاف عميق و خطرناك - مصر - را مسدود نمايم. من محمّد بن ابي بكر را به ولايت مصر منصوب نمودم، امّا گروهي بر ضد او خروج كرده اند و او به دليل جواني و عدم برخوداري از تجارب

و فنون جنگي نمي تواند از عهده برآيد، پس نزد من بيا در مورد آنچه لازم است بينديشيم و يكي از ياران خيرخواه و قابل اعتماد خود را براي اداره امور محل انتخاب كن و به سوي ما حركت نما، و السلام.

لذا مالك اشتر، شبيب بن عامر را براي جانشيني خود گمارد و خود به محضر امام عليه السلام شرفياب شد.(1).

حضرت اوضاع مصر را بيان كرد و سفارش هاي لازم را به او گوش زد نمود و مالك با توصيه هاي امام عليه السلام عازم مصر شد.(2).

*****

ر.ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 73؛ امالي مفيد، ص 80.

ر.ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 73؛ امالي مفيد، ص 80.

نامه امام به مالك اشتر

امام عليه السلام بر حسب روش متداول خود نامه اي به عنوان دستور العمل براي مالك نوشت و نامه اي هم براي مردم مصر نوشت و از انتصاب و شخصيت مالك اشتر خبر داد. امام عليه السلام در اين نامه مالك را شخصيتي نستوه و قاطع و خداترس خواند و مردم را به پيروي از او در جنگ و صلح دعوت كرده و در پايان - مانند آغاز آن - بر مردم درود و سلام فرستاده بود.(1).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 75؛ امالي مفيد، ص 81؛ با تفاوت نهج البلاغه، نامه 38؛ الاختصاص، ص 79.

شهادت مالك

مالك اشتر پس از دريافت دستورات امام عليه السلام به جانب مصر حركت كرد، اما جاسوسان معاويه خبر دادند كه مالك عازم مصر شد، معاويه سخت نگران و ناراحت شد، زيرا او چشم طمع به مصر داشت و مي دانست با حضور مالك در مصر، هرگز نمي تواند بر آن جا تسلط يابد، لذا به فكر افتاد كه نگذارد مالك وارد مصر شود تا به اوضاع نابسامان آن جا سامان بخشد، ازاين رو برنامه قتل مالك را طراحي كرد.

از اين رو يكي از بردگان آزاد شده خانواده عمر را بر اشتر گمارد. آن مرد در نيمه هاي راه به مالك و عائله اش ملحق شد و به خدمتش كمر همت بست و در خدمت گزاري به مالك و احترام به علي عليه السلام و خاندان بني هاشم نهايت سعي و تلاش را از خود نشان داد، از همين رو مالك سخت شيفته او شد و به او اعتماد و اطمينان كرد تا اين كه به قُلزم - در

نزديكي رود نيل - رسيد، مالك آب طلب كرد، همان مرد خائن گفت: آيا شربت آميخته به آرد سرخ كرده مي خوري؟ او در اين محل شربت سويق را به سمي كشنده آلوده كرده بود(1) به مالك اشتر داد و مالك ساعاتي پس از نوشيدن آن جان سپرد، و بدين گونه شمشير برنده اسلام در غلاف فرو رفت. سپس همراهان مالك هر كجا آن مأمور را تعقيب كردند، وي را نيافتند.(2).

معاويه مكر ديگري هم به كار بست و آن اين كه از مردم شام خواست تا براي خلاصي از شر مالك اشتر دعا كنند، در حالي كه قبلاً نقشه قتل او را كشيده و به شهادت رسانده بود.(3).

*****

در تاريخ طبري «عسل مسموم» ذكر كرده كه در نقلي ديگر آمده است.

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 76؛ تاريخ يعقوبي، ج 5، ص 95 و ج 2، ص 194.

ر. ك: امالي مفيد، ص 81.

امام در سوگ مالك

همين كه خبر شهادت مالك اشتر منتشر شد، به همان اندازه كه مردم شام را مسرور كرد، مردم عراق و امام عليه السلام را اندوهگين ساخت و در اين ميان اميرالمؤمنين عليه السلام از همه كس در مرگ مالك بيشتر سوخت؛ به طوري كه با صداي بلند در غم شهادت او گريست و فرمود:

انّا للَّه و انّا اليه راجعون و الحمد للَّه ربّ العالمين، اللّهم اني أحتسبُهُ عندك، فإنّ موته من مصائب الدَّهر، فرَحمَ اللَّه مالكاً فقد وفي بعهده و قضي نحبه و لقي ربَّه...؛

ما از خداييم و به سوي او باز مي گرديم. و ستايش و حمد براي خداوندي است كه پرودگار جهانيان است. خدايا، من مصيبت مالك را

در راه تو به حساب مي آورم، زيرا مرگ او از مصيبت هاي روزگار است. رحمت خدا بر مالك باد، كه او به پيمان خود وفا كرد و عمر خود را به پايان رساند و پروردگار خود را ملاقات كرد، با اين كه ما با خود عهد بستيم كه پس از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله بر هر مصيبتي شكيبا باشيم، با اين حال مي گويم كه اين مصيبت ما را غمگين و ناراحت كرد.(1).

راوي در ادامه مي گويد: علي عليه السلام روزهاي زيادي در فراق مالك گريست و ايام مديدي هم چنان محزون بود و سوگوار ماند و مي فرمود: به خدا سوگند كه ديگر نظير او را نخواهم يافت و احدي برايم مثل او نخواهد شد.(2).

كشي مي گويد: نقل است كه وقتي خبر مرگ مالك به سمع اميرالمؤمنين رسيد آن حضرت از شدت حزن فرياد زد: و فرمود: خداوند او را رحمت كند و شما چه مي دانيد كه مالك كه بود، خود از من سبقت گرفت و بر من برتري جست او اگر صخره بود در استحكام و صلابت، سرآمد صخره هاي جهان و اگر كوه بود سرآمد كوه ها و سلسله جبال عالم مي شد و گويي كه نيمه تن او بافته شده از تار و پود من بود.»(3).

اين گونه تأثر و اندوه امام عليه السلام در فراق مالك، حكايت از عمق ايمان و اعتقاد مالك به اسلام و امامت علي عليه السلام دارد. اما در شام وقتي معاويه از شهادت مالك آگاه شد بسيار شادماني نمود و مردم آن جا را جمع كرده و گفت: علي عليه السلام

دو دست داشت: يكي عمّار ياسر بود كه در صفين قطع شد و دست ديگرش امروز و مردم بي خبر شام از مرگ مالك خوش حال شده و به يك ديگر تبريك گفتند.(4).

*****

اعيان الشيعه، ج 9، ص 39.

اعيان الشيعه، ج 9، ص 39.

رجال كشي، ص 66، ح 118؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 77؛ و با كمي تفاوت امالي مفيد، ص 81؛ و به اختصار كامل ابن اثير، ج 2، ص 410.

ر. ك: الاختصاص، ص 81؛ الامالي مفيد، ص 83.

تذكاري درباره عهدنامه مالك

امير مؤمنان عليه السلام در عهد نامه اي كه براي كشورداري براي مالك اشتر تنظيم نمود(1) و در اختيار او قرار داد، نكته ها و دستورهاي بسيار ارزنده و جالبي را گوشزد كرد كه ابن ابي الحديد معتزلي شرح آن را در صد صفحه آورده است كه نقل آن در اين اختصار نمي گنجد، و ما به طور اجمال بر اهميت و محتواي باارزش اين عهدنامه اكتفا مي كنيم:

1 - علي عليه السلام به مالك فرمود: به خاطر داري كه خودت اخبار حاكمان را گوش مي دادي (اشاره به انتقاد و اعتراض مالك به وليدبن عقبه و عثمان بن عفان) گروهي را مي ستودي و برخي را نكوهش مي كردي؟ اينك به زودي مردم درباره چگونگي حكمراني تو سخن خواهند گفت، بر حذر باش كه بر تو خرده گرفته نشود و نكوهيده نشوي، آن چنان كه خودت كساني را كه سزاوار نكوهش بودند، عيب و نكوهش مي كردي. نيكوكاران را با خوش نامي مي توان شناخت و در مورد تبهكاران نيز همين گونه است. زبان هاي مردم قلم هاي خداوند سبحان درباره پادشاهان

است.

2 - هر گاه عظمت رياست و امارت در نظرت جلوه گر مي شود، مرگ و قيامت و حشر و نشر را در نظرت حاضر كن كه تذكر اين موضوع، جوشش غرور و تكبر را فرو مي نشاند و با چنين تذكري به فروتني مي گرايد.

3 - قانون اميري، كوشش در جلب رضايت عامه مردم است كه اگر عامه مردم از امير راضي باشند، نارضايتي خواص براي او زياني ندارد و حال آن كه اگر عامه ناراضي شوند، رضايت خواص براي او سودي نخواهد داشت. وانگهي براي خواص مردم مي توان بدل و جايگزين فراهم كرد و حال آن كه براي عامه مردم جايگزين و بَدل نيست و اگر عامه مردم بر او بشورند هم چون دريا خواهند بود كه هيچ كس را ياراي ايستادگي در قبال آن نيست و حال آن كه خواص چنين نيستند.(2).

*****

نهج البلاغه، نامه 53.

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 17، ص 31 به بعد.

آخرين سخن

در خاتمه بايد گفت كه مالك اشتر، قهرمان قهرمانان و بازوي توانمند و دست راست اميرمؤمنان عليه السلام و پيش مرگِ آن حضرت عليه السلام بود، او براي علي عليه السلام همان گونه بود، كه علي عليه السلام براي رسول خدا صلي الله عليه و آله بود، معاويه مالك را بازوي راست علي مي خواند و با مسموم شدن او راه براي تسخير مصر، حجاز، عراق و يمن توسط شاميان هموار شد. زندگي او ذلت شام بود و مرگش ذلت عراق، نفوذ او در ميان ملت عراق به حدي بود كه پس از شهادت او، لشگر عراق هرگز نتوانستند موضع محكم و روشني اتخاذ نمايند،

خود مردم بارها مي گفتند: اگر ما در اطاعت از اميرالمؤمنين عليه السلام اين گونه ضعيف و ناتوانيم تنها به اين دليل است كه ديگر مالك اشتر نيست كه در برابر تنگ نظري و سست عنصري اين جمع پراكنده بايستد و مردم را به دور اميرمؤمنان مجمتع سازد و در همين خصوص اميرمؤمنان آنان را نكوهش مي كرد و مي فرمود: واي بر شما، مگر حق من بر شما از حق مالك كمتر است، آيا مگر او حقي فراتر از حق جوار و حق مسلماني بر گردن شما داشت و حال آن كه من ولي و امير شما هستم و با اين وجود سخنم را نمي شنويد؟! خدايش او را رحمت كند. ما هم در ادامه دعاي امام عليه السلام مي گوييم: خدايا مالك را رحمت كن و در جوار مولايش اميرالمؤمنين علي عليه السلام قرار ده، آمين يا رب العالمين.

*****

مالك بن جلاح جشمي (ابن العقديه)

مالك بن جلاح يا مالك بن عَقَديه از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام و مردي شجاع و عابد بود كه در نبرد صفّين مجروح گشت.

نصر بن مزاحم نقل مي كند: در صفّين هنگامي كه يكي از شاميان به نام «بشر بن عصمة مزني» كه به معاويه ملحق شده بود، به ميدان آمد و مبارز طلبيد، مالك از سپاه اميرالمؤمنين در مقابلش قرار گرفت، اما بشر با حيله اي او را غافل كرد و نيزه اي بر وي وارد نمود. سپس بشر شعري در مذمت «مالك» خواند و او نيز فوراً جواب وي را اين گونه داد:

ألا أبلغِا بشرَ بن عصمة أنّني

شُغلت و ألهاني الذين أُمارس

و صادفتَ منّي غرّةً فأصبتَها

كذا كانت الأبطال ماضٍ و حابس

- هان،

به بشر بن عصمه بگوييد: من به انديشه خود مشغول بودم و آن انديشه ها مرا سرگرم كرده بود.

- كه تو مرا غافل گير كردي و به من ضربت زدي، باري چنين است كه دلاوران بگذرند و بمانند.(1).

*****

وقعة صفين، ص 269؛ ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 28.

مالك بن حبيب يربوعي تميمي
اشاره

مالك بن حبيب، از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام و رئيس پليس حضرت بوده است. وي قبل از ولايت امير مؤمنان عليه السلام از طرف عثمان بر يكي از بلاد اسلامي به نام «ماه» حكومت مي راند.(1).

تاريخ طبري، ج 4، ص 330.

پيشنهادي كه پذيرفته نشد

هنگامي كه حضرت علي عليه السلام در دوازدهم رجب سال 36 هجري (روز دوشنبه) از بصره به كوفه وارد شد، در مسجد كوفه براي مردم خطبه مفصلي خواند و مردم را از اقبال به دنيا و هواي نفس بر حذر داشت.

در پايان فرمود: «عده اي از شما مرا ياري نكرديد، من آنان را سرزنش مي كنم. شما از آنان فاصله بگيريد و به كراهت با آنان سخن بگوييد تا دست از كارشان بردارند و بايد با اين كار حزب خدا شناخته شود.»

در اين هنگام مالك بن حبيب برخاست و گفت: به خدا قسم، من كساني را كه بايد از آنان فاصله بگيرم و حرفي بزنم كه ناراحت شوند، در اين جمعيت كم مي بينم، اگر دستور دهي با آنان بجنگم و آنان را به قتل برسانم. ولي امام به او اعتراض كرد و از اين كار برحذر داشت.(1).

*****

وقعة صفّين، ص 4.

ابن حبيب مورد وثوق امام

ابن حبيب مورد اعتماد شديد امام عليه السلام بود و در اين مورد همين بس كه امام وقتي مردم را براي رفتن به جنگ ترغيب كرد، تنها او را جانشين خود قرار داد و وقتي ابن حبيب از اين نعمت پيكار در راه خدا محروم مي شود، ناراحت شد، امام در پاسخ فرمود: «هر ثوابي را جهادگران نمي برند جز اين كه تو نيز با آنان شريكي و سختي و گرفتاري تو در اين جا بيشتر از آنها است.»

پس از اين سخنان، مالك گفت: «سمعاً و طاعةً يا اميرالمؤمنين»، سپس حضرت از كوفه خارج شد و مالك به دستور امام در شهر باقي ماند.(1).

*****

وقعة صفّين، ص 133.

مالك بن حديد نمري

مالك بن حديد از ياران اميرمؤمنان عليه السلام بود كه در صفّين مجاهدت كرد و به شهادت رسيد.(1).

*****

ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 28، به شرح حال «عبيداللَّه بن حديد» رجوع شود.

مالك بن ضمره

به گفته شيخ مفيد، «مالك بن ضمره» از اصحاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام و جزو شيعياني است كه در روز اول خلافت با حضرت بيعت كرد.(1).

*****

الجمل، ص 109.

مالك بن عباده غافقي (ابو موسي)

مالك بن عباده از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله بود كه به «ابوموسي» كنيه داشت و از پيامبر صلي الله عليه و آله رواياتي نقل كرده است. وي به سال 58 هجري درگذشت.(1).

وي در وصف حضرت علي عليه السلام شعري سروده است كه دلالت بر ايمان و ارادت او به حضرت دارد:

رايت علياً لا يلبث قرنه

اذا ما دعاه حاسراً او مسربلا

فهذا و في الإسلام أوّل مسلم

و أوّل مَن صلّي و صام و هلّلا

- علي عليه السلام را ديدم كه مبارزطلبيِ هم آوردي را بي جواب نمي گذاشت، خواه پوشش و زرهي بر تن داشت و يا نه.

- و علي عليه السلام در اسلام نخستين مسلمان و اولين نمازگزار، روزه دار و لا اله الا اللَّه گو است.(2).

*****

اسدالغابه، ج 5، ص 282؛ ر. ك: الاصابه، ج 5، ص 729.

الفصول المختاره، ص 217.

مالك بن عمرو سبيعي

مالك بن عمرو، از ياران اميرمؤمنان عليه السلام در صفّين بود. و به نقلي، «عبيداللَّه پسر عمر» را به هلاكت رساند.(1) البته قول ديگري است كه قاتل هاني بن خطاب است، و قولي بر آن است كه قاتل او محرز بن صحيح بصري است.

*****

ر. ك: وقعة صفّين، ص 298.

مالك بن كعب ارحبي
اشاره

مالك بن كعب از اصحاب و ياران اميرالمؤمنين عليه السلام و از قبيله ارحب و مورد احترام مردم كوفه بود.

وي به كج روي هاي سعيد بن عاص - عامل عثمان در كوفه - اعتراض كرد و با ديگر هم رز مانش چون مالك اشتر، به شام تبعيد شد.(1).

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 130؛ تفصيل بيشتر اين داستان را در شرح حال مالك اشتر، يزيد بن قيس و ديگر تبعيدي هاي اين ماجرا ملاحظه نماييد.

ايمان و اعتقاد مالك به علي

او در دوران خلافت ظاهري آن امام عليه السلام با سخنان گرم و دلنشين و با كارداني و مديريتش از امامت آن حضرت دفاع كرد و همواره مردم و نيروهاي وفادار را براي حمايت از امام عليه السلام و حفظ و حراست از بلاد اسلامي تشويق و ترغيب مي نمود، از اين رو مورد وثوق و اعتماد اميرالمؤمنين عليه السلام بود و از كارگزاران آن حضرت در عين التمر و بهقباذات(1) بود.(2).

*****

بهقباذات نام سه روستاي بغداد است به نام بهقباذ أعلي و بهقباذ أوسط و بهقباذ أسفل.

ر. ك: رجال مامقاني، ج 3، باب ميم، ص 50.

مالك و فرمانداري عين التمر

مالك بن كعب از جانب اميرالمؤمنين عليه السلام فرماندار عين التمر بود، به دستور حضرت عليه السلام به همكاري در منطقه بهقباذات نيز گمارده شده، نامه امام عليه السلام به او چنين بود:

إنّي وليّتك معونَة البهقباذات فآثر طاعةَ اللَّه، و اعلم أنّ الدنيا فانية و الآخرة آتية، و اعمل صالحاً تَجزِ خيراً، فإنّ عملَ بنَ آدم محفوظٌ عليه و إنّه مُجزيُّ به فَعَلَ اللَّهُ بِنا و بك خيراً؛

همانا من تو را به كمك و همكاري در بهقباذات گماردم، پس اطاعت خدا را برگزين و بدان كه همانا دنيا نابود شدني و آخرت در انتظار توست، هميشه به كار نيك بشتاب كه تو را پاداش نيكو خواهد بود؛ زيرا عمل فرزند آدم براي او محفوظ است و به آن پاداش داده مي شود، خداوند با ما و تو به نيكي عمل نمايد.(1).

از اين نامه معلوم مي شود كه حضرت علي عليه السلام به مالك اعتماد كامل داشته كه علاوه بر اين كه او را به فرمانداري عين التمر منصوب كرده

بود، با حفظ سمت، او را به ياري و كمك بهقباذات نيز فرستاده است.

*****

انساب الاشراف (ترجمه اميرالمؤمنين عليه السلام)، ص 74؛ ر. ك: تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 205.

مالك و پاسخ به ياري علي

هنگامي كه خبر لشكر كشي عمروعاص به كشور مصر به علي عليه السلام رسيد، آن حضرت مردم را به مسجد فرا خواند و آنان را از اين خبر آگاه نموده و به ياري محمد بن ابوبكر - حاكم مصر - فراخواند.

فرداي آن روز امام عليه السلام در محلي به نام «جرعه» منتظر مردم براي رفتن به مصر شد، اما تعداد نفرات به صد نفر هم نرسيد. اما چون با بي ميلي مردم به جنگ روبرو شد، شب هنگام در حالي كه سخت نگران و افسرده بود، مردم كوفه را سرزنش كرد و از اين كه از فرامين او پيروي نمي كنند، گلايه نمود.(1).

پس از سخنان دردمندانه حضرت عليه السلام، مالك بن كعب برخاست و گفت:

اي اميرالمؤمنين، مردم را با من گسيل فرماي كه جاي درنگ نيست(2) و اجر و ثواب جز در كارهاي سخت و ناخوش داده نمي شود. سپس خطاب به مردم گفت: از خدا بترسيد و دعوت امام خود را پاسخ دهيد و او را ياري نماييد و با دشمن خود جنگ كنيد. سپس عرضه داشت: اي اميرالمؤمنين، ما به سوي ايشان مي رويم.

مالك با اطاعت بي چون و چرا از فرمان حضرت عليه السلام مرهمي بر دل دردمند آن حضرت گذاشت و او را شاد نمود و حضرت بلافاصله به سعد (آزاد كرده خود) فرمود: جار بزن و به مردم بگو، همراه مالك بن كعب به مصر برويد.

از آن جا كه سفر مصر

سخت و داراي حوادث پيش بيني نشده اي بود، مردم كم تر اعلام حمايت كردند، لذا يك ماه طول كشيد و حدود دو هزار نفر زير پرچم كعب جمع شدند و آن گاه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

سيروا، و اللَّه ما أنتم، ما إخالكم تُدركون القوم حتي يَنقضي أمرَهم؛

حركت كنيد، شما چگونه ايد، به خدا سوگند گمان نمي كنم پيش از آن كه كار آنان از دست بشود، به آنان برسيد.

مالك بن كعب با دو هزار نيرو به جانب مصر حركت كردند ولي هنوز پنج شب از حركت آنان نگذشته بود كه «حجاج بن عزيه انصاري» كه همراه محمد بن ابي بكر بود، از مصر آمد و به اميرالمؤمنين عليه السلام خبر داد كه عمروعاص مصر را فتح كرد و محمد بن ابي بكر را به شهادت رساند.(3).

*****

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 90 - 89؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 108 - 106.

عبارت «لا عطر بعد عروس» ضرب المثل است؛ زيرا زني به نام اسماء دختر عبداللَّه كه شوهري از پسر عموهايش به نام «عروس» داشت و مرد زيبايي بود، چون او مُرد، اسماء به همسري مردي درآمد كه مثل شوهر اولش قيافه نداشت، در جايي عطر او ريخت، مرد به زنش گفت: عطرها ريخت. زن گفت: «لا عطر بعد عروس» يعني بعد از شوهر قبلي ام (عروس) ذخيره عطر معنا ندارد. مالك در اين جا مي خواهد بگويد: نگه داري نيرو ديگر معنا ندارد و جاي درنگ و ماندن نيست.

عبارت «لا عطر بعد عروس» ضرب المثل است؛ زيرا زني به نام اسماء دختر عبداللَّه كه شوهري از پسر عموهايش به نام

«عروس» داشت و مرد زيبايي بود، چون او مُرد، اسماء به همسري مردي درآمد كه مثل شوهر اولش قيافه نداشت، در جايي عطر او ريخت، مرد به زنش گفت: عطرها ريخت. زن گفت: «لا عطر بعد عروس» يعني بعد از شوهر قبلي ام (عروس) ذخيره عطر معنا ندارد. مالك در اين جا مي خواهد بگويد: نگه داري نيرو ديگر معنا ندارد و جاي درنگ و ماندن نيست.

مالك و دستگيري نعمان بن بشير

نعمان بن بشير و ابوهريره كه از طرفداران عثمان بودند، از طرف معاويه نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند و از حضرت خواستند كه قاتلان عثمان را به معاويه تحويل دهد. هدف معاويه اين بود كه پس از بازگشت اين دو از نزد علي عليه السلام عذر و بهانه اي براي جنگ داشته باشد و مردم شام هم علي عليه السلام را ملامت كنند، زيرا معاويه مي دانست كه اميرالمؤمنين عليه السلام قاتلان عثمان را به او نخواهد سپرد.(1).

آن دو چون نزد حضرت علي عليه السلام آمدند و درخواست خود را اعلام كردند، اميرالمؤمنين عليه السلام براي آن دو صحبت كرد و فرمود: سخن در اين مورد را رها كنيد. سپس به نعمان فرمود: آيا تو از همه افراد قومت يعني انصار برتر و هدايت شده تري؟ گفت: نه. علي عليه السلام فرمود: تمام انصار مگر سه يا چهار نفر، همه از من پيروي و با من بيعت كرده اند، آيا تو در زمره آن سه يا چهار تني و با من مخالفي؟ نعمان گفت: من آمده ام كه همراه و ملازم شما باشم؛ اما معاويه از من خواسته است كه اين سخن او را به اطلاع شما برسانم

و اميد داشتم كه بدين طريق، خداوند صلحي را بين شما و او برقرار نمايد و اگر رأي شما غير از اين است، من ملازم و همراه شما خواهم بود.

پس از اين گفت و گو، ابو هريره به شام فرار كرد و موضوع را به اطلاع معاويه رساند. معاويه از او خواست مردم شام را از ماجرا باخبر كند؛ اما نعمان بن بشير نزد اميرالمؤمنين عليه السلام ماند ولي پس از يك ماه او نيز از نزد علي عليه السلام فرار كرد و به عين التمر رفت. در آن جا توسط مالك بن كعب دستگير شد، اما با وساطت خويشاوندانش آزاد شد.

*****

زيرا اولاً: قاتلان عثمان افراد مشخص نبود و به طور دسته جمعي او را به قتل رسانده بودند. ثانياً: خود معاويه از محركان اصلي در قتل عثمان بود.

حمله نعمان به عين التمر و مالك بن كعب

نعمان بن بشير پس از نجات از دست مالك بن كعب به شام گريخت و نزد معاويه رفت و گزارش كار خود را داد و از آن پس همواره در جست و جوي قاتلان عثمان و خيرخواه معاويه و نسبت به علي عليه السلام ستيزه گر بود. بازگشت نعمان نزد معاويه پس از آن بود كه ضحاك بن قيس به سرزمين عراق حمله كرد و پيش معاويه بازگشت.

معاويه از شاميان خواست تا گروهي به منطقه رود فرات لشكركشي كند و اموال آنان را غارت نمود و عراقيان را بترساند. نعمان اين درخواست معاويه را پذيرفت و با دو هزار نيرو به عين التمر - مقر حكومت مالك بن كعب - يورش برد. از آن طرف مالك تمام نيروها - جز صد نفر - را به كوفه

براي مرخصي فرستاده بود، لذا طي نامه اي امام عليه السلام را از قصد حمله نعمان آگاه نموده و درخواست كمك نمود. اما تعداد اندكي اعلام آمادگي نمودند و لذا حضرت آنان را سرزنش نمود. بعد از چند روز تعداد دو هزار نفر آماده حركت شدند كه در همين موقع نامه پيروزي مالك بن كعب كه با صد نفر بودند بر نيروهاي نعمان بن بشير كه دو هزار بودند به علي عليه السلام رسيد. حضرت نامه او را براي مردم كوفه خواند و خداي را سپاس و ستايش كرد و به آن نگريست و فرمود: به حمد اللَّه اين پيروزي به نام خدا و شكر او، صورت گرفت و سبب مذمت و سرزنش بيشتر شما مي باشد.(1).

*****

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 306 - 303؛ ر. ك: تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 195؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 133؛ انساب الاشراف، ترجمه اميرالمؤمنين عليه السلام، ص 345.

مقابله مالك با مسلم بن عقبه

معاوية ابن ابي سفيان روزي مسلم بن عقبه - شخص درنده خو و گرگ صفت كه بعدها به دستور يزيد بن معاويه در مدينه حمام خون به راه انداخت و به هيچ كسي رحم نكرد - را به جانب دومة الجندل اعزام نمود كه مردم آن ديار را براي بيعت با معاويه فراخواند؛ زيرا مردم آن ديار نه با علي عليه السلام بيعت كرده بودند و نه با معاويه. خبر آمدن مسلم به حضرت علي عليه السلام رسيد، كسي را به نزد مالك بن كعب فرستاد كه كسي را كه مورد وثوق توست به جاي خويش گمار و خود سريعاً به جانب ما حركت كن.

مالك،

عبدالرحمان بن عبداللَّه كندي را به جاي خود گمارد، و به دستور امام عليه السلام با يك هزار نيرو راهي دومة الجندل شد. مالك توانست در برنامه حساب شده و تاكتيك جنگي با يك هزار نيرو مسلم بن عقبه را غافلگير كند و به طور ناگهاني بر او وارد شود. مدت يك روز بين ياران مالك و نيروهاي مسلم جنگ واقع شد ولي مسلم شكست خورد و به شام برگشت. مالك مدتي پس از پيروزي در دومة الجندل باقي ماند و مردم را براي بيعت با حضرت علي عليه السلام فراخواند. اما آنها گفتند: تا زماني كه همه مردم بر بيعت با علي عليه السلام اجماع نكنند ما هم بيعت نخواهيم كرد، ولي مالك بدون برخورد با آنان به كوفه بازگشت.(1).

آري، مالك بن كعب در طول زندگاني خود با تمام توان از ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام حمايت مردانه كرد و در حفظ حدود و ثغور كشور اسلامي با جان و دل از آن حفاظت نمود، جزاه اللَّه عن الاسلام و المسلمين خير الجزاء.

*****

كامل ابن اثير، ج 2، ص 429؛ انساب الاشراف، ترجمه اميرالمؤمنين عليه السلام، ص 365.

مثني بن مخرمه

مثني از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام است كه در جمل با حضرت بود.(1).

*****

تاريخ طبري، ج 4، ص 532.

محدوج

محدوج از اصحاب حضرت علي عليه السلام بود كه در جنگ جمل به شهادت رسيد. و اميرالمؤمنين عليه السلام در نامه اي كه براي عامل كوفه از بصره نوشت و فتح و پيروزي بر اهل جمل را يادآور شد. در آن نامه اسامي جمعي از شهداي سپاه خود از جمله محدوج را نام برده است.(1).

*****

تاريخ طبري، ج 4، ص 542.

محرز بن شهاب تميمي
اشاره

وي از اصحاب و ارادتمندان اميرالمؤمنين عليه السلام بود. هنگامي كه حضرت قصد داشت به صفّين بازگردد، تا مجدداً با معاويه بجنگد به وي خبر دادند كه جنگ جويان مايلند اول كار خوارج را تمام كنند. از جمله كساني كه از ميان اصحاب برخاستند و در حمايت امام عليه السلام سخن گفتند، «محرز بن شهاب» بود. وي گفت:

اي امير مؤمنان! شيعيان تو همه مانند يك قلب باهمند و شما را ياري مي كنند و در جهاد با دشمنانت مي كوشند، بشارت باد تو را به ياري ما، و بدان ما را به هر جا مي خواهي حركت بده، به سوي خوارج يا به جانب صفّين و جنگ با معاويه؛ زيرا ما شيعه تو هستيم و در اطاعت تو و جهاد با مخالفانت اميد بهترين ثواب را داريم و تخلف از شما را شدت گرفتاري و بدبختي مي دانيم.(1).

او هم چنين همراه «معقل بن قيس» با باقي مانده خوارج در عصر حكومت «مغيرة بن شعبه» جنگيد.(2).

*****

ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 80.

ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 196.

همراه با حجر بن عدي

او در قيام «حجر بن عدي» عليه زياد بن ابيه و ساير كارگزاران معاويه در دفاع از مظلوميت علي عليه السلام قيام كرد و سرانجام زياد بن ابيه وي را دستگير و به «مرج عذرا» تبعيد كرد. او به سال 51 هجري در كنار يار باوفاي اميرالمؤمنين (حجر بن عدي) و ديگر يارانش با وضع ناگواري به شهادت رسيد.(1).

*****

همان، ص 271، تفصيل بيشتر قيام «محرز بن شهاب» را در شرح حال «حجر بن عدي» در همين كتاب ملاحظه نماييد.

محرز بن صحصح عايشي

محرز بن صحصح عايشي از ياران اميرمؤمنان عليه السلام در جنگ صفّين بود. و به نقل بكر بن وائل، «عبيداللَّه بن عمر بن خطاب» را در اين نبرد به قتل رسانيد.(1).

*****

ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 36؛ وقعة صفين، ص 298.

محل بن خليفه

شيخ طوسي «محلّ بن خليفه» را از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار آورده ومي افزايد: وي خبر ورود «عدي بن حاتم» خدمت علي عليه السلام را روايت كرده است.(1).

ابن حجر، «مُحل» را فرزند خليفه طائي و از اهل كوفه و مورد اطمينان و وثوق مي داند.(2).

*****

رجال طوسي، ص 59، ش 28.

تهذيب التهذيب، ج 8، ص 72.

محمد بن ابي بكر
اشاره

محمّد فرزند ابوبكر (خليفه اول) و مادر او اسماء دختر عميس است، اسماء نخست همسر جعفر بن ابي طالب بود و همراه او به حبشه هجرت كرد و در حبشه عبداللَّه بن جعفر را به دنيا آورد.(1) پس از آن كه جعفر در جنگ موته شهيد شد، ابوبكر با اسماء ازدواج كرد و «محمّد بن ابوبكر» به دنيا آمد. اسماء پس از وفات ابوبكر با اميرالمؤمنين عليه السلام ازدواج كرد و چون محمّد كوچك و سه ساله بود، محمّد، ربيب(2) و پرورش يافته دامن علي عليه السلام و به منزله فرزند اوست. او از كودكي با شير آميخته با دوستي اهل بيت و تشيع تغذيه شد و در مكتب اميرالمؤمنين عليه السلام تربيت شد، از اين رو او براي خود پدري جز علي عليه السلام نمي شناخت و براي هيچ كس فضيلت حضرت امير عليه السلام را قائل نبود. تا آن جا كه حضرت علي عليه السلام فرمودند: «محمّد پسر من از صلب ابوبكر است.» كنيه محمّد به گفته ابو قتيبه، «ابوالقاسم» و به قولي ديگر «عبدالرحمان» است.

محمّد از پارسايان قريش و يكي از جوانان انقلابي بود. او از كساني است كه بدعت ها و خلاف كاري هاي عثمان خليفه سوم را نتوانست بر تابد و در شورش

عليه عثمان و محاصره خانه او، مردم را ياري داد. وي از جانب اميرالمؤمنين عليه السلام استاندار مصر گرديد.(3).

*****

تفصيل بيشتر را در شرح حال اسماء بنت عميس و جعفر بن ابي طالب ملاحظه نماييد.

ربيب يعني پسر زن انسان از شوهر ديگر.

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 53.

سرانجام استانداري محمّد از جانب عثمان

اعتراضات مصريان و ديگر مردم شهرها عليه عثمان به خاطر ارتكاب اعمال غير اسلامي و گماردن انسان هاي فاسد و نا لايق بازتاب شديدي به دنبال داشت؛ زيرا طلحه پس از شنيدن شكايت معترضان، عليه عثمان سخنراني شديدي كرد و عايشه به عثمان پيام فرستاد كه اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله از تو خواستند كه اين مرد ظالم (عبداللَّه بن سعد بن ابي سرح) را عزل كني ولي تو گوش ندادي تا يك نفر بي گناه را كشت، پس انصاف كن و به نظر مردم توجه نما. و حضرت علي عليه السلام هم به عنوان سخن گوي مردم با عثمان ملاقات كرد و به او فرمود: مردم از تو مردي را به جاي مردي مي خواهند و قبلاً نيز ادعا كردند كه وي خون ريخته، پس او را عزل كن و اگر حقي براي مردم بر عبداللَّه است، قضاوت به حق كن.

عثمان كه خود را با اعتراض شديد مردم مصر و اصحاب رو به رو ديد، گفت: فردي را انتخاب كنيد تا او را والي آن جا قرار دهم. مردم مصر، محمّد بن ابوبكر را پيشنهاد دادند. عثمان فوراً طي نامه اي ابن ابي سرح را عزل و حكم امارت مصر را براي محمّد نوشت. پس از آن محمّد و همراهانش به

سوي مصر حركت كردند و گروهي از مهاجر و انصار هم براي نظارت بر اوضاع مصر همراه مصريان رفتند.(1).

اما مصريان (محمّد بن ابوبكر و همراهان) هنوز سه شبانه روز از مدينه دور نشده بودند كه غلام سياهي را ديدند كه بر شتري سوار است و خيلي سريع مي راند، گويا دنبال كسي مي رود يا كسي او را تعقيب مي كند. فوراً غلام را گرفتند و به نزد خود آوردند، اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله كه همراه مصريان بودند به آن غلام گفتند: كار تو چيست؟ گويا فرار كرده اي يا دنبال كسي هستي؟ او گفت: من غلام اميرالمؤمنين (عثمان) هستم كه مرا به جانب استاندار مصر اعزام كرده است.

مردي در آن جمع گفت: استاندار مصر همراه ماست (يعني محمّد بن ابوبكر) گفت: خير مراد من غير از محمّد است، مراد م عبداللَّه بن سعد است. محمّد بن ابوبكر پرسيد: چه پيامي داري؟ گفت: نامه. گفتند: نامه چه است به ما بده؟ گفت: نه همراهم نيست؛ ولي مصريان او را تفتيش كردند و بالاخره نامه را در وسايل او پيدا كردند، ديدند نامه از عثمان به عبداللَّه بن سعد حاكم معزول مصر است كه نوشته بود:

اي عبداللَّه، وقتي نامه من به تو رسيد، محمّد بن ابوبكر و فلاني و فلاني، دستگير و به قتل برسان، و در سركار خود بمان تا دستور جديد را به تو ابلاغ كنم! و در آخر نامه، مهر عثمان خورده بود.

مصريان پس از آگاهي از متن نامه به مدينه بازگشتند و اصحاب را جمع كردند از جمله اميرالمؤمنين عليه السلام و طلحه و زبير و سعد در حضور

آنان نامه را خواندند و جريان غلام را تشريح نمودند، اين امر سبب شد كه مردم مدينه عليه عثمان انتقاد كنند و عمل او را محكوم نمايند. مصريان و ديگر افرادي كه در مدينه بودند، خانه عثمان را محاصره كردند و سرانجام به قتل او منتهي شد.(2).

*****

تاريخ الخلفاء، ص 143.

تاريخ الخلفاء، ص 143.

ذكر چند فضيلت از محمّد بن ابوبكر

شيخ طوسي مي گويد: محمّد بن ابي بكر از اصحاب رسول خداصلي الله عليه و آله و از اصحاب و اعوان با وفاي امير مؤمنان عليه السلام به شمار مي آمد. وي والي مصر در دولت كريمه حضرت علي عليه السلام بود.(1) او از اعضاي شرطة الخميس(2) آن حضرت به شمار مي رفت.(3).

عبداللَّه بن سنان روايت مي كند كه: امام صادق عليه السلام فرمود: «در واقع فقط پنج نفر از قريش ملازم حقيقي اميرالمؤمنين عليه السلام بودند، در حالي كه سيزده قبيله در حمايت و اطاعت معاويه بودند. يكي از اين پنج يار قريشي، محمّد بن ابي بكر است كه نجابت و پاكي را از طرف مادرش «اسماء بنت عميس» دارد و چهار قريش ديگر عبارتند از: هاشم بن عتبه (مرقال)، جعدة بن هبيرة مخزومي، محمّد بن ابي حذيفه و ابن ابي العاص بن ربيعه.(4).

امام صادق عليه السلام فرمود: روزي محمّد بن ابوبكر بر امير مؤمنان وارد شد و گفت: شهادت مي دهم تو اي علي، امام واجب الاطاعه هستي و پدرم در آتش است.» امام صادق عليه السلام افزودند: محمّد نجابت را از مادرش دارد نه از پدرش.(5) امام كاظم عليه السلام نيز محمد را از حواريون امير مؤمنان خوانده است.(6).

*****

رجال طوسي، ص 30، ش 43 و ص 58، ش 7.

ر.

ك: همين اثر، ج 1، ص 105.

الاختصاص، ص 30.

الاختصاص، ص 70.

الاختصاص، ص 70.

الاختصاص، ص 61.

نقش محمّد در جنگ جمل

هنگامي كه امير مؤمنان عليه السلام براي سركوب ناكثين به سركردگي طلحه و زبير و عايشه عازم بصره بود، محمد بن ابوبكر و محمد حنفيه - فرزند حضرت عليه السلام - را براي دعوت مردم عراق به كوفه فرستاد اما ابو موسي اشعري مانع آنها شد و آن دو بدون نتيجه نزد حضرت بازگشتند.(1) محمد بن ابوبكر در جنگ جمل فرمانده پياده نظام سپاه امير مؤمنان عليه السلام بود.(2).

*****

ر. ك: الجمل، ص 257؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 478؛ شرح حال عمّار ياسر و مالك اشتر در همين اثر.

ر. ك: اسد الغابه، ج 4، ص 324.

پايان جنگ جمل و حفاظت از عايشه

هنگامي كه جنگ جمل با پيروزي سپاه اميرالمؤمنين عليه السلام به پايان رسيد و شتر عايشه به دستور امام پي شد و كجاوه اش سرنگون گرديد، امام عليه السلام براي جلوگيري از فتنه هاي بعدي و رعايت حال عايشه ندا داد: بندهايِ هودج او را باز كنيد. سپس به محمّد بن ابي بكر فرمود: «خواهر ت را از جانب من كفايت و مراقبت كن.»

محمّد بن ابوبكر با سرعت خود را به عايشه رساند و بندهاي هودج را باز كرد و گفت و گويي ميان آن دو صورت گرفت. سپس امير مؤمنان عليه السلام خود را به كجاوه عايشه رساند و فرمود: اي شقيراء آيا رسول خدا صلي الله عليه و آله به تو چنين سفارش كرده بود كه شورش كني و عليه جانشين او جنگ به راه اندازي؟

عايشه گفت: حال كه پيروز شده اي گذشت و عفو نيكو پيشه كن. امام عليه السلام كه قبلاً چنين تصميمي داشت، وي را تكريم نمود و به محمد برادر عايشه دستور داد

او را به محل امني ببرد.

امام عليه السلام درباره سلامتي عايشه پرسيد و محمد خبر سالم بودن او را به امام داد و آن گاه به دستور امام عليه السلام او را به خانه بني خلف بردند. محمّد بن ابوبكر مي گويد: با اين كه خواهرم مورد ترحم امام عليه السلام قرار گرفت، ولي پيوسته به من و امام ناسزا مي گفت و براي كشته هاي خود طلب مغفرت مي كرد.(1).

*****

ر. ك: الجمل، ص 369؛ مروج الذهب، ج 2، ص 376؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 229.

محمّد بن ابوبكر در صفين

محمّد بن ابوبكر در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام در جنگ صفين حضور داشته است. در برخي اشعاري كه به مناسبت هاي مختلف در صفين سروده شده، نام محمّد بن ابوبكر در آن اشعار آمده است.(1).

هم چنين از گفت و گو هايي كه ميان طرف داران عبيداللَّه فرزند عمر در سپاه معاويه و طرف داران محمد بن ابوبكر در سپاه علي عليه السلام صورت گرفته برمي آيد كه محمد در جنگ صفين در ركاب اميرمؤمنان عليه السلام شركت داشته است.(2).

*****

ر. ك: وقعة صفين، ص 72 -54 و 525.

ر. ك: وقعة صفين، ص 293.

محمّد و حكومت مصر

زماني كه اميرالمؤمنين عليه السلام به خلافت رسيد، قيس بن سعد را به حكومت مصر - كه بي سرپرست بود - برگزيد، اما بعد از اندك زماني حضرت او را عزل كرد(1) و محمّد بن ابي بكر را به جاي وي منصوب نمود و هنگامي كه محمّد عازم مصر بود، حضرت نامه گويايي براي وي نوشت كه در آن اصول دولت مردي و مردم داري را به وي آموخت، بخشي از نامه امام عليه السلام چنين است:

و اعلم يا محمّدبن ابي بكر، أنّي قد وليّتُك أعظمَ أجناديِ في نَفسيِ أهلَ مصر، فأنت مَحقُونٌ أن تُخالِفَ علي نفسِك، و أن تُنافَح عن دينك، ولو لم يكن لك الّا ساعةً مِن الدهر و لا تُسخِط اللَّه برضي أحدٍ مِن خلقه، فإنّ في اللَّهِ خَلَفاً من غيره، و ليس مِن اللَّه خَلفٌ في غيره؛

اي محمّد، بدان كه من تو را سرپرست بزرگ ترين لشكرم (لشكر مصر) كرده ام، پس بر تو لازم است كه با خواسته هاي دلت مخالفت كني و از دين خدا دفاع نمايي،

اگر چه يك ساعت از زندگيت باقي باشد! هرگز خداوند را براي جلب رضايت كسي خشمگين مكن، زيرا خداوند خليفه و جانشين همه كس مي تواند باشد ولي هيچ كس نمي تواند جانشين خدا باشد.

سپس امام عليه السلام او را به نماز سفارش كرد و فرمود:

صلَّ الصلاة لوقتها الموَّقتِ لها، و لا تُعجِّل وقتَها لِفراغٍ، و لا تَؤخّرها عن وَقتها لاشتغال، و اعلم أنّ كل شي ءِ مِن عملك تَبعٌ لِصلاتك؛

نمازها را در وقت هاي تعيين شده به پا دار و اين طور نباشد كه در مواقع بيكاري، در اقامه آن تعجيل كني و هنگام كار آن را به تأخير اندازي و بدان كه تمام اعمالت تابع نمازت خواهدبود. تا آخر نامه.(2).

*****

در شرح حال «قيس بن سعد» توضيح عزل وي آمده است.

نهج البلاغه، نامه 27؛ امام عليه السلام نامه هاي مكرري به محمّد بن ابوبكر و نيز مردم مصر در زمان استانداري محمّد نگاشته و براي آنان فرستاده است كه در شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ذيل خطبه 67 (در نهج البلاغه خطبه 68 است) آمده است.

معاويه و سرقت نامه امام به محمّد

موقعي كه محمّد بن ابي بكر در مصر مستقر شد، نامه اي به حضرت علي عليه السلام نوشت و از كليات حرام و حلال و نصايح و سنت ها پرسش كرد.

حضرت چون نامه محمّد را ملاحظه كرد، مسرور گشت و در پاسخ او نامه بسيار مفصلي كه مشتمل بر دستورهاي ارزنده و مفيدي بود، براي او نوشت.(1) اما اين صحيفه نفيس پس از شهادت محمّد همراه همه نامه ها و پيام هاي حضرت امير عليه السلام به دست «عمرو بن عاص» افتاد و او هم براي معاويه

فرستاد. معاويه وقتي آن نامه را خواند، متحير و شگفت زده شد.

«وليدبن عقبه» پيشنهاد كرد كه اين نامه ها را بسوزاند، اما معاويه او را نكوهش كرد و گفت: به مردم مي گوييم اين نامه از نامه هاي ابوبكر است كه پس از كشته شدن فرزندش محمّد، به دست ما رسيده است. و همين موضوع را به اطرافيان خود ابلاغ كرد تا در بيرون منتشر نمايند كه نامه هاي ابوبكر كه به ارث به محمّد رسيده نزد ماست.

موقعي كه امير مؤمنان عليه السلام آگاه شد كه نامه هاي محمّد به دست معاويه افتاده است، سخت محزون شد، ولي اين نامه ها در گنجينه بني اميه بود تا اين كه حكومت عمر بن عبدالعزيز فرا رسيد و او آنها را آشكار كرد و اعلام نمود كه اين نامه ها از علي بن ابي طالب عليه السلام بوده است، نه از ابوبكر.(2).

*****

دستورها و فرمان هاي امام عليه السلام به طور اختصار در اين نامه در پي خواهد آمد.

سفينة البحار، ج 1، ص 312 ماده حمد؛ الغارات، ج 1، ص 252.

متن عهدنامه امام به محمّد بن ابوبكر

فرازي از اين عهدنامه كه به دست معاويه افتاده بود، چنين است:

سفارش به تقوا

اما بعد، فاني اوصيكم بتقوي اللَّه و العمل بما أنتم عنه مسئول ون، فأنتم به رهن، و اليه صائرون...؛

اما بعد، شما را سفارش مي كنم به ترس از خداوند و عمل به آنچه شما را از آن مي پرسند و شما در گرو آن هستيد و به سوي آن مي رويد... اي بندگان خدا، بدانيد كه خداوند از شما درباره اعمال كوچك و بزرگ شما خواهد پرسيد. اگر عذاب كند اين ما هستيم كه ستمكارانيم و اگر رحم فرمايد و بيامرزد او بخشنده ترين بخشندگان است.

*****

درباره نماز

... و انظر يا محمّد صلاتك كيف تصلّيها، فانّما أنت امام ينبغي لك أن تَتِمّها و أن تخفّفها و أن تصليّها لوقتها...؛

اي محمّد، بنگر نمازت را چگونه به جا مي آوري، زيرا تو امام و پيش نماز مردم هستي، سزاوار است كه آن را كامل به جا آوري، سريع و خفيف و در وقتش بخواني، زيرا امام جماعتي نيست كه در نماز وي و مردم نقص باشد جز اين كه گناه آن نقص بر اوست، و از نماز مأمومين چيزي كاسته نشود، نماز را كامل به جاي آور و آن را مراعات كن. در اين صورت تو به اندازه آنها پاداش داري بدون اين كه از اجر آنها چيزي كاسته شود.

*****

توصيه به محمّد بن ابوبكر

... و اعلم يا محمّد، أنّ افضل الفقه الورع في دين اللَّه، و العمل بطاعته، فعليك بالتقوي في سرّ أمرك و علانتيه؛ اوصيك بسبع هنّ جوامع الاسلام: أخش اللَّه و لا تخش الناس في اللَّه، و خير القول ما صدّقه العمل، و لا تقض في أمر واحد بقضاءين مختلفين فيتناقض أمرُك و تزيغَ عن الحق و أحبّ لعامة رعيّتك ما تحبه لنفسك، و اكره لهم ما تكره لنفسك، و اصلح احوال رعيّتك، و خُضِ الغمرات إلي الحق، و لا تخف لومة لائم. و انصح لمن استشارك، و اجعل نفسك أسوة لقريب المسلمين و بعيدهم؛

اي محمّد، بدان كه بهترين فقه پارسايي در دين خداوند است و عمل به اطاعت از او و بر تو باد بر تقوا در كارهاي پوشيده و آشكارت. تو را به هفت چيز سفارش مي كنم كه اصول عمده اسلام است: از خدا بترس و در راه خدا از مردم مترس.

بهترين گفتارها آن است كه كار و عمل آن را تصديق كند. در يك مسئله دو قضاوت مختلف مكن كه كارت دچار تناقض شود و از حق منحرف شوي. براي عموم رعيت خود همان چيزي را بخواه كه براي خود مي خواهي و آنچه را براي خود ناخوش مي داري، براي آنان هم ناخوش بدار. احوال رعيت خود را اصلاح كن و در گرداب ها به سوي حق فرو شو، و درباره خدا از سرزنش هيچ سرزنش كننده اي مترس. با هر كس كه با تو مشورت مي كند، خيرخواهي كن و خويشتن را سرمشق همه مسلمانان دور و نزديك قرار بده.(1).

*****

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 72 - 67. با تفاوت در عبارت، الغارات، ج 1، ص 179؛ تحف العقول، ص 119؛ امالي مفيد، مجلس 31، ص 260، حديث 3.

طرح معاويه براي تصرف مصر

پس از واقعه شوم حكميت، معاويه خود را قدرت علي الاطلاق مي دانست و شاميان هم با او به عنوان خليفه بيعت كردند. در چنين شرايطي تمام همت او تصرف مصر بود؛ زيرا مصر هم خطري براي معاويه بود و هم داراي درآمد فراواني بود كه خراج زيادي براي حكومت داشت، لذا با مشورت سران قريش به اين نتيجه رسيد كه با نيروي نظامي مصر را به تصرف خود درآورد. براي اين كار ابتدا نامه اي براي مسلمه بن مخلّد و معاوية بن حديج دو تن از مخالفان امير مؤمنان عليه السلام نوشت و آن دو از لشكركشي معاويه به مصر استقبال كردند و زمينه را براي تصرف مصر مناسب ديدند، لذا معاويه عمروعاص را با شش هزار نيرو راهي مصر

كرد.(1).

وقتي عمروعاص به نزديكي مصر رسيد، طرف داران عثمان نزد او جع شدند و او نامه اي به محمد بن ابوبكر نوشت و از محمد خواست از مصر خارج شود و الا مردم مصر او را تسليم عمروعاص خواهند كرد.

*****

ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 97؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 79؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 411.

نامه محمّد به اميرالمؤمنين

هنگامي كه محمّد بن ابوبكر دريافت كه نيروهاي بسيار زيادي در نزديكي مصر از دشمن فرود آمده و آماده جنگند، بلافاصله موضوع را به اميرالمؤمنين عليه السلام نوشت و به همراه دو نامه اي كه از عمروعاص و معاويه دريافت كرده بود، به كوفه براي حضرت علي عليه السلام فرستاد. نامه محمّد به امام عليه السلام چنين است:

اما بعد، اي امير مؤمنان، گناهكار پسر گناهكار (عمرو بن عاص) در نزديكي مصر فرود آمده و كساني هم از مردم مصر كه با او هم عقيده بوده اند، به وي ملحق شده اند، او با لشكري جرار و گران آمده است و من در طرفداران خود هم نوعي سستي مي بينم، لذا اگر شما را به سرزمين مصر نيازي است با اموال و مردان جنگ جو مرا ياري كنيد و السلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته.

*****

پاسخ امام به محمّد

حضرت امير عليه السلام فوراً جواب نامه محمّد را چنين نوشت:

اما بعد، پيك تو نامه ات را برايم آورد، نوشته بودي فرزند عاص با لشكري جرّار و گران در كنار شهر مصر فرود آمده و كساني هم كه در مصر با او هم عقيده بوده اند، گرد او جمع شده اند؛ بيرون رفتن هم فكر ان او بهتر است از اقامت شان در داخل شهر. و نوشته بودي در كساني كه نزد تو هستند نوعي سستي ديده اي، بر فرض آنها سست شوند، تو سست مشو، شهر خود را استوار و محكم نگه دار و پيروانت را نزد خود جمع كن، و بر لشكرگاه خود نگهبان و مراقب بگمار و «كنانة بن بُشر» كه معروف به خيرخواهي و تجربه و

دلاوري است به مقابله آنها بفرست، من هم مردم را به سوي تو مي فرستم و تو در برابر دشمن استقامت كن و با بصيرت و درايت پيش روي كن و با نيّتِ خالص و از جان و دل با آنها نبرد نما و براي خداوند با استقامت با آنان جهاد كن و بر فرض نيروهاي تو از لحاظ عدد كمتر باشند، خداوند متعال گروه اندك را ياري مي دهد و گروه بسيار را خوار خواهد كرد.

و من دو نامه آن دو مرد گناه كار (معاويه و عمروعاص) كه براي حكومت به يك ديگر رشوه مي دهند و بر دين داران تكبر مي ورزند را خواندم، از هياهو و درخشش ظاهر نهر اس كه به تو زياني نخواهد رسيد و اگر به نامه هاي آن دو پاسخ نداده اي، جواب محكم و مناسبي بده؛ زيرا تو همه گونه پاسخ براي آنها داري، و السلام.

محمّد بن ابوبكر پس از دريافت نامه اميرالمؤمنين عليه السلام با اطمينان خاطر آماده نبرد با سپاهيان شامي شد و جواب مناسب و دندان شكني هم براي معاويه و عمروعاص نوشت و فرستاد.(1).

بدين گونه محمّد بن ابي بكر از نامه امام عليه السلام نيرو گرفت و مخالفت خود و اعلام جنگ با معاويه و هم فكر فاسد ش عمرو عاص را اعلام كرد و مردم مصر را هم براي جنگ با عمروعاص آماده نمود.

*****

ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 102 - 100؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 82 و به طور اختصار كامل ابن اثير، ج 2، ص 412.

محمّد و آمادگي براي مقابله با عمروعاص

چون محمّد بن ابوبكر دستور استقامت و مقاومت را از

امام عليه السلام دريافت كرد، اهل مصر را جمع كرد و در ميان آنان برخاست و پس از سپاس و ستايش خداوند، چنين گفت:

اما بعد، اي گروه مؤمنان، همانا مردمي كه هتك حرمت مي كردند و گمراهي را دامن مي زدند و با زور و ستم بر مردم مسلط مي شدند، اينك به دشمني با شما برخاسته اند و لشكر ها آهنگ شما كرده اند، بنابراين هر كس خواهان بهشت و مغفرت آمرزش الهي است به جانب آنان بيرون برود و در راه خدا با آنها جهاد نمايد به همراه كنانة بن بشر شتابان برويد كه خداوند شما را رحمت كند.

كنانة بن بشر با دو هزار نفر براي مقابله با عمرو عاص حركت كرد و محمّد بن ابوبكر هم با دو هزار نفر در مصر باقي ماندند. كنانه همراه نيروهايش با غيرت خاصّي نخست قواي عمروعاص را شكست داد و آنان را متواري كردند؛ اما عمرو كه خود را در ورطه هلاكت مي ديد از معاوية بن حديج كندي استمداد كرد و معاوية بن حديج با قبيله خود به كمك قواي متواريِ پسر عاص شتافت.

اما كنانه و نيروهايش تاب مقاومت نداشتند لذا در نهايت همگي كشته و يا متفرق شدند و راه پيش روي عمرو عاص به مصر هموار شد.(1).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 85؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 103؛ به اختصار كامل ابن اثير، ج 2، ص 412.

شهادت محمّد بن ابوبكر

معاوية بن حُديج و عمرو عاص با نيروهاي زيادي كه همراه داشتند به مركز حكومت مصر حمله ور شدند و چون ياران محمّد بن ابوبكر خود را قادر به مقاومت نمي ديدند، متفرق

شدند و محمّد را تنها گذاشتند، محمّد نه اسلحه اي داشت و نه توان و قدرتي كه بجنگد لذا آرام از شهر خارج شد و در خرابه اي پنهان شد. معاوية بن حديج هم به تعقيب محمّد از شهر بيرون رفت و او را در آن خرابه پيدا كرد. در اين هنگام عبدالرحمن بن ابي بكر، برادر پدري محمّد كه در لشكر عمروعاص بود به سرعت خود را به عمروعاص رساند و گفت: محمّد برادرم را نبايد دست بسته اعدام كنيد، كسي را نزد معاوية بن حديج بفرست تا او را نكشد. عمروعاص براي ابن حديج پيام فرستاد كه از كشتن محمّد دست بردارد و او را زنده بياورد. اما ابن حديج گفت: شما كنانة بن بشر پسر عموي مرا كشتيد، آيا من محمّد را رها كنم؟ در اين لحظات محمّد كه نزديك بود از تشنگي تلف شود، گفت: مقداري آب به من بنوشانيد. معاوية بن حديج گفت: به تو آب نمي دهم تا تشنه بميري و آن گاه گفت و گوهاي ديگري ميان آن دو صورت گرفت تا اين كه معاوية بن حديج از پاسخ محمّد به خشم آمد و با شمشير سر از پيكرش جدا كرد و سپس او را در شكم الاغ مرده اي نهاد و به آتش كشيد.(1).

شهادت محمّد در سن 28 سالگي و در ماه صفر سال 38 هجري در شهر مصر واقع شد.(2).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 85؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 103؛ به اختصار كامل ابن اثير، ج 2، ص 412.

سفينة البحار، ج 1، ص 312، ماده حمد.

بازتاب شهادت محمّد بن ابوبكر در روحيه علي

شهادت محمد بن ابوبكر ضايعه ناگواري بود

كه همه دوست داران امير مؤمنان عليه السلام را به شدت متألم ساخت و بيش از همه خود امير مؤمنان عليه السلام داغدار و نگران بود. او مردم را به خاطر كوتاهي در كمك به محمد سرزنش و آن گاه فرمود:

ألا و إنّ مِصرَ قد افتتحها الفَجَرة أولياءِ الجورِ و الظلم، الذين صَدُّوا عن سبيل اللَّه، و بَغَوا الإسلام عِوجا، ألا و إنّ محمّد ابن أبي بكر قد استَشْهد رحمة اللَّه عليه، و عنداللَّه نحتسبه أما و اللَّه لقد كان ما علمت و ينتظر القضاء و...؛

آگاه باشيد كه مصر را گروهي از تبهكاران فتح كردند، آن دوستداران جور و ستم و همان هايي كه مردم را از راه خدا بازداشتند و اسلام را به انحراف كشاندند، محمّد بن ابي بكر را به شهادت رساندند، رحمت خداوند بر او باد، و ما شهادت او را به حساب خداوند مي گذاريم، همانا به خدا سوگند، آن محمّدي كه من مي شناسم، از آنهايي بود كه در انتظار مرگ بود و براي جلب رضاي خدا و اجر اخروي كار مي كرد. و از چهره هر نابكار نفرت داشت و چهره مؤمنان و صالحان را دوست مي داشت.(1).

اميرمؤمنان عليه السلام پس از ايراد سخنراني از منبر پايين آمد و به منزل رفت؛ اما حضرتش در فراق محمّد بن ابوبكر به قدري بي تابي كرد كه برخي دوستانش عرضه داشتند، شما در فراق محمّد خيلي شديد ناراحتيد؟ حضرت فرمود: «چگونه مي توان آرام بود، مگر نه اين كه او براي من ربيب و بزرگ شده در دامان من بود، و براي فرزندانم برادر بود و من هم براي او پدر

بودم و او را فرزند خود مي خواندم.»(2).

از سوي ديگر مردم شام از شهادت محمد شادمان شدند و معاويه اين واقعه را به مردم شام تبريك گفت.(3).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 91.

سفينة البحار، ج 1، ص 312 ماده حمد.

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 91؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 414؛ سفينة البحار، ج 1، ص 313.

اندوه اسماء در شهادت فرزندش محمّد

اسماء - مادر محمّد بن ابي بكر - وقتي از شهادت محمّد آگاه شد، به شدت ناراحت گرديد ولي خشم خود را به ظاهر فرو خورد و به محل نمازگزاران رفت و چنان متأثر شد كه خون از دهان (پستان هايش) فوران كرد، و همان گونه كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در خوابي كه اسماء ديده بود (قبلاً نقل كرديم) فرمود: خداوند پسري از ابوبكر به تو مي دهد، نامش را محمّد بگذاريد و خداوند او را مايه خشم كافران و منافقان قرار مي دهد. و به تعبير پيامبر صلي الله عليه و آله، محمّد چنين بود.(1).

*****

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 91؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 414؛ سفينة البحار، ج 1، ص 313.

عايشه در سوگ برادر

هنگامي كه عايشه خبر ناگوار كشته شدن برادرش محمّد را شنيد، بر او سخت، زاري و بي تابي مي كرد و در تعقيب هر نمازي بر «معاوية ابن ابي سفيان» و «عمرو بن عاص» و «معاوية بن حُديج» نفرين مي نمود. وي اهل و عيال و فرزندان برادرش محمّد را - از جمله قاسم پسر محمّد - را تحت تكفل گرفت و از آنان نگه داري كرد.(1).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 88؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 413.

محمّد بن ابي حذيفه قريشي
اشاره

محمّد كنيه اش ابوالقاسم و فرزند «ابي حذيفة» از طايفه قريش عبشمي بود. او پسر دايي «معاوية بن ابي سفيان» و نام مادرش سهله دختر سهيل بود. او در زمان بعثت رسول خدا صلي الله عليه و آله در حبشه متولد شد. وي همراه پدرش به مدينه هجرت كرد و پس از آن كه پدرش(1) در جنگ بدر به شهادت رسيد در كفالت عثمان بن عفّان درآمد و عثمان او را براي نگه داري به خانه خود برد، اما وقتي محمّد بزرگ شد به مصر رفت و در آن جا مسكن گزيد و چون اواخر عمر خلافت عثمان شاهد بدرفتاري عثمان و خيانت كارگزاران و عما لش شد، با او از در مخالفت درآمد و مردم مصر را بر كشتن او تشويق مي نمود.(2) سپس در زمره ياران با وفاي اميرالمؤمنين علي عليه السلام درآمد و با حضرت تا پاي جان بيعت كرد و با همين ايمان و اعتقاد سرانجام به دست مزدوران معاويه به شهادت رسيد.(3).

*****

ابو حذيفه و سهله بنت سهيل همسرش (پدر و مادر محمّد بن ابي حذيفه) از جمله يازده نفري

هستند كه در ابتداي اسلام محرمانه از مكه به حانب حبشه هجرت كردند، و پس از اين يازده نفر (جعفر بن ابي طالب با گروهي عازم حبشه شد) و محمّد در آن جا به دنيا آمد و پس از هجرت به مدينه، وي در جنگ بدر و به قولي در تمام غزوه ها، در ركاب رسول خدا صلي الله عليه و آله حاضر بود و در جنگ يمامه سال 13 هجري در عصر خلافت ابوبكر در سن 53 يا 54 سالگي كشته شد (طبقات الكبري، ج 3، ص 84؛ اسد الغابه، ج 4، ص 315).

اسد الغابه، ج 4، ص 316.

سند آن در آخر همين بخش خواهد آمد.

دستگيري محمّد بن ابي حذيفه و شهادت او

عمروعاص پس از استقرار حكومتش بر مصر دست به تصفيه حساب زد و طرفداران محمّد بن ابي بكر را دستگير و يا به قتل رساند، از جمله محمّد بن ابي حذيفه را دستگير نمود ولي چون پسر دايي معاويه و بزرگ شده دامن عثمان بود از قتلش گذشت و او را به شام نزد معاويه فرستاد و معاويه دستور زنداني كردنِ او را داد و سپس او فرار كرد و در بيرون زندان به شهادت رسيد.(1).

درباره دستگيري و شهادت محمّد بن ابي حذيفه اقوال ديگر هم هست. از جمله اين كه گفته شده: محمّد بن ابي حذيفه تا هنگام شهادت حجر بن عدي زنده و در زندان معاويه بود و بعد از زندان گريخت و به دست مالك بن هبيرة بن خالد كندي به شهادت رسيد.(2).

مدائني و ديگران در دستگيري و شهادت او چنين نقل كرده اند: موقعي كه عمروعاص مصر را فتح كرد، محمّد بن ابي حذيفه

را دستگير و به احترام خويشاوندي او با عثمان، او را به شام نزد معاويه كه در آن هنگام در فلسطين بود، فرستاد. معاويه محمّد را زنداني كرد، ولي محمّد پس از مدتي از زندان گريخت و از شهر خارج شد، معاويه از فرار او خوشحال شد؛ اما خوشحالي خود را از اهل شام كتمان مي كرد و به آنان وانمود كرد كه از فرار محمّد بسيار متأسف است و در صدد يافتن اوست و به شاميان گفت: آيا در ميان شما كسي هست كه بتواند او را پيدا كرده و دستگير كند؟

مردي از قبيله خثعم به نام عبداللَّه (عبيداللَّه) بن عمرو بن ظلام، كه مردي دلير از طرفداران سرسخت عثمان بود، گفت: من به تعقيب او مي پردازم و او را دستگير مي كنم. عبداللَّه خيلي زود با سواراني كه داشت از شام بيرون رفت و در محلي به نام تلقاء در حوران يا حوارين (از دهكده هاي حلب) به او دست يافت و چنان بود كه محمّد در غاري پناه برده بود، از اتفاق چند شتر و يا چند الاغ كه در اثر باران يا به قولي چند الاغ به آن غار وارد شدند آن حيوانات چون انساني را در غار ديدند، رم كرده و بيرون آمدند، صاحبان حيوانات كنجكاو شدند و پس از جست و جو در غار، محمّد را ديدند اما چون او را نمي شناختند، از غار بيرون آمدند، در اين حال با عبداللَّه بن عمرو بن ظلام مواجه شدند؛ او گفت: اين جا مردي با اين نام و اوصاف نديده ايد؟ آنان گفتند: مردي با اين اوصاف در داخل

غار مخفي شده است. لذا عبداللَّه، به سرعت وارد غار شد و محمّد را دستگير كرد و از غار بيرون كشيد و از اين كه مبادا معاويه او را فراري دهد، وي را نزد معاويه نبرد و تصميم گرفت همان جا كارش را يكسره كند، لذا همان جا او را كشت و سر از بدنش جدا كرد.(3).

*****

انساب الاشراف، ص 311.

همان؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 101.

تاريخ طبري، ج 5، ص 106؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 100.

محمّد بن ابي سبره قرشي

محمّد فرزند ابي سبرة بن ابي زهير قرشي، مردي شاعر و از ياران امام علي عليه السلام بود. وي در صفّين حضور داشت و در شجاعت خود و اعتقاد به ولايت اميرالمؤمنين شعري سروده است.(1).

*****

وقعة صفّين، ص 383.

محمّد بن بديل خزاعي

محمّد بن بديل از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و اميرمؤمنان عليه السلام بود كه همراه برادرش عبداللَّه در صفّين جنگيد. او اهل مدينه و اصليتش حجازي مي باشد. وي و برادرانش (عبداللَّه و عبدالرحمن) نماينده پيامبر در يمن بودند و رسول خدا نيز نامه اي به پدرش «بديل بن ورقاء» نوشته است.(1).

هم چنين به گفته شيخ مفيد، محمّد با برادرش عبداللَّه جزو مهاجراني اند كه با اميرمؤمنان عليه السلام بيعت كرده و پيمان بستند تا آخرين لحظه عمر، حضرت را ياري كنند، لذا آنان در جنگ هاي جمل، صفّين و نهروان حضور داشتند.(2).

*****

رجال طوسي، ص 29، ش 38 و ص 46، ش 5.

الجمل، ص 103 و 109؛ ر. ك: الاصابه، ج 6، ص 6.

محمّد بن ثابت بن قيس

شيخ طوسي، «محمّد بن ثابت» را از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله به شمار آورده و مي نويسد: او جزو اصحاب و انصار رسول اللَّه صلي الله عليه و آله و از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود.(1).

ابن اثير نقل كرده كه: او در حمله نيروهاي يزيد بن معاويه به مدينه «يوم الحره» در سال 63 هجري به شهادت رسيد.(2).

*****

رجال طوسي، ص 30، ش 44 و ص 59، ش 24.

اسدالغابه، ج 4، ص 313؛ تهذيب التهذيب، ج 7، ص 76.

محمّد بن جعفر بن ابي طالب

محمّد برادر عبداللَّه و عون از فرزندان جعفر بن ابي طالب و اسماء بنت عميس كه معروف به «ذوالجناحين» و برادر زادگان حضرت علي عليه السلام هستند. محمّد از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و از انصار مدينه است و در كوفه به عموي خود علي عليه السلام وارد شد و در زمره اصحاب ايشان قرار گرفت.(1) او نيز از هاشمياني است كه با اميرالمؤمنين بيعت كرد و پيمان بست تا پايان عمر از ولايت آن حضرت دفاع كند.(2).

ابن حجر مي نويسد: اول كسي كه از مهاجرين به «محمّد» نام گذاري شد، محمّد بن جعفر است، كنيه اش ابوالقاسم و با «ام كلثوم» دختر عمويش (دختر حضرت علي عليه السلام) بعد از حكومت عمر ازدواج كرد و در صفين در ركاب علي عليه السلام جنگيد.(3).

طبق نقل ديگري، هنگامي كه اميرمؤمنان عازم بصره براي سركوب ناكثين بود، چون به «ربذه» رسيد، محمّد بن ابي بكر و محمّد بن جعفر را به همراه نامه اي به جانب كوفه روانه كرد تا مردم را براي پيوستن به امام عليه السلام فرا خوانند.(4).

*****

ر. ك:

رجال طوسي، ص 28، ش 31 و ص 58، ش 2.

الجمل، ص 107.

الاصابه، ج 6، ص 8؛ ر. ك: اسدالغابه، ج 4، ص 313؛ رجال كشي، ص 70، ح 125.

تاريخ طبري، ج 4، ص 478 حوادث سال 36 هجري.

محمّد بن مسعود

شيخ طوسي، «محمّد بن مسعود» را از اصحاب علي عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 59، ش 22.

مخلَد بن ابي خلف

شيخ مفيد، وي را جزو اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله مي داند كه با علي عليه السلام بيعت كردند.(1).

*****

الجمل، ص 106.

مخنف بن سليم ازدي

مِخنف از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله بود.(1) او ساكن كوفه شد و در زمره شيعيان و ياران مخلص اميرالمؤمنين عليه السلام درآمد. وي در جنگ هاي جمل و صِفّين در ركاب آن حضرت عليه السلام شركت داشت و مورد وثوق و اعتماد ايشان بود، از اين رو اميرالمؤمنين عليه السلام حكومت اصفهان، همدان و ري(2) و نيز جمع آوري صدقات قبيله بكر بن وائل را به وي واگذار كرد.(3) او از جمله كساني است كه با «سليمان بن صرد خزاعي» عليه قاتلان حضرت سيد الشهداء قيام كرد و در سال 64 هجري در «عين الورده» به فوز شهادت رسيد.(4).

ر. ك: تهذيب التهذيب، ج 8، ص 93؛ اسد الغابه، ج 4، ص 339؛ طبقات الكبري، ج 6، ص 35؛ تاريخ كبير، ج 8، ص 52.

ر. ك: اسد الغابه، ج 4، ص 339؛ تهذيب التهذيب، ج 8، ص 93؛ رجال طوسي، ص 58، ش 12.

بحارالانوار، ج 96، ص 85؛ نهج البلاغه، نامه 26.

تهذيب التهذيب، ج 8، ص 94.

مخنف در جمل و رضايت امام
اشاره

در جنگ جمل فرماندهي گروه از د و پرچم آنان با مخنف بود.(1) طبق نقلي وي در آن جنگ مجروح شد.(2) رفتار و روش مخنف در جنگ جمل مورد رضايت حضرت علي عليه السلام قرار گرفت، لذا هنگامي كه حضرت از بصره به كوفه تشريف آوردند، وي را مورد عنايت و عده اي از ياران و شيعيان را كه در جنگ جمل شركت نكرده بودند، مورد توبيخ قرار داد و فرمود كه: شما با ياري نكردن من خود را در هلاكت افكنديد و اگر در ياري كردن من ترديد كنيد، از دشمنان من خواهيد بود....

آن

گاه درباره مخنف فرمود:

لكن مخنف بن سليم و بستگانش مثل ديگران تخلف نكردند، و مَثل اينها، مَثل آناني نيست كه خداوند درباره شان فرموده: «و به يقين از ميان شما افرادي (منافق) هستند كه هم خودشان سستند و هم ديگران را سست مي كنند، پس اگر آسيبي به شما برسد، مي گويند راستي خدا بر ما منت نهاد كه با مجاهدان نبوديم، و اگر غنيمتي به شما برسد، مي گويند: اي كاش ما با آنها بوديم و به رستگاري و پيروزي بزرگي مي رسيديم.

امام عليه السلام پس از اين سخنان ديگر چيزي نفرمود.(3).

*****

تاريخ طبري، ج 4، ص 521؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 343.

الفتوح، ج 2، ص 474.

وقعة صفين، ص 7.

فراخواني مخنف براي صفين

«هنگامي كه اميرالمؤمنين عليه السلام در آستانه جنگ صفين قرار داشت، پس از آن كه با گروهي از سران اصحاب مثل عمّار ياسر و عبداللَّه بن بديل و عمرو بن حمق خزاعي و ديگران به مشورت نشست و آنان موافقت خود را براي حركت به صفين و جنگ با معاويه اعلام كردند، حضرت بلافاصله براي كارگزارانش نامه نوشت كه آنها به سوي او حركت كنند، از جمله براي مخنف بن قيس (استاندار اصفهان و همدان) چنين مرقوم داشت:

سلام عليك، فإني احمد اللَّه اليك الذي لا اله الا هو، اما بعد، فإنّ جهادَ مَن صَدَف عن الحق رغبةً عنه. وَهَبَّ في نُعاس العَمي و الضلال، اختياراً له فريضة علي العارفين إنّ اللَّه يرضي عمن أرضاه و...؛

سلام بر تو، من همراه با تو خداوندي را كه خدايي جز او وجود ندارد ستايش مي كنم، اما بعد، همانا جنگ با آنان كه از حق روي برتافته

و در خواب كوري و گمراهي به عمد فرو رفته اند بر عارفان فرض است جهاد كنند؛ و همانا كسي كه خداوند را راضي كند، خدا از او راضي خواهد بود و از كسي كه از فرمانش سرپيچي كند خشمگين خواهد شد. و ما اينك تصميم گرفته ايم به سوي اين قوم (معاويه) برويم، قومي كه ميان بندگان خدا، به آنچه خداوند نازل كرده است، عمل نمي كنند.

... اينك اي مخنف، هرگاه نامه ام به دستت رسيد، مطمئن ترين يارانت را بر منطقه حكومت خود به جانشيني خود بگمار و خود به سوي ما حركت كن، شايد تو همراه ما با اين دشمني كه حرام خدا را حلال مي شمرد، رو به رو گردي و امر به معروف و نهي از منكر كني و با افراد طرفدار حق بوده و از باطل گرايان دوري نمايي و ما و تو هيچ كدام از پاداش جهاد بي نياز نيستيم، و خداوند ما را از هر كس ديگري بي نياز مي كند و او بهترين وكيل و سرپرست است.

اين نامه را عبيداللَّه بن ابي رافع در سال 37 هجري به دستور امام عليه السلام براي وي نوشت و ارسال كرد.(1).

مخنف بن سليم پس از دريافت نامه امام عليه السلام حارث بن ابي الحارث بن ربيع را بر اصفهان و سعيد بن وهب را بر همدان گماشت (اين دو از خويشاوندان او بودند) و خود به كوفه نزد حضرت علي عليه السلام آمد و در جنگ صفين شركت نمود.(2).

*****

وقعة صفين، ص 104؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 182.

وقعة صفين، ص 104؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 3،

ص 182.

مخنف در جنگ صفين

اميرالمؤمنين عليه السلام در جنگ صفين سپاه خويش را به لشكر هايي و سپس به گردان هايي تقسيم كرد و بر هر لشكر يا گرداني امير و فرماندهي گماشت. در اين تقسيم بندي مخنلف بن سليم را بر قبايل ازد، بجيله، خثعم، انصار از اصحاب و خزاعه فرماندهي داد.(1).

نصر بن مزاحم نقل مي كند: هنگامي كه مخنف بن سليم به عنوان نماينده قبيله ازد عراق (از سپاه علي عليه السلام) به مقابله با قبيله ازديان شام رفت، پس از حمد و سپاس خداوند و درود بر پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله گفت: همانا پيشآمد ناگوار و آزمون بزرگي است كه ما مجبور به رويارويي با خويشان خود شده ايم و آنان هم مجبور به مقابله با ما شده اند، به خدا سوگند، ما در اين جنگ فقط دست ها و بال هاي خود را با شمشير قطع مي كنيم و اگر چنين حمايتي از سرورمان نكنيم، خالص و پاك دل نيستيم و عزت و شكوهمندي قبيله خود را از ميان برده و كانون خويش را خاموش كرده ايم.

پس از سخنان صريح و كوبنده مخنف، جنگي بين ازديان عراقي به رهبري مخنف با ازديان شامي درگرفت و افرادي از هر دو گروه كشته شدند. از گروه مخنف افرادي مثل جندب بن زهير، و عبداللَّه بن ناجد و... به شهادت رسيدند و مخنف در اين نبرد مردانه جنگيد و وفاداري خود را نسبت به امام خويش به اثبات رسانيد.(2).

*****

ر. ك: وقعة صفين، ص 117؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 194؛ تهذيب التهذيب، ج 8، ص 94.

ر. ك: وقعة صفين، ص

262.

مخنف و ياري مالك بن كعب كارگزار امام

مخنف بن سليم با اين كه مسئول جمع آوري ماليات و صدقات در منطقه فرات تا قبيله بكر بن وائل بود ولي در موقعي كه مالك بن كعب ارحبي كارگزار اميرالمؤمنين عليه السلام در عين التمر، در حمله نعمان بن بشير از مخنف بن سليم ياري خواست، او بدون درنگ فرزندش عبداللَّه بن مخنف را همراه با پنجاه نفر به كمك مالك فرستاد، و حضور اين نيروهاي كمكي سبب تقويت لشكريان مالك شد كه نعمان مجبور به عقب نشيني و فرار از معركه گرديد.(1) و مالك بن كعب طي نامه اي به امير مؤمنان خشنودي خود را از اقدام مخنف به اطلاع آن حضرت رساند.

مخنف بن سليم، جدّ اعلاي مورخ مشهور شيعي و جليل القدر، ابو مخنف لوط بن يحيي است.(2).

*****

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 304؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 133. تفصيل بيشتر اين جنگ و ستيز را در شرح حال مالك بن كعب ارحبي ملاحظه نماييد.

طبقات الكبري، ج 6، ص 35؛ اسد الغابه، ج 5، ص 123.

حروف دوم شامل د - ص
مرثد بن شريح همداني

مرثد بن شريح، از بزرگان قبيله همدان و از يازده نفري است كه در ميمنه (طرف راست) سپاه اميرالمؤمنين علي عليه السلام در صفين فرماندهي كردند و هر كدام پس از ديگري پرچم را به دست گرفته و جنگيدند تا به شهادت رسيدند.

وي همراه پنج برادرش در اين جنگ به شهادت رسيد، «مرثد بن شريح» سومين نفر اين شش برادر بود كه جنگيد و به شهادت رسيد.(1).

*****

ر. ك: وقعة صفّين، ص 252؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 20.

مرداس بن ابينه

مرداس بن ابينه از ياران امام علي عليه السلام بود. اما او به قول شيخ طوسي، خارجي مذهب شد و به معاويه ملحق گرديد.(1).

از بيان شيخ طوسي چنين استفاده مي شود كه او در زمان حكومت اميرمؤمنان جزو يارانِ حضرت بوده اما بعد از شهادت آن امام همام، مثل برخي ديگر از اصحاب آن حضرت، به خاطر ضعف ايمان شان دست از علي عليه السلام برداشتند و به معاويه ملحق شدند.

*****

رجال طوسي، ص 59، ش 32.

مرقع بن قمامه اسدي

شيخ طوسي مي نويسد: مرقع بن قمامه اسدي از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه به مذهب «كيساني» (قائلين به امامت محمّد بن حنفيه)(1) درآمد.(2).

*****

در «مجمع البحرين، ج 2، باب ك ي س، ص 88«آمده است: «كيسانيه» به كسي گفته مي شود كه به امامت محمّد بن حنفيه (فرزند علي بن ابي طالب) قائل باشد. بعد اضافه مي كند كه در «صحاح» آمده: كيسانيه، گروهي از شيعيان هستند و به اصحاب و ياران مختار بن عبيد ثقفي (كه به خون خواهيِ امام حسين عليه السلام قيام كرد) گفته مي شود.

رجال طوسي، ص 59، ش 38.

مرّه ساعدي

مُرّه ساعدي از اصحاب انصار پيامبر صلي الله عليه و آله است كه با علي عليه السلام بيعت كرد كه تا پاي جان از ولايت آن حضرت دفاع نمايد.(1).

شيخ طوسي، وي را به نام «قتره ساعدي» در زمره اصحاب امير مؤمنان عليه السلام به شمار آورده است.(2).

*****

الجمل، ص 106.

رجال طوسي، ص 55، ش 6.

مرّه (بن شراحيل) همداني

مرّة بن شراحيل همداني(1) از اصحاب اميرمؤمنان علي عليه السلام بوده است.(2).

ابن سعد مي نويسد: ياران عبداللَّه بن مسعود پنج نفر بودند و همه از علما به شمار مي آمدند. اين پنج نفر عبارتند از: عبيده سلماني، علقمة بن قيس، مسروق بن اجدع، شريح و همداني (كه احتمال دارد مراد او از همداني همان مرّة بن شراحيل همداني باشد).(3) ولي صاحب الغارات، مرّة (بن شراحيل) همداني و شريح و مسروق را از دشمنان علي عليه السلام معرفي كرده است.(4).

حمداللَّه مستوفي در «تاريخ گزيده» در فصل حكّام قزوين مي نويسد: در زمان خلافت اميرالمؤمنين علي عليه السلام، ربيع بن خثيم كوفي (خواجه ربيع)، ابو العريف ارجحي، مُرّة بن شراحيل همداني، عبيدة بن عمرو سلماني و قرظة بن ارطات يكي بعد از ديگري والي (قزوين) بودند.(5).

از مجموع آنچه گذشت معلوم شد كه مرّة (بن شراحيل) همداني اگر چه شيخ طوسي او را از ياران اميرالمؤمنين عليه السلام ذكر كرده و حمداللَّه مستوفي وي را از كارگزاران امام عليه السلام در قزوين به شمار آورده، ولي در عين حال او به دشمني با حضرت علي عليه السلام نيز شهرت داشته است، و اللَّه العالم.

*****

در كتاب تاريخ گزيده، او را فرزند «شراحيل» ذكر كرده و با نام «مُرّةبن شراحيل همداني» نقل كرده است.

رجال طوسي، ص

59، ش 33.

طبقات الكبري، ج 6، ص 10 و 11.

الغارات، ج 2، ص 557 به نقل از سيماي كارگزاران، ج 1، ص 232.

تاريخ گزيده، ص 793 به نقل از سيماي كارگزاران، ج 1، ص 414.

مره بن نعمان

شيخ طوسي، مرة بن نعمان بن عمرو را از قبيله بني زريق و از اصحاب اميرمؤمنان حضرت علي عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 58، ش 19.

مزرّع بن عبداللَّه

وي در اثر نزديكي و تقرب به اميرالمؤمنين، از بندگان مخلص خدا و آگاه به اخبار غيبي گرديد. ابوالعاليه مي گويد: روزي مزرّع به من گفت: از اميرالمؤمنين عليه السلام شنيدم كه مي فرمود: به خدا قسم به زودي لشكري به جانب شما خواهد آمد كه چون به «بيداء»(1) وارد شوند، زمين آنان را خواهد بلعيد.

ابوالعاليه مي گويد: به مزرّع گفتم: آيا از غيب با ما سخن مي گويي؟ او گفت: جاي آنچه را گفتم به خاطرت بسپار تا صدق آن بر تو روشن شود؛ زيرا به خدا سوگند، آنچه را گفتم، شخص مورد اعتماد يعني اميرالمؤمنين به من اطلاع داده است. هم چنين آن حضرت به من فرمود: اي ابو العاليه! بدان كه به زودي در اين جا مردي را دستگير مي كنند و او را بين دو غرفه از غرفه هاي همين مسجد، به دار مي آويزند. و ديري نپاييد كه مزرع را به جرم دوستي امير مؤمنان دستگير و در مسجد ميان دو غرفه به دار آويختند.(2).

ابن ابي الحديد مي نويسد: موضوع به زمين فرو رفتن آن لشكر را بخاري و مسلم از امّ سلمه نقل كرده اند كه گفته است: از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه مي فرمود: گروهي به خانه خدا حمله مي كنند و چون به بيداء برسند، به زمين فرو خواهند رفت....

امام باقر عليه السلام مي فرمايد: منظور از بيداء فقط بيان مدينه است، نه

جاي ديگر دنيا.(3).

*****

بيداء بياباني است بين مكه و مدينه.

ارشاد مفيد، ج 1، ص 326؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 294.

شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 295.

مسطح بن اثاثه (ابو عباد)

به گفته شيخ طوسي، مسطح از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و از بدريون و از اصحاب و ياران اميرالمؤمنين عليه السلام مي باشد.(1) بنا به قولي در جنگ صفين سال 37 هجري در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام به شهادت رسيد.(2).

وي از مهاجراني است كه با اميرمؤمنان بيعت كرد كه تا پاي جان از ولايت و خلافت آن حضرت دفاع كند.(3).

ابن اثير مي نويسد: مسطح فرزند «اثاثة بن عباد بن مطلب بن عبد مناف» و كنيه اش «ابو عباد» يا «ابو عبداللَّه» است و برخي گفته اند: لقب او مسطح و نامش عوف است. او در جنگ بدر در ركاب پيامبر خدا صلي الله عليه و آله جنگيد و در سال 34 هجري در سن 56 سالگي درگذشت. برخي نيز گفته اند كه وي در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام در صفين حاضر بود، و به سال 37 هجري از دنيا رفت.(4).

*****

رجال طوسي، ص 58، ش 15.

رجال طوسي، ص 58، ش 15.

الجمل، ص 103؛ ر. ك: اسدالغابه، ج 4، ص 355؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 118.

الجمل، ص 103؛ ر. ك: اسدالغابه، ج 4، ص 355؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 118.

مسعر بن فدكي تميمي

مِسعر بن فدكي، از اصحاب علي عليه السلام و از قاريان قرآن و عابدان زمان از اهل بصره بود و در صفّين حضور داشت و فرماندهي گروه قاريان اهل بصره را به عهده داشت.(1).

مسعر و انحراف از راه علي

*****

تاريخ طبري، ج 5، ص 11

مسعر و انحراف از راه علي

مسعر گرچه در جنگ صفين در ركاب امام عليه السلام با عشق و ايمان جنگيد؛ اما متأسفانه به سببِ افكار ظاهر بيني كه داشت و به عمق مسائل آگاهي نداشت در ماجراي حكميت خواستِ معاويه و عمروعاص را بر ژرف نگري اميرالمؤمنين ترجيح داد و با «زيد بن حصين طائي» به همراه جمع زيادي (20 هزار نفر) از قاريان قرآن در برابر حضرت ايستادند و آن حضرت را «علي بن ابي طالب» خطاب كردند و كلمه «اميرالمؤمنين» را نياوردند و گفتند:

يا علي، اجب القومَ الي كتاب اللَّه اذ دُعيتَ إليه، و الّا قتلناك كما قتلنا ابن عفان، فواللَّه لَنفعلنَّها إن لم تُجبهم؛

اي علي، به حكميت كتاب خدا تسليم شو، يا تو را با تمام نيروهايت تحويل معاويه مي دهيم و يا همان كاري كه با عثمان بن عفان كرديم و او را به قتل رسانديم، تو را نيز به قتل مي رسانيم، سوگند به خدا اگر پاسخ آنها را ندهي، چنان خواهيم كرد.

او در قضيه حكميت نگذاشت كه امير مؤمنان عليه السلام ابن عباس يا مالك اشتر را به عنوان نماينده خود در حكميت انتخاب كند و براي حكم شدن ابو موسي، امام عليه السلام را تحت فشار قرار داد.(1).

او سرانجام با پيوستن به خوارج و در دست گرفتن فرماندهي آنان در جنگ نهروان به دست ياران امير مؤمنان عليه السلام

به هلاكت رسيد.(2).

*****

ر. ك: واقعه صفين، ص 489 و 499؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 216؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 49 و 51.

ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 76 و 77؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 400.

مسعود بن ابي عمر

شيخ مفيد، «مسعود بن ابي عمر» را از جمله اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و از مهاجريني مي داند كه با علي عليه السلام بيعت كرد كه تا پاي جان از ولايت آن حضرت دفاع نمايد.(1).

*****

الجمل، ص 104.

مسعود بن اسلم

«مسعود بن اسلم» از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بوده است.(1).

شيخ مفيد وي را از اصحاب پيامبر و از گروه انصار مي داند كه در همان روزهاي اول خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام در مدينه با آن حضرت بيعت كرد كه تا پاي جان از ولايت و امامت حضرت دفاع نمايد.(2).

*****

رجال طوسي، ص 58، ش 20.

الجمل، ص 105.

مسعود بن اسود

شيخ طوسي، مسعود بن اسود را از اصحاب علي عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 58، ش 13.

مسعود بن اوس بدري

شيخ طوسي، «مسعود بن اوس» را از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و جنگ جويان بدر و نيز از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار آورده است.(1).

او از طايفه خزرج و از اصحاب انصار پيامبر صلي الله عليه و آله است كه به «ابو محمّد» كنيه داشت.(2).

*****

رجال طوسي، ص 58، ش 16.

اسدالغابه، ج 4، ص 356.

مسعود بن خراش عبسي

مسعود بن خراش از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام و از قبيله «مضر» بوده است.(1).

*****

رجال برقي، ص 5.

مسعود بن قيس خلده

«مسعود بن قيس» از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام است(1) كه با آن حضرت تا پاي جان بيعت كرده است.(2) او در جنگ بدر در ركاب پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله حضور داشته است.(3).

*****

رجال طوسي، ص 59، ش 23.

الجمل، ص 106.

اسد الغابه، ج 4، ص 360.

مسلم ازدي

ابن شهر آشوب، «مسلم ازدي» را از اصحاب حضرت علي عليه السلام به شمار آورده و مي نويسد: او در جنگ صفّين در ركاب آن حضرت به شهادت رسيد.(1).

*****

معجم رجال الحديث، ج 18، ص 146.

مسلم بطين

برقي، مسلم بطين را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال برقي ص 7.

مسلم بن زيد سعدي

«مسلم بن زيد سعدي» از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بوده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 58، ش 11.

مسلم بن عبداللَّه

مسلم بن عبداللَّه مشهور به مسلم مجاشعي يا عجلي يا جهني(1) از قبيله عبد قيس(2) كوفه، و از ياران مخلص اميرالمؤمنين عليه السلام بود، كه همراه مادرش ام مسلم در جنگ جمل شركت كرد و در ركاب آن حضرت به شهادت رسيد.(3).

در نقلي آمده كه: مسلم اهل مدائن بود اما در مدينه با «حذيفه يماني» حاكم مدائن ارتباط برقرار كرد و به مرور نسبت به منافقان (و كساني كه به دروغ خود را جانشين پيامبر صلي الله عليه و آله معرفي مي كردند) شناخت پيدا كرد و ارادت و ايمانش نسبت به اميرالمؤمنين عليه السلام افزون شد و از شيعيان و فداييان آن حضرت عليه السلام گرديد.(4).

در برخي از كتاب هاي تاريخ و سيره، تنها نام او را «مسلم» بدون نام پدر و بدون كنيه و لقب ذكر كرده اند؛ اما در مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 155 او را «مسلم مجاشعي» و در فهرست طبري، ج 10 «مسلم بن عبداللَّه عجلي» و در بخش تراجم كتاب الجمل، ص 503 او را «مسلم جهني» ذكر كرده اند.

الجمل، ص 339.

تاريخ طبري، ج 4، ص 511.

شاگردان مكتب ائمه عليهم السلام، ج 3، ص 361.

مسلم شهيد راه قرآن

وقتي كه سپاه امير مؤمنان عليه السلام در بصره در برابر ناكثين قرار گرفتند، امام عليه السلام به ياران خود فرمود: تا وقتي كه دشمن حمله را آغاز نكرده به سوي آنان حمله نكنيد، اما سپاه جمل به فرمان عايشه، طلحه و زبير حمله را آغاز كردند و چند تن از ياران امام عليه السلام را به شهادت رساندند. در اين زمان ياران امام خواستار حمله به دشمن شدند، اما باز

هم امام عليه السلام راضي نشد و با تلاوت آيه دوم سوره بقره اميدوار بود كه جنگ به صلح تبديل شود، لذا فرمود: چه كسي است كه اين قرآن را برداشته و اين قوم (اصحاب جمل) را به آنچه در آن است فراخواند؟ و در مقابل بهشت براي او خواهد بود.

پسر جواني به نام مسلم (مجاشعي از قبيله عبد قيس) در حالي كه جامه سفيد بر تن داشت برخاست و گفت: من حاضرم اين مأموريت را انجام دهم. حضرت به او نگريست و فرمود: «اي جوان، اگر اين قرآن را مقابل آنها ببري، نخست دست راستت را قطع مي كنند، بايد آن را به دست چپ بدهي و آن هم قطع مي شود، و سپس چندان شمشير بر تو مي زنند تا كشته شوي.» جوان گفت: مرا صبر بر اين كار نيست و نشست. بار ديگر امام عليه السلام ندا داد، باز همان جوان پذيرفت، علي عليه السلام دوباره سخن را تكرار كرد و جوان همان جواب را داد. براي بار سوم، همان جوان (مسلم) از جا برخاست وگفت من اين قرآن را مي گيريم و آنچه شما گفتي در راه خدا اندك است، پس قرآن را گرفت و راه افتاد و همين كه ميان آنان رسيد، فرياد برآورد: «هذا كتاب اللَّه بيننا و بينكم؛ اي مردم، اين كتاب خدا ميان ما و شما حكم و داور باشد.» مردي بر او ضربه اي زد و دست راست او قطع شد. عايشه گفت: با نيزه به او حمله كنيد، خدا رويش را سياه كند! و با نيزه به او حمله كردند. جوان فوراً قرآن را با

دست چپ از روي زمين برداشت و آنان را به پيروي از آن فراخواند، ولي آنها دست چپ او را قطع كردند، مسلم مقاومت به خرج داد و با باقي مانده دست هاي قطع شده، قرآن را از روي زمين برداشت و به سينه چسباند و آنها را به اطاعت آن دعوت كرد، ولي دشمنان بدون اين كه جواب درستي به او بدهند از هر طرف بر مسلم هجوم آوردند و او را شهيد و با شمشير بدنش را قطعه قطعه كردند. بدين ترتيب مسلم مجاشعي براي دعوت آن مردم به قرآن شهيد شد و در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام جان باخت.

ام ذريح در اين باره شعري سروده است.(1).

مادر مسلم با مشاهده شهادت فرزند خود بر بالين او حاضر شد و بر دست هاي بريده و بدن پاره پاره مرثيه خواند.

امير مؤمنان با ديدن اين وضع حجت را بر قوم بي منطق تمام ديد و دستور آغاز حمله را صادر فرمود.(2).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 9، ص 111 و با تفاوت تاريخ طبري، ج 4، ص 511؛ الجمل، ص 339؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 155؛ مناقب خوارزمي، ص 186.

شرح ابن ابي الحديد، ج 9، ص 111 و با تفاوت تاريخ طبري، ج 4، ص 511؛ الجمل، ص 339؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 155؛ مناقب خوارزمي، ص 186.

مسور بن مخرمه زهري (ابو عبدالرحمن)
اشاره

مسور بن مخرمه زهري كنيه اش ابو عبدالرحمن، از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و از ياران با وفاي اميرالمؤمنين عليه السلام بوده است.(1).

او شخصيتي عالم و فقيهي دين دار بود. وي در شورا همواره با دايي خود «عبدالرحمن

بن عوف» بود، اما در دل از دوستان امام علي عليه السلام بود و در مدينه بود تا آن كه عثمان به قتل رسيد.(2).

رجال طوسي، ص 27، ش 10 و ص 58، ش 17.

ر. ك: اسدالغابه، ج 4، ص 365؛ تهذيب التهذيب، ج 8، ص 177؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 481.

مسور و نمايندگي امام براي معاويه

طبق نقل برخي از مورخان، مسور نامه اي از اميرالمؤمنين عليه السلام براي معاويه برد.(1) اما معاويه بدون پاسخ، او را به مدينه بازگرداند.

مضمون نامه امام عليه السلام گرفتن بيعت براي امام توسط معاويه بود، اما معاويه نه تنها چنين نكرد بلكه با نوشتن نامه به زبير اعلام كرد حاضر است با زبير و طلحه بيعت كند به شرط اين كه مردم مدينه را به خون خواهي عثمان و دشمني با علي عليه السلام فرا بخوانند.

آن دو از طرح معاويه استقبال كردند و در نهايت جنگ جمل را به راه انداختند.(2).

*****

رجال طوسي، ص 58، ش 17.

شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 231؛ نهج البلاغه، نامه 75.

وفات مسور بن مخرمه

مسور پس از خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام به مكه رفت و در آن جا اقامت گزيد و تا حكومت يزيد بن معاويه در مكه بود ولي با او بيعت نكرد و سرانجام بعد از واقعه «حره»، وي در حجر اسماعيل و در حال نماز بود كه سنگي از منجنيقي كه سربازان يزيد نصب كرده بودند، پرتاب شد و به مسور اصابت كرد و همين امر موجب بيماري وي گشت و به سال 64 هجري در روزي كه يزيد هلاك شد، مِسور هم درگذشت و او به هنگام وفات 62 سال داشت.(1).

*****

همان؛ اسد الغابه، ج 4، ص 375.

مسيب بن نجبه فزاري

مسيّب يكي از رؤساي كوفه و بزرگان شيعه و از خواص اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام و امام حسن و امام حسين عليهم السلام بود. وي از بزرگان تابعين(1) و زهاد عصر و شجاعان قوم خود به شمار مي آمد و در جنگ هاي جمل، صفين و نهروان در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام جهاد كرد.

او سرانجام در سال 65 هجري در گروه توابين و كساني كه بر ضد قاتلين حضرت ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام و شهداي كربلا قيام كردند به همراه سليمان بن صرد خزاعي در «عين الورده» در جنگ با عبيداللَّه بن زياد شربت شهادت نوشيد.(2).

ر. ك: همين اثر، ج 1، ص 34.

تهذيب التهذيب، ج 8، ص 180.

مسيب مورد استقبال امام در جمل

مسيّب بن نجبه در هر سه جنگ جمل، صفين و نهروان در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام شركت كرد و به ياري آن حضرت شتافت.

ابن شهر آشوب در مناقب آورده است: وقتي مسيّب با قوم و قبيله خود براي ياري اميرالمؤمنين عليه السلام در جنگ جمل از كوفه آمدند، حضرت تا يك فرسخ به استقبال وي و همراهانش رفت و فرمود: «مرحباً بكم أهل الكوفة و فئة الإسلام و مركز الدين؛ درود بر شما اي مردم كوفه و اي گروه اسلام و اي مركز دين خدا.»(1).

*****

معجم رجال الحديث، ج 18، ص 162.

مسيب در سركوبي غارتگران شامي

به تكرار آورده ايم كه معاويه براي استقرار حكومت خود و نيز ضربه زدن به حكومت اميرالمؤمنين علي عليه السلام مأموراني خون خوار و فرماندهاني سخت دل و بي رحم را به شهرهاي تحت فرمان حضرت علي عليه السلام روانه مي كرد تا با قتل و غارت و ناامن كردن بلاد اسلامي، دل هاي مردم را مضطرب و ديدگاه آنان را نسبت به اداره كشور توسط اميرالمؤمنين عليه السلام متزلزل سازد!

از جمله كساني كه به اين جنايت هولناك مأموريت يافت، عبداللَّه بن مسعده فزاري بود معاويه به او دستور داد، تمام صدقات و زكوات را جمع آوري نموده و هر كس در پرداخت زكات خودداري كرد، به قتل برساند! و همه روزه، كار خود را گزارش دهد.

ابن مسعده از شام به جانب تيماء حركت كرد، و در اين مسير صدقات و زكوات بسياري جمع آوري نمود و كساني را كه از دادن زكات خودداري مي نمود به قتل مي رساند، و در بين راه، گروه زيادي از مردم فزاره هم به او پيوستند و

در ياري او درآمدند؛ و او خود را به مكه و مدينه رساند، اما وقتي اين خبر ناگوار به امير مؤمنان علي عليه السلام رسيد، بلافاصله مسيّب بن نجبه فزاري را با دو هزار نيرو به تعقيب آنها فرستاد تا هر چه زودتر جلو پيش روي و غارتگري ابن مسعده را بگيرد. مسيّب بن نجبه با سرعت تمام خود را به تيماء رسانيد و با نيروهاي عبداللَّه بن مسعده رو به رو شد و تا زوال خورشيد، جنگ شديدي بين دو گروه رخ داد كه عده زيادي از شاميان به هلاكت رسيدند و عبداللَّه بن مسعده به دست خود مسيّب بن نجبه چند جراحت برداشت. اما مسيب او را نكشت و اجازه داد فرار كند.

وقتي مسيّب بن نجبه، خدمت حضرت علي عليه السلام رسيد، نتيجه كار را گزارش كرد، حضرت رفتار وي با عبداللَّه بن مسعده و سپاهيانش را كه دشمنان اسلام بودند، ملامت كرد و چند روزي او را به نزد خويش راه نداد، بعد وي را توبيخ و حتي بعضي گفته اند او را به حبس انداخت. ولي با شفاعت بزرگان كوفه آزاد شد.(1).

اميرالمؤمنين عليه السلام پس از اين ماجرا مسيّب را آزمود و خواست بداند كه آيا او نسبت به گفتار خود وفادار است يا نه، لذا او را به جمع آوري صدقات و زكات، مأموريت داد و وي را در اين امر با «عبدالرحمان بن محمّد كندي» همراه گردانيد. پس از انجامِ مأموريت، حضرت از آنان حساب رسي كرد و پي برد كه آنها در رفتار خود درست عمل كرده و خيانتي ننموده اند، آن گاه به هر يك، حكومت منطقه

اي را سپرد و مراقب اعمالشان بود و چون از آن دو خيانتي نديد آنها را ستود.(2).

*****

انساب الاشراف، ص 350، ش 521.

انساب الاشراف، ص 350، ش 521.

مسيب در گفتگوي صلح امام حسن

ابوالحسن مدائني نقل مي كند: پس از آن كه بين امام حسن مجتبي عليه السلام و معاويه پيمان صلح امضا شد، معاويه به كوفه آمد، چون گروهي از خوارج بر معاويه خروج كرده بودند. معاويه به امام حسن عليه السلام پيام فرستاد و تقاضا كرد كه به جنگ با خوارج برود. اما حضرت عليه السلام فرمود: سبحان اللَّه، من جنگ با تو را كه براي من جايز است براي صلاح حال امت و الفت ميان آنان، رها كردم، اينك چنين مي پنداري كه حاضرم براي خاطر تو با كسي جنگ كنم؟ آن گاه معاويه بر فراز منبر رفت و هدف خود از جنگ با كوفيان را صرفاً حكومت بر آنان خواند نه اجراي حكام الهي.

مسيّب بن نجبه وقتي سخن معاويه را شنيد به امام مجتبي عليه السلام عرض كرد: شگفتي من از اين كه با معاويه بيعت كرديد، تمام نمي شود.

مسيّب در ادامه گفت: به نظر من به حال نخست برگرديد، زيرا معاويه پيمان ميان خود و شما را شكسته است، ما بايد به حال قبل از صلح برگرديم و پيمان را ناديده انگاريم و با او بجنگيم.

امام عليه السلام در ردّ پيشنهاد مسيّب فرمود:

يا مسيّب، إنّي لو أردتُ بما فعلت الدنيا لم يكن معاوية بأصبر عند اللقاء، و لا أثبتَ عند الحرب منّي، ولكنّي أردتُ صلاحكم، و كفّ بعضكم عن بعض، فارضوا بقَدَر اللَّه و قضائه، حتي يستريح بَرٌّ، او يُستراح مِن فاجر؛

اي مسيّب، من اين كار

را براي دنيا نكردم كه معاويه به هنگام جنگ پايدارتر و شكيباتر از من نيست، بلكه مصلحت شما را اراده كردم و اين كه از ريختن خون يك ديگر دست برداريد، لذا تن به صلح دادم، پس اينك به تقدير و قضاي پروردگار راضي باشيد تا نيكوكارتان آسوده باشد و از ظلم و ستم فاجري چون معاويه خلاصي يابد.(1).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 15.

مسيب در جمع توابين
اشاره

در نخستين جلسه اي كه توابين براي خون خواهي از قاتلان امام حسين عليه السلام و ياران باوفايش در خانه سليمان بن صرد خزاعي تشكيل دادند، اولين سخنران اين انجمن مسيّب بن نجبه بود، وي پس از حمد خداي متعال نكات مهمي را يادآور شد و در ادامه چنين گفت:

اكنون خداوند حجت را براي ما تمام نموده و دروغ گويي و گمان باطل ما به اثبات رسيد، زيرا براي فرزند پيامبر ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام نامه نوشتيم و وعده ياري و نصرت داديم كه تا پاي جان در راهش فداكاري كنيم، ولي چون به سوي ما آمد براي حفظ جان خود از ياري اش دريغ نموديم تا آن كه او را در كنار ما كشتند و ما شاهد آن جنايات بوديم. اكنون عذر ما در پيشگاه خداوند چيست كه او را با جان و مال ياري اش نكرديم و با زبان و بيان درباره اش سخن نگفتيم و كسان و بستگان خود را به كمكش نفرستاديم؟.

اي مردم، در روز قيامت و ملاقات با خدا و پيامبر او چه عذري خواهيم داشت كه فرزند حبيب او و ذريه و نسل او را در ميان ما كشتند و يك قدم

براي ياري اش بر نداشتيم؟ به خدا قسم، نه، هيچ عذر و بهانه اي نخواهيم داشت جز آن كه قيام كنيم تا قاتل آن حضرت و ياران قاتل او را بكشيم يا خود در اين راه كشته شويم، شايد خداوند از ما راضي شود و از تقصير ما درگذرد و گرنه بعد از ملاقات با خدا از عذابش در امان نخواهيم ماند.

سپس مسيّب اعلام كرد:

ايها القوم، ولّوا عليكم رجلاً منكم فإنّه لابد لكم من أمير تفزعون إليه و راية تَحفّون بها؛

اي گروه مردم، اكنون وقت آن است كه يك نفر را از ميان خود به فرماندهي برگزينيم؛ زيرا كه در اين كار مجبوريم كه اميري بگماريم و تمام امور را به او بسپاريم و پرچمي برافراشته سازيم تا همه ما دور آن جمع شويم و به جنگ با قاتلان شهداي كربلا بپردازيم.

پس از سخنان وي، افسر رشيد اسلام «رفاعة بن شداد» برخاست و پيشنهاد داد سليمان بن صرد به فرماندهي قوم منصوب شود، سپس عبداللَّه بن سعد برخاست و فرماندهي سليمان بن صرد را تأييد كرد و مسيّب هم پيشنهاد آنان را پذيرا شد و گفت خوب انتخاب كرديد و من هم بر فرماندهي سليمان بن صرد خزاعي موافقم و همه حاضران بر رهبري و فرماندهي سليمان اتفاق نظر كردند و از همين جا (سال 64 هجري) پايه و اساسِ گروه توابين به فرماندهي سليمان بن صرد خزاعي صحابي رسول خدا صلي الله عليه و آله شكل گرفت و آغاز قيامي خونين براي سركوبي جنايت كاران واقعه كربلا فراهم آمد.(1).

حركت و قيام اين گروه در سال 65 هجري پس از هلاكت يزيد بن معاويه با

شعار «يالثارات الحسين» در شهر كوفه آغاز شد و از آن جا نيروي عظيمي با چهار هزار نفر آماده نبرد شده به جانب شام رهسپار گرديدند.(2).

اين گروه ابتدا به كربلا رفتند و در آن جا عزاداري كردند و سپس به راه شام عزيمت نمودند و در «عين الورده» محل برخورد بين گروه توابين و سپاهيان شام به فرماندهي عبيداللَّه بن زياد فرود آمدند. سليمان فرمانده سپاه براي مردم سخنراني كرد و در آخر خطاب به مردم گفت: اگر من در اين جنگ كشته شدم مسيّب بن نجبه امير و فرمانده لشكر است، اگر او هم كشته شد فرمانده سپاه، عبداللَّه بن سعد بن نفيل، و اگر او نيز به شهادت رسيد امير سپاه عبداللَّه بن وال و بعد از او رفاعة بن شدّاد، فرمانده سپاه خواهد بود.

در پايان گفت: «رَحِمَ اللَّهُ امرءاً صَدَقَ ما عاهَدَ اللَّهُ عليه؛ خداوند رحمت كند كسي را كه به آنچه با خدا پيمان بسته است با صداقت و راستي عمل نمايد.(3).

سليمان با اين سخنان، روحِ مبارزه و جنگجويي و جهاد در راه خدا را در ميان لشكريان خود قوت بخشيد و مسيّب بن نجبه را قائم مقام فرماندهي خود قرار داد.

*****

كامل ابن اثير، ج 2، ص 624؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 552.

كامل ابن اثير، ج 2، ص 635؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 583.

تاريخ طبري، ج 5، ص 597؛ و با تفاوتي كامل بن اثير، ج 2، ص 639.

پيروزي مسيب در جنگ مقدماتي

موقعي كه سليمان بن صرد در «عين الورده» پياده شد و سربازان و لشكريان خود را منظم و متشكل نمود به مسيّب بن نجبه مأموريت داد با چهارصد سوار به

استقبال لشكر شام برود و اگر موقعيت را براي جنگيدن مناسب ديد با دشمن وارد جنگ شود وگرنه بازگردد.

مسيّب يك شبانه روز راه پيمود و از سحر تا نزديك صبح استراحت كوتاهي كرد و پس از انجام فريضه صبح مجدداً به راه ادامه داد. در راه عابر ي را كه از شام مي آمد به نزد مسيّب آوردند. مسيّب از او وضع لشكر شام را جويا شد. آن مرد گفت: در همين نزديكي، با طليعه سپاه شام روبه رو خواهيد شد و ضمناً ميان «شرحبيل بن ذي الكلاع» و «حصين بن نمير» بر سر فرماندهي مقدمه سپاه نزاع است و منتظرند (كه از جانب عبيداللَّه بن زياد كه از جانب عبدالملك مروان به فرماندهي كل سپاه به عين الورده در حركت بودند) دستوري برسد كه كدام يك، فرمانده سپاه باشند.

مسيّب از اين فرصت استفاده كرد و با سرعت تمام به جانب آنان حركت نمود، او به طور ناگهاني به آنها حمله كرد و در مدت كوتاهي طليعه سپاه شام را در هم شكست و تعدادي از آنها را مجروح و برخي را به اسارت گرفت و ديگر سپاهيان شام آنچه همراه داشتند، باقي گذاشته و پا به فرار نهادند و به شام برگشتند.

مسيّب با نيروهاي تحت امرش و غنايم بسيار و اسيراني چند نزد سليمان بن صرد بازگشت.(1).

*****

كامل ابن اثير، ج 2، ص 640؛ ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 597.

شهادت مسيب پس از سليمان بن صرد

وقتي خبر شكست طليعه سپاه شام به دست مسيّب بن نجبه، به عبيداللَّه بن زياد (فرمانده كل قواي عبدالملك مروان) رسيد بلافاصله دوازده هزار نيرو به فرماندهي حصين بن نمير به جنگ توابين

فرستاد و در عين الورده اين دو لشكر برابر هم قرار گرفتند. جنگ سختي بين سپاه توابين به فرماندهي سليمان بن صرد و سپاه عبيداللَّه بن زياد در گرفت. روز سوم جنگ ده هزار نيروي ديگر به كمك شاميان آمد. در اين گير و دار كه سپاهيان شام از هر طرف به توابين حمله مي بردند سليمان به ياران خود خطاب كرد و فرياد برآورد: هر كس قصد ملاقات با خدا دارد و مي خواهد از گناهش توبه كند به جانب من آيد. بعد غلاف شميشرش را شكست، جمع كثيري با او شدند و غلاف هاي شميشر را شكستند و به دشمن حمله كردند و جمع زيادي از شاميان را به هلاكت رسانده و يا مجروح كردند. سپاهيان شام به دستور حصين بن نمير دسته جمعي به سليمان حمله بردند و او را به شهادت رساندند. طبق برنامه ريزي انجام شده، پس از شهادت سليمان، مسيّب بن نجبه فرماندهي سپاه توابين را به عهده گرفت و خطاب به پيكر غرقه به خون سليمان گفت: «رحمك اللَّه يا اخي، فقد صدقت و وَفَّيتَ بما عليك، و بقي ما علينا؛ خداوند تو را رحمت كند اي برادر، صداقت كردي و به آنچه وظيفه داشتي، عمل نمودي و اينك بر ما است به آنچه باقي مانده است، عمل كنيم.» بعد پرچم توابين را برافراشت و در حالي كه رجز مي خواند، به ستون دشمن حمله كرد.

مسيّب در آن روز، با شدت تمام و بسيار دلاورانه جنگيد و چندين بار بخشي از سپاه دشمن را منهزم ساخت و گروهي از سپاهيان شام را به هلاكت رساند. شدت حملات مسيّب،

كار را بر شاميان تنگ كرد و لذا بر خلاف قواعد جنگي آن روزگار، كه جنگ تن به تن بود، ناگهان گروهي از سپاهيان شام مسيّب را مورد حمله دسته جمعي قرار دادند، در اين حمله نا جوان مردانه سرانجام مسيّب با تيري كه يزيدبن حصين به جانب او پرتاب كرد از پاي در آمد و روي زمين افتاد و به درجه رفيع شهادت رسيد و به وظيفه خود كه خون خواهي از قاتلين حضرت سيدالشهدا عليه السلام و ياران و نزديكان باوفايش بود، عمل نمود و با قلبي مملو از ايمان به بارگاه احديت بار يافت، و پس از او پرچم سپاه را عبداللَّه بن سعد بن نفيل برافراشت و به نبرد با شاميان و قاتلان شهداي كربلا پرداخت.(1).

اين حادثه دلخراش و شهادت مسيّب بن نجبه فزاري در سال 65 هجري به وقوع پيوست.(2).

*****

تاريخ طبري، ج 5، ص 599؛ و به اختصار در كامل ابن اثير، ج 2، ص 641.

همان، ج 5، ص 560؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 641.

مصعب بن يزيد انصاري

مصعب بن يزيد انصاري، از اصحاب و ياران حضرت علي عليه السلام و از كارگزاران مالي امام در مناطقي از اطراف مدائن بوده است. او خود مي گويد:

مرحوم شيخ طوسي در حديثي نقل مي كند كه مصعب گفت: اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام مرا عاملِ جمع آوري صدقات و زكوات در چهار روستاي مدائن به نام هاي: بهقباذات، بهرسير،(1) نهر جوير و نهر ملك قرار داد و به من دستور داد بر هر جريب زراعت خوب بيش از يك درهم و بر هر جريب زراعت متوسط يك درهم و بر جريب

غير مرغوب دو ثلث درهم قرار دهم و براي هر جريب از انگور ده درهم و... قرار دهم.

در ادامه مي گويد: در طول يك سال كه صدقات و زكوات را جمع آوري كردم به هجده ميليون درهم رسيد كه همه را خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام آوردم.(2).

حضرت علي عليه السلام در اين دستور چگونگي ماليات بر تمام اقشار جامعه آن روز به تناسب درآمد و شغل و كارشان را به مصعب آموخت.

*****

در رجال ممقاني به جاي بهرسير، «نهر صبر» آمده است.

ر. ك: تهذيب الاحكام، ج 4، ص 119، ح 343؛ رجال ممقاني، ج 3، ص 219.

مصعب حارثي

شيخ طوسي، «مصعب حارثي» را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام دانسته است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 59، ش 29.

مصقله بن هبيره شيباني
اشاره

مصقلة بن هبيره شيباني از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود(1) او از جانب حضرت بر اردشير خُرّه(2) كه يكي از شهرهاي فارس ايران است، حكومت مي كرد. و به نقل بلاذري او از جانب عبداللَّه بن عباس بر آن شهر حكومت داشت؛ زيرا منطقه فارس، كرمان و اهواز تحت نظارت استانداري بصره كه ابن عباس بر آن حكومت مي كرد، اداره مي شد. اما او به خاطر مسائل مالي فرار كرد و به معاويه پيوست.(3).

رجال طوسي، ص 59، ش 26.

اردشير خّره، اردشير يكي از پادشاهان فارس، و «خُرّه» به معناي «فرّ» است و تقريباً فيروز آباد فارس است. معجم البلدان از بشارّي نقل كرده است كه: اين شهر همان شهري است كه نمرود آن را بنا كرد.

ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 126؛ مروج الذهب، ج 2، ص 408؛ رجال طوسي، ص 59، ش 36؛ رجال مامقاني، ج 3، ص 219.

نامه اعتراض آميز امام به مصقله

مصقله در آن زمان كه بر اردشير خُرّه حكومت مي كرد، به گمان آن كه بيت المال ملك شخصي اوست و بر آن اختيار تام دارد، تمام بيت المال را به اقوام و خويشان خود مي بخشيد. از اين رو اميرالمؤمنين عليه السلام طي نامه اي او را از اين كار منع كرد و براي او چنين نوشت:

بلغني عنك أمرٌ إن كنت فعلته فقد اسخطت إلهك، و عصيت إمامك، إنّك تَقسم فيي ء المسلمين الذي حازمة رِماحُهم و خيولُهم و...؛

كاري از تو به من خبر رسيده كه اگر آن را انجام داده باشي، خداي خود را به خشم آورده و امام و پيشوايت را غضبناك ساخته اي، تو اموال مسلمانان را كه نيزه

ها و اسب هايشان آن را جمع كرده و خون شان بر سر آن ريخته، در ميان عرب هاي خويشاوند ت كه تو را برگزيده اند، تقسيم مي كني. سوگند به خدايي كه دانه را شكافته و انسان را آفريده، اگر اين گزارش درست باشد، تو نزد من خوار خواهي شد و ارزش و مقدار ت كم خواهد گرديد. پس حق پروردگارت را سبك مشمار و دنيايت را با نابودي آخرتت آباد مساز كه از زيان كار ترين افراد خواهي بود.

اي مصقله، بدان كه حق مسلماناني كه نزد من و يا پيش تو هستند، در تقسيم اين اموال مساويند و بايد آنها نزد من آيند و سهم خود را بگيرند.(1).

از اين نامه استفاده مي كنيم اميرالمؤمنين عليه السلام كمال دقت و توجه به بيت المال را داشته و كم ترين خبر در حيف و ميل اموال مسلمانان از كار گزاري، او را برمي آشفت و به او تذكر داده و وي را از انحراف در اين مسير برحذر مي داشت.

يعقوبي اين نامه را با كمي تغييرات نقل كرده و در ادامه، جواب مصقله را نيز آورده كه وي وقتي نامه حضرت را ملاحظه كرد، بلافاصله پاسخ امام عليه السلام را داد و اعلام كرد: من درهمي از بيت المال برنداشته و به كسي نداده ام و اين موضوع را بررسي كنيد، اگر من چيزي برداشته باشم، مرا عزل و مجازات نماييد.

موقعي كه پاسخ مصقله به حضرت رسيد از او پذيرفت و بر گفته او اعتماد كرد.(2).

*****

نهج البلاغه، نامه 43.

ر. ك: تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 201.

مصقله و اسراي بني ناجيه

خريت بن راشد كه روزگاري از ياران علي عليه

السلام و كارگزاران آن حضرت در اهواز بود، پس از ماجراي حكميت، در سال 38 هجري به جمع خوارج پيوست و با گروهي از قبيله خودش (بني ناجيه) بر ضد اميرالمؤمنين عليه السلام شورش نمود و به مدائن گريخت و از آن جا به اهواز و فارس رفت و با جمع آوري نيروي بيشتري تمام آن مناطقي كه تحت حكومت امام عليه السلام بود را به ناامني كشاند و در هر جا مناسب مي ديد، مردم را از دادن زكات و ماليات و خراج به حكومت علوي منع مي نمود و در همين مسير يكي از كارگزاران اميرالمؤمنين عليه السلام در عمان به نام «حلو بن عوف ازدي» را بدون هيچ جرم و گناهي به قتل رساند!

وقتي خبر پيوستن خريت به راشد به امير مؤمنان عليه السلام رسيد، حضرت بلافاصله معقل بن قيس را به همراه دو هزار نيرو به تعقيب او فرستاد. معقل با شجاعت و مردانگي در برخورد با نيروهاي خريت، وي را به هلاكت رساند و همراهانش را تار و مار كرد و از مردم آن ديار بيعت گرفت و زكات عقب مانده را دريافت و گروهي از نصاراي بني ناجيه را كه با خريت همراه شده بودند، به اسارت درآورد.(1).

معقل بن قيس همراه اسراي بني ناجيه كه پانصد نفر بودند، به سوي كوفه مي آمد تا رسيد به نزد مصقلة بن هبيره شيباني كارگزار اميرالمؤمنين عليه السلام در اردشير خُرّه، زنان و بچه ها با ديدن مصقله شروع به گريه كردند و فرياد مردان شان بلند شد كه: اي ابوالفضل (كنيه مصقله)، اي پناه ضعفا و آزاد كننده گناه كاران، بر

ما منت بگذار و ما را بخر و آزاد نما. مصقله تحت تأثير احساسات قومي قرار گرفت و گفت: به خدا قسم با دادن صدقه آنها را آزاد مي كنم؛ زيرا خداوند صدقه دهندگان را پاداش مي دهد. سپس شخصي را به نام «ذُهل بن حارث» به نزد معقل فرستاد و از او خواست كه اسرا را به او بفروشد. معقل گفت: آنها را به يك ميليون درهم مي فروشم؛ ولي مصقله به اين قيمت حاضر نشد و مكرر نماينده فرستاد تا بالاخره به پانصد هزار درهم آنان را خريد.

معقل بن قيس اسراي بني ناجيه را تحويل او داد به شرط آن كه فوراً مبلغ مورد توافق را براي اميرالمؤمنين عليه السلام بفرستد. مصقله گفت: مقداري از آن را مي دهم و بقيه را به مرور مي فرستم.

پس معقل وقتي خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و تمام ماجرا را به اطلاع حضرت رساند. حضرت راه و عمل او را ستود و منتظر بود كه مصقله مبلغ خريداري اسرا را بفرستد، اما به او خبر دادند كه مصقله آنها را آزاد كرده و چيزي هم در برابر آزادي آنها دريافت ننموده است. اين بود كه حضرت فوراً به او نامه اي نوشت و او را مورد سرزنش و ملامت قرار داد. نامه حضرت چنين بود:

اما بعد، فإنّ مِن أعظم الخيانة، خيانة الاُمة و أعظم الغشّ علي أهل المصر، غشّ الامام، و عندك من حق المسلمين خمس مأة الف درهم، فابعث بها إليّ حين يأتيك رسولي و إلّا فأقبل إليّ حين تنظر في كتابي...؛

اما بعد، اي مصقله، از بزرگ ترين خيانت ها خيانت به ملت است و

بزرگ ترين غش به مردم، غش و خيانت به امام و رهبر است، نزد تو پانصد هزار درهم از حق مسلمانان است، وقتي فرستاده من آمد فوراً به او مي دهي كه بياورد و گرنه نامه مرا كه مطالعه كردي به جانب من حركت كن و به فرستاده خود گفته ام كه حتي يك ساعت هم تو را تنها نگذارد، مگر اين كه مال را بفرستي، و السلام.(2).

ابو حُرّه حنفي نامه امام عليه السلام را براي مصقله برد و به او گفت: يا مال را بفرست و يا همراه من به جانب اميرالمؤمنين عليه السلام حركت كن. مصقله نامه را خواند و چون مبلغ بدهي خود به بيت المال را يا نخواست بدهد يا نداشت، ناچار همراه نماينده حضرت عليه السلام حركت كرد و به بصره و از آن جا به كوفه آمد. اميرالمؤمنين عليه السلام تا چند روزي به او چيزي نگفت و سپس از او مطالبه مال را نمود. اما مصقله تنها دويست هزار درهم با خود آورده بود و از پرداخت بقيه عاجز ماند.(3) و پس از مدتي به شام نزد معاويه گريخت.(4).

*****

تفصيل بيشتر ماجراي شورش خريت بن راشد و همراهان و نيز برخورد معقل را در شرح حال «خرّيت بن راشد» ملاحظه نماييد.

شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 145.

شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 145.

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 145؛ با كمي تفاوت نهج البلاغه، خطبه 44.

شهادت دروغ بر ضد حجر بن عدي

از جمله گناهان نابخشودني مصقلة بن هبيره اين بود كه وقتي زياد بن ابيه براي پرونده سازي بر ضد حجر و يارانش طومار تنظيم مي كرد تا وي

و يارانش در شام به دست معاويه كشته شوند، نامه اي به شهادت دروغ به امضاي هفتاد نفر رساند از جمله آنها مصقلة بن هبيره متن آن را امضا كرد.(1).

زياد بن ابيه با اين نامه و امضاي مصقله و ديگر هم فكر ان دين فروش او، توانست معاويه را وادار سازد كه حجر و يارانش را به قتل برساند!

*****

ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص269؛ تفصيل اين داستان را در شرح حال «حجر بن عدي» ملاحظه نماييد.

وفات مصقله

مصقلة بن هبيره اين يار اميرالمؤمنين عليه السلام كه در نيمه راه براي حطام دنيا و فرار از عدالت، به معاويه پيوست و سرانجام در عهد حكومت مروانيان به سال 98 هجري به همراه ده هزار نيرو عازم منطقه طبرستان شد، تا با سعيد، حاكم جرجان - كه پيمان شكسته بود و حاضر به اطاعت از حكومت مركزي نبود - بجنگد و او را تسليم كند و يا به هلاكت برساند. اما او و تمام سربازانش در يك وادي تنگي توسط نيروهاي سعيد غافلگير شدند و يك جا به قتل رسيدند.اين موضوع «تا اين كه مصقله از طبرستان برگردد» به صورت ضرب المثل درآمد و آن وادي را «وادي مصقله» نام گذاشتند.(1).

*****

همان، ج 6، ص 535.

حروف دوم شامل ض - ي
معاذ بن جبل
اشاره

معاذ بن جبل بن عمرو، كنيه اش «ابو عبدالرحمن» يكي از اصحاب بزرگ پيامبر اسلام و از ارادتمندان اميرالمؤمنين علي عليه السلام بود.(1) وي اهل مدينه و از قبيله خزرج مي باشد.

او در هجده سالگي در عقبه دوم جزو گروه هفتاد نفري خدمت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله آمد و اسلام آورد و در جنگ بدر، اُحد، خندق و ساير جنگ هاي اسلام شركت نمود. رسول خدا ميان او و عبداللَّه بن مسعود (و به قولي ميان او و جعفر طيار)(2) عقد اخوت و برادري منعقد نمود.(3).

وي مورد عنايت خاص رسول خدا صلي الله عليه و آله قرار داشت و هنگامي كه به حضرت خبر دادند معاذ به سبب بذل و بخشش زياد مقروض شد و ور شكست گرديده، طلب كاران او را خواست و مشكل معاذ را حل كرد و سپس او را به حكومت يمن

منصوب كرد، و هنگامي كه معاذ عازم يمن بود، حضرت دستورهايي به وي داد و در حق او اين دعا را كرد: «لعل اللَّه يجبرك و يؤدّي عنك دينك؛ اميد است خداوند آنچه را از دست دادي، جبران كند و دين تو را ادا نمايد.» اين اتفاق در سنه نهم هجري واقع شد. او بقيه عمر پيامبر صلي الله عليه و آله و ابتداي خلافت ابوبكر را در يمن، امارت و حكومت كرد.(4).

*****

ر. ك: رجال طوسي، ص 59.

ر. ك: اسد الغابه، ج 3، ص 584؛ طبقات الكبري، ج 3، ص 584.

ر. ك: اسد الغابه، ج 3، ص 584؛ طبقات الكبري، ج 3، ص 584.

طبقات الكبري، ج 3، ص 584.

علم و فقاهت معاذ

در علم و فقاهت معاذ همين بس كه وقتي رسول خدا صلي الله عليه و آله پس از فتح مكه عازم حنين بود، «عتاب بن اسيد» را براي امامت جماعت و «معاذ بن جبل» را براي تعليم اهالي مكه، به فقه و سنن اسلامي و تعليم قرائت قرآن در مكه منصوب نمود.(1).

هنگامي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله مي خواست معاذ را به يمن اعزام نمايد، نامه اي به مردم آن ديار نوشت و چنين فرمود: «إنّي قد بعثتُ اليكم من خير أهلي و إلي عِلمهم و الي دينهم؛ من شخصي را كه از بهترين اهل من است به جانب شما فرستادم كه از بهترين آنها به علم و دين آگاهي دارد.»(2).

*****

ر. ك: طبقات الكبري، ج 2، ص 137 و 348.

همان، ج 3، ص 585.

ارادت و علاقه معاذ به اميرالمؤمنين

معاذ از جمله كساني است كه نسبت به اميرالمؤمنين علي عليه السلام اظهار ارادت و علاقه مي نمود و در زمره اصحاب آن حضرت به شمار آمده است.(1).

ابن بطه از ابو صالح از ابو هريره نقل مي كند: «معاذ بن جبل» را ديدم كه دائماً به چهره و صورت علي بن ابي طالب عليه السلام نگاه مي كند، به او گفتم: تو خيلي زياد و دائم به صورت علي عليه السلام مي نگري، گويا او را هنوز نديده اي؟ در پاسخ گفت: از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه مي فرمود:

النظر الي علي بن ابي طالب عبادة؛

نگاه كردن به صورت علي بن ابي طالب عبادت است.(2).

معاذ بن جبل با اعتقاد راسخ به اسلام و محبت به اميرالمؤمنين علي عليه السلام در زمان خلافت «عمر بن

خطاب» سال 18 هجري به جنگ روميان رفت و در نواحي اردن در عمو اس شام به مرض طاعون مبتلا شد و در سن 38 سالگي درگذشت و در شام به خاك سپرده شد و قبل از وفات خودش در همان مكان، دو پسر و دو همسرش نيز به مرض طاعون درگذشتند، لذا وقتي از دنيا رفت از او فرزندي باقي نماند.(3).

درست است كه معاذ بن جبل زمان حكومت علي عليه السلام را درك نكرد؛ اما او در دل از دوستداران و ارادتمندان علي عليه السلام بود و از همين رو شيخ طوسي وي را از اصحاب علي عليه السلام به شمار آورده است.(4).

*****

رجال طوسي، ص 59، ش 31.

بحارالانوار، ج 38، ص 200.

ر. ك: طبقات الكبري، ج 3، ص 588 و 590؛ اسد الغابه، ج 4، ص 378؛ تهذيب التهذيب، ج 8، ص 220.

سند آن گذشت.

معاذ بن صمه بن عمرو بن جموح

شيخ طوسي، معاذ بن صمه را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار آورده است.(1).

ابن اثير مي نويسد: وي پسر برادر معاذ بن عمرو بن جموح است كه در اُحد و غزوه هاي بعد در ركاب رسول خدا صلي الله عليه و آله حضور داشت. وي در واقعه «حرّه» سال 64 هجري در حمله نيروهاي معاويه به شهر مدينه به شهادت رسيد.(2).

*****

رجال طوسي، ص 58، ش 18.

اسدالغابه، ج 4، ص 381؛ الاصابه في تمييز الصحابه، ج 6، ص 141.

معاذ بن عمرو بن حمق

معاذ بن عمرو از اصحاب اميرمؤمنان حضرت علي عليه السلام بوده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 59، ش 22.

معاويه بن حارث

معاوية بن حارث از اصحاب اميرمؤمنان امام علي عليه السلام است كه در جنگ صفّين حضور داشت و صاحب لوا و پرچم «اشعث» بود.(1).

نصر بن مزاحم نقل مي كند: زماني كه در صفين پرچم «اشعث» در دست معاوية بن حارث بود، اشعث به وي گفت: «خدا را در نظر بگير و بدان كه «نخعي ها» بهتر از «كندي ها» نيستند، پس پرچم را به جلو ببر. حظ و بهره الهي براي كسي است كه از ديگران سبقت بگيرد.» بدين سان او در حالي كه رجز مي خواند، پرچم را به جلو مي برد و مي جنگيد.(2).

*****

رجال طوسي، ص 59، ش 30.

وقعة صفّين، ص 180.

معاويه بن صعصعه

معاوية بن صعصعه از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بوده است.(1).

هنگامي كه «احنف بن قيس» مي خواست به سوي صفّين حركت كند بر اميرالمؤمنين وارد شد، حضرت به او دستور داد نامه اي براي قوم خود در بصره بنويسد، و آنان را براي رفتن به صفين فراخواند. در اين موقع «معاوية بن صعصعه» قصيده اي سرود و ضميمه نامه «احنف» كرد كه چند بيت آن چنين است:

و إنّ علياً خيرُ حافٍ و ناعل

فلا تَمنعُوه اليوم جَهداً و لا جِدّاً

يُحارِبُ مَن لا يَحرَجون بِحربِه

و مَن لا يُساوي دينُهُ كلُّه ردَّاً

و مَن نَزلتْ فيه ثلاثون آيةً

تسمّيه فيها مُؤمناً مُخلصاً فَرداً

- همانا علي عليه السلام در ميان كوچك و بزرگ و درويش و توانگر بهترين فرد است، پس امروز جهد و سخت كوشي خود را از وي دريغ مداريد.

- او با كساني مبارزه مي كند كه براي پيكار ش اهميتي نمي دهند و هركسي و چيزي كه با دين او سازگار نيست، مردود و باطل

است.

- او كسي است كه سي آيه در حقّش نازل شده و خداوند در آن آيه ها، وي را مؤمن پاك دل و فرد بي نظير خوانده است.

لذا وقتي نامه احنف و شعر «معاوية بن صعصعه» به بني سعد (طايفه احنف) رسيد تمامي آنها كوچ كردند و به كوفه آمدند و براي جنگ با معاويه آماده شدند.(2).

از اين اشعار به خوبي استفاده مي شود كه معاوية بن صعصعه نسبت به حقانيت اميرالمؤمنين عليه السلام و راه او اعتماد و ايمان كامل داشته است.

*****

رجال طوسي، ص 59، ش 34.

وقعة صفّين، ص 26 و 27.

معرض بن علاط سلمي

معرّض از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام است كه در جنگ جمل همراه آن حضرت جنگيد و به شهادت رسيد. برادرش «حجّاج بن علاط» در رثايش شعري سرود.(1).

*****

اسد الغابه، ج 4، ص 397؛ الاصابه، ج 6، ص 179؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 547.

معقل بن قيس رياحي تميمي
اشاره

معقل از رجال برجسته و از جنگ جويان پيروزمند و نام آور كوفه است. او شخصيتي خوش فكر و نظر اتي صائب و مستقيم داشت، از اين رو همواره بر كوفيان فرماندهي و تقدم داشت و در ميان آنان از نفوذ زيادي برخوردار بود و عمّار ياسر او را در فتح شوشتر(1) به همراه هرمزان به نزد خليفه وقت عمر بن خطاب اعزام نمود تا خبر فتح را به خليفه ابلاغ نمايد.

معقل پس از مرگ عثمان خليفه سوم در زمره شيعيان و پيروان راستين اميرالمؤمنين عليه السلام قرار گرفت، او در جنگ جمل، صفين و نهروان در ركاب آن حضرت شركت نمود. در جنگ جمل فرمانده پياده نظام اهل كوفه بود،(2) و بعد در صفين و نهروان جنگيد و پس از آن به تعقيب و نبرد با بني ناجيه پرداخت و گروهي از آنان را كشت و جمعي را اسير كرد، معقل با «مستورد بن سعد» از قبيله «تميم»(3) هم جنگ كرد و هر يك ديگري را در كنار دجله كشتند و بدين ترتيب او در اين نبرد به شهادت رسيد.(4).

معقل همواره با تلاش هاي صادقانه خود در تحكيم پايه هاي حكومت به حق اميرالمؤمنين عليه السلام كوشيد، و در حمايت از جانشيني سبط اكبر امام حسن مجتبي عليه السلام از هيچ تلاشي دريغ ننمود، از آن جا كه شخصيت و شايستگي

اين شيعه خالص اميرالمؤمنين عليه السلام از جنگ صفين به بعد به منصه ظهور و بروز رسيده و قبل از آن مطلب مهمي در تاريخ او نيامده است، لذا در دنباله اين بخش، سخن ما درباره ديدگاه هاي فكري و عملي وي از زمان نبرد صفين به بعد مي باشد.

*****

شوشتر كه در عرب به «تستر» معروف است از شهرهاي ايران در استان خوزستان است.

الجمل، ص 321.

مستور د از سران گروه خوارج بود و در جنگي با معقل به هلاكت رسيد و شرح آن در آخر همين بخش خواهد آمد.

شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 39.

مقابله معقل با عوامل نفوذي معاويه

در واقعه جنگ صفين روزي دو تن از نفوذي هاي معاويه نزد امير مؤمنان رسيدند و پيشنهاد صلح و جنگ نكردن را دادند، اما امام عليه السلام جواب منفي داد، زيرا از نيت شوم معاويه از طرح اين مسئله آگاه بود.

در چنين موقعيتي «معقل بن قيس» كه شخصيتي بصير و نافذالقول در ميان سپاهيان امام عليه السلام بود برخاست و با سخناني گرم و كوبنده پرده نفاق از چهره اين دو نفر برداشت و تقاضاي آنها را در جهت خواست معاويه اعلام نمود و چنين عرض كرد:

اي امير مؤمنان، به خدا قسم، اين گروه براي تو خيرخواهي ندارند و پيش شما نيامده اند مگر براي مكر و فريب و تو از ايشان برحذر باش كه آنها دشمنان نزديكند.

پس از سخنان قيس، ديگر اصحاب امام عليه السلام نيز سخنان او را مورد تأكيد قرار داده و خواستار اخراج آن دو از لشكر امام شدند.(1).

*****

ر. ك: نهج البلاغه، خطبه 48.

موضع معقل با متخلفين از جنگ

امير مؤمنان عليه السلام در نخيله خطبه اي خواند و مردم را به حاضر شدن در جنگ صفين فراخواند و راضي نشد كسي ازاين امر سرپيچي كند. در همين موقعيت، معقل بن قيس رياحي برخاست و عرضه داشت:

اي امير مؤمنان، به خدا سوگند، تنها بدگمانان از همراهي با شما تخطي مي كنند و افراد منافق و دورو در انجام فرمان تو درنگ مي نمايند، بنابراين مالك بن حبيب را مأمور كن كه متخلفان از جنگ و كساني كه جبهه جهاد را ترك مي كنند، گردن زند.

امام فرمود: «من فرمان خود را به مالك داده ام و او به خواست خداوند، سرپيچي نخواهد كرد.»(1).

*****

وقعة صفين، ص 132؛ شرح

ابن ابي الحديد، ج 3، ص 202.

در پيشاپيش سپاه امام

معقل بن قيس به فرمان امام عليه السلام از مدائن با سه هزار سرباز رزمنده به عنوان پيش قراولان سپاه روانه سرزمين رقّه شد.(1) امام عليه السلام به او دستور داد از راه موصل پيش رود، و از آن جا به نصيبين برود و در رقه كه نزديك سرزمين شام است، فرود آيد و فرمود: «من هم به رقه خواهم آمد.» گويا هدف امام عليه السلام از اعزام اين گروه از طريق موصل و نصيبين، تثبيتِ موقعيت نظام حاكم در اين منطقه بود و لذا به هنگام عزيمت، به معقل سفارش هايي را به اين شرح نمود و فرمود: «سَكِّنِ الناس و أمِّنهم، و لا تقاتل الّا مَن قاتلك و...؛ اي قيس از تو مي خواهم كه در مسير راه و شهرهايي كه وارد مي شوي، مردم را امنيت دهي و با هيچ كس وارد جنگ مشو جز كساني كه با تو جنگ كنند.»

بعد امام عليه السلام سفارش هاي اخلاقي و توصيه هاي ارشادي نمود و خواستار رعايت حال رزمندگان شد.(2).

*****

رقه نزديك مرز شام و همان محلي است كه بعد از جنگ صفين فراريان سپاه علي عليه السلام به آن محل وارد مي شدند و از آن جا با اجازه معاويه به شام مي رفتند.

وقعة صفين، ص 148؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 208.

معقل در نبرد صفين

معقل در صحنه نبرد صفين به دستور اميرالمؤمنين عليه السلام فرماندهي گروه تميم و ضبه و رباب از گروه قريش و كنانه و اسد را در اختيار داشت(1) و با نيروهاي تحت امرش چون شيران خشمگين در برابر دشمن مي غرّيد و همدوش با ديگر فرماندهان دلاور سپاه امام

عليه السلام همانند مالك اشتر، عمّار ياسر، حجر بن عدي با لشكر شام مي جنگيد و دشمن را در رسيدن به اهداف شوم خود نوميد مي ساخت.

*****

وقعة صفين، ص 117.

در نبرد نهروان

او در نبرد نهروان نيز به ياري امام زمان خويش برخاست و بدون هيچ تزلزل و ترديدي با افراد جاهل و نادان اما متظاهر به اسلام و دين به مبارزه پرداخت. او در اين نبرد فرمانده جناح چپ سپاه امير مؤمنان بود.(1).

*****

ر. ك: تجلي امامت اثر ديگر مؤلف بخش جنگ نهروان.

تعقيب خريت بن راشد

خريّت بن راشد از ياران اميرالمؤمنين عليه السلام در جنگ صفين بود، اما پس از ماجراي حكميت و شكست آن، بناي مخالفت با امام عليه السلام گذاشت و سي نفر از بني ناجيه را با خود همراه كرد و به بصره و از آن جا به اهواز فرار كرد و جمعي از هم فكرانش نيز به او پيوستند و از آن جا كه در جنگ با زياد بن خصفه (از سوي اميرالمؤمنين عليه السلام) خود را در حال شكست مي ديد، شبانه فرار كرد. سپس زياد نامه اي به امام نوشت.

هنگامي كه نامه زياد بن خصفه به حضرت علي عليه السلام رسيد و آن را براي مردم خواند در اين موقع معقل بن قيس رياحي برخاست و عرض كرد: اي امير مؤمنان، خداوند همواره كارت را به صلاح دارد، شايسته اين بود در مقابل هر يك از آنها ده تن از مسلمانان را روانه مي كردي كه چون به آنان برسند، نابودشان كنند و ريشه آنان را از بُن بركنند.

حضرت پيشنهاد معقل را پسنديد و به او فرمود: اي معقل خودت مجهز و آماده شو كه به سوي آنان بروي و دو هزار نيرو از مردم كوفه را كه يزيد بن معقل هم ميان آنان بود، با او همراه كرد و براي ابن عباس

هم كه استاندار امام در بصره بود، نوشت كه مردي شجاع و پايدار و معروف به صلاح را همراه دو هزار نيرو از مردم بصره به كمك معقل بن قيس گسيل دار و چون آن مرد از بصره بيرون برود امير ياران خود خواهد بود ولي وقتي به معقل برسد، از او اطاعت كند و فرمانده هر دو گروه معقل خواهد بود. سپس امام عليه السلام نامه اي براي زياد بن خصفه نوشت و ضمن تشكر از خدمات او، دستور داد به سوي كوفه باز گردد.

وقتي نامه امير مؤمنان عليه السلام به معقل رسيد، كه دستور داده بود خرّيت را در هر شهر و دياري باشد تعقيب نمايد، معقل بلافاصله از جاي او پرس و جو كرد و گفتند: او به منطقه درياي فارس و كرانه آن فرود آمده و در آن جا قوم خود را از فرمان برداري علي عليه السلام بازداشته و افراد قبيله عبدالقيس و عرب هاي وابسته به آنان را به فساد و تباهي كشانده است. قوم او هم در سال جنگ صفين و هم در اين سال زكات خود را نپرداخته اند.

معقل بن قيس همراه با لشكر خود كه از مردم كوفه و بصره بودند در تعقيب آنها حركت كرد و به سواحل درياي فارس وارد شد و در كناره دريا فرود آمد، همين كه خبر آمدن معقل به خرّيت رسيد، فوراً با گروه هاي همراه و مردم منطقه به گفت و گو پرداخت و همه آنها را به جنگ با نماينده اميرالمؤمنين عليه السلام متقاعد نمود و با هر گروهي به تناسب افكارشان محرمانه صحبت كرد و به طرفداران

عثمان مي گفت: من با شما موافقم كه عثمان مظلومانه كشته شد، به شيعيان علي كه عقيده خوارجي داشتند مي گفت: من با شما هستم و علي حق نداشته كه مردان را در دين خدا حَكَم قرار دهد و به كساني كه زكات نداده بودند، مي گفت: زكات را نگه داريد و به خويشان و نزديكان خود و يا به مستمندان محل بدهيد و به مسيحيان كه تازه مسلمان شده بودند و اين شرايط زمانه را ديده بودند، و از اين درگيري و جنگ هاي داخلي رنج مي بردند و آيين خود را كه آرامش و صلح بود بر اسلام ترجيح مي دادند، به آنها مي گفت: دين خود شما بهتر است تا دين اسلام كه اين همه خشونت در آن است، و با آنها كه به مسيحيت بازگشته بودند، صحبت كرد كه اگر علي بر شما پيروز شود، مرام او اين است كه همه شما را مي كشد، پس پايداري و استقامت كنيد تا بر شما پيروز نشود، با اين سخنان آنها را هم فريب داد خلاصه جمعيت زيادي از بني ناجيه و گروه هاي ديگر را دور خود جمع كرد و آماده جنگ شد.(1).

وقتي اميرالمؤمنين عليه السلام از نيروهاي خرّيت آگاه شد و دانست كه تركيب نيروهاي او از مسلمانان و مسيحي و عرب و عجم هستند، بلافاصله نامه اي بسيار جالب كه مشتمل بر دستورهاي ارزنده اي بود در جهت برخورد با فريب خوردگاني كه گرد خريت بن راشد جمع شده بودند، براي معقل فرستاد، آن نامه چنين بود:

من عبداللَّه علي اميرالمؤمنين الي من قُري ء عليه كتابي هذا، من المسلمين و

المؤمنين و المارقين و النصاري و المرتدين، سلامٌ علي من اتبع الهدي و آمن باللَّه و رسوله و كتابه، و...؛

از بنده خدا امير مؤمنان علي براي هر كس از مسلمانان، مؤمنان، خوارج، مسيحيان و از دين برگشتگان كه اين نامه برايشان خوانده شود. سلام بر هر كس كه از هدايت پيروي كند و به خدا و رسول و كتابش و برانگيخته شدن پس از مرگ معتقد باشد و به عهد خدا وفا كند و از خيانت پيشگان نباشد.

اما بعد، من شما را به كتاب خدا و سنت رسول خدا فرا مي خوانم و به اين كه ميان شما به حق و به آنچه خداوند متعال در كتاب خود فرمان داده است، عمل كنم هر كس از شما كه به جايگاه خويش بازگردد و دست از جنگ بدارد و از اين شخص محارب (خرّيت بن راشد) كه از دين بيرون شده و با مسلمانان به جنگ برخاسته و در زمين فساد و تباهي مي كند، كناره گيرد در امان است و مال و جان او محترم است، ولي هر كس در جنگ با ما از او پيروي كند و از فرمان و طاعت ما بيرون رود، ما در جنگ با او از خداوند ياري مي جوييم و خداوند را ميان خود و او حكم قرار مي دهيم و خداوند بهترين دوست است، و السلام.

وقتي معقل اين نامه را ملاحظه كرد و متن آن را براي پيروان خود خواند، فوراً پرچمي بيرون آورد و نصب كرد و خطاب به ياران خرّيت گفت: هر كس از شما كنار اين پرچم بيايد در امان است، همه مردم به جز

خرّيت و قومش كه نخست جنگ را آغاز كرده بودند، از دور او پراكنده شدند و همگي زير پرچم آمدند و امان خواستند. سپس معقل آرايش جنگي داد و صف ها را آماده كرد. ابتدا از يزيد بن معقل ازدي كه بر ميمينه سپاه بود، خواست حمله را آغاز كند. او حمله كرد، ولي خرّيت و يارانش سخت مقاومت كردند و يزيد بن معقل كاري از پيش نبرد و به جايگاه خود در ميمنه سپاه بازگشت. معقل به منجاب بن راشد ضبي كه در ميسره بود، دستور حمله داد او حمله كرد اما باز خوارج و همراهان خرّيت پايداري كردند و منجاب پس از پيروزي بر ميسره سپاه خرّيت بازگشت. آن گاه معقل به ميمنه و ميسره سپاه خود پيام فرستاد كه هرگاه من حمله كردم همگي با هم حمله كنيد، آن گاه اسب خود را شتابان به حركت درآورد و به او تازيانه اي زد و در يك لحظه تمامي نيروها حمله كردند و خوارج در ساعت نخست پايداري نمودند ولي «نعمان بن صهبان راسبي»، خرّيت بن راشد را ديد و بر او حمله كرد و او را از اسب به پايين كشيد و خود پياده شد. آن دو با هم به زد و خورد پرداختند و سرانجام خرّيت را به هلاكت رساند و ريشه فتنه قطع شد. به همراه او 170 نفر از يارانش در اين ميان كشته شدند و ساير همراهان او از چپ و راست فرار كردند و معقل دستور داد فراري ها را تعقيب كردند و هر كدام از آنان را يافتند به اسارت گرفتند.

معقل طبق موازين اسلامي همه زن

ها و بچه هاي مسلمان را آزاد كرد و مسيحيان مرتد را كه به اسلام بازگشتند، آزاد كرد و عده اي از مسيحيان را كه اسلام نياوردند به اسارت گرفت و از مسلمانان هم بيعت گرفت و آزاد شان ساخت و زن و فرزندشان را هم آزاد كرد و بعد خبر پيروزي و شرح حوادث را براي حضرت علي عليه السلام طي نامه اي نوشت و خود با جمع اسيران، كه پانصد نفر بودند، به همراه تمام نيروهاي رزمنده به جانب كوفه بازگشت و در مسير راه، اسيران مسيحي را به مصقلة بن هبيره كارگزار علي عليه السلام در اردشير خره (نواحي فارس) به پانصد هزار درهم فروخت و بدين ترتيب اسيران هم آزاد شدند.(2) و خود به همراه سپاهيان كوفه به محضر اميرالمؤمنين عليه السلام شرفيات شد و حضرت كار و تلاش و جهاد او را با دعاي خير براي او و همراهانش ستود.(3).

بدين ترتيب خرّيت بن راشد ناجي پس از ارتداد و جنگ با امام المتقين اميرالمؤمنين عليه السلام به هلاكت رسيد و فتنه و بلوايي كه به راه انداخته بود، برچيده شد. اين جنگ و خون ريزي داخلي و نابودي خرّيت بن راشد در سال 38 هجري واقع شد.

*****

ر. ك: تجلي امامت اثر ديگر مؤلف بخش جنگ نهروان.

داستان خريداري اسيران را در شرح حال «مصقلة بن هبيره» بخوانيد.

شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 141؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 126؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 421.

ناكامي معقل در تعقيب سفيان عوف غامدي

پس از جنگ نهروان معاويه دانست قدرت مركزي حكومت اميرالمؤمنين ضعيف شده و كوفي ها از حمايت علي عليه السلام كوتاهي مي كنند، لذا

دست به توطئه زد و هر روز گروهي غارتگر را به بلاد اسلامي مي فرستاد. با همين انگيزه، سفيان بن عوف غامدي به همراه شش هزار سواره نظام را براي غارت شهر انبار اعزام كرد. و آن مردِ خون خوار شهر انبار وهيت را به غارت برد عده اي را كشت و جمعي از زنان را به اسارت گرفت تا مردم شهر دست از محبت اميرالمؤمنين عليه السلام بردارند،(1) چون اين خبر به اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد بسيار متأثر و اندوهگين شد. همه مردم را به مسجد فرا خواند و خطبه مفصلي ايراد كرد و ضرورت جنگيدن با معاويه و بازگشت مجدد به صفين را گوشزد نمود.

در اين ميان بهترين فرد براي مقابله با سفيان معقل بود، لذا امير مؤمنان به وي مأموريت داد كه هر چه سريع تر براي سركوب غارتگران معاويه و تعقيب سفيان به سرحدات كشور حركت نمايد. معقل نيز اين مأموريت و اين فرصت را مغتنم شمرد، و براي جلوگيري از غارت هاي احتمالي سفيان به يك گشت گسترده نظامي دست زد و هنوز از انجام مأموريت كه حراست از مرزهاي عراق و تعقيب متجاوزان بود، بازنگشته بود كه اميرالمؤمنين عليه السلام توسط عبدالرحمن بن ملجم مرادي ملعون ضربت خورد و به شهادت رسيد، و روح بلندش به ملكوت اعلي پيوست.(2).

*****

تفصيل بيشتر را در شرح حال «اشرس بن حسان بكري» يا «سعيد بن قيس همداني» بخوانيد.

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 85 - 90؛ امالي طوسي، مجلس 6، ص 173، ح 45.

وفات معقل

برخي از مورخان در حوادث سال 43 هجري نوشته اند: مستورد بن سعد(1) تميمي(2) از معدود

خوارجي بود كه در جنگ نهروان از شمشير ياران علي عليه السلام جان سالم به در برد و موفق به فرار شد، او زنده ماند و به همراه جمعي از خوارج بر مغيرة بن شعبه كه از طرف معاويه والي كوفه بود، خروج كرد. مغيره، براي دفع مستورد، معقل بن قيس را به مقابل او فرستاد و چون دو گروه برابر هم قرار گرفتند، مستورد، معقل را به جنگ تن به تن فرا خواند و گفت: چرا مردم در جنگ ميان من و تو كشته شوند، بهتر است خودمان با هم بجنگيم. معقل هم گفت: انصاف دادي. يارانش او را سوگند دادند كه چنين نكند، معقل نپذيرفت و گفت: به او اهميتي نمي دهم و به مبارزه مستورد بيرون رفت. آن دو هر كدام در اين جنگ تن به تن به يك ديگر ضربه اي زدند كه هر دو روي زمين افتادند و معقل در همان لحظه با ضربه يكي از ديگر خوارج جان به جانان تسليم كرد و روح بلندش به رضوان خدا ملحق شد و مستورد هم با همان ضربه اي كه از معقل خورد، به هلاكت رسيد.(3).

*****

در تاريخ طبري او را «مستورد بن عُلفه» ذكر كرده است.

مستورد به نقل ابن ابي الحديد، از افراد متنسك و اهل نماز و عبادت بوده!!.

شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 134؛ ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 202.

مغيره بن خالد

شيخ طوسي، «مغيرة بن خالد» را از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام مي داند.(1).

*****

رجال طوسي، ص 59، ش 35.

مغيره بن نوفل

مغيرة فرزند نوفل كنيه اش ابويحيي بود. وي از قبيله قريش و هاشمي است كه زمان پيامبر - قبل از هجرت - در مكه به دنيا آمد. برخي نيز گفته اند: وي حدود شش سال از حيات پيامبر را درك كرده است.(1).

همسرش «امامه» بود، امامه قبلاً همسر اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه حضرت پس از ضربت خوردن، وصيت كرد كه او با مغيره ازدواج كند. پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام با اين كه معاويه به خواستگاري «امامه» آمد ولي او حاضر نشد و با مغيره ازدواج كرد.(2).

مغيره شخصيتي بزرگ و با نفوذ بود كه در زمان خلافت عثمان قاضيِ مدينه بود. او در جنگ صفّين در ركاب حضرت علي عليه السلام مجاهدت كرده و امام عليه السلام را ياري نمود. وي مردي شجاع و دلاور بود و لذا هنگامي كه ابن ملجم لعين حضرت علي را مجروح كرد و فرار نمود، مردم او را تعقيب كردند اما او با شمشيرش به مردم حمله مي كرد و مردم نتوانستند او را دستگير كنند، تا اين كه مغيره او را ديد، بلافاصله پارچه اي روي صورت او انداخت و توان حمله را از او گرفت، بعد او را به زمين زد و شمشيرش را گرفت و او را در منزل خود حبس كرد تا حضرت علي عليه السلام از دنيا رفت.(3).

*****

اسدالغابه، ج 4، ص 407.

همان؛ ر. ك: الاصابه، ج 6، ص 201.

همان مدارك؛ ر. ك: رجال طوسي، ص 58، ش 3.

مقداد بن اسود (مقداد كندي)
اشاره

مقداد فرزند «اسود بن عمرو بن ثعلبه كندي بهرائي» معروف به مقداد بن اسود و مقداد كندي است؛ زيرا او در اصل فرزند مردي به

نامِ عمرو بهرائي از قبيله بهراء بود، ولي چون در ميان بهراء قوم خود مرتكب قتلي شد، فرار كرد و به قبيله كنده پناه برد و با آنها هم قسم گرديد و به همين جهت او را مقداد كندي ناميدند. وي در آن قبيله هم مرتكب قتل ديگري شد و براي رهايي از كيفر و عقوبت عمل خود، به شهر مكه گريخت و در قبيله بني زهره، با مردي به نام اسود فرزند عبد يغوث هم پيمان شد و اسود هم به رسم جاهليت او را پسر خود خواند و مقداد از آن پس به مقداد بن اسود شهرت يافت.(1) اما زماني كه مسلمان شد و آيه شريفه «اُدعُوهم لآبائهم هو أقسط عنداللَّه؛ پسر خوانده ها را به نام پدرانشان بخوانيد كه آن نزد خدا به عدالت نزديك تر است». نازل گرديد و مسلمانان مكلف شدند كه پسر خوانده ها را فقط به نام پدرانشان بخوانند او مجدداً شهرت و نسب اوليه خود را باز يافت و به مقداد بن عمرو معروف گرديد.(2).

مقداد از نظر جسمي مردي بلند قامت و گندم گون و داراي محاسن بلند و از جذابيت خاصي برخوردار بود(3) و در شجاعت و دلاوري از دلاوران و شجاعان اصحاب به شمار مي آمد.(4).

مقداد از پيش گامان در اسلام و از اصحاب جليل القدر رسول خدا صلي الله عليه و آله بود. وي از مهاجرين به حبشه است كه به مكه بازگشت ولي نتوانست با پيامبر خدا صلي الله عليه و آله به مدينه هجرت نمايد و بعدها با عبيدة بن حارث كه به نمايندگي پيامبر صلي الله عليه و آله به مكه

آمد و با مشركان ملاقات داشت، توانست با او به مدينه مهاجرت نمايد.(5) وي در جنگ هاي بدر و احد و ساير غزوه هاي اسلام شركت كرد و در ديانت و ايمان بسيار محكم و ثابت قدم بود. ابن مسعود نقل مي كند: نخستين مسلماناني كه اسلام خود را اظهار كردند، هفت نفر بودند كه مقداد بن اسود، عمّار و بلال از جمله آنان هستند.(6).

پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در مدينه ميان او و جبّار بن صخر(7) عقد برادري بست و ضباعه دختر زبير بن عبدالمطلب (دختر عموي خود را) به ازدواج او در آورد.

او پسر و دختري به نام عبداللَّه و كريمه به دنيا آورد، عبداللَّه در جنگ جمل در لشكر عايشه بود و به قتل رسيد. و چون اميرمؤمنان عليه السلام بر كشته اش عبور كرد فرمود: «بئس ابن الأخت أنت؛ تو بد خواهرزاده اي بودي.»(8).

مقداد از اركان اربعه(9) است كه پس از رحلت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در صراط مستقيم باقي ماند و هرگز به انحراف نرفت و از اصحاب باوفا و ياران مخلص اميرالمؤمنين علي عليه السلام گرديد(10) و تا عصر عثمان كه زنده بود در خلافت بلافصل آن حضرت تلاش بي وقفه مي نمود و در ماجراي خلافت ابوبكر در سقيفه و خلافت عمر و عثمان صريحاً به مخالفت برخاست و از ولايت حضرت علي عليه السلام دفاع نمود.

*****

ر. ك: اسد الغابه، ج 4، ص 409؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 340؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 391 و به اختصار رجال شيخ طوسي ص 57؛ رجال برقي ص 3.

مستدرك حاكم، ج 3، ص

392؛ طبقات الكبري، ج 3، ص 161.

همان؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 241.

مستدرك حاكم، ج 3، ص 392.

اسد الغابه، ج 4، ص 409؛ الغدير، ج 9، ص 116.

همان، ص 410؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 393.

در مستدرك حاكم، ج 3، ص 392 نام او را «جبر بن عتيك» آورده است.

طبقات الكبري، ج 8، ص 46.

ر. ك: همين كتاب، ج 1، ص 81.

رجال طوسي، ص 57، ش 1.

دفاع از حريم ولايت

مقداد پس از رحلت رسول اكرم صلي الله عليه و آله با خلافت ابي بكر صريحاً و علناً مخالفت نمود، حجت او سوابق درخشان و شخصيت ممتاز اميرالمؤمنين عليه السلام و احاديثي مانند حديث غدير و امثال آن بود. با وجود اين شرايط، وي فرد ديگر را براي اين سمت، شايسته نمي دانست.

او به افق روشني چشم دوخته بود كه در پرتو آن، سخنان به حق پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله توسط وارث شايسته و به حق او،اميرالمؤمنين عليه السلام به گوش سنگين جهانيان برسد و قلمرو دولت كريمه اش به همه آفاق عالم گسترش يابد. در يك كلام او در فراق پيامبر صلي الله عليه و آله، به علي دل بسته بود. اگر گفته شود مقداد يگانه مرد اين ميدان بود، مبالغه نشده است؛ زيرا برخي اخبار به اين نكته تصريح كرده اند كه تنها افرادي كه بعد از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله دچار هيچ وسوسه و ترديد و تزلزلي نشدند، فقط سلمان، ابوذر و مقداد و بعد هم عمّار و... بودند.

بعد از غصب خلافت امير مؤمنان عليه السلام توسط اصحاب سقيفه، مقداد جزو معدد افرادي بود كه مورد وثوق خاندان

پيامبر صلي الله عليه و آله و به ويژه حضرت زهرا عليهاالسلام بود و به منزل آن حضرت رفت و آمد داشت و هنگامي كه حضرت زهرا عليهاالسلام و علي عليه السلام براي گرفتن حق خود (خلافت) به مردم مدينه مراجعه مي كردند، تنها او و سه نفر ديگر ابوذر سلمان و زبير بودند كه با تراشيدن سر خود اعلام فداكاري مي كردند.

او نيز جزو معدود افرادي بود كه در تشييع جنازه و كفن و دفن حضرت زهرا عليهاالسلام حضور داشت.(1).

*****

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 45 و ج 11، ص 14؛ بحارالانوار، ج 43، ص 199 و ج 42، ص 351؛ تجلي امامت، بحث هجوم به خانه فاطمه و علي (ع)؛ رجال كشي، ص 7، ح 13.

حمايت شجاعانه از امام در شورا

پس از مرگ عمر و تعيين شوراي شش نفره طبق وصيت او كه عبارت بودند از: طلحه، زبير، سعد بن ابي وقاص، عبدالرحمان بن عوف، عثمان و اميرمؤمنان عليه السلام سه نفر اولي به نفع سه نفر بعدي كنار رفتند و چون عبدالرحمان مي دانست لياقت رهبري را ندارد لذا بايد به نفع عثمان يا امير مؤمنان كنار مي رفت. او براي تعيين خليفه به مشورت با مردم پرداخت. در اين موقع مقداد صريحاً اعلام كرد: اي مردم، آنچه مي گويم بشنويد، من مقداد بن عمرو هستم، اگر شما با علي بيعت كنيد مي شنويم و از او اطاعت مي كنيم، و اگر با عثمان بيعت كنيد مي شنويم ولي سرپيچي و عصيان خواهيم كرد.

آن گاه عمّار هم در تأييد سخنان مقداد مردم را به خليفه قرار دادن امير مؤمنان تشويق نمود، اما طرف

داران عثمان از او حمايت كردند و در نهايت عبدالرحمان هم به خاطر آن كه امير مؤمنان روش دو خليفه پيشين را تأييد نكرد ولي عثمان پذيرفت! لذا به نفع عثمان كنار رفت و او خليفه مسلمانان شد.(1).

*****

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 9، ص 52-51 و 54.

پيشنهاد جهاد

پس از آن كه عبدالرحمان به نفع عثمان كنار رفت، مقداد او را (عبدالرحمان) سرزنش كرد(1) و آن گاه نزد امير مؤمنان رفت و گفت: اي علي برخيز و جنگ كن كه ما به همراه تو با آنان مي جنگيم. امام عليه السلام فرمود: با چه كساني جنگ كنم؟ در اين هنگام عمار رسيد و گفت:

يا ناعي الإسلام قم فانعَهُ

قد مات عُرفٌ و بَدا نُكْرُ

- اي خبر دهنده مرگ، برخيز و خبر مرگ اسلام را بگو كه معروف مرد و منكر آشكار گشت.

سپس عمّار گفت: به خدا سوگند، اگر براي من ياراني بود به كمك آنها با اين گروه مي جنگيدم، به خدا قسم اگر يك تن با ايشان بجنگد، من نفر دوم آنان خواهم بود.

امام عليه السلام به او فرمود: «يا أبا اليقظان، و اللَّه لا أجِدُ عليهم أعوانا، و لا اُحبُّ أن اُعرِّضكُم لما لا تطيقون؛ اي ابا يقطان (كنيه عمار) به خدا سوگند، من براي جنگ با آنان ياراني براي خود نمي يابم و دوست ندارم شما را به كاري كه توان آن را نداريد وادار نمايم».

از آن پس علي عليه السلام در خانه خود باقي ماند و تني چند از افراد خانواده اش پيش او بودند، و بعدها هيچ كس از بيم عثمان جرأت نمي كرد حتي نزد علي عليه السلام رفت

و آمد كند!(2).

*****

ر. ك: همان ص 57.

ر. ك: همان ص 55.

فضايل مقداد در آينه روايات

مقداد داراي مقامي بس ارجمند است و در روايات و تواريخ از فضايل او بسيار نقل شده است كه برخي از آن فضايل گذشت و در اين جا به پاره اي ديگر از آنها مي پردازيم.

1- پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:

ان اللَّه عزّوجل أمرني بحبّ اربعة و أخبرني أنّه يُحبّه، قيل: يا رسول اللَّه سمّهم لنا. قال: عليٌ منهم، يقول ذلك ثلاثاً و ابوذر و المقدار و سلمان؛

خداوند مرا فرمان داده تا چهار نفر را دوست بدارم و او خود نيز آنان را دوست مي دارد. پرسيدند: آنچه ار نفر كيانند؟ فرمود: علي از آنان است، سه مرتبه مكرر فرمود: علي از آنان است. تا مرتبه چهارم فرمود: ابوذر غفاري، مقداد و سلمان فارسي.(1).

2- رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:

عليكم بحب أربعة: عليٌ و أبي ذر و سلمان و المقداد؛

بر شما باد به دوستي چهار نفر: علي، ابوذر، سلمان و مقداد.(2).

3- رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:

... إنَّ الجنة لَتشتاق الي اربعة: علي و عمّار و أبي ذر و المقداد؛

همه مردم مشتاق بهشتند تا به زيور هاي آن بيارايند امّا بهشت مشتاق چهار نفر است تا مزين شود به زينت وجود آنان: عمار، سلمان، مقداد و (در رأس آنها) علي بن ابي طالب.(3).

4- از موسي بن جعفر عليه السلام روايتي نقل شده راجع به حواريون پيامبر صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام و ديگر امامان عليهم السلام كه بخشي از آن روايت اين است:

اذا كان يوم القيامة نادي منادٍ: أين حواري محمّد بن عبداللَّه رسول

اللَّه الذين لم يَنفضوا العهد و مضوا عليه؟ فيقوم سلمان و المقداد و ابوذر؛

در روز قيامت منادي پروردگار ندا مي دهد، كجايند حواريون محمّد بن عبداللَّه، رسول اللَّه، آنان كه پيمان خود نشكستند و بر صراط مستقيم راه خود را ادامه دادند كجايند ايشان؟ سلمان، مقداد و ابوذر برمي خيزند و خود را معرفي مي كنند.(4).

5- امام صادق عليه السلام مي فرمايد:

إنّما منزلةُ المقداد بن الأسود في هذه الاُمّة كمنزلةِ الف في القرآن، لا يُلزق بها شي ءٌ؛

همانا كه جايگاه مقداد در ميان اين امت همانند جايگاه الف در قرآن است كه چيزي به آن ملحق نمي شود و به چيزي هم نمي پيوندد.(5).

*****

اسد الغابه، ج 4، ص 410؛ ر. ك: الاختصاص، ص 9.

سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 242.

شرح ابن ابي الحديد، ج 7، ص 296.

رجال كشي، ص 9، ح 20؛ الاختصاص، ص 61.

الاختصاص، ص 10.

وفات مقداد

سرانجام اين شخصيت كم نظير و حامي فداكار اميرالمؤمنين علي عليه السلام در سال 33 هجري مقارن با خلافت عثمان، در سن هفتاد سالگي در محلي به نام «جرف»(1) در حومه مدينه چشم از جهان فرو بست و به حبيب خود پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله پيوست، و با وفاتش اميرالمؤمنين عليه السلام را از پشتوانه بسيار محكمي محروم ساخت.

مردم هم پيكر مطهر او را به دوش گذاشتند و به مدينه منوره آوردند و عثمان بر او نماز خواند(2) و در قبرستان بقيع به خاك سپردند. رحمت و رضوان خداوند بر او باد.(3).

*****

جرف در سه ميلي مدينه بود.

در صدر اسلام رسم بر اين بود كه اگر شخصيت ممتازي از دنيا مي رفت، خليفه يا حاكم بر

مسلمانان به عنوان امام جماعت بر او نماز مي خواند و ديگران هم به همراه او بر جنازه نماز مي گزاردند و زمان ما در ميان شيعيان چنين سنتي تا حدودي برقرار است.

اسد الغابه، ج 4، ص 411؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 241؛ مستدرك حاكم ج 3، ص 392.

مقطع عامري
اشاره

نام او «هشيم» و لقبش «مقطع» است. به سبب جراحت هايي كه بر او وارد شد، به اين لقب (مقطع) معروف گرديد. وي از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود كه با داشتن سن زياد در صفّين در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام مجاهدت كرد.

*****

گفتگوي مقطع و معاويه

پس از پايان صفّين و شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام معاويه جوياي احوالِ مقطع شد، وي در حالي كه خيلي پير و فرتوت شده بود، نزدش آوردند.

معاويه گفت: اگر تو پير نشده بودي، از دست من نجات نمي يافتي.

مقطع گفت: تو را به خداوند قسم مي دهم كه مرا به قتل برسان و از اين زندگي خسته كننده دنيا مرا راحت كن و به لقاءاللَّه نزديك نما.

معاويه گفت: تو را نمي كشم، بلكه از تو حاجتي دارم؛ آمده ام تا با تو برادر شوم و عقد برادري با تو بخوانم.

مقطع گفت: ما از شما براي رضاي خداوند، جدا شديم و من نيز در اين حال مي مانم تا خداوند در آخرت ما را (براي حساب) با هم گرد آورد.

معاويه گفت: پس دخترت را به ازدواج من درآور.

مقطع پاسخ داد: كاري آسان تر (يعني برادري) را از تو منع كردم، حال دخترم را به ازدواج تو درآورم؟

در اين حال معاويه از او خواست هديه اي را بپذيرد؛ اما مقطّع گفت: من به هديه تو هيچ نيازي ندارم. و بدين ترتيب از معاويه جدا شد و چيزي هم از وي نپذيرفت.(1).

*****

وقعة صفّين، ص 278.

منجاب بن راشد ضبي

منجاب بن راشد ضبي از ياران اميرمؤمنان عليه السلام و اهل بصره بود. هنگامي كه گروهي به فرماندهي «معقل بن قيس» از سوي اميرمؤمنان علي عليه السلام براي سركوب «خرّيت بن راشد» حركت كردند، منجاب كه از بستگان خرّيت بود در ميسره (طرف چپ) سپاه معقل بود. و در نبرد با نيروهاي خرّيت شجاعانه جنگيد و از سپاهيان اميرالمؤمنين عليه السلام دفاع كرد، در نتيجه اين گروه موفق شدند به فتنه خرّيت بن راشد

و همراهانش براي هميشه پايان دهند و او را به هلاكت رسانند.(1).

*****

ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 123 و 127. تفصيل بيشتر اين ماجرا در شرح حال «خرّيت بن راشد» ملاحظه نماييد.

منذر بن ابي حميصه وداعي

منذر از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود كه در صفّين مجاهدت كرد. وي شاعر و سواره نظامي شجاع از قبايل همدان بود. روزي به محضر اميرالمؤمنين آمد و عرض كرد: «اي اميرمؤمنان! قبيله عكّ و اشعريان از معاويه تقاضاي مقررّ ي و جوايزي كرده اند و معاويه نيز به آنها اعطا كرده است. آنان با اين كارشان دين خود را به دنيا فروختند، ولي ما به جاي دنيا به آخرت و به جاي شام به عراق و به جاي معاويه به شما راضي شديم، به خدا سوگند، آخرت ما بهتر از دنياي آنها و «عراق» ما بهتر از «شام» آنان و امام ما هدايت كننده تر از امام آنها است. بنابراين باب جنگ را بگشاي و به ياري ما اعتماد كن و ما را به مرگ راهنمايي و هدايت نما.» سپس قصيده اي در اين باره سرود.

امير مؤمنان علي عليه السلام در برابر سخنان گرم و نيز اعتقاد، ايمان و اشعار او فرمود: «بس است، خداوند تو را رحمت كند.» سپس حضرت در حق وي و قومش دعاي خير كرد.

هنگامي كه قصيده او به اطلاع معاويه رسيد، گفت: به خدا قسم، افراد مورد اعتماد علي را با مال دنيا به خود متمايل مي كنم و اموال و ثروت ها را ميانشان تقسيم خواهم كرد تا دنياي مرا بر آخرت علي ترجيح دهند.(1).

*****

وقعة صفّين، ص 435.

منذر نصري

شيخ طوسي نقل كرده «منذر نصري» از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بوده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 59، ش 27.

منقذ بن نعمان

منقذ بن نعمان، از اصحاب علي عليه السلام بود. وي در جنگ جمل شركت داشت و پرچم دار قبيله «عبدالقيس» كوفه بود. به نقلي وي هنگامي پرچم اين قبيله را به دست گرفت كه جمعي از پرچم داران قبيله «عبدالقيس» از جمله: قاسم بن مسلم، زيد بن صوحان، سيحان بن صوحان، يكي پس از ديگري به شهادت رسيده بودند. او پس از آنان پرچم را برافراشت و آن را به دست فرزندش «مُرّة بن منقذ» داد و تا پايان جنگ جمل، پرچم اين گروه در دست فرزند منقذ بود.(1).

*****

تاريخ طبري، ج 4، ص 522.

مهاجر بن خالد بن وليد

مهاجر فرزند خالد بن وليد، قريشي و مخزومي است. وي و برادرش عبدالرحمن، در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله خردسال بودند، ولي پس از بزرگ شدن دچار سرنوشتي متفاوت شدند؛ زيرا عبدالرحمن در صفّين جزو سپاهيان معاويه بود و برادرش مهاجر در زمره اصحاب علي عليه السلام بود كه در صفّين به شهادت رسيد.

هم چنين نقل شده كه مهاجر در جنگ جمل هم امام را ياري كرد و در آن جنگ يك چشم خود را از دست داده بود.(1).

*****

ر. ك: اسد الغابه، ج 4، ص 423.

مهدي مولا عثمان

مهدي غلام آزاد شده عثمان از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام و شخصيتي قابل ستايش بود كه فقط با اميرالمؤمنين بيعت كرد و از خلفاي قبل چه اولي و دومي و سومي تبري جست.(1).

از امام باقر عليه السلام نيز نقل شده كه وي خدمت امام علي عليه السلام آمد، در حالي كه «محمّد بن ابي بكر» نيز در خدمت حضرت نشسته بود، گفت: اي علي! من با تو بيعت مي كنم كه خلافت و ولايت از اول حق شما بوده و از فلاني و فلاني و فلاني تبري و بيزاري مي جويم. سپس بر همين اعتقاد، با حضرت بيعت كرد.(2).

*****

رجال طوسي، ص 60، ش 39.

رجال كشي، ص 104، ح 166.

ميثم تمار (ابو سالم)
اشاره

ميثم فرزند يحيي، غلام آزاد شده حضرت علي عليه السلام است، او برده زني از بني اسد بود و حضرت او را از آن زن خريداري و آزادش نمود و سپس از او پرسيد: نام تو چيست؟ گفت: نام من سالم است. فرمود: رسول خداصلي الله عليه و آله به من خبر داده كه پدر و مادرت در عجم نام تو را «ميثم» نهاده اند. گفت: آري خدا و رسولش و تو اي اميرالمؤمنين عليه السلام راست مي گوييد، و به خدا سوگند نام من ميثم است.

حضرت فرمود: حال نامي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله براي تو قرار داده برگزين، و سالم را رها كن و ما كنيه تو را «ابو سالم» قرار مي دهيم.

او از آن تاريخ به ميثم و به كنيه ابو سالم معروف شد.(1).

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 291؛ ارشاد مفيد، ج 1، ص 323؛ بحارالانوار،

ج 41، ص 343.

ايمان و اعتقاد ميثم

شيخ طوسي و بسياري از بزرگان و علماي اسلام، ميثم را از اصحاب خاص اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار آورده اند.(1).

امام موسي بن جعفرعليه السلام نيز او در ضمن حديثي از حواريون امير مؤمنان عليه السلام به شمار آورده است.(2).

آري، ميثم از شيعيان خالص و ياران مخلص اميرالمؤمنين عليه السلام بود و با آن حضرت در پنهان و آشكار رفت و آمد داشت و از اسرار كانون علم و معدن حكمت علي عليه السلام بهره وافي برد.

*****

رجال طوسي ص 58، ش 6؛ معجم رجال الحديث، ج 29، ص 94.

الاختصاص، ص 3 و 7.

آگاهي به اسرار و حوادث آينده

ميثم به سبب نزديكي به امير مؤمنان عليه السلام و استعداد فراوان توانست به برخي از اسرار نهان آگاهي يابد كه نمونه اي از آن را ذكر مي كنيم: صالح بن ميثم از ابو خالد نقل مي كند كه مي گفت: روز جمعه اي با ميثم در آب فرات سوار كشتي شديم، ناگاه باد بسيار تندي وزيدن گرفت، در اين موقع ميثم سر از كشتي بيرون كرد و بعد از ديدن آن باد، به ما گفت: كشتي را محكم ببنديد كه اين باد، باد عاصف است، و به شدت خواهد وزيد و معاويه در همين ساعت به هلاكت رسيد.

ابو خالد مي گويد: صبر كردم تا جمعه آينده كه قاصدي از شام آمد با او ملاقات كردم و از شام خبر گرفتم و گفتم: اي بنده خدا چه خبر داري؟ گفت: مردم به بهترين حال هستند، اميرالمؤمنين (معاويه) از دنيا رفت و مردم با يزيد پسر او بيعت كردند! پرسيدم: معاويه چه روزي مُرد؟ گفت: روز جمعه گذشته.(1).

*****

رجال كشي، ص 80، ح 135.

استقبال از شهادت

ميثم به قدري به اميرالمؤمنين علي عليه السلام وفادار بود كه در عشق و اخلاص خود سر از پا نمي شناخت و هنگامي كه علي عليه السلام به او خبر شهادتش را داد، خوش حال شد و شهادت در راه آن حضرت را افتخار خود به حساب آورد.

روزي امير مؤمنان به ميثم فرمود: اي ميثم، تو پس از من دستگير مي شوي و بر دار آويخته خواهي شد، روز دوم از بيني و دهانت خون جاري مي شود كه محاسنت به خون رنگين مي گردد! و روز سوم بر تو نيزه اي زده

شود كه جان خواهي سپرد، پس متنظر چنين روزي باش.

سپس حضرت محل و موضع دار او را چنين فرمود: جايي كه تو را به صليب مي كشند، كنار خانه عمرو بن حريث است، و تو دهمين آن ده تن خواهي بود و چوبه دار تو از همه چوبه ها كوتاه تر خواهد بود و به زمين نزديك تر است و درخت خرمايي را كه تو بر چوب تنه آن بر دار كشيده مي شوي، نشانت خواهم داد. سپس حضرت او را با خود به كنار خانه عمرو بن حريث برد و درخت را به وي نشان داد. كه بعدها به آن آويخته شد.(1).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 292 با كمي تفاوت در عبارت ارشاد مفيد، ج 1، ص 323؛ بحارالانوار، ج 41، ص 344.

زمزمه عاشقانه با چوبه دار

ميثم از همان زمان كه از چگونگي مرگش آگاه شد، همواره كنار آن درخت خرما مي رفت و نماز مي گذارد و با درخت زمزمه عاشقانه مي كرد و مي گفت: چه درخت خرماي با بركت و فرخنده اي كه من براي تو خلق شدم و تو براي من رشد كرده اي. پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام ميثم همواره به آن درخت سركشي مي كرد تا آن را بريدند، او هم چنين مواظب تنه آن درخت بود و از كنار آن آمد و شد مي كرد و به آن مي نگريست و هرگاه عمرو بن حريث را مي ديد به او مي گفت: من در آينده همسايه تو خواهم شد، حق همسايگي مرا نيكو بدار.(1).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 292؛ ارشاد مفيد، ج 1، ص 324؛

رجال كشي، ص 84، ح 139.

در سفر حج و ملاقات با ام سلمه

ميثم در آخرين سال عمرش كه سال شصت هجري بود، حج(1) گزارد و در مدينه نزد ام سلمه همسر گرامي رسول خداصلي الله عليه و آله رفت، ام سلمه از او پرسيد: تو كيستي؟ گفت: مردي عراقي هستم. ام سلمه از او خواست نسب خويش را بگويد. او گفت: من غلام آزاده شده علي عليه السلام هستم. ام سلمه گفت: آيا تو هيثمي؟ گفت: نه من ميثم هستم. ام سلمه گفت: سبحان اللَّه به خدا سوگند بسيار مي شنيدم كه رسول خداصلي الله عليه و آله(2) در نيمه شبي از تو ياد مي كرد و سفارش تو را به علي عليه السلام مي نمود. ميثم سراغ حسين بن علي عليه السلام را گرفت، گفت: او در نخلستان است. ميثم گفت: به او بگو كه من دوست داشتم تو را ببينم و بر تو سلام دهم، و ما به زودي در پيشگاه خداوند متعالي همديگر را ملاقات خواهيم كرد، امروز فرصت ديدار او را ندارم و مي خواهم بازگردم. آن گاه ام سلمه بوي خوشي طلبيد و محاسن او را معطر نمود. ميثم گفت: تو محاسن مرا خوشبو كردي ولي به زودي همين محاسن در راه محبت اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله به خون خضاب خواهد شد. ام سلمه پرسيد: چه كسي اين خبر را به تو داده است؟ گفت: سرورم و آقايم (علي عليه السلام) به من خبر داده است. ام سلمه گريست و گفت: او فقط سرور تو نيست كه سرور من و سرور همه مسلمانان است. سپس ميثم از امّ سلمه خداحافظي كرد و

بيرون آمد.(3) در آن حال ابن عباس را ديد و از علم تفسيري كه از امير مؤمنان عليه السلام آموخته بود به او ياد داد و خبر شهادت خود را به او گفت.(4).

*****

در رجال كشي دارد: عمره آورد.

در رجال كشي آمده كه ام سلمه گفت: «حسين بن علي عليه السلام زياد نام تو را مي برد».

شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 292؛ ارشاد مفيد، ص 324؛ رجال كشي، ص 81، ح 136.

ر. ك: رجال كشي، ص 80، ح 136؛ بحارالانوار، ج 41، ص 344.

دستگيري

ميثم پس از اعمال و مناسك حج به كوفه بازگشت، اما قبل از آن كه به دروازه كوفه برسد او را دستگير كردند و پيش عبيداللَّه بن زياد حاكم كوفه بردند.

ميثم چون وارد بر عبيداللَّه شد، كسي به عبيداللَّه گفت: اين مرد از مقرب ترين و برگزيده ترين افراد در نظر ابوتراب بوده است. ابن زياد گفت: واي بر شما، همين مرد عجمي توانسته بود اين چنين قرب و منزلت نزد علي پيدا كند؟ گفتند: آري، عبيداللَّه از روي تمسخر به ميثم گفت: «أين ربّك؟ پروردگارت كجاست؟» ميثم بلافاصله گفت: «بالمر صاد لكلِّ ظالمٍ و أنتَ أحدُ الظلمة؛ پروردگار من در كمين هر ستم كاري است و تو يكي از آنهايي.»

ابن زياد پس از اين گفت و گو، ميثم را زندان انداخت. مختار ثقفي را هم با او زندان كرد. ميثم در گوشه زندان حقايقي را به مختار آموخت و ضمناً به او گفت: تو به زودي از زندان اين مرد آزاد مي شوي و براي خون خواهي امام حسين و يارانش خروج خواهي كرد و اين ستمگري را كه

اينك در زندان او هستيم خواهي كشت، و با همين پايت چهره و گونه هايش را لگد خواهي كرد، و چون ابن زياد، مختار را براي كشتن فرا خواند، ناگاه پيك(1) با نامه اي از سوي يزيد بن معاويه خطاب به ابن زياد رسيد كه به او دستور داده بود مختار را آزاد كند.(2).

*****

عبداللَّه عمر به سفارش همسرش كه خواهر مختار بود نزد يزيد از مختار شفاعت كرد و پيك را يزيد براي آزادي مختار به كوفه فرستاد.

طبق نقل مورخان، مختار تا پس از شهادت امام حسين عليه السلام و يارانش در زندان بود و پس از قيام توابين با آنان هم پيمان شد و از زندان كه آزاد گشت عليه قاتلين امام حسين عليه السلام قيام كرد. (تفصيل بيشتر آن در شرح حال سليمان بن صرد خزاعي و... ملاحظه نماييد).

بالاي دار

چون ميثم را بالاي دار كشيدند، فضايل و مناقب اهل بيت عليهم السلام و پستي هاي بني اميه و نحوه انقراض آنان را بيان كرد. سخنان حقّ گوي او در روحيه مردم اثر مثبت گذاشت و براي دستگاه حكومت خطر آفرين بود.(1) به عبيداللَّه خبر دادند كه ميثم، خاندان بني اميه را رسوا و مفتضح ساخت. آن ملعون گفت: فوراً دهانش را لگام بزنيد تا ديگر نتواند سخن بگويد، اين عمل شرم آور تا آن روز سابقه نداشته است، و اين همان چيزي بود كه علي عليه السلام به ميثم خبر داده بود. روز دوم از بيني و دهانش خون فرو ريخت و روز سوم در حال جان دادن بود كه يكي از مزدوران حكومت حربه اي به پهلوي او زد و در حالي

كه تكبير بر لب داشت، مرغ روحش به رياض جنان و ملكوت اعلي پرواز كرد و به سوي معبود خود شتافت و همان گونه كه مولايش علي عليه السلام به او خبر داده بود محاسن شريفش چون اميرالمؤمنين عليه السلام در لحظات آخر عمرش به خون خضاب گرديد.

پس از شهادت ميثم تعدادي از خرما فروشان جسد او را، به دور از چشم مأموران ربودند و مخفيانه دفن كردند. شهادت او ده روز قبل از آن كه امام حسين عليه السلام و اهل بيت و يارانش به عراق برسند، اتفاق افتاد.(2).

*****

در آن روزگار حكام مستبد و ستم كار، براي مجازات و شكنجه روحي و جسمي مخالفين خود آنها را به درخت مي بستند و چند روزي بالاي آن درخت شخص مخالف را بدون آب و غذا مي گذاشتند تا در اثر گرسنگي و تشنگي جان بسپارد.

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 293؛ ارشاد مفيد، ج 1، ص 325؛ بحارالانوار، ج 41، ص 345؛ رجال كشي، ص 81، ح 136؛ منتهي الآمال (عربي)، ج 1، ص 414.

ميسره مولي كنده

شيخ طوسي مي نويسد: ميسره، مولاي - غلام آزاد شده - «قبيله كنده» است، و او از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بوده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 58، ش 10.

ميسره بن مسيب

ميسره فرزند مسيّب بن حري (حزن) كنيه اش «ابو سعيد» از اصحاب اميرمؤمنان حضرت علي عليه السلام است. او اميرالمؤمنين عليه السلام را وصي خود قرار داد.(1).

*****

همان، ص 59، ش 37؛ ر. ك: رجال برقي، ص 7.

ميمون بن مهران

شيخ طوسي، «ميمون بن مهران» را از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار آورده و برقي نيز او را از اكابر و بزرگان اصحاب حضرت و از طايفه مضر مي داند.(1).

ابن حجر، در شرح حال «ميمون بن مهران» آورده است كه: او جزري است و مورد وثوق مي باشد و از فقيهان عصر خويش بوده است.

*****

رجال طوسي، ص 58، ش 9؛ رجال برقي، ص 4.

حرف (ن)

نابغه جعدي (قيس بن عبداللَّه جعدي)

درباره اسم «نابغه» بين مورخان اختلاف است: بعضي او را «نابغه فرزند قيس» و برخي او را «حبان فرزند قيس» و گروهي او را «قيس فرزند عبداللَّه» ناميده اند.

نام جدش جعده است و كنيه اش «ابو ليلي» بوده، وي معروف به «نابغه جعدي» از شاعران و اصحاب پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله است كه داراي عمري طولاني بود و در صفّين نيز همراه اميرمؤمنان عليه السلام مجاهدت كرد. وي در كوفه ساكن شد و معاويه او را با يكي از واليانش به اصفهان اعزام كرد. او در سال هفتاد هجري در اصفهان از دنيا رفت. گفته شده سن او در هنگام وفات 180 سال بوده و بعضي 240 سال گفته اند.

وي در عصر جاهليّت موحّد بود و از خمر و اسكار دوري مي كرد و از بت و پليدي ها اجتناب مي ورزيد و معتقد به دين حنيف ابراهيم عليه السلام بود، استغفار مي كرد، روزه مي گرفت و از كارهاي بيهوده دوري مي جست.

طبق نقل بغدادي، نابغه دويست بيت شعر در محضر رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله سرود كه حضرت از او تعجب كرد و او را تمجيد نمود.(1) از جمله سه بيت به

هنگام شرف يابي به محضرت آن حضرت.(2).

نابغه، بعد از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله به امامت اميرالمؤمنين عليه السلام اعتقاد داشت و در اين باره شعري هم سروده است و پس از آن كه علي عليه السلام به خلافت رسيد، او با حضرت بيعت كرد و در صفين در ركاب حضرت جنگيد و در يكي از شب هاي صفّين كه بر او سخت گذشت، اشعار جالبي را سرود.(3).

نقل است كه وي پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله با «عمران بن حصين» و «قيس بن حرمه» در راه با هم ملاقات كردند، نابغه پرسيد: «علي در چه حالي است؟» آن دو گفتند: «علي مشغولِ تجهيز پيكر مطهر پيامبر است» در همين جا او در تقدم علي عليه السلام به مقام امامت و ولايت مؤمنان سه بيت سرود:

قولاً لا صلع هاشم إن أنتما

لاقيتماه لقد حللت أُرومها

و اذا قريش بالفخار تساجلت

كنت الجدير به و كنت زعيمها

و عليك سلّمت الغداة بِامرةٍ

للمؤمنين فما رعت تسليمها

- اي عمران و قيس اگر پيشاني سفيد هاشمي (علي عليه السلام) را ملاقات كرديد. به او بگوييد:

- هرگاه قريش به فخر و عزت مسجل شود، تو به آن سزاوارتر و زعيم آن خواهي بود.

- اگر فردا به مقام اميرالمؤمنيني رسيدي، پس نبايد آن را رها كني.(4).

وي عمرش را در ميدان هاي نبرد و به زهد و تقوا گذرانيد و علاوه بر جهاد با دشمنان اسلام به جهاد با نفس پرداخته و مدام مشغول نماز و تلاوت قرآن و تسبيح بوده است. و در زمان حكومت عبداللَّه بن زبير در سنين بسيار طولاني، دار فاني را وداع گفت.(5).

*****

اعيان الشيعه، ج

8، ص 66.

الاغاني، ج 5، ص 14 - 8؛ الاصابه، ج 6، ص 391؛ امالي مفيد، ص 225، مجلس 26.

امالي مفيد، ص 265، مجلس 26.

اعيان الشيعه، ج 8، ص 65.

اسدالغابه، ج 5، ص 2؛ ر. ك: اعيان الشيعه، ج 8، ص 65.

نافع بن اسود تميمي (ابو محمّد اسيدي)

نافع بن اسود از شاعران علاقه مند به اميرمؤمنان عليه السلام و كنيه اش «ابو محمّد اسيدي» بود و در جنگ صفّين نيز حضور داشت.

نصر بن مزاحم مي نويسد: هنگامي كه مردم به مالك اشتر گفتند: اميرالمؤمنين حكميت را پذيرفته و به حكم قرآن راضي شده، و او را وادار به ترك جنگ و بازگشت به اردوگاه امام علي عليه السلام نمودند، «نافع» ساكت و سر را به زير انداخته بود و اين شعر را مي خواند:

ألا أبلغا عَنّي علياً تحيّةً

فقد قَبِل الصَّماءَ لَمّا استقلَّت

بني قُبّة الإسلام بعد انهدامها

و قامت عليه قَصرةً فاستقرَّت

كان نبيّاً جاءنا حين هَدمِها

بِما سنَّ فيها بعد ما قد أُبِرَّت

- از من به علي درود و شاد باش گوييد كه تحمل چنين كوه گراني را به ضرورت پذيرفته است.

- وي بارگاه اسلام را پس از ويراني از نو بنا كند و جمعي از انسان هاي پست و دونان عليه او برخاستند و سپس آرام شدند.

- گويي هنگام نابودي آن - پس از ويراني - پيامبر با سنت هايي كه نهاده است، نزد ما باز آمد و به نوسازي پرداخت.(1).

همو مي نويسد: نقل شده هنگامي كه علي عليه السلام، ابو موسي را به دومة الجندل براي حكميّت اعزام كرد، نافع بن اسود اين اشعار را سروده است.(2).

*****

وقعة صفين، ص 492.

وقعة صفين، ص 533.

نافع بن عتبه

«نافع بن عتبه» از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و ياران علي عليه السلام بوده است.(1).

نافع برادر هاشم مرقال از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله است، وي در فتح مكه مسلمان شد، در حالي كه پدرش كافر از دنيا رفت.(2).

*****

رجال طوسي، ص 60، ش

9.

اسد الغابه، ج 5، ص 10؛ تهذيب التهذيب، ج 8، ص 469.

نجاشي شاعر

نجاشي فرزند «عمرو بن مالك» از قبيله بني حارث بن كعب و از اصحاب اميرمؤمنان امام علي عليه السلام بود.(1) نام اصلي وي «قيس» و مادرش نيز از حبشه است. او شاعري توانا از يمن بود كه به حجاز آمد و بعد در كوفه مستقر گرديد.

نقل شده كه اميرالمؤمنين عليه السلام به وي فرمان داد كه در برابر شاعران شام در جنگ صفّين، مقابله كند.(2) يكي از اشعار جالب وي قصيده اي بود كه هنگام حكميت سرود و نشان از اعتقاد راسخ او به امامت و ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام است.

كفي حَزَناً انّا عَصَينا إمامَنا

عَلياً و أنّ القومَ طاعُوا معاويه

و إنّ لاِهل الشام في ذاك فَضلَهم

علينا بِما قالوه فالعينُ باكيه

- اين اندوه و مصيبت عظيم بر ما بس است كه ما از فرمان امام خود (علي عليه السلام) سرپيچي مي كنيم و آن گروه، (دشمنان ما) همگي از معاويه فرمان مي برند.

- شاميان از اين بابت بر ما برتري دارند و چون (ويژگي) آن را به رخ ما مي كشند، جا دارد كه چشم بگريد.(3).

اما بعد از جنگ صفين در ماه رمضان شراب خورد و امير مؤمنان عليه السلام را به خاطر شكستن حرمت ماه رمضان شلاق زد و او نتوانست عدالت حضرت را تحمل كند، لذا به معاويه پيوست.(4).

*****

رجال طوسي، ص 60، ش 6.

يكي از رسم هاي عرب در آن زمان اين بوده كه با شعر و رجز، زياد سروكار داشته اند و در جنگ هايكي از راه هاي پيروزي بر طرف مقابل، تحريك عواطف و احساسات به وسيله شاعران بوده است.

وقعة

صفّين، ص 453.

ر. ك: شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 5، ص 88؛ اعلام زر كلي، ج 5، ص 207؛ در كتاب «تجلي امامت» اثر ديگر مؤلف در بخش «عدالت علي عليه السلام در اجراي قانون» ص 114 مشروح جريان به طور كامل آمده است.

نشار بن ملك جهني

به گفته شيخ طوسي، «نشار» از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بوده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 60، ش 8.

نضر بن حماد بن عجلان انصاري

نضر بن حماد كنيه اش «ابو حارث»(1) از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام و شاعر بود. وي در جنگ صفّين حضور داشت و قصيده اي نيز سرود كه بيت آخر آن چنين است:

و ذروا معاويةَ الغَويَّ و تابعوا

دينَ الوصيِّ تصادقوه عاجلاً

- معاويه گمراه را رها كنيد و دين وصي پيامبر (علي عليه السلام) را تبعيت كرده و به سرعت او را تصديق كنيد.(2).

*****

تهذيب التهذيب، ج 8، ص 449.

وقعة صفّين، ص 365.

نضره ازديه

نضره ازديه از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام است. وي روايتي را از آن حضرت نقل كرده كه فرمود: «ما رمدت عيني مذ تفل رسول اللَّه في عيني؛ از زماني كه پيامبر صلي الله عليه و آله آب دهانش را در چشمم ريخت، من ديگر چشم درد نكردم.»(1).

*****

رجال طوسي، ص 66، ش 3.

نعمان بن صهبان

«نعمان بن صهبان» از اصحاب علي عليه السلام بود. اميرمؤمنان در جنگ جمل، خانه او را مأمن قرار داد و فرمود: «هركس به خانه نعمان وارد شود، در امان است.»(1).

*****

همان، ص 60، ش 5؛ ر. ك: اسد الغابه، ج 5، ص 26.

نعمان بن عجلان زرقي انصاري
اشاره

نعمان بن عجلان، از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله طايفه بني زريق بود. او بعد از شهادت حمزه سيدالشهدا با همسرش خوله ازدواج كرد. وي شاعر انصار و زبان گوياي آنان بود و در ميان قومش از احترام خاصي برخوردار بود.

ارادت و اعتقاد نعمان به علي

او از شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام و ياران حضرت در جنگ صفين و از كارگزاران حكومت آن حضرت در استان بحرين در سال 36 هجري بود.(1).

شيخ مفيد نيز وي را از اصحاب انصار رسول خدا صلي الله عليه و آله مي داند كه با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت كرد كه تا پاي جان از ولايت آن حضرت دفاع نمايد.(2).

نعمان در زمره كساني بود كه نامه حكميت را به عنوان شاهد امضا كرده. از ديگر كساني كه نامه حكميت را امضا كرده اند.(3).

از آنچه در تاريخ آمده ترديدي نيست كه وي در ابتدا مورد وثوق و اطمينان امام عليه السلام بود، و بر همين اساس او را بر عمان و بحرين به امارت گماشت.

از اشعار او در صفين كه حكايت از ايمان و اعتقاد او به وصايت و جانشيني اميرالمؤمنين علي عليه السلام بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله بوده است، اين اشعار است:

كيف التفرق و الوصيُّ إمامنا

لا كيف إلّا حيرةً و تَخاذُلا

و ذَرُوا معاوية الغَوِيَّ و تابعوا

دين الوصيّ لتَِحمَدوُه آجلا

- چگونه ممكن است پراكندگي در ميان ما پيش آيد در حالي كه امام ما وصي پيامبر صلي الله عليه و آله است، كه در اين صورت چيزي جز سرگرداني و زبوني نخواهد بود.

- معاويه گمراه را به حال خود رها كنيد و از دين و آيين وصي پيغمبر صلي الله

عليه و آله پيروي كنيد.(4).

*****

ر. ك: تاريخ طبري، ج 4، ص 452؛ رجال طوسي، ص 60، ش 2.

الجمل، ص 105.

وقعة صفين، ص 506 و 507.

شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 149.

نامه امام به نعمان بن عجلان

اميرالمؤمنين علي عليه السلام هنگامي كه قصد جنگ با شاميان را داشت، «نعمان بن عجلان زرقي» را به فرمانداري بحرين منصوب كرد و «عمر بن ابي سلمه مخزومي» را براي ياري خود در جنگ با شاميان از بحرين بركنار و به جانب كوفه فراخواند، نامه امام عليه السلام(1) به «عمر بن ابي سلمه» و انتصاب نعمان به فرمانداري بحرين چنين است:

اما بعد، فإنّي قد وَلَّيتُ نعمان بنَ عَجلان الزُّرَقي علي البحرين، و نزعتُ يدَك بلا ذمٍّ لك، و لا تكذيب عليك، فلقد أحسنتَ الولاية، و أديت الأمانة فَأقبل غير ظنين، و لا مَلوم، و لا مُتَّهمٌ و لا مأثوم، فلقد أردتُ المسيرَ الي ظَلَمِة أهل الشام، و أحببتُ أن تشهد معي، فإنّك ممن استُظهِرْ به علي جهاد العدوّ و إقامة عمود الدين ان شاء اللَّه؛

اما بعد، من نعمان بن عجلان زُرَقي را والي بحرين قرار دادم و دست تو را بدون آن كه نكوهش برايت باشد از فرمانداري آن ديار كوتاه نمودم، زيرا تو به نيكي حكومت كردي و حق امانت را ادا نمودي، بنابراين به سوي ما حركت كن بي آنكه به تو گمان بدي داشته باشم و يا تو را سرزنش يا متهم و گناهكارت بدانم، پس چون من تصميم گرفته ام به سوي ستمكاران اهل شام بروم و دوست دارم تو با من باشي چرا كه تو از كساني هستي كه در نبرد با دشمن پشت من به وجود تو

نيرومند مي گردد و در برپا داشتن ستون هاي دين ياور و پشتيبان من خواهي بود.(2).

از اين نامه استفاده مي شود كه حضرت عليه السلام به نعمان و نيز به عمر بن ابي سلمه اعتماد داشته، لذا نعمان را به حكومت بحرين گماشت و عمر بن ابي سلمه را به نزد خود براي جنگ با شاميان فراخواند.

*****

ظاهراً اين نامه امام عليه السلام و انتصاب نعمان به فرمانداري بحرين بعد از جنگ صفين است كه حضرت پس از حكميت قصد جنگ با معاويه را داشت.

نهج البلاغه، نامه 42.

نامه ديگر امام به خلاف كاري نعمان

نعمان بن عجلان موقعي كه به مقام فرمانداري بحرين منصوب شد، خيال كرد بيت المال مسلمانان از آن اوست لذا هر كس از طايفه بني زريق نزد او مي آمدند، مقداري از بيت المال را به او مي داد.(1).

از نامه حضرت به او استفاده مي شود كه اموالي را هم براي خودش برداشته بوده، لذا اميرالمؤمنين طي نامه اي او را ملامت و سرزنش كرد و براي او چنين نوشت:

اما بعد، فإنّه من استهان بالأمانة و رَغب في الخيانة و لم يُنزِّهُ (منها) نَفْسَهُ و دِينَه، فقد أخلَّ بنفسه في الدنيا، و ما يُشفي عليه بعدُ أمرٌّ و أبقي و أطول و أشقي، فَخَفِ اللَّه إنّك من عشيرةِ ذات صلاح...؛

اما بعد، كسي كه نسبت به امانت كوتاهي كند، و به خيانت رغبت و تمايل نشان دهد و نفس و دين خود را منزه و پاكيزه نگرداند او در دنيا به خود ضرر رسانده و به آنچه بعداً گرفتار آن مي شود تخل تر و بادوام تر و بدتر و طولاني تر خواهد بود؛ بنابراين از خدا به ترس،

همانا تو از قبيله اي هستي كه داراي صلاح و شايستگي هستند، رفتارت طوري باشد كه من نسبت به تو ظنّ و گمان نيكو داشته باشم، و به آنچه بدان به من خبر رسيده، اگر راست است برگرد و نظر مرا درباره خودت تغيير ده، خراج منطقه ات را بررسي كن و براي من نامه بنويس تا رأي خود را برايت اعلام كنم، ان شاء اللَّه.

وقتي نامه اميرالمؤمنين عليه السلام به دست نعمان رسيد و از متن آن آگاه شد، دانست كه علي عليه السلام از خيانت او به بيت المال آگاه شده است، لذا فرار كرد و به معاويه پيوست.(2).

*****

اسد الغابه، ج 5، ص 26.

تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 201.

نعمان بن قتاده بن ربعي

شيخ طوسي نعمان بن قتادة بن ربعي را از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار آورده و افزوده كه وي والي حضرت در مكه نيز بوده است.(1).

ولي برخي از سيره نويسان گفته اند: به نظر مي رسد آنچه شيخ طوسي نقل كرده است، اشتباه باشد و يا نظرشان، ابو قتاده انصاري بوده و اشتباه به وسيله نسّاخ به وجود آمده است و گويا اصل آن چنين بوده است: «النعمان، ابو قتادة بن ربعي» به هر حال در كتب رجال، فردي را به اين نام (نعمان بن قتاده) نيافتيم.(2).

*****

رجال طوسي، ص 60، ش 1.

سيماي كارگزاران علي بن ابي طالب، ج 1، ص 105.

نعيم بن دجاجه اسدي

شيخ طوسي، «نعيم بن دجاجه» را كه به او «نعيم بن خارجه» نيز گفته شده، از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار آورده است.(1).

از امام صادق عليه السلام نقل شده كه: اميرالمؤمنين عليه السلام شخصي را نزد «بشر بن عطارد» به علت سخن ناپسند ي كه گفته بود، فرستاد. هنگامي كه نماينده امام نزد «بني اسد» رسيد، نعيم بن دجاجه نزد «بشر» رفت و او را فراري داد. امام عليه السلام پس از اطلاع از فراري شدن بشر دستور داد كه نعيم را به خدمتشان بياورند تا تنبيه شود، نعيم گفت: اي علي! به خدا قسم ايستادن در كنار شما ذلت است و جداشدن از شما هم كفر است. امام عليه السلام پس از شنيدن اين سخن از او فرمود: «تو را بخشيدم؛ زيرا خداوند مي فرمايد: «إدفَع بالّلتي هي أحسَنُ السيّئة؛(2) آزار و بدي هاي امت را به آنچه نيكو تر است، دفع كن.» اما جواب تو اي نعيم! اين كه گفتي

ايستادن در كنار من ذلت است، اين سخن تو گناهي است كه تو مرتكب شدي و اما گفتارت كه فراق من كفر است، سخن درست و ثوابي گفتي - زيرا فراق و جدايي از علي عليه السلام كفر است - و لذا آن گناهت به اين كلام ثوابت پاك شد.»(3).

*****

رجال طوسي، ص 60، ش 4.

مؤمنون 23، آيه 96.

كافي، ج 7، ص 268؛ رجال كشي، ص 90، ش 144؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 113.

نعيم بن صهيب بن عليّه بجلي

نعيم بن صهيب بن عليّه(1) بجلي از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود كه در صفّين همراه آن حضرت جنگيد و در همين نبرد به شهادت رسيد. آن گاه پسر عمويش نعيم بن حارث كه در سپاه شام بود او را، بر خلاف ميل معاويه به خاك سپرد.(2).

*****

در بعضي نسخ «ثعلبه» يا «ثعلبيه» آمده است.

وقعة صفّين، ص 259؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 26.

نمران بن ابي نمران همداني

نمران بن ابي نمران در جنگ جمل اميرمؤمنان عليه السلام را همراهي كرد و به قولي در حالي كه شمشير كشيده بود، اين رجز را مي خواند:

جرّدتُ سيفي في رجال الأزدِ

أضرِبُ في كُهولِهم و المُردِ

كلَّ طويلِ الساعدين نَهدِ

- شمشيرم را برهنه كردم در ميان مردان ازد، تا پير و جوانشان را بزنم.

- و هر انساني كه دستش بلند است، بزرگ مي باشد.(1).

*****

تاريخ طبري، ج 4، ص 515.

نميله همداني

نميله همداني از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه به «ابو ماريه» كنيه داشت.(1).

هم چنين نقل شده كه او اهلِ «يمن» بوده است.(2).

*****

رجال طوسي، ص 61، ش 11.

رجال برقي، ص 7.

نوح بن حارث مخزومي

نوح از اصحاب علي عليه السلام بود. شيخ طوسي مي گويد: اميرمؤمنان، هنگام عزيمت از كوفه به صفّين، پرچم مهاجرين را به «نوح بن حارث مخزومي» سپرد.(1).

*****

رجال طوسي، ص 65، در عنوان «ابو ابي الجوشاء».

نوف بكالي

از نقل برخي قضايا استفاده مي شود نوف بكالي از ياران و شيعيان حضرت علي عليه السلام بوده است.

او كسي است كه ناله ها و نيايش امام را كه در دوران خلافت خود در دل شب ها بيان مي كرد و از ترس عظمت خداوند اشك مي ريخت، نقل كرده است.(1).

ر. ك: بحارالانوار، ج 87، ص 201.

شاهد اندوه امام

سيد رضي در نهج البلاغه از نوف بكالي نقل مي كند: امير مؤمنان علي عليه السلام روزي در كوفه بر روي سنگي ايستاد و خطاب به مردم كوفه خطبه اي خواند و پس از حمد و ثناي الهي و سفارش مردم به تقوا و پرهيزگاري و بي رغبتي به دنيا، سفارش نمود و در بي وفايي دنيا و اين كه دنيا حتي به سليمان بن داود هم وفا نكرد، مطالبي بيان نمود. سپس از مردم كوفه بسي شكوه كرد، و در ادامه خطبه كه از محتواي بسيار بالايي برخوردار است، در فراق اصحاب با وفايش كه در صفين جان خود را در طبق اخلاص نهاده و زندگي خود را در راه او فدا نمودند، اشك ماتم ريخت.

نوف مي گويد: حضرت دست به محاسن شريف خود زد و بس طولاني گريست سپس فرمود: اي بندگان خدا، پيش به سوي جهاد، پيش به سوي جهاد، آگاه باشيد من خود از هم امروز مهياي جهادم و لشكر را به سوي اردوگاه حركت مي دهم، هر كس مي خواهد به سوي پروردگارش كوچ كند و به او بپيوندد، همراه من از شهر خارج گردد و راهي اردوگاه شود.

حضرت پس از اين بيانات، براي فرزندش حسين عليه السلام پرچمي با ده هزار نفر

و براي قيس بن سعد نيز پرچمي با ده هزار نفر و براي ابو ايوب انصاري نيز پرچمي با ده هزار جنگجو و براي ديگر فرماندهان و امراي سپاه خود پرچم هايي بر افراشت و نيروهايي تحت فرمان آنان سازمان داد اما هزار حيف كه هنوز جمعه نگذشته بود، كه دست پليد ابليس از آستين ابن ملجم مرادي جنايت كار بيرون آمد و امام هدايت را مصدوم و مجروح ساخت. سپاه اميرالمؤمنين عليه السلام در نخيله قبل از آن كه حركت كند از ضربت خوردن آن حضرت باخبر شد و از اردوگاه برگشت و هم چون گله اي كه شبان خود را از دست داده و گرگان از هر سو به آنها حمله ور شده بودند در آمديم.(1).

*****

نهج البلاغه، خطبه 182؛ تفصيل بيشتر در شرح حال «هاشم مرقال» آمده است.

نوفل بن عبيداللَّه بن مكنون

شيخ طوسي، «نوفل بن عبيداللَّه» را از اصحاب علي عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

همان، ص 60، ش 10.

نوفل بن فروه اشجعي

«نوفل بن فروه» از اصحاب امام علي عليه السلام بود، اما از مذهب تشيع علوي خارج شد (و جزو خوارج و يا منافقان درآمد) و مورد لعن و نفرين است.(1).

*****

همان، ص 60، ش 7.

حرف (و)

وائل بن حجر حضرمي

وائل فرزند حجر بن ربيعه، كنيه اش «ابوهنيده» از طايفه حضر موت و از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و ياران اميرالمؤمنين عليه السلام مي باشد.(1).

«وي سرداري از اقيالِ «حضرموت» بود و پدرش نيز از ملوك آن جا مي باشد. رسول خدا صلي الله عليه و آله چند روز قبل از شرف يابي وي به محضرش، مژده ورودش را داد. وي وقتي بر حضرت وارد شد، مقدمش را گرامي داشت و نزد خود نشانيد و او را عاملِ اقيال «حضرموت» كرد و قطعه زميني به او داد، وي پس از رحلت پيامبر در كوفه ساكن شد و تا عصر معاويه در قيد حيات بود.»(2).

*****

ر. ك: اسد الغابه، ج 5، ص 81؛ رجال طوسي، ص 31، ش 4.

ر. ك: اسد الغابه، ج 5، ص 81؛ رجال طوسي، ص 31، ش 4.

وداعه بن ابي زيد انصاري

«وداعة بن ابي زيد انصاري» از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله بود كه در صفّين در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام حضور داشت. و پدرش ابوزيد در روز احد به شهادت رسيده است.(1).

*****

اسدالغابه، ج 5، ص 85.

وليد بن جابر طايي
اشاره

وليد از كساني بود كه به حضور رسول خدا صلي الله عليه و آله رسيد و مسلمان شد. سپس در زمره ياران حضرت علي عليه السلام درآمد و در جنگ صفين شركت كرد و از مردان نام آور در آن جنگ بود.(1) او در ليلة الهرير همان شب به ياد ماندني جنگ صفين كه چيزي نمانده بود بساط معاويه برچيده شود، با حماسه هاي ماندگارش دل سپاهيان معاويه را به لرزه درآورد.

به نقل ابن اثير، پيامبر خدا صلي الله عليه و آله براي او عهدنامه اي صادر كردند كه در قبيله آنان محفوظ است(2).

همان؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 129.

همان؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 129.

در مجلس معاويه

پس از آن كه حكومت معاويه استقرار يافت، وليد همراه ديگر مردم نزد او رفت، معاويه او را نمي شناخت. وليد نسب خود را گفت و خودش را معرفي كرد. معاويه گفت: تو همان مرد ليلة الهرير هستي؟ گفت: آري، معاويه گفت: به خدا سوگند، هنوز آواي رجز ي كه تو در آن شب مي خواندي، در گوش من طنين انداز است، آن شب صداي تو از همه صداهاي مردم بلندتر بود.

وليد در پاسخ معاويه گفت: آري، اين رجز را من خواندم.

معاويه گفت: به چه سبب گفتي؟

وليد گفت: بدين سبب كه ما در خدمت مردي بوديم كه هيچ خصلتي كه موجب خلافت و هيچ فضيلتي كه موجب تقدّم كسي باشد نبود، مگر اين كه همه اش در او جمع بود. او نخستين كسي بود كه مسلمان شد و دانش او از همگان بيشتر و برد باريش از همه افزون بود، از همه سواران برگزيده پيشي

مي گرفت، هيچ كدام به گرد او نمي رسيدند. بر آمال خود مسلط بود و بيم لغزش او نمي رفت. علي عليه السلام راه هدايت را روشن ساخت و پر توش كاستي نپذيرفت و راه راست را پيمود و آثارش كهنه نشد و چون خداوند ما را با از دست دادن او آزمود و حكومت را به هر يك از بندگان خويش كه خواست محول فرمود، ما هم چون ديگر مسلمانان در آن حكومت درآمديم و دست از حلقه طاعت بيرون نكشيديم و گوهر رخشان اتحاد و جماعت را تيره نكرديم و اكنون هم آنچه كه از ماست بر تو ظاهر شد. اي معاويه، بايد بداني كه دل هاي ما به دست خداوند است و خدا بيش از تو مالك دل هاي ماست، اينك صفاي ما را بپذير و از كدورت ها درگذر و كينه هاي پوشيده را تحريك مكن كه آتش با آتش زنه افروخته مي شود.

معاويه از سخنان وليد به خشم آمد و خواست او را بكشد كه با وساطت «عفير بن ذي يزن» از مرگ حتمي نجات يافت و به عراق فرستاده شد.(1).

*****

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 131 - 129.

وهب بن ابي وهب

شيخ طوسي، «وهب بن ابي وهب» را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام دانسته است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 61، ش 2.

وهب بن اجدع بن راشد

وهب فرزند اجدع بن راشد از اصحاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام بوده است.(1).

ابن حجر، وهب را فرزند اجدع همداني و كوفي و از تابعين(2) مورد وثوق مي شناسد كه از حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام و عمر بن خطاب نقل حديث كرده است.(3).

*****

رجال طوسي، ص 61، ش 4.

ر. ك: همين اثر، ج 1، ص 34.

تهذيب التهذيب، ج 9، ص 175.

وهب بن عبداللَّه سوائي (ابو جحيفه)

وهب بن عبداللَّه بن سوائي كنيه اش «ابوجحيفه» از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام مي باشد.(1).

وي در زمان خلافت اميرمؤمنان عليه السلام خازن بيت المال و رئيس پليس كوفه شد و در جنگ هاي جمل، صفّين و نهروان شركت داشت. اميرالمؤمنين عليه السلام به دليل اين كه او را دوست مي داشت و مورد وثوقش بود، «وهب الخير» ناميد. وي به سال 72 هجري دار فاني را وداع گفت.(2).

ابن حجر عسقلاني پس از شرح حال وهب مي نويسد: حضرت علي عليه السلام وي را رئيس پليس كوفه قرار داد و او در سال 64 هجري دار فاني را وداع گفت.(3).

*****

رجال طوسي، ص 31، ش 1 و ص 61، ش 1.

اسدالغابه، ج 5، ص 157 (ابو جحيفه).

الاصابه، ج 6، ص 626.

وهب بن عدي

شيخ طوسي، «وهب بن عدي» را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام دانسته است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 61، ش 3.

وهب بن كريب

وهب بن كريب از اشراف قبيله «همدان» بود كه به «ابوالقلوص»(1) كنيه داشت. وي در جنگ صفّين همراه اميرالمؤمنين عليه السلام مجاهدت كرده و نيز پرچم دار همداني ها بوده است.

مورخان نقل كرده اند: در يكي از روزهاي جنگ صفين كه جمع زيادي از همداني ها به شهادت رسيدند و در همين نبرد يازده نفر از سران قبيله همدان نيز يكي پس از ديگري پرچم ميمنه (طرف راست) سپاه علي عليه السلام را برداشتند و به شهادت رسيدند، وهب بن كريب پس از يازده شهيد از فرماندهان، همان پرچم را به دوش گرفت و قصد پيش روي داشت كه مردي از قوم همدان فرياد زد: «اي وهب! برگرد - خدا تو را رحمت كند - زيرا اشراف قومت دور اين پرچم كشته شدند، حالا تو و ديگر باقي ماندگان قوم همدان خود را كنار اين پرچم به كشتن ندهيد.» پس از اين ندا او و يارانش بازگشتند، در حالي كه بين راه مي گفتند: «اي كاش جمعي از اعراب بودند و ما را سوگند مي دادند، با هم به پيش مي رفتيم و ديگر باز نمي گشتيم تا كشته شويم و يا پيروز گرديم.»

آنان در راه بازگشت، به مالك اشتر برخورد نمودند كه ندا داد: اكنون به سوي من بياييد و من با شما هم سوگند مي شوم و پيمان مي بندم كه هرگز باز نگرديم تا پيروز شويم و يا كشته گرديم.

پس از اين عهد و پيمان همگي به فرماندهي مالك اشتر در برابر سپاه شام

ايستادگي و مقاومت كردند و تا نزديكي پيروزي در اين نبرد پيش رفتند.(2).

*****

در تاريخ طبري «أخو القلوص» آمده است.

ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 21؛ وقعة صفّين، ص 252.

وهب بن مسعود خثعمي

وهب بن مسعود، از قبيله خثعم كوفه و از اصحاب و ياران علي عليه السلام بود و در صفّين در ركاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام مجاهدت كرد. وي در صفّين با مردي از قوم خود جنگيد و او را به قتل رسانيد.

وقتي كه از سوي خثعمي هاي شام به خثعمي هاي عراق پيشنهاد ترك جنگ داده شد، عراقي ها نپذيرفتند. در اين هنگام مردي از خثعم شام بيرون آمد و به حالت اعتراض به رئيس خثعم شام گفت: تو به آنها پيشنهاد صلح و ترك مقاتله نمودي و آنها نپذيرفتند و آماده جنگ شدند. سپس به ميدان آمد و ندا داد: اي مردم عراق، يك مرد در برابر يك مرد؛ در اين موقع عبداللَّه بن حنش در خشم فرو رفت و از كار مرد خثعمي در گروه خود كه مبارز طلبيد، سخت ناراحت شد و در حق او نفرين كرد. سپس وهب بن مسعود كه از گروه خثعم كوفه بود و در زمان جاهليت به شجاعت و مردانگي شهرت داشت به طوري كه كسي مقابل او نمي رفت مگر اين كه كشته مي شد، مقابل مرد شامي آمد و در همان لحظه با حمله اي مرد شامي را به قتل رساند. قتل مرد شامي سبب شد كه دو گروه خثعم با هم به جنگ بپردازند و جنگ بسيار سخت و شديدي واقع شد.

در اين قتال شديد، ابو كعب رئيس خثعم عراق به دست شمر بن

عبداللَّه خثعمي شامي به شهادت رسيد و كعب پسر ابي كعب فوراً پرچم پدر را برافراشت و پيش رفت تا اين كه جنگ مغلوبه شد به طوري كه هشتاد نفر از خثعم عراق به شهادت رسيدند و همين تعداد هم از خثعم شام كشته شدند.(1).

*****

وقعة صفين، ص 257.

حرف (ه)

هاشم بن عتبه (هاشم مرقال)
اشاره

هاشم فرزند عتبة بن ابي وقاص از طايفه قريش، كنيه اش ابوعمرو و مشهور به مرقال و اعور(1) است و يكي از ده نفري است كه به آنان مژده بهشت داده شده است.(2) پدرش عتبة از مشركين مكه و كسي است كه در جنگ احد دندان هاي ميانه رسول خدا صلي الله عليه و آله را شكست و لب ها و چهره پيامبر صلي الله عليه و آله را دريد.

هاشم فرزند چنين پدري است كه در فتح مكه به اسلام روي آورد و مسلمان شد و به مدينه هجرت نمود.(3) وي در بسياري از جنگ هاي اسلامي شركت داشت و در عصر خلافت عمر بن خطاب در فتح يرموك و مدائن حضور داشت و در جنگ جلولاء و فتح آن فرمانده سپاه اسلام بود، و به لحاظ اهميت اين فتح، آن را «فتح الفتوح» ناميده اند.(4).

از آن جهت به او «مرقال» گفته اند، چون در ميدان هاي جنگ با شتاب و سرعت به پيش مي رفت و بدان جهت «اعور» گفته اند، چون در جنگ يرموك و فتح شام در زمان خلافت عمر بن خطاب چشمش آسيب ديد (مستدرك حاكم، ج 3، ص 447).

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 55.

تاريخ بغداد، ج 1، ص 196.

ر. ك: اسد الغابه، ج 5، ص 49؛ الاصابه، ج

6، ص 516.

ايمان و ارادت به علي

هاشم بن عتبه (هاشم مر قال) يكي از پنج نفر قريشي است كه نسبت به اميرالمؤمنين عليه السلام ارادات خالصانه داشته است.(1) او با تمام وجود، با دست و زبان، با دل و جان از ولايت به حق آن حضرت دفاع كرد و در ركاب حضرت در جنگ جمل و صفين مردانه جنگيد. او در صفين صاحب لواي امير مؤمنان عليه السلام بود.

هاشم مر قال از اصحاب و مهاجراني است كه پس از قتل عثمان با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت كرد كه تا پاي جان از خلافت و ولايت آن حضرت دفاع نمايد.(2).

او در كوفه در برابر ابو موسي اشعري كه با امامت و رهبري اميرالمؤمنين عليه السلام مخالفت مي كرد، آشكارا بيعت خود را اعلام كرد و از عاقبت آن نهراسيد.(3).

ايمان و عشق هاشم به حضرت تا آن جا رسيد كه اميرالمؤمنين عليه السلام هم به او اظهار علاقه مي كرد و به او مهر مي ورزيد و بر شجاعت و دلاوري و وفاداري او اعتماد مي نمود.(4).

او جزو نخستين كساني است كه خود را در ذي قار به امير مؤمنان رساند تا از آن جا عازم صفين شود.(5).

هم چنين او نخستين حامل نامه امام از ذي قار به كوفه براي ابو موسي اشعري جهت اعزام مردم كوفه براي حمايت از امير مؤمنان عليه السلام در صفين است كه با مخالفت ابو موسي و تمرد او از فرمان امام عليه السلام مواجه شد، لذا امام اين بار ابن عباس و محمد بن ابوبكر را به كوفه فرستاد كه باز هم ابو موسي از امام عليه السلام پيروي نكرد تا اين كه

امير مؤمنان عليه السلام نامه سوم را نوشت و مالك اشتر و امام حسن را حامل نامه قرار داد و آن دو ابو موسي را از حكومت كوفه بركنار نموده به همراه لشكري بزرگ به علي عليه السلام پيوستند.(6).

*****

معجم رجال الحديث، ج 19، ص 245.

الجمل، ص 104.

ر. ك: الاصابه، ج 6، ص 517.

ر. ك: نهج البلاغه، خطبه 68.

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 188.

ر. ك: الجمل، ص 243؛ منهاج البراعه، ج 17، ص 19.

شناخت دشمن

نصر بن مزاحم نقل مي كند: موقعي كه اميرالمؤمنين عليه السلام تصميم گرفت براي سركوبي سپاه معاويه عزيمت كند، نخست مهاجران و انصار را جمع كرد و نظر آنان را در حركت به سوي صفين و شام جويا شد. هاشم مر قال چون مردي روشن و آگاه بود و دوست و دشمن را به خوبي مي شناخت، در مقام مشورت، مردم شام را اين گونه معرفي كرد و به حضرت اعتقاد خود را درباره آنان چنين بيان داشت:

اما بعد، اي اميرمؤمنان، من به خوبي از نيت اين قوم آگاهم، آنان دشمنان تو و دشمنان شيعيان تو هستند، آنان دوست كساني هستند كه طالب دنيايند و با تو قتال و جنگ خواهند كرد و در اين راه از هيچ تلاشي فروگذار نيستند، آنان بر دنيا و متاع زود گذر آن حريصند و در آنچه به چنگ آورده اند، سخت بخيل اند. و آرزو و هدفي جز نيل به دنيا ندارند، و خون خواهيِ عثمان را بهانه قرار داده و به اين وسيله افراد نادان را مي فريبند، و دروغ مي گويند، زيرا از ريختن خون عثمان نفرت نداشتند ولي

به بهانه آن در طلب دنيايند.

اي اميرمؤمنان، ما را به مقابله با ايشان ببر، اگر حق را گردن نهادند، چه بهتر و پس از حق، چيزي جز گمراهي نيست. و اگر چيزي جز تفرقه و تمرّد و بدبختي را نپذيرفتند كه گمان من نسبت به ايشان چنين است، به خدا سوگند نمي بينم كه آنان بيعت نمايند ولي ممكن است هنوز در ميانشان كساني باشند كه اگر از منكر نهي شوند و به معروف امر گردند، فرمان برند و پيروي نمايند و از راه رفته خويش باز گردند.(1).

هاشم با اين سخنان حكيمانه شناخت خود از ياران معاويه را به حق بيان كرد و راه و اعتقاد خود در جنگ با شاميان را در مقام مشورت به وضوح اعلام نمود.

*****

وقعة صفين، ص 92؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 172.

مبارزه در صفين

طبق نقل برخي از مورخان، اميرمؤمنان عليه السلام در جنگ صفين عمّار ياسر را بر سواران و عبداللَّه بن بديل را بر پيادگان گماشت و لوا و پرچم سپاه را به دست هاشم مر قال داد.(1) او در روز دوم با نيروهاي رزمنده تحت امرش از سواره و پياده به مصاف ابوالأعور سلمي سردار سپاه شام رفت و تمام روز را سرگرم نبرد بودند، سواران با سواران و پيادگان با پيادگان جنگ كردند و شام گاهان به اردوگاه خود بازگشتند.(2).

زيد بن وهب جهني نقل مي كند كه: روزي علي عليه السلام پرچم سپاه را به هاشم مر قال داد، و در آن روز هاشم دو زره به تن كرده بود، امام عليه السلام از روي مزاح به او فرمود: اي هاشم آيا خوفي بر جان

خودت نداري كه يك چشم داري و ترسو باشي؟

هاشم در پاسخ امام عليه السلام عرض كرد: به زودي خواهي دانست كه خوفي ندارم، به خدا سوگند چنان به ميان جبهه هاي اين اعراب يورش خواهم برد، مانند كسي كه به قصد آخرت دست از دنيا كشيده باشد. سپس نيزه اي گرفت ولي همين كه آن را تكان داد، شكست، بعد نيزه ديگري در دست گرفت و حركت داد، آن را خشك و غيرقابل انعطاف يافت، آن را به دور انداخت، بعد نيزه اي نرم خواست و رايت را بر آن بست، و چون پرچم را به عزم ميدان به اهتزاز در آورد، مردي از قبيله بكر بن وائل و از ياران هاشم چند بار فرياد برآورد: به پيش اي هاشم، به پيش اي هاشم، بعد به او گفت: اي هاشم تو را چه شده باد در گلو انداخته اي آيا ترس و بزدلي بر تو چيره شده است؟

هاشم سؤال كرد: صاحب صدا كيست؟ گفتند: فلاني است. با اشاره به او گفت: آري او اهل و سزاوار چنين سخني است، بنابراين من پيش مي روم چون ديدي من بر زمين افتادم، تو پرچم را برگير و حمله كن، سپس خطاب به ياران خود گفت:

بندهاي كفش و كمربندهاي خويش را محكم ببنديد، هرگاه ديديد كه من پرچم را سه بار به حركت در آوردم، بدانيد كه آهنگ حمله دارم، البته نبايد هيچ كس از شما در حمله ها از من پيشي بگيرد.

بعد هاشم به لشكرهاي متعدد شاميان نگريست و نام هر يك را پرسيد و در نهايت، نبرد با لشكر عمرو عاص را انتخاب نمود و به

سوي وي حمله ور شد.

هاشم در اين روز از نبرد صفين مردانه و با سرعت و شدت به سوي خيمه عمروعاص پيش رفت و جنگي نمود كه تا آن روز كسي مثل آن را نشنيده بود و كشته هاي بسيار از دو لشكر روي زمين افتاد.(3).

*****

همان، ص 205؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 26.

وقعة صفين، ص 214؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 29.

وقعة صفين، ص 328 - 326؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 11.

اضطراب معاويه از حملات هاشم

راوي مي گويد: در يكي از روزي جنگ صفين معاويه به عمرو عاص گفت: واي بر تو كه امروز پرچم ارتش عراق در دست هاشم بن عتبه است و پيش از اين سرسختانه، سريع و شتابنده حمله مي نمود، و اگر امروز بخواهد با تأمل و تأنّي و درنگ حمله كند براي مردم شام روزي بسيار سخت و دشوار خواهد بود، ولي اگر او با جمعي از يارانش بجنگد، اميدوارم بتواني آنان را از هم جدا كني و محاصره نمايي.

از اين طرف هم، عمّار هم چنان به تشويق و ترغيب هاشم مر قال مي پرداخت تا اين كه سر انجام هاشم حمله را آغاز نمود و معاويه كه از دور شاهد تهاجم سنگين و دلاورانه هاشم بود، گروهي از نيرومند ترين سپاهيان خود را كه عبداللَّه پسر عمرو عاص نيز در ميانشان بود، به مقابل او فرستاد. هاشم در آن روز دو شمشير داشت كه يكي را حمايل كرده بود و با ديگري مي جنگيد، اما با سياست رزمي و تدبير هوشمندانه سواره نظام همراهش، عبداللَّه پسر عمروعاص و نيروهاي تحت فرمانش را در اندك

زماني به محاصره درآورد و چيزي نمانده بود كه عبداللَّه نيز هلاك شود، عمرو عاص با مشاهده اين منظره نفس گير، بانگ برآورد: اي خدا، اي رحمان، پسرم، پسرم.

معاويه كه شاهد بي تابي عمروعاص در محاصره پسرش عبداللَّه بود، فوراً او را دلداري داد و گفت: صبر كن، صبر كن و بي تابي نكن كه بر او باكي نيست. عمروعاص گفت: اي معاويه، اگر پسرت يزيد در چنين محاصره اي قرار مي گرفت آيا صبر مي كردي! اما با تلاش نيروهاي ويژه سپاه معاويه، عبداللَّه پسر عمروعاص از حلقه محاصره رهايي يافت و او در حالي كه سوار بر مركب بود، سالم از معركه گريخت و به همراه او يارانش نيز گريختند ولي در آن معركه هاشم زخمي شد.

عمر سعد مي گويد: اين روز تاريخي در جنگ صفين، همان روزي است كه عمار ياسر از پاي در آمد و به شهادت رسيد.(1).

*****

وقعة صفين، ص 340؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 23.

هاشم و هدايت جواني در صفين

نوجواني مسلح از ميان سپاهيان شام بيرون آمد و در مقابل هاشم بن عتبه قرار گرفت و اين رجز را خواند:

أنا ابنُ أربابِ مُلوك غَسّان

و الدائنُ اليوم بِدين عثمان

أنبأنا أقوامنا بما كان

أنّ علياً قَتل ابنُ عفان

- من پسر شهرياران غسّانم و امروز بر آيين عثمان بن عفانم.

- بزرگان ما از آنچه واقع شد، خبر داده اند كه عليّ بن ابي طالب عليه السلام عثمان را كشته است.

اين جوان با خواندن اين رجز حمله آورد و تا ضربه اي با شمشير خود نمي زد پشت به ميدان نمي كرد، آن گاه شروع كرد و به لعن و دشنام دادن به علي عليه السلام

از اندازه درگذشت. هاشم مر قال خود را به او نزديك كرد و گفت: اي نجيب زاده، چرا بدون تحقيق سخن مي گويي؟ بدان به دنبال اين دشنام و اهانت دادرسي در روز قيامت خواهد بود، لعنت كردن سيد پرهيزكاران و آقاي پروا پيشگان عقاب دوزخ را در پي خواهد داشت.

آن جوان گفت: اگر پرودگار م در اين مورد از من بپرسد، خواهم گفت: خداوندا، با مردم عراق جنگيدم، زيرا سالار آنان و امت او نماز نمي گزارند و سالار شان، عثمان خليفه ما را به قتل رسانده و مردم نيز در كشتن خليفه او را ياري داده اند.

هاشم به او گفت: ياران محمّد صلي الله عليه و آله و قاريان قرآن وقتي ديدند عثمان در اسلام بدعت گذاشته و با احكام خدا و كتاب او مخالفت كرده، او را كشته اند.

جوان تحت تأثير قرار گرفت و گفت: به خدا قسم مرا نصيحت و راهنمايي كردي. سپس هاشم گفت: مولاي ما نخستين كسي است كه با پيامبر خدا صلي الله عليه و آله نماز گزارد، و اولين كسي است كه به رسالت محمّدصلي الله عليه و آله ايمان آورد و همه كساني كه با او مي بيني قاريان قرآن و حاملان كتاب خدايند و براي تهجّد و راز و نياز به درگاه خداوند و گزاردن نماز، شب ها نمي خوابند. اينك از خدا بترس و از عقابش بيم كن و بيش از اين گمراهان و سيه دلان تو را فريب ندهند.

آن جوان غساني گفت: اي بنده خدا، از اين سخن تو بيمي در دلم افتاد و من تو را صادق و راستگو و خود را

گنهكار و عاصي مي دانم، آيا با اين همه براي من امكان توبه فراهم است؟

آن جوان غساني، شكسته خاطر و پشيمان به اردوگاه خود بازگشت و گفت: هاشم براي من خيرخواهي كرد و اندرزم داد و مرا به هدايت فرا خواند.(1).

*****

وقعة صفين، ص 355 - 353؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 35.

شهادت هاشم

هاشم پس از ارشاد و راهنمايي آن جوان فريب خورده، به قتال با ستمگران شامي ادامه داد و بسياري از آنها را از پاي درآورد، و خود را به گروه تنوخ در سپاه شام رسانيد، و نُه يا ده نفر از آنها را به هلاكت رساند، اما حارث بن منذر تنوخي از ميان لشكر شام بيرون آمد و به هاشم حمله كرد و او را مجروح نمود به طوري كه ديگر نتوانست به جنگ ادامه دهد و روي زمين افتاد.

اميرالمؤمنين عليه السلام كه متوجه شد پرچم برافراشته نيست كسي را نزد هاشم فرستاد كه پرچم را به پيش ببر. هاشم به نماينده امام گفت: به شكمم نگاه كن؟ وقتي نگاه كرد، ديد شكم او بر اثر ضربه حارث، پاره شده و ديگر نمي تواند پرچم را بردارد، فوراً مردي از بكر بن وائل پرچم سپاه علي عليه السلام را برداشت و به پيش رفت.

هاشم در همين حالت ضعف و خون ريزي سرش را بلند كرد، ديد جنازه عبيداللَّه بن عمر بن خطاب كه در سپاه معاويه بود، در كنارش افتاده با زحمت از جاي برخاست و خود را به جنازه پليد او رساند و سينه هاي او را با دندان فشار داد به طوري كه دندان هاي او در سينه پسر

عمر فرو رفت و در همين حال كه روي سينه عبيداللَّه بود، جان به جان آفرين تسليم كرد.(1).

*****

وقعة صفين، ص 355 - 353؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 35.

آخرين سخن هاشم

هاشم در آخرين روزي كه به سپاه دشمن يورش برد و در اين حمله به شهادت رسيد، خطاب به ياران امام عليه السلام گفت: اي مردم، من مردي قوي و تنومند م و هرگاه از پاي در آمدم، مبادا افتادن من بر زمين، شما را به بيم و هراس بيفكند؛ زيرا دشمن از كشتن من كمتر از كشتن يك شتر آسوده نمي شود، تا آن كه كشنده شتر از كار آن فارغ شود (كنايه از اين بود كه با كشته شدن من، كار تمام نمي شود و با وجود شما بايد جنگ ادامه پيدا كند).

آن گاه حمله كرد و روي زمين افتاد، در همين حال كه در آستانه شهادت قرار داشت، مردي از كنار او گذشت هاشم فرياد برآورد و به آن مرد گفت:

سلام مرا به اميرالمؤمنين عليه السلام برسان و به او بگو: رحمت و بركات خداوند بر تو يا علي، تو را به خدا قسم مي دهم كه شبانه و امشب پيش از آن كه صبح كني، اجساد شهدا را چنان پشت سر بگذاري كه پاي كشتگان را با دوال و لگام اسب هاي خود بسته باشي؛ زيرا فردا صبح ابتكار عمل و پيروزي از آن كسي است كه اجساد كشته ها را زودتر از ميدان جمع كرده باشد و در برابر ديدگان رزمندگان نباشد تا روحيه آنها سست نشود.

آن مرد، پيام هاشم را به سمع اميرالمؤمنين عليه السلام رساند و حضرت

عليه السلام شبانه حركت كرد و شروع به پيش روي نمود، آن چنان كه همه كشتگان را پشت سر نهاد و فردا صبح در جنگ با سپاهيان شام ابتكار عمل و پيروزي از آن او بود و چنان شد كه مر قال پيش بيني كرده بود.(1).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 34.

امام در كنار پيكر هاشم

علي عليه السلام همين كه از حال هاشم باخبر شد بلافاصله خود را به او رساند و ديد كه وي ميان انبوهي از اجساد شهداي قبيله اسلم كه عمدتاً از قاريان قرآن بودند روي زمين افتاده است. حضرت با مشاهده اين منظره حزن انگيز بسيار غمناك شد و چنين فرمود:

جزي اللَّه خيراً عُصبةً أسلميّةً

صِباح الوُجوه صُرِّعُوا حولَ هاشم

يزيد و سعدان و بِشرو مَعبدٌ

و سفيان و ابنان معبدٍ ذي المكارم

- خداوند متعال گروه اسلمي را پاداش خير عنايت فرمايد، اين سفيد چهرگان كه گرد هاشم كشته شدند و روي زمين افتادند.

- يزيد و سعدان و بشر و معبد و سفيان و دو فرزند معبد كه همگي اصحاب فضل و ارباب كرم و به مكارم اخلاقي آراسته بودند.(1).

وقتي هاشم به شهادت رسيد فرزندش عبداللَّه كه او هم از دوستداران واقعي امير مؤمنان بود، اشعار و مرثيه هايي در فراق پدرش سرود.(2).

*****

شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 35.

ر. ك: واقعه صفين، ص 348؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 29؛ براي اطلاع بيشتر از جريان ديدار او با معاويه ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 43 - 32.

هاني بن خطاب أرحبي

هاني بن خطاب از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام است كه در صفّين همراه و در ركاب آن حضرت بود. وي عبيداللَّه پسر عمر بن خطاب را كه عضو سپاهيان معاويه بود، به قتل رسانيد، و قولي بر آن است كه قاتل عبيداللَّه در صفين مردي به نام محرز بوده است.(1).

از تاريخ طبري استفاده مي شود كه «هاني بن خطاب» در جنگ نهروان حضور داشته و در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام با خوارج جنگيده است. طبري

از ابو مخنف از ابو جناب نقل مي كند كه: هاني همراه زياد بن خصفه، خدمت اميرمؤمنان عليه السلام آمدند و هر كدام مدعي كشتن «عبداللَّه بن وهب راسبي» از رؤساي خوارج شدند، حضرت سؤال كردند: «چگونه عمل كرديد؟» گفتند: «يا اميرالمؤمنين، هنگامي كه ابن وهب را ديديم و شناختيم، هر كدام با نيزه به او حمله كرديم و در اين حمله از هم ديگر سبقت مي گرفتيم. امام عليه السلام فرمود: «با هم اختلاف نكنيد، هر دوي شما او را به هلاكت رسانده ايد.» بنابراين و هر دوي آنها پاداش مجاهدين را دارند.(2).

*****

ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 36؛ وقعة صفين، ص 298.

تاريخ طبري، ج 5، ص 87.

هاني بن نمره مرادي

«هاني بن نمره» از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام(1) و مردي شجاع و نيرومند بود. وي با يارانش از قبيله «حضر موت» در جنگ صفّين گروهي از شاميان را به هلاكت رساند.

«محمّد بن عتبه كندي» نقل مي كند كه گفت: از قبيله ما جواني شجاع و دلاور به نام «هاني بن نمر» بود كه مانند شيرِ بيشه مي جنگيد، در يكي از روزهاي جنگ صفين كه يكي از مردان بسيار دلاور شامي به معركه نبرد آمد و مبارز طلبيد، هيچ كس از حضرموتي ها پاسخ وي را ندادند و حاضر نشدند به جنگ او بروند. در اين موقع هاني خطاب به گروه قبيله خود گفت: سبحان اللَّه! چه چيزي مانع شده كه يك نفر از شما مقابل او نمي رود. اگر من بيمار و دچار ضعف و ناتواني شديد نبودم، بي گمان به جنگِ او مي رفتم. اما هيچ يك از قبيله حضر موت به مرد

شامي پاسخ ندادند، آن گاه خود اين جوان (هاني بن نمر) به ميدان شتافت. هم رزمانش به وي گفتند: سبحان اللَّه! تو با اين حال بيماري به ميدان مي روي؟ او گفت: به خدا قسم به جانب او مي روم ولو كشته شوم.

هنگامي كه هاني پا در ميدان نبرد گذاشت، و مرد شامي را ديد او را شناخت كه از قوم حضر موت است، و «يعمر بن اسيد» (اسد) است و با وي قرابت و نزديكي دارد، لذا «يعمر» به «هاني» گفت: تو فاميل مني، بازگرد چون دوست دارم شخص ديگري به جنگ من بيايد و من نمي خواهم تو را به قتل برسانم. اما هاني گفت: من بيرون نيامد م جز آن كه خود را براي مرگ آماده كرده ام. در نسخه اي ديگر است كه گفت: و به خدا قسم برنمي گردم و مي جنگم تا امروز كشته شوم؛ بنابراين پروايي ندارم كه به دست تو يا به دست ديگري كشته شوم. سپس به خويشاوند شامي خود نزديك شد و گفت: اي خدا! در راه تو و در راه رسولت و براي ياري پسرعموي پيامبرت مي جنگم.»

آن گاه هر دونفر با هم جنگيدند و شمشير زدند، اما طولي نكشيد كه هاني طرف مقابل (يعمر بن اسيد) را به هلاكت رساند، در اين ميان افرادي از سپاه شام به كمك وي آمدند و ياران هاني نيز به كمك هاني شتافتند. با اين اتفاق، جنگ بين دو گروه شدت يافت و جمعي - حدود 32 نفر - در اين جريان كشته شدند. اميرالمؤمنين عليه السلام هنگامي كه چنين ديد دستور داد همه گروه ها حمله

كنند و هر گروهي از سپاه امام عليه السلام به گروه مقابل خود از سپاه شام حمله كردند؛ به طوري كه چيزي جز صداي شمشير شنيده نمي شد، حملات به قدري بالا گرفت كه در اين مرحله از جنگ سپاه اسلام نتوانست نماز را كامل بخواند، بلكه در هنگام نماز به ذكر تكبير اكتفا كردند....(2).

*****

رجال طوسي، ص 62، ش 5.

ر. ك: وقعة صفّين، ص 393.

هاني بن هاني مرادي

هاني بن هاني مرادي را از اصحاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام به شمار آورده و مي نويسد: «ابو اسحاق» از او روايت نقل كرده است.(1) محتمل است كه وي همان «هاني بن هاني همداني» باشد كه در شرح حال بعد آمده است.

*****

رجال طوسي، ص 62، ش 6.

هاني بن هاني همداني

برقي، «هاني بن هاني همداني» را از اصحاب يمني اميرالمؤمنين علي عليه السلام به شمار آورده است.(1).

ابن حجر، «هاني بن هاني همداني» را كوفي و از شيعيان علي بن ابي طالب عليه السلام به شمار آورده و مي افزايد: او مورد وثوق و راوي حديث از علي بن ابي طالب عليه السلام است و «ابو اسحاق» از او نقل حديث كرده است.(2).

*****

رجال برقي، ص 7.

تهذيب التهذيب، ج 9، ص 26.

هبيره بن شريح همداني

«هبيرة بن شريح» يكي از رؤساي قوم همدان است كه پرچم گروه ميمنه (طرف راست) سپاه علي عليه السلام در صفين را در دست داشت و جنگيد، او با پنج برادرش در يك گروه يازده نفري از فرماندهان ميمنه سپاه علي عليه السلام در همين نبرد به شهادت رسيدند و هر كدام كه شهيد مي شد، ديگري پرچم را در دست مي گرفت و به ميدان رزم مي رفت و شهيد مي شد.(1).

*****

ر. ك: وقعة صفّين، ص 252؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 21 (توضيح بيشتر را در شرح حال «يريم بن شريح» آورده ايم).

هبيره بن مريم (يَريم) حميري

هبيرة بن مريم حميري از اصحاب اميرمؤمنان علي عليه السلام است كه از باديه نشين هاي كوفه و از ياران امام بوده است.(1).

ابن حجر مي نويسد: او كوفي و كنيه اش «ابو حارث» و از علي بن ابي طالب عليه السلام، ابن مسعود، حسن بن علي و ابن عباس روايت نقل كرده است. «ابن حيان» او را موثق دانسته و در سال 66 هجري ذكر نموده است.(2).

*****

رجال طوسي، ص 61، ش 2؛ رجال برقي، ص 6.

تهذيب التهذيب، ج 9، ص 28.

هرم بن حيّان

هرم بن حيان يكي از زاهدان هشت گانه است كه در جهان اسلام از شهرت خاصي برخوردار بودند و برخي از آنان ياران و اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام مي باشند.

از فضل بن شاذان درباره زهاد ثمانيه سؤال شد، وي گفت: چهار تن از آنها يعني «ربيع بن خثيم، هرم بن حيّان، اويس قرني و عامر بن عبد قيس» از زهّاد و اتقياي اصحاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام بودند.(1).

*****

ر. ك: رجال كشي، ص 97، ح 154.

هرم بن شتير (شبير)

هرم فرزند شتير، از رؤساي غطفان عراق و از ياران اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه در صفّين آن حضرت را ياري كرد. او در جنگي كه عياش بن شريك از سپاه علي عليه السلام با مردي از آل ذي الكلاع داشت، به قوم غطفان اعلام كرد كه: اگر من كشته شدم، اسود بن حبيب فرمانده شما باشد و اگر او هم به شهادت رسيد، هرم بن شتير فرمانده شما باشد.

در ادامه نبرد، هرم بن شتير، عيّاش بن شريك را در جنگ با مرد ذي الكلاع ياري كرد و در آن نبرد مرد كلاعي به هلاكت رسيد.(1).

*****

ر. ك: وقعة صفين، ص 260.

همام بن اغفل ثقفي

همام بن أغفل از ياران اميرالمؤمنين عليه السلام بود و حضرت را در جنگ صفين ياري نمود و قصيده اي نيز در آن نبرد سرود كه يك بيت آن چنين است:

قد قرّتِ العَينُ مِن الفُسّاق

و مِن رؤوس الكُفرِ و النِّفاق

- چشم ها از ديدن فساق و رؤساي كفر و نفاق (معاويه و يارانش) روشن شد.(1).

*****

ر. ك: وقعة صفين، ص 383.

همام بن شريح
اشاره

همام فرزند شريح بن يزيد از بزرگان شيعه و از ياران مخلص اميرالمؤمنين عليه السلام بوده است. وي از عبادت كنندگان بزرگ و تارك دنيا بود و با شنيدن اوصاف متقين از زبان مولايش اميرالمؤمنين عليه السلام غش كرد و در همان دم جان سپرد.

سيد رضي مي نويسد: در روايت آمده كه همّام از ياران اميرالمؤمنين عليه السلام بود. روزي خدمت حضرت آمد و عرض كرد: اي اميرالمؤمنين! متقين را برايم توصيف كن به گونه اي كه گويا من آنان را نظاره مي كنم.

حضرت از پاسخ او خودداري كرد، اما وي اصرار ورزيد و خواسته اش را تكرار كرد. اميرمؤمنان در جواب او خطبه اي ايراد كرد كه به نام خطبه «متقين» معروف است.

چند فراز از خطبه متقين

امام عليه السلام متقيان را چنين توصيف مي فرمايد:

فالمتقون فيها هُم أهلُ الفضائِل، مَنطِقُهُم الصَّواب، و مَلبَسُهُمُ الإقتصاد، وَ مَشيّتُهُمْ التَّواضع؛

اما متقون و پرهيزكاران در دنيا داراي اين صفات برجسته اند، گفتارشان راست، لباس شان در حد متوسط، و راه رفتن شان با تواضع و فروتني است.

غَضُّوا أبصارَهُم عمّا حرَّمَ اللَّه عليهم، و وقَفوا أسمائهم علي العلم النافع لهم؛

از ديگر اوصاف متقون اين است كه چشم خويش را از آنچه خداوند حرام كرده پوشيده اند، و گوش هاي خود را وقف شنيدن علم و دانش سودمند ساخته اند.

نزلت أنْفُسُهم منهم في البلاء كالّتي نُزِّلَت في الرخاء، و لولا الأجل الّذي كتَبَ اللَّهُ عليهم لم تستقر ارواحُهم في اجسادهم طرفة عينٍ، شوقاً الي الثواب و خوفاً من العقاب؛

حال آنان در بلاها و سختي ها با حال آسايش و راحتي يك سان است، و اگر نبود اجل و مهلت معيني كه خداوند براي

آنان مقرر داشته، روح و جان شان حتي براي يك چشم بر هم زدن از شوق پاداش و ترس از كيفر در بدن شان قرار نمي گرفت.

*****

هند بن ابي هاله (هند بن عمرو جملي)

هند بن ابي هاله (هند بن هند بن ابي هاله)(1) از قبيله بني اسد و از گروه تيمم است، پدرش ابو هاله حليف بني عبدالدار و مادرش خديجه (كبري) بنت خويلد همسر رسول خدا صلي الله عليه و آله بوده(2) و لذا او را «هند بن خديجه» ناميده و ربيب رسول خدا صلي الله عليه و آله و برادر مادري فاطمه زهرا عليهاالسلام مي باشد.

هند از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و در غزوه هاي بدر، احد و ديگر جنگ هاي صدر اسلام شركت نمود.(3) به نقل مفيد، او پس از قتل عثمان، با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت كرد كه تا پاي جان از ولايت و خلافت آن حضرت دفاع نمايد.(4) شيخ طوسي او را در زمره شيعيان و اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار آورده است.(5).

هند جزو فرماندهان نيروي چهار هزار نفري بود كه از كوفه به ذي قار آمدند تا حضرت علي عليه السلام را در جنگ جمل ياري نمايند.(6).

او در اين جنگ در حالي كه قصد پي كردن شتر عايشه را داشت به دست ابن يثربي به شهادت رسيد.

در عظمت و شخصيت هند جملي همين بس كه اميرالمؤمنين علي عليه السلام در نامه اي كه به خواهرش «ام هاني» نوشت بشارت پيروزي خود را بر طلحه و زبير يادآور شد و در آن نامه از شهداي بزرگ سپاه خود از جمله: هند جملي، زيد بن صوحان و برادرش سيحان بن صوحان و

علباء بن هيثم ياد كرد و براي آنان طلب رحمت نمود.(7).

*****

اسد الغابه، ج 5، ص 73؛ و احتمال مي رود كه او همان «هند بن عمرو جملي» است كه در كتاب هاي تاريخ به اين نام ياد شده و مطالبي درباره آن نقل كرده اند.

تهذيب التهذيب، ج 9، ص 80.

الجمل، ص 109.

رجال طوسي، ص 61، ش 3.

ر. ك: تاريخ طبري، ج 4، ص 488.

الجمل، ص 397.

هيّاج بن هيّاج

شيخ طوسي، هيّاج را از اصحاب اميرمؤمنان علي عليه السلام به شمار آورده است.(1) او از افراد مورد اطمينان و وثوق اميرالمؤمنين عليه السلام بود، و لذا او را شاهد بر وصيت اموال منقول خود قرار داد.(2) و از آن جا كه شاهد بر وصيّت بايد عادل باشد، اين عمل اميرالمؤمنين عليه السلام دليلي بر عدالت و مورد اطمينان بودن هيّاج است.

*****

رجال طوسي، ص 61، ش 4.

همان، پاورقي، به نقل از كافي باب صدقات النبي صلي الله عليه و آله و صدقات فاطمه عليهاالسلام و الائمة عليهم السلام.

هيثم بن شهاب

هيثم از اصحاب حضرت علي عليه السلام و از رؤساي گروه چهار هزار نفري است كه از كوفه به جمل آمدند تا اميرمؤمنان عليه السلام را در سركوبي ناكثين ياري دهند و آنان در ذي قار به حضرت ملحق شدند.(1).

*****

تاريخ طبري، ج 4، ص 488.

حرف (ي)

يحيي بن جرّار

[1]. شيخ طوسي، يحيي بن جرّار را از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار آورده و مي نويسد: او غلام آزاد شده «بجيله» بود. همو روايت كرده كه «عثمان بن عفان»، دختر پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله را به قتل رسانده است.

يحيي از افرادي است كه در اعتقاد و ايمانش نسبت به اميرالمؤمنين مستقيم و ثابت قدم بوده است.(2).

به نظر مي رسد «يحيي بن جرّار» چون در محبت به اميرالمؤمنين علي عليه السلام و تشيع ثابت قدم بوده است، لذا نسبت غلو و افراط به او داده اند، و اللَّه العالم.(3).

*****

شيخ طوسي نام پدر يحيي را «جرّار» ثبت كرده ولي ابن حجر در تهذيب التهذيب، «جزّار» ذكر كرده است.

رجال طوسي، ص 62، ش 1.

ر. ك: تهذيب التهذيب، ج 9، ص 210.

يحيي بن مطرف عجلي

«يحيي بن مطرف» از شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام است كه حضرت را در صفين ياري نمود و به «ابو اشعث» كنيه داشت.

يحيي مي گويد: علي عليه السلام وقتي پرچم ها در صفّين برافراشته شد بر آنها گذر كرد تا به پرچم هاي ربيعه رسيد، پرسيد: «اين پرچم ها براي چه گروهي است؟» من گفتم: اينها پرچم هاي ربيعه است. امام عليه السلام فرمود: «بلكه اينها پرچم هاي خداست.»(1).

*****

وقعة صفّين، ص 288.

يريم بن شريح همداني

يريم بن شريح از قبيله همدان و از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود كه در صفين مجاهدت كرد و به شهادت رسيد.

نصر بن مزاحم مي نويسد: در يكي از روزهاي جنگ صفين كه ميمنه سپاه حضرت علي عليه السلام دچار شكست سختي شده بود، حضرت به مالك اشتر دستور داد تا فراري ها را بازگرداند، جمعي از آنها كه مالك را شناختند، بازگشتند. مالك اشتر فرمان حمله را صادر كرد و دستور چگونگي مبارزه تا به زانو درآوردن دشمن را به آنها داد، در اين ميان جمعي از جوانان سلحشور قبيله همدان كه از مخلصين ياران امام عليه السلام بودند، آن قدر در جنگ و قتال استقامت ورزيدند كه يكصد و هشتاد نفرشان شربت شهادت نوشيدند و يازده نفر از رؤساي قوم كه پرچمدار گروه همداني ها بودند در اين معركه به شهادت رسيدند كه هر كدام از اين بزرگان، پرچم را به دوش مي كشيد و به سوي سپاه دشمن پيش مي رفت و چون كشته مي شد، ديگري پرچم را به دست مي گرفت و در ابتداي امر شش برادر از فرزندان شريح به نام هاي: كُريب، شرحبيل، مَرثد، هبيره، يريم و

شمر (سمير) پرچم را برافراشتند و يكي پس از ديگري به جنگ پرداختند و شهيد شدند و پس از اين شش برادر پنج فرمانده ديگر از همين قوم پرچم را به دوش كشيدند و آنان نيز يكي پس از ديگري شهيد شدند و به لقاء اللَّه پيوستند.(1).

*****

ر. ك: وقعة صفين، ص 252 - 250؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 20.

يزيد بن احنف بن قيس

«يزيد» فرزند احنف بن قيس از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بوده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 62، ش 9.

يزيد بن جبله

شيخ طوسي يزيد بن جبله را از اصحاب علي عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 62، ش 7.

يزيد بن حجيّه

يزيد بن حجيّه ابتدا از ياران اميرالمؤمنين عليه السلام بود و در جنگ هاي جمل، صفين و نهروان در ركاب آن حضرت جنگيد. و اميرالمؤمنين عليه السلام او را به فرمانداري ري و دستبي(1) گمارد. اما وي در موقع فرمانداريش بر دستبي و ري خيانت كرد و از اموال بيت المال سرقت نمود و چون مورد مؤاخذه امام عليه السلام قرار گرفت به معاويه پيوست و حضرت علي عليه السلام و اصحابش را نكوهش مي كرد و از معاويه تجليل مي نمود!(2).

*****

دستبي شهر بزرگي ميان ري و همدان است.

ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 262 و 263؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 367؛ انساب الاشراف، ترجمه اميرالمؤمنين عليه السلام، ص 356 (تفصيل بيشتر در شرح حال زياد بن خصفه)؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 373.

يزيد بن رويم شيباني

«يزيد بن رويم شيباني» از ياران علي عليه السلام بوده كه در صفّين نيز حضور داشت و حضرت، پرچم گروه اهل ذُهل كوفه را به دست او داده است.(1).

*****

وقعة صفّين، ص 205.

يزيد بن طعمه

شيخ طوسي، يزيد بن طعمه را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار آورده است.(1).

ابن اثير مي نويسد: يزيد، از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام بود و در جنگ صفين در ركاب آن حضرت شركت داشت.(2).

*****

رجال طوسي، ص 62، ش 3.

اسدالغابه، ج 5، ص 115.

يزيد بن قيس

به قولِ شيخ طوسي يزيد بن قيس از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بوده است.(1).

*****

همان، ص 62، ش 4.

يزيد بن قيس ارحبي
اشاره

يزيد بن قيس ارحبي(1) از ياران اميرالمؤمنين عليه السلام بود و در ميان مردم كوفه و قومش از احترام خاصي برخوردار بود. وي از جانب حضرت علي عليه السلام والي مدائن بود و سپس به ولايت ري، همدان و اصفهان منصوب گرديد.(2).

به نقل طبري، يزيد بن قيس در عزل «سعيد بن عاص» حاكم عثمان در كوفه و نيز قيام بر ضد خود عثمان و بر كناري او از خلافت، با مالك اشتر، زياد بن نضر و زيد بن صوحان نقش مؤثري داشته است و در خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام حضرت را در جنگ جمل، صفين و نهروان ياري كرد.(3).

در تنقيح المقال، ج 3، ص 328 آمده است: يزيد بن قيس برادر سعيد بن قيس همداني است، و ارحبي طايفه اي است منسوب به قبيله همدان.

رجال طوسي، ص 62، ش 6.

ر. ك: تاريخ طبري، ج 4، ص 331 و 336 (تفصيل بركناري عثمان و قيام اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و مردم ستم ديده بر ضد او را در شرح حال مالك اشتر، محمّد بن ابي بكر و... ملاحظه نماييد.

نقش يزيد بن قيس در جنگ جمل

يزيد بن قيس با نيروهاي وفادار تحت لواي اميرالمؤمنين عليه السلام وارد بصره شد و در جنگ جمل در ركاب آن حضرت مردانه جنگيد و از ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام به خوبي دفاع كرد. وي در جنگ جمل وقتي ديد، زير پرچم سپاه امام عليه السلام ده نفر از اهل كوفه (پنج نفر از همداني ها و پنج نفر از يمني ها) به شهادت رسيدند، خود پرچم را به دست گرفت و رجز خواند و پرچم سپاه امام عليه السلام را برافراشت.(1).

*****

همان، ص 515.

نقش يزيد بن قيس در جنگ صفين

هنگامي كه حضرت علي عليه السلام آهنگ رفتن به شام كرد، مهاجرين و انصار را نزد خود فراخواند و در مقام مشورت و جلب نظر آنان، حمد و سپاس خدا را به جا آورد و چنين فرمود:

أما بعد، فإنّكم ميامين الرأي، مَراجيحُ الحِلم، مقاويل الحق، مُباركوا الفعل و الأمر، و قد أردنا المسير إلي عدوّنا و عدوّكم فأشيروا علينا برأيكم؛

اما بعد، رأي شما محترم، خرد و دانايي تان افزون، گفتار تان حق، كار و نظرتان مبارك است، اينك ما آهنگ رفتن به سوي دشمن خود و دشمن شما داريم، پس رأي و نظرتان را بگوييد.

در مقابل پيشنهاد و مشورت خواستن امام عليه السلام افراد زيادي نظر خود را ابراز نمودند و از حضرت خواستند كه سريعاً حركت كند و شتاب نمايد. از جمله آنان يزيد بن قيس بود كه بر جمع آنان داخل شد و گفت:

اي اميرمؤمنان، ما داراي وسايل جنگي و نيروي كافي هستيم و بيشتر نفرات، نيرومند و توانا هستند و در ميان آنان افراد عليل و درمانده اندك است، پس منادي خود را دستور دهيد تا همه مردم

را به نخيله فراخواند؛ زيرا هرگاه وقت جنگ و نبرد فرا رسد، امروز و فردا كردن معنايي ندارد.(1).

*****

همان، ص 101.

ماموريت پيام صلح براي معاويه

وي در آغاز نبرد صفّين از جانب حضرت به همراه عدي بن حاتم، شبث بن ربعي و زياد بن خَصفه براي مذاكره صلح و آشتي (متاركه جنگ) نزد معاويه رفتند تا او را دعوت به تسليم نمايند، در اين ملاقات هر كدام با معاويه سخني گفتند. وقتي معاويه بر جنگ اصرار ورزيد، ابن قيس، ضمن بيان هدف از مذاكره و اتمام حجت بر معاويه در ادامه چنين گفت:

اي معاويه، از خدا بترس و با علي مخالفت نكن و به خدا سوگند ما كسي را تا به حال از وي پرهيزكار تر و بي رغبت تر به دنيا و صاحب كمال تر كه تمام خوبي ها را جمع كرده باشد، مانند او نديده ايم.(1).

اين سخنان، نشانِ عمق ارادت و علاقه او به اميرالمؤمنين عليه السلام و اعتقاد و برتري او بر معاويه و امثال اوست. اما پيام امام عليه السلام و سخنان نمايندگان آن حضرت براي معاويه اثري نگذاشت و او هم چنان بر طبل جنگ و خون ريزي كوبيد تا سرانجام پس از يك سال و اندي با ده ها هزار كشته از هر دو جبهه عراق و شام با پيمان حكميت تحميلي پايان پذيرفت.

*****

ر. ك: همان، ص 198؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 5.

سخنان يزيد بن قيس در نبرد صفين

يزيد بن قيس در يكي از روزهاي جنگ صفين در تحريض سپاه اميرمؤمنان عليه السلام خطبه مفصلي ايراد كرد و گفت:

مسلمان كسي است كه دين و انديشه اي سالم داشته باشد، به خدا قسم، اين گروه نه براي محكم كردن پايه هاي ديني و نه براي احياي عدالت و حق با ما مي جنگند، بلكه به خاطر دست يابي به

دنيا با ما در نبردند تا سرانجام به حكومت برسند، و اگر پيروز شوند - كه خدا آنها را پيروز و خوش حال نگرداند - به پيروي از حكّامي وامي دارند مانند سعيد بن عاص، وليد بن عقبه و عبداللَّه بن عامر.

تا آن جا كه گفت:

پس اي بندگان خدا، به جنگ قوم ستمكار بشتابيد، قومي كه به غير حكم خدا، حكم مي رانند و پيكار مي نمايند، مبادا در جهاد با اين گروه از ملامتِ سرزنش كنندگان سست شويد و دست از نبرد برداريد؛ زيرا اينها اگر بر شما غلبه كنند، دين و دنياي شما را تباه و فاسد مي كنند و شما آنها را خوب شناخته و آزموده ايد، به خدا سوگند اينها قصدي جز شر و بدي براي روزگار شما نمي خواهند.(1).

*****

ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 17؛ وقعة صفين، ص 247؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 194.

انتصاب يزيد به حكومت ري و اصفهان

از برخي كتاب هاي تاريخي استفاده مي شود كه يزيد بن قيس در جريان قبول حكميت از جانب اميرالمؤمنين عليه السلام به شك و ترديد افتاد و به صورت اعتراض پس از پايان جنگ صفين به همراه خوارج از علي عليه السلام كناره گيري نمود؛ اما اميرالمؤمنين عليه السلام پس از بازگشت از صفين به كوفه و اطلاع از كناره گيري خوارج به خيمه يزيد بن قيس تشريف برد، ابتدا وضو گرفت و دو ركعت نماز خواند و با او مذاكره كرد و او را به حق دعوت نمود. در اين ملاقات يزيد دست از خوارج برداشت و به اردوي امام عليه السلام ملحق شد و حضرت عليه السلام امارت ري و

اصفهان را به او واگذار كرد.(1).

بعد حضرت به سراغ ديگر خوارج رفت و با آنها سخن گفت و آنها را ارشاد نمود و مكرراً نماينده نزد آنها فرستاد و سرانجام جمعي به امام عليه السلام پيوستند و عده اي به حرورا براي جنگيدن با اميرالمؤمنين عليه السلام مهيا شدند.(2).

يزيد بن قيس وقتي از سوي امام عليه السلام به حكومت ري و اصفهان منصوب شد، در مورد لعن و ملامت خوارج قرار گرفت.(3).

*****

تاريخ طبري، ج 5، ص 65.

تفصيل جنگ نهروانيان با اميرالمؤمنين عليه السلام و ديگر مسائل واقع شده را در كتاب تجلي امامت اثر ديگر مؤلف و نيز در شرح حال عبداللَّه بن عباس و... در همين اثر ملاحظه نماييد.

يزيد بن معاويه بكائي

شيخ طوسي، يزيد بن معاويه بكائي را از اصحاب علي عليه السلام به شمار آورده و مي نويسد: به نقلي وي پسرعموي عبداللَّه بن طفيل است.(1).

ابن اثير وي را از اصحاب رسول خدا عليه السلام به شمار آورده است.(2).

*****

رجال طوسي، ص 62، ش 8.

اسدالغابه، ج 5، ص 120.

يزيد بن مغفّل

يزيد بن مُغفّل از اصحاب و ياران اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه آن حضرت را در جنگ صفين ياري نمود(1) و براي سركوبي خرّيت بن راشد به ياري معقل بن قيس شتافت.(2).

*****

وقعة صفين، ص 264.

ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 123؛ تفصيل شورش و فتنه خرّيت و سركوبي او توسط معقل بن قيس را در شرح حال «خرّيت بن راشد» در همين اثر ملاحظه نماييد.

يزيد بن نويره

شيخ طوسي «يزيد بن نويره» را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار آورده و مي گويد: وي در جنگ نهروان به شهادت رسيده است. همو در ادامه بعد از نقل يك حديثي مي نويسد: رسول خدا صلي الله عليه و آله ابن نويره و پسر عمويش را در هلاكت برخي از مشركان، مژده و بشارت بهشت به آنان داد.(1).

*****

رجال طوسي، ص 62، ش 2؛ ر. ك: اسد الغابه، ج 5، ص 122.

يزيد (زيد) بن هاني سبيعي
اشاره

يزيد (زيد)(1) بن هاني سبيعي از اصحاب و ياران با وفاي اميرالمؤمنين عليه السلام بود(2) كه در جنگ صفين آن حضرت را ياري نمود و او در همين نبرد از جمله كساني بود كه براي فتح رود فرات در كنار نيروهاي مالك اشتر جنگيد و آن را از دست لشكريان معاويه آزاد كرد.(3).

يزيد بن هاني همان كسي است كه پيغام اميرالمؤمنين عليه السلام را براي مالك اشتر كه در حال پيروزي قطعي بر سپاهيان معاويه بود، رساند كه جنگ را متوقف كند و از ادامه جنگ خودداري نمايد. شرح اين حادثه ناگوار در ذيل آمده است:

شيخ طوسي در رجال خود ص 42، ش 13 «زيد بن هاني» ثبت كرده است.

تاريخ طبري، ج 4، ص 571.

يزيد و پيك امام به مالك اشتر

شبانه روزي كه در صفين به «ليلة الهرير» شهرت يافت، روز سيزدهم ربيع الاول سال سي و هفتم هجري است كه شديدترين روزهاي جنگ صفين است كه گروه زيادي از لشكريان معاويه به هلاكت رسيدند و زنگ خطر شكست و نابودي قطعي براي معاويه به صدا درآمد. در آن شب و روز مالك اشتر بيشترين تلاش خود را در متزلزل كردن سپاه شام به خرج داد و چيزي نمانده بود كه به سراپرده معاويه برسد؛ اما معاويه كه ديگر توان مقاومت در برابر لشكريان علي عليه السلام را از دست داده بود با مشورت عمروعاص، قرآنها را بر سر نيزه كردند و سپاهيان حضرت را به حكم قرآن فراخواندند. متأسفانه عده اي از ياران علي عليه السلام تحت تأثير نيرنگ و فريب معاويه قرار گرفته و خواهان آتش بس شدند.

اميرالمؤمنين عليه السلام در برابر آنها مقاومت كرد و حاضر به

پذيرش آتش بس نشد و فرمود: من قرآن ناطقم، مگر ما از اول آنها را به قرآن دعوت نكرديم، ولي آنها نپذيرفتند. حضرت به مالك پيغام داد، بازگردد و از ادامه جنگ خودداري كند. اين در حالي بود كه مالك مي خواست وارد اردوگاه معاويه شود و فرستاده حضرت امير عليه السلام كه يزيد بن هاني بود، خود را به صف مقدم رساند و به اشتر گفت: امام پيام داد كه دست از نبرد بردار و به سوي من بازگرد.

مالك اشتر گفت: سلام مرا به اميرالمؤمنين برسان و بگو: اكنون وقت آن نيست....

يزيد بن هاني برگشت و گفته اشتر را به سمع امام رساند. اما شورشيان به امام عليه السلام گفتند: به خدا سوگند به اشتر دستور به ادامه جنگ داده اي؟ امام فرمود: من چيزي محرمانه به يزيد بن هاني نگفتم، همان كه شما شنيديد، گفتم؛ چگونه مرا به خلاف آنچه كه آشكارا گفتم، متهم مي كنيد؟

گفتند: پس به اشتر پيغام بده هر چه زودتر باز گردد و در غير اين صورت به خدا سوگند از تو كناره گيري مي كنيم.

امام عليه السلام به پسر هاني فرمود: آنچه را ديدي به مالك اشتر خبر بده. يزيد بن هاني، مجدداً رفت و مالك را از شورشي كه پيش آمده بود، باخبر كرد، آن گاه اشتر با هزار غم و اندوه به قاصد گفت: اين فتنه، به دست عمرو عاص طرح ريزي شده است. بعد گفت: آيا نمي بيني آنچه به آنها نزديك شده ام؟ آيا مشاهده نمي كني خداوند با آنها به نفع ما چه مي كند؟ آيا سزاوار است در اين اوضاع و احوال

پيروزي، نبرد را رها كنيم و باز گرديم؟!»

اما يزيد گفت: آيا دوست داري و رواست كه تو در اين جا پيروز باشي و امير مؤمنان كشته يا تحويل دشمن شود؟ مالك فوراً بر خود لرزيد، گفت: سبحان اللَّه به خدا سوگند اين را نمي پسند م، گفت: آخر آنها گفته اند اگر مالك را باز نگرداني يا تو را مي كشيم، همان گونه كه عثمان را كشتيم و يا تو را تسليم معاويه خواهيم كرد! مالك به ناچار دست از جنگ كشيد و با ناراحتي تمام خود را به امام رسانيد، و همين كه به آن آشوبگران نادان رسيد، فرياد زد: اكنون كه بر دشمن برتري يافته و در آستانه پيروزي قرار گرفته ايد، آنها دعوت به قرآن مي كنند، فريب آنان را نخوريد؟ به خدا سوگند كه آنان فرمان خدا را ترك و سنت پيامبر را رها كرده اند. پس با پيشنهاد آنان موافقت نكنيد و به من كمي مهلت دهيد تا پيروز شويم.

آنها گفتند: موافقت با تو، مشاركت در خطاي توست!

بيان اين داستان(1) اگر چه با شرح حال يزيد بن هاني مناسبت نداشت اما مفيد دانستيم تا مظلوميت اميرالمؤمنين عليه السلام در اوج قدرت و آستانه پيروزي آن هم در ميان يارانش آشكار شود كه چه قدر آن حضرت مظلوم بود و چگونه تحت فشار يارانش قرار داشت.

*****

وقعة صفين، ص 492 - 489؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 2، ص 219 - 216؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 32. (با جزئيات بيشتري در شرح حال «مالك اشتر» آمده است).

يعلي بن اميه (منيّه) تميمي

يعلي بن اميه (منيه) تميمي از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و

آله و از راويان حديث است كه در جريان فتح مكه مسلمان شد و در جنگ صفين و تبوك شركت نمود.(1).

وي پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله از طرف ابوبكر به امارت حلوان و از جانب عمر بن خطاب به امارت نجران برگزيده شد. اما در نجران به فكر مال اندوزي افتاد و بيت المال را براي خود برمي داشت. اين خبر كه به عمر رسيد، فوراً او را عزل كرد و دستور داد پياده از مدينه منوره بيايد. اما يعلي پنج - شش روز بيشتر راه نيامده بود كه باخبر شد عمر از دنيا رفته، از اين رو سوار بر مركب شد و خود را در مدينه به عثمان معرفي كرد. عثمان نيز او را به مقام فرماندهي لشكر منصوب كرد.(2).

يعلي بن اميه پس از قتل عثمان به فكر توطئه و فتنه بر ضد خلافت اميرالمؤمنين افتاد و نزد طلحه و زبير و عايشه رفت و با كمك مالي آنها را بر ضد حضرت علي عليه السلام ياري كرد و در جنگ جمل نيز در سپاه طلحه و زبير شركت نمود و سرانجام پس از جنگ صفين از دنيا رفت.(3).

با توجه به مطالب بالا اگرچه نام يعلي بن اميه را بايد در رديف مخالفان و حتي دشمنان اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار آورد، ولي ابن حجر از ابن عبدالبر از ابن مديني نقل مي كند كه: حضرت علي عليه السلام، يعلي بن اميه را در مدتي كوتاه به فرمانداري يمن گمارد و از ابو حسان نقل كرده كه: وي در صفين در ركاب حضرت علي عليه السلام به شهادت رسيده است.(4).

با

توجه به اين نقل تاريخي، نام يعلي بن اميه را در زمره اصحاب حضرت علي عليه السلام ذكر كرديم.

*****

تهذيب التهذيب، ج 9، ص 418؛ ر. ك: سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 271.

تهذيب التهذيب، ج 9، ص 418؛ ر. ك: سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 271.

تهذيب التهذيب، ج 9، ص 418؛ ر. ك: سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 271.

تهذيب التهذيب، ج 9، ص 418؛ ر. ك: سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 271.

يونس بن يزيد بن مهران

شيخ طوسي «يونس» را از اصحاب علي عليه السلام به شمار آورده است.(1).

*****

رجال طوسي، ص 62، ش 5.

اصحاب امام صادق عليه السلام

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: اصحاب امام صادق عليه السلام تاليف علي محدث زاده فرزند شيخ عباس قمي

مشخصات نشر: [تهران : مسجد جامع تهران كتابخانه مدرسه چهلستون 1373.

مشخصات ظاهري: ص 512

شابك: بها:7500ريال وضعيت فهرست نويسي: فهرست نويسي قبلي يادداشت: كتابنامه ص [507] - 512؛ همچنين به صورت زيرنويس موضوع: جعفر بن محمد(ع ، امام ششم 148 - 80ق -- اصحاب موضوع: محدثان شيعه رده بندي كنگره: BP115 /م 3‮الف 61373 رده بندي ديويي: 297/292

شماره كتابشناسي ملي: م 73-1680

مقدمه

الحمد لله رب العالمين، الذي ارسل محمدا صلي الله عليه و آله بالهدي و دين الحق و جعل له خلفاء معصومين اتماما للنعمة و اكمالا للدين و اتماما للحجة الي يوم القيامة

به ياد دارم در ايامي كه تازه مدرسه و كتابخانه چهل ستون مسجد جامع را تشكيل داده بودم، دوست صميمي و عزيزي كه بسيار مورد علاقه و ارادت من بود، مرحوم آقاي حاج ميرزا علي آقا محدث زاده، آن فاضل گرانمايه، به مدرسه آمدند و پس از چند دقيقه صحبت گفتند كه با من كاري دارند و اظهار اميدواري كردند كه انجام كارشان را عهده دار شوم. گفتم: اگر تحت اختيار من باشد با كمال اخلاص انجام مي دهم و افتخار دارم كه شما بر من منتي بگذاريد و از من چيزي بخواهيد. ايشان فرمودند: من از اين مؤسسه شما لذت مي برم، و در منزل اين امكانات برايم فراهم نيست، شما يكي از حجرات را در اختيار من بگذاريد تا من وسائل شخصي خود را به اينجا بياورم؛ و ضمنا مي خواهم كتابهايي كه مورد نياز من است همه را به حجره برده پس از رفع نياز به كتابخانه

بازگردانم. پرسيدم: مقصود شما از اين كار چيست؟ گفتند: آرزو دارم خداوند به من توفيقي عنايت فرمايد تا بتوانم نسبت به مكتب مقدس امام صادق (ع) و مذهب جعفري عرض ارادتي نموده درباره اين شخصيت عظيم القدري كه جهان تشيع بلكه عالم اسلام در پرتو زحمات و خدمات و تربيت و مكتب او توانسته است قرن ها اسلام را به پيش ببرد، كتابي بنويسم كه هم شخصيت حضرت را بيان كنم، هم در اطراف خدمات برجسته او بحث نمايم، و هم شاگردان او را معرفي نمايم.

من بي اختيار دست به گردن او انداخته و با يك دنيا محبت و اخلاص به ايشان عرضه داشتم: همه تلاش و كوشش من براي همين است. مذهب تشيع آن چنان كه بايد و شايد در دنيا شناخته نشده، و اگر روزي بتوانيم اين مكتب پر ارزش را در سطح وسيعي به جهانيان عرضه بداريم بدون ترديد وضع ديگري خواهيم داشت. من نمي گويم بزرگان ما از صدر اسلام تاكنون [صفحه 14]

در اين چهارده قرن زحمتي نكشيده و رنجي نبرده و به خود سختي نداده اند. نه! آنها منتهاي كوشش را كرده اند و حد اعلاي رنج و زحمت را بر خود هموار ساخته اند و با رياضت و توكل به خدا توانسته اند مذهب حقه جعفريه را به دست ما برسانند، ولي امروزه كه دنيا اين گونه پيشرفت كرده و علوم مادي تا اين اندازه چشم و گوش بشر را پر نموده است و همه متوجه علوم مادي شده، و طبعا از دين و معارف اسلامي استقبال كمتري مي شود؛ بايد در مقابل اشخاصي باشند كه زمام كار را به دست گيرند و كوشش كنند تا كلام

حق را به مردم برسانند و با بهره گيري از وسائل و امكانات روز به دنيا تحويل دهند.

من خيال مي كنم در اين برهه از زمان ما مي توانيم بيش از اين كار كنيم و مطالب اسلامي را با سطحي گسترده تر و منطقي رساتر به گوش جهانيان برسانيم. يك روز اگر صاحب عبقات روضات الله تعالي عليه براي نگارش كتابش مي بايست رنج سفر، و زيرورو كردن كتابخانه هاي شخصي، پراكنده و كوچك، را بر خود هموار سازد؛ و حتي براي دستيابي به كتابي رنج خدمتگزاري يك عالم سني را در حجاز شش ماه تحمل كند، تا بتواند دست به اداي رسالت خويش زده به بهترين صورت به مرزباني مكتب تشيع پرداخته باشد؛ امروزه با برخورداري از گستردگي وسائل موجود و امكان انجام تحقيقات هر چه بيشتر در زماني كمتر، در پي گيري راه چنين بزرگاني؛ به رجالي عاشق، دلباخته، اهميت مطلب را درك كرده، ايمان به قرآن و اهل بيت (ع) به معناي واقعي آورده، و آشناي با تمام رموز اسلام نياز است كه دست به دست هم دهند و هر كدام در قسمت هاي مختلفي از آثار بزرگاني كه از صدر اسلام تاكنون رنج و زحمت كشيده اند كار و تحقيق كنند و مطالب را طبقه بندي نموده و در خور جوامع مختلف بشري به دانشگاههاي بزرگ جهاني عرضه بدارند.

شما خيال نكنيد اين كار، كار كوچكي است كه شما بدان اقدام مي كنيد. با اخلاصي كه در شما هست اگر خداوند توفيقي عنايت فرمايد، اين بزرگترين خدمتي است كه مي توانيد در اين عصر به مكتب مقدس تشيع بنماييد. در دنياي امروز هر چه پيشرفت در امور مادي بيشتر شود بايد

به همان نسبت مكتب داران تشيع سعي كنند فضائل اخلاقي و مواهب الهي را با صورت هاي مختلف و با بيانات گوناگون و رسا به گوش مردم برسانند تا آنان در سايه علم روز و علم دين (مادي و معنوي) به پيش بروند، و جامعه بشريت از وحشي گري و خودخواهي و فساد و تباهي فاصله گيرد؛ و گرنه اين وسايل مادي كه در اختيار بشر روز قرار گرفته خواهي نخواهي آنان را به سر منزل هلاكت رهبري خواهد كرد، و جوامع بشري را به جاي آن كه با عالم انساني آشنا سازد با بهائم و چهارپايان و درندگان هم سلك و هم خو مي كند، و دنيا را به صورت باغ وحشي [صفحه 15]

مدرن در مي آورد. گمان نكنيد اين پيشرفتهاي مادي كه مي شود و بشر را از لحاظي مرفه و آسوده مي كند به تنهايي بتواند تمام مشكلات ناشي از ابعاد گوناگون بشر را حل نمايد.

من همه آن چه كه شما مي خواهيد در اختيار شما مي گذارم، و با اينكه طلبه اي اي ناتوان بيش نيستم (و گر چه چند صباحي به نجف رفته و در محضر مقدس اساتيد حوزه نجف اشرف، در كنار قبر مولي الموالي اميرالمؤمنين (ع) تا حد توان خود استفاده نموده ام) ولي آن قدر در اين كار ساعي و عاشق هستم كه آنچه كتاب لازم داشته باشيد در كتابخانه ما هم نباشد تهيه كرده و در اختيار شما قرار مي دهم. و در مدتي كه شما در حجره خود هستيد هيچ كس از شما ملاقات نخواهد كرد، اما هر وقت خسته شديد من را صدا بزنيد تا در كنار شما بنشينم كه اگر بحثي بود استفاده كنم.

ايشان

ازاين استقبال ممنون شده بسيار لطف و محبت كردند. من قادر به بازگويي آن همه محبت نيستم، ليكن بايد بگويم: خداست كه دو انسان را آن قدر به هم علاقه مند مي كند كه در اثر داشتن هدفي واحد، يكي گردند، يك جور بينديشند، و يكنواخت گام بردارند. من خودم در يك حجره درس مي گفتم و ايشان هم در حجره ديگر كاملا راحت بود. نمي دانم دقيقا چند سال طول كشيد. ولي همه روزه (غير از ماه محرم و صفر كه به منبر مي رفت) او از صبح تا ظهر يكسره در آن حجره مشغول نگارش بود. اما متأسفانه دست اجل روزگار عمر او را سپري كرد و پس از عاشوراي 1396 (مطابق با 23 ديماه 1354) در سن 56 سالگي او را به ارباب بزرگوارش ملحق ساخت. او با يك دنيا عشق و علاقه آن چه توانست نوشت و يادداشت نمود تا جان به جان آفرين تسليم كرد.

حقيقت مطلب اين است كه من ديگر اطلاعي از اين نوشتجات نداشتم كه به كجا رسيد و چگونه ضبط گرديد؛ تا اينكه فرزند گرانمايه اش آن جوان برومندي كه بايد گفت: حقا پسر آن پدر است و ثمره آن درخت بارور و نتيجه آن اسوه حسنه، با اينكه به تدريس در مدرسه اشتغال دارد و عهده دار امور خانواده به تمام معني الكلمه مي باشد، ولي عشق و علاقه او و دين و اخلاصش او را ياري مي كند تا اين اثر پرارزش پدر خود را زنده و پاينده به صورتي مطلوب به جامعه تحويل دهد، چند بار به كتابخانه آمدند و از من خواستند كه در اين باره اقدام كنم. من به

طور وسيعي در جريان امر قرار گرفتم و دانستم كه كتاب در چهار جلد تنظيم يافته: جلد اول در احوالات و شخصيت امام صادق (ع)؛ جلد دوم درباره اصحاب امام صادق (ع) (همين كتاب)؛ جلد سوم درباره معاصرين امام صادق (ع) از خلفا و علما؛ و جلد چهارم پيرامون خويشاوندان [صفحه 16]

امام صادق (ع) مي باشد. لازم بود كه اين كتاب به بهترين صورت طبع شود و در اختيار علاقه مندان قرار گيرد، و من از روي علاقه اي كه داشتم در اين كار تا حد توان خود كوشيدم زيرا كه اين بزرگترين خدمتي است كه مي توان انجام داد، و اميدوارم كه قبل از مرگ خود بتوانم اين اثر را زيارت كنم.

ضمنا از من خواستند كه چند كلمه اي به عنوان مقدمه (بر اين جلد كه به پارهاي ملاحظات تقدم چاپ يافت) بنويسم و من با كمال افتخار اين امر را استقبال نمودم و براي خود موفقيتي بزرگ تلقي كردم؛ چه بهتر از اين كه انسان بتواند براي مكتب مقدس تشيع گامي بردارد هر چند قدمي كوتاه باشد و در حد تن ضعيف و ناتوان؛ من بايد بگويم در مدت عمر خود آرزويم هميشه اين بوده كه در اين راه كاري انجام دهم و در زمره كساني باشم كه خدمتي به اين مكتب نموده اند و گام هاي مؤثري برداشته اند.

حاصل عمر نثار ره ياري كردم شادم از زندگي خويش كه كاري كردم اميد است كه خداوند به لطف و كرم خود بپذيرد و ائمه طاهرين (ع) در اين راه مددي كنند تا بتوانم قدمي در خور مكتب بردارم. حال براي اينكه من هم سهمي داشته باشم چند كلمه اي به عنوان يادبود

عرض مي كنم:

روزي محدث عالي مقام خاتم المحدثين مرحوم حاج شيخ عباس قمي رضوان الله تعالي عليه (پدر مؤلف بزرگوار اين كتاب) كه متجاوز از هشتاد جلد تأليفات ارزنده به عربي و فارسي دارد به يكي از اهل دل فرمود: من خيلي متأثرم كه نتوانسته اند كاري انجام دهم. او بدون معطلي عرضه داشت: آقاي حاج شيخ! شما چه پر انتظاريد؟ الآن در صحن مقدس آقا عبدالله (ع) ايستاده ايد، نگاه كنيد هركس به حرم مشرف مي شود يك مفاتيح با خود دارد يعني محدث قمي را با خود به حرم مي برد. در اين داستان درست دقت بايد كرد. اشخاصي كه رنجي تحمل مي كنند و رياضتي مي كشند تابه مقامي مي رسند كيانند؟ آن كسي كه كتاب خود را به زهراي اطهر سلام الله عليها تقديم مي دارد بايد به چنين مقامي برسد. خود نگارنده (ره) مي فرمود: يك روز صبح پدرم برخاست و شروع به گريه كردن نمود، من از او پرسيدم: چرا اشك مي باريد؟ فرمود: براي اينكه ديشب نماز شب نخواندم. گفتم: پدر جان! نماز شب كه مستحب است و واجب نيست، شما كه ترك واجب نكرده ايد و حرامي به جا نياورده ايد، چرا اين طور نگرانيد؟ فرمود: فرزندم! نگراني من از اين قبيل مسائل كه بسيار است. من راجع به خود مرحوم آقاي حاج ميرزا علي محدث زاده مطالبي دارم كه چگونه بر وجوهي كه بابت منبر مي گرفت مواظبت داشت

[صفحه 17]

و حساب شرعي خود را چگونه نگه مي داشت، و با چه ادبي به منبر مي رفت و چگونه حفظ حدود منبر را مي نمود و به خويشاوندان دور و نزديك و ارحام فقير خود چگونه رسيدگي مي كرد و چه تلاشي مي نمود.

من اين مقدمات

را فقط براي يك امر گفتم؛ در زماني كه ما زندگي مي كنيم، و در روزگاري كه ما مي گذرانيم بسيار بسيار جاي افسوس و نگراني است، بسيار وضع ما رقت بار است، چرا؟ چون با كمال تأسف همان جريان مبارزه حق و باطل كه از آغاز خلقت در مقابل هم بود، امروزه جدال باطل در مقابل حق جولان بيشتري پيدا كرده است و به هر طريقي مي كوشد تا حق را از بين ببرد. حق كجاست؟ در روزي كه پيامبر (ص) فرياد مي زند كيست به من كمك كند تا بردار من، وصي من، و خليفه من باشد هيچ كس به او جواب مثبت نمي دهد، در حالي كه در حدود 60 نفر از بزرگان قريش حضور داشتند - در يوم الانذار سال سوم بعثت - ولي اميرالمؤمنين برخاست، يك تنه ايستاد و گفت: «ابايعك علي ما بعثك الله» يا رسول الله من با تو بيعت مي كنم چون تو مبعوث خدا هستي. آنگاه پيامبر (ص) فرمود: «فاسمعوا له و اطيعوا». (كه مشروح آن در تاريخ طبري آمده است). مردي كه براي خدا دست بيعت به پيامبر (ص) مي دهد بايد اطاعت او را نمود و فرمان او را برد. آن دل پاك، اميرالمؤمنين (ع)، يك تنه كنار پيامبر (ص) و در مقابل تمام آن دشمنانش ايستادگي كرد؛ و جمع كوچك پيامبر (ص)، علي (ع)، و خديجه (س) توانست در مدت 23 سال آن قدر پيشرفت كند كه پيامبر (ص) حكومت اسلامي را تشكيل دهد و به دستور پروردگار بنيادي بنا نهد كه تا خدا خدايي مي كند دين اسلام برقرار و پا بر جا بماند. و بعد از او هم خلفاي

معصوميتش يكي پس از ديگري، در هر زمان به مقتضاي آن زمان و به مقتضاي آن مقطع، دين خدا را حفظ كردند و هر يك به ديگري بدون كوچكترين لغزش و انحراف و تغييري پيام را سپردند. آنان اصل دين را بيان كردند و مطالب را براي مردم آشكار نمودند و گستردند و ناگفته چيزي را نگذاشتند. آن چه در قرآن آمده بود و پيامبر (ص) به اختصار بيان فرموده بود، علي (ع) آن را توضيح داد و اعمال كرد. سپس نوبت به امام حسن (ع) و امام حسين (ع) و حضرت سجاد (ع) رسيد، تا دوران حضرت باقر (ع) كه فرصتي پيدا شد. فرصتي كه امام باقر (ع) فورا از آن به نفع اسلام سود جست و از جنگ و اختلاف عباسيان با امويان در جهت پي ريزي دانشگاه شيعي استفاده كرد. امام جعفر صادق (ع) هم به دنبال پدر گام بر مي دارد، و خط پدر را دنبال مي كند، و فرياد و خروش او را فراگير مي سازد؛ قرآن را تفسير مي كند، احاديث را بيان مي نمايد و در آن محيطي كه فرزند امام يعني امام مفترض الطاعه را قطعه قطعه مي كنند و ذراري او را مانند اسراي روم سوق مي دهند، در چنين محيطي براي هميشه مكتبي بنيان مي گذارد و شاگرداني تربيت مي كند كه نمونه اي در تمام اعصار باشند.

[صفحه 18]

من خيال مي كنم كاري كه در آن عصر انجام گرفته و مذهب ما را به نام مذهب جعفري ساخته اند اين است كه مطالب را از جنبه علمي و از جنبه منطقي براي مردم بيان كرده اند و عالم تشريع را بر طبق عالم تكوين براي بشر توضيح

داده اند. آنگاه كه فقط ساعتي ساخته شود و در اختيار جامعه قرار گيرد، تا ساعت كار مي كند استفاده جريان دارد و به محض خراب شدن، ساعت به كناري انداخته مي شود. اما اگر ساعت ساز به جامعه تحويل داده شد، آن هم يك ساعت ساز واقعي؛ و اين ساعت ساز توانست ساعت ساز ديگر و ساعت سازان ديگري را به جامعه تحويل دهد، ساعت ها باقي خواهند ماند و كاركردي صحيح خواهند داشت. آن چه باعث شده است مذهب ما مذهب جعفري گردد و در دنياي بشريت، تا روز قيامت، اسلام را نگه داري كند و قرآن را پاسداري كند، و سنت پيامبر (ص) را حفاظت نمايد، و اصول انسانيت را در دنيا نگهبان باشد، آن تربيتي است كه جعفر خداوند محمد سلام الله عليه به كمك پدر خود و بعد هم فرزندانش اعمال داشته اند، و به تربيت افرادي معصوم و غير معصوم كوشيده اند، كه اين مكتب پايدار بماند و با مرگ فردي مكتب از بين نرود و با مرگ ده نفر كلاس تعطيل نگردد و مردم بي بهره نباشند. امام حسين (ع) براي اقامه و احياي دين خدا با يزيد و يزيديان جنگيد و دراين راه از جان و مال و فرزندانش گذشت و خون پاك خود و جوانانش را نثار اسلام كرد. اما بايد كساني باشند كه پس از امام حسين (ع) نگهبان نهضت او بوده، از جانبازي او و از اسارت فرزندانش سخن گويند و معاني اسلام و مفاهيم عاليه قرآن را به صورت گسترده با بياناتي رسا به مردم بياموزند. نبايد گذاشت اين بيان ها از بين برود، نبايد گذاشت اين كتاب ها بي استفاده بماند، نبايد

گذاشت اين دستورات به دست فراموشي سپرده شود. امروزه دنيايي كه مي خواهد با شيعه بجنگد مي خواهد اين اساس را از بين ببرد. چون كشتن افراد، يا خريدن افراد، و يا از بين بردن افراد خيلي سهل است، مي توان همه كار كرد؛ ولي اگر مطلب به صورت علمي و جامع و بدون نقص در اختيار قرار گرفت، اگر يك نسل هم از بين برود نسل دوم آن را زنده و احيا مي كند. شما هم اكنون هر لحظه اراده كنيد مي توانيد در كتابخانه ها و در محافل علمي دنيا و در موزه ها آثاري از همان عصر و پس از آن عصر تا زماني كه رشته تربيت باقي مانده و مكتب تشيع به صورت رسمي و گسترده در هر شهر و دياري بر پا بوده بيابيد. الآن اين كتاب ها زنده است و درس مي دهد و همه را آشنا مي سازد. امروزه كساني كه آشنايي با مكتب تشيع ندارند وقتي اين كتاب ها را مي خوانند سر تسليم فرود مي آوردند، و اظهار عجز مي كنند، و اظهار مي نمايند كه ديگران چه ظلمي به جامعه بشريت نموده اند كه از اين مكتب آنها را دور نگاه داشته اند.

آيا سزاوار است در اين موقع هم ساكت بنشينيم؟ آيا ما فقط بايد در مرگ بزرگانمان عزا بر پا كنيم؟ يا به جاي اينكه بنشينم و گريه كنيم و اشك بريزيم و وفاداري كنيم و قدرداني از

[صفحه 19]

زحمات آن ها نماييم، بايد مكتب را بزرگ كرد، بايد افراد را تربيت كرد، بايد آن قوه ايمان و توفيق موفقيتي كه براي ديگران بوده است پيدا كرد؛ شاگرد بايد كساني را تربيت كرد كه در مقابل دنياي مادي بايستند و

همه زحمات خودشان را در اين راه صرف كنند، آن هم براي خدا. بايد مانند حاج شيخ عباس محدث قمي ها تربيت كرد. اگر مرحوم كليني ها، صدوق ها، طوسي ها، مجلسي ها، و محدث قمي ها و مانند اينها مي خواستند فقط غصه اسلام را بخورند و هيچ كار فرهنگي و تربيتي انجام ندهند مكتب ما امروز وضع ديگري داشت و شايد اثري از آن نبود. آنان با نيت خالص و احساس مسئوليت هر چه تمام تر كار كردند، مطالب علمي را نوشتند و پراكندند، و چه آثار گرانبهايي در دوران عمر با بركت خود آفريدند. آنان با چه قلم هايي مي نوشتند؟ با چه فكرهايي كار مي كردند؟ چه خصائصي داشتند كه خدا اين همه توفيق به آنان عنايت كرده بود. اينها را كه به آساني نمي شود به دست آورد، چه چيزي نيست كه انسان بگويد اگر امروز فلان عالم مرد فردا از خارج وارد مي كنيم و سينه او را مي شكافيم و علوم را در سينه او مي ريزيم.

اي آقايان!اي بزرگان!اي مسلمان ها!اي كساني كه مراجع شيعه هستيد و در كرسي رياست و آقايي برقراريد، مشكل ما اين است كه امروزه در حال از دست دادن كساني هستيم كه از گذشته تا به حال در سايه تقوا و فضيلت و كوشش و رياضت تا حدودي توانسته اند مكتب را حفظ و نگهداري نماييد؛ و متأسفانه ديگر نمي توانيم به جاي آنها رجالي همانند جايگزين نماييم كه از لحاظ علمي و از لحاظ تقوا و از لحاظ كوشش و تلاش در دنيا ممتاز باشند. ما نبايد تحت تأثير عوامل مادي قرار بگيريم. ما بايد همه كوششمان و همه فعاليتمان اين باشد كه افراد را با خدا آشنا كنيم و

بگوييم كه اين ماديات فناپذير است؛ آنچه فناناپذير است خداست؛ آنچه فناناپذير است وجه الله است، «كل شيي ء هالك الا وجهه» پس بايد براي رضاي خدا كار كنيم؛ اين گونه انديشيدن را بايد رواج داد، اين گونه بايد تربيت نمود. امام جعفر صادق (ع) كاري كه كرده اين است كه عده اي را تربيت كرده براي رضاي خدا، و آنها هم دستورات او را براي رضاي خدا پذيرفته اند، «توفيق من الله و قبول ممن ينصحه»، اين ها اين طور بودند، هم توفيق داشتند و هم پيروي مي كردند آن چه پيشينيان گفته بودند، و آنچه بزرگان و اساتيدشان مي گفتند. خدا مي داند گاه انسان مطالبي را از بزرگان از گذشتگان مي شنود كه اصلا نمي تواند باور كند كه بشر اين قدر در راه رسيدن به حق و حقيقت فعال شود و از همه چيز خود بگذرد؛ درباره مرحوم سيد عبدالله شبر (ره) مي گويند كه جوانان نازدانه اش كه بسيار فاضل بوده فوت مي كند، او صدا مي زند: آيا كسي هست كه ميت را تشييع و تجهيز كند؟ مي گويند: آري. مي گويد: برويد تجهيز كنيد و بگذاريد من به وظائف جاري خود بپردازم. اينها لفظ است كه ما مي گوييم اما عمل آن خيلي [صفحه 20]

مشكل است.

الآن وضع صورت ديگر دارد و واقعا رقت بار است. و بدانيد روزي كه شيعه، خداي ناخواسته، در اثر اعمال ناشايست ما، در اثر سوء رفتار ما، در اثر توجه ما به ماديات و هواي نفش، مكتبش تعطيل و يا فريب به تعطيل شود، آن روز ديگر اسلام قيمتي ندارد. هراس هميشگي قدرتمندان و زور مداران از پرورش يافتگان راستين مكتب بوده است نه از اسلام صوري كه خليفه اش

در مقابل يهود كرنش مي كند و طاغوت زمان را ستايش مي نمايد. مسلمين را به كشتن مي دهد.

به هر حال امروزه بايستي جوانان را با شاگردان حقيقتي مكتب تشيع آشنا ساخت تا براي آنان كه علوم جديد تحصيل مي كنند الگوهايي از تقوا و فضيلت انساني ترسيم كرده باشيم. مگر نه اين است كه آناني كه پيشرفته هستند و همه وسائل دنياي مادي در اختيارشان مي باشد، به سادگي به كشتن بشر و نابود كردن فضيلت مبادرت مي كنند؛ در نظام آنان از انسانيت خبري نيست. امام صادق (ع) آن كاري كه كرده اين است كه عده اي را تربيت و آماده نموده است كه انسان ها بتوانند در دو بعد مادي و معنوي به پيش روند، همان گونه پيامبر (ص) فرمود: «جئتكم بخير الدنيا و الاخرة». او مردم را در اين مكتب آشناي با خدا ساخته است، خدايي كه هستي بخش است، و صحنه هستي را براي انسان ها خلقت فرموده است. امام صادق (ع) براي اين كار آمده و اين كار را گسترش داده است. او هم از لحاظ علمي و هم از لحاظ عملي و تربيتي مكتب را گشود؛ مكتب كه باز شد: يكي گفت، ديگري نوشت، و سومي به آموزش و تربيت پرداخت، و همين طور انتشار يافت تا امروز به دست ما رسيده حالا امروز ما چه مي كنيم خدا داناست!خدايا به آبروي امام جعفر صادق (ع) كساني را كه در اين راه قدم برداشته و بر مي دارند در پرتو امام زمان (عج) توفيق خدمتگزاري مرحمت بفرما.

خدايا به آبروي امام صادق (ع) جهان بشريت را با مكتب تشيع آشنا فرما.

خدايا به آبروي امام صادق (ع) ما را با امام

زمانمان آشنا بفرما.

خدايا به آبروي امام زمان كساني كه به كشورهاي اسلامي و به مكتب تشيع خيانت مي كنند و با دست آلوده خود مي خواهند كه مكتب الهي و مكتب توحيد را تعطيل نمايند و براي رسيدن به هوي و هوس خود با خدا هم مي جنگند، خدايا ما از دست آنان نجات بخش و جهان بشريت را در آرامش و امنيت قرار ده.

آمين يا رب العالمين.

حسن سعيد

[صفحه 21]

حرف (الف)

ابان عبدالله ابي عياش، فيروز بصري

شيخ طوسي (ره) در رجالش گفته: ابان نامش فيروز و اهل بصره است؛ و از تابعين شمرده شده و از اصحاب حضرت سجاد و امام باقر و امام صادق عليهم السلام است [1] و از ضعفاء بوده است. [2].

بان غضائري [3] مي گويد: اصحاب گفته اند كه كتاب «سليم بن قيس» [4] از ساخته هاي اوست. [5].

سيد علي بن احمد عقيقي در رجالش مي گويد: ابان بن ابي عياش فاسد المذهب بوده و

[صفحه 22]

سپس به وسيله سليم بن قيس هلالي به مذهب حق برگشته و داستان او چنين است:

هنگامي كه حجاج در تعقيب سليم بود و قصد كشتن او را داشت، سليم به ناحيه فارس گريخت و به ابان پناهنده شد. هنگام مرگش كه فرا رسيد، به ابان گفت: تو بر من حقي پيدا كرده اي. سپس گفت: همانا بدان بعد از رسول خدا (ص) چنين و چنان شد و شرحي از سقيفه براي او نقل كرد. آن گاه كتابي را به او سپرد؛ و اين كتاب را غير از ابان ديگري نقل نكرده است. [6].

ابان درباره سليم بن قيس هلالي مي گفت: سليم بن قيس پيرمردي متعبد و نوراني بود.

ابان گويد: بعد از وفات حضرت سجاد (ع) به حج مشرف شدم و با امام

باقر (ع) ملاقات كردم و حديث سليم را در محضرش از آغاز تا پايان خواندم. حضرت باقر (ع) گريست و فرمود: سليم راست گفته است. [7].

نويسنده گويد: كتاب سليم از اصول شيعه است و بزرگان مشايخ مانند: برقي و صفار و كليني و صدوق و نعماني به آن اعتماد داشتند.

علامه مامقاني بعد از نقل گفته هاي ابن غضائري و شيخ طوسي (ره) و ديگران مي گويد: بعد از آن كه سليم كتاب را به ابان تسليم كرده و از او تعبير به برادر زاده مي كند، نمي توان ابان را ضعيف شمرد و نسبت جعل كتاب سليم را به او داد، به علاوه اين كه عده اي بزرگان مانند: ابن اذينه و ابراهيم بن عمر يماني و حماد بن عيسي و عثمان بن عيسي از او روايت كرده اند، و وثاقت ابان از وثاقت سليم معلوم مي گردد و به طور مسلم ابان شيعه و ممدوح است [8] و شايد تضعيف او به دست مخالفين و معاندين صورت گرفته باشد.

مرحوم كليني از حماد بن عيسي از عمر بن اذينه از ابان بن ابي عياش از سليم خداوند بن قيس هلالي نقل كرده كه گفت: شنيدم اميرالمؤمنين (ع) را كه حديث مي كرد از پيغمبر (ص) كه آن حضرت در سخنش فرمود: دانشمندان دو قسمند: دانشمندي كه علم خود را به كار بندد، پس اين رستگار است؛ و دانشمندي كه علمش را كنار گذارد، و اين به هلاكت افتاده است. همانا دوزخيان از بوي گند عالم بي عمل در رنجند، و به درستي كه پشيمان ترين و حسرتمندترين دوزخيان، آن كسي است كه در دنيا بنده اي را به سوي خدا خوانده، و آن بنده از او پذيرفته و

اطاعت خدا نموده، و خدا به بهشتش در آورده، و خود دعوت كننده را

[صفحه 23]

به سبب عمل نكردن و پيروي هوس و آرزوي دراز، به دوزخ برده است. اما پيروي هوس، از حق باز دارد و درازي آرزو آخرت را از ياد برد. [9].

و نيز به همين طريق از ابان بن ابي عياش از سليم بن قيس روايت شده كه گفت: شنيدم اميرالمؤمنين (ع) مي فرمود كه رسول خدا (ص) فرمود: دو خورنده هستند كه سير نمي شوند: خواهان دنيا و خواهان علم. كسي كه از دنيا به آن چه خدا برايش حلال كرده قناعت كند، سالم ماند و كسي كه دنيا از راه غير حلال به دست آورد، هلاك گردد مگر آن كه توبه كند (و مال حرام را به صاحبش بر گرداند). و كسي كه علم را از اهلش گيرد و عامل به آن باشد، نجات يابد و هر كه منظورش از طلب علم مال دنيا باشد، بهره اش همان است (و در آخرت او را نصيبي نيست). [10].

ابان بن تغلب بن رباح بكري كوفي

ابان بن تغلب (بر وزن تضرب) از آل بكر بن وائل و اهل كوفه است. او كه درك محضر حضرت زين العابدين، حضرت باقر، و حضرت صادق عليهم السلام را نمود، ثقه اي جليل القدر، فقيه، قاري [31]، لغوي و مقدم در هر فني بوده است. از مصنفات او كتاب غريب القرآن است. كتاب فضائل و كتاب احوال صفين نيز از مؤلفات اوست. [32].

مرحوم سيد صدر گويد: ابان بن تغلب اول كسي است كه در «غريب القرآن» و «معاني القرآن» كتابي تصنيف نموده است. [33] نجاشي (ره) مي گويد: ابان بن تغلب در قران و فقه و حديث و ادب و

لغت و نحو مقدم بر ديگران و مخصوصا در علم عربيت، سرآمد اقران بوده است. [34].

[صفحه 24]

هشام بن سالم مي گويد: ما به عده اي از اصحاب در محضر حضرت صادق (ع) بوديم كه مردي از اهل شام وارد شد امام صادق عليه السلام به او رخصت نشستن داد و او نشست. امام فرمود: چه مي خواهي؟ عرض كرد: به ما خبر رسيده كه شما عالم و دانايي، اينك آمده ام تا با شما بحث و مناظره نمايم. فرمود: در چه موضوعي مي خواهي بحث كني؟ عرض كرد: در بحث قرآن وارد شويم. حضرت صادق عليه السلام او را به حمران راهنمايي كرد. شامي عرض كرد: من با شما مي خواهم بحث كنم نه با حمران. حضرت فرمود: اگر بر حمران غلبه كردي بر من غالب شده اي و اگر مغلوب حمران گشتي، مغلوب مني. مرد شامي با حمران وارد بحث شد و آن قدر بحث كرد كه خسته و ملول گرديد. امام صادق عليه السلام فرمود: چگونه يافتي حمران را؟ گفت: او را حاذق و استاد ديدم و از هر چه پرسيدم مرا پاسخ داد. حضرت فرمود: حمران! تو هم از شامي سؤال كن. سپس مرد شامي عرض كرد: مي خواهم با شما در بحث علم عربيت وارد شوم. حضرت او را به ابان بن تغلب هدايت كرد. [25].

از اين روايت معلوم مي گردد كه جناب ابان بن تغلب در اين رشته تخصصي داشته است كه حضرت صادق عليه السلام او را به آن مرد شامي معرفي معرفي است.

ابن داود در كتاب رجالش مي گويد: ابان سي هزار حديث از امام صادق (ع) آموخته و محفوظ بود. [26].

در كتاب خلاصه علامه (ره)، نيز مسطور است كه ابان در ميان

اصحاب ما ثقه و جليل القدر و عظيم الشأن است و به خدمت امام سجاد و امام باقر و حضرت صادق عليهم السلام مشرف گرديده است. [27] حضرت باقر عليه السلام به او دستور داد كه در مسجد مدينه بنشيند و فتوي دهد و مي فرمود: دوست دارم كه در ميان شيعيان من مانند تو را ببينند. [28] در روايت ديگر، به ابان فرمود: با اهل مدينه مناظره كن، دوست دارم كه مانند تو،

[صفحه 25]

كسي از روات و رجال مي باشد. [29].

امام ششم به ابان بسيار علاقه مند بود، هرگاه به خدمت امام مي رسيد، امر مي فرمود براي ابان و ساده اي مي افكندند و با وي مصافحه و معانقه و احوال پرسي مي كرد و از وي احترام بسياري مي نمود. [30].

شيخ نجاشي روايت كرده موقعي كه ابان به مدينه مي رفت اهالي مدينه به جهت استماع حديث و استفاده از محضرش جمع مي شدند به طوري كه در مسجد جاي خالي جز كنار ستوني كه به آن تكيه مي كرد، باقي نمي ماند. [31].

مرحوم پدرم، در سفينة البحار، در باب نهي امام رضا (ع) از متعه در مكه و مدينه، داستاني از ابان بن تغلب نقل مي كند كه طالبين مي توانند به آن جا رجوع فرمايند. [32].

مرحوم ابن قولويه، نقل كرده كه حضرت صادق عليه السلام به ابان فرمود: چه وقت به زيارت قبر حضرت حسين (ع) مشرف شدي؟ ابان عرض كرد: تا به حال مشرف نشده ام، حضرت فرمود: سبحان ربي العظيم و بحمده [33]، شگفت آور است، تو از رؤساي شيعه و تا به حال حسين را زيارت نكرده و ترك كرده باشي. بدان، هر كس حسين را زيارت كند، به هر قدمي كه بر مي دارد، خداوند برايش حسنه اي مي نويسد،

و گناهي از صحيفه عملش محو مي كند و گناه گذشته و آينده اش را مي بخشد... [34].

در كافي، از ابان بن تغلب، روايت شده كه گفت: با حضرت صادق (ع) طواف مي كردم كه مردي از اصحاب به من برخورد و درخواست كرد تا همراه او بروم كه حاجتي دارد. او به من اشاره و من كراهت داشتم امام صادق (ص) او را ديد و به من فرمود: اي ابان!

[صفحه 26]

اين مرد تو را مي خواهد؟ عرض كردم: آري. فرمود: او كيست؟ گفتم: مردي از اصحاب ما است. فرمود: او مذهب و عقيده تو را دارد؟ عرض كردم: آري. فرمود: نزدش برو. عرض كردم: طواف را بشكنم؟ فرمود: آري. گفتم: اگر چه طواف واجب باشد؟ فرمود: آري.

ابان گويد: پس همراه او رفتم، و سپس خدمت امام رسيدم و درخواست كردم كه حق مؤمن را بر مؤمن به من خبر دهد. فرمود: اي ابان! اين موضوع را كنار بگذار و پي گيري مكن. عرض كردم: چرا، قربانت گردم؟ پس تكرار كردم و اصرار نمودم تا اينكه حضرت فرمود: اي ابان! نيم مالت را به او دهي. آن گاه به من نگريست و چون ديد كه چه حالي به من دست داده، فرمود: اي ابان! مگر نمي داني كه خداي عز وجل، كساني را كه ديگران را بر خود ترجيح داده اند، ياد فرمود؟ (و يؤثرون علي انفسهم و لو كان بهم خصاصه - حشر / 9 - در مايحتاج ضروري نيز ديگران را بر خود مقدم مي دارند). عرض كردم: آري، قربانت گردم. فرمود: بدان كه چون تو نيمي از مالت را به او دهي، او را بر خود ترجيح نداده اي، بلكه

تو و او برابر شده ايد، ترجيح او بر خودت زماني است كه از نصف ديگر به او دهي. [25].

و نيز در كافي از ابان بن تغلب روايت شده كه گفت: شنيدم امام صادق عليه السلام مي فرمود: هر كس هفت مرتبه گرد خانه كعبه طواف كند، خداي عز وجل، برايش شش هزار حسنه نويسد، و شش هزار سيئه از او بزدايد، و شش هزار درجه برايش بالا برد. [26] سپس امام فرمود: روا ساختن حاجت مؤمن بهتر است از طوافي و طوافي، و تا ده طواف شمرد. [27].

نجاشي، از عبدالرحمن بن حجاج، روايت كرده كه گفت: روزي در مجلس ابان بن تغلب بودم كه ناگاه مردي از در درآمد، و گفت: اي ابوسعيد (كنيه ابان)، مرا خبر ده كه چند كس از صحابه پيغمبر صلي الله عليه و آله، از حضرت اميرالمؤمنين (ع) متابعت نمودند؟ ابان گفت: گويا مي خواهي فضل و بزرگي علي عليه السلام را به آن دسته از اصحاب پيغمبر كه متابعت آن حضرت را نمودند بازشناسي؟ آن مرد گفت: مقصود من همين است. پس ابان گفت كه والله ما فضل صحابه را نمي شناسيم الا به متابعت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام. [28].

در جلالت قدر ابان گواهي مخالفين، براي او، سند پرارزشي به حساب مي آيد. ابراهيم نخعي كه از علماي عامه است، درباره ابان مي گويد: «كان ابان مقدما في كل فن العلم في القرآن و الفقه و الحديث و الادب و اللغة و النحو»، ابان در هر فني از فنون علمي از علم قرآن و

[صفحه 27]

حديث و ادبيات و لغت و نحو بر همه مقدم، و پيشوايي داشته. [29].

ذهبي در ميزان الاعتدال درباره ابان مي گويد: «شيعي صلد [30]

لكنه صدوق»، او سخت شيعي است اما بسيار راستگوست. [31].

ياقوت حموي او را ثقه اي عظيم المنزله و جليل القدر خوانده است. [32].

ابان به سال 141 هجري وفات كرد. او قبلا به وسيله حضرت صادق عليه السلام از نزديكي مرگش مطلع شده بود. همين كه خبر مرگ او را به حضرت دادند، بر او رحمت فرستاد و سوگند ياد فرمود كه مرگ ابان دلش را به درد آورده است. رحمه الله و رضوانه عليه. [33].

موسي بن عقبه - از رجال صحاح ششگانه - و شعبة بن الحجاج و حماد بن زيد و محمد بن خازم و عبدالله بن المبارك - از رجال صحاح ششگانه - از شاگردان ابان بن تغلب بودند. [34].

ابراهيم بن ابي البلاد

از معمرين، وثقه و جليل القدر است. او مردي اديب و قاري بوده و از اصحاب امام صادق و امام كاظم و امام رضا و امام جواد عليهم السلام شمرده شده، و از آنان روايت نقل كرده است. [35].

امام هشتم (ع) نامه اي براي ابراهيم فرستاده كه در آن مدح و تجليل زيادي از او شده است. ابراهيم كتابي دارد كه بزرگان از آن روايت كرده اند. [36].

مرحوم علامه در «خلاصه» فرموده: ابراهيم ثقه است، و من به رواياتش عمل مي كنم. [37].

[صفحه 28]

مرحوم كليني، در كافي، از طريق ابراهيم بن ابي البلاد، از لقمان (ع) روايت مي كند كه به پسرش گفت: اي پسر جان! زياد با مردم نزديك مشو كه موجب دوري ات از آنان شوي و يكسره از آنان دوري مكن كه خوار و بي مقدار شوي، هر جانداري همانند خود را دوست دارد و انسان هم به همنوع خود دوستي ورزد؛ كالاي خود را جز در نزد خريدار

و خواستارش پهن مكن؛ و همچنان كه ميان گرگ و گوسفند دوستي نباشد، ميان نيكوكار و بدكار دوستي نيست؛ و هركه به قير نزديك شود پاره اي از آن به او چسبد، همچنين هر كس با تبهكار شريك شود از روش هاي او بياموزد؛ و هر كه جدال و ستيزه جويي را دوست داشته باشد دشنام خورد؛ و هر كه به جاهاي بد رود متهم گردد؛ و كسي با رفيق بد همنشين شود در امان نباشد؛ و هر كه زبان خود را نگه ندارد پشيمان گردد. [38].

پدر ابراهيم، ابوالبلاد، يحيي بن سليم، مردي نابينا و راوي شعر بود. فرزدق در حق او گفته: «يا لهف نفسي علي عينيك من رجل». او از امام باقر و امام صادق عليهماالسلام، حديث روايت كرده است. [39].

فرزندان ابراهيم به نامهاي: محمد بن ابراهيم و يحيي بن ابراهيم نيز از ثقات مي باشند. [40].

ابراهيم بن نعيم عبدي معروف به ابي الصباح كناني

ابوالصباح (وزان شداد) كناني (به كسر كاف) - ابراهيم، از اصحاب حضرت باقر و حضرت صادق عليهماالسلام است. بعضي گفته اند كه تا زمان امام جواد (ع) را درك كرده در حاليكه 25 سال قبل از ميلاد امام جواد (ع)، ابوالصباح از دنيا رفته است (ولادت حضرت جواد (ع) به سال 195 و وفات ابوالصباح به سال 170 هجري بوده است).

مرحوم علامه حلي، در خلاصه، در ترجمه ابوالصباح فرموده كه او (ابا جعفر) امام جواد (ع) را درك كرده و از حضرت موسي بن جعفر (ع) روايت مي كند. [41].

نويسنده گويد: گمان مي رود اين اشتباه از فرمايش نجاشي رخ داده باشد كه گفته: ابراهيم بن نعيم حضرت اباجعفر (ع) را ديده. ديگران گمان كرده اند مراد از ابا جعفر حضرت [صفحه 29]

جواد

(ع) است و بدين اشتباه افتاده اند و توجه نكرده اند كه منظور نجاشي حضرت باقر (ع) بوده نه حضرت جواد الائمه (ع).

ابوالصباح مردي ثقه و جليل القدر بوده و علماي رجال او را مدح و توثيق كرده اند. [42].

مرحوم علامه حلي در خلاصه مي فرمايد: ابوالصباح ثقه و مورد اطمينان است و من به گفته او عمل مي كنم؛ چون امام صادق (ع) او را ميزان ناميده و خطاب به او چنين فرموده است: «انت ميزان لا عين فيه»، تو ترازوي بدون انحرافي. [43].

علامه مامقاني فرموده كه بزرگان او را مدح كرده و جز دو خبر كه آنها را جواب گفته قدحي نديده است. [44].

ليكن دو دسته روايات درباره ي او نقل شده، هم مدح و هم قدح، اما بزرگان به اخبار قدح توجهي نكرده و توثيقش نموده اند. ما يك روايت در مدح و دو روايت در قدحش ذكر مي كنيم. و قضاوتش را به عهده خود خوانندگان عزيز مي گذاريم.

شيخ كليني، از محمد بن مسعود، از بعض اصحاب، نقل كرده كه حضرت صادق (ع) به ابي الصباح فرمود: تو ميزان و ترازويي. عرض كرد: قربانت گردم، ترازو گاهي انحراف پيدا مي كند. امام فرمود: تو ترازويي مي باشي كه انحراف و تمايل به چپ و راست نداري، و در حد اعتدال و استقامتي. [45].

از اين روايت عظمت و بزرگ جناب ابي الصباح كاملا استفاده مي شود. چه بسا مردمي كه در طول زندگي انحرافاتي برايشان رخ مي دهد و از طريق اعتدال و عدل خارج مي شوند، و لذا در روايات ايمان به دو دسته ثابت و زائل تقسيم شده است.

علامه مجلسي، در بحارالانوار، تحت عنوان، «ايمان مستقر و مستودع»، بابي گشوده است [46] و همچنين از

اميرالمؤمنين علي (ع) نقل كرده كه به كميل فرمود: اي كميل! ايمان، عاريه و ثابت است. حذر كن از اينكه از عاريه ها باشي و ايمانت زايل گردد.

هنگامي استحقاق آن داري كه صاحب ايمان ثابت باشي كه انحراف به چپ و راست پيدا

[صفحه 30]

نكني و از راه مستقيم خارج نگردي. [47].

اما در قدح ابوالصباح، شيخ اربلي در كشف الغمه نقل كرده كه وقتي ابوالصباح خواست به محضر امام باقر (ع) مشرف گردد، در را كوبيد. كنيزي در را باز كرد. ابراهيم دست بر سينه آن زن زد و گفت: به مولايت بگو من جلو درب خانه ام. امام با جمله اي كه حاكي از ناخشنودي حضرتش از عمل ناشايسته او بود، او را به درون خواند. ابوالصباح عذر خواست كه اين كار را نكردم مگر براي زياد شدن يقين و اعتقادم. امام فرمود: راست گفتي! اگر گمان كني كه اين ديوارهاي مانع ديدگان ما مي شود، چنانكه مانع ديدگان شماست، پس چه فرق است ما بين ما و شما؟ سپس فرمود: ديگر چنين كاري مكن. [48].

روايت دوم در قدح ابوالصباح همان است كه شيخ كشي، از محمد بن مسعود، از علي بن محمد، از احمد بن محمد، از علي بن حكم، از ابان بن عثمان، از بريد عجلي نقل كرده كه گفت: من و ابوالصباح كناني محضر امام صادق عليه السلام بوديم كه فرمود: و الله، اصحاب پدرم بهتر از شما بودند؛ اصحاب پدرم مانند برگي بودند كه خار نداشت و شما به مانند خاري هستيد كه برگ ندارد. ابوالصباح گفت: قربانت گردم، ما اصحاب پدرت مي باشيم. فرمود: شما ديروز بهتر از امروز بوديد. [49].

ولادت ابراهيم در حدود سال يكصد

هجري و وفاتش را به سال 170 هجري نقل كرده اند. [50].

ابن ابي ليلي قاضي

محمد بن عبدالرحمن بن ابي ليلي يسار انصاري، قاضي كوفه، كه شيخ طوسي (ره)، او را از اصحاب حضرت صادق عليه السلام برشمرده است. [51].

ابن ابي ليلي از جمله فقهاء و قضات عراق بوده؛ پدرش عبدالرحمن در عداد تابعين صحابه معروف به شمار آمده و از اميرالمؤمنين عليه السلام و عثمان بن عفان و ابي ايوب انصاري اخذ حديث و روايت نموده، و در جنگ با حجاج كشته شده است [52]؛ و جدش ابي اليلي از

[صفحه 31]

صحابه رسول خدا (ص) بوده، و به گفته ابن خلكان، در واقعه جمل رايت جنگ را به دست داشته و در ركاب حضرت علي (ع) به فيض شهادت نائل شده است. [53].

ابن ابي ليلي به سال 74 در كوفه متولد شد. احكام شرعيه و سنن نبويه را نزد شعبي آموخت و در عداد علماي زمانش قرار گرفت. سفيان صوري از شاگردان اوست و از او حديث اخذ كرده است. در سال يكصد و پانزده كه در حدود چهل سال از عمرش گذشته بود، در زمان خلافت بني اميه، بر مسند قضاوت بنشست و سي و سه سال مدت قضاوتش به طول انجاميد، و در تمام مدت، براي فصل خصومات و انجام كارها، مسجد كوفه را براي خود انتخاب نمود و عمرش را در آن راه صرف كرد.

زماني با ابوحنفيه مختصر منافرت و ملالي در بين آمد، با يكديگر بناي مخالفت گذاشتند و بر عليه يكديگر قيام نمودند.

ابن خلكان مي گويد: وقتي ابن ابي ليلي از مسند قضاوت خويش كه در مسجد كوفه بود، برخاست و عازم خانه شد. بر گذرگاه او زن و مردي با يكديگر مشاجره داشتند و

قاضي كوفه، به هنگام عبور، اين سخن را از آن زن شنيد كه مرد را به دشنام مي گفت: اي فرزند دو زناكار! زن با اين دشنام بر پدر و مادر آن مرد تهمتي بزرگ بسته بود و به اين تهمت قاضي كوفه مصمم شد تا بر او حكم قذف براند و فرمان حد دهد.

ابن ابي ليلي با اين تصميم، از رفتن به خانه انصراف جست و بار ديگر به مسجد كوفه برگشت و زن دشنام گوي را به امر وي بدانجا آوردند و او را همچنان به حال ايستاده دو حد

[صفحه 32]

زدند، از آن روي كه هم پدر و هم مادر را تهمت زده بود.

داستان حكم قاضي به زودي در شهر كوفه پراكنده گشت، و اين ماجرا را به گوش نعمان بن ثابت كوفي (ابوحنيفه) نيز رسيد.

ابوحنفيه كه دعويدار فقاهت بود، بر ابن ابي ليلي خرده گرفت و حكم وي را به شش خطا مردود شناخت و چنين گفت: «اخطاء القاضي في هذه الواقعة في ستة اشياء في رجوعه الي مجلسه بعد قيامه منه و لا ينبغي له ان يرجع بعد ان قام منه في الحال و في ضربه الحد في المسجد و قد نهي رسول الله (ص) عن اقامة الحدود في المساجد و في ضربه المرأة قائمة و انما تضرب النساء قاعدات كاسيات و في ضربه اياها حدين و انما يجب علي القاذف اذا قذف جماعة بكلمة واحدة حد واحد و لو وجب ايضا حدان لا يوالي بينهما بل يضرب اولا ثم يترك حتي يبرا الم الضرب الاول و في الاقامة الحد عليها بغير طالب».

نخستين خطاي ابن ابي ليلي، آن بود كه پس از ختم كار و

بيرون شدن از محضر قضا، دگر باره بدانجا باز گشت.

خطاي دوم جاري ساختن حد در مسجد كه مورد نهي پيغمبر (ص) بوده است.

سومين خطا، اجراي حد بر آن زن در حال ايستاده، زيرا زنان را به هنگام اقامه حدود بايد بنشانند و ايشان را در پوششي مستور دارند.

چهارمين خطا، اجراي دو حد بر يك قذف است، چه اگر كسي جمعي را به يك دشنام قذف كند، بيش از يك حد بر وي واجب نيفتد.

پنجمين خطا آن كه اگر نيز دو حد لازم شود اقامه آن هر دو در يك زمان درست نيايد؛ زيرا پس از اجراي حد نخستين بايد وي را رها كنند و آن گاه كه درد وي از صدمت ضرب فرو نشست، حد ديگر را مجري دارند.

ششمين خطا نيز آن بود كه قاضي بي طلب كسي بر آن زن اقامه حد كرد.

همينكه ابن ابي ليلي دريافت كه ابوحنفيه به بطلان حكم وي سخن رانده و اين چنين گفته، تاب نياورد و به ديار حاكم كوفه شتافت و به وي گفت: اي امير! در اين شهر جواني ابوحنيفه نام بر من از در تعريض و خلاف بيرون شده و به بطلان احكام من فتوي مي دهد و مرا در فتاوي خويش خطا كار مي خواند، مصلحت آن است كه وي را طلب كنيد و از اين كار او را باز داريد. والي شهر به احضار ابوحنيفه فرمان داد و از وي پيمان گرفت تا ديگر باره در كار قاضي مداخله ننمايد و خود نيز به فتوي زبان نگشايد.

گفته اند: از آن پس ابوحنيفه از فتوي لب ببست تا آن جا كه روزي با زن و پسرش حماد و دخترش

نشسته بودند، دخترش به او گفت: من امروز روزه بودم و از بن دندانم خوني [صفحه 33]

بيرون آمد، من همي آب دهان بيرون ريختم تا آن كه ديگر اثري از خون نماند و آب دهانم بيرون ريختم تا آن كه ديگر اثري از خون نماند و آب دهانم به حالت اول برگشت، حال اگر آب دهان فرو برم آيا افطار كرده ام؟ ابوحنيفه به دخترش گفت: اي فرزند! امير شهر مرا از فتوي دادن منع كرده، جواب اين مسئله را از برادر خود، حماد، بپرس! [54].

علماي سنت و جماعت اين داستان را از جمله مناقب ابوحنفيه شمرده اند، و آن را نشانه نهايت امتثال امر مي دانند، كه قضاوتش بر عهده خوانندگان است.

شيخ طبرسي در كتاب احتجاج از سعيد بن ابي الخطيب [55] نقل كرده كه زماني با ابن ابي ليلي قاضي، به مدينه طيبه وارد شديم و با يكديگر به مسجد رسول خدا (ص) در آمديم و در گوشه اي نشستيم كه ناگاه حضرت امام جعفر صادق (ع) وارد مسجد شد، ما به پاس مقدم امام برخاستيم، امام (ع) به نزد ما آمد و از حال من و كسانم استفسار نمود؛ سپس به ابن ابي ليلي اشاره فرمود و پرسيد: اين رفيق ملازم تو كيست؟ عرض كردم: ابن ابي ليلي است كه وظيفه داوري بين مسلمانان را عهده دار شده. امام به وي فرمود: تو ابن ابي ليلي قاضي مسلماناني؟ گفت: بلي. فرمود: تو از يكي مالي مي ستاني و به ديگري مي دهي و بين زن و شوهر جدايي مي افكني و از احدي نمي ترسي؟ ابن ابي ليلي گفت: آري. امام فرمود: به چه چيز قضاوت مي كني؟ گفت: به آن چه از رسول خدا (ص) به تو

رسيده و از ابوبكر و عمر روايت شده. امام فرمود: آيا اين سخن از رسول خدا (ص) به تو رسيده كه فرمود: «اقضاكم علي (بعدي)»؟ - (پس از من) علي در كار قضاوت از همگي شما داناتر است؟ - ابن ابي ليلي پاسخ داد: آري. امام فرمود: پس از چه روي در ميان مردم جز با حكم علي (ع) داوري مي كني با اين كه اين سخن پيغمبر (ص) را شنيده اي؟ ابن ابي ليلي در جواب امام خاموش شد، در حالي كه رنگ چهره اش از غايت شرم زرد شده بود، به من (سعيد) گفت: رفيق ديگري براي خود پيدا كن كه من ديگر به هيچ وجه با تو صحبت نخواهم نمود. [56].

ورام بن ابي فراس حلي [57] به سند خود نقل كرده كه به حضرت صادق (ع) خبر

[صفحه 34]

دادند كه عمار دهني در نزد ابن ابي ليلي قاضي كفوه در قضيه اي اداي شهادت كرده و قاضي شهادت وي را قبول ننموده و گفته است: «قم يا عمار فقد عرفناك ان لا تقبل شهادتك لانك رافضي» - برخيز اي عمار كه شهادت تو در نزد ما قبول نيفتد چه تو رافضي مي باشي و ما خود تو را مي شناسيم. عمار با خاطري افسرده و اندوه بسيار از جاي خويش برخاست در حالي كه از شدت غضب رگ هاي گردنش پر شده بود. ابن ابي ليلي گفت: يا شيخ! تو مردي باشي از اهل علم و حديث، هرگاه از شنيدن لفظ رافضي ننگ داري پس از طريقه و مذهب آن جماع بازگرد و از ايشان بيزاري جوي و در سلك برادران ديني ما درآي تا به نزد همه عزيز و گرانمايه باشي. عمار گفت: به

خدا سوگند كه گريه من نه از آن است كه تو پنداشته اي؛ بلكه هم بر خويشتن و هم بر تو مي گريم. اما بر خويشتن از آن جهت مي گريم كه مرا به مرتبه بزرگ نسبت دادي و در شمار قومي آوردي كه هرگز همپايه ايشان نباشم و خود را بدان قدر و اعتبار نشناسم كه در جمع آنان معدود گردم؛ چون رافضيان آن جماعتند كه هيچ گاه به گرد مناهي و مكروهات نگردند و جز به راه طاعت خداوند گام نزنند، و اوامر حق را به جا آورند. حضرت جعفر بن محمد (ع) مرا خبر داد: نخستين مردمي كه بدين نام ناميده شدند، سحره بودند كه به ديدار معجزه موساي كليم (ع) از پيروي فرعون بيرون شدند و به نبوت موسي و فرمان وي گردن نهادند؛ پس فرعون ايشان را رافضه خواند و من همي بيم آن دارم كه از فرمان فرعون زمان سرباز نزده باشم و لايق مقام رفض نباشم. خداي سبحان كه بر ضميرم واقف و بر عقيده ام عالم است مرابه لاف اين درجه كبري مورد عتاب فرموده، گويد: «يا عمار أكنت رافضا للاباطيل عاملا للطاعات كما قال لك»؟ [58] آن وقت مرا جوابي نباشد.

و اما گريه ام براي تو از آن جهت است كه بر من به دروغ فضيلتي بزرگ بستي، و به مقامي كه لايق آن نيستم و هرگز خويشتن را قابل آن نمي دانم، منتسبم نمودي، لاجرم از فرط

[صفحه 35]

شفقتي كه به تو دارم، از بيم بازپرسي آن گزافه، بر تو گريستم. [59].

ابوعمرو كشي از ابي كهمش روايت كند كه گفت: وقتي فيض حضور امام صادق عليه السلام ادارك نمودم، فرمود: يا اباكهمش! آيا محمد بن

مسلم ثقفي در محضر ابن ابي ليلي اداي شهادت نمود و او شهادت محمد را رد كرد؟ گفتم: بلي. فرمود: اي اباكهمش! چون به جانب كوفه بازگردي، نزد ابن ابي ليلي برو و به بگوي كه سه مسئله از تو سؤال مي نمايم، جواب هر يك را مشروط بر اينكه به قياس سخن نراني و به گفته هاي اصحاب خويش تمسك نجويي، بگو. اول آن كه اگر كسي در دو ركعت اول نماز خود شك نمايد، تكليفش چيست؟ ديگر آن كه اگر جامه يا بدن كسي به نجاست بيالايد، چگونه آن را پاك كند؟ و هرگاه كسي در حين رمي جمره يك عدد از آن هفت سنگ از وي ساقط گشت چه كند؟ چون از جواب گفتن عاجز آيد، آن گاه به او بگوي كه جعفر بن محمد گفت كه با تو بگويم، چه باعث شد و تو را چه واداشت كه شهادت كسي را كه بسي از تو به احكام الهي داناتر و به سنت رسول آگاه تر است رد كني؟

ابوكهمش گويد: چون به كوفه بازگشتم، قبل از آن كه به خانه خويش درآيم، به نزد ابن ابي ليلي رفته و سؤالات را مشروط به همان شرايط مطرح ساختم. نخست، مسئله او را پرسيدم، اندكي سر به زير افكند، سپس بر آورد و گفت: در اين مسئله چيزي به خاطر ندارم. سپس از دو مسئله ديگر سؤال نمودم، همچنان از جواب عاجز ماند. آن گاه پيغام حضرت را رساندم. ابن ابي ليلي گفت: اي اباكهمش! آن كيست كه من شهادت او را نپذيرفته ام؟ گفتم: محمد بن مسلم ثقفي. گفت: تو را به خدا سوگند كه جعفر بن محمد (ع) اين پيغام به

من فرستاده است؟ گفتم: آري به خدا سوگند كه آن حضرت به من فرمود كه با تو چنين بگويم.

آن گاه ابن ابي ليلي كس به جانب محمد بن مسلم فرستاد و او را به نزد خويش خواند و آن شهادت از وي قبول كرد. سپس ايشان را با يكديگر باب مراوده باز شد. [60].

نوح بن دراج، به ابن ابي ليلي گفت: آيا براي تو هيچ اتفاق افتاده كه بر اثر گفته كسي از داوري خود برگردي؟ گفت: نه، اما فقط براي گفته يك نفر از داوري خود برگشتم. نوح پرسيد: آن كيست؟ ابن ابي ليلي گفت: حضرت امام جعفر صادق (ع). [61].

[صفحه 36]

شيخ صدوق رحمه الله، در كتاب «من لا يحضره الفقيه»، روايت كرده كه ابن ابي ليلي از حضرت صادق عليه السلام سؤال كرد: چه چيز احلي و شيرين تر است نزد آدمي از چيزهايي كه خدا خلق كرده؟ فرمود: اولاد جوان. عرض كرد: چه چيز سخت تر و تلخ تر؟ فرمود فقدان او. ابن ابي ليلي گفت: «اشهد انكم حجج الله علي خلقه»، شهادت مي دهم كه شما حجج خدا هستيد بر خلق. [62].

محدث نيشابوري در ذيل ترجمه ان ابي ليلي، گويد: آن چه از تتبع اخبار و آثار به دست مي آيد آن كه وي از سلسله سنت و جماعت و اهل رأي و قياس به شمار رفته ولي سينه او خالي از محبت اهل بيت عصمت و طهارت نبوده است. [63].

از ابن نمير نقل است كه مي گفت: ابن ابي ليلي به حليه صدق و امانت آراسته بود ولي به شدت كم حافظه بوده است. پس از سي و سه سال كه به مسند قضاوت تكيه زده بود، به سال يكصد و چهل و هشت هجري

در گذشت. [64].

گويند: وي را كتابي است معروف به «فردوس» مانند مسند احمد بن حنبل، كه علماي حديث آن كتاب را نقل مي كنند [65] ابن نديم [66] گفته كه وي كتابي به نام «الفرائض» دارد. [67].

علامه مامقاني فرموده: شيخ طوسي (ره)، در كتاب رجالش، ابن ابي ليلي را از اصحاب حضرت صادق (ع) شمرده و گفته كه به سال صد و چهل و هشت در همان سال وفات حضرت صادق عليه السلام او از دنيا رفته است. و علامه حلي در قسم اول خلاصه، ابن ابي ليلي را به گفته ابن نمير، صدوق و مامون بر حديث شمرده، و همچنين كم حافظگي شديد او را نيز ذكر كرده است. سپس علامه مامقاني مي گويد: درباره ابن ابي ليلي علماء اختلاف دارند، عده اي او را از اصحاب صادق آل محمد (ص) بر شمرده و ممدوحش مي شمارند، مانند: علامه و محقق [صفحه 37]

داماد و صدوق (ره)؛ و شيخ گفته: چون ابن ابي ليلي به حضرت (ع) عرض كرده: «اشهد انكم حجج الله علي خلقه»، اين دليل بر آن است كه او مايل به حضرت بوده و جزء صحابه آن بزرگوار است.

و جمعي او را ضعيف شمرده اند مانند: ملا صالح مازندراني كه گفته است: «شگفت آور است كه بعضي او را ممدوح دانسته اند، در حالي كه نصب و عداوتش با اهل بيت عصمت (ع) اشهر از كفر ابليس است و او از بزرگان منحرفين از ولايت و از اقران ابوحنفيه است و از طرف بني اميه و بني عباس، به شهادت اثر مورخين، مقام قضاوت داشته و او كسي است كه شهادت اكثر بزرگان اصحاب امام صادق (ع) مانند محمد بن مسلم و عمار دهني را به واسطه تشيعشان

رد مي كرد؛ بنابراين لازم است او را در باب ضعفاء ثبت نمايند، همان طوري كه فاضل عبدالنبي (ره) اين كار را نموده است». [68].

نويسنده گويد: در اين كه ابن ابي ليلي مختصر علاقه و رابطه اي با امام صادق (ع) داشته، شكي نيست. وليكن عملا از طريقه اهل بيت (ع) منحرف بوده، و از روايت احتجاج كه نقل شد. كاملا معلوم است كه بر سنت شيخين عمل مي كرده و اعتراض حضرت صادق (ع) به او، به همين جهت بوده، و گفته او به عمار دهني كه ترك مذهب بنما و ملحق به ما شو، مؤيد مطلب است. در هر حال او را جزء ياران امام نمي توان شمرد. و الله العالم بحقايق الامور.

مرحوم پدرم در «الكني و الالقاب» گفته كه روزي از ابن ابي ليلي سؤال شد كه از مناقب معاوية بن ابي سفيان چيزي بگويد. گفت: از مناقب او همين بس كه پدرش با پيغمبر اكرم (ص) بجنگيد و خودش با وصي پيغمبر مقاتله كرد و مادرش هند كبد عموي پيغمبر را بخورد و فرزندش سر پيغمبر را از تن جدا كرد، از اين منقبت بالاتر چه؟!

داستان پسر هند مگر نشنيدي كه از او و سه كس او به پيمبر چه رسيد

پدر او دو دندان پيمبر بشكست مادر او جگر عم پيمبر بمكيد

او بنا حق حق داماد پيمبر بستاد

پسر او سر فرزند پيمبر ببريد

بر چنين قوم تو لعنت نكني شرمت باد

لعن الله يزيدا و علي آل يزيد [69].

ابوبصير

ليث بن بختري مرادي كوفي، مكني به ابوبصير و ابومحمد، از شمار نيكان و پاكاني [صفحه 38]

است كه حضرت جعفر بن محمد صلوات الله عليه، ايشان را به بهشت بشارت داده،

و او را از اصحاب اجماع [70] شمرده اند. [71].

جميل بن دراج كه خود از اصحاب اجماع است از حضرت صادق (ع) نقل كرده كه فرمود: «بشر المخبتين بالجنه: بريد بن معاويه العجلي و ابوبصير ليث بن البختري المرادي و محمد بن مسلم وزراره، اربعة نجباء امناء الله علي حلاله و حرامه لولا هؤلاء انقطعت آثار النبوة و اندرست». بشارت بده مخبتين [72] را به بهشت: بريد بن معاويه و ابوبصير و محمد بن مسلم و زراره كه اين چهار تن از نجباء و امناء خدايند بر حلال و حرامش اگر اين چهار نفر نبودند، آثار نبوت قطع مي شد و كهنه مي گشت. [73].

و روي عن الصادق (ع): «ما احد احيي ذكرنا و احاديث ابي الا زراره و ابوبصير ليث

[صفحه 39]

المرادي و محمد بن مسلم و بريد بن معاويه العجلي و لولا هؤلاء ما كان احد يستنبط هذا هؤلاء حفاظ الدين و امناء ابي علي حلال الله و حرامه و هم السابقون الينا في الدنيا و السابقون الينا في الاخرة. [74] و عنه (ع) قال: اوتاد الارض و اعلام الدين اربعة محمد بن مسلم و بريد بن معاويه و ليث بن البختري المرداي (ابوبصير) و زرارة بن اعين». [75].

ترجمه: از حضرت صادق (ع) روايت شده كه فرمود: كسي مانند زراره و ابوبصير و محمد بن مسلم و بريد بن معاويه عجلي، نام ما و احاديث پدرم را زنده نكرده و اگر اين جماعت نبودند، احدي استنباط اين امر را نمي كرد. اين گروه نگهداران دين و امناء پدرم بر حلال و حرام خدا مي باشند و ايشان سبقت جويندگان به سوي ما در دنيا و آخرت مي باشند. نيز از آن

حضرت روايت شده كه فرمود: ميخ هاي زمين و اعلام دين چهار تن هستند: محمد بن مسلم و ابوبصير و بريد بن معاويه و زرارة بن اعين.

شيخ كشي (ره) از امام هفتم (ع) در حديث حواريين نقل كرده كه فرمود: در روز قيامت منادي ندا مي كند كجايند حواريون امام باقر (ع) و امام صادق (ع) پس عبدالله بن شريك عامري و ابوبصير ليث بن بختري بر مي خيزند. [76].

و عن داود بن سرحان عن الصادق (ع) قال: «ان اصحاب ابي كانوا زينا احياء و امواتا اعني زراره و محمد بن مسلم و منهم ليث المرادي و بريد العجلي هؤلاء القوامون بالقسط هؤلاء القوامون بالصدق هؤلاء السابقون اولئك المقربون».

داود بن سرحان از امام صادق (ع) نقل كرده كه حضرت فرمود: مرده و زنده ياران پدرم نيكو بودند و ايشان: زراره و محمد بن مسلم و ابوبصير و بريد عجلي مي باشند و اينان قيام كنندگان به عدل و راستي و سبقت جويندگان به خوبي و مقربينند. [77].

از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: زراره و ابوبصير و محمد بن مسلم و بريد از كساني هستند كه خدا درباره آنان فرمود: «السابقون السابقون اولئك المقربون». [78].

از ابوبصير روايت شده كه گفت: روزي به خدمت امام صادق (ع) رفتم، از يمن پرسيدند: وقت مرگ علباء بن دراع اسدي، حاضر شده بودي؟ گفتم: بلي و او در آن حال مرا خبر داد كه شما براي او ضامن بهشت شده بودي، و از من استدعا كرد كه اين مطلب را

[صفحه 40]

به شما يادآور شوم. حضرت فرمود: راست گفته است. پس من به گريه افتادم و گفتم كه جان من فداي تو باد،

تقصير من چيست كه قابل اين عنايت نشده ام، مگر من پيري سالخورده نابينا و منقطع به درگاه دين پناه شما نيستم؟ حضرت به من عنايتي نمود و فرمود: براي تو نيز ضامن بهشت شدم. عرض كردم: مي خواهم پدران بزرگوار خود را ضامن آن سازي و يكي را بعد از ديگري نام برم. آن حضرت فرمود كه ضامن گردانيدم آنان را. باز گفتم: مي خواهم جد عالي مقدار خود را نيز ضامن سازي. حضرت لحظه اي سر مبارك را به زير افكند، آن گاه فرمود: خدا را هم ضامن نمودم. [79].

در كتاب بصاير الدرجات از ابوبصير روايت شده كه گفت: مردي از شام بر ما وارد شد، من مراسم تشيع بر او عرضه داشتم قبول كرد. هنگام مرگش بر او وارد شدم، گفت: اي ابوبصير! آن چه تو گفتي قبول كردم، آيا من اهل بهشتم؟ گفتم: من از طرف حضرت صادق (ع) براي تو بهشت را ضمانت مي كنم. آن مرد، مرد. همين كه بر حضرت صادق (ع) وارد شدم، به من فرمود: وعده اي كه به دوستت دادي، وفا شد. [80].

راوندي در خرائج، از صفار، از ابوبصير نقل كرده كه به حضرت صادق (ع) عرض كردم: ما، شيعيان، بر مخالفين چه برتري داريم؛ به خدا، بعضي از آنان را مي بينم كه زندگاني بهتر و آسايش بيشتر و حالي نيكوتر و به بهشت اميدوارتر مي باشند. حضرت سكوت فرموده و جوابي نداد تا در مكه. به ابطح كه رسيديم متوجه ناله هاي مردم به سوي خدا شديم. حضرت فرمود: ضجه و ناله بسيار است و حج گزارنده اندك؛ قسم به خدايي كه محمد (ص) را به نبوت فرستاده و روح مطهرش را به

بهشت برده، خدا اين اعمال را قبول نمي كند مگر از تو، و ياران تو، فقط. سپس دستش را به چشم من كشيد، ديدم بيشتر مردم را به صورت حيواناتي همانند: خوك، الاغ و بوزينه مي بينم و گاهي لابلاي آنان انساني ديده مي شد. [81].

در كتاب كافي، از ابوبصير، نقل شده كه امام صادق (ع) راجع به آيه «و من يؤت الحكمة فقد اوتي خيرا كثيرا» [82] - به هر كس كه حكمت داده شد، خير بسيار داده شد

[صفحه 41]

- فرمود: مراد از حكمت، اطاعت خدا و معرفت امام است. [83].

همچنين در كافي آمده است كه ابوبصير گويد: به امام صادق (ع) آيه «انما انت منذر و لكن قوم هاد» [84] - همانا تويي بيم دهنده و براي هر گروه رهبري است - را عرض كرم، فرمود: بيم دهنده رسول خدا (ص) و رهبر علي (ع) است. اي ابامحمد! آيا امروز رهبري هست؟ عرض كردم: آري فدايت گردم، هميشه از شما خانواده، رهبري پس از رهبر ديگر بوده، تا به شما رسيده است. فرمود: خدايت رحمت كناد، اي ابامحمد! اگر چنين مي بود كه چون آيه اي درباره ي مردي نازل مي شد كه و آن مرد مي مرد، آيه هم از بين مي رفت (بدون مصداق مي ماند) كه قرآن مرده بود؛ ولي قرآن هميشه زنده است، بر بازماندگان منطبق مي شود، همچنان كه بر گذشتگان منطق مي شد. [85].

و نيز در همان كتاب نقل شده كه اسماعيل بن محمد خزاعي گويد: من مي شنيدم كه ابوبصير از امام صادق (ع) مي پرسيد: آيا شما فكر مي كنيد كه من حضرت قائم (ع) را درك مي كنم؟ فرمود: اي ابابصير! مگر نه اين است كه تو امامت را مي شناسي؟

عرض كرد: چرا به خدا، شماييد امام من - و دست حضرت را گرفت - حضرت فرمود: اي ابابصير! به خدا، از اينكه در سايه خيمه قائم صلوات الله عليه به شمشيرت تكيه نكرده اي، باك نداشته باش (يعني تو به آن پايه رسيده اي و پاداش برابر داري). [86].

و نيز مرحوم كليني نقل كرده كه ابوبصير گويد: شنيدم امام صادق (ع) مي فرمود: آزاد مرد در همه احوال آزاد مرد است. اگر گرفتاري برايش پيش آيد، صبر و استقامت كند، و اگر مصيبت ها بر سرش ريزد، او را شكسته نكند، اگر چه اسير شود و مغلوب گردد و سختي جايگزين آسايشش شود. چنانكه يوسف صديق امين، صلوات الله عليه، را بردگي و مغلوبيت و اسارت زيان نبخشيد، و تاريكي و ترس چاه و آن چه بر سرش آمد زيانش نزد، تا خدا او را به رسالت فرستاد و به سبب او ره امتي رحم كرد. صبر اين چنين است و خير در پي دارد، پس شكيبا باشيد و دل به شكيبايي دهيد تا پاداش بينيد. [87].

نويسنده گويد: از روايت صحيحه كليني رحمه الله، ظاهر مي شود كه ثقة جليل القدر،

[صفحه 42]

محمد بن مسلم، با آن جلالت شأن، در طريق مكه، با بعض اصحاب ديگر پشت سر ابوبصير نماز گذاشتند، و حديث چنين است: ثقة الاسلام كليني و همچنين شيخ طوسي، از محمد بن مسلم روايت كرده اند كه در راه مكه با ابوبصير نماز گذاشتيم - شتري از ساربان گم شده بود - ابوبصير در سجده گفت: بارالها شتر فلان بن فلان را به او بازگردان. محمد بن مسلم گويد: هنگامي كه بر حضرت صادق (ع) وارد شدم و جريان

را عرض كردم، فرمود: ابوبصير چنين گفت؟! عرض كردم: بلي، دوباره پرسيد، ابوبصير چنين گفت؟ عرض كردم: بلي، آن گاه سكوت كرد. عرض كردم: نماز را اعاده كنم؟ فرمود: نه. [88].

بر كنار از معصومين صلوات الله عليهم اجمعين، ديگران حتي اصحاب بزرگ و عالي مقام پيامبر و ائمه مصون از لغزش و خطا نبوده و گاهي اشتباهي از روي غفلت از آنان سر زده است كه با تذكر، مجددا راه اصلاح را پيموده اند.

ابوبصير گويد: در كوفه به زني قرآن تعليم مي دادم، روزي به او كلامي از سر شوخي گفتم. همين كه به محضر حضرت باقر (ع) شرفياب شدم، حضرت سرزنشم داد و فرمود: هر كس در خلوت مرتكب گناهي شود، خداوند به او نظر لطف نمي كند، به آن زن چه گفتي؟ من از كثرت خجلت صورتم را پوشانيدم و توبه كردم. امام فرمود: ديگر چنين كاري مكن. [89].

نويسنده گويد: يكي از گناهاني كه در عصر ما اهميت خود را از دست داده و واقعا آن را گناه نمي شمارند شوخي با نامحرمان است كه امر را رايجي بين بيشتر طبقات شده و حتي آن را نمونه تربيت و اخلاق خوش مي دانند؛ و اگر كسي از آن اجتناب كند، او را عقب افتاده و بد اخلاق مي شمارند در حاليكه اين گناه از نظر پروردگار بسيار بزرگ است و در روايت نبوي است كه: «من فاكه امرأة لا يملكها حبس بكل كلمة كلمها في الدنيا الف عام»، هر كس با زن نامحرمي كه از آن او نيست شوخي كند، به ازاء هر كلمه هزار سال (در آتش) زنداني خواهد بود. [90] نستجير بالله و نعوذ به.

در پايان اشاره

به اين نكته لازم است كه ابوبصير ما بين ليث مذكور و يحيي بن قاسم نابينا [91] مشترك است، و گاهي اين دو با هم اشتباه مي شوند.

[صفحه 43]

ابوحمزه ثمالي
اشاره

ثمالي، به ضم ث، منسوب به ثماله است. اين لقب عوف بن اسلم بود و ثماله شعبه اي است از «ازد» و ثماله باقيمانده ظرف را گويند، و اين عشيره را بدان جهت ثماله گفتند كه چون در جنگي شركت كردند، دشمن بيشتر آنان را از بين برد و عده كمي از آن ها باقي ماند.

نامش ثابت، و اسم پدرش دينار و كنيه اش ابوصفيه است. بعضي گفته اند كه او از موالي آل مهلب بوده ولي نجاي آن را منكر است. گروهي ديگر او را عربي اصيل و از فاميل «ازد» شمرده اند. بالجمله وي از ثقات سلسله اماميه و از مشايخ اهل كوفه و زهاد آن شهر بوده است. رواياتش نزد علماء و اساطين معتمد و موثق و اخبارش نزد فقها و محدثين مورد قبول است. حتي علماي عامه نيز او را توثيق نموده و از وي روايت مي كنند. [92].

ابوحمزه داراي كتابي در تفسير قرآن مي باشد [93]، و رساله حقوق حضرت سجاد (ع) [94] و دعاي سحر [95]، از او نقل شده است.

علامه حلي فرموده: بالاتفاق، آن محدث عاليقدر و عالم سعادتمند از محضر حضرات علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد عليهم السلام فرائد اخبار و جواهر آثار را به دست آورده و عده اي گويند كه از محضر حضرت موسي بن جعفر عليه السلام نيز كسب فيض كرده و مؤيد اين قول، گفته ي فضل بن شاذان و شيخ ابوعمرو كشي است كه از حضرت ثامن الحجج سلام

الله عليه روايت كرده اند كه يكي از ثقات گفته: شنيدم از حضرت رضا (ع) كه [صفحه 44]

مي فرمود: ابوحمزه در زمان خودش مانند سلمان (يا لقمان) بوده، و در خدمت چهار نفر از ما (ائمه) بوده است. [96].

سيد بن طاووس رحمه الله، در كتاب «فرحة الغري»، نقل كرده كه حضرت سجاد (ع) وارد كوفه شد و داخل مسجد كوفه گرديد. ابوحمزه كه از زهاد كوفه و مشايخ آن جا بود در مسجد حاضر بود. امام دو ركعت نماز به جا آورد. ابوحمزه گفت: لهجه اي نيكوتر از آن نشنيده بودم، نزديكش رفتم تا بشنوم چه مي گويد، شنيدم مي فرمود: «الهي ان كان قد عصيتك فاني قد اطعتك في احب الاشياء اليك الا قرار بوحدانيتك منا منك علي لا منامني عليك...». [97].

نويسنده گويد: سيد رحمه الله، در «فرحة الغري»، همين مقدار از دعا را نقل فرموده و باقي دعا را ذكر نكرده، من احتمال مي دهم تتمه دعا همان باشد كه در مفاتيح، در ذيل اعمال ستون هفتم مسجد كوفه آمده است.

... و اطعتك في احب الاشياء لك لم اتخذلك ولدا و لم ادع لك شريكا و قد عصيتك في اشياء كثيرة علي غير وجه المكابرة لك و لا الخروج عن عبوديتك و لا الجحود لربوبيتك و لكن اتبعت هواي و ازلني الشيطان بعد الحجة علي و البيان فان تعذنبي فبذنوبي غير ظالم لي و ان تعف عني و ترحمني فبجودك و كرمك يا كريم اللهم ان ذنوبي لم يبق لها الارجاء عفوك و قد قدمت الة الحرمان فانا اسئلك اللهم ما الا استوجبه و اطلب منك ما لا استحقه اللهم ان تعذبني فبذنوبي و لم تظلمني شيئا و ان تغفرلي فخير

راحم انت يا سيدي اللهم انت انت و انا انا انت العواد بالمغفره و انا العواد بالذنوب و انت المتفضل بالحلم و انا العواد بالجهل اللهم فاني اسئلك يا كنز الضعفاء يا عظيم الرجاء يا منقذ الغرقي يا منجي الهلكي يا مميت الاحياء يا محيي الموتي انت الله لا اله الا انت انت الذي سجد لك شعاع الشمس و دوي الماء و حفيف الشجر و نور القمر و ظلمة الليل و ضوء النهار و خفقان الطير فاسئلك اللهم يا عظيم بحقك علي محمد و اله الصادقين و بحق محمد و اله الصادقين عليك و بحقك علي علي و بحق علي عليك و بحقك علي فاطمة و بحق فاطمه عليك و بحقك علي الحسن و بحق الحسن عليك و بحقك علي الحسين و بحق الحسين عليك فان حقوقهم عليك من افضل انعامك عليهم و بالشان [صفحه 45]

الذي لك عندهم و بالشان الذي لهم عندك صل عليهم يا رب صلواة دائمة منتهي رضاك و اغفرلي بهم الذنوب التي بيني و بينك و ارض عني خلقك و اتمم علي نعمتك كما اتممتها علي آبائي من قبل و لا تجعل لاحد من المخلوقين علي فيها امتنانا و امنن علي كما مننت علي آبائي من قبل يا كهيعص اللهم كما صليت علي محمد و اله فاستجب لي دعائي فيما سئلت يا كريم يا كريم يا كريم. [98].

مرحوم پدرم، قدس سره، در سفينة البحار مي گويد: در روايت ديگر، ابوحمزه گفته:

[صفحه 46]

روزي در مسجد كوفه در كنار ستون هفتم نشسته بودم، ناگاه مردي از در «كنده» وارد شد. ديدم او را از همه نيكوروي تر و خوشبوتر و لباسش پاكيزه تر، عمامه اي بر

سر داشت و قبايي به تن كرده و روپوشي (مثل جبه) روي قبا پوشيده بود و نعلين عربي در پا داشت. نعلينش را از پا بيرون كرد و در كنار ستون هفتم ايستاد و دستهايش را تا برابر گوشش بالا برد و پس از گفتن تكبير دست ها را پايين آورد. پس از تكبير او، گويي كه موهاي بدنم راست شد. سپس چهار ركعت نماز نيكويي به جا آورد. و پس از آن شروع به خواندن اين دعا نمود: الهي ان كان قد عصيتك...

آن گاه برخاست و رفت. من از عقبش رفتم تا به مناخ كوفه كه توقفگاه شتران بود رسيدم، ديدم، غلام سياهي دو شتر همراه دارد، پرسيدم، اين مرد كيست؟ گفت: «او يخفي عليك شمائله»، او را نشناختي؟ گفتم: نه. گفت: او علي بن الحسين (ع) است.

ابوحمزه گويد: خود را بر قدمهايش افكندم و پايش را بوسيدم. آن جناب با دست خود سرم را بلند كرد و فرمود: سجود نشايد مگر براي خداي عزوجل. گفتم: يا ابن رسول الله! براي چه به اينجا آمده اي؟ فرمود: براي نماز در مسجد كوفه؛ و اگر مردم بدانند نماز در اين مسجد چه فضيلتي دارد، به سوي آن بيايند، اگر چه به روش كودكان خود را به زمين كشند (هر چند راه رفتن برايشان در نهايت سختي باشد). پس فرمود: آيا ميل داري كه، با من قبر جدم علي بن ابيطالب عليه السلام را زيارت كني؟ گفتم: بلي، حركت كرد و من در سايه ي ناقه او بودم و حديث مي كرد مرا تا به غريين رسيديم، و آن بقعه اي سفيد بود كه نور از آن مي درخشيد. [99] حضرت از شتر

خويش پياده شد و دو طرف گونه خود را بر آن زمين گذاشت و فرمود: اي اباحمزه! اينجا قبر جدم علي بن ابيطالب عليه السلام است. پس زيارت كرد آن حضرت را به زيارتي كه اول آن اين گونه شروع مي شود:

«السلام علي اسم الله الرضي و نور وجهه المضيي ء». سپس با قبر مطهر وداع نمود و به سوي مدينه مراجعت كرد و من به كوفه برگشتم. [100].

[صفحه 47]

از اين روايت استفاده مي گردد كه ابوحمزه تا آن روز كه در ملازمت امام چهارم (ع) به زيارت قبر مطهر حضرت اميرالمؤمنين (ع) مشرف شد، بر آن تربت پاك مطلع نبوده و شايد اكثر شيعيان كوفه هم آگاه نبوده اند. و الا به زيارت حضرت مشرف مي شدند. شايد علت اختفاي قبر، همان وصيتي باشد كه خود حضرت به امام حسن (ع) فرمودند كه قبر مرا مخفي كن؛ چون حضرت آگاه بود كه ملاعين خوارج و بني اميه اگر بر جسد مطهرش دست مي يافتند، ممكن بود به بدن آسيبي وارد سازند.

نكاتي راجع به قبر مطهر اميرالمؤمنين

در حديثي وارد شده كه حضرت صادق (ع) فرمود كه اميرالمؤمنين (ع) به امام حسن (ع) وصيت فرمود: از براي من چهار صورت قبر در چهار موضع بساز: يكي در مسجد كوفه و يكي در ميان رحبه و ديگري در نجف و قبري در خانه ي جعدة بن هبيره، تا كسي بر قبر من مطلع نگردد. [101] همچنان آن قبر مبارك مخفي بود تا زمان حضرت صادق عليه السلام كه با بعضي از شيعيان به زيارت آن قبر مي رفتند.، و در زمان حكومت هارون الرشيد كاملا آشكار گرديد و همگان مطلع گشتند.

مرحوم شيخ مفيد رحمه الله روايت كرده كه روزي هارون الرشيد به

آهنگ شكار از كوفه بيرون رفت و به جانب غريين و ثويه [102] توجه كرد و در آن جا آهواني ديد. فرمان داد تا بازهاي شكاري و سگهاي تربيت شده را براي شكار آهوان رها كرده بر آنها بتازانند. آهوان كه چنين ديدند فرار كرده و به پشته اي پناه بردند و در آن جا بياراميدند. بازها در ناحيه اي افتاده و تازي ها باز شدند. رشيد از اين مطلب تعجب كرد. ديگر باره آهوان از فراز پشته به نشيب آمدند، بازها و تازي ها آهنگ ايشان نمودند. ديگر بار آهوان به آن پشته پناه بردند و جانوران شكاري از قصد ايشان برگشتند. تا سه مرتبه كار بدين گونه رفت. هارون سخت متعجب مانده بود. غلامان خود را فرمان داد كه هر چه زودتر مردي را كه از وضع آن مكان باخبر باشد بياورند. غلامان رفتند و از قبيله بني اسد پيرمردي را حاضر كردند. هارون از وي پرسيد كه حال اين پشته چيست، و در اين مكان چه كيفيتي است؟ گفت: اگر مرا امان دهي قصه آن را مي گويم. هارون گفت: با خدا عهد كردم كه تو را اذيت نكنم و در امان باشي، اكنون آن چه مي داني بگوي. مرد گفت: خبر داد مرا پدرم از پدران خود كه مي گفتند قبر مبارك حضرت اميرالمؤمنين (ع) در اين پشته واقع است و حق تعالي آن را حرم امن و امان خود قرار داده كه هر كه به آن پناه برد. در امان باشد. [103].

[صفحه 48]

و قريب به همين قصه، از محمد بن علي شيباني روايت شده كه گفت: من، پدرم و عمويم حسين، به طور پنهاني شبي در حدود سال 260

به زيارت قبر اميرالمؤمنين (ع) رفتيم و من در آن وقت كودكي خردسال بودم. چون به نزديك قبر آن حضرت رسيديم، ديديم كه در پيرامون قبر مطهر سنگ هاي سياهي گذاشته شده و بنايي ندارد. پس ما نزديك آن رفتيم. در آن حالي كه مشغول به تلاوت قرآن و نماز و زيارت بوديم شيري به جانب ما آمد. همين كه به فاصله يك نيزه از ما رسيد ما از آن محل شريف دور شديم. آن حيوان نزديك قبر رفته شروع به ماليدن دست و آرنجش بر قبر نمود. پس يكي از ما نزديكش رفت. شير متعرض او نشد. برگشت و ما را خبر كرد. چون ترس از ما برطرف گرديد، همگي كنار شير رفتيم و مشاهده نموديم كه در ذراعش جراحتي است، و آن دست مجروح را به قبر آن حضرت مي ماليد. پس از ساعتي حيوان رفت و ما به حال او برگشتيم و مشغول قرآن و زيارت شديم. [104].

از اخبار معتبره ظاهر مي شود كه حق تعالي قبر اميرالمؤمنين عليه السلام و اولاد طاهرينش را معقل خائفين و ملجأ مضطرين و امان براي اهل زمين قرار داده، هر غمناكي كه نزدش برود، غمش زائل گردد و هر دردمندي كه خود را به آن نزديك كند، شفا گيرد و هر كه به آن پناه برد، در امان باشد.

مرحوم پدرم در «الكني و الالقاب» گويد: در امثال عرب است كه مي گويند: «احمي من مجير الجراد» يعني فلاني حمايت كردنش از كسي كه در پناه اوست بيشتر است از پناه دهنده ملخ ها؛ و قصه آن چنان است كه مردي باديه نشين از قبيله طي كه نامش مدلج بن سويد بود، روزي

در خيمه خود نشسته بود، ديد، جماعتي از طايفه طي آمدند و جوال و ظرفهايي با خود دارند، پرسيد: چه خبر است؟ گفتند: ملخ هاي بسياري در اطراف خيمه شما فرود آمده اند، آمده ايم تا آنها را بگيريم. مدلج كه اين را شنيد برخاست و سوار بر اسبش شد و نيزه اش را به دست گرفت و گفت: به خدا سوگند، هر كس معترض اين ملخ ها شود او را خواهم كشت. «ايكون الجراد في جواري ثم تريدون اخذه»، آيا اين ملخ ها در جوار و پناهم من باشند و شما آنها را بگيريد؟ چنين چيزي نخواهد شد، و پيوسته از آنها حمايت كرد تا آفتاب گرم شد و ملخ ها پريدند و رفتند. آن گاه گفت: اين ملخ ها از جوار من منتقل شدند، ديگر خود دانيد با آنها. [105].

[صفحه 49]

صاحب قاموس گفته: «ذوالاعواد» لقب شخص عزيزي بوده و گويا جد اكثم بن صيفي بوده است. طايفه مضر هر سال خراجي به او مي دادند و چون پير شد او را بالاي سريري مي نشانيدند و در ميان قبائل عرب براي گرفتن خرج طوافش مي دادند. او به حدي عزيز و محترم بود كه هر ترساني خود را به سرير او مي رساند، ايمن مي گشت و هر ذليل و خواري كه به نزد سرير او مي آمد، عزيز و ارجمند مي گرديد و هر گرسنه اي كه به نزد او مي رهيد، از گرسنگي مي رهيد.

پس هرگاه سرير يك مرد عربي به اين مرتبه از عزت و رفعت رسد، چه عجب دارد كه حق تعالي قبر ولي خود را كه حامل سريرش جبرئيل و ميكائيل و امام حسن و امام حسين عليهماالسلام بوده اند، معقل خائفين و مجلأ هاربين و شفاي

دردمندان قرار داده باشد.

لذا الي جوده تجده زعيما

بنجاة العصاة يوم لقاها

عائد للمؤملين مجيب سامع ما تسر من نجويها [106].

در دارالسلام از شيخ ديلمي نقل شده كه جماعتي از صلحاي نجف اشرف روايت كرده اند كه شخصي در خواب ديد كه از هر قبري كه در آن مشهد شريف و بيرون آن است، ريسماني متصل به قبه شريفه حضرت حبل الله المتين اميرالمؤمنين صلوات الله عليه كشيده شده است. پس آن شخص اين سه بيت شعر را سرود:

اذا مت فادفني الي جنب حيدر

ابي شبر اكرم به و شبير

فلست اخاف النار عند جواره و لا اتقي من منكر و نكير

فعار علي حامي الحمي و هو في الحمي اذا ضل في البيداء عقال بعير [107].

ابن بطوطه [108] يكي از علماي اهل سنت است كه در شش قرن پيش زندگي مي كرده، در سفرنامه خود كه معروف به «رحله ابن بطوطه» است، بازگشت خود را از مكه معظمه به [صفحه 50]

نجف اشرف، ضمن بر شمردن خصوصيات روضه مبارك حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام، به شرح درآورد و مي گويد: اهل نجف تمامي رافضي هستند. از براي اين روضه مباركه كراماتي ظاهر شده، از جمله آن كه در شب بيست و هفتم ماه رجب كه نام آن شب نزد اهل آن جا «ليلة المحيا» است، از عراقين و خراسان و شهرهاي فارس و روم هر شل و مفلوج و زمين گيري كه هست در حدود سي چهل نفر، جمع شده و پس از نماز عشاء اين مبتلايان، به نزد ضريح مقدس آورده مي شوند، مردم نيز بي تابانه بر گرد آنان حلقه زده، منتظر خوب شدن و برخاستن آنان هستند.در اين ميان عده اي از مردم به خواندن نماز و دسته اي به

تلاوت قرآن مشغولند. تا آنكه نصف يا دو ثلث از شب بگذرد، آن گاه جميع اين مبتلايان و زمين گيران كه نمي توانستند حركت كنند، در حالي كه صحيح و سالم و تندرست مي باشند، بر مي خيزند و تمامي مي گويند: «لا اله الا الله، محمد رسول الله، علي ولي الله». و اين امري است مشهور و مستفيض. من خودم آن شب را در آن جا نبودم و درك نكردم، ليكن از ثقات كه اعتماد به قول آنان بود، شنيدم. و همچنين در مدرسه اي كه مهمانخانه آن حضرت بود، سه نفر زمين گير را كه قادر بر حركت نبودند و از روم و اصفهان و خراسان آمده بودند، ديدم از آنان پرسيدم: چگونه شما خوب نشديد و اينجا مانده ايد؟ گفتند: ما شب بيست و هفتم را درك نكرديم و همين جا مي مانيم تا شب بيست و هفتم رجب آينده كه شفا بگيريم. [109].

زينت بخش كلام ما چند شعري از قصيده طولاني ابن الحجاج خواهد بود:

يا صاحب القبة البيضاء علي النجف من زار قبرك و استشفي لديك شفي زوروا اباالحسن الهادي فانكم تحظون بالاجر و الاقبال و الزلف زوروا لمن يسمع النجوي لديه فمن يزره بالقبر ملهوفا لديه كفي و قل سلام من الله السلام علي اهل السلام و اهل العلم و الشرف اني اتيتك يا مولاي من بلدي مستمسكا بحبال الحق بالطرف راج بانك يا مولاي تشفع لي و تسقني من رحيق شافي اللهف لانك العروة الوثقي فمن علقت بها يداه فلن يشقي و لم يحف و انك الآية الكبري التي ظهرت للعارفين بانواع من الطرف لا قدس الله قوما قال قائلهم بخ بخ لك من فضل و من شرف

و بايعوك بخم ثم اكدها

محمد بمقال منه غير خفي [صفحه 51]

عافوك و اطرحوا قول النبي و لم يمنعهم قوله هذا اخي خلفي هذا وليكم بعدي فمن علقت به يداه فلن يخشي و لم يخف و قصة الطائر المشوي عن انس ينبي بما نصه المختار من شرف ...

...

...

...

بحب حيدرة الكرار مفتخري به شرفت و هذا منتهي شرفي [110].

بالجمله ابوحمزه ثمالي از آن روزي كه قبر مطهر را با راهنمايي حضرت سجاد (ع) زيارت كرد، مرتبا به زيارت مشرف مي شد و در كنار آن تربت مقدس مي نشست، و فقهاي شيعه خدمتش جمع مي گشتند، و از جنابش اخذ حديث و علم مي نمودند.

از ابوجعفر وافد - اهل خراسان - روايت شده كه جماعتي از خراسانيها نزد او جمع شده و درخواست نمودند كه اموال و اجناس را مي بايستي به حضرت صادق عليه السلام برسد، به همراه سؤالاتي كه بعضي استفتاء بود و پاره اي در مشاوره، با خود حمل كند و براي آن حضرت ببرد.

ابو جعفر وافد، با دريافت اموال و سؤالات، حركت نمود. چون به كوفه رسيد و در

[صفحه 52]

آن جا منزل كرد، به زيارت قبر اميرالمؤمنين عليه السلام شتافت. در ناحيه قبر، ديد پيرمردي نشسته و جماعتي دور او حلقه زده اند، همين كه از زيارت فارغ شد، به سوي ايشان رفت، ديد كه ايشان فقهاي شيعه مي باشند و از آن شيخ استماع فقه مي كنند. از آن جماعت پرسيد كه اين پيرمرد كيست؟ گفتند: ابوحمزه ثمالي است.

ابوجعفر گويد: من نزد آنان نشستم، ناگاه مرد عربي وارد شد. گفت: «جئت من المدينه و قدمات جعفر بن محمد صلوات الله عليه»، من از مدينه مي آيم، حضرت جعفر بن محمد عليه السلام وفات كرده است.

ابوحمزه از شنيدن اين خبر وحشت اثر نعره زد، و دست خود بر زمين كوفت. آن گاه ابوحمزه از آن عرب سؤال نمود كه آيا شنيدي كه كسي را وصي خود نموده باشد؟ گفت: بلي، پسرش عبدالله و پسر ديگرش موسي و منصور خليفه را. ابوحمزه گفت: حمد خدا را كه ما را هدايت كرد و نگذاشت كه گمراه شويم، «دل علي الصغير و بين علي الكبير و ستر الامر العظيم». سپس ابوحمزه به نزديك قبر اميرالمؤمنين عليه السلام رفت و مشغول به نماز شد. ما نيز مشغول به نماز شديم. پس من نزد ابوحمزه رفتم و گفتم: براي من اين چند كلمه اي كه گفتي، تفسير كن. او گفت: منصور به عنوان وصي، روشن است كه براي تقيه بوده تا منصور وصي بر حق حضرت را به قتل نرساند، و فرزند كوچك را كه امام موسي عليه السلام است، با فرزند بزرگتر كه عبدالله است، ذكر كرده تا مردم بدانند كه عبدالله قابل امامت نيست، زيرا كه اگر فرزند بزرگ علتي در بدن و دين نداشته باشد، مي بايد كه امام باشد و عبدالله نقص بدن دارد، از آن جهت كه فيل پاست، و دينش ناقص است، زيرا كه او به احكام شريعت جاهل است. اگر او علتي نمي داشت، حضرت به او اكتفاء مي كرد. پس از آن جا دانستم كه امام، موسي (ع) است و ذكر ديگران براي مصلحت بوده است. [111] از حسين بن ابي حمزه روايت شده كه پدرم ابوحمزه گفت: بر پشت شترم در بقيع سوار بودم كه فرستاده حضرت صادق عليه السلام آمد و مرا به حضور آن حضرت فراخواند. من به محضرش وارد شدم -

ديدم آن جناب نشسته - فرمود: موقعي كه تو را مي بينم، در خود احساس راحتي مي كنم و با تو انس دارم. [112].

ابوحمزه، صاحب دعاي معروف سحرهاي ماه رمضان است كه شيخ طوسي (ره) در مصباح المتهجد از او (ابوحمزه ثمالي) نقل كرده كه حضرت علي بن الحسين (ع) در ماه

[صفحه 53]

رمضان بيشتر از شب را به نماز مشغول بود و چون هنگام سحر مي شد، اين دعا را مي خواند: «اللهي لا تؤدبني بعقوبتك و لا تمكر بي في حيلتك... [113] كه در مفاتيح آمده است.

از جناب ابوحمزه ادعيه بسيار نقل شده كه متون اوراق كه متون اوراق و بطون صحائف از آنها پر است كه براي اطلاع بر آنها مي توان به كتب ادعيه مراجعه نمود. حال، دو دعا از ابوحمزه نقل مي گردد:

اول - از ابوحمزه روايت شده كه گفت: رفتم در خانه حضرت علي بن الحسين عليهماالسلام، موقعي كه آن حضرت از خانه خارج مي گشت، شنيدم كه حضرت فرمود: «بسم الله، آمنت بالله، و توكلت علي الله»، و آن گاه فرمود: اي ابوحمزه! بنده هر گاه از خانه خارج مي شود، شياطين بر سر راهش مي آيند. هنگامي كه گفت: بسم الله، آن دو ملك محافظ مي گويند: كفايت شده اي، و موقعي كه گفت: آمنت بالله، آن دو مأمور مي گويند: هدايت شده اي، و آن گاه كه گفت: توكلت علي الله، آن دو ملك مي گويند: نگهداشته شده اي و شياطين از او دور مي گردند و به يكديگر مي گويند چگونه مي توانيم به كسي كه هدايت شده و كفايت شده و نگاه داشته شده دست يابيم. [114].

دوم - از ابوحمزه روايت شده كه روزي به عزم زيارت امام محمد باقر (ع)، اجازه شرفيابي خواستم

و از غلامان حضرت تقاضاي ملاقات نمودم كه ناگاه ديدم حضرت بيرون آمد در حالي كه لب هاي مباركش در حركت بود، و كلماتي بر زبان جاري مي فرمود، چون مرا ديد، فرمود: گويا از مشاهده اين حال در فكر شدي؟ عرض كردم: بلي، فدايت گردم. فرمود: همانا به خدا سوگند من به كلامي تكلم نمودم كه هيچ كس آن را بر زبان نراند جز آنكه خداي تعالي، مهمات دنيا و آخرت او را كفايت كند. عرض كردم: مرا هم از آن آگاه فرما. فرمود: اي ابوحمزه! هر كس هنگام خروج از منزل بگويد: «بسم الله (الرحمن الرحيم) حسبي الله توكلت علي الله، اللهم اني اسئلك خير اموري كلها و اعوذ بك من خزي الدنيا و عذاب الاخرة» خداوند او را، از آن چه اندوهگينش ساخته، از كارهاي دنيا و آخرت، كفايت كند. [115].

شيخ كشي (ره) گفته: ابوحمزه دختركي داشت، به زمين خورد و دستش شكست، او را

[صفحه 54]

نزد شكسته بند برد. شكسته بند گفت: استخوانش شكسته، بايد عمل شكسته بندي انجام داد. ابوحمزه به حال آن دختر رقت كرد و گريست و دعا كرد (گويا در آن احوال دريچه اي از عالم غيب به رويش باز شد و دعايي را كه از معدن فيوضات الهي، امام همام حضرت علي بن الحسين (ع) در خاطر داشت بخواند). همين كه شكسته بند خواست دست دختر را بجا بيندازد اثري از شكستگي نديد. به دست ديگرش نظر كرد، آن هم سالم بود، گفت: اين دختر دستش سالمست و عيبي ندارد! [116].

در كافي، از ابوحمزه، روايت شده كه حضرت باقر (ع) فرمود: هنگامي كه وفات (پدرم) علي بن الحسين (ع) فرا رسيد،

مرا به سينه خود چسبانيد و فرمود: اي فرزند! تو را به چيزي سفارش مي كنم كه پدرم هنگام وفاتش به من سفارش كرد و گفت كه پدرش او را به آن وصيت فرموده بود. اي فرزند! مبادا ستم كني به كسي كه ياوري در برابر تو، جز خدا نيابد. [117].

داوري و قضاوت در اسلام

ابوحمزه ثمالي از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود: يكي از حكام شرع بني اسرائيل كه به حق قضاوت مي كرد. هنگام وفاتش به همسرش گفت: همين كه من از دنيا رفتم، مرا غسل ده، كفن كن و صورتم را بپوشان و مرا وي سرير بگذار، ان شاء الله چيز بدي از من مشاهده نخواهي كرد و جسد من فاسد نخواهد شد و جانوري توليد نخواهد نمود.

چون وفات كرد، زنش دستور او را عمل نمود و زماني مكث كرد، همين كه كفن را از صورت او عقب زد، ديد، كرمي وارد سوراخ بيني او شد. زن فزع و بي تابي كرد. شب در عالم خواب شوهرش را ديد، شوهر به او گفت: آيا از آن چه ديدي ترسيدي؟ گفت: بلي. شوهر گفت: به خدا سوگند، آن جانور بر من مسلط نشد مگر به جهت برادر تو، و داستانش اين است كه زماني برادرت اختلافش را با شخص ديگر، براي داوري به نزد من آوردند. من آرزو كردم و گفتم: خدايا! چنان كن كه حق با برادر زن من باشد. چون دعاوي خود را ذكر كردند، اتفاقا چنان شد كه دوست مي داشتم و حق با برادر تو بود و من بدين جهت خوشحال شدم و چون ميل من به يك طرف بوده، اين عقوبتش بود كه ديدي. [118].

نويسنده

گويد: در پيرامون اين حديث، مناسب ديدم كه مطلبي راجع به داوري و قضاوت بيان نمايم، شايد مطالعه آن براي خوانندگان عزيز سودمند افتد.

[صفحه 55]

قضاوت و حكومت بين مردم، يكي از مناصب انبياء و اولياء است، و هر كس اهليت آن را ندارد، چون وظيفه اي بسيار دشوار و خطرناك و حساس است. گاهي ممكن است در هنگام قضاوت، قاضي تحت تأثير احساساتش قرار گيرد و كاملا نتواند وظائف خود را انجام دهد. حضرت حق مي فرمايد: «يا داود انا جعلناك خليفة في الارض فاحكم بين الناس بالحق و لا تتبع الهوي فيضلك عن سبيل الله ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد». [119] - اي داود ما تو را در زمين خليفه قرار داديم، پس بين مردم به حق حكم كن و قضاوت نما و پيروي از هواي نفس مكن كه تو را از راه خدا (حق) دور مي سازد و گمراه مي شوي، و معلوم است، كساني كه از راه خدا به بيراهه مي روند، آنان را عذابي سخت در پيش است -

از اين آيه چنين استفاده مي گردد كه اولا: قاضي و حاكم بايد صاحب مقام ولايت و نبوت باشد. ثانيا: حكومت بايد به عدل و حق انجام گردد و انجام اين وظيفه براي افراد عادي ميسر نيست. لهذا در روايات شيعه كه از خاندان معصومين سلام الله عليهم اجمعين نقل شده، دوستانشان را از حكومت بين مردم بر حذر داشته و نهي فرموده اند.

شرايط قاضي

مرحوم شيخ حر عاملي (ره)، در كتاب وسائل الشيعه (كتاب القضاء)، شرايط قاضي را عنوان فرموده و رواياتش را ذكر كرده است، ما به چند شرط آن اشاره مي كنيم:

شرط اول: قاضي

بايد مؤمن و عادل باشد و در حكم، ظلم و تعدي نكند. ائمه اطهار عليهماالسلام، از مراجعه به قضات جور نهي شديد كرده و فرموده اند: كساني كه به آنان مراجعه كنند و از آنان حكم و دستور بگيرند، مانند آن است كه از طاغوت پيروي، و حكم دريافت كرده باشند.

ابوبصير گويد: از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم كه مراد از آيه شريفه «و لا تاكلوا اموالكم بينكم بالباطل و تدلوا بها الي الحكام» [120] - مخوريد مال هاي خود (يكديگر) را به باطل و رشوه ندهيد حكام را (نزد حكام اختلافاتتان را مبريد تا مجبور به رشوه دادن شويد) - چيست؟ حضرت فرمود: اي ابابصير! خداوند تبارك و تعالي مي دانست كه در بين مردم حاكماني بيدادگر خواهند بود و منظور از حكام، در اين آيه، ايشانند نه كساني كه به عدل و داد داوري كنند. پس اگر روزي بر كسي حقي پيدا كردي و كارت به محاكمه منجر شد و او را نزد حاكم عادلي خواندي ولي او سرباز زد و از تو خواست كه به حاكم جائر مراجعه كني، اين كار را مكن، زيرا مانند آن است كه به طاغوت براي داوري [صفحه 56]

مراجعه كرده باشي كه در اين آيه مورد نكوهش قرار گرفته (الم تر الي الذين يزعمون انهم آمنوا بما انزل اليك و ما انزل من قبلك يريدون ان يتحاكموا الي الطاغوت) [121] - نمي بيني اي محمد (ص) كساني را كه ادعا مي كنند كه ما ايمان آورديم به آن چه به تو فرستاده شده (قرآن) و به آن چه پيش از تو فرو فرستاده شده، مي خواهند كه به داوري نزد طاغوت شوند

- [122].

مقبوله عمر بن حنظله نيز ناظر به اين جهت است كه بايد رجوع به حاكم عادل باشد. [123].

شرط دوم: قاضي بايد مرد باشد و زن از قضاوت منع شده است.

حضرت صادق (ع) از پدرانش از رسول خدا (ص) نقل كرده كه پيغمبر اكرم (ص) در سفارشاتي كه به اميرالمؤمنين (ع) داشته، فرموده است: «يا علي ليس علي المرأة جمعة الي ان قال: و لا تولي القضاء» - بر زن نماز جمعه نيست تا آنكه فرمود: قضاوت در بين مردم نيز از وظيفه زنان بيرون است. [124].

در خصال صدوق از رسول خدا (ص) روايت شده كه فرمود: براي زنان؛ جماعت، اذان و اقامه، عيادت بيمار، به دنبال جنازه رفتن، هروله بين صفا و مروه، استلام حجر، سر تراشي، قضاوت بين مردم، ذبح گوسفند مگر در هنگام ضرورت، بلند تلبيه گفتن، كنار قبر ايستادن، شنيدن خطبه جمعه و اجراي خطبه عقد، نيست... [125].

ديگر از شرايط آن است كه: قاضي در جلا غضب حكم نكند و بدون تأمل رأي ندهد.

محمد بن يعقوب كليني (ره)، از علي بن ابراهيم از پدرش از نوفلي از سكوني، از امام صادق (ع) نقل كرده كه پيغمبر اكرم (ص) فرمود: كسي كه مبتلا به داوري بين مردم شد در حال غضب قضاوت نكند. [126].

اميرالمؤمنين عليه السلام به شريح قاضي [127] فرمود: در قضاوت با اهل مجلست [صفحه 58]

مشورت مكن، و هنگامي كه غضبناك شدي برخيز و در آن حال داوري منما. [128].

انس بن مالك از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرمود: زبان قاضي بين دو قطعه آتش است، تا بين مردم قضاوت كند؛ آن گاه يا به سوي جهنم يا به سمت

بهشت، كشانده خواهد شد. [129].

ديگر از شرايط آن است كه: قاضي، بين طرفين نزاع در اشاره و نگاه كردن و نشانيدن آنان يكسان عمل نمايد، و مكروه است يكي از طرفين را دعوت و ضيافت كند مگر هر دو را پذيرايي نمايد. [130].

محمد بن يعقوب از علي بن ابراهيم از پدرش از نوفلي از سكوني از امام ششم (ع) از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود: هر كس مبتلا به داوري شد، بايد بين مترافعين در اشاره و نگاه كردن و مجلس يكسان عمل نمايد. [131].

و به همين سند نقل شده كه مردي بر علي (ع) مهمان شد و مدتي در نزد آن حضرت مكث كرد و رفت. سپس براي مرافعه اي نزد آن حضرت باز گشت. حضرت فرمود: بر من وارد مشو، چون رسول خدا (ص) از اينكه يكي از دو طرف نزاع را (بدون خصم ديگر) پذيرايي كنند، نهي فرموده است. [132].

ذهبي گفته: ابوحمزه، فن حديث را از انس و شعبي و ديگران فراگرفته و وكيع و ابونعيم و جماعتي زا او استماع نموده اند. [133] و بالجمله در نقل اخبار به صحت قول در نزد خاصه و جمعي از عامه بدان رتبه رسيده كه هر گاه مدحي يا قدحي يا حكمي كند و يا خبر واحدي را تاييد كند، چون حديث متواتر شمارند و در سلك حديث صحيح و موثق بشمارند. چنانكه شيخ جليل طبرسي [134] رحمه الله، در كتاب احتجاج، حديث شريف زير

[صفحه 59]

را كه گويا جز ابوحمزه كسي آن را نقل نكرده، صدق محض دانسته و گفته او را «واحد كالف» شمرده است، و چون محدثين و علماي رجال اين

حديث را در ترجمه ابوحمزه نقل كرده اند، ما نيز از ايشان پيروي كرده، حديث را نقل مي كنيم:ابوحمزه روايت مي كند: روزي حسن بصري به محضر مبارك امام باقر عليه السلام شرفياب شد و عرض كرد: منظور از رنج سفر و شرفيابي، براي حل مسائل و فهم معني بعض آيات است كه بر من دشوار شده، شايد به توجهات قدسيه آن جناب مهم من آسان گردد. حضرت فرمود: چنين مي دانم كه تو فقيه اهل بصره اي! عرض كرد: بلي، يا ابن رسول الله. فرمود: از افعال و اعمال تو شرحي به گوش ما رسانيده بودند، اكنون صدق آن مطالب مسلم شد كه زمام احكام آن مردم را تو خود در قبضه اجتهاد گرفته اي. عرض كرد: آري. فرمود: عجب بار سنگيني بر شانه نهاده اي! اي حسن، گروهي مطالبي را كه نشانه مذهب و نمونه مشرب است به تو نسبت داده اند، نمي دانم صحت دارد يا به تو افتراء بسته اند. عرض كرد: بفرماييد تا حقيقت امر را عرض كنم. فرمود: مي گويند كه تو گفته اي، خداي تعالي جل اسمه، بندگان را آفريد و زمام امور را به ايشان تفويض كرد، آيا اين نسبت كه به تو داده اند صحيح است يا خير، به تو افتراء زده اند؟ حسن ساكت ماند و جوابي نداد.

سپس آن حضرت فرمود: اي حسن! هرگاه اصدق القائلين در كلام مجيد خود به خطاب (انك آمن) بنده اي از بندگان خود را مفتخر و معزوز فرمايد، آيا بعد از آن خطاب، بر چنين بنده اي خوف و بيم و هراسي خواهد ماند؟ عرض كرد: نه، يا ابن رسول الله. فرمود: اينك بر تو محقق و مبرهن كنم كه آيتي از آيات قرآن را براي خود تأويل

كرده، و فرموده ي پروردگار را بر خلاف مقصود فهميده اي، و از اين جهت در گمراهي مانده اي و به درياي هلاكت غرق شده اي، و هم ديگران را از ساحل نجات باز داشته اي و به گمراهي انداخته اي! حسن عرض كرد: آن آيه كدام است و خطاي من چيست؟ چه شود كه مرا بر آن خطا آگاه فرمايي. فرمود: خداي عز و جل فرموده است: «و جعلنا بينهم و بين القري التي باركنا فيها قري [صفحه 60]

ظاهرة و قدرنا فيها السير سيروا فيها ليالي و اياما آمنين» [135] - و قرار داديم ميان ايشان و قريه هايي كه بركات ما در آنها وجود داشت، قريه هايي آشكار و نمايان را، و مقدر كرديم در آن قريه هاي (آشكار) سير را (فاصله ميان آن قريه ها را كوتاه قرار داديم) و دستور داديم از اين پس شبها و روزها با كمال اطمينان در آنها سير نماييد - آيا تو را اعتقاد آن است كه مراد از (قري) مكه و مقصود از (آمنين) حاجيانند؟ عرض كرد: آري، يا ابن رسول الله. فرمود: اين تصريح لاحق با آن تقرير سابق منافات دارد؛ چه در اول گفتي كه بر مخاطب (انك آمن) بيم و هراس نيست و در ثاني (آمنين) را در معرض ترس و يأس داني - مي بيني - زيرا كه حاجيان را بي تقصير مي زنند و از سر تهديد به قتل مي رسانند و به جبر و عنف اموال ايشان را مي برند. حسن مبهوت و خاموش بود. سپس فرمود: گوش فرا ده تا آيه را بار ديگر بخوانم واز تأويل آن تو را آگاه سازم. بدانكه خداي تعالي در قرآن مجيد از ما اهل بيت، و شيعيان

ما به امثال و اشباه ياد كرده، و از ما و ايشان به رموز و اشارت بسي تعبيرات فرموده است، من جمله اين آيه كريمه است كه از (قراي مباركه) ما را اراده نموده و ضمير (هم) راجع است به شيعياني كه اعتراف به فضائل و حقانيت ما كرده اند، و از (قري ظاهره) به راويان و خواص اصحاب اشاره فرموده كه محارم اسرار و مخازن احكام الهيه گرديده اند و آثار و اخبار ما را از ما اخذ كرده، به شيعيان ما برسانند، و از لفظ (سير) كه در آيه شريفه فرموده است معني علم را خواسته است و راويان ما رااز آن روي (آمن) فرموده كه از شك و ترديد و اشتباه و خطا ايمن باشند؛ زيرا كه آن علوم را از معدن خود اخذ كرده، در موارد اعمال و عبادات به شيعيان ما مي رسانند، و علوم آسماني به موجب نص الهي به ذريه خاتم النبيين صلي الله عليه و آله منتهي مي شود و ماييم آن ذريه طاهره، نه تو و نه امثال تو، اي حسن!

پس حاصل معني آيه شريفه آن كه: قرار داديم ما بين اهل بيت و شيعيان ايشان، قراي ظاهره را كه راويان ايشانند تا علوم را از آن ائمه كرام فرا گرفته، به شيعيان ايشان برسانند. چون حسن آن كلام معجز نظام بشنيد، دم فرو بسته، خاموش نشست. پس آن حضرت فرمود: ما اهل بيت جز حق ندانيم و نگوييم و نشناسيم. اي حسن! تو خود از معاني و مقاصدي دم مي زني كه آن معني در وجودت نيست و هم طريق كشف آن ها را نمي داني! هر گاه در اين صورت تو

را جاهل اهل بصره خوانم سخني به صواب گفته ام؛ زيرا كه از اطوار و اقوال تو جز آن چه بر ما محقق شده، بر زبان جاري نساخته ام. به عرض ما رسانده اند كه مذهب تفويض را اختيار كرده و تابعين خود را از آن راه در هلاكت انداخته اي. زنهار، زنهار، زنهار، از عقيد تفويض [صفحه 61]

در گذر و هرگز بدان قول معتقد مشو؛ چه خداي عز و جل سستي و ضعف ندارد و امورات را به بندگان خود تفويض نكند، و هم ظلم و جور نفرموده و ايشان را بر معصيتي اجبار نفرمايد. [136].

در كافي، از ابوحمزه نقل شده كه گفت: مؤمن عملش را با خويشتن داري آميخته است؛ مي نشيند تا بياموزد (به مجلسي مي رود كه چيزي بياموزد)، مي گويد تا بفهمد (براي فهميدن سؤال مي كند)؛ از سر و امانتي كه نزدش هست به دوستانش خبر نمي دهد (تا چه رسد به دشمنان)، و شهادت خود را از دشمنانش پنهان نمي كند (به نفع دشمنانش گواهي مي دهد تا چه رسد به دوستان)؛ و هيچ امر حقي را به قصد خودنمايي انجام ندهد و از روي شرمساري ترك نكند؛ اگر او را بستايند، از گفتار آنان بهراسد و نسبت به آن چه از آنان پوشيده است، از خدا آمرزش خواهد؛ گفتار كسي كه او را نشناخته، مغرورش نكند و از آمار كردار خود (نزد خداي تعالي) در بيم هراس است. [137].

علي بن ابي حمزه از ابوبصير روايت كرده كه گفت: موقعي كه ابوحمزه مريض بود، خدمت امام صادق (ع) شرفياب شدم، حضرت حال ابوحمزه را جويا شد، من بيماري او را به اطلاع رساندم، حضرت فرمود: هر گاه به نزدش بازگشتي سلام

مرا به او برسان و او را نسبت به زمان پايان زندگي اش آگاه كن. گفتم: فدايت گردم، او مايه انس ما و از شيعيان شماست. فرمود: راست گفتي، اما آن چه نزد ماست براي شما بهتر است.

پرسيدم: آيا شيعه شما با شما خواهد بود؟ فرمود: اگر از خدا بترسد و مراقب دستورات پيامبر (ص)باشد و از گناهان خودداري نمايد با ما خواهد بود، در درجه ما. [138].

ابوحمزه داراي فرزنداني چند بود كه دسته اي از آنان همچون: علي، حسين، و محمد، ثقه و فاضل بوده اند. [139].

مرحوم پدرم، در تحفة الاحباب، مي فرمايد: و نقل است كه فرزندان ابوحمزه: نوح، منصور، و حمزه، با زيد بن علي [140] كشته شدند. [141].

ابوحمزه دو سال پس از وفات حضرت صادق عليه السلام، يعني در سال 150، از دنيا

[صفحه 62]

رفت.

ابوالخطاب
اشاره

محمد بن مقلاص [142] ابي زينب الاسدي الكوفي الاجدع الزراد، ابوالظبيان، ابواسمعيل ابوالخطاب در اول از اصحاب حضرت صادق (ع)، و مردي مستقيم بود. علي بن عقبه گفته: او مأمور رسانيدن جواب و سؤالات اصحاب بوده، سپس مرتكب كارهايي شد كه موجب لعن و طرد او گرديد. او نيز مدعي مقام نبوت گرديد و گروهي از گمراهان نيز با او هم آهنگ گرديدند، تا آنكه كافه مردم از كارهايش آگاه شدند و او و پيروانش را كشتند. فرقه «خطابيه» به او منسوبند. بر او و پيروانش لعنت باد.

در توقيع شريفي كه از ناحيه مقدسه حضرت صاحب الامر ارواحنا له الفداء شرف صدور يافت مرقوم شده بود كه ابوالخطاب محمد بن ابي زينب، ملعون، و يارانش ملعونند، و با كساني كه با او هم عقيده اند، منشينيد. من از آنان بري، و پدرانم نيز از آنان

بيزار مي باشند. [143].

ابوالخطاب لعنه الله، همان غالي ملعوني است كه ايمانش عاريه بود، و مكرر امام صادق (ع) او را لعن فرمود و از اصحابش خواست تا از او بيزاري جويند.

در كافي، باب ايمان عاريتي ها، از عيسي شلقان روايت شده كه گفت:(روزي نشسته بودم و حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام (كه در آن زمان كودكي بود بر من) گذر كرد و بره اي با او بود. گويد: من عرض كردم: اي پسر! مي بيني پدر شما چه مي كند؟ ما را به چيزي فرمان دهد، سپس از همان چيز نهي كند؛ به ما دستور داد كه ابوالخطاب را دوست بداريم، سپس دستور داد كه او را لعن كنيم و از او بيزاري جوييم. پس آن حضرت در حاليكه پسر بچه اي بود، فرمود: همانا خداوند خلقي را براي ايمان آفريد كه (آن ايمان) زوال ندارد، و خلقي را آفريد براي كفر كه زوال ندارد، و در اين ميان هم خلقي را آفريد و ايمان را به عاريت به آنان داد و اينان را معارين نامند، كه هرگاه (خداوند) بخواهد ايمان را از ايشان برگيرد؛ و ابوالخطاب از كساني است كه ايمان را به عاريت بدو داده بودند.

عيسي شلقان گويد: پس از آن به خدمت امام صادق (ع) شرفياب شدم و آن چه را (به [صفحه 63]

فرزندش) گفته بودم و پاسخي كه شنيده بودم، به عرض امام رساندم. امام صادق عليه السلام فرمود: اين كلام از جوشش نبوت است (از سرچشمه نبوت جوشيده است). [144].

در كتاب صادق آل محمد، از ملل و نحل شهرستاني، و همچنين ديگران، نقل شده كه ابوالخطاب روزگاري در جمع اصحاب حضرت صادق (ع) بود، ناگهان آوازه

در انداخت كه امام صادق (ع) خداست.

از زمان حضرت اميرالمؤمنين (ع) كه عده اي خاص بر وي گمان خدايي بستند اين عقيده باطل شاخه ها كرد و بسياري از مردم گمراه ديگر به امام علي (ع) و پاره اي از فرزندان و فرزندزادگان او نسبت الوهيت دادند. در ميان اين فرقه هاي گمراه كه «غلات» نام گرفته اند، دسته هايي نيز پيدا شدند كه رسول اكرم (ص) و فاطمه عليهاالسلام را خدا خواندند. همچنين بر حسن بن علي (ع) و بر حسين بن علي عليه السلام، اين اعتقاد بستند و كار بدانجا رسيد كه صنفي چند از ايشان در الوهيت ابوهاشم عبدالله بن محمد حنفيه و محمد بن عبدالله حسني و جز آن سخن گفتند.

در عصر امام باقر (ع)، ابومنصور نامي، امام را به الوهيت نسبت داد. آن حضرت او را از خويش براند و از وي برائت جست. پس از رحلت امام باقر (ع)، ابومنصور دعاوي ديگر آورد و گروهي از مردم «بني كنده» نيز با وي همراه شدند، ليكن سرانجام يوسف بن عمر، والي كوفه، او را گرفت و بر دار كرد. [145].

به روزگار امام صادق (ع) نيز رويدادي مشابه پديد آمد و ابوالخطاب، محمد بن ابي زينب، وي را نسبت خدايي داد. امام به دعوي باطل و بيجاي ابوالخطاب سخت برآشفت و او را از خود دور كرد و بر او لعنت فرستاد. ليكن ابوالخطاب كار خود را رها نكرد و ضمن آنكه امامت و نبوت خويش نيز بر آن مدعا افزود، مردم را به باور سخن خويش خواند.

به حضرت صادق (ع) خبر دادند كه ابوالخطاب از قول ايشان مي گويد: چون حق را شناختي باك مدار و آن چه خواهي

بكن. حضرت فرمود: لعنت خدا بر او باد، و الله، من چنين سخني نگفته ام. [146].

ابوالخطاب بر پيروان خويش جميع محرمات را مباح گردانيد و چون بر آنان اداي فرائض گراني مي كرد، با وي گفتند كه اين امور را بر ما سبك گردان. ابوالخطاب يكباره [صفحه 64]

ايشان را به ترك فرائض خواند و از رنج به جاي آوردن آن اعمال رهانيد. [147].

چون دعوي ابوالخطاب سخت آشكار شد و روز به روز بر شماره تابعان او افزوده گشت، عيسي بن موسي - والي وقت كوفه - به دفع غائله وي كمر بست و روزي كه او و هفتاد تن از پيروانش در مسجد گرد آمده بودند، فرمان داد تا ايشان را در حصار گيرند و از ميان بردارند. در آن حال پيروان ابوالخطاب سلاحي با خود نداشتند و ناگزير با سنگ و چوب و كارد آماده نبرد شدند. ابوالخطاب به يارانش گفت: چوب هاي شما بر پيكر اين قوم اثر نيزه و شمشير مي كند و سلاح ايشان شما را هرگز آسيب نرساند، بكوشيد و از نبرد روي نتابيد. رزمندگان از دو سوي در هم افتادند، دسته اي با نيزه و شمشير و گروهي با چوبدست و سنگ و كارد، به زودي سي تن از ياران ابوالخطاب در خون غلطيده و به كام مرگ رفتند. بازماندگان آن گروه به پيشواي خود گفتند: مگر نبيني كه شمشير و نيزه با جان ما چه مي كند و در پيكر ما چگونه تأثير گذارند؟ ابوالخطاب گفت: گناه از من نيست بلكه خواست خداوند بگرديده است و او خواهد تا شما را بدين محنت بيازمايد؛ چون خواست خدا چنين شد، دل به مرگ سپاريد و خويشتن

به كشتن دهيد. ديگر ياران ابوالخطاب نيز كه در آن تنگنا مانده بودند، كشته شدند و او خود زنده به چنگ سربازان حكومتي افتاد. عيسي بن موسي وي را بردار كرد و آن گاه سر او و سرهاي تني چند از يارانش را به نزد منصور فرستاد. خليفه فرمان داد سرها را سه روز بر دروازه بغداد بياويزند، و سپس بسوزانند.

پس از قتل ابوالخطاب و جمعي از تابعان وي، ديگر پيروانش گفتند كه او هرگز كشته نشد و از ياران او كسي به قتل نرسيد؛ بلكه ايشان به فرمان جعفر بن محمد در مسجد گرد آمدند و پيكار كردند و اندكي نيز آسيب نديدند، سپس از مسجد بيرون شدند و هيچ كس آنان را نديد و در اثناي جنگ، سربازان عيسي بن موسي يكديگر را مي كشتند و گمان مي بردند كه ياران ابوالخطاب را كشته اند. و همچنين درباره ابوالخطاب گفتند كه او به آسمان رفت و به شمار فرشتگان در آمد. [148].

پس از ابوالخطاب، جمعي از پيروانش مردي را كه موسوم به معمر بود جانشين وي شناختند و سر به طاعت او سپردند. معمر نيز شرب خمر و زنا و ديگر محرمات را بر ياران خود حلال گردانيد و ايشان را به ترك فرائض خواند. اين جماعت را كه «معرميه» نام دارند به بقاي جهان اعتقاد بود و مي پنداشتند كه مراد از بهشت، آن خوشي ها و نعمت هايي [صفحه 65]

است كه مردم را در اين جهان بهره مي گردد و جهنم نيز تمام رنج ها و مشتقت هايي است كه در اين عالم نصيب افراد مي شود.

گروهي ديگر از پيروان ابوالخطاب پس از مرگ پيشواي دروغ زن خويش، بزيغ نامي را جانشين

او، و امام خود، شناختند، و «بزيغيه» نام يافتند. بزيغيه مي پنداشتند كه خداوند، خويش را در هيأت جعفر بن محمد (ع) به خلق نمايانده است و نيز معتقد بودند كه ايشان هرگز نمي ميرند، بلكه پس از پايان زندگي در اين جهان به ملكوت باز مي گردند.

دسته سوم از تابعان ابوالخطاب پس از قتل او، عمير بن بيان عجلي را به پيشوايي برگزيدند و به نام «عميريه» و «عجليه» خوانده شدند. عمير بن بيان، با يارانش، در كناسه ي كوفه خيمه اي برافراشته و در آن جا به عبادت جعفر بن محمد (ع) مشغول بودند.

چهارمين فرقه از آنان «مفضليه» است كه بعد از ابوالخطاب، رهبر خود را، مفضل صيرفي مي دانستند كه او نيز به امام صادق (ع) نسبت ربوبيت مي داد. [149].

فرقه پنجم، خطابيه مطلق اند كه امامت پس از ابوالخطاب را انكار نموده، و تنها به تبعيت از او اكتفا كردند. [150].

حضرت صادق (ع) بيزاري خود را از يكايك اين فرقه هاي گمراه اظهار نمود و از اقوال باطل و اعمال ناصواب ايشان، به خداي بزرگ و بي همتا پناه مي جست. [151].

از بعضي از اصحاب امام باقر (ع) روايت شده كه وقتي حضرت در حالي كه بسيار غضبناك بود، نزد ما آمد و فرمود: براي كاري از منزل بيرون رفتم، يكي از سودانيان مدينه متعرض من شد و گفت: «لبيك يا جعفر بن محمد لبيك». من بشتاب به سوي منزل بازگشتم، در حالي كه خائف و ترسان بودم از آن چه آن مرد گفته بود، تا آن كه در محل سجود خود، از براي خداي خود، به سجده رفتم و رويم را بر خاك ماليدم و تذلل كردم و از آن چه

او به من گفت بيزاري جستم؛ و اگر عيسي بن مريم (ع) به غير از آن چه خدا در حق او فرموده بود، بر خود مي بست، گوش او كر مي شد به طوري كه بعد از آن هيچ چيزي را نمي شنيد و كور مي شد و بعد از آن چيزي را نمي ديد و گنگ مي شد و بعد از آن نمي توانست سخن گويد.

سپس فرمود: خدا لعنت كند ابوالخطاب را و بكشد او را به وسيله آهن. [152].

[صفحه 66]

علامه مجلسي (ره)، در بحار، مي گويد: آن مرد سوداني از اصحاب ابوالخطاب بوده و اعتقاد به ربوبيت حضرت صادق (ع) داشته، پس آن حضرت را آن گونه كه پروردگار را در حين احرام حج و عمره مي خوانند (لبيك اللهم لبيك)، خوانده است، و حضرت از اين جهت مضطرب گرديده و سجده نموده، تا آن كه در نزد خداي تعالي نفس خود را از آن نسبت بري سازد، و به همين علت ابوالخطاب را لعن فرموده، چون او اين مذهب فاسد را به وجود آورده بود. [153].

كشي (ره) از عيسي بن ابي منصور روايت كرده كه گفت: شنيدم از امام صادق (ع) - هنگامي كه ابوالخطاب را ياد كرد - گفت: بارالها لعنت كن ابوالخطاب را كه مرا در تمام احوال: ايستاده و نشسته و خوابيده، ترسانيد، و سوزش آهن را به او بچشان. [154].

و نيز كشي، از يحيي حلبي، از پدرش عمران بن علي، روايت كرده كه گفت: از حضرت صادق (ع) شنيدم كه مي فرمود: خدا لعنت كند ابوالخطاب را، و لعنت كند كساني كه با او كشته شدند و لعنت كند كساني كه بعد از او باقي و هم عقيده

با او هستند و لعنت كند كسي را كه در دلش بر او ترحم كند. [155].

و نيز كشي، از علي بن مهزيار، از امام جواد (ع)، روايت كرده كه هنگامي كه به نام ابوالخطاب در محضرش ذكر شد، حضرت فرمود: خدا لعنت كند ابوالخطاب را و لعنت كند يارانش را و لعنت كند كسي را كه در لعن او شك كند و كسي كه در او متوقف يا شاك باشد. [156].

و نيز كشي، از حنان بن سدير، روايت كرده كه گفت: در سال 138 هجري، در خدمت امام صادق (ع) نشسته بوديم و ميسر هم حاضر بود. ميسر به حضرت عرض كرد: فدايت گردم، تعجب مي كنم از مردمي كه با ما در اين جا مي آيند، و ليكن آثارشان از بين مي رود، و عمرشان تباه مي گردد. حضرت پرسيد: اينان چه كساني هستند؟ گفت: ابوالخطاب و يارانش. امام كه تكيه زده بود، نشست و انگشتش را به سوي آسمان بالا برد و فرمود: لعنت خدا و ملائكه و مردم بر ابوالخطاب باد، خدا را شاهد مي گيرم كه او كافر، فاسق، و مشرك است و در روز قيامت با فرعون محشور مي گردد، و عذابي دردناك خواهد داشت. [157].

[صفحه 67]

و نيز كشي، از ابن ابي عمير، از مفضل بن يزيد، روايت كرده كه هنگامي كه از غلات و اصحاب ابي الخطاب در محضر امام صادق (ع) ياد شد، فرمود: اي مفضل! با آنان منشين و هم غذا مشو و با آنان مصافحه مكن و محشور مباش. [158].

فضيل بن يسار گويد: امام صادق (ع) فرمود: بترسيد از اين كه غلات جوانان شما را فاسد كنند، به درستي كه غلات بدترين خلق خدايند؛

آنان عظمت و بزرگي پروردگار را كوچك جلوه داده و مقام ربوبيت را به بندگان خدا نسبت مي دهند. سوگند به پروردگار كه غلات از يهود و نصاري و مجوس و مشركين بدترند. [159].

همچنين، از فضل، در يكي از كتاب هايش، نقل شده كه از دروغگويان مشهور: ابوالخطاب و يونس بن ظبيان اند. [160].

حضرت صادق عليه السلام در سفارشاتش به ابي جعفر محمد بن نعمان احول، پس از تأكيد بسيار بر پنهان نگه داشتن اسرار و نقشه هاي محرمانه و سياسي اهل بيت (ع) و بر حذر بودن از خبر پراكني و دروغ زني، مي فرمايد: اي پسر نعمان! ما خانداني هستيم كه پيوسته شيطان كسي را به ميان ما در آورد كه نه از ما است و نه به كيش ما است، و چون او را نامور كند و مورد توجه مردم گردد، شيطان به او امر مي كند تا بر ما دروغ بندد و هر گاه يكي برود، ديگري آيد.

در ادامه وصيت حضرت مي فرمايد: اي پسر نعمان... اسرار مرا فاش مكن كه مغيرة بن سعيد بر پدرم دروغ بست و سر او را فاش كرد و خدا به او شكنجه آهن را نچشانيد، و ابي الخطاب بر من دروغ بست و سر مرا فاش كرد و خدا به او سوزش آهن را چشانيد... [161].

كشي از حضرت صادق (ع) روايت كرده كه حضرت در تفسير اين آيه مباركه «هل انبئكم علي من تنزل الشياطين تنزل علي كل افاك اثيم» [162] - آيا خبرتان دهم كه شيطان ها به چه كسي نازل مي شوند؟ بر همه دروغ گويان گنه پيشه نازل مي شوند - فرمود: آنان هفت نفرند: 1 - مغيرة بن سعيد 2 - بنان 3 - صائد 4

- حمزة بن عماره 5 - حارث [صفحه 68]

شامي 6 - عبدالله بن عمرو بن حارث 7 - ابوالخطاب. [163].

همچنين كشي، از يحيي الواسطي، روايت مي كند كه امام رضا (ع) فرمود: بنان بر حضرت زين العابدين (ع) دروغ بست، خداوند سوزش آهن را به او چشانيد و مغيرة بن سعيد بر حضرت باقر (ع) دروغ بست، خداوند به او نيز سوزش آهن را چشانيد و ابوالخطاب بر حضرت صادق (ع) دروغ بست. خداوند به او نيز سوزش آهن را چشانيد و محمد بن بشير بر حضرت كاظم (ع) دروغ بست، خداوند به او نيز سوزش آهن را چشانيد و كسي كه بر من دروغ مي بندد، محمد بن الفرات است.

محمد بن الفرات از نويسندگان بود كه به دست ابراهيم بن شكله نابود شد. [164].

نويسنده گويد: از آن جايي كه در روايت كشي - از حضرت رضا (ع) - از بنان و مغيره و محمد بن بشير و محمد بن الفرات در كنار ابوالخطاب نام برده شده، براي استحضار بيشتر خوانندگان به شرح مختصري از حالات اين چند تن مي پردازيم:

بنان التبان

مرحوم مامقاني (ره) مي گويد: كشي رواياتي در مذمت بنان ذكر كرده كه يكي از آنها اين حديث است: ابن ابي عمير، از ابن بكير، از زراره، روايت كرده كه گفت: شنيدم حضرت باقر (ع) فرمود: خدا لعنت كند بنان ار كه آن ملعون بر پدرم دروغ مي بست و من شهادت مي دهم كه پدرم، علي بن الحسين (ع)، بنده صالح خدا بود.

و ديگر روايتي از ابن سنان نقل كرده كه حضرت صادق (ع) لعن و تكذيب فرموده گروهي را كه بنان از آنان است.

و نيز كشي از حضرت موسي بن جعفر

(ع) روايت كرده كه فرمود: كسي كه جرأت كند عمدا بر ما دروغ بندد، خداوند به او سوزش آهن را بچشاند؛ بنان بر علي بن الحسين عليهماالسلام دروغ بست، خداوند به او سوزش آهن را چشانيد... [165].

مغيرة بن سعيد

مغيره در اول كار مردم را به پيروي محمد بن عبدالله بن حسن مي خواند. او بر حضرت

[صفحه 69]

باقر (ع) دروغ مي بست و خداوند سوزش آهن را به او چشانيد.

امام صادق (ع) فرمود: خدا لعنت كند مغيرة بن سعيد را. او بر پدرم دروغ بست، خداوند به او سوزش آهن را چشاند. [166].

امام باقر (ع) فرمود: مثل مغيره، مثل بلعم باعورا مي باشد كه قرآن او را چنين معرفي مي نمايد: «الذي اتيناه اياتنا فانسلخ منها فاتبعه الشيطان و كان من الغاوين» [167] - كسي كه آيه هاي خويش بدو تعليم داديم، و از آن به در شد و شيطان به دنبال او افتاد، و از گمراهان گرديد - [168].

از هشام بن حكم روايت شده كه گفت: شنيدم حضرت صادق (ع) فرمود: احاديثي كه از ما نقل مي شود، قبول نكنيد، مگر آن چه را كه با قرآن و سنت پيغمبر (ص) موافق باشد و يا شاهدي از روايت گذشته ما داشته باشد؛ زيرا مغيرة بن سعيد لعنة الله، در اخبار و روايات اصحاب پدرم دست برده و اخباري را جعل كرده كه پدرم هرگز نفرموده است. [169].

و نيز از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: بين مردم كوفه دروغگويي وارد شده و او مغيرة بن سعيد است، او بر پدرم حضرت باقر (ع) دروغ بست. آن گاه امام يكي از جعليات او را برشمرد و فرمود: به خدا، مغيرة دروغ

مي گويد، لعنت خدا بر او باد. [170].

محمد بن بشير

كشي گفته: او زماني از اصحاب حضرت موسي بن جعفر (ع) بوده. محمد بن بشير شعبده بازي مي كرد. يارانش مي گفتند كه حضرت كاظم (ع) از دنيا رحلت نكرده و محبوس نگشته، بلكه غايت و پوشيده شده و او همان مهدي قائم است كه از چشم خلق پوشيده است؛ و آن حضرت در غيبت خود محمد بن بشير را جانشين و خليفه و وصي خود قرار داده، و نه تنها مهرش را به او واگذار نموده، بكله تمام كارهايش را به وي تفويض فرموده، و محمد بن بشير امام بعد از اوست. [171].

[صفحه 70]

او و يارانش مي گفتند كه (العياذ بالله) امام رضا (ع) و ائمه بعد از او كه ادعاي امامت كردند، دروغ مي گفتند و هر كس قائل به امامت ايشان گردد، خونش حلال و مالش مباح است.

اعتقاد او و پيروانش بر آن بود كه نماز و روزه واجب است، ليكن ساير فرائض همچون زكات و حج را منكرند. آنان قائل به اباحه محارم و فروج و غلمان اند و به آيه «او يزوجهم ذكرانا و اناثا» [172] استدلال كرده اند.

آنان همچنين قائل به تناسخ اند و امامان در نظر آنان يكي بيش نيست و همان يكي، از بدني به بدن ديگر منتقل مي گردد. بين آنان مواسات واجب است در هر چه كه شخص مالك شود. و مي گويند كه هر كس وصيت كند چيزي را در راه خدا بپردازند، بايد به سميع بن محمد بن بشير و اوصياء او پرداخت شود.

پاره اي از آنان عقيده داشتن كه - العياذ بالله - محمد (ص) پروردگار است و او «لم يلد و لم يولد» است

و در حجاب ها پنهان شده و هر كس نسبت خود را به او برساند دروغ گو و مفتري است نو آيه «و قالت اليهود و النصاري نحن ابناء اله و احباؤه» [173] شامل اوست.

خود محمد بن بشير بعدا به امام هفتم (ع) نسبت ربوبيت داد و خودش ا پيغمبر دانست. او از حرير صورتي شبيه به صورت حضرت موسي بن جعفر (ع) درست كرده بود و به اصحاب خود مي گفت كه موسي بن جعفر (ع) نزد من است، مي خواهيد من او را به شما بنمايانم؟ مي گفتند: بلي. پس ايشان را در اتاقي ديگر مي برد و اول مي گفت خوب تماشا كنيد، در اينجا به غير از شما كسي هست يا نه؟ مي گفتند: نه، كسي نيست. آن گاه ايشان را بيرون مي نمود كه آن حضرت ايستاده، در اين حال اصحاب خود را مي طلبيد، ليكن اجازه نزديك شدن به ايشان نمي داد، و آنان از دور تماشا مي نمودند و خودش نزديك صورت مي ايستاد و وانمود مي كرد كه در حال گفتگو با آن صورت است.

او مدتي مردم را اين گونه گمراه مي نمود، تا آخر الامر، خليفه عباسي او را به سخت تر وجهي بكشت و نفرين حضرت كاظم (ع) در حق او مستجاب شد. زيرا آن حضرت از خدا خواسته بود كه سوزش آهن را نصيب محمد بن بشير

[صفحه 71]

نمايد. [174].

علي بن ابي حمزه گويد: امام كاظم (ع) فرمود: هر كه به ما دروغ بندد، خداوند به او سوزش آهن را بچشاند: بنان بر حضرت علي بن الحسين (ع) دروغ بست، و مغيره بر حضرت باقر (ع) دروغ بست، و ابوالخطاب بر حضرت صادق (ع) دروغ بست، و هر يك به قتل رسيدند؛

و محمد بن بشير ملعون بر من دروغ بست. من از او به سوي خدا بيزاري مي جويم، آن گاه دعا فرمود و گفت: «اللهم اني ابرء اليك مما يدعيه في محمد بن بشير اللهم ارحني منه اللهم اني اسئلك ان تخلصني من هذا الرجس النجس محمد بن بشير فقد شارك الشيطان اباه في رحم امه» - بارالها، من به سوي تو از آن چه محمد بن بشير درباره ي من ادعا مي كند، بيزاري مي جويم، بارالها مرا از دست او راحت ساز، بارالها از تو مي خواهم مرا خلاص كني از اين رجس ناپاك، محمد بن بشير كه شيطان با پدرش در انعقاد نطفه او شركت كرده.

علي بن ابي حمزه گويد: نديدم كشته اي را كه مانند او به شكنجه و زجر كشته گردد. [175].

سعد بن عبدالله قمي، از محمد بن عبدالله مسمعي، از علي بن حديد مدائني،روايت كرده كه گفت: شنيدم از كسي كه به امام هفتم (ع) عرض كرد: محمد بن بشير مي گويد كه شما، موسي بن جعفري كه امام ما است و حجت بين ما و خداوند است، نيستيد!!! حضرت سه مرتبه فرمود: خدا او را لعنت كند و به او سوزش آهن را بچشانند و به بدترين وجهي او را بكشد. به حضرت گفتم: فدايت گردم، با اين كلامي كه از او شنيدم آيا ريختن خونش بر من حلال است، همچنان كه ريختن خون دشنام دهنده به پيغمبر و امام حلال است؟ حضرت فرمود: بلي به خدا حلال است، به خدا حلال است ريختن خون او براي تو و هر كس كه اين كلام را از او بشنود. [176].

محمد بن فرات بن احنف

از نظر حديث، او ضعيف و

پسر ضعيف است. پدرش از امام سجاد و امام باقر و امام صادق عليهم السلام روايت كرده، ليكن متهم به غلو و تفويض است. محمد بن فرات تا زمان حضرت رضا (ع) را درك كرده، و روايت شده كه بر حضرت رضا (ع) دروغ مي بست.

[صفحه 72]

امام رضا (ع) فرمود: اذيت كرد مرا محمد بن فرات، اذيت كند خدا او را، و بچشاند به او سوزش آهن را، او مرا چنان اذيتي كرد كه ابوالخطاب به جعفر بن محمد (ع) روا نداشت و دروغي بر من بست كه هيچ خطابي (پيروان ابوالخطاب) چنين دروغي نبست. به خدا قسم، احدي بر ما دروغ نمي بندد، مگر آن كه خدا سوزش آهن را به او مي چشاند. [177].

دعاي ان جناب مستجاب شد، زماني نگذشت كه ابراهيم بن مهدي، عموي مأمون، كه معروف به ابن الشكله بود، او را به بدترين وجهي كشت. [178].

آن چنان كه روايت شده، محمد بن فرات، هم مدعي بابيت و هم نبوت گرديد. [179].

ابويزيد بسطامي
اشاره

طيفور بن عيسي بن آدم بن عيسي بن سروشان (معروف به) ابويزيد بسطامي همان شيخ صوفي زاهد مشهور كه او را قطب العارفين گفته اند و از سلاطين سبعه به شمار آورده اند.

از كتاب جامع الانوار (اسرار) سيد حيدر بن علي آملي [180] نقل شده كه ابويزيد از

[صفحه 73]

شاگردان مكتب امام صادق عليه السلام و سقاي خانه آن حضرت و محرم بر اسرار آن بزرگوار بوده است. [181].

ابن خلكان گفته: جد بايزيد مجوسي بوده كه مسلمان شد. ابويزيد دو برادر به نامهاي آدم و علي داشته كه آن دو نيز زاهد و عابد بوده اند، ليكن طيفور از آن دو برادر افضل است. [182].

امام فخر رازي در كتاب

اربعين - كه در كلام نوشته - مي گويد: ابويزيد از ساير مشايخ افضل و مقام وي اعلي از ديگران است، و او سقاي خانه امام صادق (ع) بوده. [183].

عارف نورالدين جعفر بدخشي در كتاب الاحباب گفته: سلطان طيفور، معروف به ابويزيد بسطامي درك صحبت بسياري از مشايخ را نموده تا آن كه به محضر حضرت صادق (ع) براي استفاده رسيد و مدتي مصاحب آن جناب شد و پي به كمالات آن بزرگوار برد و مي گفت كه اگر به محضر امام صادق (ع) نمي رسيدم، كافر مي مردم؛ با اين كه ابويزيد در بين اولياء همانند جبرئيل در بين ملائكه بوده و آغاز او پايان ديگر از سالكين بوده، آن گونه كه جنيد بغدادي درباره ي وي گفته است. [184].

فاضل عارف، محمد بن يحيي گيلاني نوربخشي، در شرح گلشن راز، نقل كرده كه بايزيد از وطن خارج شد و سي سال در سفر بود و رياضت مي كشيد و يكصد و سيزده استاد را خدمت كرد تا به محضر امام صادق (ع) رسيد، و در ملازمت آن حضرت، آن چه مقصود و غرض آفرينش بود، حاصل كرد. [185].

[صفحه 74]

محمد بن عيسي كه مشهور به حاجي مؤمن خراساني است در كتابش كه شرح طريقه سلسله عرفاء است مي گويد: يكي از سلسله هاي طريقت طيفوريه است. كه به ابويزيد بسطامي منتهي مي شود، و آن گونه كه مشهور است او... پس از آن كه يكصد و سيزده پير را ملاقات كرده بود، امام صادق (ع) يكصد و چهاردهمين استادش بوده و مدت هجده سال سقاي خانه آن بزگورار بوده است. [186].

ابن شهر آشوب (ره)، در مناقب، گويد: ابويزيد بسطامي، طيفور سقا، سيزده سال خدمتگزار و

سقاي (خانه) امام صادق (ع) بوده است. [187].

سيد بن طاووس (ره) در «طرائف» آورده است كه: از علوشان اهل بيت عليهم السلام است كه افضل المشايخ، ابويزيد بسطامي، سقاي خانه امام جعفر صادق عليه السلام بوده است. [188].

علامه حلي (ره)، در شرح تجريد، مي فرمايد: پراكندگي علم و فضل و زهد و ترك دنياي ائمه (ع) تا بدان جاست كه برترين مشايخ افتخار به خدمت آنان مي كنند، و ابويزيد بسطامي مفتخر است كه سقاي خانه امام صادق (ع) بوده است. [189].

شيخ بهائي (ره)، در كتاب كشكول، از تاريخ ابن زهره اندلسي، نقل كرده كه ابويزيد بسطامي چندين سال به امام صادق (ع) خدمت كرد، و امام او را طيفور سقا مي خواند، چون سقاي خانه آن حضرت بود. پس از مدتي كه در محضر آن بزرگوار بود اجازه خواست تا به بسطام برگردد. [190].

روزي حضرت صادق عليه السلام به وي فرمود: از طاقچه كتاب را بده. بويزيد عرض كرد: يا ابن رسول الله! طاقچه كجاست؟ حضرت فرمود: بالاي سرت؛ تو چندين سال است كه در خانه ما مي باشي، هنوز طاقچه اطاق را نديده اي؟ بويزيد عرض كرد: جذبه و نورانيت تو مرا از همه چيز غافل كرده. حضرت فرمود: كارت تمام شد، بايد به بسطام برگردي و

[صفحه 75]

در آن جا مردم را به سوي خدا و پيامبر و اولياء بخواني. [191].

و بعضي گفته اند: هنگامي كه حضرت صادق عليه السلام بويزيد را به بسطام مي فرستاد، جبه اي جبه هاي خود را به او عنايت كرد، و فرزند عزيزش، محمد بن جعفر را با او همراه فرمود. هر دو به بسطام آمدند. اتفاقا محمد در بسطام مرد؛ بويزيد او را در همين مقام و مقبره اي كه مزار

اوست، دفن كرد و مكرر به زيارتش مي رفت. [192] بعدا براي قبر او قبه اي بنا شد، و ما در ذيل حالات محمد بن جعفر بدان اشاره كرده ايم.

در نامه دانشوران چنين آمده است: طيفور بن عيسي بن آدم، ابويزيد بسطامي، در اوايل سده سوم هجري، در زمان خلافت المعتصم بالله، خليفه عباسي، بر مدارج عرفان و مقامات ايقان ارتقا جست، صيت كرامات و خوارق عاداتش در نزد عالي و داني، انتشار و اشتهار يافت؛ و وي از زهاد و عباد آن طبقه است، به صفات نيكو و اخلاق حسنه از هر جهت آراسته بوده است. در بدايت ايام زندگاني، داراي علوم ظاهر بوده، سپس به طريق طريقت قدم نهاده تا به سر منزل حقيقت بار گشود و رتبتي بلند و مرتبتي ارجمند پيدا نمود. و در بسياري از كتب كه ترجمه حالات آن عارف را نگاشته اند، مسطور است كه در ابتداي حال، پس از آن كه يكصد و سيزده پير را خدمت كرد، شبي حضرت رسالت پناه صلي الله عليه و آله را رد خواب ديد، نزد حضرت زبان به شكايت گشود كه يا رسول الله يكصد و سيزده پير را خدمت كرده ام، هنوز مرا معرفتي به دست نيامده و كمالي حاصل نشده است. حضرت رسول (ص) در جواب فرمود: اگر خواهان كمالي بايد از اهل بيت من اخذ نمايي كه طريق حق بر تو واضح و آشكار شود. همين كه از خواب برخاست عازم مدينه شد؛ چون بدان مكان مبارك رسيد، طفلي را در كوچه ديد به سن هفت سالگي كه آثار سطوت و بزرگي از ناصيه اش پيدا بود؛ معلوم كرد كه حضرت صادق

عليه السلام است. اول با خود گفت: كودك را سلام كردن، خارج از رسم و قانون است. بعد از انديشه بسيار، گفت: چه عيب دارد فرزند پيغمبر (ص) را سلام دادن؟ پس نزديك رفت و سلام نمود. حضرت فرمود: و عليك السلام،اي بويزيد. وي از آن حال، حالتش تغيير پيدا كرده، نزديك رفت و گفت: يا ابن رسول الله! چگونه مرا شناختي؟ فرمود: شناختم تو را و پدر تو را، و مي دانم كه غرض تو از آمدن نزد ما اخذ طريق حق و راه صواب است، و نقل شده كه پس از اين مقدمه، سي سال به خدمت و سقايي آن حضرت مشغول بود. [193].

[صفحه 76]

نويسنده گويد: جاي بسي تعجب است كه چگونه در نامه دانشوران (نوشته جمعي از فضلاء و دانشمندان دور قاجار) دقت كافي در نقل مطالب نشده است. از جمله در همين تاريخ بويزيد از طرفي مي نويسد كه او در اوايل سده سوم در عصر المعتصم بالله (كه ابتداء خلافتش در سال 218 هجري است) بوده، و سپس مي گويد: سي سال به خدمت و سقايي خانه حضرت صادق (ع) مشغول بوده، در حالي كه وفات امام صادق (ع)، 148 هجري است. پس قاعدة بويزيد بايد در سده دوم باشد نه سوم.

جمعي از محققين و دانشمندان مستبعد دانسته اند كه بايزيد درك محضر امام صادق (ع) را نموده باشد؛ چون وفات حضرت صادق (ع) در سال 148، و وفات بايزيد به قول ابن خلكان و شيخ نورالدين ابوالفتوح المحدث و ديگران، در سال 261 يا 264 بوده است؛ و هيچ يك از مورخين در اين دو تاريخ اختلاف ندارند و اكثرا گفته اند: عمر بايزيد بين هفتاد الي

هشتاد سال بوده و بيش از هشتاد سال عمر نكرده است؛ پس بايد سي و سه سال يا سي و شش سال بعد از وفات حضرت صادق (ع) به دنيا آمده باشد. بنابراين چگونه ممكن است سي سال - طبق نامه دانشوران - يا هجده و يا سيزده سال طبق گفته ديگران به امام صادق (ع) خدمت كرده و سقاي خانه آن بزرگوار باشد!

و از طرفي شيخ بهائي مي فرمايد: بزرگاني چون فخر رازي در بسياري از كتابهايش، و سيد جليل رضي الدين علي بن طاووس در طرايف، و علامه حلي در شرح تجريد گفته اند كه بايزيد درك محضر امام صادق (ع) را نموده و سقاي خانه آن حضرت بوده است. [194].

عده اي براي رفع استبعاد به جاي امام صادق (ع)، حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام را گفته، و بعضي حضرت ابي جعفر جواد عليه السلام را ذكر كرده اند.

مرحوم آقا محمد علي فرزند مرحوم آقا باقر بهبهاني، در شرح مفاتيح فيض، در ذيل ترجمه حضرت صادق (ع) احتمال داده، جعفري كه بويزيد درك محضرش را نموده و از او استفاده كرده و سقاي خانه او بوده، جعفر كذاب باشد نه حضرت جعفر صادق (ع)، و اين جريان قبل از ظهور فسق و كذب و ادعاي امامت جعفر بوده. [195].

در نامه دانشوران از بعضي از عرفاء نقل شده كه درك خدمت حضرت صادق عليه السلام لازم نيست كه در حيات آن حضرت صورت گرفته باشد؛ زيرا كه استفاده و طلب همت مريد، از روحانيت مرشدي، در ممات نيز ممكن است، و از مرشد حقيقي كه آن امام [صفحه 77]

عالي مقام باشد، استفاضه حقايق و معارف به طريق اولي امكان پذير

خواهد بود.و بعضي احتمال داده اند كه منظور از درك خدمت، تمسك او به جبل ولايت و التزامش به مذهب جعفري باشد. [196] بنابراين سقايي او در خانه حضرت بسيار بعيد است.

آنچه براي حل اين مشكل به نظر مي رسد اين است كه بايزيد دو نفر بوده اند: يكي طيفور بن عيسي بن آدم بن سروشان كه معاصر حضرت صادق (ع) و سقاي خانه او بوده، و ديگري، طيفور بن عيسي بن آدم بن عيسي بن علي زاهد كه معاصر حضرت جواد (ع) بوده كه اولي را ((اكبر)) و دومي را ((اصغر)) ناميده اند. اول كسي كه متوجه اين مطلب شد، ياقوت حموي است كه در معجم البلدان مي گويد:

بسطام، به كسر باء ثم السكون، شهري بزرگ در جاده نيشابور دو منزل بعد از دامغان است. بعد مي گويد: در آن جا قبر ابويزيد بسطامي را، در وسط شهر، كنار بازار، ديدم و او طيفور بن عيسي بن شروسان [197] زاهد بسطامي است. و نيز از بسطام بويزيد، طيفور بن عيسي بن آدم بن عيسي بن علي زاهد بسطامي (اصغر) است. [198].

جامي در نفحات مي گويد: ابويزيد ملقب به طيفور در شهر بسطام دو نفر بودند: يكي، بويزيد طيفور بن عيسي (اكبر) و ديگري بويزيد طيفور بن آدم بن عيسي بن علي (اصغر) است. [199].

نويسنده گويد: عرفاء و صوفيه در كتاب هايشان شرح حال بويزيد (اكبر) را، مفضل و مشروح نوشته اند و كراماتي براي وي نقل كرده اند كه بيشتر آنها به افسانه شبيه تر است و

[صفحه 78]

بسيار مستبعد به نظر مي رسد. حال مختصري از آورده آنان و همچنين كلمات منتسب به وي ذكر مي شود:

شيخ عطار در تذكرة الاولياء در شرح حال ابويزيد مي گويد: شيخ

بايزيد بسطامي رحمه الله عليه، اكبر مشايخ و اعظم اولياء بود و مرجع اوتاد در رياضات و كرامات و حالات و در اسرار و حقايق نظري نافذ و جدي بليغ داشت و پيوسته تن در مجاهده و دل در مشاهده داشت.

وقتي كه به سن تميز رسيد، مادرش او را به مدرسه فرستاد. چون به سوره لقمان و اين آيه رسيد، «و وصينا الانسان بوالديه حملته امه و هنا علي وهن و فصاله في عامين ان اشكرلي و لوالديك الي المصير» [200] - ما انسان را در مورد پدر و مادرش (مخصوصا مادرش) كه با ناتواني روز افزون حامله وي بوده، و از شير گرفتنش تا دو سال طول مي كشد، سفارش كرديم و گفتيم: مرا و پدرت و مادرت را سپاس بدار كه سرانجام خلق به سوي من است - و استاد معني آيه را بيان كرد، اثري عميق رد وي گذاشت؛ لوح بر زمين نهاد و اجازه خواست تا به خانه رود. به خانه آمد، مادرش گفت: به چه آمده اي؟ گفت: به آيتي رسيديم كه حضرت حق به خدمت و شكرگزاري خويش و پدر و مادر امر مي فرمايد و من در دو خانه، كدخدايي نتوانم كرد، اين آيه بر جان من آمده است. يا از خدايم بخواه تا همه از تو باشم و يا در كار خدايم كن تا همه با وي باشم. مادر گفت: اي پسر! تو را در كار خداي كردم و حق خويش به تو بخشيدم، برو و خداي را باش. پس بايزيد از بسطام برفت، و سي سال در بلاد شام و مصر مي گرديد و رياضت مي كشيد و بي خوابي و گرسنگي

دائم پيش گرفت، و يكصد و سيزده پير را خدمت كرد و از همه بهره مند شد. [201].

نقل است كه او را نشان دادند كه فلان جاي، پير بزرگي است؛ با يزيد به ديدن وي رفت، چون نزديك او رسيد، ديد كه پير آب دهن سوي قبله انداخت؛ در حال شيخ بازگشت، گفت: اگر او را در طريقت قدري (قدمي ثابت) بودي برخلاف شريعت نرفتي. [202].

پس از آن كه با يزيد به خدمت اولياء بزرگ رسيد، و مرتبه كمال يافت، بر دلش گذشت تا رضاي مادر را بجويد و به خدمت او در آيد. خودش (بويزيد) در اين باره مي گويد: آن كار كه بازپسين همه كارها مي دانستم، پيشين هم بود و آن رضاي والده بود. و آن چه در جمله رياضت و مجاهده و غربت مي جستم در آن يافتم كه يك شب والده از من آب [صفحه 79]

خواست. رفتم آب آورم. در كوزه آب نبود. و به لب جوي رفتم و آب آوردم. چون باز آمدم، مادرم در خواب شده بود. شبي سرد بود. كوزه بر دست ايستادم تا از خواب، بيدار شد. كوزه را به وي دادم. چون ديد كه كوزه بر دست من يخ زده، مرا دعا كرد. در وقت سحر آن چه مي جستم به من رسيد. [203].

از بايزيد اشعاري به جا مانده كه در كتب شعراء مضبوط است و چند شعر و رباعي زير از ساخته هاي اوست:

تا رفت ديده و دل من در هواي عشق بنمود جا به كشور بي منتهاي عشق وارسته گشت و صرف نظر كرد از دو كون اين سان شود كسي كه دهد دل براي عشق ما راست عشق و

هر كه به عالم جز اين بود

بيگانه باشد او، نشود آشناي عشق اي عشق تو كشته عارف و عامي را

سوداي تو گم كرده نكونامي را

شوق لب ميگون تو آورده برون از صومعه بايزيد بسطامي را

ما را همه ره به كوي بدنامي باد

از سوختگان نصيب ما خادمي باد

ناكامي ما چو هست كام دل دوست كام دل ما هميشه ناكامي باد

گر قرب خدا مي طلبي دلجو باش وندر پس و پيش خلق نيكوگو باش خواهي كه چو صبح صادق الوعد شوي خورشيد صفت با همه كس يكرو باش عجبت لمن يقول ذكرت ربي و هل انسي فاذكر ما نسيت شربت الحب كاسا بعد كاس فما نفد الشراب و لا رويت [204].

نقل است كه بويزيد در گورستان زياد مي گشت، يك شب از گورستان مي آمد، جوان مستي كه به ربط مي نواخت به بايزيد رسيد، بويزيد گفت: «لا حول و لا قوة الا بالله العلي [صفحه 80]

العظيم». جوان بربط بر سر با يزيد زد. بربط و سر بايزيد هر دو بشكست. بايزيد به زاويه خويش باز آمد. بامداد، بهاي بربط را به همراه مقداري حلوا، توسط يكي از مريدان براي جوان فرستاد و گفت: به آن جوان بگوي كه بايزيد عذر مي خواهد از اينكه بربط بر سرش شسته شده؛ حال اين زر در بهاي آن صرف كن و اين حلوا را بخور تا تلخي غضب و غصه شكستن آن از دلت برخيزد. جوان كه چنان رأفتي ديد، متنبه گشت و خود بيامد و از بايزيد عذر خواست و از آن عمل توبه كرد و چند جوان ديگر كه از رفقاي او بودند، به همراه او توبه كردند. سعدي در بوستانش اين

داستان را چنين آورده:

يكي بربطي در بغل داشت مست به شب بر سر پارسايي شكست چو روز آمد آن نيك مرد سليم بر سنگدل برد يك مشت سيم كه دوشينه معذور بودي و مست تو را و مرا بربط و سر شكست مرا به شد آن زخم و برخاستيم تو را به نخواهد شد الا به سيم از آن دوستان خدا بر سرند

كه از خلق بسيار بر سر خورند

چنين اند مردان راه خدا

كه خلق خدايند از ايشان رضا

و نيز حكايت شده كه وقتي بايزيد به هنگام صبح در حمام شستشويي كرد و بيرون آمد و با جماعتي از مريدان به خانقاه خود مي رفت، در اثناء راه، طشتي از خاكستر بر سر وي ريختند. او را هيچ گونه تغيير حالتي پديد نگشت؛ همچنان دست بر سر و روي خود ماليده، قدم بر مي داشت و شكر حق به جاي مي آورد و مي گفت: چرا از خاكستر روي در هم كشم كه سزاوار بيش از اين باشم. سعدي اين داستان را در بوستان به نظم آورده:

شنيدم كه وقتي سحرگاه عيد

ز گرمابه آمد برون با يزيد

يكي طشت خاكسترش بي خبر

فرو ريختند از سرايي به سر

همي گفت ژوليده دستار و موي كف دست شكرانه مالان به روي كه اي نفس من در خور آتشم ز خاكستري روي در هم كشم بزرگان نكردند در خور نگاه خدا بيني از خويشتن بين مخواه بزرگي به ناموس گفتار نيست بلندي به دعوي و پندار نيست تواضع سر رفعت افزايدت تكبر به خاك اندر اندازدت به گردن فتد سركش تندخوي بلنديت بايد بلندي مجوي نقل است كه زاهدي از جمله بزرگان بسطام هميشه در مجلس بويزيد حاضر

بود. يك روز به بويزيد گفت: خواجه! امروز سي سالست كه صائم الدهر، و به شب در نمازم و در خود از اين عوالم كه مي گويي اثري نمي يابم. بايزيد گفت: اگر سيصد سال به روز، روزه و به شب،

[صفحه 81]

به نماز باشي ذره اي از اين حديث نيابي. گفت: چرا؟ بويزيد گفت: از جهت آن كه تو به نفس خويش محجوبي. مرد گفت: دواي اين چيست؟ بويزيد گفت: تو هرگز قبول نكني. گفت: قبول كنم، با من بگوي تا به جاي آورم. بويزيد گفت: دستار از سر بردار و اين جامه كه داري از تن بيرون كن و ازاري از گليم بر ميان بند و توبره اي پر از گردو بر گردن آويز و به بازار رو و كودكان را جمع كن و بديشان گوي: هر كه مرا يك سيلي زند يك جوز مي دهم و همچنين در شهر بگرد، هر جا كه تو را مي شناسند. آن جا رو، و علاج اين است. مرد زاهد گفت: «سبحان الله، لا اله الا الله»؛ بويزيد گفت: كافري اگر اين كلمه بگويد مؤمن مي شود، و تو به گفتن اين كلمه مشرك شدي. مرد گفت: چرا؟ بويزيد گفت: زيرا كه خويشتن را از انجام چنين عملي بزرگ تر شمردي لاجرم مشرك گشتي، تو بزرگي نفس خويش را با اين كلمه گفتي، نه تعظيم خداي را. مرد گفت: اين كار را نتوانم كرد، چيزي ديگرم فرماي. گفت: علاج اين است كه گفتم. مرد گفت: نتوانم كرد. بويزيد گفت: نگفتم كه قبول نخواهي كرد. [205].

نويسنده گويد: حضرت امام محمد باقر عليه السلام، به ثقه جليل القدر جناب محمد بن مسلم، نظير اين عمل را تذكر فرموده بود

كه در ذيل حالات محمد بن مسلم نقل شده است؛ اما بويزيد، دستور را شدتي بيشتر بخشيده كه مشروعيت آن جاي سؤال است.

نقل شده كه بويزيد در پس امام جماعتي نماز مي كرد. وقتي امام گفت: اي شيخ! تو كسبي نمي كني و چيزي از كسي نمي خواهي، پس از چه راه معاش خود را تأمين مي نمايي؟ شيخ گفت: اينك نمازهايي كه با تو به جا آوردم بايد قضا كنم. گفت: چرا؟ گفت: نماز از پس كسي كه روزي دهنده را نداند، روا نباشد. [206].

اشكال به گفته بويزيد

نويسنده گويد: گفته بويزيد از دو جهت اشكال دارد:

اول: اگر كسي از ديگري سؤال كند كه تو حرفه و شغلي داري يا خير، عدالتش نقض نخواهد شد؛ در روايات ياد شده كه گاهي رسول خدا (ص) از كار و حرفه اصحابش پرسش نمود و آنان را به كار و كوشش تشويق مي فرمود. از جمله، شخصي را به محضر رسول خدا (ص) معرفي كردند و از عباداتش تمجيد نمودند. پيغمبر اكرم (ص) فرمود: آيا كار و شغلي دارد؟ عرض كردند: خير. فرمود: «سقط من عيني»، از چشم من افتاده و بي ارزش شد. بعد فرمود: اگر مؤمن براي معاشش كسبي نداشته باشد، با دينش زندگي [صفحه 82]

مي كند. [207].

يكي از عبادات، بلكه بعد از فرائض، افضل عبادات، سعي و كوشش و كار و طلب روزي است. امام صادق (ع) مي فرمايد: «الكاد علي عياله كالمجاهد في سبيل الله»، كسي كه براي تأمين معاش عائله اش بكوشد همانند سربازي است كه در راه خدا جهاد كند. [208].

روايت شده كه حواريون عيسي عليه السلام هرگاه گرسنه مي شدند، به عيسي عرض مي كردند كه گرسنه شده ايم؛ عيسي (ع) دست بر زمين مي زد آبي

از زمين بيرون مي آمد كه هم رفع گرسنگي و هم دفع تشنگي مي كرد. روزي به حضرت مسيح عرض كردند: از ما بهتر كيست، هنگام گرسنگي، به ما غذا داده مي شود و هنگام تشنگي، آب عنايت مي گردد؛ به تو ايمان آورده ايم، و از تو پيروي نموده ايم. عيسي (ع) فرمود: از شما بهتر كسي است كه با دست خود كار كند و زندگي اش از كسبش باشد. [209].

امام صادق (ع) فرمود كه اميرالمؤمنين (ع) مي فرمود: به داود وحي شد كه تو خوب بنده اي هستي الا آن كه از بيت المال اعاشه مي كني و به كار و كسبي مشغول نيستي. داود بگريست. خداوند آهن را براي او ملايم ساخت، و او هر روز يك زره مي ساخت و به هزار درهم مي فروخت تا آن كه سيصد و شصت زره ساخت و به سيصد و شصت هزار درهم فروخت و از اين راه از بيت المال بي نياز شد. [210].

پيشوايان دين - ائمه اطهار عليهم السلام - خود، كار و كوشش مي كردند، و ديگران را نيز به كار تشويق مي فرمودند.

دوم: نزد فقهاء مسلم است كه اگر كسي با امام جماعتي نماز گذاشت و بعد معلوم شد كه امام فاسق بوده، قضا لازم نيست. و حتي آن كه شخصي به امام (ع) عرض كرد: با امام جماعتي نماز گذاشتيم، بعد دانستيم كه او خارج از مذهب بوده. حضرت فرمود: نمازت صحيح است. [211].

بدين ترتيب بايد گفت كه گفته بويزيد در مورد قضاي نماز درست نبوده، و دليلي ندارد.

نقل شده كه پس از وفات بويزيد، او را بخواب ديدند، پرسيدند: بر تو چه گذشت،

[صفحه 83]

و حال تو چون شد؟ گفت: چون مرا در قبر گذاشتند؛ سؤال كردند:

اي پير چه آورده اي؟ گفتم: درويشي را كه به درگاه سلطان شود، نگويند چه آورده اي، گويند: چه خواهي؟

اندرزهاي بويزيد بسطامي

بعضي از مورخين مانند ابن خلكان، سخنان حكمت آميزي از بويزيد بسطامي نقل كرده اند كه ما به پاره اي از آنها اشاره مي كنيم:

«سئل باي شي ء وجدت هذه المعرفة، قال: ببطن جائع و بدن عار» - از او پرسيدند كه اين درجه از شناخت حق را به چه وسيله به دست آوردي؟ گفت: با شكم گرسنه و بدن برهنه. [212].

بويزيد مي گفت: «لو نظرتم الي رجل اعطي من الكرامات حتي يرتفع في الواء، فلا تغتروا به حتي تنظروا كيف تجدونه عند الامر و النهي و حفظ الحدود وداء الشريعة» - اگر مرد عارفي را در حين ملاقات ديديد كه از او خارق عادتي سرزد، تا به اين اندازه كه در هوا پرواز كند، فريب آن حالات را نخوريد تا آن گاه كه به نظر دقيق ببينيد كه در مقام اطاعت اوامر و ترك نواهي پروردگار چگونه است و در حفظ حدود و اداء وظائف كوشاست، يا نه؟ [213].

وقتي از او درباره ي علم و دانش سؤال كردند، گفت: طلب علم و اخبار از كسي پسنديده است كه از علم به معلوم و از خبر پي به مخبر برد. اما كسي كه براي مباهات و افتخار، دانشي به دست آورد و بدان وسيله خود را براي ديگران زينت دهد تا در نظر مخلوق عزيز و محترم شود، هر روز از حق دورتر و مهجورتر گردد. در دنيا خواري و مذلت بيند.

از بويزيد پرسيدند كه مردم را در راه حق چه چيز در دنيا بهتر و خوش تر است؟ گفت: دولت مادرزاد. گفتند: اگر نبود؟ گفت:

تن توانا. گفتند: اگر نبود؟ گفت: چشمي بينا. گفتند: اگر نبود؟ گفت: گوشي شنوا. گفتند: اگر نبود؟ گفت: مرگ ناگهاني.

و نيز گفته: اگر همه ثروتهايي كه به خلق داده شده، به شما داده شود، ذره اي خوشوقت نشويد و اگر همه گرفتاريها در راه شما بيايد، سر مويي نوميد نگرديد كه نه آن را بقايي است و نه اين را ثباتي.

وقتي بزرگي بدو گفت كه مرا چيزي گوي كه باعث رستگاري من گردد. گفت: برو و

[صفحه 84]

دو حرف از علم ياد گير كه همين است و بس. اول آن كه بداني خداي تعالي بر حال تو مطلع است در همه حال؛ دوم آن كه بداني از عمل تو بي نياز است، در تمام احوال.

از او پرسيدند كه نشانه دوستان خدا و فرمانبرداران حق چيست؟ گفت: كساني كه سه خصلت در آنان باشد: اول - سخاوتي چون سخاوت دريا. دوم - شفقتي چون شفقت آفتاب. سوم - تواضعي چون تواضع زمين. [214].

از او پرسيدند كه چه نحو زندگي نيكوست؟ گفت: عيش زندگي در علم است و لذت آن در محبت و راحتش در معرفت و بسياري روزي در ذكر.

و نيز گفته است: چنان نماي كه هستي، يا چنان باش كه نمايي. [215].

وقتي از او پرسيدند كه روي آب تواني رفت؟ گفت: چوب روي آب مي رود. گفتند: در هوا تواني رفت؟ گفت: مرغ در هوا پرواز مي كند. گفتند: در يك شب به كعبه تواني رسيد؟ گفت: جادوگري در يك شب چندين مرحله راه طي مي نمايد. گفتند: پس كار عارفان و مردان خدا چيست؟ گفت: آن كه دل در كس نبندند جز خداي، و نخواهند جز خداي، و با مردمان

نيكي كنند و محشور باشند از براي خداي.

خواجه عبدالله انصاري اين كلام را اين گونه اقتباس كرده است:

گر بر هوا پري، مگسي باشي و اگر بر آب روي، خسي باشي، دل به دست آر تا كسي باشي از تن و نفس و عقل و جان بگذر

در ره حق دلي به دست آور

آن چنان دل كه وقت پيچاپيچ جز خداي اندر او نگنجد هيچ [216].

نويسنده گويد: مناجات و كلمات معراجيه اي از ابويزيد، در تذكرة الاولياء، و نامه دانشوران، و ساير كتب در اين زمينه، نقل شده است.

قبر بايزيد در بسطام - كه از ابنيه شاهپور ذوالاكتاف است - در جنب قبر حضرت محمد بن جعفر الصادق عليه السلام قرار گرفته است.

اسحاق بن عمار بن حيان صيرفي كوفي
اشاره

اسحاق بن عمار از اصحاب حضرت صادق و موسي بن جعفر عليهماالسلام و ثقه اي جليل القدر است. او و برادرانش: يونس، قيس، اسماعيل، و يوسف، بيت جليلي از شيعه [صفحه 85]

مي باشند؛ و فرزندان برادرش: اسماعيل، علي، و بشير از روات حديثند. امام صادق عليه السلام هر وقت اسحاق و اسماعيل را مي ديد، مي فرمود: «و قد يجمعهما لاقوام»، حق تعالي گاهي دنيا و آخرت را براي بعضي جمع مي نمايد [217] و اين بدان جهت بود كه اسحاق مردي ثروتمند بود و به مردم رسيدگي مي كرد. تا آنكه مال و ثروتش زياد گشت. درباني بر در خانه گذاشت كه مستمندان شيعه را بر گرداند.

اسحاق مي گويد: همان سال به مكه مشرف شدم و بر امام صادق عليه السلام وارد شدم و سلام عرض كردم. حضرت جوابم را از روي گرفتگي خاطر و سنگيني داد. گفتم: فدايت شوم، چه باعث شده كه از من گرفته هستيد و چه چيز لطف شما را نسبت

به من تغيير داده؟ فرمود: همان چيزي كه باعث تغيير عقيده تو درباره مؤمنين شده است.

عرض كردم: به خدا سوگند، حق آنان و حقيقت اعتقادشان را مي دانم ولي از آن ترس دارم كه مشهور به انفاق شوم و بر من هجوم آورند. در جوابم فرمود: مگر نمي داني هرگاه دو مؤمن با يكديگر ملاقات كرده و مصافحه نمايد، به ميان دو انگشت آنان، صد رحمت از خدا روي مي آورد كه نود و نه رحمت از آن صد رحمت، متعلق است به آن يكي كه برادر ديني خود را بيشتر دوست مي دارد. اگر از فرط علاقه يكديگر را ببوسند به آنان از آسمان خطاب مي شود كه گناهان شما آمرزيده شد. وقتي با هم به راز دل مي نشينند ملائكه موكل بر آنان و كاتبان كرام به يكديگر مي گويند: از اين دو مؤمن دور شويم، شايد با هم سخني دارند كه خداوند نمي خواهد ما از راز دل آنان مطلع گرديم.

سخن حضرت به اينجا كه رسيد، عرض كردم: ممكن است ملائكه كاتب كه سخن آنان را مي شنوند دور شوند، در نتيجه گفتارشان را نشنوند و ننويسند، با اينكه خداوند مي فرمايد: «ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد» [218] - تلفظ نمي كند به سخني مگر آنكه رقيب عتيد (مراقب مهيا) براي ضبط آن آماده است -؟

از شنيدن سخن من حضرت صادق عليه السلام لحظه اي سر به زير انداخت، آن گاه سر برداشته در حالي كه قطرات اشك از ديدگانش فرو مي ريخت، فرمود: اسحاق! اگر ملائكه نويسنده، نشنوند و ننويسند، خداوند عالم دانا به اسرار و پنهانهاست، او مي شنود و مي داند. «يا اسحق خف الله كانك تراه فان شككت في انه يراك

فقد كفرت و ان تيقنت انه يراك ثم برزت له بالمعصية فقد جعلته من اهون الناظرين عليك» -اي اسحاق! از خدا

[صفحه 86]

چنان بترس مثل اينك او را مي بيني (و اگر تو او را نمي بيني او تو را مي بيند) و اگر شك كني كه آيا او تو را مي بيند كافر شده اي و در صورتي كه يقين داشته باشي كه خدا تو را مي بيند و سپس مرتكب گناه شوي پس او را از پست ترين ناظران بر خودت قرار داده اي - [219].

نويسنده گويد: در اين روايت چون امام صادق عليه السلام به اسحاق بن عمار دستور مي دهد كه از خدا بترسد و او را هميشه حاضر بداند، لازم مي دانم به مقداري كه با وضع كتاب متناسب باشد، راجع به خوف و اثرات آن و اينكه منشأ آن چيست بحث كنم.

خوف و ترس از خدا، منشاء و اثرات آن

علماي اخلاق مي گويند: ريشه خوف و ترس از خدا، تصور عظمت حق و عقاب اوست. ترس از خدا با ترس از ساير چيزها كاملا متفاوت است و هيچ گاه برابر ترس انسان جاهل از ناملايمات طبيعت نيست. تا زماني كه انسان به خود مي انديشد و دچار خودمحوري مي باشد، ترسي كودكانه و جاهلانه بر او مستولي است و هرگاه كه از محور وجود خود دور شود و به غير خود (خالق) فكر كند، اين نوع ترس رفته رفته كم شده و ترس از خدا جايگزين آن مي شود. تا جايي كه اگر عظمت جهان و خالق آن را احساس كند و خود را در جريان عظيم خلقت شناور بيابد، ترس او مبدل به ترس از لغزش و بركنار ماندن و عقب افتادن از مسير تكامل مي شود. بنابراين به هر مقداري كه

بنده بيشتر به عظمت حق پي ببرد و سطح آگاهي اش بالا رود، ترس او از خدا بيشتر خواهد شد و لهذا انبياء و اولياء بيشتر از ساير مردم از خدا مي ترسند. «انما يخشي الله من عباده العلماء» [220] - خشيت، به معناي واقعي كلمه، تنها در علماء (علماي بالله، يعني كساني كه خداي سبحان را به اسماء و صفات و افعالش مي شناسند) يافت مي شود.

راغب اصفهاني [221] در مفردات در پيرامون خوف مي گويد: «الخوف من الله لا يراد به [صفحه 87]

ما يخطر بالبال من الرعب كالستشعا الخوف من الاسد بل انما يراد به الكف عن المعاصي و اختيار الطاعات و لذلك قيل لا يعد خائفا من لم يكن للذنوب تاركا و التخويف من الله تعالي هو الحث علي التحرز» - منظور از ترس از خدا نه آن وحشتي است كه آدمي از تصور درنده اي چون شير مي كند بلكه خوف از خدا، خودداري از معصيت و اختيار طاعت و بندگي است و لذا به كسي كه تارك معصيت نباشد، خائف گفته نمي شود و ترسانيدن از خدا، تحريص و بازداشتن از معصيت است.

آن چه گفته راغب را قوت مي بخشد و مؤيد اوست، روايتي است كه مرحوم كليني، در كافي، باب خوف و رجا، از داود رقي نقل فرموده كه امام صادق (ع) در تفسير و بيان آيه شريفه «و لمن خاف مقام ربه جنتان» [222] - و براي كسي كه از جايگاه عظمت حضرت حق ترسيد دو بهشت است - فرمود: كسي كه بداند خداوند او را مي بيند و آن چه بگويد مي شنود، و مي داند آن چه را كه بنده از خير شر انجام مي دهد، البته او را از

اعمال زشت باز خواهد داشت و اين بنده مصداق «خاف مقام ربه و نهي النفس عن الهوي» [223]، است كه از خدا ترسيده و نفس خود را از هوي پرستي نگه داشته است. [224].

و نيز مرحوم كليني، از صالح بن حمزه از امام صادق (ع) روايت كرده است كه فرمود: ترس زياد از خداوند داشتن، از عبادت و بندگي حضرت پرورگار است. حضرت حق در اين آيه مي فرمايد: «انما يخشي الله من عباده العلماء» [225] - از ميان بندگان، دانشمندان از خداوند ترس دارند - و در آيه ديگر مي فرمايد: «فلا تخشوا الناس و اخشون» [226] - از

[صفحه 88]

مردم نهراسيد و از من ترس داشته باشيد - و نيز در آيه ديگر مي فرمايد: «و من يتق الله يجعل له مخرجا» [227] - هركس از خدا بترسد و پرهيزگار باشد، خداوند برايش راه نجاتي قرار مي دهد - سپس امام فرمود: علاقه به جاه و مقام و شهرت پيدا كردن بين مردم، در قلب پارسا و خائف از خدا جمع نمي گردد. [228].

و نيز مرحوم كليني رحمه الله از علي بن محمد روايت كرده كه به امام صادق (ع) عرض شد: عده اي از دوستان شما آلوده به معاصي مي شوند و مي گويند: ما اميدواريم به رحمت حق. حضرت فرمود: اين عده دروغ مي گويند، و اينان دوستان ما نيستند، اينان گروهي هستند كه آمال و آرزوها بر آنان چيره شده، هر كس اميد به چيزي داشته باشد، براي خواسته خود كوشش مي كند و كسي كه از چيزي بترسد از آن مي گريزد. [229].

در كافي، از ابوحمزه ثمالي، از حضرت علي بن الحسين عليهماالسلام نقل شده كه آن حضرت فرمود: مردي با زن

خود به كشتي نشست، كشتي در اثر امواج در هم شكسته شد. از مسافرين غير از همان زن كسي نجات نيافت، خود را به تخته پاره اي چسبانده، در ميان جزيره اي افتاد.

در آن جزيره مرد راهزني بود كه از هيچ معصيتي خودداري نمي كرد، اتفاقا با او مصادف گرديد و چشم راهزن به زني تنها و بي مانع افتاد. هيچ احتمال نمي داد به اين وضع در جزيره زني را ببيند. با تعجب پرسيد: آيا تو از آدمياني يا از جنيان؟ زن جواب داد: از بني آدمم. راهزن به خيال خود وقت را غنيمت شمرده، بدون اين كه كلمه اي از او پرسش كند، آماده عمل نامشروع گرديد. در اين هنگام چشمش به آن زن افتاد، ديد چنان لرزه اي اندامش را فراگرفته كه مانند شاخه درخت تكان مي خورد؛ پرسيد: از چه مي ترسي؟ با سر اشاره به طرف آسمان كرد و گفت: از خدا مي ترسم. سؤال كرد: آيا تاكنون چنين پيش آمدي برايت رخ داده كه به نامشروع با نامحرمي تماس پيدا كند؟ گفت: به عزت پروردگارم سوگند، هنوز چنين كاري نكرده ام.

ارتعاش مفاصل زن و رنگ پريده اش، اثري شايسته در آن راهزن نموده، گفت: با اينكه تو تاكنون چنين كاري را نكرده اي، اين بار هم به اجبار من با نارضايتي تن در مي دهي، اين طور مي ترسي، به خدا سوگند، من از تو به اين گونه ترسيدن سزاوارترم. از جا حركت كرده، منصرف شد و به خانه و خانواده خود برگشت، در حالي كه همي جز توبه از گناهان خود

[صفحه 89]

نداشت.

در راه مصادف با راهبي شد و مقداري با هم راه پيمودند. حرارت آفتاب بر آنان چيره گشت. راهب گفت: جوان! خوب

است دعا كني خداوند ما را به وسيله ابري سايه اندازد كه از حرارت خورشيد آسوده شويم. جوان با شرمندگي اظهار داشت: مرا در نزد خداوند كار نيكي نيست كه جرأت تقاضا داشته باشم. راهب گفت: پس من دعا مي كنم، تو آمين بگو. جوان قبول كرد. راهب دست نياز دراز كرده از خداوند خواست سايه اي از ابر بر آنان بيندازد. راهزن آمين گفت. چيزي نگذشت كه مقداري از آسمان را ابر گرفت. آن دو در سايه ابر به راه خود ادامه دادند. بيش از ساعتي راه نپيمودند كه تا بر سر يك دو رهي رسيدند. جوان از يك طرف و راهب از جاده ديگر، از هم جدا شدند. يك مرتبه راهب توجه كرد ديد ابر به همراه جوان مي رود، به او گفت: اكنون معلوم مي شود تو از من بهتري، دعاي تو مستجاب شد نه از من، بايد داستان خود را برايم شرح دهي. جوان داستان زن را برايش تفصيلا بيان كرد. راهب گفت: خداوند به واسطه همان ترسي كه تو را فراگرفت، گناهان گذشته ات را آمرزيد، اينك متوجه باش در آينده خود را از خطا نگه داري. [230].

در كتاب تحف العقول از حضرت صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: «المؤمن بين مخافتين: ذنب قد مضي لا يدري ما صنع الله فيه و عمر قد بقي لا يدري ما يكتسب فيه من المهالك، فهولا يصبح الا خائفا و لا يمسي الا خائفا و لا يصلحه الا الخوف» - مؤمن ميان دو ترس است، گناه گذشته كه نمي داند خدا با او در آن چه مي كند و عمر باقي مانده كه نمي داند در آن به چه مهلكه ها خواهد

رسيد. او بامداد نكند مگر ترسان و شامگاه نكند مگر ترسان، و او را نيكو نسازد مگر همين ترس. [231].

مرحوم كليني، در كافي، از اسحاق بن عمار روايت كرده كه گفت: از امام صادق (ع) شنيدم كه فرمود: روزي پيغمبر اكرم (ص) پس از نماز صبح در مسجد، چشمش به جواني افتاد كه خستگي خواب او را فراگرفته بود، گاهي از غلبه خواب چشم بر هم مي گذاشت و سرش به طرف پايين متمايل مي شد؛ اندامي لاغر و چشماني فرورفته داشت. چهره زردش حكايت از شب زنده داري فراوان مي كرد. پيغمبر (ص) به او فرمود: چگونه و با چه حالي صبح كرده اي؟ عرض كرد: «اصبحت يا رسول الله موقنا» با حالت يقين نسبت به امر آخرت شب را به صبح آورده و چنين حالتي دارم.

[صفحه 90]

از شنيدن اين سخن حضرت رسول (ص) در شگفت شد (زيرا مقام بزرگي را ادعا مي كرد) و فرمود: هر يقيني را حقيقتي است، آثار يقينت چيست؟ پاسخ داد: آن چه مرا افسرده نموده و به شب زنده داري ام واداشته و روزهاي گرم تابستان به تشنگي شكيبايم كرده (اشاره به روزه گرفتن است) و مرا به دنيا و آن چه در اوست بي ميل كرده علامت يقين من است. هم اكنون گويا مي بينم عرش پروردگارم را و كانه با چشم، روز قيامت را مشاهده مي كنم و كه مردم براي حساب آماده شده اند و من در ميان آنانم. مثل اينكه بهشتيان را نيز مي بينم كه از نعمت هاي آن جا برخوردارند و بر تكيه گاههاي بهشتي تكيه كرده اند. گويا جهنميان را هم مي بينم كه در شراره هاي آتش فرياد مي زنند و كمك مي خواهند. يا رسول الله! اكنون صدايي كه

از التهاب و خرمن هاي آتش جهنم برمي آيد در گوشم طنين انداز است.

فقال رسول الله (ص) لاصحابه: «هذا عبد نورالله قلبه بالايمان» پيغمبر (ص) به اصحاب فرمود: اين مرد بنده اي است كه خداوند قلبش را به نور ايمان روشن نموده. پس رو به جوان نموده، فرمود: بر همين حال ثابت باش. عرض كرد: رسول الله! دعا كن كه خداوند شهادت و كشته شدن در راه كلمه توحيد را نصيبم فرمايد. حضرت خواسته جوان را قبول فرموده دعا كرد. طولي نكشيد، در يكي از جنگ هاي پيغمبر (ص) پس از نه نفر كه به درجه شهادت رسيدند، او هم شهيد شد. [232].

اسحاق بن عمار از راويان مشهور امام صادق (ع) است و روايات بسياري از حضرتش نقل نموده كه ما در اينجا به ذكر دو روايت از او اكتفا مي نماييم.

در كافي، از اسحاق بن عمار روايت شده كه گفت: شنيدم از حضرت صادق (ع) كه مي فرمود: پيغمبر اكرم (ص) فرمود: اي گروهي كه به زبان اسلام آورده و به دلش ايمان نرسيده، مسلمانان را نكوهش نكنيد و از عيوب آنان جستجو نكنيد؛ زيرا هر كه عيوب آنان را جستجو كند، خداوند عيوب او را دنبال كند، و هر كه خداوند عيبش را دنبال كند، رسوايش كند، گرچه در خانه اش باشد. [233].

در كافي، در فضيلت حج، از اسحاق بن عمار روايت شده كه گفت: به امام صادق (ع) عرض كردم كه خود را ملزم ساخته ام كه همه ساله به حج مشرف شوم و اگر نتوانستم شخصي را به نيابت خود اجير سازم كه براي من حج به جا آورد. حضرت فرمود: بر اين كار

[صفحه 91]

تصميم داري؟ عرض كردم: آري.

فرمود: اينك به تو بشارت مي دهم (يقين داشته باش) كه مال و ثروتت زياد خواهد شد. [234].

نويسنده گويد: بعضي از بزرگان، اسحاق بن عمار را فطحي [235] مي دانستند ليكن به جهت تصريح شيخ طوسي در فهرست بر ثقه بودن او، حديث را از جهت او موثق مي شمردند و منافاتي بين فطحي بودن و ثقه بودن نمي ديدند.

نوبت به شيخ بهائي (ره) كه رسيد او، اسحاق بن عمار را دو نفر پنداشت: يكي امامي ثقه كه در رجال نجاشي است و ديگر فطحي ثقه كه در رجال شيخ است و تميز اين دو را به اسم جد قرار داد. اسحاق بن عمار بن حيان را امامي گفتند و اسحاق بن عمار بن موسي را فطحي دانستند و لهذا در سند بايد رجوع به تميز كنند تا معلوم شود كه كدام يك مي باشند، و عمل علماء بر همين بود تا زمان علامه طباطبائي بحرالعلوم رحمه الله. آن بزرگوار از قرائني كه به دست آورد به اين نتيجه رسيد كه اسحاق بن عمار يك نفر بيشتر نيست و آن هم ثقه و امامي مذهب است. مرحوم محدث نوري نورالله مرقده، نيز در خاتمه مستدرك الوسائل، همين نظر را اختيار كرده است.

علامه مامقاني در ذيل ترجمه اسحاق بن عمار مي فرمايد: از مواردي كه بزرگان رجال دچار خلط و اشتباه شده اند، يكي در مورد اسحاق بن عمار است كه او را فطحي مذهب دانسته اند، در حالي كه اسحاق بن عمار دو نفرند: يكي اسحاق بن عمار صيرفي است كه امامي و صحيح المذهب است و ديگر اسحاق بن عمار ساباطي [236] كه فطحي مذهب است، و اين دو را به هم خلط

كرده و دچار اشتباه شده اند.

اول كسي كه دچار اين اشتباه شده جناب سيد بن طاووس رحمه الله بوده و ديگران نيز از او پيروي كرده اند. محمد بن مسعود مي گويد: محمد بن نصير از محمد بن عيسي از زياد قندي روايت كرده كه حضرت صادق عليه السلام هنگامي كه اسحاق بن عمار و اسماعيل بن عمار را مي ديد، مي فرمود: «و قد يجمعهما لاقوام»، سپس مي گويد: بعيد به نظر مي رسد كه امام صادق (ع) چنين فرموده باشد، چون اسحاق بن عمار فطحي مذهب بوده و روايت از

[صفحه 92]

اين طريق ضعيف است؛ زيرا كه در طريق روايت زياد قندي كه واقفي مذهب است وجود دارد.

در پاسخ گفته شده اين اسحاق كه امام درباره او فرموده «و قد يجمعهما لاقوام» اسحاق بن عمار صيرفي است كه احدي نگفته او فطحي مذهب است. كما اينكه احدي از بزرگان براي اسحاق بن عمار ساباطي، برادري به نام اسماعيل ضبط نكرده است. در حالي كه نجاشي براي اسحاق بن عمار صيرفي برادري به نام اسماعيل ذكر نموده.

پس حق در جواب اين است كه اسحاق بن عمار دو نفرند: اسحاق بن عمار صيرفي امامي و اسحاق بن عمار ساباطي فطحي.

بالجمله گفته شد، متأخرين مثل آيةالله علامه حلي در خلاصه [237] و ميرزا، و ديگران از سيد بن طاووس (ره) پيروي فرموده اند، در حالي كه دو نفر به نام اسحاق بن عمار هستند و بين اين دو نفر امتيازات بسياري است: اول آن كه كينه اسحاق بن عمار صيرفي امامي ابويعقوب است در صورتي كه اسحاق بن عمار ساباطي كنيه اي ندارد. دوم: اولي كوفي است و دومي ساباطي. سوم: اولي صيرفي و براي دومي شغلي ذكر

نشده. چهارم: اولي چهار برادر داشته و دومي برادري نداشته. پنجم: اولي جدش حيان است و دومي جدش موسي است. و تعجب آور است كه با اين امتيازات چگونه مي توان اين دو نفر را يكي دانست. [238].

[صفحه 93]

حرف (ب

بشار مكاري

علماي رجال، شرح حالش را متعرض نشده اند، اما به طور مسلم در عصر امام صادق (ع) مي زيسته و گاهي به محضر آن بزرگوار شرفياب مي شده، و مورد لطف بوده.

مرحوم مجلسي مي گويد: در كتاب مزار بعضي از قدماء، و در كتاب مقتل بعض متأخرين، روايتي را يافتم كه دوست دارم نقل كنم، و اين از مزار است كه نقل مي شود:

حديث كردند جماعتي از شيخ مفيد، ابي علي حسن بن علي طوسي، و از شريف ابي الفضل منتهي بن ابي زيد بن كيابكي حسيني و از شيخ امين ابي عبدالله محمد بن شهريار خازن، و از شيخ جليل ابن شهر آشوب، از مقري عبدالجبار رازي، و همگي نقل كردند از شيخ ابي جعفر محمد بن علي طوسي (ره) كه فرمود: حديث كرد براي ما شيخ ابوجعفر محمد بن حسن طوسي در نجف اشرف (كه بر صاحب آن سرزمين درود باد) در ماه رمضان سال 458 هجري.

گفت: حديث كرد شيخ ابوعبدالله حسين بن عبيدالله غضايري كه گفت: حديث كرد ما را ابوالفضل محمد بن عبدالله سلمي كه گفتند: حديث كرد براي ما شيخ مفيد ابوعلي حسن بن محمد طوسي، و شيخ امين ابوعبدالله محمد بن احمد بن شهريار خازن كه آنان گفتند: حديث كرد براي ما شيخ ابومنصور محمد بن احمد بن عبدالعزيز عكبري در خانه اش در بغداد سال 467 هجري.

گفت: حديث كرد براي ما ابوالفضل محمد بن عدالله شيباني كه گفت: حديث كرد ما را

محمد بن يزيد از ابي ازهر نحوي كه گفت: حديث كرد ما را ابوالصباح محمد بن عبدالله بن زيد نهلي كه گفت: خبر داد مرا پدرم و گفت كه حديث كرد براي ما شريف زيد بن جعفر علوي كه گفت: حديث كرد ما را محمد بن وهبان هناتي، گفت: حديث كرد ما را ابوعبدالله حسين بن علي بن سفيان بزوفري، گفت: حديث كرد ما را احمد بن ادريس از

[صفحه 94]

محمد بن احمد علوي كه گفت: حديث كرد براي ما محمد بن جمهور العمي، از هيثم بن عبدالله ناقد، از بشار مكاري كه گفت: وارد شدم بر حضرت صادق (ع)، در شهر كوفه، ديدم در خدمت آن جناب طبقي از خرماي طبرزد بود و حضرت تناول مي فرمود. پس به من فرمود: بشار! نزديك بيا و بخور. گفتم: خدا بر تو گوارا كند و مرا قربان تو گرداند،مرا به واسطه چيزي كه در راه ديده ام غيرت گرفته، و دلم را به درد آورده، و ناراحتي شديدي به من دست داده است. حضرت فرمود: قسم مي دهم تو را به حق من كه نزديك بيايي و از اين خرما بخوري. من نزديك رفتم و از آن خرما خوردم. سپس فرمود: قضيه چه بوده؟ عرض كردم: در راه كه مي آمدم، ديدم پاسباني بر سر زني مي زد و او را به سمت زندان مي برد. آن زن فرياد مي كشيد: از براي خدا و رسول خدا، به فرياد من برسيد. و كسي به داد او نرسيد. امام صادق (ع) فرمود: به چه جهت با او چنين مي كردند؟ عرض كردم: از مردم شنيدم كه مي گفتند: پاي آن زن لغزيده و گفته خدا لعنت كند ظلم

كنندگان بر تو را،اي فاطمه (ع)؛ بدين جهت او را زنداني مي كردند. چون حضرت اين سخن را شنيد، دست از خوردن كشيد و چندان بگريست كه ريش و سينه و دستمالش از اشك چشمش تر شد، بعد از آن فرمود: اي بشار! برخيز تا به مسجد سهله رويم و دعا كنيم و خلاصي آن آن زن را از خدا بخواهيم. آن گاه يكي از شيعيان را بر در خانه حاكم فرستاد و به او فرمود: در آن جا باش تا فرستاده من به سوي تو بيايد، و اگر مطلب تازه اي نسبت به آن زن واقع شد، فورا به ما خبر ده، در هر كجا كه باشيم. پس به مسجد رفتيم و هر يك از ما دو ركعت نماز گزارد. سپس حضرت صادق (ع) دست خود را به آسمان بلند كرد و اين دعا را خواند:

«(بسم الله الرحمن الرحيم) انت الله لا اله الا انت مبدئ الخلق و معيد هم و انت الله لا اله الا انت خالق الخلق و رازقهم و انت الله لا اله الا انت القابض الباسط و انت الله لا اله الا انت مدبر الامور و باعث من في القبور انت وارث الارض و من عليها اسئلك باسمك المخزون المكنون الحي القيوم و انت الله لا اله الا انت عالم السر و اخفي اسئلك باسمك الذي اذا دعيت به اجبت و اذا سئلت به اعطيت و اسئلك به اعطيت و اسئلك بحق محمد و اهل بيته و بحقهم الذي اوجبته علي نفسك ان تصلي علي محمد و آل محمد و ان تقضي لي حاجتي الساعة الساعة يا سامع الدعاء يا سيداه يا

مولاه يا غياثاه اسئلك بكل اسم سميت به نفسك او استاثرت به في علم الغيب عندك ان تصلي علي محمد و آل محمد و ان تعجل خلاص هذه المرأة يا مقلب القلوب و الابصار يا سميع الدعاء». [239].

[صفحه 95]

پس از آن سر به سجده گذاشت و جز نفس از او چيزي شنيده نمي شد. آن گاه سر برداشت و به من فرمود: برخيز كه آن زن رها و آزاد شد. پس هر دو از مسجد بيرون آمديم. در راه بوديم كه مأمور آن حضرت به ما رسيد؛ حضرت به او فرمود: چه خبر است؟ عرض كرد: آن زن را رها كردند. فرمود: كيفيت خلاصي او چگونه بود؟ عرض كرد: من سبب آن را نمي دانم، ليكن بر در خانه حاكم ايستاده بودم كه حاجب بيرون آمد و زن را طلبيد، و از او پرسيد كه چه گفتي؟ زن گفت: پايم لغزيد، گفتم: لعن الله ظالميك يا فاطمه، پس به سرم آمد آن چه كه آمد. حاجب دويست درهم به آن زن داد و گفت: اين پول را بگير و امير را حلال كن. زن از قبول پول خودداري كرد. حاجب نزد امير رفت تا او را آگاه كند كه زن از قبول پول امتناع مي ورزد و سپس برگشت و زن را مرخص كرد، و زن به منزلش بازگشت. امام صادق (ع) پرسيد: زن از قبول پول خودداري كرد؟ عرض كرد: بلي، قسم به خدا كه او كمال احتياج را به پول داشت. حضرت كيسه اي از جيب بيرون آورد كه در آن هفت دينار بود.، و فرمود: اين پول را به آن زن بده و سلام مرا

به او برسان.

بشار گويد: همگي به خانه آن زن رفتيم و سلام آن حضرت را به او رسانديم. زن گفت: شما را به خدا قسم، جعفر بن محمد (ع) به من سلام رسانده؟ گفتم: خدا تو را رحمت كند، قسم به خدا كه جعفر بن محمد (ع) به تو سلام رسانده. چون اين سخن از من شنيد، جامه خود دريد و بيهوش بر زمين افتاد. ما صبر كرديم تا به هوش آمد و گفت: آن چه امام فرموده به من باز گو. من سلام حضرت را تكرار كردم. باز غش كرد و به زمين افتاد. تا سه نوبت اين حالت به وي دست داد. پس به او گفتم: اين پول را بستان كه آن حضرت برايت فرستاده و به آن خشنود باش. زن پول را گرفت و گفت: از حضرت بخواهيد مرا ببخشيد. بشار گويد: من نديدم كسي را كه بيشتر از آن زن به آن جناب و پدران بزرگوارش توسل جويد. ما به حضور

[صفحه 96]

امام صادق (ع) بازگشتيم و تمام جريان را عرض كرديم. حضرت گريست و در حق آن زن دعا فرمود... [240].

بشر بن طرخان نخاس

شيخ طوسي (ره)، او را از اصحاب حضرت صادق عليه السلام شمرده است. [241].

كشي از بشر بن طرخان روايت كرده كه گفت: هنگامي كه امام صادق (ع) به حيره وارد شد، به محضرش شرفياب شدم، از شغلم پرسيد، گفتم: نخاس. فرمود: فروشنده حيوانات؟ عرض كرم: آري (و من در آن موقع وضع مالي ام بد بود). فرمود: قاطري برايم خريداري كن كه سفيد باشد، اما سفيد تند نباشد و زير شكمش هم سفيد باشد. گفتم: با اين خصوصيت قاطري نديده ام. فرمود: هست.

از حضورش مرخص شدم، تصادفا به غلامي برخوردم كه بر قاطري سوار بود، با همان خصوصياتي كه حضرت فرموده بود، از قسمت قاطر سؤال كردم، مرا به مولايش راهنمايي كرد. نزد مولاي غلام رفتم، و از جا برنخاستم تا آن كه معامله را تمام كردم و براي امام صادق (ع) خريداري نمودم، و قاطر را محضر امام بردم، فرمود: درست همان صفاتي را كه مي خواستم، در اين جمع است. آن گاه براي من دعا كرد، و فرمود: خداوند مال و فرزندانت را زياد كند، از بركات دعاي آن حضرت مال و اولادم زياد شد. [242].

مرحوم استرآبادي [243] در رجال كبير فرموده: در اينكه دعاي آن حضرت، به زيادي [صفحه 97]

مال و اولاد، براي بشر نخاس، دال به مدح او باشد، محل تأمل است؛ زيرا كه از آن جناب روايت شده كه فرمود: «اللهم ارزق محب محمد و آل محمد الكفاف و العفاف و ارزق عدو محمد و آل محمد كثرة المال و الولد» - بارالها روزي كن دوست محمد (ص) و خاندان محمد (ص) را به مقدار كفايت و عفت، و روزي كن دشمنان محمد و آل محمد (ص) را مال و فرزندان زياد - [244].

مؤيد اين روايت، حديث ديگري است كه شيخ جليل محمد بن يعقوب كليني، از نوفلي، نقل كرده كه علي بن الحسين (ع) فرمود: حضرت رسول (ص) در بيابان به شترباني گذر كرد. پس كسي را فرستاد تا مقداري شير از او بخواهد. شتربان گفت: آن چه در سينه شتران است، اختصاص به صبحانه اهل قبيله دارد، و آن چه دوشيده شده، و در ظرف هاست، شامگاه از آن استفاده مي كنند. رسول

خدا (ص) او را دعا كرد، و فرمود: خدايا، مال و فرزندانش را زياد كن. پس (از او گذشتند و در راه) به چوپاني برخوردند، از او هم تقاضاي شير كردند. چوپان براي حضرت شير دوشيد و آن چه در ظرف ها داشت، در ظرف هاي پيغمبر (ص) ريخت، و يك گوسفند نيز اضافه بر شير تقديم نمود، و عرض كرد: فعلا همين مقدار نزد من بود، چنانچه اجازه دهيد، بيش از اين تهيه و تقديم كنم. پيغمبر اكرم (ص) دستهاي مقدس را بلند كرده و فرمود: خداوندا، به اندازه كفايت، به او مرحمت بفرما. پاره اي از همراهان عرض كردند: يا رسول الله، آن كه درخواست شما را رد كرد، برايش دعايي فرمودي كه همه ما آن را دوست داريم، ولي براي اين شخص كه حاجت شما را برآورد، از خداوند چيزي خواستي كه ما دوست نداريم.

رسول خدا (ص) فرمود: «ان ما قل و كفي خير مما كثر و الهي»، مقدار كمي كه كافي باشد (در زندگي) بهتر است از (ثروت) زيادي كه انسان را به خود مشغول كند. آن گاه اين دعا را فرمود: «اللهم ارزق محمدا و آل محمد الكفاف» - بارالها، به محمد (ص) و آلش به قدر كفايت، عنايت بفرما. [245].

مرحوم مامقاني مي گويد: در اينكه بشر بن طرخان نخاس، امامي است، و جزء مخلصين اهل بيت بوده، شكي نيست و در وجيزه او را از ممدوحين شمرده اند. [246].

[صفحه 98]

بشر نبال
اشاره

شيخ طوسي (ره)، در رجالش، بشير (بشر) را گاهي از اصحاب حضرت باقر (ع) و گاهي از اصحاب حضرت صادق (ع) شمرده است. [247].

شيخ كشي، بشير را از ممدوحين شناخته، و وي را از

راويان حديث مي داند.

كشي از محمد بن زيد شحام، روايت كرده كه گفت: (در مدينه) مشغول نماز بودم كه امام صادق (ع) مرا ديد و به دنبال من فرستاد. همين كه به محضرش شرفياب شدم، پرسيد: تو كيستي؟ عرض كردم: از مواليان شما، از اهل كوفه ام. فرمود: در كوفه كه را مي شناسي؟ گفتم: بشير نبال و برادرش، شجره، را. فرمود: چگونه است احسان ايشان با تو؟ گفتم: نيكوست. فرمود: بهترين مسلمان، كسي است كه با مسلمين پيوند داشته باشد، و آنان را اعانت كند، و براي آنان وجودش نافع باشد؛ والله شبي را نخوابيده ام كه در مالم حقي براي مسلمانان باقي مانده باشد. [248].

از بشير نبال روايت شده كه گفت: شتر لاغري خريدم، جمعي گفتند كه اين شتر تو را به مقصد نمي رساند و عده اي گفتند كه با آن شتر به مقصد خواهم رسيد. به هر حال شتر را سوار شدم و به سوي مدينه طيبه به راه افتادم. در راه صورت و دست و پايم مجروح شد. هنگامي كه وارد مدينه شدم، به خانه امام باقر (ع) رفتم و به غلام آن حضرت گفتم كه براي من اجازه ورود بگيرد. امام همين كه صداي مرا شنيد، فرمود: اي بشير! وارد شو، مرحبا به تو. آن گاه فرمود:اي بشير! چرا اين طور شدي؟ عرض كردم: شتر لاغري خريدم، و به حضور شما آمدم، در راه، صورت و دست و پايم را مجروح كرده. حضرت فرمود: چه تو را به اين مسافرت وا داشت؟ گفتم: قربانت گردم، و الله، علاقه و محبت به شما مرا به اين كار وادار كرد. حضرت فرمود: روز قيامت كه مي شود، پيغمبر

خدا (ص)، به خدا پناهنده مي گردد و ما، به سوي رسول خدا و شيعه ما، به سوي ما؛ به پروردگار كعبه قسم، ما شما را به سوي بهشت خواهيم برد. [249].

بشير مورد لطف حضرت باقر (ع) بوده، و اين خود دليلي بر خوبي اوست.

در كافي از بشير نبال روايت شده كه گفت: از امام باقر (ع) درباره حكم حمام سؤال كردم، فرمود: اراده حمام داري؟ عرض كردم: بلي. حضرت دستور داد، حمام را گرم [صفحه 99]

كردند. سپس داخل شد و لنگي به كمر بست كه از ناف تا سر زانو را پوشانيده بود، آن گاه فرمود: تو نيز هميشه چنين كن. [250].

ابواراكه بجلي كوفي

بشير نبال از آل ابواراكه است. آل ابواراكه از بيوتات شيعه مي باشد و ظاهرا ابوارا كه بجلي كوفه است كه شيخ، او را اصحاب اميرالمؤمنين (ع) قرار داده، و برقي، او را در رديف مالك اشتر واصبغ بن نباته و كميل بن زياد شمرده. [251] ليكن علامه بحرالعلوم طباطبائي در كتاب رجالش، از كتاب اختصاص، داستان عجيبي از ابواراكه با رشيد هجري، به شرح زير، نقل كرده كه با در نظر گرفتن آن، هم رديف قرار دادن او با اصحاب خاص حضرت اميرالمؤمنين (ع) مورد تأمل قرار مي گيرد.

در آن ايامي كه زياد بن ابيه در جستجوي رشيد هجري بود، رشيد خود را مخفي كرده و پنهان مي زيست. روزي ابواراكه بر در خانه خود با گروهي از دوستانش نشسته بود، ناگاه ديد رشيد آمد و داخل منزل او شد. ابواراكه از اين كار رشيد بسيار ترسيد و برخاست به دنبال او رفت و به او گفت: اي رشيد! عمل تو مرا به كشتن خواهد داد

و بچه هاي مرا يتيم خواهد ساخت. رشيد گفت: مگر چه شده؟ ابواراكه گفت: مرا مسخره و استهزاء مي كني؟ پس رشيد را گرفت و محكم بست، و در اطاقي او را حبس كرد و در را از روي او قفل زد، و نزد دوستانش برگشت و گفت: به نظرم آمد كه پيرمردي وارد منزل من شد، آيا به نظر شما هم چنين آمد؟ گفتند: ما احدي را نديديم. ابواراكه براي احتياط، مكرر از آنان همين را پرسيد و آنان همان جواب را دادند. ابواراكه ساكت شد ليكن ترسيد كه غير ايشان او را ديده باشد. پس به مجلس زياد بن ابيه رفت تا تجسس كند، اگر ملتفت شده باشند، خبر دهد كه رشيد نزد اوست، و او را تحويل دهد.

ابواراكه به مجلس زياد وارد شد و نشست. بين او و زياد رفاقت و دوستي بود. پس در آن حال كه با هم صحبت مي كردند، ابواراكه ديد كه رشيد بر استر او سوار شده و روي به مجلس زياد مي آيد. ابواراكه، از ديدن رشيد، رنگش تغيير كرده و متحير و پريشان شد و يقين به هلاكت خويش نمود. رشيد از استر پياده گشت و نزد زياد آمد و بر او سلام كرد. زياد برخاست و دست در گردن رشيد در آورد و يكديگر را بوسيدند. سپس زياد از رشيد

[صفحه 100]

احوالپرسي كرد و پرسيد: كي آمدي، و چگونه آمدي، و در راه بر تو چه گذشت؟ رشيد مدتي بماند، آن گاه برخاست و رفت. ابواراكه از زياد پرسيد: اين پيرمرد كيست؟ زياد گفت: يكي از دوستان من، از اهالي شام است كه به جهت زيارت ما از شام

آمده بود.

ابواراكه از مجلس برخاست و به منزل خود برگشت و رشيد را به همان حالي ديد، كه او را گذاشته و رفته بود. پس به او گفت: اكنون كه چنين قدرت و علمي كه من در تو مشاهده كردم، داري، هر كار كه خواهي بكن و هر گاه كه خواستي به منزل من بيا. [252].

مرحوم پدرم قدس سره، در مقام دفاع از ابواراكه مي گويد: آن چه ابواراكه نسبت به رشيد كرد از جهت استخفاف به شأن او نبوده بلكه از ترس بر جان و مالش بوده است؛ زيرا كه زياد بن ابيه، سخت در تعقيب رشيد و ساير شيعيان بوده، و در صدد قتل و تعذيب آنان برآمده بود و مأموريني گماشته بود تا آنان را دستگير كنند، و همچنين كساني را كه آنان را اعانت و ياري مي نمودند و يا به آنان پناه مي دادند و ميهمان مي كردند، مجازات شديد مي نمود. و از اين رو ابواراكه مي خواست چنان اقدامي بنمايد. [253].

نويسنده گويد: درست به همين جهت اعتراض به جناب ابواراكه وارد است كه در آن حال و آن شرايط دشوار، به چه مناسبت آماده تحويل دادن يك فرد مظلومي به دست ستمكاري بوده است، مگر پيغمبر اكرم (ص) نفرموده: «المسلم اخوالمسلم لا يظلمه و لا يسلمه» [254]، مسلمان برادر مسلمان است، بايد كه بر روي ظلم نكند و به ظالمش نسپارد؛ آيا او شرعا خود را موظف نمي دانست كه رشيد را حفظ و نگه داري نمايد؟ الله اعلم.

بكير بن اعين بن سنسن شيباني

اعين، غلامي رومي بود به فردي از بني شيبان تعلق داشت، و آن گاه كه قرآن را فرا گرفت او را آزاد كرد(فهرست ابن النديم، ص

308)

«سنبس»، راهبي در ديار روم بود. (فهرست ابن النديم، ص 309)

علامه مامقاني از شيخ طوسي (ره) نقل كرده كه بكير از اصحاب حضرت باقر و حضرت صادق عليهماالسلام بوده و از حواريون آن دو امام به شمار رفته و از آن دو بزرگوار احاديثي نقل كرده است. [255].

[صفحه 101]

كنيه بكير ابوعبدالله (و نيز ابوالجهم) است، او برادر زراره و حمران مي باشد. [256].

بكير داراي شش پسر به نامهاي: عبدالله، جهم، عبدالحميد، عبدالاعلي، عمرو، و زيد است. اولاد جهم از بزرگان اهل حديث و صاحبان تصنيف مي باشند، از جمله حسن بن جهم، جد ابوغالب زراري است. آنان به بكيريون معروف بودند؛ ليكن از زماني كه حضرت هادي (ع)، سليمان بن حسن بن جهم را زراري لقب داد، آنان منسوب به زراره گشتند. [257].

بكير گويد: روزي محضر امام صادق (ع) رفتم، حضرت مرا پيش خواند و فرمود: از فرزندان اعين مي باشي؟ عرض كردم: آري، بكير بن اعين هستم. حضرت از حال حمران جويا شد. عرض كردم: امسال به حج نيامده با آن كه شوق شديدي داشت كه خدمت شما برسد، ليكن به شما سلام رسانده است. حضرت فرمود: «عليك و عليه السلام» بر تو و بر او سلام و درود. [258].

بكير در زمان حضرت صادق (ع) از دنيا رفت. حضرت پس از وفات او فرمود: «اما والله لقد انزله الله بين رسوله و اميرالمؤمنين عليهماالسلام» خداوند او را بين رسولش (ص) و اميرالمؤمنين (ع) وارد كرد. [259].

زماني حضرت صادق (ع) او را ياد كرد و فرمود: «رحم الله بكيرا و قد و الله فعل» خداوند بكير را رحمت كند، و والله، رحمت كرده است. [260].

بكير در شهر دامغان مدفون

است و داراي قبه و بارگاهي است.

[صفحه 103]

حرف (ج

جابر بن حيان
اشاره

كنيه اش ابوعبدالله و يا ابوموسي [261]، معروف به صوفي [262]، شيمي دان بزرگ اسلامي است كه در اصل خراساني، ليكن محل تولدش تحقيقا معلوم نشده، ولي تمام مورخين معتبر تقريبا متفق اند كه او يا در طوس خراسان، در شمال شرقي ايران، يا در حران عراق متولد شده. بعضي از مستشرقين كه به شرح حال او پرداخته اند، احتمال مي دهند، طوس مسقط الراس او باشد. تمام ثقات متفق اند كه او قسمتي از زندگي خويش را در شهر كوفه گذرانيده و با برامكه و وزراء هارون الرشيد دوست بوده.وستنفلد [263] مستشرق، يا ديگري وي را از صائبي هاي حران مي داند. در بلو [264] يكي ديگر از مستشرقين، در كتاب «كتابخانه شرقي»، نيز همين عقيده را دارد.

غريب ترين مطلبي كه از اقوال اروپايياني كه به شرح زندگاني جابر پرداخته اند به [صفحه 104]

دست مي آيد، منسوب داشتن او به اشبيليه اندلس است. آنان فقط اين يك اشتباه را ننموده اند؛ بلكه گاهي از او به عنوان مشهورترين امراء و فلاسفه عرب و در جاي ديگر يك نفر عرب، بدون هيچ صفت ديگر، و در جاي ديگر پادشاه عرب و يا پادشاه عجم و حتي پادشاه هند، نام برده اند. اين اختلاف حكايت مي كند كه اروپاييان، تا چندي قبل، شخصيت جابر را تحقيق نكرده بودند و تمام معلومات آنان راجع به وي، منحصر به اين بوده كه او شرقي، و غالبا عقيده داشته اند كه او عرب بوده است؛ در صورتي كه جابر ايراني است و فقط به مكتب شيمي عرب انتساب دارد. [265].

حيان، پدر جابر، اصلا خراساني و در طوس داروخانه داشته، و طرف اعتماد همگان

بود، و پيوسته به كار داروگري سرگرم، اما در عين حال مرد سياست هم بوده چون با ابومسلم خراساني، همكاري محرمانه داشته است. عمال بني اميه وي را مي شناختند و مي دانستند كه او عقيده شيعي دارد، و از پيروان خاندان نبوت است؛ ولي تحت تعقيب قرار نگرفته، فقط وقتي روابط محرمانه او را با ابومسلم، دريافتند غافلگيرش نموده و به قتلش رسانيدند.

حيان در خراسان كشته شد و پسرش جابر كه بسيار جوان بود، با سپاهيان شيعه از خراسان به كوفه آمد، و از آن جا به مدينه طيبه به خدمت حضرت باقر عليه السلام شرفياب شد. اما اين شرفيابي چندان طول نكشيد كه امام پنجم (ع) از اين جهان به ملكوت اعلي رحلت فرمود و مسند امامت را به پسرش حضرت صادق عليه السلام سپرد.

جابر بن حيان در رديف شاگردان امام صادق (ع) قرار گرفت، و بنا بر سوابق شيعه زادگي و ارادت موروثي خانوادگي لطف و محبت امام را بيش از ديگران به خود معطوف ساخت، تا آن جا كه مانند يك خانه زاد، در خانه حضرت صادق (ع) به سر مي برد.

دائرة المعارف بريتانيا، درباره جابر بن حيان چنين مي نويسد: از مشهورترين علماي طبيعي در قرن دوم هجري، جابر بن حيان است. او علوم پنهاني را از امام صادق (ع) فرا گرفت، ولي بعيد نيست كه علم شيمي [266] را از آن محضر نياموخته باشد.

روشن نيست كه دائرة المعارف بريتانيا اين نظريه را بر اساس چه مدركي بيان كرده، در حالي كه خود جابر اعتراف مي كند كه هر چه فراگرفته از حضرت صادق عليه السلام است و جز او استادي نداشته است. [267].

[صفحه 105]

در كتاب «دائرة المعارف دانش

بشر» آمده است كه ابوموسي جابر بن حيان بن عبدالله كوفي، فيلسوف و شيمي دان معروف، معروف، متولد كوفه بوده، وليكن اصلا از خراسان است.

وي با برامكه درآميخت و با جعفر بن يحيي برمكي دوست شد. تصنيفات جابر را تا پانصد جلد گفته اند، ولي بيشتر آن ها از دست رفته است. از تأليفات او اسرار الكيميا و تصحيحات كتب افلاطون و الخواص و صندوق الحكمه است.

جابر در كشورهاي اروپايي به واسطه ي كتبي كه در آغاز رنسانس [268] ترجمه شد، شهرت فراوان دارد، وي كسي است كه الكل را كشف كرد و آن را «زيت الزاج» ناميد. كتب جابر مقداري از تركيبات شيميايي را در بردارد كه قبل از وي مجهول بوده است؛ و جابر نخستين كسي است كه عمل شيميايي «تقطير» و «تبلور» و ساير خواص فيزيكي را نوشته و شرح داده است.

جابر در طوس درگذشت. او در نوشته هايش چنين تصريح كرده كه در اين علوم شاگرد حضرت امام جعفر صادق (ع) بوده است، و در همه جا امام را به عنوان «(قال) سيدي جعفر الصادق»، و امثال اين عبارات و با تجليل فراوان نام برده است. [269].

جابر در عداد شاگردان مكتب امام صادق عليه السلام ياد مي گردد، و او خود در پاره اي از آثارش، بدين نكته تذكر مي دهد كه اطلاعات مبسوط علمي خويش را از محضر آن معلم كبير فراگرفته است.

دكتر زكي نجيب محمود مي گويد: حقيقت مطلب آن است كه جابر، هم شيعه هم فيلسوف و هم شيمي دان بوده است. او در سياست، شيعه، در بحث و استدلال، فيلسوف، و در علم و دانش، شيمي دان بود.

درباره ي نام «جعفر» كه در نوشته هاي جابر فراوان آمده و با عنوان

«سيدي» (سرورم) به او اشاره شده است، گروهي ادعا كرده اند كه منظور او همان جعفر بن يحيي برمكي است. اما، به اعتقاد شيعيان، منظورش امام جعفر صادق (ع) مي باشد. گفته دوم درست تر به نظر مي رسد، زيرا جابر شيعه بوده است، و هيچ استبعادي ندارد كه به سيادت و سروري يك امام شيعه [صفحه 106]

اعتراف كند. به علاوه، بسياري از منابع تاريخي نيز اين شخص را، بي هيچ ترديدي، امام جعفر صادق (ع) دانسته اند. مثلا، حاجي خليفه، در كتاب كشف الظنون، همه جا، نام جابر را با عبارت «شاگرد امام جعفر صادق (ع)» ذكر مي كند و جابر، خود، در مقدمه كتاب «الحاصل» مي گويد:... اين كتاب را الحاصل ناميدم زيرا، سرورم جعفر بن محمد، صلوات الله عليه، روزي به من فرمود: حاصل و سود اين همه كتاب (كتاب هاي نوشته شده به وسيله جابر) چيست؟... لذا، من اين كتاب را نوشتم و سرورم آن را الحاصل ناميد... پر واضح است كه اين همه احترام و بزرگداشت نمي توانسته نسبت به شخصي برمكي ابراز شده باشد؛ زيرا جابر خود در دستگاه هارون الرشيد مقام و موقعيتي ممتاز داشت و از اين جهت همپايه برمكيان بود. بنابراين، چنين احترام و بزرگداشتي جز از جانب يك نفر شيعه نسبت به امام خود نمي تواند باشد. [270].

جابر بن حيان از آن عده انگشت شمار تاريخ است كه در نبوغ و عبقريت ممتاز و سرشناس بوده است. تاريخ بشريت، در طول اعصار و قرون از انسان هاي بسياري، سخن مي گويد، ولي از ميان اين گروه عظيم ممتاز، عده معدودي را به عنوان «اعجوبه» نام مي برد، و يكي از آن اعجوبه هاي دوران، همان جابر بن حيان است.

جرجي زيدان

در مجله الهلال مي گويد: جابر از شاگردان معروف امام صادق عليه السلام بوده است. اين نابغه بزرگ از كبار علماي شيعه از و نوادر زمان حضرت صادق (ع) است و شهرت بسياري دارد. جزء مفاخر علمي آن دوره بوده، و اهميت او بيشتر به تجربه او در دانش شيمي تكيه دارد، و اين شهرت با ترجمه پاره اي از آثار او به زبان هاي خارجي از محدوده جهان عرب و دنياي اسلام، فراتر رفته و به مغرب زمين نيز كشيده شد. [271].

و همچنين در كتاب تاريخ هيئت مي نويسد: در ميان يونانيان يك نفر هم پيدا نشد كه در علم شيمي از طريق تجربه وارد شود، ولي در اسلام صدها از اين قبيل اشخاص يافت شده اند.

آقاي دهخدا آورده است: جابر ميان فرنگيها به اسم «جبر» (Geber)، معروف به كتابي (لاتيني كتاب الخالص) مشهور مي باشد. جابر در لاتيني مؤلفات بسيار دارد كه به نام «جبير» منسوب شده است.

اختلاف ميان جابر و جبير باعث شده كه بعضي از مؤلفين اخير گفته اند كه اين دو اسم [صفحه 107]

متعلق به دو نفر است؛ ولي پروفسور هلميارد [272]، ثابت نموده كه جابر بن حيان همان است كه در ميان فرنگيها به نام جبير معروف مي باشد و تمام كتبي كه در لاتيني به نام دومي منسوب است، ترجمه يا اقتباساتي از مؤلفات دانشمندي (جابر) است كه اصلا ايراني بوده و به عرب نسبت دارد.

در قرن هشتم مسيحي (قرن دوم هجري) جابر بن حيان در دربار خليفه وقت، هارون الرشيد، در بغداد مي زيسته و با برامكه روابط صميمانه داشته و از شرح حالش معلوم مي شود كه علاقه وي به آنان، بيش از علاقه او به خليفه

بوده است. چه برامكه به علم شيمي اهميت فراوان مي دادند، و اين علم را با دقت و تحقيق، تحصيل مي كردند. جابر در كتاب «خواص» خود بسياري از محاوراتي كه ميان او و برامكه در شرح و تفصيل اين علم به عمل آمده، ذكر كرده و «قفطي» در شرح حال جابر، در «تاريخ الحكماء» گويد: او در تمام رشته هاي علوم عصر خود، خصوصا علم شيمي سرآمد گرديد. و ظاهرا از علم طب و طريق معالجات هم بهره اي داشته، چون در زمان او علم شيمي در اعمال طبي به كار مي رفته است.

در «مطارح الانظار» مي نويسد: جابر بن حيان مكني به ابوموسي بوده، و از حكماي سده دوم هجري، و از شاگردان امام به حق ناطق حضرت جعفر بن محمد الصادق عليه السلام مي باشد؛ و در كتاب رسائل و مخترعات او را نام برده است.

پروفسور برتلو [273] شيمي دان معروف فرانسوي، و صاحب كتاب تاريخ شيمي در قرون وسطي، اسم جابر را نسبت به تاريخ شيمي، مثل اسم ارسطو نسبت به تاريخ منطق مي داند. گويا جابر نزد برتلو، نخستين شخصي باشد كه براي علم شيمي قواعدي علمي، وضع كرده است كه همواره در تاريخ دنيا با نام او مقرون است. [274].

ابن نديم در الفهرست گفته: ابوعبدالله جابر بن حيان كوفي كه معروف به صوفي است، مردم درباره ي وي اختلاف كرده اند. شيعه معتقدند كه او از بزرگان ايشان و يكي از ابواب است، و وي را از اصحاب حضرت صادق عليه السلام، و از اهل كوفه مي دانند؛ و دسته اي از فلاسفه او را از خود دانسته اند، و در منطق و فلسفه مصنفاتي دارد؛ و زرگران و نقره سازان مي گويند كه رياست آنان در آن

عصر به وي منتهي شده، و كار وي پوشيده بوده و در شهرها

[صفحه 108]

مي گشته و از خوف سلطان در جايي مستقر نمي شد. و نيز گفته اند كه جابر در زمره برامكه بود و با جعفر بن يحيي برمكي مربوط بوده، و كساني كه اين عقيده ارا دارند، مي گويند كه مقصودش از كلمه «سيدي جعفر»، جعفر برمكي است؛ و شيعه مي گويند كه مقصودش حضرت صادق عليه السلام است. و يكي از ثقات اهل صنعت، براي من حكايت كرد كه جابر در شارع باب الشام در درب معروف به درب «الذهب» نزول كرده بود. و همين مرد گفت كه بيشتر اوقات جابر در كوفه بوده و در آن جا، به مناسبت پاكي هوا، مشغول كيمياگري بود؛ و همين شخص نقل كرد: خانه اي كه در آن، هاون طلايي كه در حدود دويست رطل وزن داشت، يافتند، خانه جابر بن حيان بوده است. و در آن خانه جز همان هاون طلايي چيز ديگري يافت نشد. و اين واقعه در زمان عزالدوله پسر معزالدوله واقع شد. و ابوسبكتكين دستار گفت: كسي كه آن را تحويل گرفت، من بودم. [275].

آزمايشگاه جابر

جابر آزمايشگاهي به وجود آورد كه در آن جا به يك رشته از تجارب علمي دست زد و بسياري از عناصر و تركيبات شيميايي را كشف كرد.

آزمايشگاه جابر بن حيان تقريبا دويست سال بر مردم پوشيده بود و با آنكه خلفاء و بزرگان دولت عباسي بسيار راغب بودند، بدانند كارگاه وي در كجاست و در آن چه وسائل و اسباب هايي يافت مي شود، موفق نشدند؛ زيرا در مدتي كه جابر پس از بازگشت از تبعيد، پنهاني در كوفه مي گذراند، جز دو سه تن از

صوفيان وارسته، كسي به خانه وي راه نداشت و تنها كنيزي پير، خدمتش را مي كرد كه او نيز بعد از وفات خواجه خويش، چند روزي بيشتر عمر نكرد. بنابراين راه وصول به آزمايشگاه جابر، پيدا نشد تا پس از دويست سال. در ابتداي قرن پنجم هجري، مردي در كوفه نزديك دروازه دمشق، مي خواست بنايي تازه بسازد، در اثناء كندن زمين، ناگهان يك عمارت زيرزميني، با اطاق ها و راهروها، به سبك معماري مخصوص، ظاهر گشت؛ و در آن اطاق ها، وسايل تحقيقات شيميايي، از آلات و ابزار، به دست آمد كه به مرور ايام پوسيده و از هم پاشيده بود، اما مع هذا چند دستگاه چرخ و قرع انبيق هم، به دست آمد كه به وسيله حكمران كوفه، به بغداد فرستاده شد. و در آن وقت بود كه مردم بغداد، به وجود آزمايشگاه، مخفي جابر پي بردند. [276].

[صفحه 109]

فرضيه هاي جابر بن حيان

وي عقيده داشت كه فلزات عموما مركب از دو گوهر مي باشند: يكي گوگرد و ديگري سيماب (جيوه). جابر معتقد بود كه اگر ما گوگرد و سيماب را با شرايط و امتبازات مخصوص و با ميزان دقيق و تحقيقي به هم بياميزيم، مي توانيم از تركيب اين دو گوهر، طلاي ناب را تكوين كنيم و اگر تحت همين شرايط، مقدار سيماب بر گوگرد افزوده شود، نقره به دست مي آيد. جابر درباره معادن مس و سرب و آهن و قلع هم، قايل به همين عقيده بود.

يكي از علماي اروپا، وقتي عقيده جابر بن حيان را توضيح مي دهد، چنين مي نويسد: اگر چه عمليات طبيعي در عصر حاضر، قايل به تركيب فلزات از گوگرد و سيماب نيست؛ ولي ما نمي دانيم كه چرا هر

وقت به كشف معادن طلا و نقره دست مي يابيم، اطمينان داريم كه در همان گوشه كنارهاي معدن، جيوه و گوگرد هم وجود دارد.

علماي قديم، در ميان فلزات گوناگون جهان، بيش از دو سه فلز را نمي شناختند مثلا: طلا و نقره و آهن. و اين جابر بن حيان بود كه براي نخستين بار به وجود فلزات ديگر هم در كانهاي دنيا پي برد، منتها وسيله استخراجش را به دست نداشت. [277].

شخصيت بزرگ جابر تنها در فلسفه و نويسندگي او نيست، بلكه بيشتر از آن بايد گفت: وي مردي آزمايشگر بود، و مدتهاي درازي از عمر خود را در تركيب و تجزيه و تحليل مواد گوناگون صرف كرد، و از هيچ گونه فعاليتي كه در عمليات كيميايي خود به كار مي برد، خسته نمي شد، تا آنكه در شيمي امروزي، چندين ماده اصلي موجود است كه زاييده عمليات جابر بوده است، و كشف همان مواد اصلي را مي توان مادر ترقيات كنوني شيمي نام نهاد.

جابر پايه گذار كيمياي قديم و مؤسس شيمي جديد است. ترقياتي كه اروپاييان در اين علم نموده اند، در اثر پايه و بنايي است كه جابر اساس آن را پي ريزي كرده بود.

دكتر حتي مي گويد: «نخستين كسي كه درباره ي طريقه تركيب داروها رساله اي نوشت، جابر بن حيان، پدر كيمياي عرب، بود.

بنابر روايات، وي شاگرد امام ششم، جعفر صادق (ع) نيز بوده است. جابر بيش از هر شيمي دان سلف، به اهميت تجربه در كنجكاوي هاي خود اعتقاد داشت. و در پيشبرد شيمي از لحاظ نظري و علمي كوشش قابل ملاحظه اي كرد.

روايت هاي اروپايي كشف بسياري از تركيبات شيميايي را به او نسبت مي دهند. كتاب هاي [صفحه 110]

منسوب به جابر، پس از قرن چهاردهم،

در اروپا و آسيا، مهمترين كتب شيمي به شمار مي رفت، و محقق است كه بسياري مطالب تازه به علم شيمي افزوده است. جابر دو عمل مهم شيمي يعني تكليس و احياء را از لحاظ علمي توصيف كرد، و نيز روش هاي قديم را كه براي تبخير و تصفيه و ذوب و تبلور به كار مي رفت، تغيير داد. گر چه اين نكته كاملا محقق نيست كه جابر طريقه به دست آوردن اسيد سولفوريك و اسيد نيتريك و تيزاب سلطاني را كشف كرده باشد، اما، وي به جاي نظريه ارسطو درباره تركيب فلزات فرضيه ديگري نهاد كه تا قرن هيجدهم، يعني اوايل دوران شيمي جديد، بر جا بود». [278].

دكتر گوستاولوبون فرانسوي مي نويسد: علماي اسلام، راجع به فلزات و نباتات و تركيب آن و متحجرات، تصانيف زيادي نمودند. مواد مهمه اي كه شيمي دانان يونان از آن بي اطلاع بودند، مانند: تيزاب سلطاني، الكل، جوهر گوگرد و تيزاب فاروق و... تماما از ايجاد و اكتشافات علماي مسلمين مي باشد. مسلمين عمل تقطير و غيره را كه از كارهاي اساسي علم شيمي است، جاري و معمول داشتند. و اين كه مي نويسد: لاووازيه [279] موجد علم شيمي مي باشد، بايد در نظر داشت كه هيچ علمي دفعة ايجاد نشده است؛ چنانچه اگر لابراتوارهاي هزار سال پيش مسلمانان و اكتشافات مهمه آنان در علم شيمي نبود، هيچ گاه لاووازيه نمي توانست در اين علم قدمي به جلو بگذارد.

سپس دكتر گوستاولوبون مي نويسد: از شيمي دانهاي بزرگ اسلام، جابر بن حيان است. از كتب به جا مانده، چنين استفاده مي شود كه او از خواص گازها اطلاع داشته؛ زيرا در يكي از كتب خود مي نويسد: چون گازها با اجسام مركب شوند، شكل و

خاصيت خود را

[صفحه 111]

از دست مي دهند و در حقيقت از آن چه كه بودند، تغيير مي كنند. و اگر بخواهند آن ها را از اجسام باز گيرند، در اين صورت ممكن است، دو حالت روي دهد: يكي آن كه گازها به تنهايي متصاعد گرديده و جدا گردد و اجسام طرف تركيب آن ها به جاي خود بمانند، ديگر آن كه گازها و اجسام دفعة از بين رفته و فاني گردند.

دكتر گوستاولوبون بعد از بيان اين جملات مي نويسد: در تصنيفات جابر بن حيان، تركيبهاي ذكر شده كه قبلا معمول نبوده است، مانند: جوهر شوره، تيزاب سلطاني، قلياب، نوشادر، جيوه قرمز و سنگ جهنم [280] و...

جابر بن حيان اول كسي است كه در كتب خود، يك سلسله عمليات شيميايي، از قبيل: تقطير، تبخير، انحلال، تجزيه و تركيب و غيره را، بيان نموده است. [281].

علامه شهرستاني مي گويد: دانشمندان اروپا، همگي اعتراف دارند كه نوزده عنصر از عناصري كه تا به امروز كشف شده است، از كشفيات جابر بن حيان است. جابر مي گويد: برگشت تمام اين عناصر، به يك عنصر است و آن عبارت از عنصر قوي برق و آتش است كه در باطن كوچك ترين ذره از ذرات ماده مستور است.

سپس علامه شهرستاني اضافه مي كند: اين گفته جابر كه در دنياي تاريك ديروز، به تعليم از امام صادق عليه السلام، آن را اظهار داشته است، با نيروي عجيب الكترون [282] كه در دايره اتم كشف گرديده است نزديك به يكديگر و با هم مطابقت مي كند. [283].

جابر نخستين دانشمند اسلامي است كه به نحو مؤثري، علم شيمي را بر پايه آزمايش بنا نهاد و همين خصوصيت است كه به كار او جنبه علمي مي بخشد.

وي در اين مورد، از دانشمندان يوناني قدم فراتر نهاد، و نتايج درخشاني را كه در آثار او منعكس است، به دست آورد.

دانشمند معروف مصري، عبدالرحمن بدوي، در كتاب «الحاد في الاسلام» كه خلاصه شده نوشته هاي «پل كراس» است، چنين مي نويسد: زحمات جابر بزرگ ترين گامي است كه [صفحه 112]

در قرون وسطي براي پايه گذاري علم طبيعي، بر مبناي اصولي كه بر كميت و مقدار استوار است، برداشته شده است. اين جز هدف علماي طبيعي امروز نمي باشد. از اين جا عظمت و نبوغ دانشمندي چون جابر نمايان مي گردد و همين كافي است كه تاريخ علوم جديد و قديم، او را در صف اول قرار دهد.

نكته ديگر كه بيشتر مايه اعجاب است و بعضي دانشمندان بدان اشاره كرده اند، اين است كه جابر و ابوريحان خاصيت راديواكتيو و اجسام را به طور مبهمي درك كرده بودند و جابر مدعي بود كه اين راز طبيعي در تمام فعاليت هاي طبيعي مؤثر است. [284].

علامه شهرستاني مي گويد: كشف راديوم را به جابر نسبت داده اند؛ زيرا او در يكي از رساله هايش گفته: هر كه مي خواهد خورشيد تابان را، در دل شب تاريك قيرگون، مشاهده نمايد، چنين و چنان كند. [285].

در روايات افسانه اي بغداد، از قدرت علمي و صنعتي جابر چيزها نقل شده است. از جمله آن كه: جابر، براي يحيي بن خالد برمكي، صندوقي به ظرفيت يك انسان اختراع كرد كه به هوا بالا مي رفت. [286] و مردي از فلز ساخته بود كه كار نگهبان را انجام مي داد، و نزديك شدن به آن مرد فلزي، قواعدي داشت، و اگر كسي بدون رعايت آن، مي خواست از مقابل او بگذرد با شمشير بر فرقش مي زد. [287].

نظريه

اختراع چيزي شبيه تلفن با تلگراف، از جابر، به وسيله علماي طبيعي بعد وي، نقل شده است كه مي گويند: ممكن است با رشته هاي فلزي و وسايل لازم، دو نفر از راه دور با هم تماس برقرار نمايند. [288].

[صفحه 113]

آقاي دهخدا در لغت نامه مي گويد: جلدقي [289] در كتاب خود «نهاية الطلب» مشكلات و فشارهاي بسياري كه شيمي دانهاي عرب در آغاز اشتغالشان به اين علم تحمل مي كردند، حكايت مي نمايد و نسبت به جابر بن حيان مي گويد كه او چندين بار از مرگ نجات يافته، و مقام و اهميت او غالبا دستخوش اهانت جهال گرديده و به علم و فضل وي حسد مي برده اند و او ناچار شده است، بعضي از اسرار صناعت (شيمي) را، به هارون الرشيد و يحيي برمكي و پسران وي، فضل و جعفر، بروز دهد و همين مطلب باعث توانگري و ثروت آنان گرديد. چون برامكه مورد سوءظن هارون الرشيد واقع شدند و دانست مقصود آنان انتقال خلافت به علوي ها، به كمك مال و جاه خودشان است، همه آنان را كشت.

جابر بن حيان، از ترس جان، ناگزير به كوفه فرار كرد، و تا زمان مأمون، مخفي مي زيست؛ سپس بيرون آمد.

البته بنا بر نقل ابن نديم در فهرست و حاجي خليفه در كشف الظنون، وفات جابر در سال 160 هجري است، اما چنان كه روايت جلدقي را صحيح بشماريم، ناچار بايد بگوييم كه جابر بعد از اين زمان، مدتي طولاني حيات داشته، چون مأمون در سال 198 هجري به اريكه خلافت قدم گذاشت. [290].

جابر، پس از گرفتاري دوستان دانش دوست خود (برامكه)، از بغداد تبعيد و مدت ها گرفتار آوارگي بود. سپس به طور پنهاني به كوفه رفت و

در خانه موروثي پدرانش بي سروصدا مي گذرانيد، و تمامي وقت خود را در آزمايشگاه وسيعي كه زيرزمين ساخته بود، به تجربيات علمي مصروف مي داشت؛ و هنگامي كه مأمون عباسي بر تخت خلافت نشست، به جستجوي عالم مزبور پرداخت. جابر با احترام از گوشه انزوا بيرون آمد، اما، ديگر عمر او براي مصاحبت با خليفه وفا ننمود، سر بر بستر نهاده و جان به جان آفرين تسليم نمود.

مؤلفات جابر بن حيان

ابوالفرج اصفهاني، براي جابر هزار و سيصد كتاب ذكر مي كند كه در علم فيزيك و شيمي و هيئت و نجوم و رياضي و علوم ديگر تأليف كرده است. جابر تمام اين علوم را از

[صفحه 114]

حضرت صادق عليه السلام كسب كرده و به آن حضرت نسبت مي دهد.

علامه شهرستاني، مرحوم سيد هبت الدين، در كتاب «الدلائل و المسائل»، مي نويسد: من پنجاه جلد از كتب جابر را به خط قديم ديده ام كه در همه ي آن ها، هر موضوعي علمي را كه بيان و بحث مي كند، مي گويد: «قال لي جعفر عليه السلام» [291] يا آن كه مي گويد: «و القي علي جعفر عليه السلام» [292] و يا مي گويد: «حدثني مولاي جعفر عليه السلام». [293] و در رساله اي كه جابر به نام «المنفعة» دارد، مي گويد: «اخذت هذا العلم من سيدي جعفر بن محمد عليه السلام، سيد اهل زمانه». [294].

سپس علامه شهرستاني اضافه مي كند: پانصد جلد از كتب جابر به چاپ رسيده و بيشتر آن ها فعلا در كتابخانه هاي دولتي برلن و پاريس موجود است و دانشمندان اروپا، جابر را استاد حكمت لقب داده، و نام او را با عظمت ياد مي كنند.

علامه شهرستاني همچنين مي گويد: اخيرا به من اطلاع داده اند كه دانشمندان اروپا در نظر دارند، دانشگاهي به نام جابر بن حيان بنا

كنند كه در آن منحصرا از علوم و كتب جابر، تحت نظر دانشمندان بزرگ اروپا، بحث شود. [295].

ابن خلكان در ذيل حالات حضرت صادق (ع) مي گويد: امام صادق (ع) در صنعت كيميا و زجر (اخبار از وقوع حادثه پيش از وقوع) و فال سخني داشته، و در اين رشته، شاگردش ابوموسي جابر بن حيان صوفي طرطوسي بوده. جابر كتابي تأليف كرده، مشتمل بر هزار ورقه كه متضمن رساله هاي حضرت صادق عليه السلام مي باشد و آن رساله ها پانصد رساله مي شود. [296] يافعي نيز همين مطلب را ذكر كرده است.

جابر گذشته از صنعت كيميا، در علوم و فنون ديگر نيز مهارت داشته و از مصنفاتي كه به وي نسبت داده اند، مي توان دريافت كه او را بر بسياري از دانش هاي زمان، آگاهي بوده است.

صاحب تاريخ الحكماء مي گويد: جابر بن حيان صوفي كوفي در علوم طبيعيه كمال [صفحه 115]

تقدم داشته، و در صناعت كيميا سرآمد بوده، و تأليفات مشهور بسياري در آن باب دارد. به علاوه، بر ساير علوم فلسفه نيز اطلاع داشته، و دعوي علوم و مذهب متصوفين اسلام مانند: حارث بن اسد محاسبي و سهل بن عبدالله تستري، را نيز مي نموده. محمد بن سعيد السرقسطي المعروف به ابن المياط الاسطرلابي الاندلسي گويد: در مصر، تأليفي منسوب به جابر بن حيان، در عمل اسطرلاب مشتمل بر هزار مسئله، ديدم كه در باب خود نظير نداشت. [297].

از ميان كتاب هاي جابر، فقط چند جلد به زبان هاي مختلف در اروپا ترجمه شده، ليكن متون خطي پاره اي از كتاب هاي او در كتاب خانه هاي اروپا يافت مي شود.

همچنين دسته اي از تأليفات علمي جابر بن حيان، در كتاب خانه هاي وقفي يا شخصي، مصر و مراكش و سودان موجود

است. اما خدا مي داند كه امروزه تمامي آن كتاب ها در كجا و به دست كيست؟

جماعتي از اهل علم گفته اند كه جابر اصل و حقيقتي ندارد و بعضي از آنان گفته اند كه تصنيفي جز كتاب «الرحمة» نداشته و اين مصنفات را مردم تصنيف نموده و به وي نسبت داده اند. [298].

ابن نديم گويد: «اين بي خردي است كه شخص دانشمندي با تحمل رنج زياد كتابي در دو هزار برگ تصنيف كند و بعد آن را به ديگري، خواه وجود داشته باشد يا نداشته باشد، نسبت دهد. به طور مسلم جابر وجود داشته و آثار گرانبهايي از خود به يادگار گذاشته و براي مصنفاتش كه مشتمل بر دو هزار برگ است، دير زماني خود را به زحمت و رنج افكنده است. وضع جابر بسيار روشن و شهرتش جهاني است. او بر مذهب شيعه كتبي نگاشته و در علوم مختلف نيز كتبي دارد. محمد بن زكريا رازي در كتاب هايش از او به عنوان استاد ما، ياد مي كند». [299].

شگفتا كه غربيان بيش از مسلمين به جابر اهميت مي دهند و در شخصيت و كتبش رساله ها مي نگارند، و او را بنيانگذار شيمي به حساب مي آورند.

ابن نديم، در كتاب الفهرست، به كتب جابر اشاره مي كند و مي گويد: جابر كتابي دارد كه فهرست بزرگي است كه شامل اسامي تأليفات اوست كه در فن صناعت و غيره نوشته، و فهرست كوچكي دارد كه فقط اشاره به كتبي است كه در فن صناعت نگاشته است. [300].

[صفحه 116]

البته فهرست كتب اصلي جابر كه به دست ابن نديم بوده مفقود شده، و او آن فهرست را ناقص مي دانسته و همانند يك مرجع صحيح مورد اعتماد قرار نداده است. اما فلوگل آلماني [301]

به آن فهرست اعتماد كرده و آن را مأخذ تمامي دانسته و همين مسئله موجب بزرگ ترين اشتباهاتي شده كه دامنگير تحقيقات وي راجع به حيات جابر شده است. همچنين شرح حالي كه برتلو نوشته، چون اسم كتب جابر را «الفهرست» گرفته اعتبار ندارد؛ زيرا كه او معني اسمها را درست نتوانسته است بفهمد.

كتبي از جابر كه چاپهاي معروف يا نسخه هاي خطي آنها موجود است

مشهورترين كتب جابر، به چهار قسمت زير تقسيم مي شود:

1 - كتبي كه ابن نديم آنها را ذكر كرده، و آنهايي كه چاپ هاي معروف يا نسخه خطي آن ها محفوظ است.

2 - كتب معروف او در اروپا كه هنوز در عالم عربي شهرتي ندارد.

4 - كتبي كه فقط عنوان آنها معروف است.

كتبي كه مؤلف «الفهرست» ذكر كرده و آن هايي كه چاپ هاي معروف يا نسخه هاي خطي آن ها موجود است، به شرح زير مي باشد:

1 - كتاب «اسطقس الاس الاول» با چاپ سربي در هندوستان سال 1891 م. طبع شده.2 - كتاب «اسطقس الاس الثاني» با چاپ سربي در هندوستان سال 1891 م. جزء دوم آن فقط طبع شده است.

3 - كتاب «اسطقس الاس الثالث» با چاپ سربي در هندوستان سال 1891 م. طبع شده و جزء سوم اين كتاب نزد مؤلف «الفهرست» به كتاب «الاسطقس» معروف بوده.

4 - كتاب «تفسير الاسطقس». اين كتاب به كتاب هاي سه گانه قبل اضافه مي شود، و

[صفحه 117]

مؤلف «الفهرست» آن را در كتاب خود ذكره نكرده است. [302].

5 - كتاب «الواحد الاول» كه نسخه اي از آن در شعبه عربي كتابخانه ملي پاريس در كلكسيون 2606 موجود است؛ و اين كتاب شايد همان باشد كه مؤلف «الفهرست» آن را به اسم كتاب «الواحد الكبير» ذكر كرده.

6 - كتاب «الواحد الثاني» كه نسخه اي از آن

در كتابخانه ملي پاريس در كلكسيون 2606 موجود مي باشد. و اين كتاب شايد همان باشد كه نزد ابن نديم به اسم كتاب «الواحد الصغير» معروف بوده.

7 - كتاب «الركن» كه شايد همان كتاب «الاركان» باشد. قسمت هايي از اين كتاب در قسمت هفتم كتاب «رتبة الحاكم» مجريطي [303] وراد شده؛ و هلميارد مدعي است كه نسبت اين كتاب به مجريطي اشتباه است. جابر خودش، از كتابي به نام «الاركان الاربعه»، در كتاب «نارالحجر» ياد مي كند.

8 - كتاب «البيان» كه در هندوستان سال 1891 م. با چاپ سربي طبع شده.

9 - كتاب «النور» كه در هندوستان سال 1981 م. با چاپ سربي طبع شده.

10 - كتاب «الزيبق». برتلو فرانسوي دو كتاب را طبع كرده يكي به نام كتاب «زيبق شرقي» و ديگري به نام «زيبق غربي» كه آن دو را از كلكسيون 440 شعبه عربي كتابخانه ليون به دست آورده. و دو نسخه از آن در كتابخانه ملي پاريس در كلكسيون 2606 وجود دارد.

11 - كتاب «الشعر» كه يك نسخه آن در بريتيش ميوزيوم (موزه بزرگ لندن)، و در كلكسيون 7722 نمره ه، وجود دارد.

12 - كتاب «التبويب» كه يك نسخه آن در كتابخانه ملي پاريس در كلكسيون 2606

[صفحه 118]

وجود دارد. و طغرائي [304] آن را اسم برده است. رجوع شود به كلكسيون 8229، بريتيش ميوزيوم.

13 - كتاب «الدرة المكنونة» كه در بريتيش ميوزيوم، نسخه خطي آن به اين عنوان در ضمن مؤلفات جابر بن حيان، در كلكسيون 7722، وجود دارد.

14 و 15 - كتاب «الشمس» و كتاب «القمر»، يعني كتب طلا و كتاب نقره كه شايد مختصر كتاب «الاحجار السبعه» باشد. جلدقي در «نهاية الطلب» آن را

اسم برده. و يك نسخه آن در كتابخانه ملي پاريس در كلكسيون 2606 وجود دارد. [305].

16 - كتاب «التراكيب» كه يك نسخه آن در كتابخانه ملي پاريس در كلكسيون 2606 محفوظ مي باشد. و شايد همان باشد كه در «الفهرست» به نام «التركيب» ذكر شده.

17 - كتاب «الحيوان». جلدقي كتابي به نام «حياة الحيوان» به نام جابر ذكر مي نمايد.

18 - كتاب «الاسرار» كه شايد همان كتاب «سر الاسرار» باشد كه يك نسخه آن در بريتيش ميوزيوم در كلكسيون 23418 نمره 14، وجود دارد.

19 - كتاب «الارض» [306] جابر كتابي به نام «الارض الاحجار» دارد كه برتلو آن را از كلسيون ليدن نمره 440 به دست آورده و چاپ كرده، و يك نسخه آن در كتاب خانه ملي پاريس در كلكسيون 2606 وجود دارد.

20 - كتاب «التركيب الثاني» كه يك نسخه آن دركتاب خانه ملي پاريس در كلكسيون 2606 وجود دارد.

[صفحه 119]

21 - كتاب «الخواص» كه يك نسخه از آن در بريتيش ميوزيوم نمره 4041 - در كلكسيون نمره 23419 - محفوظ است.

22 - كتاب «التذكير» كه به انگليسي نيز ترجمه شده است.

23 - كتاب «الاستتمام» كه طغرايي بعضي از قسمت هاي كوچك آن را ذكر مي نمايد، (بريتيش ميوزيوم، نمره 8229). جلدقي نيز در «نهاية الطلب» آن را ذكر مي كند.

24 - كتاب «الاحجار» كه در سال 1891 م. در هند با چاپ سربي طبع شده.

25 - كتاب «الروضة»، جلدقي در جزء دوم كتاب خود (نهاية الطلب) آن را ذكر كرده.

26 - كتاب «المنافع» كه در كتابخانه برلين، خطي، نمره 4199، به اسم كتاب «منافع الاحجار» محفوظ مي باشد.

27 - كتاب «الايضاح» كه در سال 1891 م. در هند با

چاپ سربي طبع شده.

28 - كتاب «مصححات سقراط» كه يك نسخه آن در كتاب خانه «بودلي» موجود است.

29 - كتاب «مصححات افلاطون» كه يك نسخه آن در اسلامبول، كتابخانه راغب پاشا، كلكسيون 96، نمره 40، محفوظ است. [307].

30 - كتاب «الضمير». يك نسخه آن در كتابخانه ملي پاريس كلكسيون 2606 محفوظ، و جلدقي در جزء سوم كتابش، آن را به اسم كتاب «الضمير في الخواص الاكسير» ذكر كرده.

31 - كتاب «الموازين». برتلو آن را از نسخه ليدن كلكسيون 440 به دست آورده و چاپ كرده.

32 - كتاب «الملك». ابن نديم نقل مي كند: جابر گفته كه كتابي به اسم كتاب «الملك» تأليف كرده [308] و هر گاه اين مطلب صحيح باشد، دلالت مي كند كه كتاب مذكور از چند كتاب تشكيل يافته، و همه در تحت يك عنوان درآمده. چيزي كه اين گمان را تقويت [صفحه 120]

مي كند آن است كه برتلو كتاب الملك را از نسخه ليدن نمره 440 در كلكسيون عربي يافته و آن را طبع كرده، در صورتي كه نسخه ديگري كه با نسخه چاپ برتلو اختلاف دارد در كتابخانه ملي پاريس به نمره 2605 محفوظ است. و اين هر دو با نسخه اي كه در هند در سال 1891 م. با چاپ سربي طبع گرديده، اختلاف دارد. [309].

33 - كتاب «الرياض» كه يك نسخه آن در كتابخانه «بودلي» به نمره 70 و نسخه ديگر در بريتيش ميوزيوم در كلكسيون 722 - نمره 5 - محفوظ است. [310].

34 - كتاب «الرحمة» كه در كيميا نوشته شده و در آن فصلي است از چگونگي تبديل فلزات به طلا، و طرز تهيه اسيد سولفوريك، اسيد نيتريك، تيزاب سلطاني، كربنات

سرب، و جوهر سركه. برتلو اين كتاب را از كتابخانه ليدن به دست آورده، و چاپ كرده است. بعضي كتاب الرحمه چاپ شده را، تأليف ابي عبدالله محمد بن يحيي، دانسته اند. اما جابر، در مقاله بيستم كتاب «الخواص الكبير»، به اين كتاب، به عنوان كتابي نوشته خود، اشاره كرده است. [311].

35 - كتاب «السبعه». صاحب تاريخ الفكرالعربي گفته: كتاب «السبعين» جابر در موزه انگلستان موجود است. [312].

36 - كتاب «خمسة عشر» يك نسخه آن در كتابخانه دانشگاه «ترينيتي» آكسفورد موجود است.

37 - كتاب «الوجيه». در تاريخ الفكرالعربي است كه يك نسخه از آن در موزه انگلستان موجود، و به لاتين ترجمه شده، و چند مرتبه به چاپ رسيده است. [313].

38 - كتاب «شرح المجسطي». اين كتاب به لاتين ترجمه شده و يك نسخه از آن در كتابخانه دانشگاه «كوريس كرستي» در آكسفورد محفوظ است و نسخه ديگر آن در كتابخانه بودلي، و نسخه سوم در كتابخانه دانشگاه كمبريج موجود است.

39 - كتاب «ارض الاحجار». اين كتاب را برتلو چاپ كرده و يك نسخه از آن در كتابخانه ملي پاريس موجود است. [314].

[صفحه 121]

40 - كتاب «الحدود» كه يك نسخه آن در كتابخانه قاهره موجود است.

41 - كتاب «كشف الاسرار و هتك الاستار» كه يك نسخه از آن در موزه انگلستان و نسخه ديگر در كتابخانه قاهره موجود است. اين كتاب به انگليسي ترجمه و چاپ شده.

42 - كتاب «اكسير الذهب» [315] كه يك نسخه از آن در كتابخانه ملي پاريس محفوظ است و به زبان انگليسي نيز ترجمه شده است.

43 - كتاب «المقابلة و المماثله» كه در كتابخانه برلين موجود است.

44 - كتاب «الرحمة الصغير». برتلو

اين كتاب را چاپ كرده و يك نسخه آن در كتابخانه ملي پاريس موجود است. و نيز در سال 1891 م. در هند با چاپ سربي به طبع رسيد.

45 - كتاب «التجميع». برتلو اين كتاب را از كتابخانه ليون به دست آورد و چاپ كرد.

46 - كتاب «التجريد» كه به سال 1891 م. در هندوستان چاپ شد. [316].

47 - كتاب «السهل» كه يك نسخه از آن در موزه انگلستان موجود است.

48 - كتاب «الصافي» كه يك نسخه آن در موزه انگلستان محفوظ است.

49 - كتاب «الاصول» كه به لاتين ترجمه شده، و يك نسخه آن در موزه بريتانيا موجود است.

جابر، در بسياري از نوشته هايش به اين كتاب بارها اشاره كرده و گفته است: «به خدا سوگند كه اين كتاب از كتاب هاي بسيار نفيس است». [317].

50 - كتاب «العفو». طغرايي اين كتاب را ذكر كرده است؛ و يك نسخه از آن در موزه انگلستان موجود است. [318].

51 - كتاب «العوالم». يك نسخه از آن در كتابخانه ملي پاريس محفوظ است.

52 و 53 و 54 و 55 - كتاب «الذهب» و كتاب «النحاس» و كتاب «الحديد» و كتاب «الاسرب». اين چهار كتاب نسخه اش در كتابخانه ملي پاريس موجود است.

56 و 57 و 58 - كتاب «ايجاز» و كتاب «الحروف» و كتاب «الكبير». يك نسخه از اين سه كتاب در كتابخانه ملي پاريس موجود است.

[صفحه 122]

59 - كتاب «نارالحجر» كه يك نسخه از آن در كتابخانه ملي پاريس موجود است، و برتلو اين كتاب را از كتابخانه ليون به دست آورده و چاپ كرده است.

60 - كتاب «الخراج ما في القوة الي الفعل». پل گراو آلماني اين كتاب

را ترجمه و چاپ كرده است.

61 - رساله اي در كيميا كه يك نسخه از آن در كتابخانه قاهره محفوظ است.

62 - كتابي در صنعت الهي و حكمت فلسفي - كه يك نسخه از آن در كتابخانه قاهره موجود است.

63 - كتاب «اسرار الكيميا» يا «كشف الاسرار» كه به زبان لاتين ترجمه و چاپ شده. و قسمتي از آن هم به عربي، ضمن كتاب پروفسور برتلو، در پاريس به چاپ رسيده. برتلو گفته: براي جابر بن حيان چيزي است كه براي ارسطو پيش از وي در منطق نبوده.

64 - كتاب «السموم» [319] كه از مشهورترين كتاب هاي جابر است. علي رغم تصور عده اي كه اين كتاب را از بين رفته پنداشته و گفته اند كه تنها اسمي از آن مانده، يك نسخه از آن، در كتابخانه تيموريه، در مصر موجود است. در آن نسخه اين عبارت هست: «مؤلف اين كتاب، جابر بن حيان صوفي ابوموسي شاگرد حضرت صادق عليه السلام». و از اين نسخه در شيراز به سال 503 هجري، نسخه برداري شده و آغاز كتابه به «بسم الله» است، ليكن حمد و صلوات بر پيغمبر صلي الله عليه و آله نيست و اين كتاب خلاصه شده در شش فصل است:... [320].

65 - كتاب «رسائل حضرت جعفر صادق عليه السلام» كه يكي از مهم ترين تأليفات جابر به شمار مي آيد. جابر در اين كتاب هزار برگي كه با خط خود بر جاي گذاشته، پانصد رساله اي امام ششم (ع) گنجانيده كه مشحون به علوم خفيه و امهات اسرار است. [321].

[صفحه 123]

دعايي را به من آموخت و فرمود كه كار تو جز با اين دعا به انجام نمي رسد؛ و من نيز به هر كس كه

كتاب هاي مرا مي خواند، مي گويم كه جز با اين دعا كار به انجام نمي رسد به شرط آن كه نيت پاك و خالص گشته، و شيطان از دل رانده شده باشد.

آن گاه مقدمات دعا، و سپس دعا را ذكر كرده است. [322].

دانشمندان در رشته فيزيك [323] نيز جابر را يكي از بزرگ ترين اساتيد فيزيك معرفي نموده اند.

در مورد شاگردان جابر، ابن نديم گفته: عده اي در محضر جابر بن حيان تلمذ كرده اند، مانند: اخميمي، ابن عياض مصري، و خرقي. [324].

جعفر بن عفان طائي
اشاره

شيخ كشي فرموده: او همان است كه وارد شد بر حضرت صادق (ع) هنگامي كه زيد شحام و جمعي از شيعيان كوفه حاضر بودند، حضرت او را نزديك طلبيد و به او فرمود: شنيده ام در مرثيه حضرت امام حسين (ع) شعر مي گويي، و نيكو مي گويي. عرض كرد: آري، فدايت شوم. فرمود: بخوان. او خواند، امام صادق (ع) و حاضرين گريستند، و اشك چشم امام به صورتش جاري شد، سپس فرمود: اي جعفر! به خدا سوگند، ملائكه مقربين در اينجا حاضر بودند و اشعار تو را، براي امام حسين (ع)، شنيدند و گريستند، چنان كه ما گريستيم، بلكه بيشتر؛ و خداوند واجب گردانيد براي تو بهشت را در اين ساعت به تمامه، و تو را آمرزيد، مي خواهي زيادتر بگويم؟ گفت: آري، اي آقاي من. فرمود: هر كس براي امام حسين (ع) شعري بگويد: و بگريد، و بگرياند، خداوند بهشت را بر او واجب مي گرداند. و او را مي آمرزد. [325].

علامه مجلسي (ره)، در بحار، اشعار زير را از جعفر نقل كرده:

ليبك علي الاسلام من كان باكيا

فقد ضيعت احكامه و استحلت غداة حسين للرماح ذرية

و قد نهلت منه السيوف و علت و غودر في الصحراء لحما

مبددا

عليه عناق الطير باتت و ظلت [صفحه 124]

فما نصرته امة السوء اذ دعا

لقد طاشت الاحلام منها و ضلت الا بل محوا انوارهم باكفهم فلا سلمت تلك الاكف و شلت و ناداهم جهدا بحق محمد

فان ابنه من نفسه حيث حلت فما حفظوا قرب الرسول و لارعوا

و زلت بهم اقدامهم و استزلت اذاقته حر القتل امة جده هفت نعلها في كربلا و زلت فلا قدس الرحمن امة جده و ان هي صامت للاله و صلت كما فجعت نبت الرسول بنسلها

و كانوا حماة الحرب حين استقلت [326].

در كتاب اغاني، از محمد بن ابي مره تغلبي، نقل شده كه گفت: روزي جعفر بن عفان طائي را ديدم، درب خانه اش نشسته بود، به او سلام كردم؛ گفت: بنشين. نشستم. گفت: از ابن ابي حفصه ملعون تعجب نمي كني كه گفته:

اني يكون و ليس ذاك بكائن لبني البنات وراثة الاعمام [327].

گفتم: به خدا سوگند از او تعجب مي كنم و لعن فراواني به او مي نمايم؛ سپس از او پرسيدم: آيا در رد او چيزي گفته اي؟ گفت: آري، و اين اشعار را خواند:

لم لا يكون و ان ذاك بكائن لبني البنات وراثة الاعمام للبنت نصف كامل من ماله

و العم متروك بغير سهام ما للطليق و للتراث و انما

صلي الطليق مخافة الصمصام [328].

[صفحه 125]

گفتاري پيرامون عاشورا، اقامه عزاداري، شعر سرائي، گريستن و گرياندن بر امام حسين

نويسنده گويد: ائمه اطهار عليهم السلام پيوسته كوشيده اند تا عاشورا از يادها نرود، و ياد حسين (ع) و قبر او و عاشوراي او و شهادت او و خونش هميشه مانند خورشيد بر زندگيها بتابد و آزادگي و قيام بيافريند.

آنان مي خواستند كه سنت هاي مقدس مبارزاتي و مراسم ذكر درگيريهاي خدايي همواره در ميان اجتماعات زنده و شاداب بماند. اين سنتها اگر كهنه و فراموش شوند،

روح حماسه و فداكاري در مردم مي ميرد و فرياد حق طلبي و فداكاري خاموش مي ماند. لذا سنت ابدي و شورانگيز عاشوراي خونين را زنده نگه مي داشتند تا همچون مشعلي خونين شور و حركت بيافريند.

ملتي كه عاشورا داشته باشد، و هويت عاشورا را بشناسد، و خون عاشورا در رگهايش جاري باشد، هيچ گاه زير بار ظلم نمي رود، و روي ذلت نمي بيند.

با توجه به اين مسائل بود كه امام صادق (ع) بر اقامه مراسم عاشورا و عزاداري حسيني تأكيد بسيار داشت، و رسالت عاشورا را زنده كند، و مفهوم واقعي اين روز را القاء نمايد.

و بر اين اساس، امام صادق (ع) شعرايي را كه شعر در طريق صواب مي گفتند، و بر پايه ايمان و شناخت صحيح مي سرودند، تجليل مي نمود، و شعر تعهدآور و آگاهي زا و انتقام گيرنده از ظالم و ياري بخش مظلوم را عمل صالح مي شمرد، و همچون پيامبر (ص) اين عمل را جهاد، و مستوجب بهشت مي دانست. پيامبر (ص) فرمود: مؤمن تنها با شمشير جهاد نمي كند، زبان او نيز شمشير است، به آن خدايي كه جانم به دست اوست، مطمئن بدانيد شما با اشعار خود جهادي مي كنيد كه گويا با تير بدنهايشان را خون آلود كرده باشيد. [329].

و همراهي شنونده با شاعر و ذاكر، نه لفظ است و نه خط، بلكه اشك است كه عشقي ديرينه را بيان مي كند، و چه زباني بي رياتر و صادق تر از اشك، كه خود زيباترين شعر، بي تاب ترين درد، پرشورترين اشتياق، و لطيف ترين محبت است.

گريه اي كه تعهد و آگاهي و شناخت محبوب و همراهي با او را، به همراه آورد نيز مستوجب بهشت است.

[صفحه 126]

لذا از فرمايش امام صادق (ع) به جعفر

بن عفان استفاده مي شود كه گريستن و گرياندن بر امام حسين (ع) عبادتي بزرگ با پاداشي بسيار است. در اين زمينه رواياتي مؤيد بر اين مطلب نقل مي شود:

اول - شيخ جليل فقيه كامل، ابن قولويه قمي [330]، از ابن خارجه، روايت كرده است كه گفت: روزي خدمت امام صادق (ع) بوديم و جناب امام حسين (ع) را ياد كرديم، حضرت بسيار گريست و ما نيز گريستيم، آن گاه فرمود: امام حسين (ع) فرموده: منم كشته گريه و زاري، هيچ مؤمني مرا ياد نمي كند مگر آن كه گريان مي شود. [331].

دوم - شيخ طوسي و شيخ مفيد از ابان بن تغلب روايت كرده اند كه امام صادق (ع) فرمود: آههاي سوزان اندوهناك براي مظلوميت ما، تسبيح؛ اندوه او براي امر ما، عبادت؛ و پوشاندن اسرار ما از بيگانگان، جهاد در راه خداست. و فرمود كه واجب است اين حديث به آب طلا نوشته شود. [332].

سوم - به سند معتبر از ابوعماره منشد (شعر خوان) روايت شده كه گفت: روزي به حضور امام صادق (ع) شرفياب شدم، حضرت فرمود: شعري چند در مرثيه حسين (ع) به آن روشي كه بين خودتان مرسوم است و نوحه مي كنيد، بخوان. همين كه شروع به خواندن كردم، حضرت گريان شد و من مرثيه مي خواندم و آن بزرگوار مي گريست تا آن كه صداي گريه از منزل آن حضرت بلند شد، و صداي گريه زنها نيز از پشت پرده برخاست. چون فارغ شدم، حضرت فرمود: هر كس در مرثيه امام حسين (ع) شعري بخواند و پنجاه كس را بگرياند، بهشت بر او واجب مي گردد، و هر كس ده نفر را بگرياند بهشت بر او واجب مي شود، و

هر كس يك نفر را بگرياند بهشت بر او واجب مي گردد، و هر كس مرثيه بخواند، و خود بگريد بهشت بر او واجب مي شود؛ و هر كس خود را به صورت گريه كننده در آورد (نه از روي رياء كه رياء در عبادت همچون ربا در معامله است) بهشت بر او واجب مي گردد. [333].

چهارم - حامي حوزه اسلام، جناب مير حامد حسين [334] طاب ثراه، در «عبقات» از كتاب [صفحه 127]

«معاهد التنصيص» نقل كرده كه محمد بن سهل، يار كميت، گفت: من و كميت [335] در ايام تشريق بر امام صادق (ع) وارد شديم، كميت به امام عرض كرد: فدايت شوم، اجازه مي دهي كه در محضرت چند بيت شعري بخوانم؟ حضرت فرمود: اين ايام عزيز و محترم است (كنايه از آن كه در اين ايام شريفه خواندن شعر شايسته نيست). كميت عرض كرد: اين اشعار در حق شماست. فرمود: بخوان، و فرستاد اهل بيتش را حاضر ساختند كه آنان هم استماع نمايند. آن گاه كميت اشعار خود را خواند، و حاضرين بسيار گريستند، تا به اين شعر رسيد:

يصيب به الرامون عن قوس غيرهم فيا اخرا اسدي به الغي اوله [336].

امام صادق (ع) دست هاي مباركش را بلند كرد، و گفت: «اللهم اغفر للكميت ما قدم و ما اخر و ما اسر و ما اعلن و اعطه حتي يرضي» بارالها! بيامرز گناهان گذشته و آينده كميت را و گناهاني كه آشكار و نهان انجام داده، و به او ببخش و عطا كن تا راضي گردد. [337].

پنجم - شيخ صدوق (ره) در امالي، از ابراهيم بن ابي المحمود، روايت كرده كه حضرت امام [صفحه 128]

رضا (ع) فرمود: همانا،

محرم ماهي بود كه اهل جاهليت، قتال در آن ماه را حرام مي دانستند، اما اين امت جفاكار خون هاي ما را در آن ماه حلال دانستند، و هتك حرمت ما كردند، و زنان و فرزندان ما را در آن ماه اسير نمودند، و آتش در خيمه هاي ما افروختند، و اموال ما را غارت كردند، و حرمت حضرت رسالت را در حق ما رعايت نكردند؛ همانا مصيبت روز شهادت حضرت امام حسين (ع) ديده هاي ما را مجروح گردانيده، و اشك ما را جاري ساخته است، و زمين كربلا مورث كرب و بلاء ما گرديد تا روز قيامت. پس بر مقل حسين (ع) بايد بگريند گريه كنندگان. همانا گريه بر آن حضرت گناهان بزرگ را فرو مي ريزد.

سپس حضرت فرمود: همين كه محرم مي شد، كسي پدرم را خندان نيم ديد، و اندوه و حزن پيوسته بر آن حضرت غالب مي شد تا دهم محرم؛ چون روز عاشورا مي رسيد، آن روز، روز مصيبت و حزن و گريه او بود و مي فرمود: امروز روزي است كه حسين (ع) كشته شد. [338].

ششم - ابن قولويه قمي، به سند معتبر، از ابوهارون مكفوف (نابينا) روايت كرده كه گفت: خدمت امام صادق (ع) مشرف شدم، فرمود: براي من مرثيه بخوان. من شروع به خواندن مرثيه كردم. فرمود: نه اين طور؛ بلكه چنان بخوان كه در نزد خودتان متعارف است، و در نزد قبر امام حسين (ع) مي خوانيد. من خواندم: «امرر علي جدث الحسين فقل لا عظمه الزكية» [339]، حضرت گريست، من ساكت شدم، فرمود: بخوان. من خواندم، تا آن اشعار را تمام كردم. حضرت فرمود: باز هم، براي من، مرثيه بخوان، من اين اشعار را خواندم:

يا

مريم قومي و اندبي مولاك و علي الحسين فاسعدي ببكاك [340].

پس حضرت گريست و زن ها هم گريستند و شيون نمودند. چون از گريه آرام گرفتند حضرت فرمود: اي ابوهارون! هر كه براي حسين (ع) مرثيه بخواند و ده نفر را بگرياند، از براي او بهشت واجب مي گردد. پس يك يك از ده كم كرد تا آن كه فرمود: هر كس مرثيه بخواند و

[صفحه 129]

يك نفر را بگرياند، بهشت از براي او لازم شود، سپس فرمود: هر كه ياد كند، امام حسين (ع) را و خود گريه كند، بهشت بر او واجب گردد. [341].

هفتم - به سند معتبر از مسمع كردين روايت شده كه گفت: امام صادق (ع) به من فرمود: اي مسمع! آيا تو به زيارت قبر امام حسين (ع) مي روي؟ من عذر آوردم كه با توجه به دشمنان زياد، براي انجام چنين كاري، ايمني ندارم. فرمود: آيا مصائب آن بزرگوار را به ياد مي آوري؟ عرض كردم: آري، آن گونه مي گريم كه آثار مصيبت در من آشكار مي شود. فرمود: به درستي كه تو شمرده مي شوي از آناني كه زاري مي كنند از براي ما، و شاد مي شوند براي شادي ما، و اندوهناك مي گردند براي اندوه ما، و خائف مي گردند براي خوف ما، و ايمن مي گردند براي ايمني ما؛ زود باشد كه ببيني در وقت مرگ خود كه پدران من، نزد تو، حاضر شوند و به ملك الموت درباره تو سفارش كنند، و به تو بشارتها دهند كه ديده ات شاد و روشن گردد؛ و ملك الموت بر تو، از مادر نسبت به فرزند خويش، مهربان تر باشد. آن گاه حضرت گريست و من نيز گريستم... [342].

تذكري به ذاكرين امام حسين و ذكر پاره اي از وظايف آنان

از مفاد

اين روايت به خوبي معلوم شد كه ذاكرين و مرثيه خوانان امام حسين عليه السلام چه اندازه مورد لطف خاندان عصمت و طهارت بوده و مي باشند و چقدر شايسته و لازم است كه متوجه باشند كه اين عبادت نيز مانند ساير عبادات هنگامي جنبه عبادي دارد كه خالص باشد و فقط رضا و خشنودي حق در آن منظور شود، و خشنودي پيغمبر اكرم (ص) و ائمه اطهار (ع) غرض و مقصد باشد و از مفاسدي كه بر اين عمل بزرگ طاري و ساري مي گردد، بر حذر باشند كه مبادا العياذ بالله، منظور فقط تحصيل مال و جاه و اعتبار باشد، و يا مبتلا به دروغ گفتن و افترا بستن به خداي تعالي يا بر حجج طاهره سلام الله عليهم اجمعين و علماي اعلام گردند، و از غنا خواندن و بي اذن بلكه با نهي صريح به خانه مردم وارد شدن و به منبر رفتن، و آزردن حاضرين و اهانت به مستمعين، و ترويج باطل در موقع دعا كردن و مداحي از كساني كه استحقاق ستايش ندارند - چه در حديث نبوي وارد شده: «اذا مدح الفاجر اهتز العرش» [343]، هنگامي كه فاجري به مدح آيد عرش به لرزه درآيد - و اهانت به [صفحه 130]

بزرگان دين، و افشاء اسرار آل محمد (ص)، و انگيزش فتنه و اعانت ستمگران و مغرور ساختن گنهكاران و متجري كردن فاسقين و كوچك جلوه دادن معاصي در نظر مردم، و خلط روايات به يكديگر، و تفسير آيات شريفه با راي فاسد خود، و فتوي دادن با نداشتن اهليت آن، و توسل به گفتار بيگانگان براي تأييد و زينت سخن و رونق مجلس و

داستان هاي خنده آور و اشعار لغو و اشاعه فحشاء، و تصحيح اشعار دروغ در مراثي به عنوان زبان حال، و ذكر شبهات در مسائل اصول دين و ويران ساختن پايه هاي اصول دين ضعفاي مسلمين، و بيان چيزهايي كه منافي عصمت و طهارت اهل بيت وحي است، و طول دادن سخن به جهت اغراض فاسده و محروم ساختن مردم از فيض نماز اول وقت، و امثال اين مفاسد كه بي شمار است، بپرهيزيد.

و نيز در حذر باشند كه مبادا العياذبالله داخل شوند در زمره آنان كه مقدمات وعظ پيش گرفته، و گاهي خطب اميرالمؤمنين (ع)، و مواعظ شافيه و كردار آن حضرت را ذكر كنند، و مردم را از محبت دنيا و آفات و مهلكات آن بترسانند و بر بغض دنيا و زهد در آن ترغيب نمايند، و به حال پيشوايان دين و خواص اصحاب و علماي راشدين استشهاد كنند، و گاهي مردم را به خوف و رجاء و توكل و غيره بخوانند و آيات و روايات مناسب با مقام را ذكر كنند، با كلمات شيرين و بدون لكنت زبان، و بيچارگان خود گمان كنند كه به گفتن آن مطالب، آراسته بدان فضائل اند و ديگران عاري از آن فضائل، و گمان برند كه اگر آنان را نستايند، اهانتي به دين و شرع مبين وارد شده باشد، و خيال كنند به جهت مقداري از محفوظات منبريه از همه رذائل و خبائث عاري و بري گشته، و فقط اخلاق رذيله در مستمعين و عوام الناس مجلس است. البته بر داناي خبير و بصير پوشيده نيست كه چنين كساني حالشان چراغ است كه خويشتن را مي سوزاند و ديگران را مي فروزد،

و داخل در زمره غاوين كه سرانجامشان در آيه كريمه چنين معين شده: «فكبكبوا فيها هم و الغاون» [344] - پس به روي افكنده شوند در آن (جهنم) ايشان و گمراهان - و مشمول آيه شريفه: «ان تقول نفس يا حسرتي علي ما فرطت في جنب الله و ان كنت لمن الساخرين» [345] - آن گاه كه هر كسي به خود گويد: اي اندوه و پشيماني بر آن چه در طاعت و قرب خدا كوتاهي كردم و همانا از مسخره كنندگان بودم - و آيه مباركه: «اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسكم» [346]

[صفحه 131]

- آيا مردمان را به نيكي امر مي كنيد و خودتان را فراموش مي نماييد؟ - و آيه كريمه: «يا ايها الذين آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون» [347] -اي كساني كه ايمان آورده ايد چرا مي گوييد چيزي را كه عمل نمي كنيد - و آيه شريفه: «قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا، الذين ضل سعيهم في الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا» [348] - بگو آيا شام را از آناني كه در عمل زيانكارترند خبر دهيم، همان كساني كه كوششان در زندگي دنيا ضايع شده، و مي پندارند كه كارهاي خوب انجام مي دهند - خواهند بود.

مع الاسف در عصر حاضر رشته منبر و كرسي تبليغ، و نيز رشته مرثيه خواني و مداحي اهل بيت سلام الله عليهم اجمعين، عمدة به دست افرادي قرار گرفته كه شايستگي اين مقام را ندارند، نه علما و نه عملا، و در عين حال خود را لايق و سزاوار اين پست مقدس مي شمارند و خيال مي كنند مروج شرع مطهر و مؤيد دين مبين مي باشند، و مي پندارند كه كوچك شمردن آنان، كوچك

شمردن حضرت سيدالشهداء است، در حالي كه بعضي از آنان فقط از اين شغل تأمين معاش و شهواتشان را مي نمايند. چندي قبل، يكي از آنان كه تا حدي در بين مردم احترامي دارد، و واقعا خود را نوكر مخلص امام حسين (ع) مي داند، به من مي گفت: در قيامت همه محتاج و نيازمند به شفاعت من مي باشند، و من بايد همه را دستگيري كنم. نعوذ بالله من الخذلان. چه نيكو گفته حافظ شيرازي:

واعظان كين جلوه در محراب و منبر مي كنند

چون به خلوت مي روند آن كار ديگر مي كنند

مشكلي دارم ز دانشمند مجلس باز پرس تو به فرمايان چرا خود توبه كمتر مي كنند

گوييا باور نمي دارند روز داوري كاين همه غش و دغل در كار داور مي كنند

تذكري به بهره گيران از سلسله اهل منبر

اين مطالب كه گفته شد، وظيفه مرثيه خوانان و اهل منبر بود، و اما تكليف ديگران كه از اين سلسله جليله بهره مند مي گردند و به فيوضات بي حد مي رسند، چه بر پا كنندگان مجالس، و چه غير ايشان، از حاضرين و مستمعين، اعانت و احسان و رعايت حقوق و احترام ايشان است؛ و البته بايد آنان را گرامي بشمارند، و آن چه به ايشان محبت كنند، هرگز اداء حق آنان را نكرده اند؛ و آن مقدار كه به عنوان حق الزحمه مي دهند، با يك تار جامه بهشتي [صفحه 132]

كه به هزارها از آن، به توسط آن مرثيه خوان و گوينده، رسيده اند، برابري نمي كند، چنانچه سيره ائمه (ع) با اين گروه چنين بوده:

حضرت زين العابدين (ع) در مقابل قصيده اي كه فرزدق در مدح آن بزرگوار خواند، دوازده هزار درهم عنايت فرمود. [349] و در روايتي وارد شده كه به مقدار مخارج چهل سال به فرزدق مرحمت

كرده و فرمود: اگر مي دانستم بيشتر احتياج داشتي، بيشتر مي دادم. [350].

امام صادق (ع) به اشجع سلمي چهارصد درهم، و يك انگشتري كه ده هزار درهم ارزش داشت، مرحمت فرمود. [351] و نيز عنايات امام به كميت شاعر در محلش ذكر شد.

ابن شهر آشوب، در مناقب روايت كرده كه روز نوروزي بود، منصور دوانيقي امام هفتم (ع) را امر كرد تا در مجلس تهنيت بنشيند، و مردم به جهت مبارك باد او بيايند و هدايا و تحف خود را نزد او بگذارند، و آن جناب آن ها را تصرف فرمايد. حضرت فرمود: من در اخباري كه از جدم رسول خدا (ص) وارد شده، تفتيش كردم ليكن چيزي از براي اين عيد نيافتم، و اين عيد سنت فارس بوده و اسلام آن را محو كرده و من نمي خواهم چيزي را كه اسلام محو كرده احيا كنم. منصور گفت: اين كار را به جهت سياست لشكر مي كنم، و شما را به خداوند عظيم سوگند مي دهم كه قبول كني و در مجلس بنشيني. پس حضرت (اجبارا) در مجلسش نشست، و امراء و اعيان لشكر به خدمتش شرفياب شدند، و او را تهنيت مي گفتند و هدايا و تحف خود را از نظر مباركش مي گذرانيدند. منصور، خادمي را گماشته بود كه اموالي كه مي آورند ثبت كند. تا آنكه در پايان پير مردي وارد شد و عرض كرد: يا ابن رسول الله، من مرد فقيري مي باشم و مالي نداشتم كه از براي شما تحفه آورم، ليكن جدم سه بيت شعر در مصيبت جدت امام حسين (ع) گفته كه من آن را تحفه آورده ام، و آن سه بيت اين است:

عجبت لمصقول علاك فرنده يوم الهياج

و قد علاك غبار

و لا سهم نفذتك دون حرائر

يدعون جدك و الدموع غزار

الا تقضقضت السهام و عاقها

عن جسمك الاجلال و الاكبار [352].

[صفحه 133]

حضرت فرمود: هديه تو را قبول كردم، بنشين، بارك الله فيك. پس سر خود را به سوي خادم منصور بلند كرد و فرمود: برو نزد منصور، و او را خبر ده كه اين مقدار مال جمع شده، و بپرس كه آن ها را چه بايد كرد؟ خادم رفت و برگشت، و گفت: منصور مي گويد: تمام را به شما بخشيدم، در هر چه خواهي صرف كن. حضرت به آن پيرمرد فرمود: تمام اين اموال را بردار، من آنها را به تو بخشيدم. [353].

هنگامي كه دعبل بن علي خزاعي بن محضر حضرت ثامن الحجج (ع) شرفياب شد و قصيده اي كه در مدح آن حضرت و مصائب اهل بيت (ع) بود، خواند، حضرت جبه و پول زيادي به او عطا فرمود. و به روايتي انگشتري عقيق و پيراهن خز سبزي كه هزار شب در هر شبي هزار ركعت نماز در آن به جا آورده، و هزار ختم قرآن در آن خوانده بود، به وي مرحمت فرمود. [354].

حضرت سيد الشهداء (ع) به شخصي كه به يكي از فرزندانش سوره حمد را تعليم داده بود، هزار اشرفي، و هزار جامه عطا كرد، و دهان معلم را پر از مرواريد نمود، و مي فرمود: كجا وفا مي كند اين عطاي من به عطاي او. [355].

عربي بر در خانه حضرت سيدالشهداء (ع) آمد و گفت:

لن يخب اللان من رجاك و من حرك من دون بابك الحلقة [356].

حضرت چهار هزار درهم به او عطا نمود، و از او عذر خواست و فرمود: «خذها فاني

اليك معتذر». [357].

ما در ذيل حالات كميت نگاشته ايم كه خاندان عصمت و طهارت (ع) با او چگونه رفتار كردند، و در مقابل قصيده ميميه وي، چه مقدار بخش و عطا فرمودند، و در عين حال از او عذر خواستند. و اگر بخواهيم از اين رديف قضايا و روايات نقل كنيم، به درازا خواهد كشيد، و اين فقط براي تذكر به بعضي از صاحبان مجالس عزاداري سيدالشهداء (ع) است كه در ايامي كه اقامه مجلس تعزيه مي كنند، چه اندازه به سلسله جليل اهل ذكر توهين و

[صفحه 134]

تخفيف نموده، و مي پندارند كه در ازاي آن وجه جزئي، جان روضه خوان را خريده و طوق عبوديت بر گردن او افكنده اند و چه بسيار امر و نهي مي كنند، و انتظار دعا و تعريف از هر كس و ناكسي كه به مجلسشان حاضر شده و شركت مي كند را، دارند، و گاهي تقاضاي مدح و تجليل از ستمگران و فجار را دارند؛ و توقعات بي مورد. و به راستي بعضي از مجالس آلودگي هايي دارد كه با اين حرف ها و اندرزها اصلاح شدني نيست. «و هل يصلح العطار ما افسد الدهر و لكن للعالم ان يظهر علمه نبهناالله و اياهم من رقدة الغفلة و السلام علي من تبع الهدي».

جميل بن دراج

ثقه و جليل القدر و وجه الطائفه، از اصحاب حضرت صادق و موسي بن جعفر عليهماالسلام و از اصحاب اجماع است. [358].

شيخ كشي روايت كرده كه فضل بن شاذان بر ابن ابي عمير وارد شد، در حالي كه او در سجده بود و سجده را بسيار طول داد. چون سر از سجده برداشت صحبت طول سجده به ميان آمد. ابن ابي عمير گفت: اگر سجده جميل به

دراج را مي ديدي سجده مرا طولاني نمي شمردي، همانا من روزي نزد جميل بن دراج رفتم و او را به حال سجده يافتم. او سجده خود را بسيار طول داد. چون سر برداشت گفتم: سجده را طولاني نموديد؟ جميل گفت: اگر سجده معروف به خربوذ را ديده بودي سجده مرا سهل مي شمردي. [359].

نويسنده گويد: علامه مجلسي (ره)، در «صلوة بحار» بابي به عنوان - «باب فضل السجود و اطالته» - باز نموده و روايات بسياري در فضيلت سجده و سجده طولاني نقل كرده كه ما به چند روايت آن اشاره مي كنيم:

طول دادن سجده از دين ائمه و اوابين است؛ و عملي است كه بر شيطان بسيار گران است؛ و گناهان را مي ريزد، همچنان كه باد برگ درخت را مي ريزد؛ و نزديك كننده بنده است به خدا.

از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت شده كه مردي خدمت رسول اكرم (ص) آمد و عرضه داشت: به من كاري بياموزيد كه خداوند مرا دوست بدارد، و مردم نيز مرا دوست بدارند، و خداوند مالم را زياد و بدنم را سالم بگرداند و عمرم را طولاني سازد، و مرا با شما

[صفحه 135]

محشور فرمايد. حضرت فرمود: اين شش تقاضا است كه احتياج به شش عمل دارد و در گرو شش چيز است:

اول - اگر بخواهي خدا تو را دوست بدارد، از او بترس و از معصيت و نافرماني او خودداري كن. دوم - اگر بخواهي مردم تو را دوست بدارند، به آنان نيكي كن و به مال و ثروتشان چشمداشت نداشته باش. سوم - اگر بخواهي مالت زياد گردد. زكات بده. چهارم - اگر بخواهي بدنت سالم باشد. صدقه بده. پنجم - اگر بخواهي

عمرت طولاني گردد، صله رحم كن. ششم - اگر بخواهي با من محشور گردي، سجده در پيشگاه خداي واحد قهار را طولاني كن. [360].

ابوبصير از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه حضرت به وي فرمود: اي ابومحمد! بر شما باد به ورع و جديت و راستگويي و رد امانت و خوشرفتاري با كسي كه با شما رفاقت مي كند و طول دادن سجده كه از سنن توبه كنندگان است. [361].

محمد بن مسلم از امام صادق (ع) روايت كرده كه حضرت اميرالمؤمنين (ع) فرمود: سجده را طولاني كنيد كه عملي بر شيطان دشوارتر از سجده نيست كه ببيند فرزند آدم سجده مي كند و بدين وسيله اطاعت كرده و نجات يافته است، و خودش از سجده سرپيچي و نافرماني كرده است. [362].

شيخ صدوق (ره)، در مجالس، از ابي جعفر عطار از امام صادق (ع) روايت كرده كه مردي خدمت رسول اكرم (ص) آمد و عرض كرد: يا رسول الله، گناهانم زياد شده و عملم ضعيف، رسول خدا (ص) فرمود: سجده زياد به جا آور كه سجده گناهان را مي ريزد، همچنان كه باد برگ درخت را مي ريزد. [363].

از امام صادق (ع) سؤال شد كه چرا پروردگار عالم، ابراهيم (ع) را خليل خودش قرار داد؟ فرمود: به واسطه زياد سجده كردن. [364].

ابن ابي عمير، از معاوية بن عمار، روايت كرده كه گفت: از حضرت صادق (ع) شنيدم كه فرمود: هنگامي كه بنده سجده را طولاني مي كند، در محلي كه كسي او را نبيند شيطان [صفحه 136]

مي گويد: واويلاه، بني آدم اطاعت كردند، و من معصيت نمودم. آنان سجده كردند، و من از سجده امتناع ورزيدم. [365].

ابن ابي عمير، از هشام، از حضرت صادق (ع) روايت

كرده كه حضرت فرمود: عده اي محضر رسول اكرم (ص) شرفياب شدند و عرضه داشتند: يا رسول الله، از طرف پروردگار بهشت را براي ما ضمانت فرما. رسول خدا (ص) فرمود: به شرط آن كه به طول سجده با من همراهي كنيد. آنان قبول كردند، پيغمبر نيز بهشت را ضمانت فرمود. [366].

عبدالله بن سنان از امام صادق (ع) روايت كرده كه مردي بر پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله، هنگامي كه آن حضرت مشغول به تعمير يكي از حجره هايش بود، وارد شد و عرضه داشت: يا رسول الله، اجازه مي فرمايي اين كار را من انجام دهم؟ فرمود: انجام ده. موقعي كه فارغ شد، حضرت فرمود: حاجتت را بخواه. عرض كرد: بهشت پيغمبر (ص) سر به زير افكند و سپس فرمود: اي بنده خدا! با طول دادن سجده، به من كمك كن. [367].

در روايتي آمده است كه مردي خدمت امام هفتم (ع) رسيد، ديد غلام سياهي مقراض به دست گرفته، و گوشت زادي كه بر پيشاني آن حضرت از كثرت سجده پيدا شده بود، قطع مي كرد. [368].

در صلوات بر آن حضرت زائران مي خوانند: «حليف السجدة الطويلة و الدموع الغزيرة» - هم پيمان سجده هاي طولاني و اشك هاي بسيار -

در خبري، مأمون، چهره حضرت موسي عليه السلام را، به هنگام ورود بر هارون الرشيد، اين گونه تصوير مي كند: «اذ دخل شيخ قد نهكته العبادة كانه شن بال قد كلم السجود وجهه و انفه»، وارد شد بر پدرم، پيرمردي كه صورتش از بيداري شب و عبادت، زرد و متورم شده بود و عبادات او را رنجور و لاغر كرده بود، به حدي كه ماند مشك پوسيده شده بود، و كثرت

سجده صورت و بيني او را مجروح كرده بود. [369].

در طول سجده، عده اي از بزرگان اصحاب، مانند ابن ابي عمير [370]، به آن بزرگوار

[صفحه 137]

اقتدا كرده بودند.

فضل بن شاذان گويد: وقتي به عراق وارد شدم. ديدم شخصي رفيقش را مورد سرزنش قرار داده بود و مي گفت: تو مردي هستي صاحب عيال و محتاج به كسب و كار و من بيم آن دارم كه در اثر طول سجده نابينا گردي و از كار بيفتي. رفيقش به وي پاسخ داد: واي بر تو! چقدر مرا سرزنش مي كني؟ اگر بنا بود طول سجده باعث كوري كسي شود، بايد ابن ابي عمير نابينا شده باشد، چه او پس از نماز صبح براي سجده شكر، پيشاني بر زمين مي گذاشت و تا ظهر سر از سجده بر نمي داشت. [371].

در كافي، از جميل بن دراج، روايت شده كه گفت: شنيدم كه امام صادق (ع) فرمود: چون جان به اينجا رسيد (و با دست به گلويش اشاره كرد)، براي عالم توبه نيست سپس اين آيه را قرائت فرمود: «انما التوبة علي الله للذين يعملون السوء بجهالة» [372] - قبول توبه بر خدا فقط نسبت به كساني است كه از وي ناداني بدي مي كنند. [373].

و نيز امام صادق (ع) فرمود: خدا به چيزي بهتر از اداء حق مؤمن عبادت نشود. [374].

و همچنين جميل مي گويد كه شنيدم كه امام صادق (ع) مي فرمود: از جمله آن چه خداي عزوجل مؤمن را بدان اختصاص داده اين است كه او را شناسا و قدردان احسان برادران خود نمايد، اگر چه كم باشد. و احسان به كميت زياد، نيست؛ از اين رو خداي عزوجل در كتابش فرمايد: «و يؤثرون علي انفسهم

و لو كان بهم خصاصة و من يوق شح نفسه فاولئك هم [صفحه 138]

المفلحون» [375] - اگر چه تنگدست و در مضيقه باشند ديگران را بر خود ترجيح دهند و آنان كه بخل خود را نگهدارند، آنان رستگارانند - و هر كه را خداي عزوجل به اين خصلت شناخت، او را دوست دارد و هر كه را خداي تبارك و تعالي دوست داشت، مزدش را روز قيامت بدون حساب دهد. سپس حضرت صادق (ع) فرمود: اي جميل! اين حديث را به برادرانت بگو كه موجب تشويق آنان به احسان است. [376].

جميل بن دراج برادري به نام نوح بن دراج داشت كه قاضي بوده و به گفته عده اي، از اصحاب شمرده شده و داراي اعتقادي صحيح بوده است. [377].

جميل در ايام حضرت رضا عليه السلام وفات كرد. از او اصل و كتابي به جا ماند كه گروه بسياري آن را روايت كرده اند. [378].

علامه مامقاني مي فرمايد: قبر جميل در طارميه، كنار دجله، محاذي سميكه، و معروف به جميل بن الكاظم است. [379].

[صفحه 139]

حرف (ح

حارث بن مغيره نصري

از بني نصر بن معاويه بوده، و از اهل بصره است. او از حضرت باقر و صادق و موسي بن جعفر و زيد بن علي سلام الله عليهم اجمعين، روايت نقل كرده، و ثقه است [380]، و كتابي در حديث دارد [381]، و روايت شده كه او اهل بهشت است. [382] در روايت است كه چون حضرت صادق (ع)، دستور تجديد توبه و عبادت را به زيد شحام مي دهد، و او نزديكي مرگ خويش را احساس مي كند، اندوهگين مي گردد، حضرت در مقام تسلي، او را به بهشت بشارت مي دهد، و مي فرمايد: گوييا تو را، در

درجه خودت، در بهشت مي بينيم؛ و رفيق هم درجه ات، در آن جا، حارث بن مغيره نصري است. [383].

كشي از يونس بن يعقوب روايت كرده كه گفت: ما محضر حضرت صادق (ع) بوديم، حضرت فرمود: آيا براي شما تكيه گاه و پناهگاهي نيست كه در آن جا آرامش و آسايش داشته باشيد؟ عرض كرديم: نه. فرمود: چرا از حارث بن مغيره نصري، غافليد. [384].

از اين روايت استفاده مي گردد كه حارث بن مغيره نصري، پناهنگاه و ملجأ شيعه بوده است.

در كافي نقل شده كه حارث بن مغيره گفت: امام صادق (ع) فرمود: مسلمان برادر

[صفحه 140]

مسلمان است، چشم و آينه و راهنماي اوست؛ نسبت به او خيانت و نيرنگ و ستم روا ندارد، و او را تكذيب نكند، و از او غيبت ننمايد. [385].

حبابه و البيه

همان زن مؤمنه اي است كه از حضرت اميرالمؤمنين (ع) تا حضرت رضا (ع) را درك كرده، و او را «صاحبة الحصاة» (سنگريزه دار) گويند.

شيخ كليني (ره) و شيخ صدوق (ره)، از حبابه و البيه روايت كرده اند كه گفت: اميرالمؤمنين (ع) را در «شرطة الخميس» [386] ديدم كه با تازيانه دو سري كه همراه داشت، فروشندگان جري (ماهي بي فلس) و مارماهي و طافي را (كه فروش آن ها حرام است) مي زد و مي فرمود: اي فروشندگان مسخ شدگان بني اسرائيل و لشگر بني مروان. فرات بن احنف نزد حضرت ايستاد و عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! لشگر بني مروان كيانند؟ فرمود: گروهي كه ريش را مي تراشيدند و سبيل را تاب مي دادند.

حبابه گويد: هيچ گوينده اي را خوش بيان تر از آن حضرت نديده بودم، پس به دنبالش رفتم تا در فضاي مسجد نشست، من خدمتش عرض كردم: يا اميرالمؤمنين! دليل بر امامت چيست، خدا

تو را رحمت كند؟ فرمود: آن سنگريزه را بياور - و با دست اشاره به سنگريزه اي كرد - آن را نزدش بردم؛ پس با خاتم مبارك آن را مهر فرمود و آن گاه به من گفت: اي حبابه! هرگاه كسي ادعاي امامت كرد و توانست، چنانكه ديدي، سنگريزه را نقش نمايد، او امام واجب الطاعه است؛ و امام هر چه را اراده نمايد از او پوشيده نماند.

حبابه گويد: پس من رفتم (و اين گذشت) تا زماني كه اميرالمؤمنين (ع) وفات كرد، و خدمت امام حسن (ع) رسيدم، و آن جناب در مسند اميرالمؤمنين (ع) نشسته بود، و مردم از او سؤال مي كردند، پس به من فرمود: اي حبابه والبيه! گفتم: بلي، مولاي من. فرمود: آن چه با خودداري بياور، من آن سنگريزه را به آن حضرت دادم، آن جناب با خاتم مباركش بر آن نقش كرد، همچنان كه اميرالمؤمنين (ع) نقش كرده بود.

حبابه والبيه گويد: پس (از آن حضرت) خدمت امام حسين (ع) آمدم، زماني كه در مسجد رسول خدا (ص) بود، پس مرا پيش خواند و خوشامد گفت، سپس فرمود: «ان في الدلالة دليلا علي ما تريدين» - همانا در آن دلالت (كه از پدر و برادرم ديدي) دليل است بر

[صفحه 141]

آن چه مي خواهي (از دانستن امامت من) - آيا، باز، دليل امامت را مي خواهي؟ عرض كردم بلي، آقاي من. فرمود: آن چه همراه داري، بياور. سنگريزه را به آن حضرت دادم، او هم براي من بر آن مهر نهاد.

حبابه گويد: پس (از آن حضرت) خدمت امام سجاد (ع) آمدم. در آن زمان پيري به من اثر كرده بود به طوري كه مرا رعشه

گرفته بود، و سنين عمرم به صد و سيزده سال رسيده بود. آن حضرت را ديدم پيوسته ركوع و سجود مي كند و مشغول عبادت است؛ پس، از دريافت نشان امامت مأيوس شدم. حضرت با انگشت سبابه به من اشاره كرد، (قدرت) جواني به من بازگشت. گفتم: آقاي من از دنيا چقدر گذشته و چه مقدار باقي مانده؟ فرمود:«اما ما مضي فنعم و اما ما بقي فلا» - اما نسبت به گذشته، آري (آن را مي توان معلوم كرد) و اما نسبت به آينده، نه (آن را كسي نمي داند)، آن گاه فرمود: آن چه با تو است بياور. من سنگريزه را به آن حضرت دادم، پس بر آن مهر نهاد.

پس (از آن حضرت) خدمت امام باقر (ع) رسيدم، آن را نقش فرمود. سپس نزد امام صادق (ع) آمدم، سنگريزه را برايم مهر كرد. بعد خدمت ابوالحسن موسي بن جعفر (ع) رسيدم، آن حضرت هم برايم نقش كرد. سرانجام خدمت حضرت رضا (ع) آمدم، سنگريزه را برايم مهر نمود.

حبابه، پس از آن، نه ماه ديگر هم زندگي كرد و سپس از دنيا رفت. [387].

حبابه و البيه زني بوده از شيعيان، عاقله، كامله، جليله، عالمه به مسائل حلال و حرام، و كثيرالعباده. او به حدي در عبادت كوشش و جهد كرده بود كه پوستش بر بدنش خشك شده بود و صورتش از كثرت سجود و كوبيده شدن به محل سجده سوخته شده بود. او پيوسته به زيارت امام حسين (ع) مشرف مي گشت، و چنان بود كه زماني كه مردم به نزد معاويه مي رفتند، او به نزد امام حسين (ع) مي آمد و بر آن حضرت وارد مي شد.

از صالح بن ميثم

نقل شده كه گفت: من و عبايه اسدي بر حبابه والبيه وراد شديم. (چون مرا نشناخت) عبايه گفت: اين پسر برادرت ميثم است. حبابه گفت: مي خواهيد براي شما حديثي از حسين بن علي (ع) بگويم؟ گفتيم: آري، گفت: وقتي، بر آن حضرت وارد شدم و سلام كردم، جواب فرمود و به من خوشامد گفت، پس فرمود: براي چه دير به دير به ملاقات ما مي آيي؟ پاسخ دادم: براي بيماريي كه عارض من شده. فرمود: چيست آن بيماري؟ من پوشش را از روي برص خود برداشتم، حضرت دست خود را بر آن برص گذاشت،

[صفحه 142]

و دعا كرد؛ چون دست خود را برداشت، خداوند آن برص را زايل كرده بود، سپس فرمود كه اي حبابه! همانا نيست احدي بر ملت ابراهيم (ع) در اين امت، غير از ما و شيعيان ما، و ما سواي ايشان از ما بري مي باشند. [388].

همچنين از حبابه روايت شده كه گفت: مردي را در مكه معظمه در «ملتزم» يا در بين كعبه و حجر، در عصر گاهي، ديدم كه مردم به حضرتش اجتماع كرده و از معضلات مسائل سؤال مي كردند، و او به آن زمان مختصر از جاي برنخاست تا در مسائل بي شماري ايشان را فتوي داد؛ آن گاه برخاست و روي به رحل خود نهاد، و منادي به صوت بلند ندا در داد: «الا ان هذا النور الا بلج المسرج و النسيم الارج و الحق المرج» - بدانيد اين است نور روشن درخشان كه بندگان را به طريق حق دلالت مي فرمايد و اين است نسيم خوشبوي وزان كه جان جهان را به نسائم معرفت و دانش معطر گرداند و اين است آن

حقي كه قدرتش در ميان مردم ضايع مانده است - جماعتي را ديدم كه مي گفتند: كيست اين شخص؟ در جواب ايشان گفته شد: باقر و شكافنده غوامض علوم، محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب عليهم السلام. [389].

در كتاب طب الائمه از داود رقي مروي است كه گفت: من در خدمت حضرت امام جعفر صادق (ع) بودم كه حبابه والبيه وارد شد و مسائل مختلفي از حلال و حرام از حضرت سؤال كرد، و ما از آن مسائل تعجب مي كرديم؛ حضرت فرمود: آيا شما شنيده بوديد، بهتر از اين مسائل كه حبابه سؤال كرد؟ عرض كرديم: فدايت شويم به درستي كه چشم و دل ما روشن شد.

آن گاه حبابه گريست. حضرت فرمود: چرا گريه مي كني؟ عرض كرد: يا ابن رسول الله، به بيماري بدي دچار شده ام، خويشاوندانم به من مي گويند كه اگر راست مي گويي به امامت بگو دعا كند، اين بيماري بد از تو دور گردد و خدا شفا عنايت كند؛ من به خدا قسم، از اين كسالت خوشوقت و خوشحالم، و مي دانم اين لطف و عنايتي است به من و كفاره گناهانم محسوب مي گردد. حضرت فرمود: به واسطه اين كسالت آنان به تو چنين مي گويند؟ حبابه عرض كرد: آري، يا ابن رسول الله.

راوي گويد: حضرت صادق (ع) لب هاي خود را حركت داد و دعايي خواند كه من هرگز آن دعا را نشنيده بودم؛ سپس به حبابه فرمود: برو در خانه پيش زن ها تا ايشان به بدنت [صفحه 143]

نظر كنند. حبابه نزد زنان رفت، و لباسش را از بدن بيرون كرد، اثري از آن بيماري در بدنش باقي نمانده بود.

آن گاه حضرت فرمود: الان به جانب

خويشاوندان برو، و لطف خدا را درباره ما، به ايشان بنمايان. [390].

حبابه در ايام حضرت رضا (ع) از دنيا رفت.

شيخ طوسي در كتاب غيبت فرموده: حضرت رضا (ع)، پيراهنش را، براي حبابه والبيه كفن قرار داد. [391].

حريز بن عبدالله ازدي كوفي سجستاني

از فقهاي به نام شيعه و معروفين اصحاب امام صادق (ع)، و ثقه است. [392] در فقه او را تصانيفي بوده، كه از جمله كتاب «صلوة» است كه مرجع اصحاب و معتمد عليه و مشهور بوده [393]؛ و در حديث معروف حماد است كه به امام صادق (ع) عرض كرد: «انا احفظ كتاب حريز في الصلواة» - من كتاب حريز را، كه درباره نماز نوشته، محفوظ مي باشم - همچنين يونس بن عبدالرحمن، فقه بسياري از او نقل كرده است.

حريز اصلا كوفي است، ليكن به جهت تجارت، چون غالبا به سجستان [394] مسافرت مي كرد، به سجستاني شهرت يافت [395]؛ و در زمان امام صادق (ع) به جهت قتال خوارج سجستان، شمشير كشيد، و سرانجام در سجستان به قتل رسيد.

حريز از امام صادق (ع) روايات بسياري، بي واسطه و با واسطه، نقل كرده است. بعضي گفته اند كه او فقط دور روايت از خود آن حضرت نقل كرده [396]، ليكن اگر كسي در كتب روايات سير كند، روايات زيادي از حريز ذكر شده كه بدون واسطه از امام صادق عليه السلام نقل شده؛ و كتاب حريز از كتب اصول شمرده شده است. [397].

[صفحه 144]

حريز گويد: بر ابوحنيفه وارد شدم؛ كتب زيادي به طور حائل ميان من و او در برابرش بود؛ ابوحنيفه به من گفت: تمامي اين كتاب ها درباره طلاق است. و با دستش آن ها را (براي نماياندن عظمت تحقيقات در زمينه طلاق)

زير و رو و جا به جا مي كرد.

حريز گويد: من گفتم: ما همه ي محتويات اين كتاب ها را در يك آيه جمع كرده ايم. گفت: آن كدام آيه است؟ گفتم: فرموده حضرت حق «يا ايها النبي اذا طلقتم النساء فطلقوهن لعدتهن...» [398] ابوحنيفه گفت: پس چيزي را بدون روايت نمي دانيد (هيچ گونه قواعد اصولي به كار نمي بريد و بر روايت جمود مي كنيد و مدعي هستيد كه مي توانيد همه ي احكام فقهي را فقط را روايت بفهميد). گفتم: آري. گفت: چه مي گويي درباره ي برده اي كه با مالكش در مقابل پرداخت قيمت خود، آزادي اش را قرار داد نموده باشد (اصطلاحا مكاتب) و از قيمتش كه هزار درهم است، نهصد و نود و نه درهم را پرداخته، و در اين حال زنا كرده است. اين مكاتب را چگونه و چقدر بايد حد زد؟ گفتم: محمد بن مسلم حديثي از حضرت باقر (ع) روايت كرده كه اميرالمؤمنين (ع) درباره مكاتبي كه ثلث يا نصف يا بعضي از مبلغ مكاتبه را پرداخت كرده، به همان اندازه حد را (به آن مقدار كه آزاد شده، حد آزاد و آن مقدار كه در بردگي است، حد بردگي) معين فرمود.

سپس ابوحنفيه گفت: اكنون مسئله ديگر مي پرسم كه چيزي (روايتي) درباره آن نباشد؛ درباره شتري كه از دريا خارج شد چه مي گويي؟

حريز گويد: گفتم: آن چه از دريا خارج گردد، خواه شتر باشد يا گاو، اگر داراي فلس باشد، خواهيم خورد و اگر فلس نداشته باشد، نخواهيم خورد (اشاره به روايت متعددي است كه مدار اكل لحوم حيوانات دريايي را داشتن فلوس مقرر مي كند). [399] مرحوم كليني، در كافي، باب الحب في الله و البغض في الله،

از حريز، از فضيل نقل كرده كه گفت: از امام صادق (ع) پرسيدم: آيا حب و بغض از ايمان است؟ فرمود: مگر ايمان چيزي غير از حب و بغض است؟ آن گاه اين آيه را تلاوت فرمود: «حبب اليكم الايمان و زينه في قلوبكم و كه اليكم الكفر و الفسوق و العصيان اولئك هم الراشدون» [400] - خدا ايمان را محبوب شما كرد و آن را در دل هاي شما بياراست و كفر و نافرماني و عصيان را ناپسند شما كرد؛ ايشانند راه يافتگان به سوي هدفهاي برتر. [401].

[صفحه 145]

سجستان، معرب سيستان، منطقه بزرگي در جنوب خراسان است. زمينش سنگستان و ريگزار و داراي بادهاي تند و شن هاي روان است. در سابق الايام آن جا مركز خوارج و دشمنان اميرالمؤمنين (ع) بوده است. اگر چه ذهبي در كتاب ميزان مي گويد: در زمان امويان، هنگامي كه آنان سب اميرالمؤمنين (ع) را در شرق و غرب مملكت و در مكه و مدينه آشكار كرده بودند، اهل سيستان از آن كار امتناع ورزيدند؛ و حتي با بني اميه در موقع قرار داد، شرط كردند كه هيچ گاه به سب حضرت اقدام نكنند.

علامه مجلسي، در بحار، از اختصاص، نقل كرده كه حريز در سجستان كشته شد؛ و سبب قتلش آن شد كه عده اي از ياران او كه با او هم عقيده بودند، دست به كشتن خوارج و شراة زدند. در آن زمان خوارج در سجستان زياد بودند، اصحاب حريز از شراة سب و اهانت به اميرالمؤمنين (ع) را مي شنيدند، و به حريز خبر مي دادند، و از حريز براي كشتن آنان اجازه مي گرفتند، و حريز اجازه مي داد. شراة مي ديدند، تدريجا افرادي از

آنان كشته مي شوند، اما به شيعه گمان نمي بردند، و از فرقه مرجئه انتقام مي گرفتند، تا آن كه به حقيقت مطلب پي بردند، و از شيعه مطالبه خون كردند. اصحاب حريز، در مسجدي، نزد حريز گرد آمدند. خوارج مسجد را در حصار گرفتند، و حريز و يارانش را كشتند. رحمهم الله تعالي. [402].

حسان بن مهران

برادر صفوان جمال، و از اصحاب حضرت صادق و كاظم عليهماالسلام [403] و بسيار ثقه است؛ و بعضي گفته اند كه از صفا اوجه است. [404] او داراي كتابي مي باشد كه از او روايت شده است. [405].

[صفحه 146]

حسن بن زرارة بن اعين شيباني

حسن از اصحاب صادق (ع) [406] و همان است كه امام صادق (ع) در حق او و برادرش حسين بن زراره دعا كرده و فرموده است: «احاطهما الله و كلاهما و رعاهما و حفظهما بصلاح ابيهما كما حفظ الغلامين». [407] علماي رجال توثيقش كرده اند و منظم به دعاي حضرت وثاقتش مسلم است. [408].

حسن بن زياد عطار كوفي
اشاره

از اصحاب امام صادق (ع) [409]، ثقه و جليل القدر [410]؛ و او همان است كه به محضر امام صادق (ع) مشرف شد، و عرض كرد: مي خواهم دينم را بر شما عرضه بدارم. حضرت فرمود: بگو، عرض كرد: شهادت مي دهم، نيست خدايي جز خداي يگانه و شريك ندارد، و شهادت مي دهم كه حضرت محمد بن عبدالله (ص) بنده و فرستاده خداست، و اعتراف دارم كه آن چه آورده، همه از طرف خداي عالم است. حضرت فرمود: دين حق همين است كه تو مي گويي. گفت: و شهادت مي دهم كه علي (ع) امام من است، و مفترض الطاعه مي باشد و خداوند اطاعت او را بر من واجب قرار داده؛ و هر كس او را بشناسد مؤمن است و هر كس جاهل به او باشد گمراه، و رد او كفر به خداست. سپس ائمه (ع) را شمرد و بيان كرد تا رسيد به امام صادق (ع). حضرت فرمود: چه مي خواهي، مي خواني تو را به اين جهت دوست داشته باشم؟ تو را دوست دارم. [411].

شيخ مفيد (ره)، داستان عرضه كردن، حسن بن زياد، دين خود را بر امام صادق عليه السلام، چنين آورده است:

حسن بن زياد گويد: وقتي كه زيد بن علي بن الحسين به كوفه وارد شد (آن گاه كه بر

[صفحه 147]

حكومت هشام خروج كرده بود)

مطالبي در ذهنم خطور كرد. از اين رو قصد مكه كردم و از مدينه گذر نموده خدمت امام صادق (ع) رسيدم. حضرت بيمار بود و بر تختي به پشت خوابيده و شديدا نحيف و لاغر گشته بود. عرض كردم: ميل دارم دين خود را بر شما عرضه كنم، امام بر پهلو غلطيد و نگاهي بر من انداخت و فرمود: حسن! تو را از اين كار بي نياز مي دانم. سپس فرمود: بگو. آن گاه من گواهي بر توحيد و نبوت و امامت دادم تا رسيدم به خود آن حضرت، و گفتم: گواهي مي دهم كه شما به منزلت و مقام حسن و حسين و امامان پيش از خود هستيد. فرمود: بس است، خواسته تو را دانستم؛ مي خواهي كه تو را در اعتقاد به اين امر به دوستي بشناسم و بر اعتقاد تو صحه بگذارم. گفتم: اگر مرا به دوستي بپذيري و عقايدم را صحيح بداني البته كه به خواسته خويش رسيده ام. فرمود: تو را بر اين اعتقاد به دوستي پذيرفتم... [412].

نويسنده گويد: عده اي از اصحاب، دينشان را بر ائمه اطهار عليهم السلام عرضه داشته اند؛ كه از آن جمله: حمران بن اعين، و عمرو بن حريث، و خالد بجلي، و يوسف، و حسن بن زياد است كه دين خودشان را بر امام صادق (ع) عرضه نمودند.

عبدالعظيم حسني

همچنين از ديگر شخصيت هاي برجسته اي كه معتقدات خود را بر امام زمانش عرضه نموده، جناب عبدالعظيم حسني است كه دينش را بر حضرت هادي (ع) عرضه كرد، و حضرت آن را تصديق نمود.

اينك، در اينجا، داستان عرضه عقايد عبدالعظيم بر حضرت هادي (ع)، همراه با مختصري از حالاتش، ذكر مي گردد:

عبدالعظيم حسني فرزند عبدالله بن

علي بن الحسن بن زيد بن الحسن بن علي بن ابيطالب (ع) است. او از اكابر محدثين و اعاظم علماء و زهاد و عباد و صاحب ورع و تقوي بوده، و از اصحاب حضرت جواد (ع) و حضرت هادي (ع) است [413]، و احاديث بسيار از ايشان نقل كرده. كتاب خطب اميرالمؤمنين (ع) از اوست. در فضيلتش كافي است كه هر كسي او را زيارت كند، مثل آن باشد كه امام حسين (ع) را زيارت كرده. قبر شريفش در ري، معلوم و مشهور و پناهگاه عامه مردم است. علو مقام و جلالت شأن او اظهر من الشمس [صفحه 148]

است. او نهايت توسل و انقطاع را به ائمه اطهار عليهم السلام داشته است. شيخ كشي در رجالش و علامه مجلسي در تحفه، حكايت آمدن او را به شهر ري نقل فرموده اند.

مرحوم پدرم در كتاب «هدية الزائرين» چنين گفته: نسخه اي از نهايه شيخ طوسي (ره) را، به خط شيخ ابي المحاسن ابراهيم بن الحسين بن بابويه، يافتم كه قبل از هشتصد سال نوشته شده بود. در پايان جزء اول آن كتاب، بسياري از فضائل و علو مقام و رتبه علم و زهد و ورع و نسب جناب عبدالعظيم را نوشته بود، از آن جمله در وصف علم او نگاشته بود كه روايت كرده ابوتراب رؤياني كه گفت: شنيدم از ابوحماد رازي كه گفت: وارد شدم بر حضرت امام علي النقي (ع) در سر من راي، و سؤال كردم جمله اي از مسائل حلال و حرام را؛ پس حضرت مسائلم را جواب فرمود. تا هنگامي كه به عزم مراجعت، براي توديع، به نزد آن حضرت رفتم. پس از خداحافظي، حضرت فرمود:

اي حماد! هر گاه، در ناحيه خودت، شهر ري، بر تو چيزي از امور ديني ات مشكل شد، از عبدالعظيم سؤال كن، و سلام مرا نيز به او برسان. [414].

ابن بابويه قمي و ابن قولويه، به سند معتبر، روايت كرده اند كه مردي از اهل ري خدمت حضرت امام علي النقي (ع) رفت. حضرت از او پرسيد: كجا بودي و از كجا مي آيي عرض كرد: به زيارت قبر امام حسين (ع) رفته بودم. فرمود: اگر زيارت مي كردي قبر عبدالعظيم را كه نزد شماست، هر آينه، مثل كسي بودي كه زيارت قبر امام حسين (ع) را به جا آورده باشد. [415].

جناب عبدالعظيم عقايدش را بر حضرت هادي عرضه مي دارد

شيخ صدوق (ره)، و ديگران، نقل كرده اند كه عبدالعظيم رحمه الله، گفت: خدمت حضرت امام علي النقي (ع) وارد شدم، همين كه حضرت مرا ديد، فرمود: مرحبا به تو اي ابوالقاسم! (انت ولينا حقا) تو دوست ما هستي حقا. گفتم: يا ابن رسول الله، مي خواهم دين خود را در خدمت شما عرضه بدارم، چنانچه اعتقادات من مورد رضايت خداست، بر همان ثابت باشم تا مرگ مرا دريابد. فرمود: بگو. عرض كردم:

من معتقدم كه خداوند تبارك و تعالي يكي است و مانند او چيزي نيست، يك نوع اعتقادي كه ذات اقدسش را از دو حد ابطال و تشبيه خارج نمايد. و اينكه نه جسم است، و

[صفحه 149]

نه صورت [416]، و نه عرض [417]، و نه جوهر [418]، بلكه او به وجود آورنده اجسام و تشكيل دهنده صورت ها و خالق اعراض و جواهر است و پرورش دهنده هر چيز و مالك و موجد او است.

و معتقدم بر اينكه حضرت محمد (ص) بنده و پيغمبر اوست. و خاتم پيامبران است، و تا روز

قيامت پيغمبري بعد از او نيست؛ و شريعت او ختم كننده جميع اديان و شرايع است، و شريعتي، تا روز قيامت، بعد از آن نيست. و امام و جانشين و ولي امر بعد از او، اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب (ع) است. پس از او امام حسن (ع)، و بعد از او، امام حسين (ع)، و بعد از او، علي بن الحسن بن الحسين زين العابدين (ع)، و پس از آن جناب، امام باقر (ع)، و پس از ايشان، حضرت صادق (ع)، و بعد از آن بزرگوار، حضرت موسي بن جعفر (ع)، و بعد از ايشان، حضرت علي بن موسي الرضا (ع)، و بعد از آن جناب، حضرت محمد بن علي، جواد الائمه (ع)، و بعد از ايشان شما هستيد.

آن گاه حضرت فرمود: بعد از من، فرزندم حسن بن علي (امام عسگري) است. سپس فرمود: چگونه است حال مردم بعد از فرزندم، در زمان جانشين او. عرض كردم: براي چه، يا ابن رسول الله؟ فرمود: زيرا و ديده نمي شود، و حرام است بردن نامش تا اينكه ظهور نمايد، و دنيا را پر از عدل و داد كند، بعد از آن كه پر از ظلم و جور شده باشد.

گفتم: به امامت آنان هم اقرار مي كنم؛ و معتقدم كه دوست شما، دوست خداست و دشمن شما، دشمن خداست و پيروي شما، پيروي خداست و مخالفت شما، مخالفت خداست. و نيز مي گويم: معراج (سير حضرت رسول در يك شب به آسمان ها)، و سؤال در قبر، و بهشت و جهنم و صراط (راهي كه مشرف بر جهنم است)، و ميزان (وسيله سنجش اعمال مردم) حق است، و واقعيت دارد. و روز

قيامت خواهد آمد، و هيچ شكي در آن نيست، و خداوند بر مي انگيزاند هر كه در قبرهاست.

و اعتقاد دارم كه امور واجب و لازم، بعد از ولايت شما خاندان، نماز، روزه، زكات، حج، جهاد، امر به معروف و نهي از منكر است.

در اين موقع حضرت فرمود: اي ابوالقاسم! هذا و الله دين الله الذي ارتضاه لعباده [صفحه 150]

فاثبت عليه، ثبتك الله بالقول الثابت في الحيوة الدنيا و الاخرة» - به خدا قسم، اين است همان ديني كه خداوند خواسته است از براي بندگان خود، بر اين اعتقاد ثابت باش، خداوند تو را، به گفتار استوار و محكم، در دنيا و آخرت باقي بدارد. [419].

حكم بن عيص

در صفحه 361 كتاب اختيار معرفة الرجال، (دانشگاه مشهد)، شبيه روايت فوق از حكم بن مسكين از عيص نقل شده است؛ كه در صورت وقوع تحريف در سند، حكم بن عيص را بايستي حكم بن مسكين بدانيم.

پسر خواهر سليمان بن خالد است. روزي با دايي اش بر امام صادق (ع) وارد شد، حضرت چون او را ديد، از سليمان پرسيد: اين جوان كيست؟ سليمان گفت: پسر خواهر من است. فرمود: آيا اين امر (امامت) را مي شناسد؟ گفت: آري. حضرت فرمود: الحمدلله، خداوند او را شيطان خلق نكرده است. [420].

حال مترجم مجهول است، و به هر حال از فرمايش امام مدحي براي او استفاده نمي شود.

حماد بن عيسي، ابومحمد جهني بصري

از اصحاب اجماع [421]، و با چهار معصوم (امام صادق، امام كاظم، امام رضا و امام جواد عليهم السلام) همزمان بوده؛ و در نقل حديث بسيار محتاط و مي گفته: من هفتاد حديث از امام صادق (ع) شنيدم، و پيوسته در زياده و نقصان عبارات بعضي از آن احاديث شك مي كردم، تا بر بيست حديث اقتصار كردم. [422].

حماد همان است كه از حضرت صادق و حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام درخواست كرد كه براي او دعا كنند تا خداوند خانه و اولاد و زوجه و خادم و حج همه ساله به او عنايت فرمايد. آن دو بزرگوار، چنين از خدا خواستند: «اللهم صل علي محمد و آل محمد وارزقه دارا و زوجة و ولدا و خادما و الحج خمسين سنه»، پس از صلوات بر محمد و

[صفحه 151]

آل محمد دعا كردند كه خداوند او را، خانه و همسر و اولاد و خادم و پنجاه حج [423]، روزي فرمايد. و روزي او شد تمام آن چه

خواسته بود، و پنجاه حج به جا آورد، و چون خواست پنجاه و يكمين حج را به جا آورد، در راه مكه در سيلابي غرق گشت. [424].

علامه مجلسي (ره)، از خرائج، از امية بن علي قيسي نقل كرده كه گفت: من و حماد بن عيسي در مدينه منصوره به محضر حضرت جواد (ع) شرفياب شديم تا با حضرت خداحافظي نماييم، حضرت به ما فرمود: بمانيد و تا فردا از مدينه بيرون نرويد. همين كه از محضر حضرت خارج شديم، حماد گفت: من مي روم، چون بارم را بيرون فرستاده ام؛ اما من گفتم: مي مانم. حماد بيرون رفت، چون به وادي قنات (كه مسيل بود) رسيد، و خواست غسل احرام كند، به آب سيل غرق شد، و اين حادثه در سال 209، اتفاق افتاد. (و نيز او را غريق جحفه مي نامند). قبر حماد در سياله (اولين منزل از مدينه به سوي مكه) است. [425].

مرحوم صدوق، در كتاب مجالس، از علي بن ابراهيم از پدرش، از حماد، نقل كرده كه گفت: روزي امام صادق (ع) به من فرمود: اي حماد! مي تواني دو ركعت نماز نيكو انجام دهي؟ عرضه داشتم: بلي سيدي، من كتاب حريز سجستاني را كه در نماز نوشته محفوظ مي باشم. حضرت فرمود: مانعي ندارد، برخيز، نماز به جا آوردم. حضرت فرمود: نيكو نتواني به جا آورد. سپس فرمود: چقدر قبيح است براي مردي كه سالياني از عمرش گذشته باشد، و نتواند يك ركعت نماز تمام با شرايط و حدودش به جا آورد.

حماد گويد: در خود احساس حقارت و ذلت كردم، آن گاه از حضرتش تقاضا نمودم تا نماز ا به من تعليم فرمايد... [426] [مشروح حديث در

جلد صلوة بحارالانوار آمده است.] [427].

مرحوم كليني، در كافي، از طريق حماد، نقل كرده كه امام صادق (ع) به حمران در مورد سؤالي كه كرده بود، فرمود: همانا مردم هلاكت مي شوند، زيرا كه نمي پرسند. [428].

[صفحه 152]

و نيز در كافي، از طريق حماد، از امام صادق (ع) نقل شده كه رسول خدا (ص) فرمود: كسي كه راهي پويد تا در آن دانشي جويد، خدا او را به راهي سوي بهشت برد. فرشتگان با خرسندي بالهاي خويش را براي دانشجو فر نهند، و اهل آسمان و زمين حتي ماهيان دريا براي دانشجو آمرزش طلبند؛ و برتري عالم بر عابد برتري (فروزش) ماه شب چهارده بر ستارگان ديگر است؛ و به درستي كه دانشمندان وارث پيامبرانند، و پيامبران طلا و نقره بر جاي نگذارند، بلكه دانش به جاي گذراند، هر كه از دانش ايشان برگيرد، بهره فراواني گرفته است. [429].

شيخ صدوق (ره)، در خصال، نقل كرده كه امام صادق (ع) به حماد فرمود: در شب و روز به دنبال علم باش و اگر بخواهي چشمت روشن گردد و خير دنيا و آخرت نصيبت شود، اميدت را از آن چه به دست مردم است قطع كن، و خودت را در عداد مردگان قرار ده، و خود را از ديگران برتر مدان و زبانت را مانند مالت حفظ نما. [430].

شيخ طوسي، در فهرست مي گويد: سه كتاب: صلوة زكوة، و نوادر از حماد باقي است. [431].

در مجالس المؤمنين، نقل شده كه حماد، داراي كتابي در حديث و كتابي در توحيد است. [432].

حماد سمندري

همان است كه به امام صادق (ع) عرض كرد: من به بلاد شرك سفر مي كنم، بعضي به من گفتند

كه اگر در آن جا بميرم با كفار محشور خواهم شد. حضرت فرمود: اي حماد! هر گاه آن جا باشي امر ما را ذكر مي كني و مردم را به آن مي خواني؟ گفت: آري. فرمود: هرگاه در اين شهرهاي اسلامي باشي، امر ما را ذكر مي كني و دعوت به آن مي نمايي؟ گفت: نه. فرمود: اگر در آن جا بميري يگانه محشور خواهي شد، در حالي كه نور تو در مقابلت مي درخشد. [433].

[صفحه 153]

حمران بن اعين شيباني

برادر زرارة بن اعين، از بزرگان مشايخ شيعه كه در فضيلت و برتري آنان شك و ترديدي نيست، مي باشد. او يكي از قراء قرآن بوده، و نام وي در عداد فراء برده مي شود [434] و مي گويند: حمزه كه يكي از قراء سبعه است، شاگرد حمران بوده [435]؛ و دليل تخصص او در علم قرائت اين است كه امام صادق براي مناظره با مرد شامي، راجع به قرائت قرآن، او را انتخاب نمود.

به عقيده بعضي از دانشمندان علم رجال، او حضرت سجاد (ع) را ملاقات و از محضر مقدسش درك فيض نموده است [436]، و از حواريين حضرت باقر (ع) و حضرت صادق (ع) شمرده مي شود [437]، و از وكلاي امام صادق (ع) بوده است. او علاوه بر علوم ديني، در علم نحو و لغت مهارت داشته است. [438].

برخي معتقدند كه حمران از تابعين [439]؛ به جهت آنكه از ابوالطفيل، عامر بن واثله [440] كه از اصحاب رسول خدا (ص) است، روايت مي كند. او همچنين از عبدالله بن عمر كه (به گفته شيخ، در رجالش، و عده اي از عامه) از صحابه شمرده مي شود، روايت [صفحه 154]

كرده است. [441].

اخبار وارده در كتب رجال و آثار

ائمه اطهار (ع) در مدح حمران متواتر است [442] و از آن اخبار چنين استفاده مي شود كه در جلالت قدر بر زراره فزوني دارد.

حضرت باقر (ع) به حمران فرمود: تو از شيعيان مايي، در دنيا و آخرت. [443].

زماني زراره، در ايام جواني كه هنوز مو به صورتش نروييده بود، به حجاز رفت و در مدينه (يا مكه) خيمه حضرت باقر (ع) را يافت و داخل خيمه شد.

زراره گويد: چون داخل خيمه شدم، ديدم جماعتي دور خيمه نشسته اند و صدر مجلس را خالي گذاشته اند و مردي هم در گوشه اي نشسته و حجامت مي كند. با خود گفتم كه حضرت باقر (ع) بايد همين شخص باشد، پس به طرف آن جناب رفتم، و سلام عرض كردم، جواب فرمود؛ مقابل رويش نشستم، و حجام هم پشت سرش بود، فرمود: از اولاد اعين مي باشي؟ گفتم: آري، من زراره فرزند اعين هستم. فرمود: تو را به شباهت شناختم، سپس فرمود: آيا حمران به حج آمده؟ گفتم: نه، ليكن به شما سلام رسانيد. فرمود: او از مؤمنين است حقا كه بر نخواهد گشت هرگز؛ هرگاه او را ملاقات كردي، سلام مرا به او برسان و بگو به چه جهت حكم بن عتيبه [444] را از جانب من حديث كردي كه «ان الاوصياء محدثون»؛ حكم و امثال او را به مثل اين حديث خبر مده... [445].

امام صادق (ع) فرمود: حمران، مؤمن و از اهل بهشت است و هيچ گاه [صفحه 155]

برنمي گردد. [446].

امام صادق (ع) احوال حمران را از بكير بن اعين جويا شد، بكير گفت: امسال حج نيامده، با آن كه شوق زيادي داشت كه خدمت شما برسد، ليكن به شما سلام رسانيد،

حضرت فرمود: بر تو و او سلام باد؛ حمران مؤمن است و از اهل بهشت، كه هرگز شك زده و مردد نخواهد شد، نه به خدا، نه به خدا... [447].

و نيز امام صادق (ع) فرمود: نيافتم احدي را كه سخنان مرا بشنود و عمل كند و مرا پيروي نمايد و قدم به قدم به دنبال اصحاب پدرانم برود، جز دو نفر، كه خدا آن هر دو را رحمت كند، يكي عبدالله بن ابي يعفور و ديگري حمران بن اعين است؛ اين دو، مؤمن خالص و از شيعيان ما مي باشند، اسمشان در كتاب اصحاب يمين است. [448].

پس از مرگ حمران، امام صادق (ع) فرمود: به خدا قسم، او با ايمان از دنيا رفت. [449].

هشام بن حكم گويد: شنيدم، امام صادق (ع) مي فرمود: من و پدرانم در روز قيامت براي حمران بهترين شفيع مي باشيم، دستش را مي گيريم و از او جدا نمي شويم تا، همگي با يكديگر، وارد بهشت شويم. [450].

يونس بن بعقوب گفته كه حمران در علم كلام، متخصص و قوي دست بود، و امام صادق (ع) روزي وي را به مناظره با مرد شامي مأمور گردانيد. آن مرد گفت: من به جهت مناظره با شما آمده ام، نه حمران. فرمود: اگر بر حمران فائق آمدي، چنان است كه بر من پيروز شده اي. پس آن مرد پيوسته سؤال مي كرد و حمران پاسخ مي داد، چندان كه آن مرد خسته و ملول گشت. آن گاه امام از او پرسيد: حمران را چگونه يافتي؟ گفت: حاذق است و به مهارت وي اعتراف مي كنم، از هر چه سؤال كردم، جواب گفت. [451].

روزي حمران در ادامه سؤالاتش از امام صادق (ع)، جوياي معني اين

آيه شد: «و من احياها فكانما احيا الناس جميعا» [452] - و هر كه كسي را زنده بدارد، گوييا همه مردم را زنده داشته است - حضرت فرمود: يعني كسي را از سوختن و غرق شدن برهاند؛ آن گاه [صفحه 156]

سكوت نمود و سپس فرمود: تأويل اعظم (معني مهمتر و تفسير دقيق تر) آيه اين است كه او را دعوت (و هدايت) كند و او هم بپذيرد. [453].

همچنين حمران گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم از گفته خداي عزوجل: «انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا» [454] - به درستي كه ما انسان را به راه حق راهبري اش كرديم، حال، يا سپاسگزار باشد و يا ناسپاس - در پاسخ فرمود: يا فرا گيرد (و عمل كند)، پس او شاكر است و يا وانهد (و عمل نكند)، پس او كافر است. [455].

مرحوم كليني، در كافي، نقل فرموده كه حمران به حضرت باقر (ع) عرض كرد: يا ابن رسول الله، (بفرماييد) كي دولت حق شما، ظاهر خواهد شد، تا مسرور شويم. حضرت فرمود: حمران، تو دوستان و برادران و آشناياني داري و از احوال ايشان، احوال زمان خود را مي تواني بفهمي، اين زمان، زماني نيست كه امام حق خروج كند؛ بدان كه در زمان سابق، عالمي بود و فرزندي داشت كه به علم پدر رغبت نداشت و از پدر استفاده نمي برد؛ ليكن آن عالم همسايه اي داشت كه مي آمد و سؤال مي كرد، و از علم او اخذ مي نمود. همين كه مرگ عالم رسيد پسرش را طلبيد و گفت: فرزندم! تو از علم من چيزي نياموختي و به آن رغبت نكردي، اما همسايه ام از من سؤال مي كرد و علم مرا

مي آموخت و حفظ مي كرد، اگر تو را به علم من احتياج شد، نزد همسايه رو و از او استفاده كن. آن گاه او را معرفي كرد، و سپس به رحمت ايزدي پيوست.

چندي بعد پادشاه آن زمان خوابي ديد و از براي تعبير خواب از حال آن عالم جويا شد، گفتند: وفات كرده. پرسيد: آيا از او فرزندي مانده است؟ گفتند: آري، پسري از او باقي است. او را احضار كرد. همين كه ملازم سلطان به طلب او آمد، پسر با خود گفت: والله، نمي دانم پادشاه براي چه مرا خوانده، و من علمي ندارم و اگر از من پرسشي كند،رسوا مي گردم، ناگهان به ياد وصيت پدر آمد، پس به منزل همسايه اي كه از پدرش علم آموخته بود، رفت و گفت: و گفت: پادشاه مرا طلبيده، نمي دانم براي چه مرا خواسته است؛ پدرم مرا وصيت كرده كه اگر به چيزي احتياج پيدا كردم، به نزد شما بيايم. آن مرد گفت: من مي دانم چرا پادشاه تو را طلبيده، اگر تو را خبر دهم، آن چه بهره نصيبت شود، بين من و خودت قسمت مي كني؟ پسر گفت: آري. پس آن مرد او را سوگند داد و نوشته اي هم از او گرفت كه به [صفحه 157]

وعده اي كه داده وفا كند، آن گاه گفت: پادشاه خوابي ديده است و تو را طلبيده كه بپرسد اين زمان، چه زمان است، تو در جواب بگو كه زمان گرگ است. پسر چون به مجلس پادشاه وارد شد، سلطان پرسيد كه من تو را براي چه طلبيده ام؟ گفت: مرا خوانده اي جهت خوابي كه ديده اي كه اين زمان، چه زمان است. پادشاه گفت: راست گفتي، پس

بگو كه اين زمان، چه زمان است؟ گفت: زمان گرگ است. پادشاه امر كرد كه جايزه اي به او دادند. جايزه را گرفت و به خانه برگشت، و وفا به شرط خود نكرد و سهم همسايه را نداد، و با خود گفت: شايد پيش از آن كه اين مال را تمام كنم، مرگ من برسد و ديگر محتاج نشوم كه از همسايه سؤالي بنمايم.

چندي گذشت، پادشاه دوباره خوابي ديد، فرستاد و آن پسر را احضار كرد. پسر از اينكه به وعده خود وفا نكرده بود، پشيمان شد و با خود گفت: من علمي ندارم كه به نزد پادشاه روم، و چگونه به نزد همسايه روم و از او سؤال كنم و حال آن كه با او مكر كردم و وفاي به عهد ننمودم. سرانجام تصميم گرفت كه نزد او رفته و پوزش طلبد و دوباره سوگند خورد كه در اين نوبت، به عهد خود وفا نمايد؛ پس نزد آن عالم رفت و گفت: از كرده خود پشيمانم، من به وعده وفا ننمودم و آن چه در دست من بود همه پراكنده شد و چيزي برايم نمانده است، و اكنون به تو محتاج شده ام، تو را به خدا سوگند مي دهم كه مرا محروم مكن؛ با تو پيمان مي بندم و قسم مي خورم كه آن چه به دست من آيد، بين تو و خودم تقسيم نمايم؛ پادشاه مرا باز طلبيده، و نمي دانم كه از چه چيز مي خواهد سؤال نمايد. عالم گفت: تو را طلبيده كه سؤال كند از خوابي كه ديده كه اين زمان، چه زمان است، بگو: زمان گوسفند است. همين كه به مجلس پادشاه وارد شد، سلطان

از او پرسيد، براي چه كار تو را طلبيده ام؟ گفت: براي خوابي كه ديده اي و مي خواهي از من سؤال كني كه چه زمان است. پادشاه گفت: راست گفتي، اكنون بگو چه زمان است؟ گفت: زمان گوسفند است. پادشاه امر كرد صله به او دهند. چون به خانه برگشت، مردد شد كه آيا وفا كنم به عالم، يا وفا نكنم؟ و وفا نكرد.

بعد از چندي، بار ديگر پادشاه او را طلبيد، پسر از كرده خود بسيار نادم شد، با خود انديشيد كه بعد از دو مرتبه مكر و غدر، ديگر چگونه به نزد عالم رود، و خود علمي ندارد كه جواب پادشاه را دهد، به هر حال، رأيش بر آن قرار گرفت كه باز به نزد آن عالم رود. همين كه به خدمت او رسيد، او را به خدا سوگند داد، و التماس نمود كه بار ديگر او را تعليم كند، و گفت: در اين مرتبه وفا خواهم كرد و ديگر مكر نمي نمايم، بر من رحم كن، و مرا به اين حال مگذار. آن عالم پيمان و نوشته ها از او گرفت و آن گاه گفت: تو را طلبيده كه سؤال كند از خوابي كه ديده كه اين زمان، چه زمان است، بگو: زمان ترازو است. چون به مجلس

[صفحه 158]

پادشاه رفت، سلطان از او پرسيد كه براي چه تو را طلبيده ام؟ گفت: براي خوابي كه ديده اي و مي خواهي بپرسي كه اين زمان، چه زمان است. سلطان گفت: راست گفتي، اكنون بگو چه زمان است؟ گفت: زمان ترازو است. پس امر كرد كه جايزه به او دهند. پسر آن جايزه را به نزد عالم آورد و در پيش

او نهاد و گفت: اين تمام دست آورد من است، آورده ام كه ميان خود و من قسمت نمايي.

عالم گفت: زمان اول زمان گرگ بود، و تو از گرگ ها بودي، لهذا در اول مرتبه جزم كردي كه وفا به عهد خود نكني؛ در زمان دوم، چون زمان گوسفند بود، و گوسفند عزم مي كند كه كاري بكند و نمي كند، تو نيز وفا نكردي؛ ليكن اين زمان، چون زمان ترازو است، و ترازو كارش وفا كردن به حق است، تو نيز وفا به عهد خود كردي؛ مال را بردار كه مرا احتياجي به آن نيست. [456].

علامه مجلسي، در بحارالانوار، اين حديثه را، از كافي، نقل كرده و در شرح آن مي گويد: گويا، غرض آن حضرت از نقل اين قضيه آن بود كه احوال هر زمان، متشابهت با مردم زمان دارد، هر گاه دوستان و ياران خود را مي بيني كه با تو در مقام غدر و مكرند، چگونه امام بر عهدهاي ايشان اعتماد نمايد، و بر مخالفان خروج كند؛ ليكن چون زماني آيد كه در مقام وفاي به عهود باشند و خدا داند كه وفاي به عهد امام (ع) خواهند كرد، امام را مأمور به ظهور و خروج خواهد گردانيد.

حق تعالي اهل زمان ما را به اصلاح آورده و اين عطيه عظمي را نصيب ما فرمايد: «بمحمد و آله الطاهرين صلوات الله عليهم اجمعين». [457].

روزي حمران به حضرت باقر (ع) عرض كرد: چقدر ما شيعيان كم مي باشيم، اگر در خوردن گوسفندي شركت كنيم، آن را تمام نكنيم. فرمود: عجيب تر از اين را به تو نگويم؟ مهاجرين و انصار (پس از پيغمبر از حقيقت ايمان بيرون) رفتند مگر - با

انگشت اشاره كرد - سه تن (سلمان، ابوذر، و مقداد).

حمران گويد: عرض كردم: قربانت، عمار چگونه بود؟ فرمود: خدا رحمت كند عمار را بيعت كرد و شهيد كشته شد. من با خود گفتم: چيزي برتر از شهادت نيست، حضرت به من نگريست و فرمود: مثل اينكه فكر مي كني عمار هم مانند آن سه تن است، هيهات،

[صفحه 159]

هيهات! [458].

علامه مجلسي در بحارالانوار، از كافي، از سلام بن مستنير، نقل كرده كه گفت: خدمت حضرت باقر (ع) بودم كه حمران بن اعين وارد شد، و سؤالاتي كرد، وقتي خواست حركت كند، گفت: يا ابن رسول الله، خدا شما را طول عمر عنايت فرمايد و ما را بيش از اين بهره مند گرداند، خواستم وضع خود را برايتان شرح دهم، وقتي ما خدمت شما شرفياب مي شويم، هنوز خارج نشده ايم، قلبمان صفايي پيدا مي كند، و از دنيا فراموش مي نماييم، ثروت مردم در نظرمان ساده و بي ارزش جلوه مي كند، همين كه از خدمت شما دور مي شويم، و در اجتماع با تجار و مردم تماس مي گيريم، باز به دنيا علاقه مند مي گرديم.

حضرت باقر (ع) فرمود: قلب است اين (و براي همين زير و رو شدن و تقلب، قلب ناميده شده) گاهي سخت و زماني نرم مي شود. سپس فرمود: اصحاب رسول خدا (ص) به آن حضرت عرض مي كردند: ما مي ترسيم منافق باشيم. پيغمبر (ص) مي پرسيد: به واسطه چه چيز؟ جواب مي دادند: وقتي خدمت شماييم ما را بيدار نموده، به آخرت متمايل مي فرماييد، ترس به ما روي مي آورد، و از دنيا فراموش كرده، بي ميل به آن مي شويم، به طوري كه، گويا به چشم، آخرت و بهشت و جهنم را مشاهده مي كنيم، اين حال تا موقعي است

كه در خدمت خانواده و زندگي خود را كه مي بينيم، نزديك مي شود، حالت پيش را كه در خدمت شما داشتيم، از دست بدهيم به طوري كه، گويا هيچ سابقه چنين حالي را نداشته ايم؛ آيا با اين خصوصيات، ما داراي نفاق نمي شويم؟

رسول خدا (ص) فرمود: هرگز! اين پيشامدها و تغييرات، از وسوسه هاي شيطان است كه شما را به دنيا متمايل مي كند، به خدا سوگند، اگر بر همان حال اولي كه ذكر كرديد، مداومت داشته باشيد، ملائكه با شما مصافحه مي كنند و بر روي آب راه خواهيد رفت؛ اگر نبود همين كه شما گناه مي كنيد و پس از آن توبه مي نماييد، هر آينه خداوند دسته ديگري را خلق مي كرد كه گناه كنند، آن گاه طلب آمرزش و توبه نمايند، تا خداوند آنان را ببخشد. باز گناه مي كند و فورا توبه مي نمايد؛ نشنيده ايد، خداوند مي فرمايد: «ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين» [459] - خداوند بسيار توبه كنندگان و پاكيزگان را دوست دارد - و نيز در آيه [صفحه 160]

ديگر مي فرمايد: «استغفروا ربكم ثم توبوا اليه» [460] - از پروردگار خويش آمرزش طلبيد و آن گاه به سوي او توبه بريد - [461].

از هشام بن سالم نقل شده كه گفت: شنيدم، امام صادق (ع) به حمران مي فرمود:اي حمران! هميشه به زير دستان خود نگاه كن و به بالا دستان خود منگر؛ زيرا اين كار، تو را بيشتر به زندگاني خود علاقه مند مي سازد، و از وضع خود راضي شده، و شايسته تر متوجه خدا خواهي شد. و بدان كه هيچ تقوي و پرهيزكاري نافع تر از دوري از محرمات الهي و خودداري از آزار مردم مؤمن، و غيبت آنان نيست، و

براي زندگاني خوش و گوارا بهتر از حسن خلق نيست، و قناعت به كم و كافي از هر مالي بهتر است، و جهلي بالاتر از خود خواهي نيست. [462].

حمران سه پسر به نام هاي: محمد، حمزه، و عقبه داشته كه هر سه تن، از اهل حديث به شمار رفته اند؛ در اينجا يك حديث از محمد و حمزه، ذكر مي شود:

شيخ صدوق (ره) در معاني الاخبار، از پدرش، از سعد، از ابن ابي الخطاب، از محمد بن سنان، از حمزه و محمد، پسران حمران، روايت كرده كه گفتند: ما در محضر امام صادق (ع) حاضر شديم، با عده اي از دوستان آن حضرت، و حمران نيز حاضر بود. ما شروع به بحث و مناظره كرديم، اما حمران ساكت بود، امام صادق (ع) به حمران فرمود: چرا سخن نمي گويي، و در مناظره وارد نمي شوي؟ عرض كرد: من سوگند خورده ام در مجلسي كه شما حضور داشته باشيد، سخن نگويم (و به احترام شما خاموش باشم).

امام صادق (ع) فرمود: به تو اجازه سخن گفتن دادم. آن گاه حمران شروع به صحبت كرد و گفت: شهادت مي دهم كه خدايي جز ذات مقدس باري نيست؛ او يكي است و شريك ندارد و براي خود همسر و فرزندي انتخاب ننموده است؛ او خدايي است كه از دو حد بيرون است: يكي حد تعطيل و ديگري حد تشبيه (منظور از حد تعطيل آن است كه خداوند پس از خلقت عالم و افاضه نور وجود به موجودات، كناره گيري نموده و تصرف در عالم را واگذار به ديگران نموده باشد، و اين همان تفويض معروف است. و منظور از حد تشبيه آن است كه [صفحه 161]

خداوند به مباشرت

در تمام افعال مردم دخالت نموده، و هر عملي كه از شخصي صادر شود، در حقيقت بدون واسطه، از شخص خداوند صادر شده و در اين صورت او موجودي است كه داراي آلات و ابزار بشري است و كاملا شباهت به مخلوق دارد و اين همان جبر معروف است) و حقيقت امر، روش متوسط، بين اين دو روش باطل است كه يكي جبر و ديگري تفويض است (نه خداوند از تصرف در عالم كناره گرفته و پديده هاي عالم هيچ گونه ارتباطي از نظر بقا به او ندارد، و نه اينكه مباشرت در همه امور دارد، و تمامي افعال، مستقيما فعل اوست؛ بلكه فعل ارتباط به فاعل دارد، و در عين ارتباط به فاعل، ارتباط به خداوند دارد؛ زيرا كه او «علة العلل» است، و فاعل و شئون فاعل، همه مربوط به او هستند. [463].

و شهادت مي دهم كه محمد (ص) بنده خالص و فرستاده اوست؛ او را براي راهنمايي و هدايت، و به روش حقيقت، فرستاد، تا آن را غالب بر همه اديان نمايد، و اگر چه مشركين كراهت داشته باشند.

و شهادت مي دهم كه بهشت، حق، و آتش، حق، و برانگيخته شدن پس از مرگ، حق است.

و شهادت مي دهم كه علي (ع) حجت خدا بر مردم است، و مردم در ناداني و ناآگاهي از مقام مقدس او معذور نيستند (بلكه بر آنان لازم است كه براي به دست آوردن شخصيت او پي جويي كنند و آگاهي كامل تحصيل نمايند) و فرزند برومند او، حسن (ع) بعد از پدر، و حسين (ع) بعد از برادر، و سپس علي بن الحسين (ع)، و بعد محمد بن علي (ع)،

و بعد شما،اي بزرگوار و آقاي من! حجت خدا بر من مي باشيد.

آن گاه امام صادق (ع) فرمود: «التُّرُّ تُرُّ

حمران»، ميزان، ميزان حمران است (تر، ريسماني است كه با آن درستي و استقامت بنا سنجيده مي شود و اين كنايه از تشخيص حق از باطل است؛ و منظور امام اين است كه ميزان صحيح، همان ميزان حمران است).

سپس امام صادق (ع) خطاب به حمران فرمود: «مطمر» ي را كه ما بين تو و بين عالم است، بكش و اندازه گيري كن. حمران عرض كرد: مولاي من «مطمر» چيست؟ فرمود: چيزي است كه شما آن را ريسمان كار بنايي مي ناميد؛ پس هر كس با تو، در اين امر (ولايت)، مخالفت داشته باشد، او زنديق است. حمران عرض كرد: اگر چه از اولاد علي و

[صفحه 162]

فاطمه (ع) باشد؟ فرمود: اگر چه از اولاد محمد و علي و فاطمه (ع) باشد. [464].

حمزة بن محمد طيار

كنيه او ابوعماره است. او از معاريف اصحاب امام باقر (ع) و امام صادق (ع) است. [465] امام پنجم حضرت باقر (ع) به وجود او مباهات و افتخار مي كرد.

ابوعمرو كشي، از هشام بن حكم، روايت كرده كه حضرت صادق (ع)، بعد از شنيدن خبر مگر حمزه طيار، بر او رحمت فرستاد، و در حقش دعا كرد؛ و فرمود: «رحمه الله و لقيه نضرة و سرورا فقد كان شديد الخصومة عنا اهل البيت» - خدا او را رحمت كند، و خوشي و شادماني نصيبش فرمايد، به راستي او مدافع سرسختي براي ما اهل بيت بود - [466].

از حمزه طيار منقول است كه گفت: خدمت حضرت صادق (ع) عرضه داشتم كه شنيده ام: مناظره اصحابت را با ديگران خوش نمي داري؟ حضرت

فرمود: اما مناظره (امثال) تو را با دشمنان دوست دارم؛ زيرا كه اگر در دامي واقع شوي، مي تواني پرواز نمايي. [467].

از اين اجازه مخصوص امام صادق (ع) به او در مناظره با مخالفان، مراتب فضل و حذاقت حمزه طيار، در امور ديني معلوم مي گردد.

از حمزة بن طيار روايت شده كه گفت: هنگامي كه امام صادق (ع) دست مرا گرفت، پس ائمه (ع) را يك يك شمرد، و حساب مي كرد به دست خود، تا رسيد به حضرت باقر (ع)، ديگر چيزي نشمرد؛ گفتم: خدا مرا فداي تو كند، هرگاه بشكافي اناري را و بفرمايي پاره اي از آن حلال و پاره ديگر حرام است، من شهادت خواهم داد كه آن چه حرام كردي حرام، و آن چه حلال كردي حلال است. [468].

از اين سخن، ميزان اخلاص و پايه اعتقاد او به امام و حجت خدا، آشكار مي گردد. در كافي، از حمزة بن طيار، روايت شده كه گفت: شنيدم امام صادق (ع) فرمود: اگر در روي زمين جز دو نفر باقي نمانند، يكي از آن دو بر ديگري امام و حجت است. [469].

[صفحه 163]

حنان بن سدير صيرفي
اشاره

از اصحاب حضرت صادق و حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام شمرده شده، و واقفي مذهب [470] و ثقه است. [471].

شيخ كشي او را امامي و صحيح العقيده مي داند. [472].

بالجمله، او كثيرالروايه است و بزرگان و عيون روايت، از او روايت كرده اند. او كتابي در وصف بهشت و جهنم دارد. [473].

گفتاري پيرامون مذهب وقف و گروه واقفيه و علت پيدايش اين عقيده

نويسنده گويد: نظر به اينكه علماي رجال، حنان، و چندين تن ديگر از اصحاب را واقفي دانسته اند، لازم مي دانم به مقداري كه با وضع كتاب مناسب باشد، راجع به مذهب «وقف» و گروه «واقفيه» و ريشه اين عقيده و پيدايش آن، از نظر تاريخي، بحث نمايم:

بعد از واقعه كربلا و شهادت امام حسين (ع)، گروهي كه امامت فرزند بزرگوار او - حضرت زين العابدين (ع) - را تصريح شده مي دانستند به عنوان شيعه اماميه بر جاي ماندند؛ ليكن دسته ديگر با نام «كيسانيه» [474]، محمد حنفيه، فرزند ديگر حضرت علي (ع) را كه مادرش خوله (دختر اياس بن جعفر بن قيس حنفي) بود، امام و پيشواي شيعه دانستند.

بعدها فرقه كيسانيه نيز به دسته هاي كوچك تر تقسيم شد: جمعي، اصحاب مختار بن ابي عبيده ثقفي گشتند كه به نام «مختاريه» [475] شهرت يافتند، و دسته ديگر كه پيروي ابوهاشم عبدالله بن محمد (فرزند محمد حنفيه) را پذيرفتند؛ به «هاشميه» [476] موسوم شدند، و گروه ديگر كه مرگ محمد حنفيه را انكار كردند و گفتند كه او زنده است و در كوه رضوي جاي دارد و او همان مهدي موعود است، «كربيه» [477] نام گرفتند.

از ميان گروه «شيعه اماميه» نيز فرقه «زيديه» [478] برخاست. زيديه معتقد به امامت زيد

[صفحه 164]

بن علي بن الحسين (ع) مي باشند. جماعت زيديه بر سر

وراثت و وصيت و نص در امر خلافت، با شيعه اماميه، اختلاف ورزيدند و گفتند: آن كس كه از نسل فاطمه (ع) به شمشير قيام كند و عالم و شجاع و سخي باشد، امام است، خواه از فرزندان حسن بن علي (ع)، يا از اولاد حسين بن علي (ع) باشد. با اين حال، در ميان زيديه نيز دسته هايي چند، همچون: «بتريه» [479] «صالحيه» [480] و «سليمانيه» [481]، پديد آمدند كه هر دسته، اعتقادي منحصر به خويش يافت.

و نيز از گروه شيعه، فرقه ديگري به نام «واقفيه» جدا گرديد. اين فرقه امام هفتم را مهدي و قائم آل محمد (ع) مي دانند، و امامت را به آن حضرت تمام شده مي پندارند، و معتقدند كه آن حضرت نمرده و پشت پرده غيبت مي باشد و يك روز ظاهر خواهد شد.

شهرستاني در ملل و نحل مي گويد: «موسويه» و «مفضليه» فرقه و گروهي مي باشند. كه قائلند به امامت موسي بن جعفر (ع) و مي گويند كه امام صادق (ع) فرموده: هفتمين حجت خدا، قائم آل محمد است؛ و يا فرموده: صاحب شما، قائم شماست و او، همنام صاحب توارت، موساي كليم، است؛ و چون شيعه ديدند اولاد امام صادق (ع) از دنيا رفتند و عقبي از آنان نماند، و بعضي پس از امام به مدت كوتاهي از دنيا رفتند، اما امام هفتم، حضرت موسي بن جعفر (ع) دير زماني بماند و متصدي امر امامت گرديد، لهذا به سوي او گراييدند و امامت او را پذيرفتند؛ و موسويه روايتي از امام صادق عليه السلام نقل كرده اند كه حضرت به يكي از اصحابش فرمود: روزها را بشمار. او از يكشنبه شمرد تا به شنبه رسيد.

حضرت فرمود: چند عدد شمردي؟ گفت: هفت عدد. حضرت فرمود: هفتمين شمس آسمان ولايت، قائم شماست، و اشاره به موسي بن جعفر (ع) فرمود، و سپس گفت: او شبيه به عيسي بن مريم (ع) است. [482].

شهرستاني اضافه مي كند: هنگامي كه امامت موسي بن جعفر (ع) ظاهر گشت، هارون الرشيد، او را به زندان عيسي بن جعفر (برادر زبيده) انداخت، و سپس او را به بغداد منتقل [صفحه 165]

كرد و در حبس سندي بن شاهك (با يحيي بن خالد) زنداني ساخت، و سپس با خرماي مسموم او را كشت، و جنازه اش را از زندان بيرون آورده و در گورستان قريش دفن كرد. شيعه بعد از شهادت آن حضرت اختلاف كردند: عده اي در مرگ آن حضرت متوقف شدند و گفتند كه نمي دانيم كه وفات كرده يا وفات نكرده، اين گروه را «ممطوره» مي نامند و گروهي قطع به وفاتش پيدا كردند كه آنان را «قطعيه» مي گويند و عده اي قائل شدند كه آن حضرت نمرده، و غايب گشته، و روزي از پس پرده غيب خارج خواهد شد، و اين گروه را «واقفيه» مي نامند. [483].

علت پيدايش مذهب وقف آن بود كه اموال زيادي از سهم مبارك امام هفتم (ع) نزد وكلاي آن حضرت جمع شده بود و دسترسي نبود كه به محضرش تقديم گردد. وكلاء در آن اموال طمع كردند، و بعد از شهادت آن حضرت، اين عقيده باطل را آشكار ساختند. رؤساي اين فرقه: علي بن ابي حمزه بطائني، زياد بن مروان قندي، عثمان بن عيسي رواسي [484]، و احمد بن ابي بشر سراج بودند كه نزد هر كدامشان مبلغ گزافي از سهم امام، امانت بود. نزد علي بن عيسي سي

هزار مثقال طلا، و نزد زياد بن مروان هفتاد دينار طلا، و نزد عثمان بن عيسي سي هزار مثقال طلا، و نزد احمد بن ابي بشر ده هزار مثقال طلا بود؛ و آنان براي خوردن آن اموال، اين مطلب را شايع ساختند.

حضرت علي بن موسي الرضا (ع) به آنان مراجعه كرد، و آن اموال را مطالبه فرمود، ليكن آنان جوابي نداند، و وفات حضرت كاظم (ع) را انكار كردند. [485].

شيخ طوسي (ره)، در كتاب غيبت، روايت كرده كه حضرت رضا (ع) به عثمان بن عيسي رواسي، پيغام داد كه اموال و اثاث و كنيزاني كه از پدرم نزد تو است، بفرست كه من وارث و قائم مقام اويم و پدرم وفات كرده و اموالش را تقسيم كرديم، و اينك براي [صفحه 166]

نگهداري آن اموال نزد تو عذري نيست. عثمان در جواب، به حضرت نوشت: پدرت نمرده و او زنده است، و هر كس بگويد كه او وفات كرده، گمراه است؛ و بر فرض، اگر هم وفات كرده باشد، آن طوري كه شما مدعي هستيد، او به من امر نفرموده كه آن اموال را به شما بپردازم، و اما كنيزان را آزاد كردم و سپس با آنان ازدواج نمودم. [486].

و نيز شيخ طوسي (ره)، در غيبت، از حسين بن احمد بن حسن بن علي فضال، نقل كرده كه گفت: پيرمردي از اهل بغداد، نزد عمويم، علي بن حسن بن فضال، مي آمد و با عمويم شوخي مي كرد. يك روزي به عمويم گفت: در دنيا بدتر از شما شيعيان (رافضيان) كسي نيست. عمويم گفت: چرا؟ خدا تو را لعنت كند. پيرمرد گفت: من شوهر دختر احمد بن ابي بشر سراج ام؛

احمد به هنگام مرگ گفت: مبلغ ده هزار دينار طلا از حضرت موسي بن جعفر (ع) نزد من امانت است و فرزندش را از آن مال محروم كردم، و شهادت دادم كه امام هفتم نمرده، اينك براي خدا، مرا خلاص كنيد و آن مال را به حضرت علي بن موسي الرضا (ع) برسانيد. عمويم سؤال كرد: رسانيدي؟ گفت: يك حبه از آن را هم نپرداختم، خواستم تا در آتش دوزخ بسوزد. [487].

ابوداود مي گويد: من و عينيه نزد علي بن ابي حمزه بطائني كه رئيس واقفيه است، بوديم، كه گفت: امام هفتم (ع) به من فرمود: علي! تو و اصحابت، مانند حمار مي باشيد. [488].

ابن شهر آشوب، در مناقب، از حسن بن علي وشا، روايت كرده كه گفت: حضرت رضا (ع) در مرو، مرا طلبيد و فرمود: علي بن ابي حمزه بطائني امروز مرد، و در همين ساعت در قبر گذاشته شد، دو ملك بر وي وارد شدند و از او پرسيدند: خداي تو كيست؟ گفت: الله. پرسيدند: پيغمبر تو كيست؟ گفت: محمد (ص). پرسيدند: ولي تو كيست؟ گفت: علي بن ابيطالب (ع)؛ بعد، حسن بن علي (ع)؛ بعد، حسين بن علي (ع)؛ و يك يك ائمه را شمرد تا رسيد به موسي بن جعفر (ع). پرسيدند: بعد از موسي بن جعفر (ع) كيست؟ جواب نگفت. شكنجه اش كردند، سكوت كرد. گفتند: آيا موسي بن جعفر (ع) تو را اين گونه تعليم داد؟! پس عمودي از آتش بر او زدند و قبرش را برافروختند تا روز قيامت.

حسن بن علي وشا مي گويد: از محضر حضرت بيرون آمدم و آن روز را تاريخ گذاشتم، طولي نكشيد، نامه هايي از كوفه رسيد كه خبر مرگ

بطائني را نوشته بودند و حتي زمان [صفحه 167]

دفنش را يادداشت كرده بودند، درست در همان ساعتي بود كه حضرت خبر داده بود. [489].

مرحوم صدوق (ره)، در عيون اخبار الرضا (ع)، از جعفر بن محمد نوفلي، روايت كرده كه گفت: محضر امام رضا (ع) شرفياب شدم، حضرت در قنطره ابريق (ابرق) [490] بود، سلام كردم و در محضرش نشستم و عرض كردم: فدايت شوم، عده اي گمان مي كنند پدر بزرگوارت زنده است. حضرت فرمود: دروغ گفتند، خدا آنان را لعنت كند؛ اگر پدرم زنده بود، ارث او تقسيم نمي شد و زنانش به شوهر نمي رفتند؛ به خدا قسم، طعم مرگ را چشيد، همان طوري كه علي بن ابيطالب (ع) چشيد. عرض كردم: مرا، بعد از خودت، به كه راهنمايي مي فرمايي؟ فرمود: به پسرم محمد؛ اما من، اكنون مي روم و ديگر بر نمي گردم؛ مبارك است قبري كه در طوس مي باشد، و دو قبري كه در بغداد است. گفتم يكي از آن دو قبر را مي دانم، قبر ديگر از كيست؟ فرمود: بعد از اين خواهي دانست (اشاره به قبر حضرت جواد عليه السلام). سپس فرمود: قبر من و هارون، مانند اين دو انگشت، كنار يكديگر است. [491].

شيخ كشي، از علي بن عبدالله زبيري، روايت كرده كه گفت: نامه اي به محضر امام رضا (ع) فرستادم، و در آن، از گروه واقفيه پرسيدم، امام در جواب، مرقوم فرمود: واقف دور از حق و گناهكار است؛ و اگر بدين عقيده بميرد، جهنمي است، و جهنم بد منزلگاهي است. [492].

در مرفوعه فضل بن شاذان است كه از حضرت رضا (ع)، از واقفيه، سؤال شد؛ حضرت در پاسخ فرمود: زندگاني مي كنند، سرگشته و سرگردان، و

مي ميرند و به زندقه، و خلاصه زنديق از دنيا مي روند. [493].

كشي، از محمد بن ابي عمير، از يكي از اصحاب، روايت كرده كه گفت: به حضرت رضا عليه السلام عرض كردم: قربانت گردم، عده اي از شيعيان بر پدر بزرگوارت توقف كرده و مي گويند كه آن حضرت نمرده است. فرمود: دروغ گفته اند و به آن چه خدا بر پيغمبر (ص) فرستاده، كافر شده اند. اگر بنا بود خدا براي احتياج خلق، عمر كسي را طولاني كند و اجلش را به تأخير بيندازد، بايد عمر رسول خدا (ص) را طولاني كرده باشد. [494].

[صفحه 168]

و نيز كشي، از حكم بن عيص، نقل كرده كه گفت: با سليمان بن خالد، دايي ام، وارد بر امام صادق (ع) شديم، حضرت فرمود: سليمان! اين جوان كيست؟ عرض كرد: فرزند خواهر من است. حضرت فرمود: ولايت ما را داراست؟ عرض كرد: بلي. فرمود: الحمد الله كه خدا او را شيطان خلق نكرده. سپس فرمود: به پناه خدا درآور فرزندانت را، از فتنه شيعه ما. گفتم: قربانت گردم، اين چه فتنه اي است فرمود: انكار ائمه و توقفشان بر پسرم موسي، كه مرگش را منكر مي شوند و گمان مي كنند كه امامي بعد از او نخواهد بود، آن جماعت بدترين خلق خدا مي باشند. [495].

حضرت صادق (ع)، به حنان بن سدير و ديگر شاگردانش، آموخته بد كه تنها در جهت درست قرار داشتن و بر صراط مستقيم گام برداشتن است كه ارزش آفرين است و مورد رضايت خدا. سعي يك شيعه راستين و يك صحابي حقيقي بايستي بيشتر بر تصحيح عقايد و اخلاق و كيفيت اعمال باشد، تا بر بسياري عمل و كميت آن.

به نقل مرحوم كليني، خود حنان بن

سدير گويد: شنيدم امام صادق (ع) فرمود: چون خداي عز و جل بنده اي را (به سبب عقايد پاك و اخلاق نيك و رعايت شرايط عمل كه يكي از آنها تقوي است) دوست بدارد، و او عمل كوچكي انجام دهد، خدا او را پاداش بزرگ دهد؛ و به عمل كم پاداش زياد دادن، بر خدا بزرگ و سنگين نيايد. [496].

و نيز امام صادق (ع) پرهيزكاري را معرف اصحابش قرار داد و فرمود: اصحاب من كساني هستند كه داراي ورع شديد باشند، و تنها خدا منظور نظرشان باشد.

در كافي، از حنان بن سدير، نقل شده كه گفت: ابوالصباح كناني به امام صادق عليه السلام عرض كرد: به خاطر شما از مردم چه ها ببينيم؟ امام فرمود: مگر، به خاطر من، از مردم چه مي بيني؟ ابوالصباح گفت: هر گاه ميان من و شخص ديگري سخني درمي گيرد، به من مي گويد: جعفري خبيث! امام فرمود: شما را به من سرزنش مي كنند؟ ابوالصباح گفت: اصحاب من كساني كه از شما، پيروي جعفر مي كنند، چه اندازه كم اند! تنها اصحاب من كساني هستند كه ورعشان شديد باشد و براي خالقشان عمل كنند و ثواب او را اميدوار باشند، اينانند اصحاب من. [497].

[صفحه 169]

حيان سراج

كيساني مذهب [498] و قائل به امامت محمد بن حنفيه بوده، و او را زنده مي دانسته. امام صادق (ع) با او احتجاجاتي دارد، كه به چند مورد آن اشاره مي شود:

شيخ كشي (ره)، در رجالش، از حمدويه، از محمد بن اصبغ، از مروان بن مسلم، از بريد عجلي، نقل كرده كه گفت: وارد شدم بر حضرت صادق (ع)، حضرت فرمود: اگر كمي زودتر مي آمدي، حيان سراج را در اينجا مي ديدي كه در اين

گوشه اطاق نشسته بود، و سخن از محمد حنفيه در بين بود، او محمد را مدح مي كرد، مانند مدحي كه براي زنده ها مي گويند؛ به او گفتم: اي حيان! آيا شما و ديگران نمي گوييد، و چنين گمان نمي كنيد، كه همانند آن چه در بني اسرائيل اتفاق افتاد، بايد در اين امت اتفاق افتد؟ گفت: آري. گفتم: آيا ما و شما ديده و يا شنيده ايم كه عالمي مقابل چشم مردم، مرده باشد، و زنانش شوهر رفته باشند، و اموالش تقسيم شده باشد، و در عين حال زنده باشد؟ او چيزي نگفت، و از جا برخاست، و رفت. [499].

شيخ صدوقي، در اكمال الدين، از حسين بن مختار، نقل كرده كه گفت: حيان بن سراج بر امام صادق (ع) وارد شد، حضرت فرمود: حيان! يارانت درباره محمد بن حنفيه چه مي گويند، و چه اعتقادي دارند؟ حيان گفت: مي گويند كه زنده است و روزي مي خورد. حضرت فرمود: پدرم، براي من، نقل فرمود كه او جزء اشخاصي بوده كه به عيادت محمد رفته، و چانه اش را بسته و در خاك دفنش كرده، و اموالش را تقسيم نمودند. حيان عرض كرد: مثل محمد، مثل عيسي بن مريم (ع) است كه مردم گمان كردند، به دار آويخته شده و مرده است (و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبه لهم) [500]، و امر بر آنان مشتبه شد. حضرت فرمود: براي دوستان، يا دشمنانش؟ عرض كرد: براي دشمنانش. فرمود: گمان مي كني كه حضرت محمد بن علي (ع)، دشمن محمد حنفيه است؟ گفت: نه... [501].

عبدالرحمن بن حجاج گويد: امام صادق (ع) به من فرمود: يكي از پسر عموهايم آمد، براي حيان سراج، از من اجازه

ملاقات خواست، اجازه دادم؛ حيان وارد شد و گفت: يا اباعبدالله (كنيه حضرت)، مي خواهم از مطلبي پرسش كنم كه خودم به آن آگاهم، ليكن [صفحه 170]

دوست دارم كه آن را از شما بپرسم؛ به من خبر ده از عمويت، محمد بن علي (حنفيه)، آيا مرده است، يا نه؟

امام صادق (ع) فرمود: من در جواب گفتم كه پدرم، به من، چنين خبر داد: در مزرعه خودم بودم كه شخصي آمد، و گفت: عمويت را درياب. من به منزل عمويم رفتم، ديدم حالت غش به او دست داده، ناگهان به هوش آمد، و به من گفت: به محل زراعت برگرد. من ابا كردم. گفت: بايد برگردي. برگشتم. هنوز به مزرعه ام نرسيده بودم كه باز آمدند و گفتند: عمويت را درياب. برگشتم، ديدم زبانش بسته شده، اما مشغول به نوشتن وصيت نامه است. از جايم برنخاستم تا چشمش را بستند، و غسلش دادند، و كفن بر او پوشاندند، و نماز بر وي خوانديم، و سپس به خاكش سپرديم. اگر اين موت و مرگ است، و الله، او مرده است. حيان گفت: خدا تو را بيامرزد، بر پدرت مطلب اشتباه شده، گمان كرده كه محمد (حنفيه) مرده است... [502].

[صفحه 171]

حرف (خ

خالد بجلي

خالد از اصحاب امام صادق (ع) [503] و مردي صالح بود. [504] او داراي كتابي است كه حسن بن محبوب از او نقل كرده است. [505].

خالد از كساني است كه دين خود را بر امام صادق عليه السلام، عرضه داشت:

شيخ كشي (ره)، از ابي سلمه جمال، روايت كرده كه گفت: در خدمت امام صادق (ع) بودم كه خالد بجلي وارد شد، و به امام عرض كرد، فدايت گردم، مي خواهم دينم را بر

شما عرضه بدارم - و قبلا به حضرت گفته بود كه از شما سؤالي دارم، حضرت هم فرموده بود: بپرس، به خدا، از هر چه بپرسي برايت به اندازه اي كه لازم است، جواب مي گويم و كتمان نمي كنم -

آن گاه خالد گفت: اول، آن چه معتقدم، عرض مي كنم: شهادت بر وحدانيت خداوند و اينكه خدايي جز او نيست و شريكي ندارد. امام صادق (ع) فرمود: همين طور است پروردگار ما، خداي ديگري با او نيست. سپس خالد گفت: شهادت مي دهم كه محمد (ص) اقرار به بندگي خدا دارد و فرستاده خداست. حضرت فرمود: همين طور است، محمد (ص) مقر است به بندگي خدا؛ و فرستاده، از جانب حضرت حق، بر خلق است. سپس گفت: علي (ع) اطاعتش بر بندگان فرض است، همچنان كه اطاعت پيغمبر (ص) بر خلق لازم است. حضرت فرمود: چنين است. سپس گفت: شهادت مي دهم كه اطاعت حضرت حسن (ع) مانند رسول خدا (ص) و علي (ع) واجب است. امام فرمود: صحيح است. سپس گفت: شهادت مي دهم

[صفحه 172]

كه اطاعت امام حسين (ع) بعد از امام حسن (ع) بر مردم لازم است همان گونه كه اطاعت پيغمبر و علي و حسن عليهم السلام لازم است. حضرت فرمود: اطاعت حضرت حسين (ع) لازم است. سپس گفت: شهادت مي دهم كه حضرت زين العابدين (ع) اطاعتش مانند اطاعت حضرت حسين (ع) لازم و واجب بر خلق است. حضرت فرمود: چنين است. سپس گفت: شهادت مي دهم كه اطاعت حضرت علي بن الحسين (ع) لازم است. حضرت فرمود: اطاعت حضرت محمد بن علي (ع) لازم است. سپس گفت: شهادت مي دهم كه خداوند شما را وارث آنان قرار داده و آن

چه به آنان مرحمت كرده، به شما نيز عنايت فرموده، و اطاعتت را بر خلق لازم قرار داده. امام صادق (ع) فرمود: بس كن كه الان سخن حق را گفتي... [506].

خالد بن نجيح كوفي

از اصحاب حضرت صادق (ع) [507] و حضرت موسي الكاظم [508] عليهماالسلام است، و از آن دو امام روايت كرده است. [509].

بعضي از بزرگان رجال، او را ضعيف شمرده اند، چون يك بار از قلبش چيزي خطور كرده است:

خالد گويد: وارد شدم بر حضرت صادق (ع) در حالي كه نزد آن جناب جمعي نشسته بودند، و من در گوشه اي قرار گرفتم و در دل خود گفتم: واي بر شما! چه غافليد، نزد چه كسي تكلم مي كنيد؟ نزد رب العالمين و پروردگار جهان! پس از اين خيال، آن حضرت به خطاب به من فرمود: واي بر تو اي خالد! سوگند به خدا، كه من بنده و مخلوقم، و از براي من است پروردگاري كه مي ترسم اگر او را نپرستم عذابم نمايد، و مرا به آتش بسوزاند.

آن گاه من گفتم: نه، به خدا قسم، ديگر هرگز نمي گويم در حق تو، مگر آن چه را كه خودت در حق مي گويي. [510].

خالد بن نجيح گويد: امام صادق (ع) به شخصي فرمود: بدانچه خدا روزي ات كرده قانع باش، و بدانچه در نزد ديگران است چشم مينداز، و آن چه را دسترسي بدان نداري آرزو

[صفحه 173]

مكن، زيرا هر كس قناعت كند سير گردد، و هر كه قناعت نكند اشباع نگردد؛ و بهره خويش را از آخرت خود برگير.

و فرمود: سودمندترين چيزها براي آدمي آن است كه پيش از ديگران عيب خويش را دريابد، و سخت ترين كارها پنهان كردن مستمندي و نداري

است، و بي فايده ترين چيزها نصيحت كردن به پند ناپذير و نيز مجاورت با شخص حريص و آزمند، و آسايش دهنده ترين چيزها نوميدي از مردم است.

و فرمود: ناشكيبا و بد خلق مباش، و نفس خويش را براي تحمل (سخن) كسي كه با (انديشه) تو مخالف است ولي از تو برتر، و بر تو فضيلتي دارد، رام گردان؛ پس تو اعتراف به فضل و برتري او كرده اي آن گاه كه با او سر مخالفت و ستيزه جويي نداشته باشي، و كسي كه براي ديگران فضيلت و برتري قائل نباشد خودسر و خودپسند است.

و به شخصي فرمود: بدان كه عزت ندارد آن كس كه در پيشگاه خدا فروتني نكند و رفعت ندارد آن كس كه براي خداي عز و جل تواضع نكند.

و به مردي فرمود: كار دينت را محكم كن كه اهل دنيا كار دنيايشان را محكم مي نمايد؛ زيرا دنيا شاهد و گواهي است كه بدان وسيله آن چه از آخرت نهان است شناخته شود، پس آخرت را بشناس و به دنيا جز از روي عبرت و پندگيري منگر. [511].

[صفحه 175]

حرف (د)

داود بن زربي كوفي
اشاره

از شيعيان با اخلاص حضرت موسي بن جعفر (ع) و از ثقات و اهل علم و ورع و تقوي بوده [512] و همانند علي بن يقطين، از خواص رشيد است. [513].

بعضي از بزرگان او را از خواص منصور دانسته و گفته اند كه او براي مدتي از محضر امام صادق (ع) استفاده نموده و جزء اصحاب آن بزرگوار شمرده شده است. [514].

محمد بن اسماعيل رازي، از احمد بن سليمان، از داود رقي نقل كرده كه گفت: وارد شدم بر امام صادق (ع) و از آن حضرت از دفعات شستن

اعضاي وضوء سؤال كردم، فرمود: آن چه خدا واجب كرده، يكي است؛ وليكن رسول خدا (ص) به جهت ضعف مردم يكي بر آن اضافه نمود، و هر كس سه بار بشويد، براي او نمازي نيست. در اين حال، داود زربي وارد شد و همين سؤال را نمود، حضرت فرمود كه هر يك از اعضاء بايد سه دفعه شسته شود. اين شبيه وضوي اهل سنت و جماعت بود كه حضرت به او دستور مي داد. از اختلاف كلام حضرت، مرا لرزه گرفت و نزديك بود كه شيطان بر من مسلط گردد كه امام متوجه من شد و مرا امر به سكون نموده و فرمود: «اسكن يا داود هذا هوالكفر او ضرب الاعناق». [515].

بالجمله، داود زربي در وضوء به همين نحو عمل مي كرد تا آن كه وقتي در همسايگي باغ منصور، وضوء مي گرفت، و منصور از خارج تماشا مي كرد. پس منصور او را طلبيد و گفت: درباره تو سعايت كرده و گفته بودند كه تو رافضي و شيعه مي باشي، و من از وضوي تو

[صفحه 176]

فهميدم كه رافضي و شيعه نيستي، مرا حلال كن. و صد هزار درهم به وي داد.

بعد از مدتي، داود رقي، و داود زربي، به خدمت امام صادق (ع) شرفياب شدند؛ داود زربي به امام عرض كرد: فدايت شوم، خون مرا حفظ كردي، در دنيا، و اميدوارم به يمن و بركت تو داخل بهشت شويم، فرداي قيامت. حضرت فرمود: خدا چنين كند به تو و جميع برادران تو. آن گاه فرمود: حكايت خود را براي داود رقي بگو، تا دلش آرام شود. داود زربي حكايت خود را نقل كرد. حضرت فرمود: من از اين جهت

او را بدين نحو فتوي دادم كه مشرف بر قتل بود، و در خطر اين دشمن. سپس به داود زربي فرمود: بعد از اين اعضاي وضوء را دو دفعه بشوي (مانند عمل شيعه). [516].

علي بن يقطين در كنف حمايت امام هفتم

نويسنده گويد: قريب به همين قصه، براي علي بن يقطين، در زمان رشيد، واقع شد:

ابن شهر آشوب در «مناقب» و طبرسي در «اعلام الوري» و شيخ مفيد در «ارشاد» و نيز مقدس اردبيلي در «حديقة الشيعه» نقل كرده اند كه علي بن يقطين وزير هارون الرشيد به امام موسي بن جعفر (ع) نوشت كه روايات رد باب وضوء مختلف است، مي خواهم به خط مبارك خود مرا اعلام فرماييد كه چگونه وضو بسازم. اما به او نوشت كه تو را امر مي كنم به آن كه سه بار روي را بشويي، و دست ها را از سر انگشتان تا مرفق سه بار بشويي، و تمام سر و ظاهر دو گوش را مسح نمايي، و پاها را تا ساق بشويي، به روشي كه حنفيان انجام مي دهند.

موقعي كه نامه به علي بن يقطين رسيد، تعجب نموده، با خود گفت: اين روش مذهب او نيست و يقين دارم كه هيچ يك از اين اعمال موافق حق نيست، اما چون امام مرا به اين نحو مأمور ساخته، مخالفت نمي كنم تا سر مطلب ظاهر شود. و بعد از آن پيوسته آن چنان وضو مي ساخت، تا آن كه مخالفين و دشمنان به هارون گفتند كه علي بن يقطين رافضي است و به فتوي امام هفتم (ع) عمل مي كند، و از گفته او، تجاوز نمي نمايد. هارون در خلوت با يكي از خواص خود گفت كه علي در خدمتگزاري ما تقصيري نكرده، اما دشمنان

او به جدند كه او رافضي است، و من نمي دانم كه چگونه او را بيازمايم تا آسوده گردم. آن شخص گفت: شيعه با سني در امر وضوء كاملا مخالف مي باشند، از اين رهگذر مي تواني او را آزمايش كني؛ اگر ديدي وضو ساختن او با شيعه موافق است، شيعي است، و الا سني مي باشد، و گفته دشمنان علي، بيهوده و اتهام است. رشيد پيشنهاد را پسنديد؛ روزي علي بن يقطين را طلبيد و در يكي از خانه ها او را به كاري واداشت كه تمام روز، تا شام، مشغول باشد، و او را از خروج از آن محل منع كرد و به غير از غلامي، كسي را در خدمت او نگذاشت. علي را رسم و عادت چنان [صفحه 177]

بود كه نماز را در خلوت به جا مي آورد. همين كه غلام آب وضو را حاضر ساخت، علي امر كرد: در را ببند و خودت نيز بيرون رو. غلام خارج شد. علي برخاست و به همان روشي كه مأمور بود وضو ساخت و به نماز ايستاد. رشيد از روزنه نگاه مي كرد و كاملا متوجه بود. همين كه علي از نماز فارغ شد، رشيد به درون آمد و گفت: علي! هر كس تو را از رافضيان بداند اشتباه نموده، و من بعد از اين، سخن هيچ كس را درباره تو قبول نمي كنم.

دو روز بعد، نامه اي از امام كاظم (ع) رسيد و امام طريق وضوي صحيح را كه موافق مذهب معصومين (ع) است به او دستور داد، و امر نمود كه از آن پس، به طريق شيعه وضو بسازد. و مرقوم فرمود: از آن چه بر تو مي ترسيدم گذشت، و خاطر

جمع باش، و از اين طريق تخلف مكن. [517].

و نيز در حديقة الشيعه نقل شده كه روزي هارون جامه بسيار نفيس و پرارزشي را به علي بن يقطين اهدا كرد. علي، بعد از چند روز، آن جامه را با مال بسياري به خدمت امام كاظم (ع) فرستاد. امام همه را قبول نمود، اما جامه را رد كرد، و امر فرمود: جامه را نيكو محافظت كن كه به آن محتاج خواهي شد. علي علت رد جامه را ندانست، ليكن طبق دستور آن را كاملا نگه داري كرد. تا آن كه يكي از غلامانش كه بر احوال او كاملا آگاه بود، به جهت چند چوبي كه بر اثر ارتكاب خلافي خورده بود، خود را به هارون رسانيد و گفت: علي بن يقطين هر ساله خمس مال خود را، با تحف و هدايا، براي موسي بن جعفر (ع) مي فرستد و از جمله چيزهايي كه امسال فرستاده، همان جامه قيمتي است كه خليفه به او عنايت كرده اند. آتش غضب هارون شعله ور شد و گفت كه اگر اين خبر واقعيت داشته باشد، او را مجازات سختي خواهد نمود. فورا علي بن يقطين را طلبيد و سراغ جامه را از او گرفت. علي گفت: آن را خوشبو كرده و در صندوقي گذاشته ام؛ و چون بسيار دوستش مي دارم آن را نمي پوشم. رشيد گفت: هم اكنون آن را حاضر كن. علي غلامي را طلبيد و گفت: برو فلان صندوق را كه در فلان خانه است بياور. همين كه صندوق آورده شد، علي، در نزد هارون، آن را گشود و جامه را به همان حالي كه گفته بود با زينت و خوشبوي نشان داد. خشم

هارون فرو نشست و گفت: آن را به مكان خود برگردان، و به سلامت برو، كه بعد از اين سخن احدي را در حق تو نخواهم پذيرفت.

[صفحه 178]

چون غرض از رد جامه آشكار شد، علي آن را با تحف ديگر محضر امام ارسال داشت. [518].

حمدويه، به سند خود، از داود زربي، روايت كرده كه گفت: مالي را به محضر امام هفتم (ع) بردم. حضرت مقداري از آن را برداشت و باقي را گذاشت. عرض كردم: چرا همه اش را قبول نفرمودي؟ فرمود: صاحب اين امر، باقي را از تو مطالبه خواهد نمود. همين كه حضرت موسي بن جعفر (ع) از دنيا رفت، امام هشتم (ع) باقي آن را از من دريافت نمود. [519].

داود زربي داراي كتاب [520] و اصلي مي باشد كه ابن ابي عمير از او نقل كرده است. [521].

داود بن فرقد كوفي

ثقه جليل القدر، و از اصحاب امام صادق (ع) و امام كاظم (ع) است. [522].

روزي خدمت امام صادق (ع) عرض كرد: در مسجد رسول خدا (ص)، نزديك قبر مطهر، نماز مي خواندم كه ناگاه از پشت سر شنيدم كسي خواند: «اتريدون ان تهدوا من اضل الله و الله اركسهم بما كسبوا» [523]؛ نگاه كردم، شخصي را ديدم، ليكن او را نشناختم، اما فهميدم كه آيه شريفه [524] را بر من تأويل كرده، من هم در جواب گفتم: «ان الشياطين [صفحه 179]

ليوحون الي اوليائهم ليجادلوكم، و ان اطعتموهم أنكم لمشركون» [525] - ديو نهادان به دوستان خود القا مي كنند تا با شما مجادله كنند، اگر اطاعتشان كنيد، مشرك خواهيد بود - سپس معلوم شد كه او هارون بن سعد زيدي بود. حضرت خنديد و فرمود: جواب صواب كوتاهي دادي، به

اذن خدا. [526].

داود بن فرقد از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: در ضمن آن چه خداي عزوجل به موسي بن عمران (ع) وحي كرد، اين بود كه: اي موسي بن عمران! مخلوقي كه نزدم محبوب تر از بنده مؤمن باشد نيافريدم؛ من او را مبتلي كنم به آن چه براي او خير است و عافيت دهم به آن چه برايش خير است؛ آن چه شر اوست از او بگردانم، براي آن چه خير اوست؛ و من به آن چه بنده ام را اصلاح كند داناترم؛ پس بايد بر بلايم صبر كند و نعمتهايم را شكر نمايد، و به قضايم راضي باشد، تا او را در زمره صديقين نزد خود نويسم، زماني كه به رضاي من عمل كند و امر مرا اطاعت نمايد. [527].

داود بن فرقد داراي كتابي است كه عده اي از اصحاب از او روايت كرده اند. [528].

داود بن كثير رقي كوفي
اشاره

رقي، منسوب به رقه. در تحرير الوسائل آمده است كه رقه شهري در قوهستان بوده، و بعضي گفته اند كه رقه شهري در غرب بغداد، و گردشگاه هارون الرشيد بوده است.

از اصحاب حضرت صادق و حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام بوده و تا زمان حضرت علي بن موسي الرضا (ع) را درك كرده است. [529].

شيخ طوسي (ره)، او را از اصحاب امام صادق [530]، و همچنين جزء اصحاب امام كاظم [صفحه 180]

[531] عليهماالسلام شمرده و مي فرمايد كه او ثقه است [532]، و در فهرست گويد: داود كتابي دارد كه ابن ابي عمير از او نقل كرده است. [533] رباب، همسر داود بن كثير، نيز از اصحاب امام صادق (ع) به شمار آمده است. [534].

علماي رجال، درباره داود بن كثير، اختلاف

نظر دارند، مانند اختلافي كه درباره ي جابر بن يزيد و ابن سنان و غيره دارند:

عده اي مانند ابن الغضائري معتقدند كه: او ضعيف و فاسد المذهب بوده، و او را از غلات شمرده اند [535] نجاشي هم با ابن الغضائري هم قول است، و مي گويد: به طور قطع داود ضعيف است جدا، و غلات از وي روايت كرده اند؛ و احمد بن عبدالواحد [536] گويد كه كمتر حديثي از او ديده است؛ او كتاب مزاري دارد و كتاب اهليلجه از اوست. [537].

از ابي عبدالله عاصمي درباره او سؤال شد، گفت: جماني و ديگران از او روايت كرده اند. سؤال شد كه در چه سالي وفات كرده، گفت: بعد از سال دويست، كمي بعد از وفات امام رضا (ع)؛ او از راويان امام كاظم (ع) و امام رضا (ع) است. [538].

مرحوم شهيد ثاني (ره) [539] نيز، او را ضعيف شمرده، و تابع ابن الغضائري است؛ و مرحوم محقق بحراني نيز او را موثق ندانسته و جرح او را بر تعديل مقدم شمرده است. [540].

اما جمعي از بزرگان، داود را توثيق و تعديل نموده اند، مانند: شيخ طوسي [541] و

[صفحه 181]

شيخ مفيد [542]، و ابن فضال و صدوق و ابن بابويه [543] و علامه حلي [544] و شيخ كشي [545]، و طريحي، و شيخ محمد امين كاظمي [546].

رواياتي كه در مدح داود رسيده، گفته توثيق كنندگانش را تأييد مي كند، از جمله: از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: منزلت داود نزد من، همان منزلت مقداد نزد رسول خدا (ص) است. [547].

و نيز نقل شده كه وقتي داود از محضر امام صادق (ع) خارج مي شد، آن حضرت در قفاي او مي نگريست و مي فرمود: هر كس دوست دارد كه نظر

كند به مردي از اصحاب حضرت قائم (ع)، نظر كند به اين شخص. [548].

در عيون اخبار الرضا (ع) از داود نقل شده كه گفت: به امام صادق (ع) عرض كردم: فدايت گردم، و پيش مرگ تو باشم، اگر شما از دنيا برويد، ما به كه رو كنيم؟ حضرت فرمود: به فرزندم موسي؛ و چون امام صادق (ع) از دنيا رفت، من در امامت موسي بن جعفر (ع) لحظه اي هم شك ننمودم... [549].

صفار در كتاب بصائر الدرجات، از داود، روايت كرده كه گفت: به امام هفتم (ع) عرض كردم: آيا اسم من در ديوان اسماء شيعيان شما هست؟ حضرت فرمود: آري، به خدا سوگند، در ناموس [550] است. [551].

علامه مامقاني (ره)، بعد از نقل كلمات علماء، در جرح و تعديل داود، مي گويد: اقوي وثاقت و جلالت اوست، و نسبت هايي كه به او داده شده، از غلو و فساد مذهب، نسبت نارواست و قابل قبول نيست. [552].

[صفحه 182]

در ذيل حالات داود به چند حديث اشاره مي گردد:

ابن شهر آشوب، به سند خود، از داود رقي، نقل كرده كه گفت: دو تن از برادرانم به قصد مزار [553] از كوفه بيرون رفتند. در بين راه، يكي از آن دو را تشنگي سختي عارض شد، به طوري كه از روي مركوبش به زمين افتاد. برادر ديگر سرگشته و متحير ماند، پس به نماز ايستاد و خدا را خواند و به محمد (ص) و علي (ع) و ائمه اطهار (ع) يك يك استغاثه نمود تا رسيد به امام زمانش، حضرت امام جعفر صادق (ع)، و پيوسته به آن حضرت التجاء برد و آن جناب را خواند. ناگاه ديد شخصي بالاي سرش ايستاده

مي گويد: اي مرد! داستانت چيست؟ او قصه برادر تشنه را تذكر داد، آن شخص قطعه چوبي به او داد و گفت: اين چوب را بين لب هاي برادرت بگذار، چون آن چوب را بين لب هاي برادرش قرار داد، برادر تشنه به هوش آمد و چشم هايش را گشود و برخاست و نشست، در حاليكه تشنگي اش رفع شده بود، پس به زيارت قبر شريف، مشرف گشتند.

چون به كوفه مراجعت كردند، آن برادري كه دعا مي كرد، به مدينه مشرف شد و به محضر حضرت جعفر صادق (ع) شرفياب گرديد. حضرت او را دعوت به نشستن نمود، و فرمود: حال برادرت چگونه است؟ آن چوب كجاست؟ عرض كرد: اي سرور من! با ديدن برادرم در آن حالت، غم و اندوه سختي به من دست داد، و همين كه حق تعالي روحش را به او برگردانيد، از كثرت خوشحالي، ديگر از آن چوب غفلت كردم و فراموشش نمودم. حضرت فرمود: همان ساعت كه تو در غم برادر بودي، برادرم خضر (ع) نزد من آمد، آن قطعه چوب را كه از درخت طوبي است، به وسيله او براي تو فرستادم. آن گاه حضرت به خادم خود امر نمود تا سبد را بياورد. همين كه آوردند، حضرت آن را گشود و آن قطعه چوب را بيرون آورد و نشان او داد و سپس آن را به سبد بازگرداند. [554].

از اين حديث شريف چنين استفاده مي گردد كه در موقع اضطرار و پريشاني، در هر عصر و زماني، بايد به امام و حجت آن عصر توسل جست؛ چون پروردگار عالم براي اغاثه ملهوفين و گرفتاران هر دوره، ملجأ و پناهگاهي خاص، مقرر و معين فرموده

است؛ و لذا در اين عصر كه زمان غيبت حضرت ولي الله اعظم، امام زمان، حجة بن الحسن، روحي و ارواح العالمين له الفداء است، به ما دستور داده شده كه در مهمات، دست توسل به سوي آن بزرگوار دراز كنيم.

[صفحه 183]

«اللهم ارنا الطلعة الرشيده و الغرة الحميده و اجعلنا من اعوانه و انصاره، آمين يا رب العالمين».

قطب الدين راوندي [555]، در كتاب خرائج، از داود رقي، نقل كرده كه گفت: در محضر امام صادق (ع) بودم كه حضرت از تغيير رنگ چهره ام سؤال نمود، در پاسخ عرض كردم: قرض زيادي دارم كه رسوا كننده و كمرشكن است، و قصد كرده ام كه براي گشايش كارم سفري به سند نمايم و نزد فلان برادرم روم، تنها چيزي كه مانع من مي گردد، ترس از سفر دريايي است.

حضرت فرمود: آن خدايي كه تو را در خشكي حفظ مي كند، در دريا هم نگهبان است؛ اي داود! اگر ما نبوديم، نهرها جاري نمي شد، درختان سبز نمي گشت و به ثمر نمي رسيد... [556].

ائمه واسطه فيض و رحمت الهي اند

نويسنده گويد: در متن حديث «اگر ما نبوديم نهرها جاري نمي شد...» بدين معني است كه خداوند وجود ولي و امام را واسطه فيض و رحمت و وسيله نزول بركت قرار داده و حيات تمام موجودات را طفيل وجود او گردانيده است.

در زيات جامع كبيره كه از امام هادي (ع) است، مي خوانند: «بكم فتح الله و بك يختم و بكم ينزل الغيث و بكم يمسك السماء ان تقع علي الارض الا باذنه»، خداوند عالم، وجود رابه شما آغاز كرد و به شما نيز ختم كند و به خاطر شما باران را فرو ريزد و به خاطر شماست كه آسمان را

از فروافتادن بر زمين نگهدارد، مگر به اذن خودش.

[صفحه 184]

در داستان مناظره هشام بن حكم، با عمرو بن عبيد معتزلي، از امام و حجت، تعبير به قلب شده، و مثل امام را مثل روح و قلب گفته [557]؛ همان طور كه حيات هر موجودي بسته به روح و قلب اوست، حيات جهان نيز بسته به روح آن است كه وجود حجت و امام مي باشد، «لولا الحجة لساخت الارض باهلها».

صدوق (ره)، در كتاب امالي، و كتاب كمال الدين، از اعمش، نقل كرده كه گويد: شنيدم امام صادق (ع)، از پدرش، از جدش، حضرت علي بن الحسين (ع) روايت مي نمود كه حضرت سجاد (ع) فرمود: ماييم پيشوايان مسلمين، و حجت هاي خداوند بر جهانيان، و سرور مؤمنين، و قادة الغرالمحجلين، و دوستان مؤمنين، و ماييم امان اهل زمين همان گونه كه ستارگان امان اهل آسمانند، و ماييم كه خدا به خاطر ما آسمان را از فروافتادن بر زمين نگه داشته، و براي ما زمين را نگه داشته تا بر اهلش موج نزدند، و به خاطر ما باران را مي فرستد، و به واسطه ما رحمتش را بر مردم نشر مي كند، و بركات زمين را خارج مي سازد، و اگر از ما، حجج الهيه، بر روي زمين كسي نباشد، زمين اهلش را فرو مي برد.

سپس فرمود: از روزي كه خداوند آدم را آفريده، روزي نبوده كه زمين خالي از حجت باشد، يا حجت ظاهر و آشكار، و يا غايب و مستور از ديدگان، و تا قيامت هم خالي از حجت نماند، كه اگر حجتي روي زمين نباشد، خدا پرستش نمي گردد.

اعمش گويد: از حضرت صادق (ع) سؤال كردم: مردم چگونه مي توانند از حجت

مستور و غياب استفاده كنند؟ فرمود: همان طوري كه از خورشيد پس ابر بهره مند مي شوند. [558].

درست بن ابي منصور واسطي

از اصحاب حضرت صادق و حضرت موسي الكاظم عليهماالسلام است. [559].

شيخ نجاشي فرموده: درست بن ابي منصور محمد واسطي، كتابي دارد كه عده اي همچون: سعد بن محمد طاطري [560] و محمد بن ابي عمير، از او نقل كرده اند. [561].

[صفحه 185]

شيخ طوسي در رجالش گفته: درست بن ابي منصور از اصحاب امام صادق (ع) [562] و امام كاظم (ع) بوده، و واقفي مذهب است. [563] و جمعي از بزرگان رجال تصريح كرده اند كه او واقفي است و از اهالي واسط [564] است. هر چند علامه وحيد بهبهاني در وقف او تأمل دارد، ليكن با تصريح بزرگاني چون شيخ و كشي و غيره جاي ترديد نيست. بلي، فقط مي توان گفت كه احاديثي كه او نقل كرده، مورد قبول است. [565].

مرحوم كليني، در كافي، از طريق درست بن ابي منصور، روايت كرده كه امام صادق (ع) فرمود: «رأس كل خطيئة حب الدنيا»، ريشه و منشأ هر خطا كاري عشق به دنياست. [566].

و نيز، در كافي، از درست بن ابي منصور، نقل شده كه امام صادق (ع) فرمود كه رسول خدا (ص) فرموده است: كسي كه تعصب (حمايت از عقيده باطل، دفاع از جهل و گمراهي، و پايداري بر عقيده اي كه انسان بطلان آن را فهميده است) بورزد، يا بر او تعصب ورزند (و او راضي باشد) رشته ايمان را از گردن خويش باز كرده است. [567].

[صفحه 187]

حرف (ذ)

ذريح محاربي

ذريح [568] ثقه اي جليل القدر، و از اصحاب حضرت صادق [569]، و حضرت كاظم عليهماالسلام است. [570].

او، اصل و كتابي دارد كه عده اي از اصحاب از او نقل كرده اند. [571].

شيخ صدوق (ره)، از عبدالله بن سنان، روايت كرده كه گفت: به امام صادق (ع) عرض كردم: خدا

مرا فداي تو گرداند! معناي آيه «ثم ليقضوا تفثهم و ليوفوا نذورهم» [572] - آن گاه كثافاتي كه در حال احرام بر ايشان است ازاله كنند و به نذرهايشان وفا كنند - چيست؟ فرمود: قضاء تفث، گرفتن ناخن و اشباه آن است. گفتم: قربانت گردم، ذريح محاربي، از شما، نقل كرد كه فرموده بوديد كه «ليقضوا تفثهم» لقاء امام است و «وليوفوا نذورهم» اين مناسك است. فرمود: ذريح درست گفته و تو هم راست مي گويي؛ همانا از براي قرآن ظاهر و باطني است، و چه كسي بتواند تحمل كند آن چه را كه ذريح تحمل كرده. [573].

اين جمله امام، دلالت بر علو مرتبه و عظمت منزلت ذريح محاربي دارد.

[صفحه 188]

عبدالله بن طلحه نهدي [574] نقل كرده كه ذريح به امام صادق (ع) عرض كرد: من به شما حاجتي دارم. امام فرمود: حاجتت را بخواه كه برآوردن آن نزد من بسيار محبوب است. [575].

رجال حديث به رواياتي كه ذريح نقل كرده عنايتي تمام داشته اند: ابن ابي عمير راجع به دين و قرض، به حديثي از ذريح استناد مي نمايد كه ما آن را به شرح زير ذكر مي كنيم:

«روي الشيخ الصدوق (ره) في فقيه عن ابراهيم بن هاشم ان محمد بن ابي عيمر (ره) كان رجلا بزازا فذهب ماله و افتقر و كان له علي رجل عشرة الاف درهم فباع دارا له كان يسكنها بعشرة الاف درهم و حمل المال الي بابه، فخرج اليه محمد بن ابي عمير فقال: ما هذا؟ قال: هذا مالك الذي لك علي. قال: ورثته؟ قال: لا. قال: و هب لك؟ قال: لا. قال: فهو ثمن ضيعة بعتها؟ قال: لا. قال: فما هو؟ قال: بعت داري التي

اسكنها لا قضي ديني. فقال محمد بن ابي عمير: حدثني ذريح المحاربي عن ابي عبدالله (ع) قال: لا يخرج الرجل عن مسقط راسه بالدين، ارفعها فلا حاجة لي فيها و الله اني محتاج في وقتي هذا الي درهم و ما يدخل ملكي منها درهم - شيخ صدوق (ره)، در كتاب فقيه، از ابراهيم بن هاشم، روايت كرده كه گفت: محمد بن ابي عمير مردي بزاز بود، پس ثروتش را از دست داد و بينوا گشت؛ ليكن از مردي ده هزار درهم طلبكار بود. مديون و بدهكار، خانه مسكوني خود را به ده هزار درهم فروخت و پول ها را به در منزل ابن ابي عمير آورد و در را كوبيد. محمد بن ابي عمير بيرون آمد و گفت: اين پول ها براي چيست؟ گفت: طلبي است كه از من داري. گفت: اين ارث است كه به تو رسيده؟ گفت: نه. گفت: كسي به تو بخشيده؟ گفت: نه. گفت: پول مزرعه اي است كه فروخته اي؟ گفت: نه. گفت پس اين چيست؟ گفت: خانه مسكوني ام را فروخته ام كه طلب تو را بدهم. محمد بن ابي عمير گفت: حديث كرد مرا ذريح محاربي از امام صادق (ع) كه فرمود: آدمي به واسطه دين و بدهكاري از خانه خودش بيرون نمي رود (و ملزم به فروش نمي شود)، پول ها را بردار كه مرا به اين احتياجي نيست، و حال آن كه، به خدا قسم، الان به يك درهم نيازمندم، اما يك درهم از اين پول را قبول نمي كنم، و وارد در ملك من نخواهد شد. [576].

نويسنده گويد: فقهاء فرموده اند: اگر بدهكار غير از خانه اي كه در آن نشسته، و اثاثيه [صفحه 189]

منزل و چيزهايي ديگري كه بدان محتاج است،

چيزي نداشته باشد، طلبكار نمي تواند طلب خود را از او مطالبه كند، بلكه بايد صبر كند تا بدهكار بتواند بدهي خود را بدهد؛ ليكن اگر خود مديون خانه اش را فروخت و با طيب نفس بدهكاري اش را پرداخت، براي طلبكار، قبول آن مانعي ندارد. جناب ابن ابي عمير، چون مردي احتياط كار بوده، از قبول آن پول خودداري فرموده، و الا شرعا اشكال نداشته.

كشي، از طريق صفوان و جعفر بن بشير، از ذريح محاربي، روايت كرده كه امام صادق (ع) فرمود: خداوند تبارك و تعالي از روزي آدم را قبض روح فرمود، زمين را خالي از حجت نگذاشته، و در هر عصري، راهنمايي كه مردم را به سوي خدا هدايت كند، قرار داده، و او را حجت بر خلق ساخته؛ هر كس او را پيروي كند، رستگار گردد و هركس تخلف ورزد، هلاك شود. [577].

در كافي، از ذريح محاربي، نقل شده كه گفت: شنيدم امام صادق (ع) فرمود: هر كس گرفتاري مؤمني را كه در سختي افتاده رفع كند، خدا حوائج دنيا و آخرتش را آسان كند.

آن گاه فرمود: تا زماني كه مؤمن در راه كمك به برادرش باشد، خدا در راه كمك به اوست. [578].

[صفحه 191]

حرف (ر)

ربعي بن عبدالله بن جارود، ابونعيم بصري

ثقه [579] و از اصحاب حضرت صادق و كاظم عليهماالسلام، و از خواص فضيل بن يسار [580] بوده [581]، و از او بسيار حديث نقل كرده است.

ربعي بن عبدالله، راوي حديث «ابل» است، و آن حديث چنين است:

مردي از بني رياح به نام سحيم بن اثيل، با غالب (پدر فرزدق) منافرت داشت؛ در كوفه با هم قرار بستند، آن گاه كه شتران براي خوردن آب مي آيند هر يك صد شتر

از شتران ديگري را پي كند. زماني كه شتران براي خوردن آب آمدند، آنان شمشيرها را كشيدند و شتران را پي كردند. مردم با الاغ و استر براي بردن گوشت شتران بيرون آمدند.

در آن وقت، اميرالمؤمنين (ع) كه در كوفه مي زيست، سوار بر استر رسول خدا (ص) شد و بدان محل تشريف برد، و فرمود: اي مردم! از گوشت اين شتران نخوريد كه اين ها به غير نام خدا كشته شده اند. [582].

[صفحه 192]

ربعي گويد: امام صادق (ع) فرمود: هر كه براي خدا، برادرش را اطعام كند، همانند كسي است كه صد هزار تن از مردم را اطعام كرده باشد. [583].

ربعي بن عبدالله، كتابي دارد كه عده اي، همچون حماد بن عيسي، از او روايت كرده اند. [584].

ربيع بن ابي مدرك ابوسعيد كوفي

شيخ طوسي (ره)، در رجالش، او را از اصحاب امام صادق (ع) شمرده [585]، و علامه حلي، در خلاصه، از او به عنوان ثقه نام برده است. [586].

ابن نديم در كتاب الفهرست گويد: وي از فقهاي شيعه بوده، و جزء كساني است كه در اصول و فقه كتابي نوشته اند. [587] نجاشي گويد: ابوسعيد كوفي را مصلوب ناميده اند، چون وي را در كوفه براي (تشيع اش) به دار كشيدند؛ او ثقه است، و از امام صادق (ع) روايت كرده، و كتابي دارد. [588].

[صفحه 193]

رزام بن مسلم، مولي خالد بن عبدالله قسري
اشاره

شيخ طوسي (ره)، او را از اصحاب امام صادق (ع) شمرده است. [589].

شيخ كشي (ره)، از رزام بن مسلم، نقل كرده كه گفت: من در مدينه معذب بودم، و مرا به سقف مي آويختند و كسي كه مرا شكنجه مي داد، در را به روي من مي بست و مي رفت. اهل خانه پس از رفتن او، مرا از سقف به زير مي آوردند، ساعتي بر زمين مي نشستم و راحت مي شدم، تا نزديك آمدن او، دوباره اهل خانه مرا از سقف آويختند.

مدتي گذشت، تا آنكه روزي، كاغذي كه بسته به سنگي بود، از روزنه خانه به سوي من پرتاب شد. نامه را گرفتم. ديدم كه خط حضرت صادق (ع) است، نوشته بود: «بسم الله الرحمن الرحيم.اي رزام! بگو: يا كائنا قبل كل شي ء و يا كائنا بعد كل شي ء و يا مكون كل شي ء البسني درعك الحصينة من شير جميع خلقك».

چون اين دعا را خواندم از عذاب خلاص شدم. [590].

در روز جمعه اي، منصور دوانيقي، در حالي كه تكيه بر دست حضرت صادق (ع) كرده بود، بيرون آمد؛ رزام كه ناظر صحنه بود، گفت: دوست مي داشتم كه صورت منصور، كفش

امام صادق (ع) باشد. پس در فرصتي نزديك رفت. و از امام صادق (ع)، از نماز و حدود آن سؤال كرد، حضرت در پاسخ او فرمود: از براي نماز چهار هزار حد است... [591].

خالد بن عبدالله قسري

علامه مامقاني گويد: خالد بن عبدالله قسري، مردي خبيث و پست فطرت و ملعونترين خلق خدا بود. [592].

جد خالد، از يهوديان تيماء؛ پدرش در صفين جزء سپاه معاويه؛ و خود او از جانب هشام بن عبدالملك مروان، حاكم عراقين بود. او مردي بد كيش، زنديق، و مخنث بوده، و به حكم «با علي كي شود مخنث دوست» لاجرم با جناب اميرالمؤمنين (ع)، و بكله با رسول خدا (ص)، سخت دشمن بوده و بر منبر به اميرالمؤمنين ناسزا و كلمات زشت مي گفت. [593].

از «كامل مبرد» نقل شده كه خالد در ايام حكومتش، در عراق، در دوران خلافت هشام، علي (ع) را بر منبر لعن مي كرد. [594].

[صفحه 194]

او مكرر مي گفت كه اگر هشام، دستور دهد. كعبه را خراب كرده، سنگ هايش را يك يك از جاي خود كنده، به شام حمل مي نمايم. [595].

خالد در زمان حكومتش، مسيحيان و زرتشتيان را بر مسلمين مسلط كرده بود و به آنان دستور داده بود كه مسلمين را بزنند. [596].

در سال 120 هجري، هشام بن عبدالملك، او را عزل كرد، و يوسف بن عمر ثقفي را به جاي وي نصب نمود. يوسف، خالد را زنداني ساخت، و تا اوايل خلافت وليد بن يزيد بن عبدالملك در زندان بود، و در سال 125، يوسف بن عمر او را به طرز سختي به قتل رساند. [597].

حب و بغض ائمه اطهار

از روايات بسيار استفاده مي گردد كه حب اميرالمؤمنين و ائمه اطهار عليهم السلام علامت ايمان و طيب ولادت و پاكي طينت است، و دشمني و بغض آنان نشانه كفر و نفاق و خبث طينت مي باشد.

علامه مجلسي، در بحارالانوار، بابي به عنوان «ان حبهم عليهم السلام، علامة طيب الولادة و بغضهم

علامة خبث الولادة» دارد، و رواياتي را در اين زمينه نقل كرده است. [598].

ابن ادريس، در كتاب سرائر، نقل كرده كه امام باقر (ع) فرمود: «انما يحبنا من العرب و العجم، اهل البيوتات و ذوالشرف و كل مولود صحيح و انم يبغضنا من هولاء كل مدنس مطرد» - آن دسته از عرب و عجم كه ريشه دار، و داراي خانواده شريف و اصيل باشند، و ولادتشان پاكيزه و صحيح باشد، دوستدار ما هستند، ولي آنان كه بي اصل و نسب و ناپاكند، ما را دشمن مي دارند. [599].

معاوية بن عمار، از امام صادق (ع)، روايت كرده كه فرمود: پيامبر (ص) فمروده: «ان حب علي بن ابيطالب قذف في قلوب المؤمنين فلا يحبه الا مؤمن و لا يبغضه الا منافق» محبت علي بن ابيطالب (ع) در دل هاي مؤمنين افكنده شده، دوست نمي دارد او را مگر مؤمن و دشمن [صفحه 195]

نمي دارد او را مگر منافق. [600].

مسلم، از علي (ع)، روايت كرده كه پس از سوگند، فرمود كه پيامبر (ص) با من عهد بست كه مرا جز مؤمن، دوست نداشته، و جز منافق، دشمن نداشته باشد. [601].

ترمذي از ابوسعيد خدري نقل كرده كه گفت: «كنا نعرف المنافقين ببغضهم عليا» ما منافقين را با بغض و كينه علي (ع) مي شناختيم (و بغض علي (ع) وسيله شناخت منافقين بود). [602].

احمد و ترمذي شبيه اين مطلب را از جابر نيز نقل كرده اند. [603].

ابن ابي الحديد گويد: اخبار صحيحي كه شكي در آن ها براي محدثين نيست، بر اين اتفاق دارند كه پيامبر (ص) به علي (ع) فرمود: «لا يبغضك الا منافق و لا لا يحبك الا مؤمن». [604].

احمد بن حنبل گويد: شنيدم از شافعي كه مي گفت: شنيدم

از مالك بن انس كه مي گفت: انس بن مالك گفت: «ما كنا نعرف الرجل لغيرابيه الا ببعض علي بن ابيطالب»، ما فردي را به غير پدرش منسوب نمي كرديم (و زائيده حرام نمي دانستيم) مگر اين كه كينه و بغض علي در دلش بود. [605].

بدل هر كه بغض علي كرد جاي ز مادر بود عيب آن تيره رأي كه ناپاك زاده بود خصم شاه اگر چند باشد به ايوان و گاه نباشد مگر بي پدر دشمنش كه يزدان به آتش بسوزد تنش [606].

در حالات جابر بن عبدالله انصاري نوشته اند كه پيوسته مردم را به دوستي اميرالمؤمنين (ع) تحريص مي نمود و مكرر در كوچه هاي مدينه و محافل انصار عبور مي كرد و مي گفت: «علي خير البشر فمن ابي فقد كفر» - علي بهترين است، و هر كه سرباز زند كافر است -اي گروه انصار! دوستي علي (ع) را بر فرزندان خود عرضه كنيد، پس هر كه از

[صفحه 196]

دوستي ابا كرد، تحقيق كنيد كه مادرش چه كرده است. [607].

محبت شه مردان مجو ز بي پدري كه دست غير گرفته است پاي مادر او

ابودلف عجلي [608] فرزندي داشت كه از علي (ع) بدگويي مي كرد و شيعه را نادان مي خواند. روزي در مجمع دوستان سخن از حب و بغض علي (ع) به ميان آمد. [يكي از حاضرين، روايتي از پيامبر (ص) نقل كرد كه فرموده بود: يا علي! دوست نمي دارد تو را مگر مؤمن پاك طينت، و دشمن نمي دارد تو را مگر فرزند زنا و يا ناپاك زاده]. پسر ابودلف حديث غير حلال زاده بودن مبغض علي را انكار كرد و گفت: شما همگي غيرت امير (ابودلف) را مي دانيد، آيا كسي چنين قدرتي دارد كه

به حرم او تجاوز كند؟ من فرزند اميرم، و از همه مردم با علي (ع) دشمن ترم. در اين هنگام ابودلف وارد مجلس شد، به احترامش، به پا خاستند؛ چون در جريان مشاجره قرار گرفت، گفت: به خدا، روايت درست است، اين پسر هم زاده زنا و هم زاده ناپاكي است. من بيمار بودم، خواهرم كنيزش را به [صفحه 197]

پرستاري من فرستاد، مرا به او ميلي پيدا شد، عذر ناپاكي آورد، به اصرار با او آميزش نمودم، و نطفه اين پسر منعقد شد، و چون حمل آشكار گرديد، كنيز به من بخشيده شد. [609].

شيخ مفيد (ره)، در مجالس، به سند خود. از ابن فضال، از عاصم بن حميد، از ابوحمزه ثمالي، از ابن المعتمر روايت كرده كه گفت: در «رحبه» [610] بر اميرالمؤمنين (ع) وارد شدم، حضرت تكيه زده بود، عرض كردم: سلام بر تو،اي اميرمؤمنان، و رحمت و بركات خداوندي بر تو باد، چگونه صبح كردي؟ حضرت سربلند كرد و جواب سلام مرا داد و فرمود: صبح كردم در حالي كه دوستدار دوستان، و صبر كننده بر دشمني دشمنانمان هستم؛ همانا دوست ما در تمام شب و روز در انتظار فرج و گشايش است، اما دشمن ما بناي كار خود را بر پايه اي نهاده كه سخت نااستوار و لغزان است، بناي او بر لب پرتگاهي است كه وي را در آتش جهنم خواهد افكند.

اي اباالمعتمر، دوست ما نمي تواند ما را دشمن بدارد، و دشمن ما نيز توانايي دوستي ما را نخواهد داشت، و هرگز محبت ما و محبت دشمنان ما در يك دل نگنجد؛ زيرا خداوند براي كسي در درونش دو دل قرار نداده، تا با

يكي گروهي را دوست بدارد و با دل ديگر به دشمنان آنان علاقه مند باشد. [611].

از رسول خدا (ص) روايت شده كه در فضيلت اميرالمؤمنين (ع) فرمود: آگاه باشيد! هر كس علي را دوست بدارد مرا دوست داشته، و هر كس مرا دوست بدارد، خداوند از او راضي و خشنود خواهد بود، و هر كس خدا از او راضي باشد پاداشش را بهشت قرار خواهد داد... [612].

نظام استرآبادي (متوفي به سال 921 هجري) كه از افاضل شعراي استرآباد و از اجله ارباب كمال و سداد است، قصايدي در مدح مولا اميرالمؤمنين (ع) سروده، كه از آن جمله قصيده اي است كه ابياتي از آن را به عنوان تبرك و تيمن در اينجا ذكر مي كنيم:

دم سپيده صبحم گذشت و ز خاطر

كه بهترين عمل چيست شامگاه نشور؟

ندا رسيد هماندم ز عالم ملكوت كه اي گناه تو يوم الحساب نامحصور

به از محبت سلطان اولياء نبود

زهر عمل كه شود در صحيفه ات مسطور

[صفحه 198]

علي امام معلاي هاشمي كه بود

سواد منقبتش بر بياض ديده حور

وصي احمد مرسل كه بي محبت او

به روز حشر نگردند انبياء مغفور

ز حب اوست به روز جزا نه از طاعت اميد مغفرت از حي لا يزال غفور

نتيجه ندهد بي [613] محبتش در حشر

مكاشفات جنيد، و رياضت منصور

ز دل سواد معاصي برون برد مهرش چنانكه ماه برد ظلمت از شب ديجور

به بسته خدمت او را ميان ضعيف و قوي گشاده مدحت او را زبان اناث و ذكور

نسيم لطف تو گر در مسام [614] خاك رود

برآورند سر از زير خاك اهل قبور

مرا چه غم ز زغم روزگار مهر گسل كه دل ز مهر توام گشته جلوگاه سرور

تو آن خجسته شعاري كه در ازل

ما را

براي شعر مديح تو داده اند شعور

نظام چون كه ز خواب عدم شود بيدار

ز كاسه هاي سر بزم معصيت مخمور

براي دفع خمارش ز مرحمت جامي كرم نماي ز خمخانه شراب طهور [615].

رفيد مولي ابن هبيره

شيخ طوسي، در رجالش، رفيد را از اصحاب حضرت باقر (ع) دانسته، و مي گويد: ابوخالد قماط از او روايت كرده است. [616] ودر جاي ديگر رفيد را از اصحاب حضرت صادق (ع) شمرده، و او را كوفي مي داند. [617].

علامه مامقاني مي گويد: از بعضي روايات، حسن عقيده او معلوم مي گردد. [618].

مرحوم كليني، در كافي، و ابن شهر آشوب، در مناقب، روايت كرده اند كه رفيد غلام يزيد بن عمر بن هبيره (والي و عامل مروان در عراق) گفت: ابن هبيره بر من غضب كرد و قسم خورد كه مرا بكشد. پس از او گريختم و به امام صادق (ع) پناهنده شدم، و حضرت را از وضع خودم آگاه كردم. امام به من فرمود: برو نزد او و از من به او سلام برسان و بگو جعفر بن محمد (ع) مي گويد: من غلامت رفيد را پناه دادم، او را آسيبي مرسان. به حضرت عرض [صفحه 199]

كردم: فدايت گردم، او اهل شام است و عقيده پليدي دارد. حضرت فرمود: همان طور كه دستور دادم، نزدش برو.

رفيد گويد: من حركت كردم؛ در راه عربي به سويم آمد، و گفت: كجا مي روي؟ من چهره تو را چهره مردي كه كشته مي شود، مي بينم. سپس گفت: دستت را بيرون بياور؛ چون بيرون آوردم، گفت: دست مردي است كه كشته مي شود. و همچنين در مورد پا و تنم اظهار مشابهي كرد. آن گاه گفت: زبانت را بيرون كن؛ چون بيرون آوردم، گفت: برو كه باكي

بر تو نيست، زيرا در زبانت پيامي است كه اگر آن را بر كوه هاي بلند و سركش عرضه بداري، همه منقاد و فرمانبردار تو مي گردند.

رفيد گويد: پس بيامدم تا بر در خانه ابن هبيره رسيدم، اجازه خواستم؛ چون وارد شدم، گفت: خيانتكار با پاي خود آمد؛ غلام! زود سفره چرمي و شمشير را بياور. و دستور داد تا شانه و سر مرا بستند، و جلاد بالاي سرم ايستاد تا گردنم را بزند.

گفتم: اي امير! تو كه با جبر و زور بر من دست نيافتي، بلكه من به پاي خود نزد تو آمدم؛ من پيامي دارم كه بايد به تو باز گويم، آن گاه خود داني هر چه خواهي انجام ده. گفت: بگو. گفتم: مجلس را خلوت كن. ابن هيبره به حاضرين دستور داد تا همگي مجلس را ترك كنند؛ چون همه خارج شدند، گفتم: جعفر بن محمد (ع) به تو سلام رسانيده و فرموده: من غلامت رفيد را پناه دادم، با خشم خود به او آسيبي مرسان. گفت: تو را به خدا، جعفر بن محمد (ع) به تو چنين فرمود، و به من سلام رسانيد؟! من برايش سوگند خوردم، و او سه بار سخنش را تكرار كرد.

آن گاه بازوهاي مرا باز كرد و گفت: من به اين قناعت نمي كنم و از تو خرسند نمي گردم مگر اينكه، همان كاري را كه با تو كردم، با من انجام دهي (بازوهاي مرا ببندي) گفتم: دستم ياري نمي كند كه دست هاي تو را ببندم، و به خود اجازه چنين كاري را نمي دهم. گفت: به خدا كه من جز به آن قانع نشوم. پس من هم چنانكه به سرم آورد، به سرش آوردم،

و سپس بازش كردم. او انگشتر (مهر) خود را به من داد و گفت: تو اختيارات تام داري، هر چه مي خواهي انجام ده.

و با اين پيام بود كه رفيد در نزد ابن هيبره بزرگ گشت. [619].

در كتاب اختصاص، از رفيد، روايت شده كه حضرت امام صادق (ع) فرمود: اگر

[صفحه 200]

حضرت قائم (ع) را ديدار كردي، و ديدي كه به يك نفر صد هزار درهم عطا فرمود و به تو يك درهم، نبايد كه بر تو سنگين باشد، بلكه بايد تسليم باشي؛ زيرا كه كار به دست او است. [620].

[صفحه 201]

حرف (ز)

زرارة بن اعين بن سنسن شيباني كوفي

نام اصلي اش عبد ربه و كنيه اش ابوالحسن و ابوعلي است. او از اصحاب اجماع و از بزرگ ترين فقهاء و اجلاي محدثين و متكلمين اماميه شمرده شده، [621] و يكي از برجسته ترين اصحاب حضرت ابوجعفر محمد باقر و ابوعبدالله امام صادق و حضرت ابوالحسن موسي كاظم صلوات الله عليهم اجمعين بوده است. [622].

جلالت شأن و عظمت قدرش زياده از آن است كه ذكر شود. در او جميع خصال نيكو: از علم و فضل و فقاهت و ديانت و وثاقت جمع شده بود. به علاوه او مردي اديب و شاعر و متكم و قاري، و در زهد و پارسايي كم نظير بود.

مرحوم علامه حلي، در خلاصه، درباره زراره مي فرمايد: «شيخ من اصحابنا في زمانه و متقدمهم و كان قاريا فقيها متكلما شاعرا اديبا قد اجتمعت فيه خصال الفضل و الدين ثقة صادقا فيما يرويه»، (زراره) مرد بزرگي از ما (اماميه)، در زمان خود است كه بر امثال و اقرانش تقدم داشت. او قاري، فقيه، متكمل، شاعر و اديب بوده و در او خصلت هاي فضل و دين جمع گرديده،

و در شمار موثقين شمرده شده، و در آن چه نقل مي كرده، راستگو بوده است. [623].

شيخ نجاشي نيز، به همان گونه كه از كتاب خلاصه نقل شد، زراره را تصويف نموده است، جز آن كه لفظ ثقه در عبارت نجاشي ذكر نشده؛ ليكن عبارت زيرا را در اين زمينه اضافه كرده، و مي گويد: «قال ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه رحمه الله: رايت له [صفحه 202]

كتابا في الاستطاعة و الجبر، مات زرارة سنة خمسين و مأة»، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه قمي گفت: من از مصنفات زراره، كتابي در مسئله جبر و استطاعت ديده ام، زراره به سال يكصد و پنجاه وفات كرد. [624].

شيخ طوسي (ره) در كتاب رجالش، در باب اصحاب حضرت موسي بن جعفر (ع) گفته: «ابن اعين شيباني، ثقه، روي عن ابي جعفر و ابي عبدالله عليهماالسلام» - زرارة بن اعين شيباني، در شمار موثقين به حساب آمده، و از حضرت باقر (ع) و حضرت صادق (ع) روايت مي كند. [625].

و نيز شيخ طوسي در فهرست گويد: نام زراره عبدربه و كنيه اش ابوالحسن و ابوعلي است و زراره لقبي است كه بدان ملقب گرديده است. سپس مي گويد: وي را مصنفاتي است كه از آن جمله كتاب استطاعت و جبر [626] است، و ما را ابن ابي جيد، از ابن وليد، از سعد و حميري، از برقي، از پدرش، از ابن ابي عمير، از بعض اصحابش از زرراه، از وجود چنين كتابي آگاه ساخت. [627].

ابوغالب زراري در رساله اي كه براي فرزند فرزندش، محمد بن عبدالله، نوشته؛ درباره زراره چنين مي گويد: «او چهره اي سپيد گون و پيكري درشت و فربه داشت و بر پيشاني اش نشان سجود نقش

بسته بود. هر روز جمعه كه به قصد اداي نماز از خانه بيرون مي رفت، مردم در راه وي مي ايستادند، و از ديدار سيماي روحاني و شكوهمند وي منبسط مي گشتند.

او در فقه و حديث از نام آوران رجال شيعه اماميه بود و در علم كلام نيز دستي قوي و پايه اي رفيع داشت، و هيچ كس را قدرت آن نبود كه در مناظره او را مغلوب سازد؛ ليكن مداومت وي به امر عبادت او را از اشتغال به كلام باز داشته بود.

گروه بسياري از متكلمين شيعه در سلك شاگردان وي به شمار رفته اند. او هفتاد (يا نود) سال عمر كرد. از براي آل اعين فضايل بسياري است، و آن چه در حق ايشان گفته شده، زيادتر از آن است كه براي تو بنويسم». [628].

ذهبي، در كتاب ميزان الاعتدال، در شرح حال زراره، چنين گفته: زرارة بن اعين از

[صفحه 203]

مردم كوفه و برادر حمران بن اعين است كه بر طريق رفض و تشيع بوده. آن گاه مي گويد: عقيلي گفته كه زراره جزء ضعفاء شمرده شده. و خبر داد ما را يحيي بن اسماعيل كه گفت: حديث كرد ما را يزيد بن خالد ثقفي كه گفت: روايت كرد ما را عبدالله بن جليد صدي [629] از ابي الصلاح [630]، از زرارة بن اعين، از محمد بن علي، از ابن عباس كه گفت: رسول خدا (ص) فرمود: يا علي! مرا جز تو كسي غسل ندهد و تو بايد مرا غسل دهي. [631].

نويسنده گويد: درباره زرارة دو دسته روايات از اهل بيت عصمت و طهارت (ع) وارد شده: يك دسته از روايات، مشتمل بر مدح، و دسته دوم مشعر بر ذم و

قدح اوست. محدثين عاليقدر شيعه روايات دسته دوم را حمل بر تقيه نموده و گفته اند كه صدور اين گونه اخبار براي حفظ جان زراره بوده است. و اين مطلب از خلال بعضي از آنها استفاده مي شود. از آن جمله روايت زير است كه ذهبي در ميزان الاعتدال نقل مي كند.

حدثنا يحيي بن ابي سره، حدثنا سعيد بن منصور، حدثنا ابن السماك قال: حججت فلقيني زرارة بن اعين بالقادسيه فقال: ان لي اليك حاجة و عظمها فقلت: ما هي؟ فقال: اذا لقيت جعفر بن محمد (ص) فاقرأه مني السلام و سله ان يخبرني انا من اهل النار ام من اهل الجنة؟ فانكرت ذلك عليه فقال لي: انه يعلم ذلك و لم يزل بي حتي اجبته. فلما لقيت جعفر بن محمد (ع) اخبرته بالذي كان منه فقال: هو من اهل النار فوقع في نفسي مما قال جعفر (ع) فقلت: من اين علمت ذلك؟ فقال: من ادعي علي علم هذا فهو من اهل النار. فلما رجعت لقيني زرارة فاخبرته بانه قال لي انه من اهل النار [632] قال: عمل معك بالتقية - حديث كرد ما را يحيي بن ابي سره و گفت: حديث كرد براي ما سعيد بن منصور و گفت: حديث كرد براي ما ابن السماك كه گفت: مرا به تو حاجتي است، و حاجتش را بزرگ توصيف نمود. گفتم: حاجتت چيست؟ گفت: هر گاه جعفر بن محمد (ع) را ديدار كردي سلام مرا به او برسان و از او بخواه تا مرا خبر دهد كه از اهل دوزخ يا كه از اهل بهشتم؟ من اين امر را بر او انكار كردم. زراره گفت: آن حضرت اين را مي داند. و همچنان بر حاجت

خود پافشاري [صفحه 204]

كرد تا او را اجابت كردم.

ابن السماك گويد: پس چون جعفر بن محمد (ع) را ملاقات كردم، حاجت زراره را مطرح نمودم. آن حضرت در جواب فرمود: زراره از اهل جهنم است. فرمايش حضرت بر من گران آمد، عرض كردم: از كجا دانستي كه زراره جهنمي است؟ فرمود: هر كس درباره ي من دانش چنين چيزي را (چه كسي جهنمي و چه كسي بهشتي است) ادعا كند، از دوزخيان است. در مراجعت زراره به ملاقاتم آمد. و من به او گفتم كه حضرت فرمود: زراره از اهل جهنم است. زراره گفت: حضرت با تو از در تقيه وارد شده است. [633].

در اين زمينه آن چه بهترين گواه بر اين توجيه كه روايات حاكي از دم زراره، به منظور حفظ وجود او و دور كردن شر دشمنان از او بوده است، فرمايش خود حضرت صادق (ع) است كه به عبدالله بن زراره فرمود: به پدرت سلام برسان و بگو كه عيبجويي و نكوهش من نسبت به تو از نظر دفاع و صيانت تو مي باشد؛ زيرا كه دشمنان ما نسبت به كسي كه محبوب و مقرب ما باشد، از هيچ گونه آزاري فروگذار نمي كنند، و او را در دوستي و نزديكي به ما سرزنش مي نمايند، و آن را كه ما نكوهش نماييم، ستايش مي كنند؛ و چون تو در بين مردم به دوستي و گرايش به ما شهرت پيدا كرده اي و از اين جهت مورد توجه دشمن و سرزنش مردم هستي، خواستم تا با نكوهش تو، مردم، در امر دين، تو را ستايش كنند و افكار دشمنان از تو منصرف گردد؛ زيرا خداي تعالي در كلام مجيدمي فرمايد:

«اما السفينة فكانت لمساكين يعملون في البحر فاردت ان اعيبها و كان وراء هم ملك ياخذ كل سفينة غصيا» [634].

- اما كشتي از آن مستمنداني بود كه در دريا كار مي كردند، پس من خواستم معيوبش كنم تا از چشم طمع پادشاه ستمگري كه در راهشان بود و تمام كشتي هاي سالم را به غضب مي گرفت، محفوظش دارم - اين مثل را بفهم، خداي تو را رحمت كند، به درستي كه تو در نزد من، از تمام مردم دوست داشتني تر، و از تمام اصحاب پدرم محبوب تري، چون تو بهترين كشتي درياي بيكران امامتي و پشت سرت پادشاه ستمكار غاصبي قرار گرفته كه مراقب گذشتن كشتي هاي نيكويي است در اختيار خود قرار دهد. رحمت خدا بر تو باد، در زندگي، سرنشينانش را از روي ستم در اختيار خود قرار دهد. رحمت خدا بر تو باد، در زندگي و حياتت، و رحمت و خشنودي خدا بر تو باد، در حال مماتت. همانا پسرانت حسن و حسين رسالت تو را به من رساندند، خداوند ايشان را رعايت كند و به سبب نيكويي پدرشان در حفظ

[صفحه 205]

خود نگاه دارد... [635].

كشي گويد: محمد بن قولويه، به سند خود، از حسين بن زراره نقل كرده كه گفت: به امام صادق (ع) عرض كردم كه پدرم به شما سلام مي رساند و مي گويد: خدا مرا قربان تو گرداند، اشخاصي كه از محضر مباركت مي آيند، خبر مي دهند كه درباره من چيزهايي فرموده ايد، و اين اخبار مرا ناراحت كرده است. حضرت فرمود: به پدرت سلام برسان و بگو، به خدا سوگند، من براي تو خير دنيا و آخرت را مي خواهم، و به خدا سوگند، من از تو

راضي مي باشم؛ پس از اين به گفته مردم توجه مكن. [636].

نويسنده گويد: اخبار در مدح زراره از ائمه اطهار (ع) به حد تواتر است كه گاهي از او تعبير به يكي از اوتاد زمين و اعلام دين، و گاه به يكي از سابقين و مقربين، و گاه به يكي از مخبتين، و گاه به نگهبان دين و امين بر حلال و حرام شرع مبين نموده اند كه ما به چند روايت از اين دسته روايات مطلب را پايان داده، و از اخباري كه مشعر بر قدح و مذمت اوست صرف نظر كرده، و طالبين را به كتب ارجاع مي دهيم.

از يونس بن عمار روايت شده كه گفت: به امام صادق (ع) عرض كردم كه زراره از پدرت حضرت باقر (9) روايت كرده كه آن حضرت فرموده، با بودن پدر و مادر و دختر كسي جز زن و شوهر (زوج و زوجه)، ارث نمي برد، امام صادق (ع) فرمود: آن چه را كه زراره از حضرت باقر (ع) نقل كرده، جايز نيست كه ما رد كنيم، اما رد قرآن، در سوره نساء خداوند عزوجل مي فرمايد:... [637].

و روايت شده كه امام صادق (ع)، به فيض بن مختار، فرمود: هر وقت حديث ما را خواستي، از اين شخص نشسته اخذ كن، و اشاره به زراره نمود. [638].

و نيز از آن حضرت مروي است كه درباره زراره فرمود: «لولا زرارة لقلت ان احاديث ابي ستذهب» - اگر زراره نبود، مي گفتم كه احاديث پدرم از بين خواهد رفت. [639].

جميل بن دراج از امام صادق (ع) روايت كرده كه حضرت فرمود: وزنه هاي زمين و

[صفحه 206]

پرچم هاي دين چهار نفرند: زرارة بن اعين، محمد بن مسلم... [640].

حمدويه،

از جمعي از رجال حديث، نقل كرده كه امام صادق (ع) فرمود: خداي رحمت كند زرارة بن اعين را، اگر او و امثال او نبودند احاديث پدرم كهنه مي شد. [641].

و نيز حمدويه، از يعقوب، از ابن ابي عمير، از هشام بن سالم، از سليمان بن خالد، از مام صادق (ع) روايت كرده كه حضرت فرمود: نمي يابم كسي را كه ذكر ما و احاديث پدرم را زنده كرد، جز: زراره، ابوبصير، محمد بن مسلم و بريد بن معاويه عجلي، اگر اينان نبودند، كسي نبود كه روايات پدرم را استنباط كند، و ذكر ما را زنده كند. ايشان حفظ كننده ي دين، و امناء پدرم بر حلال و حرام الهي مي باشند، و اينان سبقت گيرنده به سوي ما، در دنيا و آخرت، خواهند بود. [642].

از جميل بن دراج روايت شده كه گفت: شنيدم امام صادق (ع) فرمود: بشارت ده مخبتين را به بهشت: بريد بن معاويه عجلي، ابوبصير ليث بن بختري، محمد بن مسلم و زراره. اين چهار تن امناء خداوند بر حلال و حرام او، و اگر ايشان نبودند، هر آينه آثار نبوت منقطع مي گرديد. [643].

داود بن سرحان از امام صادق (ع) نقل كرده كه حضرت فرمود: ياران پدرم همگي خوب و زينت ما مي باشند، چه زنده، چه مرده، ايشان، زراره، محمد بن مسلم، ليث مرادي و بريد عجلي هستند. اين چهار تن بر عدل و راستگويي پايدار و استوارند؛ و اين جماعت سبقت جويندگان و از مقربين مي باشند. [644].

فضل بن عبدالملك گويد: شنيدم امام صادق (ع) فرمود: محبوب ترين مردم، از زنده و مرده، نزد من، چهار نفرند: بريد بن معاويه عجلي، زرارة بن اعين، محمد بن مسلم

و احول (مؤمن طاق). [645].

شيخ كشي از محمد بن قولويه روايت كرده كه گفت: حديث كرد براي من سعد بن عبدالله بن ابي خلف كه گفت: حديث كرد براي من علي بن سليمان بن داود رازي كه گفت: حديث كرد براي من علي بن اسباط از پدرش اسباط كه گفت: حضرت موسي بن جعفر (ع) فرمود: روز قيامت كه مي شود منادي فرياد مي كند: كجايند حواريون محمد بن عبدالله،

[صفحه 207]

رسول الله (ص)، كساني كه نقض عهد نكرده و از او پيروي نموده اند؟ ناگاه سلمان، ابوذر و مقداد برمي خيزند. پس منادي فرياد مي كند: كجايند حواريون علي بن ابيطالب وصي رسول الله (ص)؟ عمرو بن حمق خزاعي، محمد بن ابي بكر، ميثم تمار و اويس قرني برمي خيزند. باز منادي ندا مي كند: كجايند حواريون حسن بن علي ابيطالب، فرزند فاطمه زهرا دختر رسول الله (ص)؟ سفيان بن ابي ليلي همداني و حذيفة بن اسيد غفاري به پا مي خيزند. سپس منادي فرياد مي كند: كجايند حواريون حسين بن علي (ع)؟ شهيدان كربلا بر مي خيزند. باز منادي ندا مي كند: كجايند حواريون علي بن الحسين (ع)؟ جبير بن مطعم، يحيي بن ام الطويل، ابوخالد كابلي و سعيد بن مسيب به پا مي خيزند. آن گاه منادي ندا مي كند: كجايند حواريون محمد بن علي و جعفر بن محمد (ع)؟ عبدالله بن شريك عامري، زرارة بن اعين، بريد بن معاويه عجلي، محمد بن مسلم، ابوبصير، عبدالله بن ابي يعفور، عامر بن عبدالله، و حمران بن اعين بر مي خيزند... [646].

جميل بن دراج گويد: در ورود به محضر امام صادق (ع)،با يكي از شيعيان اهل كوفه، كه از نزد حضرت خارج مي گشت، برخورد كردم. چون حضور امام رسيدم، فرمود: آيا آن را كه

خارج مي شد ديدي؟ گفتم: اري، او شخصي از اصحاب ما و از اهل كوفه است. فرمود: خدا روح او و امثال او را پاكيزه نگرداند، او از گروهي به بدي نام برد كه امناء پدرم بر حلال و حرام خدا و نيز مخزن علم او بودند؛ و همچنين امروزه، اينان همان مقام را نزد من دارند، و امانتگاه اسرار من، و اصحاب حقيقي من و پدرم مي باشند. زماني كه مردم مستحق بلا گردند، خداوند به واسطه ايشان، بدي را از آنان دور گرداند. اينان، چه زنده، چه مرده، ستارگان شيعيان من اند. ايشان، ياد پدرم را، زنده نگه مي دارند. به دست اينان خدا هر بدعتي را از ميان برمي دارد. ايشان نسبت هاي دروغ باطل كنندگان دين و تأويل هاي از حد گذرندگان را خنثي مي سازند. آن گاه گريست. پس من پرسيدم كه اينان كيستند؟ فرمود: آنان كه درود و رحمت خدا بر زنده و مرده آنان باد: بريد عجلي، زراره، ابوبصير و محمد بن مسلم... [647].

وقتي امام صادق (ع) به زراره فرمود: اسم تو در نام هاي اهل بهشت بي الف است. گفت: آري، فدايت شوم، اسم من، «عبدربه»، است ليكن ملقب به زرارة گشته ام. [648].

[صفحه 208]

زراره خود مي گفت: به هر حرف كه از امام صادق (ع) مي شنوم ايمانم افزون مي گردد. [649].

از ابن ابي عمير كه از بزرگان فضلاي شيعه است، نقل شده كه وقتي به جميل بن دراج از اعاظم فقهاء و محدثين اين طايفه است، گفت: چه نيكو محضري است محضر تو چه زينتي دارد مجلس افتاده تو! گفت: آري، ليكن به خدا سوگند كه ما، در برابر زراره، همچون كودكان دبستاني كه در نزد معلم خود باشند، بوديم.

[650].

بيشتر محدثين وفات زراره را در سال 148 بعد از وفات امام صادق (ع)، به فاصله دو ماه، يا كمتر، دانسته و گفته اند كه زراره به هنگام وفات آن حضرت مريض بود، و به همان مرض از دنيا رفت. [651] ليكن پاره اي از محدثين وفات زراره را در سال 150 ذكر كرده اند. [652].

بيت اعين از بيوت شريفه است و غالب ايشان اهل حديث و فقه و كلام بوده اند، و اصول و تصانيف و روايات بسيار از ايشان نقل شده است. زراره را چند پسر بوده كه از آن جمله، رومي و عبدالله كه هر دو تن از ثقات رواتند؛ و ديگر حسن و حسين اند كه از اصحاب امام صادق (ع) بودند، [653] و امام صادق (ع) در حق ايشان دعا كرد، و فرمود: «احاطهما الله و كلاهما و رعاهما و حفظهما بصلاح ابيهما كما حفظ الغلامين». [654].

برادران زراره به غير از مالك و قعنب تمامي از اجلاء مي باشند، چنان كه به مجملي از شرح حال بكير و حمران، پيش از اين اشاره رفت.

عبدالرحمن بن اعين نيز يكي از برادران زراره است كه مشايخ، شهادت بر استقامت او داده اند. [655].

[صفحه 209]

برادر ديگر زراره، عبدالملك است كه امام صادق (ع) قبر او را زيات نمود و براي او طلب رحمت كرد. [656] فرزند عبدالملك، به نام ضريس، از ثقات روات است. [657].

زكريا بن ادم بن عبدالله بن سعد اشعري قمي
اشاره

ثقه و جليل القدر بوده، و مرحوم شيخ طوسي او را از اصحاب امام صادق (ع) دانسته [658]، و در جاي ديگر، او را از ثقات اصحاب حضرت رضا (ع) [659]، و در محل ديگر، او را از اصحاب حضرت جواد (ع) مي داند. [660] طبق ظاهر

گفته شيخ، زكريا بايستي محضر امام هفتم (ع) را درك نكرده باشد.

زكريا نزد حضرت ثامن الحج (ع) منزلتي رفيع داشت. [661].

شيخ كشي از زكريا بن ادم روايت كرده كه گفت: به حضرت رضا (ع) عرض كردم كه مي خواهم از شهر قم بيرون روم، چون سفيهان در آن جا بسيار مي باشند. حضرت فرمود: اين كار را مكن؛ زيرا به واسطه تو بلا از ايشان دفع مي شود همچنان كه به واسطه حضرت ابوالحسن كاظم (ع) از اهل بغداد. [662].

و نيز كشي از علي بن مسيب همداني كه از ثقات حضرت رضا (ع) است، نقل كرده كه گفت: به حضرت رضا (ع) عرض كردم كه راه من دور است، و همه وقت نمي توانم خدمت شما برسم، از چه كسي احكام دين خود را اخذ كنم؟ حضرت فرمود: «من زكريا بن ادم القمي المأمون علي الدين و الدنيا» - معالم دين خود را از زكريا بن ادم فرا بگير كه او بر دين و دنيا مأمون است. [663].

يكي از خوشبختي هاي زكريا بن ادم آن بود كه يك سال با حضرت ثامن الحجج در راه حج، از مدينه تا مكه، مصاحب و هم كجاوه بوده است. [664].

[صفحه 210]

شيخ كشي، به سند معتبر، از زكريا بن ادم روايت كرده كه گفت: در اول شب، بر حضرت رضا (ع) وارد شدم، حضرت از ابوجرير قمي كه تازه وفات كرده بود سؤال كرد، و برايش طلب رحمت نمود، و پيوسته با من سخن مي گفت، و من با آن حضرت صحبت مي نمودم، تا صبح طلوع كرد و حضرت برخاست و نماز صبح را به جا آورد. [665] نويسنده گويد: از ظاهر روايت استفاده مي شود

كه آن شب را حضرت تا صبح بيدار بوده، و با زكريا سخن مي گفته؛ و بايد آن سخنان مطالب بسيار مهمي بوده باشد كه حتي آن حضرت را از نوافل شب باز داشته، و بي شك آن مذاكره برگرد مباحث علمي و حديث دور مي زده، كه اشتغال به علم و حديث از هر عبادتي افضل و بالاتر است.

«وقال شيخنا الصدوق (ره) فيم املي علي المشايخ في مجلس واحد من مذهب الامامية: و من احيي هاتين الليلتين بمذاكرة العلم فهو افضل» - شيخ صدوق (ره)، در آن مجلسي كه ديكته نمود بر مشايخ از مذهب اماميه، فرمود: و هر كس كه احياء بدارد شب بيست و يكم و بيست و سوم ماه رمضان را به مذاكره علم، پس آن افضل است. [666].

زكريا از موقعيتي همسان سلمان نسبت به رسول خدا (ص) برخوردار گشته بود: «روي ابن ابي الحديدي عن الاستيعاب صلي الله عليه و آله يتفرد به في الليل حتي كاد يغلبنا علي رسول الله (ص)» - ابن ابي الحديد، از كتاب استيعاب، از عايشه نقل كرده كه گفت: شب هنگام، رسول خدا (ص) با سلمان، به دور از ديگران، مجلسي داشت كه تا پاسي از شب ادامه مي يافت تا جايي كه بهره او از پيامبر بيشتر از ما مي گشت. [667].

حضرت جواد الائمه (ع) پس از مرگ زكريا، از او به نيكي ياد كرد و درباره اش فرمود: «رحمه الله تعالي، يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيا، رحمت پروردگار بر او در روز ولادت و در هنگام مرگ و در روز قيامت؛ به درستي كه او عارف به حق زندگي كرد و صابر بر آن، و بر

پا دارنده فرائض الهي بود، و بي هيچ كژي و كاستي از دنيا رفت، خداوند به او پاداش نيت و سعي اش را عطا فرمايد». [668].

در مجالس المؤمنين، از شيخ نجاشي، نقل شده كه از زكريا كتابي در حديث و كتابي [صفحه 211]

در بيان مسائلي كه آن ها را از امام رضا (ع) استماع نموده بود، بر جا ماند. [669] شيخ طوسي نيز كتاب او را ذكر كرده است. [670].

اشعريون

نويسنده گويد: قبيله اشعريون، كه در قم مي زيستند، عشيره بزرگي از شيعه به شمار مي رفتند، و از مفاخر ايشان آن بود كه اول كسي كه تشيع را در قم ظاهر كرد، موسي بن عبدالله بن سعد اشعري بود.

علامه مجلسي (ره) از تاريخ قم [671] نقل كرده كه در مدحل اهل قم فرموده: اكثر اهل قم از اشعريين مي باشند؛ و پيغمبر (ص) در حق ايشان دعاء و طلب آمرزش كرده، و فرموده:» اللهم اغفر للاشعريين صغيرهم و كبيرهم» - بار خدايا! بزرگ و كوچك اشعريون را بيامرز - و نيز فرموده: اشعريون از من اند و من از ايشان مي باشم. [672].

از ديگر مفاخر اشعريون آن است كه مزرعه ها و ملك هاي بسياري بر ائمه اطهار (ع) وقف نمودند؛ و آن كه ايشان اول كساني بودند كه خمس براي ائمه (ع) فرستادند، و آن بزرگواران نيز عده بسياري از ايشان را به هديه ها و كفن ها اكرام نمودند، كه از آن جمله اند: ابوجرير قمي، زكريا بن ادم، و عيسي بن عبدالله بن سعد رضوان الله عليهم اجمعين. [673].

رواياتي در فضيلت قم

نويسنده گويد: روايات زيادي از ائمه اطهار (ع) راجع به فضيلت قم وارد شده كه ما به چند روايت از آن مجموعه اشاره مي كنيم:

از تاريخ قم نقل شده كه عده اي از اهالي ري خدمت امام صادق (ع) رسيدند و گفتند: ما از مردم شهر ري مي باشيم. حضرت فرمود: مرحبا به برادران ما از اهل قم! ايشان عرض [صفحه 212]

كردند: ما از مردم ري هستيم. ديگر بار فرمود: مرحبا به برادران ما از اهل قم! آن جماعت چند بار اين سخن را گفتند و همين جواب را شنيدند. آن گاه حضرت فرمود: همانا از

براي حق تعالي حرمي است، و آن مكه است، و براي رسول خدا (ص) حرمي است، و آن مدينه است، و براي اميرالمؤمنين (ع) حرمي است، و آن كوفه است، و از براي ما اهل بيت حرمي است، و آن شهر قم است. و بعد از اين در آنجا زني از اولاد من كه به «فاطمه» ناميده شود. دفن خواهد شد. هر كس او را زيات كند بهشت بر او واجب خواهد شد. راوي گفت: وقتي آن حضرت اين فرمايش را مي فرمود، امام هفتم (ع) هنوز متولد نشده بود. [674].

قاضي نورالله شهيد، در مجالس المؤمنين، گويد كه امام صادق (ع) فرمود: آگاه باشيد! از براي خدا حرمي است، و آن مكه است، و براي رسول خدا (ص) حرمي است، و آن مدينه است، و براي اميرالمؤمنين (ع) حرمي است، و آن كوفه است. آگاه باشيد! حرم من و اولاد من، بعد از من، قم است. آگاه باشيد! قم كوفه صغيره است، و همانا از براي بهشت هشت در است كه سه در آن به سوي قم است. و وفات كند در قم، زني از اولاد من، كه نامش فاطمه است، دختر موسي (ع)، و همگي شيعه من به سبب شفاعت او به بهشت داخل مي شوند. [675].

در كتاب عيون اخبار الرضا (ع) از ابوالصلت هروي روايت شده كه گفت: محضر حضرت رضا (ع) بودم كه عده اي از اهالي قم وارد شدند، و به حضرت سلام كردند. حضرت جواب فرمود و آنان را نزديك خود بنشاند و فرمود: مرحبا به شما و اهلا! شما حقا شيعيان ما هستيد؛ به زودي روزي خواهد رسيد كه قبر مرا در

خراسان زيارت كنيد. آگاه باشيد! هر كس، با غسل، مرا زيارت كند، از گناهانش، مانند روزي كه از مادر زاده شده باشد، پاك گردد. [676].

از ائمه اطهار عليهم السلام روايت شده كه اگر اهالي قم نبودند آثار دين از بين مي رفت، و تلف مي شد. [677].

امام صادق (ع) فرمود: ملكي بر فراز شهر قم بال و پرش را گشوده، اگر ستمكاري نسبت به آن جا قصد بدي داشته باشد، خداوند او را آب خواهد كرد، همچنان كه نمك در آب حل مي گردد.

[صفحه 213]

سپس اشاره اي به عيسي بن عبدالله قمي [678] نمود و فرمود: سلام پروردگار بر اهل قم، خداوند بلاد آنان را با باران رحمتش سيراب مي كند و بركاتش را بر آنان نازل مي سازد، و بدي هاي آنان را به خوبي تبديل مي نمايد. آنان اهل ركوع و سجود و قعودند، آنان دانشمندان و فقيهان اند... [679].

روايات راجع به فضيلت شهر قم بسيار است، و علامه مجلسي در كتاب بحارالانوار بسياري از آنها را ذكر كرده كه طالبين مي توانند به آن كتاب رجوع نمايند. [680].

زكريا بن ادم در قم وفات كرد و تاريخ وفاتش در دست نيست. او در قبرستان قم معروف به «شيخان كبير» دفن شد، و بر فراز قبرش قبه اي بناء گرديده است.

زكريا بن ادريس بن عبدالله بن اسعد اشعري

نويسنده گويد: در قبرستان شيخان بسياري از بزرگان مدفون مي باشند، از جمله: جناب زكريا بن ادريس بن عبدالله بن سعد اشعري معروف به «ابوجرير» (پسر عم زكريا بن ادم) است كه از اصحاب حضرت صادق (ع) [681] و حضرت كاظم (ع) و حضرت رضا (ع) [682] و نيز از راويان امام هشتم (ع) بوده و حضرت براي او طلب رحمت نموده است. [683].

ابوجرير كتابي

دارد كه از او نقل شده است. [684].

ادم بن اسحاق بن ادم بن عبدالله بن سعد اشعري

ديگر از قبوري كه در شيخان است، قبر جناب ادم بن اسحاق بن ادم بن عبدالله بن سعد اشعري (برادر زاده جناب زكريا بن ادم) است كه از ثقات اصحاب شمرده شده [685]، و كتابي دارد. [686].

بر سنگ مزارش عبارت زير را مرحوم حجة الاسلام و المسلمين جناب حاج ميرزا محمد قمي (صاحب اربعين الحسينيه) مرقوم داشته است:

[صفحه 214]

«هذا المرقد الشريف للشيخ الاجل ادم بن اسحق بن ادم بن عبدالله بن سعد الاشعري القمي جليل القدر له كتاب و كان من اصحاب ابي الحسن الهادي عليه السلام و كان ابوه اسحق من اصحاب مولانا الرضا عليه السلام، لم نقف علي سنة وفاته». [687].

ميرزاي قمي

ديگر از قبوري كه در شيخان، معروف و مزار است، قبر عالم كامل و محقق مدقق رئيس العلماء الاعلام و استاد فقهاء عظام جناب شيخ ابوالقاسم، فرزند مولي محمد حسن گيلاني، معروف و مشهور به «ميرزاي قمي» رحمة الله عليه كه چون مدت زماني در قم اقامت داشته مشهور به قمي است. او يكي از، اركان دين، و علماء ربانيين است. او قلبي خاشع و چشمي گريان داشته و دائم الذكر بوده است. او با رياستي كه داشته و خضوع و توجهي كه سلطان زمانش نسبت به او داشت، هيچ گاه به غير خدا اقبال ننموده و از ديگران روي گردان بود و در تقوي و طهارت نفس ضرب المثل و بي نظير بوده است.

مصنفات شريفه او: كتاب قوانين الاصول (در دو جلد) و غنائم و مناهج و مرشد العوام و نيز جامع الشتات (معروف به سؤال و جواب) است كه كتابي بسيار نفيس و مورد احتياج هر عالم و فقيهي است.

ولادتش به سال 1151 و وفاتش

به سال 1231 اتفاق افتاد؛ و اكنون مزارش در «شيخان كبير» مورد توجه، و از صبح تا به شام، جمع زيادي به زيارتش مي روند و در آن مكان قرائت قرآن مي نمايند؛ و در اطراف قبرش قبور بسياري از علماء مي باشد. [688].

زياد بن عيسي كوفي، (ابوعبيده حذاء)
اشاره

شيخ طوسي (ره) او را از اصحاب حضرت باقر [689] و حضرت صادق عليهماالسلام شمرده [690]؛ و نجاشي او را توثيق كامل كرده و از راويان امام باقر و امام صادق عليهماالسلام دانسته است. [691].

[صفحه 215]

ابوعبيده خواهري به نام «حماده» دارد كه او نيز از امام صادق (ع) روايت كرده است. [692].

حسن بن علي بن فضال [693] گويد: ابوعبيده حذاء از اصحاب حضرت باقر (ع) مي باشد، و نامش «زياد» است، و در زمان امام صادق (ع) وفات يافت. او كتابي دارد كه علي بن رئاب از او نقل كرده است. [694].

عقيقي علوي گويد: ابوعبيده حذاء، در پيشگاه آل پيامبر (ص)، منزلت و مقامي نيكو داشته، و با حضرت باقر عليه السلام در راه مكه هم كجاوه بوده است. [695].

مرحوم كليني (ره)، در كافي، از ابوعبيده، نقل كرده كه گفت: من با حضرت باقر (ع)، از مدينه تا مكه، هم كجاوه بودم، در بين راه حضرت براي انجام كاري پياده شد، چون مراجعت نمود به من فرمود: ابا عبيده، دستت را بده. من دستم را دراز كردم. حضرت آن را به سختي فشرد، آن گاه فرمود: اي اباعبيده! هر مسلماني كه در حين ملاقات برادر مسلمانش، دست او را بفشرد و انگشتان خود را با انگشتان او درهم كند، گناهان آنان مانند برگ درختان، در فصل خزان، بريزد. [696].

شيخ كشي (ره)، از ارقط، نقل كرده كه

موقعي كه جنازه ابوعبيده دفن شد، حضرت صادق (ع) بر سر قبر او حضور يافت، و دست به دعا برداشت و گفت: «اللهم برد علي ابي عبيده الله نور له قبره اللهم الحقه بنبيه». [697].

[صفحه 216]

ابن ادريس [698]، در سرائر، نقل كرده كه بعد از وفات ابوعبيده حذاء، زنش به محضر امام صادق (ع) آمد و گفت: من بر شوهرم مي گريم، زيرا كه در حال غربت مرد. حضرت فرمود: ابوعبيده غريب نيست، او از ما اهل بيت پيغمبر است. [699].

در كافي، به سند محمد بن عمرو الزيات، از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: هر كس در مدينه بميرد، خداوند او را در قيامت با آمنين محشور خواهد كرد. سپس فرمود: يحيي بن حبيب، ابوعبيده حذاء و عبدالرحمن بن حجاج، از آن جمله اند. [700].

برقي، به سند صحيح، از جميل، نقل كرده كه امام صادق (ع) فرمود: هر كس بين مكه و مدينه بميرد، خداوند او را در قيامت از آمنين قرار خواهد داد. آنگاه فرمود: ابوعبيده و عبدالرحمن بن حجاج از اين دسته اند. [701].

موجبات امن از فزع اكبر

علامه مجلسي (ره)، در جلد معاد بحار، در باب «الخصال التي توجب التخلص من [صفحه 217]

شدايد القيامة و اهوالها» [702] موجبات امن از فزع اكبر را طي رواياتي ذكر مي نمايد. [703].

اول - از چيزهايي كه موجب امن از فزع اكبر است، احترام از موي سپيدي است كه در اسلام سپيد شده است.

در اصول كافي آمده است كه پيغمبر اكرم (ص) فرمود: هركس پيرمردي را به احترام موي سپيدش احترام كند، خداوند او را در قيامت از ترس بزرگ محشر آمن مي گرداند. [704].

و نيز از رسول خدا (ص) فرموده كه احترام از موي

سپيد مسلمان، احترام از خداست. [705].

پيغمبر اكرم (ص) از حضرت پروردگار نقل كرده كه حضرت حق مي فرمايد: موي سپيد نور من است، من نور خود را به آتشم نمي سوزانم. [706].

و همچنين رسول خدا (ص) فرمود: خداوند هر صبح و شام به صورت پيرمرد مؤمن نظر مي كند و مي فرمايد: بنده من عمرت زياد شد و استخوانت پوك و پوستت نازك و اجلت نزديك گرديد. هنگام ملاقات من رسيده، از من حيا كن، من حيا مي كنم از موي سپيدت كه تو را به آتش بسوزانم. [707].

دوم - مردن رد راه مكه، چه در رفت، و چه در بازگشت. [708].

سوم - مردن در مدينه يا مكه. [709].

چهارم - دفن شدن در حرم - مكه - [710].

پنجم - بر سر مزار برادر مؤمن رفتن، و دست بر قبر گذاشتن، و هفت مرتبه سوره قدر [711] خواندن. [712].

ششم - اجتناب از معصيت و شهوت عرضه شده و حاضر، از ترس پروردگار. [713].

ابوعبيده حذاء گويد: امام صادق (ع) به من فرمود: آيا به تو، از دشوارترين چيزهايي كه خداوند بر بندگانش واجب ساخته، خبر ندهم؟ با مردم، در رابطه با خويشتن، به انصاف [صفحه 218]

رفتار كردن؛ و ياري به برادر ديني رساندن و مواسات؛ و در هر حال ياد خدا بودن؛ پس اگر طاعتي خدايي برايش پيش آمد بدان عمل كند، و اگر معصيتي برايش پيش آمد آن را ترك نمايد. [714].

زياد بن منذر ابوجارود همداني

از اصحاب و راويان حضرت باقر (ع) [715] و حضرت صادق عليهماالسلام بوده است. [716].

او پس از آن كه زيد شهيد خروج كرد، از استقامت خارج شد [717] و از رؤساي «زيديه» گرديد. گروه «جاروديه» و «سرحوبيه» كه يكي

از شاخه هاي «زيديه» مي باشد. منسوب به اوست. [718] او كور مادرزاد بود و چيزي را نديده بود [719]، پس او را سرحوب [720] لقب دادند. [721].

در مذمت ابوجارود رواياتي وارد شده است: از جمله ابن نديم روايت كرده كه امام صادق (ع) زياد را لعنت كرد، و فرمود: او چشم ظاهر و چشم دلش كور است. و سپس از محمد بن سنان نقل كرده كه ابوجارود قبل از مرگ، هم شرب خمر كرد و هم با كفار

[صفحه 219]

در آميخت و دوستي نمود. [722].

از ابي اسامه روايت شده كه گفت: امام صادق (ع) به من فرمود: ابوجارود، چه شد؟ به خدا سوگند، او نمي ميرد، مگر سر گردان و گمراه. [723].

ابوبصير گويد: در خدمت امام صادق (ع) بوديم كه كنيزي از كنار ما بگذشت و همراهش قمقمه اي بود كه آن را وارونه كرده بود. امام فرمود: خداوند قلب ابوجارود را وارونه كرده همان گونه كه اين كنيز اين قمقمه را وارونه كرده، چه مي توان كرد؟ [724].

از سماعه، از ابوبصير روايت شده كه گفت: روزي امام صادق (ع)، كثيرالنوي و سالم بن ابي حفصه، و ابوجارود را ياد كرد، و فرمود: اين افراد، دروغگويان و تكذيب كنندگان و كفارند، لعنت خدا بر آنان باد. [725].

از ابي سليمان روايت شده كه گفت: شنيدم امام صادق (ع) در خيمه اش، در مني، با صداي بلند به ابوجارود فرمود: به خدا سوگند، پدرم، هنگامي كه از دنيا رفت، پيشواي تمام مردم روي زمين بود. جاهل به او، گمراه است. در سال بعد نيز حضرت همين مطلب را به او تذكر داد. سپس ابوجارود را در كوفه ديدم، گفتم: آيا نشنيدي آن چه امام صادق (ع) دو

نوبت به تو فرمود؟ گفت: منظورش از پدر، علي بن ابيطالب (ع) بود. [726].

از مجموع آن چه ذكر شد چنين برمي آيد كه ابوجارود مردي منحرف از اهل بيت عصمت و طهارت (ع) بوده، و به گفته هاي او اعتمادي نيست، و علماي رجال او را ضعيف شمرده اند [727] الله العالم.

مرحوم محدث نوري (ره) در خاتمه مستدرك، در ترجمه ابوجارود، مي گويد: سخن درباره او طولاني است؛ او در اول امر امامي و شيعه بود، و در پايان زيدي مذهب گرديد. [728].

مرحوم راوندي، در كتاب دعوات، مي گويد: ابوجارود گويد: به حضرت باقر (ع) عرض كردم: يا ابن رسول الله، من مردي نابينايم، و (به علت راه دور بين من و شما) نمي توانم [صفحه 220]

هر لحظه به زيارت شما بيايم، مي خواهم ديني را كه شما و خاندانتان، خدا را به آن عبادت مي كنيد، به من بياموزيد، تا به آن متدين و متمسك باشم (و به بازماندگانم نيز بياموزم). حضرت از سخنم تعجب نمود، و فرمود: آن دين: شهادت به وحدانيت خدا؛ و گواهي به پيامبري محمد صلي الله عليه و آله، و اقرار به آن چه او از جانب خدا آورده (به پاداشتن نماز، پرداخت زكات، و حج خانه خدا، و روزه ماه رمضان)؛ و ولايت ولي ما، و بيزاري از دشمن ما؛ و تسليم در برابر فرمان ما؛ و انتظار قائم ما؛ و كوشش (در امر واجب و حلال)، و پرهيزكاري (از محرمات) است. [729].

مرحوم كليني، در كافي،روايت كرده كه ابوجارود گفت: حضرت باقر (ع) فرمود كه رسول خدا (ص) فرموده: من نخستين كسي هستم كه روز قيامت بر خداي عزيز جبار وارد شوم، با كتابش و اهل بيتم؛

آن گاه امتم (وارد شوند)، پس، از ايشان بپرسم كه با كتاب خدا و اهل بيت من، چه كردند؟ [730].

بعضي گفته اند: ابوجارود داراي كتابي در تفسير قرآن است كه از حضرت باقر (ع) روايت كرده است. [731].

بخاري، وفات ابوجارود را در دهه 160 - 150 ذكر كرده است. [732].

زيد بن يونس، ابواسامه، (شحام)

چون زيد، دنبه فروش بوده معروف به شحام شده است.

از ثقات اصحاب شمرده شده است. [733] او از اصحاب حضرت باقر (ع) [734] و حضرت صادق (ع) و موسي بن جعفر عليهم السلام مي باشد. [735].

شيخ طوسي، در رجالش، او را از اصحاب امام باقر (ع) و امام صادق (ع) شمرده [736] و در فهرست فرموده: زيد شحام، مكني به ابواسامه، ثقه است، و كتابي دارد. [737].

[صفحه 221]

ابن شهر آشوب، در مناقب، او را از خواص اصحاب امام صادق (ع) دانسته است. [738].

شيخ مفيد، زيد از فقهاي اصحاب امام باقر و صادق عليهماالسلام، و از اعلام رؤسا و بزرگاني كه حلال و حرام از آنان گرفته شده، مي داند. [739].

اكثر بزرگان او را توثيق و تجليل نموده اند [740]، و رواياتي نيز در مدحش رسيده كه ما به چند روايت اكتفاء مي كنيم:

در رجال كشي، و كتاب خرائج، از زيد شحام روايت شده كه گفت: وقتي امام صادق (ع) به من فرمود: چقدر از عمرت گذشته؟ عرض كردم: اين مقدار. حضرت فرمود: عبادت پروردگار خود را تجديد كن و توبه خويش را تازه گردان. من بگريستم. حضرت فرمود: براي چه گريه مي كني؟ عرض كردم: شما خبر مرگ مرا به من دادي. حضرت فرمود: بشارت باد تو را، چه تو از شيعيان مايي، و در بهشت با مايي؛ و صراط و ميزان

و حساب شيعيان ما به ما راجع است؛ و خداي تعالي رحيم تر است بر شما از نفوس شما. اي زيد! گويا مي بينم تو را در درجه خودت، در بهشت، و رفيقت در آن جا حارث بن مغيره نضري است. [741].

و نيز كشي، از زيد شحام روايت كرده كه گفت: به امام صادق (ع) عرض كردم كه آيا اسم من در بين آن اسامي (در كتاب اصحاب يمين) هست؟ امام فرمود: آري. [742].

ظاهرا اين حديث تتمه روايت ديگري است كه مرحوم كشي به شرح زير نقل كرده:

محمد بن مسعود، از علي بن محمد نقل كرده كه او، از محمد بن احمد و او، از محمد بن موسي همداني، از منصور بن عباس، از مروك بن عبيد، از زيد شحام روايت كرده كه گفت: امام صادق (ع) به من فرمود: نيافتم احدي را كه گفته مرا قبول كند و فرمانم را بپذيرد و به دنبال اصحاب پدرم برود الا دو نفر كه خدا هر دو را رحمت كند: عبدالله بن ابي يعفور، و حمران بن اعين؛ آن دو مؤمن خالص، و از شيعيان ما مي باشند، و نام هاي آنان در كتاب اصحاب يمين است كه خداوند به محمد (ص) مرحمت فرموده است. [743].

[صفحه 222]

نويسنده گويد: در ذيل حالات سدير صيرفي خواهد آمد كه دست زيد، در حال طواف، در دست امام صادق (ع) بوده، در حالي كه اشك از چشم هاي حضرت جاري بود. [744].

شيخ كشي (ره)، از زيد شحام روايت كرده كه گفت: محضر امام صادق (ع) بودم كه ناگاه حسن بن خنيس [745] عبور كرد؛ حضرت فرمود: او را دوست داري؟ او از اصحاب پدرم مي باشد. و در

روايت ديگر امام مي فرمايد: سزاوار است براي مرد كه ياران پدرش را حفظ كند؛ و نيكي به آنان، نيكي به پدر است. [746].

در كافي، از زيد شحام نقل شده كه گفت: امام صادق (ع) به من فرمود: به هر كس كه ديدي از من پيروي مي كند و به گفتار من عمل مي نمايد، سلام مرا برسان! و من شما را به پرهيزكاري نسبت به خداي عزوجل و پارسايي در دين خود و كوشش براي خدا و راستگويي و اداي امانت و طول دادن سجده و نيكي به همسايه، سفارش مي كنم؛ زيرا محمد (ص) همين دستورات را آورده است. هر كس به شما امانت سپرد، نيك رفتار باشد يا بدكردار، امانتش را به او پس بدهيد؛ زيرا رسول خدا (ص) دستور مي داد كه سوزن و نخ را نيز به صاحبش برگردانيد. با فاميل خود پيوند داشته باشيد، و به جنازه مرده هايشان حاضر شويد، و بيمارانشان را عيادت كنيد، و حقوقشان را بپردازيد؛ زيرا هر كس از شما كه در دينش پارسا باشد، و راستگو باشد، و امانت را به صاحبش برگرداند، و اخلاقش با مردم خوب باشد، گويند: «اين جعفري است»، و اين مرا شاد كند و از جانب او شادي مرا فراگيرد، بلا و ننگش به من رسد و گويند: «اين ادب جعفر است». به خدا سوگند، پدرم براي من حديث كرد كه مردي از شيعيان علي (ع) در قبيله اي بود، و زينت آن قبيله به شمار مي رفت؛ از همه آن ها در پرداخت امانت بهتر بود، و حقوقشان را بهتر مراعات مي كرد، و در گفتار راستگوترين بود؛ تمامي وصايا و سپرده هاي اهل قبيله به او سپرده

مي شد، و هر گاه درباره او سؤال مي شد، مي گفتند: كيست مثل فلان كس؟ او، در پرداخت امانت و راستگويي، از همه ما بهتر است. [747].

[صفحه 223]

حرف (س

سالم بن مكرم بن عبدالله، ابوخديجه

شيخ طوسي، در رجالش، او را از اصحاب امام صادق (ع) برشمرده و گويد: سالم بن مكرم، ابوخديجه، شتربان، از اصحاب حضرت صادق (ع) بوده است. [748].

و در فهرست گويد: سالم بن مكرم مكني به «ابوخديجه» ضعيف است، و كتابي دارد. [749].

نجاشي فرموده: گفته شده كه سالم بن مكرم بن عبدالله، شتربان، كنيه اش ابوخديجه بود و امام صادق (ع) كنيه او را ابوسلمه قرار داد. او ثقه است، و از امام صادق (ع) و امام هفتم (ع) روايت مي كند، و كتابي دارد كه عده اي از بزرگان از او روايت كرده اند. [750].

كشي، از محمد بن مسعود روايت كرده كه گفت: از ابوالحسن، علي بن حسن (بن علي بن فضال) سؤال كردم از اسم ابوخديجه. پاسخ داد: سالم بن مكرم است. گفتم: ثقه است؟ گفت: مردي صالح، و از اهل كوفه، و شتربان بوده؛ و وقتي امام صادق عليه السلام را از مكه به مدينه سوار كرده و برد. [751].

سالم در اول امر از اصحاب ابي الخطاب بوده كه در مسجد كوفه، به عنوان عبادت، در پاي ستون هاي مسجد مي نشتند، و مردم را گواه مي كردند، و آنان را به اباحات و پيغمبري ابوالخطاب مي خواندند. عيسي بن موسي (عامل منصور دوانيقي در كوفه) دسته اي را فرستاد تا آن ها را كشتند. تمامي آنان كشته شدند، جز سالم كه مجروح در ميان كشتگان افتاده بود. همين كه شب شد او از بين ايشان بيرون رفت، و از مرگ بجست، و بعد توبه كرد. [752].

[صفحه 224]

در

كافي، از ابوخديجه نقل شده كه امام صادق (ع) فرمود: دروغ بر خدا و رسولش (ص) از گناهان كبيره است. [753].

و نيز در كافي، از او نقل شده كه امام صادق (ع) فرمود: هر كه حديث ما را براي سود دنيا خواهد، در آخرت بهره اي ندارد؛ و هر كه آن را براي خير آخرت جويد، خداوند خير دنيا و آخرت به او عطا فرمايد. [754].

سدير بن حكيم صيرفي كوفي

از اصحاب حضرت زين العابدين [755] و حضرت باقر [756] و حضرت صادق [757] عليهم السلام بوده است.

و او همان است كه در خدمت حضرت صادق (ع) نام برده شد، فرمود: «سدير عصيدة بكل لون» [758]، كنايه از اينكه سدير با افراد بسيار معاشرت و مخالطت دارد.

از زيد شحام منقول است كه گفت: من بر گرد خانه كعبه طواف مي كردم، در حالي كه دستم در دست امام صادق (ع) بود، ديدم اشك آن بزرگوار بر رويش جاري است، فرمود: اي شحام! نديدي كه پروردگار من، به من، چه احساني فرمود. پس گريست و دعا كرد. سپس فرمود: اي شحام! من از خدا، آزادي سدير و عبدالسلام بن عبدالرحمن را، از زندان، طلب كردم و خداوند آنان را به من بخشيد و ايشان را خلاص كرد. [759].

شيخ مفيد (ره)، مسندا، از سدير صيرفي نقل كرده كه گفت: نزد امام صادق (ع) بودم و عده اي از اهالي كوفه نيز حضور داشتند؛ حضرت روي به آنان كرد و فرمود: «حجوا قبل ان لا تحجوا» - حج به جا آوريد قبل از آن كه نتوانيد به حج رويد - «حجوا قبل ان يمنع البرجانيه». [760].

[صفحه 225]

سپس حضرت فرمود: حج كنيد قبل از آن كه خراب

شود مسجدي عراق [761]، مابين درخت خرما و نهرها. حج كنيد قبل از آن كه بريده شود درخت سدري، در زوارء [762]، كه واقع است بر ريشه هاي نخله اي كه حضرت مريم عليهاالسلام از آن رطب تازه چيده است. هنگامي كه اينها واقع شد، از انجام حج ممنوع مي شويد؛ و ميوه ها كم مي شود، و خشكسالي در شهرها پديد آيد، و به گراني نرخها و ستم حكام مبتلا مي شويد، و در ميان شما ظلم و ستم يا بلاء و وبا و گرسنگي آشكار شود، و فتنه ها را از جميع آفاق به شما رو آور شود. پس واي بر شما، اي اهل عراق، هنگامي كه بيايد به سوي شما رايات و پرچم ها از خراسان؛ و واي بر اهل شهر ري، از ترك؛ و واي بر اهل عراق، از شهر ري؛ و واي بر ايشان از «ثط».

سدير گويد: من پرسيدم: مولاي من «ثط» كيست؟ فرمود: قومي هستند كه گوشهايشان مانند گوش موش است، از كوچكي؛ لباسشان آهن است؛ سخنشان مانند سخن شياطين است؛ حدقه چشمشان كوچك است؛ صورتشان مو ندارد. پناه ببريد، به خدا، از شر ايشان؛ آنان كساني مي باشند كه دين بر دستشان گشوده مي شود، و سبب امر ما مي باشند [763] يعني ايشان مقدمه ظهور خواهند بود. [764].

در كتاب كافي، از سدير صيرفي روايت شده كه گفت: وقتي خدمت حضرت صادق (ع) رفتم، عرض كردم: به خدا سوگند كه خانه نشستن براي شما روا نيست (هنگام خرج شماست). حضرت فرمود: چرا؟ عرض كردم: به خدا سوگند كه خانه نشستن براي شما روا نيست (هنگام خروج شماست). حضرت فرمود: چرا؟ عرض كردم: به واسطه بسياري دوستان و شيعيان و

ياوراني كه داري؛ به خدا كه اگر اميرالمؤمنين (ع) به اندازه شما شيعه و ياور و دوست مي داشت، تيم و عدي، در خلافت، نسبت به او طمع نمي كردند. فرمود: اي سدير! فكر مي كني جمعيت ايشان چه مقدار باشند؟ عرض كردم: صد هزار. حضرت از روي تعجب فرمود: صد هزار؟! عرض كردم: آري، بلكه دويست هزار. فرمود: دويست هزار؟! عرض كردم: آري، و بلكه نصف دنيا. حضرت ساكت شد و ديگر هيچ نفرمود. پس از لحظه اي

[صفحه 226]

فرمود: مي آيي همراه من تا ينبع برويم؟ عرض كردم: آري. پس دستور فرمود تا استر و الاغي را حاضر ساختند، من پيشي گرفتم تا بر الاغ سوار شوم، حضرت فرمود: اي سدير! چه شود كه الاغ را براي من بگذاري؟ عرض كردم: استر زينت آن بيشتر و راه روتر است. فرمود: الاغ براي من رهوارتر است. پس حضرت بر الاغ سوار شد و من بر استر، و رفتيم تا وقت نماز رسيد، حضرت فرمود: اي سدير! پياده شويم تا نماز بگزاريم. سپس فرمود: اين زمين شوره زار است و نماز در آن جايز نيست. پس از آن جا گذشتيم تا به زميني رسيديم كه خاك آن سرخ رنگ بود، و در آن جا كودكي مشغول به چرانيدن بزغاله هايي بود. حضرت در حالي كه به آن ها مي نگريست فرمود: اي سدير! به خدا سوگند، اگر شيعيانم به عدد اين بزغاله ها مي بودند، البته، خانه نشستن و سكوت برايم جايز نبود. آن گاه پياده شديم و نماز خوانديم. چون از نماز فارغ شديم، من به سوي بزغاله ها متوجه شدم و آن ها را شمردم، هفده بزغاله بود. [765].

از سدير صيرفي روايت شده كه گفت: حضرت باقر (ع) راجع

به كارهايي كه در مدينه داشت، به من سفارشاتي فرمود. در فج الروحاء [766] بر راحله ام سوار بودم كه مردي كه خودش را به جامه اش پيچيده بود به طرف من آمد. من نيز متوجه او شدم و گمان كردم كه تشنه است، ظرف آبي در اختيارش گذاشتم، گفت: تشنه نيستم، و كاغذي به من داد كه مهرش تر و تازه بود. همين كه به نامه دقت كردم ديدم مهر حضرت باقر (ع) است. گفتم: چه وقت از نزد صاحب نامه آمده اي؟ گفت: در همين ساعت. در نامه مطالبي بود كه من مي بايست انجام دهم. ناگاه متوجه شدم كه نامه رسان ناپديد شد. چون به محضر حضرت باقر (ع) مشرف شدم، عرض كردم كه نامه شما را شخصي به من داد كه مهرش تر بود و خود او ناپديد گرديد. حضرت فرمود: كارهايي كه براي ما پيش مي آيد و فوري است، به وسيله جن انجام مي دهيم. [767].

ابن شهر آشوب، در مناقب، از سدير صيرفي روايت كرده كه گفت: در عرفات، خدمت امام صادق (ع) بودم، حجاج بسيار، و ناله هاي آنان بلند بود؛ درست دقت كرده و با خود

[صفحه 227]

گفتم: آيا اين جماعت همه گمراهند؟ امام صادق (ع) مرا بخواند و فرمود: نيك نظر كن. چون نيك نظر كردم، همگي را به صورت خوك و بوزينه ديدم. ابن حماد روايت را به شعر در آورده:

لم لم يسمعوا مقال سدير

و هو في قوله سديد رشيد

كنت مع جعفر لدي عرفات و لجمع الحجيج عج شديد

فتوسمت ثم قلت تري ضل عن الله جمع هذا الجنود

فانثني سيدي علي و ناداني تأمل تري الذي قدتريد

فتاملتهم اذاهم خنازير

بلاشك كلهم و قرود [768].

سعيده

امام رضا (ع) فرمود: سعيده، مولاة

و آزاد شده امام جعفر صادق (ع)، از اهل فضل بود، و كلمات امام را آموخته بود، و وصيت پيامبر نزد او بود، و امام صادق (ع) به او فرمود: درخواست مي كنم از خدايي كه در دنيا مرا به تو شناسانده، در آخرت تو را همسر من گرداند.

سعيده در همسايگي امام صادق (ع) زندگي مي كرد، و پيوسته در مسجد النبي بر پيامبر (ص) سلام و درود مي فرستاد. او يا به مكه مي رفت يا در حال بازگشت از مكه بود؛ و آخرين كلامش اين بود كه خشنود از ثواب و ايمن از عذاب شديم. [769].

سفيان بن مصعب عبدي، ابومحمد

سيف العبدي، ابن مصعب، نيز گفته شده. (اختيار معرفة الرجال، ص 401 - خلاصه، علامه حلي، ص 40)

شيخ طوسي، در رجالش، او را از اصحاب امام صادق (ع) شمرده و مي گويد: سفيان [صفحه 228]

بن مصعب عبدي، شاعر كوفي است. [770].

ابوعمرو كشي گويد: از اشعار ابن معصب معلوم مي شود كه او از طياره [771] است. [772].

و روايت شده كه حضرت صادق (ع) فرمود: اي گروه شيعه! به اولادتان، اشعار عبدي را، تعليم كنيد كه او بر دين خدا بوده است. [773].

مرحوم مامقاني (ره)، مي گويد: گفته ابوعمرو، اجتهادي است در قبال گفته امام صادق (ع) كه امر به تعليم اشعار عبدي مي فرمايد. اگر در او غلو بود امام چنين دستوري نمي داد، و نمي فرمود كه او بر دين خداست.

ثانيا: قدماء به كسي كه در فضائل ائمه، بعضي از رواياتي را، كه امروز جزء ضروريات مذهب است، نقل مي كرد، نسبت غلو مي دادند؛ و نسبت عبدي به غلو از همين قسم است. [774].

شيخ كليني (ره)، از عبدي روايت كرده كه گفت: وارد شدم بر امام صادق (ع)، فرمود:

به ام فروه بگوييد بيايد و بشنود آن چه را كه با جدش به جا آورده اند. ام فروه آمد و پشت پرده نشست. پس حضرت خطاب به من فرمود: شعر بخوان براي ما. من خواندم: «فروة جوي بدمعك المسكوب». [775] ام فروه صيحه كشيد و زنان صيحه زدند به طوري كه اهل مدينه بر در خانه امام جمع شدند كه چه خبر شده... [776].

ام فروه مادر امام صادق (ع) است و جدش محمد بن ابي بكر كه معاوية بن خديج، به امر معاويه، او را با لب تشنه كشت و بدنش را سوزانيد، و محمد در آن هنگام 28 ساله بود. [777].

ابن قولويه، در كامل الزيارات از ابي عماره نوحه خوان، روايت كرده كه گفت: امام صادق (ع) به من فرمود: اي ابا عماره! اشعار عبدي را كه در مرثيه امام حسين (ع) گفته، براي ما بخوان. من مي خواندم، حضرت مي گريست، تا آن كه صداي گريه از خانه حضرت بلند شد... [778].

[صفحه 229]

سليمان بن خالد ابوربيع هلالي كوفي
اشاره

از اصحاب حضرت باقر و حضرت صادق عليهماالسلام بوده، و در آغاز زندگاني اش در رديف ياوران زيد بود و با او خروج كرد و انگشتانش در همان واقعه قطع شد [779]، ليكن پس از آن به مذهب حق بازگشت. و چون از دنيا رفت امام صادق (ع) بر مرگ او متأثر گرديد. [780].

روزي حضرت باقر (ع) سواره به يكي از باغات مدينه مي رفت، و سليمان در ملازمت آن جناب بود، در راه، از حضرت سؤال كرد كه آيا امام مي داند آن چه در روز واقع مي گردد؟ حضرت فرمود: اي سليمان! سوگند به آن كه محمد صلي الله عليه و آله را به نبوت مبعوث فرمود و او را به رسالت

برگزيد، امام مي داند آن چه را كه در روز و در ماه و در سال اتفاق مي افتد. مگر نمي داني كه روح بر امام نازل مي شود در شب قدر؛ و مي داند آن چه در سال واقع مي گردد، تا سال بعد، و آن چه در شب و روز رخ مي دهد؛ و الان مي بيني چيزي را كه قلب تو به آن مطمئن شود. پس آن حضرت خبر داد از واقعه دو نفر دزد و فرمود كه الساعه با آنان برخورد خواهيم كرد... [781].

در كافي، نقل شده كه سليمان بن امام صادق (ع) عرض كرد، من خانواده اي دارم كه از من شنوايي دارند، آيا آنان را به امر امامت دعوت كنم؟ فرمود: آري، خداي عزوجل در كتابش مي فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا قوا انفسكم و اهليكم نارا وقودها الناس و الحجارة» [782] - اي كساني كه ايمان آورده ايد، خود و خاندان خود را از آتشي كه آتش گيره آن مردم و سنگ است بر كنار داريد - [783].

روزي سليمان بن امام صادق (ع) عرض كرد: گروه زيديه مردمي معروف و با تجربه هستند، و در نزد آنان هيچ كس از خاندان پيامبر (ص) محبوب تر از شما نيست، اگر صلاح بدانيد آنان را به خود نزديك كنيد. حضرت فرمود: اي سليمان! اگر اين كم خردان بخواهند ما را از علم خود باز داشته (انكار علم ما كرده) و ما را به سوي ناداني خود كشند، هيچ خوشامدي بر آنان مباد، ولي اگر بخواهند گفتار ما را گوش كنند و چشم به راه فرج ما

[صفحه 230]

باشند، بفرمايند. [784].

شيخ مفيد، سليمان را از بزرگان اصحاب حضرت صادق (ع) شمرده و او را از

ثقات و فقهاي صالحين مي داند. [785].

نجاشي گويد: سليمان مردي فقيه و وجيه بوده، و از حضرت باقر و حضرت صادق عليهماالسلام روايت كرده، و در زمان حيات امام صادق (ع) از دنيا رفت؛ حضرت بر مرگ او اندوهناك شد، و براي فرزندانش دعاي خير فرمود، و درباره آنان به اصحابش سفارش كرد. [786].

و از بعضي روايات ظاهر مي شود كه اين سليمان صاحب سر بوده؛ چنانچه در كافي از عمار روايت شده كه گفت: امام صادق (ع) به من فرمود: آيا به كسي خبر داده اي آن چه را كه به تو خبر داده ام؟ عرض كردم: نه، فقط به سليمان بن خالد گفته ام. فرمود: احسنت! [787]، آيا نشنيده اي گفته شاعر را

فلا يعدون سري و سرك ثالثا

الا كل سر جاوز الاثنين شاع راز من و تو به سومين كس نرسد

هر راز كه از دو بگذرد فاش شود [788].

سليمان كتابي دارد كه عبدالله مسكان [789]، كه يك تن از اصحاب اجماع است [790]، از او روايت مي كند. [791].

عبدالله بن مسكان

يونس بن عبدالرحمن، كه خود عبد صالح و وجيه اصحاب است، گويد: ابن مسكان [صفحه 231]

فردي مؤمن بود. [792].

نويسنده گويد: عبدالله بن مسكان از اصحاب حضرت صادق و حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام بوده؛ ليكن نقل شده كه خدمت امام صادق (ع) نمي رفت، از ترس اينكه مبادا اداي حق جلالت و شأن آن حضرت را ننمايد. [793].

به اين ملاحظه او از اصحاب امام صادق (ع) نقل روايت مي كرد، و از آن جناب حديث كم شنيده؛ بلكه شيخ كشي فرموده، كه روايت شده، كه او از آن حضرت نشنيده مگر حديث «من ادرك المشعر فقد ادرك الحج» هر كس موقف مشعر را درك

كند، حج را درك كرده است. [794].

مرحوم كليني، در كافي، چندين حديث نقل كرده كه عبدالله مسكان بدون واسطه از امام صادق (ع) روايت كرده است. [795].

سليمان بن مهران كوفي، ابومحمد، (اعمش)
اشاره

شيخ طوسي او را از اصحاب حضرت صادق (ع) شمرده [796]، و ابن شهر آشوب او را از خواص اصحاب امام صادق (ع) مي داند [797] او معروف به كثرت حفظ حديث بوده، و با آن كه شيعي مذهب است، علماي جمهور او را تجليل و تعظيم نموده اند. [798] بخاري، مسلم، ترمذي، ابوداود، نسائي، و ابن ماجه در صحاح ششگانه خود از او حديث نقل كرده اند. [799].

ابن معين و نسائي و عجلي او را توثيق نموده، و عجلي درباره ي وي چنين گويد: اعمش، ثقه و محدث است، و در عصر خود محدث كوفه بوده، و چهار هزار حديث از او نقل شده، ليكن كتابي از وي در دست نيست؛ و شيعي مذهب است. [800].

[صفحه 232]

عبدالكريم شهرستاني او را از رجال شيعه شمرده [801]، و ابن قتيبه نيز، در المعارف، او را شيعي مي داند. [802].

جوزجاني در ترجمه زبيديامي (كه از شيعيان است) گويد: «عده اي در كوفه بودند كه مذهبشان پسنديده نبود و آنان رؤساي محدثين كوفه اند، مانند: زبيد، منصور و اعمش». البته منظور جوزجاني از مذهب ناپسند، تشيع است كما اينكه ذهبي نيز چنين گفته. [803].

علماي عامه نيز او را تلامذه امام صادق (ع) مي دانند، و برتري او را بر ديگران، در قرائت قرآن و علم به فرائض و حفظ حديث، پذيرفته اند. [804].

وقتي هشام بن عبدالملك خواست، از جهت تشيع، اعمش را امتحان كند؛ نامه اي براي وي فرستاد و در آن نامه از وي تقاضا كرد كه فضائل عثمان و كارهاي ناپسند علي (ع)

را بنويسد. اعمش نامه را گرفت و به گوسفندي كه در كنارش بود خورانيد و به نامه رسان گفت كه جواب نامه همين بود. قاصد اصرار كرد تا جواب دريافت كند. اعمش به ناچار نوشت: امام بعد، اگر براي عثمان مناقب و مفاخر اهل عالم جمع باشد تو را نفعي نبخشد، و اگر براي علي (ع) بدي هاي اهل زمين جمع باشد به تو زياني نرساند، بر تو باد به تزكيه نفس خويش. [805] ابن ابي ليلي، قاضي كوفه، اعمش را سرور و بزرگ كوفه معرفي مي كرد [806] و او را «علامه اسلام» مي ناميدند. [807].

اعمش را در حفظ و قرائت حديث ستوده اند، و او را يكي از اعلام و مقارن زهري [808].

[صفحه 233]

كه در حجاز مي زيسته شمرده اند. [809].

ابن خلكان، اعمش را ثقه، عالم و فاضل خوانده است. [810].

مرحوم شهيد ثاني، قدس سره، در تعليق بر خلاصه (كه گفته: يحيي بن وثاب مستقيم است چون اعمش او را ذكر كرده) مي فرمايد: «جاي بسي تعجب است از مصنف، كه يحيي بن وثاب را موثق دانسته، چون اعمش از او نقل كرده، اما خود اعمش را ذكر نمي كند در حالي كه سزاوار است كه ياد شود به واسطه فضل و درستي كه دارد؛ حتي علماي عامه هم او را ثناء گفته اند، با اينكه او را شيعي مذهب مي دانند؛ و شگفت آورتر اينك ديگر از بزرگان نيز از او ياد نكرده اند، و از ترجمه اش غفلت نموده اند». [811].

سيد الحكاء ميرداماد [812] رحمه الله، گويد: «سليمان بن مهران اعمش كوفي مشهور را

[صفحه 234]

شيخ، در كتاب رجالش، از اصحاب امام صادق (ع) شمرده، و مي گويد كه ابومحمد سليمان بن مهران اسدي معروف به فضل و

وثاقت و جلالت و استقامت و تشيع است. و علماي عامه بر او ثناء گفته اند، و در عين اين كه او را شيعي مي دانند، توثيق و تجليل نموده اند. و شگفت آور اينكه ارباب رجال از ذكر ترجمه و شرح حالش غفلت نموده اند، در حالي كه سزاوار بود با آن علو قدر و شخصيتي كه داشته از او ياد شود. از اعمش هزار و سيصد حديث نقل شده است.» [813].

شيخ بهائي (ره) در «توضيح المقاصد» (كه در وقايع سنين و شهور است) گويد: در پانزدهم ربيع الاول (سال 148)، سليمان بن مهران اسدي، اعمش، مكني به ابومحمد كه از زهاد و فقهاي عصر خود بوده، وفات كرد [814]؛ و آن چه از تواريخ به دست آمده، وي شيعه امامي است، و تعجب اين است كه اصحاب، او را در كتب رجال ياد نكرده اند.

سپس داستاني از اعمش با ابوحنيفه نقل مي كند كه چنين است: روزي ابوحنيفه به او گفت: اي ابومحمد! شنيدم از تو كه مي گفتي خداوند نعمتي را كه از بنده سلب كند در عوض نعمت ديگري به وي عطا فرمايد؛ خداوند نعمت بينايي را كه از تو سلب كرده چه در عوضش به تو داده؟ اعمش گفت: اين نعمت كه مانند تو را نبينم. [815].

[صفحه 235]

نويسنده گويد: در تشيع اعمش خلافي نيست، و از رواياتي كه از او نقل شده به خوبي (تشيع اش) ظاهر مي گردد، مانند اين حديث كه خاصه و عامه ذكر كرده اند كه اعمش بر منصور وارد شد، و منصور از او پرسيد: چند فضيلت درباره حضرت علي بن ابيطالب (ع) روايت مي كني؟ گفت: ده هزار حديث. [816].

در كتاب بحارالانوار، از حسن بن

سعيد نخعي، از شريك بن عبدالله قاضي نقل شده كه گفت: من در آخرين روز زندگي اعمش، نزدش رفتم كه ناگاه ابن شبرمه و ابن ابي ليلي و ابوحنيفه به عيادتش آمدند و احوال او را پرسيدند. اعمش در جواب گفت كه ضعف شديدي در خود احساس مي كند. آن گاه ياد گناهان خود كرد و گريست. ابوحنيفه گفت: اي ابومحمد! از خدا بترس و فكري به حال خود كن چه تو در آخر روز از ايام دنيا و اول روز از ايام آخرت مي باشد؛ همانا تو احاديثي در فضيلت علي (ع) نقل كرده اي كه اگر از آنها برمي گشتي براي تو بهتر بود. اعمش گفت: مثل چه، يا نعمان؟ ابوحنيفه گفت: مانند «انا قسيم النار». اعمش گفت: از براي مثل من اين را مي گويي؟ «اقعدوني سندوني» - مرا بنشانيد و به جايي مرا تكيه دهيد -

سپس گفت: به خدايي كه بازگشت من به سوي اوست سوگند، حديث كرد موسي بن طريف - و من اسدي كه از او بهتر باشد نديدم - و گفت: شنيدم از عباية بن ربعي (بزرگ عشيره حي) كه گفت: شنيدم از حضرت اميرالمؤمنين (ع) كه فرمود: «انا قسيم النار اقول هذا وليي دعيه و خذا عدوي خذيه» - من قسمت كننده جهنم مي باشم به آتش فرمان مي دهم اين دوست من است او را رها كن، و اين دشمن من است او را بگير.

سپس اعمش ادامه داد و گفت: حديث كرد مرا ابوالمتوكل ناجي، در زمان امارت حجاج (كه در زمان حكومتش بسيار سب و شتم علي عليه السلام را مي نمود)، از ابوسعيد خدري [817] كه رسول خدا (ص) فرمود: چون روز قيامت شود خداوند

عزوجل من و علي را

[صفحه 236]

امر كند كه بر صراط بنشينيم و فرمايد كه در بهشت داخل كنيد هر كه را كه به من ايمان آورده و شما را دوست داشته و داخل در آتش كنيد هر كه را كه به من كافر گشته و شما را دشمن داشته. پس ابوسعيد گفت كه رسول خدا (ص) فرمود: ايمان به خدا نياورده كسي كه به من ايمان نياورد، و ايمان به من نياورده كسي كه علي را دوست نداشته باشد. آن گاه اين آيه را قرائت نمود «القيا في جهنم كل كفار عنيد» [818] - هر كافر و ناسپاس معاند حق را به دوزخ اندازيد -.

ابوحنيفه چون اين حديث را شنيد، ازار خود را بر سر كشيد، و گفت: برخيزيد و برويم.

شريك بن عبدالله گويد: اعمش آن روز را شام نكرد، و از دنيا رفت. [819].

علامه مامقاني گويد: از جمله رواياتي كه دليل بر تشيع اعمش است روايتي است كه او از امام صادق (ع) نقل كرده كه حضرت فرمود: هر كس بر كفش مسح كند، مخالف خدا و رسول و كتاب خداست و وضويش ناتمام و نمازش با آن وضو مجزي نيست. [820].

مرحوم پدرم، در سفينة البحار، دو داستان از اعمش نقل مي كند كه ما در اينجا ترجمه آن را ذكر مي كنيم:

[صفحه 237]

داستان اول - اعمش گويد: در مدينه طيبه، كنيز سياه چهره نابينايي بود كه به مردم آب مي داد و مي گفت: بياشاميد به محبت اميرالمؤمنين (ع).سپس او را در مكه ديدم كه بينا شده و به مردم آب مي داد، و مي گفت: بياشاميد به محبت كسي كه چشم مرا به من رد كرد. از جريانش

پرسيدم، گفت: «مردي را ديدم كه به من گفت: تو دوستدار علي بن ابيطالب (ع) مي باشي؟ گفتم: آري. گفت: بارالها! اگر اين زن راست مي گويد، چشمش را به او برگردان. به خدا قسم، خدا چشمم را به من برگردانيد. از آن شخص پرسيدم كه تو كيستي؟ گفت: من خضرم و از دوستان علي (ع) مي باشم». [821].

داستان دوم - در كتاب تفسير فرات بن ابراهيم كوفي، از اعمش روايت شده كه گفت: براي انجام مراسم حج به سوي مكه حركت مي كردم، همين كه مقداري راه پيمودم، زن كوري را در راه ديدم كه مي گفت: بارالها، به حق محمد و آل محمد، چشم مرا به من برگردان، از سخنش تعجب كردم، گفتم: چه حقي محمد و آلش بر خدا دارند، بلكه خدا بر آنان حق دارد. گفت: ساكت باش،اي نابخرد دون! خداوند راضي نشد مگر به قسم ياد كردن به حق ايشان، و اگر آنان حقي نداشتند به حق آنان قسم ياد نمي كرد. پرسيدم: در كجا قسم ياد كرده؟ گفت: در اين آيه شريفه «لعمرك انهم لفي سكرتهم يعمهون» [822] - به جان تو سوگند، كه ايشان در مستي خود حيران مي زيستند و سرگردان بودند - و «عمر» در لغت عرب به معناي حيات و زندگي است.

اعمش گويد: در بازگشت از حج آن نابينا را ديدم كه بينا شده و در جاي خود نشسته و مي گويد: اي مردم! علي (ع) را دوست بداريد كه علاقه به او نجات دهنده از جهنم است. پيش رفتم و سلامش كردم و از حالش جويا شدم، گفت: رسول خدا (ص) و علي (ع) آمدند، و پيامبر اكرم (ص) دست بر چشمم

كشيد بينا شدم؛ و امر فرمود: بنشين در جاي خودت، تا مردم از حج باز گردند، و به آنان اعلام كن كه محبت علي امير المؤمنين (ع) نجات دهنده از آتش جهنم است. [823].

گفته اند كه با آن كه اعمش مردي تنگدست و حاجتمند بود همواره به سلاطين و اغنياء به چشم خواري نگريست، آن گونه كه آنان در چشم احدي به اين مقدار خوار نبودند. [824].

[صفحه 238]

از براي اعمش حكايات و نوادر بسياري نقل شده است. ابن طولون شامي [825] كتابي در نوادر وي موسوم به «الزهرا لا نعش في نوادر الاعمش» تأليف نموده است. [826].

ولادت اعمش در شب عاشوراي سال 61 و وفاتش در نيمه ربيع الاول 148 واقع شده است. [827].

گفته اند كه پدر اعمش ايراني و از اهل دماوند بود، و زماني كه همسرش به اعمش حامله بوده، وارد كوفه شده و در آن جا اقامت گزيده است. [828].

سليمان بن مهران گويد: شرفياب حضور امام صادق (ع) شدم، وقتي كه چند تن از شيعيان در خدمتش بودند، و شنيدم كه حضرت مي فرمود: اي گروه شيعه! زينت ما باشيد، و باعث ننگ ما نباشيد، با مردم نيكو سخن بگوييد، زبان خود را حفظ كرده، و از گفتار زشت و پرگويي بپرهيزيد. [829].

نويسنده گويد: ارباب مقاتل داستاني از ملاقات اعمش با يكي از كشندگان امام حسين (ع) نقل كرده اند كه ما آن را نقل مي نماييم:

علامه مجلسي (ره)، از خرايج قطب راوندي (به سند خود)، از سليمان بن مهران اعمش نقل كرده كه گفت: بر دور كعبه طواف مي كردم كه ناگاه مردي را ديدم كه دعا مي كرد و مي گفت:بارالها! مرا بيامرز، و مي دانم كه مرا نمي آمرزي.

از حرف او بدنم لرزيد، نزديكش رفتم و گفتم: تو در حرم خدا و رسولي، در اين ايام محترم، در ماه محترم، چرا از آمرزش حق مأيوسي؟ در جواب گفت: اي مرد! گناه من بزرگ است. گفتم: از كوه تهامه هم بزرگ تر؟

[صفحه 239]

گفت: آري. گفتم: هموزن كوهاي بلند؟ گفت: آري، و اگر مايل باشي از گناهم آگاهت سازم. گفتم: بگو چه كرده اي؟ گفت: از حرم خارج شويم. چون بيرون رفتيم، گفت: در هنگام قتل امام حسين (ع)، من در لشكر عمر بن سعد بودم، و يكي از آن چهل نفري بودم كه سر مطهر آن حضرت را از كوفه به شام حمل مي كردند. شبي در كنار دير نصراني رسيديم و سر را به نيزه زديم و نيزه را به زمين كوبيديم، و اطراف نيز عده اي را به پاسداري گماشتيم. همين كه براي صرف غذا نشستيم، دستي از ديوار بيرون آمد، و اين شعر را به ديوار دير نوشت:

اترجو امة قتلت حسينا

شفاعة جده يوم الحساب [830].

هنگامي ما را ترسي شديد فراگرفت. بعضي برخاستند تا آن دست را بگيرند كه ناپديد شد. همين كه رفقاي من دوباره به خوردن غذا مشغول شدند، آن دست براي بار ديگر نمايان شد، و اين شعر را نوشت:

فلا و الله ليس لهم شفيع و هم يوم القيامة في العذاب [831].

رفقايم برخاستند تا آن دست را بگيرند كه ناپديد گشت. چون ديگر بار مشغول غذا خوردن شدند، همان دست بيرون آمد و اين شعر را نوشت:

و قد قتلوا الحسين بحكم جور

و خالف حكمهم حكم الكتاب [832].

در آن شب غذا بر ما گوارا نشد. ناگاه راهبي كه در آن دير بود، نوري درخشنده

از بالاي سر ديد، به سوي لشكر آمد و به نگهبانان گفت: از كجا مي آييد؟ گفتند: از عراق مي آييم، و با حسين جنگيده ايم. راهب گفت: حسين فرزند فاطمه دختر پيامبر شما و فرزند پسر عموي يپغمبرتان؟ گفتند: آري. گفت: نابود باشيد، به خدا، اگر عيسي بن مريم پسري داشت ما او را بر ديدگانمان مي نشانديم؛ من به شما حاجتي دارم. گفتند: حاجتت چيست؟ گفت: به رئيستان بگوييد من ده هزار درهم دارم كه از پدر به من رسيده، از من بگيرد، و اين سر را به من بدهد كه تا هنگامي كه خواستيد از اين جا حركت كنيد، نزد من باشد. آنان به عمر بن سعد خبر دادند، عمر گفت: پول را از او بگيريد و سر را تا موقع حركت به او دهيد. به راهب گفتند: پول را حاضر كن و سر را بگير. راهب دو كيسه آورد كه هر كدام داراي [صفحه 240]

پنج هزار درهم بود. عمر سعد دستور دارد تا پول ها را شمارش كردند و به صندوق سپردند. راهب سر را گرفت و به دير برد، و با مشك و كافور سر را شستشو نمود و در حرير پيچيد، و در كنارش گذاشت و پيوسته مي گريست. صبح لشكر او را خواندند، و سر را از او خواستند. راهب گفت: اي سر نازنين! من ديگر براي تو بي قرارم؛ فرداي قيامت در محضر جدت، رسول خدا محمد مصطفي (ص)، شهادت بده كه من شهادتين گفتم و به دست تو مسلمان شدم؛ من غلام تو هستم. سپس گفت: من بايد با رئيس لشكر مطلبي را در ميان بگذارم، و سر را به او بسپارم. عمر

سعد را خواندند. چون با راهب مواجه شد، راهب گفت: شما را، به حق خدا و پيغمبر، سوگند مي دهم كه ديگر اين سر را به نيزه نزنيد و از صندوق بيرون نياوريد. عمر گفت: چنين خواهيم كرد. راهب سر را به لشكر برگردانيد و از دير بيرون رفت و در كوه ها مشغول عبادت شد.

عمر سعد نيز از آن جا حركت كرد، همين كه به دمشق نزديك شد، فرمان داد تا لشكر پياده شوند، و از صندوقدار خواست تا آن دو كيسه پول را حاضر سازند. چون پول ها را حاضر ساختند، ديد تمام سكه ها مبدل به خزف (سفال) شده، بر يك طرفش نوشته شده «و لا تحسبن الله غافلا عما يعمل الظالمون» [833] و برطرف ديگرش نوشته شده «و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون» [834] عمر گفت: انا لله و انا اليه راجعون، تباهي دنيا و آخرت يافتم. آن گاه به غلمانش دستور داد تا آن سكه ها را به نهر بريزند و در روز بعد وارد دمشق شد و سر را نزد يزيد لعين گذاشت، قاتل امام حسين (ع) وارد شد و اين شعر را خواند:

املأ ركابي فضة و ذهبا

اني قتلت الملك المحجبا

قتلت خير الناس اما و ابا [835].

يزيد گفت: اگر مي دانستي كه او بهترين مردم است، چرا او را كشتي؟ و فورا فرمان قتل او را صادر كرد. آن گاه سر را در طشتي نهاد، و در حالي كه به دندان هاي امام نظر مي كرد، اين اشعار را گفت:

[صفحه 241]

ليث اشياخي ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الاسل فاهلوا و استهلوا فرحا

ثم قالوا يا يزيد لا تشل و جزيناهم ببدر مثلها

و با حد يوم احد فاعتدل

لست من خندف ام لم انتقم من بني احمد ما كان فعل [836].

در اين هنگام زيد بن ارقم [837] وارد شد و چون ديد كه يزيد سر را، در نزد خود، در طشت نهاده و چوب به دندان آن حضرت مي زند، گفت: يزيد دست از اين سر بردار، به خدا،مكرر ديدم كه رسول خدا (ص) اين لب و دندان را مي بوسيد. يزيد گفت: اگر پيرمرد خرفتي نبودي، تو را مي كشتم.

آن گاه رأس اليهود وارد مجلس شد، و پرسيد: اين سر كيست؟ يزيد گفت: سر خارجي است. پرسيد: خارجي كيست؟ گفت: حسين. پرسيد: حسين فرزند كيست؟ گفت: فرزند علي. پرسيد: مادرش كيست؟ گفت: فاطمه. پرسيد: فاطمه كيست؟ گفت: دختر پيامبر اسلام. پرسيد: پيامبر خودتان؟ گفت: آري. گفت: خدا به شما جزاي خير ندهد، ديروز پيامبر شما (محمد (ص)) بين شما بود و امروز فرزند دخترش را كشتيد. واي بر تو! بين من و داود پيغمبر، سي و چند واسطه است، اما همين كه يهوديان مرا مي بينند در برابرم فروتني و كوچكي مي كنند. سپس دست برد و سر را برداشت و بوسيد؛ و شهادتين بر زبان جاري كرد. يزيد فرمان قتلش را صادر كرد، و وي را كشتند.

آن گاه يزيد دستور داد تا سر را در اتاقي كه برابر مجلس عيش و شرب او بود، نصب

[صفحه 242]

كردند و ما نگهبانان، در آن اتاق، به محافظت و نگهباني آن سر گماشته شديم. مرا از مشاهده آن سر مطهر دهشت عظيمي روي داده بود، و خوابم نمي برد. همين كه شب به نصف رسيد و رفقايم به خواب رفتند، ناگاه صداهاي بسيار از جانب آسمان به گوشم رسيد. آن گاه

منادي فرياد كرد: اي آدم! فرود آي. آدم ابوالبشر، با عده اي از ملائكه كه همراهش بودند، به زير آمد. سپس منادي فرياد كرد: اي ابراهيم! به زير آي. ابراهيم با عده اي از ملائكه فرود آمدند. پس نداي ديگر شنيدم كه اي موسي بر زير آي. موسي با جمعي از ملائكه فرود آمدند. پس نداي ديگر شنيدم كه اي موسي به زير آي. موسي با جمعي از ملائكه فرود آمدند. پس نداي ديگر شنيدم كه اي عيسي به زير آي. عيسي با عده اي از ملائكه به زير آمدند. آن گاه همهمه شديدي را احساس كردم و ندايي شنيدم كه اي محمد (ص)! به زير آي. ناگاه ديدم كه حضرت رسالت، با افواج بسياري از ملائكه، نازل شد، و عده اي از فرشتگان اتاق را محاصره كردند. حضرت رسول (ص) داخل اتاق شد و سر مطهر را برداشت (و در روايت ديگر است كه سر از روي نيزه به دامن پيامبر افتاد). پس پيامبر سر را نزد آدم آورد، و فرمود: اي پدر! مي بيني امتم با فرزند چه كردند. در اين وقت من برخود لرزيدم. آن گاه جبرئيل برخاست و گفت: يا رسول الله! اجازه فرما تا زمين را بلرزانم و تمامي را هلاك سازم و آنان را با يك فرياد نابود كنم. پيغمبر اكرم (ص) اجازه نفرمود. جبرئيل عرض كرد: اجازه بفرما اين چهل نفر را هلاك سازم. فرمود: اختيار با تو است. جبرئيل به نزد هر يك كه مي رفت بر ايشان مي دميد آتش در ايشان مي افتاد و مي سوختند؛ چون نوبت به من رسيد، گفت: آيا مي بيني و مي شنوي و ايستاده اي؟ پيامبر (ص) فرمود: او را واگذار

كه خدايش نيامرزد. مرا رها كرد و سر را برداشتند و بردند و از آن شب سر مطهر مفقود شد و كسي از آن خبردار نشد. عمر سعد نيز به سوي شهر روي رفت، هنوز به محل مأموريتش نرسيده، در راه هلاك شد.

سليمان بن اعمش گويد: به آن مرد گفتم: از من دور شو، و به آتشت مرا مسوزان. او رفت، و ديگر نمي دانم چه بر سرش آمد. [838].

نويسنده گويد: روايتي از اعمش نقل شد مشتمل بر مطالبي است كه مسلم تمام تواريخ معتبره نيست، كه به دو مورد آن اشاره مي گردد:

اول آن كه گويد: «سر مطهر را رسول خدا (ص) همراه خود برد و ديگر كسي آن سر را نديد.»

مكان دفن سر مطهر حضرت سيدالشهداء

راجع به سر مطهر حضرت سيدالشهداء (ع) اختلاف بين عامه و خاصه بسيار است، و مشهور در بين علماي شيعه اين است كه حضرت زين العابدين (ع)، سر مطهر را، با ساير

[صفحه 243]

سرها، به كربلا آورد و به بدن ها ملحق ساخت. [839].

در بعضي از روايات است كه مردي از شيعيان، سر مبارك را ربود، و آن را بالاي سر مطهر حضرت اميرالمؤمنين (ع) دفن كرد، و به اين جهت زيارت حضرت امام حسين (ع) در آن مكان مستحب است. [840].

سيد بن طاووس گويد: اما روايت شده كه سر مطهر را به بدن ملحق ساختند. [841].

بعضي گفته اند: يزيد، سر مطهر را به مدينه براي حاكم آن جا، عمرو بن سعيد، فرستاد و او سر را در بقيع كنار قبر مادرش، حضرت فاطمه زهرا (ع)، دفن كرد. [842].

ابن ابي الحديد، در شرح نهج البلاغه، در تاريخ حكم بن عاص، و فرزندش مروان بن حكم، گويد: «اما مروان از

پدرش خبيث تر و الحاد و كفرش از او افزونتر بود؛ و او كسي است كه در روزي كه سر مطهر امام حسين (ع) را براي وي، به عنوان حاكم مدينه، به آن جا آوردند، به منبر رفت و سر را روي دست گرفت و اين شعر را خواند:

يا حبذا بردك في اليدين و حمرة تجري علي الخدين كانما بت بمجسدين [843].

آن گاه سر را به طرف قبر پيامبر (ص) پرتاب كرد و گفت: اي محمد (ص)! امروز به عوض روز بدر.»

سپس ابن ابي الحديد گويد: «اين گفته شيخ ما، ابوجعفر بود؛ ليكن صحيح آن است كه [صفحه 244]

مروان آن روز امير مدينه نبوده و حاكم مدينه آن روز، عمرو بن سعيد بن عاص بود؛ و نيز سر نزد او فرستاده نشد، بلكه عبيدالله براي او نامه اي فرستاد و خبر شهادت حضرت امام حسين (ع) را بدان وسيله به او اطلاع داد، و وي نامه و اشعار را در منبر خواند، و سپس به قبر مطهر رسول اكرم (ص) اشاره كرد و گفت: «يوم بيوم بدر»، عده اي از انصار بر وي اعتراض كردند. و اين گفته ابوعبيده در كتاب مثالب است.» [844].

برخي گفته اند: سر مطهر در خزانه يزيد ماند، تا موقعي كه منصور بن جمهور وارد خزانه شد، سر را در ظرفي يافت، و ديد كه محاسن شريف آن حضرت به رنگ وسمه سياه بود. او، سر را در دمشق، در باب الفراديس، دفن كرد. [845] بعدها يكي از خلفاي فاطمي، سر را از باب الفراديس، به عسقلان، و از آن جا به قاهره انتقال داد، كه هم اكنون زيارتگاهي مورد توجه است. [846].

بعضي گفته اند: سليمان بن

عبدالملك سر را در خزانه يزيد يافت. پس آن را با پنج پارچه از ديباج كفن كرد و با اصحابش بر آن نماز گذاشت، و دفن نمود. [847].

و گفته اند كه عمر بن عبدالعزيز، مكاني را كه سر مطهر در آن دفن بود نبش كرد و آن را برداشت، و به كربلا فرستاد و به بدن ملحق نمود. [848].

و نيز بين دانشمندان اماميه مشهور است كه حضرت زين العابدين (ع)، سر مبارك را نزد قبر اميرالمؤمنين (ع) دفن نمود. [849].

ابن شهر آشوب گويد: سيد مرتضي در رساله اي از رساله هايش گفته: سر مطهر در كربلا به بدن ملحق شده است، و شيخ طوسي فرموده: «و مه زيارة الاربعين». [850].

صاحب تاريخ حبيب السير معتقد است كه: «يزيد تمام سرها را به حضرت زين العابدين (ع) تسليم كرد، و حضرت در روز اربعين آن ها را به ابدان شهداء ملحق ساخت.

[صفحه 245]

و اين اصح روايات است». [851].

سبط بن الجوزي در تذكره پنج قول را، در مكان دفن سر، ذكر كرده است:

1 - دفن در كربلاء با بدن 2 - در بقيع، كنار قبر حضرت زهرا (ع)، 3 - در دمشق 4 - در مسجد رقه، در ساحل فرات 5 - در قاهره (مصر). آن گاه مي گويد: ليكن مشهورتر آن است كه يزيد سر را با اهل بيت به مدينه فرستاد و سپس به كربلا برگرداندند و با بدن دفن شد. [852].

نويسنده گويد: شكي نيست كه آن سر مطهر با بدن، به اشرف اماكن منتقل گرديده و در عالم قدس به يكديگر ملحق شده اند، هر چند كيفيت آن معلوم نباشد، و قبر آن بزرگوار در دلهاي شيعيان و محبين است، و اين

مضمون شعر نيكوي زير است:

لا تطلبوا المولي حسين بارض شرق او بغرب و دعوا الجميع و عرجوا

نحوي فمشهده بقلبي [853].

زنده در قبر دل ما بدن كشته تو است جان مايي و تو را قبر حقيقت دل ماست [854].

مطلب دوم آن كه گويد: «عمر سعد نيز به شهر ري رفت، ليكن در راه به عذاب الهي واصل شد».

مسلم تواريخ است كه عمر سعد، نه با اهل بيت به سوي شام رفت، و نه به محل مأموريتش، شهر ري رفت؛ بلكه وي در كوفه به دست مختار بن ابي عبيده ثقفي كشته شد [855]، و مشمول نفرين حضرت سيد الشهدا (ع) قرار گرفت كه به وي فرمود: «وسلط الله عليك من يذبحك بعدي علي فراشك» - خدا بر تو مسلط كند كسي را كه، تو را، در فراشت، بعد از من، بكشد. [856].

پس از بازگشت عمر سعد از كربلا، هرگاه كسي با او ديدار مي كرد، يا از حال او مي پرسيد، مي گفت: از حال من مپرس، زيرا هيچ مسافري بد حال تر از من به منزل خود برنگشت؛ زيرا

[صفحه 246]

كه من قرابت نزديك را قطع كردم، و كار بزرگي را مرتكب شدم. [857].

در تذكره سبط است كه: مردم از عمر سعد اعراض كردند، و ديگر به او اعتماد نمي نمودند و هرگاه بر جماعتي از مردم مي گذشت از او روي مي گرداندند، و هر گاه داخل مسجد مي شد مردم از مسجد بيرون مي آمدند، و هر گاه او را مي ديدند بد مي گفتند و دشنامش مي دادند؛ لا جرم خانه نشين شد تا آن كه به دست مختار به قتل رسيد، عليه لعائن الله. [858].

نويسنده گويد: علامه مجلسي روايت ديگري از اعمش راجع به فضيلت زيارت

حضرت سيد الشهداء (ع) نقل كرده كه ما ترجمه آن را نقل مي كنيم:

مجلسي (ره)، در بحارالانوار، گويد: در بعضي از كتب مؤلفه اصحاب ديدم، از سليمان اعمش نقل شده كه گفت: در زمان اقامتم در كوفه همسايه اي داشتم كه بسيار نزد او مي رفتم و با او مي نشستم؛ تا شب جمعه اي رسيد، به او گفتم: اي مرد! درباره زيارت قبر امام حسين (ع) چه مي گويي؟ گفت: بدعت است، و هر بدعتي ضلالت و گمراهي، و هر ضلالتي در آتش خواهد بود.

سليمان گويد: از نزد او برخاستم در حالي كه از خشم پر شده بودم، با خود گفتم كه سحرگاهان نزدش خواهم رفت، و احاديثي در فضيلت امام حسين (ع) برايش بازگو خواهم نمود... هنگام سحر در منزلش را كوبيدم و او را، به اسم، صدا زدم. همسرش گفت: شب گذشته عازم زيارت امام حسين (ع) شد و رفت.

اعمش گويد: به دنبالش به سوي كربلا رفتم، چون نزديك قبر مطهر رسيدم، او را در حال سجده ديدم كه خدا را مي خواند و مي گريست و از خداوند طلب آمرزش مي كرد.

بعد از زماني دراز سر از سجده برداشت و مرا نزديك خود ديد؛ گفتم: پيرمرد! تو روز گذشته منكر زيارت بودي و مي گفتي بدعت است و ضلالت، و امروز او را زيات مي كني؟ گفت: اي سليمان! مرا ملامت مكن؛ من سابقا، براي اين خاندان، امامت و پيشوايي را قائل نبودم، تا ديشب خواب عجيبي ديدم كه مرا سخت ترساند. گفتم: چه خواب ديدي؟ پيرمرد گفت: مرد جليل القدري را ديدم كه نه بلند قامت و نه كوتاه بود، و قدرت وصف او را از نظر جلالت و بهاء و جمالش

ندارم، در بين عده اي بود و بر سرش تاجي كه چهار ركن داشت و در هر ركني دانه درخشنده اي كه درخشندگي آن از مسافتي دور ديده مي شد. از يكي از خدامش پرسيدم كه اين مرد كيست؟ گفت: محمد مصطفي (ص). گفتم: آن ديگري كيست. گفت: علي مرتضي (ع). سپس چشمم به ناقه اي نوراني افتاد كه هودجي بر آن بود و در آن

[صفحه 247]

هودج دو زن نشسته بودند و ناقه در هوا طيران مي كرد. و گفتم: ناقه از كيست؟ گفت: از فاطمه و خديجه (ع). پرسيدم كه اين جوان كيست؟ گفت حسن بن (ع). پرسيدم: كجا مي روند؟ گفت: به زيارت شهيد كربلا، امام حسين (ع). من نزديك هودجي كه فاطمه زهرا (ع) در آن بود رفتم، ديدم رقعه هايي از آن هودج مي ريزد، پرسيدم: اين نامه ها چيست؟ گفت: امان نامه هايي است از آتش جهنم، براي زوار قبر امام حسين (ع)، در شب جمعه. من خواستم از آن امان نامه ها، رقعه اي را برگيرم، گفت: تو منكر زيارت او مي باشي و زيارتش را بدعت مي شماري، تا زيارت نكني و معتقد به فضيلت و شرف او نگردي، سهمي نخواهي داشت ترسناك از خواب برخاستم و همان لحظه به زيارت سيد و مولايم امام حسين (ع) مشرف شدم، و از گذشته توبه كردم. به خدا سوگند،اي سليمان! از قبر امام حسين (ع) جدا نمي شوم تا روح از بدنم مفارقت كند. [859].

[صفحه 249]

حرف (ش

شعيب بن يعقوب عقرقوفي

از اصحاب حضرت صادق و كاظم عليهماالسلام و ثقه است. [860] او پسر خواهر ابوبصير، يحيي بن قاسم [861] است.

مرحوم شيخ طوسي، در رجالش، او را از اصحاب امام ششم [862] و هفتم [863] شمرده و در فهرست فرموده:

شعيب كتابي دارد كه بزرگاني همچون: ابن ابي عمير و حماد بن عيسي آن را از او نقل كرده اند. [864].

نجاشي و علامه، كنيه او را ابويعقوب گفته اند [865]؛ و مرحوم شيخ طوسي، در دو جا، نام پدر شعيب را يعقوب فرموده، ليكن كنيه اي براي او ذكر نكرده است. [866].

ابن داود گفته: اسم پدر و كنيه او يكي است. [867].

شيخ كشي، راجع به صله رحم، روايتي از شعيب، بدين عبارت، نقل فرموده: يافتم به خط جبرئيل بن احمد كه، از محمد بن عبدالله بن مهران، از محمد بن علي، از حسن بن علي بن ابي حمزه، از پدرش ابي حمزه، از شعيب عقرقوفي روايت كرده كه گفت: روزي خدمت حضرت موسي بن جعفر (ع) بودم كه ابتداءا و بدون سابقه فرمود: اي شعيب! فردا مردي از

[صفحه 250]

ساكنين غرب، تو را ملاقات مي كند و از حال من مي پرسد، تو در جواب او بگو: به خدا سوگند، موسي بن جعفر (ع) امامي است كه حضرت صادق (ع) او را سفارش نموده و تصريح به امامت او كرده؛ آن گاه هر چه از حلال و حرام سؤال كرد، از طرف من جواب ده. گفتم: فدايت شوم، آن مرد مغربي چه نشاني دارد؟ فرمود: مردي بلند قامت و درشت هيكل است، به نام يعقوب؛ وقتي او را ملاقات كردي ترس نداشته باش، هر چه پرسيد جواب ده، و اگر ميل داشت پيش من بيايد، او را نزد من بياور.

شعيب سوگند ياد كرد و گفت: روز ديگر، من در طواف بودم كه مردي جسيم و قوي هيكل روي به من كرد و گفت: مي خواهم از تو راجع به احوال آقا و مولايت سؤالي كنم. گفتم:

آقايم كيست؟ گفت: موسي بن جعفر (ع) گفتم: نام تو چيست؟ گفت: يعقوب. از مكانش سؤال كردم، گفت: از اهالي مغرب مي باشم. پرسيدم: از كجا مرا شناختي؟ گفت: در خواب ديدم كسي به من دستور داد: شعيب را ملاقات كن و هر چه مي خواهي از او بپرس. وقتي كه بيدار شدم از نام تو جستجو كردم، تو را به من راهنمايي كردند. گفتم: بنشين در اين جا تا از طواف فارغ شوم. پس از طواف پيش او رفتم و صحبت را آغاز كردم، او را مردي دانا و عاقل يافتم. از من خواهش كرد خدمت موسي بن جعفر (ع) برسانمش. با هم حضور حضرت رسيديم. همين كه امام چشمش به او افتاد فرمود: اي يعقوب! ديروز كه وارد شدي بين تو برادرت نزاعي درگرفت و كار به جايي رسيد كه يكديگر را دشنام داديد؛ اين چنين كرداري روش ما نيست، دين ما و پدران ما مخالف اين كارهاست، و هرگز كسي را به چنين كاري فرمان نمي دهيم. از خدا بترس و پرهيز كن. به همين زودي مرگ ما بين تو و برادرت جدايي مي افكند، و برادرت در همين سفر خواهد مُرد، قبل از آن كه به وطن برسد، تو هم از كرده خود پشيمان مي شوي. اين پيشامد به واسطه آن است كه قطع رحم كرديد، خداوند هم عمر شما را قطع كرد. يعقوب پرسيد: فدايت گردم، اجل من كي خواهد رسيد؟ فرمود: اجل تو هم رسيده بود؛ ليكن چون در فلان منزل نسبت به عمه خود مهرباني كردي و صله رحم نمودي، بيست سال بر عمرت افزوده گشت.

شعيب گويد: سال بعد از اين جريان، يعقوب

را در راه مكه و احوالش را پرسيدم، گفت: برادرم در همان سفر، به وطن نرسيده، از دنيا رفت و در بين راه او را دفن كرديم. [868].

در كافي، از شعيب نقل شده كه گفت: شنيدم امام صادق (ع) به اصحابش مي فرمود: از خدا پروا گيريد، و برادراني خوشرفتار باشيد؛ در راه خدا با هم دوستي كنيد و پيوستگي [صفحه 251]

داشته باشيد، و مهر ورزيد، و يكديگر را ديدار كنيد؛ و امر ما را مذاكره كنيد، و آن را زنده داريد. [869].

نويسنده گويد: شعيب پسري به نام ابراهيم داشته، و گفته اند كه واقفي مذهب بوده است. [870].

علامه حلي فرموده: من به روايت ابراهيم بن شعيب اعتماد نمي كنم. [871].

شهاب بن عبدربه

شيخ طوسي (ره)، او را از اصحاب امام صادق (ع) شمرده [872] و در فهرست فرموده: شهاب، «اصلي» دارد كه ابن ابي عمير از او روايت كرده است. [873].

شهاب بن عبدربه، از موالي بني اسد، از حضرت باقر و حضرت صادق عليهماالسلام روايت نموده، و مردي سرمايه دار و متمكن بوده است. [874].

كشي گفته: شهاب و برادرانش: عبدالرحمن [875] و وهب و عبدالخالق، همگي از ثقاتند و از حضرت باقر و حضرت صادق عليهماالسلام روايت كرده اند. [876].

اخباري در مدح و ذم او وارد شده كه ما به چند روايت در ذم و مدح او اشاره مي كنيم و كساني كه طالب تفصيلند به رجال مامقاني و ساير كتب رجال مراجعه فرمايند.

كشي، از حمدويه، از بعض مشايخ، روايت كرده كه وهب و شهاب و عبدالرحمن و اسماعيل بن عبدالخالق (پسر برادر شهاب) همگي فاضل، و از اخيارند. [877].

از شهاب بن عبدربه نقل شده كه گفت: وقتي امام صادق (ع) به من

فرمود: چگونه خواهي بود آن گاه كه محمد بن سليمان (عامل منصور در بصره) خبر وفات مرا به تو بدهد؟

پس از مدتي، روزي در بصره، نزد محمد بن سليمان بودم كه نامه اي را به من داد، و

[صفحه 252]

گفت: «اعظم الله اجرك في جعفر بن محمد (ع)» [878] چون محمد، خبر شهادت آن حضرت را به من داد، ياد كلام آن بزرگوار افتادم، و گريه گلويم را گرفت. [879].

و اما از رواياتي كه در ذم او وارد شده است، ما به يك روايت روايت اشاره مي كنيم:

مسمع كردين از امام صادق (ع) نقل كرده كه امام فرمود: شهاب بدتر است از ميته، خون، و گوشت خوك. [880].

نويسنده گويد: اين روايت و روايات ديگري كه در قدح او وارد شده، نشان مي دهد كه امام صادق (ع) براي حفظ جان و مال او، چنين فرموده. چون او مردي توانگر بود و مورد طمع حكومت وقت، و بهانه جوييهايي براي مصادره اموالش مي كردند، و بهتر از همه نسبت او به تشيع بود؛ و آن روز شيعه گري گناه غير قابل بخشش بود. لهذا امام از او اظهار تنفر مي فرمود تا او سالم بماند و نظيرش در مورد زراره و ديگران به وقوع پيوست.

در داستان محمد بن عبدالله بن حسن (كه در مدينه خروج كرده بود) نقل شده كه چون شهاب تسليم آنان نشد، و با آنان همكاري نكرد، قريب هفتاد تازيانه بر بدنش زدند. [881].

در كتاب بصائر الدرجات، از شهاب بن عبدربه روايت شده كه گفت: خدمت حضرت صادق (ع) شرفياب شدم، و مي خواستم از آن حضرت بپرسم كه آيا جايز است شخص جنب، از حب [882] آب برداشته، غسل كند؟

چون خدمت حضرت رسيديم، مطلب خود را فراموش كردم، امام به طرف من توجهي كرده، فرمود: اي شهاب! اشكالي ندارد كه جنب از آب حب بردارد. [883].

وليد بن صبيح گويد: شهاب بن عبدربه از من خواست تا سلامش را به امام صادق (ع) رسانده، و بگويم كه هراسي در خواب به او دست مي دهد. من پيغامش را به حضرت رساندم، امام صادق (ع) فرمود: به او بگو: مالش را پاكيزه كرده، زكاتش را بپردازد. من فرمايش حضرت را به شهاب ابلاغ كردم، او در جواب گفت: به حضرت عرض كن كه همه مطلعند

[صفحه 253]

كه من زكات مالم را پرداخته ام. من بار ديگر پيغام شهاب را به حضرت رساندم، حضرت فرمود: به او بگو: آري، از مالت خارج كرده اي، اما آن را به دست مستحق نرسانده، و در جايگاه واقعي اش قرار نداده اي. [884].

روايت شده كه وقتي، شهاب بن عبدربه از حضرت صادق (ع) پرسيد: فدايت شوم، چگونه صبح كردي؟ فرمود: صبح كردم همان گونه كه ابوطفيل، عامر بن واثله، گفته:

و ان لاهل الحق لا شك دولة

علي الناس اياها ارجي و ارقب [885].

ثم قال: انا و الله ممن يرجي و يرقب - سپس فرمود: من هم به خدا، از اميدواران و چشم انتظارانم - [886].

[صفحه 255]

حرف (ص

صفوان بن مهران اسدي كوفي جمال
اشاره

ثقه، جليل القدر [887] و از راويان حضرت صادق [888] و حضرت كاظم [889] عليهماالسلام است.

او كتابي دارد كه جماعتي از اصحاب از او نقل كرده اند. [890].

او عقايدش رابه شرح زير محضر امام صادق (ع) عرضه داشت، و امام به او فرمود: «رحمك الله».

علامه مجلسي (ره)، از قرب الاسناد، از سندي بن محمد، از صفوان جمال، روايت كرده كه گفت: عقايد خود

را به امام صادق (ع) چنين عرضه داشتم:

شهادت مي دهم كه نيست خدايي جز خداي يگانه و شريكي ندارد، و شهادت مي دهم كه محمد (ص) رسول خدا و حجت بر خلق است، و پس از او، علي اميرالمؤمنين (ع) حجت بر خلق است. حضرت فرمود: خدا تو را رحمت كند. سپس عرض كردم: پس از او، حسن بن علي (ع) حجت بر خلق است. حضرت فرمود: رحمك الله. عرض كردم: پس از او، حسين بن علي (ع) حجت بر خلق است. فرمود: خدا تو را رحمت كند. سپس عرض كردم: پس از او، علي بن الحسين (ع) حجت بر خلق است؛ و پس از او، محمد بن علي (ع) حجت خداست بر خلق؛ و بعد از او، شما حجت بر خلق مي باشيد. حضرت فرمود: خدا تو را رحمت كند. [891].

[صفحه 256]

شيخ كشي (ره)، از صفوان جمال روايت كرده كه گفت: بر حضرت كاظم (ع) وارد شدم، حضرت فرمود: اي صفوان! همه چيز از تو نيكو و پسنديده است، مگر يك چيز. گفتم: فدايت گردم، كدام است آن چيزي كه نزد شما ناپسند افتاده؟ فرمود: كرايه دادن شتران به اين مرد (هارون). عرض كردم: من به جهت سفر معصيت و لهو و لعب كرايه ندادم، بلكه براي راه مكه كرايه دادم؛ و خودم هم در كار نيستم، كار به دست غلامان من است. حضرت فرمود: آيا كرايه از ايشان طلب نداري؟ گفتم: آري. فرمود: آيا دوست داري بقاي ايشان را، تا كرايه تو، به تو، برسد؟ گفتم: آري. فرمود: كسي كه دوست داشته باشد بقاي ايشان را، از ايشان خواهد بود و كسي كه از ايشان باشد

با ايشان وارد آتش خواهد شد.

صفوان تمامي شتران خود را فروخت. هارون همين كه مطلب را فهميد، گفت: شنيده ام شترانت را فروخته اي؟ صفوان گفت: آري. هارون سؤال كرد: به چه جهت؟ صفوان پاسخ داد: چون پير شده ام و غلامانم درست رسيدگي نمي كنند. هارون گفت: هيهات، هيهات! من مي دانم موسي بن جعفر (ع) تو را وادار به فروش كرده، و اگر نبود دوستي و رفاقت گذشته، تو را مي كشتم. [892].

نويسنده گويد: از اين روايت دو مطلب استفاده مي گردد:

اول - آن كه جناب صفوان، شخصيت بزرگي بوده و خضوع و انقيادي در برابر اوامر و نواهي امام زمانش داشته؛ همين كه احساس كرد امام زمانش، حضرت موسي بن جعفر (ع)، از عملش ناراضي است، فورا شترهايش را فروخت كه ديگر موجبات ملال خاطر و كدورت امام نگردد، و امامش را از خود خشنود سازد، «طوبي له و حسن مآب».

دوم - موضوع اعانت و همكاري را ستمگران است:

مذمت همكاري با ستمگران

موضوع اعانت و همكاري را ستمگران است كه در اين روايت و روايات ديگر مذمت بسياري شده، و به سر حد حرمت رسيده است. در اين زمينه ما به چند روايت اشاره مي كنيم:

شيخ صدوق (ره)، در كتاب امالي، از رسول خدا (ص) روايت كرده كه فرمود: هر كس حاكم ظالمي را ستايش كند، و در پيشگاه او به واسطه طمعي كه به او دارد كوچك و خاضع شود، در جهنم قرين و جليس او خواهد بود. خداي تعالي مي فرمايد: «و لا تركنوا الي الذين ظلموا فتمسكم النار» [893] - تمايل و اتكاء به ستمكاران نداشته باشيد كه آتش شما را

[صفحه 257]

فرا مي گيرد. [894].

و نيز رسول خدا (ص) مي فرمايد: هر كس

راهنماي ظالمي در ظلمش گردد، در جهنم قرين هامان [895] خواهد بود. و هر كس عهده دار حكومت ظالم، و ياور او در ظلمش باشد، در هنگام مرگ، ملك الموت كه براي قبض روحش بيايد، به او خواهد گفت: بشارت باد تو را به لعنت پروردگار و آتش جهنم! و بد راهي است راه دوزخ. [896].

و نيز رسول اكرم (ص) فرمود: هر كس تازيانه اي در اختيار حاكم ظالمي قرار دهد، خداوند آن تازيانه را به صورت اژدهايي آتشين، به طول هفتاد ذراع [897] قرار مي دهد و در جهنم بر او مسلط مي سازد. [898].

صدوق (ره)، در كتاب معاني الاخبار، از امام صادق (ع) حديثي نقل فرموده كه خلاصه اش چنين است: هر كس بقاي ستمكاران را دوست بدارد، دوست داشته كه خدا معصيت شود. پروردگار عالم خودش را بر هلاك ستمكاران ستايش مي كند و مي فرمايد: «فقطع دابر القوم الذين ظلموا و الحمد لله رب العالمين» [899] - پس بريده شد رشته حيات ستمكاران و ستايش خدايي را كه پروردگار عالميان است - [900].

در كتاب ثواب الاعمال، از امام صادق (ع)، از آباء گرامش، از رسول خدا (ص) روايت شده كه فرمود: هنگامي كه قيامت برپا شود، منادي فرياد مي كند: كجايند ستمكاران، و كمك كنندگان به آنان، و كساني كه براي ايشان دوات و قلمي آماده كرده اند، يا كيسه اي برايشان دوخته اند، و امثال آن؟ آن گاه فرمان مي رسد كه معاونان را با ستمكاران محشور

[صفحه 258]

نماييد. [901].

مرحوم كليني، در كتاب كافي، از زياد بن ابي سلمه روايت كرده كه گفت: وارد شدم بر حضرت كاظم (ع)، حضرت فرمود: تو براي ستمكاران كار مي كني؟ گفتم: آري. فرمود: چرا؟ گفتم: چون مردي عايله

دارم و چيزي در بساط ندارم، و به طور اجبار كار مي كنم. حضرت فرمود: اگر از كوه بلندي سقوط كنم و بدنم پاره پاره شود، نزد من، بهتر از اين است كه براي اين جمعيت كار كنم و يا بر بساط آنان قدم بگذارم، مگر براي يك چيز. گفتم: فدايت شوم، براي چه چيز؟ فرمود: اگر بتوانم از مؤمني هم و غمي را زايل سازم و قرضش را ادا كنم و شانه اش را از زير باري آزاد نمايم.اي زياد! آسان ترين كاري كه در قيامت، با همكاران ظالمين مي شود، اين است كه پرده هايي از آتش در اطراف آنان نصب مي شود تا مردم از حساب فراغت يابند. اي زياد! اگر به همراهي آنان مجبور شدي، با برادرانت نيكي كن تا جبران و كفاره عمل تو باشد... [902].

اين جمله حضرت موسي بن جعفر (ع)، نظير همان فرمايشي است كه به علي بن يقطين، وزير هارون الرشيد، فرمود: «كفارة اعمالكم الاحسان الي اخوانكم»، كفاره عمل شما، نيكي به برادرانتان است. [903].

علامه مجلسي (ره)، در بحارالانوار، از رسول خدا (ص) روايت كرده كه فرمود: در شب معراج، ديدم، بر در چهارم جهنم، سه كلمه نوشته شده بود، و آن كلمات اين است: «اذل الله من اهان الاسلام؛ اذل الله من اهان اهل البيت؛ اذل الله من اعان الظالمين علي ظلمهم للمخلوقين» - پروردگار ذليل كند آن كس را كه به اسلام اهانت كند؛ خداوند ذليل سازد كسي را كه اهل بيت را خوار گرداند؛ خداوند ذليل كند كسي را كه به ظالمين، در ظلم بر بندگان خدا، كمك كند. [904].

در كتاب «فرحة الغري» سيد اجل، سيد عبدالكريم بن طاووس (ره)،

از مزار محمد

[صفحه 259]

بن المشهدي [905]، روايت شده كه حسن بن محمد، از سعد بن عبدالله، از احمد بن محمد بن عيسي، از هشام بن سالم، از صفوان جمال روايت كرده كه گفت: چون با امام صادق (ع) وارد كوفه شديم، در سفري كه آن حضرت نزد ابوجعفر دوانيقي مي رفت، فرمود: اي صفوان! شتر را بخوابان كه اين جا نزديك قبر جدم اميرالمؤمنين (ع) است؛ پس فرود آمد و غسل كرد و جامه را تغيير داد و پاها را برهنه كرد و فرمود: تو نيز چنين كن. پس به سوي نجف روانه شديم. حضرت دستور داد: گامها را كوتاه بردار، و سر را به زير انداز كه حق تعالي براي تو، به عدد هر گامي كه برمي داري، صد هزار حسنه مي نويسد، و صد هزار گناه محو مي كند، و صد هزار درجه بلند مي كند، و صد هزار حاجت بر مي آورد؛ و نيز براي تو ثواب هر صديق و شهيد كه مرده باشد يا كشته شده باشد مي نويسد. پس آن حضرت مي رفت، و من نيز با آن حضرت مي رفتم، با دل و تن آرام، و تسبيح و تنزيه و تهليل خدا مي كرديم تا به تلها رسيديم. آن گاه حضرت به جانب راست و چپ نظر كرد، و با چوبي كه در دست داشت خطي كشيد، و فرمود: جستجو نما. من جستجو كردم، اثر قبري يافتم. پس آب ديده بر روي مباركش جاري شد، و گفت: انا لله و انا اليه راجعون». و گفت «السلام عليك ايها الوصي البر التقي السلام عليك ايها النباء العظيم السلام عليك ايها الصديق الرشيد السلام عليك ايها البر الزكي السلام عليك يا

وصي رسول رب العالمين السلام عليك يا خيرة الله علي الخلق اجمعين، اشهد انك حبيب الله و خاصة الله و خالصته، السلام عليك يا ولي الله و موضع سره و عيبة علمه و خازن وحيه». پس خود را به قبر چسبانيد و گفت: «بابي انت و امي يا اميرالمؤمنين بابي و انت و امي يا حجة الخصام بابي انت و امي با باب المقام بابي انت و امي يا نورالله التام اشهد انك قد بلغت عن الله و عن رسول الله صلي الله عليه و آله ما حملت و رعيت ما استحفظت و حفظت ما استودعت و حللت حلال الله و حرمت حرام الله و اقمت احكام الله و لم تتعد حدود الله و عبدت الله مخلصا حتي اتيك اليقين صلي الله عليك و علي ائمة من بعدك». آن گاه آن [صفحه 260]

حضرت برخاست، و در بالاي سر مبارك چند ركعت نماز كرد، و فرمود: اي صفوان! هر كه زيارت كند اميرالمؤمنين (ع) را، به اين زيارت، و اين نماز را به جا آورد، برگردد به سوي اهلش در حالي كه گناهانش آمرزيده شده باشد، و عملش مقبول و پسنديده شده باشد، و براي او ثواب هر كه زيارت كرده آن حضرت را، از ملائكه، نوشته شود. صفوان گويد: از روي تعجب پرسيدم: ثواب هر كه زيارت كند آن حضرت را، از ملائكه؟! حضرت فرمود: آري، در هر شبي، هفتاد گروه از ملائكه آن حضرت را زيارت مي كنند. پرسيدم: هر گروه چه مقدارند؟ فرمود: صد هزار ملك.

پس آن حضرت به قهقري بازگشت، و هنگام بازگشتن، مي گفت: «يا جداه يا سيداه يا طيباه يا طاهراه لا

جعله الله اخر العهد منك و رزقني العود اليك و المقام في حرمك و الكون معك و مع الابرار من ولدك صلي الله عليك و علي الملائكة المحدقين بك». صفوان به حضرت عرض كرد: آيا اجازه مي دهي اصحاب خود را، از اهل كوفه، خبر دهم و نشان اين قبر را به ايشان بدهم؟ فرمود: آري. و چند درهمي براي مرمت و اصلاح قبر داد. [906].

ديگر از زياراتي كه صفوان جمال نقل كرده، زيارتي است كه از شيخ محمد بن المشهدي، از محمد بن خالد طيالسي، از سيف بن عميره روايت شده كه گفت: با صوفان جمال، و جمعي از اصحاب، به جانب نجف اشرف براي زيارت قبر اميرالمؤمنين (ع) بيرون رفتيم و آن حضرت را به اين عبارات زيارت نموديم: «السلام عليك يا رسول الله السلام عليك يا صفوة الله السلام عليك يا امين الله السلام عليك يا من اصطفاه الله و اختصه و اختاره من بريته...» سپس صفوان، از بالاي سر مطهر اميرالمؤمنين (ع)، حضرت امام حسين (ع) را زيارت كرد، و گفت: چنين از امام صادق (ع) آموختم، و آن حضرت چنين دستور داد. [907].

از اين روايت معلوم مي شود كه در عصر امام صادق (ع)، اثر قبر حضرت اميرالمؤمنين (ع) ظاهر بوده، و ليكن همه اصحاب مكان آن را نمي دانستند، و لهذا صفوان اجازه خواست تا به اصحاب اعلام كند، و حضرت اجازه فرمود.

علت كتمان قبر اين بود كه فشار حكومت هاي جور بني اميه و بني مروان و خوارج اجازه نمي داد كه ائمه معصومين (ع) قبر مطهر را آشكار ساخته و به همه معرفي كنند؛ ليكن در عصر حضرت صادق (ع) تدريجا برخي از ياران

آن حضرت آگاه مي شوند. امام صادق (ع)،

[صفحه 261]

در سفرهايي كه به عراق مي آمد، بعضي از اصحابش را همراه خود مي برد و قبر مطهر را به ايشان معرفي مي نمود. عده اي كه حضرت آنان را همراه خود برد، عبارتند از: محمد بن مسلم، صفوان جمال، ابوبصير، عبدالله بن عبيد بن زيد، ابوالفرج سندي، ابان بن تغلب، مبارك الخباز، محمد بن معروف هلالي و يونس بن ظبيان و...

مرحوم شيخ محمد حسين مظفر، در كتاب الامام الصادق (ع) گويد: از ابوالفرج سندي روايت شده كه گفت: از حيره با امام صادق (ع) به نجف آمديم، و قبر مطهر را زيارت كرديم. [908].

ديگر از زياراتي كه صفوان جمال از امام صادق (ع) نقل كرده، زيارت وارث است.

شيخ طوسي (ره)، در مصباح المتهجد، از محمد بن احمد بن عبدالله بن قضاعة بن صفوان بن مهران جمال، روايت كرده كه صفوان گفت: از امام صادق (ع)، براي زيارت مولايمان حسين (ع)، رخصت طلبيدم و استدعا كردم كه دستورالعملي راجع به زيارت آن حضرت مرحمت فرمايد كه به آن نحو رفتار كنم. حضرت فرمود:اي صفوان! سه روز، روزه بدار، و پيش از حركت، در روز سوم غسل كن و اهل و عيالت را نزد خود جمع كن و بگو: «اللهم اني استودعك اليوم نفسي و اهلي و مالي و ولدي...» [909].

ابو عبدالله صفواني

يكي از فرزندزادگان جناب صفوان، ابوعبدالله صفواني است كه عالمي فاضل و رباني، ثقه اي جليل القدر، و شيخ الطائفه و فقيه اماميه، كه در بغداد ساكن بوده است. او از علي بن ابراهيم قمي روايت مي كند، و از او، شيخ مفيد و تلعكبري و ديگران روايت كرده اند. كتب بسياري تصنيف اوست، كه

از آن جمله: كتاب الامامه، كتاب يوم و ليله، و كتاب تحليلي المتعه مي باشد. [910].

او نزد سلطان سيف الدوله حمداني مكان و منزلتي رفيع داشت؛ روزي در حضور سلطان با قاضي موصل در امر امامت مباهله كرد. همين كه قاضي از مجلس برخاست تب كرد، و همان دستش كه در مباهله پيش آورده بود سياه شد و ورم كرد، و روز ديگر هلاك شد. [911].

ابن نديم گويد: من، صفوان را در سال 346 هجري، ملاقات كردم؛ مردي بلند قامت و خوش لباس بود، و خود را امي مي دانست. [912].

[صفحه 263]

حرف (ع

عباد بن صهيب، ابوبكر تميمي كلبي بصري

شيخ طوسي، در رجالش، او را از اصحاب حضرت باقر (ع) شمرده، و گويد: عباد بن صهيب، بصري، عامي است. [913].

و در جاي ديگر او را از اصحاب حضرت صادق (ع) مي داند. [914].

و در فهرست مي فرمايد: عباد بن صهيب ثقه است و كتابي دارد كه جمعي از بزرگان، مانند ابن ابي عمير، آن را ذكر كرده اند. [915].

نجاشي گويد: عباد بن صهيب، ابوبكر التميمي، بصري، ثقه است. او از امام صادق (ع) روايت كرده، و كتابي نيز دارد. [916] عباد بن صهيب، ثقه است، و به گفته حماد بن عيسي، دويست حديث از امام صادق (ع) آموخته است. [917].

گر چه كشي روايتي از او، درباره اعتراض به پوشش و لباس حضرت صادق عليه السلام، نقل كرده [918] و مرحوم پدرم نيز در تحفة الاحباب به آن اشاره مي كند، ليكن بايد گفت كه اين روايت مربوط به عباد بن كثير مي باشد نه عباد بن صهيب، چنانكه مرحوم پدرم خود، در سفينه، اين روايت را به عباد بن كثير ارتباط مي دهد:

[صفحه 264]

از عبدالله بن سنان چنين نقل شده كه گفت: از امام

صادق (ع) كه فرمود: در بين طواف بودم كه ناگاه مردي لباسم را كشيد، ديدم عباد بن كثير است، ديدم عباد بن كثير است، گفت: اي جعفر! شما، مثل اين جامه را مي پوشي، با اين مقام و منزلت و بستگي كه به اميرالمؤمنين علي (ع) داري؟! گفتم: اين جامه فرقبي [919] است كه به يك دينار خريده ام، و جدم اميرالمؤمنين در زماني بود كه غير آن لباسي براي او مقتضي نبود؛ و من اگر لباس را امروز بپوشم، مردم مي گويند: جعفر، متظاهر و رياكار است، مثل عباد بن كثير. [920].

در كافي، از عباد بن صهيب نقل شده كه گفت: امام صادق (ع) فرمود: خداوند فرمايد: هر گاه كسي كه مرا شناخته نافرماني ام كند، كسي را كه مرا نشناخته بر او مسلط كنم. [921].

عبدالرحمن بن حجاج بجلي كوفي، ابوعبدالله

فروشنده سابري [922]، متهم به مرام كيسانيه [923]، ثقه و جليل القدر [924]، استاد صفوان بن يحيي و از اصحاب حضرت صادق [925] و حضرت موسي بن جعفر [926] عليهماالسلام بوده و از طرف امام صادق (ع) وكالت داشته [927]؛ و از مذهب كيسانيه به حق رجوع كرده؛ و حضرت ثامن الحجج (ع) را ملاقات كرده است. [928].

شيخ طوسي، در رجالش، او را ذكر كرده و گفته: كتابي دارد [929] كه بزرگاني چون صفوان و ابن ابي عمير از او نقل كرده اند. [930].

نجاشي گفته: عبدالرحمن بن حجاج، اهل كوفه و فروشنده سابري، و ساكن بغداد، و

[صفحه 265]

... به كيسانيت، و از حضرت صادق و حضرت كاظم عليهماالسلام روايت نموده، و بعد از امام هفتم زنده بود و رجوع به مذهب حق كرد، و امام هشتم را نيز ملاقات نموده، و ثقه جليل القدري است.

[931].

او در زمان حضرت رضا (ع) با ولايت از دنيا رفت. و روايت شده كه حضرت ابوالحسن (ع) [932] شهادت بهشت براي او داده [933]، و حضرت صادق (ع) به او مي فرمود كه تكلم كن با اهل مدينه، همانا من دوست مي دارم كه در رجال شيعه مانند تو را ببينند. [934].

از آن جايي كه امام صادق (ع)، اين عبارت را فقط در مورد معدودي از اصحاب خود، همچون ابان بن تغلب، به كار برده، مبرز بودن او در بين اصحاب و نيز قدرت كلامي اش معلوم مي شود. [935].

و هم از آن جناب روايت شده كه هر كه در مدينه از دنيا برود، خداوند او را مبعوث فرمايد در آمنين روز قيامت، و از جمله ايشان است: يحيي بن حبيب، ابوعبيده حذاء، و عبدالرحمن بن حجاج. [936].

و اما آن خبري از ابوالحسن (ع) كه ذكر فرمود عبدالرحمن بن حجاج را، و فرمود: «لثقيل علي الفؤاد» [937] كه ظاهرش ذم است، و ليكن توجيه شده به اينكه شايد سنگيني او بر دل مخالفين بوده. و ممكن است سنگيني اين دو كلمه باشد: «عبدالرحمن» و «حجاج» چه آن كه عبدالرحمن، نام عبدالرحمن ابن ملجم مرادي، قاتل اميرالمؤمنين (ع)، و حجاج، نام حجاج بن يوسف ثقفي كه قاتل ذريه پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله بوده. و شايد معني حديث اين باشد كه او موقعيتي در نفوس و دل ها داشته. و الله العالم.

نويسنده گويد: نامهاي دشمنان اميرالمؤمنين (ع)، نزد اهل بيت آن بزرگوار، و بلكه نزد شيعيانشان، و دوستانشان، ثقيل و مكروه است.

سبط ابن جوزي، در تذكره، در ذكر اولاد عبدالله بن جعفر بن ابيطالب گفته: هيچ كس از بني هاشم فرزند

خود را معاويه نام ننهاد، مگر عبدالله بن جعفر بن ابيطالب، و چون اين نام [صفحه 266]

را بر فرزند خود گذاشت، بني هاشم با او قطع رابطه كردند و تا زنده بود با وي سخن نگفتند. [938].

نويسنده گويد: چون عبدالله به معاشرت با بني اميه مبتلا بود، به جهت مماشات يا به ملاحظه ديگر اين نام را بر فرزند خود نهاد؛ و شايد جاي اعتراض بر عبدالله نباشد، چون بزرگ تر از عبدالله، نام بدتر از معاويه را، بنا بر پاره اي از ملاحظات، بر فرزند خود گذاشت.

و اما عكس آن: مسروق روايت كرده كه وقتي در نزد حميراء (عايشه) نشسته بودم و با من صحبت مي كرد كه ناگاه غلامي را خواند كه سياه رو بود و به او عبدالرحمن مي گفت: چون غلام حاضر شد، حميراء رو به من كرد و گفت: مي داني براي چه اين غلام را عبدالرحمن نام نهادم؟ گفتم: نه. گفت: از جهت محبت و علاقه ام به عبدالرحمن بن ملجم. [939].

در كتاب كافي، از عبدالرحمن بن حجاح نقل شده كه گفت: امام صادق (ع) به من فرمود: از دو صفت بپرهيز كه هر كس هلاك شد از آن جهت بود: بپرهيز از اينكه طبق رأي و نظر خويش به مردم فتوي دهي؛ يا به آن چه نمي داني عقيده ديني پيدا كني. [940].

و نيز در كافي، از عبدالرحمن بن حجاج نقل شده كه گفت: حضرت موسي بن جعفر (ع) به من فرمود: بپرهيز از نردباني كه بالا رفتنش آسان و پايين آمدنش دشوار است.

عبدالرحمن بن حجاج در ادامه آن گفت: و حضرت صادق (ع) مي فرمود: نفس را به ميل و خواهش خود رها مكن، زيرا كه نابودي اش

در خواهش آن است؛ رها كردن نفس به آن چه خواهد، براي آن درد، و جلوگيري از آن چه خواهد، درمان آن است. [941].

عبدالله بن ابي يعفور عبدي كوفي

شيخ طوسي (ره) او را از اصحاب حضرت صادق (ع) شمرده و نام وي را «واقد» يا «وقدان» گفته است. [942].

[صفحه 267]

شيخ نجاشي (ره) گويد: عبدالله بن ابي يعفور نامش واقد يا وقدان بوده و كنيه اش ابومحمد است. او ثقه و جليل القدر بوده، و بين اصحاب و در نزد حضرت صادق (ع) موقعيتي خاص داشته، و در ايام حيات امام از دنيا رفته است. [943].

او كتابي دارد كه اصحاب آن را از او روايت مي كنند. [944].

در وجيزه و بلغه او را توثيق كرده اند [945]، و در رجال كشي رواياتي درباره اش نقل شده كه ما بعضي از آنها را ذكر مي كنيم:

شيخ كشي، از حمدويه، از ابوحمزه معقل عجلي، از عبدالله بن ابي يعفور روايت كرده كه گفت: وقتي به حضرت صادق (ع) عرض كردم: به خدا سوگند، اگر شما اناري را دو نصف كني و بگويي اين نصف حرام است و اين نصف حلال؛ شهادت مي دهم كه آن چه را گفتي حلال است حلال، و آن چه را كه گفتي حرام، حرام است. حضرت دو مرتبه فرمود: خدا تو را رحمت كند. [946].

و در روايت ديگر، حضرت صادق (ع) فرمود: من نيافتم احدي را كه قبول كند سفارش مرا، و اطاعت نمايد امر مرا، مگر عبداله بن ابي يعفور. [947].

از زيد شحام روايت شده كه گفت: امام صادق (ع) به من فرمود: من نيافتم كسي را كه اطاعت كند فرمان مرا، و گفته مرا بپذيرد، و قدم به دنبال ياران پدرم بردارد، مگر دو نفر

كه خدا هر دو را رحمت كناد: يكي عبدالله بن ابي يعفور و ديگري حمران بن اعين؛ آن دو نفر مؤمن خالص و از شيعيان ما مي باشند؛ نامهاي آنان در كتاب اصحاب يمين است كه خداوند آن كتاب را به محمد صلي الله عليه و آله مرحمت فرموده. [948].

در كافي، از ابي كهمس روايت شده كه گفت: به امام صادق (ع) عرض كردم: عبدالله بن ابي يعفور به شما سلام مي رساند، فرمود: بر تو و بر او سلام باد؛ چون نزد عبدالله رفتي سلامش رسان و به بگو، جعفر بن محمد بن تو مي گويد: در آن چه علي نزد رسول [صفحه 268]

خدا (ص) به مقام رسيد، بنگر، و ملازمش باش؛ همانا علي نزد رسول خدا (ص) به سبب راستگويي و اداي امانت به آن مقام رسيد. [949].

عبدالله بن ابي يعفور گويد: امام صادق (ع) به من فرمود: مبادا مردم تو را نسبت به خودت بفريبند، كه همانا امر (نتيجه اعمال) به تو خواهد رسيد نه به آنان؛ و نبايد روزت به چنين و چنان سپري شود، كه همانا كسي با تو هست كه اعمال تو را حفظ و ضبط مي كند؛ و خوبي اندك را كم مشمار كه فردا روز آن را به صورتي خواهي ديد كه تو را شادمان كند، و بدي اندك را كم مشمار كه فردا روز آن را به صورتي خواهي ديد كه تو را ناراحت سازد؛ و كار نيك كن كه من نديدم چيزي را كه پي جوتر و سريعتر باشد از كار نيكي كه به دنبال گناه گذشته اي انجام گيرد، پروردگار جل اسمه مي فرمايد: «ان الحسنات يذهبن السيئات ذلك ذكري للذاكرين» [950] - همانا نيكي ها، بدي ها

را از بين مي برند، و اين يادآوري است از براي اهل ذكر - [951].

در كافي، از ابن ابي يعفور، از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: مردم را با غير زبان (بلكه با كردار) خويش به خير و نيكوكاري دعوت كنيد؛ مردم بايد كوشش در عبادت و راستگويي و پرهيزكاري شما را ببينند. [952].

روايت شده كه ابن ابي يعفور موقعي براي اداي شهادت، به محضر ابويوسف قاضي، رفت. ابويوسف گفت: آرزو نمي كنم برايت چيزي بگويم، چون همسايه مني و جز راستي و عبادت طولاني شب، از تو چيزي معهود نيست، الا يك خصلت. عبدالله گفت، آن چيست؟ گفت: تمايل تو به شيعه گري! ابن ابي يعفور به طوري گريه كرد كه اشكش جاري گشت، و گفت: مرا به مردمي نسبت دادي كه مي ترسم از آنان نباشم. ابويوسف شهادتش را پذيرفت. [953].

ابن ابي عمير گويد: ابن ابي يعفور و معلي بن خنيس در نيل بودند - در زمان امام صادق (ع) - كه راجع به ذبائح يهوديان اختلاف كردند. معلي از ذبيحه يهوديان بخورد و ابن ابي يعفور احتياط كرد و از خوردن خودداري نمود. هنگامي كه به محضر امام صادق (ع)

[صفحه 269]

شرفياب شدند و جريان را عوض كردند، حضرت عمل ابن ابي يعفور را تأييد كرد و معلي را خطا كار دانست. [954].

و بالجمله، در ايام حيات امام صادق (ع)، در سال طاعون، ابن ابي يعفور وفات كرد. بعد از فوت، او حضرت صادق (ع) براي مفضل بن عمر، مرقومه اي نوشته، تمام آن مدح و ثناء و ترضيه است از ابن ابي يعفور، به كلماتي كه دلالت دارد بر جلالت شأن او به مرتبه اي كه عقل حيرت مي كند [955]، و چگونه اين طور نباشد

در حالي كه او از حواريين امام باقر (ع) و امام صادق (ع) به شمار رفته [956]، رحمه الله و رضوانه عليه و احشرنا معهم بحق محمد و آله الطاهرين، آمين يا رب العالمين.

عبدالله بن سنان، ابن طريف

كوفي، ثقه و جليل القدر [957] و از بزرگان اصحاب حضرت امام صادق (ع) است [958]؛ و او خازن منصور و مهدي و هادي و رشيد عباسي بوده. [959].

حضرت صادق (ع) درباره او فرمود: «اما انه يزيد علي السن خيرا» [960]، شايد منظور اين باشد كه آن چه از عمرش مي گذرد بر ايمان و تقوايش افزوده مي گردد.

علامه مامقاني او را تجليل و توثيق مي نمايد. [961].

او داراي كتابي است كه عده اي از بزرگان از او نقل كرده اند. [962].

شيخ مفيد (ره)، از عبدالله بن سنان نقل كرده كه امام صادق (ع)، در تفسير گناهان، فرمود: «الذنوب التي النعم البغي، و الذنوب التي تورث الندم القتل، و الذنوب التي تنزل [صفحه 270]

النقم الظلم، و الذنوب التي تهتك الستر شرب الخمر، و الذنوب التي تحبس الرزق الزنا، و الذنوب التي تعجل الفناء قطيعة الرحم، و الذنوب التي تظلم الهواء و تحبس الدعاء عقوق الوالدين» - گناهاني كه نعمت ها را دگرگون سازند، تجاوز به حقوق ديگران است، و گناهاني كه پشيماني به بار آورند، قتل و آدمكشي است، و آن گناهاني كه عقوبتها نازل كنند، ظلم و ستم است، و آن گناهاني كه پرده را بدرند، شرابخواري است، و آن گناهاني كه روزي را نگهدارند (و آن را كم كنند) زنا است، و آن گناهاني كه به سرعت نابود كنند، قطع رحم است، و آن گناهاني كه فضا را تيره و تار سازند و مانع استجابت دعا

شوند، آزردن پدر و مادر است. [963].

عبدالله بن غالب اسدي شاعر
اشاره

مرحوم شيخ طوسي او را از اصحاب حضرت باقر [964] و حضرت صادق [965] عليهماالسلام شمرده است.

و شيخ نجاشي گفته كه او از اصحاب امام باقر و صادق و موسي بن جعفر عليهم السلام است، و سپس او را توثيق و تجليل فرموده است. [966].

و او همان است كه امام صادق (ع) به وي فرمود: ملكي است كه به تو شعر را القاء مي كند، و من آن ملك را مي شناسم. [967].

در كافي، از عبدالله بن غالب روايت شده كه امام صادق (ع) فرمود: سزاوار است مؤمن داراي هشت خصلت باشد: 1 - در گرفتاريهاي سخت با وقار باشد 2 - به هنگام بلا شكيبا باشد 3 - در نعمت و آسايش سپاسگزار باشد 4 - به آن چه خدا روزي اش كرده قانع باشد 5 - به دشمنان ستم نكند 6 - به خاطر دوستان مرتكب گناه نشود 7 - تنش از او در زحمت باشد 8 - مردم از او در آسايش باشند. همانا دانش، دوست؛ حلم، وزير؛ صبر، سرلشكر؛ رفق، برادر؛ و لين، پدر مؤمن است. [968].

[صفحه 271]

اسحاق بن غالب اسدي

عبدالله برادري به نام اسحاق بن غالب دارد، كه او نيز جزء اصحاب امام صادق (ع) بوده [969] و كتابي دارد كه بزرگاني همچون حسن بن محبوب از آن روايت كرده اند. [970].

عبدالله نجاشي، ابوبجير
اشاره

در ابتدا رأي زيديه [971] داشت. [972].

او در سفري به مكه، به مجلس عبدالله بن حسن رفت تا از او، درباره كار خود، سؤال نمايد، و چون پاسخي نشنيد، به خدمت حضرت صادق (ع) شرفياب شد. حضرت پس از دادن پاسخ، براي هدايتش، اخباري از واقعه اي كه براي او اتفاق افتاده بود بيان فرمود. لاجرم نور امامت بر قلبش تابيدن گرفت، و چون از خدمت آن حضرت بيرون آمد، به رفيق خود، عمار سجستاني، گفت: شهادت مي دهم كه اين مرد عالم آل محمد (ص) است، و آن چه من تا به حال بر آن بودم باطل بود، و صاحب امر امامت همين جناب است. [973].

كليني (ره)، در اصول كافي، از محمد بن جمهور، نقل كرده كه شخصي به امام صادق (ع) عرض كرد: در دفتر عبدالله نجاشي، حاكم اهواز و فارس، بر عهده من خراجي است و او از كساني است كه به فرمانبرداري از شما معتقد است؛ اگر صلاح بدانيد برايش نامه اي بنويسيد. حضرت مرقوم فرمود: «بسم الله الرحمن الرحيم سر اخاك يسرك الله» - برادرت را شاد كن تا خدا تو را شاد كند -

همين كه نام امام صادق (ع) به عبدالله نجاشي رسيد، آن را بوسيد و بر چشم گذاشت و گفت: حاجتت چيست؟ آن مرد گفت: در ديوان شما خراجي بر من است. نجاشي گفت: چه مقدار است؟ مرد گفت: ده هزار درهم. نجاشي دفتردارش را خواست و دستور

داد از حساب شخصي خودش پرداخت شود؛ و بدين ترتيب بدهي آن مرد را از دفتر ديون خارج [صفحه 272]

كرد، و براي سال بعد هم همان مقدار خراج را به نام خودش ثبت كرد، و آن گاه رو به مرد كرد و گفت: آيا تو را شاد كردم؟ مرد گفت: آري. سپس دستور داد تا به او مركبي و كنيزي و غلامي و يك دست لباس دادند و در هر بار از او مي پرسيد كه آيا تو را شاد كردم؟ و او در جواب مي گفت: آري، قربانت. و هر چه او مي گفت آري، نجاشي مي افزود تا از عطا فراغت يافت، آن گاه گفت: فرش اين اتاق را هم كه، در لحظه دريافت نامه مولايم، زير پايم بود بردار و ببر، و بعد از اين هم، هر گاه نيازي داشتي پيش من آي.

چون آن مرد به خدمت امام صادق (ع) رسيد و جريان را، چنان كه واقع شده بود، گزارش داد، حضرت مسرور شد. مرد گفت: يا ابن رسول الله، گوييا نجاشي با اين رفتارش، در مورد من، شما را نيز شادمان كرد؟ فرمود: آري به خدا، به يقين او، خدا و پيغمبرش را نيز شادمان كرد. [974].

دستور العملي براي استانداران

زماني كه نجاشي از جانب منصور به عنوان والي اهواز انتخاب شد، نامه اي به امام صادق (ع) نوشت، و تقاضاي دستورالعمل نمود، حضرت در پاسخ وي رساله اي نگاشت كه معروف است:

شهيد دوم، در رساله خود به نام «كشف الريبة عن احكام الغيبة» از شيخ طوسي، و او از شيخ مفيد، و او از جعفر بن محمد بن قولويه، و او از پدرش، و او از سعد بن عبدالله، و

او از احمد بن محمد بن عيسي، و او از پدرش محمد بن عيسي اشعري، و او از عبدالله بن سليمان نوفلي نقل كرده كه گفت: من نزد امام جعفر صادق (ع) نشسته بودم كه غلام عبدالله نجاشي بر او وارد شد و عرض سلام كرد و نامه اي به حضرت تقديم داشت. امام سر نامه را باز كرد و آن را خواند:

نخستين سطر نامه با نام خدا آغاز شده بود، سپس نگارش يافته بود: خدا به سرور من طول عمر عنايت فرمايد و مرا در هر ناراحتي كه امكان دارد بر او وارد شود فدايي امام سازد و پيش مرگ او شوم و هيچ گاه رنج و ناراحتي در وجودش نبينم كه خدا عهده دار اين امر و تواناي بر اين كار است.

آگاه باش،اي سرور و آقاي من، كه من عهده دار ولايت و حكومت اهواز شده ام. اگر

[صفحه 273]

آقا و مولاي من صلاح مي دانند مرز و حدود وظايف براي من معين سازند و برايم نمونه و سمبل و الگويي ذكر نمايد تا به كمك آن الگو، راه يافته و بدان وسيله چنان انجام وظيفه كنم كه خود را به خداي عزيز و بزرگ و به پيامبرش نزديك و مقرب سازم؛ و در دستورالعملي كه براي من مي فرستيد خلاصه آن چه بايد بدان عمل نمايم و نيروي خود را در آن راه به كار بگيرم بنويسيد، و هم آن كه زكاتم را در چه راهي خرج كنم و بر چه كسي بخشش نمايم؟ و با چه كسي همنشين باشم و انس بگيرم؟ و به چه كسي درد دل بگويم، و با چه كسي عقده دل بگشايم؟ و به

چه كسي اعتماد نمايم، و چه كسي را امين بدانم و در رازها به او پناه ببرم؟ اميد است كه خداوند متعال مرا با رهنمود شما و دوستي شما، نجات بخشد؛ چرا كه شما حجت و دليل خدا بر آفريده ها و خلق خدا هستي، و هم امين حضرت حق در همه ديارهاي اسلامي؛ خداوند بر شما نعمت خويش را جاودانه سازد.

عبدالله بن سليمان نوفلي گويد: امام صادق (ع) پاسخ اين نامه را چنين داد:

به نام خداوند بخشاينده مهربان، خدا تو را مشمول عنايت و لطف خويش قرار دهد، و تحت حمايت و رعايت خاص خود محفوظ دارد، و اوست كه عهده دار چنين امري است. اما بعد، فرستاده تو با نامه ات نزد من آمد، و نامه تو را خواندم، و آن چه يادداشت كرده بودي و درباره آن پرسش نموده بودي، دريافتم. يادآور شده بودي كه دچار ولايت اهواز شده اي، اين خبر از جهتي مرا خوشحال و از جهتي ناراحت ساخت. حال، به خواست خدا، بر تو خواهم گفت كه چه مسئله اي مرا اندوهناك ساخت و چه چيزي مايه خوشحالي و سرور من شد.

اما سرور و شادي من، به خاطر حاكم شدن تو بر اهواز، از آن جهت بود كه با خود گفتم: شايد يكي از دوستان آل محمد (ص) كه درمانده و بيچاره باشد و از هيئت حاكمه ترسان، به تو پناه بياورد و تو او را نجات بخشي، و تو موجب شوي كه دوستان ما كه مبتلا به خفت و خواري شده اند به عزت برسند. و برهنه هاي شيعيان ما به كمك تو پوشيده شوند و به نوا برسند، و دوستان ضعيف و مستضعف ما،

با ولايت تو، نيرو گيرند و آتشي كه دشمنان ما افروخته اند كه گريبانگير دوستانمان شود، خاموش سازي. اما حزن و اندوهم از اين خبر بدين خاطر است كه: كمتري چيزي كه از آن بر تو مي ترسم اين است كه درباره يكي از دوستان ما، به تو لغزشي دست دهد (و يا تو عامل لغزيدن و لو رفتن يكي از آنان شوي) و در آن صورت بوي عطرآگين بهشت عنبرسرشت را استشمام ننمايي. من تو را درباره آن چه پرسش كرده اي به طور خلاصه پاسخ مي گويم كه اگر تو به مفاد آن عمل كني و از حدودش تجاوز و تخطي ننمايي، اميدوارم كه (از خشم خدا) مصون و در امان مباني - ان شاء الله تعالي -

اي عبدالله! پدرم به من خبر داد، از پدرانش، از علي بن ابيطالب (ع) و او از پيامبر

[صفحه 274]

خدا (ص) كه پيامبر فرمود: هر كه برادر مؤمن مسلمانش با او رأي زد و به شور نشست و او خالصانه دوستش را نصيحت نكرد و پند نداد، خدا عقل او را بازستاند. پس بدان كه من آن چه درست مي دانم تو را راهنمايي مي كنم كه اگر تو، به مفاد آن عمل كني و آن را به كار بندي، از آن چه مي هراسي نجات خواهي يافت.

بدان كه رهايي و نجات تو، در حفظ و نگهباني خون مسلمانان، و خودداري از ايذاء و آزار دوستان خداست؛ و رفق و ملايمت با رعيت و افراد ملت، و آهستگي و آرامي و برخورد نيكو حسن سلوك با مردم، بدون آن كه نقطه ضعفي نشان دهي، و هم بجا سختگير باشي، اما نه به آن گونه

كه با زورگويي و درشتي توأم و همراه باشد، و رفق و مدارا با دوستانت داشته باشي و هم اين حسن سلوك را نسبت به عموم مراجعه كنندگان رعايت كني، و نسبت به زيردستان مهربان باشي؛ و آن گونه كه حق و عدل ايجاب مي كند رعيت را به حق خود برساني و با آنان عمل كني، ان شاء الله.

مبادا گوش به سخن چينان و دو به هم زن ها دهي؛ چرا كه هر يك از آن ها با تو تماس نزديك برقرار كند و تو به يكي از آن ها، در شبي يا روزي، كوچك ترين توجهي كني، خداوند بر تو خشم خواهد گرفت و پرده آبروي تو را خواهد دريد. از توطئه هاي مردم آن سامان آسوده خاطر مباش...

اما در مورد كساني كه با آنان مأنوسي و در كنار آن ها آسوده خاطري و كارهاي خود را به آنان واگذار مي كني: چنين فردي بايد مردي آزموده و هوشيار و آگاه به كارها، و شخصي امين و سازگار با تو در دين باشد. دوستان و همكاران خود را بشناس و تشخيص بده، و هر دو گروه (موافق و مخالف) را بيازماي، و اگر در يكي از آن ها رشد فكري و درستي و عقل و كياست ديدي، پس او را برگزين و به موقع از او بهره گير.

مبادا كه، در راهي جز راه خدا، درهمي يا خلعتي يا مركبي را به شاعري يا دلقكي يا لطيفه گو و شيرين كاري ببخشي. (فقط در راه خدا و براي خدا مي تواني بخشش كني). بايد جايزه ها و بخشش هاي تو و خلعت هايت به فرماندهان، و مأموران رسانيدن پيام و نامه بران، و لشكريان، و ديوانيان و پرسنل دفتري، و

قواي انتظامي، و مأموران جمع آوري خمس و زكات اختصاص يابد و در اين مسير صرف گردد. و آن چه را كه تصميم گرفتي در كارهاي نيك و نجات بخش و صدقه و زكات فطر و برگزاري مراسم حج، و تهيه جامه اي كه در آن نماز بگزاري، و نوشاندن و پوشاندن افراد برهنه صرف كني، و همچنين ارمغاني كه مي خواهي به خدا و پيامبرش هديه كني، بايد از تميزترين و پاك ترين درآمدهاي تو باشد كه از راه حلال كسب كرده اي.

[صفحه 275]

اي عبدالله! توجه كن و كوشش نما كه طلا و نقره اي پس انداز نسازي؛ چرا كه اگر چنين كني، مشمول اين آيه خواهي بود كه: «والذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها في سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم» [975] - و آناني را كه طلا و نقره پس انداز مي كنند و آنها در راه حق انفاق و بخشش نمي نمايند، به عذابي دردناك بشارت ده - و هيچ شيريني يا مازاد غذايي را كه با آن شكم هاي گرسنه اي را پر و سير مي كني ناچيز و خرد مشمار، چرا كه با اين گونه اطعام، خشم پروردگار جهانيان را فرو مي نشاني؛ چون من از پدرم شنيدم كه او، از پدران خويش، از اميرالمؤمنين (ع) نقل مي كرد كه پيامبر خدا (ص) روزي به ياران و اصحابش فرمود: كسي كه سير بخوابد، در صورتي كه همسايه اش گرسنه باشد، به خدا و روز بازپسين ايمان نياورده است. صحابه گفتند: پس ما (كه توان انجام اين كار را نداريم) هلاك و نابود شديم. فرمود: از زيادي و باقيمانده غذاي خود و خرماي خود و روزي خود و لباسهاي كهنه و مندرس خويش ببخشيد، تا به

اين وسيله، آتش غضب الهي را خاموش نماييد.

حال با تو از بي اعتباري دنيا و مقداري ارزش و شرافت آن در نظر گذشتگان و پيشينيان سخن خواهم گفت. پدرم، محمد بن علي بن الحسين (ع) برايم روايت كرد و گفت: آن گاه كه امام حسين (ع) آماده سفر به كوفه شد، ابن عباس به نزدش آمد، و او را سوگند به خدا و پيوند خانوادگي داد تا مبادا حسين (ع) همان فرد مقتول در «طف» و «نينوا» باشد.

حسين (ع) فرمود: قربانگاه خود را خوب مي شناسم، و هيچ چيز دنيا در نظرم مهم تر از جدايي و فراق آن نيست، و هدفم همان است. سپس فرمود: اي ابن عباس! آيا مي خواهي كه تو را از برخورد اميرالمؤمنين با دنيا با خبر سازم؟ ابن عباس گفت: آري بسيار مشتاقم كه آن را بشنوم. حضرت گفت: پدرم اميرالمؤمنين (ع) نقل مي كرد كه: روزي در فدك، آن گاه كه فدك از آن فاطمه زهرا (ع) شده بود، بيل در دست مشغول كار بودم كه ناگاه متوجه زني شدم كه به من نزديك مي شد، چون به آن زن نگريستم دلم به دنبال او پرواز كرد، از بس كه زيبايي او در دل من اثر گذاشت، او را به بثنيه، دختر عامي جحمي كه يكي از زيباترين بانوان قريش بود. تشبيه كردم. آن زن به من گفت: اي پسر ابوطالب! آيا مايلي كه با من ازدواج كني تا تو را از اين بيل زدن آسوده نمايم و بر گنجينه هاي زمين راهنمايي ات كنم تا از آن تو باشد، تا آن گاه كه زنده اي، و پس از تو، از آن فرزندانت باشد؟ پس به او گفتم: كيستي، تا

تو را از خانواده ات خواستگارم كنم؟ زن در پاسخ گفت: دنيا هستم. به او گفتم: باز گرد و

[صفحه 276]

شوهر ديگري جز من بجوي كه شايسته من نيستي؛ آن گاه رو به بيل خود آوردم و اين شعر را سرودم و خواندم:

لقد خاب من غرته دنيا دنية

و ما هي ان غرت قرونا بنائل انتنا علي زي العزيز بثنية

و زينتها في مثل تلك الشمائل فقلت لها غري سواي فانني عزوف عن الدنيا و لست بجاهل و ما انا و الدنيا فان محمدا

احل صريعا بين تلك الجنادل و هيهات امني بالكنوز وودها

و اموال قارون و ملك القبائل اليس جميعا للفناء مصيرنا؟

و يطلب من خزانها بالطوائل فغري سواي انني غير راغب بمافيك من عزو ملك و نائل فقد قنعت نفسي يما قد رزقته فشأنك يا دنيا و اهل الغوائل فاني اخاف الله يوم لقائه و اخشي عذابا دائما غير زائل [976].

پس علي (ع) دنيا را بدرود كرده و در عهده (و به گردن) او هيچ حقي نسبت به احدي نبود، تا آن گاه كه به لقاء الله پيوست، در حالي كه تمامي وجودش ستوده بود و چيزي كه قابل سرزنش و نكوهش باشد در او نبود. سپس ديگر امامان (ع) پس از او، از وي پيروي كردند و او را الگوي خويش قرار دادند و اعمال خود را به هيچ يك از آلودگي هاي دنيا نياميختند.

من بدين وسيله تمامي نيكي هاي دنيا و آخرت را از قول صادق مصدق، پيامبر خدا (ص)، به جانبت ارسال داشتم و به سويت روانه ساختم، پس اگر تو به آن چه من تو را پند

[صفحه 277]

دادم و در اين نامه رهبري ات كردم عمل كني و

به كاربندي، و بردوش و عهده تو گناهان و خطاهايي به وزن كوه ها و به تعداد موج ها باشد، اميد است كه خداي عزيز و بزرگ با توانايي خويش از تو درگذرد.

اي عبدالله! مبادا مؤمني را بترساني، زيرا كه پدرم حديث كرد از پدرش، و او از جدش علي بن ابيطالب (ع) كه فرمود: هر كه به چهره مؤمني نگاه تند افكند، با اين نظر كه او را بترساند، خداوند، در روزي كه جز سايه و پناه حق سايه اي نباشد، او را دچار وحشت سازد، و او را، و عضلات و كالبد و اندامهايش، را، به صورت و بسان مورچه محشور نمايد تا آن گاه كه وي را در جايگاهش قرار دهد. (در مقابل) حديث كرد پدرم، از پدرانش، از علي (ع)، از پيامبر (ص) كه فرمود: هر كس به داد درمانده اي از مؤمنان برسد، و او را پناه باشد، خداوند، در روزي كه سايه عنايتي جز سايه لطفش نيست، به فرياد اين بنده خواهد رسيد، و او را از وحشت بزرگ قيامت در امان خواهد داشت، و از عاقبت زشت و نافرجام حفظ خواهند كرد.

و آن كس كه نياز و حاجت برادر مؤمن خويش را روا سازد، خداوند حاجت ها و نيازهاي بسياري از او را برآورده مي سازد، كه يكي از آنها بهشت است.

و آن كس كه به برادر مؤمن خويش جامه اي بپوشاند، و او را از برهنگي نجات بخشد، خداي تعالي از لباس هاي سندس و ديبا و حرير بهشتي بر اندامش خواهد پوشاند، و تا آن گاه كه لباس بر اندام آن مؤمن است، تأمين كننده اش مشمول عنايت خاص خداوندي، و پيوسته در خشنودي حق

غوطه ور است.

و هر كه برادر مؤمن خود را اطعام كند و وي را از گرسنگي برهاند، خداوند از بهترين خوراكي هاي بهشت نصيب او خواهد ساخت.

و هر كه برادر مؤمن خويش را از تشنگي نجات دهد، و آبي بنوشاند، خداوند از شراب خالص بهشتي به او مي نوشاند.

و هر فردي كه به برادر مؤمن خود خدمتي كند، و به خدمتگزاري او قيام ورزد، خدا از بهترين خدمتگزاران بهشتي بر خدمت او مي گمارد، و او را با اولياء طاهرينش همنشين مي نمايد.

و آن كه برادر مؤمن خويش را سوار بر مركب خود نمايد، خداوند وي را بر مركبي از مركب هاي بهشتي سوار خواهد نمود، و فرشتگان مقرب، در روز قيامت، به وجود چنين فردي مباهات مي كنند.

و هر كس برادر مؤمن خويش را، در ازدواج با همسري كه مايه انس او و پشتيبان او، و

[صفحه 278]

وسيله آسايش و آرامش خاطرش باشد، ياري رساند، خداوند از حورالعين به او تزويج خواهد نمود؛ و او را با هر كس كه مورد مهر اوست، از صديقين از اهل بيت پيامبر (ص)، و او هم از برادرانش، مأنوس و محشور خواهد ساخت و ميان آن ها انس و همدمي به وجود خواهد آورد.

و هر كه برادر مؤمن خود را در برابر سلطان ستمگر كمك كند، خداوند او را به هنگام عبور از صراط، آن جا كه گام ها در آن لرزان است، كمك مي نمايد.

و هر كه به ملاقات و ديدار برادر مؤمن خويش در منزل او برود، نه به خاطر احتياج و نه از روي نياز، در رديف زائران و ديدار كنندگان خدا شمرده مي شود و شايسته است بر خدا، آن را كه به زيارتش شتافته،

مورد بزرگداشت قرار دهد.اي عبدالله! باز پدرم، از پدرانش، از علي (ع) روايت كرد كه او از پيامبر (ص) شنيد كه روزي به ياران خويش مي گفت: اي مردم! همانا از ايمان بهره اي ندارد آن كه به زبان اظهار ايمان كند، ولي به دل ايمان نياورده باشد؛ پس در پي لغزش هاي او را در روز قيامت (ناديده نگرفته) پي گيري خواهد نمود، و در دنيا وي را در محدوده و داخل خانه اش رسوا مي سازد.

و باز پدرم، از پدرانش، از علي (ع) نقل كرد كه او فرمود: خداوند از مؤمن و گرونده به خويش پيمان گرفته كه: گفتارش تصديق كرده نشود و راست پنداشته نگردد، و از دشمنش داد و انصاف نبيند، و خشمش، جز با رسوايي و شكستن نفسش، شفا نگيرد و فروننشيند؛ چرا كه مؤمن لجام شده و در قيد و بند ايمان است. و اين همه براي مدت زماني كوتاه است كه آسايشي طولاني در پي دارد. خداوند از مؤمن درباره اموري پيمان گرفته كه ساده ترين و آسان ترين آن ها آن است كه گرفتار مؤمني شود كه همان گفتار او را دارد (و با او هم عقيده است)، ليكن نسبت به او دشمني و ستم مي كند، و بر او رشك و حسد مي برد، و گرفتار شيطاني شود كه او را مي فريبد، و گرفتار سلطاني شود كه در جستجوي او باشد و لغزش هاي او را پي گيري نمايد، و گرفتار كافري كه ريختن خون او را تقويت دين به حساب آورد و هتك حرمت او را مغتنم شمارد؛ پس از اين ديگر مؤمني بر جاي نمي ماند.

اي عبدالله! و نيز حديث كرد مرا پدرم، از پدران خويش، از علي

(ع)، از پيامبر (ص) كه فرمود: جبرئيل نازل گشت و گفت: اي محمد! خدا به تو سلام مي رساند و مي فرمايد: براي بنده مؤمن، نامي از نام هاي خودم جدا ساختم، و او را مؤمن ناميدم، پس مؤمن از من است، و من از اويم، هر كه مؤمني را خوار سازد بناچار به پيكار با من برخاسته است.

اي عبدالله! پدرم، از پدرانش، از علي (ع)، از پيامبر (ص) روايت كرده كه روزي [صفحه 279]

فرمود: اي علي! با كسي مناظره و مجادله مكن تا آن كه سرشت و باطن او را بنگري، پس اگر باطني نيك داشت (او دوست خداست)، به درستي كه خداي عزوجل دوست خود را خوار و ذليل نخواهد ساخت، و اگر باطني پست داشت زشتي هايش او را كافي است؛ و اگر تلاش تو بر آن باشد كه با او كاري كني بيش از آن چه گناهان و سرپيچي هايش از فرمان خداي عزيز و بزرگ با او كرده، چنين قدرت و تواني نخواهي داشت.

اي عبدالله! و هم پدرم! از پدرانش، از علي (ع)، از پيامبر (ص) نقل كرده كه فرمود: پايين ترين مرحله كفر آن است كه فردي از برادر ديني خود كلمه و سخني بشنود، و آن را به خاطر بسپارد تا روزي عليه او به كار گيرد، و او را بدين وسيله رسوا نسازد، اين چنين افرادي را نصيبي از ايمان نيست، و راه نجات نمي باشد.

اي عبدالله! و نيز پدرم، از پدران خويش، از علي (ع) نقل كرده كه فرمود: هر كه درباره مؤمني، آن چه را با چشمان خويش ديده، و با گوش هايش شنيده، بگويد، و آن چيز عيبي بر مؤمن باشد و

اهانتي محسوب شود و شخصيتش را تضعيف نمايد، در اين صورت اين عيبجو از آن دسته كساني به شمار آيد كه خداي عزوجل درباره آنان فرموده: «ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشة في الذين آمنوا لهم عذاب اليم» [977] - كساني كه دوست دارند فحشا و زشتي ها را در ميان، و در مورد، مؤمنان اشاعه و نشر دهند، آنان را عذابي دردناك خواهد بود -

اي عبدالله! و همچنين حديث كرد پدرم، از پدرانش، از علي كه فرمود: آن كس كه از برادر مؤمن خويش به قصد عيب گيري، و خرد كردن شخصيت او، مطلبي را نقل نمايد، خداوند در روز قيامت او را هر چه محكم تر به گناهش مي گيرد و مجازاتش مي نمايد، تا آن گاه كه گريزگاه و راه خلاصي از آن گفتار بيابد؛ ولي هرگز نخواهد توانست وسيله نجاتي فراهم سازد.

و آن كس كه دل برادر مؤمن خويش شاد گرداند، چنان است كه اهل بيت پيامبرش را شاد نموده باشد؛ و هر كه خاندان رسالت را شاد نمايد، به يقين براي پيامبر خدا (ص) شادماني ايجاد كرده است؛ و كسي كه پيامبر حق را مسرور كند، خداوند متعال را خشنود ساخته؛ و خشنود كننده خداوند، شايستگي ورود به بهشت را يافته است.

در پايان، تو را به تقواپيشگي سفارش مي كنم، و به آن كه از خدا فرمانبري كني و به رشته الهي چنگ زني، چرا كه هر كس به رشته الهي دست اندازد مطمئنا به راه راست هدايت شده است؛ پس تقوا پيشه ساز، و خشنودي هيچ كس را بر رضايت و خشنودي خدا

[صفحه 280]

مقدم مدار، كه اين سفارش خداي عزوجل به بندگانش مي باشد. چيزي جز تقوا پذيرفته

نمي شود، و جز آن چيزي بزرگ به حساب نمي آيد. و بدان كه بر عهده مردم چيزي بزرگ تر از تقوا گذارده نشده است. اين است سفارش و توصيه ما اهل بيت. پس اگر توان آن داري كه به چيزي از دنيا، كه فرداي قيامت از آن بازخواست مي شود، دست نيازي، چنين كن.

عبدالله بن سليمان نوفلي گويد: هنگامي كه نامه امام صادق (ع) به نجاشي رسيد، آن را خواند و گفت: به پروردگاري كه جز او خدايي نيست سوگند، مولايم درست فرموده، هر كس به اين نامه عمل كند نجات خواهد يافت؛ و خود نجاشي، تا پايان زندگي، پيوسته به آن عمل مي كرد. [978].

عبدالملك بن اعين، ابوضريس

از اصحاب امام باقر [979] و صادق [980] عليهماالسلام بوده، و همان است كه حضرت صادق (ع)، بعد از وفات او، با گروهي از اصحاب، بر مزار او رفت، و بر او ترحم و دعا كرد. [981].

روايت شده كه عبدالملك كه گفت: برخاستم از نزد حضرت باقر (ع) در حالي كه به هنگام برخاستن از فرط ناتواني بر دست خود تكيه كرده بودم؛ پس گريستم. حضرت فرمود: چه مي شود تو را؟ عرض كردم: اميد داشتم كه درك كنم اين امر را، در حالي كه نيرومند باشم.

امام فرمود: آيا راضي نمي شويد كه دشمنان شما بكشند يكديگر را، و شما در خانه هاي خود ايمن باشيد؛ همانا هرگاه وقت رسيدن امر ما شود، عطا مي شود به هر نفري از شما نيروي چهل مرد، و دل هاي شما مانند پاره هاي آهن مي گردد، و چنان باشد كه اگر بر كوه ها حمله كنيد از جاي خود كنده شوند؛ و شما قوام زمين و خزانه داران آن باشيد. [982].

و روايت شده كه

روزي حضرت صادق (ع) به عبدالملك فرمود: چگونه فرزند خود را

[صفحه 281]

ضريس نام نهادي؟ عرض كرد: چگونه پدر شما اسم شما را جعفر گذاشت؟ حضرت فرمود: زيرا كه جعفر نام نهري است در بهشت، ليكن ضريس اسم شيطان است. [983].

ابن حجر، در تقريب، از عبدالملك ياد كرده و مي گويد: او شيعه راستگويي است و در صحيحين (بخاري و مسلم) از او حديث نقل شده است. [984].

عبيدالله بن علي بن ابي شعبه حلبي
اشاره

از اصحاب امام صادق (ع) [985]، ثقه، جليل القدر، و اصلش از كوفه است؛ ليكن چون او و پدر و برادرانش جهت تجارت به حلب مي رفتند، حلبي ناميده شدند. [986].

اولين تصنيف كننده كتاب در اسلام

آل ابي شعبه همگي ثقات و محل رجوع مردم بوده و عبيدالله بزرگ و وجيه ايشان است. او كتابي تصنيف كرده كه بر حضرت صادق (ع) عرضه نمودند، و آن جناب كتاب را تصحيح و تحسين نموده و فرموده: از براي مخالفين، در فقه، مثل اين كتاب نيست. [987].

گفته شده است: آن اولين كتابي بوده كه شيعه تصنيف كرده است. [988].

نويسنده گويد: اين مطلب نمي تواند درست باشد، چون همان طور كه ابن شهر آشوب گفته، اول كسي كه كتاب در اسلام تصنيف كرد، حضرت اميرالمؤمنين (ع) است. و ظاهرا همان كتاب علي (ع) است كه در احاديث اهل بيت مذكور مي گردد، و از آن احكام بسياري نقل شده، و گاهي اهل بيت (ع) مي فرمايند: «يافتيم آن را در كتاب علي (ع)». [989].

بعد از اميرالمؤمنين (ع)، كسي كه كتاب تصنيف كرده، سلمان فارسي (ره) است، و بعد

[صفحه 282]

از او، ابوذر غفاري و سپس اصبغ بن نباته، و بعد از او، عبيدالله بن ابي رافع كاتب اميرالمؤمنين (ع) است كه كتابي در قضاياي حضرت علي (ع) نوشته و نيز كتابي مشتمل بر اسامي كساني كه در جنگ جمل و صفين و نهروان ملازمت ركاب اميرالمؤمنين (ع) را داشتند، دارد. [990].

و بعد از آن، صحيفه سجاديه را، مولاي ما، حضرت زين العابدين (ع) مرقوم فرمود.

و نيز از كساني كه در عصر امام صادق (ع) كتاب تصنيف كرده و به محضر حضرت عرضه داشته اند، عبدالملك بن جريح است كه حضرت كتاب او را

تصديق نمود [991]؛ و از مطالب آن استفاده مي گردد كه وي از بزرگان و ثقات شيعه و معتمدين است. [992] او در سال 149 وفات يافته است.

علاء بن رزين ثقفي
اشاره

ثقه اي جليل القدر [993] از اصحاب حضرت صادق (ع) [994]، و از مصاحبين محمد بن مسلم ثقفي است، و نزد او فقه را آموخته [995] و كتابي دارد كه چهار گروه از بزرگان از او روايت مي كنند. [996].

در كافي، از علاء بن رزين، از محمد بن مسلم، از ابوحمزه ثمالي روايت شده كه گفت: امام صادق (ع) به من فرمود: يا دانشمند باش و يا دانشجو و يا دوستدار دانشمندان و چهارمي (دشمن اهل علم) مباش كه به سبب دشمني آنان هلاك شوي. [997].

و نيز در كافي، از علاء بن رزين، از محمد بن مسلم، از حضرت صادق (ع)، از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه فرمود: علامت مشتاق به ثواب آخرت، بي رغبتي نسبت به شكوفه بي ثبات دنياي نقد است. همانا بي رغبتي زاهد نسبت به دنيا، از آن چه خداي عزوجل [صفحه 283]

برايش از دنيا قسمت كرده، كاهش ندهد، اگر چه زهد كند؛ و حرص شخص حريص بر شكوفه دنياي نقد، برايش افزوني نياورد، اگر چه حرص زند؛ پس مغبون كسي است كه از بهره آخرت خود محروم ماند. [998].

از احمد بن محمد بن عيسي قمي [999] روايت شده كه گفت: به جهت طلب حديث و اخذ روايت، به كوفه سفر كردم، و در آن جا حسن بن علي وشاء را ملاقات نمودم و از او خواستم كه كتاب علاء بن رزين و ابان بن عثمان را براي من بياورد. همين كه آورد، گفتم: دوست دارم كه به من روايت

اين دو كتاب را اجازه دهي. گفت: خدا تو را رحمت كند، چقدر عجله داري، برو از روي آن ها بنويس، بعد سماع كن. گفتم: از حوادث روزگار ايمن نيستم. گفت: اگر مي دانستم از براي حديث، مثل تو طالبي است، هر آينه بسيار اخذ حديث مي كردم؛ چه آن كه من درك كردم كه در اين مسجد، نهصد تن از مشايخ را كه هر يك مي گفت: «حدثني جعفر بن محمد صلوات الله عليهما». [1000].

حسن بن علي و شاء فرزندزاده الياس صيرفي

نويسنده گويد: در اين جا تذكر دو مطلب لازم است:

اول آن كه حسن بن علي بن زياد الوشاء بجلي كوفي از بزرگان طايفه اماميه و از اصحاب حضرت ثامن الحجج (ع) است. او پسر دختر الياس صيرفي است كه از شيوخ اصحاب حضرت صادق (ع) بوده. [1001].

حسن از جدش الياس روايت كرده كه در وقت احتضار گفت: شاهد باشيد! و اين ساعت، ساعت دروغ گفتن نيست؛ هر آينه شنيدم از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود: نمي ميرد بنده اي كه دوست دارد خدا و رسول و ائمه (ع) را، پس آتش مس كند او را. و اين كلام را دو سه بار اعاده كرد بدون آن كه از او سؤال كنند. [1002].

حسن بن علي وشاء كتابي به نام «ثواب الحج و مناسك و نوادر» دارد. [1003].

مطلب دوم آن كه از روايت احمد بن محمد بن عيسي قمي معلوم مي شود كه در سابق [صفحه 284]

اهالي قم چه اندازه خواهان حديث بوده اند كه براي فراگرفتن آن از قم به كوفه سفر مي كردند؛ و هم اعتماد ايشان به اصول بوده، و روايت نمي كردند حديث را مگر با اجازه يا سماع. اما افسوس و صد افسوس كه امروزه

علاقه و اشتياق چنداني به حديث و سخنان خاندان نبوت ندارند و اين سرمايه را از كف داده اند. خداوند همه را به راه مستقيم هدايت فرمايد.

علباء بن دراع اسدي

علباء به كسر عين.

دراع، سازنده زره و يا فروشنده آن است، و در اين جا نام پدر علباء مي باشد.

مرحوم شيخ طوسي، علباء، را از اصحاب امام باقر (ع) شمرده است. [1004].

شيخ كشي، از شعيب عقرقوفي، از ابي بصير روايت كرده كه گفت: روزي خدمت امام جعفر صادق (ع) شرفياب شدم، حضرت از من سؤال فرمود كه آيا به هنگام مرگ علباء حاضر شده بودم؟ عرض كردم: آري، و او مي گفت كه شما برايش بهشت را ضمانت كرده بوديد، و از من خواست كه اين مطلب را يادآور شوم. حضرت فرمود: راست گفته است... [1005].

شيخ كشي روايت كرده، از ابي بصير، كه علباء اسدي والي بحرين بود، و هفتاد هزار دينار طلا و دواب غلام در آن جا به دست آورد. او تمامي آن ها را به حضرت حضرت صادق (ع) آورد، و عرض كرد: من از جانب بني اميه والي بحرين بوده ام و اين اموال را به دست آورده ام، حال به خدمت شما تقديم مي دارم، به جهت آن كه مي دانم خداوند عزوجل از اين ها سهمي براي بني اميه قرار نداده و تمامي آن ها مال شماست. حضرت فرمود: بياور آن ها را. علباء مال ها را محضر حضرت گذاشت. آن جناب فرمود: قبول كرديم، و به تو بخشيديم، و تو را حلال كرديم، و ضامن شديم براي تو بهشت را بر خدا. [1006].

[صفحه 285]

علي بن رئاب كوفي

ثقه، جليل القدر [1007] و از بزرگان علماي شيعه است. [1008].

شيخ طوسي، در رجالش، او را از اصحاب امام صادق (ع) شمرده [1009]، و در فهرست فرموده: علي بن رئاب كوفي، و ثقه اي جليل القدر است، و اصلي كبير دارد كه جماعتي ما را به آن خبر دادند. [1010].

نجاشي

گفته: علي بن رئاب كوفي است، و از امام صادق (ع) روايت كرده و از امام هفتم (ع) نيز روايت مي كند. او چند كتاب دارد: كتاب وصيت، كتاب امامت و كتاب ديات، كه جمعي از بزرگان اين كتاب ها را از او نقل كرده اند. [1011].

علامه حلي، در قسم اول از خلاصه، گويد: علي بن رئاب كوفي است، اصلي دارد، و ثقه اي جليل القدر است. [1012].

برادرش «يمان» از رؤساي علماي خوارج بود، و در هر سالي سه روز اين دو برادر با هم مجتمع مي شدند و مناظره مي كردند و بعد از هم جدا مي شدند، و ديگر به كلام، حتي به سلام، با هم مخاطبه نمي كردند. [1013].

حسن بن محبوب، در هر حديثي كه از علي بن رئاب مي نوشت، پدرش او را تشويق مي كرد. [1014].

در كتاب كافي، از حسن بن محبوب، از علي بن رئاب نقل شده كه حضرت صادق (ع) فرمود: ما شخصي را مؤمن ندانيم تا آن كه از تمامي امر ما پيروي كند و خواهان آن باشد.

[صفحه 286]

همانا ورع از جمله پيروي امر ما و خواستن آن است. پس خود را به آن زينت دهيد، خدا شما را بيامرزد، و به وسيله ورع دشمنان ما در تنگنا بگذاريد و بر آنان غلبه كنيد، خدا به شما رفعت دهد. [1015].

عمرو بن حريث، ابواحمد صيرفي اسدي
اشاره

ثقه [1016]، و از اصحاب حضرت صادق عليه السلام است [1017] او كتابي دارد كه عده اي آن را ذكر كرده اند. [1018].

و او همان است كه دينش را بر امام صادق (ع) عرضه كرد، و عقايد خود را تذكر داد و حضرت او را تصديق نمود:

شيخ كشي، رحمه الله، از عمرو بن حريث روايت كرده كه گفت: هنگامي كه امام صادق

(ع) در منزل برادرش عبدالله بن محمد بود، به خدمتش رسيدم و عرض كردم: فدايت شوم، چه چيز شما را به اين منزل كشاند؟ فرمود: براي تفريح و گردش آمده ام. عرض كردم: فدايت گردم، اجازه مي دهي دينم را به شما عرضه بدارم. فرمود: آري.

عرض كردم: شهادت مي دهم به اينكه شايسته پرستشي، جز خداي يگانه بي شريك، نيست و اين كه محمد صلي الله عليه و آله بنده و فرستاده اوست؛ و روز قيامت آمدني است، و شكي در آن نيست، و اين كه خدا در گورشدگان را برانگيزاند؛ و شهادت مي دهم كه بايد نماز را به پاداشت، و زكات را پرداخت، و ماه رمضان را روزه داشت، و (با شرط استطاعت) حج به جا آورد. و شهادت مي دهم به ولايت حضرت علي بن ابيطالب (ع) بعد از رسول خدا (ص)، و بعد به ولايت حضرت امام حسن (ع) و حضرت امام حسين (ع)، و بعد به ولايت حضرت علي بن الحسين (ع)، و بعد به ولايت حضرت محمد بن علي (ع)، و بعد به ولايت شما، پس از پدر بزرگوارت. شما امامان و پيشوايان من هستيد، من بر اين عقيده زنده هستم و بر اين عقيده بميرم و متدين به اين دين مي باشم.

امام صادق (ع) فرمود: اي عمرو! به خدا سوگند، اين دين من و دين پدران من است، و اين همان عقيده اي است كه در پنهان و آشكار بدان معتقديم. (اما بايد كه به همين اكتفاء

[صفحه 287]

ننمايي، و طريق تقوي و ورع را التزام نمايي) پس از خدا پروا گير و زبانت را، جز از سخن خير، نگه دار. مبادا بگويي من خود وسيله رستگاري ام

شده ام، بلكه اين خداوند است كه تو را هدايت فرموده؛ پس شكر نعمت هايي را كه خداي عزوجل به تو داده بگزار. و از كساني مباش كه چون حاضر باشند، روبرو سرزنش شوند، و چون غايب شوند، غيبتشان را نمايند. و مردم را بر دوش خود سوار مكن (آنان را بر خود مسلط مساز و خود را رهينشان قرار مده)؛ زيرا اگر مردم را بر دوش خود سوار كني، استخوان شانه ات به شكستن نزديك شود. [1019].

عمر بن حريث (عدوالله)

نويسنده گويد: معروف به نام و اسم «عمرو بن حريث» چند نفرند، ليكن مشهور از ايشان دو نفرند: يكي همين كه از اصحاب حضرت صادق عليه السلام بوده است.

و ديگري كه به ظاهر در سلك اصحاب اميرالمؤمنين (ع) بود، ليكن از دشمنان خدا و منافقين و مستحق لعن [1020] او داراي خباثت ذاتي بود و تخلف از لشكر اميرالمؤمنين نمود. [1021] اين شخص همان است كه در كوفه سكونت اختيار كرد، و خانه اي براي خود بنا نمود، و ميثم تمار به وي فرمود: من زماني همسايه تو خواهم شد. و او گمان مي كرد كه مراد ميثم آن است كه مي خواهد خانه يا بستاني در همسايگي او بخرد. او پيوسته در اين انديشه بود تا وقتي كه ميثم را بر در خانه او به دار آويختند، آن گاه، معني فرمايش ميثم را فهميد. [1022].

و اين عمرو بن حريث همان است كه در هنگام ورود اهل بيت سيدالشهداء صلوات الله عليه در مجلس ابن زياد حاضر بود، و هنگامي كه ابن زياد بر حضرت زينب سلام الله عليها غضب كرد. گفت: اي امير! اين زن است، و زن به خاطر گفتارش مؤاخذه نمي شود. [1023].

عمران بن عبدالله بن سعد اشرعي قمي
اشاره

از اجلاء اهل قم، و از اصحاب و دوستان امام صادق (ع) [1024]، و از محبوبين آن حضرت بوده و حضرت او را بسيار دوست مي داشت، و هر وقت بر آن حضرت، در مدينه، وارد مي شد

[صفحه 288]

از او تفقد مي فرمود، و احوال اهل بيت و خويشاوندان و بستگانش را جويا مي شد. [1025].

وقتي عمران بر حضرت صادق (ع) وارد شد، آن جناب از او احوالپرسي فرمود و با او نيكويي و بشاشت نمود؛ چون برخاست برود،

حماد ناب از آن حضرت پرسيد: كيست اين شخص كه اين نحو او مهرباني كرديد؟ فرمود: اين از اهل بيت نجباء است يعني اهل قم، كه اراده نمي كند ايشان را جباري از جباره، مگر اين كه خدا در هم مي شكند او را. [1026].

روايت شده كه عمران بن عبدالله، در مني، خيمه هاي بزرگ زنانه و مردانه با خود داشت، و آنها را براي امام صادق (ع) نصب مي كرد. همين كه حضرت، با اهل بيت خود، وارد شد، پرسيد: اين خيمه چيست؟ گفتند: عمران بن عبدالله قمي، اين خيمه ها را براي شما درست كرده، حضرت در آن جا منزل كرد، و عمران را طلبيد. عمران به حضور رسيد و عرض كرد: اين خيمه ها همان هايي است كه امر كرده بوديد برايتان بسازم. حضرت فرمود: اين خيمه ها چند از كار در آمده؟ عمران عرض كرد: فدايت شوم، كرباسهاي آن را خودم بافته ام و ساخته ام، و براي شما درست كرده ام، و به رسم هديه تقديم داشته ام، و دوست دارم كه قبول فرماييد؛ و من آن پولي را كه براي اين كار فرستاده بوديد، رد كردم. آن گاه حضرت دست عمران را گرفت و فرمود: از خدا مي خواهم كه صلوات فرستد بر محمد و آل محمد، و آن كه تو و خاندانت را در سايه رحمت خود درآورد، روزي كه سايه اي نباشد، جز سايه رحمت او (روز قيامت). [1027].

مرزبان بن عمران

فرزند عمران، مرزبان بن عمران از راويان اصحاب حضرت ابوالحسن الرضا صلوات الله عليه، و صاحب كتاب است. [1028].

وقتي خدمت حضرت رضا (ع) عرض كرد: سؤال مي كنم از شما، از اهم امور نزد من، آيا من از شيعيان شمايم؟ فرمود: آري. عرض

كرد: اسم من مكتوب است نزد شما؟ فرمود: آري. [1029].

عيسي بن عبدالله بن سعد اشعري قمي

نويسنده گويد: عمران، برادري به نام عيسي بن عبدالله دارد كه او نيز در نزد امام صادق (ع) وجاهت داشته، و آن جناب به وي عنايتي تمام داشته است. و او همان است كه [صفحه 289]

امام صادق (ع) ميان ديدگان او را بوسيد و فرمود: تو از ما اهل بيت مي باشي. [1030].

روايت شده كه وقتي عيسي بر حضرت وارد شد، امام به او سفارش چيزهايي را فرمود، پس عيسي با آن جناب وداع كرد، و بيرون رفت. امام به وسيله خادمش او را برگردانيد و ديگر باره او را به چيزهايي سفارش نمود، و سپس گفت: اي عيسي بن عبدالله! خداي عزوجل فرموده: امر كن اهل بيتت را به نماز، و تو از ما اهل بيتي... [1031].

در مجالس شيخ مفيد (ره)، از يونس بن يعقوب روايت شده كه گفت: زماني كه در مدينه بودم، در يكي از كوچه هاي مدينه، حضرت صادق (ع) به من رسيد و فرمود: يونس برو بر در خانه ما كه در آن جا يك تن از خاندان ما منتظر نشسته است. من بر در خانه حضرت رفتم ديدم عيسي بن عبدالله در آن جا نشسته، به او گفتم: كيستي؟ گفت: از اهل قم مي باشم. طولي نكشيد حضرت در حالي كه بر چهارپايي سوار بود تشريف آورد و وارد منزل شد و به ما فرمود: داخل شويد. همين كه وارد شديم، خطاب به من فرمود: چنان گمان مي كنم كه تو حرف مرا، كه گفتم عيسي بن عبدالله از ما خاندان است، انكار داري؟ عرض كردم: آري، فدايت شوم، عيسي بن عبدالله مردي

از اهل قم است، چگونه از شما اهل بيت باشد؟ حضرت فرمود: اي يونس! بدان كه عيسي بن عبدالله در حيات و ممات مردي است از ما. [1032].

در كافي، از علي بن زياد، از پدرش روايت شده كه گفت: خدمت امام صادق (ع) بودم كه عيسي بن عبدالله قمي وارد شد. حضرت به او خوشامد گفت، و نزديك خودش نشانيد، سپس فرمود: اي عيسي بن عبدالله! از ما نيست و شرافتي ندارد كسي كه در شهري باشد كه صد هزار نفر يا بيشتر در آن جا زندگي كنند، و در آن شهر شخصي پارساتر از او يافت گردد (از ما نيست كسي كه از نظر تقوي بالاتر از ديگران نباشد). [1033].

عنوان بصري

وي در بين علماي رجال عنواني ندارد، و لهذا به شرح حال او نپرداخته اند، فقط در كتب روايات از وي در چند مورد نام برده شده. علامه مجلسي (ره)، در بحارالانوار، حديث عنوان بصري را كه مشتمل بر پندهاي مهمي است، نقل كرده كه ما متن آن را به شرح زير

[صفحه 290]

ذكر مي كنيم:

عنوان بصري گويد: سال ها بود كه من از محضر مالك بن انس دانش فرا مي گرفتم، ولي در آن روز كه حضرت جعفر بن محمد الصادق (ع) از سفر كوتاه خود به مدينه بازگشت، و من حضورش را ادراك كردم، تصميم گرفتم كه در آينده شاگرد ابوعبدالله صادق (ع) باشم و به اين مقام افتخار كنم، ولي امام به من فرمود: از من دست بدار، در خانه من آمد و رفت بسيار است، به علاوه من در شب ها و روزها اوراد و اذكاري دارم كه سزاوار است هر كدام به وقت خود انجام

شود؛ شما همان طور كه در محضر مالك بن انس به كسب معرفت مي پرداختي، از كار خويش دست باز مدار، و مرا به حال خويش بگذار.

از اين امتناع دلم شكست، با اندوه فراوان خانه اش را ترك كردم، و به خانه خويش برگشتم، و به خود گفتم: اگر جعفر بن محمد (ع) در پيشاني من فروغ سعادت مي ديد مرا از پيشگاه خود طرد نمي كرد. شب هنگام به مسجد رسول خدا (ص) رفتم و نماز گزاشتم و به قبر مطهر رسل الله (ص) سلام دادم و بازگشتم؛ و فرداي آن روز بار ديگر به روضه رسول (ص) شرفياب شدم و دو ركعت نماز گزاشتم و دست به آسمان بلند كردم و گفتم: «اسألك يا الله يا الله ان تعطف علي قلب جعفر و ترزقني من علمه ما اهتدي به الي صراطك المستقيم»، بار الها از تو مي خواهم قلب جعفر بن محمد (ع) را به من مهربان سازي و از علم او برخوردارم فرمايي تا در روشنايي علم او صراط مستقيم را بشناسم. و از آن جا به خانه ام آمدم. ديگر رغبتي نداشتم كه به محفل مالك بن انس پا بگذارم؛ زيرا عشق امام صادق (ع) چنان بن قلب من ريشه كرده بود كه جز او و محضر او، همه چيز را از ياد برده بودم و شب و روز در خانه خود به كنج عزلت خزيده بودم، و جز براي نماز از خانه پا بيرون نمي گذاشتم.

بالاخره طاقتم طاق شد، ديدم نمي توانم در اين كنج عزلت قرار بگيرم برخاستم جامه و رداء پوشيدم و رو به سوي خانه امام صادق (ع) نمودم. در خانه او از خدمتكارش اجازه

خواستم كه امام را ببينم. خدمتكار پرسيد: چه كار داريد؟ گفتم: «السلام علي الشريف»، مي خواهم بر شريف [1034] سلام كنم. خدمتكار معذرت خواست، و گفت: اما بر سجاده عبادت ايستاده است و مشغول نماز خواندن است. اندكي به انتظار نشستم، ديدم، همان خدمتكار بار ديگر آمد و گفت: «ادخل علي بركة الله»، اجازه داد. خوشحال شدم. امام تازه از نماز فراغت يافته بود.

سلام كردم. بر جواب سلام من اضافه كرد: بنشين كه مغفرت الهي نصيب تو باد. رو به [صفحه 291]

رويش نشستم. چند لحظه اي مكث كرد و آن گاه فرمود: كنيه شما چيست؟ گفتم: ابوعبدالله. فرمود: اين كنيه را خدا براي تو ثابت كند، و توفيق رفيقت سازد، چه حاجتي داشتي؟ در دل گفتم: اگر از اين ديدار جز همين دعا بهره ديگري نبرم، براي من همين دعا كه در حق من فرمود بس است. دوباره پرسيد: چه مي خواهي؟ گفتم: از درگاه خدا مسئلت كردم كه قلب تو را به من مهربان فرمايد، و از علم تو بهره مندم سازد، و اميدوارم دعاي من مستجاب شود و تو با من بر سر لطف و مرحمت درآيي.

امام فرمود: گوش كن اباعبدالله! علم متاعي نيست كه در نتيجه تعلم و تحصيل به دست آيد، «انما هو نور يقع في قلب من يريد الله تبارك و تعالي ان يهديه»، بلكه علم نوري است كه پروردگار متعال در قلب هاي تهذيب شده بر مي افروزد، و در پرتو همان نور را به راه راست هدايتش مي كند. شما كه علم را مي جوييد، خوب است نخست در نفس خود حقيقت عبوديت را بجوييد، و بعد علم را به خاطر عمل فراگيريد، و رموز دانش

را از خدا بخواهيد تا به شما بازش گذارد. گفتم: «يا شريف». امام صادق (ع) در اين جا حرف مرا بريد و فرمود: به من شريف نگوييد، به من بگوييد: يا اباعبدالله.

«قال عنوان: فقلت: يا اباعبدالله ما حقيقة العبودية؟»

«فقال الامام (ع): ثلاثة اشياء: ان لا يري العبد لنفسه فيما خوله الله ملكا، لان العبيد لا يكون لهم ملك يرون المال مال الله يضعونه حيث امرهم الله به، و لا يدبر العبد لنفسه تدبيرا، و جملة اشتغاله فيما امره تعالي به و نهاه عنه».

گفتم: يا اباعبدالله، حقيقت عبوديت چيست؟

در جوابم فرمود: حقيقت عبوديت محصول سه خصلت است:

اول: آن كه بنده براي خود در اين جهان مال و ملكي نشناسد، زيرا بنا به قاعده بندگي و بردگي آن كس كه بنده و برده است در برابر مولاي خود مالك هيچ، حتي نفس خويش، نيست؛ هر چه دارد همه را مال خدا بشمارد، و در همان راه كه با رضاي خدا قرين است به مصرفش رساند.

دوم: بنده اي كه مي خواهد به حقيقت عبوديت برسد نبايد به خاطر خويش تدبير و چاره جويي كند.

سوم: همواره به دين خود بينديشد و فكر كند كه پروردگار او را به چه امر كرده و از چه نهي فرموده است.

هنگامي كه بنده، خويشتن را صاحب مال و مالك ملك نشمارد، به مال و ملك دنيا حريص نخواهد بود و از انفاق دينار و درهم نخواهد ترسيد، و مال دنيا را به همان ترتيب كه [صفحه 292]

خداي او فرمان داده خرج خواهد كرد.

هنگامي كه بنده، خويشتن را شايسته تدبير و چاره جويي نداند، مصيبت هاي دنيا در چشمش، با همه عظمت خود، كوچك خواهد نمود، و حوادث زندگي

را با بردباري و تسليم خواهد پذيرفت.

هنگامي كه بنده به اوامر و نواهي الهي بينديشد، و در فكر دين خود باشد، هرگز به خودنمايي و جاه فروشي در اجتماع نخواهد پرداخت، و در راه مفاخره و مباهات، براي خويشتن درد سر فراهم نخواهد ساخت.

و هنگامي كه خداوند متعال بنده خويشتن را بدين سان خصلت اكرام فرمايد، دنيا، و مردم دنيا، و اهريمنان دنيا، در چشم و دل او كوچك و ناچيز جلوه كند. يك چنين انسان، هرگز در جمع مال حرص نزند و در سيه مال افتخار نكند و به ديگران كبريا و نخوت نفروشد، و بدان چه در ملك مردم است چشم طمع نگشايد، و عمر خويش را به بطالت صرف نكند. اين نخستين پايه تقوي است. قال الله تبارك و تعالي: «تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا في الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقين» [1035] ما سعادت را در آخرت به كساني واخواهيم گذاشت كه در دنيا برتري نجويند و فساد نيانگيزند، و سعادت و حسن عاقبت مخصوص پرهيزكاران است.

عنوان بصري گويد: يا اباعبدالله، نصيحتم فرماي. فرمود: «اوصيك بتسعة اشياء فانها وصيتي لمريدي الطريق الي الله تعالي و الله اسأل ان يوفقك لاستعماله: ثلاثة منها في رياضة النفس و ثلاثة منها في الحلم و ثلاثة منها في العلم فاحفظهما و اياك و التهاون بها»، تو را به نه حكمت وصيت كنم؛ من سالكان طريق را به همين نه كلمه وصيت گويم، و از درگاه پروردگار متعال مسئلت جويم كه تو را در انجام اين وصاياي نه گانه ياري فرمايد. از اين نه سخن، سه سخن به رياضت نفس، و سه سخن به

حلم، و سه سخن به علم بستگي دارد. اين نه سخن را به ياد دار و، زنهار، در انجام آن كسالت و اهمال روا مدار.

عنوان گويد: حواسم را جمع كردم و قلبم را از انديشه هاي گوناگون تهي ساختم و با فكري آسوده و خاطري تهذيب شده به سخنان امام صادق (ع) گوش هوش فراداشتم.

امام چنين فرمود: اكنون آن سه حكمت كه به رياضت نفس تعلق دارد:

اول: آن جا كه در نفس خويشتن اشتها نمي يابي، زنهار از خوردن بپرهيز؛ زيرا ناخواسته خوردن، خورنده را احمق و ابله بپروراند، و به هوش باش كه جز به هنگام گرسنگي لب به [صفحه 293]

طعام نيالايي.

دوم: از سفره لقمه حلال برداري، و در نخستين لقمه نام پرودگار بر زبان آوري.

سوم: فراموش مكن كه رسول اكرم (ص) فرمود: «ما ملاء آدمي وعاء اشترا من بطنه فان كان و لا بد فثلث لطعامه و ثلث لشرابه و ثلث لنفسه»، هرگز آدمي زاده ظرفي را كه ناهنجارتر از شكم وي باشد، آكنده نسازد، و در آن هنگام كه گرسنگي طاقت از كفش بربايد، انبار شكم را به سه قسمت تقسيم كند: يك قسمت را طعام، و يك قسمت را به نوشيدني، و قسمت سوم را به نفس خويش وابگذار.

و اما آن سه سخن كه بايد در حلم گفته شود:

اول: در پاسخ آن كس كه گريبان تو گيرد و گويد: اگر يك دشنام دهي، ده دشنام خواهي شنيد، چنين گوي: اگر ده دشنام دهي، يك دشنام هم نخواهي شنيد.

دوم: به آن كس كه تو را به ناهنجار ياد كند، چنين جواب گوي: اين خصلت ها كه به من نسبت داده اي اگر در من موجود است، به

درگاه خدا استغفار مي كنم و از قدرت و رحمت او مسئلت مي دارم كه مرا از اين خصال نكوهيد برهاند، و اگر در من چنين خصلتي موجود نيست، و تو به ناحق تهمتم مي زني، باز از درگاه الهي مي خواهم كه اين گناه را بر تو ببخشايد.

سوم:با دشمنان خويش مدارا كن، و اگر تو را به آزار و ايذاء تهديد كرده اند، تو آنان را به محبت و دعا نويد ده.

و آن سه كه مربوط به علم است:

اول: از دانشمندان علم فراگير و آن چه را كه نمي داني از پرسيدنش ننگ مدار؛ ولي، زنهار، از سر هزل و لهو پرسش مكن و قيمت وقت را بشناس.

دوم: هرگز خودسرانه در مسائل سخن مگوي، و علم را حقير مگير، و جانب احتياط را هرگز فرومگذار.

سوم: گردن خويش را، زنهار، براي مردم پل مساز و از اعطاي فتوي، آن چنان كه از شير مي گريزي، بگريز.

عنوان بصري گويد: در اين هنگام امام به حق ناطق حضرت جعفر بن محمد الصادق (ع) فرمود: اكنون از حضور من برخيز و برنامه اذكار و اوراد مرا درهم مشكن، آن چه گفتني بود با تو باز گفتم، و السلام علي من اتبع الهدي. [1036].

[صفحه 295]

حرف (ف

فيض بن مختار جعفي كوفي

از اصحاب حضرت باقر و حضرت صادق و حضرت كاظم عليهم السلام است. او ثقه و مورد اعتماد ائمه (ع) بوده [1037]، و شيخ مفيد (ره) او را از بزرگان اصحاب امام صادق عليه السلام و خواص او شمرده، و از ثقات فقهاي صالحين مي داند. [1038].

او همان است كه روايت معروف، از امام صادق (ع)، كه نص بر امامت حضرت موسي بن جعفر (ع) است را نقل كرده:

علامه مجلسي (ره)، در بحارالانوار، از

كتاب غيبت نعماني، از فيض بن مختار، روايت كرده كه گفت: از حضرت امام جعفر صادق (ع)، راجع به مسئله اي، سؤال كردم. حضرت سؤال مرا جواب فرمود. اسماعيل، فرزند حضرت، از جواب امام، اظهار شگفتي نموده، عرض كرد: «يا ابتاه لم يحفظ»،اي پدر، هيچ گاه چنين سخني از شما نشنيده ام! حضرت فرمود: اي پسرك من! به همين جهت است كه پيوسته به تو سفارش مي كنم كه از من مفارقت نكني و غافل از خدمت و محضر من نشوي؛ و چون تو عالم به مسائل نيستي همواره به تو گفته ام كه با من باشي تا از علوم من بهره مند شوي.

اسماعيل برخاست و رفت. من خدمت حضرت عرض كردم: فدايت شوم، چه شده كه اسماعيل ملازم خدمت شما نمي شود، تا چون شما درگذري، امور (امامت) را مفوض به او فرمايي، چنان كه امور بعد از پدرت به شما مفوض شد. حضرت فرمود: اي فيض! اسماعيل نسبت به من، مانند من نسبت به پدرم نيست. عرض كردم: فدايت شوم، بي شك و شبهه،

[صفحه 296]

چون شما درگذري، مردم بر او وارد شوند؛ و اگر واقع شود آن چه ما از آن مي ترسيم، و سؤال مي كنم از خدا عافيت را در آن، پس ما به جانب كه بايد برويم؟

حضرت سكوت فرمود. من برخاستم و زانوي آن بزرگوار را بوسيدم، و عرض كردم: رحم كن بر پيري من، «فانما هي النار»، اگر بعد از شما ندانيم كه بايد به چه كسي توسل جوييم، جاي ما در آتش خواهد بود (يا آنكه ندانستن ما، خليفه بعد از شما را، آتشي است سوزان) به درستي كه من، به خدا سوگند، اگر مي دانستم پيش از

شما خواهم مرد هيچ باكي نداشتم، و ليكن مي ترسم از اينكه بعد از شما در دنيا زنده بمانم.

حضرت به من فرمود: به جاي خود بنشين. بعد از آن برخاست و پرده اي را كه در كنار اتاق آويخته بود بالا زد و پشت پرده رفت، و پس از چند لحظه مرا صدا زد و فرمود: داخل شو. چون من به آن محل وارد شدم، ديدم آن جا مسجد آن حضرت است. حضرت در آن جا نماز خواند، آن گاه منحرف از قبله نشست؛ من نيز در مقابل آن حضرت قرار گرفتم كه ناگاه حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام وارد شد، و در آن وقت به سن پنج سالگي بود، و در دست خود تازيانه اي داشت. امام صادق (ع) او را بر روي زانوي خود نشانيد و فرمود: پدر و مادرم فدايت باد، اين تازيانه چيست در دستت؟ گفت: به برادرم علي گذشتم اين را به دست داشت، و بهيمه اي را مي زد، كه از دست او گرفتم.

آن گاه حضرت فرمود: اي فيض! همان صحف ابراهيم و موسي به رسول خدا صلي الله عليه و آله رسيد، آن حضرت آن را به علي (ع) سپرد و او را بر آن امين دانست، و بعد از آن، امين ساخت علي (ع) بر آن، حسن (ع) را، و بعد از آن حسن (ع)، ايمن قرار داد بر آن، حسين (ع) را، و سپس امين قرار داد حسين (ع)، بر آنها، علي بن الحسين (ع) را، و بعد از آن، امين گردانيد علي بن الحسين (ع) محمد بن علي (ع) را، و امين گردانيد مرا بر آن ها پدرم و آن ها اكنون

در نزد من است، و من امين دانستم بر آن ها پسرم را، با كمي سنش، و اينك نزد اوست.

فيض گويد: مراد آن حضرت را دانستم، ليكن گفت: فدايت شوم، بياني زياده بر اين مي خواهم. فرمود: اي فيض! پدرم هر گاه مي خواست كه دعايش مستجاب شود، مرا در طرف راست خود مي نشانيد و دعا مي كرد و من آمين مي گفتم، پس دعاي او مستجاب مي گشت، و من نيز با اين پسر چنين هستم؛ و ديروز هم تو را در موقف به خير ياد كرديم. من از شوق گريستم و گفتم: سيد من! زيادتر كن بيان را. فرمود: هر گاه پدرم به سفر مي رفت من نيز با او بودم: موقعي كه بر روي راحله خود مي خواست بخوابد، من راحله خود را نزديك راحله او مي بردم و بازوي خود را بالش او قرار مي دادم، يك ميل و دو ميل راه، تا از خواب [صفحه 297]

برمي خاست، و اين پسر نيز با من چنين مي نمايد. عرض كردم: فدايت شوم، بيشتر بفرماييد، فرمود: من مي يابم از اين پسر آن چه را كه يعقوب از يوسف يافت. گفتم: اي سيد من! زياده بر اين بفرما. فرمود: اين همان است كه از آن سؤال نمودي، اقرار كن به حق او. من برخاستم و سر مباركش را بوسيدم و براي او دعا كردم.

سپس فيض اجازه خواست كه به بعضي، مطلب را اظهار كند، حضرت فرمود: با اهل و اولاد و رفقايت بگو. فيض در آن سفر با عايله رفته بود، چون به آنان اطلاع داد، همگي شكر و حمد خداي را به جا آوردند.

يكي از رفقاي فيض، يونس بن ظبيان بود. چون به يونس خبر

داد، او گفت: بايد خودم از آن حضرت بلاواسطه بشنوم. و او مردي عجول بود. پس به سوي خانه حضرت روانه شد، فيض هم به دنبالش رفت. همين كه به در خانه آن جناب رسيد، صداي حضرت بلند شد كه امر چنان است كه فيض به تو گفته، سكوت نما و قبول كن. يونس عرض كرد: شنيدم و اطاعت كردم.

فيض گويد: بعد از آن، چون داخل شدم بر امام صادق (ع) به من فرمود: فيض! با يونس مدارا كن (يا مرافقت كن). عرض كردم: چنان مي كنم. [1039].

[صفحه 299]

حرف (م

محمد بن علي بن نعمان صيرفي كوفي (مؤمن طاق)
اشاره

محمد بن علي بن نعمان، ابوجعفر، كوفي صيرفي معروف به احول و ملقب به مؤمن طاق يكي از ثقات [1040] و برجستگان اصحاب امام صادق (ع) [1041] است [1042] كه لقب مؤمن طاق دارد [1043]؛ چون در طاق المحامل كوفه دكاني داشته؛ نه آن چنان كه صاحب قاموس و تاج اللغة گفته اند كه طاق قلعه اي در طبرستان بوده و محمد بن نعمان در آن جا سكونت داشته [1044]، كه اين اشتباه است.

در زمان محمد بن نعمان پول قلبي پيدا شده بود كه اكثر مردم تشخيص نمي دادند، مؤمن طاق قلب و سالم را از يكديگر تشخيص مي داد و از هم جدا مي كرد، لهذا دشمنان وي و بدخواهان مذهب جعفري، او را شيطان طاق مي خواندند. [1045].

مؤمن طاق نيز، مانند هشام بن حكم، در علم كلام قدرتي تمام داشت، و از متكلمان عصر خويش محسوب مي گشت [1046]، و امام صادق (ع) در اين زمينه او را ستوده بود. [1047].

او مصنفات بسياري، مانند: كتاب الاحتجاج در امامت اميرالمؤمنين (ع) و كتاب رد بر

[صفحه 300]

معتزله در امامت مفضول، و كتابي در امر

طلحه و زبير و عايشه [1048]، و كتابي در رد خوارج و مناظراتش با آنان، و كتابي در مجالس وي با ابوحنيفه و فرقه مرجئه دارد. [1049].

او كتابي نيز به نام «افعل لا تفعل» دارد كه مرحوم ثقه الاسلام آقاي حاج شيخ آقا بزرگ تهراني، قدس سره، در الذريعه، فرموده: «كتاب افعل لا تفعل لا بي جعفر محمد بن علي بن النعمان بن ابي طريفة البجلي الاحول الصيرفي الاحول الصيرفي الملقب بمؤمن الطاق يروي عن الامام ابي عبدالله الصادق عليه السلام و هو احد الاربعة الذين هم احب الناس اليه احياءا و امواتا. قال النجاشي: رايت هذا الكتاب عند احمد بن ابي عبدالله الحسين عبيدالله بن الغضائري و هو كتاب كبير حسن»، صاحب كتاب افعل لا تعفل، ابوجعفر محمد بن علي بن نعمان احول صيرفي است كه ملقب به مؤمن طاق است، و از امام صادق (ع) روايت مي كند، و او جزء چهار نفري است كه، مرده و زنده ايشان، محبوب ترين مردم نزد امام جعفر صادق (ع) بوده. نجاشي گفته: من آن كتاب را نزد ابن غضائري ديده ام، و آن كتاب بزرگ و خوبي است. [1050].

مؤمن طاق مناظرات و مباحثاتي با مخالفين داشته كه ما بعضي از آن ها را ذكر مي كنيم:

مؤمن طاق و ضحاك شاري

علامه مجلسي (ره)، در بحارالانوار، از رجال كشي، نقل كرده كه يكي از خارجيان به نام ضحاك در كوفه خروج كرد، و نام خود را اميرالمؤمنين گذاشت، و مردم را به مرام خويش مي خواند. مؤمن طاق نزد او رفت. همين كه پيروان ضحاك او را ديدند وي را بگرفتند و نزد ضحاك بردند. مؤمن طاق به ضحاك گفت: من مردي با بصيرت در دينم، و شنيده ام كه تو موصوف به

عدل و انصافي، لهذا دوست دارم جزء پيروان تو باشم. ضحاك به اصحاب خود گفت: اگر اين مرد با ما يار و همكار گردد بازار ما رواج و رونقي بهتر خواهد گرفت.

آن گاه مؤمن طاق به ضحاك گفت: چرا از علي (ع) تبري مي كنيد، و قتال و جدال با او را حلال مي دانيد؟ ضحاك گفت: براي اين كه او در دين خدا حكم گرفت و هر كس در دين خدا حكم گيرد، قتل و جدال او، و بيزاري از او، حلال است. مؤمن طاق گفت: پس مرا از اصول دين خود آگاه ساز تا با تو مناظره كنم، و هرگاه حجت و دليل تو بر حجت و دليل من غالب آيد، در سلك اصحاب تو درآيم؛ و مناسب آن است، به جهت تميز صواب و خطاي [صفحه 301]

هر يك از من و تو در مناظره، كسي را تعيين كني تا مخطي را در خطايش ادب سازد و از براي مصيبت به صواب حكم نمايد. ضحاك به يكي از اصحاب خود اشاره كرد و گفت: اين مرد در ميان من و تو حكم باشد، چون مردي عالم و فاضل است.مؤمن طاق گفت: اين مرد را حكم مي سازي در ديني كه من آمده ام تا با تو مناظره كنم؟ ضحاك گفت: آري.

مؤمن طاق رو به اصحاب ضحاك كرد و گفت: اينك صاحب شما، در دين خدا، حكم گرفت، ديگر خود دانيد. اصحاب ضحاك، همين كه آن گفتار را شنيدند، چندان چوب و شمشير حواله ضحاك نمودند تا هلاك شد. [1051].

مؤمن طاق و ابوخدره

علامه مجلسي (ره)، در بحارالانوار، از كتاب احتجاج طبرسي، از اعمش روايت كرده گفت: شيعه و محكمه [1052] در

كوفه به نزد ابونعيم نخعي گرد آمدند، و مؤمن طاق در آن جا حاضر بود. ابن ابي خدره به شيعيان گفت: من اثبات مي كنم كه ابوبكر افضل از حضرت علي (ع) و جميع صحابه پيغمبر (ص) بوده، به جهت چهار چيز، و كسي قدرت بر رد آن را ندارد و آن چهار امر اين است:

اول: ابوبكر در خانه پيامبر (ص) مدفون شد. دوم: با رسول خدا (ص) در غار بود. سوم: آخرين نماز را با مردم به جا آورد، قبل از رحلت رسول خدا (ص). چهارم: اوست، ثاني اثنين، صديق از امت.

ابوجعفر مؤمن طاق گفت: اي پسر ابي خدره! من تقرير مي كنم براي تو كه علي (ع) افضل از ابوبكر و جميع صحابه پيامبر (ص) بوده، به همين چهار چيزي كه ذكر كردي، و اينكه آن ها براي ابوبكر عيب و نقص بوده؛ و ملزم مي سازم تو را به اطاعت اميرالمؤمنين (ع) به سه جهت: اول از قرآن كه خداوند وصف فرموده او را، دوم نص رسول خدا (ص) بر او، سوم به دليل عقل، و اتفاق كرده اند همه بر آنها.

سپس مؤمن طاق گفت: اي پسر ابي خدره! مرا خبر ده از خانه هايي كه رسول خدا (ص) از خود باقي گذاشت، و خداوند مردم را از ورود در آن، مگر به اذن آن حضرت،

[صفحه 302]

منع كرده، آيا رسول خدا (ص) آن خانه ها را ارث قرار داد بر اهل و اولادش يا آن ها را صدقه قرار داد براي مسلمانان؟ بگو كدام يك از اين دو بوده؟ از سؤال مؤمن طاق سخن ابي خدره قطع شد و هيچ نتوانست بگويد، و اشتباه خود را در آن چه گفته بود فهميد؛ و چون

نتوانست پاسخي دهد، مؤمن طاق گفت: اگر رسول خدا (ص) آن خانه ها را تركه گذاشته بود كه از براي اولاد و زن هاي خود ميراث باشد، هنگامي كه از دنيا رفت نه زن در خانه داشت و عايشه دختر ابوبكر در نه يك از هشت يك آن خانه سهم داشت؛ چگونه صاحب تو را در آن دفن كرد در حاليكه يك ذرع در يك ذرع از آن خانه به او نمي رسيد؟ و اگر آن خانه صدقه بود از براي مسلمانان، پس بليه اعظم و بزرگ تر خواهد بود؛ زيرا كه نمي رسد از آن خانه به ابوبكر پدر عايشه، مگر آن مقداري كه به ادني فردي از مسلمانان، و دخول در آن منزل در زمان حيات و بعد از وفات آن حضرت، بدون اذن آن جناب، معصيت بود، مگر از براي علي بن ابيطالب عليه السلام و اولاد آن جناب؛ زيرا كه خداي تعالي حلال فرموده بود از براي ايشان آن چه را كه حلال ساخته بود از براي رسول خدا (ص).

سپس مؤمن طاق گفت: شما مي دانيد كه رسول خدا (ص) امر فرمود به بستن تمام درهايي كه به مسجد باز مي شد به غير از در خانه علي (ع). ابوبكر خواهش كرد كه پيامبر (ص) اجازه مرحمت كند سوراخي از خانه اش به مسجد باز كند، پيامبر اذن نداد، و جناب عباس عموي پيغمبر اكرم (ص) همين كه درهاي مسجد را بستند و در خانه علي عليه السلام را باز گذاشتند، غضبناك به مسجد آمد، رسول خدا (ص) خطبه اي خواند و در خطبه فرمود: خداي تعالي امر فرمود به موسي و هارون كه در مصر خانه هايي براي خود بسازند و دستور

داد كه در مسجد ايشان كسي بيتوته نكند، و كسي با همسرش نزديك نكند، مگر موسي و هارون و ذريه ايشان. و سپس فرمود: نسبت علي بن من به منزله هارون است نسبت به موسي، و ذريه علي مثل ذريه هارون مي باشند، و حلال نيست از براي احدي كه نزديكي كند با همسر خود در مسجد رسول خدا (ص) و حلال نيست كه بيتوته كند در آن كسي، مرگ علي (ع) و ذريه آن جناب. سپس همه حضار گفتند: چنين است كه تو گفتي.

مؤمن طاق به ابوخدره گفت: ربع دين تو رفت؛ و اين منقبتي بود از براي صاحب من كه مخصوص به اوست، و نيز عيبي بود براي صاحب تو (ابوبكر).

و اما قول تو كه گفتي: «ثاني اثنين اذهما في الغار» [1053] - دومي از دو تن هنگامي كه

[صفحه 303]

در غار بودند - پس خبر ده مرا، آيا خداوند فرو فرستاده سكينه و آرامش را بر رسول خدا (ص) و مؤمنين در غير غار؟ ابن ابي خدره گفت: آري، مؤمن طاق گفت: پس به تحقيق كه خدا خارج كرد صاحب تو را در غار از سكينه و آرامش، و مخصوص گردانيد او را به حزن؛ و جاي علي (ع) آن شب در فراش رسول خدا (ص) بود، و فدا كرد جان خود را راه آن حضرت؛ آيا اين افضل است يا بودن با پيغمبر (ص) در غار؟ همه حضار تصديق گفته مؤمن طاق را نمودند.

آن گاه مؤمن طاق گفت: اي ابي خدره! نصف دين تو از دست رفت.

و اما قول تو كه گفتي: ثاني اثنين، صديق امت است، به درستي كه خدا واجب ساخته بر صاحب

تو استغفار از براي علي بن ابيطالب (ع) را، در آن جا كه فرموده: «و الذين جاؤا من بعدهم يقولون ربتا اغفرلنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان» [1054] - و آنان كه آمدند بعد از ايشان، مي گويند: بار خدايا، بيامرز ما را و برادران ما را كه سبقت گرفتند به ما در ايمان - يعني مسلمانان مكلف بودند كه طلب آمرزش كنند از براي سابقين در ايمان، و شك نيست در اين كه علي (ع) سابق جميع مردم بود در ايمان، پس اگر ابوبكر داخل در مسلمانان باشد، خداوند او را به طلب آمرزش از براي علي بن ابيطالب (ع) مكلف ساخته. و آن چه را كه ادعا كردي او صديق امت است، اين اسم را مردم تعيين كردند، و آن كسي كه نام گذاشته شده به اين نام در قرآن، و شهادت داده قرآن از براي او به صدق، او اولي است به صدق و تصدق از كسي كه مردم او را نام گذاشته باشند؛ و به تحقيق كه علي (ع) در منبر بصره فرمود: منم صديق اكبر كه ايمان آوردم و تصديق كردم كه آن حضرت را، پيش از ابوبكر. حضار تصديق قول او را نمودند.

پس مؤمن طاق به ابن ابي خدره گفت: سه ربع دين تو رفت.

و اما قول تو كه ابوبكر با مردم نماز خواند در آخر عمر پيغمبر اكرم (ص)؛ تو ثابت كردي از براي او فضيلتي را كه نبود از براي او، به درستي كه مطلب به تهمت نزديك تر است تا به فضيلت؛ چون اگر امامت به امر رسول الله (ص) بود پيامبر وي را عزل نمي ساخت، در حالي كه

پيغمبر (ص)، همين كه ديد ابوبكر براي نماز با مردم تقدم جست، بيرون آمد و وي را كنار زد و از آن مقام عزل ساخت؛ و اين عمل از ابوبكر، يكي از دو چيز بود: يا حيله اي كرده بود، كه رسول خدا (ص) با آن بيماري شديد كه داشت مبادرت به بركناري او از محراب نمود تا آن كه بعدا احتجاج نكند بر مردم بر آن نمازي كه خواند، و يا آن كه از اول به [صفحه 304]

اذن رسول خدا (ص) بود، سپس به امر خدا او را از امامت جماعت معزول ساخت. چنانكه در قضيه تبليغ سوره برائت است كه اول رسول خدا (ص) تبليغ آن سوره را، به اهل مكه، به ابوبكر مفوض فرمود، ليكن همين كه براي تبليغ سوره برائت رفت، جبرئيل نازل شد و گفت كه بايد به دست خود يا كسي كه از تو باشد اين كار را انجام دهي. پس رسول خدا (ص)، علي (ع) را به دنبال او فرستاد و سوره را از او گرفت و او را از آن كار عزل فرمود. در هر حال ابوبكر مذموم باشد، زيرا آشكار شد آن چه مستور و پوشيده بود از او، و اين دليل روشني است كه ابوبكر را صلاحيت جانشيني رسول خدا (ص) نبود و او مأمور به امري نگشت. مردم گفتند: راست گفتي.

پس ابوجعفر مؤمن طاق به ابن ابي خدره گفت: تمام دين تو رفت و رسوا شدي، در حاليكه مي خواستي صاحبت را مدح كني.

آن گاه مردم به مؤمن طاق گفتند: اكنون تو دليل خود را بر وجوب اطاعت علي (ع) بيان كن. مؤمن طاق گفت:اما از قرآن،

گفته خداي تعالي است كه فرموده: «يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين» [1055] -اي كساني كه ايمان آورده ايد از پروردگار خود پروا گيريد و با راستگويان باشيد - پس علي (ع) را با صفت صدق و راستي يافتيم، در آن جا كه ذكر شده: «و الصابرين في البأساء و الضراء و حين البأس اولئك الذين صدقوا و اولئك هم المتقون» [1056] - و آن كساني كه صابرند در سختي ها و در زيان و رنجوري و هنگام گير و دار جنگ، آن جماعتند كساني كه راست گفتند و آن جماعتند پرهيزكاران - و اجماع است بر اين كه علي (ع) اولي است به اين صفات از جميع مردم؛ زيرا كه آن حضرت هرگز از جنگي فرار ننمود، چنان كه ديگران در جنگ ها در مواضع متعدده گريختند. مردم تصديق قول او را نمودند.

سپس گفت: اما دليل بر آن چه گفتم از حديث و تنصيص رسول خدا (ص)، آن كه حضرت رسول (ص) فرمود: دو امر نفيس در بين شما مي گذارم تا وقتي كه متمسك شويد به آن ها گمراه نشويد، پس از من؛ اول: كتاب خدا. دوم: عترت (اهل بيت) من است؛ آن دو از يكديگر جدا نگردند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.

و نيز آن حضرت فرمود: مثل اهل بيتم در ميان شما، مثل كشتي نوح است، هر كس به آن كشتي سوار شد، نجات يافت، و هر كس از آن تخلف جست، غرق شد. پس تمسك به [صفحه 305]

اهل بيت رسول خدا (ص) هادي است و محل رستگاري، به شهادت رسول خدا (ص)، و تمسك به غير ايشان گمراهي

است. مردم تصديق گفتار او را نمودند.

پس مؤمن طاق گفت: اما از ادله عقلي: يكي آن ها همگي مردم مأمور به متابعت اعلم هستند، و اجماع امت بر اين است كه علي (ع) اعلم اصحاب رسول خدا (ص) بوده، و همه مردم از آن جناب سؤال مي كردند و به آن حضرت در مسائل علمي احتياج داشتند، و علي (ع) از تمامي ايشان مستغني بود؛ و اين شاهد و دليلي است بر حقيقت آن جناب، از قرآن، چنانكه حق تعالي مي فرمايد: «افمن يهدي الي الحق الحق ان يتبع امن لا يهدي الا ان يهدي فمالكم كيف تحكمون» [1057] - آيا كسي كه هدايت به جانب حق مي كند سزاوارتر از است از او پيروي كنند، يا كسي كه راه نيابد جز آن كه هدايتش كنند؟ شما را چه مي شود؟ چگونه حكم مي كنيد؟

راوي گويد: روزي بهتر از آن روز بر ما نگذشت و در آن روز جمع زيادي داخل مذهب حق شدند. [1058].

مؤمن طاق و ابوحنيفه

روزي ابوحنيفه به مؤمن طاق گفت: شما شيعيان، اعتقاد به رجعت داريد؟ مؤمن طاق گفت: آري، ابوحنيفه گفت: پانصد [1059] اشرفي به من قرضه بده، در رجعت كه به دنيا برگشتم، به تو پو را بر مي گردانم. مؤمن طاق گفت: مانعي ندارد، فقط ضامني بياور كه موقع رجعت كه به دنيا بر مي گردي، به صورت انسان برگردي؛ من پول ها را مي دهم، اما مي ترسم كه تو به صورت بوزينه يا خوك برگردي، و من نتوانم پولم را از تو دريافت كنم. [1060].

[صفحه 306]

هنگامي كه امام صادق (ع) از دنيا رحلت نمود، ابوحنيفه به مؤمن طاق گفت: يا اباجعفر! امام تو وفات كرد. مؤمن طاق گفت: «لكن امامك

من المنظرين الي يوم الوقت المعلوم» [1061] اگر امام من وفات نمود، امام تو (شيطان) تا وقت معلوم نمي ميرد. [1062].

خليفه مهدي عباسي، از جواب مؤمن طاق بسيار خنديد و امر كرد ده هزار درهم به وي دادند. [1063].

روزي ابوحنيفه با اصحاب خويش مجلسي داشت، در آن حال مؤمن طاق وارد شد، ابوحنيفه به يارانش گفت: شيطان به سوي شما آمد. مؤمن طاق در پاسخ وي بي درنگ اين آيه را از قرآن كريم تلاوت كرد: «الم تر انا ارسلنا الشياطين علي الكافرين توزهم ازا» [1064] - آيا نديدي كه ما شياطين را بر سر كافران فرستاديم تا سخت آن ها را آزار كنند - [1065].

[صفحه 307]

همچنين نقل شده كه مؤمن طاق و ابوحنيفه، از يكي از كوچه هاي شهر كوفه مي گذشتند، مردي به ايشان رسيد و آن دو را از طفل گمشده خويش پرسيد، مؤمن طاق گفت: من طفل گمشده را نديده ام، و ليكن اگر پيرمرد گمراه مي خواهي، ابوحنيفه است. [1066].

و نيز در وقت ديگري ابوحنيفه با مومن طاق گفت: اگر علي بن ابيطالب (ع) خويش را خليفه بلافصل پيغمبر اكرم (ص) مي دانست، چرا پس از رحلت پيامبر (ص) در طلب حق خويش نكوشيد؟ مؤمن طاق اظهار كرد: علي (ع) بيم آن داشت كه جنيان او را نيز، مانند سعد بن عباده [1067].

، به هواخواهي ابوبكر و عمر، به تير مغيرة بن شعبه از ميان بردارند. [1068].

[صفحه 308]

مرحوم كليني (ره)، در كافي، مي فرمايد: ابوحنيفه از مؤمن طاق پرسيد: چه مي گويي در باب متعه آيا گمان مي كني كه متعه حلال است؟ مؤمن طاق گفت: آري، حلال است. ابوحنيفه گفت: پس چرا منع مي كني زنان متعلقه به خود را به كار

متعه مشغول شوند، و از براي تو كسب درآمد كنند؟ مؤمن طاق گفت: اين طور نيست كه هر عملي و شغلي كه حلال شد مردم به آن راغب باشند، و براي هر كس مرتبه و مقامي است رفيع كه بزرگ تر از آن است كه هر كاري را انجام دهد؛ و ليكن تو اي ابوحنيفه! چه مي گويي در آب انگور جوشيده (نبيذ)، آيا حلال است؟ ابوحنيفه گفت: آري. مؤمن طاق گفت: پس چرا زنان خود را منع مي كني از اينكه در ميخانه بنشينند و به شراب فروشي مشغول گردند و پولي به دست آورند. ابوحنيفه گفت: «واحد بواحد»، يكي به يكي، و جواب مرا گفتي، و ليكن تيري كه تو افكندي كارگرتر بود.

پس ابوحنيفه گفت: آيه اي كه در سوره «سئل سائل» (معارج) است [1069] ناطق است به حرمت متعه، و روايتي از رسول خدا (ص) وارد شده به نسخ حكم متعه.

مؤمن طاق گفت: اي ابوحنيفه! سوره معارج مكي است و آيه متعه مدني، و روايت تو شاذ و مردود است. ابوحنيفه گفت: آيه ميراث نيز ناطق است به نسخ متعه. مؤمن طاق گفت: متعه نكاح بدون ارث است. ابوحنيفه گفت: در كجا نكاح بدون ارث مي باشد؟ مؤمن طاق گفت: اگر مسلماني با زني از اهل كتاب ازدواج كرد و سپس مَرد مسلمان مُرد، در حق آن زن چه مي گويي؟ ابوحنيفه گفت: زن از آن مرد ارث نمي برد. مؤمن طاق گفت: پس نكاح بدون ارث ثابت شد. [1070].

روزي ابوخالد كابلي، مؤمن طاق را در مسجد مدينه، در حال مناظره با معاندين طريقه شيعه، مشاهده كرد، به او نزديك شد و آهسته به وي گفت: امام صادق (ع)

ما را از مناظره با اين مردم نهي كرده است. مؤمن طاق پرسيد: آيا امام به تو فرمان داد كه مرا نيز از اين كار نهي كني؟ ابوخالد گفت: امام اين را نفرمود، ليكن مرا گفت كه از تكلم با ايشان بپرهيزم. مؤمن طاق گفت: پس آن چه را كه امام فرمان داده است، اطاعت كن.

ابوخالد، پس از اين گفتگو، به محضر امام صادق (ع) آمد و آن ماجرا باز گفت. امام،

[صفحه 309]

در حالي كه تبسمي بر لب داشت، وي را گفت: اي ابوخالد! ابوجعفر چون مرغي است كه هر چند پر و بال وي را بچينند، باز تواند پريد، ليكن تو را اگر پر چيده شد، ديگر نتواني پرواز كني. [1071].

محمد بن مسلم بن رباح ثقفي، ابوجعفر طحان

از معروفين اصحاب امام باقر [1072] و امام صادق [1073] عليهماالسلام، و از حواريين ايشان بوده است. [1074].

شيخ طوسي، او را از اصحاب امام كاظم (ع) نيز شمرده است. [1075].

محمد بن مسلم يكي از چهار نفري است كه امام صادق (ع) در مورد ايشان فرمود: آنان، محبوب ترين مردم نزد من هستند، چه زنده چه مرده [1076]؛ و نيز فرمود كه محمد بن مسلم از حفاظ دين است [1077]، و او را جزء سابقين و مقربين قرار داد. [1078].

محمد بن مسلم در عبادت مشهور، و يكي از عباد زمانه بود. [1079].

او از مخبتين، و اورع، وافقه مردم بود:

ابن ابي عمير گويد: از عبدالرحمن بن حجاج و حماد بن عثمان شنيدم كه مي گفتند: در شيعه، فقيه تر از محمد بن مسلم وجود ندارد. [1080].

مرحوم ميرداماد، در طبقه بندي اصحاب اجماع، او را جزء افقه الاولين به شمار آورده است. [1081].

وي به كثرت حديث امتياز داشت، و علماي شيعه

به صحت احاديثي كه، به سند صحيح، از وي روايت شود، اجماع كرده اند. [1082].

[صفحه 310]

او مدت چهار سال در مدينه اقامت گزيد، و پيوسته براي پرسش، محضر امام باقر (ع)، و سپس به محضر امام صادق (ع) شرفياب مي شد [1083]؛ تا اينكه مورد اعتماد امام باقر (ع) بر حلال و حرام خداوند [1084]، و گنجينه اسرار امام صادق (ع) گشت. [1085].

او از امام باقر (ع)، سي هزار حديثه، و از امام صادق (ع)، شانزده هزار حديث شنيده بود. [1086].

محمد بن مسلم، خود از مام صادق (ع) اين حديث را نقل كره كه حضرت فرمود: «من حفظ من شيعتنا اربعين حديثا بعثه الله يوم القيامة عالما فقيها و لم يعذبه»، هر كس از شيعيان ما، چهل حديث حفظ كند (از تغيير و تحريف آن جلوگيري كرده، در آن انديشه نموده، و به مضمون آن عمل نمايد)، خداوند روز قيامت او را در جايگاه عالم و فقيه قرار دهد، و عذابش ننمايد. [1087].

او در كوفه مرجع خاص و عام بود:

هشام بن سالم گويد: در هر موضوعي كه من و زراره اختلاف نظر پيدا مي كرديم، به محمد بن مسلم مراجعه كرده، از او سؤال مي نموديم، و او در پاسخ ما مي گفت: امام باقر (ع) در اين مورد چنين فرمود، و امام صادق (ع) اين چنين. [1088].

عبدالله بن ابي يعفور كه خود از معاريف اصحاب حضرت صادق (ع) است، به خدمت امام رسيد و عرض كرد: مرا همواره ديدار شما ميسر نيست، و گاه باشد كه بعضي از شيعيان مسائلي از من مي پرسند كه در پاسخ آن عاجر مي مانم. امام صادق (ع) به وي فرمود: چرا از محمد بن مسلم

سؤال نمي كني؟ او مسائل بسياري از پدرم شنيده است، و نزد وي وجيه و پسنديده بود. [1089].

[صفحه 311]

ائمه اهل سنت و جماعت نيز بسا كه از وي اخذ احكام مي نمودند و فتاواي او را به كار مي بستند:

محمد بن مسلم گويد: در پشت بام خوابيدم بودم، شنيدم كسي در خانه را مي كوبد. سؤال كردم: كيست؟ گفت: منم كنيزك تو، خدا تو را رحمت كند. من لب بام رفتم، و سركشيدم، ديدم زني است؛ چون مرا ديد، گفت: نوعروس من حامله بود و درد زاييدن او را گرفت، و نازاييده از آن درد مرد، و اكنون طفل در رحم او حركت مي كند، چه بايد كرد؟ پس به او گفتم: اي كنيز خدا! چنين مسئله اي را روزي از امام باقر (ع) پرسيدند، حضرت فرمود كه شكم مادر را بشكافند و بچه را بيرون بياورند، تو نيز چنين كن. سپس به او گفتم: من مردي گوشه نشين، و از مردم بركنارم، تو را كه به من راهنمايي كرد؟ گفت: نزد ابوحنيفه، صاحب رأي و قياس، رفتم، و اين مسئله را از و پرسيدم، به من گفت: چيزي نمي دانم، نزد محمد بن مسلم ثقفي برو، و از آن چه او گفت مرا خبردار كن.

چون صبح شد به مسجد رفتم، ديدم ابوحنيفه، آن مسئله را با اصحابش در ميان گذاشته (و مي خواهد گفته مرا، از خود، به ايشان بگويد)، من از گوشه مسجد، سينه اي صاف كردم، ابوحنيفه گفت: مطلب را پوشيده دار، بگذار ما يك لحظه نفسي بكشيم و زندگي كنيم. [1090].

زماني محمد بن مسلم نزد ابن ابي ليلي، قاضي كوفه، اداي شهادت كرد؛ ليكن قاضي شهادت او را نپذيرفت. امام صادق (ع) به

شنيدن اين خبر ابوكهمش را مسائلي آموخت، و او را فرمان داد كه چون به كوفه رود پاسخ آن مسائل را از ابن ابي ليلي بخواهد، و چون او در جواب فرو ماند، از وي بپرسيد كه چرا شهادت دانشمندتر از خوش را نپذيرفته است.

چون ابوكهمش به كوفه آمد و فرمان امام را انجام داد، و قاضي درماند، به او گفت: جعفر بن محمد (ع) به تو پيغام فرستاده كه چرا شهادت محمد بن مسلم را كه بسي از تو به احكام الهي داناتر و به سنت نبوي آگاه تر است مردود شناخته اي؟

ابن ابي ليلي گفت: تو را به خدا سوگند كه جعفر بن محمد (ع) اين پيغام به من فرستاده؟! ابوكهمش پاسخ داد: آري. آن گاه كسي را به سوي محمد بن مسلم فرستاد و او را به محضر خويش خواند و شهادتش را قبول كرد. [1091].

از آن پس، هرگاه مشكلي در امر قضاوت براي ابن ابي ليلي پيش مي آمد به محمد

[صفحه 312]

بن مسلم مراجعه مي كرد. [1092] از زراره روايت شده كه وقتي ابوكريبه [1093] ازدي، و محمد بن مسلم ثقفي، به جهت اداي شهادتي به نزد شريك، قاضي كوفه، رفتند. شريك لختي در صورت ايشان نگريست، و آثار صلاح و تقوي و عبادت در چهره ايشان ديد، آن گاه گفت: «جعفريان فاطميان»، اين دو تن از شيعيان جعفر و فاطمه عليهماالسلام، و منسوب به اين خانواده مي باشند. ايشان گريستند. شريك سبب گريه ايشان را پرسيد، گفتند: براي آن كه ما را از شيعيان شمردي و جزء مردمي به حساب آوردي كه، به جهت مشاهده كمي ورع و تقواي ما، راضي نمي شوند كه امثال ما را برادران خود

گيرند، و ما را نسبت به كسي دادي كه راضي نمي شود امثال ما را شيعه خود حساب نمايد؛ پس اگر تفضل نمود، و ما را قبول كرد بر ما منت نهاده است، شريك تبسم كرد و گفت: اگر مرد در دنيا باشد، امثال شماست... [1094].

محمد بن مسلم مورد لطف خاص امام باقر (ع) بوده:

شيخ مفيد (ره)، از محمد بن مسلم روايت كرده كه گفت: رهسپار مدينه شدم، و سخت بيمار بودم، به حضرت باقر (ع) كسالتم را گزارش دادند، حضرت به وسيله غلامش ظرف شربتي كه دستمالي بر روي آن افكنده شده بود، برايم فرستاد. غلام ظرف را به دستم داد و گفت: بياشام كه امام به من دستور داده تا نياشامي برنگردم. ظرف را كه ازدست غلام گرفتم متوجه شدم كه آن شربت، چون مشك معطر بود، و لذيذ و خوش طعم و خنك؛ چون به فكر فرورفتم كه حركت برايم مقدور نيست، و نمي توانم بر روي پايم بايستم، چگونه مي توانم به خانه حضرت بروم؟ اما چون آن شربت در دلم نشست، گوييا از بند رستم و آزاد شدم، به راحتي از جاي برخاستم و به منزل امام باقر (ع) رفتم. چون اجازه ورود خواستم، حضرت بانگ زد و فرمود: وارد شو، تو تندرستي... [1095].

محمد بن مسلم مردي جليل القدر و توانگر بود، حضرت باقر (ع) به او فرمود: اي محمد! تواضع كن. پس، در كوفه، زنبيلي پر از خرما برداشت و ترازويي به دست گرفت، و بر

[صفحه 313]

در مسجد نشست، و به خرما فروشي مشغول شد. فاميل او نزدش جمع شدند و گفتند: كار تو باعث فضيحت و رسوايي ما است. محمد به آنان

گفت: مولاي من، مرا امر فرموده به كاري كه هرگز از آن دست برادر نيستم. گفتند: اگر، ناعلاج، خواهان كسبي، پس در دكان آرد فروشي بنشين، آن گاه برايش سنگ آسيا و شتري فراهم ساختند تا گندم و جو آرد كند و بفروشد. محمد قبول كرد، و از اين جهت او را طحان ناميدند. [1096].

محمد بن مسلم امام خود را به خوبي مي شناخت و گوش به فرمانش بود.

در كافي، از او نقل شده كه گفت: شنيدم امام باقر (ع) مي فرمود: هر كه دينداري خدا كند با عبادتي كه خود را در آن به زحمت افكند، ولي امام و پيشوايي كه خدا معين كرده نداشته باشد، زحمتش ناپذيرفته و خود او گمراه و سرگردان است؛ و خدا اعمال او را ناپسند دارد. و مثل او مثل گوسفندي است كه از چوپان و گله خويش گم شود و تمام روز سرگردان به اين سو و آن سو رود، و چون شب فرا رسد، گله اي با شبان به چشمش آيد، به سوي آن گرايد و به آن فريفته شود، و شب را در خوابگاه آن گله به سر برد؛ چون چوپان گله را حركت دهد، گوسفند گمشده، گله و چوپان را ناشناس بيند، باز با شتاب و سرگرداني در جستجوي شبان و گله خود برآيد، كه گوسفنداني را با چوپاني بيند، به سوي آن رود و به آن فريفته شود، شبان هم آن را صدا زند كه بيا و به چوپان و گله خود بپيوند كه تو سرگرداني و از چوپان و گله ات گم گشته! آن گوسفند هراسان و سرگردان و تنها به اين سو و آن سو

زند، و چوپاني هم ندارد كه به چراگاهش رهبري كند، يا به منزلش رساند. در همين هنگام گرگ گم شدن آن را غنيمت شمارد و آن را بخورد.

به خدا،اي محمد! كسي كه از اين امت باشد، و امامي روشن و آشكار، و عادل، از طرف خداي عزوجل نداشته باشد، چنين است، گم گشته و گمراه است؛ و اگر با اين حال بميرد با كفر و نفاق مرده است.

بدان اي محمد! كه پيشوايان جور و ستم، و پيروان ايشان، از دين خدا بر كنارند، خود گمراهند و مردم را گمراه كنند، اعمالي را كه انجام مي دهند مانند خاكستري است كه تند بادي در روز طوفاني به آن زند، چيزي از اعمالشان دستگيرشان نمي شود، اين است همان گمراهي بي پايان. [1097].

محمد بن مسلم از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: بدانيد كه خداوند، بنده اي را كه هر لحظه به رنگي درآيد و تغيير عقيده دهد، دشمن مي دارد؛ پس هيچ گاه از حق و اهل [صفحه 314]

آن جدا مشويد كه هر كس به باطل و اهل آن اتكاء و پافشاري نمايد، هلاك گردد، و دنيا از دستش برود، و با خواري از دنيا خارج شود. [1098].

محمد بن مسلم در حدود هفتاد سالگي، در سال يكصد و پنجاه هجري وفات يافت. [1099].

از او كتاب «چهارصد مسئله» كه در ابواب حلال و حرام است به جا ماند. [1100].

مسمع بن عبدالملك كردين، ابوسيار
اشاره

در خلاصه، علامه حلي، ص 84، مسمع بن مالك، آمده است.

كردين، به كسر كاف و دال.

سيد بكر بن وائل، و رئيس آنان در شهر بصره، و صاحب جاه و منزلت در ميان ايشان [1101]، و از اصحاب امام باقر (ع) [1102]، و

امام صادق (ع) [1103] بوده، و ثقه است [1104]، او از حضرت باقر (ع) اندكي روايت كرده، و ليكن از حضرت صادق (ع) بسيار روايت نموده، و اختصاص تمام به آن حضرت داشته تا آن كه آن جناب روزي به او فرمود: «اني لا عدك لامر عظيم يا اباسيار»، اباسيار، من تو را از براي امري بزرگ مهيا و آماده داشته ام. [1105].

روايت شده كه وقتي امام صادق (ع) به او فرمود: اي مسمع! تو از اهل عراقي، آيا به زيارت قبر امام حسين (ع) مي روي؟ عرض كرد: نه، چون من مردي معروف و در بين اهل بصره مشهورم، و نزد ما جماعتي هستند كه تابع خليفه اند، و از قبايل عرب و ناصبيان و غير ايشان، دشمنان بسيار داريم، و من ايمن نيستم كه احوال مرا به والي خبر ندهند، به طور قطع گزارش مي دهند، و از ايشان به من ضررها خواهد رسيد. حضرت فرمود: آيا مصائب آن حضرت با به خاطر مي آوري؟ عرض كرد: آري. فرمود: آيا بر آن حضرت جزع مي كني؟ عرض كرد: آري، به خدا سوگند كه بي تابي مي كنم و مي گريم بر آن بزرگوار تا آن كه اهل [صفحه 315]

خانه من، اثر اندوه در من مي يابند، و حتي از غذا خوردن امتناع مي كنم تا از حال من، آثار مصيبت ظاهر مي شود. حضرت فرمود: خدا رحم كند بر گريه تو، به درستي كه تو شمرده مي شوي از كساني كه جزع مي كنند از براي ما، و شاد مي شوند براي شادي ما، و اندوهناك مي شوند براي اندوه ما، و خائف مي گردند براي خوف ما، و ايمن مي گردند براي ايمني ما، و زود باشد كه ببيني، در

وقت مرگ خود، كه پدران من حاضر شوند نزد تو، و سفارش كنند به ملك الموت درباره تو، و بشارت دهند تو را كه ديده ات روشن گردد، و شاد شوي؛ و ملك الموت بر تو مهربان تر باشد از مادري مهربان نسبت به فرزند خويش.

پس حضرت گريست و مسمع نيز گريست، تا آخر حديث كه چشم را روشن و دل را نوراني مي سازد. [1106].

فضيلت زيارت قبر امام حسين

نويسنده گويد: فضيلت زيارت امام حسين (ع) بسيار است، و براي كسي كه «زار قبر الحسين و هو يعلم انه امام من قبل الله مفترض الطاعة علي العباد» [1107] - زيارت قبر امام حسين (ع) نمايد، و بداند كه او امامي است از جانب خدا، و پيروي اش بر بندگان واجب - و عارفا بحقه باشد [1108]، و زيارت او، نه از روي خود بيني و هوس و تظاهر و شهرت طلبي [1109]، بلكه فقط به خاطر خدا باشد [1110]، از حد وصف بيرون است.

در روايات بسيار وارد شده كه زيارت آن حضرت معادل حج و عمره [1111]، و جهاد [1112]، بلكه بالاتر و افضل است [1113]، و باعث آمرزش [1114]، و آسان شدن حساب [1115]، و رفع

[صفحه 316]

درجات [1116]، و اجابت دعوات [1117]، و موجب طول عمر [1118]، و حفظ بدن و حفظ مال [1119]، و زياد شدن روزي [1120]، و بر آمدن حاجات [1121]، و رفع اندوه و گرفتاريهاست. [1122].

و ترك زيارت آن حضرت، سبب نقصان دين و ايمان [1123]، و ترك حق بزرگي از حقوق پيغمبر (ص) است. [1124].

كمتر پاداشي كه به زائر قبر شريف داده مي شود آن است كه: گناهانش آمرزيده شود، و حق تعالي جان و مالش را حفظ كند

تا او را به اهلش برگرداند، و چون روز قيامت شود، حق تعالي او را بيش از دنيا حفظ خواهد نمود. [1125].

و در روايات بسيار وارد شده كه زيارت آن حضرت غم را زائل مي كند، و شدت جان كندن و قول قبر را برطرف مي سازد. [1126].

و هر مالي كه در راه زيارت آن حضرت مصرف گردد، حساب مي شود براي او، هر درهمي هزار درهم، بلكه ده هزار درهم [1127]، و بهتر از آن، رضاي پروردگار، و دعاي محمد (ص) و آل محمد (ع) مي باشد. [1128].

و چون رو به قبر آن حضرت رود، چهار هزار ملك از او استقبال كنند، و چون برگردد، از او مشايعت نمايند [1129] و پيامبران و اوصياء ايشان و ائمه معصومين و ملائكه سلام الله عليهم اجمعين به زيارت آن حضرت مي آيند [1130]، و براي زوار آن حضرت دعا

[صفحه 317]

مي كنند، و ايشان را بشارت هاي خوب مي دهند [1131] حق تعالي پيش از اهل عرفات به سوي زائرين قبر امام حسين (ع) نظر رحمت مي فرمايد [1132] و هر كسي در روز قيامت آرزو مي كند كه كاش زائر آن حضرت مي بود، از زيادي كرامت و بزرگواري ايشان در آن روز. [1133].

روايات رد اين باب بي شمار است، و اختلاف احاديث در مقدار ثواب بستگي به: اختلاف اشخاص زائر و درجه معرفت آنان به امام؛ و اختلاف زمانها: زمان آزادي يا زمان منع زيارت، فصل مساعد يا فصل سختي، ايام زيارت مخصوصه يا غير آن؛ و اختلاف مكان ها: دوري و نزديكي، و وسايل حمل و نقل؛ و اختلاف حالات و مراتب اخلاص و نيت ها دارد.

در اين جا ما به نقل يك روايت اكتفا مي كنيم:

كليني، ابن قولويه، و

صدوق، به سندهاي معتبر، از ثقه جليل القدر معاوية بن وهب بجلي كوفي روايت كرده اند كه گفت: وقتي به خدمت حضرت امام جعفر صادق (ع) رفتم، ديدم آن حضرت را كه در مصلاي خود مشغول نماز است، نشستم تا نمازش تمام شد، شنيدم كه مناجات مي كرد، با پروردگار خود، و مي گفت: اي خداوندي كه مخصوص گردانيده اي ما را به كرامت، و وعده داده اي ما را شفاعت، و علوم رسالت را و ما را، مخصوص به وصيت پيغمبر (ص) گردانيده اي، و علم گذشته و آينده را به ما عطا كرده اي، و دل هاي مردم را به سوي ما مايل گردانيده اي،

«اغفرلي و لاخواني و زوار قبر ابي الحسين بن علي صلوات الله عليهما»، بيامرز مرا و برادران مرا و زيارت كنندگان قبر ابي عبدالله الحسين عليه السلام را، آنان كه مصرف كردند مال خود را و از شهرهاي خود بيرون آمده اند براي رغبت در نيكي به ما و به اميد پاداشهاي تو در صله به ما، و شاد گردانيدن پيامبر تو، و اجابت نمودن امر ما، و براي خشمي كه بر دشمنان گرفته اند، و مقصود ايشان خشنودي تو است.

پس، خداوندا، ايشان را از جانب ما، به خشنودي پاداش ده؛ و آنان را در شب و روز حفظ فرما، و براي خانواده ايشان كه به جاي گذاشته اند بهترين جانشين باش، و ايشان را از شتر هر ستمكار جبار معاندي، از ضعيف و قوي، و شر شياطين جن و انس حفظ فرما؛ و به آنان بيش از آن چه از تو اميد دارند عنايت فرما. آنان ما را بر فرزندان و خويشان ترجيح دادند

[صفحه 318]

و به خاطر ما متحمل غربت و دوري از

شهر و ديار خود گشتند.

بارالها! دشمنان ما، ايشان را سرزنش مي كنند و با وجود اين از زيارت دست برنمي دارند.

سپس عرض كرد: «فارحم تلك الوجوه التي غيرتها الشمس و ارحم تلك الخدود التي تقلبت علي قبر ابي عبدالله عليه السلام...»، پس رحم كن بر آن صورتها كه از تابش آفتاب متغير گرديده، و بر آن گونه ها كه بر قبر امام حسين (ع) قرار گرفته... [1134].

مصادف، مولي ابي عبدالله

شيخ طوسي (ره)، در رجالش، او را از مواليان و ملازمان امام صادق و امام كاظم (ع) شمرده است. [1135].

كشي، از عياشي، از علي بن عطيه، از مصادف نقل كرده كه گفت: حضرت ابوالحسن موسي الكاظم (ع) يك قطعه زمين زراعتي در مدينه (يا نزديك آن) خريد، و سپس به من فرمود: من اين زمين را براي دختر بچه (دختر مصادف) خريده ام. [1136].

داستان سفر مصادف به مصر، براي تجارت، از طرف حضرت صادق (ع)، مشهور است [1137] و ما آن را در ذيل اخلاق امام صادق (ع) نقل كرده ايم.

در روضه كافي، روايتي از حلم امام صادق (ع) نقل شده كه ما ترجمه آن را ذكر مي كنيم. محمد بن مرازم، از پدرش نقل كرده كه گفت: در خدمت امام صادق (ع)، از حيره خارج شديم (آن زماني كه منصور دوانيقي ايشان را خواسته بود و اجازه بازگشتن داده بود)، مقداري آمديم تا به ساحلين [1138] رسيديم. اول شب بود. مردي از كاركنان منصور كه سمت تحصيلداري داشت و در ساحلين زندگي مي كرد، جلو حضرت را گرفت و گفت: نمي گذارم از اين جا بگذري؛ و شديدا بر ممانعتش پافشاري نمود.

من و مصادف در خدمت حضرت بوديم، مصادف عرض كرد: اين سگ، شما را خيلي

آزار مي كند و ممكن است بازگرداند، باز معلوم نيست منصور چه كند؛ اگر اجازه فرمايي او

[صفحه 319]

را مي كشيم و بدنش را در رود مي اندازيم. حضرت فرمود: مصادف! خويشتن داري كن. مصادف پي درپي از آن مرد تقاضاي آزاد كردن مي نمود و او مانع بود، تا بيشتر از شب گذشت، آن گاه دست از جلوگيري برداشت و رفت. حضرت فرمود: اين كار بهتر بود (كه مقداري صبر كنيم و بردباري نماييم) يا آن چه شما مي گفتيد كه او را بكشيم؟ عرض كرديم: اين عمل بهتر بود. حضرت فرمود: «ان الرجل يخرج من الذل الصغير فيدخله ذلك في الذل الكبير»، گاهي مرد در گرفتاري كوچكي است اما به واسطه عدم تحمل خود را در ذلت بزرگ تر مي اندازد. [1139].

مصادف فرزندي به نام محمد داشته كه از پدر خود روايت كرده است. ابن غضائري در يكي از كتاب هايش، محمد را توثيق و تعديل كرده [1140]، اما مصادف را چيزي نمي شمارد. [1141].

معاذ بن كثير كسائي كوفي
اشاره

از شيوخ اصحاب حضرت صادق (ع) [1142]، و از ثقات ايشان، و از كساني است كه نص بر امامت حضرت موسي بن جعفر را از پدرش صلوات الله عليهما روايت كرده است. [1143].

و در روايت «تهذيب» است كه معاذ كرباس فروش بود، وقتي ترك كسب كرد، حضرت صادق (ع) احوال او را پرسيدند، گفتند: تجارت را ترك كرده، فرمود: ترك كسب، كار شيطان است... [1144].

سفارش و تاكيد ائمه اطهار به تلاش و كوشش و كسب و كار و زراعت

نويسنده گويد: در اخبار و روايات اهل بيت عصمت و طهارت صلوات الله عليهم اجمعين، راجع به كسب و تجارت و زراعت، و خلاصه به كوشش و كار، تأكيد و سفارش بسياري شده، و از تن پروري و بيكاري و سربار ديگران بودن، نهي شديدي گرديده. امام صادق (ع) مي فرمايد: «الكاد علي عياله كالمجاهد في سبيل الله»، كسي كه براي تأمين زندگي خود و عائله اش كوشش كند، همانند سربازي است كه در جبهه جنگ براي خدا بجنگد. [1145].

[صفحه 320]

و لذا فقهاي شيعه، در كتب فقهيه، كتابي به عنوان «كتاب التجارة» ايراد كرده اند، و در آن كتاب علاوه بر احكام معاملات، رواياتي از ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين، راجع به تأكيد و تشويق به كار و كسب، و نهي از ترك تجارت و بي كار زيستن، ذكر نموده اند كه ما به چند روايت، از آن روايات، اشاره مي نماييم:

از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: تجارت: عقل را زياد مي سازد، و ترك تجارت، عقل را زايل مي گرداند. [1146].

از فضيل بن يسار روايت شده كه گفت: به امام صادق (ع) عرض كردم كه من تجارت را ترك كرده ام. حضرت فرمود: اين كار را مكن. در مغازه را باز كن و بساطت را

پهن نما، و از خداوند درخواست روزي كن. [1147].

از اسباط بن سالم بياع الزطي نقل شده كه گفت: روزي محضر حضرت صادق (ع) بودم، امام از معاذ، فروشنده كرباس، پرسيد؛ عرضه داشتند: تجارت را ترك كرده، حضرت فرمود: ترك تجارت، كار شيطان است. و هر كس كار و كسب را ترك كند، دو سوم عقلش زايل مي گردد.

آيا ندانستيد كه رسول خدا (ص) هنگامي كه كارواني از شام آمد، جنسي از آن كاروان خريد، و بفروخت، و به مقداري كه قرضش را بپردازد استفاده برد؟ [1148].

و نيز از اسباط بن سالم روايت شده كه گفت: به محضر حضرت صادق (ع) وارد شدم، از احوال عمر بن مسلم پرسيد، گفتم: مردي است صالح، و ليكن تجارت را ترك كرده. حضرت سه مرتبه فرمود: ترك تجارت كار شيطان است... [1149].

از رسول خدا (ص) روايت شده كه فرمود: نه دهم روزي در تجارت است و يك دهم آن در دامداري. [1150].

و از حضرت صادق (ع) روايت شده كه اميرالمؤمنين (ع) به ايرانيان فرمود: تجارت كنيد تا خدا به شما بركت دهد، چون شنيدم از رسول خدا (ص) كه فرمود: رزق ده جزء است كه نه جزءاش در تجارت و يك جزءاش در ساير كارهاست. [1151].

[صفحه 321]

امام صادق (ع) فرمود: هر كس مشغول تجارت باشد از مردم بي نياز شود؛ گفته شود: و لو عائله دار باشد؟ فرمود: و لو عائله دار باشد، چون نه دهم روزي در تجارت است. [1152] و امام صادق (ع) از اميرالمؤمنين (ع) روايت كرده كه حضرت فرمود: به دنبال تجارت برويد كه در تجارت بي نيازي است براي شما از آن چه در دست مردم است، همانا خداي

عزوجل صاحب حرفه درستكار را دوست مي دارد. [1153].

فضل بن ابي قره گويد: محضر حضرت صادق (ع) بودم، پرسيد، از مردي، كه چرا امسال به حج نيامده؛ عرض شد: تجارت را ترك كرده و دستش خالي شده. حضرت كه تكيه كرده بود، راست نشست، و فرمود: تجارت را ترك نكنيد تا بي ارزش نشويد، تجارت كنيد تا خدا براي شما مبارك گرداند. [1154].

از محمد بن فضيل، از ابي حمزه، از امام باقر (ع) روايت شده كه فرمود: هر كس كار و كوشش كند تا از مردم بي نياز گردد، و بر اهل خانه اش توسعه دهد، و به همسايگانش نيكي كند، روز قيامت خدا را ملاقات كند در حاليكه صورتش مثل ماه شب چهارده بدرخشد. [1155].

امام باقر (ع) از رسول خدا (ص) روايت كرده كه فرمود: عبادت هفتاد جزء است، و افضل از تمام عبادات، به دست آوردن حلال است. [1156].

ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين همان گونه كه ديگران را به تجارت و كار و كوشش وا مي داشتند، خود نيز كار مي كردند، و دست از تلاش و كوشش بر نمي داشتند:

در كافي، از عبدالاعلي روايت شده كه گفت: امام صادق (ع) را، در روز بسيار گرمي، در يكي از راه هاي مدينه ديدم، عرض كردم: قربانت گردم، با آن مقام و منزلتي كه در پيشگاه خدا و نسبتي كه با رسول اكرم (ص) داري، در چنين روزي اين گونه كوشش و فعاليت و كار مي كني؟ فرمود: اي عبدالاعلي! به دنبال روزي بيرون آمدم تا از مثل تو بي نياز گردم. [1157].

و نيز از اسماعيل بن جابر روايت شده كه گفت: روزي بر حضرت، در باغ خرمايي كه [صفحه 322]

داشت، وارد شدم، ديدم بيلي

به دست گرفته و درخت ها را آب مي داد، و پيراهني از كرباس به تن كرده كه بر تنش چسبيده بود. [1158].

همچنين، در كافي، از ابي عمر شيباني روايت شده كه گفت: امام صادق (ع) را ديدم كه بيلي به دست گرفته و لباس خشني بر تن كرده و در باغ خودش كار مي كرد و عرق از پشتش مي ريخت، گفتم: فدايت گردم، بيل را به من بدهيد تا من اين كار را انجام دهم، فرمود: دوست مي دارم آدمي، در راه طلب روزي، از حرارت آفتاب ناراحت شود. [1159].

داستان فرستادن حضرت صادق (ع) مصادف را به مصر، براي تجارت، با هزار دينار طلا كه به او مرحمت فرموده بود، معروف، و در كافي نيز نقل شده است. [1160].

از ابن عباس روايت شده كه رسول خدا (ص)، هنگامي كه به مردي نگريست و از اعمالش او را خوش مي آمد، سؤال مي فرمود: آيا اين مرد شغل و حرفه اي دارد؟ اگر مي گفتند بيكار است مي فرمود: از چشمم افتاد. عرض مي كردند: به چه جهت؟ مي فرمود: اگر شغلي نداشته باشد، با دينش زندگي و امرار معاش مي كند. [1161].

امام صادق (ع) فرمايد: سه دسته از مردم بدون حساب به بهشت وارد مي شوند: پيشواي عادل، بازرگان راستگو، و پيرمردي كه عمرش را در راه طاعت خدا صرف كرده باشد. [1162].

بايد دانست كه پيش نياز تجارت، فراگيري فقه و يادگيري احكام الهي و حلال و حرام است، تا تاجر را از ورطه حرام و گناه، و در نتيجه دوزخ، دور دارد.

اصبغ بن نبات گويد: «شنيدم كه اميرالمؤمنين (ع) روي منبر مي فرمود: اي گروه تجارت پيشه! «الفقه ثم المتجر»، اول دانش مذهبي، سپس كوشش اقتصادي.

و نيز مي فرمود: «التاجر

فاجر، و الفاجر في النار الا من اخذ الحق و اعطي الحق» [1163]، تاجر، فاجر و تبهكار است، و فاجر در آتش، الا آن كه داد و ستدش بر اساس حق باشد». [1164].

[صفحه 323]

معاوية بن وهب بجلي
اشاره

شيخ طوسي، در رجالش، او را از اصحاب حضرت صادق (ع) شمرده [1165]، و در فهرست گفته: او كتابي دارد كه بزرگان از او نقل كرده اند. [1166].

نجاشي گويد: معاوية بن وهب، ابوالحسن، عربي خالص، ثقه و بر طريق مستقيم بوده. او از امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام روايت كرده، و كتابي به نام «فضائل الحج» دارد كه ابن ابي عمير از او روايت مي كند. [1167].

در كافي، نقل شده كه معاوية بن وهب به امام صادق (ع) عرض كرد: چگونه شايسته است براي ما كه با شيعيان، و مردماني كه با آميزش دارند و شيعه نيستند، رفتار كنيم؟ حضرت فرمود: نگاه كنيد به پيشوايان خود، از آنان كه پيروي مي كنيد، هر طور آنان رفتار كنند، شما نيز همان گونه رفتار كنيد؛ به خدا سوگند، آنان بيمارنشان را عيادت مي كنند، و بر سر جنازه هايشان حاضر گردند، و براي آنان گواهي و شهادت دهند و امانت هاي آنان را به آنان رد كنند. [1168].

معاوية بن وهب گويد: شنيدم امام صادق (ع) مي فرمود: «اطلبوا العلم و تزينوا معه بالحلم و الوقار و تواضعوا لمن تعلمونه العلم و تواضعوالمن طلبتم منه العلم، و لا تكونوا علمآء جبارين فيذهب باطلكم بحقكم»، دانش بياموزيد و دانش خود را با خويشتن داري و وقار زينت بخشيد، نسبت به شاگردان خود متواضع و نسبت به استادان خود فروتن باشيد، و از علماي جبار نباشيد كه رفتار باطلتان، حق شما را نيز از

بين ببرد. [1169].

موسي بن قاسم بن معاويه بجلي

فرزندزاده معاوية بن وهب. موسي بن قاسم بن معاويه است كه شيخ طوسي، در رجالش، او را از اصحاب حضرت رضا (ع) شمرده و ثقه دانسته [1170]، و در جاي ديگر او را از اصحاب حضرت جواد (ع) مي داند. [1171].

و در فهرست مي فرمايد: موسي بن قاسم، سي كتاب، همچون كتاب هاي حسين بن سعيد

[صفحه 324]

اهوازي، تصنيف كرده است. [1172].

نجاشي فرموده: موسي بن قاسم بجلي، ثقه، و جليل القدر است؛ و كتابهايي دارد كه از آن جمله:

كتاب الوضوء، كتاب الصلواة، كتاب الزكوة، كتاب الصيام، كتاب الحج، كتاب النكاح، كتاب الطلاق، كتاب الحدود، كتاب الديات، كتاب الشهادات، كتاب الايمان، كتاب النذور، كتاب اخلاق المؤمنين، كتاب الجامع، و كتاب الادب است.

و نيز كتابي به نام «مسائل الرجال» دارد كه مشتمل بر سؤالات هجده نفر است. [1173].

معروف بن خربوذ مكي

شيخي جليل القدر و عابدي بلند پايه و يكي از اصحاب اجماع است كه حديث منقول از او در شمار صحاح آورده مي شود [1174] او بين عامه و خاصه معروف بوده است. [1175].

معروف بن خربوذ از اعاظم صحابه ائمه بزرگوار، حضرات علي بن الحسين [1176] و محمد بن علي [1177] و جعفر بن محمد الصادق [1178] عليهم السلام بوده، و امتياز مخصوص وي به كثرت عبادت اوست.

همان گونه كه در شرح حال جميل بن دراج گذشت، وقتي كه فضل بن شاذان از سجده طولاني ابن ابي عمير در شگفت شد، ابن ابي عمير داستان شگفتي خود را از سجدهاي جميل بن دراج ذكر كرد و گفت كه جميل بن دراج به او گفته بود كه سجده طولاني اش در مقايسه با سجده هاي طولاني معروف بن خربوذ، بس ناچيز بوده است. [1179].

معروف بن خربوذ، به كثرت عبادت و طول سجده

كه غايت خضوع و منتهاي عبادت است، و اقرب حالات بنده به نزد پرودگار، و اشد اعمال بر ابليس است، معروف و محل [صفحه 325]

توجه بوده است. او اين نشانه از شيعه راستين علي (ع) بودن را، كه - به فرموده امام صادق (ع) - معروف بودن به عبادت است [1180]، به خوبي دارا بود.

مرحوم كليني، در كافي، باب علامات و صفات مؤمن، از معروف بن خربوذ، از امام باقر (ع) روايت مي كند كه فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام نماز صبح را، در عراق، به جماعت گزارد؛ چون رو برگردانيد، مردم را موعظه فرمود و از خوف خدا گريست و آنان را نيز گرياند، سپس فرمود: هان به خدا، در زمان دوست و رفيقم پيغمبر (ص)، مردمي را مي شناختم كه در بامداد و شام ژوليده و گرد آلود و گرسنه بودند، پيشاني آنان (در اثر سجده) مانند زانوي بز بود، شب را براي پروردگار خود با سجود و قيام مي گذرانيدند، گاهي روي پا ايستاده و گاهي پيشاني به زمين مي گذاشتند،با پروردگار خود مناجات نموده، و آزادي خويش را از آتش دوزخ طلب مي كردند. به خدا كه آنان را، با اين حال، ديدم كه ترسان و نگران بودند. [1181].

ابن اثير، در اسد الغابه، در ذيل حالات بشير بن تيم صحابي، نقل كرده كه معروف بن خربوذ از بشير بن تيم روايت مي كند كه در شب ولادت نبي اكرم (ص)، موبد كسري [1182] در خواب ديد كه شتران و گروه اسبان از دجله گذشتند و درياچه ساوه خشك شد، و آتشكده فارس خاموش گرديد... [1183].

نويسنده گويد: بنابراين روايت، معروف بايد از تابعين به شمار آيد.

علي بن ابراهيم تيمي از محمد

اصبهاني نقل كرده كه گفت: در مكه معظمه، با معروف بن خربوذ نشسته بوديم، و عده اي نيز حضور داشتند؛ ناگاه جمعي از اهالي مدينه كه بر چهارپايان سوار بودند بر ما گذشتند. معروف گفت از ايشان بپرسيد كه در مدينه چه خبر تازه اي است. ما پرسيديم، گفتند؛ عبدالله بن حسن [1184] وفات كرده است. ما به معروف خبر داديم. طولي نكشيد، عده ديگري آمدند، معروف گفت: از ايشان هم از خبر تازه مدينه بپرسيد. آنان گفتند: عبدالله بن حسن غش كرده بود و به هوش آمد. معروف گفت: نمي دانم ايشان چه مي گويند، الا آن كه ابن المكرمة (حضرت صادق عليه السلام) به من خبر داد كه قبر

[صفحه 326]

عبدالله و اهل بيتش در كنار فرات است. و چنان شد كه او شنيده و خبر داده بود؛ منصور ايشان را به كوفه برد و در حبس افكند، و تمامي بر كنار فرات شهيد گشتند. [1185].

از محمد بن مروان روايت شده كه گفت: من با معروف نزد حضرت صادق (ع) نشسته بوديم، پس او براي من شعر مي خواند و من براي او شعر مي خواندم، او از من سؤال مي كرد و من از او سؤال مي نمودم، و امام صادق (ع) مي شنيد، پس فرمود كه رسول خدا (ص) فرموده: دل آدمي از چرك پر شود، از براي او بهتر است كه از شعر پر شود. «فقال معروف: و انما يعني بذلك الذي يقول الشعر. فقال (ع): ويحك او ويلك، قد قال ذلك رسول الله (ص)» - معروف گفت: شايد مراد رسول خدا (ص)، گوينده شعر باشد، نه خواننده شعر، حضرت فرمود: واي بر تو! رسول خدا (ص) اين طور فرموده است -

[1186].

نويسنده گويد: جمله «قد قال» يعني فرمايش رسول خدا (ص)، آن طور كه تو خيال كردي و گفتي، نيست؛ بلكه فرمايش ايشان شامل گوينده، و حفظ كننده و خواننده شعر است. خدا و رسولش آگاه ترند. [1187].

[صفحه 327]

مرحوم پدرم فرموده: سيد بن طاووس (ره)، در طريق اين روايت قدح فرموده. [1188].

از جابر جعفي روايت شده كه گفت: وارد شدم بر امام باقر (ع) و زيد، برادر آن حضرت، نيز حاضر بود؛ ناگاه معروف بن خربوذ به مجلس وارد شد، حضرت فرمود: اي معروف! از اشعار شيرين و لطيفت، براي ما انشاد كن. معروف اين شعر را خواند:

لعمرك ما ان ابومالك بواه و لا بضعيف قواه

و لا بالالدي قوله يعادي الحكيم اذا مانهاه و لكنه سيد بارع كريم الطبائع حلو ثناه اذا سدته سدت مطواعة

و مهما و كلت اليه كفاه [1189].

حضرت دست بر شانه زيد گذاشت، و فرمود: اين ها صفات تو است. [1190].

معلي بن خنيس بزاز كوفي

از كبار اصحاب، و يكي از كارگزاران و مواليان حضرت صادق (ع) بوده [1191]؛ و از روايات استفاده مي شود كه او از اولياء الله و اهل بهشت است؛ و حضرت صادق (ع) او را دوست مي داشت، و او وكيل و قيم بر نفقات عائله حضرت بود. [1192].

او كتابي دارد كه از آن روايت شده است. [1193].

بعضي گفته اند كه او در اول امر، معتزلي، و سپس از پيروان محمد بن عبدالله بن حسن بن علي بن ابيطالب (ع) - نفس زكيه - بود [1194]، و در آخر كار، از اصحاب حضرت صادق (ع) گرديد، و حق آن است كه او از بزرگان اصحاب حضرت صادق (ع) و از ممدوحين است.

[صفحه 328]

شيخ طوسي، رحمه الله، در كتاب

غيبت، فرمود: معلي بن خنيس از ممدوحين است، و از كارگزاران حضرت صادق (ع)، و بدين سبب، داود بن علي (والي مدينه) او را كشت. وي نزد حضرت پسنديده بود، و بر طريقه امام صادق (ع) در گذشت. [1195].

و نيز گفته شده كه داود بن علي، او را از اين جهت گرفت و به زندان افكند كه نام اصحاب و شيعيان امام صادق (ع) را فاش كند، و آنان را معرفي نمايد ولي معلي نپذيرفت. داود او را تهديد به قتل نمود، و معلي بر كتمان پافشاري كرد و گفت: به خدا سوگند، اگر آنان در زير پايم باشند، پايم را برندارم، و تو را از نامشان آگاه نكنم؛ و چون مرا بكشي سعادتمندم ساخته اي. آن گاه داود دستور قتل معلي را صادر كرد. [1196] در بعضي از روايات وارد شده كه سبب قتلش اشاعه و ابراز بعضي از اسرار بوده.در بصائرالدرجات، از حفص ابيض تمار روايت شده كه گفت: اي حفص! من معلي را به چيزي امر كردم، و او مخالفت كرد، و به آهن مبتلا شد. روزي او را افسرده و دلتنگ ديدم، گفتم، تو را چه مي شود، شايد به ياد زن و بچه و مالت افتاده اي؟ گفت: آري. گفتم: پيش بيا، پيش آمد، دستم را به صورتش كشيدم و به او گفتم چه مي بيني؟ گفت: خود را در خانه ام، در كنار همسر و اولادم، مي بينم. سپس دوباره دستم را به صورتش كشيدم و گفتم: خود را در كجا مي بيني؟ گفت: در مدينه، در خانه شما. به او توصيه كردم كه اين راز را پوشيده بدارد، مخالفت كرد، و به آن مصيبت مبتلا

شد... [1197].

و از بعضي از روايات استفاده مي گردد كه امام صادق (ع)، در موقع كشتن او، در مدينه نبوده، و بعد از قتل او به مدينه برگشته اند.

علامه مجلسي (ره) فرموده: امام صادق (ع) در خارج شهر مدينه به سر مي برد كه داود بن علي، عموي منصور كه حكومت مدينه را داشت، معلي بن خنيس را، كه يكي از كارگزاران و موالي حضرت بود، به آن تهمت كه به منظور قيام امام خريداري اسلحه مي كند، كشت.

همين كه امام صادق (ع) به مدينه بازگشت، از فاجعه قتل معلي سخت اندوهگين شد، و با خشم به نزد داود بن علي رفت، و بر وي عتاب آورد و گفت: به كدام گناه معلي را

[صفحه 329]

كشته اي؟ داود، از خشم امام، در وحشت افتاد و رئيس شرطه (شهرباني) خود را كه نامش سيرافي بود عامل قتل معلي معرفي كرد.

امام صادق (ع)، از قدرت دستگاه خلافت و سطوت فرمانرواي مدينه كه عموي منصور بود، بيم نكرد و در قصاص قاتل پافشاري نمود، تا به جايي كه كه داود بن علي ناگزير در امتثال فرمان وي، رئيس شرطه خويش را به كيفر رسايند؛ هر چند كه قاتل معلي به وقت مكافات خود بر داود اعتراض مي كرد و به فرياد مي گفت: خود بر من فرمان قتل مردم را مي دهند، و خود نيز مرا به آن گناه مي كشند. [1198].

شيخ كشي، از ابن ابي نجران، از حماد ناب، از مسمعي روايت كرده كه گفت: داود بن علي،حاكم مدينه، موقعي كه خواست معلي را به قتل برساند، معلي گفت: مرا به سوي مردم بيرون بريد، چون من دين و قرض بسياري دارم، و مال فراوان، و مي خواهم كه

مردم را بر قروض خود شاهد بگيرم. او را به بازار بردند. همين كه مردم گرد او جمع شدند، گفت: اي مردم! من معلي بن خنيس مي باشم، هر كس مرا شناخته است، چه بهتر، و هر كه مرا نشناخته، بشناسد؛ شاهد باشيد، آن چه از من به جا مانده، از كم و زياد، از اعيان و اموال و ديون و خانه و غلام و كنيز، تماما متعلق است به امام صادق (ع). رئيس شرطه چون اين بشنيد بر او غضب كرد و او را به قتل رسانيد.

همين كه اين خبر به حضرت صادق (ع) رسيد، غضبناك از خانه بيرون آمد، در حالي كه ردايش به زمين كشيده مي شد، و اسماعيل، فرزندش، همراه بود. حضرت نزد داود بن علي رفت و فرمود: كشتي كارگزار و مولاي مرا، و گرفتي مال مرا. عرض كرد: من او را نكشتم، رئيس شرطه او را كشت. حضرت فرمود: با اجازه تو بود، يا بدون اجازه تو؟ داود گفت: بدون اجازه من بوده. حضرت به اسماعيل فرمود: خود داني، هر چه خواهي بكن. اسماعيل برفت و به شمشيري كه همراه داشت رئيس شرطه را بكشت.

مسمعي گويد: امام صادق (ع) فرمود: هر آينه نفرين كنم، به درگاه خدا، بر كسي كه مولاي مرا كشته و مال مرا ربوده است، داود بن علي گفت: آيا مرا به نفرين خود تهديد مي كني؟

مسمعي گويد: معتب (خادم امام) برايم نقل كرد كه آن شب حضرت صادق (ع) پيوسته در ركوع و سجود بود، و چون سحر شد، شنيدم كه در سجده اين دعا را يم خواند: «اللهم اني اسالك بقوتك القويه و بمحالك الشديد و بعزتك

التي خلقك لها ذليل ان تصلي علي [صفحه 330]

محمد و آل محمد و ان تاخذه الساعة الساعة».

معتب گفت: به خدا سوگند، آن حضرت سر از سجده بر نداشته بود كه فرياد شيون از خانه داود بن علي برخاست و خبر رسيد كه داود بن علي مرد؛ حضرت صادق (ع) سر از سجده برداشت و فرمود: من خدا را خواندم، و خداوند فرشته اي را فرستاد كه با حربه اي آهنين چنان بر سر او زد كه مثانه اش از آن ضربت شكافت و مرد. [1199].

در كتاب بصائرالدرجات، از ابن سنان روايت شده كه گفت: موقعي كه داود بن علي فرستاد معلي بن خنيس را به قتل رسانيدند، ما در مدينه بوديم؛ و حضرت صادق (ع) بعد از ان واقعه، يك ماه گذشت كه به نزد داود بن علي تشريف نبرد، و داود هر كس را به خدمت آن حضرت مي فرستاد، ايشان از رفتن به جانب او امتناع مي فرمود. داود ناگزير پنج تن از نگهبانان خود را فرستاد، و دستور داد كه حضرت صادق (ع) را حاضر سازند، و اگر از آمدن امتناع ورزد، سر از تنش برگيرند، نتيجتا يا خودش و يا سرش را حاضر نمايند.

چون نگهبانان بر حضرت وارد شدند، ايشان مشغول نماز بود، و ما با حضرت نماز ظهر را به جا مي آورديم، همين كه از نماز فارغ شديم، آن جماعت گفتند: اجابت كن داود بن علي را. حضرت فرمود: اگر اجابت نكنم، چه خواهد شد؟ آنان گفتند: به ما دستور داده: اگر نيامد سرش را همراه بياوريد. حضرت فرمود: گمان نمي كنم كه شما پسر پيغمبر را بكشيد. آنان گفتند: ما نمي فهميم كه تو چه مي گويي، ما

دستور داود بن علي را اطاعت مي كنيم. حضرت فرمود: برگرديد كه خير دنيا و آخرت شما در همين است. مأمورين گفتند: به خدا سوگند، از اين جا نمي رويم تا آن كه خودت يا سرت را همراه ببريم. حضرت چون ديد كه آنان دست بردار نيستند و تصميم قتلش را دارند، دو دستش را بلند كرد و بر شانه هاي خود گذاشت، و سپس دست ها را گشود و با انگشت سبابه خود اشاره فرمود، و شنيديم كه مي گفت: «الساعة الساعة»، كه ناگاه ناله بلندي شنيده شد. حضرت به ايشان فرمود: صاحب شما الساعه مرد، و اين صداي ناله او بود؛ شما يك تن را بفرستيد تا خبر بياورد، اگر نمرده بود، و اين ناله او نبود، من با شما خواهم آمد. آنان يكي را فرستادند، طولي نكشيد كه برگشت و خبر آورد كه داود مرده، و ناله، ناله او بوده.

همين كه آنان رفتند، ما عرض كرديم: خدا ما را به قربان تو گرداند، حال آن ملعون چگونه بود؟ فرمود: او يك تن از مواليان مرا كه معلي بن خنيس بود به قتل رسانيده، و يك [صفحه 331]

ماه بود كه به منزل او نمي رفتم. او كسي را به دنبال من فرستاد كه بايد در همين ساعت پياپي. من نرفتم، اين عده را فرستاد كه گردن مرا بزنند. من هم خدا را به اسم اعظمش خواندم و خداوند ملكي را فرستاد كه با حريه اي او را كشت. [1200].

شيخ كليني، و شيخ طوسي، رحمهماالله، به سند صحيح، از وليد بن صبيح، روايت كرده اند كه گفت: مردي خدمت حضرت صادق (ع) شرفياب شد، و گفت: معلي به من مديون بود، و حق

مرا از بين برد. حضرت فرمود: آن كسي كه او را كشت، حق تو را برده؛ سپس به من دستور داد: برخيز و حق اين مرد را بده، همانا مي خواهم خنك كنم بدن معلي را، و بدن او خنك هست؛ يعني حرارت جهنم به آن نرسيده. [1201] و نيز كليني (ره)، از وليد بن صبيح روايت كرده كه گفت: روزي خدمت حضرت صادق (ع) مشرف شدم، حضرت پارچه هايي نزد من افكند و فرمود: اين ها را تاه كن. چون برخاستم و در مقابل حضرت ايستادم، حضرت فرمود: خدا رحمت كند معلي بن خنيس را. من گمان كردم حضرت ايستادن مرا، مقابل خود، به ايستادن معلي در خدمتش تشبيه كرد. سپس فرمود: اف باد بر دنيا كه خانه بلا است، مسلط فرموده پروردگار عالم، در دنيا، دشمنش را بر دوستش. [1202].

از عقبة بن خالد روايت شده كه گفت: من و معلي و عثمان بن عمران شرفياب محضر امام صادق (ع) شديم، همين كه حضرت ما را ديد، فرمود: مرحبا به شما! اين چهره ها دوست دارند ما را، و ما دوست داريم ايشان را، «جعلكم الله معنا في الدنيا و الاخرة»، خداوند شما را در دنيا و آخرت با ما قرار دهد. [1203].

شيخ كشي (ره) روايت كرده كه چون روز عيد مي شد، معلي بن خنيس به صحرا بيرون مي رفت، ژوليده مو و گردآلوده در پوشش ستمديدگان؛ همين كه خطيب به منبر مي رفت، معلي دست خود را به آسمان بلند مي كرد و مي گفت:

«اللهم هذا مقام خلفائك و اصفيائك و مواضع امنائك الذين خصصتهم ابتزوها و انت المقدر للاشياء لا يغالب قضاؤك و لا يجاوز المحتوم من تدبيرك كيف شئت

و اني شئت [صفحه 332]

علمك في ارادتك كعلمك في خلقك صفوتك و خلفائك مغلوبين مقهورين مبتزين يرون حكمك مبدلا و كتابك منبوذا و فرائضك محرفة عن جهات شرايعك و سنن نبيك صلواتك عليه و آله متروكة، اللهم العن اعدائهم من الاولين و الاخرين و الغاوين و الرائحين و الماضين و الغابرين اللهم العن جبابرة زماننا و اشياعهم و احزابهم و اعوانهم انك علي كل شي ء قدير». [1204].

معلي بن خنيس از امام صادق (ع) از حقوقي كه مسلماني بر مسلمان ديگر دارد سؤال مي كند، و حضرت او را بدين نحو پاسخ مي دهد:

مسلمين را بر يكديگر هفت حق واجب است كه هر گاه يكي از آنها را ضايع كنند از ولايت و طاعت خدا بيرون روند. معلي عرض كرد: قربانت، آن هفت حق چيست؟

امام صادق (ع) فرمود: اي معلي! من بر تو نگرانم و مي ترسم آنها را ضايع گذاري و مراعات نكني و بداني و عمل ننمايي. معلي عرض كرد: «لا قوة الا بالله»، نيرويي نيست مگر از خدا. آن گاه امام صادق (ع) فرمود:

آسانترين آن حقوق اين است كه آن چه برخويشتن مي پسندي بر وي هم بپسندي، و آن چه بر خود زشت مي داري بر او زشت شماري.

حق دوم آن كه از خشم و ناخشنودي وي بپرهيزي و در طلب رضا و فرمانبرداري او بكوشي.

سومين حق آن است كه او را با جان و مال و زبان و دست و پاي خويش ياري دهي.

حق چهارم آن كه او را به منزله چشم و آيينه باشي و راهنمايي كني.

پنجمين حق آن كه با گرسنگي و تشنگي و برهنگي او، سير و سيراب و پوشيده نباشي.

[صفحه 333]

حق ششم آن

است كه اگر خدمتگزاري داري و برادر مسلمانت ندارد، خادم خويش را به شستشوي جامه ها و ترتيب طعام و تنظيم بستر وي وا بداري.

هفتمين حق آن كه سوگند وي را راست گيري و دعوتش را بپذيري و به هنگام بيماري به عيادتش روي و در وقت مرگ بر جنازه اش حاضر گردي؛ و چون دانستي كه او را حاجتي است، پيش از آن كه سؤال كند، حاجتش را بر آوري.

چون چنين كردي دوستي خود را به دوستي او، و دوستي او را به دوستي خود پيوسته اي. [1205].

مفضل بن عمر، ابوعبدالله، جعفي كوفي
اشاره

شيخ طوسي، در رجالش، او را از اصحاب امام صادق (ع) [1206] و نيز از اصحاب حضرت موسي بن جعفر (ع) مي شمارد. [1207].

بزرگان رجال درباره مفضل بن عمر اختلاف دارند: پاره اي از محققان او را ثقه و مورد اعتماد دانسته [1208] و در شمار اجله ي راويان امام صادق (ع) آورده اند، و گروهي او را ضعيف و فاسد المذهب و مضطرب الروايه خوانده اند. [1209].

گروه اول - مانند: شيخ مفيد كه، در ارشاد، فرموده:

مفضل از بزرگان اصحاب امام صادق (ع) و خواص، و ثقات از فقهاي صالحين است. [1210].

و نيز شيخ طوسي، در كتاب غيبت، مفضل را از قوام ائمه و پسنديده نزد آن بزرگواران مي داند، و مي گويد كه او بر منهاج و رويه آنان بوده است. [1211].

ظاهر فرمايش محقق وحيد نيز چنين است كه او مورد اعتماد بوده است. [1212].

گروه دوم - مانند ابن الغضائري كه گويد:

مفضل ضعيف، و خطابي (پيرو ابوخطاب) بوده است. [1213].

نجاشي و علامه نيز او را فاسد المذهب، و مضطرب الروايه، مي دانند كه به احاديثش [صفحه 334]

اعتمادي نيست. [1214].

ابن داود نيز او را ضعيف مي داند، و در رجالش

به اين مطلب تصريح كرده است. [1215].

هر دو گروه براي اثبات عقيده خود به رواياتي استشهاد كرده اند كه ما به ايراد چند روايات، از دسته روايات مدح و ذم، در اينجا، اكتفا مي كنيم.

اول - روايات مستفيضه اي كه در مدح مفضل وارد شده، و ما چند روايت را ذكر مي كنيم: شيخ صدوق، رحمه الله، در عيون، در فصل «نصوص بر حضرت ثامن الحجج (ع)»، به سند خود، از محمد بن سنان، از حضرت موسي بن جعفر (ع) روايت كرده كه حضرت به او فرمود: اي محمد! مفضل مايه انس و استراحت من است. [1216].

شيخ كليني، رحمه الله، در كافي، روايت كرده كه مابين ابوحنيفه سابق الحاج، و دامادش بر سر ميراثي مشاجره و نزاع بود، مفضل از آن جا مي گذشت، همين كه مشاجره ايشان را ديد، آنان را به منزل برد و بين ايشان به چهارصد درهم اصلاح داد، آن پول را هم خودش پرداخت و از آن دو نسبت به ديگري تعهد گرفت (كه ديگر ادعا نكنند)، و گفت: اين پول از مال من نيست، بلكه امام صادق (ع) مالي را نزد من گذاشته و دستور داده كه هرگاه مابين دو نفر از شيعيان نزاع شود، من ميان آنها صلح دهم و مال المصالحه را از پول آن حضرت بپردازم. [1217].

و نيز در كافي، از مفضل نقل شده كه گفت: امام صادق (ع) فرمود: هر گاه ميان دو نفر از شيعيان ما نزاعي ديدي از مال من فديه بده (آن چه را كه يكي بر عليه ديگري ادعا مي كند از مال من بپرداز تا نزاع برطرف شود). [1218].

روزي مفضل بن عمر به محضر امام صادق

(ع) مشرف شد. امام به ديدار وي خرسند گرديد، و با تبسم به او فرمود: اي مفضل! به خدا سوگند كه تو را دوست مي دارم، و نيز دوستدار آنم كه تو را دوست مي دارد. [1219].

از عبدالله بن فضل هاشمي روايت شده كه گفت: در خدمت امام صادق (ع) بودم كه مفضل بن عمر وارد شد. چون حضرت او را ديد، به صورت او خنديد و فرمود: به نزد من بيا،

[صفحه 335]

اي مفضل! قسم به پروردگار كه من دوست مي دارم تو را، و دوست مي دارم كسي كه تو را دوست مي دارد، و اگر مي شناختند جميع اصحاب من آن چه تو مي شناختي، دو نفر مختلف نمي شدند.

مفضل گفت: يا ابن رسول الله، گمان مي كنم كه مرا بالاتر از مقامم فرود آورديد. امام فرمود: بلكه تو را در مقام خودت، و به منزلتي كه خدا تو را فرود آورده، منزل دادم. آن گاه مفضل عرض كرد: جابر بن يزيد نزد شما چه مقامي دارد؟ فرمود: مقام سلمان نزد رسول خدا (ص). گفت: داود بن كثير رقي نزد شما چه منزلتي دارد؟ حضرت فرمود: به منزله مقداد است نزد رسول الله (ص).

راوي مي گويد: سپس حضرت رو كرد به من و فرمود: اي عبدالله بن فضل! به درستي كه خداوند تبارك و تعالي ما را از نور عظمت خود خلق كرد و در رحمت خود غوطه ور ساخت و ارواح شما را از ما خلق كرد؛ پس ما آرزومند و مايليم به سوي شما، و شما آرزومند و مايليد به سوي ما. به خدا قسم كه اگر كوشش كنند اهل مشرق و مغرب كه زياد كنند در شيعيان ما يك نفر را و

كم كنند يكي را، نتوانند؛ و همانا ايشان نامهايشان نزد ما ثبت است، و نام هاي پدرانشان و فاميل هايشان و نسبهايشان همه نوشته شده. اي عبدالله بن فضل! اگر بخواهي، نامت را در صحيفه مان، نشانت خواهم داد. پس دفتري را طلبيد و آن را گشود، ديدم آن صفحه سفيد است و اثر نوشته در آن نيست، گفتم: يا ابن رسول الله، در اين صحيفه اثر نوشته نمي بينم، حضرت دست خود را بر آن كشيد، نوشته هايي در آن ديدم و در آخر آن، اسم خود را يافتم، و براي خدا سجده شكر به جا آوردم. [1220].

شيخ كشي (ره)، از محمد بن سنان، روايت كرده كه عده اي از اهالي كوفه به محضر امام صادق (ع) نامه اي نوشتند كه مفضل بن عمر با گروهي زشتكار رفاقت و دوستي دارد، شما به او مرقوم داريد كه رفاقتش را با آن جميعت ترك كند.

حضرت، توسط آن عده اي كه نامه نوشته بودند، نامه اي براي مفضل فرستاد و دستور داد كه نامه را به دست خودشان به مفضل دهند. آن عده، كه زراره و محمد بن مسلم و عبدالله بن بكير و ابوبصير و حجر بن زائده جزء آنان بودند، نامه را به مفضل رساندند.

مفضل در حضور جميع نامه را گشود، و ديد امام صادق (ع) مرقوم فرموده:

بسم الله الرحمن الرحيم، فلان چيز و فلان چيز را خريداري كن. و كم و زيادي، از آن چه درباره اش نامه نوشته بودند، مرقوم نشده بود. همين كه نامه را قرائت كرد، آن را به دست زراره داد. زراره نامه را به محمد بن مسلم داد و او به ديگري، خلاصه نامه دست به دست [صفحه 336]

گرديد.

مفضل گفت: چه مي گوييد؟ گفتند: اين پول زيادي لازم دارد، بايد فكري كرد تا تدريجا جمع آوري گردد، اما فعلا ميسر نيست؛ پس از جمع آوري به شما مراجعت مي نماييم.

همين كه خواستند بروند، مفضل آنان را براي صرف غذا نگه داشت و به دنبال رفقاي آن چناني خودش فرستاد؛ چون حاضر شدند، نامه حضرت را براي آنان خواند. هنوز آورندگان نامه از صرف غذا فارغ نشده بودند كه دوستان مفضل بازگشتند، و مبلغ دو هزار دينار طلا و ده هزار درهم جمع آوري شده را به مفضل تحويل دادند.

مفضل به زراره و رفقايش گفت: شما مي گوييد من اين گروه را رها سازم و با آنان قطع رابطه كنم، در حالي كه در موارد لزوم از آنان كارهاي بزرگ ساخته است، و شما گمان كرده ايد كه خداوند محتاج به نماز و روزه شماست؟ [1221].

مرحوم شيخ طوسي در كتاب غيبت، از هشام بن احمر، روايت كرده كه اموالي را براي حضرت موسي بن جعفر (ع) به مدينه بردم، حضرت فرمود تا آنها را به كوفه برگردانم و به مفضل تحويل دهم. من هم تمامي آن ها در كوفه به مفضل تحويل دادم. [1222].

شيخ كليني (ره)، در كافي، در باب صبر، از يونس بن يعقوب، روايت كرده كه گفت: امام صادق (ع) به من امر فرمود كه نزد مفضل روم و او را در مرگ اسماعيل تسليت دهم و سلام حضرت را به او برسانم و بگويم: «ما به مصيبت اسماعيل (فرزندم) مبتلا شديم و صبر كرديم تو نيز مانند ما صبر كن. ما چيزي خواستيم، و خداي عزوجل چيز ديگري خواست، پس ما تسليم امر خداي عزوجل گشتيم».

[1223].

و نيز در كافي، از مفضل بن عرم نقل شده كه گفت: امام صادق (ع) به من فرمود: بنويس، و علمت را در ميان دوستانت منتشر ساز، و چون مرگت فرا رسيد آن را به پسرانت ميراث ده؛ زيرا براي مردم، زمان فتنه و آشوبي خواهد رسيد كه در آن هنگام، جز با كتاب، انس نگيرند. [1224].

شيخ كشي (ره)، از عيسي بن سليمان روايت كرده كه گفت: بر حضرت موسي بن جعفر (ع) وارد شدم و عرض كردم: فدايت شوم، دوست شما، مفضل، بيمار بود، برايش دعا بفرماييد. فرمود: خدا رحمت كند مفضل را كه آسوده شد. من نزد دوستانم رفتم و

[صفحه 337]

گفتم: مفضل وفات كرده. هنگامي كه به كوفه وارد شديم، گفتند كه او از دنيا رفته است. [1225].

و نيز شيخ كشي، از موسي بن بكر، روايت كرده كه چون خبر وفات مفضل به حضرت موسي بن جعفر (ع) رسيد، فرمود: خدا رحمت كند او را، او والدي بود بعد از والد، همانا او راحت گرديد. [1226].

نويسنده گويد: منظور از والد، پدر روحاني و مربي و معلم است، از شفقتي كه او بر شيعه و دوستان اهل بيت (ع) داشت. و البته اين مقام بسيار عالي و ارجمندي است كه هر كس لايق آن نيست.

از مجموع اين روايات، و روايات ديگر، كاملا معلوم مي گردد كه مفضل مورد لطف و وثوق ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين بوده و نسبتهايي كه به وي داده شده از قبيل غلو و يا خطابي (از پيروان ابوالخطاب) بودن، پايه و اصلي ندارد و تمامي آن ها كذب محض است. چگونه ممكن است مفضل غالي يا خطابي باشد، و امام

او را امين بر اموالش قرار دهد، يا بر او رحمت فرستد، يا آن كه او را مايه انس و استراحت خود خواند.

دوم - در مورد قدح مفضل، به دو خبر اكتفا مي كنيم.

روايت شده كه امام صادق (ع) به اسماعيل بن جابر فرمود: برو نزد مفضل و به او بگو: اي كافر!اي مشرك! از پسرم اسماعيل چه مي خواهي، آيا اراده داري او را به قتل رساني؟ [1227].

در روايت ديگر است كه در سفر زيارت امام حسين (ع)، چون چهار فرسنگ از كوفه دور شدند، وقت نماز صبح رسيد، رفقاي مفضل پياده شدند و نماز خواندند، پس به مفضل گفتند: چرا براي نماز پياده نمي شوي؟ گفت: من نمازم را، قبل از آن كه از منزلم بيرون آيم، خواندم. [1228].

و امثال اين روايات كه با اخبار مدح قابل معارضه نيست.

مرحوم محدث نوري و مرحوم مامقاني، در حالات مفضل، كلام را بسط داده و روايات قدح را جواب داده اند، و هر كه خواستار تفصيل آن است مي تواند به خاتمه مستدرك و رجال مامقاني مراجعه نمايد. [1229].

[صفحه 338]

در ادامه اين مبحث، لازم است كه مختصر و خلاصه اي از «توحيد مفضل» ذكر شود.كسي كه به توحيد مفضل، كه حضرت صادق (ع) براي او فرموده، رجوع كند خواهد دانست كه مفضل نزد آن حضرت چه مقام و منزلتي داشته، و قابل تحمل علوم ايشان بوده است.

توحيد مفضل رساله بسيار شريفي است كه سيد بن طاووس رحمه الله، فرموده كه هر كس به سفر مي رود آن را با خود همراه داشته باشد [1230]، و در «كشف المحجة» به پسرش وصيت مي فرمايد كه در رساله توحيد مفضل دقت كند. [1231].

علامه مجلسي رحمه الله،

آن را به فارسي ترجمه كرده تا فارسي زبانان از آن استفاده كنند.

خلاصه توحيد مفضل
اشاره

روزي مفضل بن عمر در مسجد مدينه نشسته بود كه عبدالكريم بن ابي العوجاء با يك تن از ياران خود، به آن جا آمدند، و در نزديكي مفضل جاي گرفتند.

در آن حال ابن ابي العوجاء به مرقد مطهر رسول اكرم (ص) اشاره كرد، و گفت: صاحب اين قبر عزتي فراوان و منزلتي بزرگ يافت.

دوست وي اظهار كرد: او فيلسوفي بود كه دعوي دار امر بزرگي شد، و بر اثبات مدعاي خويش معجزاتي چند آشكار كرد، و دل ها را به گمراهي كشيد؛ خردمندان در جستجوي دانش وي به درياي انديشه فروشدند و درمانده بازگشتند؛ چون خطيبان و فصيحان و عقلاي قوم دعوت وي را بپذيرفتند، ديگر مردم نيز به آيين او گراييدند، و او نام خويش با اسم خداي خويش قرين ساخت؛ پس در همه آن بلاد و امصار كه دعوي وي پذيرفته اند، به هر شبانه روز پنج نوبت برفراز معابد، در اذان واقامه، نام وي تكرار مي كنند تا ياد او تازه گردد، و امر او از خاطره ها نرود.

سپس، آن دو زنديق، رشته سخن را به عالم وجود و نفي صانع كشيدند و گفتند: اين جهان [صفحه 339]

را پديد آورنده اي نيست، بلكه كائنات به اقتضاي طبيعت به وجود آمده است.

مفضل بن عمر كه به سخنان آن دو گوش مي داد، بيش از آن ياراي استماع گفتار ايشان را نياورد و در حالي كه از فرط خشم بر خود مي لرزيد، فرياد برداشت و آنان را گفت: اي دشمنان خدا! در دين الهي الحاد ورزيديد، و به انكار خداوند بزرگ كه شما را به بهترين صورت آفريده است، برخاسته ايد،

در حالي كه اگر انديشه كنيد، دلائل ربوبيت و آثار صنع الهي را در خلقت خود آشكار خواهي يافت.

چون سخن مفضل بن عمر به پايان رسيد، ابن ابي العوجاء به او روي آورد و چنين گفت: اي مرد! اگر اهل كلام هستي، بيا تا با روش متكلمان سخن گوييم، هرگاه بر حجت تو ملزم شديم به متابعت انديشه ات درآييم، و اگر در شمار آنان نيستي، ما را با تو سخني نيست. و نيز تواند بود كه يك تن از اصحاب حضرت جعفر بن محمد (ع) باشي، اگر چنين است، بدان كه پيشواي تو هرگز بدين سان با ما خطاب نيارد، هر چند سخن ما، از آن چه شنيدي، دشنام آميزتر باشد.

آري، جعفر بن محمد (ع)، بي آن كه خشم آگين شود، گفتار ما را استماع كند، آن گاه به آرامي و متانت به سخن پردازد، و آن چنان برهان ما را باطل كند كه ما را مجال پاسخ نماند.

مفضل كه از گفتار ابن ابي العوجاء به شدت غضبناك شده بود، به محضر امام صادق (ع) شرفياب شد و گفته آن زنديق را بازگو كرد. امام او را دلداري داد و فرمود: فردا صبح نزد من بيا تا آثار صنع و قدرت حق را در خلقت عالم و سيار موجودات، از انسان و حيوان و نبات، براي تو توضيح دهم كه قلبت آرام گردد.

مفضل با دلي شاد، و خوشحال، بيرون رفت و شب را به روز آورد، و به محضر امام حاضر گرديد.

گفتار روز اول
اشاره

امام صادق (ع) پس از حمد و ثناي پروردگار فرمود: نخستين دليل بر وجود خداوند، نظم و ترتيب جهان است كه هر چيزي بدون هيچ گونه نقص،

به بهترين وجهي در جاي خود قرار گرفته و همچون سرايي منظم همه چيز در آن آماده مي باشد. زمين مانند فرش براي مخلوقات خدا گسترده شده و بر فراز آن ستارگان چون چراغ هاي پر نوري آويخته به نظر مي رسد. در دل كوه ها و تپه ها جواهرات گران بها اندوخته و در هر چيز مصلحتي نهان ساخته است. اين ها و مانند اين ها را در اختيار جنس بشر گذاشته و انواع گياه ها و حيوانات را

[صفحه 340]

براي او آفريده تا بتواند آسوده زندگي كند.

اين نظم و ترتيب جهان كه هر چيز بدون ذره اي نقص در محل مخصوص خود قرار گرفته، بزرگ ترين دليل است بر اينكه اين عالم از روي حكمت خلق شده، و نيز بستگي كاملي كه ميان مخلوقات اين عالم وجود دارد، كه بعضي به بعضي مربوط و محتاج مي باشند، دليل است بر اين كه خالق همه يكي است كه ميان آنان الفت برقرار كرده و آنان را به يكديگر محتاج ساخته است.

عجايب خلقت انسان

هنگامي كه بچه در رحم مادر است، سه پرده او را پوشانيده:

1 - شكم 2 - رحم 3 - بچه دان در اين حال كه بچه نمي تواند نفعي به خود برساند، يا ضرري را از خود دور سازد، خداوند آن مقدار خوراك كه لازم دارد به او مي رساند، و چون خلقتش تمام شد و كامل گرديد، و پوست بدن وي توانست سرما وگرما را تحمل كند، و چشمش تاب ديدن روشنايي را پيدا كرد، از مادر متولد مي شود. در اين وقت چون محتاج به غذايي است كه متناسب با حال او باشد، خداوند به جاي خوني كه در رحم غذاي طفل بوده، شيري گوارا و شيرين

كه براي نوزاد كاملترين غذاست در پستان مادر قرار مي دهد.

طفل، به الهام الهي، زبان بيرون مي آورد و لب ها را مي جنباند، و به زبان حال غذا طلب مي كند، و از شير مادر استفاده مي نمايد و تا وقتي كه براي طبع لطيف كودك جز شير غذاي ديگري مناسب نيست، همان شير را مصرف مي كند. ولي بعد از آن كه بدن او احتياج به غذاهاي مختلف پيدا كرد و روده ها و ديگر اعضاي او تا حدي رشد نمود و محكم گرديد. توانست كم كم به خوراك هاي ديگر بپردازد، دندان در مي آورد تا بتواند به وسيله آن غذاها را نرم كند و به آساني فرو برد. چون به حد بلوغ رسيد، اگر مرد باشد در صورتش مو مي رود، و ميان خلقت او خلقت زن اختلاف آشكار مي شود.

آيا ممكن است كه ترتيب خلقت انسان و حالت هاي مختلفي كه هر يك از روي كمال قدرت و مصلحت و بدون كم ترين نقصي در وضع او به وجود مي آيد، بدون خالق و مدبري باشد؟

اگر در رحم به كودك غذا نمي رسيد، مانند گياهي كه آب به آن نرسد خشك مي شد. اگر درد زايمان سبب بيرون آمدن بچه از رحم نمي شد، آن بچه مانند زنده به گور بود. اگر هنگام تولد شير مادر براي او آماده نبود، يا از گرسنگي مي مرد، يا غذايي مي خورد

[صفحه 341]

كه مناسب بدن او نباشد.

اگر پس از احتياج به غذاهاي ديگر، دندان بيرون نمي آورد كه بتواند از آن غذاها استفاده كند، رشد نمي كرد و نمي توانست مانند يك فرد عادي به كارهاي زندگي بپردازد.

چرا كودك هنگام تولد عقل و قوه تشخيص ندارد

خداوند در هر كار مصلحتي قرار داده؛ اگر كودك هنگام تولد عقل داشت، با ديدن چيزهايي كه يك

مرتبه با آن ها روبرو مي شد، حيران مي ماند و تاب تحمل آن را نداشت. از اين گذشته از دين وضع خود كه بايد او را در پارچه بپيچند و در گاهواره بخوابانند و در موقع راه رفتن او را بر دوش بگيرند، خيلي ناراحت مي شد، و چاره اي هم نداشت؛ زيرا به واسطه ضعف قوا، راه ديگري براي زندگي او نبود. و نيز اگر بچه هنگام تولد داراي عقل و اعضاي قوي بود و مي توانست بدون پرستاري ديگران زندگي كند، همان ساعت كه به دنيا مي آمد، از پدر و مادر جدا مي شد و با آنان الفت پيدا نمي كرد، و حكمت تربيت اولاد، كه يكي از آن ها آن است كه روز افتادگي پدر و مادر از آنان دستگيري كند، از بين مي رفت.

منفعت گريه كودك

در بدن كودك رطوبتهايي است كه اگر خارج نشود او را دچار خطرهايي، از قبيل كوري، مي سازد. گريه اين رطوبت را خارج مي كند و سبب صحت بدن و سلامتي چشمان طفل مي شود. پس همان طور كه گريه براي طفل لازم است، ولي چون پدر و مادر از فايده آن اطلاع ندارند مي خواهند هر طور هست او را از گريه آرام كنند، همين طور ممكن است در بسياري از چيزها منفعت هايي باشد كه مردم نداند و از روي ناداني به دستگاه خلقت اعتراض كنند، در صورتي كه اگر بدانند و بفهمند زبان به اعتراض نمي گشايند. اينان مانند دسته اي كوران هستند كه وارد خانه اي آراسته شوند، خانه اي كه در آن هر چه مورد احتياج آنان است در جاي خود قرار داده شده، ولي آن نابينايان چون هنگام راه رفتن اشياء مزبور را نمي بينند، آن ها را پايمال مي كنند و

مزاحم خود تشخيص مي دهند، و زبان به بدگويي صاحبخانه مي گشايند، غافل از اين كه نقص هر چه هست از طرف خود آنان است كه نمي بينند و منافع هر چيز را نمي فهمند. كساني هم كه به دستگاه خلقت اعتراض مي نمايند، بايد نقص را در خود جستجو كنند، و گرنه، از نظر كساني كه چشم باطن بين دارند، در دستگاه خلقت هر چه هست كمال است و ذره اي نقص وجود ندارد.

[صفحه 342]

فايده آبي كه از دهان كودك مي آيد چيست

آبي كه از دهان كودك جاري مي شود براي آن است كه در بدن طفل رطوبت هايي جمع مي گردد كه اگر به وسيله آب دهان بيرون نيايد، او را دچار امراضي چون: لقوه، فلج، و ديوانگي مي سازد. پس به لطف خداوند دانا، در كودكي، اين آب از دهان طفل خارج مي شود تا در بزرگي گرفتار آن امراض نشود.

در خلقت هر يك از اعضاي بدن حكمتي نهفته است

درباره هر يك از اعضاي بدن كه دقت كني، متوجه مي شوي كه در آن فايده و حكمتي است: دستها براي كار كردن، پاها براي راه رفتن، چشمها براي ديدن، دهان براي غذا خوردن، معده براي هضم غذا، جگر براي جدا كردن مواد سمي از چيزهايي كه براي بدن فايده دارد؛ و چون خداوند عالم تمام اينها را با سبب و مقدمه خلق كرده، ممكن است كساني بگويند كه اينها همه كار طبيعت است. بايد از آنان پرسيد: طبيعتي كه شما مي گوييد داراي شعور و قدرت هست يا نيست؟ اگر مي گويند هست، معلوم مي شود از روي غرض ورزي و بي ديني، به جاي نام خداوند، نام طبيعت را ذكر مي كنند. و اگر مي گويند شعور و اراده ندارد، چطور ممكن است از يك چيز بي شعور و بي اراده اين همه اعمال حكيمانه كه در هر يك از آن ها هزاران حكمت و فايده نهان است، سر بزند.

غذا چگونه هضم مي شود

در هضم غذا انديشه كن و ببين چه قدرتي خداوند مي تواند چنين كارخانه دقيق و مهمي بسازد و به كار اندازد تا به وسيله آن موجودات زنده بتوانند به زندگي خود ادامه دهند. غذا از دهان وارد معده مي شود بعد از تغييراتي كه در آن پيدا شد، از رگهاي باريكي به جگر برسانند تا مبادا در آن سنگيني يا زبري باشد و به جگر كه بسيار لطيف و نازك است آسيبي وارد آورد. چون صاف شده غذا به ترتيبي كه گفته شد به جگر رسيد، به قدرت خداوند متعال مواد غذايي از مواد سمي جدا مي شود، و مواد غذايي به وسيله رگهاي بسياري به تمام نقاط بدن مي رسد. و نيز رطوبت هايي كه بايد

دفع شود در مثانه جمع و به صورت بول خارج مي گردد.

در حكمت خداوندي انديشه كن، و ببين، كه چگونه هر عضوي را در جاي خود مرتب ساخته، و براي بول و صفراء و سوداء ظرفهاي مخصوصي در بدن قرار داده تا داخل خون نشوند، و بدن را فاسد نكنند.

[صفحه 343]

و نيز قوه اي در بدن قرار داده كه هر وقت انسان بخواهد فضولات را دفع كند، و هر وقت بخواهد از بيرون آمدن آن ها جلوگيري نمايد. اگر فضولات در بدن مي ماند انسان هلاك مي شد و اگر هميشه جاري بود، چقدر زندگي بر انسان سخت مي گذشت. خداوند اين خلقت عجيب را در رحم مادر كه نه دستي به او مي رسد و نه چشمي او را مي بيند، كامل نموده كه وقتي به اين دنيا مي آيد، تمام آن چه را در زندگي به آن محتاج است، دارا باشد.

تفاوت ميان انسان و ديگر حيوانات

فكر كن كه خداوند چگونه انسان را به صفاتي مخصوص فرموده، و خلقت او را طوري قرار داده كه با حيوانات ديگر، فرقهاي نماياني دارد. انسان راست راه مي رود و مي نشيند و كارهاي خود را به هر نحو كه بخواهد با دست انجام مي دهد؛ آيا اگر انسان هم مثل ديگر حيوانات با چهار دست و پا راه مي رفت و دست و پاي او مانند آن ها بود، مي توانست اين همه كارهاي مهم و عجيب را انجام دهد؟

مركز دستگاه فهم و ادراك (مغز سر)

امتياز انسان بر ساير حيوانات به واسطه فهم و ادراك است و كسي كه عقل ندارد مانند چهارپايان است، بلكه ديوانگان از چهارپايان پست ترند؛ چون بسياري از چيزها را كه حيوانات تشخيص مي دهند، آنان نمي فهمند. از اين جهت خداوند مغز را كه سرچشمه احساس و ادراك است در جاي بلندي از بدن قرار داده تا از خطرها براي محافظت آن، چه پرده ها و ديوارهاي محكمي قرار داده است، تا كمترين صدمه و اضطراب به آن راه نيايد.

كاسه سر به مانند كلاه خود بر روي مغز نهاده شده تا هر ضربه و آسيبي كه از خارج وارد مي شود، به آساني در مغز او اثر نكند. بر روي پوست سر، مو رويانيده تا آن را از سرما و گرما نگهداري كند؛ آيا چه كسي مغز سر را كه مهم ترين عضوها و مركز فهم و ادراك است اين گونه با دقت نگاهداري مي نمايد؟

چشم و گوش و قلب

فكر كن، اگر انسان چشم نداشت چقدر زندگي بر او سخت مي گذشت، نمي توانست پيش پاي خود را ببيند و از دشمن دوري كند، و كار يا صنعتي را انجام دهد؛ و چون اين عضو در زندگي انسان داراي اهميت فراواني است، خداوند آن را در سر انسان قرار داده، تا

[صفحه 344]

هم از خطر محفوظ بماند، و هم انسان بتواند همه چيز را ببيند.

و نيز آن را به وسيله پلكها و مژگان از آسيبها و خطرات نگهداري نموده است. اگر چشمها در اعضاي پايين تر مثل دست ها و پاها بود، چه آفتهايي به آن مي رسيد؛ و اگر در شكم و پشت قرار داشت چقدر دشوار بود كه انسان با آن چيزها را ببيند.

در پلك چشم تأمل كن

كه چگونه مانند پرده اي در برابر چشم آويخته شده و گوشه ي آن مثل حلقه ي كنار پرده طوري ترتيب داده شده كه انسان هر وقت بخواهد اين پرده را مي آويزد، و هر وقت بخواهد بالا مي كشد.

فكر كن كه خداوند چگونه ميان گوش را پيچيده قرار داده، تا صدا در آن بپيچد بعد به پرده گوش برسد؛ اگر صدا مستقيما وارد گوش مي شد، ممكن بود پرده آن آزرده شود.

اي مفضل! كسي كه كر است بسياري از كارهاي او مختل است، زيرا كه از شنيدن صداها محروم است؛ و بر مردم دشوار است كه با او معاشرت كنند، و از معاشرت با او دلتنگ مي گردند. حاضر است ولي مانند غايبان، زنده است ولي مانند مردگان.

اي مفضل! دقت كن كه خداوند قلب را كه از حساس ترين عضوهاست چطور در ميان پرده اي محفوظ داشته، و دنده ها را چون ديواري از استخوان اطراف اين عضو حساس قرار داده و آنها را با گوشت و استخوان پوشانيده تا قلب از آسيب و خطر نگهداري شود.

چرا بعضي از اعضاء طاق و بعضي جفت خلق شده

فكر كن،اي مفضل، خداوند چگونه بعضي از اعضاء را مانند سر، طاق و بعضي را مانند دست و پا، جفت آفريده. اگر انسان دو سر مي داشت، گذشته از اين كه بار گراني بر گردن او بود، چنانچه با يكي از آنها حرف مي زد، آن ديگري معطل و بيكاره بود؛ و اگر با هر دو حرف مي زد، براي شنونده مشكل بود كه هر دو را بشنود و بفهمد، و نمي دانست متوجه كداميك از آن ها بشود. ولي دست ها را خداوند جفت آفريد چون اگر انسان يك دست داشته باشد نمي تواند به كارهاي زندگي بپردازد؛ چنانكه اگر نجار يا بناء

يك دستشان شل شود بكلي از كار مي مانند و عاجز مي شوند، و اگر هم به زحمت كاري را انجام دهند، كار آنان مثل كار كسي كه دو دست دارد نيست.

عضوهاي مربوط به صدا

حنجره مانند لوله اي است كه صدا از آن بيرون مي آيد. زبان و دندان ها و لب ها براي آن است كه انسان به وسيله آن ها از صدايي كه از حنجره بيرون مي آيد كلمه و جمله بسازد و

[صفحه 345]

مقصد خود را به ديگران بفهماند. از همين جهت هر گاه نقصي در يكي از اين اعضاء پيدا شود انسان نمي تواند درست حرف بزند. مثلا كسي كه دندان ندارد «سين» را خوب تلفظ نمي كند و كسي كه در لبانش نقصي باشد حرف «ف» را درست نمي تواند بگويد.

فايده اين اعضاء منحصر به سخن گفتن نيست و فايده هايي بسيار مهم تر از اين در آن ها مي باشد، چنانكه به وسيله حنجره، هوا از خارج وارد شش مي شود كه اگر اندك زماني در اين امر توقف حاصل گردد، باعث مرگ خواهد شد. زبان وسيله تشخيص مزه هاست و نيز كمك مهمي است براي فروبردن غذا. دندان ها، خوراكي ها را خرد مي كنند تا بتواند به آساني آن ها را فرو برد. لبها، به منزله درهاي دهان است كه انسان هر وقت بخواهد دهان خود را با آن ها باز مي كند يا مي بندد؛ و همچنين به وسيله لبها، آب را مي مكد تا كم كم داخل دهان شود و گلو را نگيرد.

دندانها

مي بيني كه دندان ها بعضي نوك تيز و بعضي ديگر پهن است تا با اولي غذا قطعه قطعه و با دومي نرم گردد؛ و چون غذا را كه در دهان مي گذارند ابتدا بايد بريده سپس نرم شود، دندانهاي برنده جلوي دهان و دندانهاي نرم كننده در عقب قرار گرفته است.

حلق، ريه و اعضاي ديگر

در حلق دو راه قرار دارد: يكي متصل به ريه كه حلقوم ناميده مي شود و صدا از آن بيرون مي آيد، و ديگري مري كه غذا را به معده مي رساند؛ و براي اين كه در موقع خوردن غذا چيزي از راه حلقوم وارد ريه نشود، خداوند حكيم سرپوشي براي حلقوم قرار داده تا هنگام غذا خوردن مثل دريچه محكمي روي حلقوم قرار گيرد و نگذارد چيزي به ريه برسد و آن را مجروح كند. كيست كه شش را آن چنان آفريده كه بدون كمترين سستي، پيوسته هواي خارج را بگيرد و به بدن برساند كه اگر مختصري از حركت بايستد و هواي صاف را به بدن نرساند، آدمي تلف مي شود؟

چه كسي معده را عضلاني خلق كرده و ديوارهاي آن را محكم و زبر قرار داده كه بتواند هر نوع غذايي را هضم كند، و جگر را نرم و لطيف قرار داده تا خلاصه چيزي كه از هضم معده به دست آمده در آن جا به ترتيب ديگري لطيف تر از هضمي كه قبلا شده است هضم شود و به مصرف بدن برسد؟ آيا ممكن است اين امور كه هر يك داراي حكمت ها و مصلحت هاست، خود به خود بدون خالقي حكيم به اين نظم و ترتيب صحيح موجود شود؟

[صفحه 346]

فكر كن،اي مفضل، چگونه مغز استخوان را كه نازك و

لطيف است در ميان لوله هاي محكمي نگهداري كرده تا ضايع نگردد. و خون را در رگ ها حفظ فرموده تا از بدن بيرون نرود، و به جاهاي لازم جاري گردد. ناخنها را در اطراف انگشتان قرار داده، براي آن كه در كارها كمك انگشتان باشد، و گوشت را بر رانها و نشستگاه قرار داده، براي آن كه انسان راحت بنشيند. ملاحظه مي كني كسي كه بدنش لاغر است اگر بالش يا فرش نرمي ميان او و زمين نباشد در موقع نشستن چگونه ناراحت مي شود.

مو و ناخن

فكر كن،اي مفضل، در آفريدن مو و ناخن ها كه چون نمو مي كنند و دراز مي شوند، خداوند آن ها را با بي حس گردانيده تا انسان از بريدن و كوتاه كردن آنها ناراحت نشود؛ اگر ناخن و مو حس مي داشت، و هنگام بريدن درد مي گرفت، چنانچه انسان آن را كم و كوتاه مي كرد از درد ناراحت مي شد، و اگر كم و كوتاه نمي كرد زندگي بر او دشوار بود.

مفضل گفت: چرا حق تعالي انسان را چنان نيافريد كه مو و ناخن او بلند نشود؟حضرت فرمود:به واسطه نمو مو و ناخن، و كوتاه كردن آنها، مرضها از بدن خارج مي شد؛ و بدين سبب امر كرده اند كه انسان در هر هفته ناخن بگيرد و موهاي بدن را كم كند. مو در جاهايي كه صلاح نيست روييده نشده، مثلا، اگر در چشم مي روييد، انسان كور مي شد؛ و اگر در دهان مي روييد، خوردن و آشاميدن ناگوار بود؛ و اگر در كف دست مي روييد، لمس كردن چيزها براي انسان ممكن نبود. نه تنها در انسان اين طور است، بلكه حيواناتي كه تمام بدنشان را مو گرفته در جاهايي كه صلاح آن ها نبوده

خداوند مو خلق ننموده.

در دستگاه خلقت تأمل كن كه چگونه هر چيز مطابق حكمت و مصلحت خلق شده، و ذره اي خطا و غلط در آن ديده نمي شود.

آب دهان

آب دهان همواره در دهان جاري است تا كام و گلو را تر و تازه نگاه دارد و از فساد آن ها و بروز امراض جلوگيري كند، و غذا را به معده برساند.

حالات طبيعي آدمي

حالت هاي مختلف انسان از قبيل ميل به طعام و خواب بسيار قابل دقت است. اگر

[صفحه 347]

حالت گرسنگي نبود، انسان غذا نمي خورد؛ و نيز اگر خواب و استراحت نبود، به تدريج ضعف عارض مي شد و انسان از پا درمي آمد.

پس فكر كن چگونه ذات احديت در طبيعت آدمي قوه اي قرار داده كه او را وادار مي كند تا احتياجات زندگي خود را برطرف نمايد. ببين كه انسان چطور با اشتها غذا مي خورد و چگونه آن را مي بلعد و وارد معده مي كند.

سپس آن قدر غذا در معده مي ماند تا هضم شود، بعد از آن، قسمتي كه براي بدن فايده دارد به تمام بدن پخش مي گردد، و آن چه زيادي است از راه هاي مخصوص خارج مي شود. اگر درباره هر يك از اين امور دقت كافي كني متوجه مي شوي كه در هر يك حكمتي به كار رفته و هر گاه كوچك ترين خللي در آن وارد شود اساس زندگي انسان به هم مي خورد. اگر حالت گرسنگي در آدمي پيدا نمي شد و در انسان حالتي نبود او را ناچار به غذا خوردن نمايد در بسياري از اوقات در خوردن غذا مسامحه مي كرد تا بدنش تحليل مي رفت. چنانكه ديده مي شود گاهي انسان براي رفع مرض محتاج به دارويي مي شود و بقدري در خوردن آن مسامحه تا او را به هلاكت مي كشاند.

اگر قوه اي نبود كه غذا را به طرف معده بكشد، انسان به چه وسيله مي توانست غذا را وارد معده كند؟

اگر قوه اي نبود

كه غذا را در خود نگاه دارد، چگونه هضم غذا، كه زندگي انسان بسته به آن است. ممكن مي شد؟

و نيز اگر قوه اي نبود كه غذا را هضم كند، خوردن غذا براي انسان چه فايده اي داشت؟

و هرگاه قوه اي نبود كه فضولات را از بدن خارج سازد، انسان چه حالي پيدا مي كرد؟ اگر در انسان حالتي نبود كه او را مجبور به خواب كند، ممكن بود از روي حرص بر كارهاي زندگي آن قدر بيدار بماند كه همه قواي او تحليل رود و او را به مرگ بكشاند! چه كسي اين تدبيرها را كه از روي منتهاي حكمت مي باشد در بدن آدمي به كار برده است؟

بطور مثال، بدن همانند خانه سلطنتي مي باشد كه هر يك از خدم و حشم وظيفه مخصوصي دارد و به انجام آن كمر بسته است. يكي احتياجات آن را رفع مي كند؛ ديگري آن چه از خارج وارد مي شود دريافت و نگهداري مي نمايد، تا در موقع لازم سهم هر كدام از بدهد؛ يكي ديگر براي نظافت و برطرف كردن كثافت مأمور است. سلطان اين خانه ذات خداوندي، و خدم و حشم او، اعضاء و جوارح مي باشد كه براي هر كي وظيفه اي مقرر نموده است.

[صفحه 348]

قواي نفساني

گذشته از آنچه گفته شد،خداوند در انسان عقل و قوه حافظه و قواي ديگر قرار داده است. فكر كن اگر يكي از اينها نبود چگونه ممكن بود انسان زندگي كند؟ ملاحظه كن! اگر انسان حافظه نمي داشت، و هيچ چيز در خاطرش نمي ماند، چگونه امور زندگي او مختل مي شد. اگر قوه حافظه نبود مردم يكديگر را نمي شناختند و داد و ستدها در خاطر نمي ماند و امكان نداشت كه انسان اين

همه معلومات را فرا گيرد.

فوايد فراموشي

به همان گونه كه حافظه از بزرگترين نعمت هاي خداوندي است، فراموشي نيز يكي از تفضلات حضرت باري تعالي بر بندگان خود مي باشد، بلكه بالاتر از نعمت حافظه است؛ زيرا كه اگر فراموشي در بين نبود و تمام خاطرات حزن انگيز و مصيبت ها و ناملايمات همواره به ياد آدمي مي ماند و مقابل چشمش قرار داشت، آيا ممكن بود آب خوش از گلوي او پايين رود؟ فراموشي است كه حسدها را از بين مي برد، مصائب را كوچك و قابل تحمل مي سازد؛ و انسان را به آينده اميدوار مي نمايد.

ببين چگونه خداوند حافظه و فراموشي را كه ضد يكديگرند در انسان قرار داده كه چنانچه هر يك از آنها نبود زندگي انسان مختل مي شد.

فايده حياء

ببين چگونه خداوند در انسان صفت حيا را قرار داده. اگر حيا نبود هيچ كس مهمانداري نمي كرد؛ به وعده خود وفا نمي نمود؛ حاجت هاي مردم را بر نمي آورد؛ خوبي را انجام نمي داد و از بدي اجتناب نمي كرد حتي بسياري از امور واجب را مردم از روي حيا به جا مي آورند؛ زيرا بعضي از مردم هستند كه اگر شرم نمي كردند مراعات حق پدر و مادر را نمي نمودند و به خويشان احسان نمي كردند و امانتهاي مردم را پس نمي دادند.

سخن گفتن

يكي از بزرگترين نعمتهاي خداوند بر آدمي اين است كه به او قدرت سخن گفتن عطا نموده كه به وسيله آن مي تواند هر چه در دل دارد به ديگران بگويد، و آن چه مي داند بيان كند. اگر خداوند زبان گويا و ذهن و هوش به آدمي مرحمت نفرموده بود و انسان نمي توانست سخن بگويد، با ديگر حيوانات چه تفاوت داشت، و چگونه ممكن بود مقاصد خود را به [صفحه 349]

ديگران بفهماند.

نوشتن

انسان به واسطه گفتن، مقاصد خود را به ديگران مي فهماند چون در همه جا فهماندن مقاصد به وسيله زبان ممكن نيست، خداوند دست و انگشتان به بشر مرحمت نموده تا بتواند نوشتن را بياموزد و به وسيله آن مقاصد خود را به ديگران بفهماند. اگر نوشتن نبود، گذشتگان نمي توانستند تجربيات و سرگذشت هاي خود را به اطلاع آيندگان برسانند. اين همه كتاب هاي نفيس كه هر يك گنجينه اي است از علم و ادب، از بركت نوشتن مي باشد. قراردادها و معاملاتي كه مردم با هم انجام مي دهند، به وسيله نوشتن ضبط مي شود. اگر انسان نوشتن نمي دانست، كسي كه به سفر مي رفت، شرح حال او به خانواده اش نمي رسيد؛ و شهري را از شهر ديگر خبر نمي شد؛ و علوم گذشتگان از ميان مي رفت. پس در مقابل اين همه نعمت ها كه خداوند جهان به بندگان خود عطا فرموده، بايد شكر او را به جا آورند، و فرمانهايش را با جان و دل بپذيرند، و به آنها عمل كنند.

آنچه انسان بايد بداند و آن چه نبايد بداند

اگر خوب دقت كني متوجه مي شوي كه خداوند هر چيز را كه صلاح بوده به بندگان خود ياد داده، و آن چه مصلحت نبوده به آنان ياد نداده است. معلوماتي را كه خداوند در دسترس انسان قرار داده يا مربوط به دين است، يا مربوط به دنيا آن چه مربوط به دين است مانند شناختن خداوند از روي آثار و نشانه هايي كه خداوند از وجود خود در هر چيزي قرار داده، و از روي آن ها بايد به وجود خداوند خالق قادر و توانا و دانا و حكيم و عادل و رحيم پي برد؛ و نيز شناختن كارهايي كه بر انسان واجب است، مانند: عدالت

در بين مردم و نيكي كردن به پدر و مادر و خيانت نكردن در امانت و توجه به حال فقراء و اين قبيل چيزها. و آن چه مربوط به دنياست، مانند: زراعت و كاشتن درختان، و كندن قناتها، و نگاهداري حيواناتي كه به حال انسان مفيد است، و شناختن گياهها و ريشه هايي كه در درمان دردها به كار مي رود، و بيرون آوردن معادن گرانبها از زير خاك، و دانش كشتي راني و مسافرت در درياها، و اطلاع از طرز صيد حيوانات وحشي و مرغان و ماهيان، و آگاهي از چيزهايي كه در زندگي بدان احتياج دارد، و امور ديگري كه شرح آن ها به طول مي انجامد.

خداوند آن چه را كه صلاح دين و دنياي انسان بوده به او ياد داده، و آن چه مصلحت نبوده كه بداند مانند اطلاع بر نيت مردم و مقدار عمر به او ياد نداده است.

[صفحه 350]

حكمت مخفي بودن عمر

اگر آدمي مدت عمر خود را بداند، چنانچه كوتاه باشد زندگي بر او گوارا نخواهد بود؛ زيرا چون مرگ خود را نزديك مي داند همواره در اضطراب و نااميدي است؛ و اگر عمرش دراز باشد به خيال اينكه در آخر عمر توبه خواهد كرد در معصيت خداوند و لذات دنيا فرو مي رود و خداوند چنين روش را از بنده خود نمي پسندد. اكنون كه مردم احتمال مي دهند در هر ساعتي ممكن است مرگ آنان فرارسد، اين مقدار طغيان و سركشي مي كنند، اگر عمر خود را طولاني مي دانستند معلوم نبود تا چه اندازه در معصيت و نافرماني غوطه ور مي شدند. خداوند مرگ را از مردم پنهان داشته به واسطه آن كه چون در هر ساعت احتمال مرگ مي دهند، گرد معاصي

و بديها نگردند؛ اگر با اين حال مرتكب بديها شوند از تيره بختي خود ايشان است.

آنچه خداوند براي آسايش بشر خلق نموده

ملاحظه كن! چگونه خداوند براي آسايش انسان هر چه لازم بوده در اختيار او قرار داده است: سنگ و خاك براي ساختمان؛ آهن و مس براي به كارگيري در صنايع و ساختن ظروف و وسائل ديگر؛ طلا و نقره براي داد و ستد؛ چوب براي ساختن كشتي ها و بسياري چيزهاي ديگر.

و نيز خداوند براي خوراك انسان حبوب و ميوه هاي لذيذ از زمين رويانيده؛ و گوشت را براي خوردن؛ و عطريات را براي خوشبو شدن و لذت بردن؛ دواها را براي درمان يافتن؛ چهارپايان را براي سواري و باركشي؛ هيزم را براي افروختن و بسيار از اين چيزها را براي آسايش بشر قرار داده است.

فكر كن! اگر كسي داخل خانه اي شود و انبارهاي آن خانه را از آن چه مردم بدان محتاجند مملو ببيند و ملاحظه كند كه هر چيز در جاي خود قرار دارد، آيا مي تواند بگويد كه اين همه امور منظم و مرتب خود به خود پديد آمده و كسي آن را به وجود نياورده است؟

جهان و اين همه نظم و ترتيبي كه در آن ديده مي شود، و اين همه مصلحتي كه در هر چيز مشاهده مي گردد، چگونه ممكن است بدون خالقي دانا و مدبري حكيم به وجود آمده باشد؟

ببين و عبرت بگير كه چگونه خداوند حبوب و غلات را آفريد، سپس به بشر طرز تهيه آرد و خمير كردن و نان پختن را آموخت، و او را به تهيه لباس از پشم و كرك آشنا ساخت، و به كاشتن و تربيت گياه و درخت و ساختن دوا

از گياهان واقف نمود.

[صفحه 351]

خوب دقت كن كه چگونه آنچه براي بشر لازم است، قسمتي را خداوند به قدرت كامله خود خلق نموده، مانند: رويانيدن گياه از زمين؛ و قسمتي ديگر را به خود انسان واگذاشته و به او قدرت عطا كرده تا آن ها را تهيه نمايد، مانند:آرد كردن، نان پختن، و پارچه بافتن. حكمت اين امر آن است كه اگر تمام احتياجات بشر آماده بود طغيان مي كرد و خودخواهي بر او غالب مي شد، و نيز از زندگاني كه خود در تهيه وسائل آن زحمتي نكشيده لذتي نمي برد و از آن دلتنگ و خسته مي شد.

اهميت آب و نان

پايه زندگي انسان بر روي آب و نان است؛ ببين كه ذات احديت چگونه تهيه اين دو را آسان كرده است. آب در زندگي بشر به مراتب بيشتر از نان اهميت دارد؛ زيرا طاقت تشنگي خيلي كمتر از طاقت بر گرسنگي است. از اين گذشته انسان براي شستشوي خود، و شستن جامه، و چيزهايي ديگر همچون: آب دادن به چهارپايان و باغ و زراعت به آب احتياج كامل و فراوان دارد. از اين جهت خداوند آن را به آساني و رايگان در اختيار انسان قرار داده تا هر قدر مي خواهد مصرف كند، ولي نان به اين آساني به دست نمي آيد، بلكه بايد در تهيه آن تلاش كرد و چاره جويي و حركت نمود تا بيكاري و تن پروري باعث فساد و طغيان نشود.

ببين! كساني كه در خوشي و رفاه و آسايش زندگي مي كنند چگونه طغيان و سركشي كرده و به خود و ديگران ضرر مي رساند.

فايده دردها و بيماري ها

بعضي گمان مي كنند دردها و بيماري ها فايده اي ندارد، ولي نمي دانند كه به واسطه آن ها انسان به ياد خدا مي افتد و معاصي را ترك مي كند، چنانكه ديده مي شود كه كساني كه گرفتار مرض يا مصيبتي مي شوند به در خانه خدا مي روند و از او طلب عافيت مي كنند، و اظهار خشوع و شكستگي كرده، به فقرا و بينوايان احسان مي نمايند.

نويسنده گويد: آن چه تا به حال ذكر شد مقداري از گفتار و فرمايشات امام در روز اول بود كه مفصل و تمامي آن در جلد توحيد بحار موجود است، و طالبين مي توانند به آن كتاب رجوع نمايند. و اينك مختصري از گفتار روز دوم را ذكر مي نماييم:

گفتار روز دوم
اشاره

مفضل گويد: روز دوم به خدمت امام صادق (ع) شتافتم، و اجازه نشستن گرفتم.

[صفحه 352]

آنگاه حضرت فرود: حمد خداي را كه بشر را خلق نموده، و بعد از آن كه دسته اي از بين رفتند دسته ديگر و گروه ديگري را مي آورد، تا اگر نيكوكارند در قيامت جزاي خير ببينند و اگر بدكارند به كيفر اعمال خود برسند. خدايي كه عادل است بر بندگان خود هيچ گونه ستم روا نمي دارد، اما مردم خود بر خود ستم مي كنند، چنانكه خداوند در قرآن مجيد فرموده است: «فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره» (زلزال 8) - هر كه ذره اي خوبي كند (نتيجه) آن را مي بيند و اگر ذره اي بدي كند به (نتيجه) آن مي رسد - و حضرت رسول (ص) فرمود: هر كاري كه در دنيا كرده ايد در قيامت جزاي آن را مي بينيد.

چون سخن بدينجا رسيد، امام علي (ع) كمي سر مبارك را به زير افكند، سپس فرمود:

مردم سرگردانند، و مانند كورها و مستها، نمي فهمند كه چه مي كنند، و به طغيان و سركشي خود آگاه نيستند؛ چقدر اينان بدبختند! و چه اندازه گرفتار محنت و مصيبت و رنج و بلا هستند؛ از رؤساي خود كه ايشان را به نافرماني خدا مي خوانند متابعت مي كنند، و دنبال كساني مي روند كه به كارهاي زشت دعوتشان مي كنند؛ در ظاهر چشم دارند ولي در باطن نابينا مي باشند، زيرا حقيقت را نمي بينند؛ در ظاهر گوش دارند، ولي در باطن كر هستند كه سخن حق را نمي شنوند؛ به زندگاني چند روزه دنيا راضي شده اند، و راه مردمان داناي خداپرست را ترك گفته اند، و در چراگاه مردمان پليد و زشتكار مشغول چرا هستند؛ اينان نمي دانند كه مرگ ناگهان مي رسد و بايد حساب كارهاي خود را پس بدهند، در روزي كه هيچ كس به داد ديگري نمي رسد، تنها رحمت خداست كه ممكن است انسان را نجات دهد.

مفضل گويد: در اين وقت، من، شروع به گريستن كردم، حضرت فرمود: آسوده خاطر باش، و گريه مكن، زيرا تو حق را پذيرفتي و وظيفه خود را شناختي.

عجايب خلقت حيوانات

مفضل گويد: پس از بيانات گذشته، امام (ع) فرمود: در ساختمان بدن حيوان دقت كن كه نه مانند سنگ سخت است كه قابل خم شدن نباشد، نه بسيار نرم است كه نتواند روي پاي خود بايستد. خداوند بر روي بدن، گوشت نرم و در زير آن، استخوانهاي محكم قرار داده تا گوشت ها را نگاه دارد. و استخوان ها را با رگ و پي به هم پيوسته و بر روي همه اين ها پوستي خلق فرموده كه همه آن ها را محافظت نمايد. و نيز به حيوانات چشم و گوش عطا

كرده تا انسان بتواند از آن ها استفاده كند؛ زيرا اگر كور و كر بودند انسان بهره اي از آن ها نمي برد و به هيچ كار او نمي آمدند. ولي عقل و ذهن انسان را به آن ها نداد تا انسان به راحتي بتواند بر آن ها مسلط شد و در باربري و امور ديگر از آن ها استفاده كند. اگر حيوانات داراي [صفحه 353]

عقل بودند و فرمانبرداري نمي كردند و انسان نمي توانست از آن ها بهره ببرد، چقدر زندگي بر او سخت مي شد.

انسان و چهارپايان و مرغان

ملاحظه كن كه خداوند چگونه براي هر يك از اين سه صنف، آنچه مناسب حال او بوده خلق كرده است: به انسان عقل عطا كرده تا به وسيله آن بتواند صنايعي به وجود آورد، خانه و شهر بسازد و اين همه هنرنمايي بنمايد؛ و به همين جهت انگشتان و دستهاي او را طوري قرار داده كه بتواند چيزها را با دست بگيرد، و در هر كاري كه مي خواهد به كار برد. براي حيوانات گوشتخوار ناخنهاي تيز و دستهاي قوي خلق كرده تا با چنگال هاي نيرومند خود شكار به دست آورد. و براي حيوانات علف خوار به جاي چنگال، سم قرار داده تا براي سواري و باركشي مناسب باشد.

فكر كن چگونه ساختمان بدن هر حيوان مناسب احتياجات آن است؛ نه چيزي كم و نه چيزي زياد و بي فايده به آن عطا نموده است. ببين چگونه چهارپايان پس از تولد دنبال مادر خويش مي دوند، و مثل فرزندان انسان نيستند كه تا مدتي قدرت راه رفتن ندارند و بايد تحت سرپرستي قرار گيرند؛ زيرا آن ها مثل آدميان عقل و شعور تربيت ندارند، و از اين جهت فرزندانشان بعد از تولد بلافاصله بر پا ايستاده

و حركت مي كنند.

و نيز خداوند تعالي به قدرت كامله خود خلقت هر يك از حيوانات را به گونه اي قرار داده كه از عهده وظايف مخصوص به خود، برآيد. چنانچه ملاحظه مي كني دسته اي از مرغان پس از بيرون آمدن از تخم مشغول دانه برچيدن مي شوند، و دسته ديگر كه چنين قدرتي ندارند خداوند محبتي در دل مادران آن ها قرار داده كه دانه را در چينه دان خود جمع كنند و با حوصله تمام در دهان بچه خود بگذارند.

دسته اول كه زحمتشان كمتر است در هر نوبت مقدار زيادي به وجود مي آيند، مانند: مرغ خانگي و كبك. و تعداد جوجه هاي دسته دوم كمتر است تا مادر بتواند از عهده دانه دادن به آن ها برآيد.

راه رفتن حيوانات

دقت كن چگونه حيوان چهارپا در موقع راه رفتن، پاي راست و دست چپ، و پاي چب و دست راست را با هم بر مي دارد تا تعادل خود را حفظ كند و نيفتد.

[صفحه 354]

فرمانبري حيوانات از انسان

حيوانات با اينكه نيرومندتر از انسان هستند، به قدرت خداوند، تحت فرمان انسان در آمده اند: گاو كه به توانايي مشهور است، حاضر مي شود با كمال بردباري براي انسان زمين را شخم كند. شتر با زورمندي و قوتي كه دارد اگر كودكي مهار آن را بكشد فرمان مي برد. اسب به سواري تن در مي دهد و در ميدان جنگ تحمل زخم نيزه و شمشير را مي نمايد، و در خطر مرگ سر از طاعت صاحبش نمي كشد. گله گوسفند از يك نفر فرمان مي برد و در چراگاه پراكنده نمي شود. اگر اين حيوانات از فرمان بشر خارج مي شدند، چه قدرتي مي توانست آن ها را مطيع سازد؟ و نيز اگر درندگان مانند شير و پلنگ و ببر مي توانستند با هم اتفاق كند و به زيان فرزند آدم برخيزند چه مي شد؟ و چگونه همه را مستأصل مي كردند.

ببين خداوند چه وحشتي از انسان در دل درندگان قرار داده كه همواره از شهرها و جاهايي كه محل زندگي آدمي است گريزانند، و هر جا از وجود انسان اطلاع پيدا كنند فراري و پنهان مي شوند. اگر اين ها داراي عقل و شعور بودند و از انسان نمي ترسيدند، ممكن بود به خانه هاي مردم هجوم برند و به آنان حمله كنند. ولي سگ چون مورد احتياج بشر است با او انس گرفته پاسباني خانه و گله را مي كند، و هر قدر گرسنگي و ستم ببيند، از صاحبش جدا نمي شود. چه كسي اين عاطفه و وفاداري

را به سگ آموخته است؟ و كي دندان هاي برنده و چنگال هاي درنده به اين حيوان بخشيده و صداي بلند وحشت آور به آن داده كه دزدان بترسند و اطراف محلي كه اين حيوان در آن جاست نگردند؟

فكر كن در حكمت هايي كه خداوند در خلقت چهارپايان قرار داده: چشمانشان پيش رويشان است براي آن كه برابر رو و پيش پاي خود را ببينند تا به ديوار يا مانعي برخورد نكنند و به چاهي نيفتند؛ و لب و پوزه آن ها را طوري خلق فرموده كه بتوانند به آساني هر چه را بخواهند از زمين برگيرند؛ و براي آنها دم خلق فرموده تا پشه و مگس را از خود دور سازند و هنگام در گل فرورفتن با كمك آن بيرونشان آورند؛ و نيز پشت آن ها را مسطح خلق نموده كه مردم به آساني بتوانند بر آن ها سوار شوند.

فيل

فيل چون سرش به زمين نمي رسد خداوند براي آن خرطومي خلق كرده تا به وسيله آن آب و علف را از زمين بردارد، و اگر مانند چهارپايان ديگر گردني دراز داشت، سر بزرگ و گوش هاي پهن بر گردن او سنگيني مي كرد و آن را درهم مي شكست. پس كيست كه به جاي گردن به او خرطوم عطا كرده تا بتواند احتياجات خود را برطرف كند؟ آيا ممكن

[صفحه 355]

است اين امر به خودي خود و از روي اتفاق باشد؟

زرافه (شتر گاو پلنگ)

در خلقت زرافه دقت كن كه چگونه سر آن شبيه سر اسب، گردنش به گردن شتر، سمش به سم گاو و پوست آن به پوست پلنگ ماند. در صورتي كه اين حيوان از جنس حيواناتي نيست كه از چند نوع مختلف به وجود آمده باشد، مانند قاطر كه از الاغ و اسب به عمل مي آيد، بلكه خود نوع جداگانه اي است كه خداوند به قدرت كامله خود آن را خلق فرموده تا مردمان به عجايب صنعت او پي برند و بدانند كه خالق همه انواع حيوانات يكي است، و اگر بخواهد مي تواند اعضاي چند حيوان را در يك حيوان جمع كند.

پوشش حيوانات

تأمل كن، مفضل، چگونه خداوند از مو و كرك و پشم، بدن حيوانات را پوشانده تا از سرما و آفت محفوظ بمانند، و سم به آن ها عطا نمود تا پاهاي آن ها ساييده نشود؛ زيرا حيوانات دست و انگشتاني ندارند كه بتوانند پنبه يا پشم براي خود بريسند و جامه ببافند، يا نعل و كفش براي خود تهيه نمايند، پس لباس و كفشي به آن ها عطا كرده كه هيچ گاه عوض كردن نمي خواهد. ولي انسان چون هوش و ذكاوت دارد و خداوند دست و انگشتان به او عطا نموده و مي تواند لباس براي خود تهيه نمايد مثل حيوانات او را خلق ننموده كه محتاج به لباس نباشد، از اين گذشته تهيه لباس باعث مي شود عده اي از مردم مشغول به كسب شوند، و از دسترنج خود امور خانواده شان را مرتب نمايند.

حيوانات موقع مردن جثه خود را پنهان مي كنند

حيوانات چون آثار مرگ در خود احساس كردند، در جايي كه بوي لاشه آن ها بيرون نيايد مخفي مي شوند و در آن جا مي ميرند. اگر چنين نبود، صحراها از مردار حيوانات پر مي شد، و در نتيجه عفونت آن ها، طاعون و بيماري هاي ديگر در بين مردم به هم مي رسيد. نمي توان گفت چون كم اند مردارشان ديده نمي شود، براي آن كه گله هاي آهو و گاو كوهي و بز وحشي و دسته هاي پرندگان به قدري زياد است كه اگر كسي بگويد از افراد انسان زيادتر است، راست گفته؛ ولي مردار آن ها ديده نمي شود، مگر اين كه اتفاقا صيادي شكار كرده، يا درنده اي آن را هلاك كرده باشد.

[صفحه 356]

هوش حيوانات

خداوند در حيوانات زيركي و هوش قرار داده كه نفع و ضرر خود را تشخيص مثلا وقتي كه شتر مار مي خورد و در اثر سم بسيار تشنه مي گردد، از ترس آن كه مبادا سم در بدنش پراكنده شود، آب نمي آشامد، چه بسا ديده مي شود كه كنار گودال آبي مي ايستند و از تشنگي ناله مي كند ولي نمي آشامد، براي اينكه اگر آب بخورد فورا مي ميرد.

خداوند اين هوش و خودداري را به اين حيوان عطا كرده تا بتواند خود را از خطر مرگ نجات دهد، و شايد انسان عاقلي كه داراي عقل و شعور است نتواند اين طور خودداري نمايد.

حيله روباه

روباه چون گرسنه مي شود خود را مانند مرده مي سازد و شكمش را باد مي كند. مرغان لاشخور گمان مي كنند مرده است و براي دريدن بر روي او مي نشينند، آن گاه مي جهد و آن ها را مي گيرد. روباه چون مانند ديگر درندگان نمي تواند با زور شكار به دست آورد، خداوند در طبيعت او اين حيله گريها را قرار داده است تا شكمش گرسنه نماند.

يك نوع ماهي است كه او نيز مانند روباه براي طعمه خود حيله به كار مي برد؛ به اين ترتيب كه ماهي كوچكي را مي كشد و شكم او را مي شكافد و بروي آب مي اندازد و زير آن پنهان مي شود، چون مرغي از هوا مي آيد تا ماهي مرده را بربايد مي جهد و آن را مي گيرد. و نيز همين حيله گري را در عنكبوت و حيوان ديگري كه آن را شير مگس مي نامند قرار داده است.

عنكبوت خانه اي مي تند و در ميان آن پنهان مي شود، بعد از آن كه مگس در دام افتاد به نزديك آن مي رود و آن را مي گزد، و به

اين وسيله زندگي مي كند. اما شير مگس اگر احساس كند مگسي نزديك او نشسته، خود را مرده نشان مي دهد و حركت نمي كند، سپس طوري نزديك مگس مي رود كه نفهمد، و چون به جايي رسيد كه به يك جستن آن را تواند گرفت برمي جهد و آن را مي گيرد، و بعد از گرفتن، به قدري آن را ميان پاهاي خود نگاه مي دارد تا ضعيف و سست شود، سپس آن را از هم مي درد و طعمه خود مي سازد.

خلقت مورچه

ببين كه مورچگان چطور با هم اتفاق مي كنند، و با كمال جديت و كوشش دانه را به خانه هاي خودشان مي برند، سپس دانه ها را به دو نيم مي كنند كه نرويد، و ضايع نشود؛ و چون رطوبتي به آن ها برسد، بيرون مي آورند و در آفتاب خشك مي كنند؛ و نيز سوراخهاي [صفحه 357]

خود را در زمين هاي بلند مي سازند كه آب به آن نرسد، و از غرق شدن در امان باشند. اين حيوان بدون عقل و شعور تمام اين كارها را به الهام خداوندي انجام مي دهد.

خلقت پرندگان

فكر كن مفضل، در ساختمان بدن پرندگان كه چون بايد در هوا پرواز كنند آن ها را سبك آفريده، و به جاي چهار دست و پا كه به ساير حيوانات عطا فرموده، دو پا به آن ها داده، و سينه شان را باريك خلق فرموده تا بتوانند هوا را بشكافند. نيز پرهاي محكم در بال ها و دم پرنده تعبيه نموده تا بتواند به وسيله آن ها پرواز كند. و چون بايد طعمه خود را از دانه يا گوشت فراهم نمايد و بدون جويدن آن ها را فروبرد، دندان به آن عطا نفرموده، و به جاي دندان نوك محكمي به آن داده تا طعمه خود را بردارد و از برچيدن دانه پاره نشود و از دريدن گوشت نشكند. و چون دندان ندارد كه گوشت و دانه را بجود، حرارت زيادي در دستگاه هاضمه آن قرار داده كه بتواند خوراكي ها را در زمان كمي هضم كند. و نيز اين پرندگان مثل ساير حيوانات آبستن نمي شوند، براي آن كه اگر آبستن مي شدند سنگين مي گرديدند و نمي توانستند در هوا پرواز كنند، بلكه تخم مي گذارند.

مرغي كه هميشه در هوا پرواز مي كند براي آن

كه بچه پيدا كند، يك هفته، و بعضي دو يا سه هفته، روي تخم مي خوابد و آن را زير پر و بال خود مي گيرد تا جوجه برمي آورد. چون جوجه از تخم بيرون آمد باد در دهان جوجه مي دمد تا چينه دانش گشاده شود و بتواند غذا بخورد، پس از آن غذا در چينه دان خود جمع كند، و بعد از آن براي بچه خود برگرداند؟ براي چه تحمل اين مشقت را مي كند؟ آيا مثل آدمي، از فرزند خود نفعي در نظر دارد كه در پيري از او دستگيري كند، و مايه عزت او شود، و نام او را باقي بگذارد؟ يا شعور آن را دارد كه براي باقي ماندن نسل خويش اين زحمات را متحمل گردد؟ آيا جز اين است كه خداوند، از روي لطف، اين حيوان را وادار كرده است كه با اين علاقه بچه هاي خود را تربيت كند تا نسلش باقي ماند و نوع او از بين نرود؟

مرغ خانگي

ببين مرغ خانگي چگونه گاهي مست مي شود و فرياد برمي آورد و چيزي نمي خورد تا صاحبش براي او تخم مرغ جمع آوري كند، پس تخم ها را زير بال خود مي گيرد تا جوجه برآورد. جوجه تا از تخم بيرون نيامده در قلعه محكمي از پوست تخم مرغ محفوظ است، و

[صفحه 358]

قسمتي از آن چه را كه در تخم باقي است، خوراك خود قرار مي دهد.

فكر كن كه چون جوجه بايد مدتي در ميان پوست محكمي پرورش يابد و راهي نيست كه چيزي از خارج به آن برسد، خداوند در ميان تخم چيزي آفريده كه، تا زمان بيرون آمدن، غذاي او باشد؛ مانند كسي كه در قلعه اي او را حبس

كنند، و از بيرون نتوان چيزي به درون آن فرستاد، بايد آن قدر آذوقه در قلعه تهيه كنند كه تا هنگام بيرون آمدن براي او كافي باشد.

چينه دان مرغان

چينه دان براي مرغان مانند توبره اي است كه غذا را در آن ذخيره مي نمايند. مرغ از ترس شكارچيان به عجله دانه ها را در چينه دان جمع مي كند، سپس به تدريج آن ها را در سنگدان كه به منزله معده است داخل مي كند تا هضم شود. راه سنگدان تنگ است و بايد غذا كم كم وارد آن شود، تا دانه اول به سنگدان نرسد مرغ نمي تواند دانه دوم را داخل كند. اگر چينه دان نبود كه به عجله دانه ها را در آن جمع كند، و كم كم به سنگدان بفرستد، چگونه مي توانست خود را سير كند؟

فايده ديگر چينه دان اين است كه چون بيشتر مرغان بايد دانه را در دهان جوجه خود بگذارند آن را به راحتي از چينه دان به دهان مي آورند و در دهان جوجه قرار مي دهند.

رنگ آميزي پر مرغان

به پر طاووس و دراج و ديگر مرغان نگاه كن كه رنگ آميزي آن طوري است كه هيچ نقاش از عهده آن برنمي آيد. تمام رنگ ها متناسب و هر يك در جاي خود آن قدر زيباست كه تمام نقاشان جهان به ناتواني خود در برابر آن اعتراف دارند. و نمي توان گفت اين نظم و ترتيب كه، مثلا، در رنگ آميزي پر طاووس ديده مي شود از روي تصادف و اتفاق مي باشد، براي آن كه به طوري منظم و مرتب است كه گويا نقاش ماهري هر پري را به رنگ هاي مختلف رنگ نموده، و براي آن كه آن شكل مخصوص پيدا شود، آن ها را به طوري مخصوص پهلوي هم قرار داده است.

ساختمان پر مرغان

ببين دسته پرها چگونه به هم بافته شده كه با مختصر كشيدن از هم باز مي شود، و هنگامي كه مرغ پرواز مي كند هوا ميان آن ها داخل مي گردد، و مرغ را در هوا نگه مي دارد.

[صفحه 359]

خداوند در ميان هر پر، عمود محكمي قرار داده است. تارهاي پر چنان محكم به آن بسته شده كه راست مي ايستد. و اين عمود با همه محكمي تو خالي است، تا پر مرغ سنگيني نكند و در پرواز او را به زحمت نيفكند.

مرغان بلند قامت و گردن دراز

مرغان پا دراز بيشتر اوقات در ميان آب هستند، تن آن ها بر روي پاهاي دراز مانند ديده باني است كه بر بلندي ايستاده و در كمينگاه جانوران است. هرگاه جانوري را كه طعمه آن است ببيند آهسته گام برمي دارد تا آن را بربايد.اين مرغان داراي گردني دراز هستند و بعضي از آن ها منقار بلندي نيز دارند تا به راحتي بتوانند هر چه مي خواهند از زمين بردارند. اگر اين مرغان گردني كوتاه داشتند چگونه مي توانستند سر خود را به زمين برسانند؟ و اگر پاهاي آن ها كوتاه بود به هر طرف كه مي رفتند شكمشان به آب مي رسيد و آن را به حركت در مي آورد و شكار آن ها مي گريخت.

روزي انسان و حيوان

در اين انديشه كن كه گنجشك و حيوانات ديگر همه روزه صبح گرسنه از لانه خود بيرون مي آيند و شب سير به خانه خود برمي گردند، نه چنان است كه روزي آن ها در يك جا جمع باشد كه خود را بر آن بيندازند و به قدري بخورند كه هلاك شوند، و نه بعد از جستجو از آن محروم مي مانند تا در نتيجه گرسنه بمانند. همچنين براي هر كسي روزي مقدر داشته، كه به بدون زحمت به دست او مي آيد، و نه طوري است كه بعد از طلب و جستجو به دست نياورد.

مرغان شب

مرغان شب، از حشراتي كه هميشه در هوا هستند، مانند: پشه، ملخ، و مگس شكار مي كنند.

در خلقت شب پره دقت كن! هم پرواز مي كند و هم مانند چهارپايان گوش و دندان و كرك دارد؛ حامله مي شود و بچه مي زايد؛ شير مي دهد و بر چهارپا راه مي رود؛ و برخلاف ساير مرغان، در شب بيرون مي آيد و از جانوران هوا، غذاي خود را تهيه مي نمايد. آيا اين حيوان عجيب و هزاران مانند آن را چه كسي جز خالق يكتا مي تواند به وجود آورد؟

[صفحه 360]

زنبور عسل

زنبور عسل با مهارتي خانه هاي شش گوشه براي خود مي سازد كه هيچ مهندسي با اين دقت نمي تواند ساختماني بكند؛ و عسلي تهيه مي نمايد كه سرآمد تمام شيريني هاست، و از موم آن منافع ديگري عايد انسان مي شود. اين حيوان كار خود را در منتهاي خوبي و شگفت انجام مي دهد، و چيزي را كه عمل مي آورد بي اندازه لطيف و گرانبهاست.

از همه عجيب تر اين است كه موجودي كه اين همه عجايب به وسيله او انجام مي شود، نمي تواند حتي به وجود خود پي ببرد، چه رسد به چيزهاي ديگر. پس اين امر دليل واضحي است بر اينكه اين صنعت از زنبور نيست، بلكه خداوندي كه دانا به همه چيز است و همه چيز به فرمان او موجود مي شود، اين حيوان را خلق كرده، و براي منفعت انسان، به انجام اين امور وادارش نموده است.

ماهي

ببين چون ماهي بايد در آب زندگي كند، پا ندارد و چون نفس كشيدن آن مانند حيوانات خشكي نيست، مثل آن ها شش ندارد. به جاي دو پا، باله هاي محكم در پهلوهاي خود دارد كه مانند پاروهاي قايق رانان، در موقع شنا كردن، بر آن مي زند.بدنش را فلسهاي محكم مانند زره پوشانيده تا از آسيب محفوظ بماند. و چون بينايي چشمانش ضعيف است خداوند شامه قوي به آن عطا كرده كه بوي طعمه خود را از دور حس مي كند.

و نيز اين حيوان آب را از دهان مي بلعد و از سوراخ هايي كه در اطراف سرش مي باشد خارج مي كند، و اين كار در ماهي به منزله نفس كشيدن است.

چون ماهي خوراك انسان و حيوانات ديگر، حتي بعضي از درندگان، و بسياري از مرغان است از آن بسيار به وجود

مي آيد، و هر ماهي ماده مقدار زيادي تخم مي گذارد. در انواع ماهيان و صدف هاي دريايي كه مقدار و خصوصيات آن ها را جز خداوند هيچ كس نمي داند، دقت كن و به عجايب صنعت باري تعالي پي ببر.

مفضل گويد: چون سخن بدينجا رسيد، ظهر شد و مولاي من مشغول نماز گشت، و فرمود: فردا صبح بيا. من با نهايت خوشحالي از جهت علومي كه از حضرت فراگرفته بودم، به خانه برگشتم و شادان شب را به روز آوردم.

گفتار روز سوم
اشاره

مفضل گويد: روز سوم خدمت امام (ع) رسيدم، و پس از اجازه نشستم. حضرت بعد از

[صفحه 361]

حمد و ثناي خداوند فرمود: امروز در خلقت آفتاب و ماه و ستارگان براي تو سخن مي گويم:

رنگ آسمان كبود به نظر مي آيد تا چشمان انسان را كه همواره به آن مي افتد رنجه نسازد، زيرا رنگ كبود گذشته از اين كه چشم را اذيت نمي كند براي تقويت آن نيز مفيد است.

روز و شب

اگر آفتاب طلوع نمي كرد، و روز به وجود نمي آمد، تمام امور دنيا مختل مي شد و مردم نمي توانستند به امور زندگي بپردازند و كارهاي خود را مرتب كنند و زندگي ايشان، بدون لذت نور و روشنايي، گوارا نبود. اين موضوعي است كه از آفتاب روشن تر است، و نيز اگر آفتاب غروب نمي كرد و شب به وجود نمي آمد مردم نمي توانستند آرامش يابند و خستگي خود را برطرف كنند، و قوه هاضمه مشغول هضم غذا و رساندن غذا به اعضاء نمي شد. و اگر هميشه روز بود، حرص، مردم را بر آن مي داشت كه پيوسته كار كنند، و بدن هاي خود را بكاهند؛ زيرا بسياري از مردم به قدري به جمع كردن مال حريصند كه اگر تاريكي شب مانع نشود قرار نمي گيرند و چندان كار مي كنند كه خود را از كار مي اندازند.

و نيز اگر شب نمي شد، زمين در مقابل حرارت آفتاب به اندازه اي گرم مي شد كه حيوانات و نباتات از ميان مي رفتند. از اين جهت خداوند خورشيد را مانند چراغي قرار داده كه گاهي براي اهل خانه روشن مي كنند تا حوائج خود را برطرف سازند، و گاهي آن را خاموش مي كنند كه ايشان استراحت نمايند. پس نور و ظلمت كه ضد يكديگرند، هر دو

براي نظام عالم و انتظام احوال بني آدم آفريده شده است.

تأمل كن مفضل كه چگونه با بلند و پست شدن آفتاب فصول چهارگانه به وجود مي آيد تا حيوانات رشد و نمو كنند و به كمال خود برسند. همچنين فكر كن در مقدار شب و روز كه چطور براي مصلحت بندگان، در بيشتر نقاط آباد زمين، مدت هر يك، به بيست ساعت نمي رسد در حاليكه اگر مقدار روز صد ساعت يا دويست ساعت مي شد بي شك حيوانات و نباتات از بين مي رفتند.

اما حيوانات به جهت اين كه در اين مدت قرار نمي گرفتند، و چهارپايان مشغول چرا و انسان مشغول كار بود، و معلوم است كه اين ها باعث هلاك است.

اما نباتات از حرارت آفتاب خشك مي شدند. و همچنين اگر شب صد ساعت يا دويست ساعت بود، حيوانات در اين مدت از طلب معاش مي ماندند و از گرسنگي هلاك مي شدند، و حرارت نباتات كم و در نتيجه فاسد مي گرديدند، چنان كه بعضي از گياهها اگر

[صفحه 362]

در جايي برويد كه آفتاب به آن نتابد از ميان مي رود.

تأثيرات چهار فصل

در زمستان حرارت در باطن درخت و نباتات پنهان مي گردد تا ماده ميوه در آن ها متولد گردد. و به واسطه سرما، ابر و باران در هوا به وجود مي آيد، و بدن حيوانات محكم مي شود. در بهار مواد اشجار و نباتات به حركت مي آيد و كم كم آشكار مي گردد، گل ها و شكوفه ها مي رويند و حيوانات براي فرزند به هم رسانيدن به حركت مي آيند. در تابستان به سبب شدت حرارت ميوه ها پخته مي شود؛ و رطوبت هاي زيادي بدن حيوانات تحليل مي رود، و رطوبت روي زمين كم مي شود تا مردم بتوانند ساختمان و كارهاي ديگر خود را

به آساني انجام دهند. در پاييز هوا صاف مي شود تا بيماري ها برطرف و بدن ها سالم گردد. اگر كسي بخواهد فايده اين چهار فصل را بيان كند سخن به طول مي انجامد.

تابش خورشيد

فكر كن، مفضل، در چگونگي تابيدن آفتاب كه خداوند طوري قرار داده تا همه جاي زمين از نور آن استفاده كند. اگر طلوع و غروبي براي خورشيد نبود بسياري از جهات از نور آن بهره ور نمي گرديدند، و كوه ها و ديوارها و سقف ها مانع از تابش آن مي شد. چون خداوند مي خواست كه همه جاي زمين از نور خورشيد استفاده كند، تابش آن را طوري مرتب نمود كه اگر جايي در اول روز به واسطه كوه و ديوار نتواند از نور خورشيد استفاده برد، در آخر روز از نور آن بهره ور گردد، يا اگر در آخر روز خورشيد بر آن نتابد، در اول روز از تابش آن استفاده نمايد. پس هيچ موضعي نمي ماند كه بهره خود را از منفعت خورشيد نبرد. زهي منعمي كه نور خورشيد را بر همه ساكنان روي زمين از جمادات و نبات و حيوان قسمت كرده و هيچ يك را بي بهره نگذاشته است. اگر يك سال يا كمتر خورشيد بر زمين نمي تابيد، حال اهل زمين چه مي شد؟ آيا ممكن بود ديگر بتوانند زندگي كنند؟

ماه و ستارگان

در تاريك بودن شب براي انسان منافعي است، و او را وادار به استراحت مي كند. ولي چون در شب هم گاهي به روشنايي محتاج است، و بسيار كسانند كه به واسطه تنگي وقت يا شدت گرماي روز، مجبورند شب كار كنند و نيز مسافريني كه در شب حركت مي كنند به روشنايي احتياج دارند، خداوند حكيم، ماه و ستارگان را قرار داده تا با نورافشاني خود

[صفحه 363]

وسيله آسايش خلق او گردند؛ و با حركات منظم خود راه را به مسافرين نشان دهند، و مسافرين و كشتي نشينان را از خطر گم

شدن رهايي بخشند.

ستارگان بر دو قسمند: ستارگان ثابت كه وضع آن ها نسبت به يكديگر تغيير نمي نمايد، و ستارگان سيار كه از برجي به برج ديگر حركت مي كنند و از خط سيري كه دارند كمترين انحرافي پيدا نمي كنند. حركت اين ستارگان دو قسم است: يكي حركت عمومي كه آن حركت شبانه روزي و از مشرق به مغرب است و ديگر حركتي است كه مخصوص به هر كدام آن هاست و از مغرب به مشرق مي باشد. مثل مورچه اي كه روي سنگ آسياب به طرف چپ حركت كند و آسياب او را به جانب راست حركت دهد، پس مورچه دو حركت دارد: يكي با اراده كه از پيش روي خود حركت مي كند و يكي به اجبار كه آسياب آن را به پس بر مي گرداند.

آيا اين كه ستارگان بعضي ثابت و بعضي سيارند، و با نظم حركت مي كنند، جز به تدبير خداوند حكيم ممكن است؟ اگر تدبير مدبر حكيمي نبود، بايد يا همه ساكن باشند يا همه متحرك، و در صورتي هم كه همه داراي حركت باشند، اين نظم و ترتيب صحيح از كجا در آن ها پيدا مي شد. حركت ستارگان آن قدر سريع است كه در فكر نمي گنجد، و نور آن ها آن قدر قوي است كه هيچ چشمي تاب تحمل آن را ندارد، خداوند فاصله آن ها را از ما اين اندازه زياد كرده كه هم حركتشان را درك كنيم و هم نورشان به چشم ما آسيب وارد نياورد. اگر با سرعتي كه دارند به ما نزديك بودند به واسطه شدت نورشان چشم ها نابينا مي شد، چنان كه در موقعي كه برق ها پي درپي مي زند ترس آن است كه چشم آسيب نبيند. و

نيز اگر عده اي در اتاقي باشند كه چراغ هاي زيادي در آن روشن كرده باشند و به سرعت چراغ ها را دور ايشان بگردانند حيران و از خود بيخود مي شوند.

اين امور تصادف و اتفاق نيست

اگر با چرخي از چاه آب بكشند و باغي را آب بدهند، ساختمان و وضع چاه و وسائل آب كشي آن بايد طوري منظم و از روي قاعده باشد كه بتواند مرتب و به قدر كافي آب به باغ برساند. اگر كسي چنين چرخي را ببيند، آيا ممكن است فكر كند كه خود به خود به وجود آمده، و كسي آن را نساخته و منظم نكرده است؟ بديهي است كه عقل سليم از ديدن آن فوري متوجه مي شود كه انسان ماهر و باهوشي چرخ را به آن ترتيب صحيح درست كرده است. وقتي از ديدن يك چرخ كه براي آب كشيدن و يك امر كوچكي است، فورا انسان متوجه سازنده آن مي شود، چگونه ممكن است از ديدن اين همه ستارگان ثابت و سيار،

[صفحه 364]

و گردش منظم شب و روز، و فصل هاي چهارگانه سال كه بدون هيچ خلل و اشكالي همواره ادامه پيدا مي كند و كمترين انحراف و درنگي در كار آن ها پيدا نمي شود، انسان به خالق حكيم و آفريننده اين همه موجودات بزرگ و عجيب واقف نشود؟

سرما و گرما

سرما و گرما فايده هاي بسيار دارد. اگر گرما نبود ميوه ها پخته و شيرين نمي شد كه مردم از تر و خشك آن ها بهره مند شوند، و اگر سرما نبود ريشه هاي گياه در زمين نمي ماند و در نتيجه حاصل زياد از آن به عمل نمي آمد كه براي خوراك انسان و حيوان و تخم سال بعد كافي باشد؛ چون دانه اي را كه بكارند و فوري بيرون آيد، مثل زراعتي كه ريشه آن در زيرزمين بماند، حاصل نمي دهد.

خداوند حركت خاصه آفتاب را طوري قرار داد كه به تدريج هوا سرد يا گرم شود

تا مردم از هر دو استفاده كنند و گرفتار امراض گوناگون نشوند. اگر هواي گرم يك دفعه سرد يا هواي سرد يك مرتبه گرم مي شد، مرضهاي شديد در مردم به وجود مي آمد؛ همان طور كه اگر كسي از حمام بسيار گرم، در هواي بسيار سرد برود، به مرضهاي خطرناك مبتلي مي شود. اگر كسي صنعتي را ببيند كه در آن حكمتي به كار رفته باشد، آيا حكم نمي كند كه صنعتگر آن داراي شعور و علم و اراده بوده؟ پس چگونه ممكن است اين نظم و ترتيب صحيح كه در عالم ديده مي شود، كه هر يك از روي هزاران حكمت و مصلحت است، بدون خالق و مدبر حكيمي باشد؟

منافع وزش باد و نسيم

هر گاه چندي باد نوزد بسياري از بيماري ها پيدا مي شود؛ نفس ها مي گيرد؛ ميوه ها فاسد؛ سبزيها متعفن مي گردد، و در غلات آفت راه مي يابد. هوا، كه نسيم هم از جنبش آن پيدا مي شود، پايه زندگاني بشر است؛ بدن را تر و تازه مي كند، و باعث گرمي و سردي و اعتدال مي گردد؛ درختان را آبستن مي كند و ابرها را از محلي به محل ديگر مي برد و آن ها را به هم متصل مي سازد تا همه افق را فراگيرد، و بعد از آن كه باران آمد ابرها را از هم مي پاشد. خلاصه زندگي انسان و حيوان به واسطه هوا و باد است.

و نيز از برخورد اجسام در هوا صدا پيدا مي شود، و هوا آن را به گوش مي رساند. بو به وسيله هوا به شامه مي رسد. اگر هوا طوري بود كه صدا در آن مي ماند عالم از صدا پر مي شد و كار بر مردم دشوار مي گرديد، مثل كاغذي كه بعد از نوشتن، ديگر

نمي شود از آن استفاده [صفحه 365]

كرد.

خداوند هوا را طوري خلق كرده كه صدا در آن نماند تا مردم در رنج و عذاب نباشند.

خلقت زمين

خداوند زمين را به قدري وسيع قرار داده كه انسان و حيوان به راحتي در آن زيست مي نمايند؛ آدمي هر قدر بخواهد كشت و كار مي كند يا از محصولاتي كه خداوند در آن رويانده بهره مي برد؛ و ديگر انواع حيوان احتياجات خود را از آن مرتفع مي سازند. ممكن است كسي بگويد در بيابان هاي وسيع، كه خالي افتاده، چه فايده اي است؟ بايد دانست كه خداوند آن را مسكن و چراگاه وحشيان، و وسيله بهره مندي انسان قرار داده، اگر زمين چنين وسعتي را نداشت مردم مانند كساني بودند كه در قلعه تنگي محصور باشند و نتوانند بيرون روند به علاوه قدرت تغيير مكان هاي خود را نداشتند.

همچنين براي آن كه انسان در روي زمين زندگي نمايد و ساختمان و بنا و ساير كارهاي خود را به راحتي انجام دهد و استراحت كند و راحت بخوابد، خداوند زمين را طوري قرار داده كه زير پاي او متحرك و لرزان نباشد. ملاحظه كن موقعي كه زلزله مي شود با اين كه مدت كمي زمين حركت مي كند، به مردم چه مي گذرد، خانه هاي خود را رها و فرار مي كنند، اگر هميشه لرزان بود زندگي براي انسان گوارا نبود.

منفعت ابر و صافي هوا

در منفعت ابر و صافي هوا، فكر كن مفضل، كه هر دو براي انسان لازم است. اگر هميشه باران مي آمد سبزي ها متعفن، بدن حيوانات سست، و انواع بيماري ها در بين مردم پيدا مي شد، و راه عبور و مرور مسدود مي گرديد. و اگر هميشه هوا صاف بود و باران نمي باريد گياه ها مي سوخت، و آب چشمه ها و رودخانه ها خشك مي شد، و مردم بيمار مي گرديدند. ولي چون گاهي هوا ابر و گاهي صاف است همه چيز به صلاح

و استقامت مي آيد.

در ريزش باران فكر كن كه چگونه خداوند آن را طوري قرار داده كه از بلندي بريزد تا همه پست و بلند زمين را فراگيرد و سيراب كند و در دامن كوه و روي تپه ها زراعت به عمل آيد و نمو كند. براي آن كه باران به اعماق زمين فرو رود و كاملا آن را سيراب كند، خداوند مقرر فرموده كه قطره قطره ببارد.اگر يك مرتبه مي ريخت، بر روي زمين جاري مي شد و به زمين فرو نمي رفت، و نيز زراعت ها و درختان را مي شكست. ولي چون قطره قطره [صفحه 366]

مي بارد، زمين را سيراب مي كند، زراعت را مي روياند و به گياهان ضرري نمي رساند.

و نيز باران، هوا را از كدورت پاك، و مرضهايي را كه از فساد هوا به هم مي رسد برطرف مي سازد، و آفاتي را كه در درخت ها پيدا مي شود مي شويد و مي برد. و اگر در بعضي از سال ها به واسطه زيادي باران در زراعت ها آفت پيدا مي شود، يا مرضهايي در ميان مردم انتشار مي يابد، براي آن است كه مردم از معاصي دست برداشته رو به صلاح آرند، چنان كه در كلام مجيد فرموده است: «و لنبونكم بشي ء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس والثمرات» (بقره، 154 - ترس و گرسنگي و كم شدن مال را وسيله آزمايش شما قرار مي دهيم) و چون امر دين از همه امور مهمتر است مرض و آفت در جان مال انسان پيدا مي شود تا از بديها برگردد و ياد خدا كند.

كوه و معادن

در زمستان، كوه، برفها را در خود نگاه مي دارد و در تابستان، اين برفها به تدريج آب مي شود، و به مصرف زراعت مردم

مي رسد. در كوه، انواع گياهان كه در معالجه بيماري ها به كار مي رود، مي رويد. سنگ كوه ها را مي تراشند و در ساختمان به كار مي برند. از اين ها گذشته كوه به منزله قلعه محكمي است كه از تجاوز دشمن جلوگيري مي كند و بر بالاي آن برج هاي ديده باني و قلعه هاي جنگي مي سازند.

و نيز در كوه ها و تپه ها آن قدر از انواع معادن يافت مي شود كه كسي از آن آگاه نيست. دقت كن در اين معادن، از قبيل: مس، آهن، سرب، طلا، نقره، گوگرد، گچ، آهك و انواع سنگ هاي قيمتي، كه تا چه اندازه مورد احتياج بشر است. اين معادن به منزله اندوخته هايي است كه خداوند براي بندگان خود ذخيره نموده تا هنگام احتياج از آن ها بهره برگيرند.

انواع گياهان

خداوند تعالي ميوه ها را براي خوراك بشر خلق نموده، كاه و نباتات خشك را براي خوراك حيوانات، شاخ هاي درختان را براي سوزاندن، چوب را براي اصناف نجاري، و در هر يك از پوست و برگ و ريشه و صمغ درخت ها و گياهان منفعتي مخصوص قرار داده است. از همه اينها گذشته، هيچ لذتي را، با صفا و نشاطي كه انسان را از ديدن مناظر و شكوفه ها و شاخ و برگ درختان و گياهان حاصل مي شود، نمي توان برابر كرد.

ببين كه خداوند چه بركتي در زراعت قرار داده كه از هر يك دانه صد دانه و بيشتر

[صفحه 367]

به عمل مي آيد كه هم تخم سال بعد تهيه گردد و هم خوراك كشاورزان تا سال ديگر تأمين شود. اگر هر دانه را كه مي كاشتند. مثلا يك دانه از آن به عمل مي آمد، مردم از آن چه فايده اي مي بردند.

و نيز تأمل كن كه چگونه وقتي شاخه هاي درخت

را مي برند دوباره سبز مي شود، و چگونه شاخه بعضي از درختان را كه در جاي ديگر مي نشانند كم كم درختي مي شود.

و نيز درخت از اطراف خود شاخه هاي بسيار بر مي آورد تا اگر مردم بخواهند از آن درخت در جاي ديگر بكارند، يا در احتياجات ديگر از آن استفاده كنند، اصل درخت باقي باشد، و اگر آفتي به اصل درخت رسيد بدل آن باقي بماند.

ببين كه چگونه ميوه ها و محصولات گياهان را، به وسائلي از خطر محفوظ داشته مثلا عدس و باقلا را در ظرف هايي ماند كيسه نگاهداري نموده، خوشه گندم و جو را در ميان پوست محكمي حفظ كرده، و بر سر هر دانه مانند نيزه چيزي قرار داده تا مرغان به آساني نتوانند آن را بربايند.

همچنين چون گياه هم مانند حيوان محتاج به خوراك است، ريشه آن در زمين پراكنده مي شود تا غذاي لازم را از خاك بگيرد و به شاخ و برگ و ميوه خود برساند.

ريشه ها گذشته از اينكه خوراك شاخ و برگ را تأمين مي نمايند، وسيله برجا ماندن درخت و گياه نيز مي باشند. درختان عظيم، مانند: چنار و نخل و صنوبر كه اين طور در برابر بادهاي سخت مقاومت مي كنند، براي استواري ريشه هاي آن ها در زمين مي باشد.

تأمل كن مفضل، در فايده گياهان كه هر يك در علاج مرضي به كار مي رود. حتي حيوانات نيز به الهام خداوندي از خواص پاره اي گياه ها آگاهند و هنگام ضررت خود را آن ها معالجه مي كنند. ممكن است كساني بگويند: اين همه گياه كه در دشت و هامون مي رويد و انسان از آن استفاده نمي كند چه فايده اي دارد؟ آنان نمي دانند كه برگ آن ها خوراك حيوانات، و دانه آن ها

غذاي پرندگان، و چوب و شاخه آن ها هيزم افراد انسان است، و فوايد ديگري نيز دارد.

خلقت برگ درخت و هسته ميوه ها

فكر كن كه خداوند در هر برگي چيزهايي مانند رگ هاي بدن از هر طرف كشيده: بعضي قوي است كه نمي گذارد برگ از هم بپاشد، آب را هم به رگ هاي ضعيف مي رساند؛ بعضي ديگر ضعيف است كه براي رساندن آب و غذا به تمام برگ خلق شده.اگر انسان بخواهد يكي از اين برگ ها را با اراده خود بسازد، در صورتي كه وسايل و

[صفحه 368]

اسباب كار هم در دست داشته باشد، با تحمل زحمتها و صرف وقت زياد، از عهده ساختن يك دانه برگ برنمي آيد. خداوند حكيم در اندك وقتي، در فصل بهار، آن قدر گل و برگ و سبزه و ريحان و شكوفه و شقايق پديد مي آورد كه در هر كوه و دشت از هر يك به حد وفور مي بيني.

فكر كن در هسته و دانه ميوه ها. خداوند در ميوه ها هسته خلق نموده كه اگر آفتي به درخت برسد، آن را بكارند تا درخت ديگر برويد؛ مانند چيزهاي قيمتي كه در دو جا ضبط مي شود كه اگر به يكي آفتي برسد ديگر باقي بماند. و نيز چون هسته محكم است ميوه را نگه مي دارد تا از هم نپاشد، و اگر هسته نبود ميوه لطيف از هم پاشيده مي شد.

ديگر از فوايد هسته آن است كه بعضي از آن ها را مي خورند، و از بعضي روغن مي گيرند، و از آن استفاده هاي بسيار مي برند.

انواع ميوه ها

فكر كن در لذتي كه خداوند در خوردن ميوه قرار داده تا مردم به آن ميل كنند و تناول نمايند. و نيز انديشه كن در خلقت درخت كه سالي يك مرتبه در زمستان به خواب مي رود تا حرارت در چوب آن حبس شود، و مواد اوليه در

آن توليد گردد، و در فصل بهار بيدار مي شود به حركت مي آيد و انواع ميوه ها را براي انسان حاضر مي سازد. اگر تأمل كني، مي بيني كه درختان باردار مانند خدمتكاران مجلس مهماني انواع ميوه ها را در قابل تو به كف گرفته اند. در صحن باغ، شاخه هاي گل، طبقهاي رياحين و نسرين و ياسمن را به تو تقديم مي كنند تا هر يك را بخواهي برگيري.

آيا ميزبان خود را مي شناسي، و به اين لطايف پي مي بري؟ اگر مي شناسي و مي داني كه خداوند اين همه غذاهاي لذيذ و ميوه هاي لطيف را در باغ و بستان براي تو آماده كرده، چرا فرمان او را نمي بري و ناسپاس مي كني؟

در انار دقت كن و ببين چگونه داخل آن خانه خانه است، و داخل هر يك از خانه ها، دانه هاي انار طوري چيده شده كه گويي با دست دانه دانه پهلوي هم گذاشته اند؛ هر قسمت در كمال زيبايي از پوستي پوشيده شده، و همه قسمت ها در ميان پوست محكمي قرار گرفته است.

فكر كن كه خداوند چگونه دانه هاي انار را به پيه آن نصب كرده تا بدان وسيله آب به دانه ها برسد و اگر دانه ها به هم چسبيده بود و پيه در وسط نبود كه غذا را به آن ها برساند، چگونه همه دانه ها مي توانستند غذا بگيرند و شاداب بمانند.

[صفحه 369]

ميوه هاي سنگين و بزرگ، مانند: هندوانه، خربزه و كدو از بوته هايي به وجود مي آيد كه بر روي زمين كشيده مي شود؛ زيرا اگر اين ميوه ها از درختان برپا ايستاده به عمل مي آمد، كدام شاخه بود كه تاب كشيدن، اين همه بار سنگين را، داشته باشد؟

درخت خرما

درخت خرماي ماده، تا گرده درخت نر را بر آن نپاشند، ميوه نمي دهد،

از اين جهت خداوند براي آن نر خلق نموده. و چون خوشه هاي سنگين است، براي آن تار و پود قرار داده تا محكم باشد، و به واسطه خوشه هاي سنگين نشكند. و همچنين چوب هاي ديگر را، خداوند، مثل پارچه اي كه از تار و پود مي بافند خلق نموده، و با اين كه مثل سنگ محكم و سنگين نيست كه نتوان آن را به آساني به صورت هاي مختلف درآورد، طوري محكم است كه مي توان از آن در و پنجره ساخت و در سقف ها به كار برد.

و نيز براي آن كه چوب در زير آب فرو نمي رود، مردم مي توانند كشتي از آن بسازند و بارهاي گران در آن جاي دهند. اگر كشتي نبود بسياري از متاعها را مردم نمي توانستند از محلي به محل ديگر نقل كنند.

بازار علم و تجارت

بازار بر دو نوع است: يكي بازار كسب و تجارت، و ديگري بازار علم و معرفت. و ممكن است چيزي كه در بازار كسب و تجارت قيمتي ندارد، در بازار علم و معرفت قيمتش زياد باشد و انسان بتواند از آن استفاده هاي علمي بسيار ببرد. بنابراين ممكن است انسان در چيزي كه در صورت ظاهر قيمتي ندارد، از روي دقت، نظر كند و در نتيجه معرفت وي كامل شود.

مفضل گويد: چون سخن بدين جا رسيد، ظهر شد و امام (ع) به نماز برخاست و فرمود: فردا صبح، انشاء الله، نزد من بيا. من از علومي كه آموخته بودم، همچنين به اميد وعده صبح با خوشحالي شب را به روز آوردم.

گفتار روز چهارم
اشاره

مفضل گويد: چون روز چهارم شد به خدمت مولاي خود شتافتم و اجازه گرفتم و نشستم. حضرت بعد از حمد و ثناي پروردگار و درود بر حضرت رسول و خاندان آن حضرت سلام الله عليهم اجمعين، فرمودند: اي مفضل! از خلقت انسان و حيوان و گياهان [صفحه 370]

بقدري بيان كردم كه اگر عاقلي از روي تأمل در آن ها فكر كند اعتراف مي نمايد كه خالق اين موجودات خداي داناي حكيم است.

اكنون از رنج و آفت جهان با تو سخن مي گويم:

حوادث و آفت هايي كه گاه در جهان اتفاق مي افتد، براي تأديب و تنبيه مردم است تا گرد معاصي نگردند، و از نافرماني خداوند بازگردند. از اين جهت است كه ملاحظه مي كني اين آفات و حوادث زود برطرف مي گردد. مثلا، اگر ملخ به زراعت هجوم كند، يا مرضي شايع گردد، زياد طولاني نمي شود. نظم جهان همواره برقرار است، و در تابش آفتاب و ريزش باران و حركت باد

هيچ گونه تخلفي روي نمي دهد؛ ولي براي اين كه مردم در خطاكاريها و امور ناشايست زياده روي نكنند و از ياد خدا غافل نمانند، گاه مي شود كه گوشه اي از آفات و حوادث را به آنان نشان مي دهد، ولي زود برطرف مي سازد تا در هر حال رحمت خود را به بندگان فرود آورده باشد.

ملاحظه مي كني بعضي از كساني را كه غرق در ناز و نعمتند، چنان طغيان و ناسپاسي مي كنند كه گويي خود را از جنس بشر ضعيف و فاني نمي دانند، و ديگران را از خود كوچك تر مي شمارند، و هيچ گاه در صدد دستگيري درماندگان و مبتلايان برنمي آيند، به بيچارگان رحم نمي كنند و اظهار مهرباني نمي نمايند، نمي دانند كه اسير حكم قضا و قدرند، و احتمال هم نمي دهند كه ممكن است ضرري به ايشان برسد؛ ليكن هنگامي كه با مصيبت و درد و رنجي روبرو مي شوند متنبه مي گردند و به خود مي آيند.

گروهي كه مي گويند: بايد هيچ وقت در جهان بلا و آفتي نباشد، مانند كودكانند كه از دواي تلخ، با اين كه براي ايشان لازم است، گريزانند و اگر كسي آن ها را از خوردن غذاهاي لذيذي كه براي آنان ضرر دارد منع نمايد به خشم مي آيند. اينان با علم و هنر دشمن اند، و ميل دارند پيوسته اوقات خود را به لهو و بطالت بگذرانند، و هر چه مي خواهند بخورند. نمي دانند كه عمر به بطالت گذراندن چه ضررها به دين و دنيا مي رساند، و غذاهايي كه ضرر دارد چه دردها در بدن ايجاد مي كند. نمي فهمند كه در تحصيل آداب و اخلاق نيكو چه فايده هايي، و در آشاميدن چه فايده هايي، و در آشاميدن دواهاي تلخ چه منافعي است. بسا

درد كه پايان آن راحتي است و بسا تلخي كه شيريني بار مي آورد.

چرا مردم طوري خلق نشده اند كه كار بد نكنند

اگر خداوند مردم را طوري مي آفريد كه نمي توانستند معصيت كنند، و همواره در راه فرمانبري بودند، چگونه ممكن مي شد در مقابل كارهاي خوب، آنان را ستايش كنند، و نيز

[صفحه 371]

از نعمتهاي آخرت كه بدون زحمت به دست آورده بودند لذت كامل نمي بردند؛ زيرا انسان وقتي از نعمت كاملا لذت مي برد كه با رنج و تلاش آن را به دست آورد و در اثر كوشش مقامي را دارا شده باشد.

اما اين كه بلاها براي خوبان و بدان هر دو مي باشد، براي آن است كه خوبان ياد نعمت و صحت و سلامت كنند و بر شكر و صبر خود بيفزايند، و بعد از آن كه بلا بر طرف شد بيشتر ميل به صلاح و بندگي كنند؛ و بدان از طغيان و سركشي بازمانند و بعد از آن كه بلا برطرف شد رأفت و رحمت پروردگار خود را بفهمند، و همان طوري كه خداوند در مقابل بدي ها به آنان خوبي كرده، اگر كسي هم با ايشان بدي كند او را ببخشند و عفو نمايند.

فايده مرگ

هر گاه همه مردم، براي هميشه، زنده بمانند، ديري نمي گذرد كه صحنه زمين بر آنان تنگ مي گردد، در خوراك و وسائل زندگاني درمي مانند، مزرعه ها و باغها كفايت معاش ايشان را نمي كند. و اگر توالد و تناسل نمي كردند خانواده ها تشكيل نمي شد، و لذت تربيت فرزند و نيز كمك كردن خويشان به يكديگر، در موقع سختي، از بين مي رفت، و بيشتر مردم از نعمت زندگي و بهره بردن از نعمت هاي دنيا و آخرت محروم مي ماندند، و استفاده از نعمتهاي خداوندي مختص به عده كمي بود كه اول از نيستي به هستي آمده بودند؛ و حال آن

كه نعمت خداوندي عام است و بايد هر يك از موجودات به قدر قابليت و استعداد خود بهره مند گردد.

و نيز اگر مرگ نبود حرص و قساوت و سنگدلي بر مردم غلبه مي كرد. حال كه همه به مردن خود يقين دارند اين اندازه با يكديگر جنگ مي كنند و همديگر را مي كشند، اگر مرگ نبود چه مي شد؟ ديگر كسي به هيچ چيز قناعت نمي كرد، و زندگي بر همه تلخ مي شد.

و نيز اگر مرگ نبود انسان از زندگي، و ساير امور دنيا، ملول و خسته مي شد. چنانكه ديده مي شود جمعي كه عمرشان دراز مي گردد از زندگي و ناملايمات دنيا به ستوه مي آيند و آرزوي مرگ مي كنند. و هر گاه كسي بگويد: اگر ناملايمات نبود انسان از زندگي ملول نمي شد، مي گوييم: اگر ناملايمات در دنيا نباشد، انسان سركشي و طغيان مي كند كه براي دين و دنياي خود او، و ديگران، ضرر دارد.

چرا خوبان و بدان در دنيا جزاي خود را نمي بينند

فضيلتي كه انسان بر ساير حيوانات دارد اين است كه كارهايي براي رضاي خدا و از

[صفحه 372]

جهت اعتقاد به روز جزاء انجام مي دهد. اگر قرار بود كه خوبان همواره در نعمت و بدان پيوسته در رنج باشند، زندگي مردم مانند حيوانات مي شد كه به طمع آب و علف يا از ترس تازيانه كار مي كنند. نيز خداوند چنين قرار نداده كه نيكان مبتلا و كفار در نعمت باشند؛ زيرا اگر اين طور مي شد، مردم فسق و بدكاري را بر نيكي ترجيح مي دادند، بلكه بسيار اتفاق مي افتد كه خداوند بعضي از كساني كه ظلم را از حد مي گذرانند، در دنيا گرفتار عذاب هاي سخت مي نمايد.اگر ملاحظه مي كنيد كه پاداش بعضي از نيكان، و عقوبت پاره اي از بدان، به تأخير مي افتد،

براي مصلحتهايي است كه ما نمي دانيم. اگر ما مصلحت بعضي از چيزها را نفهميم نبايد بگوييم آن چيز مصلحت نداد. بسياري از كارهاست كه مردم حكمت آن ها را نمي دانند و بعد از آن علتش را دانستند، تصديق مي كنند كه از روي حكمت واقع شده است.

آنچه در جهان مي گذرد از روي تدبير است

اين خلقت عظيم و كامل اين نظم دقيق و صحيح كه در امور جهان ديده مي شود، جز به اراده خالق و صانع حكيمي ممكن نيست. اگر به فرض در نصف امور جهان حكمتي كه به كار رفته معلوم و در نصف ديگر معلوم نبود، هيچ عاقلي نمي توانست بگويد خود به خود و بدون مدبري درست شده. پس با اينكه در هر چه فكر كني مي بيني كه مطابق حكمت و مصلحت خلق شده، و هر چيز در جاي خود و هر كار مطابق مصلحت محض مي باشد، چگونه ممكن است چنين انديشه اي به انسان راه يابد؟ عجيب است از كساني كه اگر چندين مرتبه از پزشكي خطا ببينند، نمي گويند آن پزشك داراي عقل و شعور نيست، ولي اگر در دنيا چيزي ببينند كه فايده اش را ندانند، زبان اعتراض به دستگاه خلقت باز مي كنند.

اگر بندگان خدا حكمت بعضي چيزها را ندانند، نقص از آنان است. در هر چه تفحص كني و به عقل صحيح در آن دقت نمايي، مي فهمي كه منتهاي تدبير در آن به كار رفته و نيكوتر از آن ممكن نيست. همه اين ها را خداوند حكيم و لطيف، كه از ديده نهان است و هيچ كس نمي تواند حقيقت ذات مقدس او را درك كند، خلق نموده و با اراده خداوندي خود را اين همه نظم و ترتيب دقيق به جريان انداخته

است. همان گونه كه اگر سنگي در هوا نمايان گردد مي داني كه كسي آن را انداخته، با آن كه آن كس را با چشم خود نديده اي؛ زيرا عقل تو حكم مي كند كه چون سنگ به خودي خود بالا نمي رود، لابد كسي آن را بالا انداخته. بعد از ديدن اين عالم و نظم و ترتيب صحيح هم، عقل مي گويد: با گردنده، گرداننده اي است. و نظر به اين كه انسان نمي تواند حقيقت ذات و صفات خداوند را بشناسد، خداوند از

[صفحه 373]

بندگان بيشتر از اين مقدار معرفت نخواسته كه يقين كنند عالم را خدايي است، و فرمان او را اطاعت نمايند.

خداوند عالم گر چه كنه ذاتش بر ما معلوم نيست، ولي از هر چيز به ما نزديكتر و در هر چيز نشانه هاي آن ذات مقدس آشكار است، و هر ذره اي از ذرات ممكنات به زبان حال فرياد مي كند كه: من صانع حكيم قديم عليمي دارم.

پايان خلاصه اي از توحيد مفضل [1232].

در تحف العقول پس از مواعظ ائمه (ع)، مواعظ مفضل كه اكثرش از امام ششم (ع) است ذكر شده:

سفارش مفضل بن عمر به جماعت شيعه

سفارش مي كنم شما را به پرواي از خدا كه تنهاي بي شريك است و به شهادت بر اينكه شايسته پرستشي جز خدا نيست، و اين كه محمد (ص) بنده و فرستاده اوست. از خدا پروا گيريد و گفتار نيك داشته باشيد، و خشنودي خدا جوييد و از خشمش بترسيد، و نگهدار سنت خدا باشيد و از حدود خدا تجاوز ننماييد، و در تمامي امور خود خدا را منظور داريد، و در هر آن چه به سود و زيان شماست به قضايش راضي باشيد.

آگاه باشيد و بر شما باد به امر به

معروف و نهي از منكر. آگاه باشيد و هر كه به شما نيكي كرد بيشتر به او نيكي كنيد و از كسي به شما بد كرد بگذريد، و با مردم چنان كنيد كه دوست داريد با شما همان كنند. آگاه باشيد و به بهترين وجهي كه مي توانيد با آنان همزيستي كنيد و شما سزاوارتريد به روشي كه بر خود راه اعتراض فراهم نكنيد. بر شما باد به فهم احكام دين و كناره كردن از محرماتش و خوشرفتاري با هر كه همنشين شماست، خوب باشد يا بد.

آگاه باشيد و بر شما باد به پارسايي شديد، كه بنياد دين، پارسايي است.

نمازها را در وقت بخوانيد و واجبات را در چهارچوب مقررش انجام دهيد.

به هوش باشيد و در آن چه خدا به شما واجب كرده، و بدان از شما خشنود است، كوتاهي نكنيد كه من از امام صادق (ع) شنيدم كه فرمود: «معارف اسلامي را فراگيريد و چون بيابانگردها نباشيد؛ زيرا هر كه در دين خدا دانش اندوزي نكند، خداوند روز قيامت به او نظر نخواهد كرد». و بر شما با به ميانه روي در توانگري و تنگدستي. و با پاره اي از

[صفحه 374]

دنيا، براي آخرت كمك خواهيد كه من از امام صادق (ع) شنيدم كه مي فرمود: «با تحصيل دنيا براي آخرت كمك گيريد، و سر بار مردم نباشيد «. با هر كه آميزش داريد نيكي كنيد، و به او احسان نماييد.

به هوش باشيد و از تجاوز بر حذر باشيد كه امام صادق (ع) مي فرمود: «سريعترين كيفر از آن تجاوز و ستم است». آن چه خدا از نماز و روزه و واجبات ديگر بر شما مقرر كرده انجام دهيد،

و زكات واجبه را به مستحقش بدهيد كه امام صادق (ع) فرمود: «مفضل به يارانت بگو زكات را به مستحقش بدهند و من ضامن آنچه ام كه از دست آنان رفته». بر شما باد به ولايت آل محمد (ص). ميان خود را اصلاح كنيد، و غيبت يكديگر را ننماييد، و يكديگر را ديدن كنيد و به هم احسان نماييد. همديگر را ملاقات كنيد و حديث گوييد و در مقام پوشيدن اسرار از هم نباشيد. مبادا از هم ببريد و از قهر كنيد كه من شنيدم امام صادق (ع) مي فرمود: «به خدا، دو نفر از شيعيان از يكديگر قهر نكنند جز اينكه از يكي از آنان بيزاري جويم و لعنتش كنم، و بيشتر با هر دو چنين كنم. معتب به امام عرض كرد: قربانت گردم، نسبت به ظالم درست، ولي مظلوم چه تقصيري دارد؟ فرمود: براي اين كه برادرش را به سازش با خود دعوت نمي كند؛ از پدرم شنيدم كه مي فرمود: هر گاه دو تن از شيعيان ما ستيزه كنند و يكي از ديگري جدا شود بايد مظلوم نزد طرفش برود و به او بگويد: اي برادر! تقصير با من بوده، تا قهر آنها زايل شود. خداوند تبارك و تعالي حاكم عادل است و داد مظلوم را از ظالم مي ستاند». فقراي شيعه آل محمد (ص) را، با تحقير ننگريد، و به آنان جفا نكنيد، و به آنان لطف كنيد، و از حقي كه خدا برايشان در اموال شما قرار داده به آنان بدهيد، و به ايشان احسان نماييد.

آل محمد (ص) را وسيله نان خوردن، يا دوشيدن مردم، نسازيد كه من شنيدم امام صادق (ع) مي فرمود: «مردم درباره ي

ما سه دسته شدند: دسته اي ما را دوست دارند و انتظار قائم ما را دارند تا از دنياي ما بهره برند، آنان گفتار ما را حفظ كرده و آن ها را بازگو مي نمايند اما از كردار ما كوتاهي نموده اند، محققا خدا آنان را به دوزخ برد. دسته ديگر ما را دوست دارند و كلام ما را بشنوند و مانند ما عمل كنند تا به وسيله ما از مردم تغذيه كنند. خدا شكمشان را از آتش پر كند و گرسنگي و تشنگي را بر آنان مسلط كند. دسته سوم ما را دوست دارند و گفته ما را حفظ كنند و امر ما را اطاعت كنند و در عمل با ما مخالفت ننمايند، آنان از ما باشند و ما از ايشان».

صله به آل محمد (ص) را، از مال خود، ترك نكنيد؛ هر كه توانگر است به اندازه توانگري اش، و هر كه فقير است به اندازه فقرش. پس هر كه خواهد خدا اهم حوائجش را

[صفحه 375]

برآورد بايد، با كمال نيازي كه خود به مالش دارد، به آل محمد و شيعه آنان كمك مالي كند.

چون به شما سخن حقي گويند خشم نكنيد، و چون اهل حق، حق را با شما آشكارا گويند و آن را به رخ شما كشند آنان را دشمن نداريد، زيرا مؤمن از حقي كه به رخ او كشند خشم نكند.

يك بار كه من حضور امام صادق (ع) بودم فرمود: «اي مفضل يارانت چه اندازه اند؟ «گفتم: اندك. و چون به كوفه برگشتم و رو به شيعه آوردم، جامه ام را به سختي دريدند و پشت سرم بد گفتند و آبرويم را بردند تا آن جا كه شخصي پيش

رويم گستاخي كرد و بر من هجوم برد و ديگري ميان كوچه هاي كوفه كمين كرد و مي خواست مرا بزند و هر تهمتي به من زدند تا اينكه خبرش به گوش امام صادق (ع) رسيد؛ و چون سال بعد خدمتش برگشتم، نخست سخني كه پس از سلام با من گفت اين بود كه فرمود: «اي مفضل اين چه گزارشي است كه به من رسيده كه آنان درباره تو مي گويند؟» گفتم: گفته آنان به من زياني نرساند.

فرمود: «بلي، ولي براي آنان زيان دارد، آيا خشم كنند - بدا بر آنان - كه تو گفتي كه يارانت كم اند؟ نه، به خدا، آنان شيعه ما نيستند و اگر شيعه ما بودند از گفته تو خشم نمي كردند و از آن مشمئز نمي شدند؛ به درستي كه خداوند شيعيان ما را به غير وصفي كه آنان دارند، وصف كرده. شيعه جعفر نيست مگر كسي كه زبانش را نگهدارد، و براي آفريدگارش كار كند و به آقايش اميدوار باشد، و چنانچه بايد از خدا بترسد. واي بر آنان! آيا در ميان آنان كسي هست كه از بسياري نماز خواندن خميده شده باشد؟ و يا از شدت ترس ديوانه شده باشد؟ يا از خشوع نابينا شده باشد؟ يا از روزه گرفتن نزار شده باشد؟ و يا از خموشي طولاني و سكوت، چون لال باشد؟ يا در ميان آنان كسي هست كه عادت به قيام شب و روزه داري روز كرده باشد؟ يا از ترس خدا، لذت و نعمت دنيا را بر خود دريغ كرده باشد، و هم از شوق به ما خانواده؟ از كجا اينان شيعه ما هستند از اين رو كه در مورد ما

به دشمن ما، ستيزه كنند تا دشمني آنان درباره ي بيفزايند؛ و راستي كه چون سگ زوزه كشند و چون كلاغ طمع ورزند. و اما من، اگر نمي ترسيدم كه آنان را بر تو برانگيخته باشم، به تو فرمان مي دادم كه خانه نشين شوي ودر خانه را بر روي خود ببندي و تا هستي به آنان نگاه نكني، وليكن اگر نزد تو آمدند بپذيرشان؛ زيرا خدا آنان را بر خودشان حجت ساخته و بر ديگران هم بدان ها احتجاج كرده است». دنيا و آنچه در آن است شما را نفريبد و شايسته شما نيست، و براي اهل دنيا هم خوشي ندارد. [1233].

[صفحه 376]

مفضل بن قيس بن رمانه مولي الاشعريين
اشاره

رجال الطوسي، ص 314.

شيخ طوسي او را از اصحاب حضرت باقر [1234] و حضرت صادق [1235] عليهماالسلام مي داند. او از خواص اصحاب امام صادق (ع) [1236]، و برگزيده و خوب بود [1237]، و رواياتي در مدحش نقل شده است. [1238].

مفضل بن قيس گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: اگر اصحاب ما در چيزي اختلاف ورزند، من گويم: همان را خواهم گفت كه جعفر بن محمد (ع) گويد... [1239].

كشي از مفضل روايت كرده كه گفت: وقتي به خدمت امام صادق (ع) رسيدم و از وضع خودم به آن حضرت شكايت كردم و از آن بزرگوار استدعاي دعا نمودم [1240] حضرت كنيز خود را طلبيد و فرمود: بياور آن كيسه اي را كه ابوجعفر منصور دوانيقي براي ما فرستاده. كنيز كيسه را آورد. حضرت فرمود: در اين كيسه چهارصد اشرفي است بردار و به كار خود گشايشي بده. گفتم: نه، به خدا، فدايت شوم، من پول نخواستم بلكه تقاضاي دعا از شما داشتم. فرمود: براي تو دعا خواهم

كرد، و ليكن بدان اگر به مردم از پريشاني و گرفتاري خود خبر دهي در نظر آنان خوار و بي مقدار خواهي شد. [1241].

اين روايت دلالت بر لطف تام حضرت بر او دارد، از اين جهت كه مي خواستند او با پوشيده داشتن حال و وضعش از مردم، عزيز و محترم باقي بماند. [1242].

دستور اسلام به پوشيده داشتن ابتلائات تا حدود امكان

نويسنده گويد: يكي از دستورات اخلاقي اسلام اين است كه گرفتاران و ارباب حوائج، تا حدود امكان، ابتلائات خود را به كسي اظهار نكنند و خواسته هاي خود را پوشيده و مكتوم بدارند.

[صفحه 377]

امام باقر (ع) مي فرمايد: «اربع من كنوز البر كتمان الحاجة و كتمان الصدقة و كتمان الوجع و كتمان المصيبة» [1243] چهار چيز است كه از ذخائر نيكي هاست: پوشاندن حاجت، پوشاندن صدقه، پوشاندن درد و پوشاندن مصيبت. [1244].

حضرت اميرالمؤمنين (ع) بدين دو شعر هميشه تمثيل مي جست:

فان تسئليني كيف انت؟ فانني صبور علي ريب الزمان صليب يعز علي ان تري بي كابة

فيشمت عاد او يساء حبيب اگر از من پرسش كني كه چگونه اي؟ من، بردبار و محكم بر سختي هاي روزگارم. دشوار و گران است بر من كه مرا محزون و دلخسته ببينند،تا دشمني شد يا دوستي اندوهگين گردد. [1245].

منصور بن حازم، ابوايوب، بجلي كوفي
اشاره

ثقه، صدوق، و از اجله و فقهاي اصحاب صادقين (ع) [1246] بوده، و از امام صادق (ع) و امام كاظم (ع) نقل حديث كرده است. [1247].

او را تصانيفي بوده است كه از آن ميان كتاب اصول الشرايع لطيف و كتاب الحج است. [1248].

شيخ طوسي گويد: او كتابي دارد كه ابن ابي عمير ناقل آن است. [1249].

منصور بن حازم گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: خداوند اجل و اكرم از اين [صفحه 378]

است كه به وسيله مخلوقش شناخته شود، بلكه مخلوق به وسيله خدا شناخته مي شوند. فرمود: درست گفتي.

عرض كردم، هر كه خدا را شناخت و دانست كه خدايي دارد، سزاوار است كه بداند خداوند خشنودي و خشمي دارد [1250]، و خشنودي و خشم او جز به وسيله وحي و پيامبر معلوم نشود؛ و آنكه وحي

بر او نازل نشود بايد كه در جستجوي پيامبران باشد و چون آنان را يافت بداند كه ايشان حجت خدايند و اطاعتشان لازمست. من به مردم (اهل سنت) گفتم: مگر نمي دانيد كه رسول خدا (ص) حجت خداوند بر خلقش بود؟ گفتند: آري. گفتم: مگر نمي دانيد كه رسول خدا (ص) حجت خداوند بر خلقش بود؟ گفتند: آري. گفتم: چون پيامبر درگذشت حجت خدا كيست؟ گفتند: قرآن. من در قرآن نظر كردم و ديدم مرجئه، قدري، و حتي زنديقي كه به آن ايمان ندارد براي غلبه در بحث به آن استشهاد مي كند، پس دانستم كه قرآن بدون قيم (و سرپرستي كه معني واقعي آن را بيان كند) حجت نخواهد بود، و آن قيم هر چه نسبت به قرآن بگويد حق است. پس به آنان گفتم: قيم قرآن كيست؟ گفتند: ابن مسعود قرآن مي دانست، عمر هم مي دانست، حذيفه هم مي دانست. گفتم: همه قرآن را؟ گفتند: نه. پس نيافتم احدي را كه گويد كسي جز علي (ع) تمام قرآن را مي دانست و آن گاه كه هر كدام مي گفتند نمي دانم، علي (ع) مي گفت: مي دانم [1251]، پس شهادت مي دهم كه علي (ع) قيم قرآن بود و اطاعتش واجب و بعد از پيامبر حجت خدا بر مردم بود، آن چه او درباره قرآن گفت حق است. حضرت فرمود: خدا تو را رحمت كند.

عرض كردم: علي (ع) از دنيا نرفت تا آنكه براي پس از خود حجتي بر جاي گذاشت، همان گونه كه رسول خدا (ص) بر جاي گذاشت، و حجت بعد از علي (ع)، حسن بن علي (ع) است [1252] و شهادت مي دهم كه امام حسن (ع) از دنيا نرفت مگر آن كه

براي پس از خود حجتي گذاشت همان طور كه پدر و جدش گذاردند و حجت بعد از حسن (ع)، حسين (ع) بود و اطاعتش واجب. حضرت فرمود: خدايت رحمت كند. من سر حضرت را بوسيدم و عرض كرم: شهادت مي دهم كه امام حسين (ع) از دنيا نرفت تا اينكه حجت بعد

[صفحه 379]

از خود را بر جاي گذاشت و حجت بعد از او علي بن الحسين (ع) است و اطاعتش واجب. حضرت فرمود: خدايت رحمت كند. من سر حضرت را بوسيدم و گفتم: شهادت مي دهم كه علي بن الحسين (ع) از دنيا نرفت مگر آنكه براي پس از خود حجتي بر جاي گذاشت كه او محمد بن علي ابوجعفر (ع) است و اطاعتش واجب بود. فرمود: خدايت رحمت كند. عرض كردم سرت را پيش آور تا ببوسم، حضرت خنديد و عرض كردم: اصلحك الله، مي دانم كه پدرت از دنيا نرفت تا اين كه حجت پس از خود را بر جاي گذاشت چنان كه پدرش اين كار را كرده بود، و خدا را گواه مي گيرم كه تويي آن حجت، و اطاعت تو واجب است. حضرت فرمود: بس است، خدايت رحمت كند. عرض كردم: سرت را پيش آور تا ببوسم، پس سرش را بوسيدم، حضرت خنديد، و سپس فرمود: هر چه مي خواهي از من سؤال كن كه بعد از اين تو را باور كرده، هرگز انكار نخواهم كرد. [1253].

به جا آوردن نماز در اول وقت

نويسنده گويد: مرحوم كليني (ره)، در كافي، حديثي از منصور بن حازم نقل كرده كه ما متن حديث را از نظر خوانندگان محترم مي گذرانيم:

... عن منصور بن حازم عن ابي عبدالله عليه السلام قال: قلت: اي الاعمال افضل؟ قال: الصلوة لوقتها

(اي وقت فضلها) و برالوالدين و الجهاد في سبيل الله. منصور بن حازم گويد: از امام صادق (ع) سؤال كردم افضل اعمالا چيست؟ فرمود: نماز را در وقت فضيلت خواندن، نيكي و نيكوكاري به پدر ومادر و جهاد در راه خدا. [1254].

نويسنده گويد: حضرت صادق (ع) در اين روايت به سه مطلب اشاره فرموده كه ما مختصرا در پيرامون هر يك چند حديث نقل مي نماييم:

اول: آن حضرت دستور نماز اول وقت را مي فرمايد، و اهميت آن را گوشزد مي نمايد.

«سئل النبي صلي الله عليه و آله عن افضل الاعمال قال: الصلوة لاول وقتها.» [1255].

از پيامبر (ص) از افضل اعمال سؤال شد، فرمود به جا آوردن نماز در اول وقتش. [1256].

[صفحه 380]

قال ابن مسعود: «سألت رسول الله صلي الله عليه و آله اي الاعمال احب الي الله عزوجل؟ قال الصلوة لوقتها»، ابن مسعود گويد: از رسول خدا (ص) سؤال كردم كدام عمل نزد پروردگار عزوجل محبوب تر است؟ فرمود: نماز اول وقت. [1257].

يكي از دستورات رسول خدا (ص) به اميرالمؤمنين (ع) اين بود كه نماز را در اول وقت بخوان و از اول وقت تأخير مينداز كه تأخير انداختن نماز، بدون عذر، موجب غضب پروردگار است. [1258].

رسول خدا (ص) فرمايد: شيطان از فرزند آدم گريزان و خائف است تا هنگامي كه نمازهاي پنج گانه را در اول وقت به جا آورد، اما همين كه از انجام آن كوتاهي ورزيد، شيطان بر او مسلط مي گردد و او را به گناهان بزرگ وادار مي كند. [1259].

امام صادق (ع) فرمايد: شيعيان ما را به هنگام نماز اول وقت آزمايش كنيد كه آيا محافظت بر نماز اول وقت دارند يا نه؟ [1260].

در كتاب «اسرار الصلوة» از

امام باقر (ع) روايت شده كه اول عملي را كه در قيامت از بندگان حسابش را مي خواهند نماز است؛ اگر قبول شد تمام اعمال قبول مي شود و اگر رد شد تمام اعمال رد مي گردد.

اگر نماز در اول وقت به جا آورده شد، نوراني و درخشنده، به طرف صاحبش بر مي گردد و مي گويد: مرا حفظ كردي خدا تو را حفظ كند. و اگر در وقت فضيلت انجام نشد، تاريك و ظلماني، به طرف صاحبش برمي گردد و مي گويد: مرا ضايع كردي خداوند تو را ضايع سازد. [1261].

رسول خدا (ص) فرمايد: هر كس نماز را سبك بشمارد، و به آن اهميت ندهد، به پانزده بلا مبتلا مي شود:

1 - خداوند بركت را از عمر و روزي او بر مي دارد.

2 - سيماي مردمان نيك از او گرفته مي شود.

3 - دعايش بالا نمي رود.

[صفحه 381]

4 - براي كارهاي نيكي كه انجام مي دهد پاداشي نمي گيرد.

5 - بهره اي از دعاي صالحين به او نمي رسد.

6 - وقت مردن ذليل مي ميرد يعني عزرائيل با ذلت جانش را مي گيرد.

7 - تشنه از دنيا مي رود.

8 - گرسنه از دنيا مي رود.

9 - خداوند ملكي را مي گمارد تا او را در قبر زجر و اذيت كند.

10 - قبرش تنگ مي شود و مبتلا به فشار قبر مي گردد.

11 - قبرش تاريك مي گردد.

12 - فرداي قيامت ملكي او را به رو بر زمين مي كشد و مردم مي نگرند.

13 - در قيامت سخت به حسابش مي رسند.

14 - فرداي قيامت خداوند نظر رحمت بر او نمي كند.

15 - به عذاب اليم گرفتار مي شود. [1262].

نيكي به پدر و مادر

دومين مطلب راجع به بر والدين است كه ما مفصلا در ذيل دستورات اخلاقي امام صادق (ع) آن را ذكر كرده ايم و در

اين جا نيز به مختصري اشاره مي نماييم:

مرحوم محدث نوري، در مستدرك الوسائل، از حضرت باقر (ع) روايت مي كند كه فرمود: مردي به محضر رسول اكرم (ص) رسيد و عرض كرد: يا رسول الله، پدر و مادرم پير و افتاده شدند، پدرم از دنيا رفت، و مادرم زنده است ولي با اندازه اي فرتوت و شكسته شده كه مانند بچه هاي كوچك غذا را نرم كرده در دهانش مي گذارم و او را در پارچه، مانند بچه هاي شيرخوار، مي پيچم و در گهواره اش گذاشته او را حركت مي دهم تا به خواب رود. حضرت رسول (ص) فرمود: اي پسر، موفقيت بزرگي نصيبت گرديده. جوان عرض كرد: يا رسول الله، آيا زحمات و حقوق او را جبران كرده ام؟ فرمود: هرگز! حتي جبران يك ناله از ناله هايي كه موقع زايمان از فرط رنج و فشار درد مي نمود نكرده اي. [1263].

حضرت رسول (ص) به بالين جواني رفتند كه در حال احتضار و مشرف به مرگ بود ولي جان دادن بر وي سخت شده بود. حضرت او را صدا زدند، جواب داد. فرمودند: چه مي بيني؟ عرض كرد: دو نفر سياه را مي بينم كه رو به روي من ايستاده اند، و از آنها مي ترسم.

[صفحه 382]

آن جناب پرسيدند: آيا اين جوان مادر دارد؟ مادرش آمد و عرض كرد: بلي، يا رسول الله! من مادر او هستم.حضرت پرسيدند: آيا از او راضي هستي؟ عرض كرد: راضي نبودم ولي اكنون به واسطه شما راضي شدم.

آن گاه جوان بيهوش شد، وقتي به هوش آمد باز او را صدا زدند، جواب داد. فرمودند: چه مي بيني؟ عرض كرد: آن دو سياه رفتند و اكنون دو نفر سفيدرو و نوراني آمدند كه از ديدن آن ها

خشنود مي شوم، و در آن هنگام از دنيا رفت. [1264].

امام صادق (ع) فرمود: هر كس دوست دارد كه خداوند بر او سختي مرگ را آسان سازد، بايد كه صله رحم نموده و به پدر و مادر خود نيكي نمايد... [1265].

جهاد در راه خدا

جهاد يكي از فروع دين مقدس اسلام، و دري از درهاي بهشت كه بر روي اولياء مخصوص پروردگار باز شده، و لباس تقوي است. هر كس جهاد را ترك كند خدا به او لباس ذلت بپوشاند. [1266].

پيغمبر اكرم (ص) فرمود: تمام خير و خوبيها زير سايه شمشير است، مردم را مستقيم و منظم نمي كند مگر شمشير، و كليدهاي بهشت و دوزخ [1267] شمشيرهاست. [1268].

روزي اميرالمؤمنين (ع) خطبه مي خواند و مردم را به جهاد ترغيب مي كرد. جواني برخاست و عرضه داشت: يا اميرالمومنين (ع)، از فضيلت جهاد در راه خدا برايم بفرما. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: من در رديف پيغمبر اكرم (ص) بر شتر غضبآء سوار بودم. از غزوه ذات السلاسل بر مي گشتيم، مثل سؤال تو را من از آن حضرت نمودم، فرمود: هنگامي كه جنگجويان عازم جنگ مي شوند خداوند بر آنان برائت از آتش جهنم را خواهد نوشت.

تا آن كه فرمود: هنگامي كه شهيد از اسبش به زير آيد، قبل از آن كه بدن به زمين برسد، همسرش، حوريه بهشتي، مي آيد و او را به بهشت بشارت مي دهد. همين كه بدن روي زمين افتاد، زمين به او مي گويد: مرحبا به روح و روان پاك كه از كالبد پاكي خارج شده، تو را

[صفحه 383]

بشارت باد به نعمت هايي كه چشمي نديده و گوشي نشنيده و به قلب بشري خطور نكرده.

مجاهد در روز قيامت كه از قبرش بيرون مي آيد،

با شمشير كشيده، از رگ هاي گردنش خون جاري است، خوني كه رنگش رنگ خون اما بويش بوي مشك، در عرصه محشر قدم مي گذارد؛ قسم به آن كه جانم در قبضه قدرت اوست، اگر در مسير آنان انبياء هم باشند به احترام آنان پياده شوند. [1269].

جهاد دو مرحله دارد: جهاد اصغر و جهاد اكبر. جهاد اصغر را فقيه در پيرامونش بحث مي كند و در كتب فقهيه، در كتاب جهاد، احكام و شرايط آن ذكر شده است.

اما مرحله دوم آن جهاد با نفس كه به فرموده پيامبر اكرم (ص) جهاد اكبر است [1270] مبارزه با نفس بدين جهت در مرتبه برتر قرار مي گيرد كه در زندگي انسان ها تغيير محور ايجاد كرده، ارزش هاي مادي را تبديل به ارزش هاي معنوي مي سازد. هواهاي نفساني و خوي حيواني را از بين برده به جاي آن ملكات نفساني و سجاياي اخلاقي جانشين مي گرداند. و از اين رو است كه مبارزه با نفس و خودسازي اساسي ترين پايه براي جهاد با دشمن بيروني و ديگر سازي است. انساني كه در صحنه بارزه با خود شكست مي خورد نمي تواند اميدي به پيروزي واقعي در مبارزه با ديگران داشته باشد؛ زيرا كه تا نفس در كنترل انسان قرار نگيرد اهداف مبارزه با ديگران هرگز جنبه مقدس و الهي پيدا نخواهد كرد.

موسي بن اشيم

شيخ طوسي (ره)، او را جزء اصحاب حضرت باقر (ع) بر شمرده است [1271] و او همان است كه خدمت حضرت صادق (ع) مي رسيد، و از حضرت سؤال مي كرد و جواب مي شنيد، آن گاه نزد ابوالخطاب مي رفت، و ابوالخطاب بر خلاف قول امام صادق (ع) او را خبر مي داد، و موسي گفته حضرت را مي گذاشت و

گفته ابوالخطاب را قبول مي كرد. [1272].

هنگامي در محضر امام صادق (ع) بود كه مردي راجع به آيه اي از قرآن سؤال كرد و حضرت جوابش فرمود، پس مرد ديگري وارد شد و همان آيه را پرسيد، حضرت او را

[صفحه 384]

بر خلاف معني اول خبر داد.

موسي گويد: از اختلاف گويي آن حضرت خيالات و شكوكي در دلم وارد شد كه خدا داند، چنانكه گويا دلم را با كارد قطعه قطعه مي كردند، با خود گفتم كه من ابوقتاده را كه يك «واو» و شبه آن اشتباه نمي كرد، در شام، رها كردم و به سوي اين امر چنين اشتباه بزرگي مي كند آمدم. پس در آن حال كه من دچار چنين فكري بودم، شخص ديگري وارد شد و از همان آيه پرسيد، حضرت برخلاف آن دو جواب پيشين جواب فرمود. آن وقت دلم آرام گرفت. زيرا دانستم كه اين اختلاف از روي تعمد و تقيه است. [1273].

سپس آن حضرت به من توجه نمود و فرمود: اي پسر اشيم! خداي عزوجل امر را به سليمان بن داود واگذار نمود و فرمود: «هذا عطاؤنا فامنن اوامسك بغير حساب» [1274] - اين است عطاي ما، خواهي ببخش يا نگهدار كه عطاي ما بي حساب است - [1275] و به پيامبر (ص) واگذار كرد و فرمود: «ما اتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا» [1276] - آنچه پيامبر به شما داد بگيريد و از آن چه شما را نهي كرد باز ايستيد - و آنچه را به رسول خدا (ص) واگذار نموده، به ما واگذار كرده است. [1277].

اي پسر اشيم! «من يردالله ان يهديه يشرح صدره للاسلام و من يرد ان يضله يجعل صدره

ضيقا حرجا» [1278] - هر كه را كه خدا هدايتش را بخواهد او را، براي اسلام، شرح صدر دهد و دلش را به نور اسلام روشن گرداند، و هر كه را كه گمراهي اش را خواهد سينه و دل او را براي پذيرش ايمان تنگ و حرج نمايد - هيچ مي داني حرج چيست؟ عرض كردم:

[صفحه 385]

نه حضرت دست خود را محكم بست و به من فهماند حرج هر چيز ميان پري است كه نه چيزي از آن بيرون شود و نه چيزي بتواند در آن داخل گردد. [1279].

ميسر بن عبدالعزيز كوفي

ميسر بن عبدالعزيز النخعي المدائني. (رجال الطوسي ص 135).

ثقه، مورد اعتماد [1280]، از اصحاب امام باقر (ع) [1281] و امام صادق (ع) [1282] و از خواص آنان بوده است. [1283].

عقيقي گويد: آل محمد (ص) او را ستوده اند، و از كساني است كه در زمان رجعت مجاهده خواهد كرد. [1284].

چندين مرتبه اجل ميسر رسيد بود ليكن چون صله رحم به جاي مي آورد مرگش به تأخير افتاد [1285] تا در زمان امام صادق (ع)، ظاهرا به سال 136 هجري [1286]، وفات [صفحه 386]

يافت. [1287].

روايت شده كه از زماني كودكي كه به بازار مي رفت و روزي دو درهم مزد مي گرفت، يك درهم آن را به عمه و يك درهم را به خاله خود مي داد [1288]، به همين جهت امام باقر (ع) به او فرمود: «قد حضر اجلك غير مرة و لا مرتين كل ذلك يؤخره الله بصلتك قرابتك»، تاكنون چندين بار اجلت رسيده بود ولي به واسطه صله رحم خداوند آن را تأخير انداخت. [1289].

ابن مسكان از ميسر روايت كرده كه گفت: امام باقر (ع) به من فرمود: آيا شما خلوت مي نماييد

و گفتگو مي كنيد و آنچه بخواهيد مي گوييد؟ عرض كردم: آري به خدا كه ما خلوت مي نماييم و گفتگو كرده و هر چه بخواهيم مي گوييم. فرمود: به خدا سوگند، دوست دارم كه در بعض از آن مجالس با شما باشم؛ همانا به خدا كه بوي شما و ارواح شما را دوست دارم و شما بر دين خدا و دين ملائكه او هستيد، پس با پرهيز از حرام و كوشش در طاعات، مرا كمك كنيد. [1290].

در كافي، از ميسر بن عبدالعزيز روايت شده كه گفت: امام صادق (ع) به من فرمود: اي ميسر! دعا كن و مگو كه كار گذشته است و آنچه مقدر شده همان شود؛ همانا نزد خداوند منزلت و مقامي است كه بدان نتوان رسيد جز به درخواست و مسئلت، و اگر بنده اي دهان خود ببندد و درخواست نكند چيزي به او داده نشود، پس درخواست كن تا به تو داده شود؛ اي ميسر! هيچ دري نيست كه كوبيده شود جز اين كه اميد آن رود كه بر روي كوبنده باز شود. [1291].

[صفحه 387]

حرف (ن

نصر بن قابوس لخمي كوفي

شيخ طوسي (ره)، او را از اصحاب امام صادق (ع) [1292] و امام كاظم (ع) [1293] شمرده است. او از سه امام: حضرت جعفر بن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي الرضا عليهم السلام روايت كرده، و در پيشگاه اين بزرگواران منزلت و تقرب بسيار داشته است. [1294].

شيخ طوسي، رحمه الله، در كتاب غيبت، فرموده كه نصر در طول بيست سال وكيل امام جعفر صادق (ع) بود و شناخته نشد. [1295].

نويسنده گويد: وكالت نصر از طرف حضرت صادق (ع) دليل عدالت و وثاقت اوست، و گرنه حضرت امام جعفر

صادق (ع) او را بر اموال مسلمانان امين قرار نمي داد.

نصر مردي فاضل و نيكوكار بود [1296]، و شيخ مفيد در ارشاد فرموده كه او از خواص و ثقات حضرت موسي بن جعفر (ع)، و از اهل علم و ورع و فقه بود، و از شيعيان آن حضرت است. [1297].

از نصر بن قابوس روايت شده كه گفت: به حضرت موسي بن جعفر عليه السلام عرض كردم: من از پدر شما پرسيدم كه امام بعد از او كيست؟ آن جناب شما را تعيين فرمود، پس چون آن حضرت رحلت نمود مردم به راست و چپ گراييدند ولي من و اصحابم بر يقين خود بر امامت شما باقي بوديم، اكنون بفرماييد كدام يك از پسران شما جانشين شماست؟

[صفحه 388]

حضرت موسي بن جعفر (ع) فرمود: پسرم، علي (ع). [1298].

شيخ كشي پس از نقل روايت فوق گويد: اين حديث دليل بر كمال عقل و اهتمام نصر در امر دينش مي باشد. [1299].

شيخ كشي، از حمدويه از حسن بن موسي از سليمان صيدي، از نصر بن قابوس روايت كرده كه گفت: من در منزل حضرت موسي بن جعفر (ع) بودم كه آن حضرت دست مرا گرفت و به پشت در يكي از اطاق هاي منزل برد، و بر سر پا نگه داشت، و در را باز كرد. چون در باز شد، پسرش حضرت رضا (ع) را ديدم كه كتابي در دست داشت و آن را مطالعه مي كرد.

حضرت كاظم (ع) به من فرمود: اي نصر! آيا اين شخص را مي شناسي؟ گفتم: آري، اين فرزندت علي (ع) است. حضرت فرمود: مي داني اين كتاب چيست كه در آن نظر مي كند؟ گفتم: نه. فرمود: اين كتاب جفر است

كه فقط نبي يا وصي نبي اطلاع بر حقايق و معاني آن پيدا مي كند.

حسن بن موسي گويد: به جان خودم سوگند كه نصر، موقعي كه از وفات حضرت موسي بن جعفر (ع) آگاه شد، ديگر شك و ترديدي در امر امامت حضرت رضا (ع) (همانند ديگران كه متوقف شدند) پيدا نكرد. [1300].

در كافي، از نصر بن قابوس روايت شده كه گفت: حضرت صادق (ع) فرمود: اطعام دادن به يك مؤمن نزد من محبوب تر است از آزاد كردن ده بنده و گزاردن ده حج.

نصر گويد: با تعجب عرض كردم: ده بنده و ده حج؟! فرمود: يا نصر! اگر شما طعامش ندهيد مي ميرد يا زبونش مي سازيد، زيرا او، از فرط گرسنگي، نزد ناصبي مي رود و از او سؤال مي كند، و مردن برايش ز سؤال كردن از ناصبي بهتر است. اي نصر! هر كه مؤمني را حيات بخشد چنان است كه همه مردم را حيات بخشيده است؛ و اگر به او اطعام نكنيد او را كشته ايد، و اگر اطعامش كنيد او را حيات بخشيده ايد. [1301].

[صفحه 389]

نويسنده گويد: نصر بن قاموس لخمي از آل ابوالجهم قابوسي است كه از اولاد قابوس بن نعمان بن منذر بود، و ايشان در كوفه بيتي كبير و جليل بودند، و از ايشان است: ابوحسين سعيد بن ابي جهم و پسران او: حسين بن سعيد و منذر بن سعيد؛ و محمد بن منذر، و منذر بن محمد بن منذر، و سعيد مردي ثقه و موجه در شهر كوفه بوده است.

[صفحه 391]

حرف (ه

هشام بن حكم
اشاره

ابومحمد يا ابوالحكم [1302]، كندي يا شيباني [1303]، بغدادي يا كوفي [1304]، و از اعاظم ائمه كلام و ازكياي اعلام [1305]، از بهترين شاگردان

مكتب امام صادق (ع) [1306]، و از خواص اصحاب امام هفتم حضرت موسي بن جعفر (ع) بوده است. [1307].

هشام دانشمندي جامع در علوم عقلي و نقلي، خوش قريحه، بديهه گو، حاضر جواب، خوش بيان، و عقايد شناسي بزرگ بوده است. [1308].

تاريخ ولادتش به طور تحقيق معلوم نيست، اما مي توان حدس زد كه در اوائل قرن دوم هجري بوده است. [1309].

[صفحه 392]

زادگاه هشام طبق گفته اكثر دانشمندان و علماي رجال، شهر كوفه و محل نشو و نماي وي شهر واسط است [1310] وليكن از فضل بن شاذان نقل شده كه اصل هشام كوفي، اما محل تولد و نشو و نماي او در شهر واسط بوده است. [1311].

احمد امين گويد: نشو نماي هشام در كوفه بوده. [1312].

اقامتگاه هشام در كوفه بود [1313]، و خانه اي هم در واسط داشت، و مركز تجارتش در محله كرخ بغداد بود [1314] او در پايان عمر، در سال 199 هجري [1315]، به بغداد منتقل شد و در قصر وضاح منزل گزيد. [1316].

شيخ صدوق (ره)، گويد: هشام از بغداد به كوفه تغيير مكان داد [1317] به هر حال او براي تجارت از شهري به شهر ديگر منتقل مي شد. [1318].

تجارت هشام، به گفته شيخ صدوق، فروش كرباس بوده [1319]، و ابن شهر آشوب اين نظر را تأييد مي كند. [1320].

استاد عبدالله نعمه، با استفاده از گفته مسعودي در مروج الذهب، و به لحاظ مشاركت [صفحه 393]

تجاري هشام با عبدالله بن يزيد اباضي خراز، شغل او را خرازي ذكر كرده است. [1321].

اما با استفاده از نقل خود هشام مي توان پي برد كه او فروشنده سابري [1322] بوده؛ چنانكه گويد: روزي، در سايه، مشغول فروش سابري بودم كه امام هفتم

حضرت موسي بن جعفر (ع) سواره از آن جا عبور كرد و خطاب به من فرمود: اي هشام! فروش كالا در سايه، خدعه و نيرنگ به حساب مي آيد، و كسب آلوده به نيرنگ حلال نيست. [1323].

ابن نديم، شيخ طوسي، شيخ مفيد، كشي، و نجاشي از هشام بن عنوان مولي [1324] نام مي برند. ابن نديم و شيخ طوسي و شيخ مفيد او را مولي بني شيبان مي دانند [1325]، و كشي او را مولي كنده معرفي مي كند [1326]، و نجاشي مي گويد كه او مولي كنده بوده اما در بني شيبان منزل داشته است [1327] از گفته آنان چنين استنباط مي شود كه هشام از نژاد عرب نبوده، چون كلمه مولي بر غير عرب اطلاق مي شود. [1328].

ليكن مرحوم سيد صدر تصريح فرموده كه اصل هشام از قبيله خزاعه مي باشد [1329] و اين به معناي آن است كه او از نژاد عرب بوده. آقاي عبدالله نعمه، در تأييد احتمال عربي بودن نژاد هشام، گويد: يكي از مؤيدات اين مطلب، نام خود، پدر، عمو، و برادر اوست كه به ترتيب: هشام، حكم، عمر بن يزيد، و محمد بوده است. [1330].

نخستين ديدار هشام با امام به حق ناطق حضرت جعفر صادق

شيخ كشي از عمر بن يزيد نقل كرده كه او گفت: پسر بردارم، هشام بن حكم، در ابتدا، بر مذهب جهميه [1331] بود. روزي از من خواست كه او را به حضور حضرت صادق (ع) ببرم [صفحه 394]

تا با آن بزرگوار در امور مذهبي صحبت كند، در پاسخ وي گفتم: اول بايد از حضرتش اجازه بگيرم، سپس خدمت حضرت شرفياب شدم، و براي تشرف هشام اجازه گرفتم. پس از بيرون آمدن از محضر حضرت به فكر جسارت و بي باكي برادرزاده ام افتادم، با خود گفتم: خوب

است با تذكر حالت هشام تجديد اجازه كنم مبادا پس از ملاقات، در اثر سوء ادب او، موجبات شرمندگي برايم فراهم شود. برگشتم و به امام عرض كردم: برادر زياده من خبيث است، با اين حال اجازه مي دهيد شرفياب شود؟ فرمود: آيا بر من بيمناكي؟ بيمناك مباش.

از اظهارم شرمنده شدم، برادرزاده ام را به محضرش بردم، پس از آن كه در خدمت آن بزرگوار نشست، حضرت از وي مسئله اي پرسيد. او مهلت خواست. امام مهلتش داد. چند روزي هشام در صدد تهيه جواب بود، عاقبت نتوانست جوابي تهيه نمايد. دوباره به محضر امام شرفياب شد، اظهار ناتواني كرد و جواب مسئله را از امام استفاده نمود. در جلسه دوم، مسئله ديگري كه بنيان مذهب باطل هشام را متزلزل مي كرد سؤال فرمود. مجددا هشام نتوانست از عهده جواب برآيد، با حال حزن و اندوه حيرت مرخص شد و چند روزي به حال حيرت و بهت بسر برد. براي مرتبه سوم، از من خواهش كرد كه وسيله ملاقاتش را با حضرت فراهم كنم. از حضرت ثالثا اجازه ملاقات برايش خواستم، فرمود: فردا شب، ان شاءالله، در فلان نقطه حيره، منتظرم باشد كه ملاقاتش خواهم كرد. فرمايش حضرت را به هشام ابلاغ كردم. از فرط اشتياق قبل از وقت مقرر به آن مكان شتافت و به فيض ملاقات [صفحه 395]

نائل شد و از اشراق انوار آن نير اعظم دانش، دلش به نور ولايت منور گرديد.

عمر بن يزيد گويد: بعدا از هشام سؤال كردم آن ملاقات چگونه برگزار شد؟ گفت: من قبلا به مكان موعود رسيده به انتظار مقدم شريفش بودم، ناگهان در حالي كه بر استر سوار بود تشريف آورد؛ همين

كه به من نزديك شد و چشمم به جمالش افتاد چنان هيبتي از ملاقات آن بزرگوار به من دست داد كه نيروي انتخاب مطلب براي پرسش بلكه قدرت گفتار را از دست دادم. زماني حضرت منتظر گفتار و پرسش من بود، اين انتظار با وقار باعث فزوني تحير من شد، عاقبت مرا به حال خود گذاشته، موكب به بعضي از كوچه هاي حيره راند؛ پس از تشريف بردنش به خود آمده يقين كردم كه آن حالت فقط از نظر عظمت روحاني و موقعيت رباني او براي من به وجود آمده بود. پس از اين نظره الهي ديده دلش بينا گشته از ارداتمندان آستان ولايت گرديد. [1332].

هشام در مكتب امام صادق

هشام از محضر امام صادق (ع) كه هماره مجلس درس و بحث بود استفاده بسيار كرد؛ به بحث در موضوعات مختلف اسلامي و آداب مناظره آشنا شد و مشكلات علمي خود را با بيانات علمي امام صادق (ع) حل كرد. [1333].

هشام هرگاه كه در پاسخ گويي به پرسشي عاجز مي ماند، بي درنگ به محضر امام صادق (ع) مي شتافت، و از حضرتش استدعا مي كرد تا جوابگوي مسائل او باشد.

به عنوان نمونه:

آن روزي كه عبدالله ديصاني از هشام سؤالي در رابطه با قدرت خداوند نمود، و هشام كه پاسخي نداشت از او مهلت خواست، و سوار بر مركب خود شد و به سوي حضرت صادق (ع) شتافت. ماجراي سؤال ديصاني را به عرض رساند و عرضه داشت كه من جز خدا و شما تكيه گاهي ندارم. و چون جواب شنيد بر دست و پاي حضرت بوسه زد. و به محل سكونتش باز گشت. [1334].

و آن گاه كه هشام نتوانست پاسخ شبهه ابوشاكر ديصاني، راجع

به يكي از آيات قرآني را بدهد؛ در سفر حج، خود را به محضر امام صادق (ع) رساند و پاسخ را از حضرتش جويا

[صفحه 396]

شد. [1335].

و آن زمان كه ابن ابي العوجاء از هشام پرسشي درباره دو آيه از سوره نساء نمود، و او كه جوابي آماده نداشت، آهنگ مدينه كرد و به حضور امام صادق (ع) شرفياب شد. حضرت از علت سفرش در غير موسم حج و عمره سؤال نمود، و او مشكل خود را باز گفت و جواب شنيد. [1336].

و هشام خود گويد: پانصد مسئله از مسائل كلامي از امام صادق (ع) سؤال كرد... [1337].

امام صادق (ع) با انفاس قدسيه اش چنان هشام را مجهز و آماده براي مباحثه با مخالفين نمود كه در هيچ مناظره اي، از هيچ كس، شكست نخورد [1338] و به صورت قهرمان هميشه پيروز درآمد.

روزي هشام بن حكم از امام صادق (ع) راجع به اسماء الهي و اشتقاق آن ها پرسش نمود. حضرت پس از بيان پاسخ، فرمود: اي هشام! فهميدي؟ هشام عرض كرده: توضيح بيشتري بفرماييد. حضرت پس از شرح و بسط بيشتر، فرمود: اي هشام! طوري فهميدي كه بتواني دفاعي كني و در مباحثه با دشمنان ما و كساني كه همراه خدا چيز ديگري را مي پرستند، پيروز شوي؟ هشام عرض كرد: آري. حضرت فرمود: «نفعك الله به وثبتك». خدايت بدان سود دهد و بر راه حق استوارت دارد.

از هشام نقل شده كه گفت: پس از آن مجلس تا به امروز، در مباحثه توحيد، هيچ كس بر من غلبه نكرده است. [1339].

امام صادق (ع) مكرر در حق هشام دعا مي كرد. و پيروي اش را در مناظرات از خداوند خواهان بود.

ابن نديم، در الفهرست،

گويد: هشام بن حكم از بزرگان اصحاب امام صادق (ع) و از

[صفحه 397]

متكلمان شيعه اماميه و كسي است كه امام صادق (ع) براي او دعا كرد و در حقش فرمود: من در حق تو مي گويم آنچه را كه پيغمبر اكرم (ص)، (در حق حسان بن ثابت) فرمود: «لا تزال مؤيدا بروح القدس ما نصرتنا بلسانك». پيوسته روح القدس تأييدات نمايد مادامي كه ما را به زبانت ياري مي كني. [1340].

و بدين ترتيب بود كه هشام در اثر تعاليم امام صادق (ع) و دعاي آن حضرت و نبوغ و استعداد شگرف خويش، از برجستگان اصحاب امام شد، و در دانش كلام پيشتاز گشت و آوازه اي بلند يافت.

امام صادق (ع) بسياري از اصحاب و شاگردانش را از بحث و مناظره با مخالفان منع مي كرد و جز به تعداد كمي از ايشان اجازه بحث نمي داد؛ و هشام در رأس كساني بود كه مجاز به مناظره گشت [1341]، و حتي به او فرمود: «مثلك فليكلم الناس»، مانند تويي بايد با مردم سخن گويد [1342].

ابن نديم گويد: هشام از متكلمان شيعي است كه كلام را در باب امامت شكافت و مذهب را پيراست، و انديشه را تهذيب كرد، او را در صناعت كلام مهارت بسيار داشت و در پاسخگويي همواره آماده بود. [1343].

و احمد امين گويد: هشام بزرگترين شخصيت شيعه در علم كلام است. توانمندي و قدرت برتر او در استدلال، از مناظرات گوناگونش پيداست. [1344].

هشام، به تعبير يحيي بن خالد برمكي، ركن شيعه [1345] و به گفته مسعودي، شيخ طايفه اماميه در زمان خود بود [1346] و در بين دانشمندان فرق اسلامي هم عصرش مشهور به فضل و دانش و تخصص

در علوم عقلي و نقلي و مهارت و زبردستي در مناظره و مجادله بوده است؛ و همگان او را به استادي در بحث و مناظره قبول داشته و از مناظره با وي بيمناك بودند. [1347].

شبلي نعماني در كتاب تاريخ علم كلام مي گويد: ابوالهذيل علاف معتزلي كه از

[صفحه 398]

بزرگان و اساتيد كلام، و اول كسي است كه در علم كلام كتاب نوشته و نزد عامه وجاهت تام داشته و هميشه در مناظرات غالب و قاهر بوده، از هيچ كس در بحث و جدال بيم نداشت، فقط از مناظره با هشام بيمناك بود. [1348].

در مجالس بحثي كه يحيي بن خالد برمكي، وزير دربار هارون الرشيد، تشكيل مي داد [1349] قيم، هشام بن حكم بود كه رياست علمي و اداره آن مجالس را بر عهده داشت. [1350].

علي بن اسماعيل ميثمي كه يكي از بزرگان متكلمين اماميه و معاصر با هشام بن حكم بوده، و هارون الرشيد او را زنداني كرده بود، هنگامي كه در زندان شنيد كه هارون هشام را تعقيب كرده و جديت در طلب او دارد اظهار تأسف كرد و گفت: «انا لله و انا اليه راجعون»، هشام بازوي ما و استاد ما و مورد توجه در بين ما بود، اگر از بين برود علم از بين خواهد رفت. [1351].

آوازه شهرت هشام چنان حوزه هاي علمي اسلامي را گرفته بود كه هرگاه دانشمندان به نام، با اينكه او را نديده بودند، در مناظره اي از شخصي شكست مي خوردند حدس مي زدند كه آن شخص هشام بن حكم است؛ چون فقط او را به عنوان قهرمان مناظرات مي شناختند. چنانكه عمرو بن عبيد بصري معتزلي، پس از شكست در مناظره با هشام،

كه او را نمي شناخت، پرسيد: آيا تو هشامي؟ گفت: نه. گفت: آيا با هشام رفاقت و مجالست نداري؟ گفت: نه. با اين كه هشام خود را معرفي نكرد بلكه اصرار داشت كه شناخته نشود، از روش مناظره اي كه براي عمرو بن عبيد تازگي داشت و شكست خورد، هشام را شناخت و مورد تكريمش قرار داده، او را در جاي خود نشانيد و مادامي كه هاشم حضور داشت سكوت اختيار كرد. [1352].

نظر به اين كه هشام بن حكم به حليه تقوي و زيور عمل آراسته بود و مراتب خدمت و

[صفحه 399]

محبت و اطاعت و دفاعش از حريم ديانت بويژه مقام ولايت طوري بود كه بايد او را يكي از افسران رشيد اسلام و نگهبانان آستان مقدس ولايت شمرد، و به اعتراف هارون الرشيد، هشام با شمشير زبان چنان از حريم ولايت دفاع مي كرد كه صد هزار شمشير نمي توانست آن چنان دفاع كرد [1353] لهذا اهل بيت عصمت و طهارت (ع) به او علاقه مخصوصي داشته و فوق العاده احترامش مي كردند.

با آنكه هشام جوان بود، امام صادق (ع) او را در محضرش بر ديگران مقدم مي داشت، و علت احترامش را چنين بيان مي فرمود كه هشام با دل و زبان و دستش ما را ياري مي كند. [1354].

سيد مرتضي (ره)، در كتاب فصول المختاره آورده است كه استاد بزرگوارش، شيخ مفيد (ره)، فرمود: «روزي، در مني، هشام بن حكم خدمت امام صادق (ع) شرفياب شد در حالي كه فضلا و دانشمندان به نام شيعه از رديف حمران بن اعين و قيس ماصر و يونس بن يعقوب و مؤمن طاق و غير ايشان شرف حضور داشتند، با اين كه همگي از هشام

بزرگتر بودند حضرت وي را بر همه مقدم داشت و بالاتر از همه نشانيد. اين تفضيل بر آنان گران آمد. امام چون اين معنا را از قيافه حاضرين احساس كرد، فرمود: «هذا ناصرنا بقبله و لسانه و يده»، اين جوان با دل و زبان و دست ما را ياري مي كند.

و آن گاه كه هشام از حضرتش راجع به اسماء الهي و اشتقاقشان سؤال نمود و پاسخ شنيد، حضرت به او فرمود: اي هشام! آيا فهميدي، آن گونه فهمي كه بتواني به وسيله آن دشمنان كافر كيش ما را دفع كني؟ و چون هاشم پاسخ مثبت داد، حضرت در حقش چنين دعا فرمود: «نفعك الله به و ثبتك»، خداوند تو را به اين فهم منتفع سازد و قدمت را در راه حق ثابت نگه دارد. و از خود هشام نقل شده كه گفت: تاكنون كه اين جا نشسته ام، هيچ كس در مناظرات راجع به توحيد مرا مغلوب نساخته است». [1355].

عنايات و الطاف امام ششم، امام هفتم، امام هشتم، امام نهم به هشام

علم الهدي، سيد مرتضي، رحمه الله، در كتاب شافي، و ابن شهر آشوب، در معالم العلماء، مي نويسند: امام صادق (ع) فرمود: هشام بن حكم، مراقب و نگهبان حق ما و مؤيد صدق ما و نابود كننده باطل دشمن ما است؛ كسي كه او را پيروي كند ما را پيروي كرده، و كسي كه با

[صفحه 400]

او مخالفت و دشمني كند با ما مخالفت و دشمني كرده است. [1356].

امام هفتم (ع) به هشام عنايتي خاص و اعتمادي مخصوص داشت:

ابوعمرو كشي نقل كرده كه حسن بن علي يقطين [1357] گفت: هرگاه حضرت موسي بن جعفر (ع) چيزي براي رفع نيازمندي هاي شخصي يا عمومي كه مورد نظرش بود و لازم داشت، به پدرم

مي نوشت كه فلان چيز را خريداري يا تهيه كن، و بايد متصدي اين امر هشام بن حكم باشد. [1358].

عنايت امام هفتم (ع) به هشام به اندازه اي بود كه پانزده هزار درهم به او عطا فرمود، و دستور داد تا با آن پول تجارت كند و سودش را خود مصرف نمايد و اصل سرمايه را به حضرت برگرداند. هشام قبول كرد و طبق دستور عمل نمود. [1359].

امام هشتم (ع) هم به هشام نظر لطف و مرحمت داشته است:

از سليمان بن جعفر جعفري [1360] روايت شده كه گفت: از امام هشتم (ع) راجع به هشام سؤال كردم، فرمود: خدايش رحمت كند، بنده اي دلسوز و خيرخواه؛ اصحابش بر او حسد بردند و آزارش نمودند. [1361].

امام نهم (ع) نيز بر او رحمت آورده است:

داود بن قاسم جعفري [1362] گويد: به ابوجعفر، حضرت تقي، جواد الائمه (ع)

[صفحه 401]

عرض كردم: درباره هشام چه مي فرماييد؟ فرمود: خدايش رحمت كند، چقدر از ناحيه ولايت دفاع مي كرد. [1363].

و امثال اين كلمات از ائمه اطهار عليهم السلام در شأن هشام، كه هر بيدار دل هشياري را كفايت است. [1364].

شيخ مفيد، رحمه الله، هشام بن حكم را از فقهاي اصحاب برشمرده [1365] و گويد: او از جمله اعلام رؤسايي است كه حلال و حرام و احكام دين از آنان گرفته شده و راه طعن و ذم برايشان بسته شده، آناني كه صاحبان اصول مدون و مصنفات بسيارند. [1366].

علامه حلي (ره) گويد: هشام، در نظر من، داراي شأني عظيم و منزلتي رفيع است. [1367].

[صفحه 402]

مرحوم مامقاني گويد: علماي شيعه، جملگي بر وثاقت و جلالت قدر و رفعت منزلت هشام نزد ائمه (ع) اتفاق نظر دارند. [1368].

مؤلفات هشام

شيخ طوسي، ابن نديم،

و نجاشي كتب بسياري را به هشام بن حكم نسبت داده اند [1369] كه، به گفته استاد عبدالله نعمه، حكايت از سعه دانش و اطلاعات وسيع او در زمينه هاي مختلف مي نمايد، و همچنان كه از اسم كتابهاي او پيداست در زمينه هاي: فقه، اصول، احاديث، توحيد، اصول دين، امامت، و همچنين رد بر زنادقه، ماديون، دوگانه پرستان، و معتزله مي باشد. دامنه كشش جدلي او همفكرانش را نيز در برگرفته است، و رد او بر دو متكلم بزرگ شيعه، مؤمن طاق و هشام بن سالم، از اين مقوله است. [1370].

مرحوم شرف الدين گويد: دو كتاب، رد بر مؤمن طاق و رد بر هشام جواليقي، او، درباره مسائلي است كه با آن دو تن اختلاف نظر داشته است. [1371].

هشام بن حكم نخستين كسي است كه در علم اصول كتابي نگاشته است:

مرحوم سيد صدر، در كتاب تأسيس الشيعه، فرموده: اول كسي كه در مسائل علم اصول فقه كتابي تصنيف كرد، شيخ المتكلمين، هشام بن حكم بود، لذا گفته سيوطي، در كتاب «الاوائل»، كه اول مصنف در اصول فقه، شافعي است، بي مورد است؛ زيرا هشام پيش از شافعي، كتاب «الالفاظ و مباحثها» را تصنيف كرده است، و امام باقر و امام صادق عليهماالسلام بودند كه علم اصول فقه را پايه گذاري كرده و بر اصحاب خود املاء نمودند. [1372].

اما متأسفانه امروزه هيچ يك از كتب هشام بن حكم در دست نيست [1373]، چون حكومت ستمگر عباسي با تمام قوا به ضديت و طرفيت با شيعه برخاسته و آنان را مجبور به [صفحه 403]

اختفاء و استتار افكار و عقايد خود مي كرد تا آنجا كه اگر به كسي زنديق و كافر مي گفتند بهتر بود

از اين كه به او نسبت تشيع دهند [1374] چه در آن حكومت براي زنديق و كافر امنيت و آسايش و حريت بود، و آزادي عقيده داشتند، و ليكن براي شيعه امنيت و آزادي نبود بلكه غالبا فراري و متواري بودند و آثار و مؤلفات ايشان، نظر به شدت تقيه، مخفي و مستور و يا زير خاك مدفون مي شد (چنان كه در حالات ابن ابي عمير نوشته اند كه خواهرش نوشته هايش را از ترس دفن كرد و به اندازه اي زير خاك ماند كه پوسيد لذا رواياتش را با اسقاط سند و به اصطلاح مرسلا نقل مي كرد).

هشام بن حكم هم از كساني است كه از ستم جنايتكاران به جهان فرهنگ و دانش مصون نبوده اند و لذا در آخر متواري و فراري بوده و از نوشته ها و مؤلفاتش جز نامي باقي نمانده است. چيزي كه بسيار مايه تأسف است فقدان «اصل» اوست چه يكي از اصل و چهارصدگانه [1375] «اصل هشام» است. [1376].

شيخ طوسي در فهرست، يك اصل و بيست و هشت كتاب و ابن نديم در فهرست، بيست و شش كتاب و نجاشي در رجال خود، بيست و نه كتاب منسوب به هشام را ذكر كرده اند [1377] كه از مجموع اقوال آنان نتيجه مي شود كه هشام سي و دو كتاب تصنيف تأليف كرده است.

كتبي كه شيخ طوسي، ابن نديم، و نجاشي راويان آنند:

1 - كتاب الامامة 2 - كتاب ادله حدوث اشياء [1378] 3 - كتاب رد بر زنادقه 4 - كتاب رد بر ثنويه 5 - كتاب توحيد 6 - كتاب رد بر هشام جواليقي 7 - كتاب رد بر طبيعيين [1379] 8 - كتاب شيخ و غلام (در

توحيد)، 9 - كتاب التدبير (در امامت) [1380] 10 - كتاب الميزان [صفحه 404]

11 - كتاب الميدان 12 - كتاب رد بر قائل به امامت مفضول 13 - كتاب اختلاف مردم در امامت 14 - كتاب وصيت و رد بر منكر آن 15 - كتاب جبر و قدر 16 - كتاب حكمين (رد بر خوارج) 17 - كتاب رد بر معتزله در مورد طلحه و زبير 18 - كتاب قدر 19 - كتاب معرفت 20 - كتاب استطاعت 21 - كتاب هشت باب 22 - كتاب رد بر مؤمن طاق 23 - كتاب اخبار 24 - كتاب رد بر ارسطاطاليس (در توحيد) 25 - كتابي ديگر در رد بر معتزله 26 - كتاب الفاظ.

كتبي كه تنها شيخ طوسي راوي آن است:

27 - اصل هشام 28 - كتاب ميراث [1381] 29 - كتاب الطاف.

كتبي كه تنها شيخ نجاشي راوي آن است:

30 - كتاب علل تحريم 31 - كتاب فرائض 32 - كتاب مجالس در امامت.

ابن شهر آشوب در معالم العلماء كه تتمه فهرست شيخ طوسي محسوب مي شود، بيست و نه كتاب منسوب به هشام را نام برده كه در بين آن ها دو كتاب زير، در سه مأخذ فوق ذكر نشده است:

كتاب التمييز و اثبات الحجج علي من خالف الشيعه، و كتاب تفسير ما يلزم العباد الاقراربه [1382].

تخصص هشام بن حكم در علم كلام

در مكتب امام صادق (ع) چهار هزار دانشجو [1383]، از سرزمينهاي مختلف، همچون:

[صفحه 405]

عراق، حجاز، ايران، و سوريا [1384]، در رشته هاي گوناگون، به فراگيري علم اشتغال داشتند. و در هر رشته از فقه، اصول، تفسير، كلام، و تاريخ اديان و نيز در رشته هاي علوم تجربي همچون شيمي، و جز آن

دانشمنداني به اوج كمال نايل گشتند. تخصص يافتند، و از خود كتاب هاي بسياري به يادگار گذاشتند، كتبي كه بعد از آنان مدار علم و عمل قرار گرفت.

هشام بن حكم كه از برجستگان اين مكتب است، در زمينه هاي بسياري تبحر داشت، و دانش او محدود به چند رشته نبود [1385]، ليكن تبرز او در رشته كلام بود.

شهرستاني در كتاب «الملل و النحل» گويد: هشام بن حكم در زمينه اصول (كلام) انديشه اي عميق داشت، و ژرف بين بود. [1386].

هشام در مناظرات پيوسته راه جدال، به وجه احسن، را مي پيمود، و هميشه با حق، باطل را از بين مي برد، و استدلالهاي او ابتكاري و الهامي بود. بدين جهت امام صادق (ع) براي بحث در اصول دين و به ويژه در بحث امامت وي را انتخاب مي نمود. [1387].

كشي گويد: جمعي از اصحاب و شاگردان امام صادق (ع) نزد آن بزرگوار بودند، كه شخصي از اهل شام اجازه ورود خواست و امام به وي اجازه داد. پس از ورود عرض سلام و تحيت كرد. امام پس از پاسخ، او را به نشستن امر نمود و سپس فرمود: به چه منظور نزد ما آمدي؟ عرض كرد: شنيده ام شما داراي اطلاعات وسيعي مي باشيد و قدرت پاسخ هر گونه پرسشي راجع به هر موضوعي را داريد، آمده ام با شما مناظره كنم. حضرت فرمود: در چه موضوع مي خواهي مناظره كني؟ عرض كرد: راجع به اعراب و حركات و سكون قرآن - علم القرائه - مي خواهم از شما بپرسم.

امام صادق (ع) به حمران بن اعين توجه نموده، فرمود: با اين مرد راجع به اين موضوع مناظره كن، مرد شامي عرض كرد: مي خواهم با شخص شما

مناظره كنم، نه با حمران، فرمود: او از طرف من صحبت مي كند، اگر در مناظره به حمران غالب شوي بر من غلبه [صفحه 406]

يافته اي. شامي با حمران به اندازه اي گفت و شنود نمود و پرسش كرد و پاسخ شنيد كه خسته شد. امام فرمود: چگونه ديدي حمران را؟ عرض كرد: او را مرد دانشمند و بينايي يافتم، از هر چه پرسش كردم پاسخ قانع كننده شنيدم. سپس امام به حمران فرمود: تو از شامي پرسش كن. حمران به امر امام مشغول سؤال از شامي شد. شامي در مدت كوتاهي محكوم و ساكت شد.

پس از آن عرض كرد: مي خواهم با شما در علم عربيت مباحثه كنم. حضرت فرمود: با ابان بن تغلب مباحثه كن و بحث بين شامي و ابان شروع شد اما طولي نكشيد كه شامي از ابان شكست خورد.

عرض كرد: مي خواهم در فقه با شما صحبت كنم. حضرت فرمود: با زراره صحبت كن. ديري نپاييد كه در مناظره با زراره هم شكست خورد و كنار رفت.

عرضه داشت: مي خواهم در كلام (سخن خدا) با شما سخن بگويم، حضرت به مؤمن طاق امر فرمود كه با وي در اين موضوع مناظره نمايد. با مؤمن طاق گفتگو شروع شد و گر چه گفت و شنود بسيار شد ولي عاقبت پيروزي نصيب مؤمن طاق گرديد.

عرض كرد: ميل دارم در موضوع استطاعت (جبر و اختيار) با شما مباحثه كنم. حضرت به طيار فرمود: با وي در اين موضوع مباحثه كن، طيار چندان مجال به شامي نداد و ديري نگذشت كه آثار شكست در وي ظاهر گرديد.

عرض كرد: ميل دارم در توحيد خداي جهان با شما مناظره كنم. حضرت به

هشام بن سالم فرمود: با وي در اين موضوع صحبت كن. ميدان مناظره باهشام بن سالم گرم شد و مدتي مناظره به طول انجاميد و سرانجام هشام بن سالم بر او غلبه كرد.

سپس عرض كرد: ميل دارم در موضوع امامت بر شما مناظره كنم. حضرت به هشام بن حكم فرمود: با شامي مباحثه كن. هشام بن حكم فرصت صحبت به مرد شامي نداد بلكه كوچكترين مهلت جنبش فكري براي او پيدا نشد و به طوري بيچاره و حيرت زده گرديد كه امام صادق (ع) از اين منظره آن چنان خنديد كه دندانهاي نواجذ [1388] آن بزرگوار نمايان شد.

شامي گفت: منظور شما از اين عمل اين بود كه به من بفهمانيد كه در مكتب خود چنين دانشمنداني تربيت نموده ايد؟ فرمود: آري چنين است، ولي، برادر شامي، گر چه تمامي اين دانشمندان بر تو غلبه كردند ليكن همه در يك درجه از علم و دانش نيستند و به يك [صفحه 407]

روش مناظره نكردند. اينك براي تو در اين باره توضيح مي دهم: اما حمران، در مناظره چنان تو را گيج كرد كه سخن به نفع او گفتي و بدين سبب بر تو غلبه كرد و از مطلب حقي سؤال كرد نتوانستي پاسخ دهي. اما ابان با باطلي بر تو پيروز شد. اما زراره از طريق قياس با تو مناظره كرد، قياسش بر قياست برتري داشت. اما طيار مانند پرنده گاهي مي نشست و گاه پرواز مي كرد و تو در مقابلش مانند پرنده اي كه پرش را بريده باشند پس از سقوط نيروي پرواز نداشتي. اما هشام بن سالم به مجرد اينكه احساس مي كرد مي خواهد سقوط كند پرواز مي كرد و اوج

مي گرفت. اما هشام بن حكم در استدلال به هيچ وجه از حق و حقيقت منحرف نشد مع ذلك به تو مهلت نداد كه آب دهان را فرو بري.

برادر شامي! در اين عالم، حق آميخته به باطل و حقايق مشوب به اوهام است. پروردگار انبياء و اوصياء را مأمور فرموده كه باطل از حق و اوهام را از حقايق جدا سازند. انبياء قبل از اوصياء مبعوث شدند و حق را از باطل متمايز كردند و اوصياء را كه مورد عنايت مخصوص حق مي باشند و بر ديگران برتري دارند به مردم معرفي نمودند؛ و چنانچه حق و باطل بر مردم مشتبه نبود و هر يك نشاندار و جداگانه بودند مردم به وجود انبياء و اوصياء نيازمند نبودند.

شامي عرض كرد: كسي كه با شما همنشين باشد به حقيقت رستگار است. امام فرمود: افتخار مجالست با پيامبران را فرشتگان بزرگ از قبيل جبرائيل و اسرافيل و ميكائيل داشتند و اخبار آسماني براي آن حضرت مي آوردند، و نظر به اينكه همان خاصيت كه در مجالست يا پيغمبر بود (و بدين جهت فرشتگان با آن سرور جليس بودند) در مجالست ما (كه جانشين رسول خدا صلي الله عليه و آله هستيم) مي باشد چنان است كه گفتي، يعني هر كه با ما همنشيني گزيند رستگار گردد.

شامي عرض كرد: به من افتخار دهيد كه از شيعيان شما باشم و مراسم تشيع و حقايق مذهب را به من تعليم فرماييد. حضرت به هشام بن حكم فرمود: دوست دارم كه اين مرد شامي تحت تربيت تو واقع شده مراسم تشيع و علوم آل محمد را فرا گيرد.

علي بن منصور [1389] و ابومالك حضرمي [1390] گفتند:

ما ديديم كه مرد شامي بعد از

[صفحه 408]

رحلت امام صادق (ع) خدمت هشام مي رسيد و از هداياي شام براي او مي آورد و هشام در مقابل او را از هداياي عراق بهره مند مي ساخت. علي بن منصور اضافه مي كند كه شامي مرد روشن ضمير و پاكدلي بود. [1391].

عقيده هشام بن حكم راجع به ولايت و امامت

هشام بن حكم مانند ساير اماميه معتقد به خلافت بلافصل حضرت علي (ع) بوده و عقيده داشته كه امر امامت به اجماع امت يا شورا واگذار نشده است و امام بايد از طرف پيامبر تعيين و تصريح شود، و با معجزه امامتش ثابت گردد.

هشام بن حكم از مدافعين سرسخت مقام ولايت بود:

ابن نديم در فهرست گويد: هشام از كساني است كه كلام را در باب امامت گشوده (و دليل و برهان روشن بر آن اقامه كرده) و مذهب تشيع را تنقيح و تهذيب نموده اند. [1392].

و نيز ابن نديم از هشام بن حكم نقل كرده كه مي گفت: من مانند كساني كه با ما در ولايت مخالفند نديدم، چرا كه آنان، كسي را كه خداوند از آسمان به ولايت برگزيده، بركنار كردند و آن كس را كه خداوند عزل كرده، ولايت داده اند. و آن گاه داستان ابلاغ سوره برائت را بازگو مي كرد كه جبرئيل بر پيامبر (ص) نازل شد و فرمان خداوند را اين چنين رساند: «سوره برائت را كسي جز تو، يا مردي كه از تو باشد، نبايد ابلاغ كند»، سپس پيامبر (ص) ابوبكر را برگرداند و علي (ع) را روانه كرد. [1393].

عقيده هشام بن حكم راجع به عصمت امام

هشام معتقد است كه امام بايد معصوم باشد به اين معني كه بايد داراي نيرويي باشد

[صفحه 409]

كه در مرحله اعتقاد و فكر و بيان احكام و فتوي مصون از خطا و اشتباه و سهو و نسيان باشد. بعلاوه از نظر اخلاق و اعمال طوري باشد كه به اختيار خود مصون از انحراف باشد تا اعمال مردم را به خود جلب كند و مردم با اطمينان خاطر طاعتش را بپذيرند و بدين جهت بايد دامن امام،

در تمام مدت حيات چه قبل از امامت و چه در حال امامت، از لوث گناهان كبيره و صغيره پاك باشد.

روزي حسين اشقر از هشام بن حكم پرسيد: معناي اين گفته شما كه امام بايد معصوم باشد، چيست؟

هشام پاسخ داد: اين نكته از امام صادق (ع) پرسيدم فرمود: «المعصوم هو الممتنع بالله [1394] من جميع محارم الله، و قال الله تبارك و تعالي: و من يعتصم بالله فقد هدي الي صراط مستقيم [1395] «، معصوم آن كسي است كه از تمامي گناهان (به مدد الهي) باز ايستد، و خداوند تبارك و تعالي فرمود: آن كه پناه به حق برد و توسل به او جويد محققا هدايت يافته است. [1396].

هشام بن حكم برهان خود را بر عصمت امام اين گونه اقامه مي كند:

عبدالله بن يزيد اباضي به هاشم بن حكم گفت: از كجا مي گويي كه امام بايد از تمام گناهان معصوم باشد؟ هشام بن حكم گفت: چنانچه معصوم نباشد ممكن است مرتكب گناه شود، در اين صورت نيازمند كسي است كه بر او حد اقامه كند، چنانكه ديگران نيازمندند (يعني در اين صورت پيشواي ديگري لازم است كه مراقب او باشد و حدود الهي را درباره او اجرا نمايد) [1397] بعلاوه اگر معصوم نباشد ممكن است كه از همسايه و دوست و خويشاوند و رفيق خود جانبداري كند و از اجراي حق درباره ايشان خودداري نموده و حق را كتمان كند. و اين مدعي را قرآن تصديق مي كند، چه خداوند هنگامي كه به ابراهيم خليل مي گويد: «اني جاعلك للناس اماما» - من تو را پيشواي مردم قرار خواهم داد - تقاضا مي كند كه فرزندانش نيز مشمول اين

عنايت شوند، مي فرمايد: «لا ينال عهدي الظالمين» [1398] - عهد

[صفحه 410]

من (امامت) به ستمكاران نمي رسد - [1399].

استاد عبدالله نعمه گويد: از اين پاسخ پروردگار استفاده مي شود كه ستمكار بطور اطلاق، چه ستمكار به خود باشد چه ستمكار به غير، لايق منصب امامت نيست. به عبارت ديگر كسي كه عنوان ظالم بر او بطور حقيقت صدق كند، چه در زمان سابق بر امامت چه در زمان امامت، شايسته مقام زمامداري و رهبري روحاني جامعه اسلامي نباشد. چه در صورتي كه قبل از امامت اين عنوان بر او صادق باشد اطمينان مردم از او سلب مي شود، و او را به عنوان رهبر روحاني نمي پذيرند. چنان كه مرتكب جنايت، در محكمه قضاوت افكار عمومي، به محروميت از حقوق اجتماعي براي مدت معيني و در بعضي از جنايات براي هميشه محكوم مي باشد و افكار عمومي مرتكب جنايت را به عنوان زمامداري ظاهري هم نمي پذيرند. [1400].

ابن ابي عمير گويد: در تمام مدت مصاحبت و رفاقتم با هشام بن حكم نيكوتر از سخني از وي درباره عصمت شنيدم، سخني نشنيدم؛ چه روزي از وي سؤال كردم كه آيا امام معصوم است يا نه؟ گفت: آري.

گفتم: صفت و نشان عصمت چيست و عصمت به چه وسيله شناخته مي شود؟

گفت: تمام گناهان فقط از چهار خصلت حرص و حسد و غضب و شهوت سرچشمه مي گيرد. نشان معصوم اين است كه از اين چهار صفت منزه و پاك است. امام از رذيله حرص پاك است و ممكن نيست حريص باشد؛ چه دنيا همه زير نگين اوست و هم اوست كه خزان و نگهبان اموال مسلمانان است؛ پس چگونه ممكن است كه دستخوش حرص باشد.

امام از رذيله

حسد منزه است؛ چه انسان نسبت به مافوق خود حسد مي برد و كسي در كمالات بالاتر از امام نيست و همه مردم پست تر از وي مي باشند؛ پس چگونه به مادون خود حسد مي برد.

و غضب نمي تواند امام را به معصيت وادار كند؛ چه غضب امام براي خداست؛ زيرا كه خدا بر او اقامه حدود را واجب فرموده و بايد كه ملامت مردم و رأفت او را از اقامه حدود الهي باز ندارد.

اما شهوت؛ غير ممكن است كه انگيزه امام نسبت به انتخاب لذائذ دنيا و تقديم بر لذائذ آخرت شهوت باشد؛ زيرا كه خداوند چشم او را باز كرده و معرفتش را كامل نموده و به آخرت با چشمي نگاه مي كند كه ما به دنيا مي نگريم، بدين جهت آخرت محبوب اوست [صفحه 411]

چنانكه دنيا محبوب ماست؛ آيا هيچ ديده اي كه كسي از ديدار جمال زيبايي براي نگريستن به صورت زشتي چشم برگيرد، يا هيچ ديده اي كه براي خوردن غذاي تلخي از خوردن غذاي لذيذ و پاكيزه اي خودداري كند، يا هيچ ديده اي كه كسي براي پوشيدن جامه خشن و زبري جامه نرم و لطيفي را از تن بركند، يا براي نعمت زودگذر و زائلي دست از نعمت باقي و جاويد بردارد؟ [1401].

اين منطق هشام در عصمت امام گوياي عقيده وي نسبت به لزوم عصمت پيامبر نيز هست؛ و ليكن عبدالقاهر بغدادي در كتاب «الفرق بين الفرق»، در بيان گفتار هشام بن حكم، نسبت ديگري به او مي دهد [1402] و مي نويسد: هاشم با اينكه امامان را پاك از گناه مي دانست، گناهكار بودن پيغمبران را روا مي داشت. فرقي كه وي در ميان پيامبر و امام گذاشته اين است كه

هر گاه از پيامبر گناهي سر زند براي اينكه به لغزش خويش آگاه گردد به وي وحي مي رسد، ولي درباره امام چنين چيزي رخ نمي دهد، پس واجب است كه امام پاك از گناه باشد. [1403].

مرحوم آقاي صفائي در پاسخ گويد: از مثل هشامي چنين استدلال بسيار بعيد به نظر مي رسد؛ چه اين استدلال با استدلالي كه براي عصمت امام كرده كاملا متناقض مي باشد. زيرا كه اگر خطا و عصيان از امام موجب سلب اعتماد و اطمينان از وي شود، چگونه موجب سلب اعتماد و اطمينان از پيغمبر نگردد. لذا، به نظر من، اين نسبت به هشام بن حكم بي اساس است، يا لااقل بايد آن را با احتياط و ترديد تلقي كرد. و ممكن است كه به منظور هشام از اين بيان پي نبرده باشند. و مقصودش اين باشد كه در صورتي كه پيغمبر مؤيد به وحي و اعلام خطاي وي به وسيله وحي ممكن مي باشد مع ذلك عصمتش بر حسب برهان لازم است، عصمت امام كه از وسيله وحي، محروم است به طريق اولي لازم است. [1404].

[صفحه 412]

عقيده هشام بن حكم راجع به ساير صفات امام

هشام بن حكم مطابق عقيده تمام اماميه، امام را اعلم مردم مي دانسته و در پاسخ عبدالله بن يزيد اباضي هنگامي كه از وي سؤال كرد به چه دليل امام بايد اعلم مردم باشد؟ چنين استدلال نمود:

اگر امام عالم نباشد ممكن است كه در اثر ناداني و جهل به حكمي، شريعت و مقررات دين را منقلب و وارونه سازد؛ بر كسي كه حد واجب است حد اجرا نكند و بر كسي كه حد واجب نيست حد اجرا كند، و كسي را كه بايد دستش بريده شود تازيانه زند و

كسي را كه تازيانه بر او واجب است دست ببرد [1405] بعلاوه اگر جاهل باشد پيروي داناتر بر وي و بر مردم لازم است و با وجود داناتر، او شايسته مقام امامت و پيشوايي نباشد و اين گفتار را قول خداي تعالي «افمن يهدي الي الحق احق ان يتبع امن لا يهدي الا ان يهدي فمالكم كيف تحكمون» [1406] - آيا كسي كه راهنمايي به حق مي كند سزاوارتر است از او پيروي كنند يا كسي كه راه نيابد جز آن كه راهنمايي اش كنند؟ شما را چه مي شود؟ چگونه حكم مي كنيد؟ - تصديق مي كند؛ چه جاهل راه به حق نيابد و خود ناقص باشد، پس چگونه مي تواند راهنمايي ديگران را به عهده گيرد و آنان را تكميل كند. [1407].

هشام بن حكم مانند ساير اماميه معتقد بوده كه امام بايد در تمام صفات پسنديده حتي صفاتي كه مربوط به تبليغ نيست كامل و مقدم بر سايرين باشد. مثلا در شجاعت و سخاوت بايد بر ديگران تقدم داشته باشد.

هنگامي كه عبدالله بن يزيد اباضي براي اين مدعي از هشام بن حكم دليل مطالبه مي كند، او قريب به اين استدلال مي نمايد:

اما جهت اينكه بايد در شجاعت بر ديگران تقدم داشته باشد اين است كه امام مركز اجتماع و ستاد مسلمانان است و در جنگ، سپاهيان بايد به ستاد مراجعه نمايند و چنانكه فرار كند و پشت به جنگ نمايد به خشم خداوند برگشته است و روا نيست كه امام به خشم خدا برگردد. اينك كلام خدا را ملاحظه كنيد: «يا ايها الذين آمنوا اذا لقيتم الذين كفروا

[صفحه 413]

حزفا فلا تولوهم الادبار و من يولهم يومئذ دبره الا متحرفا لقتال

او متحيزا الي فئة فقد بآء بغضب من الله مأويه جهنم و بئس المصير» [1408] - اي گروه مؤمنان! هرگاه كه در ميدان جنگ با سپاه انبوه كفار برخورديد پشت به آنها مكنيد و هر كه در آن روز به آنان پشت كند به طرف غضب خدا برگشته و جايش جهنم است كه بد سرانجامي است، مگر آن كه به منظور به كار بردن حيله جنگي باشد و يا بخواهد به گروه خود ملحق شود و همراه آنان بجنگد. [1409].

اما اين كه بايد در سخاوت بر ديگران تقدم داشته باشد اين است كه اگر سخاوت نداشته باشد شايسته امامت نباشد، چه مردم نيازمند به عطا و بخشش امام و رعايت مساوات در تقسيم بيت المال و رساندن حق به حقدار مي باشند و اين معاني با سخاوت صورت پذيرد؛ چه در صورت سخاوت است كه از حقوق مسلمين و مردم چيزي را براي خود اندوخته نمي كند و در تقسيم بيت المال سهم خود را اضافه بر ديگران قرار نمي دهد. [1410].

مناظرات هشام بن حكم

هشام با افراد گوناگون از مذاهب و فرق مختلف بحث و مناظره نمود، به طوري كه، به فرموده سيد صدر، در «تأسيس الشيعه»، هيچ كس از صاحبان انديشه و گروههاي فكري كوفه و بصره و بغداد باقي نماند مگر آن كه هشام با او بحث كرده و او را از جواب عاجز ساخته بود. [1411].

ابن قتيبه، در «عيون الاخبار»، مناظره او با مؤبد مؤبدان، پيشواي روحاني زرتشتيان، را نقل كرده و شرح داده كه چگونه هشام او را به مرز تسليم كشاند. [1412].

[صفحه 414]

شيخ صدوق (ره)، در كتاب توحيد، مناظره هشام با جاثليق، عالم بزرگ مسيحيان، به نام بريهه،

را روايت كرده، و نقل نموده كه چگونه بريهه و همسرش ايمان آوردند و خدمت امام صادق (ع) شرفياب شدند. [1413].

پاره اي از مناظرات هشام با: ماديون [1414] زنادقه و ملحدان [1415]، قائلان به ثنويت و تثليث، خوارج، ناصبيان، معتزله، غلات [1416]، و همچنين ابوحنيفه [1417] و بسياري ديگر از اهل سنت، در كتب تاريخ، رجال، و حديث آمده است. اينك، براي نمونه، مشروح چند مناظره او نقل مي شود:

مناظره هشام بن حكم با مرد شامي در امامت

مرحوم كليني، در كتاب كافي، از يونس بن يعقوب روايت كرده كه گفت: خدمت حضرت امام صادق (ع) بودم كه مردي از اهل شام بر آن حضرت وارد شد و گفت: من فقيه و متكلمم و براي مناظره با اصحاب شما آمده ام. امام صادق (ع) فرمود: سخن تو از گفتار پيامبر است يا از پيش خودت؟ گفت: هم از گفته پيامبر و هم از خودم. امام فرمود: پس تو شريك پيامبري؟ گفت: نه. امام فرمود: از خداي عزوجل وحي شنيده اي كه به تو خبر دهد؟ گفت: نه. امام فرمود: چنانكه اطاعت پيامبر را واجب مي داني، اطاعت خودت را هم واجب مي داني؟ گفت: نه.

يونس بن يعقوب گويد: حضرت به من توجه نمود و فرمود: اي يونس! اين مرد پيش از آنكه وارد بحث شود خودش را محكوم كرد. سپس فرمود: اي يونس! اگر علم كلام را خوب مي دانستي با او سخن مي گفتي. من گفتم: افسوس. پس گفتم: قربانت گردم، من شنيده ام كه شما از علم كلام نهي نموده و فرموده ايد: واي بر اهل كلام، زيرا مي گويند كه اين مطلب را قبول داريم و آن را قبول نداريم، مدعي مي تواند به اين موضوع تمسك جويد و به آن نمي تواند،

و اين را مي فهميم و آن را نمي فهميم. اما فرمود: من گفتم واي بر آنان اگر گفته مرا رها كنند و خواسته خود را تعقيب نمايند. آن گاه امام به من فرمود: بيرون برو و هر كس از

[صفحه 415]

متكلمين را ديدي بياور.

يونس بن يعقوب گويد: من بيرون رفته و حمران بن اعين و مؤمن طاق و هشام بن سالم را كه علم كلام را خوب مي دانستند آوردم؛ و نيز قيس بن ماصر كه به عقيده من در كلام بهتر از آنان بود و علم كلام را از حضرت علي بن الحسين (ع) آموخته بود آوردم. چون همگي در مجلس قرار گرفتيم امام صادق (ع) سر از خيمه (اي كه در كوه كنار حرم براي حضرتش مي زدند و چند روز قبل از حج آنجا مستقر مي شدند) بيرون كرد، ناگاه شترسواري كه به سرعت حركت مي كرد به نظر رسيد، امام فرمود: به پروردگار كعبه سوگند كه اين هشام است. ما گمان كرديم منظور حضرت هشامي است كه از فرزندان عقيل است كه او را بسيار دوست مي داشت. چون وارد شد، ديديم كه هشام بن حكم است، و او در عنفوان جواني بود و همه بزرگتر بوديم. امام صادق (ع) برايش جا باز نمود و فرمود: هشام با دل و زبان و دستش ياور ماست. سپس فرمود: اي حمران! با مرد شامي سخن بگو. او وارد بحث شد و بر شامي غلبه كرد. سپس فرمود: اي طاقي! تو با او سخن بگو. او هم سخن گفت و غالب شد. سپس فرمود: اي هشام بن سالم! تو هم گفتگو كن. او با شامي برابر شد. سپس امام صادق (ع)

به قيس ماصر فرمود: تو، با او سخن بگو. او وارد بحث شد و حضرت از مباحثه آن ها مي خنديد، زيرا كه مرد شامي گير افتاده بود. آن گاه حضرت به مرد شامي فرمود: با اين جوان، يعني هشام بن حكم، صحبت كن.

مرد شامي عرض كرد: حاضرم، پس خطاب به هشام، گفت: اي جوان! درباره امامت اين مرد (امام صادق عليه السلام) از من بپرس.

هشام (از سوء ادب او نسبت به ساحت مقدس امام) خشمگين شد بطوري كه مي لرزيد، سپس به شامي گفت: اي مرد! آيا پروردگارت به مخلوقش خير انديش تر است يا مخلوق به خودشان؟

شامي گفت: پروردگارم نسبت به مخلوقش خير انديش تر است.

هشام پرسيد: در مقام خيرانديشي براي مردم چه كرده است؟

شامي گفت: براي مردم حجت و دليلي تعيين فرموده تا متفرق و مختلف نشوند، و او ايشان را با هم الفت دهد و اختلافشان را رفع كند و به فرائض پروردگار آگاهشان سازد.

هشام گفت: او كيست؟

شامي گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله است.

هشام گفت: بعد از رسول خدا (ص) كيست؟

شامي گفت: قرآن و سنت است.

[صفحه 416]

هشام پرسيد: آيا قرآن و سنت براي رفع اختلاف امروز ما سودمند است؟

شامي گفت: آري.

هشام گفت: پس چرا ما و شما اختلاف داريم، و براي مخالفتي كه با شما داريم از شام به اينجا آمده اي؟!

شامي خاموش ماند؛ امام به مرد شامي فرمود: چرا سخن نمي گويي؟ شامي گفت: اگر بگويم ما اختلافي نداريم خلاف واقع گفته ام، و اگر بگويم قرآن و سنت از ما رفع اختلاف مي كند باطل گفته ام؛ زيرا كه كتاب و سنت وجوه گونه گوني دارد و معاني مختلفي را متحمل است، و اگر بگويم اختلاف داريم، از

آنجايي كه هر يك از ما مدعي حق مي باشيم، قرآن و سنت اختلاف ما را رفع نكرده است؛ بنابراين پاسخي نداريم كه بگويم، الا آنكه من حق دارم كه همين سؤال را به او برگردانم. امام فرمود: از او بپرس تا بداني كه سرشار است.

شامي پرسيد: چه كسي به مخلوق خيرانديش تر است، پروردگارشان يا خودشان؟

هشام پاسخ داد: پروردگارشان از خودشان خيرانديش تر است.

شامي گفت: آيا پروردگار شخصي را تعيين فرموده كه ايشان را متحد كند و ناهمواريشان را هموار سازد و حق و باطل را به ايشان باز گويد؟

هشام گفت: در زمان پيامبر يا امروز؟

شامي گفت: در زمان رسول خدا (ص) كه خود آن حضرت بود، امروز كيست؟

هشام گفت: همين بزرگواري كه اينجا نشسته و مردم براي حل مشكلات خود به سويش رهسپار مي گردند و او، به ميراث علمي كه از پدرانش دست به دست گرفته، اخبار آسمان و زمين را براي ما بيان مي فرمايد.

شامي پرسيد: من چگونه مي توانم اين را بفهمم؟

هشام گفت: هر چه مي خواهي از او بپرس.

شامي گفت: عذري برايم باقي نگذاشتي، بر من لازم است كه بپرسم.

امام صادق (ع) فرمود: اي شامي! مي خواهي گزارش سفر و راهت را بيان كنم كه چنين بود و چنان بود.

شامي با سرور و خوشحالي گفت: راست گفتي! هم اكنون، به خدا، اسلام آوردم. امام صادق (ع) فرمود: نه، بلكه هم اكنون به خدا ايمان آوردي. اسلام پيش از ايمان است؛ به وسيله اسلام از يكديگر ارث برند و ازدواج كنند، و به وسيله ايمان ثواب برند (و تو كه هم اكنون مرا به امامت شناختي بر عباداتت ثواب گيري). شامي عرض كرد: درست فرمودي! گواهي مي دهم كه

شايسته عبادتي جز خدا نيست و محمد (ص) رسول خداست و تو جانشين [صفحه 417]

اوصياء هستي.

آن گاه امام صادق (ع) رو به حمران نمود و فرمود: تو، سخنت را دنبال سخن مي بري و مربوط سخن مي گويي و به حق مي رسي. و به هشام بن سالم توجه كرد و فرمود: در پي حديث مي گردي ولي تشخيص نمي دهي (مي خواهي مربوط سخن بگويي اما نمي تواني). و متوجه احول شد و فرمود: بسيار قياس مي كني، از موضوع خارج مي شوي، مطلب باطل را به باطلي رد مي كني و باطل تو روشن تر است. سپس رو به قيس ماصر نمود و فرمود: تو چنان سخن مي گويي كه هر چه خواهي به حديث پيامبر (ص) نزديكتر باشد دورتر شود، حق را به باطل مي آميزي با آن كه حق اندك تو را از باطل بسيار بي نياز مي كند؛ تو و احول از شاخه اي به شاخه اي مي پريد و با مهارتيد.

يونس گويد: به خدا كه من فكر مي كردم نسبت به هشام هم نزديك به آنچه درباره آن دو اظهار فرمود بيان مي فرمايد، امام فرمود: اي هشام! تو به هر دو پا به زمين نمي خوري، تا خواهي به زمين برسي پرواز مي كني؛ مانند تويي بايد با مردم سخن گويد، خود را از لغزش نگهدار شفاعت ما دنبالش مي آيد، ان شاءالله [1418].

مناظره هشام بن حكم با عمرو بن عبيد بصري در امامت

ابومروان (يا ابوعثمان)، عمرو بن عبيد بن باب، (متولد سال 80 هجري)، متكلم، از بزرگان و بانيان فرقه معتزله، و از ياران و خويشاوندان واصل بن عطا، پيشواي اهل اعتزال، مي باشد. روزي خوارج در مجلس حسن بصري گفتند كه مرتكب گناه كبيره كافر است و گروهي (اهل سنت) گفتند كه مؤمن است اگر چه فاسق است؛ واصل بن

عطا گفت كه (فاسق) نه مؤمن است نه كافر (و عمرو بن عبيد افزود كه منافق است). حسن بصري، واصل را از مجلس خود طرد كرد، او از ايشان عزلت گزيد و عمرو بن عبيد بدو پيوست و در كنارش نشست؛ لذا به اين دو تن و پيروانشان معتزله گفته اند. عمرو بن عبيد معروف به زهد بود (بطوري كه او را زاهد معتزله خوانده اند) پدرش شرطه بود، هنگامي كه پدر و پسر با يكديگر مي رفتند، مردم مي گفتند: اين بهترين خلق و فرزند بدترين مردم است، و پدرش مي گفت كه راست گفتيد، او ابراهيم است و من آذر!

عمرو بن عبيد را رسالات و كتبي است. او در بازگشت از سفر حج در سن 64 سالگي در سال 144 هجري درگذشت. منصور عباسي كه او را بزرگ مي داشت، در مرگ او مرثيه گفت. (تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 418).

يونس بن يعقوب گويد: روزي جمعي از اصحاب كه حمران بن اعين و مؤمن طاق و

[صفحه 418]

طيار و هشام بن سالم در ميانشان بودند، خدمت امام صادق (ع) بودند، و هشام بن حكم كه در آن روز جواني نورسيده بود نيز حضور داشت. امام صادق عليه السلام فرمود: اي هشام! جريان مناظره ات را با عمرو بن عبيد گزارش نمي دهي؟ هشام عرض كر: مرا شرم آيد كه در محضر شما سخن گويم و از هيبت شما زبانم گويا نمي شود. حضرت فرمود: هرگاه شما را به چيزي امر كردم به جاي آريد.

هشام گفت: چون از وضع عمرو بن عبيد و مجلس او در مسجد بصره به من خبر رسيد بر من گران آمد، لذا به سويش رهسپار شده، روز جمعه اي وارد

بصره شدم و به مسجد رفتم، ديدم جماعت بسياري گرد او حلقه زده و عمرو بن عبيد در ميان آنهاست، جامه پشمينه سياهي بر كمر بسته و عبايي به دوش افكنده و مردم از او سؤال مي كردند. از مردم راه خواستم، به من راه دادند تا در آخر مردم به زانو نشستم؛ آن گاه گفتم: اي مرد دانشمند! من مردي غريبم، اجازه مي دهي مسأله اي بپرسم؟

عمرو بن عبيد گفت: آري.

گفتم: آيا شما چشم داريد؟

گفت: پسر جان، اين چه سؤالي است، چيزي را كه مي بيني چه پرسشي دارد؟

گفتم: پرسشهاي من اين گونه است.

گفت: پسر جان بپرس، اگر چه سؤالت احمقانه است.

گفتم: شما جواب همان سؤال را بفرماييد.

گفت: آري.

گفتم: با چشمتان چه مي كنيد؟

گفت: با آن رنگها و اشخاص را مي بينم گفتم: آيا بيني داريد؟

گفت: آري.

گفتم: با آن چه كار مي كنيد؟

گفت: با آن بو را استشمام مي كنم.

گفتم: آيا دهان داريد؟

گفت: آري.

گفتم:با آن چه كار مي كنيد؟

گفت: با آن بو را استشمام مي كنم.

گفتم: آيا دهان داريد؟

گفت: آري.

گفتم:با دهان چه مي كنيد؟

گفت: با آن مزه هاي مختلف را مي چشم.

گفتم: آيا زبان داريد؟

[صفحه 419]

گفت: آري.

گفتم: با آن چه مي كنيد؟

گفت: سخن مي گويم.

گفتم: آيا گوش داريد؟

گفت: آري.

گفتم: با گوشتان چه مي كنيد؟

گفت: صداها را با آن مي شنوم.

گفتم:آيا دست هم داريد؟

گفت: آري.

گفتم: با آن چه مي كنيد؟

گفت: با آن چيزها را مي گيرم، و نرمي و زبري را به وسيله آن تشخيص مي دهم.

گفتم:آيا پا هم داريد؟

گفت: آري.

گفتم: با آن چه كاري را انجام مي دهيد؟

گفت: با پاهايم از جايي به جاي ديگر منتقل مي شوم.

گفتم: آيا شما دل هم داريد؟

گفت: آري.

گفتم: دل به چه كارتان مي آيد؟

گفت: با آن هر چه بر اعضا و حواسم وارد شود تشخيص مي دهم.

گفتم:مگر اين اعضا از دل بي نياز

نيستند؟

گفت:نه.

گفتم:اگر اعضا و جوارح صحيح و سالمند، و وظايف خود را انجام مي دهند، ديگر چه نيازي به دل مي باشد؟

گفت: پسر جان، هر گاه اعضاي بدن در چيزي كه ديده، يا بوييده، يا چشيده، يا شنيده، و يا لمس كرده ترديد كند، آن را به دل ارجاع دهد تا ترديدش از بين برود و يقين حاصل كند.

گفتم: پس خدا دل را براي رفع ترديد اعضا قرار داده است.

گفت: آري.

گفتم: پس دل لازم است و گرنه براي اعضاء يقيني نباشد و انجام وظيفه بطور صحيح صورت نگيرد؟

[صفحه 420]

گفت: آري.

گفتم: اي ابامروان (عمرو بن عبيد)! خداي تبارك و تعالي كه اعضاي بدن تو را بدون امام و پيشوايي كه صحيح را تشخيص دهد و ترديد را به يقين بدل كند وانگذاشته، چگونه ممكن است اين همه مخلوق را در سرگرداني و ترديد و اختلاف واگذارد و براي آنان امام و پيشوايي كه در شك و حيرت مرجع آنان باشد تعيين نفرمايد، در صورتي كه براي اعضاي تو امامي قرار داده كه حيرت و ترديدت را به آن ارجاع دهي؟

عمرو بن عبيد با شنيدن اين سخنان خاموش ماند و چيزي نگفت. سپس رو به من كرد و

گفت: تو هشام بن حكمي؟

گفتم: نه. [1419].

گفت:همنشين او بوده اي؟

گفتم: نه گفت: پس تو اهل كجايي؟

گفتم: اهل كوفه.

گفت: پس تو همان هشام هستي!

آن گاه از جاي خود برخاست و مرا در آغوش گرفت و به جاي خود نشاند، و تا من آنجا بودم سخن نگفت.

امام صادق (ع) لبخندي زد، و فرمود: اي هشام! چه كسي اين استدلال را به تو آموخت؟ هشام عرض كرد: آنچه از شما شنيده بودم منظم كردم، و بر زبانم

چنين جاري شد. حضرت فرود: به خدا سوگند، اين مطالب در صحف ابراهيم و موسي نوشته شده است. [1420].

[صفحه 421]

مناظره و گفتگوي هشام بن حكم با ابوعبيده

ابوعبيده، معمر بن مثني، نحوي بصري، صاحب تصنيفات خوب، متبحر در علم لغت و علم انساب و اخبار عرب بوده، و شاگردي ابي عمروالعلاء را نموده، و از يونس بن حبيب نحوي استفاده بسيار برده است. گفته اند كه او اول كسي است كه غريب الحديث تصنيف كرده است. ابونواس شاعر، از او تعليم گرفته، و او را مدح گفته و اصمعي را مذمت كرده است.

ابوعبيده عقيده خوارج را داشت. او در حدود صد سالگي، در سال 209، و به گفته مسعودي، در سال 211 هجري درگذشت، و چون متهم به فساد و انحراف اخلاق بود كسي به تشييع جنازه اش حاضر نگشت (همچنان كه كسي در ايام حياتش بر او سلام نمي كرد)، لا جرم چند نفر را استخدام نمودند تا جنازه اش را حمل كنند. (الكني و الالقاب ج 1، ص 166).

ابن شهر آشوب (ره)، در كتاب مناقب، نقل كرده كه وقتي ابوعبيده معتزلي به هشام بن حكم گفت: دليل بر صحت اعتقاد ما و بطلان معتقد شما، كثرت ما و قلت شماست، با وجود كثرت اولاد علي (ع) و ادعاهاي ايشان. هشام گفت: اين گفته تو طعن بر ما نيست، بلكه طعن تو بر حضرت نوح (ع) است هنگامي كه در ميان قوم خود نهصد و پنجاه سال، روز و شب، ايشان را به نجات دعوت مي كرد و جز عده قليلي به او ايمان نياوردند. [1421].

آخرين مناظره هشام بن حكم

كشي گويد: يونس بن عبدالرحمن گفت: چون هشام بن حكم اصول فلسفه را انتقاد مي كرد، يحيي نسبت به او بد بين بود و از طرفي هشام به واسطه پاسخي كه در ميراث پيامبر (ص) گفته بود [1422]، توجه هارون را به خود

جلب نموده، مورد لطف او قرار گرفته بود؛ از اين جهت يحيي برمكي وزير هارون بر او رشك مي برد و منتظر فرصت بود كه خشم هارون

[صفحه 422]

را نسبت به او برانگيزد؛ تا آنكه روزي به هارون گفت كه حال هشام را تحقيق نموده و دانسته كه او شيعه و معتقد است به اينكه روي زمين، غير از خليفه، امام مفترض الطاعه اي موجود است. هارون گفت: سبحان الله! واقع مي گويي؟ يحيي گفت: آري، و عقيده دارد كه اگر امام مفترض الطاعه او را امر به خروج نمايد بر تو قيام كند.

هارون گفت: پيشوايان علم كلام و متخصصين فن را در مجلسي گرد آور كه با همديگر مناظره كنند و من عقب پرده مي نشينم كه مرا نبينند ولي من سخنان ايشان را بشنوم.

يحيي، ضرار بن عمرو و سليمان بن جرير و عبدالله بن يزيد اباضي و موبد موبدان [1423] و رأس الجالوت را نزد خود طلبيد و به مناظره وادار كرد؛ و بعد از آنكه مناظره و مشاجره به طول انجاميد، به اصحاب مناظره گفت: آيا راضي هستيد كه هشام بين شما حكم شود؟ گفتند: البته راضي هستيم، ليكن هشام نمي تواند در اين مجلس حاضر شود؛ زيرا او بيمار

[صفحه 423]

است. يحيي گفت: من به او پيغام مي فرستم كه هر طور باشد زحمت آمدن را بپذيرد. سپس مأموري نزد هشام فرستاد. گفت: برو به هشام بگو: جمعي در مجلس ما مشغول مناظره مي باشند و تو را به حكميت قبول كرده اند، تقاضا مي كنيم كه قبول زحمت نموده در اين مجلس حاضر شوي؛ و جهت اين كه از ابتداي امر شما را دعوت نكرديم اين بود كه نخواستيم با بيماري

شما را رنج دهيم، اينك تفضل فرموده اين زحمت را تحمل فرماييد.

يونس گويد: چون مأمور يحيي امر او را به هشام ابلاغ كرد، هشام گفت: خاطر من از اجابت اين امر ناراحت است و مي انديشم كه توطئه اي فراهم كرده باشند كه مرا از آن خبري نباشد؛ زيرا خاطر يحيي نسبت به من به واسطه چند قضيه دگرگون شده و با من عداوت دارد و من قصد داشتم كه اگر خداوند متعال مرا از اين بيماري شفا بخشد، به كوفه رفته و راه گفت و شنود و مناظره را بر خود بسته و به كلي مناظره را بر خود تحريم نمايم، و ملازم عبادت شده اين ملعون را ديگر نبينم.

يونس گويد: گفتم: اميد است كه جز خير نباشد، حتي الامكان احتياط و احتراز كن. هشام گفت: اي يونس! تو پنداري كه من از چيزي كه خداي تعالي اظهار آن را به زبان من خواسته باشد احتراز مي كنم، اين معني چگونه متصور است؟ ليكن برخيز به حول و قوه الهي برويم.

پس هشام بر استري كه مأمور برايش آورده بوده سوار شد و من بر دراز گوشي سوار شدم و به اتفاق به مجلس مناظره رفتيم، مجلس را پر از دانشمندان حكمت و كلام ديديم؛ پس هشام پيش رفته بر يحيي و ديگران سلام كرد و نزد يحيي نشت و من نيز در آن ميان نشستم. يحيي حكم كرد كه در مناظراتي كه بين حاضرين جريان داشت و خاتمه و فيصله نيافته بود حكومت و قضاوت كند. هشام آخرين سخن طرفين مناظره را استماع نموده، پس از تحقيق از روي استدلال، به زيان بعضي و به نفع

بعض ديگر قضاوت كرد و از جمله كساني كه به زيان او حكم كرد سليمان بن جرير بود؛ بدين جهت حسد و كينه او نسبت به هشام افزوده شد.

يحيي بن هشام گويد: از كثرت مناظره امروز خسته شده ايم و مي خواهيم كه فساد اختيار مردم را در تعيين امام بيان نمايي و ثابت كني كه امامت در آل و اهل بيت پيامبر (ع) است نه در غير ايشان. هشام گفت: اي وزير! بيماري مرا ناتوان ساخته و نمي توانم وارد اين بحث شوم؛ چه شايد كسي بر من اعتراض كند به سود او نخواهد بود بلكه به زيان او تمام مي گردد؛ يعني كسي حق ندارد قبل از پايان سخنت اعتراض كند و بايد موارد اعتراض را يادداشت كند و تأمل كند تا فراغت يابي و مطلب را تمام كني.

[صفحه 424]

هشام شروع به سخن كرد و مقاله طولاني راجع به فساد اختيار مردم در امامت بيان كرد. پس از فراغ از استدلال، يحيي به سليمان بن جرير گفت: از ابامحمد (هشام) در اين موضوع چيزي سؤال كن.

سليمان گفت: مرا خبر ده كه آيا اطاعت علي بن ابيطالب (ع) واجب بود؟ هشام گفت: آري. سليمان گفت: اگر كسي كه بعد از او، يعني امروز، داراي منصب امامت است تو را امر به جنگ كند اطاعت مي كني؟ هشام گفت: امر نمي كند. سليمان گفت: چرا امر نمي كند به اينكه اطاعتش واجب است؟ هشام گفت: از اين سخن درگذر زيرا پاسخ آن معلوم شد. سليمان گفت: چرا امر كند با اين كه در حالي فرمان مي بري و در حالي فرمان نمي بري. هشام گفت: واي بر تو، من نگفتم فرمان نمي برم تا بگويي

فرمان بردن تو واجب است، بلكه من گفتم به من فرمان جنگ نمي دهد. سليمان گفت: نمي گويم فرمان داده است، بلكه بر سبيل جدل و فرض سؤال مي كنم، يعني اگر فرمان دهد چه مي كني؟ هشام گفت: چند پيرامون قرقگاه مي گردي و از آن نمي انديشي كه بگويم اگر مرا فرمان خروج دهد اطاعت كرده خروج مي كنم و ديگر براي تو مجال سخن نماند و به زشت ترين وجهي سكوت اختيار كني و من چون مي دانم كه مآل اين سخن به كجا خواهد كشيد خودداري از اظهار آن مي كنم.

چون هارون اين سخن از هشام شنيد روي در هم كشيد و گفت: مطلب را آشكار ساخت. مردم برخاستند و مجلس بر هم خورد.

هشام از فرصت استفاده كرده از مجلس بيرون رفت و در بغداد توقف ننموده يكسره متوجه مداين گرديد؛ و در آنجا به او خبر رسيد كه هارون به يحيي دستور داده كه دست از مؤاخذه هشام و اصحابش بر ندارد، و حضرت موسي بن جعفر (ع) را هم گرفته زنداني كرده اند. سپس هاشم به كوفه رفته پنهان شد و يحيي او را تعقيب مي كرد ليكن به او دست نيافت تا آنكه در خانه ابن شرف به رحمت ايزدي پيوست.

داستان اين مناظره به محمد بن سليمان نوفلي و ابن ميثم كه در آن هنگام در حبس هارون بودند رسيد.

نوفلي گفت: به نظر من هشام نتوانسته است در اين مناظره از بن بست فرار كند. ابن ميثم گفت: چگونه مي توانست فرار كند با اينكه اثبات كرده بود كه اطاعت امام واجب است.

نوفلي گفت: راه فرار اين بود كه بگويد: امامت امام مشروط است به اينكه مادامي كه منادي از آسمان ندا نداده

است كسي را دعوت به خروج نكند؛ بنابراين اگر كسي را قبل از نداي منادي به خروج دعوت كند او را امام نمي دانم و دنبال كسي مي روم كه دعوت به

[صفحه 425]

خروج نكند.

ابن ميثم گفت: اين سخن از بدترين خرافات است، زيرا كه اين صفت مخصوص قائم است، و شأن هشام اجل است از اينكه هنگام مجادله به اين مطلب احتجاج كند. بعلاوه اگر اين سخن را مي گفت كاملا مطلب آشكار مي شد و معلوم مي گشت كه منظورش از امام مفترض الطاعه غير هارون است و به هيچ وجه نمي توانست انكار كند، ولي او طوري مناظره كرده است كه اگر هارون طرف مناظره بود و از او مي پرسيد كه امام مفترض الطاعه بعد از علي بن ابيطالب كيست؟ مي توانست به هارون بگويد: امام مفترض الطاعه تو مي باشي. و آن سخن كه تو مي گويي طوري هشام را در بن بست قرار مي داد كه هيچ چاره اي براي فرار از آن نداشت؛ زيرا اگر هارون مي گفت: چنانچه تو را امر به خروج و جنگ نمايم اطاعت مي كني يا نه؟ بنابر آن شرط بايستي بگويد: نه، منتظر نداي آسماني مي شوم؛ و هشام هرگز اين طور مناظره نمي كند. شايد اگر تو بودي اين طور مناظره مي كردي. سپس ابن ميثم گفت: «انا لله و انا اليه راجعون»، اگر هشام كشته شود استاد و بازوي ما از دست مي رود، بعلاوه علم و دانش از بين مي رود. [1424].

بنا بر روايت مفيد (ره)، مناظره اي كه خشم هارون را برانگيخت و او را به از ميان برداشتن هشام بن حكم مصمم كرد، مناظره ديگري است كه شرح آن چنين است:

شيخ مفيد (ره)، در كتاب «اختصاص»، از عبدالعظيم بن عبدالله،

نقل كرده كه روزي هارون الرشيد به جعفر بن يحيي برمكي گفت: دوست دارم كه شنونده كلام متكلمين و مناظره آنان با يكديگر پيرامون نظراتشان باشم، اما ديده نشوم.

جعفر متكلمين را در منزل خود جمع كرد، و هارون در پس پرده اي كه او را از چشم متكلمين پنهان مي كرد، براي استماع كلامشان قرار گرفت. مجلس از متكلمين پر بود و همگي منتظر هشام بودند. پس هشام در حالي كه پيراهني تا زانو و شلواري تا نصف ساق بر تن داشت وارد شد و بر همه سلام كرد. و براي جعفر برمكي امتياز قائل نشد.

در اين هنگام مردي از حاضرين به هشام گفت: به چه دليل علي را برتر از ابوبكر مي داني، در صورتي كه خداوند در قرآن مي فرمايد: «ثاين اثنين اذهما في الغار اذ يقول لصاحبه لا تحزن»؟ [1425]، آن گاه كه دومي آن دو تن كه در غار بودند (رسول خدا صلي الله عليه و آله)

[صفحه 426]

به همسفر خود (ابوبكر كه پريشان و اندوهگين بود) مي گفت كه محزون مباش.

هشام گفت: براي من، از چگونگي حزن ابوبكر در آن لحظه، بگو، آيا در جهت رضاي الهي بود يا نه؟

آن مرد پاسخي نداد و ساكت ماند.

پس هشام گفت: اگر اندوه ابوبكر مورد رضايت بود، پس چرا رسول خدا (ص) او را نهي كرد و فرمود: محزون نباش؟ آيا پيامبر او را از كاري كه اطاعت خدا بود و موجب رضايت پروردگار، منع مي كرد؟ و اگر حزن او خدا پسندانه نبود، ديگر چه جاي فخر بدان باقي است؟ و تو خود مي داني كه خداوند در مورد سكينت فرموده: «فانزل الله سكينته علي رسوله و علي المؤمنين» [1426]،

پس خداوند سكينت خود را بر پيامبر و مؤمنان نازل كرد. [1427].

سپس هشام خطاب به آن مرد گفت: شما نقل كرده ايد و ما نيز، و همگي نقل كرده اند كه بهشت مشتاق چهار نفر است: علي بن ابيطالب (ع)، مقداد بن اسود، عمار بن ياسر، و ابوذر غفاري؛ و مي بينيم كه صاحب و مولاي ما جزء اين گروه شمرده شده و جاي صاحب و مولاي شما در اينجا خالي است، پس به خاطر اين فضيلت ما صاحب خود را برتر از صاحب مي دانيم.

شما گفته ايد، و ما نيز، و همگي گفته اند كه دفاع كنندگان از حريم اسلام چهار نفرند: علي بن ابيطالب (ع)، زبير بن عوام، ابودجانه انصاري، و سلمان فارسي. مي بينم كه صاحب ما از دارندگان اين فضيلت است در حالي كه براي صاحب شما چنين چيزي نيست، پس به خاطر اين فضيلت ما صاحب خود را برتر از صاحب شما مي دانيم.

شما قائليد، و ما نيز، و همگي بر آنند كه قاريان چهار نفرند: علي بن ابيطالب (ع)، عبدالله بن مسعود، ابن بن كعب، و زيد بن ثابت. مي بينيم كه صاحب ما داراي اين فضيلت نيز مي باشد در صورتي كه صاحب شما از آن برخوردار نيست، پس به خاطر اين فضيلت ما صاحب خود را برتر از صاحب شما مي دانيم.

باز شما گفته ايد، و ما نيز، و ديگران هم مي گويند كه پاكان مورد تأييد الهي چهار

[صفحه 427]

نفرند: علي بن ابيطالب، فاطمه، حسن و حسين، عليهم السلام، مي بينيم كه صاحب ما در اين فضيلت نيز شريك است در صورتي كه صاحب شما از اين فضيلت بهره اي نيست، پس به خاطر اين فضيلت ما صاحب خود را برتر از صاحب

شما مي دانيم.

و باز شما گفته ايد، و ما نيز، و ديگران هم مي گويند كه نيكان چهار نفرند: علي بن ابيطالب، فاطمه، حسن، و حسين عليهم السلام. مي بينم كه نام صاحب ما در ميان اين گروه است ولي نامي از صاحب شما نيست، پس به خاطر اين فضيلت ما صاحب خود را برتر از صاحب شما مي دانيم.

و همچنين شما روايت كرده ايد، ما نيز، و همگي روايت نموده اند كه شهدا چهار نفرند: علي بن ابيطالب (ع)، جعفر، حمزه، و عبيدة بن حارث بن عبدالمطلب. مي بينيم كه صاحب ما در اين گروه قرار دارد اما صاحب شما جزء اين گروه نيست، پس به خاطر اين فضيلت ما صاحب خود را برتر از صاحب شما مي دانيم.

در اين جا بود كه هارون (بي تاب شد و) پرده را تكان داد و جعفر همگي را امر به خروج از منزل كرد، و همه ترسان و وحشت زده خارج شدند. هارون در حالي كه از پشت پرده بيرون مي آمد، گفت: اين... ديگر كه بود؟ به خدا سوگند كه او را خواهم كشت و به آتش خواهم سوزاند. [1428].

شيخ صدوق (ره)، در «كمال الدين» آخرين مناظره هشام بن حكم را اين گونه آورده است:

وزير هارون، يحيي بن خالد، در منزل خودش روزهاي يكشنبه مجلس مناظره اي تشكيل داده بود كه دانشمندان و متكلمين هر ملت و فرقه اي حاضر مي شدند و با يكديگر مناظره مي كردند. هارون از اين مجلس مطلع شد، به يحيي گفت: اي عباسي! در منزلت روزهاي يكشنبه چه خبر است و اين مجلس چيست كه تشكيل مي شود؟ يحيي گفت: اي امير! چيزي از اين بالاتر نيست كه رفعت و مقام مرا نزدت بالاتر سازد و

مرا سرافراز فرمايد؛ زيرا كه در اين مجلس صاحبان مذاهب مختلفه اجتماع مي كنند و در اثر مناظره و احتجاج با يكديگر تباهي مذاهبشان براي ما آشكار مي گردد و حق از باطل جدا مي شود. هارون گفت: دوست دارم در اين مجلس حاضر شوم و سخنان آنان را بشنوم بدون اين كه از حضور من مطلع شوند؛ زيرا ممكن است در صورت اطلاع از حضور من، حشمتم آنان را بگيرد و مذاهب خود را آشكار نسازند. يحيي گفت: اين موضوع بسته به اراده خليفه است هر وقت كه بخواهند

[صفحه 428]

ممكن است. هارون گفت: پس حضور مرا به آنان اعلام مكن.

يحيي چنين كرد و اين خبر به معتزله رسيد، بين خود مشورت كردند و تصميم گرفتند كه در اين مجلس وسيله گرفتاري هشام را فراهم كنند، به اين ترتيب كه با هشام فقط در موضوع امامت مناظره كنند؛ چون مي دانستند كه هارون مخالف با كساني است كه قائل به امامت باشند. مجلس تشكيل شد و عبدالله بن يزيد اباضي هم كه رفيق هشام و شريك تجارت او بود حضور يافت. هنگامي كه هشام وارد شد در بين جمعيت به عبدالله سلام كرد. يحيي بن عبدالله گفت: با هشام در موضوع امامت صحبت كن.

هشام گفت: اي وزير! ايشان حق گفتگو و سؤال و جواب با ما ندارند؛ زيرا ايشان با ما در امامت موافق و متحد بودند، سپس بدون معرفت از ما جدا شدند، نه آن وقت كه با ما بودند حق را شناختند و نه آن وقت كه از ما جدا شدند دانستند براي چه از ما جدا شدند.

آن گاه «بيان» [1429] كه مردي از فرقه حروريه [1430]

بود گفت: اي هشام! من از تو سؤال مي كنم كه خبر دهي مرا از اصحاب علي بن ابيطالب روزي كه با حكومت حكمين موافقت كردند، آيا مؤمن بودند يا كافر؟

هشام گفت: آنان سه قسمت بودند: قسمتي مؤمن و بخشي مشرك و بعضي گمراه بودند. اما مؤمنان كساني بودند كه مانند من معتقد بودند كه علي بن ابيطالب (ع) امام منصوب از طرف خداست، و معاويه شايسته مقام امامت نيست، و به آنچه خداوند در حق علي (ع) فرموده معترف بودند. اما مشركين كساني بودند كه عقيده داشتند علي و معاويه هر دو شايسته امامت مي باشند، چون معاويه را با علي (ع) شريك قرار دادند مشرك بودند. اما گمراهان كساني بودند كه بر اساس حميت و عصبيت قومي به ميدان جنگ آمده بودند و معرفتي نسبت به مقام امام نداشتند.

بيان گفت: اصحاب معاويه چگونه بودند؟

هشام گفت: آنان نيز سه قسمت بودند: قسمتي كافر و قسمتي مشرك و برخي گمراه اما كفار كساني بودند كه مي گفتند: معاويه شايسته امامت است و علي شايستگي آن مقام را ندارد. پس از دو جهت كافر بودند:

[صفحه 429]

اول - از جهت انكار امامت امامي كه از طرف خدا منصوب به امامت بود.

دوم - از جهت اعتقاد به امامت كسي كه از طرف خدا براي امامت تعيين نشده بود.

اما مشركين كساني بودند كه هر دو را شايسته و صالح براي امامت مي دانستند. اما گمراهان كساني بودند كه نسبت به امامت معرفتي نداشتند و فقط حميت و عصبيت عشايري آنان را وادار به حضور در جبهه جنگ كرده بود.

بيان عاجز شد و سكوت اختيار كرد.

ضرار گفت: اي هشام! من از تو سؤال مي كنم.

هاشم گفت: اين خطاست. ضرار گفت: چرا؟ هشام گفت: براي اين كه تو و بيان در مخالفت با امامت امام من شركت داريد و بيان يك سؤال راجع به امامت كرد، پس حق نداريد براي مرتبه دوم از من سؤال كنيد و اينك نوبت من است كه از شما پرسش كنم.

ضرار گفت: بپرس. هشام گفت: آيا قبول داري كه خداوند عادل است و ظالم نيست؟ ضرار گفت: آري، خداوند عادل است و ستم نمي كند، و برتر از اين است كه ستمكار باشد. هشام گفت: اگر خدا شخص زمين گير را به رفتن مساجد و جهاد در راه خدا تكليف كند و كور را به خواندن قرآن و كتاب ها مكلف سازد، آيا در اين صورت او را عادلي مي داني يا ستمكار مي شماري؟ ضرار گفت: خداوند چنين كاري نمي كند. هشام گفت: مي دانم خدا چنين تكليفي نمي كند ولي بر سبيل فرض مي گويم: اگر چنين تكليفي كرد، آيا ستمكار نخواهد بود، و بنده را مكلف به تكليفي ننموده كه توانايي انجام آن را ندارد؟ ضرار گفت: اگر چنين تكليفي كند ستمكار خواهد بود.

هشام گفت: خبر ده مرا از اينكه آيا خداوند بندگان را مكلف به يك دين فرموده يا نه؟ و آيا جز آن يك دين، دين ديگري را از آنان قبول مي كند يا نه؟ ضرار گفت: آري، خداوند بندگان را به پيروي از يك دين مكلف ساخته است. هشام گفت: آيا براي بندگان دليلي بر اين دين قرار داده يا آنكه آنان را مأمور به پذيرفتن مجهولي بدون دليل فرموده؟ نظير امر كردن كور به قرائت و زمين گير به رفتن به مساجد و ميدان جهاد.

ضرار، پس از ساعتي سكوت،

گفت: ناچار بايد دليلي براي آنان اقامه كرده باشد ولي آن دليل، امام تو نيست.

هشام خنديد و گفت: نيمي از تو تشيع اختيار كرد و نداي حق را بالضروره بلند كرد، يعني اصل امامت را قبول كردي فقط اختلاف بين من و تو در اسم است.

ضرار گفت: من در همين موضوع از تو مي پرسم. هشام گفت: آنچه مي خواهي بگو. ضرار گفت: امامت چگونه منعقد مي شود؟ هشام گفت: همان طوري كه نبوت منعقد مي شود.

[صفحه 430]

ضرار گفت: بنابراين امام هم پيغمبر است؟! هشام گفت: خير، زيرا كه نبوت به وسيله نزول ملك و وحي از طرف خداوند محقق مي شود و امامت به وسيله تنصيص و تعيين پيغمبر استوار مي گردد؛ گر چه تنصيص پيغمبر و نزول ملك هر دو به اذن پروردگارند. ضرار گفت: چه دليلي بر اين گفتار داري؟ هشام گفت: برهان ما را ناگزير به پذيرفتن اين گفتار مي نمايد. ضرار گفت: آن برهان چگونه است؟ هشام گفت: زيرا مطلب از سه صورت بيرون نيست: اول - خداوند پس از پيامبر (ص) تكليف را از مردم برداشته و آنان را مانند حيوانات چرنده و درنده از قيد تكليف آزاد ساخته است، آيا با اين فرض موافقي؟ ضرار گفت: خير، با اين فرض موافقت ندارم. هشام گفت: دوم - بعد از پيامبر (ص) تكليف، كما في السابق، باقي است ولي مردم همه دانشمند شده مانند پيامبر به تمام احكام عارف باشند تا آنكه به هيچ وجه نيازمند به كسي نباشند و خود حق را دريابند و اختلافي بين ايشان نباشد، آيا با اين فرض موافقت داري؟ ضرار گفت: پس باقي مي ماند يك صورت و آن اين است كه

مردم به رهبري نيازمند مي باشند كه پيامبر براي آنان تعيين كند و او بايد شخصي باشد كه سهو و غلط به وجودش راه نيابد و از ستم و ساير گناهان و خطاكاري منزه بوده باشد، مردم به او نيازمند و او از مردم بي نياز باشد.ضرار گفت: علائم و نشانه هاي او چيست؟ هشام گفت: هشت علامت دارد كه چهار مربوط به نسب و چهار ديگر مربوط به صفات انساني اوست.

اما آن چهار كه مربوط به نسب اوست عبارت از اين است كه امام بايد معروف الجنس، معروف القبيله، معروف النسب بوده واز طرف پيامبر كه صاحب دعوت و ملت است تعيين شده باشد و البته جنس و قبيله خاندان پيامبر معروفيت بسزايي دارد، نظر به اينكه پيامبر چنان معروفيتي دارد كه روزانه پنج نوبت در مناره ها و صوامع منادي ندا مي كند: «اشهد ان محمدا رسول الله»، پس بايد از خاندان پيامبر باشد، و چون در خاندان پيامبر مدعي اين مقام بسيار است بايد از طرف پيامبر بشخصه تعيين شود. [1431].

اما آن چهاري كه مربوط به صفات نفساني امام است: اول - امام بايد نسبت احكام الهي از همه داناتر باشد به نحوي كه هيچ يك از احكام از كوچك و بزرگ بر او پوشيده نباشد. دوم - داراي قوه عصمت باشد. سوم - شجاعترين مردم باشد. چهارم - در سخاوت بر تمام مردم برتري داشته باشد.

عبدالله بن يزيد اباضي گفت: به چه دليل مي گويي بايد از همه مردم داناتر باشد؟

[صفحه 431]

هشام گفت: زيرا اگر به تمام حدود و مقررات و شرايع و سنن دانا نباشد بيم آن مي رود كه حدود را آن طور كه بايد جاري

ننمايد؛ مثلا كسي را كه بايد دستش بريده شود تازيانه زند و كسي را كه بايد تازيانه زند دست ببرد، در نتيجه حدود مقلوب و معكوس گردد و به جاي اصلاح افساد كند.

عبدالله گفت: به چه دليل مي گويي امام بايد معصوم باشد؟

هشام گفت: اگر داراي عصمت نباشد خطاكاري بر او روا باشد، در اين صورت بيم آن مي رود كه آنچه به ضرر و زيان او و يا بستگان و خويشانش باشد پنهان كند و خداوند چنين كسي را حجت قرار نمي دهد.

عبدالله گفت: از كجا مي گويي بايد شجاع ترين مردم باشد؟

هشام گفت: زيرا كه امام فئه مسلمين (ستاد مسلمانان) است در جبهه جنگ به او برمي گردند و خداوند فرموده: «و من يولهم يومئذ دبره الا متحرفا لقتال او متحيزا الي فئة فقد بآء بغضب من الله و مأواه جهنم و بئس المصير» [1432] - و هر آن كس كه در روز جنگ پشت به دشمن كرده فرار نمايد به يقين به خشم خدا بازگشته و جايگاهش دوزخ است و بد بازگشتي است مگر آنكه پشت كردن او براي جنگ از جهت ديگر باشد (مثلا از ميمنه به ميسره يا قلب يا جناح برگردد) يا آنكه خواهد خود را به گروه ديگر مسلمين رساند - اگر امام شجاعت نداشته باشد او هم فرار مي كند و به غضب خدا گرفتار مي گردد. و چنين كسي لياقت امامت ندارد.

عبدالله گفت: از كجا مي گويي كه بايد سخي ترين مردم باشد؟

هشام گفت: چون خزينه دار مسلمانان است، اگر داراي سخاوت نباشد ممكن است طمع در بيت المال مسلمين كرده چيزي از آن بردارد، در اين صورت خيانتكار خواهد بود و خداوند خائن را حجت خود قرار

نمي دهد.

در اين جا، ضرار گفت: در اين زمانه متصف به اين صفات كيست؟

هشام گفت: صاحب قصر [1433]، اميرالمؤمنين!

هارون الرشيد تمام سخنان هشام را مي شنيد. سخن هشام به اينجا كه رسيد هارون گفت: اعطانا والله من جراب النوره [1434]، واي بر تو جعفر (جعفر بن يحيي هم با هارون پشت

[صفحه 432]

پرده نشسته بود) مقصود هشام كيست؟ جعفر گفت: يا اميرالمؤمنين، غير موسي بن جعفر (ع) منظوري ندارد. آن گاه هارون لب به دندان گزيد و گفت: آيا با زندگي هشام سلطنت من يك ساعت باقي مي ماند؟ به خدا سوگند، زبان هشام بيشتر از صد هزار شمشير در دل هاي مردم تأثير دارد.

يحيي دانست كه موجبات هلاكت هشام فراهم شد، وارد پشت پرده شد.

هارون به يحيي گفت. واي بر تو، اي عباسي! اين مرد كيست؟

يحيي گفت: اميرالمؤمنين بيمناك نباشد شر او را دفع خواهيم كرد. سپس بيرون آمده به هشام اشاره كرد. هشام متوجه خطر شد به بهانه قضاي حاجت از مجلس بيرون آمده خود را به فرزندان خويش رسانيد و آنان را امر به فرار و پنهان شدن كرد و خود به سوي كوفه فرار كرد و به خانه بشيرنبال (كه از روات و محدثين و اصحاب امام ششم بود) وارد شد و داستان را براي او نقل كرد. پس از آن سخت بيمار شد، بشير گفت: طبيب برايت بياورم؟ هشام گفت: نه، من مي ميرم. [1435].

چون مرگش نزديك شد وصيت كرد به بشير و گفت: پس از آن كه از غسل و كفن من فراغت حاصل كردي جنازه مرا شبانه بردار و ببر در كناسه كوفه بگذار و در يك رقعه اي بنويس: اين جناره هشام بن حكم

است كه تحت تعقيب هارون بود و به مرگ طبيعي از دنيا رفته است [1436] (بشير طبق وصيت هشام عمل كرد).

هارون بسياري از نزديكان و اصحاب هشام را در رابطه با او به زندان افكنده بود. صبحگاهان كه اهل كوفه جنازه را ديدند به قاضي اطلاع دادند. قاضي، رئيس دارائي فرماندار، و متعمدين شهر حضور يافته، پس از معاينه جسد، به هارون نوشتند و او را از مرگ هشام مطلع ساختند. هارون گفت: حمد خداي را كه شر هشام را از ما دفع كرد! سپس اشخاصي را كه در اثر نزديكي به هشام زنداني كرده بود آزاد ساخت. [1437].

[صفحه 433]

علت مرگ هشام بن حكم

مرحوم آقاي صفائي در كتاب هشام بن الحكم گويد: از شواهد و قراين تاريخي چنين استنباط مي شود كه مرگ هشام طبيعي نبوده بلكه مستند به مرض قلبي بوده كه در اثر ترس بر وي عارض شده بود چه او را به امر هارون الرشيد گرفتند و حكم اعدامش صادر شد و او را مي بردند كه اعدام كنند فرار كرد. [1438].

ابوعمرو كشي مي نويسد: هشام بن حكم هنگام بيماري اش از مراجعه به پزشك خودداري مي كرد و با اصرار دوستانش حاضر شد كه اطبا او را معاينه كنند، جمعي از پزشكان را براي او حاضر ساختند، و هر پزشكي كه او را معاينه مي كرد و دستوري مي داد هشام از او مي پرسيد: آيا بيماري ام را تشخيص داده اي؟ بعضي مي گفتند: خير، و بعضي مي گفتند: آري. او از آن پزشكي كه مي گفت آري، مي پرسيد كه مرضم چيست؟ وقتي كه پزشك به عقيده خودش نوع بيماري را بيان مي كرد، هشام او را تكذيب مي كرد و مي گفت: بيماري من جز اين است كه

مي گويي. پزشك مي گفت: پس به نظر خودت بيماري ات چيست؟ مي گفت: مرضم بيماري قلبي است و علتش ترسي است كه بر من عارض شده است. [1439].

تاريخ وفات هشام بن حكم

بعضي وفات او را در زمان خلافت هارون الرشيد دانسته، و عده اي گفته اند كه در زمان خلافت مأمون اتفاق افتاده است. به هر حال تاريخ وفات هشام روشن نيست.

ابن نديم در فهرست گويد: هشام به فاصله اندكي پس از ذلت برامكه در گذشته است؛ بلكه گفته شده كه وفات او در زمان خلافت مأمون بوده است. [1440].

[صفحه 434]

شيخ طوسي نيز در فهرست، گفته ابن نديم را برگزيده است. [1441].

كشي از فضل بن شاذان نقل كرده كه وفات هاشم در زمان خلافت رشيد، به سال 179 هجري، در كوفه اتفاق افتاده است. [1442].

نجاشي گويد: هشام در سال 199 هجري به بغداد منتقل شد، و گفته اند كه در همان سال از دنيا رفته است. [1443].

بنا به تصريح شيخ طوسي به اين كه هشام بن حكم پس از شهادت موسي بن جعفر (ع) (183 هجري) در قيد حيات بوده [1444]، و بنا به گفته ابن نديم كه وفات او را پس از سقوط دولت برامكه دانسته است، سال وفات هشام نبايستي قبل از تاريخ 187 هجري (سال قتل جعفر برمكي) باشد و اين مطلب با نقل كشي كه وفات او را در سال 179 مي داند. سازگاري ندارد.

از طرفي، بنا بر قول ديگري كه ابن نديم نقل كرده و شيخ طوسي با آن موافقت نموده، وفات هشام در ايام خلافت مأمون (218 - 198 هجري) [1445] اتفاق افتاده است، و اين قول با گفته نجاشي كه وفات او را در سال 199 مي داند، تطبيق مي نمايد.

مرحوم مامقاني قول نجاشي

را به جهت مضبوطتر بودن و همچنين مخالف نبودنش با تصريح شيخ طوسي، ترجيح مي دهد. [1446].

[صفحه 435]

شاگردان هشام بن حكم

هشام در مكتب جعفري به پايه اي بود كه امام صادق (ع)، محققان مشتاق ورود به مكتبش را، به او راهنمايي مي كرد، و امر تعليم آنان را بدو مي سپرد، و ايشان را به شاگردي هشام فرمان مي داد.

مرحوم كليني، در اصول كافي، و مرحوم صدوق، در كتاب توحيد، داستان آن زنديق مصري را نقل كرده اند كه چون سخناني از امام صادق (ع) شنيده بود به مدينه آمد تا با حضرت مناظره كند. پس از شرفيابي و مباحثه ايمان آورد؛ و سپس از حضرت تقاضا نمود كه او را به شاگردي بپذيرد. حضرت به هشام فرمود: اي هشام بن حكم! او را نزد خود دار و تعليمش ده. و هشام كه معلم ايمان اهل مصر و شام بود، او را تعليم داد تا عقيده اي نيكو يافت و امام صادق (ع) را پسند آمد. [1447].

هشام بن حكم علاوه بر اينكه از بزرگ ترين متكلمين قرن دوم هجري بوده، به فرموده شيخ مفيد، از فقهاي اصحاب و راويان موثق نيز شمرده شده، لذا گذشته از اين كه در علوم عقلي شاگرداني داشته، در علوم نقلي هم گروهي از وي استفاده برده و از او نقل حديث كرده اند، كه نام آنها در كتب فقه و حديث آمده است. [1448].

اينك به معرفي چند تن از شاگردان او مي پردازيم:

اول - ابواحمد، محمد بن ابي عمير، زياد بن عيسي ازدي (متوفي 217 هجري): از فقهاي اصحاب اجماع [1449]، جليل القدر، و داراي منزلتي عظيم نزد شيعه و سني است، و عامه و خاصه تصديق وثاقت و جلالت او را نموده اند

[1450] او عابدترين و پارساترين مردم زمان خود بوده است [1451]؛ و درك محضر حضرت كاظم حضرت رضا و حضرت جواد عليهم السلام را

[صفحه 436]

نموده؛ و در راه تشيع رنج بسيار ديده، و در زمان هارون و مأمون تحت تعقيب، شكنجه و فشار قرار گرفته، و تازيانه خورده، و مدتي از عمر خود را در زندان گذرانيده است [1452] تصنيفات او را نود و چهار كتاب برشمرده اند. [1453].

ابن ابي عمير از كساني است كه پيوسته در محضر هشام بن حكم حاضر بوده:

سري بن ربيع گويد: ابن ابي عمير كسي را كه (در علم و فضل) همتاي هشام بن حكم نمي دانست، و هيچ گاه از محضر او غايب نبود... [1454].

[صفحه 437]

در كتب فقه و حديث روايات بسياري از هشام، از طريق ابن ابي عمير، نقل شده است. [1455].

شيخ طوسي (ره)، به «اصل» هشام بن حكم كه از اصول اربعمائه است، دو طريق دارد كه هر دو طريق به ابن ابي عمير منتهي مي شود. [1456].

دوم - ابومحمد، صفوان بن يحيي بجلي كوفي (متوفي 210 هجري): ثقه اي بلند مرتبه و از اصحاب اجماع است. او را موثق ترين و عابدترين مردم زمان خودش دانسته اند [1457] او از رجال اصحاب امام هفتم (ع) شمرده شده، و نزد امام هشتم (ع) منزلتي شريف داشته وكيل آن حضرت و حضرت جواد (ع) بوده است. او از چهل تن از اصحاب امام صادق (ع) روايت نموده، و سي كتاب تصنيف كرده است. [1458].

ابن نديم، در فهرست، در بخش فقهاي شيعه و تصانيف آنان، از او ياد كرده و نام پاره اي از كتب وي را اين چنين آورده است: كتاب شراء و بيع، كتاب تجارات، كتاب محبت و وظائف،

كتب فرائض، كتاب وصايا، كتاب آداب، و كتاب بشارات المؤمن. [1459].

صفوان نيز از راويان هشام بوده، و يكي از دو طريق شيخ طوسي به «اصل» هشام، به صفوان بن يحيي نيز منتهي مي شود. [1460].

سوم - يونس بن عبدالرحمن: از اصحاب اجماع، داراي منزلتي عظيم، و از فقهاي بزرگ شيعه و محدثين و مؤلفين به نام جهان تشيع است.

ابن نديم در فهرست، تحت عنوان فقهاي شيعه و مصنفين كتب فقه و اصول آن، از يونس بن عبدالرحمن نام برده و مي گويد: يونس از اصحاب حضرت موسي بن جعفر (ع) و

[صفحه 438]

علامه زمان خود بود. او بر مبناي مذهب شيعه تصنيف و تأليف بسياري داشته است. [1461].

شيخ طوسي (ره)، براي وي بيش از سي كتاب نقل كرده است. [1462].

يونس را از شاگردان هشام شمرده اند. او از جمله محدثيني است كه از هشام نقل حديث نموده اند. [1463].

چهارم - نضر بن سويد صيرفي كوفي، از ثقات اصحاب امام كاظم (ع)، و مشهورين به عدالت و صحت حديث مي باشد [1464] علماي رجل جملگي او را توثيق نموده اند، و گفته اند كه او داراي كتابي بوده است. [1465].

نضر بن سويد نيز از جمله كساني است كه از هشام روايت نموده اند. [1466].

پنجم - نشيط بن صالح بن لفافه [1467] عجلي: از اصحاب امام صادق (ع)، و امام كاظم (ع)، و از خدمتگزاران امام هفتم (ع) و راويان آن حضرت بوده، كه اكثر دانشمندان علم رجل، مانند: نجاشي، علامه حلي، و ابن داود او را توثيق كرده اند [1468] و شيخ طوسي، و نجاشي و ابن شهر آشوب به كتابي كه از وي نقل شده، اشاره كرده اند. [1469].

نشيط نيز از جمله كساني است كه از هشام نقل حديث

كرده اند. [1470].

ششم - ابوالحسن، علي بن منصور، كوفي، ساكن بغداد:

نجاشي گويد: او در علم كلام شاگرد هشام بن حكم بوده، و كتبي دارد كه از آن جمله كتاب التدبير، در توحيد و امامت، مي باشد. [1471].

[صفحه 439]

و نيز نجاشي، در ترجمه هشام بن حكم، آن گاه كه از كتب هشام نام مي برد، مي گويد: كتاب التدبير از گفته هاي هشام بن حكم است كه علي بن منصور آن را جمع كرده است. [1472].

علي بن منصور نيز از جمله راويان هشام مي باشد. [1473].

هفتم - ابوجعفر، محمد بن خليل سكاك [1474].

شيخ طوسي (ره)، گويد: محمد بن خليل، معروف به سكاك، از متكلمين، و از اصحاب هشام بن حكم، و شاگرد وي بوده است، و با او در اموري مخالفت كرده جز در اصل امامت. براي او كتبي است كه از جمله آنهاست: كتاب معرفت، كتابي در استطاعت، كتابي در امامت، و كتاب رد بر كسي كه امامت را به نصر نمي داند. [1475].

نجاشي گويد: محمد بن خليل بغدادي، سكاك بوده، و صاحب هشام بن حكم، و شاگرد وي مي باشد و از او استفاده كرده است. براي سكاك كتبي است كه از جمله آنها كتابي است در امامت و كتابي كه آن را توحيد ناميده، ليكن آن كتاب تشبيه است نه توحيد. [1476].

از كلام شيخ طوسي (ره)، استفاده مي شود كه سكاك امامي و شيعه بوده، چه در اصل امامت با هشام بن حكم موافق بوده است. [1477].

فضل بن شاذان گويد: هشام بن حكم، رحمه الله، كه درگذشت، يونس بن عبدالرحمن جانشين او گشت، وي در رد مخالفين كوشا بود. و چون يونس بن عبدالرحمن درگذشت، جانشيني جز سكاك بر جاي نگذاشت، وي

نيز در رد مخالفين جديت داشت، تا اينكه سكاك، رحمه الله، هم درگذشت، و من بعد از آنان جانشين ايشانم. [1478].

مرحوم مامقاني گويد: ممكن است كتاب توحيد سكاك مشتمل بر اموري بوده كه به [صفحه 440]

نظر بعضي از قدما مفيد تشبيه باشد، چون قدما به مختصر چيزي كه بر خلاف مذاقشان بود نسبت مي دادند، چنانكه به همين نحو نسبت غلو به اشخاص مي دادند. چگونه مي شود جانشين يونس بن عبدالرحمن كه در رد مخالفين جديت داشته قائل به تشبيه باشد؟ و چگونه ممكن است به كسي كه شخصي چون فضل بن شاذان به جانشيني و شاگردي او اعتراف مي كند و براي او طلب رحمت مي نمايد، چنين نسبتي داد؟ حق آن است كه بگوييم او امامي بوده و از ممدوحين مي باشد. [1479].

دفاع از هشام بن حكم
اشاره

در طول تاريخ هر كس كه دفاع بيشتر از حق امامان معصوم (ع)، و حمايت كامل تر از حريم عقيدتي تشيع نموده، بيشتر مورد طعن بوده، و در اين راستا نه تنها خود او بلكه مكتبش نيز هدف بوده است. و بر اين اساس بود كه مخالفين و دشمنان، آگاهانه، براي شكستن شخصيت علمي هشام و ويران كردن بناهاي فكري و اعتقادي او و بي اثر نمودن كلام برنده تر از صد هزار شمشيرش، درباره اش گفته هاي طعن آميز بسيار ساختند و تهمت هاي ناروا پرداختند، و آنها را به دست دوستان تنگ نظر و حسود پراكندند. خواسته آنان اين است كه ما از دوستي هشام برگرديم، و باورمان را به او، به خاطر ادعاهاي پوچ و بي اساس و داستان هاي ساختگي شان، از دست بدهيم. [1480].

مرحوم آقاي صفائي در كتاب هشام بن الحكم چنين مي گويد:

اموري چند به هشام نسبت داده شده كه بعضي

از آنها بر فرض صحت انتساب، نقص بزرگ بلكه كفر است و بعضي از آنها بر فرض صحت انتساب، نقض و عيب نيست. ما آن امور را ذكر كرده و دفاع مربوط به آن ها را هم از نظر خوانندگان محترم مي گذارنيم:

[صفحه 441]

تجسم و تشبيه

بعضي گفته اند: هشام قائل به تجسم خدا بوده و مي گفته است كه خدا «جسم لا كالاجسام»، و بويژه مخالفين مذهب در اين نسبت پافشاري نموده و با شاخ و برگ و آب و تابي مطلب را بيان كرده اند.

ابومنصور عبدالقاهر بن طاهر بغدادي (متوفي به سال 429 هجري)، صاحب كتاب «الفرق بين الفرق»، گويد:

به زعم هشام، معبود او جسم و داراي حد و نهايت است، طويل و عريض و عميق است طولش مانند عرضش و عرضش مانند عمقش مي باشد؛ ولي طول و عرضش زايد بر ذات نيست، و حركت او در طول بيشتر از حركت او در عرض نيست. و نيز به زعم هشام، خدا نور ساطع است، مانند شمش نقره صاف مي درخشد و مانند مرواريد مدور از تمام جوانب نوراني است. و نيز به زعم هشام، خدا رنگ و طعم و بو دارد، و به حس لامسه احساس مي شود، ولي رنگش عين طعم و طعمش عين بو است و همه عين ذات او هستند. [1481].

و نيز به هشام نسبت داده است كه او قائل بوده كه خدا به اندازه هفت وجب از وجبهاي خود اوست [1482] و جز اين، نسبت هايي كه انسان را دچار حيرت مي كند.

دفاع اغلب اين نسبتها كاملا بي اساس و از مجعولات مخالفين است. قائلين به اين خرافات براي استفاده از وجاهت علمي هشام و تأييد عقايد باطله خود اين خرافات

را به هشام نسبت داده اند و ديگران از موقعيت استفاده نموده براي آلوده كردن مذهب تشيع و لكه دار كردن دامن قدس و وجاهت دانشمندان شيعه اين اتهامات را به نظر قبول تلقي كرده و نقطه ضعف آنان معرفي كرده اند. چنانكه به زراره و غير او از بزرگان اصحاب ائمه (ع) نسبت هاي ناروايي داده اند. و گاهي ائمه هدي (ع) هم از باب تقيه و به منظور حفظ جان شيعيان خود آن اتهامات را به عنوان حقيقت تلقي كرده از اصحاب خاص خود دفاع نمي كردند بلكه از آنان بيزاري مي جستند. [1483].

بلي، فقط نسبتي كه در روايات شيعه و خاصه هم ديده مي شود اين است كه هشام اين جمله «جسم لا كالاجسام» را گفته است ليكن معلوم نيست كه خود معتقد به مفاد اين جمله [صفحه 442]

باشد.

سيد مرتضي علم الهدي، رضوان الله عليه، در كتاب شافي، فرموده: اكثر اصحاب ما مي گويند كه اين جمله «جسم لا كالاجسام» را در مقام مناظره بر سبيل الزام به معتزله گفته است. [1484].

مؤيد اين معني، گفتار شهرستاني در كتاب الملل و النحل است كه مي گويد:... هشام بن حكم داراي فكر عميقي بوده، روا نيست كه از الزامات او بر معتزله غفلت كرد و الزامات او را جزء عقايد او شمرد، چه آن كه مقام اين مرد بالاتر از اين الزامات بوده و اعتقادش با آنچه در مقام الزام مي گويد مغاير است و از حد تشبيه به دور است.

گواه اين مدعي آن است كه هشام در مقام مناظره با «علاف» [1485] گفته است: تو مي گويي خداوند، عالم به علم است و علم او عين ذات اوست پس با ممكنات، در عالم به علم

بودن، شركت دارد و از جهت اتحاد علم و ذات با ممكنات مغايرت دارد. بنابراين عالم است بر خلاف علما، پس چرا نمي گويي خدا جسمي است بر خلاف اجسام و صورتي است بر خلاف صورت ها... [1486].

از اين گفتار بخوبي آشكار مي شود كه هشام خود عقيده به تجسم نداشته [1487]، و در مقام الزام خصم اين جمله را اظهار كرده است؛ و بقيه شاخ و برگها كه صاحب الفرق بين الفرق» و ديگران اضافه كرده اند به كلي بي اساس است.

چگونه ممكن است كسي كه مورد وثوق و اعتماد امام صادق (ع) و امام كاظم (ع) بوده و پيشوايان دين با عبارت مختلف نسبت به او اظهار علاقه كرده اند و او را با كمي سنش مورد تعظيم و تكريم قرار داده و بر ساير اصحاب مقدم مي داشتند و در مناظرات امام صادق و

[صفحه 443]

امام كاظم (ع) حاضر بوده و قسمتي از مناظرات را خود روايت كرده و در مناظرات صريحا نفي تجسم خدا شده و مدار معرفت خداوند را بر نفي تعطيل و تشبيه قرار داده اند، به اين جمله «جسم لا كالاجسام» معتقد باشد. [1488].

علاوه بر اين با ارادتي كه هشام بن حكم به اين خاندان داشته و با اخلاص كامل دفاع از اهل بيت (ع) را شعار خود قرار داده و همواره با دشمنان ايشان در مبارزه بوده و عاقبت جان خود را فديه اين فداكاري و مبارزه قرار داده است چگونه تصور مي شود كه خلاف عقيده ايشان در اصول سخني بگويد. [1489].

از طرف ديگر ممكن است اين عقيده هنگامي از او ابراز شده باشد كه پيرو مكتبهاي باطل مانند مكتب ابوشاكر ديصاني و مكتب ابن صفوان بوده

است و بعد از ورود به مكتب ولايت و استفاده از سرچشمه حكمت و معرف و استناره به نور نير اعظم دانش، تمام زواياي قلب هشام به نور معرفت منور گشته نقطه تاريكي در قلب و مغز او باقي نمانده است. [1490].

ترك تقيه

به استناد بعضي از روايات، به هشام نسبت داده اند كه ترك تقيه كرده و مخالف دستور امام، داير بر ترك مناظره و امر به سكوت، رفتار كرده و در نتيجه مخالفت فرمان سكوت و ادامه مناظره با دشمنان باعث حبس و گرفتاري و كشته شدن حضرت موسي بن جعفر (ع) شده است.

دفاع 1 - روايات مدح قويتر است، بلكه بعضي ادعاي تواتر آنها را نموده اند. به علاوه توثيق و

[صفحه 444]

تجليل دانشمندان بزرگ اسلامي نسبت به هشام، روايات قدح را تأييد مي نمايد. بنابراين هيچ مستبعد نيست كه روايات قدح مجعول و منشأش حسد نسبت به مقام هشام به حكم باشد. [1491].

چنانكه اين توجيه را تأييد مي كند فرمايش حضرت رضا (ع) كه فرمود: «رحمه الله كان عبدا ناصحا اوذي من قبل اصحابه حسدا منهم له» [1492] - خداوند رحمتش كند بنده خيرخواهي بود، اصحابش از روي حسد آزارش كردند -

از اين روايت استفاده مي شود كه اصحاب هشام بن حكم با مخالفين در جعل نسبتهاي ناروا همكاري داشته اند. چه خوش گفته شاعر عرب:

محسد بخلال فيه فاضلة

و ليس تفرق النعماء و الحسد

- او نظر به صفات فاضله اش مورد حسد واقع شده است، البته نعمت از حسد تنگ نظران جدايي ندارد بلكه هر دو با هم اند

و بر فرض مجعول نبودن به منظور جمع بين آنها و اخباري كه دلالت بر مدح هشام و دعا كردن ائمه (ع) براي

او و احترام مخصوص نسبت به او و مقدم كردنش بر ساير اصحاب با جواني اش و كبر سن سايرين دارند، لازم است روايات قادحه را حمل بر تقيه نماييم و بگوييم كه آنها را از نظر تقيه و حفظ جان هشام از معصوم رسيده است و مؤيد اين توجيه، استرحام حضرت رضا (ع) و حضرت جواد (ع)، با تعليل به اينكه از ناحيه اهل بيت (ع) دفاع مي كرد، مي باشد. چه اگر هشام گناهكار بود و شركت در خون امام هفتم (ع) داشت، حضرت رضا (ع) و حضرت جواد (ع) براي او استرحام نمي كردند. [1493].

بنابراين خبري كه از حضرت رضا (ع) نقل شده و ظاهرش از شركت او در خون امام هفتم حكايت مي كند محمول بر تقيه است. بهترين گواه اين توجيه، فرمايش امام هشتم، حضرت رضا (ع) است كه در جواب موسي المشرقي فرمود.

موسي المشرقي [1494] به حضرت رضا (ع) عرض كرد: موسي بن صالح [1495] و

[صفحه 445]

ابوالاسود [1496] از شما راجع به هشام بن حكم پرسش كرده اند فرموده ايد كه گمراه و گمراه كننده است و در خون ابوالحسن موسي بن جعفر (ع) شركت كرده است، آيا آنچه اين دو نفر درباره هشام گفته اند صحيح است؟ چه مي فرماييد،اي آقاي ما! آيا او را دوست بداريم؟ فرمود: آري. مجددا عرض كرد: آيا به طور قطع او را دوست بداريم؟ فرمود: آري او را دوست داريد، آري او را دوست داريد؛ وقتي سخن گفتم عمل كن و تغيير مده، اينك بيرون رو و به ايشان بگو كه امام مرا امر به دوستي هشام كرده. سپس مشرقي [1497] رو به اصحاب امام كرد، به طوري كه سخن او

را امام مي شنيد، و گفت: من نگفتم كه آنچه درباره هشام گفته ام، رأي امام است؟ [1498] امام سكوت فرمود.

از سكوت امام به هنگام گفتار مشرقي و عدم انكار آن، استفاده مي شود كه آنچه قبلا فرموده، صحيح و از باب تقيه و حفظ جان هشام بوده است، و حال كه محذور رفع شده و مقام تقيه از ميان رفته، امر به دوستي هشام مي فرمايد. [1499].

خلاصه آنكه شبهه اي نيست كه هشام از شيعيان آل محمد (ص) و عقيده مند به گفتار آنان بوده و امر ايشان را امتثال مي كرده و خدمت ايشان مكرر مي رسيده و با ايشان بسيار ملاقات مي كرده و اخذ معارف و علوم و احكام مي نموده حتي در امور عادي و خريد و فروش با اتكاء به فرمايش ايشان اقدام مي كرده، اگر اين نسبت صحيح بود چگونه او را مي پذيرفتند و در رديف خواص اصحاب خود قرار مي دادند. بعلاوه چگونه ممكن بود حضرت رضا (ع) و حضرت جواد (ع) براي او طلب رحمت كنند؛ و استرحام آن دو بزرگوار كاشف از اين است كه از وي چيزي كه موجب حبس امام هفتم (ع) يا قتلش باشد صادر نشده است. [1500].

2 - دليلي در دست نيست كه هشام عالما عامدا مرتكب خلاف تقيه شده و زمينه حبس و گرفتاري امام هفتم حضرت موسي بن جعفر (ع) را فراهم كرده باشد، زيرا:

اولا: دستور امام دائر به ترك مناظره در ايام مهدي عباسي بوده و در زمان او هشام سكوت اختيار كرده و امتثال امر امام نمود و پس از مردن مهدي و زوال تقيه سكوت را شكست [1501].

[صفحه 446]

و اگر هشام معاند بود و مخالف دستور رفتار مي كرد

در زمان مهدي هم سكوت نمي كرد.

ثانيا: اساسا معلوم نيست كه امر به سكوت و ترك مناظره شامل هشام باشد ولو اينكه صورة براي رعايت مصلحت، امام قاصدي هم نزد هشام روانه كرده و امر به سكوت را به او هم ابلاغ كرده باشد؛ چه از پاسخ هشام به آن قاصد كه گفت: «مثلي لا ينهي من الكلام» [1502] - مانند من از سخن گفتن ممنوع نيست - پيداست كه منع از مناظره مخصوص كساني بوده كه در فن مناظره مهارت نداشتند، يا احاطه آنها به معارف و اصول حقايق به اندازه كافي نبوده، و از مناظرات آنان مفاسدي توليد مي شده است. و ظاهرا ارسال قاصد و ابلاغ منع حتي نسبت به هشام براي اين بوده است كه ديگران در خود احساس حقارت ننموده دلگير نشوند، و در باطن، هشام اذن خصوصي داشته، و اگر واقعا هشام از مناظره ممنوع بود، با آن اخلاصي كه هشام در كارهاي خود داشته، و قرب منزلتي كه نزد ائمه (ع) داشته، چگونه اقدام به مناظره مي كرد.

ثالثا: مگر حضرت موسي بن جعفر (ع) شخص گمنامي بود كه اطلاع هارون به وجود او، متوقف بر بيانات و سخنان هشام باشد، تا آنكه گفته شود هشام با بيانات خود و اقامه برهان بر امامت حضرت موسي بن جعفر (ع) سبب زنداني شدن و قتل آن بزرگوار گرديد. چنين نيست، بلكه سبب زندان و قتل آن بزرگوار باطنا حب رياست هارون بود، زيرا كه وجود حضرت موسي بن جعفر (ع) را معارض اساس سلطنت خود مي ديد. و ظاهرا سعايت محمد بن اسماعيل بن جعفر بوده است كه به مجرد رسيدن نزد هارون گفت:

دو خليفه در روي زمين وجود دارد: يكي موسي بن جعفر (ع) است در مدينه كه خراج برايش مي آورند و ديگر تو هستي در عراق كه براي تو هم خراج مي آورند. [1503].

[صفحه 447]

تكفير عبدالرحمن بن حجاج

برخي اين موضوع را دليل انحراف هشام قرار داده اند، و شرح آن را از اين قرار است: گروهي از اصحاب كه عبارت از هشام بن حكم و هشام بن سالم و جميل بن دراج و عبدالرحمن بن حجاج و محمد بن حمران و سعيد بن غزوان و عده اي ديگر كه مجموعا در حدود پانزده نفر بودند در مجلسي اجتماع كردند و از هشام بن حكم تقاضا نمودند كه با هشام بن سالم راجع به توحيد و صفات خدا مناظره كنند تا ببينند كداميك در احتجاج نيرومندتر هستند. هشام بن سالم مناظره را به شرط حكميت محمد بن ابي عمير قبول كرد و هشام بن حكم هم مناظره را به حكميت محمد بن هشام پذيرفت. مناظره شروع شد، سخن به جايي رسيد كه هشام بن حكم كلام خدا را كه به وسيله ايجاد صوت صورت بگيرد به زدن عود (كه يكي از آلات موسيقي است) تشبيه كرد. عبدالرحمن بن حجاج به هشام گفت: بالله العظيم، كفر گفتي و از طريق عقل منحرف شدي؛ واي بر تو، نتوانستي كلام خدا را به چيزي جز عود تشبيه كني؟

راوي داستان گويد: جريان را عبدالرحمن به حضرت موسي بن جعفر (ع) نوشت و تقاضا كه امام حق و واقع را بيان نمايد تا دانسته شود كه چه صفتي را شايسته است به خدا نسبت داد. امام كاظم (ع) در پاسخ نامه نوشت: منظورت را فهميدم، خداوند رحمتت كند،

بدان كه خداوند برتر و بالاتر و والاتر از اين است كه فهم بشر كنه و حقيقت صفت او را ادراك نمايد، پس آن صفاتي را كه خدا براي خود معرفي كرده اثبات كنيد و در ماسواي آنها از سخن خودداري نماييد. [1504].

[صفحه 448]

دفاع:

گر چه عبدالرحمن بن حجاج مرد موثقي است، ليكن موثق بودن در نقل روايت، دليل فهم و ذكاوت و مصاب بودنش در تكفير هشام نيست؛ چه تكفيرش هشام را مبتني بر بساطت و سادگي بوده و در قضاوت عجله كرده، و صرف تشبيه هشام را منشأ كفر وي قرار داده است، با اينكه هيچ دليلي در دست نيست كه صرف تشبيه كلام خدا به عود موجب كفر باشد؛ زيرا تشبيه براي تقريب و نزديك كردن مطلب به ذهن است. مثل عبدالرحمن در اين تكفير مثل آن مرد اصولي است كه مرد اخباري را تكفير كرد و اجمال آن داستان چنين است.

يك نفر اصولي با يك نفر اخباري راجع به نجاست آهن مناظره مي كرد. به مجرد اينكه اخباري اظهار كرد آهن نجس است اصولي او را به استناد اينكه گفتار تو مستلزم اين است كه ضريح حضرت ابوالفضل (ع) نجس باشد (چون آن روز ضريح آن حضرت آهن بود) تكفير كرد و گفت: تو مي گويي ضريح آن حضرت نجس است و به اين وسيله اخباري را هو كرد و تمسك به ادله طهارت نكرد كه حقيقت مطلب را بيان كرده باشد.

عبدالرحمن هم به مجرد استماع تشبيه هشام عجولانه مبادرت به تكفير هشام نمود.علاوه بر اين عبدالرحمن نه طرف مناظره بود نه حكم مناظره. بهتر اين بود كه قضاوت را به عهده حكمين كه

محمد بن ابي عمير و محمد بن هشام بودند واگذار مي كرد. در صورتي كه حكمين ساكت بودند و همچنين طرف مناظره كه هشام بن سالم است ساكت بود و فهم آنان در تشخيص سخنان كفرآميز از فهم عبدالرحمن كمتر نبود مع الوصف مبادرتش به تكفير بايد حمل بر بساطت و سادگي شود. و گواه بر اين كه اين تكفير ارزش ندارد پاسخ امام كاظم (ع) است زيرا در پاسخ امام هم دليلي بر صحت اين تكفير نيست بلكه امام هيچ متعرض صحت و سقم تشبيه و تكفير نشده و به طور كلي پاسخي راجع به صفات خدا بيان فرموده. آري يكي از ابتلائات ائمه (ع) معارضه و منازعه اصحاب بوده و چون نمي خواستند دل هيچ يك شكسته شود پاسخ را به طور كلي بيان مي كردند. [1505].

شاگردي ابوشاكر ديصاني

يكي از انتقادات مخالفين هشام اين است كه او شاگرد ابوشاكر ديصاني بوده و

[صفحه 449]

ابوشاكر زنديق است. [1506].

دفاع علاوه بر اينكه اين ادعا سند محكمي ندارد، بر فرض صحت، دليل انحراف هشام نيست؛ زيرا صرف شاگردي شخص بي ديني دليل بر بي ديني، و انحراف شاگرد نمي شود، چه گفته اند: «الحمكة ضالة المؤمن يأخذها حيث وجدها» - حكمت گمشده مؤمن است هر جا كه آن را بيابيد فرا مي گيرد - [1507].

قول به بداء

يكي از انتقادات و اعتراضاتي كه مخالفين بدان تكيه كرده اند قول به بداء است به توهم اينكه تجويز بداء نسبت به خدا مستلزم تجويز خطا نسبت به ساحت قدس الهي است.

دفاع قول به بداء نه تنها مستلزم مستند به هشام است بلكه از عقايد شيعه اثناعشريه [1508] و به گمان عامه از امتيازات آنان است. تجويز بداء مستلزم تجويز خطا بر خدا نيست چگونه ممكن است شيعه كه خطا را نسبت به پيامبران و پيشوايان دين خدا روا نمي دارند نسبت به خدا روا دارند. و اشتباه مخالفين از اينجا سرچشمه گرفته كه گمان كرده اند بداء به معني ظهور بعدالخفاء - آشكار شدن چيزي براي خدا بعد از نهان بودن آن - مي باشد و اين معني علاوه بر اينكه مستلزم تجويز خطاست، مستلزم جهل و ناداني نيز مي باشد و خداي تعالي منزه [صفحه 450]

از ناداني و خطاست.

و شيعه بداي به اين معني را به خدا نسبت نمي دهد؛ بلكه بدائي را كه شيعه به خدا نسبت مي دهد به معني اظهار بعد الاخفاء - آشكار ساختن بعد از پنهان كردن - است. مثلا يكي از موارد بداء آن است كه خدا به چيزي امر كند و قبل از وقوعش در

وقتش نهي فرمايد؛ چنان كه در داستان ذبح اسماعيل، خدا ابراهيم را مأمور به ذبح وي فرمود و قبل از وقوع ذبح، او را از آن نهي نمود. مخالفين نتوانسته اند تصور كنند كه ممكن است امري، نظر به مصالحي در خود امر از قبيل مصلحت آزمايش، به چيزي تعلق بگيرد و در خود آن چيز مصلحتي نباشد و پس از حصول نتيجه، يعني آزمايش، نهي بدان چيز كه مورد امر واقع شده است تعلق گيرد و اين نهي بعد از امر، از نظر پشيماني و ندامت و يا مكشوف شدن زيان و ضرر براي خدا نباشد؛ و اگر موضوع با اصول مقرره شيعه سنجيده شود مطلب براي آنان روشن مي گردد.

خلاصه مراد از بداء در مورد مذكور همان معني است كه گاهي آقايي براي فهماندن حسن انقياد خدمتگزار خود به ديگران، وي را به كار دشواري امر نمايد و پس از شروع خدمتگزار در مقدمات آن كار، آقا او را از آن كار باز دارد. و داستان ذبح اسماعيل از اين قبيل است كه خداوند به منظور اعلام مقام رضا و تسليم ابراهيم خليل وي را در خواب به ذبح فرزند عزيزش اسماعيل مأمور فرمود و چون او و فرزندش هر دو تسليم امر پروردگار شدند و آثار رضا از آنان آشكار گرديد و در انجام مقدمات شتاب كردند خداوند از ذبح اسماعيل منع كرد و پدر و پسر را ثنا گفت و اجر ايشان را افزون گرداند. و بالجمله از اول ذبح اسماعيل منع كرد و پدر و پسر را ثنا گفت و اجر ايشان را افزون گرداند. و بالجمله از اول ذبح اسماعيل منظور

و مقصود نبوده و فقط مقدمات ذبح مطلوب و منظور بوده است و اين مطلب را پروردگار عالم، از باب آزمايش، از ابراهيم پنهان داشت، و به جمله «قد صدقت الرؤيا» اعلام نمود. [1509].

اين مطلب را نيز ناگفته نگذاريم كه اين مثالي كه بيان كرديم در تشريعيات بود. تكوينيات هم چنين است، مانند: زياد شدن ايام زندگاني و تأخير مرگها به واسطه صدقه و صله رحم و سعادت و شقاوت و عاقبت به خير شدن و عاقبت به شر شدن كه ممكن است اين امور از نظر وجود شرايط براي بعضي از اوليا مخفي بوده و از آنها بي خبر باشند سپس با تحقق شرط بداء حاصل شود يعني بعد از خفا ظهور يابد و بعد از نهان بودن

[صفحه 451]

آشكار شود. [1510].

عدم علم به حوادث آتيه

به هشام بن حكم نسبت داده اند كه عقيده داشته به اينكه خداوند به حوادث آتيه علم ندارد و تالي فاسد اين عقيده آن است كه علم خداوند حادث باشد و براي فرار از اين تالي فاسد معتقد بوده كه علم خدا نه متصف به حدوث گردد و نه متصف به قدم؛ زيرا كه علم خدا صفت است و صفت متصف نگردد، و علم خدا نه صفتي است كه قائم به خدا باشد و نه عين ذات است و نه غير ذات. [1511].

گر چه در اين عقيده او تنها نيست چه گروهي از عامه، مانند: ابوحسين بصري معتزلي [1512] و هشام فوطي معتزلي [1513] و جهم بن صفوان جبري نيز با اين عقيده موافقند [1514] ليكن با

[صفحه 452]

عقيده اماميه و روايات متواتره كه علم خدا را به حوادث قبل از آفريدن آنها اثبات مي كنند، از

قبيل «عالم اذ لا معلوم»، مخالف مي باشد.

دفاع چنان كه شيخ مفيد، اعلي الله مقامه، فرموده: معلوم نيست كه نسبت معتزله اين عقيده را به هشام، مقرون به صدق و حقيقت باشد بلكه ممكن است كه معتزله بر اساس مخالفت مذهبي تخرص به غيبت نموده اين نسبت ناروا را به وي داده باشند، و موافقين هشام هم بدون تأمل و تحقيق در اين نسبت از آنان تقليد كرده باشند؛ چه كتابي از هشام در اين باب ديده نشده و مجلس مناظره اي كه در آن مجلس اين عقيده را اظهار كرده باشد حكايت نشده و سخنان هشام در امامت و مسائل امتحان برخلاف اين عقيده است. [1515].

مرحوم سيد مرتضي، در كتاب شافي، مي فرمايد: «فاما حدوث العلم فهذا ايضا من حكاياتهم المختلفة و ما تعرف للرجل كتابا و لا حكاه عنه ثقة» [1516] - اما نو پيدايي علم خداوند، اين هم از حكايات مجعوله مخالفين است، نه كتابي راجع به اين موضوع از هشام بن حكم معرفي شده و نه شخص موثقي اين داستان را حكايت كرده است.

و تمام اين حكايات و اتهامات را جز جاحظ [1517] و نظام [1518] كسي نقل نكرده و اين [صفحه 453]

دو نفر مورد وثوق و اعتماد نيستند. [1519].

از مؤيدات افترا بودن اين نسبت، روايتي است كه هشام از امام صادق (ع) نقل مي كند، و در آن روايت امام، در مقام جواب سؤال از علم خدا به حوادث قبل از وجود آنها، تصريح مي فرمايد به اينكه خداوند قبل از آفريدن حوادث بدانها علم داشته [1520]؛ و با علاقه و

[صفحه 454]

ارادت هشام به امام صادق (ع) و لطف و توجه مخصوص امام به وي

چگونه ممكن است برخلاف رأي پيشواي خود چنين عقيده اي را اتخاذ كند. [1521].

و بر فرض صحت انتساب، ممكن است اين عقيده قبل از تشرف به مكتب ولايت باشد؛ چه او قبل از تشرف به مكتب امام صادق (ع) از پيروان جهم بن صفوان بوده و اين عقيده از آثار آن مكتب است و پس از تشرف به مكتب ولايت از اين عقيده عدول كرده است. [1522].

ديدار خدا به چشم سر

به هشام بن حكم نسبت داده اند كه قائل به جواز ديدار خدا با چشم سر بوده است. گر چه اشاعره ديدار خدا را تجويز مي نمايند و بر فرض صحت اين نسبت، هشام تنها نيست؛ و ليكن فقها و متكلمان شيعه اماميه و اكثر معتزله به اتفاق قائل به محال بودن ديدار از خدا با چشم مي باشند؛ و قرآن كريم، و اخبار متواتره، عقيده فقها و متكلمان اماميه را تأييد مي كند. [1523].

دفاع اين نسبت هم مانند ساير نسبت ها از طريق موثقي ثابت نشده بلكه از جمله اتهاماتي است كه دشمنان هشام بن حكم در مقام طعن بر وي بدو نسبت داده اند [1524] و ممكن است [صفحه 455]

كه اين اتهام متكي به استنباط گويندگان باشد نه اينكه از خود هشام بن حكم شنيده باشند. و سند اين استنباط عبارت از گفتاري است كه هشام در مقام مناظره گفته است: «جسم لا كالاجسام». و از اين گفتارش چنين استنباط كرده اند كه چون هشام عقيده به تجسم دارد پس معتقد به جواز ديدار خدا هم مي باشد. [1525].

و بر فرض اين كه اين نسبت هم صحيح و واقعا هشام بن حكم چنين عقيده اي را اظهار كرده باشد از توابع قول به تجسم است كه از

آن عقيده بعد از استبصار و تشرف به مكتب ولايت عدول كرده است. [1526].

سفارش حضرت موسي بن جعفر به هشام بن حكم در وصف عقل

در پايان شرح حال هشام، سفارش حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام به او در وصف عقل را كه مشتمل بر مواعظ و پندهاي ارزشمند و حقايق ارجمندي است، از كتاب تحف العقول، براي مزيد استفاده خوانندگان عزيز ذكر مي شود:

حضرت موسي بن جعفر (ع) به هشام فرمود: همانا خداوند تبارك و تعالي صاحبان فهم و خرد را در كتابش مژده داده و فرمود: «فبشر عبادي الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هداهم الله و اولئك هم اولوالالباب» [1527] - پس تو اي پيامبر، آن بندگانم را كه هر سخن را بشنوند آنگاه نيكوتر را پيروي نمايند يا نيكوتر پيروي كنند مژده ده. آنانند كه خداوند ايشان را هدايت نموده و به حقيقت رسانده است و هم آنانند صاحبان خرد -

اي هشام! خداوند عزوجل به وسيله عقل حجت خويش را بر مردم تمام كرده و بيان حق را به آنان ايفاء كرده و آنان را به ربوبيت خويش به وسيله ادله راهنمايي نموده و فرموده است: «والهكم اله واحد لا اله الا هو الرحمن الرحيم ان في خلق السموات و الارض و اختلاف [صفحه 456]

الليل و النهار و الفلك التي تجري في البحر بما ينفعل الناس و ما انزل الله من السمآء من مآء فاحيا به الارض بعد موتها و بث فيها من كل دابة و تصريف الرياح و السحاب المسخر بين السمآء و الارض لايات لقوم يعقلون» [1528] - و خداوند شما خداوندي است يكتا، نيست خدايي مگر او كه بخشاينده و مهربان است، به راستي در آفرينش آسمان ها و زمين

و دگرگونيهاي شب و روز و كشتيهايي كه براي انتفاع خلق در ميان دريا پيش مي رود و باراني كه خدا از آسمان فرو فرستاد تا به آن زمين را پس از مردگي اش زنده كرد و از همه جنبندگان در زمين پراكنده ساخت و تغيير جهت بادها و ابر رام شده بين آسمان و زمين (در همه اين امور) براي گروهي كه مي انديشند نشانه هايي (بر دانش و توانايي آفريننده) است -

اي هشام! به تحقيق كه خداي عزوجل امور نامبرده را از اين جهت كه نيازمند به مدبر مي باشند دليل معرفت خود قرار داده و فرموده است: «و سخر لكم الليل و النهار و الشمس و القمر و النجوم مسخرات بامره ان في ذلك لايات لقوم يعقلون» [1529] - شب و روز و خورشيد و ماه را براي شما مسخر ساخت و ستارگان آسمان به فرمانش تسخير شدگانند، بي گمان در اين كار نشانه هاي قدرت خدا براي گروهي كه امور را با خرد بسنجند پديدار است - و فرموده است: «حم و الكتاب المبين انا جعلناه قرانا عربيا لعلكم تعقلون» [1530] - حم (رمزي از رموز قرآن يا اشاره به دو اسم حميد و مجيد يا رحمان و رحيم خدا) سوگند به كتاب روشن بيان و روشنگر كه ما آن را به زبان عربي قرار داديم شايد شما در فهم آن تعقل كنيد - و فرموده است: «و من اياته يريكم البرق خوفا و طمعا و ينزل من السمآء مآء فيحيي به الارض بعد موتها ان في ذلك لايات لقوم يعقلون» [1531] - و يكي از نشانه هاي قدرت الهي همان نيروي برق است كه شما را هم از

صاعقه عذاب مي ترساند و هم به رحمت باران آسمان كه زمين را پس از مرگ زنده مي كند اميدوار مي سازد. راستي در اين كار نشانه هايي است براي گروهي كه مي انديشند -

[صفحه 457]

اي هشام! پس خداوند جهان خردمندان را پند داد و به آخرت تشويقشان نمود و فرمود: «و ما الحيوة الدنيا الا لعب و لهو و للدار الآخرة خير للذين يتقون افلا تعقلون» [1532] و زندگي دنيا جز بازيچه كودكان و هوسراني بي خردان چيزي نيست و هر آينه خانه آخرت براي پرهيزكاران نيكوتر است، آيا باز هم نمي انديشيد؟ - و فرمود: «و ما اوتيتم من شي ء فمتاع الحيوة الدنيا و زينتها و ما عندالله خير و ابقي افلا تعقلون» [1533] - تمامي نعمت هاي دنيوي كه به شما داده شده متاع بي ارزش زندگاني دنيا و زينت آن است، و آنچه نزد خداست براي شما بهتر و پايدارتر است، آيا باز هم نمي انديشيد؟ -

اي هشام! سپس نابخردان را كه راجع به عذاب خدا انديشه نمي كنند بيم داد و فرمود: «ثم دمرنا الاخرين و انكم لتمرون عليهم مصبحين و بالليل افلا تعقلون» [1534] - پس (از نجات لوط و اهلش) بقيه را هلاك ساختيم و شما مردم همواره هر صبح و شام بر ويرانه سرزمين آنان عبور مي كنيد آيا باز چشم عبرت نمي گشاييد و عقل را به كار نمي اندازيد؟ -

اي هشام! آن گاه بيان نمود كه خرد به همراه دانش است و فرمود: «و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون» [1535] - ما اين مثالها را براي همه مردمي مي زنيم، ليكن جز دانشمندان كسي در آنها تعقل نمي كند -

اي هشام! سپس كساني را كه تعقل

نمي كنند نكوهش كرد و فرمود: «و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه آبائنا اولو كان اباؤهم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون» [1536] - و چون به كافران گفته شود آنچه را كه خدا فروفرستاده است پيروي نماييد پاسخ دهند كه ما پيرو كيش پدران خود خواهيم بود، آيا دستور خرد چنين است كه در صورتي كه پدران ايشان از خرد بي بهره و هيچ گاه راه نيافته باشند باز پيروي آنان روا باشد؟ - و فرمود: «ان شر الدواب عندالله الصم البكم الذين لا يعقلون» [1537] - همانا بدترين جانوران نزد

[صفحه 458]

خدا كساني هستند كه (از شنيدن و گفتن حرف حق) كر و لال مي باشند و در آيات الهي انديشه مي نمايند - و فرمود: «و لئن سئلتهم من خلق السموات و الارض ليقولن الله قل الحمدلله بل اكثرهم لا يعلمون» [1538] - اگر از كافران بپرسي آن كيست كه آسمانها و زمين را آفريده است همانا پاسخ دهند خداست. بگو: پس سپاس و ستايش هم خاص خداست، ولي بيشترشان نمي دانند -

اي هشام! سپس اكثريت بي خرد را مورد نكوهش قرار داد و فرمود: «و ان تطع اكثر من في الارض يضلوك عن سبيل الله» [1539] - و اگر از اكثريت مردم روي زمين پيروي كني تو را از راه خدا گمراه خواهند ساخت - و فرمود: «و لكن اكثرهم لا يعلمون» [1540] - ليكن بيشترشان نمي دانند - و نيز فرمود: «و اكثر هم لا يعقلون» [1541] و بيشترشان تعقل نمي كنند -

اي هشام! آن گاه اقليت را ستوده و فرمود: «و قليل من عبادي الشكور» [1542] - و كمي از بندگانم

سپاسگزارند - و فرمود: «و قليل ما هم» [1543] - و چه كم اند آنان (كه ايمان دارند و كار شايسته مي كنند) - و نيز فرمود: «و ما امن معه الا قليل [1544] - و جز اندكي از مردم به نوح ايمان نياوردند -

اي هشام! سپس خداوند جهان به نيكوترين وجهي از صاحبدلان و خردمندان ياد كرده و آنان را به بهترين زيورها آراسته و فرموده: «يؤتي الحكمة من يشاء و من يؤت الحكمة فقد اوتي خيرا كثيرا و ما يذكر الا اولوا الالباب» [1545] - حكمت مي دهد هر كه را بخواهد و آنكه حكمت داده شود خير فراوان بدو داده شده و آگاهي نمي يابند مگر صاحبان خردها -

[صفحه 459]

اي هشام! همانا خدا از عقل تعبير به قلب نموده و فرموده: «ان في ذلك لذكري لمن كان له قلب» [1546] - به درستي كه در اين (هلاكت پيشينيان) پند و تذكري است براي آن كه دلي (عقل) دارد - و نيز از عقل تعبير به حكمت نموده و فرموده: «و لقد اتينا لقمان الحكمة» [1547] - و به تحقيق لقمان را حكمت (فهم و عقل) داديم -

اي هشام! همانا لقمان به پسرش گفت: در مقابل حق فروتن باش تا خردمندترين مردم باشي. فرزند عزيزم همانا دنيا درياي ژرفي است كه خلقي بسيار در آن غرقه گشته اند، (اگر از اين دريا نجات مي خواهي) بايد كشتي پرهيزكاري را انتخاب كني كه پر از ايمان، بادبانش توكل، ناخدايش عقل، راهنمايش دانش، و سكانش شكيبايي باشد.

اي هشام! هر چيزي را نشاني است و نشان خردمند انديشه است و نشان انديشه خاموشي است. و براي هر چيز مركبي است و مركب

خردمند فروتني است. و براي ناداني ات همين بس كه مرتكب كاري شوي (و بر مركبي سوار شدي) كه از آن نهي شده اي.

اي هشام! اگر در دستت گردويي باشد و مردم گردوي تو را مرواريد خوانند با آنكه خود مي داني گردوست از گفتارشان سودي نبري، و اگر در دستت مرواريدي باشد و مردم مرواريدت را گردو نامند با اينكه مي داني مرواريد است از سخن ايشان زياني نبيني.

اي هشام! خدا پيامبران و رسولانش را به سوي بندگانش نفرستاد مگر براي آنكه از رهگذر فرامين او خردمند شوند. پس هر كه دعوت پيامبران را بهتر اجابت نمايد معرفتنش نسبت به خدا نيكوتر است، و هر كه معرفتش نسبت به فرمان خدا بهتر باشد خردمندتر است، و هر كه خردمندتر باشد مقامش در دنيا و آخرت بلندتر است.

اي هشام! از طرف خدا بر هر بنده فرشته اي مأمور است و مهارش را دارد كه اگر فروتني نمايد او را بلند گرداند و اگر بزرگي فروشد او را پست سازد.

اي هشام! خداوند را بر مردم دو حجت است: حجت آشكار و حجت نهان؛ حجت آشكار رسولان و پيامبران و امامانند و حجت نهان خردهاست.

اي هشام! راستي خردمند كسي است كه حلال، او را از سپاسگزاري باز ندارد و حرام، بر شكيبايي او چيره نشود.

اي هشام! هر كس سه چيز را بر سه چيز مسلط سازد چنان است كه هواي نفسش را در نابود كردن عقل خود ياري كرده است: آنكه پرتو فكرش را به آرزوي درازش تاريك

[صفحه 460]

كند؛ و شگفتيهاي حكمتش را به گفتار بيجا و بيهوده نابود گرداند؛ و نور عبرت و پند پذيري خود را به خواهشهاي نفساني خاموش

نمايد. اين چنين كسي به هواي نفس براي نابود كردن عقلش كمك كرده است؛ و هركس عقل خويش را نابود سازد، دين و دنياي خود را تباه ساخته است.

اي هشام! چگونه در پيشگاه خدا كردارت پاكيزه و مقبول باشد با اينكه عقلت را از فرمان پروردگارت باز داشته اي و آن را مغلوب خواهشهاي نفساني قرار داده اي.

اي هشام! صبر بر تنهايي نشانه قوت عقل است، پس هركس عقلش به نور معارف رباني نيرومند شود، از اهل دنيا و دنيا طلبان دوري گزيند و به آنچه نزد خداست رغبت نمايد؛ و خدا در وحشت انيس او و در تنهايي يا او و در تنگدستي بي نيازي او و در بي خويش و تباري عزيز كننده او باشد.

اي هشام! آفرينش بندگان براي طاعت خداوند است، و نجات آنان جز به طاعت، و طاعت وي جز به دانش به دست نيايد، و دانش به آموزش حاصل شود، و آموزش به نيروي عقل وابسته است؛ و دانش را بايد از عالم رباني آموخت، و شناخت آن عالم رباني به عقل حاصل شود.

اي هشام! كردار اندك خردمند در پيشگاه خداوند پذيرفته و دو چندان است، و كردار بسيار از نادانان و هواپرستان مردود است.

اي هشام! همانا خردمند با داشتن فهم و حكمت به كم (ضروريات زندگي) دنيا خشنود است و به كم از حكمت، همراه با تمامي لذائذ دنيا، خشنود نيست و از اين رو تجارت خردمندان سودمند است.

اي هشام! اگر به ضروريات زندگي اكتفا كني كمترين متاع دنيا تو را كافي است و چنانچه ضروريات زندگي تو را بي نياز نسازد هيچ چيز دنيا تو را كافي نيست.اي هشام! همانا خردمندان از زوايد

و تجملات زندگي چشم پوشيدند تا چه رسد به گناهان، با اينكه ترك زوايد زندگي از فضائل اخلاقي و ترك گناه از وظائف بندگي است. [1548].

[صفحه 461]

اي هشام! همانا خردمندان به دنيا بي رغبتند و به آخرت مشتاق؛ زيرا دانستند كه دنيا خواهان است و خواسته و آخرت هم خواهان است و خواسته، پس هر كس كه خواهان آخرت باشد دنيا از پي او رود تا نصيبش را به طور كامل از دنيا برگيرد و هر كس كه خواهان دنيا باشد آخرت در پي او باشد تا مرگش در رسد و دنيا و آخرتش را تباه سازد.

اي هشام! هر كه بدون مال بي نيازي خواهد و آسايش دل از درد حسد جويد و سلامتي در دين طلبد بايد كه با تضرع و زاري از خدا بخواهد كه عقلش را كامل گرداند؛ چه هر كه عقلش كامل شود به مقدار احتياج از دنيا اكتفا كند و هر كس به قدر احتياج از دنيا اكتفا كند بي نياز گردد، و كسي كه اكتفا به مقدار ضرورت ننمايد هرگز به بي نيازي نرسد.

اي هشام! خداوند بزرگ و عزيز از گروهي شايسته حكايت فرموده كه ايشان، چون دانستند كه دل ها از راه حق منحرف مي شوند و به كوري و سرنگوني مي گرايند، از خدا تقاضا كردند: «ربنا لا تزع قلوبنا بعد اذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمة انك انت الوهاب» [1549] - پروردگارا پس از هدايت، دل هاي ما را از راه راست برمگردان و ما را از طرف خود رحمتي بخشاي؛ زيرا كه تويي بس بخشاينده - همانا از خدا نمي ترسد كسي كه از رهگذر دستورات او خردمند نگردد، و كسي كه

از رهگذر دستورات او خردمند نگردد دلش از معرفت ثابتي كه وسيله بينايي او نسبت به حقايق باشد محروم است، و كسي به حقيقت معرفت نمي رسد مگر آنكه كردارش گواه گفتارش و نهانش برابر آشكارش باشد؛ زيرا خداوند بر عقل و معرفت پنهان دليلي جز ظاهر انسان كه گوياي باطن اوست قرار نداده است.

اي هشام! بارها اميرالمؤمنين (ع) مي فرمود: هيچ وسيله اي براي پرستش خدا بهتر از عقل نيست و تا چند خصلت در كسي نباشد عقلش كامل نشده است: كفر و شر از وي پديد نيايد؛ رشد و خوبي از وي اميد رود؛ مازاد بر ضرورت از اموال خويش را در راه خدا بخشش كند؛ از پرگويي و سخنان نابجا خودداري نمايد؛ بهره او از دنيا همان قوتش باشد؛ در تمام دوران زندگي از دانش سير نشود؛ خواري و ذلت در راه خدا را از عزت و شرافت در نزد غير خدا خوشتر دارد؛ تواضع را از بزرگي و اشرافيت دوست تر دارد؛ نيكي و احسان اندك ديگران را بسيار شمارد و احسان بسيار خود را اندك حساب نمايد؛ و همه مردم را از خود بهتر شمارد و خود را از همه بدتر شمارد، و اين صفت سرچشمه تمام خيرات و امور ديني است.

[صفحه 462]

اي هشام! هر كس راستگو باشد عملش خوب و پاكيزه باشد. و هر كس داراي نيت نيك باشد روزي اش فزوني يابد. و هر كس به برادران و خانواده خود نيكي نمايد عمرش دراز گردد.

اي هشام! به نابخران حكمت آموختن، ستم به آن و نابجا به كار بردن آن است. و از اهلش باز داشتن، ستم به آنان است.

اي هشام! چنانكه (نااهلان) حكمت

را براي شما واگذاشته اند و شما هم دنيا را براي آنان واگذاريد.

اي هشام! آن را كه مردانگي و مروت نباشد دين نيست و آن را كه عقل نباشد مردانگي نيست. و براستي ارجمندترين مردم كسي است كه دنيا را براي خود منزلتي نداند. همانا براي بدنهاي شما بهايي جز بهشت نيست، پس آنها را به غير بهشت مفروشيد.

اي هشام! اميرالمؤمنين (ع) مي فرمود: در صدر مجلس نمي نشيند مگر مردي كه داراي سه خصلت باشد: اول - هرگاه كه از وي چيزي پاسخ گويد. دوم - چون مردم از سخن درمانند او سخن گويد. سوم - نظريه اي كه صلاح جامعه باشد اظهار كند. پس كسي كه صدر مجلس را با نداشتن اين صفات اشغال كند احمق و بي خرد است [1550] و حسن بن علي (ع) فرمود: حاجات خود را از اهلش بخواهيد. عرض شد: اي فرزند پيامبر اهلش كيانند؟ فرمود: كساني كه خداوند آنان را در كتابش به آيه: «انما يتذكر اولوا الالباب» [1551] - تنها صاحبدلان پند گيرند - معرفي فرموده و ايشان خردمندانند و علي بن الحسين (ع) فرمود: همنشيني شايستگان، انسان را شايسته گرداند. و ادب و حسن خلق دانشمندان موجب فزوني عقل انسان گردد. و فرمانبرداري زمامداران عادل موجب كمال عزت شود. و بهره گيري از مال (با به جريان انداختن آن) نشان كمال مردانگي است. و راهنمايي مشورت خواه، اداي حق نعمت (عقل) است. و خودداري از آزار مردم نشان كمال [صفحه 463]

عقل و مايه آسايش تن در حال و آينده (دنيا و آخرت) است.

اي هشام! خردمند به كسي كه از تكذيبش بيمناك است چيزي نگويد، و از كسي كه مي ترسد او را

محروم كند چيزي نخواهد، و آنچه را كه قادر به انجامش نيست وعده ندهد، و به چيزي كه اميدش مايه نكوهش و زحمت اوست اميد نبندد، و به كاري كه بترسد در آن درماند اقدام نكند. و اميرالمؤمنين (ع) بارها به يارانش سفارش مي كرد و مي فرمود: شما را توصيه مي كنم كه در آشكار و نهان از خدا بترسيد. و در حال خشنودي و خشم از راه عدل و انصاف عدول نكنيد. و در حال تنگدستي و بي نيازي از كسب و كار خودداري نماييد. و نسبت به كسي كه به شما بي مهري كند مهر ورزيد. و از كسي كه به شما ستم كند بگذريد. و به كسي كه شما را محروم نمايد عطا كنيد. بايد نگاه شما عبرت، و خاموشي شما انديشه، و سخن شما ياد خدا، و سرشتتان سخاوت باشد؛ چه هيچ بخيلي به بهشت وارد نشود و هيچ سخاوتمندي به دوزخ نرود.

اي هشام! خدا رحمت كند آن كس را كه چنانكه شايد از خدا شرم دارد، پس سر و آنچه در آن است (از چشم و گوش و زبان و ساير حواس) و شكم و آنچه را كه در آن و پيوسته بدان است (از دست و پا و شهوت، از حرام) نگهداري نمايد، و به ياد مرگ و پوسيدن تن باشد، و بداند كه بهشت نتيجه تحمل سختي و ناملايمات و دوزخ زاييده پيروي از هواي نفس و هوس و شهوات است.

اي هشام! هر كه از هتك حيثيت و شرافت مردم خودداري كند، روز قيامت خداوند لغزشهاي او را ببخشايد. و هر كه خشم خود را از مردم باز دارد، خداوند روز قيامت

خشمش را از او باز دارد.

اي هشام! خردمند دروغ نگويد هر چند كه دروغ موافق ميلش باشد.

اي هشام! در نوشته اي كه به دسته شمشير پيامبر آويخته بود اين جملات ديده شد: سركش ترين مردم نسبت به خداوند كسي است كه جز زننده خود را بزند و جز كشنده خود را بكشد. و هر كس غير پييشواي دين خود را دوست داشته و به پييشوائي اش تن در دهد نسبت به ديني كه خدا بر پيغمبرش (ص) نازل فرموده كافر باشد. و هر كس بدعت گذارد، يا بدعت گذاري را پناه دهد، خدايش روز رستاخيز هيچ توبه و فديه اي را از او نپذيرد.

اي هشام! برترين وسيله تقرب و نزديكي بنده به خدا، بعد از شناختن او، نماز و نيكي به پدر و مادر و ترك حسد و خودپسندي و فخر بر مردم است.

اي هشام! در انديشه آتيه خود باش و ببين كه چه روزي در پيش داري و براي آن روز پاسخ فراهم كن؛ زيرا كه تو بازداشت و مسئولي. از روزگار و اهلش پند گير؛ زيرا هر چند

[صفحه 464]

روزگار طولاني است ولي براي تو كوتاه است. چنان عمل كن كه گويا پاداش عملت را مي بيني تا رغبتت در عمل زيادتر گردد. از اين رهگذر معرفتت نسبت به خدا بيشتر شود. در تحولات روزگار و حالات و احوال آن فكر كن؛ زيرا آينده مانند گذشته است، پس از گذشته پند گير و عبرت پذير. علي بن الحسين (ع) فرمود: آنچه در خاور و باختر از دريا و صحرا و كوه و دشت كه آفتاب بر آن مي تابد نزد دوستان خدا، و اهل معرفت به حق خدا، جز مانند سايه زودگذر

چيزي نيست. سپس فرمود: آيا آزاد مردي نيست كه اين پس جويده و دهان زده (يعني دنيا) را به اهلش وانهد؟ براي جانهاي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به غير بهشت مفروشيد؛ زيرا كه هر از نعمت هاي خدا به دنيا قانع شود به چيز پستي خشنود شده است.

اي هشام! به راستي همه مردم ستارگان را مي بينند ولي استفاده از آن ها مخصوص كساني است كه از (علم نجوم و) مجاري و منازل آن ها اطلاع داشته باشند؛ شما هم حكمت را مي خوانيد ولي استفاده از آن مخصوص اشخاصي است كه آن را به كار بندند.

اي هشام! همانا مسيح (ع) به حواريين گفت: اي بندگان بد! از بلندي درخت خرما مي ترسيد و خار و زحمت بالا رفتن به درخت خرما را در نظر مي آوريد ولي پاكيزگي ميوه و منافع آن را فراموش مي كنيد. همچنين به ياد زحمت كار آخرت و عبادت مي افتيد به نظر شما مدت آن طولاني مي آيد ولي فوايد شكوفه ها و ميوه هاي عبادت را كه نعمت هاي آخرت است فراموش مي كنيد. اي بندگان بد! گندم را پاك و پاكيزه مي كنيد و خوب آردش نماييد تا طعم آن را دريابيد و خوراكش گوارا باشد، همچنين ايمان را خالص و كامل گردانيد تا شيريني آن را بيابيد و از عاقبتش سود بريد. من به راستي مي گويم: اگر در شب تاري چراغي را كه با قطران مي سوزد پيدا كنيد از آن استفاده مي كنيد و بوي تعفن قطران مانع از استفاده شما نمي شود، همچنين شايسته است براي شما كه حكمت را در نزد هر كه يافتيد بگيريد و عمل نكردن گوينده و بي رغبتي وي به آن، شما را از آموختن

باز ندارد. اي بندگان دنيا! به راستي به شما مي گويم كه شما به شرافت آخرت نمي رسيد مگر به ترك آنچه دوست داريد. پس توبه از گناهان را به فردا ميفكنيد؛ زيرا تا فردا، شب و روزي مانده و ممكن است مرگ شما در اين مدت فرارسد. به راستي مي گويم: كسي كه بدهكار نباشد آسوده تر از كسي است كه وامي به گردن دارد هر چند كه وامش را نيك بپردازد، همچنين كسي كه گناهكار نباشد غمش كمتر و آسوده تر از كسي است كه گناه كند هر چند گناهكار را در نظر خالص نمايد. و همانا گناهان كوچك و خرد از دام هاي شيطان است كه گناهان را در نظر شما حقير و پست جلوه دهد تا انباشته و افزون گردد و شما را فراگيرد. به راستي مي گويم: همانا مردم در

[صفحه 465]

زمينه حكمت دو دسته اند: دسته اي حكمت را به گفتار خويش استوار و به كردار خويش تصديق كرده اند، و دسته ديگر آن را به گفتار خود استوار و با رفتار بد خويش به تباهي آن برخاسته اند چه بسيار ميان اين دو دسته فاصله است. خوشا به حال دانشمنداني كه كردارشان موافق گفتارشان باشد و بدا به حال دانشمنداني كه به گفتار اكتفا كنند. اي بندگان بد! ملازم خانه هاي خدا باشيد (و آني از پرستش او غفلت ننماييد) و دلهاي خود را خانه پرهيزكاري قرار دهيد، و آن را پناهگاه شهوات نسازيد و همانا ناشكيباترين فرد شما كسي است كه علاقه او به دنيا بيشتر و شكيباترين شما بر بلا كسي است كه زهدش نسبت به دنيا بيشتر است. اين بندگان بد! همچون باز رباينده و روباه مكار و

گرگ غدار و شير درنده نباشيد و چنانكه اين جانوران با شكار خود رفتار مي نمايند شما با مردم رفتار نكنيد، برخي را برباييد و پاره اي را بفريبيد و بعضي را غدر كنيد. براستي به شما مي گويم: همچنانكه كسي برونش سالم و درونش فاسد باشد سود نبيند، تنهاي شما نيز كه ظاهرش خوشايند شماست، با تباهي دل هاي شما، براي شما سودمند نباشد. شما را چه سود كه بشره و ظاهر خود را پاك كنيد و دلتان ناپاك باشد. به مانند غربالي نباشيد كه آرد خوب را بيرون دهد و نخاله را نگاه دارد؛ شما هم حكمت را از دهان خود بيرون ريخته، و كينه و دغلي در سينه تان باقي بماند. اي دنياپرستان! شما همانند چراغي مي باشيد كه خود را مي گدازد و ديگران را روشن مي سازد. اي بني اسرائيل! در مجالس دانشمندان حضور يابيد هر چند با سر زانو برويد (يا به دو زانو جلوس كنيد) زيرا خداوند دلهاي مرده را به نور حكمت زنده گرداند چنان كه زمين مرده را به باران تند زنده مي سازد.

اي هشام! در انجيل نوشته شده: خوشا به حال كساني كه به يكديگر رحم مي كنند ايشان روز قيامت مشمول رحمت پروردگارند. خوشا به حال كساني كه بين مردم اصلاح مي كنند ايشان روز قيامت مخصوص به قرب پروردگارند. خوشا به حال كساني كه دلهايشان پاكيزه است ايشانند پرهيزكاران روز قيامت. خوشا به حال فروتنان در دنيا كه در قيامت بر تخت هاي پادشاهي برآيند.

اي هشام! كم گويي حكمت بزرگ است پس بر شما باد به خاموشي؛ زيرا كه آرامش نيكو موجب كمي گناه و سبكباري انسان است. با شكيبايي حلم را نگاه داريد. راستي خداوند

عزيز و بزرگ كسي را كه بيجا زياد بخند و بيهوده به تكاپو پردازد دشمن دارد. و بر زمامداران لازم است كه، مانند شبان، از رعيت خود غفلت نكنند و به آنان بزرگي نفروشند. چنان كه در آشكار از مردم شرم مي كنيد در نهان هم از خداوند شرم نماييد. و بدانيد كه حكمت گمشده مؤمن است، پس بر شما باد به كسب دانش پيش از آن كه از دست [صفحه 466]

شما برود؛ و از دست رفتن آن پنهان شدن دانشمندي است كه ميان شماست.

اي هشام! آنچه را نمي داني يادگير و آنچه را مي داني به نادانان بياموز. دانشمند را براي دانشش بزرگ شمار و با او ستيزه مكن، و نادان را براي ناداني اش كوچك شمار ولي او را از خود مران بلكه او را به خود نزديك كن و به وي دانش بياموز.

اي هشام! هر نعمتي كه شكرش را به جا نياوري چون گناهي است كه مسئول آني. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: خدا را بندگاني است كه ترس وي دلهاي آنان را شكسته و زبانشان را بسته با اينكه ايشان سخنوران و دانشمنداني هستند كه در راه خدا با كردارهاي پاك پيشروند. به نظر آنان عبادت هر چند زياد باشد كم جلوه مي كند و خود را به عبادت كم قانع نمي سازند. خود را بدتري مردم مي دانند با اينك زيرك و نيكوكارند.

اي هشام! حيا از ايمان است و ايمان موجب بهشت است، و بي شرمي از جفاست و جفاكاري موجب دروغ است.

اي هشام! سخنگويان بر سه قسمند: سودبرنده، سالم، و هلاك شونده. اما سود برنده آن كسي است كه در سخن گفتن به ياد خدا باشد. اما سالم آن

كسي است كه خاموشي اختيار كند. و ما هلاك شونده آن كسي است كه سخنان باطل گويد. همانا خداوند بهشت را بر هر بد زبان هرزه گوي بي شرمي كه باك ندارد از اينكه هر چه بخواهد بگويد و هر چه بخواهند در حق او گويند حرام كرده است، و ابوذر رضي الله عنه مي گفت: اي دانشجو! همانا اين زبان كليد خير و شر است، پس چنانكه به كيسه طلا و نقره ات مهر مي زني به دهانت مهر بزن.

اي هشام! چه بد بنده اي است بنده دو و دو زبان كه در حضور برادرش او را ثناي بي حد گويد و در غيابش از او بدگويي كند، نسبت به نعمت و ثروت او حسد ورزد، و هنگامي كه گرفتار شود او را ياري نكند. همانا زودرس ترين پاداش خير و خوبي، پاداش احسان به بندگان خداست و زودرس ترين كيفر، كيفر ستمكاري است. و همانا بدترين بندگان كسي است كه از همنشيني اش براي بد زباني اش دوري كني. و آيا جز سخن زشت چيزي مردم را به آتش مي اندازد؟ و از نيكي اسلام شخص، ترك امور بيهوده است.

اي هشام! تا انسان بيم و اميد از خدا نداشته باشد مؤمن نيست، و انسان داراي بيم و اميد نخواهد بود مگر آنكه براي آنچه از آن ترسد و آنچه بدان اميد دارد كاري انجام دهد.

اي هشام! خداوند بزرگ و عزيز فرمايد: سوگند به عزت و جلالت و عظمت و قدرت و نورانيت و رفعت مكانم، هر بنده اي كه خواست مرا بر هواي نفس خويش مقدم دارد روح بي نيازي به او بخشم و آخرت را وجهه همت او قرار دهم و وسايل معاش او

را فراهم سازم و

[صفحه 467]

آسمان ها و زمين را ضامن روزي او قرار دهم و خودم برايش پشت تجارت هر تاجري باشم (سود او را به او برسانم).

اي هشام! خشم كليد بدي است، و كامل ترين مؤمنان از جهت ايمان خوشخوترين آنان است. و در صورت معاشرت با مردم، اگر مي تواني فقط با كسي معاشرت كن كه از جهت بخشش نسبت به او بالا دست باشي.

اي هشام! با مردم مدارا كن چه مدار نيك و بد رفتاري شوم است. همانا مدارا و نيكي و خوشخويي شهرها را آباد مي كند و روزي را مي افزايد.

اي هشام! فرموده خداوند: «هر جزاء الاحسان الا الاحسان» [1552] - آيا پاداش نيكي جز نيكي است؟ - شامل هر فرد اعم از مؤمن و كافر و نيكوكار و بد كار است، پس بر هر كسي لازم است كه نيكي را به نيكي پاداش دهي. و بايد پاداش تو بيش از احسان نيكي كننده باشد تا بر او برتري داشته باشي؛ زيرا اگر پاداشت برابر باشد چون نيكي كننده پيش قدم بوده فضيلت آغاز كردن احسان مخصوص اوست.

اي هشام! براستي دنيا چون ماري است كه ظاهرش نرم و لطيف و در درونش زهر كشنده است؛ مردان خردمند از آن بيم دارند و كودكان ميل دارند كه آن را به دست گيرند.

اي هشام! بر طاعت خداوند شكيبا باش و از نافرماني او خودداري كن؛ زيرا كه دنيا يك ساعت بيش نيست؛ چه بر گذشته شادي و اندوه اثر ندارد و از آينده هم خبر نداري، پس ساعتي را كه در آن هستي غنيمت شمار تا (روز جزا) ديگران به حالت حسرت برند.

اي هشام! دنيا چون آب

دريا است كه هر چه تشنه از آن بياشامد و بر تشنگي اش بيفزايد تا او را به قتل رساند.

اي هشام! از تكبر بپرهيز؛ چه هر كس كه در دلش به اندازه سنگيني دانه اي تكبر باشد وارد بهشت نشود. بزرگ مخصوص خداست و هر كه در آن چه مختص اوست به ستيز برخيزد خداوند او را به صورت در آتش افكند.

اي هشام! از ما نيست كسي كه هر روز به حساب خود نرسد تا اگر كار نيك كرده است افزونش كند و اگر كار بد انجام داده است از خدا آمرزش خواهد و به سوي او باز گردد.

اي هشام! دنيا براي مسيح (ع) به صورت زن كبود چشمي جلوه كرد، مسيح (ع) به او فرمود: چند شوهر كرده اي؟ گفت: بسيار. فرمود: آيا همه تو را طلاق گفتند؟ گفت: نه،

[صفحه 468]

بلكه همه را كشتم. مسيح (ع) فرمود: واي بر شوهران زنده ات كه چگونه از گذشتگان عبرت نمي گيرند.

اي هشام! چراغ تن چشم است كه اگر نوراني باشد تمام بدن از نورش استفاده مي كند. همانا چراغ روح عقل است كه هرگاه بنده خردمند باشد خداي خود را مي شناسد؛ و چون به پروردگارش شناسا شد در دينش بينا مي گردد، و اگر خدايش را نشناسد دينش بر جا نمان. و چنانكه تن بدون جان بر پا نمي شود دين هم جز به نيت راست برپا نخواهد شد و نيت راست جز به عقل وجود پيدا نمي كند.

اي هشام! همانا زراعت در زمين نرم رويد نه در سنگ سخت، همچنين حكمت در دل فروتن ريشه دواند نه در دل متكبر سركش؛ زيرا خداوند فروتني را ابزار و وسيله عقل، و تكبر را ابزار و

وسيله جهل قرار داده است. نداني كه هر كس سر به سوي سقف فراز دارد سرش بشكند و كسي كه سر فرود آورد در سايه آن محفوظ ماند و بهره مند گردد، همچنين كسي كه براي خدا تواضع نكند خدايش پست گرداند و كسي كه براي او تواضع كند خدايش رفعت بخشد.

اي هشام! چه بسيار زشت است نيازمندي پس از بي نيازي، و گناه پس از پرستش؛ و زشت تر آنكه پارسايي پس از مدتها عبادت ترك پرستش گويد.

اي هشام! زندگي فقط براي كسي خوب است كه شنونده پندپذير و دانشمند گويا باشد.

اي هشام! ميان بندگان چيزي برتر از خرد پخش نشده است. خواب خردمند دانا برتر از شب بيداري نادان است. فرستادگان خدا خردمند بودند به طوري كه عقل آنان از تمام كوشش كوشش كنندگان در راه حق و طاعت برتر بوده است. و هر بنده اي فرايض خدا را فقط به نيروي عقل به جا مي آورد.

اي هشام! رسول خدا (ص) فرود: چون مؤمن را خاموش ديديد به او نزديك شويد؛ زيرا او با خاموشي حكمت القاء مي كند (يا به حكمت مي رسد). مؤمن كم گو و پر كار است، و منافق پر گو كم كار است.

اي هشام! خداوند به داود (ع) وحي نمود كه به بندگان بگو عالم شيفته دنيا را بين من و خود واسطه قرار ندهند تا آنان را از ياد من و راه دوستي ام و مناجاتم باز دارد؛ آنان راهزنان بندگان من اند، كمترين كيفر ايشان آن است كه شيريني محبت و مناجاتم را از دلهايشان برگيرم.

اي هشام! هر كه خود را بزرگ شمارد فرشتگان آسمان و زمين لعنتش كنند و هر كه [صفحه 469]

به برادرانش

بزرگي فروشد و بر آنان گردن فرازي كند با خدا ضديت كرده (آنچه حق او نيست ادعا كرده) و هر كه چيزي را كه حق او نيست ادعا كند به راه ناصواب رفته است.

اي هشام! خداوند به داود (ع) وحي فرمود كه اي داود! يارانت را از دوستي شهوتها برحذر دار و بيم ده؛ زيرا كساني كه دلبستگي به شهوتهاي دنيا دارند در اثر حجاب شهوت از قرب من محرومند.

اي هشام! از تكبر بر دوستان من و گردن فرازي به دانشت بپرهيز؛ چه در اين صورت خدا بر تو خشم گيرد، آن گاه هيچ يك از دنيا و آخرت تو را سودمند نيفتد. و در دنيا مانند كسي باش كه در خانه عاريت منزل گرفته و فقط در انتظار كوچ است.

اي هشام! همنشيني دينداران شرافت دنيا و آخرت است. و مشورت با خردمند خيرخواه ميمنت و بركت و رشد و موفقيت از جانب خداست، پس هرگاه خردمند خيرخواهي تو را راهنمايي كند از مخالفتش بپرهيز؛ چه مخالفت با او موجب هلاكت است.

اي هشام! جز با خردمندان آميزش نداشته باش و از ديگران همچنان كه از درندگان خطرناك مي گريزي بگريز. براي عاقل شايسته است كه چون كاري انجام دهد شرم دارد از اينكه غير خدا را در آن شريك سازد؛ چه خدا يگانه منعم اوست. و چون دو كار براي تو پيش آيد كه نداني كدام يك به خير و صواب نزديك تر است، بنگر كدام يك موافق هواي نفس توست پس با آن مخالفت كن؛ چه غالبا آنچه مخالف هواي نفس است به صواب نزديك تر است. مبادا حكمت را به دست آري و در ناداني قرارش

دهي (حكمت را به ناشايستگان و نابخردان بياموزي). هشام گويد: به آن حضرت عرض كردم: اگر مردي از من درخواست كرد كه به او حكمت بياموزم و ليكن استعداد فراگرفتن آن را نداشته باشد، با او چگونه رفتار كنم؟ فرمود: از در نصيحت با او ملاطفت كن و چنانچه از او دلتنگي مشاهده كردي خود را در معرض گرفتاري قرار مده. و از رد و اعتراض متكبران بپرهيز، چه دانش آموختن به كسي كه از خواب غفلت بيدار نمي شود و از مستي هشيار نمي گردد مايه خواري دانش است. عرضه داشتم: اگر خردمند جوياي حكمت نيابم چه كنم؟ فرمود: از اين موقعيت استفاده كن كه از گرفتاري گفتار و فتنه بزرگ اعتراض، بر كنار و سالم مي ماني. و بدان كه خداوند فروتنان را به اندازه فروتني شان رفعت نبخشد بلكه به اندازه عظمت و بزرگواري خود درجه آنان را بالا برد. و به بيمناكان به اندازه بيم آنان امنيت ندهد بلكه به اندازه غم ايشان شادي ندهد بلكه به اندازه مهرباني و مرحمت خود آنان را شاد گرداند. تو را چه گمان است به خداي مهرورز و مهرباني كه با آزار كننده هاي دوستانش دوستي كند تا چه رسد به [صفحه 470]

كساني كه براي او، و در راه او، آزار كشند. و چه گمان مي بري نسبت به خداي توبه پذير و مهرباني كه توبه دشمنانش را مي پذيرد تا چه رسد به كسي كه رضاي او را جويد و در راه او دشمني مردم را برگزيند.

اي هشام! هر كه دنيا دوست شد ترس آخرت از دلش برود. و هر بنده اي كه خدايش دانش دهد سپس دنيا دوست تر شود جز دوري

از خدا چيزي نيفزايد و خشم خدا بر وي افزون گردد.

اي هشام! به حقيقت خردمند كسي كه آنچه را كه طاقت بر آن ندارد واگذارد. چه بسيار كه درستي و ثواب، در مخالفت هواي نفس است. و هر كه را آرزو دراز است كردار بد باشد.

اي هشام! اگر مسير اجل را مي ديدي از آرزو غفلت مي كردي.

اي هشام! از طمع بپرهيز و بر تو باد به نوميدي از آنچه در دستهاي مردم است، و طمع خود را از مخلوقات ببر؛ چه طمع كليد خواري و ربوده شدن خرد و نابود گشتن مروت و لكه دار شدن آبرو و رفتن دانش است. و بر تو باد به تمسك به ذيل عنايت حق و توكل بر او. و با نفست جهان كن تا از هوسش برگرداني؛ چه اين جهاد مانند جهاد با دشمن بر تو واجب است. هشام گويد: به آن حضرت عرض كردم: با كدامين دشمن جهاد واجب تر است؟ فرمود: جهاد با آن دشمني كه به تو نزديك تر، و متجاوزتر و زيانبارتر است، و دشمني اش با تو بيشتر و با نزديكي به تو شخصش از تو پنهان تر است، و آنكه دشمنان را بر تو برانگيزد، و آن دشمني كه واجد اين صفات مي باشد شيطاني است كه مأمور وسوسه دلهاست؛ پس سخت با او دشمن باش. و شكيبايي او در مبارزه براي نابود كردنت از شكيبايي تو در مبارزه با وي بيشتر نباشد؛ چه اگر و متمسك به ذيل لطف و عنايت حق باشي او در عين نيرومندي اش ناتوانتر و در عين شدت شر و بدي زيانش كمتر است. و هر كه اعتصام به خدا جودي به صراط مستقيم

هدايت شود.

اي هشام! هر كه را خداوند به سه چيز گرامي دارد به درستي كه درباره او لطف فرموده است: عقلي كه او را از پيروي هواي نفس نگهداري كند؛ دانشي كه رنج ناداني را از او دور كند؛ توانگريي كه او را از ترس فقر ايمن سازد.

اي هشام! از اين دنيا و اهلش بر حذر باش، چه مردم دنيا چهار گونه اند: مردي كه هم آغوش هواي نفس خويش است و به سوي نابودي پيش مي رود. دانشجويي كه هر چه دانشش بيشتر شود تكبر و خود نمايي اش بيشتر شود و دانش خود را وسيله برتري جويي بر زير دستانش قرار دهد. عابد ناداني كه ديگران را از نظر عبادت كوچك شمارد و دوست [صفحه 471]

دارد كه تعظيمش كنند. بينا و دانا و عارف به راه حقي كه قيام به آن را دوست دارد اما درمانده يا مغلوب است و در نتيجه نمي تواند به آنچه مي داند قيام و اقدام نمايد و بدين سبب اندوهناك و غمگين است، پس او بهترين اهل زمان خود و وجيه ترين خردمندان عصر خويش است.

اي هشام! عقل و لشكرش و جهل و لشكرش را بشناس تا از هدايت شدگان باشي. هشام گويد: عرض كردم: قربانت گردم، ما نمي شناسيم مگر آنچه را كه شما به ما بشناسانيد. فرمود: اي هشام! همانا خداوند عقل را آفريد و او نخستين مخلوق از روحانيان بود كه از نور خدا در سمت راست عرش پديد آمد. پس به او فرمود: روي گردان؛ روي گردانيد. سپس فرمود: روي آور؛ روي آورد. آن گاه خداي جل و عز فرمود: تو را مخلوقي بزرگ آفريدم و بر تمامي آفريده هايم گرامي

داشتم. سپس جهل را از درياي تلخ تيره آفريد (آفرينشي تبعي، همچون پديدار گشتن ظلمت در اثر خلقت نور) و به او فرمود: روي گردان؛ روي گردانيد. سپس فرمود: روي كن؛ روي نكرد. آن گاه به او فرمود: گردن كشي كردي؟ پس او را لعنت كرد. سپس براي عقل 75 لشكر قرار داد. هنگامي كه جهل، گرامي داشت و عطاي خدا را نسبت به عقل ديد دشمني او را در دل گرفت و عرضه داشت: پروردگارا! اين هم مخلوقي است مانند من، وي را آفريدي و گرامي داشتني و نيرومند ساختي و من ضد او هستم و در برابر او تواني ندارم، مرا هم مانند او داراي لشكر كن. خداي تبارك و تعالي فرمود: آري، مي دهم ولي اگر پس از آن مرا نافرماني كني تو را با لشكرت از جوار رحمتم بيرون سازم. جهل عرض كرد: راضي شدم. پس خداوند به جهل هم 75 لشكر عطا فرمود: و لشكرهايي كه به عقل (و جهل) عنايت كرد از اين قرار است:

خير و نيكي كه وزير عقل است و ضد آن شر و بدي كه وزير جهل است:

ايمان و كفر

تصديق حق و تكذيب آن [1553].

اخلاص و نفاق [1554].

اميدواري و نا اميدي عدل و داد، و جور و ستم خشنودي، و قهر و خشم سپاسگزاري و ناسپاسي بي طمعي و طمع [1555].

توكل به خدا و حرص [صفحه 472]

مهرباني و خشونت دانش و ناداني پارسايي و رسوايي زهد و رغبت به دنيا

نرمش و تندخويي ترس از خدا و بي باكي فروتني و تكبر

آرامي و شتابزدگي بردباري و بي خردي سكوت و بيهوده گي گردن نهادن و گردنكشي تسليم و تجبر [1556] گذشت و كينه

توزي رحم و سنگدلي [1557].

يقين و شك شكيبايي و بي تابي چشم پوشي و انتقام بي نيازي و نيازمندي تفكر [1558]، و غفلت و بي فكري حفظ و فراموشي پيوستن و گسستن رشته محبت قناعت و آز

مواسات، و دريغ و خودداري دوستي و دشمني وفا و بي وفايي طاعت و معصيت

خضوع و سركشي سلامت و مبتلا بودن هوشمندي و كم هوشي معرفت و انكار

سازگاري و اظهار دشمني يكرنگي و نيرنگ پرده پوشي و پرده دري نيكي به والدين و نافرماني حقيقت و تسويف [1559].

معروف و منكر

تقيه و پنهانكاري، و افشاء

انصاف و ظلم [1560].

خودداري و حسد

پاكيزگي و ناپاكي شرم و بي شرمي ميانه روي و اسراف [1561].

آسايش و رنج آساني و سختي امنيت و آشوب اعتدال و فزون طلبي حكمت و هوس وقار و سبكي سعادت و شقاوت توبه و اصرار بر گناه مراقبت و سهل انگاري دعا و استنكاف نشاط و كسالت شادي و اندوه الفت و جدايي سخاوت و بخل خشوع و خودبيني حفظ گفتار و سخن چيني آمرزش خواهي و مغرور شدن زيركي و حماقت [1562].

[صفحه 473]

اي هشام! تمام اين صفات نيك جز در پيامبر يا وصي او يا مؤمني كه خداوند دلش را براي ايمان آزموده جمع نشود. اما بقيه مؤمنين برخي از جنود عقل را دارند تا وقتي كه عقلشان كامل گردد و از جنود جهل رها شوند، آن گاه در بلندترين پايه با پيامبران و اوصياي ايشان باشند. خداوند ما و شما را به طاعتش موفق گرداند. [1563].

دعاي هشام بن حكم

به روايت كشي از يونس، هشام بن حكم در مناجات پروردگار مي گفت: «اللهم ما عملت و اعمل من خير مفترض و غير مفترض فجميعه عن رسول الله و اهل

بيته الصادقين صلواتك عليه و عليهم حسب منازلهم عندك، فتقبل ذلك كله مني و عنهم و اعطني من جزيل جزائك به حسب ما انت اهله»، بارالها، آنچه از كار نيك، چه واجب و چه غير واجب، انجام داده و مي دهم، همه ي آنها به پيروي از پيامبر و خاندان راستين اوست؛ درود تو بر او و بر همگي آنان باد، بر حسب درجاتي كه نزد تو دارند.

پس (بار پروردگارا) تمامي آنها را از من و از ايشان بپذير. و از پاداش بسيار فراوانت، آن چنانكه شايسته مقام والاي تو است، بر من ببخشاي. [1564].

هشام بن سالم جواليقي جعفي علاف

توليد كننده يا فروشنده جولق كه پارچه پشمين و خشن جوال و خرجين است - جوالباف، جوال فروش.

شيخ طوسي، رحمه الله، او را از اصحاب حضرت صادق (ع) شمرده [1565] و نيز او را در عداد اصحاب حضرت موسي بن جعفر (ع) ياد كرده است. [1566].

[صفحه 474]

و در فهرست فرموده: هشام بن سالم، اصلي (كتابي) دارد كه بزرگان از آن نقل كرده اند، و سند آن به ابن ابي عمير منتهي مي گردد. [1567].

نجاشي گويد: هشام بن سالم از امام صادق و موسي الكاظم سلام الله عليهما روايت كرده است؛ او ثقه ثقه مي باشد، و كتبي همچون كتاب الحج و كتاب تفسير و كتاب معراج دارد كه محدثيني مانند ابن ابي عمير از وي نقل كرده اند. [1568].

هشام بن سالم از معدود كساني است كه در مورد آنان دو مرتبه كلمه ثقه به كار برده شده است. [1569].

ابن ادريس گويد: هشام بن سالم از امام صادق (ع) روايت كرده است كه فرمود: بر ماست كه اصول را به شما بياموزيم و بر شماست كه فروع آن را

بر گوييد. [1570].

يونس بن يعقوب نقل كرده كه امام صادق (ع) به هشام بن سالم دستور فرمود تا با مرد شامي كه براي مناظره با حضرت به مدينه آمده بود در بحث توحيد مناظره كند، و اين نشانه تبحر و تخصص و علميت او در باب توحيد است. [1571].

هشام بن سالم گويد: من و ابوجعفر مؤمن طاق بعد از وفات امام جعفر صادق (ع) در مدينه بوديم. مردم بر گرد عبدالله بن جعفر، پسر امام، جمع شده بودند و گمان مي كردند او بعد از پدر، امام است. من و ابوجعفر بر او وارد شديم، ديدم مردم به خاطر روايت مشهور كه امر امامت در پسر بزرگ است در صورتي كه عيبي در او نباشد [1572] او را امام مي پندارند. ما بعد از ورود از او مسأله اي پرسيديم همچنان كه از پدرش مي پرسيديم. از او سؤال كرديم كه [صفحه 475]

زكات در چه مقدار واجب مي گردد؟ گفت: در دويست درهم پنج درهم. سؤال كرديم در صد درهم چه كنيم؟ گفت: دو درهم و نيم زكات بايد داد [1573] گفتم: والله، مرجئه چنين چيزي نمي گويند كه تو گفتي. عبدالله دستها را به آسمان بلند كرد و گفت: والله، من نمي دانم مرجئه چه مي گويند.

از نزد او بيرون آمديم و با حالي پريشان به راه افتاديم و در يكي از كوچه هاي مدينه گريان و حيران نشستيم در حالي كه نمي دانستيم كجا بايد رفت؟ و چه بايد كرد؟ و چه كس را قصد نمود؟ با خود مي گفتيم آيا بايد به سوي مرجئه، يا قدريه، يا زيديه، يا معتزله، يا خوارج رفت؟! ناگاه ديدم پيرمردي كه من او را نمي شناختم، با دست

خود، به سوي من اشاره كرد كه بيا. من ترسيدم كه او جاسوس منصور باشد، چون منصور در مدينه جاسوسان زيادي گماشته بود كه هرگاه شيعه بر شخص معني اتفاق كنند او را گردن بزنند، و من ترسيدم كه او از آنان باشد. به ابوجعفر گفتم: تو دور شو كه من بر خودم و بر تو خائفم، ليكن اين مرد مرا خواسته نه تو را، پس دور شو كه بي جهت خود را به كشتن ندهي. ابوجعفر قدري دور شد. من همراه آن پيرمرد به راه افتادم و گمان داشتم كه از دست وي خلاص نخواهم شد؛ پيوسته به دنبالش مي رفتم و تن به مرگ داده بودم. او مرا به در خانه حضرت موسي بن جعفر (ع) برد، و سپس تنهايم گذاشت و رفت.

ناگاه ديدم خادمي بر در سراي است. خادم به من گفت داخل شو، خدا تو را رحمت كند. وارد شدم، ديدم حضرت موسي بن جعفر (ع) نشسته. ابتداءا به من فرمود: نه به سوي مرجئه، نه سوي قدريه، نه به سوي زيديه، نه به سوي معتزله و نه به سوي خوارج؛ به سوي من، به سوي من، به سوي من. گفتم: فدايت شوم، پدرم از دنيا رفت؟ فرمود: آري. گفتم: به موت درگذشت. فرمود: آري. گفتم: فدايت شوم، كي از براي ما است، بعد از او؟ فرمود: اگر خدا بخواهد تو را هدايت خواهد كرد. گفتم: فدايت گردم، عبدالله گمان مي كند كه او بعد از پدرت امام است. حضرت فرمود: «يريد عبدالله ان لا يعبدالله»، عبدالله مي خواهد كه خدا پرستش نشود. دوباره پرسيدم كه كي بعد از پدر شماست؟ حضرت همان جواب اول

را فرمود. گفتم: شما امامي؟ فرمود: اين را نمي گويم. با خود گفتم: خوب سؤال نكردم. گفتم: فدايت شوم بر تو امامي هست؟ فرمود: نه.

آن گاه چندان هيبت و عظمت از آن حضرت مرا فراگرفت كه جز خدا نمي داند، حتي [صفحه 476]

زيادتر از آنچه از پدرش مرا فرا مي گرفت، در وقتي كه خدمتش مي رسيدم. گفتم: فدايت شوم، سؤال كنم از شما، از آنچه از پدرت سؤال مي كردم؟ فرمود: سؤال كن و جواب بشنو و فاش مكن كه اگر فاش كني بيم كشته شدن است. پس پيوسته از آن حضرت سؤال كردم و دريافتم كه او درياست. گفتم: فدايت شوم، شيعه تو و شيعه پدرت در گمراهي و حيرتند، آيا مطلب را به سوي ايشان القاء كنم و آنان را به امامت شما بخوانم؟ فرمود: هر كدام را كه آثار رشد و صلاح از او مشاهده مي كني اطلاع ده، و از ايشان پيمان بگير كه مطلب را كتمان كنند كه اگر آن را آشكار نمايند بيم قتل است، و با دست مباركش اشاره به گلوي مقدسش نمود.

چون هشام از محضر حضرت (ع) بيرون آمد، به مؤمن طاق، مفضل بن عمر، ابوبصير، و ساير شيعيان اطلاع داد. شيعيان خدمت آن حضرت مي رسيدند و به امامت آن حضرت يقين پيدا مي كردند. و كم كم جمعيت از اطراف عبدالله پراكند و مردم ديگر نزد او نمي رفتند، مگر عده قليلي. عبدالله از سبب آن تحقيق كرد، گفتند: هشام بن سالم مردم را از دور تو متفرق ساخته.

هشام گويد: عبدالله گروهي را گماشته بود كه هرگاه مرا پيدا كنند بزنند. [1574].

مرحوم قاضي نورالله شوشتري، در مجالس المؤمنين، پس از نقل روايت فوق

گويد: از اين روايت نهايت شدت تقيه در زمان حضرت امام موسي (ع) ظاهر مي شود. تا آنجا كه اصحاب و راويان آن حضرت به واسطه شدت تقيه از ايشان به عالم، فقيه، عبدصالح، و گاهي به رجل تعبير يم كردند. [1575].

در كافي، از هشام بن سالم روايت شده كه امام صادق (ع) درباره قول خداي عزوجل: «اولئك يؤتون اجرهم مرتين بما صبروا و يدرءون بالحنسة السيئة» [1576] - ايشان براي صبري كه كردند دوبار پاداش خود را دريابند و با حسنه سيئه را دفع كنند - فرمود: براي [صفحه 477]

صبري كه بر تقيه كردند و حسنه (خوبي) تقيه و سيئه (بدي) فاش كردن است. [1577].

در ذم هشام بن سالم نيز روايتي گوياي اين كه هشام گمان آن دارد كه خدا به صورت انسان است، نقل شده، كه با توجه به غير موثق بودن راوي و ضعيف بودن روايت، غير قابل اعتماد و اعتناست. [1578].

و در صورت صحت چنين رواياتي، اصل طعن ساخته و پرداخته مخالفين بوده [1579] سپس به ضعفاي شيعه سرايت مي كرده، و آنان در اين باره از ائمه (ع) سؤال مي كردند و امامان (ع) در پاسخ به نفي تجسيم و تشبيه مي كوشيدند. [1580].

هشام بن محمد بن سائب كلبي، ابومنذر
اشاره

عالم بزرگوار و مشهور به فضل و علم، عارف به ايام و انساب، از علماي مذهب ما است [1581] كه در كوفه نشو و نما كرده، و در سال 204 هجري درگذشته است. [1582].

در «انساب» سمعاني [1583] است كه هشام، نسبش عالي و در شيعه گري غالي بوده [صفحه 478]

است. [1584].

از هشام روايت شده كه گفت: به بيماري سختي دچار شدم كه تمام دانستنيهاي خود را فراموش كردم. خدمت امام صادق (ع)

رسيدم، حضرت علم را در كاسه اي به من نوشانيد پس دانش من، به من بازگشت. [1585].

امام صادق (ع) به او عنايت داشت و او را نزديك خود مي نشاند و با گشاده رويي و انبساط با او برخورد مي كرد. [1586].

در تاريخ بغداد، از هشام، نقل شده كه گفت: عمويم مرا سرزنش نمود كه چرا قرآن را حفظ نمي كنم. من وارد منزل شدم و سوگند ياد كردم كه از خانه خارج نشوم تا قرآن را حفظ كنم. پس در مدت سه روز حافظ قرآن گشتم. [1587].

مرحوم پدرم گويد: قرآن را در سه روز حفظ كردن، از كسي كه علم را از دست امام صادق (ع) نوشيده، بعيد نيست. [1588].

ابن خلكان در تاريخ خود، ضمن معرفي هشام به عنوان دانشمندترين مردم در علم انساب و داراي بهترين كتب در اين فن، او را از حافظان مشهور خوانده است. [1589].

ابن قتيبه در المعارف، ابن نديم در الفهرست، ابن خلكان در وفيات الاعيان، ذهبي در ميزان الاعتدال، ابن حجر در لسان الميزان (خود و به نقل از ابوالفرج اصفهاني)، و كاتب چلبي در كشف الظنون، هشام را پيشگام همگان در علم انساب دانسته و او را علامه نسابه خوانده اند. [1590].

[صفحه 479]

هشام تأليفات بسياري دارد كه از آن جمله: كتاب المذيل الكبير در علم نسب، كتاب الجمهره [1591]، كتاب جنگهاي اوس و خزرج، كتاب مشاتمات بين الاشراف، كتاب قداح و ميسر، كتاب اسواق العرب [1592]، كتاب اخبار ربيعه و بسوس و جنگ هاي تغلب و بكر، كتاب انساب الامم، كتاب المعمرين، كتاب الاوائل [1593]، كتاب اخبار قريش، كتاب اخبار جرهم، كتاب اخبار لقمان بن عاد، كتاب اخبار بني تغلب و ايامهم و انسابهم، كتاب اخبار بني عجل و انسابهم، كتاب

بني حنيفه، كتاب كلب، كتاب اخبار تنوخ و انساب ها، كتاب مثالب بني اميه، كتاب الطاعون في العرب، كتاب الاصنام، كتاب فتوح العراق، كتاب فتوح الشام، كتاب الردة، كتاب فتوح خراسان، كتاب فتوح فارس، كتاب مقتل عثمان، كتاب الجمل، كتاب صفين، كتاب النهروان، كتاب الغارات، كتاب مقتل اميرالمؤمنين (ع)، كتاب مقتل حجر بن عدي، كتاب مقتل رشيد و ميثم و جويرية بن مسهر، كتاب عين الوردة، كتاب الحكمين، كتاب مقتل الحسين (ع)، كتاب قيام الحسن (ع)، كتاب اخبار محمد بن الحنفيه، كتاب التباشير بالاولاد، كتاب المؤودات، كتاب من نسب الي امه من قبائل العرب، كتاب الطائف، كتاب رموز العرب، كتاب غرائب قريش و بني هاشم و سائر العرب، كتاب اجراء الخيل، كتاب الرواد، كتاب الحيران، و كتاب الخطب است. [1594].

ابن نديم در الفهرست كتاب هاي هاشم را به اقسام گوناگون تقسيم مي كند، و متجاوز از 140 كتاب براي وي مي شمارد. [1595].

ابن خلكان پس از برشمردن تعدادي از كتب هشام گويد: تصانيف هشام افزون بر 150 تصنيف است [1596] و بهترين و سودمندترين آنها كتاب معروف به الجمهره در شناخت انساب [صفحه 480]

است كه در اين زمينه چنين كتاب نگاشته نشده است. [1597].

احمد امين گويد: نسخ خطي كتاب الجمهره در چند كتابخانه هنوز باقي است، و كتاب الاصنام او در مصر چاپ شده است. [1598].

محمد بن سائب كلبي

پدر هشام، محمد بن سائب، از فقهاي زمان [1599]، و از علماي كوفه، و در علم تفسير و علم انساب مبرز و پيشرو بوده [1600] و كتابي در تفسير نگاشته است [1601] كتاب «تقسيم القرآن»، و همچنين كتاب «احكام القرآن» از اوست [1602]، و او اول كسي است كه در احكام القرآن كتابي تصنيف كرده است. [1603].

محمد در سال 146 هجري

در كوفه از دنيا رفت [1604] هشام علوي بسياري از پدر آموخت و كار او را تكميل كرد. [1605].

سمعاني در كتاب انساب گويد: محمد، پدر هشام، اهل كوفه، و صاحب تفسير، و قائل به رجعت بوده است. [1606].

رجعت

نويسنده گويد: موضوع رجعت از مباحثي است كه در بين شيعه شهرت دارد، و

[صفحه 481]

مخالفين شديدا بر شيعه انتقاد كره، و اين عقيده را بر خلاف نواميس طبيعت دانسته و آن را انكار كرده اند. ما براي روشن شدن مطلب خلاصه اي از اين بحث را تقديم خوانندگان عزيز مي داريم:

رجعت يا برگشت به اين معني است كه پيش از قيامت، در زمان حضرت بقيةالله صلوات الله عليه، جمعي از نيكان بسيار نيك و بدان بسيار بد به دنيا بر مي گردند. نيكان براي آنكه به ديدن دولت حقه امامان خود چشمهايشان روشن شود و به پاره اي از پاداشهاي خود در دنيا برسند، و بدان براي آنكه مقداري از عقوبت و عذاب خود را در دنيا بچشند و دولت كساني را كه معتقد به امامتشان نبودند مشاهده نمايند. و ساير مردم در قبرها مي مانند تا در قيامت محشور شوند.

اين مقدار از معني رجعت، از ضروريات مذهب شيعه است، و اعتقاد به آن لازم واز متممات ايمان و تشيع است.

شيخ حر عاملي، در كتاب «الايقاظ من الهجمة بالبرهان علي الرجعة» كه مشتمل بر بيش از ششصد و بيست آيه و حديث [1607] درباره رجعت است، گويد: همه علماي معروف و مصنفين مشهور اعتقاد به رجعت را از ضروريات مذهب اماميه دانسته اند [1608] سپس گويد: موافق و مخالف مي داند كه رجعت امر معلومي از مذهب شيعه است [1609] و معناي ضروري مذهب غير

از اين نيست و اين معنايي بالاتر از اجماع است. [1610].

در خصوص رجعت نه تنها در كتب شيعه احاديث زيادي ذكر شده، بلكه در كتب عامه نيز روايات بسياري در اين باره آمده است، به طوري كه سيد بن طاووس فرمايد: من در روايات اهل تسنن ديده ام كه آنها بيش از شيعه در اين خصوص روايت نقل كرده اند. [1611].

گروهي از بزرگان علماي شيعه در خصوص رجعت تأليفات گرانبهايي به يادگار گذارده اند، مانند: كتاب «رجعت»، و كتاب «اثبات الرجعة» فضل بن شاذان نيشابوري [صفحه 482]

(متوفي 260 هجري) [1612]، و كتاب «رجعت» ابونصر محمد بن مسعود عياشي (صاحب تفسير معروف) [1613]، و كتاب «رجعت» تأليف شيخ صدوق رحمه الله (متوفي 381 هجري) [1614]، و كتاب «اثبات الرجعة» تأليف حسن بن يوسف معروف به علامه حلي (بزرگ مجتهد شيعه، متوفي 726) [1615] و كتاب «اثبات الرجعة» شيخ نورالدين علي بن عبدالعالي معروف به محقق كركي (متوفي 940 هجري) [1616]، و «كتاب الرجعة و ظهور الحجة» تأليف سيد ميرزا محمد مؤمن استر آبادي (شهيد در مكه به سال 1088 هجري) [1617]، و كتاب «رجعت» تأليف شيخ حسن بن سليمان حلي (شاگرد شهيد اول و صاحب «مختصر البصائر») [1618]، و كتاب «اثبات الرجعة» تأليف شرف الدين يحيي بحراني (شاگرد محقق كركي) [1619]، و كتاب «اثبات الرجعة» ميرزا حسن بن ملا عبدالرزاق لاهيجي (صابح شمع اليقين) [1620]، و «اثبات الرجعة»، فارسي، تأليف علامه بزرگوار مجلسي ثاني (متوفي 1111 هجري)، [1621]، و كتاب «اثبات الرجعة» به نام «تفريج الكربة عن المنتقم لهم في الرجعة» تأليف سيد محمود بن فتح الله الحسيني الكاظمي نجفي (كه معاصر با شيخ حر عاملي است)، [1622] و كتاب

[صفحه

483]

«الايقاظ من الهجعة بالبرهان علي الرجعة» تأليف شيخ حر عاملي (متوفي 1104 هجري) [1623]، و كتاب «حيوة الاموات بعد الموت» تأليف شيخ احمد بن ابراهيم بحراني (متوفي 1131 هجري) [1624] و كتاب «حيوة الاموات» تأليف آقا حسين بن جمال الدين محمد خوانساري (متوفي 1131 هجري) [1625]، و كتاب «ارشاد الجهلة المصرين علي انكار الغيبة و الرجعة» تأليف آمدي (صاحب غرر الحكم) [1626]، و «اثبات الرجعة» تأليف شيخ سليمان قطيفي بحراني (متوفي 1266 هجري) [1627].

مسئله رجعت به قدري نزد شيعه قطعي و مسلم است كه از قدماء مانند: ثقةالاسلام كليني، شيخ صدوق، شيخ طوسي، سيد مرتضي، نجاشي، كشي، عياشي، علي بن ابراهيم، سليم هلالي، شيخ مفيد، كراچكي نعماني، صفار، سعد بن عبدالله، ابوقولويه، علي بن عبدالحميد، سيد علي بن طاووس، محمد بن علي بن ابراهيم، فرات بن ابراهيم، شيخ ابوالفضل طبرسي، شيخ ابوطالب طبرسي، ابراهيم بن محمد ثقفي، محمد بن عباس بن مروان، برقي صاحب محاسن، ابن شهر آشوب، حسن بن سليمان، قطب راوندي، علامه حلي، سيد بهاء الدين علي بن عبدالكريم، و شيخ شهيد محمد بن مكبي، و... قطعيت آن را پذيرفته اند.

و به فرموده علامه مجلسي بيش از چهل تن از محدثين بزرگ و علماي اعلام، در متجاوز از پنجاه كتاب، قريب دويست روايت، درباره رجعت، به طور تواتر نقل كرده اند. پس جايي براي ترديد باقي نمي ماند. [1628].

مرحوم سيد عبدالحسين شرف الدين عاملي، در كتاب «مختصر الكلام في مؤلفي [صفحه 484]

الشيعه من صدرالاسلام» [1629] در ترجمه جابر بن يزيد جعفي [1630] كه قائل به رجعت پيامبر (ص) و ائمه طاهرين (ع) و خواص مؤمنين در زمان ظهور حضرت حجت (عج) بوده، كلامي بسيار مستدل و متين

درباره رجعت دارد:

مرحوم شرف الدين پس از نقل عقيده جابر درباره رجعت گويد: رجال شيعه اين عقيده را دارند و براي اين رجعت نظايري در خارج هست كه قرآن كريم اثبات آن فرموده، و قبلا واقع شده، مانند داستان اصحاب كهف. [1631].

همچنين روشنگر اين مدعاست آيه: «او كالذي مر علي قرية و هي خاوية علي عروشها قال اني يحيي هذه الله بعد موتها فاماته الله مائة عام ثم بعثه... فلما تبين له، قال اعلم ان الله علي كل شي ء قدير» [1632] - يا به مانند آن كس [1633] كه، بر دهكده اي فرو ريخته و ويران شده گذر كرد، گفت: در شگفتم كه خدا كي و چگونه اين مردگان را زنده خواهد كرد، پس خداوند او را صد سال ميراند، او را برانگيخت... پس همين كه بر او آشكار و روشن گرديد، گفت: همانا اكنون (به حقيقت و يقين) دانستم كه خداوند بر هر چيز قادر و

[صفحه 485]

تواناست - [1634].

هيچ عاقل مؤمني ترديد ندارد كه خداوند قدرت بر زنده گردانيدن مردمي، در پايان جهان، را دارد. و اين معني في نفسه محال نيست. پس وقتي ثابت شد كه رجعت از حيز قدرت خداوند خارج نيست، عقلا ممكن و جايز خواهد بود. [1635].

از طرفي، آيات بسياري از قرآن مسئله رجعت را تأييد مي كند. امام باقر (ع) فرمود: (آناني كه رجعت را انكار مي كنند) مگر اين آيه قرآن را نمي خوانند كه «و يوم نحشر من كل امة فوجا»؟ [1636] و روزي كه از هر قومي يك دسته را بر مي انگيزيم. [1637].

و امام صادق (ع) در پاسخ شخصي كه گفت: عامه تصور مي كنند كه آيه «و يوم نحشر من

كل امة فوجا» مربوط به قيامت است، فرمود: آيا خداوند در قيامت فقط گروهي را برانگيخته و بقيه را رها مي كند؟ نه، اين آيه بيانگر رجعت است؛ آيه مربوط به قيامت اين است:

«و حشرناهم فلم نغادر منهم احدا» [1638] و همه آنان را بر انگيزيم و يك نفرشان را هم فرونگذاريم. [1639].

پس شكي نيست كه رجعت عقلا و شرعا ممكن است. [1640].

سپس مرحوم شرف الدين روايت صحيح مسلم، از جراح بن مليح، را نقل مي كند كه جابر گفت: هفتاد هزار حديث از پيامبر (ص)، به روايت امام باقر (ع)، نزد من است. [1641].

و نيز مسلم، در صحيح خود، از جرير نقل كرده كه گفت: جابر بن يزيد جعفي را ملاقات كردم ولي روايتي از او يادداشت ننمودم، زيرا كه به رجعت معتقد بود. [1642].

[صفحه 486]

مرحوم شرف الدين گويد: باور رجعت، به دين جابر ضرري نمي رساند و عدالتش را مخدوش نمي كند، همچنانكه اين گفته شيخ يوسف نبهاني [1643] كه: «عبدالله بن عبدالمطلب پس از مرگ خود به عالم دنيا بازگشت و به دست فرزندش حضرت محمد (ص) مسلمان شد و سپس از دنيا رفت»، موجب طعني در دين نبهاني (و ديگر گويندگان اين گفتار) نيست، و گفته جابر همانند اين گفته مي باشد.

انصاف آن بود كه هفتاد هزار حديث جابر از پيامبر (ص) را، كه شايد پاره اي از آنها دال بر صحت اعتقاد او به رجعت بود، مي شنيدند و خود را از چنين علوم بسياري محروم نمي كردند. [1644].

سپس مرحوم شرف الدين گويد: گويا اعتقاد به رجعت، از نظر اهل سنت، خروج از دين است. اگر چنين است، پس امام آنان، عمر بن الخطاب، هم قائل به رجعت بوده؛

زيرا وقتي خبر وفات پيامبر (ص) به او رسيد، گفت: آن حضرت رجعت مي كند و دست و پاي مرداني كه او را مرده پنداشته اند قطع مي نمايد. [1645].

ابن سعد در طبقات و طبري در تاريخش نقل كرده اند كه هنگام وفات پيامبر (ص)، عمر گفت: پيامبر نمرده و ليكن به سوي خداي خود رفته است، و همان گونه كه موسي بن عمران چهل شب از امت خود دور شد، و پس از آنكه مردم گفتند او مرده، رجعت كرد، و الله كه به تحقيق رسول خدا نيز رجعت خواهد كرد و دست و پاي مرداني كه گمان [صفحه 487]

كرده اند كه او مرده قطع خواهد نمود. [1646].

شيخ صدوق، محمد بن بابويه قمي، رحمه الله، در كتاب «صفات الشيعه» از امام صادق (ع) روايت كرده كه حضرت فرمود: هر كس به شش چيز اقرار نمايد و آنها را قبول داشته باشد، مؤمن است: «البرائت من الطواغيت و الاقرار بالولاية و الايمان بالرجعة...»، بيزاري و دوري از متجاوزان و گردنكشان، اقرار به ولايت و باور داشتن رجعت... [1647] و همچنين از حضرت رضا (ع) روايت كرده كه فرمود: هر كس اقرار به توحيد و نفي تشبيه كند، و اقرا نمايد كه حول و قوه، اراده و مشيت، خلق و امر، و قضا و قدر از خداوند است؛ و شهادت بر رسالت پيامبر (ص) و امامت علي (ع) و ائمه بعد از او دهد، و دوستان آنان را دوست بدارد، و از گناهان كبيره اجتناب ورزد؛ و اقرار به رجعت نمايد، و متعه حج و زنان را بپذيرد؛ و به معراج، و سؤال در قبر، و حوض كوثر، و شفاعت، و خلق

بهشت و دوزخ، و صراط و ميزان، و برانگيخته شدن از گورها و زنده شدن در روز قيامت، و حساب و جزاء ايمان داشته باشد، پس چنين شخصي مؤمن حقيقي است و از شيعيان ما اهل بيت مي باشد. [1648].

و نظاير اين احاديث، كه در آنها باور رجعت دليل بر كمال ايمان، و انكار آن گر چه موجب خروج از اسلام نمي باشد، اما خدشه در اعتقاد كامل به ائمه اطهار (ع) و پيروي همه جانبه از ايشان به وجود مي آورد. [1649] همچنانكه شيخ صدوق (ره)، در كتاب «فقيه» از امام [صفحه 488]

صادق (ع) روايت كرده است كه فرمود: ليس منا من لم يؤمن بكرتنا...»، از ما نيست آنكه ايمان به رجعت ما نداشته باشد... [1650].

احاديث در باب رجعت متظاهر و متواتر است [1651]، و به هيچ وجه شكي در آن و در بسياري از خصوصيات آن كه در احاديث متواتره صحيحه معتبره وارد شده است، نيست. بسياري از اكابر و اعاظم علماي اماميه، مانند: محمد بن بابويه قمي، شيخ مفيد، سيد مرتضي، شيخ طبرسي، و سيد بن طاووس، و... رضوان الله تعالي عليهم اجمعين، ادعاي اجماع بر حقيقت رجعت نموده اند، و در محل خود ثابت شده كه اجماع طايفه اماميه حجت است؛ زيرا حاكي از وجود قول امام (ع) مي باشد. [1652].

شيخ مفيد (ره)، در كتاب «اوائل المقالات في المذاهب و المختارات»، گويد: فرقه اماميه بر رجعت كثيري از مردگان (صالحان برتر و فاسقان دون تر) به دنيا، قبل از وقوع قيامت، متفق اند، اگر چه در بين آنان، در معني رجعت، اختلاف است. [1653].

و نيز شيخ مفيد در كتاب، «تصحيح الاعتقاد يا شرح عقائد صدوق (ره)»، مي گويد (امام صادق

(ع) فرمود): هنگام قيام حضرت حجت، امام زمان (عج)، جمعي از مؤمنين خالص و عده اي از كافرين و مشركين محض به دنيا بر مي گردند. [1654].

[صفحه 489]

و همچنين شيخ مفيد در كتاب «المسائل السرويه» [1655] همين گونه فرموده است. [1656].

و سيد مرتضي، رحمه الله، در جواب مسائل اهل ري كه از حقيقت رجعت، از او سؤال كرده بودند [1657]، چنين پاسخ داده كه عقيده شيعه اماميه اين است كه خداوند به هنگام ظهور حضرت مهدي (عج) عده اي از پيروان آن حضرت را كه قبلا از دنيا رفته اند و همچنين عده اي از دشمنان او را به دنيا بر مي گرداند. [1658].

سيد بن طاووس 0ره)، در كتاب «كشف المحجة» گويد: در مجلسي با جمعي از اهل سنت حاضر بودم، به ايشان گفتم: فاش بگوييد كه اعتراض شما بر اماميه چيست تا جواب گويم؟ آنان گفتند: يكي از اعتراضات ما اين است كه شما به رجعت قائل هستيد. من در جواب گفتم: شما خود روايت كرده ايد كه نبي اكرم (ص) فرموده است: در امت من جاري شود هر آنچه در امتهاي گذشته جاري شده است [1659]، و قرآن به رجعت و زنده شدن جماعتي تصريح نموده و مي فرمايد: «الم تر الي الذين خرجوا من ديارهم و هم الوف حذرالموت فقال لهم الله موتوا ثم احياهم» [1660] - آيا نديدي آن هزاران تني را كه از ترس مگر از ديار خود بيرون رفتند، پس امر الهي رسيد كه بميريد، (همه مردند)، سپس ايشان را زنده كرد [1661] - و اين همان رجعت است كه اماميه به آن قائلند و بايد در اين امت نيز واقع شود. [1662].

قطعيت مسئله رجعت در بين شيعه، و

انكار آن به وسيله عده اي از علماي اهل سنت از قدما و متقدمين گرفته تا متأخرين و معاصرين، همواره موجب طعن بر شيعه بوده و پيوسته ميان اين دو گروه مناظرات و مباحثات در اين مسئله بوده است. [1663].

[صفحه 490]

امام اهل سنت و جماعت، رئيس مذهب حنفي، ابوحنيفه به محدث و متكلم بزرگ شيعه، مؤمن طاق، از روي تمسخر و استهزاء گفت: مگر نه اين است كه تو و اصحابت قائل به رجعت مي باشيد... [1664].

و همچنين شخصي به سيدالشعراء، سيد حميري، گفت: شنيده ام كه تو قائل به رجعت هستي! سيد در پاسخ گفت: صحيح است، من بر اين اعتقادم [1665] آن شخص گفت: آيا ديناري به من مي دهي تا در رجعت صد برابر آن را به تو بازپرداخت كنم؟ سيد گفت: بيش از اين هم خواهد داد اگر تو ضمانت كني كه به صورت انسان رجعت خواهي كرد... [1666].

از متقدمين علماي عامه كه عدوات فوق االعاده با شيعه داشته، و در مسئله رجعت تاخت و تاز بسيار كرده،شيخ الاسلام تقي الدين، ابن تيميه، احمد بن عبدالحليم حراني حنبلي است كه علماي عصرش او را مبدع و زنديق خواندند و تكفيرش نمودند، و والي مصر او را زنداني كرد، و در سال 728 هجري در زندان مراكش مرد [1667] «منهاج السنة» از تأليفات اوست. اين كتاب از جسارت به پيامبر اسلام (ص) و ائمه طاهرين (ع) و حملات شديد به مذهب شيعه مملو است. [1668].

[صفحه 491]

حرف (ي

يحيي بن سابور القائد

شاپور، (رجال كبير، ص 370) - سابور معرب شاپور است.

مرحوم شيخ طوسي او را از اصحاب امام صادق (ع) شمرده است [1669]، و جمعي از بزرگان او را توثيق كرده اند. [1670].

روايت شده

كه يحيي بر امام صادق (ع) وارد شد كه با حضرت وداع كند، حضرت فرمود: به خدا سوگند كه شما بر حق مي باشيد و هر كس با شما مخالفت كند بر باطل است. به خدا سوگند! من درباره ورود شما به بهشت شك ندارم، و من اميدوارم كه خداوند به همين زودي چشم شما را روشن گرداند. [1671].

يونس بن ظبيان كوفي

شيخ طوسي، در رجالش، او را از اصحاب حضرت صادق (ع) شمرده [1672] و در فهرست گويد: يونس كتابي داشته كه آن را جماعتي روايت كرده اند. [1673].

نجاشي گويد: يونس ضعيف است، و به رواياتش اعتمادي نيست. و تمام كتابهايش درهم و برهم است. [1674].

و كشي رواياتي در مذمت يونس نقل كرده كه ما دو روايت از آنها را ذكر مي كنيم:

[صفحه 492]

كشي از محمد بن قولويه قمي، رحمه الله، روايت كرده كه گفت: حديث كرد براي من سعد بن عبدالله از محمد بن عيسي از يونس كه گفت: شنيدم مردي از «طياره» براي حضرت رضا (ع) نقل كرده از يونس بن ظبيان كه گفت: شبي از شب ها، در حال طواف، شنيدم كسي از بالاي سرم مي گويد: اي يونس! «اني انا الله لا اله الا انا فاعبدني و اقم الصلوة لذكري». همين كه سرم را بلند كردم خداي خود را ديدم. حضرت رضا (ع) خشمگين شد به طوري كه گويا مالك خود نبود، به آن مرد فرمود: از نزد من بيرون برو؛ لعنت خدا بر تو و بر كسي كه اين مطلب را براي تو نقل كرد، و لعنت خدا بر يونس بن ظبيان، هزار لعنت كه به دنبالش هزار لعنت ديگر باد كه هر لعنت او را به قعر جهنم برساند؛

شهادت مي دهم آن كسي كه اين ندا را در داد شيطان بوده. سپس فرمود: يونس با ابي الخطاب در عذاب شديدي مي باشند، و همچنين يارانشان با آن شيطان، با فرعون و آل فرعون، در عذاب شديد خواهند بود. [1675].

و نيز كشي، رحمه الله، از فضال، از غالب بن عثمان، از عمار بن ابي عتبه نقل كرده كه گفت: دختري از ابي الخطاب مرد، همين كه دختر را دفن كردند يونس بن ظبيان در قبر آن دختر ظاهر شد و گفت: السلام عليك يا بنت رسول الله. [1676].

فضل بن شاذان در بعضي از كتابهايش مي گويد: دروغگويان مشهور: ابوالخطاب، يونس بن ظبيان، يزيد الصائغ، محمد بن سنان و ابوسمينه مي باشند. [1677].

ابن غضائري گويد: يونس غالي و دروغگو بوده و جعل حديث مي كرده است. [1678].

علامه حلي گويد: با اظهارات اين مشايخ عظام در مورد يونس، من به روايات او اعتمادي ندارم. [1679].

مرحوم محدث نوري در خاتمه مستدرك فرموده: يونس بن ظبيان مردي مستقيم بوده، و مقام عالي دارد، و هرگز غلو نداشته بلكه داراي عقيده اي نيكو بوده است. و سپس رواياتي در مدحش ذكر مي كند:

كشي، از محمد بن قولويه، از سعد بن عبدالله بن ابي خلف قمي از حسن بن علي زبيدي، از ابي محمد قاسم بن الهروي، از محمد بن الحسين بن ابي الخطاب، از ابن ابي عمير، از هشام بن سالم نقل كرده كه گفت: از امام صادق (ع)، از چگونگي يونس بن ظبيان سؤال كردم،

[صفحه 493]

حضرت فرمود: خدا او را رحمت كند، و خانه اي در بهشت برايش بنا نهد؛ به خدا سوگند، او امين بر حديث بود. [1680].

كليني در كافي، صدوق در فقيه، شيخ طوسي در تهذيب، و ابن قولويه در كامل الزيارات، نقل كرده اند كه امام صادق (ع)، زيارت حضرت سيدالشهداء (ع)

را به يونس آموخت.

حسين بن ثوير بن ابي فاخته گويد: من و يونس بن ظبيان و مفضل بن عمر و ابوسلمه سراج محضر امام صادق (ع) نشسته بوديم، و يونس كه از ما بزرگتر بود سخن مي گفت. او به حضرت عرض كرد: فدايت شوم، من گاهي در مجلس خلفا حاضر مي شوم، آنجا چه بگويم؟ حضرت فرمود: بگو: «اللهم ارنا الرخاء و السرور».

سپس گفت: فدايت گردم، بسا مي شود كه به ياد امام حسين (ع) مي افتم، آن وقت چه بگويم؟ حضرت فرمود: سه مرتبه بگو: «صلي الله عليك يا ابا عبدالله» [1681]؛ سلام و درود تو، از دور و نزديك، به حضرت خواهد رسيد.

آن گاه حضرت (رو به ما كرد و) فرمود: هنگامي كه حضرت اباعبدالله الحسين (ع) شهيد شد، آسمان و زمين و ساكنان بهشت و دوزخ و تمام خلق پروردگار از پيدا و ناپيدا بر حضرتش گريستند، مگر سه چيز كه نگريست: بصره، شام، و آل عثمان. [1682].

يونس عرض كرد: قربانت گردم، اگر بخواهم به زيارت آن حضرت روم، چه كنم، و چه بگويم؟ در پاسخ، امام صادق (ع)، پس از بيان آداب، زيارت امام حسين (ع) را به او تعليم فرمود... [1683].

[صفحه 494]

محدث نوري گويد: امام صادق (ع) چنين زيارت بليغي را به كسي جز آن كه در اعلا درجه ايمان و وثاقت باشد نمي آموزد.

سپس محدث نوري با نقل چند روايت ديگر و استفاده از آنها در جهت مدح يونس، به احاديثي كه در مذمت او مي باشد جواب مي گويد. [1684].

يونس بن عبدالرحمن، مولي علي بن يقطين، ابومحمد

ثقه [1685]، عبد صالح، جليل القدر، عظيم المنزله، وجه اصحاب [1686] و از اصحاب اجماع است. [1687].

روايت شده كه او در ايام هشام بن عبدالملك متولد شده است.

[1688].

او حضرت صادق (ع) را بين صفا و مروه ملاقات كرده، و ليكن از آن حضرت استماع حديث، و روايت ننموده است. [1689].

و هم او گفته: حضرت صادق (ع) را در روضه پيامبر (ص) ديدم كه ما بين قبر و منبر نماز مي خواند، اما ممكنم نشد كه از ايشان سؤالي بنمايم. [1690].

ليكن او از حضرت موسي بن جعفر (ع) و حضرت رضا (ع) روايت نموده است. و حضرت رضا (ع) در علم و فتوي به سوي او اشاره فرموده است. [1691].

از فضل بن شاذان روايت شده كه گفت: حديث كرد براي من عبدالعزيز مهتدي - و او بهترين قيمي بود كه ديده بودم؛ و از طرف حضرت رضا (ع) وكالت داشت، و از خواص حضرت بود - و گفت: از حضرت رضا سؤال كردم، كه من هميشه نمي توانم شما را ملاقات كنم چون را هم دور و دستم به سادگي به شما نمي رسد، پس از كه معالم دينم را فرابگيرم؟

[صفحه 495]

فرمود: از يونس بن عبدالرحمن فرا بگير. [1692].

و در روايت ديگر است كه عبدالعزيز به حضرت رضا (ع) عرض كرد: آيا يونس بن عبدالرحمن ثقه و مورد اطمينان است كه من معالم دينم را از او بگيرم؟ حضرت فرمود: آري. [1693].

شيخ مفيد، رحمه الله، به سند صحيح، از ابوهاشم جعفري روايت كرده كه گفت: كتاب «يوم و ليله» [1694] يونس بن عبدالرحمن را به محضر امام حسن عسكري (ع) عرضه داشتم، فرمود: اين كتاب تصنيف كيست؟ عرض كردم: تصنيف يونس مولي آل يقطين. فرمود: حق تعالي او را به هر حرفي نوري در روز قيامت عطا فرمايد. [1695].

و در روايت ديگر است كه امام از اول تا به

آخر آن كتاب را صفحه به صفحه ملاحظه نمود و سپس فرمود: اين دين من است و دين پدران من، و تمامش حق است. [1696].

يونس كتابهايي در فقه، تفسير، مثالب و غيره تصنيف كرده كه متجاوز از سي كتاب، مثل كتب حسين بن سعيد و زيادتر از آنها، است. از جمله مصنفات يونس: كتاب جامع الاثار، كتاب الشرايع، كتاب العلل، كتاب اختلاف الحديث، كتاب مسائله عن ابي الحسن موسي (ع) [1697]، كتاب السهو، كتاب الادب و الدلالة علي الخير، كتاب الزكوة، كتاب جوامع الاثار، كتاب الصلوة، كتاب العلل الكبير، كتاب اختلاف الحج، كتاب الاحتجاج في الطلاق، كتاب علل الحديث، كتاب الفرائض، كتاب الفرائض الصغير، كتاب الجامع الكبير في الفقه، كتاب التجارات، كتاب تفسير القرآن، كتاب الحدود، كتاب الاداب، كتاب المثالب، كتاب علل النكاح و تحليل المتعه، كتاب البداء، كتاب نوادر البيوع، كتاب الرد علي الغلاة، كتاب ثواب الحج، كتاب النكاح، كتاب المتعه، كتاب الطلاق، كتاب المكاسب، كتاب الوضوء، كتاب البيوع و المزارعات، كتاب يوم و ليله، كتاب اللؤلؤ في الزهد، كتاب الامامة، و كتاب فضل [صفحه 496]

القرآن است. [1698].

ابن نديم، در الفهرست، هنگامي كه فقهاي شيعه را نام مي برد، مي گويد: «يونس بن عبدالرحمن از اصحاب حضرت موسي بن جعفر (ع) و از موالي آل يقطين است. او علامه زمان و داراي تصانيف و تأليفات بسياري بر طبق مذهب شيعه است. از جمله كتب او: كتاب علل الاحاديث، كتاب الصلاة، كتاب الصيام، كتاب الزكاة، كتاب الوصايا و الفرائض، كتاب جامع الاثار، و كتاب البداء مي باشد.» [1699].

در رجال كشي، از محمد بن عيسي بن عبيد، از برادرش جعفر روايت شده كه گفت: ما نزد حضرت رضا (ع) بوديم و

يونس بن عبدالرحمن نيز حضور داشت. ناگاه جمعي از اهالي بصره، اجازه ورود خواستند. حضرت به يونس اشاره فرمود كه به اتاق كناري برود. بر در آن اتاق پرده اي آويخته بود. حضرت به او فرمود: مبادا از جاي خود خارج شوي تا اجازه بيرون آمدن بدهم. بصريون وارد شدند و از يونس بدگويي بسياري كردند، و حضرت رضا (ع) سر به زير انداخته بود.

همين كه برخاستند و رفتند، حضرت به يونس اجازه بيرون آمدن فرمود. يونس با چشمي گريان بيرون آمد. و گفت: فدايت گردم، من همواره از اين مذهب (تشيع) حمايت مي كنم و اين حال و وضع من است، نزد شيعه! حضرت فرمود: اي يونس! گفته آنان براي تو ضرري ندارد مادامي كه امامت از تو خشنود است. اي يونس! در حد شناخت و آگاهي آنان، با ايشان سخن بگو و آنچه را كه قادر بر فهم آن نيستند رها كن، نكند كه مي خواهي خداوند تكذيب شود! اي يونس! اگر در دست راستت دري باشد و مردم بگويند كه سرگين است، يا اگر سرگيني در دستت باشد و مردم بگويند دُر است، آيا براي تو ضرر يا نفعي خواهد داشت؟ يونس عرض كرد: نه. حضرت فرمود: همين طور، اگر تو بر حق باشي و امامت از تو راضي باشد. گفته هاي مردم به تو ضرر نخواهد رساند. [1700].

در روايت ديگر است كه امام (ع) به او فرمود: اي يونس! با ايشان نرمي و مدارا كن (و كلام در خور هاضمه عقلشان بگو). يونس عرض كرد: آنان به من زنديق مي گويند!

[صفحه 497]

حضرت فرمود: چه ضرر كه گوهري در دست داشته باشي و مردم آن را سنگريزه

بخوانند، يا چه سود، كه سنگريزه در دستت را گوهر بپندارند. [1701].

و نيز كشي از ابوجعفر البصري، كه ثقه اي فاضل و صالح بوده، روايت كرده كه گفت: من و يونس بر حضرت رضا (ع) وارد شديم، يونس شكايت اصحاب را به حضرت كرد و گفت: به من نسبت هاي ناروايي مي دهند. حضرت فرمود: با آنان مدارا كن كه عقلشان نمي رسد. [1702].

و در روايت است كه وقتي به يونس گفتند كه بسياري از اصحاب در حق تو بدگويي مي كنند و تو را به بدي ياد مي نمايند، گفت: شاهد مي گيرم شما را بر اينكه هر كس از شيعيان حضرت علي اميرالمؤمنين (ع) است من او را، از هر چه گفته، حلال كردم. [1703].

روايت شده كه يونس را چهل برادر بود كه هر روز به ديدن ايشان مي رفت و پس از سلامي بر ايشان به منزل خود بازگشته غذا مي خورد، سپس مهياي نماز مي شد و بعد از آن براي تأليف و تصنيف كتاب آماده مي گرديد. [1704].

مرحوم پدرم گويد: ظاهر آن است كه اين چهل نفر برادران ديني او بوده و با اين كار يونس مي خواسته زيارت اربعين كرده باشد. [1705].

و نيز روايت شده كه يونس گفت: «صمت عشرين سنة و سألت عشرين سنة ثم اجبت» [1706] بيست سال سكوت كردم (و هر چه از من مي پرسيدند جواب نمي دادم) و بيست سال از

[صفحه 498]

من سؤال كردند و جواب دادم (اين معني در صورتي كه سألت را به صيغه مجهول بخوانيم و اگر معلوم بخوانيم معني چنين است: بيست سال سؤال كردم و بعد از آن ديگر به مسائل جواب مي دادم). [1707].

نويسنده گويد: رواياتي در مدح و ذم از ائمه اطهار

(ع) رسيده، ليكن بزرگان روايات ذم را جواب گفته اند. ما به خواست خدا از هر دو دسته روايات چند حديثي نقل مي نمائيم:

امام كاظم (ع)، در پاسخ نامه شخصي كه درباره همفكران يونس پرسشي كرده بود، فرموده بود:... همانا يونس اول كسي خواهد بود كه علي (بن موسي الرضا) را پذيرا شود و پاسخ مثبت دهد.

چندي بعد، روزي شخصي، به مجلسي كه يونس نيز در آن حضور داشت، خبر فوت امام كاظم (ع) را آورد، يونس خطاب به حاضران گفت: اي گروه اهل مجلس! بدرستي كه بين من و خدا امامي جز علي بن موسي (ع) نيست و او امام من است. [1708].

در كتاب علل و كتاب غيبت، از احمد بن فضيل، از يونس بن عبدالرحمن نقل شده كه گفت: چون حضرت موسي بن جعفر (ع) وفات كرد، نزد وكلاي حضرت اموال زيادي باقي ماند. آنان در آن اموال طمع كردند، لاجرم مرگ آن حضرت را انكار نمودند و واقفي مذهب شدند. به طور مثال: در نزد زياد قندي هفتاد هزار اشرفي و نزد علي بن ابي حمزه سي هزار اشرفي بود. در آن وقت، من مردم را به امامت حضرت رضا (ع) مي خواندم و بر عليه واقفيه قيام كردم. در آن وقت، من مردم را به امامت حضرت رضا (ع) مي خواندم و بر عليه واقفيه قيام كردم. آنان براي من پيغام دادند: براي چه مردم را به حضرت رضا (ع) دعوت مي نمايي، اگر مقصود تو كسب مال است، ما تو را از مال بي نياز مي سازيم. و زياد قندي و علي بن ابي حمزه متعهد شدند كه ده هزار اشرفي به من بدهند كه ساكت بنشينم. من گفتم:

به ما از صادقين (ع) روايتي رسيده كه فرموده اند: هرگاه در بين مردم بدعت ظاهر شد، بر عالم و پيشواي خلق لازم است كه علم خود را ظاهر سازد، و اگر آشكار نكرد نور ايمان از او ربوده خواهد شد؛ و من جهاد و امر خدا را در هيچ ترك نخواهم كرد. پس آن دو نفر دشمن من شدند و عداوت خود را ظاهر ساختند. [1709].

[صفحه 499]

شيخ كشي، رحمه الله، از جعفر بن عيسي و محمد بن يونس، روايت كرده كه حضرت رضا (ع) براي يونس بن عبدالرحمن سه نوبت بهشت را ضمانت كرد. [1710].

و نيز كشي از احمد بن ابي خالد روايت كرده كه گفت: من بيمار بودم، امام جواد (ع) به ديدنم آمد، و در كنار بالش من كتاب يوم و ليله يونس بود. حضرت از اول تا به آخر كتاب را، صفحه به صفحه، مطالعه نمود و مكرر فرمود: خدا رحمت كناد يونس را، خدا رحمت كناد يونس را. [1711].

و همچنين كشي از سهل بن بحر نقل كرده كه گفت: از فضل بن شاذان شنيدم كه مي گفت: در اسلام، بين مردم، كسي پرورش نيافت كه در فقه از سلمان فارسي فقيه تر باشد، و پس از سلمان، افقه از يونس كسي يافت نشد. [1712].

و فضل بن شاذان گفته: يونس پنجاه و چهار حج [1713] و پنجاه و چهار عمره به جا آورد، و هزار جلد كتاب در رد مخالفين تأليف كرد. [1714].

و گفته شده: علم ائمه [1715] منتهي به چهار نفر شد: 1 - سلمان فارسي 2 - جابر 3 - سيد 4 - يونس بن عبدالرحمن. [1716].

كشي، از فضل بن شاذان روايت كرده كه

گفت: مردي ثقه نقل كرده كه حضرت رضا (ع) فرمود: ابوحمزه ثمالي در زمان خودش مانند سلمان فارسي بوده و چهار نفر از ما را خدمت كرد: حضرات علي بن الحسين، محمد بن علي، جعفر بن محمد و موسي بن جعفر عليهم السلام؛ و يونس در زمان خودش مانند سلمان فارسي است در زمان خود. [1717].

و نيز كشي از حسن بن علي بن فضال، از حضرت ثامن الحجج صلوات الله عليه روايت كرده كه فرمود: چگونه يونس عاقبتش به خير شد، در جوار رسول خدا (ص)، در

[صفحه 500]

مدينه، از دنيا رفت و به خاك سپرده شد. [1718].

و نيز كشي از ابوهاشم جعفري روايت كرده كه گفت: از حضرت جواد (ع) از حال يونس (بن عبدالرحمن) سؤال كردم، فرمود: كدام يونس؟ گفتم: مولي آل يقطين. حضرت فرمود: شايد منظورت يونس بن عبدالرحمن است؟ گفتم: و الله، نمي دانم يونس فرزند كيست. حضرت فرمود: فرزند عبدالرحمن است. سپس فرمود: خدا او را رحمت كناد، خوب بنده اي براي خدا بود. [1719].

نويسنده گويد: چند روايت فوق كه ذكر شد متضمن مدح يونس بود، اما روايات ديگري نيز در مذمت وي رسيده كه شايد اكثرش مجعول باشد. و ما، براي نمونه، به نقل سه روايت اكتفا مي كنيم.

شيخ كشي (ره) از عبدالله بن محمد حجال روايت كرده كه گفت: در محضر حضرت ثامن الحجج (ع) بودم كه نامه اي به دست حضرت رسيد، نامه را خواند، آن گاه آن را بر زمين افكند و فرمود:... اين نامه زنديقي است كه رستگاري ندارد. من در آن نامه نگريستم، ديدم كاغذ يونس بن عبدالرحمن است. [1720].

و نيز كشي (ره)از صفوان و ابن سنان روايت كرده كه حضرت ابوالحسن (ع)

فرمود: خداوند لعنت كند (هشام بن ابراهيم) عباسي را كه زنديق است و همچنين دوستش يونس را [1721].

[صفحه 501]

و نيز كشي از يزيد بن حماد نقل كرده كه گفت: از حضرت ابوالحسن (ع) سؤال كردم كه آيا اجازه مي فرماييد در عقب سر يونس بن عبدالرحمن و يارانش نماز بگزارم؟ فرمود: خدا، براي شما، چنين نمازي را ابا دارد. [1722].

شهيد ثاني، رحمه الله، فرموده: شيخ كشي (ره) قريب ده حديث در مذمت يونس نقل كرده، و حاصل جواب آن روايات، به ضعف سند و مجهول بودن راويان آنها برمي گردد، و الله اعلم بحاله. [1723].

يونس بن عبدالرحمن به سال 208 هجري به رحمت خدا پيوست. [1724].

يونس بن عمار بن فيض صيرفي كوفي
اشاره

مرحوم شيخ طوسي، در كتاب رجالش، او را از اصحاب امام صادق (ع) شمرده است. [1725] ظاهرا او امامي مذهب است و ليكن مجهول الحال مي باشد. [1726].

يونس برادر اسحاق بن عمار است [1727] كه ما حالات او را ذكر كرده ايم، و در آن جا يادآور شديم كه برادران اسحاق: يونس، يوسف، قيس و اسماعيل مي باشند و آنان فاميل بزرگي از شيعه در كوفه بودند.

علامه مامقاني گويد: يونس از بيوتات شيعه و امامي مذهب بوده، و رواياتي از او نقل شده كه دال بر تشيع وي مي باشد، و روايت زير از آن دسته است:

يونس گويد: حضور امام صادق (ع) عرض كردم: بعضي از كساني كه به امامت شما قائلند براي حاكم وقت كار مي كنند و كارمند دولتند (يعني درباره عمل آنان چه [صفحه 502]

مي فرماييد؟).

حضرت فرمود: آنان شما را دوست مي دارند و در گرفتاري به شما كمك مي كنند و نفع به شما مي رسانند؟ عرض كردم: آنان دو دسته اند: بعضي از آنان كمك مي كنند و بعضي

نمي كنند. حضرت فرمود: از آنهايي كه كمك نمي كنند بيزاري بجوييد كه خداوند از آنان بيزار است. [1728].

كارمندي در حكومتهاي ظالمانه

نويسنده گويد: از ظاهر روايت استفاده مي شود كه اگر كارمند حكومت ظالمانه به برادران شيعه خود كمك كند، همكاري با حكومتها قانونا مانعي ندارد و كفاره معاونت و ياري آنان همان احسان با برادران است. و مؤيد اين مطلب روايتي است كه از امام هفتم (ع) نقل شده كه به علي بن يقطين فرمود: «كفارة عمل السلطان الاحسان الي الاخوان»، جبران كار براي سلطان، نيكي با برادران است. [1729].

وقتي علي بن يقطين به حضرت موسي بن جعفر (ع) از حال خود، به جهت ابتلاء به مجالست و مصاحبت و وزارت هارون الرشيد، شكايت كرد. حضرت به او فرمود: «يا علي ان لله تعالي اولياء مع اولياء الظلمة ليدفع بهم عن اوليائه و انت منهم يا علي»، از براي خدا تعالي اوليايي است با اولياء ظلمه تا توسط ايشان ظلم و اذيت را از اولياء خود دفع كند؛ و تو، اي علي بن يقطين! از جمله ايشاني. [1730].

«و في البحار عن كتاب حقوق المؤمنين لابي علي بن طاهر قال: استأذن علي بن يقطين مولاي الكاظم عليه السلام في ترك عمل السلطان فلم يأذن له و قال عليه السلام لا تفعل فان لنا بك انسا و لاخوانك بك عزا و عسي ان يجبرالله بك كسرا و يكسر بك نائرة المخالفين عن اوليائه، يا علي كفارة اعمالكم الاحسان الي اخوانكم، اضمن لي واحدة و اضمن لك ثلاثا، اضمن لي ان لا تلقي احدا من اوليائنا الا قضيت حاجته و اكرمته و اضمن لك ان يظلك سقف سجن [صفحه 503]

ابدا و لا ينالك حد سيف ابدا و

لا يدخل الفقر بيتك ابدا، يا علي من سر مؤمنا فبالله بداء و بالنبي صلي الله عليه و آله ثني و بناثلت» - در كتاب بحار، از كتاب حقوق المؤمنين، نوشته ابي علي بن طاهر، نقل شده كه علي بن يقطين از امام هفتم (ع) اجازه گرفت كه از كارش استعفا دهد و براي حكومت وقت كار نكند. امام اجازه نفرمود و دستور داد به كارش ادامه دهد و سپس فرمود: ما به تو انس داريم و تو مايه عزت برادرانت مي باشي، اميد است كه خداوند به وسيله تو شكستگي ها را جبران نمايد و به وسيله تو قدرت مخالفين را درهم بشكند. اي علي! كفاره كارهاي شما احسان و نيكي به برادرانتان است. يك چيز را براي من ضمانت كن من سه چيز را براي تو عهده دار مي گردم؛ هر گاه يكي از دوستان ما به تو مراجعه كرد حاجتش را بر آوري و او را گرامي داري من نيز ضمانت مي كنم كه سقف زندان بر سرت سايه نيفكند و تيزي شمشير را نبيني و هيچ گاه فقر و فلاكت وارد منزلت نگردد. اي علي! هر كس مؤمني را شاد كند خدا و پيامبر و ما را شاد كرده است. [1731].

در كافي از يونس بن عمار روايت شده كه گفت: به حضرت صادق (ع) عرض كردم: همسايه اي، از قريش از آل محرز، دارم كه نام مرا فاش كرده و مرا شهره مردم ساخته، هرگاه كه بر او مي گذرم مي گويد: اين رافضي اموال را به نزد جعفر بن محمد مي برد.

يونس گويد: حضرت به من فرمود: به او نفرين كن؛ آن گاه كه به سجده آخر از دو ركعت اول

نماز شب روي خداي عزوجل را حمد كن و زبان به تمجيد الهي بگشاي و بگو: «اللهم ان فلان بن فلان قد شهرني و نوه بي و غاظني و عرضني للمكاره اللهم اضربه بسهم عاجل تشغله به عني اللهم و قرب اجله و اقطع اثره و عجل ذلك يا رب الساعة

يونس گويد: چون به كوفه رسيدم هنگام شب بود، پس از خانواده خود از حال آن مرد پرسيدم و گفتم: آن مرد چه كرد؟ گفتند: وي بيمار است، و هنوز سخنم را به پايان نرسانده بودم كه صداي شيون از منزل او بلند شد و خبر دادند كه او درگذشت. [1732].

و نيز در كافي، در باب شدت ابتلاي مؤمن، و باب دعا براي دردها و بيماري ها، روايت شده كه وقتي يونس بن عمار عارضه چهره خود را به امام صادق (ع) عرضه مي دارد و مي گويد: مردم تصور مي كنند كه خداوند به آنكه توجهي دارد مبتلايش نسازد؛ و حضرت، با

[صفحه 504]

ذكر مومن آل فرعون [1733] كه انگشتانش از كار افتاده و فلج بود، اين پندار را باطل دانسته به او دعايي تعليم مي فرمايد كه در سجده آخر دو ركعت اول نماز شب بخواند و در دعا اصرار و پافشاري نمايد؛ و او با انجام آن، پيش از آنكه به كوفه برسد، اثري از بيماري در چهره اش باقي نمي ماند. [1734].

يونس بن يعقوب بن قيس بجلي كوفي

شيخ طوسي، رحمه الله، در كتاب رجالش، او را از اصحاب حضرت صادق [1735]، حضرت كاظم، [1736] و حضرت رضا [1737] عليهم السلام شمرده، و گويد كه او كتابي دارد و ثقه است. [1738].

يونس پسر خواهر معاوية بن عمار است، زيرا كه مادرش «منية» دختر عمار بن ابي معاويه دهني

است. او از خواص حضرت صادق (ع) و حضرت كاظم (ع) بوده و از طرف حضرت موسي بن جعفر (ع) وكالت داشته، و در زمان حضرت رضا (ع) در مدينه وفات كرده است. او تصنيفي موسوم به كتاب الحج دارد. [1739].

شيخ مفيد، رحمه الله، وي را از فقهاي اصحاب حضرت صادق (ع) و حضرت كاظم (ع) دانسته و گويد كه او از اعلام رؤسايي است كه حلال و حرام دين از آنان گرفته شده، و كسي بر آنان طعن نزده، و ايشان صاحبان مصنفات بسيارند. [1740].

[صفحه 505]

بزرگان علما درباره يونس اختلاف دارند، گرچه بيشترين را عقيده چنين است كه «او امامي و ثقه بوده است» [1741] و اين گفته شيخ طوسي و نجاشي و فاضل امين وفاضل جزائري است. [1742].

كشي، رحمه الله، رواياتي نقل كرده كه مشعر بر حسن عقيده اوست، مانند اين حديث كه نقل فرموده از يونس كه گفت: براي حضرت موسي بن جعفر (ع) نامه اي فرستادم و در آن نامه نوشتم: «سيدي» (آقاي من). حضرت به نامه رسان فرموده بود كه به من بگويد: «برادر». [1743].

و نيز كشي نقل كرده از يونس كه گفت: حضرت صادق (ع) [1744] چيزي به من فرمودند كه مرا خشنود ساخت، و آن اين بود كه فرمودند: به خدا سوگند، تو نزد ما متهم نيستي، و تو يك تن از ما خانداني؛ خداوند تو را با رسول الله (ص) و خاندانش (ع) قرار دهد، و قرار داده، ان شاء الله.

سپس كشي گويد: ببين چگونه خداوند يونس را عاقبت به خير كرد و مدفن او را در جوار رسول الله صلي الله عليه و آله قرار داد. [1745].

و نيز كشي

روايت كرده كه يونس، در ايام حيات حضرت رضا (ع)، در مدينه وفات كرد، آن حضرت امر فرمود كه حنوط و كفن و جميع ما يحتاج ا را آماده كردند، و امر فرود تا موالي خود و موالي پدر و جدش بر جنازه او حاضر شدند، و به ايشان فرمود: يونس اگر چه ساكن عراق بوده اما مولي جد بزرگوارم حضرت صادق (ع) است؛ از براي او در بقيع قبري آماده سازيد، و اگر اهل مدينه گفتند كه اين مرد عراقي است و ما نمي گذاريم كه در بقيع دفن شود بگوييد: اين مرد مولاي حضرت صادق (ع) است كه در عراق ساكن بوده، اگر شما نگذاريد ما او را در بقيع دفن نماييم ما هم بعد از اين نخواهيم گذاشت كه موالي خود را در بقيع دفن نماييد. پس او را در بقيع دفن نمودند. [1746].

محمد بن وليد از صفوان بن يحيي نقل كرده كه گفت: به حضرت رضا (ع) عرض [صفحه 506]

كردم: فدايت گردم، بسيار خوشحال شدم از آن لطف و محبتي كه در حق يونس (در زمينه تكفين و تدفين) نمودي. حضرت فرمود: لطف الهي را درباره او مشاهده نما كه او را از عراق به جوار پيامبر خود صلي الله عليه و آله انتقال داد. [1747].

و نيز از محمد بن وليد روايت شده كه گفت: روزي بر سر قبر يونس رفته بودم كه صاحب مقبره (مباشر قبرستان بقيع) نزد من آمد و گفت: اين شخص كيست كه حضرت علي بن موسي الرضا (ع) به من امر فرموده كه بر قبر او چهل ماه [1748] هر روز يك مرتبه آب بپاشم؟

و هم صاحب

مقبره گفت: سرير پيغمبر (ص) نزد من است، هرگاه كسي از بني هاشم بميرد آن سرير در شبش صدا مي كند، من مي فهمم كه كسي از ايشان مرده و با خود مي گويم: كي از ايشان مرده؟ و چون صبح مي شود آن وقت مي فهمم. در شب وفات اين مرد نيز سرير صدا كرد، من گفتم: كي از ايشان مرده؟ كسي كه از ايشان بيمار نبود! همين كه روز شد، نزد من آمدند و سرير را گرفتند، و گفتند: مولي ابي عبدالله الصادق (ع) كه در عراق ساكن بوده وفات كرده است. [1749].

پاورقي

[1] رجال الطوسي، ص 83 و ص 152.

[2] رجال الطوسي، ص 106 - خلاصة الاقوال علامه حلي، ص 99.

[3] ابوالحسن، احمد خداوند الحسين بن عبيدالله الغضائري، از مشايخ بزرگ و ثقات عظيم الشاني است كه بزرگان رجال گفته هاي او را ذكر كرده و از او تعبير به استاد مي نمايند. او معاصر با شيخ طوسي بوده است. (رجوع شود به تأسيس الشيعه ص 269 و الكني و الالقاب ج 1 ص 365).

[4] سليم بن قيس هلالي از اصحاب اميرالمؤمنين و حسنين عليهم السلام است و صاحب كتاب معروف بين محدثين و علما، و ابان، از او، آن كتاب را نقل كرده است. چنانكه در متن ذكر شد ابن غضائري آن كتاب را مجعول مي داند و دليل او اين است كه در آن كتاب آمده كه ائمه سيزده تن مي باشند، و ديگر آن كه محمد بن ابي بكر پدرش را هنگام مرگ پند داد در حالي كه محمد در حجة الوداع متولد شد و زمان مرگ پدر كودكي بيش نبود.

صاحب رجال كبير اين دو اشكال را اين گونه جواب داده كه آن

چه از نسخ كتاب سليم به دست ما رسيده و ملاحظه كرديم نديديم كه گفته باشد ائمه سيزده تن مي باشند؛ بلكه گفته ائمه با رسول خدا سيزده تن اند. و ديگر آن كه مي گويد: عبدالله وقت مرگ پدرش، او را موعظه كرد، نه محمد. [(تعليقات علي) منهج المقال (رجال كبير)، ص 15 - تحفة الاحباب، ص 134].

[5] قاموس الرجال، ج 1، ص 71.

[6] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 99 - تنقيح المقال علامه مامقاني، ج 1، ص 3.

[7] اختيار معرفة الرجال، ص 105، (چاپ دانشگاه مشهد).

[8] تنقيح المقال، ج 1، ص 3.

[9] اصول كافي، ج 1، ص 35. (چاپ اسلاميه).

[10] اصول كافي، ج 1، ص 36.

[11] ابان قرائت را از سليمان اعمش و عاصم و ديگران فراهم گرفت، و كساني كه يكي از هفت قاري مشهور است، قرائت را از او فرا گرفته است (تأسيس الشيعه ص 343).

[12] فهرست طوسي، ص 45 (چاپ دانشگاه مشهد كه افستي از روي چاپ اسپرنگر بمبئي است). – مولفو الشيعه، ص 34.

[13] تأسيس الشيعه، ص 320.

[14] رجال نجاشي، ص 7 (چاپ بمبئي).

نجاشي، ابوالعباس، احمد بن علي النجاشي (450 - 372 هجري)، صاحب كتاب رجال معروف كه مورد اعتماد علماي شيعه مي باشد، و عده اي آن را بهترين كتاب رجال مي دانند. او معاصر شيخ طوسي (ره) بوده است. (رجوع شود به تأسيس الشيعه ص 267 و الكني و الالقاب ج 3 ص 207).

[15] اختيار معرفة الرجال، ص 267.

[16] رجال ابن داود، جزء اول، باب الهمزه - تنقيح المقال، ج 1، ص 4.

[17] خلاصة الاقوال في معرفة الرجال، علامه حلي، ص 12.

[18] رجال كشي، ص 280، (چاپ كربلاء).

شيخ كليني، محمد بن عمر بن عبدالعزيز،

مردي فاضل و بصير به اخبار و رجال، و ثقه و جليل القدر است. نام كتاب رجالش، معرفة الناقلين عن الائمة الصادقين عليهم السلام، بوده است، ليكن چون اغلاط بسياري داشته، شيخ طوسي (ره)، آن را ملخص كرده و آن را اختيار معرفة الرجال، ناميده، و از زمان علامه تابه حال آن چه در دست است. همان اختيار الرجال است، و عده اي آن را مرتب كرده اند.

كشي در نيمه اول قرن چهارم هجري، همزمان با مرحوم شيخ كليني، مي زيسته، و در بسياري از استادان و شاگردان با وي شريك بوده است.

كش، شهري از شهرهاي ماوراءالنهر است. (رجوع شود به تأسيس الشيعه ص 264، الكني و الالقاب ج 3 ص 100).

[19] خلاصه علامه حلي، ص 12 - تنقيح المقال، ج 1، ص 4.

[20] رجال نجاشي، ص 8 (چاپ بمبئي).

[21] رجال نجاشي، ص 8) چاپ بمبئي).

[22] سفينة البحار، ج 2، ص 522.

[23] در نسخه اي، سبحان الله العظيم، ثبت شده است.

[24] كامل الزيارات، ابن قولويه قمي (متوفي به سال 368 يا 367)، باب 108، نوادر الزيارات، ص 331 - بحارالانوار ج 101، ص 7.

[25] اصول كافي، ج 2، ص 137.

[26] اسحاق بن عمر، افزوده كه شش هزار حاجت او را هم روا كند.

[27] اصول كافي، ج 2، ص 155.

[28] رجال نجاشي، ص 9.

[29] تنقيح المقال، ج 1، ص 4.

[30] در نسخه اي، جلد، به جاي، صلد، ذكره شده است.

[31] ميزان الاعتدال، ج 1، ص 4.

[32] معجم الادباء، ج 1، ص 107.

[33] رجال كشي، ص 208.

[34] الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ج 3، ص 55.

[35] رجال كشي، ص 425 - رجال الطوسي، ص 145 - رجال نجاشي، ص 16.

[36] رجال نجاشي، ص 17.

[37]

خلاصة الاقوال في معرفة الرجال، علامه حلي، ص 3.

[38] اصول كافي، ج 2، ص 469.

[39] رجال نجاشي، ص 16.

[40] خلاصه علامه حلي، ص 76.

[41] خلاصة الاقوال علامه حلي، ص 3.

[42] رجال نجاشي، ص 15.

[43] خلاصه علامه حلي، ص 3.

[44] تنقيح المقال ج 1، ص 38.

[45] رجال نجاشي، ص 299.

[46] بحارالانوار، ج 69، ص 212.

[47] بحارالانوار، ج 77، باب وصيت اميرالمؤمنين (ع) به كميل، ص 272.

[48] تنقيح المقال، ج 1، ص 38.

[49] رجال نجاشي، ص 299.

[50] رجال ابن داوود، جزء اول، باب الهمزه.

[51] رجال الطوسي، ص 293.

[52] ملخص داستان اين است كه به سال 81 ابن الاشعث با گروهي بر حجاج خروج كردند و جنگ شديدي بين آنان و لشگر حجاج رخ داد و از لشگر ابن الاشعث، طفيل بن عامر بن واثله كشته شد. سپس به سال 83، قصه دير جماجم اتفاق افتاد. سپس ابن الاشعث بر گروه سواره لشگرش عبدالرحمن بن العباس بن ربيعه هاشمي را فرمانده قرار داد و بر گروه پياده محمد بن سعد بن ابي وقاص را فرمانده كرد و بر گروه قراء، جبلة بن زجر بن قيس جعفي را امير ساخت و در بين آن گروه، سعيد بن جبير و عامر شعبي و ابوالبختري طائي و عبدالرحمن بن ابي ليلي نيز بودند. گروه قراء حمله شديدي كردند، جبلة بن زجر كشته شد و سعيد بن جبير و ابوالبختري طائي بعد از قتل جبله باز حمله سختي بر اهل شام نمودند و مدت جنگ يكصد و سه روز به طول انجاميد تا آنكه ابن الاشعث شكست خورده، بگريخت و به طرف بصره رفت، و در آنجا گريختگان به دورش جمع شدند و دوباره به طرف حجاج رهسپار گرديد

و در محلي به نام «مسكن» آتش جنگ شعله ور گرديد و كشتار عظيمي اتفاق افتاد. ابن الاشعث و يارانش گريختند و عبدالرحمن بن ابي ليلي و ابن البختري طايي كشته شدند و ابن الاشعث به سجستان رفت و به سال 85 درگذشت. سرش را از بدن جدا كردند و براي حجاج فرستادند، او نيز سر را به شام براي عبدالملك بن مروان فرستاد.

[53] تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 296.

[54] تاريخ ابن خلكان، ج 2، ص 25.

[55] سعيد بن ابي الخطيب، از اصحاب امام صادق (ع) بوده است (رجال الطوسي ص 205).

[56] احتجاج، ج 2، ص 102 - بحارالانوار ج 47 ص 334.

[57] شيخ زاهد و محدث جليل القدر صاحب «كتاب» «تنبيه الخواطر» ملقب به مجموعه ورام شيخ منتجب الدين گفته: او را در حله ديدم، او مردي فقيه و صالح بود. ورام نسبش منتهي مي شود به ابراهيم فرزند مالك اشتر و لهذا او را مالكي و اشتري نيز گفته اند. او جد مادري سيد رضي الدين علي بن طاووس است. سيد (ره)، در فلاح السائل گفته: جد مادري من، ورام بن ابي فراس قدس الله جل جلاله روحه از كساني است كه مي توان به عملش اقتداء و از او پيروي كرد. او وصيت نمود كه پس از مرگش انگشتري عقيق كه اسماء ائمه طاهرين سلام الله عليهم اجمعين روي آن نقش شده باشد در دهانش بگذارند. وفات ورام به سال 605، روز دوم محرم در شهر حله واقع شد.

مرحوم محدث نوري نورالله مرقده در مستدرك فرموده: در كتاب تنبيه الخواطر اخبار مخالفين با اخبار اماميه مخلوط شده است. و از حسن بصري زياد نقل شده به طوريكه بعضي از نساخ كتاب گمان كرده اند كه

حسن، حضرت مجتبي (ع) يا امام حسن عسكري (ع) است.

[58] اي عمار! آيا، همان گونه كه درباره ات مي گويند، تو رفض كننده و رد كننده باطل و عالم به طاعات هستي؟.

[59] مجموعه ورام، ص 415.

[60] رجال كشي، ص 146، و در اختيار معرفة الرجال، ص 163 - بحارالانوار، ج 47 ص 402.

[61] بحارالانوار، ج 47 ص 29.

[62] من لا يحضره الفقيه، ج 1، باب 27، ص 119.

[63] نامه دانشوران، ج 2 ص 230.

[64] نامه دانشوران، ج 2 ص 230.

[65] نامه دانشوران، ج 2 ص 230.

[66] ابوالفرج، محمد بن اسحاق النديم (385 - 297 هجري)، چون پدرش ملقب به «نديم» بود، به ابن نديم مشهور گشت. او از نويسندگان فاضل، و متتبع، و مطلع بر بسياري از علوم، و در نهايت ضبط و دقت بود، و از كتاب «الفهرست» عمق اطلاعات وي در فنون گوناگون معلوم مي شود. او به وراق ملقب گشت؛ چون شغلش كتاب فروشي بوده، و نويسندگي نيز مي كرده، و اين دو شغل او را بر تأليف «الفهرست» مدد كرده است. او شيعي امامي بوده و شيخ طوسي و شيخ نجاشي به وي اعتماد داشته اند. [رجوع شود به الكني و الالقاب، ج 1، ص 432].

[67] فهرست ابن النديم، ص 286.

[68] تنقيح المقال، ج 3، ص 137، رديف 10918.

[69] الكني و الالقاب، ج 3، ص 199.

[70] اصحاب اجماع هجده تن به شمار رفته اند و تمامي علماي شيعه متفقند بر تصحيح حديثي كه به سند صحيح از اين جماعت نقل شود؛ يعني اگر حديثي به سند صحيح از اين گروه نقل شود ديگر ملاحظه ما بعد سند را تا به معصوم نمي نمايند و تلقي به قبول مي گردد. علامه بحرالعلوم

(ره) در اشعارش به اين جماعت اشاره كرده است:

قد اجمع الكل علي تصحيح ما

يصح عن جماعة فليعلما

و هم اولو نجابة و رفعة

اربعة و خمسة و تسعة

فالستة الاولي من الامجاد

اربعة منهم من الاوتاد

زرارة كذا بريد قد اتي ثم محمد و ليث يا فتي كذا الفضيل بعده معروف و هو الذي ما ببينا معروف و الستة الوسطي اولوالفضائل رتبتهم ادني من الاوائل جميل الجميع مع ابان والعبدلان ثم حمادان و الستة الاخري هم صفوان و يونس عليهم الرضوان ثم ابن محبوب كذا محمد

كذاك عبدالله ثم احمد

و ما ذكرناه الاصح عندنا

و شذ قول من به خالفنا

اين جماعت كه صاحب نجابت و رفعتند هجده تن به شمار رفته اند:

1 - زرارة بن اعين 2 - بريد بن معاويه 3 - محمد بن مسلم ثقفي 4 - ابوبصير 5 - فضيل بن يسار 6 - معروف بن خربوذ 7 - جميل بن دراج 8 - ابان بن عثمان 9 - عبدالله بن مسكان 10 - عبدالله بن مغيره 11 - حماد بن عثمان ناب 12 - حماد بن عيسي 13 - صفوان بن يحيي 14 - يونس بن عبدالرحمن 15 - حسن بن محبوب 16 - ابن ابي عمير 17 - عبدالله بكير 18 - احمد بن محمد بن ابي نصر بزنطي.

[71] اختيار معرفة الرجال، ص 238 و خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 67 - 66.

[72] فروتنان، كه تفسير آن در سوره حج، آيه 35، آمده است.

[73] رجال كشي، ص 152.

[74] اختيار معرفة الرجال، ص 136 - بحارالانوار، ج 47، ص 390 (به نقل از اختصاص).

[75] اختيار معرفة الرجال، ص 238.

[76] اختيار معرفة الرجال ص 170.

[77] اختيار معرفة الرجال ص 170.

[78] پيشي گيرندگان به

ايمان و خوبي، مقربان درگاهند (سوره واقعه، آيات 10 و 11). (تنقيح المقال، ج 2، رديف 9998).

[79] اختيار معرفة الرجال، ص 171 - و نيز رجوع شود به رجال علامه حلي، ص 130.

[80] بصائر الدرجات، ج 5، باب 12، ص 68.

[81] خرائج، ج 2، باب 16، ح 34، ص 821 - بحارالانوار، ج 27 ص 29.

[82] سوره بقره، آيه 270.

[83] اصول كافي، ج 1، ص 142.

[84] سوره الرعد، آيه 7.

[85] اصول كافي، ج 1، ص 148.

[86] اصول كافي، ج 1، ص 303.

[87] اصول كافي، ج 1، ص 73.

[88] فروع كافي، ج 1، ص 89 - وسائل الشيعه، ج 4، ص 973.

[89] رجال كشي، ص 154 - خرائج، ج 2، فصل اعلام امام باقر (ع)، ح 5، ص 594.

[90] عقاب الاعمال، ص 334.

[91] ابومحمد، يحيي بن قاسم حذاء، معروف به ابوبصير اسدي (متوفي به سال 150 هجري) از اصحاب حضرت باقر (ع) و حضرت صادق (ع) و نيز موسي بن جعفر (ع) مي باشد. كلام علماي رجال در مورد او يكسان نيست. با اينكه در زمان حيات حضرت موسي بن جعفر (ع) از دنيا رفته، شيخ طوسي، او را واقفي خوانده، و كشي، او را مخلط دانسته، ولي نجاشي او را ثقه و وجيه و از راويان امام باقر (ع) و امام صادق (ع) مي داند، و علامه حلي، عمل كردن به روايات او را جايز، اگر چه مذهبش فاسد باشد. [جامع الروات ج 2 ص 334 - تحفة الاحباب، ص 418].

- مرحوم سيد صدر گويد: ثقه بودن يحي بن قاسم مسلم است، و همگان بر تقدم او در فقه و علم باور دارند، و نجاشي كتاب تفسير

القرآن او را ذكر كرده است. او در زمان حيات امام صادق (ع) در سال 148 هجري وفات يافت [تأسيس الشيعه، ص 327].

[92] رجال نجاشي، ص 83 - الامام الصادق، محمد حسين مظفر، ج 2، ص 148.

[93] فهرست ابن النديم، كتب تصنيف يافته در تفسير قرآن، ص 50 - رجال نجاشي، ص 83.

ابوحمزه، كتب ديگري همچون: «كتاب النوادر» و «كتاب الزهد» دارد. (مؤلفو الشيعه، ص 35).

[94] وسائل الشيعه، ج 11، ص 131.

[95] مصباح المتهجد، ص 524 - مؤلفو الشيعه، ص 35 - مفاتيح الجنان، باب دوم، فصل سوم، قسم سوم.

[96] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 16.

[97] بارالها، اگر نافرماني ات كرده ام، در عوض در محوبترين چيزها در نظرت، اطاعتت نموده ام، و آن اقرار به وحدانيت تو است، از باب منت گذاري تو بر من، نه منتي از من بر تو... (فرحة الغري، باب 4، ص 36).

[98] در محبوبترين چيزها در نزد تو كه همانا در نظر نگرفتن فرزندي براي تو و نخواندن شريكي برايت بوده است فرمانبرداري ات كرده ام و در موارد بسيار نافرماني ات كرده ام اما نه از روي سركشي و عنادورزي و بيرون رفتن از بندگي ات و انكار مقام پروردگاري ات بكله پيروي هواي نفسم را نمودم و شيطان هم پس از دليل و بيانت بر من، مرا لغزاند، اگر كيفرم نمايي، به واسطه گناهانم مي باشد و تو ستمي بر من نكرده اي و اگر بگذري و به من ترحم كني به واسطه بخشش و بزرگواري تو است. خدايا به راستي براي گناهانم چيزي جز همان اميد گذشت تو چيزي نمانده و من ابراز محروميت را تقديم كردم. خدايا پس من از تو مي خواهم آن چه را كه مستحقش نيستم، و

طلب مي كنم چيزي را كه سزاوارش نمي باشم. خدايا اگر عذابم نمايي به خاطر گناهانم مي باشد و اگر بيامرزي ام پس تو بهترين رحم كننده اي. اي آقاي من. خدايا تو، تويي و من همان. تويي كه هميشه به آمرزش باز گردي و منم كه همواره به گناه بازگردم. تويي فزون بخش از سر بردباري و منم بازگردنده به ناداني. خدايا از تو مي خواهم؛ اي گنج ناتوانان، اي بزرگ مايه اميد، اي نجات بخش غريقان، اي منجي هلاك شدگان، اي ميراننده ي زندگان، اي زنده كننده ي مردگان، تويي خدايي كه جز تو معبودي نيست، تويي كه تابش آفتاب و بانگ آب و صداي به هم خوردن درختان و نور مهتاب و تاريكي شب و روشنايي روز و صداي بال پرندگان برايت سجده كرد. پس از تو مي خواهم اي خداي بزرگ به حقي كه بر محمد و آل راستگويش داري و به حقي كه محمد و آل راستگويش بر تو دارند و به حق تو بر علي و به حق علي بر تو به حق تو بر فاطمه و به حق فاطمه بر تو و به حق تو بر حسن و به حق حسن بر تو و به حق تو بر حسين و به حق حسين بر تو، زيرا كه حقوق آنان بر تو از برترين نعمت بخشي تو بر ايشان است؛ و به حق آن شأني كه تو در پيش ايشان داري و بدان منزلتي كه آنان نزد تو دارند، پروردگارا درود فرست بر ايشان درودي هميشگي تا نهايت خشنوديت و به خاطر ايشان بيامرز برايم گناهاني كه ميان من و تو است؛ و خلقت را از من راضي گردان

و نعمتت را بر من تمام كن، همچنان كه بر پدرانم پيش از اين تمام گرداندي، و قرار مده براي هيچ يك از آفريدگانت در اين باره بر من منتي؛ و منت بنه بر من همچنان كه منت نهادي بر پدرانم پيش از اين. اي كهيعص، بارالها، همانطور كه بر محمد و آلش درود فرستي پس دعاي مرا درباره آن چه از تو درخواست نموده ام مستجاب گردان، اي بزرگوار، اي كريم، اي كريم!.

[99] سيد بن طاووس در كتاب «فرحة الغري» فرموده كه ابوعبدالله محمد بن علي بن الحسن بن عبدالرحمن علوي حسيني در كتاب فضل كوفه، از عقبة بن علقمه ابي الحبوب روايت كرده كه اميرالمؤمنين (ع) ما بين كوفه و خورنق را تا حيره از دهقانان به چهل هزار درهم خريداري كرد. به آن حضرت عرض شد كه اين زمين را به اين مبلغ خريدي در حالي كه در اينجا چيزي نمي رويد و درختي سبز نمي شود. فرمود: از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه از پشت كوفه هفتاد هزار نفر محشور مي شوند كه (از شدت خوبي) بدون حساب به بهشت وارد خواهند شد، خواستم آن جمعيت از ملك من محشور گردند و آن حضرت بنابراين در ملك خودش كه غريين (نجف حاليه) باشد مدفون شده، سلام الله عليه.

[100] سفينة البحار، ج 1، ص 340.

[101] منتهي الامال - باب سوم - وصاياي اميرالمؤمنين (ع).

[102] غري، نجف حاليه؛ و ثويه، مكاني نزديك كوفه.

[103] بحارالانوار، ج 42، باب 129، ص 329. (به نقل از مرحوم شيخ مفيد).

[104] بحارالانوار، ج 42، باب 129، ص 315.

[105] الكني و الالقاب، ج 3، ص 132، ذيل مجير الجراد.

[106] پناه

به جودش ببر كه خواهي يافت او را كفيلي براي نجات گنهكار در روز رستاخيز.

برآرنده آرزوي آرزومندان و اجابت كننده، شنواي آن چه پنهاني كني از گفتگوهاي سري.

[107] هنگامي كه مرگم فرا رسيد مرا در كنار حيدر دفن كنيد، كه پدر ارجمند شبر و شبير (حسن و حسين) است.

زيرا كه من در جوار او ترسي از آتش ندارم، و نه پروايي كنم از نكير و منكر.براي حامي قرقگاه ننگ است كه در حوزه حمايتش حتي افسار شتري گم شود.

[108] ابن بطوطه، ابوعبدالله، محمد بن محمد بن عبدالله الطنجي، مردي سياح و كثيرالسفر بود. او سفرنامه اي به نام «تحفة النظار في غرائب الامصار» دارد. او همزمان با فخرالمحققين فرزند علامه حلي، رحمه الله، بوده. وفاتش در مراكش به سال 779 اتفاق افتاد. [الكني و الالقاب، ج 1، ص 222].

[109] سفرنامه ابن بطوطه، ج 1، روضه اميرالمؤمنين عليه السلام، ص 184 (ترجمه رحله) - رحله ابن بطوطه، ج 1، ص 109.

[110] الكنلي و الالقاب، ج 1، ص 251 - ترجمه: اي آنكه در نجف صاحب بارگاهي نوراني هستي، هركس كه قبرت را زيارت كند و شفا خواهد، شفا يابد - زيارت نماييد ابوالحسن الهادي (اميرالمؤمنين) را كه هر آينه شما با بهره مندي از اجر و قبولي آن منزلت خواهيد يافت - زيارت كنيد كسي را كه رازهايي كه در نزدش گفته شود مي شنود، پس آنكه زيارت مي كند او را با حسرت و اشتياق برايش كافي است - و بگو سلام و درود از خداي تعالي و سلام بر اهل سلام و اهل علم و شرافت - همانا آمدم نزد تو اي مولاي من از شهر و ديارم، چنگ زنان به ريسمان هاي

حق از رهگذر تو - اميدوارم كه تو اي مولاي من شفاعت كني مرا، و آب كوثر بياشامي مرا كه شفا دهنده سوز و گداز است - به درستي كه تو دستگير محكمي، پس هر كه دو دستش را بدان آويزد، نه بدبخت و بينوا و نه فرو افتاده و بر كنار گردد - و همانا تو آن آيت بزرگي كه بر صاحبان شناخت، از هر جهت آشكاري - پاكيزه نگرداند خداوند مردمي را كه گفت گويندشان: «مبارك باد بر تو اين فضيلت و شرافت» - و بيعت كردند با تو در خم غدير و تأكيد نمود آن را پيامبر به گفتاري بي هيچ كم و كاست - ترك تو گفتند و فرمايش پيامبر (ص) را به كنار افكندند و حتي گفتار رسول دائر بر اينكه اين برادر و جانشين من است مانع آن ها نشد - اين است ولي شما بعد از من، پس هر كس با دو دست به او در آويزد هرگز ترس و خوفي در او راه نخواهد يافت - و داستان پرنده مشوي از انس، روشنگر منصوص پيامبر است درباره شرافت تو - به دوستي حيدر كرار مفتخرم، به او شرافت يافتم و اين منتهاي شرافت من است.

[111] تنقيح المقال، ج 1، ص 190.

[112] تنقيح المقال، ج 1، ص 191.

[113] مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ص 524.

[114] اصول كافي، ج 2، كتاب الدعاء، ص 393 - منتقي الجمان في الاحاديث الصحاح و الحسان، تأليف شيخ جليل، جمال الدين، ابي منصور، حسن بن زيد الدين الشهيد (متوفي به سال 1011 هجري)، ج 2، ص 321.

[115] اصول كافي، ج 2، كتاب الدعاء، ص 393.

[116]

رجال كشي، ص 177.

[117] اصول كافي، ج 2، ص 249.

[118] وسائل الشيعه، ج 18، ص 164.

[119] سوره ص، آيه 26.

[120] سوره بقره، آيه 188.

[121] سوره نساء، آيه 60.

[122] وسائل الشيعه، ج 18، ص 3.

[123] وسائل الشيعه، ج 18 ص 4.

[124] وسائل الشيعه، ج 18، ص 6.

[125] خصال صدوق، ج 2، باب 19، ص 97.

[126] فروع كافي، ج 7، ص 413.

[127] شريح بن حارث قاضي همان است كه عمر بن الخطاب او را قاضي كوفه قرار داد، و او در آن شهر به داوري بين مردم اشتغال داشت. حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در زمان حكومتش خواست او را از قضاوت معزول سازد، اهل كوفه گفتند: او را بر كنار مكن چون از جانب عمر نصب شده و ما با تو بيعت كرديم به شرط اينكه هر چه ابابكر و عمر مقرر نموده اند تغيير ندهي. و در بعضي تواريخ دارد كه خود شريح فرياد برداشت: و اعمراه، و اعمراه. حضرت ناچار او را به حال خود گذاشت تا آن كه مختار در زمان حكومتش او را از كوفه بيرون كرد و به دهي كه تمام ساكنينش يهودي بودند فرستاد. همين كه حجاج بن يوسف امير كوفه شد دو مرتبه او را به كوفه برگرداند و با آن كه پير و سالخورده بود، حجاج او را امر كرد بين مردم قضاوت كند، او چون از مختار رنج ديده و خواري كشيده بود، درخواست كرد از اين كار معافش كنند. حجاج پذيرفت. مدت قضاوت وي 75 سال بود و در آخر عمر خانه نشين گرديد، و در سال 87 هجري در سنين يكصد و هشت سالگي درگذشت.

روايت شده شريح هنگامي كه

از جانب اميرالمؤمنين عليه السلام قاضي بود، در زمان خلافت آن حضرت خانه اي را به هشتاد دينار خريد. اين خبر كه به امام رسيد او را طلبيد و فرمود: به من خبر رسيده كه تو خانه اي را به هشتاد دينار خريده و براي آن قباله اي نوشته و در آن چند تن را گواه گرفته اي؟ شريح عرض كرد: بلي چنين است. حضرت به او نگاهي خشم آلود نمود و فرمود: اي شريح! بدان كه بزودي نزد تو مي آيد كسي (عزرائيل) كه قباله ات را نگاه نكند و از گواهت نپرسد تا اينكه تو را با چشم باز (حيران و سرگردان) از اين خانه بيرون برد و يكه و تنها به گورت سپارد.

اي شريح! بنگر مبادا اين منزل را از مال غير خريده باشي يا بهايش را از غير حلال داده باشي كه در اين صورت زيان دنيا و آخرت برده اي. اگر پيش از خريد اين خانه نزد من مي آمدي سندي براي تو مي نوشتم كه ميل به خريد آن نكني اگر چه به يك درهم بفروشند، چه رسد به بالاتر، و قباله اي اين طور مي نوشتم: اين خانه ات است كه خريده بنده اي پست و خوار از ديگري كه مردني و آماده براي كوچ كردن به عالم آخرت است. خريد خانه اي را از منزل هاي فريب دهنده در محل فناپذيران و هلاك شوندگان كه محدود به چهار حد است: حد اول منتهي است به پيشامدهاي ناگوار. حد دوم به موجبات اندوهها (مرگ عزيزان، از دست رفتن خواسته ها و سرمايه ها). حد سوم آرزو و خواسته هاي هلاك كننده. حد چهارم به شيطان گمراه كننده، و درب اين خانه از حد چهارم باز مي شود -

خريد كسي كه گول آرزو را خورده، از شخصي كه آماده مرگ است، به قيمت خارج شدن از مقام ارجمند قناعت و داخل گرديدن د پستي درخواست و خواري (منظور اين است كه بهاي اين خانه كه مورد نياز نبوده، از دست دادن شرافت نفس است كه با خريدن آن مردي پست و خوار مي شود) - اگر خريدار بدي و زياني را درك كرد (چيزي كه فروشنده خانه بايد غرامت آن را بكشد و ضامن است) بر عهده كسي است كه پيكر پادشاهان و گردنكشان را درهم مي شكند (عزرائيل) و از بين برنده اقتدار فرعون ها: مانند كسري (نام پادشاهان ايران) و قيصر (اسم عمومي از پادشاهان روم) و تبع (پادشاهان يمن) و حمير (فرزندان حمير بن سبا، كه قبيله اي بودند)، و نيز مانند كساني كه ثروت بر هم انباشته اند و ساختمانهاي محكم با آرايش و زينت ساخته اند و اينها را به خيال خودشان براي فرزندان ذخيره كرده اند. تمامي اينها به پايگاه قيامت و حساب رستاخيز در روز پاداش و كيفر حاضر خواهند شد، هنگامي كه داوري به دادگاه نهايي برسد (روز قيامت) در آن روز تبهكاران زيان خواهند ديد.

شاهد بر اين سند عقل است اگر پاي هواي نفس نباشد و از دلبستگيهاي دنيا رهايي داشته باشد [نهج البلاغه، نامه سوم].

[128] فروع كافي، ج 7، ص 413.

[129] تهذيب الاحكام، ج 6، ص 292.

[130] وسايل الشيعه، ج 18، ص 157.

[131] فروع كافي، ج 7، ص 413.

[132] فروع كافي، ج 7، ص 413.

[133] ميزان الاعتدال، ج 1 - حرف ث - ص 169.

[134] ابومنصور، احمد بن علي بن ابيطالب، شيخ عالم كامل نبيل فقيه محدث ثقه جليل القدر،

صاحب كتاب «احتجاج علي اهل اللجاج» كه كتابي است معروف نزد اهل حديث و مورد اعتماد آنان. صاحب رياض العلماء جناب اجل ميرزا عبدالله افندي شاگرد علامه مجلسي (ره) از استادش نقل كرده كه ايشان فرمودند: كتاب احتجاج اگر چه بيشتر اخبارش مرسله (بدون ذكر راويان) است و ليكن از كتب معروفه است، و سيد بن طاووس بر آن كتاب و مؤلفش ثناي بسيار گفته و تمجيد فرموده است. و نيز صاحب رياض فرموده كه مرحوم شهيد در شرح ارشاد، فتاواي طبرسي را بسيار نقل كرده است - و از كتب طبرسي كتاب كافي در فقه، و كتاب مفاخر الطالبيه، و تاريخ الائمه، و فضائل الزهراء است.

تاريخ وفاتش را به دست نياوردم و ليكن ايشان از مشايخ مرحوم ابن شهر آشوب متوفي به سال 588 است و روايت مي كند از سيد عالم عابد فاضل فقيه مهدي بن ابي حرب حسيني مرعشي از شيخ ابوعلي از والدش شيخ الطائفة ابوجعفر طوسي (ره). (الكني و الالقاب، ج 2، ص 409 و فوائد الرضويه، ج 1، ص 19).

[135] سوره سباء آيه 17.

[136] احتجاج طبرسي، ج 2، ص 62.

[137] اصول كافي، ج 2، ص 91.

[138] رجال كشي، ص 177.

[139] قاموس الرجال، ج 2، ص 274.

[140] شرح حال زيد بن علي الحسين در ذيل خويشاوندان امام صادق (ع) آمده است.

[141] تحفة الاحباب، ص 36.

[142] در رجال كشي، مقلاص با صاد ضبط شده (صفحه 246). اما در رجال شيخ طوسي، مقلاص با سين ضبط شده است (ص 302).

[143] بحار الانوار، ج 47، ص 334 - كلمة الامام المهدي، ص 288.

[144] اصول كافي، ج 2، باب المعارين، ص 306 - بحارالانوار، ج 47، ص

336.

[145] الملل و النحل شهرستاني 7 ج 1، ص 297.

[146] بحارالانوار، ج 47، ص 338.

[147] الكني و الالقاب، ج 1، ص 62.

[148] تاريخ مذاهب اسلام، ص 394.

[149] الملل و النحل شهرستاني، ص 303 - 300.

[150] الفرق بين الفرق، ابومنصور عبدالقاهر بغدادي، باب چهارم فصل هفتم.

[151] صادق آل محمد، ص 239 - 235.

[152] بحارالانوار، ج 47، ص 43 (به نقل از كافي).

[153] بحارالانوار، ج 47، ص 44.

[154] رجال كشي، ص 247.

[155] رجال كشي، ص 250.

[156] اختيار معرفة الرجال، ص 528.

[157] رجال كشي، ص 251.

[158] رجال كشي، ص 252.

[159] امالي طوسي، ج 1، ص 264.

[160] اختيار معرفة الرجال، ص 546.

[161] تحف العقول، سفارشات امام صادق (ع) به محمد بن نعمان، ص 323.

[162] سوره شعراء، آيات 221 و 222.

[163] رجال كشي، ص 247 و ص 256 - خصال صدوق، ج 2، ابواب السبعه، ص 36.

[164] رجال كشي، ص 256.

[165] تنقيح المقال، مامقاني، ج 1، ص 183.

[166] رجال كشي، ص 255 و ص 195.

[167] سوره اعراف، آيه 175.

[168] رجال كشي، ص 198.

[169] رجال كشي، ص 195.

[170] رجال كشي، ص 198.

[171] رجال كشي، ص 405.

[172] سوره شوري، آيه 50.

[173] سوره ي مائده، آيه 18 - يهود و نصاري گفتند: ما پسران خدا و دوستان اوييم.

[174] رجال كشي، ص 406.

[175] اختيار معرفة الرجال، ص 482.

[176] رجال كشي، ص 408.

[177] اختيار معرفة الرجال، ص 555.

[178] اختيار معرفة الرجال، ص 555.

[179] تحفة الاحباب، ص 347.

[180] حيدر بن علي حسني آملي، عارف كامل ماهر، از علماي باطن و ظاهر، سيد الافاضل المتالهين، از سادات رفيع الدرجات آمل است؛ كه به عزم زيارت عتبات به عراق سفر كرد و در بغداد رحل اقامت افكند، و با شيخ

فخر المحققين نجل جناب علامه حلي، و مولانا نصيرالدين كاشاني مشهور به حلي و ديگر علماء و عرفاي شيعه اماميه صحبت داشته. بيان سلسله خرقه و ارادت او در اول شرح فصوص مسمي به نص النصوص كه از جمله مصنفات اوست مذكور است. و او غير شرح مذكور مصنفات ديگري دارد، مانند: جامع الاسرار و تفاسير او بر قرآن مجيد و تفسير تأويلات و جامع الحقايق و كتاب الكشكول فيما جري علي آل الرسول و رساله رافعة الخلاف، در بيان آن كه توقف حضرت شاه ولايت در دفع خلفاي ثلاثه از جهت نبودن كمك و ياور بوده، و اين رساله را به اشاره فخرالمحققين نوشته، و چند رساله ديگر در امثله توحيد و امامت و اركان الي غير ذلك.

قاضي نورالله (ره) از جامع الاسرار او نقل كرده كه گفته: از عنفوان جواني بلكه از ايام كودكي تا امروز كه ايام پيري است عنايات الهي و حسن توفيق او رفيق حال گرديده به تحصيل عقايد اجداد طاهرين خود كه ائمه معصومين مي باشند و تحقيق طريقه ايشان مشغول بوده ام؛ و مي گويم كيست مثل من از ارباب يقين و اهل تحقيق و سپاسگزارم خداي را كه مرا هدايت كرد به اين راه و اگر هدايت او نبود م اهدايت نمي شديم.

كانت لقلبي اهواء مفرقة

فاستجمعت مذراتك العين اهوائي فصار يحسدني من كنت احسده و صرت مولي الوري اذ صرت مولائي تركت للناس دنياهم و دينهم شغلا بذكرك يا ديني و دنيايي در دل من آرزوها و هواهاي متفرق بود، اما از زماني كه چشمم تو را ديد آرزوهايم در تو جمع شد - به كساني كه حسد مي بردم امروز به من

حسد مي ورزند، و امروز مولاي خلقم چون تو مولاي مني - دنيا و دين مردم را به آنان واگذاشتم و مشغول به ذكر تو گرديدم اي دين و دنياي من. [فوائد الرضويه، ج 1، ص 165.].

[181] مجالس المؤمنين، ج 2، ص 20 - روضات الجنات، ج 4، ص 154) به نقل از جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 224).

[182] تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 621.

[183] مجالس المؤمنين، ج 2، ص 20 - روضات الجنات، ج 4، ص 154) به نقل از «اربعين»، ص 476).

[184] مجالس المؤمنين، ج 2، ص 21 - روضات الجنات، ج 4، ص 154.

[185] شرح گلشن راز، شيخ محمد لاهيجي، ص 687 - روضات الجنات، ج 4، ص 155.

[186] روضات الجنات، ج 4، ص 155.

[187] مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 2، جزء 7، باب 1، فصل 5، ص 325 - اعيان الشيعه، ج 36، ص 343.

[188] الطرائف، ص 520.

[189] كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، ص 249.

[190] الكشكول، ج 1، ص 84.

[191] مجالس المؤمنين، ج 2، ص 22 - 21 - روضات الجنات، ج 4، ص 155.

[192] مجالس المؤمنين، ج 2، ص 22 - 21 - روضات الجنات، ج 4، ص 155.

[193] نامه دانشوران، ح 4، ص 122.

[194] الكشكول، ج 1، ص 86.

[195] روضات الجنات، ج 4، ص 157.

[196] نامه دانشوران، ج 4، ص 124) برگرفته از مجالس المؤمنين، ج 2، ص 23 - 22).

[197] سروشان، در نسخه ديگر.

[198] معجم البلدان، ج 2، ص 180.

در نامه دانشوران همين مطلب از ياقوت حموي با دو اشتباه نقل شده. اول آنكه آمده است: «حموي در ترجمه شاهرود چنين گفته»، در حالي كه لغت «شاهرود» در

معجم البلدان نيست بلكه بسطام است. دوم آن كه آمده است: «در كنار بازار قبر ابويزيد حسن بن عيسي زاهد اصغر است»، در صورتي كه چنين نامي (يعني حسن) در معجم البلدان نيست.

[199] روضات الجنات، ج 4، ص 156.

- مرحوم ميرزا عبدالله افندي در رياض العلماء، ج 4، ص 301 و ج 5، ص 531، از شيخ ابومحمد، عنايت الله بسطامي، كه معاصر شيخ بهائي، و از بزرگان علماي دوره صفويه، و از فرزند زادگان بايزيد بسطامي سقا و صوفي معروف زمان امام صادق (ع) بوده، به عنوان بايزيد بسطامي دوم نام برده و مؤلفات او را برشمرده است.

[200] سوره ي لقمان، آيه ي 14.

[201] تذكرة الاولياء، ج 1، ص 130.

[202] تذكرة الاولياء، ج 1، ص 130.

[203] تذكرة الاولياء، ج 1، ص 133.

[204] در شگفتم از حال كسي كه مي گويد ياد آوردم پرودگار خود را، و آيا مگر من فراموش مي كنمش تا به ياد آورم او را - از شراب دوستي حق جام هاي پي در پي نوشيدم، نه شراب تمام شد و نه من سيراب گشتم.

[205] تذكرة الاولياء، ج 1، ص 139 - نامه دانشوران، ج 4، ص 138.

[206] تذكرة الاولياء، ج 1، ص 145.

[207] مستدرك الوسائل، كتاب التجاره، مقدمات، باب 2.

[208] وسائل الشيعه، ج 12، ص 43.

[209] مستدرك الوسائل، كتاب التجاره، مقدمات، باب 8.

[210] وسائل الشيعه، ج 12، ص 22.

[211] وسائل الشيعه، ج 5، ص 435.

[212] تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 261.

[213] تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 261.

[214] نامه دانشوران، ج 4، ص 163.

[215] تذكرة الاولياء، ج 1، ص 155.

[216] نامه دانشوران، ج 4، ص 166.

[217] رجال كشي، ص 350.

[218] سوره ق، آيه 18.

[219] رجال كشي،

ص 349.

[220] سوره فاطر، آيه 28.

[221] راغب، ابوالقاسم حسين بن محمد بن مفضل اصفهاني، فاضل متبحر ماهر در فن لغت و عربيت و شعر و حديث و ادب بود.

فخر رازي در بعضي از كتابهايش او را ياد كرده است و از ائمه سنت او را مي شمارد و در رديف غزالي قرارش داده؛ و ليكن علامه خبير ميرزا عبدالله افندي، در كتاب رياض العلماء او را شيعه مي داند و از شيخ حسن بن علي طبرسي نقل كرده كه او در آخر كتاب اسرار الامامه گفته: راغب از حكماي شيعه اماميه است.

راغب مصنفات ارزنده اي دارد مانند مفردات كه در فن خودش بي نظير است و افانين البلاغه و محاضرات و ذريعه در اخلاق و تفسير كبير كه تمام نشده. چلبي مي گويد: غزالي كتاب ذريعه را هميشه همراه خود مي داشت و از آن تمجيد مي كرده است.

نويسنده گويد: ذريعه راغب در فن اخلاق بسيار ارزنده و كم نظير مي باشد، داستاني در آن جا نقل كرده كه ذكرش در اينجا مناسب است - راغب مي گويد: مرد حكيمي وارد شد در خانه بسيار مجللي كه فرش هاي گرانقيمت در آن جا گسترده شده بود اما صاحب منزل مردي جاهل و خالي از فضل و فضيلت بود. مرد حكيم آب دهان به روي صاحب منزل افكند. صاحب منزل گفت: اين چه ناداني است اي حكيم؟ حكيم جواب گفت: اين عين حكمت است، چون بايد آب دهان را به پست ترين مواضع خانه افكند؛ من در منزل تو جايي پست تر از خودت نديدم به واسطه جهل و ناداني. صاحب منزل متنبه شد و دانست كه با تهيه لوازم زيبا نتوان قبح ناداني را پوشاند.

راغب د سال

565 هجري وفات كرد.

[222] سوره رحمن، آيه 46.

[223] سوره نازعات، آيه 40.

[224] اصول كافي، ج 2، ص 57.

[225] سوره فاطر، آيه 28.

[226] سوره ي مائده، آيه 44.

[227] سوره طلاق، آيه 2.

[228] اصول كافي، ج 2، ص 56.

[229] اصول كافي، ج 2، ص 56.

[230] اصول كافي، ج 2، ص 56.

[231] تحف العقول، حكم و مواعظ امام صادق (ع)، شماره 162.

[232] اصول كافي، ج 2، ص 44.

[233] اصول كافي، ج 2، ص 264.

[234] فروع كافي، ج 1، ص 235 - وسائل الشيعه، كتاب الحج، ص 94.

[235] فطحيه گروهي هستند كه قائل اند به امامت عبدالله افطح كه فرزند بزرگ امام صادق (ع) است؛ زيرا معتقدند كه امامت بايد در اكبر اولاد باشد و لذا عبدالله را امام مي دانند. عبدالله بعد از پدر به هفتاد روز از دنيا رفت.

[236] ساباط قريه اي است نزديك مدائن كنار پلي كه بر نهر ملك است و معروف به ساباط كسري است. در نزديك سمرقند نيز محلي به نام ساباط وجود دارد.

[237] (خلاصة الاقوال علامه حلي، ص 96.).

[238] تنقيح المقال علامه مامقاني، ج 1، ص 115، رديف 677.

[239] به نام خداوند بخشنده مهربان، تويي الله، كه معبودي جز تو نيست، آغازنده خلق و برگرداننده آنها و تويي الله، كه معبودي جز تو نيست، آفريننده خلق و روزي دهنده آنها و تويي الله، كه معبودي جز تو نيست، گيرنده و گشاينده و تويي الله، كه معبودي جز تو نيست، تدبير كننده امور و برانگيزنده ساكنان در گور، تويي وارث زمين و ساكنان آن، از تو مي خواهم به حق نامت كه در گنجينه و پنهان است،اي زنده پاينده. و تويي الله، كه معبودي جز تو نيست، داناي

نهان و نهان تر، از تو مي خواهم به حق آن نامت كه هرگاه تو را بدان خوانند اجابت كني و چون به آن از تو درخواست شود عطا كني. و از تو مي خواهم به حق محمد و خاندانش و به حقي كه از ايشان بر خود واجب كرده اي، كه درود فرستي بر محمد و آلش و حاجت مرا همين ساعت، همين ساعت، بر آوري.اي شنواي دعا،اي آقاي من،اي سرور من،اي فرياد رس من! از تو مي خواهم به حق هر نامي كه خود را بدان ناميدي و يا تنها براي خود برگزيدي آن را در علم غيب نزد خودت، كه درود فرستي بر محمد و آلش و در همين ساعت آزادي اين زن را تعجيل فرمايي،اي گرداننده و زير رو كننده دلها و ديده ها،اي شنواي دعا.

[240] بحارالانوار، ج 47، ص 378 - بحارالانوار، ج 100، ص 441.

[241] رجال الطوسي، ص 155.

[242] اختيار معرفة الرجال، ص 311.

[243] محمد بن علي بن ابراهيم استرآبادي از فقها و متكلمين و عباد و زهاد و ثقات طايفه اماميه است. او استاد ائمه رجال، صاحب منهج المقال است كه از آن تعبير به رجال كبير مي شود. بهتر از رجال او در كتب رجال نوشته نشده و به جهت اتقان و خوبي نظم و ترتيب و روشش، استاد اكبر، بهبهاني، تحقيقات خود را در رجال، تعليقه بر آن نموده و آن را از بين كتب رجال اختيار كرده است. ديگر از مصنفات او: كتاب شرح آيات الاحكام و حاشيه تهذيب و چند رساله ديگر است.

علامه مجلسي در بحار گفته: سيد امجد ميرزا محمد، قدس سره، از نجباء و اتقياء و افاضل عصر بوده.

او مجاور مكه بود تا بدرود زندگي گفت. كتبش در نهايت متانت و درستي است.

مرحوم استرآبادي مدتي مجاور و ساكن عتبه عليه اميرالمؤمنين (ع) بوده و سپس مجاورت بيت الله الحرام را اختيار كرده است. او در سيزدهم ذي القعده الحرام به سال 1028 در مكه معظمه وفات كرد، و در قبرستان معلي نزديك قبر خديجه كبري سلام الله عليها به خاك رفت.

مرحوم مجلسي او را در عداد كساني كه ولي عصر ارواحنا فداه را ديده اند نام مي برد. [فوائد الرضويه، ج 2، ص 554].

[244] (تعليقات علي) منهج المقال (رجال كبير)، ص 69.

[245] اصول كافي، ج 2، باب الكاف، ص 113.

[246] تنقيح المقال، ج 1، ص 173.

[247] رجال الطوسي، ص 108 و ص 154.

[248] رجال كشي، ص 315.

[249] سفينةالبحار، ج 1، ص 83.

[250] فروع كافي، ج 2، ص 219.

[251] تحفة الاحباب، زيرنويس ص 33.

[252] رجال سيد بحرالعلوم، ج 1، ص 267.

[253] منتهي الامال، ج 1، فصل اصحاب اميرالمؤمنين (ع)، ذيل شرح حال رشيد هجري.

[254] شهاب الاخبار، قاضي قضاعي، ص 62 - نهج الفصاحه، ح 3081.

[255] اختيار معرفة الرجال، ص 161 - تنقيح المقال، ج 1، ص 181.

[256] فهرست ابن النديم، ص 309.

[257] تحفة الاحباب، ص 34.

[258] اختيار معرفة الرجال، ص 179.

[259] رجال كشي، ص 160.

[260] رجال كشي، ص 160.

[261] در لغت نامه دهخدا در ذيل حالات جابر بن حيان در پاورقي چنين آمده است: «يكي از مورخين اسم او را ابوعبدالله، و ديگران مي گويند ابوموسي بوده است، و هر گاه اين دو روايت صحيح باشد دلالت دارد كه جابر دو پسر داشته يكي عبدالله و ديگري موسي».

نويسنده گويد: گمان نمي كنم اين پاورقي از مرحوم دهخدا باشد، چون ايشان

مردي فاضل، محقق، و متتبع بودند و بدون شك اين مقدار تفاوت بين نام و كنيه را مي گذاشتند، و از طرفي ايشان مي دانستند كه عرب براي كودكانشان نام و كنيه و لقب تعيين مي كردند، و اگر كسي را ابوموسي يا ابوعبدالله مي گفتند، دليل بر اين نبود كه بايد فرزندي به نام عبدالله يا موسي داشته باشد.

احتمال مي دهم كه اين اشتباه از هيئت نشر و تصحيح لغت نامه باشد.

[262] دكتر فيليپ خليل حتي مي گويد: اول كسي كه عنوان صوفي يافت جابر بن حيان بود كه در كار زهد روش خاص داشت، و در علوم غريبه مشهور بود. (تاريخ عرب، ص 554).

[263] Wustenfeled.

[264] D,herbelot.

[265] لغت نامه دهخدا، حرف ج، ذيل جابر بن حيان.

[266] شيمي، علمي است كه از خواص داخلي و خصوصي اجسام بحث مي كند.

[267] دانشمندان نامي اسلام ص 94.

[268] رنسانس: در اواخر قرن پانزدهم و اوايل قرن شانزدهم ميلادي يكي از مهم ترين وقايع تاريخ پديد آمد، كه تولد آن در ايتاليا، و نمو آن در فرانسه و آلمان، و انتشار آن به همه نقاط اروپا رسيد. در صنايع و ادبيات و هنر تغييرات شگرفي پديد آمد كه تاكنون آثاري چون شاهكارهاي دوره ي رنسانس به وجود نيامده است. در اين دوره هنر هنرمندان به كمال رسيد، و يادگارهاي ارزنده اي از ادبيات جهان كهن كشف شد. با اختراع چاپ، انديشه هاي بشر، منتشر گرديد و آثار علمي و ادبي و هنري بديع به جا ماند.

[269] دائرة المعارف دانش بشر، ص 120.

[270] تحليلي از آراي جابر بن حيان، صفحات 18 و 19 و 20.

[271] مجله الهلال، ج 8، سال دهم.

[272] Holmyard.

[273] Berthelot.M-,(1907 - 1827 م) شيمي دان معروف و سياستمدار مشهور

فرانسوي، مؤلف آثاري در باب تركيب مواد آلي درباره ترموشيمي.

[274] لغت نامه دهخدا، حرف ج، ذيل جابر بن حيان، نقل شده از آقاي محمود عرفان، مترجم مقاله اسماعيل مظهر.

[275] فهرست ابن النديم، ص 498.

[276] دانشمندان نامي اسلام، ص 93.

[277] دانشمندان نامي اسلام، ص 92 و 93.

[278] تاريخ عرب - فيليپ خليل حتي - ص 464 و صفحات 486 - 485.

[279] لاووازيه، آنتوان لورانLavoisier (1794 - 1743 م)، در پاريس از پدر و مادري ثروتمند زاده شد، و زير نظر استادان نجوم و گياه شناسي و شيمي و زمين شناسي به مطالعه پرداخت. پس از اتمام دوره حقوق، بار ديگر به علوم طبيعي گراييد و سه سال بعد، در آن هنگام كه جواني بيست و پنج ساله بود، به عضويت فرهنگستان سلطنتي علوم برگزيده شد. از او رساله معروفي هم در باب اقتصاد سياسي موسوم به «ثروت هاي زيرزميني فرانسه» به جا مانده است. اين كتاب يكي از مهم ترين كتبي است كه در مبحث اقتصاد نوشته شده است. از جمله خطراتي كه جان لاووازيه را به مخاطره انداخته بود و بيشتر جنبه سياسي داشت، هنگام انقلاب كبير فرانسه در سال 1789، يعني در آن هنگام كه انقلابيون زمام امور پاريس را درست داشتند، رخ داد.

سرانجام اين دانشمند در سال 1794 در دادگاه انقلابي به جرم خيانت به ملت! همراه جمعي ديگر، تسليم تيغه گيوتين شد.

از لاووازيه به عنوان پايه گذار شيمي جديد نام برده مي شود، و قانون «بقاي جرم» از اوست.

[280] جسمي بلوري كه در آب به خوبي حل مي شود، و به عنوان داروي ضد عفوني مصرف مي گردد. و در پزشكي از آن براي از بين بردن بافت هاي اضافي تراخم،

استفاده مي شود.

[281] تمدن اسلام و عرب، ص 626، (چاپ دوم).

[282] الكترون ذرات كوچكي است كه اطراف هسته اتم با سرعت سرسام آوري، در حدود سه هزار كيلومتر در ثانيه، حركت مي كند، و داراي بار الكتريكي منفي مي باشد. الكترون چندان كوچك است كه بايد 400 ميليارد از آنها را در كنار هم قرار داد تا خطي به طول يك ميلي متر تشكيل شود.

[283] الدلائل و المسائل، ج 5، ص 51.

[284] دانشمندان نامي اسلام، ص 95.

[285] الدلائل و المسائل، ج 5، ص 53.

[286] مانند بالن ها كه با گاز هيدورژن يا هليوم پر مي شود و به خاطر سبك تر بودنش از هوا به طور طبيعي صعود مي كند.

[287] دانشمندان نامي اسلام، ص 93.

[288] سال ها پس از مرگ جابر، مردي به نام الكساندر گراهام بل Bell (1992 - 1847 م)، تلفن را اختراع نمود. او كه آموزگار كر و لال ها بود، و از كر بودن شاگردانش رنج مي برد، به اين فكر افتاد كه يك گوشي بسازد تا كرها به وسيله آن صداها را بشنوند. روزي در هنگام آزمايشات، ناگهان متوجه شد كه به وسيله برق مي توان ارتعاشات را از جايي به جاي ديگر فرستاد. بل براي ساختن دستگاهي كه مكالمه از راه دور را ممكن سازد، به تحصيل در رشته برق پرداخت، و بالاخره پس از سال ها موفق به انجام مقصود خويش گشت.

[289] جلدقي مؤلفي است كه در تاريخ شيمي دانهاي عرب بسيار مطلع بوده است و در سال 762 هجري وفات يافته است.

[290] لغت نامه دهخدا، ج 16، ماده جابر بن حيان، نقل شده از محمود عرفان مترجم مقاله اسماعيل مظهر.

[291] امام جعفر صادق (ع) برايم فرمود.

[292] امام جعفر صادق (ع)

به من ياد داد.

[293] حديث كرد برايم، مولايم، امام جعفر صادق (ع).

[294] اين علم را از سرورم جعفر بن محمد (ع)، بزرگ و سرور دوران، گرفتم.

[295] الدلائل و المسائل، ج 5، ص 51.

[296] تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 112.

[297] تاريخ الحكماء، ص 190.

[298] فهرست ابن النديم، ص 449.

[299] فهرست ابن النديم، ص 449.

[300] فهرست ابن النديم، ص 500.

[301] فلوگل، گوستاو Flugel (1870 - 1802 م)، مستشرق آلماني، كه داراي تأليفاتي مانند «نجوم الفرقان في اطراف القرآن» كه فهرستي از كلمات وارده در قرآن است، و ديگر ترجمه لاتيني كتاب «كشف الظنون» ملا كاتب چلبي است، مي باشد.

[302] و «اسماعيل مظهر» در كتاب «تاريخ الفكر العربي»، آن را برآورده هاي ابن نديم افزوده است (اعيان الشيعه، ج 15، ص 115).

[303] مجريط، معرب مادريد، پايتخت اسپانيا است.

و مجريطي، ابوالقاسم مسلمة بن احمد مجريطي است كه در زمان حكومت «حكم ثاني» (976 - 961 م.) در شهر مادريد مي زيسته است. او فلسفه و رياضيات و هيئت و شيمي را در مشرق تحصيل كرده و با اخوان الصفا (گروهي از حكماي قرن چهارم هجري كه اكثر آنان ايراني و شيعه، و يا از معتزله، و همگي مفتون فلسفه يونان، كه خلاصه افكار خود را كه زبده فلسفه يونان بود در 51 رساله كوچك مدون كرده بودند) در ارتباط بوده، و تصور مي شود كه چند فصل از رسائل اخوان الصفا را او نوشته باشد، از جمله فصلي است كه در شيمي نوشته شده است.

[304] طغرايي، مؤيد الدين ابواسماعيل حسين بن علي بن محمد اصفهاني (فخرالكتاب) شيعي و امامي است. شيخ حر عاملي (ره)، او را، در كتاب «امل الامل»، چنين توصيف كرده: وي عالمي فاضل، صحيح

المذهب و شاعري اديب بود. عمرش متجاوز از شصت سال بوده كه به سال 513) يا 514) هجري، به امر محمود سلجوقي، مظلوم كشته شده است.

ابن خلكان در كتابش از صغرائي با تجليل فراوان ياد كرده و كيفيت شهادت او را نيز ذكر مي كند. او در علم اكسير و كيميا (شيمي) دست داشت و در اين زمينه كتابي به نام «مفاتيح الحكمه و مصابيح الرحمه» تأليف كرده است. طغرايي قصيده اي دارد كه به «لامية العجم» معروف است، و مشتمل بر آداب و سنن و حكمت مي باشد كه در نزد ادباء و فضلاء، اهميت بسيار دارد. (الكني و الالقاب، ج 2، ص 414، و شهداء الفضيله ص 40).

[305] اعيان الشيعه، ج 15، ص 110 (به نقل از اسماعيل مظهر).

[306] كتاب الارض اولي، و ثانيه، و ثالثه، و رابعه،و خامسه، و سادسه، و سابعه؛ و قبل از آن، كتاب السماء اولي، و ثانيه، و ثالثه، و رابعه، و خامسه، و سادسه، و سابعه. (فهرست ابن النديم ص 500).

[307] كتب مصصحات، 10 كتاب مي باشد كه از آن جمله است: كتاب مصصحات فيثاغورث، كتاب مصصحات سقراط، كتاب مصصحات افلاطون، كتاب مصصحات ارسطو،... (فهرست ابن النديم، ص 502).

يك نسخه خطي مصصحات افلاطون در آستان قدس به شماره 5770 موجود است [زندگاني معلم كبير، ج 3، ص 155].

[308] فهرست ابن النديم، ص 503.

[309] اعيان الشيعه، ج 15، ص 114.

[310] لغت نامه دهخدا، ج 16، ماده جابر بن حيان، به نقل از محمود عرفان (مترجم مقاله اسماعيل مظهر).

[311] تحليلي از آراي جابر بن حيان، دكتر زكي نجيب محمود، ص 34.

[312] اعيان الشيعه، ج 15، ص 112.

[313] اعيان الشيعه، ج 15، ص 112.

[314] اعيان الشيعه، ج

15، ص 115 (به نقل از اسماعيل مظهر).

[315] «خواص اكسير الذهب» (اعيان الشيعه، ج 15، ص 115).

[316] جابر گويد كه اين كتاب يكصد و سيزدهمين تأليف اوست. (اعيان الشيعه، ج 15، ص 115).

[317] تحليلي از آراي جابر بن حيان، ص 34.

[318] طغرايي كتب ديگري از جابر را نيز نقل كرده است، مانند: كتاب «الرحه»، كتاب «السرالمكتوم»... (اعيان الشيعه، ج 15، ص 116).

[319] سموم در شيمي و پزشكي.

[320] اعيان الشيعه، ج 15، ص 116؛ (مرحوم سيد محسن امين، توضيح شش فصل را آورده است).

[321] كتاب رسائل جعفر الصادق عليه السلام، دو مرتبه در اروپا، چاپ شده است. (اعيان الشيعه، ج 15، ص 117).

- مرحوم سيد محسن امين در كتاب اعيان الشيعه، ج 15، از ص 109 تا 117، سيصد و شصت عنوان كتاب از جابر بن حيان را ذكر كرده است. سيصد و شش عنوان از آنها برگرفته از فهرست ابن النديم مي باشد كه هر يك شرح و توضيحات اسماعيل مظهر را همراه دارد.

[322] تحليلي از آراي جابر بن حيان، صفحات 204 - 202.

[323] فيزيك علمي است كه از صفات خارجي و عمومي اجسام بحث مي كند.

[324] فهرست ابن النديم، ص 500.

[325] رجال كشي، ص 246.

[326] بحارالانوار، ج 45، ص 286.

ترجمه: بگذار بگريد بر اسلام، آن كس كه گريان است؛ زيرا كه احكام آن ضايع شده و حرامش حلال گشته است - همان روزي كه حسين (ع) با نيزه قطعه قطعه شد، و آن گاه كه شمشيرها از خونش سيراب گشتند - و در آن دشت او به جا ماند همچون تكه گوشتي جدا شده، و شب، پرندگان جسد مباركش را در پناه گرفتند - ياري اش نكردند آن امت زشتكار

آن گاه كه آنان را صدا زد، به درستي كه صبر و بردباري كم رنگ شد و از بين رفت - آنان با دست خود نورشان را خاموش و كردند، اين چنين دستاني سالم نباد و نابود باد - با تلاش هر چه بيشتر آنان را خواند به حق محمد، كه اوست فرزند محمد، از جان محمد - نگه نداشتند حرمت خويشاوندي با پيامبر را و رعايت آن را ننمودند، و پاي آنان لغزيد، و لغزانيد - امت جدش به او سوز مرگ چشاندند، و پاپوش اين امت در كربلا باعث سقوط آنان شد - پاكيزه نگرداند خداوند امت جدش را، هر چند كه روزه بدارند و نماز بخوانند - كه دخت پيامبر را به سوگ فرزندانش نشاندند، آناني را كه به هنگام جنگ پابرجا و پشتيبان بودند آن گاه كه ديگران كوچ مي كردند.

[327] چگونه مي شود، و اين شدني نيست، كه دختر زادگان ورثه به جاي عموها شوند.

[328] چرا نمي شود، و اين شدني است، كه دخترزادگان ورثه به جاي عموها شوند.

دختر نصف كامل از مال را به ارث مي برد، در حالي كه عمو را سهمي نيست.

آزاد شده (يعني آل ابوسفيان) را چه به ميراث خواري، آن كه از ترس شمشير نماز خواند.

- كتاب الاغاني، ج 10، ص 94.

[329] مجمع البيان، ج 4، سوره شعراء، ص 208.

[330] ابن قولويه، ابوالقاسم جعفر بن محمد بن جعفر بن موسي بن قولويه قمي، شيخ جليل و محدث بزرگوار، و استاد شيخ مفيد، رحمةالله، است. او تأليفات بسياري دارد كه يكي از آن ها كتاب كامل الزيارات است. او در سال 367) يا 368) هجري وفات يافت، و قبر مباركش در رواق پايين پاي

حضرت موسي بن جعفر (ع) در كنار قبر شيخ مفيد (ره) است (الكني و الالقاب، ج 1، ص 385).

[331] كامل الزيارات، باب 36، ص 109.

[332] بحارالانوار، ج 44، ص 278 (به نقل از امالي شيخ طوسي).

[333] كامل الزيارات، باب 33، ص 105.

[334] مرحوم آيت الله العظمي جناب مير سيد حامد حسين بن محمد قلي موسوي لكهنويي هندي، نيشابوري، قدس الله سره، سيدي جليل و عالمي نبيل، ناشر مذهب اجداد طاهرينش بوده، و در اغلب علوم گوي سبقت را از معاصرينش ربوده است. وجود آن جناب حقا از آيات الهيه و حجج شيعه اثني عشريه است. هر كس كتاب عبقات الانوار را كه از قلم در ربا آن بزرگوار بيرون آمده، مطالعه كند، مي داند كه در فن كلام، به خصوص در بحث امامت، از اول اسلام تا كنون احدي بدين روش تصنيفي نداشته، و الحق اين مقدار احاطه و اطلاع و سعه نظر نيست مگر به تأييد و اعانت حضرت حق و توجه ولي الله الاعظم ارواحنا له الفداء.

او سفري، به همراه برادر دانشمندش، از هند به عراق نمود، و در نجف اشرف با علماي عظام ملاقات فرمود، و در بين آنان مرحوم محدث نوري، رحمه الله، را پسنديد و باب دوستي در بين آن دو باز شد.

سيد بزرگوار در سال 1306 ه. ق. از دنيا رفت و به اجداد طاهرينش پيوست. اما، «زنده است كه كسي كه در ديارش، ماند خلفي به يادگارش».

جناب مير سيد ناصر حسين، خلف آن بزرگوار كه در جميع آن چه ذكره شد، از علوم و كمالات، وارث آن پدر و ثاني آن درياي مواج بود؛ تتميم و تكميل چند جلد از

كتاب عبقات الانوار به دست ايشان انجام گرفت. او نيز پس از چندي وفات كرد و از خود دو پسر به جاي گذاشت كه يكي از ايشان: جناب مستطاب آقا سيد سعيد بوده كه او نيز مردي فاضل و دانشمند بود. كتاب «تتمه عبقات» از اوست. ايشان نيز پس از مدتي به پدر ملحق شد رضوان الله تعالي عليهم اجمعين. (فوائد الرضويه، ج 1، ص 91).

جلد غدير عبقات الانوار توسط مرحوم پدرم، محدث قمي، تلخيص، و به «فيض القدير» ناميده شده است.

[335] شرح حال كميت در ذيل مادحين امام صادق (ع) خواهد آمد.

[336] رسيد بر بدن مقدسش تيرهايي از كمان ديگران، پس تو اي آخرين حلقه ستم ديده از اولين.

[337] خلاصه عبقات الانوار (فيض القدير)، محدث قمي، ص 405.

[338] امالي صدوق، مجلس 27، ح 2، ص 111 - بحارالانوار ج 44، ص 283.

[339] شعر از سيد حميري است و تتمه اش اين است: ااعظما لا زلت من وطفاء ساكبة رويه - و اذا مررت بقبره فاطل به وقف المطية - و ابك المطهر للمطهر و المطهرة النقية - كبكاء معولة اتت يوما لواحدها المنية (كتاب الاغاني، ج،، ص 240).

ترجمه: بگذر بر قبر حسين (ع)، پس بگو به آن استخوان هاي پاكيزه - اي استخوان ها! پيوسته از ابر فرو ريخته سيراب باشيد - و چون بگذري بر قبرش، لختي درنگ كن - و بگري بر پاك (حسين) فرزند پاك (علي) و فرزند پاكيزه (فاطمه) - همچون گريه فردي كه تنها فرزند را از دست داده است.

[340] اي مريم، برخيز و شيون كن بر مولايت، و امام حسين (ع)، و با اين گريه سعادتمند شو.

[341] كامل الزيارات، باب 33، ص

105.

[342] كامل الزيارات، باب 32، ص 101.

[343] سفينةالبحار، ج 2، ص 528.

[344] سوره شعراء، آيه 94.

[345] سوره زمر، آيه 56.

[346] سوره بقره، آيه 44.

[347] سوره صف، آيه 2.

[348] سوره كهف، آيات 103 و 104.

[349] بحارالانوار ج 46، ص 127.

[350] بحارالانوار ج 46، ص 141.

[351] سفينة البحار، ج 1، ص 610.

[352] در شگفتم از آن شمشير تيز شده و صيقلي كه بر سرت فرود آمد، در روز جنگ، در حالي كه تو در غبار پوشيده شده بودي - و تيرهايي كه بر بدن مقدست به خاطر پاسداري از حريم جدت رسيد، آن گاه كه آزاد زنان شديدا مي گريستند و پيامبر را صدا مي زدند - چرا اين تيرها شكسته و بي اثر نشدند، بر جسم پاكت، براي تعظيم و بزرگداشت آن؟.

[353] مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، جزء 7، باب 2، ص 379 - بحارالانوار، ج 48، ص 108.

[354] بحارالانوار، ج 49، ص 239،و ص 245.

[355] بحارالانوار، ج 44، ص 191.

[356] تاكنون نااميد نگرديده، آن كس كه به اميدي حلقه در خانه ات را كوبيده است - تا آخر اشعار.

[357] بحارالانوار، ج 44، ص 190.

[358] فهرست شيخ طوسي، ص 80 - رجال نجاشي، ص 92 - خلاصةالاقوال، علامه حلي، ص 18.

[359] رجال كشي، ص 217.

[360] بحارالانوار، ج 85، ص 164.

[361] بحارالانوار، ج 85، ص 166 - وسائل الشيعه، ج 4، ص 981.

[362] بحارالانوار، ج 85، ص 161 - وسائل الشيعه، ج 4، ص 980.

[363] امالي صدوق، مجلس 75، ح 11، ص 404 - بحارالانوار، ج 85، ص 162.

[364] بحارالانوار، ج 85، ص 163.

[365] بحارالانوار، ج 85، ص 163 - وسائل الشيعه، ج 4، ص 978.

[366] بحارالانوار، ج 85، ص 164.

[367] بحارالانوار،

ج 85، ص 165 - وسائل الشيعه، ج 4، ص 978.

[368] بحارالانوار، ج 85، ص 166.

[369] بحارالانوار، ج 48، ص 130.

[370] جناب محمد بن ابي عمير دانشمندي عظيم المنزله و جليل القدر، و از اصحاب اجماع شمرده شده، و عامه و خاصه تصديق وثاقت و جلالت او را نموده اند. او عابدترين و پارساترين مردم زمانش بود، و او را افضل واقفه از يونس شمرده اند.

ابن ابي عمير درك محضرت حضرت موسي بن جعفر و حضرت رضا و حضرت جواد عليهم السلام را نموده است. او 94 كتاب تصنيف كرده و رنج هاي زيادي در زمان رشيد و مأمون ديده، و ساليان دراز در زندان بوده، و تازيانه بسيار خرده كه قبول مسند قضاوت كند و نكرده. از او اسامي شيعيان عراق را خواستند، نگفت او را صد تازيانه زدند كه آن اسامي را بگويد، نزديك شد كه نام ببرد، ناگاه صداي محمد بن يونس بن عبدالرحمن در گوشش پيچيد كه گفت: «يا محمد بن ابي عمير، اذكر موقفك بين يدي الله»، ابن ابي عمير! جايگاهت را در پيشگاه خدا ياد آر. لا جرم اسمي نبرد و زياده از صد هزار درهم داد تا از زندان خلاص شد. (تحفة الاحباب، ص 310).

[371] اختيار معرفة الرجال، جزء 6، شرح حال محمد بن ابي عمير، ص 591.

[372] سوره نساء، آيه 17.

[373] اصول كافي، ج 1، ص 37.

[374] اصول كافي، ج 2، ص 136.

[375] سوره حشر، آيه 9.

[376] اصول كافي، ج 2، ص 165.

[377] رجال كشي، ص 217 - رجال نجاشي ص 92 - فهرست شيخ طوسي، ص 65 و ص 80 - خلاصة الاقوال علامه حلي، ص 18.

[378] رجال نجاشي، ص 92.

[379] تنقيح المقال، ج 1، ص

232.

[380] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 28.

[381] رجال نجاشي، ص 101 - فهرست شيخ طوسي، ص 82.

[382] تنقيح المقال، علامه مامقاني، ج 1، ص 247.

[383] رجال كشي، ص 286 - خرائج، ج 2، باب 15، ح 10، ص 714 - بحارالانوار، ج 47، ص 343.

[384] اختيار معرفة الرجال، ص 337.

[385] اصول كافي، ج 2، ص 133.

[386] محل پيشقراولان لشگر، و يا، محل دژباني.

[387] اصول كافي، ج 1، كتاب الحجة، ص 280 - كمال الدين، ج 2، باب 49، ص 536.

[388] رجال كشي، ص 106 - بحارالانوار، ج 44، ص 186.

[389] مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، جزء 6، ص 275 - بحارالانوار، ج 46، ص 259.

[390] طب الائمه، ص 110 - بحارالانوار، ج 47، ص 121.

[391] كتاب الغيبة، ص 50.

[392] رجال الطوسي، ص 181 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 32.

[393] فهرست شيخ طوسي، ص 85.

[394] سيستان.

[395] فهرست طوسي، ص 85.

[396] رجال كشي، ص 327.

[397] تنقيح المقال، ج 1، ص 261، رديف 2309.

[398] سوره طلاق، آيه 1.

[399] رجال كشي، ص 328 - بحارالانوار، ج 47، ص 409.

[400] سوره حجرات، آيه 7.

[401] اصول كافي، ج 2، ص 102.

[402] بحارالانوار، ج 47، ص 394.

[403] در رجال الطوسي: حسان، از اصحاب امام باقر (ع) و امام صادق (ع) شمرده شده است (ص 118 و 181).

[404] رجال نجاشي، ص 107 - خلاصة الاقول علامه حلي، ص 32.

[405] فهرست طوسي، ص 85.

[406] رجال الطوسي، ص 166.

[407] رجال كشي، ص 126.

ترجمه: خداوند ايشان (حسن و حسين) را به خاطر نيكويي و خوبي پدرشان حفظ و رعايت فرمايد، همان گونه كه دو پسر بچه را نگهداري كرد (اشاره به دو فرزند يتيم، در

داستان موسي و خضر، كه پدري صالح داشتند، در سوره كهف آيه 82).

[408] تنقيح المقال، ج 1، ص 278، رديف 2441.

[409] رجال الطوسي، ص 183.

[410] رجال نجاشي، ص 35.

[411] رجال كشي، ص 361.

[412] امالي شيخ مفيد، مجلس 4، ح 6، ص 18.

[413] از روايتي كه مرحوم پدرم، قدس سره، در «انوار البهيه»، ص 109، از عبدالعظيم، نقل فرموده (كه حضرت رضا (ع) به وي فرمود: اي عبدالعظيم! سلام مرا به دوستانم برسان و به آنان بگو كه شيطان را به خود راه ندهند، و امر كن آنها را به راست گويي و اداي امانت...) استفاده مي گردد كه عبدالعظيم درك محضر امام هشتم را نيز كرده است؛ و ليكن علما او را از اصحاب امام رضا (ع) به مشار نياورده اند.

[414] هدية الزائرين، ص 348.

[415] كامل الزيارات، باب 107، ص 324 - ثواب الاعمال، ص 89 - بحارالانوار، ج 102، ص 268.

[416] شكل اشياء.

[417] چيزي كه در خارج اگر پيدا شود بايد به چيز ديگر بستگي پيدا كند و قيام ذاتي ندارد، مانند رنگ ها.

[418] به خلاف عرض، مانند اجسام.

[419] كمال الدين، ج 2، باب 37 ص 379 - كتاب التوحيد، صدوق، ص 42 - امالي صدوق، مجلس 54، ح 24، ص 278 - بحارالانوار، ج 36، ص 412 و ج 69، ص 1.

[420] اختيار معرفة الرجال، ص 458.

[421] خلاصة الاقول، علامه حلي، ص 28 - بحارالانوار، ج 47، ص 350.

[422] اختيار معرفة الرجال، ص 316.

[423] در رجال كشي ص 268، به جاي «خمسين سنه»، «في كل سنه»، (حج همه ساله) دارد.

[424] فهرست طوسي، ص 116 - بحارالانوار، ج 47، ص 116.

[425] الخرائج و الجرائح، ج 2، ص

667 (و ج 1، ص 305) - بحارالانوار ج 48، ص 48 - سفينة البحار، ج 1، ص 306.

[426] امالي صدوق، مجلس 64، ح 13، ص 337.

[427] بحارالانوار، ج 84، صفحات 185 تا 201.

[428] اصول كافي، ج 1، ص 31.

[429] اصول كافي، ج 1، ص 26.

[430] خصال صدوق، ج 1، باب علامات سه گانه ص 60 - بحارالانوار، ج 72، ص 206.

[431] فهرست طوسي، ص 116.

[432] مجالس المؤمنين، ج 1، مجلس پنجم، ص 376.

[433] رجال كشي، ص 292، و در اختيار معرفة الرجال، ص 343.

[434] تنقيح المقال، ج 1، ص 370 رديف 3351.

[435] مجالس المؤمنين، ج 1، مجلس پنجم، ص 347، (به نقل از ميزان الاعتدال ذهبي).

[436] مرحوم پدرم، در سفينة البحار، ج 1، ص 335، مي فرمايد: ابي غالب زراري (احمد بن محمد بن سليمان بن الحسن بن الجهم بن بكير بن اعين شيباني، ثقه جليل القدر، شاگرد شيخ كليني (ره)، متوفي به سال 368 و مدفون در نجف اشرف) در رساله اي كه در احوال آل اعين نوشته، آورده است كه: «حمران بن اعين، حضرت زين العابدين را ملاقات كرده است، و او از اكابر شيوخ شيعه مي باشد كه شكي در او نيست، و يكي از حمله قرآن است.».

[437] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 32.

[438] تنقيح المقال، ج 1، ص 370 رديف 3351.

[439] رجال الطوسي، ص 181.

[440] عامر بن واثله از اصحاب پيامبر (ص) مي باشد كه هشت سال از عمر آن حضرت را درك كرده است. او در سال 110 هجري، وفات كرد، و صحابه پيامبر (ص) به او ختم شدند؛ چه او، آخرين، يكصد و چهارده هزار نفر صحابه پيامبر (ص) بود كه از دنيا رفت.

او را از خواص اصحاب اميرالمؤمنين (ع) مي دانند. برخي درباره او معتقدند كه قائل به امامت محمد بن حنفيه، و كيساني مذهب، بوده است. ليكن اين نظر نمي تواند درست باشد، چون صدوق، در خصال، روايت كرده كه معروف بن خربوذ، حديثي از ابوالطفيل نزد امام باقر (ع) نقل كرد، و حضرت فرمود: «صدق ابوالطفيل». و اين بيان شاهد حسن حال اوست؛ و اگر مدتي مرام كيسانيت داشته، دليل بر رجوع او مي باشد. (تحفة الاحباب، ص 160).

[441] شيخ طبرسي در تفسير مجمع البيان (مجلد پنجم ص 380)، سوره مزمل، در ذيل آيه شريفه: «ان لدينا انكالا و جحيما و طعاما ذا غصه»، فرموده است كه از حمران بن اعين، از عبدالله بن عمر، روايت شده كه حضرت رسول الله (ص) شنيد شخصي اين آيه را قرائت مي كرد، حضرت از شنيدن آن غش كرد.

[442] بحارالانوار، ج 47، ص 352 و ص 342.

[443] رجال كشي، ص 158 - 157.

[444] حكم بن عتيبه، بتري، زيدي - ابن ادريس گفته: فرقه بتريه، منسوب به كثيرالنواء است، و چون كثير «ابتراليد» (دست بريده) بود، اين فرقه را بتريه گويند. اين گروه شعبه اي از زيديه مي باشند - از فقهاي عامه، و استاد زراره و حمران و طيار بوده است، پيش از آنكه ايشان به خدمت امام شرفياب شوند، و افتخار تلمذ را بيابند. در حديثي آمده است كه حضرت صادق (ع) حكم بن عتيبه را تكذيب فرموده و حضرت باقر (ع) او را نفرين كرده كه خدا گناه او را نيامرزد، و فرموده: حكم هر چه خواهد به طلب علم به راست و چپ برود، به خدا سوگند، نخواهد يافت علم را مگر

در خانواده اي كه جبرئيل بر ايشان نازل شده است. (تحفة الاحباب، ص 74).

[445] رجال كشي، ص 159.

[446] رجال كشي، ص 157.

[447] رجال كشي، ص 159.

[448] رجال كشي، ص 160.

[449] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 32.

[450] رجال كشي، ص 160 - بحارالانوار، ج 47، ص 352 (به نقل از «اختصاص»).

[451] اختيار معرفة الرجال، ص 275 - بحارالانوار، ج 47، ص 407.

[452] سوره مائده، آيه 32.

[453] اصول كافي، ج 2، ص 168.

[454] سوره انسان، آيه 3.

[455] اصول كافي، ج 2، ص 283.

[456] روضه كافي، صفحات 362 و 363.

[457] بحارالانوار، ج 14، ص 500.

[458] اصول كافي، ج 2، ص 190 و 191.

[459] سوره بقره، آيه 222.

[460] سوره هود، آيه 90.

[461] بحارالانوار، ج 6، ص 42 - 41.

[462] تحف العقول، باب حكم و مواعظ امام صادق (ع)، ج 33 - علل الشرايع، ج 2، ص 246 - بحارالانوار، ج 69، ص 400 و ج 70، ص 173.

[463] براي اطلاع هر چه بيشتر و دقيق تر از معناي جبر و تفويض و امر بين الامرين، رجوع شود به كتاب هشام بن الحكم تأليف آقاي صفايي، ص 230 - 203.

[464] معاني الاخبار، صفحات 212 و 213. (چاپ مكتبه الصدوق).

[465] رجال الطوسي، ص 117، و ص 177.

[466] رجال كشي، ص 298.

[467] اختيار معرفة الرجال، ص 349.

[468] رجال كشي، ص 298.

[469] اصول كافي، ج 1، ص 137.

[470] رجال الطوسي، ص 346.

[471] فهرست شيخ طوسي، ص 119 - اختيار معرفة الرجال، ص 555.

[472] تنقيح المقال، مامقاني، ج 1، ص 381.

[473] رجال نجاشي، ص 106.

[474] كيسان نام يكي از غلامان حضرت علي (ع)، و شاگرد محمد بن حنفيه (الملل و النحل، ج 1، ص 235).

[475] الملل

و النحل، ج 1، ص 236.

[476] الملل و النحل، ج 1، ص 242.

[477] ياران «ابي كرب ضرير» را كربيه مي گفتند (الفرق بن الفرق، باب سوم، فصل اول).

[478] الملل و النحل، ج 1، ص 249.

[479] بتريه، اصحاب كثير النواء، ملقب به ابتر، بودند (الملل و النحل، ج 1، ص 261). گروه بتريه، پيروان دو نفرند كه يكي كثيرالنواء و ديگري حسن بن صالح بن حي است. (الفرق بني الفرق، باب سوم، فصل اول).

[480] صالحيه، پيروان حسن بن صالح بن حي مي باشند. (الملل والنحل، ج 1، ص 261).

[481] سليمانيه يا جريريه، پيروان سليمان بن جرير زيدي هستند. (الملل و النحل، ج 1، ص 259 - و الفرق بين الفرق، باب سوم، فصل اول).

[482] الملل و النحل، ج 1، صفحات 276 - 275.

[483] الملل و النحل، ج 1، صفحات 278 - 276.

[484] مرحوم پدرم در تحفة الاحباب، ص 209، مي گويد: عثمان بن عيسي، شيخ واقفيه، و وجيه ايشان، و يكي از وكلاي مستبدين بن مال حضرت موسي بن جعفر (ع) بود. روايت شده كه حضرت امام رضا (ع) بر او غضب كرد، پس عثمان توبه نمود، و اموال را به سوي آن حضرت فرستاد. او وقتي در خواب ديد كه در حاير شريف حسني مي ميرد، لذا از كوفه به حاير هجرت كرد و در آن جا اقامت نمود تا وفات كرد.

عثمان از اصحاب اجماع است. صاحب تعليقه گفته: اصحاب به روايات او عمل مي كردند و حال او، حال بزنطي و ابن المغيره است كه توبه كردند و از مذهب وقف برگشتند.

[485] كتاب الغيبة، شيخ طوسي، ص 42 - رجال كشي، ص 345 - بحارالانوار، ج 48، ص 252.

[486] كتاب

الغيبة، شيخ طوسي، ص 43.

[487] كتاب الغيبة، ص 44.

[488] رجال كشي، ص 344.

[489] مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 2، جزء 7، باب سوم، ص 393.

[490] پل ابريق؛ ياقوت حمومي در معجم ابرق گفته.

[491] عيون اخبار الرضا (ع)، باب دلالات الرضا (ع)، دلالت 23.

[492] اختيار معرفة الرجال، جزء 6، ص 456.

[493] اختيار معرفة الرجال، جزء 6، ص 456.

[494] اختيار معرفة الرجال، جزء 6، ص 458.

[495] اختيار معرفة الرجال، ص 458.

[496] اصول كافي، ج 2، ص 70.

[497] اصول كافي، ج 2، ص 62.

[498] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 105.

[499] رجال كشي، ص 266.

[500] سوره نساء، آيه 157 - نه او را كشتند و نه به دار كشيدند، بلكه بر آنها امر مشتبه شد.

[501] كمال الدين، ج 1، ص 36.

[502] رجال كشي، ص 267 - 266.

[503] رجال الطوسي، ص 185.

[504] رجال كشي، ص 295.

[505] رجال نجاشي، ص 108.

[506] رجال كشي، ص 359.

[507] رجال الطوسي، ص 186.

[508] رجال الطوسي، ص 349.

[509] رجال نجاشي، ص 109.

[510] بصائر الدرجات، جزء 5، باب 10، ح 25، ص 241 - بحارالانوار، ج 47، ص 341.

[511] روضه كافي، ح 337، ص 204 - 203.

[512] ارشاد مفيد، فصل نص بر امام رضا (ع)، ص 278.

[513] رجال كشي، ص 263.

[514] رجال الطوسي، ص 190.

[515] اي داود! آرام بگير كه اين جايگاهي است بين حق و كفر از يك طرف، و مرگ و نابودي از طرف ديگر.

[516] رجال كشي، ص 265 - 263.

[517] مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 2، جزء 7، باب 2، فصل 2، ص 355 و اعلام الوري، معجزات امام موسي بن جعفر (ع)، ص 176، و ارشاد مفيد، باب معجزات موسي بن جعفر (ع)، ص 274

و حديقة الشيعه، ص 620.

[518] حديقة الشيعه، باب معجزات حضرت موسي بن جعفر (ع)، ص 619 - و نيز در مناقب مجلد 2، جزء 7، باب 2، فصل 2، ص 356.

[519] رجال كشي، ص 265 - كتاب الغيبة، طوسي، ص 27.

[520] رجال نجاشي، ص 116.

[521] فهرست طوسي، ص 128.

[522] رجال الطوسي، ص 189 و ص 349 - رجال نجاشي، ص 114.

[523] علماي رجال عموما در ذيل حالات داود بن فرقد جمله «اتريدون ان تهدوا...» را به عنوان آيه قرآن ذكر كرده اند، در حالي كه چنين آيه اي در قرآن نيست. اما آن چه در قرآن است چنين است: «فما لكم في المنافقين فئتين و الله اركسهم بما كسبوا اتريدون ان تهدوا من اضل الله و من يضلل الله فلن تجد له سبيلا» - سوره نساء آيه 88 - چرا شما درباره منافقان دو فرقه شديد؟ آنها در باطن كافرند و خداوند آنان را به وساطه اعمال زشتشان دوباره به گمراهي برگردانده. آيا شما مي خواهيد كسي را كه خدا گمراه كرده هدايت كنيد؟ در صورتي كه تو هرگز بر هدايت آن كه خدا او را گمراه كرده راهي نخواهي داشت - مؤيد مطلب روايتي است كه صفوان، از داود، نقل كرده كه به امام صادق (ع) عرض كرد: در مسجد رسول خدا (ص) نماز مغرب مي خواندم كه مردي در پشت سرم اين آيه را خواند: «مالكم في المنافقين...» دانستم كه مرا قصد كرده، من هم در پاسخ او خواندم: «ان الشياطين ليوحون...» (رجال كشي، ص 294).

شايد بزرگان از جهت اعتماد به يكديگر، بدون مراجعه به قرآن، نقل روايت كرده باشند؛ و ممكن است كه هارون بن سعد،

اقتباسي از قرآن را خوانده باشد.

[524] علماي رجال عموما در ذيل حالات داود بن فرقد جمله «اتريدون ان تهدوا...» را به عنوان آيه قرآن ذكر كرده اند، در حالي كه چنين آيه اي در قرآن نيست. اما آن چه در قرآن است چنين است: «فما لكم في المنافقين فئتين و الله اركسهم بما كسبوا اتريدون ان تهدوا من اضل الله و من يضلل الله فلن تجد له سبيلا» - سوره نساء آيه 88 - چرا شما درباره منافقان دو فرقه شديد؟ آنها در باطن كافرند و خداوند آنان را به واسطه اعمال زشتشان دوباره به گمراهي برگردانده. آيا شما مي خواهيد كسي را كه خدا گمراه كرده هدايت كنيد؟ در صورتي كه تو هرگز بر هدايت آن كه خدا او را گمراه كرده راهي نخواهي داشت - مؤيد مطلب روايتي است كه صفوان، از داود، نقل كرده كه به امام صادق (ع) عرض كرد: در مسجد رسول خدا (ص) نماز مغرب مي خواندم كه مردي در پشت سرم اين آيه را خواند: «مالكم في المنافقين...» دانستم كه مرا قصد كرده، من هم در پاسخ او خواندم: «ان الشياطين ليوحون...» (رجال كشي، ص 294).

شايد بزرگان از جهت اعتماد به يكديگر، بدون مراجعه به قرآن، نقل روايت كرده باشند؛ و ممكن است كه هارون بن سعد، اقتباسي از قرآن را خوانده باشد.

[525] سوره انعام، آيه 121.

[526] رجال كشي، ص 294 - بحارالانوار، ج 47، ص 346.

[527] اصول كافي، ج 2، باب الرضا بالقضاء، ص 51 - امالي مفيد، مجلس 11، ح 2.

[528] فهرست ابن النديم، ص 308 - فهرست طوسي. ص 130 - رجال الطوسي، ص 349 - رجال نجاشي، ص 114.

[529]

رجال كشي، ص 348.

[530] رجال الطوسي، ص 190.

[531] رجال الطوسي، ص 349.

[532] رجال الطوسي، ص 349.

[533] فهرست طوسي، ص 133.

[534] رجال الطوسي، ص 342.

[535] خلاصه، علامه حلي، ص 34.

[536] احمدبن عبدالواحد، معروف به ابن عبدون، از علماي اماميه و مردي اديب، فاضل، و محدث است. او صاحب كتاب تفسير خطبه حضرت زهرا عليهاالسلام و كتاب اعمال جمعه و... است. او به سال 423 هجري، وفات كرد. (فوائد الرضويه، ج 1، ص 19).

[537] رجال نجاشي، ص 112.

[538] رجال نجاشي، ص 113.

[539] شيخ شهيد، زين الدين بن نورالدين بن علي بن احمد بن محمد بن جمال الدين تقي بن صالح بن شرف العاملي الجبعي، صاحب تأليفات بسيار كه مشهورترين آن ها شرح لمعه مي باشد. ولادت او در سيزده شوال سال 911، و شهادتش در سال 966 هجري واقع شده، رحمه الله. (الكني و الالقاب، ج 2، ص 350).

[540] تنقيح المقال، ج 1، ص 414، رديف 3861.

[541] رجال الطوسي، ص 349.

[542] شيخ مفيد، رد ارشاد، فصل نص بر امام رضا (ع) ص 278، داود را از ثقات، خواص، و اهل ورع و علم و فقه معرفي مي كند.

[543] جامع الروات، ج 1، ص 308.

[544] خلاصه، علامه حلي، ص 34.

[545] رجال كشي، ص 348.

[546] رجال مامقاني، ج 1، ص 414.

[547] رجال كشي، ص 343 - اختصاص، مفيد، ص 216 - بحارالانوار، ج 47، ص 395.

[548] رجال كشي، ص 344.

[549] عيون اخبار الرضا، باب 4، نص بر امام رضا (ع)، ح 6 - بحارالانوار، ج 48، ص 14.

[550] ناموس اسم صحيفه اي است كه اسماء شيعه در آن ثبت است.

[551] بصائر الدرجات، جزء 4، باب 3، ح 7، ص 173.

[552] رجال مامقاني، ج 1،

ص 415.

[553] ظاهرا مراد كربلاء است.

[554] مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 2، جزء 7، باب خوراق عادات امام صادق (ع)، ص 319.

[555] سعيد بن هبة الله، ابوالحسن الراوندي، صاحب مؤلفات بسيار، از جمله كتاب الخرائج و الجرائح. صاحب رياض فرموده: او اول كسي است كه نهج البلاغه را شرح كرده. او اشعار بسياري در مدح اميرالمؤمنين (ع) و اهل بيتش (ع) سروده است:

قسيم النار ذو خبر و حبر

بخلصنا الغداة من السعير

فكان محمد في الدين شمسا

علي بعد كالبدر المنير

و همچنين گفته:

بني الزهراء اباء اليتامي اذا ما خطبوا قالوا سلاما

هم حجج الا له علي البرايا

فمن ناواهم يلق الا ثاما

قطب الدين راوندي از مشايخ ابن شهر آشوب است و او را مشايخي همچون: ابوعلي طبرسي، ابوالقاسم طبرسي، سيد مرتضي رازي، و آمدي صاحب غرر الحكم است. او در روز چهارشنبه چهاردهم شوال سال 573 هجري درگذشت و قبرش در صحن مطهر حضرت معصومه سلام الله عليها، مي باشد. (فوائد الرضويه، ج 1، ص 200).

[556] الخرائج الجرائح، ج 2، باب 14، فصل امام صادق، ص 622.

[557] امالي صدوق، مجلس 86، ح 15، ص 473 - كمال الدين، باب 21، ص 208.

[558] امالي صدوق، مجلس 34، ح 15، ص 156 - كمال الدين، باب 21، ص 207.

[559] رجال مامقاني، ج 1، ص 417، رديف 3880.

[560] سعد، عموي علي بن حسن طاطري است. علي از اصحاب امام كاظم (ع) و از فقها و ثقات در حديث (اما واقفي) بوده، و از راويان عمويش، سعد، به شمار مي آيد. آنان را، چون فروشنده پوشاك طاطريه بودند، طاطري گويند.

[561] رجال نجاشي، ص 117 - فهرست طوسي، 134 - خاتمه مستدرك الوسائل، ص 800.

[562] رجال الطوسي، ص 191.

[563] رجال

الطوسي، ص 349.

[564] ياقوت حموي در معجم البلدان گويد: واسط نام چند محل است. آن گاه يك به يك آن ها را ذكر كرده و سپس مي گويد: واسط حجاج بن يوسف از همه مشهورتر و بزرگ تر است، و بدان جهت واسط نام گرفته كه در وسط كوفه و بصره واقع، و از هر كدام به فاصله پنجاه فرسخ مي باشد.

يحيي بن مهدي كلال گويد: حجاج در سال 83 هجري شروع به ساختمان واسط و در سال 86 از بناء شهر فارغ شد و براي عبدالملك مروان نوشت كه شهري در سرزمين كرش بنا كرده و نام آن را واسط نهاده است.

اصمعي گويد: حجاج به اطباء دستور داد كه محلي را كه آب و هواي خوش و سالم داشته باشد در نظر بگيرند تا شهري بنا كند، و آنان پس از بررسي كامل در سرزمين عراق منطقه واسط را انتخاب كردند.

حجاج در سال 95 هجري مرد. (معجم البلدان، ج 8، كتاب الواو، ص 387 - 378).

آن گاه حموي (از جنبه ي تعصب) فقط به گوشه اي از جنايات حجاج، آن هم نگاهي گذرا، مي نمايد.

براي شناخت حجاج، گفته شعبي را مي آوريم: «هر امتي اگر بخواهد شقي و خبيث و فاسقش را عرضه بدارد و ما هم حجاج را در برابر آنان عرضه بداريم، بر همه غلبه خواهيم جست». (در تحفة الاحباب، ص 53، اين گفته به عمر بن عبدالعزيز نسبت داده شده است).

[565] رجال مامقاني، ج 1، ص 417، رديف 3880.

[566] اصول كافي، ج 2، باب حب الدنيا، ص 238.

[567] اصول كافي، ج 2، باب عصبيت، ص 232.

[568] به فتح ذال و كسر راء.

[569] رجال الطوسي، ص 191.

[570] رجال نجاشي، ص

117 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 35.

[571] فهرست طوسي، ص 136 - رجال نجاشي، ص 117.

[572] سوره حج، آيه 29.

[573] من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 290 - معاني الاخبار، ص 340 - وسائل الشيعه، ج 10، ص 253 - بحارالانوار، ج 47، ص 338.

[574] از اصحاب امام صادق (ع) مي باشد (رجال الطوسي، ص 229).

[575] تنقيح المقال، ج 1، ص 420، رديف 3909 - سفينة البحار، ص 481.

[576] من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 117 - تهذيب الاحكام، ج 6، ص 198 - اختصاص، شيخ مفيد، ص 86 - وسائل الشيعه، ج 13، ص 95)مرحوم شيخ حر عاملي مي فرمايد: نقل اين حديث به وسيله ابن ابي عمير توثيق ذريح است).

[577] رجال كشي، ص 319.

[578] اصول كافي، ج 2، باب گشودن گرفتاري مؤمن، ص 160.

[579] رجال كشي، ص 308.

[580] فضيل بن يسار بصري، ثقه اي جليل القدر، از راويان و فقهاي اصحاب امام باقر (ع) و امام صادق (ع)، و از اصحاب اجماع است. هر گاه حضرت صادق (ع) او را مي ديد، مي فرمود: به به، بشارت باد مخبتين را به بهشت! هر كس دوست دارد كه ديده بر مردي از اهل بهشت افكند، پس نظر به سوي اين مرد كند. (تحفة الاحباب، ص 270).

به گفته صدوق (ره)، در امالي، او همراه و همرزم زيد شهيد بوده، و پس از شهادت زيد، به مدينه رفته و خدمت امام صادق (ع) رسيده و حضرت را در جريان قرار داده است. او در زمان امام صادق (ع) از دنيا رفت.

[581] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 35.

[582] رجال نجاشي، ص 119 - وسائل الشيعه، ج 16، كتاب الصيد و الذبائح،

ص 312.

ابن خلكان در تاريخ خود، داستان فوق را، اين گونه نقل كند: زماني كوفه دچار قحطي بود، غالب پدر فرزدق شاعر، شتري كشت و طعامي تهيه كرد و يك ظرف از آن را براي سحيم فرستاد. او عمل غالب را هتك خود پنداشت و گفت: حال كه او شتري كشته، من نيز چنين مي كنم؛ پس رقابت بين آن دو آغاز شد. روز بعد غالب دو شتر كشت و سحيم نيز دو شتر. روز سوم غالب سه شتر و سحيم هم سه شتر. روز چهارم غالب صد شتر و سحيم آن تعداد شتر در اختيار نداشت حتي يك شتر هم نكشت. سحيم با قبول شكست در فكر جبران بود.

پس از دوران قحطي، و اعتراض قبيله اش به او براي قبول ننگ و بدنامي، يك روز سحيم سيصد شتر كشت، و در اختيار عموم قرار داد و اعلام نمود كه همگي مي توانند آزادانه هر چه بخواهند از گوشت شتران استفاده كنند.

اين قضيه در زمان حكومت علي (ع) بود، از ايشان درباره حليت گوشت ها استفتاء شد، حكم به حرمت آن ها داد و فرمود: اين شتران براي تأمين نياز غذايي مردم كشته نشده اند، بلكه مقصود از اين كار مفاخره و مباهات بوده است.

پس لاشه شتران را در كنار شهر كوفه انداختند و طعمه سگ و عقاب و كركس شد. (تاريخ ابن خلكان، ج 2، ص 334).

[583] اصول كافي، ج 2، باب اطعام مؤمن، ص 162.

[584] فهرست طوسي، ص 136 - رجال نجاشي، ص 119.

[585] رجال الطوسي ص 192.

[586] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 35.

[587] فهرست ابن النديم، ص 308.

[588] رجال نجاشي، ص 117.

[589] رجال الطوسي، ص 195.

[590] رجال كشي، ص 290.

[591]

اعيان الشيعه، ج 31، ص 214، (به نقل از كنز الفوائد كراچكي، و فلاح السائل ابن طاووس).

[592] تنقيح المقال، ج 1، ص 393، رديف 3590.

[593] سفينة البحار، ج 1، ص 406.

[594] شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 4، ص 57.

[595] سفينة البحار، ج 1، ص 406.

[596] سفينة البحار، ج 1، ص 406.

[597] تتمة المنتهي، ص 93.

[598] بحارالانوار، ج 27، ص 145.

[599] سرائر ابن ادريس، ص 475 - بحارالانوار، ج 27، ص 149.

[600] سفينة البحار ج 1، ص 203)به نقل از مناقب).

[601] صواعق المحرقة، ص 73 - تاريخ الخلفاء، ص 170 - مناقب ابن مغازلي، ص 190.

[602] صواع المحرقة، ص 73، تاريخ الخلفاء، ص 170.

[603] صواعق المحرقة، ص 104.

[604] شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 4، ص 83 - تو را جز منافق دشمن نمي دارد و جز مؤمن دوست نمي دارد.

[605] مناقب، ابن شهر آشوب، مجلد 2، جزء 5، فصل بغض اميرالمؤمنين (ع)، ص 9.

[606] حكيم فردوسي، مقدمه شاهنامه.

[607] امالي صدوق، مجلس 18، ح 6، ص 71.

[608] ابودلف، قاسم بن عيسي عجلي، رئيس عشيره، آقاي فاميل، مردي جواد، و بزرگ بود. شعرا او را بسيار مدح كرده اند. او شيعه مذهب بود و به سال 226 هجري وفات كرد.

ابن خلكان داستاني از او نقل كرده كه گواه تشيع اوست، و آن داستان چنين است: ابودلف هنگامي كه مريض شد (به همان مرضي كه از دنيا رفت) به علت شدت بيماري، مردم را از ملاقاتش ممنوع ساختند. تصادفا روزي حالش سبك تر شد، به دربانش گفت: آيا از محتاجين كسي به در خانه آمده؟ دربانش پاسخ داد: ده نفر از سادات (اشراف)، از خراسان، چند روزي است آمده اند، اما هنوز موفق به ملاقات شما نشده اند. ابودلف، در

بستر نشست، و آنان را به نزد خويش خواند. هنگامي كه سادات وارد شدند به آنان خوشامد گفت، و از حال و وضعشان جويا شد، و از علت آمدن آنان سؤال كرد. آنان گفتند: روزگار ما پريشان شده، و آوازه كرم و بزرگواري تو را شنيده ايم، لذا به سوي تو آمديم. ابودلف از خزينه دارش خواست از يكي از صندوق هاي پولش را حاضر سازد. چون حاضر شد، بيست كيسه هزار ديناري طلا از صندوق بيرون آورد و به هر يك از آنان دو كيسه داد و مخارج راه را نيز علاوه پرداخت و گفت: به كيسه ها دست نزنيد تا به وطن سالم برگرديد، و از اين اضافه در راه خرج كنيد، اما خواهش مي كنم كه هر يك از شما، به خط خود، نام و نسب خود را نوشته، و در آن نسبتان را به اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا عليهماالسلام برسانيد و بنويسيد كه يا رسول الله، من در شهرم گرفتار و تنگدست بودم و به سوي ابودلف رهسپار شدم، او براي خشنودي شما و به اميد شفاعتت در روز حشر، دو هزار دينار طلا در اختيارم قرار داد ادامه دارد. تمامي آنان، بدين مضمون نوشتند و امضاء كردند و به ابودلف تسليم نمودند. ابودلف وصيت كرد: موقعي كه از دنيا رفت، آن اوراق را در كفنش بگذارند تا هنگام ملاقات با پيامبر (ص) آن اوراق را به آن بزرگوار عرضه بدارد و از اين رهگذر علاقمندي اش را به رسول الله (ص) و فرزندانش (ع) ثابت نمايد. رحمه الله (تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 463).

[609] مروج الذهب، مسعودي، ج 4، ص 62.

[610] محلي در كوفه.

[611] امالي

شيخ مفيد، مجلس 27، ح 4.

[612] بحارالانوار، ج 4، ص 221.

[613] در نسخه خطي به جاي «بي»، «به جز» آمده است.

[614] مسام، به معني سوراخ ها، و همچنين منافذ ريز مي باشد - در نسخه ديگر به جاي مسام، مشام ثبت شده است.

[615] مجالس المؤمنين، ج 2، مجلس دوازدهم، شعراي عجم، ص 688 - 686.

[616] رجال الطوسي، ص 121.

[617] رجال الطوسي، ص 194.

[618] تنقيح المقال، ج 1، ص 434، رديف 4146.

[619] اصول كافي، ج 1، زندگاني امام صادق (ع)، ص 394 - مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 2، جزء 7، فصل خرق عادت امام صادق (ع)، ص 314.

[620] اختصاص، مفيد، ص 331.

اين روايت در بصائر الدرجات، جزء 8، باب 5، ح 10، ص 386، آمده است.

[621] فهرست ابن النديم، ص 309 - 308.

[622] رجال مامقاني، ج 1، ص 438، رديف 4213.

[623] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 38.

[624] رجال نجاشي، ص 125.

[625] رجال الطوسي، ص 350.

[626] «الاستطاعة و الجبر و العهود».

[627] فهرست طوسي، ص 143 - 141.

[628] شرح رساله ابوغالب زراري ص 27 - تاريخ آل زراره ص 35 - سفينة البحار، ج 1، ص 548.

[629] در نسخه اي، خليد الصيدلي.

[630] در نسخه اي، ابي الصباح.

[631] ميزان الاعتدال، ج 1، ص 347.

[632] در نسخه اي، «فقال: كان لك من جراب النوره، قلت: و ما جراب النوره؟ قال: عمل معك باتقيه»، پس از «من اهل النار»، آمده است.

[633] ميزان الاعتدال، ج 1، ص 347.

[634] سوره كهف، آيه 79.

[635] رجال كشي، ص 125 - مجالس المؤمنين، ج 1، مجلس پنجم، ص 344 - نامه دانشوران، ج 9، ص 87.

[636] رجال كشي، ص 128.

[637] رجال كشي، ص 122.

[638] رجال كشي، ص 124.

[639] فهرست طوسي، ص 142 -

رجال كشي، ص 122.

[640] اختيار معرفة الرجال، ص 238.

[641] اختصاص، شيخ مفيد، ص 66 - رجال كشي، ص 124 - بحارالانوار، ج 47، ص 390.

[642] اختصاص، شيخ مفيد، ص 66 - رجال كشي، ص 124 - بحارالانوار، ج 47، ص 390.

[643] اختيار معرفة الرجال، ص 170.

[644] اختيار معرفة الرجال، ص 170.

[645] رجال كشي، ص 123.

[646] اختيار معرفة الرجال، ص 9.

[647] رجال كشي، ص 125.

[648] رجال كشي، ص 121.

[649] رجال كشي، ص 122.

[650] رجال كشي، ص 123.

[651] اختيار معرفة الرجال، ص 143 - مجالس المؤمنين، ج 1، ص 345 - سفينة البحار، ج 1، ص 548.

[652] رجال نجاشي، ص 125 - خلاصه، علامه حلي، ص 38.

[653] فهرست ابن النديم، ص 309.

[654] خداوند ايشان (حسن و حسين) را حفظ و رعايت فرمايد به خاطر نيكويي و خوبي پدرشان، همان گونه كه دو پسر بچه را نگهداري كرد (اشاره به داستان حضرت موسي و خضر در سوره كهف آيه 82). (اختيار معرفة الرجال، ص 139) - تاريخ آل زراره ص 89 - 88.

[655] اختيار معرفة الرجال، ص 161.

[656] اختيار معرفة الرجال، ص 175.

[657] اختيار معرفة الرجال، ص 313.

[658] رجال طوسي، ص 200.

[659] رجال الطوسي، ص 377.

[660] رجال طوسي، ص 401.

[661] رجال ابن داود، جزء اول (ممدوحين اصحاب)، باب الزاء.

[662] رجال كشي، ص 496 - اختصاص، شيخ مفيد، ص 87 - بحارالانوار، ج 60، ص 217.

[663] رجال كشي، ص 496 - اختصاص، مفيد، ص 87.

[664] جامع الروات، ج 1، ص 330 - تنقيح المقال، ج 1، ص 447 رديف 4236.

[665] رجال كشي، ص 513 - 512 - اختصاص، شيخ مفيد، ص 86.

[666] امالي صدوق، مجلس 93، ص 517.

[667] استيعاب، ج 2،

ص 56 - تحفة الاحباب ص 130.

[668] كتاب الغيبة، شيخ طوسي، ص 211 - اختصاص، شيخ مفيد، ص 88.

[669] مجالس المؤمنين، ج 1، مجلس پنجم، ص 417.

[670] فهرست طوسي، ص 144.

[671] نوشته حسن بن محمد بن حسن قمي است. صاحب رياض العلماء درباره اش مي گويد: او از بزرگان قدماي اصحاب ما است، و همزمان با محمد بن علي بن بابويه قمي بوده، و از شيخ حسين بن علي بن بابويه (برادر صدوق) و نيز از صدوق روايت كرده است. او كتاب تاريخ قم را به خواهش صاحب بن عباد تأليف نموده و در اول كتاب از اخلاق و فضائل و سجاياي صاحب بن عباد ذكر بسيار كرده است.

همچنان كه مرحوم صدوق نيز كتاب عيون اخبار الرضا (ع) را به خواهش صاحب بن عباد تأليف نموده است.

جناب حسن بن علي بن عبدالملك قمي، تاريخ قم را به فارسي ترجمه نموده است. (فوائد الرضويه، ج 1، ص 121).

[672] بحارالانوار، ج 60، ص 220.

[673] بحارالانوار، ج 60، ص 221 - 220.

[674] بحارالانوار، ج 60، ص 217 - 216.

[675] مجالس المؤمنين، ج 1، مجلس اول، ص 83.

[676] عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، باب 65، ح 21.

[677] سفينة البحار، ج 2، ص 446.

[678] عيسي از اصحاب امام صادق (ع) است كه ابان از او روايت كرده است (رجال الطوسي ص 258).

[679] بحارالانوار، ج 60، ص 217 - سفينة البحار، ج 2، ص 446.

[680] بحارالانوار، ج 60، از ص 201 تا ص 240.

[681] رجال الطوسي، ص 200.

[682] رجال الطوسي، ص 377.

[683] رجال كشي، ص 512 - اختصاص، مفيد، ص 86.

[684] فهرست طوسي، ص 144.

[685] خلاصه، علامه حلي، ص 13.

[686] رجال نجاشي،

ص 76.

[687] اين آرامگاه شريف شيخ اجل، ادم بن اسحاق بن ادم بن عبدالله بن سعد اشعري قمي جليل القدري است كه داراي كتاب بوده، و از اصحاب حضرت هادي (ع) شمرده شده، و پدرش اسحاق از اصحاب امام رضا (ع) بوده است. سال وفاتش بر ما معلوم نگشت.

[688] الكني و الالقاب، ج 1، ص 140 - 139.

[689] رجال الطوسي، ص 122.

[690] رجال الطوسي، ص 198.

[691] رجال نجاشي، ص 122.

[692] رجال الطوسي، ص 342 - رجال نجاشي، ص 122.

[693] ابن فضال، حسن بن علي بن فضال، از اصحاب و راويان امام رضا (ع) است. او به كثرت عبادت، و ديانت، مشهور، و مصلاي او در جامع كوفه در كنار ستون هفتم كه افضل مقامات آن مسجد است بوده. از فضل بن شاذان منقول است كه در مسجد الربيع از جماعتي شنيده كه در حق حسن بن علي بن فضال مي گفتند: ابن فضال اعبد مردم است كه ما ديده يا شنيده ايم.

گاهي ابن فضال بن علي بن حسن بن علي بن فضال اطلاق مي شود، كه فرزند حسن بن علي است. نجاشي، در رجالش، گويد: ابن فضال مردي فقيه و وجيه و ثقه در بين اصحاب كوفه است. او عارف به حديث بوده و از ضعفاء كمتر نقل كرده است.

(الكني و الالقاب، ج 1، ص 372).

[694] رجال نجاشي، ص 122.

[695] رجال نجاشي، ص 122.

[696] اصول كافي، ج 2، باب مصافحه، ص 144.

[697] خداوندا بر ابوعبيده آرامش بخش، قبرش را نوراني، و او را به پيامبر ملحق بگردان - رجال كشي، ص 314.

[698] محمد بن احمد بن ادريس الحلي، فخرالدين ابوعبدالله العجلي، شيخ فقهاي حله، صاحب كتاب سرائر كه شامل تحرير فتاوي است و

صاحب كتاب مختصر تبيان شيخ طوسي (ره)، و چند كتاب ديگر. علماي متأخرين به فضل و علم و فهم او اذعان دارند.

قاضي نورالله شهيد، در مجالس المؤمنين فرموده: شيخ عالم مدقق، فخرالدين ابوعبدالله، محمد بن ادريس حلي، در اشتعال فهم و بلند پروازي از فخرالدين رازي بيش، و در علم فقه و نكته پردازي از محمد بن ادريس شافعي در پيش است. او را بر تصانيف شيخ اجل ابوجعفر طوسي، ابحاث بسيار است و در اكثر مسائل فقهي او را خلافي، يا اعتراضي، و يا استدراكي هست.

در سنين عمر او اختلاف است: عده اي آن را كمتر از 25 سال و عده اي 35 سال و عده اي 55 سال مي دانند. كفعمي در رساله مشهوره در وفيات علماء، سال بلوغ او را 558 و سال وفاتش را 598 هجري ذكر كرده است، كه تقريبا مطابق گفته صاحب «نخبة المقال» است كه تولد او در سال 543 و وفات او را در سال 598 هجري مي داند.

صاحب لؤلؤة گويد: «مادر ابن ادريس، دختر شيخ طوسي است، و شيخ به مادر ابن ادريس اجازه روايت داده بود». گفته صاحب لؤلؤه نمي تواند درست باشد؛ چون وفات شيخ در سال 460 هجري بوده، پس ابن ادريس 83 سال بعد از شيخ به دنيا آمده است و از طرفي مي گويد كه شيخ به مادر ابن ادريس اجازه روايت داده كه در اين صورت مادر ابن ارديس در زمان شيخ بايستي به سنين فهم و كمال رسيده باشد. و بر اين اساس، شدني نيست كه مادر ابن ادريس در سن نزدي به 100 سالگي او را به دنيا آورده باشد (فوائد الرضويه، ج 2، ص 385).

[699] السرائر، مستطرفات از كتاب ابان

بن تغلب، ص 475 - بحارالانوار، ج 47، ص 345.

[700] فروع كافي، ج 5، كتاب الحج، ص 558 - وسائل الشيعه، ج 10، ص 272.

[701] محاسن برقي، ج 1، ص 70.

[702] خصالي كه موجب رهايي از شدايد قيامت است - بحارالانوار، ج 7، ص 306 - 290.

[703] بحارالانوار، ج 7، ص 302.

[704] اصول كافي، ج 2 - باب احترام از مسلمانان سالخورده - ص 481.

[705] اصول كافي، ج 2 - باب احترام از مسلمانان سالخورده - ص 481.

[706] سفينة البحار، ج 1، ص 728.

[707] سفينة البحار، ج 1، ص 728.

[708] بحارالانوار، ج 7، ص 302.

[709] بحارالانوار، ج 7، ص 302.

[710] بحارالانوار، ج 7، ص 302.

[711] سوره «انا انزلناه في ليلة القدر».

[712] وسائل الشيعه، ج 2، ص 881 (به نقل از فروع كافي، رجال كشي، و رجال نجاشي).

[713] امالي صدوق، مجلس 66، ص 349.

[714] امالي شيخ مفيد، مجلس 38، ح 1.

[715] رجال الطوسي، ص 122.

[716] رجال الطوسي، ص 197.

[717] رجال نجاشي، ص 121.

[718] گروه جاروديه، اصحاب ابوجارود (زياد بن منذر همداني) بودند. آنان چنين گمان مي بردند كه پيامبر (ص) در مورد امامت، نام علي (ع) را به طور نص و صريح نبرده، بلكه او را با نشانه ها و علائم توصيف كرده است. اما امام بعد از رسول (ص)، علي (ع) است، ليكن مردم نفهميدند و در شناسايي مصداق آن اوصاف كوتاهي ورزيدند، سپس به اختيار خود ابوبكر را به خلافت برگزيدند؛ و بدين جهت كافر گشتند، چون خلافت امر رسول (ص) كردند. ابوجارود بر اساس اين تفكر از زيد بن علي جدا شد، زيرا او چنين اعتقادي نداشت.

گروهي از جاروديه، امامت را از آن علي (ع)،

سپس حسن (ع)، سپس حسين (ع)، سپس علي بن الحسين (ع)، سپس زيد بن علي، و سپس محمد بن عبدالله مي دانستند، و به امامت محمد بن عبدالله قال بودند. از جمله شيعيان محمد بن عبدالله، ابوحنفيه مي باشد. (ملل النحل، ج 1، ص 255).

[719] رجال نجاشي، ص 121.

[720] اسم شيطان كوري در دريا.

[721] رجال كشي، ص 199.

[722] فهرست ابن النديم، ص 253.

[723] رجال كشي، ص 200.

[724] رجال كشي، ص 199.

[725] رجال كشي، ص 200.

[726] رجال كشي، ص 200.

[727] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 106.

[728] خاتمه مستدرك الوسائل - فائده پنجم - ص 703.

[729] دعوات راوندي، ص 135.

[730] اصول كافي، ج 2، كتاب فضل القرآن، ص 438.

[731] فهرست طوسي، ص 146.

[732] تهذيب التهذيب، ج 3، ص 386.

[733] معجم الثقات، ص 57.

[734] رجال الطوسي، ص 122.

[735] رجال نجاشي، ص 125 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 36.

[736] رجال الطوسي، ص 122 و ص 195.

[737] فهرست طوسي، ص 149.

[738] مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 2، جزء 7، فصل تاريخ و احوال امام صادق (ع)، ص 350.

[739] تنقيح المقال، ج 1، ص 465، رديف 4426.

[740] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 36.

[741] خرائج و جرائح، ج 2، باب 15، ص 714 - رجال كشي ص 286 - بحارالانوار، ج 47، ص 143 و ص 343 - اين روايت در بصائر الدرجات، جزء 6، باب 1، ص 73، بدون قسمت آخر آمده است.

[742] رجال كشي، ص 286.

[743] رجال كشي، ص 151.

[744] رجال كشي، ص 183.

[745] در نسخه اي، حسن بن حبيش، و در نسخه ديگر، حسن بن جيش، آمده است.

[746] رجال كشي، ص 344.

[747] اصول كافي، ج 2، كتاب معاشرت، ص 464.

[748] رجال الطوسي، ص

209.

[749] فهرست طوسي، ص 150.

[750] رجال نجاشي، ص 134.

[751] رجال كشي، ص 301.

[752] رجال كشي، ص 301.

[753] اصول كافي، ج 2، باب كذب، ص 254.

[754] اصول كافي، ج 1، باب روزي خوردن از علم، ص 37.

[755] رجال الطوسي، ص 91.

[756] رجال الطوسي، ص 125.

[757] رجال الطوسي، ص 217.

[758] سدير، شكل پذيري همه رنگ است (رجال كشي، ص 183).

[759] رجال كشي، ص 184 - 183.

[760] مرحوم علامه مجلسي در بيان اين كلمه فرموده: «حج به جا آوريد پيش از آن كه بيابان مخوف گردد و سير در آن ممكن نشود». و گويا «البرجانيه» را كه آخرش ياء با دو نقطه است غلط دانسته و صحيحش را با باء يك نقطه مي داند، و آن را دو كلمه گرفته: «البر» بيابان و «جانبه». ليكن مرحوم پدرم در كتاب منتهي الامال، در ذيل اين حديث، فرموده اند: از بعضي از اهل تحقيق نقل شده كه برجانيه معرب بريطانيه است كه بريطانيا باشد. يعني حج به جا بياوريد پيش از آن كه حكومت بريطانيا مردم را منع كند.

[761] محتمل است كه منظور مسجد «براثا» در بغداد باشد.

[762] شهركي در سمت شرقي بغداد (معجم البلدان، ج 4، ص 413) - كناره و زمين دور.

[763] شايد مراد، گروهي از مردم آسياي شرقي باشد، و محتمل است كه اين قسمت روايت اشاره به حمله هلاكوخان به بغداد و انقراض دولت عباسيان داشته باشد.

[764] امالي شيخ مفيد، مجلس هفتم، ح 10.

[765] اصول كافي، ج 2، باب قلت عدد مؤمنين، ص 190 - بحارالانوار، ج 47، ص 372.

[766] محلي بين مكه و مدينه مي باشد (كه بين 30 تا 40 ميلي مدينه قرار گرفته است). رسول خدا (ص)

از آن جابه بدر رفت، و در عام الفتح نيز از آن جا به مكه معظمه تشريف برد (معجم البلدان، ج 6، ص 339 - مراصد الاطلاع، ص 1017).

در بحار الانوار، «فخ الروحاء»، ذكر شده است.

[767] بصائر الدرجات، جزء 2، باب 18، ص 96 - بحارالانوار، ج 46، ص 283.

[768] چرا گوش به گفتار سدير نمي سپارند، گفتاري كه محكم و راهنماست؛ مي گويد: نزد امام جعفر صادق (ع) در عرفات بودم، و حاجيان آوازي بلند در لبيك گويي داشتند. چون نظري به چهره آنان افكندم با خود گفتم: اين خيل عظيم جميعت همه گمراهند؟! سرورم، روي به من كرد، و صدايم نمود، و فرمود: دقت كن! خواهي ديد آن چه را كه به دنبال آني. پس چون نيك نگريستم، همگي آنان را خوك و بوزينه ديدم.

مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 2، جزء 7، فصل خرق عادات امام صادق (ع)، ص 314.

[769] رجال كشي، ص 312 - جامع الروات، ج 1، ص 365 - بحارالانوار، ج 47، ص 351.

[770] رجال الطوسي، ص 213.

[771] طياره، فرقه اي از غلاة مي باشند.

[772] رجال كشي، ص 343.

[773] رجال كشي، ص 343.

[774] تنقيح المقال، ج 2، ص 40، رديف 4962.

[775] اي ام فروه، نثار كن اشك ريزانت را.

[776] روضه كافي، ح 263، ص 182.

[777] تحفة الاحباب، ص 127 و ص 306.

[778] كامل الزيارات، باب 33، ص 105 - وسائل الشيعه، ج 10، ص 465.

[779] رجال الطوسي، ص 207.

[780] رجال نجاشي، ص 130.

[781] رجال كشي، ص 304 - بحارالانوار، ج 46، ص 272.

[782] سوره تحريم، آيه 6.

[783] اصول كافي، ج 2، باب دعوت خانواده به ايمان، ص 168.

[784] روضه كافي، ج 158، ص 141.

[785] ارشاد، مفيد،

نص بر امامت موسي بن جعفر (ع)، ص 264.

[786] رجال نجاشي، ص 130.

[787] علامه مامقاني گويد: ظاهرا كلمه «احسنت» به قرينه استشهاد به شعر، توبيخي است. تنقيح المقال، ج 2، ص 57.

[788] اصول كافي، ج 2، باب كتمان، ص 177.

[789] مسكان بر وزن سبحان.

[790] مرحوم ميرداماد، عبدالله بن مسكان را در طبقه بندي اصحاب اجماع در دومين دسته فقهاي اصحاب قرار مي دهد (رواشح السماويه، راشحه سوم، ص 45).

[791] رجال نجاشي، ص 130.

[792] اختصاص، شيخ مفيد، ص 207 - بحارالانوار - ج 47، ص 394.

[793] اختصاص، شيخ مفيد، ص 207 - بحارالانوار - ج 47، ص 394.

[794] رجال كشي، ص 327 - وسائل الشيعه، ج 10، ص 60.

[795] همچنين مرحوم صدوق، در كتب خود.

[796] رجال الطوسي، ص 206.

[797] مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 2، جزء 7، تاريخ و احوالات امام صادق (ع)، ص 350 بحارالانوار، ج 47، ص 350.

[798] ميزان الاعتدال، ج 1، ص 423.

[799] الامام الصادق و المذاهب الاربعه، اسد حيدر، ج 6، ص 347.

[800] تهذيب التهذيب، ج 4، ص 222.

[801] الملل و النحل، ج 1، ص 325.

[802] المعارف، ص 268.

[803] الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ج 6، ص 348 - 347.

[804] الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ج 6، ص 348 - 347.

[805] تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 230 - 229 - حياة الحيوان، ج 2، ص 37.

[806] الامام الصادق، و المذاهب الاربعه، ج 6، ص 349 - 348.

[807] تهذيب التهذيب، ج 4، ص 222.

[808] محمد بن مسلم زهري (به ضم زاء و سكون هاء)، فقيه مدني، و تابعي است. ابن ابي الحديد گويد: او منحرف از اميرالمؤمنين (ع) بود و از علي (ع) بدگويي مي كرد. سيد ابن طاووس،

او را از دشمن خاندان عصمت و طهارت شمرده. اما مرحوم محدث نوري، او را، چون حديثي نص بر امامت اهل بيت نقل كرده، از نيكان مي شمرد.

علماي جمهور او را ذكر كرده و گفته اند كه او حافظ علم فقهاي سبعه مي باشد، و ده نفر از صحابه را درك كرده است.

زهري در ابتدا عامل بني اميه بود، حضرت سجاد (ع) در نامه اي كه در تحف العقول آمده است، به او نوشت:... تو را دعوت كردند تا قطبي براي آسياي ستم آنان باشي، و پلي كه بر تو عبور كنند و به سياهكاري خود برسند...

زهري چند ندبه از حضرت سجاد (ع) روايت كرده است، و از آن امام به زين العابدين تعبير مي نمود. او در سال 124 هجري وفات يافت (سفينة البحار، ج 1، ص 573).

[809] تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 229. ميزان الاعتدال، ج 1، ص 423.

[810] تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 229.

[811] اعيان الشيعه، ج 35، ص 374 و تنقيح المقال، ج 2، ص 65، رديف 5255، (به نقل از شهيد ثاني) - وقايع الشهور و الايام، مجتهد بيرجندي، 15 ربيع الاول، ص 75.

[812] محمد باقر بن محمد حسني استرآبادي «السيد الداماد». وجه تسميه او به داماد بدين جهت است كه پدرش، سيد محمد، داماد محقق ثاني، شيخ علي كركي بوده، و به آن افتخار مي كرده، لذا ملقب به داماد گشته و اين لقب در اولادش، به ارث رسيده است.

مير داماد، استاد ملاصدارست، و از نورالدين موسوي، و عبدالعالي كركي (دايي خود) و شيخ حسين (پدر شيخ بهائي) روايت مي كند.

مرحوم سيد عليخان شيرازي در «سلافة العصر من محاسن اعيان العصر» از ميرداماد مدح بليغي نموده و

مي گويد: هيچ مبالغه نيست اگر بگويم كه مثل او نخواهد آمد.

ميرزا اسكندر منشي، در كتاب عالم آراي عباسي، در شرح حال سيد داماد گويد: الحق او جامع كمالات صوري و معنوي است، و در اكثر علوم، مانند: رياضي، فقه، تفسير و حديث، رتبه اجتهاد دارد.

مرحوم ميرداماد مصنفاتي دارد كه از آن جمله: قبسات، صراط المستقيم، و حبل المتين، در حكمت؛ و شارع النجاة، در فقه؛ و حواشي و تعليقات بر كافي و بر فقيه، و بر صحيفه كامله؛ و شرح الاستبصار، و عيون المسائل و نبراس الضياء، و خلسة الملكوت، و تقويم الايمان، و الافق المبين، و الرواشح السماويه، و السبع الشداد، و ضوابط الرضاع، و سدرة المنتهي در تفسير قرآن، و تقديسات در رفع شبه ابن كمونه، و ديوان شعر، و رسالة الاعضالات في فنون العلم و الصناعات.

مرحوم ميرداماد به فارسي و عربي شعر نيكو مي سروده، و اين رباعي از اوست:

در كعبه قل تعالوا ازمام كه زاد

از بازوي باب خطه خيبر كه گشاد

برناقه ي لا يؤدي الا كه نشست بر دوش شرف پاي كرأسي كه نهاد

از جناب ميرداماد عجايبي نقل شده كه مهم تر از همه آن كه: چهل سال پايش را براي خوابيدن دراز نكرد؛ و مدت بيست سال فعل مباح از او صادر نگرديد؛ و هر شب پانزده جزء قرآن تلاوت مي كرد.

محقق ميرداماد، در اواخر عمرش به همراهي شاه صفي از اصفهان به سوي عتبات عاليات، كه در زمان در تصرف سلاطين صفويه بود، حركت كرد. در راه مريض شد و در منزل ذي الكفل به رحمت ايزدي پيوست. نعش او را به نجف اشرف بردند، و در آستان علوي به سال 1041 هجري دفن

گرديد.

ملا عبدالله كرماني در سوگ او گفته:

فغان از جور اين چرخ جفا كيش كز او گردد دل هر شاد ناشاد

ز اولاد نبي داناي عصري كه مثلش مادر ايام كم زاد

خرد از ماتمش گريان شد و گفت عروس علم و دين را مرده داماد

(فوائد الرضويه، ج 2، ص 425 - 418).

[813] الرواشح السماويه، راشحه 22، ص 78.

[814] ذهبي نيز، در تذكرة الحفاظ، ج 1، ط 4، ص 154، گويد: اعمش در سن 87 سالگي در ربيع الاول سال 148 هجري وفات يافت.

[815] رساله توضيح المقاصد، 15 ربيع الاول.

[816] مناقب علي بن ابيطالب (ع)، ابن مغازلي شافعي، ص 143 - امالي صدوق، مجلس 67، ح 2.

[817] سعد بن مالك بن سنان خزرجي، معروف به ابوسعيد خدري (به ضم خاء). پدرش، مالك، جزء شهداي غزوه احد است، و او خود در غزوه احد و خندق و غزوات ديگر حاضر بوده است. سعد يكي از صحابه كبار مي باشد و گفته شده كه در بين جوانان صحابه افقه از او نبوده است.

ابن عبدالبر گويد: ابوسعيد، از حفاظ و علماي بزرگ و عقلاي صحابه است، و اخبارش شاهد بر مدعي است. برقي، ابوسعيد را از اصفياء شمرده و گويد: او از كساني بود كه به اميرالمؤمنين (ع) رجوع كردند، و مستقيم بوده اند.

حضرت امام رضا (ع) در ضمن نامه اي به مأمون، مرقوم فرمودند: كساني كه بر منهاج رسول الله (ص) بودند و تزلزل و تغييري پيدا نكردند و منحرف نشدند: سلمان فارسي، ابوذر غفاري، مقداد بن الاسود، عمار بن ياسر، سهل بن حنيف، حذيفه بن يمان، ابوالهيثم بن تيهان، خالد بن سعيد، عبادة بن صامت، ابوايوب انصاري، خزيمة بن ثابت (ذوالشهادتين)، و ابوسعيد خدري،

و امثال آنان رضي الله عنهم مي باشند.

ابن قتيبه، در كتاب الامامة و السياسه، در ذيل داستان حره مي گويد: ابوسعيد خدري، در آن آشوب، در خانه نشست؛ چند تن از لشكريان شام بر او وارد شدند و گفتند: پيرمرد! تو كيستي؟ گفت: من، ابوسعيد خدري، صاحب پيغمبرم. گفتند: پيوسته نام تو را مي شنيديم، خوب كردي كه ما به جنگ برنخاستي، و در خانه ات نشستي، اينك هر چه داري بياور. گفت: به خدا سوگند، مالي برايم نمانده كه براي شما بياورم. شامي ها در غضب شده، ريشش را كندند و او را زدند، و آن چه در خانه داشت حتي يك جفت كبوتر و مختصري سير را به غارت بردند.

حضرت علي بن الحسين (ع) فرمود: ابوسعيد مردي مستقيم بود، حالت نزع بر او شدت كرد و سه روز به حال احتضار بود، امر كرد كه اهل بيتش او را به مصلايش برند، طولي نكشيد كه وفات كرد. وفاتش در سال 74 هجري در مدينه طيبه واقع شد (الكني والالقاب، ج 1، ص 80 و تحفة الاحباب، ص 121).

[818] سوره ق. آيه 24.

[819] بحارالانوار، ج 47، ص 412 و ص 357 - مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 1، جزء 3، فضائل و مناقب اختصاصي اميرالمؤمنين (ع)، ص 347 - مناقب علي بن ابيطالب (ع) ابن مغازلي شافعي، ص 427.

[820] تنقيح المقال، ج 2، ص 66 - رديف 5255.

[821] سفينة البحار، ج 1، ص 391.

[822] سوره حجر، آيه 72.

[823] سفينة البحار، ج 1، ص 204.

[824] الكني و الالقاب، ج 2، ص 41.

[825] امير ابوالعباس، احمد بن طولون، حاكم مصر و شام و سرحدات بود. معتز بالله، او را والي مصر قرار داد و

سپس حكومت او را بر دمشق و انطاكيه و سرحدات گسترش داد.

ابن طولون با اينكه فردي خونريز بود و هجده هزار نفر در جبهه جنگ و در زندان او جان باختند، مردي عالم دوست نيز بود و به علم و دانش علاقه زيادي نشان مي داد، و همه روزه عده زيادي از طبقات مختلف، كنار سفره اش حاضر مي شدند، و در هر ماه هزار مثقال طلا صدقه مي داد. او در سال 270 هجري در گذشت (الكني و الالقاب، ج 1، ص 338).

[826] كشف الظنون، ج 2، ص 8.

[827] المعارف، ابن قتيبه، ص 214 - ميزان الاعتدال، ذهبي، ج 1، ص 423 - تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 230 - در تهذيب التهذيب، ج 4، ص 222 وفات اعمش به سال 145 هجري ذكر شده است.

[828] تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 229.

[829] امالي صدوق، مجلس 62، ح 17، ص 326.

[830] آيا امتي كه قاتل حسين (ع)اند، به شفاعت جدش، در روز قيامت، اميد بسته اند؟.

[831] به خدا سوگند كه پيامبر (ص) شفيع آنان نخواهد بود، و در روز قيامت به عذاب الهي معذبند.

[832] (چگونه پيامبر اكرم ايشان را شفاعت كند) در حالي كه فرزند عزيز او حسين (ع) را به حكم جور و ستم شهيد كردند، و حكم ايشان با حكم كتاب خدا مخالفت داشت.

[833] سوره ابراهيم، آيه 42 - هرگز مپندار كه خدا از كردار ستمكاران غافل است.

[834] سوره شعراء، آيه 227 - به زودي آنان كه ظلم و ستم (در حق آل رسول (ص)) كردند خواهند دانست كه به چه كيفر گاهي بازگشت مي كنند.

[835] ركاب مرا پر از طلا و نقره كن كه پادشاه بزرگي را كشته ام، كسي را

به قتل رسانده ام كه از جهت پدر و مادر از همه كس بهتر است.

در خرائج، بيت دوم چنين است:

قتلت خيرالناس اما و ابا

ضربته بالسيف حتي انقلبا.

[836] بيت اول از ابن زبعري، شاعر كفار قريش است كه آنان را با شعر خويش عليه پيامبر (ص) تحريض مي كرد. و اين بيت اشاره به شكست مسلمين در روز احد دارد و يزيد به آن تمثل جست و بقيه ابيات را خود سرود. (الكني والالقاب ج 1 ص 288):

- اي كاش، بزگران طايفه من كه در جنگ بدر كشته شدند، بودند و مي ديدند كه چگونه قبيله خزرج در برابر ضربات تير و نيزه به زاري افتاده است - آن گاه از شادي فرياد مي زدند و مي گفتند: يزيد دستت شل مباد (دستت درد نكند) - و اين سزاي جنگ بدر آنان بود كه داديم و در احد سر به سر شديم - از دودمان خندف نباشم اگر از فرزندان احمد (پيامبر) انتقام نگيرم.

[837] زيد بن ارقم خزرجي، از اصحاب رسول خدا (ص) و از سابقين كه رجوع به اميرالمؤمنين (ع) نمودند، مي باشد. وي در اكثر غزوات پيامبر (ص) حضور داشته است. او در كوفه ساكن بوده و مكالمه او با ابن زياد، هنگامي كه سر مطهر امام حسين (ع) را آورده بودند، و آن ملعون چوب بر لب و دندان مقدس آن جناب مي زد، مشهور است (ارشاد مفيد، اهل بيت در كوفه، ص 225 - مقتل الحسين، خوارزمي، ج 2، ص 54)؛ ليكن در تواريخ معتبره نيست كه او به شام رفته و در مجلس يزيد شركت كرده باشد.

[838] الخرائج و الجرائح، ج 2، باب 14، ص 582 - 577 - بحارالانوار،

ج 45، ص 184.

[839] بحارالانوار، ج 45، ص 145.

[840] فروع كافي، ج 4، كتاب الحج، ص 571 - وسائل الشيعه، ج 10، ص 310 - 309.

[841] بحارالانوار، ج 45، ص 144.

[842] مقتل الحسين، خوارزمي، ج 2، ص 75 - بحارالانوار، ج 45، ص 145.

[843] چه خوش است (سر) سرد و خاموشت در دستانم، و سرخي به گونه هايت دويده، كه گويا در دو جامه زعفراني خوابيده.

- در بحارالانوار، از تاريخ بلاذري نقل شده كه چون سر مقدس امام حسين (ع) به مدينه رسيد، مروان گفت:

يا حبذا بردك في اليدين و لونك الاحمر في الخدين كانه بات بمجسدين شفيت منك النفس يا حسين

(بحارالانوار، ج 45، ص 124).

اين مروان كه خطاب به سر مقدس امام حسين (ع) مي گويد: «اي حسين! دل خود را از (كينه) تو شفا دادم»، آزاد شده امام حسين (ع) در جنگ جمل است؛ كه همراه عايشه به جنگ اميرالمؤمنين (ع) آمده، و اسير گشته، و امام حسين (ع) را شفيع خود كرده بود (تتمة المنتهي، ص 54).

[844] شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 4، ذيل خطبه 57، ص 72 - 71.

[845] بحارالانوار، ج 45، ص 144.

[846] تذكره سبط ابن الجوزي ص 276.

[847] بحارالانوار، ج 45، ص 145.

[848] مقتل الحسين، خوارزمي، ج 2، ص 75.

[849] بحارالانوار، ج 45، ص 145.

[850] مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 2، جزء 6، تاريخ امام حسين (ع)، ص 200.

سيد بن طاووس، در كتاب ملهوف، ص 86، نيز همين نظر را تأييد مي كند.

[851] تاريخ حبيب السير، خواند مير، مجلد دوم، جزء اول، ص 60.

[852] تذكرة الخواص، ابن الجزي، ص 276 - 275.

[853] به دنبال مولا حسين، در شرق و غرب نگرديد، آن همه را

رها كنيد و به سوي من آييد كه مشهدش در قلب من است. (تذكرة الخواص، ابن الجوزي، ص 277).

[854] فواد كرماني.

[855] مقتل الحسين، خوارزمي، ج 2، ص 220 - تذكره سبط ابن الجوزي، ص 295.

[856] منتهي الامال، ج 1 - باب پنجم - مقصد چهارم - فصل هشتم.

[857] تذكرة الخواص، ص 269.

[858] تذكرة الخواص، ص 269.

[859] بحارالانوار، ج 45، ص 402 - 401.

[860] رجال نجاشي، ص 139 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 42.

[861] شرح حال مختصري از يحيي بن قاسم، در پاورقي عنوان ابوبصير، آمد.

[862] الطوسي، ص 217.

[863] رجال الطوسي، ص 352.

[864] فهرست طوسي، ص 166.

[865] رجال نجاشي، ص 139 - خلاصه، علامه حلي، ص 42.

[866] رجال الطوسي، ص 217 و ص 352.

[867] رجال ابن داود - جزء اول - باب الشين.

[868] رجال كشي، ص 375 - 374.

[869] اصول كافي، ج 2، باب مهرورزي و عطوفت با يكديگر، ص 140.

[870] اختيار معرفة الرجال، ص 470.

[871] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 95.

[872] رجال الطوسي، ص 218.

[873] فهرست طوسي، ص 167.

[874] اختيار معرفة الرجال، ص 413 - قاموس الرجال، ج 5، ص 89.

[875] در نسخه اي، عبدالرحيم ذكر شده (اختيار معرفة الرجال، ص 413).

[876] رجال كشي، ص 352.

[877] رجال كشي، ص 353.

[878] خداوند اجر تو را، در مصيبت امام صادق (ع)، بزرگ گرداند.

[879] رجال كشي، ص 353.

[880] رجال كشي، ص 352.

[881] اختيار معرفة الرجال، ص 415.

[882] ظرف سفالين بزرگي كه مايحتاج خانه ها پر از آب مي شد.

[883] بصائر الدرجات، جزء 5، باب 10، ح 3، ص 236.

[884] فروع كافي، ج 3، كتاب الزكاة، ص 546 - وسائل الشيعه، ج 6، ص 149 - بحارالانوار، ج 47، ص 364.

[885] بي شك براي

اهل حق حكومتي بر مردم خواهد بود، كه من اميدوار و چشم انتظار آنم.

[886] اختيار معرفة الرجال، ص 94.

[887] رجال نجاشي، ص 140 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 44.

[888] رجال الطوسي، ص 220 - رجال نجاشي، ص 140.

[889] رجال كشي، ص 373.

[890] فهرست طوسي، ص 171 - رجال نجاشي، ص 140.

[891] بحارالانوار، ج 47، ص 336.

[892] رجال كشي، ص 373.

[893] سوره هود، آيه 113.

در فروع كافي، ج 5، كتاب المعيشه، ص 108، آمده است كه: امام صادق (ع) اين آيه را بر فردي تأويل نموده كه به حضور سلطاني رفته و دوست دارد كه سلطان، تا لحظه اي كه دست در جيب كرده و به او عطايي نمايد، باقي بماند.

[894] امالي صدوق، مجلس 66، ح 1، ص 347.

[895] هامان، وزير و مشاور فرعون بود. روزي كه موسي توانست با معجزه عصا، فرعون را به خود متمايل سازد، هامان مانع ايمان آوردن فرعون گشت و گفت: اي فرعون! تا به امروز خدايي كرده اي و مردم تو را پرستش نموده اند، حال مي خواهي پيرو بنده اي گردي؟!.

[896] امالي صدوق، مجلس 66، ح 1، ص 347.

[897] در عقاب الاعمال، ص 335، شصت هزار ذراع، ذكر شده است.

[898] عقاب الاعمال، صدوق، ص 335 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 130 - بحارالانوار، ج 75، ص 369.

[899] سوره انعام، آيه 45.

[900] معاني الاخبار، ص 252 - وسائل الشيعه، ج 11، ص 501 - بحار، ج 75، ص 370.

[901] ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، عقاب الظلمة و اعوانهم، ص 309 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 130 - بحارالانوار، ج 75، ص 372.

[902] فروع كافي، ج 5، كتاب المعيشه، ص 109 - وسائل

الشيعه، ج 12، ص 140 - سفينة البحار، ج 1، ص 579.

[903] بحارالانوار، ج 75، ص 379.

[904] بحارالانوار، ج 8، ص 145.

[905] شيخ جليل سعيد متبحر، ابوعبدالله، محمد بن جعفر بن علي بن جعفر مشهدي، معروف به «ابن المشهدي»، مؤلف «مزار كبير» كه مورد اعتماد اصحاب بوده و در بحارالانوار از آن كتاب بسيار نقل شده است. او همچنين صاحب كتاب بغية الطالب، ايضاح المناسك و كتاب مصباح است.

ابن المشهدي، از جماعتي از بزرگان محدثين مانند: ابن البطريق، ابن زهره حسيني، شاذان بن جبرئيل قمي، شيخ هبة الله بن نما، امير ورام بن ابي فراس، سديد الدين محمود الحمصي رازي، و غير ايشان، رضوان الله عليهم اجمعين، روايت مي كند. (الكني و الالقاب، ج 1، ص 402).

از آن جا كه ابن زهره كه يكي از مشايخ اوست در سال 585 هجري وفات يافته، ابن المشهدي بايستي در اواخر صده ششم يا اوايل صده هفتم از دنيا رفته باشد.

[906] فرحة الغري، ص 77 - وسائل الشيعه، ج 10، ص 305.

[907] فرحة الغري، ص 79 - وسائل الشيعه، ج 10، ص 311 - مفاتيح الجنان، زيارت ششم اميرالمؤمنين عليه السلام.

[908] الامام الصادق، محمد حسين مظفر، ج 1، ص 142.

[909] مصباح المتهجد - آداب زيارت امام حسين (ع) - ص 660 - بحارالانوار - ج 101، ص 197 - مفاتيح الجنان، زيارت هفتم امام حسين، (ع).

[910] الكني و الالقاب، ج 2، ص 386 - 385.

[911] الكني و الالقاب، ج 2، ص 386 - 385.

[912] فهرست ابن النديم، ص 278.

[913] رجال الطوسي، ص 131.

[914] رجال الطوسي، ص 240.

[915] فهرست طوسي، ص 176.

[916] رجال نجاشي، ص 208.

[917] رجال كشي، ص 268.

[918] رجال كشي، ص 335.

[919] منسوب به فرقب كه نام

محلي است كه در آن جا لباس سفيد از كتان مي بافتند.

[920] سفينةالبحار، ج 2، ص 145.

[921] اصول كافي، ج 2، باب الذنوب، ص 211.

[922] پارچه هاي نازكي كه در سابور فارس بافته مي شد.

[923] كيسانيه، گروهي منسوب به كيسان، يعني مختار، بودند كه بعدها به زيديه آميختند.

[924] فهرست طوسي، ص 180 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 56.

[925] رجال الطوسي، ص 230.

[926] رجال الطوسي، ص 353.

[927] كتاب الغيبة، طوسي، ص 210 - خلاصه، علامه حلي، ص 56، بحارالانوار، ج 47، ص 343.

[928] كتاب الغيبة، طوسي، ص 210 - خلاصه، علامه حلي، ص 56 -، بحارالانوار، ج 47، ص 343.

[929] رجال الطوسي، ص 353.

[930] فهرست طوسي، ص 180.

[931] رجال نجاشي، ص 165.

[932] در فهرست طوسي است كه امام صادق (ع) براي او شهادت بهشت داد.

[933] رجال كشي، ص 374.

[934] رجال كشي، ص 374.

[935] الامام الصادق، محمد حسين مظفر، ج 2، ص 165.

[936] فروع كافي، ج 4، كتاب الحج، ص 558.

[937] بر دل سنگين است - رجال كشي، ص 374.

[938] تذكرة الخواص، ابن الجوزي، ص 200.

[939] سفينة البحار، ج 2، ص 297 - تحفه الاحباب ص 167.

[940] اصول كافي، ج 1، نهي از ندانسته گويي، ص 33.

[941] اصول كافي، ج 2، پيروي از هواي نفس، ص 252.

[942] رجال الطوسي، ص 223.

[943] رجال نجاشي، ص 147 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 53.

[944] رجال نجاشي، ص 147 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 53.

[945] تنقيح المقال، ج 2، ص 166، رديف 6730.

[946] رجال كشي، ص 215.

[947] رجال كشي، ص 213 - و نيز در ص 215، روايت ديگري از امام صادق (ع) نقل شده كه به ابواسامه، زيد شحام، فرمود: و

الله، نيافتم احدي را كه اطاعتم كند و گفته مرا بپذيرد، مگر يك نفر، رحمة الله عليه، و او عبدالله بن ابي يعفور بود؛ هرگاه من او را فرماني مي دادم يا سفارشي مي كردم، فرمان مرا اطاعت مي كرد و گفته مرا مي پذيرفت.

[948] اختيار معرفة الرجال، ص 180.

[949] اصول كافي، ج 2، باب راستگويي، ص 85.

[950] سوره هود، آيه 114.

[951] امالي شيخ مفيد، مجلس 23، ح 3.

[952] اصول كافي، ج 2، باب راستگويي، ص 86.

[953] سفينة البحار، ج 2، ص 124.

[954] رجال كشي، ص 214.

سيد مرتضي (ره)، در مسائل الطرابلسيات، داستان را به گونه ديگر نقل كرده است (سفينة البحار، ج 2، ص 255).

[955] رجال كشي، ص 215 - 214.

[956] اختيار معرفة الرجال، ص 10.

[957] رجال كشي، ص 350 - فهرست طوسي، ص 191 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 52.

[958] رجال الطوسي، ص 225.

[959] رجال نجاشي، ص 148 - خلاصه، حلي، ص 52.

[960] رجال كشي، ص 350.

[961] رجال مامقاني، ج 2، ص 186، رديف 6892.

[962] فهرست طوسي، ص 192.

[963] اختصاص، مفيد، ص 238.

[964] رجال الطوسي، ص 131.

[965] رجال الطوسي، ص 227.

[966] رجال نجاشي، ص 154 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 51.

[967] رجال الطوسي، ص 131 - رجال كشي ص 288 - خلاصه، علامه، ص 51.

[968] اصل كافي، ج 2، باب علامات و صفات مؤمن، ص 181.

[969] رجال الطوسي، ص 149.

[970] رجال نجاشي، ص 154.

[971] زيديه، معتقدين به امامت زيد بن علي بن الحسين مي باشند، و بر سر وراثت، و وصيت، و نص در امر خلافت، با شيعه امامت اختلاف ورزيدند. گفتند: آن كس كه از نسل فاطمه عليهاالسلام به شمشير قيام كند، و عالم و شجاع

و سخي باشد، امام است، از فرزندان حسن بن علي (ع) و يا از اولاد حسين بن علي (ع) باشد. با اين حال در ميان زيديه نيز دسته هايي چند پديد آمد كه هر دسته اعتقادي منحصر به خويش يافت.

[972] رجال نجاشي، ص 147 - خلاصه، علامه حلي، ص 54.

[973] رجال كشي، ص 291. (تلخيص يافته).

[974] اصول كافي، ج 2، باب شاد كردن مؤمن، ص 152 - اختصاص، مفيد، ص 260 - وسائل الشيعه، ج 12، باب جواز ولايت از طرف ستمگر به سود مؤمنين، ص 142.

[975] سوره توبه، آيه 34.

[976] بي شك آن كه را دنياي پست فريفت زيانكار است و خسارت ديده، و هر چند كه قرن ها اين فريب ادامه پيدا كرده، ليكن هيچ گاه كاميابي در ميان بوده است. دنيا در لباس عزيزي با پوششي زيبا به شكل بثنيه خود را به ما نمايان ساخت، و آرايش خود را در اين چهره هاي فريبا هر چه بيشتر جلوه داد. به دنيا گفتم جز من ديگري را بفريب، چرا كه من از دنيا روي گردانم و جاهل نيستم. من و دنيا! مرا با دنيا چه كار در حالي كه محمد (ص) (بهترين خلق و مقصود كلي از خلق) ميان همين سنگ ها و خاك ها به خاك سپرده شد. من و گنجينه هاي دنيا و دوستي و علاقه به آنها! هيهات!من و علاقه به اموال قارون و ملك قبائل! هرگز! مگر نه آن كه همه دنيا و مافيها براي نابودي آفريده شده، و به سوي نيستي سوق داده مي شود، و گنجينه ها از دست گنجينه دارها گرفته مي شود؟ پس به جز من ديگري را بفريب، زيرا كه من ميل و رغبتي

به عزت و پادشاهي و كاميابي تو ندارم. مثل است كه من نفس خويش را به آن چه خدا برايش مقدر كرده و روزي نموده است قانع ساخته و به آن بسنده مي كنم، پس اي دنيا تو را به اهل دنيا، آن آشوبگران حادثه جو، واگذار مي كنم تو داني و آنها كه در دام هلاكند. چرت كه من از ديدار خداوند بيمناكم و بدل مي هراسم و از عذاب جاودانه و دائمي اش پيوسته مي ترسم.

[977] سوره نور، آيه 19.

[978] كشف الريبة عن احكام الغيبة، شهيد زين الدين عاملي، ص 122 تا ص 131 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 150 - بحارالانوار، ج 75، ص 360 و ج 78 ص 271 - كتاب المكاسب شيخ اعظم، ج 4، ص 362 تا ص 382.

[979] رجال الطوسي، ص 128.

[980] رجال الطوسي ص 233.

[981] رجال كشي، ص 156 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 57.

[982] روضه كافي، ح 449، ص 245.

[983] رجال كشي، ص 156.

[984] تقريب، ج 1، ص 517.

[985] رجال الطوسي، ص 229.

[986] رجال نجاشي، ص 159.

[987] رجال نجاشي، ص 160 - فهرست طوسي، ص 203.

[988] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 56.

[989] مرحوم سيد شرف الدين، در كتاب مولفو الشيعه، ص 15 - 13، گويد: اول كسي كه در اسلام، كتاب تأليف كرد، علي (ع) بود. آن حضرت پس از فراغت از كتاب خدا، به تأليف كتاب ديات كه در آن زمان به صحيفه معروف بود پرداخت. و همچنين كتابي براي حضرت فاطمه زهرا (س) تأليف كرد كه در نزد فرزندانشان به مصحف فاطمه (س) معروف بود. و گمان من بر آن است كه اين كتاب، قبل از صحيفه ديات،

تأليف شده است.

[990] ابن نديم گويد: اولين كتابي كه شيعه تصنيف كرده، كتاب سليم بن قيس هلالي است، كه ابان بن ابي عياش از او روايت كرده است (فهرست ابن النديم، ص 308 - 307).

[991] تنقيح المقال، ج 2، ص 229، رديف 7493.

[992] گرچه كشي، در رجالش، و علامه حلي، در خلاصه، او را از رجال عامه دانسته اند.

[993] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 61.

[994] رجال الطوسي، ص 245.

[995] رجال نجاشي، ص 211.

[996] فهرست طوسي، ص 207.

[997] اصول كافي، ج 1، اصناف مردم، ص 26.

[998] اصول كافي، ج 2، ذم دنيا و زهد در آن، ص 105.

[999] ابوجعفر، احمد بن محمد بن عيسي قمي، از اصحاب امام رضا (ع) و شيخ قميين بوده است. در فهرست ابن النديم ص 312، آمده است كه او داراي كتبي مانند: الطب الكبير، الطب الصغير، و المكاسب مي باشد.

[1000] رجال نجاشي، ص 29 - 28 - سفينة البحار، ج 2، ص 656.

[1001] رجال نجاشي، ص 78.

[1002] رجال نجاشي، ص 28.

[1003] رجال نجاشي، ص 29.

[1004] رجال الطوسي، ص 129.

[1005] اختيار معرفة الرجال، ص 171.

- شيخ كشي شبيه اين روايت، با اين تفاوت كه ابوبصير به محضر امام باقر (ع) شرفياب مي شود، را نيز نقل كرده است (اختيار معرفة الرجال، ص 200).

- به روايت علامه حلي، هر دو امام، براي علباء و ابوبصير ضمانت بهشت را نموده اند (رجال علامه حلي، ص 130).

[1006] رجال كشي، ص 176 - 175 - جامع الروات، ج 1، ص 544.

شبيه اين روايت را شيخ طوسي (ره) در باب «زيارات خمس» كتاب تهذيب (ج 4، ص 137) و در باب «ما اباحوه لشيعتهم من الخمس في حال الغيبه» كتاب استبصار (ج 2،

باب 32، ص 58) آورده است، با اين تفاوت اساسي كه اولا: آن را به حكم بن علباء (پسر علباء) نسبت مي دهد، ثانيا اموال خدمت امام باقر (ع) آورده مي شود.

[1007] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 45.

[1008] مروج الذهب، مسعودي، ج 3، ص 204.

[1009] رجال الطوسي، ص 243.

[1010] فهرست طوسي، ص 221 - فهرست ابن النديم، ص 308.

[1011] رجال نجاشي، ص 175.

[1012] خلاصه، حلي، ص 45.

[1013] مروج الذهب، مسعودي، ج 3، ص 204.

[1014] اختيار معرفة الرجال، ص 585.

[1015] اصول كافي، ج 2، باب ورع، ص 63.

[1016] رجال نجاشي، ص 205.

[1017] رجال الطوسي، ص 247.

[1018] فهرست طوسي، ص 243 - رجال نجاشي، ص 206.

[1019] اصول كافي، ج 2، پايه هاي اسلام، ص 19 - رجال كشي، ص 357 - 356.

[1020] رجال الطوسي، ص 52 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 60.

[1021] اختصاص، شيخ مفيد، ص 283.

[1022] سفينة البحار، ج 2، ص 523.

[1023] ارشاد، مفيد، اهل بيت در كوفه، ص 225.

[1024] رجال الطوسي، ص 256.

[1025] اختصاص، شيخ مفيد، ص 69 - اختيار معرفة الرجال، ص 333 - بحارالانوار، ج 47، ص 336 - 335.

[1026] اختصاص، شيخ مفيد، ص 69 - اختيار معرفة الرجال، ص 333 - بحارالانوار، ج 47، ص 336 - 335.

[1027] اختصاص، شيخ مفيد، ص 68 - اختيار معرفة الرجال، ص 332 - بحارالانوار، ج 47، ص 335.

[1028] قاموس الرجال، ج 8، ص 462 - 461.

[1029] قاموس الرجال، ج 8، ص 462 - 461.

[1030] اختصاص، شيخ مفيد، ص 195 - اختيار معرفة الرجال، ص 334 - بحارالانوار، ج 47، ص 349.

[1031] اختصاص، شيخ مفيد، ص 195 - اختيار معرفة الرجال، ص 334 - بحارالانوار، ج 47، ص 349.

[1032]

امالي شيخ مفيد، مجلس 17، ح 6.

[1033] اصول كافي، ج 2، باب ورع، ص 63.

[1034] در آن دوران، مردم عرب، علويين را، شريف مي ناميدند.

[1035] سوره قصص - آيه 83.

[1036] بحارالانوار، ج 1، ص 226 - 224.

[1037] رجال نجاشي، ص 220.

[1038] ارشاد، مفيد، باب نص بر امامت موسي بن جعفر (ع)، ص 264.

[1039] بحارالانوار، ج 47، ص 261 - 259 - بحراللئالي، ص 291 - 288 - در كتاب الغيبة، شيخ طوسي، ص 33، اين روايت با اختلافي آمده است.

[1040] رجال الطوسي، ص 359.

[1041] رجال الطوسي، ص 302.

[1042] مؤمن طاق از اصحاب امام كاظم (ع) نيز شمرده شده است (رجال الطوسي، ص 359 - خلاصه، علامه حلي، ص 67).

[1043] رجال نجاشي، ص 228.

[1044] تاج العروس، مجلد 6، ص 428 و قاموس اللغه، باب القاف، فصل الطاء.

[1045] اختصاص، شيخ مفيد، ص 204 - رجال كشي، ص 163 - رجال نجاشي، ص 228 - خلاصه، علامه حلي، ص 67 - بحارالانوار، ج 47، ص 394.

[1046] فهرست ابن النديم، ص 250.

[1047] اختصاص، ص 204 - بحارالانوار، ج 47، ص 394.

[1048] فهرست ابن النديم، ص 250.

[1049] رجال نجاشي، ص 228.

[1050] الذريعه، ج 2، ص 261.

[1051] رجال كشي، ص 166 - 165 - بحارالانوار، ج 47، ص 406 - 405.

[1052] گروهي بودند كه بعد از داستان حكمين، بر اميرالمؤمنين (ع) خروج كرده، و در حرور آء (قريه اي نزديك كوفه) اجتماع كردند، و رؤسال ايشان: عبدالله بن الكواء، و عتاب بن الاعور، و عبدالله بن وهب راسبي، و يزيد بن عاصم، و ذوالثديه؛ و جمعيتشان در حدود هزار نفر بود، كه همگي آنان اهل نماز و روزه بودند؛ و پيامبر اكرم (ص) از آن

گروه خبر داده بود. اين گروه را حروريه نيز گفته اند.

[1053] سوره توبه، آيه 40.

[1054] سوره حشر، آيه 10.

[1055] سوره توبه، آيه 119.

[1056] سوره بقره، آيه 177.

[1057] سوره يونس، آيه 35.

[1058] بحارالانوار، ج 47، ص 399 - 396 (احتجاج طبرسي، ج 2، ص 148 - 144، در نسخه احتجاج به جاي ابوخدره، ابوحذره ثبت شده است).

[1059] در احتجاج طبرسي، ج 2، ص 148 و در بحارالانوار، ج 47، ص 339، يك هزار اشرفي ذكر شده است.

[1060] رجال كشي، ص 228 - رجال نجاشي، ص 165 - احتجاج طبرسي، ج 2، ص 148 - بحارالانوار، ج 47، ص 399.

مرحوم پدرم، در تحفة الاحباب، مي فرمايد: گفتگوي مؤمن طاق با ابوحنيفه، شبيه است به گفتگوهاي شيخ كاظم ازري صاحب «قصيده هائيه»، با ناصبيان بغداد:

روزي از ري در حالي كه لباس فاخري پوشيده بوده، وارد مجلس پاشاي بغداد شد، ابن راوي ناصبي آن جا حاضر بود. همين كه چشمش به ازري افتاد، گفت: «فلو». ازري در جواب گفت:«لو». صورت ابن راوي متغير شد، پاشا سبب گرفتگي صورت او و معني كلمات را پرسيد. ارزي گفت: او چون مرا ديد، گفت: فلو، اشاره كرد به شعر شاعر:

فلو لبس الحمار ثياب خز

فما اسم الحمار الاحمار

من گفتم: لو، و اشاره كردم به اين شعر:

لو كل كلب عوي القمته حجرا

لصار قيمة قيراط بقنطار

و از اين جهت صورتش تغيير كرد.

نوادر حكايات ازري بسيار است، او در بغداد موي دماغ مخالفين بود، و قلوب ايشان از تيغ زبانش مجروح بود. و چون داراي لطافت و حسن محضر بود و حكام بغداد بدو مايل، پشت گرمي داشت و آن چه مي خواست مي گفت و به شوخي مي گذراند.قصيده هائيه ازري (ره)،

در بين عرب و عجم، شيعه و سني، معروف است.

مرحوم حاجي نوري از، علامه العلماء، شيخ عبدالحسين تهراني نقل فرموده كه روزي در مجلس مرحوم حاج احمد شوشتري، شخصي گفت: امروز شيخ الفقهاء و خاتم المجتهدين، شيخ محمد حسن، صاحب جواهر الكلام، مبالغه عجيبي در مورد قصيده ازري فرمود، و گفت: آرزو دارم قصيده هائيه ازري در نامه عمل من ثبت شود، و جواهر من در نامه عمل از ري! حاجي گفت: عجب مبالغه اي شيخ از جواهر خود فرموده، شيخ را در عوض، يك بيت كافي است!.

[1061] اقتباسي از آيه 38 سوره «حجر» و آيه 81 سوره «ص».

[1062] اختيار معرفة الرجال، ص 187 - احتجاج، ج 2، ص 149 - بحارالانوار، ج 47، ص 400 و ص 405.

[1063] الكشكول، شيخ بهائي، ج 1، ص 84 - تحفة الاحباب، ص 342.

[1064] سوره مرم، آيه 83.

[1065] مجالس المؤمنين، ج 1، مجلس پنجم، ص 354.

ابن قتيبه نمونه اي از حاضر جوابي و بديهه گويي او را اين گونه آورده است: روزي يك از خوارج او را ديد و گفت: از چنگ من خلاصي داشت مگر آن كه از علي بتري جويي. مؤمن طاق گفت: «انا من علي و من عقمان بري»، من از علي (ام) و از عثمان بري ام. كلامش در ظاهر اين است كه من از علي و عثمان بري ام.

[1066] احتجاج طبرسي، ج 2، ص 149 - بحارالانوار، ج 47، ص 399.

[1067] سعد بن عبادة بن دليم بن حارث، رئيس قبيله خزرج و يكي از بزرگان انصار بود. موقعي كه رسول خدا (ص) از دنيا رفت، انصار گرد آمدند و سعد بن عباده را به سقيفه آوردند تا با

او بيعت كنند، عمر آگاه شد و ابوبكر را خبر كرد. آن دو تن به اتفاق ابوعبيده جراح با عجله هر چه تمامتر خود را به سقيفه رساندند، و مشاهده كردند كه جمعيت بسيار گرد آمده و پيرامون خلافت گفتگو و مشاجره است. سعد بن عباده، در آن روز بيمار بود، ابوبكر گفت: اين جا، عمر و ابوعبيده، دو مرد بزرگ قريش هستند، با هر يك از اين دو كه خواستيد بيعت كنيد. عمر و ابوعبيده در جواب گفتند: تا شما باشيد، اين امر را به عهده نمي گيريم، دستت را دراز كن تا با تو بيعت كنيم، بشير بن سعد كه رئيس قبيله اوس بود گفت: من نيز سومي شما در بيعت با ابوبكر خواهم بود. آن گاه فاميل اوس با شتاب با ابوبكر بيعت كردند و به طوري عجله داشتند كه سعد بن عباده را پايمال كردند. سعد بن عباده گفت: كشتيد مرا، عمر گفت: بكشيد سعد را، خدا بكشد او را. قيس بن سعد برجست و ريش عمر را گرفت و گفت: والله،اي فرزند ضحاك حبشيه، ترسو در جنگ ها! اگر سر مويي از سعد بن عباده كم شود، تو به سلامت برنمي گردي، ابوبكر به عمر گفت: آرام باش كه در آرامش كارها بهتر انجام مي گيرد. پس از اين گفتگوها، سعد را به منزل بردند. چندي بعد ابوبكر برايش پيغام داد كه بايد بيعت كني، در جواب گفت كه بيعت نخواهم كرد و تا آخرين تير با شما خواهم جنگيد و نيزه خود را به خون شما رنگين خواهم نمود، و اگر جن و انس با شما باشند، من با شما بيعت نخواهم كرد

تا بر پروردگارم وارد شوم. عمر گفت: او را وادار به بيعت كنيد. بشير بن سعد گفت: او لجاجت مي كند و بيعت نخواهد كرد تا كشته شود، و كشته نمي شود تا اهل بيت و فاميلش كشته شوند؛ بيعت نكردنش زياني نخواهد داشت، او يك نفر بيش نيست، او را واگذاريد.

ابوبكر كه مرد، و عمر به خلافت رسيد، سعد بن عباده مي ترسيد و به سوي شام رهسپار شد، و در حوران مرد؛ و علت مرگش آن بود كه شبي تاريك از محلي مي گذشت، تيري به سوي او رها شد، و او را كشت؛ گفتند: جن او را كشته و از زبان جن اين شعر را ساختند:

قد قتلنا سيد الخزرج سعد بن عبادة

فرميناه بسهمين فلم نخط فؤاده.

[1068] احتجاج طبرسي، ج 2، ص 148 - مناقب ابن شهر آشوب، مجلد اول، جزء 2، باب 1، فصل پرسش ها و پاسخ ها، ص 190 - بحارالانوار، ج 47، ص 399.

[1069] منظور آيات 29، 30 و 31 سوره معارج است: «و الذينهم لفروجهم حافظون الا علي ازواجهم او ما ملكت ايمانهم فانهم غير ملومين، فمن ابتغي وراء ذلك فاولئك هم العادون» و آنان كه اندام خود از شهوتراني نگاه مي دارند، مگر بر همسران و يا كنيزان خويش كه در اين صورت بر آنان ملامتي نيست، و هر كه از اين حد در گذرد، به حقيقت تجاوزگر و ستمكار است.

[1070] فروع كافي، ج 5، كتاب النكاح، ص 450.

[1071] اختيار معرفة الرجال، ص 186 - 185.

[1072] رجال الطوسي، ص 135.

[1073] رجال الطوسي، ص 300.

[1074] اختصاص، شيخ مفيد، ص 62 - 61 اختيار معرفة الرجال، ص 10 - خلاصة الاقوال، ص 73.

[1075] رجال الطوسي، ص 358.

[1076]

اختيار معرفة الرجال، ص 135.

[1077] اختصاص، ص 66 - اختيار معرفة الرجال، ص 137.

[1078] اختيار معرفة الرجال، ص 136.

[1079] اختصاص، ص 51 - بحارالانوار، ج 47، ص 390.

[1080] اختصاص، ص 203 - رجال كشي، ص 149 - بحارالانوار 7 ج 47، ص 394.

[1081] الرواشح السماويه، راشحه شوم، ص 45.

[1082] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 73.

[1083] اختصاص، ص 203 - رجال كشي، ص 150 - 149 - بحارالانوار، ج 47، ص 393.

[1084] اختصاص، ص 66.

[1085] اختيار معرفة الرجال، ص 137.

[1086] اختصاص، شيخ مفيد، ص 201 - رجال كشي، ص 146،و ص 150 - بحارالانوار، ج 46، ص 328 و ص 292.

[1087] امالي صدوق، مجلس 50، ح 13، ص 252 - 251.

[1088] اختصاص، ص 53 - بحارالانوار، ج 47، ص 398.

[1089] اختصاص، ص 202 - 201 - رجال كشي، ص 145 - خلاصه، علامه حلي، ص 73 - بحارالانوار، ج 46، ص 328.

[1090] اختصاص، ص 204 - 203 - رجال كشي، ص 146 - بحارالانوار، ج 47، ص 410.

[1091] بحارالانوار، ج 47، ص 403 - 402.

[1092] رجوع شود به بحارالانوار، ج 47، ص 411.

[1093] در بحار، ج 47، ص 393، ابوكرينه، آمده است. ابوكريبه، از رجال و بزرگان شيعه مي باشد (الكني و الالقاب، ج 1، ص 144).

[1094] رجال كشي، ص 146 - 145 - اختصاص، شيخ مفيد، ص 202 - بحارالانوار، ج 47، ص 393.

[1095] اختصاص، شيخ مفيد، ص 53 - 52 - بحارالانوار، ج 46، ص 334 - 333.

[1096] اختصاص، ص 51 - رجال كشي، ص 148 - بحارالانوار، ج 47، ص 389.

[1097] اصول كافي، ج 1، باب شناخت امام، ص 140 و همچنين ص 306.

[1098]

امالي، شيخ مفيد، مجلس 16، ح 6.

[1099] اختصاص، ص 201 - رجال الطوسي، ص 300 - بحارالانوار، ج 46، ص 329.

[1100] مجالس المؤمنين، ج 1، مجلس پنجم، ص 340.

[1101] رجال نجاشي، ص 298.

[1102] رجال الطوسي، ص 136.

[1103] رجال الطوسي، ص 321.

[1104] رجال كشي، ص 262.

[1105] رجال نجاشي، ص 298.

[1106] كامل الزيارات، باب 32، ص 101.

[1107] وسائل الشيعه، ج 10، ص 322.

[1108] كامل الزيارات، باب 54 - وسائل الشيعه، ج 10، ص 319 - ثواب الاعمال، ص 111.

[1109] كامل الزيارات، باب 57 - وسائل الشيعه، ج 10، ص 347 و ص 389.

[1110] تهذيب الاحكام، ج 6، ص 44 - وسائل الشيعه، ج 10، ص 390.

[1111] وسائل الشيعه، ج 10، ص 332 - ثواب الاعمال، ص 111.

[1112] وسائل الشيعه، ج 10، ص 355.

[1113] فروع كافي، ج 4، كتاب الحج، ص 581 - 580 - ثواب الاعمال، ص 112 و ص 115 و ص 118 - وسائل الشيعه، ص 347 تا ص 356.

[1114] فروع كافي، ج 4، ص 582 - ثواب الاعمال، ص 111 - وسائل الشيعه، ج 10، ص 319، ص 320 و ص 325 و ص 326.

[1115] كامل الزيارات، باب 44 - وسائل الشيعه، ص 356.

[1116] كامل الزيارات، باب 46.

[1117] ثواب الاعمال، ص 117.

[1118] وسائل الشيعه، ج 10، ص 322.

[1119] تهذيب الاحكام، ج 6، ص 42.

[1120] وسائل الشيعه، ج 10، ص 322 و ص 346.

[1121] وسائل الشيعه، ج 10، ص 323 و ص 328.

[1122] كامل الزيارات، باب 69، بحارالانوار، ج 101، ص 45.

[1123] كامل الزيارات، باب 78 - وسائل الشيعه، ج 10، ص 336 - 334.

[1124] وسائل الشيعه، ج 10، ص 333 و ص 346.

[1125] كامل

الزيارات، باب 49، ص 133 - ثواب الاعمال 7 ص 116.

[1126] هدية الزائرين، محدث قمي، ص 80.

[1127] وسائل الشيعه، ج 10، ص 334، ص 344 و ص 375.

[1128] كامل الزيارات، باب 46، ص 128.

[1129] فروع كافي، ج 4، ص 582 - 581 - ثواب الاعمال،، ص 114 - 113.

[1130] مقتل الحسين (ع)، خوارزمي، ج 2، ص 169.

[1131] كامل الزيارات، باب 40 و باب 41 - بحارالانوار، ج 101، ص 51.

[1132] ثواب الاعمال، ص 116.

[1133] بحارالانوار، ج 101، باب 29.

[1134] فروع كافي، ج 4، كتاب الحج، ص 583 - 582 كامل الزيارات، باب 40، ص 116 - ثواب الاعمال، ص 120.

[1135] رجال الطوسي، ص 359.

[1136] رجال كشي، ص 380.

[1137] فروع كافي، ج 5، ص 161 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 311.

[1138] چهار فرسخي غرب بغداد.

[1139] روضه كافي، ح 49، ص 73.

[1140] گر چه در جاي ديگر او را ضعيف دانسته است (معجم الثقات، ص 117).

[1141] رجال مامقاني، ج 3، ص 217، رديف 11822.

[1142] رجال الطوسي، ص 314.

[1143] ارشاد، مفيد، فصل نص بر موسي بن جعفر (ع)، ص 264.

[1144] تهذيب الاحكام، ج 7، كتاب التجارات، ص 4.

[1145] فروع كافي، ج 5، ص 88 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 43.

[1146] تهذيب الاحكام، ج 7، كتاب التجارات، ص 2 - وسائل الشيعه، ج 12، كتاب التجاره، ص 8.

[1147] وسائل الشيعه، ج 12، ص 8.

[1148] تهذيب الاحكام، ج 7، كتاب التجارات، ص 4 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 8.

[1149] فروع كافي، ج 5، ص 75 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 6.

[1150] وسائل الشيعه، ج 12، ص 3.

[1151] وسائل الشيعه، ج 12، ص 5.

[1152] فروع كافي، ج

5، باب فضل التجارة، ص 148 - تهذيب الاحكام، ج 7، كتاب التجارات، ص 3 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 4.

[1153] وسائل الشيعه، ج 12، ص 4.

[1154] فروع كافي، ج 5، ص 149 - تهذيب الاحكام، ج 7، ص 3 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 7.

[1155] فروع كافي، ج 5، ص 78 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 11.

[1156] فروع كافي، ج 5، ص 78 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 11.

[1157] فروع كافي، ج 5، ص 74.

[1158] فروع كافي، ج 5، ص 76 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 23.

[1159] فروع كافي، 5، ص 76 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 23.

[1160] فروع كافي، ج 5، ص 161 - وسايل الشيعه، ج 12، ص 311.

[1161] مستدرك الوسائل، ج 2، كتاب التجارة، مقدمات، باب 2، ص 415.

[1162] سفينة البحار، ج 1، ص 121.

[1163] اين حديث از پيامبر نقل شده است (وسائل الشيعه، ج 12، ص 285، به نقل از «من لا يحضره الفقيه»).

[1164] فروع كافي، ج 5، باب آداب التجارة، ص 150 - من لا يحضره الفقيه، ج 3، باب التجارة و آدابها، ص 121 تهذيب الاحكام، ج 7، كتاب التجارات، ص 6 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 282.

[1165] رجال الطوسي ص 310.

[1166] فهرست طوسي، ص 334.

[1167] رجال نجاشي، ص 293.

[1168] اصول كافي، ج 2، كتاب معاشرت، ص 464.

[1169] اصول كافي، ج 1، باب صفت علماء، ص 28 - امالي صدوق، مجلس 57، ح 9، ص 294.

[1170] رجال الطوسي، ص 389.

[1171] رجال الطوسي، ص 405.

[1172] فهرست طوسي، ص 344 - 343.

[1173] رجال نجاشي، ص 289.

[1174] الرواشح السماويه، راشحه سوم، ص 45.

[1175] سفينة

البحار، ج 2، ص 178.

[1176] رجال الطوسي، ص 101.

[1177] رجال الطوسي، ص 135.

[1178] رجال الطوسي، ص 320.

[1179] رجال كشي، ص 184.

[1180] اصول كافي، ج 2، باب علامات مؤمن، ص 183.

[1181] اصول كافي، ج 2، ص 185.

[1182] داناترين عالم زرتشتي.

[1183] اسدالغابة في معرفة الصحابة، ج 1، ص 192.

[1184] عبدالله بن حسن بن حسن بن علي بن ابيطالب (ع)، معروف به عبدالله محض، و شخ بني هاشم.

[1185] رجال كشي، ص 185.

[1186] رجال كشي، 185 - 184.

[1187] در زمينه شعر، و انواع آن مي توان اين گونه توضيح داد كه:

شعر همچون وسيله اي است كه هرگاه در جهت ناصواب به كار گرفته شود و بر اساس تخيل شكل گيرد و با تزيينات خيالي وتصويرهاي واهي عرضه شود، جلوگير راه حق مي شود و به جاي رشد، غي را به بار مي آورد، و طبيعي است كه پردازندگان به اين نوع شعر، يا پرداختن به شعر از اين ديدگاه، سرانجامي جز گمراهي نخواهد داشت. سرودن اين دسته اشعار و سرخوش بودن به اين نوع شعر، انحراف از حق به غير حق است، و اين است معني قول خداي تعالي: «الشعراء يتبعهم الغاون»؛ و در همين زمينه است كه پيغمبر (ص) فرموده است كه اگر جوف يكي از شما پر از چرك شود، بهتر از آن است كه پر از شعر گردد. از چنين اشعاري در اخبار و روايات نهي شده است.

بر عكس هرگاه كه شعر در طريق صواب قرار گيرد و بر پايه شناخت صحيح و ايمان سروده شود، و تعهدآور و آگاهي از و انتقام گيرنده از ظالمين و ياري بخش مظلومين باشد، عمل صالح محسوب مي گردد، و از اين رو است

كه خداوند تعالي اين دسته از شعرا را استثناء فرموده، مي فرمايد: «الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و ذكروا الله كثيرا و انتصروا من بعد ما ظلموا» (سوره شعراء، آيه 227) مگر آن شاعران كه اهل ايمان و عمل صالح بوده و ياد خدا بسيار كرده، و براي انتقام از ستمي كه در حق آنها و ساير مؤمنان شده، از حق ياري جستند (و به شمشير زبان با دشمنان دين جهاد كردند).

مسعودي، در مروج الذهب (ج 3، ص 246 - 242)، منشاء اختلافات داخلي را كه يكي از موجبات سقوط رژيم بني اميه بوده، به شعر كميت نسبت مي دهد.

[1188] تحفة الاحباب، ص 369.

[1189] به جان تو سوگند، كه ابومالك سهل انگار و سست ضعيف نيست - او آن چنان نيست كه اگر حكيمي او را نهي كند، با او به ستيز برخيزد - بلكه او سروري است برتر از همه كه سرشتي بخشنده دارد و نيك منش است - اگر بر او فخر كني تنها بر فرمانبردارنش فخر نموده اي، ولي اگر كار را بدو واگذار كني او تمامي امور تو را كفايت خواهد نمود.

[1190] امالي صدوق، مجلس 10، ح 12، ص 43.

[1191] رجال الطوسي، ص 310.

[1192] كتاب الغيبة، طوسي، ص 210.

[1193] فهرست طوسي، ص 334.

[1194] و به همين اتهام، داود بن علي او را كشت (خلاصة الاقوال، علامه مجلسي، ص 127).

[1195] غيبت، طوسي، ص 210 - خلاصه، علامه، ص 127 و بحار، ج 47، ص 342 به نقل از غيبت طوسي.

[1196] رجال كشي، ص 326.

[1197] بصائر الدرجات، جزء 8، باب 13، ص 403 - اختصاص، شيخ مفيد، ص 321 - رجال كشي، ص 324.

[1198] رجال كشي،

ص 325 - بحارالانوار، ج 47، ص 353.

[1199] رجال كشي، ص 324 - 323 - بحارالانوار، ج 47، ص 352.

[1200] بصائرالدرجات، جزء 5، باب 2، ص 218 - 217.

[1201] فروع كافي، ج 5، باب الدين، ص 94 - تهذيب الاحكام، طوسي، ج 6، كتاب الديون ص 186 - وسائل الشيعه، ج 13، ص 91 - بحارالانوار، ج 47، ص 337 - خاتمه مستدرك الوسائل، فائده پنجم، ص 681.

[1202] روضه كافي، ح 469 ص 252.

[1203] خاتمه مستدرك الوسائل، فائده پنجم، ص 681.

[1204] بارالها! اين مقام خلفاء و برگزيدگان تو، و جايگاه امنايي كه آنان را مخصوص گردانيده اي، مي باشد كه به زور و ستم ربوده و غصب شده، و تو تقدير گر همه چيزي كه بر حكم تو چيرگي نخواهد بود، و تدبير حتي تو به هر صورت كه باشد تجاوز ناپذير است؛ دانش تو درخواست و اراده ات همچون علمت در مخلوقت مي باشد؛ اين چنين، برگزيدگانت شكست خورده، از پا افتاده، و غارت شده؛ ديده شود كه احكام تو مبدل گشته، و كتابت به كناري نهاده شده، و واجبات تو از چهارچوب اصلي دينت تحريف يافته و سنت پيامبرت متروكه باشد.

بارالها! دشمنان آنان را، از اولين و آخرين، گذشتگان و آيندگان، رفتگان و ماندگان، لعنت فرما. بارالها! تمام جباران زمان ما، و پيروانشان، و گروهشان، و مدد كارانشان را لعنت فرما؛ به درستي كه تو بر هر كاري قادري -رجال كشي ص 327 - 326 - بحارالانوار، ج 47، ص 363.

[1205] اصول كافي، ج 2، باب حق برادر مؤمن، ص 135 - اختصاص، شيخ مفيد، ص 29 - 28.

[1206] رجال الطوسي، ص 314.

[1207] رجال الطوسي، ص

360.

[1208] معجم الثقات، ص 122.

[1209] رجال نجاشي، ص 296 - خلاصه، علامه حلي، ص 126.

[1210] ارشاد، مفيد، فصل نص بر امامت موسي بن جعفر (ع)، ص 264.

[1211] كتاب الغيبة، طوسي، ص 210.

[1212] رجال مامقاني، ج 3، ص 238، رديف 12084.

[1213] رجال مامقاني، ج 3، ص 238، رديف 12084.

[1214] رجال نجاشي، ص 295 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 126.

[1215] رجال ابن داود، الجزء الثاني، باب الميم.

[1216] عيون اخبار الرضا (ع)، باب 4، ح آخر.

[1217] اصول كافي، ج 2، باب اصلاح بين مردم، ص 167.

[1218] اصول كافي، ج 2، باب اصلاح بين مردم، ص 167.

[1219] بحارالانوار، ج 47، ص 395.

[1220] اختصاص، شيخ مفيد، ص 216 - بحارالانوار، ج 47، ص 395.

[1221] رجال كشي، ص 277 - 276.

[1222] كتاب الغيبة، طوسي، ص 224 - بحارالانوار، ج 47، ص 342.

[1223] اصول كافي، ج 2، ص 75 - وسائل الشيعه، ج 2، ص 904.

[1224] اصول كافي، ج 1، باب فضيلت كتابت، ص 42.

[1225] رجال كشي، ص 278.

[1226] رجال كشي، ص 273 - 272 - جمله «او والدي بود بعد از والد»، درباره او، از امام صادق (ع) نيز نقل شده است (بحارالانوار، ج 47، ص 69).

[1227] رجال كشي، ص 274 و ص 272.

[1228] رجال كشي، ص 276 - 275.

[1229] استاد اسد حيدر، در كتاب الامام الصادق (ع)، ج 3، ص 122، گويد: فرق است ما بين مفضل بن عمر جعفي، و مفضل بن عمر صيرفي، كه اولي ثقه و مورد اعتماد، و دومي فاسد المذهب و از خطابيه و مخالفين اصول اسلام مي باشد. و شايد مخالفان بعمد، بين اين دو خلط كرده اند تا مقام مفضل بن عمر جعفي را كه

از خواص امام صادق (ع) بوده، نزد شيعه تنزل بخشند.

[1230] سفينة البحار، ج 2، ص 372.

[1231] كشف المحجة، فصل 16.

[1232] راه خداشناسي با خلاصه توحيد مفضل – بحار الانوار، ج 3، ص 57 تا 151.

[1233] تحف العقول، ص 552 - بحارالانوار، ج 78، ص 383 - 380.

[1234] رجال الطوسي، ص 136.

[1235] رجال الطوسي، ص 314.

[1236] مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 2، جزء 7، باب 1، فصل 7، ص 350.

[1237] جامع الروات، ج 2، ص 260.

[1238] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 82 و تحت نام رجال علامه حلي، ص 167.

[1239] رجال كشي، ص 162.

[1240] در روايت ديگر كشي جمله «... استدعاي دعا نمودم» وجود ندارد - رجال كشي، ص 161.

[1241] رجال كشي، ص 162 - فروع كافي، ج 4، كتاب الزكاة، ص 21 - وسائل الشيعه، ج 6، ص 311 - بحارالانوار، ج 47، ص 34.

[1242] تنقيح المقال 7 ج 3، ص 242، رديف 12086.

[1243] در امالي مفيد (مجلس 1، ح 4) اين حديث از امام صادق (ع) از پدرش، از جدش، از رسول خدا (ص) اين گونه نقل شده: «قال رسول الله اربعة من كنوز البر، كتمان الحاجة، و كتمان الصدقة، و كتمان المرض، و كتمان المصيبة».

[1244] تحف العقول، باب حكم و مواعظ امام باقر (ع)، ص 305.

[1245] نهج البلاغه (فيض) - نامه 36، (نامه اي به برادرش عقيل) ص 938.

[1246] در رجال الطوسي، ص 138، منصور بن حازم از اصحاب امام باقر (ع)، و در ص 313، جزء اصحاب امام صادق (ع) شمرده شده است.

در رجال مامقاني، در ج 3، ص 249، رديف 12166، و همچنين در ج 1، فائده 22، ص 209، به نقل از

شيخ مفيد، منصور بن حازم از فقهاي اصحاب صادقين (ع) شمرده شده است.

[1247] رجال نجاشي، ص 294 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 82،و تحت نام رجال علامه حلي، ص 167 - رجال كبير، ص 345.

[1248] رجال نجاشي، ص 294.

[1249] فهرست طوسي، ص 339.

[1250] در امالي صدوق، مجلس 47، ح 6، آمده است كه امام صادق (ع) در جواب سؤالي از رضا و سخط خداوندي، فرمود: آري، خداوند داراي رضا و سخط است، اما نه مانند مخلوق، خشم خدا عقاب اوست و رضايش ثواب او.

[1251] در رجال كشي، پس از «مي دانم»، اضافه شده: «و بر او پوشيده نبود و گفته گفته او بود».

[1252] در رجال كشي پس از «حسن بن علي است»، آمده است كه: «و شهادت مي دهم كه حسن (ع) حجت خدا بود و اطاعتش واجب؛ حضرت فرمود: خدا تو را رحمت كند؛ سر آن حضرت را بوسيدم و گفتم: و شهادت مي دهم...».

[1253] اصول كافي، ج 1، باب وجوب اطاعت ائمه، ص 145 - رجال كشي، ص 359 - 358 - علل الشرايع، باب 152، ح 1، ص 192.

[1254] اصول كافي، ج 2، باب نيكي به پدر و مادر ص 127 - محاسن، ج 1، كتاب مصابيح الظلم، ص 292 - وسائل الشيعه، ج 11، ص 12 و ج 15، ص 205.

[1255] در مستدرك الوسائل، ج 1، كتاب الصلوة، ابواب المواقيت، ص 184، به جاي «لاول وقتها»، «لوقتها» ذكر شده است.

[1256] سفينة البحار، ج 2، ص 43.

[1257] وسائل الشيعه، ج 3، ص 82. دنباله حديث چنين است: ابن مسعود گويد: سؤال كردم: پس از آن چيز؟ فرمود: نيكي به پدر و مادر، پرسيدم: پس از

آن چه چيز؟ فرمود: جهاد در راه خدا.

[1258] بحارالانوار، ج 2، ص 154.

[1259] وسائل الشيعه، ج 3، ص 18 و ص 81.

[1260] قرب الاسناد، ص 38.

[1261] اسرار الصلوة، شيخ زين الدين علي بن احمد الشامي العاملي (شهيد ثاني)، ص 10.

[1262] سفينةالبحار، ج 2، ص 44 - 43.

[1263] مستدرك الوسائل، ج 2، كتاب النكاح، ابواب احكام اولاد، باب 77، ص 632.

[1264] بحارالانوار، ج 74، ص 75.

[1265] امالي صدوق، مجلس 61، ح 14.

[1266] آغاز خطبه 27، نهج البلاغه (فيض) ص 85.

[1267] در صورتي كه بدون رهبري امام معصوم، و در جهتي نادرست به كار گرفته شود.

[1268] ثواب الاعمال، ص 256 - 225 - وسائل الشيعه، ج 11، ص 5.

[1269] بحارالانوار، ج 100، ص 13 - 12.

[1270] وسائل الشيعه، ج 11، ص 122.

[1271] رجال الطوسي، ص 136.

[1272] رجال كشي ص 294 - قسم دوم خلاصة الاقوال، ص 126، كه علامه حلي او را جزء ضعفاء قرار داده است - رجال كبير، ص 347.

[1273] در اصول كافي، ج 1، باب اختلاف حديث، از منصور بن حازم نقل شده كه از امام صادق (ع) پرسيد: چگونه است كه من از شما مطلبي مي پرسم و شما جواب مرا مي گوييد سپس ديگري نزد شما مي آيد و به او جواب ديگري مي فرماييد! حضرت فرمود: ما مردم را به زياد و كم (و به اندازه درك و فهمشان) پاسخ مي گوييم...

[1274] سوره ص، آيه 39.

[1275] و چون امام از طرز گفتار مردم مقدار فهم و استعداد و ايمان آنان را را دانسته و درجه آمادگي و پذيرش آنان را تشخيص مي دهد، از اين جهت در پاسخ، هر كس را به قدر ظرفيتش مي بخشد - رجوع

شود به اصول كافي، ج 1، ص 346) چاپ اسلاميه).

[1276] سوره حشر، آيه 7.

[1277] تا اينجا؛ در اصول كافي، ج 1، باب تفويض امر دين به پيامبر و ائمه عليهم السلام، ص 208 - بصائرالدرجات، جزء 8، باب 5، ح 8، ص 385 - بحارالانوار، ج 47، ص 50.

[1278] سوره انعام، آيه 125.

[1279] اختصاص، شيخ مفيد، ص 331 - 330 - بصائرالدرجات، جزء 8، باب 5، ح 11، ص 386 - در تفسير الميزان، در بحث روايتي آيه 125 سوره انعام، علامه طباطبائي پس از نقل اين حديث گويد: مسئله تفويض و واگذاري امر به سليمان و به رسول خدا (ص) و ائمه اطهار (ع) گر چه روايات بسياري در تفسيرش وارد شده، ليكن از خود اين حديث و اين كه آيه 125 سوره انعام را با داستان سليمان تطبيق كرده مي توان فهميد كه معناي آن اين است كه علمي كه خداوند از معناي قرآن به ايشان داده منحصر در يك يا دو معنا نيست، بلكه براي هر آيه قرآن معناي زيادي در نزد ايشان است، و ايشان از آن معاني مقداري را انتشار مي دهند كه خدايشان اذن داده باشد و بعيد نيست كه مقصود امام از خواندن آيه راجعه به سليمان اشاره به همين معنا باشد، گو اينكه روايت ظهور دارد در اينكه مقصود از تلاوت آيه بيان حال دل ها و تعريض بر موسي بن اشيم و اضطراب خاطر اوست.

[1280] رجال علامه حلي، ص 171.

[1281] رجال الطوسي، ص 135.

[1282] رجال الطوسي، ص 317.

[1283] مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 2، جزء 7، باب 1، فصل 9، ص 350.

[1284] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 83.

- علامه مجلسي، در

بحارالانوار، ج 53، باب الرجعة، ص 40، از امام صادق (ع) نقل كرده كه فرمود: گويا حمران و ميسر را مي بينم كه با شمشيرهاي خود مردم (بي دين) را بين صفا و مروه به خاك مي اندازند.

[1285] رجال كبير، ص 351.

[1286] رجال مامقاني، ج 3، ص 264، رديف 12347.

[1287] رجال الطوسي، ص 317.

[1288] رجال كشي، ص 211 - در كتاب الخرائج والجرائح راوندي، ج 2، باب 15، ح 11، ص 714، آمده است كه امام صادق (ع) به ميسر فرمود: همانا عمرت فزوني گرفته، چه عملي انجام داده اي؟ ميسر در پاسخ عرض كرد: در نوجواني براي ديگران كار مي كردم و پنج درهم دستمزد مي گرفتم و آن را در اختيار خاله خود قرار مي دادم.- در كتاب بصائر الدرجات، جزء 6، باب 1، ح 14، ص 256، و نيز در بحارالانوار، ج 47، ص 78، روايت فوق با تفاوت ذكر «دايي» به جاي «خاله» آمده است.

[1289] رجال كشي، ص 211 - در وسائل الشيعه، ج 6، ص 270، به نقل از سيد بن طاووس (ره)، اين روايت با اندكي تفاوت از امام صادق (ع) نقل شده است.

[1290] اصول كافي، ج 2، باب مذاكره برادران، ص 149 - وافي، ج 3، باب 96، ح 2792، ص 650.

[1291] اصول كافي، ج 2، كتاب الدعاء، ص 338.

[1292] رجال الطوسي، ص 324.

[1293] رجال الطوسي، ص 362.

[1294] رجال نجاشي، ص 301 - رجال علامه حلي، ص 175 - رجال ابن داود، جزء اول، باب نون.

[1295] كتاب الغيبة، طوسي، ص 210.

[1296] كتاب الغيبة، طوسي، ص 210.

[1297] ارشاد، مفيد، فصل نص بر امامت علي بن موسي الرضا (ع)، ص 278.

[1298] اصول كافي، ج 1، باب اشاره و

نص بر ابوالحسن الرضا (ع)، ص 250 - عيون اخبار الرضا (ع)، باب 4، ح 22 - ارشاد مفيد، فصل نص بر امامت علي بن موسي الرضا (ع)، ص 279 - كتاب الغيبة، طوسي، ص 27 - رجال كبير، ص 353.

[1299] اختيار معرفة الرجال، ص 451.

[1300] رجال كشي، ص 382.

[1301] اصول كافي، ج 2، باب اطعام مؤمن، ص 163.

[1302] كنيه معروف او ابومحمد است.

[1303] چون او (به گفته كشي) از موالي قبيله كنده يا (به گفته ابن نديم) از موالي بني شيبان بوده است.

[1304] بغدادي، به تعبير ابن نديم و كوفي، به تعبير ديگران.

[1305] مجالس المؤمنين، ج 1، ص 358.

[1306] فهرست ابن نديم، تكملة الفهرست، ص 7 - رجال الطوسي، ص 329 - فصول المختاره، ص 28.

[1307] فهرست طوسي، ص 355.

[1308] رجوع شود به فهرست ابن نديم، تكمله، ص 7 و خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 86 و مجالس المؤمنين، ج 1، ص 358 و المراجعات، مراجعه 110، ص 344 و ضحي الاسلام، ج 3، ص 268.

بر حذاقت هشام در علم كلام و حاضر جوابي و بديهه گويي او همگان مهر تأييد نهاده اند: ابن نديم در ص 249 الفهرست، نمونه از حاضر جوابي او را اين گونه نقل كرده است: روزي از هشام پرسيدند كه آيا معاويه در جنگ بدر حاضر بود؟ هشام پاسخ داد: آري، اما از آن طرف (در لشگر مخالفين اسلام).

[1309] استاد عبدالله نعمه، در كتاب هشام بن الحكم، ص 37، محدوده سال تولد هشام را اين گونه ترسيم مي كند: «اگر به گفته ابن نديم در فهرست، هشام از اصحاب جهم بن صفوان - مقتول در سال 128 هجري - باشد، و حداقل سن قابليت شاگردي را پانزده سال بگيريم،

هشام متولد 113 هجري است.

و اگر مناظره هشام با عمرو بن عبيد متوفي در سال 144 هجري را در سال وفات عمرو بن عبيد فرض كرده و سن او را در زمان مناظره بيست سال حدس بزنيم، او متولد 124 هجري است».

[1310] رجال نجاشي، ص 305 - خلاصة الاقوال، ص 86.

[1311] رجال كشي، ص 220 - رجال كبير، ص 360.

[1312] ضحي الاسلام، ج 3، ص 286.

[1313] فصول المختاره، ص 28.

[1314] رجال كشي، ص 220.

ابن نديم، در فهرست ص 250، و ابن حجر در لسان الميزان، ج 6، ص 194، گفته اند كه محل سكونت او در كرخ بغداد بوده است.

[1315] چون وفات هشام را در سال 197 هجري نيز ذكر كرده اند (الامام الصادق، استاد اسد حيدر، ج 3، ص 81)، ممكن است كه انتقال او به بغداد در سال 197 صورت گرفته باشد.

[1316] رجال نجاشي، ص 305 - تأسيس الشيعه، ص 360.

[1317] جامع الروات، ج 2، ص 314 - تنقيح المقال، ج 3، ص 294، رديف 12853.

[1318] الامام الصادق، استاد اسد حيدر، ج 3، ص 81.

[1319] جامع الروات، ج 2، ص 314 - تنقيح المقال، ج 3، ص 294.

[1320] هشام بن الحكم، آقاي صفائي، ص 12.

[1321] هشام بن الحكم، استاد قرن دوم در كلام و مناظره، ص 44.

[1322] نوعي پارچه و جامه ابريشمي گرانمايه منسوب به سابور فارس.

[1323] فروع كافي، ج 5، كتاب المعيشة، باب الغش، ص 160 - من لا يحضره الفقيه، ج 3، باب البيع في الظلال، ص 172 - تهذيب الاحكام، ج 7، كتاب التجارات، ص 13.

[1324] غلام آزاد شده.

[1325] فهرست ابن نديم، ص 249. فهرست طوسي، ص 355. فصول المختاره، ص 28.

[1326] رجال كشي، ص

220.

[1327] رجال نجاشي، ص 304.

[1328] هشام بن الحكم، مرحوم صفائي، ص 13.

[1329] تأسيس الشيعه، ص 360.

[1330] هشام بن الحكم، استاد قرن دوم در كلام و مناظره، ص 35 و 36.

[1331] جهميه، پيروان جهم بن صفوان مي باشند، كه از زعماي جبريه خالص است كه در اواخر دولت بني اميه در ترمذ ظهور كرد و به دست مسلم بن احوز مازني به سال 128 در مرو به قتل رسيد. جهميه در نفي صفات ازلي الهي موافق معتزله اند، اما پاره اي عقايد خاص دارند كه به بعضي از آن ها اشاره مي شود:

اول آن كه گويند: وصف نمودن حضرت حق به صفتي كه مخلوق نيز به آن توصيف مي شود، جايز نمي باشد، مانند: حي (زنده) و عالم، چون اين معنا به تشبيه مي كشد، اما وصف حق تعالي به صفت قادر و فاعل و خالق صحيح است، زيرا كه بنده به قدرت و خلقت و فعل موصوف نگردد.

ديگر آن كه گويند: آن كه به شناخت حق تعالي رسيد و ايمان آرد، اگر به زبان انكار كند، كافر نگردد چون علم و معرفت با انكار زباني زايل نمي گردد؛ و ايمان هم به «اقرار به زبان، عقد به قلب، و عمل به اركان» قابل قسمت نيست.

و نيز معتقدند كه حركات اهل بهشت و دوزخ فاني شدني است و لذت بهشتيان و تألم دوزخيان دائمي نيست و خلود در بهشت و جهنم معني ندارد و اين كه قرآن مي گويد: «خالدين فيها» از جهت مبالغه و تأكيد است و حقيقت ندارد، چنانكه گفته مي شود: «خلد الله ملك فلان» - خداوند سلطنت فلان را هميشگي گرداند - و دليل بر اين مدعا اين آيه قرآن است: «خالدين فيها مادامت السموات

و الارض»، در بهشت باقي مي مانند مادامي كه آسمان و زمين برپاست. (برگرفته از الملل و النحل شهرستاني، ج 1، ص 113.).

[1332] رجال كشي، ص 222 - 220 - بحارالانوار، ج 48، ص 195 - 193.

[1333] هشام بن الحكم، آقاي صفائي، ص 16.

[1334] مشروح روايت در اصول كافي، ج 1، كتاب التوحيد، ص 62 و توحيد صدوق، باب القدرة، ص 75، (چاپ مركز نشر كتاب) و بحارالانوار، ج 4، ص 140.

[1335] مشروح روايت در اصول كافي، ج 1، ص 99 و توحيد صدوق، ص 83 و بحارالانوار، ج 3، ص 323.

[1336] مشروح روايت در فروع كافي، ج 5، كتاب النكاح، باب 37، ص 362 و بحارالانوار، ج 47، ص 225.

[1337] بصائر الدرجات، ص 123 - رجال كشي، ص 233 - بحارالانوار، ج 47، ص 35.

[1338] هشام بن الحكم، مرحوم صفائي، ص 17.

[1339] كامل روايت در اصول كافي، ج 1، باب معبود، ص 68 و باب معاني اسماء الهي، ص 89 و در توحيد صدوق، باب اسماء الله، ص 154 و احتجاج طبرسي، ج 2، ص 72 و بحارالانوار، ج 4، ص 157.

[1340] فهرست ابن النديم، تكمله، ص 7.

[1341] الامام الصادق، محمد حسين مظفر، ج 2، ص 188.

[1342] اصول كافي، ج 1، باب ناگزيري از حجت، ص 132 - احتجاج طبرسي، ج 2، ص 125.

[1343] فهرست ابن النديم، تكمله، ص 7.

[1344] ضحي الاسلام، ج 3، ص 268.

[1345] فصول المختاره، ص 9 - بحارالانوار، ج 10، ص 292.

[1346] مروج الذهب، ج 3، ص 380.

[1347] هشام بن الحكم، مرحوم صفائي، ص 17.

[1348] تاريخ علم كلام، علامه شبلي نعماني، ترجمه فخر داعي گيلاني، ج 1، ص 31.

[1349] يحيي بن خالد خود

دانشمند، اهل مناظره، و صاحب نظر بود. او مجلس مخصوصي داشت كه در آن علماي هر مذهب و ملت جمع مي شدند. پاره اي از موضوعاتي كه در اين جلسات درباره آن ها بحث و گفتگو مي شده، عبارتند از: كمون و ظهور، قدم و حدوث، اثبات و نفي، حركت وسكون، مماست و مباينت، وجود و عدم، جر و طفره، اجسام و اعراض، جرح و تعديل، كميت و كيفيت، و اينكه امامت به نص يا به اختيار مي باشد (مروج الذهب، ج 3، ص 379).

[1350] فهرست ابن النديم، تكلمه، ص 7 - فهرست طوسي، ص 356.

[1351] رجال كشي، ص 226 - بحارالانوار، ج 48، ص 193.

[1352] هشام بن الحكم، آقاي صفائي، ص 18.

[1353] هارون الرشيد: «فوالله للسان هذا ابلغ في قلوب الناس من مائة الف سيف». (كمال الدين، جزء 2، ص 368 - بحارالانوار، ج 48، ص 202.).

[1354] كتاب الشافي، سيدمرتضي، ص 12 - معالم العلماء، ابن شهر آشوب، ص 115.

[1355] فصول المختاره، ص 28 - بحارالانوار، ج 10، ص 295.

[1356] شافي، ص 12 - معالم العلماء، ص 115.

[1357] حسن بن علي بن يقطين بغدادي؛ فقيه، متكلم و از اصحاب هفتم (ع) و امام هشتم (ع) بوده است. شيخ طوسي، شيخ طوسي، و علامه حلي، و ديگران، او را توثيق كرده اند. و نجاشي گويد كه كتاب «مسائل ابن الحسن موسي (ع)» از اوست (تنقيح المقال، ج 1، ص 300).

[1358] رجال كشي، ص 229 - رجال كبير، ص 363.

[1359] رجال كشي، ص 230 - رجال كبير، ص 363.

[1360] سليمان بن جعفر جعفري، از اصحاب امام هفتم (ع) و امام هشتم (ع)، و از اولاد جعفر طيار و از آل ابيطالب مي باشد. شيخ طوسي و

نجاشي او را توثيق كرده اند. و نجاشي از كتاب او به نام «فضل الدعاء» حكايت مي كند (تنقيح المقال، ج 2، ص 55).

[1361] رجال كشي، ص 230 - جامع الروات، ج 2، ص 313.

[1362] داود بن قاسم بن اسحاق بن عبدالله بن جعفر بن ابيطالب، ابوهاشم جعفري (متوفي به سال 261 هجري)، ثقه اي جليل القدر، محدثي بزرگ، عالمي پارسا، و شاعر اهل بيت (ع) بوده كه محضر پنج تن از ائمه اطهار (ع)، از امام هشتم (ع) تا حضرت صاحب الامر (عج) را درك نموده، و از آنان نقل حديث كرده، و در نزد ايشان از منزلتي رفيع برخوردار بوده است.

سيد بن طاووس در ربيع الشيعه، او را از وكلاي ناحيه مقدسه شمرده است.

شيخ كشي به او نسبت غلو داده، اما مرحوم مامقاني آن را رد كرده و مي گويد: نقل كرامات ائمه (ع) در آن ازمنه غلو محسوب مي شده، در صورتي كه ائمه (ع) در آن ازمنه غلو محسوب مي شده، در صورتي كه در ايمان و حسن اعتقاد او هيچ ترديدي نيست. و مرحوم صدوق در كتاب توحيد رواياتي از او نقل كرده كه كاشف از حسن عقيده و عدم غلو اوست. و رواياتي از ائمه (ع) درباره وي نقل شده كه حاكي از جلالت قدر وي مي باشد.

مرحوم طبرسي در اعلام الوري از او نقل كرده كه گفت: شنيدم كه از حضرت عسكري (ع) كه فرمود: از گناهاني كه آمرزيده نمي شود قول آدمي است كه مي گويد: كاش مؤاخذه نمي شدم مگر به همين گناه (كاش گناه من همين بود). من در دل خود گفتم كه اين مطلب دقيقي است و شايسته است كه انسان هر چيز نفس خود

را تفقد كند. چون اين پندار از دل من گذشت، حضرت رو به من كرد و فرمود: راست گفتي،اي ابوهاشم! ملازم شو آن چه را كه در دل خود گذراندي، پس به درستي كه شرك در ميان مردم پنهان تر است از جنبيدن مورچه بر سنگ خارا در شب تاريك، و از جنبيدن مورچه بر پلاس سياه.

از اين دسته گناهانت تعبير به محقرات مي شود. امام صادق (ع) فرمود: بپرهيزيد از محقرات از گناهان، به درستي كه آمرزيده شدني نيست.

و اميرالمؤمنين (ع) فرمود: شديدترين گناهان، آن گناهي است كه صاحبش آن را سبك بشمارد.

ابوهاشم جعفري اشعاري نيكو در حق ائمه اطهار (ع) سروده است. شيخ طبرسي، اشعار او درباره كسالت و بيماري حضرت هادي (ع) را ذكر كرده است. (تنقيح المقال، سفينة البحار، منتهي الامال).

[1363] رجال كشي، ص 237 - امالي شيخ طوسي، ج 1، ص 45، (چاپ نجف) - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 87 و تحت نام رجال علامه، ص 178 - بحارالانوار، ج 48، ص 197.

[1364] الامام الصادق، محمد حسين مظفر، ج 2، ص 188.

[1365] در فصول المختاره، ص 28، مرحوم شيخ مفيد به مقام فقاهت او اشاره كرده است.

[1366] معجم رجال الحديث، ج 19، رديف 13329، ص 273.

[1367] رجال علامه حلي، ص 178.

[1368] تنقيح المقال، ج 3، ص 294، رديف 12853.

[1369] شهرستاني در كتاب الملل و النحل، ج 1، ص 328، هشام بن حكم را از مؤلفين كتب شيعه برشمرده است.

[1370] هشام بن الحكم، عبدالله نعمه، ص 111.

[1371] مؤلفو الشيعه، ص 81.

[1372] تأسيس الشيعه، ص 310 و الشيعه و فنون الاسلام، ص 56.

مرحوم سيد محسن امين نيز در اعيان الشيعه، ج 51، ص

56 و 57 به ذكر اين مطلب پرداخته است.

[1373] ضحي الاسلام، ج 3، ص 269.

[1374] فجرالاسلام، ج 1، ص 327.

[1375] اصول اربعمائه، چهارصد تصنيف از چهارصد مصنف شامل فتاواي امام صادق (ع) مي باشد كه در زمان حضرت، تصنيف يافت و بعد از حضرت، مدار علم و عمل بر آن قرار گرفت (المراجعات، مراجعه 110، ص 333).

[1376] هشام بن الحكم، آقاي صفائي، ص 19.

[1377] فهرست طوسي، ص 355 و فهرست ابن النديم، ص 250 و رجال نجاشي ص 304 و 305.

[1378] در رجال نجاشي، ص 304، به جاي اشياء، اجسام ذكر شده.

[1379] در مؤلفو الشيعه ص 80، رد بر دهريين و طبيعيين ذكر شده.

[1380] گردآوري كتاب التدبير، توسط شاگرد هشام، علي بن منصور، صورت گرفته است. (رجال نجاشي، ص 304).

[1381] كتاب ميراث، در فهرست طوسي، چاپ مركز تحقيقات دانشكده الهيات دانشگاه مشهد كه افستي از روي چاپ اسپرنگر هندوستان (به سال 1271 ه. ق) مي باشد، ذكر شده. اما در فهرست طوسي چاپ نجف (به سال 1356 ه. ق) ذكر نشده است.

مرحوم شيخ آقا بزرگ تهراني، در الذريعه، ج 23، ص 304، كتاب ميراث را، به روايت شيخ طوسي، ذكر كرده است.

[1382] معالم العلماء، ص 115.

[1383] شيخ مفيد (ره) در ارشاد، باب امام قائم بعد از حضرت باقر (ع)، ص 249، گويد: اسامي روات امام صادق (ع) (و استفاده كنندگان از محضر مباركش) آن گونه كه اصحاب الحديث جمع آوري كرده اند بالغ بر چهار هزار نفر است.

در رجال الطوسي از ص 142 تا ص 342 نام و نشان بيش از سه هزار و دويست تن از شاگردان و اصحاب امام صادق (ع) كه شهرت بيشتري داشته اند ذكر شده است.

[1384]

المراجعات، مراجعه 110، ص 333.

[1385] او در فقه و حديث پيشگام، و در تفسير و لغت، و جميع علوم عربيت و ادب تازي پيشتاز بود. (مؤلفو الشيعه، ص 79)

آن روزي كه يحيي بن خالد از صاحب نظران حاضر در مجلس خود خواست كه بحث هاي فلسفي را موقتا به كناري نهند و سخن از عشق بگويند، هشام، با احساس اديبي هنرمند، وصف عشق كرد (مشروح آن در مروج الذهب، ج 3، ص 379).

[1386] الملل و النحل، ج 1، ص 311.

[1387] هشام بن الحكم، آقاي صفائي، ص 23.

[1388] چهار دندان آخر كه به دندان عقل معروف است.

[1389] علي بن منصور از شاگردان هشام، در علم كلام مي باشد، كه بعدا به آن اشاره خواهد شد.

[1390] ضحاك، ابومالك حضرمي، از اصحاب امام صادق (ع) و از راويان امام كاظم (ع) مي باشد. او متكلم و محدثي كاملا مورد وثوق است. از او كتابي، در توحيد، روايت شده است. (تنقيح المقال، ج 2، ص 104).

[1391] رجال كشي، ص 237 - 235 - بحارالانوار، ج 47، ص 409 - 407 - هشام بن الحكم، صفائي، ص 23.

[1392] فهرست ابن النديم، ص 249.

[1393] فهرست ابن النديم، تكمله، ص 7.

وقتي آيات سوره برائت نازل شد، رسول خدا (ص) آن را به ابي بكر داد تا به مكه برد و در روز عيد قربان بر مردم بخواند. ابوبكر به راه افتاد. جبرئيل نازل شد و دستور آورد كه اين مأموريت را از جانب تو جز مردي از خاندان خودت (علي عليه السلام) نبايد انجام دهد. رسول خدا (ص) اميرالمؤمنين (ع) را به دنبال ابي بكر فرستاد و دستور داد تا خود را به او رساند و آيات را از او

بگيرد و به مكه برده بر مردم بخواند (رجوع شود به تفاسير ذيل سوره برائت).

[1394] علامه مجلسي، در بحارالانوار، ج 25، ص 195، «الممتنع بالله» را اين گونه بيان كرده: «الممتنع بالله اي بتوفيق الله».

[1395] سوره آل عمران، آيه 101.

[1396] معاني الاخبار، باب معني عصمت امام، ص 132.

[1397] اين برهان بر عصمت، بر گرفته از فرمايش مولا، اميرالمؤمنين (ع) مي باشد. (رجوع شود به بحارالانوار، ج 68، باب دعائم الايمان و الاسلام، ص 390.).

[1398] سوره بقره، آيه 124.

[1399] علل الشرايع، ج 1، باب 155، ص 204) چاپ بيروت) - بحارالانوار، ج 25، ص 144.

[1400] هشام بن الحكم، عبدالله نعمه، ص 201 - هشام بن الحكم، مرحوم صفائي، ص 42.

[1401] معاني الاخبار، باب معني عصمت امام، ص 133 - علل الشرايع، ج 1، باب 155، ص 204 - امالي صدوق، مجلس 92، ح 5، ص 505)چاپ بيروت) - خصال، باب الاربعه، ص 101 - بحارالانوار، ج 25، ص 192.

[1402] شهرستاني، در الملل و النحل، ج 1، ص 310. اين نسبت را نه به هشام بن حكم كه به هشام بن سالم داده است.

به هر حال از آن جا كه هر دو تن از مدافعان حريم تشيع بوده اند، هر دو مورد طعن و اتهامات بي اساس واقع شده اند.

[1403] الفرق بين الفرق، باب سوم، فصل اول، در بيان گفتار هشام بن حكم.

[1404] هشام بن الحكم، مرحوم صفائي، ص 43.

[1405] اين استدلال برگرفته از كلام اميرالمؤمنين علي (ع) است (رجوع شود به بحارالانوار، ج 68، ص 390).

[1406] سوره يونس، آيه 35.

[1407] علل الشرايع، ج 1، باب 155، ص 203 - بحارالانوار، ج 25، ص 143 - هشام بن الحكم، عبدالله نعمه،

ص 203 - هشام بن الحكم، مرحوم صفائي، ص 44.

[1408] سوره انفال، آيات 16 - 15.

[1409] علل الشرايع، ج 1، باب 155، ص 204.

[1410] علل الشرايع، ج 1، باب 155، ص 204 - هشام بن الحكم، عبدالله نعمه، ص 204 - هشام بن الحكم، مرحوم صفائي، ص 47.

چنين بياني در علت اينكه امام بايد سخي ترين مردم باشد از اميرالمؤمنين (ع) است (بحارالانوار، ج 68، ص 390).

[1411] تأسيس الشيعه، ص 361.

[1412] عيون الاخبار، ج 5، كتاب العلم و البيان، ص 37 - عقدالفريد، ج 2، ص 411.

[1413] كتاب التوحيد، ص 194 - بحارالانوار، ج 10، ص 234.

[1414] مناظره هشام با ابن ابي العوجاء (الامام الصادق، اسد حيدر، ج 3، ص 90).

[1415] عيون الاخبار، ابن قتيبه، ج 5، ص 37.

[1416] مؤلفو الشيعه، ص 81.

[1417] الامام الصادق، اسد حيدر، ج 3، ص 90.

[1418] اصول كافي، ج 1، ص 132 - 130 ارشاد مفيد، باب گوشه اي از اخبار امام صادق (ع)، ص 257 - 255 - اعلام الوري، ركن سوم، باب 5، فصل سوم - احتجاج طبرسي، ج 2، ص 125 - 122 - بحارالانوار، ج 48، ص 205 - 203) و در ج 47 ص 157، مختصر روايت ذكر شده است).

[1419] هشام، به خاطر پرهيز از افشاي نام خود، پاسخ منفي داد.

[1420] اصول كافي، ج 1، ص 129، (در نسخه اصول كافي، پرسش ها و پاسخ هاي مربوط به زبان، دست و پا ثبت نشده است).

- مروج الذهب، ج 4، ص 105، (مسعودي، با تفاوت، فقط پرسشها و پاسخهاي مربوط به چشم و گوش و زبان را ذكر كرده است).

- رجال كشي، ص 231، (در نقل كشي، پرسش ها و پاسخ هاي مربوط به

زبان، گوش، دست، و پا نيامده است).

- كمال الدين، ج 1، باب 21، ح 23، ص 207.

- علل الشرايع، باب 152، ح 2، ص 193.

- امالي صدوق، مجلس 86، ح 15، ص 472.

- امالي سيد مرتضي، ج 1، مجلس 12، ص 122) خلاصه روايت در امالي سيد مرتضي آمده است).

- احتجاج طبرسي، ج 2، ص 125.

- بحارالانوار، ج 23، ص 6 و ج 61، ص 248.

[1421] مناقب، مجلد اول، جزء 2، باب 1 فصل سوم، ص 194 - بحارالانوار، ج 47، ص 401.

[1422] در كتاب فصول المختاره ص 26، سيد مرتضي گويد كه شيخ مفيد فرمود: روزي يحيي بن خالد در حضور هارون الرشيد از هشام بن حكم پرسيد: آيا ممكن است كه حق در دو جبهه مخالف هم باشد؟ هشام گفت: نه. يحيي گفت: بگو كه آيا ممكن است دو نفر در حكمي از احكام با هم نزاع و اختلاف داشته باشند و جز اين باشد كه يا هر دو بر حق، يا هر دو بر باطل، يا يكي برحق و ديگري بر باطل باشد؟ هشام گفت: خارج از اين نيست؛ و البته دو نفر هر دو بر حق نخواهند بود. يحيي گفت: پس بگو كه در منازعه علي (ع) و عباس در خصوص ميراث پيامبر (ص)، در نزد ابوبكر، كدامين بر حق و كدامين بر باطل بودند؟

هشام گويد: فكر كردم اگر بگويم علي (ع) بر باطل بود، كافر و خارج از مذهب خود گشته ام، و اگر بگويم عباس بر باطل بود، رشيد گردن مرا خواهد زد، و در مسأله اي وارد شده بودم كه قبلا درباره آن نه سؤالي كرده بودم و نه جوابي

انديشيده بودم؛ پس به ياد سخن امام صادق (ع) افتادم كه مي فرمود: «اي هشام! تا آن جا كه ما را با زبانت ياري مي دهي، مؤيد به روح القدس باشي»؛ پس دانستم كه شكست نمي خورم و خوار و زبون نخواهم شد، پس گفتم كه هيچ يك از آن دو بر خطا نبودند و هر دو بر حق بودند (چون نزاع آنان واقعي نبود، بلكه به صورت ظاهر مخاصمه مي كردند و در حقيقت چنان مي نمودند كه نزاع كنند)، و براي اين موضوع نظيري است كه قرآن در قضيه داود از آن حكايت مي كند: «هل اتاك نبؤا الخصم...»، آيا داستان آن دو فرشته كه براي مخاصمه بر داود وارد شدند، تو رسيده است... (سوره ص، آيات 21 تا 25)؛ پس بگو بدانم كه كدامين فرشته خطا كار و كدامين بر صواب بود؟ پاسخ شما در اين مورد هر چه باشد، پاسخ من در مورد منازعه علي (ع) و عباس همان خواهد بود.

يحيي گفت: من نمي گويم كه آن دو فرشته بر خطا بودند، بلكه مي گويم هر دو بر صواب بودند؛ چه در حقيقت آن دو مخاصمه نمي كردند و اختلافي در حكم نداشتند، و اظهار مخالفت براي آگاهي و تنبه داود (ع) بود تا او را از حكم الهي باخبر سازند.

هشام گفت: من نيز مي گويم كه علي (ع) و عباس اختلافي در حكم نداشتند و در واقع مخاصمه نمي كردند و اظهار اختلاف آنان براي آگاهي و تنبه خليفه بر اشتباهش بود.

يحيي كه جوابي نداشت ساكت ماند، و هارون اين پاسخ را تحسين كرد.

(ابن قتيبه، اين داستان با اندكي تفاوت، در عيون الاخبار، ج 5، كتاب العلم و البيان، ص 34، نقل

كرده است، و نيز ابن عبدربه، اين حكايت را با تفاوت در عقد الفريد، ج 2، ص 412، آورده است).

[1423] در نسخه اي، موبد بن موبد، و در نسخه ديگر، موبدان موبد، ثبت شده است.

[1424] رجال كشي، ص 226 - 222 - بحارالانوار، ج 48، ص 189 تا 193 - هشام بن الحكم. مرحوم صفائي، ص 111.

[1425] سوره توبه، آيه 40.

[1426] سوره فتح، آيه 26.

[1427] منظور هشام از استدلال به اين آيه، آن بود كه نزول سكينت الهي در غار، بر شخص پيامبر (ص) بوده است نه بر ابي بكر. (رجوع شود به فصول المختاره، ص 21 - و همچنين تفاسير خاصه، ذيل آيه 40 سوره توبه).

استاد عبدالله نعمه، در كتاب هشام بن الحكم ص 105، پس از نقل اين قسمت از بيان هشام، گويد: در اين جا شخصيت جدلي هشام همچون شخصيت فكري او به صورتي واضح، آشكار مي گردد.

[1428] اختصاص، ص 96 - بحارالانوار، ج 10، ص 297.

[1429] در بعضي از نسخ، «بنان» ثبت شده است.

[1430] حروريه، گروهي از خوارج، منسوب به حروراء (شهري نزديك كوفه) مي باشند.

بغدادي گويد: چون پس از صفين، دوازده هزار تن از خوارج به حروراء روي آوردند، حروريه ناميده شدند.

[1431] اين قسمت خلاصه شده است.

[1432] سوره انفال، آيه 16.

[1433] در بحارالانوار، صاحب عصر، آمده است.

[1434] اين مثلي است در عرب براي امر مكروه و ناپسند، و اصل آن اين است كه فقيري از حاكم سنگدلي چيزي طلب كرد، حاكم به جاي دستگيري از وي، ابنان نوره را بر سر وي آويخت، به طوري كه جاي دهان و بيني او قرار گرفت، فقير هر گاه تنفس مي كرد مقداري آهك در بيني او وارد مي شد

و ناراحتش مي كرد، در اين موقع گفت: «اعطانا والله من جراب النوره».

[1435] اما در روايت كشي، پس از نقل امتناع او از بهره گيري از پزشك، اضافه شده كه: به اصرار، جمعي از اطباء را براي او حاضر ساختند (رجال كشي، ص 222).

[1436] اين وصيت هشام حاكي از خيرخواهي او مي باشد كه نمي خواسته بيشتر از آن باعث گرفتاري نزديكان و آشنايان خود باشد، بلكه در صدد فراهم كردن وسيله آزادي زندانيان نيز بوده است.

[1437] كمال الدين، باب 34، ص 368 - 362 - بحارالانوار، ج 48، ص 197 تا 203 - هشام بن الحكم، مرحوم صفائي، ص 115.

[1438] هشام بن الحكم، مرحوم صفائي، ص 34) اين جمله كشي است كه مي نويسد: «و قد كان قدم ليضرب عنقه ففزع قلبه ذلك حتي مات رحمه الله». (رجال كشي، ص 222)).

[1439] رجال كشي، ص 222 - بحارالانوار، ج 48، ص 195.

[1440] فهرست ابن النديم، تكمله، ص 7.

اما ابن نديم در ص 250 الفهرست، از «فاصله اندك» سخني به ميان نياورده و گويد: هشام بعد از ذلت برامكه پس از مدتي پنهاني زيستن درگذشت، و گفته شده كه در گذشت او در زمان خلافت مأمون بوده است.

ابن حجر عسقلاني در لسان الميزان (ج 6، ص 194) همين قول را برگزيده و به حيات هشام تا زمان خلافت مأمون اشاره كرده است.

[1441] فهرست طوسي، ص 356.

[1442] رجال كشي، ص 220.

[1443] رجال نجاشي، ص 304 - رجال كبير، ص 360.

[1444] رجال الطوسي، ص 329.

[1445] آغاز خلافت مأمون در حدود سال 196 هجري بوده، اما او پس از به قتل رسيدن برادرش امين، خلافت بلامنازع خود را در سال 198 هجري شروع نمود (مروج الذهب و

تاريخ الخلفاء).

[1446] تنقيح المقال، ج 3، ص 301.استاد عبدالله نعمه نيز قول نجاشي را به صواب نزديك تر مي داند، و دلايلي بر آن ذكر مي كند و از جمله مي گويد: در داستان وفات هشام، آمدن پزشكان بر بالين او مشهور است، بنابراين وفات هشام نمي تواند در زمان حيات هارون الرشيد بوده باشد؛ چون او در آن زمان فراري بوده اند و چنين امنيتي براي آنان در ايام حكومت هارون فراهم نبوده است، لذا اين ملاقات ها بايستي بعد از زمان رشيد، و در دوران مأمون صورت گرفته باشد. (هشام بن الحكم، استاد قرن دوم در كلام و مناظره، ص 41).

[1447] مشروح روايت در اصول كافي، ج 1، ص 57 و كتاب توحيد، ص 213 و احتجاج طبرسي، ج 2، ص 74.

[1448] رجوع شود به جامع الروات، ج 2، ص 314 - 313.

[1449] برخي ابن ابي عمير را افقه از يونس بن عبدالرحمن دانسته اند؛ با توجه به اين كه از فضل بن شاذان روايت شده كه مي گفت: در اسلام، افقه از سلمان فارسي نشو و نما نكره است، و پس از سلمان، افقه از يونس بن عبدالرحمن نبوده است (جامع الروات، ج 2، ص 51 - تنقيح المقال، ج 3، ص 62 - تحفة الاحباب، ص 310).

[1450] رجال نجاشي، ص 229.

[1451] ابن ابي عمير به طول سجده، كه غايت خضوع و منتهاي عبادت و اقرب حالات بنده نزد پروردگار و اشد اعمال بر ابليس است، معروف و مورد توجه بوده، و او در اين عمل به امام زمانش، حضرت موسي بن جعفر (ع) «حليف السجدة الطويلة»، اقتدا كرده بود. او پس از نماز صبح براي سجده شكر پيشاني بر زمين مي گذاشت و

تا ظهر سر از سجده بر نمي داشت. (تحفةالاحباب، ص 312.).

[1452] در زمان رشيد، ابن ابي عمير را به علت تشيع، سندي بن شاهك در حضور هارون، يكصد و بيست چوب زده و به زندانش افكند، و سرانجام پس از گرفتن يكصد و بيست و يكهزار درهم از او، آزادش ساخت.

و نزد مأمون سعايت كردند و گفتند كه ابن ابي عمير اسامي شيعيان ساكن در عراق را مي داند. مأمون او را احضار كرد تا نام شيعيان را بگويد، او از ذكر نام شيعيان خودداري كرد. مأمون دستور داد او را برهنه كردند و آويختند و صد تازيانه بر بدنش زدند.

وقتي عدد تازيانه ها به صد رسيد، درد او را بي طاقت كرده و كار به جايي رسيد كه خواست نام شيعيان را بگويد كه صداي محمد بن يونس بن عبدالرحمن به گوشش رسيد كه مي گفت: اي محمد بن ابي عمير! موقف خود را در پيشگاه پروردگار يادآور. پس به آن سخن نيرو يافت و شكيبايي گزيد و از بردن نام شيعيان خودداري نمود تا آن كه خداوند او را نجات داد.

و نيز گفته اند كه مأمون براي اينكه محمد بن ابي عمير قضاوت را بپذيرد، وي را به زندان انداخت و مدت چهار سال در زندان بود. خواهرش (دو خواهر او به نام هاي سعيده و آمنه هر دو از روات حديث به حساب آمده اند) كتابهاي او را دفن كرد، و مدت چهار سال نوشته هاي او زير خاك ماند و پوسيد (و گفته اند كه كتاب ها را در غرفه اي نهاد باران بر آن ها باريد و از دست رفت). لاجرم ابن ابي عمير روايات را بطور ارسال نقل مي كرد و بدين جهت فقهاي شيعه مراسيل او را

مانند مسانيد پذيرفتند. بالجمله، آنچه از رواياتش باقي ماند همان مقداري بود كه در حافظه وي باقي مانده بود و آنها را نوادر مي گويند. و پاره اي هم قبلا از حبس در دست مردم قرار گرفته بود (تنقيح المقال، ج 3، ص 62، رديف 10272 و تحفة الاحباب، ص 311.).

[1453] پاره اي از كتب وي عبارتند از: كتاب مغازي، كتاب بدا، كتاب احتجاج در امامت، كتاب حج و كتاب فضائل حج، كتاب متعه، كتاب استطاعت در رد قدريه و جبريه، كتاب مبدء، كتاب امامت، كتاب نوادر كه كتاب بزرگي است، كتاب ملاحم، كتاب يوم و ليله، كتاب صلوة، كتاب مناسك حج، كتاب صيام، كتاب اختلاف حديث، كتاب معارف، كتاب توحيد، كتاب نكاح، كتاب طلاق، و كتاب رضاع (تنقيح المقال، ج 3، ص 62، رديف 10272).

[1454] اصول كافي، ج 1، ص 338.

[1455] جامع الروات، ج 2، ص 314.

[1456] فهرست طوسي، ص 355.

[1457] شيخ طوسي در فهرست فرموده: صفوان، موثق ترين و عابدترين مردم زمان خود بوده و در هر شبانه روزي صد و پنجاه ركعت نماز مي گزاشت و در هر سالي سه ماه روزه مي گرفت و سه دفعه زكات مال مي داد و اين به جهت آن بود كه با عبدالله بن جندب و علي بن نعمان در بيت الله الحرام عهد بسته بودند كه هر كدام كه از دنيا رفتند آنكه بعد زنده بماند نماز و روزه و حج و زكات به نيابت او تا زنده باشد به جا آورد. اتفاقا عبدالله و علي پيش از صفوان از دنيا رفتند، لاجرم صفوان موافق عهد خود نماز و روزه و حج و زكات و ساير اعمال خيريه كه براي خود

به جاي مي آورد، براي ايشان نيز تا زنده بود به عمل مي آورد. (تحفةالاحباب، ص 147).

[1458] جامع الروات، ج 1، ص 413 - تنقيح المقال، ج 2، ص 100 - تأسيس الشيعه، ص 310.

[1459] فهرست ابن النديم، ص 311.

[1460] فهرست طوسي، ص 355 - جامع الروات، ج 2، ص 313.

[1461] فهرست ابن النديم، ص 309.

[1462] فهرست طوسي، ص 367.

[1463] جامع الروات، ج 2، ص 314.

[1464] جامع الروات، ج 2، ص 292 - الامام الصادق، اسد حيدر، ج 3، ص 86.

[1465] تنقيح المقال، ج 3، ص 270.

[1466] جامع الروات، ج 2، ص 314.

نضر بن سويد، راوي حديث مشهور، سؤال هشام درباره اسماءالهي و اشتقاقشان از امام صادق (ع)، مي باشد (اصول كافي، ج 1، ص 89 - توحيد صدوق، ص 154).

[1467] ظاهرا لفافه نام جده اوست.

[1468] تنقيح المقال، ج 3، ص 267، رديف 12436.

[1469] فهرست طوسي، ص 347 - رجال نجاشي، ص 303 - معالم العلماء، ص 113.

[1470] جامع الروات، ج 2، ص 290.

[1471] رجال نجاشي، ص 176.

[1472] رجال نجاشي، ص 304.

[1473] توحيد صدوق، ص 212 و 213 - داستان شرفيابي زنديق مصري حضور امام صادق (ع) و ايمان آوردن او بعد از مباحثه، از روايات علي بن منصور از هشام مي باشد.

[1474] در فهرست ابن النديم، ص 250، و در ملل و نحل شهرستاني، ج 1، ص 329، به جاي سكاك، «شكال» ثبت شده است.

[1475] فهرست طوسي، ص 292 - معالم العلماء، ص 85، تأسيس الشيعه، ص 362.

[1476] رجال نجاشي، ص 231.

[1477] رجال كبير، ص 295 - جامع الروات، ج 2، ص 112 - تنقيح المقال، ج 3، ص 115.

[1478] جامع الروات، ج 2، ص 112.

[1479] تنقيح المقال، ج 3، ص

115، رديف 10674.

به غير از هفت نفري كه شرح حال آنان ذكر شد، در جامع الروات، ج 2، ص 314، نامهاي: علي بن بلال، احمد بن عباس، عباس بن عمرو الفقيمي، علي بن معبد، عبدالعظيم، عبدالله بن مغيره، و فضل بن شاذان بن عنوان روايان احاديث از هشام، ذكر شده است. و در تنقيح المقال (ج 3، ص 300) نيز، يونس، حسن بن علي وشاء، حاد بن عثمان، برقي، علي بن حكم جزء راويان هشام آورده شده اند.

[1480] رجوع شود به شافي، ص 12 و 14 و الامام الصادق، مظفر، ج 2، ص 189، و المراجعات، مراجعه 110، ص 334 و قاموس الرجال، ج 9، ص 361 و الامام الصادق، اسد حيدر، ج 3، ص 95.

[1481] الفرق بين الفرق، باب سوم، فصل اول، ص 41.

[1482] الفرق بين الفرق، باب سوم، فصل اول، ص 41.

[1483] تنقيح المقال، ج 3، ص 300 - همچنين رجوع شود به اعيان الشيعه، ج 51، ص 57.

[1484] شافي، ص 12.

[1485] منظور، ابوالهذيل علاف معتزلي است. اما بعضي به جاي علاف، غلات ثبت كرده اند؛ به نقل مرحوم مامقاني در تنقيح المقال (ج 3، ص 300) هشام در مقام مناظره با غلاة گفته است.

[1486] الملل و النحل، ج 1، ص 311.

[1487] مرحوم علم الهدي، سيد مرتضي، در كتاب شافي، ص 12، فرموده: اين طور نيست كه هركس متعرض هر چه گشت و زا هر چيز كه سؤال نمود، آن چيز جزء معتقدات ديني و اصول اعتقادي او باشد. ممكن است كه مي خواسته جواب آن ها را در اين زمينه به دست آورد و بدين وسيله انديشه و علمشان را محك زده، توانمندي و ناتواني آنان

را ارزيابي كند.

و نيز رجوع شود به تنقيح المقال، ج 3، ص 300 و المراجعات، مراجعه 110، ص 335 و مؤلفو الشيعه ص 82 و 83 و اعيان الشيعه، ج 51، ص 57.

[1488] اين گفته امام صادق (ع) به هشام بن حكم است كه فرمود: «ان الله تعالي لا يشبه شيئا و لا يشبهه شي ء، و كل ما وقع في الوهم فهو بخلافه». خداي تعالي نه شبيه چيزي است، و نه چيزي شبيه خداست، و هر چه كه در وهم و خيال گنجد خلاف اوست. (ارشاد مفيد، باب گوشه اي از اخبار امام صادق (ع)، ص 259 و بحارالانوار، ج 3، ص 290).

مرحوم مجلسي در بحارالانوار، ج 3، ص 288، بر جمله ي «جسم لا كالاجسام» بيان ديگري دارد.

[1489] مرحوم سيد شرف الدين، در مؤلفو الشيعه، ص 83، گويد: هشام از اعلام و بزرگان فرقه جعفري است، و هيچ عالمي از ما، چه در اصول و چه در فروع، مخالف صريح مذهب اهل بيت (ع) نيست.

[1490] مجالس المؤمنين، ج 1، ص 365 - هشام بن الحكم، استاد عبدالله نعمه، ص 123 - المراجعات، مراجعه 110، ص 335 - مؤلفو الشيعه، ص 83.

[1491] تنقيح المقال، ج 3، ص 298 - قاموس الرجال، ج 9، ص 350 - معجم رجال الحديث ج 19 ص 293 و 294 - تأسيس الشيعه، ص 361 - الامام الصادق، اسد حيدر، ج 3، ص 111.

[1492] رجال كشي، ص 230.

[1493] تنقيح المقال، ج 3، ص 299.

[1494] در نسخه اي، «موسي بن الرقي» و در نسخه ديگر «موسي بن المرقي» ثبت شده است.

[1495] در نسخه اي «مشرقي»، و در نسخه ديگر هيچ اسمي برده نشده و جاي

نام راوي اول خالي است.

[1496] در نسخه اي «ابوالاسد» آمده است.

[1497] در نسخه اي «مرقي» آمده است.

[1498] رجال كشي، ص 229.

[1499] تنقيح المقال، ج 3، ص 297) بيان علامه مامقاني (ره)).

[1500] تنقيح المقال، ج 3، ص 298.

[1501] رجال كشي، ص 227 و 230 - بحارالانوار، ج 48، ص 195.

[1502] رجال كشي، ص 231.

[1503] تنقيح المقال، ج 3، ص 299.

محمد بن اسماعيل بن جعفر، با وساطت علي بن جعفر (ع)، از عمويش حضرت موسي بن جعفر (ع) اجازه گرفت تا به عراق مسافرت نمايد. سپس، محمد بن اسماعيل، از امام كاظم (ع) درخواست كرد تا او را سفارش نمايد. امام به او فرمود: به تو توصيه مي كنم كه در خون من از عذاب خدا بترس. محمد عرض كرد: خدا لعنت كند كسي را كه در خونت شركت كند، و مجددا درخواست موعظه كرد. حضرت همان جمله را تكرار نمود و سپس سه كيسه كه هر كدام حاوي يكصد و پنجاه دينار طلا بود، به علاوه يك هزار و پانصد درهم، به او مرحمت فرمود. به امام عرض شد: چرا پول بسيار به او مرحمت مي كنيد؟ فرمود: براي اين كه وقتي او قطع رحم كند و من صله رحم نمايم، حجتم بر او قوي تر شود.

پس از آن محمد بن اسماعيل به عراق رفت و خود را به بغداد رساند، و با لباس سفر و بدون رفع خستگي به دربار هارون شتافت و اجازه ورود خواست، و به مجرد ورود گفت: يا اميرالمؤمنين! آيا دو خليفه در روي زمين مي باشد؟ يكي موسي بن جعفر (ع) كه خراج نزدش بياورند و ديگري تو كه براي تو هم خراج بياورند. آن گاه

با دو مرتبه سوگند به خدا، سخنش را تأكيد كرد. هارون يكصد هزار درهم به او حواله كرد. حواله پول را گرفت و به منزل برگشت. در دل شب باد قولنج او را گرفت و همان شب مرد، و فرداي آن روز مالي كه به او حواله شده بود برگشت (كامل روايت در رجال كشي، ص 227 - 226)

نويسنده گويد: ما مشروح داستان سعايت محمد بن اسماعيل براي امام كاظم (ع) را در بخش اخلاق تحت عنوان پيوند خويشاوندي ذكر كرده ايم.

[1504] رجال كشي، ص 238 - رجال كبير، ص 366.

- اين روايت مرسل و ضعيف است، زيرا در سلسله روات آن، علي بن محمد، و محمد بن موسي همداني وجود دارند كه اولي مورد وثوق نبوده و دومي ضعيف است. (معجم رجال الحديث، ج 19، ص 288).

[1505] تنقيح المقال، ج 3، ص 299.

[1506] در رجال كشي ص 237، روايت شده كه امام رضا (ع) از عباسي ياد كرد و فرمود: او از شاگردان ابي الحرث (يونس بن عبدالرحمن)، و ابوالحرث از شاگردان هشام، و هشام از شاگردان ابي شاكر، و ابوشاكر زنديق بوده است.

-اين روايت چون علي بن محمد (كه مورد وثوق نيست) راوي آن است ضعيف، و گذشته از آن مرسل مي باشد (معجم رجال الحديث، ج 19، ص 287)

- در قاموس الرجال، ج 9، ص 351، شاگرد ابوشاكر بودن هشام، به دليل اينكه او پيوسته طرف سؤالات اعتراض آميز ابوشاكر بوده، و در اين رابطه سرانجام ابوشاكر به محضر امام صادق (ع) شرفياب شده و اسلام آورده، رد شده است.

[1507] تنقيح المقال، ج 3، ص 299.

[1508] شافي، ص 13.

[1509] مجالس المؤمنين، ج 1، ص 367 - 366.

[1510]

رجوع شود به «شرح عقائد صدوق»، معني بداء، ص 24 و بحارالانوار، ج 4، بسط كلام براي رفع شك در باب بداء و نسخ، ص 122.

[1511] هشام بن الحكم، استاد عبدالله نعمه، ص 132 و 133.

[1512] ابوالحسين، محمدبن علي بصري (متوفي سال 436 هجري)، متكلم معتزلي و يكي از پيشگامان آنان است كه داراي تصانيفي در اصول فقه بوده است.

شهرستاني گويد: او نفي آن مي كند كه معدوم را شي ء خوانند، و مي گويد كه اشياء قبل از هستي، معلوم حق تعالي نبوده است (الملل و النحل، ج 1، ص 112 - 111).

[1513] هشام بن عمرو فوطي معتزلي (متوفي سال 226 هجري) از اصحاب ابوالهذيل علاف مي باشد. پيروان وي را هشاميه ناميده اند.

او را عقايد مخصوصي بوده است كه شهرستاني در ملل و نحل (ج 1، ص 99 - 97) به آنها اشاره كرده و از جمله گويد: فوطي مي گفت: اشياء پيش از بودن، معدوم بوده و شي ء نبودند، و بعد از موجود شدن چون معدوم شد، آن را شي ء گفتند. لذا نمي توان گفت حق تعالي قبل از بودن اشياء، به اشياء عالم باشد؛ زيرا كه پيشتر از بودن، اشياء را شي نگويند.

استاد اسد حيدر، در كتاب الامام الصادق، ج 3، ص 122، گويد: فرقه اي از معتزله به نام هشاميه ناميده مي شوند كه اصحاب هشام بن عمرو فوطي مي باشند. او معاصر هشام بن حكم بود، و افكار و عقايد نادرستي داشت. در بررسي اتهامات زده شده به هشام بن حكم، مي بينيم كه اكثر آنها با گفته هاي فوطي تناسب دارد. و اين بدان معنا است كه تهمت زنندگان خلط كرده اند و فرقي بين هشام بن حكم و هشام بن عمرو و

فوطي قائل نشده اند.

[1514] هشام بن الحكم، استاد عبدالله نعمه، ص 125.

[1515] اوائل المقالات، ص 56 و 57.

[1516] شافي،ص 12.

[1517] جاحظ، ابوعثمان، عمرو بن بحر بصري، از شاگردان نظام و صاحب تصانيف بسيار مي باشد. او پس از ابتلا به فلج، در حدود نود سالگي، در سال 255 هجري در گذشت (تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 423).

جاحظ، به گفته شهرستاني، بسياري از كتب فلاسفه را مطالعه كرده و مطالب آنها را با عبارات بليغ خود آميخته و رواج داده است. او از اصحاب خود به عقايدي ممتازه بوده است. (ملل و نحل، ج 1، ص 99).

جاحظ در علم لغت و نحو تخصص داشته و متمايل به نصب و عدوات اميرالمؤمنين علي (ع)، و عثماني بوده است. يكي از جمله كتاب هايش، كتاب عثمانيه است كه ابوجعفر اسكافي، و شيخ مفيد، و سيد احمد بن طاووس بر آن نقض نوشته اند (الكني و الالقاب، ج 2ي، ص 124).

[1518] نظام، ابواسحاق، ابراهيم بن سيار بصري، از بزرگان معتزله و خواهرزاده ابوالهذيل علاف است. او تخصص در كلام داشته و استاد جاحظ و احمد خابط است. از اين جهت كه او را در بازار بصره مهره ها را در رشته ها تنظيم مي كرده و مي فروخته، ملقب به نظام گشته است، و معتزله گويند كه جهت ملقب شدنش به نظام، مهارت او در تنظيم شعر و نثر بوده است.

شهرستاني گويد: نظام از اسلاف خود به سيزده مسئله ممتاز بوده است، يازدهمين آن اين است كه او تمايل به مذهب شيعه داشته و نسبت به بزرگان اصحاب پيامبر (ص) (خلفا) انتقاد مي كرده و گفته است كه امامت كسي ثابت نمي شود مگر به تعيين و تنصيص آشكار؛

و پيامبر (ص) به امامت علي (ع) تنصيص فرمود، ليكن عمر آن را به نفع ابوبكر كتمان نمود و در روز سقيفه متولي بيعت با ابي بكر گشت. و عمر در روز حديبيه در دين خدا شك كرد، و او كسي است كه در روز بيعت، بر پهلوي فاطمه دختر پيامبر (ص) ضربتي وارد كرد كه در اثر آن ضرت محسن سقط شد، و فرياد مي زد خانه را با هر كه در آن است بسوزانيد در حاليكه در خانه جز علي و فاطمه و حسن و حسين (ع) نبود. (ملل و النحل، ج 1، ص 77).

[1519] شافي، ص 12.

- استاد اسد حيدر، در كتاب الامام الصادق (ج 3، ص 100)، به ترسيم چهره واقعي جاحظ كه مصدر اتهامات وارده بر هشام و در نهايت دشمني با او بوده، كوشيده است: «جاحظ مؤلفات بسياري در زمينه هاي مختلف دارد، او وابسته به خلفا و حكام بود، و با تصنيف كتاب و رساله به آنان تقرب مي جست و آراء و عقايد ايشان را تقويت و آراء مخالفين آنان را نقض مي كرد، تا از اين راه به آنان نزديك شده، از عطاياي ايشان برخوردار گردد.

ابوجعفر اسكافي گويد: دين و عقل جاحظ مراقبتي بر زبان او ندارند، ادعاهاي باطل و گفتار لغو و بيهوده از او بعيد نيست، كلام او از سر هوس و بازي است، او چيزي و خلاف آن را مي گويد، و كلامي و ضد آن را تحسين مي كند. او وجدان ندارد.

و ذهبي گويد: جاحظ اهل بدعت بود.

و (اديب گرانمايه) ثعلب گويد: جاحظ، امين و مورد وثوق نيست، او بر خدا و بر رسولش و بر مردم دروغ مي بست.

و

اسكندري گويد: جاحظ عثماني ناصبي بود كه با علي (ع) عداوت مي ورزيد و عثمان را بر علي برتري مي بخشيد.

و ابن قتيبه گويد: جاحظ، كلام آفريني بود كه مي توانست كوچك را بزرگ و بزرگ را كوچك جلوه دهد.او احتجاج به نفع عثمانيان بر شيعيان نمود، و يكبار به نفع زيديه بر عثمانيه و اهل سنت، و يكبار به برتري علي (ع) و يكبار به تأخير علي (ع) اقامه برهان و دليل نمود، و كتابي نوشت كه حجت مسيحيان بر مسلمين باشد... به هر حال جاحظ از دروغگوترين افراد مردم، و از ضعيف ترين راويان حديث، و از بهترين ياوران باطل است».

[1520] در بحارالانوار، ج 4، ص 67، از هشام بن حكم نقل شده كه زنديقي از امام صادق (ع) پرسيد: «فلم يزل صانع العالم عالما بالاحداث التي احدثها قبل ان يحدثها؟ قال (ع): لم يزل يعلم فخلق» - آيا خداوند پيوسته قبل از اينكه حوادث را بيافريند به آنه عالم بود؟ حضرت فرمود: آري، پيوسته قبل از خلقت، خداوند بدانها عالم بود -.

[1521] شافي، ص 12.

[1522] هشام بن الحكم، استاد عبدالله نعمه، ص 135 - 134.

[1523] «لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير» (سوره انعام، آيه 103)، خدا را هيچ چشمي يدرك ننمايد، و حال آنكه او همه بينندگان را مشاهده مي كند، و او لطيف و نامرئي و به همه چيز خلق عالم آگاه است.

- در كتاب فصول المختاره (ص 286) است كه شيخ مفيد فرموده: نفي رؤيت خداوند عزوجل با چشم، چيزي است كه فقها و متكلمين اماميه جملگي بر آن اجماع دارند، و دلائل بر آن از صادقين (ع) منقول است.

- علامه

مجلسي در بحارالانوار، ج 4، باب نفي رؤيت، ص 61، اجماع شيعه بر محال مطلق بودن رؤيت خداوند را تذكر داده است.

[1524] هشام بن الحكم نه تنها قائل به جواز رؤيت خداوند نيست، بلكه او استدلال بر نفي رؤيت نموده است: مرحوم كليني در اصول كافي، باب ابطال رؤيت خداوند، پس از ذكر يازده حديث از ائمه (ع) در نفي رؤيت، استدلال هشام بن حكم بر اينكه درك اشياء با دو وسيله حواس و قلب ممكن است، و با اين دو وسيله چيزي جز مخلوقات قابل درك نيست و خداوند بزرگتر از آن است كه به خلقش شبيه باشد (تعالي الله ان يشبهه خلقه) و درك شود، را آورده است (مشروح گفتار هشام در اصول كافي، ج 1، ص 77).

[1525] هشام بن الحكم، استاد عبدالله نعمه، ص 148.

[1526] هشام بن الحكم، مرحوم آقاي صفائي، فصل 16، بخش اول (دفاع از هشام بن الحكم) از ص 69 تا ص 85.

[1527] سوره زمر، آيه 18.

[1528] سوره بقره، آيات 163 و 164.

[1529] سوره نحل، آيه 12.

- در نسخه اصول كافي (ج 1، ص 10 و 11) پس از اين آيه، آيات: 67 سوره غافر، 4 سوره جاثيه، 17 سوره حديد، و 4 سوره رعد نيز ذكر شده است.

[1530] سوره زخرف، آيات 1 و 2 و 3.

[1531] سوره روم، آيه 24.

- در نسخه اصول كافي (ج 1، ص 11) پس از اين آيه، آيات: 15 سوره انعام و 28 سوره روم ذكر شده است.

[1532] سوره انعام، آيه 32.

[1533] سوره قصص، آيه 60.

[1534] سوره صافات، آيات 136 و 137 و 138.

- در نسخه اصلي اصول كافي (ج 1 ص 11) پس از اين،

آيات: 34 و 35 سوره عنكبوت ذكر شده است.

[1535] سوره عنكبوت، آيه 43.

[1536] سوره بقره، آيه 170.

- در نسخه اصول كافي (ج 1، ص 11 و 12) پس از اين آيه، آيات: 171 سوره بقره، 42 سوره يونس، 44 سوره فرقان، 14 سوره حشر، و 44 سوره بقره ذكر شده است.

[1537] سوره انفال، آيه 22.

[1538] سوره لقمان، آيه 25.

[1539] سوره انعام،آيه 116.

[1540] سوره انعام، آيه 37.

[1541] سوره مائده، آيه 103.

[1542] سوره سباء، آيه 13.

[1543] سوره ص، آيه 24.

- در نسخه اصول كافي (ج 1، ص 12) پس از اين آيه، آيه 28 سوره غافر ذكر شده است.

[1544] سوره هود، آيه 40.

[1545] سوره بقره، آيه 269.

- در نسخه اصول كافي (ج 1، ص 12) پس از اين آيه، آيات: 7 و 190 سوره آل عمران، 19 سوره رعد، 9 سوره زمر، 29 سوره ص، 54 سوره غافر، و 55 سوره ذاريات نيز ذكر شده است.

[1546] سوره ق، آيه 37.

[1547] سوره لقمان، آيه 12.

[1548] در نسخه اصول كافي (ج 1، ص 14) پس از اين آمده است:

اي هشام! عاقل به دنيا و اهل دنيا نگريست، و دانست كه دنيا جز با زحمت دست ندهد، و به آخرت نگريست و دانست كه آن هم جز با زحمت به دست نيايد. پس با زحمت در جستجوي پاينده تر آن دو (آخرت) برآمد.

[1549] سوره آل عمران، آيه 8.

[1550] در اصول كافي (ج 1، ص 15) همين مطلب به صورت ديگر آمده است:

اي هشام! اميرالمؤمنين (ع) مي فرمود: از جمله علامات عاقل اين است كه سه خصلت در او باشد: اول - چون از او پرسند جواب دهد. دوم - چون مردم از

سخن درمانند او سخن گويد. سوم - رأيي اظهار كند كه به مصلحت همگان باشد. كسي كه هيچ يك از اين صفات را ندارد احمق است. و اميراالمؤمنين (ع) فرمود: در صدر مجلس نبايد نشيند مگر مردي كه اين سه خصلت يا يكي از آنها را داشته باشد، و كسي كه هيچ ندارد و در صدر نشنيد احمق است.

[1551] سوره زمر، آيه 9.

[1552] سوره رحمن، آيه 60.

[1553] در روايت اصول كافي (ج 1، ص 16)، و خصال صدوق (ج 2، ص 143)، به نقل سماعة بن مهران، از امام صادق (ع) در بيان لشكر عقل و جهل، به جاي تكذيب، انكار ذكر شده است.

[1554] در اصول كافي و خصال، به جاي نفاق، شوب به معناي ناصافي و خلط در گفتار و كردار ذكر شده است.

[1555] در اصول كافي و خصال، طمع (و چشم داشت به رحمت الهي) جزء لشكر عقل، و بي طمعي و يأس (از رحمت خداوند) جزء لشكر جهل شمرده شده است.

[1556] در اصول كافي، به جاي تجبر، ترديد ذكر شده است.

[1557] در اصول كافي و خصال، رحمت و غضب ذكر شده است.

[1558] در اصول كافي، به جاي تفكر، تذكر آمده است.

[1559] در اصول كافي و خصال، به جاي تسويف، ريا ذكر شده است.

[1560] در اصول كافي و خصال، به جاي ظلم، جانبداري باطل ذكر شده است.

[1561] در اصول كافي و خصال، به جاي اسراف، عدوان و تجاوز از حد ذكر شده است.

[1562] اگر چه در متن روايت تعداد جنود عقل و جهل هفتاد و پنج ذكر شده ليكن شماره آنچه بيان شد از هفتاد بيش نيست. اما در روايت اصول كافي (ج 1،

ص 16 و 17) و خصال (ابواب هفتاد و بيشتر از آن)، بر اساس نقل سماعه از امام صادق (ع)، اضافاتي ديده مي شود كه از اين قرار است:حب و بغض، صدق و كذب، حق و باطل، امانت و خيانت، چالاكي و سستي، نماز و ضايع كردن آن، روزه و روزه خواري، جهاد و روگرداني از دشمن، حج و شكستن پيمان حج، خودپوشي و خودآرايي، در خدمت ائمه حق بودن و عصيان و شورش بر آنها، بركت و بي بركتي.

[1563] تحف العقول، ص 425 - 404) چاپ اسلاميه) - بحارالانوار، ج 1، ص 159 - 132 و ج 78، ص 319 - 296.

[1564] رجال كشي، ص 234 - رجال كبير، ص 364 - مجالس المؤمنين، مجلس پنجم، ص 362.

[1565] رجال الطوسي، ص 329.

[1566] رجال الطوسي، ص 363.

[1567] فهرست طوسي، ص 356.

[1568] رجال نجاشي، ص 305.

[1569] رجال ابن داود، پايان قسم اول.

[1570] سرائر، مستطرفات جامع بزنطي، ص 477.

عبدالحليم الجندي، در كتاب «الامام جعفر الصادق» ص 239 و 240، پس از نقل اين روايت به توضيح آن پرداخته است.

[1571] بحارالانوار، ج 47، ص 408.

[1572] در اصول كافي، ج 1 ص 225، باب اموري كه امامت امام را ثابت مي كند، از هشام بن سالم نقل شده كه امام صادق (ع) فرمود: «امر امامت به فرزند بزرگ مي رسد در صورتي كه عيبي در (خلق و خلق) او نباشد».

عبدالله بن جعفر، پس از اسماعيل (كه در زمان امام صادق (ع) وفات يافت) بزرگترين فرزند حضرت بود ولي دو عيب داشت: 1 - عيبي در خلقت كه پاهايش بي اندازه پهن و بزرگ بود (و گفته شده كه داراي سري بزرگ بود) 2 - از دانش

بي بهره بود و نزد پدرش آبرويي نداشت.

[1573] اولين نصاب نقره: 200 درهم بابر با 105 مثقال نقره است (كه يك چهلم آن بابت زكات پرداخت مي شود) و كمتر از آن زكات ندارد. (عروة الوثقي، ص 395).

[1574] اصول كافي، ج 1، ص 286 - 285 - رجال كشي، ص 241 - 239 - ارشاد مفيد، باب فضائل ابي الحسن موسي (ع)، ص 266 - رجال كبير، ص 367 - 366 - بحارالانور، ج 47، ص 262 و ص 343.

در بصائر الدرجات جزء 5، باب 12، ح 4، ص 252 - 251، و در خرائج راوندي، ج 1، باب 8، ح 23، ص 333 - 331، اين روايت با حذف قسمت آخر و اندكي تفاوت آمده است.

[1575] مجالس المؤمنين، ج 1، مجلس پنجم، ص 373 - 371.

[1576] سوره قصص، آيه 54.

[1577] اصول كافي، ج 2، باب تقيه، ص 172.

[1578] تنقيح المقال، ج 3، ص 302 - معجم رجال الحديث، ج 19، ص 301.

[1579] در انساب سمعاني، برگ 590 (چاپ ليدن)، پس از تقسيم هشاميه به دو دسته و منسوب كردن اولي به هشام بن حكم و دومي به هشام بن سالم؛ سپس هشام بن سالم متهم شده است كه مي پنداشته كه خدا جسم است و به صورت انسان، اما نه از گوشت و پوست، بلكه نوري ساطع است.

[1580] قاموس الرجال، ج 9، ص 361.

[1581] رجال نجاشي، ص 305 - رجال علامه حلي، ص 179.

[1582] ميزان الاعتدال، ج 4، ص 305 و لسان الميزان، ج 6، ص 196)چاپ بيروت) به نقل از تاريخ بلاذري - و فيات الاعيان، ج 6، ص 83، رديف 782 - كشف الظنون، ج 1،

علم الانساب، ص 157.

در فهرست ابن النديم، ص 140 و در تذكرة الحفاظ، ج 1، ط 7. ص 343، رديف 326، سال وفات هشام، 206 هجري ذكر شده است.

[1583] ابوسعد، عبدالكريم بن محمد بن ابي المظفر منصور تميمي مروزي شافعي، حافظ، فقيه و مورخ، صاحب كتاب انساب، فضائل صحابه، تذييل تاريخ بغداد و غير ذلك است.

وي براي فراگرفتن علم و حديث، سفرها به شرق و غرب جهان كرد و به شهرهاي خراسان، شهري ري، اصفهان، همدان، موصل، جزيره، شام، و كشور حجاز مسافرت نمود و با بسياري از علما ملاقات كرده و از آنان روايت نموده است. گفته شده كه عده شيوخش به چهار هزار نفر رسيده است. پدر و جدش نيز از علماي بزرگ بوده اند.

عبدالكريم سمعاني در روز اول ربيع الاول سال 562 هجري از دنيا رفت.

سمعاني منسوب به سمعان است كه بطني از تميم مي باشد.

[1584] انساب سمعاني، باب الكاف و اللام، برگ 486)چاپ ليدن).

[1585] رجال نجاشي، ص 305 - رجال علامه حلي، ص 179 - رجال ابن داود، جزء اول باب الهاء - رجال كبير، ص 367.

[1586] رجال نجاشي، ص 305 - رجال علامه حلي، ص 179 - رجال ابن داود، جزء اول باب الهاء - رجال كبير، ص 367.

[1587] تاريخ بغداد، ج 14، ص 45، رديف 7386 - تذكرة الحفاظ، ج 1، ط 7، ص 343، رديف 326 - وفات الاعيان، ج 6، ص 82، رديف 782 - اعيان الشيعه، ج 51، ص 58.

[1588] الكني و الالقاب، ج 3، ص 102 - تحفة الاحباب، ص 410.

[1589] تاريخ ابن خلكان، ج 2، ص 332 و وفات الاعيان، ج 6، ص 82، رديف 782.

[1590] المعارف، ص 233 (چاپ مصر)

- الفهرست، ص 140 - وفيات الاعيان، ج 6، ص 82 - ميزان الاعتدال، ج 4، ص 304، رديف 9237 (چاپ بيروت) - لسان الميزان، ج 6، ص 196 (چاپ بيروت) - كشف الظنون، ج 1، علم الانساب، ص 157.

[1591] در معجم المؤلفين، ج 13، ص 14، جمهرة الانساب ذكر شده است.

[1592] كتب هشام در اخبار شهرها و مناطق (به نقل ابن نديم)، گذشته از كتاب اسواق العرب، كتاب الاقاليم، كتاب البلدان الكبير، كتاب البلدان الصغير، كتاب تسمية الارضين، كتاب الانهار، كتاب الحيره، كتاب منازل اليمن، و كتاب العجائب الاربعه مي باشد كه دليل تقدم شيعه بر ديگران در زمينه جغرافيا در صدر اسلام است (الشيعه و فنون الاسلام، ص 65 (چاپ صيدا)).

[1593] اول كسي كه در «اوائل» كتاب تصنيف كرده است، هشام بن محمد مي باشد (الشيعه و فنون الاسلام، ص 76).

[1594] رجال نجاشي، ص 306 - 305.

[1595] فهرست ابن النديم، ص 143 - 140.

[1596] بلاذري، در تاريخ خود، آورده است كه مصنفات هشام زياده از 150 تصنيف مي باشد.

[1597] وفيات الاعيان، ج 6، ص 84.

[1598] ضحي الاسلام، ج 2، ص 348. (چاپ بيروت).

[1599] تاريخ يعقوبي، ج 2، ايام ابي جعفر المنصور، ص 124. (چاپ نجف).

[1600] المعارف، ص 233 و تاريخ ابن خلكان، ج 2، ص 69.

[1601] ابن نديم در الفهرست، ص 50، ضمن برشمردن تصانيفي در تفسير قرآن، از كتاب تفسير الكلبي، محمد بن سائب، نام مي برد.

ابن عدي در كتاب الكامل، تفسير محمد بن سائب را از ديگر تفاسير كامل تر مي داند (تأسيس الشيعه، ص 325).

[1602] فهرست ابن النديم 7 ص 140 و ص 57 (كتب تأليف شده در زمينه احكام القرآن).

[1603] تأسيس الشيعه، ص 321 و الشيعه و فنون الاسلام، ص 14 (چاپ

صيدا)

سيد صدر، قدس سره، گويد: تصور جلال الدين سيوطي در كتاب «الاوائل» به اينكه امام شافعي اول مصنف احكام القرآن است، درست نيست؛ زيرا شافعي در سال 204 هجري در سن 54 سالگي از دنيا رفته و محمد بن سائب در سال 146؛ پس محمد، اول مصنف احكام القرآن مي باشد.

[1604] المعارف، ص 233 - فهرست ابن النديم، ص 140.

[1605] فهرست ابن النديم، ص 140 - ميزان الاعتدال، ج 4، ص 304 - ضحي الاسلام، ج 2، ص 348.

[1606] انساب سمعاني، باب الكاف و اللام (كلبي)، برگ 485 (چاپ ليدن).

[1607] مرحوم شيخ حر عاملي، در پايان كتاب، گويد: در اين كتاب، متجاوز از 620 حديث و آيه و دليل ذكر شده، و من گمان نمي كنم در هيچ مسئله اي از اصول يا فروع دين بيش از اين نص و كلام صريح يافت شود.

[1608] الايقاظ، باب دوم، دليل پنجم، ص 60.

[1609] و طعنه ابوحنيفه بر مومن طاق بر اين اساس بود (الايقاظ، ص 67).

[1610] الايقاظ، ص 66.

[1611] بحارالانوار، ج 53، ص 141 به نقل از كتاب «سعدالسعود» سيد بن طاووس.

[1612] شيخ طوسي، در فهرست، ص 254، گويد: فضل بن شاذان كتابي در اثبات رجعت دارد؛ و شيخ نجاشي، در رجال خود ص 217، گويد: كتاب «اثبات الرجعة» و كتاب «الرجعة» از او است.

[1613] فهرست طوسي، ص 319.

[1614] رجال نجاشي، ص 277.

[1615] الذريعة، ج 1، ص 92.

[1616] الذريعة، ج 1، ص 93.

[1617] الذريعة، ج 10، ص 163 - شهداء الفضيلة، علماي شهيد قرن 11، ص 199 (چاپ نجف).

[1618] الذريعة، ج 10، ص 162.

[1619] الذريعة، ج 1، ص 95.

[1620] الذريعة، ج 1، ص 92.

[1621] الذريعة، ج 1، ص 90 - كتاب رجعت علامه مجلسي،

به فارسي، در تهران سال 1367 چاپ شده است.

گذشته از اين كتاب، مرحوم مجلسي، در ج 53 بحارالانوار، در باب الرجعة، نقطه نظرات خود را در تذييل سودمندي آورده است.

[1622] الذريعة، ج 1، ص 94 و ج 4، ص 230.

مؤلف در اين كتاب از قرآن و سنت و اجماع و عقل استدلال كرده و در پايان از كساني كه رجعت مي كنند نام برده، و رد منكرين رجعت را نوشته است. ولي چون اين كتاب مشتمل بر اشياء غريبه مستبعده بوده كه موجب توقف شيعيان در مسئله رجعت شده تا آنجا كه براي بعضي منجر به انكار آن گرديده بود، لذا شيخ حر عاملي كتاب معروف خود «الايقاظ من الهجعة بالبرهان علي الرجعة» را كه بهترين كتاب در اين موضوع است تأليف نموده و در آن كلمات مستبعده معاصر خود را رد كرده است.

[1623] اين كتاب در سال 1079 قمري تأليف و در سال 1341 شمسي به فارسي ترجمه و چاپ گرديده است.

[1624] الذريعة، ج 7، ص 116.

[1625] الذريعة، ج 7، ص 116.

[1626] الذريعة، ج 1، ص 513 - مرحوم شيخ آقا بزرگ طهراني پس از نقل عنوان كتاب، گويد: اسم مؤلف كتاب مشخص نيست، اما من اين كتاب را به خط مولي محمد هاشم هروي خراساني ديده ام كه در سال هاي 1126 و 1127 هجري فارغ از كتابت آن شده است، و اكثر كتاب انتخاب از «غررالحكم» آمدي است.

[1627] الذريعة، ج 1، ص 92.

[1628] بحارالانوار، ج 53، ص 122.

[1629] مرحوم شيخ آقا بزرگ طهراني، در كتاب الذريعة، ج 20، ص 205، گويد: پاره اي از تراجم اين كتاب در مجله عرفان چاپ شده است.

- بخشهايي از اين

كتاب نيز در نجف و تهران، تحت نام «مؤلفوا الشيعه في صدر الاسلام» چاپ شده است.

[1630] جابر بن يزيد جعفي (متوفي 128 هجري) از اصحاب امام باقر و حامل علوم اهل بيت (ع)، و يكي از حفاظ حديث است كه بزرگاني از عامه همچون شعبي، سفيان ثوري، سفيان بن عيينه، زهير بن معاويه، شريك، و... از او نقل حديث كرده اند، و او را راستگو و پرهيزكار در نقل حديث دانسته اند، و هيچ يك از معاصرينش او را حديث ساز و دروغزن معرفي نكرده است (كتاب الجرح و التعديل، ابن ابي حاتم رازي، ج 2، ص 497 (چاپ بيروت).)

اما چون جابر ايمان به رجعت داشته، جرير، به روايت مسلم در صحيح خود، از او حديثي نقل نمي كند، هر چند كه، به گفته جراح بن مليح، هفتاد هزار حديث از پيامبر (ص) در نزد جابر باشد. (صحيح مسلم، ج 1، ص 15 (چاپ اول))

به گفته مجتهد بزرگ، مرحوم محمد حسين آل كاشف الغطاء، پاره اي از علماي جرح و تعديل عامه هرگاه ذكري از بعض از بزرگان روات و محدثين شيعه مي نمايند و هيچ گونه دستاويزي براي طعن در وثاقت و صداقت و درستي او نمي يابند، او را به اتهام اعتقاد به رجعت مي رانند، آنچنان كه گويا او بتي را پرستش نموده يا براي خداي تعالي شريكي قائل شده است. (اصل الشيعه و اصولها، ص 36 (چاپ بيروت)).

[1631] سوره كهف، آيات 9 تا 26.

[1632] سوره بقره، آيه 259.

[1633] برخي از مفسرين گفته اند كه مراد عزير است.

[1634] مؤلفو الشيعه، ص 37.

[1635] اين نظريه سيد مرتضي است (به نقل علامه مجلسي در بحارالانوار، ج 53، ص 138).

[1636] سوره نمل، آيه 83.

[1637]

بحارالانوار، ج 53، ص 40.

[1638] سوره كهف، آيه 47.

[1639] بحارالانوار، ج 53، ص 52 - 51.

[1640] مؤلفو الشيعه، ص 37.

[1641] صحيح مسلم، ج 1، ص 15)چاپ اول)

سيد بن طاووس (ره)، در كتاب طرائف، ص 191، پس از نقل اين دو روايت از صحيح مسلم فرموده: بنگر! (خدايت رحمت كند) كه چگونه اين جماعت انتفاع از هفتاد هزار حديث پيامبرشان را بر خود حرام كرده اند، رواياتي كه راوي آن امام باقري است كه از بزرگان اهل بيت اوست، اهل بيتي كه رسول خدا (ص) تمسك به ايشان را امر فرموده بود. مگر اكثر مسلمين، يا همگي آنان زنده شدن پاره اي از مردگان در دنيا را نقل نكرده اند؟ مگر زنده شدن مردگان در گور براي سؤال را روايت ننموده اند؟ مگر قصه اصحاب كهف در قرآن نيست؟ مگر آيه «الم تر الي الذين خرجوا من ديارهم و هم الوف حذرالموت فقال لهم اله موتوا ثم احياهم» (آيا نديدي آناني را كه از ترس مرگ از ديار خود خارج شدند در حالي كه هزاران تن بودند، پس خدا ايشان را فرمود كه بميريد، سپس آنها را زنده كرد) متضمن زنده گردانيدن مردگان نيست؟ مگر هفتاد تن همراهان موسي (ع) را صاعقه قهر به كام خود نكشيد، آن گاه پس از مرگ خداوند ايشان را زنده كرد؟ مگر از مردگاني كه عيسي بن مريم (ع) ايشان را زنده كرد داستانها نياورده اند؟ پس چه فرقي ما بين اين ها و احاديثي كه اهل بيت (ع) و شيعيانشان در خصوص رجعت روايت كرده اند مي باشد؟ و جابر در اين باب چه گناه و تقصيري دارد كه حديثش از درجه اعتبار ساقط است؟.

[1642] صحيح مسلم،

ج 1، ص 15 (چاپ اول)

سيد بن طاووس (ره)، در كتاب طرائف، ص 191، پس از نقل اين دو روايت از صحيح مسلم فرموده: بنگر! (خدايت رحمت كند) كه چگونه اين جماعت انتفاع از هفتاد هزار حديث پيامبرشان را بر خود حرام كرده اند، رواياتي كه راوي آن امام باقري است كه از بزرگان اهل بيت اوست، اهل بيتي كه رسول خدا (ص) تمسك به ايشان را امر فرموده بود. مگر اكثر مسلمين، يا همگي آنان زنده شدن پاره اي از مردگان در دنيا را نقل نكرده اند؟ مگر زنده شدن مردگان در گور براي سؤال را روايت ننموده اند؟ مگر قصه اصحاب كهف در قرآن نيست؟ مگر آيه «الم تر الي الذين خرجوا من ديارهم و هم الوف حذرالموت فقال لهم اله موتوا ثم احياهم» (آيا نديدي آناني را كه از ترس مرگ از ديار خود خارج شدند در حالي كه هزاران تن بودند، پس خدا ايشان را فرمود كه بميريد، سپس آنها را زنده كرد) متضمن زنده گردانيدن مردگان نيست؟ مگر هفتاد تن همراهان موسي (ع) را صاعقه قهر به كام خود نكشيد، آن گاه پس از مرگ خداوند ايشان را زنده كرد؟ مگر از مردگاني كه عيسي بن مريم (ع) ايشان را زنده كرد داستانها نياورده اند؟ پس چه فرقي ما بين اين ها و احاديثي كه اهل بيت (ع) و شيعيانشان در خصوص رجعت روايت كرده اند مي باشد؟ و جابر در اين باب چه گناه و تقصيري دارد كه حديثش از درجه اعتبار ساقط است؟.

[1643] نبهاني، يوسف بن اسماعيل بيروتي، محدث فاضل اهل تسنن، و صاحب تأليفات بسيار از جمله كتاب «الشرف المؤبد لآل محمد» مي باشد. او از

معاصرين سيد شرف الدين است. (الكني و الالقاب، ج 3، ص 205).

[1644] مؤلفو الشيعه، ص 39.

[1645] مناهج المعارف، پاورقي ص 498، به نقل از «مختصر الكلام في مؤلفي الشيعه».

[1646] الطبقات الكبير، ج 2، ص 53 - تاريخ طبري، ج 4، سنه 11، ص 1815.

[1647] صفات الشيعه، ح 41.

در بحارالانوار، ج 53، ص 121، حديث اين گونه نقل شده: شيخ صدوق در كتاب صفات الشيعه، به اسناد خود، از حضرت صادق (ع) روايت نموده كه فرمود: هر كس اقرار به هفت چيز كند، مؤمن است؛ و از جمله اعتقاد به رجعت را شمرد.

[1648] صفات الشيعه، ح 71.

[1649] مرحوم شيخ محمد رضا مظفر، در كتاب «عقائد الشيعه» گويد: گر چه رجعت از اصول اعتقادي شيعه نيست، اما اعتقاد ما به آن به تبع اخبار متواتر صحيح وارده از اهل بيت (ع) مي باشد، آناني كه ما به عصمتشان از هر گونه دروغ و خلاف گويي معتقديم؛ و اين مطلب از امور غيبي است كه آنان بدان خبر داده اند و حتما واقع شدني است. و بر اين اساس است كه رجعت صورت ضروري به خود مي گيرد (پس انكار رجعت به انكار اهل بيت (ع) برمي گردد).

ناباوري رجعت همان ناباوري برانگيخته شدن در روز قيامت است، آن گونه كه قرآن حكايت مي كند كه آن ناباور گفت: اين استخوان هاي پوسيده را كي زنده مي كند؟ (سوره يس، آيه 78). (عقائد الشيعه، ص 63 - 61).

[1650] من لا يحضره الفقيه، ج 3، باب المتعه، ص 219 - وسائل الشيعه، ج 14، ص 438.

[1651] بحارالانوار، ج 53، ص 122.

[1652] بحارالانوار، ج 53، ص 139 - الايقاظ، ص 43 - مناهج المعاف، ص 495.

[1653] اوائل المقالات

في المذاهب و المختارات، ص 13.

و در صفحه 50 كتاب، تحت عنوان، «القول في الرجعة»، پس از بيان چگونگي رجعت، شيخ مفيد گويد: «اماميه همگي بر اين باورند مگر گروه اندكي از ايشان كه اخبار وارده در خصوص رجعت را تأويل كرده و به صورت ديگر وصف نموده اند».

در بين شيعه بوده اند كساني كه رجعت را تأويل نموده و گفته اند كه معني رجعت، بازگشت دولت، و امر و نهي به دست ائمه شيعه است، بي آنكه اشخاص رجعت كنند و مردگان زنده شوند.

اين تأويل صحيح نيست، زيرا رجعت با ظواهر اخبار ثابت نگشته تا تأويل پذير باشد. و چگونه مي توان چيزي را كه به استناد آيات و اخبار صحيح به آن قطع و يقين است تأويل كرد؟ بلكه رجعت به معناي بازگشت پاره اي از نيكان بسيار نيك و بدان بسيار بد، به دنيا، در زمان قيام قائم (ع) طبق روايات متواتره صحيح قطعي است (ر. ك. بحارالانوار، ج 53، ص 139 - 138).

[1654] شرح عقائد صدوق يا تصحيح الاعتقاد، ص 40.

[1655] سؤالاتي كه از ساري مازندران در خصوص رجعت و... از وي پرسيده بودند (اوائل المقالات، پاورقي ص 50).

[1656] بحارالانوار، ج 53، ص 136.

[1657] زيرا گروه اندكي از شيعيان آن زمان را عقيده چنين بوده است كه رجعت يعني بازگشت دولت آل محمد در زمان قائم (عج)، نه رجوع بدنهاي ايشان.

[1658] بحارالانوار 7 ج 53، ص 138.

[1659] به نقل علامه مجلسي در بحار، ج 53، ص 140، سيد بن طاووس، در كتاب «سعدالسعود»، اين روايت را از حميدي صاحب كتاب «جمع بين صحيحين» نقل كرده است.

[1660] سوره بقره، آيه 243.

[1661] به نقل تفاسير، خداوند آنان را پس

از گذشت زماني به دعاي «حزقيل» كه از پيامبران بني اسرائيل بود زنده نمود.

[1662] كشف المحجة، فصل 76.

[1663] اصل الشيعه و اصولها، ص 36.

[1664] فهرست ابن النديم، تكمله، ص 8.- كامل اين گفتگو در ذيل حالات مؤمن طاق نقل شده است.

[1665] سيد حميري از اين اعتقاد خود در مجلس منصور دوانيقي، آن گاه كه سوار قاضي به منصور گفت كه او قائل به رجعت است، دفاعي محكم و متين و مستند به آيات و روايات نمود و در پايان به عنوان نتيجه گفت: رجعتي را كه من بدان معتقدم، مسئله اي است كه قرآن به آن ناطق و سنت پيامبر (ص) بر آن شاهد است. (مشروح بيان سيد، در فصول المختاره، ص 61 و بحارالانوار، ج 10، ص 232 و ج 53، ص 131 نقل شده است).

[1666] الاغاني، ج 7، ص 242 (چاپ مصر) - الامام الصادق، محمد ابوزهره، ص 240.

[1667] الكني و الالقاب، ج 1، ص 232.

[1668] و از متأخرين نيز بر اعتقاد شيعه به رجعت تاخته اند كه مرحوم كاشف الغطاء، در كتاب «اصل الشيعه و اصولها» ص 35، با كلام مستدل و متين به نسبت هاي ناروا پاسخ گفته است. مرحوم محمد رضا مظفر نيز، در كتاب عقائد الشيعه، ص 62، در اين زمينه به دفاع برخاسته است.

[1669] رجال الطوسي، ص 334.

[1670] رجال كبير، ص 370 - تنقيح المقال، ج 3، ص 316، رديف 13028.

[1671] روضه كافي، ج 119، ص 128 - محاسن، ج 1، ص 146 - بحارالانوار، ج 47، ص 342.

[1672] رجال الطوسي، ص 336.

[1673] فهرست طوسي، ص 366.

[1674] رجال نجاشي، ص 448، رديف 1210، (چاپ قم).

[1675] رجال كشي، ص 309.

[1676] رجال كشي، ص 310.

[1677]

خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 130.

[1678] خلاصةالاقوال، علامه حلي، ص 131 و تحت نام رجال علامه حلي، ص 266.

[1679] خلاصةالاقوال، علامه حلي، ص 131 و تحت نام رجال علامه حلي، ص 266.

[1680] رجال كشي، ص 310

- كشي پس از نقل اين روايت گويد: ابن الهروي، مجهول است، و با توجه به آن چه درباره يونس بن ظبيان نقل شده، اين حديثي غير صحيح است.

- محدث نوري براي اثبات صحت خبر، همين روايت را از «سرائر» ابن ادريس، مستطرفات جامع بزنطي نقل مي كند.

[1681] در كامل الزيارات، به جاي «صلي الله عليك»، «السلام عليك» آمده است.

[1682] تا اينجا در امالي طوسي، ج 1، ص 53، نيز آمده است - با اين تفاوت كه به جاي يونس بن ظبيان، يونس بن يعقوب و به جاي آل عثمان، آل حكم بن ابي العاص ذكر شده، و سؤال كننده از امام، خود حسين بن ثوير است.

[1683] فروع كافي، ج 4، كتاب الحج، باب زيارت قبر ابي عبدالله الحسين (ع)، ص 575 - من لايحضره الفقيه، ج 2، باب زيارت قبر ابي عبدالله الحسين (ع)، ص 361 - تهذيب الاحكام، ج 6، باب زيارت قبر ابي عبدالله الحسين (ع)، ص 54 - كامل الزيارات، باب 79، ص 198 - مفاتيح الجنان، اولين زيارت مطلقه امام حسين (ع).

[1684] خاتمه مستدرك الوسائل، فائده 10، ص 861.

[1685] شيخ طوسي، در رجالش، ص 364 و ص 395، گويد: به عقيده و نظر من، يونس ثقه است.

[1686] رجال نجاشي، ص 311 - خلاصةالاقوال، ص 89 و تحت نام رجال علامه حلي، ص 184.

[1687] مرحوم ميرداماد در «الرواشح السماويه»، راشحه سوم، ص 45، در طبقات اصحاب اجماع گويد: افقه طبقه سوم اصحاب اجماع، يونس بن عبدالرحمن است.

[1688] رجال

كشي، ص 311.

[1689] رجال كشي، ص 311.

[1690] رجال كشي، ص 410.

[1691] رجال نجاشي، ص 311 - خلاصه، علامه حلي، ص 89 و تحت نام رجال علامه حلي، ص 184.

[1692] رجال كشي، ص 409 - رجال نجاشي، ص 312 - 311 - رجال علامه حلي، ص 185.

[1693] رجال كشي، ص 414 و ص 415.

[1694] «عمل يوم و ليله»، (رجال ابن داود، جزء اول، باب الياء).

[1695] رجال نجاشي، ص 312 - خلاصةالاقوال، علامه حلي، ص 89 - جامع الروات، ج 2، ص 356.

[1696] رجال كشي، ص 410.

[1697] فهرست طوسي، ص 367، تا اينجا از فهرست طوسي و از اينجا به بعد از رجال نجاشي نقل شده است.

[1698] رجال نجاشي، ص 312.

[1699] فهرست ابن النديم، ص 309.

- عبدالحليم جنيد، در كتاب «الامام جعفر الصادق» (ع) ص 240، گويد: يونس بن عبدالرحمن كتابي در اصول داشته است.

[1700] اختيار معرفة الرجال، ص 487.

[1701] اختيار معرفة الرجال، ص 488.

- مرحوم سيد محسن امين در اعيان الشيعه، ج 52، ص 106، در ذيل اين روايات گويد: ظاهرا يونس با آنان سخني مي گفته كه در حد درك و فهم آنان نبوده است؛ گر چه سخن، درست و صواب بوده اما شنوندگانش تاب تحمل آن را نداشته اند؛ و به همين جهت امام او را از چنين تكلمي منع كرد و امر فرمود كه گفته هايش در سطح دانش آنان باشد تا اينكه گوينده كلام را به دروغ منسوب نكنند و عيب و طعنش ننمايند. و سر به زير افكندن امام به هنگام بدگويي بصريون از يونس، و پاسخ ندادن حضرت نيز بر همين اساس بود؛ چون از طرفي يونس را كاملا مي شناخت (و نمي توانست آنان را تأييد

كند)، و از طرف ديگر اگر آنان را محكوم مي كرد مفسده قدح امام در ذهنشان مي آمد، و اشاره حضرت به همين نكته بود آنجا كه فرمود: گويا مي خواهي خداوند نيز تكذيب شود. و لذا به يونس دستور فرمود كه با آنان مرافقت كند «ارفق بهم» و جهت آن را كوتاهي سطح انديشه و عقل آنان ذكر كرد «فان عقولهم لا تبلغ».

[1702] اختيار معرفة الرجال، ص 488.

- مرحوم سيد محسن امين در اعيان الشيعه، ج 52، ص 106، در ذيل اين روايات گويد: ظاهرا يونس با آنان سخني مي گفته كه در حد درك و فهم آنان نبوده است؛ گر چه سخن، درست و صواب بوده اما شنوندگانش تاب تحمل آن را نداشته اند؛ و به همين جهت امام او را از چنين تكلمي منع كرد و امر فرمود كه گفته هايش در سطح دانش آنان باشد تا اينكه گوينده كلام را به دروغ منسوب نكنند و عيب و طعنش ننمايند. و سر به زير افكندن امام به هنگام بدگويي بصريون از يونس، و پاسخ ندادن حضرت نيز بر همين اساس بود؛ چون از طرفي يونس را كاملا مي شناخت (و نمي توانست آنان را تأييد كند)، و از طرف ديگر اگر آنان را محكوم مي كرد مفسده قدح امام در ذهنشان مي آمد، و اشاره حضرت به همين نكته بود آنجا كه فرمود: گويا مي خواهي خداوند نيز تكذيب شود. و لذا به يونس دستور فرمود كه با آنان مرافقت كند «ارفق بهم» و جهت آن را كوتاهي سطح انديشه و عقل آنان ذكر كرد «فان عقولهم لا تبلغ».

[1703] اختيار معرفة الرجال، ص 489 - 488.

[1704] اختيار معرفة الرجال، ص 485.

[1705] تحفة الاحباب،

ص 425.

[1706] اختيار معرفة الرجال، ص 485.

[1707] تحفةالاحباب، ص 425 - در مجالس المؤمنين، ج 1، ص 411، معني چنين شده است: بيست سال روزه داشتم و بيست سال مسائل مردم را جواب گفتم - در تنقيح الامقال، ج 3، ص 339، چنين بيان شده است:... بيست سال دعا كردم و از خدا مسئلت نمودم آن گاه دعايم مستجاب شد.

[1708] اختيار معرفة الرجال، ص 489.

[1709] علل الشرايع، ج 1، ص 235 - كتاب الغيبة، طوسي، ص 43 - 42.

[1710] اختيار معرفة الرجال، ص 484 - خلاصة الاقوال، حلي، ص 89.

[1711] اختيار معرفة الرجال، ص 484.

[1712] اختيار معرفة الرجال، ص 484.

[1713] در روايت ديگر است كه فضل گفت: يونس پنجاه و يك حج به جا آورد، و آخرين حجش به نيابت حضرت رضا (ع) بود. (اختيار معرفة الرجال، ص 488.).

[1714] اختيار معرفة الرجال، ص 485.

[1715] در رجال ابن داود جزء اول باب الياء، به جاي علم ائمه، علم انبياء ذكر شده است.

[1716] اختيار معرفة الرجال، ص 485.

- مرحوم سيد محسن امين، در اعيان الشيعه، ج 52، ص 104، گويد: منظور از علم ائمه، اسرار علوم غريبه و معجزات؛ منظور از جابر، جابر جعفي؛ و منظور از سيد، سيد حميري است.

[1717] اختيار معرفة الرجال، ص 486 - 485.

[1718] اختيار معرفة الرجال، ص 486.

- گرچه اين روايت را كشي تحت عنوان يونس بن عبدالرحمن آورده، اما ظاهرا مراد از يونس، يونس بن يعقوب بجلي است، چون كشي خود متن اين حديث را تحت عنوان يونس بن يعقوب (اختيار معرفة الرجال، ص 388) نيز ذكر كرده است.

و از آنجايي كه يونس بن يعقوب (به گفته صدوق و كشي) در ابتداي امر، فطحي مذهب

بوده (تنقيح المقال، ج 3، ص 345 و اختيار معرفة الرجال، ص 385) عبارت عاقبت به خيري با او تناسب بيشتري دارد.

[1719] اختيار معرفة الرجال، ص 488 - 487.

- در تنقيح المقال، ج 3، ص 340، آمده است كه حضرت دو نوبت فرمود: خدا يونس را رحمت كند، خوب بنده اي بود براي خدا.

[1720] اختيار معرفة الرجال، ص 496.

[1721] اختيار معرفة الرجال، ص 501.

[1722] اختيار معرفة الرجال، ص 496.

[1723] رجال كبير، ص 377 - جامع الروات، ج 2، ص 357.

[1724] رجال علامه حلي، ص 184.

[1725] رجال الطوسي، ص 337.

[1726] تنقيح المقال، ج 3، ص 343، رديف 13361.

[1727] جامع الروات، ج 2، ص 360.

- علامه مامقاني گويد: صدوق (ره)، و ديگران، گفته اند كه جد يونس بن عمار، فيض است و جد اسحاق بن عمار، حيان است؛ و اسحاق را برادر يونس دانسته اند، پس چگونه ممكن است كه اين دو برادر باشند؟ اگر براي رفع اشكال آنان را برادر مادري بدانيم، نه برادر پدر و مادري، اين خلاف ظاهر است؛ مگر آنكه اين گفته را بپذيريم كه حيان، پدر عمار، معروف به فيض بوده است (تنقيح المقال، ج 3، ص 343).

[1728] تهذيب الاحكام، ج 6، كتاب المكاسب، ص 333 - 332 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 142 - تنقيح المقال، ج 3، ص 343

- در فروع كافي، ج 5، كتاب المعيشة، ص 109، اين روايت نقل شده با اين تفاوت كه به جاي يونس بن عمار، يونس بن حماد ذكر شده است.

[1729] تحف العقول، حكم و مواعظ حضرت موسي بن جعفر (ع)، ح 20، ص 434 - بحارالانوار، ج 10، ص 247.

[1730] اختيار معرفة الرجال، ص 433

- مجالس المؤمنين، مجلس پنجم، ص 388.

- در فروع كافي، ج 5، كتاب المعيشة، ص 112، و در من لايحضره الفقيه، ج 3، باب المعايش و المكاسب، و در وسائل الشيعه، ج 12، ص 139، اين حديث با اندكي تفاوت آمده است.

[1731] بحارالانوار، ج 48، ص 136 و ج 75، ص 379.

[1732] اصول كافي، ج 2، باب نفرين بر دشمن، ص 371.

[1733] كه با همان دستان ناقص خود اشاره مي كرد و مي گفت: «يا قوم اتبعوا المرسلين» (سوره يس، آيه 20)، اي مردم رسولان خدا را پيروي كنيد.

- چون اين مطلب مربوط به مؤمن آل ياسين است، مرحوم مجلسي، ذكر مؤمن آل فرعون به جاي مؤمن آل ياسين را از اشتباهات راويان و كاتبان اين حديث مي داند (اصول كافي (ترجمه و شرح آقاي مصطفوي) ج 3، ص 359).

[1734] اصول كافي، ج 2، ص 200 و 371.

[1735] رجال الطوسي، ص 335.

[1736] رجال الطوسي، ص 363.

[1737] رجال الطوسي، ص 394.

[1738] رجال الطوسي، ص 363.

- و در فهرست طوسي، ص 368 گويد: يونس كتابي دارد كه جماعتي از او نقل كرده اند.

[1739] رجال نجاشي، ص 311.

[1740] تنقيح المقال، ج 3، ص 344، رديف 13365.

[1741] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 89.

[1742] تنقيح المقال، ج 3، ص 344.

[1743] اختيار معرفة الرجال، ص 388.

[1744] يا حضرت موسي بن جعفر (ع).

[1745] اختيار معرفة الرجال، ص 388.

[1746] اختيار معرفة الرجال، ص 386 - رجال كبير، ص 381.

[1747] اختيار معرفة الرجال، ص 387 - رجال كبير، ص 381.

[1748] يا چهل روز (ترديد از راوي است).

[1749] اختيار معرفة الرجال، ص 386 - رجال كبير، ص 381.

2- وصاياي نوراني چهارده معصوم (گزينش سرفصل امام صادق عليه السلام)

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: وصاياي نوراني چهارده معصوم عليهم السلام /

تاليف فرشاد مومني. مشخصات نشر: قم: منشور وحي 1386. مشخصات ظاهري: 200 ص. شابك: 18000 ريال 978-964-8414-45-5: يادداشت: پشت جلد به انگليسي: Farshad Momeni. the Precepts of Fourteen Maasoom. يادداشت: عنوان روي جلد: وصاياي چهارده معصوم عليهم السلام. يادداشت: كتابنامه به صورت زيرنويس. عنوان روي جلد: وصاياي چهارده معصوم عليهم السلام. موضوع: چهارده معصوم -- وصيتتنامه ها موضوع: چهارده معصوم -- احاديث موضوع: چهارده معصوم -- اندرزنامه ها رده بندي كنگره: BP36 /م927و6 1386 رده بندي ديويي: 297/95 شماره كتابشناسي ملي: 1304814

ولادت امام صادق عليه السلام

امام صادق عليه السلام در هفدم ربيع الاول سال 83 هجري قمري در هنگام طلوع فجر مصادف با ولادت با سعادت ختمي مرتبت در مدينه منوره به دنيا آمد.

پدر بزرگوارشان حضرت امام باقر عليه السلام و مادر گرامي ايشان فاطمه ملقب به ام فروه مي باشد.

نام مبارك حضرت، جعفر و كنيه ايشان ابوعبدالله، ابواسماعيل، ابوموسي است.

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در خصوص انتخاب نام و لقب امام ششم فرموده است: وقتي كه فرزندم جعفر متولد شد نام او را صادق بگذاريد زيرا فرزند پنجمش جعفر است و ادعاي امامت مي كند و او در نظر خداوند جعفر كذاب است.

القاب امام صادق عليه السلام

القاب امام صادق عليه السلام عبارتند از صادق، مصدق، محقق، كاشف، الحقايق، فاضل، طاهر، قائم، منجي، صابر.

مادر امام صادق عليه السلام

مادر امام عليه السلام زني فاضله و دختر قاسم بن محمد بن ابي بكر است. قاسم بن محمد خود از ثقات و معتمدان امام علي بن الحسين عليه السلام از فقهاي شيعه

[صفحه 130]

مذهب مدينه بوده او دختري فهميده و دانا داشت كه او را فاطمه ناميده و گاهي قريبه مي خواندند و كنيه او ام فروه بود.

تاريخ او را زني فاضله، مؤمنه، عفيفه و با عصمت و شرافت معرفي مي كند و امام صادق عليه السلام در شأن مادرش فرموده:

مادرم از كساني بود كه به واقع مؤمنه و در طريق تقوا بود، زني بود نيكوكار و خدا نيكوكاران را دوست مي دارد.

كانت امي ممن آمنت و اتقت، و احسنت، والله يحب المحسنين.

امام باقر عليه السلام با تعبيرات زيبايي از او ياد مي كرد و امام صادق عليه السلام نيز براي او حرمت فوق العاده اي قائل بود، او در بين زنان مدينه حرمت اجتماعي بالايي داشت و به آموزش و هدايت زنان و حل و رفع مشكلات ديني آنها مي پرداخت. [1].

شخصيت علمي امام صادق عليه السلام

در دوره امامت امام صادق عليه السلام مسلمانان بيش از پيش به علم و دانش روي آوردند و در بيشتر شهرهاي قلمرو اسلام به ويژه در مدينه، مكه، كوفه، بصره و مجالس درس و مناظره هاي علمي داير و از رونق خاصي برخوردار گرديد.

در اين زمان با استفاده از فرصت به دست آمده امام صادق عليه السلام توانست نهضت علمي فرهنگي پدرش امام باقر عليه السلام را ادامه داده و علوم و معارف اهل بيت را بيان كرده در همه جا منتشر كند. سفرهاي اجباري و اختياري امام عليه السلام به عراق و به

شهرهاي حيره، هاشميه و كوفه و برخورد با اربابان ديگر

[صفحه 131]

مذاهب فقهي و كلامي نقش به سزايي در معرفي علوم اهل بيت و گسترش آن در جامعه داشت.

در اين شهرها گروه هاي مختلف براي فراگيري دانش نزد آن حضرت مي آمدند و از درياي دانش او بهره مي بردند، برخورد وي با گروههاي مختلف مردم سبب شد كه آوازه شهرتش در دانش و بينش ديني، علم و تقوي، سخاوت و جود و كرم و... در تمام قلمرو اسلام طنين انداز شود و مردم از هر سو براي استفاده از دانش بيكران وي رو سوي وي كنند.

آن حضرت با استفاده از اين فرصت به بازسازي و نوسازي فرهنگ ناب اسلام پرداخت و شيفتگان مكتب حق از اطراف و اكناف، از بصره، كوفه، واسط، يمن و نقاط مختلف حجاز به مركز اسلام يعني مدينه، سرازير شدند چون پروانگاني دلباخته به گرد شمع وجود امام صادق عليه السلام تجمع كردند.

امام صادق عليه السلام هر يك از شاگردان خود را در رشته هايي كه با ذوق و قريحه او سازگار بود، تشويق و تعليم مي نمود و در نتيجه، هر كدام از آنها در يك يا دو رشته از علوم مانند: حديث، تفسير، فقه و كلام، تخصص پيدا مي كردند.

در دانشگاهي كه امام عليه السلام به وجود آورده بود شاگردان بزرگ و برجسته اي همچون هشام بن حكم، محمد بن مسلم، ابان بن تغلب، هشام بن سالم، مومن الطاق، مفصل بن عمر، جابر بن حيان، و... تربيت كرد كه هر يك از آنها شخصيتهاي بزرگ علمي و چهره هاي درخشاني بودند كه خدمات شاياني انجام دادند.

دانشمندان علم حديث شمار كساني را كه مورد اعتماد بوده اند، - راويان ثقه - و

از آن حضرت حديث نقل كرده اند را تا چهار هزار نفر نوشته اند.

[صفحه 132]

شاگردان دانشگاه امام منحصر به شيعيان نبوده بلكه پيروان اهل تسنن نيز از مكتب آن حضرت برخوردار مي شدند.

بزرگان اهل سنت چون مالي بن انس، ابوحنيفه، سفيان ثوري، سفيان بن عيينه، ابن جريح، روح ابن قاسم و... ريزه خوار خوان دانش بي كران او بودند. ابوحنيفه كه دو سال شاگرد امام عليه السلام بود اين دوره را پايه علوم و دانش خود معرفي كرده مي گويد: اگر آن دو سال نبود نعمان از بين رفته بود.

دوران زندگي امام

در يك دسته بندي، زندگاني امام جعفر صادق عليه السلام را مي توان به سه دسته كلي تقسيم نمود:

الف - زندگاني امام در دوره امام سجاد و امام باقر عليه السلام كه تقريبا نيمي از عمر حضرت را به خود اختصاص مي دهد. در اين دوره (83 - 114) امام صادق عليه السلام از علم و تقوي و كمال و فضيلت آنان در حد كافي بهره مند شد.

ب) قسمت دوم زندگي امام جعفر صادق عليه السلام از سال 114 هجري تا 140 هجري مي باشد.

در اين دوره امام از فرصت مناسبي كه به وجود آمده، استفاده نمود و مكتب جعفري را به تكامل رساند.

در اين مدت 4000 دانشمند تحويل جامعه داد و علوم و فنون بسياري را كه جامعه آن روز تشنه آن بود، به جامعه اسلامي ارزاني داشت.

ج) هشت سال آخر امام عليه السلام قسمت سوم زندگي امام را تشكيل مي دهد در اين دوره امام بسيار تحت فشار و اختناق حكومت منصور عباسي قرار داشت.

در اين دوره امام دائما تحت نظر بود و مكتب جعفري عملا تعطيل

[صفحه 133]

گرديد. [2].

اوضاع سياسي زمان امام صادق عليه السلام

در ميان امامان، عصر امام صادق عليه السلام منحصر به فرد بوده و شرائط موجود در آن زمان در زمان امامت هيچ يك از امامان وجود نداشته است. آن دوره دوره ي تزلزل و ضعف حكومت بني اميه و فزوني قدرت بني عباس بود و اين دو گروه مدتي در حال كشمكش و مبارزه با يكديگر بودند از زمان هشام بن عبدالملك تبليغات و مبارزات سياسي عباسيان آغاز گرديد و در سال صد و بيست و نه هجري قمري وارد مرحله مبارزه مسلحانه و عمليات نظامي گرديد و سرانجام در سال 132 هجري قمري به پيروزي رسيد.

از آنجا كه

بني اميه در اين مدت گرفتار مشكلات سياسي فراواني بودند، لذا فرصت ايجاد فشار و اختناق نسبت به امام و شيعيان را (آن گونه كه در زمان امام سجاد عليه السلام بود) نداشتند.

عباسيان نيز چون پيش از دستيابي به قدرت در پوشش شعار طرفداري از خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و گرفتن انتقام خون آنان عمل مي كردند، فشاري از سوي آنان مطرح نبود. از اين رو، اين دوران، دوران آرامش و آزادي نسبي امام صادق عليه السلام و شيعيان و فرصت بسيار مناسبي براي بيان حقايق قرآن و احكامي الهي به شمار مي رفت.

عصر امام صادق عليه السلام عصر برخورد انديشه ها و پيدايش فرق و مذاهب مختلف نيز بود. در اثر برخورد مسلمين با عقائد و آراي اهل كتاب و نيز دانشمندان يونان، شبهات و اشكالات گوناگوني پديد آمده بود.

[صفحه 134]

در آن زمان فرقه هايي همچون: معتزله، جبريه، مرجئه: غلات، زنادقه، مشبهه، متصوفه، مجسمه، تناسخيه، و امثال اينها پديد آمده بودند كه هر كدام عقايد خود را ترويج مي كردند. از اين گذشته در زمينه هر يك از علوم اسلامي نيز در ميان دانشمندان آن علم اختلاف نظر پديد مي آمد، مثلا در علم قرائت قرآن، تفسير، حديث، كلام بحثها و مناقشات داغي در مي گرفت و هر كس به نحوي نظر مي داد و از عقيده اي طرفداري مي كرد.

دانشگاه بزرگ جعفري

امام صادق عليه السلام با توجه به اين فرصت مناسب، حوزه ي وسيع علمي و دانشگاه بزرگي به وجود آورد و در رشته هاي مختلف علوم عقلي و نقلي آن روز، شاگردان بزرگ و برجسته اي تربيت نمود كه تعداد آنها را بالغ بر چهار هزار نفر نوشته اند.

از ميان شاگردان آن حضرت گروهي داراي آثار عليم و شاگردان

متعددي بودند. هشام بن حكم سي و يك جلد كتاب نوشته و جابر بن حيان نيز بيش از دويست جلد كتاب در زمينه علوم گوناگون به خصوص رشته هاي عقلي و طبيعي و شيمي تصنيف كرده بود كه به همين خاطر، به عنوان پدر علم شيمي مشهور شده است. كتابهاي جابر بن حيان به زبانهاي گوناگون اروپايي ترجمه گرديد و نويسندگان تاريخ علوم همگي از او به بزرگي ياد مي كنند.

حضرت امام صادق عليه السلام در علوم طبيعي نيز بحثهايي نمودند و رازهاي نهفته اي را باز كردند كه براي دانشمندان امروز نيز مايه اعجاب است. گواه روشن اين امر توحيد مفضل است كه امام آن را ظرف چهار روز املاء فرمود: و «مفضل بن عمر كوفي» نوشت و به نام كتاب «توحيد مفضل» شهرت يافت.

در حقيقت و بزرگي اين كتاب همين بس كه حضرتش به مفضل فرمودند:

[صفحه 135]

براي تو از حكمت آفريدگار در آفرينش جهان و حيوانات و درندگان و حشرات و مرغان و هر جانداري از انسان و چهارپايان و گياهان و درختان ميوه دار و بي ميوه و گياهان خوردني و غير خوردني بيان خواهم كرد، چنان كه عبرت گيرندگان از آن عبرت گيرند و به معرفت مؤمنان افزوده شود و ملحدان و كافران در آن حيران بمانند. فردا به نزد ما بيا... [5].

البته شاگردان آن بزرگوار منحصر به شيعيان نبودند بلكه از اهل تسنن نيز در محضر درس آن حضرت شركت مي كردند. پيشوايان مشهور اهل سنت، بلاواسطه يا با واسطه، شاگرد امام بوده اند، در رأس اين افراد، ابوحنيفه كه مؤسس فرقه حنفي است دو سال شاگرد امام بوده است. او اين دو سال را به پايه ي علوم

و دانش خود معرفي مي كند و مي گويد: «لو لا السنتان لهلك نعمان» اگر آن دو سال نبود «نعمان» هلاك مي شد. [6].

در وسعت دانشگاه امام همين مقدار بس كه «حسن بن علي بن زياد وشاء» كه از شاگردان امام رضا عليه السلام و از محدثان بزرگ بوده، مي گفت: در مسجد كوفه نهصد نفر استاد حديث مشاهده كردم كه همگي از جعفر بن محمد حديث نقل مي كردند.

آن عزيز بعضي از شاگردان خود را در رشته اي كه با ذوق و قريحه ي آنان سازگار بود، تشويق و تعليم مي نمود، و در نتيجه هر كدام از آنها در يك يا دو رشته از علوم مانند: حديث، تفسير، كلام و مانند اينها تخصص پيدا مي كردند [5] [6].

[صفحه 136]

شهادت امام

بنيان گذار مذهب جعفري در سال 148 هجري قمري، به وسيله ي منصور دوانقي خليفه سفاك عباسي مسموم و به شهادت رسيد.

پيكر مقدس و مطهر امام صادق عليه السلام در قبرستان بقيع در جوار قبر پدر، جد و عموي بزرگوارش، امام حسن مجتبي عليه السلام به خاك سپرده شد.

وصاياي امام صادق عليه السلام

امام عليه السلام در لحظه شهادت وصاياي چندي مي نمايند كه برخي در امر امامت برخي در زمينه مسائل خانوادگي و بخشي در مورد عامه است.

امام عليه السلام خطاب به فرزندان خود فرمودند:

فلا تموتن الا و انتم مسلمون

كوشيد كه جز مسلمان نميريد.

به كسان و خويشان فرمود: ان شفاعتنا لا تنال مستخفا بالصلاة.

شفاعت ما به كسي كه نماز را كوچك بشمارد نمي رسد.

به خانواده خود وصيت كرد كه پس از رحلت ايشان، تا چند سال در موسم حج در مني براي او مراسم عزاداري برپا كنند، همانگونه كه ملاحظه فرموديد امام باقر عليه السلام نيز چنين وصيتي فرموده بودند. در واقع وصيت امام صادق عليه السلام ادامه خط مشي پدر بزرگوارشان در اعلام مظلوميت و روشنگري افكار عمومي در قالب نوحه سرايي و برگزاري مراسم عزاداري در مراسم پر شكوه حج بوده.

چرا كه در موسم حج اقشار مختلف امت اسلامي از مناطق دور و نزديك

[صفحه 137]

به مكه آمده و پس روشنگري و آشنايي با حقايق خاندان نبوت به عنوان سفير به ديار خود بازگشته و تبديل به يكي از مبلغين اهل بيت مي گرديدند.

همچنين امام صادق عليه السلام دستور دادند براي خويشان و نزديكان هديه اي بفرستند، حتي هفتاد دينار براي حسن افطس از خويشان امام عليه السلام و حسن افطس همان كسي است كه با خنجر به امام حمله كرده بود. [7].

امام عليه السلام مي فرمود مي خواهد آيه قرآن را در مورد صله رحم

اجرا كند (سوره ي رعد /21).

درباره ي امام، پس از خود، امام كاظم عليه السلام را براي چندمين بار منصوب كرد كه او در آن هنگام بر اساس سندي بيست سال داشت.

[صفحه 138]

بخشي از سفارشهاي امام عليه السلام درباره ي غسل و كفن و قبر خود بود كه احكام اسلامي در اين زمينه وجود دارد.

و بالاخره بخشي از وصيت راجع به مردم بود كه رئوس آن دعوت به وقار و آرامش، حفظ زبان، پرهيز از دروغ و تهمت و دشمني، دوري از تجاوز كار، پرهيز از حسادت و ترك معاصي و... بود. [8].

امام صادق عليه السلام در آخرين لحظات حيات كه مرگ را نزديك ديد دستور داد كه تمام خانواده و خويشان نزديكش بر سر بالينش جمع گردند و پس از آنكه همه آنان در كنار امام عليه السلام حاضر شدند، چشم بگشود و به صورت يكايك آنها نظر افكند و فرمود:

«ان شفاعتنا لا تنال مستخفا بالصلوة»

اين وصيت امام، دليل آن است كه در آيين اسلام نماز جايگاهي مهم دارد طوري كه امام در آخرين لحظه هاي زندگي از ميان هزاران مسئله فقط نماز را سفارش مي كند و اين نيست جز براي اينكه امام صادق عليه السلام هادي امت و پاسدار دين است و نماز از اين ديدگاه از اهميت فراواني برخوردار مي باشد.

راز اينكه امام خويشاوندان نزديكش را به نماز سفارش مي كند، آن است كه مردم از آنان انتظار ارشاد و راهنمايي دارند، پس تبليغ و توصيه اين فريضه از زبان آنان مؤثرتر است. نكته دوم آنكه نزديكان امام و منسوبان عترت نپندارند كه به علت قرابت و داشتن نسبت با پيامبر صلي الله عليه و آله از شفاعت او و اوصياي گرامي اش بهره مند

خواهند بود، اگر چه در عمل به برخي از احكام سهل انگار باشند.

[صفحه 139]

امام صادق عليه السلام بدين وسيله خواستند بيان كنند كه خويشاوندي با پيامبر صلي الله عليه و آله اگر توأم با انجام فرائض و تكاليف ديني نباشد، سودي به آنان نخواهد داشت، بلكه اين نسبت مسئوليت ايشان را سنگين تر خواهد ساخت. [9].

ام حميده مادر امام موسي عليه السلام و همسر امام صادق عليه السلام از اين حال امام در شگفت بوده كه چگونه امام به هنگام وفات نيز از اين فريضه بزرگ غفلت نداشته است و هرگاه اين حال امام عليه السلام را به ياد مي آورده مي گريسته است.

از كارهاي امام عليه السلام در ساعت رحلتش آن است كه دستور دارد براي تمام خويشاوندان نزديكش صله و تحفه اي فرستاده شود و حتي براي حسن افطس مبلغ هفتاد دينار فرستاد.

سالمه كنيز و خدمتكار آن حضرت پرسيد: چگونه به مردي كه با دشنه و خنجر به شما حمله آورده و قصد قتل شما را داشته، چنين مبلغي را عطا مي فرماييد؟

امام در پاسخ گفت: مشمول اين آيه قرآن نباشم كه فرمود:

و الذين يصلون ما امر الله به يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب.

و آنان كه فرمان خدا را در مورد صله رحم و دلجويي از خويشاوندان اجرا مي كنند و از خدايشان مي ترسند و از محاسبه بد فرجام بيمناكند.

اي سالمه، خداوند بهشت را بيافريد و بوي آن را بسيار خوش و مطبوع گردانيد كه از فاصله اي به مسافت دو هزار سال به مشام مي رسد، ليكن عاق و

[صفحه 140]

كسي كه قطع رحم كرده بوي آن را احساس نمي كند و درنمي يابد.

اين وصيت امام نيز بيانگر اهميت صله رحم است و رفتار خود امام

عليه السلام هم اين گونه بوده كه با ارحامش پيوند داشته و حتي با آنان كه با او بريده و به قصد كشتنش به طرف او حمله كرده بودند به طريق نيكو رفتار كرد و مبلغي صله فرستاد و به راستي كه اين خلق و خوي انبياء و اولياء است. [10].

روايتي از ياران امام

و عن بعض اصحاب جعفر لصادق قال: «دخلت علي جعفر و موسي بين يديه و هو يوصيه بهذه الوصية فكان مما حفظت منها انقال: يا بني اقبل وصيتي و احفظ مقالتي فانك ان حفظتها و تعيش سعيدا و تمت حميدا، يا بني انه من قنع بما قسم الله له اسغني و من مدعينه الي ما في يد غيره مات فقيرا و من لم يرض بما قسمالله عزوجل له اتهم الله تعالي في قضائه و من استصغر زلة نفسه استعصم زلة غيره و من استصغر زلة غيره استعظم زلة نفسه يا بني من كشف حجاب غيره انكشفت عورات بيته و من سل سيف البغي قتل به و من احتفر لآخيه بئرا سقط فيها و من داخلا لسفهاء حقر و من خالط العلماء و قر و من دخل مداخلا لسوء اتهم، يا بني قل الحق لك و عليك و ياك و النميمة فانها تزرع الشحناء في قلوب الرجال، يا بني اذا طلبت الجود فعليك بمعادنه»

از بعضي از ياران جعفر صادق عليه السلام روايت شده، مي فرمود: روزي رفتم خدمت امام جعفر صادق عليه السلام موسي فرزندش مقابل ايشان نشسته بود، امام پندش مي داد، به اين نصايح من هم چندين نكات از آن را حفظ كردم، امام صادق عليه السلام مي فرمود: فرزندم وصيت و پندم را قبول كن و حرفهاي مرا حفظ

كن، اگر وصايايم را حفظ كني حياتت شكوفا و پر از سعادت خواهد بود، و

[صفحه 141]

مردنت حميده و پسنديده، فرزندم هر كسي به قسمت و سهم خدا راضي و قانع باشد هميشه غني و دارا است و هر كسي چشمش به مال مردم باشد، در حالتي فقير مي ميرد، هر كسي راضي به سهم خدا نباشد، خدا را در قضايش متهم نموده، هر كسي ذلت نفسش را كوچك پندارد، اجتناب و دوري را از ذلت ديگران مي طلبد، هر كسي ذلت ديگران را كوچك شمارد، ذلت نفس خود را بزرگ پنداشته، پسرم هر كسي حجاب اسرار را از ديگران بردارد عورت اهل خود را مكشوف نموده، هر كسي شمشير تجاوز و ظلم را بر حق و حقوق مردم بكشد، با همين شمشير كشته مي شود، هر كسي چاهي براي برادرش بكند، خود به آن مي افتد، هر كسي با سفهاء و نادانان هماهنگ و مخلوط شود، با چشم حقارت به او مي نگرند و كسي كه با اهل علم و عالمان همنشين شود، متين و با وقار خواهد بود، هر كسي به مكاني سوء برود، مورد تهمت قرار مي گيرد، پسرم حق را براي خودت بگو، بپرهيز از شيطنت چون شيطنت بذر كينه و عداوت را در دل مردمان مي پاشد، پسرم هر گاه عطا و بخشش را از تو طلبيدند، بر تو است رو گشادي و جوانمردي.

اين وصيت آموزنده سلاله پاك نبوت، كه در برگيرنده كليه جوانب عبادي، اجتماعي حقوقي و سياسي مي باشد و فرزند دلبندش را به آن ملزم نموده، اين قطرات پندي كه از كلام شيرينش چكيده و در قلب مباركش شكوفيده، درس اعتماد به نفس و قناعت و

فرياد رسي و رضايت به قضا و قدر الهي و تواضع و فروتني و قداست و ارج نهادن به ديگران و محافظت از اسرار مردم و دفاع از كرامت خود و اجتناب از تعدي و سلطه گري و احترام نهادن به

[صفحه 142]

مسلمين و دوري جستن از ناداني و همراهي با دانايي به انسان آموخته. [11].

جانشيني امام صادق عليه السلام

مفضل بن عمر مي گويد: در محضر امام صادق عليه السلام بودم حضرت اباابراهيم موسي عليه السلام كه دوران كودكي را مي گذراند، وارد شد امام صادق عليه السلام به من فرمود:

وصيت مرا در اين باره بپذير و جريان امامت او را تنها به اصحاب و دوستان مورد اطمينان خود بگو.

معاذ بن كثير مي گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم، از خداوندي كه اين مقام (امامت) را از جانب پدرت به شما داده، خواستم كه اين مقام را از جانب شما در حالي كه زنده هستيد به جانشين شما بدهد.

امام صادق عليه السلام فرمود:

خداوند اين درخواست تو را انجام داده است.

گفتم: قربانت گردم جانشين شما چه كسي است؟

آن حضرت به امام كاظم عليه السلام – عبد صالح - كه خوابيده بود اشاره نمود و ايشان (امام كاظم عليه السلام) در آن زمان كودك بود. [12].

پاورقي

[1] احياگر تشيع، شبكه امام صادق.

[2] احياگر تشيع؛ شبكه امام صادق عليه السلام.

[3] توحيد مفضل، ص 8، مؤسسة الوفاء بيروت طبعه ي دوم، سنه 1404 هجري قمري.

[4] الامام الصادق و المذاهب الاربعة اسد حيدر، ج 1، ص 70.

[5] قاموس الرجال، ج 3، ص 416.

[6] موسسه جهاني سبطين عليهماالسلام.

[7] آقاي محمد مهدي فقيه محمدي جلالي «بحرالعلوم» گيلاني در كتاب انوار پراكنده چنين آورده است: مادر حسن افطس ام ولد بود و قبل از آنكه وي به دنيا بيايد (در حالي كه حامله بوده است) پدرش دار دنيا را وداع گفت، اما حسن كم كم رشد كرد تا اينكه جواني رشيد و شجاع شد و با محمد بن عبدالله بن الحسن نفس زكيه قيام نمود و پرچمي سفيد در دست داشت و هيچكس مثل او در سپاه نفس زكيه از حيث شجاعت و بي باكي

پيدا نمي شد و وي به سبب طول قامت، رمح آل ابي طالب ناميده شد.

چون محمد نفس زكيه به شهادت رسيد و افراد او منهزم شدند، حسن افطس مخفي گرديد و هنگامي كه امام جعفر صادق عليه السلام به عراق هجرت نمود نزد خليفه منصور دوانيقي رفت و به او فرمود، آيا مي خواهي به رسول خدا احساني كرده باشي؟ منصور گفت بلي يابن رسول الله، امام صادق عليه السلام فرمود: از سر تقصيرات حسن افطس درگذر و خليفه هم به قول خود عمل نمود و حسن از مخفيگاه خود بيرون آمد.

اما مسئله سوء قصد حسن درباره ي امام صادق عليه السلام با كارد و عدم توفيق وي بر قتل امام معلوم نيست كه تا چه حد صحيح باشد زيرا درباره ي وي قدحي نرسيده است كه بر صحت امر دلالت كند و از كنيز امام جعفر صادق عليه السلام به نام سالمه روايت شده «هنگامي كه امام عليه السلام مريض شد و خوف بر اتلاف نفس خود نموده بود فرزند خود امام موسي عليه السلام را صدا زد و فرمود: كه هفتاد اشرفي و اجناس ديگر به حسن افطس بدهد، سالمه گويد: من نزديك شدم و گفتم آيا شما به افطس چيزي مي دهيد مگر او نبود كه در مسيرتان كمين نمود تا شما را بكشد؟ حضرت فرمود: اي سالمه مي خواهي من از آن اشخاصي باشم كه خداي تعالي فرمود: (و يقطعون ما امر الله به ان يوصل) (يعني قطع مي كنند و مي برند چيزي را كه حق تعالي فرمان كرده كه به هم پيوسته دارند».

[8] احياگر تشيع، شبكه امام صادق.

[9] توجه امام عليه السلام به فريضه نماز در لحظات آخر عمر مباركشان اقتداي ايشان به جد بزرگوارش

سيدالشهداء عليه السلام است كه در هنگام ظهر عاشورا در برابر چشمان فرو بسته از خواب غفلت كوفيان نماز را به پا داشت.

[10] صفحاتي از زندگي امام عليه السلام، شبكه ي امام صادق عليه السلام.

[11] شبكه امام صادق عليه السلام.

[12] نگاهي بر زندگي دوازده امام، علامه حلي.

3- اصحاب امام صادق عليه السلام

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: اصحاب امام صادق عليه السلام تاليف علي محدث زاده فرزند شيخ عباس قمي

مشخصات نشر: [تهران : مسجد جامع تهران كتابخانه مدرسه چهلستون 1373.

مشخصات ظاهري: ص 512

شابك: بها:7500ريال وضعيت فهرست نويسي: فهرست نويسي قبلي يادداشت: كتابنامه ص [507] - 512؛ همچنين به صورت زيرنويس موضوع: جعفر بن محمد(ع ، امام ششم 148 - 80ق -- اصحاب موضوع: محدثان شيعه رده بندي كنگره: BP115 /م 3‮الف 61373 رده بندي ديويي: 297/292

شماره كتابشناسي ملي: م 73-1680

مقدمه

الحمد لله رب العالمين، الذي ارسل محمدا صلي الله عليه و آله بالهدي و دين الحق و جعل له خلفاء معصومين اتماما للنعمة و اكمالا للدين و اتماما للحجة الي يوم القيامة

به ياد دارم در ايامي كه تازه مدرسه و كتابخانه چهل ستون مسجد جامع را تشكيل داده بودم، دوست صميمي و عزيزي كه بسيار مورد علاقه و ارادت من بود، مرحوم آقاي حاج ميرزا علي آقا محدث زاده، آن فاضل گرانمايه، به مدرسه آمدند و پس از چند دقيقه صحبت گفتند كه با من كاري دارند و اظهار اميدواري كردند كه انجام كارشان را عهده دار شوم. گفتم: اگر تحت اختيار من باشد با كمال اخلاص انجام مي دهم و افتخار دارم كه شما بر من منتي بگذاريد و از من چيزي بخواهيد. ايشان فرمودند: من از اين مؤسسه شما لذت مي برم، و در منزل اين امكانات برايم فراهم نيست، شما يكي از حجرات را در اختيار من بگذاريد تا من وسائل شخصي خود را به اينجا بياورم؛ و ضمنا مي خواهم كتابهايي كه مورد نياز من است همه را به حجره برده پس از رفع نياز به كتابخانه

بازگردانم. پرسيدم: مقصود شما از اين كار چيست؟ گفتند: آرزو دارم خداوند به من توفيقي عنايت فرمايد تا بتوانم نسبت به مكتب مقدس امام صادق (ع) و مذهب جعفري عرض ارادتي نموده درباره اين شخصيت عظيم القدري كه جهان تشيع بلكه عالم اسلام در پرتو زحمات و خدمات و تربيت و مكتب او توانسته است قرن ها اسلام را به پيش ببرد، كتابي بنويسم كه هم شخصيت حضرت را بيان كنم، هم در اطراف خدمات برجسته او بحث نمايم، و هم شاگردان او را معرفي نمايم.

من بي اختيار دست به گردن او انداخته و با يك دنيا محبت و اخلاص به ايشان عرضه داشتم: همه تلاش و كوشش من براي همين است. مذهب تشيع آن چنان كه بايد و شايد در دنيا شناخته نشده، و اگر روزي بتوانيم اين مكتب پر ارزش را در سطح وسيعي به جهانيان عرضه بداريم بدون ترديد وضع ديگري خواهيم داشت. من نمي گويم بزرگان ما از صدر اسلام تاكنون [صفحه 14]

در اين چهارده قرن زحمتي نكشيده و رنجي نبرده و به خود سختي نداده اند. نه! آنها منتهاي كوشش را كرده اند و حد اعلاي رنج و زحمت را بر خود هموار ساخته اند و با رياضت و توكل به خدا توانسته اند مذهب حقه جعفريه را به دست ما برسانند، ولي امروزه كه دنيا اين گونه پيشرفت كرده و علوم مادي تا اين اندازه چشم و گوش بشر را پر نموده است و همه متوجه علوم مادي شده، و طبعا از دين و معارف اسلامي استقبال كمتري مي شود؛ بايد در مقابل اشخاصي باشند كه زمام كار را به دست گيرند و كوشش كنند تا كلام

حق را به مردم برسانند و با بهره گيري از وسائل و امكانات روز به دنيا تحويل دهند.

من خيال مي كنم در اين برهه از زمان ما مي توانيم بيش از اين كار كنيم و مطالب اسلامي را با سطحي گسترده تر و منطقي رساتر به گوش جهانيان برسانيم. يك روز اگر صاحب عبقات روضات الله تعالي عليه براي نگارش كتابش مي بايست رنج سفر، و زيرورو كردن كتابخانه هاي شخصي، پراكنده و كوچك، را بر خود هموار سازد؛ و حتي براي دستيابي به كتابي رنج خدمتگزاري يك عالم سني را در حجاز شش ماه تحمل كند، تا بتواند دست به اداي رسالت خويش زده به بهترين صورت به مرزباني مكتب تشيع پرداخته باشد؛ امروزه با برخورداري از گستردگي وسائل موجود و امكان انجام تحقيقات هر چه بيشتر در زماني كمتر، در پي گيري راه چنين بزرگاني؛ به رجالي عاشق، دلباخته، اهميت مطلب را درك كرده، ايمان به قرآن و اهل بيت (ع) به معناي واقعي آورده، و آشناي با تمام رموز اسلام نياز است كه دست به دست هم دهند و هر كدام در قسمت هاي مختلفي از آثار بزرگاني كه از صدر اسلام تاكنون رنج و زحمت كشيده اند كار و تحقيق كنند و مطالب را طبقه بندي نموده و در خور جوامع مختلف بشري به دانشگاههاي بزرگ جهاني عرضه بدارند.

شما خيال نكنيد اين كار، كار كوچكي است كه شما بدان اقدام مي كنيد. با اخلاصي كه در شما هست اگر خداوند توفيقي عنايت فرمايد، اين بزرگترين خدمتي است كه مي توانيد در اين عصر به مكتب مقدس تشيع بنماييد. در دنياي امروز هر چه پيشرفت در امور مادي بيشتر شود بايد

به همان نسبت مكتب داران تشيع سعي كنند فضائل اخلاقي و مواهب الهي را با صورت هاي مختلف و با بيانات گوناگون و رسا به گوش مردم برسانند تا آنان در سايه علم روز و علم دين (مادي و معنوي) به پيش بروند، و جامعه بشريت از وحشي گري و خودخواهي و فساد و تباهي فاصله گيرد؛ و گرنه اين وسايل مادي كه در اختيار بشر روز قرار گرفته خواهي نخواهي آنان را به سر منزل هلاكت رهبري خواهد كرد، و جوامع بشري را به جاي آن كه با عالم انساني آشنا سازد با بهائم و چهارپايان و درندگان هم سلك و هم خو مي كند، و دنيا را به صورت باغ وحشي [صفحه 15]

مدرن در مي آورد. گمان نكنيد اين پيشرفتهاي مادي كه مي شود و بشر را از لحاظي مرفه و آسوده مي كند به تنهايي بتواند تمام مشكلات ناشي از ابعاد گوناگون بشر را حل نمايد.

من همه آن چه كه شما مي خواهيد در اختيار شما مي گذارم، و با اينكه طلبه اي اي ناتوان بيش نيستم (و گر چه چند صباحي به نجف رفته و در محضر مقدس اساتيد حوزه نجف اشرف، در كنار قبر مولي الموالي اميرالمؤمنين (ع) تا حد توان خود استفاده نموده ام) ولي آن قدر در اين كار ساعي و عاشق هستم كه آنچه كتاب لازم داشته باشيد در كتابخانه ما هم نباشد تهيه كرده و در اختيار شما قرار مي دهم. و در مدتي كه شما در حجره خود هستيد هيچ كس از شما ملاقات نخواهد كرد، اما هر وقت خسته شديد من را صدا بزنيد تا در كنار شما بنشينم كه اگر بحثي بود استفاده كنم.

ايشان

ازاين استقبال ممنون شده بسيار لطف و محبت كردند. من قادر به بازگويي آن همه محبت نيستم، ليكن بايد بگويم: خداست كه دو انسان را آن قدر به هم علاقه مند مي كند كه در اثر داشتن هدفي واحد، يكي گردند، يك جور بينديشند، و يكنواخت گام بردارند. من خودم در يك حجره درس مي گفتم و ايشان هم در حجره ديگر كاملا راحت بود. نمي دانم دقيقا چند سال طول كشيد. ولي همه روزه (غير از ماه محرم و صفر كه به منبر مي رفت) او از صبح تا ظهر يكسره در آن حجره مشغول نگارش بود. اما متأسفانه دست اجل روزگار عمر او را سپري كرد و پس از عاشوراي 1396 (مطابق با 23 ديماه 1354) در سن 56 سالگي او را به ارباب بزرگوارش ملحق ساخت. او با يك دنيا عشق و علاقه آن چه توانست نوشت و يادداشت نمود تا جان به جان آفرين تسليم كرد.

حقيقت مطلب اين است كه من ديگر اطلاعي از اين نوشتجات نداشتم كه به كجا رسيد و چگونه ضبط گرديد؛ تا اينكه فرزند گرانمايه اش آن جوان برومندي كه بايد گفت: حقا پسر آن پدر است و ثمره آن درخت بارور و نتيجه آن اسوه حسنه، با اينكه به تدريس در مدرسه اشتغال دارد و عهده دار امور خانواده به تمام معني الكلمه مي باشد، ولي عشق و علاقه او و دين و اخلاصش او را ياري مي كند تا اين اثر پرارزش پدر خود را زنده و پاينده به صورتي مطلوب به جامعه تحويل دهد، چند بار به كتابخانه آمدند و از من خواستند كه در اين باره اقدام كنم. من به

طور وسيعي در جريان امر قرار گرفتم و دانستم كه كتاب در چهار جلد تنظيم يافته: جلد اول در احوالات و شخصيت امام صادق (ع)؛ جلد دوم درباره اصحاب امام صادق (ع) (همين كتاب)؛ جلد سوم درباره معاصرين امام صادق (ع) از خلفا و علما؛ و جلد چهارم پيرامون خويشاوندان [صفحه 16]

امام صادق (ع) مي باشد. لازم بود كه اين كتاب به بهترين صورت طبع شود و در اختيار علاقه مندان قرار گيرد، و من از روي علاقه اي كه داشتم در اين كار تا حد توان خود كوشيدم زيرا كه اين بزرگترين خدمتي است كه مي توان انجام داد، و اميدوارم كه قبل از مرگ خود بتوانم اين اثر را زيارت كنم.

ضمنا از من خواستند كه چند كلمه اي به عنوان مقدمه (بر اين جلد كه به پارهاي ملاحظات تقدم چاپ يافت) بنويسم و من با كمال افتخار اين امر را استقبال نمودم و براي خود موفقيتي بزرگ تلقي كردم؛ چه بهتر از اين كه انسان بتواند براي مكتب مقدس تشيع گامي بردارد هر چند قدمي كوتاه باشد و در حد تن ضعيف و ناتوان؛ من بايد بگويم در مدت عمر خود آرزويم هميشه اين بوده كه در اين راه كاري انجام دهم و در زمره كساني باشم كه خدمتي به اين مكتب نموده اند و گام هاي مؤثري برداشته اند.

حاصل عمر نثار ره ياري كردم شادم از زندگي خويش كه كاري كردم اميد است كه خداوند به لطف و كرم خود بپذيرد و ائمه طاهرين (ع) در اين راه مددي كنند تا بتوانم قدمي در خور مكتب بردارم. حال براي اينكه من هم سهمي داشته باشم چند كلمه اي به عنوان يادبود

عرض مي كنم:

روزي محدث عالي مقام خاتم المحدثين مرحوم حاج شيخ عباس قمي رضوان الله تعالي عليه (پدر مؤلف بزرگوار اين كتاب) كه متجاوز از هشتاد جلد تأليفات ارزنده به عربي و فارسي دارد به يكي از اهل دل فرمود: من خيلي متأثرم كه نتوانسته اند كاري انجام دهم. او بدون معطلي عرضه داشت: آقاي حاج شيخ! شما چه پر انتظاريد؟ الآن در صحن مقدس آقا عبدالله (ع) ايستاده ايد، نگاه كنيد هركس به حرم مشرف مي شود يك مفاتيح با خود دارد يعني محدث قمي را با خود به حرم مي برد. در اين داستان درست دقت بايد كرد. اشخاصي كه رنجي تحمل مي كنند و رياضتي مي كشند تابه مقامي مي رسند كيانند؟ آن كسي كه كتاب خود را به زهراي اطهر سلام الله عليها تقديم مي دارد بايد به چنين مقامي برسد. خود نگارنده (ره) مي فرمود: يك روز صبح پدرم برخاست و شروع به گريه كردن نمود، من از او پرسيدم: چرا اشك مي باريد؟ فرمود: براي اينكه ديشب نماز شب نخواندم. گفتم: پدر جان! نماز شب كه مستحب است و واجب نيست، شما كه ترك واجب نكرده ايد و حرامي به جا نياورده ايد، چرا اين طور نگرانيد؟ فرمود: فرزندم! نگراني من از اين قبيل مسائل كه بسيار است. من راجع به خود مرحوم آقاي حاج ميرزا علي محدث زاده مطالبي دارم كه چگونه بر وجوهي كه بابت منبر مي گرفت مواظبت داشت

[صفحه 17]

و حساب شرعي خود را چگونه نگه مي داشت، و با چه ادبي به منبر مي رفت و چگونه حفظ حدود منبر را مي نمود و به خويشاوندان دور و نزديك و ارحام فقير خود چگونه رسيدگي مي كرد و چه تلاشي مي نمود.

من اين مقدمات

را فقط براي يك امر گفتم؛ در زماني كه ما زندگي مي كنيم، و در روزگاري كه ما مي گذرانيم بسيار بسيار جاي افسوس و نگراني است، بسيار وضع ما رقت بار است، چرا؟ چون با كمال تأسف همان جريان مبارزه حق و باطل كه از آغاز خلقت در مقابل هم بود، امروزه جدال باطل در مقابل حق جولان بيشتري پيدا كرده است و به هر طريقي مي كوشد تا حق را از بين ببرد. حق كجاست؟ در روزي كه پيامبر (ص) فرياد مي زند كيست به من كمك كند تا بردار من، وصي من، و خليفه من باشد هيچ كس به او جواب مثبت نمي دهد، در حالي كه در حدود 60 نفر از بزرگان قريش حضور داشتند - در يوم الانذار سال سوم بعثت - ولي اميرالمؤمنين برخاست، يك تنه ايستاد و گفت: «ابايعك علي ما بعثك الله» يا رسول الله من با تو بيعت مي كنم چون تو مبعوث خدا هستي. آنگاه پيامبر (ص) فرمود: «فاسمعوا له و اطيعوا». (كه مشروح آن در تاريخ طبري آمده است). مردي كه براي خدا دست بيعت به پيامبر (ص) مي دهد بايد اطاعت او را نمود و فرمان او را برد. آن دل پاك، اميرالمؤمنين (ع)، يك تنه كنار پيامبر (ص) و در مقابل تمام آن دشمنانش ايستادگي كرد؛ و جمع كوچك پيامبر (ص)، علي (ع)، و خديجه (س) توانست در مدت 23 سال آن قدر پيشرفت كند كه پيامبر (ص) حكومت اسلامي را تشكيل دهد و به دستور پروردگار بنيادي بنا نهد كه تا خدا خدايي مي كند دين اسلام برقرار و پا بر جا بماند. و بعد از او هم خلفاي

معصوميتش يكي پس از ديگري، در هر زمان به مقتضاي آن زمان و به مقتضاي آن مقطع، دين خدا را حفظ كردند و هر يك به ديگري بدون كوچكترين لغزش و انحراف و تغييري پيام را سپردند. آنان اصل دين را بيان كردند و مطالب را براي مردم آشكار نمودند و گستردند و ناگفته چيزي را نگذاشتند. آن چه در قرآن آمده بود و پيامبر (ص) به اختصار بيان فرموده بود، علي (ع) آن را توضيح داد و اعمال كرد. سپس نوبت به امام حسن (ع) و امام حسين (ع) و حضرت سجاد (ع) رسيد، تا دوران حضرت باقر (ع) كه فرصتي پيدا شد. فرصتي كه امام باقر (ع) فورا از آن به نفع اسلام سود جست و از جنگ و اختلاف عباسيان با امويان در جهت پي ريزي دانشگاه شيعي استفاده كرد. امام جعفر صادق (ع) هم به دنبال پدر گام بر مي دارد، و خط پدر را دنبال مي كند، و فرياد و خروش او را فراگير مي سازد؛ قرآن را تفسير مي كند، احاديث را بيان مي نمايد و در آن محيطي كه فرزند امام يعني امام مفترض الطاعه را قطعه قطعه مي كنند و ذراري او را مانند اسراي روم سوق مي دهند، در چنين محيطي براي هميشه مكتبي بنيان مي گذارد و شاگرداني تربيت مي كند كه نمونه اي در تمام اعصار باشند.

[صفحه 18]

من خيال مي كنم كاري كه در آن عصر انجام گرفته و مذهب ما را به نام مذهب جعفري ساخته اند اين است كه مطالب را از جنبه علمي و از جنبه منطقي براي مردم بيان كرده اند و عالم تشريع را بر طبق عالم تكوين براي بشر توضيح

داده اند. آنگاه كه فقط ساعتي ساخته شود و در اختيار جامعه قرار گيرد، تا ساعت كار مي كند استفاده جريان دارد و به محض خراب شدن، ساعت به كناري انداخته مي شود. اما اگر ساعت ساز به جامعه تحويل داده شد، آن هم يك ساعت ساز واقعي؛ و اين ساعت ساز توانست ساعت ساز ديگر و ساعت سازان ديگري را به جامعه تحويل دهد، ساعت ها باقي خواهند ماند و كاركردي صحيح خواهند داشت. آن چه باعث شده است مذهب ما مذهب جعفري گردد و در دنياي بشريت، تا روز قيامت، اسلام را نگه داري كند و قرآن را پاسداري كند، و سنت پيامبر (ص) را حفاظت نمايد، و اصول انسانيت را در دنيا نگهبان باشد، آن تربيتي است كه جعفر خداوند محمد سلام الله عليه به كمك پدر خود و بعد هم فرزندانش اعمال داشته اند، و به تربيت افرادي معصوم و غير معصوم كوشيده اند، كه اين مكتب پايدار بماند و با مرگ فردي مكتب از بين نرود و با مرگ ده نفر كلاس تعطيل نگردد و مردم بي بهره نباشند. امام حسين (ع) براي اقامه و احياي دين خدا با يزيد و يزيديان جنگيد و دراين راه از جان و مال و فرزندانش گذشت و خون پاك خود و جوانانش را نثار اسلام كرد. اما بايد كساني باشند كه پس از امام حسين (ع) نگهبان نهضت او بوده، از جانبازي او و از اسارت فرزندانش سخن گويند و معاني اسلام و مفاهيم عاليه قرآن را به صورت گسترده با بياناتي رسا به مردم بياموزند. نبايد گذاشت اين بيان ها از بين برود، نبايد گذاشت اين كتاب ها بي استفاده بماند، نبايد

گذاشت اين دستورات به دست فراموشي سپرده شود. امروزه دنيايي كه مي خواهد با شيعه بجنگد مي خواهد اين اساس را از بين ببرد. چون كشتن افراد، يا خريدن افراد، و يا از بين بردن افراد خيلي سهل است، مي توان همه كار كرد؛ ولي اگر مطلب به صورت علمي و جامع و بدون نقص در اختيار قرار گرفت، اگر يك نسل هم از بين برود نسل دوم آن را زنده و احيا مي كند. شما هم اكنون هر لحظه اراده كنيد مي توانيد در كتابخانه ها و در محافل علمي دنيا و در موزه ها آثاري از همان عصر و پس از آن عصر تا زماني كه رشته تربيت باقي مانده و مكتب تشيع به صورت رسمي و گسترده در هر شهر و دياري بر پا بوده بيابيد. الآن اين كتاب ها زنده است و درس مي دهد و همه را آشنا مي سازد. امروزه كساني كه آشنايي با مكتب تشيع ندارند وقتي اين كتاب ها را مي خوانند سر تسليم فرود مي آوردند، و اظهار عجز مي كنند، و اظهار مي نمايند كه ديگران چه ظلمي به جامعه بشريت نموده اند كه از اين مكتب آنها را دور نگاه داشته اند.

آيا سزاوار است در اين موقع هم ساكت بنشينيم؟ آيا ما فقط بايد در مرگ بزرگانمان عزا بر پا كنيم؟ يا به جاي اينكه بنشينم و گريه كنيم و اشك بريزيم و وفاداري كنيم و قدرداني از

[صفحه 19]

زحمات آن ها نماييم، بايد مكتب را بزرگ كرد، بايد افراد را تربيت كرد، بايد آن قوه ايمان و توفيق موفقيتي كه براي ديگران بوده است پيدا كرد؛ شاگرد بايد كساني را تربيت كرد كه در مقابل دنياي مادي بايستند و

همه زحمات خودشان را در اين راه صرف كنند، آن هم براي خدا. بايد مانند حاج شيخ عباس محدث قمي ها تربيت كرد. اگر مرحوم كليني ها، صدوق ها، طوسي ها، مجلسي ها، و محدث قمي ها و مانند اينها مي خواستند فقط غصه اسلام را بخورند و هيچ كار فرهنگي و تربيتي انجام ندهند مكتب ما امروز وضع ديگري داشت و شايد اثري از آن نبود. آنان با نيت خالص و احساس مسئوليت هر چه تمام تر كار كردند، مطالب علمي را نوشتند و پراكندند، و چه آثار گرانبهايي در دوران عمر با بركت خود آفريدند. آنان با چه قلم هايي مي نوشتند؟ با چه فكرهايي كار مي كردند؟ چه خصائصي داشتند كه خدا اين همه توفيق به آنان عنايت كرده بود. اينها را كه به آساني نمي شود به دست آورد، چه چيزي نيست كه انسان بگويد اگر امروز فلان عالم مرد فردا از خارج وارد مي كنيم و سينه او را مي شكافيم و علوم را در سينه او مي ريزيم.

اي آقايان!اي بزرگان!اي مسلمان ها!اي كساني كه مراجع شيعه هستيد و در كرسي رياست و آقايي برقراريد، مشكل ما اين است كه امروزه در حال از دست دادن كساني هستيم كه از گذشته تا به حال در سايه تقوا و فضيلت و كوشش و رياضت تا حدودي توانسته اند مكتب را حفظ و نگهداري نماييد؛ و متأسفانه ديگر نمي توانيم به جاي آنها رجالي همانند جايگزين نماييم كه از لحاظ علمي و از لحاظ تقوا و از لحاظ كوشش و تلاش در دنيا ممتاز باشند. ما نبايد تحت تأثير عوامل مادي قرار بگيريم. ما بايد همه كوششمان و همه فعاليتمان اين باشد كه افراد را با خدا آشنا كنيم و

بگوييم كه اين ماديات فناپذير است؛ آنچه فناناپذير است خداست؛ آنچه فناناپذير است وجه الله است، «كل شيي ء هالك الا وجهه» پس بايد براي رضاي خدا كار كنيم؛ اين گونه انديشيدن را بايد رواج داد، اين گونه بايد تربيت نمود. امام جعفر صادق (ع) كاري كه كرده اين است كه عده اي را تربيت كرده براي رضاي خدا، و آنها هم دستورات او را براي رضاي خدا پذيرفته اند، «توفيق من الله و قبول ممن ينصحه»، اين ها اين طور بودند، هم توفيق داشتند و هم پيروي مي كردند آن چه پيشينيان گفته بودند، و آنچه بزرگان و اساتيدشان مي گفتند. خدا مي داند گاه انسان مطالبي را از بزرگان از گذشتگان مي شنود كه اصلا نمي تواند باور كند كه بشر اين قدر در راه رسيدن به حق و حقيقت فعال شود و از همه چيز خود بگذرد؛ درباره مرحوم سيد عبدالله شبر (ره) مي گويند كه جوانان نازدانه اش كه بسيار فاضل بوده فوت مي كند، او صدا مي زند: آيا كسي هست كه ميت را تشييع و تجهيز كند؟ مي گويند: آري. مي گويد: برويد تجهيز كنيد و بگذاريد من به وظائف جاري خود بپردازم. اينها لفظ است كه ما مي گوييم اما عمل آن خيلي [صفحه 20]

مشكل است.

الآن وضع صورت ديگر دارد و واقعا رقت بار است. و بدانيد روزي كه شيعه، خداي ناخواسته، در اثر اعمال ناشايست ما، در اثر سوء رفتار ما، در اثر توجه ما به ماديات و هواي نفش، مكتبش تعطيل و يا فريب به تعطيل شود، آن روز ديگر اسلام قيمتي ندارد. هراس هميشگي قدرتمندان و زور مداران از پرورش يافتگان راستين مكتب بوده است نه از اسلام صوري كه خليفه اش

در مقابل يهود كرنش مي كند و طاغوت زمان را ستايش مي نمايد. مسلمين را به كشتن مي دهد.

به هر حال امروزه بايستي جوانان را با شاگردان حقيقتي مكتب تشيع آشنا ساخت تا براي آنان كه علوم جديد تحصيل مي كنند الگوهايي از تقوا و فضيلت انساني ترسيم كرده باشيم. مگر نه اين است كه آناني كه پيشرفته هستند و همه وسائل دنياي مادي در اختيارشان مي باشد، به سادگي به كشتن بشر و نابود كردن فضيلت مبادرت مي كنند؛ در نظام آنان از انسانيت خبري نيست. امام صادق (ع) آن كاري كه كرده اين است كه عده اي را تربيت و آماده نموده است كه انسان ها بتوانند در دو بعد مادي و معنوي به پيش روند، همان گونه پيامبر (ص) فرمود: «جئتكم بخير الدنيا و الاخرة». او مردم را در اين مكتب آشناي با خدا ساخته است، خدايي كه هستي بخش است، و صحنه هستي را براي انسان ها خلقت فرموده است. امام صادق (ع) براي اين كار آمده و اين كار را گسترش داده است. او هم از لحاظ علمي و هم از لحاظ عملي و تربيتي مكتب را گشود؛ مكتب كه باز شد: يكي گفت، ديگري نوشت، و سومي به آموزش و تربيت پرداخت، و همين طور انتشار يافت تا امروز به دست ما رسيده حالا امروز ما چه مي كنيم خدا داناست!خدايا به آبروي امام جعفر صادق (ع) كساني را كه در اين راه قدم برداشته و بر مي دارند در پرتو امام زمان (عج) توفيق خدمتگزاري مرحمت بفرما.

خدايا به آبروي امام صادق (ع) جهان بشريت را با مكتب تشيع آشنا فرما.

خدايا به آبروي امام صادق (ع) ما را با امام

زمانمان آشنا بفرما.

خدايا به آبروي امام زمان كساني كه به كشورهاي اسلامي و به مكتب تشيع خيانت مي كنند و با دست آلوده خود مي خواهند كه مكتب الهي و مكتب توحيد را تعطيل نمايند و براي رسيدن به هوي و هوس خود با خدا هم مي جنگند، خدايا ما از دست آنان نجات بخش و جهان بشريت را در آرامش و امنيت قرار ده.

آمين يا رب العالمين.

حسن سعيد

[صفحه 21]

حرف (الف)

ابان عبدالله ابي عياش، فيروز بصري

شيخ طوسي (ره) در رجالش گفته: ابان نامش فيروز و اهل بصره است؛ و از تابعين شمرده شده و از اصحاب حضرت سجاد و امام باقر و امام صادق عليهم السلام است [1] و از ضعفاء بوده است. [2].

بان غضائري [3] مي گويد: اصحاب گفته اند كه كتاب «سليم بن قيس» [4] از ساخته هاي اوست. [5].

سيد علي بن احمد عقيقي در رجالش مي گويد: ابان بن ابي عياش فاسد المذهب بوده و

[صفحه 22]

سپس به وسيله سليم بن قيس هلالي به مذهب حق برگشته و داستان او چنين است:

هنگامي كه حجاج در تعقيب سليم بود و قصد كشتن او را داشت، سليم به ناحيه فارس گريخت و به ابان پناهنده شد. هنگام مرگش كه فرا رسيد، به ابان گفت: تو بر من حقي پيدا كرده اي. سپس گفت: همانا بدان بعد از رسول خدا (ص) چنين و چنان شد و شرحي از سقيفه براي او نقل كرد. آن گاه كتابي را به او سپرد؛ و اين كتاب را غير از ابان ديگري نقل نكرده است. [6].

ابان درباره سليم بن قيس هلالي مي گفت: سليم بن قيس پيرمردي متعبد و نوراني بود.

ابان گويد: بعد از وفات حضرت سجاد (ع) به حج مشرف شدم و با امام

باقر (ع) ملاقات كردم و حديث سليم را در محضرش از آغاز تا پايان خواندم. حضرت باقر (ع) گريست و فرمود: سليم راست گفته است. [7].

نويسنده گويد: كتاب سليم از اصول شيعه است و بزرگان مشايخ مانند: برقي و صفار و كليني و صدوق و نعماني به آن اعتماد داشتند.

علامه مامقاني بعد از نقل گفته هاي ابن غضائري و شيخ طوسي (ره) و ديگران مي گويد: بعد از آن كه سليم كتاب را به ابان تسليم كرده و از او تعبير به برادر زاده مي كند، نمي توان ابان را ضعيف شمرد و نسبت جعل كتاب سليم را به او داد، به علاوه اين كه عده اي بزرگان مانند: ابن اذينه و ابراهيم بن عمر يماني و حماد بن عيسي و عثمان بن عيسي از او روايت كرده اند، و وثاقت ابان از وثاقت سليم معلوم مي گردد و به طور مسلم ابان شيعه و ممدوح است [8] و شايد تضعيف او به دست مخالفين و معاندين صورت گرفته باشد.

مرحوم كليني از حماد بن عيسي از عمر بن اذينه از ابان بن ابي عياش از سليم خداوند بن قيس هلالي نقل كرده كه گفت: شنيدم اميرالمؤمنين (ع) را كه حديث مي كرد از پيغمبر (ص) كه آن حضرت در سخنش فرمود: دانشمندان دو قسمند: دانشمندي كه علم خود را به كار بندد، پس اين رستگار است؛ و دانشمندي كه علمش را كنار گذارد، و اين به هلاكت افتاده است. همانا دوزخيان از بوي گند عالم بي عمل در رنجند، و به درستي كه پشيمان ترين و حسرتمندترين دوزخيان، آن كسي است كه در دنيا بنده اي را به سوي خدا خوانده، و آن بنده از او پذيرفته و

اطاعت خدا نموده، و خدا به بهشتش در آورده، و خود دعوت كننده را

[صفحه 23]

به سبب عمل نكردن و پيروي هوس و آرزوي دراز، به دوزخ برده است. اما پيروي هوس، از حق باز دارد و درازي آرزو آخرت را از ياد برد. [9].

و نيز به همين طريق از ابان بن ابي عياش از سليم بن قيس روايت شده كه گفت: شنيدم اميرالمؤمنين (ع) مي فرمود كه رسول خدا (ص) فرمود: دو خورنده هستند كه سير نمي شوند: خواهان دنيا و خواهان علم. كسي كه از دنيا به آن چه خدا برايش حلال كرده قناعت كند، سالم ماند و كسي كه دنيا از راه غير حلال به دست آورد، هلاك گردد مگر آن كه توبه كند (و مال حرام را به صاحبش بر گرداند). و كسي كه علم را از اهلش گيرد و عامل به آن باشد، نجات يابد و هر كه منظورش از طلب علم مال دنيا باشد، بهره اش همان است (و در آخرت او را نصيبي نيست). [10].

ابان بن تغلب بن رباح بكري كوفي

ابان بن تغلب (بر وزن تضرب) از آل بكر بن وائل و اهل كوفه است. او كه درك محضر حضرت زين العابدين، حضرت باقر، و حضرت صادق عليهم السلام را نمود، ثقه اي جليل القدر، فقيه، قاري [31]، لغوي و مقدم در هر فني بوده است. از مصنفات او كتاب غريب القرآن است. كتاب فضائل و كتاب احوال صفين نيز از مؤلفات اوست. [32].

مرحوم سيد صدر گويد: ابان بن تغلب اول كسي است كه در «غريب القرآن» و «معاني القرآن» كتابي تصنيف نموده است. [33] نجاشي (ره) مي گويد: ابان بن تغلب در قران و فقه و حديث و ادب و

لغت و نحو مقدم بر ديگران و مخصوصا در علم عربيت، سرآمد اقران بوده است. [34].

[صفحه 24]

هشام بن سالم مي گويد: ما به عده اي از اصحاب در محضر حضرت صادق (ع) بوديم كه مردي از اهل شام وارد شد امام صادق عليه السلام به او رخصت نشستن داد و او نشست. امام فرمود: چه مي خواهي؟ عرض كرد: به ما خبر رسيده كه شما عالم و دانايي، اينك آمده ام تا با شما بحث و مناظره نمايم. فرمود: در چه موضوعي مي خواهي بحث كني؟ عرض كرد: در بحث قرآن وارد شويم. حضرت صادق عليه السلام او را به حمران راهنمايي كرد. شامي عرض كرد: من با شما مي خواهم بحث كنم نه با حمران. حضرت فرمود: اگر بر حمران غلبه كردي بر من غالب شده اي و اگر مغلوب حمران گشتي، مغلوب مني. مرد شامي با حمران وارد بحث شد و آن قدر بحث كرد كه خسته و ملول گرديد. امام صادق عليه السلام فرمود: چگونه يافتي حمران را؟ گفت: او را حاذق و استاد ديدم و از هر چه پرسيدم مرا پاسخ داد. حضرت فرمود: حمران! تو هم از شامي سؤال كن. سپس مرد شامي عرض كرد: مي خواهم با شما در بحث علم عربيت وارد شوم. حضرت او را به ابان بن تغلب هدايت كرد. [25].

از اين روايت معلوم مي گردد كه جناب ابان بن تغلب در اين رشته تخصصي داشته است كه حضرت صادق عليه السلام او را به آن مرد شامي معرفي معرفي است.

ابن داود در كتاب رجالش مي گويد: ابان سي هزار حديث از امام صادق (ع) آموخته و محفوظ بود. [26].

در كتاب خلاصه علامه (ره)، نيز مسطور است كه ابان در ميان

اصحاب ما ثقه و جليل القدر و عظيم الشأن است و به خدمت امام سجاد و امام باقر و حضرت صادق عليهم السلام مشرف گرديده است. [27] حضرت باقر عليه السلام به او دستور داد كه در مسجد مدينه بنشيند و فتوي دهد و مي فرمود: دوست دارم كه در ميان شيعيان من مانند تو را ببينند. [28] در روايت ديگر، به ابان فرمود: با اهل مدينه مناظره كن، دوست دارم كه مانند تو،

[صفحه 25]

كسي از روات و رجال مي باشد. [29].

امام ششم به ابان بسيار علاقه مند بود، هرگاه به خدمت امام مي رسيد، امر مي فرمود براي ابان و ساده اي مي افكندند و با وي مصافحه و معانقه و احوال پرسي مي كرد و از وي احترام بسياري مي نمود. [30].

شيخ نجاشي روايت كرده موقعي كه ابان به مدينه مي رفت اهالي مدينه به جهت استماع حديث و استفاده از محضرش جمع مي شدند به طوري كه در مسجد جاي خالي جز كنار ستوني كه به آن تكيه مي كرد، باقي نمي ماند. [31].

مرحوم پدرم، در سفينة البحار، در باب نهي امام رضا (ع) از متعه در مكه و مدينه، داستاني از ابان بن تغلب نقل مي كند كه طالبين مي توانند به آن جا رجوع فرمايند. [32].

مرحوم ابن قولويه، نقل كرده كه حضرت صادق عليه السلام به ابان فرمود: چه وقت به زيارت قبر حضرت حسين (ع) مشرف شدي؟ ابان عرض كرد: تا به حال مشرف نشده ام، حضرت فرمود: سبحان ربي العظيم و بحمده [33]، شگفت آور است، تو از رؤساي شيعه و تا به حال حسين را زيارت نكرده و ترك كرده باشي. بدان، هر كس حسين را زيارت كند، به هر قدمي كه بر مي دارد، خداوند برايش حسنه اي مي نويسد،

و گناهي از صحيفه عملش محو مي كند و گناه گذشته و آينده اش را مي بخشد... [34].

در كافي، از ابان بن تغلب، روايت شده كه گفت: با حضرت صادق (ع) طواف مي كردم كه مردي از اصحاب به من برخورد و درخواست كرد تا همراه او بروم كه حاجتي دارد. او به من اشاره و من كراهت داشتم امام صادق (ص) او را ديد و به من فرمود: اي ابان!

[صفحه 26]

اين مرد تو را مي خواهد؟ عرض كردم: آري. فرمود: او كيست؟ گفتم: مردي از اصحاب ما است. فرمود: او مذهب و عقيده تو را دارد؟ عرض كردم: آري. فرمود: نزدش برو. عرض كردم: طواف را بشكنم؟ فرمود: آري. گفتم: اگر چه طواف واجب باشد؟ فرمود: آري.

ابان گويد: پس همراه او رفتم، و سپس خدمت امام رسيدم و درخواست كردم كه حق مؤمن را بر مؤمن به من خبر دهد. فرمود: اي ابان! اين موضوع را كنار بگذار و پي گيري مكن. عرض كردم: چرا، قربانت گردم؟ پس تكرار كردم و اصرار نمودم تا اينكه حضرت فرمود: اي ابان! نيم مالت را به او دهي. آن گاه به من نگريست و چون ديد كه چه حالي به من دست داده، فرمود: اي ابان! مگر نمي داني كه خداي عز وجل، كساني را كه ديگران را بر خود ترجيح داده اند، ياد فرمود؟ (و يؤثرون علي انفسهم و لو كان بهم خصاصه - حشر / 9 - در مايحتاج ضروري نيز ديگران را بر خود مقدم مي دارند). عرض كردم: آري، قربانت گردم. فرمود: بدان كه چون تو نيمي از مالت را به او دهي، او را بر خود ترجيح نداده اي، بلكه

تو و او برابر شده ايد، ترجيح او بر خودت زماني است كه از نصف ديگر به او دهي. [25].

و نيز در كافي از ابان بن تغلب روايت شده كه گفت: شنيدم امام صادق عليه السلام مي فرمود: هر كس هفت مرتبه گرد خانه كعبه طواف كند، خداي عز وجل، برايش شش هزار حسنه نويسد، و شش هزار سيئه از او بزدايد، و شش هزار درجه برايش بالا برد. [26] سپس امام فرمود: روا ساختن حاجت مؤمن بهتر است از طوافي و طوافي، و تا ده طواف شمرد. [27].

نجاشي، از عبدالرحمن بن حجاج، روايت كرده كه گفت: روزي در مجلس ابان بن تغلب بودم كه ناگاه مردي از در درآمد، و گفت: اي ابوسعيد (كنيه ابان)، مرا خبر ده كه چند كس از صحابه پيغمبر صلي الله عليه و آله، از حضرت اميرالمؤمنين (ع) متابعت نمودند؟ ابان گفت: گويا مي خواهي فضل و بزرگي علي عليه السلام را به آن دسته از اصحاب پيغمبر كه متابعت آن حضرت را نمودند بازشناسي؟ آن مرد گفت: مقصود من همين است. پس ابان گفت كه والله ما فضل صحابه را نمي شناسيم الا به متابعت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام. [28].

در جلالت قدر ابان گواهي مخالفين، براي او، سند پرارزشي به حساب مي آيد. ابراهيم نخعي كه از علماي عامه است، درباره ابان مي گويد: «كان ابان مقدما في كل فن العلم في القرآن و الفقه و الحديث و الادب و اللغة و النحو»، ابان در هر فني از فنون علمي از علم قرآن و

[صفحه 27]

حديث و ادبيات و لغت و نحو بر همه مقدم، و پيشوايي داشته. [29].

ذهبي در ميزان الاعتدال درباره ابان مي گويد: «شيعي صلد [30]

لكنه صدوق»، او سخت شيعي است اما بسيار راستگوست. [31].

ياقوت حموي او را ثقه اي عظيم المنزله و جليل القدر خوانده است. [32].

ابان به سال 141 هجري وفات كرد. او قبلا به وسيله حضرت صادق عليه السلام از نزديكي مرگش مطلع شده بود. همين كه خبر مرگ او را به حضرت دادند، بر او رحمت فرستاد و سوگند ياد فرمود كه مرگ ابان دلش را به درد آورده است. رحمه الله و رضوانه عليه. [33].

موسي بن عقبه - از رجال صحاح ششگانه - و شعبة بن الحجاج و حماد بن زيد و محمد بن خازم و عبدالله بن المبارك - از رجال صحاح ششگانه - از شاگردان ابان بن تغلب بودند. [34].

ابراهيم بن ابي البلاد

از معمرين، وثقه و جليل القدر است. او مردي اديب و قاري بوده و از اصحاب امام صادق و امام كاظم و امام رضا و امام جواد عليهم السلام شمرده شده، و از آنان روايت نقل كرده است. [35].

امام هشتم (ع) نامه اي براي ابراهيم فرستاده كه در آن مدح و تجليل زيادي از او شده است. ابراهيم كتابي دارد كه بزرگان از آن روايت كرده اند. [36].

مرحوم علامه در «خلاصه» فرموده: ابراهيم ثقه است، و من به رواياتش عمل مي كنم. [37].

[صفحه 28]

مرحوم كليني، در كافي، از طريق ابراهيم بن ابي البلاد، از لقمان (ع) روايت مي كند كه به پسرش گفت: اي پسر جان! زياد با مردم نزديك مشو كه موجب دوري ات از آنان شوي و يكسره از آنان دوري مكن كه خوار و بي مقدار شوي، هر جانداري همانند خود را دوست دارد و انسان هم به همنوع خود دوستي ورزد؛ كالاي خود را جز در نزد خريدار

و خواستارش پهن مكن؛ و همچنان كه ميان گرگ و گوسفند دوستي نباشد، ميان نيكوكار و بدكار دوستي نيست؛ و هركه به قير نزديك شود پاره اي از آن به او چسبد، همچنين هر كس با تبهكار شريك شود از روش هاي او بياموزد؛ و هر كه جدال و ستيزه جويي را دوست داشته باشد دشنام خورد؛ و هر كه به جاهاي بد رود متهم گردد؛ و كسي با رفيق بد همنشين شود در امان نباشد؛ و هر كه زبان خود را نگه ندارد پشيمان گردد. [38].

پدر ابراهيم، ابوالبلاد، يحيي بن سليم، مردي نابينا و راوي شعر بود. فرزدق در حق او گفته: «يا لهف نفسي علي عينيك من رجل». او از امام باقر و امام صادق عليهماالسلام، حديث روايت كرده است. [39].

فرزندان ابراهيم به نامهاي: محمد بن ابراهيم و يحيي بن ابراهيم نيز از ثقات مي باشند. [40].

ابراهيم بن نعيم عبدي معروف به ابي الصباح كناني

ابوالصباح (وزان شداد) كناني (به كسر كاف) - ابراهيم، از اصحاب حضرت باقر و حضرت صادق عليهماالسلام است. بعضي گفته اند كه تا زمان امام جواد (ع) را درك كرده در حاليكه 25 سال قبل از ميلاد امام جواد (ع)، ابوالصباح از دنيا رفته است (ولادت حضرت جواد (ع) به سال 195 و وفات ابوالصباح به سال 170 هجري بوده است).

مرحوم علامه حلي، در خلاصه، در ترجمه ابوالصباح فرموده كه او (ابا جعفر) امام جواد (ع) را درك كرده و از حضرت موسي بن جعفر (ع) روايت مي كند. [41].

نويسنده گويد: گمان مي رود اين اشتباه از فرمايش نجاشي رخ داده باشد كه گفته: ابراهيم بن نعيم حضرت اباجعفر (ع) را ديده. ديگران گمان كرده اند مراد از ابا جعفر حضرت [صفحه 29]

جواد

(ع) است و بدين اشتباه افتاده اند و توجه نكرده اند كه منظور نجاشي حضرت باقر (ع) بوده نه حضرت جواد الائمه (ع).

ابوالصباح مردي ثقه و جليل القدر بوده و علماي رجال او را مدح و توثيق كرده اند. [42].

مرحوم علامه حلي در خلاصه مي فرمايد: ابوالصباح ثقه و مورد اطمينان است و من به گفته او عمل مي كنم؛ چون امام صادق (ع) او را ميزان ناميده و خطاب به او چنين فرموده است: «انت ميزان لا عين فيه»، تو ترازوي بدون انحرافي. [43].

علامه مامقاني فرموده كه بزرگان او را مدح كرده و جز دو خبر كه آنها را جواب گفته قدحي نديده است. [44].

ليكن دو دسته روايات درباره ي او نقل شده، هم مدح و هم قدح، اما بزرگان به اخبار قدح توجهي نكرده و توثيقش نموده اند. ما يك روايت در مدح و دو روايت در قدحش ذكر مي كنيم. و قضاوتش را به عهده خود خوانندگان عزيز مي گذاريم.

شيخ كليني، از محمد بن مسعود، از بعض اصحاب، نقل كرده كه حضرت صادق (ع) به ابي الصباح فرمود: تو ميزان و ترازويي. عرض كرد: قربانت گردم، ترازو گاهي انحراف پيدا مي كند. امام فرمود: تو ترازويي مي باشي كه انحراف و تمايل به چپ و راست نداري، و در حد اعتدال و استقامتي. [45].

از اين روايت عظمت و بزرگ جناب ابي الصباح كاملا استفاده مي شود. چه بسا مردمي كه در طول زندگي انحرافاتي برايشان رخ مي دهد و از طريق اعتدال و عدل خارج مي شوند، و لذا در روايات ايمان به دو دسته ثابت و زائل تقسيم شده است.

علامه مجلسي، در بحارالانوار، تحت عنوان، «ايمان مستقر و مستودع»، بابي گشوده است [46] و همچنين از

اميرالمؤمنين علي (ع) نقل كرده كه به كميل فرمود: اي كميل! ايمان، عاريه و ثابت است. حذر كن از اينكه از عاريه ها باشي و ايمانت زايل گردد.

هنگامي استحقاق آن داري كه صاحب ايمان ثابت باشي كه انحراف به چپ و راست پيدا

[صفحه 30]

نكني و از راه مستقيم خارج نگردي. [47].

اما در قدح ابوالصباح، شيخ اربلي در كشف الغمه نقل كرده كه وقتي ابوالصباح خواست به محضر امام باقر (ع) مشرف گردد، در را كوبيد. كنيزي در را باز كرد. ابراهيم دست بر سينه آن زن زد و گفت: به مولايت بگو من جلو درب خانه ام. امام با جمله اي كه حاكي از ناخشنودي حضرتش از عمل ناشايسته او بود، او را به درون خواند. ابوالصباح عذر خواست كه اين كار را نكردم مگر براي زياد شدن يقين و اعتقادم. امام فرمود: راست گفتي! اگر گمان كني كه اين ديوارهاي مانع ديدگان ما مي شود، چنانكه مانع ديدگان شماست، پس چه فرق است ما بين ما و شما؟ سپس فرمود: ديگر چنين كاري مكن. [48].

روايت دوم در قدح ابوالصباح همان است كه شيخ كشي، از محمد بن مسعود، از علي بن محمد، از احمد بن محمد، از علي بن حكم، از ابان بن عثمان، از بريد عجلي نقل كرده كه گفت: من و ابوالصباح كناني محضر امام صادق عليه السلام بوديم كه فرمود: و الله، اصحاب پدرم بهتر از شما بودند؛ اصحاب پدرم مانند برگي بودند كه خار نداشت و شما به مانند خاري هستيد كه برگ ندارد. ابوالصباح گفت: قربانت گردم، ما اصحاب پدرت مي باشيم. فرمود: شما ديروز بهتر از امروز بوديد. [49].

ولادت ابراهيم در حدود سال يكصد

هجري و وفاتش را به سال 170 هجري نقل كرده اند. [50].

ابن ابي ليلي قاضي

محمد بن عبدالرحمن بن ابي ليلي يسار انصاري، قاضي كوفه، كه شيخ طوسي (ره)، او را از اصحاب حضرت صادق عليه السلام برشمرده است. [51].

ابن ابي ليلي از جمله فقهاء و قضات عراق بوده؛ پدرش عبدالرحمن در عداد تابعين صحابه معروف به شمار آمده و از اميرالمؤمنين عليه السلام و عثمان بن عفان و ابي ايوب انصاري اخذ حديث و روايت نموده، و در جنگ با حجاج كشته شده است [52]؛ و جدش ابي اليلي از

[صفحه 31]

صحابه رسول خدا (ص) بوده، و به گفته ابن خلكان، در واقعه جمل رايت جنگ را به دست داشته و در ركاب حضرت علي (ع) به فيض شهادت نائل شده است. [53].

ابن ابي ليلي به سال 74 در كوفه متولد شد. احكام شرعيه و سنن نبويه را نزد شعبي آموخت و در عداد علماي زمانش قرار گرفت. سفيان صوري از شاگردان اوست و از او حديث اخذ كرده است. در سال يكصد و پانزده كه در حدود چهل سال از عمرش گذشته بود، در زمان خلافت بني اميه، بر مسند قضاوت بنشست و سي و سه سال مدت قضاوتش به طول انجاميد، و در تمام مدت، براي فصل خصومات و انجام كارها، مسجد كوفه را براي خود انتخاب نمود و عمرش را در آن راه صرف كرد.

زماني با ابوحنفيه مختصر منافرت و ملالي در بين آمد، با يكديگر بناي مخالفت گذاشتند و بر عليه يكديگر قيام نمودند.

ابن خلكان مي گويد: وقتي ابن ابي ليلي از مسند قضاوت خويش كه در مسجد كوفه بود، برخاست و عازم خانه شد. بر گذرگاه او زن و مردي با يكديگر مشاجره داشتند و

قاضي كوفه، به هنگام عبور، اين سخن را از آن زن شنيد كه مرد را به دشنام مي گفت: اي فرزند دو زناكار! زن با اين دشنام بر پدر و مادر آن مرد تهمتي بزرگ بسته بود و به اين تهمت قاضي كوفه مصمم شد تا بر او حكم قذف براند و فرمان حد دهد.

ابن ابي ليلي با اين تصميم، از رفتن به خانه انصراف جست و بار ديگر به مسجد كوفه برگشت و زن دشنام گوي را به امر وي بدانجا آوردند و او را همچنان به حال ايستاده دو حد

[صفحه 32]

زدند، از آن روي كه هم پدر و هم مادر را تهمت زده بود.

داستان حكم قاضي به زودي در شهر كوفه پراكنده گشت، و اين ماجرا را به گوش نعمان بن ثابت كوفي (ابوحنيفه) نيز رسيد.

ابوحنفيه كه دعويدار فقاهت بود، بر ابن ابي ليلي خرده گرفت و حكم وي را به شش خطا مردود شناخت و چنين گفت: «اخطاء القاضي في هذه الواقعة في ستة اشياء في رجوعه الي مجلسه بعد قيامه منه و لا ينبغي له ان يرجع بعد ان قام منه في الحال و في ضربه الحد في المسجد و قد نهي رسول الله (ص) عن اقامة الحدود في المساجد و في ضربه المرأة قائمة و انما تضرب النساء قاعدات كاسيات و في ضربه اياها حدين و انما يجب علي القاذف اذا قذف جماعة بكلمة واحدة حد واحد و لو وجب ايضا حدان لا يوالي بينهما بل يضرب اولا ثم يترك حتي يبرا الم الضرب الاول و في الاقامة الحد عليها بغير طالب».

نخستين خطاي ابن ابي ليلي، آن بود كه پس از ختم كار و

بيرون شدن از محضر قضا، دگر باره بدانجا باز گشت.

خطاي دوم جاري ساختن حد در مسجد كه مورد نهي پيغمبر (ص) بوده است.

سومين خطا، اجراي حد بر آن زن در حال ايستاده، زيرا زنان را به هنگام اقامه حدود بايد بنشانند و ايشان را در پوششي مستور دارند.

چهارمين خطا، اجراي دو حد بر يك قذف است، چه اگر كسي جمعي را به يك دشنام قذف كند، بيش از يك حد بر وي واجب نيفتد.

پنجمين خطا آن كه اگر نيز دو حد لازم شود اقامه آن هر دو در يك زمان درست نيايد؛ زيرا پس از اجراي حد نخستين بايد وي را رها كنند و آن گاه كه درد وي از صدمت ضرب فرو نشست، حد ديگر را مجري دارند.

ششمين خطا نيز آن بود كه قاضي بي طلب كسي بر آن زن اقامه حد كرد.

همينكه ابن ابي ليلي دريافت كه ابوحنفيه به بطلان حكم وي سخن رانده و اين چنين گفته، تاب نياورد و به ديار حاكم كوفه شتافت و به وي گفت: اي امير! در اين شهر جواني ابوحنيفه نام بر من از در تعريض و خلاف بيرون شده و به بطلان احكام من فتوي مي دهد و مرا در فتاوي خويش خطا كار مي خواند، مصلحت آن است كه وي را طلب كنيد و از اين كار او را باز داريد. والي شهر به احضار ابوحنيفه فرمان داد و از وي پيمان گرفت تا ديگر باره در كار قاضي مداخله ننمايد و خود نيز به فتوي زبان نگشايد.

گفته اند: از آن پس ابوحنيفه از فتوي لب ببست تا آن جا كه روزي با زن و پسرش حماد و دخترش

نشسته بودند، دخترش به او گفت: من امروز روزه بودم و از بن دندانم خوني [صفحه 33]

بيرون آمد، من همي آب دهان بيرون ريختم تا آن كه ديگر اثري از خون نماند و آب دهانم بيرون ريختم تا آن كه ديگر اثري از خون نماند و آب دهانم به حالت اول برگشت، حال اگر آب دهان فرو برم آيا افطار كرده ام؟ ابوحنيفه به دخترش گفت: اي فرزند! امير شهر مرا از فتوي دادن منع كرده، جواب اين مسئله را از برادر خود، حماد، بپرس! [54].

علماي سنت و جماعت اين داستان را از جمله مناقب ابوحنفيه شمرده اند، و آن را نشانه نهايت امتثال امر مي دانند، كه قضاوتش بر عهده خوانندگان است.

شيخ طبرسي در كتاب احتجاج از سعيد بن ابي الخطيب [55] نقل كرده كه زماني با ابن ابي ليلي قاضي، به مدينه طيبه وارد شديم و با يكديگر به مسجد رسول خدا (ص) در آمديم و در گوشه اي نشستيم كه ناگاه حضرت امام جعفر صادق (ع) وارد مسجد شد، ما به پاس مقدم امام برخاستيم، امام (ع) به نزد ما آمد و از حال من و كسانم استفسار نمود؛ سپس به ابن ابي ليلي اشاره فرمود و پرسيد: اين رفيق ملازم تو كيست؟ عرض كردم: ابن ابي ليلي است كه وظيفه داوري بين مسلمانان را عهده دار شده. امام به وي فرمود: تو ابن ابي ليلي قاضي مسلماناني؟ گفت: بلي. فرمود: تو از يكي مالي مي ستاني و به ديگري مي دهي و بين زن و شوهر جدايي مي افكني و از احدي نمي ترسي؟ ابن ابي ليلي گفت: آري. امام فرمود: به چه چيز قضاوت مي كني؟ گفت: به آن چه از رسول خدا (ص) به تو

رسيده و از ابوبكر و عمر روايت شده. امام فرمود: آيا اين سخن از رسول خدا (ص) به تو رسيده كه فرمود: «اقضاكم علي (بعدي)»؟ - (پس از من) علي در كار قضاوت از همگي شما داناتر است؟ - ابن ابي ليلي پاسخ داد: آري. امام فرمود: پس از چه روي در ميان مردم جز با حكم علي (ع) داوري مي كني با اين كه اين سخن پيغمبر (ص) را شنيده اي؟ ابن ابي ليلي در جواب امام خاموش شد، در حالي كه رنگ چهره اش از غايت شرم زرد شده بود، به من (سعيد) گفت: رفيق ديگري براي خود پيدا كن كه من ديگر به هيچ وجه با تو صحبت نخواهم نمود. [56].

ورام بن ابي فراس حلي [57] به سند خود نقل كرده كه به حضرت صادق (ع) خبر

[صفحه 34]

دادند كه عمار دهني در نزد ابن ابي ليلي قاضي كفوه در قضيه اي اداي شهادت كرده و قاضي شهادت وي را قبول ننموده و گفته است: «قم يا عمار فقد عرفناك ان لا تقبل شهادتك لانك رافضي» - برخيز اي عمار كه شهادت تو در نزد ما قبول نيفتد چه تو رافضي مي باشي و ما خود تو را مي شناسيم. عمار با خاطري افسرده و اندوه بسيار از جاي خويش برخاست در حالي كه از شدت غضب رگ هاي گردنش پر شده بود. ابن ابي ليلي گفت: يا شيخ! تو مردي باشي از اهل علم و حديث، هرگاه از شنيدن لفظ رافضي ننگ داري پس از طريقه و مذهب آن جماع بازگرد و از ايشان بيزاري جوي و در سلك برادران ديني ما درآي تا به نزد همه عزيز و گرانمايه باشي. عمار گفت: به

خدا سوگند كه گريه من نه از آن است كه تو پنداشته اي؛ بلكه هم بر خويشتن و هم بر تو مي گريم. اما بر خويشتن از آن جهت مي گريم كه مرا به مرتبه بزرگ نسبت دادي و در شمار قومي آوردي كه هرگز همپايه ايشان نباشم و خود را بدان قدر و اعتبار نشناسم كه در جمع آنان معدود گردم؛ چون رافضيان آن جماعتند كه هيچ گاه به گرد مناهي و مكروهات نگردند و جز به راه طاعت خداوند گام نزنند، و اوامر حق را به جا آورند. حضرت جعفر بن محمد (ع) مرا خبر داد: نخستين مردمي كه بدين نام ناميده شدند، سحره بودند كه به ديدار معجزه موساي كليم (ع) از پيروي فرعون بيرون شدند و به نبوت موسي و فرمان وي گردن نهادند؛ پس فرعون ايشان را رافضه خواند و من همي بيم آن دارم كه از فرمان فرعون زمان سرباز نزده باشم و لايق مقام رفض نباشم. خداي سبحان كه بر ضميرم واقف و بر عقيده ام عالم است مرابه لاف اين درجه كبري مورد عتاب فرموده، گويد: «يا عمار أكنت رافضا للاباطيل عاملا للطاعات كما قال لك»؟ [58] آن وقت مرا جوابي نباشد.

و اما گريه ام براي تو از آن جهت است كه بر من به دروغ فضيلتي بزرگ بستي، و به مقامي كه لايق آن نيستم و هرگز خويشتن را قابل آن نمي دانم، منتسبم نمودي، لاجرم از فرط

[صفحه 35]

شفقتي كه به تو دارم، از بيم بازپرسي آن گزافه، بر تو گريستم. [59].

ابوعمرو كشي از ابي كهمش روايت كند كه گفت: وقتي فيض حضور امام صادق عليه السلام ادارك نمودم، فرمود: يا اباكهمش! آيا محمد بن

مسلم ثقفي در محضر ابن ابي ليلي اداي شهادت نمود و او شهادت محمد را رد كرد؟ گفتم: بلي. فرمود: اي اباكهمش! چون به جانب كوفه بازگردي، نزد ابن ابي ليلي برو و به بگوي كه سه مسئله از تو سؤال مي نمايم، جواب هر يك را مشروط بر اينكه به قياس سخن نراني و به گفته هاي اصحاب خويش تمسك نجويي، بگو. اول آن كه اگر كسي در دو ركعت اول نماز خود شك نمايد، تكليفش چيست؟ ديگر آن كه اگر جامه يا بدن كسي به نجاست بيالايد، چگونه آن را پاك كند؟ و هرگاه كسي در حين رمي جمره يك عدد از آن هفت سنگ از وي ساقط گشت چه كند؟ چون از جواب گفتن عاجز آيد، آن گاه به او بگوي كه جعفر بن محمد گفت كه با تو بگويم، چه باعث شد و تو را چه واداشت كه شهادت كسي را كه بسي از تو به احكام الهي داناتر و به سنت رسول آگاه تر است رد كني؟

ابوكهمش گويد: چون به كوفه بازگشتم، قبل از آن كه به خانه خويش درآيم، به نزد ابن ابي ليلي رفته و سؤالات را مشروط به همان شرايط مطرح ساختم. نخست، مسئله او را پرسيدم، اندكي سر به زير افكند، سپس بر آورد و گفت: در اين مسئله چيزي به خاطر ندارم. سپس از دو مسئله ديگر سؤال نمودم، همچنان از جواب عاجز ماند. آن گاه پيغام حضرت را رساندم. ابن ابي ليلي گفت: اي اباكهمش! آن كيست كه من شهادت او را نپذيرفته ام؟ گفتم: محمد بن مسلم ثقفي. گفت: تو را به خدا سوگند كه جعفر بن محمد (ع) اين پيغام به

من فرستاده است؟ گفتم: آري به خدا سوگند كه آن حضرت به من فرمود كه با تو چنين بگويم.

آن گاه ابن ابي ليلي كس به جانب محمد بن مسلم فرستاد و او را به نزد خويش خواند و آن شهادت از وي قبول كرد. سپس ايشان را با يكديگر باب مراوده باز شد. [60].

نوح بن دراج، به ابن ابي ليلي گفت: آيا براي تو هيچ اتفاق افتاده كه بر اثر گفته كسي از داوري خود برگردي؟ گفت: نه، اما فقط براي گفته يك نفر از داوري خود برگشتم. نوح پرسيد: آن كيست؟ ابن ابي ليلي گفت: حضرت امام جعفر صادق (ع). [61].

[صفحه 36]

شيخ صدوق رحمه الله، در كتاب «من لا يحضره الفقيه»، روايت كرده كه ابن ابي ليلي از حضرت صادق عليه السلام سؤال كرد: چه چيز احلي و شيرين تر است نزد آدمي از چيزهايي كه خدا خلق كرده؟ فرمود: اولاد جوان. عرض كرد: چه چيز سخت تر و تلخ تر؟ فرمود فقدان او. ابن ابي ليلي گفت: «اشهد انكم حجج الله علي خلقه»، شهادت مي دهم كه شما حجج خدا هستيد بر خلق. [62].

محدث نيشابوري در ذيل ترجمه ان ابي ليلي، گويد: آن چه از تتبع اخبار و آثار به دست مي آيد آن كه وي از سلسله سنت و جماعت و اهل رأي و قياس به شمار رفته ولي سينه او خالي از محبت اهل بيت عصمت و طهارت نبوده است. [63].

از ابن نمير نقل است كه مي گفت: ابن ابي ليلي به حليه صدق و امانت آراسته بود ولي به شدت كم حافظه بوده است. پس از سي و سه سال كه به مسند قضاوت تكيه زده بود، به سال يكصد و چهل و هشت هجري

در گذشت. [64].

گويند: وي را كتابي است معروف به «فردوس» مانند مسند احمد بن حنبل، كه علماي حديث آن كتاب را نقل مي كنند [65] ابن نديم [66] گفته كه وي كتابي به نام «الفرائض» دارد. [67].

علامه مامقاني فرموده: شيخ طوسي (ره)، در كتاب رجالش، ابن ابي ليلي را از اصحاب حضرت صادق (ع) شمرده و گفته كه به سال صد و چهل و هشت در همان سال وفات حضرت صادق عليه السلام او از دنيا رفته است. و علامه حلي در قسم اول خلاصه، ابن ابي ليلي را به گفته ابن نمير، صدوق و مامون بر حديث شمرده، و همچنين كم حافظگي شديد او را نيز ذكر كرده است. سپس علامه مامقاني مي گويد: درباره ابن ابي ليلي علماء اختلاف دارند، عده اي او را از اصحاب صادق آل محمد (ص) بر شمرده و ممدوحش مي شمارند، مانند: علامه و محقق [صفحه 37]

داماد و صدوق (ره)؛ و شيخ گفته: چون ابن ابي ليلي به حضرت (ع) عرض كرده: «اشهد انكم حجج الله علي خلقه»، اين دليل بر آن است كه او مايل به حضرت بوده و جزء صحابه آن بزرگوار است.

و جمعي او را ضعيف شمرده اند مانند: ملا صالح مازندراني كه گفته است: «شگفت آور است كه بعضي او را ممدوح دانسته اند، در حالي كه نصب و عداوتش با اهل بيت عصمت (ع) اشهر از كفر ابليس است و او از بزرگان منحرفين از ولايت و از اقران ابوحنفيه است و از طرف بني اميه و بني عباس، به شهادت اثر مورخين، مقام قضاوت داشته و او كسي است كه شهادت اكثر بزرگان اصحاب امام صادق (ع) مانند محمد بن مسلم و عمار دهني را به واسطه تشيعشان

رد مي كرد؛ بنابراين لازم است او را در باب ضعفاء ثبت نمايند، همان طوري كه فاضل عبدالنبي (ره) اين كار را نموده است». [68].

نويسنده گويد: در اين كه ابن ابي ليلي مختصر علاقه و رابطه اي با امام صادق (ع) داشته، شكي نيست. وليكن عملا از طريقه اهل بيت (ع) منحرف بوده، و از روايت احتجاج كه نقل شد. كاملا معلوم است كه بر سنت شيخين عمل مي كرده و اعتراض حضرت صادق (ع) به او، به همين جهت بوده، و گفته او به عمار دهني كه ترك مذهب بنما و ملحق به ما شو، مؤيد مطلب است. در هر حال او را جزء ياران امام نمي توان شمرد. و الله العالم بحقايق الامور.

مرحوم پدرم در «الكني و الالقاب» گفته كه روزي از ابن ابي ليلي سؤال شد كه از مناقب معاوية بن ابي سفيان چيزي بگويد. گفت: از مناقب او همين بس كه پدرش با پيغمبر اكرم (ص) بجنگيد و خودش با وصي پيغمبر مقاتله كرد و مادرش هند كبد عموي پيغمبر را بخورد و فرزندش سر پيغمبر را از تن جدا كرد، از اين منقبت بالاتر چه؟!

داستان پسر هند مگر نشنيدي كه از او و سه كس او به پيمبر چه رسيد

پدر او دو دندان پيمبر بشكست مادر او جگر عم پيمبر بمكيد

او بنا حق حق داماد پيمبر بستاد

پسر او سر فرزند پيمبر ببريد

بر چنين قوم تو لعنت نكني شرمت باد

لعن الله يزيدا و علي آل يزيد [69].

ابوبصير

ليث بن بختري مرادي كوفي، مكني به ابوبصير و ابومحمد، از شمار نيكان و پاكاني [صفحه 38]

است كه حضرت جعفر بن محمد صلوات الله عليه، ايشان را به بهشت بشارت داده،

و او را از اصحاب اجماع [70] شمرده اند. [71].

جميل بن دراج كه خود از اصحاب اجماع است از حضرت صادق (ع) نقل كرده كه فرمود: «بشر المخبتين بالجنه: بريد بن معاويه العجلي و ابوبصير ليث بن البختري المرادي و محمد بن مسلم وزراره، اربعة نجباء امناء الله علي حلاله و حرامه لولا هؤلاء انقطعت آثار النبوة و اندرست». بشارت بده مخبتين [72] را به بهشت: بريد بن معاويه و ابوبصير و محمد بن مسلم و زراره كه اين چهار تن از نجباء و امناء خدايند بر حلال و حرامش اگر اين چهار نفر نبودند، آثار نبوت قطع مي شد و كهنه مي گشت. [73].

و روي عن الصادق (ع): «ما احد احيي ذكرنا و احاديث ابي الا زراره و ابوبصير ليث

[صفحه 39]

المرادي و محمد بن مسلم و بريد بن معاويه العجلي و لولا هؤلاء ما كان احد يستنبط هذا هؤلاء حفاظ الدين و امناء ابي علي حلال الله و حرامه و هم السابقون الينا في الدنيا و السابقون الينا في الاخرة. [74] و عنه (ع) قال: اوتاد الارض و اعلام الدين اربعة محمد بن مسلم و بريد بن معاويه و ليث بن البختري المرداي (ابوبصير) و زرارة بن اعين». [75].

ترجمه: از حضرت صادق (ع) روايت شده كه فرمود: كسي مانند زراره و ابوبصير و محمد بن مسلم و بريد بن معاويه عجلي، نام ما و احاديث پدرم را زنده نكرده و اگر اين جماعت نبودند، احدي استنباط اين امر را نمي كرد. اين گروه نگهداران دين و امناء پدرم بر حلال و حرام خدا مي باشند و ايشان سبقت جويندگان به سوي ما در دنيا و آخرت مي باشند. نيز از آن

حضرت روايت شده كه فرمود: ميخ هاي زمين و اعلام دين چهار تن هستند: محمد بن مسلم و ابوبصير و بريد بن معاويه و زرارة بن اعين.

شيخ كشي (ره) از امام هفتم (ع) در حديث حواريين نقل كرده كه فرمود: در روز قيامت منادي ندا مي كند كجايند حواريون امام باقر (ع) و امام صادق (ع) پس عبدالله بن شريك عامري و ابوبصير ليث بن بختري بر مي خيزند. [76].

و عن داود بن سرحان عن الصادق (ع) قال: «ان اصحاب ابي كانوا زينا احياء و امواتا اعني زراره و محمد بن مسلم و منهم ليث المرادي و بريد العجلي هؤلاء القوامون بالقسط هؤلاء القوامون بالصدق هؤلاء السابقون اولئك المقربون».

داود بن سرحان از امام صادق (ع) نقل كرده كه حضرت فرمود: مرده و زنده ياران پدرم نيكو بودند و ايشان: زراره و محمد بن مسلم و ابوبصير و بريد عجلي مي باشند و اينان قيام كنندگان به عدل و راستي و سبقت جويندگان به خوبي و مقربينند. [77].

از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: زراره و ابوبصير و محمد بن مسلم و بريد از كساني هستند كه خدا درباره آنان فرمود: «السابقون السابقون اولئك المقربون». [78].

از ابوبصير روايت شده كه گفت: روزي به خدمت امام صادق (ع) رفتم، از يمن پرسيدند: وقت مرگ علباء بن دراع اسدي، حاضر شده بودي؟ گفتم: بلي و او در آن حال مرا خبر داد كه شما براي او ضامن بهشت شده بودي، و از من استدعا كرد كه اين مطلب را

[صفحه 40]

به شما يادآور شوم. حضرت فرمود: راست گفته است. پس من به گريه افتادم و گفتم كه جان من فداي تو باد،

تقصير من چيست كه قابل اين عنايت نشده ام، مگر من پيري سالخورده نابينا و منقطع به درگاه دين پناه شما نيستم؟ حضرت به من عنايتي نمود و فرمود: براي تو نيز ضامن بهشت شدم. عرض كردم: مي خواهم پدران بزرگوار خود را ضامن آن سازي و يكي را بعد از ديگري نام برم. آن حضرت فرمود كه ضامن گردانيدم آنان را. باز گفتم: مي خواهم جد عالي مقدار خود را نيز ضامن سازي. حضرت لحظه اي سر مبارك را به زير افكند، آن گاه فرمود: خدا را هم ضامن نمودم. [79].

در كتاب بصاير الدرجات از ابوبصير روايت شده كه گفت: مردي از شام بر ما وارد شد، من مراسم تشيع بر او عرضه داشتم قبول كرد. هنگام مرگش بر او وارد شدم، گفت: اي ابوبصير! آن چه تو گفتي قبول كردم، آيا من اهل بهشتم؟ گفتم: من از طرف حضرت صادق (ع) براي تو بهشت را ضمانت مي كنم. آن مرد، مرد. همين كه بر حضرت صادق (ع) وارد شدم، به من فرمود: وعده اي كه به دوستت دادي، وفا شد. [80].

راوندي در خرائج، از صفار، از ابوبصير نقل كرده كه به حضرت صادق (ع) عرض كردم: ما، شيعيان، بر مخالفين چه برتري داريم؛ به خدا، بعضي از آنان را مي بينم كه زندگاني بهتر و آسايش بيشتر و حالي نيكوتر و به بهشت اميدوارتر مي باشند. حضرت سكوت فرموده و جوابي نداد تا در مكه. به ابطح كه رسيديم متوجه ناله هاي مردم به سوي خدا شديم. حضرت فرمود: ضجه و ناله بسيار است و حج گزارنده اندك؛ قسم به خدايي كه محمد (ص) را به نبوت فرستاده و روح مطهرش را به

بهشت برده، خدا اين اعمال را قبول نمي كند مگر از تو، و ياران تو، فقط. سپس دستش را به چشم من كشيد، ديدم بيشتر مردم را به صورت حيواناتي همانند: خوك، الاغ و بوزينه مي بينم و گاهي لابلاي آنان انساني ديده مي شد. [81].

در كتاب كافي، از ابوبصير، نقل شده كه امام صادق (ع) راجع به آيه «و من يؤت الحكمة فقد اوتي خيرا كثيرا» [82] - به هر كس كه حكمت داده شد، خير بسيار داده شد

[صفحه 41]

- فرمود: مراد از حكمت، اطاعت خدا و معرفت امام است. [83].

همچنين در كافي آمده است كه ابوبصير گويد: به امام صادق (ع) آيه «انما انت منذر و لكن قوم هاد» [84] - همانا تويي بيم دهنده و براي هر گروه رهبري است - را عرض كرم، فرمود: بيم دهنده رسول خدا (ص) و رهبر علي (ع) است. اي ابامحمد! آيا امروز رهبري هست؟ عرض كردم: آري فدايت گردم، هميشه از شما خانواده، رهبري پس از رهبر ديگر بوده، تا به شما رسيده است. فرمود: خدايت رحمت كناد، اي ابامحمد! اگر چنين مي بود كه چون آيه اي درباره ي مردي نازل مي شد كه و آن مرد مي مرد، آيه هم از بين مي رفت (بدون مصداق مي ماند) كه قرآن مرده بود؛ ولي قرآن هميشه زنده است، بر بازماندگان منطبق مي شود، همچنان كه بر گذشتگان منطق مي شد. [85].

و نيز در همان كتاب نقل شده كه اسماعيل بن محمد خزاعي گويد: من مي شنيدم كه ابوبصير از امام صادق (ع) مي پرسيد: آيا شما فكر مي كنيد كه من حضرت قائم (ع) را درك مي كنم؟ فرمود: اي ابابصير! مگر نه اين است كه تو امامت را مي شناسي؟

عرض كرد: چرا به خدا، شماييد امام من - و دست حضرت را گرفت - حضرت فرمود: اي ابابصير! به خدا، از اينكه در سايه خيمه قائم صلوات الله عليه به شمشيرت تكيه نكرده اي، باك نداشته باش (يعني تو به آن پايه رسيده اي و پاداش برابر داري). [86].

و نيز مرحوم كليني نقل كرده كه ابوبصير گويد: شنيدم امام صادق (ع) مي فرمود: آزاد مرد در همه احوال آزاد مرد است. اگر گرفتاري برايش پيش آيد، صبر و استقامت كند، و اگر مصيبت ها بر سرش ريزد، او را شكسته نكند، اگر چه اسير شود و مغلوب گردد و سختي جايگزين آسايشش شود. چنانكه يوسف صديق امين، صلوات الله عليه، را بردگي و مغلوبيت و اسارت زيان نبخشيد، و تاريكي و ترس چاه و آن چه بر سرش آمد زيانش نزد، تا خدا او را به رسالت فرستاد و به سبب او ره امتي رحم كرد. صبر اين چنين است و خير در پي دارد، پس شكيبا باشيد و دل به شكيبايي دهيد تا پاداش بينيد. [87].

نويسنده گويد: از روايت صحيحه كليني رحمه الله، ظاهر مي شود كه ثقة جليل القدر،

[صفحه 42]

محمد بن مسلم، با آن جلالت شأن، در طريق مكه، با بعض اصحاب ديگر پشت سر ابوبصير نماز گذاشتند، و حديث چنين است: ثقة الاسلام كليني و همچنين شيخ طوسي، از محمد بن مسلم روايت كرده اند كه در راه مكه با ابوبصير نماز گذاشتيم - شتري از ساربان گم شده بود - ابوبصير در سجده گفت: بارالها شتر فلان بن فلان را به او بازگردان. محمد بن مسلم گويد: هنگامي كه بر حضرت صادق (ع) وارد شدم و جريان

را عرض كردم، فرمود: ابوبصير چنين گفت؟! عرض كردم: بلي، دوباره پرسيد، ابوبصير چنين گفت؟ عرض كردم: بلي، آن گاه سكوت كرد. عرض كردم: نماز را اعاده كنم؟ فرمود: نه. [88].

بر كنار از معصومين صلوات الله عليهم اجمعين، ديگران حتي اصحاب بزرگ و عالي مقام پيامبر و ائمه مصون از لغزش و خطا نبوده و گاهي اشتباهي از روي غفلت از آنان سر زده است كه با تذكر، مجددا راه اصلاح را پيموده اند.

ابوبصير گويد: در كوفه به زني قرآن تعليم مي دادم، روزي به او كلامي از سر شوخي گفتم. همين كه به محضر حضرت باقر (ع) شرفياب شدم، حضرت سرزنشم داد و فرمود: هر كس در خلوت مرتكب گناهي شود، خداوند به او نظر لطف نمي كند، به آن زن چه گفتي؟ من از كثرت خجلت صورتم را پوشانيدم و توبه كردم. امام فرمود: ديگر چنين كاري مكن. [89].

نويسنده گويد: يكي از گناهاني كه در عصر ما اهميت خود را از دست داده و واقعا آن را گناه نمي شمارند شوخي با نامحرمان است كه امر را رايجي بين بيشتر طبقات شده و حتي آن را نمونه تربيت و اخلاق خوش مي دانند؛ و اگر كسي از آن اجتناب كند، او را عقب افتاده و بد اخلاق مي شمارند در حاليكه اين گناه از نظر پروردگار بسيار بزرگ است و در روايت نبوي است كه: «من فاكه امرأة لا يملكها حبس بكل كلمة كلمها في الدنيا الف عام»، هر كس با زن نامحرمي كه از آن او نيست شوخي كند، به ازاء هر كلمه هزار سال (در آتش) زنداني خواهد بود. [90] نستجير بالله و نعوذ به.

در پايان اشاره

به اين نكته لازم است كه ابوبصير ما بين ليث مذكور و يحيي بن قاسم نابينا [91] مشترك است، و گاهي اين دو با هم اشتباه مي شوند.

[صفحه 43]

ابوحمزه ثمالي

اشاره

ثمالي، به ضم ث، منسوب به ثماله است. اين لقب عوف بن اسلم بود و ثماله شعبه اي است از «ازد» و ثماله باقيمانده ظرف را گويند، و اين عشيره را بدان جهت ثماله گفتند كه چون در جنگي شركت كردند، دشمن بيشتر آنان را از بين برد و عده كمي از آن ها باقي ماند.

نامش ثابت، و اسم پدرش دينار و كنيه اش ابوصفيه است. بعضي گفته اند كه او از موالي آل مهلب بوده ولي نجاي آن را منكر است. گروهي ديگر او را عربي اصيل و از فاميل «ازد» شمرده اند. بالجمله وي از ثقات سلسله اماميه و از مشايخ اهل كوفه و زهاد آن شهر بوده است. رواياتش نزد علماء و اساطين معتمد و موثق و اخبارش نزد فقها و محدثين مورد قبول است. حتي علماي عامه نيز او را توثيق نموده و از وي روايت مي كنند. [92].

ابوحمزه داراي كتابي در تفسير قرآن مي باشد [93]، و رساله حقوق حضرت سجاد (ع) [94] و دعاي سحر [95]، از او نقل شده است.

علامه حلي فرموده: بالاتفاق، آن محدث عاليقدر و عالم سعادتمند از محضر حضرات علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد عليهم السلام فرائد اخبار و جواهر آثار را به دست آورده و عده اي گويند كه از محضر حضرت موسي بن جعفر عليه السلام نيز كسب فيض كرده و مؤيد اين قول، گفته ي فضل بن شاذان و شيخ ابوعمرو كشي است كه از حضرت ثامن الحجج سلام

الله عليه روايت كرده اند كه يكي از ثقات گفته: شنيدم از حضرت رضا (ع) كه [صفحه 44]

مي فرمود: ابوحمزه در زمان خودش مانند سلمان (يا لقمان) بوده، و در خدمت چهار نفر از ما (ائمه) بوده است. [96].

سيد بن طاووس رحمه الله، در كتاب «فرحة الغري»، نقل كرده كه حضرت سجاد (ع) وارد كوفه شد و داخل مسجد كوفه گرديد. ابوحمزه كه از زهاد كوفه و مشايخ آن جا بود در مسجد حاضر بود. امام دو ركعت نماز به جا آورد. ابوحمزه گفت: لهجه اي نيكوتر از آن نشنيده بودم، نزديكش رفتم تا بشنوم چه مي گويد، شنيدم مي فرمود: «الهي ان كان قد عصيتك فاني قد اطعتك في احب الاشياء اليك الا قرار بوحدانيتك منا منك علي لا منامني عليك...». [97].

نويسنده گويد: سيد رحمه الله، در «فرحة الغري»، همين مقدار از دعا را نقل فرموده و باقي دعا را ذكر نكرده، من احتمال مي دهم تتمه دعا همان باشد كه در مفاتيح، در ذيل اعمال ستون هفتم مسجد كوفه آمده است.

... و اطعتك في احب الاشياء لك لم اتخذلك ولدا و لم ادع لك شريكا و قد عصيتك في اشياء كثيرة علي غير وجه المكابرة لك و لا الخروج عن عبوديتك و لا الجحود لربوبيتك و لكن اتبعت هواي و ازلني الشيطان بعد الحجة علي و البيان فان تعذنبي فبذنوبي غير ظالم لي و ان تعف عني و ترحمني فبجودك و كرمك يا كريم اللهم ان ذنوبي لم يبق لها الارجاء عفوك و قد قدمت الة الحرمان فانا اسئلك اللهم ما الا استوجبه و اطلب منك ما لا استحقه اللهم ان تعذبني فبذنوبي و لم تظلمني شيئا و ان تغفرلي فخير

راحم انت يا سيدي اللهم انت انت و انا انا انت العواد بالمغفره و انا العواد بالذنوب و انت المتفضل بالحلم و انا العواد بالجهل اللهم فاني اسئلك يا كنز الضعفاء يا عظيم الرجاء يا منقذ الغرقي يا منجي الهلكي يا مميت الاحياء يا محيي الموتي انت الله لا اله الا انت انت الذي سجد لك شعاع الشمس و دوي الماء و حفيف الشجر و نور القمر و ظلمة الليل و ضوء النهار و خفقان الطير فاسئلك اللهم يا عظيم بحقك علي محمد و اله الصادقين و بحق محمد و اله الصادقين عليك و بحقك علي علي و بحق علي عليك و بحقك علي فاطمة و بحق فاطمه عليك و بحقك علي الحسن و بحق الحسن عليك و بحقك علي الحسين و بحق الحسين عليك فان حقوقهم عليك من افضل انعامك عليهم و بالشان [صفحه 45]

الذي لك عندهم و بالشان الذي لهم عندك صل عليهم يا رب صلواة دائمة منتهي رضاك و اغفرلي بهم الذنوب التي بيني و بينك و ارض عني خلقك و اتمم علي نعمتك كما اتممتها علي آبائي من قبل و لا تجعل لاحد من المخلوقين علي فيها امتنانا و امنن علي كما مننت علي آبائي من قبل يا كهيعص اللهم كما صليت علي محمد و اله فاستجب لي دعائي فيما سئلت يا كريم يا كريم يا كريم. [98].

مرحوم پدرم، قدس سره، در سفينة البحار مي گويد: در روايت ديگر، ابوحمزه گفته:

[صفحه 46]

روزي در مسجد كوفه در كنار ستون هفتم نشسته بودم، ناگاه مردي از در «كنده» وارد شد. ديدم او را از همه نيكوروي تر و خوشبوتر و لباسش پاكيزه تر، عمامه اي بر

سر داشت و قبايي به تن كرده و روپوشي (مثل جبه) روي قبا پوشيده بود و نعلين عربي در پا داشت. نعلينش را از پا بيرون كرد و در كنار ستون هفتم ايستاد و دستهايش را تا برابر گوشش بالا برد و پس از گفتن تكبير دست ها را پايين آورد. پس از تكبير او، گويي كه موهاي بدنم راست شد. سپس چهار ركعت نماز نيكويي به جا آورد. و پس از آن شروع به خواندن اين دعا نمود: الهي ان كان قد عصيتك...

آن گاه برخاست و رفت. من از عقبش رفتم تا به مناخ كوفه كه توقفگاه شتران بود رسيدم، ديدم، غلام سياهي دو شتر همراه دارد، پرسيدم، اين مرد كيست؟ گفت: «او يخفي عليك شمائله»، او را نشناختي؟ گفتم: نه. گفت: او علي بن الحسين (ع) است.

ابوحمزه گويد: خود را بر قدمهايش افكندم و پايش را بوسيدم. آن جناب با دست خود سرم را بلند كرد و فرمود: سجود نشايد مگر براي خداي عزوجل. گفتم: يا ابن رسول الله! براي چه به اينجا آمده اي؟ فرمود: براي نماز در مسجد كوفه؛ و اگر مردم بدانند نماز در اين مسجد چه فضيلتي دارد، به سوي آن بيايند، اگر چه به روش كودكان خود را به زمين كشند (هر چند راه رفتن برايشان در نهايت سختي باشد). پس فرمود: آيا ميل داري كه، با من قبر جدم علي بن ابيطالب عليه السلام را زيارت كني؟ گفتم: بلي، حركت كرد و من در سايه ي ناقه او بودم و حديث مي كرد مرا تا به غريين رسيديم، و آن بقعه اي سفيد بود كه نور از آن مي درخشيد. [99] حضرت از شتر

خويش پياده شد و دو طرف گونه خود را بر آن زمين گذاشت و فرمود: اي اباحمزه! اينجا قبر جدم علي بن ابيطالب عليه السلام است. پس زيارت كرد آن حضرت را به زيارتي كه اول آن اين گونه شروع مي شود:

«السلام علي اسم الله الرضي و نور وجهه المضيي ء». سپس با قبر مطهر وداع نمود و به سوي مدينه مراجعت كرد و من به كوفه برگشتم. [100].

[صفحه 47]

از اين روايت استفاده مي گردد كه ابوحمزه تا آن روز كه در ملازمت امام چهارم (ع) به زيارت قبر مطهر حضرت اميرالمؤمنين (ع) مشرف شد، بر آن تربت پاك مطلع نبوده و شايد اكثر شيعيان كوفه هم آگاه نبوده اند. و الا به زيارت حضرت مشرف مي شدند. شايد علت اختفاي قبر، همان وصيتي باشد كه خود حضرت به امام حسن (ع) فرمودند كه قبر مرا مخفي كن؛ چون حضرت آگاه بود كه ملاعين خوارج و بني اميه اگر بر جسد مطهرش دست مي يافتند، ممكن بود به بدن آسيبي وارد سازند.

نكاتي راجع به قبر مطهر اميرالمؤمنين

در حديثي وارد شده كه حضرت صادق (ع) فرمود كه اميرالمؤمنين (ع) به امام حسن (ع) وصيت فرمود: از براي من چهار صورت قبر در چهار موضع بساز: يكي در مسجد كوفه و يكي در ميان رحبه و ديگري در نجف و قبري در خانه ي جعدة بن هبيره، تا كسي بر قبر من مطلع نگردد. [101] همچنان آن قبر مبارك مخفي بود تا زمان حضرت صادق عليه السلام كه با بعضي از شيعيان به زيارت آن قبر مي رفتند.، و در زمان حكومت هارون الرشيد كاملا آشكار گرديد و همگان مطلع گشتند.

مرحوم شيخ مفيد رحمه الله روايت كرده كه روزي هارون الرشيد به

آهنگ شكار از كوفه بيرون رفت و به جانب غريين و ثويه [102] توجه كرد و در آن جا آهواني ديد. فرمان داد تا بازهاي شكاري و سگهاي تربيت شده را براي شكار آهوان رها كرده بر آنها بتازانند. آهوان كه چنين ديدند فرار كرده و به پشته اي پناه بردند و در آن جا بياراميدند. بازها در ناحيه اي افتاده و تازي ها باز شدند. رشيد از اين مطلب تعجب كرد. ديگر باره آهوان از فراز پشته به نشيب آمدند، بازها و تازي ها آهنگ ايشان نمودند. ديگر بار آهوان به آن پشته پناه بردند و جانوران شكاري از قصد ايشان برگشتند. تا سه مرتبه كار بدين گونه رفت. هارون سخت متعجب مانده بود. غلامان خود را فرمان داد كه هر چه زودتر مردي را كه از وضع آن مكان باخبر باشد بياورند. غلامان رفتند و از قبيله بني اسد پيرمردي را حاضر كردند. هارون از وي پرسيد كه حال اين پشته چيست، و در اين مكان چه كيفيتي است؟ گفت: اگر مرا امان دهي قصه آن را مي گويم. هارون گفت: با خدا عهد كردم كه تو را اذيت نكنم و در امان باشي، اكنون آن چه مي داني بگوي. مرد گفت: خبر داد مرا پدرم از پدران خود كه مي گفتند قبر مبارك حضرت اميرالمؤمنين (ع) در اين پشته واقع است و حق تعالي آن را حرم امن و امان خود قرار داده كه هر كه به آن پناه برد. در امان باشد. [103].

[صفحه 48]

و قريب به همين قصه، از محمد بن علي شيباني روايت شده كه گفت: من، پدرم و عمويم حسين، به طور پنهاني شبي در حدود سال 260

به زيارت قبر اميرالمؤمنين (ع) رفتيم و من در آن وقت كودكي خردسال بودم. چون به نزديك قبر آن حضرت رسيديم، ديديم كه در پيرامون قبر مطهر سنگ هاي سياهي گذاشته شده و بنايي ندارد. پس ما نزديك آن رفتيم. در آن حالي كه مشغول به تلاوت قرآن و نماز و زيارت بوديم شيري به جانب ما آمد. همين كه به فاصله يك نيزه از ما رسيد ما از آن محل شريف دور شديم. آن حيوان نزديك قبر رفته شروع به ماليدن دست و آرنجش بر قبر نمود. پس يكي از ما نزديكش رفت. شير متعرض او نشد. برگشت و ما را خبر كرد. چون ترس از ما برطرف گرديد، همگي كنار شير رفتيم و مشاهده نموديم كه در ذراعش جراحتي است، و آن دست مجروح را به قبر آن حضرت مي ماليد. پس از ساعتي حيوان رفت و ما به حال او برگشتيم و مشغول قرآن و زيارت شديم. [104].

از اخبار معتبره ظاهر مي شود كه حق تعالي قبر اميرالمؤمنين عليه السلام و اولاد طاهرينش را معقل خائفين و ملجأ مضطرين و امان براي اهل زمين قرار داده، هر غمناكي كه نزدش برود، غمش زائل گردد و هر دردمندي كه خود را به آن نزديك كند، شفا گيرد و هر كه به آن پناه برد، در امان باشد.

مرحوم پدرم در «الكني و الالقاب» گويد: در امثال عرب است كه مي گويند: «احمي من مجير الجراد» يعني فلاني حمايت كردنش از كسي كه در پناه اوست بيشتر است از پناه دهنده ملخ ها؛ و قصه آن چنان است كه مردي باديه نشين از قبيله طي كه نامش مدلج بن سويد بود، روزي

در خيمه خود نشسته بود، ديد، جماعتي از طايفه طي آمدند و جوال و ظرفهايي با خود دارند، پرسيد: چه خبر است؟ گفتند: ملخ هاي بسياري در اطراف خيمه شما فرود آمده اند، آمده ايم تا آنها را بگيريم. مدلج كه اين را شنيد برخاست و سوار بر اسبش شد و نيزه اش را به دست گرفت و گفت: به خدا سوگند، هر كس معترض اين ملخ ها شود او را خواهم كشت. «ايكون الجراد في جواري ثم تريدون اخذه»، آيا اين ملخ ها در جوار و پناهم من باشند و شما آنها را بگيريد؟ چنين چيزي نخواهد شد، و پيوسته از آنها حمايت كرد تا آفتاب گرم شد و ملخ ها پريدند و رفتند. آن گاه گفت: اين ملخ ها از جوار من منتقل شدند، ديگر خود دانيد با آنها. [105].

[صفحه 49]

صاحب قاموس گفته: «ذوالاعواد» لقب شخص عزيزي بوده و گويا جد اكثم بن صيفي بوده است. طايفه مضر هر سال خراجي به او مي دادند و چون پير شد او را بالاي سريري مي نشانيدند و در ميان قبائل عرب براي گرفتن خرج طوافش مي دادند. او به حدي عزيز و محترم بود كه هر ترساني خود را به سرير او مي رساند، ايمن مي گشت و هر ذليل و خواري كه به نزد سرير او مي آمد، عزيز و ارجمند مي گرديد و هر گرسنه اي كه به نزد او مي رهيد، از گرسنگي مي رهيد.

پس هرگاه سرير يك مرد عربي به اين مرتبه از عزت و رفعت رسد، چه عجب دارد كه حق تعالي قبر ولي خود را كه حامل سريرش جبرئيل و ميكائيل و امام حسن و امام حسين عليهماالسلام بوده اند، معقل خائفين و مجلأ هاربين و شفاي

دردمندان قرار داده باشد.

لذا الي جوده تجده زعيما

بنجاة العصاة يوم لقاها

عائد للمؤملين مجيب سامع ما تسر من نجويها [106].

در دارالسلام از شيخ ديلمي نقل شده كه جماعتي از صلحاي نجف اشرف روايت كرده اند كه شخصي در خواب ديد كه از هر قبري كه در آن مشهد شريف و بيرون آن است، ريسماني متصل به قبه شريفه حضرت حبل الله المتين اميرالمؤمنين صلوات الله عليه كشيده شده است. پس آن شخص اين سه بيت شعر را سرود:

اذا مت فادفني الي جنب حيدر

ابي شبر اكرم به و شبير

فلست اخاف النار عند جواره و لا اتقي من منكر و نكير

فعار علي حامي الحمي و هو في الحمي اذا ضل في البيداء عقال بعير [107].

ابن بطوطه [108] يكي از علماي اهل سنت است كه در شش قرن پيش زندگي مي كرده، در سفرنامه خود كه معروف به «رحله ابن بطوطه» است، بازگشت خود را از مكه معظمه به [صفحه 50]

نجف اشرف، ضمن بر شمردن خصوصيات روضه مبارك حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام، به شرح درآورد و مي گويد: اهل نجف تمامي رافضي هستند. از براي اين روضه مباركه كراماتي ظاهر شده، از جمله آن كه در شب بيست و هفتم ماه رجب كه نام آن شب نزد اهل آن جا «ليلة المحيا» است، از عراقين و خراسان و شهرهاي فارس و روم هر شل و مفلوج و زمين گيري كه هست در حدود سي چهل نفر، جمع شده و پس از نماز عشاء اين مبتلايان، به نزد ضريح مقدس آورده مي شوند، مردم نيز بي تابانه بر گرد آنان حلقه زده، منتظر خوب شدن و برخاستن آنان هستند.در اين ميان عده اي از مردم به خواندن نماز و دسته اي به

تلاوت قرآن مشغولند. تا آنكه نصف يا دو ثلث از شب بگذرد، آن گاه جميع اين مبتلايان و زمين گيران كه نمي توانستند حركت كنند، در حالي كه صحيح و سالم و تندرست مي باشند، بر مي خيزند و تمامي مي گويند: «لا اله الا الله، محمد رسول الله، علي ولي الله». و اين امري است مشهور و مستفيض. من خودم آن شب را در آن جا نبودم و درك نكردم، ليكن از ثقات كه اعتماد به قول آنان بود، شنيدم. و همچنين در مدرسه اي كه مهمانخانه آن حضرت بود، سه نفر زمين گير را كه قادر بر حركت نبودند و از روم و اصفهان و خراسان آمده بودند، ديدم از آنان پرسيدم: چگونه شما خوب نشديد و اينجا مانده ايد؟ گفتند: ما شب بيست و هفتم را درك نكرديم و همين جا مي مانيم تا شب بيست و هفتم رجب آينده كه شفا بگيريم. [109].

زينت بخش كلام ما چند شعري از قصيده طولاني ابن الحجاج خواهد بود:

يا صاحب القبة البيضاء علي النجف من زار قبرك و استشفي لديك شفي زوروا اباالحسن الهادي فانكم تحظون بالاجر و الاقبال و الزلف زوروا لمن يسمع النجوي لديه فمن يزره بالقبر ملهوفا لديه كفي و قل سلام من الله السلام علي اهل السلام و اهل العلم و الشرف اني اتيتك يا مولاي من بلدي مستمسكا بحبال الحق بالطرف راج بانك يا مولاي تشفع لي و تسقني من رحيق شافي اللهف لانك العروة الوثقي فمن علقت بها يداه فلن يشقي و لم يحف و انك الآية الكبري التي ظهرت للعارفين بانواع من الطرف لا قدس الله قوما قال قائلهم بخ بخ لك من فضل و من شرف

و بايعوك بخم ثم اكدها

محمد بمقال منه غير خفي [صفحه 51]

عافوك و اطرحوا قول النبي و لم يمنعهم قوله هذا اخي خلفي هذا وليكم بعدي فمن علقت به يداه فلن يخشي و لم يخف و قصة الطائر المشوي عن انس ينبي بما نصه المختار من شرف ...

...

...

...

بحب حيدرة الكرار مفتخري به شرفت و هذا منتهي شرفي [110].

بالجمله ابوحمزه ثمالي از آن روزي كه قبر مطهر را با راهنمايي حضرت سجاد (ع) زيارت كرد، مرتبا به زيارت مشرف مي شد و در كنار آن تربت مقدس مي نشست، و فقهاي شيعه خدمتش جمع مي گشتند، و از جنابش اخذ حديث و علم مي نمودند.

از ابوجعفر وافد - اهل خراسان - روايت شده كه جماعتي از خراسانيها نزد او جمع شده و درخواست نمودند كه اموال و اجناس را مي بايستي به حضرت صادق عليه السلام برسد، به همراه سؤالاتي كه بعضي استفتاء بود و پاره اي در مشاوره، با خود حمل كند و براي آن حضرت ببرد.

ابو جعفر وافد، با دريافت اموال و سؤالات، حركت نمود. چون به كوفه رسيد و در

[صفحه 52]

آن جا منزل كرد، به زيارت قبر اميرالمؤمنين عليه السلام شتافت. در ناحيه قبر، ديد پيرمردي نشسته و جماعتي دور او حلقه زده اند، همين كه از زيارت فارغ شد، به سوي ايشان رفت، ديد كه ايشان فقهاي شيعه مي باشند و از آن شيخ استماع فقه مي كنند. از آن جماعت پرسيد كه اين پيرمرد كيست؟ گفتند: ابوحمزه ثمالي است.

ابوجعفر گويد: من نزد آنان نشستم، ناگاه مرد عربي وارد شد. گفت: «جئت من المدينه و قدمات جعفر بن محمد صلوات الله عليه»، من از مدينه مي آيم، حضرت جعفر بن محمد عليه السلام وفات كرده است.

ابوحمزه از شنيدن اين خبر وحشت اثر نعره زد، و دست خود بر زمين كوفت. آن گاه ابوحمزه از آن عرب سؤال نمود كه آيا شنيدي كه كسي را وصي خود نموده باشد؟ گفت: بلي، پسرش عبدالله و پسر ديگرش موسي و منصور خليفه را. ابوحمزه گفت: حمد خدا را كه ما را هدايت كرد و نگذاشت كه گمراه شويم، «دل علي الصغير و بين علي الكبير و ستر الامر العظيم». سپس ابوحمزه به نزديك قبر اميرالمؤمنين عليه السلام رفت و مشغول به نماز شد. ما نيز مشغول به نماز شديم. پس من نزد ابوحمزه رفتم و گفتم: براي من اين چند كلمه اي كه گفتي، تفسير كن. او گفت: منصور به عنوان وصي، روشن است كه براي تقيه بوده تا منصور وصي بر حق حضرت را به قتل نرساند، و فرزند كوچك را كه امام موسي عليه السلام است، با فرزند بزرگتر كه عبدالله است، ذكر كرده تا مردم بدانند كه عبدالله قابل امامت نيست، زيرا كه اگر فرزند بزرگ علتي در بدن و دين نداشته باشد، مي بايد كه امام باشد و عبدالله نقص بدن دارد، از آن جهت كه فيل پاست، و دينش ناقص است، زيرا كه او به احكام شريعت جاهل است. اگر او علتي نمي داشت، حضرت به او اكتفاء مي كرد. پس از آن جا دانستم كه امام، موسي (ع) است و ذكر ديگران براي مصلحت بوده است. [111] از حسين بن ابي حمزه روايت شده كه پدرم ابوحمزه گفت: بر پشت شترم در بقيع سوار بودم كه فرستاده حضرت صادق عليه السلام آمد و مرا به حضور آن حضرت فراخواند. من به محضرش وارد شدم -

ديدم آن جناب نشسته - فرمود: موقعي كه تو را مي بينم، در خود احساس راحتي مي كنم و با تو انس دارم. [112].

ابوحمزه، صاحب دعاي معروف سحرهاي ماه رمضان است كه شيخ طوسي (ره) در مصباح المتهجد از او (ابوحمزه ثمالي) نقل كرده كه حضرت علي بن الحسين (ع) در ماه

[صفحه 53]

رمضان بيشتر از شب را به نماز مشغول بود و چون هنگام سحر مي شد، اين دعا را مي خواند: «اللهي لا تؤدبني بعقوبتك و لا تمكر بي في حيلتك... [113] كه در مفاتيح آمده است.

از جناب ابوحمزه ادعيه بسيار نقل شده كه متون اوراق كه متون اوراق و بطون صحائف از آنها پر است كه براي اطلاع بر آنها مي توان به كتب ادعيه مراجعه نمود. حال، دو دعا از ابوحمزه نقل مي گردد:

اول - از ابوحمزه روايت شده كه گفت: رفتم در خانه حضرت علي بن الحسين عليهماالسلام، موقعي كه آن حضرت از خانه خارج مي گشت، شنيدم كه حضرت فرمود: «بسم الله، آمنت بالله، و توكلت علي الله»، و آن گاه فرمود: اي ابوحمزه! بنده هر گاه از خانه خارج مي شود، شياطين بر سر راهش مي آيند. هنگامي كه گفت: بسم الله، آن دو ملك محافظ مي گويند: كفايت شده اي، و موقعي كه گفت: آمنت بالله، آن دو مأمور مي گويند: هدايت شده اي، و آن گاه كه گفت: توكلت علي الله، آن دو ملك مي گويند: نگهداشته شده اي و شياطين از او دور مي گردند و به يكديگر مي گويند چگونه مي توانيم به كسي كه هدايت شده و كفايت شده و نگاه داشته شده دست يابيم. [114].

دوم - از ابوحمزه روايت شده كه روزي به عزم زيارت امام محمد باقر (ع)، اجازه شرفيابي خواستم

و از غلامان حضرت تقاضاي ملاقات نمودم كه ناگاه ديدم حضرت بيرون آمد در حالي كه لب هاي مباركش در حركت بود، و كلماتي بر زبان جاري مي فرمود، چون مرا ديد، فرمود: گويا از مشاهده اين حال در فكر شدي؟ عرض كردم: بلي، فدايت گردم. فرمود: همانا به خدا سوگند من به كلامي تكلم نمودم كه هيچ كس آن را بر زبان نراند جز آنكه خداي تعالي، مهمات دنيا و آخرت او را كفايت كند. عرض كردم: مرا هم از آن آگاه فرما. فرمود: اي ابوحمزه! هر كس هنگام خروج از منزل بگويد: «بسم الله (الرحمن الرحيم) حسبي الله توكلت علي الله، اللهم اني اسئلك خير اموري كلها و اعوذ بك من خزي الدنيا و عذاب الاخرة» خداوند او را، از آن چه اندوهگينش ساخته، از كارهاي دنيا و آخرت، كفايت كند. [115].

شيخ كشي (ره) گفته: ابوحمزه دختركي داشت، به زمين خورد و دستش شكست، او را

[صفحه 54]

نزد شكسته بند برد. شكسته بند گفت: استخوانش شكسته، بايد عمل شكسته بندي انجام داد. ابوحمزه به حال آن دختر رقت كرد و گريست و دعا كرد (گويا در آن احوال دريچه اي از عالم غيب به رويش باز شد و دعايي را كه از معدن فيوضات الهي، امام همام حضرت علي بن الحسين (ع) در خاطر داشت بخواند). همين كه شكسته بند خواست دست دختر را بجا بيندازد اثري از شكستگي نديد. به دست ديگرش نظر كرد، آن هم سالم بود، گفت: اين دختر دستش سالمست و عيبي ندارد! [116].

در كافي، از ابوحمزه، روايت شده كه حضرت باقر (ع) فرمود: هنگامي كه وفات (پدرم) علي بن الحسين (ع) فرا رسيد،

مرا به سينه خود چسبانيد و فرمود: اي فرزند! تو را به چيزي سفارش مي كنم كه پدرم هنگام وفاتش به من سفارش كرد و گفت كه پدرش او را به آن وصيت فرموده بود. اي فرزند! مبادا ستم كني به كسي كه ياوري در برابر تو، جز خدا نيابد. [117].

داوري و قضاوت در اسلام

ابوحمزه ثمالي از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود: يكي از حكام شرع بني اسرائيل كه به حق قضاوت مي كرد. هنگام وفاتش به همسرش گفت: همين كه من از دنيا رفتم، مرا غسل ده، كفن كن و صورتم را بپوشان و مرا وي سرير بگذار، ان شاء الله چيز بدي از من مشاهده نخواهي كرد و جسد من فاسد نخواهد شد و جانوري توليد نخواهد نمود.

چون وفات كرد، زنش دستور او را عمل نمود و زماني مكث كرد، همين كه كفن را از صورت او عقب زد، ديد، كرمي وارد سوراخ بيني او شد. زن فزع و بي تابي كرد. شب در عالم خواب شوهرش را ديد، شوهر به او گفت: آيا از آن چه ديدي ترسيدي؟ گفت: بلي. شوهر گفت: به خدا سوگند، آن جانور بر من مسلط نشد مگر به جهت برادر تو، و داستانش اين است كه زماني برادرت اختلافش را با شخص ديگر، براي داوري به نزد من آوردند. من آرزو كردم و گفتم: خدايا! چنان كن كه حق با برادر زن من باشد. چون دعاوي خود را ذكر كردند، اتفاقا چنان شد كه دوست مي داشتم و حق با برادر تو بود و من بدين جهت خوشحال شدم و چون ميل من به يك طرف بوده، اين عقوبتش بود كه ديدي. [118].

نويسنده

گويد: در پيرامون اين حديث، مناسب ديدم كه مطلبي راجع به داوري و قضاوت بيان نمايم، شايد مطالعه آن براي خوانندگان عزيز سودمند افتد.

[صفحه 55]

قضاوت و حكومت بين مردم، يكي از مناصب انبياء و اولياء است، و هر كس اهليت آن را ندارد، چون وظيفه اي بسيار دشوار و خطرناك و حساس است. گاهي ممكن است در هنگام قضاوت، قاضي تحت تأثير احساساتش قرار گيرد و كاملا نتواند وظائف خود را انجام دهد. حضرت حق مي فرمايد: «يا داود انا جعلناك خليفة في الارض فاحكم بين الناس بالحق و لا تتبع الهوي فيضلك عن سبيل الله ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد». [119] - اي داود ما تو را در زمين خليفه قرار داديم، پس بين مردم به حق حكم كن و قضاوت نما و پيروي از هواي نفس مكن كه تو را از راه خدا (حق) دور مي سازد و گمراه مي شوي، و معلوم است، كساني كه از راه خدا به بيراهه مي روند، آنان را عذابي سخت در پيش است -

از اين آيه چنين استفاده مي گردد كه اولا: قاضي و حاكم بايد صاحب مقام ولايت و نبوت باشد. ثانيا: حكومت بايد به عدل و حق انجام گردد و انجام اين وظيفه براي افراد عادي ميسر نيست. لهذا در روايات شيعه كه از خاندان معصومين سلام الله عليهم اجمعين نقل شده، دوستانشان را از حكومت بين مردم بر حذر داشته و نهي فرموده اند.

شرايط قاضي

مرحوم شيخ حر عاملي (ره)، در كتاب وسائل الشيعه (كتاب القضاء)، شرايط قاضي را عنوان فرموده و رواياتش را ذكر كرده است، ما به چند شرط آن اشاره مي كنيم:

شرط اول: قاضي

بايد مؤمن و عادل باشد و در حكم، ظلم و تعدي نكند. ائمه اطهار عليهماالسلام، از مراجعه به قضات جور نهي شديد كرده و فرموده اند: كساني كه به آنان مراجعه كنند و از آنان حكم و دستور بگيرند، مانند آن است كه از طاغوت پيروي، و حكم دريافت كرده باشند.

ابوبصير گويد: از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم كه مراد از آيه شريفه «و لا تاكلوا اموالكم بينكم بالباطل و تدلوا بها الي الحكام» [120] - مخوريد مال هاي خود (يكديگر) را به باطل و رشوه ندهيد حكام را (نزد حكام اختلافاتتان را مبريد تا مجبور به رشوه دادن شويد) - چيست؟ حضرت فرمود: اي ابابصير! خداوند تبارك و تعالي مي دانست كه در بين مردم حاكماني بيدادگر خواهند بود و منظور از حكام، در اين آيه، ايشانند نه كساني كه به عدل و داد داوري كنند. پس اگر روزي بر كسي حقي پيدا كردي و كارت به محاكمه منجر شد و او را نزد حاكم عادلي خواندي ولي او سرباز زد و از تو خواست كه به حاكم جائر مراجعه كني، اين كار را مكن، زيرا مانند آن است كه به طاغوت براي داوري [صفحه 56]

مراجعه كرده باشي كه در اين آيه مورد نكوهش قرار گرفته (الم تر الي الذين يزعمون انهم آمنوا بما انزل اليك و ما انزل من قبلك يريدون ان يتحاكموا الي الطاغوت) [121] - نمي بيني اي محمد (ص) كساني را كه ادعا مي كنند كه ما ايمان آورديم به آن چه به تو فرستاده شده (قرآن) و به آن چه پيش از تو فرو فرستاده شده، مي خواهند كه به داوري نزد طاغوت شوند

- [122].

مقبوله عمر بن حنظله نيز ناظر به اين جهت است كه بايد رجوع به حاكم عادل باشد. [123].

شرط دوم: قاضي بايد مرد باشد و زن از قضاوت منع شده است.

حضرت صادق (ع) از پدرانش از رسول خدا (ص) نقل كرده كه پيغمبر اكرم (ص) در سفارشاتي كه به اميرالمؤمنين (ع) داشته، فرموده است: «يا علي ليس علي المرأة جمعة الي ان قال: و لا تولي القضاء» - بر زن نماز جمعه نيست تا آنكه فرمود: قضاوت در بين مردم نيز از وظيفه زنان بيرون است. [124].

در خصال صدوق از رسول خدا (ص) روايت شده كه فرمود: براي زنان؛ جماعت، اذان و اقامه، عيادت بيمار، به دنبال جنازه رفتن، هروله بين صفا و مروه، استلام حجر، سر تراشي، قضاوت بين مردم، ذبح گوسفند مگر در هنگام ضرورت، بلند تلبيه گفتن، كنار قبر ايستادن، شنيدن خطبه جمعه و اجراي خطبه عقد، نيست... [125].

ديگر از شرايط آن است كه: قاضي در جلا غضب حكم نكند و بدون تأمل رأي ندهد.

محمد بن يعقوب كليني (ره)، از علي بن ابراهيم از پدرش از نوفلي از سكوني، از امام صادق (ع) نقل كرده كه پيغمبر اكرم (ص) فرمود: كسي كه مبتلا به داوري بين مردم شد در حال غضب قضاوت نكند. [126].

اميرالمؤمنين عليه السلام به شريح قاضي [127] فرمود: در قضاوت با اهل مجلست [صفحه 58]

مشورت مكن، و هنگامي كه غضبناك شدي برخيز و در آن حال داوري منما. [128].

انس بن مالك از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرمود: زبان قاضي بين دو قطعه آتش است، تا بين مردم قضاوت كند؛ آن گاه يا به سوي جهنم يا به سمت

بهشت، كشانده خواهد شد. [129].

ديگر از شرايط آن است كه: قاضي، بين طرفين نزاع در اشاره و نگاه كردن و نشانيدن آنان يكسان عمل نمايد، و مكروه است يكي از طرفين را دعوت و ضيافت كند مگر هر دو را پذيرايي نمايد. [130].

محمد بن يعقوب از علي بن ابراهيم از پدرش از نوفلي از سكوني از امام ششم (ع) از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود: هر كس مبتلا به داوري شد، بايد بين مترافعين در اشاره و نگاه كردن و مجلس يكسان عمل نمايد. [131].

و به همين سند نقل شده كه مردي بر علي (ع) مهمان شد و مدتي در نزد آن حضرت مكث كرد و رفت. سپس براي مرافعه اي نزد آن حضرت باز گشت. حضرت فرمود: بر من وارد مشو، چون رسول خدا (ص) از اينكه يكي از دو طرف نزاع را (بدون خصم ديگر) پذيرايي كنند، نهي فرموده است. [132].

ذهبي گفته: ابوحمزه، فن حديث را از انس و شعبي و ديگران فراگرفته و وكيع و ابونعيم و جماعتي زا او استماع نموده اند. [133] و بالجمله در نقل اخبار به صحت قول در نزد خاصه و جمعي از عامه بدان رتبه رسيده كه هر گاه مدحي يا قدحي يا حكمي كند و يا خبر واحدي را تاييد كند، چون حديث متواتر شمارند و در سلك حديث صحيح و موثق بشمارند. چنانكه شيخ جليل طبرسي [134] رحمه الله، در كتاب احتجاج، حديث شريف زير

[صفحه 59]

را كه گويا جز ابوحمزه كسي آن را نقل نكرده، صدق محض دانسته و گفته او را «واحد كالف» شمرده است، و چون محدثين و علماي رجال اين

حديث را در ترجمه ابوحمزه نقل كرده اند، ما نيز از ايشان پيروي كرده، حديث را نقل مي كنيم:ابوحمزه روايت مي كند: روزي حسن بصري به محضر مبارك امام باقر عليه السلام شرفياب شد و عرض كرد: منظور از رنج سفر و شرفيابي، براي حل مسائل و فهم معني بعض آيات است كه بر من دشوار شده، شايد به توجهات قدسيه آن جناب مهم من آسان گردد. حضرت فرمود: چنين مي دانم كه تو فقيه اهل بصره اي! عرض كرد: بلي، يا ابن رسول الله. فرمود: از افعال و اعمال تو شرحي به گوش ما رسانيده بودند، اكنون صدق آن مطالب مسلم شد كه زمام احكام آن مردم را تو خود در قبضه اجتهاد گرفته اي. عرض كرد: آري. فرمود: عجب بار سنگيني بر شانه نهاده اي! اي حسن، گروهي مطالبي را كه نشانه مذهب و نمونه مشرب است به تو نسبت داده اند، نمي دانم صحت دارد يا به تو افتراء بسته اند. عرض كرد: بفرماييد تا حقيقت امر را عرض كنم. فرمود: مي گويند كه تو گفته اي، خداي تعالي جل اسمه، بندگان را آفريد و زمام امور را به ايشان تفويض كرد، آيا اين نسبت كه به تو داده اند صحيح است يا خير، به تو افتراء زده اند؟ حسن ساكت ماند و جوابي نداد.

سپس آن حضرت فرمود: اي حسن! هرگاه اصدق القائلين در كلام مجيد خود به خطاب (انك آمن) بنده اي از بندگان خود را مفتخر و معزوز فرمايد، آيا بعد از آن خطاب، بر چنين بنده اي خوف و بيم و هراسي خواهد ماند؟ عرض كرد: نه، يا ابن رسول الله. فرمود: اينك بر تو محقق و مبرهن كنم كه آيتي از آيات قرآن را براي خود تأويل

كرده، و فرموده ي پروردگار را بر خلاف مقصود فهميده اي، و از اين جهت در گمراهي مانده اي و به درياي هلاكت غرق شده اي، و هم ديگران را از ساحل نجات باز داشته اي و به گمراهي انداخته اي! حسن عرض كرد: آن آيه كدام است و خطاي من چيست؟ چه شود كه مرا بر آن خطا آگاه فرمايي. فرمود: خداي عز و جل فرموده است: «و جعلنا بينهم و بين القري التي باركنا فيها قري [صفحه 60]

ظاهرة و قدرنا فيها السير سيروا فيها ليالي و اياما آمنين» [135] - و قرار داديم ميان ايشان و قريه هايي كه بركات ما در آنها وجود داشت، قريه هايي آشكار و نمايان را، و مقدر كرديم در آن قريه هاي (آشكار) سير را (فاصله ميان آن قريه ها را كوتاه قرار داديم) و دستور داديم از اين پس شبها و روزها با كمال اطمينان در آنها سير نماييد - آيا تو را اعتقاد آن است كه مراد از (قري) مكه و مقصود از (آمنين) حاجيانند؟ عرض كرد: آري، يا ابن رسول الله. فرمود: اين تصريح لاحق با آن تقرير سابق منافات دارد؛ چه در اول گفتي كه بر مخاطب (انك آمن) بيم و هراس نيست و در ثاني (آمنين) را در معرض ترس و يأس داني - مي بيني - زيرا كه حاجيان را بي تقصير مي زنند و از سر تهديد به قتل مي رسانند و به جبر و عنف اموال ايشان را مي برند. حسن مبهوت و خاموش بود. سپس فرمود: گوش فرا ده تا آيه را بار ديگر بخوانم واز تأويل آن تو را آگاه سازم. بدانكه خداي تعالي در قرآن مجيد از ما اهل بيت، و شيعيان

ما به امثال و اشباه ياد كرده، و از ما و ايشان به رموز و اشارت بسي تعبيرات فرموده است، من جمله اين آيه كريمه است كه از (قراي مباركه) ما را اراده نموده و ضمير (هم) راجع است به شيعياني كه اعتراف به فضائل و حقانيت ما كرده اند، و از (قري ظاهره) به راويان و خواص اصحاب اشاره فرموده كه محارم اسرار و مخازن احكام الهيه گرديده اند و آثار و اخبار ما را از ما اخذ كرده، به شيعيان ما برسانند، و از لفظ (سير) كه در آيه شريفه فرموده است معني علم را خواسته است و راويان ما رااز آن روي (آمن) فرموده كه از شك و ترديد و اشتباه و خطا ايمن باشند؛ زيرا كه آن علوم را از معدن خود اخذ كرده، در موارد اعمال و عبادات به شيعيان ما مي رسانند، و علوم آسماني به موجب نص الهي به ذريه خاتم النبيين صلي الله عليه و آله منتهي مي شود و ماييم آن ذريه طاهره، نه تو و نه امثال تو، اي حسن!

پس حاصل معني آيه شريفه آن كه: قرار داديم ما بين اهل بيت و شيعيان ايشان، قراي ظاهره را كه راويان ايشانند تا علوم را از آن ائمه كرام فرا گرفته، به شيعيان ايشان برسانند. چون حسن آن كلام معجز نظام بشنيد، دم فرو بسته، خاموش نشست. پس آن حضرت فرمود: ما اهل بيت جز حق ندانيم و نگوييم و نشناسيم. اي حسن! تو خود از معاني و مقاصدي دم مي زني كه آن معني در وجودت نيست و هم طريق كشف آن ها را نمي داني! هر گاه در اين صورت تو

را جاهل اهل بصره خوانم سخني به صواب گفته ام؛ زيرا كه از اطوار و اقوال تو جز آن چه بر ما محقق شده، بر زبان جاري نساخته ام. به عرض ما رسانده اند كه مذهب تفويض را اختيار كرده و تابعين خود را از آن راه در هلاكت انداخته اي. زنهار، زنهار، زنهار، از عقيد تفويض [صفحه 61]

در گذر و هرگز بدان قول معتقد مشو؛ چه خداي عز و جل سستي و ضعف ندارد و امورات را به بندگان خود تفويض نكند، و هم ظلم و جور نفرموده و ايشان را بر معصيتي اجبار نفرمايد. [136].

در كافي، از ابوحمزه نقل شده كه گفت: مؤمن عملش را با خويشتن داري آميخته است؛ مي نشيند تا بياموزد (به مجلسي مي رود كه چيزي بياموزد)، مي گويد تا بفهمد (براي فهميدن سؤال مي كند)؛ از سر و امانتي كه نزدش هست به دوستانش خبر نمي دهد (تا چه رسد به دشمنان)، و شهادت خود را از دشمنانش پنهان نمي كند (به نفع دشمنانش گواهي مي دهد تا چه رسد به دوستان)؛ و هيچ امر حقي را به قصد خودنمايي انجام ندهد و از روي شرمساري ترك نكند؛ اگر او را بستايند، از گفتار آنان بهراسد و نسبت به آن چه از آنان پوشيده است، از خدا آمرزش خواهد؛ گفتار كسي كه او را نشناخته، مغرورش نكند و از آمار كردار خود (نزد خداي تعالي) در بيم هراس است. [137].

علي بن ابي حمزه از ابوبصير روايت كرده كه گفت: موقعي كه ابوحمزه مريض بود، خدمت امام صادق (ع) شرفياب شدم، حضرت حال ابوحمزه را جويا شد، من بيماري او را به اطلاع رساندم، حضرت فرمود: هر گاه به نزدش بازگشتي سلام

مرا به او برسان و او را نسبت به زمان پايان زندگي اش آگاه كن. گفتم: فدايت گردم، او مايه انس ما و از شيعيان شماست. فرمود: راست گفتي، اما آن چه نزد ماست براي شما بهتر است.

پرسيدم: آيا شيعه شما با شما خواهد بود؟ فرمود: اگر از خدا بترسد و مراقب دستورات پيامبر (ص)باشد و از گناهان خودداري نمايد با ما خواهد بود، در درجه ما. [138].

ابوحمزه داراي فرزنداني چند بود كه دسته اي از آنان همچون: علي، حسين، و محمد، ثقه و فاضل بوده اند. [139].

مرحوم پدرم، در تحفة الاحباب، مي فرمايد: و نقل است كه فرزندان ابوحمزه: نوح، منصور، و حمزه، با زيد بن علي [140] كشته شدند. [141].

ابوحمزه دو سال پس از وفات حضرت صادق عليه السلام، يعني در سال 150، از دنيا

[صفحه 62]

رفت.

ابوالخطاب

اشاره

محمد بن مقلاص [142] ابي زينب الاسدي الكوفي الاجدع الزراد، ابوالظبيان، ابواسمعيل ابوالخطاب در اول از اصحاب حضرت صادق (ع)، و مردي مستقيم بود. علي بن عقبه گفته: او مأمور رسانيدن جواب و سؤالات اصحاب بوده، سپس مرتكب كارهايي شد كه موجب لعن و طرد او گرديد. او نيز مدعي مقام نبوت گرديد و گروهي از گمراهان نيز با او هم آهنگ گرديدند، تا آنكه كافه مردم از كارهايش آگاه شدند و او و پيروانش را كشتند. فرقه «خطابيه» به او منسوبند. بر او و پيروانش لعنت باد.

در توقيع شريفي كه از ناحيه مقدسه حضرت صاحب الامر ارواحنا له الفداء شرف صدور يافت مرقوم شده بود كه ابوالخطاب محمد بن ابي زينب، ملعون، و يارانش ملعونند، و با كساني كه با او هم عقيده اند، منشينيد. من از آنان بري، و پدرانم نيز از آنان

بيزار مي باشند. [143].

ابوالخطاب لعنه الله، همان غالي ملعوني است كه ايمانش عاريه بود، و مكرر امام صادق (ع) او را لعن فرمود و از اصحابش خواست تا از او بيزاري جويند.

در كافي، باب ايمان عاريتي ها، از عيسي شلقان روايت شده كه گفت:(روزي نشسته بودم و حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام (كه در آن زمان كودكي بود بر من) گذر كرد و بره اي با او بود. گويد: من عرض كردم: اي پسر! مي بيني پدر شما چه مي كند؟ ما را به چيزي فرمان دهد، سپس از همان چيز نهي كند؛ به ما دستور داد كه ابوالخطاب را دوست بداريم، سپس دستور داد كه او را لعن كنيم و از او بيزاري جوييم. پس آن حضرت در حاليكه پسر بچه اي بود، فرمود: همانا خداوند خلقي را براي ايمان آفريد كه (آن ايمان) زوال ندارد، و خلقي را آفريد براي كفر كه زوال ندارد، و در اين ميان هم خلقي را آفريد و ايمان را به عاريت به آنان داد و اينان را معارين نامند، كه هرگاه (خداوند) بخواهد ايمان را از ايشان برگيرد؛ و ابوالخطاب از كساني است كه ايمان را به عاريت بدو داده بودند.

عيسي شلقان گويد: پس از آن به خدمت امام صادق (ع) شرفياب شدم و آن چه را (به [صفحه 63]

فرزندش) گفته بودم و پاسخي كه شنيده بودم، به عرض امام رساندم. امام صادق عليه السلام فرمود: اين كلام از جوشش نبوت است (از سرچشمه نبوت جوشيده است). [144].

در كتاب صادق آل محمد، از ملل و نحل شهرستاني، و همچنين ديگران، نقل شده كه ابوالخطاب روزگاري در جمع اصحاب حضرت صادق (ع) بود، ناگهان آوازه

در انداخت كه امام صادق (ع) خداست.

از زمان حضرت اميرالمؤمنين (ع) كه عده اي خاص بر وي گمان خدايي بستند اين عقيده باطل شاخه ها كرد و بسياري از مردم گمراه ديگر به امام علي (ع) و پاره اي از فرزندان و فرزندزادگان او نسبت الوهيت دادند. در ميان اين فرقه هاي گمراه كه «غلات» نام گرفته اند، دسته هايي نيز پيدا شدند كه رسول اكرم (ص) و فاطمه عليهاالسلام را خدا خواندند. همچنين بر حسن بن علي (ع) و بر حسين بن علي عليه السلام، اين اعتقاد بستند و كار بدانجا رسيد كه صنفي چند از ايشان در الوهيت ابوهاشم عبدالله بن محمد حنفيه و محمد بن عبدالله حسني و جز آن سخن گفتند.

در عصر امام باقر (ع)، ابومنصور نامي، امام را به الوهيت نسبت داد. آن حضرت او را از خويش براند و از وي برائت جست. پس از رحلت امام باقر (ع)، ابومنصور دعاوي ديگر آورد و گروهي از مردم «بني كنده» نيز با وي همراه شدند، ليكن سرانجام يوسف بن عمر، والي كوفه، او را گرفت و بر دار كرد. [145].

به روزگار امام صادق (ع) نيز رويدادي مشابه پديد آمد و ابوالخطاب، محمد بن ابي زينب، وي را نسبت خدايي داد. امام به دعوي باطل و بيجاي ابوالخطاب سخت برآشفت و او را از خود دور كرد و بر او لعنت فرستاد. ليكن ابوالخطاب كار خود را رها نكرد و ضمن آنكه امامت و نبوت خويش نيز بر آن مدعا افزود، مردم را به باور سخن خويش خواند.

به حضرت صادق (ع) خبر دادند كه ابوالخطاب از قول ايشان مي گويد: چون حق را شناختي باك مدار و آن چه خواهي

بكن. حضرت فرمود: لعنت خدا بر او باد، و الله، من چنين سخني نگفته ام. [146].

ابوالخطاب بر پيروان خويش جميع محرمات را مباح گردانيد و چون بر آنان اداي فرائض گراني مي كرد، با وي گفتند كه اين امور را بر ما سبك گردان. ابوالخطاب يكباره [صفحه 64]

ايشان را به ترك فرائض خواند و از رنج به جاي آوردن آن اعمال رهانيد. [147].

چون دعوي ابوالخطاب سخت آشكار شد و روز به روز بر شماره تابعان او افزوده گشت، عيسي بن موسي - والي وقت كوفه - به دفع غائله وي كمر بست و روزي كه او و هفتاد تن از پيروانش در مسجد گرد آمده بودند، فرمان داد تا ايشان را در حصار گيرند و از ميان بردارند. در آن حال پيروان ابوالخطاب سلاحي با خود نداشتند و ناگزير با سنگ و چوب و كارد آماده نبرد شدند. ابوالخطاب به يارانش گفت: چوب هاي شما بر پيكر اين قوم اثر نيزه و شمشير مي كند و سلاح ايشان شما را هرگز آسيب نرساند، بكوشيد و از نبرد روي نتابيد. رزمندگان از دو سوي در هم افتادند، دسته اي با نيزه و شمشير و گروهي با چوبدست و سنگ و كارد، به زودي سي تن از ياران ابوالخطاب در خون غلطيده و به كام مرگ رفتند. بازماندگان آن گروه به پيشواي خود گفتند: مگر نبيني كه شمشير و نيزه با جان ما چه مي كند و در پيكر ما چگونه تأثير گذارند؟ ابوالخطاب گفت: گناه از من نيست بلكه خواست خداوند بگرديده است و او خواهد تا شما را بدين محنت بيازمايد؛ چون خواست خدا چنين شد، دل به مرگ سپاريد و خويشتن

به كشتن دهيد. ديگر ياران ابوالخطاب نيز كه در آن تنگنا مانده بودند، كشته شدند و او خود زنده به چنگ سربازان حكومتي افتاد. عيسي بن موسي وي را بردار كرد و آن گاه سر او و سرهاي تني چند از يارانش را به نزد منصور فرستاد. خليفه فرمان داد سرها را سه روز بر دروازه بغداد بياويزند، و سپس بسوزانند.

پس از قتل ابوالخطاب و جمعي از تابعان وي، ديگر پيروانش گفتند كه او هرگز كشته نشد و از ياران او كسي به قتل نرسيد؛ بلكه ايشان به فرمان جعفر بن محمد در مسجد گرد آمدند و پيكار كردند و اندكي نيز آسيب نديدند، سپس از مسجد بيرون شدند و هيچ كس آنان را نديد و در اثناي جنگ، سربازان عيسي بن موسي يكديگر را مي كشتند و گمان مي بردند كه ياران ابوالخطاب را كشته اند. و همچنين درباره ابوالخطاب گفتند كه او به آسمان رفت و به شمار فرشتگان در آمد. [148].

پس از ابوالخطاب، جمعي از پيروانش مردي را كه موسوم به معمر بود جانشين وي شناختند و سر به طاعت او سپردند. معمر نيز شرب خمر و زنا و ديگر محرمات را بر ياران خود حلال گردانيد و ايشان را به ترك فرائض خواند. اين جماعت را كه «معرميه» نام دارند به بقاي جهان اعتقاد بود و مي پنداشتند كه مراد از بهشت، آن خوشي ها و نعمت هايي [صفحه 65]

است كه مردم را در اين جهان بهره مي گردد و جهنم نيز تمام رنج ها و مشتقت هايي است كه در اين عالم نصيب افراد مي شود.

گروهي ديگر از پيروان ابوالخطاب پس از مرگ پيشواي دروغ زن خويش، بزيغ نامي را جانشين

او، و امام خود، شناختند، و «بزيغيه» نام يافتند. بزيغيه مي پنداشتند كه خداوند، خويش را در هيأت جعفر بن محمد (ع) به خلق نمايانده است و نيز معتقد بودند كه ايشان هرگز نمي ميرند، بلكه پس از پايان زندگي در اين جهان به ملكوت باز مي گردند.

دسته سوم از تابعان ابوالخطاب پس از قتل او، عمير بن بيان عجلي را به پيشوايي برگزيدند و به نام «عميريه» و «عجليه» خوانده شدند. عمير بن بيان، با يارانش، در كناسه ي كوفه خيمه اي برافراشته و در آن جا به عبادت جعفر بن محمد (ع) مشغول بودند.

چهارمين فرقه از آنان «مفضليه» است كه بعد از ابوالخطاب، رهبر خود را، مفضل صيرفي مي دانستند كه او نيز به امام صادق (ع) نسبت ربوبيت مي داد. [149].

فرقه پنجم، خطابيه مطلق اند كه امامت پس از ابوالخطاب را انكار نموده، و تنها به تبعيت از او اكتفا كردند. [150].

حضرت صادق (ع) بيزاري خود را از يكايك اين فرقه هاي گمراه اظهار نمود و از اقوال باطل و اعمال ناصواب ايشان، به خداي بزرگ و بي همتا پناه مي جست. [151].

از بعضي از اصحاب امام باقر (ع) روايت شده كه وقتي حضرت در حالي كه بسيار غضبناك بود، نزد ما آمد و فرمود: براي كاري از منزل بيرون رفتم، يكي از سودانيان مدينه متعرض من شد و گفت: «لبيك يا جعفر بن محمد لبيك». من بشتاب به سوي منزل بازگشتم، در حالي كه خائف و ترسان بودم از آن چه آن مرد گفته بود، تا آن كه در محل سجود خود، از براي خداي خود، به سجده رفتم و رويم را بر خاك ماليدم و تذلل كردم و از آن چه

او به من گفت بيزاري جستم؛ و اگر عيسي بن مريم (ع) به غير از آن چه خدا در حق او فرموده بود، بر خود مي بست، گوش او كر مي شد به طوري كه بعد از آن هيچ چيزي را نمي شنيد و كور مي شد و بعد از آن چيزي را نمي ديد و گنگ مي شد و بعد از آن نمي توانست سخن گويد.

سپس فرمود: خدا لعنت كند ابوالخطاب را و بكشد او را به وسيله آهن. [152].

[صفحه 66]

علامه مجلسي (ره)، در بحار، مي گويد: آن مرد سوداني از اصحاب ابوالخطاب بوده و اعتقاد به ربوبيت حضرت صادق (ع) داشته، پس آن حضرت را آن گونه كه پروردگار را در حين احرام حج و عمره مي خوانند (لبيك اللهم لبيك)، خوانده است، و حضرت از اين جهت مضطرب گرديده و سجده نموده، تا آن كه در نزد خداي تعالي نفس خود را از آن نسبت بري سازد، و به همين علت ابوالخطاب را لعن فرموده، چون او اين مذهب فاسد را به وجود آورده بود. [153].

كشي (ره) از عيسي بن ابي منصور روايت كرده كه گفت: شنيدم از امام صادق (ع) - هنگامي كه ابوالخطاب را ياد كرد - گفت: بارالها لعنت كن ابوالخطاب را كه مرا در تمام احوال: ايستاده و نشسته و خوابيده، ترسانيد، و سوزش آهن را به او بچشان. [154].

و نيز كشي، از يحيي حلبي، از پدرش عمران بن علي، روايت كرده كه گفت: از حضرت صادق (ع) شنيدم كه مي فرمود: خدا لعنت كند ابوالخطاب را، و لعنت كند كساني كه با او كشته شدند و لعنت كند كساني كه بعد از او باقي و هم عقيده

با او هستند و لعنت كند كسي را كه در دلش بر او ترحم كند. [155].

و نيز كشي، از علي بن مهزيار، از امام جواد (ع)، روايت كرده كه هنگامي كه به نام ابوالخطاب در محضرش ذكر شد، حضرت فرمود: خدا لعنت كند ابوالخطاب را و لعنت كند يارانش را و لعنت كند كسي را كه در لعن او شك كند و كسي كه در او متوقف يا شاك باشد. [156].

و نيز كشي، از حنان بن سدير، روايت كرده كه گفت: در سال 138 هجري، در خدمت امام صادق (ع) نشسته بوديم و ميسر هم حاضر بود. ميسر به حضرت عرض كرد: فدايت گردم، تعجب مي كنم از مردمي كه با ما در اين جا مي آيند، و ليكن آثارشان از بين مي رود، و عمرشان تباه مي گردد. حضرت پرسيد: اينان چه كساني هستند؟ گفت: ابوالخطاب و يارانش. امام كه تكيه زده بود، نشست و انگشتش را به سوي آسمان بالا برد و فرمود: لعنت خدا و ملائكه و مردم بر ابوالخطاب باد، خدا را شاهد مي گيرم كه او كافر، فاسق، و مشرك است و در روز قيامت با فرعون محشور مي گردد، و عذابي دردناك خواهد داشت. [157].

[صفحه 67]

و نيز كشي، از ابن ابي عمير، از مفضل بن يزيد، روايت كرده كه هنگامي كه از غلات و اصحاب ابي الخطاب در محضر امام صادق (ع) ياد شد، فرمود: اي مفضل! با آنان منشين و هم غذا مشو و با آنان مصافحه مكن و محشور مباش. [158].

فضيل بن يسار گويد: امام صادق (ع) فرمود: بترسيد از اين كه غلات جوانان شما را فاسد كنند، به درستي كه غلات بدترين خلق خدايند؛

آنان عظمت و بزرگي پروردگار را كوچك جلوه داده و مقام ربوبيت را به بندگان خدا نسبت مي دهند. سوگند به پروردگار كه غلات از يهود و نصاري و مجوس و مشركين بدترند. [159].

همچنين، از فضل، در يكي از كتاب هايش، نقل شده كه از دروغگويان مشهور: ابوالخطاب و يونس بن ظبيان اند. [160].

حضرت صادق عليه السلام در سفارشاتش به ابي جعفر محمد بن نعمان احول، پس از تأكيد بسيار بر پنهان نگه داشتن اسرار و نقشه هاي محرمانه و سياسي اهل بيت (ع) و بر حذر بودن از خبر پراكني و دروغ زني، مي فرمايد: اي پسر نعمان! ما خانداني هستيم كه پيوسته شيطان كسي را به ميان ما در آورد كه نه از ما است و نه به كيش ما است، و چون او را نامور كند و مورد توجه مردم گردد، شيطان به او امر مي كند تا بر ما دروغ بندد و هر گاه يكي برود، ديگري آيد.

در ادامه وصيت حضرت مي فرمايد: اي پسر نعمان... اسرار مرا فاش مكن كه مغيرة بن سعيد بر پدرم دروغ بست و سر او را فاش كرد و خدا به او شكنجه آهن را نچشانيد، و ابي الخطاب بر من دروغ بست و سر مرا فاش كرد و خدا به او سوزش آهن را چشانيد... [161].

كشي از حضرت صادق (ع) روايت كرده كه حضرت در تفسير اين آيه مباركه «هل انبئكم علي من تنزل الشياطين تنزل علي كل افاك اثيم» [162] - آيا خبرتان دهم كه شيطان ها به چه كسي نازل مي شوند؟ بر همه دروغ گويان گنه پيشه نازل مي شوند - فرمود: آنان هفت نفرند: 1 - مغيرة بن سعيد 2 - بنان 3 - صائد 4

- حمزة بن عماره 5 - حارث [صفحه 68]

شامي 6 - عبدالله بن عمرو بن حارث 7 - ابوالخطاب. [163].

همچنين كشي، از يحيي الواسطي، روايت مي كند كه امام رضا (ع) فرمود: بنان بر حضرت زين العابدين (ع) دروغ بست، خداوند سوزش آهن را به او چشانيد و مغيرة بن سعيد بر حضرت باقر (ع) دروغ بست، خداوند به او نيز سوزش آهن را چشانيد و ابوالخطاب بر حضرت صادق (ع) دروغ بست. خداوند به او نيز سوزش آهن را چشانيد و محمد بن بشير بر حضرت كاظم (ع) دروغ بست، خداوند به او نيز سوزش آهن را چشانيد و كسي كه بر من دروغ مي بندد، محمد بن الفرات است.

محمد بن الفرات از نويسندگان بود كه به دست ابراهيم بن شكله نابود شد. [164].

نويسنده گويد: از آن جايي كه در روايت كشي - از حضرت رضا (ع) - از بنان و مغيره و محمد بن بشير و محمد بن الفرات در كنار ابوالخطاب نام برده شده، براي استحضار بيشتر خوانندگان به شرح مختصري از حالات اين چند تن مي پردازيم:

بنان التبان

مرحوم مامقاني (ره) مي گويد: كشي رواياتي در مذمت بنان ذكر كرده كه يكي از آنها اين حديث است: ابن ابي عمير، از ابن بكير، از زراره، روايت كرده كه گفت: شنيدم حضرت باقر (ع) فرمود: خدا لعنت كند بنان ار كه آن ملعون بر پدرم دروغ مي بست و من شهادت مي دهم كه پدرم، علي بن الحسين (ع)، بنده صالح خدا بود.

و ديگر روايتي از ابن سنان نقل كرده كه حضرت صادق (ع) لعن و تكذيب فرموده گروهي را كه بنان از آنان است.

و نيز كشي از حضرت موسي بن جعفر

(ع) روايت كرده كه فرمود: كسي كه جرأت كند عمدا بر ما دروغ بندد، خداوند به او سوزش آهن را بچشاند؛ بنان بر علي بن الحسين عليهماالسلام دروغ بست، خداوند به او سوزش آهن را چشانيد... [165].

مغيرة بن سعيد

مغيره در اول كار مردم را به پيروي محمد بن عبدالله بن حسن مي خواند. او بر حضرت

[صفحه 69]

باقر (ع) دروغ مي بست و خداوند سوزش آهن را به او چشانيد.

امام صادق (ع) فرمود: خدا لعنت كند مغيرة بن سعيد را. او بر پدرم دروغ بست، خداوند به او سوزش آهن را چشاند. [166].

امام باقر (ع) فرمود: مثل مغيره، مثل بلعم باعورا مي باشد كه قرآن او را چنين معرفي مي نمايد: «الذي اتيناه اياتنا فانسلخ منها فاتبعه الشيطان و كان من الغاوين» [167] - كسي كه آيه هاي خويش بدو تعليم داديم، و از آن به در شد و شيطان به دنبال او افتاد، و از گمراهان گرديد - [168].

از هشام بن حكم روايت شده كه گفت: شنيدم حضرت صادق (ع) فرمود: احاديثي كه از ما نقل مي شود، قبول نكنيد، مگر آن چه را كه با قرآن و سنت پيغمبر (ص) موافق باشد و يا شاهدي از روايت گذشته ما داشته باشد؛ زيرا مغيرة بن سعيد لعنة الله، در اخبار و روايات اصحاب پدرم دست برده و اخباري را جعل كرده كه پدرم هرگز نفرموده است. [169].

و نيز از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: بين مردم كوفه دروغگويي وارد شده و او مغيرة بن سعيد است، او بر پدرم حضرت باقر (ع) دروغ بست. آن گاه امام يكي از جعليات او را برشمرد و فرمود: به خدا، مغيرة دروغ

مي گويد، لعنت خدا بر او باد. [170].

محمد بن بشير

كشي گفته: او زماني از اصحاب حضرت موسي بن جعفر (ع) بوده. محمد بن بشير شعبده بازي مي كرد. يارانش مي گفتند كه حضرت كاظم (ع) از دنيا رحلت نكرده و محبوس نگشته، بلكه غايت و پوشيده شده و او همان مهدي قائم است كه از چشم خلق پوشيده است؛ و آن حضرت در غيبت خود محمد بن بشير را جانشين و خليفه و وصي خود قرار داده، و نه تنها مهرش را به او واگذار نموده، بكله تمام كارهايش را به وي تفويض فرموده، و محمد بن بشير امام بعد از اوست. [171].

[صفحه 70]

او و يارانش مي گفتند كه (العياذ بالله) امام رضا (ع) و ائمه بعد از او كه ادعاي امامت كردند، دروغ مي گفتند و هر كس قائل به امامت ايشان گردد، خونش حلال و مالش مباح است.

اعتقاد او و پيروانش بر آن بود كه نماز و روزه واجب است، ليكن ساير فرائض همچون زكات و حج را منكرند. آنان قائل به اباحه محارم و فروج و غلمان اند و به آيه «او يزوجهم ذكرانا و اناثا» [172] استدلال كرده اند.

آنان همچنين قائل به تناسخ اند و امامان در نظر آنان يكي بيش نيست و همان يكي، از بدني به بدن ديگر منتقل مي گردد. بين آنان مواسات واجب است در هر چه كه شخص مالك شود. و مي گويند كه هر كس وصيت كند چيزي را در راه خدا بپردازند، بايد به سميع بن محمد بن بشير و اوصياء او پرداخت شود.

پاره اي از آنان عقيده داشتن كه - العياذ بالله - محمد (ص) پروردگار است و او «لم يلد و لم يولد» است

و در حجاب ها پنهان شده و هر كس نسبت خود را به او برساند دروغ گو و مفتري است نو آيه «و قالت اليهود و النصاري نحن ابناء اله و احباؤه» [173] شامل اوست.

خود محمد بن بشير بعدا به امام هفتم (ع) نسبت ربوبيت داد و خودش ا پيغمبر دانست. او از حرير صورتي شبيه به صورت حضرت موسي بن جعفر (ع) درست كرده بود و به اصحاب خود مي گفت كه موسي بن جعفر (ع) نزد من است، مي خواهيد من او را به شما بنمايانم؟ مي گفتند: بلي. پس ايشان را در اتاقي ديگر مي برد و اول مي گفت خوب تماشا كنيد، در اينجا به غير از شما كسي هست يا نه؟ مي گفتند: نه، كسي نيست. آن گاه ايشان را بيرون مي نمود كه آن حضرت ايستاده، در اين حال اصحاب خود را مي طلبيد، ليكن اجازه نزديك شدن به ايشان نمي داد، و آنان از دور تماشا مي نمودند و خودش نزديك صورت مي ايستاد و وانمود مي كرد كه در حال گفتگو با آن صورت است.

او مدتي مردم را اين گونه گمراه مي نمود، تا آخر الامر، خليفه عباسي او را به سخت تر وجهي بكشت و نفرين حضرت كاظم (ع) در حق او مستجاب شد. زيرا آن حضرت از خدا خواسته بود كه سوزش آهن را نصيب محمد بن بشير

[صفحه 71]

نمايد. [174].

علي بن ابي حمزه گويد: امام كاظم (ع) فرمود: هر كه به ما دروغ بندد، خداوند به او سوزش آهن را بچشاند: بنان بر حضرت علي بن الحسين (ع) دروغ بست، و مغيره بر حضرت باقر (ع) دروغ بست، و ابوالخطاب بر حضرت صادق (ع) دروغ بست، و هر يك به قتل رسيدند؛

و محمد بن بشير ملعون بر من دروغ بست. من از او به سوي خدا بيزاري مي جويم، آن گاه دعا فرمود و گفت: «اللهم اني ابرء اليك مما يدعيه في محمد بن بشير اللهم ارحني منه اللهم اني اسئلك ان تخلصني من هذا الرجس النجس محمد بن بشير فقد شارك الشيطان اباه في رحم امه» - بارالها، من به سوي تو از آن چه محمد بن بشير درباره ي من ادعا مي كند، بيزاري مي جويم، بارالها مرا از دست او راحت ساز، بارالها از تو مي خواهم مرا خلاص كني از اين رجس ناپاك، محمد بن بشير كه شيطان با پدرش در انعقاد نطفه او شركت كرده.

علي بن ابي حمزه گويد: نديدم كشته اي را كه مانند او به شكنجه و زجر كشته گردد. [175].

سعد بن عبدالله قمي، از محمد بن عبدالله مسمعي، از علي بن حديد مدائني،روايت كرده كه گفت: شنيدم از كسي كه به امام هفتم (ع) عرض كرد: محمد بن بشير مي گويد كه شما، موسي بن جعفري كه امام ما است و حجت بين ما و خداوند است، نيستيد!!! حضرت سه مرتبه فرمود: خدا او را لعنت كند و به او سوزش آهن را بچشانند و به بدترين وجهي او را بكشد. به حضرت گفتم: فدايت گردم، با اين كلامي كه از او شنيدم آيا ريختن خونش بر من حلال است، همچنان كه ريختن خون دشنام دهنده به پيغمبر و امام حلال است؟ حضرت فرمود: بلي به خدا حلال است، به خدا حلال است ريختن خون او براي تو و هر كس كه اين كلام را از او بشنود. [176].

محمد بن فرات بن احنف

از نظر حديث، او ضعيف و

پسر ضعيف است. پدرش از امام سجاد و امام باقر و امام صادق عليهم السلام روايت كرده، ليكن متهم به غلو و تفويض است. محمد بن فرات تا زمان حضرت رضا (ع) را درك كرده، و روايت شده كه بر حضرت رضا (ع) دروغ مي بست.

[صفحه 72]

امام رضا (ع) فرمود: اذيت كرد مرا محمد بن فرات، اذيت كند خدا او را، و بچشاند به او سوزش آهن را، او مرا چنان اذيتي كرد كه ابوالخطاب به جعفر بن محمد (ع) روا نداشت و دروغي بر من بست كه هيچ خطابي (پيروان ابوالخطاب) چنين دروغي نبست. به خدا قسم، احدي بر ما دروغ نمي بندد، مگر آن كه خدا سوزش آهن را به او مي چشاند. [177].

دعاي ان جناب مستجاب شد، زماني نگذشت كه ابراهيم بن مهدي، عموي مأمون، كه معروف به ابن الشكله بود، او را به بدترين وجهي كشت. [178].

آن چنان كه روايت شده، محمد بن فرات، هم مدعي بابيت و هم نبوت گرديد. [179].

ابويزيد بسطامي

اشاره

طيفور بن عيسي بن آدم بن عيسي بن سروشان (معروف به) ابويزيد بسطامي همان شيخ صوفي زاهد مشهور كه او را قطب العارفين گفته اند و از سلاطين سبعه به شمار آورده اند.

از كتاب جامع الانوار (اسرار) سيد حيدر بن علي آملي [180] نقل شده كه ابويزيد از

[صفحه 73]

شاگردان مكتب امام صادق عليه السلام و سقاي خانه آن حضرت و محرم بر اسرار آن بزرگوار بوده است. [181].

ابن خلكان گفته: جد بايزيد مجوسي بوده كه مسلمان شد. ابويزيد دو برادر به نامهاي آدم و علي داشته كه آن دو نيز زاهد و عابد بوده اند، ليكن طيفور از آن دو برادر افضل است. [182].

امام فخر رازي در كتاب

اربعين - كه در كلام نوشته - مي گويد: ابويزيد از ساير مشايخ افضل و مقام وي اعلي از ديگران است، و او سقاي خانه امام صادق (ع) بوده. [183].

عارف نورالدين جعفر بدخشي در كتاب الاحباب گفته: سلطان طيفور، معروف به ابويزيد بسطامي درك صحبت بسياري از مشايخ را نموده تا آن كه به محضر حضرت صادق (ع) براي استفاده رسيد و مدتي مصاحب آن جناب شد و پي به كمالات آن بزرگوار برد و مي گفت كه اگر به محضر امام صادق (ع) نمي رسيدم، كافر مي مردم؛ با اين كه ابويزيد در بين اولياء همانند جبرئيل در بين ملائكه بوده و آغاز او پايان ديگر از سالكين بوده، آن گونه كه جنيد بغدادي درباره ي وي گفته است. [184].

فاضل عارف، محمد بن يحيي گيلاني نوربخشي، در شرح گلشن راز، نقل كرده كه بايزيد از وطن خارج شد و سي سال در سفر بود و رياضت مي كشيد و يكصد و سيزده استاد را خدمت كرد تا به محضر امام صادق (ع) رسيد، و در ملازمت آن حضرت، آن چه مقصود و غرض آفرينش بود، حاصل كرد. [185].

[صفحه 74]

محمد بن عيسي كه مشهور به حاجي مؤمن خراساني است در كتابش كه شرح طريقه سلسله عرفاء است مي گويد: يكي از سلسله هاي طريقت طيفوريه است. كه به ابويزيد بسطامي منتهي مي شود، و آن گونه كه مشهور است او... پس از آن كه يكصد و سيزده پير را ملاقات كرده بود، امام صادق (ع) يكصد و چهاردهمين استادش بوده و مدت هجده سال سقاي خانه آن بزگورار بوده است. [186].

ابن شهر آشوب (ره)، در مناقب، گويد: ابويزيد بسطامي، طيفور سقا، سيزده سال خدمتگزار و

سقاي (خانه) امام صادق (ع) بوده است. [187].

سيد بن طاووس (ره) در «طرائف» آورده است كه: از علوشان اهل بيت عليهم السلام است كه افضل المشايخ، ابويزيد بسطامي، سقاي خانه امام جعفر صادق عليه السلام بوده است. [188].

علامه حلي (ره)، در شرح تجريد، مي فرمايد: پراكندگي علم و فضل و زهد و ترك دنياي ائمه (ع) تا بدان جاست كه برترين مشايخ افتخار به خدمت آنان مي كنند، و ابويزيد بسطامي مفتخر است كه سقاي خانه امام صادق (ع) بوده است. [189].

شيخ بهائي (ره)، در كتاب كشكول، از تاريخ ابن زهره اندلسي، نقل كرده كه ابويزيد بسطامي چندين سال به امام صادق (ع) خدمت كرد، و امام او را طيفور سقا مي خواند، چون سقاي خانه آن حضرت بود. پس از مدتي كه در محضر آن بزرگوار بود اجازه خواست تا به بسطام برگردد. [190].

روزي حضرت صادق عليه السلام به وي فرمود: از طاقچه كتاب را بده. بويزيد عرض كرد: يا ابن رسول الله! طاقچه كجاست؟ حضرت فرمود: بالاي سرت؛ تو چندين سال است كه در خانه ما مي باشي، هنوز طاقچه اطاق را نديده اي؟ بويزيد عرض كرد: جذبه و نورانيت تو مرا از همه چيز غافل كرده. حضرت فرمود: كارت تمام شد، بايد به بسطام برگردي و

[صفحه 75]

در آن جا مردم را به سوي خدا و پيامبر و اولياء بخواني. [191].

و بعضي گفته اند: هنگامي كه حضرت صادق عليه السلام بويزيد را به بسطام مي فرستاد، جبه اي جبه هاي خود را به او عنايت كرد، و فرزند عزيزش، محمد بن جعفر را با او همراه فرمود. هر دو به بسطام آمدند. اتفاقا محمد در بسطام مرد؛ بويزيد او را در همين مقام و مقبره اي كه مزار

اوست، دفن كرد و مكرر به زيارتش مي رفت. [192] بعدا براي قبر او قبه اي بنا شد، و ما در ذيل حالات محمد بن جعفر بدان اشاره كرده ايم.

در نامه دانشوران چنين آمده است: طيفور بن عيسي بن آدم، ابويزيد بسطامي، در اوايل سده سوم هجري، در زمان خلافت المعتصم بالله، خليفه عباسي، بر مدارج عرفان و مقامات ايقان ارتقا جست، صيت كرامات و خوارق عاداتش در نزد عالي و داني، انتشار و اشتهار يافت؛ و وي از زهاد و عباد آن طبقه است، به صفات نيكو و اخلاق حسنه از هر جهت آراسته بوده است. در بدايت ايام زندگاني، داراي علوم ظاهر بوده، سپس به طريق طريقت قدم نهاده تا به سر منزل حقيقت بار گشود و رتبتي بلند و مرتبتي ارجمند پيدا نمود. و در بسياري از كتب كه ترجمه حالات آن عارف را نگاشته اند، مسطور است كه در ابتداي حال، پس از آن كه يكصد و سيزده پير را خدمت كرد، شبي حضرت رسالت پناه صلي الله عليه و آله را رد خواب ديد، نزد حضرت زبان به شكايت گشود كه يا رسول الله يكصد و سيزده پير را خدمت كرده ام، هنوز مرا معرفتي به دست نيامده و كمالي حاصل نشده است. حضرت رسول (ص) در جواب فرمود: اگر خواهان كمالي بايد از اهل بيت من اخذ نمايي كه طريق حق بر تو واضح و آشكار شود. همين كه از خواب برخاست عازم مدينه شد؛ چون بدان مكان مبارك رسيد، طفلي را در كوچه ديد به سن هفت سالگي كه آثار سطوت و بزرگي از ناصيه اش پيدا بود؛ معلوم كرد كه حضرت صادق

عليه السلام است. اول با خود گفت: كودك را سلام كردن، خارج از رسم و قانون است. بعد از انديشه بسيار، گفت: چه عيب دارد فرزند پيغمبر (ص) را سلام دادن؟ پس نزديك رفت و سلام نمود. حضرت فرمود: و عليك السلام،اي بويزيد. وي از آن حال، حالتش تغيير پيدا كرده، نزديك رفت و گفت: يا ابن رسول الله! چگونه مرا شناختي؟ فرمود: شناختم تو را و پدر تو را، و مي دانم كه غرض تو از آمدن نزد ما اخذ طريق حق و راه صواب است، و نقل شده كه پس از اين مقدمه، سي سال به خدمت و سقايي آن حضرت مشغول بود. [193].

[صفحه 76]

نويسنده گويد: جاي بسي تعجب است كه چگونه در نامه دانشوران (نوشته جمعي از فضلاء و دانشمندان دور قاجار) دقت كافي در نقل مطالب نشده است. از جمله در همين تاريخ بويزيد از طرفي مي نويسد كه او در اوايل سده سوم در عصر المعتصم بالله (كه ابتداء خلافتش در سال 218 هجري است) بوده، و سپس مي گويد: سي سال به خدمت و سقايي خانه حضرت صادق (ع) مشغول بوده، در حالي كه وفات امام صادق (ع)، 148 هجري است. پس قاعدة بويزيد بايد در سده دوم باشد نه سوم.

جمعي از محققين و دانشمندان مستبعد دانسته اند كه بايزيد درك محضر امام صادق (ع) را نموده باشد؛ چون وفات حضرت صادق (ع) در سال 148، و وفات بايزيد به قول ابن خلكان و شيخ نورالدين ابوالفتوح المحدث و ديگران، در سال 261 يا 264 بوده است؛ و هيچ يك از مورخين در اين دو تاريخ اختلاف ندارند و اكثرا گفته اند: عمر بايزيد بين هفتاد الي

هشتاد سال بوده و بيش از هشتاد سال عمر نكرده است؛ پس بايد سي و سه سال يا سي و شش سال بعد از وفات حضرت صادق (ع) به دنيا آمده باشد. بنابراين چگونه ممكن است سي سال - طبق نامه دانشوران - يا هجده و يا سيزده سال طبق گفته ديگران به امام صادق (ع) خدمت كرده و سقاي خانه آن بزرگوار باشد!

و از طرفي شيخ بهائي مي فرمايد: بزرگاني چون فخر رازي در بسياري از كتابهايش، و سيد جليل رضي الدين علي بن طاووس در طرايف، و علامه حلي در شرح تجريد گفته اند كه بايزيد درك محضر امام صادق (ع) را نموده و سقاي خانه آن حضرت بوده است. [194].

عده اي براي رفع استبعاد به جاي امام صادق (ع)، حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام را گفته، و بعضي حضرت ابي جعفر جواد عليه السلام را ذكر كرده اند.

مرحوم آقا محمد علي فرزند مرحوم آقا باقر بهبهاني، در شرح مفاتيح فيض، در ذيل ترجمه حضرت صادق (ع) احتمال داده، جعفري كه بويزيد درك محضرش را نموده و از او استفاده كرده و سقاي خانه او بوده، جعفر كذاب باشد نه حضرت جعفر صادق (ع)، و اين جريان قبل از ظهور فسق و كذب و ادعاي امامت جعفر بوده. [195].

در نامه دانشوران از بعضي از عرفاء نقل شده كه درك خدمت حضرت صادق عليه السلام لازم نيست كه در حيات آن حضرت صورت گرفته باشد؛ زيرا كه استفاده و طلب همت مريد، از روحانيت مرشدي، در ممات نيز ممكن است، و از مرشد حقيقي كه آن امام [صفحه 77]

عالي مقام باشد، استفاضه حقايق و معارف به طريق اولي امكان پذير

خواهد بود.و بعضي احتمال داده اند كه منظور از درك خدمت، تمسك او به جبل ولايت و التزامش به مذهب جعفري باشد. [196] بنابراين سقايي او در خانه حضرت بسيار بعيد است.

آنچه براي حل اين مشكل به نظر مي رسد اين است كه بايزيد دو نفر بوده اند: يكي طيفور بن عيسي بن آدم بن سروشان كه معاصر حضرت صادق (ع) و سقاي خانه او بوده، و ديگري، طيفور بن عيسي بن آدم بن عيسي بن علي زاهد كه معاصر حضرت جواد (ع) بوده كه اولي را ((اكبر)) و دومي را ((اصغر)) ناميده اند. اول كسي كه متوجه اين مطلب شد، ياقوت حموي است كه در معجم البلدان مي گويد:

بسطام، به كسر باء ثم السكون، شهري بزرگ در جاده نيشابور دو منزل بعد از دامغان است. بعد مي گويد: در آن جا قبر ابويزيد بسطامي را، در وسط شهر، كنار بازار، ديدم و او طيفور بن عيسي بن شروسان [197] زاهد بسطامي است. و نيز از بسطام بويزيد، طيفور بن عيسي بن آدم بن عيسي بن علي زاهد بسطامي (اصغر) است. [198].

جامي در نفحات مي گويد: ابويزيد ملقب به طيفور در شهر بسطام دو نفر بودند: يكي، بويزيد طيفور بن عيسي (اكبر) و ديگري بويزيد طيفور بن آدم بن عيسي بن علي (اصغر) است. [199].

نويسنده گويد: عرفاء و صوفيه در كتاب هايشان شرح حال بويزيد (اكبر) را، مفضل و مشروح نوشته اند و كراماتي براي وي نقل كرده اند كه بيشتر آنها به افسانه شبيه تر است و

[صفحه 78]

بسيار مستبعد به نظر مي رسد. حال مختصري از آورده آنان و همچنين كلمات منتسب به وي ذكر مي شود:

شيخ عطار در تذكرة الاولياء در شرح حال ابويزيد مي گويد: شيخ

بايزيد بسطامي رحمه الله عليه، اكبر مشايخ و اعظم اولياء بود و مرجع اوتاد در رياضات و كرامات و حالات و در اسرار و حقايق نظري نافذ و جدي بليغ داشت و پيوسته تن در مجاهده و دل در مشاهده داشت.

وقتي كه به سن تميز رسيد، مادرش او را به مدرسه فرستاد. چون به سوره لقمان و اين آيه رسيد، «و وصينا الانسان بوالديه حملته امه و هنا علي وهن و فصاله في عامين ان اشكرلي و لوالديك الي المصير» [200] - ما انسان را در مورد پدر و مادرش (مخصوصا مادرش) كه با ناتواني روز افزون حامله وي بوده، و از شير گرفتنش تا دو سال طول مي كشد، سفارش كرديم و گفتيم: مرا و پدرت و مادرت را سپاس بدار كه سرانجام خلق به سوي من است - و استاد معني آيه را بيان كرد، اثري عميق رد وي گذاشت؛ لوح بر زمين نهاد و اجازه خواست تا به خانه رود. به خانه آمد، مادرش گفت: به چه آمده اي؟ گفت: به آيتي رسيديم كه حضرت حق به خدمت و شكرگزاري خويش و پدر و مادر امر مي فرمايد و من در دو خانه، كدخدايي نتوانم كرد، اين آيه بر جان من آمده است. يا از خدايم بخواه تا همه از تو باشم و يا در كار خدايم كن تا همه با وي باشم. مادر گفت: اي پسر! تو را در كار خداي كردم و حق خويش به تو بخشيدم، برو و خداي را باش. پس بايزيد از بسطام برفت، و سي سال در بلاد شام و مصر مي گرديد و رياضت مي كشيد و بي خوابي و گرسنگي

دائم پيش گرفت، و يكصد و سيزده پير را خدمت كرد و از همه بهره مند شد. [201].

نقل است كه او را نشان دادند كه فلان جاي، پير بزرگي است؛ با يزيد به ديدن وي رفت، چون نزديك او رسيد، ديد كه پير آب دهن سوي قبله انداخت؛ در حال شيخ بازگشت، گفت: اگر او را در طريقت قدري (قدمي ثابت) بودي برخلاف شريعت نرفتي. [202].

پس از آن كه با يزيد به خدمت اولياء بزرگ رسيد، و مرتبه كمال يافت، بر دلش گذشت تا رضاي مادر را بجويد و به خدمت او در آيد. خودش (بويزيد) در اين باره مي گويد: آن كار كه بازپسين همه كارها مي دانستم، پيشين هم بود و آن رضاي والده بود. و آن چه در جمله رياضت و مجاهده و غربت مي جستم در آن يافتم كه يك شب والده از من آب [صفحه 79]

خواست. رفتم آب آورم. در كوزه آب نبود. و به لب جوي رفتم و آب آوردم. چون باز آمدم، مادرم در خواب شده بود. شبي سرد بود. كوزه بر دست ايستادم تا از خواب، بيدار شد. كوزه را به وي دادم. چون ديد كه كوزه بر دست من يخ زده، مرا دعا كرد. در وقت سحر آن چه مي جستم به من رسيد. [203].

از بايزيد اشعاري به جا مانده كه در كتب شعراء مضبوط است و چند شعر و رباعي زير از ساخته هاي اوست:

تا رفت ديده و دل من در هواي عشق بنمود جا به كشور بي منتهاي عشق وارسته گشت و صرف نظر كرد از دو كون اين سان شود كسي كه دهد دل براي عشق ما راست عشق و

هر كه به عالم جز اين بود

بيگانه باشد او، نشود آشناي عشق اي عشق تو كشته عارف و عامي را

سوداي تو گم كرده نكونامي را

شوق لب ميگون تو آورده برون از صومعه بايزيد بسطامي را

ما را همه ره به كوي بدنامي باد

از سوختگان نصيب ما خادمي باد

ناكامي ما چو هست كام دل دوست كام دل ما هميشه ناكامي باد

گر قرب خدا مي طلبي دلجو باش وندر پس و پيش خلق نيكوگو باش خواهي كه چو صبح صادق الوعد شوي خورشيد صفت با همه كس يكرو باش عجبت لمن يقول ذكرت ربي و هل انسي فاذكر ما نسيت شربت الحب كاسا بعد كاس فما نفد الشراب و لا رويت [204].

نقل است كه بويزيد در گورستان زياد مي گشت، يك شب از گورستان مي آمد، جوان مستي كه به ربط مي نواخت به بايزيد رسيد، بويزيد گفت: «لا حول و لا قوة الا بالله العلي [صفحه 80]

العظيم». جوان بربط بر سر با يزيد زد. بربط و سر بايزيد هر دو بشكست. بايزيد به زاويه خويش باز آمد. بامداد، بهاي بربط را به همراه مقداري حلوا، توسط يكي از مريدان براي جوان فرستاد و گفت: به آن جوان بگوي كه بايزيد عذر مي خواهد از اينكه بربط بر سرش شسته شده؛ حال اين زر در بهاي آن صرف كن و اين حلوا را بخور تا تلخي غضب و غصه شكستن آن از دلت برخيزد. جوان كه چنان رأفتي ديد، متنبه گشت و خود بيامد و از بايزيد عذر خواست و از آن عمل توبه كرد و چند جوان ديگر كه از رفقاي او بودند، به همراه او توبه كردند. سعدي در بوستانش اين

داستان را چنين آورده:

يكي بربطي در بغل داشت مست به شب بر سر پارسايي شكست چو روز آمد آن نيك مرد سليم بر سنگدل برد يك مشت سيم كه دوشينه معذور بودي و مست تو را و مرا بربط و سر شكست مرا به شد آن زخم و برخاستيم تو را به نخواهد شد الا به سيم از آن دوستان خدا بر سرند

كه از خلق بسيار بر سر خورند

چنين اند مردان راه خدا

كه خلق خدايند از ايشان رضا

و نيز حكايت شده كه وقتي بايزيد به هنگام صبح در حمام شستشويي كرد و بيرون آمد و با جماعتي از مريدان به خانقاه خود مي رفت، در اثناء راه، طشتي از خاكستر بر سر وي ريختند. او را هيچ گونه تغيير حالتي پديد نگشت؛ همچنان دست بر سر و روي خود ماليده، قدم بر مي داشت و شكر حق به جاي مي آورد و مي گفت: چرا از خاكستر روي در هم كشم كه سزاوار بيش از اين باشم. سعدي اين داستان را در بوستان به نظم آورده:

شنيدم كه وقتي سحرگاه عيد

ز گرمابه آمد برون با يزيد

يكي طشت خاكسترش بي خبر

فرو ريختند از سرايي به سر

همي گفت ژوليده دستار و موي كف دست شكرانه مالان به روي كه اي نفس من در خور آتشم ز خاكستري روي در هم كشم بزرگان نكردند در خور نگاه خدا بيني از خويشتن بين مخواه بزرگي به ناموس گفتار نيست بلندي به دعوي و پندار نيست تواضع سر رفعت افزايدت تكبر به خاك اندر اندازدت به گردن فتد سركش تندخوي بلنديت بايد بلندي مجوي نقل است كه زاهدي از جمله بزرگان بسطام هميشه در مجلس بويزيد حاضر

بود. يك روز به بويزيد گفت: خواجه! امروز سي سالست كه صائم الدهر، و به شب در نمازم و در خود از اين عوالم كه مي گويي اثري نمي يابم. بايزيد گفت: اگر سيصد سال به روز، روزه و به شب،

[صفحه 81]

به نماز باشي ذره اي از اين حديث نيابي. گفت: چرا؟ بويزيد گفت: از جهت آن كه تو به نفس خويش محجوبي. مرد گفت: دواي اين چيست؟ بويزيد گفت: تو هرگز قبول نكني. گفت: قبول كنم، با من بگوي تا به جاي آورم. بويزيد گفت: دستار از سر بردار و اين جامه كه داري از تن بيرون كن و ازاري از گليم بر ميان بند و توبره اي پر از گردو بر گردن آويز و به بازار رو و كودكان را جمع كن و بديشان گوي: هر كه مرا يك سيلي زند يك جوز مي دهم و همچنين در شهر بگرد، هر جا كه تو را مي شناسند. آن جا رو، و علاج اين است. مرد زاهد گفت: «سبحان الله، لا اله الا الله»؛ بويزيد گفت: كافري اگر اين كلمه بگويد مؤمن مي شود، و تو به گفتن اين كلمه مشرك شدي. مرد گفت: چرا؟ بويزيد گفت: زيرا كه خويشتن را از انجام چنين عملي بزرگ تر شمردي لاجرم مشرك گشتي، تو بزرگي نفس خويش را با اين كلمه گفتي، نه تعظيم خداي را. مرد گفت: اين كار را نتوانم كرد، چيزي ديگرم فرماي. گفت: علاج اين است كه گفتم. مرد گفت: نتوانم كرد. بويزيد گفت: نگفتم كه قبول نخواهي كرد. [205].

نويسنده گويد: حضرت امام محمد باقر عليه السلام، به ثقه جليل القدر جناب محمد بن مسلم، نظير اين عمل را تذكر فرموده بود

كه در ذيل حالات محمد بن مسلم نقل شده است؛ اما بويزيد، دستور را شدتي بيشتر بخشيده كه مشروعيت آن جاي سؤال است.

نقل شده كه بويزيد در پس امام جماعتي نماز مي كرد. وقتي امام گفت: اي شيخ! تو كسبي نمي كني و چيزي از كسي نمي خواهي، پس از چه راه معاش خود را تأمين مي نمايي؟ شيخ گفت: اينك نمازهايي كه با تو به جا آوردم بايد قضا كنم. گفت: چرا؟ گفت: نماز از پس كسي كه روزي دهنده را نداند، روا نباشد. [206].

اشكال به گفته بويزيد

نويسنده گويد: گفته بويزيد از دو جهت اشكال دارد:

اول: اگر كسي از ديگري سؤال كند كه تو حرفه و شغلي داري يا خير، عدالتش نقض نخواهد شد؛ در روايات ياد شده كه گاهي رسول خدا (ص) از كار و حرفه اصحابش پرسش نمود و آنان را به كار و كوشش تشويق مي فرمود. از جمله، شخصي را به محضر رسول خدا (ص) معرفي كردند و از عباداتش تمجيد نمودند. پيغمبر اكرم (ص) فرمود: آيا كار و شغلي دارد؟ عرض كردند: خير. فرمود: «سقط من عيني»، از چشم من افتاده و بي ارزش شد. بعد فرمود: اگر مؤمن براي معاشش كسبي نداشته باشد، با دينش زندگي [صفحه 82]

مي كند. [207].

يكي از عبادات، بلكه بعد از فرائض، افضل عبادات، سعي و كوشش و كار و طلب روزي است. امام صادق (ع) مي فرمايد: «الكاد علي عياله كالمجاهد في سبيل الله»، كسي كه براي تأمين معاش عائله اش بكوشد همانند سربازي است كه در راه خدا جهاد كند. [208].

روايت شده كه حواريون عيسي عليه السلام هرگاه گرسنه مي شدند، به عيسي عرض مي كردند كه گرسنه شده ايم؛ عيسي (ع) دست بر زمين مي زد آبي

از زمين بيرون مي آمد كه هم رفع گرسنگي و هم دفع تشنگي مي كرد. روزي به حضرت مسيح عرض كردند: از ما بهتر كيست، هنگام گرسنگي، به ما غذا داده مي شود و هنگام تشنگي، آب عنايت مي گردد؛ به تو ايمان آورده ايم، و از تو پيروي نموده ايم. عيسي (ع) فرمود: از شما بهتر كسي است كه با دست خود كار كند و زندگي اش از كسبش باشد. [209].

امام صادق (ع) فرمود كه اميرالمؤمنين (ع) مي فرمود: به داود وحي شد كه تو خوب بنده اي هستي الا آن كه از بيت المال اعاشه مي كني و به كار و كسبي مشغول نيستي. داود بگريست. خداوند آهن را براي او ملايم ساخت، و او هر روز يك زره مي ساخت و به هزار درهم مي فروخت تا آن كه سيصد و شصت زره ساخت و به سيصد و شصت هزار درهم فروخت و از اين راه از بيت المال بي نياز شد. [210].

پيشوايان دين - ائمه اطهار عليهم السلام - خود، كار و كوشش مي كردند، و ديگران را نيز به كار تشويق مي فرمودند.

دوم: نزد فقهاء مسلم است كه اگر كسي با امام جماعتي نماز گذاشت و بعد معلوم شد كه امام فاسق بوده، قضا لازم نيست. و حتي آن كه شخصي به امام (ع) عرض كرد: با امام جماعتي نماز گذاشتيم، بعد دانستيم كه او خارج از مذهب بوده. حضرت فرمود: نمازت صحيح است. [211].

بدين ترتيب بايد گفت كه گفته بويزيد در مورد قضاي نماز درست نبوده، و دليلي ندارد.

نقل شده كه پس از وفات بويزيد، او را بخواب ديدند، پرسيدند: بر تو چه گذشت،

[صفحه 83]

و حال تو چون شد؟ گفت: چون مرا در قبر گذاشتند؛ سؤال كردند:

اي پير چه آورده اي؟ گفتم: درويشي را كه به درگاه سلطان شود، نگويند چه آورده اي، گويند: چه خواهي؟

اندرزهاي بويزيد بسطامي

بعضي از مورخين مانند ابن خلكان، سخنان حكمت آميزي از بويزيد بسطامي نقل كرده اند كه ما به پاره اي از آنها اشاره مي كنيم:

«سئل باي شي ء وجدت هذه المعرفة، قال: ببطن جائع و بدن عار» - از او پرسيدند كه اين درجه از شناخت حق را به چه وسيله به دست آوردي؟ گفت: با شكم گرسنه و بدن برهنه. [212].

بويزيد مي گفت: «لو نظرتم الي رجل اعطي من الكرامات حتي يرتفع في الواء، فلا تغتروا به حتي تنظروا كيف تجدونه عند الامر و النهي و حفظ الحدود وداء الشريعة» - اگر مرد عارفي را در حين ملاقات ديديد كه از او خارق عادتي سرزد، تا به اين اندازه كه در هوا پرواز كند، فريب آن حالات را نخوريد تا آن گاه كه به نظر دقيق ببينيد كه در مقام اطاعت اوامر و ترك نواهي پروردگار چگونه است و در حفظ حدود و اداء وظائف كوشاست، يا نه؟ [213].

وقتي از او درباره ي علم و دانش سؤال كردند، گفت: طلب علم و اخبار از كسي پسنديده است كه از علم به معلوم و از خبر پي به مخبر برد. اما كسي كه براي مباهات و افتخار، دانشي به دست آورد و بدان وسيله خود را براي ديگران زينت دهد تا در نظر مخلوق عزيز و محترم شود، هر روز از حق دورتر و مهجورتر گردد. در دنيا خواري و مذلت بيند.

از بويزيد پرسيدند كه مردم را در راه حق چه چيز در دنيا بهتر و خوش تر است؟ گفت: دولت مادرزاد. گفتند: اگر نبود؟ گفت:

تن توانا. گفتند: اگر نبود؟ گفت: چشمي بينا. گفتند: اگر نبود؟ گفت: گوشي شنوا. گفتند: اگر نبود؟ گفت: مرگ ناگهاني.

و نيز گفته: اگر همه ثروتهايي كه به خلق داده شده، به شما داده شود، ذره اي خوشوقت نشويد و اگر همه گرفتاريها در راه شما بيايد، سر مويي نوميد نگرديد كه نه آن را بقايي است و نه اين را ثباتي.

وقتي بزرگي بدو گفت كه مرا چيزي گوي كه باعث رستگاري من گردد. گفت: برو و

[صفحه 84]

دو حرف از علم ياد گير كه همين است و بس. اول آن كه بداني خداي تعالي بر حال تو مطلع است در همه حال؛ دوم آن كه بداني از عمل تو بي نياز است، در تمام احوال.

از او پرسيدند كه نشانه دوستان خدا و فرمانبرداران حق چيست؟ گفت: كساني كه سه خصلت در آنان باشد: اول - سخاوتي چون سخاوت دريا. دوم - شفقتي چون شفقت آفتاب. سوم - تواضعي چون تواضع زمين. [214].

از او پرسيدند كه چه نحو زندگي نيكوست؟ گفت: عيش زندگي در علم است و لذت آن در محبت و راحتش در معرفت و بسياري روزي در ذكر.

و نيز گفته است: چنان نماي كه هستي، يا چنان باش كه نمايي. [215].

وقتي از او پرسيدند كه روي آب تواني رفت؟ گفت: چوب روي آب مي رود. گفتند: در هوا تواني رفت؟ گفت: مرغ در هوا پرواز مي كند. گفتند: در يك شب به كعبه تواني رسيد؟ گفت: جادوگري در يك شب چندين مرحله راه طي مي نمايد. گفتند: پس كار عارفان و مردان خدا چيست؟ گفت: آن كه دل در كس نبندند جز خداي، و نخواهند جز خداي، و با مردمان

نيكي كنند و محشور باشند از براي خداي.

خواجه عبدالله انصاري اين كلام را اين گونه اقتباس كرده است:

گر بر هوا پري، مگسي باشي و اگر بر آب روي، خسي باشي، دل به دست آر تا كسي باشي از تن و نفس و عقل و جان بگذر

در ره حق دلي به دست آور

آن چنان دل كه وقت پيچاپيچ جز خداي اندر او نگنجد هيچ [216].

نويسنده گويد: مناجات و كلمات معراجيه اي از ابويزيد، در تذكرة الاولياء، و نامه دانشوران، و ساير كتب در اين زمينه، نقل شده است.

قبر بايزيد در بسطام - كه از ابنيه شاهپور ذوالاكتاف است - در جنب قبر حضرت محمد بن جعفر الصادق عليه السلام قرار گرفته است.

اسحاق بن عمار بن حيان صيرفي كوفي

اشاره

اسحاق بن عمار از اصحاب حضرت صادق و موسي بن جعفر عليهماالسلام و ثقه اي جليل القدر است. او و برادرانش: يونس، قيس، اسماعيل، و يوسف، بيت جليلي از شيعه [صفحه 85]

مي باشند؛ و فرزندان برادرش: اسماعيل، علي، و بشير از روات حديثند. امام صادق عليه السلام هر وقت اسحاق و اسماعيل را مي ديد، مي فرمود: «و قد يجمعهما لاقوام»، حق تعالي گاهي دنيا و آخرت را براي بعضي جمع مي نمايد [217] و اين بدان جهت بود كه اسحاق مردي ثروتمند بود و به مردم رسيدگي مي كرد. تا آنكه مال و ثروتش زياد گشت. درباني بر در خانه گذاشت كه مستمندان شيعه را بر گرداند.

اسحاق مي گويد: همان سال به مكه مشرف شدم و بر امام صادق عليه السلام وارد شدم و سلام عرض كردم. حضرت جوابم را از روي گرفتگي خاطر و سنگيني داد. گفتم: فدايت شوم، چه باعث شده كه از من گرفته هستيد و چه چيز لطف شما را نسبت

به من تغيير داده؟ فرمود: همان چيزي كه باعث تغيير عقيده تو درباره مؤمنين شده است.

عرض كردم: به خدا سوگند، حق آنان و حقيقت اعتقادشان را مي دانم ولي از آن ترس دارم كه مشهور به انفاق شوم و بر من هجوم آورند. در جوابم فرمود: مگر نمي داني هرگاه دو مؤمن با يكديگر ملاقات كرده و مصافحه نمايد، به ميان دو انگشت آنان، صد رحمت از خدا روي مي آورد كه نود و نه رحمت از آن صد رحمت، متعلق است به آن يكي كه برادر ديني خود را بيشتر دوست مي دارد. اگر از فرط علاقه يكديگر را ببوسند به آنان از آسمان خطاب مي شود كه گناهان شما آمرزيده شد. وقتي با هم به راز دل مي نشينند ملائكه موكل بر آنان و كاتبان كرام به يكديگر مي گويند: از اين دو مؤمن دور شويم، شايد با هم سخني دارند كه خداوند نمي خواهد ما از راز دل آنان مطلع گرديم.

سخن حضرت به اينجا كه رسيد، عرض كردم: ممكن است ملائكه كاتب كه سخن آنان را مي شنوند دور شوند، در نتيجه گفتارشان را نشنوند و ننويسند، با اينكه خداوند مي فرمايد: «ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد» [218] - تلفظ نمي كند به سخني مگر آنكه رقيب عتيد (مراقب مهيا) براي ضبط آن آماده است -؟

از شنيدن سخن من حضرت صادق عليه السلام لحظه اي سر به زير انداخت، آن گاه سر برداشته در حالي كه قطرات اشك از ديدگانش فرو مي ريخت، فرمود: اسحاق! اگر ملائكه نويسنده، نشنوند و ننويسند، خداوند عالم دانا به اسرار و پنهانهاست، او مي شنود و مي داند. «يا اسحق خف الله كانك تراه فان شككت في انه يراك

فقد كفرت و ان تيقنت انه يراك ثم برزت له بالمعصية فقد جعلته من اهون الناظرين عليك» -اي اسحاق! از خدا

[صفحه 86]

چنان بترس مثل اينك او را مي بيني (و اگر تو او را نمي بيني او تو را مي بيند) و اگر شك كني كه آيا او تو را مي بيند كافر شده اي و در صورتي كه يقين داشته باشي كه خدا تو را مي بيند و سپس مرتكب گناه شوي پس او را از پست ترين ناظران بر خودت قرار داده اي - [219].

نويسنده گويد: در اين روايت چون امام صادق عليه السلام به اسحاق بن عمار دستور مي دهد كه از خدا بترسد و او را هميشه حاضر بداند، لازم مي دانم به مقداري كه با وضع كتاب متناسب باشد، راجع به خوف و اثرات آن و اينكه منشأ آن چيست بحث كنم.

خوف و ترس از خدا، منشاء و اثرات آن

علماي اخلاق مي گويند: ريشه خوف و ترس از خدا، تصور عظمت حق و عقاب اوست. ترس از خدا با ترس از ساير چيزها كاملا متفاوت است و هيچ گاه برابر ترس انسان جاهل از ناملايمات طبيعت نيست. تا زماني كه انسان به خود مي انديشد و دچار خودمحوري مي باشد، ترسي كودكانه و جاهلانه بر او مستولي است و هرگاه كه از محور وجود خود دور شود و به غير خود (خالق) فكر كند، اين نوع ترس رفته رفته كم شده و ترس از خدا جايگزين آن مي شود. تا جايي كه اگر عظمت جهان و خالق آن را احساس كند و خود را در جريان عظيم خلقت شناور بيابد، ترس او مبدل به ترس از لغزش و بركنار ماندن و عقب افتادن از مسير تكامل مي شود. بنابراين به هر مقداري كه

بنده بيشتر به عظمت حق پي ببرد و سطح آگاهي اش بالا رود، ترس او از خدا بيشتر خواهد شد و لهذا انبياء و اولياء بيشتر از ساير مردم از خدا مي ترسند. «انما يخشي الله من عباده العلماء» [220] - خشيت، به معناي واقعي كلمه، تنها در علماء (علماي بالله، يعني كساني كه خداي سبحان را به اسماء و صفات و افعالش مي شناسند) يافت مي شود.

راغب اصفهاني [221] در مفردات در پيرامون خوف مي گويد: «الخوف من الله لا يراد به [صفحه 87]

ما يخطر بالبال من الرعب كالستشعا الخوف من الاسد بل انما يراد به الكف عن المعاصي و اختيار الطاعات و لذلك قيل لا يعد خائفا من لم يكن للذنوب تاركا و التخويف من الله تعالي هو الحث علي التحرز» - منظور از ترس از خدا نه آن وحشتي است كه آدمي از تصور درنده اي چون شير مي كند بلكه خوف از خدا، خودداري از معصيت و اختيار طاعت و بندگي است و لذا به كسي كه تارك معصيت نباشد، خائف گفته نمي شود و ترسانيدن از خدا، تحريص و بازداشتن از معصيت است.

آن چه گفته راغب را قوت مي بخشد و مؤيد اوست، روايتي است كه مرحوم كليني، در كافي، باب خوف و رجا، از داود رقي نقل فرموده كه امام صادق (ع) در تفسير و بيان آيه شريفه «و لمن خاف مقام ربه جنتان» [222] - و براي كسي كه از جايگاه عظمت حضرت حق ترسيد دو بهشت است - فرمود: كسي كه بداند خداوند او را مي بيند و آن چه بگويد مي شنود، و مي داند آن چه را كه بنده از خير شر انجام مي دهد، البته او را از

اعمال زشت باز خواهد داشت و اين بنده مصداق «خاف مقام ربه و نهي النفس عن الهوي» [223]، است كه از خدا ترسيده و نفس خود را از هوي پرستي نگه داشته است. [224].

و نيز مرحوم كليني، از صالح بن حمزه از امام صادق (ع) روايت كرده است كه فرمود: ترس زياد از خداوند داشتن، از عبادت و بندگي حضرت پرورگار است. حضرت حق در اين آيه مي فرمايد: «انما يخشي الله من عباده العلماء» [225] - از ميان بندگان، دانشمندان از خداوند ترس دارند - و در آيه ديگر مي فرمايد: «فلا تخشوا الناس و اخشون» [226] - از

[صفحه 88]

مردم نهراسيد و از من ترس داشته باشيد - و نيز در آيه ديگر مي فرمايد: «و من يتق الله يجعل له مخرجا» [227] - هركس از خدا بترسد و پرهيزگار باشد، خداوند برايش راه نجاتي قرار مي دهد - سپس امام فرمود: علاقه به جاه و مقام و شهرت پيدا كردن بين مردم، در قلب پارسا و خائف از خدا جمع نمي گردد. [228].

و نيز مرحوم كليني رحمه الله از علي بن محمد روايت كرده كه به امام صادق (ع) عرض شد: عده اي از دوستان شما آلوده به معاصي مي شوند و مي گويند: ما اميدواريم به رحمت حق. حضرت فرمود: اين عده دروغ مي گويند، و اينان دوستان ما نيستند، اينان گروهي هستند كه آمال و آرزوها بر آنان چيره شده، هر كس اميد به چيزي داشته باشد، براي خواسته خود كوشش مي كند و كسي كه از چيزي بترسد از آن مي گريزد. [229].

در كافي، از ابوحمزه ثمالي، از حضرت علي بن الحسين عليهماالسلام نقل شده كه آن حضرت فرمود: مردي با زن

خود به كشتي نشست، كشتي در اثر امواج در هم شكسته شد. از مسافرين غير از همان زن كسي نجات نيافت، خود را به تخته پاره اي چسبانده، در ميان جزيره اي افتاد.

در آن جزيره مرد راهزني بود كه از هيچ معصيتي خودداري نمي كرد، اتفاقا با او مصادف گرديد و چشم راهزن به زني تنها و بي مانع افتاد. هيچ احتمال نمي داد به اين وضع در جزيره زني را ببيند. با تعجب پرسيد: آيا تو از آدمياني يا از جنيان؟ زن جواب داد: از بني آدمم. راهزن به خيال خود وقت را غنيمت شمرده، بدون اين كه كلمه اي از او پرسش كند، آماده عمل نامشروع گرديد. در اين هنگام چشمش به آن زن افتاد، ديد چنان لرزه اي اندامش را فراگرفته كه مانند شاخه درخت تكان مي خورد؛ پرسيد: از چه مي ترسي؟ با سر اشاره به طرف آسمان كرد و گفت: از خدا مي ترسم. سؤال كرد: آيا تاكنون چنين پيش آمدي برايت رخ داده كه به نامشروع با نامحرمي تماس پيدا كند؟ گفت: به عزت پروردگارم سوگند، هنوز چنين كاري نكرده ام.

ارتعاش مفاصل زن و رنگ پريده اش، اثري شايسته در آن راهزن نموده، گفت: با اينكه تو تاكنون چنين كاري را نكرده اي، اين بار هم به اجبار من با نارضايتي تن در مي دهي، اين طور مي ترسي، به خدا سوگند، من از تو به اين گونه ترسيدن سزاوارترم. از جا حركت كرده، منصرف شد و به خانه و خانواده خود برگشت، در حالي كه همي جز توبه از گناهان خود

[صفحه 89]

نداشت.

در راه مصادف با راهبي شد و مقداري با هم راه پيمودند. حرارت آفتاب بر آنان چيره گشت. راهب گفت: جوان! خوب

است دعا كني خداوند ما را به وسيله ابري سايه اندازد كه از حرارت خورشيد آسوده شويم. جوان با شرمندگي اظهار داشت: مرا در نزد خداوند كار نيكي نيست كه جرأت تقاضا داشته باشم. راهب گفت: پس من دعا مي كنم، تو آمين بگو. جوان قبول كرد. راهب دست نياز دراز كرده از خداوند خواست سايه اي از ابر بر آنان بيندازد. راهزن آمين گفت. چيزي نگذشت كه مقداري از آسمان را ابر گرفت. آن دو در سايه ابر به راه خود ادامه دادند. بيش از ساعتي راه نپيمودند كه تا بر سر يك دو رهي رسيدند. جوان از يك طرف و راهب از جاده ديگر، از هم جدا شدند. يك مرتبه راهب توجه كرد ديد ابر به همراه جوان مي رود، به او گفت: اكنون معلوم مي شود تو از من بهتري، دعاي تو مستجاب شد نه از من، بايد داستان خود را برايم شرح دهي. جوان داستان زن را برايش تفصيلا بيان كرد. راهب گفت: خداوند به واسطه همان ترسي كه تو را فراگرفت، گناهان گذشته ات را آمرزيد، اينك متوجه باش در آينده خود را از خطا نگه داري. [230].

در كتاب تحف العقول از حضرت صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: «المؤمن بين مخافتين: ذنب قد مضي لا يدري ما صنع الله فيه و عمر قد بقي لا يدري ما يكتسب فيه من المهالك، فهولا يصبح الا خائفا و لا يمسي الا خائفا و لا يصلحه الا الخوف» - مؤمن ميان دو ترس است، گناه گذشته كه نمي داند خدا با او در آن چه مي كند و عمر باقي مانده كه نمي داند در آن به چه مهلكه ها خواهد

رسيد. او بامداد نكند مگر ترسان و شامگاه نكند مگر ترسان، و او را نيكو نسازد مگر همين ترس. [231].

مرحوم كليني، در كافي، از اسحاق بن عمار روايت كرده كه گفت: از امام صادق (ع) شنيدم كه فرمود: روزي پيغمبر اكرم (ص) پس از نماز صبح در مسجد، چشمش به جواني افتاد كه خستگي خواب او را فراگرفته بود، گاهي از غلبه خواب چشم بر هم مي گذاشت و سرش به طرف پايين متمايل مي شد؛ اندامي لاغر و چشماني فرورفته داشت. چهره زردش حكايت از شب زنده داري فراوان مي كرد. پيغمبر (ص) به او فرمود: چگونه و با چه حالي صبح كرده اي؟ عرض كرد: «اصبحت يا رسول الله موقنا» با حالت يقين نسبت به امر آخرت شب را به صبح آورده و چنين حالتي دارم.

[صفحه 90]

از شنيدن اين سخن حضرت رسول (ص) در شگفت شد (زيرا مقام بزرگي را ادعا مي كرد) و فرمود: هر يقيني را حقيقتي است، آثار يقينت چيست؟ پاسخ داد: آن چه مرا افسرده نموده و به شب زنده داري ام واداشته و روزهاي گرم تابستان به تشنگي شكيبايم كرده (اشاره به روزه گرفتن است) و مرا به دنيا و آن چه در اوست بي ميل كرده علامت يقين من است. هم اكنون گويا مي بينم عرش پروردگارم را و كانه با چشم، روز قيامت را مشاهده مي كنم و كه مردم براي حساب آماده شده اند و من در ميان آنانم. مثل اينكه بهشتيان را نيز مي بينم كه از نعمت هاي آن جا برخوردارند و بر تكيه گاههاي بهشتي تكيه كرده اند. گويا جهنميان را هم مي بينم كه در شراره هاي آتش فرياد مي زنند و كمك مي خواهند. يا رسول الله! اكنون صدايي كه

از التهاب و خرمن هاي آتش جهنم برمي آيد در گوشم طنين انداز است.

فقال رسول الله (ص) لاصحابه: «هذا عبد نورالله قلبه بالايمان» پيغمبر (ص) به اصحاب فرمود: اين مرد بنده اي است كه خداوند قلبش را به نور ايمان روشن نموده. پس رو به جوان نموده، فرمود: بر همين حال ثابت باش. عرض كرد: رسول الله! دعا كن كه خداوند شهادت و كشته شدن در راه كلمه توحيد را نصيبم فرمايد. حضرت خواسته جوان را قبول فرموده دعا كرد. طولي نكشيد، در يكي از جنگ هاي پيغمبر (ص) پس از نه نفر كه به درجه شهادت رسيدند، او هم شهيد شد. [232].

اسحاق بن عمار از راويان مشهور امام صادق (ع) است و روايات بسياري از حضرتش نقل نموده كه ما در اينجا به ذكر دو روايت از او اكتفا مي نماييم.

در كافي، از اسحاق بن عمار روايت شده كه گفت: شنيدم از حضرت صادق (ع) كه مي فرمود: پيغمبر اكرم (ص) فرمود: اي گروهي كه به زبان اسلام آورده و به دلش ايمان نرسيده، مسلمانان را نكوهش نكنيد و از عيوب آنان جستجو نكنيد؛ زيرا هر كه عيوب آنان را جستجو كند، خداوند عيوب او را دنبال كند، و هر كه خداوند عيبش را دنبال كند، رسوايش كند، گرچه در خانه اش باشد. [233].

در كافي، در فضيلت حج، از اسحاق بن عمار روايت شده كه گفت: به امام صادق (ع) عرض كردم كه خود را ملزم ساخته ام كه همه ساله به حج مشرف شوم و اگر نتوانستم شخصي را به نيابت خود اجير سازم كه براي من حج به جا آورد. حضرت فرمود: بر اين كار

[صفحه 91]

تصميم داري؟ عرض كردم: آري.

فرمود: اينك به تو بشارت مي دهم (يقين داشته باش) كه مال و ثروتت زياد خواهد شد. [234].

نويسنده گويد: بعضي از بزرگان، اسحاق بن عمار را فطحي [235] مي دانستند ليكن به جهت تصريح شيخ طوسي در فهرست بر ثقه بودن او، حديث را از جهت او موثق مي شمردند و منافاتي بين فطحي بودن و ثقه بودن نمي ديدند.

نوبت به شيخ بهائي (ره) كه رسيد او، اسحاق بن عمار را دو نفر پنداشت: يكي امامي ثقه كه در رجال نجاشي است و ديگر فطحي ثقه كه در رجال شيخ است و تميز اين دو را به اسم جد قرار داد. اسحاق بن عمار بن حيان را امامي گفتند و اسحاق بن عمار بن موسي را فطحي دانستند و لهذا در سند بايد رجوع به تميز كنند تا معلوم شود كه كدام يك مي باشند، و عمل علماء بر همين بود تا زمان علامه طباطبائي بحرالعلوم رحمه الله. آن بزرگوار از قرائني كه به دست آورد به اين نتيجه رسيد كه اسحاق بن عمار يك نفر بيشتر نيست و آن هم ثقه و امامي مذهب است. مرحوم محدث نوري نورالله مرقده، نيز در خاتمه مستدرك الوسائل، همين نظر را اختيار كرده است.

علامه مامقاني در ذيل ترجمه اسحاق بن عمار مي فرمايد: از مواردي كه بزرگان رجال دچار خلط و اشتباه شده اند، يكي در مورد اسحاق بن عمار است كه او را فطحي مذهب دانسته اند، در حالي كه اسحاق بن عمار دو نفرند: يكي اسحاق بن عمار صيرفي است كه امامي و صحيح المذهب است و ديگر اسحاق بن عمار ساباطي [236] كه فطحي مذهب است، و اين دو را به هم خلط

كرده و دچار اشتباه شده اند.

اول كسي كه دچار اين اشتباه شده جناب سيد بن طاووس رحمه الله بوده و ديگران نيز از او پيروي كرده اند. محمد بن مسعود مي گويد: محمد بن نصير از محمد بن عيسي از زياد قندي روايت كرده كه حضرت صادق عليه السلام هنگامي كه اسحاق بن عمار و اسماعيل بن عمار را مي ديد، مي فرمود: «و قد يجمعهما لاقوام»، سپس مي گويد: بعيد به نظر مي رسد كه امام صادق (ع) چنين فرموده باشد، چون اسحاق بن عمار فطحي مذهب بوده و روايت از

[صفحه 92]

اين طريق ضعيف است؛ زيرا كه در طريق روايت زياد قندي كه واقفي مذهب است وجود دارد.

در پاسخ گفته شده اين اسحاق كه امام درباره او فرموده «و قد يجمعهما لاقوام» اسحاق بن عمار صيرفي است كه احدي نگفته او فطحي مذهب است. كما اينكه احدي از بزرگان براي اسحاق بن عمار ساباطي، برادري به نام اسماعيل ضبط نكرده است. در حالي كه نجاشي براي اسحاق بن عمار صيرفي برادري به نام اسماعيل ذكر نموده.

پس حق در جواب اين است كه اسحاق بن عمار دو نفرند: اسحاق بن عمار صيرفي امامي و اسحاق بن عمار ساباطي فطحي.

بالجمله گفته شد، متأخرين مثل آيةالله علامه حلي در خلاصه [237] و ميرزا، و ديگران از سيد بن طاووس (ره) پيروي فرموده اند، در حالي كه دو نفر به نام اسحاق بن عمار هستند و بين اين دو نفر امتيازات بسياري است: اول آن كه كينه اسحاق بن عمار صيرفي امامي ابويعقوب است در صورتي كه اسحاق بن عمار ساباطي كنيه اي ندارد. دوم: اولي كوفي است و دومي ساباطي. سوم: اولي صيرفي و براي دومي شغلي ذكر

نشده. چهارم: اولي چهار برادر داشته و دومي برادري نداشته. پنجم: اولي جدش حيان است و دومي جدش موسي است. و تعجب آور است كه با اين امتيازات چگونه مي توان اين دو نفر را يكي دانست. [238].

[صفحه 93]

حرف (ب

بشار مكاري

علماي رجال، شرح حالش را متعرض نشده اند، اما به طور مسلم در عصر امام صادق (ع) مي زيسته و گاهي به محضر آن بزرگوار شرفياب مي شده، و مورد لطف بوده.

مرحوم مجلسي مي گويد: در كتاب مزار بعضي از قدماء، و در كتاب مقتل بعض متأخرين، روايتي را يافتم كه دوست دارم نقل كنم، و اين از مزار است كه نقل مي شود:

حديث كردند جماعتي از شيخ مفيد، ابي علي حسن بن علي طوسي، و از شريف ابي الفضل منتهي بن ابي زيد بن كيابكي حسيني و از شيخ امين ابي عبدالله محمد بن شهريار خازن، و از شيخ جليل ابن شهر آشوب، از مقري عبدالجبار رازي، و همگي نقل كردند از شيخ ابي جعفر محمد بن علي طوسي (ره) كه فرمود: حديث كرد براي ما شيخ ابوجعفر محمد بن حسن طوسي در نجف اشرف (كه بر صاحب آن سرزمين درود باد) در ماه رمضان سال 458 هجري.

گفت: حديث كرد شيخ ابوعبدالله حسين بن عبيدالله غضايري كه گفت: حديث كرد ما را ابوالفضل محمد بن عبدالله سلمي كه گفتند: حديث كرد براي ما شيخ مفيد ابوعلي حسن بن محمد طوسي، و شيخ امين ابوعبدالله محمد بن احمد بن شهريار خازن كه آنان گفتند: حديث كرد براي ما شيخ ابومنصور محمد بن احمد بن عبدالعزيز عكبري در خانه اش در بغداد سال 467 هجري.

گفت: حديث كرد براي ما ابوالفضل محمد بن عدالله شيباني كه گفت: حديث كرد ما را

محمد بن يزيد از ابي ازهر نحوي كه گفت: حديث كرد ما را ابوالصباح محمد بن عبدالله بن زيد نهلي كه گفت: خبر داد مرا پدرم و گفت كه حديث كرد براي ما شريف زيد بن جعفر علوي كه گفت: حديث كرد ما را محمد بن وهبان هناتي، گفت: حديث كرد ما را ابوعبدالله حسين بن علي بن سفيان بزوفري، گفت: حديث كرد ما را احمد بن ادريس از

[صفحه 94]

محمد بن احمد علوي كه گفت: حديث كرد براي ما محمد بن جمهور العمي، از هيثم بن عبدالله ناقد، از بشار مكاري كه گفت: وارد شدم بر حضرت صادق (ع)، در شهر كوفه، ديدم در خدمت آن جناب طبقي از خرماي طبرزد بود و حضرت تناول مي فرمود. پس به من فرمود: بشار! نزديك بيا و بخور. گفتم: خدا بر تو گوارا كند و مرا قربان تو گرداند،مرا به واسطه چيزي كه در راه ديده ام غيرت گرفته، و دلم را به درد آورده، و ناراحتي شديدي به من دست داده است. حضرت فرمود: قسم مي دهم تو را به حق من كه نزديك بيايي و از اين خرما بخوري. من نزديك رفتم و از آن خرما خوردم. سپس فرمود: قضيه چه بوده؟ عرض كردم: در راه كه مي آمدم، ديدم پاسباني بر سر زني مي زد و او را به سمت زندان مي برد. آن زن فرياد مي كشيد: از براي خدا و رسول خدا، به فرياد من برسيد. و كسي به داد او نرسيد. امام صادق (ع) فرمود: به چه جهت با او چنين مي كردند؟ عرض كردم: از مردم شنيدم كه مي گفتند: پاي آن زن لغزيده و گفته خدا لعنت كند ظلم

كنندگان بر تو را،اي فاطمه (ع)؛ بدين جهت او را زنداني مي كردند. چون حضرت اين سخن را شنيد، دست از خوردن كشيد و چندان بگريست كه ريش و سينه و دستمالش از اشك چشمش تر شد، بعد از آن فرمود: اي بشار! برخيز تا به مسجد سهله رويم و دعا كنيم و خلاصي آن آن زن را از خدا بخواهيم. آن گاه يكي از شيعيان را بر در خانه حاكم فرستاد و به او فرمود: در آن جا باش تا فرستاده من به سوي تو بيايد، و اگر مطلب تازه اي نسبت به آن زن واقع شد، فورا به ما خبر ده، در هر كجا كه باشيم. پس به مسجد رفتيم و هر يك از ما دو ركعت نماز گزارد. سپس حضرت صادق (ع) دست خود را به آسمان بلند كرد و اين دعا را خواند:

«(بسم الله الرحمن الرحيم) انت الله لا اله الا انت مبدئ الخلق و معيد هم و انت الله لا اله الا انت خالق الخلق و رازقهم و انت الله لا اله الا انت القابض الباسط و انت الله لا اله الا انت مدبر الامور و باعث من في القبور انت وارث الارض و من عليها اسئلك باسمك المخزون المكنون الحي القيوم و انت الله لا اله الا انت عالم السر و اخفي اسئلك باسمك الذي اذا دعيت به اجبت و اذا سئلت به اعطيت و اسئلك به اعطيت و اسئلك بحق محمد و اهل بيته و بحقهم الذي اوجبته علي نفسك ان تصلي علي محمد و آل محمد و ان تقضي لي حاجتي الساعة الساعة يا سامع الدعاء يا سيداه يا

مولاه يا غياثاه اسئلك بكل اسم سميت به نفسك او استاثرت به في علم الغيب عندك ان تصلي علي محمد و آل محمد و ان تعجل خلاص هذه المرأة يا مقلب القلوب و الابصار يا سميع الدعاء». [239].

[صفحه 95]

پس از آن سر به سجده گذاشت و جز نفس از او چيزي شنيده نمي شد. آن گاه سر برداشت و به من فرمود: برخيز كه آن زن رها و آزاد شد. پس هر دو از مسجد بيرون آمديم. در راه بوديم كه مأمور آن حضرت به ما رسيد؛ حضرت به او فرمود: چه خبر است؟ عرض كرد: آن زن را رها كردند. فرمود: كيفيت خلاصي او چگونه بود؟ عرض كرد: من سبب آن را نمي دانم، ليكن بر در خانه حاكم ايستاده بودم كه حاجب بيرون آمد و زن را طلبيد، و از او پرسيد كه چه گفتي؟ زن گفت: پايم لغزيد، گفتم: لعن الله ظالميك يا فاطمه، پس به سرم آمد آن چه كه آمد. حاجب دويست درهم به آن زن داد و گفت: اين پول را بگير و امير را حلال كن. زن از قبول پول خودداري كرد. حاجب نزد امير رفت تا او را آگاه كند كه زن از قبول پول امتناع مي ورزد و سپس برگشت و زن را مرخص كرد، و زن به منزلش بازگشت. امام صادق (ع) پرسيد: زن از قبول پول خودداري كرد؟ عرض كرد: بلي، قسم به خدا كه او كمال احتياج را به پول داشت. حضرت كيسه اي از جيب بيرون آورد كه در آن هفت دينار بود.، و فرمود: اين پول را به آن زن بده و سلام مرا

به او برسان.

بشار گويد: همگي به خانه آن زن رفتيم و سلام آن حضرت را به او رسانديم. زن گفت: شما را به خدا قسم، جعفر بن محمد (ع) به من سلام رسانده؟ گفتم: خدا تو را رحمت كند، قسم به خدا كه جعفر بن محمد (ع) به تو سلام رسانده. چون اين سخن از من شنيد، جامه خود دريد و بيهوش بر زمين افتاد. ما صبر كرديم تا به هوش آمد و گفت: آن چه امام فرموده به من باز گو. من سلام حضرت را تكرار كردم. باز غش كرد و به زمين افتاد. تا سه نوبت اين حالت به وي دست داد. پس به او گفتم: اين پول را بستان كه آن حضرت برايت فرستاده و به آن خشنود باش. زن پول را گرفت و گفت: از حضرت بخواهيد مرا ببخشيد. بشار گويد: من نديدم كسي را كه بيشتر از آن زن به آن جناب و پدران بزرگوارش توسل جويد. ما به حضور

[صفحه 96]

امام صادق (ع) بازگشتيم و تمام جريان را عرض كرديم. حضرت گريست و در حق آن زن دعا فرمود... [240].

بشر بن طرخان نخاس

شيخ طوسي (ره)، او را از اصحاب حضرت صادق عليه السلام شمرده است. [241].

كشي از بشر بن طرخان روايت كرده كه گفت: هنگامي كه امام صادق (ع) به حيره وارد شد، به محضرش شرفياب شدم، از شغلم پرسيد، گفتم: نخاس. فرمود: فروشنده حيوانات؟ عرض كرم: آري (و من در آن موقع وضع مالي ام بد بود). فرمود: قاطري برايم خريداري كن كه سفيد باشد، اما سفيد تند نباشد و زير شكمش هم سفيد باشد. گفتم: با اين خصوصيت قاطري نديده ام. فرمود: هست.

از حضورش مرخص شدم، تصادفا به غلامي برخوردم كه بر قاطري سوار بود، با همان خصوصياتي كه حضرت فرموده بود، از قسمت قاطر سؤال كردم، مرا به مولايش راهنمايي كرد. نزد مولاي غلام رفتم، و از جا برنخاستم تا آن كه معامله را تمام كردم و براي امام صادق (ع) خريداري نمودم، و قاطر را محضر امام بردم، فرمود: درست همان صفاتي را كه مي خواستم، در اين جمع است. آن گاه براي من دعا كرد، و فرمود: خداوند مال و فرزندانت را زياد كند، از بركات دعاي آن حضرت مال و اولادم زياد شد. [242].

مرحوم استرآبادي [243] در رجال كبير فرموده: در اينكه دعاي آن حضرت، به زيادي [صفحه 97]

مال و اولاد، براي بشر نخاس، دال به مدح او باشد، محل تأمل است؛ زيرا كه از آن جناب روايت شده كه فرمود: «اللهم ارزق محب محمد و آل محمد الكفاف و العفاف و ارزق عدو محمد و آل محمد كثرة المال و الولد» - بارالها روزي كن دوست محمد (ص) و خاندان محمد (ص) را به مقدار كفايت و عفت، و روزي كن دشمنان محمد و آل محمد (ص) را مال و فرزندان زياد - [244].

مؤيد اين روايت، حديث ديگري است كه شيخ جليل محمد بن يعقوب كليني، از نوفلي، نقل كرده كه علي بن الحسين (ع) فرمود: حضرت رسول (ص) در بيابان به شترباني گذر كرد. پس كسي را فرستاد تا مقداري شير از او بخواهد. شتربان گفت: آن چه در سينه شتران است، اختصاص به صبحانه اهل قبيله دارد، و آن چه دوشيده شده، و در ظرف هاست، شامگاه از آن استفاده مي كنند. رسول

خدا (ص) او را دعا كرد، و فرمود: خدايا، مال و فرزندانش را زياد كن. پس (از او گذشتند و در راه) به چوپاني برخوردند، از او هم تقاضاي شير كردند. چوپان براي حضرت شير دوشيد و آن چه در ظرف ها داشت، در ظرف هاي پيغمبر (ص) ريخت، و يك گوسفند نيز اضافه بر شير تقديم نمود، و عرض كرد: فعلا همين مقدار نزد من بود، چنانچه اجازه دهيد، بيش از اين تهيه و تقديم كنم. پيغمبر اكرم (ص) دستهاي مقدس را بلند كرده و فرمود: خداوندا، به اندازه كفايت، به او مرحمت بفرما. پاره اي از همراهان عرض كردند: يا رسول الله، آن كه درخواست شما را رد كرد، برايش دعايي فرمودي كه همه ما آن را دوست داريم، ولي براي اين شخص كه حاجت شما را برآورد، از خداوند چيزي خواستي كه ما دوست نداريم.

رسول خدا (ص) فرمود: «ان ما قل و كفي خير مما كثر و الهي»، مقدار كمي كه كافي باشد (در زندگي) بهتر است از (ثروت) زيادي كه انسان را به خود مشغول كند. آن گاه اين دعا را فرمود: «اللهم ارزق محمدا و آل محمد الكفاف» - بارالها، به محمد (ص) و آلش به قدر كفايت، عنايت بفرما. [245].

مرحوم مامقاني مي گويد: در اينكه بشر بن طرخان نخاس، امامي است، و جزء مخلصين اهل بيت بوده، شكي نيست و در وجيزه او را از ممدوحين شمرده اند. [246].

[صفحه 98]

بشر نبال

اشاره

شيخ طوسي (ره)، در رجالش، بشير (بشر) را گاهي از اصحاب حضرت باقر (ع) و گاهي از اصحاب حضرت صادق (ع) شمرده است. [247].

شيخ كشي، بشير را از ممدوحين شناخته، و وي را از

راويان حديث مي داند.

كشي از محمد بن زيد شحام، روايت كرده كه گفت: (در مدينه) مشغول نماز بودم كه امام صادق (ع) مرا ديد و به دنبال من فرستاد. همين كه به محضرش شرفياب شدم، پرسيد: تو كيستي؟ عرض كردم: از مواليان شما، از اهل كوفه ام. فرمود: در كوفه كه را مي شناسي؟ گفتم: بشير نبال و برادرش، شجره، را. فرمود: چگونه است احسان ايشان با تو؟ گفتم: نيكوست. فرمود: بهترين مسلمان، كسي است كه با مسلمين پيوند داشته باشد، و آنان را اعانت كند، و براي آنان وجودش نافع باشد؛ والله شبي را نخوابيده ام كه در مالم حقي براي مسلمانان باقي مانده باشد. [248].

از بشير نبال روايت شده كه گفت: شتر لاغري خريدم، جمعي گفتند كه اين شتر تو را به مقصد نمي رساند و عده اي گفتند كه با آن شتر به مقصد خواهم رسيد. به هر حال شتر را سوار شدم و به سوي مدينه طيبه به راه افتادم. در راه صورت و دست و پايم مجروح شد. هنگامي كه وارد مدينه شدم، به خانه امام باقر (ع) رفتم و به غلام آن حضرت گفتم كه براي من اجازه ورود بگيرد. امام همين كه صداي مرا شنيد، فرمود: اي بشير! وارد شو، مرحبا به تو. آن گاه فرمود:اي بشير! چرا اين طور شدي؟ عرض كردم: شتر لاغري خريدم، و به حضور شما آمدم، در راه، صورت و دست و پايم را مجروح كرده. حضرت فرمود: چه تو را به اين مسافرت وا داشت؟ گفتم: قربانت گردم، و الله، علاقه و محبت به شما مرا به اين كار وادار كرد. حضرت فرمود: روز قيامت كه مي شود، پيغمبر

خدا (ص)، به خدا پناهنده مي گردد و ما، به سوي رسول خدا و شيعه ما، به سوي ما؛ به پروردگار كعبه قسم، ما شما را به سوي بهشت خواهيم برد. [249].

بشير مورد لطف حضرت باقر (ع) بوده، و اين خود دليلي بر خوبي اوست.

در كافي از بشير نبال روايت شده كه گفت: از امام باقر (ع) درباره حكم حمام سؤال كردم، فرمود: اراده حمام داري؟ عرض كردم: بلي. حضرت دستور داد، حمام را گرم [صفحه 99]

كردند. سپس داخل شد و لنگي به كمر بست كه از ناف تا سر زانو را پوشانيده بود، آن گاه فرمود: تو نيز هميشه چنين كن. [250].

ابواراكه بجلي كوفي

بشير نبال از آل ابواراكه است. آل ابواراكه از بيوتات شيعه مي باشد و ظاهرا ابوارا كه بجلي كوفه است كه شيخ، او را اصحاب اميرالمؤمنين (ع) قرار داده، و برقي، او را در رديف مالك اشتر واصبغ بن نباته و كميل بن زياد شمرده. [251] ليكن علامه بحرالعلوم طباطبائي در كتاب رجالش، از كتاب اختصاص، داستان عجيبي از ابواراكه با رشيد هجري، به شرح زير، نقل كرده كه با در نظر گرفتن آن، هم رديف قرار دادن او با اصحاب خاص حضرت اميرالمؤمنين (ع) مورد تأمل قرار مي گيرد.

در آن ايامي كه زياد بن ابيه در جستجوي رشيد هجري بود، رشيد خود را مخفي كرده و پنهان مي زيست. روزي ابواراكه بر در خانه خود با گروهي از دوستانش نشسته بود، ناگاه ديد رشيد آمد و داخل منزل او شد. ابواراكه از اين كار رشيد بسيار ترسيد و برخاست به دنبال او رفت و به او گفت: اي رشيد! عمل تو مرا به كشتن خواهد داد

و بچه هاي مرا يتيم خواهد ساخت. رشيد گفت: مگر چه شده؟ ابواراكه گفت: مرا مسخره و استهزاء مي كني؟ پس رشيد را گرفت و محكم بست، و در اطاقي او را حبس كرد و در را از روي او قفل زد، و نزد دوستانش برگشت و گفت: به نظرم آمد كه پيرمردي وارد منزل من شد، آيا به نظر شما هم چنين آمد؟ گفتند: ما احدي را نديديم. ابواراكه براي احتياط، مكرر از آنان همين را پرسيد و آنان همان جواب را دادند. ابواراكه ساكت شد ليكن ترسيد كه غير ايشان او را ديده باشد. پس به مجلس زياد بن ابيه رفت تا تجسس كند، اگر ملتفت شده باشند، خبر دهد كه رشيد نزد اوست، و او را تحويل دهد.

ابواراكه به مجلس زياد وارد شد و نشست. بين او و زياد رفاقت و دوستي بود. پس در آن حال كه با هم صحبت مي كردند، ابواراكه ديد كه رشيد بر استر او سوار شده و روي به مجلس زياد مي آيد. ابواراكه، از ديدن رشيد، رنگش تغيير كرده و متحير و پريشان شد و يقين به هلاكت خويش نمود. رشيد از استر پياده گشت و نزد زياد آمد و بر او سلام كرد. زياد برخاست و دست در گردن رشيد در آورد و يكديگر را بوسيدند. سپس زياد از رشيد

[صفحه 100]

احوالپرسي كرد و پرسيد: كي آمدي، و چگونه آمدي، و در راه بر تو چه گذشت؟ رشيد مدتي بماند، آن گاه برخاست و رفت. ابواراكه از زياد پرسيد: اين پيرمرد كيست؟ زياد گفت: يكي از دوستان من، از اهالي شام است كه به جهت زيارت ما از شام

آمده بود.

ابواراكه از مجلس برخاست و به منزل خود برگشت و رشيد را به همان حالي ديد، كه او را گذاشته و رفته بود. پس به او گفت: اكنون كه چنين قدرت و علمي كه من در تو مشاهده كردم، داري، هر كار كه خواهي بكن و هر گاه كه خواستي به منزل من بيا. [252].

مرحوم پدرم قدس سره، در مقام دفاع از ابواراكه مي گويد: آن چه ابواراكه نسبت به رشيد كرد از جهت استخفاف به شأن او نبوده بلكه از ترس بر جان و مالش بوده است؛ زيرا كه زياد بن ابيه، سخت در تعقيب رشيد و ساير شيعيان بوده، و در صدد قتل و تعذيب آنان برآمده بود و مأموريني گماشته بود تا آنان را دستگير كنند، و همچنين كساني را كه آنان را اعانت و ياري مي نمودند و يا به آنان پناه مي دادند و ميهمان مي كردند، مجازات شديد مي نمود. و از اين رو ابواراكه مي خواست چنان اقدامي بنمايد. [253].

نويسنده گويد: درست به همين جهت اعتراض به جناب ابواراكه وارد است كه در آن حال و آن شرايط دشوار، به چه مناسبت آماده تحويل دادن يك فرد مظلومي به دست ستمكاري بوده است، مگر پيغمبر اكرم (ص) نفرموده: «المسلم اخوالمسلم لا يظلمه و لا يسلمه» [254]، مسلمان برادر مسلمان است، بايد كه بر روي ظلم نكند و به ظالمش نسپارد؛ آيا او شرعا خود را موظف نمي دانست كه رشيد را حفظ و نگه داري نمايد؟ الله اعلم.

بكير بن اعين بن سنسن شيباني

اعين، غلامي رومي بود به فردي از بني شيبان تعلق داشت، و آن گاه كه قرآن را فرا گرفت او را آزاد كرد(فهرست ابن النديم، ص

308)

«سنبس»، راهبي در ديار روم بود. (فهرست ابن النديم، ص 309)

علامه مامقاني از شيخ طوسي (ره) نقل كرده كه بكير از اصحاب حضرت باقر و حضرت صادق عليهماالسلام بوده و از حواريون آن دو امام به شمار رفته و از آن دو بزرگوار احاديثي نقل كرده است. [255].

[صفحه 101]

كنيه بكير ابوعبدالله (و نيز ابوالجهم) است، او برادر زراره و حمران مي باشد. [256].

بكير داراي شش پسر به نامهاي: عبدالله، جهم، عبدالحميد، عبدالاعلي، عمرو، و زيد است. اولاد جهم از بزرگان اهل حديث و صاحبان تصنيف مي باشند، از جمله حسن بن جهم، جد ابوغالب زراري است. آنان به بكيريون معروف بودند؛ ليكن از زماني كه حضرت هادي (ع)، سليمان بن حسن بن جهم را زراري لقب داد، آنان منسوب به زراره گشتند. [257].

بكير گويد: روزي محضر امام صادق (ع) رفتم، حضرت مرا پيش خواند و فرمود: از فرزندان اعين مي باشي؟ عرض كردم: آري، بكير بن اعين هستم. حضرت از حال حمران جويا شد. عرض كردم: امسال به حج نيامده با آن كه شوق شديدي داشت كه خدمت شما برسد، ليكن به شما سلام رسانده است. حضرت فرمود: «عليك و عليه السلام» بر تو و بر او سلام و درود. [258].

بكير در زمان حضرت صادق (ع) از دنيا رفت. حضرت پس از وفات او فرمود: «اما والله لقد انزله الله بين رسوله و اميرالمؤمنين عليهماالسلام» خداوند او را بين رسولش (ص) و اميرالمؤمنين (ع) وارد كرد. [259].

زماني حضرت صادق (ع) او را ياد كرد و فرمود: «رحم الله بكيرا و قد و الله فعل» خداوند بكير را رحمت كند، و والله، رحمت كرده است. [260].

بكير در شهر دامغان مدفون

است و داراي قبه و بارگاهي است.

[صفحه 103]

حرف (ج

جابر بن حيان

اشاره

كنيه اش ابوعبدالله و يا ابوموسي [261]، معروف به صوفي [262]، شيمي دان بزرگ اسلامي است كه در اصل خراساني، ليكن محل تولدش تحقيقا معلوم نشده، ولي تمام مورخين معتبر تقريبا متفق اند كه او يا در طوس خراسان، در شمال شرقي ايران، يا در حران عراق متولد شده. بعضي از مستشرقين كه به شرح حال او پرداخته اند، احتمال مي دهند، طوس مسقط الراس او باشد. تمام ثقات متفق اند كه او قسمتي از زندگي خويش را در شهر كوفه گذرانيده و با برامكه و وزراء هارون الرشيد دوست بوده.وستنفلد [263] مستشرق، يا ديگري وي را از صائبي هاي حران مي داند. در بلو [264] يكي ديگر از مستشرقين، در كتاب «كتابخانه شرقي»، نيز همين عقيده را دارد.

غريب ترين مطلبي كه از اقوال اروپايياني كه به شرح زندگاني جابر پرداخته اند به [صفحه 104]

دست مي آيد، منسوب داشتن او به اشبيليه اندلس است. آنان فقط اين يك اشتباه را ننموده اند؛ بلكه گاهي از او به عنوان مشهورترين امراء و فلاسفه عرب و در جاي ديگر يك نفر عرب، بدون هيچ صفت ديگر، و در جاي ديگر پادشاه عرب و يا پادشاه عجم و حتي پادشاه هند، نام برده اند. اين اختلاف حكايت مي كند كه اروپاييان، تا چندي قبل، شخصيت جابر را تحقيق نكرده بودند و تمام معلومات آنان راجع به وي، منحصر به اين بوده كه او شرقي، و غالبا عقيده داشته اند كه او عرب بوده است؛ در صورتي كه جابر ايراني است و فقط به مكتب شيمي عرب انتساب دارد. [265].

حيان، پدر جابر، اصلا خراساني و در طوس داروخانه داشته، و طرف اعتماد همگان

بود، و پيوسته به كار داروگري سرگرم، اما در عين حال مرد سياست هم بوده چون با ابومسلم خراساني، همكاري محرمانه داشته است. عمال بني اميه وي را مي شناختند و مي دانستند كه او عقيده شيعي دارد، و از پيروان خاندان نبوت است؛ ولي تحت تعقيب قرار نگرفته، فقط وقتي روابط محرمانه او را با ابومسلم، دريافتند غافلگيرش نموده و به قتلش رسانيدند.

حيان در خراسان كشته شد و پسرش جابر كه بسيار جوان بود، با سپاهيان شيعه از خراسان به كوفه آمد، و از آن جا به مدينه طيبه به خدمت حضرت باقر عليه السلام شرفياب شد. اما اين شرفيابي چندان طول نكشيد كه امام پنجم (ع) از اين جهان به ملكوت اعلي رحلت فرمود و مسند امامت را به پسرش حضرت صادق عليه السلام سپرد.

جابر بن حيان در رديف شاگردان امام صادق (ع) قرار گرفت، و بنا بر سوابق شيعه زادگي و ارادت موروثي خانوادگي لطف و محبت امام را بيش از ديگران به خود معطوف ساخت، تا آن جا كه مانند يك خانه زاد، در خانه حضرت صادق (ع) به سر مي برد.

دائرة المعارف بريتانيا، درباره جابر بن حيان چنين مي نويسد: از مشهورترين علماي طبيعي در قرن دوم هجري، جابر بن حيان است. او علوم پنهاني را از امام صادق (ع) فرا گرفت، ولي بعيد نيست كه علم شيمي [266] را از آن محضر نياموخته باشد.

روشن نيست كه دائرة المعارف بريتانيا اين نظريه را بر اساس چه مدركي بيان كرده، در حالي كه خود جابر اعتراف مي كند كه هر چه فراگرفته از حضرت صادق عليه السلام است و جز او استادي نداشته است. [267].

[صفحه 105]

در كتاب «دائرة المعارف دانش

بشر» آمده است كه ابوموسي جابر بن حيان بن عبدالله كوفي، فيلسوف و شيمي دان معروف، معروف، متولد كوفه بوده، وليكن اصلا از خراسان است.

وي با برامكه درآميخت و با جعفر بن يحيي برمكي دوست شد. تصنيفات جابر را تا پانصد جلد گفته اند، ولي بيشتر آن ها از دست رفته است. از تأليفات او اسرار الكيميا و تصحيحات كتب افلاطون و الخواص و صندوق الحكمه است.

جابر در كشورهاي اروپايي به واسطه ي كتبي كه در آغاز رنسانس [268] ترجمه شد، شهرت فراوان دارد، وي كسي است كه الكل را كشف كرد و آن را «زيت الزاج» ناميد. كتب جابر مقداري از تركيبات شيميايي را در بردارد كه قبل از وي مجهول بوده است؛ و جابر نخستين كسي است كه عمل شيميايي «تقطير» و «تبلور» و ساير خواص فيزيكي را نوشته و شرح داده است.

جابر در طوس درگذشت. او در نوشته هايش چنين تصريح كرده كه در اين علوم شاگرد حضرت امام جعفر صادق (ع) بوده است، و در همه جا امام را به عنوان «(قال) سيدي جعفر الصادق»، و امثال اين عبارات و با تجليل فراوان نام برده است. [269].

جابر در عداد شاگردان مكتب امام صادق عليه السلام ياد مي گردد، و او خود در پاره اي از آثارش، بدين نكته تذكر مي دهد كه اطلاعات مبسوط علمي خويش را از محضر آن معلم كبير فراگرفته است.

دكتر زكي نجيب محمود مي گويد: حقيقت مطلب آن است كه جابر، هم شيعه هم فيلسوف و هم شيمي دان بوده است. او در سياست، شيعه، در بحث و استدلال، فيلسوف، و در علم و دانش، شيمي دان بود.

درباره ي نام «جعفر» كه در نوشته هاي جابر فراوان آمده و با عنوان

«سيدي» (سرورم) به او اشاره شده است، گروهي ادعا كرده اند كه منظور او همان جعفر بن يحيي برمكي است. اما، به اعتقاد شيعيان، منظورش امام جعفر صادق (ع) مي باشد. گفته دوم درست تر به نظر مي رسد، زيرا جابر شيعه بوده است، و هيچ استبعادي ندارد كه به سيادت و سروري يك امام شيعه [صفحه 106]

اعتراف كند. به علاوه، بسياري از منابع تاريخي نيز اين شخص را، بي هيچ ترديدي، امام جعفر صادق (ع) دانسته اند. مثلا، حاجي خليفه، در كتاب كشف الظنون، همه جا، نام جابر را با عبارت «شاگرد امام جعفر صادق (ع)» ذكر مي كند و جابر، خود، در مقدمه كتاب «الحاصل» مي گويد:... اين كتاب را الحاصل ناميدم زيرا، سرورم جعفر بن محمد، صلوات الله عليه، روزي به من فرمود: حاصل و سود اين همه كتاب (كتاب هاي نوشته شده به وسيله جابر) چيست؟... لذا، من اين كتاب را نوشتم و سرورم آن را الحاصل ناميد... پر واضح است كه اين همه احترام و بزرگداشت نمي توانسته نسبت به شخصي برمكي ابراز شده باشد؛ زيرا جابر خود در دستگاه هارون الرشيد مقام و موقعيتي ممتاز داشت و از اين جهت همپايه برمكيان بود. بنابراين، چنين احترام و بزرگداشتي جز از جانب يك نفر شيعه نسبت به امام خود نمي تواند باشد. [270].

جابر بن حيان از آن عده انگشت شمار تاريخ است كه در نبوغ و عبقريت ممتاز و سرشناس بوده است. تاريخ بشريت، در طول اعصار و قرون از انسان هاي بسياري، سخن مي گويد، ولي از ميان اين گروه عظيم ممتاز، عده معدودي را به عنوان «اعجوبه» نام مي برد، و يكي از آن اعجوبه هاي دوران، همان جابر بن حيان است.

جرجي زيدان

در مجله الهلال مي گويد: جابر از شاگردان معروف امام صادق عليه السلام بوده است. اين نابغه بزرگ از كبار علماي شيعه از و نوادر زمان حضرت صادق (ع) است و شهرت بسياري دارد. جزء مفاخر علمي آن دوره بوده، و اهميت او بيشتر به تجربه او در دانش شيمي تكيه دارد، و اين شهرت با ترجمه پاره اي از آثار او به زبان هاي خارجي از محدوده جهان عرب و دنياي اسلام، فراتر رفته و به مغرب زمين نيز كشيده شد. [271].

و همچنين در كتاب تاريخ هيئت مي نويسد: در ميان يونانيان يك نفر هم پيدا نشد كه در علم شيمي از طريق تجربه وارد شود، ولي در اسلام صدها از اين قبيل اشخاص يافت شده اند.

آقاي دهخدا آورده است: جابر ميان فرنگيها به اسم «جبر» (Geber)، معروف به كتابي (لاتيني كتاب الخالص) مشهور مي باشد. جابر در لاتيني مؤلفات بسيار دارد كه به نام «جبير» منسوب شده است.

اختلاف ميان جابر و جبير باعث شده كه بعضي از مؤلفين اخير گفته اند كه اين دو اسم [صفحه 107]

متعلق به دو نفر است؛ ولي پروفسور هلميارد [272]، ثابت نموده كه جابر بن حيان همان است كه در ميان فرنگيها به نام جبير معروف مي باشد و تمام كتبي كه در لاتيني به نام دومي منسوب است، ترجمه يا اقتباساتي از مؤلفات دانشمندي (جابر) است كه اصلا ايراني بوده و به عرب نسبت دارد.

در قرن هشتم مسيحي (قرن دوم هجري) جابر بن حيان در دربار خليفه وقت، هارون الرشيد، در بغداد مي زيسته و با برامكه روابط صميمانه داشته و از شرح حالش معلوم مي شود كه علاقه وي به آنان، بيش از علاقه او به خليفه

بوده است. چه برامكه به علم شيمي اهميت فراوان مي دادند، و اين علم را با دقت و تحقيق، تحصيل مي كردند. جابر در كتاب «خواص» خود بسياري از محاوراتي كه ميان او و برامكه در شرح و تفصيل اين علم به عمل آمده، ذكر كرده و «قفطي» در شرح حال جابر، در «تاريخ الحكماء» گويد: او در تمام رشته هاي علوم عصر خود، خصوصا علم شيمي سرآمد گرديد. و ظاهرا از علم طب و طريق معالجات هم بهره اي داشته، چون در زمان او علم شيمي در اعمال طبي به كار مي رفته است.

در «مطارح الانظار» مي نويسد: جابر بن حيان مكني به ابوموسي بوده، و از حكماي سده دوم هجري، و از شاگردان امام به حق ناطق حضرت جعفر بن محمد الصادق عليه السلام مي باشد؛ و در كتاب رسائل و مخترعات او را نام برده است.

پروفسور برتلو [273] شيمي دان معروف فرانسوي، و صاحب كتاب تاريخ شيمي در قرون وسطي، اسم جابر را نسبت به تاريخ شيمي، مثل اسم ارسطو نسبت به تاريخ منطق مي داند. گويا جابر نزد برتلو، نخستين شخصي باشد كه براي علم شيمي قواعدي علمي، وضع كرده است كه همواره در تاريخ دنيا با نام او مقرون است. [274].

ابن نديم در الفهرست گفته: ابوعبدالله جابر بن حيان كوفي كه معروف به صوفي است، مردم درباره ي وي اختلاف كرده اند. شيعه معتقدند كه او از بزرگان ايشان و يكي از ابواب است، و وي را از اصحاب حضرت صادق عليه السلام، و از اهل كوفه مي دانند؛ و دسته اي از فلاسفه او را از خود دانسته اند، و در منطق و فلسفه مصنفاتي دارد؛ و زرگران و نقره سازان مي گويند كه رياست آنان در آن

عصر به وي منتهي شده، و كار وي پوشيده بوده و در شهرها

[صفحه 108]

مي گشته و از خوف سلطان در جايي مستقر نمي شد. و نيز گفته اند كه جابر در زمره برامكه بود و با جعفر بن يحيي برمكي مربوط بوده، و كساني كه اين عقيده ارا دارند، مي گويند كه مقصودش از كلمه «سيدي جعفر»، جعفر برمكي است؛ و شيعه مي گويند كه مقصودش حضرت صادق عليه السلام است. و يكي از ثقات اهل صنعت، براي من حكايت كرد كه جابر در شارع باب الشام در درب معروف به درب «الذهب» نزول كرده بود. و همين مرد گفت كه بيشتر اوقات جابر در كوفه بوده و در آن جا، به مناسبت پاكي هوا، مشغول كيمياگري بود؛ و همين شخص نقل كرد: خانه اي كه در آن، هاون طلايي كه در حدود دويست رطل وزن داشت، يافتند، خانه جابر بن حيان بوده است. و در آن خانه جز همان هاون طلايي چيز ديگري يافت نشد. و اين واقعه در زمان عزالدوله پسر معزالدوله واقع شد. و ابوسبكتكين دستار گفت: كسي كه آن را تحويل گرفت، من بودم. [275].

آزمايشگاه جابر

جابر آزمايشگاهي به وجود آورد كه در آن جا به يك رشته از تجارب علمي دست زد و بسياري از عناصر و تركيبات شيميايي را كشف كرد.

آزمايشگاه جابر بن حيان تقريبا دويست سال بر مردم پوشيده بود و با آنكه خلفاء و بزرگان دولت عباسي بسيار راغب بودند، بدانند كارگاه وي در كجاست و در آن چه وسائل و اسباب هايي يافت مي شود، موفق نشدند؛ زيرا در مدتي كه جابر پس از بازگشت از تبعيد، پنهاني در كوفه مي گذراند، جز دو سه تن از

صوفيان وارسته، كسي به خانه وي راه نداشت و تنها كنيزي پير، خدمتش را مي كرد كه او نيز بعد از وفات خواجه خويش، چند روزي بيشتر عمر نكرد. بنابراين راه وصول به آزمايشگاه جابر، پيدا نشد تا پس از دويست سال. در ابتداي قرن پنجم هجري، مردي در كوفه نزديك دروازه دمشق، مي خواست بنايي تازه بسازد، در اثناء كندن زمين، ناگهان يك عمارت زيرزميني، با اطاق ها و راهروها، به سبك معماري مخصوص، ظاهر گشت؛ و در آن اطاق ها، وسايل تحقيقات شيميايي، از آلات و ابزار، به دست آمد كه به مرور ايام پوسيده و از هم پاشيده بود، اما مع هذا چند دستگاه چرخ و قرع انبيق هم، به دست آمد كه به وسيله حكمران كوفه، به بغداد فرستاده شد. و در آن وقت بود كه مردم بغداد، به وجود آزمايشگاه، مخفي جابر پي بردند. [276].

[صفحه 109]

فرضيه هاي جابر بن حيان

وي عقيده داشت كه فلزات عموما مركب از دو گوهر مي باشند: يكي گوگرد و ديگري سيماب (جيوه). جابر معتقد بود كه اگر ما گوگرد و سيماب را با شرايط و امتبازات مخصوص و با ميزان دقيق و تحقيقي به هم بياميزيم، مي توانيم از تركيب اين دو گوهر، طلاي ناب را تكوين كنيم و اگر تحت همين شرايط، مقدار سيماب بر گوگرد افزوده شود، نقره به دست مي آيد. جابر درباره معادن مس و سرب و آهن و قلع هم، قايل به همين عقيده بود.

يكي از علماي اروپا، وقتي عقيده جابر بن حيان را توضيح مي دهد، چنين مي نويسد: اگر چه عمليات طبيعي در عصر حاضر، قايل به تركيب فلزات از گوگرد و سيماب نيست؛ ولي ما نمي دانيم كه چرا هر

وقت به كشف معادن طلا و نقره دست مي يابيم، اطمينان داريم كه در همان گوشه كنارهاي معدن، جيوه و گوگرد هم وجود دارد.

علماي قديم، در ميان فلزات گوناگون جهان، بيش از دو سه فلز را نمي شناختند مثلا: طلا و نقره و آهن. و اين جابر بن حيان بود كه براي نخستين بار به وجود فلزات ديگر هم در كانهاي دنيا پي برد، منتها وسيله استخراجش را به دست نداشت. [277].

شخصيت بزرگ جابر تنها در فلسفه و نويسندگي او نيست، بلكه بيشتر از آن بايد گفت: وي مردي آزمايشگر بود، و مدتهاي درازي از عمر خود را در تركيب و تجزيه و تحليل مواد گوناگون صرف كرد، و از هيچ گونه فعاليتي كه در عمليات كيميايي خود به كار مي برد، خسته نمي شد، تا آنكه در شيمي امروزي، چندين ماده اصلي موجود است كه زاييده عمليات جابر بوده است، و كشف همان مواد اصلي را مي توان مادر ترقيات كنوني شيمي نام نهاد.

جابر پايه گذار كيمياي قديم و مؤسس شيمي جديد است. ترقياتي كه اروپاييان در اين علم نموده اند، در اثر پايه و بنايي است كه جابر اساس آن را پي ريزي كرده بود.

دكتر حتي مي گويد: «نخستين كسي كه درباره ي طريقه تركيب داروها رساله اي نوشت، جابر بن حيان، پدر كيمياي عرب، بود.

بنابر روايات، وي شاگرد امام ششم، جعفر صادق (ع) نيز بوده است. جابر بيش از هر شيمي دان سلف، به اهميت تجربه در كنجكاوي هاي خود اعتقاد داشت. و در پيشبرد شيمي از لحاظ نظري و علمي كوشش قابل ملاحظه اي كرد.

روايت هاي اروپايي كشف بسياري از تركيبات شيميايي را به او نسبت مي دهند. كتاب هاي [صفحه 110]

منسوب به جابر، پس از قرن چهاردهم،

در اروپا و آسيا، مهمترين كتب شيمي به شمار مي رفت، و محقق است كه بسياري مطالب تازه به علم شيمي افزوده است. جابر دو عمل مهم شيمي يعني تكليس و احياء را از لحاظ علمي توصيف كرد، و نيز روش هاي قديم را كه براي تبخير و تصفيه و ذوب و تبلور به كار مي رفت، تغيير داد. گر چه اين نكته كاملا محقق نيست كه جابر طريقه به دست آوردن اسيد سولفوريك و اسيد نيتريك و تيزاب سلطاني را كشف كرده باشد، اما، وي به جاي نظريه ارسطو درباره تركيب فلزات فرضيه ديگري نهاد كه تا قرن هيجدهم، يعني اوايل دوران شيمي جديد، بر جا بود». [278].

دكتر گوستاولوبون فرانسوي مي نويسد: علماي اسلام، راجع به فلزات و نباتات و تركيب آن و متحجرات، تصانيف زيادي نمودند. مواد مهمه اي كه شيمي دانان يونان از آن بي اطلاع بودند، مانند: تيزاب سلطاني، الكل، جوهر گوگرد و تيزاب فاروق و... تماما از ايجاد و اكتشافات علماي مسلمين مي باشد. مسلمين عمل تقطير و غيره را كه از كارهاي اساسي علم شيمي است، جاري و معمول داشتند. و اين كه مي نويسد: لاووازيه [279] موجد علم شيمي مي باشد، بايد در نظر داشت كه هيچ علمي دفعة ايجاد نشده است؛ چنانچه اگر لابراتوارهاي هزار سال پيش مسلمانان و اكتشافات مهمه آنان در علم شيمي نبود، هيچ گاه لاووازيه نمي توانست در اين علم قدمي به جلو بگذارد.

سپس دكتر گوستاولوبون مي نويسد: از شيمي دانهاي بزرگ اسلام، جابر بن حيان است. از كتب به جا مانده، چنين استفاده مي شود كه او از خواص گازها اطلاع داشته؛ زيرا در يكي از كتب خود مي نويسد: چون گازها با اجسام مركب شوند، شكل و

خاصيت خود را

[صفحه 111]

از دست مي دهند و در حقيقت از آن چه كه بودند، تغيير مي كنند. و اگر بخواهند آن ها را از اجسام باز گيرند، در اين صورت ممكن است، دو حالت روي دهد: يكي آن كه گازها به تنهايي متصاعد گرديده و جدا گردد و اجسام طرف تركيب آن ها به جاي خود بمانند، ديگر آن كه گازها و اجسام دفعة از بين رفته و فاني گردند.

دكتر گوستاولوبون بعد از بيان اين جملات مي نويسد: در تصنيفات جابر بن حيان، تركيبهاي ذكر شده كه قبلا معمول نبوده است، مانند: جوهر شوره، تيزاب سلطاني، قلياب، نوشادر، جيوه قرمز و سنگ جهنم [280] و...

جابر بن حيان اول كسي است كه در كتب خود، يك سلسله عمليات شيميايي، از قبيل: تقطير، تبخير، انحلال، تجزيه و تركيب و غيره را، بيان نموده است. [281].

علامه شهرستاني مي گويد: دانشمندان اروپا، همگي اعتراف دارند كه نوزده عنصر از عناصري كه تا به امروز كشف شده است، از كشفيات جابر بن حيان است. جابر مي گويد: برگشت تمام اين عناصر، به يك عنصر است و آن عبارت از عنصر قوي برق و آتش است كه در باطن كوچك ترين ذره از ذرات ماده مستور است.

سپس علامه شهرستاني اضافه مي كند: اين گفته جابر كه در دنياي تاريك ديروز، به تعليم از امام صادق عليه السلام، آن را اظهار داشته است، با نيروي عجيب الكترون [282] كه در دايره اتم كشف گرديده است نزديك به يكديگر و با هم مطابقت مي كند. [283].

جابر نخستين دانشمند اسلامي است كه به نحو مؤثري، علم شيمي را بر پايه آزمايش بنا نهاد و همين خصوصيت است كه به كار او جنبه علمي مي بخشد.

وي در اين مورد، از دانشمندان يوناني قدم فراتر نهاد، و نتايج درخشاني را كه در آثار او منعكس است، به دست آورد.

دانشمند معروف مصري، عبدالرحمن بدوي، در كتاب «الحاد في الاسلام» كه خلاصه شده نوشته هاي «پل كراس» است، چنين مي نويسد: زحمات جابر بزرگ ترين گامي است كه [صفحه 112]

در قرون وسطي براي پايه گذاري علم طبيعي، بر مبناي اصولي كه بر كميت و مقدار استوار است، برداشته شده است. اين جز هدف علماي طبيعي امروز نمي باشد. از اين جا عظمت و نبوغ دانشمندي چون جابر نمايان مي گردد و همين كافي است كه تاريخ علوم جديد و قديم، او را در صف اول قرار دهد.

نكته ديگر كه بيشتر مايه اعجاب است و بعضي دانشمندان بدان اشاره كرده اند، اين است كه جابر و ابوريحان خاصيت راديواكتيو و اجسام را به طور مبهمي درك كرده بودند و جابر مدعي بود كه اين راز طبيعي در تمام فعاليت هاي طبيعي مؤثر است. [284].

علامه شهرستاني مي گويد: كشف راديوم را به جابر نسبت داده اند؛ زيرا او در يكي از رساله هايش گفته: هر كه مي خواهد خورشيد تابان را، در دل شب تاريك قيرگون، مشاهده نمايد، چنين و چنان كند. [285].

در روايات افسانه اي بغداد، از قدرت علمي و صنعتي جابر چيزها نقل شده است. از جمله آن كه: جابر، براي يحيي بن خالد برمكي، صندوقي به ظرفيت يك انسان اختراع كرد كه به هوا بالا مي رفت. [286] و مردي از فلز ساخته بود كه كار نگهبان را انجام مي داد، و نزديك شدن به آن مرد فلزي، قواعدي داشت، و اگر كسي بدون رعايت آن، مي خواست از مقابل او بگذرد با شمشير بر فرقش مي زد. [287].

نظريه

اختراع چيزي شبيه تلفن با تلگراف، از جابر، به وسيله علماي طبيعي بعد وي، نقل شده است كه مي گويند: ممكن است با رشته هاي فلزي و وسايل لازم، دو نفر از راه دور با هم تماس برقرار نمايند. [288].

[صفحه 113]

آقاي دهخدا در لغت نامه مي گويد: جلدقي [289] در كتاب خود «نهاية الطلب» مشكلات و فشارهاي بسياري كه شيمي دانهاي عرب در آغاز اشتغالشان به اين علم تحمل مي كردند، حكايت مي نمايد و نسبت به جابر بن حيان مي گويد كه او چندين بار از مرگ نجات يافته، و مقام و اهميت او غالبا دستخوش اهانت جهال گرديده و به علم و فضل وي حسد مي برده اند و او ناچار شده است، بعضي از اسرار صناعت (شيمي) را، به هارون الرشيد و يحيي برمكي و پسران وي، فضل و جعفر، بروز دهد و همين مطلب باعث توانگري و ثروت آنان گرديد. چون برامكه مورد سوءظن هارون الرشيد واقع شدند و دانست مقصود آنان انتقال خلافت به علوي ها، به كمك مال و جاه خودشان است، همه آنان را كشت.

جابر بن حيان، از ترس جان، ناگزير به كوفه فرار كرد، و تا زمان مأمون، مخفي مي زيست؛ سپس بيرون آمد.

البته بنا بر نقل ابن نديم در فهرست و حاجي خليفه در كشف الظنون، وفات جابر در سال 160 هجري است، اما چنان كه روايت جلدقي را صحيح بشماريم، ناچار بايد بگوييم كه جابر بعد از اين زمان، مدتي طولاني حيات داشته، چون مأمون در سال 198 هجري به اريكه خلافت قدم گذاشت. [290].

جابر، پس از گرفتاري دوستان دانش دوست خود (برامكه)، از بغداد تبعيد و مدت ها گرفتار آوارگي بود. سپس به طور پنهاني به كوفه رفت و

در خانه موروثي پدرانش بي سروصدا مي گذرانيد، و تمامي وقت خود را در آزمايشگاه وسيعي كه زيرزمين ساخته بود، به تجربيات علمي مصروف مي داشت؛ و هنگامي كه مأمون عباسي بر تخت خلافت نشست، به جستجوي عالم مزبور پرداخت. جابر با احترام از گوشه انزوا بيرون آمد، اما، ديگر عمر او براي مصاحبت با خليفه وفا ننمود، سر بر بستر نهاده و جان به جان آفرين تسليم نمود.

مؤلفات جابر بن حيان

ابوالفرج اصفهاني، براي جابر هزار و سيصد كتاب ذكر مي كند كه در علم فيزيك و شيمي و هيئت و نجوم و رياضي و علوم ديگر تأليف كرده است. جابر تمام اين علوم را از

[صفحه 114]

حضرت صادق عليه السلام كسب كرده و به آن حضرت نسبت مي دهد.

علامه شهرستاني، مرحوم سيد هبت الدين، در كتاب «الدلائل و المسائل»، مي نويسد: من پنجاه جلد از كتب جابر را به خط قديم ديده ام كه در همه ي آن ها، هر موضوعي علمي را كه بيان و بحث مي كند، مي گويد: «قال لي جعفر عليه السلام» [291] يا آن كه مي گويد: «و القي علي جعفر عليه السلام» [292] و يا مي گويد: «حدثني مولاي جعفر عليه السلام». [293] و در رساله اي كه جابر به نام «المنفعة» دارد، مي گويد: «اخذت هذا العلم من سيدي جعفر بن محمد عليه السلام، سيد اهل زمانه». [294].

سپس علامه شهرستاني اضافه مي كند: پانصد جلد از كتب جابر به چاپ رسيده و بيشتر آن ها فعلا در كتابخانه هاي دولتي برلن و پاريس موجود است و دانشمندان اروپا، جابر را استاد حكمت لقب داده، و نام او را با عظمت ياد مي كنند.

علامه شهرستاني همچنين مي گويد: اخيرا به من اطلاع داده اند كه دانشمندان اروپا در نظر دارند، دانشگاهي به نام جابر بن حيان بنا

كنند كه در آن منحصرا از علوم و كتب جابر، تحت نظر دانشمندان بزرگ اروپا، بحث شود. [295].

ابن خلكان در ذيل حالات حضرت صادق (ع) مي گويد: امام صادق (ع) در صنعت كيميا و زجر (اخبار از وقوع حادثه پيش از وقوع) و فال سخني داشته، و در اين رشته، شاگردش ابوموسي جابر بن حيان صوفي طرطوسي بوده. جابر كتابي تأليف كرده، مشتمل بر هزار ورقه كه متضمن رساله هاي حضرت صادق عليه السلام مي باشد و آن رساله ها پانصد رساله مي شود. [296] يافعي نيز همين مطلب را ذكر كرده است.

جابر گذشته از صنعت كيميا، در علوم و فنون ديگر نيز مهارت داشته و از مصنفاتي كه به وي نسبت داده اند، مي توان دريافت كه او را بر بسياري از دانش هاي زمان، آگاهي بوده است.

صاحب تاريخ الحكماء مي گويد: جابر بن حيان صوفي كوفي در علوم طبيعيه كمال [صفحه 115]

تقدم داشته، و در صناعت كيميا سرآمد بوده، و تأليفات مشهور بسياري در آن باب دارد. به علاوه، بر ساير علوم فلسفه نيز اطلاع داشته، و دعوي علوم و مذهب متصوفين اسلام مانند: حارث بن اسد محاسبي و سهل بن عبدالله تستري، را نيز مي نموده. محمد بن سعيد السرقسطي المعروف به ابن المياط الاسطرلابي الاندلسي گويد: در مصر، تأليفي منسوب به جابر بن حيان، در عمل اسطرلاب مشتمل بر هزار مسئله، ديدم كه در باب خود نظير نداشت. [297].

از ميان كتاب هاي جابر، فقط چند جلد به زبان هاي مختلف در اروپا ترجمه شده، ليكن متون خطي پاره اي از كتاب هاي او در كتاب خانه هاي اروپا يافت مي شود.

همچنين دسته اي از تأليفات علمي جابر بن حيان، در كتاب خانه هاي وقفي يا شخصي، مصر و مراكش و سودان موجود

است. اما خدا مي داند كه امروزه تمامي آن كتاب ها در كجا و به دست كيست؟

جماعتي از اهل علم گفته اند كه جابر اصل و حقيقتي ندارد و بعضي از آنان گفته اند كه تصنيفي جز كتاب «الرحمة» نداشته و اين مصنفات را مردم تصنيف نموده و به وي نسبت داده اند. [298].

ابن نديم گويد: «اين بي خردي است كه شخص دانشمندي با تحمل رنج زياد كتابي در دو هزار برگ تصنيف كند و بعد آن را به ديگري، خواه وجود داشته باشد يا نداشته باشد، نسبت دهد. به طور مسلم جابر وجود داشته و آثار گرانبهايي از خود به يادگار گذاشته و براي مصنفاتش كه مشتمل بر دو هزار برگ است، دير زماني خود را به زحمت و رنج افكنده است. وضع جابر بسيار روشن و شهرتش جهاني است. او بر مذهب شيعه كتبي نگاشته و در علوم مختلف نيز كتبي دارد. محمد بن زكريا رازي در كتاب هايش از او به عنوان استاد ما، ياد مي كند». [299].

شگفتا كه غربيان بيش از مسلمين به جابر اهميت مي دهند و در شخصيت و كتبش رساله ها مي نگارند، و او را بنيانگذار شيمي به حساب مي آورند.

ابن نديم، در كتاب الفهرست، به كتب جابر اشاره مي كند و مي گويد: جابر كتابي دارد كه فهرست بزرگي است كه شامل اسامي تأليفات اوست كه در فن صناعت و غيره نوشته، و فهرست كوچكي دارد كه فقط اشاره به كتبي است كه در فن صناعت نگاشته است. [300].

[صفحه 116]

البته فهرست كتب اصلي جابر كه به دست ابن نديم بوده مفقود شده، و او آن فهرست را ناقص مي دانسته و همانند يك مرجع صحيح مورد اعتماد قرار نداده است. اما فلوگل آلماني [301]

به آن فهرست اعتماد كرده و آن را مأخذ تمامي دانسته و همين مسئله موجب بزرگ ترين اشتباهاتي شده كه دامنگير تحقيقات وي راجع به حيات جابر شده است. همچنين شرح حالي كه برتلو نوشته، چون اسم كتب جابر را «الفهرست» گرفته اعتبار ندارد؛ زيرا كه او معني اسمها را درست نتوانسته است بفهمد.

كتبي از جابر كه چاپهاي معروف يا نسخه هاي خطي آنها موجود است

مشهورترين كتب جابر، به چهار قسمت زير تقسيم مي شود:

1 - كتبي كه ابن نديم آنها را ذكر كرده، و آنهايي كه چاپ هاي معروف يا نسخه خطي آن ها محفوظ است.

2 - كتب معروف او در اروپا كه هنوز در عالم عربي شهرتي ندارد.

4 - كتبي كه فقط عنوان آنها معروف است.

كتبي كه مؤلف «الفهرست» ذكر كرده و آن هايي كه چاپ هاي معروف يا نسخه هاي خطي آن ها موجود است، به شرح زير مي باشد:

1 - كتاب «اسطقس الاس الاول» با چاپ سربي در هندوستان سال 1891 م. طبع شده.2 - كتاب «اسطقس الاس الثاني» با چاپ سربي در هندوستان سال 1891 م. جزء دوم آن فقط طبع شده است.

3 - كتاب «اسطقس الاس الثالث» با چاپ سربي در هندوستان سال 1891 م. طبع شده و جزء سوم اين كتاب نزد مؤلف «الفهرست» به كتاب «الاسطقس» معروف بوده.

4 - كتاب «تفسير الاسطقس». اين كتاب به كتاب هاي سه گانه قبل اضافه مي شود، و

[صفحه 117]

مؤلف «الفهرست» آن را در كتاب خود ذكره نكرده است. [302].

5 - كتاب «الواحد الاول» كه نسخه اي از آن در شعبه عربي كتابخانه ملي پاريس در كلكسيون 2606 موجود است؛ و اين كتاب شايد همان باشد كه مؤلف «الفهرست» آن را به اسم كتاب «الواحد الكبير» ذكر كرده.

6 - كتاب «الواحد الثاني» كه نسخه اي از آن

در كتابخانه ملي پاريس در كلكسيون 2606 موجود مي باشد. و اين كتاب شايد همان باشد كه نزد ابن نديم به اسم كتاب «الواحد الصغير» معروف بوده.

7 - كتاب «الركن» كه شايد همان كتاب «الاركان» باشد. قسمت هايي از اين كتاب در قسمت هفتم كتاب «رتبة الحاكم» مجريطي [303] وراد شده؛ و هلميارد مدعي است كه نسبت اين كتاب به مجريطي اشتباه است. جابر خودش، از كتابي به نام «الاركان الاربعه»، در كتاب «نارالحجر» ياد مي كند.

8 - كتاب «البيان» كه در هندوستان سال 1891 م. با چاپ سربي طبع شده.

9 - كتاب «النور» كه در هندوستان سال 1981 م. با چاپ سربي طبع شده.

10 - كتاب «الزيبق». برتلو فرانسوي دو كتاب را طبع كرده يكي به نام كتاب «زيبق شرقي» و ديگري به نام «زيبق غربي» كه آن دو را از كلكسيون 440 شعبه عربي كتابخانه ليون به دست آورده. و دو نسخه از آن در كتابخانه ملي پاريس در كلكسيون 2606 وجود دارد.

11 - كتاب «الشعر» كه يك نسخه آن در بريتيش ميوزيوم (موزه بزرگ لندن)، و در كلكسيون 7722 نمره ه، وجود دارد.

12 - كتاب «التبويب» كه يك نسخه آن در كتابخانه ملي پاريس در كلكسيون 2606

[صفحه 118]

وجود دارد. و طغرائي [304] آن را اسم برده است. رجوع شود به كلكسيون 8229، بريتيش ميوزيوم.

13 - كتاب «الدرة المكنونة» كه در بريتيش ميوزيوم، نسخه خطي آن به اين عنوان در ضمن مؤلفات جابر بن حيان، در كلكسيون 7722، وجود دارد.

14 و 15 - كتاب «الشمس» و كتاب «القمر»، يعني كتب طلا و كتاب نقره كه شايد مختصر كتاب «الاحجار السبعه» باشد. جلدقي در «نهاية الطلب» آن را

اسم برده. و يك نسخه آن در كتابخانه ملي پاريس در كلكسيون 2606 وجود دارد. [305].

16 - كتاب «التراكيب» كه يك نسخه آن در كتابخانه ملي پاريس در كلكسيون 2606 محفوظ مي باشد. و شايد همان باشد كه در «الفهرست» به نام «التركيب» ذكر شده.

17 - كتاب «الحيوان». جلدقي كتابي به نام «حياة الحيوان» به نام جابر ذكر مي نمايد.

18 - كتاب «الاسرار» كه شايد همان كتاب «سر الاسرار» باشد كه يك نسخه آن در بريتيش ميوزيوم در كلكسيون 23418 نمره 14، وجود دارد.

19 - كتاب «الارض» [306] جابر كتابي به نام «الارض الاحجار» دارد كه برتلو آن را از كلسيون ليدن نمره 440 به دست آورده و چاپ كرده، و يك نسخه آن در كتاب خانه ملي پاريس در كلكسيون 2606 وجود دارد.

20 - كتاب «التركيب الثاني» كه يك نسخه آن دركتاب خانه ملي پاريس در كلكسيون 2606 وجود دارد.

[صفحه 119]

21 - كتاب «الخواص» كه يك نسخه از آن در بريتيش ميوزيوم نمره 4041 - در كلكسيون نمره 23419 - محفوظ است.

22 - كتاب «التذكير» كه به انگليسي نيز ترجمه شده است.

23 - كتاب «الاستتمام» كه طغرايي بعضي از قسمت هاي كوچك آن را ذكر مي نمايد، (بريتيش ميوزيوم، نمره 8229). جلدقي نيز در «نهاية الطلب» آن را ذكر مي كند.

24 - كتاب «الاحجار» كه در سال 1891 م. در هند با چاپ سربي طبع شده.

25 - كتاب «الروضة»، جلدقي در جزء دوم كتاب خود (نهاية الطلب) آن را ذكر كرده.

26 - كتاب «المنافع» كه در كتابخانه برلين، خطي، نمره 4199، به اسم كتاب «منافع الاحجار» محفوظ مي باشد.

27 - كتاب «الايضاح» كه در سال 1891 م. در هند با

چاپ سربي طبع شده.

28 - كتاب «مصححات سقراط» كه يك نسخه آن در كتاب خانه «بودلي» موجود است.

29 - كتاب «مصححات افلاطون» كه يك نسخه آن در اسلامبول، كتابخانه راغب پاشا، كلكسيون 96، نمره 40، محفوظ است. [307].

30 - كتاب «الضمير». يك نسخه آن در كتابخانه ملي پاريس كلكسيون 2606 محفوظ، و جلدقي در جزء سوم كتابش، آن را به اسم كتاب «الضمير في الخواص الاكسير» ذكر كرده.

31 - كتاب «الموازين». برتلو آن را از نسخه ليدن كلكسيون 440 به دست آورده و چاپ كرده.

32 - كتاب «الملك». ابن نديم نقل مي كند: جابر گفته كه كتابي به اسم كتاب «الملك» تأليف كرده [308] و هر گاه اين مطلب صحيح باشد، دلالت مي كند كه كتاب مذكور از چند كتاب تشكيل يافته، و همه در تحت يك عنوان درآمده. چيزي كه اين گمان را تقويت [صفحه 120]

مي كند آن است كه برتلو كتاب الملك را از نسخه ليدن نمره 440 در كلكسيون عربي يافته و آن را طبع كرده، در صورتي كه نسخه ديگري كه با نسخه چاپ برتلو اختلاف دارد در كتابخانه ملي پاريس به نمره 2605 محفوظ است. و اين هر دو با نسخه اي كه در هند در سال 1891 م. با چاپ سربي طبع گرديده، اختلاف دارد. [309].

33 - كتاب «الرياض» كه يك نسخه آن در كتابخانه «بودلي» به نمره 70 و نسخه ديگر در بريتيش ميوزيوم در كلكسيون 722 - نمره 5 - محفوظ است. [310].

34 - كتاب «الرحمة» كه در كيميا نوشته شده و در آن فصلي است از چگونگي تبديل فلزات به طلا، و طرز تهيه اسيد سولفوريك، اسيد نيتريك، تيزاب سلطاني، كربنات

سرب، و جوهر سركه. برتلو اين كتاب را از كتابخانه ليدن به دست آورده، و چاپ كرده است. بعضي كتاب الرحمه چاپ شده را، تأليف ابي عبدالله محمد بن يحيي، دانسته اند. اما جابر، در مقاله بيستم كتاب «الخواص الكبير»، به اين كتاب، به عنوان كتابي نوشته خود، اشاره كرده است. [311].

35 - كتاب «السبعه». صاحب تاريخ الفكرالعربي گفته: كتاب «السبعين» جابر در موزه انگلستان موجود است. [312].

36 - كتاب «خمسة عشر» يك نسخه آن در كتابخانه دانشگاه «ترينيتي» آكسفورد موجود است.

37 - كتاب «الوجيه». در تاريخ الفكرالعربي است كه يك نسخه از آن در موزه انگلستان موجود، و به لاتين ترجمه شده، و چند مرتبه به چاپ رسيده است. [313].

38 - كتاب «شرح المجسطي». اين كتاب به لاتين ترجمه شده و يك نسخه از آن در كتابخانه دانشگاه «كوريس كرستي» در آكسفورد محفوظ است و نسخه ديگر آن در كتابخانه بودلي، و نسخه سوم در كتابخانه دانشگاه كمبريج موجود است.

39 - كتاب «ارض الاحجار». اين كتاب را برتلو چاپ كرده و يك نسخه از آن در كتابخانه ملي پاريس موجود است. [314].

[صفحه 121]

40 - كتاب «الحدود» كه يك نسخه آن در كتابخانه قاهره موجود است.

41 - كتاب «كشف الاسرار و هتك الاستار» كه يك نسخه از آن در موزه انگلستان و نسخه ديگر در كتابخانه قاهره موجود است. اين كتاب به انگليسي ترجمه و چاپ شده.

42 - كتاب «اكسير الذهب» [315] كه يك نسخه از آن در كتابخانه ملي پاريس محفوظ است و به زبان انگليسي نيز ترجمه شده است.

43 - كتاب «المقابلة و المماثله» كه در كتابخانه برلين موجود است.

44 - كتاب «الرحمة الصغير». برتلو

اين كتاب را چاپ كرده و يك نسخه آن در كتابخانه ملي پاريس موجود است. و نيز در سال 1891 م. در هند با چاپ سربي به طبع رسيد.

45 - كتاب «التجميع». برتلو اين كتاب را از كتابخانه ليون به دست آورد و چاپ كرد.

46 - كتاب «التجريد» كه به سال 1891 م. در هندوستان چاپ شد. [316].

47 - كتاب «السهل» كه يك نسخه از آن در موزه انگلستان موجود است.

48 - كتاب «الصافي» كه يك نسخه آن در موزه انگلستان محفوظ است.

49 - كتاب «الاصول» كه به لاتين ترجمه شده، و يك نسخه آن در موزه بريتانيا موجود است.

جابر، در بسياري از نوشته هايش به اين كتاب بارها اشاره كرده و گفته است: «به خدا سوگند كه اين كتاب از كتاب هاي بسيار نفيس است». [317].

50 - كتاب «العفو». طغرايي اين كتاب را ذكر كرده است؛ و يك نسخه از آن در موزه انگلستان موجود است. [318].

51 - كتاب «العوالم». يك نسخه از آن در كتابخانه ملي پاريس محفوظ است.

52 و 53 و 54 و 55 - كتاب «الذهب» و كتاب «النحاس» و كتاب «الحديد» و كتاب «الاسرب». اين چهار كتاب نسخه اش در كتابخانه ملي پاريس موجود است.

56 و 57 و 58 - كتاب «ايجاز» و كتاب «الحروف» و كتاب «الكبير». يك نسخه از اين سه كتاب در كتابخانه ملي پاريس موجود است.

[صفحه 122]

59 - كتاب «نارالحجر» كه يك نسخه از آن در كتابخانه ملي پاريس موجود است، و برتلو اين كتاب را از كتابخانه ليون به دست آورده و چاپ كرده است.

60 - كتاب «الخراج ما في القوة الي الفعل». پل گراو آلماني اين كتاب

را ترجمه و چاپ كرده است.

61 - رساله اي در كيميا كه يك نسخه از آن در كتابخانه قاهره محفوظ است.

62 - كتابي در صنعت الهي و حكمت فلسفي - كه يك نسخه از آن در كتابخانه قاهره موجود است.

63 - كتاب «اسرار الكيميا» يا «كشف الاسرار» كه به زبان لاتين ترجمه و چاپ شده. و قسمتي از آن هم به عربي، ضمن كتاب پروفسور برتلو، در پاريس به چاپ رسيده. برتلو گفته: براي جابر بن حيان چيزي است كه براي ارسطو پيش از وي در منطق نبوده.

64 - كتاب «السموم» [319] كه از مشهورترين كتاب هاي جابر است. علي رغم تصور عده اي كه اين كتاب را از بين رفته پنداشته و گفته اند كه تنها اسمي از آن مانده، يك نسخه از آن، در كتابخانه تيموريه، در مصر موجود است. در آن نسخه اين عبارت هست: «مؤلف اين كتاب، جابر بن حيان صوفي ابوموسي شاگرد حضرت صادق عليه السلام». و از اين نسخه در شيراز به سال 503 هجري، نسخه برداري شده و آغاز كتابه به «بسم الله» است، ليكن حمد و صلوات بر پيغمبر صلي الله عليه و آله نيست و اين كتاب خلاصه شده در شش فصل است:... [320].

65 - كتاب «رسائل حضرت جعفر صادق عليه السلام» كه يكي از مهم ترين تأليفات جابر به شمار مي آيد. جابر در اين كتاب هزار برگي كه با خط خود بر جاي گذاشته، پانصد رساله اي امام ششم (ع) گنجانيده كه مشحون به علوم خفيه و امهات اسرار است. [321].

[صفحه 123]

دعايي را به من آموخت و فرمود كه كار تو جز با اين دعا به انجام نمي رسد؛ و من نيز به هر كس كه

كتاب هاي مرا مي خواند، مي گويم كه جز با اين دعا كار به انجام نمي رسد به شرط آن كه نيت پاك و خالص گشته، و شيطان از دل رانده شده باشد.

آن گاه مقدمات دعا، و سپس دعا را ذكر كرده است. [322].

دانشمندان در رشته فيزيك [323] نيز جابر را يكي از بزرگ ترين اساتيد فيزيك معرفي نموده اند.

در مورد شاگردان جابر، ابن نديم گفته: عده اي در محضر جابر بن حيان تلمذ كرده اند، مانند: اخميمي، ابن عياض مصري، و خرقي. [324].

جعفر بن عفان طائي

اشاره

شيخ كشي فرموده: او همان است كه وارد شد بر حضرت صادق (ع) هنگامي كه زيد شحام و جمعي از شيعيان كوفه حاضر بودند، حضرت او را نزديك طلبيد و به او فرمود: شنيده ام در مرثيه حضرت امام حسين (ع) شعر مي گويي، و نيكو مي گويي. عرض كرد: آري، فدايت شوم. فرمود: بخوان. او خواند، امام صادق (ع) و حاضرين گريستند، و اشك چشم امام به صورتش جاري شد، سپس فرمود: اي جعفر! به خدا سوگند، ملائكه مقربين در اينجا حاضر بودند و اشعار تو را، براي امام حسين (ع)، شنيدند و گريستند، چنان كه ما گريستيم، بلكه بيشتر؛ و خداوند واجب گردانيد براي تو بهشت را در اين ساعت به تمامه، و تو را آمرزيد، مي خواهي زيادتر بگويم؟ گفت: آري، اي آقاي من. فرمود: هر كس براي امام حسين (ع) شعري بگويد: و بگريد، و بگرياند، خداوند بهشت را بر او واجب مي گرداند. و او را مي آمرزد. [325].

علامه مجلسي (ره)، در بحار، اشعار زير را از جعفر نقل كرده:

ليبك علي الاسلام من كان باكيا

فقد ضيعت احكامه و استحلت غداة حسين للرماح ذرية

و قد نهلت منه السيوف و علت و غودر في الصحراء لحما

مبددا

عليه عناق الطير باتت و ظلت [صفحه 124]

فما نصرته امة السوء اذ دعا

لقد طاشت الاحلام منها و ضلت الا بل محوا انوارهم باكفهم فلا سلمت تلك الاكف و شلت و ناداهم جهدا بحق محمد

فان ابنه من نفسه حيث حلت فما حفظوا قرب الرسول و لارعوا

و زلت بهم اقدامهم و استزلت اذاقته حر القتل امة جده هفت نعلها في كربلا و زلت فلا قدس الرحمن امة جده و ان هي صامت للاله و صلت كما فجعت نبت الرسول بنسلها

و كانوا حماة الحرب حين استقلت [326].

در كتاب اغاني، از محمد بن ابي مره تغلبي، نقل شده كه گفت: روزي جعفر بن عفان طائي را ديدم، درب خانه اش نشسته بود، به او سلام كردم؛ گفت: بنشين. نشستم. گفت: از ابن ابي حفصه ملعون تعجب نمي كني كه گفته:

اني يكون و ليس ذاك بكائن لبني البنات وراثة الاعمام [327].

گفتم: به خدا سوگند از او تعجب مي كنم و لعن فراواني به او مي نمايم؛ سپس از او پرسيدم: آيا در رد او چيزي گفته اي؟ گفت: آري، و اين اشعار را خواند:

لم لا يكون و ان ذاك بكائن لبني البنات وراثة الاعمام للبنت نصف كامل من ماله

و العم متروك بغير سهام ما للطليق و للتراث و انما

صلي الطليق مخافة الصمصام [328].

[صفحه 125]

گفتاري پيرامون عاشورا، اقامه عزاداري، شعر سرائي، گريستن و گرياندن بر امام حسين

نويسنده گويد: ائمه اطهار عليهم السلام پيوسته كوشيده اند تا عاشورا از يادها نرود، و ياد حسين (ع) و قبر او و عاشوراي او و شهادت او و خونش هميشه مانند خورشيد بر زندگيها بتابد و آزادگي و قيام بيافريند.

آنان مي خواستند كه سنت هاي مقدس مبارزاتي و مراسم ذكر درگيريهاي خدايي همواره در ميان اجتماعات زنده و شاداب بماند. اين سنتها اگر كهنه و فراموش شوند،

روح حماسه و فداكاري در مردم مي ميرد و فرياد حق طلبي و فداكاري خاموش مي ماند. لذا سنت ابدي و شورانگيز عاشوراي خونين را زنده نگه مي داشتند تا همچون مشعلي خونين شور و حركت بيافريند.

ملتي كه عاشورا داشته باشد، و هويت عاشورا را بشناسد، و خون عاشورا در رگهايش جاري باشد، هيچ گاه زير بار ظلم نمي رود، و روي ذلت نمي بيند.

با توجه به اين مسائل بود كه امام صادق (ع) بر اقامه مراسم عاشورا و عزاداري حسيني تأكيد بسيار داشت، و رسالت عاشورا را زنده كند، و مفهوم واقعي اين روز را القاء نمايد.

و بر اين اساس، امام صادق (ع) شعرايي را كه شعر در طريق صواب مي گفتند، و بر پايه ايمان و شناخت صحيح مي سرودند، تجليل مي نمود، و شعر تعهدآور و آگاهي زا و انتقام گيرنده از ظالم و ياري بخش مظلوم را عمل صالح مي شمرد، و همچون پيامبر (ص) اين عمل را جهاد، و مستوجب بهشت مي دانست. پيامبر (ص) فرمود: مؤمن تنها با شمشير جهاد نمي كند، زبان او نيز شمشير است، به آن خدايي كه جانم به دست اوست، مطمئن بدانيد شما با اشعار خود جهادي مي كنيد كه گويا با تير بدنهايشان را خون آلود كرده باشيد. [329].

و همراهي شنونده با شاعر و ذاكر، نه لفظ است و نه خط، بلكه اشك است كه عشقي ديرينه را بيان مي كند، و چه زباني بي رياتر و صادق تر از اشك، كه خود زيباترين شعر، بي تاب ترين درد، پرشورترين اشتياق، و لطيف ترين محبت است.

گريه اي كه تعهد و آگاهي و شناخت محبوب و همراهي با او را، به همراه آورد نيز مستوجب بهشت است.

[صفحه 126]

لذا از فرمايش امام صادق (ع) به جعفر

بن عفان استفاده مي شود كه گريستن و گرياندن بر امام حسين (ع) عبادتي بزرگ با پاداشي بسيار است. در اين زمينه رواياتي مؤيد بر اين مطلب نقل مي شود:

اول - شيخ جليل فقيه كامل، ابن قولويه قمي [330]، از ابن خارجه، روايت كرده است كه گفت: روزي خدمت امام صادق (ع) بوديم و جناب امام حسين (ع) را ياد كرديم، حضرت بسيار گريست و ما نيز گريستيم، آن گاه فرمود: امام حسين (ع) فرموده: منم كشته گريه و زاري، هيچ مؤمني مرا ياد نمي كند مگر آن كه گريان مي شود. [331].

دوم - شيخ طوسي و شيخ مفيد از ابان بن تغلب روايت كرده اند كه امام صادق (ع) فرمود: آههاي سوزان اندوهناك براي مظلوميت ما، تسبيح؛ اندوه او براي امر ما، عبادت؛ و پوشاندن اسرار ما از بيگانگان، جهاد در راه خداست. و فرمود كه واجب است اين حديث به آب طلا نوشته شود. [332].

سوم - به سند معتبر از ابوعماره منشد (شعر خوان) روايت شده كه گفت: روزي به حضور امام صادق (ع) شرفياب شدم، حضرت فرمود: شعري چند در مرثيه حسين (ع) به آن روشي كه بين خودتان مرسوم است و نوحه مي كنيد، بخوان. همين كه شروع به خواندن كردم، حضرت گريان شد و من مرثيه مي خواندم و آن بزرگوار مي گريست تا آن كه صداي گريه از منزل آن حضرت بلند شد، و صداي گريه زنها نيز از پشت پرده برخاست. چون فارغ شدم، حضرت فرمود: هر كس در مرثيه امام حسين (ع) شعري بخواند و پنجاه كس را بگرياند، بهشت بر او واجب مي گردد، و هر كس ده نفر را بگرياند بهشت بر او واجب مي شود، و

هر كس يك نفر را بگرياند بهشت بر او واجب مي گردد، و هر كس مرثيه بخواند، و خود بگريد بهشت بر او واجب مي شود؛ و هر كس خود را به صورت گريه كننده در آورد (نه از روي رياء كه رياء در عبادت همچون ربا در معامله است) بهشت بر او واجب مي گردد. [333].

چهارم - حامي حوزه اسلام، جناب مير حامد حسين [334] طاب ثراه، در «عبقات» از كتاب [صفحه 127]

«معاهد التنصيص» نقل كرده كه محمد بن سهل، يار كميت، گفت: من و كميت [335] در ايام تشريق بر امام صادق (ع) وارد شديم، كميت به امام عرض كرد: فدايت شوم، اجازه مي دهي كه در محضرت چند بيت شعري بخوانم؟ حضرت فرمود: اين ايام عزيز و محترم است (كنايه از آن كه در اين ايام شريفه خواندن شعر شايسته نيست). كميت عرض كرد: اين اشعار در حق شماست. فرمود: بخوان، و فرستاد اهل بيتش را حاضر ساختند كه آنان هم استماع نمايند. آن گاه كميت اشعار خود را خواند، و حاضرين بسيار گريستند، تا به اين شعر رسيد:

يصيب به الرامون عن قوس غيرهم فيا اخرا اسدي به الغي اوله [336].

امام صادق (ع) دست هاي مباركش را بلند كرد، و گفت: «اللهم اغفر للكميت ما قدم و ما اخر و ما اسر و ما اعلن و اعطه حتي يرضي» بارالها! بيامرز گناهان گذشته و آينده كميت را و گناهاني كه آشكار و نهان انجام داده، و به او ببخش و عطا كن تا راضي گردد. [337].

پنجم - شيخ صدوق (ره) در امالي، از ابراهيم بن ابي المحمود، روايت كرده كه حضرت امام [صفحه 128]

رضا (ع) فرمود: همانا،

محرم ماهي بود كه اهل جاهليت، قتال در آن ماه را حرام مي دانستند، اما اين امت جفاكار خون هاي ما را در آن ماه حلال دانستند، و هتك حرمت ما كردند، و زنان و فرزندان ما را در آن ماه اسير نمودند، و آتش در خيمه هاي ما افروختند، و اموال ما را غارت كردند، و حرمت حضرت رسالت را در حق ما رعايت نكردند؛ همانا مصيبت روز شهادت حضرت امام حسين (ع) ديده هاي ما را مجروح گردانيده، و اشك ما را جاري ساخته است، و زمين كربلا مورث كرب و بلاء ما گرديد تا روز قيامت. پس بر مقل حسين (ع) بايد بگريند گريه كنندگان. همانا گريه بر آن حضرت گناهان بزرگ را فرو مي ريزد.

سپس حضرت فرمود: همين كه محرم مي شد، كسي پدرم را خندان نيم ديد، و اندوه و حزن پيوسته بر آن حضرت غالب مي شد تا دهم محرم؛ چون روز عاشورا مي رسيد، آن روز، روز مصيبت و حزن و گريه او بود و مي فرمود: امروز روزي است كه حسين (ع) كشته شد. [338].

ششم - ابن قولويه قمي، به سند معتبر، از ابوهارون مكفوف (نابينا) روايت كرده كه گفت: خدمت امام صادق (ع) مشرف شدم، فرمود: براي من مرثيه بخوان. من شروع به خواندن مرثيه كردم. فرمود: نه اين طور؛ بلكه چنان بخوان كه در نزد خودتان متعارف است، و در نزد قبر امام حسين (ع) مي خوانيد. من خواندم: «امرر علي جدث الحسين فقل لا عظمه الزكية» [339]، حضرت گريست، من ساكت شدم، فرمود: بخوان. من خواندم، تا آن اشعار را تمام كردم. حضرت فرمود: باز هم، براي من، مرثيه بخوان، من اين اشعار را خواندم:

يا

مريم قومي و اندبي مولاك و علي الحسين فاسعدي ببكاك [340].

پس حضرت گريست و زن ها هم گريستند و شيون نمودند. چون از گريه آرام گرفتند حضرت فرمود: اي ابوهارون! هر كه براي حسين (ع) مرثيه بخواند و ده نفر را بگرياند، از براي او بهشت واجب مي گردد. پس يك يك از ده كم كرد تا آن كه فرمود: هر كس مرثيه بخواند و

[صفحه 129]

يك نفر را بگرياند، بهشت از براي او لازم شود، سپس فرمود: هر كه ياد كند، امام حسين (ع) را و خود گريه كند، بهشت بر او واجب گردد. [341].

هفتم - به سند معتبر از مسمع كردين روايت شده كه گفت: امام صادق (ع) به من فرمود: اي مسمع! آيا تو به زيارت قبر امام حسين (ع) مي روي؟ من عذر آوردم كه با توجه به دشمنان زياد، براي انجام چنين كاري، ايمني ندارم. فرمود: آيا مصائب آن بزرگوار را به ياد مي آوري؟ عرض كردم: آري، آن گونه مي گريم كه آثار مصيبت در من آشكار مي شود. فرمود: به درستي كه تو شمرده مي شوي از آناني كه زاري مي كنند از براي ما، و شاد مي شوند براي شادي ما، و اندوهناك مي گردند براي اندوه ما، و خائف مي گردند براي خوف ما، و ايمن مي گردند براي ايمني ما؛ زود باشد كه ببيني در وقت مرگ خود كه پدران من، نزد تو، حاضر شوند و به ملك الموت درباره تو سفارش كنند، و به تو بشارتها دهند كه ديده ات شاد و روشن گردد؛ و ملك الموت بر تو، از مادر نسبت به فرزند خويش، مهربان تر باشد. آن گاه حضرت گريست و من نيز گريستم... [342].

تذكري به ذاكرين امام حسين و ذكر پاره اي از وظايف آنان

از مفاد

اين روايت به خوبي معلوم شد كه ذاكرين و مرثيه خوانان امام حسين عليه السلام چه اندازه مورد لطف خاندان عصمت و طهارت بوده و مي باشند و چقدر شايسته و لازم است كه متوجه باشند كه اين عبادت نيز مانند ساير عبادات هنگامي جنبه عبادي دارد كه خالص باشد و فقط رضا و خشنودي حق در آن منظور شود، و خشنودي پيغمبر اكرم (ص) و ائمه اطهار (ع) غرض و مقصد باشد و از مفاسدي كه بر اين عمل بزرگ طاري و ساري مي گردد، بر حذر باشند كه مبادا العياذ بالله، منظور فقط تحصيل مال و جاه و اعتبار باشد، و يا مبتلا به دروغ گفتن و افترا بستن به خداي تعالي يا بر حجج طاهره سلام الله عليهم اجمعين و علماي اعلام گردند، و از غنا خواندن و بي اذن بلكه با نهي صريح به خانه مردم وارد شدن و به منبر رفتن، و آزردن حاضرين و اهانت به مستمعين، و ترويج باطل در موقع دعا كردن و مداحي از كساني كه استحقاق ستايش ندارند - چه در حديث نبوي وارد شده: «اذا مدح الفاجر اهتز العرش» [343]، هنگامي كه فاجري به مدح آيد عرش به لرزه درآيد - و اهانت به [صفحه 130]

بزرگان دين، و افشاء اسرار آل محمد (ص)، و انگيزش فتنه و اعانت ستمگران و مغرور ساختن گنهكاران و متجري كردن فاسقين و كوچك جلوه دادن معاصي در نظر مردم، و خلط روايات به يكديگر، و تفسير آيات شريفه با راي فاسد خود، و فتوي دادن با نداشتن اهليت آن، و توسل به گفتار بيگانگان براي تأييد و زينت سخن و رونق مجلس و

داستان هاي خنده آور و اشعار لغو و اشاعه فحشاء، و تصحيح اشعار دروغ در مراثي به عنوان زبان حال، و ذكر شبهات در مسائل اصول دين و ويران ساختن پايه هاي اصول دين ضعفاي مسلمين، و بيان چيزهايي كه منافي عصمت و طهارت اهل بيت وحي است، و طول دادن سخن به جهت اغراض فاسده و محروم ساختن مردم از فيض نماز اول وقت، و امثال اين مفاسد كه بي شمار است، بپرهيزيد.

و نيز در حذر باشند كه مبادا العياذبالله داخل شوند در زمره آنان كه مقدمات وعظ پيش گرفته، و گاهي خطب اميرالمؤمنين (ع)، و مواعظ شافيه و كردار آن حضرت را ذكر كنند، و مردم را از محبت دنيا و آفات و مهلكات آن بترسانند و بر بغض دنيا و زهد در آن ترغيب نمايند، و به حال پيشوايان دين و خواص اصحاب و علماي راشدين استشهاد كنند، و گاهي مردم را به خوف و رجاء و توكل و غيره بخوانند و آيات و روايات مناسب با مقام را ذكر كنند، با كلمات شيرين و بدون لكنت زبان، و بيچارگان خود گمان كنند كه به گفتن آن مطالب، آراسته بدان فضائل اند و ديگران عاري از آن فضائل، و گمان برند كه اگر آنان را نستايند، اهانتي به دين و شرع مبين وارد شده باشد، و خيال كنند به جهت مقداري از محفوظات منبريه از همه رذائل و خبائث عاري و بري گشته، و فقط اخلاق رذيله در مستمعين و عوام الناس مجلس است. البته بر داناي خبير و بصير پوشيده نيست كه چنين كساني حالشان چراغ است كه خويشتن را مي سوزاند و ديگران را مي فروزد،

و داخل در زمره غاوين كه سرانجامشان در آيه كريمه چنين معين شده: «فكبكبوا فيها هم و الغاون» [344] - پس به روي افكنده شوند در آن (جهنم) ايشان و گمراهان - و مشمول آيه شريفه: «ان تقول نفس يا حسرتي علي ما فرطت في جنب الله و ان كنت لمن الساخرين» [345] - آن گاه كه هر كسي به خود گويد: اي اندوه و پشيماني بر آن چه در طاعت و قرب خدا كوتاهي كردم و همانا از مسخره كنندگان بودم - و آيه مباركه: «اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسكم» [346]

[صفحه 131]

- آيا مردمان را به نيكي امر مي كنيد و خودتان را فراموش مي نماييد؟ - و آيه كريمه: «يا ايها الذين آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون» [347] -اي كساني كه ايمان آورده ايد چرا مي گوييد چيزي را كه عمل نمي كنيد - و آيه شريفه: «قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا، الذين ضل سعيهم في الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا» [348] - بگو آيا شام را از آناني كه در عمل زيانكارترند خبر دهيم، همان كساني كه كوششان در زندگي دنيا ضايع شده، و مي پندارند كه كارهاي خوب انجام مي دهند - خواهند بود.

مع الاسف در عصر حاضر رشته منبر و كرسي تبليغ، و نيز رشته مرثيه خواني و مداحي اهل بيت سلام الله عليهم اجمعين، عمدة به دست افرادي قرار گرفته كه شايستگي اين مقام را ندارند، نه علما و نه عملا، و در عين حال خود را لايق و سزاوار اين پست مقدس مي شمارند و خيال مي كنند مروج شرع مطهر و مؤيد دين مبين مي باشند، و مي پندارند كه كوچك شمردن آنان، كوچك

شمردن حضرت سيدالشهداء است، در حالي كه بعضي از آنان فقط از اين شغل تأمين معاش و شهواتشان را مي نمايند. چندي قبل، يكي از آنان كه تا حدي در بين مردم احترامي دارد، و واقعا خود را نوكر مخلص امام حسين (ع) مي داند، به من مي گفت: در قيامت همه محتاج و نيازمند به شفاعت من مي باشند، و من بايد همه را دستگيري كنم. نعوذ بالله من الخذلان. چه نيكو گفته حافظ شيرازي:

واعظان كين جلوه در محراب و منبر مي كنند

چون به خلوت مي روند آن كار ديگر مي كنند

مشكلي دارم ز دانشمند مجلس باز پرس تو به فرمايان چرا خود توبه كمتر مي كنند

گوييا باور نمي دارند روز داوري كاين همه غش و دغل در كار داور مي كنند

تذكري به بهره گيران از سلسله اهل منبر

اين مطالب كه گفته شد، وظيفه مرثيه خوانان و اهل منبر بود، و اما تكليف ديگران كه از اين سلسله جليله بهره مند مي گردند و به فيوضات بي حد مي رسند، چه بر پا كنندگان مجالس، و چه غير ايشان، از حاضرين و مستمعين، اعانت و احسان و رعايت حقوق و احترام ايشان است؛ و البته بايد آنان را گرامي بشمارند، و آن چه به ايشان محبت كنند، هرگز اداء حق آنان را نكرده اند؛ و آن مقدار كه به عنوان حق الزحمه مي دهند، با يك تار جامه بهشتي [صفحه 132]

كه به هزارها از آن، به توسط آن مرثيه خوان و گوينده، رسيده اند، برابري نمي كند، چنانچه سيره ائمه (ع) با اين گروه چنين بوده:

حضرت زين العابدين (ع) در مقابل قصيده اي كه فرزدق در مدح آن بزرگوار خواند، دوازده هزار درهم عنايت فرمود. [349] و در روايتي وارد شده كه به مقدار مخارج چهل سال به فرزدق مرحمت

كرده و فرمود: اگر مي دانستم بيشتر احتياج داشتي، بيشتر مي دادم. [350].

امام صادق (ع) به اشجع سلمي چهارصد درهم، و يك انگشتري كه ده هزار درهم ارزش داشت، مرحمت فرمود. [351] و نيز عنايات امام به كميت شاعر در محلش ذكر شد.

ابن شهر آشوب، در مناقب روايت كرده كه روز نوروزي بود، منصور دوانيقي امام هفتم (ع) را امر كرد تا در مجلس تهنيت بنشيند، و مردم به جهت مبارك باد او بيايند و هدايا و تحف خود را نزد او بگذارند، و آن جناب آن ها را تصرف فرمايد. حضرت فرمود: من در اخباري كه از جدم رسول خدا (ص) وارد شده، تفتيش كردم ليكن چيزي از براي اين عيد نيافتم، و اين عيد سنت فارس بوده و اسلام آن را محو كرده و من نمي خواهم چيزي را كه اسلام محو كرده احيا كنم. منصور گفت: اين كار را به جهت سياست لشكر مي كنم، و شما را به خداوند عظيم سوگند مي دهم كه قبول كني و در مجلس بنشيني. پس حضرت (اجبارا) در مجلسش نشست، و امراء و اعيان لشكر به خدمتش شرفياب شدند، و او را تهنيت مي گفتند و هدايا و تحف خود را از نظر مباركش مي گذرانيدند. منصور، خادمي را گماشته بود كه اموالي كه مي آورند ثبت كند. تا آنكه در پايان پير مردي وارد شد و عرض كرد: يا ابن رسول الله، من مرد فقيري مي باشم و مالي نداشتم كه از براي شما تحفه آورم، ليكن جدم سه بيت شعر در مصيبت جدت امام حسين (ع) گفته كه من آن را تحفه آورده ام، و آن سه بيت اين است:

عجبت لمصقول علاك فرنده يوم الهياج

و قد علاك غبار

و لا سهم نفذتك دون حرائر

يدعون جدك و الدموع غزار

الا تقضقضت السهام و عاقها

عن جسمك الاجلال و الاكبار [352].

[صفحه 133]

حضرت فرمود: هديه تو را قبول كردم، بنشين، بارك الله فيك. پس سر خود را به سوي خادم منصور بلند كرد و فرمود: برو نزد منصور، و او را خبر ده كه اين مقدار مال جمع شده، و بپرس كه آن ها را چه بايد كرد؟ خادم رفت و برگشت، و گفت: منصور مي گويد: تمام را به شما بخشيدم، در هر چه خواهي صرف كن. حضرت به آن پيرمرد فرمود: تمام اين اموال را بردار، من آنها را به تو بخشيدم. [353].

هنگامي كه دعبل بن علي خزاعي بن محضر حضرت ثامن الحجج (ع) شرفياب شد و قصيده اي كه در مدح آن حضرت و مصائب اهل بيت (ع) بود، خواند، حضرت جبه و پول زيادي به او عطا فرمود. و به روايتي انگشتري عقيق و پيراهن خز سبزي كه هزار شب در هر شبي هزار ركعت نماز در آن به جا آورده، و هزار ختم قرآن در آن خوانده بود، به وي مرحمت فرمود. [354].

حضرت سيد الشهداء (ع) به شخصي كه به يكي از فرزندانش سوره حمد را تعليم داده بود، هزار اشرفي، و هزار جامه عطا كرد، و دهان معلم را پر از مرواريد نمود، و مي فرمود: كجا وفا مي كند اين عطاي من به عطاي او. [355].

عربي بر در خانه حضرت سيدالشهداء (ع) آمد و گفت:

لن يخب اللان من رجاك و من حرك من دون بابك الحلقة [356].

حضرت چهار هزار درهم به او عطا نمود، و از او عذر خواست و فرمود: «خذها فاني

اليك معتذر». [357].

ما در ذيل حالات كميت نگاشته ايم كه خاندان عصمت و طهارت (ع) با او چگونه رفتار كردند، و در مقابل قصيده ميميه وي، چه مقدار بخش و عطا فرمودند، و در عين حال از او عذر خواستند. و اگر بخواهيم از اين رديف قضايا و روايات نقل كنيم، به درازا خواهد كشيد، و اين فقط براي تذكر به بعضي از صاحبان مجالس عزاداري سيدالشهداء (ع) است كه در ايامي كه اقامه مجلس تعزيه مي كنند، چه اندازه به سلسله جليل اهل ذكر توهين و

[صفحه 134]

تخفيف نموده، و مي پندارند كه در ازاي آن وجه جزئي، جان روضه خوان را خريده و طوق عبوديت بر گردن او افكنده اند و چه بسيار امر و نهي مي كنند، و انتظار دعا و تعريف از هر كس و ناكسي كه به مجلسشان حاضر شده و شركت مي كند را، دارند، و گاهي تقاضاي مدح و تجليل از ستمگران و فجار را دارند؛ و توقعات بي مورد. و به راستي بعضي از مجالس آلودگي هايي دارد كه با اين حرف ها و اندرزها اصلاح شدني نيست. «و هل يصلح العطار ما افسد الدهر و لكن للعالم ان يظهر علمه نبهناالله و اياهم من رقدة الغفلة و السلام علي من تبع الهدي».

جميل بن دراج

ثقه و جليل القدر و وجه الطائفه، از اصحاب حضرت صادق و موسي بن جعفر عليهماالسلام و از اصحاب اجماع است. [358].

شيخ كشي روايت كرده كه فضل بن شاذان بر ابن ابي عمير وارد شد، در حالي كه او در سجده بود و سجده را بسيار طول داد. چون سر از سجده برداشت صحبت طول سجده به ميان آمد. ابن ابي عمير گفت: اگر سجده جميل به

دراج را مي ديدي سجده مرا طولاني نمي شمردي، همانا من روزي نزد جميل بن دراج رفتم و او را به حال سجده يافتم. او سجده خود را بسيار طول داد. چون سر برداشت گفتم: سجده را طولاني نموديد؟ جميل گفت: اگر سجده معروف به خربوذ را ديده بودي سجده مرا سهل مي شمردي. [359].

نويسنده گويد: علامه مجلسي (ره)، در «صلوة بحار» بابي به عنوان - «باب فضل السجود و اطالته» - باز نموده و روايات بسياري در فضيلت سجده و سجده طولاني نقل كرده كه ما به چند روايت آن اشاره مي كنيم:

طول دادن سجده از دين ائمه و اوابين است؛ و عملي است كه بر شيطان بسيار گران است؛ و گناهان را مي ريزد، همچنان كه باد برگ درخت را مي ريزد؛ و نزديك كننده بنده است به خدا.

از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت شده كه مردي خدمت رسول اكرم (ص) آمد و عرضه داشت: به من كاري بياموزيد كه خداوند مرا دوست بدارد، و مردم نيز مرا دوست بدارند، و خداوند مالم را زياد و بدنم را سالم بگرداند و عمرم را طولاني سازد، و مرا با شما

[صفحه 135]

محشور فرمايد. حضرت فرمود: اين شش تقاضا است كه احتياج به شش عمل دارد و در گرو شش چيز است:

اول - اگر بخواهي خدا تو را دوست بدارد، از او بترس و از معصيت و نافرماني او خودداري كن. دوم - اگر بخواهي مردم تو را دوست بدارند، به آنان نيكي كن و به مال و ثروتشان چشمداشت نداشته باش. سوم - اگر بخواهي مالت زياد گردد. زكات بده. چهارم - اگر بخواهي بدنت سالم باشد. صدقه بده. پنجم - اگر بخواهي

عمرت طولاني گردد، صله رحم كن. ششم - اگر بخواهي با من محشور گردي، سجده در پيشگاه خداي واحد قهار را طولاني كن. [360].

ابوبصير از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه حضرت به وي فرمود: اي ابومحمد! بر شما باد به ورع و جديت و راستگويي و رد امانت و خوشرفتاري با كسي كه با شما رفاقت مي كند و طول دادن سجده كه از سنن توبه كنندگان است. [361].

محمد بن مسلم از امام صادق (ع) روايت كرده كه حضرت اميرالمؤمنين (ع) فرمود: سجده را طولاني كنيد كه عملي بر شيطان دشوارتر از سجده نيست كه ببيند فرزند آدم سجده مي كند و بدين وسيله اطاعت كرده و نجات يافته است، و خودش از سجده سرپيچي و نافرماني كرده است. [362].

شيخ صدوق (ره)، در مجالس، از ابي جعفر عطار از امام صادق (ع) روايت كرده كه مردي خدمت رسول اكرم (ص) آمد و عرض كرد: يا رسول الله، گناهانم زياد شده و عملم ضعيف، رسول خدا (ص) فرمود: سجده زياد به جا آور كه سجده گناهان را مي ريزد، همچنان كه باد برگ درخت را مي ريزد. [363].

از امام صادق (ع) سؤال شد كه چرا پروردگار عالم، ابراهيم (ع) را خليل خودش قرار داد؟ فرمود: به واسطه زياد سجده كردن. [364].

ابن ابي عمير، از معاوية بن عمار، روايت كرده كه گفت: از حضرت صادق (ع) شنيدم كه فرمود: هنگامي كه بنده سجده را طولاني مي كند، در محلي كه كسي او را نبيند شيطان [صفحه 136]

مي گويد: واويلاه، بني آدم اطاعت كردند، و من معصيت نمودم. آنان سجده كردند، و من از سجده امتناع ورزيدم. [365].

ابن ابي عمير، از هشام، از حضرت صادق (ع) روايت

كرده كه حضرت فرمود: عده اي محضر رسول اكرم (ص) شرفياب شدند و عرضه داشتند: يا رسول الله، از طرف پروردگار بهشت را براي ما ضمانت فرما. رسول خدا (ص) فرمود: به شرط آن كه به طول سجده با من همراهي كنيد. آنان قبول كردند، پيغمبر نيز بهشت را ضمانت فرمود. [366].

عبدالله بن سنان از امام صادق (ع) روايت كرده كه مردي بر پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله، هنگامي كه آن حضرت مشغول به تعمير يكي از حجره هايش بود، وارد شد و عرضه داشت: يا رسول الله، اجازه مي فرمايي اين كار را من انجام دهم؟ فرمود: انجام ده. موقعي كه فارغ شد، حضرت فرمود: حاجتت را بخواه. عرض كرد: بهشت پيغمبر (ص) سر به زير افكند و سپس فرمود: اي بنده خدا! با طول دادن سجده، به من كمك كن. [367].

در روايتي آمده است كه مردي خدمت امام هفتم (ع) رسيد، ديد غلام سياهي مقراض به دست گرفته، و گوشت زادي كه بر پيشاني آن حضرت از كثرت سجده پيدا شده بود، قطع مي كرد. [368].

در صلوات بر آن حضرت زائران مي خوانند: «حليف السجدة الطويلة و الدموع الغزيرة» - هم پيمان سجده هاي طولاني و اشك هاي بسيار -

در خبري، مأمون، چهره حضرت موسي عليه السلام را، به هنگام ورود بر هارون الرشيد، اين گونه تصوير مي كند: «اذ دخل شيخ قد نهكته العبادة كانه شن بال قد كلم السجود وجهه و انفه»، وارد شد بر پدرم، پيرمردي كه صورتش از بيداري شب و عبادت، زرد و متورم شده بود و عبادات او را رنجور و لاغر كرده بود، به حدي كه ماند مشك پوسيده شده بود، و كثرت

سجده صورت و بيني او را مجروح كرده بود. [369].

در طول سجده، عده اي از بزرگان اصحاب، مانند ابن ابي عمير [370]، به آن بزرگوار

[صفحه 137]

اقتدا كرده بودند.

فضل بن شاذان گويد: وقتي به عراق وارد شدم. ديدم شخصي رفيقش را مورد سرزنش قرار داده بود و مي گفت: تو مردي هستي صاحب عيال و محتاج به كسب و كار و من بيم آن دارم كه در اثر طول سجده نابينا گردي و از كار بيفتي. رفيقش به وي پاسخ داد: واي بر تو! چقدر مرا سرزنش مي كني؟ اگر بنا بود طول سجده باعث كوري كسي شود، بايد ابن ابي عمير نابينا شده باشد، چه او پس از نماز صبح براي سجده شكر، پيشاني بر زمين مي گذاشت و تا ظهر سر از سجده بر نمي داشت. [371].

در كافي، از جميل بن دراج، روايت شده كه گفت: شنيدم كه امام صادق (ع) فرمود: چون جان به اينجا رسيد (و با دست به گلويش اشاره كرد)، براي عالم توبه نيست سپس اين آيه را قرائت فرمود: «انما التوبة علي الله للذين يعملون السوء بجهالة» [372] - قبول توبه بر خدا فقط نسبت به كساني است كه از وي ناداني بدي مي كنند. [373].

و نيز امام صادق (ع) فرمود: خدا به چيزي بهتر از اداء حق مؤمن عبادت نشود. [374].

و همچنين جميل مي گويد كه شنيدم كه امام صادق (ع) مي فرمود: از جمله آن چه خداي عزوجل مؤمن را بدان اختصاص داده اين است كه او را شناسا و قدردان احسان برادران خود نمايد، اگر چه كم باشد. و احسان به كميت زياد، نيست؛ از اين رو خداي عزوجل در كتابش فرمايد: «و يؤثرون علي انفسهم

و لو كان بهم خصاصة و من يوق شح نفسه فاولئك هم [صفحه 138]

المفلحون» [375] - اگر چه تنگدست و در مضيقه باشند ديگران را بر خود ترجيح دهند و آنان كه بخل خود را نگهدارند، آنان رستگارانند - و هر كه را خداي عزوجل به اين خصلت شناخت، او را دوست دارد و هر كه را خداي تبارك و تعالي دوست داشت، مزدش را روز قيامت بدون حساب دهد. سپس حضرت صادق (ع) فرمود: اي جميل! اين حديث را به برادرانت بگو كه موجب تشويق آنان به احسان است. [376].

جميل بن دراج برادري به نام نوح بن دراج داشت كه قاضي بوده و به گفته عده اي، از اصحاب شمرده شده و داراي اعتقادي صحيح بوده است. [377].

جميل در ايام حضرت رضا عليه السلام وفات كرد. از او اصل و كتابي به جا ماند كه گروه بسياري آن را روايت كرده اند. [378].

علامه مامقاني مي فرمايد: قبر جميل در طارميه، كنار دجله، محاذي سميكه، و معروف به جميل بن الكاظم است. [379].

[صفحه 139]

حرف (ح

حارث بن مغيره نصري

از بني نصر بن معاويه بوده، و از اهل بصره است. او از حضرت باقر و صادق و موسي بن جعفر و زيد بن علي سلام الله عليهم اجمعين، روايت نقل كرده، و ثقه است [380]، و كتابي در حديث دارد [381]، و روايت شده كه او اهل بهشت است. [382] در روايت است كه چون حضرت صادق (ع)، دستور تجديد توبه و عبادت را به زيد شحام مي دهد، و او نزديكي مرگ خويش را احساس مي كند، اندوهگين مي گردد، حضرت در مقام تسلي، او را به بهشت بشارت مي دهد، و مي فرمايد: گوييا تو را، در

درجه خودت، در بهشت مي بينيم؛ و رفيق هم درجه ات، در آن جا، حارث بن مغيره نصري است. [383].

كشي از يونس بن يعقوب روايت كرده كه گفت: ما محضر حضرت صادق (ع) بوديم، حضرت فرمود: آيا براي شما تكيه گاه و پناهگاهي نيست كه در آن جا آرامش و آسايش داشته باشيد؟ عرض كرديم: نه. فرمود: چرا از حارث بن مغيره نصري، غافليد. [384].

از اين روايت استفاده مي گردد كه حارث بن مغيره نصري، پناهنگاه و ملجأ شيعه بوده است.

در كافي نقل شده كه حارث بن مغيره گفت: امام صادق (ع) فرمود: مسلمان برادر

[صفحه 140]

مسلمان است، چشم و آينه و راهنماي اوست؛ نسبت به او خيانت و نيرنگ و ستم روا ندارد، و او را تكذيب نكند، و از او غيبت ننمايد. [385].

حبابه و البيه

همان زن مؤمنه اي است كه از حضرت اميرالمؤمنين (ع) تا حضرت رضا (ع) را درك كرده، و او را «صاحبة الحصاة» (سنگريزه دار) گويند.

شيخ كليني (ره) و شيخ صدوق (ره)، از حبابه و البيه روايت كرده اند كه گفت: اميرالمؤمنين (ع) را در «شرطة الخميس» [386] ديدم كه با تازيانه دو سري كه همراه داشت، فروشندگان جري (ماهي بي فلس) و مارماهي و طافي را (كه فروش آن ها حرام است) مي زد و مي فرمود: اي فروشندگان مسخ شدگان بني اسرائيل و لشگر بني مروان. فرات بن احنف نزد حضرت ايستاد و عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! لشگر بني مروان كيانند؟ فرمود: گروهي كه ريش را مي تراشيدند و سبيل را تاب مي دادند.

حبابه گويد: هيچ گوينده اي را خوش بيان تر از آن حضرت نديده بودم، پس به دنبالش رفتم تا در فضاي مسجد نشست، من خدمتش عرض كردم: يا اميرالمؤمنين! دليل بر امامت چيست، خدا

تو را رحمت كند؟ فرمود: آن سنگريزه را بياور - و با دست اشاره به سنگريزه اي كرد - آن را نزدش بردم؛ پس با خاتم مبارك آن را مهر فرمود و آن گاه به من گفت: اي حبابه! هرگاه كسي ادعاي امامت كرد و توانست، چنانكه ديدي، سنگريزه را نقش نمايد، او امام واجب الطاعه است؛ و امام هر چه را اراده نمايد از او پوشيده نماند.

حبابه گويد: پس من رفتم (و اين گذشت) تا زماني كه اميرالمؤمنين (ع) وفات كرد، و خدمت امام حسن (ع) رسيدم، و آن جناب در مسند اميرالمؤمنين (ع) نشسته بود، و مردم از او سؤال مي كردند، پس به من فرمود: اي حبابه والبيه! گفتم: بلي، مولاي من. فرمود: آن چه با خودداري بياور، من آن سنگريزه را به آن حضرت دادم، آن جناب با خاتم مباركش بر آن نقش كرد، همچنان كه اميرالمؤمنين (ع) نقش كرده بود.

حبابه والبيه گويد: پس (از آن حضرت) خدمت امام حسين (ع) آمدم، زماني كه در مسجد رسول خدا (ص) بود، پس مرا پيش خواند و خوشامد گفت، سپس فرمود: «ان في الدلالة دليلا علي ما تريدين» - همانا در آن دلالت (كه از پدر و برادرم ديدي) دليل است بر

[صفحه 141]

آن چه مي خواهي (از دانستن امامت من) - آيا، باز، دليل امامت را مي خواهي؟ عرض كردم بلي، آقاي من. فرمود: آن چه همراه داري، بياور. سنگريزه را به آن حضرت دادم، او هم براي من بر آن مهر نهاد.

حبابه گويد: پس (از آن حضرت) خدمت امام سجاد (ع) آمدم. در آن زمان پيري به من اثر كرده بود به طوري كه مرا رعشه

گرفته بود، و سنين عمرم به صد و سيزده سال رسيده بود. آن حضرت را ديدم پيوسته ركوع و سجود مي كند و مشغول عبادت است؛ پس، از دريافت نشان امامت مأيوس شدم. حضرت با انگشت سبابه به من اشاره كرد، (قدرت) جواني به من بازگشت. گفتم: آقاي من از دنيا چقدر گذشته و چه مقدار باقي مانده؟ فرمود:«اما ما مضي فنعم و اما ما بقي فلا» - اما نسبت به گذشته، آري (آن را مي توان معلوم كرد) و اما نسبت به آينده، نه (آن را كسي نمي داند)، آن گاه فرمود: آن چه با تو است بياور. من سنگريزه را به آن حضرت دادم، پس بر آن مهر نهاد.

پس (از آن حضرت) خدمت امام باقر (ع) رسيدم، آن را نقش فرمود. سپس نزد امام صادق (ع) آمدم، سنگريزه را برايم مهر كرد. بعد خدمت ابوالحسن موسي بن جعفر (ع) رسيدم، آن حضرت هم برايم نقش كرد. سرانجام خدمت حضرت رضا (ع) آمدم، سنگريزه را برايم مهر نمود.

حبابه، پس از آن، نه ماه ديگر هم زندگي كرد و سپس از دنيا رفت. [387].

حبابه و البيه زني بوده از شيعيان، عاقله، كامله، جليله، عالمه به مسائل حلال و حرام، و كثيرالعباده. او به حدي در عبادت كوشش و جهد كرده بود كه پوستش بر بدنش خشك شده بود و صورتش از كثرت سجود و كوبيده شدن به محل سجده سوخته شده بود. او پيوسته به زيارت امام حسين (ع) مشرف مي گشت، و چنان بود كه زماني كه مردم به نزد معاويه مي رفتند، او به نزد امام حسين (ع) مي آمد و بر آن حضرت وارد مي شد.

از صالح بن ميثم

نقل شده كه گفت: من و عبايه اسدي بر حبابه والبيه وراد شديم. (چون مرا نشناخت) عبايه گفت: اين پسر برادرت ميثم است. حبابه گفت: مي خواهيد براي شما حديثي از حسين بن علي (ع) بگويم؟ گفتيم: آري، گفت: وقتي، بر آن حضرت وارد شدم و سلام كردم، جواب فرمود و به من خوشامد گفت، پس فرمود: براي چه دير به دير به ملاقات ما مي آيي؟ پاسخ دادم: براي بيماريي كه عارض من شده. فرمود: چيست آن بيماري؟ من پوشش را از روي برص خود برداشتم، حضرت دست خود را بر آن برص گذاشت،

[صفحه 142]

و دعا كرد؛ چون دست خود را برداشت، خداوند آن برص را زايل كرده بود، سپس فرمود كه اي حبابه! همانا نيست احدي بر ملت ابراهيم (ع) در اين امت، غير از ما و شيعيان ما، و ما سواي ايشان از ما بري مي باشند. [388].

همچنين از حبابه روايت شده كه گفت: مردي را در مكه معظمه در «ملتزم» يا در بين كعبه و حجر، در عصر گاهي، ديدم كه مردم به حضرتش اجتماع كرده و از معضلات مسائل سؤال مي كردند، و او به آن زمان مختصر از جاي برنخاست تا در مسائل بي شماري ايشان را فتوي داد؛ آن گاه برخاست و روي به رحل خود نهاد، و منادي به صوت بلند ندا در داد: «الا ان هذا النور الا بلج المسرج و النسيم الارج و الحق المرج» - بدانيد اين است نور روشن درخشان كه بندگان را به طريق حق دلالت مي فرمايد و اين است نسيم خوشبوي وزان كه جان جهان را به نسائم معرفت و دانش معطر گرداند و اين است آن

حقي كه قدرتش در ميان مردم ضايع مانده است - جماعتي را ديدم كه مي گفتند: كيست اين شخص؟ در جواب ايشان گفته شد: باقر و شكافنده غوامض علوم، محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب عليهم السلام. [389].

در كتاب طب الائمه از داود رقي مروي است كه گفت: من در خدمت حضرت امام جعفر صادق (ع) بودم كه حبابه والبيه وارد شد و مسائل مختلفي از حلال و حرام از حضرت سؤال كرد، و ما از آن مسائل تعجب مي كرديم؛ حضرت فرمود: آيا شما شنيده بوديد، بهتر از اين مسائل كه حبابه سؤال كرد؟ عرض كرديم: فدايت شويم به درستي كه چشم و دل ما روشن شد.

آن گاه حبابه گريست. حضرت فرمود: چرا گريه مي كني؟ عرض كرد: يا ابن رسول الله، به بيماري بدي دچار شده ام، خويشاوندانم به من مي گويند كه اگر راست مي گويي به امامت بگو دعا كند، اين بيماري بد از تو دور گردد و خدا شفا عنايت كند؛ من به خدا قسم، از اين كسالت خوشوقت و خوشحالم، و مي دانم اين لطف و عنايتي است به من و كفاره گناهانم محسوب مي گردد. حضرت فرمود: به واسطه اين كسالت آنان به تو چنين مي گويند؟ حبابه عرض كرد: آري، يا ابن رسول الله.

راوي گويد: حضرت صادق (ع) لب هاي خود را حركت داد و دعايي خواند كه من هرگز آن دعا را نشنيده بودم؛ سپس به حبابه فرمود: برو در خانه پيش زن ها تا ايشان به بدنت [صفحه 143]

نظر كنند. حبابه نزد زنان رفت، و لباسش را از بدن بيرون كرد، اثري از آن بيماري در بدنش باقي نمانده بود.

آن گاه حضرت فرمود: الان به جانب

خويشاوندان برو، و لطف خدا را درباره ما، به ايشان بنمايان. [390].

حبابه در ايام حضرت رضا (ع) از دنيا رفت.

شيخ طوسي در كتاب غيبت فرموده: حضرت رضا (ع)، پيراهنش را، براي حبابه والبيه كفن قرار داد. [391].

حريز بن عبدالله ازدي كوفي سجستاني

از فقهاي به نام شيعه و معروفين اصحاب امام صادق (ع)، و ثقه است. [392] در فقه او را تصانيفي بوده، كه از جمله كتاب «صلوة» است كه مرجع اصحاب و معتمد عليه و مشهور بوده [393]؛ و در حديث معروف حماد است كه به امام صادق (ع) عرض كرد: «انا احفظ كتاب حريز في الصلواة» - من كتاب حريز را، كه درباره نماز نوشته، محفوظ مي باشم - همچنين يونس بن عبدالرحمن، فقه بسياري از او نقل كرده است.

حريز اصلا كوفي است، ليكن به جهت تجارت، چون غالبا به سجستان [394] مسافرت مي كرد، به سجستاني شهرت يافت [395]؛ و در زمان امام صادق (ع) به جهت قتال خوارج سجستان، شمشير كشيد، و سرانجام در سجستان به قتل رسيد.

حريز از امام صادق (ع) روايات بسياري، بي واسطه و با واسطه، نقل كرده است. بعضي گفته اند كه او فقط دور روايت از خود آن حضرت نقل كرده [396]، ليكن اگر كسي در كتب روايات سير كند، روايات زيادي از حريز ذكر شده كه بدون واسطه از امام صادق عليه السلام نقل شده؛ و كتاب حريز از كتب اصول شمرده شده است. [397].

[صفحه 144]

حريز گويد: بر ابوحنيفه وارد شدم؛ كتب زيادي به طور حائل ميان من و او در برابرش بود؛ ابوحنيفه به من گفت: تمامي اين كتاب ها درباره طلاق است. و با دستش آن ها را (براي نماياندن عظمت تحقيقات در زمينه طلاق)

زير و رو و جا به جا مي كرد.

حريز گويد: من گفتم: ما همه ي محتويات اين كتاب ها را در يك آيه جمع كرده ايم. گفت: آن كدام آيه است؟ گفتم: فرموده حضرت حق «يا ايها النبي اذا طلقتم النساء فطلقوهن لعدتهن...» [398] ابوحنيفه گفت: پس چيزي را بدون روايت نمي دانيد (هيچ گونه قواعد اصولي به كار نمي بريد و بر روايت جمود مي كنيد و مدعي هستيد كه مي توانيد همه ي احكام فقهي را فقط را روايت بفهميد). گفتم: آري. گفت: چه مي گويي درباره ي برده اي كه با مالكش در مقابل پرداخت قيمت خود، آزادي اش را قرار داد نموده باشد (اصطلاحا مكاتب) و از قيمتش كه هزار درهم است، نهصد و نود و نه درهم را پرداخته، و در اين حال زنا كرده است. اين مكاتب را چگونه و چقدر بايد حد زد؟ گفتم: محمد بن مسلم حديثي از حضرت باقر (ع) روايت كرده كه اميرالمؤمنين (ع) درباره مكاتبي كه ثلث يا نصف يا بعضي از مبلغ مكاتبه را پرداخت كرده، به همان اندازه حد را (به آن مقدار كه آزاد شده، حد آزاد و آن مقدار كه در بردگي است، حد بردگي) معين فرمود.

سپس ابوحنفيه گفت: اكنون مسئله ديگر مي پرسم كه چيزي (روايتي) درباره آن نباشد؛ درباره شتري كه از دريا خارج شد چه مي گويي؟

حريز گويد: گفتم: آن چه از دريا خارج گردد، خواه شتر باشد يا گاو، اگر داراي فلس باشد، خواهيم خورد و اگر فلس نداشته باشد، نخواهيم خورد (اشاره به روايت متعددي است كه مدار اكل لحوم حيوانات دريايي را داشتن فلوس مقرر مي كند). [399] مرحوم كليني، در كافي، باب الحب في الله و البغض في الله،

از حريز، از فضيل نقل كرده كه گفت: از امام صادق (ع) پرسيدم: آيا حب و بغض از ايمان است؟ فرمود: مگر ايمان چيزي غير از حب و بغض است؟ آن گاه اين آيه را تلاوت فرمود: «حبب اليكم الايمان و زينه في قلوبكم و كه اليكم الكفر و الفسوق و العصيان اولئك هم الراشدون» [400] - خدا ايمان را محبوب شما كرد و آن را در دل هاي شما بياراست و كفر و نافرماني و عصيان را ناپسند شما كرد؛ ايشانند راه يافتگان به سوي هدفهاي برتر. [401].

[صفحه 145]

سجستان، معرب سيستان، منطقه بزرگي در جنوب خراسان است. زمينش سنگستان و ريگزار و داراي بادهاي تند و شن هاي روان است. در سابق الايام آن جا مركز خوارج و دشمنان اميرالمؤمنين (ع) بوده است. اگر چه ذهبي در كتاب ميزان مي گويد: در زمان امويان، هنگامي كه آنان سب اميرالمؤمنين (ع) را در شرق و غرب مملكت و در مكه و مدينه آشكار كرده بودند، اهل سيستان از آن كار امتناع ورزيدند؛ و حتي با بني اميه در موقع قرار داد، شرط كردند كه هيچ گاه به سب حضرت اقدام نكنند.

علامه مجلسي، در بحار، از اختصاص، نقل كرده كه حريز در سجستان كشته شد؛ و سبب قتلش آن شد كه عده اي از ياران او كه با او هم عقيده بودند، دست به كشتن خوارج و شراة زدند. در آن زمان خوارج در سجستان زياد بودند، اصحاب حريز از شراة سب و اهانت به اميرالمؤمنين (ع) را مي شنيدند، و به حريز خبر مي دادند، و از حريز براي كشتن آنان اجازه مي گرفتند، و حريز اجازه مي داد. شراة مي ديدند، تدريجا افرادي از

آنان كشته مي شوند، اما به شيعه گمان نمي بردند، و از فرقه مرجئه انتقام مي گرفتند، تا آن كه به حقيقت مطلب پي بردند، و از شيعه مطالبه خون كردند. اصحاب حريز، در مسجدي، نزد حريز گرد آمدند. خوارج مسجد را در حصار گرفتند، و حريز و يارانش را كشتند. رحمهم الله تعالي. [402].

حسان بن مهران

برادر صفوان جمال، و از اصحاب حضرت صادق و كاظم عليهماالسلام [403] و بسيار ثقه است؛ و بعضي گفته اند كه از صفا اوجه است. [404] او داراي كتابي مي باشد كه از او روايت شده است. [405].

[صفحه 146]

حسن بن زرارة بن اعين شيباني

حسن از اصحاب صادق (ع) [406] و همان است كه امام صادق (ع) در حق او و برادرش حسين بن زراره دعا كرده و فرموده است: «احاطهما الله و كلاهما و رعاهما و حفظهما بصلاح ابيهما كما حفظ الغلامين». [407] علماي رجال توثيقش كرده اند و منظم به دعاي حضرت وثاقتش مسلم است. [408].

حسن بن زياد عطار كوفي

اشاره

از اصحاب امام صادق (ع) [409]، ثقه و جليل القدر [410]؛ و او همان است كه به محضر امام صادق (ع) مشرف شد، و عرض كرد: مي خواهم دينم را بر شما عرضه بدارم. حضرت فرمود: بگو، عرض كرد: شهادت مي دهم، نيست خدايي جز خداي يگانه و شريك ندارد، و شهادت مي دهم كه حضرت محمد بن عبدالله (ص) بنده و فرستاده خداست، و اعتراف دارم كه آن چه آورده، همه از طرف خداي عالم است. حضرت فرمود: دين حق همين است كه تو مي گويي. گفت: و شهادت مي دهم كه علي (ع) امام من است، و مفترض الطاعه مي باشد و خداوند اطاعت او را بر من واجب قرار داده؛ و هر كس او را بشناسد مؤمن است و هر كس جاهل به او باشد گمراه، و رد او كفر به خداست. سپس ائمه (ع) را شمرد و بيان كرد تا رسيد به امام صادق (ع). حضرت فرمود: چه مي خواهي، مي خواني تو را به اين جهت دوست داشته باشم؟ تو را دوست دارم. [411].

شيخ مفيد (ره)، داستان عرضه كردن، حسن بن زياد، دين خود را بر امام صادق عليه السلام، چنين آورده است:

حسن بن زياد گويد: وقتي كه زيد بن علي بن الحسين به كوفه وارد شد (آن گاه كه بر

[صفحه 147]

حكومت هشام خروج كرده بود)

مطالبي در ذهنم خطور كرد. از اين رو قصد مكه كردم و از مدينه گذر نموده خدمت امام صادق (ع) رسيدم. حضرت بيمار بود و بر تختي به پشت خوابيده و شديدا نحيف و لاغر گشته بود. عرض كردم: ميل دارم دين خود را بر شما عرضه كنم، امام بر پهلو غلطيد و نگاهي بر من انداخت و فرمود: حسن! تو را از اين كار بي نياز مي دانم. سپس فرمود: بگو. آن گاه من گواهي بر توحيد و نبوت و امامت دادم تا رسيدم به خود آن حضرت، و گفتم: گواهي مي دهم كه شما به منزلت و مقام حسن و حسين و امامان پيش از خود هستيد. فرمود: بس است، خواسته تو را دانستم؛ مي خواهي كه تو را در اعتقاد به اين امر به دوستي بشناسم و بر اعتقاد تو صحه بگذارم. گفتم: اگر مرا به دوستي بپذيري و عقايدم را صحيح بداني البته كه به خواسته خويش رسيده ام. فرمود: تو را بر اين اعتقاد به دوستي پذيرفتم... [412].

نويسنده گويد: عده اي از اصحاب، دينشان را بر ائمه اطهار عليهم السلام عرضه داشته اند؛ كه از آن جمله: حمران بن اعين، و عمرو بن حريث، و خالد بجلي، و يوسف، و حسن بن زياد است كه دين خودشان را بر امام صادق (ع) عرضه نمودند.

عبدالعظيم حسني

همچنين از ديگر شخصيت هاي برجسته اي كه معتقدات خود را بر امام زمانش عرضه نموده، جناب عبدالعظيم حسني است كه دينش را بر حضرت هادي (ع) عرضه كرد، و حضرت آن را تصديق نمود.

اينك، در اينجا، داستان عرضه عقايد عبدالعظيم بر حضرت هادي (ع)، همراه با مختصري از حالاتش، ذكر مي گردد:

عبدالعظيم حسني فرزند عبدالله بن

علي بن الحسن بن زيد بن الحسن بن علي بن ابيطالب (ع) است. او از اكابر محدثين و اعاظم علماء و زهاد و عباد و صاحب ورع و تقوي بوده، و از اصحاب حضرت جواد (ع) و حضرت هادي (ع) است [413]، و احاديث بسيار از ايشان نقل كرده. كتاب خطب اميرالمؤمنين (ع) از اوست. در فضيلتش كافي است كه هر كسي او را زيارت كند، مثل آن باشد كه امام حسين (ع) را زيارت كرده. قبر شريفش در ري، معلوم و مشهور و پناهگاه عامه مردم است. علو مقام و جلالت شأن او اظهر من الشمس [صفحه 148]

است. او نهايت توسل و انقطاع را به ائمه اطهار عليهم السلام داشته است. شيخ كشي در رجالش و علامه مجلسي در تحفه، حكايت آمدن او را به شهر ري نقل فرموده اند.

مرحوم پدرم در كتاب «هدية الزائرين» چنين گفته: نسخه اي از نهايه شيخ طوسي (ره) را، به خط شيخ ابي المحاسن ابراهيم بن الحسين بن بابويه، يافتم كه قبل از هشتصد سال نوشته شده بود. در پايان جزء اول آن كتاب، بسياري از فضائل و علو مقام و رتبه علم و زهد و ورع و نسب جناب عبدالعظيم را نوشته بود، از آن جمله در وصف علم او نگاشته بود كه روايت كرده ابوتراب رؤياني كه گفت: شنيدم از ابوحماد رازي كه گفت: وارد شدم بر حضرت امام علي النقي (ع) در سر من راي، و سؤال كردم جمله اي از مسائل حلال و حرام را؛ پس حضرت مسائلم را جواب فرمود. تا هنگامي كه به عزم مراجعت، براي توديع، به نزد آن حضرت رفتم. پس از خداحافظي، حضرت فرمود:

اي حماد! هر گاه، در ناحيه خودت، شهر ري، بر تو چيزي از امور ديني ات مشكل شد، از عبدالعظيم سؤال كن، و سلام مرا نيز به او برسان. [414].

ابن بابويه قمي و ابن قولويه، به سند معتبر، روايت كرده اند كه مردي از اهل ري خدمت حضرت امام علي النقي (ع) رفت. حضرت از او پرسيد: كجا بودي و از كجا مي آيي عرض كرد: به زيارت قبر امام حسين (ع) رفته بودم. فرمود: اگر زيارت مي كردي قبر عبدالعظيم را كه نزد شماست، هر آينه، مثل كسي بودي كه زيارت قبر امام حسين (ع) را به جا آورده باشد. [415].

جناب عبدالعظيم عقايدش را بر حضرت هادي عرضه مي دارد

شيخ صدوق (ره)، و ديگران، نقل كرده اند كه عبدالعظيم رحمه الله، گفت: خدمت حضرت امام علي النقي (ع) وارد شدم، همين كه حضرت مرا ديد، فرمود: مرحبا به تو اي ابوالقاسم! (انت ولينا حقا) تو دوست ما هستي حقا. گفتم: يا ابن رسول الله، مي خواهم دين خود را در خدمت شما عرضه بدارم، چنانچه اعتقادات من مورد رضايت خداست، بر همان ثابت باشم تا مرگ مرا دريابد. فرمود: بگو. عرض كردم:

من معتقدم كه خداوند تبارك و تعالي يكي است و مانند او چيزي نيست، يك نوع اعتقادي كه ذات اقدسش را از دو حد ابطال و تشبيه خارج نمايد. و اينكه نه جسم است، و

[صفحه 149]

نه صورت [416]، و نه عرض [417]، و نه جوهر [418]، بلكه او به وجود آورنده اجسام و تشكيل دهنده صورت ها و خالق اعراض و جواهر است و پرورش دهنده هر چيز و مالك و موجد او است.

و معتقدم بر اينكه حضرت محمد (ص) بنده و پيغمبر اوست. و خاتم پيامبران است، و تا روز

قيامت پيغمبري بعد از او نيست؛ و شريعت او ختم كننده جميع اديان و شرايع است، و شريعتي، تا روز قيامت، بعد از آن نيست. و امام و جانشين و ولي امر بعد از او، اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب (ع) است. پس از او امام حسن (ع)، و بعد از او، امام حسين (ع)، و بعد از او، علي بن الحسن بن الحسين زين العابدين (ع)، و پس از آن جناب، امام باقر (ع)، و پس از ايشان، حضرت صادق (ع)، و بعد از آن بزرگوار، حضرت موسي بن جعفر (ع)، و بعد از ايشان، حضرت علي بن موسي الرضا (ع)، و بعد از آن جناب، حضرت محمد بن علي، جواد الائمه (ع)، و بعد از ايشان شما هستيد.

آن گاه حضرت فرمود: بعد از من، فرزندم حسن بن علي (امام عسگري) است. سپس فرمود: چگونه است حال مردم بعد از فرزندم، در زمان جانشين او. عرض كردم: براي چه، يا ابن رسول الله؟ فرمود: زيرا و ديده نمي شود، و حرام است بردن نامش تا اينكه ظهور نمايد، و دنيا را پر از عدل و داد كند، بعد از آن كه پر از ظلم و جور شده باشد.

گفتم: به امامت آنان هم اقرار مي كنم؛ و معتقدم كه دوست شما، دوست خداست و دشمن شما، دشمن خداست و پيروي شما، پيروي خداست و مخالفت شما، مخالفت خداست. و نيز مي گويم: معراج (سير حضرت رسول در يك شب به آسمان ها)، و سؤال در قبر، و بهشت و جهنم و صراط (راهي كه مشرف بر جهنم است)، و ميزان (وسيله سنجش اعمال مردم) حق است، و واقعيت دارد. و روز

قيامت خواهد آمد، و هيچ شكي در آن نيست، و خداوند بر مي انگيزاند هر كه در قبرهاست.

و اعتقاد دارم كه امور واجب و لازم، بعد از ولايت شما خاندان، نماز، روزه، زكات، حج، جهاد، امر به معروف و نهي از منكر است.

در اين موقع حضرت فرمود: اي ابوالقاسم! هذا و الله دين الله الذي ارتضاه لعباده [صفحه 150]

فاثبت عليه، ثبتك الله بالقول الثابت في الحيوة الدنيا و الاخرة» - به خدا قسم، اين است همان ديني كه خداوند خواسته است از براي بندگان خود، بر اين اعتقاد ثابت باش، خداوند تو را، به گفتار استوار و محكم، در دنيا و آخرت باقي بدارد. [419].

حكم بن عيص

در صفحه 361 كتاب اختيار معرفة الرجال، (دانشگاه مشهد)، شبيه روايت فوق از حكم بن مسكين از عيص نقل شده است؛ كه در صورت وقوع تحريف در سند، حكم بن عيص را بايستي حكم بن مسكين بدانيم.

پسر خواهر سليمان بن خالد است. روزي با دايي اش بر امام صادق (ع) وارد شد، حضرت چون او را ديد، از سليمان پرسيد: اين جوان كيست؟ سليمان گفت: پسر خواهر من است. فرمود: آيا اين امر (امامت) را مي شناسد؟ گفت: آري. حضرت فرمود: الحمدلله، خداوند او را شيطان خلق نكرده است. [420].

حال مترجم مجهول است، و به هر حال از فرمايش امام مدحي براي او استفاده نمي شود.

حماد بن عيسي، ابومحمد جهني بصري

از اصحاب اجماع [421]، و با چهار معصوم (امام صادق، امام كاظم، امام رضا و امام جواد عليهم السلام) همزمان بوده؛ و در نقل حديث بسيار محتاط و مي گفته: من هفتاد حديث از امام صادق (ع) شنيدم، و پيوسته در زياده و نقصان عبارات بعضي از آن احاديث شك مي كردم، تا بر بيست حديث اقتصار كردم. [422].

حماد همان است كه از حضرت صادق و حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام درخواست كرد كه براي او دعا كنند تا خداوند خانه و اولاد و زوجه و خادم و حج همه ساله به او عنايت فرمايد. آن دو بزرگوار، چنين از خدا خواستند: «اللهم صل علي محمد و آل محمد وارزقه دارا و زوجة و ولدا و خادما و الحج خمسين سنه»، پس از صلوات بر محمد و

[صفحه 151]

آل محمد دعا كردند كه خداوند او را، خانه و همسر و اولاد و خادم و پنجاه حج [423]، روزي فرمايد. و روزي او شد تمام آن چه

خواسته بود، و پنجاه حج به جا آورد، و چون خواست پنجاه و يكمين حج را به جا آورد، در راه مكه در سيلابي غرق گشت. [424].

علامه مجلسي (ره)، از خرائج، از امية بن علي قيسي نقل كرده كه گفت: من و حماد بن عيسي در مدينه منصوره به محضر حضرت جواد (ع) شرفياب شديم تا با حضرت خداحافظي نماييم، حضرت به ما فرمود: بمانيد و تا فردا از مدينه بيرون نرويد. همين كه از محضر حضرت خارج شديم، حماد گفت: من مي روم، چون بارم را بيرون فرستاده ام؛ اما من گفتم: مي مانم. حماد بيرون رفت، چون به وادي قنات (كه مسيل بود) رسيد، و خواست غسل احرام كند، به آب سيل غرق شد، و اين حادثه در سال 209، اتفاق افتاد. (و نيز او را غريق جحفه مي نامند). قبر حماد در سياله (اولين منزل از مدينه به سوي مكه) است. [425].

مرحوم صدوق، در كتاب مجالس، از علي بن ابراهيم از پدرش، از حماد، نقل كرده كه گفت: روزي امام صادق (ع) به من فرمود: اي حماد! مي تواني دو ركعت نماز نيكو انجام دهي؟ عرضه داشتم: بلي سيدي، من كتاب حريز سجستاني را كه در نماز نوشته محفوظ مي باشم. حضرت فرمود: مانعي ندارد، برخيز، نماز به جا آوردم. حضرت فرمود: نيكو نتواني به جا آورد. سپس فرمود: چقدر قبيح است براي مردي كه سالياني از عمرش گذشته باشد، و نتواند يك ركعت نماز تمام با شرايط و حدودش به جا آورد.

حماد گويد: در خود احساس حقارت و ذلت كردم، آن گاه از حضرتش تقاضا نمودم تا نماز ا به من تعليم فرمايد... [426] [مشروح حديث در

جلد صلوة بحارالانوار آمده است.] [427].

مرحوم كليني، در كافي، از طريق حماد، نقل كرده كه امام صادق (ع) به حمران در مورد سؤالي كه كرده بود، فرمود: همانا مردم هلاكت مي شوند، زيرا كه نمي پرسند. [428].

[صفحه 152]

و نيز در كافي، از طريق حماد، از امام صادق (ع) نقل شده كه رسول خدا (ص) فرمود: كسي كه راهي پويد تا در آن دانشي جويد، خدا او را به راهي سوي بهشت برد. فرشتگان با خرسندي بالهاي خويش را براي دانشجو فر نهند، و اهل آسمان و زمين حتي ماهيان دريا براي دانشجو آمرزش طلبند؛ و برتري عالم بر عابد برتري (فروزش) ماه شب چهارده بر ستارگان ديگر است؛ و به درستي كه دانشمندان وارث پيامبرانند، و پيامبران طلا و نقره بر جاي نگذارند، بلكه دانش به جاي گذراند، هر كه از دانش ايشان برگيرد، بهره فراواني گرفته است. [429].

شيخ صدوق (ره)، در خصال، نقل كرده كه امام صادق (ع) به حماد فرمود: در شب و روز به دنبال علم باش و اگر بخواهي چشمت روشن گردد و خير دنيا و آخرت نصيبت شود، اميدت را از آن چه به دست مردم است قطع كن، و خودت را در عداد مردگان قرار ده، و خود را از ديگران برتر مدان و زبانت را مانند مالت حفظ نما. [430].

شيخ طوسي، در فهرست مي گويد: سه كتاب: صلوة زكوة، و نوادر از حماد باقي است. [431].

در مجالس المؤمنين، نقل شده كه حماد، داراي كتابي در حديث و كتابي در توحيد است. [432].

حماد سمندري

همان است كه به امام صادق (ع) عرض كرد: من به بلاد شرك سفر مي كنم، بعضي به من گفتند

كه اگر در آن جا بميرم با كفار محشور خواهم شد. حضرت فرمود: اي حماد! هر گاه آن جا باشي امر ما را ذكر مي كني و مردم را به آن مي خواني؟ گفت: آري. فرمود: هرگاه در اين شهرهاي اسلامي باشي، امر ما را ذكر مي كني و دعوت به آن مي نمايي؟ گفت: نه. فرمود: اگر در آن جا بميري يگانه محشور خواهي شد، در حالي كه نور تو در مقابلت مي درخشد. [433].

[صفحه 153]

حمران بن اعين شيباني

برادر زرارة بن اعين، از بزرگان مشايخ شيعه كه در فضيلت و برتري آنان شك و ترديدي نيست، مي باشد. او يكي از قراء قرآن بوده، و نام وي در عداد فراء برده مي شود [434] و مي گويند: حمزه كه يكي از قراء سبعه است، شاگرد حمران بوده [435]؛ و دليل تخصص او در علم قرائت اين است كه امام صادق براي مناظره با مرد شامي، راجع به قرائت قرآن، او را انتخاب نمود.

به عقيده بعضي از دانشمندان علم رجال، او حضرت سجاد (ع) را ملاقات و از محضر مقدسش درك فيض نموده است [436]، و از حواريين حضرت باقر (ع) و حضرت صادق (ع) شمرده مي شود [437]، و از وكلاي امام صادق (ع) بوده است. او علاوه بر علوم ديني، در علم نحو و لغت مهارت داشته است. [438].

برخي معتقدند كه حمران از تابعين [439]؛ به جهت آنكه از ابوالطفيل، عامر بن واثله [440] كه از اصحاب رسول خدا (ص) است، روايت مي كند. او همچنين از عبدالله بن عمر كه (به گفته شيخ، در رجالش، و عده اي از عامه) از صحابه شمرده مي شود، روايت [صفحه 154]

كرده است. [441].

اخبار وارده در كتب رجال و آثار

ائمه اطهار (ع) در مدح حمران متواتر است [442] و از آن اخبار چنين استفاده مي شود كه در جلالت قدر بر زراره فزوني دارد.

حضرت باقر (ع) به حمران فرمود: تو از شيعيان مايي، در دنيا و آخرت. [443].

زماني زراره، در ايام جواني كه هنوز مو به صورتش نروييده بود، به حجاز رفت و در مدينه (يا مكه) خيمه حضرت باقر (ع) را يافت و داخل خيمه شد.

زراره گويد: چون داخل خيمه شدم، ديدم جماعتي دور خيمه نشسته اند و صدر مجلس را خالي گذاشته اند و مردي هم در گوشه اي نشسته و حجامت مي كند. با خود گفتم كه حضرت باقر (ع) بايد همين شخص باشد، پس به طرف آن جناب رفتم، و سلام عرض كردم، جواب فرمود؛ مقابل رويش نشستم، و حجام هم پشت سرش بود، فرمود: از اولاد اعين مي باشي؟ گفتم: آري، من زراره فرزند اعين هستم. فرمود: تو را به شباهت شناختم، سپس فرمود: آيا حمران به حج آمده؟ گفتم: نه، ليكن به شما سلام رسانيد. فرمود: او از مؤمنين است حقا كه بر نخواهد گشت هرگز؛ هرگاه او را ملاقات كردي، سلام مرا به او برسان و بگو به چه جهت حكم بن عتيبه [444] را از جانب من حديث كردي كه «ان الاوصياء محدثون»؛ حكم و امثال او را به مثل اين حديث خبر مده... [445].

امام صادق (ع) فرمود: حمران، مؤمن و از اهل بهشت است و هيچ گاه [صفحه 155]

برنمي گردد. [446].

امام صادق (ع) احوال حمران را از بكير بن اعين جويا شد، بكير گفت: امسال حج نيامده، با آن كه شوق زيادي داشت كه خدمت شما برسد، ليكن به شما سلام رسانيد،

حضرت فرمود: بر تو و او سلام باد؛ حمران مؤمن است و از اهل بهشت، كه هرگز شك زده و مردد نخواهد شد، نه به خدا، نه به خدا... [447].

و نيز امام صادق (ع) فرمود: نيافتم احدي را كه سخنان مرا بشنود و عمل كند و مرا پيروي نمايد و قدم به قدم به دنبال اصحاب پدرانم برود، جز دو نفر، كه خدا آن هر دو را رحمت كند، يكي عبدالله بن ابي يعفور و ديگري حمران بن اعين است؛ اين دو، مؤمن خالص و از شيعيان ما مي باشند، اسمشان در كتاب اصحاب يمين است. [448].

پس از مرگ حمران، امام صادق (ع) فرمود: به خدا قسم، او با ايمان از دنيا رفت. [449].

هشام بن حكم گويد: شنيدم، امام صادق (ع) مي فرمود: من و پدرانم در روز قيامت براي حمران بهترين شفيع مي باشيم، دستش را مي گيريم و از او جدا نمي شويم تا، همگي با يكديگر، وارد بهشت شويم. [450].

يونس بن بعقوب گفته كه حمران در علم كلام، متخصص و قوي دست بود، و امام صادق (ع) روزي وي را به مناظره با مرد شامي مأمور گردانيد. آن مرد گفت: من به جهت مناظره با شما آمده ام، نه حمران. فرمود: اگر بر حمران فائق آمدي، چنان است كه بر من پيروز شده اي. پس آن مرد پيوسته سؤال مي كرد و حمران پاسخ مي داد، چندان كه آن مرد خسته و ملول گشت. آن گاه امام از او پرسيد: حمران را چگونه يافتي؟ گفت: حاذق است و به مهارت وي اعتراف مي كنم، از هر چه سؤال كردم، جواب گفت. [451].

روزي حمران در ادامه سؤالاتش از امام صادق (ع)، جوياي معني اين

آيه شد: «و من احياها فكانما احيا الناس جميعا» [452] - و هر كه كسي را زنده بدارد، گوييا همه مردم را زنده داشته است - حضرت فرمود: يعني كسي را از سوختن و غرق شدن برهاند؛ آن گاه [صفحه 156]

سكوت نمود و سپس فرمود: تأويل اعظم (معني مهمتر و تفسير دقيق تر) آيه اين است كه او را دعوت (و هدايت) كند و او هم بپذيرد. [453].

همچنين حمران گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم از گفته خداي عزوجل: «انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا» [454] - به درستي كه ما انسان را به راه حق راهبري اش كرديم، حال، يا سپاسگزار باشد و يا ناسپاس - در پاسخ فرمود: يا فرا گيرد (و عمل كند)، پس او شاكر است و يا وانهد (و عمل نكند)، پس او كافر است. [455].

مرحوم كليني، در كافي، نقل فرموده كه حمران به حضرت باقر (ع) عرض كرد: يا ابن رسول الله، (بفرماييد) كي دولت حق شما، ظاهر خواهد شد، تا مسرور شويم. حضرت فرمود: حمران، تو دوستان و برادران و آشناياني داري و از احوال ايشان، احوال زمان خود را مي تواني بفهمي، اين زمان، زماني نيست كه امام حق خروج كند؛ بدان كه در زمان سابق، عالمي بود و فرزندي داشت كه به علم پدر رغبت نداشت و از پدر استفاده نمي برد؛ ليكن آن عالم همسايه اي داشت كه مي آمد و سؤال مي كرد، و از علم او اخذ مي نمود. همين كه مرگ عالم رسيد پسرش را طلبيد و گفت: فرزندم! تو از علم من چيزي نياموختي و به آن رغبت نكردي، اما همسايه ام از من سؤال مي كرد و علم مرا

مي آموخت و حفظ مي كرد، اگر تو را به علم من احتياج شد، نزد همسايه رو و از او استفاده كن. آن گاه او را معرفي كرد، و سپس به رحمت ايزدي پيوست.

چندي بعد پادشاه آن زمان خوابي ديد و از براي تعبير خواب از حال آن عالم جويا شد، گفتند: وفات كرده. پرسيد: آيا از او فرزندي مانده است؟ گفتند: آري، پسري از او باقي است. او را احضار كرد. همين كه ملازم سلطان به طلب او آمد، پسر با خود گفت: والله، نمي دانم پادشاه براي چه مرا خوانده، و من علمي ندارم و اگر از من پرسشي كند،رسوا مي گردم، ناگهان به ياد وصيت پدر آمد، پس به منزل همسايه اي كه از پدرش علم آموخته بود، رفت و گفت: و گفت: پادشاه مرا طلبيده، نمي دانم براي چه مرا خواسته است؛ پدرم مرا وصيت كرده كه اگر به چيزي احتياج پيدا كردم، به نزد شما بيايم. آن مرد گفت: من مي دانم چرا پادشاه تو را طلبيده، اگر تو را خبر دهم، آن چه بهره نصيبت شود، بين من و خودت قسمت مي كني؟ پسر گفت: آري. پس آن مرد او را سوگند داد و نوشته اي هم از او گرفت كه به [صفحه 157]

وعده اي كه داده وفا كند، آن گاه گفت: پادشاه خوابي ديده است و تو را طلبيده كه بپرسد اين زمان، چه زمان است، تو در جواب بگو كه زمان گرگ است. پسر چون به مجلس پادشاه وارد شد، سلطان پرسيد كه من تو را براي چه طلبيده ام؟ گفت: مرا خوانده اي جهت خوابي كه ديده اي كه اين زمان، چه زمان است. پادشاه گفت: راست گفتي، پس

بگو كه اين زمان، چه زمان است؟ گفت: زمان گرگ است. پادشاه امر كرد كه جايزه اي به او دادند. جايزه را گرفت و به خانه برگشت، و وفا به شرط خود نكرد و سهم همسايه را نداد، و با خود گفت: شايد پيش از آن كه اين مال را تمام كنم، مرگ من برسد و ديگر محتاج نشوم كه از همسايه سؤالي بنمايم.

چندي گذشت، پادشاه دوباره خوابي ديد، فرستاد و آن پسر را احضار كرد. پسر از اينكه به وعده خود وفا نكرده بود، پشيمان شد و با خود گفت: من علمي ندارم كه به نزد پادشاه روم، و چگونه به نزد همسايه روم و از او سؤال كنم و حال آن كه با او مكر كردم و وفاي به عهد ننمودم. سرانجام تصميم گرفت كه نزد او رفته و پوزش طلبد و دوباره سوگند خورد كه در اين نوبت، به عهد خود وفا نمايد؛ پس نزد آن عالم رفت و گفت: از كرده خود پشيمانم، من به وعده وفا ننمودم و آن چه در دست من بود همه پراكنده شد و چيزي برايم نمانده است، و اكنون به تو محتاج شده ام، تو را به خدا سوگند مي دهم كه مرا محروم مكن؛ با تو پيمان مي بندم و قسم مي خورم كه آن چه به دست من آيد، بين تو و خودم تقسيم نمايم؛ پادشاه مرا باز طلبيده، و نمي دانم كه از چه چيز مي خواهد سؤال نمايد. عالم گفت: تو را طلبيده كه سؤال كند از خوابي كه ديده كه اين زمان، چه زمان است، بگو: زمان گوسفند است. همين كه به مجلس پادشاه وارد شد، سلطان

از او پرسيد، براي چه كار تو را طلبيده ام؟ گفت: براي خوابي كه ديده اي و مي خواهي از من سؤال كني كه چه زمان است. پادشاه گفت: راست گفتي، اكنون بگو چه زمان است؟ گفت: زمان گوسفند است. پادشاه امر كرد صله به او دهند. چون به خانه برگشت، مردد شد كه آيا وفا كنم به عالم، يا وفا نكنم؟ و وفا نكرد.

بعد از چندي، بار ديگر پادشاه او را طلبيد، پسر از كرده خود بسيار نادم شد، با خود انديشيد كه بعد از دو مرتبه مكر و غدر، ديگر چگونه به نزد عالم رود، و خود علمي ندارد كه جواب پادشاه را دهد، به هر حال، رأيش بر آن قرار گرفت كه باز به نزد آن عالم رود. همين كه به خدمت او رسيد، او را به خدا سوگند داد، و التماس نمود كه بار ديگر او را تعليم كند، و گفت: در اين مرتبه وفا خواهم كرد و ديگر مكر نمي نمايم، بر من رحم كن، و مرا به اين حال مگذار. آن عالم پيمان و نوشته ها از او گرفت و آن گاه گفت: تو را طلبيده كه سؤال كند از خوابي كه ديده كه اين زمان، چه زمان است، بگو: زمان ترازو است. چون به مجلس

[صفحه 158]

پادشاه رفت، سلطان از او پرسيد كه براي چه تو را طلبيده ام؟ گفت: براي خوابي كه ديده اي و مي خواهي بپرسي كه اين زمان، چه زمان است. سلطان گفت: راست گفتي، اكنون بگو چه زمان است؟ گفت: زمان ترازو است. پس امر كرد كه جايزه به او دهند. پسر آن جايزه را به نزد عالم آورد و در پيش

او نهاد و گفت: اين تمام دست آورد من است، آورده ام كه ميان خود و من قسمت نمايي.

عالم گفت: زمان اول زمان گرگ بود، و تو از گرگ ها بودي، لهذا در اول مرتبه جزم كردي كه وفا به عهد خود نكني؛ در زمان دوم، چون زمان گوسفند بود، و گوسفند عزم مي كند كه كاري بكند و نمي كند، تو نيز وفا نكردي؛ ليكن اين زمان، چون زمان ترازو است، و ترازو كارش وفا كردن به حق است، تو نيز وفا به عهد خود كردي؛ مال را بردار كه مرا احتياجي به آن نيست. [456].

علامه مجلسي، در بحارالانوار، اين حديثه را، از كافي، نقل كرده و در شرح آن مي گويد: گويا، غرض آن حضرت از نقل اين قضيه آن بود كه احوال هر زمان، متشابهت با مردم زمان دارد، هر گاه دوستان و ياران خود را مي بيني كه با تو در مقام غدر و مكرند، چگونه امام بر عهدهاي ايشان اعتماد نمايد، و بر مخالفان خروج كند؛ ليكن چون زماني آيد كه در مقام وفاي به عهود باشند و خدا داند كه وفاي به عهد امام (ع) خواهند كرد، امام را مأمور به ظهور و خروج خواهد گردانيد.

حق تعالي اهل زمان ما را به اصلاح آورده و اين عطيه عظمي را نصيب ما فرمايد: «بمحمد و آله الطاهرين صلوات الله عليهم اجمعين». [457].

روزي حمران به حضرت باقر (ع) عرض كرد: چقدر ما شيعيان كم مي باشيم، اگر در خوردن گوسفندي شركت كنيم، آن را تمام نكنيم. فرمود: عجيب تر از اين را به تو نگويم؟ مهاجرين و انصار (پس از پيغمبر از حقيقت ايمان بيرون) رفتند مگر - با

انگشت اشاره كرد - سه تن (سلمان، ابوذر، و مقداد).

حمران گويد: عرض كردم: قربانت، عمار چگونه بود؟ فرمود: خدا رحمت كند عمار را بيعت كرد و شهيد كشته شد. من با خود گفتم: چيزي برتر از شهادت نيست، حضرت به من نگريست و فرمود: مثل اينكه فكر مي كني عمار هم مانند آن سه تن است، هيهات،

[صفحه 159]

هيهات! [458].

علامه مجلسي در بحارالانوار، از كافي، از سلام بن مستنير، نقل كرده كه گفت: خدمت حضرت باقر (ع) بودم كه حمران بن اعين وارد شد، و سؤالاتي كرد، وقتي خواست حركت كند، گفت: يا ابن رسول الله، خدا شما را طول عمر عنايت فرمايد و ما را بيش از اين بهره مند گرداند، خواستم وضع خود را برايتان شرح دهم، وقتي ما خدمت شما شرفياب مي شويم، هنوز خارج نشده ايم، قلبمان صفايي پيدا مي كند، و از دنيا فراموش مي نماييم، ثروت مردم در نظرمان ساده و بي ارزش جلوه مي كند، همين كه از خدمت شما دور مي شويم، و در اجتماع با تجار و مردم تماس مي گيريم، باز به دنيا علاقه مند مي گرديم.

حضرت باقر (ع) فرمود: قلب است اين (و براي همين زير و رو شدن و تقلب، قلب ناميده شده) گاهي سخت و زماني نرم مي شود. سپس فرمود: اصحاب رسول خدا (ص) به آن حضرت عرض مي كردند: ما مي ترسيم منافق باشيم. پيغمبر (ص) مي پرسيد: به واسطه چه چيز؟ جواب مي دادند: وقتي خدمت شماييم ما را بيدار نموده، به آخرت متمايل مي فرماييد، ترس به ما روي مي آورد، و از دنيا فراموش كرده، بي ميل به آن مي شويم، به طوري كه، گويا به چشم، آخرت و بهشت و جهنم را مشاهده مي كنيم، اين حال تا موقعي است

كه در خدمت خانواده و زندگي خود را كه مي بينيم، نزديك مي شود، حالت پيش را كه در خدمت شما داشتيم، از دست بدهيم به طوري كه، گويا هيچ سابقه چنين حالي را نداشته ايم؛ آيا با اين خصوصيات، ما داراي نفاق نمي شويم؟

رسول خدا (ص) فرمود: هرگز! اين پيشامدها و تغييرات، از وسوسه هاي شيطان است كه شما را به دنيا متمايل مي كند، به خدا سوگند، اگر بر همان حال اولي كه ذكر كرديد، مداومت داشته باشيد، ملائكه با شما مصافحه مي كنند و بر روي آب راه خواهيد رفت؛ اگر نبود همين كه شما گناه مي كنيد و پس از آن توبه مي نماييد، هر آينه خداوند دسته ديگري را خلق مي كرد كه گناه كنند، آن گاه طلب آمرزش و توبه نمايند، تا خداوند آنان را ببخشد. باز گناه مي كند و فورا توبه مي نمايد؛ نشنيده ايد، خداوند مي فرمايد: «ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين» [459] - خداوند بسيار توبه كنندگان و پاكيزگان را دوست دارد - و نيز در آيه [صفحه 160]

ديگر مي فرمايد: «استغفروا ربكم ثم توبوا اليه» [460] - از پروردگار خويش آمرزش طلبيد و آن گاه به سوي او توبه بريد - [461].

از هشام بن سالم نقل شده كه گفت: شنيدم، امام صادق (ع) به حمران مي فرمود:اي حمران! هميشه به زير دستان خود نگاه كن و به بالا دستان خود منگر؛ زيرا اين كار، تو را بيشتر به زندگاني خود علاقه مند مي سازد، و از وضع خود راضي شده، و شايسته تر متوجه خدا خواهي شد. و بدان كه هيچ تقوي و پرهيزكاري نافع تر از دوري از محرمات الهي و خودداري از آزار مردم مؤمن، و غيبت آنان نيست، و

براي زندگاني خوش و گوارا بهتر از حسن خلق نيست، و قناعت به كم و كافي از هر مالي بهتر است، و جهلي بالاتر از خود خواهي نيست. [462].

حمران سه پسر به نام هاي: محمد، حمزه، و عقبه داشته كه هر سه تن، از اهل حديث به شمار رفته اند؛ در اينجا يك حديث از محمد و حمزه، ذكر مي شود:

شيخ صدوق (ره) در معاني الاخبار، از پدرش، از سعد، از ابن ابي الخطاب، از محمد بن سنان، از حمزه و محمد، پسران حمران، روايت كرده كه گفتند: ما در محضر امام صادق (ع) حاضر شديم، با عده اي از دوستان آن حضرت، و حمران نيز حاضر بود. ما شروع به بحث و مناظره كرديم، اما حمران ساكت بود، امام صادق (ع) به حمران فرمود: چرا سخن نمي گويي، و در مناظره وارد نمي شوي؟ عرض كرد: من سوگند خورده ام در مجلسي كه شما حضور داشته باشيد، سخن نگويم (و به احترام شما خاموش باشم).

امام صادق (ع) فرمود: به تو اجازه سخن گفتن دادم. آن گاه حمران شروع به صحبت كرد و گفت: شهادت مي دهم كه خدايي جز ذات مقدس باري نيست؛ او يكي است و شريك ندارد و براي خود همسر و فرزندي انتخاب ننموده است؛ او خدايي است كه از دو حد بيرون است: يكي حد تعطيل و ديگري حد تشبيه (منظور از حد تعطيل آن است كه خداوند پس از خلقت عالم و افاضه نور وجود به موجودات، كناره گيري نموده و تصرف در عالم را واگذار به ديگران نموده باشد، و اين همان تفويض معروف است. و منظور از حد تشبيه آن است كه [صفحه 161]

خداوند به مباشرت

در تمام افعال مردم دخالت نموده، و هر عملي كه از شخصي صادر شود، در حقيقت بدون واسطه، از شخص خداوند صادر شده و در اين صورت او موجودي است كه داراي آلات و ابزار بشري است و كاملا شباهت به مخلوق دارد و اين همان جبر معروف است) و حقيقت امر، روش متوسط، بين اين دو روش باطل است كه يكي جبر و ديگري تفويض است (نه خداوند از تصرف در عالم كناره گرفته و پديده هاي عالم هيچ گونه ارتباطي از نظر بقا به او ندارد، و نه اينكه مباشرت در همه امور دارد، و تمامي افعال، مستقيما فعل اوست؛ بلكه فعل ارتباط به فاعل دارد، و در عين ارتباط به فاعل، ارتباط به خداوند دارد؛ زيرا كه او «علة العلل» است، و فاعل و شئون فاعل، همه مربوط به او هستند. [463].

و شهادت مي دهم كه محمد (ص) بنده خالص و فرستاده اوست؛ او را براي راهنمايي و هدايت، و به روش حقيقت، فرستاد، تا آن را غالب بر همه اديان نمايد، و اگر چه مشركين كراهت داشته باشند.

و شهادت مي دهم كه بهشت، حق، و آتش، حق، و برانگيخته شدن پس از مرگ، حق است.

و شهادت مي دهم كه علي (ع) حجت خدا بر مردم است، و مردم در ناداني و ناآگاهي از مقام مقدس او معذور نيستند (بلكه بر آنان لازم است كه براي به دست آوردن شخصيت او پي جويي كنند و آگاهي كامل تحصيل نمايند) و فرزند برومند او، حسن (ع) بعد از پدر، و حسين (ع) بعد از برادر، و سپس علي بن الحسين (ع)، و بعد محمد بن علي (ع)،

و بعد شما،اي بزرگوار و آقاي من! حجت خدا بر من مي باشيد.

آن گاه امام صادق (ع) فرمود: «التُّرُّ تُرُّ

حمران»، ميزان، ميزان حمران است (تر، ريسماني است كه با آن درستي و استقامت بنا سنجيده مي شود و اين كنايه از تشخيص حق از باطل است؛ و منظور امام اين است كه ميزان صحيح، همان ميزان حمران است).

سپس امام صادق (ع) خطاب به حمران فرمود: «مطمر» ي را كه ما بين تو و بين عالم است، بكش و اندازه گيري كن. حمران عرض كرد: مولاي من «مطمر» چيست؟ فرمود: چيزي است كه شما آن را ريسمان كار بنايي مي ناميد؛ پس هر كس با تو، در اين امر (ولايت)، مخالفت داشته باشد، او زنديق است. حمران عرض كرد: اگر چه از اولاد علي و

[صفحه 162]

فاطمه (ع) باشد؟ فرمود: اگر چه از اولاد محمد و علي و فاطمه (ع) باشد. [464].

حمزة بن محمد طيار

كنيه او ابوعماره است. او از معاريف اصحاب امام باقر (ع) و امام صادق (ع) است. [465] امام پنجم حضرت باقر (ع) به وجود او مباهات و افتخار مي كرد.

ابوعمرو كشي، از هشام بن حكم، روايت كرده كه حضرت صادق (ع)، بعد از شنيدن خبر مگر حمزه طيار، بر او رحمت فرستاد، و در حقش دعا كرد؛ و فرمود: «رحمه الله و لقيه نضرة و سرورا فقد كان شديد الخصومة عنا اهل البيت» - خدا او را رحمت كند، و خوشي و شادماني نصيبش فرمايد، به راستي او مدافع سرسختي براي ما اهل بيت بود - [466].

از حمزه طيار منقول است كه گفت: خدمت حضرت صادق (ع) عرضه داشتم كه شنيده ام: مناظره اصحابت را با ديگران خوش نمي داري؟ حضرت

فرمود: اما مناظره (امثال) تو را با دشمنان دوست دارم؛ زيرا كه اگر در دامي واقع شوي، مي تواني پرواز نمايي. [467].

از اين اجازه مخصوص امام صادق (ع) به او در مناظره با مخالفان، مراتب فضل و حذاقت حمزه طيار، در امور ديني معلوم مي گردد.

از حمزة بن طيار روايت شده كه گفت: هنگامي كه امام صادق (ع) دست مرا گرفت، پس ائمه (ع) را يك يك شمرد، و حساب مي كرد به دست خود، تا رسيد به حضرت باقر (ع)، ديگر چيزي نشمرد؛ گفتم: خدا مرا فداي تو كند، هرگاه بشكافي اناري را و بفرمايي پاره اي از آن حلال و پاره ديگر حرام است، من شهادت خواهم داد كه آن چه حرام كردي حرام، و آن چه حلال كردي حلال است. [468].

از اين سخن، ميزان اخلاص و پايه اعتقاد او به امام و حجت خدا، آشكار مي گردد. در كافي، از حمزة بن طيار، روايت شده كه گفت: شنيدم امام صادق (ع) فرمود: اگر در روي زمين جز دو نفر باقي نمانند، يكي از آن دو بر ديگري امام و حجت است. [469].

[صفحه 163]

حنان بن سدير صيرفي

اشاره

از اصحاب حضرت صادق و حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام شمرده شده، و واقفي مذهب [470] و ثقه است. [471].

شيخ كشي او را امامي و صحيح العقيده مي داند. [472].

بالجمله، او كثيرالروايه است و بزرگان و عيون روايت، از او روايت كرده اند. او كتابي در وصف بهشت و جهنم دارد. [473].

گفتاري پيرامون مذهب وقف و گروه واقفيه و علت پيدايش اين عقيده

نويسنده گويد: نظر به اينكه علماي رجال، حنان، و چندين تن ديگر از اصحاب را واقفي دانسته اند، لازم مي دانم به مقداري كه با وضع كتاب مناسب باشد، راجع به مذهب «وقف» و گروه «واقفيه» و ريشه اين عقيده و پيدايش آن، از نظر تاريخي، بحث نمايم:

بعد از واقعه كربلا و شهادت امام حسين (ع)، گروهي كه امامت فرزند بزرگوار او - حضرت زين العابدين (ع) - را تصريح شده مي دانستند به عنوان شيعه اماميه بر جاي ماندند؛ ليكن دسته ديگر با نام «كيسانيه» [474]، محمد حنفيه، فرزند ديگر حضرت علي (ع) را كه مادرش خوله (دختر اياس بن جعفر بن قيس حنفي) بود، امام و پيشواي شيعه دانستند.

بعدها فرقه كيسانيه نيز به دسته هاي كوچك تر تقسيم شد: جمعي، اصحاب مختار بن ابي عبيده ثقفي گشتند كه به نام «مختاريه» [475] شهرت يافتند، و دسته ديگر كه پيروي ابوهاشم عبدالله بن محمد (فرزند محمد حنفيه) را پذيرفتند؛ به «هاشميه» [476] موسوم شدند، و گروه ديگر كه مرگ محمد حنفيه را انكار كردند و گفتند كه او زنده است و در كوه رضوي جاي دارد و او همان مهدي موعود است، «كربيه» [477] نام گرفتند.

از ميان گروه «شيعه اماميه» نيز فرقه «زيديه» [478] برخاست. زيديه معتقد به امامت زيد

[صفحه 164]

بن علي بن الحسين (ع) مي باشند. جماعت زيديه بر سر

وراثت و وصيت و نص در امر خلافت، با شيعه اماميه، اختلاف ورزيدند و گفتند: آن كس كه از نسل فاطمه (ع) به شمشير قيام كند و عالم و شجاع و سخي باشد، امام است، خواه از فرزندان حسن بن علي (ع)، يا از اولاد حسين بن علي (ع) باشد. با اين حال، در ميان زيديه نيز دسته هايي چند، همچون: «بتريه» [479] «صالحيه» [480] و «سليمانيه» [481]، پديد آمدند كه هر دسته، اعتقادي منحصر به خويش يافت.

و نيز از گروه شيعه، فرقه ديگري به نام «واقفيه» جدا گرديد. اين فرقه امام هفتم را مهدي و قائم آل محمد (ع) مي دانند، و امامت را به آن حضرت تمام شده مي پندارند، و معتقدند كه آن حضرت نمرده و پشت پرده غيبت مي باشد و يك روز ظاهر خواهد شد.

شهرستاني در ملل و نحل مي گويد: «موسويه» و «مفضليه» فرقه و گروهي مي باشند. كه قائلند به امامت موسي بن جعفر (ع) و مي گويند كه امام صادق (ع) فرموده: هفتمين حجت خدا، قائم آل محمد است؛ و يا فرموده: صاحب شما، قائم شماست و او، همنام صاحب توارت، موساي كليم، است؛ و چون شيعه ديدند اولاد امام صادق (ع) از دنيا رفتند و عقبي از آنان نماند، و بعضي پس از امام به مدت كوتاهي از دنيا رفتند، اما امام هفتم، حضرت موسي بن جعفر (ع) دير زماني بماند و متصدي امر امامت گرديد، لهذا به سوي او گراييدند و امامت او را پذيرفتند؛ و موسويه روايتي از امام صادق عليه السلام نقل كرده اند كه حضرت به يكي از اصحابش فرمود: روزها را بشمار. او از يكشنبه شمرد تا به شنبه رسيد.

حضرت فرمود: چند عدد شمردي؟ گفت: هفت عدد. حضرت فرمود: هفتمين شمس آسمان ولايت، قائم شماست، و اشاره به موسي بن جعفر (ع) فرمود، و سپس گفت: او شبيه به عيسي بن مريم (ع) است. [482].

شهرستاني اضافه مي كند: هنگامي كه امامت موسي بن جعفر (ع) ظاهر گشت، هارون الرشيد، او را به زندان عيسي بن جعفر (برادر زبيده) انداخت، و سپس او را به بغداد منتقل [صفحه 165]

كرد و در حبس سندي بن شاهك (با يحيي بن خالد) زنداني ساخت، و سپس با خرماي مسموم او را كشت، و جنازه اش را از زندان بيرون آورده و در گورستان قريش دفن كرد. شيعه بعد از شهادت آن حضرت اختلاف كردند: عده اي در مرگ آن حضرت متوقف شدند و گفتند كه نمي دانيم كه وفات كرده يا وفات نكرده، اين گروه را «ممطوره» مي نامند و گروهي قطع به وفاتش پيدا كردند كه آنان را «قطعيه» مي گويند و عده اي قائل شدند كه آن حضرت نمرده، و غايب گشته، و روزي از پس پرده غيب خارج خواهد شد، و اين گروه را «واقفيه» مي نامند. [483].

علت پيدايش مذهب وقف آن بود كه اموال زيادي از سهم مبارك امام هفتم (ع) نزد وكلاي آن حضرت جمع شده بود و دسترسي نبود كه به محضرش تقديم گردد. وكلاء در آن اموال طمع كردند، و بعد از شهادت آن حضرت، اين عقيده باطل را آشكار ساختند. رؤساي اين فرقه: علي بن ابي حمزه بطائني، زياد بن مروان قندي، عثمان بن عيسي رواسي [484]، و احمد بن ابي بشر سراج بودند كه نزد هر كدامشان مبلغ گزافي از سهم امام، امانت بود. نزد علي بن عيسي سي

هزار مثقال طلا، و نزد زياد بن مروان هفتاد دينار طلا، و نزد عثمان بن عيسي سي هزار مثقال طلا، و نزد احمد بن ابي بشر ده هزار مثقال طلا بود؛ و آنان براي خوردن آن اموال، اين مطلب را شايع ساختند.

حضرت علي بن موسي الرضا (ع) به آنان مراجعه كرد، و آن اموال را مطالبه فرمود، ليكن آنان جوابي نداند، و وفات حضرت كاظم (ع) را انكار كردند. [485].

شيخ طوسي (ره)، در كتاب غيبت، روايت كرده كه حضرت رضا (ع) به عثمان بن عيسي رواسي، پيغام داد كه اموال و اثاث و كنيزاني كه از پدرم نزد تو است، بفرست كه من وارث و قائم مقام اويم و پدرم وفات كرده و اموالش را تقسيم كرديم، و اينك براي [صفحه 166]

نگهداري آن اموال نزد تو عذري نيست. عثمان در جواب، به حضرت نوشت: پدرت نمرده و او زنده است، و هر كس بگويد كه او وفات كرده، گمراه است؛ و بر فرض، اگر هم وفات كرده باشد، آن طوري كه شما مدعي هستيد، او به من امر نفرموده كه آن اموال را به شما بپردازم، و اما كنيزان را آزاد كردم و سپس با آنان ازدواج نمودم. [486].

و نيز شيخ طوسي (ره)، در غيبت، از حسين بن احمد بن حسن بن علي فضال، نقل كرده كه گفت: پيرمردي از اهل بغداد، نزد عمويم، علي بن حسن بن فضال، مي آمد و با عمويم شوخي مي كرد. يك روزي به عمويم گفت: در دنيا بدتر از شما شيعيان (رافضيان) كسي نيست. عمويم گفت: چرا؟ خدا تو را لعنت كند. پيرمرد گفت: من شوهر دختر احمد بن ابي بشر سراج ام؛

احمد به هنگام مرگ گفت: مبلغ ده هزار دينار طلا از حضرت موسي بن جعفر (ع) نزد من امانت است و فرزندش را از آن مال محروم كردم، و شهادت دادم كه امام هفتم نمرده، اينك براي خدا، مرا خلاص كنيد و آن مال را به حضرت علي بن موسي الرضا (ع) برسانيد. عمويم سؤال كرد: رسانيدي؟ گفت: يك حبه از آن را هم نپرداختم، خواستم تا در آتش دوزخ بسوزد. [487].

ابوداود مي گويد: من و عينيه نزد علي بن ابي حمزه بطائني كه رئيس واقفيه است، بوديم، كه گفت: امام هفتم (ع) به من فرمود: علي! تو و اصحابت، مانند حمار مي باشيد. [488].

ابن شهر آشوب، در مناقب، از حسن بن علي وشا، روايت كرده كه گفت: حضرت رضا (ع) در مرو، مرا طلبيد و فرمود: علي بن ابي حمزه بطائني امروز مرد، و در همين ساعت در قبر گذاشته شد، دو ملك بر وي وارد شدند و از او پرسيدند: خداي تو كيست؟ گفت: الله. پرسيدند: پيغمبر تو كيست؟ گفت: محمد (ص). پرسيدند: ولي تو كيست؟ گفت: علي بن ابيطالب (ع)؛ بعد، حسن بن علي (ع)؛ بعد، حسين بن علي (ع)؛ و يك يك ائمه را شمرد تا رسيد به موسي بن جعفر (ع). پرسيدند: بعد از موسي بن جعفر (ع) كيست؟ جواب نگفت. شكنجه اش كردند، سكوت كرد. گفتند: آيا موسي بن جعفر (ع) تو را اين گونه تعليم داد؟! پس عمودي از آتش بر او زدند و قبرش را برافروختند تا روز قيامت.

حسن بن علي وشا مي گويد: از محضر حضرت بيرون آمدم و آن روز را تاريخ گذاشتم، طولي نكشيد، نامه هايي از كوفه رسيد كه خبر مرگ

بطائني را نوشته بودند و حتي زمان [صفحه 167]

دفنش را يادداشت كرده بودند، درست در همان ساعتي بود كه حضرت خبر داده بود. [489].

مرحوم صدوق (ره)، در عيون اخبار الرضا (ع)، از جعفر بن محمد نوفلي، روايت كرده كه گفت: محضر امام رضا (ع) شرفياب شدم، حضرت در قنطره ابريق (ابرق) [490] بود، سلام كردم و در محضرش نشستم و عرض كردم: فدايت شوم، عده اي گمان مي كنند پدر بزرگوارت زنده است. حضرت فرمود: دروغ گفتند، خدا آنان را لعنت كند؛ اگر پدرم زنده بود، ارث او تقسيم نمي شد و زنانش به شوهر نمي رفتند؛ به خدا قسم، طعم مرگ را چشيد، همان طوري كه علي بن ابيطالب (ع) چشيد. عرض كردم: مرا، بعد از خودت، به كه راهنمايي مي فرمايي؟ فرمود: به پسرم محمد؛ اما من، اكنون مي روم و ديگر بر نمي گردم؛ مبارك است قبري كه در طوس مي باشد، و دو قبري كه در بغداد است. گفتم يكي از آن دو قبر را مي دانم، قبر ديگر از كيست؟ فرمود: بعد از اين خواهي دانست (اشاره به قبر حضرت جواد عليه السلام). سپس فرمود: قبر من و هارون، مانند اين دو انگشت، كنار يكديگر است. [491].

شيخ كشي، از علي بن عبدالله زبيري، روايت كرده كه گفت: نامه اي به محضر امام رضا (ع) فرستادم، و در آن، از گروه واقفيه پرسيدم، امام در جواب، مرقوم فرمود: واقف دور از حق و گناهكار است؛ و اگر بدين عقيده بميرد، جهنمي است، و جهنم بد منزلگاهي است. [492].

در مرفوعه فضل بن شاذان است كه از حضرت رضا (ع)، از واقفيه، سؤال شد؛ حضرت در پاسخ فرمود: زندگاني مي كنند، سرگشته و سرگردان، و

مي ميرند و به زندقه، و خلاصه زنديق از دنيا مي روند. [493].

كشي، از محمد بن ابي عمير، از يكي از اصحاب، روايت كرده كه گفت: به حضرت رضا عليه السلام عرض كردم: قربانت گردم، عده اي از شيعيان بر پدر بزرگوارت توقف كرده و مي گويند كه آن حضرت نمرده است. فرمود: دروغ گفته اند و به آن چه خدا بر پيغمبر (ص) فرستاده، كافر شده اند. اگر بنا بود خدا براي احتياج خلق، عمر كسي را طولاني كند و اجلش را به تأخير بيندازد، بايد عمر رسول خدا (ص) را طولاني كرده باشد. [494].

[صفحه 168]

و نيز كشي، از حكم بن عيص، نقل كرده كه گفت: با سليمان بن خالد، دايي ام، وارد بر امام صادق (ع) شديم، حضرت فرمود: سليمان! اين جوان كيست؟ عرض كرد: فرزند خواهر من است. حضرت فرمود: ولايت ما را داراست؟ عرض كرد: بلي. فرمود: الحمد الله كه خدا او را شيطان خلق نكرده. سپس فرمود: به پناه خدا درآور فرزندانت را، از فتنه شيعه ما. گفتم: قربانت گردم، اين چه فتنه اي است فرمود: انكار ائمه و توقفشان بر پسرم موسي، كه مرگش را منكر مي شوند و گمان مي كنند كه امامي بعد از او نخواهد بود، آن جماعت بدترين خلق خدا مي باشند. [495].

حضرت صادق (ع)، به حنان بن سدير و ديگر شاگردانش، آموخته بد كه تنها در جهت درست قرار داشتن و بر صراط مستقيم گام برداشتن است كه ارزش آفرين است و مورد رضايت خدا. سعي يك شيعه راستين و يك صحابي حقيقي بايستي بيشتر بر تصحيح عقايد و اخلاق و كيفيت اعمال باشد، تا بر بسياري عمل و كميت آن.

به نقل مرحوم كليني، خود حنان بن

سدير گويد: شنيدم امام صادق (ع) فرمود: چون خداي عز و جل بنده اي را (به سبب عقايد پاك و اخلاق نيك و رعايت شرايط عمل كه يكي از آنها تقوي است) دوست بدارد، و او عمل كوچكي انجام دهد، خدا او را پاداش بزرگ دهد؛ و به عمل كم پاداش زياد دادن، بر خدا بزرگ و سنگين نيايد. [496].

و نيز امام صادق (ع) پرهيزكاري را معرف اصحابش قرار داد و فرمود: اصحاب من كساني هستند كه داراي ورع شديد باشند، و تنها خدا منظور نظرشان باشد.

در كافي، از حنان بن سدير، نقل شده كه گفت: ابوالصباح كناني به امام صادق عليه السلام عرض كرد: به خاطر شما از مردم چه ها ببينيم؟ امام فرمود: مگر، به خاطر من، از مردم چه مي بيني؟ ابوالصباح گفت: هر گاه ميان من و شخص ديگري سخني درمي گيرد، به من مي گويد: جعفري خبيث! امام فرمود: شما را به من سرزنش مي كنند؟ ابوالصباح گفت: اصحاب من كساني كه از شما، پيروي جعفر مي كنند، چه اندازه كم اند! تنها اصحاب من كساني هستند كه ورعشان شديد باشد و براي خالقشان عمل كنند و ثواب او را اميدوار باشند، اينانند اصحاب من. [497].

[صفحه 169]

حيان سراج

كيساني مذهب [498] و قائل به امامت محمد بن حنفيه بوده، و او را زنده مي دانسته. امام صادق (ع) با او احتجاجاتي دارد، كه به چند مورد آن اشاره مي شود:

شيخ كشي (ره)، در رجالش، از حمدويه، از محمد بن اصبغ، از مروان بن مسلم، از بريد عجلي، نقل كرده كه گفت: وارد شدم بر حضرت صادق (ع)، حضرت فرمود: اگر كمي زودتر مي آمدي، حيان سراج را در اينجا مي ديدي كه در اين

گوشه اطاق نشسته بود، و سخن از محمد حنفيه در بين بود، او محمد را مدح مي كرد، مانند مدحي كه براي زنده ها مي گويند؛ به او گفتم: اي حيان! آيا شما و ديگران نمي گوييد، و چنين گمان نمي كنيد، كه همانند آن چه در بني اسرائيل اتفاق افتاد، بايد در اين امت اتفاق افتد؟ گفت: آري. گفتم: آيا ما و شما ديده و يا شنيده ايم كه عالمي مقابل چشم مردم، مرده باشد، و زنانش شوهر رفته باشند، و اموالش تقسيم شده باشد، و در عين حال زنده باشد؟ او چيزي نگفت، و از جا برخاست، و رفت. [499].

شيخ صدوقي، در اكمال الدين، از حسين بن مختار، نقل كرده كه گفت: حيان بن سراج بر امام صادق (ع) وارد شد، حضرت فرمود: حيان! يارانت درباره محمد بن حنفيه چه مي گويند، و چه اعتقادي دارند؟ حيان گفت: مي گويند كه زنده است و روزي مي خورد. حضرت فرمود: پدرم، براي من، نقل فرمود كه او جزء اشخاصي بوده كه به عيادت محمد رفته، و چانه اش را بسته و در خاك دفنش كرده، و اموالش را تقسيم نمودند. حيان عرض كرد: مثل محمد، مثل عيسي بن مريم (ع) است كه مردم گمان كردند، به دار آويخته شده و مرده است (و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبه لهم) [500]، و امر بر آنان مشتبه شد. حضرت فرمود: براي دوستان، يا دشمنانش؟ عرض كرد: براي دشمنانش. فرمود: گمان مي كني كه حضرت محمد بن علي (ع)، دشمن محمد حنفيه است؟ گفت: نه... [501].

عبدالرحمن بن حجاج گويد: امام صادق (ع) به من فرمود: يكي از پسر عموهايم آمد، براي حيان سراج، از من اجازه

ملاقات خواست، اجازه دادم؛ حيان وارد شد و گفت: يا اباعبدالله (كنيه حضرت)، مي خواهم از مطلبي پرسش كنم كه خودم به آن آگاهم، ليكن [صفحه 170]

دوست دارم كه آن را از شما بپرسم؛ به من خبر ده از عمويت، محمد بن علي (حنفيه)، آيا مرده است، يا نه؟

امام صادق (ع) فرمود: من در جواب گفتم كه پدرم، به من، چنين خبر داد: در مزرعه خودم بودم كه شخصي آمد، و گفت: عمويت را درياب. من به منزل عمويم رفتم، ديدم حالت غش به او دست داده، ناگهان به هوش آمد، و به من گفت: به محل زراعت برگرد. من ابا كردم. گفت: بايد برگردي. برگشتم. هنوز به مزرعه ام نرسيده بودم كه باز آمدند و گفتند: عمويت را درياب. برگشتم، ديدم زبانش بسته شده، اما مشغول به نوشتن وصيت نامه است. از جايم برنخاستم تا چشمش را بستند، و غسلش دادند، و كفن بر او پوشاندند، و نماز بر وي خوانديم، و سپس به خاكش سپرديم. اگر اين موت و مرگ است، و الله، او مرده است. حيان گفت: خدا تو را بيامرزد، بر پدرت مطلب اشتباه شده، گمان كرده كه محمد (حنفيه) مرده است... [502].

[صفحه 171]

حرف (خ

خالد بجلي

خالد از اصحاب امام صادق (ع) [503] و مردي صالح بود. [504] او داراي كتابي است كه حسن بن محبوب از او نقل كرده است. [505].

خالد از كساني است كه دين خود را بر امام صادق عليه السلام، عرضه داشت:

شيخ كشي (ره)، از ابي سلمه جمال، روايت كرده كه گفت: در خدمت امام صادق (ع) بودم كه خالد بجلي وارد شد، و به امام عرض كرد، فدايت گردم، مي خواهم دينم را بر

شما عرضه بدارم - و قبلا به حضرت گفته بود كه از شما سؤالي دارم، حضرت هم فرموده بود: بپرس، به خدا، از هر چه بپرسي برايت به اندازه اي كه لازم است، جواب مي گويم و كتمان نمي كنم -

آن گاه خالد گفت: اول، آن چه معتقدم، عرض مي كنم: شهادت بر وحدانيت خداوند و اينكه خدايي جز او نيست و شريكي ندارد. امام صادق (ع) فرمود: همين طور است پروردگار ما، خداي ديگري با او نيست. سپس خالد گفت: شهادت مي دهم كه محمد (ص) اقرار به بندگي خدا دارد و فرستاده خداست. حضرت فرمود: همين طور است، محمد (ص) مقر است به بندگي خدا؛ و فرستاده، از جانب حضرت حق، بر خلق است. سپس گفت: علي (ع) اطاعتش بر بندگان فرض است، همچنان كه اطاعت پيغمبر (ص) بر خلق لازم است. حضرت فرمود: چنين است. سپس گفت: شهادت مي دهم كه اطاعت حضرت حسن (ع) مانند رسول خدا (ص) و علي (ع) واجب است. امام فرمود: صحيح است. سپس گفت: شهادت مي دهم

[صفحه 172]

كه اطاعت امام حسين (ع) بعد از امام حسن (ع) بر مردم لازم است همان گونه كه اطاعت پيغمبر و علي و حسن عليهم السلام لازم است. حضرت فرمود: اطاعت حضرت حسين (ع) لازم است. سپس گفت: شهادت مي دهم كه حضرت زين العابدين (ع) اطاعتش مانند اطاعت حضرت حسين (ع) لازم و واجب بر خلق است. حضرت فرمود: چنين است. سپس گفت: شهادت مي دهم كه اطاعت حضرت علي بن الحسين (ع) لازم است. حضرت فرمود: اطاعت حضرت محمد بن علي (ع) لازم است. سپس گفت: شهادت مي دهم كه خداوند شما را وارث آنان قرار داده و آن

چه به آنان مرحمت كرده، به شما نيز عنايت فرموده، و اطاعتت را بر خلق لازم قرار داده. امام صادق (ع) فرمود: بس كن كه الان سخن حق را گفتي... [506].

خالد بن نجيح كوفي

از اصحاب حضرت صادق (ع) [507] و حضرت موسي الكاظم [508] عليهماالسلام است، و از آن دو امام روايت كرده است. [509].

بعضي از بزرگان رجال، او را ضعيف شمرده اند، چون يك بار از قلبش چيزي خطور كرده است:

خالد گويد: وارد شدم بر حضرت صادق (ع) در حالي كه نزد آن جناب جمعي نشسته بودند، و من در گوشه اي قرار گرفتم و در دل خود گفتم: واي بر شما! چه غافليد، نزد چه كسي تكلم مي كنيد؟ نزد رب العالمين و پروردگار جهان! پس از اين خيال، آن حضرت به خطاب به من فرمود: واي بر تو اي خالد! سوگند به خدا، كه من بنده و مخلوقم، و از براي من است پروردگاري كه مي ترسم اگر او را نپرستم عذابم نمايد، و مرا به آتش بسوزاند.

آن گاه من گفتم: نه، به خدا قسم، ديگر هرگز نمي گويم در حق تو، مگر آن چه را كه خودت در حق مي گويي. [510].

خالد بن نجيح گويد: امام صادق (ع) به شخصي فرمود: بدانچه خدا روزي ات كرده قانع باش، و بدانچه در نزد ديگران است چشم مينداز، و آن چه را دسترسي بدان نداري آرزو

[صفحه 173]

مكن، زيرا هر كس قناعت كند سير گردد، و هر كه قناعت نكند اشباع نگردد؛ و بهره خويش را از آخرت خود برگير.

و فرمود: سودمندترين چيزها براي آدمي آن است كه پيش از ديگران عيب خويش را دريابد، و سخت ترين كارها پنهان كردن مستمندي و نداري

است، و بي فايده ترين چيزها نصيحت كردن به پند ناپذير و نيز مجاورت با شخص حريص و آزمند، و آسايش دهنده ترين چيزها نوميدي از مردم است.

و فرمود: ناشكيبا و بد خلق مباش، و نفس خويش را براي تحمل (سخن) كسي كه با (انديشه) تو مخالف است ولي از تو برتر، و بر تو فضيلتي دارد، رام گردان؛ پس تو اعتراف به فضل و برتري او كرده اي آن گاه كه با او سر مخالفت و ستيزه جويي نداشته باشي، و كسي كه براي ديگران فضيلت و برتري قائل نباشد خودسر و خودپسند است.

و به شخصي فرمود: بدان كه عزت ندارد آن كس كه در پيشگاه خدا فروتني نكند و رفعت ندارد آن كس كه براي خداي عز و جل تواضع نكند.

و به مردي فرمود: كار دينت را محكم كن كه اهل دنيا كار دنيايشان را محكم مي نمايد؛ زيرا دنيا شاهد و گواهي است كه بدان وسيله آن چه از آخرت نهان است شناخته شود، پس آخرت را بشناس و به دنيا جز از روي عبرت و پندگيري منگر. [511].

[صفحه 175]

حرف (د)

داود بن زربي كوفي

اشاره

از شيعيان با اخلاص حضرت موسي بن جعفر (ع) و از ثقات و اهل علم و ورع و تقوي بوده [512] و همانند علي بن يقطين، از خواص رشيد است. [513].

بعضي از بزرگان او را از خواص منصور دانسته و گفته اند كه او براي مدتي از محضر امام صادق (ع) استفاده نموده و جزء اصحاب آن بزرگوار شمرده شده است. [514].

محمد بن اسماعيل رازي، از احمد بن سليمان، از داود رقي نقل كرده كه گفت: وارد شدم بر امام صادق (ع) و از آن حضرت از دفعات شستن

اعضاي وضوء سؤال كردم، فرمود: آن چه خدا واجب كرده، يكي است؛ وليكن رسول خدا (ص) به جهت ضعف مردم يكي بر آن اضافه نمود، و هر كس سه بار بشويد، براي او نمازي نيست. در اين حال، داود زربي وارد شد و همين سؤال را نمود، حضرت فرمود كه هر يك از اعضاء بايد سه دفعه شسته شود. اين شبيه وضوي اهل سنت و جماعت بود كه حضرت به او دستور مي داد. از اختلاف كلام حضرت، مرا لرزه گرفت و نزديك بود كه شيطان بر من مسلط گردد كه امام متوجه من شد و مرا امر به سكون نموده و فرمود: «اسكن يا داود هذا هوالكفر او ضرب الاعناق». [515].

بالجمله، داود زربي در وضوء به همين نحو عمل مي كرد تا آن كه وقتي در همسايگي باغ منصور، وضوء مي گرفت، و منصور از خارج تماشا مي كرد. پس منصور او را طلبيد و گفت: درباره تو سعايت كرده و گفته بودند كه تو رافضي و شيعه مي باشي، و من از وضوي تو

[صفحه 176]

فهميدم كه رافضي و شيعه نيستي، مرا حلال كن. و صد هزار درهم به وي داد.

بعد از مدتي، داود رقي، و داود زربي، به خدمت امام صادق (ع) شرفياب شدند؛ داود زربي به امام عرض كرد: فدايت شوم، خون مرا حفظ كردي، در دنيا، و اميدوارم به يمن و بركت تو داخل بهشت شويم، فرداي قيامت. حضرت فرمود: خدا چنين كند به تو و جميع برادران تو. آن گاه فرمود: حكايت خود را براي داود رقي بگو، تا دلش آرام شود. داود زربي حكايت خود را نقل كرد. حضرت فرمود: من از اين جهت

او را بدين نحو فتوي دادم كه مشرف بر قتل بود، و در خطر اين دشمن. سپس به داود زربي فرمود: بعد از اين اعضاي وضوء را دو دفعه بشوي (مانند عمل شيعه). [516].

علي بن يقطين در كنف حمايت امام هفتم

نويسنده گويد: قريب به همين قصه، براي علي بن يقطين، در زمان رشيد، واقع شد:

ابن شهر آشوب در «مناقب» و طبرسي در «اعلام الوري» و شيخ مفيد در «ارشاد» و نيز مقدس اردبيلي در «حديقة الشيعه» نقل كرده اند كه علي بن يقطين وزير هارون الرشيد به امام موسي بن جعفر (ع) نوشت كه روايات رد باب وضوء مختلف است، مي خواهم به خط مبارك خود مرا اعلام فرماييد كه چگونه وضو بسازم. اما به او نوشت كه تو را امر مي كنم به آن كه سه بار روي را بشويي، و دست ها را از سر انگشتان تا مرفق سه بار بشويي، و تمام سر و ظاهر دو گوش را مسح نمايي، و پاها را تا ساق بشويي، به روشي كه حنفيان انجام مي دهند.

موقعي كه نامه به علي بن يقطين رسيد، تعجب نموده، با خود گفت: اين روش مذهب او نيست و يقين دارم كه هيچ يك از اين اعمال موافق حق نيست، اما چون امام مرا به اين نحو مأمور ساخته، مخالفت نمي كنم تا سر مطلب ظاهر شود. و بعد از آن پيوسته آن چنان وضو مي ساخت، تا آن كه مخالفين و دشمنان به هارون گفتند كه علي بن يقطين رافضي است و به فتوي امام هفتم (ع) عمل مي كند، و از گفته او، تجاوز نمي نمايد. هارون در خلوت با يكي از خواص خود گفت كه علي در خدمتگزاري ما تقصيري نكرده، اما دشمنان

او به جدند كه او رافضي است، و من نمي دانم كه چگونه او را بيازمايم تا آسوده گردم. آن شخص گفت: شيعه با سني در امر وضوء كاملا مخالف مي باشند، از اين رهگذر مي تواني او را آزمايش كني؛ اگر ديدي وضو ساختن او با شيعه موافق است، شيعي است، و الا سني مي باشد، و گفته دشمنان علي، بيهوده و اتهام است. رشيد پيشنهاد را پسنديد؛ روزي علي بن يقطين را طلبيد و در يكي از خانه ها او را به كاري واداشت كه تمام روز، تا شام، مشغول باشد، و او را از خروج از آن محل منع كرد و به غير از غلامي، كسي را در خدمت او نگذاشت. علي را رسم و عادت چنان [صفحه 177]

بود كه نماز را در خلوت به جا مي آورد. همين كه غلام آب وضو را حاضر ساخت، علي امر كرد: در را ببند و خودت نيز بيرون رو. غلام خارج شد. علي برخاست و به همان روشي كه مأمور بود وضو ساخت و به نماز ايستاد. رشيد از روزنه نگاه مي كرد و كاملا متوجه بود. همين كه علي از نماز فارغ شد، رشيد به درون آمد و گفت: علي! هر كس تو را از رافضيان بداند اشتباه نموده، و من بعد از اين، سخن هيچ كس را درباره تو قبول نمي كنم.

دو روز بعد، نامه اي از امام كاظم (ع) رسيد و امام طريق وضوي صحيح را كه موافق مذهب معصومين (ع) است به او دستور داد، و امر نمود كه از آن پس، به طريق شيعه وضو بسازد. و مرقوم فرمود: از آن چه بر تو مي ترسيدم گذشت، و خاطر

جمع باش، و از اين طريق تخلف مكن. [517].

و نيز در حديقة الشيعه نقل شده كه روزي هارون جامه بسيار نفيس و پرارزشي را به علي بن يقطين اهدا كرد. علي، بعد از چند روز، آن جامه را با مال بسياري به خدمت امام كاظم (ع) فرستاد. امام همه را قبول نمود، اما جامه را رد كرد، و امر فرمود: جامه را نيكو محافظت كن كه به آن محتاج خواهي شد. علي علت رد جامه را ندانست، ليكن طبق دستور آن را كاملا نگه داري كرد. تا آن كه يكي از غلامانش كه بر احوال او كاملا آگاه بود، به جهت چند چوبي كه بر اثر ارتكاب خلافي خورده بود، خود را به هارون رسانيد و گفت: علي بن يقطين هر ساله خمس مال خود را، با تحف و هدايا، براي موسي بن جعفر (ع) مي فرستد و از جمله چيزهايي كه امسال فرستاده، همان جامه قيمتي است كه خليفه به او عنايت كرده اند. آتش غضب هارون شعله ور شد و گفت كه اگر اين خبر واقعيت داشته باشد، او را مجازات سختي خواهد نمود. فورا علي بن يقطين را طلبيد و سراغ جامه را از او گرفت. علي گفت: آن را خوشبو كرده و در صندوقي گذاشته ام؛ و چون بسيار دوستش مي دارم آن را نمي پوشم. رشيد گفت: هم اكنون آن را حاضر كن. علي غلامي را طلبيد و گفت: برو فلان صندوق را كه در فلان خانه است بياور. همين كه صندوق آورده شد، علي، در نزد هارون، آن را گشود و جامه را به همان حالي كه گفته بود با زينت و خوشبوي نشان داد. خشم

هارون فرو نشست و گفت: آن را به مكان خود برگردان، و به سلامت برو، كه بعد از اين سخن احدي را در حق تو نخواهم پذيرفت.

[صفحه 178]

چون غرض از رد جامه آشكار شد، علي آن را با تحف ديگر محضر امام ارسال داشت. [518].

حمدويه، به سند خود، از داود زربي، روايت كرده كه گفت: مالي را به محضر امام هفتم (ع) بردم. حضرت مقداري از آن را برداشت و باقي را گذاشت. عرض كردم: چرا همه اش را قبول نفرمودي؟ فرمود: صاحب اين امر، باقي را از تو مطالبه خواهد نمود. همين كه حضرت موسي بن جعفر (ع) از دنيا رفت، امام هشتم (ع) باقي آن را از من دريافت نمود. [519].

داود زربي داراي كتاب [520] و اصلي مي باشد كه ابن ابي عمير از او نقل كرده است. [521].

داود بن فرقد كوفي

ثقه جليل القدر، و از اصحاب امام صادق (ع) و امام كاظم (ع) است. [522].

روزي خدمت امام صادق (ع) عرض كرد: در مسجد رسول خدا (ص)، نزديك قبر مطهر، نماز مي خواندم كه ناگاه از پشت سر شنيدم كسي خواند: «اتريدون ان تهدوا من اضل الله و الله اركسهم بما كسبوا» [523]؛ نگاه كردم، شخصي را ديدم، ليكن او را نشناختم، اما فهميدم كه آيه شريفه [524] را بر من تأويل كرده، من هم در جواب گفتم: «ان الشياطين [صفحه 179]

ليوحون الي اوليائهم ليجادلوكم، و ان اطعتموهم أنكم لمشركون» [525] - ديو نهادان به دوستان خود القا مي كنند تا با شما مجادله كنند، اگر اطاعتشان كنيد، مشرك خواهيد بود - سپس معلوم شد كه او هارون بن سعد زيدي بود. حضرت خنديد و فرمود: جواب صواب كوتاهي دادي، به

اذن خدا. [526].

داود بن فرقد از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: در ضمن آن چه خداي عزوجل به موسي بن عمران (ع) وحي كرد، اين بود كه: اي موسي بن عمران! مخلوقي كه نزدم محبوب تر از بنده مؤمن باشد نيافريدم؛ من او را مبتلي كنم به آن چه براي او خير است و عافيت دهم به آن چه برايش خير است؛ آن چه شر اوست از او بگردانم، براي آن چه خير اوست؛ و من به آن چه بنده ام را اصلاح كند داناترم؛ پس بايد بر بلايم صبر كند و نعمتهايم را شكر نمايد، و به قضايم راضي باشد، تا او را در زمره صديقين نزد خود نويسم، زماني كه به رضاي من عمل كند و امر مرا اطاعت نمايد. [527].

داود بن فرقد داراي كتابي است كه عده اي از اصحاب از او روايت كرده اند. [528].

داود بن كثير رقي كوفي

اشاره

رقي، منسوب به رقه. در تحرير الوسائل آمده است كه رقه شهري در قوهستان بوده، و بعضي گفته اند كه رقه شهري در غرب بغداد، و گردشگاه هارون الرشيد بوده است.

از اصحاب حضرت صادق و حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام بوده و تا زمان حضرت علي بن موسي الرضا (ع) را درك كرده است. [529].

شيخ طوسي (ره)، او را از اصحاب امام صادق [530]، و همچنين جزء اصحاب امام كاظم [صفحه 180]

[531] عليهماالسلام شمرده و مي فرمايد كه او ثقه است [532]، و در فهرست گويد: داود كتابي دارد كه ابن ابي عمير از او نقل كرده است. [533] رباب، همسر داود بن كثير، نيز از اصحاب امام صادق (ع) به شمار آمده است. [534].

علماي رجال، درباره داود بن كثير، اختلاف

نظر دارند، مانند اختلافي كه درباره ي جابر بن يزيد و ابن سنان و غيره دارند:

عده اي مانند ابن الغضائري معتقدند كه: او ضعيف و فاسد المذهب بوده، و او را از غلات شمرده اند [535] نجاشي هم با ابن الغضائري هم قول است، و مي گويد: به طور قطع داود ضعيف است جدا، و غلات از وي روايت كرده اند؛ و احمد بن عبدالواحد [536] گويد كه كمتر حديثي از او ديده است؛ او كتاب مزاري دارد و كتاب اهليلجه از اوست. [537].

از ابي عبدالله عاصمي درباره او سؤال شد، گفت: جماني و ديگران از او روايت كرده اند. سؤال شد كه در چه سالي وفات كرده، گفت: بعد از سال دويست، كمي بعد از وفات امام رضا (ع)؛ او از راويان امام كاظم (ع) و امام رضا (ع) است. [538].

مرحوم شهيد ثاني (ره) [539] نيز، او را ضعيف شمرده، و تابع ابن الغضائري است؛ و مرحوم محقق بحراني نيز او را موثق ندانسته و جرح او را بر تعديل مقدم شمرده است. [540].

اما جمعي از بزرگان، داود را توثيق و تعديل نموده اند، مانند: شيخ طوسي [541] و

[صفحه 181]

شيخ مفيد [542]، و ابن فضال و صدوق و ابن بابويه [543] و علامه حلي [544] و شيخ كشي [545]، و طريحي، و شيخ محمد امين كاظمي [546].

رواياتي كه در مدح داود رسيده، گفته توثيق كنندگانش را تأييد مي كند، از جمله: از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: منزلت داود نزد من، همان منزلت مقداد نزد رسول خدا (ص) است. [547].

و نيز نقل شده كه وقتي داود از محضر امام صادق (ع) خارج مي شد، آن حضرت در قفاي او مي نگريست و مي فرمود: هر كس دوست دارد كه نظر

كند به مردي از اصحاب حضرت قائم (ع)، نظر كند به اين شخص. [548].

در عيون اخبار الرضا (ع) از داود نقل شده كه گفت: به امام صادق (ع) عرض كردم: فدايت گردم، و پيش مرگ تو باشم، اگر شما از دنيا برويد، ما به كه رو كنيم؟ حضرت فرمود: به فرزندم موسي؛ و چون امام صادق (ع) از دنيا رفت، من در امامت موسي بن جعفر (ع) لحظه اي هم شك ننمودم... [549].

صفار در كتاب بصائر الدرجات، از داود، روايت كرده كه گفت: به امام هفتم (ع) عرض كردم: آيا اسم من در ديوان اسماء شيعيان شما هست؟ حضرت فرمود: آري، به خدا سوگند، در ناموس [550] است. [551].

علامه مامقاني (ره)، بعد از نقل كلمات علماء، در جرح و تعديل داود، مي گويد: اقوي وثاقت و جلالت اوست، و نسبت هايي كه به او داده شده، از غلو و فساد مذهب، نسبت نارواست و قابل قبول نيست. [552].

[صفحه 182]

در ذيل حالات داود به چند حديث اشاره مي گردد:

ابن شهر آشوب، به سند خود، از داود رقي، نقل كرده كه گفت: دو تن از برادرانم به قصد مزار [553] از كوفه بيرون رفتند. در بين راه، يكي از آن دو را تشنگي سختي عارض شد، به طوري كه از روي مركوبش به زمين افتاد. برادر ديگر سرگشته و متحير ماند، پس به نماز ايستاد و خدا را خواند و به محمد (ص) و علي (ع) و ائمه اطهار (ع) يك يك استغاثه نمود تا رسيد به امام زمانش، حضرت امام جعفر صادق (ع)، و پيوسته به آن حضرت التجاء برد و آن جناب را خواند. ناگاه ديد شخصي بالاي سرش ايستاده

مي گويد: اي مرد! داستانت چيست؟ او قصه برادر تشنه را تذكر داد، آن شخص قطعه چوبي به او داد و گفت: اين چوب را بين لب هاي برادرت بگذار، چون آن چوب را بين لب هاي برادرش قرار داد، برادر تشنه به هوش آمد و چشم هايش را گشود و برخاست و نشست، در حاليكه تشنگي اش رفع شده بود، پس به زيارت قبر شريف، مشرف گشتند.

چون به كوفه مراجعت كردند، آن برادري كه دعا مي كرد، به مدينه مشرف شد و به محضر حضرت جعفر صادق (ع) شرفياب گرديد. حضرت او را دعوت به نشستن نمود، و فرمود: حال برادرت چگونه است؟ آن چوب كجاست؟ عرض كرد: اي سرور من! با ديدن برادرم در آن حالت، غم و اندوه سختي به من دست داد، و همين كه حق تعالي روحش را به او برگردانيد، از كثرت خوشحالي، ديگر از آن چوب غفلت كردم و فراموشش نمودم. حضرت فرمود: همان ساعت كه تو در غم برادر بودي، برادرم خضر (ع) نزد من آمد، آن قطعه چوب را كه از درخت طوبي است، به وسيله او براي تو فرستادم. آن گاه حضرت به خادم خود امر نمود تا سبد را بياورد. همين كه آوردند، حضرت آن را گشود و آن قطعه چوب را بيرون آورد و نشان او داد و سپس آن را به سبد بازگرداند. [554].

از اين حديث شريف چنين استفاده مي گردد كه در موقع اضطرار و پريشاني، در هر عصر و زماني، بايد به امام و حجت آن عصر توسل جست؛ چون پروردگار عالم براي اغاثه ملهوفين و گرفتاران هر دوره، ملجأ و پناهگاهي خاص، مقرر و معين فرموده

است؛ و لذا در اين عصر كه زمان غيبت حضرت ولي الله اعظم، امام زمان، حجة بن الحسن، روحي و ارواح العالمين له الفداء است، به ما دستور داده شده كه در مهمات، دست توسل به سوي آن بزرگوار دراز كنيم.

[صفحه 183]

«اللهم ارنا الطلعة الرشيده و الغرة الحميده و اجعلنا من اعوانه و انصاره، آمين يا رب العالمين».

قطب الدين راوندي [555]، در كتاب خرائج، از داود رقي، نقل كرده كه گفت: در محضر امام صادق (ع) بودم كه حضرت از تغيير رنگ چهره ام سؤال نمود، در پاسخ عرض كردم: قرض زيادي دارم كه رسوا كننده و كمرشكن است، و قصد كرده ام كه براي گشايش كارم سفري به سند نمايم و نزد فلان برادرم روم، تنها چيزي كه مانع من مي گردد، ترس از سفر دريايي است.

حضرت فرمود: آن خدايي كه تو را در خشكي حفظ مي كند، در دريا هم نگهبان است؛ اي داود! اگر ما نبوديم، نهرها جاري نمي شد، درختان سبز نمي گشت و به ثمر نمي رسيد... [556].

ائمه واسطه فيض و رحمت الهي اند

نويسنده گويد: در متن حديث «اگر ما نبوديم نهرها جاري نمي شد...» بدين معني است كه خداوند وجود ولي و امام را واسطه فيض و رحمت و وسيله نزول بركت قرار داده و حيات تمام موجودات را طفيل وجود او گردانيده است.

در زيات جامع كبيره كه از امام هادي (ع) است، مي خوانند: «بكم فتح الله و بك يختم و بكم ينزل الغيث و بكم يمسك السماء ان تقع علي الارض الا باذنه»، خداوند عالم، وجود رابه شما آغاز كرد و به شما نيز ختم كند و به خاطر شما باران را فرو ريزد و به خاطر شماست كه آسمان را

از فروافتادن بر زمين نگهدارد، مگر به اذن خودش.

[صفحه 184]

در داستان مناظره هشام بن حكم، با عمرو بن عبيد معتزلي، از امام و حجت، تعبير به قلب شده، و مثل امام را مثل روح و قلب گفته [557]؛ همان طور كه حيات هر موجودي بسته به روح و قلب اوست، حيات جهان نيز بسته به روح آن است كه وجود حجت و امام مي باشد، «لولا الحجة لساخت الارض باهلها».

صدوق (ره)، در كتاب امالي، و كتاب كمال الدين، از اعمش، نقل كرده كه گويد: شنيدم امام صادق (ع)، از پدرش، از جدش، حضرت علي بن الحسين (ع) روايت مي نمود كه حضرت سجاد (ع) فرمود: ماييم پيشوايان مسلمين، و حجت هاي خداوند بر جهانيان، و سرور مؤمنين، و قادة الغرالمحجلين، و دوستان مؤمنين، و ماييم امان اهل زمين همان گونه كه ستارگان امان اهل آسمانند، و ماييم كه خدا به خاطر ما آسمان را از فروافتادن بر زمين نگه داشته، و براي ما زمين را نگه داشته تا بر اهلش موج نزدند، و به خاطر ما باران را مي فرستد، و به واسطه ما رحمتش را بر مردم نشر مي كند، و بركات زمين را خارج مي سازد، و اگر از ما، حجج الهيه، بر روي زمين كسي نباشد، زمين اهلش را فرو مي برد.

سپس فرمود: از روزي كه خداوند آدم را آفريده، روزي نبوده كه زمين خالي از حجت باشد، يا حجت ظاهر و آشكار، و يا غايب و مستور از ديدگان، و تا قيامت هم خالي از حجت نماند، كه اگر حجتي روي زمين نباشد، خدا پرستش نمي گردد.

اعمش گويد: از حضرت صادق (ع) سؤال كردم: مردم چگونه مي توانند از حجت

مستور و غياب استفاده كنند؟ فرمود: همان طوري كه از خورشيد پس ابر بهره مند مي شوند. [558].

درست بن ابي منصور واسطي

از اصحاب حضرت صادق و حضرت موسي الكاظم عليهماالسلام است. [559].

شيخ نجاشي فرموده: درست بن ابي منصور محمد واسطي، كتابي دارد كه عده اي همچون: سعد بن محمد طاطري [560] و محمد بن ابي عمير، از او نقل كرده اند. [561].

[صفحه 185]

شيخ طوسي در رجالش گفته: درست بن ابي منصور از اصحاب امام صادق (ع) [562] و امام كاظم (ع) بوده، و واقفي مذهب است. [563] و جمعي از بزرگان رجال تصريح كرده اند كه او واقفي است و از اهالي واسط [564] است. هر چند علامه وحيد بهبهاني در وقف او تأمل دارد، ليكن با تصريح بزرگاني چون شيخ و كشي و غيره جاي ترديد نيست. بلي، فقط مي توان گفت كه احاديثي كه او نقل كرده، مورد قبول است. [565].

مرحوم كليني، در كافي، از طريق درست بن ابي منصور، روايت كرده كه امام صادق (ع) فرمود: «رأس كل خطيئة حب الدنيا»، ريشه و منشأ هر خطا كاري عشق به دنياست. [566].

و نيز، در كافي، از درست بن ابي منصور، نقل شده كه امام صادق (ع) فرمود كه رسول خدا (ص) فرموده است: كسي كه تعصب (حمايت از عقيده باطل، دفاع از جهل و گمراهي، و پايداري بر عقيده اي كه انسان بطلان آن را فهميده است) بورزد، يا بر او تعصب ورزند (و او راضي باشد) رشته ايمان را از گردن خويش باز كرده است. [567].

[صفحه 187]

حرف (ذ)

ذريح محاربي

ذريح [568] ثقه اي جليل القدر، و از اصحاب حضرت صادق [569]، و حضرت كاظم عليهماالسلام است. [570].

او، اصل و كتابي دارد كه عده اي از اصحاب از او نقل كرده اند. [571].

شيخ صدوق (ره)، از عبدالله بن سنان، روايت كرده كه گفت: به امام صادق (ع) عرض كردم: خدا

مرا فداي تو گرداند! معناي آيه «ثم ليقضوا تفثهم و ليوفوا نذورهم» [572] - آن گاه كثافاتي كه در حال احرام بر ايشان است ازاله كنند و به نذرهايشان وفا كنند - چيست؟ فرمود: قضاء تفث، گرفتن ناخن و اشباه آن است. گفتم: قربانت گردم، ذريح محاربي، از شما، نقل كرد كه فرموده بوديد كه «ليقضوا تفثهم» لقاء امام است و «وليوفوا نذورهم» اين مناسك است. فرمود: ذريح درست گفته و تو هم راست مي گويي؛ همانا از براي قرآن ظاهر و باطني است، و چه كسي بتواند تحمل كند آن چه را كه ذريح تحمل كرده. [573].

اين جمله امام، دلالت بر علو مرتبه و عظمت منزلت ذريح محاربي دارد.

[صفحه 188]

عبدالله بن طلحه نهدي [574] نقل كرده كه ذريح به امام صادق (ع) عرض كرد: من به شما حاجتي دارم. امام فرمود: حاجتت را بخواه كه برآوردن آن نزد من بسيار محبوب است. [575].

رجال حديث به رواياتي كه ذريح نقل كرده عنايتي تمام داشته اند: ابن ابي عمير راجع به دين و قرض، به حديثي از ذريح استناد مي نمايد كه ما آن را به شرح زير ذكر مي كنيم:

«روي الشيخ الصدوق (ره) في فقيه عن ابراهيم بن هاشم ان محمد بن ابي عيمر (ره) كان رجلا بزازا فذهب ماله و افتقر و كان له علي رجل عشرة الاف درهم فباع دارا له كان يسكنها بعشرة الاف درهم و حمل المال الي بابه، فخرج اليه محمد بن ابي عمير فقال: ما هذا؟ قال: هذا مالك الذي لك علي. قال: ورثته؟ قال: لا. قال: و هب لك؟ قال: لا. قال: فهو ثمن ضيعة بعتها؟ قال: لا. قال: فما هو؟ قال: بعت داري التي

اسكنها لا قضي ديني. فقال محمد بن ابي عمير: حدثني ذريح المحاربي عن ابي عبدالله (ع) قال: لا يخرج الرجل عن مسقط راسه بالدين، ارفعها فلا حاجة لي فيها و الله اني محتاج في وقتي هذا الي درهم و ما يدخل ملكي منها درهم - شيخ صدوق (ره)، در كتاب فقيه، از ابراهيم بن هاشم، روايت كرده كه گفت: محمد بن ابي عمير مردي بزاز بود، پس ثروتش را از دست داد و بينوا گشت؛ ليكن از مردي ده هزار درهم طلبكار بود. مديون و بدهكار، خانه مسكوني خود را به ده هزار درهم فروخت و پول ها را به در منزل ابن ابي عمير آورد و در را كوبيد. محمد بن ابي عمير بيرون آمد و گفت: اين پول ها براي چيست؟ گفت: طلبي است كه از من داري. گفت: اين ارث است كه به تو رسيده؟ گفت: نه. گفت: كسي به تو بخشيده؟ گفت: نه. گفت: پول مزرعه اي است كه فروخته اي؟ گفت: نه. گفت پس اين چيست؟ گفت: خانه مسكوني ام را فروخته ام كه طلب تو را بدهم. محمد بن ابي عمير گفت: حديث كرد مرا ذريح محاربي از امام صادق (ع) كه فرمود: آدمي به واسطه دين و بدهكاري از خانه خودش بيرون نمي رود (و ملزم به فروش نمي شود)، پول ها را بردار كه مرا به اين احتياجي نيست، و حال آن كه، به خدا قسم، الان به يك درهم نيازمندم، اما يك درهم از اين پول را قبول نمي كنم، و وارد در ملك من نخواهد شد. [576].

نويسنده گويد: فقهاء فرموده اند: اگر بدهكار غير از خانه اي كه در آن نشسته، و اثاثيه [صفحه 189]

منزل و چيزهايي ديگري كه بدان محتاج است،

چيزي نداشته باشد، طلبكار نمي تواند طلب خود را از او مطالبه كند، بلكه بايد صبر كند تا بدهكار بتواند بدهي خود را بدهد؛ ليكن اگر خود مديون خانه اش را فروخت و با طيب نفس بدهكاري اش را پرداخت، براي طلبكار، قبول آن مانعي ندارد. جناب ابن ابي عمير، چون مردي احتياط كار بوده، از قبول آن پول خودداري فرموده، و الا شرعا اشكال نداشته.

كشي، از طريق صفوان و جعفر بن بشير، از ذريح محاربي، روايت كرده كه امام صادق (ع) فرمود: خداوند تبارك و تعالي از روزي آدم را قبض روح فرمود، زمين را خالي از حجت نگذاشته، و در هر عصري، راهنمايي كه مردم را به سوي خدا هدايت كند، قرار داده، و او را حجت بر خلق ساخته؛ هر كس او را پيروي كند، رستگار گردد و هركس تخلف ورزد، هلاك شود. [577].

در كافي، از ذريح محاربي، نقل شده كه گفت: شنيدم امام صادق (ع) فرمود: هر كس گرفتاري مؤمني را كه در سختي افتاده رفع كند، خدا حوائج دنيا و آخرتش را آسان كند.

آن گاه فرمود: تا زماني كه مؤمن در راه كمك به برادرش باشد، خدا در راه كمك به اوست. [578].

[صفحه 191]

حرف (ر)

ربعي بن عبدالله بن جارود، ابونعيم بصري

ثقه [579] و از اصحاب حضرت صادق و كاظم عليهماالسلام، و از خواص فضيل بن يسار [580] بوده [581]، و از او بسيار حديث نقل كرده است.

ربعي بن عبدالله، راوي حديث «ابل» است، و آن حديث چنين است:

مردي از بني رياح به نام سحيم بن اثيل، با غالب (پدر فرزدق) منافرت داشت؛ در كوفه با هم قرار بستند، آن گاه كه شتران براي خوردن آب مي آيند هر يك صد شتر

از شتران ديگري را پي كند. زماني كه شتران براي خوردن آب آمدند، آنان شمشيرها را كشيدند و شتران را پي كردند. مردم با الاغ و استر براي بردن گوشت شتران بيرون آمدند.

در آن وقت، اميرالمؤمنين (ع) كه در كوفه مي زيست، سوار بر استر رسول خدا (ص) شد و بدان محل تشريف برد، و فرمود: اي مردم! از گوشت اين شتران نخوريد كه اين ها به غير نام خدا كشته شده اند. [582].

[صفحه 192]

ربعي گويد: امام صادق (ع) فرمود: هر كه براي خدا، برادرش را اطعام كند، همانند كسي است كه صد هزار تن از مردم را اطعام كرده باشد. [583].

ربعي بن عبدالله، كتابي دارد كه عده اي، همچون حماد بن عيسي، از او روايت كرده اند. [584].

ربيع بن ابي مدرك ابوسعيد كوفي

شيخ طوسي (ره)، در رجالش، او را از اصحاب امام صادق (ع) شمرده [585]، و علامه حلي، در خلاصه، از او به عنوان ثقه نام برده است. [586].

ابن نديم در كتاب الفهرست گويد: وي از فقهاي شيعه بوده، و جزء كساني است كه در اصول و فقه كتابي نوشته اند. [587] نجاشي گويد: ابوسعيد كوفي را مصلوب ناميده اند، چون وي را در كوفه براي (تشيع اش) به دار كشيدند؛ او ثقه است، و از امام صادق (ع) روايت كرده، و كتابي دارد. [588].

[صفحه 193]

رزام بن مسلم، مولي خالد بن عبدالله قسري

اشاره

شيخ طوسي (ره)، او را از اصحاب امام صادق (ع) شمرده است. [589].

شيخ كشي (ره)، از رزام بن مسلم، نقل كرده كه گفت: من در مدينه معذب بودم، و مرا به سقف مي آويختند و كسي كه مرا شكنجه مي داد، در را به روي من مي بست و مي رفت. اهل خانه پس از رفتن او، مرا از سقف به زير مي آوردند، ساعتي بر زمين مي نشستم و راحت مي شدم، تا نزديك آمدن او، دوباره اهل خانه مرا از سقف آويختند.

مدتي گذشت، تا آنكه روزي، كاغذي كه بسته به سنگي بود، از روزنه خانه به سوي من پرتاب شد. نامه را گرفتم. ديدم كه خط حضرت صادق (ع) است، نوشته بود: «بسم الله الرحمن الرحيم.اي رزام! بگو: يا كائنا قبل كل شي ء و يا كائنا بعد كل شي ء و يا مكون كل شي ء البسني درعك الحصينة من شير جميع خلقك».

چون اين دعا را خواندم از عذاب خلاص شدم. [590].

در روز جمعه اي، منصور دوانيقي، در حالي كه تكيه بر دست حضرت صادق (ع) كرده بود، بيرون آمد؛ رزام كه ناظر صحنه بود، گفت: دوست مي داشتم كه صورت منصور، كفش

امام صادق (ع) باشد. پس در فرصتي نزديك رفت. و از امام صادق (ع)، از نماز و حدود آن سؤال كرد، حضرت در پاسخ او فرمود: از براي نماز چهار هزار حد است... [591].

خالد بن عبدالله قسري

علامه مامقاني گويد: خالد بن عبدالله قسري، مردي خبيث و پست فطرت و ملعونترين خلق خدا بود. [592].

جد خالد، از يهوديان تيماء؛ پدرش در صفين جزء سپاه معاويه؛ و خود او از جانب هشام بن عبدالملك مروان، حاكم عراقين بود. او مردي بد كيش، زنديق، و مخنث بوده، و به حكم «با علي كي شود مخنث دوست» لاجرم با جناب اميرالمؤمنين (ع)، و بكله با رسول خدا (ص)، سخت دشمن بوده و بر منبر به اميرالمؤمنين ناسزا و كلمات زشت مي گفت. [593].

از «كامل مبرد» نقل شده كه خالد در ايام حكومتش، در عراق، در دوران خلافت هشام، علي (ع) را بر منبر لعن مي كرد. [594].

[صفحه 194]

او مكرر مي گفت كه اگر هشام، دستور دهد. كعبه را خراب كرده، سنگ هايش را يك يك از جاي خود كنده، به شام حمل مي نمايم. [595].

خالد در زمان حكومتش، مسيحيان و زرتشتيان را بر مسلمين مسلط كرده بود و به آنان دستور داده بود كه مسلمين را بزنند. [596].

در سال 120 هجري، هشام بن عبدالملك، او را عزل كرد، و يوسف بن عمر ثقفي را به جاي وي نصب نمود. يوسف، خالد را زنداني ساخت، و تا اوايل خلافت وليد بن يزيد بن عبدالملك در زندان بود، و در سال 125، يوسف بن عمر او را به طرز سختي به قتل رساند. [597].

حب و بغض ائمه اطهار

از روايات بسيار استفاده مي گردد كه حب اميرالمؤمنين و ائمه اطهار عليهم السلام علامت ايمان و طيب ولادت و پاكي طينت است، و دشمني و بغض آنان نشانه كفر و نفاق و خبث طينت مي باشد.

علامه مجلسي، در بحارالانوار، بابي به عنوان «ان حبهم عليهم السلام، علامة طيب الولادة و بغضهم

علامة خبث الولادة» دارد، و رواياتي را در اين زمينه نقل كرده است. [598].

ابن ادريس، در كتاب سرائر، نقل كرده كه امام باقر (ع) فرمود: «انما يحبنا من العرب و العجم، اهل البيوتات و ذوالشرف و كل مولود صحيح و انم يبغضنا من هولاء كل مدنس مطرد» - آن دسته از عرب و عجم كه ريشه دار، و داراي خانواده شريف و اصيل باشند، و ولادتشان پاكيزه و صحيح باشد، دوستدار ما هستند، ولي آنان كه بي اصل و نسب و ناپاكند، ما را دشمن مي دارند. [599].

معاوية بن عمار، از امام صادق (ع)، روايت كرده كه فرمود: پيامبر (ص) فمروده: «ان حب علي بن ابيطالب قذف في قلوب المؤمنين فلا يحبه الا مؤمن و لا يبغضه الا منافق» محبت علي بن ابيطالب (ع) در دل هاي مؤمنين افكنده شده، دوست نمي دارد او را مگر مؤمن و دشمن [صفحه 195]

نمي دارد او را مگر منافق. [600].

مسلم، از علي (ع)، روايت كرده كه پس از سوگند، فرمود كه پيامبر (ص) با من عهد بست كه مرا جز مؤمن، دوست نداشته، و جز منافق، دشمن نداشته باشد. [601].

ترمذي از ابوسعيد خدري نقل كرده كه گفت: «كنا نعرف المنافقين ببغضهم عليا» ما منافقين را با بغض و كينه علي (ع) مي شناختيم (و بغض علي (ع) وسيله شناخت منافقين بود). [602].

احمد و ترمذي شبيه اين مطلب را از جابر نيز نقل كرده اند. [603].

ابن ابي الحديد گويد: اخبار صحيحي كه شكي در آن ها براي محدثين نيست، بر اين اتفاق دارند كه پيامبر (ص) به علي (ع) فرمود: «لا يبغضك الا منافق و لا لا يحبك الا مؤمن». [604].

احمد بن حنبل گويد: شنيدم از شافعي كه مي گفت: شنيدم

از مالك بن انس كه مي گفت: انس بن مالك گفت: «ما كنا نعرف الرجل لغيرابيه الا ببعض علي بن ابيطالب»، ما فردي را به غير پدرش منسوب نمي كرديم (و زائيده حرام نمي دانستيم) مگر اين كه كينه و بغض علي در دلش بود. [605].

بدل هر كه بغض علي كرد جاي ز مادر بود عيب آن تيره رأي كه ناپاك زاده بود خصم شاه اگر چند باشد به ايوان و گاه نباشد مگر بي پدر دشمنش كه يزدان به آتش بسوزد تنش [606].

در حالات جابر بن عبدالله انصاري نوشته اند كه پيوسته مردم را به دوستي اميرالمؤمنين (ع) تحريص مي نمود و مكرر در كوچه هاي مدينه و محافل انصار عبور مي كرد و مي گفت: «علي خير البشر فمن ابي فقد كفر» - علي بهترين است، و هر كه سرباز زند كافر است -اي گروه انصار! دوستي علي (ع) را بر فرزندان خود عرضه كنيد، پس هر كه از

[صفحه 196]

دوستي ابا كرد، تحقيق كنيد كه مادرش چه كرده است. [607].

محبت شه مردان مجو ز بي پدري كه دست غير گرفته است پاي مادر او

ابودلف عجلي [608] فرزندي داشت كه از علي (ع) بدگويي مي كرد و شيعه را نادان مي خواند. روزي در مجمع دوستان سخن از حب و بغض علي (ع) به ميان آمد. [يكي از حاضرين، روايتي از پيامبر (ص) نقل كرد كه فرموده بود: يا علي! دوست نمي دارد تو را مگر مؤمن پاك طينت، و دشمن نمي دارد تو را مگر فرزند زنا و يا ناپاك زاده]. پسر ابودلف حديث غير حلال زاده بودن مبغض علي را انكار كرد و گفت: شما همگي غيرت امير (ابودلف) را مي دانيد، آيا كسي چنين قدرتي دارد كه

به حرم او تجاوز كند؟ من فرزند اميرم، و از همه مردم با علي (ع) دشمن ترم. در اين هنگام ابودلف وارد مجلس شد، به احترامش، به پا خاستند؛ چون در جريان مشاجره قرار گرفت، گفت: به خدا، روايت درست است، اين پسر هم زاده زنا و هم زاده ناپاكي است. من بيمار بودم، خواهرم كنيزش را به [صفحه 197]

پرستاري من فرستاد، مرا به او ميلي پيدا شد، عذر ناپاكي آورد، به اصرار با او آميزش نمودم، و نطفه اين پسر منعقد شد، و چون حمل آشكار گرديد، كنيز به من بخشيده شد. [609].

شيخ مفيد (ره)، در مجالس، به سند خود. از ابن فضال، از عاصم بن حميد، از ابوحمزه ثمالي، از ابن المعتمر روايت كرده كه گفت: در «رحبه» [610] بر اميرالمؤمنين (ع) وارد شدم، حضرت تكيه زده بود، عرض كردم: سلام بر تو،اي اميرمؤمنان، و رحمت و بركات خداوندي بر تو باد، چگونه صبح كردي؟ حضرت سربلند كرد و جواب سلام مرا داد و فرمود: صبح كردم در حالي كه دوستدار دوستان، و صبر كننده بر دشمني دشمنانمان هستم؛ همانا دوست ما در تمام شب و روز در انتظار فرج و گشايش است، اما دشمن ما بناي كار خود را بر پايه اي نهاده كه سخت نااستوار و لغزان است، بناي او بر لب پرتگاهي است كه وي را در آتش جهنم خواهد افكند.

اي اباالمعتمر، دوست ما نمي تواند ما را دشمن بدارد، و دشمن ما نيز توانايي دوستي ما را نخواهد داشت، و هرگز محبت ما و محبت دشمنان ما در يك دل نگنجد؛ زيرا خداوند براي كسي در درونش دو دل قرار نداده، تا با

يكي گروهي را دوست بدارد و با دل ديگر به دشمنان آنان علاقه مند باشد. [611].

از رسول خدا (ص) روايت شده كه در فضيلت اميرالمؤمنين (ع) فرمود: آگاه باشيد! هر كس علي را دوست بدارد مرا دوست داشته، و هر كس مرا دوست بدارد، خداوند از او راضي و خشنود خواهد بود، و هر كس خدا از او راضي باشد پاداشش را بهشت قرار خواهد داد... [612].

نظام استرآبادي (متوفي به سال 921 هجري) كه از افاضل شعراي استرآباد و از اجله ارباب كمال و سداد است، قصايدي در مدح مولا اميرالمؤمنين (ع) سروده، كه از آن جمله قصيده اي است كه ابياتي از آن را به عنوان تبرك و تيمن در اينجا ذكر مي كنيم:

دم سپيده صبحم گذشت و ز خاطر

كه بهترين عمل چيست شامگاه نشور؟

ندا رسيد هماندم ز عالم ملكوت كه اي گناه تو يوم الحساب نامحصور

به از محبت سلطان اولياء نبود

زهر عمل كه شود در صحيفه ات مسطور

[صفحه 198]

علي امام معلاي هاشمي كه بود

سواد منقبتش بر بياض ديده حور

وصي احمد مرسل كه بي محبت او

به روز حشر نگردند انبياء مغفور

ز حب اوست به روز جزا نه از طاعت اميد مغفرت از حي لا يزال غفور

نتيجه ندهد بي [613] محبتش در حشر

مكاشفات جنيد، و رياضت منصور

ز دل سواد معاصي برون برد مهرش چنانكه ماه برد ظلمت از شب ديجور

به بسته خدمت او را ميان ضعيف و قوي گشاده مدحت او را زبان اناث و ذكور

نسيم لطف تو گر در مسام [614] خاك رود

برآورند سر از زير خاك اهل قبور

مرا چه غم ز زغم روزگار مهر گسل كه دل ز مهر توام گشته جلوگاه سرور

تو آن خجسته شعاري كه در ازل

ما را

براي شعر مديح تو داده اند شعور

نظام چون كه ز خواب عدم شود بيدار

ز كاسه هاي سر بزم معصيت مخمور

براي دفع خمارش ز مرحمت جامي كرم نماي ز خمخانه شراب طهور [615].

رفيد مولي ابن هبيره

شيخ طوسي، در رجالش، رفيد را از اصحاب حضرت باقر (ع) دانسته، و مي گويد: ابوخالد قماط از او روايت كرده است. [616] ودر جاي ديگر رفيد را از اصحاب حضرت صادق (ع) شمرده، و او را كوفي مي داند. [617].

علامه مامقاني مي گويد: از بعضي روايات، حسن عقيده او معلوم مي گردد. [618].

مرحوم كليني، در كافي، و ابن شهر آشوب، در مناقب، روايت كرده اند كه رفيد غلام يزيد بن عمر بن هبيره (والي و عامل مروان در عراق) گفت: ابن هبيره بر من غضب كرد و قسم خورد كه مرا بكشد. پس از او گريختم و به امام صادق (ع) پناهنده شدم، و حضرت را از وضع خودم آگاه كردم. امام به من فرمود: برو نزد او و از من به او سلام برسان و بگو جعفر بن محمد (ع) مي گويد: من غلامت رفيد را پناه دادم، او را آسيبي مرسان. به حضرت عرض [صفحه 199]

كردم: فدايت گردم، او اهل شام است و عقيده پليدي دارد. حضرت فرمود: همان طور كه دستور دادم، نزدش برو.

رفيد گويد: من حركت كردم؛ در راه عربي به سويم آمد، و گفت: كجا مي روي؟ من چهره تو را چهره مردي كه كشته مي شود، مي بينم. سپس گفت: دستت را بيرون بياور؛ چون بيرون آوردم، گفت: دست مردي است كه كشته مي شود. و همچنين در مورد پا و تنم اظهار مشابهي كرد. آن گاه گفت: زبانت را بيرون كن؛ چون بيرون آوردم، گفت: برو كه باكي

بر تو نيست، زيرا در زبانت پيامي است كه اگر آن را بر كوه هاي بلند و سركش عرضه بداري، همه منقاد و فرمانبردار تو مي گردند.

رفيد گويد: پس بيامدم تا بر در خانه ابن هبيره رسيدم، اجازه خواستم؛ چون وارد شدم، گفت: خيانتكار با پاي خود آمد؛ غلام! زود سفره چرمي و شمشير را بياور. و دستور داد تا شانه و سر مرا بستند، و جلاد بالاي سرم ايستاد تا گردنم را بزند.

گفتم: اي امير! تو كه با جبر و زور بر من دست نيافتي، بلكه من به پاي خود نزد تو آمدم؛ من پيامي دارم كه بايد به تو باز گويم، آن گاه خود داني هر چه خواهي انجام ده. گفت: بگو. گفتم: مجلس را خلوت كن. ابن هيبره به حاضرين دستور داد تا همگي مجلس را ترك كنند؛ چون همه خارج شدند، گفتم: جعفر بن محمد (ع) به تو سلام رسانيده و فرموده: من غلامت رفيد را پناه دادم، با خشم خود به او آسيبي مرسان. گفت: تو را به خدا، جعفر بن محمد (ع) به تو چنين فرمود، و به من سلام رسانيد؟! من برايش سوگند خوردم، و او سه بار سخنش را تكرار كرد.

آن گاه بازوهاي مرا باز كرد و گفت: من به اين قناعت نمي كنم و از تو خرسند نمي گردم مگر اينكه، همان كاري را كه با تو كردم، با من انجام دهي (بازوهاي مرا ببندي) گفتم: دستم ياري نمي كند كه دست هاي تو را ببندم، و به خود اجازه چنين كاري را نمي دهم. گفت: به خدا كه من جز به آن قانع نشوم. پس من هم چنانكه به سرم آورد، به سرش آوردم،

و سپس بازش كردم. او انگشتر (مهر) خود را به من داد و گفت: تو اختيارات تام داري، هر چه مي خواهي انجام ده.

و با اين پيام بود كه رفيد در نزد ابن هيبره بزرگ گشت. [619].

در كتاب اختصاص، از رفيد، روايت شده كه حضرت امام صادق (ع) فرمود: اگر

[صفحه 200]

حضرت قائم (ع) را ديدار كردي، و ديدي كه به يك نفر صد هزار درهم عطا فرمود و به تو يك درهم، نبايد كه بر تو سنگين باشد، بلكه بايد تسليم باشي؛ زيرا كه كار به دست او است. [620].

[صفحه 201]

حرف (ز)

زرارة بن اعين بن سنسن شيباني كوفي

نام اصلي اش عبد ربه و كنيه اش ابوالحسن و ابوعلي است. او از اصحاب اجماع و از بزرگ ترين فقهاء و اجلاي محدثين و متكلمين اماميه شمرده شده، [621] و يكي از برجسته ترين اصحاب حضرت ابوجعفر محمد باقر و ابوعبدالله امام صادق و حضرت ابوالحسن موسي كاظم صلوات الله عليهم اجمعين بوده است. [622].

جلالت شأن و عظمت قدرش زياده از آن است كه ذكر شود. در او جميع خصال نيكو: از علم و فضل و فقاهت و ديانت و وثاقت جمع شده بود. به علاوه او مردي اديب و شاعر و متكم و قاري، و در زهد و پارسايي كم نظير بود.

مرحوم علامه حلي، در خلاصه، درباره زراره مي فرمايد: «شيخ من اصحابنا في زمانه و متقدمهم و كان قاريا فقيها متكلما شاعرا اديبا قد اجتمعت فيه خصال الفضل و الدين ثقة صادقا فيما يرويه»، (زراره) مرد بزرگي از ما (اماميه)، در زمان خود است كه بر امثال و اقرانش تقدم داشت. او قاري، فقيه، متكمل، شاعر و اديب بوده و در او خصلت هاي فضل و دين جمع گرديده،

و در شمار موثقين شمرده شده، و در آن چه نقل مي كرده، راستگو بوده است. [623].

شيخ نجاشي نيز، به همان گونه كه از كتاب خلاصه نقل شد، زراره را تصويف نموده است، جز آن كه لفظ ثقه در عبارت نجاشي ذكر نشده؛ ليكن عبارت زيرا را در اين زمينه اضافه كرده، و مي گويد: «قال ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه رحمه الله: رايت له [صفحه 202]

كتابا في الاستطاعة و الجبر، مات زرارة سنة خمسين و مأة»، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه قمي گفت: من از مصنفات زراره، كتابي در مسئله جبر و استطاعت ديده ام، زراره به سال يكصد و پنجاه وفات كرد. [624].

شيخ طوسي (ره) در كتاب رجالش، در باب اصحاب حضرت موسي بن جعفر (ع) گفته: «ابن اعين شيباني، ثقه، روي عن ابي جعفر و ابي عبدالله عليهماالسلام» - زرارة بن اعين شيباني، در شمار موثقين به حساب آمده، و از حضرت باقر (ع) و حضرت صادق (ع) روايت مي كند. [625].

و نيز شيخ طوسي در فهرست گويد: نام زراره عبدربه و كنيه اش ابوالحسن و ابوعلي است و زراره لقبي است كه بدان ملقب گرديده است. سپس مي گويد: وي را مصنفاتي است كه از آن جمله كتاب استطاعت و جبر [626] است، و ما را ابن ابي جيد، از ابن وليد، از سعد و حميري، از برقي، از پدرش، از ابن ابي عمير، از بعض اصحابش از زرراه، از وجود چنين كتابي آگاه ساخت. [627].

ابوغالب زراري در رساله اي كه براي فرزند فرزندش، محمد بن عبدالله، نوشته؛ درباره زراره چنين مي گويد: «او چهره اي سپيد گون و پيكري درشت و فربه داشت و بر پيشاني اش نشان سجود نقش

بسته بود. هر روز جمعه كه به قصد اداي نماز از خانه بيرون مي رفت، مردم در راه وي مي ايستادند، و از ديدار سيماي روحاني و شكوهمند وي منبسط مي گشتند.

او در فقه و حديث از نام آوران رجال شيعه اماميه بود و در علم كلام نيز دستي قوي و پايه اي رفيع داشت، و هيچ كس را قدرت آن نبود كه در مناظره او را مغلوب سازد؛ ليكن مداومت وي به امر عبادت او را از اشتغال به كلام باز داشته بود.

گروه بسياري از متكلمين شيعه در سلك شاگردان وي به شمار رفته اند. او هفتاد (يا نود) سال عمر كرد. از براي آل اعين فضايل بسياري است، و آن چه در حق ايشان گفته شده، زيادتر از آن است كه براي تو بنويسم». [628].

ذهبي، در كتاب ميزان الاعتدال، در شرح حال زراره، چنين گفته: زرارة بن اعين از

[صفحه 203]

مردم كوفه و برادر حمران بن اعين است كه بر طريق رفض و تشيع بوده. آن گاه مي گويد: عقيلي گفته كه زراره جزء ضعفاء شمرده شده. و خبر داد ما را يحيي بن اسماعيل كه گفت: حديث كرد ما را يزيد بن خالد ثقفي كه گفت: روايت كرد ما را عبدالله بن جليد صدي [629] از ابي الصلاح [630]، از زرارة بن اعين، از محمد بن علي، از ابن عباس كه گفت: رسول خدا (ص) فرمود: يا علي! مرا جز تو كسي غسل ندهد و تو بايد مرا غسل دهي. [631].

نويسنده گويد: درباره زرارة دو دسته روايات از اهل بيت عصمت و طهارت (ع) وارد شده: يك دسته از روايات، مشتمل بر مدح، و دسته دوم مشعر بر ذم و

قدح اوست. محدثين عاليقدر شيعه روايات دسته دوم را حمل بر تقيه نموده و گفته اند كه صدور اين گونه اخبار براي حفظ جان زراره بوده است. و اين مطلب از خلال بعضي از آنها استفاده مي شود. از آن جمله روايت زير است كه ذهبي در ميزان الاعتدال نقل مي كند.

حدثنا يحيي بن ابي سره، حدثنا سعيد بن منصور، حدثنا ابن السماك قال: حججت فلقيني زرارة بن اعين بالقادسيه فقال: ان لي اليك حاجة و عظمها فقلت: ما هي؟ فقال: اذا لقيت جعفر بن محمد (ص) فاقرأه مني السلام و سله ان يخبرني انا من اهل النار ام من اهل الجنة؟ فانكرت ذلك عليه فقال لي: انه يعلم ذلك و لم يزل بي حتي اجبته. فلما لقيت جعفر بن محمد (ع) اخبرته بالذي كان منه فقال: هو من اهل النار فوقع في نفسي مما قال جعفر (ع) فقلت: من اين علمت ذلك؟ فقال: من ادعي علي علم هذا فهو من اهل النار. فلما رجعت لقيني زرارة فاخبرته بانه قال لي انه من اهل النار [632] قال: عمل معك بالتقية - حديث كرد ما را يحيي بن ابي سره و گفت: حديث كرد براي ما سعيد بن منصور و گفت: حديث كرد براي ما ابن السماك كه گفت: مرا به تو حاجتي است، و حاجتش را بزرگ توصيف نمود. گفتم: حاجتت چيست؟ گفت: هر گاه جعفر بن محمد (ع) را ديدار كردي سلام مرا به او برسان و از او بخواه تا مرا خبر دهد كه از اهل دوزخ يا كه از اهل بهشتم؟ من اين امر را بر او انكار كردم. زراره گفت: آن حضرت اين را مي داند. و همچنان بر حاجت

خود پافشاري [صفحه 204]

كرد تا او را اجابت كردم.

ابن السماك گويد: پس چون جعفر بن محمد (ع) را ملاقات كردم، حاجت زراره را مطرح نمودم. آن حضرت در جواب فرمود: زراره از اهل جهنم است. فرمايش حضرت بر من گران آمد، عرض كردم: از كجا دانستي كه زراره جهنمي است؟ فرمود: هر كس درباره ي من دانش چنين چيزي را (چه كسي جهنمي و چه كسي بهشتي است) ادعا كند، از دوزخيان است. در مراجعت زراره به ملاقاتم آمد. و من به او گفتم كه حضرت فرمود: زراره از اهل جهنم است. زراره گفت: حضرت با تو از در تقيه وارد شده است. [633].

در اين زمينه آن چه بهترين گواه بر اين توجيه كه روايات حاكي از دم زراره، به منظور حفظ وجود او و دور كردن شر دشمنان از او بوده است، فرمايش خود حضرت صادق (ع) است كه به عبدالله بن زراره فرمود: به پدرت سلام برسان و بگو كه عيبجويي و نكوهش من نسبت به تو از نظر دفاع و صيانت تو مي باشد؛ زيرا كه دشمنان ما نسبت به كسي كه محبوب و مقرب ما باشد، از هيچ گونه آزاري فروگذار نمي كنند، و او را در دوستي و نزديكي به ما سرزنش مي نمايند، و آن را كه ما نكوهش نماييم، ستايش مي كنند؛ و چون تو در بين مردم به دوستي و گرايش به ما شهرت پيدا كرده اي و از اين جهت مورد توجه دشمن و سرزنش مردم هستي، خواستم تا با نكوهش تو، مردم، در امر دين، تو را ستايش كنند و افكار دشمنان از تو منصرف گردد؛ زيرا خداي تعالي در كلام مجيدمي فرمايد:

«اما السفينة فكانت لمساكين يعملون في البحر فاردت ان اعيبها و كان وراء هم ملك ياخذ كل سفينة غصيا» [634].

- اما كشتي از آن مستمنداني بود كه در دريا كار مي كردند، پس من خواستم معيوبش كنم تا از چشم طمع پادشاه ستمگري كه در راهشان بود و تمام كشتي هاي سالم را به غضب مي گرفت، محفوظش دارم - اين مثل را بفهم، خداي تو را رحمت كند، به درستي كه تو در نزد من، از تمام مردم دوست داشتني تر، و از تمام اصحاب پدرم محبوب تري، چون تو بهترين كشتي درياي بيكران امامتي و پشت سرت پادشاه ستمكار غاصبي قرار گرفته كه مراقب گذشتن كشتي هاي نيكويي است در اختيار خود قرار دهد. رحمت خدا بر تو باد، در زندگي، سرنشينانش را از روي ستم در اختيار خود قرار دهد. رحمت خدا بر تو باد، در زندگي و حياتت، و رحمت و خشنودي خدا بر تو باد، در حال مماتت. همانا پسرانت حسن و حسين رسالت تو را به من رساندند، خداوند ايشان را رعايت كند و به سبب نيكويي پدرشان در حفظ

[صفحه 205]

خود نگاه دارد... [635].

كشي گويد: محمد بن قولويه، به سند خود، از حسين بن زراره نقل كرده كه گفت: به امام صادق (ع) عرض كردم كه پدرم به شما سلام مي رساند و مي گويد: خدا مرا قربان تو گرداند، اشخاصي كه از محضر مباركت مي آيند، خبر مي دهند كه درباره من چيزهايي فرموده ايد، و اين اخبار مرا ناراحت كرده است. حضرت فرمود: به پدرت سلام برسان و بگو، به خدا سوگند، من براي تو خير دنيا و آخرت را مي خواهم، و به خدا سوگند، من از تو

راضي مي باشم؛ پس از اين به گفته مردم توجه مكن. [636].

نويسنده گويد: اخبار در مدح زراره از ائمه اطهار (ع) به حد تواتر است كه گاهي از او تعبير به يكي از اوتاد زمين و اعلام دين، و گاه به يكي از سابقين و مقربين، و گاه به يكي از مخبتين، و گاه به نگهبان دين و امين بر حلال و حرام شرع مبين نموده اند كه ما به چند روايت از اين دسته روايات مطلب را پايان داده، و از اخباري كه مشعر بر قدح و مذمت اوست صرف نظر كرده، و طالبين را به كتب ارجاع مي دهيم.

از يونس بن عمار روايت شده كه گفت: به امام صادق (ع) عرض كردم كه زراره از پدرت حضرت باقر (9) روايت كرده كه آن حضرت فرموده، با بودن پدر و مادر و دختر كسي جز زن و شوهر (زوج و زوجه)، ارث نمي برد، امام صادق (ع) فرمود: آن چه را كه زراره از حضرت باقر (ع) نقل كرده، جايز نيست كه ما رد كنيم، اما رد قرآن، در سوره نساء خداوند عزوجل مي فرمايد:... [637].

و روايت شده كه امام صادق (ع)، به فيض بن مختار، فرمود: هر وقت حديث ما را خواستي، از اين شخص نشسته اخذ كن، و اشاره به زراره نمود. [638].

و نيز از آن حضرت مروي است كه درباره زراره فرمود: «لولا زرارة لقلت ان احاديث ابي ستذهب» - اگر زراره نبود، مي گفتم كه احاديث پدرم از بين خواهد رفت. [639].

جميل بن دراج از امام صادق (ع) روايت كرده كه حضرت فرمود: وزنه هاي زمين و

[صفحه 206]

پرچم هاي دين چهار نفرند: زرارة بن اعين، محمد بن مسلم... [640].

حمدويه،

از جمعي از رجال حديث، نقل كرده كه امام صادق (ع) فرمود: خداي رحمت كند زرارة بن اعين را، اگر او و امثال او نبودند احاديث پدرم كهنه مي شد. [641].

و نيز حمدويه، از يعقوب، از ابن ابي عمير، از هشام بن سالم، از سليمان بن خالد، از مام صادق (ع) روايت كرده كه حضرت فرمود: نمي يابم كسي را كه ذكر ما و احاديث پدرم را زنده كرد، جز: زراره، ابوبصير، محمد بن مسلم و بريد بن معاويه عجلي، اگر اينان نبودند، كسي نبود كه روايات پدرم را استنباط كند، و ذكر ما را زنده كند. ايشان حفظ كننده ي دين، و امناء پدرم بر حلال و حرام الهي مي باشند، و اينان سبقت گيرنده به سوي ما، در دنيا و آخرت، خواهند بود. [642].

از جميل بن دراج روايت شده كه گفت: شنيدم امام صادق (ع) فرمود: بشارت ده مخبتين را به بهشت: بريد بن معاويه عجلي، ابوبصير ليث بن بختري، محمد بن مسلم و زراره. اين چهار تن امناء خداوند بر حلال و حرام او، و اگر ايشان نبودند، هر آينه آثار نبوت منقطع مي گرديد. [643].

داود بن سرحان از امام صادق (ع) نقل كرده كه حضرت فرمود: ياران پدرم همگي خوب و زينت ما مي باشند، چه زنده، چه مرده، ايشان، زراره، محمد بن مسلم، ليث مرادي و بريد عجلي هستند. اين چهار تن بر عدل و راستگويي پايدار و استوارند؛ و اين جماعت سبقت جويندگان و از مقربين مي باشند. [644].

فضل بن عبدالملك گويد: شنيدم امام صادق (ع) فرمود: محبوب ترين مردم، از زنده و مرده، نزد من، چهار نفرند: بريد بن معاويه عجلي، زرارة بن اعين، محمد بن مسلم

و احول (مؤمن طاق). [645].

شيخ كشي از محمد بن قولويه روايت كرده كه گفت: حديث كرد براي من سعد بن عبدالله بن ابي خلف كه گفت: حديث كرد براي من علي بن سليمان بن داود رازي كه گفت: حديث كرد براي من علي بن اسباط از پدرش اسباط كه گفت: حضرت موسي بن جعفر (ع) فرمود: روز قيامت كه مي شود منادي فرياد مي كند: كجايند حواريون محمد بن عبدالله،

[صفحه 207]

رسول الله (ص)، كساني كه نقض عهد نكرده و از او پيروي نموده اند؟ ناگاه سلمان، ابوذر و مقداد برمي خيزند. پس منادي فرياد مي كند: كجايند حواريون علي بن ابيطالب وصي رسول الله (ص)؟ عمرو بن حمق خزاعي، محمد بن ابي بكر، ميثم تمار و اويس قرني برمي خيزند. باز منادي ندا مي كند: كجايند حواريون حسن بن علي ابيطالب، فرزند فاطمه زهرا دختر رسول الله (ص)؟ سفيان بن ابي ليلي همداني و حذيفة بن اسيد غفاري به پا مي خيزند. سپس منادي فرياد مي كند: كجايند حواريون حسين بن علي (ع)؟ شهيدان كربلا بر مي خيزند. باز منادي ندا مي كند: كجايند حواريون علي بن الحسين (ع)؟ جبير بن مطعم، يحيي بن ام الطويل، ابوخالد كابلي و سعيد بن مسيب به پا مي خيزند. آن گاه منادي ندا مي كند: كجايند حواريون محمد بن علي و جعفر بن محمد (ع)؟ عبدالله بن شريك عامري، زرارة بن اعين، بريد بن معاويه عجلي، محمد بن مسلم، ابوبصير، عبدالله بن ابي يعفور، عامر بن عبدالله، و حمران بن اعين بر مي خيزند... [646].

جميل بن دراج گويد: در ورود به محضر امام صادق (ع)،با يكي از شيعيان اهل كوفه، كه از نزد حضرت خارج مي گشت، برخورد كردم. چون حضور امام رسيدم، فرمود: آيا آن را كه

خارج مي شد ديدي؟ گفتم: اري، او شخصي از اصحاب ما و از اهل كوفه است. فرمود: خدا روح او و امثال او را پاكيزه نگرداند، او از گروهي به بدي نام برد كه امناء پدرم بر حلال و حرام خدا و نيز مخزن علم او بودند؛ و همچنين امروزه، اينان همان مقام را نزد من دارند، و امانتگاه اسرار من، و اصحاب حقيقي من و پدرم مي باشند. زماني كه مردم مستحق بلا گردند، خداوند به واسطه ايشان، بدي را از آنان دور گرداند. اينان، چه زنده، چه مرده، ستارگان شيعيان من اند. ايشان، ياد پدرم را، زنده نگه مي دارند. به دست اينان خدا هر بدعتي را از ميان برمي دارد. ايشان نسبت هاي دروغ باطل كنندگان دين و تأويل هاي از حد گذرندگان را خنثي مي سازند. آن گاه گريست. پس من پرسيدم كه اينان كيستند؟ فرمود: آنان كه درود و رحمت خدا بر زنده و مرده آنان باد: بريد عجلي، زراره، ابوبصير و محمد بن مسلم... [647].

وقتي امام صادق (ع) به زراره فرمود: اسم تو در نام هاي اهل بهشت بي الف است. گفت: آري، فدايت شوم، اسم من، «عبدربه»، است ليكن ملقب به زرارة گشته ام. [648].

[صفحه 208]

زراره خود مي گفت: به هر حرف كه از امام صادق (ع) مي شنوم ايمانم افزون مي گردد. [649].

از ابن ابي عمير كه از بزرگان فضلاي شيعه است، نقل شده كه وقتي به جميل بن دراج از اعاظم فقهاء و محدثين اين طايفه است، گفت: چه نيكو محضري است محضر تو چه زينتي دارد مجلس افتاده تو! گفت: آري، ليكن به خدا سوگند كه ما، در برابر زراره، همچون كودكان دبستاني كه در نزد معلم خود باشند، بوديم.

[650].

بيشتر محدثين وفات زراره را در سال 148 بعد از وفات امام صادق (ع)، به فاصله دو ماه، يا كمتر، دانسته و گفته اند كه زراره به هنگام وفات آن حضرت مريض بود، و به همان مرض از دنيا رفت. [651] ليكن پاره اي از محدثين وفات زراره را در سال 150 ذكر كرده اند. [652].

بيت اعين از بيوت شريفه است و غالب ايشان اهل حديث و فقه و كلام بوده اند، و اصول و تصانيف و روايات بسيار از ايشان نقل شده است. زراره را چند پسر بوده كه از آن جمله، رومي و عبدالله كه هر دو تن از ثقات رواتند؛ و ديگر حسن و حسين اند كه از اصحاب امام صادق (ع) بودند، [653] و امام صادق (ع) در حق ايشان دعا كرد، و فرمود: «احاطهما الله و كلاهما و رعاهما و حفظهما بصلاح ابيهما كما حفظ الغلامين». [654].

برادران زراره به غير از مالك و قعنب تمامي از اجلاء مي باشند، چنان كه به مجملي از شرح حال بكير و حمران، پيش از اين اشاره رفت.

عبدالرحمن بن اعين نيز يكي از برادران زراره است كه مشايخ، شهادت بر استقامت او داده اند. [655].

[صفحه 209]

برادر ديگر زراره، عبدالملك است كه امام صادق (ع) قبر او را زيات نمود و براي او طلب رحمت كرد. [656] فرزند عبدالملك، به نام ضريس، از ثقات روات است. [657].

زكريا بن ادم بن عبدالله بن سعد اشعري قمي

اشاره

ثقه و جليل القدر بوده، و مرحوم شيخ طوسي او را از اصحاب امام صادق (ع) دانسته [658]، و در جاي ديگر، او را از ثقات اصحاب حضرت رضا (ع) [659]، و در محل ديگر، او را از اصحاب حضرت جواد (ع) مي داند. [660] طبق ظاهر

گفته شيخ، زكريا بايستي محضر امام هفتم (ع) را درك نكرده باشد.

زكريا نزد حضرت ثامن الحج (ع) منزلتي رفيع داشت. [661].

شيخ كشي از زكريا بن ادم روايت كرده كه گفت: به حضرت رضا (ع) عرض كردم كه مي خواهم از شهر قم بيرون روم، چون سفيهان در آن جا بسيار مي باشند. حضرت فرمود: اين كار را مكن؛ زيرا به واسطه تو بلا از ايشان دفع مي شود همچنان كه به واسطه حضرت ابوالحسن كاظم (ع) از اهل بغداد. [662].

و نيز كشي از علي بن مسيب همداني كه از ثقات حضرت رضا (ع) است، نقل كرده كه گفت: به حضرت رضا (ع) عرض كردم كه راه من دور است، و همه وقت نمي توانم خدمت شما برسم، از چه كسي احكام دين خود را اخذ كنم؟ حضرت فرمود: «من زكريا بن ادم القمي المأمون علي الدين و الدنيا» - معالم دين خود را از زكريا بن ادم فرا بگير كه او بر دين و دنيا مأمون است. [663].

يكي از خوشبختي هاي زكريا بن ادم آن بود كه يك سال با حضرت ثامن الحجج در راه حج، از مدينه تا مكه، مصاحب و هم كجاوه بوده است. [664].

[صفحه 210]

شيخ كشي، به سند معتبر، از زكريا بن ادم روايت كرده كه گفت: در اول شب، بر حضرت رضا (ع) وارد شدم، حضرت از ابوجرير قمي كه تازه وفات كرده بود سؤال كرد، و برايش طلب رحمت نمود، و پيوسته با من سخن مي گفت، و من با آن حضرت صحبت مي نمودم، تا صبح طلوع كرد و حضرت برخاست و نماز صبح را به جا آورد. [665] نويسنده گويد: از ظاهر روايت استفاده مي شود

كه آن شب را حضرت تا صبح بيدار بوده، و با زكريا سخن مي گفته؛ و بايد آن سخنان مطالب بسيار مهمي بوده باشد كه حتي آن حضرت را از نوافل شب باز داشته، و بي شك آن مذاكره برگرد مباحث علمي و حديث دور مي زده، كه اشتغال به علم و حديث از هر عبادتي افضل و بالاتر است.

«وقال شيخنا الصدوق (ره) فيم املي علي المشايخ في مجلس واحد من مذهب الامامية: و من احيي هاتين الليلتين بمذاكرة العلم فهو افضل» - شيخ صدوق (ره)، در آن مجلسي كه ديكته نمود بر مشايخ از مذهب اماميه، فرمود: و هر كس كه احياء بدارد شب بيست و يكم و بيست و سوم ماه رمضان را به مذاكره علم، پس آن افضل است. [666].

زكريا از موقعيتي همسان سلمان نسبت به رسول خدا (ص) برخوردار گشته بود: «روي ابن ابي الحديدي عن الاستيعاب صلي الله عليه و آله يتفرد به في الليل حتي كاد يغلبنا علي رسول الله (ص)» - ابن ابي الحديد، از كتاب استيعاب، از عايشه نقل كرده كه گفت: شب هنگام، رسول خدا (ص) با سلمان، به دور از ديگران، مجلسي داشت كه تا پاسي از شب ادامه مي يافت تا جايي كه بهره او از پيامبر بيشتر از ما مي گشت. [667].

حضرت جواد الائمه (ع) پس از مرگ زكريا، از او به نيكي ياد كرد و درباره اش فرمود: «رحمه الله تعالي، يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيا، رحمت پروردگار بر او در روز ولادت و در هنگام مرگ و در روز قيامت؛ به درستي كه او عارف به حق زندگي كرد و صابر بر آن، و بر

پا دارنده فرائض الهي بود، و بي هيچ كژي و كاستي از دنيا رفت، خداوند به او پاداش نيت و سعي اش را عطا فرمايد». [668].

در مجالس المؤمنين، از شيخ نجاشي، نقل شده كه از زكريا كتابي در حديث و كتابي [صفحه 211]

در بيان مسائلي كه آن ها را از امام رضا (ع) استماع نموده بود، بر جا ماند. [669] شيخ طوسي نيز كتاب او را ذكر كرده است. [670].

اشعريون

نويسنده گويد: قبيله اشعريون، كه در قم مي زيستند، عشيره بزرگي از شيعه به شمار مي رفتند، و از مفاخر ايشان آن بود كه اول كسي كه تشيع را در قم ظاهر كرد، موسي بن عبدالله بن سعد اشعري بود.

علامه مجلسي (ره) از تاريخ قم [671] نقل كرده كه در مدحل اهل قم فرموده: اكثر اهل قم از اشعريين مي باشند؛ و پيغمبر (ص) در حق ايشان دعاء و طلب آمرزش كرده، و فرموده:» اللهم اغفر للاشعريين صغيرهم و كبيرهم» - بار خدايا! بزرگ و كوچك اشعريون را بيامرز - و نيز فرموده: اشعريون از من اند و من از ايشان مي باشم. [672].

از ديگر مفاخر اشعريون آن است كه مزرعه ها و ملك هاي بسياري بر ائمه اطهار (ع) وقف نمودند؛ و آن كه ايشان اول كساني بودند كه خمس براي ائمه (ع) فرستادند، و آن بزرگواران نيز عده بسياري از ايشان را به هديه ها و كفن ها اكرام نمودند، كه از آن جمله اند: ابوجرير قمي، زكريا بن ادم، و عيسي بن عبدالله بن سعد رضوان الله عليهم اجمعين. [673].

رواياتي در فضيلت قم

نويسنده گويد: روايات زيادي از ائمه اطهار (ع) راجع به فضيلت قم وارد شده كه ما به چند روايت از آن مجموعه اشاره مي كنيم:

از تاريخ قم نقل شده كه عده اي از اهالي ري خدمت امام صادق (ع) رسيدند و گفتند: ما از مردم شهر ري مي باشيم. حضرت فرمود: مرحبا به برادران ما از اهل قم! ايشان عرض [صفحه 212]

كردند: ما از مردم ري هستيم. ديگر بار فرمود: مرحبا به برادران ما از اهل قم! آن جماعت چند بار اين سخن را گفتند و همين جواب را شنيدند. آن گاه حضرت فرمود: همانا از

براي حق تعالي حرمي است، و آن مكه است، و براي رسول خدا (ص) حرمي است، و آن مدينه است، و براي اميرالمؤمنين (ع) حرمي است، و آن كوفه است، و از براي ما اهل بيت حرمي است، و آن شهر قم است. و بعد از اين در آنجا زني از اولاد من كه به «فاطمه» ناميده شود. دفن خواهد شد. هر كس او را زيات كند بهشت بر او واجب خواهد شد. راوي گفت: وقتي آن حضرت اين فرمايش را مي فرمود، امام هفتم (ع) هنوز متولد نشده بود. [674].

قاضي نورالله شهيد، در مجالس المؤمنين، گويد كه امام صادق (ع) فرمود: آگاه باشيد! از براي خدا حرمي است، و آن مكه است، و براي رسول خدا (ص) حرمي است، و آن مدينه است، و براي اميرالمؤمنين (ع) حرمي است، و آن كوفه است. آگاه باشيد! حرم من و اولاد من، بعد از من، قم است. آگاه باشيد! قم كوفه صغيره است، و همانا از براي بهشت هشت در است كه سه در آن به سوي قم است. و وفات كند در قم، زني از اولاد من، كه نامش فاطمه است، دختر موسي (ع)، و همگي شيعه من به سبب شفاعت او به بهشت داخل مي شوند. [675].

در كتاب عيون اخبار الرضا (ع) از ابوالصلت هروي روايت شده كه گفت: محضر حضرت رضا (ع) بودم كه عده اي از اهالي قم وارد شدند، و به حضرت سلام كردند. حضرت جواب فرمود و آنان را نزديك خود بنشاند و فرمود: مرحبا به شما و اهلا! شما حقا شيعيان ما هستيد؛ به زودي روزي خواهد رسيد كه قبر مرا در

خراسان زيارت كنيد. آگاه باشيد! هر كس، با غسل، مرا زيارت كند، از گناهانش، مانند روزي كه از مادر زاده شده باشد، پاك گردد. [676].

از ائمه اطهار عليهم السلام روايت شده كه اگر اهالي قم نبودند آثار دين از بين مي رفت، و تلف مي شد. [677].

امام صادق (ع) فرمود: ملكي بر فراز شهر قم بال و پرش را گشوده، اگر ستمكاري نسبت به آن جا قصد بدي داشته باشد، خداوند او را آب خواهد كرد، همچنان كه نمك در آب حل مي گردد.

[صفحه 213]

سپس اشاره اي به عيسي بن عبدالله قمي [678] نمود و فرمود: سلام پروردگار بر اهل قم، خداوند بلاد آنان را با باران رحمتش سيراب مي كند و بركاتش را بر آنان نازل مي سازد، و بدي هاي آنان را به خوبي تبديل مي نمايد. آنان اهل ركوع و سجود و قعودند، آنان دانشمندان و فقيهان اند... [679].

روايات راجع به فضيلت شهر قم بسيار است، و علامه مجلسي در كتاب بحارالانوار بسياري از آنها را ذكر كرده كه طالبين مي توانند به آن كتاب رجوع نمايند. [680].

زكريا بن ادم در قم وفات كرد و تاريخ وفاتش در دست نيست. او در قبرستان قم معروف به «شيخان كبير» دفن شد، و بر فراز قبرش قبه اي بناء گرديده است.

زكريا بن ادريس بن عبدالله بن اسعد اشعري

نويسنده گويد: در قبرستان شيخان بسياري از بزرگان مدفون مي باشند، از جمله: جناب زكريا بن ادريس بن عبدالله بن سعد اشعري معروف به «ابوجرير» (پسر عم زكريا بن ادم) است كه از اصحاب حضرت صادق (ع) [681] و حضرت كاظم (ع) و حضرت رضا (ع) [682] و نيز از راويان امام هشتم (ع) بوده و حضرت براي او طلب رحمت نموده است. [683].

ابوجرير كتابي

دارد كه از او نقل شده است. [684].

ادم بن اسحاق بن ادم بن عبدالله بن سعد اشعري

ديگر از قبوري كه در شيخان است، قبر جناب ادم بن اسحاق بن ادم بن عبدالله بن سعد اشعري (برادر زاده جناب زكريا بن ادم) است كه از ثقات اصحاب شمرده شده [685]، و كتابي دارد. [686].

بر سنگ مزارش عبارت زير را مرحوم حجة الاسلام و المسلمين جناب حاج ميرزا محمد قمي (صاحب اربعين الحسينيه) مرقوم داشته است:

[صفحه 214]

«هذا المرقد الشريف للشيخ الاجل ادم بن اسحق بن ادم بن عبدالله بن سعد الاشعري القمي جليل القدر له كتاب و كان من اصحاب ابي الحسن الهادي عليه السلام و كان ابوه اسحق من اصحاب مولانا الرضا عليه السلام، لم نقف علي سنة وفاته». [687].

ميرزاي قمي

ديگر از قبوري كه در شيخان، معروف و مزار است، قبر عالم كامل و محقق مدقق رئيس العلماء الاعلام و استاد فقهاء عظام جناب شيخ ابوالقاسم، فرزند مولي محمد حسن گيلاني، معروف و مشهور به «ميرزاي قمي» رحمة الله عليه كه چون مدت زماني در قم اقامت داشته مشهور به قمي است. او يكي از، اركان دين، و علماء ربانيين است. او قلبي خاشع و چشمي گريان داشته و دائم الذكر بوده است. او با رياستي كه داشته و خضوع و توجهي كه سلطان زمانش نسبت به او داشت، هيچ گاه به غير خدا اقبال ننموده و از ديگران روي گردان بود و در تقوي و طهارت نفس ضرب المثل و بي نظير بوده است.

مصنفات شريفه او: كتاب قوانين الاصول (در دو جلد) و غنائم و مناهج و مرشد العوام و نيز جامع الشتات (معروف به سؤال و جواب) است كه كتابي بسيار نفيس و مورد احتياج هر عالم و فقيهي است.

ولادتش به سال 1151 و وفاتش

به سال 1231 اتفاق افتاد؛ و اكنون مزارش در «شيخان كبير» مورد توجه، و از صبح تا به شام، جمع زيادي به زيارتش مي روند و در آن مكان قرائت قرآن مي نمايند؛ و در اطراف قبرش قبور بسياري از علماء مي باشد. [688].

زياد بن عيسي كوفي، (ابوعبيده حذاء)

اشاره

شيخ طوسي (ره) او را از اصحاب حضرت باقر [689] و حضرت صادق عليهماالسلام شمرده [690]؛ و نجاشي او را توثيق كامل كرده و از راويان امام باقر و امام صادق عليهماالسلام دانسته است. [691].

[صفحه 215]

ابوعبيده خواهري به نام «حماده» دارد كه او نيز از امام صادق (ع) روايت كرده است. [692].

حسن بن علي بن فضال [693] گويد: ابوعبيده حذاء از اصحاب حضرت باقر (ع) مي باشد، و نامش «زياد» است، و در زمان امام صادق (ع) وفات يافت. او كتابي دارد كه علي بن رئاب از او نقل كرده است. [694].

عقيقي علوي گويد: ابوعبيده حذاء، در پيشگاه آل پيامبر (ص)، منزلت و مقامي نيكو داشته، و با حضرت باقر عليه السلام در راه مكه هم كجاوه بوده است. [695].

مرحوم كليني (ره)، در كافي، از ابوعبيده، نقل كرده كه گفت: من با حضرت باقر (ع)، از مدينه تا مكه، هم كجاوه بودم، در بين راه حضرت براي انجام كاري پياده شد، چون مراجعت نمود به من فرمود: ابا عبيده، دستت را بده. من دستم را دراز كردم. حضرت آن را به سختي فشرد، آن گاه فرمود: اي اباعبيده! هر مسلماني كه در حين ملاقات برادر مسلمانش، دست او را بفشرد و انگشتان خود را با انگشتان او درهم كند، گناهان آنان مانند برگ درختان، در فصل خزان، بريزد. [696].

شيخ كشي (ره)، از ارقط، نقل كرده كه

موقعي كه جنازه ابوعبيده دفن شد، حضرت صادق (ع) بر سر قبر او حضور يافت، و دست به دعا برداشت و گفت: «اللهم برد علي ابي عبيده الله نور له قبره اللهم الحقه بنبيه». [697].

[صفحه 216]

ابن ادريس [698]، در سرائر، نقل كرده كه بعد از وفات ابوعبيده حذاء، زنش به محضر امام صادق (ع) آمد و گفت: من بر شوهرم مي گريم، زيرا كه در حال غربت مرد. حضرت فرمود: ابوعبيده غريب نيست، او از ما اهل بيت پيغمبر است. [699].

در كافي، به سند محمد بن عمرو الزيات، از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: هر كس در مدينه بميرد، خداوند او را در قيامت با آمنين محشور خواهد كرد. سپس فرمود: يحيي بن حبيب، ابوعبيده حذاء و عبدالرحمن بن حجاج، از آن جمله اند. [700].

برقي، به سند صحيح، از جميل، نقل كرده كه امام صادق (ع) فرمود: هر كس بين مكه و مدينه بميرد، خداوند او را در قيامت از آمنين قرار خواهد داد. آنگاه فرمود: ابوعبيده و عبدالرحمن بن حجاج از اين دسته اند. [701].

موجبات امن از فزع اكبر

علامه مجلسي (ره)، در جلد معاد بحار، در باب «الخصال التي توجب التخلص من [صفحه 217]

شدايد القيامة و اهوالها» [702] موجبات امن از فزع اكبر را طي رواياتي ذكر مي نمايد. [703].

اول - از چيزهايي كه موجب امن از فزع اكبر است، احترام از موي سپيدي است كه در اسلام سپيد شده است.

در اصول كافي آمده است كه پيغمبر اكرم (ص) فرمود: هركس پيرمردي را به احترام موي سپيدش احترام كند، خداوند او را در قيامت از ترس بزرگ محشر آمن مي گرداند. [704].

و نيز از رسول خدا (ص) فرموده كه احترام از موي

سپيد مسلمان، احترام از خداست. [705].

پيغمبر اكرم (ص) از حضرت پروردگار نقل كرده كه حضرت حق مي فرمايد: موي سپيد نور من است، من نور خود را به آتشم نمي سوزانم. [706].

و همچنين رسول خدا (ص) فرمود: خداوند هر صبح و شام به صورت پيرمرد مؤمن نظر مي كند و مي فرمايد: بنده من عمرت زياد شد و استخوانت پوك و پوستت نازك و اجلت نزديك گرديد. هنگام ملاقات من رسيده، از من حيا كن، من حيا مي كنم از موي سپيدت كه تو را به آتش بسوزانم. [707].

دوم - مردن رد راه مكه، چه در رفت، و چه در بازگشت. [708].

سوم - مردن در مدينه يا مكه. [709].

چهارم - دفن شدن در حرم - مكه - [710].

پنجم - بر سر مزار برادر مؤمن رفتن، و دست بر قبر گذاشتن، و هفت مرتبه سوره قدر [711] خواندن. [712].

ششم - اجتناب از معصيت و شهوت عرضه شده و حاضر، از ترس پروردگار. [713].

ابوعبيده حذاء گويد: امام صادق (ع) به من فرمود: آيا به تو، از دشوارترين چيزهايي كه خداوند بر بندگانش واجب ساخته، خبر ندهم؟ با مردم، در رابطه با خويشتن، به انصاف [صفحه 218]

رفتار كردن؛ و ياري به برادر ديني رساندن و مواسات؛ و در هر حال ياد خدا بودن؛ پس اگر طاعتي خدايي برايش پيش آمد بدان عمل كند، و اگر معصيتي برايش پيش آمد آن را ترك نمايد. [714].

زياد بن منذر ابوجارود همداني

از اصحاب و راويان حضرت باقر (ع) [715] و حضرت صادق عليهماالسلام بوده است. [716].

او پس از آن كه زيد شهيد خروج كرد، از استقامت خارج شد [717] و از رؤساي «زيديه» گرديد. گروه «جاروديه» و «سرحوبيه» كه يكي

از شاخه هاي «زيديه» مي باشد. منسوب به اوست. [718] او كور مادرزاد بود و چيزي را نديده بود [719]، پس او را سرحوب [720] لقب دادند. [721].

در مذمت ابوجارود رواياتي وارد شده است: از جمله ابن نديم روايت كرده كه امام صادق (ع) زياد را لعنت كرد، و فرمود: او چشم ظاهر و چشم دلش كور است. و سپس از محمد بن سنان نقل كرده كه ابوجارود قبل از مرگ، هم شرب خمر كرد و هم با كفار

[صفحه 219]

در آميخت و دوستي نمود. [722].

از ابي اسامه روايت شده كه گفت: امام صادق (ع) به من فرمود: ابوجارود، چه شد؟ به خدا سوگند، او نمي ميرد، مگر سر گردان و گمراه. [723].

ابوبصير گويد: در خدمت امام صادق (ع) بوديم كه كنيزي از كنار ما بگذشت و همراهش قمقمه اي بود كه آن را وارونه كرده بود. امام فرمود: خداوند قلب ابوجارود را وارونه كرده همان گونه كه اين كنيز اين قمقمه را وارونه كرده، چه مي توان كرد؟ [724].

از سماعه، از ابوبصير روايت شده كه گفت: روزي امام صادق (ع)، كثيرالنوي و سالم بن ابي حفصه، و ابوجارود را ياد كرد، و فرمود: اين افراد، دروغگويان و تكذيب كنندگان و كفارند، لعنت خدا بر آنان باد. [725].

از ابي سليمان روايت شده كه گفت: شنيدم امام صادق (ع) در خيمه اش، در مني، با صداي بلند به ابوجارود فرمود: به خدا سوگند، پدرم، هنگامي كه از دنيا رفت، پيشواي تمام مردم روي زمين بود. جاهل به او، گمراه است. در سال بعد نيز حضرت همين مطلب را به او تذكر داد. سپس ابوجارود را در كوفه ديدم، گفتم: آيا نشنيدي آن چه امام صادق (ع) دو

نوبت به تو فرمود؟ گفت: منظورش از پدر، علي بن ابيطالب (ع) بود. [726].

از مجموع آن چه ذكر شد چنين برمي آيد كه ابوجارود مردي منحرف از اهل بيت عصمت و طهارت (ع) بوده، و به گفته هاي او اعتمادي نيست، و علماي رجال او را ضعيف شمرده اند [727] الله العالم.

مرحوم محدث نوري (ره) در خاتمه مستدرك، در ترجمه ابوجارود، مي گويد: سخن درباره او طولاني است؛ او در اول امر امامي و شيعه بود، و در پايان زيدي مذهب گرديد. [728].

مرحوم راوندي، در كتاب دعوات، مي گويد: ابوجارود گويد: به حضرت باقر (ع) عرض كردم: يا ابن رسول الله، من مردي نابينايم، و (به علت راه دور بين من و شما) نمي توانم [صفحه 220]

هر لحظه به زيارت شما بيايم، مي خواهم ديني را كه شما و خاندانتان، خدا را به آن عبادت مي كنيد، به من بياموزيد، تا به آن متدين و متمسك باشم (و به بازماندگانم نيز بياموزم). حضرت از سخنم تعجب نمود، و فرمود: آن دين: شهادت به وحدانيت خدا؛ و گواهي به پيامبري محمد صلي الله عليه و آله، و اقرار به آن چه او از جانب خدا آورده (به پاداشتن نماز، پرداخت زكات، و حج خانه خدا، و روزه ماه رمضان)؛ و ولايت ولي ما، و بيزاري از دشمن ما؛ و تسليم در برابر فرمان ما؛ و انتظار قائم ما؛ و كوشش (در امر واجب و حلال)، و پرهيزكاري (از محرمات) است. [729].

مرحوم كليني، در كافي،روايت كرده كه ابوجارود گفت: حضرت باقر (ع) فرمود كه رسول خدا (ص) فرموده: من نخستين كسي هستم كه روز قيامت بر خداي عزيز جبار وارد شوم، با كتابش و اهل بيتم؛

آن گاه امتم (وارد شوند)، پس، از ايشان بپرسم كه با كتاب خدا و اهل بيت من، چه كردند؟ [730].

بعضي گفته اند: ابوجارود داراي كتابي در تفسير قرآن است كه از حضرت باقر (ع) روايت كرده است. [731].

بخاري، وفات ابوجارود را در دهه 160 - 150 ذكر كرده است. [732].

زيد بن يونس، ابواسامه، (شحام)

چون زيد، دنبه فروش بوده معروف به شحام شده است.

از ثقات اصحاب شمرده شده است. [733] او از اصحاب حضرت باقر (ع) [734] و حضرت صادق (ع) و موسي بن جعفر عليهم السلام مي باشد. [735].

شيخ طوسي، در رجالش، او را از اصحاب امام باقر (ع) و امام صادق (ع) شمرده [736] و در فهرست فرموده: زيد شحام، مكني به ابواسامه، ثقه است، و كتابي دارد. [737].

[صفحه 221]

ابن شهر آشوب، در مناقب، او را از خواص اصحاب امام صادق (ع) دانسته است. [738].

شيخ مفيد، زيد از فقهاي اصحاب امام باقر و صادق عليهماالسلام، و از اعلام رؤسا و بزرگاني كه حلال و حرام از آنان گرفته شده، مي داند. [739].

اكثر بزرگان او را توثيق و تجليل نموده اند [740]، و رواياتي نيز در مدحش رسيده كه ما به چند روايت اكتفاء مي كنيم:

در رجال كشي، و كتاب خرائج، از زيد شحام روايت شده كه گفت: وقتي امام صادق (ع) به من فرمود: چقدر از عمرت گذشته؟ عرض كردم: اين مقدار. حضرت فرمود: عبادت پروردگار خود را تجديد كن و توبه خويش را تازه گردان. من بگريستم. حضرت فرمود: براي چه گريه مي كني؟ عرض كردم: شما خبر مرگ مرا به من دادي. حضرت فرمود: بشارت باد تو را، چه تو از شيعيان مايي، و در بهشت با مايي؛ و صراط و ميزان

و حساب شيعيان ما به ما راجع است؛ و خداي تعالي رحيم تر است بر شما از نفوس شما. اي زيد! گويا مي بينم تو را در درجه خودت، در بهشت، و رفيقت در آن جا حارث بن مغيره نضري است. [741].

و نيز كشي، از زيد شحام روايت كرده كه گفت: به امام صادق (ع) عرض كردم كه آيا اسم من در بين آن اسامي (در كتاب اصحاب يمين) هست؟ امام فرمود: آري. [742].

ظاهرا اين حديث تتمه روايت ديگري است كه مرحوم كشي به شرح زير نقل كرده:

محمد بن مسعود، از علي بن محمد نقل كرده كه او، از محمد بن احمد و او، از محمد بن موسي همداني، از منصور بن عباس، از مروك بن عبيد، از زيد شحام روايت كرده كه گفت: امام صادق (ع) به من فرمود: نيافتم احدي را كه گفته مرا قبول كند و فرمانم را بپذيرد و به دنبال اصحاب پدرم برود الا دو نفر كه خدا هر دو را رحمت كند: عبدالله بن ابي يعفور، و حمران بن اعين؛ آن دو مؤمن خالص، و از شيعيان ما مي باشند، و نام هاي آنان در كتاب اصحاب يمين است كه خداوند به محمد (ص) مرحمت فرموده است. [743].

[صفحه 222]

نويسنده گويد: در ذيل حالات سدير صيرفي خواهد آمد كه دست زيد، در حال طواف، در دست امام صادق (ع) بوده، در حالي كه اشك از چشم هاي حضرت جاري بود. [744].

شيخ كشي (ره)، از زيد شحام روايت كرده كه گفت: محضر امام صادق (ع) بودم كه ناگاه حسن بن خنيس [745] عبور كرد؛ حضرت فرمود: او را دوست داري؟ او از اصحاب پدرم مي باشد. و در

روايت ديگر امام مي فرمايد: سزاوار است براي مرد كه ياران پدرش را حفظ كند؛ و نيكي به آنان، نيكي به پدر است. [746].

در كافي، از زيد شحام نقل شده كه گفت: امام صادق (ع) به من فرمود: به هر كس كه ديدي از من پيروي مي كند و به گفتار من عمل مي نمايد، سلام مرا برسان! و من شما را به پرهيزكاري نسبت به خداي عزوجل و پارسايي در دين خود و كوشش براي خدا و راستگويي و اداي امانت و طول دادن سجده و نيكي به همسايه، سفارش مي كنم؛ زيرا محمد (ص) همين دستورات را آورده است. هر كس به شما امانت سپرد، نيك رفتار باشد يا بدكردار، امانتش را به او پس بدهيد؛ زيرا رسول خدا (ص) دستور مي داد كه سوزن و نخ را نيز به صاحبش برگردانيد. با فاميل خود پيوند داشته باشيد، و به جنازه مرده هايشان حاضر شويد، و بيمارانشان را عيادت كنيد، و حقوقشان را بپردازيد؛ زيرا هر كس از شما كه در دينش پارسا باشد، و راستگو باشد، و امانت را به صاحبش برگرداند، و اخلاقش با مردم خوب باشد، گويند: «اين جعفري است»، و اين مرا شاد كند و از جانب او شادي مرا فراگيرد، بلا و ننگش به من رسد و گويند: «اين ادب جعفر است». به خدا سوگند، پدرم براي من حديث كرد كه مردي از شيعيان علي (ع) در قبيله اي بود، و زينت آن قبيله به شمار مي رفت؛ از همه آن ها در پرداخت امانت بهتر بود، و حقوقشان را بهتر مراعات مي كرد، و در گفتار راستگوترين بود؛ تمامي وصايا و سپرده هاي اهل قبيله به او سپرده

مي شد، و هر گاه درباره او سؤال مي شد، مي گفتند: كيست مثل فلان كس؟ او، در پرداخت امانت و راستگويي، از همه ما بهتر است. [747].

[صفحه 223]

حرف (س

سالم بن مكرم بن عبدالله، ابوخديجه

شيخ طوسي، در رجالش، او را از اصحاب امام صادق (ع) برشمرده و گويد: سالم بن مكرم، ابوخديجه، شتربان، از اصحاب حضرت صادق (ع) بوده است. [748].

و در فهرست گويد: سالم بن مكرم مكني به «ابوخديجه» ضعيف است، و كتابي دارد. [749].

نجاشي فرموده: گفته شده كه سالم بن مكرم بن عبدالله، شتربان، كنيه اش ابوخديجه بود و امام صادق (ع) كنيه او را ابوسلمه قرار داد. او ثقه است، و از امام صادق (ع) و امام هفتم (ع) روايت مي كند، و كتابي دارد كه عده اي از بزرگان از او روايت كرده اند. [750].

كشي، از محمد بن مسعود روايت كرده كه گفت: از ابوالحسن، علي بن حسن (بن علي بن فضال) سؤال كردم از اسم ابوخديجه. پاسخ داد: سالم بن مكرم است. گفتم: ثقه است؟ گفت: مردي صالح، و از اهل كوفه، و شتربان بوده؛ و وقتي امام صادق عليه السلام را از مكه به مدينه سوار كرده و برد. [751].

سالم در اول امر از اصحاب ابي الخطاب بوده كه در مسجد كوفه، به عنوان عبادت، در پاي ستون هاي مسجد مي نشتند، و مردم را گواه مي كردند، و آنان را به اباحات و پيغمبري ابوالخطاب مي خواندند. عيسي بن موسي (عامل منصور دوانيقي در كوفه) دسته اي را فرستاد تا آن ها را كشتند. تمامي آنان كشته شدند، جز سالم كه مجروح در ميان كشتگان افتاده بود. همين كه شب شد او از بين ايشان بيرون رفت، و از مرگ بجست، و بعد توبه كرد. [752].

[صفحه 224]

در

كافي، از ابوخديجه نقل شده كه امام صادق (ع) فرمود: دروغ بر خدا و رسولش (ص) از گناهان كبيره است. [753].

و نيز در كافي، از او نقل شده كه امام صادق (ع) فرمود: هر كه حديث ما را براي سود دنيا خواهد، در آخرت بهره اي ندارد؛ و هر كه آن را براي خير آخرت جويد، خداوند خير دنيا و آخرت به او عطا فرمايد. [754].

سدير بن حكيم صيرفي كوفي

از اصحاب حضرت زين العابدين [755] و حضرت باقر [756] و حضرت صادق [757] عليهم السلام بوده است.

و او همان است كه در خدمت حضرت صادق (ع) نام برده شد، فرمود: «سدير عصيدة بكل لون» [758]، كنايه از اينكه سدير با افراد بسيار معاشرت و مخالطت دارد.

از زيد شحام منقول است كه گفت: من بر گرد خانه كعبه طواف مي كردم، در حالي كه دستم در دست امام صادق (ع) بود، ديدم اشك آن بزرگوار بر رويش جاري است، فرمود: اي شحام! نديدي كه پروردگار من، به من، چه احساني فرمود. پس گريست و دعا كرد. سپس فرمود: اي شحام! من از خدا، آزادي سدير و عبدالسلام بن عبدالرحمن را، از زندان، طلب كردم و خداوند آنان را به من بخشيد و ايشان را خلاص كرد. [759].

شيخ مفيد (ره)، مسندا، از سدير صيرفي نقل كرده كه گفت: نزد امام صادق (ع) بودم و عده اي از اهالي كوفه نيز حضور داشتند؛ حضرت روي به آنان كرد و فرمود: «حجوا قبل ان لا تحجوا» - حج به جا آوريد قبل از آن كه نتوانيد به حج رويد - «حجوا قبل ان يمنع البرجانيه». [760].

[صفحه 225]

سپس حضرت فرمود: حج كنيد قبل از آن كه خراب

شود مسجدي عراق [761]، مابين درخت خرما و نهرها. حج كنيد قبل از آن كه بريده شود درخت سدري، در زوارء [762]، كه واقع است بر ريشه هاي نخله اي كه حضرت مريم عليهاالسلام از آن رطب تازه چيده است. هنگامي كه اينها واقع شد، از انجام حج ممنوع مي شويد؛ و ميوه ها كم مي شود، و خشكسالي در شهرها پديد آيد، و به گراني نرخها و ستم حكام مبتلا مي شويد، و در ميان شما ظلم و ستم يا بلاء و وبا و گرسنگي آشكار شود، و فتنه ها را از جميع آفاق به شما رو آور شود. پس واي بر شما، اي اهل عراق، هنگامي كه بيايد به سوي شما رايات و پرچم ها از خراسان؛ و واي بر اهل شهر ري، از ترك؛ و واي بر اهل عراق، از شهر ري؛ و واي بر ايشان از «ثط».

سدير گويد: من پرسيدم: مولاي من «ثط» كيست؟ فرمود: قومي هستند كه گوشهايشان مانند گوش موش است، از كوچكي؛ لباسشان آهن است؛ سخنشان مانند سخن شياطين است؛ حدقه چشمشان كوچك است؛ صورتشان مو ندارد. پناه ببريد، به خدا، از شر ايشان؛ آنان كساني مي باشند كه دين بر دستشان گشوده مي شود، و سبب امر ما مي باشند [763] يعني ايشان مقدمه ظهور خواهند بود. [764].

در كتاب كافي، از سدير صيرفي روايت شده كه گفت: وقتي خدمت حضرت صادق (ع) رفتم، عرض كردم: به خدا سوگند كه خانه نشستن براي شما روا نيست (هنگام خرج شماست). حضرت فرمود: چرا؟ عرض كردم: به خدا سوگند كه خانه نشستن براي شما روا نيست (هنگام خروج شماست). حضرت فرمود: چرا؟ عرض كردم: به واسطه بسياري دوستان و شيعيان و

ياوراني كه داري؛ به خدا كه اگر اميرالمؤمنين (ع) به اندازه شما شيعه و ياور و دوست مي داشت، تيم و عدي، در خلافت، نسبت به او طمع نمي كردند. فرمود: اي سدير! فكر مي كني جمعيت ايشان چه مقدار باشند؟ عرض كردم: صد هزار. حضرت از روي تعجب فرمود: صد هزار؟! عرض كردم: آري، بلكه دويست هزار. فرمود: دويست هزار؟! عرض كردم: آري، و بلكه نصف دنيا. حضرت ساكت شد و ديگر هيچ نفرمود. پس از لحظه اي

[صفحه 226]

فرمود: مي آيي همراه من تا ينبع برويم؟ عرض كردم: آري. پس دستور فرمود تا استر و الاغي را حاضر ساختند، من پيشي گرفتم تا بر الاغ سوار شوم، حضرت فرمود: اي سدير! چه شود كه الاغ را براي من بگذاري؟ عرض كردم: استر زينت آن بيشتر و راه روتر است. فرمود: الاغ براي من رهوارتر است. پس حضرت بر الاغ سوار شد و من بر استر، و رفتيم تا وقت نماز رسيد، حضرت فرمود: اي سدير! پياده شويم تا نماز بگزاريم. سپس فرمود: اين زمين شوره زار است و نماز در آن جايز نيست. پس از آن جا گذشتيم تا به زميني رسيديم كه خاك آن سرخ رنگ بود، و در آن جا كودكي مشغول به چرانيدن بزغاله هايي بود. حضرت در حالي كه به آن ها مي نگريست فرمود: اي سدير! به خدا سوگند، اگر شيعيانم به عدد اين بزغاله ها مي بودند، البته، خانه نشستن و سكوت برايم جايز نبود. آن گاه پياده شديم و نماز خوانديم. چون از نماز فارغ شديم، من به سوي بزغاله ها متوجه شدم و آن ها را شمردم، هفده بزغاله بود. [765].

از سدير صيرفي روايت شده كه گفت: حضرت باقر (ع) راجع

به كارهايي كه در مدينه داشت، به من سفارشاتي فرمود. در فج الروحاء [766] بر راحله ام سوار بودم كه مردي كه خودش را به جامه اش پيچيده بود به طرف من آمد. من نيز متوجه او شدم و گمان كردم كه تشنه است، ظرف آبي در اختيارش گذاشتم، گفت: تشنه نيستم، و كاغذي به من داد كه مهرش تر و تازه بود. همين كه به نامه دقت كردم ديدم مهر حضرت باقر (ع) است. گفتم: چه وقت از نزد صاحب نامه آمده اي؟ گفت: در همين ساعت. در نامه مطالبي بود كه من مي بايست انجام دهم. ناگاه متوجه شدم كه نامه رسان ناپديد شد. چون به محضر حضرت باقر (ع) مشرف شدم، عرض كردم كه نامه شما را شخصي به من داد كه مهرش تر بود و خود او ناپديد گرديد. حضرت فرمود: كارهايي كه براي ما پيش مي آيد و فوري است، به وسيله جن انجام مي دهيم. [767].

ابن شهر آشوب، در مناقب، از سدير صيرفي روايت كرده كه گفت: در عرفات، خدمت امام صادق (ع) بودم، حجاج بسيار، و ناله هاي آنان بلند بود؛ درست دقت كرده و با خود

[صفحه 227]

گفتم: آيا اين جماعت همه گمراهند؟ امام صادق (ع) مرا بخواند و فرمود: نيك نظر كن. چون نيك نظر كردم، همگي را به صورت خوك و بوزينه ديدم. ابن حماد روايت را به شعر در آورده:

لم لم يسمعوا مقال سدير

و هو في قوله سديد رشيد

كنت مع جعفر لدي عرفات و لجمع الحجيج عج شديد

فتوسمت ثم قلت تري ضل عن الله جمع هذا الجنود

فانثني سيدي علي و ناداني تأمل تري الذي قدتريد

فتاملتهم اذاهم خنازير

بلاشك كلهم و قرود [768].

سعيده

امام رضا (ع) فرمود: سعيده، مولاة

و آزاد شده امام جعفر صادق (ع)، از اهل فضل بود، و كلمات امام را آموخته بود، و وصيت پيامبر نزد او بود، و امام صادق (ع) به او فرمود: درخواست مي كنم از خدايي كه در دنيا مرا به تو شناسانده، در آخرت تو را همسر من گرداند.

سعيده در همسايگي امام صادق (ع) زندگي مي كرد، و پيوسته در مسجد النبي بر پيامبر (ص) سلام و درود مي فرستاد. او يا به مكه مي رفت يا در حال بازگشت از مكه بود؛ و آخرين كلامش اين بود كه خشنود از ثواب و ايمن از عذاب شديم. [769].

سفيان بن مصعب عبدي، ابومحمد

سيف العبدي، ابن مصعب، نيز گفته شده. (اختيار معرفة الرجال، ص 401 - خلاصه، علامه حلي، ص 40)

شيخ طوسي، در رجالش، او را از اصحاب امام صادق (ع) شمرده و مي گويد: سفيان [صفحه 228]

بن مصعب عبدي، شاعر كوفي است. [770].

ابوعمرو كشي گويد: از اشعار ابن معصب معلوم مي شود كه او از طياره [771] است. [772].

و روايت شده كه حضرت صادق (ع) فرمود: اي گروه شيعه! به اولادتان، اشعار عبدي را، تعليم كنيد كه او بر دين خدا بوده است. [773].

مرحوم مامقاني (ره)، مي گويد: گفته ابوعمرو، اجتهادي است در قبال گفته امام صادق (ع) كه امر به تعليم اشعار عبدي مي فرمايد. اگر در او غلو بود امام چنين دستوري نمي داد، و نمي فرمود كه او بر دين خداست.

ثانيا: قدماء به كسي كه در فضائل ائمه، بعضي از رواياتي را، كه امروز جزء ضروريات مذهب است، نقل مي كرد، نسبت غلو مي دادند؛ و نسبت عبدي به غلو از همين قسم است. [774].

شيخ كليني (ره)، از عبدي روايت كرده كه گفت: وارد شدم بر امام صادق (ع)، فرمود:

به ام فروه بگوييد بيايد و بشنود آن چه را كه با جدش به جا آورده اند. ام فروه آمد و پشت پرده نشست. پس حضرت خطاب به من فرمود: شعر بخوان براي ما. من خواندم: «فروة جوي بدمعك المسكوب». [775] ام فروه صيحه كشيد و زنان صيحه زدند به طوري كه اهل مدينه بر در خانه امام جمع شدند كه چه خبر شده... [776].

ام فروه مادر امام صادق (ع) است و جدش محمد بن ابي بكر كه معاوية بن خديج، به امر معاويه، او را با لب تشنه كشت و بدنش را سوزانيد، و محمد در آن هنگام 28 ساله بود. [777].

ابن قولويه، در كامل الزيارات از ابي عماره نوحه خوان، روايت كرده كه گفت: امام صادق (ع) به من فرمود: اي ابا عماره! اشعار عبدي را كه در مرثيه امام حسين (ع) گفته، براي ما بخوان. من مي خواندم، حضرت مي گريست، تا آن كه صداي گريه از خانه حضرت بلند شد... [778].

[صفحه 229]

سليمان بن خالد ابوربيع هلالي كوفي

اشاره

از اصحاب حضرت باقر و حضرت صادق عليهماالسلام بوده، و در آغاز زندگاني اش در رديف ياوران زيد بود و با او خروج كرد و انگشتانش در همان واقعه قطع شد [779]، ليكن پس از آن به مذهب حق بازگشت. و چون از دنيا رفت امام صادق (ع) بر مرگ او متأثر گرديد. [780].

روزي حضرت باقر (ع) سواره به يكي از باغات مدينه مي رفت، و سليمان در ملازمت آن جناب بود، در راه، از حضرت سؤال كرد كه آيا امام مي داند آن چه در روز واقع مي گردد؟ حضرت فرمود: اي سليمان! سوگند به آن كه محمد صلي الله عليه و آله را به نبوت مبعوث فرمود و او را به رسالت

برگزيد، امام مي داند آن چه را كه در روز و در ماه و در سال اتفاق مي افتد. مگر نمي داني كه روح بر امام نازل مي شود در شب قدر؛ و مي داند آن چه در سال واقع مي گردد، تا سال بعد، و آن چه در شب و روز رخ مي دهد؛ و الان مي بيني چيزي را كه قلب تو به آن مطمئن شود. پس آن حضرت خبر داد از واقعه دو نفر دزد و فرمود كه الساعه با آنان برخورد خواهيم كرد... [781].

در كافي، نقل شده كه سليمان بن امام صادق (ع) عرض كرد، من خانواده اي دارم كه از من شنوايي دارند، آيا آنان را به امر امامت دعوت كنم؟ فرمود: آري، خداي عزوجل در كتابش مي فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا قوا انفسكم و اهليكم نارا وقودها الناس و الحجارة» [782] - اي كساني كه ايمان آورده ايد، خود و خاندان خود را از آتشي كه آتش گيره آن مردم و سنگ است بر كنار داريد - [783].

روزي سليمان بن امام صادق (ع) عرض كرد: گروه زيديه مردمي معروف و با تجربه هستند، و در نزد آنان هيچ كس از خاندان پيامبر (ص) محبوب تر از شما نيست، اگر صلاح بدانيد آنان را به خود نزديك كنيد. حضرت فرمود: اي سليمان! اگر اين كم خردان بخواهند ما را از علم خود باز داشته (انكار علم ما كرده) و ما را به سوي ناداني خود كشند، هيچ خوشامدي بر آنان مباد، ولي اگر بخواهند گفتار ما را گوش كنند و چشم به راه فرج ما

[صفحه 230]

باشند، بفرمايند. [784].

شيخ مفيد، سليمان را از بزرگان اصحاب حضرت صادق (ع) شمرده و او را از

ثقات و فقهاي صالحين مي داند. [785].

نجاشي گويد: سليمان مردي فقيه و وجيه بوده، و از حضرت باقر و حضرت صادق عليهماالسلام روايت كرده، و در زمان حيات امام صادق (ع) از دنيا رفت؛ حضرت بر مرگ او اندوهناك شد، و براي فرزندانش دعاي خير فرمود، و درباره آنان به اصحابش سفارش كرد. [786].

و از بعضي روايات ظاهر مي شود كه اين سليمان صاحب سر بوده؛ چنانچه در كافي از عمار روايت شده كه گفت: امام صادق (ع) به من فرمود: آيا به كسي خبر داده اي آن چه را كه به تو خبر داده ام؟ عرض كردم: نه، فقط به سليمان بن خالد گفته ام. فرمود: احسنت! [787]، آيا نشنيده اي گفته شاعر را

فلا يعدون سري و سرك ثالثا

الا كل سر جاوز الاثنين شاع راز من و تو به سومين كس نرسد

هر راز كه از دو بگذرد فاش شود [788].

سليمان كتابي دارد كه عبدالله مسكان [789]، كه يك تن از اصحاب اجماع است [790]، از او روايت مي كند. [791].

عبدالله بن مسكان

يونس بن عبدالرحمن، كه خود عبد صالح و وجيه اصحاب است، گويد: ابن مسكان [صفحه 231]

فردي مؤمن بود. [792].

نويسنده گويد: عبدالله بن مسكان از اصحاب حضرت صادق و حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام بوده؛ ليكن نقل شده كه خدمت امام صادق (ع) نمي رفت، از ترس اينكه مبادا اداي حق جلالت و شأن آن حضرت را ننمايد. [793].

به اين ملاحظه او از اصحاب امام صادق (ع) نقل روايت مي كرد، و از آن جناب حديث كم شنيده؛ بلكه شيخ كشي فرموده، كه روايت شده، كه او از آن حضرت نشنيده مگر حديث «من ادرك المشعر فقد ادرك الحج» هر كس موقف مشعر را درك

كند، حج را درك كرده است. [794].

مرحوم كليني، در كافي، چندين حديث نقل كرده كه عبدالله مسكان بدون واسطه از امام صادق (ع) روايت كرده است. [795].

سليمان بن مهران كوفي، ابومحمد، (اعمش)

اشاره

شيخ طوسي او را از اصحاب حضرت صادق (ع) شمرده [796]، و ابن شهر آشوب او را از خواص اصحاب امام صادق (ع) مي داند [797] او معروف به كثرت حفظ حديث بوده، و با آن كه شيعي مذهب است، علماي جمهور او را تجليل و تعظيم نموده اند. [798] بخاري، مسلم، ترمذي، ابوداود، نسائي، و ابن ماجه در صحاح ششگانه خود از او حديث نقل كرده اند. [799].

ابن معين و نسائي و عجلي او را توثيق نموده، و عجلي درباره ي وي چنين گويد: اعمش، ثقه و محدث است، و در عصر خود محدث كوفه بوده، و چهار هزار حديث از او نقل شده، ليكن كتابي از وي در دست نيست؛ و شيعي مذهب است. [800].

[صفحه 232]

عبدالكريم شهرستاني او را از رجال شيعه شمرده [801]، و ابن قتيبه نيز، در المعارف، او را شيعي مي داند. [802].

جوزجاني در ترجمه زبيديامي (كه از شيعيان است) گويد: «عده اي در كوفه بودند كه مذهبشان پسنديده نبود و آنان رؤساي محدثين كوفه اند، مانند: زبيد، منصور و اعمش». البته منظور جوزجاني از مذهب ناپسند، تشيع است كما اينكه ذهبي نيز چنين گفته. [803].

علماي عامه نيز او را تلامذه امام صادق (ع) مي دانند، و برتري او را بر ديگران، در قرائت قرآن و علم به فرائض و حفظ حديث، پذيرفته اند. [804].

وقتي هشام بن عبدالملك خواست، از جهت تشيع، اعمش را امتحان كند؛ نامه اي براي وي فرستاد و در آن نامه از وي تقاضا كرد كه فضائل عثمان و كارهاي ناپسند علي (ع)

را بنويسد. اعمش نامه را گرفت و به گوسفندي كه در كنارش بود خورانيد و به نامه رسان گفت كه جواب نامه همين بود. قاصد اصرار كرد تا جواب دريافت كند. اعمش به ناچار نوشت: امام بعد، اگر براي عثمان مناقب و مفاخر اهل عالم جمع باشد تو را نفعي نبخشد، و اگر براي علي (ع) بدي هاي اهل زمين جمع باشد به تو زياني نرساند، بر تو باد به تزكيه نفس خويش. [805] ابن ابي ليلي، قاضي كوفه، اعمش را سرور و بزرگ كوفه معرفي مي كرد [806] و او را «علامه اسلام» مي ناميدند. [807].

اعمش را در حفظ و قرائت حديث ستوده اند، و او را يكي از اعلام و مقارن زهري [808].

[صفحه 233]

كه در حجاز مي زيسته شمرده اند. [809].

ابن خلكان، اعمش را ثقه، عالم و فاضل خوانده است. [810].

مرحوم شهيد ثاني، قدس سره، در تعليق بر خلاصه (كه گفته: يحيي بن وثاب مستقيم است چون اعمش او را ذكر كرده) مي فرمايد: «جاي بسي تعجب است از مصنف، كه يحيي بن وثاب را موثق دانسته، چون اعمش از او نقل كرده، اما خود اعمش را ذكر نمي كند در حالي كه سزاوار است كه ياد شود به واسطه فضل و درستي كه دارد؛ حتي علماي عامه هم او را ثناء گفته اند، با اينكه او را شيعي مذهب مي دانند؛ و شگفت آورتر اينك ديگر از بزرگان نيز از او ياد نكرده اند، و از ترجمه اش غفلت نموده اند». [811].

سيد الحكاء ميرداماد [812] رحمه الله، گويد: «سليمان بن مهران اعمش كوفي مشهور را

[صفحه 234]

شيخ، در كتاب رجالش، از اصحاب امام صادق (ع) شمرده، و مي گويد كه ابومحمد سليمان بن مهران اسدي معروف به فضل و

وثاقت و جلالت و استقامت و تشيع است. و علماي عامه بر او ثناء گفته اند، و در عين اين كه او را شيعي مي دانند، توثيق و تجليل نموده اند. و شگفت آور اينكه ارباب رجال از ذكر ترجمه و شرح حالش غفلت نموده اند، در حالي كه سزاوار بود با آن علو قدر و شخصيتي كه داشته از او ياد شود. از اعمش هزار و سيصد حديث نقل شده است.» [813].

شيخ بهائي (ره) در «توضيح المقاصد» (كه در وقايع سنين و شهور است) گويد: در پانزدهم ربيع الاول (سال 148)، سليمان بن مهران اسدي، اعمش، مكني به ابومحمد كه از زهاد و فقهاي عصر خود بوده، وفات كرد [814]؛ و آن چه از تواريخ به دست آمده، وي شيعه امامي است، و تعجب اين است كه اصحاب، او را در كتب رجال ياد نكرده اند.

سپس داستاني از اعمش با ابوحنيفه نقل مي كند كه چنين است: روزي ابوحنيفه به او گفت: اي ابومحمد! شنيدم از تو كه مي گفتي خداوند نعمتي را كه از بنده سلب كند در عوض نعمت ديگري به وي عطا فرمايد؛ خداوند نعمت بينايي را كه از تو سلب كرده چه در عوضش به تو داده؟ اعمش گفت: اين نعمت كه مانند تو را نبينم. [815].

[صفحه 235]

نويسنده گويد: در تشيع اعمش خلافي نيست، و از رواياتي كه از او نقل شده به خوبي (تشيع اش) ظاهر مي گردد، مانند اين حديث كه خاصه و عامه ذكر كرده اند كه اعمش بر منصور وارد شد، و منصور از او پرسيد: چند فضيلت درباره حضرت علي بن ابيطالب (ع) روايت مي كني؟ گفت: ده هزار حديث. [816].

در كتاب بحارالانوار، از حسن بن

سعيد نخعي، از شريك بن عبدالله قاضي نقل شده كه گفت: من در آخرين روز زندگي اعمش، نزدش رفتم كه ناگاه ابن شبرمه و ابن ابي ليلي و ابوحنيفه به عيادتش آمدند و احوال او را پرسيدند. اعمش در جواب گفت كه ضعف شديدي در خود احساس مي كند. آن گاه ياد گناهان خود كرد و گريست. ابوحنيفه گفت: اي ابومحمد! از خدا بترس و فكري به حال خود كن چه تو در آخر روز از ايام دنيا و اول روز از ايام آخرت مي باشد؛ همانا تو احاديثي در فضيلت علي (ع) نقل كرده اي كه اگر از آنها برمي گشتي براي تو بهتر بود. اعمش گفت: مثل چه، يا نعمان؟ ابوحنيفه گفت: مانند «انا قسيم النار». اعمش گفت: از براي مثل من اين را مي گويي؟ «اقعدوني سندوني» - مرا بنشانيد و به جايي مرا تكيه دهيد -

سپس گفت: به خدايي كه بازگشت من به سوي اوست سوگند، حديث كرد موسي بن طريف - و من اسدي كه از او بهتر باشد نديدم - و گفت: شنيدم از عباية بن ربعي (بزرگ عشيره حي) كه گفت: شنيدم از حضرت اميرالمؤمنين (ع) كه فرمود: «انا قسيم النار اقول هذا وليي دعيه و خذا عدوي خذيه» - من قسمت كننده جهنم مي باشم به آتش فرمان مي دهم اين دوست من است او را رها كن، و اين دشمن من است او را بگير.

سپس اعمش ادامه داد و گفت: حديث كرد مرا ابوالمتوكل ناجي، در زمان امارت حجاج (كه در زمان حكومتش بسيار سب و شتم علي عليه السلام را مي نمود)، از ابوسعيد خدري [817] كه رسول خدا (ص) فرمود: چون روز قيامت شود خداوند

عزوجل من و علي را

[صفحه 236]

امر كند كه بر صراط بنشينيم و فرمايد كه در بهشت داخل كنيد هر كه را كه به من ايمان آورده و شما را دوست داشته و داخل در آتش كنيد هر كه را كه به من كافر گشته و شما را دشمن داشته. پس ابوسعيد گفت كه رسول خدا (ص) فرمود: ايمان به خدا نياورده كسي كه به من ايمان نياورد، و ايمان به من نياورده كسي كه علي را دوست نداشته باشد. آن گاه اين آيه را قرائت نمود «القيا في جهنم كل كفار عنيد» [818] - هر كافر و ناسپاس معاند حق را به دوزخ اندازيد -.

ابوحنيفه چون اين حديث را شنيد، ازار خود را بر سر كشيد، و گفت: برخيزيد و برويم.

شريك بن عبدالله گويد: اعمش آن روز را شام نكرد، و از دنيا رفت. [819].

علامه مامقاني گويد: از جمله رواياتي كه دليل بر تشيع اعمش است روايتي است كه او از امام صادق (ع) نقل كرده كه حضرت فرمود: هر كس بر كفش مسح كند، مخالف خدا و رسول و كتاب خداست و وضويش ناتمام و نمازش با آن وضو مجزي نيست. [820].

مرحوم پدرم، در سفينة البحار، دو داستان از اعمش نقل مي كند كه ما در اينجا ترجمه آن را ذكر مي كنيم:

[صفحه 237]

داستان اول - اعمش گويد: در مدينه طيبه، كنيز سياه چهره نابينايي بود كه به مردم آب مي داد و مي گفت: بياشاميد به محبت اميرالمؤمنين (ع).سپس او را در مكه ديدم كه بينا شده و به مردم آب مي داد، و مي گفت: بياشاميد به محبت كسي كه چشم مرا به من رد كرد. از جريانش

پرسيدم، گفت: «مردي را ديدم كه به من گفت: تو دوستدار علي بن ابيطالب (ع) مي باشي؟ گفتم: آري. گفت: بارالها! اگر اين زن راست مي گويد، چشمش را به او برگردان. به خدا قسم، خدا چشمم را به من برگردانيد. از آن شخص پرسيدم كه تو كيستي؟ گفت: من خضرم و از دوستان علي (ع) مي باشم». [821].

داستان دوم - در كتاب تفسير فرات بن ابراهيم كوفي، از اعمش روايت شده كه گفت: براي انجام مراسم حج به سوي مكه حركت مي كردم، همين كه مقداري راه پيمودم، زن كوري را در راه ديدم كه مي گفت: بارالها، به حق محمد و آل محمد، چشم مرا به من برگردان، از سخنش تعجب كردم، گفتم: چه حقي محمد و آلش بر خدا دارند، بلكه خدا بر آنان حق دارد. گفت: ساكت باش،اي نابخرد دون! خداوند راضي نشد مگر به قسم ياد كردن به حق ايشان، و اگر آنان حقي نداشتند به حق آنان قسم ياد نمي كرد. پرسيدم: در كجا قسم ياد كرده؟ گفت: در اين آيه شريفه «لعمرك انهم لفي سكرتهم يعمهون» [822] - به جان تو سوگند، كه ايشان در مستي خود حيران مي زيستند و سرگردان بودند - و «عمر» در لغت عرب به معناي حيات و زندگي است.

اعمش گويد: در بازگشت از حج آن نابينا را ديدم كه بينا شده و در جاي خود نشسته و مي گويد: اي مردم! علي (ع) را دوست بداريد كه علاقه به او نجات دهنده از جهنم است. پيش رفتم و سلامش كردم و از حالش جويا شدم، گفت: رسول خدا (ص) و علي (ع) آمدند، و پيامبر اكرم (ص) دست بر چشمم

كشيد بينا شدم؛ و امر فرمود: بنشين در جاي خودت، تا مردم از حج باز گردند، و به آنان اعلام كن كه محبت علي امير المؤمنين (ع) نجات دهنده از آتش جهنم است. [823].

گفته اند كه با آن كه اعمش مردي تنگدست و حاجتمند بود همواره به سلاطين و اغنياء به چشم خواري نگريست، آن گونه كه آنان در چشم احدي به اين مقدار خوار نبودند. [824].

[صفحه 238]

از براي اعمش حكايات و نوادر بسياري نقل شده است. ابن طولون شامي [825] كتابي در نوادر وي موسوم به «الزهرا لا نعش في نوادر الاعمش» تأليف نموده است. [826].

ولادت اعمش در شب عاشوراي سال 61 و وفاتش در نيمه ربيع الاول 148 واقع شده است. [827].

گفته اند كه پدر اعمش ايراني و از اهل دماوند بود، و زماني كه همسرش به اعمش حامله بوده، وارد كوفه شده و در آن جا اقامت گزيده است. [828].

سليمان بن مهران گويد: شرفياب حضور امام صادق (ع) شدم، وقتي كه چند تن از شيعيان در خدمتش بودند، و شنيدم كه حضرت مي فرمود: اي گروه شيعه! زينت ما باشيد، و باعث ننگ ما نباشيد، با مردم نيكو سخن بگوييد، زبان خود را حفظ كرده، و از گفتار زشت و پرگويي بپرهيزيد. [829].

نويسنده گويد: ارباب مقاتل داستاني از ملاقات اعمش با يكي از كشندگان امام حسين (ع) نقل كرده اند كه ما آن را نقل مي نماييم:

علامه مجلسي (ره)، از خرايج قطب راوندي (به سند خود)، از سليمان بن مهران اعمش نقل كرده كه گفت: بر دور كعبه طواف مي كردم كه ناگاه مردي را ديدم كه دعا مي كرد و مي گفت:بارالها! مرا بيامرز، و مي دانم كه مرا نمي آمرزي.

از حرف او بدنم لرزيد، نزديكش رفتم و گفتم: تو در حرم خدا و رسولي، در اين ايام محترم، در ماه محترم، چرا از آمرزش حق مأيوسي؟ در جواب گفت: اي مرد! گناه من بزرگ است. گفتم: از كوه تهامه هم بزرگ تر؟

[صفحه 239]

گفت: آري. گفتم: هموزن كوهاي بلند؟ گفت: آري، و اگر مايل باشي از گناهم آگاهت سازم. گفتم: بگو چه كرده اي؟ گفت: از حرم خارج شويم. چون بيرون رفتيم، گفت: در هنگام قتل امام حسين (ع)، من در لشكر عمر بن سعد بودم، و يكي از آن چهل نفري بودم كه سر مطهر آن حضرت را از كوفه به شام حمل مي كردند. شبي در كنار دير نصراني رسيديم و سر را به نيزه زديم و نيزه را به زمين كوبيديم، و اطراف نيز عده اي را به پاسداري گماشتيم. همين كه براي صرف غذا نشستيم، دستي از ديوار بيرون آمد، و اين شعر را به ديوار دير نوشت:

اترجو امة قتلت حسينا

شفاعة جده يوم الحساب [830].

هنگامي ما را ترسي شديد فراگرفت. بعضي برخاستند تا آن دست را بگيرند كه ناپديد شد. همين كه رفقاي من دوباره به خوردن غذا مشغول شدند، آن دست براي بار ديگر نمايان شد، و اين شعر را نوشت:

فلا و الله ليس لهم شفيع و هم يوم القيامة في العذاب [831].

رفقايم برخاستند تا آن دست را بگيرند كه ناپديد گشت. چون ديگر بار مشغول غذا خوردن شدند، همان دست بيرون آمد و اين شعر را نوشت:

و قد قتلوا الحسين بحكم جور

و خالف حكمهم حكم الكتاب [832].

در آن شب غذا بر ما گوارا نشد. ناگاه راهبي كه در آن دير بود، نوري درخشنده

از بالاي سر ديد، به سوي لشكر آمد و به نگهبانان گفت: از كجا مي آييد؟ گفتند: از عراق مي آييم، و با حسين جنگيده ايم. راهب گفت: حسين فرزند فاطمه دختر پيامبر شما و فرزند پسر عموي يپغمبرتان؟ گفتند: آري. گفت: نابود باشيد، به خدا، اگر عيسي بن مريم پسري داشت ما او را بر ديدگانمان مي نشانديم؛ من به شما حاجتي دارم. گفتند: حاجتت چيست؟ گفت: به رئيستان بگوييد من ده هزار درهم دارم كه از پدر به من رسيده، از من بگيرد، و اين سر را به من بدهد كه تا هنگامي كه خواستيد از اين جا حركت كنيد، نزد من باشد. آنان به عمر بن سعد خبر دادند، عمر گفت: پول را از او بگيريد و سر را تا موقع حركت به او دهيد. به راهب گفتند: پول را حاضر كن و سر را بگير. راهب دو كيسه آورد كه هر كدام داراي [صفحه 240]

پنج هزار درهم بود. عمر سعد دستور دارد تا پول ها را شمارش كردند و به صندوق سپردند. راهب سر را گرفت و به دير برد، و با مشك و كافور سر را شستشو نمود و در حرير پيچيد، و در كنارش گذاشت و پيوسته مي گريست. صبح لشكر او را خواندند، و سر را از او خواستند. راهب گفت: اي سر نازنين! من ديگر براي تو بي قرارم؛ فرداي قيامت در محضر جدت، رسول خدا محمد مصطفي (ص)، شهادت بده كه من شهادتين گفتم و به دست تو مسلمان شدم؛ من غلام تو هستم. سپس گفت: من بايد با رئيس لشكر مطلبي را در ميان بگذارم، و سر را به او بسپارم. عمر

سعد را خواندند. چون با راهب مواجه شد، راهب گفت: شما را، به حق خدا و پيغمبر، سوگند مي دهم كه ديگر اين سر را به نيزه نزنيد و از صندوق بيرون نياوريد. عمر گفت: چنين خواهيم كرد. راهب سر را به لشكر برگردانيد و از دير بيرون رفت و در كوه ها مشغول عبادت شد.

عمر سعد نيز از آن جا حركت كرد، همين كه به دمشق نزديك شد، فرمان داد تا لشكر پياده شوند، و از صندوقدار خواست تا آن دو كيسه پول را حاضر سازند. چون پول ها را حاضر ساختند، ديد تمام سكه ها مبدل به خزف (سفال) شده، بر يك طرفش نوشته شده «و لا تحسبن الله غافلا عما يعمل الظالمون» [833] و برطرف ديگرش نوشته شده «و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون» [834] عمر گفت: انا لله و انا اليه راجعون، تباهي دنيا و آخرت يافتم. آن گاه به غلمانش دستور داد تا آن سكه ها را به نهر بريزند و در روز بعد وارد دمشق شد و سر را نزد يزيد لعين گذاشت، قاتل امام حسين (ع) وارد شد و اين شعر را خواند:

املأ ركابي فضة و ذهبا

اني قتلت الملك المحجبا

قتلت خير الناس اما و ابا [835].

يزيد گفت: اگر مي دانستي كه او بهترين مردم است، چرا او را كشتي؟ و فورا فرمان قتل او را صادر كرد. آن گاه سر را در طشتي نهاد، و در حالي كه به دندان هاي امام نظر مي كرد، اين اشعار را گفت:

[صفحه 241]

ليث اشياخي ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الاسل فاهلوا و استهلوا فرحا

ثم قالوا يا يزيد لا تشل و جزيناهم ببدر مثلها

و با حد يوم احد فاعتدل

لست من خندف ام لم انتقم من بني احمد ما كان فعل [836].

در اين هنگام زيد بن ارقم [837] وارد شد و چون ديد كه يزيد سر را، در نزد خود، در طشت نهاده و چوب به دندان آن حضرت مي زند، گفت: يزيد دست از اين سر بردار، به خدا،مكرر ديدم كه رسول خدا (ص) اين لب و دندان را مي بوسيد. يزيد گفت: اگر پيرمرد خرفتي نبودي، تو را مي كشتم.

آن گاه رأس اليهود وارد مجلس شد، و پرسيد: اين سر كيست؟ يزيد گفت: سر خارجي است. پرسيد: خارجي كيست؟ گفت: حسين. پرسيد: حسين فرزند كيست؟ گفت: فرزند علي. پرسيد: مادرش كيست؟ گفت: فاطمه. پرسيد: فاطمه كيست؟ گفت: دختر پيامبر اسلام. پرسيد: پيامبر خودتان؟ گفت: آري. گفت: خدا به شما جزاي خير ندهد، ديروز پيامبر شما (محمد (ص)) بين شما بود و امروز فرزند دخترش را كشتيد. واي بر تو! بين من و داود پيغمبر، سي و چند واسطه است، اما همين كه يهوديان مرا مي بينند در برابرم فروتني و كوچكي مي كنند. سپس دست برد و سر را برداشت و بوسيد؛ و شهادتين بر زبان جاري كرد. يزيد فرمان قتلش را صادر كرد، و وي را كشتند.

آن گاه يزيد دستور داد تا سر را در اتاقي كه برابر مجلس عيش و شرب او بود، نصب

[صفحه 242]

كردند و ما نگهبانان، در آن اتاق، به محافظت و نگهباني آن سر گماشته شديم. مرا از مشاهده آن سر مطهر دهشت عظيمي روي داده بود، و خوابم نمي برد. همين كه شب به نصف رسيد و رفقايم به خواب رفتند، ناگاه صداهاي بسيار از جانب آسمان به گوشم رسيد. آن گاه

منادي فرياد كرد: اي آدم! فرود آي. آدم ابوالبشر، با عده اي از ملائكه كه همراهش بودند، به زير آمد. سپس منادي فرياد كرد: اي ابراهيم! به زير آي. ابراهيم با عده اي از ملائكه فرود آمدند. پس نداي ديگر شنيدم كه اي موسي بر زير آي. موسي با جمعي از ملائكه فرود آمدند. پس نداي ديگر شنيدم كه اي موسي به زير آي. موسي با جمعي از ملائكه فرود آمدند. پس نداي ديگر شنيدم كه اي عيسي به زير آي. عيسي با عده اي از ملائكه به زير آمدند. آن گاه همهمه شديدي را احساس كردم و ندايي شنيدم كه اي محمد (ص)! به زير آي. ناگاه ديدم كه حضرت رسالت، با افواج بسياري از ملائكه، نازل شد، و عده اي از فرشتگان اتاق را محاصره كردند. حضرت رسول (ص) داخل اتاق شد و سر مطهر را برداشت (و در روايت ديگر است كه سر از روي نيزه به دامن پيامبر افتاد). پس پيامبر سر را نزد آدم آورد، و فرمود: اي پدر! مي بيني امتم با فرزند چه كردند. در اين وقت من برخود لرزيدم. آن گاه جبرئيل برخاست و گفت: يا رسول الله! اجازه فرما تا زمين را بلرزانم و تمامي را هلاك سازم و آنان را با يك فرياد نابود كنم. پيغمبر اكرم (ص) اجازه نفرمود. جبرئيل عرض كرد: اجازه بفرما اين چهل نفر را هلاك سازم. فرمود: اختيار با تو است. جبرئيل به نزد هر يك كه مي رفت بر ايشان مي دميد آتش در ايشان مي افتاد و مي سوختند؛ چون نوبت به من رسيد، گفت: آيا مي بيني و مي شنوي و ايستاده اي؟ پيامبر (ص) فرمود: او را واگذار

كه خدايش نيامرزد. مرا رها كرد و سر را برداشتند و بردند و از آن شب سر مطهر مفقود شد و كسي از آن خبردار نشد. عمر سعد نيز به سوي شهر روي رفت، هنوز به محل مأموريتش نرسيده، در راه هلاك شد.

سليمان بن اعمش گويد: به آن مرد گفتم: از من دور شو، و به آتشت مرا مسوزان. او رفت، و ديگر نمي دانم چه بر سرش آمد. [838].

نويسنده گويد: روايتي از اعمش نقل شد مشتمل بر مطالبي است كه مسلم تمام تواريخ معتبره نيست، كه به دو مورد آن اشاره مي گردد:

اول آن كه گويد: «سر مطهر را رسول خدا (ص) همراه خود برد و ديگر كسي آن سر را نديد.»

مكان دفن سر مطهر حضرت سيدالشهداء

راجع به سر مطهر حضرت سيدالشهداء (ع) اختلاف بين عامه و خاصه بسيار است، و مشهور در بين علماي شيعه اين است كه حضرت زين العابدين (ع)، سر مطهر را، با ساير

[صفحه 243]

سرها، به كربلا آورد و به بدن ها ملحق ساخت. [839].

در بعضي از روايات است كه مردي از شيعيان، سر مبارك را ربود، و آن را بالاي سر مطهر حضرت اميرالمؤمنين (ع) دفن كرد، و به اين جهت زيارت حضرت امام حسين (ع) در آن مكان مستحب است. [840].

سيد بن طاووس گويد: اما روايت شده كه سر مطهر را به بدن ملحق ساختند. [841].

بعضي گفته اند: يزيد، سر مطهر را به مدينه براي حاكم آن جا، عمرو بن سعيد، فرستاد و او سر را در بقيع كنار قبر مادرش، حضرت فاطمه زهرا (ع)، دفن كرد. [842].

ابن ابي الحديد، در شرح نهج البلاغه، در تاريخ حكم بن عاص، و فرزندش مروان بن حكم، گويد: «اما مروان از

پدرش خبيث تر و الحاد و كفرش از او افزونتر بود؛ و او كسي است كه در روزي كه سر مطهر امام حسين (ع) را براي وي، به عنوان حاكم مدينه، به آن جا آوردند، به منبر رفت و سر را روي دست گرفت و اين شعر را خواند:

يا حبذا بردك في اليدين و حمرة تجري علي الخدين كانما بت بمجسدين [843].

آن گاه سر را به طرف قبر پيامبر (ص) پرتاب كرد و گفت: اي محمد (ص)! امروز به عوض روز بدر.»

سپس ابن ابي الحديد گويد: «اين گفته شيخ ما، ابوجعفر بود؛ ليكن صحيح آن است كه [صفحه 244]

مروان آن روز امير مدينه نبوده و حاكم مدينه آن روز، عمرو بن سعيد بن عاص بود؛ و نيز سر نزد او فرستاده نشد، بلكه عبيدالله براي او نامه اي فرستاد و خبر شهادت حضرت امام حسين (ع) را بدان وسيله به او اطلاع داد، و وي نامه و اشعار را در منبر خواند، و سپس به قبر مطهر رسول اكرم (ص) اشاره كرد و گفت: «يوم بيوم بدر»، عده اي از انصار بر وي اعتراض كردند. و اين گفته ابوعبيده در كتاب مثالب است.» [844].

برخي گفته اند: سر مطهر در خزانه يزيد ماند، تا موقعي كه منصور بن جمهور وارد خزانه شد، سر را در ظرفي يافت، و ديد كه محاسن شريف آن حضرت به رنگ وسمه سياه بود. او، سر را در دمشق، در باب الفراديس، دفن كرد. [845] بعدها يكي از خلفاي فاطمي، سر را از باب الفراديس، به عسقلان، و از آن جا به قاهره انتقال داد، كه هم اكنون زيارتگاهي مورد توجه است. [846].

بعضي گفته اند: سليمان بن

عبدالملك سر را در خزانه يزيد يافت. پس آن را با پنج پارچه از ديباج كفن كرد و با اصحابش بر آن نماز گذاشت، و دفن نمود. [847].

و گفته اند كه عمر بن عبدالعزيز، مكاني را كه سر مطهر در آن دفن بود نبش كرد و آن را برداشت، و به كربلا فرستاد و به بدن ملحق نمود. [848].

و نيز بين دانشمندان اماميه مشهور است كه حضرت زين العابدين (ع)، سر مبارك را نزد قبر اميرالمؤمنين (ع) دفن نمود. [849].

ابن شهر آشوب گويد: سيد مرتضي در رساله اي از رساله هايش گفته: سر مطهر در كربلا به بدن ملحق شده است، و شيخ طوسي فرموده: «و مه زيارة الاربعين». [850].

صاحب تاريخ حبيب السير معتقد است كه: «يزيد تمام سرها را به حضرت زين العابدين (ع) تسليم كرد، و حضرت در روز اربعين آن ها را به ابدان شهداء ملحق ساخت.

[صفحه 245]

و اين اصح روايات است». [851].

سبط بن الجوزي در تذكره پنج قول را، در مكان دفن سر، ذكر كرده است:

1 - دفن در كربلاء با بدن 2 - در بقيع، كنار قبر حضرت زهرا (ع)، 3 - در دمشق 4 - در مسجد رقه، در ساحل فرات 5 - در قاهره (مصر). آن گاه مي گويد: ليكن مشهورتر آن است كه يزيد سر را با اهل بيت به مدينه فرستاد و سپس به كربلا برگرداندند و با بدن دفن شد. [852].

نويسنده گويد: شكي نيست كه آن سر مطهر با بدن، به اشرف اماكن منتقل گرديده و در عالم قدس به يكديگر ملحق شده اند، هر چند كيفيت آن معلوم نباشد، و قبر آن بزرگوار در دلهاي شيعيان و محبين است، و اين

مضمون شعر نيكوي زير است:

لا تطلبوا المولي حسين بارض شرق او بغرب و دعوا الجميع و عرجوا

نحوي فمشهده بقلبي [853].

زنده در قبر دل ما بدن كشته تو است جان مايي و تو را قبر حقيقت دل ماست [854].

مطلب دوم آن كه گويد: «عمر سعد نيز به شهر ري رفت، ليكن در راه به عذاب الهي واصل شد».

مسلم تواريخ است كه عمر سعد، نه با اهل بيت به سوي شام رفت، و نه به محل مأموريتش، شهر ري رفت؛ بلكه وي در كوفه به دست مختار بن ابي عبيده ثقفي كشته شد [855]، و مشمول نفرين حضرت سيد الشهدا (ع) قرار گرفت كه به وي فرمود: «وسلط الله عليك من يذبحك بعدي علي فراشك» - خدا بر تو مسلط كند كسي را كه، تو را، در فراشت، بعد از من، بكشد. [856].

پس از بازگشت عمر سعد از كربلا، هرگاه كسي با او ديدار مي كرد، يا از حال او مي پرسيد، مي گفت: از حال من مپرس، زيرا هيچ مسافري بد حال تر از من به منزل خود برنگشت؛ زيرا

[صفحه 246]

كه من قرابت نزديك را قطع كردم، و كار بزرگي را مرتكب شدم. [857].

در تذكره سبط است كه: مردم از عمر سعد اعراض كردند، و ديگر به او اعتماد نمي نمودند و هرگاه بر جماعتي از مردم مي گذشت از او روي مي گرداندند، و هر گاه داخل مسجد مي شد مردم از مسجد بيرون مي آمدند، و هر گاه او را مي ديدند بد مي گفتند و دشنامش مي دادند؛ لا جرم خانه نشين شد تا آن كه به دست مختار به قتل رسيد، عليه لعائن الله. [858].

نويسنده گويد: علامه مجلسي روايت ديگري از اعمش راجع به فضيلت زيارت

حضرت سيد الشهداء (ع) نقل كرده كه ما ترجمه آن را نقل مي كنيم:

مجلسي (ره)، در بحارالانوار، گويد: در بعضي از كتب مؤلفه اصحاب ديدم، از سليمان اعمش نقل شده كه گفت: در زمان اقامتم در كوفه همسايه اي داشتم كه بسيار نزد او مي رفتم و با او مي نشستم؛ تا شب جمعه اي رسيد، به او گفتم: اي مرد! درباره زيارت قبر امام حسين (ع) چه مي گويي؟ گفت: بدعت است، و هر بدعتي ضلالت و گمراهي، و هر ضلالتي در آتش خواهد بود.

سليمان گويد: از نزد او برخاستم در حالي كه از خشم پر شده بودم، با خود گفتم كه سحرگاهان نزدش خواهم رفت، و احاديثي در فضيلت امام حسين (ع) برايش بازگو خواهم نمود... هنگام سحر در منزلش را كوبيدم و او را، به اسم، صدا زدم. همسرش گفت: شب گذشته عازم زيارت امام حسين (ع) شد و رفت.

اعمش گويد: به دنبالش به سوي كربلا رفتم، چون نزديك قبر مطهر رسيدم، او را در حال سجده ديدم كه خدا را مي خواند و مي گريست و از خداوند طلب آمرزش مي كرد.

بعد از زماني دراز سر از سجده برداشت و مرا نزديك خود ديد؛ گفتم: پيرمرد! تو روز گذشته منكر زيارت بودي و مي گفتي بدعت است و ضلالت، و امروز او را زيات مي كني؟ گفت: اي سليمان! مرا ملامت مكن؛ من سابقا، براي اين خاندان، امامت و پيشوايي را قائل نبودم، تا ديشب خواب عجيبي ديدم كه مرا سخت ترساند. گفتم: چه خواب ديدي؟ پيرمرد گفت: مرد جليل القدري را ديدم كه نه بلند قامت و نه كوتاه بود، و قدرت وصف او را از نظر جلالت و بهاء و جمالش

ندارم، در بين عده اي بود و بر سرش تاجي كه چهار ركن داشت و در هر ركني دانه درخشنده اي كه درخشندگي آن از مسافتي دور ديده مي شد. از يكي از خدامش پرسيدم كه اين مرد كيست؟ گفت: محمد مصطفي (ص). گفتم: آن ديگري كيست. گفت: علي مرتضي (ع). سپس چشمم به ناقه اي نوراني افتاد كه هودجي بر آن بود و در آن

[صفحه 247]

هودج دو زن نشسته بودند و ناقه در هوا طيران مي كرد. و گفتم: ناقه از كيست؟ گفت: از فاطمه و خديجه (ع). پرسيدم كه اين جوان كيست؟ گفت حسن بن (ع). پرسيدم: كجا مي روند؟ گفت: به زيارت شهيد كربلا، امام حسين (ع). من نزديك هودجي كه فاطمه زهرا (ع) در آن بود رفتم، ديدم رقعه هايي از آن هودج مي ريزد، پرسيدم: اين نامه ها چيست؟ گفت: امان نامه هايي است از آتش جهنم، براي زوار قبر امام حسين (ع)، در شب جمعه. من خواستم از آن امان نامه ها، رقعه اي را برگيرم، گفت: تو منكر زيارت او مي باشي و زيارتش را بدعت مي شماري، تا زيارت نكني و معتقد به فضيلت و شرف او نگردي، سهمي نخواهي داشت ترسناك از خواب برخاستم و همان لحظه به زيارت سيد و مولايم امام حسين (ع) مشرف شدم، و از گذشته توبه كردم. به خدا سوگند،اي سليمان! از قبر امام حسين (ع) جدا نمي شوم تا روح از بدنم مفارقت كند. [859].

[صفحه 249]

حرف (ش

شعيب بن يعقوب عقرقوفي

از اصحاب حضرت صادق و كاظم عليهماالسلام و ثقه است. [860] او پسر خواهر ابوبصير، يحيي بن قاسم [861] است.

مرحوم شيخ طوسي، در رجالش، او را از اصحاب امام ششم [862] و هفتم [863] شمرده و در فهرست فرموده:

شعيب كتابي دارد كه بزرگاني همچون: ابن ابي عمير و حماد بن عيسي آن را از او نقل كرده اند. [864].

نجاشي و علامه، كنيه او را ابويعقوب گفته اند [865]؛ و مرحوم شيخ طوسي، در دو جا، نام پدر شعيب را يعقوب فرموده، ليكن كنيه اي براي او ذكر نكرده است. [866].

ابن داود گفته: اسم پدر و كنيه او يكي است. [867].

شيخ كشي، راجع به صله رحم، روايتي از شعيب، بدين عبارت، نقل فرموده: يافتم به خط جبرئيل بن احمد كه، از محمد بن عبدالله بن مهران، از محمد بن علي، از حسن بن علي بن ابي حمزه، از پدرش ابي حمزه، از شعيب عقرقوفي روايت كرده كه گفت: روزي خدمت حضرت موسي بن جعفر (ع) بودم كه ابتداءا و بدون سابقه فرمود: اي شعيب! فردا مردي از

[صفحه 250]

ساكنين غرب، تو را ملاقات مي كند و از حال من مي پرسد، تو در جواب او بگو: به خدا سوگند، موسي بن جعفر (ع) امامي است كه حضرت صادق (ع) او را سفارش نموده و تصريح به امامت او كرده؛ آن گاه هر چه از حلال و حرام سؤال كرد، از طرف من جواب ده. گفتم: فدايت شوم، آن مرد مغربي چه نشاني دارد؟ فرمود: مردي بلند قامت و درشت هيكل است، به نام يعقوب؛ وقتي او را ملاقات كردي ترس نداشته باش، هر چه پرسيد جواب ده، و اگر ميل داشت پيش من بيايد، او را نزد من بياور.

شعيب سوگند ياد كرد و گفت: روز ديگر، من در طواف بودم كه مردي جسيم و قوي هيكل روي به من كرد و گفت: مي خواهم از تو راجع به احوال آقا و مولايت سؤالي كنم. گفتم:

آقايم كيست؟ گفت: موسي بن جعفر (ع) گفتم: نام تو چيست؟ گفت: يعقوب. از مكانش سؤال كردم، گفت: از اهالي مغرب مي باشم. پرسيدم: از كجا مرا شناختي؟ گفت: در خواب ديدم كسي به من دستور داد: شعيب را ملاقات كن و هر چه مي خواهي از او بپرس. وقتي كه بيدار شدم از نام تو جستجو كردم، تو را به من راهنمايي كردند. گفتم: بنشين در اين جا تا از طواف فارغ شوم. پس از طواف پيش او رفتم و صحبت را آغاز كردم، او را مردي دانا و عاقل يافتم. از من خواهش كرد خدمت موسي بن جعفر (ع) برسانمش. با هم حضور حضرت رسيديم. همين كه امام چشمش به او افتاد فرمود: اي يعقوب! ديروز كه وارد شدي بين تو برادرت نزاعي درگرفت و كار به جايي رسيد كه يكديگر را دشنام داديد؛ اين چنين كرداري روش ما نيست، دين ما و پدران ما مخالف اين كارهاست، و هرگز كسي را به چنين كاري فرمان نمي دهيم. از خدا بترس و پرهيز كن. به همين زودي مرگ ما بين تو و برادرت جدايي مي افكند، و برادرت در همين سفر خواهد مُرد، قبل از آن كه به وطن برسد، تو هم از كرده خود پشيمان مي شوي. اين پيشامد به واسطه آن است كه قطع رحم كرديد، خداوند هم عمر شما را قطع كرد. يعقوب پرسيد: فدايت گردم، اجل من كي خواهد رسيد؟ فرمود: اجل تو هم رسيده بود؛ ليكن چون در فلان منزل نسبت به عمه خود مهرباني كردي و صله رحم نمودي، بيست سال بر عمرت افزوده گشت.

شعيب گويد: سال بعد از اين جريان، يعقوب

را در راه مكه و احوالش را پرسيدم، گفت: برادرم در همان سفر، به وطن نرسيده، از دنيا رفت و در بين راه او را دفن كرديم. [868].

در كافي، از شعيب نقل شده كه گفت: شنيدم امام صادق (ع) به اصحابش مي فرمود: از خدا پروا گيريد، و برادراني خوشرفتار باشيد؛ در راه خدا با هم دوستي كنيد و پيوستگي [صفحه 251]

داشته باشيد، و مهر ورزيد، و يكديگر را ديدار كنيد؛ و امر ما را مذاكره كنيد، و آن را زنده داريد. [869].

نويسنده گويد: شعيب پسري به نام ابراهيم داشته، و گفته اند كه واقفي مذهب بوده است. [870].

علامه حلي فرموده: من به روايت ابراهيم بن شعيب اعتماد نمي كنم. [871].

شهاب بن عبدربه

شيخ طوسي (ره)، او را از اصحاب امام صادق (ع) شمرده [872] و در فهرست فرموده: شهاب، «اصلي» دارد كه ابن ابي عمير از او روايت كرده است. [873].

شهاب بن عبدربه، از موالي بني اسد، از حضرت باقر و حضرت صادق عليهماالسلام روايت نموده، و مردي سرمايه دار و متمكن بوده است. [874].

كشي گفته: شهاب و برادرانش: عبدالرحمن [875] و وهب و عبدالخالق، همگي از ثقاتند و از حضرت باقر و حضرت صادق عليهماالسلام روايت كرده اند. [876].

اخباري در مدح و ذم او وارد شده كه ما به چند روايت در ذم و مدح او اشاره مي كنيم و كساني كه طالب تفصيلند به رجال مامقاني و ساير كتب رجال مراجعه فرمايند.

كشي، از حمدويه، از بعض مشايخ، روايت كرده كه وهب و شهاب و عبدالرحمن و اسماعيل بن عبدالخالق (پسر برادر شهاب) همگي فاضل، و از اخيارند. [877].

از شهاب بن عبدربه نقل شده كه گفت: وقتي امام صادق (ع) به من

فرمود: چگونه خواهي بود آن گاه كه محمد بن سليمان (عامل منصور در بصره) خبر وفات مرا به تو بدهد؟

پس از مدتي، روزي در بصره، نزد محمد بن سليمان بودم كه نامه اي را به من داد، و

[صفحه 252]

گفت: «اعظم الله اجرك في جعفر بن محمد (ع)» [878] چون محمد، خبر شهادت آن حضرت را به من داد، ياد كلام آن بزرگوار افتادم، و گريه گلويم را گرفت. [879].

و اما از رواياتي كه در ذم او وارد شده است، ما به يك روايت روايت اشاره مي كنيم:

مسمع كردين از امام صادق (ع) نقل كرده كه امام فرمود: شهاب بدتر است از ميته، خون، و گوشت خوك. [880].

نويسنده گويد: اين روايت و روايات ديگري كه در قدح او وارد شده، نشان مي دهد كه امام صادق (ع) براي حفظ جان و مال او، چنين فرموده. چون او مردي توانگر بود و مورد طمع حكومت وقت، و بهانه جوييهايي براي مصادره اموالش مي كردند، و بهتر از همه نسبت او به تشيع بود؛ و آن روز شيعه گري گناه غير قابل بخشش بود. لهذا امام از او اظهار تنفر مي فرمود تا او سالم بماند و نظيرش در مورد زراره و ديگران به وقوع پيوست.

در داستان محمد بن عبدالله بن حسن (كه در مدينه خروج كرده بود) نقل شده كه چون شهاب تسليم آنان نشد، و با آنان همكاري نكرد، قريب هفتاد تازيانه بر بدنش زدند. [881].

در كتاب بصائر الدرجات، از شهاب بن عبدربه روايت شده كه گفت: خدمت حضرت صادق (ع) شرفياب شدم، و مي خواستم از آن حضرت بپرسم كه آيا جايز است شخص جنب، از حب [882] آب برداشته، غسل كند؟

چون خدمت حضرت رسيديم، مطلب خود را فراموش كردم، امام به طرف من توجهي كرده، فرمود: اي شهاب! اشكالي ندارد كه جنب از آب حب بردارد. [883].

وليد بن صبيح گويد: شهاب بن عبدربه از من خواست تا سلامش را به امام صادق (ع) رسانده، و بگويم كه هراسي در خواب به او دست مي دهد. من پيغامش را به حضرت رساندم، امام صادق (ع) فرمود: به او بگو: مالش را پاكيزه كرده، زكاتش را بپردازد. من فرمايش حضرت را به شهاب ابلاغ كردم، او در جواب گفت: به حضرت عرض كن كه همه مطلعند

[صفحه 253]

كه من زكات مالم را پرداخته ام. من بار ديگر پيغام شهاب را به حضرت رساندم، حضرت فرمود: به او بگو: آري، از مالت خارج كرده اي، اما آن را به دست مستحق نرسانده، و در جايگاه واقعي اش قرار نداده اي. [884].

روايت شده كه وقتي، شهاب بن عبدربه از حضرت صادق (ع) پرسيد: فدايت شوم، چگونه صبح كردي؟ فرمود: صبح كردم همان گونه كه ابوطفيل، عامر بن واثله، گفته:

و ان لاهل الحق لا شك دولة

علي الناس اياها ارجي و ارقب [885].

ثم قال: انا و الله ممن يرجي و يرقب - سپس فرمود: من هم به خدا، از اميدواران و چشم انتظارانم - [886].

[صفحه 255]

حرف (ص

صفوان بن مهران اسدي كوفي جمال

اشاره

ثقه، جليل القدر [887] و از راويان حضرت صادق [888] و حضرت كاظم [889] عليهماالسلام است.

او كتابي دارد كه جماعتي از اصحاب از او نقل كرده اند. [890].

او عقايدش رابه شرح زير محضر امام صادق (ع) عرضه داشت، و امام به او فرمود: «رحمك الله».

علامه مجلسي (ره)، از قرب الاسناد، از سندي بن محمد، از صفوان جمال، روايت كرده كه گفت: عقايد خود

را به امام صادق (ع) چنين عرضه داشتم:

شهادت مي دهم كه نيست خدايي جز خداي يگانه و شريكي ندارد، و شهادت مي دهم كه محمد (ص) رسول خدا و حجت بر خلق است، و پس از او، علي اميرالمؤمنين (ع) حجت بر خلق است. حضرت فرمود: خدا تو را رحمت كند. سپس عرض كردم: پس از او، حسن بن علي (ع) حجت بر خلق است. حضرت فرمود: رحمك الله. عرض كردم: پس از او، حسين بن علي (ع) حجت بر خلق است. فرمود: خدا تو را رحمت كند. سپس عرض كردم: پس از او، علي بن الحسين (ع) حجت بر خلق است؛ و پس از او، محمد بن علي (ع) حجت خداست بر خلق؛ و بعد از او، شما حجت بر خلق مي باشيد. حضرت فرمود: خدا تو را رحمت كند. [891].

[صفحه 256]

شيخ كشي (ره)، از صفوان جمال روايت كرده كه گفت: بر حضرت كاظم (ع) وارد شدم، حضرت فرمود: اي صفوان! همه چيز از تو نيكو و پسنديده است، مگر يك چيز. گفتم: فدايت گردم، كدام است آن چيزي كه نزد شما ناپسند افتاده؟ فرمود: كرايه دادن شتران به اين مرد (هارون). عرض كردم: من به جهت سفر معصيت و لهو و لعب كرايه ندادم، بلكه براي راه مكه كرايه دادم؛ و خودم هم در كار نيستم، كار به دست غلامان من است. حضرت فرمود: آيا كرايه از ايشان طلب نداري؟ گفتم: آري. فرمود: آيا دوست داري بقاي ايشان را، تا كرايه تو، به تو، برسد؟ گفتم: آري. فرمود: كسي كه دوست داشته باشد بقاي ايشان را، از ايشان خواهد بود و كسي كه از ايشان باشد

با ايشان وارد آتش خواهد شد.

صفوان تمامي شتران خود را فروخت. هارون همين كه مطلب را فهميد، گفت: شنيده ام شترانت را فروخته اي؟ صفوان گفت: آري. هارون سؤال كرد: به چه جهت؟ صفوان پاسخ داد: چون پير شده ام و غلامانم درست رسيدگي نمي كنند. هارون گفت: هيهات، هيهات! من مي دانم موسي بن جعفر (ع) تو را وادار به فروش كرده، و اگر نبود دوستي و رفاقت گذشته، تو را مي كشتم. [892].

نويسنده گويد: از اين روايت دو مطلب استفاده مي گردد:

اول - آن كه جناب صفوان، شخصيت بزرگي بوده و خضوع و انقيادي در برابر اوامر و نواهي امام زمانش داشته؛ همين كه احساس كرد امام زمانش، حضرت موسي بن جعفر (ع)، از عملش ناراضي است، فورا شترهايش را فروخت كه ديگر موجبات ملال خاطر و كدورت امام نگردد، و امامش را از خود خشنود سازد، «طوبي له و حسن مآب».

دوم - موضوع اعانت و همكاري را ستمگران است:

مذمت همكاري با ستمگران

موضوع اعانت و همكاري را ستمگران است كه در اين روايت و روايات ديگر مذمت بسياري شده، و به سر حد حرمت رسيده است. در اين زمينه ما به چند روايت اشاره مي كنيم:

شيخ صدوق (ره)، در كتاب امالي، از رسول خدا (ص) روايت كرده كه فرمود: هر كس حاكم ظالمي را ستايش كند، و در پيشگاه او به واسطه طمعي كه به او دارد كوچك و خاضع شود، در جهنم قرين و جليس او خواهد بود. خداي تعالي مي فرمايد: «و لا تركنوا الي الذين ظلموا فتمسكم النار» [893] - تمايل و اتكاء به ستمكاران نداشته باشيد كه آتش شما را

[صفحه 257]

فرا مي گيرد. [894].

و نيز رسول خدا (ص) مي فرمايد: هر كس

راهنماي ظالمي در ظلمش گردد، در جهنم قرين هامان [895] خواهد بود. و هر كس عهده دار حكومت ظالم، و ياور او در ظلمش باشد، در هنگام مرگ، ملك الموت كه براي قبض روحش بيايد، به او خواهد گفت: بشارت باد تو را به لعنت پروردگار و آتش جهنم! و بد راهي است راه دوزخ. [896].

و نيز رسول اكرم (ص) فرمود: هر كس تازيانه اي در اختيار حاكم ظالمي قرار دهد، خداوند آن تازيانه را به صورت اژدهايي آتشين، به طول هفتاد ذراع [897] قرار مي دهد و در جهنم بر او مسلط مي سازد. [898].

صدوق (ره)، در كتاب معاني الاخبار، از امام صادق (ع) حديثي نقل فرموده كه خلاصه اش چنين است: هر كس بقاي ستمكاران را دوست بدارد، دوست داشته كه خدا معصيت شود. پروردگار عالم خودش را بر هلاك ستمكاران ستايش مي كند و مي فرمايد: «فقطع دابر القوم الذين ظلموا و الحمد لله رب العالمين» [899] - پس بريده شد رشته حيات ستمكاران و ستايش خدايي را كه پروردگار عالميان است - [900].

در كتاب ثواب الاعمال، از امام صادق (ع)، از آباء گرامش، از رسول خدا (ص) روايت شده كه فرمود: هنگامي كه قيامت برپا شود، منادي فرياد مي كند: كجايند ستمكاران، و كمك كنندگان به آنان، و كساني كه براي ايشان دوات و قلمي آماده كرده اند، يا كيسه اي برايشان دوخته اند، و امثال آن؟ آن گاه فرمان مي رسد كه معاونان را با ستمكاران محشور

[صفحه 258]

نماييد. [901].

مرحوم كليني، در كتاب كافي، از زياد بن ابي سلمه روايت كرده كه گفت: وارد شدم بر حضرت كاظم (ع)، حضرت فرمود: تو براي ستمكاران كار مي كني؟ گفتم: آري. فرمود: چرا؟ گفتم: چون مردي عايله

دارم و چيزي در بساط ندارم، و به طور اجبار كار مي كنم. حضرت فرمود: اگر از كوه بلندي سقوط كنم و بدنم پاره پاره شود، نزد من، بهتر از اين است كه براي اين جمعيت كار كنم و يا بر بساط آنان قدم بگذارم، مگر براي يك چيز. گفتم: فدايت شوم، براي چه چيز؟ فرمود: اگر بتوانم از مؤمني هم و غمي را زايل سازم و قرضش را ادا كنم و شانه اش را از زير باري آزاد نمايم.اي زياد! آسان ترين كاري كه در قيامت، با همكاران ظالمين مي شود، اين است كه پرده هايي از آتش در اطراف آنان نصب مي شود تا مردم از حساب فراغت يابند. اي زياد! اگر به همراهي آنان مجبور شدي، با برادرانت نيكي كن تا جبران و كفاره عمل تو باشد... [902].

اين جمله حضرت موسي بن جعفر (ع)، نظير همان فرمايشي است كه به علي بن يقطين، وزير هارون الرشيد، فرمود: «كفارة اعمالكم الاحسان الي اخوانكم»، كفاره عمل شما، نيكي به برادرانتان است. [903].

علامه مجلسي (ره)، در بحارالانوار، از رسول خدا (ص) روايت كرده كه فرمود: در شب معراج، ديدم، بر در چهارم جهنم، سه كلمه نوشته شده بود، و آن كلمات اين است: «اذل الله من اهان الاسلام؛ اذل الله من اهان اهل البيت؛ اذل الله من اعان الظالمين علي ظلمهم للمخلوقين» - پروردگار ذليل كند آن كس را كه به اسلام اهانت كند؛ خداوند ذليل سازد كسي را كه اهل بيت را خوار گرداند؛ خداوند ذليل كند كسي را كه به ظالمين، در ظلم بر بندگان خدا، كمك كند. [904].

در كتاب «فرحة الغري» سيد اجل، سيد عبدالكريم بن طاووس (ره)،

از مزار محمد

[صفحه 259]

بن المشهدي [905]، روايت شده كه حسن بن محمد، از سعد بن عبدالله، از احمد بن محمد بن عيسي، از هشام بن سالم، از صفوان جمال روايت كرده كه گفت: چون با امام صادق (ع) وارد كوفه شديم، در سفري كه آن حضرت نزد ابوجعفر دوانيقي مي رفت، فرمود: اي صفوان! شتر را بخوابان كه اين جا نزديك قبر جدم اميرالمؤمنين (ع) است؛ پس فرود آمد و غسل كرد و جامه را تغيير داد و پاها را برهنه كرد و فرمود: تو نيز چنين كن. پس به سوي نجف روانه شديم. حضرت دستور داد: گامها را كوتاه بردار، و سر را به زير انداز كه حق تعالي براي تو، به عدد هر گامي كه برمي داري، صد هزار حسنه مي نويسد، و صد هزار گناه محو مي كند، و صد هزار درجه بلند مي كند، و صد هزار حاجت بر مي آورد؛ و نيز براي تو ثواب هر صديق و شهيد كه مرده باشد يا كشته شده باشد مي نويسد. پس آن حضرت مي رفت، و من نيز با آن حضرت مي رفتم، با دل و تن آرام، و تسبيح و تنزيه و تهليل خدا مي كرديم تا به تلها رسيديم. آن گاه حضرت به جانب راست و چپ نظر كرد، و با چوبي كه در دست داشت خطي كشيد، و فرمود: جستجو نما. من جستجو كردم، اثر قبري يافتم. پس آب ديده بر روي مباركش جاري شد، و گفت: انا لله و انا اليه راجعون». و گفت «السلام عليك ايها الوصي البر التقي السلام عليك ايها النباء العظيم السلام عليك ايها الصديق الرشيد السلام عليك ايها البر الزكي السلام عليك يا

وصي رسول رب العالمين السلام عليك يا خيرة الله علي الخلق اجمعين، اشهد انك حبيب الله و خاصة الله و خالصته، السلام عليك يا ولي الله و موضع سره و عيبة علمه و خازن وحيه». پس خود را به قبر چسبانيد و گفت: «بابي انت و امي يا اميرالمؤمنين بابي و انت و امي يا حجة الخصام بابي انت و امي با باب المقام بابي انت و امي يا نورالله التام اشهد انك قد بلغت عن الله و عن رسول الله صلي الله عليه و آله ما حملت و رعيت ما استحفظت و حفظت ما استودعت و حللت حلال الله و حرمت حرام الله و اقمت احكام الله و لم تتعد حدود الله و عبدت الله مخلصا حتي اتيك اليقين صلي الله عليك و علي ائمة من بعدك». آن گاه آن [صفحه 260]

حضرت برخاست، و در بالاي سر مبارك چند ركعت نماز كرد، و فرمود: اي صفوان! هر كه زيارت كند اميرالمؤمنين (ع) را، به اين زيارت، و اين نماز را به جا آورد، برگردد به سوي اهلش در حالي كه گناهانش آمرزيده شده باشد، و عملش مقبول و پسنديده شده باشد، و براي او ثواب هر كه زيارت كرده آن حضرت را، از ملائكه، نوشته شود. صفوان گويد: از روي تعجب پرسيدم: ثواب هر كه زيارت كند آن حضرت را، از ملائكه؟! حضرت فرمود: آري، در هر شبي، هفتاد گروه از ملائكه آن حضرت را زيارت مي كنند. پرسيدم: هر گروه چه مقدارند؟ فرمود: صد هزار ملك.

پس آن حضرت به قهقري بازگشت، و هنگام بازگشتن، مي گفت: «يا جداه يا سيداه يا طيباه يا طاهراه لا

جعله الله اخر العهد منك و رزقني العود اليك و المقام في حرمك و الكون معك و مع الابرار من ولدك صلي الله عليك و علي الملائكة المحدقين بك». صفوان به حضرت عرض كرد: آيا اجازه مي دهي اصحاب خود را، از اهل كوفه، خبر دهم و نشان اين قبر را به ايشان بدهم؟ فرمود: آري. و چند درهمي براي مرمت و اصلاح قبر داد. [906].

ديگر از زياراتي كه صفوان جمال نقل كرده، زيارتي است كه از شيخ محمد بن المشهدي، از محمد بن خالد طيالسي، از سيف بن عميره روايت شده كه گفت: با صوفان جمال، و جمعي از اصحاب، به جانب نجف اشرف براي زيارت قبر اميرالمؤمنين (ع) بيرون رفتيم و آن حضرت را به اين عبارات زيارت نموديم: «السلام عليك يا رسول الله السلام عليك يا صفوة الله السلام عليك يا امين الله السلام عليك يا من اصطفاه الله و اختصه و اختاره من بريته...» سپس صفوان، از بالاي سر مطهر اميرالمؤمنين (ع)، حضرت امام حسين (ع) را زيارت كرد، و گفت: چنين از امام صادق (ع) آموختم، و آن حضرت چنين دستور داد. [907].

از اين روايت معلوم مي شود كه در عصر امام صادق (ع)، اثر قبر حضرت اميرالمؤمنين (ع) ظاهر بوده، و ليكن همه اصحاب مكان آن را نمي دانستند، و لهذا صفوان اجازه خواست تا به اصحاب اعلام كند، و حضرت اجازه فرمود.

علت كتمان قبر اين بود كه فشار حكومت هاي جور بني اميه و بني مروان و خوارج اجازه نمي داد كه ائمه معصومين (ع) قبر مطهر را آشكار ساخته و به همه معرفي كنند؛ ليكن در عصر حضرت صادق (ع) تدريجا برخي از ياران

آن حضرت آگاه مي شوند. امام صادق (ع)،

[صفحه 261]

در سفرهايي كه به عراق مي آمد، بعضي از اصحابش را همراه خود مي برد و قبر مطهر را به ايشان معرفي مي نمود. عده اي كه حضرت آنان را همراه خود برد، عبارتند از: محمد بن مسلم، صفوان جمال، ابوبصير، عبدالله بن عبيد بن زيد، ابوالفرج سندي، ابان بن تغلب، مبارك الخباز، محمد بن معروف هلالي و يونس بن ظبيان و...

مرحوم شيخ محمد حسين مظفر، در كتاب الامام الصادق (ع) گويد: از ابوالفرج سندي روايت شده كه گفت: از حيره با امام صادق (ع) به نجف آمديم، و قبر مطهر را زيارت كرديم. [908].

ديگر از زياراتي كه صفوان جمال از امام صادق (ع) نقل كرده، زيارت وارث است.

شيخ طوسي (ره)، در مصباح المتهجد، از محمد بن احمد بن عبدالله بن قضاعة بن صفوان بن مهران جمال، روايت كرده كه صفوان گفت: از امام صادق (ع)، براي زيارت مولايمان حسين (ع)، رخصت طلبيدم و استدعا كردم كه دستورالعملي راجع به زيارت آن حضرت مرحمت فرمايد كه به آن نحو رفتار كنم. حضرت فرمود:اي صفوان! سه روز، روزه بدار، و پيش از حركت، در روز سوم غسل كن و اهل و عيالت را نزد خود جمع كن و بگو: «اللهم اني استودعك اليوم نفسي و اهلي و مالي و ولدي...» [909].

ابو عبدالله صفواني

يكي از فرزندزادگان جناب صفوان، ابوعبدالله صفواني است كه عالمي فاضل و رباني، ثقه اي جليل القدر، و شيخ الطائفه و فقيه اماميه، كه در بغداد ساكن بوده است. او از علي بن ابراهيم قمي روايت مي كند، و از او، شيخ مفيد و تلعكبري و ديگران روايت كرده اند. كتب بسياري تصنيف اوست، كه

از آن جمله: كتاب الامامه، كتاب يوم و ليله، و كتاب تحليلي المتعه مي باشد. [910].

او نزد سلطان سيف الدوله حمداني مكان و منزلتي رفيع داشت؛ روزي در حضور سلطان با قاضي موصل در امر امامت مباهله كرد. همين كه قاضي از مجلس برخاست تب كرد، و همان دستش كه در مباهله پيش آورده بود سياه شد و ورم كرد، و روز ديگر هلاك شد. [911].

ابن نديم گويد: من، صفوان را در سال 346 هجري، ملاقات كردم؛ مردي بلند قامت و خوش لباس بود، و خود را امي مي دانست. [912].

[صفحه 263]

حرف (ع

عباد بن صهيب، ابوبكر تميمي كلبي بصري

شيخ طوسي، در رجالش، او را از اصحاب حضرت باقر (ع) شمرده، و گويد: عباد بن صهيب، بصري، عامي است. [913].

و در جاي ديگر او را از اصحاب حضرت صادق (ع) مي داند. [914].

و در فهرست مي فرمايد: عباد بن صهيب ثقه است و كتابي دارد كه جمعي از بزرگان، مانند ابن ابي عمير، آن را ذكر كرده اند. [915].

نجاشي گويد: عباد بن صهيب، ابوبكر التميمي، بصري، ثقه است. او از امام صادق (ع) روايت كرده، و كتابي نيز دارد. [916] عباد بن صهيب، ثقه است، و به گفته حماد بن عيسي، دويست حديث از امام صادق (ع) آموخته است. [917].

گر چه كشي روايتي از او، درباره اعتراض به پوشش و لباس حضرت صادق عليه السلام، نقل كرده [918] و مرحوم پدرم نيز در تحفة الاحباب به آن اشاره مي كند، ليكن بايد گفت كه اين روايت مربوط به عباد بن كثير مي باشد نه عباد بن صهيب، چنانكه مرحوم پدرم خود، در سفينه، اين روايت را به عباد بن كثير ارتباط مي دهد:

[صفحه 264]

از عبدالله بن سنان چنين نقل شده كه گفت: از امام

صادق (ع) كه فرمود: در بين طواف بودم كه ناگاه مردي لباسم را كشيد، ديدم عباد بن كثير است، ديدم عباد بن كثير است، گفت: اي جعفر! شما، مثل اين جامه را مي پوشي، با اين مقام و منزلت و بستگي كه به اميرالمؤمنين علي (ع) داري؟! گفتم: اين جامه فرقبي [919] است كه به يك دينار خريده ام، و جدم اميرالمؤمنين در زماني بود كه غير آن لباسي براي او مقتضي نبود؛ و من اگر لباس را امروز بپوشم، مردم مي گويند: جعفر، متظاهر و رياكار است، مثل عباد بن كثير. [920].

در كافي، از عباد بن صهيب نقل شده كه گفت: امام صادق (ع) فرمود: خداوند فرمايد: هر گاه كسي كه مرا شناخته نافرماني ام كند، كسي را كه مرا نشناخته بر او مسلط كنم. [921].

عبدالرحمن بن حجاج بجلي كوفي، ابوعبدالله

فروشنده سابري [922]، متهم به مرام كيسانيه [923]، ثقه و جليل القدر [924]، استاد صفوان بن يحيي و از اصحاب حضرت صادق [925] و حضرت موسي بن جعفر [926] عليهماالسلام بوده و از طرف امام صادق (ع) وكالت داشته [927]؛ و از مذهب كيسانيه به حق رجوع كرده؛ و حضرت ثامن الحجج (ع) را ملاقات كرده است. [928].

شيخ طوسي، در رجالش، او را ذكر كرده و گفته: كتابي دارد [929] كه بزرگاني چون صفوان و ابن ابي عمير از او نقل كرده اند. [930].

نجاشي گفته: عبدالرحمن بن حجاج، اهل كوفه و فروشنده سابري، و ساكن بغداد، و

[صفحه 265]

... به كيسانيت، و از حضرت صادق و حضرت كاظم عليهماالسلام روايت نموده، و بعد از امام هفتم زنده بود و رجوع به مذهب حق كرد، و امام هشتم را نيز ملاقات نموده، و ثقه جليل القدري است.

[931].

او در زمان حضرت رضا (ع) با ولايت از دنيا رفت. و روايت شده كه حضرت ابوالحسن (ع) [932] شهادت بهشت براي او داده [933]، و حضرت صادق (ع) به او مي فرمود كه تكلم كن با اهل مدينه، همانا من دوست مي دارم كه در رجال شيعه مانند تو را ببينند. [934].

از آن جايي كه امام صادق (ع)، اين عبارت را فقط در مورد معدودي از اصحاب خود، همچون ابان بن تغلب، به كار برده، مبرز بودن او در بين اصحاب و نيز قدرت كلامي اش معلوم مي شود. [935].

و هم از آن جناب روايت شده كه هر كه در مدينه از دنيا برود، خداوند او را مبعوث فرمايد در آمنين روز قيامت، و از جمله ايشان است: يحيي بن حبيب، ابوعبيده حذاء، و عبدالرحمن بن حجاج. [936].

و اما آن خبري از ابوالحسن (ع) كه ذكر فرمود عبدالرحمن بن حجاج را، و فرمود: «لثقيل علي الفؤاد» [937] كه ظاهرش ذم است، و ليكن توجيه شده به اينكه شايد سنگيني او بر دل مخالفين بوده. و ممكن است سنگيني اين دو كلمه باشد: «عبدالرحمن» و «حجاج» چه آن كه عبدالرحمن، نام عبدالرحمن ابن ملجم مرادي، قاتل اميرالمؤمنين (ع)، و حجاج، نام حجاج بن يوسف ثقفي كه قاتل ذريه پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله بوده. و شايد معني حديث اين باشد كه او موقعيتي در نفوس و دل ها داشته. و الله العالم.

نويسنده گويد: نامهاي دشمنان اميرالمؤمنين (ع)، نزد اهل بيت آن بزرگوار، و بلكه نزد شيعيانشان، و دوستانشان، ثقيل و مكروه است.

سبط ابن جوزي، در تذكره، در ذكر اولاد عبدالله بن جعفر بن ابيطالب گفته: هيچ كس از بني هاشم فرزند

خود را معاويه نام ننهاد، مگر عبدالله بن جعفر بن ابيطالب، و چون اين نام [صفحه 266]

را بر فرزند خود گذاشت، بني هاشم با او قطع رابطه كردند و تا زنده بود با وي سخن نگفتند. [938].

نويسنده گويد: چون عبدالله به معاشرت با بني اميه مبتلا بود، به جهت مماشات يا به ملاحظه ديگر اين نام را بر فرزند خود نهاد؛ و شايد جاي اعتراض بر عبدالله نباشد، چون بزرگ تر از عبدالله، نام بدتر از معاويه را، بنا بر پاره اي از ملاحظات، بر فرزند خود گذاشت.

و اما عكس آن: مسروق روايت كرده كه وقتي در نزد حميراء (عايشه) نشسته بودم و با من صحبت مي كرد كه ناگاه غلامي را خواند كه سياه رو بود و به او عبدالرحمن مي گفت: چون غلام حاضر شد، حميراء رو به من كرد و گفت: مي داني براي چه اين غلام را عبدالرحمن نام نهادم؟ گفتم: نه. گفت: از جهت محبت و علاقه ام به عبدالرحمن بن ملجم. [939].

در كتاب كافي، از عبدالرحمن بن حجاح نقل شده كه گفت: امام صادق (ع) به من فرمود: از دو صفت بپرهيز كه هر كس هلاك شد از آن جهت بود: بپرهيز از اينكه طبق رأي و نظر خويش به مردم فتوي دهي؛ يا به آن چه نمي داني عقيده ديني پيدا كني. [940].

و نيز در كافي، از عبدالرحمن بن حجاج نقل شده كه گفت: حضرت موسي بن جعفر (ع) به من فرمود: بپرهيز از نردباني كه بالا رفتنش آسان و پايين آمدنش دشوار است.

عبدالرحمن بن حجاج در ادامه آن گفت: و حضرت صادق (ع) مي فرمود: نفس را به ميل و خواهش خود رها مكن، زيرا كه نابودي اش

در خواهش آن است؛ رها كردن نفس به آن چه خواهد، براي آن درد، و جلوگيري از آن چه خواهد، درمان آن است. [941].

عبدالله بن ابي يعفور عبدي كوفي

شيخ طوسي (ره) او را از اصحاب حضرت صادق (ع) شمرده و نام وي را «واقد» يا «وقدان» گفته است. [942].

[صفحه 267]

شيخ نجاشي (ره) گويد: عبدالله بن ابي يعفور نامش واقد يا وقدان بوده و كنيه اش ابومحمد است. او ثقه و جليل القدر بوده، و بين اصحاب و در نزد حضرت صادق (ع) موقعيتي خاص داشته، و در ايام حيات امام از دنيا رفته است. [943].

او كتابي دارد كه اصحاب آن را از او روايت مي كنند. [944].

در وجيزه و بلغه او را توثيق كرده اند [945]، و در رجال كشي رواياتي درباره اش نقل شده كه ما بعضي از آنها را ذكر مي كنيم:

شيخ كشي، از حمدويه، از ابوحمزه معقل عجلي، از عبدالله بن ابي يعفور روايت كرده كه گفت: وقتي به حضرت صادق (ع) عرض كردم: به خدا سوگند، اگر شما اناري را دو نصف كني و بگويي اين نصف حرام است و اين نصف حلال؛ شهادت مي دهم كه آن چه را گفتي حلال است حلال، و آن چه را كه گفتي حرام، حرام است. حضرت دو مرتبه فرمود: خدا تو را رحمت كند. [946].

و در روايت ديگر، حضرت صادق (ع) فرمود: من نيافتم احدي را كه قبول كند سفارش مرا، و اطاعت نمايد امر مرا، مگر عبداله بن ابي يعفور. [947].

از زيد شحام روايت شده كه گفت: امام صادق (ع) به من فرمود: من نيافتم كسي را كه اطاعت كند فرمان مرا، و گفته مرا بپذيرد، و قدم به دنبال ياران پدرم بردارد، مگر دو نفر

كه خدا هر دو را رحمت كناد: يكي عبدالله بن ابي يعفور و ديگري حمران بن اعين؛ آن دو نفر مؤمن خالص و از شيعيان ما مي باشند؛ نامهاي آنان در كتاب اصحاب يمين است كه خداوند آن كتاب را به محمد صلي الله عليه و آله مرحمت فرموده. [948].

در كافي، از ابي كهمس روايت شده كه گفت: به امام صادق (ع) عرض كردم: عبدالله بن ابي يعفور به شما سلام مي رساند، فرمود: بر تو و بر او سلام باد؛ چون نزد عبدالله رفتي سلامش رسان و به بگو، جعفر بن محمد بن تو مي گويد: در آن چه علي نزد رسول [صفحه 268]

خدا (ص) به مقام رسيد، بنگر، و ملازمش باش؛ همانا علي نزد رسول خدا (ص) به سبب راستگويي و اداي امانت به آن مقام رسيد. [949].

عبدالله بن ابي يعفور گويد: امام صادق (ع) به من فرمود: مبادا مردم تو را نسبت به خودت بفريبند، كه همانا امر (نتيجه اعمال) به تو خواهد رسيد نه به آنان؛ و نبايد روزت به چنين و چنان سپري شود، كه همانا كسي با تو هست كه اعمال تو را حفظ و ضبط مي كند؛ و خوبي اندك را كم مشمار كه فردا روز آن را به صورتي خواهي ديد كه تو را شادمان كند، و بدي اندك را كم مشمار كه فردا روز آن را به صورتي خواهي ديد كه تو را ناراحت سازد؛ و كار نيك كن كه من نديدم چيزي را كه پي جوتر و سريعتر باشد از كار نيكي كه به دنبال گناه گذشته اي انجام گيرد، پروردگار جل اسمه مي فرمايد: «ان الحسنات يذهبن السيئات ذلك ذكري للذاكرين» [950] - همانا نيكي ها، بدي ها

را از بين مي برند، و اين يادآوري است از براي اهل ذكر - [951].

در كافي، از ابن ابي يعفور، از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: مردم را با غير زبان (بلكه با كردار) خويش به خير و نيكوكاري دعوت كنيد؛ مردم بايد كوشش در عبادت و راستگويي و پرهيزكاري شما را ببينند. [952].

روايت شده كه ابن ابي يعفور موقعي براي اداي شهادت، به محضر ابويوسف قاضي، رفت. ابويوسف گفت: آرزو نمي كنم برايت چيزي بگويم، چون همسايه مني و جز راستي و عبادت طولاني شب، از تو چيزي معهود نيست، الا يك خصلت. عبدالله گفت، آن چيست؟ گفت: تمايل تو به شيعه گري! ابن ابي يعفور به طوري گريه كرد كه اشكش جاري گشت، و گفت: مرا به مردمي نسبت دادي كه مي ترسم از آنان نباشم. ابويوسف شهادتش را پذيرفت. [953].

ابن ابي عمير گويد: ابن ابي يعفور و معلي بن خنيس در نيل بودند - در زمان امام صادق (ع) - كه راجع به ذبائح يهوديان اختلاف كردند. معلي از ذبيحه يهوديان بخورد و ابن ابي يعفور احتياط كرد و از خوردن خودداري نمود. هنگامي كه به محضر امام صادق (ع)

[صفحه 269]

شرفياب شدند و جريان را عوض كردند، حضرت عمل ابن ابي يعفور را تأييد كرد و معلي را خطا كار دانست. [954].

و بالجمله، در ايام حيات امام صادق (ع)، در سال طاعون، ابن ابي يعفور وفات كرد. بعد از فوت، او حضرت صادق (ع) براي مفضل بن عمر، مرقومه اي نوشته، تمام آن مدح و ثناء و ترضيه است از ابن ابي يعفور، به كلماتي كه دلالت دارد بر جلالت شأن او به مرتبه اي كه عقل حيرت مي كند [955]، و چگونه اين طور نباشد

در حالي كه او از حواريين امام باقر (ع) و امام صادق (ع) به شمار رفته [956]، رحمه الله و رضوانه عليه و احشرنا معهم بحق محمد و آله الطاهرين، آمين يا رب العالمين.

عبدالله بن سنان، ابن طريف

كوفي، ثقه و جليل القدر [957] و از بزرگان اصحاب حضرت امام صادق (ع) است [958]؛ و او خازن منصور و مهدي و هادي و رشيد عباسي بوده. [959].

حضرت صادق (ع) درباره او فرمود: «اما انه يزيد علي السن خيرا» [960]، شايد منظور اين باشد كه آن چه از عمرش مي گذرد بر ايمان و تقوايش افزوده مي گردد.

علامه مامقاني او را تجليل و توثيق مي نمايد. [961].

او داراي كتابي است كه عده اي از بزرگان از او نقل كرده اند. [962].

شيخ مفيد (ره)، از عبدالله بن سنان نقل كرده كه امام صادق (ع)، در تفسير گناهان، فرمود: «الذنوب التي النعم البغي، و الذنوب التي تورث الندم القتل، و الذنوب التي تنزل [صفحه 270]

النقم الظلم، و الذنوب التي تهتك الستر شرب الخمر، و الذنوب التي تحبس الرزق الزنا، و الذنوب التي تعجل الفناء قطيعة الرحم، و الذنوب التي تظلم الهواء و تحبس الدعاء عقوق الوالدين» - گناهاني كه نعمت ها را دگرگون سازند، تجاوز به حقوق ديگران است، و گناهاني كه پشيماني به بار آورند، قتل و آدمكشي است، و آن گناهاني كه عقوبتها نازل كنند، ظلم و ستم است، و آن گناهاني كه پرده را بدرند، شرابخواري است، و آن گناهاني كه روزي را نگهدارند (و آن را كم كنند) زنا است، و آن گناهاني كه به سرعت نابود كنند، قطع رحم است، و آن گناهاني كه فضا را تيره و تار سازند و مانع استجابت دعا

شوند، آزردن پدر و مادر است. [963].

عبدالله بن غالب اسدي شاعر

اشاره

مرحوم شيخ طوسي او را از اصحاب حضرت باقر [964] و حضرت صادق [965] عليهماالسلام شمرده است.

و شيخ نجاشي گفته كه او از اصحاب امام باقر و صادق و موسي بن جعفر عليهم السلام است، و سپس او را توثيق و تجليل فرموده است. [966].

و او همان است كه امام صادق (ع) به وي فرمود: ملكي است كه به تو شعر را القاء مي كند، و من آن ملك را مي شناسم. [967].

در كافي، از عبدالله بن غالب روايت شده كه امام صادق (ع) فرمود: سزاوار است مؤمن داراي هشت خصلت باشد: 1 - در گرفتاريهاي سخت با وقار باشد 2 - به هنگام بلا شكيبا باشد 3 - در نعمت و آسايش سپاسگزار باشد 4 - به آن چه خدا روزي اش كرده قانع باشد 5 - به دشمنان ستم نكند 6 - به خاطر دوستان مرتكب گناه نشود 7 - تنش از او در زحمت باشد 8 - مردم از او در آسايش باشند. همانا دانش، دوست؛ حلم، وزير؛ صبر، سرلشكر؛ رفق، برادر؛ و لين، پدر مؤمن است. [968].

[صفحه 271]

اسحاق بن غالب اسدي

عبدالله برادري به نام اسحاق بن غالب دارد، كه او نيز جزء اصحاب امام صادق (ع) بوده [969] و كتابي دارد كه بزرگاني همچون حسن بن محبوب از آن روايت كرده اند. [970].

عبدالله نجاشي، ابوبجير

اشاره

در ابتدا رأي زيديه [971] داشت. [972].

او در سفري به مكه، به مجلس عبدالله بن حسن رفت تا از او، درباره كار خود، سؤال نمايد، و چون پاسخي نشنيد، به خدمت حضرت صادق (ع) شرفياب شد. حضرت پس از دادن پاسخ، براي هدايتش، اخباري از واقعه اي كه براي او اتفاق افتاده بود بيان فرمود. لاجرم نور امامت بر قلبش تابيدن گرفت، و چون از خدمت آن حضرت بيرون آمد، به رفيق خود، عمار سجستاني، گفت: شهادت مي دهم كه اين مرد عالم آل محمد (ص) است، و آن چه من تا به حال بر آن بودم باطل بود، و صاحب امر امامت همين جناب است. [973].

كليني (ره)، در اصول كافي، از محمد بن جمهور، نقل كرده كه شخصي به امام صادق (ع) عرض كرد: در دفتر عبدالله نجاشي، حاكم اهواز و فارس، بر عهده من خراجي است و او از كساني است كه به فرمانبرداري از شما معتقد است؛ اگر صلاح بدانيد برايش نامه اي بنويسيد. حضرت مرقوم فرمود: «بسم الله الرحمن الرحيم سر اخاك يسرك الله» - برادرت را شاد كن تا خدا تو را شاد كند -

همين كه نام امام صادق (ع) به عبدالله نجاشي رسيد، آن را بوسيد و بر چشم گذاشت و گفت: حاجتت چيست؟ آن مرد گفت: در ديوان شما خراجي بر من است. نجاشي گفت: چه مقدار است؟ مرد گفت: ده هزار درهم. نجاشي دفتردارش را خواست و دستور

داد از حساب شخصي خودش پرداخت شود؛ و بدين ترتيب بدهي آن مرد را از دفتر ديون خارج [صفحه 272]

كرد، و براي سال بعد هم همان مقدار خراج را به نام خودش ثبت كرد، و آن گاه رو به مرد كرد و گفت: آيا تو را شاد كردم؟ مرد گفت: آري. سپس دستور داد تا به او مركبي و كنيزي و غلامي و يك دست لباس دادند و در هر بار از او مي پرسيد كه آيا تو را شاد كردم؟ و او در جواب مي گفت: آري، قربانت. و هر چه او مي گفت آري، نجاشي مي افزود تا از عطا فراغت يافت، آن گاه گفت: فرش اين اتاق را هم كه، در لحظه دريافت نامه مولايم، زير پايم بود بردار و ببر، و بعد از اين هم، هر گاه نيازي داشتي پيش من آي.

چون آن مرد به خدمت امام صادق (ع) رسيد و جريان را، چنان كه واقع شده بود، گزارش داد، حضرت مسرور شد. مرد گفت: يا ابن رسول الله، گوييا نجاشي با اين رفتارش، در مورد من، شما را نيز شادمان كرد؟ فرمود: آري به خدا، به يقين او، خدا و پيغمبرش را نيز شادمان كرد. [974].

دستور العملي براي استانداران

زماني كه نجاشي از جانب منصور به عنوان والي اهواز انتخاب شد، نامه اي به امام صادق (ع) نوشت، و تقاضاي دستورالعمل نمود، حضرت در پاسخ وي رساله اي نگاشت كه معروف است:

شهيد دوم، در رساله خود به نام «كشف الريبة عن احكام الغيبة» از شيخ طوسي، و او از شيخ مفيد، و او از جعفر بن محمد بن قولويه، و او از پدرش، و او از سعد بن عبدالله، و

او از احمد بن محمد بن عيسي، و او از پدرش محمد بن عيسي اشعري، و او از عبدالله بن سليمان نوفلي نقل كرده كه گفت: من نزد امام جعفر صادق (ع) نشسته بودم كه غلام عبدالله نجاشي بر او وارد شد و عرض سلام كرد و نامه اي به حضرت تقديم داشت. امام سر نامه را باز كرد و آن را خواند:

نخستين سطر نامه با نام خدا آغاز شده بود، سپس نگارش يافته بود: خدا به سرور من طول عمر عنايت فرمايد و مرا در هر ناراحتي كه امكان دارد بر او وارد شود فدايي امام سازد و پيش مرگ او شوم و هيچ گاه رنج و ناراحتي در وجودش نبينم كه خدا عهده دار اين امر و تواناي بر اين كار است.

آگاه باش،اي سرور و آقاي من، كه من عهده دار ولايت و حكومت اهواز شده ام. اگر

[صفحه 273]

آقا و مولاي من صلاح مي دانند مرز و حدود وظايف براي من معين سازند و برايم نمونه و سمبل و الگويي ذكر نمايد تا به كمك آن الگو، راه يافته و بدان وسيله چنان انجام وظيفه كنم كه خود را به خداي عزيز و بزرگ و به پيامبرش نزديك و مقرب سازم؛ و در دستورالعملي كه براي من مي فرستيد خلاصه آن چه بايد بدان عمل نمايم و نيروي خود را در آن راه به كار بگيرم بنويسيد، و هم آن كه زكاتم را در چه راهي خرج كنم و بر چه كسي بخشش نمايم؟ و با چه كسي همنشين باشم و انس بگيرم؟ و به چه كسي درد دل بگويم، و با چه كسي عقده دل بگشايم؟ و به

چه كسي اعتماد نمايم، و چه كسي را امين بدانم و در رازها به او پناه ببرم؟ اميد است كه خداوند متعال مرا با رهنمود شما و دوستي شما، نجات بخشد؛ چرا كه شما حجت و دليل خدا بر آفريده ها و خلق خدا هستي، و هم امين حضرت حق در همه ديارهاي اسلامي؛ خداوند بر شما نعمت خويش را جاودانه سازد.

عبدالله بن سليمان نوفلي گويد: امام صادق (ع) پاسخ اين نامه را چنين داد:

به نام خداوند بخشاينده مهربان، خدا تو را مشمول عنايت و لطف خويش قرار دهد، و تحت حمايت و رعايت خاص خود محفوظ دارد، و اوست كه عهده دار چنين امري است. اما بعد، فرستاده تو با نامه ات نزد من آمد، و نامه تو را خواندم، و آن چه يادداشت كرده بودي و درباره آن پرسش نموده بودي، دريافتم. يادآور شده بودي كه دچار ولايت اهواز شده اي، اين خبر از جهتي مرا خوشحال و از جهتي ناراحت ساخت. حال، به خواست خدا، بر تو خواهم گفت كه چه مسئله اي مرا اندوهناك ساخت و چه چيزي مايه خوشحالي و سرور من شد.

اما سرور و شادي من، به خاطر حاكم شدن تو بر اهواز، از آن جهت بود كه با خود گفتم: شايد يكي از دوستان آل محمد (ص) كه درمانده و بيچاره باشد و از هيئت حاكمه ترسان، به تو پناه بياورد و تو او را نجات بخشي، و تو موجب شوي كه دوستان ما كه مبتلا به خفت و خواري شده اند به عزت برسند. و برهنه هاي شيعيان ما به كمك تو پوشيده شوند و به نوا برسند، و دوستان ضعيف و مستضعف ما،

با ولايت تو، نيرو گيرند و آتشي كه دشمنان ما افروخته اند كه گريبانگير دوستانمان شود، خاموش سازي. اما حزن و اندوهم از اين خبر بدين خاطر است كه: كمتري چيزي كه از آن بر تو مي ترسم اين است كه درباره يكي از دوستان ما، به تو لغزشي دست دهد (و يا تو عامل لغزيدن و لو رفتن يكي از آنان شوي) و در آن صورت بوي عطرآگين بهشت عنبرسرشت را استشمام ننمايي. من تو را درباره آن چه پرسش كرده اي به طور خلاصه پاسخ مي گويم كه اگر تو به مفاد آن عمل كني و از حدودش تجاوز و تخطي ننمايي، اميدوارم كه (از خشم خدا) مصون و در امان مباني - ان شاء الله تعالي -

اي عبدالله! پدرم به من خبر داد، از پدرانش، از علي بن ابيطالب (ع) و او از پيامبر

[صفحه 274]

خدا (ص) كه پيامبر فرمود: هر كه برادر مؤمن مسلمانش با او رأي زد و به شور نشست و او خالصانه دوستش را نصيحت نكرد و پند نداد، خدا عقل او را بازستاند. پس بدان كه من آن چه درست مي دانم تو را راهنمايي مي كنم كه اگر تو، به مفاد آن عمل كني و آن را به كار بندي، از آن چه مي هراسي نجات خواهي يافت.

بدان كه رهايي و نجات تو، در حفظ و نگهباني خون مسلمانان، و خودداري از ايذاء و آزار دوستان خداست؛ و رفق و ملايمت با رعيت و افراد ملت، و آهستگي و آرامي و برخورد نيكو حسن سلوك با مردم، بدون آن كه نقطه ضعفي نشان دهي، و هم بجا سختگير باشي، اما نه به آن گونه

كه با زورگويي و درشتي توأم و همراه باشد، و رفق و مدارا با دوستانت داشته باشي و هم اين حسن سلوك را نسبت به عموم مراجعه كنندگان رعايت كني، و نسبت به زيردستان مهربان باشي؛ و آن گونه كه حق و عدل ايجاب مي كند رعيت را به حق خود برساني و با آنان عمل كني، ان شاء الله.

مبادا گوش به سخن چينان و دو به هم زن ها دهي؛ چرا كه هر يك از آن ها با تو تماس نزديك برقرار كند و تو به يكي از آن ها، در شبي يا روزي، كوچك ترين توجهي كني، خداوند بر تو خشم خواهد گرفت و پرده آبروي تو را خواهد دريد. از توطئه هاي مردم آن سامان آسوده خاطر مباش...

اما در مورد كساني كه با آنان مأنوسي و در كنار آن ها آسوده خاطري و كارهاي خود را به آنان واگذار مي كني: چنين فردي بايد مردي آزموده و هوشيار و آگاه به كارها، و شخصي امين و سازگار با تو در دين باشد. دوستان و همكاران خود را بشناس و تشخيص بده، و هر دو گروه (موافق و مخالف) را بيازماي، و اگر در يكي از آن ها رشد فكري و درستي و عقل و كياست ديدي، پس او را برگزين و به موقع از او بهره گير.

مبادا كه، در راهي جز راه خدا، درهمي يا خلعتي يا مركبي را به شاعري يا دلقكي يا لطيفه گو و شيرين كاري ببخشي. (فقط در راه خدا و براي خدا مي تواني بخشش كني). بايد جايزه ها و بخشش هاي تو و خلعت هايت به فرماندهان، و مأموران رسانيدن پيام و نامه بران، و لشكريان، و ديوانيان و پرسنل دفتري، و

قواي انتظامي، و مأموران جمع آوري خمس و زكات اختصاص يابد و در اين مسير صرف گردد. و آن چه را كه تصميم گرفتي در كارهاي نيك و نجات بخش و صدقه و زكات فطر و برگزاري مراسم حج، و تهيه جامه اي كه در آن نماز بگزاري، و نوشاندن و پوشاندن افراد برهنه صرف كني، و همچنين ارمغاني كه مي خواهي به خدا و پيامبرش هديه كني، بايد از تميزترين و پاك ترين درآمدهاي تو باشد كه از راه حلال كسب كرده اي.

[صفحه 275]

اي عبدالله! توجه كن و كوشش نما كه طلا و نقره اي پس انداز نسازي؛ چرا كه اگر چنين كني، مشمول اين آيه خواهي بود كه: «والذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها في سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم» [975] - و آناني را كه طلا و نقره پس انداز مي كنند و آنها در راه حق انفاق و بخشش نمي نمايند، به عذابي دردناك بشارت ده - و هيچ شيريني يا مازاد غذايي را كه با آن شكم هاي گرسنه اي را پر و سير مي كني ناچيز و خرد مشمار، چرا كه با اين گونه اطعام، خشم پروردگار جهانيان را فرو مي نشاني؛ چون من از پدرم شنيدم كه او، از پدران خويش، از اميرالمؤمنين (ع) نقل مي كرد كه پيامبر خدا (ص) روزي به ياران و اصحابش فرمود: كسي كه سير بخوابد، در صورتي كه همسايه اش گرسنه باشد، به خدا و روز بازپسين ايمان نياورده است. صحابه گفتند: پس ما (كه توان انجام اين كار را نداريم) هلاك و نابود شديم. فرمود: از زيادي و باقيمانده غذاي خود و خرماي خود و روزي خود و لباسهاي كهنه و مندرس خويش ببخشيد، تا به

اين وسيله، آتش غضب الهي را خاموش نماييد.

حال با تو از بي اعتباري دنيا و مقداري ارزش و شرافت آن در نظر گذشتگان و پيشينيان سخن خواهم گفت. پدرم، محمد بن علي بن الحسين (ع) برايم روايت كرد و گفت: آن گاه كه امام حسين (ع) آماده سفر به كوفه شد، ابن عباس به نزدش آمد، و او را سوگند به خدا و پيوند خانوادگي داد تا مبادا حسين (ع) همان فرد مقتول در «طف» و «نينوا» باشد.

حسين (ع) فرمود: قربانگاه خود را خوب مي شناسم، و هيچ چيز دنيا در نظرم مهم تر از جدايي و فراق آن نيست، و هدفم همان است. سپس فرمود: اي ابن عباس! آيا مي خواهي كه تو را از برخورد اميرالمؤمنين با دنيا با خبر سازم؟ ابن عباس گفت: آري بسيار مشتاقم كه آن را بشنوم. حضرت گفت: پدرم اميرالمؤمنين (ع) نقل مي كرد كه: روزي در فدك، آن گاه كه فدك از آن فاطمه زهرا (ع) شده بود، بيل در دست مشغول كار بودم كه ناگاه متوجه زني شدم كه به من نزديك مي شد، چون به آن زن نگريستم دلم به دنبال او پرواز كرد، از بس كه زيبايي او در دل من اثر گذاشت، او را به بثنيه، دختر عامي جحمي كه يكي از زيباترين بانوان قريش بود. تشبيه كردم. آن زن به من گفت: اي پسر ابوطالب! آيا مايلي كه با من ازدواج كني تا تو را از اين بيل زدن آسوده نمايم و بر گنجينه هاي زمين راهنمايي ات كنم تا از آن تو باشد، تا آن گاه كه زنده اي، و پس از تو، از آن فرزندانت باشد؟ پس به او گفتم: كيستي، تا

تو را از خانواده ات خواستگارم كنم؟ زن در پاسخ گفت: دنيا هستم. به او گفتم: باز گرد و

[صفحه 276]

شوهر ديگري جز من بجوي كه شايسته من نيستي؛ آن گاه رو به بيل خود آوردم و اين شعر را سرودم و خواندم:

لقد خاب من غرته دنيا دنية

و ما هي ان غرت قرونا بنائل انتنا علي زي العزيز بثنية

و زينتها في مثل تلك الشمائل فقلت لها غري سواي فانني عزوف عن الدنيا و لست بجاهل و ما انا و الدنيا فان محمدا

احل صريعا بين تلك الجنادل و هيهات امني بالكنوز وودها

و اموال قارون و ملك القبائل اليس جميعا للفناء مصيرنا؟

و يطلب من خزانها بالطوائل فغري سواي انني غير راغب بمافيك من عزو ملك و نائل فقد قنعت نفسي يما قد رزقته فشأنك يا دنيا و اهل الغوائل فاني اخاف الله يوم لقائه و اخشي عذابا دائما غير زائل [976].

پس علي (ع) دنيا را بدرود كرده و در عهده (و به گردن) او هيچ حقي نسبت به احدي نبود، تا آن گاه كه به لقاء الله پيوست، در حالي كه تمامي وجودش ستوده بود و چيزي كه قابل سرزنش و نكوهش باشد در او نبود. سپس ديگر امامان (ع) پس از او، از وي پيروي كردند و او را الگوي خويش قرار دادند و اعمال خود را به هيچ يك از آلودگي هاي دنيا نياميختند.

من بدين وسيله تمامي نيكي هاي دنيا و آخرت را از قول صادق مصدق، پيامبر خدا (ص)، به جانبت ارسال داشتم و به سويت روانه ساختم، پس اگر تو به آن چه من تو را پند

[صفحه 277]

دادم و در اين نامه رهبري ات كردم عمل كني و

به كاربندي، و بردوش و عهده تو گناهان و خطاهايي به وزن كوه ها و به تعداد موج ها باشد، اميد است كه خداي عزيز و بزرگ با توانايي خويش از تو درگذرد.

اي عبدالله! مبادا مؤمني را بترساني، زيرا كه پدرم حديث كرد از پدرش، و او از جدش علي بن ابيطالب (ع) كه فرمود: هر كه به چهره مؤمني نگاه تند افكند، با اين نظر كه او را بترساند، خداوند، در روزي كه جز سايه و پناه حق سايه اي نباشد، او را دچار وحشت سازد، و او را، و عضلات و كالبد و اندامهايش، را، به صورت و بسان مورچه محشور نمايد تا آن گاه كه وي را در جايگاهش قرار دهد. (در مقابل) حديث كرد پدرم، از پدرانش، از علي (ع)، از پيامبر (ص) كه فرمود: هر كس به داد درمانده اي از مؤمنان برسد، و او را پناه باشد، خداوند، در روزي كه سايه عنايتي جز سايه لطفش نيست، به فرياد اين بنده خواهد رسيد، و او را از وحشت بزرگ قيامت در امان خواهد داشت، و از عاقبت زشت و نافرجام حفظ خواهند كرد.

و آن كس كه نياز و حاجت برادر مؤمن خويش را روا سازد، خداوند حاجت ها و نيازهاي بسياري از او را برآورده مي سازد، كه يكي از آنها بهشت است.

و آن كس كه به برادر مؤمن خويش جامه اي بپوشاند، و او را از برهنگي نجات بخشد، خداي تعالي از لباس هاي سندس و ديبا و حرير بهشتي بر اندامش خواهد پوشاند، و تا آن گاه كه لباس بر اندام آن مؤمن است، تأمين كننده اش مشمول عنايت خاص خداوندي، و پيوسته در خشنودي حق

غوطه ور است.

و هر كه برادر مؤمن خود را اطعام كند و وي را از گرسنگي برهاند، خداوند از بهترين خوراكي هاي بهشت نصيب او خواهد ساخت.

و هر كه برادر مؤمن خويش را از تشنگي نجات دهد، و آبي بنوشاند، خداوند از شراب خالص بهشتي به او مي نوشاند.

و هر فردي كه به برادر مؤمن خود خدمتي كند، و به خدمتگزاري او قيام ورزد، خدا از بهترين خدمتگزاران بهشتي بر خدمت او مي گمارد، و او را با اولياء طاهرينش همنشين مي نمايد.

و آن كه برادر مؤمن خويش را سوار بر مركب خود نمايد، خداوند وي را بر مركبي از مركب هاي بهشتي سوار خواهد نمود، و فرشتگان مقرب، در روز قيامت، به وجود چنين فردي مباهات مي كنند.

و هر كس برادر مؤمن خويش را، در ازدواج با همسري كه مايه انس او و پشتيبان او، و

[صفحه 278]

وسيله آسايش و آرامش خاطرش باشد، ياري رساند، خداوند از حورالعين به او تزويج خواهد نمود؛ و او را با هر كس كه مورد مهر اوست، از صديقين از اهل بيت پيامبر (ص)، و او هم از برادرانش، مأنوس و محشور خواهد ساخت و ميان آن ها انس و همدمي به وجود خواهد آورد.

و هر كه برادر مؤمن خود را در برابر سلطان ستمگر كمك كند، خداوند او را به هنگام عبور از صراط، آن جا كه گام ها در آن لرزان است، كمك مي نمايد.

و هر كه به ملاقات و ديدار برادر مؤمن خويش در منزل او برود، نه به خاطر احتياج و نه از روي نياز، در رديف زائران و ديدار كنندگان خدا شمرده مي شود و شايسته است بر خدا، آن را كه به زيارتش شتافته،

مورد بزرگداشت قرار دهد.اي عبدالله! باز پدرم، از پدرانش، از علي (ع) روايت كرد كه او از پيامبر (ص) شنيد كه روزي به ياران خويش مي گفت: اي مردم! همانا از ايمان بهره اي ندارد آن كه به زبان اظهار ايمان كند، ولي به دل ايمان نياورده باشد؛ پس در پي لغزش هاي او را در روز قيامت (ناديده نگرفته) پي گيري خواهد نمود، و در دنيا وي را در محدوده و داخل خانه اش رسوا مي سازد.

و باز پدرم، از پدرانش، از علي (ع) نقل كرد كه او فرمود: خداوند از مؤمن و گرونده به خويش پيمان گرفته كه: گفتارش تصديق كرده نشود و راست پنداشته نگردد، و از دشمنش داد و انصاف نبيند، و خشمش، جز با رسوايي و شكستن نفسش، شفا نگيرد و فروننشيند؛ چرا كه مؤمن لجام شده و در قيد و بند ايمان است. و اين همه براي مدت زماني كوتاه است كه آسايشي طولاني در پي دارد. خداوند از مؤمن درباره اموري پيمان گرفته كه ساده ترين و آسان ترين آن ها آن است كه گرفتار مؤمني شود كه همان گفتار او را دارد (و با او هم عقيده است)، ليكن نسبت به او دشمني و ستم مي كند، و بر او رشك و حسد مي برد، و گرفتار شيطاني شود كه او را مي فريبد، و گرفتار سلطاني شود كه در جستجوي او باشد و لغزش هاي او را پي گيري نمايد، و گرفتار كافري كه ريختن خون او را تقويت دين به حساب آورد و هتك حرمت او را مغتنم شمارد؛ پس از اين ديگر مؤمني بر جاي نمي ماند.

اي عبدالله! و نيز حديث كرد مرا پدرم، از پدران خويش، از علي

(ع)، از پيامبر (ص) كه فرمود: جبرئيل نازل گشت و گفت: اي محمد! خدا به تو سلام مي رساند و مي فرمايد: براي بنده مؤمن، نامي از نام هاي خودم جدا ساختم، و او را مؤمن ناميدم، پس مؤمن از من است، و من از اويم، هر كه مؤمني را خوار سازد بناچار به پيكار با من برخاسته است.

اي عبدالله! پدرم، از پدرانش، از علي (ع)، از پيامبر (ص) روايت كرده كه روزي [صفحه 279]

فرمود: اي علي! با كسي مناظره و مجادله مكن تا آن كه سرشت و باطن او را بنگري، پس اگر باطني نيك داشت (او دوست خداست)، به درستي كه خداي عزوجل دوست خود را خوار و ذليل نخواهد ساخت، و اگر باطني پست داشت زشتي هايش او را كافي است؛ و اگر تلاش تو بر آن باشد كه با او كاري كني بيش از آن چه گناهان و سرپيچي هايش از فرمان خداي عزيز و بزرگ با او كرده، چنين قدرت و تواني نخواهي داشت.

اي عبدالله! و هم پدرم! از پدرانش، از علي (ع)، از پيامبر (ص) نقل كرده كه فرمود: پايين ترين مرحله كفر آن است كه فردي از برادر ديني خود كلمه و سخني بشنود، و آن را به خاطر بسپارد تا روزي عليه او به كار گيرد، و او را بدين وسيله رسوا نسازد، اين چنين افرادي را نصيبي از ايمان نيست، و راه نجات نمي باشد.

اي عبدالله! و نيز پدرم، از پدران خويش، از علي (ع) نقل كرده كه فرمود: هر كه درباره مؤمني، آن چه را با چشمان خويش ديده، و با گوش هايش شنيده، بگويد، و آن چيز عيبي بر مؤمن باشد و

اهانتي محسوب شود و شخصيتش را تضعيف نمايد، در اين صورت اين عيبجو از آن دسته كساني به شمار آيد كه خداي عزوجل درباره آنان فرموده: «ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشة في الذين آمنوا لهم عذاب اليم» [977] - كساني كه دوست دارند فحشا و زشتي ها را در ميان، و در مورد، مؤمنان اشاعه و نشر دهند، آنان را عذابي دردناك خواهد بود -

اي عبدالله! و همچنين حديث كرد پدرم، از پدرانش، از علي كه فرمود: آن كس كه از برادر مؤمن خويش به قصد عيب گيري، و خرد كردن شخصيت او، مطلبي را نقل نمايد، خداوند در روز قيامت او را هر چه محكم تر به گناهش مي گيرد و مجازاتش مي نمايد، تا آن گاه كه گريزگاه و راه خلاصي از آن گفتار بيابد؛ ولي هرگز نخواهد توانست وسيله نجاتي فراهم سازد.

و آن كس كه دل برادر مؤمن خويش شاد گرداند، چنان است كه اهل بيت پيامبرش را شاد نموده باشد؛ و هر كه خاندان رسالت را شاد نمايد، به يقين براي پيامبر خدا (ص) شادماني ايجاد كرده است؛ و كسي كه پيامبر حق را مسرور كند، خداوند متعال را خشنود ساخته؛ و خشنود كننده خداوند، شايستگي ورود به بهشت را يافته است.

در پايان، تو را به تقواپيشگي سفارش مي كنم، و به آن كه از خدا فرمانبري كني و به رشته الهي چنگ زني، چرا كه هر كس به رشته الهي دست اندازد مطمئنا به راه راست هدايت شده است؛ پس تقوا پيشه ساز، و خشنودي هيچ كس را بر رضايت و خشنودي خدا

[صفحه 280]

مقدم مدار، كه اين سفارش خداي عزوجل به بندگانش مي باشد. چيزي جز تقوا پذيرفته

نمي شود، و جز آن چيزي بزرگ به حساب نمي آيد. و بدان كه بر عهده مردم چيزي بزرگ تر از تقوا گذارده نشده است. اين است سفارش و توصيه ما اهل بيت. پس اگر توان آن داري كه به چيزي از دنيا، كه فرداي قيامت از آن بازخواست مي شود، دست نيازي، چنين كن.

عبدالله بن سليمان نوفلي گويد: هنگامي كه نامه امام صادق (ع) به نجاشي رسيد، آن را خواند و گفت: به پروردگاري كه جز او خدايي نيست سوگند، مولايم درست فرموده، هر كس به اين نامه عمل كند نجات خواهد يافت؛ و خود نجاشي، تا پايان زندگي، پيوسته به آن عمل مي كرد. [978].

عبدالملك بن اعين، ابوضريس

از اصحاب امام باقر [979] و صادق [980] عليهماالسلام بوده، و همان است كه حضرت صادق (ع)، بعد از وفات او، با گروهي از اصحاب، بر مزار او رفت، و بر او ترحم و دعا كرد. [981].

روايت شده كه عبدالملك كه گفت: برخاستم از نزد حضرت باقر (ع) در حالي كه به هنگام برخاستن از فرط ناتواني بر دست خود تكيه كرده بودم؛ پس گريستم. حضرت فرمود: چه مي شود تو را؟ عرض كردم: اميد داشتم كه درك كنم اين امر را، در حالي كه نيرومند باشم.

امام فرمود: آيا راضي نمي شويد كه دشمنان شما بكشند يكديگر را، و شما در خانه هاي خود ايمن باشيد؛ همانا هرگاه وقت رسيدن امر ما شود، عطا مي شود به هر نفري از شما نيروي چهل مرد، و دل هاي شما مانند پاره هاي آهن مي گردد، و چنان باشد كه اگر بر كوه ها حمله كنيد از جاي خود كنده شوند؛ و شما قوام زمين و خزانه داران آن باشيد. [982].

و روايت شده كه

روزي حضرت صادق (ع) به عبدالملك فرمود: چگونه فرزند خود را

[صفحه 281]

ضريس نام نهادي؟ عرض كرد: چگونه پدر شما اسم شما را جعفر گذاشت؟ حضرت فرمود: زيرا كه جعفر نام نهري است در بهشت، ليكن ضريس اسم شيطان است. [983].

ابن حجر، در تقريب، از عبدالملك ياد كرده و مي گويد: او شيعه راستگويي است و در صحيحين (بخاري و مسلم) از او حديث نقل شده است. [984].

عبيدالله بن علي بن ابي شعبه حلبي

اشاره

از اصحاب امام صادق (ع) [985]، ثقه، جليل القدر، و اصلش از كوفه است؛ ليكن چون او و پدر و برادرانش جهت تجارت به حلب مي رفتند، حلبي ناميده شدند. [986].

اولين تصنيف كننده كتاب در اسلام

آل ابي شعبه همگي ثقات و محل رجوع مردم بوده و عبيدالله بزرگ و وجيه ايشان است. او كتابي تصنيف كرده كه بر حضرت صادق (ع) عرضه نمودند، و آن جناب كتاب را تصحيح و تحسين نموده و فرموده: از براي مخالفين، در فقه، مثل اين كتاب نيست. [987].

گفته شده است: آن اولين كتابي بوده كه شيعه تصنيف كرده است. [988].

نويسنده گويد: اين مطلب نمي تواند درست باشد، چون همان طور كه ابن شهر آشوب گفته، اول كسي كه كتاب در اسلام تصنيف كرد، حضرت اميرالمؤمنين (ع) است. و ظاهرا همان كتاب علي (ع) است كه در احاديث اهل بيت مذكور مي گردد، و از آن احكام بسياري نقل شده، و گاهي اهل بيت (ع) مي فرمايند: «يافتيم آن را در كتاب علي (ع)». [989].

بعد از اميرالمؤمنين (ع)، كسي كه كتاب تصنيف كرده، سلمان فارسي (ره) است، و بعد

[صفحه 282]

از او، ابوذر غفاري و سپس اصبغ بن نباته، و بعد از او، عبيدالله بن ابي رافع كاتب اميرالمؤمنين (ع) است كه كتابي در قضاياي حضرت علي (ع) نوشته و نيز كتابي مشتمل بر اسامي كساني كه در جنگ جمل و صفين و نهروان ملازمت ركاب اميرالمؤمنين (ع) را داشتند، دارد. [990].

و بعد از آن، صحيفه سجاديه را، مولاي ما، حضرت زين العابدين (ع) مرقوم فرمود.

و نيز از كساني كه در عصر امام صادق (ع) كتاب تصنيف كرده و به محضر حضرت عرضه داشته اند، عبدالملك بن جريح است كه حضرت كتاب او را

تصديق نمود [991]؛ و از مطالب آن استفاده مي گردد كه وي از بزرگان و ثقات شيعه و معتمدين است. [992] او در سال 149 وفات يافته است.

علاء بن رزين ثقفي

اشاره

ثقه اي جليل القدر [993] از اصحاب حضرت صادق (ع) [994]، و از مصاحبين محمد بن مسلم ثقفي است، و نزد او فقه را آموخته [995] و كتابي دارد كه چهار گروه از بزرگان از او روايت مي كنند. [996].

در كافي، از علاء بن رزين، از محمد بن مسلم، از ابوحمزه ثمالي روايت شده كه گفت: امام صادق (ع) به من فرمود: يا دانشمند باش و يا دانشجو و يا دوستدار دانشمندان و چهارمي (دشمن اهل علم) مباش كه به سبب دشمني آنان هلاك شوي. [997].

و نيز در كافي، از علاء بن رزين، از محمد بن مسلم، از حضرت صادق (ع)، از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه فرمود: علامت مشتاق به ثواب آخرت، بي رغبتي نسبت به شكوفه بي ثبات دنياي نقد است. همانا بي رغبتي زاهد نسبت به دنيا، از آن چه خداي عزوجل [صفحه 283]

برايش از دنيا قسمت كرده، كاهش ندهد، اگر چه زهد كند؛ و حرص شخص حريص بر شكوفه دنياي نقد، برايش افزوني نياورد، اگر چه حرص زند؛ پس مغبون كسي است كه از بهره آخرت خود محروم ماند. [998].

از احمد بن محمد بن عيسي قمي [999] روايت شده كه گفت: به جهت طلب حديث و اخذ روايت، به كوفه سفر كردم، و در آن جا حسن بن علي وشاء را ملاقات نمودم و از او خواستم كه كتاب علاء بن رزين و ابان بن عثمان را براي من بياورد. همين كه آورد، گفتم: دوست دارم كه به من روايت

اين دو كتاب را اجازه دهي. گفت: خدا تو را رحمت كند، چقدر عجله داري، برو از روي آن ها بنويس، بعد سماع كن. گفتم: از حوادث روزگار ايمن نيستم. گفت: اگر مي دانستم از براي حديث، مثل تو طالبي است، هر آينه بسيار اخذ حديث مي كردم؛ چه آن كه من درك كردم كه در اين مسجد، نهصد تن از مشايخ را كه هر يك مي گفت: «حدثني جعفر بن محمد صلوات الله عليهما». [1000].

حسن بن علي و شاء فرزندزاده الياس صيرفي

نويسنده گويد: در اين جا تذكر دو مطلب لازم است:

اول آن كه حسن بن علي بن زياد الوشاء بجلي كوفي از بزرگان طايفه اماميه و از اصحاب حضرت ثامن الحجج (ع) است. او پسر دختر الياس صيرفي است كه از شيوخ اصحاب حضرت صادق (ع) بوده. [1001].

حسن از جدش الياس روايت كرده كه در وقت احتضار گفت: شاهد باشيد! و اين ساعت، ساعت دروغ گفتن نيست؛ هر آينه شنيدم از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود: نمي ميرد بنده اي كه دوست دارد خدا و رسول و ائمه (ع) را، پس آتش مس كند او را. و اين كلام را دو سه بار اعاده كرد بدون آن كه از او سؤال كنند. [1002].

حسن بن علي وشاء كتابي به نام «ثواب الحج و مناسك و نوادر» دارد. [1003].

مطلب دوم آن كه از روايت احمد بن محمد بن عيسي قمي معلوم مي شود كه در سابق [صفحه 284]

اهالي قم چه اندازه خواهان حديث بوده اند كه براي فراگرفتن آن از قم به كوفه سفر مي كردند؛ و هم اعتماد ايشان به اصول بوده، و روايت نمي كردند حديث را مگر با اجازه يا سماع. اما افسوس و صد افسوس كه امروزه

علاقه و اشتياق چنداني به حديث و سخنان خاندان نبوت ندارند و اين سرمايه را از كف داده اند. خداوند همه را به راه مستقيم هدايت فرمايد.

علباء بن دراع اسدي

علباء به كسر عين.

دراع، سازنده زره و يا فروشنده آن است، و در اين جا نام پدر علباء مي باشد.

مرحوم شيخ طوسي، علباء، را از اصحاب امام باقر (ع) شمرده است. [1004].

شيخ كشي، از شعيب عقرقوفي، از ابي بصير روايت كرده كه گفت: روزي خدمت امام جعفر صادق (ع) شرفياب شدم، حضرت از من سؤال فرمود كه آيا به هنگام مرگ علباء حاضر شده بودم؟ عرض كردم: آري، و او مي گفت كه شما برايش بهشت را ضمانت كرده بوديد، و از من خواست كه اين مطلب را يادآور شوم. حضرت فرمود: راست گفته است... [1005].

شيخ كشي روايت كرده، از ابي بصير، كه علباء اسدي والي بحرين بود، و هفتاد هزار دينار طلا و دواب غلام در آن جا به دست آورد. او تمامي آن ها را به حضرت حضرت صادق (ع) آورد، و عرض كرد: من از جانب بني اميه والي بحرين بوده ام و اين اموال را به دست آورده ام، حال به خدمت شما تقديم مي دارم، به جهت آن كه مي دانم خداوند عزوجل از اين ها سهمي براي بني اميه قرار نداده و تمامي آن ها مال شماست. حضرت فرمود: بياور آن ها را. علباء مال ها را محضر حضرت گذاشت. آن جناب فرمود: قبول كرديم، و به تو بخشيديم، و تو را حلال كرديم، و ضامن شديم براي تو بهشت را بر خدا. [1006].

[صفحه 285]

علي بن رئاب كوفي

ثقه، جليل القدر [1007] و از بزرگان علماي شيعه است. [1008].

شيخ طوسي، در رجالش، او را از اصحاب امام صادق (ع) شمرده [1009]، و در فهرست فرموده: علي بن رئاب كوفي، و ثقه اي جليل القدر است، و اصلي كبير دارد كه جماعتي ما را به آن خبر دادند. [1010].

نجاشي

گفته: علي بن رئاب كوفي است، و از امام صادق (ع) روايت كرده و از امام هفتم (ع) نيز روايت مي كند. او چند كتاب دارد: كتاب وصيت، كتاب امامت و كتاب ديات، كه جمعي از بزرگان اين كتاب ها را از او نقل كرده اند. [1011].

علامه حلي، در قسم اول از خلاصه، گويد: علي بن رئاب كوفي است، اصلي دارد، و ثقه اي جليل القدر است. [1012].

برادرش «يمان» از رؤساي علماي خوارج بود، و در هر سالي سه روز اين دو برادر با هم مجتمع مي شدند و مناظره مي كردند و بعد از هم جدا مي شدند، و ديگر به كلام، حتي به سلام، با هم مخاطبه نمي كردند. [1013].

حسن بن محبوب، در هر حديثي كه از علي بن رئاب مي نوشت، پدرش او را تشويق مي كرد. [1014].

در كتاب كافي، از حسن بن محبوب، از علي بن رئاب نقل شده كه حضرت صادق (ع) فرمود: ما شخصي را مؤمن ندانيم تا آن كه از تمامي امر ما پيروي كند و خواهان آن باشد.

[صفحه 286]

همانا ورع از جمله پيروي امر ما و خواستن آن است. پس خود را به آن زينت دهيد، خدا شما را بيامرزد، و به وسيله ورع دشمنان ما در تنگنا بگذاريد و بر آنان غلبه كنيد، خدا به شما رفعت دهد. [1015].

عمرو بن حريث، ابواحمد صيرفي اسدي

اشاره

ثقه [1016]، و از اصحاب حضرت صادق عليه السلام است [1017] او كتابي دارد كه عده اي آن را ذكر كرده اند. [1018].

و او همان است كه دينش را بر امام صادق (ع) عرضه كرد، و عقايد خود را تذكر داد و حضرت او را تصديق نمود:

شيخ كشي، رحمه الله، از عمرو بن حريث روايت كرده كه گفت: هنگامي كه امام صادق

(ع) در منزل برادرش عبدالله بن محمد بود، به خدمتش رسيدم و عرض كردم: فدايت شوم، چه چيز شما را به اين منزل كشاند؟ فرمود: براي تفريح و گردش آمده ام. عرض كردم: فدايت گردم، اجازه مي دهي دينم را به شما عرضه بدارم. فرمود: آري.

عرض كردم: شهادت مي دهم به اينكه شايسته پرستشي، جز خداي يگانه بي شريك، نيست و اين كه محمد صلي الله عليه و آله بنده و فرستاده اوست؛ و روز قيامت آمدني است، و شكي در آن نيست، و اين كه خدا در گورشدگان را برانگيزاند؛ و شهادت مي دهم كه بايد نماز را به پاداشت، و زكات را پرداخت، و ماه رمضان را روزه داشت، و (با شرط استطاعت) حج به جا آورد. و شهادت مي دهم به ولايت حضرت علي بن ابيطالب (ع) بعد از رسول خدا (ص)، و بعد به ولايت حضرت امام حسن (ع) و حضرت امام حسين (ع)، و بعد به ولايت حضرت علي بن الحسين (ع)، و بعد به ولايت حضرت محمد بن علي (ع)، و بعد به ولايت شما، پس از پدر بزرگوارت. شما امامان و پيشوايان من هستيد، من بر اين عقيده زنده هستم و بر اين عقيده بميرم و متدين به اين دين مي باشم.

امام صادق (ع) فرمود: اي عمرو! به خدا سوگند، اين دين من و دين پدران من است، و اين همان عقيده اي است كه در پنهان و آشكار بدان معتقديم. (اما بايد كه به همين اكتفاء

[صفحه 287]

ننمايي، و طريق تقوي و ورع را التزام نمايي) پس از خدا پروا گير و زبانت را، جز از سخن خير، نگه دار. مبادا بگويي من خود وسيله رستگاري ام

شده ام، بلكه اين خداوند است كه تو را هدايت فرموده؛ پس شكر نعمت هايي را كه خداي عزوجل به تو داده بگزار. و از كساني مباش كه چون حاضر باشند، روبرو سرزنش شوند، و چون غايب شوند، غيبتشان را نمايند. و مردم را بر دوش خود سوار مكن (آنان را بر خود مسلط مساز و خود را رهينشان قرار مده)؛ زيرا اگر مردم را بر دوش خود سوار كني، استخوان شانه ات به شكستن نزديك شود. [1019].

عمر بن حريث (عدوالله)

نويسنده گويد: معروف به نام و اسم «عمرو بن حريث» چند نفرند، ليكن مشهور از ايشان دو نفرند: يكي همين كه از اصحاب حضرت صادق عليه السلام بوده است.

و ديگري كه به ظاهر در سلك اصحاب اميرالمؤمنين (ع) بود، ليكن از دشمنان خدا و منافقين و مستحق لعن [1020] او داراي خباثت ذاتي بود و تخلف از لشكر اميرالمؤمنين نمود. [1021] اين شخص همان است كه در كوفه سكونت اختيار كرد، و خانه اي براي خود بنا نمود، و ميثم تمار به وي فرمود: من زماني همسايه تو خواهم شد. و او گمان مي كرد كه مراد ميثم آن است كه مي خواهد خانه يا بستاني در همسايگي او بخرد. او پيوسته در اين انديشه بود تا وقتي كه ميثم را بر در خانه او به دار آويختند، آن گاه، معني فرمايش ميثم را فهميد. [1022].

و اين عمرو بن حريث همان است كه در هنگام ورود اهل بيت سيدالشهداء صلوات الله عليه در مجلس ابن زياد حاضر بود، و هنگامي كه ابن زياد بر حضرت زينب سلام الله عليها غضب كرد. گفت: اي امير! اين زن است، و زن به خاطر گفتارش مؤاخذه نمي شود. [1023].

عمران بن عبدالله بن سعد اشرعي قمي

اشاره

از اجلاء اهل قم، و از اصحاب و دوستان امام صادق (ع) [1024]، و از محبوبين آن حضرت بوده و حضرت او را بسيار دوست مي داشت، و هر وقت بر آن حضرت، در مدينه، وارد مي شد

[صفحه 288]

از او تفقد مي فرمود، و احوال اهل بيت و خويشاوندان و بستگانش را جويا مي شد. [1025].

وقتي عمران بر حضرت صادق (ع) وارد شد، آن جناب از او احوالپرسي فرمود و با او نيكويي و بشاشت نمود؛ چون برخاست برود،

حماد ناب از آن حضرت پرسيد: كيست اين شخص كه اين نحو او مهرباني كرديد؟ فرمود: اين از اهل بيت نجباء است يعني اهل قم، كه اراده نمي كند ايشان را جباري از جباره، مگر اين كه خدا در هم مي شكند او را. [1026].

روايت شده كه عمران بن عبدالله، در مني، خيمه هاي بزرگ زنانه و مردانه با خود داشت، و آنها را براي امام صادق (ع) نصب مي كرد. همين كه حضرت، با اهل بيت خود، وارد شد، پرسيد: اين خيمه چيست؟ گفتند: عمران بن عبدالله قمي، اين خيمه ها را براي شما درست كرده، حضرت در آن جا منزل كرد، و عمران را طلبيد. عمران به حضور رسيد و عرض كرد: اين خيمه ها همان هايي است كه امر كرده بوديد برايتان بسازم. حضرت فرمود: اين خيمه ها چند از كار در آمده؟ عمران عرض كرد: فدايت شوم، كرباسهاي آن را خودم بافته ام و ساخته ام، و براي شما درست كرده ام، و به رسم هديه تقديم داشته ام، و دوست دارم كه قبول فرماييد؛ و من آن پولي را كه براي اين كار فرستاده بوديد، رد كردم. آن گاه حضرت دست عمران را گرفت و فرمود: از خدا مي خواهم كه صلوات فرستد بر محمد و آل محمد، و آن كه تو و خاندانت را در سايه رحمت خود درآورد، روزي كه سايه اي نباشد، جز سايه رحمت او (روز قيامت). [1027].

مرزبان بن عمران

فرزند عمران، مرزبان بن عمران از راويان اصحاب حضرت ابوالحسن الرضا صلوات الله عليه، و صاحب كتاب است. [1028].

وقتي خدمت حضرت رضا (ع) عرض كرد: سؤال مي كنم از شما، از اهم امور نزد من، آيا من از شيعيان شمايم؟ فرمود: آري. عرض

كرد: اسم من مكتوب است نزد شما؟ فرمود: آري. [1029].

عيسي بن عبدالله بن سعد اشعري قمي

نويسنده گويد: عمران، برادري به نام عيسي بن عبدالله دارد كه او نيز در نزد امام صادق (ع) وجاهت داشته، و آن جناب به وي عنايتي تمام داشته است. و او همان است كه [صفحه 289]

امام صادق (ع) ميان ديدگان او را بوسيد و فرمود: تو از ما اهل بيت مي باشي. [1030].

روايت شده كه وقتي عيسي بر حضرت وارد شد، امام به او سفارش چيزهايي را فرمود، پس عيسي با آن جناب وداع كرد، و بيرون رفت. امام به وسيله خادمش او را برگردانيد و ديگر باره او را به چيزهايي سفارش نمود، و سپس گفت: اي عيسي بن عبدالله! خداي عزوجل فرموده: امر كن اهل بيتت را به نماز، و تو از ما اهل بيتي... [1031].

در مجالس شيخ مفيد (ره)، از يونس بن يعقوب روايت شده كه گفت: زماني كه در مدينه بودم، در يكي از كوچه هاي مدينه، حضرت صادق (ع) به من رسيد و فرمود: يونس برو بر در خانه ما كه در آن جا يك تن از خاندان ما منتظر نشسته است. من بر در خانه حضرت رفتم ديدم عيسي بن عبدالله در آن جا نشسته، به او گفتم: كيستي؟ گفت: از اهل قم مي باشم. طولي نكشيد حضرت در حالي كه بر چهارپايي سوار بود تشريف آورد و وارد منزل شد و به ما فرمود: داخل شويد. همين كه وارد شديم، خطاب به من فرمود: چنان گمان مي كنم كه تو حرف مرا، كه گفتم عيسي بن عبدالله از ما خاندان است، انكار داري؟ عرض كردم: آري، فدايت شوم، عيسي بن عبدالله مردي

از اهل قم است، چگونه از شما اهل بيت باشد؟ حضرت فرمود: اي يونس! بدان كه عيسي بن عبدالله در حيات و ممات مردي است از ما. [1032].

در كافي، از علي بن زياد، از پدرش روايت شده كه گفت: خدمت امام صادق (ع) بودم كه عيسي بن عبدالله قمي وارد شد. حضرت به او خوشامد گفت، و نزديك خودش نشانيد، سپس فرمود: اي عيسي بن عبدالله! از ما نيست و شرافتي ندارد كسي كه در شهري باشد كه صد هزار نفر يا بيشتر در آن جا زندگي كنند، و در آن شهر شخصي پارساتر از او يافت گردد (از ما نيست كسي كه از نظر تقوي بالاتر از ديگران نباشد). [1033].

عنوان بصري

وي در بين علماي رجال عنواني ندارد، و لهذا به شرح حال او نپرداخته اند، فقط در كتب روايات از وي در چند مورد نام برده شده. علامه مجلسي (ره)، در بحارالانوار، حديث عنوان بصري را كه مشتمل بر پندهاي مهمي است، نقل كرده كه ما متن آن را به شرح زير

[صفحه 290]

ذكر مي كنيم:

عنوان بصري گويد: سال ها بود كه من از محضر مالك بن انس دانش فرا مي گرفتم، ولي در آن روز كه حضرت جعفر بن محمد الصادق (ع) از سفر كوتاه خود به مدينه بازگشت، و من حضورش را ادراك كردم، تصميم گرفتم كه در آينده شاگرد ابوعبدالله صادق (ع) باشم و به اين مقام افتخار كنم، ولي امام به من فرمود: از من دست بدار، در خانه من آمد و رفت بسيار است، به علاوه من در شب ها و روزها اوراد و اذكاري دارم كه سزاوار است هر كدام به وقت خود انجام

شود؛ شما همان طور كه در محضر مالك بن انس به كسب معرفت مي پرداختي، از كار خويش دست باز مدار، و مرا به حال خويش بگذار.

از اين امتناع دلم شكست، با اندوه فراوان خانه اش را ترك كردم، و به خانه خويش برگشتم، و به خود گفتم: اگر جعفر بن محمد (ع) در پيشاني من فروغ سعادت مي ديد مرا از پيشگاه خود طرد نمي كرد. شب هنگام به مسجد رسول خدا (ص) رفتم و نماز گزاشتم و به قبر مطهر رسل الله (ص) سلام دادم و بازگشتم؛ و فرداي آن روز بار ديگر به روضه رسول (ص) شرفياب شدم و دو ركعت نماز گزاشتم و دست به آسمان بلند كردم و گفتم: «اسألك يا الله يا الله ان تعطف علي قلب جعفر و ترزقني من علمه ما اهتدي به الي صراطك المستقيم»، بار الها از تو مي خواهم قلب جعفر بن محمد (ع) را به من مهربان سازي و از علم او برخوردارم فرمايي تا در روشنايي علم او صراط مستقيم را بشناسم. و از آن جا به خانه ام آمدم. ديگر رغبتي نداشتم كه به محفل مالك بن انس پا بگذارم؛ زيرا عشق امام صادق (ع) چنان بن قلب من ريشه كرده بود كه جز او و محضر او، همه چيز را از ياد برده بودم و شب و روز در خانه خود به كنج عزلت خزيده بودم، و جز براي نماز از خانه پا بيرون نمي گذاشتم.

بالاخره طاقتم طاق شد، ديدم نمي توانم در اين كنج عزلت قرار بگيرم برخاستم جامه و رداء پوشيدم و رو به سوي خانه امام صادق (ع) نمودم. در خانه او از خدمتكارش اجازه

خواستم كه امام را ببينم. خدمتكار پرسيد: چه كار داريد؟ گفتم: «السلام علي الشريف»، مي خواهم بر شريف [1034] سلام كنم. خدمتكار معذرت خواست، و گفت: اما بر سجاده عبادت ايستاده است و مشغول نماز خواندن است. اندكي به انتظار نشستم، ديدم، همان خدمتكار بار ديگر آمد و گفت: «ادخل علي بركة الله»، اجازه داد. خوشحال شدم. امام تازه از نماز فراغت يافته بود.

سلام كردم. بر جواب سلام من اضافه كرد: بنشين كه مغفرت الهي نصيب تو باد. رو به [صفحه 291]

رويش نشستم. چند لحظه اي مكث كرد و آن گاه فرمود: كنيه شما چيست؟ گفتم: ابوعبدالله. فرمود: اين كنيه را خدا براي تو ثابت كند، و توفيق رفيقت سازد، چه حاجتي داشتي؟ در دل گفتم: اگر از اين ديدار جز همين دعا بهره ديگري نبرم، براي من همين دعا كه در حق من فرمود بس است. دوباره پرسيد: چه مي خواهي؟ گفتم: از درگاه خدا مسئلت كردم كه قلب تو را به من مهربان فرمايد، و از علم تو بهره مندم سازد، و اميدوارم دعاي من مستجاب شود و تو با من بر سر لطف و مرحمت درآيي.

امام فرمود: گوش كن اباعبدالله! علم متاعي نيست كه در نتيجه تعلم و تحصيل به دست آيد، «انما هو نور يقع في قلب من يريد الله تبارك و تعالي ان يهديه»، بلكه علم نوري است كه پروردگار متعال در قلب هاي تهذيب شده بر مي افروزد، و در پرتو همان نور را به راه راست هدايتش مي كند. شما كه علم را مي جوييد، خوب است نخست در نفس خود حقيقت عبوديت را بجوييد، و بعد علم را به خاطر عمل فراگيريد، و رموز دانش

را از خدا بخواهيد تا به شما بازش گذارد. گفتم: «يا شريف». امام صادق (ع) در اين جا حرف مرا بريد و فرمود: به من شريف نگوييد، به من بگوييد: يا اباعبدالله.

«قال عنوان: فقلت: يا اباعبدالله ما حقيقة العبودية؟»

«فقال الامام (ع): ثلاثة اشياء: ان لا يري العبد لنفسه فيما خوله الله ملكا، لان العبيد لا يكون لهم ملك يرون المال مال الله يضعونه حيث امرهم الله به، و لا يدبر العبد لنفسه تدبيرا، و جملة اشتغاله فيما امره تعالي به و نهاه عنه».

گفتم: يا اباعبدالله، حقيقت عبوديت چيست؟

در جوابم فرمود: حقيقت عبوديت محصول سه خصلت است:

اول: آن كه بنده براي خود در اين جهان مال و ملكي نشناسد، زيرا بنا به قاعده بندگي و بردگي آن كس كه بنده و برده است در برابر مولاي خود مالك هيچ، حتي نفس خويش، نيست؛ هر چه دارد همه را مال خدا بشمارد، و در همان راه كه با رضاي خدا قرين است به مصرفش رساند.

دوم: بنده اي كه مي خواهد به حقيقت عبوديت برسد نبايد به خاطر خويش تدبير و چاره جويي كند.

سوم: همواره به دين خود بينديشد و فكر كند كه پروردگار او را به چه امر كرده و از چه نهي فرموده است.

هنگامي كه بنده، خويشتن را صاحب مال و مالك ملك نشمارد، به مال و ملك دنيا حريص نخواهد بود و از انفاق دينار و درهم نخواهد ترسيد، و مال دنيا را به همان ترتيب كه [صفحه 292]

خداي او فرمان داده خرج خواهد كرد.

هنگامي كه بنده، خويشتن را شايسته تدبير و چاره جويي نداند، مصيبت هاي دنيا در چشمش، با همه عظمت خود، كوچك خواهد نمود، و حوادث زندگي

را با بردباري و تسليم خواهد پذيرفت.

هنگامي كه بنده به اوامر و نواهي الهي بينديشد، و در فكر دين خود باشد، هرگز به خودنمايي و جاه فروشي در اجتماع نخواهد پرداخت، و در راه مفاخره و مباهات، براي خويشتن درد سر فراهم نخواهد ساخت.

و هنگامي كه خداوند متعال بنده خويشتن را بدين سان خصلت اكرام فرمايد، دنيا، و مردم دنيا، و اهريمنان دنيا، در چشم و دل او كوچك و ناچيز جلوه كند. يك چنين انسان، هرگز در جمع مال حرص نزند و در سيه مال افتخار نكند و به ديگران كبريا و نخوت نفروشد، و بدان چه در ملك مردم است چشم طمع نگشايد، و عمر خويش را به بطالت صرف نكند. اين نخستين پايه تقوي است. قال الله تبارك و تعالي: «تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا في الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقين» [1035] ما سعادت را در آخرت به كساني واخواهيم گذاشت كه در دنيا برتري نجويند و فساد نيانگيزند، و سعادت و حسن عاقبت مخصوص پرهيزكاران است.

عنوان بصري گويد: يا اباعبدالله، نصيحتم فرماي. فرمود: «اوصيك بتسعة اشياء فانها وصيتي لمريدي الطريق الي الله تعالي و الله اسأل ان يوفقك لاستعماله: ثلاثة منها في رياضة النفس و ثلاثة منها في الحلم و ثلاثة منها في العلم فاحفظهما و اياك و التهاون بها»، تو را به نه حكمت وصيت كنم؛ من سالكان طريق را به همين نه كلمه وصيت گويم، و از درگاه پروردگار متعال مسئلت جويم كه تو را در انجام اين وصاياي نه گانه ياري فرمايد. از اين نه سخن، سه سخن به رياضت نفس، و سه سخن به

حلم، و سه سخن به علم بستگي دارد. اين نه سخن را به ياد دار و، زنهار، در انجام آن كسالت و اهمال روا مدار.

عنوان گويد: حواسم را جمع كردم و قلبم را از انديشه هاي گوناگون تهي ساختم و با فكري آسوده و خاطري تهذيب شده به سخنان امام صادق (ع) گوش هوش فراداشتم.

امام چنين فرمود: اكنون آن سه حكمت كه به رياضت نفس تعلق دارد:

اول: آن جا كه در نفس خويشتن اشتها نمي يابي، زنهار از خوردن بپرهيز؛ زيرا ناخواسته خوردن، خورنده را احمق و ابله بپروراند، و به هوش باش كه جز به هنگام گرسنگي لب به [صفحه 293]

طعام نيالايي.

دوم: از سفره لقمه حلال برداري، و در نخستين لقمه نام پرودگار بر زبان آوري.

سوم: فراموش مكن كه رسول اكرم (ص) فرمود: «ما ملاء آدمي وعاء اشترا من بطنه فان كان و لا بد فثلث لطعامه و ثلث لشرابه و ثلث لنفسه»، هرگز آدمي زاده ظرفي را كه ناهنجارتر از شكم وي باشد، آكنده نسازد، و در آن هنگام كه گرسنگي طاقت از كفش بربايد، انبار شكم را به سه قسمت تقسيم كند: يك قسمت را طعام، و يك قسمت را به نوشيدني، و قسمت سوم را به نفس خويش وابگذار.

و اما آن سه سخن كه بايد در حلم گفته شود:

اول: در پاسخ آن كس كه گريبان تو گيرد و گويد: اگر يك دشنام دهي، ده دشنام خواهي شنيد، چنين گوي: اگر ده دشنام دهي، يك دشنام هم نخواهي شنيد.

دوم: به آن كس كه تو را به ناهنجار ياد كند، چنين جواب گوي: اين خصلت ها كه به من نسبت داده اي اگر در من موجود است، به

درگاه خدا استغفار مي كنم و از قدرت و رحمت او مسئلت مي دارم كه مرا از اين خصال نكوهيد برهاند، و اگر در من چنين خصلتي موجود نيست، و تو به ناحق تهمتم مي زني، باز از درگاه الهي مي خواهم كه اين گناه را بر تو ببخشايد.

سوم:با دشمنان خويش مدارا كن، و اگر تو را به آزار و ايذاء تهديد كرده اند، تو آنان را به محبت و دعا نويد ده.

و آن سه كه مربوط به علم است:

اول: از دانشمندان علم فراگير و آن چه را كه نمي داني از پرسيدنش ننگ مدار؛ ولي، زنهار، از سر هزل و لهو پرسش مكن و قيمت وقت را بشناس.

دوم: هرگز خودسرانه در مسائل سخن مگوي، و علم را حقير مگير، و جانب احتياط را هرگز فرومگذار.

سوم: گردن خويش را، زنهار، براي مردم پل مساز و از اعطاي فتوي، آن چنان كه از شير مي گريزي، بگريز.

عنوان بصري گويد: در اين هنگام امام به حق ناطق حضرت جعفر بن محمد الصادق (ع) فرمود: اكنون از حضور من برخيز و برنامه اذكار و اوراد مرا درهم مشكن، آن چه گفتني بود با تو باز گفتم، و السلام علي من اتبع الهدي. [1036].

[صفحه 295]

حرف (ف

فيض بن مختار جعفي كوفي

از اصحاب حضرت باقر و حضرت صادق و حضرت كاظم عليهم السلام است. او ثقه و مورد اعتماد ائمه (ع) بوده [1037]، و شيخ مفيد (ره) او را از بزرگان اصحاب امام صادق عليه السلام و خواص او شمرده، و از ثقات فقهاي صالحين مي داند. [1038].

او همان است كه روايت معروف، از امام صادق (ع)، كه نص بر امامت حضرت موسي بن جعفر (ع) است را نقل كرده:

علامه مجلسي (ره)، در بحارالانوار، از

كتاب غيبت نعماني، از فيض بن مختار، روايت كرده كه گفت: از حضرت امام جعفر صادق (ع)، راجع به مسئله اي، سؤال كردم. حضرت سؤال مرا جواب فرمود. اسماعيل، فرزند حضرت، از جواب امام، اظهار شگفتي نموده، عرض كرد: «يا ابتاه لم يحفظ»،اي پدر، هيچ گاه چنين سخني از شما نشنيده ام! حضرت فرمود: اي پسرك من! به همين جهت است كه پيوسته به تو سفارش مي كنم كه از من مفارقت نكني و غافل از خدمت و محضر من نشوي؛ و چون تو عالم به مسائل نيستي همواره به تو گفته ام كه با من باشي تا از علوم من بهره مند شوي.

اسماعيل برخاست و رفت. من خدمت حضرت عرض كردم: فدايت شوم، چه شده كه اسماعيل ملازم خدمت شما نمي شود، تا چون شما درگذري، امور (امامت) را مفوض به او فرمايي، چنان كه امور بعد از پدرت به شما مفوض شد. حضرت فرمود: اي فيض! اسماعيل نسبت به من، مانند من نسبت به پدرم نيست. عرض كردم: فدايت شوم، بي شك و شبهه،

[صفحه 296]

چون شما درگذري، مردم بر او وارد شوند؛ و اگر واقع شود آن چه ما از آن مي ترسيم، و سؤال مي كنم از خدا عافيت را در آن، پس ما به جانب كه بايد برويم؟

حضرت سكوت فرمود. من برخاستم و زانوي آن بزرگوار را بوسيدم، و عرض كردم: رحم كن بر پيري من، «فانما هي النار»، اگر بعد از شما ندانيم كه بايد به چه كسي توسل جوييم، جاي ما در آتش خواهد بود (يا آنكه ندانستن ما، خليفه بعد از شما را، آتشي است سوزان) به درستي كه من، به خدا سوگند، اگر مي دانستم پيش از

شما خواهم مرد هيچ باكي نداشتم، و ليكن مي ترسم از اينكه بعد از شما در دنيا زنده بمانم.

حضرت به من فرمود: به جاي خود بنشين. بعد از آن برخاست و پرده اي را كه در كنار اتاق آويخته بود بالا زد و پشت پرده رفت، و پس از چند لحظه مرا صدا زد و فرمود: داخل شو. چون من به آن محل وارد شدم، ديدم آن جا مسجد آن حضرت است. حضرت در آن جا نماز خواند، آن گاه منحرف از قبله نشست؛ من نيز در مقابل آن حضرت قرار گرفتم كه ناگاه حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام وارد شد، و در آن وقت به سن پنج سالگي بود، و در دست خود تازيانه اي داشت. امام صادق (ع) او را بر روي زانوي خود نشانيد و فرمود: پدر و مادرم فدايت باد، اين تازيانه چيست در دستت؟ گفت: به برادرم علي گذشتم اين را به دست داشت، و بهيمه اي را مي زد، كه از دست او گرفتم.

آن گاه حضرت فرمود: اي فيض! همان صحف ابراهيم و موسي به رسول خدا صلي الله عليه و آله رسيد، آن حضرت آن را به علي (ع) سپرد و او را بر آن امين دانست، و بعد از آن، امين ساخت علي (ع) بر آن، حسن (ع) را، و بعد از آن حسن (ع)، ايمن قرار داد بر آن، حسين (ع) را، و سپس امين قرار داد حسين (ع)، بر آنها، علي بن الحسين (ع) را، و بعد از آن، امين گردانيد علي بن الحسين (ع) محمد بن علي (ع) را، و امين گردانيد مرا بر آن ها پدرم و آن ها اكنون

در نزد من است، و من امين دانستم بر آن ها پسرم را، با كمي سنش، و اينك نزد اوست.

فيض گويد: مراد آن حضرت را دانستم، ليكن گفت: فدايت شوم، بياني زياده بر اين مي خواهم. فرمود: اي فيض! پدرم هر گاه مي خواست كه دعايش مستجاب شود، مرا در طرف راست خود مي نشانيد و دعا مي كرد و من آمين مي گفتم، پس دعاي او مستجاب مي گشت، و من نيز با اين پسر چنين هستم؛ و ديروز هم تو را در موقف به خير ياد كرديم. من از شوق گريستم و گفتم: سيد من! زيادتر كن بيان را. فرمود: هر گاه پدرم به سفر مي رفت من نيز با او بودم: موقعي كه بر روي راحله خود مي خواست بخوابد، من راحله خود را نزديك راحله او مي بردم و بازوي خود را بالش او قرار مي دادم، يك ميل و دو ميل راه، تا از خواب [صفحه 297]

برمي خاست، و اين پسر نيز با من چنين مي نمايد. عرض كردم: فدايت شوم، بيشتر بفرماييد، فرمود: من مي يابم از اين پسر آن چه را كه يعقوب از يوسف يافت. گفتم: اي سيد من! زياده بر اين بفرما. فرمود: اين همان است كه از آن سؤال نمودي، اقرار كن به حق او. من برخاستم و سر مباركش را بوسيدم و براي او دعا كردم.

سپس فيض اجازه خواست كه به بعضي، مطلب را اظهار كند، حضرت فرمود: با اهل و اولاد و رفقايت بگو. فيض در آن سفر با عايله رفته بود، چون به آنان اطلاع داد، همگي شكر و حمد خداي را به جا آوردند.

يكي از رفقاي فيض، يونس بن ظبيان بود. چون به يونس خبر

داد، او گفت: بايد خودم از آن حضرت بلاواسطه بشنوم. و او مردي عجول بود. پس به سوي خانه حضرت روانه شد، فيض هم به دنبالش رفت. همين كه به در خانه آن جناب رسيد، صداي حضرت بلند شد كه امر چنان است كه فيض به تو گفته، سكوت نما و قبول كن. يونس عرض كرد: شنيدم و اطاعت كردم.

فيض گويد: بعد از آن، چون داخل شدم بر امام صادق (ع) به من فرمود: فيض! با يونس مدارا كن (يا مرافقت كن). عرض كردم: چنان مي كنم. [1039].

[صفحه 299]

حرف (م

محمد بن علي بن نعمان صيرفي كوفي (مؤمن طاق)

اشاره

محمد بن علي بن نعمان، ابوجعفر، كوفي صيرفي معروف به احول و ملقب به مؤمن طاق يكي از ثقات [1040] و برجستگان اصحاب امام صادق (ع) [1041] است [1042] كه لقب مؤمن طاق دارد [1043]؛ چون در طاق المحامل كوفه دكاني داشته؛ نه آن چنان كه صاحب قاموس و تاج اللغة گفته اند كه طاق قلعه اي در طبرستان بوده و محمد بن نعمان در آن جا سكونت داشته [1044]، كه اين اشتباه است.

در زمان محمد بن نعمان پول قلبي پيدا شده بود كه اكثر مردم تشخيص نمي دادند، مؤمن طاق قلب و سالم را از يكديگر تشخيص مي داد و از هم جدا مي كرد، لهذا دشمنان وي و بدخواهان مذهب جعفري، او را شيطان طاق مي خواندند. [1045].

مؤمن طاق نيز، مانند هشام بن حكم، در علم كلام قدرتي تمام داشت، و از متكلمان عصر خويش محسوب مي گشت [1046]، و امام صادق (ع) در اين زمينه او را ستوده بود. [1047].

او مصنفات بسياري، مانند: كتاب الاحتجاج در امامت اميرالمؤمنين (ع) و كتاب رد بر

[صفحه 300]

معتزله در امامت مفضول، و كتابي در امر

طلحه و زبير و عايشه [1048]، و كتابي در رد خوارج و مناظراتش با آنان، و كتابي در مجالس وي با ابوحنيفه و فرقه مرجئه دارد. [1049].

او كتابي نيز به نام «افعل لا تفعل» دارد كه مرحوم ثقه الاسلام آقاي حاج شيخ آقا بزرگ تهراني، قدس سره، در الذريعه، فرموده: «كتاب افعل لا تفعل لا بي جعفر محمد بن علي بن النعمان بن ابي طريفة البجلي الاحول الصيرفي الاحول الصيرفي الملقب بمؤمن الطاق يروي عن الامام ابي عبدالله الصادق عليه السلام و هو احد الاربعة الذين هم احب الناس اليه احياءا و امواتا. قال النجاشي: رايت هذا الكتاب عند احمد بن ابي عبدالله الحسين عبيدالله بن الغضائري و هو كتاب كبير حسن»، صاحب كتاب افعل لا تعفل، ابوجعفر محمد بن علي بن نعمان احول صيرفي است كه ملقب به مؤمن طاق است، و از امام صادق (ع) روايت مي كند، و او جزء چهار نفري است كه، مرده و زنده ايشان، محبوب ترين مردم نزد امام جعفر صادق (ع) بوده. نجاشي گفته: من آن كتاب را نزد ابن غضائري ديده ام، و آن كتاب بزرگ و خوبي است. [1050].

مؤمن طاق مناظرات و مباحثاتي با مخالفين داشته كه ما بعضي از آن ها را ذكر مي كنيم:

مؤمن طاق و ضحاك شاري

علامه مجلسي (ره)، در بحارالانوار، از رجال كشي، نقل كرده كه يكي از خارجيان به نام ضحاك در كوفه خروج كرد، و نام خود را اميرالمؤمنين گذاشت، و مردم را به مرام خويش مي خواند. مؤمن طاق نزد او رفت. همين كه پيروان ضحاك او را ديدند وي را بگرفتند و نزد ضحاك بردند. مؤمن طاق به ضحاك گفت: من مردي با بصيرت در دينم، و شنيده ام كه تو موصوف به

عدل و انصافي، لهذا دوست دارم جزء پيروان تو باشم. ضحاك به اصحاب خود گفت: اگر اين مرد با ما يار و همكار گردد بازار ما رواج و رونقي بهتر خواهد گرفت.

آن گاه مؤمن طاق به ضحاك گفت: چرا از علي (ع) تبري مي كنيد، و قتال و جدال با او را حلال مي دانيد؟ ضحاك گفت: براي اين كه او در دين خدا حكم گرفت و هر كس در دين خدا حكم گيرد، قتل و جدال او، و بيزاري از او، حلال است. مؤمن طاق گفت: پس مرا از اصول دين خود آگاه ساز تا با تو مناظره كنم، و هرگاه حجت و دليل تو بر حجت و دليل من غالب آيد، در سلك اصحاب تو درآيم؛ و مناسب آن است، به جهت تميز صواب و خطاي [صفحه 301]

هر يك از من و تو در مناظره، كسي را تعيين كني تا مخطي را در خطايش ادب سازد و از براي مصيبت به صواب حكم نمايد. ضحاك به يكي از اصحاب خود اشاره كرد و گفت: اين مرد در ميان من و تو حكم باشد، چون مردي عالم و فاضل است.مؤمن طاق گفت: اين مرد را حكم مي سازي در ديني كه من آمده ام تا با تو مناظره كنم؟ ضحاك گفت: آري.

مؤمن طاق رو به اصحاب ضحاك كرد و گفت: اينك صاحب شما، در دين خدا، حكم گرفت، ديگر خود دانيد. اصحاب ضحاك، همين كه آن گفتار را شنيدند، چندان چوب و شمشير حواله ضحاك نمودند تا هلاك شد. [1051].

مؤمن طاق و ابوخدره

علامه مجلسي (ره)، در بحارالانوار، از كتاب احتجاج طبرسي، از اعمش روايت كرده گفت: شيعه و محكمه [1052] در

كوفه به نزد ابونعيم نخعي گرد آمدند، و مؤمن طاق در آن جا حاضر بود. ابن ابي خدره به شيعيان گفت: من اثبات مي كنم كه ابوبكر افضل از حضرت علي (ع) و جميع صحابه پيغمبر (ص) بوده، به جهت چهار چيز، و كسي قدرت بر رد آن را ندارد و آن چهار امر اين است:

اول: ابوبكر در خانه پيامبر (ص) مدفون شد. دوم: با رسول خدا (ص) در غار بود. سوم: آخرين نماز را با مردم به جا آورد، قبل از رحلت رسول خدا (ص). چهارم: اوست، ثاني اثنين، صديق از امت.

ابوجعفر مؤمن طاق گفت: اي پسر ابي خدره! من تقرير مي كنم براي تو كه علي (ع) افضل از ابوبكر و جميع صحابه پيامبر (ص) بوده، به همين چهار چيزي كه ذكر كردي، و اينكه آن ها براي ابوبكر عيب و نقص بوده؛ و ملزم مي سازم تو را به اطاعت اميرالمؤمنين (ع) به سه جهت: اول از قرآن كه خداوند وصف فرموده او را، دوم نص رسول خدا (ص) بر او، سوم به دليل عقل، و اتفاق كرده اند همه بر آنها.

سپس مؤمن طاق گفت: اي پسر ابي خدره! مرا خبر ده از خانه هايي كه رسول خدا (ص) از خود باقي گذاشت، و خداوند مردم را از ورود در آن، مگر به اذن آن حضرت،

[صفحه 302]

منع كرده، آيا رسول خدا (ص) آن خانه ها را ارث قرار داد بر اهل و اولادش يا آن ها را صدقه قرار داد براي مسلمانان؟ بگو كدام يك از اين دو بوده؟ از سؤال مؤمن طاق سخن ابي خدره قطع شد و هيچ نتوانست بگويد، و اشتباه خود را در آن چه گفته بود فهميد؛ و چون

نتوانست پاسخي دهد، مؤمن طاق گفت: اگر رسول خدا (ص) آن خانه ها را تركه گذاشته بود كه از براي اولاد و زن هاي خود ميراث باشد، هنگامي كه از دنيا رفت نه زن در خانه داشت و عايشه دختر ابوبكر در نه يك از هشت يك آن خانه سهم داشت؛ چگونه صاحب تو را در آن دفن كرد در حاليكه يك ذرع در يك ذرع از آن خانه به او نمي رسيد؟ و اگر آن خانه صدقه بود از براي مسلمانان، پس بليه اعظم و بزرگ تر خواهد بود؛ زيرا كه نمي رسد از آن خانه به ابوبكر پدر عايشه، مگر آن مقداري كه به ادني فردي از مسلمانان، و دخول در آن منزل در زمان حيات و بعد از وفات آن حضرت، بدون اذن آن جناب، معصيت بود، مگر از براي علي بن ابيطالب عليه السلام و اولاد آن جناب؛ زيرا كه خداي تعالي حلال فرموده بود از براي ايشان آن چه را كه حلال ساخته بود از براي رسول خدا (ص).

سپس مؤمن طاق گفت: شما مي دانيد كه رسول خدا (ص) امر فرمود به بستن تمام درهايي كه به مسجد باز مي شد به غير از در خانه علي (ع). ابوبكر خواهش كرد كه پيامبر (ص) اجازه مرحمت كند سوراخي از خانه اش به مسجد باز كند، پيامبر اذن نداد، و جناب عباس عموي پيغمبر اكرم (ص) همين كه درهاي مسجد را بستند و در خانه علي عليه السلام را باز گذاشتند، غضبناك به مسجد آمد، رسول خدا (ص) خطبه اي خواند و در خطبه فرمود: خداي تعالي امر فرمود به موسي و هارون كه در مصر خانه هايي براي خود بسازند و دستور

داد كه در مسجد ايشان كسي بيتوته نكند، و كسي با همسرش نزديك نكند، مگر موسي و هارون و ذريه ايشان. و سپس فرمود: نسبت علي بن من به منزله هارون است نسبت به موسي، و ذريه علي مثل ذريه هارون مي باشند، و حلال نيست از براي احدي كه نزديكي كند با همسر خود در مسجد رسول خدا (ص) و حلال نيست كه بيتوته كند در آن كسي، مرگ علي (ع) و ذريه آن جناب. سپس همه حضار گفتند: چنين است كه تو گفتي.

مؤمن طاق به ابوخدره گفت: ربع دين تو رفت؛ و اين منقبتي بود از براي صاحب من كه مخصوص به اوست، و نيز عيبي بود براي صاحب تو (ابوبكر).

و اما قول تو كه گفتي: «ثاني اثنين اذهما في الغار» [1053] - دومي از دو تن هنگامي كه

[صفحه 303]

در غار بودند - پس خبر ده مرا، آيا خداوند فرو فرستاده سكينه و آرامش را بر رسول خدا (ص) و مؤمنين در غير غار؟ ابن ابي خدره گفت: آري، مؤمن طاق گفت: پس به تحقيق كه خدا خارج كرد صاحب تو را در غار از سكينه و آرامش، و مخصوص گردانيد او را به حزن؛ و جاي علي (ع) آن شب در فراش رسول خدا (ص) بود، و فدا كرد جان خود را راه آن حضرت؛ آيا اين افضل است يا بودن با پيغمبر (ص) در غار؟ همه حضار تصديق گفته مؤمن طاق را نمودند.

آن گاه مؤمن طاق گفت: اي ابي خدره! نصف دين تو از دست رفت.

و اما قول تو كه گفتي: ثاني اثنين، صديق امت است، به درستي كه خدا واجب ساخته بر صاحب

تو استغفار از براي علي بن ابيطالب (ع) را، در آن جا كه فرموده: «و الذين جاؤا من بعدهم يقولون ربتا اغفرلنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان» [1054] - و آنان كه آمدند بعد از ايشان، مي گويند: بار خدايا، بيامرز ما را و برادران ما را كه سبقت گرفتند به ما در ايمان - يعني مسلمانان مكلف بودند كه طلب آمرزش كنند از براي سابقين در ايمان، و شك نيست در اين كه علي (ع) سابق جميع مردم بود در ايمان، پس اگر ابوبكر داخل در مسلمانان باشد، خداوند او را به طلب آمرزش از براي علي بن ابيطالب (ع) مكلف ساخته. و آن چه را كه ادعا كردي او صديق امت است، اين اسم را مردم تعيين كردند، و آن كسي كه نام گذاشته شده به اين نام در قرآن، و شهادت داده قرآن از براي او به صدق، او اولي است به صدق و تصدق از كسي كه مردم او را نام گذاشته باشند؛ و به تحقيق كه علي (ع) در منبر بصره فرمود: منم صديق اكبر كه ايمان آوردم و تصديق كردم كه آن حضرت را، پيش از ابوبكر. حضار تصديق قول او را نمودند.

پس مؤمن طاق به ابن ابي خدره گفت: سه ربع دين تو رفت.

و اما قول تو كه ابوبكر با مردم نماز خواند در آخر عمر پيغمبر اكرم (ص)؛ تو ثابت كردي از براي او فضيلتي را كه نبود از براي او، به درستي كه مطلب به تهمت نزديك تر است تا به فضيلت؛ چون اگر امامت به امر رسول الله (ص) بود پيامبر وي را عزل نمي ساخت، در حالي كه

پيغمبر (ص)، همين كه ديد ابوبكر براي نماز با مردم تقدم جست، بيرون آمد و وي را كنار زد و از آن مقام عزل ساخت؛ و اين عمل از ابوبكر، يكي از دو چيز بود: يا حيله اي كرده بود، كه رسول خدا (ص) با آن بيماري شديد كه داشت مبادرت به بركناري او از محراب نمود تا آن كه بعدا احتجاج نكند بر مردم بر آن نمازي كه خواند، و يا آن كه از اول به [صفحه 304]

اذن رسول خدا (ص) بود، سپس به امر خدا او را از امامت جماعت معزول ساخت. چنانكه در قضيه تبليغ سوره برائت است كه اول رسول خدا (ص) تبليغ آن سوره را، به اهل مكه، به ابوبكر مفوض فرمود، ليكن همين كه براي تبليغ سوره برائت رفت، جبرئيل نازل شد و گفت كه بايد به دست خود يا كسي كه از تو باشد اين كار را انجام دهي. پس رسول خدا (ص)، علي (ع) را به دنبال او فرستاد و سوره را از او گرفت و او را از آن كار عزل فرمود. در هر حال ابوبكر مذموم باشد، زيرا آشكار شد آن چه مستور و پوشيده بود از او، و اين دليل روشني است كه ابوبكر را صلاحيت جانشيني رسول خدا (ص) نبود و او مأمور به امري نگشت. مردم گفتند: راست گفتي.

پس ابوجعفر مؤمن طاق به ابن ابي خدره گفت: تمام دين تو رفت و رسوا شدي، در حاليكه مي خواستي صاحبت را مدح كني.

آن گاه مردم به مؤمن طاق گفتند: اكنون تو دليل خود را بر وجوب اطاعت علي (ع) بيان كن. مؤمن طاق گفت:اما از قرآن،

گفته خداي تعالي است كه فرموده: «يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين» [1055] -اي كساني كه ايمان آورده ايد از پروردگار خود پروا گيريد و با راستگويان باشيد - پس علي (ع) را با صفت صدق و راستي يافتيم، در آن جا كه ذكر شده: «و الصابرين في البأساء و الضراء و حين البأس اولئك الذين صدقوا و اولئك هم المتقون» [1056] - و آن كساني كه صابرند در سختي ها و در زيان و رنجوري و هنگام گير و دار جنگ، آن جماعتند كساني كه راست گفتند و آن جماعتند پرهيزكاران - و اجماع است بر اين كه علي (ع) اولي است به اين صفات از جميع مردم؛ زيرا كه آن حضرت هرگز از جنگي فرار ننمود، چنان كه ديگران در جنگ ها در مواضع متعدده گريختند. مردم تصديق قول او را نمودند.

سپس گفت: اما دليل بر آن چه گفتم از حديث و تنصيص رسول خدا (ص)، آن كه حضرت رسول (ص) فرمود: دو امر نفيس در بين شما مي گذارم تا وقتي كه متمسك شويد به آن ها گمراه نشويد، پس از من؛ اول: كتاب خدا. دوم: عترت (اهل بيت) من است؛ آن دو از يكديگر جدا نگردند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.

و نيز آن حضرت فرمود: مثل اهل بيتم در ميان شما، مثل كشتي نوح است، هر كس به آن كشتي سوار شد، نجات يافت، و هر كس از آن تخلف جست، غرق شد. پس تمسك به [صفحه 305]

اهل بيت رسول خدا (ص) هادي است و محل رستگاري، به شهادت رسول خدا (ص)، و تمسك به غير ايشان گمراهي

است. مردم تصديق گفتار او را نمودند.

پس مؤمن طاق گفت: اما از ادله عقلي: يكي آن ها همگي مردم مأمور به متابعت اعلم هستند، و اجماع امت بر اين است كه علي (ع) اعلم اصحاب رسول خدا (ص) بوده، و همه مردم از آن جناب سؤال مي كردند و به آن حضرت در مسائل علمي احتياج داشتند، و علي (ع) از تمامي ايشان مستغني بود؛ و اين شاهد و دليلي است بر حقيقت آن جناب، از قرآن، چنانكه حق تعالي مي فرمايد: «افمن يهدي الي الحق الحق ان يتبع امن لا يهدي الا ان يهدي فمالكم كيف تحكمون» [1057] - آيا كسي كه هدايت به جانب حق مي كند سزاوارتر از است از او پيروي كنند، يا كسي كه راه نيابد جز آن كه هدايتش كنند؟ شما را چه مي شود؟ چگونه حكم مي كنيد؟

راوي گويد: روزي بهتر از آن روز بر ما نگذشت و در آن روز جمع زيادي داخل مذهب حق شدند. [1058].

مؤمن طاق و ابوحنيفه

روزي ابوحنيفه به مؤمن طاق گفت: شما شيعيان، اعتقاد به رجعت داريد؟ مؤمن طاق گفت: آري، ابوحنيفه گفت: پانصد [1059] اشرفي به من قرضه بده، در رجعت كه به دنيا برگشتم، به تو پو را بر مي گردانم. مؤمن طاق گفت: مانعي ندارد، فقط ضامني بياور كه موقع رجعت كه به دنيا بر مي گردي، به صورت انسان برگردي؛ من پول ها را مي دهم، اما مي ترسم كه تو به صورت بوزينه يا خوك برگردي، و من نتوانم پولم را از تو دريافت كنم. [1060].

[صفحه 306]

هنگامي كه امام صادق (ع) از دنيا رحلت نمود، ابوحنيفه به مؤمن طاق گفت: يا اباجعفر! امام تو وفات كرد. مؤمن طاق گفت: «لكن امامك

من المنظرين الي يوم الوقت المعلوم» [1061] اگر امام من وفات نمود، امام تو (شيطان) تا وقت معلوم نمي ميرد. [1062].

خليفه مهدي عباسي، از جواب مؤمن طاق بسيار خنديد و امر كرد ده هزار درهم به وي دادند. [1063].

روزي ابوحنيفه با اصحاب خويش مجلسي داشت، در آن حال مؤمن طاق وارد شد، ابوحنيفه به يارانش گفت: شيطان به سوي شما آمد. مؤمن طاق در پاسخ وي بي درنگ اين آيه را از قرآن كريم تلاوت كرد: «الم تر انا ارسلنا الشياطين علي الكافرين توزهم ازا» [1064] - آيا نديدي كه ما شياطين را بر سر كافران فرستاديم تا سخت آن ها را آزار كنند - [1065].

[صفحه 307]

همچنين نقل شده كه مؤمن طاق و ابوحنيفه، از يكي از كوچه هاي شهر كوفه مي گذشتند، مردي به ايشان رسيد و آن دو را از طفل گمشده خويش پرسيد، مؤمن طاق گفت: من طفل گمشده را نديده ام، و ليكن اگر پيرمرد گمراه مي خواهي، ابوحنيفه است. [1066].

و نيز در وقت ديگري ابوحنيفه با مومن طاق گفت: اگر علي بن ابيطالب (ع) خويش را خليفه بلافصل پيغمبر اكرم (ص) مي دانست، چرا پس از رحلت پيامبر (ص) در طلب حق خويش نكوشيد؟ مؤمن طاق اظهار كرد: علي (ع) بيم آن داشت كه جنيان او را نيز، مانند سعد بن عباده [1067].

، به هواخواهي ابوبكر و عمر، به تير مغيرة بن شعبه از ميان بردارند. [1068].

[صفحه 308]

مرحوم كليني (ره)، در كافي، مي فرمايد: ابوحنيفه از مؤمن طاق پرسيد: چه مي گويي در باب متعه آيا گمان مي كني كه متعه حلال است؟ مؤمن طاق گفت: آري، حلال است. ابوحنيفه گفت: پس چرا منع مي كني زنان متعلقه به خود را به كار

متعه مشغول شوند، و از براي تو كسب درآمد كنند؟ مؤمن طاق گفت: اين طور نيست كه هر عملي و شغلي كه حلال شد مردم به آن راغب باشند، و براي هر كس مرتبه و مقامي است رفيع كه بزرگ تر از آن است كه هر كاري را انجام دهد؛ و ليكن تو اي ابوحنيفه! چه مي گويي در آب انگور جوشيده (نبيذ)، آيا حلال است؟ ابوحنيفه گفت: آري. مؤمن طاق گفت: پس چرا زنان خود را منع مي كني از اينكه در ميخانه بنشينند و به شراب فروشي مشغول گردند و پولي به دست آورند. ابوحنيفه گفت: «واحد بواحد»، يكي به يكي، و جواب مرا گفتي، و ليكن تيري كه تو افكندي كارگرتر بود.

پس ابوحنيفه گفت: آيه اي كه در سوره «سئل سائل» (معارج) است [1069] ناطق است به حرمت متعه، و روايتي از رسول خدا (ص) وارد شده به نسخ حكم متعه.

مؤمن طاق گفت: اي ابوحنيفه! سوره معارج مكي است و آيه متعه مدني، و روايت تو شاذ و مردود است. ابوحنيفه گفت: آيه ميراث نيز ناطق است به نسخ متعه. مؤمن طاق گفت: متعه نكاح بدون ارث است. ابوحنيفه گفت: در كجا نكاح بدون ارث مي باشد؟ مؤمن طاق گفت: اگر مسلماني با زني از اهل كتاب ازدواج كرد و سپس مَرد مسلمان مُرد، در حق آن زن چه مي گويي؟ ابوحنيفه گفت: زن از آن مرد ارث نمي برد. مؤمن طاق گفت: پس نكاح بدون ارث ثابت شد. [1070].

روزي ابوخالد كابلي، مؤمن طاق را در مسجد مدينه، در حال مناظره با معاندين طريقه شيعه، مشاهده كرد، به او نزديك شد و آهسته به وي گفت: امام صادق (ع)

ما را از مناظره با اين مردم نهي كرده است. مؤمن طاق پرسيد: آيا امام به تو فرمان داد كه مرا نيز از اين كار نهي كني؟ ابوخالد گفت: امام اين را نفرمود، ليكن مرا گفت كه از تكلم با ايشان بپرهيزم. مؤمن طاق گفت: پس آن چه را كه امام فرمان داده است، اطاعت كن.

ابوخالد، پس از اين گفتگو، به محضر امام صادق (ع) آمد و آن ماجرا باز گفت. امام،

[صفحه 309]

در حالي كه تبسمي بر لب داشت، وي را گفت: اي ابوخالد! ابوجعفر چون مرغي است كه هر چند پر و بال وي را بچينند، باز تواند پريد، ليكن تو را اگر پر چيده شد، ديگر نتواني پرواز كني. [1071].

محمد بن مسلم بن رباح ثقفي، ابوجعفر طحان

از معروفين اصحاب امام باقر [1072] و امام صادق [1073] عليهماالسلام، و از حواريين ايشان بوده است. [1074].

شيخ طوسي، او را از اصحاب امام كاظم (ع) نيز شمرده است. [1075].

محمد بن مسلم يكي از چهار نفري است كه امام صادق (ع) در مورد ايشان فرمود: آنان، محبوب ترين مردم نزد من هستند، چه زنده چه مرده [1076]؛ و نيز فرمود كه محمد بن مسلم از حفاظ دين است [1077]، و او را جزء سابقين و مقربين قرار داد. [1078].

محمد بن مسلم در عبادت مشهور، و يكي از عباد زمانه بود. [1079].

او از مخبتين، و اورع، وافقه مردم بود:

ابن ابي عمير گويد: از عبدالرحمن بن حجاج و حماد بن عثمان شنيدم كه مي گفتند: در شيعه، فقيه تر از محمد بن مسلم وجود ندارد. [1080].

مرحوم ميرداماد، در طبقه بندي اصحاب اجماع، او را جزء افقه الاولين به شمار آورده است. [1081].

وي به كثرت حديث امتياز داشت، و علماي شيعه

به صحت احاديثي كه، به سند صحيح، از وي روايت شود، اجماع كرده اند. [1082].

[صفحه 310]

او مدت چهار سال در مدينه اقامت گزيد، و پيوسته براي پرسش، محضر امام باقر (ع)، و سپس به محضر امام صادق (ع) شرفياب مي شد [1083]؛ تا اينكه مورد اعتماد امام باقر (ع) بر حلال و حرام خداوند [1084]، و گنجينه اسرار امام صادق (ع) گشت. [1085].

او از امام باقر (ع)، سي هزار حديثه، و از امام صادق (ع)، شانزده هزار حديث شنيده بود. [1086].

محمد بن مسلم، خود از مام صادق (ع) اين حديث را نقل كره كه حضرت فرمود: «من حفظ من شيعتنا اربعين حديثا بعثه الله يوم القيامة عالما فقيها و لم يعذبه»، هر كس از شيعيان ما، چهل حديث حفظ كند (از تغيير و تحريف آن جلوگيري كرده، در آن انديشه نموده، و به مضمون آن عمل نمايد)، خداوند روز قيامت او را در جايگاه عالم و فقيه قرار دهد، و عذابش ننمايد. [1087].

او در كوفه مرجع خاص و عام بود:

هشام بن سالم گويد: در هر موضوعي كه من و زراره اختلاف نظر پيدا مي كرديم، به محمد بن مسلم مراجعه كرده، از او سؤال مي نموديم، و او در پاسخ ما مي گفت: امام باقر (ع) در اين مورد چنين فرمود، و امام صادق (ع) اين چنين. [1088].

عبدالله بن ابي يعفور كه خود از معاريف اصحاب حضرت صادق (ع) است، به خدمت امام رسيد و عرض كرد: مرا همواره ديدار شما ميسر نيست، و گاه باشد كه بعضي از شيعيان مسائلي از من مي پرسند كه در پاسخ آن عاجر مي مانم. امام صادق (ع) به وي فرمود: چرا از محمد بن مسلم

سؤال نمي كني؟ او مسائل بسياري از پدرم شنيده است، و نزد وي وجيه و پسنديده بود. [1089].

[صفحه 311]

ائمه اهل سنت و جماعت نيز بسا كه از وي اخذ احكام مي نمودند و فتاواي او را به كار مي بستند:

محمد بن مسلم گويد: در پشت بام خوابيدم بودم، شنيدم كسي در خانه را مي كوبد. سؤال كردم: كيست؟ گفت: منم كنيزك تو، خدا تو را رحمت كند. من لب بام رفتم، و سركشيدم، ديدم زني است؛ چون مرا ديد، گفت: نوعروس من حامله بود و درد زاييدن او را گرفت، و نازاييده از آن درد مرد، و اكنون طفل در رحم او حركت مي كند، چه بايد كرد؟ پس به او گفتم: اي كنيز خدا! چنين مسئله اي را روزي از امام باقر (ع) پرسيدند، حضرت فرمود كه شكم مادر را بشكافند و بچه را بيرون بياورند، تو نيز چنين كن. سپس به او گفتم: من مردي گوشه نشين، و از مردم بركنارم، تو را كه به من راهنمايي كرد؟ گفت: نزد ابوحنيفه، صاحب رأي و قياس، رفتم، و اين مسئله را از و پرسيدم، به من گفت: چيزي نمي دانم، نزد محمد بن مسلم ثقفي برو، و از آن چه او گفت مرا خبردار كن.

چون صبح شد به مسجد رفتم، ديدم ابوحنيفه، آن مسئله را با اصحابش در ميان گذاشته (و مي خواهد گفته مرا، از خود، به ايشان بگويد)، من از گوشه مسجد، سينه اي صاف كردم، ابوحنيفه گفت: مطلب را پوشيده دار، بگذار ما يك لحظه نفسي بكشيم و زندگي كنيم. [1090].

زماني محمد بن مسلم نزد ابن ابي ليلي، قاضي كوفه، اداي شهادت كرد؛ ليكن قاضي شهادت او را نپذيرفت. امام صادق (ع) به

شنيدن اين خبر ابوكهمش را مسائلي آموخت، و او را فرمان داد كه چون به كوفه رود پاسخ آن مسائل را از ابن ابي ليلي بخواهد، و چون او در جواب فرو ماند، از وي بپرسيد كه چرا شهادت دانشمندتر از خوش را نپذيرفته است.

چون ابوكهمش به كوفه آمد و فرمان امام را انجام داد، و قاضي درماند، به او گفت: جعفر بن محمد (ع) به تو پيغام فرستاده كه چرا شهادت محمد بن مسلم را كه بسي از تو به احكام الهي داناتر و به سنت نبوي آگاه تر است مردود شناخته اي؟

ابن ابي ليلي گفت: تو را به خدا سوگند كه جعفر بن محمد (ع) اين پيغام به من فرستاده؟! ابوكهمش پاسخ داد: آري. آن گاه كسي را به سوي محمد بن مسلم فرستاد و او را به محضر خويش خواند و شهادتش را قبول كرد. [1091].

از آن پس، هرگاه مشكلي در امر قضاوت براي ابن ابي ليلي پيش مي آمد به محمد

[صفحه 312]

بن مسلم مراجعه مي كرد. [1092] از زراره روايت شده كه وقتي ابوكريبه [1093] ازدي، و محمد بن مسلم ثقفي، به جهت اداي شهادتي به نزد شريك، قاضي كوفه، رفتند. شريك لختي در صورت ايشان نگريست، و آثار صلاح و تقوي و عبادت در چهره ايشان ديد، آن گاه گفت: «جعفريان فاطميان»، اين دو تن از شيعيان جعفر و فاطمه عليهماالسلام، و منسوب به اين خانواده مي باشند. ايشان گريستند. شريك سبب گريه ايشان را پرسيد، گفتند: براي آن كه ما را از شيعيان شمردي و جزء مردمي به حساب آوردي كه، به جهت مشاهده كمي ورع و تقواي ما، راضي نمي شوند كه امثال ما را برادران خود

گيرند، و ما را نسبت به كسي دادي كه راضي نمي شود امثال ما را شيعه خود حساب نمايد؛ پس اگر تفضل نمود، و ما را قبول كرد بر ما منت نهاده است، شريك تبسم كرد و گفت: اگر مرد در دنيا باشد، امثال شماست... [1094].

محمد بن مسلم مورد لطف خاص امام باقر (ع) بوده:

شيخ مفيد (ره)، از محمد بن مسلم روايت كرده كه گفت: رهسپار مدينه شدم، و سخت بيمار بودم، به حضرت باقر (ع) كسالتم را گزارش دادند، حضرت به وسيله غلامش ظرف شربتي كه دستمالي بر روي آن افكنده شده بود، برايم فرستاد. غلام ظرف را به دستم داد و گفت: بياشام كه امام به من دستور داده تا نياشامي برنگردم. ظرف را كه ازدست غلام گرفتم متوجه شدم كه آن شربت، چون مشك معطر بود، و لذيذ و خوش طعم و خنك؛ چون به فكر فرورفتم كه حركت برايم مقدور نيست، و نمي توانم بر روي پايم بايستم، چگونه مي توانم به خانه حضرت بروم؟ اما چون آن شربت در دلم نشست، گوييا از بند رستم و آزاد شدم، به راحتي از جاي برخاستم و به منزل امام باقر (ع) رفتم. چون اجازه ورود خواستم، حضرت بانگ زد و فرمود: وارد شو، تو تندرستي... [1095].

محمد بن مسلم مردي جليل القدر و توانگر بود، حضرت باقر (ع) به او فرمود: اي محمد! تواضع كن. پس، در كوفه، زنبيلي پر از خرما برداشت و ترازويي به دست گرفت، و بر

[صفحه 313]

در مسجد نشست، و به خرما فروشي مشغول شد. فاميل او نزدش جمع شدند و گفتند: كار تو باعث فضيحت و رسوايي ما است. محمد به آنان

گفت: مولاي من، مرا امر فرموده به كاري كه هرگز از آن دست برادر نيستم. گفتند: اگر، ناعلاج، خواهان كسبي، پس در دكان آرد فروشي بنشين، آن گاه برايش سنگ آسيا و شتري فراهم ساختند تا گندم و جو آرد كند و بفروشد. محمد قبول كرد، و از اين جهت او را طحان ناميدند. [1096].

محمد بن مسلم امام خود را به خوبي مي شناخت و گوش به فرمانش بود.

در كافي، از او نقل شده كه گفت: شنيدم امام باقر (ع) مي فرمود: هر كه دينداري خدا كند با عبادتي كه خود را در آن به زحمت افكند، ولي امام و پيشوايي كه خدا معين كرده نداشته باشد، زحمتش ناپذيرفته و خود او گمراه و سرگردان است؛ و خدا اعمال او را ناپسند دارد. و مثل او مثل گوسفندي است كه از چوپان و گله خويش گم شود و تمام روز سرگردان به اين سو و آن سو رود، و چون شب فرا رسد، گله اي با شبان به چشمش آيد، به سوي آن گرايد و به آن فريفته شود، و شب را در خوابگاه آن گله به سر برد؛ چون چوپان گله را حركت دهد، گوسفند گمشده، گله و چوپان را ناشناس بيند، باز با شتاب و سرگرداني در جستجوي شبان و گله خود برآيد، كه گوسفنداني را با چوپاني بيند، به سوي آن رود و به آن فريفته شود، شبان هم آن را صدا زند كه بيا و به چوپان و گله خود بپيوند كه تو سرگرداني و از چوپان و گله ات گم گشته! آن گوسفند هراسان و سرگردان و تنها به اين سو و آن سو

زند، و چوپاني هم ندارد كه به چراگاهش رهبري كند، يا به منزلش رساند. در همين هنگام گرگ گم شدن آن را غنيمت شمارد و آن را بخورد.

به خدا،اي محمد! كسي كه از اين امت باشد، و امامي روشن و آشكار، و عادل، از طرف خداي عزوجل نداشته باشد، چنين است، گم گشته و گمراه است؛ و اگر با اين حال بميرد با كفر و نفاق مرده است.

بدان اي محمد! كه پيشوايان جور و ستم، و پيروان ايشان، از دين خدا بر كنارند، خود گمراهند و مردم را گمراه كنند، اعمالي را كه انجام مي دهند مانند خاكستري است كه تند بادي در روز طوفاني به آن زند، چيزي از اعمالشان دستگيرشان نمي شود، اين است همان گمراهي بي پايان. [1097].

محمد بن مسلم از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: بدانيد كه خداوند، بنده اي را كه هر لحظه به رنگي درآيد و تغيير عقيده دهد، دشمن مي دارد؛ پس هيچ گاه از حق و اهل [صفحه 314]

آن جدا مشويد كه هر كس به باطل و اهل آن اتكاء و پافشاري نمايد، هلاك گردد، و دنيا از دستش برود، و با خواري از دنيا خارج شود. [1098].

محمد بن مسلم در حدود هفتاد سالگي، در سال يكصد و پنجاه هجري وفات يافت. [1099].

از او كتاب «چهارصد مسئله» كه در ابواب حلال و حرام است به جا ماند. [1100].

مسمع بن عبدالملك كردين، ابوسيار

اشاره

در خلاصه، علامه حلي، ص 84، مسمع بن مالك، آمده است.

كردين، به كسر كاف و دال.

سيد بكر بن وائل، و رئيس آنان در شهر بصره، و صاحب جاه و منزلت در ميان ايشان [1101]، و از اصحاب امام باقر (ع) [1102]، و

امام صادق (ع) [1103] بوده، و ثقه است [1104]، او از حضرت باقر (ع) اندكي روايت كرده، و ليكن از حضرت صادق (ع) بسيار روايت نموده، و اختصاص تمام به آن حضرت داشته تا آن كه آن جناب روزي به او فرمود: «اني لا عدك لامر عظيم يا اباسيار»، اباسيار، من تو را از براي امري بزرگ مهيا و آماده داشته ام. [1105].

روايت شده كه وقتي امام صادق (ع) به او فرمود: اي مسمع! تو از اهل عراقي، آيا به زيارت قبر امام حسين (ع) مي روي؟ عرض كرد: نه، چون من مردي معروف و در بين اهل بصره مشهورم، و نزد ما جماعتي هستند كه تابع خليفه اند، و از قبايل عرب و ناصبيان و غير ايشان، دشمنان بسيار داريم، و من ايمن نيستم كه احوال مرا به والي خبر ندهند، به طور قطع گزارش مي دهند، و از ايشان به من ضررها خواهد رسيد. حضرت فرمود: آيا مصائب آن حضرت با به خاطر مي آوري؟ عرض كرد: آري. فرمود: آيا بر آن حضرت جزع مي كني؟ عرض كرد: آري، به خدا سوگند كه بي تابي مي كنم و مي گريم بر آن بزرگوار تا آن كه اهل [صفحه 315]

خانه من، اثر اندوه در من مي يابند، و حتي از غذا خوردن امتناع مي كنم تا از حال من، آثار مصيبت ظاهر مي شود. حضرت فرمود: خدا رحم كند بر گريه تو، به درستي كه تو شمرده مي شوي از كساني كه جزع مي كنند از براي ما، و شاد مي شوند براي شادي ما، و اندوهناك مي شوند براي اندوه ما، و خائف مي گردند براي خوف ما، و ايمن مي گردند براي ايمني ما، و زود باشد كه ببيني، در

وقت مرگ خود، كه پدران من حاضر شوند نزد تو، و سفارش كنند به ملك الموت درباره تو، و بشارت دهند تو را كه ديده ات روشن گردد، و شاد شوي؛ و ملك الموت بر تو مهربان تر باشد از مادري مهربان نسبت به فرزند خويش.

پس حضرت گريست و مسمع نيز گريست، تا آخر حديث كه چشم را روشن و دل را نوراني مي سازد. [1106].

فضيلت زيارت قبر امام حسين

نويسنده گويد: فضيلت زيارت امام حسين (ع) بسيار است، و براي كسي كه «زار قبر الحسين و هو يعلم انه امام من قبل الله مفترض الطاعة علي العباد» [1107] - زيارت قبر امام حسين (ع) نمايد، و بداند كه او امامي است از جانب خدا، و پيروي اش بر بندگان واجب - و عارفا بحقه باشد [1108]، و زيارت او، نه از روي خود بيني و هوس و تظاهر و شهرت طلبي [1109]، بلكه فقط به خاطر خدا باشد [1110]، از حد وصف بيرون است.

در روايات بسيار وارد شده كه زيارت آن حضرت معادل حج و عمره [1111]، و جهاد [1112]، بلكه بالاتر و افضل است [1113]، و باعث آمرزش [1114]، و آسان شدن حساب [1115]، و رفع

[صفحه 316]

درجات [1116]، و اجابت دعوات [1117]، و موجب طول عمر [1118]، و حفظ بدن و حفظ مال [1119]، و زياد شدن روزي [1120]، و بر آمدن حاجات [1121]، و رفع اندوه و گرفتاريهاست. [1122].

و ترك زيارت آن حضرت، سبب نقصان دين و ايمان [1123]، و ترك حق بزرگي از حقوق پيغمبر (ص) است. [1124].

كمتر پاداشي كه به زائر قبر شريف داده مي شود آن است كه: گناهانش آمرزيده شود، و حق تعالي جان و مالش را حفظ كند

تا او را به اهلش برگرداند، و چون روز قيامت شود، حق تعالي او را بيش از دنيا حفظ خواهد نمود. [1125].

و در روايات بسيار وارد شده كه زيارت آن حضرت غم را زائل مي كند، و شدت جان كندن و قول قبر را برطرف مي سازد. [1126].

و هر مالي كه در راه زيارت آن حضرت مصرف گردد، حساب مي شود براي او، هر درهمي هزار درهم، بلكه ده هزار درهم [1127]، و بهتر از آن، رضاي پروردگار، و دعاي محمد (ص) و آل محمد (ع) مي باشد. [1128].

و چون رو به قبر آن حضرت رود، چهار هزار ملك از او استقبال كنند، و چون برگردد، از او مشايعت نمايند [1129] و پيامبران و اوصياء ايشان و ائمه معصومين و ملائكه سلام الله عليهم اجمعين به زيارت آن حضرت مي آيند [1130]، و براي زوار آن حضرت دعا

[صفحه 317]

مي كنند، و ايشان را بشارت هاي خوب مي دهند [1131] حق تعالي پيش از اهل عرفات به سوي زائرين قبر امام حسين (ع) نظر رحمت مي فرمايد [1132] و هر كسي در روز قيامت آرزو مي كند كه كاش زائر آن حضرت مي بود، از زيادي كرامت و بزرگواري ايشان در آن روز. [1133].

روايات رد اين باب بي شمار است، و اختلاف احاديث در مقدار ثواب بستگي به: اختلاف اشخاص زائر و درجه معرفت آنان به امام؛ و اختلاف زمانها: زمان آزادي يا زمان منع زيارت، فصل مساعد يا فصل سختي، ايام زيارت مخصوصه يا غير آن؛ و اختلاف مكان ها: دوري و نزديكي، و وسايل حمل و نقل؛ و اختلاف حالات و مراتب اخلاص و نيت ها دارد.

در اين جا ما به نقل يك روايت اكتفا مي كنيم:

كليني، ابن قولويه، و

صدوق، به سندهاي معتبر، از ثقه جليل القدر معاوية بن وهب بجلي كوفي روايت كرده اند كه گفت: وقتي به خدمت حضرت امام جعفر صادق (ع) رفتم، ديدم آن حضرت را كه در مصلاي خود مشغول نماز است، نشستم تا نمازش تمام شد، شنيدم كه مناجات مي كرد، با پروردگار خود، و مي گفت: اي خداوندي كه مخصوص گردانيده اي ما را به كرامت، و وعده داده اي ما را شفاعت، و علوم رسالت را و ما را، مخصوص به وصيت پيغمبر (ص) گردانيده اي، و علم گذشته و آينده را به ما عطا كرده اي، و دل هاي مردم را به سوي ما مايل گردانيده اي،

«اغفرلي و لاخواني و زوار قبر ابي الحسين بن علي صلوات الله عليهما»، بيامرز مرا و برادران مرا و زيارت كنندگان قبر ابي عبدالله الحسين عليه السلام را، آنان كه مصرف كردند مال خود را و از شهرهاي خود بيرون آمده اند براي رغبت در نيكي به ما و به اميد پاداشهاي تو در صله به ما، و شاد گردانيدن پيامبر تو، و اجابت نمودن امر ما، و براي خشمي كه بر دشمنان گرفته اند، و مقصود ايشان خشنودي تو است.

پس، خداوندا، ايشان را از جانب ما، به خشنودي پاداش ده؛ و آنان را در شب و روز حفظ فرما، و براي خانواده ايشان كه به جاي گذاشته اند بهترين جانشين باش، و ايشان را از شتر هر ستمكار جبار معاندي، از ضعيف و قوي، و شر شياطين جن و انس حفظ فرما؛ و به آنان بيش از آن چه از تو اميد دارند عنايت فرما. آنان ما را بر فرزندان و خويشان ترجيح دادند

[صفحه 318]

و به خاطر ما متحمل غربت و دوري از

شهر و ديار خود گشتند.

بارالها! دشمنان ما، ايشان را سرزنش مي كنند و با وجود اين از زيارت دست برنمي دارند.

سپس عرض كرد: «فارحم تلك الوجوه التي غيرتها الشمس و ارحم تلك الخدود التي تقلبت علي قبر ابي عبدالله عليه السلام...»، پس رحم كن بر آن صورتها كه از تابش آفتاب متغير گرديده، و بر آن گونه ها كه بر قبر امام حسين (ع) قرار گرفته... [1134].

مصادف، مولي ابي عبدالله

شيخ طوسي (ره)، در رجالش، او را از مواليان و ملازمان امام صادق و امام كاظم (ع) شمرده است. [1135].

كشي، از عياشي، از علي بن عطيه، از مصادف نقل كرده كه گفت: حضرت ابوالحسن موسي الكاظم (ع) يك قطعه زمين زراعتي در مدينه (يا نزديك آن) خريد، و سپس به من فرمود: من اين زمين را براي دختر بچه (دختر مصادف) خريده ام. [1136].

داستان سفر مصادف به مصر، براي تجارت، از طرف حضرت صادق (ع)، مشهور است [1137] و ما آن را در ذيل اخلاق امام صادق (ع) نقل كرده ايم.

در روضه كافي، روايتي از حلم امام صادق (ع) نقل شده كه ما ترجمه آن را ذكر مي كنيم. محمد بن مرازم، از پدرش نقل كرده كه گفت: در خدمت امام صادق (ع)، از حيره خارج شديم (آن زماني كه منصور دوانيقي ايشان را خواسته بود و اجازه بازگشتن داده بود)، مقداري آمديم تا به ساحلين [1138] رسيديم. اول شب بود. مردي از كاركنان منصور كه سمت تحصيلداري داشت و در ساحلين زندگي مي كرد، جلو حضرت را گرفت و گفت: نمي گذارم از اين جا بگذري؛ و شديدا بر ممانعتش پافشاري نمود.

من و مصادف در خدمت حضرت بوديم، مصادف عرض كرد: اين سگ، شما را خيلي

آزار مي كند و ممكن است بازگرداند، باز معلوم نيست منصور چه كند؛ اگر اجازه فرمايي او

[صفحه 319]

را مي كشيم و بدنش را در رود مي اندازيم. حضرت فرمود: مصادف! خويشتن داري كن. مصادف پي درپي از آن مرد تقاضاي آزاد كردن مي نمود و او مانع بود، تا بيشتر از شب گذشت، آن گاه دست از جلوگيري برداشت و رفت. حضرت فرمود: اين كار بهتر بود (كه مقداري صبر كنيم و بردباري نماييم) يا آن چه شما مي گفتيد كه او را بكشيم؟ عرض كرديم: اين عمل بهتر بود. حضرت فرمود: «ان الرجل يخرج من الذل الصغير فيدخله ذلك في الذل الكبير»، گاهي مرد در گرفتاري كوچكي است اما به واسطه عدم تحمل خود را در ذلت بزرگ تر مي اندازد. [1139].

مصادف فرزندي به نام محمد داشته كه از پدر خود روايت كرده است. ابن غضائري در يكي از كتاب هايش، محمد را توثيق و تعديل كرده [1140]، اما مصادف را چيزي نمي شمارد. [1141].

معاذ بن كثير كسائي كوفي

اشاره

از شيوخ اصحاب حضرت صادق (ع) [1142]، و از ثقات ايشان، و از كساني است كه نص بر امامت حضرت موسي بن جعفر را از پدرش صلوات الله عليهما روايت كرده است. [1143].

و در روايت «تهذيب» است كه معاذ كرباس فروش بود، وقتي ترك كسب كرد، حضرت صادق (ع) احوال او را پرسيدند، گفتند: تجارت را ترك كرده، فرمود: ترك كسب، كار شيطان است... [1144].

سفارش و تاكيد ائمه اطهار به تلاش و كوشش و كسب و كار و زراعت

نويسنده گويد: در اخبار و روايات اهل بيت عصمت و طهارت صلوات الله عليهم اجمعين، راجع به كسب و تجارت و زراعت، و خلاصه به كوشش و كار، تأكيد و سفارش بسياري شده، و از تن پروري و بيكاري و سربار ديگران بودن، نهي شديدي گرديده. امام صادق (ع) مي فرمايد: «الكاد علي عياله كالمجاهد في سبيل الله»، كسي كه براي تأمين زندگي خود و عائله اش كوشش كند، همانند سربازي است كه در جبهه جنگ براي خدا بجنگد. [1145].

[صفحه 320]

و لذا فقهاي شيعه، در كتب فقهيه، كتابي به عنوان «كتاب التجارة» ايراد كرده اند، و در آن كتاب علاوه بر احكام معاملات، رواياتي از ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين، راجع به تأكيد و تشويق به كار و كسب، و نهي از ترك تجارت و بي كار زيستن، ذكر نموده اند كه ما به چند روايت، از آن روايات، اشاره مي نماييم:

از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: تجارت: عقل را زياد مي سازد، و ترك تجارت، عقل را زايل مي گرداند. [1146].

از فضيل بن يسار روايت شده كه گفت: به امام صادق (ع) عرض كردم كه من تجارت را ترك كرده ام. حضرت فرمود: اين كار را مكن. در مغازه را باز كن و بساطت را

پهن نما، و از خداوند درخواست روزي كن. [1147].

از اسباط بن سالم بياع الزطي نقل شده كه گفت: روزي محضر حضرت صادق (ع) بودم، امام از معاذ، فروشنده كرباس، پرسيد؛ عرضه داشتند: تجارت را ترك كرده، حضرت فرمود: ترك تجارت، كار شيطان است. و هر كس كار و كسب را ترك كند، دو سوم عقلش زايل مي گردد.

آيا ندانستيد كه رسول خدا (ص) هنگامي كه كارواني از شام آمد، جنسي از آن كاروان خريد، و بفروخت، و به مقداري كه قرضش را بپردازد استفاده برد؟ [1148].

و نيز از اسباط بن سالم روايت شده كه گفت: به محضر حضرت صادق (ع) وارد شدم، از احوال عمر بن مسلم پرسيد، گفتم: مردي است صالح، و ليكن تجارت را ترك كرده. حضرت سه مرتبه فرمود: ترك تجارت كار شيطان است... [1149].

از رسول خدا (ص) روايت شده كه فرمود: نه دهم روزي در تجارت است و يك دهم آن در دامداري. [1150].

و از حضرت صادق (ع) روايت شده كه اميرالمؤمنين (ع) به ايرانيان فرمود: تجارت كنيد تا خدا به شما بركت دهد، چون شنيدم از رسول خدا (ص) كه فرمود: رزق ده جزء است كه نه جزءاش در تجارت و يك جزءاش در ساير كارهاست. [1151].

[صفحه 321]

امام صادق (ع) فرمود: هر كس مشغول تجارت باشد از مردم بي نياز شود؛ گفته شود: و لو عائله دار باشد؟ فرمود: و لو عائله دار باشد، چون نه دهم روزي در تجارت است. [1152] و امام صادق (ع) از اميرالمؤمنين (ع) روايت كرده كه حضرت فرمود: به دنبال تجارت برويد كه در تجارت بي نيازي است براي شما از آن چه در دست مردم است، همانا خداي

عزوجل صاحب حرفه درستكار را دوست مي دارد. [1153].

فضل بن ابي قره گويد: محضر حضرت صادق (ع) بودم، پرسيد، از مردي، كه چرا امسال به حج نيامده؛ عرض شد: تجارت را ترك كرده و دستش خالي شده. حضرت كه تكيه كرده بود، راست نشست، و فرمود: تجارت را ترك نكنيد تا بي ارزش نشويد، تجارت كنيد تا خدا براي شما مبارك گرداند. [1154].

از محمد بن فضيل، از ابي حمزه، از امام باقر (ع) روايت شده كه فرمود: هر كس كار و كوشش كند تا از مردم بي نياز گردد، و بر اهل خانه اش توسعه دهد، و به همسايگانش نيكي كند، روز قيامت خدا را ملاقات كند در حاليكه صورتش مثل ماه شب چهارده بدرخشد. [1155].

امام باقر (ع) از رسول خدا (ص) روايت كرده كه فرمود: عبادت هفتاد جزء است، و افضل از تمام عبادات، به دست آوردن حلال است. [1156].

ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين همان گونه كه ديگران را به تجارت و كار و كوشش وا مي داشتند، خود نيز كار مي كردند، و دست از تلاش و كوشش بر نمي داشتند:

در كافي، از عبدالاعلي روايت شده كه گفت: امام صادق (ع) را، در روز بسيار گرمي، در يكي از راه هاي مدينه ديدم، عرض كردم: قربانت گردم، با آن مقام و منزلتي كه در پيشگاه خدا و نسبتي كه با رسول اكرم (ص) داري، در چنين روزي اين گونه كوشش و فعاليت و كار مي كني؟ فرمود: اي عبدالاعلي! به دنبال روزي بيرون آمدم تا از مثل تو بي نياز گردم. [1157].

و نيز از اسماعيل بن جابر روايت شده كه گفت: روزي بر حضرت، در باغ خرمايي كه [صفحه 322]

داشت، وارد شدم، ديدم بيلي

به دست گرفته و درخت ها را آب مي داد، و پيراهني از كرباس به تن كرده كه بر تنش چسبيده بود. [1158].

همچنين، در كافي، از ابي عمر شيباني روايت شده كه گفت: امام صادق (ع) را ديدم كه بيلي به دست گرفته و لباس خشني بر تن كرده و در باغ خودش كار مي كرد و عرق از پشتش مي ريخت، گفتم: فدايت گردم، بيل را به من بدهيد تا من اين كار را انجام دهم، فرمود: دوست مي دارم آدمي، در راه طلب روزي، از حرارت آفتاب ناراحت شود. [1159].

داستان فرستادن حضرت صادق (ع) مصادف را به مصر، براي تجارت، با هزار دينار طلا كه به او مرحمت فرموده بود، معروف، و در كافي نيز نقل شده است. [1160].

از ابن عباس روايت شده كه رسول خدا (ص)، هنگامي كه به مردي نگريست و از اعمالش او را خوش مي آمد، سؤال مي فرمود: آيا اين مرد شغل و حرفه اي دارد؟ اگر مي گفتند بيكار است مي فرمود: از چشمم افتاد. عرض مي كردند: به چه جهت؟ مي فرمود: اگر شغلي نداشته باشد، با دينش زندگي و امرار معاش مي كند. [1161].

امام صادق (ع) فرمايد: سه دسته از مردم بدون حساب به بهشت وارد مي شوند: پيشواي عادل، بازرگان راستگو، و پيرمردي كه عمرش را در راه طاعت خدا صرف كرده باشد. [1162].

بايد دانست كه پيش نياز تجارت، فراگيري فقه و يادگيري احكام الهي و حلال و حرام است، تا تاجر را از ورطه حرام و گناه، و در نتيجه دوزخ، دور دارد.

اصبغ بن نبات گويد: «شنيدم كه اميرالمؤمنين (ع) روي منبر مي فرمود: اي گروه تجارت پيشه! «الفقه ثم المتجر»، اول دانش مذهبي، سپس كوشش اقتصادي.

و نيز مي فرمود: «التاجر

فاجر، و الفاجر في النار الا من اخذ الحق و اعطي الحق» [1163]، تاجر، فاجر و تبهكار است، و فاجر در آتش، الا آن كه داد و ستدش بر اساس حق باشد». [1164].

[صفحه 323]

معاوية بن وهب بجلي

اشاره

شيخ طوسي، در رجالش، او را از اصحاب حضرت صادق (ع) شمرده [1165]، و در فهرست گفته: او كتابي دارد كه بزرگان از او نقل كرده اند. [1166].

نجاشي گويد: معاوية بن وهب، ابوالحسن، عربي خالص، ثقه و بر طريق مستقيم بوده. او از امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام روايت كرده، و كتابي به نام «فضائل الحج» دارد كه ابن ابي عمير از او روايت مي كند. [1167].

در كافي، نقل شده كه معاوية بن وهب به امام صادق (ع) عرض كرد: چگونه شايسته است براي ما كه با شيعيان، و مردماني كه با آميزش دارند و شيعه نيستند، رفتار كنيم؟ حضرت فرمود: نگاه كنيد به پيشوايان خود، از آنان كه پيروي مي كنيد، هر طور آنان رفتار كنند، شما نيز همان گونه رفتار كنيد؛ به خدا سوگند، آنان بيمارنشان را عيادت مي كنند، و بر سر جنازه هايشان حاضر گردند، و براي آنان گواهي و شهادت دهند و امانت هاي آنان را به آنان رد كنند. [1168].

معاوية بن وهب گويد: شنيدم امام صادق (ع) مي فرمود: «اطلبوا العلم و تزينوا معه بالحلم و الوقار و تواضعوا لمن تعلمونه العلم و تواضعوالمن طلبتم منه العلم، و لا تكونوا علمآء جبارين فيذهب باطلكم بحقكم»، دانش بياموزيد و دانش خود را با خويشتن داري و وقار زينت بخشيد، نسبت به شاگردان خود متواضع و نسبت به استادان خود فروتن باشيد، و از علماي جبار نباشيد كه رفتار باطلتان، حق شما را نيز از

بين ببرد. [1169].

موسي بن قاسم بن معاويه بجلي

فرزندزاده معاوية بن وهب. موسي بن قاسم بن معاويه است كه شيخ طوسي، در رجالش، او را از اصحاب حضرت رضا (ع) شمرده و ثقه دانسته [1170]، و در جاي ديگر او را از اصحاب حضرت جواد (ع) مي داند. [1171].

و در فهرست مي فرمايد: موسي بن قاسم، سي كتاب، همچون كتاب هاي حسين بن سعيد

[صفحه 324]

اهوازي، تصنيف كرده است. [1172].

نجاشي فرموده: موسي بن قاسم بجلي، ثقه، و جليل القدر است؛ و كتابهايي دارد كه از آن جمله:

كتاب الوضوء، كتاب الصلواة، كتاب الزكوة، كتاب الصيام، كتاب الحج، كتاب النكاح، كتاب الطلاق، كتاب الحدود، كتاب الديات، كتاب الشهادات، كتاب الايمان، كتاب النذور، كتاب اخلاق المؤمنين، كتاب الجامع، و كتاب الادب است.

و نيز كتابي به نام «مسائل الرجال» دارد كه مشتمل بر سؤالات هجده نفر است. [1173].

معروف بن خربوذ مكي

شيخي جليل القدر و عابدي بلند پايه و يكي از اصحاب اجماع است كه حديث منقول از او در شمار صحاح آورده مي شود [1174] او بين عامه و خاصه معروف بوده است. [1175].

معروف بن خربوذ از اعاظم صحابه ائمه بزرگوار، حضرات علي بن الحسين [1176] و محمد بن علي [1177] و جعفر بن محمد الصادق [1178] عليهم السلام بوده، و امتياز مخصوص وي به كثرت عبادت اوست.

همان گونه كه در شرح حال جميل بن دراج گذشت، وقتي كه فضل بن شاذان از سجده طولاني ابن ابي عمير در شگفت شد، ابن ابي عمير داستان شگفتي خود را از سجدهاي جميل بن دراج ذكر كرد و گفت كه جميل بن دراج به او گفته بود كه سجده طولاني اش در مقايسه با سجده هاي طولاني معروف بن خربوذ، بس ناچيز بوده است. [1179].

معروف بن خربوذ، به كثرت عبادت و طول سجده

كه غايت خضوع و منتهاي عبادت است، و اقرب حالات بنده به نزد پرودگار، و اشد اعمال بر ابليس است، معروف و محل [صفحه 325]

توجه بوده است. او اين نشانه از شيعه راستين علي (ع) بودن را، كه - به فرموده امام صادق (ع) - معروف بودن به عبادت است [1180]، به خوبي دارا بود.

مرحوم كليني، در كافي، باب علامات و صفات مؤمن، از معروف بن خربوذ، از امام باقر (ع) روايت مي كند كه فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام نماز صبح را، در عراق، به جماعت گزارد؛ چون رو برگردانيد، مردم را موعظه فرمود و از خوف خدا گريست و آنان را نيز گرياند، سپس فرمود: هان به خدا، در زمان دوست و رفيقم پيغمبر (ص)، مردمي را مي شناختم كه در بامداد و شام ژوليده و گرد آلود و گرسنه بودند، پيشاني آنان (در اثر سجده) مانند زانوي بز بود، شب را براي پروردگار خود با سجود و قيام مي گذرانيدند، گاهي روي پا ايستاده و گاهي پيشاني به زمين مي گذاشتند،با پروردگار خود مناجات نموده، و آزادي خويش را از آتش دوزخ طلب مي كردند. به خدا كه آنان را، با اين حال، ديدم كه ترسان و نگران بودند. [1181].

ابن اثير، در اسد الغابه، در ذيل حالات بشير بن تيم صحابي، نقل كرده كه معروف بن خربوذ از بشير بن تيم روايت مي كند كه در شب ولادت نبي اكرم (ص)، موبد كسري [1182] در خواب ديد كه شتران و گروه اسبان از دجله گذشتند و درياچه ساوه خشك شد، و آتشكده فارس خاموش گرديد... [1183].

نويسنده گويد: بنابراين روايت، معروف بايد از تابعين به شمار آيد.

علي بن ابراهيم تيمي از محمد

اصبهاني نقل كرده كه گفت: در مكه معظمه، با معروف بن خربوذ نشسته بوديم، و عده اي نيز حضور داشتند؛ ناگاه جمعي از اهالي مدينه كه بر چهارپايان سوار بودند بر ما گذشتند. معروف گفت از ايشان بپرسيد كه در مدينه چه خبر تازه اي است. ما پرسيديم، گفتند؛ عبدالله بن حسن [1184] وفات كرده است. ما به معروف خبر داديم. طولي نكشيد، عده ديگري آمدند، معروف گفت: از ايشان هم از خبر تازه مدينه بپرسيد. آنان گفتند: عبدالله بن حسن غش كرده بود و به هوش آمد. معروف گفت: نمي دانم ايشان چه مي گويند، الا آن كه ابن المكرمة (حضرت صادق عليه السلام) به من خبر داد كه قبر

[صفحه 326]

عبدالله و اهل بيتش در كنار فرات است. و چنان شد كه او شنيده و خبر داده بود؛ منصور ايشان را به كوفه برد و در حبس افكند، و تمامي بر كنار فرات شهيد گشتند. [1185].

از محمد بن مروان روايت شده كه گفت: من با معروف نزد حضرت صادق (ع) نشسته بوديم، پس او براي من شعر مي خواند و من براي او شعر مي خواندم، او از من سؤال مي كرد و من از او سؤال مي نمودم، و امام صادق (ع) مي شنيد، پس فرمود كه رسول خدا (ص) فرموده: دل آدمي از چرك پر شود، از براي او بهتر است كه از شعر پر شود. «فقال معروف: و انما يعني بذلك الذي يقول الشعر. فقال (ع): ويحك او ويلك، قد قال ذلك رسول الله (ص)» - معروف گفت: شايد مراد رسول خدا (ص)، گوينده شعر باشد، نه خواننده شعر، حضرت فرمود: واي بر تو! رسول خدا (ص) اين طور فرموده است -

[1186].

نويسنده گويد: جمله «قد قال» يعني فرمايش رسول خدا (ص)، آن طور كه تو خيال كردي و گفتي، نيست؛ بلكه فرمايش ايشان شامل گوينده، و حفظ كننده و خواننده شعر است. خدا و رسولش آگاه ترند. [1187].

[صفحه 327]

مرحوم پدرم فرموده: سيد بن طاووس (ره)، در طريق اين روايت قدح فرموده. [1188].

از جابر جعفي روايت شده كه گفت: وارد شدم بر امام باقر (ع) و زيد، برادر آن حضرت، نيز حاضر بود؛ ناگاه معروف بن خربوذ به مجلس وارد شد، حضرت فرمود: اي معروف! از اشعار شيرين و لطيفت، براي ما انشاد كن. معروف اين شعر را خواند:

لعمرك ما ان ابومالك بواه و لا بضعيف قواه

و لا بالالدي قوله يعادي الحكيم اذا مانهاه و لكنه سيد بارع كريم الطبائع حلو ثناه اذا سدته سدت مطواعة

و مهما و كلت اليه كفاه [1189].

حضرت دست بر شانه زيد گذاشت، و فرمود: اين ها صفات تو است. [1190].

معلي بن خنيس بزاز كوفي

از كبار اصحاب، و يكي از كارگزاران و مواليان حضرت صادق (ع) بوده [1191]؛ و از روايات استفاده مي شود كه او از اولياء الله و اهل بهشت است؛ و حضرت صادق (ع) او را دوست مي داشت، و او وكيل و قيم بر نفقات عائله حضرت بود. [1192].

او كتابي دارد كه از آن روايت شده است. [1193].

بعضي گفته اند كه او در اول امر، معتزلي، و سپس از پيروان محمد بن عبدالله بن حسن بن علي بن ابيطالب (ع) - نفس زكيه - بود [1194]، و در آخر كار، از اصحاب حضرت صادق (ع) گرديد، و حق آن است كه او از بزرگان اصحاب حضرت صادق (ع) و از ممدوحين است.

[صفحه 328]

شيخ طوسي، رحمه الله، در كتاب

غيبت، فرمود: معلي بن خنيس از ممدوحين است، و از كارگزاران حضرت صادق (ع)، و بدين سبب، داود بن علي (والي مدينه) او را كشت. وي نزد حضرت پسنديده بود، و بر طريقه امام صادق (ع) در گذشت. [1195].

و نيز گفته شده كه داود بن علي، او را از اين جهت گرفت و به زندان افكند كه نام اصحاب و شيعيان امام صادق (ع) را فاش كند، و آنان را معرفي نمايد ولي معلي نپذيرفت. داود او را تهديد به قتل نمود، و معلي بر كتمان پافشاري كرد و گفت: به خدا سوگند، اگر آنان در زير پايم باشند، پايم را برندارم، و تو را از نامشان آگاه نكنم؛ و چون مرا بكشي سعادتمندم ساخته اي. آن گاه داود دستور قتل معلي را صادر كرد. [1196] در بعضي از روايات وارد شده كه سبب قتلش اشاعه و ابراز بعضي از اسرار بوده.در بصائرالدرجات، از حفص ابيض تمار روايت شده كه گفت: اي حفص! من معلي را به چيزي امر كردم، و او مخالفت كرد، و به آهن مبتلا شد. روزي او را افسرده و دلتنگ ديدم، گفتم، تو را چه مي شود، شايد به ياد زن و بچه و مالت افتاده اي؟ گفت: آري. گفتم: پيش بيا، پيش آمد، دستم را به صورتش كشيدم و به او گفتم چه مي بيني؟ گفت: خود را در خانه ام، در كنار همسر و اولادم، مي بينم. سپس دوباره دستم را به صورتش كشيدم و گفتم: خود را در كجا مي بيني؟ گفت: در مدينه، در خانه شما. به او توصيه كردم كه اين راز را پوشيده بدارد، مخالفت كرد، و به آن مصيبت مبتلا

شد... [1197].

و از بعضي از روايات استفاده مي گردد كه امام صادق (ع)، در موقع كشتن او، در مدينه نبوده، و بعد از قتل او به مدينه برگشته اند.

علامه مجلسي (ره) فرموده: امام صادق (ع) در خارج شهر مدينه به سر مي برد كه داود بن علي، عموي منصور كه حكومت مدينه را داشت، معلي بن خنيس را، كه يكي از كارگزاران و موالي حضرت بود، به آن تهمت كه به منظور قيام امام خريداري اسلحه مي كند، كشت.

همين كه امام صادق (ع) به مدينه بازگشت، از فاجعه قتل معلي سخت اندوهگين شد، و با خشم به نزد داود بن علي رفت، و بر وي عتاب آورد و گفت: به كدام گناه معلي را

[صفحه 329]

كشته اي؟ داود، از خشم امام، در وحشت افتاد و رئيس شرطه (شهرباني) خود را كه نامش سيرافي بود عامل قتل معلي معرفي كرد.

امام صادق (ع)، از قدرت دستگاه خلافت و سطوت فرمانرواي مدينه كه عموي منصور بود، بيم نكرد و در قصاص قاتل پافشاري نمود، تا به جايي كه كه داود بن علي ناگزير در امتثال فرمان وي، رئيس شرطه خويش را به كيفر رسايند؛ هر چند كه قاتل معلي به وقت مكافات خود بر داود اعتراض مي كرد و به فرياد مي گفت: خود بر من فرمان قتل مردم را مي دهند، و خود نيز مرا به آن گناه مي كشند. [1198].

شيخ كشي، از ابن ابي نجران، از حماد ناب، از مسمعي روايت كرده كه گفت: داود بن علي،حاكم مدينه، موقعي كه خواست معلي را به قتل برساند، معلي گفت: مرا به سوي مردم بيرون بريد، چون من دين و قرض بسياري دارم، و مال فراوان، و مي خواهم كه

مردم را بر قروض خود شاهد بگيرم. او را به بازار بردند. همين كه مردم گرد او جمع شدند، گفت: اي مردم! من معلي بن خنيس مي باشم، هر كس مرا شناخته است، چه بهتر، و هر كه مرا نشناخته، بشناسد؛ شاهد باشيد، آن چه از من به جا مانده، از كم و زياد، از اعيان و اموال و ديون و خانه و غلام و كنيز، تماما متعلق است به امام صادق (ع). رئيس شرطه چون اين بشنيد بر او غضب كرد و او را به قتل رسانيد.

همين كه اين خبر به حضرت صادق (ع) رسيد، غضبناك از خانه بيرون آمد، در حالي كه ردايش به زمين كشيده مي شد، و اسماعيل، فرزندش، همراه بود. حضرت نزد داود بن علي رفت و فرمود: كشتي كارگزار و مولاي مرا، و گرفتي مال مرا. عرض كرد: من او را نكشتم، رئيس شرطه او را كشت. حضرت فرمود: با اجازه تو بود، يا بدون اجازه تو؟ داود گفت: بدون اجازه من بوده. حضرت به اسماعيل فرمود: خود داني، هر چه خواهي بكن. اسماعيل برفت و به شمشيري كه همراه داشت رئيس شرطه را بكشت.

مسمعي گويد: امام صادق (ع) فرمود: هر آينه نفرين كنم، به درگاه خدا، بر كسي كه مولاي مرا كشته و مال مرا ربوده است، داود بن علي گفت: آيا مرا به نفرين خود تهديد مي كني؟

مسمعي گويد: معتب (خادم امام) برايم نقل كرد كه آن شب حضرت صادق (ع) پيوسته در ركوع و سجود بود، و چون سحر شد، شنيدم كه در سجده اين دعا را يم خواند: «اللهم اني اسالك بقوتك القويه و بمحالك الشديد و بعزتك

التي خلقك لها ذليل ان تصلي علي [صفحه 330]

محمد و آل محمد و ان تاخذه الساعة الساعة».

معتب گفت: به خدا سوگند، آن حضرت سر از سجده بر نداشته بود كه فرياد شيون از خانه داود بن علي برخاست و خبر رسيد كه داود بن علي مرد؛ حضرت صادق (ع) سر از سجده برداشت و فرمود: من خدا را خواندم، و خداوند فرشته اي را فرستاد كه با حربه اي آهنين چنان بر سر او زد كه مثانه اش از آن ضربت شكافت و مرد. [1199].

در كتاب بصائرالدرجات، از ابن سنان روايت شده كه گفت: موقعي كه داود بن علي فرستاد معلي بن خنيس را به قتل رسانيدند، ما در مدينه بوديم؛ و حضرت صادق (ع) بعد از ان واقعه، يك ماه گذشت كه به نزد داود بن علي تشريف نبرد، و داود هر كس را به خدمت آن حضرت مي فرستاد، ايشان از رفتن به جانب او امتناع مي فرمود. داود ناگزير پنج تن از نگهبانان خود را فرستاد، و دستور داد كه حضرت صادق (ع) را حاضر سازند، و اگر از آمدن امتناع ورزد، سر از تنش برگيرند، نتيجتا يا خودش و يا سرش را حاضر نمايند.

چون نگهبانان بر حضرت وارد شدند، ايشان مشغول نماز بود، و ما با حضرت نماز ظهر را به جا مي آورديم، همين كه از نماز فارغ شديم، آن جماعت گفتند: اجابت كن داود بن علي را. حضرت فرمود: اگر اجابت نكنم، چه خواهد شد؟ آنان گفتند: به ما دستور داده: اگر نيامد سرش را همراه بياوريد. حضرت فرمود: گمان نمي كنم كه شما پسر پيغمبر را بكشيد. آنان گفتند: ما نمي فهميم كه تو چه مي گويي، ما

دستور داود بن علي را اطاعت مي كنيم. حضرت فرمود: برگرديد كه خير دنيا و آخرت شما در همين است. مأمورين گفتند: به خدا سوگند، از اين جا نمي رويم تا آن كه خودت يا سرت را همراه ببريم. حضرت چون ديد كه آنان دست بردار نيستند و تصميم قتلش را دارند، دو دستش را بلند كرد و بر شانه هاي خود گذاشت، و سپس دست ها را گشود و با انگشت سبابه خود اشاره فرمود، و شنيديم كه مي گفت: «الساعة الساعة»، كه ناگاه ناله بلندي شنيده شد. حضرت به ايشان فرمود: صاحب شما الساعه مرد، و اين صداي ناله او بود؛ شما يك تن را بفرستيد تا خبر بياورد، اگر نمرده بود، و اين ناله او نبود، من با شما خواهم آمد. آنان يكي را فرستادند، طولي نكشيد كه برگشت و خبر آورد كه داود مرده، و ناله، ناله او بوده.

همين كه آنان رفتند، ما عرض كرديم: خدا ما را به قربان تو گرداند، حال آن ملعون چگونه بود؟ فرمود: او يك تن از مواليان مرا كه معلي بن خنيس بود به قتل رسانيده، و يك [صفحه 331]

ماه بود كه به منزل او نمي رفتم. او كسي را به دنبال من فرستاد كه بايد در همين ساعت پياپي. من نرفتم، اين عده را فرستاد كه گردن مرا بزنند. من هم خدا را به اسم اعظمش خواندم و خداوند ملكي را فرستاد كه با حريه اي او را كشت. [1200].

شيخ كليني، و شيخ طوسي، رحمهماالله، به سند صحيح، از وليد بن صبيح، روايت كرده اند كه گفت: مردي خدمت حضرت صادق (ع) شرفياب شد، و گفت: معلي به من مديون بود، و حق

مرا از بين برد. حضرت فرمود: آن كسي كه او را كشت، حق تو را برده؛ سپس به من دستور داد: برخيز و حق اين مرد را بده، همانا مي خواهم خنك كنم بدن معلي را، و بدن او خنك هست؛ يعني حرارت جهنم به آن نرسيده. [1201] و نيز كليني (ره)، از وليد بن صبيح روايت كرده كه گفت: روزي خدمت حضرت صادق (ع) مشرف شدم، حضرت پارچه هايي نزد من افكند و فرمود: اين ها را تاه كن. چون برخاستم و در مقابل حضرت ايستادم، حضرت فرمود: خدا رحمت كند معلي بن خنيس را. من گمان كردم حضرت ايستادن مرا، مقابل خود، به ايستادن معلي در خدمتش تشبيه كرد. سپس فرمود: اف باد بر دنيا كه خانه بلا است، مسلط فرموده پروردگار عالم، در دنيا، دشمنش را بر دوستش. [1202].

از عقبة بن خالد روايت شده كه گفت: من و معلي و عثمان بن عمران شرفياب محضر امام صادق (ع) شديم، همين كه حضرت ما را ديد، فرمود: مرحبا به شما! اين چهره ها دوست دارند ما را، و ما دوست داريم ايشان را، «جعلكم الله معنا في الدنيا و الاخرة»، خداوند شما را در دنيا و آخرت با ما قرار دهد. [1203].

شيخ كشي (ره) روايت كرده كه چون روز عيد مي شد، معلي بن خنيس به صحرا بيرون مي رفت، ژوليده مو و گردآلوده در پوشش ستمديدگان؛ همين كه خطيب به منبر مي رفت، معلي دست خود را به آسمان بلند مي كرد و مي گفت:

«اللهم هذا مقام خلفائك و اصفيائك و مواضع امنائك الذين خصصتهم ابتزوها و انت المقدر للاشياء لا يغالب قضاؤك و لا يجاوز المحتوم من تدبيرك كيف شئت

و اني شئت [صفحه 332]

علمك في ارادتك كعلمك في خلقك صفوتك و خلفائك مغلوبين مقهورين مبتزين يرون حكمك مبدلا و كتابك منبوذا و فرائضك محرفة عن جهات شرايعك و سنن نبيك صلواتك عليه و آله متروكة، اللهم العن اعدائهم من الاولين و الاخرين و الغاوين و الرائحين و الماضين و الغابرين اللهم العن جبابرة زماننا و اشياعهم و احزابهم و اعوانهم انك علي كل شي ء قدير». [1204].

معلي بن خنيس از امام صادق (ع) از حقوقي كه مسلماني بر مسلمان ديگر دارد سؤال مي كند، و حضرت او را بدين نحو پاسخ مي دهد:

مسلمين را بر يكديگر هفت حق واجب است كه هر گاه يكي از آنها را ضايع كنند از ولايت و طاعت خدا بيرون روند. معلي عرض كرد: قربانت، آن هفت حق چيست؟

امام صادق (ع) فرمود: اي معلي! من بر تو نگرانم و مي ترسم آنها را ضايع گذاري و مراعات نكني و بداني و عمل ننمايي. معلي عرض كرد: «لا قوة الا بالله»، نيرويي نيست مگر از خدا. آن گاه امام صادق (ع) فرمود:

آسانترين آن حقوق اين است كه آن چه برخويشتن مي پسندي بر وي هم بپسندي، و آن چه بر خود زشت مي داري بر او زشت شماري.

حق دوم آن كه از خشم و ناخشنودي وي بپرهيزي و در طلب رضا و فرمانبرداري او بكوشي.

سومين حق آن است كه او را با جان و مال و زبان و دست و پاي خويش ياري دهي.

حق چهارم آن كه او را به منزله چشم و آيينه باشي و راهنمايي كني.

پنجمين حق آن كه با گرسنگي و تشنگي و برهنگي او، سير و سيراب و پوشيده نباشي.

[صفحه 333]

حق ششم آن

است كه اگر خدمتگزاري داري و برادر مسلمانت ندارد، خادم خويش را به شستشوي جامه ها و ترتيب طعام و تنظيم بستر وي وا بداري.

هفتمين حق آن كه سوگند وي را راست گيري و دعوتش را بپذيري و به هنگام بيماري به عيادتش روي و در وقت مرگ بر جنازه اش حاضر گردي؛ و چون دانستي كه او را حاجتي است، پيش از آن كه سؤال كند، حاجتش را بر آوري.

چون چنين كردي دوستي خود را به دوستي او، و دوستي او را به دوستي خود پيوسته اي. [1205].

مفضل بن عمر، ابوعبدالله، جعفي كوفي

اشاره

شيخ طوسي، در رجالش، او را از اصحاب امام صادق (ع) [1206] و نيز از اصحاب حضرت موسي بن جعفر (ع) مي شمارد. [1207].

بزرگان رجال درباره مفضل بن عمر اختلاف دارند: پاره اي از محققان او را ثقه و مورد اعتماد دانسته [1208] و در شمار اجله ي راويان امام صادق (ع) آورده اند، و گروهي او را ضعيف و فاسد المذهب و مضطرب الروايه خوانده اند. [1209].

گروه اول - مانند: شيخ مفيد كه، در ارشاد، فرموده:

مفضل از بزرگان اصحاب امام صادق (ع) و خواص، و ثقات از فقهاي صالحين است. [1210].

و نيز شيخ طوسي، در كتاب غيبت، مفضل را از قوام ائمه و پسنديده نزد آن بزرگواران مي داند، و مي گويد كه او بر منهاج و رويه آنان بوده است. [1211].

ظاهر فرمايش محقق وحيد نيز چنين است كه او مورد اعتماد بوده است. [1212].

گروه دوم - مانند ابن الغضائري كه گويد:

مفضل ضعيف، و خطابي (پيرو ابوخطاب) بوده است. [1213].

نجاشي و علامه نيز او را فاسد المذهب، و مضطرب الروايه، مي دانند كه به احاديثش [صفحه 334]

اعتمادي نيست. [1214].

ابن داود نيز او را ضعيف مي داند، و در رجالش

به اين مطلب تصريح كرده است. [1215].

هر دو گروه براي اثبات عقيده خود به رواياتي استشهاد كرده اند كه ما به ايراد چند روايات، از دسته روايات مدح و ذم، در اينجا، اكتفا مي كنيم.

اول - روايات مستفيضه اي كه در مدح مفضل وارد شده، و ما چند روايت را ذكر مي كنيم: شيخ صدوق، رحمه الله، در عيون، در فصل «نصوص بر حضرت ثامن الحجج (ع)»، به سند خود، از محمد بن سنان، از حضرت موسي بن جعفر (ع) روايت كرده كه حضرت به او فرمود: اي محمد! مفضل مايه انس و استراحت من است. [1216].

شيخ كليني، رحمه الله، در كافي، روايت كرده كه مابين ابوحنيفه سابق الحاج، و دامادش بر سر ميراثي مشاجره و نزاع بود، مفضل از آن جا مي گذشت، همين كه مشاجره ايشان را ديد، آنان را به منزل برد و بين ايشان به چهارصد درهم اصلاح داد، آن پول را هم خودش پرداخت و از آن دو نسبت به ديگري تعهد گرفت (كه ديگر ادعا نكنند)، و گفت: اين پول از مال من نيست، بلكه امام صادق (ع) مالي را نزد من گذاشته و دستور داده كه هرگاه مابين دو نفر از شيعيان نزاع شود، من ميان آنها صلح دهم و مال المصالحه را از پول آن حضرت بپردازم. [1217].

و نيز در كافي، از مفضل نقل شده كه گفت: امام صادق (ع) فرمود: هر گاه ميان دو نفر از شيعيان ما نزاعي ديدي از مال من فديه بده (آن چه را كه يكي بر عليه ديگري ادعا مي كند از مال من بپرداز تا نزاع برطرف شود). [1218].

روزي مفضل بن عمر به محضر امام صادق

(ع) مشرف شد. امام به ديدار وي خرسند گرديد، و با تبسم به او فرمود: اي مفضل! به خدا سوگند كه تو را دوست مي دارم، و نيز دوستدار آنم كه تو را دوست مي دارد. [1219].

از عبدالله بن فضل هاشمي روايت شده كه گفت: در خدمت امام صادق (ع) بودم كه مفضل بن عمر وارد شد. چون حضرت او را ديد، به صورت او خنديد و فرمود: به نزد من بيا،

[صفحه 335]

اي مفضل! قسم به پروردگار كه من دوست مي دارم تو را، و دوست مي دارم كسي كه تو را دوست مي دارد، و اگر مي شناختند جميع اصحاب من آن چه تو مي شناختي، دو نفر مختلف نمي شدند.

مفضل گفت: يا ابن رسول الله، گمان مي كنم كه مرا بالاتر از مقامم فرود آورديد. امام فرمود: بلكه تو را در مقام خودت، و به منزلتي كه خدا تو را فرود آورده، منزل دادم. آن گاه مفضل عرض كرد: جابر بن يزيد نزد شما چه مقامي دارد؟ فرمود: مقام سلمان نزد رسول خدا (ص). گفت: داود بن كثير رقي نزد شما چه منزلتي دارد؟ حضرت فرمود: به منزله مقداد است نزد رسول الله (ص).

راوي مي گويد: سپس حضرت رو كرد به من و فرمود: اي عبدالله بن فضل! به درستي كه خداوند تبارك و تعالي ما را از نور عظمت خود خلق كرد و در رحمت خود غوطه ور ساخت و ارواح شما را از ما خلق كرد؛ پس ما آرزومند و مايليم به سوي شما، و شما آرزومند و مايليد به سوي ما. به خدا قسم كه اگر كوشش كنند اهل مشرق و مغرب كه زياد كنند در شيعيان ما يك نفر را و

كم كنند يكي را، نتوانند؛ و همانا ايشان نامهايشان نزد ما ثبت است، و نام هاي پدرانشان و فاميل هايشان و نسبهايشان همه نوشته شده. اي عبدالله بن فضل! اگر بخواهي، نامت را در صحيفه مان، نشانت خواهم داد. پس دفتري را طلبيد و آن را گشود، ديدم آن صفحه سفيد است و اثر نوشته در آن نيست، گفتم: يا ابن رسول الله، در اين صحيفه اثر نوشته نمي بينم، حضرت دست خود را بر آن كشيد، نوشته هايي در آن ديدم و در آخر آن، اسم خود را يافتم، و براي خدا سجده شكر به جا آوردم. [1220].

شيخ كشي (ره)، از محمد بن سنان، روايت كرده كه عده اي از اهالي كوفه به محضر امام صادق (ع) نامه اي نوشتند كه مفضل بن عمر با گروهي زشتكار رفاقت و دوستي دارد، شما به او مرقوم داريد كه رفاقتش را با آن جميعت ترك كند.

حضرت، توسط آن عده اي كه نامه نوشته بودند، نامه اي براي مفضل فرستاد و دستور داد كه نامه را به دست خودشان به مفضل دهند. آن عده، كه زراره و محمد بن مسلم و عبدالله بن بكير و ابوبصير و حجر بن زائده جزء آنان بودند، نامه را به مفضل رساندند.

مفضل در حضور جميع نامه را گشود، و ديد امام صادق (ع) مرقوم فرموده:

بسم الله الرحمن الرحيم، فلان چيز و فلان چيز را خريداري كن. و كم و زيادي، از آن چه درباره اش نامه نوشته بودند، مرقوم نشده بود. همين كه نامه را قرائت كرد، آن را به دست زراره داد. زراره نامه را به محمد بن مسلم داد و او به ديگري، خلاصه نامه دست به دست [صفحه 336]

گرديد.

مفضل گفت: چه مي گوييد؟ گفتند: اين پول زيادي لازم دارد، بايد فكري كرد تا تدريجا جمع آوري گردد، اما فعلا ميسر نيست؛ پس از جمع آوري به شما مراجعت مي نماييم.

همين كه خواستند بروند، مفضل آنان را براي صرف غذا نگه داشت و به دنبال رفقاي آن چناني خودش فرستاد؛ چون حاضر شدند، نامه حضرت را براي آنان خواند. هنوز آورندگان نامه از صرف غذا فارغ نشده بودند كه دوستان مفضل بازگشتند، و مبلغ دو هزار دينار طلا و ده هزار درهم جمع آوري شده را به مفضل تحويل دادند.

مفضل به زراره و رفقايش گفت: شما مي گوييد من اين گروه را رها سازم و با آنان قطع رابطه كنم، در حالي كه در موارد لزوم از آنان كارهاي بزرگ ساخته است، و شما گمان كرده ايد كه خداوند محتاج به نماز و روزه شماست؟ [1221].

مرحوم شيخ طوسي در كتاب غيبت، از هشام بن احمر، روايت كرده كه اموالي را براي حضرت موسي بن جعفر (ع) به مدينه بردم، حضرت فرمود تا آنها را به كوفه برگردانم و به مفضل تحويل دهم. من هم تمامي آن ها در كوفه به مفضل تحويل دادم. [1222].

شيخ كليني (ره)، در كافي، در باب صبر، از يونس بن يعقوب، روايت كرده كه گفت: امام صادق (ع) به من امر فرمود كه نزد مفضل روم و او را در مرگ اسماعيل تسليت دهم و سلام حضرت را به او برسانم و بگويم: «ما به مصيبت اسماعيل (فرزندم) مبتلا شديم و صبر كرديم تو نيز مانند ما صبر كن. ما چيزي خواستيم، و خداي عزوجل چيز ديگري خواست، پس ما تسليم امر خداي عزوجل گشتيم».

[1223].

و نيز در كافي، از مفضل بن عرم نقل شده كه گفت: امام صادق (ع) به من فرمود: بنويس، و علمت را در ميان دوستانت منتشر ساز، و چون مرگت فرا رسيد آن را به پسرانت ميراث ده؛ زيرا براي مردم، زمان فتنه و آشوبي خواهد رسيد كه در آن هنگام، جز با كتاب، انس نگيرند. [1224].

شيخ كشي (ره)، از عيسي بن سليمان روايت كرده كه گفت: بر حضرت موسي بن جعفر (ع) وارد شدم و عرض كردم: فدايت شوم، دوست شما، مفضل، بيمار بود، برايش دعا بفرماييد. فرمود: خدا رحمت كند مفضل را كه آسوده شد. من نزد دوستانم رفتم و

[صفحه 337]

گفتم: مفضل وفات كرده. هنگامي كه به كوفه وارد شديم، گفتند كه او از دنيا رفته است. [1225].

و نيز شيخ كشي، از موسي بن بكر، روايت كرده كه چون خبر وفات مفضل به حضرت موسي بن جعفر (ع) رسيد، فرمود: خدا رحمت كند او را، او والدي بود بعد از والد، همانا او راحت گرديد. [1226].

نويسنده گويد: منظور از والد، پدر روحاني و مربي و معلم است، از شفقتي كه او بر شيعه و دوستان اهل بيت (ع) داشت. و البته اين مقام بسيار عالي و ارجمندي است كه هر كس لايق آن نيست.

از مجموع اين روايات، و روايات ديگر، كاملا معلوم مي گردد كه مفضل مورد لطف و وثوق ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين بوده و نسبتهايي كه به وي داده شده از قبيل غلو و يا خطابي (از پيروان ابوالخطاب) بودن، پايه و اصلي ندارد و تمامي آن ها كذب محض است. چگونه ممكن است مفضل غالي يا خطابي باشد، و امام

او را امين بر اموالش قرار دهد، يا بر او رحمت فرستد، يا آن كه او را مايه انس و استراحت خود خواند.

دوم - در مورد قدح مفضل، به دو خبر اكتفا مي كنيم.

روايت شده كه امام صادق (ع) به اسماعيل بن جابر فرمود: برو نزد مفضل و به او بگو: اي كافر!اي مشرك! از پسرم اسماعيل چه مي خواهي، آيا اراده داري او را به قتل رساني؟ [1227].

در روايت ديگر است كه در سفر زيارت امام حسين (ع)، چون چهار فرسنگ از كوفه دور شدند، وقت نماز صبح رسيد، رفقاي مفضل پياده شدند و نماز خواندند، پس به مفضل گفتند: چرا براي نماز پياده نمي شوي؟ گفت: من نمازم را، قبل از آن كه از منزلم بيرون آيم، خواندم. [1228].

و امثال اين روايات كه با اخبار مدح قابل معارضه نيست.

مرحوم محدث نوري و مرحوم مامقاني، در حالات مفضل، كلام را بسط داده و روايات قدح را جواب داده اند، و هر كه خواستار تفصيل آن است مي تواند به خاتمه مستدرك و رجال مامقاني مراجعه نمايد. [1229].

[صفحه 338]

در ادامه اين مبحث، لازم است كه مختصر و خلاصه اي از «توحيد مفضل» ذكر شود.كسي كه به توحيد مفضل، كه حضرت صادق (ع) براي او فرموده، رجوع كند خواهد دانست كه مفضل نزد آن حضرت چه مقام و منزلتي داشته، و قابل تحمل علوم ايشان بوده است.

توحيد مفضل رساله بسيار شريفي است كه سيد بن طاووس رحمه الله، فرموده كه هر كس به سفر مي رود آن را با خود همراه داشته باشد [1230]، و در «كشف المحجة» به پسرش وصيت مي فرمايد كه در رساله توحيد مفضل دقت كند. [1231].

علامه مجلسي رحمه الله،

آن را به فارسي ترجمه كرده تا فارسي زبانان از آن استفاده كنند.

خلاصه توحيد مفضل
اشاره

روزي مفضل بن عمر در مسجد مدينه نشسته بود كه عبدالكريم بن ابي العوجاء با يك تن از ياران خود، به آن جا آمدند، و در نزديكي مفضل جاي گرفتند.

در آن حال ابن ابي العوجاء به مرقد مطهر رسول اكرم (ص) اشاره كرد، و گفت: صاحب اين قبر عزتي فراوان و منزلتي بزرگ يافت.

دوست وي اظهار كرد: او فيلسوفي بود كه دعوي دار امر بزرگي شد، و بر اثبات مدعاي خويش معجزاتي چند آشكار كرد، و دل ها را به گمراهي كشيد؛ خردمندان در جستجوي دانش وي به درياي انديشه فروشدند و درمانده بازگشتند؛ چون خطيبان و فصيحان و عقلاي قوم دعوت وي را بپذيرفتند، ديگر مردم نيز به آيين او گراييدند، و او نام خويش با اسم خداي خويش قرين ساخت؛ پس در همه آن بلاد و امصار كه دعوي وي پذيرفته اند، به هر شبانه روز پنج نوبت برفراز معابد، در اذان واقامه، نام وي تكرار مي كنند تا ياد او تازه گردد، و امر او از خاطره ها نرود.

سپس، آن دو زنديق، رشته سخن را به عالم وجود و نفي صانع كشيدند و گفتند: اين جهان [صفحه 339]

را پديد آورنده اي نيست، بلكه كائنات به اقتضاي طبيعت به وجود آمده است.

مفضل بن عمر كه به سخنان آن دو گوش مي داد، بيش از آن ياراي استماع گفتار ايشان را نياورد و در حالي كه از فرط خشم بر خود مي لرزيد، فرياد برداشت و آنان را گفت: اي دشمنان خدا! در دين الهي الحاد ورزيديد، و به انكار خداوند بزرگ كه شما را به بهترين صورت آفريده است، برخاسته ايد،

در حالي كه اگر انديشه كنيد، دلائل ربوبيت و آثار صنع الهي را در خلقت خود آشكار خواهي يافت.

چون سخن مفضل بن عمر به پايان رسيد، ابن ابي العوجاء به او روي آورد و چنين گفت: اي مرد! اگر اهل كلام هستي، بيا تا با روش متكلمان سخن گوييم، هرگاه بر حجت تو ملزم شديم به متابعت انديشه ات درآييم، و اگر در شمار آنان نيستي، ما را با تو سخني نيست. و نيز تواند بود كه يك تن از اصحاب حضرت جعفر بن محمد (ع) باشي، اگر چنين است، بدان كه پيشواي تو هرگز بدين سان با ما خطاب نيارد، هر چند سخن ما، از آن چه شنيدي، دشنام آميزتر باشد.

آري، جعفر بن محمد (ع)، بي آن كه خشم آگين شود، گفتار ما را استماع كند، آن گاه به آرامي و متانت به سخن پردازد، و آن چنان برهان ما را باطل كند كه ما را مجال پاسخ نماند.

مفضل كه از گفتار ابن ابي العوجاء به شدت غضبناك شده بود، به محضر امام صادق (ع) شرفياب شد و گفته آن زنديق را بازگو كرد. امام او را دلداري داد و فرمود: فردا صبح نزد من بيا تا آثار صنع و قدرت حق را در خلقت عالم و سيار موجودات، از انسان و حيوان و نبات، براي تو توضيح دهم كه قلبت آرام گردد.

مفضل با دلي شاد، و خوشحال، بيرون رفت و شب را به روز آورد، و به محضر امام حاضر گرديد.

گفتار روز اول
اشاره

امام صادق (ع) پس از حمد و ثناي پروردگار فرمود: نخستين دليل بر وجود خداوند، نظم و ترتيب جهان است كه هر چيزي بدون هيچ گونه نقص،

به بهترين وجهي در جاي خود قرار گرفته و همچون سرايي منظم همه چيز در آن آماده مي باشد. زمين مانند فرش براي مخلوقات خدا گسترده شده و بر فراز آن ستارگان چون چراغ هاي پر نوري آويخته به نظر مي رسد. در دل كوه ها و تپه ها جواهرات گران بها اندوخته و در هر چيز مصلحتي نهان ساخته است. اين ها و مانند اين ها را در اختيار جنس بشر گذاشته و انواع گياه ها و حيوانات را

[صفحه 340]

براي او آفريده تا بتواند آسوده زندگي كند.

اين نظم و ترتيب جهان كه هر چيز بدون ذره اي نقص در محل مخصوص خود قرار گرفته، بزرگ ترين دليل است بر اينكه اين عالم از روي حكمت خلق شده، و نيز بستگي كاملي كه ميان مخلوقات اين عالم وجود دارد، كه بعضي به بعضي مربوط و محتاج مي باشند، دليل است بر اين كه خالق همه يكي است كه ميان آنان الفت برقرار كرده و آنان را به يكديگر محتاج ساخته است.

عجايب خلقت انسان

هنگامي كه بچه در رحم مادر است، سه پرده او را پوشانيده:

1 - شكم 2 - رحم 3 - بچه دان در اين حال كه بچه نمي تواند نفعي به خود برساند، يا ضرري را از خود دور سازد، خداوند آن مقدار خوراك كه لازم دارد به او مي رساند، و چون خلقتش تمام شد و كامل گرديد، و پوست بدن وي توانست سرما وگرما را تحمل كند، و چشمش تاب ديدن روشنايي را پيدا كرد، از مادر متولد مي شود. در اين وقت چون محتاج به غذايي است كه متناسب با حال او باشد، خداوند به جاي خوني كه در رحم غذاي طفل بوده، شيري گوارا و شيرين

كه براي نوزاد كاملترين غذاست در پستان مادر قرار مي دهد.

طفل، به الهام الهي، زبان بيرون مي آورد و لب ها را مي جنباند، و به زبان حال غذا طلب مي كند، و از شير مادر استفاده مي نمايد و تا وقتي كه براي طبع لطيف كودك جز شير غذاي ديگري مناسب نيست، همان شير را مصرف مي كند. ولي بعد از آن كه بدن او احتياج به غذاهاي مختلف پيدا كرد و روده ها و ديگر اعضاي او تا حدي رشد نمود و محكم گرديد. توانست كم كم به خوراك هاي ديگر بپردازد، دندان در مي آورد تا بتواند به وسيله آن غذاها را نرم كند و به آساني فرو برد. چون به حد بلوغ رسيد، اگر مرد باشد در صورتش مو مي رود، و ميان خلقت او خلقت زن اختلاف آشكار مي شود.

آيا ممكن است كه ترتيب خلقت انسان و حالت هاي مختلفي كه هر يك از روي كمال قدرت و مصلحت و بدون كم ترين نقصي در وضع او به وجود مي آيد، بدون خالق و مدبري باشد؟

اگر در رحم به كودك غذا نمي رسيد، مانند گياهي كه آب به آن نرسد خشك مي شد. اگر درد زايمان سبب بيرون آمدن بچه از رحم نمي شد، آن بچه مانند زنده به گور بود. اگر هنگام تولد شير مادر براي او آماده نبود، يا از گرسنگي مي مرد، يا غذايي مي خورد

[صفحه 341]

كه مناسب بدن او نباشد.

اگر پس از احتياج به غذاهاي ديگر، دندان بيرون نمي آورد كه بتواند از آن غذاها استفاده كند، رشد نمي كرد و نمي توانست مانند يك فرد عادي به كارهاي زندگي بپردازد.

چرا كودك هنگام تولد عقل و قوه تشخيص ندارد

خداوند در هر كار مصلحتي قرار داده؛ اگر كودك هنگام تولد عقل داشت، با ديدن چيزهايي كه يك

مرتبه با آن ها روبرو مي شد، حيران مي ماند و تاب تحمل آن را نداشت. از اين گذشته از دين وضع خود كه بايد او را در پارچه بپيچند و در گاهواره بخوابانند و در موقع راه رفتن او را بر دوش بگيرند، خيلي ناراحت مي شد، و چاره اي هم نداشت؛ زيرا به واسطه ضعف قوا، راه ديگري براي زندگي او نبود. و نيز اگر بچه هنگام تولد داراي عقل و اعضاي قوي بود و مي توانست بدون پرستاري ديگران زندگي كند، همان ساعت كه به دنيا مي آمد، از پدر و مادر جدا مي شد و با آنان الفت پيدا نمي كرد، و حكمت تربيت اولاد، كه يكي از آن ها آن است كه روز افتادگي پدر و مادر از آنان دستگيري كند، از بين مي رفت.

منفعت گريه كودك

در بدن كودك رطوبتهايي است كه اگر خارج نشود او را دچار خطرهايي، از قبيل كوري، مي سازد. گريه اين رطوبت را خارج مي كند و سبب صحت بدن و سلامتي چشمان طفل مي شود. پس همان طور كه گريه براي طفل لازم است، ولي چون پدر و مادر از فايده آن اطلاع ندارند مي خواهند هر طور هست او را از گريه آرام كنند، همين طور ممكن است در بسياري از چيزها منفعت هايي باشد كه مردم نداند و از روي ناداني به دستگاه خلقت اعتراض كنند، در صورتي كه اگر بدانند و بفهمند زبان به اعتراض نمي گشايند. اينان مانند دسته اي كوران هستند كه وارد خانه اي آراسته شوند، خانه اي كه در آن هر چه مورد احتياج آنان است در جاي خود قرار داده شده، ولي آن نابينايان چون هنگام راه رفتن اشياء مزبور را نمي بينند، آن ها را پايمال مي كنند و

مزاحم خود تشخيص مي دهند، و زبان به بدگويي صاحبخانه مي گشايند، غافل از اين كه نقص هر چه هست از طرف خود آنان است كه نمي بينند و منافع هر چيز را نمي فهمند. كساني هم كه به دستگاه خلقت اعتراض مي نمايند، بايد نقص را در خود جستجو كنند، و گرنه، از نظر كساني كه چشم باطن بين دارند، در دستگاه خلقت هر چه هست كمال است و ذره اي نقص وجود ندارد.

[صفحه 342]

فايده آبي كه از دهان كودك مي آيد چيست

آبي كه از دهان كودك جاري مي شود براي آن است كه در بدن طفل رطوبت هايي جمع مي گردد كه اگر به وسيله آب دهان بيرون نيايد، او را دچار امراضي چون: لقوه، فلج، و ديوانگي مي سازد. پس به لطف خداوند دانا، در كودكي، اين آب از دهان طفل خارج مي شود تا در بزرگي گرفتار آن امراض نشود.

در خلقت هر يك از اعضاي بدن حكمتي نهفته است

درباره هر يك از اعضاي بدن كه دقت كني، متوجه مي شوي كه در آن فايده و حكمتي است: دستها براي كار كردن، پاها براي راه رفتن، چشمها براي ديدن، دهان براي غذا خوردن، معده براي هضم غذا، جگر براي جدا كردن مواد سمي از چيزهايي كه براي بدن فايده دارد؛ و چون خداوند عالم تمام اينها را با سبب و مقدمه خلق كرده، ممكن است كساني بگويند كه اينها همه كار طبيعت است. بايد از آنان پرسيد: طبيعتي كه شما مي گوييد داراي شعور و قدرت هست يا نيست؟ اگر مي گويند هست، معلوم مي شود از روي غرض ورزي و بي ديني، به جاي نام خداوند، نام طبيعت را ذكر مي كنند. و اگر مي گويند شعور و اراده ندارد، چطور ممكن است از يك چيز بي شعور و بي اراده اين همه اعمال حكيمانه كه در هر يك از آن ها هزاران حكمت و فايده نهان است، سر بزند.

غذا چگونه هضم مي شود

در هضم غذا انديشه كن و ببين چه قدرتي خداوند مي تواند چنين كارخانه دقيق و مهمي بسازد و به كار اندازد تا به وسيله آن موجودات زنده بتوانند به زندگي خود ادامه دهند. غذا از دهان وارد معده مي شود بعد از تغييراتي كه در آن پيدا شد، از رگهاي باريكي به جگر برسانند تا مبادا در آن سنگيني يا زبري باشد و به جگر كه بسيار لطيف و نازك است آسيبي وارد آورد. چون صاف شده غذا به ترتيبي كه گفته شد به جگر رسيد، به قدرت خداوند متعال مواد غذايي از مواد سمي جدا مي شود، و مواد غذايي به وسيله رگهاي بسياري به تمام نقاط بدن مي رسد. و نيز رطوبت هايي كه بايد

دفع شود در مثانه جمع و به صورت بول خارج مي گردد.

در حكمت خداوندي انديشه كن، و ببين، كه چگونه هر عضوي را در جاي خود مرتب ساخته، و براي بول و صفراء و سوداء ظرفهاي مخصوصي در بدن قرار داده تا داخل خون نشوند، و بدن را فاسد نكنند.

[صفحه 343]

و نيز قوه اي در بدن قرار داده كه هر وقت انسان بخواهد فضولات را دفع كند، و هر وقت بخواهد از بيرون آمدن آن ها جلوگيري نمايد. اگر فضولات در بدن مي ماند انسان هلاك مي شد و اگر هميشه جاري بود، چقدر زندگي بر انسان سخت مي گذشت. خداوند اين خلقت عجيب را در رحم مادر كه نه دستي به او مي رسد و نه چشمي او را مي بيند، كامل نموده كه وقتي به اين دنيا مي آيد، تمام آن چه را در زندگي به آن محتاج است، دارا باشد.

تفاوت ميان انسان و ديگر حيوانات

فكر كن كه خداوند چگونه انسان را به صفاتي مخصوص فرموده، و خلقت او را طوري قرار داده كه با حيوانات ديگر، فرقهاي نماياني دارد. انسان راست راه مي رود و مي نشيند و كارهاي خود را به هر نحو كه بخواهد با دست انجام مي دهد؛ آيا اگر انسان هم مثل ديگر حيوانات با چهار دست و پا راه مي رفت و دست و پاي او مانند آن ها بود، مي توانست اين همه كارهاي مهم و عجيب را انجام دهد؟

مركز دستگاه فهم و ادراك (مغز سر)

امتياز انسان بر ساير حيوانات به واسطه فهم و ادراك است و كسي كه عقل ندارد مانند چهارپايان است، بلكه ديوانگان از چهارپايان پست ترند؛ چون بسياري از چيزها را كه حيوانات تشخيص مي دهند، آنان نمي فهمند. از اين جهت خداوند مغز را كه سرچشمه احساس و ادراك است در جاي بلندي از بدن قرار داده تا از خطرها براي محافظت آن، چه پرده ها و ديوارهاي محكمي قرار داده است، تا كمترين صدمه و اضطراب به آن راه نيايد.

كاسه سر به مانند كلاه خود بر روي مغز نهاده شده تا هر ضربه و آسيبي كه از خارج وارد مي شود، به آساني در مغز او اثر نكند. بر روي پوست سر، مو رويانيده تا آن را از سرما و گرما نگهداري كند؛ آيا چه كسي مغز سر را كه مهم ترين عضوها و مركز فهم و ادراك است اين گونه با دقت نگاهداري مي نمايد؟

چشم و گوش و قلب

فكر كن، اگر انسان چشم نداشت چقدر زندگي بر او سخت مي گذشت، نمي توانست پيش پاي خود را ببيند و از دشمن دوري كند، و كار يا صنعتي را انجام دهد؛ و چون اين عضو در زندگي انسان داراي اهميت فراواني است، خداوند آن را در سر انسان قرار داده، تا

[صفحه 344]

هم از خطر محفوظ بماند، و هم انسان بتواند همه چيز را ببيند.

و نيز آن را به وسيله پلكها و مژگان از آسيبها و خطرات نگهداري نموده است. اگر چشمها در اعضاي پايين تر مثل دست ها و پاها بود، چه آفتهايي به آن مي رسيد؛ و اگر در شكم و پشت قرار داشت چقدر دشوار بود كه انسان با آن چيزها را ببيند.

در پلك چشم تأمل كن

كه چگونه مانند پرده اي در برابر چشم آويخته شده و گوشه ي آن مثل حلقه ي كنار پرده طوري ترتيب داده شده كه انسان هر وقت بخواهد اين پرده را مي آويزد، و هر وقت بخواهد بالا مي كشد.

فكر كن كه خداوند چگونه ميان گوش را پيچيده قرار داده، تا صدا در آن بپيچد بعد به پرده گوش برسد؛ اگر صدا مستقيما وارد گوش مي شد، ممكن بود پرده آن آزرده شود.

اي مفضل! كسي كه كر است بسياري از كارهاي او مختل است، زيرا كه از شنيدن صداها محروم است؛ و بر مردم دشوار است كه با او معاشرت كنند، و از معاشرت با او دلتنگ مي گردند. حاضر است ولي مانند غايبان، زنده است ولي مانند مردگان.

اي مفضل! دقت كن كه خداوند قلب را كه از حساس ترين عضوهاست چطور در ميان پرده اي محفوظ داشته، و دنده ها را چون ديواري از استخوان اطراف اين عضو حساس قرار داده و آنها را با گوشت و استخوان پوشانيده تا قلب از آسيب و خطر نگهداري شود.

چرا بعضي از اعضاء طاق و بعضي جفت خلق شده

فكر كن،اي مفضل، خداوند چگونه بعضي از اعضاء را مانند سر، طاق و بعضي را مانند دست و پا، جفت آفريده. اگر انسان دو سر مي داشت، گذشته از اين كه بار گراني بر گردن او بود، چنانچه با يكي از آنها حرف مي زد، آن ديگري معطل و بيكاره بود؛ و اگر با هر دو حرف مي زد، براي شنونده مشكل بود كه هر دو را بشنود و بفهمد، و نمي دانست متوجه كداميك از آن ها بشود. ولي دست ها را خداوند جفت آفريد چون اگر انسان يك دست داشته باشد نمي تواند به كارهاي زندگي بپردازد؛ چنانكه اگر نجار يا بناء

يك دستشان شل شود بكلي از كار مي مانند و عاجز مي شوند، و اگر هم به زحمت كاري را انجام دهند، كار آنان مثل كار كسي كه دو دست دارد نيست.

عضوهاي مربوط به صدا

حنجره مانند لوله اي است كه صدا از آن بيرون مي آيد. زبان و دندان ها و لب ها براي آن است كه انسان به وسيله آن ها از صدايي كه از حنجره بيرون مي آيد كلمه و جمله بسازد و

[صفحه 345]

مقصد خود را به ديگران بفهماند. از همين جهت هر گاه نقصي در يكي از اين اعضاء پيدا شود انسان نمي تواند درست حرف بزند. مثلا كسي كه دندان ندارد «سين» را خوب تلفظ نمي كند و كسي كه در لبانش نقصي باشد حرف «ف» را درست نمي تواند بگويد.

فايده اين اعضاء منحصر به سخن گفتن نيست و فايده هايي بسيار مهم تر از اين در آن ها مي باشد، چنانكه به وسيله حنجره، هوا از خارج وارد شش مي شود كه اگر اندك زماني در اين امر توقف حاصل گردد، باعث مرگ خواهد شد. زبان وسيله تشخيص مزه هاست و نيز كمك مهمي است براي فروبردن غذا. دندان ها، خوراكي ها را خرد مي كنند تا بتواند به آساني آن ها را فرو برد. لبها، به منزله درهاي دهان است كه انسان هر وقت بخواهد دهان خود را با آن ها باز مي كند يا مي بندد؛ و همچنين به وسيله لبها، آب را مي مكد تا كم كم داخل دهان شود و گلو را نگيرد.

دندانها

مي بيني كه دندان ها بعضي نوك تيز و بعضي ديگر پهن است تا با اولي غذا قطعه قطعه و با دومي نرم گردد؛ و چون غذا را كه در دهان مي گذارند ابتدا بايد بريده سپس نرم شود، دندانهاي برنده جلوي دهان و دندانهاي نرم كننده در عقب قرار گرفته است.

حلق، ريه و اعضاي ديگر

در حلق دو راه قرار دارد: يكي متصل به ريه كه حلقوم ناميده مي شود و صدا از آن بيرون مي آيد، و ديگري مري كه غذا را به معده مي رساند؛ و براي اين كه در موقع خوردن غذا چيزي از راه حلقوم وارد ريه نشود، خداوند حكيم سرپوشي براي حلقوم قرار داده تا هنگام غذا خوردن مثل دريچه محكمي روي حلقوم قرار گيرد و نگذارد چيزي به ريه برسد و آن را مجروح كند. كيست كه شش را آن چنان آفريده كه بدون كمترين سستي، پيوسته هواي خارج را بگيرد و به بدن برساند كه اگر مختصري از حركت بايستد و هواي صاف را به بدن نرساند، آدمي تلف مي شود؟

چه كسي معده را عضلاني خلق كرده و ديوارهاي آن را محكم و زبر قرار داده كه بتواند هر نوع غذايي را هضم كند، و جگر را نرم و لطيف قرار داده تا خلاصه چيزي كه از هضم معده به دست آمده در آن جا به ترتيب ديگري لطيف تر از هضمي كه قبلا شده است هضم شود و به مصرف بدن برسد؟ آيا ممكن است اين امور كه هر يك داراي حكمت ها و مصلحت هاست، خود به خود بدون خالقي حكيم به اين نظم و ترتيب صحيح موجود شود؟

[صفحه 346]

فكر كن،اي مفضل، چگونه مغز استخوان را كه نازك و

لطيف است در ميان لوله هاي محكمي نگهداري كرده تا ضايع نگردد. و خون را در رگ ها حفظ فرموده تا از بدن بيرون نرود، و به جاهاي لازم جاري گردد. ناخنها را در اطراف انگشتان قرار داده، براي آن كه در كارها كمك انگشتان باشد، و گوشت را بر رانها و نشستگاه قرار داده، براي آن كه انسان راحت بنشيند. ملاحظه مي كني كسي كه بدنش لاغر است اگر بالش يا فرش نرمي ميان او و زمين نباشد در موقع نشستن چگونه ناراحت مي شود.

مو و ناخن

فكر كن،اي مفضل، در آفريدن مو و ناخن ها كه چون نمو مي كنند و دراز مي شوند، خداوند آن ها را با بي حس گردانيده تا انسان از بريدن و كوتاه كردن آنها ناراحت نشود؛ اگر ناخن و مو حس مي داشت، و هنگام بريدن درد مي گرفت، چنانچه انسان آن را كم و كوتاه مي كرد از درد ناراحت مي شد، و اگر كم و كوتاه نمي كرد زندگي بر او دشوار بود.

مفضل گفت: چرا حق تعالي انسان را چنان نيافريد كه مو و ناخن او بلند نشود؟حضرت فرمود:به واسطه نمو مو و ناخن، و كوتاه كردن آنها، مرضها از بدن خارج مي شد؛ و بدين سبب امر كرده اند كه انسان در هر هفته ناخن بگيرد و موهاي بدن را كم كند. مو در جاهايي كه صلاح نيست روييده نشده، مثلا، اگر در چشم مي روييد، انسان كور مي شد؛ و اگر در دهان مي روييد، خوردن و آشاميدن ناگوار بود؛ و اگر در كف دست مي روييد، لمس كردن چيزها براي انسان ممكن نبود. نه تنها در انسان اين طور است، بلكه حيواناتي كه تمام بدنشان را مو گرفته در جاهايي كه صلاح آن ها نبوده

خداوند مو خلق ننموده.

در دستگاه خلقت تأمل كن كه چگونه هر چيز مطابق حكمت و مصلحت خلق شده، و ذره اي خطا و غلط در آن ديده نمي شود.

آب دهان

آب دهان همواره در دهان جاري است تا كام و گلو را تر و تازه نگاه دارد و از فساد آن ها و بروز امراض جلوگيري كند، و غذا را به معده برساند.

حالات طبيعي آدمي

حالت هاي مختلف انسان از قبيل ميل به طعام و خواب بسيار قابل دقت است. اگر

[صفحه 347]

حالت گرسنگي نبود، انسان غذا نمي خورد؛ و نيز اگر خواب و استراحت نبود، به تدريج ضعف عارض مي شد و انسان از پا درمي آمد.

پس فكر كن چگونه ذات احديت در طبيعت آدمي قوه اي قرار داده كه او را وادار مي كند تا احتياجات زندگي خود را برطرف نمايد. ببين كه انسان چطور با اشتها غذا مي خورد و چگونه آن را مي بلعد و وارد معده مي كند.

سپس آن قدر غذا در معده مي ماند تا هضم شود، بعد از آن، قسمتي كه براي بدن فايده دارد به تمام بدن پخش مي گردد، و آن چه زيادي است از راه هاي مخصوص خارج مي شود. اگر درباره هر يك از اين امور دقت كافي كني متوجه مي شوي كه در هر يك حكمتي به كار رفته و هر گاه كوچك ترين خللي در آن وارد شود اساس زندگي انسان به هم مي خورد. اگر حالت گرسنگي در آدمي پيدا نمي شد و در انسان حالتي نبود او را ناچار به غذا خوردن نمايد در بسياري از اوقات در خوردن غذا مسامحه مي كرد تا بدنش تحليل مي رفت. چنانكه ديده مي شود گاهي انسان براي رفع مرض محتاج به دارويي مي شود و بقدري در خوردن آن مسامحه تا او را به هلاكت مي كشاند.

اگر قوه اي نبود كه غذا را به طرف معده بكشد، انسان به چه وسيله مي توانست غذا را وارد معده كند؟

اگر قوه اي نبود

كه غذا را در خود نگاه دارد، چگونه هضم غذا، كه زندگي انسان بسته به آن است. ممكن مي شد؟

و نيز اگر قوه اي نبود كه غذا را هضم كند، خوردن غذا براي انسان چه فايده اي داشت؟

و هرگاه قوه اي نبود كه فضولات را از بدن خارج سازد، انسان چه حالي پيدا مي كرد؟ اگر در انسان حالتي نبود كه او را مجبور به خواب كند، ممكن بود از روي حرص بر كارهاي زندگي آن قدر بيدار بماند كه همه قواي او تحليل رود و او را به مرگ بكشاند! چه كسي اين تدبيرها را كه از روي منتهاي حكمت مي باشد در بدن آدمي به كار برده است؟

بطور مثال، بدن همانند خانه سلطنتي مي باشد كه هر يك از خدم و حشم وظيفه مخصوصي دارد و به انجام آن كمر بسته است. يكي احتياجات آن را رفع مي كند؛ ديگري آن چه از خارج وارد مي شود دريافت و نگهداري مي نمايد، تا در موقع لازم سهم هر كدام از بدهد؛ يكي ديگر براي نظافت و برطرف كردن كثافت مأمور است. سلطان اين خانه ذات خداوندي، و خدم و حشم او، اعضاء و جوارح مي باشد كه براي هر كي وظيفه اي مقرر نموده است.

[صفحه 348]

قواي نفساني

گذشته از آنچه گفته شد،خداوند در انسان عقل و قوه حافظه و قواي ديگر قرار داده است. فكر كن اگر يكي از اينها نبود چگونه ممكن بود انسان زندگي كند؟ ملاحظه كن! اگر انسان حافظه نمي داشت، و هيچ چيز در خاطرش نمي ماند، چگونه امور زندگي او مختل مي شد. اگر قوه حافظه نبود مردم يكديگر را نمي شناختند و داد و ستدها در خاطر نمي ماند و امكان نداشت كه انسان اين

همه معلومات را فرا گيرد.

فوايد فراموشي

به همان گونه كه حافظه از بزرگترين نعمت هاي خداوندي است، فراموشي نيز يكي از تفضلات حضرت باري تعالي بر بندگان خود مي باشد، بلكه بالاتر از نعمت حافظه است؛ زيرا كه اگر فراموشي در بين نبود و تمام خاطرات حزن انگيز و مصيبت ها و ناملايمات همواره به ياد آدمي مي ماند و مقابل چشمش قرار داشت، آيا ممكن بود آب خوش از گلوي او پايين رود؟ فراموشي است كه حسدها را از بين مي برد، مصائب را كوچك و قابل تحمل مي سازد؛ و انسان را به آينده اميدوار مي نمايد.

ببين چگونه خداوند حافظه و فراموشي را كه ضد يكديگرند در انسان قرار داده كه چنانچه هر يك از آنها نبود زندگي انسان مختل مي شد.

فايده حياء

ببين چگونه خداوند در انسان صفت حيا را قرار داده. اگر حيا نبود هيچ كس مهمانداري نمي كرد؛ به وعده خود وفا نمي نمود؛ حاجت هاي مردم را بر نمي آورد؛ خوبي را انجام نمي داد و از بدي اجتناب نمي كرد حتي بسياري از امور واجب را مردم از روي حيا به جا مي آورند؛ زيرا بعضي از مردم هستند كه اگر شرم نمي كردند مراعات حق پدر و مادر را نمي نمودند و به خويشان احسان نمي كردند و امانتهاي مردم را پس نمي دادند.

سخن گفتن

يكي از بزرگترين نعمتهاي خداوند بر آدمي اين است كه به او قدرت سخن گفتن عطا نموده كه به وسيله آن مي تواند هر چه در دل دارد به ديگران بگويد، و آن چه مي داند بيان كند. اگر خداوند زبان گويا و ذهن و هوش به آدمي مرحمت نفرموده بود و انسان نمي توانست سخن بگويد، با ديگر حيوانات چه تفاوت داشت، و چگونه ممكن بود مقاصد خود را به [صفحه 349]

ديگران بفهماند.

نوشتن

انسان به واسطه گفتن، مقاصد خود را به ديگران مي فهماند چون در همه جا فهماندن مقاصد به وسيله زبان ممكن نيست، خداوند دست و انگشتان به بشر مرحمت نموده تا بتواند نوشتن را بياموزد و به وسيله آن مقاصد خود را به ديگران بفهماند. اگر نوشتن نبود، گذشتگان نمي توانستند تجربيات و سرگذشت هاي خود را به اطلاع آيندگان برسانند. اين همه كتاب هاي نفيس كه هر يك گنجينه اي است از علم و ادب، از بركت نوشتن مي باشد. قراردادها و معاملاتي كه مردم با هم انجام مي دهند، به وسيله نوشتن ضبط مي شود. اگر انسان نوشتن نمي دانست، كسي كه به سفر مي رفت، شرح حال او به خانواده اش نمي رسيد؛ و شهري را از شهر ديگر خبر نمي شد؛ و علوم گذشتگان از ميان مي رفت. پس در مقابل اين همه نعمت ها كه خداوند جهان به بندگان خود عطا فرموده، بايد شكر او را به جا آورند، و فرمانهايش را با جان و دل بپذيرند، و به آنها عمل كنند.

آنچه انسان بايد بداند و آن چه نبايد بداند

اگر خوب دقت كني متوجه مي شوي كه خداوند هر چيز را كه صلاح بوده به بندگان خود ياد داده، و آن چه مصلحت نبوده به آنان ياد نداده است. معلوماتي را كه خداوند در دسترس انسان قرار داده يا مربوط به دين است، يا مربوط به دنيا آن چه مربوط به دين است مانند شناختن خداوند از روي آثار و نشانه هايي كه خداوند از وجود خود در هر چيزي قرار داده، و از روي آن ها بايد به وجود خداوند خالق قادر و توانا و دانا و حكيم و عادل و رحيم پي برد؛ و نيز شناختن كارهايي كه بر انسان واجب است، مانند: عدالت

در بين مردم و نيكي كردن به پدر و مادر و خيانت نكردن در امانت و توجه به حال فقراء و اين قبيل چيزها. و آن چه مربوط به دنياست، مانند: زراعت و كاشتن درختان، و كندن قناتها، و نگاهداري حيواناتي كه به حال انسان مفيد است، و شناختن گياهها و ريشه هايي كه در درمان دردها به كار مي رود، و بيرون آوردن معادن گرانبها از زير خاك، و دانش كشتي راني و مسافرت در درياها، و اطلاع از طرز صيد حيوانات وحشي و مرغان و ماهيان، و آگاهي از چيزهايي كه در زندگي بدان احتياج دارد، و امور ديگري كه شرح آن ها به طول مي انجامد.

خداوند آن چه را كه صلاح دين و دنياي انسان بوده به او ياد داده، و آن چه مصلحت نبوده كه بداند مانند اطلاع بر نيت مردم و مقدار عمر به او ياد نداده است.

[صفحه 350]

حكمت مخفي بودن عمر

اگر آدمي مدت عمر خود را بداند، چنانچه كوتاه باشد زندگي بر او گوارا نخواهد بود؛ زيرا چون مرگ خود را نزديك مي داند همواره در اضطراب و نااميدي است؛ و اگر عمرش دراز باشد به خيال اينكه در آخر عمر توبه خواهد كرد در معصيت خداوند و لذات دنيا فرو مي رود و خداوند چنين روش را از بنده خود نمي پسندد. اكنون كه مردم احتمال مي دهند در هر ساعتي ممكن است مرگ آنان فرارسد، اين مقدار طغيان و سركشي مي كنند، اگر عمر خود را طولاني مي دانستند معلوم نبود تا چه اندازه در معصيت و نافرماني غوطه ور مي شدند. خداوند مرگ را از مردم پنهان داشته به واسطه آن كه چون در هر ساعت احتمال مرگ مي دهند، گرد معاصي

و بديها نگردند؛ اگر با اين حال مرتكب بديها شوند از تيره بختي خود ايشان است.

آنچه خداوند براي آسايش بشر خلق نموده

ملاحظه كن! چگونه خداوند براي آسايش انسان هر چه لازم بوده در اختيار او قرار داده است: سنگ و خاك براي ساختمان؛ آهن و مس براي به كارگيري در صنايع و ساختن ظروف و وسائل ديگر؛ طلا و نقره براي داد و ستد؛ چوب براي ساختن كشتي ها و بسياري چيزهاي ديگر.

و نيز خداوند براي خوراك انسان حبوب و ميوه هاي لذيذ از زمين رويانيده؛ و گوشت را براي خوردن؛ و عطريات را براي خوشبو شدن و لذت بردن؛ دواها را براي درمان يافتن؛ چهارپايان را براي سواري و باركشي؛ هيزم را براي افروختن و بسيار از اين چيزها را براي آسايش بشر قرار داده است.

فكر كن! اگر كسي داخل خانه اي شود و انبارهاي آن خانه را از آن چه مردم بدان محتاجند مملو ببيند و ملاحظه كند كه هر چيز در جاي خود قرار دارد، آيا مي تواند بگويد كه اين همه امور منظم و مرتب خود به خود پديد آمده و كسي آن را به وجود نياورده است؟

جهان و اين همه نظم و ترتيبي كه در آن ديده مي شود، و اين همه مصلحتي كه در هر چيز مشاهده مي گردد، چگونه ممكن است بدون خالقي دانا و مدبري حكيم به وجود آمده باشد؟

ببين و عبرت بگير كه چگونه خداوند حبوب و غلات را آفريد، سپس به بشر طرز تهيه آرد و خمير كردن و نان پختن را آموخت، و او را به تهيه لباس از پشم و كرك آشنا ساخت، و به كاشتن و تربيت گياه و درخت و ساختن دوا

از گياهان واقف نمود.

[صفحه 351]

خوب دقت كن كه چگونه آنچه براي بشر لازم است، قسمتي را خداوند به قدرت كامله خود خلق نموده، مانند: رويانيدن گياه از زمين؛ و قسمتي ديگر را به خود انسان واگذاشته و به او قدرت عطا كرده تا آن ها را تهيه نمايد، مانند:آرد كردن، نان پختن، و پارچه بافتن. حكمت اين امر آن است كه اگر تمام احتياجات بشر آماده بود طغيان مي كرد و خودخواهي بر او غالب مي شد، و نيز از زندگاني كه خود در تهيه وسائل آن زحمتي نكشيده لذتي نمي برد و از آن دلتنگ و خسته مي شد.

اهميت آب و نان

پايه زندگي انسان بر روي آب و نان است؛ ببين كه ذات احديت چگونه تهيه اين دو را آسان كرده است. آب در زندگي بشر به مراتب بيشتر از نان اهميت دارد؛ زيرا طاقت تشنگي خيلي كمتر از طاقت بر گرسنگي است. از اين گذشته انسان براي شستشوي خود، و شستن جامه، و چيزهايي ديگر همچون: آب دادن به چهارپايان و باغ و زراعت به آب احتياج كامل و فراوان دارد. از اين جهت خداوند آن را به آساني و رايگان در اختيار انسان قرار داده تا هر قدر مي خواهد مصرف كند، ولي نان به اين آساني به دست نمي آيد، بلكه بايد در تهيه آن تلاش كرد و چاره جويي و حركت نمود تا بيكاري و تن پروري باعث فساد و طغيان نشود.

ببين! كساني كه در خوشي و رفاه و آسايش زندگي مي كنند چگونه طغيان و سركشي كرده و به خود و ديگران ضرر مي رساند.

فايده دردها و بيماري ها

بعضي گمان مي كنند دردها و بيماري ها فايده اي ندارد، ولي نمي دانند كه به واسطه آن ها انسان به ياد خدا مي افتد و معاصي را ترك مي كند، چنانكه ديده مي شود كه كساني كه گرفتار مرض يا مصيبتي مي شوند به در خانه خدا مي روند و از او طلب عافيت مي كنند، و اظهار خشوع و شكستگي كرده، به فقرا و بينوايان احسان مي نمايند.

نويسنده گويد: آن چه تا به حال ذكر شد مقداري از گفتار و فرمايشات امام در روز اول بود كه مفصل و تمامي آن در جلد توحيد بحار موجود است، و طالبين مي توانند به آن كتاب رجوع نمايند. و اينك مختصري از گفتار روز دوم را ذكر مي نماييم:

گفتار روز دوم
اشاره

مفضل گويد: روز دوم به خدمت امام صادق (ع) شتافتم، و اجازه نشستن گرفتم.

[صفحه 352]

آنگاه حضرت فرود: حمد خداي را كه بشر را خلق نموده، و بعد از آن كه دسته اي از بين رفتند دسته ديگر و گروه ديگري را مي آورد، تا اگر نيكوكارند در قيامت جزاي خير ببينند و اگر بدكارند به كيفر اعمال خود برسند. خدايي كه عادل است بر بندگان خود هيچ گونه ستم روا نمي دارد، اما مردم خود بر خود ستم مي كنند، چنانكه خداوند در قرآن مجيد فرموده است: «فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره» (زلزال 8) - هر كه ذره اي خوبي كند (نتيجه) آن را مي بيند و اگر ذره اي بدي كند به (نتيجه) آن مي رسد - و حضرت رسول (ص) فرمود: هر كاري كه در دنيا كرده ايد در قيامت جزاي آن را مي بينيد.

چون سخن بدينجا رسيد، امام علي (ع) كمي سر مبارك را به زير افكند، سپس فرمود:

مردم سرگردانند، و مانند كورها و مستها، نمي فهمند كه چه مي كنند، و به طغيان و سركشي خود آگاه نيستند؛ چقدر اينان بدبختند! و چه اندازه گرفتار محنت و مصيبت و رنج و بلا هستند؛ از رؤساي خود كه ايشان را به نافرماني خدا مي خوانند متابعت مي كنند، و دنبال كساني مي روند كه به كارهاي زشت دعوتشان مي كنند؛ در ظاهر چشم دارند ولي در باطن نابينا مي باشند، زيرا حقيقت را نمي بينند؛ در ظاهر گوش دارند، ولي در باطن كر هستند كه سخن حق را نمي شنوند؛ به زندگاني چند روزه دنيا راضي شده اند، و راه مردمان داناي خداپرست را ترك گفته اند، و در چراگاه مردمان پليد و زشتكار مشغول چرا هستند؛ اينان نمي دانند كه مرگ ناگهان مي رسد و بايد حساب كارهاي خود را پس بدهند، در روزي كه هيچ كس به داد ديگري نمي رسد، تنها رحمت خداست كه ممكن است انسان را نجات دهد.

مفضل گويد: در اين وقت، من، شروع به گريستن كردم، حضرت فرمود: آسوده خاطر باش، و گريه مكن، زيرا تو حق را پذيرفتي و وظيفه خود را شناختي.

عجايب خلقت حيوانات

مفضل گويد: پس از بيانات گذشته، امام (ع) فرمود: در ساختمان بدن حيوان دقت كن كه نه مانند سنگ سخت است كه قابل خم شدن نباشد، نه بسيار نرم است كه نتواند روي پاي خود بايستد. خداوند بر روي بدن، گوشت نرم و در زير آن، استخوانهاي محكم قرار داده تا گوشت ها را نگاه دارد. و استخوان ها را با رگ و پي به هم پيوسته و بر روي همه اين ها پوستي خلق فرموده كه همه آن ها را محافظت نمايد. و نيز به حيوانات چشم و گوش عطا

كرده تا انسان بتواند از آن ها استفاده كند؛ زيرا اگر كور و كر بودند انسان بهره اي از آن ها نمي برد و به هيچ كار او نمي آمدند. ولي عقل و ذهن انسان را به آن ها نداد تا انسان به راحتي بتواند بر آن ها مسلط شد و در باربري و امور ديگر از آن ها استفاده كند. اگر حيوانات داراي [صفحه 353]

عقل بودند و فرمانبرداري نمي كردند و انسان نمي توانست از آن ها بهره ببرد، چقدر زندگي بر او سخت مي شد.

انسان و چهارپايان و مرغان

ملاحظه كن كه خداوند چگونه براي هر يك از اين سه صنف، آنچه مناسب حال او بوده خلق كرده است: به انسان عقل عطا كرده تا به وسيله آن بتواند صنايعي به وجود آورد، خانه و شهر بسازد و اين همه هنرنمايي بنمايد؛ و به همين جهت انگشتان و دستهاي او را طوري قرار داده كه بتواند چيزها را با دست بگيرد، و در هر كاري كه مي خواهد به كار برد. براي حيوانات گوشتخوار ناخنهاي تيز و دستهاي قوي خلق كرده تا با چنگال هاي نيرومند خود شكار به دست آورد. و براي حيوانات علف خوار به جاي چنگال، سم قرار داده تا براي سواري و باركشي مناسب باشد.

فكر كن چگونه ساختمان بدن هر حيوان مناسب احتياجات آن است؛ نه چيزي كم و نه چيزي زياد و بي فايده به آن عطا نموده است. ببين چگونه چهارپايان پس از تولد دنبال مادر خويش مي دوند، و مثل فرزندان انسان نيستند كه تا مدتي قدرت راه رفتن ندارند و بايد تحت سرپرستي قرار گيرند؛ زيرا آن ها مثل آدميان عقل و شعور تربيت ندارند، و از اين جهت فرزندانشان بعد از تولد بلافاصله بر پا ايستاده

و حركت مي كنند.

و نيز خداوند تعالي به قدرت كامله خود خلقت هر يك از حيوانات را به گونه اي قرار داده كه از عهده وظايف مخصوص به خود، برآيد. چنانچه ملاحظه مي كني دسته اي از مرغان پس از بيرون آمدن از تخم مشغول دانه برچيدن مي شوند، و دسته ديگر كه چنين قدرتي ندارند خداوند محبتي در دل مادران آن ها قرار داده كه دانه را در چينه دان خود جمع كنند و با حوصله تمام در دهان بچه خود بگذارند.

دسته اول كه زحمتشان كمتر است در هر نوبت مقدار زيادي به وجود مي آيند، مانند: مرغ خانگي و كبك. و تعداد جوجه هاي دسته دوم كمتر است تا مادر بتواند از عهده دانه دادن به آن ها برآيد.

راه رفتن حيوانات

دقت كن چگونه حيوان چهارپا در موقع راه رفتن، پاي راست و دست چپ، و پاي چب و دست راست را با هم بر مي دارد تا تعادل خود را حفظ كند و نيفتد.

[صفحه 354]

فرمانبري حيوانات از انسان

حيوانات با اينكه نيرومندتر از انسان هستند، به قدرت خداوند، تحت فرمان انسان در آمده اند: گاو كه به توانايي مشهور است، حاضر مي شود با كمال بردباري براي انسان زمين را شخم كند. شتر با زورمندي و قوتي كه دارد اگر كودكي مهار آن را بكشد فرمان مي برد. اسب به سواري تن در مي دهد و در ميدان جنگ تحمل زخم نيزه و شمشير را مي نمايد، و در خطر مرگ سر از طاعت صاحبش نمي كشد. گله گوسفند از يك نفر فرمان مي برد و در چراگاه پراكنده نمي شود. اگر اين حيوانات از فرمان بشر خارج مي شدند، چه قدرتي مي توانست آن ها را مطيع سازد؟ و نيز اگر درندگان مانند شير و پلنگ و ببر مي توانستند با هم اتفاق كند و به زيان فرزند آدم برخيزند چه مي شد؟ و چگونه همه را مستأصل مي كردند.

ببين خداوند چه وحشتي از انسان در دل درندگان قرار داده كه همواره از شهرها و جاهايي كه محل زندگي آدمي است گريزانند، و هر جا از وجود انسان اطلاع پيدا كنند فراري و پنهان مي شوند. اگر اين ها داراي عقل و شعور بودند و از انسان نمي ترسيدند، ممكن بود به خانه هاي مردم هجوم برند و به آنان حمله كنند. ولي سگ چون مورد احتياج بشر است با او انس گرفته پاسباني خانه و گله را مي كند، و هر قدر گرسنگي و ستم ببيند، از صاحبش جدا نمي شود. چه كسي اين عاطفه و وفاداري

را به سگ آموخته است؟ و كي دندان هاي برنده و چنگال هاي درنده به اين حيوان بخشيده و صداي بلند وحشت آور به آن داده كه دزدان بترسند و اطراف محلي كه اين حيوان در آن جاست نگردند؟

فكر كن در حكمت هايي كه خداوند در خلقت چهارپايان قرار داده: چشمانشان پيش رويشان است براي آن كه برابر رو و پيش پاي خود را ببينند تا به ديوار يا مانعي برخورد نكنند و به چاهي نيفتند؛ و لب و پوزه آن ها را طوري خلق فرموده كه بتوانند به آساني هر چه را بخواهند از زمين برگيرند؛ و براي آنها دم خلق فرموده تا پشه و مگس را از خود دور سازند و هنگام در گل فرورفتن با كمك آن بيرونشان آورند؛ و نيز پشت آن ها را مسطح خلق نموده كه مردم به آساني بتوانند بر آن ها سوار شوند.

فيل

فيل چون سرش به زمين نمي رسد خداوند براي آن خرطومي خلق كرده تا به وسيله آن آب و علف را از زمين بردارد، و اگر مانند چهارپايان ديگر گردني دراز داشت، سر بزرگ و گوش هاي پهن بر گردن او سنگيني مي كرد و آن را درهم مي شكست. پس كيست كه به جاي گردن به او خرطوم عطا كرده تا بتواند احتياجات خود را برطرف كند؟ آيا ممكن

[صفحه 355]

است اين امر به خودي خود و از روي اتفاق باشد؟

زرافه (شتر گاو پلنگ)

در خلقت زرافه دقت كن كه چگونه سر آن شبيه سر اسب، گردنش به گردن شتر، سمش به سم گاو و پوست آن به پوست پلنگ ماند. در صورتي كه اين حيوان از جنس حيواناتي نيست كه از چند نوع مختلف به وجود آمده باشد، مانند قاطر كه از الاغ و اسب به عمل مي آيد، بلكه خود نوع جداگانه اي است كه خداوند به قدرت كامله خود آن را خلق فرموده تا مردمان به عجايب صنعت او پي برند و بدانند كه خالق همه انواع حيوانات يكي است، و اگر بخواهد مي تواند اعضاي چند حيوان را در يك حيوان جمع كند.

پوشش حيوانات

تأمل كن، مفضل، چگونه خداوند از مو و كرك و پشم، بدن حيوانات را پوشانده تا از سرما و آفت محفوظ بمانند، و سم به آن ها عطا نمود تا پاهاي آن ها ساييده نشود؛ زيرا حيوانات دست و انگشتاني ندارند كه بتوانند پنبه يا پشم براي خود بريسند و جامه ببافند، يا نعل و كفش براي خود تهيه نمايند، پس لباس و كفشي به آن ها عطا كرده كه هيچ گاه عوض كردن نمي خواهد. ولي انسان چون هوش و ذكاوت دارد و خداوند دست و انگشتان به او عطا نموده و مي تواند لباس براي خود تهيه نمايد مثل حيوانات او را خلق ننموده كه محتاج به لباس نباشد، از اين گذشته تهيه لباس باعث مي شود عده اي از مردم مشغول به كسب شوند، و از دسترنج خود امور خانواده شان را مرتب نمايند.

حيوانات موقع مردن جثه خود را پنهان مي كنند

حيوانات چون آثار مرگ در خود احساس كردند، در جايي كه بوي لاشه آن ها بيرون نيايد مخفي مي شوند و در آن جا مي ميرند. اگر چنين نبود، صحراها از مردار حيوانات پر مي شد، و در نتيجه عفونت آن ها، طاعون و بيماري هاي ديگر در بين مردم به هم مي رسيد. نمي توان گفت چون كم اند مردارشان ديده نمي شود، براي آن كه گله هاي آهو و گاو كوهي و بز وحشي و دسته هاي پرندگان به قدري زياد است كه اگر كسي بگويد از افراد انسان زيادتر است، راست گفته؛ ولي مردار آن ها ديده نمي شود، مگر اين كه اتفاقا صيادي شكار كرده، يا درنده اي آن را هلاك كرده باشد.

[صفحه 356]

هوش حيوانات

خداوند در حيوانات زيركي و هوش قرار داده كه نفع و ضرر خود را تشخيص مثلا وقتي كه شتر مار مي خورد و در اثر سم بسيار تشنه مي گردد، از ترس آن كه مبادا سم در بدنش پراكنده شود، آب نمي آشامد، چه بسا ديده مي شود كه كنار گودال آبي مي ايستند و از تشنگي ناله مي كند ولي نمي آشامد، براي اينكه اگر آب بخورد فورا مي ميرد.

خداوند اين هوش و خودداري را به اين حيوان عطا كرده تا بتواند خود را از خطر مرگ نجات دهد، و شايد انسان عاقلي كه داراي عقل و شعور است نتواند اين طور خودداري نمايد.

حيله روباه

روباه چون گرسنه مي شود خود را مانند مرده مي سازد و شكمش را باد مي كند. مرغان لاشخور گمان مي كنند مرده است و براي دريدن بر روي او مي نشينند، آن گاه مي جهد و آن ها را مي گيرد. روباه چون مانند ديگر درندگان نمي تواند با زور شكار به دست آورد، خداوند در طبيعت او اين حيله گريها را قرار داده است تا شكمش گرسنه نماند.

يك نوع ماهي است كه او نيز مانند روباه براي طعمه خود حيله به كار مي برد؛ به اين ترتيب كه ماهي كوچكي را مي كشد و شكم او را مي شكافد و بروي آب مي اندازد و زير آن پنهان مي شود، چون مرغي از هوا مي آيد تا ماهي مرده را بربايد مي جهد و آن را مي گيرد. و نيز همين حيله گري را در عنكبوت و حيوان ديگري كه آن را شير مگس مي نامند قرار داده است.

عنكبوت خانه اي مي تند و در ميان آن پنهان مي شود، بعد از آن كه مگس در دام افتاد به نزديك آن مي رود و آن را مي گزد، و به

اين وسيله زندگي مي كند. اما شير مگس اگر احساس كند مگسي نزديك او نشسته، خود را مرده نشان مي دهد و حركت نمي كند، سپس طوري نزديك مگس مي رود كه نفهمد، و چون به جايي رسيد كه به يك جستن آن را تواند گرفت برمي جهد و آن را مي گيرد، و بعد از گرفتن، به قدري آن را ميان پاهاي خود نگاه مي دارد تا ضعيف و سست شود، سپس آن را از هم مي درد و طعمه خود مي سازد.

خلقت مورچه

ببين كه مورچگان چطور با هم اتفاق مي كنند، و با كمال جديت و كوشش دانه را به خانه هاي خودشان مي برند، سپس دانه ها را به دو نيم مي كنند كه نرويد، و ضايع نشود؛ و چون رطوبتي به آن ها برسد، بيرون مي آورند و در آفتاب خشك مي كنند؛ و نيز سوراخهاي [صفحه 357]

خود را در زمين هاي بلند مي سازند كه آب به آن نرسد، و از غرق شدن در امان باشند. اين حيوان بدون عقل و شعور تمام اين كارها را به الهام خداوندي انجام مي دهد.

خلقت پرندگان

فكر كن مفضل، در ساختمان بدن پرندگان كه چون بايد در هوا پرواز كنند آن ها را سبك آفريده، و به جاي چهار دست و پا كه به ساير حيوانات عطا فرموده، دو پا به آن ها داده، و سينه شان را باريك خلق فرموده تا بتوانند هوا را بشكافند. نيز پرهاي محكم در بال ها و دم پرنده تعبيه نموده تا بتواند به وسيله آن ها پرواز كند. و چون بايد طعمه خود را از دانه يا گوشت فراهم نمايد و بدون جويدن آن ها را فروبرد، دندان به آن عطا نفرموده، و به جاي دندان نوك محكمي به آن داده تا طعمه خود را بردارد و از برچيدن دانه پاره نشود و از دريدن گوشت نشكند. و چون دندان ندارد كه گوشت و دانه را بجود، حرارت زيادي در دستگاه هاضمه آن قرار داده كه بتواند خوراكي ها را در زمان كمي هضم كند. و نيز اين پرندگان مثل ساير حيوانات آبستن نمي شوند، براي آن كه اگر آبستن مي شدند سنگين مي گرديدند و نمي توانستند در هوا پرواز كنند، بلكه تخم مي گذارند.

مرغي كه هميشه در هوا پرواز مي كند براي آن

كه بچه پيدا كند، يك هفته، و بعضي دو يا سه هفته، روي تخم مي خوابد و آن را زير پر و بال خود مي گيرد تا جوجه برمي آورد. چون جوجه از تخم بيرون آمد باد در دهان جوجه مي دمد تا چينه دانش گشاده شود و بتواند غذا بخورد، پس از آن غذا در چينه دان خود جمع كند، و بعد از آن براي بچه خود برگرداند؟ براي چه تحمل اين مشقت را مي كند؟ آيا مثل آدمي، از فرزند خود نفعي در نظر دارد كه در پيري از او دستگيري كند، و مايه عزت او شود، و نام او را باقي بگذارد؟ يا شعور آن را دارد كه براي باقي ماندن نسل خويش اين زحمات را متحمل گردد؟ آيا جز اين است كه خداوند، از روي لطف، اين حيوان را وادار كرده است كه با اين علاقه بچه هاي خود را تربيت كند تا نسلش باقي ماند و نوع او از بين نرود؟

مرغ خانگي

ببين مرغ خانگي چگونه گاهي مست مي شود و فرياد برمي آورد و چيزي نمي خورد تا صاحبش براي او تخم مرغ جمع آوري كند، پس تخم ها را زير بال خود مي گيرد تا جوجه برآورد. جوجه تا از تخم بيرون نيامده در قلعه محكمي از پوست تخم مرغ محفوظ است، و

[صفحه 358]

قسمتي از آن چه را كه در تخم باقي است، خوراك خود قرار مي دهد.

فكر كن كه چون جوجه بايد مدتي در ميان پوست محكمي پرورش يابد و راهي نيست كه چيزي از خارج به آن برسد، خداوند در ميان تخم چيزي آفريده كه، تا زمان بيرون آمدن، غذاي او باشد؛ مانند كسي كه در قلعه اي او را حبس

كنند، و از بيرون نتوان چيزي به درون آن فرستاد، بايد آن قدر آذوقه در قلعه تهيه كنند كه تا هنگام بيرون آمدن براي او كافي باشد.

چينه دان مرغان

چينه دان براي مرغان مانند توبره اي است كه غذا را در آن ذخيره مي نمايند. مرغ از ترس شكارچيان به عجله دانه ها را در چينه دان جمع مي كند، سپس به تدريج آن ها را در سنگدان كه به منزله معده است داخل مي كند تا هضم شود. راه سنگدان تنگ است و بايد غذا كم كم وارد آن شود، تا دانه اول به سنگدان نرسد مرغ نمي تواند دانه دوم را داخل كند. اگر چينه دان نبود كه به عجله دانه ها را در آن جمع كند، و كم كم به سنگدان بفرستد، چگونه مي توانست خود را سير كند؟

فايده ديگر چينه دان اين است كه چون بيشتر مرغان بايد دانه را در دهان جوجه خود بگذارند آن را به راحتي از چينه دان به دهان مي آورند و در دهان جوجه قرار مي دهند.

رنگ آميزي پر مرغان

به پر طاووس و دراج و ديگر مرغان نگاه كن كه رنگ آميزي آن طوري است كه هيچ نقاش از عهده آن برنمي آيد. تمام رنگ ها متناسب و هر يك در جاي خود آن قدر زيباست كه تمام نقاشان جهان به ناتواني خود در برابر آن اعتراف دارند. و نمي توان گفت اين نظم و ترتيب كه، مثلا، در رنگ آميزي پر طاووس ديده مي شود از روي تصادف و اتفاق مي باشد، براي آن كه به طوري منظم و مرتب است كه گويا نقاش ماهري هر پري را به رنگ هاي مختلف رنگ نموده، و براي آن كه آن شكل مخصوص پيدا شود، آن ها را به طوري مخصوص پهلوي هم قرار داده است.

ساختمان پر مرغان

ببين دسته پرها چگونه به هم بافته شده كه با مختصر كشيدن از هم باز مي شود، و هنگامي كه مرغ پرواز مي كند هوا ميان آن ها داخل مي گردد، و مرغ را در هوا نگه مي دارد.

[صفحه 359]

خداوند در ميان هر پر، عمود محكمي قرار داده است. تارهاي پر چنان محكم به آن بسته شده كه راست مي ايستد. و اين عمود با همه محكمي تو خالي است، تا پر مرغ سنگيني نكند و در پرواز او را به زحمت نيفكند.

مرغان بلند قامت و گردن دراز

مرغان پا دراز بيشتر اوقات در ميان آب هستند، تن آن ها بر روي پاهاي دراز مانند ديده باني است كه بر بلندي ايستاده و در كمينگاه جانوران است. هرگاه جانوري را كه طعمه آن است ببيند آهسته گام برمي دارد تا آن را بربايد.اين مرغان داراي گردني دراز هستند و بعضي از آن ها منقار بلندي نيز دارند تا به راحتي بتوانند هر چه مي خواهند از زمين بردارند. اگر اين مرغان گردني كوتاه داشتند چگونه مي توانستند سر خود را به زمين برسانند؟ و اگر پاهاي آن ها كوتاه بود به هر طرف كه مي رفتند شكمشان به آب مي رسيد و آن را به حركت در مي آورد و شكار آن ها مي گريخت.

روزي انسان و حيوان

در اين انديشه كن كه گنجشك و حيوانات ديگر همه روزه صبح گرسنه از لانه خود بيرون مي آيند و شب سير به خانه خود برمي گردند، نه چنان است كه روزي آن ها در يك جا جمع باشد كه خود را بر آن بيندازند و به قدري بخورند كه هلاك شوند، و نه بعد از جستجو از آن محروم مي مانند تا در نتيجه گرسنه بمانند. همچنين براي هر كسي روزي مقدر داشته، كه به بدون زحمت به دست او مي آيد، و نه طوري است كه بعد از طلب و جستجو به دست نياورد.

مرغان شب

مرغان شب، از حشراتي كه هميشه در هوا هستند، مانند: پشه، ملخ، و مگس شكار مي كنند.

در خلقت شب پره دقت كن! هم پرواز مي كند و هم مانند چهارپايان گوش و دندان و كرك دارد؛ حامله مي شود و بچه مي زايد؛ شير مي دهد و بر چهارپا راه مي رود؛ و برخلاف ساير مرغان، در شب بيرون مي آيد و از جانوران هوا، غذاي خود را تهيه مي نمايد. آيا اين حيوان عجيب و هزاران مانند آن را چه كسي جز خالق يكتا مي تواند به وجود آورد؟

[صفحه 360]

زنبور عسل

زنبور عسل با مهارتي خانه هاي شش گوشه براي خود مي سازد كه هيچ مهندسي با اين دقت نمي تواند ساختماني بكند؛ و عسلي تهيه مي نمايد كه سرآمد تمام شيريني هاست، و از موم آن منافع ديگري عايد انسان مي شود. اين حيوان كار خود را در منتهاي خوبي و شگفت انجام مي دهد، و چيزي را كه عمل مي آورد بي اندازه لطيف و گرانبهاست.

از همه عجيب تر اين است كه موجودي كه اين همه عجايب به وسيله او انجام مي شود، نمي تواند حتي به وجود خود پي ببرد، چه رسد به چيزهاي ديگر. پس اين امر دليل واضحي است بر اينكه اين صنعت از زنبور نيست، بلكه خداوندي كه دانا به همه چيز است و همه چيز به فرمان او موجود مي شود، اين حيوان را خلق كرده، و براي منفعت انسان، به انجام اين امور وادارش نموده است.

ماهي

ببين چون ماهي بايد در آب زندگي كند، پا ندارد و چون نفس كشيدن آن مانند حيوانات خشكي نيست، مثل آن ها شش ندارد. به جاي دو پا، باله هاي محكم در پهلوهاي خود دارد كه مانند پاروهاي قايق رانان، در موقع شنا كردن، بر آن مي زند.بدنش را فلسهاي محكم مانند زره پوشانيده تا از آسيب محفوظ بماند. و چون بينايي چشمانش ضعيف است خداوند شامه قوي به آن عطا كرده كه بوي طعمه خود را از دور حس مي كند.

و نيز اين حيوان آب را از دهان مي بلعد و از سوراخ هايي كه در اطراف سرش مي باشد خارج مي كند، و اين كار در ماهي به منزله نفس كشيدن است.

چون ماهي خوراك انسان و حيوانات ديگر، حتي بعضي از درندگان، و بسياري از مرغان است از آن بسيار به وجود

مي آيد، و هر ماهي ماده مقدار زيادي تخم مي گذارد. در انواع ماهيان و صدف هاي دريايي كه مقدار و خصوصيات آن ها را جز خداوند هيچ كس نمي داند، دقت كن و به عجايب صنعت باري تعالي پي ببر.

مفضل گويد: چون سخن بدينجا رسيد، ظهر شد و مولاي من مشغول نماز گشت، و فرمود: فردا صبح بيا. من با نهايت خوشحالي از جهت علومي كه از حضرت فراگرفته بودم، به خانه برگشتم و شادان شب را به روز آوردم.

گفتار روز سوم
اشاره

مفضل گويد: روز سوم خدمت امام (ع) رسيدم، و پس از اجازه نشستم. حضرت بعد از

[صفحه 361]

حمد و ثناي خداوند فرمود: امروز در خلقت آفتاب و ماه و ستارگان براي تو سخن مي گويم:

رنگ آسمان كبود به نظر مي آيد تا چشمان انسان را كه همواره به آن مي افتد رنجه نسازد، زيرا رنگ كبود گذشته از اين كه چشم را اذيت نمي كند براي تقويت آن نيز مفيد است.

روز و شب

اگر آفتاب طلوع نمي كرد، و روز به وجود نمي آمد، تمام امور دنيا مختل مي شد و مردم نمي توانستند به امور زندگي بپردازند و كارهاي خود را مرتب كنند و زندگي ايشان، بدون لذت نور و روشنايي، گوارا نبود. اين موضوعي است كه از آفتاب روشن تر است، و نيز اگر آفتاب غروب نمي كرد و شب به وجود نمي آمد مردم نمي توانستند آرامش يابند و خستگي خود را برطرف كنند، و قوه هاضمه مشغول هضم غذا و رساندن غذا به اعضاء نمي شد. و اگر هميشه روز بود، حرص، مردم را بر آن مي داشت كه پيوسته كار كنند، و بدن هاي خود را بكاهند؛ زيرا بسياري از مردم به قدري به جمع كردن مال حريصند كه اگر تاريكي شب مانع نشود قرار نمي گيرند و چندان كار مي كنند كه خود را از كار مي اندازند.

و نيز اگر شب نمي شد، زمين در مقابل حرارت آفتاب به اندازه اي گرم مي شد كه حيوانات و نباتات از ميان مي رفتند. از اين جهت خداوند خورشيد را مانند چراغي قرار داده كه گاهي براي اهل خانه روشن مي كنند تا حوائج خود را برطرف سازند، و گاهي آن را خاموش مي كنند كه ايشان استراحت نمايند. پس نور و ظلمت كه ضد يكديگرند، هر دو

براي نظام عالم و انتظام احوال بني آدم آفريده شده است.

تأمل كن مفضل كه چگونه با بلند و پست شدن آفتاب فصول چهارگانه به وجود مي آيد تا حيوانات رشد و نمو كنند و به كمال خود برسند. همچنين فكر كن در مقدار شب و روز كه چطور براي مصلحت بندگان، در بيشتر نقاط آباد زمين، مدت هر يك، به بيست ساعت نمي رسد در حاليكه اگر مقدار روز صد ساعت يا دويست ساعت مي شد بي شك حيوانات و نباتات از بين مي رفتند.

اما حيوانات به جهت اين كه در اين مدت قرار نمي گرفتند، و چهارپايان مشغول چرا و انسان مشغول كار بود، و معلوم است كه اين ها باعث هلاك است.

اما نباتات از حرارت آفتاب خشك مي شدند. و همچنين اگر شب صد ساعت يا دويست ساعت بود، حيوانات در اين مدت از طلب معاش مي ماندند و از گرسنگي هلاك مي شدند، و حرارت نباتات كم و در نتيجه فاسد مي گرديدند، چنان كه بعضي از گياهها اگر

[صفحه 362]

در جايي برويد كه آفتاب به آن نتابد از ميان مي رود.

تأثيرات چهار فصل

در زمستان حرارت در باطن درخت و نباتات پنهان مي گردد تا ماده ميوه در آن ها متولد گردد. و به واسطه سرما، ابر و باران در هوا به وجود مي آيد، و بدن حيوانات محكم مي شود. در بهار مواد اشجار و نباتات به حركت مي آيد و كم كم آشكار مي گردد، گل ها و شكوفه ها مي رويند و حيوانات براي فرزند به هم رسانيدن به حركت مي آيند. در تابستان به سبب شدت حرارت ميوه ها پخته مي شود؛ و رطوبت هاي زيادي بدن حيوانات تحليل مي رود، و رطوبت روي زمين كم مي شود تا مردم بتوانند ساختمان و كارهاي ديگر خود را

به آساني انجام دهند. در پاييز هوا صاف مي شود تا بيماري ها برطرف و بدن ها سالم گردد. اگر كسي بخواهد فايده اين چهار فصل را بيان كند سخن به طول مي انجامد.

تابش خورشيد

فكر كن، مفضل، در چگونگي تابيدن آفتاب كه خداوند طوري قرار داده تا همه جاي زمين از نور آن استفاده كند. اگر طلوع و غروبي براي خورشيد نبود بسياري از جهات از نور آن بهره ور نمي گرديدند، و كوه ها و ديوارها و سقف ها مانع از تابش آن مي شد. چون خداوند مي خواست كه همه جاي زمين از نور خورشيد استفاده كند، تابش آن را طوري مرتب نمود كه اگر جايي در اول روز به واسطه كوه و ديوار نتواند از نور خورشيد استفاده برد، در آخر روز از نور آن بهره ور گردد، يا اگر در آخر روز خورشيد بر آن نتابد، در اول روز از تابش آن استفاده نمايد. پس هيچ موضعي نمي ماند كه بهره خود را از منفعت خورشيد نبرد. زهي منعمي كه نور خورشيد را بر همه ساكنان روي زمين از جمادات و نبات و حيوان قسمت كرده و هيچ يك را بي بهره نگذاشته است. اگر يك سال يا كمتر خورشيد بر زمين نمي تابيد، حال اهل زمين چه مي شد؟ آيا ممكن بود ديگر بتوانند زندگي كنند؟

ماه و ستارگان

در تاريك بودن شب براي انسان منافعي است، و او را وادار به استراحت مي كند. ولي چون در شب هم گاهي به روشنايي محتاج است، و بسيار كسانند كه به واسطه تنگي وقت يا شدت گرماي روز، مجبورند شب كار كنند و نيز مسافريني كه در شب حركت مي كنند به روشنايي احتياج دارند، خداوند حكيم، ماه و ستارگان را قرار داده تا با نورافشاني خود

[صفحه 363]

وسيله آسايش خلق او گردند؛ و با حركات منظم خود راه را به مسافرين نشان دهند، و مسافرين و كشتي نشينان را از خطر گم

شدن رهايي بخشند.

ستارگان بر دو قسمند: ستارگان ثابت كه وضع آن ها نسبت به يكديگر تغيير نمي نمايد، و ستارگان سيار كه از برجي به برج ديگر حركت مي كنند و از خط سيري كه دارند كمترين انحرافي پيدا نمي كنند. حركت اين ستارگان دو قسم است: يكي حركت عمومي كه آن حركت شبانه روزي و از مشرق به مغرب است و ديگر حركتي است كه مخصوص به هر كدام آن هاست و از مغرب به مشرق مي باشد. مثل مورچه اي كه روي سنگ آسياب به طرف چپ حركت كند و آسياب او را به جانب راست حركت دهد، پس مورچه دو حركت دارد: يكي با اراده كه از پيش روي خود حركت مي كند و يكي به اجبار كه آسياب آن را به پس بر مي گرداند.

آيا اين كه ستارگان بعضي ثابت و بعضي سيارند، و با نظم حركت مي كنند، جز به تدبير خداوند حكيم ممكن است؟ اگر تدبير مدبر حكيمي نبود، بايد يا همه ساكن باشند يا همه متحرك، و در صورتي هم كه همه داراي حركت باشند، اين نظم و ترتيب صحيح از كجا در آن ها پيدا مي شد. حركت ستارگان آن قدر سريع است كه در فكر نمي گنجد، و نور آن ها آن قدر قوي است كه هيچ چشمي تاب تحمل آن را ندارد، خداوند فاصله آن ها را از ما اين اندازه زياد كرده كه هم حركتشان را درك كنيم و هم نورشان به چشم ما آسيب وارد نياورد. اگر با سرعتي كه دارند به ما نزديك بودند به واسطه شدت نورشان چشم ها نابينا مي شد، چنان كه در موقعي كه برق ها پي درپي مي زند ترس آن است كه چشم آسيب نبيند. و

نيز اگر عده اي در اتاقي باشند كه چراغ هاي زيادي در آن روشن كرده باشند و به سرعت چراغ ها را دور ايشان بگردانند حيران و از خود بيخود مي شوند.

اين امور تصادف و اتفاق نيست

اگر با چرخي از چاه آب بكشند و باغي را آب بدهند، ساختمان و وضع چاه و وسائل آب كشي آن بايد طوري منظم و از روي قاعده باشد كه بتواند مرتب و به قدر كافي آب به باغ برساند. اگر كسي چنين چرخي را ببيند، آيا ممكن است فكر كند كه خود به خود به وجود آمده، و كسي آن را نساخته و منظم نكرده است؟ بديهي است كه عقل سليم از ديدن آن فوري متوجه مي شود كه انسان ماهر و باهوشي چرخ را به آن ترتيب صحيح درست كرده است. وقتي از ديدن يك چرخ كه براي آب كشيدن و يك امر كوچكي است، فورا انسان متوجه سازنده آن مي شود، چگونه ممكن است از ديدن اين همه ستارگان ثابت و سيار،

[صفحه 364]

و گردش منظم شب و روز، و فصل هاي چهارگانه سال كه بدون هيچ خلل و اشكالي همواره ادامه پيدا مي كند و كمترين انحراف و درنگي در كار آن ها پيدا نمي شود، انسان به خالق حكيم و آفريننده اين همه موجودات بزرگ و عجيب واقف نشود؟

سرما و گرما

سرما و گرما فايده هاي بسيار دارد. اگر گرما نبود ميوه ها پخته و شيرين نمي شد كه مردم از تر و خشك آن ها بهره مند شوند، و اگر سرما نبود ريشه هاي گياه در زمين نمي ماند و در نتيجه حاصل زياد از آن به عمل نمي آمد كه براي خوراك انسان و حيوان و تخم سال بعد كافي باشد؛ چون دانه اي را كه بكارند و فوري بيرون آيد، مثل زراعتي كه ريشه آن در زيرزمين بماند، حاصل نمي دهد.

خداوند حركت خاصه آفتاب را طوري قرار داد كه به تدريج هوا سرد يا گرم شود

تا مردم از هر دو استفاده كنند و گرفتار امراض گوناگون نشوند. اگر هواي گرم يك دفعه سرد يا هواي سرد يك مرتبه گرم مي شد، مرضهاي شديد در مردم به وجود مي آمد؛ همان طور كه اگر كسي از حمام بسيار گرم، در هواي بسيار سرد برود، به مرضهاي خطرناك مبتلي مي شود. اگر كسي صنعتي را ببيند كه در آن حكمتي به كار رفته باشد، آيا حكم نمي كند كه صنعتگر آن داراي شعور و علم و اراده بوده؟ پس چگونه ممكن است اين نظم و ترتيب صحيح كه در عالم ديده مي شود، كه هر يك از روي هزاران حكمت و مصلحت است، بدون خالق و مدبر حكيمي باشد؟

منافع وزش باد و نسيم

هر گاه چندي باد نوزد بسياري از بيماري ها پيدا مي شود؛ نفس ها مي گيرد؛ ميوه ها فاسد؛ سبزيها متعفن مي گردد، و در غلات آفت راه مي يابد. هوا، كه نسيم هم از جنبش آن پيدا مي شود، پايه زندگاني بشر است؛ بدن را تر و تازه مي كند، و باعث گرمي و سردي و اعتدال مي گردد؛ درختان را آبستن مي كند و ابرها را از محلي به محل ديگر مي برد و آن ها را به هم متصل مي سازد تا همه افق را فراگيرد، و بعد از آن كه باران آمد ابرها را از هم مي پاشد. خلاصه زندگي انسان و حيوان به واسطه هوا و باد است.

و نيز از برخورد اجسام در هوا صدا پيدا مي شود، و هوا آن را به گوش مي رساند. بو به وسيله هوا به شامه مي رسد. اگر هوا طوري بود كه صدا در آن مي ماند عالم از صدا پر مي شد و كار بر مردم دشوار مي گرديد، مثل كاغذي كه بعد از نوشتن، ديگر

نمي شود از آن استفاده [صفحه 365]

كرد.

خداوند هوا را طوري خلق كرده كه صدا در آن نماند تا مردم در رنج و عذاب نباشند.

خلقت زمين

خداوند زمين را به قدري وسيع قرار داده كه انسان و حيوان به راحتي در آن زيست مي نمايند؛ آدمي هر قدر بخواهد كشت و كار مي كند يا از محصولاتي كه خداوند در آن رويانده بهره مي برد؛ و ديگر انواع حيوان احتياجات خود را از آن مرتفع مي سازند. ممكن است كسي بگويد در بيابان هاي وسيع، كه خالي افتاده، چه فايده اي است؟ بايد دانست كه خداوند آن را مسكن و چراگاه وحشيان، و وسيله بهره مندي انسان قرار داده، اگر زمين چنين وسعتي را نداشت مردم مانند كساني بودند كه در قلعه تنگي محصور باشند و نتوانند بيرون روند به علاوه قدرت تغيير مكان هاي خود را نداشتند.

همچنين براي آن كه انسان در روي زمين زندگي نمايد و ساختمان و بنا و ساير كارهاي خود را به راحتي انجام دهد و استراحت كند و راحت بخوابد، خداوند زمين را طوري قرار داده كه زير پاي او متحرك و لرزان نباشد. ملاحظه كن موقعي كه زلزله مي شود با اين كه مدت كمي زمين حركت مي كند، به مردم چه مي گذرد، خانه هاي خود را رها و فرار مي كنند، اگر هميشه لرزان بود زندگي براي انسان گوارا نبود.

منفعت ابر و صافي هوا

در منفعت ابر و صافي هوا، فكر كن مفضل، كه هر دو براي انسان لازم است. اگر هميشه باران مي آمد سبزي ها متعفن، بدن حيوانات سست، و انواع بيماري ها در بين مردم پيدا مي شد، و راه عبور و مرور مسدود مي گرديد. و اگر هميشه هوا صاف بود و باران نمي باريد گياه ها مي سوخت، و آب چشمه ها و رودخانه ها خشك مي شد، و مردم بيمار مي گرديدند. ولي چون گاهي هوا ابر و گاهي صاف است همه چيز به صلاح

و استقامت مي آيد.

در ريزش باران فكر كن كه چگونه خداوند آن را طوري قرار داده كه از بلندي بريزد تا همه پست و بلند زمين را فراگيرد و سيراب كند و در دامن كوه و روي تپه ها زراعت به عمل آيد و نمو كند. براي آن كه باران به اعماق زمين فرو رود و كاملا آن را سيراب كند، خداوند مقرر فرموده كه قطره قطره ببارد.اگر يك مرتبه مي ريخت، بر روي زمين جاري مي شد و به زمين فرو نمي رفت، و نيز زراعت ها و درختان را مي شكست. ولي چون قطره قطره [صفحه 366]

مي بارد، زمين را سيراب مي كند، زراعت را مي روياند و به گياهان ضرري نمي رساند.

و نيز باران، هوا را از كدورت پاك، و مرضهايي را كه از فساد هوا به هم مي رسد برطرف مي سازد، و آفاتي را كه در درخت ها پيدا مي شود مي شويد و مي برد. و اگر در بعضي از سال ها به واسطه زيادي باران در زراعت ها آفت پيدا مي شود، يا مرضهايي در ميان مردم انتشار مي يابد، براي آن است كه مردم از معاصي دست برداشته رو به صلاح آرند، چنان كه در كلام مجيد فرموده است: «و لنبونكم بشي ء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس والثمرات» (بقره، 154 - ترس و گرسنگي و كم شدن مال را وسيله آزمايش شما قرار مي دهيم) و چون امر دين از همه امور مهمتر است مرض و آفت در جان مال انسان پيدا مي شود تا از بديها برگردد و ياد خدا كند.

كوه و معادن

در زمستان، كوه، برفها را در خود نگاه مي دارد و در تابستان، اين برفها به تدريج آب مي شود، و به مصرف زراعت مردم

مي رسد. در كوه، انواع گياهان كه در معالجه بيماري ها به كار مي رود، مي رويد. سنگ كوه ها را مي تراشند و در ساختمان به كار مي برند. از اين ها گذشته كوه به منزله قلعه محكمي است كه از تجاوز دشمن جلوگيري مي كند و بر بالاي آن برج هاي ديده باني و قلعه هاي جنگي مي سازند.

و نيز در كوه ها و تپه ها آن قدر از انواع معادن يافت مي شود كه كسي از آن آگاه نيست. دقت كن در اين معادن، از قبيل: مس، آهن، سرب، طلا، نقره، گوگرد، گچ، آهك و انواع سنگ هاي قيمتي، كه تا چه اندازه مورد احتياج بشر است. اين معادن به منزله اندوخته هايي است كه خداوند براي بندگان خود ذخيره نموده تا هنگام احتياج از آن ها بهره برگيرند.

انواع گياهان

خداوند تعالي ميوه ها را براي خوراك بشر خلق نموده، كاه و نباتات خشك را براي خوراك حيوانات، شاخ هاي درختان را براي سوزاندن، چوب را براي اصناف نجاري، و در هر يك از پوست و برگ و ريشه و صمغ درخت ها و گياهان منفعتي مخصوص قرار داده است. از همه اينها گذشته، هيچ لذتي را، با صفا و نشاطي كه انسان را از ديدن مناظر و شكوفه ها و شاخ و برگ درختان و گياهان حاصل مي شود، نمي توان برابر كرد.

ببين كه خداوند چه بركتي در زراعت قرار داده كه از هر يك دانه صد دانه و بيشتر

[صفحه 367]

به عمل مي آيد كه هم تخم سال بعد تهيه گردد و هم خوراك كشاورزان تا سال ديگر تأمين شود. اگر هر دانه را كه مي كاشتند. مثلا يك دانه از آن به عمل مي آمد، مردم از آن چه فايده اي مي بردند.

و نيز تأمل كن كه چگونه وقتي شاخه هاي درخت

را مي برند دوباره سبز مي شود، و چگونه شاخه بعضي از درختان را كه در جاي ديگر مي نشانند كم كم درختي مي شود.

و نيز درخت از اطراف خود شاخه هاي بسيار بر مي آورد تا اگر مردم بخواهند از آن درخت در جاي ديگر بكارند، يا در احتياجات ديگر از آن استفاده كنند، اصل درخت باقي باشد، و اگر آفتي به اصل درخت رسيد بدل آن باقي بماند.

ببين كه چگونه ميوه ها و محصولات گياهان را، به وسائلي از خطر محفوظ داشته مثلا عدس و باقلا را در ظرف هايي ماند كيسه نگاهداري نموده، خوشه گندم و جو را در ميان پوست محكمي حفظ كرده، و بر سر هر دانه مانند نيزه چيزي قرار داده تا مرغان به آساني نتوانند آن را بربايند.

همچنين چون گياه هم مانند حيوان محتاج به خوراك است، ريشه آن در زمين پراكنده مي شود تا غذاي لازم را از خاك بگيرد و به شاخ و برگ و ميوه خود برساند.

ريشه ها گذشته از اينكه خوراك شاخ و برگ را تأمين مي نمايند، وسيله برجا ماندن درخت و گياه نيز مي باشند. درختان عظيم، مانند: چنار و نخل و صنوبر كه اين طور در برابر بادهاي سخت مقاومت مي كنند، براي استواري ريشه هاي آن ها در زمين مي باشد.

تأمل كن مفضل، در فايده گياهان كه هر يك در علاج مرضي به كار مي رود. حتي حيوانات نيز به الهام خداوندي از خواص پاره اي گياه ها آگاهند و هنگام ضررت خود را آن ها معالجه مي كنند. ممكن است كساني بگويند: اين همه گياه كه در دشت و هامون مي رويد و انسان از آن استفاده نمي كند چه فايده اي دارد؟ آنان نمي دانند كه برگ آن ها خوراك حيوانات، و دانه آن ها

غذاي پرندگان، و چوب و شاخه آن ها هيزم افراد انسان است، و فوايد ديگري نيز دارد.

خلقت برگ درخت و هسته ميوه ها

فكر كن كه خداوند در هر برگي چيزهايي مانند رگ هاي بدن از هر طرف كشيده: بعضي قوي است كه نمي گذارد برگ از هم بپاشد، آب را هم به رگ هاي ضعيف مي رساند؛ بعضي ديگر ضعيف است كه براي رساندن آب و غذا به تمام برگ خلق شده.اگر انسان بخواهد يكي از اين برگ ها را با اراده خود بسازد، در صورتي كه وسايل و

[صفحه 368]

اسباب كار هم در دست داشته باشد، با تحمل زحمتها و صرف وقت زياد، از عهده ساختن يك دانه برگ برنمي آيد. خداوند حكيم در اندك وقتي، در فصل بهار، آن قدر گل و برگ و سبزه و ريحان و شكوفه و شقايق پديد مي آورد كه در هر كوه و دشت از هر يك به حد وفور مي بيني.

فكر كن در هسته و دانه ميوه ها. خداوند در ميوه ها هسته خلق نموده كه اگر آفتي به درخت برسد، آن را بكارند تا درخت ديگر برويد؛ مانند چيزهاي قيمتي كه در دو جا ضبط مي شود كه اگر به يكي آفتي برسد ديگر باقي بماند. و نيز چون هسته محكم است ميوه را نگه مي دارد تا از هم نپاشد، و اگر هسته نبود ميوه لطيف از هم پاشيده مي شد.

ديگر از فوايد هسته آن است كه بعضي از آن ها را مي خورند، و از بعضي روغن مي گيرند، و از آن استفاده هاي بسيار مي برند.

انواع ميوه ها

فكر كن در لذتي كه خداوند در خوردن ميوه قرار داده تا مردم به آن ميل كنند و تناول نمايند. و نيز انديشه كن در خلقت درخت كه سالي يك مرتبه در زمستان به خواب مي رود تا حرارت در چوب آن حبس شود، و مواد اوليه در

آن توليد گردد، و در فصل بهار بيدار مي شود به حركت مي آيد و انواع ميوه ها را براي انسان حاضر مي سازد. اگر تأمل كني، مي بيني كه درختان باردار مانند خدمتكاران مجلس مهماني انواع ميوه ها را در قابل تو به كف گرفته اند. در صحن باغ، شاخه هاي گل، طبقهاي رياحين و نسرين و ياسمن را به تو تقديم مي كنند تا هر يك را بخواهي برگيري.

آيا ميزبان خود را مي شناسي، و به اين لطايف پي مي بري؟ اگر مي شناسي و مي داني كه خداوند اين همه غذاهاي لذيذ و ميوه هاي لطيف را در باغ و بستان براي تو آماده كرده، چرا فرمان او را نمي بري و ناسپاس مي كني؟

در انار دقت كن و ببين چگونه داخل آن خانه خانه است، و داخل هر يك از خانه ها، دانه هاي انار طوري چيده شده كه گويي با دست دانه دانه پهلوي هم گذاشته اند؛ هر قسمت در كمال زيبايي از پوستي پوشيده شده، و همه قسمت ها در ميان پوست محكمي قرار گرفته است.

فكر كن كه خداوند چگونه دانه هاي انار را به پيه آن نصب كرده تا بدان وسيله آب به دانه ها برسد و اگر دانه ها به هم چسبيده بود و پيه در وسط نبود كه غذا را به آن ها برساند، چگونه همه دانه ها مي توانستند غذا بگيرند و شاداب بمانند.

[صفحه 369]

ميوه هاي سنگين و بزرگ، مانند: هندوانه، خربزه و كدو از بوته هايي به وجود مي آيد كه بر روي زمين كشيده مي شود؛ زيرا اگر اين ميوه ها از درختان برپا ايستاده به عمل مي آمد، كدام شاخه بود كه تاب كشيدن، اين همه بار سنگين را، داشته باشد؟

درخت خرما

درخت خرماي ماده، تا گرده درخت نر را بر آن نپاشند، ميوه نمي دهد،

از اين جهت خداوند براي آن نر خلق نموده. و چون خوشه هاي سنگين است، براي آن تار و پود قرار داده تا محكم باشد، و به واسطه خوشه هاي سنگين نشكند. و همچنين چوب هاي ديگر را، خداوند، مثل پارچه اي كه از تار و پود مي بافند خلق نموده، و با اين كه مثل سنگ محكم و سنگين نيست كه نتوان آن را به آساني به صورت هاي مختلف درآورد، طوري محكم است كه مي توان از آن در و پنجره ساخت و در سقف ها به كار برد.

و نيز براي آن كه چوب در زير آب فرو نمي رود، مردم مي توانند كشتي از آن بسازند و بارهاي گران در آن جاي دهند. اگر كشتي نبود بسياري از متاعها را مردم نمي توانستند از محلي به محل ديگر نقل كنند.

بازار علم و تجارت

بازار بر دو نوع است: يكي بازار كسب و تجارت، و ديگري بازار علم و معرفت. و ممكن است چيزي كه در بازار كسب و تجارت قيمتي ندارد، در بازار علم و معرفت قيمتش زياد باشد و انسان بتواند از آن استفاده هاي علمي بسيار ببرد. بنابراين ممكن است انسان در چيزي كه در صورت ظاهر قيمتي ندارد، از روي دقت، نظر كند و در نتيجه معرفت وي كامل شود.

مفضل گويد: چون سخن بدين جا رسيد، ظهر شد و امام (ع) به نماز برخاست و فرمود: فردا صبح، انشاء الله، نزد من بيا. من از علومي كه آموخته بودم، همچنين به اميد وعده صبح با خوشحالي شب را به روز آوردم.

گفتار روز چهارم
اشاره

مفضل گويد: چون روز چهارم شد به خدمت مولاي خود شتافتم و اجازه گرفتم و نشستم. حضرت بعد از حمد و ثناي پروردگار و درود بر حضرت رسول و خاندان آن حضرت سلام الله عليهم اجمعين، فرمودند: اي مفضل! از خلقت انسان و حيوان و گياهان [صفحه 370]

بقدري بيان كردم كه اگر عاقلي از روي تأمل در آن ها فكر كند اعتراف مي نمايد كه خالق اين موجودات خداي داناي حكيم است.

اكنون از رنج و آفت جهان با تو سخن مي گويم:

حوادث و آفت هايي كه گاه در جهان اتفاق مي افتد، براي تأديب و تنبيه مردم است تا گرد معاصي نگردند، و از نافرماني خداوند بازگردند. از اين جهت است كه ملاحظه مي كني اين آفات و حوادث زود برطرف مي گردد. مثلا، اگر ملخ به زراعت هجوم كند، يا مرضي شايع گردد، زياد طولاني نمي شود. نظم جهان همواره برقرار است، و در تابش آفتاب و ريزش باران و حركت باد

هيچ گونه تخلفي روي نمي دهد؛ ولي براي اين كه مردم در خطاكاريها و امور ناشايست زياده روي نكنند و از ياد خدا غافل نمانند، گاه مي شود كه گوشه اي از آفات و حوادث را به آنان نشان مي دهد، ولي زود برطرف مي سازد تا در هر حال رحمت خود را به بندگان فرود آورده باشد.

ملاحظه مي كني بعضي از كساني را كه غرق در ناز و نعمتند، چنان طغيان و ناسپاسي مي كنند كه گويي خود را از جنس بشر ضعيف و فاني نمي دانند، و ديگران را از خود كوچك تر مي شمارند، و هيچ گاه در صدد دستگيري درماندگان و مبتلايان برنمي آيند، به بيچارگان رحم نمي كنند و اظهار مهرباني نمي نمايند، نمي دانند كه اسير حكم قضا و قدرند، و احتمال هم نمي دهند كه ممكن است ضرري به ايشان برسد؛ ليكن هنگامي كه با مصيبت و درد و رنجي روبرو مي شوند متنبه مي گردند و به خود مي آيند.

گروهي كه مي گويند: بايد هيچ وقت در جهان بلا و آفتي نباشد، مانند كودكانند كه از دواي تلخ، با اين كه براي ايشان لازم است، گريزانند و اگر كسي آن ها را از خوردن غذاهاي لذيذي كه براي آنان ضرر دارد منع نمايد به خشم مي آيند. اينان با علم و هنر دشمن اند، و ميل دارند پيوسته اوقات خود را به لهو و بطالت بگذرانند، و هر چه مي خواهند بخورند. نمي دانند كه عمر به بطالت گذراندن چه ضررها به دين و دنيا مي رساند، و غذاهايي كه ضرر دارد چه دردها در بدن ايجاد مي كند. نمي فهمند كه در تحصيل آداب و اخلاق نيكو چه فايده هايي، و در آشاميدن چه فايده هايي، و در آشاميدن دواهاي تلخ چه منافعي است. بسا

درد كه پايان آن راحتي است و بسا تلخي كه شيريني بار مي آورد.

چرا مردم طوري خلق نشده اند كه كار بد نكنند

اگر خداوند مردم را طوري مي آفريد كه نمي توانستند معصيت كنند، و همواره در راه فرمانبري بودند، چگونه ممكن مي شد در مقابل كارهاي خوب، آنان را ستايش كنند، و نيز

[صفحه 371]

از نعمتهاي آخرت كه بدون زحمت به دست آورده بودند لذت كامل نمي بردند؛ زيرا انسان وقتي از نعمت كاملا لذت مي برد كه با رنج و تلاش آن را به دست آورد و در اثر كوشش مقامي را دارا شده باشد.

اما اين كه بلاها براي خوبان و بدان هر دو مي باشد، براي آن است كه خوبان ياد نعمت و صحت و سلامت كنند و بر شكر و صبر خود بيفزايند، و بعد از آن كه بلا بر طرف شد بيشتر ميل به صلاح و بندگي كنند؛ و بدان از طغيان و سركشي بازمانند و بعد از آن كه بلا برطرف شد رأفت و رحمت پروردگار خود را بفهمند، و همان طوري كه خداوند در مقابل بدي ها به آنان خوبي كرده، اگر كسي هم با ايشان بدي كند او را ببخشند و عفو نمايند.

فايده مرگ

هر گاه همه مردم، براي هميشه، زنده بمانند، ديري نمي گذرد كه صحنه زمين بر آنان تنگ مي گردد، در خوراك و وسائل زندگاني درمي مانند، مزرعه ها و باغها كفايت معاش ايشان را نمي كند. و اگر توالد و تناسل نمي كردند خانواده ها تشكيل نمي شد، و لذت تربيت فرزند و نيز كمك كردن خويشان به يكديگر، در موقع سختي، از بين مي رفت، و بيشتر مردم از نعمت زندگي و بهره بردن از نعمت هاي دنيا و آخرت محروم مي ماندند، و استفاده از نعمتهاي خداوندي مختص به عده كمي بود كه اول از نيستي به هستي آمده بودند؛ و حال آن

كه نعمت خداوندي عام است و بايد هر يك از موجودات به قدر قابليت و استعداد خود بهره مند گردد.

و نيز اگر مرگ نبود حرص و قساوت و سنگدلي بر مردم غلبه مي كرد. حال كه همه به مردن خود يقين دارند اين اندازه با يكديگر جنگ مي كنند و همديگر را مي كشند، اگر مرگ نبود چه مي شد؟ ديگر كسي به هيچ چيز قناعت نمي كرد، و زندگي بر همه تلخ مي شد.

و نيز اگر مرگ نبود انسان از زندگي، و ساير امور دنيا، ملول و خسته مي شد. چنانكه ديده مي شود جمعي كه عمرشان دراز مي گردد از زندگي و ناملايمات دنيا به ستوه مي آيند و آرزوي مرگ مي كنند. و هر گاه كسي بگويد: اگر ناملايمات نبود انسان از زندگي ملول نمي شد، مي گوييم: اگر ناملايمات در دنيا نباشد، انسان سركشي و طغيان مي كند كه براي دين و دنياي خود او، و ديگران، ضرر دارد.

چرا خوبان و بدان در دنيا جزاي خود را نمي بينند

فضيلتي كه انسان بر ساير حيوانات دارد اين است كه كارهايي براي رضاي خدا و از

[صفحه 372]

جهت اعتقاد به روز جزاء انجام مي دهد. اگر قرار بود كه خوبان همواره در نعمت و بدان پيوسته در رنج باشند، زندگي مردم مانند حيوانات مي شد كه به طمع آب و علف يا از ترس تازيانه كار مي كنند. نيز خداوند چنين قرار نداده كه نيكان مبتلا و كفار در نعمت باشند؛ زيرا اگر اين طور مي شد، مردم فسق و بدكاري را بر نيكي ترجيح مي دادند، بلكه بسيار اتفاق مي افتد كه خداوند بعضي از كساني كه ظلم را از حد مي گذرانند، در دنيا گرفتار عذاب هاي سخت مي نمايد.اگر ملاحظه مي كنيد كه پاداش بعضي از نيكان، و عقوبت پاره اي از بدان، به تأخير مي افتد،

براي مصلحتهايي است كه ما نمي دانيم. اگر ما مصلحت بعضي از چيزها را نفهميم نبايد بگوييم آن چيز مصلحت نداد. بسياري از كارهاست كه مردم حكمت آن ها را نمي دانند و بعد از آن علتش را دانستند، تصديق مي كنند كه از روي حكمت واقع شده است.

آنچه در جهان مي گذرد از روي تدبير است

اين خلقت عظيم و كامل اين نظم دقيق و صحيح كه در امور جهان ديده مي شود، جز به اراده خالق و صانع حكيمي ممكن نيست. اگر به فرض در نصف امور جهان حكمتي كه به كار رفته معلوم و در نصف ديگر معلوم نبود، هيچ عاقلي نمي توانست بگويد خود به خود و بدون مدبري درست شده. پس با اينكه در هر چه فكر كني مي بيني كه مطابق حكمت و مصلحت خلق شده، و هر چيز در جاي خود و هر كار مطابق مصلحت محض مي باشد، چگونه ممكن است چنين انديشه اي به انسان راه يابد؟ عجيب است از كساني كه اگر چندين مرتبه از پزشكي خطا ببينند، نمي گويند آن پزشك داراي عقل و شعور نيست، ولي اگر در دنيا چيزي ببينند كه فايده اش را ندانند، زبان اعتراض به دستگاه خلقت باز مي كنند.

اگر بندگان خدا حكمت بعضي چيزها را ندانند، نقص از آنان است. در هر چه تفحص كني و به عقل صحيح در آن دقت نمايي، مي فهمي كه منتهاي تدبير در آن به كار رفته و نيكوتر از آن ممكن نيست. همه اين ها را خداوند حكيم و لطيف، كه از ديده نهان است و هيچ كس نمي تواند حقيقت ذات مقدس او را درك كند، خلق نموده و با اراده خداوندي خود را اين همه نظم و ترتيب دقيق به جريان انداخته

است. همان گونه كه اگر سنگي در هوا نمايان گردد مي داني كه كسي آن را انداخته، با آن كه آن كس را با چشم خود نديده اي؛ زيرا عقل تو حكم مي كند كه چون سنگ به خودي خود بالا نمي رود، لابد كسي آن را بالا انداخته. بعد از ديدن اين عالم و نظم و ترتيب صحيح هم، عقل مي گويد: با گردنده، گرداننده اي است. و نظر به اين كه انسان نمي تواند حقيقت ذات و صفات خداوند را بشناسد، خداوند از

[صفحه 373]

بندگان بيشتر از اين مقدار معرفت نخواسته كه يقين كنند عالم را خدايي است، و فرمان او را اطاعت نمايند.

خداوند عالم گر چه كنه ذاتش بر ما معلوم نيست، ولي از هر چيز به ما نزديكتر و در هر چيز نشانه هاي آن ذات مقدس آشكار است، و هر ذره اي از ذرات ممكنات به زبان حال فرياد مي كند كه: من صانع حكيم قديم عليمي دارم.

پايان خلاصه اي از توحيد مفضل [1232].

در تحف العقول پس از مواعظ ائمه (ع)، مواعظ مفضل كه اكثرش از امام ششم (ع) است ذكر شده:

سفارش مفضل بن عمر به جماعت شيعه

سفارش مي كنم شما را به پرواي از خدا كه تنهاي بي شريك است و به شهادت بر اينكه شايسته پرستشي جز خدا نيست، و اين كه محمد (ص) بنده و فرستاده اوست. از خدا پروا گيريد و گفتار نيك داشته باشيد، و خشنودي خدا جوييد و از خشمش بترسيد، و نگهدار سنت خدا باشيد و از حدود خدا تجاوز ننماييد، و در تمامي امور خود خدا را منظور داريد، و در هر آن چه به سود و زيان شماست به قضايش راضي باشيد.

آگاه باشيد و بر شما باد به امر به

معروف و نهي از منكر. آگاه باشيد و هر كه به شما نيكي كرد بيشتر به او نيكي كنيد و از كسي به شما بد كرد بگذريد، و با مردم چنان كنيد كه دوست داريد با شما همان كنند. آگاه باشيد و به بهترين وجهي كه مي توانيد با آنان همزيستي كنيد و شما سزاوارتريد به روشي كه بر خود راه اعتراض فراهم نكنيد. بر شما باد به فهم احكام دين و كناره كردن از محرماتش و خوشرفتاري با هر كه همنشين شماست، خوب باشد يا بد.

آگاه باشيد و بر شما باد به پارسايي شديد، كه بنياد دين، پارسايي است.

نمازها را در وقت بخوانيد و واجبات را در چهارچوب مقررش انجام دهيد.

به هوش باشيد و در آن چه خدا به شما واجب كرده، و بدان از شما خشنود است، كوتاهي نكنيد كه من از امام صادق (ع) شنيدم كه فرمود: «معارف اسلامي را فراگيريد و چون بيابانگردها نباشيد؛ زيرا هر كه در دين خدا دانش اندوزي نكند، خداوند روز قيامت به او نظر نخواهد كرد». و بر شما با به ميانه روي در توانگري و تنگدستي. و با پاره اي از

[صفحه 374]

دنيا، براي آخرت كمك خواهيد كه من از امام صادق (ع) شنيدم كه مي فرمود: «با تحصيل دنيا براي آخرت كمك گيريد، و سر بار مردم نباشيد «. با هر كه آميزش داريد نيكي كنيد، و به او احسان نماييد.

به هوش باشيد و از تجاوز بر حذر باشيد كه امام صادق (ع) مي فرمود: «سريعترين كيفر از آن تجاوز و ستم است». آن چه خدا از نماز و روزه و واجبات ديگر بر شما مقرر كرده انجام دهيد،

و زكات واجبه را به مستحقش بدهيد كه امام صادق (ع) فرمود: «مفضل به يارانت بگو زكات را به مستحقش بدهند و من ضامن آنچه ام كه از دست آنان رفته». بر شما باد به ولايت آل محمد (ص). ميان خود را اصلاح كنيد، و غيبت يكديگر را ننماييد، و يكديگر را ديدن كنيد و به هم احسان نماييد. همديگر را ملاقات كنيد و حديث گوييد و در مقام پوشيدن اسرار از هم نباشيد. مبادا از هم ببريد و از قهر كنيد كه من شنيدم امام صادق (ع) مي فرمود: «به خدا، دو نفر از شيعيان از يكديگر قهر نكنند جز اينكه از يكي از آنان بيزاري جويم و لعنتش كنم، و بيشتر با هر دو چنين كنم. معتب به امام عرض كرد: قربانت گردم، نسبت به ظالم درست، ولي مظلوم چه تقصيري دارد؟ فرمود: براي اين كه برادرش را به سازش با خود دعوت نمي كند؛ از پدرم شنيدم كه مي فرمود: هر گاه دو تن از شيعيان ما ستيزه كنند و يكي از ديگري جدا شود بايد مظلوم نزد طرفش برود و به او بگويد: اي برادر! تقصير با من بوده، تا قهر آنها زايل شود. خداوند تبارك و تعالي حاكم عادل است و داد مظلوم را از ظالم مي ستاند». فقراي شيعه آل محمد (ص) را، با تحقير ننگريد، و به آنان جفا نكنيد، و به آنان لطف كنيد، و از حقي كه خدا برايشان در اموال شما قرار داده به آنان بدهيد، و به ايشان احسان نماييد.

آل محمد (ص) را وسيله نان خوردن، يا دوشيدن مردم، نسازيد كه من شنيدم امام صادق (ع) مي فرمود: «مردم درباره ي

ما سه دسته شدند: دسته اي ما را دوست دارند و انتظار قائم ما را دارند تا از دنياي ما بهره برند، آنان گفتار ما را حفظ كرده و آن ها را بازگو مي نمايند اما از كردار ما كوتاهي نموده اند، محققا خدا آنان را به دوزخ برد. دسته ديگر ما را دوست دارند و كلام ما را بشنوند و مانند ما عمل كنند تا به وسيله ما از مردم تغذيه كنند. خدا شكمشان را از آتش پر كند و گرسنگي و تشنگي را بر آنان مسلط كند. دسته سوم ما را دوست دارند و گفته ما را حفظ كنند و امر ما را اطاعت كنند و در عمل با ما مخالفت ننمايند، آنان از ما باشند و ما از ايشان».

صله به آل محمد (ص) را، از مال خود، ترك نكنيد؛ هر كه توانگر است به اندازه توانگري اش، و هر كه فقير است به اندازه فقرش. پس هر كه خواهد خدا اهم حوائجش را

[صفحه 375]

برآورد بايد، با كمال نيازي كه خود به مالش دارد، به آل محمد و شيعه آنان كمك مالي كند.

چون به شما سخن حقي گويند خشم نكنيد، و چون اهل حق، حق را با شما آشكارا گويند و آن را به رخ شما كشند آنان را دشمن نداريد، زيرا مؤمن از حقي كه به رخ او كشند خشم نكند.

يك بار كه من حضور امام صادق (ع) بودم فرمود: «اي مفضل يارانت چه اندازه اند؟ «گفتم: اندك. و چون به كوفه برگشتم و رو به شيعه آوردم، جامه ام را به سختي دريدند و پشت سرم بد گفتند و آبرويم را بردند تا آن جا كه شخصي پيش

رويم گستاخي كرد و بر من هجوم برد و ديگري ميان كوچه هاي كوفه كمين كرد و مي خواست مرا بزند و هر تهمتي به من زدند تا اينكه خبرش به گوش امام صادق (ع) رسيد؛ و چون سال بعد خدمتش برگشتم، نخست سخني كه پس از سلام با من گفت اين بود كه فرمود: «اي مفضل اين چه گزارشي است كه به من رسيده كه آنان درباره تو مي گويند؟» گفتم: گفته آنان به من زياني نرساند.

فرمود: «بلي، ولي براي آنان زيان دارد، آيا خشم كنند - بدا بر آنان - كه تو گفتي كه يارانت كم اند؟ نه، به خدا، آنان شيعه ما نيستند و اگر شيعه ما بودند از گفته تو خشم نمي كردند و از آن مشمئز نمي شدند؛ به درستي كه خداوند شيعيان ما را به غير وصفي كه آنان دارند، وصف كرده. شيعه جعفر نيست مگر كسي كه زبانش را نگهدارد، و براي آفريدگارش كار كند و به آقايش اميدوار باشد، و چنانچه بايد از خدا بترسد. واي بر آنان! آيا در ميان آنان كسي هست كه از بسياري نماز خواندن خميده شده باشد؟ و يا از شدت ترس ديوانه شده باشد؟ يا از خشوع نابينا شده باشد؟ يا از روزه گرفتن نزار شده باشد؟ و يا از خموشي طولاني و سكوت، چون لال باشد؟ يا در ميان آنان كسي هست كه عادت به قيام شب و روزه داري روز كرده باشد؟ يا از ترس خدا، لذت و نعمت دنيا را بر خود دريغ كرده باشد، و هم از شوق به ما خانواده؟ از كجا اينان شيعه ما هستند از اين رو كه در مورد ما

به دشمن ما، ستيزه كنند تا دشمني آنان درباره ي بيفزايند؛ و راستي كه چون سگ زوزه كشند و چون كلاغ طمع ورزند. و اما من، اگر نمي ترسيدم كه آنان را بر تو برانگيخته باشم، به تو فرمان مي دادم كه خانه نشين شوي ودر خانه را بر روي خود ببندي و تا هستي به آنان نگاه نكني، وليكن اگر نزد تو آمدند بپذيرشان؛ زيرا خدا آنان را بر خودشان حجت ساخته و بر ديگران هم بدان ها احتجاج كرده است». دنيا و آنچه در آن است شما را نفريبد و شايسته شما نيست، و براي اهل دنيا هم خوشي ندارد. [1233].

[صفحه 376]

مفضل بن قيس بن رمانه مولي الاشعريين

اشاره

رجال الطوسي، ص 314.

شيخ طوسي او را از اصحاب حضرت باقر [1234] و حضرت صادق [1235] عليهماالسلام مي داند. او از خواص اصحاب امام صادق (ع) [1236]، و برگزيده و خوب بود [1237]، و رواياتي در مدحش نقل شده است. [1238].

مفضل بن قيس گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: اگر اصحاب ما در چيزي اختلاف ورزند، من گويم: همان را خواهم گفت كه جعفر بن محمد (ع) گويد... [1239].

كشي از مفضل روايت كرده كه گفت: وقتي به خدمت امام صادق (ع) رسيدم و از وضع خودم به آن حضرت شكايت كردم و از آن بزرگوار استدعاي دعا نمودم [1240] حضرت كنيز خود را طلبيد و فرمود: بياور آن كيسه اي را كه ابوجعفر منصور دوانيقي براي ما فرستاده. كنيز كيسه را آورد. حضرت فرمود: در اين كيسه چهارصد اشرفي است بردار و به كار خود گشايشي بده. گفتم: نه، به خدا، فدايت شوم، من پول نخواستم بلكه تقاضاي دعا از شما داشتم. فرمود: براي تو دعا خواهم

كرد، و ليكن بدان اگر به مردم از پريشاني و گرفتاري خود خبر دهي در نظر آنان خوار و بي مقدار خواهي شد. [1241].

اين روايت دلالت بر لطف تام حضرت بر او دارد، از اين جهت كه مي خواستند او با پوشيده داشتن حال و وضعش از مردم، عزيز و محترم باقي بماند. [1242].

دستور اسلام به پوشيده داشتن ابتلائات تا حدود امكان

نويسنده گويد: يكي از دستورات اخلاقي اسلام اين است كه گرفتاران و ارباب حوائج، تا حدود امكان، ابتلائات خود را به كسي اظهار نكنند و خواسته هاي خود را پوشيده و مكتوم بدارند.

[صفحه 377]

امام باقر (ع) مي فرمايد: «اربع من كنوز البر كتمان الحاجة و كتمان الصدقة و كتمان الوجع و كتمان المصيبة» [1243] چهار چيز است كه از ذخائر نيكي هاست: پوشاندن حاجت، پوشاندن صدقه، پوشاندن درد و پوشاندن مصيبت. [1244].

حضرت اميرالمؤمنين (ع) بدين دو شعر هميشه تمثيل مي جست:

فان تسئليني كيف انت؟ فانني صبور علي ريب الزمان صليب يعز علي ان تري بي كابة

فيشمت عاد او يساء حبيب اگر از من پرسش كني كه چگونه اي؟ من، بردبار و محكم بر سختي هاي روزگارم. دشوار و گران است بر من كه مرا محزون و دلخسته ببينند،تا دشمني شد يا دوستي اندوهگين گردد. [1245].

منصور بن حازم، ابوايوب، بجلي كوفي

اشاره

ثقه، صدوق، و از اجله و فقهاي اصحاب صادقين (ع) [1246] بوده، و از امام صادق (ع) و امام كاظم (ع) نقل حديث كرده است. [1247].

او را تصانيفي بوده است كه از آن ميان كتاب اصول الشرايع لطيف و كتاب الحج است. [1248].

شيخ طوسي گويد: او كتابي دارد كه ابن ابي عمير ناقل آن است. [1249].

منصور بن حازم گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: خداوند اجل و اكرم از اين [صفحه 378]

است كه به وسيله مخلوقش شناخته شود، بلكه مخلوق به وسيله خدا شناخته مي شوند. فرمود: درست گفتي.

عرض كردم، هر كه خدا را شناخت و دانست كه خدايي دارد، سزاوار است كه بداند خداوند خشنودي و خشمي دارد [1250]، و خشنودي و خشم او جز به وسيله وحي و پيامبر معلوم نشود؛ و آنكه وحي

بر او نازل نشود بايد كه در جستجوي پيامبران باشد و چون آنان را يافت بداند كه ايشان حجت خدايند و اطاعتشان لازمست. من به مردم (اهل سنت) گفتم: مگر نمي دانيد كه رسول خدا (ص) حجت خداوند بر خلقش بود؟ گفتند: آري. گفتم: مگر نمي دانيد كه رسول خدا (ص) حجت خداوند بر خلقش بود؟ گفتند: آري. گفتم: چون پيامبر درگذشت حجت خدا كيست؟ گفتند: قرآن. من در قرآن نظر كردم و ديدم مرجئه، قدري، و حتي زنديقي كه به آن ايمان ندارد براي غلبه در بحث به آن استشهاد مي كند، پس دانستم كه قرآن بدون قيم (و سرپرستي كه معني واقعي آن را بيان كند) حجت نخواهد بود، و آن قيم هر چه نسبت به قرآن بگويد حق است. پس به آنان گفتم: قيم قرآن كيست؟ گفتند: ابن مسعود قرآن مي دانست، عمر هم مي دانست، حذيفه هم مي دانست. گفتم: همه قرآن را؟ گفتند: نه. پس نيافتم احدي را كه گويد كسي جز علي (ع) تمام قرآن را مي دانست و آن گاه كه هر كدام مي گفتند نمي دانم، علي (ع) مي گفت: مي دانم [1251]، پس شهادت مي دهم كه علي (ع) قيم قرآن بود و اطاعتش واجب و بعد از پيامبر حجت خدا بر مردم بود، آن چه او درباره قرآن گفت حق است. حضرت فرمود: خدا تو را رحمت كند.

عرض كردم: علي (ع) از دنيا نرفت تا آنكه براي پس از خود حجتي بر جاي گذاشت، همان گونه كه رسول خدا (ص) بر جاي گذاشت، و حجت بعد از علي (ع)، حسن بن علي (ع) است [1252] و شهادت مي دهم كه امام حسن (ع) از دنيا نرفت مگر آن كه

براي پس از خود حجتي گذاشت همان طور كه پدر و جدش گذاردند و حجت بعد از حسن (ع)، حسين (ع) بود و اطاعتش واجب. حضرت فرمود: خدايت رحمت كند. من سر حضرت را بوسيدم و عرض كرم: شهادت مي دهم كه امام حسين (ع) از دنيا نرفت تا اينكه حجت بعد

[صفحه 379]

از خود را بر جاي گذاشت و حجت بعد از او علي بن الحسين (ع) است و اطاعتش واجب. حضرت فرمود: خدايت رحمت كند. من سر حضرت را بوسيدم و گفتم: شهادت مي دهم كه علي بن الحسين (ع) از دنيا نرفت مگر آنكه براي پس از خود حجتي بر جاي گذاشت كه او محمد بن علي ابوجعفر (ع) است و اطاعتش واجب بود. فرمود: خدايت رحمت كند. عرض كردم سرت را پيش آور تا ببوسم، حضرت خنديد و عرض كردم: اصلحك الله، مي دانم كه پدرت از دنيا نرفت تا اين كه حجت پس از خود را بر جاي گذاشت چنان كه پدرش اين كار را كرده بود، و خدا را گواه مي گيرم كه تويي آن حجت، و اطاعت تو واجب است. حضرت فرمود: بس است، خدايت رحمت كند. عرض كردم: سرت را پيش آور تا ببوسم، پس سرش را بوسيدم، حضرت خنديد، و سپس فرمود: هر چه مي خواهي از من سؤال كن كه بعد از اين تو را باور كرده، هرگز انكار نخواهم كرد. [1253].

به جا آوردن نماز در اول وقت

نويسنده گويد: مرحوم كليني (ره)، در كافي، حديثي از منصور بن حازم نقل كرده كه ما متن حديث را از نظر خوانندگان محترم مي گذرانيم:

... عن منصور بن حازم عن ابي عبدالله عليه السلام قال: قلت: اي الاعمال افضل؟ قال: الصلوة لوقتها

(اي وقت فضلها) و برالوالدين و الجهاد في سبيل الله. منصور بن حازم گويد: از امام صادق (ع) سؤال كردم افضل اعمالا چيست؟ فرمود: نماز را در وقت فضيلت خواندن، نيكي و نيكوكاري به پدر ومادر و جهاد در راه خدا. [1254].

نويسنده گويد: حضرت صادق (ع) در اين روايت به سه مطلب اشاره فرموده كه ما مختصرا در پيرامون هر يك چند حديث نقل مي نماييم:

اول: آن حضرت دستور نماز اول وقت را مي فرمايد، و اهميت آن را گوشزد مي نمايد.

«سئل النبي صلي الله عليه و آله عن افضل الاعمال قال: الصلوة لاول وقتها.» [1255].

از پيامبر (ص) از افضل اعمال سؤال شد، فرمود به جا آوردن نماز در اول وقتش. [1256].

[صفحه 380]

قال ابن مسعود: «سألت رسول الله صلي الله عليه و آله اي الاعمال احب الي الله عزوجل؟ قال الصلوة لوقتها»، ابن مسعود گويد: از رسول خدا (ص) سؤال كردم كدام عمل نزد پروردگار عزوجل محبوب تر است؟ فرمود: نماز اول وقت. [1257].

يكي از دستورات رسول خدا (ص) به اميرالمؤمنين (ع) اين بود كه نماز را در اول وقت بخوان و از اول وقت تأخير مينداز كه تأخير انداختن نماز، بدون عذر، موجب غضب پروردگار است. [1258].

رسول خدا (ص) فرمايد: شيطان از فرزند آدم گريزان و خائف است تا هنگامي كه نمازهاي پنج گانه را در اول وقت به جا آورد، اما همين كه از انجام آن كوتاهي ورزيد، شيطان بر او مسلط مي گردد و او را به گناهان بزرگ وادار مي كند. [1259].

امام صادق (ع) فرمايد: شيعيان ما را به هنگام نماز اول وقت آزمايش كنيد كه آيا محافظت بر نماز اول وقت دارند يا نه؟ [1260].

در كتاب «اسرار الصلوة» از

امام باقر (ع) روايت شده كه اول عملي را كه در قيامت از بندگان حسابش را مي خواهند نماز است؛ اگر قبول شد تمام اعمال قبول مي شود و اگر رد شد تمام اعمال رد مي گردد.

اگر نماز در اول وقت به جا آورده شد، نوراني و درخشنده، به طرف صاحبش بر مي گردد و مي گويد: مرا حفظ كردي خدا تو را حفظ كند. و اگر در وقت فضيلت انجام نشد، تاريك و ظلماني، به طرف صاحبش برمي گردد و مي گويد: مرا ضايع كردي خداوند تو را ضايع سازد. [1261].

رسول خدا (ص) فرمايد: هر كس نماز را سبك بشمارد، و به آن اهميت ندهد، به پانزده بلا مبتلا مي شود:

1 - خداوند بركت را از عمر و روزي او بر مي دارد.

2 - سيماي مردمان نيك از او گرفته مي شود.

3 - دعايش بالا نمي رود.

[صفحه 381]

4 - براي كارهاي نيكي كه انجام مي دهد پاداشي نمي گيرد.

5 - بهره اي از دعاي صالحين به او نمي رسد.

6 - وقت مردن ذليل مي ميرد يعني عزرائيل با ذلت جانش را مي گيرد.

7 - تشنه از دنيا مي رود.

8 - گرسنه از دنيا مي رود.

9 - خداوند ملكي را مي گمارد تا او را در قبر زجر و اذيت كند.

10 - قبرش تنگ مي شود و مبتلا به فشار قبر مي گردد.

11 - قبرش تاريك مي گردد.

12 - فرداي قيامت ملكي او را به رو بر زمين مي كشد و مردم مي نگرند.

13 - در قيامت سخت به حسابش مي رسند.

14 - فرداي قيامت خداوند نظر رحمت بر او نمي كند.

15 - به عذاب اليم گرفتار مي شود. [1262].

نيكي به پدر و مادر

دومين مطلب راجع به بر والدين است كه ما مفصلا در ذيل دستورات اخلاقي امام صادق (ع) آن را ذكر كرده ايم و در

اين جا نيز به مختصري اشاره مي نماييم:

مرحوم محدث نوري، در مستدرك الوسائل، از حضرت باقر (ع) روايت مي كند كه فرمود: مردي به محضر رسول اكرم (ص) رسيد و عرض كرد: يا رسول الله، پدر و مادرم پير و افتاده شدند، پدرم از دنيا رفت، و مادرم زنده است ولي با اندازه اي فرتوت و شكسته شده كه مانند بچه هاي كوچك غذا را نرم كرده در دهانش مي گذارم و او را در پارچه، مانند بچه هاي شيرخوار، مي پيچم و در گهواره اش گذاشته او را حركت مي دهم تا به خواب رود. حضرت رسول (ص) فرمود: اي پسر، موفقيت بزرگي نصيبت گرديده. جوان عرض كرد: يا رسول الله، آيا زحمات و حقوق او را جبران كرده ام؟ فرمود: هرگز! حتي جبران يك ناله از ناله هايي كه موقع زايمان از فرط رنج و فشار درد مي نمود نكرده اي. [1263].

حضرت رسول (ص) به بالين جواني رفتند كه در حال احتضار و مشرف به مرگ بود ولي جان دادن بر وي سخت شده بود. حضرت او را صدا زدند، جواب داد. فرمودند: چه مي بيني؟ عرض كرد: دو نفر سياه را مي بينم كه رو به روي من ايستاده اند، و از آنها مي ترسم.

[صفحه 382]

آن جناب پرسيدند: آيا اين جوان مادر دارد؟ مادرش آمد و عرض كرد: بلي، يا رسول الله! من مادر او هستم.حضرت پرسيدند: آيا از او راضي هستي؟ عرض كرد: راضي نبودم ولي اكنون به واسطه شما راضي شدم.

آن گاه جوان بيهوش شد، وقتي به هوش آمد باز او را صدا زدند، جواب داد. فرمودند: چه مي بيني؟ عرض كرد: آن دو سياه رفتند و اكنون دو نفر سفيدرو و نوراني آمدند كه از ديدن آن ها

خشنود مي شوم، و در آن هنگام از دنيا رفت. [1264].

امام صادق (ع) فرمود: هر كس دوست دارد كه خداوند بر او سختي مرگ را آسان سازد، بايد كه صله رحم نموده و به پدر و مادر خود نيكي نمايد... [1265].

جهاد در راه خدا

جهاد يكي از فروع دين مقدس اسلام، و دري از درهاي بهشت كه بر روي اولياء مخصوص پروردگار باز شده، و لباس تقوي است. هر كس جهاد را ترك كند خدا به او لباس ذلت بپوشاند. [1266].

پيغمبر اكرم (ص) فرمود: تمام خير و خوبيها زير سايه شمشير است، مردم را مستقيم و منظم نمي كند مگر شمشير، و كليدهاي بهشت و دوزخ [1267] شمشيرهاست. [1268].

روزي اميرالمؤمنين (ع) خطبه مي خواند و مردم را به جهاد ترغيب مي كرد. جواني برخاست و عرضه داشت: يا اميرالمومنين (ع)، از فضيلت جهاد در راه خدا برايم بفرما. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: من در رديف پيغمبر اكرم (ص) بر شتر غضبآء سوار بودم. از غزوه ذات السلاسل بر مي گشتيم، مثل سؤال تو را من از آن حضرت نمودم، فرمود: هنگامي كه جنگجويان عازم جنگ مي شوند خداوند بر آنان برائت از آتش جهنم را خواهد نوشت.

تا آن كه فرمود: هنگامي كه شهيد از اسبش به زير آيد، قبل از آن كه بدن به زمين برسد، همسرش، حوريه بهشتي، مي آيد و او را به بهشت بشارت مي دهد. همين كه بدن روي زمين افتاد، زمين به او مي گويد: مرحبا به روح و روان پاك كه از كالبد پاكي خارج شده، تو را

[صفحه 383]

بشارت باد به نعمت هايي كه چشمي نديده و گوشي نشنيده و به قلب بشري خطور نكرده.

مجاهد در روز قيامت كه از قبرش بيرون مي آيد،

با شمشير كشيده، از رگ هاي گردنش خون جاري است، خوني كه رنگش رنگ خون اما بويش بوي مشك، در عرصه محشر قدم مي گذارد؛ قسم به آن كه جانم در قبضه قدرت اوست، اگر در مسير آنان انبياء هم باشند به احترام آنان پياده شوند. [1269].

جهاد دو مرحله دارد: جهاد اصغر و جهاد اكبر. جهاد اصغر را فقيه در پيرامونش بحث مي كند و در كتب فقهيه، در كتاب جهاد، احكام و شرايط آن ذكر شده است.

اما مرحله دوم آن جهاد با نفس كه به فرموده پيامبر اكرم (ص) جهاد اكبر است [1270] مبارزه با نفس بدين جهت در مرتبه برتر قرار مي گيرد كه در زندگي انسان ها تغيير محور ايجاد كرده، ارزش هاي مادي را تبديل به ارزش هاي معنوي مي سازد. هواهاي نفساني و خوي حيواني را از بين برده به جاي آن ملكات نفساني و سجاياي اخلاقي جانشين مي گرداند. و از اين رو است كه مبارزه با نفس و خودسازي اساسي ترين پايه براي جهاد با دشمن بيروني و ديگر سازي است. انساني كه در صحنه بارزه با خود شكست مي خورد نمي تواند اميدي به پيروزي واقعي در مبارزه با ديگران داشته باشد؛ زيرا كه تا نفس در كنترل انسان قرار نگيرد اهداف مبارزه با ديگران هرگز جنبه مقدس و الهي پيدا نخواهد كرد.

موسي بن اشيم

شيخ طوسي (ره)، او را جزء اصحاب حضرت باقر (ع) بر شمرده است [1271] و او همان است كه خدمت حضرت صادق (ع) مي رسيد، و از حضرت سؤال مي كرد و جواب مي شنيد، آن گاه نزد ابوالخطاب مي رفت، و ابوالخطاب بر خلاف قول امام صادق (ع) او را خبر مي داد، و موسي گفته حضرت را مي گذاشت و

گفته ابوالخطاب را قبول مي كرد. [1272].

هنگامي در محضر امام صادق (ع) بود كه مردي راجع به آيه اي از قرآن سؤال كرد و حضرت جوابش فرمود، پس مرد ديگري وارد شد و همان آيه را پرسيد، حضرت او را

[صفحه 384]

بر خلاف معني اول خبر داد.

موسي گويد: از اختلاف گويي آن حضرت خيالات و شكوكي در دلم وارد شد كه خدا داند، چنانكه گويا دلم را با كارد قطعه قطعه مي كردند، با خود گفتم كه من ابوقتاده را كه يك «واو» و شبه آن اشتباه نمي كرد، در شام، رها كردم و به سوي اين امر چنين اشتباه بزرگي مي كند آمدم. پس در آن حال كه من دچار چنين فكري بودم، شخص ديگري وارد شد و از همان آيه پرسيد، حضرت برخلاف آن دو جواب پيشين جواب فرمود. آن وقت دلم آرام گرفت. زيرا دانستم كه اين اختلاف از روي تعمد و تقيه است. [1273].

سپس آن حضرت به من توجه نمود و فرمود: اي پسر اشيم! خداي عزوجل امر را به سليمان بن داود واگذار نمود و فرمود: «هذا عطاؤنا فامنن اوامسك بغير حساب» [1274] - اين است عطاي ما، خواهي ببخش يا نگهدار كه عطاي ما بي حساب است - [1275] و به پيامبر (ص) واگذار كرد و فرمود: «ما اتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا» [1276] - آنچه پيامبر به شما داد بگيريد و از آن چه شما را نهي كرد باز ايستيد - و آنچه را به رسول خدا (ص) واگذار نموده، به ما واگذار كرده است. [1277].

اي پسر اشيم! «من يردالله ان يهديه يشرح صدره للاسلام و من يرد ان يضله يجعل صدره

ضيقا حرجا» [1278] - هر كه را كه خدا هدايتش را بخواهد او را، براي اسلام، شرح صدر دهد و دلش را به نور اسلام روشن گرداند، و هر كه را كه گمراهي اش را خواهد سينه و دل او را براي پذيرش ايمان تنگ و حرج نمايد - هيچ مي داني حرج چيست؟ عرض كردم:

[صفحه 385]

نه حضرت دست خود را محكم بست و به من فهماند حرج هر چيز ميان پري است كه نه چيزي از آن بيرون شود و نه چيزي بتواند در آن داخل گردد. [1279].

ميسر بن عبدالعزيز كوفي

ميسر بن عبدالعزيز النخعي المدائني. (رجال الطوسي ص 135).

ثقه، مورد اعتماد [1280]، از اصحاب امام باقر (ع) [1281] و امام صادق (ع) [1282] و از خواص آنان بوده است. [1283].

عقيقي گويد: آل محمد (ص) او را ستوده اند، و از كساني است كه در زمان رجعت مجاهده خواهد كرد. [1284].

چندين مرتبه اجل ميسر رسيد بود ليكن چون صله رحم به جاي مي آورد مرگش به تأخير افتاد [1285] تا در زمان امام صادق (ع)، ظاهرا به سال 136 هجري [1286]، وفات [صفحه 386]

يافت. [1287].

روايت شده كه از زماني كودكي كه به بازار مي رفت و روزي دو درهم مزد مي گرفت، يك درهم آن را به عمه و يك درهم را به خاله خود مي داد [1288]، به همين جهت امام باقر (ع) به او فرمود: «قد حضر اجلك غير مرة و لا مرتين كل ذلك يؤخره الله بصلتك قرابتك»، تاكنون چندين بار اجلت رسيده بود ولي به واسطه صله رحم خداوند آن را تأخير انداخت. [1289].

ابن مسكان از ميسر روايت كرده كه گفت: امام باقر (ع) به من فرمود: آيا شما خلوت مي نماييد

و گفتگو مي كنيد و آنچه بخواهيد مي گوييد؟ عرض كردم: آري به خدا كه ما خلوت مي نماييم و گفتگو كرده و هر چه بخواهيم مي گوييم. فرمود: به خدا سوگند، دوست دارم كه در بعض از آن مجالس با شما باشم؛ همانا به خدا كه بوي شما و ارواح شما را دوست دارم و شما بر دين خدا و دين ملائكه او هستيد، پس با پرهيز از حرام و كوشش در طاعات، مرا كمك كنيد. [1290].

در كافي، از ميسر بن عبدالعزيز روايت شده كه گفت: امام صادق (ع) به من فرمود: اي ميسر! دعا كن و مگو كه كار گذشته است و آنچه مقدر شده همان شود؛ همانا نزد خداوند منزلت و مقامي است كه بدان نتوان رسيد جز به درخواست و مسئلت، و اگر بنده اي دهان خود ببندد و درخواست نكند چيزي به او داده نشود، پس درخواست كن تا به تو داده شود؛ اي ميسر! هيچ دري نيست كه كوبيده شود جز اين كه اميد آن رود كه بر روي كوبنده باز شود. [1291].

[صفحه 387]

حرف (ن

نصر بن قابوس لخمي كوفي

شيخ طوسي (ره)، او را از اصحاب امام صادق (ع) [1292] و امام كاظم (ع) [1293] شمرده است. او از سه امام: حضرت جعفر بن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي الرضا عليهم السلام روايت كرده، و در پيشگاه اين بزرگواران منزلت و تقرب بسيار داشته است. [1294].

شيخ طوسي، رحمه الله، در كتاب غيبت، فرموده كه نصر در طول بيست سال وكيل امام جعفر صادق (ع) بود و شناخته نشد. [1295].

نويسنده گويد: وكالت نصر از طرف حضرت صادق (ع) دليل عدالت و وثاقت اوست، و گرنه حضرت امام جعفر

صادق (ع) او را بر اموال مسلمانان امين قرار نمي داد.

نصر مردي فاضل و نيكوكار بود [1296]، و شيخ مفيد در ارشاد فرموده كه او از خواص و ثقات حضرت موسي بن جعفر (ع)، و از اهل علم و ورع و فقه بود، و از شيعيان آن حضرت است. [1297].

از نصر بن قابوس روايت شده كه گفت: به حضرت موسي بن جعفر عليه السلام عرض كردم: من از پدر شما پرسيدم كه امام بعد از او كيست؟ آن جناب شما را تعيين فرمود، پس چون آن حضرت رحلت نمود مردم به راست و چپ گراييدند ولي من و اصحابم بر يقين خود بر امامت شما باقي بوديم، اكنون بفرماييد كدام يك از پسران شما جانشين شماست؟

[صفحه 388]

حضرت موسي بن جعفر (ع) فرمود: پسرم، علي (ع). [1298].

شيخ كشي پس از نقل روايت فوق گويد: اين حديث دليل بر كمال عقل و اهتمام نصر در امر دينش مي باشد. [1299].

شيخ كشي، از حمدويه از حسن بن موسي از سليمان صيدي، از نصر بن قابوس روايت كرده كه گفت: من در منزل حضرت موسي بن جعفر (ع) بودم كه آن حضرت دست مرا گرفت و به پشت در يكي از اطاق هاي منزل برد، و بر سر پا نگه داشت، و در را باز كرد. چون در باز شد، پسرش حضرت رضا (ع) را ديدم كه كتابي در دست داشت و آن را مطالعه مي كرد.

حضرت كاظم (ع) به من فرمود: اي نصر! آيا اين شخص را مي شناسي؟ گفتم: آري، اين فرزندت علي (ع) است. حضرت فرمود: مي داني اين كتاب چيست كه در آن نظر مي كند؟ گفتم: نه. فرمود: اين كتاب جفر است

كه فقط نبي يا وصي نبي اطلاع بر حقايق و معاني آن پيدا مي كند.

حسن بن موسي گويد: به جان خودم سوگند كه نصر، موقعي كه از وفات حضرت موسي بن جعفر (ع) آگاه شد، ديگر شك و ترديدي در امر امامت حضرت رضا (ع) (همانند ديگران كه متوقف شدند) پيدا نكرد. [1300].

در كافي، از نصر بن قابوس روايت شده كه گفت: حضرت صادق (ع) فرمود: اطعام دادن به يك مؤمن نزد من محبوب تر است از آزاد كردن ده بنده و گزاردن ده حج.

نصر گويد: با تعجب عرض كردم: ده بنده و ده حج؟! فرمود: يا نصر! اگر شما طعامش ندهيد مي ميرد يا زبونش مي سازيد، زيرا او، از فرط گرسنگي، نزد ناصبي مي رود و از او سؤال مي كند، و مردن برايش ز سؤال كردن از ناصبي بهتر است. اي نصر! هر كه مؤمني را حيات بخشد چنان است كه همه مردم را حيات بخشيده است؛ و اگر به او اطعام نكنيد او را كشته ايد، و اگر اطعامش كنيد او را حيات بخشيده ايد. [1301].

[صفحه 389]

نويسنده گويد: نصر بن قاموس لخمي از آل ابوالجهم قابوسي است كه از اولاد قابوس بن نعمان بن منذر بود، و ايشان در كوفه بيتي كبير و جليل بودند، و از ايشان است: ابوحسين سعيد بن ابي جهم و پسران او: حسين بن سعيد و منذر بن سعيد؛ و محمد بن منذر، و منذر بن محمد بن منذر، و سعيد مردي ثقه و موجه در شهر كوفه بوده است.

[صفحه 391]

حرف (ه

هشام بن حكم

اشاره

ابومحمد يا ابوالحكم [1302]، كندي يا شيباني [1303]، بغدادي يا كوفي [1304]، و از اعاظم ائمه كلام و ازكياي اعلام [1305]، از بهترين شاگردان

مكتب امام صادق (ع) [1306]، و از خواص اصحاب امام هفتم حضرت موسي بن جعفر (ع) بوده است. [1307].

هشام دانشمندي جامع در علوم عقلي و نقلي، خوش قريحه، بديهه گو، حاضر جواب، خوش بيان، و عقايد شناسي بزرگ بوده است. [1308].

تاريخ ولادتش به طور تحقيق معلوم نيست، اما مي توان حدس زد كه در اوائل قرن دوم هجري بوده است. [1309].

[صفحه 392]

زادگاه هشام طبق گفته اكثر دانشمندان و علماي رجال، شهر كوفه و محل نشو و نماي وي شهر واسط است [1310] وليكن از فضل بن شاذان نقل شده كه اصل هشام كوفي، اما محل تولد و نشو و نماي او در شهر واسط بوده است. [1311].

احمد امين گويد: نشو نماي هشام در كوفه بوده. [1312].

اقامتگاه هشام در كوفه بود [1313]، و خانه اي هم در واسط داشت، و مركز تجارتش در محله كرخ بغداد بود [1314] او در پايان عمر، در سال 199 هجري [1315]، به بغداد منتقل شد و در قصر وضاح منزل گزيد. [1316].

شيخ صدوق (ره)، گويد: هشام از بغداد به كوفه تغيير مكان داد [1317] به هر حال او براي تجارت از شهري به شهر ديگر منتقل مي شد. [1318].

تجارت هشام، به گفته شيخ صدوق، فروش كرباس بوده [1319]، و ابن شهر آشوب اين نظر را تأييد مي كند. [1320].

استاد عبدالله نعمه، با استفاده از گفته مسعودي در مروج الذهب، و به لحاظ مشاركت [صفحه 393]

تجاري هشام با عبدالله بن يزيد اباضي خراز، شغل او را خرازي ذكر كرده است. [1321].

اما با استفاده از نقل خود هشام مي توان پي برد كه او فروشنده سابري [1322] بوده؛ چنانكه گويد: روزي، در سايه، مشغول فروش سابري بودم كه امام هفتم

حضرت موسي بن جعفر (ع) سواره از آن جا عبور كرد و خطاب به من فرمود: اي هشام! فروش كالا در سايه، خدعه و نيرنگ به حساب مي آيد، و كسب آلوده به نيرنگ حلال نيست. [1323].

ابن نديم، شيخ طوسي، شيخ مفيد، كشي، و نجاشي از هشام بن عنوان مولي [1324] نام مي برند. ابن نديم و شيخ طوسي و شيخ مفيد او را مولي بني شيبان مي دانند [1325]، و كشي او را مولي كنده معرفي مي كند [1326]، و نجاشي مي گويد كه او مولي كنده بوده اما در بني شيبان منزل داشته است [1327] از گفته آنان چنين استنباط مي شود كه هشام از نژاد عرب نبوده، چون كلمه مولي بر غير عرب اطلاق مي شود. [1328].

ليكن مرحوم سيد صدر تصريح فرموده كه اصل هشام از قبيله خزاعه مي باشد [1329] و اين به معناي آن است كه او از نژاد عرب بوده. آقاي عبدالله نعمه، در تأييد احتمال عربي بودن نژاد هشام، گويد: يكي از مؤيدات اين مطلب، نام خود، پدر، عمو، و برادر اوست كه به ترتيب: هشام، حكم، عمر بن يزيد، و محمد بوده است. [1330].

نخستين ديدار هشام با امام به حق ناطق حضرت جعفر صادق

شيخ كشي از عمر بن يزيد نقل كرده كه او گفت: پسر بردارم، هشام بن حكم، در ابتدا، بر مذهب جهميه [1331] بود. روزي از من خواست كه او را به حضور حضرت صادق (ع) ببرم [صفحه 394]

تا با آن بزرگوار در امور مذهبي صحبت كند، در پاسخ وي گفتم: اول بايد از حضرتش اجازه بگيرم، سپس خدمت حضرت شرفياب شدم، و براي تشرف هشام اجازه گرفتم. پس از بيرون آمدن از محضر حضرت به فكر جسارت و بي باكي برادرزاده ام افتادم، با خود گفتم: خوب

است با تذكر حالت هشام تجديد اجازه كنم مبادا پس از ملاقات، در اثر سوء ادب او، موجبات شرمندگي برايم فراهم شود. برگشتم و به امام عرض كردم: برادر زياده من خبيث است، با اين حال اجازه مي دهيد شرفياب شود؟ فرمود: آيا بر من بيمناكي؟ بيمناك مباش.

از اظهارم شرمنده شدم، برادرزاده ام را به محضرش بردم، پس از آن كه در خدمت آن بزرگوار نشست، حضرت از وي مسئله اي پرسيد. او مهلت خواست. امام مهلتش داد. چند روزي هشام در صدد تهيه جواب بود، عاقبت نتوانست جوابي تهيه نمايد. دوباره به محضر امام شرفياب شد، اظهار ناتواني كرد و جواب مسئله را از امام استفاده نمود. در جلسه دوم، مسئله ديگري كه بنيان مذهب باطل هشام را متزلزل مي كرد سؤال فرمود. مجددا هشام نتوانست از عهده جواب برآيد، با حال حزن و اندوه حيرت مرخص شد و چند روزي به حال حيرت و بهت بسر برد. براي مرتبه سوم، از من خواهش كرد كه وسيله ملاقاتش را با حضرت فراهم كنم. از حضرت ثالثا اجازه ملاقات برايش خواستم، فرمود: فردا شب، ان شاءالله، در فلان نقطه حيره، منتظرم باشد كه ملاقاتش خواهم كرد. فرمايش حضرت را به هشام ابلاغ كردم. از فرط اشتياق قبل از وقت مقرر به آن مكان شتافت و به فيض ملاقات [صفحه 395]

نائل شد و از اشراق انوار آن نير اعظم دانش، دلش به نور ولايت منور گرديد.

عمر بن يزيد گويد: بعدا از هشام سؤال كردم آن ملاقات چگونه برگزار شد؟ گفت: من قبلا به مكان موعود رسيده به انتظار مقدم شريفش بودم، ناگهان در حالي كه بر استر سوار بود تشريف آورد؛ همين

كه به من نزديك شد و چشمم به جمالش افتاد چنان هيبتي از ملاقات آن بزرگوار به من دست داد كه نيروي انتخاب مطلب براي پرسش بلكه قدرت گفتار را از دست دادم. زماني حضرت منتظر گفتار و پرسش من بود، اين انتظار با وقار باعث فزوني تحير من شد، عاقبت مرا به حال خود گذاشته، موكب به بعضي از كوچه هاي حيره راند؛ پس از تشريف بردنش به خود آمده يقين كردم كه آن حالت فقط از نظر عظمت روحاني و موقعيت رباني او براي من به وجود آمده بود. پس از اين نظره الهي ديده دلش بينا گشته از ارداتمندان آستان ولايت گرديد. [1332].

هشام در مكتب امام صادق

هشام از محضر امام صادق (ع) كه هماره مجلس درس و بحث بود استفاده بسيار كرد؛ به بحث در موضوعات مختلف اسلامي و آداب مناظره آشنا شد و مشكلات علمي خود را با بيانات علمي امام صادق (ع) حل كرد. [1333].

هشام هرگاه كه در پاسخ گويي به پرسشي عاجز مي ماند، بي درنگ به محضر امام صادق (ع) مي شتافت، و از حضرتش استدعا مي كرد تا جوابگوي مسائل او باشد.

به عنوان نمونه:

آن روزي كه عبدالله ديصاني از هشام سؤالي در رابطه با قدرت خداوند نمود، و هشام كه پاسخي نداشت از او مهلت خواست، و سوار بر مركب خود شد و به سوي حضرت صادق (ع) شتافت. ماجراي سؤال ديصاني را به عرض رساند و عرضه داشت كه من جز خدا و شما تكيه گاهي ندارم. و چون جواب شنيد بر دست و پاي حضرت بوسه زد. و به محل سكونتش باز گشت. [1334].

و آن گاه كه هشام نتوانست پاسخ شبهه ابوشاكر ديصاني، راجع

به يكي از آيات قرآني را بدهد؛ در سفر حج، خود را به محضر امام صادق (ع) رساند و پاسخ را از حضرتش جويا

[صفحه 396]

شد. [1335].

و آن زمان كه ابن ابي العوجاء از هشام پرسشي درباره دو آيه از سوره نساء نمود، و او كه جوابي آماده نداشت، آهنگ مدينه كرد و به حضور امام صادق (ع) شرفياب شد. حضرت از علت سفرش در غير موسم حج و عمره سؤال نمود، و او مشكل خود را باز گفت و جواب شنيد. [1336].

و هشام خود گويد: پانصد مسئله از مسائل كلامي از امام صادق (ع) سؤال كرد... [1337].

امام صادق (ع) با انفاس قدسيه اش چنان هشام را مجهز و آماده براي مباحثه با مخالفين نمود كه در هيچ مناظره اي، از هيچ كس، شكست نخورد [1338] و به صورت قهرمان هميشه پيروز درآمد.

روزي هشام بن حكم از امام صادق (ع) راجع به اسماء الهي و اشتقاق آن ها پرسش نمود. حضرت پس از بيان پاسخ، فرمود: اي هشام! فهميدي؟ هشام عرض كرده: توضيح بيشتري بفرماييد. حضرت پس از شرح و بسط بيشتر، فرمود: اي هشام! طوري فهميدي كه بتواني دفاعي كني و در مباحثه با دشمنان ما و كساني كه همراه خدا چيز ديگري را مي پرستند، پيروز شوي؟ هشام عرض كرد: آري. حضرت فرمود: «نفعك الله به وثبتك». خدايت بدان سود دهد و بر راه حق استوارت دارد.

از هشام نقل شده كه گفت: پس از آن مجلس تا به امروز، در مباحثه توحيد، هيچ كس بر من غلبه نكرده است. [1339].

امام صادق (ع) مكرر در حق هشام دعا مي كرد. و پيروي اش را در مناظرات از خداوند خواهان بود.

ابن نديم، در الفهرست،

گويد: هشام بن حكم از بزرگان اصحاب امام صادق (ع) و از

[صفحه 397]

متكلمان شيعه اماميه و كسي است كه امام صادق (ع) براي او دعا كرد و در حقش فرمود: من در حق تو مي گويم آنچه را كه پيغمبر اكرم (ص)، (در حق حسان بن ثابت) فرمود: «لا تزال مؤيدا بروح القدس ما نصرتنا بلسانك». پيوسته روح القدس تأييدات نمايد مادامي كه ما را به زبانت ياري مي كني. [1340].

و بدين ترتيب بود كه هشام در اثر تعاليم امام صادق (ع) و دعاي آن حضرت و نبوغ و استعداد شگرف خويش، از برجستگان اصحاب امام شد، و در دانش كلام پيشتاز گشت و آوازه اي بلند يافت.

امام صادق (ع) بسياري از اصحاب و شاگردانش را از بحث و مناظره با مخالفان منع مي كرد و جز به تعداد كمي از ايشان اجازه بحث نمي داد؛ و هشام در رأس كساني بود كه مجاز به مناظره گشت [1341]، و حتي به او فرمود: «مثلك فليكلم الناس»، مانند تويي بايد با مردم سخن گويد [1342].

ابن نديم گويد: هشام از متكلمان شيعي است كه كلام را در باب امامت شكافت و مذهب را پيراست، و انديشه را تهذيب كرد، او را در صناعت كلام مهارت بسيار داشت و در پاسخگويي همواره آماده بود. [1343].

و احمد امين گويد: هشام بزرگترين شخصيت شيعه در علم كلام است. توانمندي و قدرت برتر او در استدلال، از مناظرات گوناگونش پيداست. [1344].

هشام، به تعبير يحيي بن خالد برمكي، ركن شيعه [1345] و به گفته مسعودي، شيخ طايفه اماميه در زمان خود بود [1346] و در بين دانشمندان فرق اسلامي هم عصرش مشهور به فضل و دانش و تخصص

در علوم عقلي و نقلي و مهارت و زبردستي در مناظره و مجادله بوده است؛ و همگان او را به استادي در بحث و مناظره قبول داشته و از مناظره با وي بيمناك بودند. [1347].

شبلي نعماني در كتاب تاريخ علم كلام مي گويد: ابوالهذيل علاف معتزلي كه از

[صفحه 398]

بزرگان و اساتيد كلام، و اول كسي است كه در علم كلام كتاب نوشته و نزد عامه وجاهت تام داشته و هميشه در مناظرات غالب و قاهر بوده، از هيچ كس در بحث و جدال بيم نداشت، فقط از مناظره با هشام بيمناك بود. [1348].

در مجالس بحثي كه يحيي بن خالد برمكي، وزير دربار هارون الرشيد، تشكيل مي داد [1349] قيم، هشام بن حكم بود كه رياست علمي و اداره آن مجالس را بر عهده داشت. [1350].

علي بن اسماعيل ميثمي كه يكي از بزرگان متكلمين اماميه و معاصر با هشام بن حكم بوده، و هارون الرشيد او را زنداني كرده بود، هنگامي كه در زندان شنيد كه هارون هشام را تعقيب كرده و جديت در طلب او دارد اظهار تأسف كرد و گفت: «انا لله و انا اليه راجعون»، هشام بازوي ما و استاد ما و مورد توجه در بين ما بود، اگر از بين برود علم از بين خواهد رفت. [1351].

آوازه شهرت هشام چنان حوزه هاي علمي اسلامي را گرفته بود كه هرگاه دانشمندان به نام، با اينكه او را نديده بودند، در مناظره اي از شخصي شكست مي خوردند حدس مي زدند كه آن شخص هشام بن حكم است؛ چون فقط او را به عنوان قهرمان مناظرات مي شناختند. چنانكه عمرو بن عبيد بصري معتزلي، پس از شكست در مناظره با هشام،

كه او را نمي شناخت، پرسيد: آيا تو هشامي؟ گفت: نه. گفت: آيا با هشام رفاقت و مجالست نداري؟ گفت: نه. با اين كه هشام خود را معرفي نكرد بلكه اصرار داشت كه شناخته نشود، از روش مناظره اي كه براي عمرو بن عبيد تازگي داشت و شكست خورد، هشام را شناخت و مورد تكريمش قرار داده، او را در جاي خود نشانيد و مادامي كه هاشم حضور داشت سكوت اختيار كرد. [1352].

نظر به اين كه هشام بن حكم به حليه تقوي و زيور عمل آراسته بود و مراتب خدمت و

[صفحه 399]

محبت و اطاعت و دفاعش از حريم ديانت بويژه مقام ولايت طوري بود كه بايد او را يكي از افسران رشيد اسلام و نگهبانان آستان مقدس ولايت شمرد، و به اعتراف هارون الرشيد، هشام با شمشير زبان چنان از حريم ولايت دفاع مي كرد كه صد هزار شمشير نمي توانست آن چنان دفاع كرد [1353] لهذا اهل بيت عصمت و طهارت (ع) به او علاقه مخصوصي داشته و فوق العاده احترامش مي كردند.

با آنكه هشام جوان بود، امام صادق (ع) او را در محضرش بر ديگران مقدم مي داشت، و علت احترامش را چنين بيان مي فرمود كه هشام با دل و زبان و دستش ما را ياري مي كند. [1354].

سيد مرتضي (ره)، در كتاب فصول المختاره آورده است كه استاد بزرگوارش، شيخ مفيد (ره)، فرمود: «روزي، در مني، هشام بن حكم خدمت امام صادق (ع) شرفياب شد در حالي كه فضلا و دانشمندان به نام شيعه از رديف حمران بن اعين و قيس ماصر و يونس بن يعقوب و مؤمن طاق و غير ايشان شرف حضور داشتند، با اين كه همگي از هشام

بزرگتر بودند حضرت وي را بر همه مقدم داشت و بالاتر از همه نشانيد. اين تفضيل بر آنان گران آمد. امام چون اين معنا را از قيافه حاضرين احساس كرد، فرمود: «هذا ناصرنا بقبله و لسانه و يده»، اين جوان با دل و زبان و دست ما را ياري مي كند.

و آن گاه كه هشام از حضرتش راجع به اسماء الهي و اشتقاقشان سؤال نمود و پاسخ شنيد، حضرت به او فرمود: اي هشام! آيا فهميدي، آن گونه فهمي كه بتواني به وسيله آن دشمنان كافر كيش ما را دفع كني؟ و چون هاشم پاسخ مثبت داد، حضرت در حقش چنين دعا فرمود: «نفعك الله به و ثبتك»، خداوند تو را به اين فهم منتفع سازد و قدمت را در راه حق ثابت نگه دارد. و از خود هشام نقل شده كه گفت: تاكنون كه اين جا نشسته ام، هيچ كس در مناظرات راجع به توحيد مرا مغلوب نساخته است». [1355].

عنايات و الطاف امام ششم، امام هفتم، امام هشتم، امام نهم به هشام

علم الهدي، سيد مرتضي، رحمه الله، در كتاب شافي، و ابن شهر آشوب، در معالم العلماء، مي نويسند: امام صادق (ع) فرمود: هشام بن حكم، مراقب و نگهبان حق ما و مؤيد صدق ما و نابود كننده باطل دشمن ما است؛ كسي كه او را پيروي كند ما را پيروي كرده، و كسي كه با

[صفحه 400]

او مخالفت و دشمني كند با ما مخالفت و دشمني كرده است. [1356].

امام هفتم (ع) به هشام عنايتي خاص و اعتمادي مخصوص داشت:

ابوعمرو كشي نقل كرده كه حسن بن علي يقطين [1357] گفت: هرگاه حضرت موسي بن جعفر (ع) چيزي براي رفع نيازمندي هاي شخصي يا عمومي كه مورد نظرش بود و لازم داشت، به پدرم

مي نوشت كه فلان چيز را خريداري يا تهيه كن، و بايد متصدي اين امر هشام بن حكم باشد. [1358].

عنايت امام هفتم (ع) به هشام به اندازه اي بود كه پانزده هزار درهم به او عطا فرمود، و دستور داد تا با آن پول تجارت كند و سودش را خود مصرف نمايد و اصل سرمايه را به حضرت برگرداند. هشام قبول كرد و طبق دستور عمل نمود. [1359].

امام هشتم (ع) هم به هشام نظر لطف و مرحمت داشته است:

از سليمان بن جعفر جعفري [1360] روايت شده كه گفت: از امام هشتم (ع) راجع به هشام سؤال كردم، فرمود: خدايش رحمت كند، بنده اي دلسوز و خيرخواه؛ اصحابش بر او حسد بردند و آزارش نمودند. [1361].

امام نهم (ع) نيز بر او رحمت آورده است:

داود بن قاسم جعفري [1362] گويد: به ابوجعفر، حضرت تقي، جواد الائمه (ع)

[صفحه 401]

عرض كردم: درباره هشام چه مي فرماييد؟ فرمود: خدايش رحمت كند، چقدر از ناحيه ولايت دفاع مي كرد. [1363].

و امثال اين كلمات از ائمه اطهار عليهم السلام در شأن هشام، كه هر بيدار دل هشياري را كفايت است. [1364].

شيخ مفيد، رحمه الله، هشام بن حكم را از فقهاي اصحاب برشمرده [1365] و گويد: او از جمله اعلام رؤسايي است كه حلال و حرام و احكام دين از آنان گرفته شده و راه طعن و ذم برايشان بسته شده، آناني كه صاحبان اصول مدون و مصنفات بسيارند. [1366].

علامه حلي (ره) گويد: هشام، در نظر من، داراي شأني عظيم و منزلتي رفيع است. [1367].

[صفحه 402]

مرحوم مامقاني گويد: علماي شيعه، جملگي بر وثاقت و جلالت قدر و رفعت منزلت هشام نزد ائمه (ع) اتفاق نظر دارند. [1368].

مؤلفات هشام

شيخ طوسي، ابن نديم،

و نجاشي كتب بسياري را به هشام بن حكم نسبت داده اند [1369] كه، به گفته استاد عبدالله نعمه، حكايت از سعه دانش و اطلاعات وسيع او در زمينه هاي مختلف مي نمايد، و همچنان كه از اسم كتابهاي او پيداست در زمينه هاي: فقه، اصول، احاديث، توحيد، اصول دين، امامت، و همچنين رد بر زنادقه، ماديون، دوگانه پرستان، و معتزله مي باشد. دامنه كشش جدلي او همفكرانش را نيز در برگرفته است، و رد او بر دو متكلم بزرگ شيعه، مؤمن طاق و هشام بن سالم، از اين مقوله است. [1370].

مرحوم شرف الدين گويد: دو كتاب، رد بر مؤمن طاق و رد بر هشام جواليقي، او، درباره مسائلي است كه با آن دو تن اختلاف نظر داشته است. [1371].

هشام بن حكم نخستين كسي است كه در علم اصول كتابي نگاشته است:

مرحوم سيد صدر، در كتاب تأسيس الشيعه، فرموده: اول كسي كه در مسائل علم اصول فقه كتابي تصنيف كرد، شيخ المتكلمين، هشام بن حكم بود، لذا گفته سيوطي، در كتاب «الاوائل»، كه اول مصنف در اصول فقه، شافعي است، بي مورد است؛ زيرا هشام پيش از شافعي، كتاب «الالفاظ و مباحثها» را تصنيف كرده است، و امام باقر و امام صادق عليهماالسلام بودند كه علم اصول فقه را پايه گذاري كرده و بر اصحاب خود املاء نمودند. [1372].

اما متأسفانه امروزه هيچ يك از كتب هشام بن حكم در دست نيست [1373]، چون حكومت ستمگر عباسي با تمام قوا به ضديت و طرفيت با شيعه برخاسته و آنان را مجبور به [صفحه 403]

اختفاء و استتار افكار و عقايد خود مي كرد تا آنجا كه اگر به كسي زنديق و كافر مي گفتند بهتر بود

از اين كه به او نسبت تشيع دهند [1374] چه در آن حكومت براي زنديق و كافر امنيت و آسايش و حريت بود، و آزادي عقيده داشتند، و ليكن براي شيعه امنيت و آزادي نبود بلكه غالبا فراري و متواري بودند و آثار و مؤلفات ايشان، نظر به شدت تقيه، مخفي و مستور و يا زير خاك مدفون مي شد (چنان كه در حالات ابن ابي عمير نوشته اند كه خواهرش نوشته هايش را از ترس دفن كرد و به اندازه اي زير خاك ماند كه پوسيد لذا رواياتش را با اسقاط سند و به اصطلاح مرسلا نقل مي كرد).

هشام بن حكم هم از كساني است كه از ستم جنايتكاران به جهان فرهنگ و دانش مصون نبوده اند و لذا در آخر متواري و فراري بوده و از نوشته ها و مؤلفاتش جز نامي باقي نمانده است. چيزي كه بسيار مايه تأسف است فقدان «اصل» اوست چه يكي از اصل و چهارصدگانه [1375] «اصل هشام» است. [1376].

شيخ طوسي در فهرست، يك اصل و بيست و هشت كتاب و ابن نديم در فهرست، بيست و شش كتاب و نجاشي در رجال خود، بيست و نه كتاب منسوب به هشام را ذكر كرده اند [1377] كه از مجموع اقوال آنان نتيجه مي شود كه هشام سي و دو كتاب تصنيف تأليف كرده است.

كتبي كه شيخ طوسي، ابن نديم، و نجاشي راويان آنند:

1 - كتاب الامامة 2 - كتاب ادله حدوث اشياء [1378] 3 - كتاب رد بر زنادقه 4 - كتاب رد بر ثنويه 5 - كتاب توحيد 6 - كتاب رد بر هشام جواليقي 7 - كتاب رد بر طبيعيين [1379] 8 - كتاب شيخ و غلام (در

توحيد)، 9 - كتاب التدبير (در امامت) [1380] 10 - كتاب الميزان [صفحه 404]

11 - كتاب الميدان 12 - كتاب رد بر قائل به امامت مفضول 13 - كتاب اختلاف مردم در امامت 14 - كتاب وصيت و رد بر منكر آن 15 - كتاب جبر و قدر 16 - كتاب حكمين (رد بر خوارج) 17 - كتاب رد بر معتزله در مورد طلحه و زبير 18 - كتاب قدر 19 - كتاب معرفت 20 - كتاب استطاعت 21 - كتاب هشت باب 22 - كتاب رد بر مؤمن طاق 23 - كتاب اخبار 24 - كتاب رد بر ارسطاطاليس (در توحيد) 25 - كتابي ديگر در رد بر معتزله 26 - كتاب الفاظ.

كتبي كه تنها شيخ طوسي راوي آن است:

27 - اصل هشام 28 - كتاب ميراث [1381] 29 - كتاب الطاف.

كتبي كه تنها شيخ نجاشي راوي آن است:

30 - كتاب علل تحريم 31 - كتاب فرائض 32 - كتاب مجالس در امامت.

ابن شهر آشوب در معالم العلماء كه تتمه فهرست شيخ طوسي محسوب مي شود، بيست و نه كتاب منسوب به هشام را نام برده كه در بين آن ها دو كتاب زير، در سه مأخذ فوق ذكر نشده است:

كتاب التمييز و اثبات الحجج علي من خالف الشيعه، و كتاب تفسير ما يلزم العباد الاقراربه [1382].

تخصص هشام بن حكم در علم كلام

در مكتب امام صادق (ع) چهار هزار دانشجو [1383]، از سرزمينهاي مختلف، همچون:

[صفحه 405]

عراق، حجاز، ايران، و سوريا [1384]، در رشته هاي گوناگون، به فراگيري علم اشتغال داشتند. و در هر رشته از فقه، اصول، تفسير، كلام، و تاريخ اديان و نيز در رشته هاي علوم تجربي همچون شيمي، و جز آن

دانشمنداني به اوج كمال نايل گشتند. تخصص يافتند، و از خود كتاب هاي بسياري به يادگار گذاشتند، كتبي كه بعد از آنان مدار علم و عمل قرار گرفت.

هشام بن حكم كه از برجستگان اين مكتب است، در زمينه هاي بسياري تبحر داشت، و دانش او محدود به چند رشته نبود [1385]، ليكن تبرز او در رشته كلام بود.

شهرستاني در كتاب «الملل و النحل» گويد: هشام بن حكم در زمينه اصول (كلام) انديشه اي عميق داشت، و ژرف بين بود. [1386].

هشام در مناظرات پيوسته راه جدال، به وجه احسن، را مي پيمود، و هميشه با حق، باطل را از بين مي برد، و استدلالهاي او ابتكاري و الهامي بود. بدين جهت امام صادق (ع) براي بحث در اصول دين و به ويژه در بحث امامت وي را انتخاب مي نمود. [1387].

كشي گويد: جمعي از اصحاب و شاگردان امام صادق (ع) نزد آن بزرگوار بودند، كه شخصي از اهل شام اجازه ورود خواست و امام به وي اجازه داد. پس از ورود عرض سلام و تحيت كرد. امام پس از پاسخ، او را به نشستن امر نمود و سپس فرمود: به چه منظور نزد ما آمدي؟ عرض كرد: شنيده ام شما داراي اطلاعات وسيعي مي باشيد و قدرت پاسخ هر گونه پرسشي راجع به هر موضوعي را داريد، آمده ام با شما مناظره كنم. حضرت فرمود: در چه موضوع مي خواهي مناظره كني؟ عرض كرد: راجع به اعراب و حركات و سكون قرآن - علم القرائه - مي خواهم از شما بپرسم.

امام صادق (ع) به حمران بن اعين توجه نموده، فرمود: با اين مرد راجع به اين موضوع مناظره كن، مرد شامي عرض كرد: مي خواهم با شخص شما

مناظره كنم، نه با حمران، فرمود: او از طرف من صحبت مي كند، اگر در مناظره به حمران غالب شوي بر من غلبه [صفحه 406]

يافته اي. شامي با حمران به اندازه اي گفت و شنود نمود و پرسش كرد و پاسخ شنيد كه خسته شد. امام فرمود: چگونه ديدي حمران را؟ عرض كرد: او را مرد دانشمند و بينايي يافتم، از هر چه پرسش كردم پاسخ قانع كننده شنيدم. سپس امام به حمران فرمود: تو از شامي پرسش كن. حمران به امر امام مشغول سؤال از شامي شد. شامي در مدت كوتاهي محكوم و ساكت شد.

پس از آن عرض كرد: مي خواهم با شما در علم عربيت مباحثه كنم. حضرت فرمود: با ابان بن تغلب مباحثه كن و بحث بين شامي و ابان شروع شد اما طولي نكشيد كه شامي از ابان شكست خورد.

عرض كرد: مي خواهم در فقه با شما صحبت كنم. حضرت فرمود: با زراره صحبت كن. ديري نپاييد كه در مناظره با زراره هم شكست خورد و كنار رفت.

عرضه داشت: مي خواهم در كلام (سخن خدا) با شما سخن بگويم، حضرت به مؤمن طاق امر فرمود كه با وي در اين موضوع مناظره نمايد. با مؤمن طاق گفتگو شروع شد و گر چه گفت و شنود بسيار شد ولي عاقبت پيروزي نصيب مؤمن طاق گرديد.

عرض كرد: ميل دارم در موضوع استطاعت (جبر و اختيار) با شما مباحثه كنم. حضرت به طيار فرمود: با وي در اين موضوع مباحثه كن، طيار چندان مجال به شامي نداد و ديري نگذشت كه آثار شكست در وي ظاهر گرديد.

عرض كرد: ميل دارم در توحيد خداي جهان با شما مناظره كنم. حضرت به

هشام بن سالم فرمود: با وي در اين موضوع صحبت كن. ميدان مناظره باهشام بن سالم گرم شد و مدتي مناظره به طول انجاميد و سرانجام هشام بن سالم بر او غلبه كرد.

سپس عرض كرد: ميل دارم در موضوع امامت بر شما مناظره كنم. حضرت به هشام بن حكم فرمود: با شامي مباحثه كن. هشام بن حكم فرصت صحبت به مرد شامي نداد بلكه كوچكترين مهلت جنبش فكري براي او پيدا نشد و به طوري بيچاره و حيرت زده گرديد كه امام صادق (ع) از اين منظره آن چنان خنديد كه دندانهاي نواجذ [1388] آن بزرگوار نمايان شد.

شامي گفت: منظور شما از اين عمل اين بود كه به من بفهمانيد كه در مكتب خود چنين دانشمنداني تربيت نموده ايد؟ فرمود: آري چنين است، ولي، برادر شامي، گر چه تمامي اين دانشمندان بر تو غلبه كردند ليكن همه در يك درجه از علم و دانش نيستند و به يك [صفحه 407]

روش مناظره نكردند. اينك براي تو در اين باره توضيح مي دهم: اما حمران، در مناظره چنان تو را گيج كرد كه سخن به نفع او گفتي و بدين سبب بر تو غلبه كرد و از مطلب حقي سؤال كرد نتوانستي پاسخ دهي. اما ابان با باطلي بر تو پيروز شد. اما زراره از طريق قياس با تو مناظره كرد، قياسش بر قياست برتري داشت. اما طيار مانند پرنده گاهي مي نشست و گاه پرواز مي كرد و تو در مقابلش مانند پرنده اي كه پرش را بريده باشند پس از سقوط نيروي پرواز نداشتي. اما هشام بن سالم به مجرد اينكه احساس مي كرد مي خواهد سقوط كند پرواز مي كرد و اوج

مي گرفت. اما هشام بن حكم در استدلال به هيچ وجه از حق و حقيقت منحرف نشد مع ذلك به تو مهلت نداد كه آب دهان را فرو بري.

برادر شامي! در اين عالم، حق آميخته به باطل و حقايق مشوب به اوهام است. پروردگار انبياء و اوصياء را مأمور فرموده كه باطل از حق و اوهام را از حقايق جدا سازند. انبياء قبل از اوصياء مبعوث شدند و حق را از باطل متمايز كردند و اوصياء را كه مورد عنايت مخصوص حق مي باشند و بر ديگران برتري دارند به مردم معرفي نمودند؛ و چنانچه حق و باطل بر مردم مشتبه نبود و هر يك نشاندار و جداگانه بودند مردم به وجود انبياء و اوصياء نيازمند نبودند.

شامي عرض كرد: كسي كه با شما همنشين باشد به حقيقت رستگار است. امام فرمود: افتخار مجالست با پيامبران را فرشتگان بزرگ از قبيل جبرائيل و اسرافيل و ميكائيل داشتند و اخبار آسماني براي آن حضرت مي آوردند، و نظر به اينكه همان خاصيت كه در مجالست يا پيغمبر بود (و بدين جهت فرشتگان با آن سرور جليس بودند) در مجالست ما (كه جانشين رسول خدا صلي الله عليه و آله هستيم) مي باشد چنان است كه گفتي، يعني هر كه با ما همنشيني گزيند رستگار گردد.

شامي عرض كرد: به من افتخار دهيد كه از شيعيان شما باشم و مراسم تشيع و حقايق مذهب را به من تعليم فرماييد. حضرت به هشام بن حكم فرمود: دوست دارم كه اين مرد شامي تحت تربيت تو واقع شده مراسم تشيع و علوم آل محمد را فرا گيرد.

علي بن منصور [1389] و ابومالك حضرمي [1390] گفتند:

ما ديديم كه مرد شامي بعد از

[صفحه 408]

رحلت امام صادق (ع) خدمت هشام مي رسيد و از هداياي شام براي او مي آورد و هشام در مقابل او را از هداياي عراق بهره مند مي ساخت. علي بن منصور اضافه مي كند كه شامي مرد روشن ضمير و پاكدلي بود. [1391].

عقيده هشام بن حكم راجع به ولايت و امامت

هشام بن حكم مانند ساير اماميه معتقد به خلافت بلافصل حضرت علي (ع) بوده و عقيده داشته كه امر امامت به اجماع امت يا شورا واگذار نشده است و امام بايد از طرف پيامبر تعيين و تصريح شود، و با معجزه امامتش ثابت گردد.

هشام بن حكم از مدافعين سرسخت مقام ولايت بود:

ابن نديم در فهرست گويد: هشام از كساني است كه كلام را در باب امامت گشوده (و دليل و برهان روشن بر آن اقامه كرده) و مذهب تشيع را تنقيح و تهذيب نموده اند. [1392].

و نيز ابن نديم از هشام بن حكم نقل كرده كه مي گفت: من مانند كساني كه با ما در ولايت مخالفند نديدم، چرا كه آنان، كسي را كه خداوند از آسمان به ولايت برگزيده، بركنار كردند و آن كس را كه خداوند عزل كرده، ولايت داده اند. و آن گاه داستان ابلاغ سوره برائت را بازگو مي كرد كه جبرئيل بر پيامبر (ص) نازل شد و فرمان خداوند را اين چنين رساند: «سوره برائت را كسي جز تو، يا مردي كه از تو باشد، نبايد ابلاغ كند»، سپس پيامبر (ص) ابوبكر را برگرداند و علي (ع) را روانه كرد. [1393].

عقيده هشام بن حكم راجع به عصمت امام

هشام معتقد است كه امام بايد معصوم باشد به اين معني كه بايد داراي نيرويي باشد

[صفحه 409]

كه در مرحله اعتقاد و فكر و بيان احكام و فتوي مصون از خطا و اشتباه و سهو و نسيان باشد. بعلاوه از نظر اخلاق و اعمال طوري باشد كه به اختيار خود مصون از انحراف باشد تا اعمال مردم را به خود جلب كند و مردم با اطمينان خاطر طاعتش را بپذيرند و بدين جهت بايد دامن امام،

در تمام مدت حيات چه قبل از امامت و چه در حال امامت، از لوث گناهان كبيره و صغيره پاك باشد.

روزي حسين اشقر از هشام بن حكم پرسيد: معناي اين گفته شما كه امام بايد معصوم باشد، چيست؟

هشام پاسخ داد: اين نكته از امام صادق (ع) پرسيدم فرمود: «المعصوم هو الممتنع بالله [1394] من جميع محارم الله، و قال الله تبارك و تعالي: و من يعتصم بالله فقد هدي الي صراط مستقيم [1395] «، معصوم آن كسي است كه از تمامي گناهان (به مدد الهي) باز ايستد، و خداوند تبارك و تعالي فرمود: آن كه پناه به حق برد و توسل به او جويد محققا هدايت يافته است. [1396].

هشام بن حكم برهان خود را بر عصمت امام اين گونه اقامه مي كند:

عبدالله بن يزيد اباضي به هاشم بن حكم گفت: از كجا مي گويي كه امام بايد از تمام گناهان معصوم باشد؟ هشام بن حكم گفت: چنانچه معصوم نباشد ممكن است مرتكب گناه شود، در اين صورت نيازمند كسي است كه بر او حد اقامه كند، چنانكه ديگران نيازمندند (يعني در اين صورت پيشواي ديگري لازم است كه مراقب او باشد و حدود الهي را درباره او اجرا نمايد) [1397] بعلاوه اگر معصوم نباشد ممكن است كه از همسايه و دوست و خويشاوند و رفيق خود جانبداري كند و از اجراي حق درباره ايشان خودداري نموده و حق را كتمان كند. و اين مدعي را قرآن تصديق مي كند، چه خداوند هنگامي كه به ابراهيم خليل مي گويد: «اني جاعلك للناس اماما» - من تو را پيشواي مردم قرار خواهم داد - تقاضا مي كند كه فرزندانش نيز مشمول اين

عنايت شوند، مي فرمايد: «لا ينال عهدي الظالمين» [1398] - عهد

[صفحه 410]

من (امامت) به ستمكاران نمي رسد - [1399].

استاد عبدالله نعمه گويد: از اين پاسخ پروردگار استفاده مي شود كه ستمكار بطور اطلاق، چه ستمكار به خود باشد چه ستمكار به غير، لايق منصب امامت نيست. به عبارت ديگر كسي كه عنوان ظالم بر او بطور حقيقت صدق كند، چه در زمان سابق بر امامت چه در زمان امامت، شايسته مقام زمامداري و رهبري روحاني جامعه اسلامي نباشد. چه در صورتي كه قبل از امامت اين عنوان بر او صادق باشد اطمينان مردم از او سلب مي شود، و او را به عنوان رهبر روحاني نمي پذيرند. چنان كه مرتكب جنايت، در محكمه قضاوت افكار عمومي، به محروميت از حقوق اجتماعي براي مدت معيني و در بعضي از جنايات براي هميشه محكوم مي باشد و افكار عمومي مرتكب جنايت را به عنوان زمامداري ظاهري هم نمي پذيرند. [1400].

ابن ابي عمير گويد: در تمام مدت مصاحبت و رفاقتم با هشام بن حكم نيكوتر از سخني از وي درباره عصمت شنيدم، سخني نشنيدم؛ چه روزي از وي سؤال كردم كه آيا امام معصوم است يا نه؟ گفت: آري.

گفتم: صفت و نشان عصمت چيست و عصمت به چه وسيله شناخته مي شود؟

گفت: تمام گناهان فقط از چهار خصلت حرص و حسد و غضب و شهوت سرچشمه مي گيرد. نشان معصوم اين است كه از اين چهار صفت منزه و پاك است. امام از رذيله حرص پاك است و ممكن نيست حريص باشد؛ چه دنيا همه زير نگين اوست و هم اوست كه خزان و نگهبان اموال مسلمانان است؛ پس چگونه ممكن است كه دستخوش حرص باشد.

امام از رذيله

حسد منزه است؛ چه انسان نسبت به مافوق خود حسد مي برد و كسي در كمالات بالاتر از امام نيست و همه مردم پست تر از وي مي باشند؛ پس چگونه به مادون خود حسد مي برد.

و غضب نمي تواند امام را به معصيت وادار كند؛ چه غضب امام براي خداست؛ زيرا كه خدا بر او اقامه حدود را واجب فرموده و بايد كه ملامت مردم و رأفت او را از اقامه حدود الهي باز ندارد.

اما شهوت؛ غير ممكن است كه انگيزه امام نسبت به انتخاب لذائذ دنيا و تقديم بر لذائذ آخرت شهوت باشد؛ زيرا كه خداوند چشم او را باز كرده و معرفتش را كامل نموده و به آخرت با چشمي نگاه مي كند كه ما به دنيا مي نگريم، بدين جهت آخرت محبوب اوست [صفحه 411]

چنانكه دنيا محبوب ماست؛ آيا هيچ ديده اي كه كسي از ديدار جمال زيبايي براي نگريستن به صورت زشتي چشم برگيرد، يا هيچ ديده اي كه براي خوردن غذاي تلخي از خوردن غذاي لذيذ و پاكيزه اي خودداري كند، يا هيچ ديده اي كه كسي براي پوشيدن جامه خشن و زبري جامه نرم و لطيفي را از تن بركند، يا براي نعمت زودگذر و زائلي دست از نعمت باقي و جاويد بردارد؟ [1401].

اين منطق هشام در عصمت امام گوياي عقيده وي نسبت به لزوم عصمت پيامبر نيز هست؛ و ليكن عبدالقاهر بغدادي در كتاب «الفرق بين الفرق»، در بيان گفتار هشام بن حكم، نسبت ديگري به او مي دهد [1402] و مي نويسد: هاشم با اينكه امامان را پاك از گناه مي دانست، گناهكار بودن پيغمبران را روا مي داشت. فرقي كه وي در ميان پيامبر و امام گذاشته اين است كه

هر گاه از پيامبر گناهي سر زند براي اينكه به لغزش خويش آگاه گردد به وي وحي مي رسد، ولي درباره امام چنين چيزي رخ نمي دهد، پس واجب است كه امام پاك از گناه باشد. [1403].

مرحوم آقاي صفائي در پاسخ گويد: از مثل هشامي چنين استدلال بسيار بعيد به نظر مي رسد؛ چه اين استدلال با استدلالي كه براي عصمت امام كرده كاملا متناقض مي باشد. زيرا كه اگر خطا و عصيان از امام موجب سلب اعتماد و اطمينان از وي شود، چگونه موجب سلب اعتماد و اطمينان از پيغمبر نگردد. لذا، به نظر من، اين نسبت به هشام بن حكم بي اساس است، يا لااقل بايد آن را با احتياط و ترديد تلقي كرد. و ممكن است كه به منظور هشام از اين بيان پي نبرده باشند. و مقصودش اين باشد كه در صورتي كه پيغمبر مؤيد به وحي و اعلام خطاي وي به وسيله وحي ممكن مي باشد مع ذلك عصمتش بر حسب برهان لازم است، عصمت امام كه از وسيله وحي، محروم است به طريق اولي لازم است. [1404].

[صفحه 412]

عقيده هشام بن حكم راجع به ساير صفات امام

هشام بن حكم مطابق عقيده تمام اماميه، امام را اعلم مردم مي دانسته و در پاسخ عبدالله بن يزيد اباضي هنگامي كه از وي سؤال كرد به چه دليل امام بايد اعلم مردم باشد؟ چنين استدلال نمود:

اگر امام عالم نباشد ممكن است كه در اثر ناداني و جهل به حكمي، شريعت و مقررات دين را منقلب و وارونه سازد؛ بر كسي كه حد واجب است حد اجرا نكند و بر كسي كه حد واجب نيست حد اجرا كند، و كسي را كه بايد دستش بريده شود تازيانه زند و

كسي را كه تازيانه بر او واجب است دست ببرد [1405] بعلاوه اگر جاهل باشد پيروي داناتر بر وي و بر مردم لازم است و با وجود داناتر، او شايسته مقام امامت و پيشوايي نباشد و اين گفتار را قول خداي تعالي «افمن يهدي الي الحق احق ان يتبع امن لا يهدي الا ان يهدي فمالكم كيف تحكمون» [1406] - آيا كسي كه راهنمايي به حق مي كند سزاوارتر است از او پيروي كنند يا كسي كه راه نيابد جز آن كه راهنمايي اش كنند؟ شما را چه مي شود؟ چگونه حكم مي كنيد؟ - تصديق مي كند؛ چه جاهل راه به حق نيابد و خود ناقص باشد، پس چگونه مي تواند راهنمايي ديگران را به عهده گيرد و آنان را تكميل كند. [1407].

هشام بن حكم مانند ساير اماميه معتقد بوده كه امام بايد در تمام صفات پسنديده حتي صفاتي كه مربوط به تبليغ نيست كامل و مقدم بر سايرين باشد. مثلا در شجاعت و سخاوت بايد بر ديگران تقدم داشته باشد.

هنگامي كه عبدالله بن يزيد اباضي براي اين مدعي از هشام بن حكم دليل مطالبه مي كند، او قريب به اين استدلال مي نمايد:

اما جهت اينكه بايد در شجاعت بر ديگران تقدم داشته باشد اين است كه امام مركز اجتماع و ستاد مسلمانان است و در جنگ، سپاهيان بايد به ستاد مراجعه نمايند و چنانكه فرار كند و پشت به جنگ نمايد به خشم خداوند برگشته است و روا نيست كه امام به خشم خدا برگردد. اينك كلام خدا را ملاحظه كنيد: «يا ايها الذين آمنوا اذا لقيتم الذين كفروا

[صفحه 413]

حزفا فلا تولوهم الادبار و من يولهم يومئذ دبره الا متحرفا لقتال

او متحيزا الي فئة فقد بآء بغضب من الله مأويه جهنم و بئس المصير» [1408] - اي گروه مؤمنان! هرگاه كه در ميدان جنگ با سپاه انبوه كفار برخورديد پشت به آنها مكنيد و هر كه در آن روز به آنان پشت كند به طرف غضب خدا برگشته و جايش جهنم است كه بد سرانجامي است، مگر آن كه به منظور به كار بردن حيله جنگي باشد و يا بخواهد به گروه خود ملحق شود و همراه آنان بجنگد. [1409].

اما اين كه بايد در سخاوت بر ديگران تقدم داشته باشد اين است كه اگر سخاوت نداشته باشد شايسته امامت نباشد، چه مردم نيازمند به عطا و بخشش امام و رعايت مساوات در تقسيم بيت المال و رساندن حق به حقدار مي باشند و اين معاني با سخاوت صورت پذيرد؛ چه در صورت سخاوت است كه از حقوق مسلمين و مردم چيزي را براي خود اندوخته نمي كند و در تقسيم بيت المال سهم خود را اضافه بر ديگران قرار نمي دهد. [1410].

مناظرات هشام بن حكم

هشام با افراد گوناگون از مذاهب و فرق مختلف بحث و مناظره نمود، به طوري كه، به فرموده سيد صدر، در «تأسيس الشيعه»، هيچ كس از صاحبان انديشه و گروههاي فكري كوفه و بصره و بغداد باقي نماند مگر آن كه هشام با او بحث كرده و او را از جواب عاجز ساخته بود. [1411].

ابن قتيبه، در «عيون الاخبار»، مناظره او با مؤبد مؤبدان، پيشواي روحاني زرتشتيان، را نقل كرده و شرح داده كه چگونه هشام او را به مرز تسليم كشاند. [1412].

[صفحه 414]

شيخ صدوق (ره)، در كتاب توحيد، مناظره هشام با جاثليق، عالم بزرگ مسيحيان، به نام بريهه،

را روايت كرده، و نقل نموده كه چگونه بريهه و همسرش ايمان آوردند و خدمت امام صادق (ع) شرفياب شدند. [1413].

پاره اي از مناظرات هشام با: ماديون [1414] زنادقه و ملحدان [1415]، قائلان به ثنويت و تثليث، خوارج، ناصبيان، معتزله، غلات [1416]، و همچنين ابوحنيفه [1417] و بسياري ديگر از اهل سنت، در كتب تاريخ، رجال، و حديث آمده است. اينك، براي نمونه، مشروح چند مناظره او نقل مي شود:

مناظره هشام بن حكم با مرد شامي در امامت

مرحوم كليني، در كتاب كافي، از يونس بن يعقوب روايت كرده كه گفت: خدمت حضرت امام صادق (ع) بودم كه مردي از اهل شام بر آن حضرت وارد شد و گفت: من فقيه و متكلمم و براي مناظره با اصحاب شما آمده ام. امام صادق (ع) فرمود: سخن تو از گفتار پيامبر است يا از پيش خودت؟ گفت: هم از گفته پيامبر و هم از خودم. امام فرمود: پس تو شريك پيامبري؟ گفت: نه. امام فرمود: از خداي عزوجل وحي شنيده اي كه به تو خبر دهد؟ گفت: نه. امام فرمود: چنانكه اطاعت پيامبر را واجب مي داني، اطاعت خودت را هم واجب مي داني؟ گفت: نه.

يونس بن يعقوب گويد: حضرت به من توجه نمود و فرمود: اي يونس! اين مرد پيش از آنكه وارد بحث شود خودش را محكوم كرد. سپس فرمود: اي يونس! اگر علم كلام را خوب مي دانستي با او سخن مي گفتي. من گفتم: افسوس. پس گفتم: قربانت گردم، من شنيده ام كه شما از علم كلام نهي نموده و فرموده ايد: واي بر اهل كلام، زيرا مي گويند كه اين مطلب را قبول داريم و آن را قبول نداريم، مدعي مي تواند به اين موضوع تمسك جويد و به آن نمي تواند،

و اين را مي فهميم و آن را نمي فهميم. اما فرمود: من گفتم واي بر آنان اگر گفته مرا رها كنند و خواسته خود را تعقيب نمايند. آن گاه امام به من فرمود: بيرون برو و هر كس از

[صفحه 415]

متكلمين را ديدي بياور.

يونس بن يعقوب گويد: من بيرون رفته و حمران بن اعين و مؤمن طاق و هشام بن سالم را كه علم كلام را خوب مي دانستند آوردم؛ و نيز قيس بن ماصر كه به عقيده من در كلام بهتر از آنان بود و علم كلام را از حضرت علي بن الحسين (ع) آموخته بود آوردم. چون همگي در مجلس قرار گرفتيم امام صادق (ع) سر از خيمه (اي كه در كوه كنار حرم براي حضرتش مي زدند و چند روز قبل از حج آنجا مستقر مي شدند) بيرون كرد، ناگاه شترسواري كه به سرعت حركت مي كرد به نظر رسيد، امام فرمود: به پروردگار كعبه سوگند كه اين هشام است. ما گمان كرديم منظور حضرت هشامي است كه از فرزندان عقيل است كه او را بسيار دوست مي داشت. چون وارد شد، ديديم كه هشام بن حكم است، و او در عنفوان جواني بود و همه بزرگتر بوديم. امام صادق (ع) برايش جا باز نمود و فرمود: هشام با دل و زبان و دستش ياور ماست. سپس فرمود: اي حمران! با مرد شامي سخن بگو. او وارد بحث شد و بر شامي غلبه كرد. سپس فرمود: اي طاقي! تو با او سخن بگو. او هم سخن گفت و غالب شد. سپس فرمود: اي هشام بن سالم! تو هم گفتگو كن. او با شامي برابر شد. سپس امام صادق (ع)

به قيس ماصر فرمود: تو، با او سخن بگو. او وارد بحث شد و حضرت از مباحثه آن ها مي خنديد، زيرا كه مرد شامي گير افتاده بود. آن گاه حضرت به مرد شامي فرمود: با اين جوان، يعني هشام بن حكم، صحبت كن.

مرد شامي عرض كرد: حاضرم، پس خطاب به هشام، گفت: اي جوان! درباره امامت اين مرد (امام صادق عليه السلام) از من بپرس.

هشام (از سوء ادب او نسبت به ساحت مقدس امام) خشمگين شد بطوري كه مي لرزيد، سپس به شامي گفت: اي مرد! آيا پروردگارت به مخلوقش خير انديش تر است يا مخلوق به خودشان؟

شامي گفت: پروردگارم نسبت به مخلوقش خير انديش تر است.

هشام پرسيد: در مقام خيرانديشي براي مردم چه كرده است؟

شامي گفت: براي مردم حجت و دليلي تعيين فرموده تا متفرق و مختلف نشوند، و او ايشان را با هم الفت دهد و اختلافشان را رفع كند و به فرائض پروردگار آگاهشان سازد.

هشام گفت: او كيست؟

شامي گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله است.

هشام گفت: بعد از رسول خدا (ص) كيست؟

شامي گفت: قرآن و سنت است.

[صفحه 416]

هشام پرسيد: آيا قرآن و سنت براي رفع اختلاف امروز ما سودمند است؟

شامي گفت: آري.

هشام گفت: پس چرا ما و شما اختلاف داريم، و براي مخالفتي كه با شما داريم از شام به اينجا آمده اي؟!

شامي خاموش ماند؛ امام به مرد شامي فرمود: چرا سخن نمي گويي؟ شامي گفت: اگر بگويم ما اختلافي نداريم خلاف واقع گفته ام، و اگر بگويم قرآن و سنت از ما رفع اختلاف مي كند باطل گفته ام؛ زيرا كه كتاب و سنت وجوه گونه گوني دارد و معاني مختلفي را متحمل است، و اگر بگويم اختلاف داريم، از

آنجايي كه هر يك از ما مدعي حق مي باشيم، قرآن و سنت اختلاف ما را رفع نكرده است؛ بنابراين پاسخي نداريم كه بگويم، الا آنكه من حق دارم كه همين سؤال را به او برگردانم. امام فرمود: از او بپرس تا بداني كه سرشار است.

شامي پرسيد: چه كسي به مخلوق خيرانديش تر است، پروردگارشان يا خودشان؟

هشام پاسخ داد: پروردگارشان از خودشان خيرانديش تر است.

شامي گفت: آيا پروردگار شخصي را تعيين فرموده كه ايشان را متحد كند و ناهمواريشان را هموار سازد و حق و باطل را به ايشان باز گويد؟

هشام گفت: در زمان پيامبر يا امروز؟

شامي گفت: در زمان رسول خدا (ص) كه خود آن حضرت بود، امروز كيست؟

هشام گفت: همين بزرگواري كه اينجا نشسته و مردم براي حل مشكلات خود به سويش رهسپار مي گردند و او، به ميراث علمي كه از پدرانش دست به دست گرفته، اخبار آسمان و زمين را براي ما بيان مي فرمايد.

شامي پرسيد: من چگونه مي توانم اين را بفهمم؟

هشام گفت: هر چه مي خواهي از او بپرس.

شامي گفت: عذري برايم باقي نگذاشتي، بر من لازم است كه بپرسم.

امام صادق (ع) فرمود: اي شامي! مي خواهي گزارش سفر و راهت را بيان كنم كه چنين بود و چنان بود.

شامي با سرور و خوشحالي گفت: راست گفتي! هم اكنون، به خدا، اسلام آوردم. امام صادق (ع) فرمود: نه، بلكه هم اكنون به خدا ايمان آوردي. اسلام پيش از ايمان است؛ به وسيله اسلام از يكديگر ارث برند و ازدواج كنند، و به وسيله ايمان ثواب برند (و تو كه هم اكنون مرا به امامت شناختي بر عباداتت ثواب گيري). شامي عرض كرد: درست فرمودي! گواهي مي دهم كه

شايسته عبادتي جز خدا نيست و محمد (ص) رسول خداست و تو جانشين [صفحه 417]

اوصياء هستي.

آن گاه امام صادق (ع) رو به حمران نمود و فرمود: تو، سخنت را دنبال سخن مي بري و مربوط سخن مي گويي و به حق مي رسي. و به هشام بن سالم توجه كرد و فرمود: در پي حديث مي گردي ولي تشخيص نمي دهي (مي خواهي مربوط سخن بگويي اما نمي تواني). و متوجه احول شد و فرمود: بسيار قياس مي كني، از موضوع خارج مي شوي، مطلب باطل را به باطلي رد مي كني و باطل تو روشن تر است. سپس رو به قيس ماصر نمود و فرمود: تو چنان سخن مي گويي كه هر چه خواهي به حديث پيامبر (ص) نزديكتر باشد دورتر شود، حق را به باطل مي آميزي با آن كه حق اندك تو را از باطل بسيار بي نياز مي كند؛ تو و احول از شاخه اي به شاخه اي مي پريد و با مهارتيد.

يونس گويد: به خدا كه من فكر مي كردم نسبت به هشام هم نزديك به آنچه درباره آن دو اظهار فرمود بيان مي فرمايد، امام فرمود: اي هشام! تو به هر دو پا به زمين نمي خوري، تا خواهي به زمين برسي پرواز مي كني؛ مانند تويي بايد با مردم سخن گويد، خود را از لغزش نگهدار شفاعت ما دنبالش مي آيد، ان شاءالله [1418].

مناظره هشام بن حكم با عمرو بن عبيد بصري در امامت

ابومروان (يا ابوعثمان)، عمرو بن عبيد بن باب، (متولد سال 80 هجري)، متكلم، از بزرگان و بانيان فرقه معتزله، و از ياران و خويشاوندان واصل بن عطا، پيشواي اهل اعتزال، مي باشد. روزي خوارج در مجلس حسن بصري گفتند كه مرتكب گناه كبيره كافر است و گروهي (اهل سنت) گفتند كه مؤمن است اگر چه فاسق است؛ واصل بن

عطا گفت كه (فاسق) نه مؤمن است نه كافر (و عمرو بن عبيد افزود كه منافق است). حسن بصري، واصل را از مجلس خود طرد كرد، او از ايشان عزلت گزيد و عمرو بن عبيد بدو پيوست و در كنارش نشست؛ لذا به اين دو تن و پيروانشان معتزله گفته اند. عمرو بن عبيد معروف به زهد بود (بطوري كه او را زاهد معتزله خوانده اند) پدرش شرطه بود، هنگامي كه پدر و پسر با يكديگر مي رفتند، مردم مي گفتند: اين بهترين خلق و فرزند بدترين مردم است، و پدرش مي گفت كه راست گفتيد، او ابراهيم است و من آذر!

عمرو بن عبيد را رسالات و كتبي است. او در بازگشت از سفر حج در سن 64 سالگي در سال 144 هجري درگذشت. منصور عباسي كه او را بزرگ مي داشت، در مرگ او مرثيه گفت. (تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 418).

يونس بن يعقوب گويد: روزي جمعي از اصحاب كه حمران بن اعين و مؤمن طاق و

[صفحه 418]

طيار و هشام بن سالم در ميانشان بودند، خدمت امام صادق (ع) بودند، و هشام بن حكم كه در آن روز جواني نورسيده بود نيز حضور داشت. امام صادق عليه السلام فرمود: اي هشام! جريان مناظره ات را با عمرو بن عبيد گزارش نمي دهي؟ هشام عرض كر: مرا شرم آيد كه در محضر شما سخن گويم و از هيبت شما زبانم گويا نمي شود. حضرت فرمود: هرگاه شما را به چيزي امر كردم به جاي آريد.

هشام گفت: چون از وضع عمرو بن عبيد و مجلس او در مسجد بصره به من خبر رسيد بر من گران آمد، لذا به سويش رهسپار شده، روز جمعه اي وارد

بصره شدم و به مسجد رفتم، ديدم جماعت بسياري گرد او حلقه زده و عمرو بن عبيد در ميان آنهاست، جامه پشمينه سياهي بر كمر بسته و عبايي به دوش افكنده و مردم از او سؤال مي كردند. از مردم راه خواستم، به من راه دادند تا در آخر مردم به زانو نشستم؛ آن گاه گفتم: اي مرد دانشمند! من مردي غريبم، اجازه مي دهي مسأله اي بپرسم؟

عمرو بن عبيد گفت: آري.

گفتم: آيا شما چشم داريد؟

گفت: پسر جان، اين چه سؤالي است، چيزي را كه مي بيني چه پرسشي دارد؟

گفتم: پرسشهاي من اين گونه است.

گفت: پسر جان بپرس، اگر چه سؤالت احمقانه است.

گفتم: شما جواب همان سؤال را بفرماييد.

گفت: آري.

گفتم: با چشمتان چه مي كنيد؟

گفت: با آن رنگها و اشخاص را مي بينم گفتم: آيا بيني داريد؟

گفت: آري.

گفتم: با آن چه كار مي كنيد؟

گفت: با آن بو را استشمام مي كنم.

گفتم: آيا دهان داريد؟

گفت: آري.

گفتم:با آن چه كار مي كنيد؟

گفت: با آن بو را استشمام مي كنم.

گفتم: آيا دهان داريد؟

گفت: آري.

گفتم:با دهان چه مي كنيد؟

گفت: با آن مزه هاي مختلف را مي چشم.

گفتم: آيا زبان داريد؟

[صفحه 419]

گفت: آري.

گفتم: با آن چه مي كنيد؟

گفت: سخن مي گويم.

گفتم: آيا گوش داريد؟

گفت: آري.

گفتم: با گوشتان چه مي كنيد؟

گفت: صداها را با آن مي شنوم.

گفتم:آيا دست هم داريد؟

گفت: آري.

گفتم: با آن چه مي كنيد؟

گفت: با آن چيزها را مي گيرم، و نرمي و زبري را به وسيله آن تشخيص مي دهم.

گفتم:آيا پا هم داريد؟

گفت: آري.

گفتم: با آن چه كاري را انجام مي دهيد؟

گفت: با پاهايم از جايي به جاي ديگر منتقل مي شوم.

گفتم: آيا شما دل هم داريد؟

گفت: آري.

گفتم: دل به چه كارتان مي آيد؟

گفت: با آن هر چه بر اعضا و حواسم وارد شود تشخيص مي دهم.

گفتم:مگر اين اعضا از دل بي نياز

نيستند؟

گفت:نه.

گفتم:اگر اعضا و جوارح صحيح و سالمند، و وظايف خود را انجام مي دهند، ديگر چه نيازي به دل مي باشد؟

گفت: پسر جان، هر گاه اعضاي بدن در چيزي كه ديده، يا بوييده، يا چشيده، يا شنيده، و يا لمس كرده ترديد كند، آن را به دل ارجاع دهد تا ترديدش از بين برود و يقين حاصل كند.

گفتم: پس خدا دل را براي رفع ترديد اعضا قرار داده است.

گفت: آري.

گفتم: پس دل لازم است و گرنه براي اعضاء يقيني نباشد و انجام وظيفه بطور صحيح صورت نگيرد؟

[صفحه 420]

گفت: آري.

گفتم: اي ابامروان (عمرو بن عبيد)! خداي تبارك و تعالي كه اعضاي بدن تو را بدون امام و پيشوايي كه صحيح را تشخيص دهد و ترديد را به يقين بدل كند وانگذاشته، چگونه ممكن است اين همه مخلوق را در سرگرداني و ترديد و اختلاف واگذارد و براي آنان امام و پيشوايي كه در شك و حيرت مرجع آنان باشد تعيين نفرمايد، در صورتي كه براي اعضاي تو امامي قرار داده كه حيرت و ترديدت را به آن ارجاع دهي؟

عمرو بن عبيد با شنيدن اين سخنان خاموش ماند و چيزي نگفت. سپس رو به من كرد و

گفت: تو هشام بن حكمي؟

گفتم: نه. [1419].

گفت:همنشين او بوده اي؟

گفتم: نه گفت: پس تو اهل كجايي؟

گفتم: اهل كوفه.

گفت: پس تو همان هشام هستي!

آن گاه از جاي خود برخاست و مرا در آغوش گرفت و به جاي خود نشاند، و تا من آنجا بودم سخن نگفت.

امام صادق (ع) لبخندي زد، و فرمود: اي هشام! چه كسي اين استدلال را به تو آموخت؟ هشام عرض كرد: آنچه از شما شنيده بودم منظم كردم، و بر زبانم

چنين جاري شد. حضرت فرود: به خدا سوگند، اين مطالب در صحف ابراهيم و موسي نوشته شده است. [1420].

[صفحه 421]

مناظره و گفتگوي هشام بن حكم با ابوعبيده

ابوعبيده، معمر بن مثني، نحوي بصري، صاحب تصنيفات خوب، متبحر در علم لغت و علم انساب و اخبار عرب بوده، و شاگردي ابي عمروالعلاء را نموده، و از يونس بن حبيب نحوي استفاده بسيار برده است. گفته اند كه او اول كسي است كه غريب الحديث تصنيف كرده است. ابونواس شاعر، از او تعليم گرفته، و او را مدح گفته و اصمعي را مذمت كرده است.

ابوعبيده عقيده خوارج را داشت. او در حدود صد سالگي، در سال 209، و به گفته مسعودي، در سال 211 هجري درگذشت، و چون متهم به فساد و انحراف اخلاق بود كسي به تشييع جنازه اش حاضر نگشت (همچنان كه كسي در ايام حياتش بر او سلام نمي كرد)، لا جرم چند نفر را استخدام نمودند تا جنازه اش را حمل كنند. (الكني و الالقاب ج 1، ص 166).

ابن شهر آشوب (ره)، در كتاب مناقب، نقل كرده كه وقتي ابوعبيده معتزلي به هشام بن حكم گفت: دليل بر صحت اعتقاد ما و بطلان معتقد شما، كثرت ما و قلت شماست، با وجود كثرت اولاد علي (ع) و ادعاهاي ايشان. هشام گفت: اين گفته تو طعن بر ما نيست، بلكه طعن تو بر حضرت نوح (ع) است هنگامي كه در ميان قوم خود نهصد و پنجاه سال، روز و شب، ايشان را به نجات دعوت مي كرد و جز عده قليلي به او ايمان نياوردند. [1421].

آخرين مناظره هشام بن حكم

كشي گويد: يونس بن عبدالرحمن گفت: چون هشام بن حكم اصول فلسفه را انتقاد مي كرد، يحيي نسبت به او بد بين بود و از طرفي هشام به واسطه پاسخي كه در ميراث پيامبر (ص) گفته بود [1422]، توجه هارون را به خود

جلب نموده، مورد لطف او قرار گرفته بود؛ از اين جهت يحيي برمكي وزير هارون بر او رشك مي برد و منتظر فرصت بود كه خشم هارون

[صفحه 422]

را نسبت به او برانگيزد؛ تا آنكه روزي به هارون گفت كه حال هشام را تحقيق نموده و دانسته كه او شيعه و معتقد است به اينكه روي زمين، غير از خليفه، امام مفترض الطاعه اي موجود است. هارون گفت: سبحان الله! واقع مي گويي؟ يحيي گفت: آري، و عقيده دارد كه اگر امام مفترض الطاعه او را امر به خروج نمايد بر تو قيام كند.

هارون گفت: پيشوايان علم كلام و متخصصين فن را در مجلسي گرد آور كه با همديگر مناظره كنند و من عقب پرده مي نشينم كه مرا نبينند ولي من سخنان ايشان را بشنوم.

يحيي، ضرار بن عمرو و سليمان بن جرير و عبدالله بن يزيد اباضي و موبد موبدان [1423] و رأس الجالوت را نزد خود طلبيد و به مناظره وادار كرد؛ و بعد از آنكه مناظره و مشاجره به طول انجاميد، به اصحاب مناظره گفت: آيا راضي هستيد كه هشام بين شما حكم شود؟ گفتند: البته راضي هستيم، ليكن هشام نمي تواند در اين مجلس حاضر شود؛ زيرا او بيمار

[صفحه 423]

است. يحيي گفت: من به او پيغام مي فرستم كه هر طور باشد زحمت آمدن را بپذيرد. سپس مأموري نزد هشام فرستاد. گفت: برو به هشام بگو: جمعي در مجلس ما مشغول مناظره مي باشند و تو را به حكميت قبول كرده اند، تقاضا مي كنيم كه قبول زحمت نموده در اين مجلس حاضر شوي؛ و جهت اين كه از ابتداي امر شما را دعوت نكرديم اين بود كه نخواستيم با بيماري

شما را رنج دهيم، اينك تفضل فرموده اين زحمت را تحمل فرماييد.

يونس گويد: چون مأمور يحيي امر او را به هشام ابلاغ كرد، هشام گفت: خاطر من از اجابت اين امر ناراحت است و مي انديشم كه توطئه اي فراهم كرده باشند كه مرا از آن خبري نباشد؛ زيرا خاطر يحيي نسبت به من به واسطه چند قضيه دگرگون شده و با من عداوت دارد و من قصد داشتم كه اگر خداوند متعال مرا از اين بيماري شفا بخشد، به كوفه رفته و راه گفت و شنود و مناظره را بر خود بسته و به كلي مناظره را بر خود تحريم نمايم، و ملازم عبادت شده اين ملعون را ديگر نبينم.

يونس گويد: گفتم: اميد است كه جز خير نباشد، حتي الامكان احتياط و احتراز كن. هشام گفت: اي يونس! تو پنداري كه من از چيزي كه خداي تعالي اظهار آن را به زبان من خواسته باشد احتراز مي كنم، اين معني چگونه متصور است؟ ليكن برخيز به حول و قوه الهي برويم.

پس هشام بر استري كه مأمور برايش آورده بوده سوار شد و من بر دراز گوشي سوار شدم و به اتفاق به مجلس مناظره رفتيم، مجلس را پر از دانشمندان حكمت و كلام ديديم؛ پس هشام پيش رفته بر يحيي و ديگران سلام كرد و نزد يحيي نشت و من نيز در آن ميان نشستم. يحيي حكم كرد كه در مناظراتي كه بين حاضرين جريان داشت و خاتمه و فيصله نيافته بود حكومت و قضاوت كند. هشام آخرين سخن طرفين مناظره را استماع نموده، پس از تحقيق از روي استدلال، به زيان بعضي و به نفع

بعض ديگر قضاوت كرد و از جمله كساني كه به زيان او حكم كرد سليمان بن جرير بود؛ بدين جهت حسد و كينه او نسبت به هشام افزوده شد.

يحيي بن هشام گويد: از كثرت مناظره امروز خسته شده ايم و مي خواهيم كه فساد اختيار مردم را در تعيين امام بيان نمايي و ثابت كني كه امامت در آل و اهل بيت پيامبر (ع) است نه در غير ايشان. هشام گفت: اي وزير! بيماري مرا ناتوان ساخته و نمي توانم وارد اين بحث شوم؛ چه شايد كسي بر من اعتراض كند به سود او نخواهد بود بلكه به زيان او تمام مي گردد؛ يعني كسي حق ندارد قبل از پايان سخنت اعتراض كند و بايد موارد اعتراض را يادداشت كند و تأمل كند تا فراغت يابي و مطلب را تمام كني.

[صفحه 424]

هشام شروع به سخن كرد و مقاله طولاني راجع به فساد اختيار مردم در امامت بيان كرد. پس از فراغ از استدلال، يحيي به سليمان بن جرير گفت: از ابامحمد (هشام) در اين موضوع چيزي سؤال كن.

سليمان گفت: مرا خبر ده كه آيا اطاعت علي بن ابيطالب (ع) واجب بود؟ هشام گفت: آري. سليمان گفت: اگر كسي كه بعد از او، يعني امروز، داراي منصب امامت است تو را امر به جنگ كند اطاعت مي كني؟ هشام گفت: امر نمي كند. سليمان گفت: چرا امر نمي كند به اينكه اطاعتش واجب است؟ هشام گفت: از اين سخن درگذر زيرا پاسخ آن معلوم شد. سليمان گفت: چرا امر كند با اين كه در حالي فرمان مي بري و در حالي فرمان نمي بري. هشام گفت: واي بر تو، من نگفتم فرمان نمي برم تا بگويي

فرمان بردن تو واجب است، بلكه من گفتم به من فرمان جنگ نمي دهد. سليمان گفت: نمي گويم فرمان داده است، بلكه بر سبيل جدل و فرض سؤال مي كنم، يعني اگر فرمان دهد چه مي كني؟ هشام گفت: چند پيرامون قرقگاه مي گردي و از آن نمي انديشي كه بگويم اگر مرا فرمان خروج دهد اطاعت كرده خروج مي كنم و ديگر براي تو مجال سخن نماند و به زشت ترين وجهي سكوت اختيار كني و من چون مي دانم كه مآل اين سخن به كجا خواهد كشيد خودداري از اظهار آن مي كنم.

چون هارون اين سخن از هشام شنيد روي در هم كشيد و گفت: مطلب را آشكار ساخت. مردم برخاستند و مجلس بر هم خورد.

هشام از فرصت استفاده كرده از مجلس بيرون رفت و در بغداد توقف ننموده يكسره متوجه مداين گرديد؛ و در آنجا به او خبر رسيد كه هارون به يحيي دستور داده كه دست از مؤاخذه هشام و اصحابش بر ندارد، و حضرت موسي بن جعفر (ع) را هم گرفته زنداني كرده اند. سپس هاشم به كوفه رفته پنهان شد و يحيي او را تعقيب مي كرد ليكن به او دست نيافت تا آنكه در خانه ابن شرف به رحمت ايزدي پيوست.

داستان اين مناظره به محمد بن سليمان نوفلي و ابن ميثم كه در آن هنگام در حبس هارون بودند رسيد.

نوفلي گفت: به نظر من هشام نتوانسته است در اين مناظره از بن بست فرار كند. ابن ميثم گفت: چگونه مي توانست فرار كند با اينكه اثبات كرده بود كه اطاعت امام واجب است.

نوفلي گفت: راه فرار اين بود كه بگويد: امامت امام مشروط است به اينكه مادامي كه منادي از آسمان ندا نداده

است كسي را دعوت به خروج نكند؛ بنابراين اگر كسي را قبل از نداي منادي به خروج دعوت كند او را امام نمي دانم و دنبال كسي مي روم كه دعوت به

[صفحه 425]

خروج نكند.

ابن ميثم گفت: اين سخن از بدترين خرافات است، زيرا كه اين صفت مخصوص قائم است، و شأن هشام اجل است از اينكه هنگام مجادله به اين مطلب احتجاج كند. بعلاوه اگر اين سخن را مي گفت كاملا مطلب آشكار مي شد و معلوم مي گشت كه منظورش از امام مفترض الطاعه غير هارون است و به هيچ وجه نمي توانست انكار كند، ولي او طوري مناظره كرده است كه اگر هارون طرف مناظره بود و از او مي پرسيد كه امام مفترض الطاعه بعد از علي بن ابيطالب كيست؟ مي توانست به هارون بگويد: امام مفترض الطاعه تو مي باشي. و آن سخن كه تو مي گويي طوري هشام را در بن بست قرار مي داد كه هيچ چاره اي براي فرار از آن نداشت؛ زيرا اگر هارون مي گفت: چنانچه تو را امر به خروج و جنگ نمايم اطاعت مي كني يا نه؟ بنابر آن شرط بايستي بگويد: نه، منتظر نداي آسماني مي شوم؛ و هشام هرگز اين طور مناظره نمي كند. شايد اگر تو بودي اين طور مناظره مي كردي. سپس ابن ميثم گفت: «انا لله و انا اليه راجعون»، اگر هشام كشته شود استاد و بازوي ما از دست مي رود، بعلاوه علم و دانش از بين مي رود. [1424].

بنا بر روايت مفيد (ره)، مناظره اي كه خشم هارون را برانگيخت و او را به از ميان برداشتن هشام بن حكم مصمم كرد، مناظره ديگري است كه شرح آن چنين است:

شيخ مفيد (ره)، در كتاب «اختصاص»، از عبدالعظيم بن عبدالله،

نقل كرده كه روزي هارون الرشيد به جعفر بن يحيي برمكي گفت: دوست دارم كه شنونده كلام متكلمين و مناظره آنان با يكديگر پيرامون نظراتشان باشم، اما ديده نشوم.

جعفر متكلمين را در منزل خود جمع كرد، و هارون در پس پرده اي كه او را از چشم متكلمين پنهان مي كرد، براي استماع كلامشان قرار گرفت. مجلس از متكلمين پر بود و همگي منتظر هشام بودند. پس هشام در حالي كه پيراهني تا زانو و شلواري تا نصف ساق بر تن داشت وارد شد و بر همه سلام كرد. و براي جعفر برمكي امتياز قائل نشد.

در اين هنگام مردي از حاضرين به هشام گفت: به چه دليل علي را برتر از ابوبكر مي داني، در صورتي كه خداوند در قرآن مي فرمايد: «ثاين اثنين اذهما في الغار اذ يقول لصاحبه لا تحزن»؟ [1425]، آن گاه كه دومي آن دو تن كه در غار بودند (رسول خدا صلي الله عليه و آله)

[صفحه 426]

به همسفر خود (ابوبكر كه پريشان و اندوهگين بود) مي گفت كه محزون مباش.

هشام گفت: براي من، از چگونگي حزن ابوبكر در آن لحظه، بگو، آيا در جهت رضاي الهي بود يا نه؟

آن مرد پاسخي نداد و ساكت ماند.

پس هشام گفت: اگر اندوه ابوبكر مورد رضايت بود، پس چرا رسول خدا (ص) او را نهي كرد و فرمود: محزون نباش؟ آيا پيامبر او را از كاري كه اطاعت خدا بود و موجب رضايت پروردگار، منع مي كرد؟ و اگر حزن او خدا پسندانه نبود، ديگر چه جاي فخر بدان باقي است؟ و تو خود مي داني كه خداوند در مورد سكينت فرموده: «فانزل الله سكينته علي رسوله و علي المؤمنين» [1426]،

پس خداوند سكينت خود را بر پيامبر و مؤمنان نازل كرد. [1427].

سپس هشام خطاب به آن مرد گفت: شما نقل كرده ايد و ما نيز، و همگي نقل كرده اند كه بهشت مشتاق چهار نفر است: علي بن ابيطالب (ع)، مقداد بن اسود، عمار بن ياسر، و ابوذر غفاري؛ و مي بينيم كه صاحب و مولاي ما جزء اين گروه شمرده شده و جاي صاحب و مولاي شما در اينجا خالي است، پس به خاطر اين فضيلت ما صاحب خود را برتر از صاحب مي دانيم.

شما گفته ايد، و ما نيز، و همگي گفته اند كه دفاع كنندگان از حريم اسلام چهار نفرند: علي بن ابيطالب (ع)، زبير بن عوام، ابودجانه انصاري، و سلمان فارسي. مي بينم كه صاحب ما از دارندگان اين فضيلت است در حالي كه براي صاحب شما چنين چيزي نيست، پس به خاطر اين فضيلت ما صاحب خود را برتر از صاحب شما مي دانيم.

شما قائليد، و ما نيز، و همگي بر آنند كه قاريان چهار نفرند: علي بن ابيطالب (ع)، عبدالله بن مسعود، ابن بن كعب، و زيد بن ثابت. مي بينيم كه صاحب ما داراي اين فضيلت نيز مي باشد در صورتي كه صاحب شما از آن برخوردار نيست، پس به خاطر اين فضيلت ما صاحب خود را برتر از صاحب شما مي دانيم.

باز شما گفته ايد، و ما نيز، و ديگران هم مي گويند كه پاكان مورد تأييد الهي چهار

[صفحه 427]

نفرند: علي بن ابيطالب، فاطمه، حسن و حسين، عليهم السلام، مي بينيم كه صاحب ما در اين فضيلت نيز شريك است در صورتي كه صاحب شما از اين فضيلت بهره اي نيست، پس به خاطر اين فضيلت ما صاحب خود را برتر از صاحب

شما مي دانيم.

و باز شما گفته ايد، و ما نيز، و ديگران هم مي گويند كه نيكان چهار نفرند: علي بن ابيطالب، فاطمه، حسن، و حسين عليهم السلام. مي بينم كه نام صاحب ما در ميان اين گروه است ولي نامي از صاحب شما نيست، پس به خاطر اين فضيلت ما صاحب خود را برتر از صاحب شما مي دانيم.

و همچنين شما روايت كرده ايد، ما نيز، و همگي روايت نموده اند كه شهدا چهار نفرند: علي بن ابيطالب (ع)، جعفر، حمزه، و عبيدة بن حارث بن عبدالمطلب. مي بينيم كه صاحب ما در اين گروه قرار دارد اما صاحب شما جزء اين گروه نيست، پس به خاطر اين فضيلت ما صاحب خود را برتر از صاحب شما مي دانيم.

در اين جا بود كه هارون (بي تاب شد و) پرده را تكان داد و جعفر همگي را امر به خروج از منزل كرد، و همه ترسان و وحشت زده خارج شدند. هارون در حالي كه از پشت پرده بيرون مي آمد، گفت: اين... ديگر كه بود؟ به خدا سوگند كه او را خواهم كشت و به آتش خواهم سوزاند. [1428].

شيخ صدوق (ره)، در «كمال الدين» آخرين مناظره هشام بن حكم را اين گونه آورده است:

وزير هارون، يحيي بن خالد، در منزل خودش روزهاي يكشنبه مجلس مناظره اي تشكيل داده بود كه دانشمندان و متكلمين هر ملت و فرقه اي حاضر مي شدند و با يكديگر مناظره مي كردند. هارون از اين مجلس مطلع شد، به يحيي گفت: اي عباسي! در منزلت روزهاي يكشنبه چه خبر است و اين مجلس چيست كه تشكيل مي شود؟ يحيي گفت: اي امير! چيزي از اين بالاتر نيست كه رفعت و مقام مرا نزدت بالاتر سازد و

مرا سرافراز فرمايد؛ زيرا كه در اين مجلس صاحبان مذاهب مختلفه اجتماع مي كنند و در اثر مناظره و احتجاج با يكديگر تباهي مذاهبشان براي ما آشكار مي گردد و حق از باطل جدا مي شود. هارون گفت: دوست دارم در اين مجلس حاضر شوم و سخنان آنان را بشنوم بدون اين كه از حضور من مطلع شوند؛ زيرا ممكن است در صورت اطلاع از حضور من، حشمتم آنان را بگيرد و مذاهب خود را آشكار نسازند. يحيي گفت: اين موضوع بسته به اراده خليفه است هر وقت كه بخواهند

[صفحه 428]

ممكن است. هارون گفت: پس حضور مرا به آنان اعلام مكن.

يحيي چنين كرد و اين خبر به معتزله رسيد، بين خود مشورت كردند و تصميم گرفتند كه در اين مجلس وسيله گرفتاري هشام را فراهم كنند، به اين ترتيب كه با هشام فقط در موضوع امامت مناظره كنند؛ چون مي دانستند كه هارون مخالف با كساني است كه قائل به امامت باشند. مجلس تشكيل شد و عبدالله بن يزيد اباضي هم كه رفيق هشام و شريك تجارت او بود حضور يافت. هنگامي كه هشام وارد شد در بين جمعيت به عبدالله سلام كرد. يحيي بن عبدالله گفت: با هشام در موضوع امامت صحبت كن.

هشام گفت: اي وزير! ايشان حق گفتگو و سؤال و جواب با ما ندارند؛ زيرا ايشان با ما در امامت موافق و متحد بودند، سپس بدون معرفت از ما جدا شدند، نه آن وقت كه با ما بودند حق را شناختند و نه آن وقت كه از ما جدا شدند دانستند براي چه از ما جدا شدند.

آن گاه «بيان» [1429] كه مردي از فرقه حروريه [1430]

بود گفت: اي هشام! من از تو سؤال مي كنم كه خبر دهي مرا از اصحاب علي بن ابيطالب روزي كه با حكومت حكمين موافقت كردند، آيا مؤمن بودند يا كافر؟

هشام گفت: آنان سه قسمت بودند: قسمتي مؤمن و بخشي مشرك و بعضي گمراه بودند. اما مؤمنان كساني بودند كه مانند من معتقد بودند كه علي بن ابيطالب (ع) امام منصوب از طرف خداست، و معاويه شايسته مقام امامت نيست، و به آنچه خداوند در حق علي (ع) فرموده معترف بودند. اما مشركين كساني بودند كه عقيده داشتند علي و معاويه هر دو شايسته امامت مي باشند، چون معاويه را با علي (ع) شريك قرار دادند مشرك بودند. اما گمراهان كساني بودند كه بر اساس حميت و عصبيت قومي به ميدان جنگ آمده بودند و معرفتي نسبت به مقام امام نداشتند.

بيان گفت: اصحاب معاويه چگونه بودند؟

هشام گفت: آنان نيز سه قسمت بودند: قسمتي كافر و قسمتي مشرك و برخي گمراه اما كفار كساني بودند كه مي گفتند: معاويه شايسته امامت است و علي شايستگي آن مقام را ندارد. پس از دو جهت كافر بودند:

[صفحه 429]

اول - از جهت انكار امامت امامي كه از طرف خدا منصوب به امامت بود.

دوم - از جهت اعتقاد به امامت كسي كه از طرف خدا براي امامت تعيين نشده بود.

اما مشركين كساني بودند كه هر دو را شايسته و صالح براي امامت مي دانستند. اما گمراهان كساني بودند كه نسبت به امامت معرفتي نداشتند و فقط حميت و عصبيت عشايري آنان را وادار به حضور در جبهه جنگ كرده بود.

بيان عاجز شد و سكوت اختيار كرد.

ضرار گفت: اي هشام! من از تو سؤال مي كنم.

هاشم گفت: اين خطاست. ضرار گفت: چرا؟ هشام گفت: براي اين كه تو و بيان در مخالفت با امامت امام من شركت داريد و بيان يك سؤال راجع به امامت كرد، پس حق نداريد براي مرتبه دوم از من سؤال كنيد و اينك نوبت من است كه از شما پرسش كنم.

ضرار گفت: بپرس. هشام گفت: آيا قبول داري كه خداوند عادل است و ظالم نيست؟ ضرار گفت: آري، خداوند عادل است و ستم نمي كند، و برتر از اين است كه ستمكار باشد. هشام گفت: اگر خدا شخص زمين گير را به رفتن مساجد و جهاد در راه خدا تكليف كند و كور را به خواندن قرآن و كتاب ها مكلف سازد، آيا در اين صورت او را عادلي مي داني يا ستمكار مي شماري؟ ضرار گفت: خداوند چنين كاري نمي كند. هشام گفت: مي دانم خدا چنين تكليفي نمي كند ولي بر سبيل فرض مي گويم: اگر چنين تكليفي كرد، آيا ستمكار نخواهد بود، و بنده را مكلف به تكليفي ننموده كه توانايي انجام آن را ندارد؟ ضرار گفت: اگر چنين تكليفي كند ستمكار خواهد بود.

هشام گفت: خبر ده مرا از اينكه آيا خداوند بندگان را مكلف به يك دين فرموده يا نه؟ و آيا جز آن يك دين، دين ديگري را از آنان قبول مي كند يا نه؟ ضرار گفت: آري، خداوند بندگان را به پيروي از يك دين مكلف ساخته است. هشام گفت: آيا براي بندگان دليلي بر اين دين قرار داده يا آنكه آنان را مأمور به پذيرفتن مجهولي بدون دليل فرموده؟ نظير امر كردن كور به قرائت و زمين گير به رفتن به مساجد و ميدان جهاد.

ضرار، پس از ساعتي سكوت،

گفت: ناچار بايد دليلي براي آنان اقامه كرده باشد ولي آن دليل، امام تو نيست.

هشام خنديد و گفت: نيمي از تو تشيع اختيار كرد و نداي حق را بالضروره بلند كرد، يعني اصل امامت را قبول كردي فقط اختلاف بين من و تو در اسم است.

ضرار گفت: من در همين موضوع از تو مي پرسم. هشام گفت: آنچه مي خواهي بگو. ضرار گفت: امامت چگونه منعقد مي شود؟ هشام گفت: همان طوري كه نبوت منعقد مي شود.

[صفحه 430]

ضرار گفت: بنابراين امام هم پيغمبر است؟! هشام گفت: خير، زيرا كه نبوت به وسيله نزول ملك و وحي از طرف خداوند محقق مي شود و امامت به وسيله تنصيص و تعيين پيغمبر استوار مي گردد؛ گر چه تنصيص پيغمبر و نزول ملك هر دو به اذن پروردگارند. ضرار گفت: چه دليلي بر اين گفتار داري؟ هشام گفت: برهان ما را ناگزير به پذيرفتن اين گفتار مي نمايد. ضرار گفت: آن برهان چگونه است؟ هشام گفت: زيرا مطلب از سه صورت بيرون نيست: اول - خداوند پس از پيامبر (ص) تكليف را از مردم برداشته و آنان را مانند حيوانات چرنده و درنده از قيد تكليف آزاد ساخته است، آيا با اين فرض موافقي؟ ضرار گفت: خير، با اين فرض موافقت ندارم. هشام گفت: دوم - بعد از پيامبر (ص) تكليف، كما في السابق، باقي است ولي مردم همه دانشمند شده مانند پيامبر به تمام احكام عارف باشند تا آنكه به هيچ وجه نيازمند به كسي نباشند و خود حق را دريابند و اختلافي بين ايشان نباشد، آيا با اين فرض موافقت داري؟ ضرار گفت: پس باقي مي ماند يك صورت و آن اين است كه

مردم به رهبري نيازمند مي باشند كه پيامبر براي آنان تعيين كند و او بايد شخصي باشد كه سهو و غلط به وجودش راه نيابد و از ستم و ساير گناهان و خطاكاري منزه بوده باشد، مردم به او نيازمند و او از مردم بي نياز باشد.ضرار گفت: علائم و نشانه هاي او چيست؟ هشام گفت: هشت علامت دارد كه چهار مربوط به نسب و چهار ديگر مربوط به صفات انساني اوست.

اما آن چهار كه مربوط به نسب اوست عبارت از اين است كه امام بايد معروف الجنس، معروف القبيله، معروف النسب بوده واز طرف پيامبر كه صاحب دعوت و ملت است تعيين شده باشد و البته جنس و قبيله خاندان پيامبر معروفيت بسزايي دارد، نظر به اينكه پيامبر چنان معروفيتي دارد كه روزانه پنج نوبت در مناره ها و صوامع منادي ندا مي كند: «اشهد ان محمدا رسول الله»، پس بايد از خاندان پيامبر باشد، و چون در خاندان پيامبر مدعي اين مقام بسيار است بايد از طرف پيامبر بشخصه تعيين شود. [1431].

اما آن چهاري كه مربوط به صفات نفساني امام است: اول - امام بايد نسبت احكام الهي از همه داناتر باشد به نحوي كه هيچ يك از احكام از كوچك و بزرگ بر او پوشيده نباشد. دوم - داراي قوه عصمت باشد. سوم - شجاعترين مردم باشد. چهارم - در سخاوت بر تمام مردم برتري داشته باشد.

عبدالله بن يزيد اباضي گفت: به چه دليل مي گويي بايد از همه مردم داناتر باشد؟

[صفحه 431]

هشام گفت: زيرا اگر به تمام حدود و مقررات و شرايع و سنن دانا نباشد بيم آن مي رود كه حدود را آن طور كه بايد جاري

ننمايد؛ مثلا كسي را كه بايد دستش بريده شود تازيانه زند و كسي را كه بايد تازيانه زند دست ببرد، در نتيجه حدود مقلوب و معكوس گردد و به جاي اصلاح افساد كند.

عبدالله گفت: به چه دليل مي گويي امام بايد معصوم باشد؟

هشام گفت: اگر داراي عصمت نباشد خطاكاري بر او روا باشد، در اين صورت بيم آن مي رود كه آنچه به ضرر و زيان او و يا بستگان و خويشانش باشد پنهان كند و خداوند چنين كسي را حجت قرار نمي دهد.

عبدالله گفت: از كجا مي گويي بايد شجاع ترين مردم باشد؟

هشام گفت: زيرا كه امام فئه مسلمين (ستاد مسلمانان) است در جبهه جنگ به او برمي گردند و خداوند فرموده: «و من يولهم يومئذ دبره الا متحرفا لقتال او متحيزا الي فئة فقد بآء بغضب من الله و مأواه جهنم و بئس المصير» [1432] - و هر آن كس كه در روز جنگ پشت به دشمن كرده فرار نمايد به يقين به خشم خدا بازگشته و جايگاهش دوزخ است و بد بازگشتي است مگر آنكه پشت كردن او براي جنگ از جهت ديگر باشد (مثلا از ميمنه به ميسره يا قلب يا جناح برگردد) يا آنكه خواهد خود را به گروه ديگر مسلمين رساند - اگر امام شجاعت نداشته باشد او هم فرار مي كند و به غضب خدا گرفتار مي گردد. و چنين كسي لياقت امامت ندارد.

عبدالله گفت: از كجا مي گويي كه بايد سخي ترين مردم باشد؟

هشام گفت: چون خزينه دار مسلمانان است، اگر داراي سخاوت نباشد ممكن است طمع در بيت المال مسلمين كرده چيزي از آن بردارد، در اين صورت خيانتكار خواهد بود و خداوند خائن را حجت خود قرار

نمي دهد.

در اين جا، ضرار گفت: در اين زمانه متصف به اين صفات كيست؟

هشام گفت: صاحب قصر [1433]، اميرالمؤمنين!

هارون الرشيد تمام سخنان هشام را مي شنيد. سخن هشام به اينجا كه رسيد هارون گفت: اعطانا والله من جراب النوره [1434]، واي بر تو جعفر (جعفر بن يحيي هم با هارون پشت

[صفحه 432]

پرده نشسته بود) مقصود هشام كيست؟ جعفر گفت: يا اميرالمؤمنين، غير موسي بن جعفر (ع) منظوري ندارد. آن گاه هارون لب به دندان گزيد و گفت: آيا با زندگي هشام سلطنت من يك ساعت باقي مي ماند؟ به خدا سوگند، زبان هشام بيشتر از صد هزار شمشير در دل هاي مردم تأثير دارد.

يحيي دانست كه موجبات هلاكت هشام فراهم شد، وارد پشت پرده شد.

هارون به يحيي گفت. واي بر تو، اي عباسي! اين مرد كيست؟

يحيي گفت: اميرالمؤمنين بيمناك نباشد شر او را دفع خواهيم كرد. سپس بيرون آمده به هشام اشاره كرد. هشام متوجه خطر شد به بهانه قضاي حاجت از مجلس بيرون آمده خود را به فرزندان خويش رسانيد و آنان را امر به فرار و پنهان شدن كرد و خود به سوي كوفه فرار كرد و به خانه بشيرنبال (كه از روات و محدثين و اصحاب امام ششم بود) وارد شد و داستان را براي او نقل كرد. پس از آن سخت بيمار شد، بشير گفت: طبيب برايت بياورم؟ هشام گفت: نه، من مي ميرم. [1435].

چون مرگش نزديك شد وصيت كرد به بشير و گفت: پس از آن كه از غسل و كفن من فراغت حاصل كردي جنازه مرا شبانه بردار و ببر در كناسه كوفه بگذار و در يك رقعه اي بنويس: اين جناره هشام بن حكم

است كه تحت تعقيب هارون بود و به مرگ طبيعي از دنيا رفته است [1436] (بشير طبق وصيت هشام عمل كرد).

هارون بسياري از نزديكان و اصحاب هشام را در رابطه با او به زندان افكنده بود. صبحگاهان كه اهل كوفه جنازه را ديدند به قاضي اطلاع دادند. قاضي، رئيس دارائي فرماندار، و متعمدين شهر حضور يافته، پس از معاينه جسد، به هارون نوشتند و او را از مرگ هشام مطلع ساختند. هارون گفت: حمد خداي را كه شر هشام را از ما دفع كرد! سپس اشخاصي را كه در اثر نزديكي به هشام زنداني كرده بود آزاد ساخت. [1437].

[صفحه 433]

علت مرگ هشام بن حكم

مرحوم آقاي صفائي در كتاب هشام بن الحكم گويد: از شواهد و قراين تاريخي چنين استنباط مي شود كه مرگ هشام طبيعي نبوده بلكه مستند به مرض قلبي بوده كه در اثر ترس بر وي عارض شده بود چه او را به امر هارون الرشيد گرفتند و حكم اعدامش صادر شد و او را مي بردند كه اعدام كنند فرار كرد. [1438].

ابوعمرو كشي مي نويسد: هشام بن حكم هنگام بيماري اش از مراجعه به پزشك خودداري مي كرد و با اصرار دوستانش حاضر شد كه اطبا او را معاينه كنند، جمعي از پزشكان را براي او حاضر ساختند، و هر پزشكي كه او را معاينه مي كرد و دستوري مي داد هشام از او مي پرسيد: آيا بيماري ام را تشخيص داده اي؟ بعضي مي گفتند: خير، و بعضي مي گفتند: آري. او از آن پزشكي كه مي گفت آري، مي پرسيد كه مرضم چيست؟ وقتي كه پزشك به عقيده خودش نوع بيماري را بيان مي كرد، هشام او را تكذيب مي كرد و مي گفت: بيماري من جز اين است كه

مي گويي. پزشك مي گفت: پس به نظر خودت بيماري ات چيست؟ مي گفت: مرضم بيماري قلبي است و علتش ترسي است كه بر من عارض شده است. [1439].

تاريخ وفات هشام بن حكم

بعضي وفات او را در زمان خلافت هارون الرشيد دانسته، و عده اي گفته اند كه در زمان خلافت مأمون اتفاق افتاده است. به هر حال تاريخ وفات هشام روشن نيست.

ابن نديم در فهرست گويد: هشام به فاصله اندكي پس از ذلت برامكه در گذشته است؛ بلكه گفته شده كه وفات او در زمان خلافت مأمون بوده است. [1440].

[صفحه 434]

شيخ طوسي نيز در فهرست، گفته ابن نديم را برگزيده است. [1441].

كشي از فضل بن شاذان نقل كرده كه وفات هاشم در زمان خلافت رشيد، به سال 179 هجري، در كوفه اتفاق افتاده است. [1442].

نجاشي گويد: هشام در سال 199 هجري به بغداد منتقل شد، و گفته اند كه در همان سال از دنيا رفته است. [1443].

بنا به تصريح شيخ طوسي به اين كه هشام بن حكم پس از شهادت موسي بن جعفر (ع) (183 هجري) در قيد حيات بوده [1444]، و بنا به گفته ابن نديم كه وفات او را پس از سقوط دولت برامكه دانسته است، سال وفات هشام نبايستي قبل از تاريخ 187 هجري (سال قتل جعفر برمكي) باشد و اين مطلب با نقل كشي كه وفات او را در سال 179 مي داند. سازگاري ندارد.

از طرفي، بنا بر قول ديگري كه ابن نديم نقل كرده و شيخ طوسي با آن موافقت نموده، وفات هشام در ايام خلافت مأمون (218 - 198 هجري) [1445] اتفاق افتاده است، و اين قول با گفته نجاشي كه وفات او را در سال 199 مي داند، تطبيق مي نمايد.

مرحوم مامقاني قول نجاشي

را به جهت مضبوطتر بودن و همچنين مخالف نبودنش با تصريح شيخ طوسي، ترجيح مي دهد. [1446].

[صفحه 435]

شاگردان هشام بن حكم

هشام در مكتب جعفري به پايه اي بود كه امام صادق (ع)، محققان مشتاق ورود به مكتبش را، به او راهنمايي مي كرد، و امر تعليم آنان را بدو مي سپرد، و ايشان را به شاگردي هشام فرمان مي داد.

مرحوم كليني، در اصول كافي، و مرحوم صدوق، در كتاب توحيد، داستان آن زنديق مصري را نقل كرده اند كه چون سخناني از امام صادق (ع) شنيده بود به مدينه آمد تا با حضرت مناظره كند. پس از شرفيابي و مباحثه ايمان آورد؛ و سپس از حضرت تقاضا نمود كه او را به شاگردي بپذيرد. حضرت به هشام فرمود: اي هشام بن حكم! او را نزد خود دار و تعليمش ده. و هشام كه معلم ايمان اهل مصر و شام بود، او را تعليم داد تا عقيده اي نيكو يافت و امام صادق (ع) را پسند آمد. [1447].

هشام بن حكم علاوه بر اينكه از بزرگ ترين متكلمين قرن دوم هجري بوده، به فرموده شيخ مفيد، از فقهاي اصحاب و راويان موثق نيز شمرده شده، لذا گذشته از اين كه در علوم عقلي شاگرداني داشته، در علوم نقلي هم گروهي از وي استفاده برده و از او نقل حديث كرده اند، كه نام آنها در كتب فقه و حديث آمده است. [1448].

اينك به معرفي چند تن از شاگردان او مي پردازيم:

اول - ابواحمد، محمد بن ابي عمير، زياد بن عيسي ازدي (متوفي 217 هجري): از فقهاي اصحاب اجماع [1449]، جليل القدر، و داراي منزلتي عظيم نزد شيعه و سني است، و عامه و خاصه تصديق وثاقت و جلالت او را نموده اند

[1450] او عابدترين و پارساترين مردم زمان خود بوده است [1451]؛ و درك محضر حضرت كاظم حضرت رضا و حضرت جواد عليهم السلام را

[صفحه 436]

نموده؛ و در راه تشيع رنج بسيار ديده، و در زمان هارون و مأمون تحت تعقيب، شكنجه و فشار قرار گرفته، و تازيانه خورده، و مدتي از عمر خود را در زندان گذرانيده است [1452] تصنيفات او را نود و چهار كتاب برشمرده اند. [1453].

ابن ابي عمير از كساني است كه پيوسته در محضر هشام بن حكم حاضر بوده:

سري بن ربيع گويد: ابن ابي عمير كسي را كه (در علم و فضل) همتاي هشام بن حكم نمي دانست، و هيچ گاه از محضر او غايب نبود... [1454].

[صفحه 437]

در كتب فقه و حديث روايات بسياري از هشام، از طريق ابن ابي عمير، نقل شده است. [1455].

شيخ طوسي (ره)، به «اصل» هشام بن حكم كه از اصول اربعمائه است، دو طريق دارد كه هر دو طريق به ابن ابي عمير منتهي مي شود. [1456].

دوم - ابومحمد، صفوان بن يحيي بجلي كوفي (متوفي 210 هجري): ثقه اي بلند مرتبه و از اصحاب اجماع است. او را موثق ترين و عابدترين مردم زمان خودش دانسته اند [1457] او از رجال اصحاب امام هفتم (ع) شمرده شده، و نزد امام هشتم (ع) منزلتي شريف داشته وكيل آن حضرت و حضرت جواد (ع) بوده است. او از چهل تن از اصحاب امام صادق (ع) روايت نموده، و سي كتاب تصنيف كرده است. [1458].

ابن نديم، در فهرست، در بخش فقهاي شيعه و تصانيف آنان، از او ياد كرده و نام پاره اي از كتب وي را اين چنين آورده است: كتاب شراء و بيع، كتاب تجارات، كتاب محبت و وظائف،

كتب فرائض، كتاب وصايا، كتاب آداب، و كتاب بشارات المؤمن. [1459].

صفوان نيز از راويان هشام بوده، و يكي از دو طريق شيخ طوسي به «اصل» هشام، به صفوان بن يحيي نيز منتهي مي شود. [1460].

سوم - يونس بن عبدالرحمن: از اصحاب اجماع، داراي منزلتي عظيم، و از فقهاي بزرگ شيعه و محدثين و مؤلفين به نام جهان تشيع است.

ابن نديم در فهرست، تحت عنوان فقهاي شيعه و مصنفين كتب فقه و اصول آن، از يونس بن عبدالرحمن نام برده و مي گويد: يونس از اصحاب حضرت موسي بن جعفر (ع) و

[صفحه 438]

علامه زمان خود بود. او بر مبناي مذهب شيعه تصنيف و تأليف بسياري داشته است. [1461].

شيخ طوسي (ره)، براي وي بيش از سي كتاب نقل كرده است. [1462].

يونس را از شاگردان هشام شمرده اند. او از جمله محدثيني است كه از هشام نقل حديث نموده اند. [1463].

چهارم - نضر بن سويد صيرفي كوفي، از ثقات اصحاب امام كاظم (ع)، و مشهورين به عدالت و صحت حديث مي باشد [1464] علماي رجل جملگي او را توثيق نموده اند، و گفته اند كه او داراي كتابي بوده است. [1465].

نضر بن سويد نيز از جمله كساني است كه از هشام روايت نموده اند. [1466].

پنجم - نشيط بن صالح بن لفافه [1467] عجلي: از اصحاب امام صادق (ع)، و امام كاظم (ع)، و از خدمتگزاران امام هفتم (ع) و راويان آن حضرت بوده، كه اكثر دانشمندان علم رجل، مانند: نجاشي، علامه حلي، و ابن داود او را توثيق كرده اند [1468] و شيخ طوسي، و نجاشي و ابن شهر آشوب به كتابي كه از وي نقل شده، اشاره كرده اند. [1469].

نشيط نيز از جمله كساني است كه از هشام نقل حديث

كرده اند. [1470].

ششم - ابوالحسن، علي بن منصور، كوفي، ساكن بغداد:

نجاشي گويد: او در علم كلام شاگرد هشام بن حكم بوده، و كتبي دارد كه از آن جمله كتاب التدبير، در توحيد و امامت، مي باشد. [1471].

[صفحه 439]

و نيز نجاشي، در ترجمه هشام بن حكم، آن گاه كه از كتب هشام نام مي برد، مي گويد: كتاب التدبير از گفته هاي هشام بن حكم است كه علي بن منصور آن را جمع كرده است. [1472].

علي بن منصور نيز از جمله راويان هشام مي باشد. [1473].

هفتم - ابوجعفر، محمد بن خليل سكاك [1474].

شيخ طوسي (ره)، گويد: محمد بن خليل، معروف به سكاك، از متكلمين، و از اصحاب هشام بن حكم، و شاگرد وي بوده است، و با او در اموري مخالفت كرده جز در اصل امامت. براي او كتبي است كه از جمله آنهاست: كتاب معرفت، كتابي در استطاعت، كتابي در امامت، و كتاب رد بر كسي كه امامت را به نصر نمي داند. [1475].

نجاشي گويد: محمد بن خليل بغدادي، سكاك بوده، و صاحب هشام بن حكم، و شاگرد وي مي باشد و از او استفاده كرده است. براي سكاك كتبي است كه از جمله آنها كتابي است در امامت و كتابي كه آن را توحيد ناميده، ليكن آن كتاب تشبيه است نه توحيد. [1476].

از كلام شيخ طوسي (ره)، استفاده مي شود كه سكاك امامي و شيعه بوده، چه در اصل امامت با هشام بن حكم موافق بوده است. [1477].

فضل بن شاذان گويد: هشام بن حكم، رحمه الله، كه درگذشت، يونس بن عبدالرحمن جانشين او گشت، وي در رد مخالفين كوشا بود. و چون يونس بن عبدالرحمن درگذشت، جانشيني جز سكاك بر جاي نگذاشت، وي

نيز در رد مخالفين جديت داشت، تا اينكه سكاك، رحمه الله، هم درگذشت، و من بعد از آنان جانشين ايشانم. [1478].

مرحوم مامقاني گويد: ممكن است كتاب توحيد سكاك مشتمل بر اموري بوده كه به [صفحه 440]

نظر بعضي از قدما مفيد تشبيه باشد، چون قدما به مختصر چيزي كه بر خلاف مذاقشان بود نسبت مي دادند، چنانكه به همين نحو نسبت غلو به اشخاص مي دادند. چگونه مي شود جانشين يونس بن عبدالرحمن كه در رد مخالفين جديت داشته قائل به تشبيه باشد؟ و چگونه ممكن است به كسي كه شخصي چون فضل بن شاذان به جانشيني و شاگردي او اعتراف مي كند و براي او طلب رحمت مي نمايد، چنين نسبتي داد؟ حق آن است كه بگوييم او امامي بوده و از ممدوحين مي باشد. [1479].

دفاع از هشام بن حكم
اشاره

در طول تاريخ هر كس كه دفاع بيشتر از حق امامان معصوم (ع)، و حمايت كامل تر از حريم عقيدتي تشيع نموده، بيشتر مورد طعن بوده، و در اين راستا نه تنها خود او بلكه مكتبش نيز هدف بوده است. و بر اين اساس بود كه مخالفين و دشمنان، آگاهانه، براي شكستن شخصيت علمي هشام و ويران كردن بناهاي فكري و اعتقادي او و بي اثر نمودن كلام برنده تر از صد هزار شمشيرش، درباره اش گفته هاي طعن آميز بسيار ساختند و تهمت هاي ناروا پرداختند، و آنها را به دست دوستان تنگ نظر و حسود پراكندند. خواسته آنان اين است كه ما از دوستي هشام برگرديم، و باورمان را به او، به خاطر ادعاهاي پوچ و بي اساس و داستان هاي ساختگي شان، از دست بدهيم. [1480].

مرحوم آقاي صفائي در كتاب هشام بن الحكم چنين مي گويد:

اموري چند به هشام نسبت داده شده كه بعضي

از آنها بر فرض صحت انتساب، نقص بزرگ بلكه كفر است و بعضي از آنها بر فرض صحت انتساب، نقض و عيب نيست. ما آن امور را ذكر كرده و دفاع مربوط به آن ها را هم از نظر خوانندگان محترم مي گذارنيم:

[صفحه 441]

تجسم و تشبيه

بعضي گفته اند: هشام قائل به تجسم خدا بوده و مي گفته است كه خدا «جسم لا كالاجسام»، و بويژه مخالفين مذهب در اين نسبت پافشاري نموده و با شاخ و برگ و آب و تابي مطلب را بيان كرده اند.

ابومنصور عبدالقاهر بن طاهر بغدادي (متوفي به سال 429 هجري)، صاحب كتاب «الفرق بين الفرق»، گويد:

به زعم هشام، معبود او جسم و داراي حد و نهايت است، طويل و عريض و عميق است طولش مانند عرضش و عرضش مانند عمقش مي باشد؛ ولي طول و عرضش زايد بر ذات نيست، و حركت او در طول بيشتر از حركت او در عرض نيست. و نيز به زعم هشام، خدا نور ساطع است، مانند شمش نقره صاف مي درخشد و مانند مرواريد مدور از تمام جوانب نوراني است. و نيز به زعم هشام، خدا رنگ و طعم و بو دارد، و به حس لامسه احساس مي شود، ولي رنگش عين طعم و طعمش عين بو است و همه عين ذات او هستند. [1481].

و نيز به هشام نسبت داده است كه او قائل بوده كه خدا به اندازه هفت وجب از وجبهاي خود اوست [1482] و جز اين، نسبت هايي كه انسان را دچار حيرت مي كند.

دفاع اغلب اين نسبتها كاملا بي اساس و از مجعولات مخالفين است. قائلين به اين خرافات براي استفاده از وجاهت علمي هشام و تأييد عقايد باطله خود اين خرافات

را به هشام نسبت داده اند و ديگران از موقعيت استفاده نموده براي آلوده كردن مذهب تشيع و لكه دار كردن دامن قدس و وجاهت دانشمندان شيعه اين اتهامات را به نظر قبول تلقي كرده و نقطه ضعف آنان معرفي كرده اند. چنانكه به زراره و غير او از بزرگان اصحاب ائمه (ع) نسبت هاي ناروايي داده اند. و گاهي ائمه هدي (ع) هم از باب تقيه و به منظور حفظ جان شيعيان خود آن اتهامات را به عنوان حقيقت تلقي كرده از اصحاب خاص خود دفاع نمي كردند بلكه از آنان بيزاري مي جستند. [1483].

بلي، فقط نسبتي كه در روايات شيعه و خاصه هم ديده مي شود اين است كه هشام اين جمله «جسم لا كالاجسام» را گفته است ليكن معلوم نيست كه خود معتقد به مفاد اين جمله [صفحه 442]

باشد.

سيد مرتضي علم الهدي، رضوان الله عليه، در كتاب شافي، فرموده: اكثر اصحاب ما مي گويند كه اين جمله «جسم لا كالاجسام» را در مقام مناظره بر سبيل الزام به معتزله گفته است. [1484].

مؤيد اين معني، گفتار شهرستاني در كتاب الملل و النحل است كه مي گويد:... هشام بن حكم داراي فكر عميقي بوده، روا نيست كه از الزامات او بر معتزله غفلت كرد و الزامات او را جزء عقايد او شمرد، چه آن كه مقام اين مرد بالاتر از اين الزامات بوده و اعتقادش با آنچه در مقام الزام مي گويد مغاير است و از حد تشبيه به دور است.

گواه اين مدعي آن است كه هشام در مقام مناظره با «علاف» [1485] گفته است: تو مي گويي خداوند، عالم به علم است و علم او عين ذات اوست پس با ممكنات، در عالم به علم

بودن، شركت دارد و از جهت اتحاد علم و ذات با ممكنات مغايرت دارد. بنابراين عالم است بر خلاف علما، پس چرا نمي گويي خدا جسمي است بر خلاف اجسام و صورتي است بر خلاف صورت ها... [1486].

از اين گفتار بخوبي آشكار مي شود كه هشام خود عقيده به تجسم نداشته [1487]، و در مقام الزام خصم اين جمله را اظهار كرده است؛ و بقيه شاخ و برگها كه صاحب الفرق بين الفرق» و ديگران اضافه كرده اند به كلي بي اساس است.

چگونه ممكن است كسي كه مورد وثوق و اعتماد امام صادق (ع) و امام كاظم (ع) بوده و پيشوايان دين با عبارت مختلف نسبت به او اظهار علاقه كرده اند و او را با كمي سنش مورد تعظيم و تكريم قرار داده و بر ساير اصحاب مقدم مي داشتند و در مناظرات امام صادق و

[صفحه 443]

امام كاظم (ع) حاضر بوده و قسمتي از مناظرات را خود روايت كرده و در مناظرات صريحا نفي تجسم خدا شده و مدار معرفت خداوند را بر نفي تعطيل و تشبيه قرار داده اند، به اين جمله «جسم لا كالاجسام» معتقد باشد. [1488].

علاوه بر اين با ارادتي كه هشام بن حكم به اين خاندان داشته و با اخلاص كامل دفاع از اهل بيت (ع) را شعار خود قرار داده و همواره با دشمنان ايشان در مبارزه بوده و عاقبت جان خود را فديه اين فداكاري و مبارزه قرار داده است چگونه تصور مي شود كه خلاف عقيده ايشان در اصول سخني بگويد. [1489].

از طرف ديگر ممكن است اين عقيده هنگامي از او ابراز شده باشد كه پيرو مكتبهاي باطل مانند مكتب ابوشاكر ديصاني و مكتب ابن صفوان بوده

است و بعد از ورود به مكتب ولايت و استفاده از سرچشمه حكمت و معرف و استناره به نور نير اعظم دانش، تمام زواياي قلب هشام به نور معرفت منور گشته نقطه تاريكي در قلب و مغز او باقي نمانده است. [1490].

ترك تقيه

به استناد بعضي از روايات، به هشام نسبت داده اند كه ترك تقيه كرده و مخالف دستور امام، داير بر ترك مناظره و امر به سكوت، رفتار كرده و در نتيجه مخالفت فرمان سكوت و ادامه مناظره با دشمنان باعث حبس و گرفتاري و كشته شدن حضرت موسي بن جعفر (ع) شده است.

دفاع 1 - روايات مدح قويتر است، بلكه بعضي ادعاي تواتر آنها را نموده اند. به علاوه توثيق و

[صفحه 444]

تجليل دانشمندان بزرگ اسلامي نسبت به هشام، روايات قدح را تأييد مي نمايد. بنابراين هيچ مستبعد نيست كه روايات قدح مجعول و منشأش حسد نسبت به مقام هشام به حكم باشد. [1491].

چنانكه اين توجيه را تأييد مي كند فرمايش حضرت رضا (ع) كه فرمود: «رحمه الله كان عبدا ناصحا اوذي من قبل اصحابه حسدا منهم له» [1492] - خداوند رحمتش كند بنده خيرخواهي بود، اصحابش از روي حسد آزارش كردند -

از اين روايت استفاده مي شود كه اصحاب هشام بن حكم با مخالفين در جعل نسبتهاي ناروا همكاري داشته اند. چه خوش گفته شاعر عرب:

محسد بخلال فيه فاضلة

و ليس تفرق النعماء و الحسد

- او نظر به صفات فاضله اش مورد حسد واقع شده است، البته نعمت از حسد تنگ نظران جدايي ندارد بلكه هر دو با هم اند

و بر فرض مجعول نبودن به منظور جمع بين آنها و اخباري كه دلالت بر مدح هشام و دعا كردن ائمه (ع) براي

او و احترام مخصوص نسبت به او و مقدم كردنش بر ساير اصحاب با جواني اش و كبر سن سايرين دارند، لازم است روايات قادحه را حمل بر تقيه نماييم و بگوييم كه آنها را از نظر تقيه و حفظ جان هشام از معصوم رسيده است و مؤيد اين توجيه، استرحام حضرت رضا (ع) و حضرت جواد (ع)، با تعليل به اينكه از ناحيه اهل بيت (ع) دفاع مي كرد، مي باشد. چه اگر هشام گناهكار بود و شركت در خون امام هفتم (ع) داشت، حضرت رضا (ع) و حضرت جواد (ع) براي او استرحام نمي كردند. [1493].

بنابراين خبري كه از حضرت رضا (ع) نقل شده و ظاهرش از شركت او در خون امام هفتم حكايت مي كند محمول بر تقيه است. بهترين گواه اين توجيه، فرمايش امام هشتم، حضرت رضا (ع) است كه در جواب موسي المشرقي فرمود.

موسي المشرقي [1494] به حضرت رضا (ع) عرض كرد: موسي بن صالح [1495] و

[صفحه 445]

ابوالاسود [1496] از شما راجع به هشام بن حكم پرسش كرده اند فرموده ايد كه گمراه و گمراه كننده است و در خون ابوالحسن موسي بن جعفر (ع) شركت كرده است، آيا آنچه اين دو نفر درباره هشام گفته اند صحيح است؟ چه مي فرماييد،اي آقاي ما! آيا او را دوست بداريم؟ فرمود: آري. مجددا عرض كرد: آيا به طور قطع او را دوست بداريم؟ فرمود: آري او را دوست داريد، آري او را دوست داريد؛ وقتي سخن گفتم عمل كن و تغيير مده، اينك بيرون رو و به ايشان بگو كه امام مرا امر به دوستي هشام كرده. سپس مشرقي [1497] رو به اصحاب امام كرد، به طوري كه سخن او

را امام مي شنيد، و گفت: من نگفتم كه آنچه درباره هشام گفته ام، رأي امام است؟ [1498] امام سكوت فرمود.

از سكوت امام به هنگام گفتار مشرقي و عدم انكار آن، استفاده مي شود كه آنچه قبلا فرموده، صحيح و از باب تقيه و حفظ جان هشام بوده است، و حال كه محذور رفع شده و مقام تقيه از ميان رفته، امر به دوستي هشام مي فرمايد. [1499].

خلاصه آنكه شبهه اي نيست كه هشام از شيعيان آل محمد (ص) و عقيده مند به گفتار آنان بوده و امر ايشان را امتثال مي كرده و خدمت ايشان مكرر مي رسيده و با ايشان بسيار ملاقات مي كرده و اخذ معارف و علوم و احكام مي نموده حتي در امور عادي و خريد و فروش با اتكاء به فرمايش ايشان اقدام مي كرده، اگر اين نسبت صحيح بود چگونه او را مي پذيرفتند و در رديف خواص اصحاب خود قرار مي دادند. بعلاوه چگونه ممكن بود حضرت رضا (ع) و حضرت جواد (ع) براي او طلب رحمت كنند؛ و استرحام آن دو بزرگوار كاشف از اين است كه از وي چيزي كه موجب حبس امام هفتم (ع) يا قتلش باشد صادر نشده است. [1500].

2 - دليلي در دست نيست كه هشام عالما عامدا مرتكب خلاف تقيه شده و زمينه حبس و گرفتاري امام هفتم حضرت موسي بن جعفر (ع) را فراهم كرده باشد، زيرا:

اولا: دستور امام دائر به ترك مناظره در ايام مهدي عباسي بوده و در زمان او هشام سكوت اختيار كرده و امتثال امر امام نمود و پس از مردن مهدي و زوال تقيه سكوت را شكست [1501].

[صفحه 446]

و اگر هشام معاند بود و مخالف دستور رفتار مي كرد

در زمان مهدي هم سكوت نمي كرد.

ثانيا: اساسا معلوم نيست كه امر به سكوت و ترك مناظره شامل هشام باشد ولو اينكه صورة براي رعايت مصلحت، امام قاصدي هم نزد هشام روانه كرده و امر به سكوت را به او هم ابلاغ كرده باشد؛ چه از پاسخ هشام به آن قاصد كه گفت: «مثلي لا ينهي من الكلام» [1502] - مانند من از سخن گفتن ممنوع نيست - پيداست كه منع از مناظره مخصوص كساني بوده كه در فن مناظره مهارت نداشتند، يا احاطه آنها به معارف و اصول حقايق به اندازه كافي نبوده، و از مناظرات آنان مفاسدي توليد مي شده است. و ظاهرا ارسال قاصد و ابلاغ منع حتي نسبت به هشام براي اين بوده است كه ديگران در خود احساس حقارت ننموده دلگير نشوند، و در باطن، هشام اذن خصوصي داشته، و اگر واقعا هشام از مناظره ممنوع بود، با آن اخلاصي كه هشام در كارهاي خود داشته، و قرب منزلتي كه نزد ائمه (ع) داشته، چگونه اقدام به مناظره مي كرد.

ثالثا: مگر حضرت موسي بن جعفر (ع) شخص گمنامي بود كه اطلاع هارون به وجود او، متوقف بر بيانات و سخنان هشام باشد، تا آنكه گفته شود هشام با بيانات خود و اقامه برهان بر امامت حضرت موسي بن جعفر (ع) سبب زنداني شدن و قتل آن بزرگوار گرديد. چنين نيست، بلكه سبب زندان و قتل آن بزرگوار باطنا حب رياست هارون بود، زيرا كه وجود حضرت موسي بن جعفر (ع) را معارض اساس سلطنت خود مي ديد. و ظاهرا سعايت محمد بن اسماعيل بن جعفر بوده است كه به مجرد رسيدن نزد هارون گفت:

دو خليفه در روي زمين وجود دارد: يكي موسي بن جعفر (ع) است در مدينه كه خراج برايش مي آورند و ديگر تو هستي در عراق كه براي تو هم خراج مي آورند. [1503].

[صفحه 447]

تكفير عبدالرحمن بن حجاج

برخي اين موضوع را دليل انحراف هشام قرار داده اند، و شرح آن را از اين قرار است: گروهي از اصحاب كه عبارت از هشام بن حكم و هشام بن سالم و جميل بن دراج و عبدالرحمن بن حجاج و محمد بن حمران و سعيد بن غزوان و عده اي ديگر كه مجموعا در حدود پانزده نفر بودند در مجلسي اجتماع كردند و از هشام بن حكم تقاضا نمودند كه با هشام بن سالم راجع به توحيد و صفات خدا مناظره كنند تا ببينند كداميك در احتجاج نيرومندتر هستند. هشام بن سالم مناظره را به شرط حكميت محمد بن ابي عمير قبول كرد و هشام بن حكم هم مناظره را به حكميت محمد بن هشام پذيرفت. مناظره شروع شد، سخن به جايي رسيد كه هشام بن حكم كلام خدا را كه به وسيله ايجاد صوت صورت بگيرد به زدن عود (كه يكي از آلات موسيقي است) تشبيه كرد. عبدالرحمن بن حجاج به هشام گفت: بالله العظيم، كفر گفتي و از طريق عقل منحرف شدي؛ واي بر تو، نتوانستي كلام خدا را به چيزي جز عود تشبيه كني؟

راوي داستان گويد: جريان را عبدالرحمن به حضرت موسي بن جعفر (ع) نوشت و تقاضا كه امام حق و واقع را بيان نمايد تا دانسته شود كه چه صفتي را شايسته است به خدا نسبت داد. امام كاظم (ع) در پاسخ نامه نوشت: منظورت را فهميدم، خداوند رحمتت كند،

بدان كه خداوند برتر و بالاتر و والاتر از اين است كه فهم بشر كنه و حقيقت صفت او را ادراك نمايد، پس آن صفاتي را كه خدا براي خود معرفي كرده اثبات كنيد و در ماسواي آنها از سخن خودداري نماييد. [1504].

[صفحه 448]

دفاع:

گر چه عبدالرحمن بن حجاج مرد موثقي است، ليكن موثق بودن در نقل روايت، دليل فهم و ذكاوت و مصاب بودنش در تكفير هشام نيست؛ چه تكفيرش هشام را مبتني بر بساطت و سادگي بوده و در قضاوت عجله كرده، و صرف تشبيه هشام را منشأ كفر وي قرار داده است، با اينكه هيچ دليلي در دست نيست كه صرف تشبيه كلام خدا به عود موجب كفر باشد؛ زيرا تشبيه براي تقريب و نزديك كردن مطلب به ذهن است. مثل عبدالرحمن در اين تكفير مثل آن مرد اصولي است كه مرد اخباري را تكفير كرد و اجمال آن داستان چنين است.

يك نفر اصولي با يك نفر اخباري راجع به نجاست آهن مناظره مي كرد. به مجرد اينكه اخباري اظهار كرد آهن نجس است اصولي او را به استناد اينكه گفتار تو مستلزم اين است كه ضريح حضرت ابوالفضل (ع) نجس باشد (چون آن روز ضريح آن حضرت آهن بود) تكفير كرد و گفت: تو مي گويي ضريح آن حضرت نجس است و به اين وسيله اخباري را هو كرد و تمسك به ادله طهارت نكرد كه حقيقت مطلب را بيان كرده باشد.

عبدالرحمن هم به مجرد استماع تشبيه هشام عجولانه مبادرت به تكفير هشام نمود.علاوه بر اين عبدالرحمن نه طرف مناظره بود نه حكم مناظره. بهتر اين بود كه قضاوت را به عهده حكمين كه

محمد بن ابي عمير و محمد بن هشام بودند واگذار مي كرد. در صورتي كه حكمين ساكت بودند و همچنين طرف مناظره كه هشام بن سالم است ساكت بود و فهم آنان در تشخيص سخنان كفرآميز از فهم عبدالرحمن كمتر نبود مع الوصف مبادرتش به تكفير بايد حمل بر بساطت و سادگي شود. و گواه بر اين كه اين تكفير ارزش ندارد پاسخ امام كاظم (ع) است زيرا در پاسخ امام هم دليلي بر صحت اين تكفير نيست بلكه امام هيچ متعرض صحت و سقم تشبيه و تكفير نشده و به طور كلي پاسخي راجع به صفات خدا بيان فرموده. آري يكي از ابتلائات ائمه (ع) معارضه و منازعه اصحاب بوده و چون نمي خواستند دل هيچ يك شكسته شود پاسخ را به طور كلي بيان مي كردند. [1505].

شاگردي ابوشاكر ديصاني

يكي از انتقادات مخالفين هشام اين است كه او شاگرد ابوشاكر ديصاني بوده و

[صفحه 449]

ابوشاكر زنديق است. [1506].

دفاع علاوه بر اينكه اين ادعا سند محكمي ندارد، بر فرض صحت، دليل انحراف هشام نيست؛ زيرا صرف شاگردي شخص بي ديني دليل بر بي ديني، و انحراف شاگرد نمي شود، چه گفته اند: «الحمكة ضالة المؤمن يأخذها حيث وجدها» - حكمت گمشده مؤمن است هر جا كه آن را بيابيد فرا مي گيرد - [1507].

قول به بداء

يكي از انتقادات و اعتراضاتي كه مخالفين بدان تكيه كرده اند قول به بداء است به توهم اينكه تجويز بداء نسبت به خدا مستلزم تجويز خطا نسبت به ساحت قدس الهي است.

دفاع قول به بداء نه تنها مستلزم مستند به هشام است بلكه از عقايد شيعه اثناعشريه [1508] و به گمان عامه از امتيازات آنان است. تجويز بداء مستلزم تجويز خطا بر خدا نيست چگونه ممكن است شيعه كه خطا را نسبت به پيامبران و پيشوايان دين خدا روا نمي دارند نسبت به خدا روا دارند. و اشتباه مخالفين از اينجا سرچشمه گرفته كه گمان كرده اند بداء به معني ظهور بعدالخفاء - آشكار شدن چيزي براي خدا بعد از نهان بودن آن - مي باشد و اين معني علاوه بر اينكه مستلزم تجويز خطاست، مستلزم جهل و ناداني نيز مي باشد و خداي تعالي منزه [صفحه 450]

از ناداني و خطاست.

و شيعه بداي به اين معني را به خدا نسبت نمي دهد؛ بلكه بدائي را كه شيعه به خدا نسبت مي دهد به معني اظهار بعد الاخفاء - آشكار ساختن بعد از پنهان كردن - است. مثلا يكي از موارد بداء آن است كه خدا به چيزي امر كند و قبل از وقوعش در

وقتش نهي فرمايد؛ چنان كه در داستان ذبح اسماعيل، خدا ابراهيم را مأمور به ذبح وي فرمود و قبل از وقوع ذبح، او را از آن نهي نمود. مخالفين نتوانسته اند تصور كنند كه ممكن است امري، نظر به مصالحي در خود امر از قبيل مصلحت آزمايش، به چيزي تعلق بگيرد و در خود آن چيز مصلحتي نباشد و پس از حصول نتيجه، يعني آزمايش، نهي بدان چيز كه مورد امر واقع شده است تعلق گيرد و اين نهي بعد از امر، از نظر پشيماني و ندامت و يا مكشوف شدن زيان و ضرر براي خدا نباشد؛ و اگر موضوع با اصول مقرره شيعه سنجيده شود مطلب براي آنان روشن مي گردد.

خلاصه مراد از بداء در مورد مذكور همان معني است كه گاهي آقايي براي فهماندن حسن انقياد خدمتگزار خود به ديگران، وي را به كار دشواري امر نمايد و پس از شروع خدمتگزار در مقدمات آن كار، آقا او را از آن كار باز دارد. و داستان ذبح اسماعيل از اين قبيل است كه خداوند به منظور اعلام مقام رضا و تسليم ابراهيم خليل وي را در خواب به ذبح فرزند عزيزش اسماعيل مأمور فرمود و چون او و فرزندش هر دو تسليم امر پروردگار شدند و آثار رضا از آنان آشكار گرديد و در انجام مقدمات شتاب كردند خداوند از ذبح اسماعيل منع كرد و پدر و پسر را ثنا گفت و اجر ايشان را افزون گرداند. و بالجمله از اول ذبح اسماعيل منع كرد و پدر و پسر را ثنا گفت و اجر ايشان را افزون گرداند. و بالجمله از اول ذبح اسماعيل منظور

و مقصود نبوده و فقط مقدمات ذبح مطلوب و منظور بوده است و اين مطلب را پروردگار عالم، از باب آزمايش، از ابراهيم پنهان داشت، و به جمله «قد صدقت الرؤيا» اعلام نمود. [1509].

اين مطلب را نيز ناگفته نگذاريم كه اين مثالي كه بيان كرديم در تشريعيات بود. تكوينيات هم چنين است، مانند: زياد شدن ايام زندگاني و تأخير مرگها به واسطه صدقه و صله رحم و سعادت و شقاوت و عاقبت به خير شدن و عاقبت به شر شدن كه ممكن است اين امور از نظر وجود شرايط براي بعضي از اوليا مخفي بوده و از آنها بي خبر باشند سپس با تحقق شرط بداء حاصل شود يعني بعد از خفا ظهور يابد و بعد از نهان بودن

[صفحه 451]

آشكار شود. [1510].

عدم علم به حوادث آتيه

به هشام بن حكم نسبت داده اند كه عقيده داشته به اينكه خداوند به حوادث آتيه علم ندارد و تالي فاسد اين عقيده آن است كه علم خداوند حادث باشد و براي فرار از اين تالي فاسد معتقد بوده كه علم خدا نه متصف به حدوث گردد و نه متصف به قدم؛ زيرا كه علم خدا صفت است و صفت متصف نگردد، و علم خدا نه صفتي است كه قائم به خدا باشد و نه عين ذات است و نه غير ذات. [1511].

گر چه در اين عقيده او تنها نيست چه گروهي از عامه، مانند: ابوحسين بصري معتزلي [1512] و هشام فوطي معتزلي [1513] و جهم بن صفوان جبري نيز با اين عقيده موافقند [1514] ليكن با

[صفحه 452]

عقيده اماميه و روايات متواتره كه علم خدا را به حوادث قبل از آفريدن آنها اثبات مي كنند، از

قبيل «عالم اذ لا معلوم»، مخالف مي باشد.

دفاع چنان كه شيخ مفيد، اعلي الله مقامه، فرموده: معلوم نيست كه نسبت معتزله اين عقيده را به هشام، مقرون به صدق و حقيقت باشد بلكه ممكن است كه معتزله بر اساس مخالفت مذهبي تخرص به غيبت نموده اين نسبت ناروا را به وي داده باشند، و موافقين هشام هم بدون تأمل و تحقيق در اين نسبت از آنان تقليد كرده باشند؛ چه كتابي از هشام در اين باب ديده نشده و مجلس مناظره اي كه در آن مجلس اين عقيده را اظهار كرده باشد حكايت نشده و سخنان هشام در امامت و مسائل امتحان برخلاف اين عقيده است. [1515].

مرحوم سيد مرتضي، در كتاب شافي، مي فرمايد: «فاما حدوث العلم فهذا ايضا من حكاياتهم المختلفة و ما تعرف للرجل كتابا و لا حكاه عنه ثقة» [1516] - اما نو پيدايي علم خداوند، اين هم از حكايات مجعوله مخالفين است، نه كتابي راجع به اين موضوع از هشام بن حكم معرفي شده و نه شخص موثقي اين داستان را حكايت كرده است.

و تمام اين حكايات و اتهامات را جز جاحظ [1517] و نظام [1518] كسي نقل نكرده و اين [صفحه 453]

دو نفر مورد وثوق و اعتماد نيستند. [1519].

از مؤيدات افترا بودن اين نسبت، روايتي است كه هشام از امام صادق (ع) نقل مي كند، و در آن روايت امام، در مقام جواب سؤال از علم خدا به حوادث قبل از وجود آنها، تصريح مي فرمايد به اينكه خداوند قبل از آفريدن حوادث بدانها علم داشته [1520]؛ و با علاقه و

[صفحه 454]

ارادت هشام به امام صادق (ع) و لطف و توجه مخصوص امام به وي

چگونه ممكن است برخلاف رأي پيشواي خود چنين عقيده اي را اتخاذ كند. [1521].

و بر فرض صحت انتساب، ممكن است اين عقيده قبل از تشرف به مكتب ولايت باشد؛ چه او قبل از تشرف به مكتب امام صادق (ع) از پيروان جهم بن صفوان بوده و اين عقيده از آثار آن مكتب است و پس از تشرف به مكتب ولايت از اين عقيده عدول كرده است. [1522].

ديدار خدا به چشم سر

به هشام بن حكم نسبت داده اند كه قائل به جواز ديدار خدا با چشم سر بوده است. گر چه اشاعره ديدار خدا را تجويز مي نمايند و بر فرض صحت اين نسبت، هشام تنها نيست؛ و ليكن فقها و متكلمان شيعه اماميه و اكثر معتزله به اتفاق قائل به محال بودن ديدار از خدا با چشم مي باشند؛ و قرآن كريم، و اخبار متواتره، عقيده فقها و متكلمان اماميه را تأييد مي كند. [1523].

دفاع اين نسبت هم مانند ساير نسبت ها از طريق موثقي ثابت نشده بلكه از جمله اتهاماتي است كه دشمنان هشام بن حكم در مقام طعن بر وي بدو نسبت داده اند [1524] و ممكن است [صفحه 455]

كه اين اتهام متكي به استنباط گويندگان باشد نه اينكه از خود هشام بن حكم شنيده باشند. و سند اين استنباط عبارت از گفتاري است كه هشام در مقام مناظره گفته است: «جسم لا كالاجسام». و از اين گفتارش چنين استنباط كرده اند كه چون هشام عقيده به تجسم دارد پس معتقد به جواز ديدار خدا هم مي باشد. [1525].

و بر فرض اين كه اين نسبت هم صحيح و واقعا هشام بن حكم چنين عقيده اي را اظهار كرده باشد از توابع قول به تجسم است كه از

آن عقيده بعد از استبصار و تشرف به مكتب ولايت عدول كرده است. [1526].

سفارش حضرت موسي بن جعفر به هشام بن حكم در وصف عقل

در پايان شرح حال هشام، سفارش حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام به او در وصف عقل را كه مشتمل بر مواعظ و پندهاي ارزشمند و حقايق ارجمندي است، از كتاب تحف العقول، براي مزيد استفاده خوانندگان عزيز ذكر مي شود:

حضرت موسي بن جعفر (ع) به هشام فرمود: همانا خداوند تبارك و تعالي صاحبان فهم و خرد را در كتابش مژده داده و فرمود: «فبشر عبادي الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هداهم الله و اولئك هم اولوالالباب» [1527] - پس تو اي پيامبر، آن بندگانم را كه هر سخن را بشنوند آنگاه نيكوتر را پيروي نمايند يا نيكوتر پيروي كنند مژده ده. آنانند كه خداوند ايشان را هدايت نموده و به حقيقت رسانده است و هم آنانند صاحبان خرد -

اي هشام! خداوند عزوجل به وسيله عقل حجت خويش را بر مردم تمام كرده و بيان حق را به آنان ايفاء كرده و آنان را به ربوبيت خويش به وسيله ادله راهنمايي نموده و فرموده است: «والهكم اله واحد لا اله الا هو الرحمن الرحيم ان في خلق السموات و الارض و اختلاف [صفحه 456]

الليل و النهار و الفلك التي تجري في البحر بما ينفعل الناس و ما انزل الله من السمآء من مآء فاحيا به الارض بعد موتها و بث فيها من كل دابة و تصريف الرياح و السحاب المسخر بين السمآء و الارض لايات لقوم يعقلون» [1528] - و خداوند شما خداوندي است يكتا، نيست خدايي مگر او كه بخشاينده و مهربان است، به راستي در آفرينش آسمان ها و زمين

و دگرگونيهاي شب و روز و كشتيهايي كه براي انتفاع خلق در ميان دريا پيش مي رود و باراني كه خدا از آسمان فرو فرستاد تا به آن زمين را پس از مردگي اش زنده كرد و از همه جنبندگان در زمين پراكنده ساخت و تغيير جهت بادها و ابر رام شده بين آسمان و زمين (در همه اين امور) براي گروهي كه مي انديشند نشانه هايي (بر دانش و توانايي آفريننده) است -

اي هشام! به تحقيق كه خداي عزوجل امور نامبرده را از اين جهت كه نيازمند به مدبر مي باشند دليل معرفت خود قرار داده و فرموده است: «و سخر لكم الليل و النهار و الشمس و القمر و النجوم مسخرات بامره ان في ذلك لايات لقوم يعقلون» [1529] - شب و روز و خورشيد و ماه را براي شما مسخر ساخت و ستارگان آسمان به فرمانش تسخير شدگانند، بي گمان در اين كار نشانه هاي قدرت خدا براي گروهي كه امور را با خرد بسنجند پديدار است - و فرموده است: «حم و الكتاب المبين انا جعلناه قرانا عربيا لعلكم تعقلون» [1530] - حم (رمزي از رموز قرآن يا اشاره به دو اسم حميد و مجيد يا رحمان و رحيم خدا) سوگند به كتاب روشن بيان و روشنگر كه ما آن را به زبان عربي قرار داديم شايد شما در فهم آن تعقل كنيد - و فرموده است: «و من اياته يريكم البرق خوفا و طمعا و ينزل من السمآء مآء فيحيي به الارض بعد موتها ان في ذلك لايات لقوم يعقلون» [1531] - و يكي از نشانه هاي قدرت الهي همان نيروي برق است كه شما را هم از

صاعقه عذاب مي ترساند و هم به رحمت باران آسمان كه زمين را پس از مرگ زنده مي كند اميدوار مي سازد. راستي در اين كار نشانه هايي است براي گروهي كه مي انديشند -

[صفحه 457]

اي هشام! پس خداوند جهان خردمندان را پند داد و به آخرت تشويقشان نمود و فرمود: «و ما الحيوة الدنيا الا لعب و لهو و للدار الآخرة خير للذين يتقون افلا تعقلون» [1532] و زندگي دنيا جز بازيچه كودكان و هوسراني بي خردان چيزي نيست و هر آينه خانه آخرت براي پرهيزكاران نيكوتر است، آيا باز هم نمي انديشيد؟ - و فرمود: «و ما اوتيتم من شي ء فمتاع الحيوة الدنيا و زينتها و ما عندالله خير و ابقي افلا تعقلون» [1533] - تمامي نعمت هاي دنيوي كه به شما داده شده متاع بي ارزش زندگاني دنيا و زينت آن است، و آنچه نزد خداست براي شما بهتر و پايدارتر است، آيا باز هم نمي انديشيد؟ -

اي هشام! سپس نابخردان را كه راجع به عذاب خدا انديشه نمي كنند بيم داد و فرمود: «ثم دمرنا الاخرين و انكم لتمرون عليهم مصبحين و بالليل افلا تعقلون» [1534] - پس (از نجات لوط و اهلش) بقيه را هلاك ساختيم و شما مردم همواره هر صبح و شام بر ويرانه سرزمين آنان عبور مي كنيد آيا باز چشم عبرت نمي گشاييد و عقل را به كار نمي اندازيد؟ -

اي هشام! آن گاه بيان نمود كه خرد به همراه دانش است و فرمود: «و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون» [1535] - ما اين مثالها را براي همه مردمي مي زنيم، ليكن جز دانشمندان كسي در آنها تعقل نمي كند -

اي هشام! سپس كساني را كه تعقل

نمي كنند نكوهش كرد و فرمود: «و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه آبائنا اولو كان اباؤهم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون» [1536] - و چون به كافران گفته شود آنچه را كه خدا فروفرستاده است پيروي نماييد پاسخ دهند كه ما پيرو كيش پدران خود خواهيم بود، آيا دستور خرد چنين است كه در صورتي كه پدران ايشان از خرد بي بهره و هيچ گاه راه نيافته باشند باز پيروي آنان روا باشد؟ - و فرمود: «ان شر الدواب عندالله الصم البكم الذين لا يعقلون» [1537] - همانا بدترين جانوران نزد

[صفحه 458]

خدا كساني هستند كه (از شنيدن و گفتن حرف حق) كر و لال مي باشند و در آيات الهي انديشه مي نمايند - و فرمود: «و لئن سئلتهم من خلق السموات و الارض ليقولن الله قل الحمدلله بل اكثرهم لا يعلمون» [1538] - اگر از كافران بپرسي آن كيست كه آسمانها و زمين را آفريده است همانا پاسخ دهند خداست. بگو: پس سپاس و ستايش هم خاص خداست، ولي بيشترشان نمي دانند -

اي هشام! سپس اكثريت بي خرد را مورد نكوهش قرار داد و فرمود: «و ان تطع اكثر من في الارض يضلوك عن سبيل الله» [1539] - و اگر از اكثريت مردم روي زمين پيروي كني تو را از راه خدا گمراه خواهند ساخت - و فرمود: «و لكن اكثرهم لا يعلمون» [1540] - ليكن بيشترشان نمي دانند - و نيز فرمود: «و اكثر هم لا يعقلون» [1541] و بيشترشان تعقل نمي كنند -

اي هشام! آن گاه اقليت را ستوده و فرمود: «و قليل من عبادي الشكور» [1542] - و كمي از بندگانم

سپاسگزارند - و فرمود: «و قليل ما هم» [1543] - و چه كم اند آنان (كه ايمان دارند و كار شايسته مي كنند) - و نيز فرمود: «و ما امن معه الا قليل [1544] - و جز اندكي از مردم به نوح ايمان نياوردند -

اي هشام! سپس خداوند جهان به نيكوترين وجهي از صاحبدلان و خردمندان ياد كرده و آنان را به بهترين زيورها آراسته و فرموده: «يؤتي الحكمة من يشاء و من يؤت الحكمة فقد اوتي خيرا كثيرا و ما يذكر الا اولوا الالباب» [1545] - حكمت مي دهد هر كه را بخواهد و آنكه حكمت داده شود خير فراوان بدو داده شده و آگاهي نمي يابند مگر صاحبان خردها -

[صفحه 459]

اي هشام! همانا خدا از عقل تعبير به قلب نموده و فرموده: «ان في ذلك لذكري لمن كان له قلب» [1546] - به درستي كه در اين (هلاكت پيشينيان) پند و تذكري است براي آن كه دلي (عقل) دارد - و نيز از عقل تعبير به حكمت نموده و فرموده: «و لقد اتينا لقمان الحكمة» [1547] - و به تحقيق لقمان را حكمت (فهم و عقل) داديم -

اي هشام! همانا لقمان به پسرش گفت: در مقابل حق فروتن باش تا خردمندترين مردم باشي. فرزند عزيزم همانا دنيا درياي ژرفي است كه خلقي بسيار در آن غرقه گشته اند، (اگر از اين دريا نجات مي خواهي) بايد كشتي پرهيزكاري را انتخاب كني كه پر از ايمان، بادبانش توكل، ناخدايش عقل، راهنمايش دانش، و سكانش شكيبايي باشد.

اي هشام! هر چيزي را نشاني است و نشان خردمند انديشه است و نشان انديشه خاموشي است. و براي هر چيز مركبي است و مركب

خردمند فروتني است. و براي ناداني ات همين بس كه مرتكب كاري شوي (و بر مركبي سوار شدي) كه از آن نهي شده اي.

اي هشام! اگر در دستت گردويي باشد و مردم گردوي تو را مرواريد خوانند با آنكه خود مي داني گردوست از گفتارشان سودي نبري، و اگر در دستت مرواريدي باشد و مردم مرواريدت را گردو نامند با اينكه مي داني مرواريد است از سخن ايشان زياني نبيني.

اي هشام! خدا پيامبران و رسولانش را به سوي بندگانش نفرستاد مگر براي آنكه از رهگذر فرامين او خردمند شوند. پس هر كه دعوت پيامبران را بهتر اجابت نمايد معرفتنش نسبت به خدا نيكوتر است، و هر كه معرفتش نسبت به فرمان خدا بهتر باشد خردمندتر است، و هر كه خردمندتر باشد مقامش در دنيا و آخرت بلندتر است.

اي هشام! از طرف خدا بر هر بنده فرشته اي مأمور است و مهارش را دارد كه اگر فروتني نمايد او را بلند گرداند و اگر بزرگي فروشد او را پست سازد.

اي هشام! خداوند را بر مردم دو حجت است: حجت آشكار و حجت نهان؛ حجت آشكار رسولان و پيامبران و امامانند و حجت نهان خردهاست.

اي هشام! راستي خردمند كسي است كه حلال، او را از سپاسگزاري باز ندارد و حرام، بر شكيبايي او چيره نشود.

اي هشام! هر كس سه چيز را بر سه چيز مسلط سازد چنان است كه هواي نفسش را در نابود كردن عقل خود ياري كرده است: آنكه پرتو فكرش را به آرزوي درازش تاريك

[صفحه 460]

كند؛ و شگفتيهاي حكمتش را به گفتار بيجا و بيهوده نابود گرداند؛ و نور عبرت و پند پذيري خود را به خواهشهاي نفساني خاموش

نمايد. اين چنين كسي به هواي نفس براي نابود كردن عقلش كمك كرده است؛ و هركس عقل خويش را نابود سازد، دين و دنياي خود را تباه ساخته است.

اي هشام! چگونه در پيشگاه خدا كردارت پاكيزه و مقبول باشد با اينكه عقلت را از فرمان پروردگارت باز داشته اي و آن را مغلوب خواهشهاي نفساني قرار داده اي.

اي هشام! صبر بر تنهايي نشانه قوت عقل است، پس هركس عقلش به نور معارف رباني نيرومند شود، از اهل دنيا و دنيا طلبان دوري گزيند و به آنچه نزد خداست رغبت نمايد؛ و خدا در وحشت انيس او و در تنهايي يا او و در تنگدستي بي نيازي او و در بي خويش و تباري عزيز كننده او باشد.

اي هشام! آفرينش بندگان براي طاعت خداوند است، و نجات آنان جز به طاعت، و طاعت وي جز به دانش به دست نيايد، و دانش به آموزش حاصل شود، و آموزش به نيروي عقل وابسته است؛ و دانش را بايد از عالم رباني آموخت، و شناخت آن عالم رباني به عقل حاصل شود.

اي هشام! كردار اندك خردمند در پيشگاه خداوند پذيرفته و دو چندان است، و كردار بسيار از نادانان و هواپرستان مردود است.

اي هشام! همانا خردمند با داشتن فهم و حكمت به كم (ضروريات زندگي) دنيا خشنود است و به كم از حكمت، همراه با تمامي لذائذ دنيا، خشنود نيست و از اين رو تجارت خردمندان سودمند است.

اي هشام! اگر به ضروريات زندگي اكتفا كني كمترين متاع دنيا تو را كافي است و چنانچه ضروريات زندگي تو را بي نياز نسازد هيچ چيز دنيا تو را كافي نيست.اي هشام! همانا خردمندان از زوايد

و تجملات زندگي چشم پوشيدند تا چه رسد به گناهان، با اينكه ترك زوايد زندگي از فضائل اخلاقي و ترك گناه از وظائف بندگي است. [1548].

[صفحه 461]

اي هشام! همانا خردمندان به دنيا بي رغبتند و به آخرت مشتاق؛ زيرا دانستند كه دنيا خواهان است و خواسته و آخرت هم خواهان است و خواسته، پس هر كس كه خواهان آخرت باشد دنيا از پي او رود تا نصيبش را به طور كامل از دنيا برگيرد و هر كس كه خواهان دنيا باشد آخرت در پي او باشد تا مرگش در رسد و دنيا و آخرتش را تباه سازد.

اي هشام! هر كه بدون مال بي نيازي خواهد و آسايش دل از درد حسد جويد و سلامتي در دين طلبد بايد كه با تضرع و زاري از خدا بخواهد كه عقلش را كامل گرداند؛ چه هر كه عقلش كامل شود به مقدار احتياج از دنيا اكتفا كند و هر كس به قدر احتياج از دنيا اكتفا كند بي نياز گردد، و كسي كه اكتفا به مقدار ضرورت ننمايد هرگز به بي نيازي نرسد.

اي هشام! خداوند بزرگ و عزيز از گروهي شايسته حكايت فرموده كه ايشان، چون دانستند كه دل ها از راه حق منحرف مي شوند و به كوري و سرنگوني مي گرايند، از خدا تقاضا كردند: «ربنا لا تزع قلوبنا بعد اذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمة انك انت الوهاب» [1549] - پروردگارا پس از هدايت، دل هاي ما را از راه راست برمگردان و ما را از طرف خود رحمتي بخشاي؛ زيرا كه تويي بس بخشاينده - همانا از خدا نمي ترسد كسي كه از رهگذر دستورات او خردمند نگردد، و كسي كه

از رهگذر دستورات او خردمند نگردد دلش از معرفت ثابتي كه وسيله بينايي او نسبت به حقايق باشد محروم است، و كسي به حقيقت معرفت نمي رسد مگر آنكه كردارش گواه گفتارش و نهانش برابر آشكارش باشد؛ زيرا خداوند بر عقل و معرفت پنهان دليلي جز ظاهر انسان كه گوياي باطن اوست قرار نداده است.

اي هشام! بارها اميرالمؤمنين (ع) مي فرمود: هيچ وسيله اي براي پرستش خدا بهتر از عقل نيست و تا چند خصلت در كسي نباشد عقلش كامل نشده است: كفر و شر از وي پديد نيايد؛ رشد و خوبي از وي اميد رود؛ مازاد بر ضرورت از اموال خويش را در راه خدا بخشش كند؛ از پرگويي و سخنان نابجا خودداري نمايد؛ بهره او از دنيا همان قوتش باشد؛ در تمام دوران زندگي از دانش سير نشود؛ خواري و ذلت در راه خدا را از عزت و شرافت در نزد غير خدا خوشتر دارد؛ تواضع را از بزرگي و اشرافيت دوست تر دارد؛ نيكي و احسان اندك ديگران را بسيار شمارد و احسان بسيار خود را اندك حساب نمايد؛ و همه مردم را از خود بهتر شمارد و خود را از همه بدتر شمارد، و اين صفت سرچشمه تمام خيرات و امور ديني است.

[صفحه 462]

اي هشام! هر كس راستگو باشد عملش خوب و پاكيزه باشد. و هر كس داراي نيت نيك باشد روزي اش فزوني يابد. و هر كس به برادران و خانواده خود نيكي نمايد عمرش دراز گردد.

اي هشام! به نابخران حكمت آموختن، ستم به آن و نابجا به كار بردن آن است. و از اهلش باز داشتن، ستم به آنان است.

اي هشام! چنانكه (نااهلان) حكمت

را براي شما واگذاشته اند و شما هم دنيا را براي آنان واگذاريد.

اي هشام! آن را كه مردانگي و مروت نباشد دين نيست و آن را كه عقل نباشد مردانگي نيست. و براستي ارجمندترين مردم كسي است كه دنيا را براي خود منزلتي نداند. همانا براي بدنهاي شما بهايي جز بهشت نيست، پس آنها را به غير بهشت مفروشيد.

اي هشام! اميرالمؤمنين (ع) مي فرمود: در صدر مجلس نمي نشيند مگر مردي كه داراي سه خصلت باشد: اول - هرگاه كه از وي چيزي پاسخ گويد. دوم - چون مردم از سخن درمانند او سخن گويد. سوم - نظريه اي كه صلاح جامعه باشد اظهار كند. پس كسي كه صدر مجلس را با نداشتن اين صفات اشغال كند احمق و بي خرد است [1550] و حسن بن علي (ع) فرمود: حاجات خود را از اهلش بخواهيد. عرض شد: اي فرزند پيامبر اهلش كيانند؟ فرمود: كساني كه خداوند آنان را در كتابش به آيه: «انما يتذكر اولوا الالباب» [1551] - تنها صاحبدلان پند گيرند - معرفي فرموده و ايشان خردمندانند و علي بن الحسين (ع) فرمود: همنشيني شايستگان، انسان را شايسته گرداند. و ادب و حسن خلق دانشمندان موجب فزوني عقل انسان گردد. و فرمانبرداري زمامداران عادل موجب كمال عزت شود. و بهره گيري از مال (با به جريان انداختن آن) نشان كمال مردانگي است. و راهنمايي مشورت خواه، اداي حق نعمت (عقل) است. و خودداري از آزار مردم نشان كمال [صفحه 463]

عقل و مايه آسايش تن در حال و آينده (دنيا و آخرت) است.

اي هشام! خردمند به كسي كه از تكذيبش بيمناك است چيزي نگويد، و از كسي كه مي ترسد او را

محروم كند چيزي نخواهد، و آنچه را كه قادر به انجامش نيست وعده ندهد، و به چيزي كه اميدش مايه نكوهش و زحمت اوست اميد نبندد، و به كاري كه بترسد در آن درماند اقدام نكند. و اميرالمؤمنين (ع) بارها به يارانش سفارش مي كرد و مي فرمود: شما را توصيه مي كنم كه در آشكار و نهان از خدا بترسيد. و در حال خشنودي و خشم از راه عدل و انصاف عدول نكنيد. و در حال تنگدستي و بي نيازي از كسب و كار خودداري نماييد. و نسبت به كسي كه به شما بي مهري كند مهر ورزيد. و از كسي كه به شما ستم كند بگذريد. و به كسي كه شما را محروم نمايد عطا كنيد. بايد نگاه شما عبرت، و خاموشي شما انديشه، و سخن شما ياد خدا، و سرشتتان سخاوت باشد؛ چه هيچ بخيلي به بهشت وارد نشود و هيچ سخاوتمندي به دوزخ نرود.

اي هشام! خدا رحمت كند آن كس را كه چنانكه شايد از خدا شرم دارد، پس سر و آنچه در آن است (از چشم و گوش و زبان و ساير حواس) و شكم و آنچه را كه در آن و پيوسته بدان است (از دست و پا و شهوت، از حرام) نگهداري نمايد، و به ياد مرگ و پوسيدن تن باشد، و بداند كه بهشت نتيجه تحمل سختي و ناملايمات و دوزخ زاييده پيروي از هواي نفس و هوس و شهوات است.

اي هشام! هر كه از هتك حيثيت و شرافت مردم خودداري كند، روز قيامت خداوند لغزشهاي او را ببخشايد. و هر كه خشم خود را از مردم باز دارد، خداوند روز قيامت

خشمش را از او باز دارد.

اي هشام! خردمند دروغ نگويد هر چند كه دروغ موافق ميلش باشد.

اي هشام! در نوشته اي كه به دسته شمشير پيامبر آويخته بود اين جملات ديده شد: سركش ترين مردم نسبت به خداوند كسي است كه جز زننده خود را بزند و جز كشنده خود را بكشد. و هر كس غير پييشواي دين خود را دوست داشته و به پييشوائي اش تن در دهد نسبت به ديني كه خدا بر پيغمبرش (ص) نازل فرموده كافر باشد. و هر كس بدعت گذارد، يا بدعت گذاري را پناه دهد، خدايش روز رستاخيز هيچ توبه و فديه اي را از او نپذيرد.

اي هشام! برترين وسيله تقرب و نزديكي بنده به خدا، بعد از شناختن او، نماز و نيكي به پدر و مادر و ترك حسد و خودپسندي و فخر بر مردم است.

اي هشام! در انديشه آتيه خود باش و ببين كه چه روزي در پيش داري و براي آن روز پاسخ فراهم كن؛ زيرا كه تو بازداشت و مسئولي. از روزگار و اهلش پند گير؛ زيرا هر چند

[صفحه 464]

روزگار طولاني است ولي براي تو كوتاه است. چنان عمل كن كه گويا پاداش عملت را مي بيني تا رغبتت در عمل زيادتر گردد. از اين رهگذر معرفتت نسبت به خدا بيشتر شود. در تحولات روزگار و حالات و احوال آن فكر كن؛ زيرا آينده مانند گذشته است، پس از گذشته پند گير و عبرت پذير. علي بن الحسين (ع) فرمود: آنچه در خاور و باختر از دريا و صحرا و كوه و دشت كه آفتاب بر آن مي تابد نزد دوستان خدا، و اهل معرفت به حق خدا، جز مانند سايه زودگذر

چيزي نيست. سپس فرمود: آيا آزاد مردي نيست كه اين پس جويده و دهان زده (يعني دنيا) را به اهلش وانهد؟ براي جانهاي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به غير بهشت مفروشيد؛ زيرا كه هر از نعمت هاي خدا به دنيا قانع شود به چيز پستي خشنود شده است.

اي هشام! به راستي همه مردم ستارگان را مي بينند ولي استفاده از آن ها مخصوص كساني است كه از (علم نجوم و) مجاري و منازل آن ها اطلاع داشته باشند؛ شما هم حكمت را مي خوانيد ولي استفاده از آن مخصوص اشخاصي است كه آن را به كار بندند.

اي هشام! همانا مسيح (ع) به حواريين گفت: اي بندگان بد! از بلندي درخت خرما مي ترسيد و خار و زحمت بالا رفتن به درخت خرما را در نظر مي آوريد ولي پاكيزگي ميوه و منافع آن را فراموش مي كنيد. همچنين به ياد زحمت كار آخرت و عبادت مي افتيد به نظر شما مدت آن طولاني مي آيد ولي فوايد شكوفه ها و ميوه هاي عبادت را كه نعمت هاي آخرت است فراموش مي كنيد. اي بندگان بد! گندم را پاك و پاكيزه مي كنيد و خوب آردش نماييد تا طعم آن را دريابيد و خوراكش گوارا باشد، همچنين ايمان را خالص و كامل گردانيد تا شيريني آن را بيابيد و از عاقبتش سود بريد. من به راستي مي گويم: اگر در شب تاري چراغي را كه با قطران مي سوزد پيدا كنيد از آن استفاده مي كنيد و بوي تعفن قطران مانع از استفاده شما نمي شود، همچنين شايسته است براي شما كه حكمت را در نزد هر كه يافتيد بگيريد و عمل نكردن گوينده و بي رغبتي وي به آن، شما را از آموختن

باز ندارد. اي بندگان دنيا! به راستي به شما مي گويم كه شما به شرافت آخرت نمي رسيد مگر به ترك آنچه دوست داريد. پس توبه از گناهان را به فردا ميفكنيد؛ زيرا تا فردا، شب و روزي مانده و ممكن است مرگ شما در اين مدت فرارسد. به راستي مي گويم: كسي كه بدهكار نباشد آسوده تر از كسي است كه وامي به گردن دارد هر چند كه وامش را نيك بپردازد، همچنين كسي كه گناهكار نباشد غمش كمتر و آسوده تر از كسي است كه گناه كند هر چند گناهكار را در نظر خالص نمايد. و همانا گناهان كوچك و خرد از دام هاي شيطان است كه گناهان را در نظر شما حقير و پست جلوه دهد تا انباشته و افزون گردد و شما را فراگيرد. به راستي مي گويم: همانا مردم در

[صفحه 465]

زمينه حكمت دو دسته اند: دسته اي حكمت را به گفتار خويش استوار و به كردار خويش تصديق كرده اند، و دسته ديگر آن را به گفتار خود استوار و با رفتار بد خويش به تباهي آن برخاسته اند چه بسيار ميان اين دو دسته فاصله است. خوشا به حال دانشمنداني كه كردارشان موافق گفتارشان باشد و بدا به حال دانشمنداني كه به گفتار اكتفا كنند. اي بندگان بد! ملازم خانه هاي خدا باشيد (و آني از پرستش او غفلت ننماييد) و دلهاي خود را خانه پرهيزكاري قرار دهيد، و آن را پناهگاه شهوات نسازيد و همانا ناشكيباترين فرد شما كسي است كه علاقه او به دنيا بيشتر و شكيباترين شما بر بلا كسي است كه زهدش نسبت به دنيا بيشتر است. اين بندگان بد! همچون باز رباينده و روباه مكار و

گرگ غدار و شير درنده نباشيد و چنانكه اين جانوران با شكار خود رفتار مي نمايند شما با مردم رفتار نكنيد، برخي را برباييد و پاره اي را بفريبيد و بعضي را غدر كنيد. براستي به شما مي گويم: همچنانكه كسي برونش سالم و درونش فاسد باشد سود نبيند، تنهاي شما نيز كه ظاهرش خوشايند شماست، با تباهي دل هاي شما، براي شما سودمند نباشد. شما را چه سود كه بشره و ظاهر خود را پاك كنيد و دلتان ناپاك باشد. به مانند غربالي نباشيد كه آرد خوب را بيرون دهد و نخاله را نگاه دارد؛ شما هم حكمت را از دهان خود بيرون ريخته، و كينه و دغلي در سينه تان باقي بماند. اي دنياپرستان! شما همانند چراغي مي باشيد كه خود را مي گدازد و ديگران را روشن مي سازد. اي بني اسرائيل! در مجالس دانشمندان حضور يابيد هر چند با سر زانو برويد (يا به دو زانو جلوس كنيد) زيرا خداوند دلهاي مرده را به نور حكمت زنده گرداند چنان كه زمين مرده را به باران تند زنده مي سازد.

اي هشام! در انجيل نوشته شده: خوشا به حال كساني كه به يكديگر رحم مي كنند ايشان روز قيامت مشمول رحمت پروردگارند. خوشا به حال كساني كه بين مردم اصلاح مي كنند ايشان روز قيامت مخصوص به قرب پروردگارند. خوشا به حال كساني كه دلهايشان پاكيزه است ايشانند پرهيزكاران روز قيامت. خوشا به حال فروتنان در دنيا كه در قيامت بر تخت هاي پادشاهي برآيند.

اي هشام! كم گويي حكمت بزرگ است پس بر شما باد به خاموشي؛ زيرا كه آرامش نيكو موجب كمي گناه و سبكباري انسان است. با شكيبايي حلم را نگاه داريد. راستي خداوند

عزيز و بزرگ كسي را كه بيجا زياد بخند و بيهوده به تكاپو پردازد دشمن دارد. و بر زمامداران لازم است كه، مانند شبان، از رعيت خود غفلت نكنند و به آنان بزرگي نفروشند. چنان كه در آشكار از مردم شرم مي كنيد در نهان هم از خداوند شرم نماييد. و بدانيد كه حكمت گمشده مؤمن است، پس بر شما باد به كسب دانش پيش از آن كه از دست [صفحه 466]

شما برود؛ و از دست رفتن آن پنهان شدن دانشمندي است كه ميان شماست.

اي هشام! آنچه را نمي داني يادگير و آنچه را مي داني به نادانان بياموز. دانشمند را براي دانشش بزرگ شمار و با او ستيزه مكن، و نادان را براي ناداني اش كوچك شمار ولي او را از خود مران بلكه او را به خود نزديك كن و به وي دانش بياموز.

اي هشام! هر نعمتي كه شكرش را به جا نياوري چون گناهي است كه مسئول آني. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: خدا را بندگاني است كه ترس وي دلهاي آنان را شكسته و زبانشان را بسته با اينكه ايشان سخنوران و دانشمنداني هستند كه در راه خدا با كردارهاي پاك پيشروند. به نظر آنان عبادت هر چند زياد باشد كم جلوه مي كند و خود را به عبادت كم قانع نمي سازند. خود را بدتري مردم مي دانند با اينك زيرك و نيكوكارند.

اي هشام! حيا از ايمان است و ايمان موجب بهشت است، و بي شرمي از جفاست و جفاكاري موجب دروغ است.

اي هشام! سخنگويان بر سه قسمند: سودبرنده، سالم، و هلاك شونده. اما سود برنده آن كسي است كه در سخن گفتن به ياد خدا باشد. اما سالم آن

كسي است كه خاموشي اختيار كند. و ما هلاك شونده آن كسي است كه سخنان باطل گويد. همانا خداوند بهشت را بر هر بد زبان هرزه گوي بي شرمي كه باك ندارد از اينكه هر چه بخواهد بگويد و هر چه بخواهند در حق او گويند حرام كرده است، و ابوذر رضي الله عنه مي گفت: اي دانشجو! همانا اين زبان كليد خير و شر است، پس چنانكه به كيسه طلا و نقره ات مهر مي زني به دهانت مهر بزن.

اي هشام! چه بد بنده اي است بنده دو و دو زبان كه در حضور برادرش او را ثناي بي حد گويد و در غيابش از او بدگويي كند، نسبت به نعمت و ثروت او حسد ورزد، و هنگامي كه گرفتار شود او را ياري نكند. همانا زودرس ترين پاداش خير و خوبي، پاداش احسان به بندگان خداست و زودرس ترين كيفر، كيفر ستمكاري است. و همانا بدترين بندگان كسي است كه از همنشيني اش براي بد زباني اش دوري كني. و آيا جز سخن زشت چيزي مردم را به آتش مي اندازد؟ و از نيكي اسلام شخص، ترك امور بيهوده است.

اي هشام! تا انسان بيم و اميد از خدا نداشته باشد مؤمن نيست، و انسان داراي بيم و اميد نخواهد بود مگر آنكه براي آنچه از آن ترسد و آنچه بدان اميد دارد كاري انجام دهد.

اي هشام! خداوند بزرگ و عزيز فرمايد: سوگند به عزت و جلالت و عظمت و قدرت و نورانيت و رفعت مكانم، هر بنده اي كه خواست مرا بر هواي نفس خويش مقدم دارد روح بي نيازي به او بخشم و آخرت را وجهه همت او قرار دهم و وسايل معاش او

را فراهم سازم و

[صفحه 467]

آسمان ها و زمين را ضامن روزي او قرار دهم و خودم برايش پشت تجارت هر تاجري باشم (سود او را به او برسانم).

اي هشام! خشم كليد بدي است، و كامل ترين مؤمنان از جهت ايمان خوشخوترين آنان است. و در صورت معاشرت با مردم، اگر مي تواني فقط با كسي معاشرت كن كه از جهت بخشش نسبت به او بالا دست باشي.

اي هشام! با مردم مدارا كن چه مدار نيك و بد رفتاري شوم است. همانا مدارا و نيكي و خوشخويي شهرها را آباد مي كند و روزي را مي افزايد.

اي هشام! فرموده خداوند: «هر جزاء الاحسان الا الاحسان» [1552] - آيا پاداش نيكي جز نيكي است؟ - شامل هر فرد اعم از مؤمن و كافر و نيكوكار و بد كار است، پس بر هر كسي لازم است كه نيكي را به نيكي پاداش دهي. و بايد پاداش تو بيش از احسان نيكي كننده باشد تا بر او برتري داشته باشي؛ زيرا اگر پاداشت برابر باشد چون نيكي كننده پيش قدم بوده فضيلت آغاز كردن احسان مخصوص اوست.

اي هشام! براستي دنيا چون ماري است كه ظاهرش نرم و لطيف و در درونش زهر كشنده است؛ مردان خردمند از آن بيم دارند و كودكان ميل دارند كه آن را به دست گيرند.

اي هشام! بر طاعت خداوند شكيبا باش و از نافرماني او خودداري كن؛ زيرا كه دنيا يك ساعت بيش نيست؛ چه بر گذشته شادي و اندوه اثر ندارد و از آينده هم خبر نداري، پس ساعتي را كه در آن هستي غنيمت شمار تا (روز جزا) ديگران به حالت حسرت برند.

اي هشام! دنيا چون آب

دريا است كه هر چه تشنه از آن بياشامد و بر تشنگي اش بيفزايد تا او را به قتل رساند.

اي هشام! از تكبر بپرهيز؛ چه هر كس كه در دلش به اندازه سنگيني دانه اي تكبر باشد وارد بهشت نشود. بزرگ مخصوص خداست و هر كه در آن چه مختص اوست به ستيز برخيزد خداوند او را به صورت در آتش افكند.

اي هشام! از ما نيست كسي كه هر روز به حساب خود نرسد تا اگر كار نيك كرده است افزونش كند و اگر كار بد انجام داده است از خدا آمرزش خواهد و به سوي او باز گردد.

اي هشام! دنيا براي مسيح (ع) به صورت زن كبود چشمي جلوه كرد، مسيح (ع) به او فرمود: چند شوهر كرده اي؟ گفت: بسيار. فرمود: آيا همه تو را طلاق گفتند؟ گفت: نه،

[صفحه 468]

بلكه همه را كشتم. مسيح (ع) فرمود: واي بر شوهران زنده ات كه چگونه از گذشتگان عبرت نمي گيرند.

اي هشام! چراغ تن چشم است كه اگر نوراني باشد تمام بدن از نورش استفاده مي كند. همانا چراغ روح عقل است كه هرگاه بنده خردمند باشد خداي خود را مي شناسد؛ و چون به پروردگارش شناسا شد در دينش بينا مي گردد، و اگر خدايش را نشناسد دينش بر جا نمان. و چنانكه تن بدون جان بر پا نمي شود دين هم جز به نيت راست برپا نخواهد شد و نيت راست جز به عقل وجود پيدا نمي كند.

اي هشام! همانا زراعت در زمين نرم رويد نه در سنگ سخت، همچنين حكمت در دل فروتن ريشه دواند نه در دل متكبر سركش؛ زيرا خداوند فروتني را ابزار و وسيله عقل، و تكبر را ابزار و

وسيله جهل قرار داده است. نداني كه هر كس سر به سوي سقف فراز دارد سرش بشكند و كسي كه سر فرود آورد در سايه آن محفوظ ماند و بهره مند گردد، همچنين كسي كه براي خدا تواضع نكند خدايش پست گرداند و كسي كه براي او تواضع كند خدايش رفعت بخشد.

اي هشام! چه بسيار زشت است نيازمندي پس از بي نيازي، و گناه پس از پرستش؛ و زشت تر آنكه پارسايي پس از مدتها عبادت ترك پرستش گويد.

اي هشام! زندگي فقط براي كسي خوب است كه شنونده پندپذير و دانشمند گويا باشد.

اي هشام! ميان بندگان چيزي برتر از خرد پخش نشده است. خواب خردمند دانا برتر از شب بيداري نادان است. فرستادگان خدا خردمند بودند به طوري كه عقل آنان از تمام كوشش كوشش كنندگان در راه حق و طاعت برتر بوده است. و هر بنده اي فرايض خدا را فقط به نيروي عقل به جا مي آورد.

اي هشام! رسول خدا (ص) فرود: چون مؤمن را خاموش ديديد به او نزديك شويد؛ زيرا او با خاموشي حكمت القاء مي كند (يا به حكمت مي رسد). مؤمن كم گو و پر كار است، و منافق پر گو كم كار است.

اي هشام! خداوند به داود (ع) وحي نمود كه به بندگان بگو عالم شيفته دنيا را بين من و خود واسطه قرار ندهند تا آنان را از ياد من و راه دوستي ام و مناجاتم باز دارد؛ آنان راهزنان بندگان من اند، كمترين كيفر ايشان آن است كه شيريني محبت و مناجاتم را از دلهايشان برگيرم.

اي هشام! هر كه خود را بزرگ شمارد فرشتگان آسمان و زمين لعنتش كنند و هر كه [صفحه 469]

به برادرانش

بزرگي فروشد و بر آنان گردن فرازي كند با خدا ضديت كرده (آنچه حق او نيست ادعا كرده) و هر كه چيزي را كه حق او نيست ادعا كند به راه ناصواب رفته است.

اي هشام! خداوند به داود (ع) وحي فرمود كه اي داود! يارانت را از دوستي شهوتها برحذر دار و بيم ده؛ زيرا كساني كه دلبستگي به شهوتهاي دنيا دارند در اثر حجاب شهوت از قرب من محرومند.

اي هشام! از تكبر بر دوستان من و گردن فرازي به دانشت بپرهيز؛ چه در اين صورت خدا بر تو خشم گيرد، آن گاه هيچ يك از دنيا و آخرت تو را سودمند نيفتد. و در دنيا مانند كسي باش كه در خانه عاريت منزل گرفته و فقط در انتظار كوچ است.

اي هشام! همنشيني دينداران شرافت دنيا و آخرت است. و مشورت با خردمند خيرخواه ميمنت و بركت و رشد و موفقيت از جانب خداست، پس هرگاه خردمند خيرخواهي تو را راهنمايي كند از مخالفتش بپرهيز؛ چه مخالفت با او موجب هلاكت است.

اي هشام! جز با خردمندان آميزش نداشته باش و از ديگران همچنان كه از درندگان خطرناك مي گريزي بگريز. براي عاقل شايسته است كه چون كاري انجام دهد شرم دارد از اينكه غير خدا را در آن شريك سازد؛ چه خدا يگانه منعم اوست. و چون دو كار براي تو پيش آيد كه نداني كدام يك به خير و صواب نزديك تر است، بنگر كدام يك موافق هواي نفس توست پس با آن مخالفت كن؛ چه غالبا آنچه مخالف هواي نفس است به صواب نزديك تر است. مبادا حكمت را به دست آري و در ناداني قرارش

دهي (حكمت را به ناشايستگان و نابخردان بياموزي). هشام گويد: به آن حضرت عرض كردم: اگر مردي از من درخواست كرد كه به او حكمت بياموزم و ليكن استعداد فراگرفتن آن را نداشته باشد، با او چگونه رفتار كنم؟ فرمود: از در نصيحت با او ملاطفت كن و چنانچه از او دلتنگي مشاهده كردي خود را در معرض گرفتاري قرار مده. و از رد و اعتراض متكبران بپرهيز، چه دانش آموختن به كسي كه از خواب غفلت بيدار نمي شود و از مستي هشيار نمي گردد مايه خواري دانش است. عرضه داشتم: اگر خردمند جوياي حكمت نيابم چه كنم؟ فرمود: از اين موقعيت استفاده كن كه از گرفتاري گفتار و فتنه بزرگ اعتراض، بر كنار و سالم مي ماني. و بدان كه خداوند فروتنان را به اندازه فروتني شان رفعت نبخشد بلكه به اندازه عظمت و بزرگواري خود درجه آنان را بالا برد. و به بيمناكان به اندازه بيم آنان امنيت ندهد بلكه به اندازه غم ايشان شادي ندهد بلكه به اندازه مهرباني و مرحمت خود آنان را شاد گرداند. تو را چه گمان است به خداي مهرورز و مهرباني كه با آزار كننده هاي دوستانش دوستي كند تا چه رسد به [صفحه 470]

كساني كه براي او، و در راه او، آزار كشند. و چه گمان مي بري نسبت به خداي توبه پذير و مهرباني كه توبه دشمنانش را مي پذيرد تا چه رسد به كسي كه رضاي او را جويد و در راه او دشمني مردم را برگزيند.

اي هشام! هر كه دنيا دوست شد ترس آخرت از دلش برود. و هر بنده اي كه خدايش دانش دهد سپس دنيا دوست تر شود جز دوري

از خدا چيزي نيفزايد و خشم خدا بر وي افزون گردد.

اي هشام! به حقيقت خردمند كسي كه آنچه را كه طاقت بر آن ندارد واگذارد. چه بسيار كه درستي و ثواب، در مخالفت هواي نفس است. و هر كه را آرزو دراز است كردار بد باشد.

اي هشام! اگر مسير اجل را مي ديدي از آرزو غفلت مي كردي.

اي هشام! از طمع بپرهيز و بر تو باد به نوميدي از آنچه در دستهاي مردم است، و طمع خود را از مخلوقات ببر؛ چه طمع كليد خواري و ربوده شدن خرد و نابود گشتن مروت و لكه دار شدن آبرو و رفتن دانش است. و بر تو باد به تمسك به ذيل عنايت حق و توكل بر او. و با نفست جهان كن تا از هوسش برگرداني؛ چه اين جهاد مانند جهاد با دشمن بر تو واجب است. هشام گويد: به آن حضرت عرض كردم: با كدامين دشمن جهاد واجب تر است؟ فرمود: جهاد با آن دشمني كه به تو نزديك تر، و متجاوزتر و زيانبارتر است، و دشمني اش با تو بيشتر و با نزديكي به تو شخصش از تو پنهان تر است، و آنكه دشمنان را بر تو برانگيزد، و آن دشمني كه واجد اين صفات مي باشد شيطاني است كه مأمور وسوسه دلهاست؛ پس سخت با او دشمن باش. و شكيبايي او در مبارزه براي نابود كردنت از شكيبايي تو در مبارزه با وي بيشتر نباشد؛ چه اگر و متمسك به ذيل لطف و عنايت حق باشي او در عين نيرومندي اش ناتوانتر و در عين شدت شر و بدي زيانش كمتر است. و هر كه اعتصام به خدا جودي به صراط مستقيم

هدايت شود.

اي هشام! هر كه را خداوند به سه چيز گرامي دارد به درستي كه درباره او لطف فرموده است: عقلي كه او را از پيروي هواي نفس نگهداري كند؛ دانشي كه رنج ناداني را از او دور كند؛ توانگريي كه او را از ترس فقر ايمن سازد.

اي هشام! از اين دنيا و اهلش بر حذر باش، چه مردم دنيا چهار گونه اند: مردي كه هم آغوش هواي نفس خويش است و به سوي نابودي پيش مي رود. دانشجويي كه هر چه دانشش بيشتر شود تكبر و خود نمايي اش بيشتر شود و دانش خود را وسيله برتري جويي بر زير دستانش قرار دهد. عابد ناداني كه ديگران را از نظر عبادت كوچك شمارد و دوست [صفحه 471]

دارد كه تعظيمش كنند. بينا و دانا و عارف به راه حقي كه قيام به آن را دوست دارد اما درمانده يا مغلوب است و در نتيجه نمي تواند به آنچه مي داند قيام و اقدام نمايد و بدين سبب اندوهناك و غمگين است، پس او بهترين اهل زمان خود و وجيه ترين خردمندان عصر خويش است.

اي هشام! عقل و لشكرش و جهل و لشكرش را بشناس تا از هدايت شدگان باشي. هشام گويد: عرض كردم: قربانت گردم، ما نمي شناسيم مگر آنچه را كه شما به ما بشناسانيد. فرمود: اي هشام! همانا خداوند عقل را آفريد و او نخستين مخلوق از روحانيان بود كه از نور خدا در سمت راست عرش پديد آمد. پس به او فرمود: روي گردان؛ روي گردانيد. سپس فرمود: روي آور؛ روي آورد. آن گاه خداي جل و عز فرمود: تو را مخلوقي بزرگ آفريدم و بر تمامي آفريده هايم گرامي

داشتم. سپس جهل را از درياي تلخ تيره آفريد (آفرينشي تبعي، همچون پديدار گشتن ظلمت در اثر خلقت نور) و به او فرمود: روي گردان؛ روي گردانيد. سپس فرمود: روي كن؛ روي نكرد. آن گاه به او فرمود: گردن كشي كردي؟ پس او را لعنت كرد. سپس براي عقل 75 لشكر قرار داد. هنگامي كه جهل، گرامي داشت و عطاي خدا را نسبت به عقل ديد دشمني او را در دل گرفت و عرضه داشت: پروردگارا! اين هم مخلوقي است مانند من، وي را آفريدي و گرامي داشتني و نيرومند ساختي و من ضد او هستم و در برابر او تواني ندارم، مرا هم مانند او داراي لشكر كن. خداي تبارك و تعالي فرمود: آري، مي دهم ولي اگر پس از آن مرا نافرماني كني تو را با لشكرت از جوار رحمتم بيرون سازم. جهل عرض كرد: راضي شدم. پس خداوند به جهل هم 75 لشكر عطا فرمود: و لشكرهايي كه به عقل (و جهل) عنايت كرد از اين قرار است:

خير و نيكي كه وزير عقل است و ضد آن شر و بدي كه وزير جهل است:

ايمان و كفر

تصديق حق و تكذيب آن [1553].

اخلاص و نفاق [1554].

اميدواري و نا اميدي عدل و داد، و جور و ستم خشنودي، و قهر و خشم سپاسگزاري و ناسپاسي بي طمعي و طمع [1555].

توكل به خدا و حرص [صفحه 472]

مهرباني و خشونت دانش و ناداني پارسايي و رسوايي زهد و رغبت به دنيا

نرمش و تندخويي ترس از خدا و بي باكي فروتني و تكبر

آرامي و شتابزدگي بردباري و بي خردي سكوت و بيهوده گي گردن نهادن و گردنكشي تسليم و تجبر [1556] گذشت و كينه

توزي رحم و سنگدلي [1557].

يقين و شك شكيبايي و بي تابي چشم پوشي و انتقام بي نيازي و نيازمندي تفكر [1558]، و غفلت و بي فكري حفظ و فراموشي پيوستن و گسستن رشته محبت قناعت و آز

مواسات، و دريغ و خودداري دوستي و دشمني وفا و بي وفايي طاعت و معصيت

خضوع و سركشي سلامت و مبتلا بودن هوشمندي و كم هوشي معرفت و انكار

سازگاري و اظهار دشمني يكرنگي و نيرنگ پرده پوشي و پرده دري نيكي به والدين و نافرماني حقيقت و تسويف [1559].

معروف و منكر

تقيه و پنهانكاري، و افشاء

انصاف و ظلم [1560].

خودداري و حسد

پاكيزگي و ناپاكي شرم و بي شرمي ميانه روي و اسراف [1561].

آسايش و رنج آساني و سختي امنيت و آشوب اعتدال و فزون طلبي حكمت و هوس وقار و سبكي سعادت و شقاوت توبه و اصرار بر گناه مراقبت و سهل انگاري دعا و استنكاف نشاط و كسالت شادي و اندوه الفت و جدايي سخاوت و بخل خشوع و خودبيني حفظ گفتار و سخن چيني آمرزش خواهي و مغرور شدن زيركي و حماقت [1562].

[صفحه 473]

اي هشام! تمام اين صفات نيك جز در پيامبر يا وصي او يا مؤمني كه خداوند دلش را براي ايمان آزموده جمع نشود. اما بقيه مؤمنين برخي از جنود عقل را دارند تا وقتي كه عقلشان كامل گردد و از جنود جهل رها شوند، آن گاه در بلندترين پايه با پيامبران و اوصياي ايشان باشند. خداوند ما و شما را به طاعتش موفق گرداند. [1563].

دعاي هشام بن حكم

به روايت كشي از يونس، هشام بن حكم در مناجات پروردگار مي گفت: «اللهم ما عملت و اعمل من خير مفترض و غير مفترض فجميعه عن رسول الله و اهل

بيته الصادقين صلواتك عليه و عليهم حسب منازلهم عندك، فتقبل ذلك كله مني و عنهم و اعطني من جزيل جزائك به حسب ما انت اهله»، بارالها، آنچه از كار نيك، چه واجب و چه غير واجب، انجام داده و مي دهم، همه ي آنها به پيروي از پيامبر و خاندان راستين اوست؛ درود تو بر او و بر همگي آنان باد، بر حسب درجاتي كه نزد تو دارند.

پس (بار پروردگارا) تمامي آنها را از من و از ايشان بپذير. و از پاداش بسيار فراوانت، آن چنانكه شايسته مقام والاي تو است، بر من ببخشاي. [1564].

هشام بن سالم جواليقي جعفي علاف

توليد كننده يا فروشنده جولق كه پارچه پشمين و خشن جوال و خرجين است - جوالباف، جوال فروش.

شيخ طوسي، رحمه الله، او را از اصحاب حضرت صادق (ع) شمرده [1565] و نيز او را در عداد اصحاب حضرت موسي بن جعفر (ع) ياد كرده است. [1566].

[صفحه 474]

و در فهرست فرموده: هشام بن سالم، اصلي (كتابي) دارد كه بزرگان از آن نقل كرده اند، و سند آن به ابن ابي عمير منتهي مي گردد. [1567].

نجاشي گويد: هشام بن سالم از امام صادق و موسي الكاظم سلام الله عليهما روايت كرده است؛ او ثقه ثقه مي باشد، و كتبي همچون كتاب الحج و كتاب تفسير و كتاب معراج دارد كه محدثيني مانند ابن ابي عمير از وي نقل كرده اند. [1568].

هشام بن سالم از معدود كساني است كه در مورد آنان دو مرتبه كلمه ثقه به كار برده شده است. [1569].

ابن ادريس گويد: هشام بن سالم از امام صادق (ع) روايت كرده است كه فرمود: بر ماست كه اصول را به شما بياموزيم و بر شماست كه فروع آن را

بر گوييد. [1570].

يونس بن يعقوب نقل كرده كه امام صادق (ع) به هشام بن سالم دستور فرمود تا با مرد شامي كه براي مناظره با حضرت به مدينه آمده بود در بحث توحيد مناظره كند، و اين نشانه تبحر و تخصص و علميت او در باب توحيد است. [1571].

هشام بن سالم گويد: من و ابوجعفر مؤمن طاق بعد از وفات امام جعفر صادق (ع) در مدينه بوديم. مردم بر گرد عبدالله بن جعفر، پسر امام، جمع شده بودند و گمان مي كردند او بعد از پدر، امام است. من و ابوجعفر بر او وارد شديم، ديدم مردم به خاطر روايت مشهور كه امر امامت در پسر بزرگ است در صورتي كه عيبي در او نباشد [1572] او را امام مي پندارند. ما بعد از ورود از او مسأله اي پرسيديم همچنان كه از پدرش مي پرسيديم. از او سؤال كرديم كه [صفحه 475]

زكات در چه مقدار واجب مي گردد؟ گفت: در دويست درهم پنج درهم. سؤال كرديم در صد درهم چه كنيم؟ گفت: دو درهم و نيم زكات بايد داد [1573] گفتم: والله، مرجئه چنين چيزي نمي گويند كه تو گفتي. عبدالله دستها را به آسمان بلند كرد و گفت: والله، من نمي دانم مرجئه چه مي گويند.

از نزد او بيرون آمديم و با حالي پريشان به راه افتاديم و در يكي از كوچه هاي مدينه گريان و حيران نشستيم در حالي كه نمي دانستيم كجا بايد رفت؟ و چه بايد كرد؟ و چه كس را قصد نمود؟ با خود مي گفتيم آيا بايد به سوي مرجئه، يا قدريه، يا زيديه، يا معتزله، يا خوارج رفت؟! ناگاه ديدم پيرمردي كه من او را نمي شناختم، با دست

خود، به سوي من اشاره كرد كه بيا. من ترسيدم كه او جاسوس منصور باشد، چون منصور در مدينه جاسوسان زيادي گماشته بود كه هرگاه شيعه بر شخص معني اتفاق كنند او را گردن بزنند، و من ترسيدم كه او از آنان باشد. به ابوجعفر گفتم: تو دور شو كه من بر خودم و بر تو خائفم، ليكن اين مرد مرا خواسته نه تو را، پس دور شو كه بي جهت خود را به كشتن ندهي. ابوجعفر قدري دور شد. من همراه آن پيرمرد به راه افتادم و گمان داشتم كه از دست وي خلاص نخواهم شد؛ پيوسته به دنبالش مي رفتم و تن به مرگ داده بودم. او مرا به در خانه حضرت موسي بن جعفر (ع) برد، و سپس تنهايم گذاشت و رفت.

ناگاه ديدم خادمي بر در سراي است. خادم به من گفت داخل شو، خدا تو را رحمت كند. وارد شدم، ديدم حضرت موسي بن جعفر (ع) نشسته. ابتداءا به من فرمود: نه به سوي مرجئه، نه سوي قدريه، نه به سوي زيديه، نه به سوي معتزله و نه به سوي خوارج؛ به سوي من، به سوي من، به سوي من. گفتم: فدايت شوم، پدرم از دنيا رفت؟ فرمود: آري. گفتم: به موت درگذشت. فرمود: آري. گفتم: فدايت شوم، كي از براي ما است، بعد از او؟ فرمود: اگر خدا بخواهد تو را هدايت خواهد كرد. گفتم: فدايت گردم، عبدالله گمان مي كند كه او بعد از پدرت امام است. حضرت فرمود: «يريد عبدالله ان لا يعبدالله»، عبدالله مي خواهد كه خدا پرستش نشود. دوباره پرسيدم كه كي بعد از پدر شماست؟ حضرت همان جواب اول

را فرمود. گفتم: شما امامي؟ فرمود: اين را نمي گويم. با خود گفتم: خوب سؤال نكردم. گفتم: فدايت شوم بر تو امامي هست؟ فرمود: نه.

آن گاه چندان هيبت و عظمت از آن حضرت مرا فراگرفت كه جز خدا نمي داند، حتي [صفحه 476]

زيادتر از آنچه از پدرش مرا فرا مي گرفت، در وقتي كه خدمتش مي رسيدم. گفتم: فدايت شوم، سؤال كنم از شما، از آنچه از پدرت سؤال مي كردم؟ فرمود: سؤال كن و جواب بشنو و فاش مكن كه اگر فاش كني بيم كشته شدن است. پس پيوسته از آن حضرت سؤال كردم و دريافتم كه او درياست. گفتم: فدايت شوم، شيعه تو و شيعه پدرت در گمراهي و حيرتند، آيا مطلب را به سوي ايشان القاء كنم و آنان را به امامت شما بخوانم؟ فرمود: هر كدام را كه آثار رشد و صلاح از او مشاهده مي كني اطلاع ده، و از ايشان پيمان بگير كه مطلب را كتمان كنند كه اگر آن را آشكار نمايند بيم قتل است، و با دست مباركش اشاره به گلوي مقدسش نمود.

چون هشام از محضر حضرت (ع) بيرون آمد، به مؤمن طاق، مفضل بن عمر، ابوبصير، و ساير شيعيان اطلاع داد. شيعيان خدمت آن حضرت مي رسيدند و به امامت آن حضرت يقين پيدا مي كردند. و كم كم جمعيت از اطراف عبدالله پراكند و مردم ديگر نزد او نمي رفتند، مگر عده قليلي. عبدالله از سبب آن تحقيق كرد، گفتند: هشام بن سالم مردم را از دور تو متفرق ساخته.

هشام گويد: عبدالله گروهي را گماشته بود كه هرگاه مرا پيدا كنند بزنند. [1574].

مرحوم قاضي نورالله شوشتري، در مجالس المؤمنين، پس از نقل روايت فوق

گويد: از اين روايت نهايت شدت تقيه در زمان حضرت امام موسي (ع) ظاهر مي شود. تا آنجا كه اصحاب و راويان آن حضرت به واسطه شدت تقيه از ايشان به عالم، فقيه، عبدصالح، و گاهي به رجل تعبير يم كردند. [1575].

در كافي، از هشام بن سالم روايت شده كه امام صادق (ع) درباره قول خداي عزوجل: «اولئك يؤتون اجرهم مرتين بما صبروا و يدرءون بالحنسة السيئة» [1576] - ايشان براي صبري كه كردند دوبار پاداش خود را دريابند و با حسنه سيئه را دفع كنند - فرمود: براي [صفحه 477]

صبري كه بر تقيه كردند و حسنه (خوبي) تقيه و سيئه (بدي) فاش كردن است. [1577].

در ذم هشام بن سالم نيز روايتي گوياي اين كه هشام گمان آن دارد كه خدا به صورت انسان است، نقل شده، كه با توجه به غير موثق بودن راوي و ضعيف بودن روايت، غير قابل اعتماد و اعتناست. [1578].

و در صورت صحت چنين رواياتي، اصل طعن ساخته و پرداخته مخالفين بوده [1579] سپس به ضعفاي شيعه سرايت مي كرده، و آنان در اين باره از ائمه (ع) سؤال مي كردند و امامان (ع) در پاسخ به نفي تجسيم و تشبيه مي كوشيدند. [1580].

هشام بن محمد بن سائب كلبي، ابومنذر

اشاره

عالم بزرگوار و مشهور به فضل و علم، عارف به ايام و انساب، از علماي مذهب ما است [1581] كه در كوفه نشو و نما كرده، و در سال 204 هجري درگذشته است. [1582].

در «انساب» سمعاني [1583] است كه هشام، نسبش عالي و در شيعه گري غالي بوده [صفحه 478]

است. [1584].

از هشام روايت شده كه گفت: به بيماري سختي دچار شدم كه تمام دانستنيهاي خود را فراموش كردم. خدمت امام صادق (ع)

رسيدم، حضرت علم را در كاسه اي به من نوشانيد پس دانش من، به من بازگشت. [1585].

امام صادق (ع) به او عنايت داشت و او را نزديك خود مي نشاند و با گشاده رويي و انبساط با او برخورد مي كرد. [1586].

در تاريخ بغداد، از هشام، نقل شده كه گفت: عمويم مرا سرزنش نمود كه چرا قرآن را حفظ نمي كنم. من وارد منزل شدم و سوگند ياد كردم كه از خانه خارج نشوم تا قرآن را حفظ كنم. پس در مدت سه روز حافظ قرآن گشتم. [1587].

مرحوم پدرم گويد: قرآن را در سه روز حفظ كردن، از كسي كه علم را از دست امام صادق (ع) نوشيده، بعيد نيست. [1588].

ابن خلكان در تاريخ خود، ضمن معرفي هشام به عنوان دانشمندترين مردم در علم انساب و داراي بهترين كتب در اين فن، او را از حافظان مشهور خوانده است. [1589].

ابن قتيبه در المعارف، ابن نديم در الفهرست، ابن خلكان در وفيات الاعيان، ذهبي در ميزان الاعتدال، ابن حجر در لسان الميزان (خود و به نقل از ابوالفرج اصفهاني)، و كاتب چلبي در كشف الظنون، هشام را پيشگام همگان در علم انساب دانسته و او را علامه نسابه خوانده اند. [1590].

[صفحه 479]

هشام تأليفات بسياري دارد كه از آن جمله: كتاب المذيل الكبير در علم نسب، كتاب الجمهره [1591]، كتاب جنگهاي اوس و خزرج، كتاب مشاتمات بين الاشراف، كتاب قداح و ميسر، كتاب اسواق العرب [1592]، كتاب اخبار ربيعه و بسوس و جنگ هاي تغلب و بكر، كتاب انساب الامم، كتاب المعمرين، كتاب الاوائل [1593]، كتاب اخبار قريش، كتاب اخبار جرهم، كتاب اخبار لقمان بن عاد، كتاب اخبار بني تغلب و ايامهم و انسابهم، كتاب اخبار بني عجل و انسابهم، كتاب

بني حنيفه، كتاب كلب، كتاب اخبار تنوخ و انساب ها، كتاب مثالب بني اميه، كتاب الطاعون في العرب، كتاب الاصنام، كتاب فتوح العراق، كتاب فتوح الشام، كتاب الردة، كتاب فتوح خراسان، كتاب فتوح فارس، كتاب مقتل عثمان، كتاب الجمل، كتاب صفين، كتاب النهروان، كتاب الغارات، كتاب مقتل اميرالمؤمنين (ع)، كتاب مقتل حجر بن عدي، كتاب مقتل رشيد و ميثم و جويرية بن مسهر، كتاب عين الوردة، كتاب الحكمين، كتاب مقتل الحسين (ع)، كتاب قيام الحسن (ع)، كتاب اخبار محمد بن الحنفيه، كتاب التباشير بالاولاد، كتاب المؤودات، كتاب من نسب الي امه من قبائل العرب، كتاب الطائف، كتاب رموز العرب، كتاب غرائب قريش و بني هاشم و سائر العرب، كتاب اجراء الخيل، كتاب الرواد، كتاب الحيران، و كتاب الخطب است. [1594].

ابن نديم در الفهرست كتاب هاي هاشم را به اقسام گوناگون تقسيم مي كند، و متجاوز از 140 كتاب براي وي مي شمارد. [1595].

ابن خلكان پس از برشمردن تعدادي از كتب هشام گويد: تصانيف هشام افزون بر 150 تصنيف است [1596] و بهترين و سودمندترين آنها كتاب معروف به الجمهره در شناخت انساب [صفحه 480]

است كه در اين زمينه چنين كتاب نگاشته نشده است. [1597].

احمد امين گويد: نسخ خطي كتاب الجمهره در چند كتابخانه هنوز باقي است، و كتاب الاصنام او در مصر چاپ شده است. [1598].

محمد بن سائب كلبي

پدر هشام، محمد بن سائب، از فقهاي زمان [1599]، و از علماي كوفه، و در علم تفسير و علم انساب مبرز و پيشرو بوده [1600] و كتابي در تفسير نگاشته است [1601] كتاب «تقسيم القرآن»، و همچنين كتاب «احكام القرآن» از اوست [1602]، و او اول كسي است كه در احكام القرآن كتابي تصنيف كرده است. [1603].

محمد در سال 146 هجري

در كوفه از دنيا رفت [1604] هشام علوي بسياري از پدر آموخت و كار او را تكميل كرد. [1605].

سمعاني در كتاب انساب گويد: محمد، پدر هشام، اهل كوفه، و صاحب تفسير، و قائل به رجعت بوده است. [1606].

رجعت

نويسنده گويد: موضوع رجعت از مباحثي است كه در بين شيعه شهرت دارد، و

[صفحه 481]

مخالفين شديدا بر شيعه انتقاد كره، و اين عقيده را بر خلاف نواميس طبيعت دانسته و آن را انكار كرده اند. ما براي روشن شدن مطلب خلاصه اي از اين بحث را تقديم خوانندگان عزيز مي داريم:

رجعت يا برگشت به اين معني است كه پيش از قيامت، در زمان حضرت بقيةالله صلوات الله عليه، جمعي از نيكان بسيار نيك و بدان بسيار بد به دنيا بر مي گردند. نيكان براي آنكه به ديدن دولت حقه امامان خود چشمهايشان روشن شود و به پاره اي از پاداشهاي خود در دنيا برسند، و بدان براي آنكه مقداري از عقوبت و عذاب خود را در دنيا بچشند و دولت كساني را كه معتقد به امامتشان نبودند مشاهده نمايند. و ساير مردم در قبرها مي مانند تا در قيامت محشور شوند.

اين مقدار از معني رجعت، از ضروريات مذهب شيعه است، و اعتقاد به آن لازم واز متممات ايمان و تشيع است.

شيخ حر عاملي، در كتاب «الايقاظ من الهجمة بالبرهان علي الرجعة» كه مشتمل بر بيش از ششصد و بيست آيه و حديث [1607] درباره رجعت است، گويد: همه علماي معروف و مصنفين مشهور اعتقاد به رجعت را از ضروريات مذهب اماميه دانسته اند [1608] سپس گويد: موافق و مخالف مي داند كه رجعت امر معلومي از مذهب شيعه است [1609] و معناي ضروري مذهب غير

از اين نيست و اين معنايي بالاتر از اجماع است. [1610].

در خصوص رجعت نه تنها در كتب شيعه احاديث زيادي ذكر شده، بلكه در كتب عامه نيز روايات بسياري در اين باره آمده است، به طوري كه سيد بن طاووس فرمايد: من در روايات اهل تسنن ديده ام كه آنها بيش از شيعه در اين خصوص روايت نقل كرده اند. [1611].

گروهي از بزرگان علماي شيعه در خصوص رجعت تأليفات گرانبهايي به يادگار گذارده اند، مانند: كتاب «رجعت»، و كتاب «اثبات الرجعة» فضل بن شاذان نيشابوري [صفحه 482]

(متوفي 260 هجري) [1612]، و كتاب «رجعت» ابونصر محمد بن مسعود عياشي (صاحب تفسير معروف) [1613]، و كتاب «رجعت» تأليف شيخ صدوق رحمه الله (متوفي 381 هجري) [1614]، و كتاب «اثبات الرجعة» تأليف حسن بن يوسف معروف به علامه حلي (بزرگ مجتهد شيعه، متوفي 726) [1615] و كتاب «اثبات الرجعة» شيخ نورالدين علي بن عبدالعالي معروف به محقق كركي (متوفي 940 هجري) [1616]، و «كتاب الرجعة و ظهور الحجة» تأليف سيد ميرزا محمد مؤمن استر آبادي (شهيد در مكه به سال 1088 هجري) [1617]، و كتاب «رجعت» تأليف شيخ حسن بن سليمان حلي (شاگرد شهيد اول و صاحب «مختصر البصائر») [1618]، و كتاب «اثبات الرجعة» تأليف شرف الدين يحيي بحراني (شاگرد محقق كركي) [1619]، و كتاب «اثبات الرجعة» ميرزا حسن بن ملا عبدالرزاق لاهيجي (صابح شمع اليقين) [1620]، و «اثبات الرجعة»، فارسي، تأليف علامه بزرگوار مجلسي ثاني (متوفي 1111 هجري)، [1621]، و كتاب «اثبات الرجعة» به نام «تفريج الكربة عن المنتقم لهم في الرجعة» تأليف سيد محمود بن فتح الله الحسيني الكاظمي نجفي (كه معاصر با شيخ حر عاملي است)، [1622] و كتاب

[صفحه

483]

«الايقاظ من الهجعة بالبرهان علي الرجعة» تأليف شيخ حر عاملي (متوفي 1104 هجري) [1623]، و كتاب «حيوة الاموات بعد الموت» تأليف شيخ احمد بن ابراهيم بحراني (متوفي 1131 هجري) [1624] و كتاب «حيوة الاموات» تأليف آقا حسين بن جمال الدين محمد خوانساري (متوفي 1131 هجري) [1625]، و كتاب «ارشاد الجهلة المصرين علي انكار الغيبة و الرجعة» تأليف آمدي (صاحب غرر الحكم) [1626]، و «اثبات الرجعة» تأليف شيخ سليمان قطيفي بحراني (متوفي 1266 هجري) [1627].

مسئله رجعت به قدري نزد شيعه قطعي و مسلم است كه از قدماء مانند: ثقةالاسلام كليني، شيخ صدوق، شيخ طوسي، سيد مرتضي، نجاشي، كشي، عياشي، علي بن ابراهيم، سليم هلالي، شيخ مفيد، كراچكي نعماني، صفار، سعد بن عبدالله، ابوقولويه، علي بن عبدالحميد، سيد علي بن طاووس، محمد بن علي بن ابراهيم، فرات بن ابراهيم، شيخ ابوالفضل طبرسي، شيخ ابوطالب طبرسي، ابراهيم بن محمد ثقفي، محمد بن عباس بن مروان، برقي صاحب محاسن، ابن شهر آشوب، حسن بن سليمان، قطب راوندي، علامه حلي، سيد بهاء الدين علي بن عبدالكريم، و شيخ شهيد محمد بن مكبي، و... قطعيت آن را پذيرفته اند.

و به فرموده علامه مجلسي بيش از چهل تن از محدثين بزرگ و علماي اعلام، در متجاوز از پنجاه كتاب، قريب دويست روايت، درباره رجعت، به طور تواتر نقل كرده اند. پس جايي براي ترديد باقي نمي ماند. [1628].

مرحوم سيد عبدالحسين شرف الدين عاملي، در كتاب «مختصر الكلام في مؤلفي [صفحه 484]

الشيعه من صدرالاسلام» [1629] در ترجمه جابر بن يزيد جعفي [1630] كه قائل به رجعت پيامبر (ص) و ائمه طاهرين (ع) و خواص مؤمنين در زمان ظهور حضرت حجت (عج) بوده، كلامي بسيار مستدل و متين

درباره رجعت دارد:

مرحوم شرف الدين پس از نقل عقيده جابر درباره رجعت گويد: رجال شيعه اين عقيده را دارند و براي اين رجعت نظايري در خارج هست كه قرآن كريم اثبات آن فرموده، و قبلا واقع شده، مانند داستان اصحاب كهف. [1631].

همچنين روشنگر اين مدعاست آيه: «او كالذي مر علي قرية و هي خاوية علي عروشها قال اني يحيي هذه الله بعد موتها فاماته الله مائة عام ثم بعثه... فلما تبين له، قال اعلم ان الله علي كل شي ء قدير» [1632] - يا به مانند آن كس [1633] كه، بر دهكده اي فرو ريخته و ويران شده گذر كرد، گفت: در شگفتم كه خدا كي و چگونه اين مردگان را زنده خواهد كرد، پس خداوند او را صد سال ميراند، او را برانگيخت... پس همين كه بر او آشكار و روشن گرديد، گفت: همانا اكنون (به حقيقت و يقين) دانستم كه خداوند بر هر چيز قادر و

[صفحه 485]

تواناست - [1634].

هيچ عاقل مؤمني ترديد ندارد كه خداوند قدرت بر زنده گردانيدن مردمي، در پايان جهان، را دارد. و اين معني في نفسه محال نيست. پس وقتي ثابت شد كه رجعت از حيز قدرت خداوند خارج نيست، عقلا ممكن و جايز خواهد بود. [1635].

از طرفي، آيات بسياري از قرآن مسئله رجعت را تأييد مي كند. امام باقر (ع) فرمود: (آناني كه رجعت را انكار مي كنند) مگر اين آيه قرآن را نمي خوانند كه «و يوم نحشر من كل امة فوجا»؟ [1636] و روزي كه از هر قومي يك دسته را بر مي انگيزيم. [1637].

و امام صادق (ع) در پاسخ شخصي كه گفت: عامه تصور مي كنند كه آيه «و يوم نحشر من

كل امة فوجا» مربوط به قيامت است، فرمود: آيا خداوند در قيامت فقط گروهي را برانگيخته و بقيه را رها مي كند؟ نه، اين آيه بيانگر رجعت است؛ آيه مربوط به قيامت اين است:

«و حشرناهم فلم نغادر منهم احدا» [1638] و همه آنان را بر انگيزيم و يك نفرشان را هم فرونگذاريم. [1639].

پس شكي نيست كه رجعت عقلا و شرعا ممكن است. [1640].

سپس مرحوم شرف الدين روايت صحيح مسلم، از جراح بن مليح، را نقل مي كند كه جابر گفت: هفتاد هزار حديث از پيامبر (ص)، به روايت امام باقر (ع)، نزد من است. [1641].

و نيز مسلم، در صحيح خود، از جرير نقل كرده كه گفت: جابر بن يزيد جعفي را ملاقات كردم ولي روايتي از او يادداشت ننمودم، زيرا كه به رجعت معتقد بود. [1642].

[صفحه 486]

مرحوم شرف الدين گويد: باور رجعت، به دين جابر ضرري نمي رساند و عدالتش را مخدوش نمي كند، همچنانكه اين گفته شيخ يوسف نبهاني [1643] كه: «عبدالله بن عبدالمطلب پس از مرگ خود به عالم دنيا بازگشت و به دست فرزندش حضرت محمد (ص) مسلمان شد و سپس از دنيا رفت»، موجب طعني در دين نبهاني (و ديگر گويندگان اين گفتار) نيست، و گفته جابر همانند اين گفته مي باشد.

انصاف آن بود كه هفتاد هزار حديث جابر از پيامبر (ص) را، كه شايد پاره اي از آنها دال بر صحت اعتقاد او به رجعت بود، مي شنيدند و خود را از چنين علوم بسياري محروم نمي كردند. [1644].

سپس مرحوم شرف الدين گويد: گويا اعتقاد به رجعت، از نظر اهل سنت، خروج از دين است. اگر چنين است، پس امام آنان، عمر بن الخطاب، هم قائل به رجعت بوده؛

زيرا وقتي خبر وفات پيامبر (ص) به او رسيد، گفت: آن حضرت رجعت مي كند و دست و پاي مرداني كه او را مرده پنداشته اند قطع مي نمايد. [1645].

ابن سعد در طبقات و طبري در تاريخش نقل كرده اند كه هنگام وفات پيامبر (ص)، عمر گفت: پيامبر نمرده و ليكن به سوي خداي خود رفته است، و همان گونه كه موسي بن عمران چهل شب از امت خود دور شد، و پس از آنكه مردم گفتند او مرده، رجعت كرد، و الله كه به تحقيق رسول خدا نيز رجعت خواهد كرد و دست و پاي مرداني كه گمان [صفحه 487]

كرده اند كه او مرده قطع خواهد نمود. [1646].

شيخ صدوق، محمد بن بابويه قمي، رحمه الله، در كتاب «صفات الشيعه» از امام صادق (ع) روايت كرده كه حضرت فرمود: هر كس به شش چيز اقرار نمايد و آنها را قبول داشته باشد، مؤمن است: «البرائت من الطواغيت و الاقرار بالولاية و الايمان بالرجعة...»، بيزاري و دوري از متجاوزان و گردنكشان، اقرار به ولايت و باور داشتن رجعت... [1647] و همچنين از حضرت رضا (ع) روايت كرده كه فرمود: هر كس اقرار به توحيد و نفي تشبيه كند، و اقرا نمايد كه حول و قوه، اراده و مشيت، خلق و امر، و قضا و قدر از خداوند است؛ و شهادت بر رسالت پيامبر (ص) و امامت علي (ع) و ائمه بعد از او دهد، و دوستان آنان را دوست بدارد، و از گناهان كبيره اجتناب ورزد؛ و اقرار به رجعت نمايد، و متعه حج و زنان را بپذيرد؛ و به معراج، و سؤال در قبر، و حوض كوثر، و شفاعت، و خلق

بهشت و دوزخ، و صراط و ميزان، و برانگيخته شدن از گورها و زنده شدن در روز قيامت، و حساب و جزاء ايمان داشته باشد، پس چنين شخصي مؤمن حقيقي است و از شيعيان ما اهل بيت مي باشد. [1648].

و نظاير اين احاديث، كه در آنها باور رجعت دليل بر كمال ايمان، و انكار آن گر چه موجب خروج از اسلام نمي باشد، اما خدشه در اعتقاد كامل به ائمه اطهار (ع) و پيروي همه جانبه از ايشان به وجود مي آورد. [1649] همچنانكه شيخ صدوق (ره)، در كتاب «فقيه» از امام [صفحه 488]

صادق (ع) روايت كرده است كه فرمود: ليس منا من لم يؤمن بكرتنا...»، از ما نيست آنكه ايمان به رجعت ما نداشته باشد... [1650].

احاديث در باب رجعت متظاهر و متواتر است [1651]، و به هيچ وجه شكي در آن و در بسياري از خصوصيات آن كه در احاديث متواتره صحيحه معتبره وارد شده است، نيست. بسياري از اكابر و اعاظم علماي اماميه، مانند: محمد بن بابويه قمي، شيخ مفيد، سيد مرتضي، شيخ طبرسي، و سيد بن طاووس، و... رضوان الله تعالي عليهم اجمعين، ادعاي اجماع بر حقيقت رجعت نموده اند، و در محل خود ثابت شده كه اجماع طايفه اماميه حجت است؛ زيرا حاكي از وجود قول امام (ع) مي باشد. [1652].

شيخ مفيد (ره)، در كتاب «اوائل المقالات في المذاهب و المختارات»، گويد: فرقه اماميه بر رجعت كثيري از مردگان (صالحان برتر و فاسقان دون تر) به دنيا، قبل از وقوع قيامت، متفق اند، اگر چه در بين آنان، در معني رجعت، اختلاف است. [1653].

و نيز شيخ مفيد در كتاب، «تصحيح الاعتقاد يا شرح عقائد صدوق (ره)»، مي گويد (امام صادق

(ع) فرمود): هنگام قيام حضرت حجت، امام زمان (عج)، جمعي از مؤمنين خالص و عده اي از كافرين و مشركين محض به دنيا بر مي گردند. [1654].

[صفحه 489]

و همچنين شيخ مفيد در كتاب «المسائل السرويه» [1655] همين گونه فرموده است. [1656].

و سيد مرتضي، رحمه الله، در جواب مسائل اهل ري كه از حقيقت رجعت، از او سؤال كرده بودند [1657]، چنين پاسخ داده كه عقيده شيعه اماميه اين است كه خداوند به هنگام ظهور حضرت مهدي (عج) عده اي از پيروان آن حضرت را كه قبلا از دنيا رفته اند و همچنين عده اي از دشمنان او را به دنيا بر مي گرداند. [1658].

سيد بن طاووس 0ره)، در كتاب «كشف المحجة» گويد: در مجلسي با جمعي از اهل سنت حاضر بودم، به ايشان گفتم: فاش بگوييد كه اعتراض شما بر اماميه چيست تا جواب گويم؟ آنان گفتند: يكي از اعتراضات ما اين است كه شما به رجعت قائل هستيد. من در جواب گفتم: شما خود روايت كرده ايد كه نبي اكرم (ص) فرموده است: در امت من جاري شود هر آنچه در امتهاي گذشته جاري شده است [1659]، و قرآن به رجعت و زنده شدن جماعتي تصريح نموده و مي فرمايد: «الم تر الي الذين خرجوا من ديارهم و هم الوف حذرالموت فقال لهم الله موتوا ثم احياهم» [1660] - آيا نديدي آن هزاران تني را كه از ترس مگر از ديار خود بيرون رفتند، پس امر الهي رسيد كه بميريد، (همه مردند)، سپس ايشان را زنده كرد [1661] - و اين همان رجعت است كه اماميه به آن قائلند و بايد در اين امت نيز واقع شود. [1662].

قطعيت مسئله رجعت در بين شيعه، و

انكار آن به وسيله عده اي از علماي اهل سنت از قدما و متقدمين گرفته تا متأخرين و معاصرين، همواره موجب طعن بر شيعه بوده و پيوسته ميان اين دو گروه مناظرات و مباحثات در اين مسئله بوده است. [1663].

[صفحه 490]

امام اهل سنت و جماعت، رئيس مذهب حنفي، ابوحنيفه به محدث و متكلم بزرگ شيعه، مؤمن طاق، از روي تمسخر و استهزاء گفت: مگر نه اين است كه تو و اصحابت قائل به رجعت مي باشيد... [1664].

و همچنين شخصي به سيدالشعراء، سيد حميري، گفت: شنيده ام كه تو قائل به رجعت هستي! سيد در پاسخ گفت: صحيح است، من بر اين اعتقادم [1665] آن شخص گفت: آيا ديناري به من مي دهي تا در رجعت صد برابر آن را به تو بازپرداخت كنم؟ سيد گفت: بيش از اين هم خواهد داد اگر تو ضمانت كني كه به صورت انسان رجعت خواهي كرد... [1666].

از متقدمين علماي عامه كه عدوات فوق االعاده با شيعه داشته، و در مسئله رجعت تاخت و تاز بسيار كرده،شيخ الاسلام تقي الدين، ابن تيميه، احمد بن عبدالحليم حراني حنبلي است كه علماي عصرش او را مبدع و زنديق خواندند و تكفيرش نمودند، و والي مصر او را زنداني كرد، و در سال 728 هجري در زندان مراكش مرد [1667] «منهاج السنة» از تأليفات اوست. اين كتاب از جسارت به پيامبر اسلام (ص) و ائمه طاهرين (ع) و حملات شديد به مذهب شيعه مملو است. [1668].

[صفحه 491]

حرف (ي

يحيي بن سابور القائد

شاپور، (رجال كبير، ص 370) - سابور معرب شاپور است.

مرحوم شيخ طوسي او را از اصحاب امام صادق (ع) شمرده است [1669]، و جمعي از بزرگان او را توثيق كرده اند. [1670].

روايت شده

كه يحيي بر امام صادق (ع) وارد شد كه با حضرت وداع كند، حضرت فرمود: به خدا سوگند كه شما بر حق مي باشيد و هر كس با شما مخالفت كند بر باطل است. به خدا سوگند! من درباره ورود شما به بهشت شك ندارم، و من اميدوارم كه خداوند به همين زودي چشم شما را روشن گرداند. [1671].

يونس بن ظبيان كوفي

شيخ طوسي، در رجالش، او را از اصحاب حضرت صادق (ع) شمرده [1672] و در فهرست گويد: يونس كتابي داشته كه آن را جماعتي روايت كرده اند. [1673].

نجاشي گويد: يونس ضعيف است، و به رواياتش اعتمادي نيست. و تمام كتابهايش درهم و برهم است. [1674].

و كشي رواياتي در مذمت يونس نقل كرده كه ما دو روايت از آنها را ذكر مي كنيم:

[صفحه 492]

كشي از محمد بن قولويه قمي، رحمه الله، روايت كرده كه گفت: حديث كرد براي من سعد بن عبدالله از محمد بن عيسي از يونس كه گفت: شنيدم مردي از «طياره» براي حضرت رضا (ع) نقل كرده از يونس بن ظبيان كه گفت: شبي از شب ها، در حال طواف، شنيدم كسي از بالاي سرم مي گويد: اي يونس! «اني انا الله لا اله الا انا فاعبدني و اقم الصلوة لذكري». همين كه سرم را بلند كردم خداي خود را ديدم. حضرت رضا (ع) خشمگين شد به طوري كه گويا مالك خود نبود، به آن مرد فرمود: از نزد من بيرون برو؛ لعنت خدا بر تو و بر كسي كه اين مطلب را براي تو نقل كرد، و لعنت خدا بر يونس بن ظبيان، هزار لعنت كه به دنبالش هزار لعنت ديگر باد كه هر لعنت او را به قعر جهنم برساند؛

شهادت مي دهم آن كسي كه اين ندا را در داد شيطان بوده. سپس فرمود: يونس با ابي الخطاب در عذاب شديدي مي باشند، و همچنين يارانشان با آن شيطان، با فرعون و آل فرعون، در عذاب شديد خواهند بود. [1675].

و نيز كشي، رحمه الله، از فضال، از غالب بن عثمان، از عمار بن ابي عتبه نقل كرده كه گفت: دختري از ابي الخطاب مرد، همين كه دختر را دفن كردند يونس بن ظبيان در قبر آن دختر ظاهر شد و گفت: السلام عليك يا بنت رسول الله. [1676].

فضل بن شاذان در بعضي از كتابهايش مي گويد: دروغگويان مشهور: ابوالخطاب، يونس بن ظبيان، يزيد الصائغ، محمد بن سنان و ابوسمينه مي باشند. [1677].

ابن غضائري گويد: يونس غالي و دروغگو بوده و جعل حديث مي كرده است. [1678].

علامه حلي گويد: با اظهارات اين مشايخ عظام در مورد يونس، من به روايات او اعتمادي ندارم. [1679].

مرحوم محدث نوري در خاتمه مستدرك فرموده: يونس بن ظبيان مردي مستقيم بوده، و مقام عالي دارد، و هرگز غلو نداشته بلكه داراي عقيده اي نيكو بوده است. و سپس رواياتي در مدحش ذكر مي كند:

كشي، از محمد بن قولويه، از سعد بن عبدالله بن ابي خلف قمي از حسن بن علي زبيدي، از ابي محمد قاسم بن الهروي، از محمد بن الحسين بن ابي الخطاب، از ابن ابي عمير، از هشام بن سالم نقل كرده كه گفت: از امام صادق (ع)، از چگونگي يونس بن ظبيان سؤال كردم،

[صفحه 493]

حضرت فرمود: خدا او را رحمت كند، و خانه اي در بهشت برايش بنا نهد؛ به خدا سوگند، او امين بر حديث بود. [1680].

كليني در كافي، صدوق در فقيه، شيخ طوسي در تهذيب، و ابن قولويه در كامل الزيارات، نقل كرده اند كه امام صادق (ع)، زيارت حضرت سيدالشهداء (ع)

را به يونس آموخت.

حسين بن ثوير بن ابي فاخته گويد: من و يونس بن ظبيان و مفضل بن عمر و ابوسلمه سراج محضر امام صادق (ع) نشسته بوديم، و يونس كه از ما بزرگتر بود سخن مي گفت. او به حضرت عرض كرد: فدايت شوم، من گاهي در مجلس خلفا حاضر مي شوم، آنجا چه بگويم؟ حضرت فرمود: بگو: «اللهم ارنا الرخاء و السرور».

سپس گفت: فدايت گردم، بسا مي شود كه به ياد امام حسين (ع) مي افتم، آن وقت چه بگويم؟ حضرت فرمود: سه مرتبه بگو: «صلي الله عليك يا ابا عبدالله» [1681]؛ سلام و درود تو، از دور و نزديك، به حضرت خواهد رسيد.

آن گاه حضرت (رو به ما كرد و) فرمود: هنگامي كه حضرت اباعبدالله الحسين (ع) شهيد شد، آسمان و زمين و ساكنان بهشت و دوزخ و تمام خلق پروردگار از پيدا و ناپيدا بر حضرتش گريستند، مگر سه چيز كه نگريست: بصره، شام، و آل عثمان. [1682].

يونس عرض كرد: قربانت گردم، اگر بخواهم به زيارت آن حضرت روم، چه كنم، و چه بگويم؟ در پاسخ، امام صادق (ع)، پس از بيان آداب، زيارت امام حسين (ع) را به او تعليم فرمود... [1683].

[صفحه 494]

محدث نوري گويد: امام صادق (ع) چنين زيارت بليغي را به كسي جز آن كه در اعلا درجه ايمان و وثاقت باشد نمي آموزد.

سپس محدث نوري با نقل چند روايت ديگر و استفاده از آنها در جهت مدح يونس، به احاديثي كه در مذمت او مي باشد جواب مي گويد. [1684].

يونس بن عبدالرحمن، مولي علي بن يقطين، ابومحمد

ثقه [1685]، عبد صالح، جليل القدر، عظيم المنزله، وجه اصحاب [1686] و از اصحاب اجماع است. [1687].

روايت شده كه او در ايام هشام بن عبدالملك متولد شده است.

[1688].

او حضرت صادق (ع) را بين صفا و مروه ملاقات كرده، و ليكن از آن حضرت استماع حديث، و روايت ننموده است. [1689].

و هم او گفته: حضرت صادق (ع) را در روضه پيامبر (ص) ديدم كه ما بين قبر و منبر نماز مي خواند، اما ممكنم نشد كه از ايشان سؤالي بنمايم. [1690].

ليكن او از حضرت موسي بن جعفر (ع) و حضرت رضا (ع) روايت نموده است. و حضرت رضا (ع) در علم و فتوي به سوي او اشاره فرموده است. [1691].

از فضل بن شاذان روايت شده كه گفت: حديث كرد براي من عبدالعزيز مهتدي - و او بهترين قيمي بود كه ديده بودم؛ و از طرف حضرت رضا (ع) وكالت داشت، و از خواص حضرت بود - و گفت: از حضرت رضا سؤال كردم، كه من هميشه نمي توانم شما را ملاقات كنم چون را هم دور و دستم به سادگي به شما نمي رسد، پس از كه معالم دينم را فرابگيرم؟

[صفحه 495]

فرمود: از يونس بن عبدالرحمن فرا بگير. [1692].

و در روايت ديگر است كه عبدالعزيز به حضرت رضا (ع) عرض كرد: آيا يونس بن عبدالرحمن ثقه و مورد اطمينان است كه من معالم دينم را از او بگيرم؟ حضرت فرمود: آري. [1693].

شيخ مفيد، رحمه الله، به سند صحيح، از ابوهاشم جعفري روايت كرده كه گفت: كتاب «يوم و ليله» [1694] يونس بن عبدالرحمن را به محضر امام حسن عسكري (ع) عرضه داشتم، فرمود: اين كتاب تصنيف كيست؟ عرض كردم: تصنيف يونس مولي آل يقطين. فرمود: حق تعالي او را به هر حرفي نوري در روز قيامت عطا فرمايد. [1695].

و در روايت ديگر است كه امام از اول تا به

آخر آن كتاب را صفحه به صفحه ملاحظه نمود و سپس فرمود: اين دين من است و دين پدران من، و تمامش حق است. [1696].

يونس كتابهايي در فقه، تفسير، مثالب و غيره تصنيف كرده كه متجاوز از سي كتاب، مثل كتب حسين بن سعيد و زيادتر از آنها، است. از جمله مصنفات يونس: كتاب جامع الاثار، كتاب الشرايع، كتاب العلل، كتاب اختلاف الحديث، كتاب مسائله عن ابي الحسن موسي (ع) [1697]، كتاب السهو، كتاب الادب و الدلالة علي الخير، كتاب الزكوة، كتاب جوامع الاثار، كتاب الصلوة، كتاب العلل الكبير، كتاب اختلاف الحج، كتاب الاحتجاج في الطلاق، كتاب علل الحديث، كتاب الفرائض، كتاب الفرائض الصغير، كتاب الجامع الكبير في الفقه، كتاب التجارات، كتاب تفسير القرآن، كتاب الحدود، كتاب الاداب، كتاب المثالب، كتاب علل النكاح و تحليل المتعه، كتاب البداء، كتاب نوادر البيوع، كتاب الرد علي الغلاة، كتاب ثواب الحج، كتاب النكاح، كتاب المتعه، كتاب الطلاق، كتاب المكاسب، كتاب الوضوء، كتاب البيوع و المزارعات، كتاب يوم و ليله، كتاب اللؤلؤ في الزهد، كتاب الامامة، و كتاب فضل [صفحه 496]

القرآن است. [1698].

ابن نديم، در الفهرست، هنگامي كه فقهاي شيعه را نام مي برد، مي گويد: «يونس بن عبدالرحمن از اصحاب حضرت موسي بن جعفر (ع) و از موالي آل يقطين است. او علامه زمان و داراي تصانيف و تأليفات بسياري بر طبق مذهب شيعه است. از جمله كتب او: كتاب علل الاحاديث، كتاب الصلاة، كتاب الصيام، كتاب الزكاة، كتاب الوصايا و الفرائض، كتاب جامع الاثار، و كتاب البداء مي باشد.» [1699].

در رجال كشي، از محمد بن عيسي بن عبيد، از برادرش جعفر روايت شده كه گفت: ما نزد حضرت رضا (ع) بوديم و

يونس بن عبدالرحمن نيز حضور داشت. ناگاه جمعي از اهالي بصره، اجازه ورود خواستند. حضرت به يونس اشاره فرمود كه به اتاق كناري برود. بر در آن اتاق پرده اي آويخته بود. حضرت به او فرمود: مبادا از جاي خود خارج شوي تا اجازه بيرون آمدن بدهم. بصريون وارد شدند و از يونس بدگويي بسياري كردند، و حضرت رضا (ع) سر به زير انداخته بود.

همين كه برخاستند و رفتند، حضرت به يونس اجازه بيرون آمدن فرمود. يونس با چشمي گريان بيرون آمد. و گفت: فدايت گردم، من همواره از اين مذهب (تشيع) حمايت مي كنم و اين حال و وضع من است، نزد شيعه! حضرت فرمود: اي يونس! گفته آنان براي تو ضرري ندارد مادامي كه امامت از تو خشنود است. اي يونس! در حد شناخت و آگاهي آنان، با ايشان سخن بگو و آنچه را كه قادر بر فهم آن نيستند رها كن، نكند كه مي خواهي خداوند تكذيب شود! اي يونس! اگر در دست راستت دري باشد و مردم بگويند كه سرگين است، يا اگر سرگيني در دستت باشد و مردم بگويند دُر است، آيا براي تو ضرر يا نفعي خواهد داشت؟ يونس عرض كرد: نه. حضرت فرمود: همين طور، اگر تو بر حق باشي و امامت از تو راضي باشد. گفته هاي مردم به تو ضرر نخواهد رساند. [1700].

در روايت ديگر است كه امام (ع) به او فرمود: اي يونس! با ايشان نرمي و مدارا كن (و كلام در خور هاضمه عقلشان بگو). يونس عرض كرد: آنان به من زنديق مي گويند!

[صفحه 497]

حضرت فرمود: چه ضرر كه گوهري در دست داشته باشي و مردم آن را سنگريزه

بخوانند، يا چه سود، كه سنگريزه در دستت را گوهر بپندارند. [1701].

و نيز كشي از ابوجعفر البصري، كه ثقه اي فاضل و صالح بوده، روايت كرده كه گفت: من و يونس بر حضرت رضا (ع) وارد شديم، يونس شكايت اصحاب را به حضرت كرد و گفت: به من نسبت هاي ناروايي مي دهند. حضرت فرمود: با آنان مدارا كن كه عقلشان نمي رسد. [1702].

و در روايت است كه وقتي به يونس گفتند كه بسياري از اصحاب در حق تو بدگويي مي كنند و تو را به بدي ياد مي نمايند، گفت: شاهد مي گيرم شما را بر اينكه هر كس از شيعيان حضرت علي اميرالمؤمنين (ع) است من او را، از هر چه گفته، حلال كردم. [1703].

روايت شده كه يونس را چهل برادر بود كه هر روز به ديدن ايشان مي رفت و پس از سلامي بر ايشان به منزل خود بازگشته غذا مي خورد، سپس مهياي نماز مي شد و بعد از آن براي تأليف و تصنيف كتاب آماده مي گرديد. [1704].

مرحوم پدرم گويد: ظاهر آن است كه اين چهل نفر برادران ديني او بوده و با اين كار يونس مي خواسته زيارت اربعين كرده باشد. [1705].

و نيز روايت شده كه يونس گفت: «صمت عشرين سنة و سألت عشرين سنة ثم اجبت» [1706] بيست سال سكوت كردم (و هر چه از من مي پرسيدند جواب نمي دادم) و بيست سال از

[صفحه 498]

من سؤال كردند و جواب دادم (اين معني در صورتي كه سألت را به صيغه مجهول بخوانيم و اگر معلوم بخوانيم معني چنين است: بيست سال سؤال كردم و بعد از آن ديگر به مسائل جواب مي دادم). [1707].

نويسنده گويد: رواياتي در مدح و ذم از ائمه اطهار

(ع) رسيده، ليكن بزرگان روايات ذم را جواب گفته اند. ما به خواست خدا از هر دو دسته روايات چند حديثي نقل مي نمائيم:

امام كاظم (ع)، در پاسخ نامه شخصي كه درباره همفكران يونس پرسشي كرده بود، فرموده بود:... همانا يونس اول كسي خواهد بود كه علي (بن موسي الرضا) را پذيرا شود و پاسخ مثبت دهد.

چندي بعد، روزي شخصي، به مجلسي كه يونس نيز در آن حضور داشت، خبر فوت امام كاظم (ع) را آورد، يونس خطاب به حاضران گفت: اي گروه اهل مجلس! بدرستي كه بين من و خدا امامي جز علي بن موسي (ع) نيست و او امام من است. [1708].

در كتاب علل و كتاب غيبت، از احمد بن فضيل، از يونس بن عبدالرحمن نقل شده كه گفت: چون حضرت موسي بن جعفر (ع) وفات كرد، نزد وكلاي حضرت اموال زيادي باقي ماند. آنان در آن اموال طمع كردند، لاجرم مرگ آن حضرت را انكار نمودند و واقفي مذهب شدند. به طور مثال: در نزد زياد قندي هفتاد هزار اشرفي و نزد علي بن ابي حمزه سي هزار اشرفي بود. در آن وقت، من مردم را به امامت حضرت رضا (ع) مي خواندم و بر عليه واقفيه قيام كردم. در آن وقت، من مردم را به امامت حضرت رضا (ع) مي خواندم و بر عليه واقفيه قيام كردم. آنان براي من پيغام دادند: براي چه مردم را به حضرت رضا (ع) دعوت مي نمايي، اگر مقصود تو كسب مال است، ما تو را از مال بي نياز مي سازيم. و زياد قندي و علي بن ابي حمزه متعهد شدند كه ده هزار اشرفي به من بدهند كه ساكت بنشينم. من گفتم:

به ما از صادقين (ع) روايتي رسيده كه فرموده اند: هرگاه در بين مردم بدعت ظاهر شد، بر عالم و پيشواي خلق لازم است كه علم خود را ظاهر سازد، و اگر آشكار نكرد نور ايمان از او ربوده خواهد شد؛ و من جهاد و امر خدا را در هيچ ترك نخواهم كرد. پس آن دو نفر دشمن من شدند و عداوت خود را ظاهر ساختند. [1709].

[صفحه 499]

شيخ كشي، رحمه الله، از جعفر بن عيسي و محمد بن يونس، روايت كرده كه حضرت رضا (ع) براي يونس بن عبدالرحمن سه نوبت بهشت را ضمانت كرد. [1710].

و نيز كشي از احمد بن ابي خالد روايت كرده كه گفت: من بيمار بودم، امام جواد (ع) به ديدنم آمد، و در كنار بالش من كتاب يوم و ليله يونس بود. حضرت از اول تا به آخر كتاب را، صفحه به صفحه، مطالعه نمود و مكرر فرمود: خدا رحمت كناد يونس را، خدا رحمت كناد يونس را. [1711].

و همچنين كشي از سهل بن بحر نقل كرده كه گفت: از فضل بن شاذان شنيدم كه مي گفت: در اسلام، بين مردم، كسي پرورش نيافت كه در فقه از سلمان فارسي فقيه تر باشد، و پس از سلمان، افقه از يونس كسي يافت نشد. [1712].

و فضل بن شاذان گفته: يونس پنجاه و چهار حج [1713] و پنجاه و چهار عمره به جا آورد، و هزار جلد كتاب در رد مخالفين تأليف كرد. [1714].

و گفته شده: علم ائمه [1715] منتهي به چهار نفر شد: 1 - سلمان فارسي 2 - جابر 3 - سيد 4 - يونس بن عبدالرحمن. [1716].

كشي، از فضل بن شاذان روايت كرده كه

گفت: مردي ثقه نقل كرده كه حضرت رضا (ع) فرمود: ابوحمزه ثمالي در زمان خودش مانند سلمان فارسي بوده و چهار نفر از ما را خدمت كرد: حضرات علي بن الحسين، محمد بن علي، جعفر بن محمد و موسي بن جعفر عليهم السلام؛ و يونس در زمان خودش مانند سلمان فارسي است در زمان خود. [1717].

و نيز كشي از حسن بن علي بن فضال، از حضرت ثامن الحجج صلوات الله عليه روايت كرده كه فرمود: چگونه يونس عاقبتش به خير شد، در جوار رسول خدا (ص)، در

[صفحه 500]

مدينه، از دنيا رفت و به خاك سپرده شد. [1718].

و نيز كشي از ابوهاشم جعفري روايت كرده كه گفت: از حضرت جواد (ع) از حال يونس (بن عبدالرحمن) سؤال كردم، فرمود: كدام يونس؟ گفتم: مولي آل يقطين. حضرت فرمود: شايد منظورت يونس بن عبدالرحمن است؟ گفتم: و الله، نمي دانم يونس فرزند كيست. حضرت فرمود: فرزند عبدالرحمن است. سپس فرمود: خدا او را رحمت كناد، خوب بنده اي براي خدا بود. [1719].

نويسنده گويد: چند روايت فوق كه ذكر شد متضمن مدح يونس بود، اما روايات ديگري نيز در مذمت وي رسيده كه شايد اكثرش مجعول باشد. و ما، براي نمونه، به نقل سه روايت اكتفا مي كنيم.

شيخ كشي (ره) از عبدالله بن محمد حجال روايت كرده كه گفت: در محضر حضرت ثامن الحجج (ع) بودم كه نامه اي به دست حضرت رسيد، نامه را خواند، آن گاه آن را بر زمين افكند و فرمود:... اين نامه زنديقي است كه رستگاري ندارد. من در آن نامه نگريستم، ديدم كاغذ يونس بن عبدالرحمن است. [1720].

و نيز كشي (ره)از صفوان و ابن سنان روايت كرده كه حضرت ابوالحسن (ع)

فرمود: خداوند لعنت كند (هشام بن ابراهيم) عباسي را كه زنديق است و همچنين دوستش يونس را [1721].

[صفحه 501]

و نيز كشي از يزيد بن حماد نقل كرده كه گفت: از حضرت ابوالحسن (ع) سؤال كردم كه آيا اجازه مي فرماييد در عقب سر يونس بن عبدالرحمن و يارانش نماز بگزارم؟ فرمود: خدا، براي شما، چنين نمازي را ابا دارد. [1722].

شهيد ثاني، رحمه الله، فرموده: شيخ كشي (ره) قريب ده حديث در مذمت يونس نقل كرده، و حاصل جواب آن روايات، به ضعف سند و مجهول بودن راويان آنها برمي گردد، و الله اعلم بحاله. [1723].

يونس بن عبدالرحمن به سال 208 هجري به رحمت خدا پيوست. [1724].

يونس بن عمار بن فيض صيرفي كوفي

اشاره

مرحوم شيخ طوسي، در كتاب رجالش، او را از اصحاب امام صادق (ع) شمرده است. [1725] ظاهرا او امامي مذهب است و ليكن مجهول الحال مي باشد. [1726].

يونس برادر اسحاق بن عمار است [1727] كه ما حالات او را ذكر كرده ايم، و در آن جا يادآور شديم كه برادران اسحاق: يونس، يوسف، قيس و اسماعيل مي باشند و آنان فاميل بزرگي از شيعه در كوفه بودند.

علامه مامقاني گويد: يونس از بيوتات شيعه و امامي مذهب بوده، و رواياتي از او نقل شده كه دال بر تشيع وي مي باشد، و روايت زير از آن دسته است:

يونس گويد: حضور امام صادق (ع) عرض كردم: بعضي از كساني كه به امامت شما قائلند براي حاكم وقت كار مي كنند و كارمند دولتند (يعني درباره عمل آنان چه [صفحه 502]

مي فرماييد؟).

حضرت فرمود: آنان شما را دوست مي دارند و در گرفتاري به شما كمك مي كنند و نفع به شما مي رسانند؟ عرض كردم: آنان دو دسته اند: بعضي از آنان كمك مي كنند و بعضي

نمي كنند. حضرت فرمود: از آنهايي كه كمك نمي كنند بيزاري بجوييد كه خداوند از آنان بيزار است. [1728].

كارمندي در حكومتهاي ظالمانه

نويسنده گويد: از ظاهر روايت استفاده مي شود كه اگر كارمند حكومت ظالمانه به برادران شيعه خود كمك كند، همكاري با حكومتها قانونا مانعي ندارد و كفاره معاونت و ياري آنان همان احسان با برادران است. و مؤيد اين مطلب روايتي است كه از امام هفتم (ع) نقل شده كه به علي بن يقطين فرمود: «كفارة عمل السلطان الاحسان الي الاخوان»، جبران كار براي سلطان، نيكي با برادران است. [1729].

وقتي علي بن يقطين به حضرت موسي بن جعفر (ع) از حال خود، به جهت ابتلاء به مجالست و مصاحبت و وزارت هارون الرشيد، شكايت كرد. حضرت به او فرمود: «يا علي ان لله تعالي اولياء مع اولياء الظلمة ليدفع بهم عن اوليائه و انت منهم يا علي»، از براي خدا تعالي اوليايي است با اولياء ظلمه تا توسط ايشان ظلم و اذيت را از اولياء خود دفع كند؛ و تو، اي علي بن يقطين! از جمله ايشاني. [1730].

«و في البحار عن كتاب حقوق المؤمنين لابي علي بن طاهر قال: استأذن علي بن يقطين مولاي الكاظم عليه السلام في ترك عمل السلطان فلم يأذن له و قال عليه السلام لا تفعل فان لنا بك انسا و لاخوانك بك عزا و عسي ان يجبرالله بك كسرا و يكسر بك نائرة المخالفين عن اوليائه، يا علي كفارة اعمالكم الاحسان الي اخوانكم، اضمن لي واحدة و اضمن لك ثلاثا، اضمن لي ان لا تلقي احدا من اوليائنا الا قضيت حاجته و اكرمته و اضمن لك ان يظلك سقف سجن [صفحه 503]

ابدا و لا ينالك حد سيف ابدا و

لا يدخل الفقر بيتك ابدا، يا علي من سر مؤمنا فبالله بداء و بالنبي صلي الله عليه و آله ثني و بناثلت» - در كتاب بحار، از كتاب حقوق المؤمنين، نوشته ابي علي بن طاهر، نقل شده كه علي بن يقطين از امام هفتم (ع) اجازه گرفت كه از كارش استعفا دهد و براي حكومت وقت كار نكند. امام اجازه نفرمود و دستور داد به كارش ادامه دهد و سپس فرمود: ما به تو انس داريم و تو مايه عزت برادرانت مي باشي، اميد است كه خداوند به وسيله تو شكستگي ها را جبران نمايد و به وسيله تو قدرت مخالفين را درهم بشكند. اي علي! كفاره كارهاي شما احسان و نيكي به برادرانتان است. يك چيز را براي من ضمانت كن من سه چيز را براي تو عهده دار مي گردم؛ هر گاه يكي از دوستان ما به تو مراجعه كرد حاجتش را بر آوري و او را گرامي داري من نيز ضمانت مي كنم كه سقف زندان بر سرت سايه نيفكند و تيزي شمشير را نبيني و هيچ گاه فقر و فلاكت وارد منزلت نگردد. اي علي! هر كس مؤمني را شاد كند خدا و پيامبر و ما را شاد كرده است. [1731].

در كافي از يونس بن عمار روايت شده كه گفت: به حضرت صادق (ع) عرض كردم: همسايه اي، از قريش از آل محرز، دارم كه نام مرا فاش كرده و مرا شهره مردم ساخته، هرگاه كه بر او مي گذرم مي گويد: اين رافضي اموال را به نزد جعفر بن محمد مي برد.

يونس گويد: حضرت به من فرمود: به او نفرين كن؛ آن گاه كه به سجده آخر از دو ركعت اول

نماز شب روي خداي عزوجل را حمد كن و زبان به تمجيد الهي بگشاي و بگو: «اللهم ان فلان بن فلان قد شهرني و نوه بي و غاظني و عرضني للمكاره اللهم اضربه بسهم عاجل تشغله به عني اللهم و قرب اجله و اقطع اثره و عجل ذلك يا رب الساعة

يونس گويد: چون به كوفه رسيدم هنگام شب بود، پس از خانواده خود از حال آن مرد پرسيدم و گفتم: آن مرد چه كرد؟ گفتند: وي بيمار است، و هنوز سخنم را به پايان نرسانده بودم كه صداي شيون از منزل او بلند شد و خبر دادند كه او درگذشت. [1732].

و نيز در كافي، در باب شدت ابتلاي مؤمن، و باب دعا براي دردها و بيماري ها، روايت شده كه وقتي يونس بن عمار عارضه چهره خود را به امام صادق (ع) عرضه مي دارد و مي گويد: مردم تصور مي كنند كه خداوند به آنكه توجهي دارد مبتلايش نسازد؛ و حضرت، با

[صفحه 504]

ذكر مومن آل فرعون [1733] كه انگشتانش از كار افتاده و فلج بود، اين پندار را باطل دانسته به او دعايي تعليم مي فرمايد كه در سجده آخر دو ركعت اول نماز شب بخواند و در دعا اصرار و پافشاري نمايد؛ و او با انجام آن، پيش از آنكه به كوفه برسد، اثري از بيماري در چهره اش باقي نمي ماند. [1734].

يونس بن يعقوب بن قيس بجلي كوفي

شيخ طوسي، رحمه الله، در كتاب رجالش، او را از اصحاب حضرت صادق [1735]، حضرت كاظم، [1736] و حضرت رضا [1737] عليهم السلام شمرده، و گويد كه او كتابي دارد و ثقه است. [1738].

يونس پسر خواهر معاوية بن عمار است، زيرا كه مادرش «منية» دختر عمار بن ابي معاويه دهني

است. او از خواص حضرت صادق (ع) و حضرت كاظم (ع) بوده و از طرف حضرت موسي بن جعفر (ع) وكالت داشته، و در زمان حضرت رضا (ع) در مدينه وفات كرده است. او تصنيفي موسوم به كتاب الحج دارد. [1739].

شيخ مفيد، رحمه الله، وي را از فقهاي اصحاب حضرت صادق (ع) و حضرت كاظم (ع) دانسته و گويد كه او از اعلام رؤسايي است كه حلال و حرام دين از آنان گرفته شده، و كسي بر آنان طعن نزده، و ايشان صاحبان مصنفات بسيارند. [1740].

[صفحه 505]

بزرگان علما درباره يونس اختلاف دارند، گرچه بيشترين را عقيده چنين است كه «او امامي و ثقه بوده است» [1741] و اين گفته شيخ طوسي و نجاشي و فاضل امين وفاضل جزائري است. [1742].

كشي، رحمه الله، رواياتي نقل كرده كه مشعر بر حسن عقيده اوست، مانند اين حديث كه نقل فرموده از يونس كه گفت: براي حضرت موسي بن جعفر (ع) نامه اي فرستادم و در آن نامه نوشتم: «سيدي» (آقاي من). حضرت به نامه رسان فرموده بود كه به من بگويد: «برادر». [1743].

و نيز كشي نقل كرده از يونس كه گفت: حضرت صادق (ع) [1744] چيزي به من فرمودند كه مرا خشنود ساخت، و آن اين بود كه فرمودند: به خدا سوگند، تو نزد ما متهم نيستي، و تو يك تن از ما خانداني؛ خداوند تو را با رسول الله (ص) و خاندانش (ع) قرار دهد، و قرار داده، ان شاء الله.

سپس كشي گويد: ببين چگونه خداوند يونس را عاقبت به خير كرد و مدفن او را در جوار رسول الله صلي الله عليه و آله قرار داد. [1745].

و نيز كشي

روايت كرده كه يونس، در ايام حيات حضرت رضا (ع)، در مدينه وفات كرد، آن حضرت امر فرمود كه حنوط و كفن و جميع ما يحتاج ا را آماده كردند، و امر فرود تا موالي خود و موالي پدر و جدش بر جنازه او حاضر شدند، و به ايشان فرمود: يونس اگر چه ساكن عراق بوده اما مولي جد بزرگوارم حضرت صادق (ع) است؛ از براي او در بقيع قبري آماده سازيد، و اگر اهل مدينه گفتند كه اين مرد عراقي است و ما نمي گذاريم كه در بقيع دفن شود بگوييد: اين مرد مولاي حضرت صادق (ع) است كه در عراق ساكن بوده، اگر شما نگذاريد ما او را در بقيع دفن نماييم ما هم بعد از اين نخواهيم گذاشت كه موالي خود را در بقيع دفن نماييد. پس او را در بقيع دفن نمودند. [1746].

محمد بن وليد از صفوان بن يحيي نقل كرده كه گفت: به حضرت رضا (ع) عرض [صفحه 506]

كردم: فدايت گردم، بسيار خوشحال شدم از آن لطف و محبتي كه در حق يونس (در زمينه تكفين و تدفين) نمودي. حضرت فرمود: لطف الهي را درباره او مشاهده نما كه او را از عراق به جوار پيامبر خود صلي الله عليه و آله انتقال داد. [1747].

و نيز از محمد بن وليد روايت شده كه گفت: روزي بر سر قبر يونس رفته بودم كه صاحب مقبره (مباشر قبرستان بقيع) نزد من آمد و گفت: اين شخص كيست كه حضرت علي بن موسي الرضا (ع) به من امر فرموده كه بر قبر او چهل ماه [1748] هر روز يك مرتبه آب بپاشم؟

و هم صاحب

مقبره گفت: سرير پيغمبر (ص) نزد من است، هرگاه كسي از بني هاشم بميرد آن سرير در شبش صدا مي كند، من مي فهمم كه كسي از ايشان مرده و با خود مي گويم: كي از ايشان مرده؟ و چون صبح مي شود آن وقت مي فهمم. در شب وفات اين مرد نيز سرير صدا كرد، من گفتم: كي از ايشان مرده؟ كسي كه از ايشان بيمار نبود! همين كه روز شد، نزد من آمدند و سرير را گرفتند، و گفتند: مولي ابي عبدالله الصادق (ع) كه در عراق ساكن بوده وفات كرده است. [1749].

پاورقي

[1] رجال الطوسي، ص 83 و ص 152.

[2] رجال الطوسي، ص 106 - خلاصة الاقوال علامه حلي، ص 99.

[3] ابوالحسن، احمد خداوند الحسين بن عبيدالله الغضائري، از مشايخ بزرگ و ثقات عظيم الشاني است كه بزرگان رجال گفته هاي او را ذكر كرده و از او تعبير به استاد مي نمايند. او معاصر با شيخ طوسي بوده است. (رجوع شود به تأسيس الشيعه ص 269 و الكني و الالقاب ج 1 ص 365).

[4] سليم بن قيس هلالي از اصحاب اميرالمؤمنين و حسنين عليهم السلام است و صاحب كتاب معروف بين محدثين و علما، و ابان، از او، آن كتاب را نقل كرده است. چنانكه در متن ذكر شد ابن غضائري آن كتاب را مجعول مي داند و دليل او اين است كه در آن كتاب آمده كه ائمه سيزده تن مي باشند، و ديگر آن كه محمد بن ابي بكر پدرش را هنگام مرگ پند داد در حالي كه محمد در حجة الوداع متولد شد و زمان مرگ پدر كودكي بيش نبود.

صاحب رجال كبير اين دو اشكال را اين گونه جواب داده كه آن

چه از نسخ كتاب سليم به دست ما رسيده و ملاحظه كرديم نديديم كه گفته باشد ائمه سيزده تن مي باشند؛ بلكه گفته ائمه با رسول خدا سيزده تن اند. و ديگر آن كه مي گويد: عبدالله وقت مرگ پدرش، او را موعظه كرد، نه محمد. [(تعليقات علي) منهج المقال (رجال كبير)، ص 15 - تحفة الاحباب، ص 134].

[5] قاموس الرجال، ج 1، ص 71.

[6] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 99 - تنقيح المقال علامه مامقاني، ج 1، ص 3.

[7] اختيار معرفة الرجال، ص 105، (چاپ دانشگاه مشهد).

[8] تنقيح المقال، ج 1، ص 3.

[9] اصول كافي، ج 1، ص 35. (چاپ اسلاميه).

[10] اصول كافي، ج 1، ص 36.

[11] ابان قرائت را از سليمان اعمش و عاصم و ديگران فراهم گرفت، و كساني كه يكي از هفت قاري مشهور است، قرائت را از او فرا گرفته است (تأسيس الشيعه ص 343).

[12] فهرست طوسي، ص 45 (چاپ دانشگاه مشهد كه افستي از روي چاپ اسپرنگر بمبئي است). – مولفو الشيعه، ص 34.

[13] تأسيس الشيعه، ص 320.

[14] رجال نجاشي، ص 7 (چاپ بمبئي).

نجاشي، ابوالعباس، احمد بن علي النجاشي (450 - 372 هجري)، صاحب كتاب رجال معروف كه مورد اعتماد علماي شيعه مي باشد، و عده اي آن را بهترين كتاب رجال مي دانند. او معاصر شيخ طوسي (ره) بوده است. (رجوع شود به تأسيس الشيعه ص 267 و الكني و الالقاب ج 3 ص 207).

[15] اختيار معرفة الرجال، ص 267.

[16] رجال ابن داود، جزء اول، باب الهمزه - تنقيح المقال، ج 1، ص 4.

[17] خلاصة الاقوال في معرفة الرجال، علامه حلي، ص 12.

[18] رجال كشي، ص 280، (چاپ كربلاء).

شيخ كليني، محمد بن عمر بن عبدالعزيز،

مردي فاضل و بصير به اخبار و رجال، و ثقه و جليل القدر است. نام كتاب رجالش، معرفة الناقلين عن الائمة الصادقين عليهم السلام، بوده است، ليكن چون اغلاط بسياري داشته، شيخ طوسي (ره)، آن را ملخص كرده و آن را اختيار معرفة الرجال، ناميده، و از زمان علامه تابه حال آن چه در دست است. همان اختيار الرجال است، و عده اي آن را مرتب كرده اند.

كشي در نيمه اول قرن چهارم هجري، همزمان با مرحوم شيخ كليني، مي زيسته، و در بسياري از استادان و شاگردان با وي شريك بوده است.

كش، شهري از شهرهاي ماوراءالنهر است. (رجوع شود به تأسيس الشيعه ص 264، الكني و الالقاب ج 3 ص 100).

[19] خلاصه علامه حلي، ص 12 - تنقيح المقال، ج 1، ص 4.

[20] رجال نجاشي، ص 8 (چاپ بمبئي).

[21] رجال نجاشي، ص 8) چاپ بمبئي).

[22] سفينة البحار، ج 2، ص 522.

[23] در نسخه اي، سبحان الله العظيم، ثبت شده است.

[24] كامل الزيارات، ابن قولويه قمي (متوفي به سال 368 يا 367)، باب 108، نوادر الزيارات، ص 331 - بحارالانوار ج 101، ص 7.

[25] اصول كافي، ج 2، ص 137.

[26] اسحاق بن عمر، افزوده كه شش هزار حاجت او را هم روا كند.

[27] اصول كافي، ج 2، ص 155.

[28] رجال نجاشي، ص 9.

[29] تنقيح المقال، ج 1، ص 4.

[30] در نسخه اي، جلد، به جاي، صلد، ذكره شده است.

[31] ميزان الاعتدال، ج 1، ص 4.

[32] معجم الادباء، ج 1، ص 107.

[33] رجال كشي، ص 208.

[34] الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ج 3، ص 55.

[35] رجال كشي، ص 425 - رجال الطوسي، ص 145 - رجال نجاشي، ص 16.

[36] رجال نجاشي، ص 17.

[37]

خلاصة الاقوال في معرفة الرجال، علامه حلي، ص 3.

[38] اصول كافي، ج 2، ص 469.

[39] رجال نجاشي، ص 16.

[40] خلاصه علامه حلي، ص 76.

[41] خلاصة الاقوال علامه حلي، ص 3.

[42] رجال نجاشي، ص 15.

[43] خلاصه علامه حلي، ص 3.

[44] تنقيح المقال ج 1، ص 38.

[45] رجال نجاشي، ص 299.

[46] بحارالانوار، ج 69، ص 212.

[47] بحارالانوار، ج 77، باب وصيت اميرالمؤمنين (ع) به كميل، ص 272.

[48] تنقيح المقال، ج 1، ص 38.

[49] رجال نجاشي، ص 299.

[50] رجال ابن داوود، جزء اول، باب الهمزه.

[51] رجال الطوسي، ص 293.

[52] ملخص داستان اين است كه به سال 81 ابن الاشعث با گروهي بر حجاج خروج كردند و جنگ شديدي بين آنان و لشگر حجاج رخ داد و از لشگر ابن الاشعث، طفيل بن عامر بن واثله كشته شد. سپس به سال 83، قصه دير جماجم اتفاق افتاد. سپس ابن الاشعث بر گروه سواره لشگرش عبدالرحمن بن العباس بن ربيعه هاشمي را فرمانده قرار داد و بر گروه پياده محمد بن سعد بن ابي وقاص را فرمانده كرد و بر گروه قراء، جبلة بن زجر بن قيس جعفي را امير ساخت و در بين آن گروه، سعيد بن جبير و عامر شعبي و ابوالبختري طائي و عبدالرحمن بن ابي ليلي نيز بودند. گروه قراء حمله شديدي كردند، جبلة بن زجر كشته شد و سعيد بن جبير و ابوالبختري طائي بعد از قتل جبله باز حمله سختي بر اهل شام نمودند و مدت جنگ يكصد و سه روز به طول انجاميد تا آنكه ابن الاشعث شكست خورده، بگريخت و به طرف بصره رفت، و در آنجا گريختگان به دورش جمع شدند و دوباره به طرف حجاج رهسپار گرديد

و در محلي به نام «مسكن» آتش جنگ شعله ور گرديد و كشتار عظيمي اتفاق افتاد. ابن الاشعث و يارانش گريختند و عبدالرحمن بن ابي ليلي و ابن البختري طايي كشته شدند و ابن الاشعث به سجستان رفت و به سال 85 درگذشت. سرش را از بدن جدا كردند و براي حجاج فرستادند، او نيز سر را به شام براي عبدالملك بن مروان فرستاد.

[53] تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 296.

[54] تاريخ ابن خلكان، ج 2، ص 25.

[55] سعيد بن ابي الخطيب، از اصحاب امام صادق (ع) بوده است (رجال الطوسي ص 205).

[56] احتجاج، ج 2، ص 102 - بحارالانوار ج 47 ص 334.

[57] شيخ زاهد و محدث جليل القدر صاحب «كتاب» «تنبيه الخواطر» ملقب به مجموعه ورام شيخ منتجب الدين گفته: او را در حله ديدم، او مردي فقيه و صالح بود. ورام نسبش منتهي مي شود به ابراهيم فرزند مالك اشتر و لهذا او را مالكي و اشتري نيز گفته اند. او جد مادري سيد رضي الدين علي بن طاووس است. سيد (ره)، در فلاح السائل گفته: جد مادري من، ورام بن ابي فراس قدس الله جل جلاله روحه از كساني است كه مي توان به عملش اقتداء و از او پيروي كرد. او وصيت نمود كه پس از مرگش انگشتري عقيق كه اسماء ائمه طاهرين سلام الله عليهم اجمعين روي آن نقش شده باشد در دهانش بگذارند. وفات ورام به سال 605، روز دوم محرم در شهر حله واقع شد.

مرحوم محدث نوري نورالله مرقده در مستدرك فرموده: در كتاب تنبيه الخواطر اخبار مخالفين با اخبار اماميه مخلوط شده است. و از حسن بصري زياد نقل شده به طوريكه بعضي از نساخ كتاب گمان كرده اند كه

حسن، حضرت مجتبي (ع) يا امام حسن عسكري (ع) است.

[58] اي عمار! آيا، همان گونه كه درباره ات مي گويند، تو رفض كننده و رد كننده باطل و عالم به طاعات هستي؟.

[59] مجموعه ورام، ص 415.

[60] رجال كشي، ص 146، و در اختيار معرفة الرجال، ص 163 - بحارالانوار، ج 47 ص 402.

[61] بحارالانوار، ج 47 ص 29.

[62] من لا يحضره الفقيه، ج 1، باب 27، ص 119.

[63] نامه دانشوران، ج 2 ص 230.

[64] نامه دانشوران، ج 2 ص 230.

[65] نامه دانشوران، ج 2 ص 230.

[66] ابوالفرج، محمد بن اسحاق النديم (385 - 297 هجري)، چون پدرش ملقب به «نديم» بود، به ابن نديم مشهور گشت. او از نويسندگان فاضل، و متتبع، و مطلع بر بسياري از علوم، و در نهايت ضبط و دقت بود، و از كتاب «الفهرست» عمق اطلاعات وي در فنون گوناگون معلوم مي شود. او به وراق ملقب گشت؛ چون شغلش كتاب فروشي بوده، و نويسندگي نيز مي كرده، و اين دو شغل او را بر تأليف «الفهرست» مدد كرده است. او شيعي امامي بوده و شيخ طوسي و شيخ نجاشي به وي اعتماد داشته اند. [رجوع شود به الكني و الالقاب، ج 1، ص 432].

[67] فهرست ابن النديم، ص 286.

[68] تنقيح المقال، ج 3، ص 137، رديف 10918.

[69] الكني و الالقاب، ج 3، ص 199.

[70] اصحاب اجماع هجده تن به شمار رفته اند و تمامي علماي شيعه متفقند بر تصحيح حديثي كه به سند صحيح از اين جماعت نقل شود؛ يعني اگر حديثي به سند صحيح از اين گروه نقل شود ديگر ملاحظه ما بعد سند را تا به معصوم نمي نمايند و تلقي به قبول مي گردد. علامه بحرالعلوم

(ره) در اشعارش به اين جماعت اشاره كرده است:

قد اجمع الكل علي تصحيح ما

يصح عن جماعة فليعلما

و هم اولو نجابة و رفعة

اربعة و خمسة و تسعة

فالستة الاولي من الامجاد

اربعة منهم من الاوتاد

زرارة كذا بريد قد اتي ثم محمد و ليث يا فتي كذا الفضيل بعده معروف و هو الذي ما ببينا معروف و الستة الوسطي اولوالفضائل رتبتهم ادني من الاوائل جميل الجميع مع ابان والعبدلان ثم حمادان و الستة الاخري هم صفوان و يونس عليهم الرضوان ثم ابن محبوب كذا محمد

كذاك عبدالله ثم احمد

و ما ذكرناه الاصح عندنا

و شذ قول من به خالفنا

اين جماعت كه صاحب نجابت و رفعتند هجده تن به شمار رفته اند:

1 - زرارة بن اعين 2 - بريد بن معاويه 3 - محمد بن مسلم ثقفي 4 - ابوبصير 5 - فضيل بن يسار 6 - معروف بن خربوذ 7 - جميل بن دراج 8 - ابان بن عثمان 9 - عبدالله بن مسكان 10 - عبدالله بن مغيره 11 - حماد بن عثمان ناب 12 - حماد بن عيسي 13 - صفوان بن يحيي 14 - يونس بن عبدالرحمن 15 - حسن بن محبوب 16 - ابن ابي عمير 17 - عبدالله بكير 18 - احمد بن محمد بن ابي نصر بزنطي.

[71] اختيار معرفة الرجال، ص 238 و خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 67 - 66.

[72] فروتنان، كه تفسير آن در سوره حج، آيه 35، آمده است.

[73] رجال كشي، ص 152.

[74] اختيار معرفة الرجال، ص 136 - بحارالانوار، ج 47، ص 390 (به نقل از اختصاص).

[75] اختيار معرفة الرجال، ص 238.

[76] اختيار معرفة الرجال ص 170.

[77] اختيار معرفة الرجال ص 170.

[78] پيشي گيرندگان به

ايمان و خوبي، مقربان درگاهند (سوره واقعه، آيات 10 و 11). (تنقيح المقال، ج 2، رديف 9998).

[79] اختيار معرفة الرجال، ص 171 - و نيز رجوع شود به رجال علامه حلي، ص 130.

[80] بصائر الدرجات، ج 5، باب 12، ص 68.

[81] خرائج، ج 2، باب 16، ح 34، ص 821 - بحارالانوار، ج 27 ص 29.

[82] سوره بقره، آيه 270.

[83] اصول كافي، ج 1، ص 142.

[84] سوره الرعد، آيه 7.

[85] اصول كافي، ج 1، ص 148.

[86] اصول كافي، ج 1، ص 303.

[87] اصول كافي، ج 1، ص 73.

[88] فروع كافي، ج 1، ص 89 - وسائل الشيعه، ج 4، ص 973.

[89] رجال كشي، ص 154 - خرائج، ج 2، فصل اعلام امام باقر (ع)، ح 5، ص 594.

[90] عقاب الاعمال، ص 334.

[91] ابومحمد، يحيي بن قاسم حذاء، معروف به ابوبصير اسدي (متوفي به سال 150 هجري) از اصحاب حضرت باقر (ع) و حضرت صادق (ع) و نيز موسي بن جعفر (ع) مي باشد. كلام علماي رجال در مورد او يكسان نيست. با اينكه در زمان حيات حضرت موسي بن جعفر (ع) از دنيا رفته، شيخ طوسي، او را واقفي خوانده، و كشي، او را مخلط دانسته، ولي نجاشي او را ثقه و وجيه و از راويان امام باقر (ع) و امام صادق (ع) مي داند، و علامه حلي، عمل كردن به روايات او را جايز، اگر چه مذهبش فاسد باشد. [جامع الروات ج 2 ص 334 - تحفة الاحباب، ص 418].

- مرحوم سيد صدر گويد: ثقه بودن يحي بن قاسم مسلم است، و همگان بر تقدم او در فقه و علم باور دارند، و نجاشي كتاب تفسير

القرآن او را ذكر كرده است. او در زمان حيات امام صادق (ع) در سال 148 هجري وفات يافت [تأسيس الشيعه، ص 327].

[92] رجال نجاشي، ص 83 - الامام الصادق، محمد حسين مظفر، ج 2، ص 148.

[93] فهرست ابن النديم، كتب تصنيف يافته در تفسير قرآن، ص 50 - رجال نجاشي، ص 83.

ابوحمزه، كتب ديگري همچون: «كتاب النوادر» و «كتاب الزهد» دارد. (مؤلفو الشيعه، ص 35).

[94] وسائل الشيعه، ج 11، ص 131.

[95] مصباح المتهجد، ص 524 - مؤلفو الشيعه، ص 35 - مفاتيح الجنان، باب دوم، فصل سوم، قسم سوم.

[96] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 16.

[97] بارالها، اگر نافرماني ات كرده ام، در عوض در محوبترين چيزها در نظرت، اطاعتت نموده ام، و آن اقرار به وحدانيت تو است، از باب منت گذاري تو بر من، نه منتي از من بر تو... (فرحة الغري، باب 4، ص 36).

[98] در محبوبترين چيزها در نزد تو كه همانا در نظر نگرفتن فرزندي براي تو و نخواندن شريكي برايت بوده است فرمانبرداري ات كرده ام و در موارد بسيار نافرماني ات كرده ام اما نه از روي سركشي و عنادورزي و بيرون رفتن از بندگي ات و انكار مقام پروردگاري ات بكله پيروي هواي نفسم را نمودم و شيطان هم پس از دليل و بيانت بر من، مرا لغزاند، اگر كيفرم نمايي، به واسطه گناهانم مي باشد و تو ستمي بر من نكرده اي و اگر بگذري و به من ترحم كني به واسطه بخشش و بزرگواري تو است. خدايا به راستي براي گناهانم چيزي جز همان اميد گذشت تو چيزي نمانده و من ابراز محروميت را تقديم كردم. خدايا پس من از تو مي خواهم آن چه را كه مستحقش نيستم، و

طلب مي كنم چيزي را كه سزاوارش نمي باشم. خدايا اگر عذابم نمايي به خاطر گناهانم مي باشد و اگر بيامرزي ام پس تو بهترين رحم كننده اي. اي آقاي من. خدايا تو، تويي و من همان. تويي كه هميشه به آمرزش باز گردي و منم كه همواره به گناه بازگردم. تويي فزون بخش از سر بردباري و منم بازگردنده به ناداني. خدايا از تو مي خواهم؛ اي گنج ناتوانان، اي بزرگ مايه اميد، اي نجات بخش غريقان، اي منجي هلاك شدگان، اي ميراننده ي زندگان، اي زنده كننده ي مردگان، تويي خدايي كه جز تو معبودي نيست، تويي كه تابش آفتاب و بانگ آب و صداي به هم خوردن درختان و نور مهتاب و تاريكي شب و روشنايي روز و صداي بال پرندگان برايت سجده كرد. پس از تو مي خواهم اي خداي بزرگ به حقي كه بر محمد و آل راستگويش داري و به حقي كه محمد و آل راستگويش بر تو دارند و به حق تو بر علي و به حق علي بر تو به حق تو بر فاطمه و به حق فاطمه بر تو و به حق تو بر حسن و به حق حسن بر تو و به حق تو بر حسين و به حق حسين بر تو، زيرا كه حقوق آنان بر تو از برترين نعمت بخشي تو بر ايشان است؛ و به حق آن شأني كه تو در پيش ايشان داري و بدان منزلتي كه آنان نزد تو دارند، پروردگارا درود فرست بر ايشان درودي هميشگي تا نهايت خشنوديت و به خاطر ايشان بيامرز برايم گناهاني كه ميان من و تو است؛ و خلقت را از من راضي گردان

و نعمتت را بر من تمام كن، همچنان كه بر پدرانم پيش از اين تمام گرداندي، و قرار مده براي هيچ يك از آفريدگانت در اين باره بر من منتي؛ و منت بنه بر من همچنان كه منت نهادي بر پدرانم پيش از اين. اي كهيعص، بارالها، همانطور كه بر محمد و آلش درود فرستي پس دعاي مرا درباره آن چه از تو درخواست نموده ام مستجاب گردان، اي بزرگوار، اي كريم، اي كريم!.

[99] سيد بن طاووس در كتاب «فرحة الغري» فرموده كه ابوعبدالله محمد بن علي بن الحسن بن عبدالرحمن علوي حسيني در كتاب فضل كوفه، از عقبة بن علقمه ابي الحبوب روايت كرده كه اميرالمؤمنين (ع) ما بين كوفه و خورنق را تا حيره از دهقانان به چهل هزار درهم خريداري كرد. به آن حضرت عرض شد كه اين زمين را به اين مبلغ خريدي در حالي كه در اينجا چيزي نمي رويد و درختي سبز نمي شود. فرمود: از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه از پشت كوفه هفتاد هزار نفر محشور مي شوند كه (از شدت خوبي) بدون حساب به بهشت وارد خواهند شد، خواستم آن جمعيت از ملك من محشور گردند و آن حضرت بنابراين در ملك خودش كه غريين (نجف حاليه) باشد مدفون شده، سلام الله عليه.

[100] سفينة البحار، ج 1، ص 340.

[101] منتهي الامال - باب سوم - وصاياي اميرالمؤمنين (ع).

[102] غري، نجف حاليه؛ و ثويه، مكاني نزديك كوفه.

[103] بحارالانوار، ج 42، باب 129، ص 329. (به نقل از مرحوم شيخ مفيد).

[104] بحارالانوار، ج 42، باب 129، ص 315.

[105] الكني و الالقاب، ج 3، ص 132، ذيل مجير الجراد.

[106] پناه

به جودش ببر كه خواهي يافت او را كفيلي براي نجات گنهكار در روز رستاخيز.

برآرنده آرزوي آرزومندان و اجابت كننده، شنواي آن چه پنهاني كني از گفتگوهاي سري.

[107] هنگامي كه مرگم فرا رسيد مرا در كنار حيدر دفن كنيد، كه پدر ارجمند شبر و شبير (حسن و حسين) است.

زيرا كه من در جوار او ترسي از آتش ندارم، و نه پروايي كنم از نكير و منكر.براي حامي قرقگاه ننگ است كه در حوزه حمايتش حتي افسار شتري گم شود.

[108] ابن بطوطه، ابوعبدالله، محمد بن محمد بن عبدالله الطنجي، مردي سياح و كثيرالسفر بود. او سفرنامه اي به نام «تحفة النظار في غرائب الامصار» دارد. او همزمان با فخرالمحققين فرزند علامه حلي، رحمه الله، بوده. وفاتش در مراكش به سال 779 اتفاق افتاد. [الكني و الالقاب، ج 1، ص 222].

[109] سفرنامه ابن بطوطه، ج 1، روضه اميرالمؤمنين عليه السلام، ص 184 (ترجمه رحله) - رحله ابن بطوطه، ج 1، ص 109.

[110] الكنلي و الالقاب، ج 1، ص 251 - ترجمه: اي آنكه در نجف صاحب بارگاهي نوراني هستي، هركس كه قبرت را زيارت كند و شفا خواهد، شفا يابد - زيارت نماييد ابوالحسن الهادي (اميرالمؤمنين) را كه هر آينه شما با بهره مندي از اجر و قبولي آن منزلت خواهيد يافت - زيارت كنيد كسي را كه رازهايي كه در نزدش گفته شود مي شنود، پس آنكه زيارت مي كند او را با حسرت و اشتياق برايش كافي است - و بگو سلام و درود از خداي تعالي و سلام بر اهل سلام و اهل علم و شرافت - همانا آمدم نزد تو اي مولاي من از شهر و ديارم، چنگ زنان به ريسمان هاي

حق از رهگذر تو - اميدوارم كه تو اي مولاي من شفاعت كني مرا، و آب كوثر بياشامي مرا كه شفا دهنده سوز و گداز است - به درستي كه تو دستگير محكمي، پس هر كه دو دستش را بدان آويزد، نه بدبخت و بينوا و نه فرو افتاده و بر كنار گردد - و همانا تو آن آيت بزرگي كه بر صاحبان شناخت، از هر جهت آشكاري - پاكيزه نگرداند خداوند مردمي را كه گفت گويندشان: «مبارك باد بر تو اين فضيلت و شرافت» - و بيعت كردند با تو در خم غدير و تأكيد نمود آن را پيامبر به گفتاري بي هيچ كم و كاست - ترك تو گفتند و فرمايش پيامبر (ص) را به كنار افكندند و حتي گفتار رسول دائر بر اينكه اين برادر و جانشين من است مانع آن ها نشد - اين است ولي شما بعد از من، پس هر كس با دو دست به او در آويزد هرگز ترس و خوفي در او راه نخواهد يافت - و داستان پرنده مشوي از انس، روشنگر منصوص پيامبر است درباره شرافت تو - به دوستي حيدر كرار مفتخرم، به او شرافت يافتم و اين منتهاي شرافت من است.

[111] تنقيح المقال، ج 1، ص 190.

[112] تنقيح المقال، ج 1، ص 191.

[113] مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ص 524.

[114] اصول كافي، ج 2، كتاب الدعاء، ص 393 - منتقي الجمان في الاحاديث الصحاح و الحسان، تأليف شيخ جليل، جمال الدين، ابي منصور، حسن بن زيد الدين الشهيد (متوفي به سال 1011 هجري)، ج 2، ص 321.

[115] اصول كافي، ج 2، كتاب الدعاء، ص 393.

[116]

رجال كشي، ص 177.

[117] اصول كافي، ج 2، ص 249.

[118] وسائل الشيعه، ج 18، ص 164.

[119] سوره ص، آيه 26.

[120] سوره بقره، آيه 188.

[121] سوره نساء، آيه 60.

[122] وسائل الشيعه، ج 18، ص 3.

[123] وسائل الشيعه، ج 18 ص 4.

[124] وسائل الشيعه، ج 18، ص 6.

[125] خصال صدوق، ج 2، باب 19، ص 97.

[126] فروع كافي، ج 7، ص 413.

[127] شريح بن حارث قاضي همان است كه عمر بن الخطاب او را قاضي كوفه قرار داد، و او در آن شهر به داوري بين مردم اشتغال داشت. حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در زمان حكومتش خواست او را از قضاوت معزول سازد، اهل كوفه گفتند: او را بر كنار مكن چون از جانب عمر نصب شده و ما با تو بيعت كرديم به شرط اينكه هر چه ابابكر و عمر مقرر نموده اند تغيير ندهي. و در بعضي تواريخ دارد كه خود شريح فرياد برداشت: و اعمراه، و اعمراه. حضرت ناچار او را به حال خود گذاشت تا آن كه مختار در زمان حكومتش او را از كوفه بيرون كرد و به دهي كه تمام ساكنينش يهودي بودند فرستاد. همين كه حجاج بن يوسف امير كوفه شد دو مرتبه او را به كوفه برگرداند و با آن كه پير و سالخورده بود، حجاج او را امر كرد بين مردم قضاوت كند، او چون از مختار رنج ديده و خواري كشيده بود، درخواست كرد از اين كار معافش كنند. حجاج پذيرفت. مدت قضاوت وي 75 سال بود و در آخر عمر خانه نشين گرديد، و در سال 87 هجري در سنين يكصد و هشت سالگي درگذشت.

روايت شده شريح هنگامي كه

از جانب اميرالمؤمنين عليه السلام قاضي بود، در زمان خلافت آن حضرت خانه اي را به هشتاد دينار خريد. اين خبر كه به امام رسيد او را طلبيد و فرمود: به من خبر رسيده كه تو خانه اي را به هشتاد دينار خريده و براي آن قباله اي نوشته و در آن چند تن را گواه گرفته اي؟ شريح عرض كرد: بلي چنين است. حضرت به او نگاهي خشم آلود نمود و فرمود: اي شريح! بدان كه بزودي نزد تو مي آيد كسي (عزرائيل) كه قباله ات را نگاه نكند و از گواهت نپرسد تا اينكه تو را با چشم باز (حيران و سرگردان) از اين خانه بيرون برد و يكه و تنها به گورت سپارد.

اي شريح! بنگر مبادا اين منزل را از مال غير خريده باشي يا بهايش را از غير حلال داده باشي كه در اين صورت زيان دنيا و آخرت برده اي. اگر پيش از خريد اين خانه نزد من مي آمدي سندي براي تو مي نوشتم كه ميل به خريد آن نكني اگر چه به يك درهم بفروشند، چه رسد به بالاتر، و قباله اي اين طور مي نوشتم: اين خانه ات است كه خريده بنده اي پست و خوار از ديگري كه مردني و آماده براي كوچ كردن به عالم آخرت است. خريد خانه اي را از منزل هاي فريب دهنده در محل فناپذيران و هلاك شوندگان كه محدود به چهار حد است: حد اول منتهي است به پيشامدهاي ناگوار. حد دوم به موجبات اندوهها (مرگ عزيزان، از دست رفتن خواسته ها و سرمايه ها). حد سوم آرزو و خواسته هاي هلاك كننده. حد چهارم به شيطان گمراه كننده، و درب اين خانه از حد چهارم باز مي شود -

خريد كسي كه گول آرزو را خورده، از شخصي كه آماده مرگ است، به قيمت خارج شدن از مقام ارجمند قناعت و داخل گرديدن د پستي درخواست و خواري (منظور اين است كه بهاي اين خانه كه مورد نياز نبوده، از دست دادن شرافت نفس است كه با خريدن آن مردي پست و خوار مي شود) - اگر خريدار بدي و زياني را درك كرد (چيزي كه فروشنده خانه بايد غرامت آن را بكشد و ضامن است) بر عهده كسي است كه پيكر پادشاهان و گردنكشان را درهم مي شكند (عزرائيل) و از بين برنده اقتدار فرعون ها: مانند كسري (نام پادشاهان ايران) و قيصر (اسم عمومي از پادشاهان روم) و تبع (پادشاهان يمن) و حمير (فرزندان حمير بن سبا، كه قبيله اي بودند)، و نيز مانند كساني كه ثروت بر هم انباشته اند و ساختمانهاي محكم با آرايش و زينت ساخته اند و اينها را به خيال خودشان براي فرزندان ذخيره كرده اند. تمامي اينها به پايگاه قيامت و حساب رستاخيز در روز پاداش و كيفر حاضر خواهند شد، هنگامي كه داوري به دادگاه نهايي برسد (روز قيامت) در آن روز تبهكاران زيان خواهند ديد.

شاهد بر اين سند عقل است اگر پاي هواي نفس نباشد و از دلبستگيهاي دنيا رهايي داشته باشد [نهج البلاغه، نامه سوم].

[128] فروع كافي، ج 7، ص 413.

[129] تهذيب الاحكام، ج 6، ص 292.

[130] وسايل الشيعه، ج 18، ص 157.

[131] فروع كافي، ج 7، ص 413.

[132] فروع كافي، ج 7، ص 413.

[133] ميزان الاعتدال، ج 1 - حرف ث - ص 169.

[134] ابومنصور، احمد بن علي بن ابيطالب، شيخ عالم كامل نبيل فقيه محدث ثقه جليل القدر،

صاحب كتاب «احتجاج علي اهل اللجاج» كه كتابي است معروف نزد اهل حديث و مورد اعتماد آنان. صاحب رياض العلماء جناب اجل ميرزا عبدالله افندي شاگرد علامه مجلسي (ره) از استادش نقل كرده كه ايشان فرمودند: كتاب احتجاج اگر چه بيشتر اخبارش مرسله (بدون ذكر راويان) است و ليكن از كتب معروفه است، و سيد بن طاووس بر آن كتاب و مؤلفش ثناي بسيار گفته و تمجيد فرموده است. و نيز صاحب رياض فرموده كه مرحوم شهيد در شرح ارشاد، فتاواي طبرسي را بسيار نقل كرده است - و از كتب طبرسي كتاب كافي در فقه، و كتاب مفاخر الطالبيه، و تاريخ الائمه، و فضائل الزهراء است.

تاريخ وفاتش را به دست نياوردم و ليكن ايشان از مشايخ مرحوم ابن شهر آشوب متوفي به سال 588 است و روايت مي كند از سيد عالم عابد فاضل فقيه مهدي بن ابي حرب حسيني مرعشي از شيخ ابوعلي از والدش شيخ الطائفة ابوجعفر طوسي (ره). (الكني و الالقاب، ج 2، ص 409 و فوائد الرضويه، ج 1، ص 19).

[135] سوره سباء آيه 17.

[136] احتجاج طبرسي، ج 2، ص 62.

[137] اصول كافي، ج 2، ص 91.

[138] رجال كشي، ص 177.

[139] قاموس الرجال، ج 2، ص 274.

[140] شرح حال زيد بن علي الحسين در ذيل خويشاوندان امام صادق (ع) آمده است.

[141] تحفة الاحباب، ص 36.

[142] در رجال كشي، مقلاص با صاد ضبط شده (صفحه 246). اما در رجال شيخ طوسي، مقلاص با سين ضبط شده است (ص 302).

[143] بحار الانوار، ج 47، ص 334 - كلمة الامام المهدي، ص 288.

[144] اصول كافي، ج 2، باب المعارين، ص 306 - بحارالانوار، ج 47، ص

336.

[145] الملل و النحل شهرستاني 7 ج 1، ص 297.

[146] بحارالانوار، ج 47، ص 338.

[147] الكني و الالقاب، ج 1، ص 62.

[148] تاريخ مذاهب اسلام، ص 394.

[149] الملل و النحل شهرستاني، ص 303 - 300.

[150] الفرق بين الفرق، ابومنصور عبدالقاهر بغدادي، باب چهارم فصل هفتم.

[151] صادق آل محمد، ص 239 - 235.

[152] بحارالانوار، ج 47، ص 43 (به نقل از كافي).

[153] بحارالانوار، ج 47، ص 44.

[154] رجال كشي، ص 247.

[155] رجال كشي، ص 250.

[156] اختيار معرفة الرجال، ص 528.

[157] رجال كشي، ص 251.

[158] رجال كشي، ص 252.

[159] امالي طوسي، ج 1، ص 264.

[160] اختيار معرفة الرجال، ص 546.

[161] تحف العقول، سفارشات امام صادق (ع) به محمد بن نعمان، ص 323.

[162] سوره شعراء، آيات 221 و 222.

[163] رجال كشي، ص 247 و ص 256 - خصال صدوق، ج 2، ابواب السبعه، ص 36.

[164] رجال كشي، ص 256.

[165] تنقيح المقال، مامقاني، ج 1، ص 183.

[166] رجال كشي، ص 255 و ص 195.

[167] سوره اعراف، آيه 175.

[168] رجال كشي، ص 198.

[169] رجال كشي، ص 195.

[170] رجال كشي، ص 198.

[171] رجال كشي، ص 405.

[172] سوره شوري، آيه 50.

[173] سوره ي مائده، آيه 18 - يهود و نصاري گفتند: ما پسران خدا و دوستان اوييم.

[174] رجال كشي، ص 406.

[175] اختيار معرفة الرجال، ص 482.

[176] رجال كشي، ص 408.

[177] اختيار معرفة الرجال، ص 555.

[178] اختيار معرفة الرجال، ص 555.

[179] تحفة الاحباب، ص 347.

[180] حيدر بن علي حسني آملي، عارف كامل ماهر، از علماي باطن و ظاهر، سيد الافاضل المتالهين، از سادات رفيع الدرجات آمل است؛ كه به عزم زيارت عتبات به عراق سفر كرد و در بغداد رحل اقامت افكند، و با شيخ

فخر المحققين نجل جناب علامه حلي، و مولانا نصيرالدين كاشاني مشهور به حلي و ديگر علماء و عرفاي شيعه اماميه صحبت داشته. بيان سلسله خرقه و ارادت او در اول شرح فصوص مسمي به نص النصوص كه از جمله مصنفات اوست مذكور است. و او غير شرح مذكور مصنفات ديگري دارد، مانند: جامع الاسرار و تفاسير او بر قرآن مجيد و تفسير تأويلات و جامع الحقايق و كتاب الكشكول فيما جري علي آل الرسول و رساله رافعة الخلاف، در بيان آن كه توقف حضرت شاه ولايت در دفع خلفاي ثلاثه از جهت نبودن كمك و ياور بوده، و اين رساله را به اشاره فخرالمحققين نوشته، و چند رساله ديگر در امثله توحيد و امامت و اركان الي غير ذلك.

قاضي نورالله (ره) از جامع الاسرار او نقل كرده كه گفته: از عنفوان جواني بلكه از ايام كودكي تا امروز كه ايام پيري است عنايات الهي و حسن توفيق او رفيق حال گرديده به تحصيل عقايد اجداد طاهرين خود كه ائمه معصومين مي باشند و تحقيق طريقه ايشان مشغول بوده ام؛ و مي گويم كيست مثل من از ارباب يقين و اهل تحقيق و سپاسگزارم خداي را كه مرا هدايت كرد به اين راه و اگر هدايت او نبود م اهدايت نمي شديم.

كانت لقلبي اهواء مفرقة

فاستجمعت مذراتك العين اهوائي فصار يحسدني من كنت احسده و صرت مولي الوري اذ صرت مولائي تركت للناس دنياهم و دينهم شغلا بذكرك يا ديني و دنيايي در دل من آرزوها و هواهاي متفرق بود، اما از زماني كه چشمم تو را ديد آرزوهايم در تو جمع شد - به كساني كه حسد مي بردم امروز به من

حسد مي ورزند، و امروز مولاي خلقم چون تو مولاي مني - دنيا و دين مردم را به آنان واگذاشتم و مشغول به ذكر تو گرديدم اي دين و دنياي من. [فوائد الرضويه، ج 1، ص 165.].

[181] مجالس المؤمنين، ج 2، ص 20 - روضات الجنات، ج 4، ص 154) به نقل از جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 224).

[182] تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 621.

[183] مجالس المؤمنين، ج 2، ص 20 - روضات الجنات، ج 4، ص 154) به نقل از «اربعين»، ص 476).

[184] مجالس المؤمنين، ج 2، ص 21 - روضات الجنات، ج 4، ص 154.

[185] شرح گلشن راز، شيخ محمد لاهيجي، ص 687 - روضات الجنات، ج 4، ص 155.

[186] روضات الجنات، ج 4، ص 155.

[187] مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 2، جزء 7، باب 1، فصل 5، ص 325 - اعيان الشيعه، ج 36، ص 343.

[188] الطرائف، ص 520.

[189] كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، ص 249.

[190] الكشكول، ج 1، ص 84.

[191] مجالس المؤمنين، ج 2، ص 22 - 21 - روضات الجنات، ج 4، ص 155.

[192] مجالس المؤمنين، ج 2، ص 22 - 21 - روضات الجنات، ج 4، ص 155.

[193] نامه دانشوران، ح 4، ص 122.

[194] الكشكول، ج 1، ص 86.

[195] روضات الجنات، ج 4، ص 157.

[196] نامه دانشوران، ج 4، ص 124) برگرفته از مجالس المؤمنين، ج 2، ص 23 - 22).

[197] سروشان، در نسخه ديگر.

[198] معجم البلدان، ج 2، ص 180.

در نامه دانشوران همين مطلب از ياقوت حموي با دو اشتباه نقل شده. اول آنكه آمده است: «حموي در ترجمه شاهرود چنين گفته»، در حالي كه لغت «شاهرود» در

معجم البلدان نيست بلكه بسطام است. دوم آن كه آمده است: «در كنار بازار قبر ابويزيد حسن بن عيسي زاهد اصغر است»، در صورتي كه چنين نامي (يعني حسن) در معجم البلدان نيست.

[199] روضات الجنات، ج 4، ص 156.

- مرحوم ميرزا عبدالله افندي در رياض العلماء، ج 4، ص 301 و ج 5، ص 531، از شيخ ابومحمد، عنايت الله بسطامي، كه معاصر شيخ بهائي، و از بزرگان علماي دوره صفويه، و از فرزند زادگان بايزيد بسطامي سقا و صوفي معروف زمان امام صادق (ع) بوده، به عنوان بايزيد بسطامي دوم نام برده و مؤلفات او را برشمرده است.

[200] سوره ي لقمان، آيه ي 14.

[201] تذكرة الاولياء، ج 1، ص 130.

[202] تذكرة الاولياء، ج 1، ص 130.

[203] تذكرة الاولياء، ج 1، ص 133.

[204] در شگفتم از حال كسي كه مي گويد ياد آوردم پرودگار خود را، و آيا مگر من فراموش مي كنمش تا به ياد آورم او را - از شراب دوستي حق جام هاي پي در پي نوشيدم، نه شراب تمام شد و نه من سيراب گشتم.

[205] تذكرة الاولياء، ج 1، ص 139 - نامه دانشوران، ج 4، ص 138.

[206] تذكرة الاولياء، ج 1، ص 145.

[207] مستدرك الوسائل، كتاب التجاره، مقدمات، باب 2.

[208] وسائل الشيعه، ج 12، ص 43.

[209] مستدرك الوسائل، كتاب التجاره، مقدمات، باب 8.

[210] وسائل الشيعه، ج 12، ص 22.

[211] وسائل الشيعه، ج 5، ص 435.

[212] تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 261.

[213] تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 261.

[214] نامه دانشوران، ج 4، ص 163.

[215] تذكرة الاولياء، ج 1، ص 155.

[216] نامه دانشوران، ج 4، ص 166.

[217] رجال كشي، ص 350.

[218] سوره ق، آيه 18.

[219] رجال كشي،

ص 349.

[220] سوره فاطر، آيه 28.

[221] راغب، ابوالقاسم حسين بن محمد بن مفضل اصفهاني، فاضل متبحر ماهر در فن لغت و عربيت و شعر و حديث و ادب بود.

فخر رازي در بعضي از كتابهايش او را ياد كرده است و از ائمه سنت او را مي شمارد و در رديف غزالي قرارش داده؛ و ليكن علامه خبير ميرزا عبدالله افندي، در كتاب رياض العلماء او را شيعه مي داند و از شيخ حسن بن علي طبرسي نقل كرده كه او در آخر كتاب اسرار الامامه گفته: راغب از حكماي شيعه اماميه است.

راغب مصنفات ارزنده اي دارد مانند مفردات كه در فن خودش بي نظير است و افانين البلاغه و محاضرات و ذريعه در اخلاق و تفسير كبير كه تمام نشده. چلبي مي گويد: غزالي كتاب ذريعه را هميشه همراه خود مي داشت و از آن تمجيد مي كرده است.

نويسنده گويد: ذريعه راغب در فن اخلاق بسيار ارزنده و كم نظير مي باشد، داستاني در آن جا نقل كرده كه ذكرش در اينجا مناسب است - راغب مي گويد: مرد حكيمي وارد شد در خانه بسيار مجللي كه فرش هاي گرانقيمت در آن جا گسترده شده بود اما صاحب منزل مردي جاهل و خالي از فضل و فضيلت بود. مرد حكيم آب دهان به روي صاحب منزل افكند. صاحب منزل گفت: اين چه ناداني است اي حكيم؟ حكيم جواب گفت: اين عين حكمت است، چون بايد آب دهان را به پست ترين مواضع خانه افكند؛ من در منزل تو جايي پست تر از خودت نديدم به واسطه جهل و ناداني. صاحب منزل متنبه شد و دانست كه با تهيه لوازم زيبا نتوان قبح ناداني را پوشاند.

راغب د سال

565 هجري وفات كرد.

[222] سوره رحمن، آيه 46.

[223] سوره نازعات، آيه 40.

[224] اصول كافي، ج 2، ص 57.

[225] سوره فاطر، آيه 28.

[226] سوره ي مائده، آيه 44.

[227] سوره طلاق، آيه 2.

[228] اصول كافي، ج 2، ص 56.

[229] اصول كافي، ج 2، ص 56.

[230] اصول كافي، ج 2، ص 56.

[231] تحف العقول، حكم و مواعظ امام صادق (ع)، شماره 162.

[232] اصول كافي، ج 2، ص 44.

[233] اصول كافي، ج 2، ص 264.

[234] فروع كافي، ج 1، ص 235 - وسائل الشيعه، كتاب الحج، ص 94.

[235] فطحيه گروهي هستند كه قائل اند به امامت عبدالله افطح كه فرزند بزرگ امام صادق (ع) است؛ زيرا معتقدند كه امامت بايد در اكبر اولاد باشد و لذا عبدالله را امام مي دانند. عبدالله بعد از پدر به هفتاد روز از دنيا رفت.

[236] ساباط قريه اي است نزديك مدائن كنار پلي كه بر نهر ملك است و معروف به ساباط كسري است. در نزديك سمرقند نيز محلي به نام ساباط وجود دارد.

[237] (خلاصة الاقوال علامه حلي، ص 96.).

[238] تنقيح المقال علامه مامقاني، ج 1، ص 115، رديف 677.

[239] به نام خداوند بخشنده مهربان، تويي الله، كه معبودي جز تو نيست، آغازنده خلق و برگرداننده آنها و تويي الله، كه معبودي جز تو نيست، آفريننده خلق و روزي دهنده آنها و تويي الله، كه معبودي جز تو نيست، گيرنده و گشاينده و تويي الله، كه معبودي جز تو نيست، تدبير كننده امور و برانگيزنده ساكنان در گور، تويي وارث زمين و ساكنان آن، از تو مي خواهم به حق نامت كه در گنجينه و پنهان است،اي زنده پاينده. و تويي الله، كه معبودي جز تو نيست، داناي

نهان و نهان تر، از تو مي خواهم به حق آن نامت كه هرگاه تو را بدان خوانند اجابت كني و چون به آن از تو درخواست شود عطا كني. و از تو مي خواهم به حق محمد و خاندانش و به حقي كه از ايشان بر خود واجب كرده اي، كه درود فرستي بر محمد و آلش و حاجت مرا همين ساعت، همين ساعت، بر آوري.اي شنواي دعا،اي آقاي من،اي سرور من،اي فرياد رس من! از تو مي خواهم به حق هر نامي كه خود را بدان ناميدي و يا تنها براي خود برگزيدي آن را در علم غيب نزد خودت، كه درود فرستي بر محمد و آلش و در همين ساعت آزادي اين زن را تعجيل فرمايي،اي گرداننده و زير رو كننده دلها و ديده ها،اي شنواي دعا.

[240] بحارالانوار، ج 47، ص 378 - بحارالانوار، ج 100، ص 441.

[241] رجال الطوسي، ص 155.

[242] اختيار معرفة الرجال، ص 311.

[243] محمد بن علي بن ابراهيم استرآبادي از فقها و متكلمين و عباد و زهاد و ثقات طايفه اماميه است. او استاد ائمه رجال، صاحب منهج المقال است كه از آن تعبير به رجال كبير مي شود. بهتر از رجال او در كتب رجال نوشته نشده و به جهت اتقان و خوبي نظم و ترتيب و روشش، استاد اكبر، بهبهاني، تحقيقات خود را در رجال، تعليقه بر آن نموده و آن را از بين كتب رجال اختيار كرده است. ديگر از مصنفات او: كتاب شرح آيات الاحكام و حاشيه تهذيب و چند رساله ديگر است.

علامه مجلسي در بحار گفته: سيد امجد ميرزا محمد، قدس سره، از نجباء و اتقياء و افاضل عصر بوده.

او مجاور مكه بود تا بدرود زندگي گفت. كتبش در نهايت متانت و درستي است.

مرحوم استرآبادي مدتي مجاور و ساكن عتبه عليه اميرالمؤمنين (ع) بوده و سپس مجاورت بيت الله الحرام را اختيار كرده است. او در سيزدهم ذي القعده الحرام به سال 1028 در مكه معظمه وفات كرد، و در قبرستان معلي نزديك قبر خديجه كبري سلام الله عليها به خاك رفت.

مرحوم مجلسي او را در عداد كساني كه ولي عصر ارواحنا فداه را ديده اند نام مي برد. [فوائد الرضويه، ج 2، ص 554].

[244] (تعليقات علي) منهج المقال (رجال كبير)، ص 69.

[245] اصول كافي، ج 2، باب الكاف، ص 113.

[246] تنقيح المقال، ج 1، ص 173.

[247] رجال الطوسي، ص 108 و ص 154.

[248] رجال كشي، ص 315.

[249] سفينةالبحار، ج 1، ص 83.

[250] فروع كافي، ج 2، ص 219.

[251] تحفة الاحباب، زيرنويس ص 33.

[252] رجال سيد بحرالعلوم، ج 1، ص 267.

[253] منتهي الامال، ج 1، فصل اصحاب اميرالمؤمنين (ع)، ذيل شرح حال رشيد هجري.

[254] شهاب الاخبار، قاضي قضاعي، ص 62 - نهج الفصاحه، ح 3081.

[255] اختيار معرفة الرجال، ص 161 - تنقيح المقال، ج 1، ص 181.

[256] فهرست ابن النديم، ص 309.

[257] تحفة الاحباب، ص 34.

[258] اختيار معرفة الرجال، ص 179.

[259] رجال كشي، ص 160.

[260] رجال كشي، ص 160.

[261] در لغت نامه دهخدا در ذيل حالات جابر بن حيان در پاورقي چنين آمده است: «يكي از مورخين اسم او را ابوعبدالله، و ديگران مي گويند ابوموسي بوده است، و هر گاه اين دو روايت صحيح باشد دلالت دارد كه جابر دو پسر داشته يكي عبدالله و ديگري موسي».

نويسنده گويد: گمان نمي كنم اين پاورقي از مرحوم دهخدا باشد، چون ايشان

مردي فاضل، محقق، و متتبع بودند و بدون شك اين مقدار تفاوت بين نام و كنيه را مي گذاشتند، و از طرفي ايشان مي دانستند كه عرب براي كودكانشان نام و كنيه و لقب تعيين مي كردند، و اگر كسي را ابوموسي يا ابوعبدالله مي گفتند، دليل بر اين نبود كه بايد فرزندي به نام عبدالله يا موسي داشته باشد.

احتمال مي دهم كه اين اشتباه از هيئت نشر و تصحيح لغت نامه باشد.

[262] دكتر فيليپ خليل حتي مي گويد: اول كسي كه عنوان صوفي يافت جابر بن حيان بود كه در كار زهد روش خاص داشت، و در علوم غريبه مشهور بود. (تاريخ عرب، ص 554).

[263] Wustenfeled.

[264] D,herbelot.

[265] لغت نامه دهخدا، حرف ج، ذيل جابر بن حيان.

[266] شيمي، علمي است كه از خواص داخلي و خصوصي اجسام بحث مي كند.

[267] دانشمندان نامي اسلام ص 94.

[268] رنسانس: در اواخر قرن پانزدهم و اوايل قرن شانزدهم ميلادي يكي از مهم ترين وقايع تاريخ پديد آمد، كه تولد آن در ايتاليا، و نمو آن در فرانسه و آلمان، و انتشار آن به همه نقاط اروپا رسيد. در صنايع و ادبيات و هنر تغييرات شگرفي پديد آمد كه تاكنون آثاري چون شاهكارهاي دوره ي رنسانس به وجود نيامده است. در اين دوره هنر هنرمندان به كمال رسيد، و يادگارهاي ارزنده اي از ادبيات جهان كهن كشف شد. با اختراع چاپ، انديشه هاي بشر، منتشر گرديد و آثار علمي و ادبي و هنري بديع به جا ماند.

[269] دائرة المعارف دانش بشر، ص 120.

[270] تحليلي از آراي جابر بن حيان، صفحات 18 و 19 و 20.

[271] مجله الهلال، ج 8، سال دهم.

[272] Holmyard.

[273] Berthelot.M-,(1907 - 1827 م) شيمي دان معروف و سياستمدار مشهور

فرانسوي، مؤلف آثاري در باب تركيب مواد آلي درباره ترموشيمي.

[274] لغت نامه دهخدا، حرف ج، ذيل جابر بن حيان، نقل شده از آقاي محمود عرفان، مترجم مقاله اسماعيل مظهر.

[275] فهرست ابن النديم، ص 498.

[276] دانشمندان نامي اسلام، ص 93.

[277] دانشمندان نامي اسلام، ص 92 و 93.

[278] تاريخ عرب - فيليپ خليل حتي - ص 464 و صفحات 486 - 485.

[279] لاووازيه، آنتوان لورانLavoisier (1794 - 1743 م)، در پاريس از پدر و مادري ثروتمند زاده شد، و زير نظر استادان نجوم و گياه شناسي و شيمي و زمين شناسي به مطالعه پرداخت. پس از اتمام دوره حقوق، بار ديگر به علوم طبيعي گراييد و سه سال بعد، در آن هنگام كه جواني بيست و پنج ساله بود، به عضويت فرهنگستان سلطنتي علوم برگزيده شد. از او رساله معروفي هم در باب اقتصاد سياسي موسوم به «ثروت هاي زيرزميني فرانسه» به جا مانده است. اين كتاب يكي از مهم ترين كتبي است كه در مبحث اقتصاد نوشته شده است. از جمله خطراتي كه جان لاووازيه را به مخاطره انداخته بود و بيشتر جنبه سياسي داشت، هنگام انقلاب كبير فرانسه در سال 1789، يعني در آن هنگام كه انقلابيون زمام امور پاريس را درست داشتند، رخ داد.

سرانجام اين دانشمند در سال 1794 در دادگاه انقلابي به جرم خيانت به ملت! همراه جمعي ديگر، تسليم تيغه گيوتين شد.

از لاووازيه به عنوان پايه گذار شيمي جديد نام برده مي شود، و قانون «بقاي جرم» از اوست.

[280] جسمي بلوري كه در آب به خوبي حل مي شود، و به عنوان داروي ضد عفوني مصرف مي گردد. و در پزشكي از آن براي از بين بردن بافت هاي اضافي تراخم،

استفاده مي شود.

[281] تمدن اسلام و عرب، ص 626، (چاپ دوم).

[282] الكترون ذرات كوچكي است كه اطراف هسته اتم با سرعت سرسام آوري، در حدود سه هزار كيلومتر در ثانيه، حركت مي كند، و داراي بار الكتريكي منفي مي باشد. الكترون چندان كوچك است كه بايد 400 ميليارد از آنها را در كنار هم قرار داد تا خطي به طول يك ميلي متر تشكيل شود.

[283] الدلائل و المسائل، ج 5، ص 51.

[284] دانشمندان نامي اسلام، ص 95.

[285] الدلائل و المسائل، ج 5، ص 53.

[286] مانند بالن ها كه با گاز هيدورژن يا هليوم پر مي شود و به خاطر سبك تر بودنش از هوا به طور طبيعي صعود مي كند.

[287] دانشمندان نامي اسلام، ص 93.

[288] سال ها پس از مرگ جابر، مردي به نام الكساندر گراهام بل Bell (1992 - 1847 م)، تلفن را اختراع نمود. او كه آموزگار كر و لال ها بود، و از كر بودن شاگردانش رنج مي برد، به اين فكر افتاد كه يك گوشي بسازد تا كرها به وسيله آن صداها را بشنوند. روزي در هنگام آزمايشات، ناگهان متوجه شد كه به وسيله برق مي توان ارتعاشات را از جايي به جاي ديگر فرستاد. بل براي ساختن دستگاهي كه مكالمه از راه دور را ممكن سازد، به تحصيل در رشته برق پرداخت، و بالاخره پس از سال ها موفق به انجام مقصود خويش گشت.

[289] جلدقي مؤلفي است كه در تاريخ شيمي دانهاي عرب بسيار مطلع بوده است و در سال 762 هجري وفات يافته است.

[290] لغت نامه دهخدا، ج 16، ماده جابر بن حيان، نقل شده از محمود عرفان مترجم مقاله اسماعيل مظهر.

[291] امام جعفر صادق (ع) برايم فرمود.

[292] امام جعفر صادق (ع)

به من ياد داد.

[293] حديث كرد برايم، مولايم، امام جعفر صادق (ع).

[294] اين علم را از سرورم جعفر بن محمد (ع)، بزرگ و سرور دوران، گرفتم.

[295] الدلائل و المسائل، ج 5، ص 51.

[296] تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 112.

[297] تاريخ الحكماء، ص 190.

[298] فهرست ابن النديم، ص 449.

[299] فهرست ابن النديم، ص 449.

[300] فهرست ابن النديم، ص 500.

[301] فلوگل، گوستاو Flugel (1870 - 1802 م)، مستشرق آلماني، كه داراي تأليفاتي مانند «نجوم الفرقان في اطراف القرآن» كه فهرستي از كلمات وارده در قرآن است، و ديگر ترجمه لاتيني كتاب «كشف الظنون» ملا كاتب چلبي است، مي باشد.

[302] و «اسماعيل مظهر» در كتاب «تاريخ الفكر العربي»، آن را برآورده هاي ابن نديم افزوده است (اعيان الشيعه، ج 15، ص 115).

[303] مجريط، معرب مادريد، پايتخت اسپانيا است.

و مجريطي، ابوالقاسم مسلمة بن احمد مجريطي است كه در زمان حكومت «حكم ثاني» (976 - 961 م.) در شهر مادريد مي زيسته است. او فلسفه و رياضيات و هيئت و شيمي را در مشرق تحصيل كرده و با اخوان الصفا (گروهي از حكماي قرن چهارم هجري كه اكثر آنان ايراني و شيعه، و يا از معتزله، و همگي مفتون فلسفه يونان، كه خلاصه افكار خود را كه زبده فلسفه يونان بود در 51 رساله كوچك مدون كرده بودند) در ارتباط بوده، و تصور مي شود كه چند فصل از رسائل اخوان الصفا را او نوشته باشد، از جمله فصلي است كه در شيمي نوشته شده است.

[304] طغرايي، مؤيد الدين ابواسماعيل حسين بن علي بن محمد اصفهاني (فخرالكتاب) شيعي و امامي است. شيخ حر عاملي (ره)، او را، در كتاب «امل الامل»، چنين توصيف كرده: وي عالمي فاضل، صحيح

المذهب و شاعري اديب بود. عمرش متجاوز از شصت سال بوده كه به سال 513) يا 514) هجري، به امر محمود سلجوقي، مظلوم كشته شده است.

ابن خلكان در كتابش از صغرائي با تجليل فراوان ياد كرده و كيفيت شهادت او را نيز ذكر مي كند. او در علم اكسير و كيميا (شيمي) دست داشت و در اين زمينه كتابي به نام «مفاتيح الحكمه و مصابيح الرحمه» تأليف كرده است. طغرايي قصيده اي دارد كه به «لامية العجم» معروف است، و مشتمل بر آداب و سنن و حكمت مي باشد كه در نزد ادباء و فضلاء، اهميت بسيار دارد. (الكني و الالقاب، ج 2، ص 414، و شهداء الفضيله ص 40).

[305] اعيان الشيعه، ج 15، ص 110 (به نقل از اسماعيل مظهر).

[306] كتاب الارض اولي، و ثانيه، و ثالثه، و رابعه،و خامسه، و سادسه، و سابعه؛ و قبل از آن، كتاب السماء اولي، و ثانيه، و ثالثه، و رابعه، و خامسه، و سادسه، و سابعه. (فهرست ابن النديم ص 500).

[307] كتب مصصحات، 10 كتاب مي باشد كه از آن جمله است: كتاب مصصحات فيثاغورث، كتاب مصصحات سقراط، كتاب مصصحات افلاطون، كتاب مصصحات ارسطو،... (فهرست ابن النديم، ص 502).

يك نسخه خطي مصصحات افلاطون در آستان قدس به شماره 5770 موجود است [زندگاني معلم كبير، ج 3، ص 155].

[308] فهرست ابن النديم، ص 503.

[309] اعيان الشيعه، ج 15، ص 114.

[310] لغت نامه دهخدا، ج 16، ماده جابر بن حيان، به نقل از محمود عرفان (مترجم مقاله اسماعيل مظهر).

[311] تحليلي از آراي جابر بن حيان، دكتر زكي نجيب محمود، ص 34.

[312] اعيان الشيعه، ج 15، ص 112.

[313] اعيان الشيعه، ج 15، ص 112.

[314] اعيان الشيعه، ج

15، ص 115 (به نقل از اسماعيل مظهر).

[315] «خواص اكسير الذهب» (اعيان الشيعه، ج 15، ص 115).

[316] جابر گويد كه اين كتاب يكصد و سيزدهمين تأليف اوست. (اعيان الشيعه، ج 15، ص 115).

[317] تحليلي از آراي جابر بن حيان، ص 34.

[318] طغرايي كتب ديگري از جابر را نيز نقل كرده است، مانند: كتاب «الرحه»، كتاب «السرالمكتوم»... (اعيان الشيعه، ج 15، ص 116).

[319] سموم در شيمي و پزشكي.

[320] اعيان الشيعه، ج 15، ص 116؛ (مرحوم سيد محسن امين، توضيح شش فصل را آورده است).

[321] كتاب رسائل جعفر الصادق عليه السلام، دو مرتبه در اروپا، چاپ شده است. (اعيان الشيعه، ج 15، ص 117).

- مرحوم سيد محسن امين در كتاب اعيان الشيعه، ج 15، از ص 109 تا 117، سيصد و شصت عنوان كتاب از جابر بن حيان را ذكر كرده است. سيصد و شش عنوان از آنها برگرفته از فهرست ابن النديم مي باشد كه هر يك شرح و توضيحات اسماعيل مظهر را همراه دارد.

[322] تحليلي از آراي جابر بن حيان، صفحات 204 - 202.

[323] فيزيك علمي است كه از صفات خارجي و عمومي اجسام بحث مي كند.

[324] فهرست ابن النديم، ص 500.

[325] رجال كشي، ص 246.

[326] بحارالانوار، ج 45، ص 286.

ترجمه: بگذار بگريد بر اسلام، آن كس كه گريان است؛ زيرا كه احكام آن ضايع شده و حرامش حلال گشته است - همان روزي كه حسين (ع) با نيزه قطعه قطعه شد، و آن گاه كه شمشيرها از خونش سيراب گشتند - و در آن دشت او به جا ماند همچون تكه گوشتي جدا شده، و شب، پرندگان جسد مباركش را در پناه گرفتند - ياري اش نكردند آن امت زشتكار

آن گاه كه آنان را صدا زد، به درستي كه صبر و بردباري كم رنگ شد و از بين رفت - آنان با دست خود نورشان را خاموش و كردند، اين چنين دستاني سالم نباد و نابود باد - با تلاش هر چه بيشتر آنان را خواند به حق محمد، كه اوست فرزند محمد، از جان محمد - نگه نداشتند حرمت خويشاوندي با پيامبر را و رعايت آن را ننمودند، و پاي آنان لغزيد، و لغزانيد - امت جدش به او سوز مرگ چشاندند، و پاپوش اين امت در كربلا باعث سقوط آنان شد - پاكيزه نگرداند خداوند امت جدش را، هر چند كه روزه بدارند و نماز بخوانند - كه دخت پيامبر را به سوگ فرزندانش نشاندند، آناني را كه به هنگام جنگ پابرجا و پشتيبان بودند آن گاه كه ديگران كوچ مي كردند.

[327] چگونه مي شود، و اين شدني نيست، كه دختر زادگان ورثه به جاي عموها شوند.

[328] چرا نمي شود، و اين شدني است، كه دخترزادگان ورثه به جاي عموها شوند.

دختر نصف كامل از مال را به ارث مي برد، در حالي كه عمو را سهمي نيست.

آزاد شده (يعني آل ابوسفيان) را چه به ميراث خواري، آن كه از ترس شمشير نماز خواند.

- كتاب الاغاني، ج 10، ص 94.

[329] مجمع البيان، ج 4، سوره شعراء، ص 208.

[330] ابن قولويه، ابوالقاسم جعفر بن محمد بن جعفر بن موسي بن قولويه قمي، شيخ جليل و محدث بزرگوار، و استاد شيخ مفيد، رحمةالله، است. او تأليفات بسياري دارد كه يكي از آن ها كتاب كامل الزيارات است. او در سال 367) يا 368) هجري وفات يافت، و قبر مباركش در رواق پايين پاي

حضرت موسي بن جعفر (ع) در كنار قبر شيخ مفيد (ره) است (الكني و الالقاب، ج 1، ص 385).

[331] كامل الزيارات، باب 36، ص 109.

[332] بحارالانوار، ج 44، ص 278 (به نقل از امالي شيخ طوسي).

[333] كامل الزيارات، باب 33، ص 105.

[334] مرحوم آيت الله العظمي جناب مير سيد حامد حسين بن محمد قلي موسوي لكهنويي هندي، نيشابوري، قدس الله سره، سيدي جليل و عالمي نبيل، ناشر مذهب اجداد طاهرينش بوده، و در اغلب علوم گوي سبقت را از معاصرينش ربوده است. وجود آن جناب حقا از آيات الهيه و حجج شيعه اثني عشريه است. هر كس كتاب عبقات الانوار را كه از قلم در ربا آن بزرگوار بيرون آمده، مطالعه كند، مي داند كه در فن كلام، به خصوص در بحث امامت، از اول اسلام تا كنون احدي بدين روش تصنيفي نداشته، و الحق اين مقدار احاطه و اطلاع و سعه نظر نيست مگر به تأييد و اعانت حضرت حق و توجه ولي الله الاعظم ارواحنا له الفداء.

او سفري، به همراه برادر دانشمندش، از هند به عراق نمود، و در نجف اشرف با علماي عظام ملاقات فرمود، و در بين آنان مرحوم محدث نوري، رحمه الله، را پسنديد و باب دوستي در بين آن دو باز شد.

سيد بزرگوار در سال 1306 ه. ق. از دنيا رفت و به اجداد طاهرينش پيوست. اما، «زنده است كه كسي كه در ديارش، ماند خلفي به يادگارش».

جناب مير سيد ناصر حسين، خلف آن بزرگوار كه در جميع آن چه ذكره شد، از علوم و كمالات، وارث آن پدر و ثاني آن درياي مواج بود؛ تتميم و تكميل چند جلد از

كتاب عبقات الانوار به دست ايشان انجام گرفت. او نيز پس از چندي وفات كرد و از خود دو پسر به جاي گذاشت كه يكي از ايشان: جناب مستطاب آقا سيد سعيد بوده كه او نيز مردي فاضل و دانشمند بود. كتاب «تتمه عبقات» از اوست. ايشان نيز پس از مدتي به پدر ملحق شد رضوان الله تعالي عليهم اجمعين. (فوائد الرضويه، ج 1، ص 91).

جلد غدير عبقات الانوار توسط مرحوم پدرم، محدث قمي، تلخيص، و به «فيض القدير» ناميده شده است.

[335] شرح حال كميت در ذيل مادحين امام صادق (ع) خواهد آمد.

[336] رسيد بر بدن مقدسش تيرهايي از كمان ديگران، پس تو اي آخرين حلقه ستم ديده از اولين.

[337] خلاصه عبقات الانوار (فيض القدير)، محدث قمي، ص 405.

[338] امالي صدوق، مجلس 27، ح 2، ص 111 - بحارالانوار ج 44، ص 283.

[339] شعر از سيد حميري است و تتمه اش اين است: ااعظما لا زلت من وطفاء ساكبة رويه - و اذا مررت بقبره فاطل به وقف المطية - و ابك المطهر للمطهر و المطهرة النقية - كبكاء معولة اتت يوما لواحدها المنية (كتاب الاغاني، ج،، ص 240).

ترجمه: بگذر بر قبر حسين (ع)، پس بگو به آن استخوان هاي پاكيزه - اي استخوان ها! پيوسته از ابر فرو ريخته سيراب باشيد - و چون بگذري بر قبرش، لختي درنگ كن - و بگري بر پاك (حسين) فرزند پاك (علي) و فرزند پاكيزه (فاطمه) - همچون گريه فردي كه تنها فرزند را از دست داده است.

[340] اي مريم، برخيز و شيون كن بر مولايت، و امام حسين (ع)، و با اين گريه سعادتمند شو.

[341] كامل الزيارات، باب 33، ص

105.

[342] كامل الزيارات، باب 32، ص 101.

[343] سفينةالبحار، ج 2، ص 528.

[344] سوره شعراء، آيه 94.

[345] سوره زمر، آيه 56.

[346] سوره بقره، آيه 44.

[347] سوره صف، آيه 2.

[348] سوره كهف، آيات 103 و 104.

[349] بحارالانوار ج 46، ص 127.

[350] بحارالانوار ج 46، ص 141.

[351] سفينة البحار، ج 1، ص 610.

[352] در شگفتم از آن شمشير تيز شده و صيقلي كه بر سرت فرود آمد، در روز جنگ، در حالي كه تو در غبار پوشيده شده بودي - و تيرهايي كه بر بدن مقدست به خاطر پاسداري از حريم جدت رسيد، آن گاه كه آزاد زنان شديدا مي گريستند و پيامبر را صدا مي زدند - چرا اين تيرها شكسته و بي اثر نشدند، بر جسم پاكت، براي تعظيم و بزرگداشت آن؟.

[353] مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، جزء 7، باب 2، ص 379 - بحارالانوار، ج 48، ص 108.

[354] بحارالانوار، ج 49، ص 239،و ص 245.

[355] بحارالانوار، ج 44، ص 191.

[356] تاكنون نااميد نگرديده، آن كس كه به اميدي حلقه در خانه ات را كوبيده است - تا آخر اشعار.

[357] بحارالانوار، ج 44، ص 190.

[358] فهرست شيخ طوسي، ص 80 - رجال نجاشي، ص 92 - خلاصةالاقوال، علامه حلي، ص 18.

[359] رجال كشي، ص 217.

[360] بحارالانوار، ج 85، ص 164.

[361] بحارالانوار، ج 85، ص 166 - وسائل الشيعه، ج 4، ص 981.

[362] بحارالانوار، ج 85، ص 161 - وسائل الشيعه، ج 4، ص 980.

[363] امالي صدوق، مجلس 75، ح 11، ص 404 - بحارالانوار، ج 85، ص 162.

[364] بحارالانوار، ج 85، ص 163.

[365] بحارالانوار، ج 85، ص 163 - وسائل الشيعه، ج 4، ص 978.

[366] بحارالانوار، ج 85، ص 164.

[367] بحارالانوار،

ج 85، ص 165 - وسائل الشيعه، ج 4، ص 978.

[368] بحارالانوار، ج 85، ص 166.

[369] بحارالانوار، ج 48، ص 130.

[370] جناب محمد بن ابي عمير دانشمندي عظيم المنزله و جليل القدر، و از اصحاب اجماع شمرده شده، و عامه و خاصه تصديق وثاقت و جلالت او را نموده اند. او عابدترين و پارساترين مردم زمانش بود، و او را افضل واقفه از يونس شمرده اند.

ابن ابي عمير درك محضرت حضرت موسي بن جعفر و حضرت رضا و حضرت جواد عليهم السلام را نموده است. او 94 كتاب تصنيف كرده و رنج هاي زيادي در زمان رشيد و مأمون ديده، و ساليان دراز در زندان بوده، و تازيانه بسيار خرده كه قبول مسند قضاوت كند و نكرده. از او اسامي شيعيان عراق را خواستند، نگفت او را صد تازيانه زدند كه آن اسامي را بگويد، نزديك شد كه نام ببرد، ناگاه صداي محمد بن يونس بن عبدالرحمن در گوشش پيچيد كه گفت: «يا محمد بن ابي عمير، اذكر موقفك بين يدي الله»، ابن ابي عمير! جايگاهت را در پيشگاه خدا ياد آر. لا جرم اسمي نبرد و زياده از صد هزار درهم داد تا از زندان خلاص شد. (تحفة الاحباب، ص 310).

[371] اختيار معرفة الرجال، جزء 6، شرح حال محمد بن ابي عمير، ص 591.

[372] سوره نساء، آيه 17.

[373] اصول كافي، ج 1، ص 37.

[374] اصول كافي، ج 2، ص 136.

[375] سوره حشر، آيه 9.

[376] اصول كافي، ج 2، ص 165.

[377] رجال كشي، ص 217 - رجال نجاشي ص 92 - فهرست شيخ طوسي، ص 65 و ص 80 - خلاصة الاقوال علامه حلي، ص 18.

[378] رجال نجاشي، ص 92.

[379] تنقيح المقال، ج 1، ص

232.

[380] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 28.

[381] رجال نجاشي، ص 101 - فهرست شيخ طوسي، ص 82.

[382] تنقيح المقال، علامه مامقاني، ج 1، ص 247.

[383] رجال كشي، ص 286 - خرائج، ج 2، باب 15، ح 10، ص 714 - بحارالانوار، ج 47، ص 343.

[384] اختيار معرفة الرجال، ص 337.

[385] اصول كافي، ج 2، ص 133.

[386] محل پيشقراولان لشگر، و يا، محل دژباني.

[387] اصول كافي، ج 1، كتاب الحجة، ص 280 - كمال الدين، ج 2، باب 49، ص 536.

[388] رجال كشي، ص 106 - بحارالانوار، ج 44، ص 186.

[389] مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، جزء 6، ص 275 - بحارالانوار، ج 46، ص 259.

[390] طب الائمه، ص 110 - بحارالانوار، ج 47، ص 121.

[391] كتاب الغيبة، ص 50.

[392] رجال الطوسي، ص 181 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 32.

[393] فهرست شيخ طوسي، ص 85.

[394] سيستان.

[395] فهرست طوسي، ص 85.

[396] رجال كشي، ص 327.

[397] تنقيح المقال، ج 1، ص 261، رديف 2309.

[398] سوره طلاق، آيه 1.

[399] رجال كشي، ص 328 - بحارالانوار، ج 47، ص 409.

[400] سوره حجرات، آيه 7.

[401] اصول كافي، ج 2، ص 102.

[402] بحارالانوار، ج 47، ص 394.

[403] در رجال الطوسي: حسان، از اصحاب امام باقر (ع) و امام صادق (ع) شمرده شده است (ص 118 و 181).

[404] رجال نجاشي، ص 107 - خلاصة الاقول علامه حلي، ص 32.

[405] فهرست طوسي، ص 85.

[406] رجال الطوسي، ص 166.

[407] رجال كشي، ص 126.

ترجمه: خداوند ايشان (حسن و حسين) را به خاطر نيكويي و خوبي پدرشان حفظ و رعايت فرمايد، همان گونه كه دو پسر بچه را نگهداري كرد (اشاره به دو فرزند يتيم، در

داستان موسي و خضر، كه پدري صالح داشتند، در سوره كهف آيه 82).

[408] تنقيح المقال، ج 1، ص 278، رديف 2441.

[409] رجال الطوسي، ص 183.

[410] رجال نجاشي، ص 35.

[411] رجال كشي، ص 361.

[412] امالي شيخ مفيد، مجلس 4، ح 6، ص 18.

[413] از روايتي كه مرحوم پدرم، قدس سره، در «انوار البهيه»، ص 109، از عبدالعظيم، نقل فرموده (كه حضرت رضا (ع) به وي فرمود: اي عبدالعظيم! سلام مرا به دوستانم برسان و به آنان بگو كه شيطان را به خود راه ندهند، و امر كن آنها را به راست گويي و اداي امانت...) استفاده مي گردد كه عبدالعظيم درك محضر امام هشتم را نيز كرده است؛ و ليكن علما او را از اصحاب امام رضا (ع) به مشار نياورده اند.

[414] هدية الزائرين، ص 348.

[415] كامل الزيارات، باب 107، ص 324 - ثواب الاعمال، ص 89 - بحارالانوار، ج 102، ص 268.

[416] شكل اشياء.

[417] چيزي كه در خارج اگر پيدا شود بايد به چيز ديگر بستگي پيدا كند و قيام ذاتي ندارد، مانند رنگ ها.

[418] به خلاف عرض، مانند اجسام.

[419] كمال الدين، ج 2، باب 37 ص 379 - كتاب التوحيد، صدوق، ص 42 - امالي صدوق، مجلس 54، ح 24، ص 278 - بحارالانوار، ج 36، ص 412 و ج 69، ص 1.

[420] اختيار معرفة الرجال، ص 458.

[421] خلاصة الاقول، علامه حلي، ص 28 - بحارالانوار، ج 47، ص 350.

[422] اختيار معرفة الرجال، ص 316.

[423] در رجال كشي ص 268، به جاي «خمسين سنه»، «في كل سنه»، (حج همه ساله) دارد.

[424] فهرست طوسي، ص 116 - بحارالانوار، ج 47، ص 116.

[425] الخرائج و الجرائح، ج 2، ص

667 (و ج 1، ص 305) - بحارالانوار ج 48، ص 48 - سفينة البحار، ج 1، ص 306.

[426] امالي صدوق، مجلس 64، ح 13، ص 337.

[427] بحارالانوار، ج 84، صفحات 185 تا 201.

[428] اصول كافي، ج 1، ص 31.

[429] اصول كافي، ج 1، ص 26.

[430] خصال صدوق، ج 1، باب علامات سه گانه ص 60 - بحارالانوار، ج 72، ص 206.

[431] فهرست طوسي، ص 116.

[432] مجالس المؤمنين، ج 1، مجلس پنجم، ص 376.

[433] رجال كشي، ص 292، و در اختيار معرفة الرجال، ص 343.

[434] تنقيح المقال، ج 1، ص 370 رديف 3351.

[435] مجالس المؤمنين، ج 1، مجلس پنجم، ص 347، (به نقل از ميزان الاعتدال ذهبي).

[436] مرحوم پدرم، در سفينة البحار، ج 1، ص 335، مي فرمايد: ابي غالب زراري (احمد بن محمد بن سليمان بن الحسن بن الجهم بن بكير بن اعين شيباني، ثقه جليل القدر، شاگرد شيخ كليني (ره)، متوفي به سال 368 و مدفون در نجف اشرف) در رساله اي كه در احوال آل اعين نوشته، آورده است كه: «حمران بن اعين، حضرت زين العابدين را ملاقات كرده است، و او از اكابر شيوخ شيعه مي باشد كه شكي در او نيست، و يكي از حمله قرآن است.».

[437] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 32.

[438] تنقيح المقال، ج 1، ص 370 رديف 3351.

[439] رجال الطوسي، ص 181.

[440] عامر بن واثله از اصحاب پيامبر (ص) مي باشد كه هشت سال از عمر آن حضرت را درك كرده است. او در سال 110 هجري، وفات كرد، و صحابه پيامبر (ص) به او ختم شدند؛ چه او، آخرين، يكصد و چهارده هزار نفر صحابه پيامبر (ص) بود كه از دنيا رفت.

او را از خواص اصحاب اميرالمؤمنين (ع) مي دانند. برخي درباره او معتقدند كه قائل به امامت محمد بن حنفيه، و كيساني مذهب، بوده است. ليكن اين نظر نمي تواند درست باشد، چون صدوق، در خصال، روايت كرده كه معروف بن خربوذ، حديثي از ابوالطفيل نزد امام باقر (ع) نقل كرد، و حضرت فرمود: «صدق ابوالطفيل». و اين بيان شاهد حسن حال اوست؛ و اگر مدتي مرام كيسانيت داشته، دليل بر رجوع او مي باشد. (تحفة الاحباب، ص 160).

[441] شيخ طبرسي در تفسير مجمع البيان (مجلد پنجم ص 380)، سوره مزمل، در ذيل آيه شريفه: «ان لدينا انكالا و جحيما و طعاما ذا غصه»، فرموده است كه از حمران بن اعين، از عبدالله بن عمر، روايت شده كه حضرت رسول الله (ص) شنيد شخصي اين آيه را قرائت مي كرد، حضرت از شنيدن آن غش كرد.

[442] بحارالانوار، ج 47، ص 352 و ص 342.

[443] رجال كشي، ص 158 - 157.

[444] حكم بن عتيبه، بتري، زيدي - ابن ادريس گفته: فرقه بتريه، منسوب به كثيرالنواء است، و چون كثير «ابتراليد» (دست بريده) بود، اين فرقه را بتريه گويند. اين گروه شعبه اي از زيديه مي باشند - از فقهاي عامه، و استاد زراره و حمران و طيار بوده است، پيش از آنكه ايشان به خدمت امام شرفياب شوند، و افتخار تلمذ را بيابند. در حديثي آمده است كه حضرت صادق (ع) حكم بن عتيبه را تكذيب فرموده و حضرت باقر (ع) او را نفرين كرده كه خدا گناه او را نيامرزد، و فرموده: حكم هر چه خواهد به طلب علم به راست و چپ برود، به خدا سوگند، نخواهد يافت علم را مگر

در خانواده اي كه جبرئيل بر ايشان نازل شده است. (تحفة الاحباب، ص 74).

[445] رجال كشي، ص 159.

[446] رجال كشي، ص 157.

[447] رجال كشي، ص 159.

[448] رجال كشي، ص 160.

[449] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 32.

[450] رجال كشي، ص 160 - بحارالانوار، ج 47، ص 352 (به نقل از «اختصاص»).

[451] اختيار معرفة الرجال، ص 275 - بحارالانوار، ج 47، ص 407.

[452] سوره مائده، آيه 32.

[453] اصول كافي، ج 2، ص 168.

[454] سوره انسان، آيه 3.

[455] اصول كافي، ج 2، ص 283.

[456] روضه كافي، صفحات 362 و 363.

[457] بحارالانوار، ج 14، ص 500.

[458] اصول كافي، ج 2، ص 190 و 191.

[459] سوره بقره، آيه 222.

[460] سوره هود، آيه 90.

[461] بحارالانوار، ج 6، ص 42 - 41.

[462] تحف العقول، باب حكم و مواعظ امام صادق (ع)، ج 33 - علل الشرايع، ج 2، ص 246 - بحارالانوار، ج 69، ص 400 و ج 70، ص 173.

[463] براي اطلاع هر چه بيشتر و دقيق تر از معناي جبر و تفويض و امر بين الامرين، رجوع شود به كتاب هشام بن الحكم تأليف آقاي صفايي، ص 230 - 203.

[464] معاني الاخبار، صفحات 212 و 213. (چاپ مكتبه الصدوق).

[465] رجال الطوسي، ص 117، و ص 177.

[466] رجال كشي، ص 298.

[467] اختيار معرفة الرجال، ص 349.

[468] رجال كشي، ص 298.

[469] اصول كافي، ج 1، ص 137.

[470] رجال الطوسي، ص 346.

[471] فهرست شيخ طوسي، ص 119 - اختيار معرفة الرجال، ص 555.

[472] تنقيح المقال، مامقاني، ج 1، ص 381.

[473] رجال نجاشي، ص 106.

[474] كيسان نام يكي از غلامان حضرت علي (ع)، و شاگرد محمد بن حنفيه (الملل و النحل، ج 1، ص 235).

[475] الملل

و النحل، ج 1، ص 236.

[476] الملل و النحل، ج 1، ص 242.

[477] ياران «ابي كرب ضرير» را كربيه مي گفتند (الفرق بن الفرق، باب سوم، فصل اول).

[478] الملل و النحل، ج 1، ص 249.

[479] بتريه، اصحاب كثير النواء، ملقب به ابتر، بودند (الملل و النحل، ج 1، ص 261). گروه بتريه، پيروان دو نفرند كه يكي كثيرالنواء و ديگري حسن بن صالح بن حي است. (الفرق بني الفرق، باب سوم، فصل اول).

[480] صالحيه، پيروان حسن بن صالح بن حي مي باشند. (الملل والنحل، ج 1، ص 261).

[481] سليمانيه يا جريريه، پيروان سليمان بن جرير زيدي هستند. (الملل و النحل، ج 1، ص 259 - و الفرق بين الفرق، باب سوم، فصل اول).

[482] الملل و النحل، ج 1، صفحات 276 - 275.

[483] الملل و النحل، ج 1، صفحات 278 - 276.

[484] مرحوم پدرم در تحفة الاحباب، ص 209، مي گويد: عثمان بن عيسي، شيخ واقفيه، و وجيه ايشان، و يكي از وكلاي مستبدين بن مال حضرت موسي بن جعفر (ع) بود. روايت شده كه حضرت امام رضا (ع) بر او غضب كرد، پس عثمان توبه نمود، و اموال را به سوي آن حضرت فرستاد. او وقتي در خواب ديد كه در حاير شريف حسني مي ميرد، لذا از كوفه به حاير هجرت كرد و در آن جا اقامت نمود تا وفات كرد.

عثمان از اصحاب اجماع است. صاحب تعليقه گفته: اصحاب به روايات او عمل مي كردند و حال او، حال بزنطي و ابن المغيره است كه توبه كردند و از مذهب وقف برگشتند.

[485] كتاب الغيبة، شيخ طوسي، ص 42 - رجال كشي، ص 345 - بحارالانوار، ج 48، ص 252.

[486] كتاب

الغيبة، شيخ طوسي، ص 43.

[487] كتاب الغيبة، ص 44.

[488] رجال كشي، ص 344.

[489] مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 2، جزء 7، باب سوم، ص 393.

[490] پل ابريق؛ ياقوت حمومي در معجم ابرق گفته.

[491] عيون اخبار الرضا (ع)، باب دلالات الرضا (ع)، دلالت 23.

[492] اختيار معرفة الرجال، جزء 6، ص 456.

[493] اختيار معرفة الرجال، جزء 6، ص 456.

[494] اختيار معرفة الرجال، جزء 6، ص 458.

[495] اختيار معرفة الرجال، ص 458.

[496] اصول كافي، ج 2، ص 70.

[497] اصول كافي، ج 2، ص 62.

[498] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 105.

[499] رجال كشي، ص 266.

[500] سوره نساء، آيه 157 - نه او را كشتند و نه به دار كشيدند، بلكه بر آنها امر مشتبه شد.

[501] كمال الدين، ج 1، ص 36.

[502] رجال كشي، ص 267 - 266.

[503] رجال الطوسي، ص 185.

[504] رجال كشي، ص 295.

[505] رجال نجاشي، ص 108.

[506] رجال كشي، ص 359.

[507] رجال الطوسي، ص 186.

[508] رجال الطوسي، ص 349.

[509] رجال نجاشي، ص 109.

[510] بصائر الدرجات، جزء 5، باب 10، ح 25، ص 241 - بحارالانوار، ج 47، ص 341.

[511] روضه كافي، ح 337، ص 204 - 203.

[512] ارشاد مفيد، فصل نص بر امام رضا (ع)، ص 278.

[513] رجال كشي، ص 263.

[514] رجال الطوسي، ص 190.

[515] اي داود! آرام بگير كه اين جايگاهي است بين حق و كفر از يك طرف، و مرگ و نابودي از طرف ديگر.

[516] رجال كشي، ص 265 - 263.

[517] مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 2، جزء 7، باب 2، فصل 2، ص 355 و اعلام الوري، معجزات امام موسي بن جعفر (ع)، ص 176، و ارشاد مفيد، باب معجزات موسي بن جعفر (ع)، ص 274

و حديقة الشيعه، ص 620.

[518] حديقة الشيعه، باب معجزات حضرت موسي بن جعفر (ع)، ص 619 - و نيز در مناقب مجلد 2، جزء 7، باب 2، فصل 2، ص 356.

[519] رجال كشي، ص 265 - كتاب الغيبة، طوسي، ص 27.

[520] رجال نجاشي، ص 116.

[521] فهرست طوسي، ص 128.

[522] رجال الطوسي، ص 189 و ص 349 - رجال نجاشي، ص 114.

[523] علماي رجال عموما در ذيل حالات داود بن فرقد جمله «اتريدون ان تهدوا...» را به عنوان آيه قرآن ذكر كرده اند، در حالي كه چنين آيه اي در قرآن نيست. اما آن چه در قرآن است چنين است: «فما لكم في المنافقين فئتين و الله اركسهم بما كسبوا اتريدون ان تهدوا من اضل الله و من يضلل الله فلن تجد له سبيلا» - سوره نساء آيه 88 - چرا شما درباره منافقان دو فرقه شديد؟ آنها در باطن كافرند و خداوند آنان را به وساطه اعمال زشتشان دوباره به گمراهي برگردانده. آيا شما مي خواهيد كسي را كه خدا گمراه كرده هدايت كنيد؟ در صورتي كه تو هرگز بر هدايت آن كه خدا او را گمراه كرده راهي نخواهي داشت - مؤيد مطلب روايتي است كه صفوان، از داود، نقل كرده كه به امام صادق (ع) عرض كرد: در مسجد رسول خدا (ص) نماز مغرب مي خواندم كه مردي در پشت سرم اين آيه را خواند: «مالكم في المنافقين...» دانستم كه مرا قصد كرده، من هم در پاسخ او خواندم: «ان الشياطين ليوحون...» (رجال كشي، ص 294).

شايد بزرگان از جهت اعتماد به يكديگر، بدون مراجعه به قرآن، نقل روايت كرده باشند؛ و ممكن است كه هارون بن سعد،

اقتباسي از قرآن را خوانده باشد.

[524] علماي رجال عموما در ذيل حالات داود بن فرقد جمله «اتريدون ان تهدوا...» را به عنوان آيه قرآن ذكر كرده اند، در حالي كه چنين آيه اي در قرآن نيست. اما آن چه در قرآن است چنين است: «فما لكم في المنافقين فئتين و الله اركسهم بما كسبوا اتريدون ان تهدوا من اضل الله و من يضلل الله فلن تجد له سبيلا» - سوره نساء آيه 88 - چرا شما درباره منافقان دو فرقه شديد؟ آنها در باطن كافرند و خداوند آنان را به واسطه اعمال زشتشان دوباره به گمراهي برگردانده. آيا شما مي خواهيد كسي را كه خدا گمراه كرده هدايت كنيد؟ در صورتي كه تو هرگز بر هدايت آن كه خدا او را گمراه كرده راهي نخواهي داشت - مؤيد مطلب روايتي است كه صفوان، از داود، نقل كرده كه به امام صادق (ع) عرض كرد: در مسجد رسول خدا (ص) نماز مغرب مي خواندم كه مردي در پشت سرم اين آيه را خواند: «مالكم في المنافقين...» دانستم كه مرا قصد كرده، من هم در پاسخ او خواندم: «ان الشياطين ليوحون...» (رجال كشي، ص 294).

شايد بزرگان از جهت اعتماد به يكديگر، بدون مراجعه به قرآن، نقل روايت كرده باشند؛ و ممكن است كه هارون بن سعد، اقتباسي از قرآن را خوانده باشد.

[525] سوره انعام، آيه 121.

[526] رجال كشي، ص 294 - بحارالانوار، ج 47، ص 346.

[527] اصول كافي، ج 2، باب الرضا بالقضاء، ص 51 - امالي مفيد، مجلس 11، ح 2.

[528] فهرست ابن النديم، ص 308 - فهرست طوسي. ص 130 - رجال الطوسي، ص 349 - رجال نجاشي، ص 114.

[529]

رجال كشي، ص 348.

[530] رجال الطوسي، ص 190.

[531] رجال الطوسي، ص 349.

[532] رجال الطوسي، ص 349.

[533] فهرست طوسي، ص 133.

[534] رجال الطوسي، ص 342.

[535] خلاصه، علامه حلي، ص 34.

[536] احمدبن عبدالواحد، معروف به ابن عبدون، از علماي اماميه و مردي اديب، فاضل، و محدث است. او صاحب كتاب تفسير خطبه حضرت زهرا عليهاالسلام و كتاب اعمال جمعه و... است. او به سال 423 هجري، وفات كرد. (فوائد الرضويه، ج 1، ص 19).

[537] رجال نجاشي، ص 112.

[538] رجال نجاشي، ص 113.

[539] شيخ شهيد، زين الدين بن نورالدين بن علي بن احمد بن محمد بن جمال الدين تقي بن صالح بن شرف العاملي الجبعي، صاحب تأليفات بسيار كه مشهورترين آن ها شرح لمعه مي باشد. ولادت او در سيزده شوال سال 911، و شهادتش در سال 966 هجري واقع شده، رحمه الله. (الكني و الالقاب، ج 2، ص 350).

[540] تنقيح المقال، ج 1، ص 414، رديف 3861.

[541] رجال الطوسي، ص 349.

[542] شيخ مفيد، رد ارشاد، فصل نص بر امام رضا (ع) ص 278، داود را از ثقات، خواص، و اهل ورع و علم و فقه معرفي مي كند.

[543] جامع الروات، ج 1، ص 308.

[544] خلاصه، علامه حلي، ص 34.

[545] رجال كشي، ص 348.

[546] رجال مامقاني، ج 1، ص 414.

[547] رجال كشي، ص 343 - اختصاص، مفيد، ص 216 - بحارالانوار، ج 47، ص 395.

[548] رجال كشي، ص 344.

[549] عيون اخبار الرضا، باب 4، نص بر امام رضا (ع)، ح 6 - بحارالانوار، ج 48، ص 14.

[550] ناموس اسم صحيفه اي است كه اسماء شيعه در آن ثبت است.

[551] بصائر الدرجات، جزء 4، باب 3، ح 7، ص 173.

[552] رجال مامقاني، ج 1،

ص 415.

[553] ظاهرا مراد كربلاء است.

[554] مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 2، جزء 7، باب خوراق عادات امام صادق (ع)، ص 319.

[555] سعيد بن هبة الله، ابوالحسن الراوندي، صاحب مؤلفات بسيار، از جمله كتاب الخرائج و الجرائح. صاحب رياض فرموده: او اول كسي است كه نهج البلاغه را شرح كرده. او اشعار بسياري در مدح اميرالمؤمنين (ع) و اهل بيتش (ع) سروده است:

قسيم النار ذو خبر و حبر

بخلصنا الغداة من السعير

فكان محمد في الدين شمسا

علي بعد كالبدر المنير

و همچنين گفته:

بني الزهراء اباء اليتامي اذا ما خطبوا قالوا سلاما

هم حجج الا له علي البرايا

فمن ناواهم يلق الا ثاما

قطب الدين راوندي از مشايخ ابن شهر آشوب است و او را مشايخي همچون: ابوعلي طبرسي، ابوالقاسم طبرسي، سيد مرتضي رازي، و آمدي صاحب غرر الحكم است. او در روز چهارشنبه چهاردهم شوال سال 573 هجري درگذشت و قبرش در صحن مطهر حضرت معصومه سلام الله عليها، مي باشد. (فوائد الرضويه، ج 1، ص 200).

[556] الخرائج الجرائح، ج 2، باب 14، فصل امام صادق، ص 622.

[557] امالي صدوق، مجلس 86، ح 15، ص 473 - كمال الدين، باب 21، ص 208.

[558] امالي صدوق، مجلس 34، ح 15، ص 156 - كمال الدين، باب 21، ص 207.

[559] رجال مامقاني، ج 1، ص 417، رديف 3880.

[560] سعد، عموي علي بن حسن طاطري است. علي از اصحاب امام كاظم (ع) و از فقها و ثقات در حديث (اما واقفي) بوده، و از راويان عمويش، سعد، به شمار مي آيد. آنان را، چون فروشنده پوشاك طاطريه بودند، طاطري گويند.

[561] رجال نجاشي، ص 117 - فهرست طوسي، 134 - خاتمه مستدرك الوسائل، ص 800.

[562] رجال الطوسي، ص 191.

[563] رجال

الطوسي، ص 349.

[564] ياقوت حموي در معجم البلدان گويد: واسط نام چند محل است. آن گاه يك به يك آن ها را ذكر كرده و سپس مي گويد: واسط حجاج بن يوسف از همه مشهورتر و بزرگ تر است، و بدان جهت واسط نام گرفته كه در وسط كوفه و بصره واقع، و از هر كدام به فاصله پنجاه فرسخ مي باشد.

يحيي بن مهدي كلال گويد: حجاج در سال 83 هجري شروع به ساختمان واسط و در سال 86 از بناء شهر فارغ شد و براي عبدالملك مروان نوشت كه شهري در سرزمين كرش بنا كرده و نام آن را واسط نهاده است.

اصمعي گويد: حجاج به اطباء دستور داد كه محلي را كه آب و هواي خوش و سالم داشته باشد در نظر بگيرند تا شهري بنا كند، و آنان پس از بررسي كامل در سرزمين عراق منطقه واسط را انتخاب كردند.

حجاج در سال 95 هجري مرد. (معجم البلدان، ج 8، كتاب الواو، ص 387 - 378).

آن گاه حموي (از جنبه ي تعصب) فقط به گوشه اي از جنايات حجاج، آن هم نگاهي گذرا، مي نمايد.

براي شناخت حجاج، گفته شعبي را مي آوريم: «هر امتي اگر بخواهد شقي و خبيث و فاسقش را عرضه بدارد و ما هم حجاج را در برابر آنان عرضه بداريم، بر همه غلبه خواهيم جست». (در تحفة الاحباب، ص 53، اين گفته به عمر بن عبدالعزيز نسبت داده شده است).

[565] رجال مامقاني، ج 1، ص 417، رديف 3880.

[566] اصول كافي، ج 2، باب حب الدنيا، ص 238.

[567] اصول كافي، ج 2، باب عصبيت، ص 232.

[568] به فتح ذال و كسر راء.

[569] رجال الطوسي، ص 191.

[570] رجال نجاشي، ص

117 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 35.

[571] فهرست طوسي، ص 136 - رجال نجاشي، ص 117.

[572] سوره حج، آيه 29.

[573] من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 290 - معاني الاخبار، ص 340 - وسائل الشيعه، ج 10، ص 253 - بحارالانوار، ج 47، ص 338.

[574] از اصحاب امام صادق (ع) مي باشد (رجال الطوسي، ص 229).

[575] تنقيح المقال، ج 1، ص 420، رديف 3909 - سفينة البحار، ص 481.

[576] من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 117 - تهذيب الاحكام، ج 6، ص 198 - اختصاص، شيخ مفيد، ص 86 - وسائل الشيعه، ج 13، ص 95)مرحوم شيخ حر عاملي مي فرمايد: نقل اين حديث به وسيله ابن ابي عمير توثيق ذريح است).

[577] رجال كشي، ص 319.

[578] اصول كافي، ج 2، باب گشودن گرفتاري مؤمن، ص 160.

[579] رجال كشي، ص 308.

[580] فضيل بن يسار بصري، ثقه اي جليل القدر، از راويان و فقهاي اصحاب امام باقر (ع) و امام صادق (ع)، و از اصحاب اجماع است. هر گاه حضرت صادق (ع) او را مي ديد، مي فرمود: به به، بشارت باد مخبتين را به بهشت! هر كس دوست دارد كه ديده بر مردي از اهل بهشت افكند، پس نظر به سوي اين مرد كند. (تحفة الاحباب، ص 270).

به گفته صدوق (ره)، در امالي، او همراه و همرزم زيد شهيد بوده، و پس از شهادت زيد، به مدينه رفته و خدمت امام صادق (ع) رسيده و حضرت را در جريان قرار داده است. او در زمان امام صادق (ع) از دنيا رفت.

[581] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 35.

[582] رجال نجاشي، ص 119 - وسائل الشيعه، ج 16، كتاب الصيد و الذبائح،

ص 312.

ابن خلكان در تاريخ خود، داستان فوق را، اين گونه نقل كند: زماني كوفه دچار قحطي بود، غالب پدر فرزدق شاعر، شتري كشت و طعامي تهيه كرد و يك ظرف از آن را براي سحيم فرستاد. او عمل غالب را هتك خود پنداشت و گفت: حال كه او شتري كشته، من نيز چنين مي كنم؛ پس رقابت بين آن دو آغاز شد. روز بعد غالب دو شتر كشت و سحيم نيز دو شتر. روز سوم غالب سه شتر و سحيم هم سه شتر. روز چهارم غالب صد شتر و سحيم آن تعداد شتر در اختيار نداشت حتي يك شتر هم نكشت. سحيم با قبول شكست در فكر جبران بود.

پس از دوران قحطي، و اعتراض قبيله اش به او براي قبول ننگ و بدنامي، يك روز سحيم سيصد شتر كشت، و در اختيار عموم قرار داد و اعلام نمود كه همگي مي توانند آزادانه هر چه بخواهند از گوشت شتران استفاده كنند.

اين قضيه در زمان حكومت علي (ع) بود، از ايشان درباره حليت گوشت ها استفتاء شد، حكم به حرمت آن ها داد و فرمود: اين شتران براي تأمين نياز غذايي مردم كشته نشده اند، بلكه مقصود از اين كار مفاخره و مباهات بوده است.

پس لاشه شتران را در كنار شهر كوفه انداختند و طعمه سگ و عقاب و كركس شد. (تاريخ ابن خلكان، ج 2، ص 334).

[583] اصول كافي، ج 2، باب اطعام مؤمن، ص 162.

[584] فهرست طوسي، ص 136 - رجال نجاشي، ص 119.

[585] رجال الطوسي ص 192.

[586] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 35.

[587] فهرست ابن النديم، ص 308.

[588] رجال نجاشي، ص 117.

[589] رجال الطوسي، ص 195.

[590] رجال كشي، ص 290.

[591]

اعيان الشيعه، ج 31، ص 214، (به نقل از كنز الفوائد كراچكي، و فلاح السائل ابن طاووس).

[592] تنقيح المقال، ج 1، ص 393، رديف 3590.

[593] سفينة البحار، ج 1، ص 406.

[594] شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 4، ص 57.

[595] سفينة البحار، ج 1، ص 406.

[596] سفينة البحار، ج 1، ص 406.

[597] تتمة المنتهي، ص 93.

[598] بحارالانوار، ج 27، ص 145.

[599] سرائر ابن ادريس، ص 475 - بحارالانوار، ج 27، ص 149.

[600] سفينة البحار ج 1، ص 203)به نقل از مناقب).

[601] صواعق المحرقة، ص 73 - تاريخ الخلفاء، ص 170 - مناقب ابن مغازلي، ص 190.

[602] صواع المحرقة، ص 73، تاريخ الخلفاء، ص 170.

[603] صواعق المحرقة، ص 104.

[604] شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 4، ص 83 - تو را جز منافق دشمن نمي دارد و جز مؤمن دوست نمي دارد.

[605] مناقب، ابن شهر آشوب، مجلد 2، جزء 5، فصل بغض اميرالمؤمنين (ع)، ص 9.

[606] حكيم فردوسي، مقدمه شاهنامه.

[607] امالي صدوق، مجلس 18، ح 6، ص 71.

[608] ابودلف، قاسم بن عيسي عجلي، رئيس عشيره، آقاي فاميل، مردي جواد، و بزرگ بود. شعرا او را بسيار مدح كرده اند. او شيعه مذهب بود و به سال 226 هجري وفات كرد.

ابن خلكان داستاني از او نقل كرده كه گواه تشيع اوست، و آن داستان چنين است: ابودلف هنگامي كه مريض شد (به همان مرضي كه از دنيا رفت) به علت شدت بيماري، مردم را از ملاقاتش ممنوع ساختند. تصادفا روزي حالش سبك تر شد، به دربانش گفت: آيا از محتاجين كسي به در خانه آمده؟ دربانش پاسخ داد: ده نفر از سادات (اشراف)، از خراسان، چند روزي است آمده اند، اما هنوز موفق به ملاقات شما نشده اند. ابودلف، در

بستر نشست، و آنان را به نزد خويش خواند. هنگامي كه سادات وارد شدند به آنان خوشامد گفت، و از حال و وضعشان جويا شد، و از علت آمدن آنان سؤال كرد. آنان گفتند: روزگار ما پريشان شده، و آوازه كرم و بزرگواري تو را شنيده ايم، لذا به سوي تو آمديم. ابودلف از خزينه دارش خواست از يكي از صندوق هاي پولش را حاضر سازد. چون حاضر شد، بيست كيسه هزار ديناري طلا از صندوق بيرون آورد و به هر يك از آنان دو كيسه داد و مخارج راه را نيز علاوه پرداخت و گفت: به كيسه ها دست نزنيد تا به وطن سالم برگرديد، و از اين اضافه در راه خرج كنيد، اما خواهش مي كنم كه هر يك از شما، به خط خود، نام و نسب خود را نوشته، و در آن نسبتان را به اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا عليهماالسلام برسانيد و بنويسيد كه يا رسول الله، من در شهرم گرفتار و تنگدست بودم و به سوي ابودلف رهسپار شدم، او براي خشنودي شما و به اميد شفاعتت در روز حشر، دو هزار دينار طلا در اختيارم قرار داد ادامه دارد. تمامي آنان، بدين مضمون نوشتند و امضاء كردند و به ابودلف تسليم نمودند. ابودلف وصيت كرد: موقعي كه از دنيا رفت، آن اوراق را در كفنش بگذارند تا هنگام ملاقات با پيامبر (ص) آن اوراق را به آن بزرگوار عرضه بدارد و از اين رهگذر علاقمندي اش را به رسول الله (ص) و فرزندانش (ع) ثابت نمايد. رحمه الله (تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 463).

[609] مروج الذهب، مسعودي، ج 4، ص 62.

[610] محلي در كوفه.

[611] امالي

شيخ مفيد، مجلس 27، ح 4.

[612] بحارالانوار، ج 4، ص 221.

[613] در نسخه خطي به جاي «بي»، «به جز» آمده است.

[614] مسام، به معني سوراخ ها، و همچنين منافذ ريز مي باشد - در نسخه ديگر به جاي مسام، مشام ثبت شده است.

[615] مجالس المؤمنين، ج 2، مجلس دوازدهم، شعراي عجم، ص 688 - 686.

[616] رجال الطوسي، ص 121.

[617] رجال الطوسي، ص 194.

[618] تنقيح المقال، ج 1، ص 434، رديف 4146.

[619] اصول كافي، ج 1، زندگاني امام صادق (ع)، ص 394 - مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 2، جزء 7، فصل خرق عادت امام صادق (ع)، ص 314.

[620] اختصاص، مفيد، ص 331.

اين روايت در بصائر الدرجات، جزء 8، باب 5، ح 10، ص 386، آمده است.

[621] فهرست ابن النديم، ص 309 - 308.

[622] رجال مامقاني، ج 1، ص 438، رديف 4213.

[623] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 38.

[624] رجال نجاشي، ص 125.

[625] رجال الطوسي، ص 350.

[626] «الاستطاعة و الجبر و العهود».

[627] فهرست طوسي، ص 143 - 141.

[628] شرح رساله ابوغالب زراري ص 27 - تاريخ آل زراره ص 35 - سفينة البحار، ج 1، ص 548.

[629] در نسخه اي، خليد الصيدلي.

[630] در نسخه اي، ابي الصباح.

[631] ميزان الاعتدال، ج 1، ص 347.

[632] در نسخه اي، «فقال: كان لك من جراب النوره، قلت: و ما جراب النوره؟ قال: عمل معك باتقيه»، پس از «من اهل النار»، آمده است.

[633] ميزان الاعتدال، ج 1، ص 347.

[634] سوره كهف، آيه 79.

[635] رجال كشي، ص 125 - مجالس المؤمنين، ج 1، مجلس پنجم، ص 344 - نامه دانشوران، ج 9، ص 87.

[636] رجال كشي، ص 128.

[637] رجال كشي، ص 122.

[638] رجال كشي، ص 124.

[639] فهرست طوسي، ص 142 -

رجال كشي، ص 122.

[640] اختيار معرفة الرجال، ص 238.

[641] اختصاص، شيخ مفيد، ص 66 - رجال كشي، ص 124 - بحارالانوار، ج 47، ص 390.

[642] اختصاص، شيخ مفيد، ص 66 - رجال كشي، ص 124 - بحارالانوار، ج 47، ص 390.

[643] اختيار معرفة الرجال، ص 170.

[644] اختيار معرفة الرجال، ص 170.

[645] رجال كشي، ص 123.

[646] اختيار معرفة الرجال، ص 9.

[647] رجال كشي، ص 125.

[648] رجال كشي، ص 121.

[649] رجال كشي، ص 122.

[650] رجال كشي، ص 123.

[651] اختيار معرفة الرجال، ص 143 - مجالس المؤمنين، ج 1، ص 345 - سفينة البحار، ج 1، ص 548.

[652] رجال نجاشي، ص 125 - خلاصه، علامه حلي، ص 38.

[653] فهرست ابن النديم، ص 309.

[654] خداوند ايشان (حسن و حسين) را حفظ و رعايت فرمايد به خاطر نيكويي و خوبي پدرشان، همان گونه كه دو پسر بچه را نگهداري كرد (اشاره به داستان حضرت موسي و خضر در سوره كهف آيه 82). (اختيار معرفة الرجال، ص 139) - تاريخ آل زراره ص 89 - 88.

[655] اختيار معرفة الرجال، ص 161.

[656] اختيار معرفة الرجال، ص 175.

[657] اختيار معرفة الرجال، ص 313.

[658] رجال طوسي، ص 200.

[659] رجال الطوسي، ص 377.

[660] رجال طوسي، ص 401.

[661] رجال ابن داود، جزء اول (ممدوحين اصحاب)، باب الزاء.

[662] رجال كشي، ص 496 - اختصاص، شيخ مفيد، ص 87 - بحارالانوار، ج 60، ص 217.

[663] رجال كشي، ص 496 - اختصاص، مفيد، ص 87.

[664] جامع الروات، ج 1، ص 330 - تنقيح المقال، ج 1، ص 447 رديف 4236.

[665] رجال كشي، ص 513 - 512 - اختصاص، شيخ مفيد، ص 86.

[666] امالي صدوق، مجلس 93، ص 517.

[667] استيعاب، ج 2،

ص 56 - تحفة الاحباب ص 130.

[668] كتاب الغيبة، شيخ طوسي، ص 211 - اختصاص، شيخ مفيد، ص 88.

[669] مجالس المؤمنين، ج 1، مجلس پنجم، ص 417.

[670] فهرست طوسي، ص 144.

[671] نوشته حسن بن محمد بن حسن قمي است. صاحب رياض العلماء درباره اش مي گويد: او از بزرگان قدماي اصحاب ما است، و همزمان با محمد بن علي بن بابويه قمي بوده، و از شيخ حسين بن علي بن بابويه (برادر صدوق) و نيز از صدوق روايت كرده است. او كتاب تاريخ قم را به خواهش صاحب بن عباد تأليف نموده و در اول كتاب از اخلاق و فضائل و سجاياي صاحب بن عباد ذكر بسيار كرده است.

همچنان كه مرحوم صدوق نيز كتاب عيون اخبار الرضا (ع) را به خواهش صاحب بن عباد تأليف نموده است.

جناب حسن بن علي بن عبدالملك قمي، تاريخ قم را به فارسي ترجمه نموده است. (فوائد الرضويه، ج 1، ص 121).

[672] بحارالانوار، ج 60، ص 220.

[673] بحارالانوار، ج 60، ص 221 - 220.

[674] بحارالانوار، ج 60، ص 217 - 216.

[675] مجالس المؤمنين، ج 1، مجلس اول، ص 83.

[676] عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، باب 65، ح 21.

[677] سفينة البحار، ج 2، ص 446.

[678] عيسي از اصحاب امام صادق (ع) است كه ابان از او روايت كرده است (رجال الطوسي ص 258).

[679] بحارالانوار، ج 60، ص 217 - سفينة البحار، ج 2، ص 446.

[680] بحارالانوار، ج 60، از ص 201 تا ص 240.

[681] رجال الطوسي، ص 200.

[682] رجال الطوسي، ص 377.

[683] رجال كشي، ص 512 - اختصاص، مفيد، ص 86.

[684] فهرست طوسي، ص 144.

[685] خلاصه، علامه حلي، ص 13.

[686] رجال نجاشي،

ص 76.

[687] اين آرامگاه شريف شيخ اجل، ادم بن اسحاق بن ادم بن عبدالله بن سعد اشعري قمي جليل القدري است كه داراي كتاب بوده، و از اصحاب حضرت هادي (ع) شمرده شده، و پدرش اسحاق از اصحاب امام رضا (ع) بوده است. سال وفاتش بر ما معلوم نگشت.

[688] الكني و الالقاب، ج 1، ص 140 - 139.

[689] رجال الطوسي، ص 122.

[690] رجال الطوسي، ص 198.

[691] رجال نجاشي، ص 122.

[692] رجال الطوسي، ص 342 - رجال نجاشي، ص 122.

[693] ابن فضال، حسن بن علي بن فضال، از اصحاب و راويان امام رضا (ع) است. او به كثرت عبادت، و ديانت، مشهور، و مصلاي او در جامع كوفه در كنار ستون هفتم كه افضل مقامات آن مسجد است بوده. از فضل بن شاذان منقول است كه در مسجد الربيع از جماعتي شنيده كه در حق حسن بن علي بن فضال مي گفتند: ابن فضال اعبد مردم است كه ما ديده يا شنيده ايم.

گاهي ابن فضال بن علي بن حسن بن علي بن فضال اطلاق مي شود، كه فرزند حسن بن علي است. نجاشي، در رجالش، گويد: ابن فضال مردي فقيه و وجيه و ثقه در بين اصحاب كوفه است. او عارف به حديث بوده و از ضعفاء كمتر نقل كرده است.

(الكني و الالقاب، ج 1، ص 372).

[694] رجال نجاشي، ص 122.

[695] رجال نجاشي، ص 122.

[696] اصول كافي، ج 2، باب مصافحه، ص 144.

[697] خداوندا بر ابوعبيده آرامش بخش، قبرش را نوراني، و او را به پيامبر ملحق بگردان - رجال كشي، ص 314.

[698] محمد بن احمد بن ادريس الحلي، فخرالدين ابوعبدالله العجلي، شيخ فقهاي حله، صاحب كتاب سرائر كه شامل تحرير فتاوي است و

صاحب كتاب مختصر تبيان شيخ طوسي (ره)، و چند كتاب ديگر. علماي متأخرين به فضل و علم و فهم او اذعان دارند.

قاضي نورالله شهيد، در مجالس المؤمنين فرموده: شيخ عالم مدقق، فخرالدين ابوعبدالله، محمد بن ادريس حلي، در اشتعال فهم و بلند پروازي از فخرالدين رازي بيش، و در علم فقه و نكته پردازي از محمد بن ادريس شافعي در پيش است. او را بر تصانيف شيخ اجل ابوجعفر طوسي، ابحاث بسيار است و در اكثر مسائل فقهي او را خلافي، يا اعتراضي، و يا استدراكي هست.

در سنين عمر او اختلاف است: عده اي آن را كمتر از 25 سال و عده اي 35 سال و عده اي 55 سال مي دانند. كفعمي در رساله مشهوره در وفيات علماء، سال بلوغ او را 558 و سال وفاتش را 598 هجري ذكر كرده است، كه تقريبا مطابق گفته صاحب «نخبة المقال» است كه تولد او در سال 543 و وفات او را در سال 598 هجري مي داند.

صاحب لؤلؤة گويد: «مادر ابن ادريس، دختر شيخ طوسي است، و شيخ به مادر ابن ادريس اجازه روايت داده بود». گفته صاحب لؤلؤه نمي تواند درست باشد؛ چون وفات شيخ در سال 460 هجري بوده، پس ابن ادريس 83 سال بعد از شيخ به دنيا آمده است و از طرفي مي گويد كه شيخ به مادر ابن ادريس اجازه روايت داده كه در اين صورت مادر ابن ارديس در زمان شيخ بايستي به سنين فهم و كمال رسيده باشد. و بر اين اساس، شدني نيست كه مادر ابن ادريس در سن نزدي به 100 سالگي او را به دنيا آورده باشد (فوائد الرضويه، ج 2، ص 385).

[699] السرائر، مستطرفات از كتاب ابان

بن تغلب، ص 475 - بحارالانوار، ج 47، ص 345.

[700] فروع كافي، ج 5، كتاب الحج، ص 558 - وسائل الشيعه، ج 10، ص 272.

[701] محاسن برقي، ج 1، ص 70.

[702] خصالي كه موجب رهايي از شدايد قيامت است - بحارالانوار، ج 7، ص 306 - 290.

[703] بحارالانوار، ج 7، ص 302.

[704] اصول كافي، ج 2 - باب احترام از مسلمانان سالخورده - ص 481.

[705] اصول كافي، ج 2 - باب احترام از مسلمانان سالخورده - ص 481.

[706] سفينة البحار، ج 1، ص 728.

[707] سفينة البحار، ج 1، ص 728.

[708] بحارالانوار، ج 7، ص 302.

[709] بحارالانوار، ج 7، ص 302.

[710] بحارالانوار، ج 7، ص 302.

[711] سوره «انا انزلناه في ليلة القدر».

[712] وسائل الشيعه، ج 2، ص 881 (به نقل از فروع كافي، رجال كشي، و رجال نجاشي).

[713] امالي صدوق، مجلس 66، ص 349.

[714] امالي شيخ مفيد، مجلس 38، ح 1.

[715] رجال الطوسي، ص 122.

[716] رجال الطوسي، ص 197.

[717] رجال نجاشي، ص 121.

[718] گروه جاروديه، اصحاب ابوجارود (زياد بن منذر همداني) بودند. آنان چنين گمان مي بردند كه پيامبر (ص) در مورد امامت، نام علي (ع) را به طور نص و صريح نبرده، بلكه او را با نشانه ها و علائم توصيف كرده است. اما امام بعد از رسول (ص)، علي (ع) است، ليكن مردم نفهميدند و در شناسايي مصداق آن اوصاف كوتاهي ورزيدند، سپس به اختيار خود ابوبكر را به خلافت برگزيدند؛ و بدين جهت كافر گشتند، چون خلافت امر رسول (ص) كردند. ابوجارود بر اساس اين تفكر از زيد بن علي جدا شد، زيرا او چنين اعتقادي نداشت.

گروهي از جاروديه، امامت را از آن علي (ع)،

سپس حسن (ع)، سپس حسين (ع)، سپس علي بن الحسين (ع)، سپس زيد بن علي، و سپس محمد بن عبدالله مي دانستند، و به امامت محمد بن عبدالله قال بودند. از جمله شيعيان محمد بن عبدالله، ابوحنفيه مي باشد. (ملل النحل، ج 1، ص 255).

[719] رجال نجاشي، ص 121.

[720] اسم شيطان كوري در دريا.

[721] رجال كشي، ص 199.

[722] فهرست ابن النديم، ص 253.

[723] رجال كشي، ص 200.

[724] رجال كشي، ص 199.

[725] رجال كشي، ص 200.

[726] رجال كشي، ص 200.

[727] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 106.

[728] خاتمه مستدرك الوسائل - فائده پنجم - ص 703.

[729] دعوات راوندي، ص 135.

[730] اصول كافي، ج 2، كتاب فضل القرآن، ص 438.

[731] فهرست طوسي، ص 146.

[732] تهذيب التهذيب، ج 3، ص 386.

[733] معجم الثقات، ص 57.

[734] رجال الطوسي، ص 122.

[735] رجال نجاشي، ص 125 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 36.

[736] رجال الطوسي، ص 122 و ص 195.

[737] فهرست طوسي، ص 149.

[738] مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 2، جزء 7، فصل تاريخ و احوال امام صادق (ع)، ص 350.

[739] تنقيح المقال، ج 1، ص 465، رديف 4426.

[740] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 36.

[741] خرائج و جرائح، ج 2، باب 15، ص 714 - رجال كشي ص 286 - بحارالانوار، ج 47، ص 143 و ص 343 - اين روايت در بصائر الدرجات، جزء 6، باب 1، ص 73، بدون قسمت آخر آمده است.

[742] رجال كشي، ص 286.

[743] رجال كشي، ص 151.

[744] رجال كشي، ص 183.

[745] در نسخه اي، حسن بن حبيش، و در نسخه ديگر، حسن بن جيش، آمده است.

[746] رجال كشي، ص 344.

[747] اصول كافي، ج 2، كتاب معاشرت، ص 464.

[748] رجال الطوسي، ص

209.

[749] فهرست طوسي، ص 150.

[750] رجال نجاشي، ص 134.

[751] رجال كشي، ص 301.

[752] رجال كشي، ص 301.

[753] اصول كافي، ج 2، باب كذب، ص 254.

[754] اصول كافي، ج 1، باب روزي خوردن از علم، ص 37.

[755] رجال الطوسي، ص 91.

[756] رجال الطوسي، ص 125.

[757] رجال الطوسي، ص 217.

[758] سدير، شكل پذيري همه رنگ است (رجال كشي، ص 183).

[759] رجال كشي، ص 184 - 183.

[760] مرحوم علامه مجلسي در بيان اين كلمه فرموده: «حج به جا آوريد پيش از آن كه بيابان مخوف گردد و سير در آن ممكن نشود». و گويا «البرجانيه» را كه آخرش ياء با دو نقطه است غلط دانسته و صحيحش را با باء يك نقطه مي داند، و آن را دو كلمه گرفته: «البر» بيابان و «جانبه». ليكن مرحوم پدرم در كتاب منتهي الامال، در ذيل اين حديث، فرموده اند: از بعضي از اهل تحقيق نقل شده كه برجانيه معرب بريطانيه است كه بريطانيا باشد. يعني حج به جا بياوريد پيش از آن كه حكومت بريطانيا مردم را منع كند.

[761] محتمل است كه منظور مسجد «براثا» در بغداد باشد.

[762] شهركي در سمت شرقي بغداد (معجم البلدان، ج 4، ص 413) - كناره و زمين دور.

[763] شايد مراد، گروهي از مردم آسياي شرقي باشد، و محتمل است كه اين قسمت روايت اشاره به حمله هلاكوخان به بغداد و انقراض دولت عباسيان داشته باشد.

[764] امالي شيخ مفيد، مجلس هفتم، ح 10.

[765] اصول كافي، ج 2، باب قلت عدد مؤمنين، ص 190 - بحارالانوار، ج 47، ص 372.

[766] محلي بين مكه و مدينه مي باشد (كه بين 30 تا 40 ميلي مدينه قرار گرفته است). رسول خدا (ص)

از آن جابه بدر رفت، و در عام الفتح نيز از آن جا به مكه معظمه تشريف برد (معجم البلدان، ج 6، ص 339 - مراصد الاطلاع، ص 1017).

در بحار الانوار، «فخ الروحاء»، ذكر شده است.

[767] بصائر الدرجات، جزء 2، باب 18، ص 96 - بحارالانوار، ج 46، ص 283.

[768] چرا گوش به گفتار سدير نمي سپارند، گفتاري كه محكم و راهنماست؛ مي گويد: نزد امام جعفر صادق (ع) در عرفات بودم، و حاجيان آوازي بلند در لبيك گويي داشتند. چون نظري به چهره آنان افكندم با خود گفتم: اين خيل عظيم جميعت همه گمراهند؟! سرورم، روي به من كرد، و صدايم نمود، و فرمود: دقت كن! خواهي ديد آن چه را كه به دنبال آني. پس چون نيك نگريستم، همگي آنان را خوك و بوزينه ديدم.

مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 2، جزء 7، فصل خرق عادات امام صادق (ع)، ص 314.

[769] رجال كشي، ص 312 - جامع الروات، ج 1، ص 365 - بحارالانوار، ج 47، ص 351.

[770] رجال الطوسي، ص 213.

[771] طياره، فرقه اي از غلاة مي باشند.

[772] رجال كشي، ص 343.

[773] رجال كشي، ص 343.

[774] تنقيح المقال، ج 2، ص 40، رديف 4962.

[775] اي ام فروه، نثار كن اشك ريزانت را.

[776] روضه كافي، ح 263، ص 182.

[777] تحفة الاحباب، ص 127 و ص 306.

[778] كامل الزيارات، باب 33، ص 105 - وسائل الشيعه، ج 10، ص 465.

[779] رجال الطوسي، ص 207.

[780] رجال نجاشي، ص 130.

[781] رجال كشي، ص 304 - بحارالانوار، ج 46، ص 272.

[782] سوره تحريم، آيه 6.

[783] اصول كافي، ج 2، باب دعوت خانواده به ايمان، ص 168.

[784] روضه كافي، ج 158، ص 141.

[785] ارشاد، مفيد،

نص بر امامت موسي بن جعفر (ع)، ص 264.

[786] رجال نجاشي، ص 130.

[787] علامه مامقاني گويد: ظاهرا كلمه «احسنت» به قرينه استشهاد به شعر، توبيخي است. تنقيح المقال، ج 2، ص 57.

[788] اصول كافي، ج 2، باب كتمان، ص 177.

[789] مسكان بر وزن سبحان.

[790] مرحوم ميرداماد، عبدالله بن مسكان را در طبقه بندي اصحاب اجماع در دومين دسته فقهاي اصحاب قرار مي دهد (رواشح السماويه، راشحه سوم، ص 45).

[791] رجال نجاشي، ص 130.

[792] اختصاص، شيخ مفيد، ص 207 - بحارالانوار - ج 47، ص 394.

[793] اختصاص، شيخ مفيد، ص 207 - بحارالانوار - ج 47، ص 394.

[794] رجال كشي، ص 327 - وسائل الشيعه، ج 10، ص 60.

[795] همچنين مرحوم صدوق، در كتب خود.

[796] رجال الطوسي، ص 206.

[797] مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 2، جزء 7، تاريخ و احوالات امام صادق (ع)، ص 350 بحارالانوار، ج 47، ص 350.

[798] ميزان الاعتدال، ج 1، ص 423.

[799] الامام الصادق و المذاهب الاربعه، اسد حيدر، ج 6، ص 347.

[800] تهذيب التهذيب، ج 4، ص 222.

[801] الملل و النحل، ج 1، ص 325.

[802] المعارف، ص 268.

[803] الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ج 6، ص 348 - 347.

[804] الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ج 6، ص 348 - 347.

[805] تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 230 - 229 - حياة الحيوان، ج 2، ص 37.

[806] الامام الصادق، و المذاهب الاربعه، ج 6، ص 349 - 348.

[807] تهذيب التهذيب، ج 4، ص 222.

[808] محمد بن مسلم زهري (به ضم زاء و سكون هاء)، فقيه مدني، و تابعي است. ابن ابي الحديد گويد: او منحرف از اميرالمؤمنين (ع) بود و از علي (ع) بدگويي مي كرد. سيد ابن طاووس،

او را از دشمن خاندان عصمت و طهارت شمرده. اما مرحوم محدث نوري، او را، چون حديثي نص بر امامت اهل بيت نقل كرده، از نيكان مي شمرد.

علماي جمهور او را ذكر كرده و گفته اند كه او حافظ علم فقهاي سبعه مي باشد، و ده نفر از صحابه را درك كرده است.

زهري در ابتدا عامل بني اميه بود، حضرت سجاد (ع) در نامه اي كه در تحف العقول آمده است، به او نوشت:... تو را دعوت كردند تا قطبي براي آسياي ستم آنان باشي، و پلي كه بر تو عبور كنند و به سياهكاري خود برسند...

زهري چند ندبه از حضرت سجاد (ع) روايت كرده است، و از آن امام به زين العابدين تعبير مي نمود. او در سال 124 هجري وفات يافت (سفينة البحار، ج 1، ص 573).

[809] تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 229. ميزان الاعتدال، ج 1، ص 423.

[810] تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 229.

[811] اعيان الشيعه، ج 35، ص 374 و تنقيح المقال، ج 2، ص 65، رديف 5255، (به نقل از شهيد ثاني) - وقايع الشهور و الايام، مجتهد بيرجندي، 15 ربيع الاول، ص 75.

[812] محمد باقر بن محمد حسني استرآبادي «السيد الداماد». وجه تسميه او به داماد بدين جهت است كه پدرش، سيد محمد، داماد محقق ثاني، شيخ علي كركي بوده، و به آن افتخار مي كرده، لذا ملقب به داماد گشته و اين لقب در اولادش، به ارث رسيده است.

مير داماد، استاد ملاصدارست، و از نورالدين موسوي، و عبدالعالي كركي (دايي خود) و شيخ حسين (پدر شيخ بهائي) روايت مي كند.

مرحوم سيد عليخان شيرازي در «سلافة العصر من محاسن اعيان العصر» از ميرداماد مدح بليغي نموده و

مي گويد: هيچ مبالغه نيست اگر بگويم كه مثل او نخواهد آمد.

ميرزا اسكندر منشي، در كتاب عالم آراي عباسي، در شرح حال سيد داماد گويد: الحق او جامع كمالات صوري و معنوي است، و در اكثر علوم، مانند: رياضي، فقه، تفسير و حديث، رتبه اجتهاد دارد.

مرحوم ميرداماد مصنفاتي دارد كه از آن جمله: قبسات، صراط المستقيم، و حبل المتين، در حكمت؛ و شارع النجاة، در فقه؛ و حواشي و تعليقات بر كافي و بر فقيه، و بر صحيفه كامله؛ و شرح الاستبصار، و عيون المسائل و نبراس الضياء، و خلسة الملكوت، و تقويم الايمان، و الافق المبين، و الرواشح السماويه، و السبع الشداد، و ضوابط الرضاع، و سدرة المنتهي در تفسير قرآن، و تقديسات در رفع شبه ابن كمونه، و ديوان شعر، و رسالة الاعضالات في فنون العلم و الصناعات.

مرحوم ميرداماد به فارسي و عربي شعر نيكو مي سروده، و اين رباعي از اوست:

در كعبه قل تعالوا ازمام كه زاد

از بازوي باب خطه خيبر كه گشاد

برناقه ي لا يؤدي الا كه نشست بر دوش شرف پاي كرأسي كه نهاد

از جناب ميرداماد عجايبي نقل شده كه مهم تر از همه آن كه: چهل سال پايش را براي خوابيدن دراز نكرد؛ و مدت بيست سال فعل مباح از او صادر نگرديد؛ و هر شب پانزده جزء قرآن تلاوت مي كرد.

محقق ميرداماد، در اواخر عمرش به همراهي شاه صفي از اصفهان به سوي عتبات عاليات، كه در زمان در تصرف سلاطين صفويه بود، حركت كرد. در راه مريض شد و در منزل ذي الكفل به رحمت ايزدي پيوست. نعش او را به نجف اشرف بردند، و در آستان علوي به سال 1041 هجري دفن

گرديد.

ملا عبدالله كرماني در سوگ او گفته:

فغان از جور اين چرخ جفا كيش كز او گردد دل هر شاد ناشاد

ز اولاد نبي داناي عصري كه مثلش مادر ايام كم زاد

خرد از ماتمش گريان شد و گفت عروس علم و دين را مرده داماد

(فوائد الرضويه، ج 2، ص 425 - 418).

[813] الرواشح السماويه، راشحه 22، ص 78.

[814] ذهبي نيز، در تذكرة الحفاظ، ج 1، ط 4، ص 154، گويد: اعمش در سن 87 سالگي در ربيع الاول سال 148 هجري وفات يافت.

[815] رساله توضيح المقاصد، 15 ربيع الاول.

[816] مناقب علي بن ابيطالب (ع)، ابن مغازلي شافعي، ص 143 - امالي صدوق، مجلس 67، ح 2.

[817] سعد بن مالك بن سنان خزرجي، معروف به ابوسعيد خدري (به ضم خاء). پدرش، مالك، جزء شهداي غزوه احد است، و او خود در غزوه احد و خندق و غزوات ديگر حاضر بوده است. سعد يكي از صحابه كبار مي باشد و گفته شده كه در بين جوانان صحابه افقه از او نبوده است.

ابن عبدالبر گويد: ابوسعيد، از حفاظ و علماي بزرگ و عقلاي صحابه است، و اخبارش شاهد بر مدعي است. برقي، ابوسعيد را از اصفياء شمرده و گويد: او از كساني بود كه به اميرالمؤمنين (ع) رجوع كردند، و مستقيم بوده اند.

حضرت امام رضا (ع) در ضمن نامه اي به مأمون، مرقوم فرمودند: كساني كه بر منهاج رسول الله (ص) بودند و تزلزل و تغييري پيدا نكردند و منحرف نشدند: سلمان فارسي، ابوذر غفاري، مقداد بن الاسود، عمار بن ياسر، سهل بن حنيف، حذيفه بن يمان، ابوالهيثم بن تيهان، خالد بن سعيد، عبادة بن صامت، ابوايوب انصاري، خزيمة بن ثابت (ذوالشهادتين)، و ابوسعيد خدري،

و امثال آنان رضي الله عنهم مي باشند.

ابن قتيبه، در كتاب الامامة و السياسه، در ذيل داستان حره مي گويد: ابوسعيد خدري، در آن آشوب، در خانه نشست؛ چند تن از لشكريان شام بر او وارد شدند و گفتند: پيرمرد! تو كيستي؟ گفت: من، ابوسعيد خدري، صاحب پيغمبرم. گفتند: پيوسته نام تو را مي شنيديم، خوب كردي كه ما به جنگ برنخاستي، و در خانه ات نشستي، اينك هر چه داري بياور. گفت: به خدا سوگند، مالي برايم نمانده كه براي شما بياورم. شامي ها در غضب شده، ريشش را كندند و او را زدند، و آن چه در خانه داشت حتي يك جفت كبوتر و مختصري سير را به غارت بردند.

حضرت علي بن الحسين (ع) فرمود: ابوسعيد مردي مستقيم بود، حالت نزع بر او شدت كرد و سه روز به حال احتضار بود، امر كرد كه اهل بيتش او را به مصلايش برند، طولي نكشيد كه وفات كرد. وفاتش در سال 74 هجري در مدينه طيبه واقع شد (الكني والالقاب، ج 1، ص 80 و تحفة الاحباب، ص 121).

[818] سوره ق. آيه 24.

[819] بحارالانوار، ج 47، ص 412 و ص 357 - مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 1، جزء 3، فضائل و مناقب اختصاصي اميرالمؤمنين (ع)، ص 347 - مناقب علي بن ابيطالب (ع) ابن مغازلي شافعي، ص 427.

[820] تنقيح المقال، ج 2، ص 66 - رديف 5255.

[821] سفينة البحار، ج 1، ص 391.

[822] سوره حجر، آيه 72.

[823] سفينة البحار، ج 1، ص 204.

[824] الكني و الالقاب، ج 2، ص 41.

[825] امير ابوالعباس، احمد بن طولون، حاكم مصر و شام و سرحدات بود. معتز بالله، او را والي مصر قرار داد و

سپس حكومت او را بر دمشق و انطاكيه و سرحدات گسترش داد.

ابن طولون با اينكه فردي خونريز بود و هجده هزار نفر در جبهه جنگ و در زندان او جان باختند، مردي عالم دوست نيز بود و به علم و دانش علاقه زيادي نشان مي داد، و همه روزه عده زيادي از طبقات مختلف، كنار سفره اش حاضر مي شدند، و در هر ماه هزار مثقال طلا صدقه مي داد. او در سال 270 هجري در گذشت (الكني و الالقاب، ج 1، ص 338).

[826] كشف الظنون، ج 2، ص 8.

[827] المعارف، ابن قتيبه، ص 214 - ميزان الاعتدال، ذهبي، ج 1، ص 423 - تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 230 - در تهذيب التهذيب، ج 4، ص 222 وفات اعمش به سال 145 هجري ذكر شده است.

[828] تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 229.

[829] امالي صدوق، مجلس 62، ح 17، ص 326.

[830] آيا امتي كه قاتل حسين (ع)اند، به شفاعت جدش، در روز قيامت، اميد بسته اند؟.

[831] به خدا سوگند كه پيامبر (ص) شفيع آنان نخواهد بود، و در روز قيامت به عذاب الهي معذبند.

[832] (چگونه پيامبر اكرم ايشان را شفاعت كند) در حالي كه فرزند عزيز او حسين (ع) را به حكم جور و ستم شهيد كردند، و حكم ايشان با حكم كتاب خدا مخالفت داشت.

[833] سوره ابراهيم، آيه 42 - هرگز مپندار كه خدا از كردار ستمكاران غافل است.

[834] سوره شعراء، آيه 227 - به زودي آنان كه ظلم و ستم (در حق آل رسول (ص)) كردند خواهند دانست كه به چه كيفر گاهي بازگشت مي كنند.

[835] ركاب مرا پر از طلا و نقره كن كه پادشاه بزرگي را كشته ام، كسي را

به قتل رسانده ام كه از جهت پدر و مادر از همه كس بهتر است.

در خرائج، بيت دوم چنين است:

قتلت خيرالناس اما و ابا

ضربته بالسيف حتي انقلبا.

[836] بيت اول از ابن زبعري، شاعر كفار قريش است كه آنان را با شعر خويش عليه پيامبر (ص) تحريض مي كرد. و اين بيت اشاره به شكست مسلمين در روز احد دارد و يزيد به آن تمثل جست و بقيه ابيات را خود سرود. (الكني والالقاب ج 1 ص 288):

- اي كاش، بزگران طايفه من كه در جنگ بدر كشته شدند، بودند و مي ديدند كه چگونه قبيله خزرج در برابر ضربات تير و نيزه به زاري افتاده است - آن گاه از شادي فرياد مي زدند و مي گفتند: يزيد دستت شل مباد (دستت درد نكند) - و اين سزاي جنگ بدر آنان بود كه داديم و در احد سر به سر شديم - از دودمان خندف نباشم اگر از فرزندان احمد (پيامبر) انتقام نگيرم.

[837] زيد بن ارقم خزرجي، از اصحاب رسول خدا (ص) و از سابقين كه رجوع به اميرالمؤمنين (ع) نمودند، مي باشد. وي در اكثر غزوات پيامبر (ص) حضور داشته است. او در كوفه ساكن بوده و مكالمه او با ابن زياد، هنگامي كه سر مطهر امام حسين (ع) را آورده بودند، و آن ملعون چوب بر لب و دندان مقدس آن جناب مي زد، مشهور است (ارشاد مفيد، اهل بيت در كوفه، ص 225 - مقتل الحسين، خوارزمي، ج 2، ص 54)؛ ليكن در تواريخ معتبره نيست كه او به شام رفته و در مجلس يزيد شركت كرده باشد.

[838] الخرائج و الجرائح، ج 2، باب 14، ص 582 - 577 - بحارالانوار،

ج 45، ص 184.

[839] بحارالانوار، ج 45، ص 145.

[840] فروع كافي، ج 4، كتاب الحج، ص 571 - وسائل الشيعه، ج 10، ص 310 - 309.

[841] بحارالانوار، ج 45، ص 144.

[842] مقتل الحسين، خوارزمي، ج 2، ص 75 - بحارالانوار، ج 45، ص 145.

[843] چه خوش است (سر) سرد و خاموشت در دستانم، و سرخي به گونه هايت دويده، كه گويا در دو جامه زعفراني خوابيده.

- در بحارالانوار، از تاريخ بلاذري نقل شده كه چون سر مقدس امام حسين (ع) به مدينه رسيد، مروان گفت:

يا حبذا بردك في اليدين و لونك الاحمر في الخدين كانه بات بمجسدين شفيت منك النفس يا حسين

(بحارالانوار، ج 45، ص 124).

اين مروان كه خطاب به سر مقدس امام حسين (ع) مي گويد: «اي حسين! دل خود را از (كينه) تو شفا دادم»، آزاد شده امام حسين (ع) در جنگ جمل است؛ كه همراه عايشه به جنگ اميرالمؤمنين (ع) آمده، و اسير گشته، و امام حسين (ع) را شفيع خود كرده بود (تتمة المنتهي، ص 54).

[844] شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 4، ذيل خطبه 57، ص 72 - 71.

[845] بحارالانوار، ج 45، ص 144.

[846] تذكره سبط ابن الجوزي ص 276.

[847] بحارالانوار، ج 45، ص 145.

[848] مقتل الحسين، خوارزمي، ج 2، ص 75.

[849] بحارالانوار، ج 45، ص 145.

[850] مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 2، جزء 6، تاريخ امام حسين (ع)، ص 200.

سيد بن طاووس، در كتاب ملهوف، ص 86، نيز همين نظر را تأييد مي كند.

[851] تاريخ حبيب السير، خواند مير، مجلد دوم، جزء اول، ص 60.

[852] تذكرة الخواص، ابن الجزي، ص 276 - 275.

[853] به دنبال مولا حسين، در شرق و غرب نگرديد، آن همه را

رها كنيد و به سوي من آييد كه مشهدش در قلب من است. (تذكرة الخواص، ابن الجوزي، ص 277).

[854] فواد كرماني.

[855] مقتل الحسين، خوارزمي، ج 2، ص 220 - تذكره سبط ابن الجوزي، ص 295.

[856] منتهي الامال، ج 1 - باب پنجم - مقصد چهارم - فصل هشتم.

[857] تذكرة الخواص، ص 269.

[858] تذكرة الخواص، ص 269.

[859] بحارالانوار، ج 45، ص 402 - 401.

[860] رجال نجاشي، ص 139 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 42.

[861] شرح حال مختصري از يحيي بن قاسم، در پاورقي عنوان ابوبصير، آمد.

[862] الطوسي، ص 217.

[863] رجال الطوسي، ص 352.

[864] فهرست طوسي، ص 166.

[865] رجال نجاشي، ص 139 - خلاصه، علامه حلي، ص 42.

[866] رجال الطوسي، ص 217 و ص 352.

[867] رجال ابن داود - جزء اول - باب الشين.

[868] رجال كشي، ص 375 - 374.

[869] اصول كافي، ج 2، باب مهرورزي و عطوفت با يكديگر، ص 140.

[870] اختيار معرفة الرجال، ص 470.

[871] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 95.

[872] رجال الطوسي، ص 218.

[873] فهرست طوسي، ص 167.

[874] اختيار معرفة الرجال، ص 413 - قاموس الرجال، ج 5، ص 89.

[875] در نسخه اي، عبدالرحيم ذكر شده (اختيار معرفة الرجال، ص 413).

[876] رجال كشي، ص 352.

[877] رجال كشي، ص 353.

[878] خداوند اجر تو را، در مصيبت امام صادق (ع)، بزرگ گرداند.

[879] رجال كشي، ص 353.

[880] رجال كشي، ص 352.

[881] اختيار معرفة الرجال، ص 415.

[882] ظرف سفالين بزرگي كه مايحتاج خانه ها پر از آب مي شد.

[883] بصائر الدرجات، جزء 5، باب 10، ح 3، ص 236.

[884] فروع كافي، ج 3، كتاب الزكاة، ص 546 - وسائل الشيعه، ج 6، ص 149 - بحارالانوار، ج 47، ص 364.

[885] بي شك براي

اهل حق حكومتي بر مردم خواهد بود، كه من اميدوار و چشم انتظار آنم.

[886] اختيار معرفة الرجال، ص 94.

[887] رجال نجاشي، ص 140 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 44.

[888] رجال الطوسي، ص 220 - رجال نجاشي، ص 140.

[889] رجال كشي، ص 373.

[890] فهرست طوسي، ص 171 - رجال نجاشي، ص 140.

[891] بحارالانوار، ج 47، ص 336.

[892] رجال كشي، ص 373.

[893] سوره هود، آيه 113.

در فروع كافي، ج 5، كتاب المعيشه، ص 108، آمده است كه: امام صادق (ع) اين آيه را بر فردي تأويل نموده كه به حضور سلطاني رفته و دوست دارد كه سلطان، تا لحظه اي كه دست در جيب كرده و به او عطايي نمايد، باقي بماند.

[894] امالي صدوق، مجلس 66، ح 1، ص 347.

[895] هامان، وزير و مشاور فرعون بود. روزي كه موسي توانست با معجزه عصا، فرعون را به خود متمايل سازد، هامان مانع ايمان آوردن فرعون گشت و گفت: اي فرعون! تا به امروز خدايي كرده اي و مردم تو را پرستش نموده اند، حال مي خواهي پيرو بنده اي گردي؟!.

[896] امالي صدوق، مجلس 66، ح 1، ص 347.

[897] در عقاب الاعمال، ص 335، شصت هزار ذراع، ذكر شده است.

[898] عقاب الاعمال، صدوق، ص 335 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 130 - بحارالانوار، ج 75، ص 369.

[899] سوره انعام، آيه 45.

[900] معاني الاخبار، ص 252 - وسائل الشيعه، ج 11، ص 501 - بحار، ج 75، ص 370.

[901] ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، عقاب الظلمة و اعوانهم، ص 309 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 130 - بحارالانوار، ج 75، ص 372.

[902] فروع كافي، ج 5، كتاب المعيشه، ص 109 - وسائل

الشيعه، ج 12، ص 140 - سفينة البحار، ج 1، ص 579.

[903] بحارالانوار، ج 75، ص 379.

[904] بحارالانوار، ج 8، ص 145.

[905] شيخ جليل سعيد متبحر، ابوعبدالله، محمد بن جعفر بن علي بن جعفر مشهدي، معروف به «ابن المشهدي»، مؤلف «مزار كبير» كه مورد اعتماد اصحاب بوده و در بحارالانوار از آن كتاب بسيار نقل شده است. او همچنين صاحب كتاب بغية الطالب، ايضاح المناسك و كتاب مصباح است.

ابن المشهدي، از جماعتي از بزرگان محدثين مانند: ابن البطريق، ابن زهره حسيني، شاذان بن جبرئيل قمي، شيخ هبة الله بن نما، امير ورام بن ابي فراس، سديد الدين محمود الحمصي رازي، و غير ايشان، رضوان الله عليهم اجمعين، روايت مي كند. (الكني و الالقاب، ج 1، ص 402).

از آن جا كه ابن زهره كه يكي از مشايخ اوست در سال 585 هجري وفات يافته، ابن المشهدي بايستي در اواخر صده ششم يا اوايل صده هفتم از دنيا رفته باشد.

[906] فرحة الغري، ص 77 - وسائل الشيعه، ج 10، ص 305.

[907] فرحة الغري، ص 79 - وسائل الشيعه، ج 10، ص 311 - مفاتيح الجنان، زيارت ششم اميرالمؤمنين عليه السلام.

[908] الامام الصادق، محمد حسين مظفر، ج 1، ص 142.

[909] مصباح المتهجد - آداب زيارت امام حسين (ع) - ص 660 - بحارالانوار - ج 101، ص 197 - مفاتيح الجنان، زيارت هفتم امام حسين، (ع).

[910] الكني و الالقاب، ج 2، ص 386 - 385.

[911] الكني و الالقاب، ج 2، ص 386 - 385.

[912] فهرست ابن النديم، ص 278.

[913] رجال الطوسي، ص 131.

[914] رجال الطوسي، ص 240.

[915] فهرست طوسي، ص 176.

[916] رجال نجاشي، ص 208.

[917] رجال كشي، ص 268.

[918] رجال كشي، ص 335.

[919] منسوب به فرقب كه نام

محلي است كه در آن جا لباس سفيد از كتان مي بافتند.

[920] سفينةالبحار، ج 2، ص 145.

[921] اصول كافي، ج 2، باب الذنوب، ص 211.

[922] پارچه هاي نازكي كه در سابور فارس بافته مي شد.

[923] كيسانيه، گروهي منسوب به كيسان، يعني مختار، بودند كه بعدها به زيديه آميختند.

[924] فهرست طوسي، ص 180 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 56.

[925] رجال الطوسي، ص 230.

[926] رجال الطوسي، ص 353.

[927] كتاب الغيبة، طوسي، ص 210 - خلاصه، علامه حلي، ص 56، بحارالانوار، ج 47، ص 343.

[928] كتاب الغيبة، طوسي، ص 210 - خلاصه، علامه حلي، ص 56 -، بحارالانوار، ج 47، ص 343.

[929] رجال الطوسي، ص 353.

[930] فهرست طوسي، ص 180.

[931] رجال نجاشي، ص 165.

[932] در فهرست طوسي است كه امام صادق (ع) براي او شهادت بهشت داد.

[933] رجال كشي، ص 374.

[934] رجال كشي، ص 374.

[935] الامام الصادق، محمد حسين مظفر، ج 2، ص 165.

[936] فروع كافي، ج 4، كتاب الحج، ص 558.

[937] بر دل سنگين است - رجال كشي، ص 374.

[938] تذكرة الخواص، ابن الجوزي، ص 200.

[939] سفينة البحار، ج 2، ص 297 - تحفه الاحباب ص 167.

[940] اصول كافي، ج 1، نهي از ندانسته گويي، ص 33.

[941] اصول كافي، ج 2، پيروي از هواي نفس، ص 252.

[942] رجال الطوسي، ص 223.

[943] رجال نجاشي، ص 147 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 53.

[944] رجال نجاشي، ص 147 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 53.

[945] تنقيح المقال، ج 2، ص 166، رديف 6730.

[946] رجال كشي، ص 215.

[947] رجال كشي، ص 213 - و نيز در ص 215، روايت ديگري از امام صادق (ع) نقل شده كه به ابواسامه، زيد شحام، فرمود: و

الله، نيافتم احدي را كه اطاعتم كند و گفته مرا بپذيرد، مگر يك نفر، رحمة الله عليه، و او عبدالله بن ابي يعفور بود؛ هرگاه من او را فرماني مي دادم يا سفارشي مي كردم، فرمان مرا اطاعت مي كرد و گفته مرا مي پذيرفت.

[948] اختيار معرفة الرجال، ص 180.

[949] اصول كافي، ج 2، باب راستگويي، ص 85.

[950] سوره هود، آيه 114.

[951] امالي شيخ مفيد، مجلس 23، ح 3.

[952] اصول كافي، ج 2، باب راستگويي، ص 86.

[953] سفينة البحار، ج 2، ص 124.

[954] رجال كشي، ص 214.

سيد مرتضي (ره)، در مسائل الطرابلسيات، داستان را به گونه ديگر نقل كرده است (سفينة البحار، ج 2، ص 255).

[955] رجال كشي، ص 215 - 214.

[956] اختيار معرفة الرجال، ص 10.

[957] رجال كشي، ص 350 - فهرست طوسي، ص 191 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 52.

[958] رجال الطوسي، ص 225.

[959] رجال نجاشي، ص 148 - خلاصه، حلي، ص 52.

[960] رجال كشي، ص 350.

[961] رجال مامقاني، ج 2، ص 186، رديف 6892.

[962] فهرست طوسي، ص 192.

[963] اختصاص، مفيد، ص 238.

[964] رجال الطوسي، ص 131.

[965] رجال الطوسي، ص 227.

[966] رجال نجاشي، ص 154 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 51.

[967] رجال الطوسي، ص 131 - رجال كشي ص 288 - خلاصه، علامه، ص 51.

[968] اصل كافي، ج 2، باب علامات و صفات مؤمن، ص 181.

[969] رجال الطوسي، ص 149.

[970] رجال نجاشي، ص 154.

[971] زيديه، معتقدين به امامت زيد بن علي بن الحسين مي باشند، و بر سر وراثت، و وصيت، و نص در امر خلافت، با شيعه امامت اختلاف ورزيدند. گفتند: آن كس كه از نسل فاطمه عليهاالسلام به شمشير قيام كند، و عالم و شجاع

و سخي باشد، امام است، از فرزندان حسن بن علي (ع) و يا از اولاد حسين بن علي (ع) باشد. با اين حال در ميان زيديه نيز دسته هايي چند پديد آمد كه هر دسته اعتقادي منحصر به خويش يافت.

[972] رجال نجاشي، ص 147 - خلاصه، علامه حلي، ص 54.

[973] رجال كشي، ص 291. (تلخيص يافته).

[974] اصول كافي، ج 2، باب شاد كردن مؤمن، ص 152 - اختصاص، مفيد، ص 260 - وسائل الشيعه، ج 12، باب جواز ولايت از طرف ستمگر به سود مؤمنين، ص 142.

[975] سوره توبه، آيه 34.

[976] بي شك آن كه را دنياي پست فريفت زيانكار است و خسارت ديده، و هر چند كه قرن ها اين فريب ادامه پيدا كرده، ليكن هيچ گاه كاميابي در ميان بوده است. دنيا در لباس عزيزي با پوششي زيبا به شكل بثنيه خود را به ما نمايان ساخت، و آرايش خود را در اين چهره هاي فريبا هر چه بيشتر جلوه داد. به دنيا گفتم جز من ديگري را بفريب، چرا كه من از دنيا روي گردانم و جاهل نيستم. من و دنيا! مرا با دنيا چه كار در حالي كه محمد (ص) (بهترين خلق و مقصود كلي از خلق) ميان همين سنگ ها و خاك ها به خاك سپرده شد. من و گنجينه هاي دنيا و دوستي و علاقه به آنها! هيهات!من و علاقه به اموال قارون و ملك قبائل! هرگز! مگر نه آن كه همه دنيا و مافيها براي نابودي آفريده شده، و به سوي نيستي سوق داده مي شود، و گنجينه ها از دست گنجينه دارها گرفته مي شود؟ پس به جز من ديگري را بفريب، زيرا كه من ميل و رغبتي

به عزت و پادشاهي و كاميابي تو ندارم. مثل است كه من نفس خويش را به آن چه خدا برايش مقدر كرده و روزي نموده است قانع ساخته و به آن بسنده مي كنم، پس اي دنيا تو را به اهل دنيا، آن آشوبگران حادثه جو، واگذار مي كنم تو داني و آنها كه در دام هلاكند. چرت كه من از ديدار خداوند بيمناكم و بدل مي هراسم و از عذاب جاودانه و دائمي اش پيوسته مي ترسم.

[977] سوره نور، آيه 19.

[978] كشف الريبة عن احكام الغيبة، شهيد زين الدين عاملي، ص 122 تا ص 131 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 150 - بحارالانوار، ج 75، ص 360 و ج 78 ص 271 - كتاب المكاسب شيخ اعظم، ج 4، ص 362 تا ص 382.

[979] رجال الطوسي، ص 128.

[980] رجال الطوسي ص 233.

[981] رجال كشي، ص 156 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 57.

[982] روضه كافي، ح 449، ص 245.

[983] رجال كشي، ص 156.

[984] تقريب، ج 1، ص 517.

[985] رجال الطوسي، ص 229.

[986] رجال نجاشي، ص 159.

[987] رجال نجاشي، ص 160 - فهرست طوسي، ص 203.

[988] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 56.

[989] مرحوم سيد شرف الدين، در كتاب مولفو الشيعه، ص 15 - 13، گويد: اول كسي كه در اسلام، كتاب تأليف كرد، علي (ع) بود. آن حضرت پس از فراغت از كتاب خدا، به تأليف كتاب ديات كه در آن زمان به صحيفه معروف بود پرداخت. و همچنين كتابي براي حضرت فاطمه زهرا (س) تأليف كرد كه در نزد فرزندانشان به مصحف فاطمه (س) معروف بود. و گمان من بر آن است كه اين كتاب، قبل از صحيفه ديات،

تأليف شده است.

[990] ابن نديم گويد: اولين كتابي كه شيعه تصنيف كرده، كتاب سليم بن قيس هلالي است، كه ابان بن ابي عياش از او روايت كرده است (فهرست ابن النديم، ص 308 - 307).

[991] تنقيح المقال، ج 2، ص 229، رديف 7493.

[992] گرچه كشي، در رجالش، و علامه حلي، در خلاصه، او را از رجال عامه دانسته اند.

[993] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 61.

[994] رجال الطوسي، ص 245.

[995] رجال نجاشي، ص 211.

[996] فهرست طوسي، ص 207.

[997] اصول كافي، ج 1، اصناف مردم، ص 26.

[998] اصول كافي، ج 2، ذم دنيا و زهد در آن، ص 105.

[999] ابوجعفر، احمد بن محمد بن عيسي قمي، از اصحاب امام رضا (ع) و شيخ قميين بوده است. در فهرست ابن النديم ص 312، آمده است كه او داراي كتبي مانند: الطب الكبير، الطب الصغير، و المكاسب مي باشد.

[1000] رجال نجاشي، ص 29 - 28 - سفينة البحار، ج 2، ص 656.

[1001] رجال نجاشي، ص 78.

[1002] رجال نجاشي، ص 28.

[1003] رجال نجاشي، ص 29.

[1004] رجال الطوسي، ص 129.

[1005] اختيار معرفة الرجال، ص 171.

- شيخ كشي شبيه اين روايت، با اين تفاوت كه ابوبصير به محضر امام باقر (ع) شرفياب مي شود، را نيز نقل كرده است (اختيار معرفة الرجال، ص 200).

- به روايت علامه حلي، هر دو امام، براي علباء و ابوبصير ضمانت بهشت را نموده اند (رجال علامه حلي، ص 130).

[1006] رجال كشي، ص 176 - 175 - جامع الروات، ج 1، ص 544.

شبيه اين روايت را شيخ طوسي (ره) در باب «زيارات خمس» كتاب تهذيب (ج 4، ص 137) و در باب «ما اباحوه لشيعتهم من الخمس في حال الغيبه» كتاب استبصار (ج 2،

باب 32، ص 58) آورده است، با اين تفاوت اساسي كه اولا: آن را به حكم بن علباء (پسر علباء) نسبت مي دهد، ثانيا اموال خدمت امام باقر (ع) آورده مي شود.

[1007] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 45.

[1008] مروج الذهب، مسعودي، ج 3، ص 204.

[1009] رجال الطوسي، ص 243.

[1010] فهرست طوسي، ص 221 - فهرست ابن النديم، ص 308.

[1011] رجال نجاشي، ص 175.

[1012] خلاصه، حلي، ص 45.

[1013] مروج الذهب، مسعودي، ج 3، ص 204.

[1014] اختيار معرفة الرجال، ص 585.

[1015] اصول كافي، ج 2، باب ورع، ص 63.

[1016] رجال نجاشي، ص 205.

[1017] رجال الطوسي، ص 247.

[1018] فهرست طوسي، ص 243 - رجال نجاشي، ص 206.

[1019] اصول كافي، ج 2، پايه هاي اسلام، ص 19 - رجال كشي، ص 357 - 356.

[1020] رجال الطوسي، ص 52 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 60.

[1021] اختصاص، شيخ مفيد، ص 283.

[1022] سفينة البحار، ج 2، ص 523.

[1023] ارشاد، مفيد، اهل بيت در كوفه، ص 225.

[1024] رجال الطوسي، ص 256.

[1025] اختصاص، شيخ مفيد، ص 69 - اختيار معرفة الرجال، ص 333 - بحارالانوار، ج 47، ص 336 - 335.

[1026] اختصاص، شيخ مفيد، ص 69 - اختيار معرفة الرجال، ص 333 - بحارالانوار، ج 47، ص 336 - 335.

[1027] اختصاص، شيخ مفيد، ص 68 - اختيار معرفة الرجال، ص 332 - بحارالانوار، ج 47، ص 335.

[1028] قاموس الرجال، ج 8، ص 462 - 461.

[1029] قاموس الرجال، ج 8، ص 462 - 461.

[1030] اختصاص، شيخ مفيد، ص 195 - اختيار معرفة الرجال، ص 334 - بحارالانوار، ج 47، ص 349.

[1031] اختصاص، شيخ مفيد، ص 195 - اختيار معرفة الرجال، ص 334 - بحارالانوار، ج 47، ص 349.

[1032]

امالي شيخ مفيد، مجلس 17، ح 6.

[1033] اصول كافي، ج 2، باب ورع، ص 63.

[1034] در آن دوران، مردم عرب، علويين را، شريف مي ناميدند.

[1035] سوره قصص - آيه 83.

[1036] بحارالانوار، ج 1، ص 226 - 224.

[1037] رجال نجاشي، ص 220.

[1038] ارشاد، مفيد، باب نص بر امامت موسي بن جعفر (ع)، ص 264.

[1039] بحارالانوار، ج 47، ص 261 - 259 - بحراللئالي، ص 291 - 288 - در كتاب الغيبة، شيخ طوسي، ص 33، اين روايت با اختلافي آمده است.

[1040] رجال الطوسي، ص 359.

[1041] رجال الطوسي، ص 302.

[1042] مؤمن طاق از اصحاب امام كاظم (ع) نيز شمرده شده است (رجال الطوسي، ص 359 - خلاصه، علامه حلي، ص 67).

[1043] رجال نجاشي، ص 228.

[1044] تاج العروس، مجلد 6، ص 428 و قاموس اللغه، باب القاف، فصل الطاء.

[1045] اختصاص، شيخ مفيد، ص 204 - رجال كشي، ص 163 - رجال نجاشي، ص 228 - خلاصه، علامه حلي، ص 67 - بحارالانوار، ج 47، ص 394.

[1046] فهرست ابن النديم، ص 250.

[1047] اختصاص، ص 204 - بحارالانوار، ج 47، ص 394.

[1048] فهرست ابن النديم، ص 250.

[1049] رجال نجاشي، ص 228.

[1050] الذريعه، ج 2، ص 261.

[1051] رجال كشي، ص 166 - 165 - بحارالانوار، ج 47، ص 406 - 405.

[1052] گروهي بودند كه بعد از داستان حكمين، بر اميرالمؤمنين (ع) خروج كرده، و در حرور آء (قريه اي نزديك كوفه) اجتماع كردند، و رؤسال ايشان: عبدالله بن الكواء، و عتاب بن الاعور، و عبدالله بن وهب راسبي، و يزيد بن عاصم، و ذوالثديه؛ و جمعيتشان در حدود هزار نفر بود، كه همگي آنان اهل نماز و روزه بودند؛ و پيامبر اكرم (ص) از آن

گروه خبر داده بود. اين گروه را حروريه نيز گفته اند.

[1053] سوره توبه، آيه 40.

[1054] سوره حشر، آيه 10.

[1055] سوره توبه، آيه 119.

[1056] سوره بقره، آيه 177.

[1057] سوره يونس، آيه 35.

[1058] بحارالانوار، ج 47، ص 399 - 396 (احتجاج طبرسي، ج 2، ص 148 - 144، در نسخه احتجاج به جاي ابوخدره، ابوحذره ثبت شده است).

[1059] در احتجاج طبرسي، ج 2، ص 148 و در بحارالانوار، ج 47، ص 339، يك هزار اشرفي ذكر شده است.

[1060] رجال كشي، ص 228 - رجال نجاشي، ص 165 - احتجاج طبرسي، ج 2، ص 148 - بحارالانوار، ج 47، ص 399.

مرحوم پدرم، در تحفة الاحباب، مي فرمايد: گفتگوي مؤمن طاق با ابوحنيفه، شبيه است به گفتگوهاي شيخ كاظم ازري صاحب «قصيده هائيه»، با ناصبيان بغداد:

روزي از ري در حالي كه لباس فاخري پوشيده بوده، وارد مجلس پاشاي بغداد شد، ابن راوي ناصبي آن جا حاضر بود. همين كه چشمش به ازري افتاد، گفت: «فلو». ازري در جواب گفت:«لو». صورت ابن راوي متغير شد، پاشا سبب گرفتگي صورت او و معني كلمات را پرسيد. ارزي گفت: او چون مرا ديد، گفت: فلو، اشاره كرد به شعر شاعر:

فلو لبس الحمار ثياب خز

فما اسم الحمار الاحمار

من گفتم: لو، و اشاره كردم به اين شعر:

لو كل كلب عوي القمته حجرا

لصار قيمة قيراط بقنطار

و از اين جهت صورتش تغيير كرد.

نوادر حكايات ازري بسيار است، او در بغداد موي دماغ مخالفين بود، و قلوب ايشان از تيغ زبانش مجروح بود. و چون داراي لطافت و حسن محضر بود و حكام بغداد بدو مايل، پشت گرمي داشت و آن چه مي خواست مي گفت و به شوخي مي گذراند.قصيده هائيه ازري (ره)،

در بين عرب و عجم، شيعه و سني، معروف است.

مرحوم حاجي نوري از، علامه العلماء، شيخ عبدالحسين تهراني نقل فرموده كه روزي در مجلس مرحوم حاج احمد شوشتري، شخصي گفت: امروز شيخ الفقهاء و خاتم المجتهدين، شيخ محمد حسن، صاحب جواهر الكلام، مبالغه عجيبي در مورد قصيده ازري فرمود، و گفت: آرزو دارم قصيده هائيه ازري در نامه عمل من ثبت شود، و جواهر من در نامه عمل از ري! حاجي گفت: عجب مبالغه اي شيخ از جواهر خود فرموده، شيخ را در عوض، يك بيت كافي است!.

[1061] اقتباسي از آيه 38 سوره «حجر» و آيه 81 سوره «ص».

[1062] اختيار معرفة الرجال، ص 187 - احتجاج، ج 2، ص 149 - بحارالانوار، ج 47، ص 400 و ص 405.

[1063] الكشكول، شيخ بهائي، ج 1، ص 84 - تحفة الاحباب، ص 342.

[1064] سوره مرم، آيه 83.

[1065] مجالس المؤمنين، ج 1، مجلس پنجم، ص 354.

ابن قتيبه نمونه اي از حاضر جوابي و بديهه گويي او را اين گونه آورده است: روزي يك از خوارج او را ديد و گفت: از چنگ من خلاصي داشت مگر آن كه از علي بتري جويي. مؤمن طاق گفت: «انا من علي و من عقمان بري»، من از علي (ام) و از عثمان بري ام. كلامش در ظاهر اين است كه من از علي و عثمان بري ام.

[1066] احتجاج طبرسي، ج 2، ص 149 - بحارالانوار، ج 47، ص 399.

[1067] سعد بن عبادة بن دليم بن حارث، رئيس قبيله خزرج و يكي از بزرگان انصار بود. موقعي كه رسول خدا (ص) از دنيا رفت، انصار گرد آمدند و سعد بن عباده را به سقيفه آوردند تا با

او بيعت كنند، عمر آگاه شد و ابوبكر را خبر كرد. آن دو تن به اتفاق ابوعبيده جراح با عجله هر چه تمامتر خود را به سقيفه رساندند، و مشاهده كردند كه جمعيت بسيار گرد آمده و پيرامون خلافت گفتگو و مشاجره است. سعد بن عباده، در آن روز بيمار بود، ابوبكر گفت: اين جا، عمر و ابوعبيده، دو مرد بزرگ قريش هستند، با هر يك از اين دو كه خواستيد بيعت كنيد. عمر و ابوعبيده در جواب گفتند: تا شما باشيد، اين امر را به عهده نمي گيريم، دستت را دراز كن تا با تو بيعت كنيم، بشير بن سعد كه رئيس قبيله اوس بود گفت: من نيز سومي شما در بيعت با ابوبكر خواهم بود. آن گاه فاميل اوس با شتاب با ابوبكر بيعت كردند و به طوري عجله داشتند كه سعد بن عباده را پايمال كردند. سعد بن عباده گفت: كشتيد مرا، عمر گفت: بكشيد سعد را، خدا بكشد او را. قيس بن سعد برجست و ريش عمر را گرفت و گفت: والله،اي فرزند ضحاك حبشيه، ترسو در جنگ ها! اگر سر مويي از سعد بن عباده كم شود، تو به سلامت برنمي گردي، ابوبكر به عمر گفت: آرام باش كه در آرامش كارها بهتر انجام مي گيرد. پس از اين گفتگوها، سعد را به منزل بردند. چندي بعد ابوبكر برايش پيغام داد كه بايد بيعت كني، در جواب گفت كه بيعت نخواهم كرد و تا آخرين تير با شما خواهم جنگيد و نيزه خود را به خون شما رنگين خواهم نمود، و اگر جن و انس با شما باشند، من با شما بيعت نخواهم كرد

تا بر پروردگارم وارد شوم. عمر گفت: او را وادار به بيعت كنيد. بشير بن سعد گفت: او لجاجت مي كند و بيعت نخواهد كرد تا كشته شود، و كشته نمي شود تا اهل بيت و فاميلش كشته شوند؛ بيعت نكردنش زياني نخواهد داشت، او يك نفر بيش نيست، او را واگذاريد.

ابوبكر كه مرد، و عمر به خلافت رسيد، سعد بن عباده مي ترسيد و به سوي شام رهسپار شد، و در حوران مرد؛ و علت مرگش آن بود كه شبي تاريك از محلي مي گذشت، تيري به سوي او رها شد، و او را كشت؛ گفتند: جن او را كشته و از زبان جن اين شعر را ساختند:

قد قتلنا سيد الخزرج سعد بن عبادة

فرميناه بسهمين فلم نخط فؤاده.

[1068] احتجاج طبرسي، ج 2، ص 148 - مناقب ابن شهر آشوب، مجلد اول، جزء 2، باب 1، فصل پرسش ها و پاسخ ها، ص 190 - بحارالانوار، ج 47، ص 399.

[1069] منظور آيات 29، 30 و 31 سوره معارج است: «و الذينهم لفروجهم حافظون الا علي ازواجهم او ما ملكت ايمانهم فانهم غير ملومين، فمن ابتغي وراء ذلك فاولئك هم العادون» و آنان كه اندام خود از شهوتراني نگاه مي دارند، مگر بر همسران و يا كنيزان خويش كه در اين صورت بر آنان ملامتي نيست، و هر كه از اين حد در گذرد، به حقيقت تجاوزگر و ستمكار است.

[1070] فروع كافي، ج 5، كتاب النكاح، ص 450.

[1071] اختيار معرفة الرجال، ص 186 - 185.

[1072] رجال الطوسي، ص 135.

[1073] رجال الطوسي، ص 300.

[1074] اختصاص، شيخ مفيد، ص 62 - 61 اختيار معرفة الرجال، ص 10 - خلاصة الاقوال، ص 73.

[1075] رجال الطوسي، ص 358.

[1076]

اختيار معرفة الرجال، ص 135.

[1077] اختصاص، ص 66 - اختيار معرفة الرجال، ص 137.

[1078] اختيار معرفة الرجال، ص 136.

[1079] اختصاص، ص 51 - بحارالانوار، ج 47، ص 390.

[1080] اختصاص، ص 203 - رجال كشي، ص 149 - بحارالانوار 7 ج 47، ص 394.

[1081] الرواشح السماويه، راشحه شوم، ص 45.

[1082] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 73.

[1083] اختصاص، ص 203 - رجال كشي، ص 150 - 149 - بحارالانوار، ج 47، ص 393.

[1084] اختصاص، ص 66.

[1085] اختيار معرفة الرجال، ص 137.

[1086] اختصاص، شيخ مفيد، ص 201 - رجال كشي، ص 146،و ص 150 - بحارالانوار، ج 46، ص 328 و ص 292.

[1087] امالي صدوق، مجلس 50، ح 13، ص 252 - 251.

[1088] اختصاص، ص 53 - بحارالانوار، ج 47، ص 398.

[1089] اختصاص، ص 202 - 201 - رجال كشي، ص 145 - خلاصه، علامه حلي، ص 73 - بحارالانوار، ج 46، ص 328.

[1090] اختصاص، ص 204 - 203 - رجال كشي، ص 146 - بحارالانوار، ج 47، ص 410.

[1091] بحارالانوار، ج 47، ص 403 - 402.

[1092] رجوع شود به بحارالانوار، ج 47، ص 411.

[1093] در بحار، ج 47، ص 393، ابوكرينه، آمده است. ابوكريبه، از رجال و بزرگان شيعه مي باشد (الكني و الالقاب، ج 1، ص 144).

[1094] رجال كشي، ص 146 - 145 - اختصاص، شيخ مفيد، ص 202 - بحارالانوار، ج 47، ص 393.

[1095] اختصاص، شيخ مفيد، ص 53 - 52 - بحارالانوار، ج 46، ص 334 - 333.

[1096] اختصاص، ص 51 - رجال كشي، ص 148 - بحارالانوار، ج 47، ص 389.

[1097] اصول كافي، ج 1، باب شناخت امام، ص 140 و همچنين ص 306.

[1098]

امالي، شيخ مفيد، مجلس 16، ح 6.

[1099] اختصاص، ص 201 - رجال الطوسي، ص 300 - بحارالانوار، ج 46، ص 329.

[1100] مجالس المؤمنين، ج 1، مجلس پنجم، ص 340.

[1101] رجال نجاشي، ص 298.

[1102] رجال الطوسي، ص 136.

[1103] رجال الطوسي، ص 321.

[1104] رجال كشي، ص 262.

[1105] رجال نجاشي، ص 298.

[1106] كامل الزيارات، باب 32، ص 101.

[1107] وسائل الشيعه، ج 10، ص 322.

[1108] كامل الزيارات، باب 54 - وسائل الشيعه، ج 10، ص 319 - ثواب الاعمال، ص 111.

[1109] كامل الزيارات، باب 57 - وسائل الشيعه، ج 10، ص 347 و ص 389.

[1110] تهذيب الاحكام، ج 6، ص 44 - وسائل الشيعه، ج 10، ص 390.

[1111] وسائل الشيعه، ج 10، ص 332 - ثواب الاعمال، ص 111.

[1112] وسائل الشيعه، ج 10، ص 355.

[1113] فروع كافي، ج 4، كتاب الحج، ص 581 - 580 - ثواب الاعمال، ص 112 و ص 115 و ص 118 - وسائل الشيعه، ص 347 تا ص 356.

[1114] فروع كافي، ج 4، ص 582 - ثواب الاعمال، ص 111 - وسائل الشيعه، ج 10، ص 319، ص 320 و ص 325 و ص 326.

[1115] كامل الزيارات، باب 44 - وسائل الشيعه، ص 356.

[1116] كامل الزيارات، باب 46.

[1117] ثواب الاعمال، ص 117.

[1118] وسائل الشيعه، ج 10، ص 322.

[1119] تهذيب الاحكام، ج 6، ص 42.

[1120] وسائل الشيعه، ج 10، ص 322 و ص 346.

[1121] وسائل الشيعه، ج 10، ص 323 و ص 328.

[1122] كامل الزيارات، باب 69، بحارالانوار، ج 101، ص 45.

[1123] كامل الزيارات، باب 78 - وسائل الشيعه، ج 10، ص 336 - 334.

[1124] وسائل الشيعه، ج 10، ص 333 و ص 346.

[1125] كامل

الزيارات، باب 49، ص 133 - ثواب الاعمال 7 ص 116.

[1126] هدية الزائرين، محدث قمي، ص 80.

[1127] وسائل الشيعه، ج 10، ص 334، ص 344 و ص 375.

[1128] كامل الزيارات، باب 46، ص 128.

[1129] فروع كافي، ج 4، ص 582 - 581 - ثواب الاعمال،، ص 114 - 113.

[1130] مقتل الحسين (ع)، خوارزمي، ج 2، ص 169.

[1131] كامل الزيارات، باب 40 و باب 41 - بحارالانوار، ج 101، ص 51.

[1132] ثواب الاعمال، ص 116.

[1133] بحارالانوار، ج 101، باب 29.

[1134] فروع كافي، ج 4، كتاب الحج، ص 583 - 582 كامل الزيارات، باب 40، ص 116 - ثواب الاعمال، ص 120.

[1135] رجال الطوسي، ص 359.

[1136] رجال كشي، ص 380.

[1137] فروع كافي، ج 5، ص 161 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 311.

[1138] چهار فرسخي غرب بغداد.

[1139] روضه كافي، ح 49، ص 73.

[1140] گر چه در جاي ديگر او را ضعيف دانسته است (معجم الثقات، ص 117).

[1141] رجال مامقاني، ج 3، ص 217، رديف 11822.

[1142] رجال الطوسي، ص 314.

[1143] ارشاد، مفيد، فصل نص بر موسي بن جعفر (ع)، ص 264.

[1144] تهذيب الاحكام، ج 7، كتاب التجارات، ص 4.

[1145] فروع كافي، ج 5، ص 88 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 43.

[1146] تهذيب الاحكام، ج 7، كتاب التجارات، ص 2 - وسائل الشيعه، ج 12، كتاب التجاره، ص 8.

[1147] وسائل الشيعه، ج 12، ص 8.

[1148] تهذيب الاحكام، ج 7، كتاب التجارات، ص 4 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 8.

[1149] فروع كافي، ج 5، ص 75 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 6.

[1150] وسائل الشيعه، ج 12، ص 3.

[1151] وسائل الشيعه، ج 12، ص 5.

[1152] فروع كافي، ج

5، باب فضل التجارة، ص 148 - تهذيب الاحكام، ج 7، كتاب التجارات، ص 3 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 4.

[1153] وسائل الشيعه، ج 12، ص 4.

[1154] فروع كافي، ج 5، ص 149 - تهذيب الاحكام، ج 7، ص 3 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 7.

[1155] فروع كافي، ج 5، ص 78 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 11.

[1156] فروع كافي، ج 5، ص 78 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 11.

[1157] فروع كافي، ج 5، ص 74.

[1158] فروع كافي، ج 5، ص 76 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 23.

[1159] فروع كافي، 5، ص 76 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 23.

[1160] فروع كافي، ج 5، ص 161 - وسايل الشيعه، ج 12، ص 311.

[1161] مستدرك الوسائل، ج 2، كتاب التجارة، مقدمات، باب 2، ص 415.

[1162] سفينة البحار، ج 1، ص 121.

[1163] اين حديث از پيامبر نقل شده است (وسائل الشيعه، ج 12، ص 285، به نقل از «من لا يحضره الفقيه»).

[1164] فروع كافي، ج 5، باب آداب التجارة، ص 150 - من لا يحضره الفقيه، ج 3، باب التجارة و آدابها، ص 121 تهذيب الاحكام، ج 7، كتاب التجارات، ص 6 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 282.

[1165] رجال الطوسي ص 310.

[1166] فهرست طوسي، ص 334.

[1167] رجال نجاشي، ص 293.

[1168] اصول كافي، ج 2، كتاب معاشرت، ص 464.

[1169] اصول كافي، ج 1، باب صفت علماء، ص 28 - امالي صدوق، مجلس 57، ح 9، ص 294.

[1170] رجال الطوسي، ص 389.

[1171] رجال الطوسي، ص 405.

[1172] فهرست طوسي، ص 344 - 343.

[1173] رجال نجاشي، ص 289.

[1174] الرواشح السماويه، راشحه سوم، ص 45.

[1175] سفينة

البحار، ج 2، ص 178.

[1176] رجال الطوسي، ص 101.

[1177] رجال الطوسي، ص 135.

[1178] رجال الطوسي، ص 320.

[1179] رجال كشي، ص 184.

[1180] اصول كافي، ج 2، باب علامات مؤمن، ص 183.

[1181] اصول كافي، ج 2، ص 185.

[1182] داناترين عالم زرتشتي.

[1183] اسدالغابة في معرفة الصحابة، ج 1، ص 192.

[1184] عبدالله بن حسن بن حسن بن علي بن ابيطالب (ع)، معروف به عبدالله محض، و شخ بني هاشم.

[1185] رجال كشي، ص 185.

[1186] رجال كشي، 185 - 184.

[1187] در زمينه شعر، و انواع آن مي توان اين گونه توضيح داد كه:

شعر همچون وسيله اي است كه هرگاه در جهت ناصواب به كار گرفته شود و بر اساس تخيل شكل گيرد و با تزيينات خيالي وتصويرهاي واهي عرضه شود، جلوگير راه حق مي شود و به جاي رشد، غي را به بار مي آورد، و طبيعي است كه پردازندگان به اين نوع شعر، يا پرداختن به شعر از اين ديدگاه، سرانجامي جز گمراهي نخواهد داشت. سرودن اين دسته اشعار و سرخوش بودن به اين نوع شعر، انحراف از حق به غير حق است، و اين است معني قول خداي تعالي: «الشعراء يتبعهم الغاون»؛ و در همين زمينه است كه پيغمبر (ص) فرموده است كه اگر جوف يكي از شما پر از چرك شود، بهتر از آن است كه پر از شعر گردد. از چنين اشعاري در اخبار و روايات نهي شده است.

بر عكس هرگاه كه شعر در طريق صواب قرار گيرد و بر پايه شناخت صحيح و ايمان سروده شود، و تعهدآور و آگاهي از و انتقام گيرنده از ظالمين و ياري بخش مظلومين باشد، عمل صالح محسوب مي گردد، و از اين رو است

كه خداوند تعالي اين دسته از شعرا را استثناء فرموده، مي فرمايد: «الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و ذكروا الله كثيرا و انتصروا من بعد ما ظلموا» (سوره شعراء، آيه 227) مگر آن شاعران كه اهل ايمان و عمل صالح بوده و ياد خدا بسيار كرده، و براي انتقام از ستمي كه در حق آنها و ساير مؤمنان شده، از حق ياري جستند (و به شمشير زبان با دشمنان دين جهاد كردند).

مسعودي، در مروج الذهب (ج 3، ص 246 - 242)، منشاء اختلافات داخلي را كه يكي از موجبات سقوط رژيم بني اميه بوده، به شعر كميت نسبت مي دهد.

[1188] تحفة الاحباب، ص 369.

[1189] به جان تو سوگند، كه ابومالك سهل انگار و سست ضعيف نيست - او آن چنان نيست كه اگر حكيمي او را نهي كند، با او به ستيز برخيزد - بلكه او سروري است برتر از همه كه سرشتي بخشنده دارد و نيك منش است - اگر بر او فخر كني تنها بر فرمانبردارنش فخر نموده اي، ولي اگر كار را بدو واگذار كني او تمامي امور تو را كفايت خواهد نمود.

[1190] امالي صدوق، مجلس 10، ح 12، ص 43.

[1191] رجال الطوسي، ص 310.

[1192] كتاب الغيبة، طوسي، ص 210.

[1193] فهرست طوسي، ص 334.

[1194] و به همين اتهام، داود بن علي او را كشت (خلاصة الاقوال، علامه مجلسي، ص 127).

[1195] غيبت، طوسي، ص 210 - خلاصه، علامه، ص 127 و بحار، ج 47، ص 342 به نقل از غيبت طوسي.

[1196] رجال كشي، ص 326.

[1197] بصائر الدرجات، جزء 8، باب 13، ص 403 - اختصاص، شيخ مفيد، ص 321 - رجال كشي، ص 324.

[1198] رجال كشي،

ص 325 - بحارالانوار، ج 47، ص 353.

[1199] رجال كشي، ص 324 - 323 - بحارالانوار، ج 47، ص 352.

[1200] بصائرالدرجات، جزء 5، باب 2، ص 218 - 217.

[1201] فروع كافي، ج 5، باب الدين، ص 94 - تهذيب الاحكام، طوسي، ج 6، كتاب الديون ص 186 - وسائل الشيعه، ج 13، ص 91 - بحارالانوار، ج 47، ص 337 - خاتمه مستدرك الوسائل، فائده پنجم، ص 681.

[1202] روضه كافي، ح 469 ص 252.

[1203] خاتمه مستدرك الوسائل، فائده پنجم، ص 681.

[1204] بارالها! اين مقام خلفاء و برگزيدگان تو، و جايگاه امنايي كه آنان را مخصوص گردانيده اي، مي باشد كه به زور و ستم ربوده و غصب شده، و تو تقدير گر همه چيزي كه بر حكم تو چيرگي نخواهد بود، و تدبير حتي تو به هر صورت كه باشد تجاوز ناپذير است؛ دانش تو درخواست و اراده ات همچون علمت در مخلوقت مي باشد؛ اين چنين، برگزيدگانت شكست خورده، از پا افتاده، و غارت شده؛ ديده شود كه احكام تو مبدل گشته، و كتابت به كناري نهاده شده، و واجبات تو از چهارچوب اصلي دينت تحريف يافته و سنت پيامبرت متروكه باشد.

بارالها! دشمنان آنان را، از اولين و آخرين، گذشتگان و آيندگان، رفتگان و ماندگان، لعنت فرما. بارالها! تمام جباران زمان ما، و پيروانشان، و گروهشان، و مدد كارانشان را لعنت فرما؛ به درستي كه تو بر هر كاري قادري -رجال كشي ص 327 - 326 - بحارالانوار، ج 47، ص 363.

[1205] اصول كافي، ج 2، باب حق برادر مؤمن، ص 135 - اختصاص، شيخ مفيد، ص 29 - 28.

[1206] رجال الطوسي، ص 314.

[1207] رجال الطوسي، ص

360.

[1208] معجم الثقات، ص 122.

[1209] رجال نجاشي، ص 296 - خلاصه، علامه حلي، ص 126.

[1210] ارشاد، مفيد، فصل نص بر امامت موسي بن جعفر (ع)، ص 264.

[1211] كتاب الغيبة، طوسي، ص 210.

[1212] رجال مامقاني، ج 3، ص 238، رديف 12084.

[1213] رجال مامقاني، ج 3، ص 238، رديف 12084.

[1214] رجال نجاشي، ص 295 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 126.

[1215] رجال ابن داود، الجزء الثاني، باب الميم.

[1216] عيون اخبار الرضا (ع)، باب 4، ح آخر.

[1217] اصول كافي، ج 2، باب اصلاح بين مردم، ص 167.

[1218] اصول كافي، ج 2، باب اصلاح بين مردم، ص 167.

[1219] بحارالانوار، ج 47، ص 395.

[1220] اختصاص، شيخ مفيد، ص 216 - بحارالانوار، ج 47، ص 395.

[1221] رجال كشي، ص 277 - 276.

[1222] كتاب الغيبة، طوسي، ص 224 - بحارالانوار، ج 47، ص 342.

[1223] اصول كافي، ج 2، ص 75 - وسائل الشيعه، ج 2، ص 904.

[1224] اصول كافي، ج 1، باب فضيلت كتابت، ص 42.

[1225] رجال كشي، ص 278.

[1226] رجال كشي، ص 273 - 272 - جمله «او والدي بود بعد از والد»، درباره او، از امام صادق (ع) نيز نقل شده است (بحارالانوار، ج 47، ص 69).

[1227] رجال كشي، ص 274 و ص 272.

[1228] رجال كشي، ص 276 - 275.

[1229] استاد اسد حيدر، در كتاب الامام الصادق (ع)، ج 3، ص 122، گويد: فرق است ما بين مفضل بن عمر جعفي، و مفضل بن عمر صيرفي، كه اولي ثقه و مورد اعتماد، و دومي فاسد المذهب و از خطابيه و مخالفين اصول اسلام مي باشد. و شايد مخالفان بعمد، بين اين دو خلط كرده اند تا مقام مفضل بن عمر جعفي را كه

از خواص امام صادق (ع) بوده، نزد شيعه تنزل بخشند.

[1230] سفينة البحار، ج 2، ص 372.

[1231] كشف المحجة، فصل 16.

[1232] راه خداشناسي با خلاصه توحيد مفضل – بحار الانوار، ج 3، ص 57 تا 151.

[1233] تحف العقول، ص 552 - بحارالانوار، ج 78، ص 383 - 380.

[1234] رجال الطوسي، ص 136.

[1235] رجال الطوسي، ص 314.

[1236] مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 2، جزء 7، باب 1، فصل 7، ص 350.

[1237] جامع الروات، ج 2، ص 260.

[1238] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 82 و تحت نام رجال علامه حلي، ص 167.

[1239] رجال كشي، ص 162.

[1240] در روايت ديگر كشي جمله «... استدعاي دعا نمودم» وجود ندارد - رجال كشي، ص 161.

[1241] رجال كشي، ص 162 - فروع كافي، ج 4، كتاب الزكاة، ص 21 - وسائل الشيعه، ج 6، ص 311 - بحارالانوار، ج 47، ص 34.

[1242] تنقيح المقال 7 ج 3، ص 242، رديف 12086.

[1243] در امالي مفيد (مجلس 1، ح 4) اين حديث از امام صادق (ع) از پدرش، از جدش، از رسول خدا (ص) اين گونه نقل شده: «قال رسول الله اربعة من كنوز البر، كتمان الحاجة، و كتمان الصدقة، و كتمان المرض، و كتمان المصيبة».

[1244] تحف العقول، باب حكم و مواعظ امام باقر (ع)، ص 305.

[1245] نهج البلاغه (فيض) - نامه 36، (نامه اي به برادرش عقيل) ص 938.

[1246] در رجال الطوسي، ص 138، منصور بن حازم از اصحاب امام باقر (ع)، و در ص 313، جزء اصحاب امام صادق (ع) شمرده شده است.

در رجال مامقاني، در ج 3، ص 249، رديف 12166، و همچنين در ج 1، فائده 22، ص 209، به نقل از

شيخ مفيد، منصور بن حازم از فقهاي اصحاب صادقين (ع) شمرده شده است.

[1247] رجال نجاشي، ص 294 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 82،و تحت نام رجال علامه حلي، ص 167 - رجال كبير، ص 345.

[1248] رجال نجاشي، ص 294.

[1249] فهرست طوسي، ص 339.

[1250] در امالي صدوق، مجلس 47، ح 6، آمده است كه امام صادق (ع) در جواب سؤالي از رضا و سخط خداوندي، فرمود: آري، خداوند داراي رضا و سخط است، اما نه مانند مخلوق، خشم خدا عقاب اوست و رضايش ثواب او.

[1251] در رجال كشي، پس از «مي دانم»، اضافه شده: «و بر او پوشيده نبود و گفته گفته او بود».

[1252] در رجال كشي پس از «حسن بن علي است»، آمده است كه: «و شهادت مي دهم كه حسن (ع) حجت خدا بود و اطاعتش واجب؛ حضرت فرمود: خدا تو را رحمت كند؛ سر آن حضرت را بوسيدم و گفتم: و شهادت مي دهم...».

[1253] اصول كافي، ج 1، باب وجوب اطاعت ائمه، ص 145 - رجال كشي، ص 359 - 358 - علل الشرايع، باب 152، ح 1، ص 192.

[1254] اصول كافي، ج 2، باب نيكي به پدر و مادر ص 127 - محاسن، ج 1، كتاب مصابيح الظلم، ص 292 - وسائل الشيعه، ج 11، ص 12 و ج 15، ص 205.

[1255] در مستدرك الوسائل، ج 1، كتاب الصلوة، ابواب المواقيت، ص 184، به جاي «لاول وقتها»، «لوقتها» ذكر شده است.

[1256] سفينة البحار، ج 2، ص 43.

[1257] وسائل الشيعه، ج 3، ص 82. دنباله حديث چنين است: ابن مسعود گويد: سؤال كردم: پس از آن چيز؟ فرمود: نيكي به پدر و مادر، پرسيدم: پس از

آن چه چيز؟ فرمود: جهاد در راه خدا.

[1258] بحارالانوار، ج 2، ص 154.

[1259] وسائل الشيعه، ج 3، ص 18 و ص 81.

[1260] قرب الاسناد، ص 38.

[1261] اسرار الصلوة، شيخ زين الدين علي بن احمد الشامي العاملي (شهيد ثاني)، ص 10.

[1262] سفينةالبحار، ج 2، ص 44 - 43.

[1263] مستدرك الوسائل، ج 2، كتاب النكاح، ابواب احكام اولاد، باب 77، ص 632.

[1264] بحارالانوار، ج 74، ص 75.

[1265] امالي صدوق، مجلس 61، ح 14.

[1266] آغاز خطبه 27، نهج البلاغه (فيض) ص 85.

[1267] در صورتي كه بدون رهبري امام معصوم، و در جهتي نادرست به كار گرفته شود.

[1268] ثواب الاعمال، ص 256 - 225 - وسائل الشيعه، ج 11، ص 5.

[1269] بحارالانوار، ج 100، ص 13 - 12.

[1270] وسائل الشيعه، ج 11، ص 122.

[1271] رجال الطوسي، ص 136.

[1272] رجال كشي ص 294 - قسم دوم خلاصة الاقوال، ص 126، كه علامه حلي او را جزء ضعفاء قرار داده است - رجال كبير، ص 347.

[1273] در اصول كافي، ج 1، باب اختلاف حديث، از منصور بن حازم نقل شده كه از امام صادق (ع) پرسيد: چگونه است كه من از شما مطلبي مي پرسم و شما جواب مرا مي گوييد سپس ديگري نزد شما مي آيد و به او جواب ديگري مي فرماييد! حضرت فرمود: ما مردم را به زياد و كم (و به اندازه درك و فهمشان) پاسخ مي گوييم...

[1274] سوره ص، آيه 39.

[1275] و چون امام از طرز گفتار مردم مقدار فهم و استعداد و ايمان آنان را را دانسته و درجه آمادگي و پذيرش آنان را تشخيص مي دهد، از اين جهت در پاسخ، هر كس را به قدر ظرفيتش مي بخشد - رجوع

شود به اصول كافي، ج 1، ص 346) چاپ اسلاميه).

[1276] سوره حشر، آيه 7.

[1277] تا اينجا؛ در اصول كافي، ج 1، باب تفويض امر دين به پيامبر و ائمه عليهم السلام، ص 208 - بصائرالدرجات، جزء 8، باب 5، ح 8، ص 385 - بحارالانوار، ج 47، ص 50.

[1278] سوره انعام، آيه 125.

[1279] اختصاص، شيخ مفيد، ص 331 - 330 - بصائرالدرجات، جزء 8، باب 5، ح 11، ص 386 - در تفسير الميزان، در بحث روايتي آيه 125 سوره انعام، علامه طباطبائي پس از نقل اين حديث گويد: مسئله تفويض و واگذاري امر به سليمان و به رسول خدا (ص) و ائمه اطهار (ع) گر چه روايات بسياري در تفسيرش وارد شده، ليكن از خود اين حديث و اين كه آيه 125 سوره انعام را با داستان سليمان تطبيق كرده مي توان فهميد كه معناي آن اين است كه علمي كه خداوند از معناي قرآن به ايشان داده منحصر در يك يا دو معنا نيست، بلكه براي هر آيه قرآن معناي زيادي در نزد ايشان است، و ايشان از آن معاني مقداري را انتشار مي دهند كه خدايشان اذن داده باشد و بعيد نيست كه مقصود امام از خواندن آيه راجعه به سليمان اشاره به همين معنا باشد، گو اينكه روايت ظهور دارد در اينكه مقصود از تلاوت آيه بيان حال دل ها و تعريض بر موسي بن اشيم و اضطراب خاطر اوست.

[1280] رجال علامه حلي، ص 171.

[1281] رجال الطوسي، ص 135.

[1282] رجال الطوسي، ص 317.

[1283] مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 2، جزء 7، باب 1، فصل 9، ص 350.

[1284] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 83.

- علامه مجلسي، در

بحارالانوار، ج 53، باب الرجعة، ص 40، از امام صادق (ع) نقل كرده كه فرمود: گويا حمران و ميسر را مي بينم كه با شمشيرهاي خود مردم (بي دين) را بين صفا و مروه به خاك مي اندازند.

[1285] رجال كبير، ص 351.

[1286] رجال مامقاني، ج 3، ص 264، رديف 12347.

[1287] رجال الطوسي، ص 317.

[1288] رجال كشي، ص 211 - در كتاب الخرائج والجرائح راوندي، ج 2، باب 15، ح 11، ص 714، آمده است كه امام صادق (ع) به ميسر فرمود: همانا عمرت فزوني گرفته، چه عملي انجام داده اي؟ ميسر در پاسخ عرض كرد: در نوجواني براي ديگران كار مي كردم و پنج درهم دستمزد مي گرفتم و آن را در اختيار خاله خود قرار مي دادم.- در كتاب بصائر الدرجات، جزء 6، باب 1، ح 14، ص 256، و نيز در بحارالانوار، ج 47، ص 78، روايت فوق با تفاوت ذكر «دايي» به جاي «خاله» آمده است.

[1289] رجال كشي، ص 211 - در وسائل الشيعه، ج 6، ص 270، به نقل از سيد بن طاووس (ره)، اين روايت با اندكي تفاوت از امام صادق (ع) نقل شده است.

[1290] اصول كافي، ج 2، باب مذاكره برادران، ص 149 - وافي، ج 3، باب 96، ح 2792، ص 650.

[1291] اصول كافي، ج 2، كتاب الدعاء، ص 338.

[1292] رجال الطوسي، ص 324.

[1293] رجال الطوسي، ص 362.

[1294] رجال نجاشي، ص 301 - رجال علامه حلي، ص 175 - رجال ابن داود، جزء اول، باب نون.

[1295] كتاب الغيبة، طوسي، ص 210.

[1296] كتاب الغيبة، طوسي، ص 210.

[1297] ارشاد، مفيد، فصل نص بر امامت علي بن موسي الرضا (ع)، ص 278.

[1298] اصول كافي، ج 1، باب اشاره و

نص بر ابوالحسن الرضا (ع)، ص 250 - عيون اخبار الرضا (ع)، باب 4، ح 22 - ارشاد مفيد، فصل نص بر امامت علي بن موسي الرضا (ع)، ص 279 - كتاب الغيبة، طوسي، ص 27 - رجال كبير، ص 353.

[1299] اختيار معرفة الرجال، ص 451.

[1300] رجال كشي، ص 382.

[1301] اصول كافي، ج 2، باب اطعام مؤمن، ص 163.

[1302] كنيه معروف او ابومحمد است.

[1303] چون او (به گفته كشي) از موالي قبيله كنده يا (به گفته ابن نديم) از موالي بني شيبان بوده است.

[1304] بغدادي، به تعبير ابن نديم و كوفي، به تعبير ديگران.

[1305] مجالس المؤمنين، ج 1، ص 358.

[1306] فهرست ابن نديم، تكملة الفهرست، ص 7 - رجال الطوسي، ص 329 - فصول المختاره، ص 28.

[1307] فهرست طوسي، ص 355.

[1308] رجوع شود به فهرست ابن نديم، تكمله، ص 7 و خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 86 و مجالس المؤمنين، ج 1، ص 358 و المراجعات، مراجعه 110، ص 344 و ضحي الاسلام، ج 3، ص 268.

بر حذاقت هشام در علم كلام و حاضر جوابي و بديهه گويي او همگان مهر تأييد نهاده اند: ابن نديم در ص 249 الفهرست، نمونه از حاضر جوابي او را اين گونه نقل كرده است: روزي از هشام پرسيدند كه آيا معاويه در جنگ بدر حاضر بود؟ هشام پاسخ داد: آري، اما از آن طرف (در لشگر مخالفين اسلام).

[1309] استاد عبدالله نعمه، در كتاب هشام بن الحكم، ص 37، محدوده سال تولد هشام را اين گونه ترسيم مي كند: «اگر به گفته ابن نديم در فهرست، هشام از اصحاب جهم بن صفوان - مقتول در سال 128 هجري - باشد، و حداقل سن قابليت شاگردي را پانزده سال بگيريم،

هشام متولد 113 هجري است.

و اگر مناظره هشام با عمرو بن عبيد متوفي در سال 144 هجري را در سال وفات عمرو بن عبيد فرض كرده و سن او را در زمان مناظره بيست سال حدس بزنيم، او متولد 124 هجري است».

[1310] رجال نجاشي، ص 305 - خلاصة الاقوال، ص 86.

[1311] رجال كشي، ص 220 - رجال كبير، ص 360.

[1312] ضحي الاسلام، ج 3، ص 286.

[1313] فصول المختاره، ص 28.

[1314] رجال كشي، ص 220.

ابن نديم، در فهرست ص 250، و ابن حجر در لسان الميزان، ج 6، ص 194، گفته اند كه محل سكونت او در كرخ بغداد بوده است.

[1315] چون وفات هشام را در سال 197 هجري نيز ذكر كرده اند (الامام الصادق، استاد اسد حيدر، ج 3، ص 81)، ممكن است كه انتقال او به بغداد در سال 197 صورت گرفته باشد.

[1316] رجال نجاشي، ص 305 - تأسيس الشيعه، ص 360.

[1317] جامع الروات، ج 2، ص 314 - تنقيح المقال، ج 3، ص 294، رديف 12853.

[1318] الامام الصادق، استاد اسد حيدر، ج 3، ص 81.

[1319] جامع الروات، ج 2، ص 314 - تنقيح المقال، ج 3، ص 294.

[1320] هشام بن الحكم، آقاي صفائي، ص 12.

[1321] هشام بن الحكم، استاد قرن دوم در كلام و مناظره، ص 44.

[1322] نوعي پارچه و جامه ابريشمي گرانمايه منسوب به سابور فارس.

[1323] فروع كافي، ج 5، كتاب المعيشة، باب الغش، ص 160 - من لا يحضره الفقيه، ج 3، باب البيع في الظلال، ص 172 - تهذيب الاحكام، ج 7، كتاب التجارات، ص 13.

[1324] غلام آزاد شده.

[1325] فهرست ابن نديم، ص 249. فهرست طوسي، ص 355. فصول المختاره، ص 28.

[1326] رجال كشي، ص

220.

[1327] رجال نجاشي، ص 304.

[1328] هشام بن الحكم، مرحوم صفائي، ص 13.

[1329] تأسيس الشيعه، ص 360.

[1330] هشام بن الحكم، استاد قرن دوم در كلام و مناظره، ص 35 و 36.

[1331] جهميه، پيروان جهم بن صفوان مي باشند، كه از زعماي جبريه خالص است كه در اواخر دولت بني اميه در ترمذ ظهور كرد و به دست مسلم بن احوز مازني به سال 128 در مرو به قتل رسيد. جهميه در نفي صفات ازلي الهي موافق معتزله اند، اما پاره اي عقايد خاص دارند كه به بعضي از آن ها اشاره مي شود:

اول آن كه گويند: وصف نمودن حضرت حق به صفتي كه مخلوق نيز به آن توصيف مي شود، جايز نمي باشد، مانند: حي (زنده) و عالم، چون اين معنا به تشبيه مي كشد، اما وصف حق تعالي به صفت قادر و فاعل و خالق صحيح است، زيرا كه بنده به قدرت و خلقت و فعل موصوف نگردد.

ديگر آن كه گويند: آن كه به شناخت حق تعالي رسيد و ايمان آرد، اگر به زبان انكار كند، كافر نگردد چون علم و معرفت با انكار زباني زايل نمي گردد؛ و ايمان هم به «اقرار به زبان، عقد به قلب، و عمل به اركان» قابل قسمت نيست.

و نيز معتقدند كه حركات اهل بهشت و دوزخ فاني شدني است و لذت بهشتيان و تألم دوزخيان دائمي نيست و خلود در بهشت و جهنم معني ندارد و اين كه قرآن مي گويد: «خالدين فيها» از جهت مبالغه و تأكيد است و حقيقت ندارد، چنانكه گفته مي شود: «خلد الله ملك فلان» - خداوند سلطنت فلان را هميشگي گرداند - و دليل بر اين مدعا اين آيه قرآن است: «خالدين فيها مادامت السموات

و الارض»، در بهشت باقي مي مانند مادامي كه آسمان و زمين برپاست. (برگرفته از الملل و النحل شهرستاني، ج 1، ص 113.).

[1332] رجال كشي، ص 222 - 220 - بحارالانوار، ج 48، ص 195 - 193.

[1333] هشام بن الحكم، آقاي صفائي، ص 16.

[1334] مشروح روايت در اصول كافي، ج 1، كتاب التوحيد، ص 62 و توحيد صدوق، باب القدرة، ص 75، (چاپ مركز نشر كتاب) و بحارالانوار، ج 4، ص 140.

[1335] مشروح روايت در اصول كافي، ج 1، ص 99 و توحيد صدوق، ص 83 و بحارالانوار، ج 3، ص 323.

[1336] مشروح روايت در فروع كافي، ج 5، كتاب النكاح، باب 37، ص 362 و بحارالانوار، ج 47، ص 225.

[1337] بصائر الدرجات، ص 123 - رجال كشي، ص 233 - بحارالانوار، ج 47، ص 35.

[1338] هشام بن الحكم، مرحوم صفائي، ص 17.

[1339] كامل روايت در اصول كافي، ج 1، باب معبود، ص 68 و باب معاني اسماء الهي، ص 89 و در توحيد صدوق، باب اسماء الله، ص 154 و احتجاج طبرسي، ج 2، ص 72 و بحارالانوار، ج 4، ص 157.

[1340] فهرست ابن النديم، تكمله، ص 7.

[1341] الامام الصادق، محمد حسين مظفر، ج 2، ص 188.

[1342] اصول كافي، ج 1، باب ناگزيري از حجت، ص 132 - احتجاج طبرسي، ج 2، ص 125.

[1343] فهرست ابن النديم، تكمله، ص 7.

[1344] ضحي الاسلام، ج 3، ص 268.

[1345] فصول المختاره، ص 9 - بحارالانوار، ج 10، ص 292.

[1346] مروج الذهب، ج 3، ص 380.

[1347] هشام بن الحكم، مرحوم صفائي، ص 17.

[1348] تاريخ علم كلام، علامه شبلي نعماني، ترجمه فخر داعي گيلاني، ج 1، ص 31.

[1349] يحيي بن خالد خود

دانشمند، اهل مناظره، و صاحب نظر بود. او مجلس مخصوصي داشت كه در آن علماي هر مذهب و ملت جمع مي شدند. پاره اي از موضوعاتي كه در اين جلسات درباره آن ها بحث و گفتگو مي شده، عبارتند از: كمون و ظهور، قدم و حدوث، اثبات و نفي، حركت وسكون، مماست و مباينت، وجود و عدم، جر و طفره، اجسام و اعراض، جرح و تعديل، كميت و كيفيت، و اينكه امامت به نص يا به اختيار مي باشد (مروج الذهب، ج 3، ص 379).

[1350] فهرست ابن النديم، تكلمه، ص 7 - فهرست طوسي، ص 356.

[1351] رجال كشي، ص 226 - بحارالانوار، ج 48، ص 193.

[1352] هشام بن الحكم، آقاي صفائي، ص 18.

[1353] هارون الرشيد: «فوالله للسان هذا ابلغ في قلوب الناس من مائة الف سيف». (كمال الدين، جزء 2، ص 368 - بحارالانوار، ج 48، ص 202.).

[1354] كتاب الشافي، سيدمرتضي، ص 12 - معالم العلماء، ابن شهر آشوب، ص 115.

[1355] فصول المختاره، ص 28 - بحارالانوار، ج 10، ص 295.

[1356] شافي، ص 12 - معالم العلماء، ص 115.

[1357] حسن بن علي بن يقطين بغدادي؛ فقيه، متكلم و از اصحاب هفتم (ع) و امام هشتم (ع) بوده است. شيخ طوسي، شيخ طوسي، و علامه حلي، و ديگران، او را توثيق كرده اند. و نجاشي گويد كه كتاب «مسائل ابن الحسن موسي (ع)» از اوست (تنقيح المقال، ج 1، ص 300).

[1358] رجال كشي، ص 229 - رجال كبير، ص 363.

[1359] رجال كشي، ص 230 - رجال كبير، ص 363.

[1360] سليمان بن جعفر جعفري، از اصحاب امام هفتم (ع) و امام هشتم (ع)، و از اولاد جعفر طيار و از آل ابيطالب مي باشد. شيخ طوسي و

نجاشي او را توثيق كرده اند. و نجاشي از كتاب او به نام «فضل الدعاء» حكايت مي كند (تنقيح المقال، ج 2، ص 55).

[1361] رجال كشي، ص 230 - جامع الروات، ج 2، ص 313.

[1362] داود بن قاسم بن اسحاق بن عبدالله بن جعفر بن ابيطالب، ابوهاشم جعفري (متوفي به سال 261 هجري)، ثقه اي جليل القدر، محدثي بزرگ، عالمي پارسا، و شاعر اهل بيت (ع) بوده كه محضر پنج تن از ائمه اطهار (ع)، از امام هشتم (ع) تا حضرت صاحب الامر (عج) را درك نموده، و از آنان نقل حديث كرده، و در نزد ايشان از منزلتي رفيع برخوردار بوده است.

سيد بن طاووس در ربيع الشيعه، او را از وكلاي ناحيه مقدسه شمرده است.

شيخ كشي به او نسبت غلو داده، اما مرحوم مامقاني آن را رد كرده و مي گويد: نقل كرامات ائمه (ع) در آن ازمنه غلو محسوب مي شده، در صورتي كه ائمه (ع) در آن ازمنه غلو محسوب مي شده، در صورتي كه در ايمان و حسن اعتقاد او هيچ ترديدي نيست. و مرحوم صدوق در كتاب توحيد رواياتي از او نقل كرده كه كاشف از حسن عقيده و عدم غلو اوست. و رواياتي از ائمه (ع) درباره وي نقل شده كه حاكي از جلالت قدر وي مي باشد.

مرحوم طبرسي در اعلام الوري از او نقل كرده كه گفت: شنيدم كه از حضرت عسكري (ع) كه فرمود: از گناهاني كه آمرزيده نمي شود قول آدمي است كه مي گويد: كاش مؤاخذه نمي شدم مگر به همين گناه (كاش گناه من همين بود). من در دل خود گفتم كه اين مطلب دقيقي است و شايسته است كه انسان هر چيز نفس خود

را تفقد كند. چون اين پندار از دل من گذشت، حضرت رو به من كرد و فرمود: راست گفتي،اي ابوهاشم! ملازم شو آن چه را كه در دل خود گذراندي، پس به درستي كه شرك در ميان مردم پنهان تر است از جنبيدن مورچه بر سنگ خارا در شب تاريك، و از جنبيدن مورچه بر پلاس سياه.

از اين دسته گناهانت تعبير به محقرات مي شود. امام صادق (ع) فرمود: بپرهيزيد از محقرات از گناهان، به درستي كه آمرزيده شدني نيست.

و اميرالمؤمنين (ع) فرمود: شديدترين گناهان، آن گناهي است كه صاحبش آن را سبك بشمارد.

ابوهاشم جعفري اشعاري نيكو در حق ائمه اطهار (ع) سروده است. شيخ طبرسي، اشعار او درباره كسالت و بيماري حضرت هادي (ع) را ذكر كرده است. (تنقيح المقال، سفينة البحار، منتهي الامال).

[1363] رجال كشي، ص 237 - امالي شيخ طوسي، ج 1، ص 45، (چاپ نجف) - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 87 و تحت نام رجال علامه، ص 178 - بحارالانوار، ج 48، ص 197.

[1364] الامام الصادق، محمد حسين مظفر، ج 2، ص 188.

[1365] در فصول المختاره، ص 28، مرحوم شيخ مفيد به مقام فقاهت او اشاره كرده است.

[1366] معجم رجال الحديث، ج 19، رديف 13329، ص 273.

[1367] رجال علامه حلي، ص 178.

[1368] تنقيح المقال، ج 3، ص 294، رديف 12853.

[1369] شهرستاني در كتاب الملل و النحل، ج 1، ص 328، هشام بن حكم را از مؤلفين كتب شيعه برشمرده است.

[1370] هشام بن الحكم، عبدالله نعمه، ص 111.

[1371] مؤلفو الشيعه، ص 81.

[1372] تأسيس الشيعه، ص 310 و الشيعه و فنون الاسلام، ص 56.

مرحوم سيد محسن امين نيز در اعيان الشيعه، ج 51، ص

56 و 57 به ذكر اين مطلب پرداخته است.

[1373] ضحي الاسلام، ج 3، ص 269.

[1374] فجرالاسلام، ج 1، ص 327.

[1375] اصول اربعمائه، چهارصد تصنيف از چهارصد مصنف شامل فتاواي امام صادق (ع) مي باشد كه در زمان حضرت، تصنيف يافت و بعد از حضرت، مدار علم و عمل بر آن قرار گرفت (المراجعات، مراجعه 110، ص 333).

[1376] هشام بن الحكم، آقاي صفائي، ص 19.

[1377] فهرست طوسي، ص 355 و فهرست ابن النديم، ص 250 و رجال نجاشي ص 304 و 305.

[1378] در رجال نجاشي، ص 304، به جاي اشياء، اجسام ذكر شده.

[1379] در مؤلفو الشيعه ص 80، رد بر دهريين و طبيعيين ذكر شده.

[1380] گردآوري كتاب التدبير، توسط شاگرد هشام، علي بن منصور، صورت گرفته است. (رجال نجاشي، ص 304).

[1381] كتاب ميراث، در فهرست طوسي، چاپ مركز تحقيقات دانشكده الهيات دانشگاه مشهد كه افستي از روي چاپ اسپرنگر هندوستان (به سال 1271 ه. ق) مي باشد، ذكر شده. اما در فهرست طوسي چاپ نجف (به سال 1356 ه. ق) ذكر نشده است.

مرحوم شيخ آقا بزرگ تهراني، در الذريعه، ج 23، ص 304، كتاب ميراث را، به روايت شيخ طوسي، ذكر كرده است.

[1382] معالم العلماء، ص 115.

[1383] شيخ مفيد (ره) در ارشاد، باب امام قائم بعد از حضرت باقر (ع)، ص 249، گويد: اسامي روات امام صادق (ع) (و استفاده كنندگان از محضر مباركش) آن گونه كه اصحاب الحديث جمع آوري كرده اند بالغ بر چهار هزار نفر است.

در رجال الطوسي از ص 142 تا ص 342 نام و نشان بيش از سه هزار و دويست تن از شاگردان و اصحاب امام صادق (ع) كه شهرت بيشتري داشته اند ذكر شده است.

[1384]

المراجعات، مراجعه 110، ص 333.

[1385] او در فقه و حديث پيشگام، و در تفسير و لغت، و جميع علوم عربيت و ادب تازي پيشتاز بود. (مؤلفو الشيعه، ص 79)

آن روزي كه يحيي بن خالد از صاحب نظران حاضر در مجلس خود خواست كه بحث هاي فلسفي را موقتا به كناري نهند و سخن از عشق بگويند، هشام، با احساس اديبي هنرمند، وصف عشق كرد (مشروح آن در مروج الذهب، ج 3، ص 379).

[1386] الملل و النحل، ج 1، ص 311.

[1387] هشام بن الحكم، آقاي صفائي، ص 23.

[1388] چهار دندان آخر كه به دندان عقل معروف است.

[1389] علي بن منصور از شاگردان هشام، در علم كلام مي باشد، كه بعدا به آن اشاره خواهد شد.

[1390] ضحاك، ابومالك حضرمي، از اصحاب امام صادق (ع) و از راويان امام كاظم (ع) مي باشد. او متكلم و محدثي كاملا مورد وثوق است. از او كتابي، در توحيد، روايت شده است. (تنقيح المقال، ج 2، ص 104).

[1391] رجال كشي، ص 237 - 235 - بحارالانوار، ج 47، ص 409 - 407 - هشام بن الحكم، صفائي، ص 23.

[1392] فهرست ابن النديم، ص 249.

[1393] فهرست ابن النديم، تكمله، ص 7.

وقتي آيات سوره برائت نازل شد، رسول خدا (ص) آن را به ابي بكر داد تا به مكه برد و در روز عيد قربان بر مردم بخواند. ابوبكر به راه افتاد. جبرئيل نازل شد و دستور آورد كه اين مأموريت را از جانب تو جز مردي از خاندان خودت (علي عليه السلام) نبايد انجام دهد. رسول خدا (ص) اميرالمؤمنين (ع) را به دنبال ابي بكر فرستاد و دستور داد تا خود را به او رساند و آيات را از او

بگيرد و به مكه برده بر مردم بخواند (رجوع شود به تفاسير ذيل سوره برائت).

[1394] علامه مجلسي، در بحارالانوار، ج 25، ص 195، «الممتنع بالله» را اين گونه بيان كرده: «الممتنع بالله اي بتوفيق الله».

[1395] سوره آل عمران، آيه 101.

[1396] معاني الاخبار، باب معني عصمت امام، ص 132.

[1397] اين برهان بر عصمت، بر گرفته از فرمايش مولا، اميرالمؤمنين (ع) مي باشد. (رجوع شود به بحارالانوار، ج 68، باب دعائم الايمان و الاسلام، ص 390.).

[1398] سوره بقره، آيه 124.

[1399] علل الشرايع، ج 1، باب 155، ص 204) چاپ بيروت) - بحارالانوار، ج 25، ص 144.

[1400] هشام بن الحكم، عبدالله نعمه، ص 201 - هشام بن الحكم، مرحوم صفائي، ص 42.

[1401] معاني الاخبار، باب معني عصمت امام، ص 133 - علل الشرايع، ج 1، باب 155، ص 204 - امالي صدوق، مجلس 92، ح 5، ص 505)چاپ بيروت) - خصال، باب الاربعه، ص 101 - بحارالانوار، ج 25، ص 192.

[1402] شهرستاني، در الملل و النحل، ج 1، ص 310. اين نسبت را نه به هشام بن حكم كه به هشام بن سالم داده است.

به هر حال از آن جا كه هر دو تن از مدافعان حريم تشيع بوده اند، هر دو مورد طعن و اتهامات بي اساس واقع شده اند.

[1403] الفرق بين الفرق، باب سوم، فصل اول، در بيان گفتار هشام بن حكم.

[1404] هشام بن الحكم، مرحوم صفائي، ص 43.

[1405] اين استدلال برگرفته از كلام اميرالمؤمنين علي (ع) است (رجوع شود به بحارالانوار، ج 68، ص 390).

[1406] سوره يونس، آيه 35.

[1407] علل الشرايع، ج 1، باب 155، ص 203 - بحارالانوار، ج 25، ص 143 - هشام بن الحكم، عبدالله نعمه،

ص 203 - هشام بن الحكم، مرحوم صفائي، ص 44.

[1408] سوره انفال، آيات 16 - 15.

[1409] علل الشرايع، ج 1، باب 155، ص 204.

[1410] علل الشرايع، ج 1، باب 155، ص 204 - هشام بن الحكم، عبدالله نعمه، ص 204 - هشام بن الحكم، مرحوم صفائي، ص 47.

چنين بياني در علت اينكه امام بايد سخي ترين مردم باشد از اميرالمؤمنين (ع) است (بحارالانوار، ج 68، ص 390).

[1411] تأسيس الشيعه، ص 361.

[1412] عيون الاخبار، ج 5، كتاب العلم و البيان، ص 37 - عقدالفريد، ج 2، ص 411.

[1413] كتاب التوحيد، ص 194 - بحارالانوار، ج 10، ص 234.

[1414] مناظره هشام با ابن ابي العوجاء (الامام الصادق، اسد حيدر، ج 3، ص 90).

[1415] عيون الاخبار، ابن قتيبه، ج 5، ص 37.

[1416] مؤلفو الشيعه، ص 81.

[1417] الامام الصادق، اسد حيدر، ج 3، ص 90.

[1418] اصول كافي، ج 1، ص 132 - 130 ارشاد مفيد، باب گوشه اي از اخبار امام صادق (ع)، ص 257 - 255 - اعلام الوري، ركن سوم، باب 5، فصل سوم - احتجاج طبرسي، ج 2، ص 125 - 122 - بحارالانوار، ج 48، ص 205 - 203) و در ج 47 ص 157، مختصر روايت ذكر شده است).

[1419] هشام، به خاطر پرهيز از افشاي نام خود، پاسخ منفي داد.

[1420] اصول كافي، ج 1، ص 129، (در نسخه اصول كافي، پرسش ها و پاسخ هاي مربوط به زبان، دست و پا ثبت نشده است).

- مروج الذهب، ج 4، ص 105، (مسعودي، با تفاوت، فقط پرسشها و پاسخهاي مربوط به چشم و گوش و زبان را ذكر كرده است).

- رجال كشي، ص 231، (در نقل كشي، پرسش ها و پاسخ هاي مربوط به

زبان، گوش، دست، و پا نيامده است).

- كمال الدين، ج 1، باب 21، ح 23، ص 207.

- علل الشرايع، باب 152، ح 2، ص 193.

- امالي صدوق، مجلس 86، ح 15، ص 472.

- امالي سيد مرتضي، ج 1، مجلس 12، ص 122) خلاصه روايت در امالي سيد مرتضي آمده است).

- احتجاج طبرسي، ج 2، ص 125.

- بحارالانوار، ج 23، ص 6 و ج 61، ص 248.

[1421] مناقب، مجلد اول، جزء 2، باب 1 فصل سوم، ص 194 - بحارالانوار، ج 47، ص 401.

[1422] در كتاب فصول المختاره ص 26، سيد مرتضي گويد كه شيخ مفيد فرمود: روزي يحيي بن خالد در حضور هارون الرشيد از هشام بن حكم پرسيد: آيا ممكن است كه حق در دو جبهه مخالف هم باشد؟ هشام گفت: نه. يحيي گفت: بگو كه آيا ممكن است دو نفر در حكمي از احكام با هم نزاع و اختلاف داشته باشند و جز اين باشد كه يا هر دو بر حق، يا هر دو بر باطل، يا يكي برحق و ديگري بر باطل باشد؟ هشام گفت: خارج از اين نيست؛ و البته دو نفر هر دو بر حق نخواهند بود. يحيي گفت: پس بگو كه در منازعه علي (ع) و عباس در خصوص ميراث پيامبر (ص)، در نزد ابوبكر، كدامين بر حق و كدامين بر باطل بودند؟

هشام گويد: فكر كردم اگر بگويم علي (ع) بر باطل بود، كافر و خارج از مذهب خود گشته ام، و اگر بگويم عباس بر باطل بود، رشيد گردن مرا خواهد زد، و در مسأله اي وارد شده بودم كه قبلا درباره آن نه سؤالي كرده بودم و نه جوابي

انديشيده بودم؛ پس به ياد سخن امام صادق (ع) افتادم كه مي فرمود: «اي هشام! تا آن جا كه ما را با زبانت ياري مي دهي، مؤيد به روح القدس باشي»؛ پس دانستم كه شكست نمي خورم و خوار و زبون نخواهم شد، پس گفتم كه هيچ يك از آن دو بر خطا نبودند و هر دو بر حق بودند (چون نزاع آنان واقعي نبود، بلكه به صورت ظاهر مخاصمه مي كردند و در حقيقت چنان مي نمودند كه نزاع كنند)، و براي اين موضوع نظيري است كه قرآن در قضيه داود از آن حكايت مي كند: «هل اتاك نبؤا الخصم...»، آيا داستان آن دو فرشته كه براي مخاصمه بر داود وارد شدند، تو رسيده است... (سوره ص، آيات 21 تا 25)؛ پس بگو بدانم كه كدامين فرشته خطا كار و كدامين بر صواب بود؟ پاسخ شما در اين مورد هر چه باشد، پاسخ من در مورد منازعه علي (ع) و عباس همان خواهد بود.

يحيي گفت: من نمي گويم كه آن دو فرشته بر خطا بودند، بلكه مي گويم هر دو بر صواب بودند؛ چه در حقيقت آن دو مخاصمه نمي كردند و اختلافي در حكم نداشتند، و اظهار مخالفت براي آگاهي و تنبه داود (ع) بود تا او را از حكم الهي باخبر سازند.

هشام گفت: من نيز مي گويم كه علي (ع) و عباس اختلافي در حكم نداشتند و در واقع مخاصمه نمي كردند و اظهار اختلاف آنان براي آگاهي و تنبه خليفه بر اشتباهش بود.

يحيي كه جوابي نداشت ساكت ماند، و هارون اين پاسخ را تحسين كرد.

(ابن قتيبه، اين داستان با اندكي تفاوت، در عيون الاخبار، ج 5، كتاب العلم و البيان، ص 34، نقل

كرده است، و نيز ابن عبدربه، اين حكايت را با تفاوت در عقد الفريد، ج 2، ص 412، آورده است).

[1423] در نسخه اي، موبد بن موبد، و در نسخه ديگر، موبدان موبد، ثبت شده است.

[1424] رجال كشي، ص 226 - 222 - بحارالانوار، ج 48، ص 189 تا 193 - هشام بن الحكم. مرحوم صفائي، ص 111.

[1425] سوره توبه، آيه 40.

[1426] سوره فتح، آيه 26.

[1427] منظور هشام از استدلال به اين آيه، آن بود كه نزول سكينت الهي در غار، بر شخص پيامبر (ص) بوده است نه بر ابي بكر. (رجوع شود به فصول المختاره، ص 21 - و همچنين تفاسير خاصه، ذيل آيه 40 سوره توبه).

استاد عبدالله نعمه، در كتاب هشام بن الحكم ص 105، پس از نقل اين قسمت از بيان هشام، گويد: در اين جا شخصيت جدلي هشام همچون شخصيت فكري او به صورتي واضح، آشكار مي گردد.

[1428] اختصاص، ص 96 - بحارالانوار، ج 10، ص 297.

[1429] در بعضي از نسخ، «بنان» ثبت شده است.

[1430] حروريه، گروهي از خوارج، منسوب به حروراء (شهري نزديك كوفه) مي باشند.

بغدادي گويد: چون پس از صفين، دوازده هزار تن از خوارج به حروراء روي آوردند، حروريه ناميده شدند.

[1431] اين قسمت خلاصه شده است.

[1432] سوره انفال، آيه 16.

[1433] در بحارالانوار، صاحب عصر، آمده است.

[1434] اين مثلي است در عرب براي امر مكروه و ناپسند، و اصل آن اين است كه فقيري از حاكم سنگدلي چيزي طلب كرد، حاكم به جاي دستگيري از وي، ابنان نوره را بر سر وي آويخت، به طوري كه جاي دهان و بيني او قرار گرفت، فقير هر گاه تنفس مي كرد مقداري آهك در بيني او وارد مي شد

و ناراحتش مي كرد، در اين موقع گفت: «اعطانا والله من جراب النوره».

[1435] اما در روايت كشي، پس از نقل امتناع او از بهره گيري از پزشك، اضافه شده كه: به اصرار، جمعي از اطباء را براي او حاضر ساختند (رجال كشي، ص 222).

[1436] اين وصيت هشام حاكي از خيرخواهي او مي باشد كه نمي خواسته بيشتر از آن باعث گرفتاري نزديكان و آشنايان خود باشد، بلكه در صدد فراهم كردن وسيله آزادي زندانيان نيز بوده است.

[1437] كمال الدين، باب 34، ص 368 - 362 - بحارالانوار، ج 48، ص 197 تا 203 - هشام بن الحكم، مرحوم صفائي، ص 115.

[1438] هشام بن الحكم، مرحوم صفائي، ص 34) اين جمله كشي است كه مي نويسد: «و قد كان قدم ليضرب عنقه ففزع قلبه ذلك حتي مات رحمه الله». (رجال كشي، ص 222)).

[1439] رجال كشي، ص 222 - بحارالانوار، ج 48، ص 195.

[1440] فهرست ابن النديم، تكمله، ص 7.

اما ابن نديم در ص 250 الفهرست، از «فاصله اندك» سخني به ميان نياورده و گويد: هشام بعد از ذلت برامكه پس از مدتي پنهاني زيستن درگذشت، و گفته شده كه در گذشت او در زمان خلافت مأمون بوده است.

ابن حجر عسقلاني در لسان الميزان (ج 6، ص 194) همين قول را برگزيده و به حيات هشام تا زمان خلافت مأمون اشاره كرده است.

[1441] فهرست طوسي، ص 356.

[1442] رجال كشي، ص 220.

[1443] رجال نجاشي، ص 304 - رجال كبير، ص 360.

[1444] رجال الطوسي، ص 329.

[1445] آغاز خلافت مأمون در حدود سال 196 هجري بوده، اما او پس از به قتل رسيدن برادرش امين، خلافت بلامنازع خود را در سال 198 هجري شروع نمود (مروج الذهب و

تاريخ الخلفاء).

[1446] تنقيح المقال، ج 3، ص 301.استاد عبدالله نعمه نيز قول نجاشي را به صواب نزديك تر مي داند، و دلايلي بر آن ذكر مي كند و از جمله مي گويد: در داستان وفات هشام، آمدن پزشكان بر بالين او مشهور است، بنابراين وفات هشام نمي تواند در زمان حيات هارون الرشيد بوده باشد؛ چون او در آن زمان فراري بوده اند و چنين امنيتي براي آنان در ايام حكومت هارون فراهم نبوده است، لذا اين ملاقات ها بايستي بعد از زمان رشيد، و در دوران مأمون صورت گرفته باشد. (هشام بن الحكم، استاد قرن دوم در كلام و مناظره، ص 41).

[1447] مشروح روايت در اصول كافي، ج 1، ص 57 و كتاب توحيد، ص 213 و احتجاج طبرسي، ج 2، ص 74.

[1448] رجوع شود به جامع الروات، ج 2، ص 314 - 313.

[1449] برخي ابن ابي عمير را افقه از يونس بن عبدالرحمن دانسته اند؛ با توجه به اين كه از فضل بن شاذان روايت شده كه مي گفت: در اسلام، افقه از سلمان فارسي نشو و نما نكره است، و پس از سلمان، افقه از يونس بن عبدالرحمن نبوده است (جامع الروات، ج 2، ص 51 - تنقيح المقال، ج 3، ص 62 - تحفة الاحباب، ص 310).

[1450] رجال نجاشي، ص 229.

[1451] ابن ابي عمير به طول سجده، كه غايت خضوع و منتهاي عبادت و اقرب حالات بنده نزد پروردگار و اشد اعمال بر ابليس است، معروف و مورد توجه بوده، و او در اين عمل به امام زمانش، حضرت موسي بن جعفر (ع) «حليف السجدة الطويلة»، اقتدا كرده بود. او پس از نماز صبح براي سجده شكر پيشاني بر زمين مي گذاشت و

تا ظهر سر از سجده بر نمي داشت. (تحفةالاحباب، ص 312.).

[1452] در زمان رشيد، ابن ابي عمير را به علت تشيع، سندي بن شاهك در حضور هارون، يكصد و بيست چوب زده و به زندانش افكند، و سرانجام پس از گرفتن يكصد و بيست و يكهزار درهم از او، آزادش ساخت.

و نزد مأمون سعايت كردند و گفتند كه ابن ابي عمير اسامي شيعيان ساكن در عراق را مي داند. مأمون او را احضار كرد تا نام شيعيان را بگويد، او از ذكر نام شيعيان خودداري كرد. مأمون دستور داد او را برهنه كردند و آويختند و صد تازيانه بر بدنش زدند.

وقتي عدد تازيانه ها به صد رسيد، درد او را بي طاقت كرده و كار به جايي رسيد كه خواست نام شيعيان را بگويد كه صداي محمد بن يونس بن عبدالرحمن به گوشش رسيد كه مي گفت: اي محمد بن ابي عمير! موقف خود را در پيشگاه پروردگار يادآور. پس به آن سخن نيرو يافت و شكيبايي گزيد و از بردن نام شيعيان خودداري نمود تا آن كه خداوند او را نجات داد.

و نيز گفته اند كه مأمون براي اينكه محمد بن ابي عمير قضاوت را بپذيرد، وي را به زندان انداخت و مدت چهار سال در زندان بود. خواهرش (دو خواهر او به نام هاي سعيده و آمنه هر دو از روات حديث به حساب آمده اند) كتابهاي او را دفن كرد، و مدت چهار سال نوشته هاي او زير خاك ماند و پوسيد (و گفته اند كه كتاب ها را در غرفه اي نهاد باران بر آن ها باريد و از دست رفت). لاجرم ابن ابي عمير روايات را بطور ارسال نقل مي كرد و بدين جهت فقهاي شيعه مراسيل او را

مانند مسانيد پذيرفتند. بالجمله، آنچه از رواياتش باقي ماند همان مقداري بود كه در حافظه وي باقي مانده بود و آنها را نوادر مي گويند. و پاره اي هم قبلا از حبس در دست مردم قرار گرفته بود (تنقيح المقال، ج 3، ص 62، رديف 10272 و تحفة الاحباب، ص 311.).

[1453] پاره اي از كتب وي عبارتند از: كتاب مغازي، كتاب بدا، كتاب احتجاج در امامت، كتاب حج و كتاب فضائل حج، كتاب متعه، كتاب استطاعت در رد قدريه و جبريه، كتاب مبدء، كتاب امامت، كتاب نوادر كه كتاب بزرگي است، كتاب ملاحم، كتاب يوم و ليله، كتاب صلوة، كتاب مناسك حج، كتاب صيام، كتاب اختلاف حديث، كتاب معارف، كتاب توحيد، كتاب نكاح، كتاب طلاق، و كتاب رضاع (تنقيح المقال، ج 3، ص 62، رديف 10272).

[1454] اصول كافي، ج 1، ص 338.

[1455] جامع الروات، ج 2، ص 314.

[1456] فهرست طوسي، ص 355.

[1457] شيخ طوسي در فهرست فرموده: صفوان، موثق ترين و عابدترين مردم زمان خود بوده و در هر شبانه روزي صد و پنجاه ركعت نماز مي گزاشت و در هر سالي سه ماه روزه مي گرفت و سه دفعه زكات مال مي داد و اين به جهت آن بود كه با عبدالله بن جندب و علي بن نعمان در بيت الله الحرام عهد بسته بودند كه هر كدام كه از دنيا رفتند آنكه بعد زنده بماند نماز و روزه و حج و زكات به نيابت او تا زنده باشد به جا آورد. اتفاقا عبدالله و علي پيش از صفوان از دنيا رفتند، لاجرم صفوان موافق عهد خود نماز و روزه و حج و زكات و ساير اعمال خيريه كه براي خود

به جاي مي آورد، براي ايشان نيز تا زنده بود به عمل مي آورد. (تحفةالاحباب، ص 147).

[1458] جامع الروات، ج 1، ص 413 - تنقيح المقال، ج 2، ص 100 - تأسيس الشيعه، ص 310.

[1459] فهرست ابن النديم، ص 311.

[1460] فهرست طوسي، ص 355 - جامع الروات، ج 2، ص 313.

[1461] فهرست ابن النديم، ص 309.

[1462] فهرست طوسي، ص 367.

[1463] جامع الروات، ج 2، ص 314.

[1464] جامع الروات، ج 2، ص 292 - الامام الصادق، اسد حيدر، ج 3، ص 86.

[1465] تنقيح المقال، ج 3، ص 270.

[1466] جامع الروات، ج 2، ص 314.

نضر بن سويد، راوي حديث مشهور، سؤال هشام درباره اسماءالهي و اشتقاقشان از امام صادق (ع)، مي باشد (اصول كافي، ج 1، ص 89 - توحيد صدوق، ص 154).

[1467] ظاهرا لفافه نام جده اوست.

[1468] تنقيح المقال، ج 3، ص 267، رديف 12436.

[1469] فهرست طوسي، ص 347 - رجال نجاشي، ص 303 - معالم العلماء، ص 113.

[1470] جامع الروات، ج 2، ص 290.

[1471] رجال نجاشي، ص 176.

[1472] رجال نجاشي، ص 304.

[1473] توحيد صدوق، ص 212 و 213 - داستان شرفيابي زنديق مصري حضور امام صادق (ع) و ايمان آوردن او بعد از مباحثه، از روايات علي بن منصور از هشام مي باشد.

[1474] در فهرست ابن النديم، ص 250، و در ملل و نحل شهرستاني، ج 1، ص 329، به جاي سكاك، «شكال» ثبت شده است.

[1475] فهرست طوسي، ص 292 - معالم العلماء، ص 85، تأسيس الشيعه، ص 362.

[1476] رجال نجاشي، ص 231.

[1477] رجال كبير، ص 295 - جامع الروات، ج 2، ص 112 - تنقيح المقال، ج 3، ص 115.

[1478] جامع الروات، ج 2، ص 112.

[1479] تنقيح المقال، ج 3، ص

115، رديف 10674.

به غير از هفت نفري كه شرح حال آنان ذكر شد، در جامع الروات، ج 2، ص 314، نامهاي: علي بن بلال، احمد بن عباس، عباس بن عمرو الفقيمي، علي بن معبد، عبدالعظيم، عبدالله بن مغيره، و فضل بن شاذان بن عنوان روايان احاديث از هشام، ذكر شده است. و در تنقيح المقال (ج 3، ص 300) نيز، يونس، حسن بن علي وشاء، حاد بن عثمان، برقي، علي بن حكم جزء راويان هشام آورده شده اند.

[1480] رجوع شود به شافي، ص 12 و 14 و الامام الصادق، مظفر، ج 2، ص 189، و المراجعات، مراجعه 110، ص 334 و قاموس الرجال، ج 9، ص 361 و الامام الصادق، اسد حيدر، ج 3، ص 95.

[1481] الفرق بين الفرق، باب سوم، فصل اول، ص 41.

[1482] الفرق بين الفرق، باب سوم، فصل اول، ص 41.

[1483] تنقيح المقال، ج 3، ص 300 - همچنين رجوع شود به اعيان الشيعه، ج 51، ص 57.

[1484] شافي، ص 12.

[1485] منظور، ابوالهذيل علاف معتزلي است. اما بعضي به جاي علاف، غلات ثبت كرده اند؛ به نقل مرحوم مامقاني در تنقيح المقال (ج 3، ص 300) هشام در مقام مناظره با غلاة گفته است.

[1486] الملل و النحل، ج 1، ص 311.

[1487] مرحوم علم الهدي، سيد مرتضي، در كتاب شافي، ص 12، فرموده: اين طور نيست كه هركس متعرض هر چه گشت و زا هر چيز كه سؤال نمود، آن چيز جزء معتقدات ديني و اصول اعتقادي او باشد. ممكن است كه مي خواسته جواب آن ها را در اين زمينه به دست آورد و بدين وسيله انديشه و علمشان را محك زده، توانمندي و ناتواني آنان

را ارزيابي كند.

و نيز رجوع شود به تنقيح المقال، ج 3، ص 300 و المراجعات، مراجعه 110، ص 335 و مؤلفو الشيعه ص 82 و 83 و اعيان الشيعه، ج 51، ص 57.

[1488] اين گفته امام صادق (ع) به هشام بن حكم است كه فرمود: «ان الله تعالي لا يشبه شيئا و لا يشبهه شي ء، و كل ما وقع في الوهم فهو بخلافه». خداي تعالي نه شبيه چيزي است، و نه چيزي شبيه خداست، و هر چه كه در وهم و خيال گنجد خلاف اوست. (ارشاد مفيد، باب گوشه اي از اخبار امام صادق (ع)، ص 259 و بحارالانوار، ج 3، ص 290).

مرحوم مجلسي در بحارالانوار، ج 3، ص 288، بر جمله ي «جسم لا كالاجسام» بيان ديگري دارد.

[1489] مرحوم سيد شرف الدين، در مؤلفو الشيعه، ص 83، گويد: هشام از اعلام و بزرگان فرقه جعفري است، و هيچ عالمي از ما، چه در اصول و چه در فروع، مخالف صريح مذهب اهل بيت (ع) نيست.

[1490] مجالس المؤمنين، ج 1، ص 365 - هشام بن الحكم، استاد عبدالله نعمه، ص 123 - المراجعات، مراجعه 110، ص 335 - مؤلفو الشيعه، ص 83.

[1491] تنقيح المقال، ج 3، ص 298 - قاموس الرجال، ج 9، ص 350 - معجم رجال الحديث ج 19 ص 293 و 294 - تأسيس الشيعه، ص 361 - الامام الصادق، اسد حيدر، ج 3، ص 111.

[1492] رجال كشي، ص 230.

[1493] تنقيح المقال، ج 3، ص 299.

[1494] در نسخه اي، «موسي بن الرقي» و در نسخه ديگر «موسي بن المرقي» ثبت شده است.

[1495] در نسخه اي «مشرقي»، و در نسخه ديگر هيچ اسمي برده نشده و جاي

نام راوي اول خالي است.

[1496] در نسخه اي «ابوالاسد» آمده است.

[1497] در نسخه اي «مرقي» آمده است.

[1498] رجال كشي، ص 229.

[1499] تنقيح المقال، ج 3، ص 297) بيان علامه مامقاني (ره)).

[1500] تنقيح المقال، ج 3، ص 298.

[1501] رجال كشي، ص 227 و 230 - بحارالانوار، ج 48، ص 195.

[1502] رجال كشي، ص 231.

[1503] تنقيح المقال، ج 3، ص 299.

محمد بن اسماعيل بن جعفر، با وساطت علي بن جعفر (ع)، از عمويش حضرت موسي بن جعفر (ع) اجازه گرفت تا به عراق مسافرت نمايد. سپس، محمد بن اسماعيل، از امام كاظم (ع) درخواست كرد تا او را سفارش نمايد. امام به او فرمود: به تو توصيه مي كنم كه در خون من از عذاب خدا بترس. محمد عرض كرد: خدا لعنت كند كسي را كه در خونت شركت كند، و مجددا درخواست موعظه كرد. حضرت همان جمله را تكرار نمود و سپس سه كيسه كه هر كدام حاوي يكصد و پنجاه دينار طلا بود، به علاوه يك هزار و پانصد درهم، به او مرحمت فرمود. به امام عرض شد: چرا پول بسيار به او مرحمت مي كنيد؟ فرمود: براي اين كه وقتي او قطع رحم كند و من صله رحم نمايم، حجتم بر او قوي تر شود.

پس از آن محمد بن اسماعيل به عراق رفت و خود را به بغداد رساند، و با لباس سفر و بدون رفع خستگي به دربار هارون شتافت و اجازه ورود خواست، و به مجرد ورود گفت: يا اميرالمؤمنين! آيا دو خليفه در روي زمين مي باشد؟ يكي موسي بن جعفر (ع) كه خراج نزدش بياورند و ديگري تو كه براي تو هم خراج بياورند. آن گاه

با دو مرتبه سوگند به خدا، سخنش را تأكيد كرد. هارون يكصد هزار درهم به او حواله كرد. حواله پول را گرفت و به منزل برگشت. در دل شب باد قولنج او را گرفت و همان شب مرد، و فرداي آن روز مالي كه به او حواله شده بود برگشت (كامل روايت در رجال كشي، ص 227 - 226)

نويسنده گويد: ما مشروح داستان سعايت محمد بن اسماعيل براي امام كاظم (ع) را در بخش اخلاق تحت عنوان پيوند خويشاوندي ذكر كرده ايم.

[1504] رجال كشي، ص 238 - رجال كبير، ص 366.

- اين روايت مرسل و ضعيف است، زيرا در سلسله روات آن، علي بن محمد، و محمد بن موسي همداني وجود دارند كه اولي مورد وثوق نبوده و دومي ضعيف است. (معجم رجال الحديث، ج 19، ص 288).

[1505] تنقيح المقال، ج 3، ص 299.

[1506] در رجال كشي ص 237، روايت شده كه امام رضا (ع) از عباسي ياد كرد و فرمود: او از شاگردان ابي الحرث (يونس بن عبدالرحمن)، و ابوالحرث از شاگردان هشام، و هشام از شاگردان ابي شاكر، و ابوشاكر زنديق بوده است.

-اين روايت چون علي بن محمد (كه مورد وثوق نيست) راوي آن است ضعيف، و گذشته از آن مرسل مي باشد (معجم رجال الحديث، ج 19، ص 287)

- در قاموس الرجال، ج 9، ص 351، شاگرد ابوشاكر بودن هشام، به دليل اينكه او پيوسته طرف سؤالات اعتراض آميز ابوشاكر بوده، و در اين رابطه سرانجام ابوشاكر به محضر امام صادق (ع) شرفياب شده و اسلام آورده، رد شده است.

[1507] تنقيح المقال، ج 3، ص 299.

[1508] شافي، ص 13.

[1509] مجالس المؤمنين، ج 1، ص 367 - 366.

[1510]

رجوع شود به «شرح عقائد صدوق»، معني بداء، ص 24 و بحارالانوار، ج 4، بسط كلام براي رفع شك در باب بداء و نسخ، ص 122.

[1511] هشام بن الحكم، استاد عبدالله نعمه، ص 132 و 133.

[1512] ابوالحسين، محمدبن علي بصري (متوفي سال 436 هجري)، متكلم معتزلي و يكي از پيشگامان آنان است كه داراي تصانيفي در اصول فقه بوده است.

شهرستاني گويد: او نفي آن مي كند كه معدوم را شي ء خوانند، و مي گويد كه اشياء قبل از هستي، معلوم حق تعالي نبوده است (الملل و النحل، ج 1، ص 112 - 111).

[1513] هشام بن عمرو فوطي معتزلي (متوفي سال 226 هجري) از اصحاب ابوالهذيل علاف مي باشد. پيروان وي را هشاميه ناميده اند.

او را عقايد مخصوصي بوده است كه شهرستاني در ملل و نحل (ج 1، ص 99 - 97) به آنها اشاره كرده و از جمله گويد: فوطي مي گفت: اشياء پيش از بودن، معدوم بوده و شي ء نبودند، و بعد از موجود شدن چون معدوم شد، آن را شي ء گفتند. لذا نمي توان گفت حق تعالي قبل از بودن اشياء، به اشياء عالم باشد؛ زيرا كه پيشتر از بودن، اشياء را شي نگويند.

استاد اسد حيدر، در كتاب الامام الصادق، ج 3، ص 122، گويد: فرقه اي از معتزله به نام هشاميه ناميده مي شوند كه اصحاب هشام بن عمرو فوطي مي باشند. او معاصر هشام بن حكم بود، و افكار و عقايد نادرستي داشت. در بررسي اتهامات زده شده به هشام بن حكم، مي بينيم كه اكثر آنها با گفته هاي فوطي تناسب دارد. و اين بدان معنا است كه تهمت زنندگان خلط كرده اند و فرقي بين هشام بن حكم و هشام بن عمرو و

فوطي قائل نشده اند.

[1514] هشام بن الحكم، استاد عبدالله نعمه، ص 125.

[1515] اوائل المقالات، ص 56 و 57.

[1516] شافي،ص 12.

[1517] جاحظ، ابوعثمان، عمرو بن بحر بصري، از شاگردان نظام و صاحب تصانيف بسيار مي باشد. او پس از ابتلا به فلج، در حدود نود سالگي، در سال 255 هجري در گذشت (تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 423).

جاحظ، به گفته شهرستاني، بسياري از كتب فلاسفه را مطالعه كرده و مطالب آنها را با عبارات بليغ خود آميخته و رواج داده است. او از اصحاب خود به عقايدي ممتازه بوده است. (ملل و نحل، ج 1، ص 99).

جاحظ در علم لغت و نحو تخصص داشته و متمايل به نصب و عدوات اميرالمؤمنين علي (ع)، و عثماني بوده است. يكي از جمله كتاب هايش، كتاب عثمانيه است كه ابوجعفر اسكافي، و شيخ مفيد، و سيد احمد بن طاووس بر آن نقض نوشته اند (الكني و الالقاب، ج 2ي، ص 124).

[1518] نظام، ابواسحاق، ابراهيم بن سيار بصري، از بزرگان معتزله و خواهرزاده ابوالهذيل علاف است. او تخصص در كلام داشته و استاد جاحظ و احمد خابط است. از اين جهت كه او را در بازار بصره مهره ها را در رشته ها تنظيم مي كرده و مي فروخته، ملقب به نظام گشته است، و معتزله گويند كه جهت ملقب شدنش به نظام، مهارت او در تنظيم شعر و نثر بوده است.

شهرستاني گويد: نظام از اسلاف خود به سيزده مسئله ممتاز بوده است، يازدهمين آن اين است كه او تمايل به مذهب شيعه داشته و نسبت به بزرگان اصحاب پيامبر (ص) (خلفا) انتقاد مي كرده و گفته است كه امامت كسي ثابت نمي شود مگر به تعيين و تنصيص آشكار؛

و پيامبر (ص) به امامت علي (ع) تنصيص فرمود، ليكن عمر آن را به نفع ابوبكر كتمان نمود و در روز سقيفه متولي بيعت با ابي بكر گشت. و عمر در روز حديبيه در دين خدا شك كرد، و او كسي است كه در روز بيعت، بر پهلوي فاطمه دختر پيامبر (ص) ضربتي وارد كرد كه در اثر آن ضرت محسن سقط شد، و فرياد مي زد خانه را با هر كه در آن است بسوزانيد در حاليكه در خانه جز علي و فاطمه و حسن و حسين (ع) نبود. (ملل و النحل، ج 1، ص 77).

[1519] شافي، ص 12.

- استاد اسد حيدر، در كتاب الامام الصادق (ج 3، ص 100)، به ترسيم چهره واقعي جاحظ كه مصدر اتهامات وارده بر هشام و در نهايت دشمني با او بوده، كوشيده است: «جاحظ مؤلفات بسياري در زمينه هاي مختلف دارد، او وابسته به خلفا و حكام بود، و با تصنيف كتاب و رساله به آنان تقرب مي جست و آراء و عقايد ايشان را تقويت و آراء مخالفين آنان را نقض مي كرد، تا از اين راه به آنان نزديك شده، از عطاياي ايشان برخوردار گردد.

ابوجعفر اسكافي گويد: دين و عقل جاحظ مراقبتي بر زبان او ندارند، ادعاهاي باطل و گفتار لغو و بيهوده از او بعيد نيست، كلام او از سر هوس و بازي است، او چيزي و خلاف آن را مي گويد، و كلامي و ضد آن را تحسين مي كند. او وجدان ندارد.

و ذهبي گويد: جاحظ اهل بدعت بود.

و (اديب گرانمايه) ثعلب گويد: جاحظ، امين و مورد وثوق نيست، او بر خدا و بر رسولش و بر مردم دروغ مي بست.

و

اسكندري گويد: جاحظ عثماني ناصبي بود كه با علي (ع) عداوت مي ورزيد و عثمان را بر علي برتري مي بخشيد.

و ابن قتيبه گويد: جاحظ، كلام آفريني بود كه مي توانست كوچك را بزرگ و بزرگ را كوچك جلوه دهد.او احتجاج به نفع عثمانيان بر شيعيان نمود، و يكبار به نفع زيديه بر عثمانيه و اهل سنت، و يكبار به برتري علي (ع) و يكبار به تأخير علي (ع) اقامه برهان و دليل نمود، و كتابي نوشت كه حجت مسيحيان بر مسلمين باشد... به هر حال جاحظ از دروغگوترين افراد مردم، و از ضعيف ترين راويان حديث، و از بهترين ياوران باطل است».

[1520] در بحارالانوار، ج 4، ص 67، از هشام بن حكم نقل شده كه زنديقي از امام صادق (ع) پرسيد: «فلم يزل صانع العالم عالما بالاحداث التي احدثها قبل ان يحدثها؟ قال (ع): لم يزل يعلم فخلق» - آيا خداوند پيوسته قبل از اينكه حوادث را بيافريند به آنه عالم بود؟ حضرت فرمود: آري، پيوسته قبل از خلقت، خداوند بدانها عالم بود -.

[1521] شافي، ص 12.

[1522] هشام بن الحكم، استاد عبدالله نعمه، ص 135 - 134.

[1523] «لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير» (سوره انعام، آيه 103)، خدا را هيچ چشمي يدرك ننمايد، و حال آنكه او همه بينندگان را مشاهده مي كند، و او لطيف و نامرئي و به همه چيز خلق عالم آگاه است.

- در كتاب فصول المختاره (ص 286) است كه شيخ مفيد فرموده: نفي رؤيت خداوند عزوجل با چشم، چيزي است كه فقها و متكلمين اماميه جملگي بر آن اجماع دارند، و دلائل بر آن از صادقين (ع) منقول است.

- علامه

مجلسي در بحارالانوار، ج 4، باب نفي رؤيت، ص 61، اجماع شيعه بر محال مطلق بودن رؤيت خداوند را تذكر داده است.

[1524] هشام بن الحكم نه تنها قائل به جواز رؤيت خداوند نيست، بلكه او استدلال بر نفي رؤيت نموده است: مرحوم كليني در اصول كافي، باب ابطال رؤيت خداوند، پس از ذكر يازده حديث از ائمه (ع) در نفي رؤيت، استدلال هشام بن حكم بر اينكه درك اشياء با دو وسيله حواس و قلب ممكن است، و با اين دو وسيله چيزي جز مخلوقات قابل درك نيست و خداوند بزرگتر از آن است كه به خلقش شبيه باشد (تعالي الله ان يشبهه خلقه) و درك شود، را آورده است (مشروح گفتار هشام در اصول كافي، ج 1، ص 77).

[1525] هشام بن الحكم، استاد عبدالله نعمه، ص 148.

[1526] هشام بن الحكم، مرحوم آقاي صفائي، فصل 16، بخش اول (دفاع از هشام بن الحكم) از ص 69 تا ص 85.

[1527] سوره زمر، آيه 18.

[1528] سوره بقره، آيات 163 و 164.

[1529] سوره نحل، آيه 12.

- در نسخه اصول كافي (ج 1، ص 10 و 11) پس از اين آيه، آيات: 67 سوره غافر، 4 سوره جاثيه، 17 سوره حديد، و 4 سوره رعد نيز ذكر شده است.

[1530] سوره زخرف، آيات 1 و 2 و 3.

[1531] سوره روم، آيه 24.

- در نسخه اصول كافي (ج 1، ص 11) پس از اين آيه، آيات: 15 سوره انعام و 28 سوره روم ذكر شده است.

[1532] سوره انعام، آيه 32.

[1533] سوره قصص، آيه 60.

[1534] سوره صافات، آيات 136 و 137 و 138.

- در نسخه اصلي اصول كافي (ج 1 ص 11) پس از اين،

آيات: 34 و 35 سوره عنكبوت ذكر شده است.

[1535] سوره عنكبوت، آيه 43.

[1536] سوره بقره، آيه 170.

- در نسخه اصول كافي (ج 1، ص 11 و 12) پس از اين آيه، آيات: 171 سوره بقره، 42 سوره يونس، 44 سوره فرقان، 14 سوره حشر، و 44 سوره بقره ذكر شده است.

[1537] سوره انفال، آيه 22.

[1538] سوره لقمان، آيه 25.

[1539] سوره انعام،آيه 116.

[1540] سوره انعام، آيه 37.

[1541] سوره مائده، آيه 103.

[1542] سوره سباء، آيه 13.

[1543] سوره ص، آيه 24.

- در نسخه اصول كافي (ج 1، ص 12) پس از اين آيه، آيه 28 سوره غافر ذكر شده است.

[1544] سوره هود، آيه 40.

[1545] سوره بقره، آيه 269.

- در نسخه اصول كافي (ج 1، ص 12) پس از اين آيه، آيات: 7 و 190 سوره آل عمران، 19 سوره رعد، 9 سوره زمر، 29 سوره ص، 54 سوره غافر، و 55 سوره ذاريات نيز ذكر شده است.

[1546] سوره ق، آيه 37.

[1547] سوره لقمان، آيه 12.

[1548] در نسخه اصول كافي (ج 1، ص 14) پس از اين آمده است:

اي هشام! عاقل به دنيا و اهل دنيا نگريست، و دانست كه دنيا جز با زحمت دست ندهد، و به آخرت نگريست و دانست كه آن هم جز با زحمت به دست نيايد. پس با زحمت در جستجوي پاينده تر آن دو (آخرت) برآمد.

[1549] سوره آل عمران، آيه 8.

[1550] در اصول كافي (ج 1، ص 15) همين مطلب به صورت ديگر آمده است:

اي هشام! اميرالمؤمنين (ع) مي فرمود: از جمله علامات عاقل اين است كه سه خصلت در او باشد: اول - چون از او پرسند جواب دهد. دوم - چون مردم از

سخن درمانند او سخن گويد. سوم - رأيي اظهار كند كه به مصلحت همگان باشد. كسي كه هيچ يك از اين صفات را ندارد احمق است. و اميراالمؤمنين (ع) فرمود: در صدر مجلس نبايد نشيند مگر مردي كه اين سه خصلت يا يكي از آنها را داشته باشد، و كسي كه هيچ ندارد و در صدر نشنيد احمق است.

[1551] سوره زمر، آيه 9.

[1552] سوره رحمن، آيه 60.

[1553] در روايت اصول كافي (ج 1، ص 16)، و خصال صدوق (ج 2، ص 143)، به نقل سماعة بن مهران، از امام صادق (ع) در بيان لشكر عقل و جهل، به جاي تكذيب، انكار ذكر شده است.

[1554] در اصول كافي و خصال، به جاي نفاق، شوب به معناي ناصافي و خلط در گفتار و كردار ذكر شده است.

[1555] در اصول كافي و خصال، طمع (و چشم داشت به رحمت الهي) جزء لشكر عقل، و بي طمعي و يأس (از رحمت خداوند) جزء لشكر جهل شمرده شده است.

[1556] در اصول كافي، به جاي تجبر، ترديد ذكر شده است.

[1557] در اصول كافي و خصال، رحمت و غضب ذكر شده است.

[1558] در اصول كافي، به جاي تفكر، تذكر آمده است.

[1559] در اصول كافي و خصال، به جاي تسويف، ريا ذكر شده است.

[1560] در اصول كافي و خصال، به جاي ظلم، جانبداري باطل ذكر شده است.

[1561] در اصول كافي و خصال، به جاي اسراف، عدوان و تجاوز از حد ذكر شده است.

[1562] اگر چه در متن روايت تعداد جنود عقل و جهل هفتاد و پنج ذكر شده ليكن شماره آنچه بيان شد از هفتاد بيش نيست. اما در روايت اصول كافي (ج 1،

ص 16 و 17) و خصال (ابواب هفتاد و بيشتر از آن)، بر اساس نقل سماعه از امام صادق (ع)، اضافاتي ديده مي شود كه از اين قرار است:حب و بغض، صدق و كذب، حق و باطل، امانت و خيانت، چالاكي و سستي، نماز و ضايع كردن آن، روزه و روزه خواري، جهاد و روگرداني از دشمن، حج و شكستن پيمان حج، خودپوشي و خودآرايي، در خدمت ائمه حق بودن و عصيان و شورش بر آنها، بركت و بي بركتي.

[1563] تحف العقول، ص 425 - 404) چاپ اسلاميه) - بحارالانوار، ج 1، ص 159 - 132 و ج 78، ص 319 - 296.

[1564] رجال كشي، ص 234 - رجال كبير، ص 364 - مجالس المؤمنين، مجلس پنجم، ص 362.

[1565] رجال الطوسي، ص 329.

[1566] رجال الطوسي، ص 363.

[1567] فهرست طوسي، ص 356.

[1568] رجال نجاشي، ص 305.

[1569] رجال ابن داود، پايان قسم اول.

[1570] سرائر، مستطرفات جامع بزنطي، ص 477.

عبدالحليم الجندي، در كتاب «الامام جعفر الصادق» ص 239 و 240، پس از نقل اين روايت به توضيح آن پرداخته است.

[1571] بحارالانوار، ج 47، ص 408.

[1572] در اصول كافي، ج 1 ص 225، باب اموري كه امامت امام را ثابت مي كند، از هشام بن سالم نقل شده كه امام صادق (ع) فرمود: «امر امامت به فرزند بزرگ مي رسد در صورتي كه عيبي در (خلق و خلق) او نباشد».

عبدالله بن جعفر، پس از اسماعيل (كه در زمان امام صادق (ع) وفات يافت) بزرگترين فرزند حضرت بود ولي دو عيب داشت: 1 - عيبي در خلقت كه پاهايش بي اندازه پهن و بزرگ بود (و گفته شده كه داراي سري بزرگ بود) 2 - از دانش

بي بهره بود و نزد پدرش آبرويي نداشت.

[1573] اولين نصاب نقره: 200 درهم بابر با 105 مثقال نقره است (كه يك چهلم آن بابت زكات پرداخت مي شود) و كمتر از آن زكات ندارد. (عروة الوثقي، ص 395).

[1574] اصول كافي، ج 1، ص 286 - 285 - رجال كشي، ص 241 - 239 - ارشاد مفيد، باب فضائل ابي الحسن موسي (ع)، ص 266 - رجال كبير، ص 367 - 366 - بحارالانور، ج 47، ص 262 و ص 343.

در بصائر الدرجات جزء 5، باب 12، ح 4، ص 252 - 251، و در خرائج راوندي، ج 1، باب 8، ح 23، ص 333 - 331، اين روايت با حذف قسمت آخر و اندكي تفاوت آمده است.

[1575] مجالس المؤمنين، ج 1، مجلس پنجم، ص 373 - 371.

[1576] سوره قصص، آيه 54.

[1577] اصول كافي، ج 2، باب تقيه، ص 172.

[1578] تنقيح المقال، ج 3، ص 302 - معجم رجال الحديث، ج 19، ص 301.

[1579] در انساب سمعاني، برگ 590 (چاپ ليدن)، پس از تقسيم هشاميه به دو دسته و منسوب كردن اولي به هشام بن حكم و دومي به هشام بن سالم؛ سپس هشام بن سالم متهم شده است كه مي پنداشته كه خدا جسم است و به صورت انسان، اما نه از گوشت و پوست، بلكه نوري ساطع است.

[1580] قاموس الرجال، ج 9، ص 361.

[1581] رجال نجاشي، ص 305 - رجال علامه حلي، ص 179.

[1582] ميزان الاعتدال، ج 4، ص 305 و لسان الميزان، ج 6، ص 196)چاپ بيروت) به نقل از تاريخ بلاذري - و فيات الاعيان، ج 6، ص 83، رديف 782 - كشف الظنون، ج 1،

علم الانساب، ص 157.

در فهرست ابن النديم، ص 140 و در تذكرة الحفاظ، ج 1، ط 7. ص 343، رديف 326، سال وفات هشام، 206 هجري ذكر شده است.

[1583] ابوسعد، عبدالكريم بن محمد بن ابي المظفر منصور تميمي مروزي شافعي، حافظ، فقيه و مورخ، صاحب كتاب انساب، فضائل صحابه، تذييل تاريخ بغداد و غير ذلك است.

وي براي فراگرفتن علم و حديث، سفرها به شرق و غرب جهان كرد و به شهرهاي خراسان، شهري ري، اصفهان، همدان، موصل، جزيره، شام، و كشور حجاز مسافرت نمود و با بسياري از علما ملاقات كرده و از آنان روايت نموده است. گفته شده كه عده شيوخش به چهار هزار نفر رسيده است. پدر و جدش نيز از علماي بزرگ بوده اند.

عبدالكريم سمعاني در روز اول ربيع الاول سال 562 هجري از دنيا رفت.

سمعاني منسوب به سمعان است كه بطني از تميم مي باشد.

[1584] انساب سمعاني، باب الكاف و اللام، برگ 486)چاپ ليدن).

[1585] رجال نجاشي، ص 305 - رجال علامه حلي، ص 179 - رجال ابن داود، جزء اول باب الهاء - رجال كبير، ص 367.

[1586] رجال نجاشي، ص 305 - رجال علامه حلي، ص 179 - رجال ابن داود، جزء اول باب الهاء - رجال كبير، ص 367.

[1587] تاريخ بغداد، ج 14، ص 45، رديف 7386 - تذكرة الحفاظ، ج 1، ط 7، ص 343، رديف 326 - وفات الاعيان، ج 6، ص 82، رديف 782 - اعيان الشيعه، ج 51، ص 58.

[1588] الكني و الالقاب، ج 3، ص 102 - تحفة الاحباب، ص 410.

[1589] تاريخ ابن خلكان، ج 2، ص 332 و وفات الاعيان، ج 6، ص 82، رديف 782.

[1590] المعارف، ص 233 (چاپ مصر)

- الفهرست، ص 140 - وفيات الاعيان، ج 6، ص 82 - ميزان الاعتدال، ج 4، ص 304، رديف 9237 (چاپ بيروت) - لسان الميزان، ج 6، ص 196 (چاپ بيروت) - كشف الظنون، ج 1، علم الانساب، ص 157.

[1591] در معجم المؤلفين، ج 13، ص 14، جمهرة الانساب ذكر شده است.

[1592] كتب هشام در اخبار شهرها و مناطق (به نقل ابن نديم)، گذشته از كتاب اسواق العرب، كتاب الاقاليم، كتاب البلدان الكبير، كتاب البلدان الصغير، كتاب تسمية الارضين، كتاب الانهار، كتاب الحيره، كتاب منازل اليمن، و كتاب العجائب الاربعه مي باشد كه دليل تقدم شيعه بر ديگران در زمينه جغرافيا در صدر اسلام است (الشيعه و فنون الاسلام، ص 65 (چاپ صيدا)).

[1593] اول كسي كه در «اوائل» كتاب تصنيف كرده است، هشام بن محمد مي باشد (الشيعه و فنون الاسلام، ص 76).

[1594] رجال نجاشي، ص 306 - 305.

[1595] فهرست ابن النديم، ص 143 - 140.

[1596] بلاذري، در تاريخ خود، آورده است كه مصنفات هشام زياده از 150 تصنيف مي باشد.

[1597] وفيات الاعيان، ج 6، ص 84.

[1598] ضحي الاسلام، ج 2، ص 348. (چاپ بيروت).

[1599] تاريخ يعقوبي، ج 2، ايام ابي جعفر المنصور، ص 124. (چاپ نجف).

[1600] المعارف، ص 233 و تاريخ ابن خلكان، ج 2، ص 69.

[1601] ابن نديم در الفهرست، ص 50، ضمن برشمردن تصانيفي در تفسير قرآن، از كتاب تفسير الكلبي، محمد بن سائب، نام مي برد.

ابن عدي در كتاب الكامل، تفسير محمد بن سائب را از ديگر تفاسير كامل تر مي داند (تأسيس الشيعه، ص 325).

[1602] فهرست ابن النديم 7 ص 140 و ص 57 (كتب تأليف شده در زمينه احكام القرآن).

[1603] تأسيس الشيعه، ص 321 و الشيعه و فنون الاسلام، ص 14 (چاپ

صيدا)

سيد صدر، قدس سره، گويد: تصور جلال الدين سيوطي در كتاب «الاوائل» به اينكه امام شافعي اول مصنف احكام القرآن است، درست نيست؛ زيرا شافعي در سال 204 هجري در سن 54 سالگي از دنيا رفته و محمد بن سائب در سال 146؛ پس محمد، اول مصنف احكام القرآن مي باشد.

[1604] المعارف، ص 233 - فهرست ابن النديم، ص 140.

[1605] فهرست ابن النديم، ص 140 - ميزان الاعتدال، ج 4، ص 304 - ضحي الاسلام، ج 2، ص 348.

[1606] انساب سمعاني، باب الكاف و اللام (كلبي)، برگ 485 (چاپ ليدن).

[1607] مرحوم شيخ حر عاملي، در پايان كتاب، گويد: در اين كتاب، متجاوز از 620 حديث و آيه و دليل ذكر شده، و من گمان نمي كنم در هيچ مسئله اي از اصول يا فروع دين بيش از اين نص و كلام صريح يافت شود.

[1608] الايقاظ، باب دوم، دليل پنجم، ص 60.

[1609] و طعنه ابوحنيفه بر مومن طاق بر اين اساس بود (الايقاظ، ص 67).

[1610] الايقاظ، ص 66.

[1611] بحارالانوار، ج 53، ص 141 به نقل از كتاب «سعدالسعود» سيد بن طاووس.

[1612] شيخ طوسي، در فهرست، ص 254، گويد: فضل بن شاذان كتابي در اثبات رجعت دارد؛ و شيخ نجاشي، در رجال خود ص 217، گويد: كتاب «اثبات الرجعة» و كتاب «الرجعة» از او است.

[1613] فهرست طوسي، ص 319.

[1614] رجال نجاشي، ص 277.

[1615] الذريعة، ج 1، ص 92.

[1616] الذريعة، ج 1، ص 93.

[1617] الذريعة، ج 10، ص 163 - شهداء الفضيلة، علماي شهيد قرن 11، ص 199 (چاپ نجف).

[1618] الذريعة، ج 10، ص 162.

[1619] الذريعة، ج 1، ص 95.

[1620] الذريعة، ج 1، ص 92.

[1621] الذريعة، ج 1، ص 90 - كتاب رجعت علامه مجلسي،

به فارسي، در تهران سال 1367 چاپ شده است.

گذشته از اين كتاب، مرحوم مجلسي، در ج 53 بحارالانوار، در باب الرجعة، نقطه نظرات خود را در تذييل سودمندي آورده است.

[1622] الذريعة، ج 1، ص 94 و ج 4، ص 230.

مؤلف در اين كتاب از قرآن و سنت و اجماع و عقل استدلال كرده و در پايان از كساني كه رجعت مي كنند نام برده، و رد منكرين رجعت را نوشته است. ولي چون اين كتاب مشتمل بر اشياء غريبه مستبعده بوده كه موجب توقف شيعيان در مسئله رجعت شده تا آنجا كه براي بعضي منجر به انكار آن گرديده بود، لذا شيخ حر عاملي كتاب معروف خود «الايقاظ من الهجعة بالبرهان علي الرجعة» را كه بهترين كتاب در اين موضوع است تأليف نموده و در آن كلمات مستبعده معاصر خود را رد كرده است.

[1623] اين كتاب در سال 1079 قمري تأليف و در سال 1341 شمسي به فارسي ترجمه و چاپ گرديده است.

[1624] الذريعة، ج 7، ص 116.

[1625] الذريعة، ج 7، ص 116.

[1626] الذريعة، ج 1، ص 513 - مرحوم شيخ آقا بزرگ طهراني پس از نقل عنوان كتاب، گويد: اسم مؤلف كتاب مشخص نيست، اما من اين كتاب را به خط مولي محمد هاشم هروي خراساني ديده ام كه در سال هاي 1126 و 1127 هجري فارغ از كتابت آن شده است، و اكثر كتاب انتخاب از «غررالحكم» آمدي است.

[1627] الذريعة، ج 1، ص 92.

[1628] بحارالانوار، ج 53، ص 122.

[1629] مرحوم شيخ آقا بزرگ طهراني، در كتاب الذريعة، ج 20، ص 205، گويد: پاره اي از تراجم اين كتاب در مجله عرفان چاپ شده است.

- بخشهايي از اين

كتاب نيز در نجف و تهران، تحت نام «مؤلفوا الشيعه في صدر الاسلام» چاپ شده است.

[1630] جابر بن يزيد جعفي (متوفي 128 هجري) از اصحاب امام باقر و حامل علوم اهل بيت (ع)، و يكي از حفاظ حديث است كه بزرگاني از عامه همچون شعبي، سفيان ثوري، سفيان بن عيينه، زهير بن معاويه، شريك، و... از او نقل حديث كرده اند، و او را راستگو و پرهيزكار در نقل حديث دانسته اند، و هيچ يك از معاصرينش او را حديث ساز و دروغزن معرفي نكرده است (كتاب الجرح و التعديل، ابن ابي حاتم رازي، ج 2، ص 497 (چاپ بيروت).)

اما چون جابر ايمان به رجعت داشته، جرير، به روايت مسلم در صحيح خود، از او حديثي نقل نمي كند، هر چند كه، به گفته جراح بن مليح، هفتاد هزار حديث از پيامبر (ص) در نزد جابر باشد. (صحيح مسلم، ج 1، ص 15 (چاپ اول))

به گفته مجتهد بزرگ، مرحوم محمد حسين آل كاشف الغطاء، پاره اي از علماي جرح و تعديل عامه هرگاه ذكري از بعض از بزرگان روات و محدثين شيعه مي نمايند و هيچ گونه دستاويزي براي طعن در وثاقت و صداقت و درستي او نمي يابند، او را به اتهام اعتقاد به رجعت مي رانند، آنچنان كه گويا او بتي را پرستش نموده يا براي خداي تعالي شريكي قائل شده است. (اصل الشيعه و اصولها، ص 36 (چاپ بيروت)).

[1631] سوره كهف، آيات 9 تا 26.

[1632] سوره بقره، آيه 259.

[1633] برخي از مفسرين گفته اند كه مراد عزير است.

[1634] مؤلفو الشيعه، ص 37.

[1635] اين نظريه سيد مرتضي است (به نقل علامه مجلسي در بحارالانوار، ج 53، ص 138).

[1636] سوره نمل، آيه 83.

[1637]

بحارالانوار، ج 53، ص 40.

[1638] سوره كهف، آيه 47.

[1639] بحارالانوار، ج 53، ص 52 - 51.

[1640] مؤلفو الشيعه، ص 37.

[1641] صحيح مسلم، ج 1، ص 15)چاپ اول)

سيد بن طاووس (ره)، در كتاب طرائف، ص 191، پس از نقل اين دو روايت از صحيح مسلم فرموده: بنگر! (خدايت رحمت كند) كه چگونه اين جماعت انتفاع از هفتاد هزار حديث پيامبرشان را بر خود حرام كرده اند، رواياتي كه راوي آن امام باقري است كه از بزرگان اهل بيت اوست، اهل بيتي كه رسول خدا (ص) تمسك به ايشان را امر فرموده بود. مگر اكثر مسلمين، يا همگي آنان زنده شدن پاره اي از مردگان در دنيا را نقل نكرده اند؟ مگر زنده شدن مردگان در گور براي سؤال را روايت ننموده اند؟ مگر قصه اصحاب كهف در قرآن نيست؟ مگر آيه «الم تر الي الذين خرجوا من ديارهم و هم الوف حذرالموت فقال لهم اله موتوا ثم احياهم» (آيا نديدي آناني را كه از ترس مرگ از ديار خود خارج شدند در حالي كه هزاران تن بودند، پس خدا ايشان را فرمود كه بميريد، سپس آنها را زنده كرد) متضمن زنده گردانيدن مردگان نيست؟ مگر هفتاد تن همراهان موسي (ع) را صاعقه قهر به كام خود نكشيد، آن گاه پس از مرگ خداوند ايشان را زنده كرد؟ مگر از مردگاني كه عيسي بن مريم (ع) ايشان را زنده كرد داستانها نياورده اند؟ پس چه فرقي ما بين اين ها و احاديثي كه اهل بيت (ع) و شيعيانشان در خصوص رجعت روايت كرده اند مي باشد؟ و جابر در اين باب چه گناه و تقصيري دارد كه حديثش از درجه اعتبار ساقط است؟.

[1642] صحيح مسلم،

ج 1، ص 15 (چاپ اول)

سيد بن طاووس (ره)، در كتاب طرائف، ص 191، پس از نقل اين دو روايت از صحيح مسلم فرموده: بنگر! (خدايت رحمت كند) كه چگونه اين جماعت انتفاع از هفتاد هزار حديث پيامبرشان را بر خود حرام كرده اند، رواياتي كه راوي آن امام باقري است كه از بزرگان اهل بيت اوست، اهل بيتي كه رسول خدا (ص) تمسك به ايشان را امر فرموده بود. مگر اكثر مسلمين، يا همگي آنان زنده شدن پاره اي از مردگان در دنيا را نقل نكرده اند؟ مگر زنده شدن مردگان در گور براي سؤال را روايت ننموده اند؟ مگر قصه اصحاب كهف در قرآن نيست؟ مگر آيه «الم تر الي الذين خرجوا من ديارهم و هم الوف حذرالموت فقال لهم اله موتوا ثم احياهم» (آيا نديدي آناني را كه از ترس مرگ از ديار خود خارج شدند در حالي كه هزاران تن بودند، پس خدا ايشان را فرمود كه بميريد، سپس آنها را زنده كرد) متضمن زنده گردانيدن مردگان نيست؟ مگر هفتاد تن همراهان موسي (ع) را صاعقه قهر به كام خود نكشيد، آن گاه پس از مرگ خداوند ايشان را زنده كرد؟ مگر از مردگاني كه عيسي بن مريم (ع) ايشان را زنده كرد داستانها نياورده اند؟ پس چه فرقي ما بين اين ها و احاديثي كه اهل بيت (ع) و شيعيانشان در خصوص رجعت روايت كرده اند مي باشد؟ و جابر در اين باب چه گناه و تقصيري دارد كه حديثش از درجه اعتبار ساقط است؟.

[1643] نبهاني، يوسف بن اسماعيل بيروتي، محدث فاضل اهل تسنن، و صاحب تأليفات بسيار از جمله كتاب «الشرف المؤبد لآل محمد» مي باشد. او از

معاصرين سيد شرف الدين است. (الكني و الالقاب، ج 3، ص 205).

[1644] مؤلفو الشيعه، ص 39.

[1645] مناهج المعارف، پاورقي ص 498، به نقل از «مختصر الكلام في مؤلفي الشيعه».

[1646] الطبقات الكبير، ج 2، ص 53 - تاريخ طبري، ج 4، سنه 11، ص 1815.

[1647] صفات الشيعه، ح 41.

در بحارالانوار، ج 53، ص 121، حديث اين گونه نقل شده: شيخ صدوق در كتاب صفات الشيعه، به اسناد خود، از حضرت صادق (ع) روايت نموده كه فرمود: هر كس اقرار به هفت چيز كند، مؤمن است؛ و از جمله اعتقاد به رجعت را شمرد.

[1648] صفات الشيعه، ح 71.

[1649] مرحوم شيخ محمد رضا مظفر، در كتاب «عقائد الشيعه» گويد: گر چه رجعت از اصول اعتقادي شيعه نيست، اما اعتقاد ما به آن به تبع اخبار متواتر صحيح وارده از اهل بيت (ع) مي باشد، آناني كه ما به عصمتشان از هر گونه دروغ و خلاف گويي معتقديم؛ و اين مطلب از امور غيبي است كه آنان بدان خبر داده اند و حتما واقع شدني است. و بر اين اساس است كه رجعت صورت ضروري به خود مي گيرد (پس انكار رجعت به انكار اهل بيت (ع) برمي گردد).

ناباوري رجعت همان ناباوري برانگيخته شدن در روز قيامت است، آن گونه كه قرآن حكايت مي كند كه آن ناباور گفت: اين استخوان هاي پوسيده را كي زنده مي كند؟ (سوره يس، آيه 78). (عقائد الشيعه، ص 63 - 61).

[1650] من لا يحضره الفقيه، ج 3، باب المتعه، ص 219 - وسائل الشيعه، ج 14، ص 438.

[1651] بحارالانوار، ج 53، ص 122.

[1652] بحارالانوار، ج 53، ص 139 - الايقاظ، ص 43 - مناهج المعاف، ص 495.

[1653] اوائل المقالات

في المذاهب و المختارات، ص 13.

و در صفحه 50 كتاب، تحت عنوان، «القول في الرجعة»، پس از بيان چگونگي رجعت، شيخ مفيد گويد: «اماميه همگي بر اين باورند مگر گروه اندكي از ايشان كه اخبار وارده در خصوص رجعت را تأويل كرده و به صورت ديگر وصف نموده اند».

در بين شيعه بوده اند كساني كه رجعت را تأويل نموده و گفته اند كه معني رجعت، بازگشت دولت، و امر و نهي به دست ائمه شيعه است، بي آنكه اشخاص رجعت كنند و مردگان زنده شوند.

اين تأويل صحيح نيست، زيرا رجعت با ظواهر اخبار ثابت نگشته تا تأويل پذير باشد. و چگونه مي توان چيزي را كه به استناد آيات و اخبار صحيح به آن قطع و يقين است تأويل كرد؟ بلكه رجعت به معناي بازگشت پاره اي از نيكان بسيار نيك و بدان بسيار بد، به دنيا، در زمان قيام قائم (ع) طبق روايات متواتره صحيح قطعي است (ر. ك. بحارالانوار، ج 53، ص 139 - 138).

[1654] شرح عقائد صدوق يا تصحيح الاعتقاد، ص 40.

[1655] سؤالاتي كه از ساري مازندران در خصوص رجعت و... از وي پرسيده بودند (اوائل المقالات، پاورقي ص 50).

[1656] بحارالانوار، ج 53، ص 136.

[1657] زيرا گروه اندكي از شيعيان آن زمان را عقيده چنين بوده است كه رجعت يعني بازگشت دولت آل محمد در زمان قائم (عج)، نه رجوع بدنهاي ايشان.

[1658] بحارالانوار 7 ج 53، ص 138.

[1659] به نقل علامه مجلسي در بحار، ج 53، ص 140، سيد بن طاووس، در كتاب «سعدالسعود»، اين روايت را از حميدي صاحب كتاب «جمع بين صحيحين» نقل كرده است.

[1660] سوره بقره، آيه 243.

[1661] به نقل تفاسير، خداوند آنان را پس

از گذشت زماني به دعاي «حزقيل» كه از پيامبران بني اسرائيل بود زنده نمود.

[1662] كشف المحجة، فصل 76.

[1663] اصل الشيعه و اصولها، ص 36.

[1664] فهرست ابن النديم، تكمله، ص 8.- كامل اين گفتگو در ذيل حالات مؤمن طاق نقل شده است.

[1665] سيد حميري از اين اعتقاد خود در مجلس منصور دوانيقي، آن گاه كه سوار قاضي به منصور گفت كه او قائل به رجعت است، دفاعي محكم و متين و مستند به آيات و روايات نمود و در پايان به عنوان نتيجه گفت: رجعتي را كه من بدان معتقدم، مسئله اي است كه قرآن به آن ناطق و سنت پيامبر (ص) بر آن شاهد است. (مشروح بيان سيد، در فصول المختاره، ص 61 و بحارالانوار، ج 10، ص 232 و ج 53، ص 131 نقل شده است).

[1666] الاغاني، ج 7، ص 242 (چاپ مصر) - الامام الصادق، محمد ابوزهره، ص 240.

[1667] الكني و الالقاب، ج 1، ص 232.

[1668] و از متأخرين نيز بر اعتقاد شيعه به رجعت تاخته اند كه مرحوم كاشف الغطاء، در كتاب «اصل الشيعه و اصولها» ص 35، با كلام مستدل و متين به نسبت هاي ناروا پاسخ گفته است. مرحوم محمد رضا مظفر نيز، در كتاب عقائد الشيعه، ص 62، در اين زمينه به دفاع برخاسته است.

[1669] رجال الطوسي، ص 334.

[1670] رجال كبير، ص 370 - تنقيح المقال، ج 3، ص 316، رديف 13028.

[1671] روضه كافي، ج 119، ص 128 - محاسن، ج 1، ص 146 - بحارالانوار، ج 47، ص 342.

[1672] رجال الطوسي، ص 336.

[1673] فهرست طوسي، ص 366.

[1674] رجال نجاشي، ص 448، رديف 1210، (چاپ قم).

[1675] رجال كشي، ص 309.

[1676] رجال كشي، ص 310.

[1677]

خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 130.

[1678] خلاصةالاقوال، علامه حلي، ص 131 و تحت نام رجال علامه حلي، ص 266.

[1679] خلاصةالاقوال، علامه حلي، ص 131 و تحت نام رجال علامه حلي، ص 266.

[1680] رجال كشي، ص 310

- كشي پس از نقل اين روايت گويد: ابن الهروي، مجهول است، و با توجه به آن چه درباره يونس بن ظبيان نقل شده، اين حديثي غير صحيح است.

- محدث نوري براي اثبات صحت خبر، همين روايت را از «سرائر» ابن ادريس، مستطرفات جامع بزنطي نقل مي كند.

[1681] در كامل الزيارات، به جاي «صلي الله عليك»، «السلام عليك» آمده است.

[1682] تا اينجا در امالي طوسي، ج 1، ص 53، نيز آمده است - با اين تفاوت كه به جاي يونس بن ظبيان، يونس بن يعقوب و به جاي آل عثمان، آل حكم بن ابي العاص ذكر شده، و سؤال كننده از امام، خود حسين بن ثوير است.

[1683] فروع كافي، ج 4، كتاب الحج، باب زيارت قبر ابي عبدالله الحسين (ع)، ص 575 - من لايحضره الفقيه، ج 2، باب زيارت قبر ابي عبدالله الحسين (ع)، ص 361 - تهذيب الاحكام، ج 6، باب زيارت قبر ابي عبدالله الحسين (ع)، ص 54 - كامل الزيارات، باب 79، ص 198 - مفاتيح الجنان، اولين زيارت مطلقه امام حسين (ع).

[1684] خاتمه مستدرك الوسائل، فائده 10، ص 861.

[1685] شيخ طوسي، در رجالش، ص 364 و ص 395، گويد: به عقيده و نظر من، يونس ثقه است.

[1686] رجال نجاشي، ص 311 - خلاصةالاقوال، ص 89 و تحت نام رجال علامه حلي، ص 184.

[1687] مرحوم ميرداماد در «الرواشح السماويه»، راشحه سوم، ص 45، در طبقات اصحاب اجماع گويد: افقه طبقه سوم اصحاب اجماع، يونس بن عبدالرحمن است.

[1688] رجال

كشي، ص 311.

[1689] رجال كشي، ص 311.

[1690] رجال كشي، ص 410.

[1691] رجال نجاشي، ص 311 - خلاصه، علامه حلي، ص 89 و تحت نام رجال علامه حلي، ص 184.

[1692] رجال كشي، ص 409 - رجال نجاشي، ص 312 - 311 - رجال علامه حلي، ص 185.

[1693] رجال كشي، ص 414 و ص 415.

[1694] «عمل يوم و ليله»، (رجال ابن داود، جزء اول، باب الياء).

[1695] رجال نجاشي، ص 312 - خلاصةالاقوال، علامه حلي، ص 89 - جامع الروات، ج 2، ص 356.

[1696] رجال كشي، ص 410.

[1697] فهرست طوسي، ص 367، تا اينجا از فهرست طوسي و از اينجا به بعد از رجال نجاشي نقل شده است.

[1698] رجال نجاشي، ص 312.

[1699] فهرست ابن النديم، ص 309.

- عبدالحليم جنيد، در كتاب «الامام جعفر الصادق» (ع) ص 240، گويد: يونس بن عبدالرحمن كتابي در اصول داشته است.

[1700] اختيار معرفة الرجال، ص 487.

[1701] اختيار معرفة الرجال، ص 488.

- مرحوم سيد محسن امين در اعيان الشيعه، ج 52، ص 106، در ذيل اين روايات گويد: ظاهرا يونس با آنان سخني مي گفته كه در حد درك و فهم آنان نبوده است؛ گر چه سخن، درست و صواب بوده اما شنوندگانش تاب تحمل آن را نداشته اند؛ و به همين جهت امام او را از چنين تكلمي منع كرد و امر فرمود كه گفته هايش در سطح دانش آنان باشد تا اينكه گوينده كلام را به دروغ منسوب نكنند و عيب و طعنش ننمايند. و سر به زير افكندن امام به هنگام بدگويي بصريون از يونس، و پاسخ ندادن حضرت نيز بر همين اساس بود؛ چون از طرفي يونس را كاملا مي شناخت (و نمي توانست آنان را تأييد

كند)، و از طرف ديگر اگر آنان را محكوم مي كرد مفسده قدح امام در ذهنشان مي آمد، و اشاره حضرت به همين نكته بود آنجا كه فرمود: گويا مي خواهي خداوند نيز تكذيب شود. و لذا به يونس دستور فرمود كه با آنان مرافقت كند «ارفق بهم» و جهت آن را كوتاهي سطح انديشه و عقل آنان ذكر كرد «فان عقولهم لا تبلغ».

[1702] اختيار معرفة الرجال، ص 488.

- مرحوم سيد محسن امين در اعيان الشيعه، ج 52، ص 106، در ذيل اين روايات گويد: ظاهرا يونس با آنان سخني مي گفته كه در حد درك و فهم آنان نبوده است؛ گر چه سخن، درست و صواب بوده اما شنوندگانش تاب تحمل آن را نداشته اند؛ و به همين جهت امام او را از چنين تكلمي منع كرد و امر فرمود كه گفته هايش در سطح دانش آنان باشد تا اينكه گوينده كلام را به دروغ منسوب نكنند و عيب و طعنش ننمايند. و سر به زير افكندن امام به هنگام بدگويي بصريون از يونس، و پاسخ ندادن حضرت نيز بر همين اساس بود؛ چون از طرفي يونس را كاملا مي شناخت (و نمي توانست آنان را تأييد كند)، و از طرف ديگر اگر آنان را محكوم مي كرد مفسده قدح امام در ذهنشان مي آمد، و اشاره حضرت به همين نكته بود آنجا كه فرمود: گويا مي خواهي خداوند نيز تكذيب شود. و لذا به يونس دستور فرمود كه با آنان مرافقت كند «ارفق بهم» و جهت آن را كوتاهي سطح انديشه و عقل آنان ذكر كرد «فان عقولهم لا تبلغ».

[1703] اختيار معرفة الرجال، ص 489 - 488.

[1704] اختيار معرفة الرجال، ص 485.

[1705] تحفة الاحباب،

ص 425.

[1706] اختيار معرفة الرجال، ص 485.

[1707] تحفةالاحباب، ص 425 - در مجالس المؤمنين، ج 1، ص 411، معني چنين شده است: بيست سال روزه داشتم و بيست سال مسائل مردم را جواب گفتم - در تنقيح الامقال، ج 3، ص 339، چنين بيان شده است:... بيست سال دعا كردم و از خدا مسئلت نمودم آن گاه دعايم مستجاب شد.

[1708] اختيار معرفة الرجال، ص 489.

[1709] علل الشرايع، ج 1، ص 235 - كتاب الغيبة، طوسي، ص 43 - 42.

[1710] اختيار معرفة الرجال، ص 484 - خلاصة الاقوال، حلي، ص 89.

[1711] اختيار معرفة الرجال، ص 484.

[1712] اختيار معرفة الرجال، ص 484.

[1713] در روايت ديگر است كه فضل گفت: يونس پنجاه و يك حج به جا آورد، و آخرين حجش به نيابت حضرت رضا (ع) بود. (اختيار معرفة الرجال، ص 488.).

[1714] اختيار معرفة الرجال، ص 485.

[1715] در رجال ابن داود جزء اول باب الياء، به جاي علم ائمه، علم انبياء ذكر شده است.

[1716] اختيار معرفة الرجال، ص 485.

- مرحوم سيد محسن امين، در اعيان الشيعه، ج 52، ص 104، گويد: منظور از علم ائمه، اسرار علوم غريبه و معجزات؛ منظور از جابر، جابر جعفي؛ و منظور از سيد، سيد حميري است.

[1717] اختيار معرفة الرجال، ص 486 - 485.

[1718] اختيار معرفة الرجال، ص 486.

- گرچه اين روايت را كشي تحت عنوان يونس بن عبدالرحمن آورده، اما ظاهرا مراد از يونس، يونس بن يعقوب بجلي است، چون كشي خود متن اين حديث را تحت عنوان يونس بن يعقوب (اختيار معرفة الرجال، ص 388) نيز ذكر كرده است.

و از آنجايي كه يونس بن يعقوب (به گفته صدوق و كشي) در ابتداي امر، فطحي مذهب

بوده (تنقيح المقال، ج 3، ص 345 و اختيار معرفة الرجال، ص 385) عبارت عاقبت به خيري با او تناسب بيشتري دارد.

[1719] اختيار معرفة الرجال، ص 488 - 487.

- در تنقيح المقال، ج 3، ص 340، آمده است كه حضرت دو نوبت فرمود: خدا يونس را رحمت كند، خوب بنده اي بود براي خدا.

[1720] اختيار معرفة الرجال، ص 496.

[1721] اختيار معرفة الرجال، ص 501.

[1722] اختيار معرفة الرجال، ص 496.

[1723] رجال كبير، ص 377 - جامع الروات، ج 2، ص 357.

[1724] رجال علامه حلي، ص 184.

[1725] رجال الطوسي، ص 337.

[1726] تنقيح المقال، ج 3، ص 343، رديف 13361.

[1727] جامع الروات، ج 2، ص 360.

- علامه مامقاني گويد: صدوق (ره)، و ديگران، گفته اند كه جد يونس بن عمار، فيض است و جد اسحاق بن عمار، حيان است؛ و اسحاق را برادر يونس دانسته اند، پس چگونه ممكن است كه اين دو برادر باشند؟ اگر براي رفع اشكال آنان را برادر مادري بدانيم، نه برادر پدر و مادري، اين خلاف ظاهر است؛ مگر آنكه اين گفته را بپذيريم كه حيان، پدر عمار، معروف به فيض بوده است (تنقيح المقال، ج 3، ص 343).

[1728] تهذيب الاحكام، ج 6، كتاب المكاسب، ص 333 - 332 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 142 - تنقيح المقال، ج 3، ص 343

- در فروع كافي، ج 5، كتاب المعيشة، ص 109، اين روايت نقل شده با اين تفاوت كه به جاي يونس بن عمار، يونس بن حماد ذكر شده است.

[1729] تحف العقول، حكم و مواعظ حضرت موسي بن جعفر (ع)، ح 20، ص 434 - بحارالانوار، ج 10، ص 247.

[1730] اختيار معرفة الرجال، ص 433

- مجالس المؤمنين، مجلس پنجم، ص 388.

- در فروع كافي، ج 5، كتاب المعيشة، ص 112، و در من لايحضره الفقيه، ج 3، باب المعايش و المكاسب، و در وسائل الشيعه، ج 12، ص 139، اين حديث با اندكي تفاوت آمده است.

[1731] بحارالانوار، ج 48، ص 136 و ج 75، ص 379.

[1732] اصول كافي، ج 2، باب نفرين بر دشمن، ص 371.

[1733] كه با همان دستان ناقص خود اشاره مي كرد و مي گفت: «يا قوم اتبعوا المرسلين» (سوره يس، آيه 20)، اي مردم رسولان خدا را پيروي كنيد.

- چون اين مطلب مربوط به مؤمن آل ياسين است، مرحوم مجلسي، ذكر مؤمن آل فرعون به جاي مؤمن آل ياسين را از اشتباهات راويان و كاتبان اين حديث مي داند (اصول كافي (ترجمه و شرح آقاي مصطفوي) ج 3، ص 359).

[1734] اصول كافي، ج 2، ص 200 و 371.

[1735] رجال الطوسي، ص 335.

[1736] رجال الطوسي، ص 363.

[1737] رجال الطوسي، ص 394.

[1738] رجال الطوسي، ص 363.

- و در فهرست طوسي، ص 368 گويد: يونس كتابي دارد كه جماعتي از او نقل كرده اند.

[1739] رجال نجاشي، ص 311.

[1740] تنقيح المقال، ج 3، ص 344، رديف 13365.

[1741] خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 89.

[1742] تنقيح المقال، ج 3، ص 344.

[1743] اختيار معرفة الرجال، ص 388.

[1744] يا حضرت موسي بن جعفر (ع).

[1745] اختيار معرفة الرجال، ص 388.

[1746] اختيار معرفة الرجال، ص 386 - رجال كبير، ص 381.

[1747] اختيار معرفة الرجال، ص 387 - رجال كبير، ص 381.

[1748] يا چهل روز (ترديد از راوي است).

[1749] اختيار معرفة الرجال، ص 386 - رجال كبير، ص 381.

4- در مكتب امام جعفر صادق عليه السلام

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: در مكتب امام جعفر صادق عليه السلام/ محمدحسين

نوحه خوان، 1343

مشخصات نشر: قم: مدين 1387.‮

مشخصات ظاهري: 782] ص.‮

فروست:...سري كتابهاي آموزشي معلم 10.‮

شابك: 90000 ريال‮ 978-964-8901-53-5

وضعيت فهرست نويسي: فاپا (چاپ دوم)

يادداشت: چاپ اول: 1385 (فيپا).

يادداشت: چاپ دوم.

يادداشت: كتابنامه: ص. [779] - 782؛ همچنين به صورت زيرنويس.

موضوع: جعفربن محمد(ع)، امام ششم، 83 - 148ق. -- احاديث

موضوع: احاديث شيعه -- قرن 14

رده بندي كنگره: BP45/2 /ن9د4 1387

رده بندي ديويي: 297/9553

شماره كتابشناسي ملي: م85-34739

پيشگفتار

«اي رسول من، مردم را به سوي خداي خود با حكمت و موعظه ي نيكو دعوت كن و با بهترين راه دعوت، با آنان مناظره كن.» [1].

«كيست كه گفتارش بهتر و نيكوتر باشد از آن كس، كه مردم را به سوي خدا بخواند، و عمل نيكو كند، و بگويد كه من تسليم پروردگارم.» [2].

«چون پروردگارم از آنان كه كتاب آسماني به آنها داده شد پيمان گرفت كه: حتما آن را براي مردم بيان و ابلاغ كنند، آنها كتاب را پشت سر انداختند و به قيمتي نازل فروختند، و چه بد معامله اي كردند.» [3].

حضرت امام جعفر صادق (ع) فرمودند:

«جايگاه و منزلت مردم نزد ما را از اندازه ي رواياتي كه از ما نقل مي كنند بشناسيد.» [4].

حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند:

«خداوند شاداب و خرم گرداند بنده اي را كه گفتار مرا بشنود و آن را بفهمد و سپس از طرف من به ديگران برساند.» [5].

حضرت امام باقر عليه السلام فرمودند:

[صفحه 6]

«همانا حديث و سخن ما دلها را زنده مي كند.» [6].

حضرت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند:

«با يكديگر مذاكره ي (علمي) و ملاقات كنيد و حديث بگوييد؛ زيرا حديث دلها را صيقل مي دهد. همانا دلها همچون شمشير زنگار

مي گيرد و صيقل دهنده ي آنها حديث است.» [7].

حضرت امام باقر عليه السلام فرمودند:

«در طلب دانش بكوشيد؛ زيرا سوگند به آن كه جانم در دست اوست، اگر يك حديث درباره ي حلال و حرام از فردي راستگو فراگيري، بهتر است از دنيا و همه ي زر و سيمي كه داري.» [8].

حضرت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند:

«هر كس دو حديث سودمند براي خود بياموزد يا آنها را به ديگري آموزش دهد كه از آن دو حديث بهره مند شود، بهتر از شصت سال عبادت است.» [9].

حضرت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند:

«هر كس به امت من حديثي رساند كه به سبب آن سنتي برپاي شود يا در بدعتي رخنه افتد (آن را از بين ببرد) بهشت از آن او باشد.» [10].

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

«يك حديث بفهمي بهتر است از آن كه هزار حديث (نفهميده) نقل كني.» [11].

[صفحه 7]

حضرت امام جعفر صادق (ع) فرمودند:

«آن كه حديث ما را روايت كند و بدان وسيله دلهاي شيعيان ما را قوي و استوار گرداند از هزار عابد برتر است.» [12].

حضرت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند:

«هر كس از امت من چهل حديث حفظ داشته باشد، خداوند در روز رستاخيز او را فقيه و عالم برانگيزد.» [13].

حضرت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند:

«هر كس حديثي از من به او برسد و آن را انكار كند، در روز رستاخيز من بر ضد او دادخواهي كنم. پس هر گاه حديثي از من به شما رسيد كه نمي دانيد از من است يا نه، بگوييد: خدا بهتر مي داند.» [14].

حضرت رسول خدا

(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند:

«هر كس حديثي از من به او رسد و آن را دروغ بشمارد، هر آينه سه كس را تكذيب كرده است: خدا و رسول او و كسي كه حديث را برايش بازگو كرده است.» [15].

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

«هر گاه حديثي را درست فهميدي و معنايش را رساندي هر گونه كه مي خواهي آن را بيان كن.». [16].

[صفحه 8]

با توجه به سخنان گهربار اهل بيت عصمت (سلام الله عليهم اجمعين) لازم است به هر صاحب خردي فراگرفتن و حفظ كردن دين، و تبليغ آن به ديگران.

حضرت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) سه بار فرمودند: «خدايا! جانشينان مرا بيامرز.» عرض شد: اي رسول خدا! جانشينان شما چه كساني هستند؟ حضرت فرمودند:

«آنان كه حديث و سنت مرا ابلاغ مي كنند و آن را به امت من آموزش مي دهند.» [17].

[صفحه 9]

تشيع در دوره ي امام صادق عليه السلام

حضرت امام جعفر صادق

امام جعفر بن محمد بن علي بن حسين عليه السلام، هنگام طلوع فجر روز جمعه (يا دوشنبه)، هفدهم ربيع الاول سال 80 (يا 83) ق، مصادف با روز ولادت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم)، ديده به جهان گشود.

مادر او فاطمه با كنيه ي ام فروه، فرزند قاسم بن محمد بن ابي بكر و مادر ام فروه، اسماء دختر عبدالرحمان بن ابي بكر بود. امام مادر خويش را به نيكي ياد مي كرد پارسايي، ايمان و نيكوكاري او را مي ستود.

ابوعبدالله، ابواسماعيل و ابوموسي كنيه هاي حضرت كه به مورد اول شهرت دارد و مشهورترين لقبهاي حضرت، صادق گفته شده است. [18] نشان انگشتري امام، ماشاءالله، لا قوة الا بالله و استغفرالله بود و البته چند جمله ي ديگر نيز روايت شده است.

براي امام ده فرزند به نام هاي: اسماعيل امين، عبدالله افطح، امام موسي كاظم عليه السلام، محمد ديباج، اسحاق، عباس، علي، فاطمه كبرا، فاطمه صغرا و اسماء با كنيه ي ام فروه نام برده اند.

در دوران زندگي امام صادق عليه السلام، شش خليفه اموي و عباسي به نام هاي هشام بن عبدالملك، يزيد ناقص، ابراهيم بن وليد، مروان بن محمد، سفاح و منصور، حكم راندند.

[صفحه 10]

امام صادق عليه السلام پس از 34 سال امامت و رهبري، در 68 (يا 65) سالگي در سال 148 هجري در مدينه به شهادت رسيدند و در قبرستان بقيع آرميدند.

اوضاع سياسي دوران امام صادق

اشاره

امامان شيعه در دوران زندگاني خود، فعاليت هاي گوناگون و موضع گيري هاي متفاوتي متناسب با محيط اجتماعي و شرايط سياسي و اوضاع عقيدتي زمان خود مي گرفتند. از اين رو، بدون نشان دادن نمايي از آن دوران، نمي توان به علل و عوامل آن شيوه ها و عملكردها پي برد.

دوران امام صادق عليه السلام دوره ي فتنه ها، جنگ ها و جنبش هاي سياسي درگير با يكديگر و دوره ي ظهور گرايش هاي مذهبي گوناگون و نحله هاي انحرافي نظير غلات، ملحدان، زنديقان و شكاكان در دين بود.

در اين دوران كه آزادي سياسي و مذهبي در حد گسترده اي وجود داشت، درهاي گفتگو و ارتباطات فرهنگي به روي فرهنگ هاي بيگانه نيز گشوده شده و مناسبات و اوضاع سياسي، اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي و نظامي، در حال دگرگوني و تغييرهاي جدي و اساسي بود.

بررسي اوضاع سياسي، اجتماعي و فرهنگي اين دوران، ما را در درك صحيح از موضع گيري ها و اقدامات امام صادق عليه السلام در دوره ي امامت آن حضرت كمك خواهد كرد.

در آن زمان، چند حزب بزرگ سياسي در جامعه اسلامي مطرح بودند كه بني اميه و بني هاشم از آن جمله اند و هنوز در

قرن اول هجري، بني عباس رسميت نداشتند و فعاليت سياسي خود را در كنار علويان انجام مي دادند. اما از اوايل قرن دوم هجري، فعاليت بني عباس به شكل رسمي تري آغاز شد و دعوت عباسيان در

[صفحه 11]

دوران امام باقر عليه السلام پس از مرگ ابوهاشم در سال 98 ق، شروع شده و در سال 100 ق، شكل رسمي به خود گرفت. [19] البته چون امكان فعاليت مستقل نداشتند و محبوبيت مطلق از آن علويان بود، آنان به ناچار با استفاده از پايگاه اجتماعي و مذهبي علويان كه مصاديق آن اهل بيت عليهم السلام بودند، به بهره برداري از اين موقعيت ويژه پرداختند. از طرفي، قيام هاي زيد و فرزندش يحيي در سال هاي 122 تا 125 ق، موج فراگيري در ايران ميان مواليان و خراسانيان ايجاد كرد. فرياد مظلوميت شيعيان از كربلا تا شهادت زيد و يحيي، بر محبوبيت اهل بيت عليهم السلام افزوده و بستر مناسبي براي فعاليت سياسي آل عباس فراهم ساخته بود.

سلسله جنبش هاي خوارج در عراق و حجاز تا ارمنستان و آذربايجان در حدود سه دهه ي اول قرن دوم، بخش بزرگي از قلمرو امويان را به آشوب كشاند. [20] رفته رفته بخش هاي شرقي حكمراني اموي، از قلمرو حكومت جدا شد و دعوت عباسيان با شتاب بيشتر گسترش يافت و در سال هاي 127 - 129 ق، به وسيله ي ابومسلم به قيام مسلحانه تبديل گرديد. [21] آنان با شعار خون خواهي يحيي و دفاع از آل علي عليه السلام و الرضا من آل محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) كار خويش را پيش بردند. ابومسلم، جسد يحيي را با احترام دفن و به مدت يك هفته براي او عزا برپا كرد و

خراسانيان به مدت يك سال، تمام نوزادان پسر خود را يحيي نام نهادند. [22].

[صفحه 12]

شعارهاي عباسيان كاملا جنبه ي سياسي داشت و فاقد رگ و ريشه ي شيعي بود و اين جريان حساس و مهمي بود كه بر بسياري از شيعيان و علويان پوشيده ماند و خواسته، يا ناخواسته، يا از سر سادگي و هواپرستي و رياست طلبي، با عباسيان هم داستان شدند. [23].

نخستين نبرد سياه جامگان، در شوال سال 129 ق، به پيروزي رسيد و پيروزي هاي پياپي آنان، به فروپاشي امويان انجاميد. سياه جامگان به سوي عراق پيش روي كرده و وارد كوفه شدند و ابوالعباس سفاح را به خلافت انتخاب كردند.

سياست امويان در اداره حكومت و جامعه، به ويژه در دوران پس از هشام بن عبدالملك بر پايه ي فشار و خفقان، تبعيض و خودكامگي، نژادپرستي، اشرافيت و برتري قومي، سياست هاي نادرست اقتصادي، اعمال محروميت هاي اجتماعي در مورد مسلمانان غيرعرب به ويژه شيعيان (عرب و غير عرب)، ترويج فساد و فحشاء، ترك امر به معروف و نهي از منكر و... استوار بود. در اين رهگذر، علويان، شيعيان و نيز امامان شيعه بايد بيشترين محروميت و فشار را متحمل مي شدند.

به نظر مي رسيد با روي كار آمدن عباسيان، از اين فشارها كاسته خواهد شد و امور رو به سامان خواهد نهاد. اما بر خلاف انتظار، دوران كوتاه سفاح، به تصفيه حساب هاي شخصي و سياسي با امويان و كشتار جمعي آنان در مراكز گوناگون گذشت. به دستور سفاح در موصل جنايتي رخ داد. آنها يازده هزار تن از مردان آن ديار را از دم تيغ گذراندند و هنگامي كه صداي گريه و شيون زنان و كودكان داغديده را شنيدند، آنان را

نيز كشتند. اين كشتار جمعي سه روز به طول

[صفحه 13]

انجاميد؛ البته عباسيان در اين ماجرا، همه سربازان زنگي خود را كه به همراه داشتند را هم به قتل رساندند. [24].

سفاح با شيعيان كاري نداشت و در دوره ي چهار ساله ي خلافتش، برخورد تندي با آنان نكرد و شايد اين به دليل دوري امام صادق عليه السلام از صحنه ي فعاليت سياسي و مبارزاتي بود. از طرفي، هنوز به علويان احساس نياز مي شد و راندن آنان از صحنه در آغاز خلافت، خطرهاي فراواني در پي داشت، به ويژه كه مركز خلافت سفاح در كوفه، پايگاه تشيع بود و كارهاي مهم تري نظير كشتن ابوسلمه و سليمان بن كثير، مانع از اقدام بر ضد شيعيان بود. اما با روي كار آمدن منصور دوانيقي، شرايط تغيير كرد و علويان و شيعيان، دشمنان اصلي دستگاه اسلام مرسوم بودند. مناظرات علمي در علوم مختلف كه امام صادق عليه السلام و شاگردان آن حضرت برگزار مي كردند و نوشته هايي كه از شاگردان امام گزارش شده، [25] همگي دليل گستردگي ابعاد گوناگون و ژرفاي عميق علم امام است.

يكي از موفقيت ها و پيروزي هاي امامان صادقين عليهماالسلام در فعاليت هاي فرهنگي، باز گرداندن امامت به جايگاه و شأنيت خاص خود در جامعه بود. پيش از آن، امامان معصوم از آن مقام طرد شده بودند و خلفاي اموي و عباسي، با طرح

[صفحه 14]

جايگزيني فقيهان و عالمان درباري به جاي اهل بيت عليهم السلام، مردم را از امامان دور كردند و آنان را به عنوان مرجعيت ديني معرفي مي كردند. آنها از دوران امام سجاد عليه السلام و امام صادق عليه السلام با معرفي فقهاي سبعه به مردم، همواره در اين مسير گام برمي داشتند. طرح مرجعيت ديني

و الهي امامان شيعه و ارجاع مردم به اهل بيت عليهم السلام، از زمان امام سجاد شروع شد و رفته رفته در دوران امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام تثبيت گرديد.

چنان كه مي دانيم، گردآوري حديث شيعي از صدر اسلام و از زمان خلافت امام علي عليه السلام، در دهه ي چهل هجري آغاز شد و تا سال 329 ق، كه غيبت كبري رخ داد، به درازا كشيد. امامان، احكام ديني را با زاويه ي نگاه شيعي در ميان هواداران گسترش مي دادند و در اين راه، بر نص هاي مورد اعتماد و با دلالت قطعي تكيه مي كردند و احاديث آنها، همگي به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مي رسيد. نخستين اين مجموعه ها را با نام اصول چهارصدگانه مي شناسند. [26] اين هنگامي بود كه ديگر مذهب ها و فرقه هاي اسلامي، براي رسيدن به احكام شرعي كه نصي از كتاب و سنت نداشتند، به حكم عقل، مصالح مرسله، قياس، استحسان و... تن مي دادند...

گفته شده ابوحنيفه چون نصي در موضوعي نمي يافت، به حكم عقل مراجعه مي كرد. [27] امام صادق عليه السلام فرمودند: دين خدا با قياس به دست نمي آيد. [28] در جايي

[صفحه 15]

ديگر، زراره را از اصحاب قياس پرهيز داد و در روايتي، آنان را لعن و نفرين كرد؛ زيرا كلام خداوند و سنت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را تغيير دادند. [29].

حديث شيعه كه تجديد حيات و بلكه پيدايش خود را مرهون تلاش هاي صادقين عليهم السلام مي داند، در طبقه اول محدثان خود، در اختيار مرداني قرار گرفت كه مصاديق بارز علم و تقوا بودند. آنان با درك صحيح از شرايط سياسي، اجتماعي و فرهنگي شيعه و نيز محدوديت هاي امامان

خود و با دقت و دلسوزي، مواريث اهل بيت عليهم السلام را تحويل گرفتند و در خفا و پنهاني به رونويسي و نشر آن اقدام نمودند و موجب شدند تا به دور از مطامع اغيار، در اختيار مشتاقان فقه و حديث اهل بيت عليهم السلام قرار گرفته و اساس مذهب جعفري جاودانه بماند. [30].

شيعيان در اين دوران به چند دسته تقسيم مي شدند: برخي به شاگردي نزد امام مشغول بودند؛ برخي كه در دوردست زندگي مي كردند، به شيعيان شناخته شده مراجعه مي كردند؛ عده اي نيز به حكومت نوپاي عباسيان متمايل شده بودند؛ جريان زيديه هم، جماعتي را به خود جذب كرده بود؛ گروهي در تحير و سردرگمي به سر مي بردند؛ و شيعيان افراطي، گرفتار غلو بودند. اعتقاد آنان در مورد مهدويت امام باقر عليه السلام، نبوت و الوهيت امامان از يك سو، و لاابالي گري آنان در فروعات و اخلاقيات و ارتكاب انواع محرمات و مفاسد از ديگر سو، شأن شيعه و ائمه عليهم السلام آنان را مي كاست و گاه آنان را به انزوا مي كشيد. از اين رو، امام يكي از مهم ترين وظايف خود را برخورد با اين كج انديشي ها مي دانست.

[صفحه 16]

امام و غلات

اميرمؤمنان علي عليه السلام فرمودند:

«يهلك في رجلان؛ محب مفرط، يضعني غير موضعي، و يمدحني بما ليس في، و مبغض مفتر يرميني بما أنا منه بري ء». [31].

افراط و تفريط، همواره دو آفت بزرگ اديان و مذاهب بوده و عوامل گوناگون دروني و بروني، آيين ها را در معرض اين خطر قرار مي دهد. عشق مفرط، جهل و ناداني، دفاع ناآگاهانه و بد، دنيا خواهي، قدرت طلبي، ترويج عقايد افراطي از سوي دشمنان، وجود عالمان متهتك خلافت قلمداد شدند و سرانجام امام صادق عليه السلام به دستور

منصور در مدينه به شهادت رسيدند. [32] دوران امام صادق عليه السلام از نظر سياسي، دوره ضعف و تزلزل امويان و گسترش شورش ها، قيام ها، جنگ ها و نبردها، و فروپاشي و پيدايي حكومتهاست.

فعاليت هاي فرهنگي و سياسي - اجتماعي

فعاليت هاي فرهنگي

پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) با آموزه هاي ديني خويش، حيات طيب و جاودانه را براي انسان هاي آلوده به انواع مظاهر جهل و شرك به ارمغان آورد و آنان را از حضيض ذلت، به اوج عزت ارتقا داد. اين بيداري جامعه براي امويان غيرقابل تحمل بود؛

[صفحه 17]

زيرا با موجوديت آنان تضاد داشت. از اين رو، با استقرار امپراتوري اموي، خفقان، تحريف حقيقت ها، و تبليغات شديد در نمازهاي جمعه و جماعات به وسيله ي دستگاه هاي تبليغاتي اموي و با استفاده از شاعران، محدثان و قصه سرايان براي تثبيت پايه هاي قدرتشان گسترش يافت. تفكر جبري گري، كارآمدترين حربه ي تبليغاتي بود كه همه كارهاي شنيع حاكمان را زيبا و اعمال باطل آنان را حق جلوه دهد و با زر و زور و تزوير، مردم را به پذيرش ولايت مطلق آنان وادارد. اين تفكر، همه چيز را مطابق مشيت خدا و مشيت را قضاي حتمي، و اراده و عقل را سير آن مي دانست. در واقعه مرجئه از چنين تفكري زاده شد؛ همان كه سخنگوي رسمي سنت و جماعت و مروج جبري گري بود. اينان اعتقاد داشتند هر كس شهادتين را بر زبان راند، مسلمان است و هيچ چيز بر كفر، انسان را از جرگه ي ايمان خارج نمي كند. از اين رو، حفظ حرمت و آبروي مرتكب كبيره، به رغم آن كه هر جنايتي مرتكب شود، لازم است و بايد امر او را به خدا واگذار كرد و خدا بهتر مي داند

كه چه رفتاري با او بكند. اعتقاد ديگر آنان، لزوم اطاعت و پيروي از امام مسلمانان، بود خواه حق باشد و خواه باطل.

در همين حال، تبليغات گسترده عباسيان عليه امويان به آگاهي سياسي - فرهنگي مردم انجاميد و شرايط سياسي، اجتماعي و فرهنگي را به وجود آورد كه ميدان را براي ظهور و خودنمايي اربابان مذاهب و نحله هاي فكري و علمي آماده كرد. حاكمان به امور سياسي و نزاع بر سر قدرت مشغول بودند و رجال علمي و فرهنگي، از اين فرصت استفاده كردند و به اين امور پرداختند. فرقه هاي گوناگون براي تبيين عقايد و مرام خود به صحنه هاي علمي و مناظرات كشيده شده و بسياري از مردم، گرفتار افراط و تفريط در اعتقادات و گرايش به فرقه هاي سياسي

[صفحه 18]

- مذهبي شدند. ازاين رو، موقعيت براي تقويت پايه هاي عقيدتي مذهبي تشيع فراهم گرديد و امام عليه السلام با استفاده از ابزار و روش هاي گوناگون آموزشي و تربيتي، بزرگ ترين نقش را در گسترش فرهنگ تشيع و انديشه هاي شيعي و تربيت و آموزش شاگردان و نخبگان ديني ايفا كرد.

امام صادق عليه السلام در حدود چهارده سال تحت تربيت و پرورش جد بزرگوارش امام سجاد عليه السلام و حدود سي سال زير نظر پدر گرامي اش امام باقر عليه السلام قرار داشت. زندگي علمي - فرهنگي امام صادق عليه السلام، امتداد فعاليت هاي پدر و جدش بود. تأكيد بر اين نكته ضروري است كه امام سجاد عليه السلام بذرهاي فرهنگ اسلامي را در مدينه كاشت كه آثار علمي بزرگي از آن سر برآورد، بعد امام باقر عليه السلام آن آثار را پرورش داد و سپس امام صادق عليه السلام آن را گسترش داد، [33] به گونه اي كه اين

موقعيت، زمينه را براي پديد آمدن علومي چون قرائت و تفسير قرآن، حديث، فقه، كلام، طب، فلسفه، نجوم، رياضيات و... فراهم ساخت كه از پيامدهاي قابل انتظار آن، هم انديشي و بروز اختلاف نظرها در علوم مختلف اسلامي بود.

ميان فرقه ها، مذاهب، گروه ها، و مكتب هاي گوناگون چون معتزله، جبريه، مرجئه، غلات، زنادقه، مشبهه، مجسمه، تناسخيه، متصوفه، اصحاب رأي و قياس و شيعه، برخوردهايي رخ داد و مناظرات و گفتگوهايي به وقوع پيوست. آغاز عصر نهضت ترجمه و عصر تدوين علوم نيز بر اين منازعات و مناقشات تأثيرگذار بود.

[صفحه 19]

در منابع اسلامي، نمونه هاي فراواني از پرسش و پاسخ ها و مناظرات امام صادق عليه السلام آمده است [34].

امام كه پرچمدار اسلام ناب و تبيين كننده ي فرهنگ تشيع و مجدد حيات اسلام بود، از شرايط آشفته ي سياسي براي تأسيس دانشگاه جعفري و تربيت هزاران شاگرد در علوم مختلف استفاده كرد و در برابر مذاهب ديگر ايستاد و از اين رو مذهب تشيع، به مذهب جعفري شهرت يافت. گستردگي دانشگاه امام صادق عليه السلام، از نظر تعداد زياد شاگردان و عدم انحصار آنان به شيعيان و پراكندگي آنان كه از شهرهاي نيشابور، كوفه، بصره، واسط، حجاز و ديگر مناطق گرد هم آمده بودند، قابل توجه است. در آن دانشگاه، بحث و درس از همه ي علوم و جاهلان متنسك و...، همگي در راستاي ارائه چهره اي تحريف شده از دين است و پيامدهاي افكار غلوآميز، هنوز در آثار و منابع اسلامي به چشم مي خورد.

در ظهور و گسترش اعتقاد به غلو، عوامل سياسي بيش از هر عامل ديگري رخ مي نمايد. پس از شهادت امام حسين عليه السلام و خروج مختار، بازار ادعاهاي غاليگري رونق يافت؛ گرچه پيش

از آن نيز در مورد برخي افراد، ادعاهاي اغراق آميز شده بود. اين انديشه، با پوسته اي از محبت شكل گرفت، اما مغز آلوده به مرض انحراف بود. برخي اعتقادات آنان عبارت اند از: [35] اعتقاد به الوهيت امام يا رهبر، حلول نور الهي در امام يا رهبر، بداء، تناسخ، تشبيه و رجعت، كه همگي به مبحث

[صفحه 20]

امام و رهبري برمي گردد و بيشتر جنبه ي سياسي به خود گرفته بود. غاليان به تحريف قرآن معتقد بودند و قرآن موجود را كه در زمان خليفه سوم گردآوري شده بود، تحريف شده مي دانستند.

در ابعاد عبادي، هيچ التزامي به تكاليف شرعي در آنان نبود، مگر ريا در نگاه مردم و انظار عمومي. آنها اساسا اعتقاد به تكاليفي نظير نماز، روزه و غيره را به شكل نمادين توجيه و تفسير مي كردند و بر اين باور بودند كه اظهار محبت به امام، از اداي تكاليف كفايت مي كند. پيامد اين اعتقاد اين بود كه ارتكاب گناهان نيز بخشودني بوده و چاره ي آن در دوستي اهل بيت عليهم السلام است. عجيب اين كه اين باور را برگرفته از مكتب اهل بيت عليهم السلام معرفي مي كردند. ابوالخطاب روح اباحيگري را به امام صادق عليه السلام نسبت مي داد و مي گفت كه امام به من فرمود: اذا عرفت الحق فاعمل ما شئت؛ هر گاه حق را (يعني معرفت ما را) شناختي، هر كاري خواستي انجام بده. در حالي كه امام فرمودند او دروغگوست و وي را لعن كرد. [36].

از نظر اخلاقي و رفتاري، انسان هايي باري به هر جهت، بي بند و بار و به دنبال ترويج اباحيگري بودند و همه تعاليم ديني را فاقد ارزش و حقيقت مي پنداشتند. طبيعي بود كه رفتار و

كردار اين مدعيان دوستي با اهل بيت عليه السلام در ديدگاه مردم ايجاد تنفر و انزجار كرده و نه تنها ايشان از چشم مردم مي افتادند، كه امامان شيعه نيز بي اعتبار مي شدند و عموم مردم، گناه اين افراد بي دين را به پاي رهبرانشان مي گذاشتند.

[صفحه 21]

امام صادق عليه السلام از راه تبيين عقايد و معارف درست و گام برداشتن در مسير اعتدال، راه درست آشنايي با اسلام و مذهب را نشان داد و به افشاگري بر ضد رهبران غلات و اهداف و سياست هاي آنان پرداخت. آن حضرت، شيعيان را از آنان بر حذر داشت و از هم نشيني نهي كردند و فرمودند:

احذروا علي شبابكم الغلاة لا يفسدوهم، فان الغلاة شر خلق الله يصغرون عظمة الله يدعون الربوبية لعباد الله، و الله ان الغلاة لشر من اليهود و النصاري و المجوس و الذين اشركوا. [37].

طرد و نفي آنان و اعلان بيزاري از ايشان، شيوه هايي بود كه امام در پيش گرفت تا همگان را از خطر آنان آگاه سازد و خط خود را از آنچه ادعاي آنان بود جدا كند. آن حضرت به لعن و تكفيرشان پرداخت و در مواردي، فرمان اعدام سران غلات را صادر كرد. [38] اين سياست هاي كلي امامان شيعه عليه السلام در برخورد با غلات بوده است. گفتني است كه عدد فرقه هاي غلات در اسلام، از 150 فرقه بيشتر است كه سرگذشت و چگونگي پديد آمدن و اعتقاد آنان در كتاب هايي كه در مورد فرقه ها نوشته شده، آمده است. [39].

[صفحه 22]

امام و معتزله

در دوران بني اميه، گروهي با قدريه به مخالفت پرداختند و هر كس را مسئول رفتار خويش خواندند. اين عقيده در محافل علمي و در دست دانشمندان دست به

دست مي شد تا در زمان حسن بصري، به دست يكي از شاگردان وي به نام واصل بن عطاء كه از مواليان ايراني بود، رسيد و با سامان دادن به آن باورها، به عنوان مؤسس فرقه فلسفي معتزله شناخته شد و از آن پس به تبيين و ترويج عقايد خويش پرداخت. [40].

معتزله از شمار فرقه هايي بود كه با طرح نظرياتي گاه بي اساس و تفسير به رأي، به جدايي و اعتزال گراييد و انشعاب تازه و فرقه اي ديگر در جامعه اسلامي به وجود آورد. عقل گرايي افراطي و خردورزي در اموري كه خارج از قلمرو عقل بود، آنان را به اظهارنظر در مسائل مختلف وامي داشت؛ از جمله قضا و قدر، جبر و اختيار، وعد و وعيد، ثواب و عقاب، كفر و ايمان، ظلم و عدل، خير و شر، حسن و قبح، قدرت و اراده ي خداوند، منزلة بين المنزلتين، عينيت صفات و ذات خدا و دوئيت آن دو، اعتقاد به حدوث قرآن، امر به معروف و نهي از منكر و غيره. [41] آنها با توجه به پاره اي از اين اعتقادات، خويش را اهل توحيد و اهل عدل خوانده اند. [42] معتزله، در بسياري از عقايد خود با شيعه هم رأي بودند.

[صفحه 23]

طبيعي بود كه مسلمانان در بسياري از مسائل گفته شده اعتقاداتي بر خلاف معتزله داشتند و اين به جدايي و انشعاب بيشتر ميان مسلمانان مي انجاميد. تلاش امام صادق عليه السلام در طرح مباحث اعتقادي و برگزاري مناظرات براي كم كردن اختلاف نظرها، نزديك كردن آرا و تقريب بين مسلمانان بود. [43] آن حضرت عليه السلام با آنان گفتگو كردند و سران و متفكران آنان را در مناظرات محكوم كرده و مردم

و پيروان آنان را از آن انديشه ها بيم دادند. ايشان تعارض افكار و كردار آنان را با قرآن و سيره پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آشكار ساخته و ناداني و فقر فكري و فرهنگي آنان را نمايان كردند. در پايان يكي از جلسات مناظره، امام رو به عمرو بن عبيد، سر كرده ي معتزليان و ديگر هم فكران او كرد و فرمود: [44].

اي عمرو! از خدا بترس و شما نيز اي جماعت حاضر، از خدا پروا كنيد و از كفر و خشم او بترسيد. پدرم كه بهترين مردم روي زمين بود و به كتاب خدا و سنت رسول او داناترين بود. به نقل از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: كساني كه شمشير به روي مردم كشند و آنان را به سوي خود فرا خوانند، در صورتي كه در ميان مسلمانان كسي هست كه از وي داناتر است، گمراه و متكلف است. [45].

[صفحه 24]

فعاليت هاي سياسي - اجتماعي

امام در دوران ضعف حكومت امويان و دوران انتقال حكومت اموي به عباسي و درگيري هاي سياسي نظامي به سر مي برد. دعوت عباسيان، در دوران امامت باقر عليه السلام به صورت كاملا پنهاني آغاز شد. آنان با استفاده از شعار دعوت به اهل بيت عليهم السلام موفق شده بودند بسياري از شيعيان و علويان را به خود جذب كنند. آنها جبهه متحدي از نيروهاي عباسي، علوي، شيعي، زيدي، كيساني، خوارج، ايراني و همه نيروهاي مخالف امويان تشكيل داده و با مقدس نشان دادن هدف و تحريك احساسات ديني - قومي، به كمك گروه هاي درگير و خراسانيان، به بهانه خون خواهي از قاتلان امام حسين عليه السلام و احقاق حق اهل

بيت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)، نهضت و انقلاب خويش را پيش بردند و با آن كه پيشتر با محمد بن عبدالله نفس زكيه به عنوان امام بيعت كرده بودند، چندي نگذشت كه وي را كشتند.

امام صادق عليه السلام كه از توطئه عباسيان آگاه بود، از ابتدا خود را از صحنه مبارزه كنار كشيد و عمو زادگان و پيروان خويش را از همراهي با عباسيان بر حذر داشت و آنان را از مقاصد عباسيان آگاه كرد و خود شيوه ي تقيه را به ديگران سفارش كرد. با آن كه تقيه راهكار مناسبي براي دور بودن از آسيب هاي اجتماعي و سياسي بود، اما هيچ يك از امامان عليهم السلام در اثبات حقانيت خويش، در مسأله امامت تقيه نكردند و در اظهار آن كوتاهي نورزيدند.

شجاعت امامان شيعه، حتي در سخت ترين شرايط و در اختناق كامل، بر نترس بودن آنان دلالت دارد و البته كه تقيه، به معناي ترسيدن نيست. در مورد اظهار شجاعت و اعلان مواضع اصولي در دوران هاي مختلف در زندگي امامان و تاريخ تشيع، نمونه هاي فراواني وجود دارد. يك نمونه از جرأت و قدرت امام در برابر

[صفحه 25]

منصور، گفتگوي مفصلي است كه ميان امام و او گزارش شده است. امام پاسخ منصور را در حضور جمع درباريان در مورد منزلت امام علي عليه السلام فرمودند و بسيار صريح از مقام رفيع امامت و جايگاه امام نزد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و خداوند و حقانيت ايشان پرده برداشتند. [46].

نمونه ي ديگر، شهامت امام در برابر زمامدار عباسي است. شيبة بن غفال كه پس از كشته شدن محمد نفس زكيه به زمامداري مدينه

رسيد، در يكي از خطبه هاي نماز جمعه خويش از امام علي عليه السلام به زشتي سخن گفت و امام را به تفرقه افكني متهم كرده، نوادگانش، محمد و ابراهيم را ادامه دهنده راه او خواند و آنان را آشوبگر، فتنه ساز و مفسد معرفي كرد كه مستحق كشته شدن و در خون غلطيدن بودند. راوي گويد: اين سخنان بر مردم گران آمد، ولي كسي قدرت ابراز وجود نداشت و تنها امام صادق عليه السلام ايستاد و حاكم را به باد انتقاد گرفت و گفت: هر سخن خوبي كه گفتي، ما به آن سزاواريم و هر سخن زشتي كه بر دهان راندي، خودت و اربابت (منصور) به آن سزاوارتريد. آنگاه امام عليه السلام رو به مردم كرد و گفت: آيا مي خواهيد، زيانكارترين مردم در روز قيامت، كه دين خويش را به دنيا فروخته، به شما نشان دهم؟ او، اين فاسق است. [47].

نمونه اي ديگر در دفاع از شيعيان آن است كه امام صادق عليه السلام با كمال شهامت، در مورد به شهادت رسيدن معلي بن خنيس كه كارگزار مالي و وكيل امام بود، به

[صفحه 26]

داوود بن علي، كارگزار خليفه و قاتل او اعتراض كرد. وي امام را تهديد كرد و امام نيز در مقابل او نفرين كرد. [48].

زيد، يحيي، عبدالله محض، نفس زكيه و چند تن از مبارزان، به هشدارهايي كه از سوي امامان شده بودند توجهي نكردند، اما به آن نيز معترف بودند كه امام در خشت خام چيزي را مي ديد كه آنان در آيينه نمي ديدند. امام عليه السلام، هم ايشان را از ورود به فعاليت هاي تند پرهيز مي داد و هم خويشتن را. حتي آن حضرت دعوت ابوسلمه و ابومسلم را رد كرد

و آگاهانه از ورود به جريانها و جنبش هاي سياسي خودداري ورزيد؛ چنان كه شيعيان را از نزديك شدن به دستگاه حاكمه و همكاري با آنان نهي فرمود. [49].

در اوايل قرن دوم، سازمان كلامي شيعه، همپاي سازمان فقهي آن به وسيله امام باقر عليه السلام پايه گذاري شد و به همت امام صادق عليه السلام راه كمال گرفت. پيش از آن، از نظر كلامي و از نظر فقهي، مرز بندي مشخص ميان مذاهب اسلامي انجام نشده بود. ظهور شيعه به عنوان يك مذهب كلامي مستقل، در عصر امام صادق

[صفحه 27]

عليه السلام، و با ظهور متكلماني چون هشام بن حكم، مؤمن طاق، هشام بن سالم و... امكان پذير گرديد.

تاريخ تشيع، در واكنش به تحولات سياسي و عقايد رايج در جامعه يا به تناسب ضرورت هاي خاص در مذهب، موضع گيري هاي متفاوتي داشت و شعبه ها و گرايش هاي مختلف شيعه، اختلاف نظرهاي خاصي را مطرح كردند. نيمه اول قرن دوم هجري، براي همه مذهب ها و فرقه هاي اسلامي، عصر كسب استقلال عقيدتي و كلامي است. [50].

امام صادق، قيام ها و فرقه ها

زيديه

زيد بن علي با كنيه ابوالحسن، در سال 57 در مدينه به دنيا آمد و در مكتب پدر و برادرش امام سجاد عليه السلام و امام باقر عليه السلام تحصيل كرد. [51] او مردي دانشمند، پارسا، ظلم ستيز و انقلابي بود. امام رضا عليه السلام وي را از عالمان آل محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) شمرده است. [52] وي، قيام خويش را در دوران حكومت هشام شروع كرد و در ذي الحجه ي سال 122 ق و در 42 سالگي به شهادت رسيد. بدن او چهار سال بر دار بود تا در سال 126 ق، يوسف بن عمر ثقفي بقاياي جسدش را سوزاند و

نيمي از خاكسترش را در فرات و نيمي را در كشتزارها ريخت و گفت چنان كردم كه بدن زيد را در طعام بخوريد و در آب بياشاميد. او از اين كار خواست از مردم زهر چشم بگيرد،

[صفحه 28]

اما نهضت زيد به وسيله ي فرزند و پيروانش ادامه يافت و در كوفه و عراق و سپس در ايران و يمن گسترش يافت. اصحاب، ياران و معتقدان به امامت زيد بن علي را «زيديه» مي خوانند. او از حيث علم، زهد، ورع، شجاعت و موقعيت اجتماعي، از بزرگان اهل بيت عليهم السلام به شمار مي آمده است. [53] شيخ مفيد او را شريف ترين مردم پس از امام باقر عليه السلام دانسته است. [54] منابع شيعه، هدف قيام او را امر به معروف و نهي از منكر و خون خواهي امام حسين عليه السلام دانسته اند. همچنين او مورد ستايش امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام قرار گرفت. [55].

زيد از داعيان به حق، عدل و ظلم ستيزي بود و نهضت او، ادامه حركت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و نهضت عاشورا به شمار مي آمد. او هنگام جهاد مقدس خويش گفت:

من شما را به كتاب خدا احياي سنت و از بين بردن بدعت ها فرا مي خوانم. اگر گوش فرا گيريد. هم براي من هم براي شما خوب است و اگر روگردان شويد، من مسئول شما نيستم. [56].

حاصل قيام او، پيدايش فرقه ي جديد به نام زيديه بود و فرزندش يحيي در خراسان در تدارك قيام بر ضد وليد بن يزيد شد. تأثير قيام و شهادت اين پدر و پسر به حدي در خراسان زياد بود كه در آن سال، هر پسري را كه متولد شد، زيد

و يحيي ناميدند. [57] زيديه، از فرقه هاي شيعي به شمار مي آيد. اعتقاد به اصل مسأله امامت، آنان را به شيعه نزديك مي كند و گرايش فقهي آنان، تا حدودي به مذهب

[صفحه 29]

حنفي نزديك بوده، اما بيشتر مسائل فقهي شان مطابق مذهب اماميه است. [58] عدم اعتقاد آنان به عصمت در امام و عدم اعتقاد به نص جلي، موجب پذيرفتن امامت مفضول گرديد.

اصول ديدگاه هاي زيديه در موضوع امامت عبارت است از:

1. افضليت امام علي عليه السلام و اولويت او بر ساير صحابه در خلافت، و در عين حال تجويز تقدم مفضول بر فاضل (پذيرش امامت مفضول)؛

2. تأكيد بر فاطمي نسب بودن امام و حصر امامت در فرزندان فاطمه (سلام الله عليها)؛

3. وجود دو امام در يك زمان و در دو منطقه؛

4. قيام مسلحانه در برابر ظلم؛

5. دعوت علني به خويشتن و خروج بر ضد ظالمان، شرط مشروعيت امامت بود. [59].

به نظر مي رسد ديدگاه زيد در باب قبول امامت مفضول، كوششي براي جلب حمايت و همراهي مسلمانان بيشتري از جامعه ي اسلامي باشد. اين همان مسأله اي است كه امامان شيعه هيچ گاه با تقيه با آن برخورد نكردند. البته انتساب همه اعتقادات زيديه به سر سلسله آن زيد ثابت نيست؛ زيرا قيام به شمشير، فاطمي نسب بودن، پايبندي به اصل امامت از اين نسل و عدم پذيرش مبارزه منفي و مصلحت سنجي، با توجيه امامت مفضول با مصلحت سازگار نيست. زيديه به مهدويت اعتقاد ندارد و در انتظار امام غايب نيستند و از اين رو، خروج با

[صفحه 30]

شمشير را لازمه امامت مي دانند. آنها تقيه را به دليل وجوب امر به معروف رد مي كنند. [60].

دليل ديگر ما بر برائت زيد از آن عقايد،

تأييد و تصريحي است كه در مقدمه ي صحيفه ي سجاديه در بيان اسناد صحيفه آمده است. در گفتگوي متوكل بن هارون ثقفي از اصحاب امام با يحيي، آمده است كه او به اعلم بودن امام اعتراف كرده و پيش گويي آن حضرت را در مورد به شهادت رسيدن زيد و خودش تصديق كرد و گفت: «ان الله عزوجل ايد هذا الأمر بنا و جعل لنا العلم و السيف فجمعا لنا» خداوند دين خودش را با ما تأييد كرد و علم و شمشير را برايمان يكجا گرد آورد. [61] از اين گزارش به خوبي فهميده مي شود كه زيديه، موقعيت ممتازي در جامعه شيعي آن روز نداشتند و اقبال مردم بيشتر به امام صادق عليه السلام بود و متوكل علت اين را پرسيده است. يحيي در پاسخ وي گفت:

ما مردم را به مرگ مي خوانيم و عمويم باقر عليه السلام و پسرش امام صادق عليه السلام آنان را به زندگي دعوت مي كنند. [62] مذهب زيديه با قيام يحيي در نواحي شرقي در ايران ادامه پيدا كرد و چندي نپاييد كه يحيي در سال 125 ق، در هجده سالگي به دار آويخته شد، [63] اما نهضت آنان ادامه يافت، فرقه هاي متعددي از آن پديد آمد

[صفحه 31]

و هر يك، در پاره اي از عقايد به افراط و تفريط گراييدند و امام صادق عليه السلام با بسياري از ايشان به سختي مقابله و ابوالجارود را لعنت كرد. [64] امامت زيديه پس از يحيي، به محمد و ابراهيم از نوادگان امام حسن عليه السلام رسيد.

قيام محمد نفس زكيه

عباسيان با طرح براندازي حكومت اموي با كمك علويان، شيعيان و همه ي مخالفان اموي، جبهه ي متحد ضد اموي را تشكيل دادند و با رهبري

خويش، به مبارزه هاي پنهاني روي آوردند. آنها، داعيان خويش را به همه طرف فرستادند و با شعار رضاي آل محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) براي شخصي از اهل بيت عليهم السلام از همگان بيعت ستاندند. بيشتر مخالفان امويان و دوستداران اهل بيت عليهم السلام، زير رايت فرزندان عباس درآمدند. بزرگان ايشان در انجمن جابيه، در حضور بني هاشم با محمد بن عبدالله با عنوان مهدي بيعت كردند و بر اساس تفاهم هاي به عمل آمده، آن شخص نامعلوم و موعود همو بود كه مي بايست به خلافت مي رسيد، اما عباسيان كه از اين شعار، پوششي براي دستيابي به مقاصد خويش استفاده كرده بودند، خلافت را به نام خويش رقم زدند و تيغ آخته خويش را از دل امويان برداشته و بر گردن علويان در كشيدند.

نفس زكيه. از بيعت با سفاح امتناع ورزيد. [65] فاصله زماني آغاز خلافت عباسي (132 ق) تا قيام نفس زكيه (145 ق) مدت طولاني و خوبي بود كه وي به تبليغات ضد عباسيان پرداخته، هواداران بسياري از مردم و اشراف و بزرگان مكه و

[صفحه 32]

مدينه را به خويش متمايل كند و حمايت مادي و معنوي فراگيري، حتي در ميان فقيهان مذاهب ديگر، نظير مالك بن انس، پيشواي بزرگ مالكي برخوردار گردد. مالك فتوايي بر نقض بيعت مردم با منصور صادر كرد؛ زيرا به عقيده ي او، چون منصور به زور از مردم بيعت ستانده بود، پيمانش باطل و غير قابل اعتماد بود.

محمد با تصرف مدينه، مبارزه هاي جدي خويش را آغاز كرد. برادرش ابراهيم بصره را گرفت و بصريان در اطاعت وي درآمدند و ابوحنيفه او را تأييد كرد. نزديك بود كه اين دو برادر

عراق را از دست منصور خارج كنند كه او با اعزام سپاهي، با آن دو درگير شد و در مدت زمان حدود دو ماه، آن دو را يكي پس از ديگري در دو محل از پاي درآورد.

گرچه نفس زكيه از حمايت فقيهان ديگر مذاهب برخوردار شد، اما از تأييد و حمايت امام صادق عليه السلام محروم ماند. از آغاز فعاليت هاي عباسيان، امام از توطئه ايشان مطلع بود و پسر عموهايش را از همراهي و همكاري با آنان بيم مي داد و خطرهاي احتمالي، بلكه قطعي ورود به اين صحنه از مبارزه ها را به ايشان يادآور شده بود. محمد كه از بيعت فرزندان عباس با خويش مغرور و سرمست بود، از امام به بيعت دعوت كرد و پدرش عبدالله به آن اصرار ورزيد. هنگامي كه آنها با امتناع امام مواجه شدند و هشدارهاي امام را شنيدند، آن حضرت عليه السلام را به حسادت متهم كردند و از خود راندند و نصايح امام را ناديده گرفتند.

پيدايش فرقه اسماعيليه

اسماعيل بن جعفر فرزند بزرگ امام صادق عليه السلام در زمان حيات پدر درگذشت. بر اساس فرضيه ي امامت فرزند بزرگ، عده اي از شيعيان او را پس از امام صادق

[صفحه 33]

عليه السلام امام دانسته، گفتند: او زنده و همان مهدي موعود و امام است. به اين دسته «اسماعيليه خالصه» مي گويند. [66].

برخي هم مرگ او را پذيرفته و ادعا كردند او به فرزندش محمد وصيت كرده و امام صادق عليه السلام امر ولايت را به محمد سپرد؛ [67] زيرا امامت از برادر به برادر ديگر منتقل نمي شود و اين موضوع تنها درباره امام حسن و امام حسين عليهم السلام بوده است و به همين دليل، با وجود امام سجاد

عليه السلام امامت به محمد بن حنفيه نرسيد. اين فرقه به «اسماعيليه مباركيه» شهرت يافتند. [68].

اسماعيليه را با نام هاي سبعيه، باطنيه، قرامطه، مزدكيه، مباركيه، نزاريه، مستعلويه، تعليميه، ملاحده و خطابيه مي شناسند. [69] آنان نيز به فرقه ها و شعبه هايي تقسيم شدند. بعدها قرامطه در بحرين و فاطميان در مصر با گرايش به اسماعيليه ظهور كردند. اين فرقه، بيشتر رويكرد سياسي داشت و در پاره اي از انديشه هاي كلامي به غلو متمايل بود و تاريخ پر فراز و نشيبي را پشت سر گذاشت.

[صفحه 34]

امام صادق عليه السلام با بنيان گذاران اين فرقه به مبارزه برخاست. آن حضرت، جمعي از بزرگان شيعه حتي حاكم مدينه را بر مرگ اسماعيل گواه گرفت و گواهي فوت نوشتند تا جلوي معتقدان به حيات او را بگيرند و خود به صراحت به امام موسي كاظم عليه السلام وصيت كرد. البته اين فرقه، پس از شهادت امام صادق عليه السلام شكل رسمي به خود گرفت. اصول اعتقادات ايشان در مباحث خلقت عالم باطن و ظاهر، امامت و نبوت در حيطه ي عوالم باطن و ظاهر، ادوار هفتگانه نبوت و مراتب چهارگانه امامت، [70] خاتميت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)، باطنيگري، تأويل و غيره است. اين فرقه، به انشعابات زيادي مبتلي شد و در دوره هاي بعدي، تغييراتي در عقايد ايشان پديد آمد.

علل عدم قيام امام صادق

شرايط و مقتضيات زمان به گونه اي بود كه امام، با توجه به كمي و محدوديت ياران و شيعيان حقيقي در راه انتخاب بهترين گزينه و مطمئن ترين راه براي رسيدن به هدف مقدس خويش گام بر مي داشتند. گرچه به نظر مي رسيد آمار جمعيتي شيعيان زياد است، اما آنان مواضع يكساني نداشتند و اختلافات آنان بيش از توافقاتشان

بود. در كتاب كافي در باب «در كمي تعداد مؤمنان» [71]، گزارشي از شكوه و گلايه امام از اندكي ياران حقيقي آورده شده است. راوي گويد: از امام همين سؤال را پرسيدم كه چرا قيام نمي كنيد؟ فرمودند: اگر ياراني داشتم،

[صفحه 35]

قيام مي كردم. راوي گمان مي كند ياراني حدود يك صد هزار يا دويست هزار نفر مراد امام است، ولي امام با اشاره به تعداد گوسفنداني كه در نزديكي آنان بود، فرمودند: اگر اين تعداد يار وفادار و پا در ركاب داشتم، بر من واجب بود كه قيام كنم. [72].

از سوي ديگر، گرايش هاي كلامي و تنوع جريان هاي فكري نظير زيدي، كيساني، امامي و غلات رو به گسترش بود. احساس مي شد اساس اسلام در خطر است و اين مدعيان بي مايه، بيش از آن كه براي حكومت ها خطرناك باشند، براي اسلام خطرساز بودند و پاسداري از آيين و جلوگيري از انحراف و بدعت ها و حفظ مرزها، ارزش ها، معارف و دانش هاي اسلامي، جبهه جديدي از جهاد مقدس علمي و فرهنگي را گشوده بود و امام فرماندهي جهاد در اين جبهه را بر رهبري قيام مسلحانه ترجيح داد و با تمام قوا ايستاد و پيروزمندانه از آن خارج شد. امام عليه السلام سربازاني تربيت كرد كه هر كدام فرماندهي جبهه ي بزرگي از ميدان هاي فرهنگي را به عهده گرفتند و حيات دوباره اسلام، مرهون تلاش ها و كوشش هاي بي دريغ آنان است.

دورنماي كلي اوضاع و شرايطي كه امام را به انتخاب اقدامات علمي سوق داد، از اين قرار است:

1. شرايط سياسي براي حضرت فراهم نبود. سايه و وحشت و ترس از كشته شدن بر مردم حاكم بود و آمادگي مبارزه را از دست داده بودند؛

2.

محدوديت ياران و شيعيان حقيقي؛

[صفحه 36]

3. حفظ شيعيان و پيروان از مرگ و هلاكت و پرهيز از داخل كردن آنان در فتنه هايي كه نامعلوم و بي سر و ته بود، درست مثل امام حسن عليه السلام كه حفظ جان شيعيان را علت صلح بيان كرد؛

4. تنوع و گسترش جريان هاي فكري؛

5. حركت علمي، بهترين جايگزين براي حركت سياسي محكوم به شكست بود؛

6. امام كه آگاه ترين مردم به مصالح عمومي است با توجه به عواقب امور موضع گيري مي كند و امام صادق عليه السلام نيز مطابق شرايط و مقتضيات زمان خود عمل كرد؛

7. قيام ها و انقلاب ها كه به دگرگوني سياسي مي انجامد، به دنبال دگرگوني اجتماعي و به تبع آن است و حركتي كه هر دو تغيير سياسي و اجتماعي را باعث شود، موفق است.

سياست مشت آهنين و خشونت عباسيان، منازعان سياسي را خفه كرده و سر جايشان نشانده بود. آنان به چاكران سراپا گوش خويش نيز اعتنا نداشتند و كارگزاراني چون ابومسلم و ابوسلمه را كه حكومت عباسيان مرهون خدمات ايشان بود، به سادگي از سر راه برداشتند.

امام عليه السلام، بهترين راه را انتخاب كرد و در يك نزاع سراسر مكتبي كه نزديك بود اساس اسلام از بين برود، به حفظ آيين و كيش پرداخت و مذهب راستين تشيع، مرهون فعاليت علمي آن امام همام است. [73].

[صفحه 37]

در مكتب امام جعفر صادق عليه السلام كوشش شده است صدها الگو از الگوهاي آن حضرت در موضوعات مختلف حيات فردي و اجتماعي، دنيوي و اخروي انسان ها، در بخش هاي مناسب آورده شود، و از آنجا كه گفتار امام صادق (عليه السلام) عطرين و با حلاوت و آراسته به زيبائي و طراوات و بسان درخت پرثمر و شاداب

است مؤلف هم جمله ها و عبارت هائي را از كلمات نوراني امام (عليه السلام) كه در خود پند و حكمت هائي را در برگرفته است و مانند خورشيد درخشان پرتوافشاني مي كند جهت استفاده عموم اقشار جامعه، گردآوري و تقديم مي دارد.

و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمين

محمد حسين نوحه خوان

كانون فرهنگي و هنري حضرت جواد الأئمه عليه السلام

تهران - شميرانات

25 شوال 1427 ه_. ق مصادف با شهادت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام

[صفحه 40]

هلاكت و نابودي

دو كار مايه ي هلاكت انسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دو كار مايه ي هلاكت است: به رأي خود براي مردم فتوا دهي يا ندانسته از چيزي پيروي كني. [74].

شش خصلت نابود كننده ي انسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند شش گروه را به سبب شش خصلت نابود مي كند: فرمانروايان را به سبب ستمگري، عرب ها را به سبب تعصب، ملاكان را به سبب كفر، بازرگانان را به سبب خيانت، روستائيان را به سبب ناداني و فقيهان را به سبب حسادت. [75].

اثر بي اعتنايي به تهيدستان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند هيچ امتي را عذاب نكرد مگر آنگاه كه به حقوق برادران تهيدست خود بي اعتنايي كردند. [76].

انفاق دار و ندار

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اگر مردي دار و ندار خود را در راهي از راه هاي خدا انفاق كند، كار درست و به جايي نكرده است. مگر نه اين كه خداوند متعال مي فرمايد: (خويشتن را با دستان خود به نابودي نكشانيد و نيكوكاري كنيد كه خدا نيكوكاران را دوست دارد.) يعني كساني كه ميانه روي مي كنند. [77].

[صفحه 41]

موانع رسيدن به مقامات عاليه

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سه چيز انسان را از رفتن به مقامات عاليه و اهداف بلند باز مي دارد:

كوتاهي همت، چاره انديش نبودن و سستي انديشه. [78].

[صفحه 43]

هوي و هوس

دشمنان مردان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

همانگونه كه از دشمنان خود حذر مي كنيد، از هوس هايتان حذر كنيد، زيرا براي مردان دشمني بدتر از پيروي از هوس هايشان و درويده هاي زبان هايشان (سخنان بيهوده و ياوه) نيست. [79].

راه آسايش

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به اين پرسش كه راه آسايش در چيست؟ فرمودند: در مخالفت با هوس. عرض شد: پس، بنده، كي به آسايش دست مي يابد؟ حضرت فرمودند: در نخستين روزي كه به بهشت مي رود. [80].

راه هاي خويشتن داري

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كسي كه خشم بر او غلبه كند، و يا به چيزي رغبت پيدا مي كند و يا مي ترسد و يا هوس چيزي را مي كند، خويشتن داري كند، خداوند پيكر او را بر آتش حرام مي گرداند. [81].

پارسايي چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 44]

بر شما باد به پارسايي؛ زيرا پارسايي همان ديني است كه ما از آن پيروي مي كنيم و خداوند را با آن بندگي و اطاعت مي نماييم و (پايبندي به) آن را از دوستداران خود مي خواهيم. [82].

نگهداري دين

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از خدا پيروي كنيد و دين خود را با پارسايي نگهداريد. [83].

دوري از حرام هاي خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به سوال از مرد پارسا، فرمودند: آن كه از حرام هاي خداوند عزوجل پرهيز كند. [84].

پارساترين مردم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

پارساترين مردم كسي است كه در هنگام شبهه درنگ كند. [85].

[صفحه 46]

وسوسه

ايمان محض

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مردي خدمت پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) آمد و عرض كرد: اي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم)، هلاك شدم. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به او فرمودند: آن خبيث (شيطان) به سراغ تو آمد و گفت: چه كسي تو را آفريده است؟ و تو گفتي: خدا و او گفت: خدا را چه كسي آفريده است؟ مرد عرض كرد: آري، سوگند به آن كه تو را به حق برانگيخت، مطلب همين گونه است (كه مي فرماييد).

رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: به خدا سوگند كه اين ايمان محض است.

ابن ابي عمير مي گويد: من اين حديث را براي عبدالرحمن بن حجاج گفتم. او گفت: پدرم از حضرت صادق عليه السلام برايم حديث كرد كه حضرت فرمودند: مقصود رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) از اين كه فرمودند: (به خدا سوگند كه اين ايمان محض است.) همان ترس او از اين است كه نكند با خطور آن افكار در ذهنش، به هلاكت افتاده باشد. [86].

پرهيز از وسواس در وضو و نماز

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

چون عبدالله بن سنان از مردي ياد كرد كه در وضو و نمازش گرفتار وسواس است و ادعا كرد كه او مردي عاقل است. حضرت فرمودند: چه عقلي دارد كه فرمانبري شيطان مي كند؟ (راوي مي گويد) عرض كردم: چگونه فرمانبري شيطان مي كند؟ حضرت فرمودند: از او بپرس وسوسه اي كه به وي دست مي دهد از چيست؟ قطعا به تو خواهد گفت: كار شيطان است. [87].

[صفحه 47]

شيطان و افراد كثير الشك

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به سوال از تكليف كسي كه در تعداد ركعات نمازش زياد شك مي كند، به طوري كه اصلا نمي داند چند ركعت خوانده و چند ركعت باقي مانده است، فرمودند: بايد نمازش را اعاده كند. (زراره و ابوبصير مي گويند:) عرض كرديم: زياد شك مي كند، به طوري كه هر چه هم اعاده كند باز شك مي كند. حضرت فرمودند: به شك خود اعتنايي نكند (و به نمازش ادامه دهد).

سپس حضرت فرمودند: با شكستن نماز، شيطان پليد را به خودتان عادت ندهيد كه با اين كار او را به طمع مي اندازيد (كه هر لحظه به سر وقت شما بيايد و وسوسه تان كند) زيرا شيطان خبيث است و بدان چه عادتش دهند، عادت مي كند، پس هر يك از شما (كه كثيرالشك باشد) به شك خود اعتنا نكند و نمازش را زياد نشكند؛ چون اگر چند مرتبه به شك خود اعتنا نكرد، ديگر دچار شك نخواهد شد.

زراره مي گويد: حضرت سپس فرمودند: شيطان پليد مي خواهد مطاع باشد، لذا اگر نافرماني شود ديگر به طرف كسي از شما نمي آيد. [88].

علاج وسوسه زياد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به اين سوال از وسوسه ي زياد به جميل بن دراج فرمودند:

بگو لا اله اله الله. جميل مي گويد: هر وقت در دلم چيزي (از وسوسه ها و تشكيلات ذهني) مي افتاد، مي گفتم: لا اله الا الله. آن چيز از دلم بيرون مي رفت. [89].

[صفحه 49]

همدردي و همياري

راه نزديك شدن به خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

با دستگيري از برادرانتان، خود را به خداوند متعال نزديك سازيد. [90].

راه شناختن شيعيان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

شيعيان ما را در نحوه ي مواظبت كردن بر اوقات نمازشان و حفظ كردن اسرار ما از دشمنانمان و دستگيري از برادرانشان بيازماييد. [91].

دو خصلت شيعيان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دو خصلت است كه در هر كه نباشد از او دوري كن، دوري كن، دوري كن!

عرض شد: آن دو چيست؟ حضرت فرمودند:

نماز به وقت خواندن و مواظبت كردن بر آن و همدردي و دستگيري از برادران. [92].

[صفحه 51]

سفارش هاي خداوند سبحان و پيامبران و امامان

عاقبت انديشي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مردي خدمت پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) آمد و عرض كرد: اي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) مرا سفارش فرما. رسول خد (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند:

اگر تو را سفارش كنم آيا به گوش مي گيري؟

حضرت سه بار اين جمله را به او فرمودند: و هر بار آن مرد عرض مي كرد: آري اي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم). پس، رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به او فرمودند: به تو سفارش مي كنم كه هر گاه خواستي كاري انجام دهي، به عاقبت آن بينديش، اگر رستگاري بود، آن را انجام بده و اگر گمراهي بود رهايش كن. [93].

كليد رزق و روزي

يحيي بن علاء و اسحاق بن عمار هر دو گفتند:

حضرت صادق عليه السلام هيچ گاه با ما خداحافظي نمي كرد مگر اين كه به دو كار سفارشمان مي فرمودند: بر شما باد به راستگويي و بازگرداندن امانت به نيك و بد؛ زيرا كه اين دو خصلت كليد روزي هستند. [94].

هفت دستور امام صادق

سفيان ثوري گفت: خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيدم عرض كردم: به من سفارشي (پندي) فرماييد تا بعد از شما آن را به كار بندم. حضرت فرمودند: به گوش مي گيري، اي سفيان؟

[صفحه 52]

عرض كردم: آري، اي پسر دخت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) حضرت فرمودند: اي سفيان، دروغگو را مردانگي نيست و حسود را آسايش و شاهان را برادري و مغرور و متكبر را دوستي و بداخلاق را سروري نيست.

حضرت سپس دم فروبستند. من گفتم: اي پسر دخت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم)، بيشتر بفرماييد، حضرت فرمودند: اي سفيان، به خدا اعتماد كن، تا عارف باشي و به آن چه قسمت تو كرده است خرسند باش، تا توانگر باشي، چنان رفاقت كن كه با تو رفاقت مي كنند، تا بر ايمانت بيفزايي و با بدكار همنشيني مكن، كه تو را بدكاري مي آموزد و در كارهايت با كساني مشورت كن كه از خداوند عزوجل مي ترسند.

پس حضرت دوباره دم فروبستند. گفتم: اي پسر دخت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) بيشتر بفرمائيد. حضرت فرمودند: اي سفيان، هر كه عزت خواهد بي آن كه پادشاهي داشته باشد و قدرت خواهد بي آن كه برادران (و دوستان) داشته باشد و هيبت و شكوه خواهد بي آن كه مال و ثروت داشته باشد، بايد

از خواري معاصي خداوند به عزت طاعت او درآيد.

باز حضرت دم فروبستند. عرض كردم: اي پسر دخت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) باز هم بفرماييد. حضرت فرمودند: اي سفيان پدرم سه نكته ي ادب به من آموخت و از سه چيز نهي فرمود: اما آن سه نكته ي ادب كه به من آموخت اين بود كه به من فرمود: فرزندم، هر كه با يار بد بنشيند، به سلامت نماند و هر كه گفتارش را در بند نكشد، پشيمان گردد و هر كه به جاهاي بدنام آمد و شد كند، مورد بدگماني و اتهام قرار گيرد. عرض كردم: اي پسر دخت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) آن سه چيز كه شما را از آنها نهي نمودند چيست؟

حضرت فرمودند: مرا از همنشيني با كسي كه بر نعمت (ديگران) حسادت مي ورزد و از گرفتاري و معصيت (ديگران) شاد مي شود و يا كسي كه سخن چين است نهي فرمود. [95].

[صفحه 53]

شش سفارش امام صادق به مفضل

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

شش سفارش به تو مي كنم كه آنها را به شيعيانم برساني. عرض كردم آن سفارش ها چيست، سرورم؟ حضرت فرمودند:

برگرداندن امانت به كسي كه به تو امانت سپرده است و اين كه براي برادرت همان را بپسندي كه براي خودت مي پسندي و بدان كه هر كاري را پاياني است، پس از فرجام كارها بر حذر باش و هر كاري ممكن است ناگهاني پيش آيد، پس همواره به هوش باش و از بالا رفتن بر كوهي كه صعود به آن آسان است اما پايين آمدن از آن دشوار است بپرهيز و هرگز به برادرت وعده اي مده كه توان انجام آن

را نداري. [96].

ضمانت خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

تو (مفضل) را به ترس از خدا سفارش مي كنم؛ زيرا خداوند ضمانت كرده است كه هر كس از او پروا كند وي را از وضعي كه خوش ندارد به وضعي كه خوش دارد درمي آورد و از جايي كه گمان نمي برد روزيش مي دهد.؟ [97].

نحوه ي نوشتن وصيت نامه توسط حضرت جبرئيل

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: هر كس در هنگام فوت خود وصيت نكند، اين كار نقصي در نقل و مروت اوست. عرض كردند: اي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) وصيت چگونه است.

[صفحه 54]

حضرت فرمودند: چون كسي زمان مرگش فرا رسد و مردم (خويشان و كسان او) پيرامونش جمع شدند، بگويد:

اي خداي آفريننده ي آسمان ها و زمين، داناي نهان و آشكار و بخشنده مهربان، من در اين سراي دنيا در پيشگاه تو اعتراف مي كنم كه گواهي مي دهم معبودي جز تو نيست، يگانه و بي نيازي، محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) بنده و فرستاده ي توست و قيامت آمدني است و شكي در آن نيست و تو خفتگان گورها را برمي انگيزي و حساب راست است و بهشت راست است و نعمت هاي بهشتي از خوردني و نوشيدني و زناشويي كه خداوند به آنها وعده داده است راست است و دوزخ راست است و ايمان راست است و دين چنان است كه تو وصف كرده اي و اسلام همان گونه است كه تو تشريع فرموده اي و سخن همان است كه تو گفته اي و قرآن چنان است كه تو نازل كرده اي و تو همان معبود حقيقي و آشكار هستي.

من در اين سراي دنيا در نزد تو اعتراف مي كنم كه

تو را به عنوان پروردگار پذيرفته ام و اسلام را به عنوان دين و محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) را به پيامبري و علي عليه السلام را به امامت، قرآن را به عنوان كتاب آسماني خود و اين كه اهل بيت پيامبر تو (عليه و عليهم السلام) امامان من هستند. بار خدايا! در هنگام شدايدم تو تكيه گاه من هستي و به هنگام غم و اندوهم تو اميد مني و به گاه گرفتاري هايي كه به من هجوم مي آورد، تو نيروي ذخيره مني و ولي نعمت من تو هستي و معبود من و معبود پدرانم تو هستي.

بر محمد و آل او عليهم السلام درود فرست و هرگز چشم بر هم زدني مرا به خودم وامگذار و در تنهايي وحشتناك قبر تو مونس من باش و در آن روز كه با تو ديدار مي كنم از خودت به من عهد و زنهاري ده. و اين پيمان ميت است در روزي كه وصيت مي كند و وصيت حقي است بر ذمه هر مسلماني.

[صفحه 55]

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند: مؤيد اين وصيت، اين سخن خداي تبارك و تعالي در سوره ي مريم است كه مي فرمايد: (اختيار شفاعت ندارند مگر كسي كه از جانب (خداي) رحمان پيماني گرفته است) و اين همان پيمان است.

حضرت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به علي عليه السلام فرمودند: اين وصيت را بياموز و آن را به خاندان و شيعيان نيز تعليم ده. حضرت فرمودند: اين را جبرئيل به من تعليم داد. [98].

سفارش به نوشتن وصيت نامه

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به مردي كه از ايشان سفارش خواست. فرمودند: بار و بنه ات را آماده ساز و توشه ات را

پيشاپيش بفرست و خود وصي خودت باش. به ديگري نگو كه آنچه را به كار تو مي آيد (بعدا) برايت بفرستد. [99].

[صفحه 57]

تواضع و فروتني

راه هاي فروتني چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

فروتني اين است كه از مجلس به جايي كمتر از مقام و موقعيت خود، راضي باشي و به هر كه برخوردي، سلام كني و مشاجره را رها كني هر چند حق با تو باشد و دوست نداشته باشي كه تو را به پرهيزكاري بستايند و فروتني در رأس همه ي خوبي ها است. [100].

عامل از بين رفتن دين

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه نزد شخص توانگري برود و براي اين كه از او چيزي به وي برسد در برابرش كرنش كند، دو سوم دينش از بين برود. [101].

فرشته هاي مأمور فروتني

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

در آسمان دو فرشته بر بندگان گماشته شده اند پس هر كس براي خدا فروتني كند، او را بالا برند و هر كه تكبر ورزد، او را پست گردانند. [102].

[صفحه 59]

وضو

وضو نصف ايمان است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

وضو، جزء (يا نصف) ايمان است. [103].

عامل از بين بردن فقر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

وضو گرفتن پيش از غذا و بعد از آن فقر را از بين مي برد. [104].

اثر تجديد وضو

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه بدون سر زدن حدثي از او، تجديد وضو كند، خداوند توبه ي او را، بي آن كه استغفار كند، تجديد مي گرداند. [105].

وضو روشنايي است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

وضو روي وضو، روشنايي روي روشنايي است. [106].

[صفحه 61]

پند و اندرز

بهترين داستان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

راست ترين سخن و رساترين پند و بهترين داستان، كتاب خداست. [107].

روزي، حرص و حسابرسي

امام صادق عليه السلام به مردم كه تقاضاي پند مي كردند، فرمودند:

اگر خداوند تبارك و تعالي روزي (رساندن) را به عهده گرفته است، پس غم روزي خوردن از بهر چيست؟ و اگر روزي قسمت شده است، پس حرص چه معنا دارد؟ و اگر حسابرسي راست است، پس گردآوردن (مال و ثروت) چرا؟ [108].

دنيا عالم خواب است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به جابر كه از ايشان اندرزي خواسته بود فرمودند:

اي جابر دنيا را (چونان) مالي بدان كه در عالم خواب به دست مي آوري و چون بيدار مي شوي چيزي از آن با خود نمي يابي. آيا نصيب تو از دنيا چيزي جز همان جامه اي است كه مي پوشي و كهنه اش مي كني. يا همان خوراكي است كه (مي خوري و سپس) به آن تبديل مي شود كه خود مي داني؟ پس، شگفت از مردمي است كه اولين هاي آنان از آخرين هايشان گرفته شده (و رفته اند) و آنگاه در ميان ايشان بانگ رحيل سر داده شده است، ليكن همچنان بي خبر سرگرم بازي اند. [109].

دعوت عملي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 62]

مردم را به غير از زبان خود دعوت كنيد تا پارسايي و كوشايي در عبادت و نماز و خوبي، از شما ببينند؛ زيرا اينها خود دعوت كننده است. [110].

انسان سعادتمند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

انسان سعادتمند اندرز به تقوا را آويزه ي گوش خود مي كند، هر چند مخاطب آن اندرز كسي ديگر باشد. [111].

دستان را براي خدا بگشاييد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

در حالي كه موسي بن عمران ياران خود را اندرز مي داد ناگاه مردي برخاست و پيراهن خود را دريد. خداوند عزوجل به او وحي فرمود: كه اي موسي، به او بگو: پيراهنت را از هم ندر، بلكه دست خود را براي من بگشاي. [112].

[صفحه 64]

تقوي

افتخار را كسب كنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

افتخار به اعمال است و شرف و بزرگي به مال و كرامت و ارجمندي به تقواست. [113].

عزت تقوا چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند عزوجل هيچ بنده اي را از ذلت گناهان به عزت تقوا منتقل نكرد؛ مگر اين كه او را بدون هيچ مالي توانگر ساخت و بدون ايل و عشيره اي قدرتمند نمود و بي آنكه كسي با او باشد، او را از تنهايي به درآورد. [114].

تقوي و رزق و روزي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند براي كسي كه از او پروا دارد ضمانت كرده است كه هر ناخوشايندي را براي او به آنچه خوشايندش مي باشد تغيير دهد و از جايي كه گمانش را هم نمي برد روزيش را مي رساند. [115].

عروس متقين

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

قيامت عروس (يا عروسي) تقواپيشگان است. [116].

[صفحه 65]

حق تقوا از خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به سؤال از آيه ي (اتقوا الله حق تقاته) فرمودند:

(حق تقوا از خداوند اين است) كه اطاعت شود و نافرماني نشود و پيوسته ياد شود و هرگز فراموش نگردد و سپاسگزاري شود و ناسپاسي نشود. [117].

معناي تقوا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به سؤال از معناي تقوا فرمودند:

تقوا اين است كه خداوند در جايي كه تو را فرمان داده است غايب نبيند و در آن جا كه تو را نهي كرده است حاضر نبيند. [118].

[صفحه 67]

توكل

نشانه ي توكل

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از (نشانه ي) توكل اين است كه از كسي جز خدا نترسي. [119].

به خدا اعتماد كن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

به خدا اعتماد كن تا مؤمن باشي. [120].

جايگاه توكل

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بي نيازي و عزت به هر طرف در حال گردش اند و چون به جايگاه توكل دست يافتند در آن جا متوطن (ساكن) مي شوند. [121].

تحصيل روزي حلال

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

تحصيل روزي حلال را رها مكن؛ زيرا روزي حلال تو را در دينت بيشتر كمك مي كند. زانوي اشترت را ببند و آنگاه توكل كن. [122].

[صفحه 70]

والدين و فرزندان

دوست داشتن كودكان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

موسي بن عمران عليه السلام گفت: پروردگارا! كدام عمل نزد تو برتر است؟ فرمود:

دوست داشتن كودكان؛ زيرا سرشت آنان بر توحيد من است و اگر آنها را بميرانم، به رحمت خود بهشتشان مي برم. [123].

محبت نمودن به فرزند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند عزوجل به بنده به خاطر محبت شديد او به فرزندش رحم مي كند. [124].

ميراث خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ميراث خدا از بنده ي مؤمنش، فرزند صالحي است كه براي او آمرزش بطلبد. [125].

از داشتن فرزند دختر ناراحت نباشيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به مردي كه از به دنيا آمدن دختري براي خود ناراحت بود فرمودند:

به من بگو، اگر خداوند تبارك و تعالي به تو وحي مي كرد كه: (من برايت انتخاب كنم يا خودت انتخاب مي كني) چه مي گفتي؟ عرض كرد: مي گفتم:

[صفحه 71]

پروردگارا، تو برايم انتخاب كن. حضرت فرمودند: حالا هم خدا براي تو انتخاب كرده است. [126].

دختر گل خوش بويي است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به جارود بن منذر فرمودند:

شنيده ام از اين كه دختري برايت زاده شده است ناراحت هستي! از او به تو زياني نمي رسد، گل خوش بويي است كه مي بويي و روزيش هم تضمين شده است، پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) پدر چند دختر بود. [127].

دختران حسنه هستند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دختران حسنه هستند و پسران نعمت، حسنات پاداش داده مي شوند و از نعمت ها بازخواست مي گردد. [128].

دختر سپر دوزخ است

حضرت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند:

هر كه دختري داشته باشد و او را نيكو تربيت كند و به خوبي آموزش دهد و از نعمت هايي كه خداوند ارزانيش كرده او را به وفور بهره مند سازد، آن دختر براي وي مانع و پرده اي در برابر آتش دوزخ خواهد بود. [129].

[صفحه 72]

دختران دلسوز، مددكار و با بركتند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اين دخترانند كه دلسوز و مددكار و با بركتند [130].

دختران را حقير نشماريد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كس كه برايش دختر به دنيا آيد و او را اذيت نكند و حقيرش نشمارد و پسران خود را بر او ترجيح ندهد، خداوند به واسطه ي آن دختر او را به بهشت مي برد. [131].

دختران پرده نشين

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

چه خوب فرزنداني هستند دختران پرده نشين. هر كس يكي از اين ها را داشته باشد، خداوند او را برايش پرده اي در برابر آتش دوزخ قرار مي دهد. [132].

خداوند به زنان مهربان است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند تبارك و تعالي به زنان مهربانتر از مردان است، هيچ مردي نيست كه زني از محارم خود را خوشحال سازد، مگر اين كه خداي تعالي در روز قيامت او را شادمان گرداند. [133].

[صفحه 73]

خوش رفتاري با پدر و مادر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه (و به پدر و مادر نيكي كنيد)، (و بالوالدين احسانا) فرمودند: نيكي كردن اين است كه با آنان خوش رفتاري كني و اجازه ندهي كه مجبور شوند آنچه را نياز دارند اظهار كنند و از تو بخواهند، اگر چه بي نياز باشند. (بلكه پيش از آن كه مجبور به اظهار نياز خود شوند آن را برطرف ساز) [134].

سبب خوش رفتاري فرزندان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

با پدرانتان خوش رفتار باشيد تا فرزندانتان با شما خوش رفتاري كنند. [135].

نيكي به پدر و مادر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

چه مانعي دارد كه يكي از شما به پدر و مادرش، زنده باشند يا مرده، نيكي كند. از طرف آنها نماز بخواند، از جانب آنها صدقه بدهد و از طرف آنها حج بگزارد و روزه بگيرد تا ثوابش هم به آنها برسد و هم به همان اندازه براي خودش ثواب منظور شود و خداوند عزوجل به واسطه ي نيكوكاري و صله ي او، خير و بركت فراوان برايش بيفزايد. [136].

پدران و مادران سالمند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه (در كنار تو، به سالمندي رسيدند.)، (اما يبلغن عندك الكبر احدهما او كلاهما فلا تقل لهما اف...) (اسراء/23)

[صفحه 74]

فرمودند: اگر تو را دلتنگ و آزرده ساختند، به آنان اف مگو و اگر تو را زدند با آنها پرخاش مكن. [137].

به پدر و مادر خود اف نگوئيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كمترين بي احترامي به پدر و مادر، (اف) گفتن است و اگر خداوند عزوجل چيز كمتر از آن سراغ داشت، بي گمان از آن نهي مي كرد. [138].

بر پدر و مادر خود صدا بلند نكنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه ي (و از روي مهرباني، در برابر آنان خوار و فروتن باش.) (و اخفض لهما جناح الذل من الرحمه) فرمودند:

نگاهت را جز از سر مهر و دلسوزي به آنان خيره مكن و صدايت را از صداي آنها بلندتر مگردان و رودست آنها نيز بلند مشو و از آنها جلو نيفت. [139].

با پدر مخاصمه نكنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

به مردي كه عرض كرد:

پدرم به من خانه اي بخشيده و حالا از تصميمش برگشته است و مي خواهد آن را پس بگيرد... فرمود: پدرت بدكاري كرده است. اما اگر با او مخاصمه كردي، صدايت را روي او بلند نكن و اگر او صدايش را بلند كرد، تو صدايت را پايين بياور. [140].

[صفحه 75]

فرزندان عصيانگر بدبخت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نافرماني والدين از گناهان كبيره است؛ زيرا خداوند متعال فرزند نافرمان را عصيانگر بدبخت قرار داده است. [141].

اثر نافرماني پدر و مادر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

(از جمله) گناهاني كه فضا را تيره و تار مي سازد نافرماني پدر و مادر است. [142].

عامل فقر چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر مردي كه فرزند خود را نفرين كند، مبتلا به فقر مي شود. [143].

به پدر و مادر خود خيره نگاه نكنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

و از جمله نافرماني والدين است كه انسان به آنان خيره نگاه كند. [144].

نگاه كينه توزانه به پدر و مادر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 76]

هر كه به پدر و مادر خود كه به او ستم كرده اند كينه توزانه نگاه كند، خداوند هيچ نمازي را از او نمي پذيرد. [145].

سه حق پدر و مادر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

پدر و مادر را بر فرزند سه حق است: در همه حال شكرگزار آنان باشد، در هر چه به او امر و نهي مي كنند، به جز در معصيت خداوند، اطاعتشان كند و در نهان و آشكار خيرخواه آنان باشد. [146].

سه حق فرزند بر پدر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

فرزند سه حق بر گردن پدرش دارد: مادر خوبي برايش انتخاب كند، نام نيكويي بر او نهد و در تربيت او بكوشد. [147].

نيكي نمودن مرد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نيكي مرد به فرزندش، نيكي اوست به پدر و مادرش. [148].

به چه كساني نيكي كنيم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به مردي كه عرض كرد: به چه كسي نيكي كنم؟ حضرت فرمودند:

[صفحه 77]

به پدر و مادرت، عرض كرد: آنها از دنيا رفته اند. حضرت فرمودند: به فرزندت نيكي كن. [149].

برنامه 21 ساله پسران

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

پسر بايد هفت سال بازي كند، هفت سال سواد بياموزد و هفت سال به آموزش حلال و حرام بپردازد. [150].

زمان روزه گرفتن كودكان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ما كودكان خود را وقتي هفت ساله شدند، امر مي كنيم كه تا هر مقدار از روز را كه مي توانند، نصف روز يا كمتر و يا بيشتر، روزه بگيرند و هر گاه تشنگي و گرسنگي بر آنان غالب آمد افطار كنند تا بدين ترتيب به روزه گرفتن عادت كنند و توان آن را بيابند و شما نيز وقتي كودكانتان نه ساله شدند به آنها دستور دهيد كه تا هر مقدار از روز را كه مي توانند روزه بگيرند و هر گاه تشنگي بر آنان غلبه كرد روزه شان را باز كنند. [151].

زمان خواندن نماز كودكان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ما كودكان خود را وقتي پنج ساله شدند به خواندن نماز امر مي كنيم و شما كودكانتان را وقتي هفت ساله شدند به نماز خواندن وادار كنيد. [152].

[صفحه 79]

حكومت داري

عامل رفتن به بهشت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كس زمام امري از امور مردم را به دست گيرد و عدالت پيشه كند و درب خانه ي خود را به روي مردم بگشايد و شر نرساند و به امور مردم رسيدگي كند، بر خداوند عزوجل است كه در روز قيامت او را از ترس و هراس ايمن گرداند و به بهشتش برد. [153].

سه وظيفه زمام دار

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سه چيز است كه بر زمامدار واجب است درباره ي خواص و عوام رعايت كند: پاداش نيكوكار را به نيكي دادن تا بر رغبت مردم به كارهاي نيك افزوده شود، پوشاندن گناهان بد كار تا توبه كند و از گمراهي و انحراف خود برگردد و ايجاد الفت ميان همه آنان از طريق احسان و رعايت انصاف و داد. [154].

سه كار ناپسنديده ي حكمرانان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

براي حكمرانان پسنديده نيست كه در سه كار كوتاهي ورزند: حفظ مرزها، رسيدگي به مظالم و حقوق پايمال شده ي مردم و انتخاب افراد شايسته براي كارهاي خود. [155].

[صفحه 80]

دوستان خدا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به ابوبصير فرمودند:

خوشا به حال شيعيان قائم (عجل الله تعالي فرجه الشريف) ما كه در زمان غيبت او منتظر ظهورش هستند و در زمان ظهورش فرمانبردار اويند. ايشان دوستان خدايند كه بر آنان نه بيمي است و نه اندوهگين مي شوند. [156].

آماج دشمنان خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند در دنيا دوست خود را آماج دشمن خويش قرار داده است. [157].

ولي خداوند چه كسي است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

زكريا عليه السلام فرزند خود يحيي را پيوسته غمگين و گريان و در خود فرورفته مي ديد. عرض كرد: پروردگارا، من از تو فرزندي خواستم كه از او بهره مند شوم و تو فرزندي روزيم كردي كه از او بهره اي نمي برم؟ فرمود: تو ولي خواستي و ولي جز چنين نباشد. بي گناهان آماج بلاها هستند. [158].

[صفحه 82]

يقين

مايه ي عزت دين مؤمن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

قطع اميد كردن از آنچه مردم دارند، مايه عزت ديني مؤمن است. [159].

صفات مؤمن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مؤمن در دين نيرومند است و نرمي را با دورانديشي توأم كرده است و ايماني همراه با يقين دارد. [160].

يقين كمياب ترين چيز است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ايمان از اسلام برتر است و يقين از ايمان برتر، و چيزي كمياب تر از يقين وجود ندارد. [161].

عمل توأم با يقين

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

عمل پيوسته و اندك، كه با يقين همراه باشد نزد خداوند برتر از عمل بسيار است كه توأم با يقين نباشد. [162].

[صفحه 83]

مراحل يقين

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به ابوبصير فرمودند:

اسلام پله ي اول است و ايمان يك پله بالاتر از اسلام است و تقوا يك پله بالاتر از ايمان، و يقين يك پله بالاتر از تقواست، به مردم چيزي به اندكي يقين داده نشده است و شما در حقيقت به پايين ترين درجه اسلام چسبيده ايد. پس مواظب باشيد از چنگتان نگريزد. [163].

چهار جمله گنج

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه (و زير آن ديوار گنجي از آن دو يتيم بود)، (و كان تحته كنز لهما)، فرمودند: بدانيد كه آن گنج زر و سيم نبود، بلكه چهار جمله بود:

منم خدا و معبودي جز من نيست، هر كه به مرگ يقين داشته باشد دهانش به خنده باز نمي شود و هر كه به حساب يقين داشته باشد دلش شادي نمي كند و هر كه به تقدير يقين داشته باشد، از چيزي جز خدا نمي ترسد. [164].

نشانه هاي يقين

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از نشانه هاي يقين اين است كه با به خشم درآوردن خداوند، مردم را خشنود نسازيد و از اين كه خداوند از فضل خود به شما عطا نكرده است، آنان را نكوهش و ملامت نكنيد؛ زيرا نه حرص زدن آزمندي، روزي را به سوي او سوق مي دهد و نه بي ميلي شخصي بي ميلي آن را از او باز مي دارد. [165].

[صفحه 84]

دو خصلت شخص آزمند و حريص

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

شخص آزمند از دو خصلت محروم و دو خصلت پيوسته با اوست: از قناعت محروم است و از اين رو آسايش ندارد و از خرسندي محروم است و از اين رو يقين را از دست داده است. [166].

اثر يقين

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

شكيبايي برخاسته از يقين است. [167].

عظمت مقام يقين

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

يقين، بنده را به هر مرتبه ي والا و مقام شگفت آوري مي رساند. در حضور رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) گفته شد كه عيسي بن مريم عليه السلام روي آب راه مي رفته است. حضرت فرمودند: اگر يقينش بيشتر بود، در هوا نيز راه مي رفت. بدين ترتيب رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) از عظمت مقام يقين خبر داد. [168].

راه رفتن روي آب

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

روزي حواريون، عيسي عليه السلام را نديدند پس در جستجوي او بيرون رفتند و ديدند كه روي آب راه مي رود. يكي از آنان عرض كرد: اي پيامبر خدا، به طرف تو بيايم؟ حضرت فرمود: آري. آن مرد يك پايش را روي آب گذاشت و رفت تا پاي

[صفحه 85]

ديگرش را نيز روي آب بگذارد كه زير آب رفت حضرت فرمود: دستت را بده اي كوته ايمان، اگر آدميزاد به وزن دانه اي، ذره اي يقين داشت در آن صورت روي آب راه مي رفت. [169].

[صفحه 87]

ويژگي هاي رسول خدا

غذا خوردن پادشاهانه

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) از زماني كه خداوند عزوجل او را برانگيخت، در حال تكيه دادن غذا نخورد و خوش نداشت كه مانند پادشاهان باشد. اما ما نمي توانيم اين كار را بكنيم. [170].

نگاه حضرت رسول خدا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) نگاه هاي خود را ميان اصحابش تقسيم مي كرد و به اين و آن يكسان مي نگريست. [171].

ترس و گرسنگي رسول خدا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هيچ چيز دنيا براي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) خوشايند نبود مگر اين كه در راه خدا گرسنه و ترسان باشد. [172].

بدهكاري رسول خدا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در حالي از دنيا رفت كه بدهكار بود. [173].

[صفحه 89]

رهايي

عوامل نجات بخش انسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

عوامل نجات بخش عبارتند از: اطعام كردن، سلام گفتن و نماز خواندن در شب، هنگامي كه مردم خفته اند. [174].

از سه نفر دوري كنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

من براي كساني از اين امت كه حق (و مقام) ما را بشناسند اميد رستن دارم، مگر براي سه نفر: دولتمرد ستمگر، كسي كه از هواي نفس خود پيروي كند و كسي كه آشكارا دست به گناه بزند. [175].

ستارگان زمين

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

به خدا سوگند كه شما در تاريكي هاي زمين مي درخشيد. به خدا قسم كه اهل آسمان در تاريكي هاي زمين شما را مي بينند، همانگونه كه شما ستارگان درخشان را در آسمان مي بينيد. اهل آسمان به يكديگر مي گويند: فلاني! تعجب است، چگونه فلاني به اين مقام رسيده است؟ و اين فرموده ي پدر من است: به خدا قسم از اين كه كسي هلاك شود تعجب نمي كنم كه چرا هلاك شد، بلكه اگر كسي نجات يابد تعجب مي كنم كه چگونه نجات يافته است [176].

[صفحه 91]

ندامت و پشيماني

راه ورود و خروج را بشناسيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

در هر كاري، پيش از آن كه بدان مبادرت ورزي و بعد پشيمان شوي، درنگ كن تا راه ورود و خروج آن را بشناسي (بداني از كجا آغازش كني و چگونه به پايانش رساني) [177].

پشيمان كيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كسي كه به نيكي راغب نباشد به پشيماني گرفتار آيد. [178].

عوامل پشيماني چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سه چيز پشيماني در پي دارد: به خود باليدن، فخرفروشي و چيره جويي بر ديگران. [179].

امام علي بنده اي خيرخواه بود

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

علي عليه السلام بنده اي خيرخواه براي خداي عزوجل بود و خداوند هم خيرخواه او شد و خداي عزوجل را دوست مي داشت و خدا هم دوستدار او گرديد. [180].

[صفحه 93]

نصيحت و خيرخواهي

حضور و غياب مؤمن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بر مؤمن واجب است كه در حضور و غياب مؤمن خيرخواه او باشد. [181].

ملاقات خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بر شما باد خيرخواهي براي خدا نسبت به خلق او؛ زيرا هرگز خداوند را با عملي بهتر از اين كار ملاقات نخواهي كرد. [182].

حق نصيحت مؤمن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مؤمن برادر مؤمن است. حق دارد او را نصيحت كند. [183].

خيرخواهي شخص حسود

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خيرخواهي و (ارشاد) از حسود محال است. [184].

اثرات خيرخواهي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 94]

هيچ بنده ي مسلماني به خاطر خود خيرخواه نفس خود نشد و حق را از نفس خويش و براي آن نگرفت مگر اين كه دو نعمت به او داده شد: رزقي از جانب خداي عزوجل كه او را كفايت كند و خشنودي و رضايتي از خدا كه وي را نجات بخشد. [185].

[صفحه 96]

نگاه كردن

نگاه بذر شهوت است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اي پسر جندب! عيسي بن مريم عليه السلام به ياران خود گفت: از نگاه كردن بپرهيزيد؛ زيرا كه آن بذر شهوت در دل مي كارد و اين خود براي به فتنه و گناه انداختن صاحب آن نگاه كافي است. خوشا به حال كسي كه ديده اش را در دل خويش قرار داد و آن را در چشم خود قرار نداد. [186].

اثر نگاه

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اي بسا نگاهي كه حسرتي طولاني به بار آورده است. [187].

نگاه هاي دزدانه

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به سوال از آيه ي (بعلم خائنة الاعين) فرمودند: ديده اي كه گاه انسان به چيزي طوري مي نگرد كه انگار به آن نگاه نمي كند! اين است معناي نگاه هاي دزدانه. [188].

نگاه تير زهرآلود ابليس

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نگاه كردن يكي از تيرهاي زهرآلود ابليس است. هر كه به خاطر خداي عزوجل و نه به خاطر غير او، چشم خود را فرو بندد در پي آن ايماني به او ارزاني مي دارد كه مزه اش را بچشد. [189].

[صفحه 97]

اثر چشم بستن خود

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه نگاهش به زني بيفتد و چشم خود را به طرف آسمان كند يا آن را برهم نهد، هنوز چشم بر هم نزده خداوند از حورالعين به ازدواج او درآورد. [190].

سه نگاه انسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نگاه اول از آن توست، نگاه دوم به زيان توست، نه به سود تو و نگاه سوم مايه ي هلاكت است. [191].

اثر نگاه بعد از نگاه

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نگاه بعد از نگاه، بذر شهوت را در دل مي كارد و اين خود براي به فتنه و به گناه كشاندن صاحبش كافي است. [192].

فروهشتن چشم از نامحرم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 98]

هيچ كس با چيزي چون فروهشتن چشم (از نامحرم و گناه) خود را حفظ نكرد؛ زيرا چشم، خود را از نگاه به حرام هاي خدا باز نمي دارد مگر اين كه قبلا عظمت و جلال خداوند را در دل خويش مشاهده كند.

از اميرالمؤمنين علي عليه السلام سوال شد: براي فروهشتن چشم (از گناه) از چه وسيله اي مي توان كمك گرفت؟ حضرت فرمودند: با در نظر گرفتن قدرت خداوندي كه بر نهاني هاي تو آگاه است. [193].

[صفحه 100]

نعمت

ارزنده ترين نعمت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند به هيچ بنده اي نعمتي بزرگتر و ارزنده تر از اين نداده است كه در دل او با خداي عزوجل غير او نباشد. [194].

به ياد نعمت هاي خداوند باشيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بسا كسي كه نعمتي به او ارزاني شده است و خودش هم نمي داند. [195].

نعمت ها مانند همسايه اند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

حق همسايگي نعمت ها را نيكو به جا آوريد و مواظب باشيد كه از شما به ديگري منتقل نشود. بدانيد كه اگر نعمت از جوار كسي رخت بربندد كمتر پيش مي آيد كه دوباره به سوي او باز گردد. [196].

سه شرط نگهداري نعمت ها

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نعمت ها ماندگار نمي شوند مگر بعد از سه كار: شناخت جايگاه شايسته ي خداوند در نعمت ها، گزاردن شكر آنها و رنج و زحمت كشيدن در آنها. [197].

[صفحه 101]

اثر داشتن نعمت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه نعمت خدا به او زياد شود، بار زحمت و هزينه ي مردم بر دوش او سنگين تر شود؛ بنابراين،با به دوش كشيدن بار زحمت و هزينه ي مردم نعمت (خود) را پايدار سازيد و آن را در معرض زوال قرار ندهيد؛ زيرا به ندرت پيش مي آيد كه نعمتي از كسي زوال آيد و دوباره به او برگردد. [198].

مردن با بهترين اعمال

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اگر مي خواهي عملت ختم به خير شود و وقتي مي ميري با بهترين اعمال بميري، حق و حرمت خداي را پاس دار و نعمت هاي او را در راه معاصيش به كار مبر. [199].

انذارهاي خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

شب و روز از انذارهاي خدا بر حذر باشيد. زيد شحام مي گويد: عرض كردم انذارهاي خدا چيست؟ حضرت فرمودند: كيفر دادن بر گناهان. [200].

عامل منع استغفار

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به سؤال از معناي استدراج (سنستدرجهم من حيث لا يعملون، اعراف / 182) فرمودند:

[صفحه 102]

معنايش اين است كه بنده گناه كند و خداوند به او مهلت دهد و با وجود گناه باز به او نعمت دهد تا اين نعمت او را از طلب آمرزش براي آن گناه باز دارد. چنين شخصي بي آن كه بفهمد تدريجا به خشم و عذاب خدا نزديك شده است. [201].

حبيب خدا و دشمن خدا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه خداوند به بنده ي خود نعمتي عطا كند و آن نعمت در وجود او به چشم خورد، حبيب خدا و بازگو كننده ي نعمت او ناميده مي شود و هر گاه خداوند به بنده اي نعمتي دهد و آن نعمت در وجود او نمايان نباشد، دشمن خدا و تكذيب كننده نعمت او خوانده مي شود. [202].

اظهار نعمت خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

من خوش ندارم كه مرد نعمتي از خدا داشته باشد و آن را اظهار نكند. [203].

خداوند زيباست

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند زيباست و زيبايي را دوست مي دارد و دوست دارد اثر نعمت را در بنده ي خود ببيند. [204].

[صفحه 103]

مراد از خودآرايي چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند زيبايي و خودآرايي را دوست دارد و از بينوايي و بينوانمايي نفرت دارد؛ زيرا خداوند عزوجل هر گاه به بنده اي نعمتي عطا كند دوست دارد اثر آن را در او ببيند. عرض شد: از چه طريقي؟ حضرت فرمودند:

جامه ي تميز بپوشد، بوي خوش به كار برد، خانه اش را گچ كاري كند، جلو در منزلش را بروبد و حتي روشن كردن چراغ پيش از غروب آفتاب فقر را مي برد و روزي را زياد مي كند. [205].

نعمت هاي خداوند را بازگو كن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي معناي آيه (و اما نعمت پروردگارت را بازگو كن) فرمودند:

معناي آن اين است كه نعمت خدا را ياد كن و آن را آشكار ساز و براي مردم بازگو نما. و در حديث آمده است: (كسي كه از مردم تشكر نكند از خدا تشكر نكرده است و كسي كه از كم تشكر نكند از زياد هم تشكر نمي كند و بازگو كردن نعمت خدا خود تشكر است و بازگو نكردن آن ناسپاسي است)

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

معناي اين آيه اين است كه آنچه را خداوند به تو عطا فرموده و برتريي كه به تو بخشيده و آنچه را به تو روزي كرده و احساني كه به تو نموده و حديثي را كه ارزانيت داشته است (براي مردم) بازگو كن. [206].

[صفحه 104]

كمال نعمت چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نعمت دنيا، امنيت و تندرستي است و كمال نعمت آخرت وارد شدن به بهشت است و بنده اي كه به بهشت نرود هرگز نعمت بر او تمام نشده است. [207].

[صفحه 106]

نفس

دعاي بعد از نماز

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

پس از آن كه نمازت را تمام كردي بگو: بار خدايا،... از تو مي خواهم كه مرا از گناهانت حفظ كني و تا زنده ام هرگز كمتر و بيشتر از چشم بر هم زدني مرا به خودم وامگذاري؛ زيرا كه نفس همواره به بدي فرمان مي دهد مگر اين كه تو رحم كني اي مهربانترين مهربانان. [208].

تكليف خود را انجام دهيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خودت بار خودت را بر دوش كش كه اگر چنين نكني ديگري بار تو را بر نمي دارد. [209].

هوس مايه ي درد و دروغ است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نفس را با هوس هايت رها مكن كه هواي نفس موجب هلاكت آن مي گردد و واگذاشتن نفس با هوسش مايه ي درد و رنج آن است و باز داشتن نفس از هوا و هوسش باعث درمان آن مي باشد. [210].

[صفحه 108]

نفاق

نشانه ي نفاق

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

چهار چيز از نشانه هاي نفاق است: سختدلي، خشكيدگي چشم، مداومت بر گناه و آزمندي به دنيا. [211].

چهار خصلت منافقين

حضرت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند:

چهار خصلت است كه در هر كه باشد منافق محض است، و در هر كس يكي از آنها باشد يك خصلت نفاق در او وجود دارد تا اين كه آن را رها كند:

هر گاه به او اعتماد شود خيانت كند، هر گاه سخني گويد دروغ مي گويد، هر گاه پيمان ببندد پيمان شكني كند و هر گاه ستيزه كند از حق تجاوز مي كند. [212].

زبان، دل و ظاهر منافق

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

منافق سه نشانه دارد: زبان او با دلش ناسازگار است و دلش با كردارش و ظاهرش با باطنش. [213].

عذاب چهره ي دورويان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه با مردم با چهره اي روبه رو شود و با چهره اي ديگر از آنها عيبگويي كند، روز قيامت با دو زبان از آتش (به محشر) مي آيد. [214].

[صفحه 109]

دو خصلت منافق

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دو خصلت است كه در منافق فراهم نمي آيند راه و رسم، و فهم در سنت. [215].

منافقين و فاسقان از سه چيز محروم اند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند خوش راه و رسمي و دين فهمي و خوش خويي را هرگز در وجود منافق و فاسق جمع نمي كند. [216].

[صفحه 111]

صدقه و انفاق

ملعون چه كسي است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند خوش راه و رسمي و دين فهمي و خوش رويي را هرگز در وجود منافق و فاسق جمع نمي كند. [217].

اثر انفاق

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

انفاق كن و به عوض يقين داشته باش. [218].

پاداش انفاق گران

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[در هر شب جمعه دو فرشته ندا مي دهند]: بار خدايا، به هر انفاقگري عوض ده و هر ممسكي را بي چيز گردان. [219].

عامل بركت و اداي دين

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

صدقه دادن دين را ادا مي كند و بركت مي آورد. [220].

مالتان را در راه خدا خرج كنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 112]

بدان كه هر كس در راه اطاعت خدا خرج نكند، به خرج كردن در راه معصيت خداي عزوجل گرفتار شود و هر كه در راه رفع نياز دوست خدا قدم برندارد، به قدم برداشتن در راه رفع نياز دشمن خداي عزوجل گرفتار آيد. [221].

از خرج كردن در راه حق دريغ نورزيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هيچ بنده اي نيست كه از خرج كردن يك درهم در راهي كه حق آن است، دريغ ورزد مگر اين كه دو درهم به ناحق خرج كند. [222].

فضيلت انفاق

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سه چيز است كه هر كس يكي از آنها را به درگاه خداوند برد خدا بهشت را بر او واجب مي گرداند: انفاق در حال تنگدستي، خوشروئي با همه مردم و انصاف نشان دادن از خود. [223].

راه كسب درآمد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اگر مردم از راهي كه خداوند به آنان فرمان داده است كسب درآمد كنند و آنها را در راهي كه خداوند از آن بازشان داشته است انفاق كنند، آن را از ايشان نمي پذيرد و اگر از راهي كه آنها را از آن نهي كرده است درآمد به دست آورند و آن

[صفحه 113]

درآمد را در راهي كه خداوند بدان فرمانشان داده است به مصرف برسانند باز از آنان نمي پذيرد، مگر اين كه از راه حلال به دست آوردند و در راه حلال انفاق كنند. [224].

پاكترين درآمد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه (انفقوا من طيبات ما كسبتم) فرمودند:

مردم در زمان جاهليت درآمدهاي ناروا به دست آورده بودند و بعد از آن كه اسلام آوردند تصميم گرفتند آنها را از اموال خود خارج كنند و صدقه بدهند، اما خداوند تبارك و تعالي قبول نكرد مگر اين كه (صدقه را) از پاكترين درآمدهايشان بپردازند. [225].

[صفحه 115]

سخن چيني

سخن چين قاتل است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سعايت كننده قاتل سه نفر است: قاتل خودش و قاتل كسي كه از او سعايت مي كند و قاتل كسي كه پيش او سعايت مي كند. [226].

اثر سخن چيني

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

زنهار از سخن چيني كه آن در دل هاي مردمان تخم كينه و دشمني مي افشاند. [227].

اندرز امام صادق به نجاشي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در نامه ي خود به نجاشي فرماندار اهواز فرمودند: از سعايت كنندگان و سخن چينان بپرهيز و مواظب باش فردي از آنها تو را نلغزاند و مبادا خداوند روزي يا شبي تو را ببيند كه از اين جماعت اظهار نظري و دخالتي را [داشته باشي] كه در اين صورت خداوند بر تو خشم مي گيرد و پرده ات را مي درد. (رسوا و بي آبرويت مي كند). [228].

بزرگترين جادو

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 116]

از بزرگترين جادو، سخن چيني است، (زيرا) با سخن چيني ميان دوستان جدايي افكنده مي شود، ياران يكدل را با هم دشمن مي كند، به واسطه ي آن خونها ريخته مي شود خانه ها ويران مي گردد و پرده ها دريده مي شود. آدم سخن چين بدترين كسي است كه روي زمين گام برمي دارد. [229].

[صفحه 118]

مردمان

مردم به سه چيز محتاج اند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سه چيز است كه همه مردم به آنها نياز دارند: امنيت، عدالت و رفاه. [230].

طبقات متوسط جامعه

و نيز حضرت فرمودند:

بر شما باد همتايان خود از مردم و طبقات متوسط جامعه؛ زيرا كه معادن جواهر را در ميان اينان مي يابيد. [231].

مردم چهار دسته اند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مردم چهار دسته اند: يكي نادان افتاده در ورطه هلاكت و هم آغوش با هوس. ديگري عابد متظاهر به تقوا و پرهيزگاري كه هر چه بيشتر عبادت كند بر كبر و غرورش افزوده شود. دسته سوم عالمي است كه دوست دارد مردم پشت سرش راه روند و از او مدح و ستايش كنند. چهارم داناي آشنا به حق كه دوست دارد حق را بر پا دارد، اما توانايي و قدرت ندارد و يا مغلوب است. او بهترين فرد روزگار خود و خردمندترين مردم زمانه خويش است. [232].

مردم خردمند، نابخرد و نابكار

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 119]

مردان سه دسته اند: خردمند، نابخرد و نابكار. خردمند آنگاه كه با او سخن گويند، پاسخ دهد و هر گاه سخن گويد درست بگويد و هر گاه بشنود پذيرا شود. نابخرد براي سخن گفتن عجله دارد و هر گاه حديث گويد (و نقل قول كند) فراموش كند و اگر به كار زشتش وادارند، آن را انجام دهد. نابكار اگر به او اعتماد كني (و امانتي به او بسپاري) به تو خيانت مي كند و اگر براي او سخني بازگو كني، باعث ننگ و عار تو مي شود. [233].

طبقات سه گانه مردم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مردم سه طبقه اند: طبقه اي از مايند و ما از آنان هستيم، طبقه اي به واسطه ي ما خود را آراسته مي كنند (با چسباندن خود به ما براي خويش كسب وجهه و آبرو مي كنند) و طبقه اي هم به نام ما يكديگر را مي خورند. [234].

و نيز فرمودند:

مردم سه دسته اند: ناداني كه از آموختن سر باز مي زند، دانايي كه علم و دانشش او را نزار كرده است و خردمندي كه براي دنيا و آخرتش كار مي كند. [235].

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام، فرمودند:

مردان سه دسته اند: يكي از مال و ثروت برخوردار است، يكي از جاه و مقام و ديگري از زبان (و سخنوري) و اين برترين آنهاست. [236].

[صفحه 120]

صفات زشت نامردي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به مردي كه عرض كرد: آيا خلايق همه در شمار مردمند؟ فرمودند: از شمار آنان بيفكن كسي را كه مسواك نمي زند، كسي كه در جاي تنگ چهار زانو مي نشيند، كسي كه به چيزهايي بي ربط و بيهوده مي پردازد، كسي كه در موضوعاتي كه نمي داند بحث و مجادله مي كند، كسي كه بي جهت خود را در بستر بيماري مي اندازد، كسي كه بدون مصيبتي سر و وضعش ژوليده و پريشان باشد، كسي كه با ياران خود درباره ي حقيقتي كه همه آنها بر آن هم دستانند مخالفت مي كند، كسي كه به مفاخر پدران خود ببالد اما از كارهاي نيك و شايسته آنان بي بهره باشد، چنين كسي به خلنگ مي ماند كه پوسته هاي آن لايه لايه برداشته شود تا به مغزش برسد و نيز چنان است كه خداي عزوجل فرموده است: (اينان نيستند مگر مانند چهارپايان و بلكه آنان گمراهترند. [237].

[صفحه 122]

خواب

عالم آسايش تن، روح و خرد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خواب مايه ي آسايش تن است و سخن مايه ي آسايش روح و سكوت مايه ي آسايش خرد است. [238].

چه كساني خواب ندارند؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

پنج نفر خواب ندارند: كسي كه در فكر ريختن خوني است، ثروتمندي كه براي خود امانتداري پيدا نمي كند، كسي كه براي رسيدن به مالي از دنيا به مردم دروغ و بهتان مي بندد، كسي كه بدهكاري زيادي دارد و دستش خالي است و دوستداري كه در آستانه ي جدا شدن از محبوب خود است. [239].

كم سپاس ترين عضو بدن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در سفارش خود به عبدالله بن جندب فرمودند:

اي پسر جندب، شب كم بخواب و روز كم سخن بگو؛ زيرا در بدن آدمي عضوي كم سپاس تر از چشم و زبان نيست. مادر سليمان به سليمان گفت: فرزندم، از خواب بپرهيز؛ زيرا خواب (زياد) تو را در آن روزي كه مردم به اعمال خود نيازمندند، تهيدست مي گرداند. [240].

[صفحه 123]

پرخوابي و بيكاري

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند عزوجل، از پرخوابي و بيكاري زياد نفرت دارد. [241].

اثر پر خوابي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

پرخوابي، باعث از دست رفتن دين و دنياست [242].

اثر و بركات وضو هنگام خواب

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه با وضو بخوابد، اگر در آن شب مرگش در رسد نزد خداوند شهيد به شمار مي آيد. و نيز حضرت فرمودند:

هر كه طهارت بگيرد و سپس به بسترش رود، در آن شب بستر او به منزله ي مسجد اوست و اگر يادش آيد كه وضو ندارد، به همان لحاف خود، هر چه باشد تيمم كند، كه اگر چنين كرد پيوسته در نماز و ذكر خداي عزوجل باشد. [243].

پرسش قبل از خواب

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه به بسترت رفتي بينديش كه در آن روز چه غذايي روانه شكم خود كرده اي و چه به دست آورده اي و به ياد آور كه خواهي مرد و معادي در پيش داري. [244].

[صفحه 125]

نيت

نيت برتر از عمل است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نيت برتر از عمل است. بدانيد كه نيت همان عمل است. [245] سپس آيه ي (قل كل يعمل علي شاكلته) (بگو هر كس بر حسب ساختار (رواني و بدني) خود عمل مي كند.) (اسرا / 84) را قرائت نمودند، (و حضرت فرمودند) يعني بر پايه ي نيت خود. [246].

حشر روز قيامت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند در روز قيامت مردم را مطابق نيت هايشان محشور مي كند. [247].

اثر نيت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بنده در روز نيت مي كند كه نماز شب بخواند، اما چشمانش بر او غلبه مي كند و در نتيجه مي خوابد، پس خداوند نمازش را براي او ثبت مي كند و نفس كشيدن هايش را تسبيح مي نويسد و خوابش را براي او صدقه قرار مي دهد. [248].

اثر صدق نيت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 126]

بنده ي مؤمن فقير مي گويد: پروردگارا، به من (مال و ثروت) روزي كن تا فلان احسان و بهمان كار خير را انجام دهم. پس، اگر خداوند عزوجل بداند كه اين سخن را از صدق نيت مي گويد، همان اجري را براي او مي نويسد كه اگر آن كارهاي خير را انجام مي داد برايش مي نوشت. خداوند گشاينده و بخشنده است. [249].

توفيق به قدر نيت است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

در حقيقت خداوند ياري خود را به بندگانش به اندازه ي نيت هاي آنان قرار داده است. پس هر كه نيتش درست باشد، ياري خدا به او كامل مي رسد و هر كه نيتش كاستي داشته باشد، ياري خدا نيز به همان اندازه كاستي نيت او، از وي كاسته مي شود. [250].

علت برتري نيت بر عمل

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به سوال از علت برتري نيت مؤمن بر عمل او فرمودند: چون عمل گاه ممكن است براي ريا و خودنمايي به مخلوقين صورت گيرد، اما نيت به طور خالص از آن پروردگار جهانيان است. بنابراين، خداي متعال براي نيت آن عطا مي كند كه براي عمل عطا نمي كند. [251].

از غافلان نباشيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 127]

بنده بايد در تمام حركات و سكنات خود نيت خالص (براي خدا) داشته باشد؛ زيرا اگر اين معنا در كار نباشد در شمار غافلان است. [252].

سبب افزايش رزق و روزي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه نيتش نيكو شود خداوند به روزيش بيفزايد. [253].

حسن نيت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به پرسش از عبادت، فرمودند: حسن نيت داشتن در طاعت به طريقي كه خداوند از آن اطاعت شود. [254].

اثر نيت صادق

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كسي كه نيت صادق داشته باشد، دل سالم و پاك دارد؛ زيرا سالم داشتن دل از وسوسه هاي شيطاني به سبب خالص گردانيدن نيت در همه كارها براي خداوند است. [255].

سبب محروم شدن از روزي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

همانا مؤمن نيت گناه مي كند و بدان سبب از روزي خود محروم مي شود. [256].

[صفحه 129]

مرگ

مرگ در نزد مؤمن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به سوال از مرگ فرمودند:

براي مؤمن مانند خوشترين بويي است كه استشمام مي كند و از بوي خوش آن خوابش مي برد و رنج و درد به كلي از او برطرف مي شود و براي كافر همچون گزش مارها و نيش عقربهاست و (بلكه) دردناكتر! عرض شد: عده اي مي گويند كه مرگ دردناكتر از اره شدن و قيچي گشتن و خرد شدن با سنگ ها و به چرخش درآوردن ستونه ي آهني آسيا بر تخم چشم است! حضرت فرمودند: براي بعضي از كافران و گنهكاران همين طور است. [257].

شرايط راحت مردن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مؤمن بيرون رفتن از دنيا را حس نمي كند و اين سخن متعال است كه مي فرمايند: (يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ؛ اي نفس آرام يافته...) اين (حالت) براي كسي است كه پارسا باشد و با برادرانش همدردي و به آنها رسيدگي كند. [258].

اثرات ياد مرگ

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ياد مرگ، خواهش هاي نفس را مي ميراند و رويشگاه هاي غفلت را ريشه كن مي كند و دل را با وعده هاي خدا نيرو مي بخشد و طبع را نازك مي سازد و پرچم هاي هوس را درهم مي شكند و آتش آزمندي را خاموش مي سازد و دنيا را در نظر (انسان) كوچك مي كند. [259].

[صفحه 130]

مرگ را فراوان ياد كنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مرگ را فراوان ياد كنيد، زيرا هيچ انساني مرگ را بسيار ياد نكرد، مگر اين كه به دنيا بي رغبت شد. [260].

آماده هول و هراس باشيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هول و هراسي كه نمي داني چه وقت تو را فرامي گيرد، چرا پيش از آن كه ناگهان به سراغت آيد برايش آماده نمي شوي. [261].

آرزوي مرگ نكنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به مردي كه آرزوي مرگ مي كرد، فرمودند:

آرزوي زندگي كن، تا اين كه (خداي را) اطاعت كني و معصيتش نكني؛ زيرا كه اگر زنده باشي و اطاعت كني، برايت بهتر از اين است كه بميري و نه طاعت كني و نه معصيت. [262].

شرايط آسان شدن سكرات مرگ

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه دوست دارد خداي عزوجل سكرات مرگ را بر او سبك گرداند، بايد به خويشانش رسيدگي و به پدر و مادرش نيكي كند. اگر چنين كند، خداوند عزوجل

[صفحه 131]

سختي هاي مرگ را بر او آسان گرداند و در زندگيش هرگز به ناداري و (فقر) نيفتد. [263].

سبب ناراحتي از مرگ

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مردي نزد ابوذر آمد و گفت: اي ابوذر، از چه روست كه ما مرگ را ناخوش مي داريم؟ پاسخ داد: چون شما دنيا را آباد كرده ايد و آخرت را ويران و از اين رو، خوش نداريد كه از آبادي به ويرانه منتقل شويد. [264].

مرا به دنيا باز گردانيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه ي (فلولا اذا بلغت الحلقوم... ان كنتم صادقين) فرمودند:

زماني كه جان به گلوگاه رسد و جايگاهش در بهشت به او نشان داده شود، بگويد: مرا به دنيا بازگردانيد تا آنچه را مي بينم به خانواده ام خبر دهم. اما به او گفته مي شود: اين امكان ندارد. [265].

حضور اهل بيت در هنگام مرگ

و نيز فرمودند:

هيچ كس نيست كه دوستدار ما و دشمن دشمنان ما باشد و بميرد، مگر اين كه (در هنگام مرگش) رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) و اميرمؤمنان و حسن و حسين (صلوات الله عليهم) حاضر شوند و اگر دوستدار ما نباشد، آنان را به گونه اي كه ناراحت شود،

[صفحه 132]

مشاهده كند. دليل بر اين مطلب، فرموده ي اميرمؤمنان عليه السلام به حارث همداني است كه: «اي حارث، هر كس بميرد مرا رو در رو مي بيند، مؤمن باشد يا منافق.» [266].

آمرزش تشييع كنندگان جنازه ي مؤمن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نخستين تحفه اي كه به مؤمن داده مي شود، آمرزش تشييع كنندگان جنازه اوست. [267].

در نماز ميت شركت كنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

شايسته است كه صاحبان عزا برادران ديني ميت را از مرگ او باخبر سازند، تا در تشييع جنازه حاضر شوند و بر او نماز خوانند و بدين ترتيب، هم براي آنان اجري حاصل شود و هم براي ميت استغفار به عمل آيد. [268].

به ياد حمل جنازه خود باشيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه جنازه اي را بر دوش كشيدي، تصور كن اين تو هستي كه بر شانه ها حمل مي شوي يا گويي از پروردگارت مي خواهي به دنيا برگردي تا چگونه (زندگي را) از سر مي گيري حضرت سپس فرمودند: شگفت از مردمي كه رستاخيز رفتگانشان

[صفحه 133]

به خاطر پيوستن بازماندگانشان به آنها به تاخير افتاده و چاووشي در ميان آنها، بانگ رحيل سر داده، اما آنان همچنان به بازي و تفريح سرگرمند. [269].

شش ثواب مؤمن بعد از مرگ

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

شش چيز است كه (ثواب آنها) بعد از وفات مؤمن به او مي رسد:

فرزندي كه برايش آمرزش بطلبد، مصحفي كه از خود بر جاي گذارد، نهالي كه بكارد، صدقه ي آبي (مانند نهر و قنات) كه جاري سازد، چاهي كه حفر كند و سنتي (و كردار نيكي) كه بعد از او به كار بسته شود. [270].

[صفحه 135]

ثروت و دارايي

دام ابليس

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

شيطان آدمي را همه جا مي گرداند و چون خسته اش كرد، در بزنگاه دارايي برايش كمين مي كند و گردنش را مي گيرد. [271].

عوامل آسوده خاطر بودن ابليس

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ابليس كه خدايش لعنت كند، مي گويد: هر چيزي مرا در به دام انداختن فرزند آدم خسته و درمانده كند، يكي از سه چيز هرگز مرا درباره او به رنج نخواهد افكند:

به دست آوردن مال از راه غير حلال، يا نپرداختن حق و حقوق آن، يا مصرف نابجاي آن. [272].

مال حلال

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خيري نيست در كسي كه دوست نداشته باشد از راه حلال مال به دست آورد تا به وسيله ي آن آبرويش را حفظ كند و بدهكاريش را بپردازد و صله ي رحم به جا آورد. [273].

[صفحه 136]

مايه ي بلند مرتبگي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بر تو باد بهسازي دارايي؛ زيرا كه دارايي مايه ي بلند مرتبگي كريم است و سبب بي نياز شدن از لئيم. [274].

دنيا ياور آخرت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نيكو ياوري است، دنيا براي آخرت. [275].

عامل ثروتمند شدن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هيچ گاه ثروت مردي زياد نشد مگر اين كه حجت خداي متعال بر او بزرگ شد. پس اگر مي توانيد اين حجت را از خود دور كنيد، اين كار را بكنيد. عرض شد: با چه چيز؟ فرمودند: با برآوردن نيازهاي برادران خود از اموالتان. [276].

اثر ثروت زياد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از جمله سخنان نجواآميز خداي متعال با موسي عليه السلام اين بود: به ثروت زياد هيچ كس غبطه مخور؛ زيرا ثروت زياد مايه ي گناهان زياد مي شود. چون حقوقي بر آن واجب مي گردد. [277].

[صفحه 137]

عامل آسايش دل

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

آسايش دل را جستجو كردم، آن را در كمي مال و ثروت يافتم. [278].

قناعت كردن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هيچ مالي سودمندتر از قناعت كردن به اندكي كه بسنده كند، نيست. [279].

اموال، امانت خداوند است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اموال از آن خداست و آنها را نزد آفريدگان خويش امانت نهاده است و فرمانشان داده كه از آن با ميانه روي بخورند و با ميانه روي بنوشند و با ميانه روي بپوشند و با ميانه روي ازدواج كنند و با ميانه روي وسيله ي سواري بخرند و سوار شوند و مازاد بر آن را به مؤمنان نيازمند ببخشند. هر كه از اين حد (اعتدال و ميانه روي) فراتر رود، آنچه از آن مال مي خورد حرام است و آنچه مي نوشد حرام و آنچه مي پوشد حرام و آنچه به وسيله ي آن مال ازدواج مي كند حرام و آنچه سوار مي شود حرام است. [280].

تهديستان و توانگران شريك هم هستند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداي تبارك و تعالي، توانگران و تهيدستان را در اموال شريك قرار داده است. پس توانگران حق ندارند (سهم آنها را) به غير شركاي خود بدهند. [281].

[صفحه 140]

نبوت

فلسفه نبوت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به سوال از فلسفه ي نبوت فرمودند:

براي اين كه بعد از پيامبران ديگر حجت و بهانه اي براي مردم در برابر خدا باقي نماند و نگويند: كسي نيامد كه ما را نويد و بيم دهد و براي اينكه خدا بر مردم حجت داشته باشد. آيا نمي شنوي كه خداي عزوجل به نقل از نگهبانان دوزخ و حجت آوردن آنان در برابر دوزخيان به وجود پيامبران و فرستادگان، مي فرمايد:

(آيا براي شما بيم دهنده اي نيامد...)، (الم يأتكم نذير...) (ملك / 10 - 8) [282].

يكصد و بيست و چهار هزار پيامبر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند يكصد و بيست و چهار هزار پيامبر برانگيخت. [283].

سرور پيامبران

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سرور پيامبران و فرستادگان پنج نفرند و آنان رسولان اولوالعزم هستند و سنگ آسيا (ي نبوت) بر محور آنها مي چرخد: نوح، ابراهيم، موسي، عيسي و محمد درود و صلوات خدا بر محمد و خاندان او و بر همه پيامبران باد. [284].

سرمايه ي كلام

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 141]

خداوند عزوجل، آنگاه كه رسولان خود را فرستاد آنان را با زر و سيم نفرستاد، بلكه با (سرمايه) كلام فرستاد. [285].

پررنج و بلاترين مردم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

پر رنج و بلاترين مردم پيامبران، صلوات الله عليهم اجمعين، هستند پس كساني كه بعد از آنها مي باشند و آنگاه كساني كه در مرتبه بعد و بعدتر قرار دارند. [286].

اخلاق پيامبران

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

چهار خصلت از اخلاق پيامبران است: نيكي كردن، بخشندگي، شكيبايي در برابر سختي ها و گزاردن حق مؤمن. [287].

معناي دعاي امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه قائم (عجل الله تعالي فرجه الشريف)، ظهور كند، وارد مسجدالحرام مي شود و رو به كعبه مي ايستد و پشت به مقام مي كند و دو ركعت نماز مي گزارد و آنگاه برمي خيزد و مي گويد: اي مردم، من نزديك ترين مردم به آدم هستم، اي مردم، من نزديكترين مردم به ابراهيم هستم؛ اي مردم، من نزديكترين مردم به اسماعيل هستم؛ اي مردم، من نزديك ترين مردم به محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) هستم. پس دو دست خود را به

[صفحه 142]

آسمان برمي دارد و چندان دعا و تضرع مي كند كه به رو مي افتد و اين است (معناي) سخن خداي عزوجل كه: (امن يجيب المضطر اذا دعاه فيكشف السوء). [288].

سبب نام گذاري آدم به آدم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

آدم را آدم ناميده اند، چون از اديم (پوست) زمين آفريده شده است. [289].

سبب نام گذاري حوا به حوا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

حوا را حوا ناميده اند چون از حي (موجود زنده) آفريده شده است: خداوند عزوجل مي فرمايد: (شما را از نفسي واحد آفريد و جفتش را نيز از همان آفريد)، (خلقكم من نفس واحده و خلق منها زوجها) (نساء / 1) [290].

چهار كلمه را بياموزيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداي عزوجل به آدم عليه السلام وحي فرمود: من همه سخن را در چهار كلمه براي تو گرد مي آورم. عرض كرد: پروردگارا! آن چهار كلمه چيست؟ فرمود: يكي از من است، يكي از تو، يكي به رابطه من و تو مربوط مي شود و يكي به رابطه ميان تو و مردم.

آن كه اختصاص به من دارد، اين است كه مرا بندگي كن و چيزي را شريكم نگرداني. آن كه اختصاص به تو دارد، اين است كه هر كاري انجام دهي به سبب آن

[صفحه 143]

تو را سزا و پاداش دهم كه بيش از هر چيز به آن محتاجي، آن كه به رابطه ي ميان من و تو مربوط مي شود، اين است كه تو دعا كني و من اجابت كنم و آن كه به رابطه ي ميان تو و مردم مربوط مي شود، اين است كه براي مردم آن بپسندي كه براي خود مي پسندي. [291].

خانه حضرت ادريس

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مسجد سهله جايگاه خانه ادريس پيامبر عليه السلام است كه در آن خياطي مي كرد. نيز حضرت فرمودند: هر گاه وارد كوفه شدي، به مسجد سهله برو و در آن نماز بگزار و حوايج دين و دنيايت را از خدا بخواه؛ زيرا مسجد سهله همان خانه ادريس عليه السلام است كه در آن جا خياطي مي كرد و نماز مي گزارد. [292].

سبب نام گذاري ادريس به ادريس

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ادريس را ادريس ناميدند؛ چون زياد درس مي خواند و مطالعه مي كرد. [293].

زندگي دو هزار و پانصد ساله نوح

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نوح عليه السلام دو هزار و پانصد سال زندگي كرد كه هشتصد و پنجاه سالش را بيش از مبعوث شدن به نبوت سپري كرد و نهصد و پنجاه سال را به دعوت قوم خود

[صفحه 144]

گذراند و دويست سال را به كار ساختن كشتي مشغول بود و پانصد سال را بعد از فرود آمدن از كشتي و فروكش كردن آب به سر آورد كه در اين مدت به ساختن شهرها پرداخت و فرزندانش را در آنها جاي داد.

آنگاه ملك الموت نزد او كه در آفتاب نشسته بود، آمد و گفت: سلام بر تو. نوح جواب سلام او را داد و گفت: براي چه آمده اي، اي ملك الموت؟

گفت: آمده ام جانت را بگيرم. نوح گفت: اجازه مي دهي از آفتاب به سايه بروم؟ عزرائيل عليه السلام گفت: آري نوح عليه السلام به سايه رفت و آنگاه گفت: اي ملك الموت، اين عمري كه در دنيا كردم انگار به اندازه ي همين رفتنم از آفتاب به سايه بود. حال مأموريت خود را انجام بده. حضرت فرمودند: پس، جان او را گرفت. [294].

صبر ايوب

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ايوب در هيچ بلاي خود عافيت و بهبودي مسألت نكرد. و نيز ابن عباس گفت: همسر ايوب روزي به او گفت: كاش دعا كني خداوند تو را شفا بخشد! ايوب فرمود: واي بر تو! ما هفتاد سال در نعمت بوديم، حالا بيا همين اندازه در سختي و گرفتاري نيز صبور باشيم! ابن عباس مي گويد: بعد از آن، اندك زماني نگذشت كه ايوب عليه السلام بهبود يافت. و نيز حضرت فرمودند:

ايوب بدون هيچ گناهي، هفت سال مبتلا شد. [295].

[صفحه 145]

به آنچه اميد نداري اميدوار باش

و نيز حضرت فرمودند:

به آنچه اميد نداري اميدوارتر باش تا به آنچه اميد داري؛ زيرا موسي عليه السلام رفت كه مقداري آتش بياورد اما وقتي به سوي خانواده خود برگشت پيامبري مرسل بود. [296].

علت انتخاب موسي به پيامبري

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند به موسي بن عمران عليه السلام وحي فرمود: اي موسي، آيا مي داني چرا از ميان آفريدگانم تو را برگزيدم و براي سخنم تو را انتخاب كردم؟ عرض كرد: نه، اي پروردگار. خداوند به او وحي فرمود: من به زمين نگريستم و در روي آن كسي را نيافتم كه در برابر من متواضع تر از تو باشد [297].

سبب نام گذاري حضرت خضر به خضر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خضر عليه السلام پيامبري مرسل بود كه خداوند تبارك و تعالي وي را به سوي قومش فرستاد و او آنان را به يگانه دانستن خدا و اقرار به پيامبران و فرستادگان او و كتاب هايش فراخواند و معجزه اش اين بود كه روي هر چوب خشك يا زمين بي علفي مي نشست، سبز مي شد و از اين رو خضر ناميده شد. [298].

[صفحه 146]

حضرت اسماعيل پيامبر بود

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اسماعيلي كه خداي عزوجل در كتاب خود فرموده است: (در اين كتاب از اسماعيل ياد كن..)، (و اذكر في الكتاب اسماعيل انه كان صادق الوعد...) (مريم / 54 و 55)

آن اسماعيل فرزند ابراهيم نيست. بلكه پيامبري از پيامبران بود كه خداوند عزوجل او را به سوي قومش فرستاد و آنها او را گرفتند و پوست سر و رويش را كندند. فرشته اي نزد وي آمد و گفت: خداوند مرا نزد تو فرستاده است، هر دستوري كه مي خواهي به من بده. او گفت: من به آنچه با حسين عليه السلام مي شود اقتدا مي كنم و حسين بن علي عليهماالسلام سرمشق من است. [299].

لقمان حكيم از منظر امام صادق

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به سوال حماد از لقمان و حكمت او فرمودند:

به خدا قسم كه حكمت، به سبب شرافت خانوادگي يا مال و ثروت يا زن و فرزند يا قدرت جسمي و يا زيبايي، به لقمان داده نشد. بلكه او مردي بود در كار خدا نيرومند و با نشاط، پارسا، خاموش و آرام، ژرف انديش و پر تفكر، تيزبين، پندآموز از عبرت ها. هرگز در روز نخوابيد، هيچ كس او را در حال قضاي حاجت يا شستشوي بدنش نديد؛ زيرا به شدت با حيا و ژرف انديش و مراقب حركات و سكنات خويش بود.

هرگز عصباني نشد. هرگز با كسي شوخي نكرد، هيچ گاه براي دست يافتن به چيزي از دنيا شاد نشد و براي از دست دادن چيزي از آن اندوهگين نگشت. زنان بسياري گرفت و فرزندان بسياري به دنيا آورد، اما بيشتر آنان پيش از او به سراي

[صفحه 147]

آخرت شتافتند و او بر مرگ هيچ يك از آنان

نگريست. هرگز از دو نفر كه با هم بحث يا كتك كاري مي كردند نگذشت، مگر اين كه آن دو را آشتي داد و با رفتن او با يكديگر دوست شدند. هرگز سخن نيكويي از كسي نشنيد، مگر آن كه معناي آن سخن و گوينده اصليش را از او پرسيد. با مردمان دانا و حكيم بسيار همنشيني مي كرد، بر قاضيان و پادشاهان و دولتمردان وارد مي شد و براي قاضيان از اين كه به چنان شغل خطرناكي گرفتار آمده اند، دلسوزي مي كرد و نسبت به پادشاهان و دولتمردان كه به سلطنت و قدرت دل بسته و از خداي بي خبر شده اند اظهار ترحم مي نمود.

او عبرت مي گرفت و عواملي را كه با آن بر نفس خود چيره آيد و به وسيله ي آنها با هوس خويش بجنگد و از شيطان دوري كند، مي آموخت. دلش را با انديشيدن مداوا مي كرد و نفسش را با عبرت ها. و به جايي سفر نمي كرد، مگر اين كه برايش سودمند باشد. اين چنين بود كه به او حكمت عطا گرديد و عصمت و مصونيت از گناه ارزانيش شد.

خداي تبارك و تعالي در نيمروزي كه چشم ها با خواب نيمروزي آرام گرفته بود، به دسته اي از فرشتگان دستور داد، به طوري كه لقمان صدايشان را بشنود و خودشان را ببيند، او را ندا دهند و بگويند:

اي لقمان، آيا مي خواهي خداوند تو را خليفه ي خود در زمين قرار دهد تا ميان مردم داوري كني؟ لقمان گفت: اگر خداوند مرا به اين كار فرمان دهد با جان و دل مي پذيرم؛ چون اگر او اين كار را با من بكند، خودش هم مرا كمك مي كند و نحوه ي داوري را تعليم مي دهد و

از خطا نگهم مي دارد، ولي اگر انتخاب مرا به من واگذارد من كنج عافيت را اختيار مي كنم فرشتگان گفتند: اي لقمان، چرا اين حرف را زدي؟ گفت: زيرا داوري ميان مردم، از دشوارترين و پرفتنه و پر بلاترين منزلگاه هاي دين است. آدمي تنها مي ماند و كسي هم كمكش نمي كند و ظلم و

[صفحه 148]

حق كشي از هر سو آن را در ميان دارد و كسي كه عهده دار اين منصب مي شود، از دو حال خارج نيست؛ اگر مطابق حق داوري كند در اين صورت جا دارد كه به سلامت رهد و اگر خطا كند راه بهشت را خطا پيموده است.

كسي كه در دنيا خوار و ناتوان باشد، در قيامت راحت تر مي تواند رئيس و آقا و ارجمند باشد و كسي كه دنيا را بر آخرت برگزيند، هر دوي آنها را مي بازد، چون دنيايش تمام مي شود و به آخرت هم نمي رسد.

امام عليه السلام فرمودند: فرشتگان از حكمت لقمان شگفت زده شدند و خداوند رحمان گفتار و منطق او را پسنديد. چون شب شد و لقمان به بستر خويش رفت، خداوند حكمت را بر وي نازل كرد و از سر تا پايش را غرق حكمت نمود و او همچنان در خواب بود و خداوند پوششي از حكمت بر وي پوشاند و وقتي بيدار شد حكيم ترين مردم روزگارش شده بود و ميان مردم مي آمد و سخنان حكيمانه مي گفت و حكمت منتشر مي كرد.

حضرت امام صادق عليه السلام فرمودند: پس از آن كه حكم خلافت به لقمان داده شد و او آن را نپذيرفت خداوند به فرشتگان دستور داد و آنها خلافت را به داود عليه السلام پيشنهاد كردند و داود عليه السلام آن را پذيرفت، بدون آن

كه شرطي را كه لقمان عليه السلام كرده بود بيان كند. پس خداوند خلافت در زمين را به داود عليه السلام داد و بارها در اين كار مبتلا و آزموده شد و هر بار دچار لغزش و خطا مي شد.

اما خداوند او را مي پذيرفت و مي بخشيد. لقمان عليه السلام زياد به ديدن داود عليه السلام مي رفت و با موعظه ها و سخنان حكيمانه و دانش بسيار خود او را اندرز مي داد و داود عليه السلام به او مي گفت: خوشا به حالت اي لقمان عليه السلام، حكمت به تو داده شد و به بلاي خلافت گرفتار نشدي، اما به داود عليه السلام خلافت داده شد و به كار داوري و فتنه گرفتار آمد.

[صفحه 149]

حضرت امام صادق عليه السلام سپس آيه را تلاوت نمودند: (و آن گاه كه لقمان در مقام اندرز به فرزندش گفت: اي فرزندم، به خدا شرك نورز؛ زيرا كه شرك ستمي بزرگ است.) حضرت فرمودند: لقمان فرزند خود را به مطالبي پند و اندرز داد، تا جايي كه او پرورش يافت و رشد نمود.

اي حماد، از جمله اندرزهاي او به فرزندش اين بود كه گفت:

فرزندم، تو از همان روزي كه به دنيا آمدي پشت به دنيا و رو به آخرت كردي. پس، خانه اي كه به سويش در حركت هستي نزديك تر به توست از خانه اي كه در حال دور شدن از آن هستي. فرزندم، با دانايان همنشيني كن و زانو به زانوي آنان بزن، با آنان مجادله مكن كه در نتيجه، دانش خود را از تو دريغ كنند. از دنيا به قدر كفاف برگير و به كلي آن را دور مينداز تا در نتيجه سربار مردم نباشي و آن چنان هم به دنيا مپرداز

كه به آخرتت زيان رساند. آن قدر روزه بگير كه از شهوت تو جلوگيري كند و چندان روزه مگير كه تو را از نماز بازدارد؛ زيرا نماز نزد خداوند محبوب تر از روزه است.

فرزندم، دنيا دريايي ژرف است كه مردمان بسياري در آن نابود شده اند. پس در اين دريا كشتي خود را ايمان قرار ده و بادبانش را توكل و ره توشه اش را تقواي خدا؛ اگر نجات يافتي كه به سبب رحمت و مهرباني خدا نجات يافته اي، و اگر هلاك شدي به سبب گناهان خودت هلاك شده اي.

فرزندم، اگر در خردسالي ادب آموختي، در بزرگسالي از آن بهره مند خواهي شد و كسي كه ادب را سرمايه و توانگري بداند، بدان اهتمام ورزد و كسي كه نسبت به ادب اهتمام ورزد، در راه آموختن آن خود را به رنج و زحمت اندازد و هر كه در راه آموختنش رنج برد، سخت در پس آن برآيد و هر كه سخت در پي ادب برآيد، به منافع آن برسد. پس، ادب را خوي و عادت خود گير؛ زيرا با اين كار جانشين گذشتگانت مي شوي و جانشين خود را سود مي رساني و اميدوار به تو اميد مي بندد

[صفحه 150]

و بيمناك از صولت و ابهت تو مي رسد. زنهار كه در فراگرفتن ادب سستي و تنبلي كني و در طلب جز آن برآيي. اگر در امر دنيا شكست خوردي، مبادا در كار آخرت دچار شكست شوي. اگر تحصيل علم را از جايگاهش از دست دادي، بدان كه در كار آخرت شكست خورده اي. از روزها و شب ها و ساعات خود زماني را هم به تحصيل علم اختصاص بده؛ زيرا هيچ چيز مانند ترك علم، علم را

ضايع نمي كند. هيچ گاه با افراد لجوج بحث علمي نكن. با افراد دانا هرگز به جدال مپرداز. با هيچ قدرتمندي دشمني مورز، با هيچ ستمگري همراهي و دوستي مكن، با هيچ گنهكار آلوده اي دوستي مكن و با هيچ شخصي كه متهم به گناه و فساد است، رفاقت مورز و دانش خود را مانند پوست گنجينه و پنهان كن.

فرزندم، از خداوند چنان بترس كه اگر در روز قيامت نيكي هاي جن و انس را با خود بياوري، باز بيم آن داشته باشي كه عذابت كند و به خداوند چنان اميدوار باش كه اگر روز قيامت با گناهان جن و انس بيايي، باز اميد به آمرزش او داشته باشي.

فرزند لقمان به او گفت: اي پدر، چگونه طاقت و گنجايش چنين چيزي را داشته باشم، حال آن كه مرا يك دل بيش نيست؟ لقمان به او فرمود: فرزندم، اگر دل مؤمن را بيرون آورند و آن را بشكافند، در آن، دو نور يافت مي شود: نوري از بيم و نوري از اميد. اگر اين دو نور با هم وزن شوند، هيچ يك به وزن ذره اي سنگين تر از ديگري نخواهد بود. كسي كه به خدا ايمان داشته باشد، آنچه را او باور كند، آنچه را خدا فرمان داده است به كار مي بندد و كسي كه فرمان خدا را به كار نبندد، گفته او را باور نكرده است. اين خلق و خوي ها هر يك گواه بر ديگري مي باشد.

پس، كسي كه صادقانه به خداوند ايمان بياورد، خالصانه و بي ريا براي خدا كار كند، صادقانه به خدا ايمان آورده است. و كسي كه از خدا اطاعت كند، از او مي ترسد و كسي كه از

خدا بترسد، او را دوست هم دارد و كسي كه او را دوست بدارد، فرمانش را پيروي مي كند و كسي كه فرمان او را پيروي كند، مستوجب بهشت و

[صفحه 151]

خشنودي خدا مي شود و كسي كه به دنبال خشنودي خدا نباشد، از خشم و ناخشنودي خدا هم باكي ندارد. پناه مي بريم به خدا از خشم و ناخشنودي او.

فرزندم، به دنيا اعتماد مكن و دلت را بدان مشغول مساز؛ زيرا خداوند هيچ آفريده اي نيافريده است كه در نظر او خوارتر از دنيا باشد. مگر نمي بيني كه نعمت هاي دنيا را پاداش مطيعان قرار نداده و بلاي آن را كيفر نافرمانان در نظر نگرفته است؟ [300].

سخن خداوند با حضرت داود

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداي تبارك و تعالي به داود عليه السلام وحي فرمود: چه شده است كه تو را تنها مي بينم؟ عرض كرد: به خاطر تو، مردم را ترك كرده و آنان نيز مرا ترك كرده اند. فرمود: چه شده است كه تو را خاموش مي بينم؟ عرض كرد: ترس از تو، مرا خاموش ساخته است. فرمود: چه شده است كه تو را رنجور مي بينم؟ عرض كرد: عشق و محبت تو، مرا رنجور ساخته است. فرمود: چه شده است كه تو را فقير مي بينم، حال آن كه تو را بهره مند ساخته ام؟ عرض كرد: گزاردن حق تو، مرا فقير كرده است. فرمود: چه شده است كه تو را خوار مي بينم؟

عرض كرد: عظمت وصف ناشدني جلال تو، مرا خوار كرده است و اين حق توست اي آقاي من. خداوند جل جلاله فرمود: پس مژده باد تو را به فضل من، آن روزي كه مرا ملاقات كني، هر چه دوست داشته باشي به تو ببخشم. با مردم

بياميز و با اخلاق آنان بساز، اما در اعمال و كردارشان با آنان همراهي مكن تا روز قيامت بدانچه از من خواهي دست يابي. [301].

[صفحه 152]

سخن گفتن قورباغه با حضرت داود

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

داود عليه السلام گفت: امروز خدا را چنان عبادتي كنم و چنان قرائتي بخوانم كه هرگز چنان نكرده باشم. پس به محراب خود رفت و آن كرد (كه گفت). چون نمازش را به پايان برد، ناگاه چشمش به قورباغه اي در محراب افتاد. آن قورباغه به او گفت: اي داود، عبادت و قرائتي كه امروز به جاي آوردي تو را خوش آمد؟ گفت: آري. قورباغه گفت: هرگز تو را به اعجاب وا ندارد؛ زيرا من در هر شب، خداوند را هزار بار تسبيح مي گويم كه از هر تسبيحي سه هزار حمد و ستايش منشعب مي شود. گاه من در قعر آب هستم و پرنده اي در هوا آواز مي دهد و من به گمان اين كه او گرسنه است برايش روي آب مي آيم تا مرا بخورد بدون آن كه هيچ گناهي كرده باشم. [302].

غذاي حضرت سليمان و خانواده اش

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سليمان عليه السلام به ميهمانان خود گوشت و نان سفيد مي خوراند و به خانواده اش نان گندم سبوس دار و خودش نان جو نابيخته مي خورد. [303].

جامه ي كعبه

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نخستين كسي كه بر خانه ي خدا جامه پوشانده، سليمان بن داود عليه السلام بود كه با جامه هاي كتاب قبطي آن را پوشش داد. [304].

[صفحه 153]

تهيه ي شكر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نخستين كسي كه شكر تهيه كرد، سليمان بن داود عليهماالسلام بود. [305].

عشق و عاشقي گنجشك

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سليمان عليه السلام گنجشك نري را ديد كه به جفت خود مي گويد: چرا خودت را از من دريغ مي كني؟ اگر بخواهي (يا بخواهم) قبه سليمان را با منقار خود برمي دارم و آن را به دريا مي افكنم. سليمان در حالي كه لبخند مي زد به آن گنجشك گفت: آيا براستي مي تواني اين كار را بكني؟ گنجشك گفت: نه، اي پيامبر خدا، اما گاهي اوقات مرد براي همسرش خودنمايي مي كند و خودش را پيش او بزرگ نشان مي دهد و عاشق را بر آن چه مي گويد ملامتي نيست. سليمان به گنجشك ماده گفت: چرا خودت را از او دريغ مي داري، در حالي كه او عاشق توست؟ گفت: اي پيامبر خدا، او عاشق نيست بلكه لاف عشق مي زند؛ چون در كنار من غير مرا هم دوست دارد. سخن ماده گنجشك در دل سليمان اثر كرد و بشدت گريست و چهل روز از مردم كناره گرفت و در اين مدت از خداوند مسألت مي كرد كه دل او را براي محبت خودش خالي گرداند و محبتش را با محبت غير خود نياميزد. [306].

گناه حضرت يونس

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در حالي كه دستشان را به آسمان برداشته بودند، فرمودند: پروردگارا، هرگز مرا چشم به هم زدني به خودم وامگذار، نه كمتر از آن و نه بيشتر.

[صفحه 154]

ابن ابي يعفور مي گويد: بي درنگ اشك از گوشه هاي محاسنش جاري شد سپس رو به من كرد و فرمودند: اي پسر ابي يعفور، يونس بن متي را خداوند عزوجل كمتر از يك چشم بر هم زدن، به خودش واگذاشت و در نتيجه آن گناه را كرد. عرض كردم: خداوند خيرتان دهد، آيا آن گناه او را

به حد كفر رساند؟ حضرت فرمودند: نه، اما مردن در آن حال هلاكت است. [307].

[صفحه 157]

كبر و غرور

كبر و گردنكشي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

تكبر گاهي در دون پايه ترين افراد جامعه از هر قشري يافت مي شود. روزي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) از يكي از كوچه هاي مدينه مي گذشتند. زن سياهي وسط كوچه سرگين جمع مي كرد به آن زن گفتند: از سر راه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) كنار برو. زن گفت: راه پهن است. يكي از مردم خواست او را كنار بزند، رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: رهايش كن؛ او زن گردنكشي است. [308].

عامل دستيابي به بزرگواري

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه از تكبر پاك شود، به بزرگواري دست يابد. [309].

نشان كبر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به عبدالله بن طلحه فرمودند: رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: هر بنده اي به اندازه ي وزن دانه ي خردلي در دلش تكبر باشد، به بهشت نمي رود و هر بنده اي كه به وزن دانه ي خردلي در دلش ايمان باشد، به دوزخ نمي رود.

عرض كردم: فدايت شوم، انسان (گاه) لباس مي پوشد و مركبي سوار مي شود، آيا اين نشانه ي كبر است؟ حضرت فرمودند: چنين نيست، بلكه كبر، انكار حق است و ايمان اقرار به حق. [310].

[صفحه 158]

موارد كبر

و نيز محمد بن عمر بن يزيد به حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود:

من خوراك خوب مي خورم و بوي خوش به كار مي برم و بر مركب راهوار و خرامان سوار مي شوم و غلامم در پي من حركت مي كند. اگر در اين رفتار، نوعي تكبر است از آن دست بردارم؟ حضرت مدتي خاموش ماندند و سپس فرمودند: گردنكش لعنت شده، كسي است كه مردم را خوار شمرد و حق را نشناسد. [311].

كمترين حد الحاد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ از سوال كمترين حد الحاد، فرمودند: تكبر كمترين حد آن است. [312].

بزرگترين تكبر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: بزرگترين تكبر، پست شمردن مردم است و استخفاف نسبت به حق، عبدالاعلي بن اعين مي گويد: عرض كردم: پست شمردن مردم و استخفاف حق چيست؟ حضرت فرمودند: در برابر حق، ناداني كند و از اهل حق بد گويد. پس هر كه چنين كند با خداوند عزوجل بر سر رداي او ستيزيده است. [313].

معني تكبر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

تكبر اين است كه مردم را تحقير كني و حق را خوار شماري. [314].

[صفحه 159]

مكان آمرزيده شدن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كس با دلي تهي از كبر از مأزمان (جايي است ميان عرفه و مشعر)، (مجمع البحرين) بگذرد، خداوند او را بيامرزد. راوي مي گويد: عرض كردم: كبر چيست؟ حضرت فرمودند: حقير شمردن مردم و استخفاف نسبت به حق. و نيز حضرت فرمودند: هر كه با دلي پاك از كبر وارد مكه شود، خداوند گناهش را بيامرزد. عبدالملك مي گويد: عرض كردم: كبر چيست؟ حضرت فرمودند: خوار شمردن مردم و استخفاف نسبت به حق. عرض كردم: چگونه؟ فرمودند: در برابر حق ناداني كند و از اهل حق بد گويد. [315].

در شمار متكبران نباشيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه بر اين باور باشد كه از ديگران برتر است، او در شمار مستكبران است. حفص بن غياث مي گويد: عرض كردم: اگر گنهكاري را ببيند و به سبب بي گناهي و پاكدامني خود، خويشتن را از او برتر بداند چه؟ فرمودند: هيهات هيهات! چه بسا كه او آمرزيده شود اما تو را براي حسابرسي نگه دارند؛ مگر داستان موسي عليه السلام را نخوانده اي؟ [316].

لباس زيبا، حد كبر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه به وادي مكه وارد شديد، لباس هاي فرسوده يا جامه هاي كهنه يا لباس هاي زبر و درشت خود را بپوشيد؛ زيرا هيچ گاه كسي با دلي تهي از كبر به وادي مكه وارد نشود، مگر اين كه خداوند او را بيامرزد. عبدالله بن ابي يعفور گفت:

[صفحه 160]

حد كبر چيست؟ حضرت فرمودند: اين كه انسان جامه ي زيبايي بپوشد و به خودش نگاهي كند و دوست داشته باشد كه مردم او را در آن لباس ببينند. حضرت سپس اين آيه را تلاوت نمودند: (بلكه انسان به خود بيناست)، (بل الانسان علي نفسه بصيره). [317].

عامل كبر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هيچ مردي تكبر يا گردنفرازي نكرد، مگر به سبب احساس خواري و حقارتي كه در خود يافت. [318].

عامل رفع كبر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام امام باقر عليه السلام در پاسخ به سؤال مولايمان حضرت صادق عليه السلام از (حكمت دفع) مدفوع (از انسان) فرمودند:

براي تحقير آدميزاد است، تا او كه با خود مدفوعش را حمل مي كند، تكبر نورزد. [319].

عوامل تبرئه از كبر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه خودش جامه اي را وصله كند و كفش را پينه زند و كالايش را حمل كند، هر آينه از كبر مبراست. [320].

[صفحه 161]

توقع متكبر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

متكبر، هرگز نبايد توقع تعريف و تمجيد (ديگران از خود را) داشته باشد. [321].

اثر فخرفروشي و فروتني

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هيچ بنده اي نيست، مگر اين كه بر سرش لگامي است و فرشته اي كه آن را نگه مي دارد و هر گاه بزرگي فروشد، فرشته به او گويد: فروتن باشد، خدايت پست كند تو را. از آن پس، پيوسته در نظر خود بزرگترين مردمان و در چشم مردم كوچكترين افراد باشد و هر گاه فروتني كند، خداي عزوجل او را بلند مرتبه گرداند و فرشته به او گويد: سرت را بالا بگير، خدايت سرفراز كند تو را. از آن پس، همواره در نظر خود كمترين مردم و در چشم مردم، بلند مرتبه ترين افراد باشد. [322].

شكل متكبران در صحراي محشر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

متكبران به شكل مورچه درآورده مي شوند و مردم آنها را همچنان پايمال مي كنند، تا آنگاه كه خدا از حساب (بندگان) فارغ شود. [323].

[صفحه 162]

سقر دره اي در دوزخ

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

در دوزخ دره اي است براي متكبران به نام (سقر). اين دره از شدت گرماي خود به خداي عزوجل شكايت كرد و خواهش نمود كه به وي اجازه دهد تا نفسي بكشد. پس نفس كشيد و (از نفس خود) دوزخ را سوزاند. [324].

[صفحه 164]

كتابت

انتشار دانش

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به مفضل بن عمر فرمودند:

بنويس و دانش خود را در ميان برادرانت منتشر كن و چون (خواستي) بميري، آن را به پسرانت ميراث ده؛ زيرا بر مردم، زمانه اي پر آشوب مي رسد، كه در آن جز با كتابهايشان همدم نشوند. [325].

نعمت نوشتن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداي عزوجل با نعمت نوشتن و حساب كردن بر مردم، از نيك و بد، منت نهاد و اگر اين دو كار نبود، آنان دچار اشتباه مي شدند. [326].

عوامل خرد و هوش مرد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از نوشته ي مرد پي به خرد و بينش او برده مي شود و از فرستاده اش پي به فهم و هوش او. [327].

عامل حفظ نمودن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بنويسيد؛ زيرا تا ننويسيد، حفظ نمي كنيد.

[صفحه 165]

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به ابوبصير فرمودند: عده اي از بصريان پيش من آمدند و احاديثي از من پرسيدند و آنها را نوشتند؛ شما چرا نمي نويسيد؟ بدانيد كه تا ننويسيد هرگز حفظ نخواهيد شد. [328].

عامل آرامش دل

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دل، به نوشتن آرام مي گيرد. [329].

نوشتن بسم الله

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بسم الله الرحمن الرحيم را، فرومگذار اگر چه قبل از (نوشتن) يك شعر باشد حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بسم الله الرحمن الرحيم را، با نيكوترين خط خود بنويس. [330].

نامه نگاري

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ارتباط ميان برادران در حضر، ديد و بازديد است و در سفر نامه نگاري [331].

جواب دادن نامه واجب است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

جواب دادن به نامه، همچون جواب دادن به سلام، واجب است. [332].

[صفحه 167]

رازداري

دو مأموريت مردم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مردم به دو خصلت مأمور شدند، اما آنها را تباه كردند و از اين رو همه چيز را از دست دادند، شكيبايي و رازداري. [333].

اثر كتمان سر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

پوشيده نگه داشتن اسرار ما جهاد در راه خداست.

بنده ي گمنام

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خوشا به حال بنده گمنامي كه مردم را مي شناسد و به ظاهر در ميان آنان به سر مي برد، اما قلبا با اعمال ايشان همراهي نمي كند. لذا مردم را به ظاهر مي شناسد و مردم از باطن او خبر ندارند. [334].

بنده ي بي نام و نشان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خوشا به حال هر بنده ي بي نام و نشاني كه پيش از آن كه مردم او را بشناسند او مردم را مي شناسد. [335].

[صفحه 169]

دروغگويي

نشان شخص كذاب

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نشانه ي شخص كذاب اين است كه از آسمان و زمين و مشرق و مغرب به تو خبر مي دهد. اما هر گاه درباره ي حرام و حلال خدا از او بپرسي چيزي براي گفتن ندارد. [336].

هلاكت دروغگو

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

شخص كذاب، با برهان هاي روشن هلاك مي شود و پيروانش به وسيله ي شبهات. [337].

اثر دروغ

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دروغ مگو، كه شكوهت از بين مي رود. [338].

بخيل، حسود، شاهان و دروغگو

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بخيل را آسايش، حسود را خوشي، شاهان را وفا و دروغگو را مروت نيست. [339].

[صفحه 170]

از دروغگو كمك مخواهيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هرگز از دروغگو، كمك مخواه؛ زيرا دروغگو دور را در نظر تو نزديك، جلوه مي دهد و نزديك را دور. [340].

سبب محروم شدن از نماز شب

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

انسان دروغي مي گويد و به سبب آن، از نماز شب محروم مي شود. [341].

كمك خداوند بر عليه دروغگويان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از جمله كمك هاي خداوند بر عليه دروغگويان، فراموشي است. [342].

بافنده ي سخن، معلون است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام از ملعون بودن بافنده ي سخن فرمودند:

منظور از بافنده، در حقيقت، كسي است كه بر خدا و رسول او دروغ ببافد. [343].

جواز دروغ

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 171]

دروغ نكوهيده است، مگر در دو جا: دور كردن شر ستمگران و آشتي دادن ميان مسلمانان. [344].

انواع سخن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سخن سه گونه است: راست، دروغ و آشتي دادن ميان مردم. [345].

اصلاح دهنده دروغگو نيست

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اصلاح دهنده (ميان مردم مسلمان) دروغگو به شمار نمي آيد. [346].

[صفحه 173]

تنبلي و كاهلي

اثر تنبلي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه در طهارت و نماز خود تنبلي ورزد، در كار آخرتش به خيري نمي رسد. و هر كه در آنچه امور معيشتي او را به سامان مي آورد تنبلي ورزد، در كار دنيايش به خيري دست نمي يابد. [347].

خداوند پاداش مي دهد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اگر خداوند (در برابر كار) پاداش مي دهد، ديگر تنبلي چرا؟ [348].

دشمن كار

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دشمن كار، تنبلي است. [349].

از تنبلي بپرهيزيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از تنبلي بپرهيزيد همانا پروردگار شما مهربان است و از عمل اندك نيز قدرداني مي كند. آدمي براي رضاي خداي عزوجل دو ركعت نماز مستحبي مي خواند و خداوند بر اثر آن، او را به بهشت مي برد و براي خشنودي خداي عزوجل درهمي صدقه ي مستحبي مي دهد و خداوند به سبب آن، او را به بهشت مي برد. [350].

[صفحه 175]

كفر

كافر كيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

همانا خداي عزوجل فرايضي را بر بندگان واجب ساخته است. پس هر كس فريضه اي واجب را فروگذارد و به آن عمل نكند و منكرش شود، كافر است.

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند: كسي كه درباره ي خدا و رسول او شك كند كافر است. [351].

عتل و زنيم كيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه (عتل بعد ذلك زنيم) فرمودند: (عتل) آدم بدكفر است و (زنيم) كسي كه چندان شيفته ي كفر خويش است كه به هيچ چيز ديگر نمي انديشد. [352].

كبر مصداق كفر است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به سوال از كمترين درجه الحاد فرمودند:

كبر يكي از (مصاديق) آن است. [353].

نزديك ترين منازل به كفر

از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام سؤال شد:

[صفحه 176]

كسي كه هرگاه سخني بگويد، دروغ گويد و هر گاه وعده دهد خلف وعده كند و هر گاه امين شمرده شود، خيانت كند در چه منزلتي از كفر و ايمان قرار دارد؟ حضرت فرمودند:

اين ها نزديك ترين منازل به كفر هستند. اما او كافر نيست. [354].

[صفحه 178]

جبران عمل

تلافي نكنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كس (رفتار) شخص نابخرد (نسبت به خود) را با نابخردي تلافي كند به رفتاري كه (از جانب نابخرد) با او شده رضايت داده است؛ زيرا از نمونه ي او پيروي كرده است. [355].

خود را در مرتبه ي بي احترام قرار مده

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كس تو را گرامي داشت، تو نيز او را گرامي بدار و هر كس به تو بي احترامي كرد، خودت را در مرتبه او قرار مده. [356].

عيب هاي خانه خود را نمايان نكنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه پرده ي ديگري را كنار زند، عيب هاي خانه ي خودش نمايان شود و هر كه تيغ ستم بركشد، (خودش) با آن كشته شود و هر كه براي برادر خود چاهي بكند، خود در آن افتد و هر كه با نابخردان درآميزد بي مقدار شود و هر كه با دانايان بنشيند با وقار و گرانمايه شود و هر كه به جاهاي بد وارد شود مورد تهمت قرار گيرد. [357].

خوش رفتاري و عفت را فراموش مكن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

با پدرانتان خوش رفتاري كنيد تا فرزندانتان با شما خوش رفتاري كنند و نسبت به زنان مردم عفت ورزيد، تا نسبت به زنان شما عفت ورزند. [358].

[صفحه 180]

سخن و سخنگويي

صفت دانا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دانا زياده گويي نمي كند. [359].

جايگاه گفتار

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كس جايگاه گفتار خود را نسبت به كردارش بداند، سخنان بيهوده كمتر گويد. [360].

اثر سخن نابجا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سخن را از من بشنويد كه از اشتران خاكستري كه دست و پايشان خطوط سياه دارد، براي شما بهتر است! هيچ يك از شما سخن بيهوده نگويد و بسياري از سخنان مفيد را هم به زبان نياوريد مگر آن گاه كه برايش جايي بيايد؛ زيرا بسا كسي كه سخني نابجا بگويد و با آن سخن بر خود، جنايت كند. [361].

عامل آرامش جان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سخن، آرام بخش جان است و خاموشي (و سكوت) آرام بخش خرد. [362].

[صفحه 181]

عامل نيكوكاري و بدكاري

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بنده ي مؤمن تا زماني كه خاموش است، نيكوكار قلمداد مي شود. اما چون سخن گويد، يا نيكوكار رقم مي خورد يا بدكار. [363].

اي گروه شيعه! مايه ي زيور اهل بيت باشيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اي گروه شيعه! مايه ي زيور ما باشيد و باعث عيب و ننگ، نباشيد. با مردم نيكو سخن بگوييد و زبانهايتان را نگه داريد و از زياده گويي و سخن زشت، بازشان داريد. [364].

عوامل كمال انسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سه خصلت است كه به هر كس روزي شود كامل است:

خردمندي، زيبايي و شيواسخني. [365].

[صفحه 183]

پوشاك

اثر لباس كتان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كتان از لباس هاي پيامبران است و گوشت را مي روياند. [366].

لباس اميرالمؤمنين علي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

علي عليه السلام را با جامه اي كهنه و وصله شده ديدند و به او ايراد گرفتند. حضرت فرمودند: با اين جامه، دل خاشع مي شود و نفس ذليل مي گردد و مؤمنان از آن سرمشق مي گيرند. [367].

نحوه ي استفاده از دارايي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دارايي ها از آن خداست و آنها را نزد مرد به امانت مي سپارد و به آنها اجازه داده است كه با ميانه روي بخورند و با ميانه روي بپوشند. [368].

نوع لباس پوشيدن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

لباس بپوش، كه نه به آن شهرت پيدا كني و نه باعث خفت تو شود. [369].

[صفحه 184]

آشكار ساختن نعمت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به عبيد بن زياد فرمودند:

آشكار ساختن نعمت در نزد خدا، محبوبتر از نگهداري آن در گنجه (لباس) است. پس زنهار كه جز در نيكوترين نوع لباس مردم خويش ظاهر نشوي.

راوي گويد: از آن پس عبيد، تا زماني كه زنده بود، جز در نيكوترين نوع لباس مردمش ديده نشد. [370].

نوع لباس زمان ظهور حضرت حجت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام بعد از وصف نوع جامه ي حضرت امام علي عليه السلام فرمودند:

اين همان لباسي است كه سزاوار است شما بپوشيد. اما امروز ما نمي توانيم چنين جامه اي بپوشيم؛ زيرا اگر اين كار را بكنيم، خواهند گفت:

ديوانه است يا خواهند گفت: رياكار است. اما زماني كه قائم (عجل الله تعالي فرجه الشريف) ما ظهور كند، همان لباس (امام علي عليه السلام) پوشيده خواهد شد. [371].

رياكار نباشيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مشغول طواف بودم، كه ناگاه ديدم مردي لباس مرا مي كشد. برگشتم ديدم عباد بصري است. او گفت: اي جعفر بن محمد عليهماالسلام! تو به جاي علي عليه السلام نشسته اي و چنين لباسي مي پوشي؟ گفتم: واي بر تو! اين يك جامه ي قوهي (جامه اي كه در قهستان كرمان مي بافتند) است كه به يك دينار و خرده اي

[صفحه 185]

خريده ام. علي عليه السلام در زماني سر مي برد كه آنچه مي پوشيد، متناسب با آن بود ولي اگر در اين زمان من چنان لباسي بپوشم مردم خواهند گفت: اين مرد مثل عباد رياكار است. [372].

عمامه، تاجهاي فرشتگان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) با دست خود بر سر علي عليه السلام عمامه بست و از جلو سر پر آن را آويزان كرد و از پشت سر به اندازه ي چهار انگشت كوتاه كرد و آنگاه فرمودند: برگرد. علي عليه السلام برگشتند. فرمودند: رويت را به طرف من كن و علي عليه السلام به طرف پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) رو كرد. رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند:

تاجهاي فرشتگان، اين گونه است. [373].

جامه ي حرير و ديبا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مرد به جز در جنگ نبايد جامه ي حرير و ديبا بپوشد. [374].

[صفحه 187]

لغو و بيهودگي

كارهاي لهو و غفلت آور

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه ي (و كساني كه از بيهوده اعراض مي كنند) و (و الذين هم عن اللغو معرضون) (مؤمنون / 3) فرمودند:

يعني آن كه كسي درباره ي تو نادرستي ببافد، يا چيزي كه در تو نيست به تو نسبت دهد و تو به خاطر خدا، از او اعراض كني.

در روايتي ديگر آمده است: مقصود خنياگري و كارهاي لهو و غفلت آور است. [375].

مراد از لغو چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در ذيل آيه (در بهشتي برين كه در آن سخن لغو نشنوند) (في جنة عاليه لا تسمع فيها لاغيه) فرمودند:

مقصود از لغو، شوخي و دروغ است. [376].

سبب خوار و زبون شدن آدمي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از پرداختن به آنچه بيهوده است بپرهيز، كه خوار و زبون مي شوي. [377].

ثبت كننده ي اعمال

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 188]

زنهار، مردم تو را از خودت غافل نگردانند؛ زيرا نتيجه آن به خودت مي رسد نه به آنها و روز خود را با چه و چه (كارهاي بيهوده) سپري مكن؛ زيرا همراه تو كسي است كه آنچه را از تو سر مي زند ثبت مي كند. [378].

[صفحه 190]

امتحان و آزمايش

شيعيان را در سه چيز بيازماييد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

شيعيان ما را در سه چيز بيازماييد: در اوقات نمازشان كه چگونه بر آنها مواظبت مي كنند در اسرارشان كه چگونه آنها را از دشمنان ما حفظ مي كنند و در امورشان كه چگونه با آن به برادران خود كمك مي كنند. [379].

امتحان بنده

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

چيزي از دنيا به بنده اي داده نشد، مگر براي عبرت گيري و چيزي از او گرفته نشد مگر براي امتحان. [380].

بهترين عمل

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

فريب سخن و مدح نادان را مخور كه در نتيجه دچار تكبر و گردنفرازي شوي و به عملت مغرور گردي؛ زيرا بهترين عمل، عبادت و فروتني است. [381].

ستايش و نكوهش مردم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بنده براي خداي متعال بنده اي خالص نشود، مگر آنگاه كه ستايش و نكوهش (مردم) برايش يكسان باشد؛ زيرا كسي كه نزد خداوند ممدوح باشد، با نكوهش مردم نكوهيده نمي شود و همچنين است كسي كه نزد خداوند نكوهيده باشد. و از

[صفحه 191]

مدح و ستايش احدي نيز شادمان مشو؛ زيرا كه ستايش آنان بر منزلت تو نزد خدا نمي افزايد و از آنچه براي تو حكم و مقدر شده بي نيازت نمي گرداند. از نكوهش هيچ كس نيز دلگير مشو؛ زيرا كه آن از (قدر) تو ذره اي نمي كاهد. [382].

[صفحه 193]

عيادت بيمار

ثواب عيادت بيمار

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كس به عيادت بيماري برود، هفتاد هزار فرشته او را مشايعت مي كنند و برايش آمرزش مي طلبند تا آنگاه كه به منزل خود برگردد. [383].

زمان عيادت بيمار

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

زمان عيادت بيمار بايد به اندازه ي زمان رگ كردن پستان شتر يا يك دوش شتر باشد. [384].

عيادت كامل بيمار

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

عيادت كامل، اين است كه دستت را روي بازوي بيمار بگذاري و زود از پيش او برخيزي؛ زيرا عيادت احمق ها براي بيمار سخت تر از درد خود اوست. [385].

دست خالي نزد بيمار نرويد

يكي از موالي حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

يك نفر از ياران حضرت، بيمار شد و با عده اي از ياران امام براي عيادت او بيرون رفتيم. در راه با حضرت صادق عليه السلام مواجه شديم. از ما پرسيدند: كجا مي رويد؟ عرض كرديم: به عيادت فلاني مي رويم. فرمودند: بايستيد. ما ايستاديم. حضرت فرمودند: آيا سيبي، بهي، ترنجي، كمي عطر يا تركه اي خوشبو به همراه يكي از شما

[صفحه 194]

هست؟ عرض كرديم: از اين چيزها با خود نداريم. حضرت فرمودند: مگر نمي دانيد كه بيمار از اين كه چيزي برايش ببرند، آرامش مي يابد. [386].

عوامل خروج از انسانيت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

عرض شد: آيا فكر مي كنيد كه اين خلايق، همگي مردم (و انسان) هستند؟ حضرت فرمودند: كسي را كه مسواك نمي زند و كسي را كه بدون علت و بيماري خودش را به بيماري مي زند و كسي را كه بدون عزا و مصيبت سر و وضعش را ژوليده مي كند، از شمار آنها بينداز. [387].

[صفحه 196]

مجادله

آثار مجادله كردن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از مجادله كردن بپرهيز؛ كه اين كار عمل تو را بر باد مي دهد و از جر و بحث كردن بپرهيز؛ كه اين كار تو را هلاك مي كند و زياد ستيزه مكن؛ زيرا كه تو را از خدا دور مي كند. [388].

مجادله را رها كنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از فروتني است كه مجادله را رها كند. هر چند كه حق با او باشد. [389].

با حليم و سفيه مجادله مكن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هيچ گاه با شخص حليم و سفيه مجادله مكن؛ زيرا حليم دشمنت دارد و سفيه نابودت مي كند. [390].

[صفحه 198]

مزاح و شوخي

ستايش شوخي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هيچ مؤمني نيست، جز اين كه در او (دعابه) هست. راوي مي گويد: عرض كردم: دعابه چيست؟ حضرت فرمودند: شوخي. [391].

شوخي خوشخويي است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به يونس شيباني فرمودند:

با يكديگر شوخي هم مي كنيد؟ عرض كردم: كم. فرمودند: اين گونه نكنيد! زيرا شوخي از خوشخويي است و تو بدان وسيله برادرت را شاد مي سازي. رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) براي اين كه كسي را شاد كند، با او شوخي مي كرد. [392].

دشنام كوچك

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

شوخي، دشنام كوچك است. [393].

شوخي مكن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

شوخي مكن؛ زيرا نورانيتت از بين مي رود. و نيز حضرت فرمودند: از شوخي بپرهيزيد، زيرا آبرو و وقار مردان را از بين مي برد. [394].

[صفحه 199]

ترساندن مؤمن چه معنا دارد؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام كه از شركت كنندگان در پيمان عقبه و جنگ بدر بودند فرمودند:

با رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) نشسته بوديم كه مردي (از جمع ما) برخاست و رفت و كفش هايش را فراموش كرد. يك نفر آنها را برداشت و زير خود گذاشت. آن مرد برگشت و گفت: كفش هايم؟ افرادي كه آن جا نشسته بودند، گفتند: ما آنها را نديده ايم. مردي كه كفش ها را زير خود پنهان كرده بود؟ گفت: اين جاست. رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: ترساندن مؤمن چه معنا دارد؟ مرد گفت: اي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به شوخي اين كار را كردم. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) دو يا سه بار فرمودند: ترساندن مؤمن چه معنا دارد؟ [395].

شرط دوستي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه مردي را دوست داشتي، با او نه شوخي كن و نه مجادله. [396].

عامل گستاخي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

شوخي مكن، كه بر تو گستاخ مي شوند. [397].

[صفحه 201]

راه رفتن

اثر راه رفتن شتابزده

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

راه رفتن شتابزده، هيبت مؤمن را از بين مي برد و نورش را خاموش مي كند. [398].

انسان سواره و پياده

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اميرمؤمنان عليه السلام سواره به ميان اصحاب خود آمدند. آنان دنبال حضرت راه افتادند. حضرت به طرف آنها برگشتند و فرمودند: كاري داريد؟ عرض كردند: نه، اي اميرمؤمنان، بلكه دوست داريم با شما راه برويم.

امام فرمودند: برگرديد؛ زيرا راه رفتن پياده با سواره موجب فاسد شدن سواره و خواري پياده است. [399].

نحوه ي راه رفتن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

علي بن الحسين عليهماالسلام (در هنگام راه رفتن) دست راستش از دست چپش جلوتر نمي افتاد. و نيز حضرت فرمودند: علي بن الحسين عليهماالسلام چنان راه مي رفت كه انگار روي سرش پرنده اي است دست راستش از دست چپش پيشي نمي گرفت. و نيز حضرت فرمودند:

ابودجانه ي انصاري در روز احد دستاري بست و پر شال را ميان دو شانه ي خود انداخت و آنگاه شروع به خراميدن كرد. رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: اين نوع راه رفتن را خداي عزوجل دشمن مي دارد، مگر به هنگام جنگ در راه خدا. [400].

[صفحه 203]

نيرنگ

عوامل زيان به انسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سه چيز است كه در هر كه باشد به زيان خود او تمام شوند:

نيرنگ بازي، عهدشكني و سركشي و اين سخن خداوند است. آنجا كه مي فرمايد: (و نيرنگ به جز (دامن) صاحبش را نگيرد) (و لا يحيق المكر السيئي الا باهله)، (فانظر كيف كان عاقبة مكرهم انا دمرناهم و قومهم اجميعن)، (پس بنگر كه فرجام نيرنگ آنها چه بود، ما آنها و قومشان را بكلي نابود كرديم) و مي فرمايد: (و من نكث فانما ينكث علي نفسه)، (كسي كه پيمان شكند، در حقيقت به زيان خود پيمان مي شكند) و مي فرمايد: (يا ايها الناس انما بغيكم علي انفسكم متاع الحياه الدنيا)، (اي مردم سركشي شما فقط به زيان خود شماست. شما بهره ي زندگي دنيا را (مي طلبيد). [401].

نيرنگ چرا؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اگر براستي اعمال به پيشگاه خدا عرضه مي شود، ديگر نيرنگ چرا؟ [402].

عامل مكر خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه ديديد كه بنده گناهان مردم را پي جويي مي كند و گناه خود را از ياد برده، بدانيد كه گرفتار مكر خداوند شده است. [403].

[صفحه 205]

فقر

هدايا و خزانه خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مصيبت ها هديه هاي خدايند و فقر در خزانه ي خداوند نگهداري مي شود. (و آن را به هر كس نمي دهد) [404].

شعار صالحان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

در مناجات خدا با موسي عليه السلام آمده است: اي موسي! هر گاه ديدي كه فقر روي آورده است، بگو: خوش آمدي اي شعار صالحان و هر گاه ديدي كه ثروت و توانگري روي آورده است، بگو: (اين به خاطر) گناهي است كه كيفرش به سوي من شتافته است. [405].

درويش متكبر كيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به حسين بن عثمان فرمودند:

آيا مي داني درويش متكبر كيست؟ حسين بن عثمان مي گويد: عرض كردم: كسي كه مال اندك دارد؟ حضرت فرمودند: نه، درويش متكبر، كسي است كه با چيزي از مال خود به درگاه خداي عزوجل تقرب نمي جويد. [406].

كدام ثروت بهتر است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ثروتي كه تو را از ستم باز دارد، بهتر از فقري است كه تو را به گناه بكشاند. [407].

[صفحه 206]

ابوذر سه چيز را دوست داشت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

درباره ي اين سخن نقل شده از ابوذر (سه چيز است كه مردم از آنها نفرت دارند و من دوستشان دارم: من مرگ و فقر و بلا را دوست دارم).

سوال شد. حضرت فرمودند: اين مطلب آن گونه كه مردم (از سخن ابوذر) مي فهمند، نيست. بلكه مقصود او اين است كه مرگ در راه طاعت خدا را خوشتر دارم، تا زندگي توأم با معصيت خدا.

و فقر در طاعت خدا را دوست تر دارم، تا توانگري همراه با معصيت خدا و بلا و بيماري در راه طاعت خدا را خوشتر دارم، از تندرستي همراه با معصيت خدا. [408].

تن پوش فقر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

درباره ي حديثي كه روايت مي شود مردي به اميرمؤمنان عليه السلام عرض كرد: (من تو را دوست دارم) و حضرت فرمودند: (پس) تن پوشي براي فقر آماده كن. سوال شد. حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اميرالمؤمنين عليه السلام چنين نفرموده است بلكه فرمودند: براي نيازمنديت (يعني روز قيامت) تن پوشي فراهم آورده اي. [409].

فقير باشيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 207]

فقير بودن و با ما بودن بهتر است، از توانگر بودن و با غير ما بودن و كشته شدن و با ما بودن بهتر است، از زنده بودن و با غير ما بودن. [410].

مرگ سرخ كدام است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

فقر، مرگ سرخ است. [راوي مي گويد:] به ابوعبدالله عليه السلام عرض كردم: (منظورتان) فقر دينار و درهم است؟ حضرت فرمودند: نه، فقر ديني است. [411].

عامل توانگري

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

من براي كسي كه ميانه روي (و صرفه جويي مي كند) ضمانت مي كنم كه فقير نشود. [412].

جزاي تحقير مؤمن مستمند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كس مؤمن مستمندي را تحقير كند، خداوند همواره به او با ديده ي حقارت و خشم بنگرد تا اين كه از نظر تحقيرآميز خود نسبت به آن مؤمن، دست بردارد. [413].

عامل فقر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام از پدران بزرگوارش فرمودند:

هر كس از فضل خدا، نطلبد، فقير شود. [414].

[صفحه 208]

جزاي نفرين كردن فرزند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر مردي كه فرزند خود را نفرين كند، فقر برايش به ارث گذارد. [415].

صفات مؤمن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مؤمن در دين نيرومند است، در زمان توانگري ميانه رو و در هنگام تهيدستي، آراسته. [416].

دشوارترين كار

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دشوارترين و پرزحمت ترين كارها، پوشيده داشتن فقر است. [417].

آخرين پيامبر كه وارد بهشت مي شود

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

آخرين پيامبري كه وارد بهشت مي شود، سليمان است و اين به سبب دنيايي است كه به او داده شد.

[صفحه 209]

اجر كسي كه قدرت خريدن ندارد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به محمد خزاز فرمودند:

آيا به بازار نمي روي؟ آيا ميوه هايي كه به فروش مي رسد و چيزهاي ديگري كه دلت هوس آنها را مي كند نمي بيني (و قدرت خريد نداري)؟ عرض كردم: چرا! حضرت فرمودند: بدان كه در برابر هر چيزي كه مي بيني اما از عهده ي خريد آن برنمي آيي، برايت حسنه اي است. [418].

گرامي ترين حالت بنده

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

گرامي ترين حالت بنده نزد خدا، وقتي است كه درهمي بجويد و به دست نياورد. عبدالله بن سنان مي گويد: زماني كه امام صادق عليه السلام اين سخن را فرمودند: من يكصد هزار (درهم) داشتم ولي امروز يك درهم ندارم. [419].

[صفحه 211]

فقه و تفقه

شرط فقيه شدن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

آدمي فقيه نباشد، مگر آنگاه كه برايش مهم نباشد چه جامه اي بپوشد و با چه سد جوع كند. و نيز حضرت فرمودند:

روايت شده است كه مردي خدمت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آمد تا حضرت به او قرآن بياموزد چون پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به اين آيه رسيد: (پس هر كه به اندازه ي ذره اي خوبي كند، آن را مي بيند و هر كس به اندازه ي ذره اي بدي كند (نيز) آن را مي بيند)، عرض كرد: مرا بس است و رفت. رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: اين مرد، فقيه برگشت. [420].

فقيه ترين مردم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

شما اگر مقصود سخن ما را بفهميد، فقيه ترين مردم خواهيد بود. همانا سخن به وجوه گوناگوني قابل بيان است، پس انسان اگر بخواهد مي تواند سخن خود را آن طور كه مي خواهد بيان كند و دروغ نگويد. [421].

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هيچ فردي از شما فقيه نباشد، مگر آنگاه كه تعريضات كلام ما را بفهمد. [422].

سخن سربسته و با كنايه

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

به خدا قسم ما فردي از شيعيان خود را فقيه نمي شماريم، مگر آنگاه كه سخني سربسته و با كنايه به او گفته شود و وي مقصود را دريابد. [423].

[صفحه 212]

درگذشت فقيه

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هرگاه مؤمن فقيه از دنيا برود، رخنه اي در اسلام پديد آيد كه هيچ چيز آن را نبندد. [424].

عامل خوشايند شدن شيطان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

براي شيطان، مرگ هيچ مؤمني خوشايندتر از مرگ يك فقيه نيست. [425].

[صفحه 214]

انديشيدن

آينه ي خوبيها

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

انديشه، آينه ي خوبيها و پوشاننده ي بديهاست. [426].

بيشترين عبادت ابوذر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بيشترين عبادت ابوذر (ره)، انديشيدن و پند گرفتن بود.

و نيز حضرت فرمودند:

از مادر ابوذر درباره ي عبادت او سؤال شد. گفت: تمام روز را از مردم كناره مي گرفت و به انديشيدن مي پرداخت. [427].

ارزش يك ساعت تفكر و انديشيدن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

يك ساعت انديشيدن بهتر از يك سال عبادت است: (جز اين نيست كه خردمندان پند مي گيرند)، (انما يتذكر اولوالالباب) [428].

راه درست انديشيدن

و نيز حسن صيقل از امام صادق عليه السلام پرسيد: (يكساعت انديشيدن بهتر از يك شب عبادت كردن است؟ حضرت فرمودند:

[صفحه 215]

آري. رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرموده اند: ساعتي انديشيدن بهتر از شبي را به عبادت گذراندن. عرض كردم: چگونه بايد انديشيد؟ حضرت فرمودند:

به خانه هاي ويران گشته برود و بگويد: كجايند سازندگان شما؟ كجايند ساكنان شما؟ چه شده است كه سخن نمي گوييد؟ [429].

[صفحه 217]

قبر

صحبت كردن قبر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

قبر هر روز صحبت مي كند و مي گويد: من خانه ي غربتم، من خانه ي تنهايي ام، من خانه ي كرم ها هستم، من قبرم، من باغي از باغهاي بهشت يا گودالي از گودال هاي دوزخم. [430].

عامل فراخ شدن قبر مؤمن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه مؤمن بميرد هفتاد هزار فرشته او را تا گورش تشييع مي كنند و چون در گور نهاده شود، منكر و نكير نزدش آيند و او را بنشانند و پرسند: پروردگارت كيست؟ دينت چيست؟ پيامبرت كيست؟

و او پاسخ دهد: پروردگارم الله است و محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) پيامبر من و اسلام دينم. پس، آن دو فرشته قبر او را تا جايي كه چشمش كار مي كند برايش فراخ گردانند و از بهشت برايش غذا آورند و او را خوش و خرم گردانند. [431].

پنج سوال قبر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از مرده در گورش پيرامون پنچ چيز سوال مي شود: از نمازش، زكاتش، حجش، روزه اش و ولايتش نسبت به ما خاندان. پس ولايت از گوشه قبر به آن چهار چيز گويد: هر يك از شما كم و كاستي داشتيد، كامل كردن آن به عهده ي من. و نيز حضرت فرمودند:

در قبر پرسش نمي شود، مگر از كسي كه مؤمن محض باشد يا كافر محض. [432].

[صفحه 218]

اثر نماز، زكات، نيكوكاري و صبر در قبر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

چون مؤمن به گور خويش درآيد نماز در طرف راست او قرار گيرد و زكات در جانب چپش و نيكوكاري بر فراز سرش سايه افكند و صبر و شكيبايي در گوشه اي بايستد. پس، هر گاه دو فرشته مأمور سوال بر او درآيند، صبر به نماز و زكات و نيكوكاري گويد: هواي يارتان را داشته باشيد! اگر نتوانستيد من به ياريش مي آيم. [433].

دعاي سر قبر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه چشمت به قبر افتاد بگو: بار خدايا! اين را باغي از باغهاي بهشت قرار ده و حفره اي از حفره هاي دوزخ قرارش مده. [434].

اثر رفع غم مؤمن در قبر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه غمي از مؤمن بزدايد، خداوند غمهاي آخرت را از او بزدايد و خنك دل از گورش بيرون آيد. [435].

[صفحه 220]

بهتان

حكم بهتان زدن

از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام سوال شد:

اگر كسي به فرزند زني كه به او تجاوز به عنف شده است بگويد: اي زنازاده، چه حكمي دارد؟ حضرت فرمودند:

بايد هشتاد تازيانه بخورد و از گفته خود، به درگاه خداي عزوجل توبه برد. [436].

حكم تهمت ناموسي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كسي را كه تهمت ناموسي مي زند، بايد هشتاد تازيانه زد و از آن پس هرگز شهادتي از او پذيرفته نيست. مگر بعد از آن كه توبه كند يا سخن خود را تكذيب كند.

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به سؤال جميل بن دراج از مردي كه به عده اي سرجمع تهمت زند فرمودند:

اگر آن عده با هم او را پيش قاضي برند، يك بار حد مي خورد و اگر به طور پراكنده ببرند، به تعداد هر نفري از آنها يك حد (تمام) مي خورد. [437].

حكم دو مردي كه به هم تهمت مي زنند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به عبدالله بن سنان از حكم دو مردي كه به يكديگر تهمت مي زنند، فرمودند:

بر آنان حد جاري نمي شود، اما تعزير مي شوند. و نيز حضرت فرمودند:

اگر مردي به ديگري بگويد: تو پليدي، تو خوكي، حد ندارد اما بايد او را نصيحت كرد و اندك كيفري داد. [438].

[صفحه 223]

قرآن

حقيقت را از طريق قرآن بشناسيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كسي كه حقيقت را از طريق قرآن نشناسد، از (گزند) فتنه ها بر كنار نماند. [439].

تازگي و طراوت قرآن

از امام صادق عليه السلام سوال شد: چه سري است كه قرآن هر چه بيشتر خوانده و بحث شود، بر تازگي و طراوت آن افزوده مي شود؟ حضرت فرمودند:

چون خداي تبارك و تعالي، آن را تنها براي زماني خاص و مردمي خاص قرار نداده است. از اين رو، در هر زماني و براي هر مردمي، تا روز قيامت، تازه و باطراوت است. [440].

اثر خواندن قرآن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه قرآن بخواند توانگري است كه ديگر فقير نمي شود. [441].

اخبار زمين و آسمان و آيندگان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اخبار مربوط به پيشينيان و آيندگان شما و خبرهاي آسمان ها و زمين، در اين قرآن است و اگر كسي بيايد كه شما را از آنها آگاه كند بي گمان شگفت زده خواهيد شد. و نيز فرمودند:

[صفحه 224]

هيچ موضوعي نيست كه دو نفر در آن اختلاف نظر پيدا كنند، مگر اين كه ريشه ي آن در كتاب خداي عزوجل هست، اما خردهاي مردم به آن نمي رسد. [442].

آموختن قرآن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سزاوار است كه مؤمن پيش از آن كه بميرد، قرآن را بياموزد يا در حال آموختن آن بميرد. [443].

آموختن قرآن در قبر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كس از دوستان و شيعيان ما كه بميرد و قرآن را خوب بلد نباشد در قبرش قرآن به او آموخته شود تا خداوند به سبب آن درجه اش را بالا برد؛ زيرا درجات بهشت به اندازه ي شمار آيات قرآن است. پس به قرآن خوان گفته مي شود: بخوان و بالا رو. [444].

ثواب خواندن هر آيه اي از قرآن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كسي كه قرآن مي داند، چون وارد بهشت شود به او مي گويند: (بخوان و بالا برو) و او مي خواند و با هر آيه اي يك درجه (در بهشت) صعود مي كند، تا اين كه آخرين آيه اي را كه مي داند مي خواند. [445].

[صفحه 225]

اثر عمل حافظ قرآن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

حافظ قرآن كه به آن عمل كند، همراه فرشتگان پيغام آور ارجمند و نيكوكار است. [446].

اثر فراموش كردن سوره ي قرآن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كس سوره اي از قرآن را فراموش كند، آن سوره (در بهشت) به صورتي زيبا و درجه اي رفيع در برابرش مجسم مي شود و چون او را ببيند گويد:

تو كيستي؟ چقدر زيبايي! كاش از آن من بودي. جواب دهد: مرا نمي شناسي؟ من فلان و بهمان سوره هستم. اگر مرا فراموش نكرده بودي، تو را به اين مكان بالا مي آوردم. [447].

قرآن را با صداي خوش بخوانيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

علي بن الحسين عليه السلام قرآن را از همه مردم خوشتر مي خواندند. به طوري كه وقتي سقاها از در خانه ي حضرت مي گذشتند مي ايستادند و به صداي قرآن خواندن ايشان گوش مي كردند. حضرت باقر عليه السلام نيز خوش صداترين مردم بود. و نيز حضرت فرمودند:

خداوند عزوجل هيچ پيامبري را مبعوث نكرد مگر اين كه خوش صدا بود. [448].

[صفحه 226]

حق تلاوت قرآن چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه ي (كساني كه به آنان كتاب داديم، آن را تلاوت مي كنند آن گونه كه حق تلاوت آن است). (الذين آتيناهم الكتاب يتلونه حق تلاوته) (بقره / 121) فرمودند:

آياتش را روشن و شمرده مي خوانند، سعي مي كنند معانيش را بفهمند، احكام و فرامينش را به كار مي بندند، به وعده اش اميدوارند، از عذابش مي ترسند، از داستانهايش سرمشق مي گيرند، از مثلهايش پند مي گيرند، امرهايش را به جا مي آورند و از نهي هايش دوري مي كنند. به خدا سوگند كه حق تلاوت قرآن به حفظ آيات و پشت سر هم خواندن حروف و كلماتش و تلاوت سوره اي و مطالعه ي حواشي و هوامش آن، نيست. حروف و كلماتش را حفظ مي كردند و حدود و معانيش را فرو گذاشتند، بلكه به تدبر و تأمل در آيات آن است، خداي متعال مي فرمايد: (كتابي است خجسته كه سوي تو فرو فرستاديم، تا در آيات آن تدبر كنند). (كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته...). [449].

آداب قرائت قرآن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

درهاي معصيت را با استعاذه (گفتن اعوذ بالله من الشيطان الرجيم)

ببنديد و درهاي طاعت را با تسميه (گفتن بسم الله الرحمن الرحيم) بگشاييد. و نيز حضرت در پاسخ به سوال از استعاذه در هنگام شروع هر سوره اي فرمودند: آري، از شيطان رجيم كه پليدترين شياطين است به خدا پناه بر. [450].

[صفحه 227]

قرآن را در يك ماه ختم كنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به سوال از ختم كردن قرآن در يك شب فرمودند: خوش ندارم كه آن را در كمتر از يك ماه بخواني. [451].

قاريان قرآن سه گونه اند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

قاريان سه گونه اند:

قاريي كه قرآن مي خواند، تا بدان وسيله از شاهان به نوايي برسد و بر مردم فخر و بزرگي فروشد، چنين كسي از دوزخيان است. قاريي كه قرآن مي خواند و حروف و كلماتش را حفظ مي كند. اين نيز از دوزخيان است. و قاريي كه قرآن مي خواند و با آن در زير كلاه برگ خود پنهان مي شود و به آيات محكم آن عمل مي كند و به آيات متشابهش ايمان مي آورد و فرايضش را به جا مي آورد و حلالش را حلال و حرامش را حرام مي شمارد؛ اين قاري از كساني است كه خداوند او را از گمراهي هاي فتنه نجات مي دهد و از بهشتيان است و درباره ي هر كه خواهد شفاعت مي كند.

و نيز فرمودند:

برخي از مردم قرآن را فرا مي گيرند براي اين كه بگويند فلاني قاري است برخي آن را مي آموزند، تا با صداي خوش بخوانند و مردم بگويند فلاني صوتي خوش دارد. در اين ها خيري نيست (كارشان ارزش ندارد) برخي هم قرآن را فرا مي گيرند و شب و روزشان را با آن به سر مي برند و اهميتي نمي دهند كه كسي اين مطلب را مي داند يا نمي داند. [452].

[صفحه 228]

گوش دادن به قرآن واجب است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ زراره از وجوب خاموش ماندن و گوش دادن بر كسي كه قرآن را مي شنود فرمودند:

آري هر گاه قرآن در حضور تو خوانده شد، واجب است كه گوش كني و خاموش ماني. [453].

باطن قرآن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

قرآن سراسر سرزنش است و باطنش نزديك كننده. [454].

قطب قرآن كيانند؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند ولايت ما، اهل بيت را قطب قرآن و قطب همه كتابها (ي آسماني) قرار داده است، قرآن محكم برگرد آن مي چرخد و به وسيله ي آن ولايت، كتابها (ي الهي) عظمت مي يابد و ايمان روشن و آشكار مي شود. [455].

آيات محكم و متشابه

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به سوال از محكم و متشابه فرمودند:

محكم آيه اي است كه به آن عمل مي كنيم و متشابه آيه اي است كه بر كسي كه از آن شناخت ندارد مشتبه مي شود. و نيز حضرت فرمودند:

[صفحه 229]

همانا قرآن محكمي است و متشابهي، به آيات محكم ايمان داريم و بدان ها عمل مي كنيم و به آيات متشابه ايمان داريم ولي به كارشان نمي بنديم. [456].

اشارتهاي قرآن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند پيامبر خود را بر طبق ضرب المثل (به در مي گويم كه ديوار بشنود) مبعوث كرده است.

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر چه خداي عزوجل به پيامبرش عتاب فرموده، مقصود از آن، ديگران است، مانند اين سخن خداوند كه: (اگر نبود كه ما تو را استوار گردانيديم، نزديك بود كه به سوي آنها اندكي متمايل شوي)، (و لولا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا) مقصود از اين كلام (و عتاب) غير پيامبر است. [457].

[صفحه 231]

مقربان درگاه خداوند

نزديك ترين و دورترين مردم به خدا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از وحي هاي خداي عزوجل به داود عليه السلام اين بود كه: اي داود! همچنان كه نزديك ترين مردم به خدا فروتنانند، دورترين مردم از خدا گردن فرازانند. [458].

نزديك ترين خلق خدا در روز قيامت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سه كسند كه در روز قيامت، نزديك ترين خلق به خدايند تا آنگاه كه كار حسابرسي مردم تمام شود: مردي كه در حال خشم، قدرتش او را به ستم كردن بر زيردستش واندارد، مردي كه ميان دو نفر حركت كند و به اندازه جوي به يكي از آن دو نزديك تر نشود و مردي كه به سود و زيان خود، حق را بگويد. [459].

كشاورزان گنج هاي مردمند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كشاورزان گنجهاي مردمند. آنان بذرهاي پاكيزه و حلالي را كه خداوند عزوجل آفريده است، مي كارند. آنان در روز قيامت از همه مردم مقامي نيكوتر و منزلتي مقربتر دارند و به نام (با بركتها) خوانده مي شوند. [460].

[صفحه 232]

شفاعت قرآن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه (و با آن بيم ده كساني را كه از محشور شدن در پيشگاه پرودگارشان مي ترسند). انذر به الذين يخافون ان يحشروا الي ربهم) فرمودند:

(يعني) كساني را كه به رسيدن به پروردگارشان اميد دارند، به وسيله ي قرآن بيم ده و آنان را به آنچه نزد خداست، ترغيب كن؛ زيرا قرآن شفاعت كننده اي است، كه شفاعتش پذيرفته مي شود. [461].

پاداش طالبان قرب خدا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از جمله سخنان نجواآميز خداي تبارك و تعالي با موسي عليه السلام اين بود كه: اي موسي! طالبان رب به من، به چيزي مانند پرهيز از حرامهايم به من نزديك نشدند. من بهشت هاي ماندگار خود را به آنان مي بخشم و هيچ كس را شريكشان قرار نمي دهم. [462].

شش سفارش لقمان به فرزندش

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

لقمان در سفارش به فرزندش، گفت: فرزندم! تو را به شش كار تشويق مي كنم كه هيچ كاري از آنها نيست، مگر اين كه تو را به خشنودي خداي عزوجل نزديك مي كند و از خشم و ناخشنودي او دور مي سازد.

اول اين كه خدا را عبادت كني و چيزي انباز او نكني. دوم اين كه به تقدير خداوند چه خوشايند تو باشد يا ناخوشايند تو، خشنود باشي، سوم اين كه دوستي و دشمني

[صفحه 233]

تو براي خدا باشد. چهارم اين كه براي مردم آن پسندي، كه بر خود مي پسندي و براي آنان نپسندي آن كه براي خود نمي پسندي. پنجم اين كه خشم را فروخوري و به كسي كه به تو بدي كرده است، نيكي كن، ششم اين كه هواي نفس را فروگذاري و با عوامل مهلك بستيزي. [463].

عامل دور شدن از خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دورترين حالي كه بنده از خداي عزوجل دارد، اين است كه فكر و ذكري جز شكم و شرمگاهش نداشته باشد. [464].

[صفحه 235]

اقتصاد و ميانه روي

عوامل پايندگي اسلام و مسلمانان

از جمله (عوامل) پايندگي مسلمانان و پايندگي اسلام، اين است كه اموال در دست كسي باشد كه حق و حقوق آن را بشناسد و از آن در راه هاي نيكوكاري به مصرف رساند و از (عوامل) نابودي اسلام و نابودي مسلمانان، اين است كه اموال در دست كسي باشد كه حق و حقوق آن را نشناسد و آن را در راه هاي نيكوكارانه به مصرف نرساند. [465].

اثرات منفي گراني نرخ

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

گراني نرخ، اخلاق را بد مي كند، امانتداري را از بين مي برد و انسان مسلمان را دلتنگ و بي قرار مي سازد. [466].

اثر ارزاني نرخ

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه (من شما را در خوبي مي بينم)، (اني اراكم بخير) فرمودند:

در ميان آنها، ارزاني بود. [467].

ميانه روي و اسراف در نزد خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ميانه روي چيزي است كه خداي عزوجل آن را دوست دارد و اسراف امري است كه خداي عزوجل از آن نفرت دارد. [468].

[صفحه 238]

قضاوت و داوري

شرايط منصب داوري

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از داوري كردن بپرهيزيد؛ زيرا (منصب) داوري در حقيقت از آن امامي است كه در قضاوت دانا باشد و در ميان مسلمانان به عدالت حكم كند؛ از آن پيغمبري يا وصي پيغمبري. [469].

داوري حكام جور

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي دو نفر از اصحابش كه با هم سر وام يا ارثيه اي اختلاف داشتند و داوري ميان خود را پيش طاغوت بردند، فرمودند:

هر كه داوري پيش طاغوت (و حكام جور) برد و وي به نفع او حكم صادر كند، آنچه مي گيرد حرام است هر چند حق مسلم او باشد؛ زيرا به حكم طاغوت گرفته است حال آن كه خداوند دستور داده است به طاغوت كفر ورزيده شود. [470].

حكم قاضي ستمگر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر مؤمني كه مؤمن ديگري (همكيش خود) را در اختلاف و دعوايي به نزد قاضي يا سلطاني ستمگر برد و آن قاضي يا سلطان بر خلاف خداوند حكمي صادر كند، آن مؤمن شريك آن قاضي است. [471].

[صفحه 239]

رشوه دادن به حكام و داوران

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به سوال ابوبصير از آيه «و اموالتان را ميان خودتان به ناروا مخوريد و (به عنوان رشوه) قسمتي از آن را به حكام ندهيد»، (و لا تأكلوا اموالكم بينكم بالباطل و تدلوا بها الي الحكام) فرمودند:

اي ابوبصير! خداي عزوجل مي داند كه در ميان اين امت داوراني ستمگر وجود دارند. بدان كه مقصود خداوند (در اين آيه) داوران عادل نيست بلكه مقصودش حكام و داوران جائر و (حق كش) است.

اي ابامحمدا! اگر بر عهده ي كسي حقي داشتي و او را به داوري نزد داوران عادل فراخواندي و او نپذيرفت و اصرار كرد دعوا را نزد حكام جور برد تا به نفع او داوري كنند اين شخص از جمله كساني است كه داوري را به نزد طاغوت برده است و خداي عزوجل مي فرمايد: (آيا نديده اي كساني را كه مي پندارند...)، (الم تر الي الذين يزعمون... سورة النساء / 60). [472].

قاضي شما چه كسي است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مبادا فردي از شما (شيعيان) از ديگري نزد حاكم جور شكايت كند. بلكه ببينيد چه كسي از خود شما با احكام و داوري هاي ما آشناست همو را ميان خود داور قرار دهيد؛ زيرا كه من او را قاضي شما قرار داده ام. پس براي داوري ميان خود، نزد او رويد. [473].

[صفحه 240]

شرط حكم قاضي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه قاضي بر اساس حكم ما داوري كند و (خواهان يا خوانده) حكم او را نپذيرد، در حقيقت حكم خدا را خوار شمرده و سخن ما را رد كرده است و هر كه ما را رد كند خدا را رد كرده و اين عمل در حد شرك به خداست. [474].

اعمال زور در قضاوت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به عبدالله بن مسكان:

رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: هر كس درباره ي دو درهم (مورد اختلاف ميان دو نفر) به ناحق داوري كند و سپس نسبت به او اعمال زور كند، از مصاديق اين آيه است: (و كساني كه مطابق آنچه خدا نازل كرده است داوري نكنند، آنان خود، ستمگرانند)، (و من لم يحكم بما انزل اليه فاولئك هم الكافرون). (مائده: 44 / 45 / 47) (عبدالله بن مسكان مي گويد:) عرض كردم: يابن رسول الله! يعني چه نسبت به او اعمال زور كند؟ حضرت فرمودند: تازيانه و زندان داشته باشد و بر خدا حكمي صادر كند. به طوري كه اگر حكم او را نپذيري با تازيانه وي را بزند و به زندانش افكند. [475].

عامل كفر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كس درباره ي دو درهم برخلاف آنچه خدا نازل كرده است داوري كند، هر آينه كافر شده باشد و هر كس درباره ي دو درهم داوري كند و حكم خطا صادر كند، كافر باشد. [476].

[صفحه 241]

جايگاه قاضيان در دوزخ

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نواويس (گورستان ترسايان، جايگاهي است در دوزخ) از گرماي سخت خود به درگاه خداي عزوجل شكايت كرد. پس خداي عزوجل خطاب بدان فرمود: خاموش باش؛ همانا جايگاه قاضيان گرمايش سخت تر از توست! [477].

اثر داوطلب شدن براي قضاوت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) نهي مي فرمودند: از اين كه كسي داوطلب امارت و داوري ميان مردم شود و فرمودند: هر كه خواهان امارت شود، خداوند در كار امارت ياريش نكند و او را با همان كار واگذارد و هر كس بدون آن كه خواهان امارت شود اين منصب به او واگذار گردد، در كار آن ياري شود. [478].

لزوم حضور طرفين دعوا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مردي بر اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شد و چند روزي ميهمان آن حضرت بود سپس نزد ايشان دعوايي مطرح كرد كه قبلا (يعني از روز اول ورودش) با حضرت در ميان نگذاشته بود. حضرت فرمودند: تو شاكي هستي؟ عرض كرد: آري. امام فرمودند: از پيش ما برو؛ زيرا رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) نهي فرمودند: از اين كه شاكي بدون حضور طرف دعوايش ميهمان قاضي باشد. [479].

[صفحه 242]

در سخن گفتن چه كسي مقدم است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه با طرف مرافعه ي خود پيش والي يا قاضي رفتي، در طرف راست خصمت قرار بگير. [480].

شرط داوري

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند: هر كه بين خود و ديگران انصاف دهد به داوري او ميان ديگران رضايت داده شود. [481].

قاضيان چهار گروهند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

قاضيان چهار گروهند: سه گروه در آتشند و يك گروه در بهشت. مردي كه دانسته حكم ناحق صادر كند اين قاضي در آتش است. مردي كه ندانسته (و بي اطلاع از احكام و قوانين) حكم ناحق دهد، اين نيز در آتش است. مردي كه ندانسته حكم درست و حق صادر كند، اين هم در آتش است و مردي كه دانسته حكم حق و درست را صادر كند اين قاضي در بهشت است. [482].

درخواست حضرت داود

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 243]

حضرت داود عليه السلام دعا مي كرد كه خداوند، خود حقيقت را كه نزد حق تعالي است به او الهام فرمايد تا بر اساس آن ميان مردم داوري كند. پس خداوند به او وحي فرمود كه اي داود! مردم تحمل اين كار را ندارند.

و نيز حضرت فرمودند:

زماني كه قائم آل محمد (عجل الله تعالي فرجه الشريف) قيام كند، به حكم داود ميان مردم داوري مي كند و نيازي به بينه (شهود و مدرك) ندارد. خداي متعال اين حكم را به او الهام مي كند و او به علمش قضاوت مي كند. [483].

نحوه ي قضاوت حضرت علي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نديدم كه علي عليه السلام قضاوتي كرده باشند جز اين كه در سنت اصل و ريشه اي براي قضاوت او يافتم. حضرت علي عليه السلام مي فرمودند: اگر دو نفر براي قضاوت نزد من بيايند و ميان آنها داوري كنم پس ساليان درازي بگذرانند و دوباره همان دعوا را نزد من بياورند هر آينه ميان ايشان يك حكم صادر كنم؛ زيرا حكم هيچگاه تفسير و زوال نمي يابد. [484].

سؤال قاضي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اگر قاضي به كسي كه در طرف راست و چپش نشسته است بگويد: تو چه مي گويي؟ نظر تو چيست؟ لعنت خدا و فرشتگان و مردم، همگي را براي خود

[صفحه 244]

خريده است. چرا از جاي خودش كنار نمي رود و آن دو تن را (كه از آنها نظرخواهي مي كند) به جاي خودش نمي نشاند؟ [485].

قصاص معلم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كودكان مكتبي دست خطهاي خود را در مقابل أميرالمؤمنين عليه السلام نهادند، تا بهترين آنها را انتخاب كند، حضرت فرمودند: هان! اين يك داوري است! و ظلم در اين باره مانند ظلم در قضاوت است! به معلم خود بگوييد كه اگر براي تنبيه بيش از سه ضربه بزند، قصاص مي شود. [486].

[صفحه 246]

دل

جايگاه خرد و قساوت و رقت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

جايگاه خرد، مغز است و قساوت و رقت در دل است. [487].

جايگاه دل نسبت به بدن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

جايگاه دل نسبت به بدن همچون جايگاه امام و پيشواست نسبت به مردم. [488].

دلي كه منحط است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه ي: (كسي كه دلي سالم به سوي خدا بياورد)، الا من اتي الله بقلب سليم) (شعرا / 87 و 89) فرمودند:

دل سالم، دلي است كه پروردگارش را ديدار كند در حالي كه احدي جز او در خود نداشته باشد و هر دلي كه در آن شرك يا شك باشد، منحط است. [489].

شرط آرام گرفتن دل

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

همانا دل در درون (آدمي) به دنبال حق مي گردد و چون به آن رسيد، آرام و قرار گيرد. حضرت سپس اين آيه را تلاوت نمودند: (پس كسي را كه خدا بخواهد هدايت كند.)، (فمن يردالله ان يهديه...) چنان كه گويي در آسمان بالا مي رود.) [490].

[صفحه 247]

چگونگي قبض روح مؤمن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي قبض روح مؤمن، فرمودند:

رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) و اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين و امامان از نسل آنها (سلام الله عليهم) در برابر او مجسم مي شوند. پس به وي گفته مي شود:

اين رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين و ائمه (سلام الله عليهم) رفقا و همراهان تو هستند. حضرت فرمودند: پس چشمش را مي گشايد و نگاه مي كند و مناديي از جانب رب العزه به روح مؤمن ندا مي دهد:

اي نفس آرامش يافته (به محمد و آل بيت او) به سوي پروردگارت باز گرد، خشنود (به ولايت و) و خرسند (به پاداش) پس به ميان بندگان من (يعني محمد و اهل بيت او) وارد شو و به بهشت من درآي. در اين هنگام، براي او چيزي دوست داشتني تر از كنده شدن جانش و پيوستن به آن منادي نيست. [491].

شيعيان داراي چهار چشمند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

شيعيان ما در حقيقت داراي چهار چشمند: دو چشم در سر و دو چشم در دل. البته همه مردمان چنين اند، اما خداوند عزوجل چشم هاي شما را باز كرده و چشم هاي آنان را كور كرده است. [492].

دل داراي دو گوش است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 248]

همانا دل داراي دو گوش است: روح ايمان در او نجواي خير مي كند و شيطان نجواي شر مي كند. پس هر يك از آن دو بر ديگري پيروز شود او را مغلوب خود مي كند. [493].

قفل دل

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

همانا تو را دلي است و گوشهايي. هر گاه خداوند بخواهد بنده اي را هدايت كند، گوش هاي دل او را باز مي كند. و هر كه گاه جز اين براي او بخواهد، گوش هاي دلش را مي بندد و ديگر هرگز اصلاح نمي شود و اين است معناي سخن خداي متعال: (يا بر دلهايشان قفلهاست)، (ام قلوب اقفالها) [494].

عامل حيات و مردن دل

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دل گاه حيات دارد و گاه مي ميرد. پس هر گاه زنده و با نشاط بود آن را با مستحبات تربيت كن و هر گاه مرد به فرايض محدودش ساز. [495].

راه صيقل دادن دل

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دلها نيز همچون مس، زنگار مي بندد پس آنها را با استغفار صيقل دهيد. [496].

[صفحه 249]

نيروي مؤمن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

همانا نيروي مؤمن در دل اوست. مگر نه اين است كه مي بينيد، بدني ضعيف و پيكري نحيف دارد و با اين حال شب را به عبادت مي گذراند و روز، روزه مي گيرد. [497].

عامل بارور شدن دل

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

عافيت انديشي، دلها را بارور مي سازد. [498].

قلب قرآن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر چيزي قلبي دارد و قلب قرآن سوره ي «يس» است. [499].

[صفحه 251]

تقليد

نگوئيد من هم مثل بقيه مردمم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به يكي از اصحاب خود فرمودند:

هرگز هم رنگ جماعت نباش كه بگويي: من تابع مردم هستم و من هم مثل بقيه مردمم. [500].

از رياستمداري بپرهيزيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به ابوحمزه ثمالي فرمودند:

بپرهيز از رياستمداري و بپرهيز از اين كه دنبال رجال (و شخصيت ها) راه افتي. عرض كردم: فدايت شوم، رياستمداري را مي دانم (به چه معناست) اما اين كه دنبال رجال راه افتم، من دو سوم آنچه (از حديث و اخبار شما و دانشي كه) دارم از همين راه افتادن دنبال رجال به دست آورده ام؟ حضرت فرمودند: متوجه نشدي (بلكه مقصود اين است كه) بپرهيز از اين كه مردي (و شخصيتي) را بدون دليل علم (و بت) كني و هر چه گفت تصديقش نمايي. [501].

عمل ملايان و راهبان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه (ملايان و راهبان خود را جاي خدا، خداوندان خويش قرار دادند)، (اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله) فرمودند: به خدا قسم كه براي آنها نماز نمي خواندند و روزه نمي گرفتند بلكه براي مردم حرامي را حلال و حلالي را حرام مي كردند و مردم هم از ايشان پيروي مي نمودند. [502].

[صفحه 253]

كار و كوشش

اثر كار اندك توأم با يقين

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند: كار مداوم اندك اما توأم با يقين نزد خداوند برتر از كار بسيار است كه همراه با يقين نباشد. [503].

كار خير را تا يك سال انجام دهيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كس كار خير را شروع كند بايد تا يك سال آن را ادامه دهد و زير يك سال قطعش نكند. [504].

برترين كار در نزد خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

در پيشگاه خداي عزوجل، بعد از ايمان، هيچ كاري برتر از شاد كردن مؤمنان نيست. [505].

بهترين كارها كدام است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به پرسش از بهترين كارها فرمودند: نماز به وقت، نيكي كردن به پدر و مادر و جهاد در راه خداي عزوجل. [506].

[صفحه 254]

شرط درستي عمل

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه ي (تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيكوتر عمل مي كنيد)، (ليبلوكم ايكم احسن عملا)، فرمودند:

مقصود اين نيست كه كدام يك بيشتر عمل مي كنيد بلكه مقصود اين است كه كدامتان درست تر عمل مي كنيد و درستي عمل همان ترس از خداست و داشتن نيت صادق و خوب. [507].

اثر نيت عمل

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند از مؤمني كه نسبت به برادر مؤمن خود نيت بد داشته باشد، هيچ عملي را نمي پذيرد. [508].

محكم كاري در كار

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

چون ابراهيم فرزند پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) درگذشت، رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در گور او شكافي ديد و آن را با دست پر و هموار كرد. سپس فرمودند:

هر گاه كسي از شما كاري كرد، محكم كاري كنيد. [509].

عرضه شدن كارها بر رسول خدا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 255]

هر بامداد كارهاي بندگان از نيك و بد به روايت پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) مي رسد. بنابراين به هوش باشيد و هر يك از شما بايد شرم كند از اين كه كار زشت بر پيامبرش عرضه كند. و نيز حضرت فرمودند:

پس مواظب باشيد و همين است معناي سخن خداي متعال (كار كنيد؛ زيرا بزودي خدا و رسول او عمل شما را مي بينند)، (قل اعملوا فسيري الله عملكم و رسوله) (توبه / 105) [510].

گواهان خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به پرسش از آيه (اين چنين شما را امتي ميانه قرار داديم...)، (و كذلك جعلناكم امة وسطا) (بقره / 143) فرمودند:

ما هستيم امت ميانه و ماييم گواهان خدا بر خلقش و حجت هاي او در زمينش و نيز محمد بن مسلم و زراره از حضرت درباره ي عرضه اعمال بر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) سوال كردند، حضرت فرمودند: شكي در آن نيست. پس اين آيه را تلاوت نمودند: (بگو: عمل كنيد خدا و پيامبر او و مؤمنان اعمال شما را خواهند ديد)، (و قل اعملوا فسيري الله عملكم و رسوله و المؤمنون) فرمودند: سپس خداوند را در روي زمين گواهاني است.

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مقصود از مؤمنان ما هستيم. [511].

بي اهميت ترين كار نزد مرده

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 256]

چون مرده را در گورش نهند شخصي در برابرش مجسم شود و به او گويد: هان تو! ما سه تن بوديم. يكي روزي تو، كه با به سرآمدن اجلت به پايان رسيد، ديگري خانواده ي تو كه تشييعت كردند و پس از تو جدا شدند و رفتند و من عمل تو بودم و با تو ماندم. بدان كه من بي اهميت ترين اين سه در نزد تو بودم. [512].

[صفحه 258]

معاد

سهم زمين مردم در روز قيامت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

روز قيامت كه مردم در برابر پروردگار جهانيان برخيزند، چنان نزديك به هم و فشرده اند كه سهم هر كس از زمين به اندازه ي جاي پاي اوست. مانند تير در تيردان كه نمي تواند از جاي خود تكان بخورد. [513].

جزاي سخن چين در روز قيامت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

روز قيامت در حالي كه به حساب مردم رسيدگي مي شود مردي نزد مردي ديگر مي آيد و او را به خون آغشته مي كند. آن مرد مي گويد: اي بنده خدا مگر با تو چه كرده ام؟ و او مي گويد: در فلان و بهمان روز فلان سخن را عليه من گفتي كه به سبب آن كشته شدم. [514].

عامل نابينا محشور شدن انسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند: هر كس دنيا را بر آخرت برگزيند، خداوند در روز قيامت او را نابينا محشور فرمايد. [515].

جزاي انسان هاي دو رو و دو زبان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 259]

هر كه با مسلمانان دو رو و دو زبان برخورد كند روز قيامت آورده شود در حالي كه دو زبان از آتش دارد. [516].

جزاي مال به ناحق خوردن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كس چيزي از مال برادر خود را به ستم و ناحق بخورد و آن را به او برنگرداند روز قيامت شراره اي از آتش بخورد. [517].

جزاي دست دراز كردن به سوي مردم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كس خوراك سه روز خود را داشته باشد و با اين حال دست سوال به سوي مردم دراز كند، روزي كه خداي تعالي را ديدار مي كند با چهره اي بي گوشت او را ديدار كند. [518].

جزاي قرآن خواندن براي مال مردم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كس به منظور خوردن از مال مردم قرآن بخواند روز قيامت در حالي بيايد كه چهره اش استخوان است و گوشتي در آن نيست. [519].

[صفحه 260]

شكل انسان هاي متكبر در روز قيامت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

(روز قيامت) افراد متكبر به شكل مورچه درآورده مي شوند و مردم پيوسته آنها را لگد مي كنند، تا زماني كه خداوند از رسيدگي به حساب بندگان فارغ مي شود. [520].

چه كساني با چهره ي بي گوشت محشور مي شوند؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

چون روز قيامت شود، آواز دهنده اي بانگ برآورد كه كجايند كساني كه از دوستان من روي گرداندند (يا آنها را از حقوقشان محروم ساختند يا آنان را ريشخند كردند.) پس، گروهي كه در چهره شان گوشتي وجود ندارد، برخيزند؛ گفته شود: اينان كساني هستند كه مؤمنان را آزار دادند و با آنان دشمني و عناد ورزيدند و به خاطر دينشان ايشان را سخت سرزنش كردند؛ آنگاه فرمان داده شود كه آنها را به دوزخ برند. [521].

چگونگي رسيدگي به نامه ي اعمال

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه (بخوان نامه ات را امروز تو براي رسيدگي به حسابت بسنده اي)، (اقرا كتابك كفي بنفسك اليوم). (اسراء / 13 و 14) فرمودند: تمام كارهايي را كه بنده انجام داده و آنچه براي او نوشته شده است به همين دليل مي گويند: (واي بر ما! اين چه نوشته اي است كه هيچ كوچك و بزرگي را از قلم نينداخته است)، (يا ويلتنا ما لهذا الكتاب لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها). [522].

[صفحه 261]

اعضاي بدن، گواهان روز قيامت هستند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه (از اين كه گوش شما و چشمها و پوستهايتان بر ضد شما گواهي دهند چيزي (گناه) را پنهان نمي داشتيد)، (و ما كنتم تستترون ان يشهد عليكم سمعكم و لا ابصاركم و لا جلودكم) فرمودند: مقصود از پوستها، آلات تناسلي و رانها مي باشد. [523].

كارنامه ي اعمال مؤمن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداي تبارك و تعالي چون بخواهد به حساب مؤمن رسيدگي كند كارنامه اش را به دست راست او دهد و بين خود و او به حسابش رسيدگي نمايد. پس خداوند مي فرمايد:

بنده ي من! چنين و چنان كرده اي و فلان و بهمان كار را انجام داده اي! عرض مي كند: آري، پروردگارا من اين كارها را كرده ام. خداوند مي فرمايد: سبحان الله! اين بنده حتي يك گناه هم نداشت؟ اين است معناي سخن خداي عزوجل: (اما آن كس كه نامه اش به دست راست او داده شود زودا كه آسان حسابرسي شود و به سوي كسان خود شادمان برگردد.)، (فاما من اوتي كتابه بيمينه فسوف يحاسب حسابا يسيرا و ينقلب الي اهله مسرورا) (انشقاق / 7 و 8) [524].

[صفحه 262]

جزاي كسي كه شادمان زندگي كرده است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند تبارك و تعالي هر گاه براي بنده اي بد بخواهد در حضور مردم از او حسابرسي كند و محكومش نمايد و كارنامه اش را به دست چپ او دهد. اين است مراد سخن خداي عزوجل كه مي فرمايد: (و اما كسي كه نامه اش از پشت سر به او داده شود، زودا كه بگويد واي بر من هلاك شدم و به آتش افروخته درآيد، كه او در دنيا نزد كسانش شادمان زيسته بود)، (و اما من اوتي كتابه وراء ظهره فسوف يدعو ثبورا - و يصلي سعيرا - انه كان في اهله مسرورا). [525].

قيامت پنجاه ايستگاه دارد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هان! بيش از آن كه به حساب شما رسيدگي شود، خود به حسابتان رسيدگي كنيد؛ زيرا قيامت پنجاه ايستگاه دارد كه هر ايستگاه هزار سال از آن سال هايي كه شما مي شماريد، طول مي كشد. حضرت سپس اين آيه را تلاوت نمودند: (در روزي كه مقدار آن پنجاه هزار سال است)، (في يوم كان مقداره خمسين الف سنه) (سجده/5) [526].

كوتاهي روز قيامت براي مؤمن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

به رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) عرض شد: چه طولاني است آن روز (قيامت) حضرت فرمودند: سوگند به آن كه جانم در دست اوست، آن روز براي مؤمن كوتاه باشد تا جايي كه از نماز واجبي كه در دنيا مي خواند كوتاهتر است. [527].

[صفحه 263]

در يك ساعت به اعمال بندگان رسيدگي مي شود

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اگر قرار باشد كار رسيدگي به حساب خلايق را كسي جز خدا به عهده بگيرد، پنجاه هزار سال بايد درنگ كنند تا حسابرسي آنان تمام شود اما خداي سبحان اين كار را در يك ساعت تمام مي كند.

و نيز حضرت فرمودند: آن روز (قيامت) به نيمه نرسيده بهشتيان در بهشت به خواب نيمروزي مي پردازند و دوزخيان در دوزخ (در كمتر از نصف روز تكليف همه معلوم مي شود). [528].

[صفحه 265]

عيد

شبيه ترين روز به روز رستاخيز

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليهماالسلام در روز فطر خطبه ايراد نمودند و فرمودند: اي مردم! همانا اين روز شما، روزي است كه در آن نيكوكاران پاداش مي يابند و هرزه كاران زيان مي بينند و شباهت زيادي به روز رستاخيز شما دارد. پس با بيرون آمدن از خانه هايتان به سوي مصلايتان به ياد آن روزي افتيد كه از گورهايتان به سوي پروردگارتان بيرون مي آييد و از ايستادن در مصلايتان به ياد آن روزي افتيد كه در پيشگاه پروردگار مي ايستيد و از بازگشتن به سوي خانه هايتان آن روزي را ياد آوريد كه به خانه هاي خود در بهشت باز مي گرديد!

اي بندگان خدا! كمترين چيزي كه براي مردان و زنان روزه گير مي باشد، اين است كه در روز آخر ماه رمضان فرشته اي آنان را ندا مي دهد: بشارت باد بر شما اي بندگان خدا كه خداوند گناهان گذشته شما را بخشود. پس مواظب باشيد كه از اين پس چه مي كنيد! [529].

از عيد نوروز بيشتر بدانيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به معلي بن خنيس در روز نوروز كه خدمت ايشان رسيد فرمودند:

آيا مي داني امروز چه روزي است؟ عرض كردم: فدايت شوم، اين روزي است كه ايرانيان آن را گرامي مي دارند و در آن به يكديگر هديه و عيدي مي دهند. ابوعبدالله الصادق عليه السلام فرمودند: سوگند به خانه ي كهن كه در مكه است، اين روز يك ريشه ي كهن دارد كه من برايت توضيح مي دهم تا آن را بداني.

[صفحه 266]

اي معلي! روز نوروز، همان روزي است كه خداوند در آن از بندگان پيمان گرفت كه او را بپرستند و هيچ انبازي برايش نياورند و به فرستادگان و حجتهاي او و به امامان عليهم السلام ايمان بياورند.

نوروز نخستين روزي است كه خورشيد در آن طلوع كرد.

هيچ نوروزي نيست مگر اين كه در آن روز منتظر فرج هستيم؛ زيرا نوروز از روزهاي ما و شيعيان ماست. ايرانيان آن را حفظ كردند و شما آنها را از دست نهاديد. نوروز نخستين روز از سال ايرانيان است. آنان در حالي كه تعدادشان سي هزار نفر بود زنده ماندند و زيستند و ريختن آب در نوروز سنت شد. [530].

آداب نوروز

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

چون عيد نوروز فرارسد، بدن خود را بشوي و پاكيزه ترين جامه هايت را بپوش و با خوشبوترين عطرها خودت را معطر كن و در آن روز روزه دار باش. [531].

هديه نوروزي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

در عيد نوروز هديه اي خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. حضرت پرسيدند. اين چيست؟ عرض كردند: اي اميرالمؤمنين عليه السلام امروز نوروز است امام عليه السلام فرمودند: هر روزمان را نوروز كنيد. [532].

[صفحه 268]

عيب جويي

اول عيب هاي خود را بگيريد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سودمندترين چيزها براي آدمي اين است كه در رسيدگي به عيب هاي خود بر مردم پيشي گيرد (يا پيش از پرداختن به عيوب مردم به عيب هاي خود بپردازد) [533].

عامل گرفتار شدن به مكر خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه ديديد بنده گناهان مردم را مي جويد و گناهان خودش را از ياد برده است بدانيد كه گرفتار مكر خداوند شده است. [534].

اثر لغزش خود را كوچك شمردن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كسي كه لغزش خود را كوچك شمارد، لغزش ديگران را بزرگ ببيند. [535].

محبوبترين برادران

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

محبوب ترين برادرانم نزد من كسي است كه عيب هايم را به من هديه كند. [536].

عامل دور شدن بنده از خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 269]

دورترين بنده از خدا آن مردي است كه با مردي طرح دوستي افكند و لغرش هاي او را نگه دارد تا روزي به واسطه ي آنها او را سرزنش كند. [537].

مراد از عورت مؤمن است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي اين سخن مردم كه عورت مؤمن بر مؤمن حرام است، سوال شد. حضرت فرمودند:

معنايش آن نيست كه تو فكر مي كني، بلكه مراد از عورت مؤمن اين است كه ببيند برادر مؤمنش جمله اي مي گويد كه جاي سرزنش و نكوهش دارد و او آن را پيش خود نگه دارد تا روزي كه از دست او عصباني شد به واسطه ي آن جمله او را سرزنش كند. [538].

جزاي سرزنش كردن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كس مؤمني را به گناهي سرزنش كند نميرد تا خودش آن گناه را مرتكب شود. [539] و نيز حضرت فرمودند:

هر كس مؤمني را سرزنش كند خداوند او را در دنيا و آخرت سرزنش كند. [540].

از گرفتاري كسي شاد مشويد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 270]

از گرفتاري برادرت اظهار شادي مكن كه خداوند به او رحم مي كند و آن گرفتاري را به تو مي رساند و همچنين حضرت فرمودند:

هر كس از گرفتاري و مصيبتي كه به برادرش رسيده است شاد شود، از دنيا نرود تا خود گرفتار آن شود. [541].

[صفحه 272]

زندگي

شرط گواراترين زندگي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

زندگي اي گواراتر از خوشخويي نيست. [542].

عوامل تيره شدن زندگي

و نيز حضرت فرمودند:

سه چيز زندگي را تيره مي كند: فرمانرواي ستمگر، همسايه بد و زن بدزبان و وقيح. [543].

عوامل لنگ شدن زندگي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

پنچ چيز است كه هر كس يكي از آنها را نداشته باشد، پيوسته زندگي اش لنگ، خردش سرگشته و فكرش مشغول است: اول: تندرستي، دوم: امنيت، سوم: فراخي در روزي، چهارم: همدم سازگار. راوي مي گويد: عرض كردم: منظور از همدم سازگار چيست؟ حضرت فرمودند: زن نيك و فرزند نيك و همنشين نيك. و پنجم، كه جامع همه اينهاست، آسايش است. [544].

[صفحه 274]

خشم

عامل نابود كننده دل حكيم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خشم، نابود كننده ي دل شخص حكيم است. [545].

مالك خشم خويش باشيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه مالك خشم خويش نباشد، مالك خرد خويش نخواهد بود. [546].

عامل خشنودي دل در روز قيامت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه خشمي را فروخورد كه اگر بخواهد مي تواند آن را به كار بندد (و از طرف خود انتقام بگيرد) خداوند در روز قيامت دلش را از خشنودي خود پر سازد. [547].

عامل چشم پوشي عيب

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه خشم خود را نگه دارد خداوند عيب او را بپوشاند. [548].

اثر صبر بر خشم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 275]

نيكو جرعه اي است خشم، براي كسي كه بر آن شكيبايي ورزد. [549].

محبوب ترين جرعه نزد خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

محبوب ترين جرعه نزد خداي عزوجل كه بنده آن را مي نوشد، جرعه خشمي است كه دلش به گردش درمي آيد و او آن را يا با صبر و يا با بردباري فرومي برد. [550].

مرام مؤمن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مؤمن هرگاه خشمگين شود، خشمش او را از جاده ي حق بيرون نمي برد و هر گاه خشنود شود، خشنوديش (از كسي) او را به باطل نمي كشاند و كسي است كه چون قدرت پيدا كند، بيشتر از آنچه حق اوست برنمي دارد. [551].

[صفحه 277]

آمرزش خواهي و استغفار

استغفار جامع ترين دعا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

يكي از جامع ترين دعاها اين است كه بنده استغفار بگويد. [552].

اثر نماز سحرگاهي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه (و آمرزش خواهان در سحرگاهان)، (و المستغفرين بالاسحار) (آل عمران / 17) فرمودند:

يعني كساني كه سحرگاه نماز مي گزارند. [553].

آمرزش خواهي نبي مكرم اسلام

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) بدون آن كه گناهي كرده باشد روزي هفتاد بار به درگاه خداوند توبه مي كرد. [554].

شخص مسخره كننده

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كسي از گناه استغفار كند و باز به آن ادامه دهد مانند شخصي مسخره كننده است. [555].

[صفحه 279]

توانگري

عامل سرمستي و بي تابي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

در توانگري سرمست مشو و در تهيدستي بيتابي مكن. [556].

مرد ثروتمند چه مي گويد؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مرد ثروتمندي با لباس هايي نو و پاكيزه خدمت پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) آمد و كنار آن حضرت نشست. پس از او مردي درويش با جامه هاي ژوليده و چركين وارد شد و پهلوي آن مرد نشست. مرد توانگر جامه ي خود را از زير ران او كشيد و جمع كرد. رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به او فرمودند: ترسيدي كه چيزي از فقر او به تو برسد؟ عرض كرد: نه، حضرت فرمودند: ترسيدي از دارايي تو چيزي به او برسد؟ عرض كرد: نه، حضرت فرمودند: ترسيدي لباست را كثيف كند؟ عرض كرد: نه، فرمودند: پس چرا اين كار را كردي؟ عرض كرد: اي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) من همدمي (شيطان) دارم كه هر كار زشتي را در نظرم زيبا جلوه مي دهد و هر كار خوبي را برايم زشت نمايش مي دهد. اكنون نصف مال خود را به اين مرد بخشيدم. رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به آن مرد تهيدست فرمودند: تو مي پذيري؟ عرض كرد: نه. مرد ثروتمند به او گفت: چرا؟ گفت: مي ترسم حالي كه به تو راه يافت به من هم راه يابد! [557].

سه عامل توانگري

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 280]

هر كه سه چيز روزيش شود، به سه چيز دست يابد و اين بزرگترين توانگري است: قانع بودن به آنچه عطايش شده است، چشم اميد بركندن از آنچه مردم دارند و ترك زياديها (و فزون خواهي ها). [558].

توانگري نفس

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به نقل از حكيمي فرمودند:

توانگري نفس، توانگرتر از درياست. [559].

بدگوئي ثروتمند را نكنيد

مردي در حضور حضرت امام جعفر صادق عليه السلام از توانگران سخن به ميان آورد و از آنان بدگويي كرد. حضرت فرمودند:

خاموش! ثروتمند چنانچه به خويشان خود رسيدگي كند و به برادرانش احسان نمايد خداوند دو برابر به او مزد مي دهد؛ زيرا خداوند مي فرمايد: (و اموال و فرزندانتان چيزي نيست...)، (و ما اموالكم و لا اولادكم...) (سبأ / 37). [560].

[صفحه 282]

خنياگري

گناه خنياگري

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خنياگري از جمله گناهاني است كه خداي عزوجل براي آن وعده ي آتش داده است. آن جا كه مي فرمايد: (و از مردم كساني هستند كه سخن بيهوده را خريدارند. تا [مردم را] بي[هيچ] دانشي از راه خدا گمراه كنند و خدا را به ريشخند گيرند. براي آنان عذابي خواركننده خواهد بود)، (و من الناس من يشتري لهو الحديث ليضل عن سبيل الله بغير علم و يتخذها هزوا اولئك لهم عذاب مهين) (لقمان / 6) [561].

مراد از پليدي بتها و گفتار باطل چيست؟

عبدالاعلي: از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي اين سخن خداي عزوجل: (از پليدي بتها دوري كنيد و از گفتار باطل اجتناب ورزيد)، (فاجتنبوا الرجس من الاوثان و اجتنبوا قول الزور) (حج / 30) سوال كردم. حضرت فرمودند:

(مقصود از) پليدي بتها شطرنج و (از) گفتار باطل، خنياگري. عرض كردم: منظور از سخن بيهوده در آيه (و از مردم كساني هستند كه سخن بيهوده را خريدارند.)، (و من الناس من يشتري لهو الحديث...) پرسيدم، حضرت فرمودند: يكي از مصاديق آن خنياگري است. [562].

مراد از زور در كلام خداوند چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه (والذين لا يشهدون الزور) چيست؟ (مقصود از زور) آوازه خواني است. [563].

[صفحه 283]

اثر خنياگري

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

آوازه خواني از خود نفاق بر جاي مي گذارد.

و نيز فرمودند:

آوازه خواني، لانه ي نفاق است. [564].

جزاي زن آوازه خوان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

زن آوازه خوان ملعون است و هر كس به او جا دهد و از درآمد او بخورد ملعون است. [565].

[صفحه 285]

غيبت

جزاي غيبت كردن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

غيبت مكن كه از تو غيبت مي شود. و براي برادرت چاه مكن كه خود در آن مي افتي؛ زيرا به هر دست بدهي با همان دست پس مي گيري. [566].

توقع غيبت گر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

غيبتگر نبايد چشم طمع به سلامت داشته باشد. [567].

غذاي سگ هاي دوزخ

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از غيبت بپرهيز، كه آن خورش سگ هاي دوزخ است. [568].

شايع كردن زشتكاري كار چه كسي است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كس درباره ي مؤمن چيزي را كه با چشم هاي خود ديده و با گوش هاي خود شنيده است بازگو كند. از شمار كساني است كه خداي عزوجل فرموده است: (همانا كساني كه دوست دارند زشتكاري شايع شود)، (ان الذين يحبون تشيع الفاحشه) (نور / 19) [569].

[صفحه 286]

زود داوري مكنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

يقين را به واسطه شك از دست مده و آشكار را به واسطه آنچه پوشيده است و درباره ي آنچه كه خود نديده اي بر اساس گفته ديگران در آن زمينه داوري مكن. خداي عزوجل موضوع غيبت و بدگماني به برادران مؤمنت را با اهميت قرار داده است. [570].

جزاي بدنام كردن افراد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كس عليه يك مؤمن مطلبي نقل كند كه بخواهد با آن او را بدنام سازد و شخصيتش را از بين ببرد تا بدين سبب از چشم مردم بيفتد، خداي عزوجل او را از ولايت خود به ولايت شيطان درآورد. [571].

شرايط آشكار شدن عدالت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سه چيز است كه در هر كس باشد چهار چيز را بر مردم در قبال او واجب گرداند: كسي كه هر گاه به مردم سخن بگويد، دروغ نگويد. و هر گاه با آنان آميزش داشته باشد، به ايشان ستم نكند و هر گاه وعده شان دهد خلف وعده نكند، لازم است كه عدالتش در بين مردم آشكار شود و مروتش در ميان آنان هويدا گردد و غيبت از او بر مردم حرام باشد. و برادري كردن با او بر آنان واجب آيد. [572].

[صفحه 287]

غيبت چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

غيبت آن است كه درباره ي برادرت چيزي بگويي كه در او هست اما خداوند آن را پوشانده است. اما اگر چيزي بگويي كه در او نيست اين مشمول سخن خداوند است كه: (هر آينه بهتان يا گناهي آشكار بر دوش كشيد)، (فقد احتمل بهتانا و اثما مبينا. [573].

چه چيزي غيبت نيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

غيبت آن است كه درباره ي برادرت چيزي بگويي كه خداوند آن را پوشيده نگه داشته است، اما (ذكر) خصلت هاي آشكاري چون تندخويي و شتابزدگي غيبت نيست. [574].

شخص فاسق و گنهكار غيبت ندارد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه شخصي فاسق و گنهكار، آشكارا گناه كند، نه حرمتي دارد و نه غيبتي. [575].

[صفحه 289]

دشنام گويي و بدزباني

اثر بدزباني

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دشنام گويي و بدزباني و دريدگي از (نشانه هاي) نفاق است. [576].

جزاي بي ادبي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بدزباني از بي ادبي است و بي ادب در آتش مي باشد. [577].

جزاي (اف) گفتن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه مؤمن به برادرش بگويد: اف بر تو، از ولايت و دوستي او خارج شود و هر گاه بگويد: تو دشمن من هستي، يكي از آن دو كافر شود و خداوند از مؤمني كه نسبت به مؤمن نيت سوء در دل داشته باشد عملي را نمي پذيرد. [578].

جزاي كسي كه مردم از زبانش بترسند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كس كه مردم از زبانش بترسند، او در آتش است. [579].

[صفحه 290]

نشانه ي شريك شيطان بودن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

يكي از نشانه هاي شريك شيطان كه ترديدي در آن نيست اين است كه شخصي دشنامگوي باشد و باكي نداشته باشد كه چه مي گويد و چه مي شنود. [580].

[صفحه 292]

پوزش خواهي

كم خردترين مردم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كم خردترين مردم كسي است كه به زيردستش ستم كند و كسي كه از او عذرخواهي مي كند، نبخشد. [581].

سه شرط عذرخواهي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سه چيز است كه هيچ كس درباره ي آنها عذرش پذيرفته نيست.

برگرداندن امانت به نيكوكار و بدكار، وفاي به عهد با نيكوكار و بدكار و نيكي كردن به پدر و مادر، خوب باشند يا بد. [582].

سه شرط مردم داري

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سه چيز است كه انسان درباره ي آنها معذور نيست: مشورت كردن با خيرخواه و مدارا كردن با حسود و دوستي ورزيدن با مردم. [583].

[صفحه 294]

خداشناسي

داناترين مردم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

داناترين مردم به خدا خرسندترين آنها به قضا و حكم خداي عزوجل است. [584].

به خدا اعتماد كن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

به خدا اعتماد كن، تا خداشناس باشي. [585].

تقسيم مردم در زمينه ي توحيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مردم در زمينه توحيد سه گروهند: كساني كه به توحيد باور دارند، كساني كه آن را نفي مي كنند و كساني كه برايش شبيه و مانند قائلند. نفي كنندگان منكرند، اثبات كنندگان مؤمنند و تشبيه كنندگان مشركند. [586].

معناي توحيد و عدل

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

توحيد آن است كه آنچه را بر خود روا مي داني بر پروردگارت روا نداني و عدل آن است كه آنچه را آفريدگارت به سبب آن تو را ملامت و سرزنش كرده به او نسبت ندهي. [587].

[صفحه 295]

خداوند از چه چيزي بزرگتر است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به مردي كه گفت:

خدا بزرگتر است، فرمود: خدا بزرگتر از چه چيز است؟ عرض كرد: از همه چيز. امام صادق عليه السلام فرمودند: او را محدود كردي. مرد عرض كرد: پس، چگونه بگويم؟ حضرت فرمودند: بگو: خدا بزرگتر از آن است كه وصف شود. [588].

دليل بلند كردن دستها به سوي آسمان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به زنديقي كه پرسيد چه فرقي مي كند كه دستها را به سوي آسمان برداريم يا به طرف زمين فرو نگهداريم؟ فرمودند:

اين كار از نظر علم و احاطه قدرت خدا يكسان است، اما خداي عزوجل به دوستان و بندگان خود دستور داده است كه دستهايشان را به آسمان، به طرف عرش بلند كنند؛ زيرا عرش را معدن روزي قرار داده است. [589].

[صفحه 297]

خوشبختي

شرايط خوشبختي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

من خوبي را مانند نامش (خوب و زيبا) ديدم. هيچ چيز برتر از خوبي نيست مگر پاداش آن (كه خدا به نيكوكار مي دهد) چنين نيست كه هر كس دوست داشته باشد به مردم خوبي كند، اين كار را انجام دهد و چنين نيست كه هر كس رغبت به خوبي كردن داشته باشد، توان انجام آن را داشته باشد و نه هر كه توانايي بر خوبي كردن را داشته باشد، فرصت و توفيق آن را نيز به دست آورد.

بلكه هر گاه رغبت و توانايي و فرصت و توفيق با هم جمع شود، آن گاه است كه خوشبختي طالب و مطلوب به طور كامل فراهم آمده است. [590].

جزاي خوبي در روز قيامت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

روز قيامت مؤمن شما بر مردي مي گذرد كه او را به سوي آتش مي برند. پس به آن مؤمن مي گويد: فلاني كمكم كن من در دنيا به تو خوبي كردم. آن مؤمن به فرشته مي گويد: رهايش كن. پس خداوند به فرشته دستور مي دهد، سخن مؤمن را اجرا كن و فرشته آن مرد را رها مي كند. [591].

نخستين كساني كه وارد بهشت مي شوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نخستين كساني كه به بهشت وارد مي شوند، نيكوكارانند. [592].

[صفحه 298]

اهل احسان را گرامي بداريد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اهل احسان در دنيا، در آخرت نيز اهل احسان هستند، باز در آخرت كارهاي خوبشان سنگين مي شود. لذا از آنها به گنهكاران مي بخشند. [593].

از لغزش هاي نيكوكاران درگذريد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از لغزش هاي نيكوكاران درگذريد و آنها را ببخشيد؛ زيرا دست خداي تعالي اين گونه روي سر آنهاست - حضرت دست خود را طوري نشان دادند كه گويي روي چيزي سايه كرده است. [594].

نام در بهشت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به ابوهاشم فرمودند:

همانا بهشت دري دارد به نام (نيكي) كه از آن در جز اهل احسان و نيكوكاري وارد نمي شوند. من در دلم خداي تعالي را سپاس گفتم و از اين كه در راه رفع نيازها و مشكلات مردم مي كوشم خوشخال شدم. ابومحمد عليه السلام به من نگاهي كرد و فرمودند:

آري دانستم كه در درونت چه گذشت. همانا اهل احسان و نيكوكاري در دنيا، اهل خانه احسان و نيكي در آخرتند. خداوند تو را اي ابوهاشم از شمار آنان قرار دهد و رحمتت كناد. [595].

[صفحه 299]

احسان كنيد حتي به حيوانات

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

عيسي بن مريم عليه السلام در هنگام عبور از ساحل دريا قرص ناني از خوراك خود را در آب انداخت. يكي از حواريان به او عرض كرد: اي روح و كلمه ي خدا! چرا اين كار را كردي. آن گرده نان قوت تو بود؟ عيسي عليه السلام فرمود: اين كار را براي اين كردم كه حيواني از حيوانات درون آب آن را بخورد. اين كار ثواب بزرگي نزد خدا دارد. [596].

براي مردم سودمند باشيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه (و مرا هر جا كه باشم با بركت قرار داد)، (و جعلني مباركا اينما كنت) فرمودند:

يعني پرسود. (سودمند بودن به حال مردم) [597].

دستگرداني احسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اگر احسان و كمك هشتاد دست بگردد، همه آنها به سب آن پاداش مي يابند، بي آن كه از اجر صاحبش چيزي كم شود. [598].

عطا كنندگان سه نفرند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 300]

خداوند؛ پرودگار جهانيان، صاحب مال (كسي كه از مالش مي دهد) و كسي كه با دست او داده مي شود (كسي كه در اين راه مي كوشد) [599].

سه سفارش خداوند به موسي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداي تعالي به موسي عليه السلام وحي فرمودند: از هر دست بدهي به همان دست پس مي گيري و هر گونه عمل كني، به همان سان پاداش مي گيري؛ هر كس به آدم بد، خوبي كند پاداش بد مي بيند. [600].

عوامل هدر رفتن چيزها

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

چهار چيز هدر رفته است: بذر در شوره زار، چراغ در نور ماه، غذا خوردن با شكم سير و خوبي كردن به كسي كه شايستگي و لياقت آن را ندارد. [601].

شرايط احسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ديدم كه احسان جز با سه كار سامان نمي پذيرد: كوچك شمردن آن، پوشاندن آن و شتاب كردن در انجام آن؛ زيرا هر گاه كار نيكي كه مي كني به نظر خودت كوچك آيد، آن را در نظر كسي كه بدو احسان كرده اي بزرگ ساخته اي و هرگاه آن را بپوشاني (و به رخ نكشي)، به كمالش رسانده اي و هر گاه در انجامش شتاب

[صفحه 301]

ورزي، گوارايش كرده اي در غير اين صورت، احسان و نيكي خود را بي ارزش و ناگوار ساخته اي. [602].

نشانه ي پذيرفته شدن خوبي و احسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به اين سوال كه نشانه ي پذيرفته شدن بنده به درگاه خدا چيست؟ فرمودند:

نشانه ي پذيرفته شدن بنده به درگاه خدا اين است كه احسان و كمكش به جا صورت گيرد، اگر چنين نباشد چنان نيز نخواهد بود. [603].

راه مردم را هموار كنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

حضرت علي بن الحسين عليه السلام هرگاه از راهي مي گذشتند و كلوخي را در وسط راه مي ديدند، از چارپايش پياده مي شدند و با دست خود آن را از جاده دور مي نمودند. [604].

[صفحه 303]

امر به معروف و نهي از منكر

عوامل مؤاخذه شدن بي گناه

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به گروهي از اصحاب خود فرمودند:

من حق دارم بي گناه شما را به سبب گنهكاران مؤاخذه مي كنم؛ چگونه حق نداشته باشم در حالي كه شما از كار زشت فردي از افراد خود خبردار مي شويد و به او اعتراض نمي كنيد و از وي دوري نمي ورزيد و اذيتش نمي كنيد تا از كار زشت خود دست بردارد. [605].

وظيفه انسان در قبال خانواده ي خود

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به ابوبصير از آيه ي (خود و خانواده ي خود را از آتش نگه داريد)، (قوا انفسكم و اهليكم نارا) (تحريم / 6) كه پرسيد چگونه خانواده را بايد از آتش نگه داشت فرمودند:

آنها را به آنچه خدا فرمان داده است فرمان مي دهي و از آنچه خدا منعشان فرموده است منع مي كني، اگر از تو اطاعت كردند آنان را از آتش حفظ كرده اي و اگر نافرمانيت كردند، تو وظيفه ات را انجام داده اي.

و نيز حضرت فرمودند: چون آيه (خود و خانواده ي خود را از آتش نگه داريد) نازل شد، مردي از مسلمانان نشست و شروع به گريستن كرد و گفت: من خودم را نمي توانم حفظ كنم؛ حالا مسئوليت خانواده ام هم به عهده من گذاشته شد. رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به او فرمودند: كافي است كه آنچه به خودت فرمان مي دهي به آنان نيز فرمان دهي و از آنچه كه خودت را از آن ها منع مي كني آنان را نيز منع كني. [606].

[صفحه 304]

اثر امر به معروف و نهي از منكر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

امر به معروف و نهي از منكر، اجلي را نزديك نمي سازند و روزي را دور نمي گردانند. [607].

عامل همگاني شدن كيفر خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه مردمي در برابر زشتكاريهايي كه در ميانشان صورت مي گيرد دم فروبندند و آن را تغيير ندهند، زود باشد كه خداي عزوجل كيفر خود را شامل همگان سازد. [608].

شرايط امر به معروف و نهي از منكر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كسي (بايد) امر به معروف و نهي از منكر كند كه سه خصوصيت در او باشد: به آنچه فرمان مي دهد، خود عمل كند. آنچه را نهي مي كند، خود نيز ترك كند. در امر و نهي خود عدالت را رعايت كند و در امر و نهيش، طريق ملامت پيش گيرد. [609].

آيا امر به معروف بر همه واجب است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به پرسش از وجوب امر به معروف و نهي از منكر بر همه امت، فرمودند:

[صفحه 305]

واجب نيست. عرض شد: چرا؟ حضرت فرمودند: زيرا اين كار بر عهده ي كسي است كه قدرت داشته باشد، از او حرف شنوي داشته باشند و خوب را از بد باز شناسد؛ نه بر افراد ناتواني كه راه و چاه را تشخيص نمي دهند و نمي دانند از چه به چه دعوت كنند، به باطل يا به حق، دليل اين سخن از كتاب خداوند، اين فرموده خداي عزوجل است كه مي فرمايد: (بايد از ميان شما گروهي باشند كه به خير دعوت كنند)، (و لتكن منكم امة يدعون الي الخير). [610].

شرط عزت مؤمن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

براي عزت مؤمن همين كافي است كه هر گاه منكر را ببيند، خداوند عزوجل بداند كه در دل آن را انكار مي كند. [611].

مراد از باز داشتن از كار زشت چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه (و از كار زشتي كه آن را مرتكب مي شدند يكديگر را باز نمي داشتند)، (كانوا لايتناهون عن منكر فعلوه) فرمودند: آنها اعمال گنهكاران را انجام نمي دادند و در مجالس و محافل آنها نمي نشستند اما وقتي با آنها رو به رو مي شدند به صورتشان مي خنديدند و با ايشان گرم مي گرفتند. [612].

منفورترين كارها نزد خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 306]

مردي از خشم خدمت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) آمد و عرض كرد: اي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم)! به من بفرماييد كدام كارها نزد خداي عزوجل منفورتر است؟ حضرت فرمودند: شرك ورزيدن به خدا. عرض كرد: سپس چه كاري؟ حضرت فرمودند: بريدن پيوند خويشاوندي. عرض كرد: بعد چه كاري؟ حضرت فرمودند: فراخواندن به زشتكاري و بازداشتن از خوبيها. [613].

گناهان نادانان بر دوش دانايان است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر آينه گناهان نادانان بر دوش دانايانتان بار مي شود، چرا وقتي مي شنويد مردي از شما كار ناخوشايندي مي كند - كاري كه موجب عيب و اذيت ما نزد مردم مي شود - نزد او نمي رويد و سرزنش و موعظه اش نمي كنيد و بي پروا و صريح با او حرف نمي زنيد؟ عرض كرد: اگر حرف ما را نمي پذيرفت و اطاعتمان نكرد چه كنيم؟ حضرت فرمودند: در اين صورت از او دوري كنيد و از همنشيني با وي اجتناب ورزيد. [614].

[صفحه 308]

عزت

شرط فروتني در برابر خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

عزت آن است كه هر گاه با حق رو به رو شدي در برابر آن خوار و فروتن باشي. [615].

عزت از آن كيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند اختيار همه كارها را به مؤمن داده است اما اين اختيار را به او نداده است كه ذليل باشد، مگر نشنيده اي كه خداي متعال مي فرمايد: (و عزت از آن خداست)، (و لله العزه) (فاطر / 10) پس مؤمن عزيز است و ذليل نيست. مؤمن از كوه نيرومندتر است؛ زيرا از كوه با ضربات تيشه كم مي شود اما با هيچ وسيله اي از دين مؤمن نمي توان كاست. [616].

عامل عزت و ذلت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

راستي عزت است و ناداني ذلت. [617].

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه مي خواهد بي آنكه ايل و تباري داشته باشد عزتمند باشد و بدون آن كه مال و ثروتي داشته باشد، بي نياز باشد و بدون آن كه قدرتي داشته باشد هيبت و شكوه داشته باشد بايد از خواري معصيت خدا به عزت طاعت او درآيد. [618].

[صفحه 309]

اثر طمع نداشتن از مردم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

عزت پيوسته بي قراري مي كند تا آن كه به خانه اي درآيد كه اهل آن چشم طمع به دست مردم نداشته باشند و آنجا مستقر مي شود. [619].

سه چيز حق است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سه چيز است كه به خدا قسم حقند: هيچ ثروتي بر اثر پرداخت صدقه و زكات كم نشد، در حق هيچ كس ستمي نشد كه بتواند تلافي كند اما خويشتنداري ورزيد مگر اين كه خداوند عوض آن، به او عزت داد و هيچ بنده اي در خواهشي را به روي خود نگشود مگر اين كه دري از فقر و نيازمندي به رويش گشوده گشت. [620].

اثر فروبردن خشم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هيچ بنده اي خشم خود را فرو نخورد، مگر اين كه خداوند عزوجل بر عزت او در دنيا و آخرت افزود. [621].

اثر از بدي پاك شدن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه از بدي پاك شد، به عزت دست يافت. [622].

[صفحه 310]

اثر دوري گزيدن از مردم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

تنهايي و دوري گزيدن از مردم عزت و احترام را بيشتر نگه مي دارد، تا دمخور شدن با آنان. [623].

[صفحه 313]

معاشرت

اثرات هديه دادن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

به يكديگر هديه دهيد تا دل هايتان نسبت به هم با محبت شود؛ زيرا هديه كينه ها را از بين مي برد. [624].

انواع هديه

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هديه سه گونه است: هديه جبراني، هديه ي رشوه اي و تملق آميز و هديه براي خداي عزوجل. [625].

نخستين مخلوق روحاني خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند عزوجل عقل را آفريد و آن نخستين مخلوق روحاني بود، پس براي عقل هفتاد و پنج سرباز قرار داد، از ميان آن هفتاد و پنج سربازي كه براي عقل قرار داد، يكي خوب است كه وزير است و در مقابل آن بدي قرار داد كه آن وزير جهل است و ديگر ايمان است كه دشمن آن كفر مي باشد و ديگري تصديق است كه در مقابلش انكار قرار دارد و ديگري اميد است كه در برابرش نوميدي مي باشد. [626].

مراد از ترازوهاي عدل خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به سوال از معناي آيه ي (و در روز قيامت ترازوهاي عدل را مي نهيم و هيچ كس (در) چيزي ستم نمي بيند) (و نضع الموازين القسط...) مقصود از اين ترازوها پيامبران و اوصيا(ي آنها)ست. [627].

[صفحه 314]

به وعده خود وفا كنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) با مردي در جاي صخره وعده گذاشت و فرمودند: من در اين جا منتظر تو مي مانم تا بيايي. آفتاب داغي بر آن حضرت مي تابيد. اصحاب عرض كردند: اي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) خوب است به سايه برويد. حضرت فرمودند: من در اين جا با او وعده گذاشته ام و اگر نيايد تا قيامت در همين جا مي ايستم. [628].

با خدا خلف وعده نكنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

وعده ي مؤمن نذري است كه كفاره اي برايش (متصور) نيست؛ زيرا هر كه خلف وعده كند، قبل از هر چيز با خدا خلف وعده كرده و خود را در معرض خشم و دشمني او قرار داده است و اين سخن خداي متعال است آن جا كه مي فرمايد: (اي كساني كه ايمان آورده ايد، چرا چيزي مي گوييد كه انجام نمي دهيد)، (يا ايها الذين آمنوا لم تقولون مالا تفعلون). [629].

در سه چيز عذر پذيرفته نيست

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سه چيز است كه هيچ كس در آنها معذور نيست. برگرداندن امانت به نيك و بد، وفاي به عهد يا نيك و بد و خوشرفتاري با پدر و مادر، خوب باشند يا بد. [630].

[صفحه 315]

پنج نفر را خوب بشناسيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

پنچ چيز است كه چنانند كه من مي گويم: بخيل را آسايش نيست و حسود را خوشي و شاهان را وفاداري و دروغگو را انسانيت و نابخرد و نادان را سروري نيست. [631].

زيباترين خصلت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به سوال از زيباترين خصلت هاي انسان فرمودند: وقار بدون هيبت و بخشش بدون چشمداشت به پاداش و سرگرم شدن به غير متاع دنيا. [632].

هشت خصلت مؤمن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سزاوار است كه مؤمن هشت خصلت داشته باشد: در هنگام پيشامدها با وقار و پابرجاست، در گرفتاري ها شكيباست، در هنگام خوشي و آسايش سپاسگذار است، به آنچه خداوند روزيش فرموده خرسند باشد، به دشمنان ستم نكند، با دوستان غرض ورزي نكند، بدنش از او در رنج و زحمت باشد و مردم از او در آسايش اند. [633].

نگران دين خود باشيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نگران دين خود باشيد و آن را با تقيه پوشيده نگهداريد؛ زيرا كسي كه تقيه ندارد ايمان ندارد. شما در ميان مردم مانند زنبوران عسل در ميان پرندگان هستيد. اگر

[صفحه 316]

پرندگان بدانند كه درون زنبور عسل چيست؟ همه ي آنها را مي خورند و چيزي باقي نمي گذارند. [634].

تقيه چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه (و با نيكي، بدي را دفع مي كنند)، (و يدرؤون بالحسنة السيئة). نيكي (حسنه) همان تقيه است و بدي فاش كردن است. [635].

شروط قبولي نماز

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به عبدالله بن جندب فرمودند:

اي پسر جندب، خداي عزوجل در يكي از وحي هاي خود فرمود:

من نماز را از كسي مي پذيرم كه در برابر بزرگي من افتادگي كند و به خاطر من از خواهش هاي نفس خويشتنداري ورزد و روز خود را با ياد من بگذراند و بر آفريدگان من بزرگي و فخر نفروشد و گرسنه را سير نمايد و برهنه را بپوشاند و بر گرفتار و مصيبت زده رحم آورد و غريب را پناه دهد. چنين كسي نورش چون خورشيد مي تابد. برايش در تاريكي نوري قرار مي دهم و در ناداني حلم و دانايي (به او عطا مي كنم)، با عزت خود او را حمايت مي كنم و فرشتگانم را به نگهباني از او مي گمارم. مرا مي خواند و من جوابش را مي دهم و از من چيز مي خواهد و من عطايش مي كنم. حكايت اين بنده در نزد من همچون حكايت باغ هاي فردوس است كه نه ميوه هايش مي خشكد و نه وضع آنها تغيير مي كند. [636].

[صفحه 317]

سه عمل نوراني

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

روشنايي دل را جستم و آن را در انديشيدن و گريستن يافتم و گذر از صراط را جستم و آن را در صدقه دادن يافتم و نورانيت چهره را جستم و آن را در نماز شب يافتم. [637].

سبب خوشحالي شيطان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

تا زماني كه دو مسلمان با يكديگر قهر باشند، ابليس خوشحال است و هر گاه با هم (آشتي و) ديدار كنند، زانوهايش به هم خورد و بندهايش از هم بگسلد و فرياد زند: اي واي بر من، هلاك شدم. [638].

سبب عذاب مظلوم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هيچ گاه دو مرد با حالت قهر از يكديگر جدا نشوند، مگر اين كه يكي از آن دو سزاوار بيزاري (خدا و رسولش از او) و لعنت باشد و چه بسا كه هر دوي آنها سزاوار اين امر باشند.

معتب عرض كرد: خدا مرا فدايتان گرداند، ظالم درست (مستحق اين كيفر است) اما مظلوم چرا؟

حضرت فرمودند: براي آنكه برادرش را به آشتي با خود دعوت نمي كند و از سخن او چشم نمي پوشد. شنيدم پدرم فرمودند: هر گاه دو نفر با هم ستيزه كردند و يكي از آن دو بر ديگري چيره آمد، بايد آن كه در حق او ستم شده نزد آن ديگري

[صفحه 318]

برود و به او بگويد: اي برادر، ستمكار (و مقصر) من هستم تا قهر و جدايي ميان او و رفيقش برطرف شود؛ زيرا خداوند تبارك و تعالي داوري عادل است و حق ستمديده را از ستمگر مي ستاند. [639].

برترين شهرياران

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

برترين شهرياران كسي است كه سه خصلت داشته باشد:

مهرباني، بخشندگي و دادگري. [640].

اطرافيان سلطان چه كساني هستند؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اطرافيان سلطان سه طبقه اند: يك طبقه خيرانديشانند كه اينان مايه ي بركت خود و سلطان و رعيت هستند. طبقه اي ديگر هدفشان حفظ مقام خود است كه اينان نه ستوده اند و نه نكوهيده. بلكه به نكوهش نزديكترند و طبقه اي هم شرور و بدخواهند اين طبقه شومند و مايه ي نكوهش خود و سلطان مي باشند. [641].

شيوه ي زندگي فرشتگان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

فرشتگان نه مي خورند، نه مي آشامند و نه ازدواج مي كنند؛ بلكه با نسيم عرش زندگي مي كنند. [642].

[صفحه 319]

وظايف فرشتگان الهي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به زنديقي كه پرسيد:

چرا خداوند كه خود داناي نهان و نهان ترهاست، فرشتگان را گماشته است؟ فرمودند: خداوند با اين كار فرشتگان را به بندگي گرفته است و آنان را گواه بر خلق خويش قرار داده است تا بندگان به خاطر همراه بودن فرشتگان با آنان نسبت به طاعت خدا مواظبت بيشتري نشان دهند و از نافرماني او بيشتر خودداري و اجتناب كنند. اي بسا بنده اي كه قصد گناه مي كند، اما به ياد آن دو فرشته ي موكل بر خود مي افتد و در نتيجه، از گناه خودداري مي ورزد و خويشتن را نگه مي دارد؛ زيرا مي گويد: پروردگارم مرا مي بيند و فرشتگان مراقب من به اين گناه من گواهي خواهند داد.

خداوند همچنين از سر لطف و رأفت خود فرشتگان را بر بندگانش گماشته است تا شيطان هاي سركش و حشرات موذي زمين و بسياري از آفات و گزندهاي ديگر را به اذن خداوند، به طوري كه خودشان هم متوجه نشوند. از ايشان دفع كنند تا آنگه كه فرمان خداي عزوجل در رسد. [643].

نشانه ي بزرگواري

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سه چيز نشانگر بزرگواري آدمي است: خوشخويي، فرو خوردن خشم و فرو هشتن چشم. [644].

[صفحه 320]

عزت و احترام را فقط الاغ رد مي كند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند دو مرد بر اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شدند. حضرت براي هر يك از آن دو تشكي انداخت. يكي از آن دو روي تشك نشست و ديگري خودداري كرد. حضرت فرمودند: روي تشك بنشين؛ زيرا از پذيرفتن عزت و احترام سرباز نزند مگر الاغ. [645].

توبه ي قاتل

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به اين سوال: اگر مؤمن عمدا مؤمني را بكشد آيا توبه دارد؟ فرمودند:

اگر به خاطر ايمانش او را كشته باشد، توبه ندارد. ولي اگر از روي خشم يا به انگيزه ي امري از امور دنيا بكشد، توبه اش اين است كه قصاص شود.

و نيز حضرت فرمودند:

هر كس كه مؤمني را عمدا بكشد، توفيق توبه پيدا نمي كند. [646].

جزاي خودكشي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه عمدا خودكشي كند، در آتش دوزخ جاودانه است. [647].

دعا و تعويذ

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به اين پرسش: آيا دعا و تعويذ چيزي از تقدير را دفع مي كند؟ فرمودند: خودش، از تقدير است. [648].

[صفحه 321]

دهه ي آخر ماه رمضان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

چون دهه ي آخر ماه رمضان فرا مي رسيد، رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) دامن همت به كمر مي زد و از زنان دوري مي گزيد و شب ها را احيا مي داشت و خود را وقف عبادت مي كرد. [649].

ثواب وام و صدقه

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بر در بهشت نوشته شده است: (ثواب) وام، هيجده برابر است و صدقه، ده برابر. علتش اين است كه وام جز به دست نيازمند نمي رسد اما صدقه، ممكن است به دست غير محتاج بيفتد. [650] و نيز حضرت فرمودند:

علت اين كه وام برتر از صدقه آمده اين است كه وامخواه جز از روي نياز تقاضاي وام نمي كند، اما صدقه را گاه كسي كه نيازي به آن ندارد، مطالبه مي كند. [651].

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

پاداش وام هيجده برابر پاداش صدقه است؛ زيرا وام به دست كسي مي رسد كه براي گرفتن صدقه، خودش را خوار و خفيف نمي كند. [652].

وام دادن بهتر از صدقه است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند: اگر وامي پرداخت كنم، خوشتر دارم از اين كه به همان مقدار صله و بخشش دهم. [653].

[صفحه 322]

غفلت چرا؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اگر شيطان دشمن است، پس غفلت چرا؟ [654].

عامل هوشياري و چشم پوشي در زندگي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند: درستي وضع زندگي اجتماعي و معاشرت، پيمانه پري است كه دو سوم آن توجه و هوشياري است، و يك سومش چشم پوشي. [655].

سه وظيفه ي مرد براي اداره ي خانه

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مرد براي اداره ي خانه و خانواده اش بايد سه كار انجام دهد هر چند برخلاف طبع او باشد: خوش رفتاري، گشاده دستي و ايجاد آرامش و رفاه اما به اندازه و غيرت و ناموس داري. [656].

عوامل رفع غربت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سه چيز است كه با وجود آنها غربت نيست: ادب و تربيت نيكو، بي آزاري و دوري از شك. [657].

[صفحه 323]

روش مؤمن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مؤمن در دنيا غريب است، از خواري آن بي تابي نمي كند و براي (دستيابي به) عزتش با مردم رقابت نمي ورزد. [658].

[صفحه 325]

عافيت

اثر تقواي الهي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه خوش دارد از عافيت طولاني برخوردار شود، تقوي الهي در پيش بگيرد. [659].

شما مرد رنج و بلا نيستيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از خداوند بخشش و عافيت مسألت كنيد؛ زيرا شما مرد رنج و بلا نيستيد. پيش از شما افرادي از بني اسرائيل بودند كه با اره شقه شدند تا كفر بورزند اما كفر نورزيدند. [660].

دعاي حضرت امام جعفر صادق

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در دعاي خود فرمودند: (پروردگارا) ما را از بلاياي مخوف به سلامت دار و به ما در هنگام رسيدن مصيبت هاي بزرگ صبر نيكو ارزاني دار.

خدايا! در اين مجلس و وضع و حالي كه هستيم مرا چنان گرامي دار كه زان پس هرگز خوار و حقيرم نگرداني و چنان عافيتي عطايم فرما كه بعد از آن هرگز مبتلايم نفرمايي.

بار خدايا! مرا از هر بدي كه از آسمان به زمين فرود مي آيد و از هر بدي و گزندي كه به آسمان فراز مي رود و از هر بدي كه در دل زمين افشانده مي شود و هر بدي كه از درونش بيرون مي آيد، به سلامت بدار. [661].

[صفحه 326]

دعاي معروف حضرت ابوذر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در بيان دعاي معروف ابوذر (ره) در ميان اهل آسمان فرمودند:

بار خدايا! ايمان به خودت و باور به پيامبرت و عافيت از همه بلايا و شكر بر عافيت و بي نيازي از مردمان بد را، به من عطا فرما. [662].

[صفحه 328]

عفو و بخشودن مردم

خصلت هاي با ارزش دنيا و آخرت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سه چيز از خصلت هاي ارزشمند دنيا و آخرت است:

بخشودن كسي كه به تو ستم كرده است، پيوستن به كسي كه از تو بريده است و بردباري ورزيدن، هر گاه نسبت به تو رفتار جاهلانه اي شود. [663].

خصلت زشت قدرتمندان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

چه زشت است انتقام گيري قدرتمندان. [664].

پند از بخشايش خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از كسي كه به تو ستم كرده است گذشت كن؛ همچنان كه دوست داري از تو گذشت شود. از بخشايش خدا نسبت به خودت پند گير. [665].

[صفحه 331]

عقل و خردمندي

چگونگي خلقت عقل

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند جل ثناءه، خرد را آفريد و آن نخستين موجود روحاني است كه خداوند از سمت راست عرش، از نور خود خلق كرد. [666].

اثر خردمندي و بي خردي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هيچ ثروتي پر بركت تر از خردمندي نيست و هيچ فقري پست تر از بي خردي نيست. [667].

مال پر سود

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هيچ مالي سودمندتر از خرد نيست. [668].

پشتوانه ي انسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

پشتوانه انسان خرد است و هوشمندي و فهميدگي و حافظه و دانش از خرد برمي خيزد. پس هر گاه خردش با نور تأييد شود، دانا باشد و حافظ و تيزهوش و زيرك و فهميده و باخرد به كمال مي رسد و خرد راهنماي او و مايه ي بينش و بصيرتش و كليد كارهاي اوست. [669].

[صفحه 332]

چهار عامل تكميل كننده خرد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ميان بندگان چيزي به كمي پنج چيز تقسيم نشده است:

يقين، قناعت، صبر و شكر و آنچه همه اينها را تكميل مي كند خرد است. [670].

عامل حجت ميان بندگان و خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

حجت خدا بر بندگان پيامبر است و حجت ميان بندگان و خدا خرد است. [671].

اثر گرفته شدن نعمت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه خداوند بخواهد نعمتي را از بنده اي بگيرد، نخستين چيزي كه در او تغيير مي دهد خرد اوست. [672].

راهنماي مؤمن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خرد راهنماي مؤمن است. [673].

عامل دينداري

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه خردمند باشد ديندار است و هر كه ديندار باشد به بهشت مي رود. [674].

[صفحه 333]

صفت خردمند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خردمند هيچ كس را خوار نمي شمارد. [675].

شيوه ي خردمند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خردمند از يك سوراخ دو بار گزيده نمي شود. [676].

آنچه بر خردمند لازم است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بر خردمند است كه زمان خود را بشناسد، به كار خويش بپردازد و زبانش را نگه دارد. [677].

خردمند سه چيز را نبايد فراموش كند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سه چيز است كه خردمند را نسزد در هيچ حالتي آنها را از ياد ببرد: فناي دنيا، دگرگوني احوال و اوضاع و آفاتي كه از آنها ايمني نيست. [678].

كم خردترين مردم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 334]

كم خردمندترين مردم، كسي است كه به فرودست خود ستم كند و از كسي كه از او پوزش خواهد گذشت نكند [679].

عامل شكوفايي خرد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بسيار نگريستن (و انديشيدن) در دانش، خرد را باز و شكوفا مي كند [680].

عامل بارور شدن خرد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بسيار انديشيدن در حكمت، خرد را بارور مي كند [681].

نشان خردمند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خردمند را خردمند نتوان شمارد، مگر آنگاه كه سه چيز را كاملا داشته باشد: در حال خشم و خشنودي، حق را به حق دار بدهد، براي مردم آن پسندد كه براي خود مي پسندد و در هنگام ديدن لغزش از كسي، بردباري به خرج دهد [682].

نشان كمال خرد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كمال خرد در سه چيز است: خاكساري در برابر خدا، داشتن يقين نيكو و خاموش ماندن به جز از سخن نيك [683].

[صفحه 335]

ملاك خرد انسانها

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از نامه ي مرد پي به خرد و بينش او برده مي شود و از فرستاده ي او پي به فهم و هوش او [684].

راه آزمودن خرد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه خواستي خرد مردي را در يك نشست بيازمايي، در ضمن صحبتهايت، حرفهاي ناشدني به او بگو، اگر آنها را رد كرد او خردمند است و اگر پذيرفت و تاييد كرد نابخرد است. [685].

دشمن خرد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هواي نفس، بيدار است و خرد خفته [686].

مدت دوران خرد انسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كودك در هفت سالگي، دندان شيري مي اندازد. در نه سالگي بايد او را به نماز خواندن واداشت و در ده سالگي بسترهايشان را از هم جدا كرد و در چهارده سالگي محتلم مي شود و در بيست و دو سالگي قد كشيدنش متوقف مي شود و در بيست و هشت سالگي رشد عقلش به پايان مي رسد به جز تجربه ها [687].

[صفحه 336]

عامل آسايش خرد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خاموشي، آسايش خرد است [688].

جايگاه خرد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

جايگاه خرد مغز است مگر نمي بيني وقتي كسي كم خرد باشد مي گويند: چقدر سبك مغز است [689].

[صفحه 339]

دانش و دانايي

بهترين ارث

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بهترين دانش كه پدران براي فرزندان خود باقي مي گذارند، ادب است. نه ثروت؛ زيرا ثروت رفتني است و ادب ماندني. مسعده گفت: منظور از ادب، دانش است [690].

دو روز آخر عمر خود صرف چه كاري شود؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اگر از عمرت دو روز باقي مانده باشد، يكي از آن دو روز را براي ادب (و دانش) خود صرف كن تا براي روز مردنت از آن كمك بگيري عرض شد: آن كمك گرفتن چيست؟ حضرت فرمودند: اين كه آن چه را پس از خود مي گذاري نيكو تدبير سازي و محكم كاري مي كني [691].

وارثان پيامبران

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

علماء وارثان پيامبرانند، زيرا پيامبران درهم و دينار به ارث نگذاشتند، بلكه احاديثي از خويش بر جاي باقي نهادند. پس، هر كس چيزي از اين احاديث را بياموزد، بهره اي فراوان برده است؛ بنابراين بنگريد كه دانش خود را از چه كسي فرا مي گيريد [692].

اثر مركب عالمان و دانشمندان در روز رستاخيز

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 340]

چون روز رستاخيز شود، خداي عزوجل مردم را در دشتي فراخ گرد مي آورد و ترازوها گذاشته شود و خون شهيدان با مركب عالمان سنجيده مي شود، اما كفه مركب عالمان بر خون شهيدان مي چربد [693].

يك عالم بهتر است يا هزار عابد؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

يك عالم، برتر از هزار عابد و هزار زاهد است [694].

يك عالم پانصد سال از عابد جلوتر است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

شخص دانشمند، بر فراز تپه اي به مسافت پانصد سال (فاصله) جلوتر از عابد مي آيد [695].

عامل شفاعت بهشتيان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

چون روز قيامت شود خداي عزوجل عالم و عابد را برانگيزد چون آن دو در پيشگاه خداي عزوجل بايستند، به عابد گفته شود: به بهشت برو و به عالم گفته شود: بايست و به سبب آن كه مردم را نيكو تربيت كردي شفاعتشان كن [696].

[صفحه 341]

مراد از كاسته شدن اطراف زمين

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به سوال از آيه ي (آيا شنيدند كه ما از اطراف زمين مي كاهيم)، (اولم يروا انا نأتي الارض ننقصها من اطرافها) فرمودند:

مراد از دست رفتن علماست [697].

شرط نگاه كردن به چهره ي علماء

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به پرسش از اين سخن رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) كه: نگريستن به چهره ي علما عبادت است فرمودند:

منظور عالمي است كه چون به او بنگري، تو را به ياد آخرت اندازد و كسي كه بر خلاف اين باشد نگاه كردن به او فتنه (و گمراهي) است [698].

شرط آموختن علم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

در جستجوي آموختن دانش برآييد، گرچه با فرو رفتن در ژرفاي درياها و شكافتن دل ها باشد [699].

وجوب فراگرفتن علم و دانش

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

فرا گرفتن دانش، در هر حالي واجب است [700].

[صفحه 342]

ماهيان و پرندگان براي فراگيران علم آمرزش مي طلبند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

همه اشياء حتي ماهيان درياها و پرندگان آسمان، براي جوينده ي دانش آمرزش مي طلبند [701].

مراد از انفاق كردن چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه (و آنچه روزيشان داده ايم انفاق مي كنند)، (مما رزقناهم ينفقون) فرمودند:

يعني از آنچه به آنها ياد داده ايم (ديگران را) آگاه مي سازند و آنچه از قرآن به آنها آموخته ايم، تلاوت مي كنند [702].

زكات دانش

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر چيزي زكاتي دارد و زكات دانش آموختن آن است به اهلش [703].

سبب مقدم بودن علم بر ناداني

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

در كتاب علي عليه السلام خواندم كه خداوند از نادانان پيمان بر طلب علم نگرفت مگر اين كه پيشتر از دانايان پيمان گرفت كه به نادانان علم بخشند؛ زيرا علم مقدم بر جهل بوده است [704].

[صفحه 343]

سزاي طلب مزد براي فهماندن دين

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كس كه مردم براي فهم دين خود به او نياز پيدا كنند و او از آنان مزد طلب كند، سزاوار است كه خداي تعالي او را به آتش دوزخ برد. [705].

آيا ارتزاق با علم صحيح است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه علم خود را وسيله ي ارتزاق قرار دهد، نيازمند شود. (راوي گويد:) عرض كردم: فدايت شوم! در ميان شيعيان و دوستداران شما گروهي هستند كه دانش هاي شما را فرا مي گيرند و آنها را ميان شيعيان شما پخش مي كنند و به خاطر اين كار به آنها احسان و هديه و احترام مي شود. حضرت فرمودند: اينان ارتزاق كننده نيستند، بلكه ارتزاق كننده ي به علم كسي است كه بي آنكه از علمي برخوردار باشد و از جانب خداي عزوجل هدايتي يافته باشد، براي پايمال كردن حقوق و رسيدن به حكام دنيوي، فتوا دهد [706].

آيا درآمد آموزش قرآن حرام است؟

و نيز به حضرت امام جعفر صادق عليه السلام عرض شد: اينها مي گويند كه درآمد آموزگار (علوم ديني) حرام است؛ حضرت فرمودند:

دروغ مي گويند اين دشمنان خدايند. هدف آنها اين است كه قرآن را آموزش ندهند. اگر كسي خونبهاي فرزند خود را هم به آموزگار بدهد، آن خونبها براي او مباح و رواست [707].

[صفحه 344]

عامل ياد شدن به بزرگي در ملكوت آسمان ها

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه براي خدا علم بياموزد و براي خدا (به آن) عمل كند و براي خدا به ديگران آموزش دهد، در ملكوت آسمان ها از او به بزرگي ياد مي شود. و گفته آيد: براي خدا آموخت، براي خدا عمل كرد و براي خدا آموزش داد [708].

وظيفه علماي شيعه

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

علماي شيعه ي ما، نگهبانان مرزي هستند كه در آن سويش ابليس و ديوهاي او قرار دارند و جلو يورش آنها به شيعيان ناتوان ما و تسلط يافتن ابليس و پيروان او بر آنان را مي گيرند [709].

شرط دانشمندي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ترس (از خدا) ميراث دانش است و دانش، فروغ شناخت و دل ايمان. كسي كه از حيثيت بي بهره باشد دانشمند نيست، گر چه در مشكلات و پيچيدگي هاي دانش موشكاف باشد. خداي تعالي فرموده است: (جز اين نيست كه از ميان بندگان خدا، تنها دانشمندان از او مي ترسند)، (انما يخشي الله عباده العلماء) (فاطر / 28) [710].

مراد از دانشمندان چه كساني هستند؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه ي (جز اين نيست كه از ميان بندگان خدا، تنها دانشمندان از او مي ترسند) فرمودند:

[صفحه 345]

مراد از دانشمند كسي است كه كردارش گفتارش را تاييد كند و كسي كه كردارش گفتار او را تاييد نكند (عالم بي عمل) دانشمند نيست [711].

اثرات دانش در خداشناسي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

براي ترس از خدا، دانش كفايت مي كند همانا خداشناس ترين مردم، خداترس ترين آنهاست، و خداترس ترين آنها خداشناس ترين آنهاست؛ و خداشناس ترين مردم، بي اعتناترين آنهاست به دنيا.

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند: براي ترس از خدا علم (به او) كفايت مي كند و براي نترسيدن از (مقام و عذاب) خدا، ناداني (به مقام و عظمت او) كافي است [712].

شيوه ي آموزش دانشمندان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بر دانشمند است كه هر گاه آموزش دهد، درشتي و خشونت نكند و هر گاه كسي بخواهد به او علم آموزد ننگش نيايد [713].

خطر علم بدون عمل

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كسي كه بدون بينش عمل كند، همچون كسي است كه در بيراهه رود چنين كسي هر چه تندتر رود، از راه دورتر مي افتد.

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 346]

كسي كه بدون بصيرت عمل كند چون كسي است كه به دنبال سراب بيابان راه بپيمايد. او هر چه تندتر رود دورتر مي افتد [714].

اثر علم و عمل

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

علم و عمل به هم بسته شده اند؛ بنابراين هر كه بداند عمل مي كند و هر كه عمل مي كند بداند. علم، عمل را صدا مي زند، اگر پاسخش داد مي ماند و گرنه مي رود [715].

از دو صفت زشت دوري كنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دو كس پشت مرا شكستند: پرده در نابكار و عابد نادان.

آن يكي با زشت كاري هاي خود مردم را از عملش باز مي دارد و اين يكي با ناداني خود آنها را از عبادتش باز مي دارد [716].

عمل دانايان و نادانان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر اندازه كه دلتان مي خواهد بياموزيد، اما (بدانيد كه) تا به علم عمل نكنيد خداوند هرگز از آن به شما سودي نمي رساند؛ زيرا كه دانايان به عمل كردن اهتمام مي ورزند و نادانان به روايت كردن [717].

[صفحه 347]

به سخنان خود عمل كنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به ازدي فرمودند:

سلام ما را به دوستداران برسان و باخبرشان كن كه در برابر خداوند از ما كاري براي آنها ساخته نيست، جز اينكه عمل كنند و هرگز به ولايت ما دست نيابند مگر با عمل و پارسايي و پرحسرت ترين مردم در روز قيامت كسي است كه عدالتي را وصف كند و خود برخلاف آن رفتار نمايد [718].

كمترين كيفر عالم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداي عزوجل به داود عليه السلام وحي فرمود: كه ميان خود، عالم فريفته ي دنيا را واسطه مكن كه تو را از راه محبت من باز مي دارد. اينان راهزنان بندگان خواهان من هستند. كمترين كاري كه با اينها بكنم، اين است كه حلاوت مناجات خود را از دلهايشان بركنم [719].

عامل سخت ترين عذاب براي عالم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

در ميان مردمان (گنهكار) سخت ترين عذاب را عالمي دارد، كه از علم خود كمترين سودي نبرد [720].

عامل خشم خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 348]

هر كه علمش به خدا افزونتر شود و دنيا دوستيش فزوني گيرد، بر دوري او از خدا و خشم خداوند از او افزوده شود [721].

عامل دوستداري دنيا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هرگاه عالم را دوستدار دنيا ديديد، نسبت به دين خود به او بدبين باشيد؛ زيرا هر دوستداري بر گرد محبوب خود مي گردد [722].

تفسير علم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دانش به آموختن نيست، بلكه نوري است كه در دل هر كس كه خداي تبارك و تعالي بخواهد هدايتش كند، مي افتد. بنابراين اگر خواهان دانش هستي، نخست حقيقت عبوديت را در جان خودت جويا شو و دانش را از طريق به كار بستن آن بجوي و از خداوند فهم و دانايي بخواه تا تو را فهم و دانايي دهد [723].

سفارش خضر به حضرت موسي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خضر عليه السلام در سفارش خود به موسي عليه السلام فرمود:

بر دلت جامه ي تقوا بپوشان، تا به دانش دست يابي [724].

علم چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 349]

مردي خدمت رسول خدا (ص) آمد و عرض كرد: اي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) علم چيست، حضرت فرمودند: خاموشي. عرض كرد: سپس چه، حضرت فرمودند: گوش سپردن. عرض كرد: ديگر چه، حضرت فرمودند: حفظ و مراقبت. عرض كرد: آنگاه چه؟ حضرت فرمودند: به كار بستن آن. عرض كرد: سپس چه؟ اي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم)! حضرت فرمودند: انتشار دادن آن [725].

آموخته هاي شاگرد امام جعفر صادق

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به يكي از شاگردان خود فرمودند:

تو از من چه آموخته اي؟ عرض كرد: سرورم! هشت موضوع آموخته ام. حضرت فرمودند: بگو بدانم چيست؟ عرض كرد:

نخست اين كه دريافتم هر محبوبي، در هنگام مرگ از حبيب خود جدا مي شود. از اين رو همّ خود را مصروف چيزي كردم كه از من جدا نمي شود، بلكه يار تنهايي من است و آن كار نيك است حضرت فرمود: نيكو گفتي به خدا.

دوم اين كه: مشاهده كردم قومي به تبار خود مي نازند و جماعتي به مال و فرزند؛ در صورتي كه اين افتخار نيست، بلكه افتخار بزرگ را در اين سخن خداي تعالي يافتم كه «همانا گرامي ترين شما در پيشگاه خدا پرهيزكارترين شماست» «ان اكرمكم عندالله اتقاكم» بنابراين كوشش كردم تا نزد او گرامي تر باشم. حضرت فرمودند: نيكو گفتي به خدا.

سوم اين كه: هوسراني و خوشگذراني مردم را ديدم و اين فرموده ي خداي تعالي را نيز شنيدم: «اما آن كه از مقام پروردگارش ترسيد و نفس را از هوس بازداشت، بهشت جايگاه اوست»، «و اما من خاف مقام ربه و نهي النفس عن الهوي فان الجنة

[صفحه 350]

هي المأوي»؛ پس سعي

كردم نفس را از هوي باز دارم تا بر طاعت خداي تعالي آرام و قرار گيرد. حضرت فرمودند: نيكو گفتي به خدا.

چهارم اين كه: ديدم هر كس به چيزي كه برايش ارزشمند است دست يابد، در نگهداري آن مي كوشد و اين سخن خداي سبحان را شنيدم: (كيست كه به خداوند وام نيكو دهد و او آن را برايش دو چندان گرداند و مزدي كريمانه به وي دهد)، (من ذالذي يقرض الله قرضا حسنا فيضاعفه له و له اجر كريم) و من دو چندان شدن را پسنديدم و محفوظتر از آنچه نزد خداست چيزي نديدم. بنابراين، هر چيزي كه مي يافتم و برايم ارزشمند بود آن را به خدا دادم، تا براي زماني كه بدان نياز دارم پس انداز شود. حضرت فرمودند: نيكو گفتي به خدا.

پنجم اين كه: ديدم مردي به روزي هم حسادت مي ورزند و اين سخن خداي تعالي را شنيدم: «ما روزي آنها را در زندگي اين جهان ميانشان تقسيم كرديم و برخي را به برخي ديگر برتري داديم تا عده اي، عده اي ديگر را به خدمت گيرند. و رحمت پروردگارت از آنچه آنها گرد مي آورند بهتر است»، «نحن قسمنا بينهم معيشتهم في الحياة الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا و رحمة ربك خير مما يجمعون». بنابراين به هيچ كس رشك نبردم و براي آنچه از دستم رفته افسوس نخوردم. حضرت فرمودند: نيكو گفتي به خدا.

ششم اين كه: ديدم مردم در اين سراي دنيا به يكديگر دشمني و كينه مي ورزند و اين سخن خداي تعالي را شنيدم: (همانا شيطان دشمن شماست؛ پس شما نيز او را دشمن داريد)، (ان الشيطان لكم عدو

فاتخذوه عدوا). از اين رو به دشمني با شيطان پرداختم و از دشمني با جز او فارغ گشتم. حضرت فرمودند: نيكو گفتي به خدا.

هفتم اين كه: ديدم مردم در تحصيل روزي، خود را به رنج و زحمت مي اندازند و اين سخن خداي تعالي را شنيدم: (جن و انس را نيافريدم، مگر براي اين كه مرا عبادت كنند. از آنها رزقي نمي خواهم و نمي خواهم كه مرا اطعام كنند. خداست

[صفحه 351]

روزي دهنده و اوست صاحب نيرويي سخت استوار.)، (و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون - ما اريد منهم من رزق و ما اريد ان يطعمون - ان الله هو الرزاق ذو القوة المتين). و دانستم كه وعده و سخن او راست است و به وعده ي او اطمينان كردم و سخنش را پذيرفتم و به انجام وظيفه اي كه در قبال او دارم (يعني عبادت) پرداختم و از به رنج افكندن خود در طلب روزي كه نزد او دارم (و رساندنش را تضمين كرده است) فارغ گشتم. حضرت فرمودند: نيكو گفتي به خدا.

هشتم اين كه: ديدم عده اي به تندرستي خود تكيه مي كنند و گروهي به پول و ثروت فراوان خويش و جماعتي ديگر به امثال اين چيزها و سخن خداي تعالي را شنيدم: (هر كس از خدا بترسد، خداوند براي او راهي قرار دهد و از جايي كه گمانش را نمي برد روزيش دهد و هر كه به خدا تكيه و توكل كند، خداوند او را بس است)، (و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب و من يتوكل علي الله فهو حسبه). پس به خدا تكيه كردم و تكيه ام به جز او

از بين رفت. حضرت فرمودند:

به خدا قسم كه تورات و انجيل و زبور و فرقان و ديگر كتابها(ي آسماني) همگي بر اين هشت موضوع برمي گردند [726].

اثر شناخت حلال و حرام

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

فراگرفتن يك حديث درباره ي حلال و حرام از شخص راستگو، براي تو بهتر از دنيا و زر و سيم هاي آن است [727].

عامل زيور دانش

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دانش را فرا گيريد و در كنار آن خود را به زيور بردباري و وقار بياراييد [728].

[صفحه 352]

عامل كفايت انسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه به آنچه مي داند عمل كند، آنچه را نمي داند كفايت شود [729].

[صفحه 354]

عمر

مراد از توبيخ افراد هيجده ساله چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه (آيا شما را آن قدر عمر نداديم كه...)، (اولم نعمركم...) (فاطر / 37). فرمودند:

توبيخي است براي افراد هيجده ساله [730].

افراد چهل ساله مواظب خود باشند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بنده تا چهل سالگي ميدان دارد، چون به چهل رسيد، خداي عزوجل به دو فرشته اش وحي فرمايد كه من بنده ام را عمر دادم. پس در كار او سختگيري كنيد و كارهايش را از كم و زياد و خرد و كلان نگهداريد و بنويسيد [731].

اوج عمر انسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه بنده به سي و سه سالگي برسد به برومندي رسيده است و هر گاه چهل ساله شود به اوج عمر خود رسيده است و چون به چهل و يك سالگي رسد رو به كاهش نهد. شخص پنجاه ساله بايد مانند كسي باشد كه در حال جان كندن است [732].

عامل ازدياد عمر انسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه خوش نيت باشد، عمرش زياد شود [733].

[صفحه 356]

اسلام

مراد از رنگ خدا چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه (اين رنگ خداست)، (صبغة الله و من احسن من الله صبغة و نحن عابدون) (بقره / 138) فرمودند: منظور از رنگ خدا، اسلام است. [734] حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي همين آيه فرمودند:

خداوند مؤمنان را در (زمان گرفتن) ميثاق، رنگ ولايت زد. [735].

پايه هاي اسلام

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

پايه هاي اسلام سه چيز است: نماز، زكات و ولايت؛ هيچ يك از اين سه جز با آن دو ديگر، درست و (پذيرفته) نيست [736].

مراد از تكيه گاه هاي اسلام چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به اين پرسش كه تكيه گاههاي اسلام چيست؟ فرمودند: آري، شهادت به يگانگي خداوند و ايمان آوردن به رسول او (صلي الله عليه و آله و سلم) و اقرار به آنچه او از نزد خدا آورده و پرداخت زكات و اموال و ولايتي كه خداوند بدان فرمان داده است (يعني) ولايت آل محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) [737].

بنياد اسلام

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بنياد اسلام، محبت به من و اهل بيت من است [738].

[صفحه 357]

معناي اسلام

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اسلام به معناي اقرار ظاهري (و زباني) به همه طاعات و احكام الهي است. پس هر كه در ظاهر به تمام طاعات اقرار كند، گر چه اعتقاد قلبي نداشته باشد سزاوار نام اسلام و معناي آن مي باشد و بايسته دوستي ظاهر است و شهادتش مجاز است و ارث مي برد و هر چه براي مسلمانان و بر مسلمانان است براي او و بر او نيز هست [739].

شرط ايمان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به مردي شامي كه سوالاتي از حضرت پرسيد و چون پاسخش را فرمودند: عرض كرد: اكنون به خداوند اسلام آوردم، فرمودند: نه، بلكه اكنون به خدا ايمان آوردي؛ اسلام پيش از ايمان است. به وسيله ي اسلام از يكديگر ارث برند و با هم ازدواج كنند، اما به وسيله ي ايمان ثواب و پاداش برند [740].

عامل حلال شدن زناشويي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

به وسيله اسلام خون اشخاص حفظ مي شود و امانت، ادا مي گردد و زناشويي حلال مي شود، ولي ثواب در برابر ايمان داده مي شود [741].

[صفحه 359]

سلام

بخيل چه كسي است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بخيل كسي است كه در سلام گفتن بخل ورزد [742].

اول سلام كنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نخست سلام كنيد بعد سخن آغاز نماييد [743].

شرط ورود به خانه ها

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به سؤال از آيه ي (به خانه اي غير از خانه ي خود وارد مشويد، مگر آن كه اجازه گيريد و به ساكنانش سلام گوييد)، (لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتي تستأنسوا و تسلموا علي اهلها) (نور / 27) فرمودند:

اجازه گرفتن با به صدا درآوردن كفش و سلام كردن است [744].

[صفحه 361]

تسليم

عوامل وظايف انسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بنده ميان سه چيز قرار گرفته است: ميان بلا و قضا و نعمت. در برابر بلاي خدا وظيفه دارد صبر كند، در برابر قضاي خدا وظيفه دارد تسليم شود و در برابر نعمت خدا وظيفه دارد شكرگزار باشد [745].

تكيه گاه انسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

در زيارت پنجم از زيارت هاي جامعه آمده است: ارشاد و راهنمايي (تو) در كار من و تسليم (من) در برابر امر و فرمانت را بستر و تكيه گاه من قرار ده [746].

مراد از دستگيره محكم انسان چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه به دستگيره ي محكم چنگ زند، نجات يافته است. [راوي گويد:] عرض كردم: آن دستگيره ي محكم چيست؟ حضرت فرمودند: تسليم [747].

عامل شناخت مؤمن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به پرسش: از كجا دانسته مي شود كه كسي مؤمن است؟ فرمودند: از تسليم او در برابر خدا و خرسنديش به هر خوشي و ناخوشي كه به او مي رسد [748].

[صفحه 362]

سنت رسول خدا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) هيچ گاه درباره ي كاري كه گذشته بود نمي فرمودند: كاش جز اين بود [749].

معناي تسليم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه بنده بگويد: لا حول و لا قوة الا بالله، خداي عزوجل به فرشتگان فرمايد: بنده ام تسليم شد، حاجتش را برآوريد. حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه بنده بگويد: ما شاء الله لا حول و لا قوة الا بالله، خداوند فرمايد:

اي فرشتگان من! بنده ام تسليم شد، كمكش كنيد، او را دريابيد، حاجتش را برآوريد [750].

[صفحه 364]

مسواك

اخلاق پيامبران

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مسواك زدن از اخلاق پيامبران است [751].

آيا خلايق همه در شمار آدميانند؟

از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام سؤال شد:

آيا اين خلايق همه در شمار آدميانند؟ حضرت فرمودند: افرادي را كه مسواك نمي زنند از شمار آنها بينداز [752].

عامل از بين بردن آبريزش چشم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مسواك زدن آبريزش چشم را از بين مي برد و نور آن را زياد مي كند [753].

دوازده ويژگي مسواك زدن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مسواك زدن، دوازده ويژگي دارد: از سنت است، دهان را تميز مي سازد، نور چشم را زياد مي كند، خداي رحمان را خشنود مي گرداند دندان ها را سفيد مي كند، پوسيدگي آنها را از بين مي برد، لثه ها را محكم مي سازد اشتها را باز مي كند، بلغم را مي برد، حافظه را زياد مي كند و حسنات دو چندان مي شود و فرشتگان شاد مي گردند [754].

[صفحه 365]

اثر مسواك زدن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بر شما باد به مسواك زدن زيرا اين كار وسوسه سينه را از بين مي برد [755].

در سحرگاه مسواك بزنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه شب (براي عبادت) برخاستي مسواك بزن؛ زيرا فرشته مي آيد و دهانش را بر دهان تو مي گذارد و هر كلمه اي را كه تلاوت كني و به زبان آوري به آسمان بالا مي برد. بنابراين بايد دهانت خوشبو باشد [756].

شيوه مسواك زدن رسول خدا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) چون نماز خفتن را مي خواندند، دستور مي فرمودند: ظرف وضو و مسواكش را كنار سرشان بگذارند. در روايتي ديگر آمده است: آن حضرت هر بار كه از خواب بيدار مي شدند مسواك مي نمودند [757].

[صفحه 367]

جواني و جوانمردي

كليد خير و قفل شر چه كسي است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ورقة بن نوفل هر گاه نزد خديجه بنت خويلد مي رفت به او چنين سفارش مي كرد: (بدان كه جوان نيك خوي، كليد خير و قفل شر است و جوان زشت خوي قفل خير و كليد شر است.) [758].

نوجوانان را دريابيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به احوال فرمودند:

به بصره رفتي؟ عرض كرد: آري. فرمودند: شوق مردم به اين امر (ولايت و امامت ما) و پذيرش آنها را چگونه ديدي؟ عرض كرد: به خدا قسم اندكند، كارهايي كرده اند، اما كم است. حضرت فرمودند: بر تو باد به نوجوانان؛ زيرا اين گروه در پذيرش هر نوع خوبي شتاب بيشتري نشان مي دهند [759].

جوان نبايد از دو حال خارج باشد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دوست ندارم جوان شما را جز در دو حال ببينم: دانشمند يا دانش آموز؛ زيرا اگر چنين نباشد كوتاهي كرده است و چون كوتاهي كند، ضايع گشته و چون ضايع گردد گنهكار باشد و چون گنهكار باشد، سوگند به آن كه محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) را به حق برانگيخت، در آتش جاي گيرد [760].

مراد از فتي و جوانمرد كيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به سليمان بن جعفر نهدي فرمودند:

[صفحه 368]

اي سليمان! فتي كيست؟ او مي گويد: عرض كردم: ما به جوان فتي مي گوييم. حضرت فرمودند: مگر نمي داني كه اصحاب كهف همگي ميانسال بودند، اما خداوند به سبب ايمانشان آنان را فتيه (جوانان) ناميد؟ اي سليمان! هر كه به خدا ايمان آورد و با تقوا باشد او فتي (جوان، جوانمرد) است.

و نيز حضرت به مردي فرمودند:

شما به چه كسي فتي مي گوييد؟ عرض كرد: به جوان. حضرت فرمودند: نه، فتي مؤمن است. اصحاب كهف همگي بزرگسال بودند اما خداوند عزوجل آنان را به سبب ايماني كه داشتند فتيه (جوانان، جوانمردان) ناميد [761].

[صفحه 370]

درختكاري

حلالترين و پاكيزه ترين شغل

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به سؤال از مكروه بودن شغل كشاورزي فرمودند: زراعت كنيد و درخت بكاريد؛ به خدا سوگند كه مردم شغلي حلالتر و پاكيزه تر از آن پيشه نكرده اند، به خدا سوگند بعد از خروج دجال كشاورزي و نخل كاري رونق بسزايي خواهد يافت [762].

سزاي قطع درختان ميوه

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

درختان ميوه را قطع نكنيد، كه خداوند بر سر شما عذاب فرومي ريزد [763].

درخت خرما را قطع نكنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

قطع درخت خرما مكروه است [764].

[صفحه 372]

شرك

شرك نورزيد و تسليم باشيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اگر مردمي خداي يگانه و بي انبازي را بپرستند و نماز بخوانند و زكات بپردازند و حج بروند و ماه رمضان را روزه بگيرند ولي (از روي اعتراض) به چيزي كه خداوند يا پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ساخته است بگويند: چرا خلاف آن را نساخت؟ يا در دلشان چنين اعتراضي كنند (و به زبان نياورند). به سبب آن مشرك شوند. امام آنگاه اين آيه را تلاوت نمودند: (سوگند به پروردگارت كه ايمان نياورده باشند مگر آنگاه كه در اختلافات ميان خود تو را داور كنند و از داوري تو احساس دلتنگي نكنند و كاملا تسليم باشند)، «فلا و ربك لا يؤمنون حتي يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا في انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما» [765].

عامل شرك پنهان و خفي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره آيه: (و بيشتر آنان به خدا ايمان نياوردند...)، (و ما يومن اكثرهم و بالله الا و هم مشركون...) (يوسف / 106) فرمودند: مانند اين كه انسان بگويد: اگر فلاني نبود من از بين مي رفتم و اگر فلاني نبود چنين و چنان مي شدم و اگر فلاني نبود خانواده ام نابود مي شد؛ مگر نمي بيني كه او با اين حرفها در ملك خدا برايش شريكي قايل شده است كه روزيش مي دهد و از او دفاع و دفع گرفتاري مي كند؟ راوي مي گويد: عرض كردم: پس بگويد: اگر خداوند به واسطه ي فلاني بر من منت نمي نهاد از بين مي رفتم؟ حضرت فرمودند: آري، اشكال ندارد.

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي همين آيه فرمودند: ندانسته از شيطان پيروي مي كند و بدين سان مشرك مي شود. حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي همين

آيه فرمودند:

[صفحه 373]

منظور شرك در فرمانبري است نه شرك در عبادت [766].

شرك پنهان نامحسوس تر از حركت مورچه است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي اين جمله كه شرك نامحسوس تر از حركت مورچه در شب تاريك بر روي گليمي سياه است، سوال شد. فرمودند:

بنده مشرك نباشد مگر آنگاه كه براي غير از خدا نماز بخواند، يا براي غير خدا ذبح كند و يا براي غير خداي عزوجل دعوت كند [767].

سخن رسول خدا درباره ي شرك خفي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي فرموده ي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) كه همانا شرك نامحسوس تر از راه رفتن مورچه در يك شب تاريك بر روي تخته سنگي سياه است. فرمودند: مؤمنان به معبودهاي مشركان ناسزا مي گفتند و مشركان نيز متقابلا به معبود مسلمانان دشنام مي دادند. از اين رو، براي آن كه مشركان به خداي مؤمنان ناسزا نگويند خداوند ايشان را از ناسزا گفتن به معبودهاي مشركان نهي فرمودند. بنابراين مؤمنان ندانسته به خدا شرك آورده بودند [768].

[صفحه 375]

ابليس

هجوم زنبورها به گوشت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هجوم شيطان ها به مؤمنان، بيشتر از هجوم زنبورها به گوشت است [769].

هدف از دام هاي ابليس چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ابليس در اين سراي پر فريب، دام هاي خود را پهن كرده است و هدف او كسي جز دوستداران ما نيست [770].

مراد از گام هاي شيطان چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سوگند خوردن براي طلاق دادن و نذر كردن براي گناه و هر سوگندي به غير خدا، از گام هاي شيطان است [771].

شگرد و گمراه سازي هاي وسواس خناس

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

وقتي آيه ي: (و آنان كه چون كار زشتي كنند)، (و الذين اذا فعلوا فاحشه) نازل شد، ابليس بالاي كوهي در مكه به نام ثور رفت و با بلندترين فرياد خود، عفريتهايش را صدا زد آنها جمع شدند و گفتند: سرورا چرا ما را فراخواندي؟ ابليس گفت: اين آيه نازل شد اكنون كدام يك از شما حريف آنها هستيد؟ عفريتي از شياطين برخاست و گفت: من چنين و چنان مي كنم. ابليس گفت: تو حريف آن نيستي. ديگري برخاست و همانند آن سخنان گفت. ابليس گفت: تو نيز از عهده آن

[صفحه 376]

بر نمي آيي، وسواس خناس گفت: من از عهده اش برمي آيم. ابليس گفت: چگونه: او گفت: به آنان وعده و اميدواري (به توبه و آمرزش) مي دهم تا آن كه مرتكب گناه شوند و چون به گناه درافتادند استغفار را از يادشان مي برم. ابليس گفت: تو حريف اين آيه هستي. پس او را تا روز قيامت مأمور (مقابله با) آن كرد [772].

ثروت، كمينگاه شيطان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

شيطان آدمي را همه جا مي چرخاند و چون او را خسته و درمانده كرد، نزديك ثروت كمين مي كند و گردنش را مي گيرد [773].

ابزار شيطان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ابليس به سپاهيان خود گفت: در ميان آدميان حسادت و تجاوزگري افكنيد؛ زيرا اين دو نزد خدا با شرك برابر است [774].

بنده كه خداوندگار خود را نمي آزمايد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ابليس نزد عيسي عليه السلام آمد و گفت: مگر تو نمي گويي كه مردگان را زنده مي كني؟ عيسي عليه السلام فرمود: چرا، ابليس گفت: پس (اگر راست مي گويي) خودت را از روي ديوار به زيرانداز. عيسي عليه السلام فرمود: واي بر تو! بنده كه خداوندگار خود را نمي آزمايد. ابليس گفت: اي عيسي! آيا پروردگار تو مي تواند (كره) زمين را در

[صفحه 377]

تخم مرغي با همين اندازه اي كه دارد جاي دهد؟ عيسي عليه السلام فرمود: خداي عزوجل به هيچ ناتواني وصف نمي شود اما آنچه تو مي گويي ناشدني است [775].

عوامل ناتواني شيطان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ابليس گفت: پنج (چيز) است كه هيچ چاره اي براي آنها ندارم اما ديگر مردمان در مشت من هستند:

هر كه با نيت درست به خدا پناه برد و در همه ي كارهايش به او تكيه كند، كسي كه شب و روز بسيار تسبيح خدا گويد؛ كسي كه براي برادر مؤمنش آن پسندد كه براي خود مي پسندد، كسي كه هر گاه مصيبتي به او مي رسد، بيتابي نمي كند و هر كسي كه به آنچه خداوند قسمتش كرده، خرسند است و غم روزيش را نمي خورد [776].

شيطان بر بدن و جسم ايوب تسلط يافت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به سؤال از آيه: (همانا او را بر كساني كه ايمان آورده اند و... چيرگي نيست)، (انه ليس له سلطان علي الذين امنوا و علي ربهم يتوكلون) (نحل / 99) فرمودند:

به خدا قسم بر جسم مؤمن چيره مي شود، اما بر دين او چيره نمي شود بر (بدن) ايوب عليه السلام تسلط يافت و او را از ريخت انداخت اما بر دين او چيره نگشت [777].

دو اندرز ابليس به حضرت نوح

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 378]

چون نوح عليه السلام از كشتي پياده شد، ابليس نزد او آمد و گفت: در روي زمين كسي به اندازه تو بر من منت ندارد اين تبهكاران را نفرين كردي مرا از آنان آسوده نمودي. آيا دو خصلت به تو نياموزم؛ از حسادت دوري كن؛ زيرا حسادت بود كه با من آن كرد كه كرد. از آزمندي و حرص نيز بپرهيز؛ زيرا آزمندي بود كه با آدم آن كرد كه كرد [778].

عوامل شريك شدن با شيطان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كسي كه اهميت ندهد چه مي گويد و درباره اش چه گفته مي شود او شريك شيطان است. و كسي كه برايش مهم نباشد مردم او را بدكار ببينند (و بشناسند) شريك شيطان است و كسي كه از برادر مؤمن خود غيبت كند بي آن كه ميانشان ظلم و ستمي رفته باشد، شريك شيطان است و هر كه شيفته ي حرام و شهوت زنا باشد شريك شيطان است [779].

[صفحه 380]

شفاعت

سفارش حضرت امام جعفر صادق هنگام رحلت

و هنگامي كه حضرت در آستانه ي رحلت قرار گرفتند، دستور فرمودند: بستگانش گرد او جمع شوند و فرمودند:

كسي كه نماز را سبك بشمارد، شفاعت ما هرگز شامل حالش نمي شود [780].

عاقبت شيعيان و نيكوكاران در روز قيامت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

در روز قيامت ما براي شيعيان گناهكار خود شفاعت مي كنيم و اما نيكوكاران را خداوند خود نجات داده است [781].

آيا مؤمنين قدرت شفاعت دارند؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مؤمن بر دو گونه است: مؤمني كه به عهد و شرط خدا وفا كند. و اين سخن خداي عزوجل است كه: «مرداني هستند كه به پيماني كه با خدا بسته بودند وفا كردند.»، «رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه» چنين مؤمني نه گرفتار هول و هراسهاي دنيا مي شود و نه هول و هراس هاي آخرت. او از كساني است كه شفاعت مي كند و نياز به شفاعت كسي ندارد؛ (دوم) مؤمني كه چون ساقه ي گياه كج و گاه راست مي شود. چنين مؤمني دستخوش هول و هراس هاي دنيا و آخرت مي شود و از جمله كساني است كه برايش شفاعت مي شود ولي قدرت شفاعت كردن ندارد [782].

[صفحه 381]

نياز همگان به شفاعت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هيچ كس، از اولين و آخرين انسان ها نيست مگر آن كه به شفاعت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) در روز قيامت نياز دارد [783].

نياز مؤمن به شفاعت رسول خدا

از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام سوال شد:

مگر مؤمن بر شفاعت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) در آن روز نيازمند است؟ حضرت فرمودند: آري، مؤمنان نيز خطاها و گناهاني دارند و هيچ كس نيست مگر اين كه در آن روز به شفاعت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) محتاج است [784].

شفاعت نمودن عالم در روز قيامت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

چون روز قيامت شود به عابد گفته مي شود: به بهشت برو و به عالم گفته مي شود: بايست و به سبب آن كه مردم را تربيت و ادب نيكو آموختي، براي آنان شفاعت كن [785].

[صفحه 383]

بدبختي

اثر زيارت امام حسين

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

درباره ي كسي كه حسين عليه السلام را با آگاهي از مقام آن حضرت زيارت كند، فرمودند: اگر بدبخت باشد، خوشبخت نوشته مي شود و پيوسته در رحمت خداي عزوجل غوطه مي خورد [786].

اثر خواندن سوره ي كافرون و اخلاص

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي كسي كه سوره ي كافرون و اخلاص را در نماز واجب بخواند فرمود:

اگر بدبخت باشد نامش از ديوان شوربختان پاك مي شود و در ديوان نيكبختان ثبت مي گردد [787].

عامل بدبختي انسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه ي(گويند پروردگار ما بدبختيمان بر ما چيره گشت)، (قالوا ربنا غلبت علينا شقوتنا) (مؤمنون / 106) فرمودند:

به سبب اعمال و كردارشان بدبخت شدند [788].

چه كسي خوشبخت و يا بدبخت است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اگر بخواهي بداني كه چه كسي بدبخت يا خوشبخت است، بنگر كه به چه كسي خوبي مي كند؛ اگر به اهلش خوبي مي كند بدان كه آدم خوبي است و اگر به نااهلش خوبي مي كند بدان كه او را نزد خداوند خير و خوبي نيست [789].

[صفحه 386]

شكر و سپاسگزاري

بر هر نفسي شكري واجب است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

براي هر نفسي از نفسهايت شكري و بلكه هزار و بيشتر از هزار شكر بر تو واجب است [790].

حجت خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هيچ بنده اي نيست مگر آن كه خدا بر او حجتي است؛ چه در گناهي كه مرتكب مي شود و چه در نعمتي كه از شكر آن كوتاهي مي كند [791].

اثر شكر و سپاسگزاري

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به اين سوال كه آيا آيه ي (اگر سپاس گوييد)، (لئن شكرتم لازيدنكم...) (ابراهيم / 7) شامل شكر نعمت ظاهري مي شود، فرمودند:

آري، كسي كه خدا را بر نعمت هايش ستايش كند و سپاس گويد و بداند كه آن نعمت ها از جانب خداست نه ديگري [خداوند بر نعمتهايش مي افزايد]

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

چون خداوند به بنده اي نعمتي دهد، پس قلبا قدر آن را بشناسد و به زبان خدا را ستايش كند. هنوز سخنش به پايان نرسيده است كه فرمان مي رسد تا بر نعمتش افزوده شود [792].

دستور سپاسگزاري در تورات

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 387]

در تورات نوشته شده است: از كسي كه به تو نعمتي مي دهد تشكر كن و به كسي كه از تو سپاسگزاري مي كند نعمت عطا كن؛ زيرا با وجود سپاسگزاري نعمت ها زوال نيابند و با وجود ناسپاسي نعمت ها پايدار نمانند. سپاسگزاري موجب افزايش نعمت ها و جلوگيري از زوال آنهاست [793].

فرجام ناسپاسي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند عزوجل به مردمي نعمت داد اما آنان شكرش را به جاي نياوردند و در نتيجه آن نعمت ها مايه ي وبال آنان شد و مردمي را به مصيبتها گرفتار كرد؛ ليكن آنان صبر كردند و در نتيجه، آن مصايب به نعمت تبديل شد [794].

حق شكر چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداي تعالي به موسي عليه السلام وحي فرمود كه: اي موسي مرا چنان كه بايد شكر كن موسي عرض كرد: پروردگارا چگونه تو را چنان كه بايد شكر گويم حال آن كه هر شكري كه تو را مي گويم خود نعمتي است كه تو به من ارزاني داشته اي؟ خداي متعال فرمود: اي موسي وقتي كه بداني توفيق آن شكر را هم من به تو داده ام حق شكر مرا ادا كرده اي [795].

شكر كامل چگونه است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 388]

شكر كامل اعتراف خاضعانه ي زبان درون در برابر خداي تعالي است به عجز و ناتواني از به جا آوردن كمترين شكر او؛ چرا كه توفيق شكر خود نعمت تازه اي است كه بايد شكر آن را به جاي آورد [796].

حقيقت شكر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

شكر نعمت عبارت است از دوري كردن از حرام ها و تماميت شكر به اين است كه انسان بگويد: سپاس خدايي را كه پروردگار جهان هاست [797].

اثر سپاسگويي نعمتها

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هيچ بنده اي نيست كه خداوند به او نعمتي دهد و او آن را از جانب خدا بداند مگر آن كه پيش از سپاسگويي او، خداوند بيامرزدش [798].

حد شكر چيست؟

ابوبصير به امام صادق عليه السلام عرض كرد:

آيا شكر را حدي هست كه چون بنده آن را به جاي آورد، شاكر محسوب شود؟ حضرت فرمودند: آري، عرض كردم: آن حد چيست؟ فرمودند:

خدا را بر هر نعمتي كه در زمينه ي خانواده و مال به او مي دهد شكر گويد و چنانچه در نعمتي كه به مال او مي دهد (براي خدا) حقي باشد آن را بپردازد. اين است سخن خداي عزوجل كه (پاك است خدايي كه اين (مركوب) را مسخر ما

[صفحه 389]

كرد در حالي كه ما تاب آن را نداشتيم.)، (سبحان الذي سخر لنا هذا و ما كنا له مقرنين) [799].

چگونگي به جاي آوردن شكر نعمت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هيچ نعمتي نيست كه خداوند به بنده اي عطا كند، خرد باشد يا كلان، و بنده بگويد: خدا را سپاس، مگر اين كه شكر آن را گزارده باشد [800].

چگونگي شكر گزاري رسول خدا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) هر گاه امر خوشحال كننده اي برايش پيش مي آمد، مي فرمودند: خدا را بر اين نعمت سپاس و هر گاه پيشامدي مي كرد كه از آن غمگين مي شد، و مي فرمودند: در هر حال خدا را سپاس [801].

كمترين سپاسگزاري

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كمترين سپاسگزاري اين است كه انسان نعمت را (مستقيما) از خدا بداند و جز او علتي براي آن نداند و نيز به آنچه خداوند عطايش كرده است خرسند باشد و با نعمت او مرتكب گناه نشود يا نعمت او را در راه مخالفت با هيچ يك از اوامر و نواهي خدا به كار نگيرد. [802].

[صفحه 390]

عوامل سجده ي شكر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در سفري بر ناقه ي خود سوار بودند كه ناگاه فرود آمدند و پنج بار سجده نمودند و دوباره سوار ناقه ي خود شدند. همسفران پرسيدند: اي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) ما از شما رفتاري ديديم كه قبلا نديده بوديم؟

حضرت فرمودند: آري جبرئيل عليه السلام نزد من آمد و مرا از جانب خداوند عزوجل بشارتهايي داد. از اين رو خدا را سجده شكر نمودم، براي هر بشارتي سجده اي [803].

بر چه چيزي سجده ي شكر را به جاي آوريم؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه فردي از شما به ياد نعمت خداي عزوجل افتاد براي سپاسگزاري از خدا گونه اش را بر خاك گذارد اگر سواره بود پياده شود و گونه اش را بر خاك نهد و اگر به خاطر ترس از بدنامي نتوانست پياده شود صورتش را بر كوهه ي زين بگذارد و اگر باز هم نتوانست اين كار را بكند، گونه اش را بر كف دست خود بگذارد و آن گاه خدا را براي نعمتي كه به او داده است حمد گويد [804].

معناي سپاسگزاري

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به پرسش فضل بقباق از آيه (و اما نعمت پروردگارت را بازگوي)، (و اما بنعمة ربك فحدث) فرمودند: كسي كه با بخشش و دهش و احسانش به تو، تو را نواخت. سپس فرمودند: پس دين او و عطا و نعمتي را كه خداوند به او عنايت كرده است بازگو كن [805].

[صفحه 391]

عامل ناسپاس شدن مؤمن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مؤمن ناسپاسي مي شود؛ علتش اين است كه خوبي او به درگاه خداي تعالي بالا مي رود و در ميان مردم شايع نمي شود، اما كافر خوبي كردنهايش شهرت مي يابد؛ چون خوبي او براي چشم مردم است و در بين مردم شيوع مي يابد و به آسمان (و درگاه الهي) بالا نمي رود [806].

راه نيكوكاري را نبنديد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خدا لعنت كند راهزنان نيكي را؛ يعني كسي كه به وي خوبي مي شود اما او ناسپاسي مي كند و در نتيجه، نيكوكار را از نيكي كردن به ديگران باز مي دارد [807].

اثر ناسپاسي كردن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كسي كه بدرفتاري را زشت نداند، در برابر خوبي ديگران سپاسگزاري نمي كند [808].

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كسي كه بدرفتاري (ديگران) را تحمل كند، از خوبي ها سپاسگزاري نكند [809].

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كسي كه از درشتي به خشم نيايد، از خوبي سپاسگزاري نكند [810].

[صفحه 392]

عوامل صديق شدن انسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداي عزوجل فرموده است كه: بنده ي مؤمن خود را به هيچ كاري واندارم مگر اين كه آن كار را براي او خير قرار دهم؛ پس بايد به قضاي من خرسند باشد و بر بلاي من صبر كند و از نعمت هايم سپاسگزار باشد تا اي محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) او را از صديقان نزد خود قلمداد كنم [811].

منفورترين خلق خدا چه كسي است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به اين پرسش كه منفورترين خلق نزد خدا كيست، فرمودند: كسي كه خدا را متهم كند. (پرسش كننده گويد) عرض كردم: مگر كسي خدا را هم متهم مي كند؟ حضرت فرمودند: آري؛ كسي كه از خدا طلب خير كند و خداوند خير او را در چيزي قرار دهد كه وي ناخوش مي دارد و در نتيجه، ناراحت شود.

چنين كسي خدا را متهم كرده است. عرض كردم: مگر كسي از خدا هم شكوه مي كند؟ حضرت فرمودند: آري؛ كسي كه هر گاه گرفتار شود، بيش از حد گرفتاري خود شكايت كند. عرض كردم: ديگر چه كسي؟ حضرت فرمودند: كسي كه هر گاه نعمتي به او داده شد، شكر و سپاسگزاري نكند و هر گاه گرفتار شود صبر نورزد.

[صفحه 394]

مشورت

اثر مشورت كردن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هيچ انساني از مشورت كردن نابود نمي شود [812].

شرايط مشورت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

در مشورت نخستين كسي مباش كه نظر مي دهد و از اظهار رأي خام و ناپخته بپرهيز و از ناسنجيده گويي دوري كن و طرف مشورت آدم خودرأي و سست انديش و دم دمي مزاج و لجوج قرار مگير و از خدا بترس و سعي نكن در مشورت مطابق ميل و هوس مشورت كننده نظر دهي؛ زيرا كه سعي در جلب رضايت او پستي است و بدسگالي نسبت به وي خيانت [813].

ويژگي هاي افرادي كه مورد مشورت نيستند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

با احمق مشورت مكن و از دروغگو كمك مگير و به دوستي آدم دل مرده تكيه مكن؛ زيرا كه دروغگو دور را نزديك و نزديك را دور در نظرت جلوه مي دهد و احمق خودش را براي تو خسته مي كند اما به آن چه مي خواهي نمي رساند و آدم دل مرده در زماني كه كاملا به او اعتماد داري، تنهايت مي گذارد و در اوج ارتباطت با او، از تو مي برد [814].

[صفحه 395]

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند: با كسي كه انديشه ات او را قبول ندارد مشورت مكن، هر چند به خردمندي و پارسايي شهرت داشته باشد [815].

ويژگي افراد شايسته ي مشورت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

در كار خود با كساني مشورت مكن، كه از خداي عزوجل مي ترسند [816].

حدود چهارگانه ي مشورت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مشورت جز با حدود چهارگانه آن تحقق نمي پذيرد. نخستين حد آن اين است كه با كسي كه با او مشورت مي كني خردمند باشد. دوم اين كه: آزاده و متدين باشد. سوم اين كه: دوست و برادروار باشد. چهارم اين كه: راز خود را به او بگويي و او به اندازه ي خودت از آن راز آگاه باشد، اما آن را بپوشاند و به كسي نگويد [817].

اثر خيانت در مشورت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه با برادر خود مشورت كند و او خالصانه راهنماييش نكند، خداوند انديشه او را از وي بگيرد [818].

[صفحه 397]

شهرت

لباس انگشت نمايي نپوشيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

آدمي را رسوايي همين بس كه جامه اي بپوشد كه باعث انگشت نمايي او گردد يا مركبي انگشت نما سوار شود [819].

دو شهرت مذموم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند دو شهرت را دشمن مي دارد: شهرت لباس و شهرت نماز [820].

عامل بدگماني

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

شهرت يافتن به عبادت، موجب بدگماني است [821].

از ديدار برادران ملول نشويد

اسحاق بن عمار صيرفي مي گويد:

من در كوفه بودم و برادران زيادي به ديدن من مي آمدند و من از شهرت بدم مي آمد و ترسيدم كه شهرت ديني پيدا كنم. از اين رو به غلام خود دستور دادم كه هر وقت كسي از آنها آمد و مرا خواست، بگويد: او اين جا نيست. اسحاق مي گويد: در آن سال به حج رفتم و امام صادق عليه السلام را ديدار كردم، اما ديدم نسبت به من سر سنگين و متغير است. عرض كردم: فدايت شوم. چرا نسبت به من تغيير كرده ايد. حضرت فرمودند: چون رفتار تو با مؤمنان تغيير كرده است. عرض كردم: فدايت شوم. من از شهرت ترسيدم و خدا مي داند كه من چقدر شما را دوست دارم. حضرت فرمودند: اي اسحاق! از ديدار برادرانت ملول مشو [822].

[صفحه 399]

گواهي و شهادت دادن

از گواهي دادن سرپيچي نكنيد

امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه (و شاهدان چون (به شهادت) فراخوانده شوند.)، (و لا يأب الشهدا اذا ما دعوا) (بقره / 282) فرمودند: هر گاه فردي براي شهادت دادن دعوت شد، سزاوار نيست بگويد: من براي شما شهادت نمي دهم [823].

شهادت دادن را اجابت كنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه براي شهادت دادن فراخوانده شوي، اجابت كن [824].

اثر كتمان شهادت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

درباره ي آيه ي(و شاهدان چون به شهادت دادن فرا خوانده شوند.) فرمودند: مراد پيش از شهادت دادن است (يعني اگر كسي را دعوت كنند كه بيا شاهد باش، شخص نبايد خودداري كند) و درباره ي آيه ي(و هر كه شهادت را كتمان كند دلش گنهكار است)، (و من يكتمها فانه آثم قلبه) (بقره / 283 فرمودند: مراد بعد از شهادت است [825].

جزاي شهادت دروغ

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

شهادت دهنده ي دروغ هنوز قدم از جاي خود برنداشته، آتش بر او واجب مي شود [826].

[صفحه 400]

شرط شهادت دادن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه شبانه روز پنج بار با جماعت نماز بخواند، به او خوش گمان باشيد و شهادتش را بپذيريد [827].

[صفحه 402]

شيعه

ويژگي هاي شيعيان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

شيعيان ما اهل پارسايي و سخت كوشي (در عبادت) هستند، اهل وفاداري و امانتداريند، اهل زهد و عبادتند، آنهايند كه در شبانه روز به عبادت سپري مي كنند و روزها را به روزه داري، زكات اموال خود را مي پردازند و به حج مي روند و از هر حرامي دوري مي كنند.

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند: شيعه ي ما كسي است كه آنچه را نيك مي شمارد، پيش مي برد و از آنچه زشت مي داند، خودداري مي كند، خوبي ها را آشكار مي سازد و از سر شوق و اشتياق به رحمت خداي بزرگ به كارهاي سترگ مي شتابد؛ پس او از ماست و رو به سوي ما دارد و هر جا كه ما باشيم با ماست [828].

شيعه علي كيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

در حقيقت شيعه ي علي عليه السلام كسي است كه عفت بطن و فرج دارد، سخت كوش (در عبادت) است، براي آفريدگار خود، كار مي كند، به پاداش او اميد دارد و از كيفرش بيمناك است؛ هر گاه چنين افرادي را ديدي (بدان كه) آنان شيعه ي جعفرند [829].

شيعيان را در سه چيز بيازماييد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

شيعيان ما را در سه چيز بيازماييد: در مواظبت بر اوقات نمازها، در نگهداري اسرارشان از دشمنان ما و در همدردي و كمك مالي به برادرانشان [830].

[صفحه 403]

دو خصلت شيعيان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

شيعيان ما با چند خصلت شناخته مي شوند: با سخاوت و بخشش به برادران و با گزاردن پنجاه ركعت نماز در شبانه روز [831].

اثرات درست بودن اعمال شيعيان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اگر شيعيان ما درست بودند، فرشتگان با آنان دست مي دادند و ابرها بر سرشان سايه مي انداختند و در روز هم مي درخشيدند و از فراز سر و زير پاي خود، روزي مي گرفتند (بركت از آسمان و زمين بر آنان مي باريد) و هر چه از خدا مي خواستند به آنها مي داد [832].

چه كسي شيعه نيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

شيعه ي ما نيست، آن كه به زبان دم (از تشيع) زند اما در عمل برخلاف اعمال و كردار ما رفتار كند [833] حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اي شيعيان آل محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) از ما نيست كسي كه در هنگام خشم خوددار نباشد و در برخورد با همنشين و همسفر خود و كسي كه با او دست آشتي داده، و آن كه ياوري مخالف است رفتار نيكو در پيش بنگرد [834].

[صفحه 404]

اصحاب امام صادق چه كساني هستند؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اصحاب من مردماني خردمند و پرهيزگارند بنابراين، كسي كه خردمند و پرهيزگار نباشد از اصحاب من نيست. [835].

شيعيان چهار چيز را انكار نمي كنند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

شيعه ي ما نيست كسي كه چهار چيز را انكار كند: معراج، سوال قبر، آفريده شدن بهشت و دوزخ و شفاعت. [836].

شيعيان از اين سه عيب مبرا هستند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

شيعيان هر عيبي داشته باشند سه عيب ندارند، در بين آنها كسي كه گدايي كند وجود ندارد، در ميانشان بخيل وجود ندارد، در ميانشان كسي كه لواط دهد يافت نمي شود. [837].

چه كسي شيعه است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام از مردي احوال برادران (مؤمنش) را پرسيدند: آن مرد از آنها تعريف و تمجيد كرد. حضرت فرمودند: رسيدگي ثروتمندانشان به تهيدستانشان چگونه است؟ آن مرد عرض كرد: اندك. حضرت فرمودند: دستگيري و كمك مالي ثروتمندانشان به تهيدستانشان چگونه است؟ مرد عرض

[صفحه 405]

كرد: شما اخلاق و صفاتي را مي فرماييد كه در ميان ما كمياب است. حضرت فرمودند: پس، چگونه آنان خود را شيعه مي دانند؟ [838].

شيعيان سه دسته اند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

شيعه سه دسته اند: دوستدار مهرورز (نسبت به ما) چنين شيعه اي از ما است و شيعه اي كه خود را به ما مي آرايد و كسي كه خود را به ما بيارايد، ما مايه ي آراستگي او هستيم و شيعه اي كه ما را وسيله ي ارتزاق خود قرار مي دهد؛ كسي كه به وسيله ي ما ارتزاق كند به فقر گرفتار آيد. [839].

با نام شيعه مردم را نچاپيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مردم درباره ي ما بر سه گروهند: گروهي ما را دوست دارند چون منتظر قائم (عجل الله تعالي فرجه الشريف) ما هستند تا از دنياي ما به نوايي برسند، اينان سخنان ما را مي گويند و آنها را حفظ مي كنند اما به كردار ما رفتار نمي كنند. بزودي خداوند اين عده را در آتش محشور خواهد كرد؛ گروهي ما را دوست دارند و سخن ما را مي شنوند و به اعمال ما رفتار مي كنند تا با نام ما مردم را بچاپند، خداوند شكم اين عده را از آتش پر مي كند و گرسنگي و تشنگي را بر ايشان مسلط مي گرداند؛ گروهي ما را دوست دارند و گفتار ما را حفظ مي كنند و امر ما را اطاعت مي نمايند و برخلاف كردار ما رفتار نمي كنند اينان از ما هستند و ما از آنان. [840].

[صفحه 406]

شرط شيعه بودن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اي گروه شيعيان شما منسوب به ما هستيد. پس مايه ي زينت ما باشيد و مايه ي زشتي (و بدنامي) ما نباشيد.

عامل تحريف سخنان اهل بيت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

رحمت خدا بر آن بنده اي باد، كه ما را محبوب مردم گرداند و منفور آنان نكند. به خدا قسم، اگر محاسن سخن ما را روايت مي گرداند، ارجمندتر بودند و هيچ كس نمي توانست به آنان وصله اي بچسباند؛ اما يكي از آنان جمله اي (از ما) را مي شنود و ده جمله ديگر (از پيش خود) به آن اضافه مي كند. [841].

اي شيعيان سخنان خوب به مردم بگوييد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اي جماعت شيعه مايه ي آبروي ما باشيد نه باعث بدنامي ما. سخنان خوب به مردم بگوييد، زبانهايتان را نگه داريد و آنها را از بيهوده گويي و سخنان زشت بازداريد. [842].

[صفحه 408]

رزق و روزي و معاش

براي بهبود حالت دخترانتان اميدوار باشيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خدايي كه براي چند برابر شدن خوبي ها و پاك شدن بدي هايت به او اميد بسته اي، براي بهبودي حال و روز دخترانت نيز به همو اميد بند. [843].

عامل آسايش و سود بردن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اميرالمؤمنين عليه السلام بارها مي فرمودند: به يقين بدانيد كه خداي تعالي اجازه نمي دهد بنده بر آنچه در قرآن حكيم برايش مقدر شده پيشي گيرد؛ هر چند سخت بكوشد و با تمام توان چاره انديشد و ترفند زند. اي مردم! هيچ انساني باهوش و ذكاوت خود نمي تواند تغييري در جهت افزايش روزي خود پديد آورد و از روزي هيچ فقيري به سبب كم هوشي او، كم نمي شود، كسي كه اين نكته را بداند و به آن عمل كند پيش از همه آسايش دارد و سود برده است. [844].

حرص زدن چرا؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اگر روزي مقدر است پس حرص زدن چرا؟ [845].

عامل فراخي روزي احمقان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداي تعالي روزي احمقان را فراخ گردانيد تا خردمندان درس عبرت بگيرند و بدانند كه دنيا با تلاش و زندگي به دست نمي آيد.

[صفحه 409]

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداي تعالي به يكي از پيامبران خود وحي فرمود كه: آيا مي داني چرا احمق را روزي مي دهم؟ عرض كرد: نه، حضرت فرمودند: تا خردمند بفهمد كه روزي با زيركي و چاره گري به دست نمي آيد. [846].

شرط رسيدن به روزي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به سؤال محمد بن مسلم از آيه «و هر كه از خدا بترسد خداوند برايش راه برون شدن قرار دهد و از جايي كه گمانش را ندارد روزيش دهد.»، «و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب» فرمودند: در همين دنيا. [847].

روزي مؤمنان از كجا خواهد رسيد؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداي عزوجل روزي مؤمنان را از جايي مي رساند كه فكرش را هم نمي كنند؛ علتش اين است كه وقتي مؤمن نداند روزيش از كجا خواهد رسيد زياد دعا مي كند. [848].

غم روزي خود را نخوريد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه غم روزي خود را بخورد برايش يك گناه محسوب مي شود. [849].

[صفحه 410]

هنگام تنگدستي استغفار كنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه در روزيت تأخير و تنگي ديدي زياد استغفار كن؛ زيرا خداي عزوجل در كتاب خود فرموده است: (از پروردگارتان آمرزش بخواهيد كه او بسيار آمرزنده است، تا از آسمان برايتان پي درپي باران فرستد و شما را به اموال و فرزندان مدد كند)، (استغفروا ربكم انه كان غفارا، يرسل السماء عليكم مدرارا، و يمددكم باموال و بنين) يعني در دنيا. (و براي شما بهشتيان قرار دهد)، (و يجعل لكم جنات) يعني در آخرت. [850].

اثر قناعت به روزي كم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه به اندك روزي خداوند رضايت دهد، خداوند نيز به اندك عمل او رضايت دهد. [851].

عامل زياد شدن روزي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه با خانواده خود نيكوكار باشد روزيش زياد شود. [852].

عامل كم شدن روزي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

حرام خوري زياد روزي را مي برد. [853].

[صفحه 411]

براي كسب معاش خجالت نكشيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كسي كه از رفتن به دنبال معاش خجالت نكشد، زحمتش كم گردد، خيالش آسوده باشد و خانواده اش را در نعمت قرار دهد. [854].

عامل بي بهره شدن از روزي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كسي كه دوست نداشته باشد مال حلال به دست بياورد تا با آن آبروي خود را حفظ كند و قرضش را بپردازد، از هر خير و خوبي بي بهره است. [855].

عامل گرامي شدن انسان نزد خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بنده آن زمان نزد خداوند گرامي تر است كه در صدد كسب درهمي (حلال) برآيد و نتواند به آن دست يابد. [856].

خداوند چه چيزي را از بنده ي خود دوست دارد؟

فضل بن ابي قره مي گويد:

خدمت امام صادق عليه السلام كه در باغش مشغول كار بود رسيدم و عرض كردم: خدا ما را فداي شما كند، اجازه بدهيد ما برايتان كار كنيم يا غلامان اين كار را انجام

[صفحه 412]

دهند. حضرت فرمودند: نه، مرا به حال خود بگذاريد؛ زيرا دوست دارم خداوند عزوجل مرا در حال كار كردن و زحمت كشيدن براي كسب روزي حلال ببيند. [857].

عامل گناه مرد خانواده چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

در گناه مرد همين بس كه خانواده ي خود را بي سرپرست رها كند. [858].

[صفحه 414]

رشوه خواري

مصداق حرام خواري چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

رشوه گرفتن در قضاوت، از مصاديق حرام خواري است. [859].

رشوه گرفتن در قضاوت كفر است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

رشوه در قضاوت كفر ورزيدن به خداوند است. [860].

رشوه گرفتن در احكام و داوري ها

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به عمار فرمودند:

اي عمار رشوه گرفتن در احكام و داوري ها كفر ورزيدن به خداي بزرگ و پيامبر او است. [861].

[صفحه 416]

خرسندي

شيوه ي خرسندي رسول خدا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) درباره ي هيچ رخدادي و پيشامدي نمي گفت كاش جز اين اتفاق مي افتاد. [862].

عامل خرسندي اهل بيت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ما خانداني هستيم كه آنچه را براي دوستان خود دوست داريم از خدا مي خواهيم و خدا به ما عطا كند و هرگاه آنچه را براي دوستان خود ناخوش مي داريم خدا خوش بدارد به آن خرسنديم. [863].

رأس عبادت خداوند چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

شكيبايي و راضي بودن نسبت به آنچه خدا مي كند، خواه خوشايند بنده باشد يا ناخوشايند او، در رأس عبادت خدا است و هيچ بنده اي در پيشامدهاي خوشايند و ناخوشايند از خدا خرسند نباشد مگر آن كه برايش خيري باشد. [864].

راضي باشيد به رضايت خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بدانيد كه هيچ بنده اي از بندگان خدا مؤمن نباشد مگر آنگاه كه به هر خوب و بدي و خوشايند و ناخوشايندي كه از خدا به او مي رسد راضي باشد. [865].

[صفحه 417]

خداشناس ترين مردم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداشناس ترين مردم خشنودترين آنها به قضاي خداوند است. [866].

عامل توانگري و بي نيازي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

به آنچه خدا براي تو قسمت كرده خرسند باش، توانگر و بي نياز خواهي شد. [867].

عامل خوشي، آسايش و غم و اندوه

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خوشي و آسايش در خرسندي و يقين است و غم و اندوه در شك و ناخرسندي. [868].

اثر ناخرسندي نمودن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه به آنچه خداي عزوجل قسمت كرده است خرسند نباشد، (در واقع) خداي تعالي را در قضايش متهم كرده است. و نيز فرمودند:

قضاوت خداوند در هر حال جاري مي شود، بنابراين كسي كه به آن خرسند باشد مأجور است و كسي كه از آن ناخرسند باشد خداوند اجرش را از بين مي برد. [869].

[صفحه 419]

مراقبت

در برابر دنيا شكيبا باشيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

در برابر دنيا شكيبا باشيد كه ساعتي بيش نيست. آنچه از دنيا گذشته است نه دردي از آن مي يابي و نه سروري و آنچه هنوز نيامده است نمي داني كه چگونه خواهد بود. همانا دنيا ساعتي است كه تو در آن به سر مي بري؛ پس در آن ساعت بر طاعت خدا شكيبا باش و در ترك معصيت خدا بردبار. [870].

عامل مغبون شدن و فريب خوردن انسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه دو روزش برابر باشد مغبون است و هر كه فردايش بدتر از امروزش باشد فريب خورده است و هر كه كاستي هاي خود را بررسي نكند پيوسته در كاستي ماند و هر كه كاستي اش ادامه يابد مرگ برايش بهتر است. [871].

عامل خشنودي خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خوشا به حال بنده اي كه براي خدا با نفس و هواي خويش جهاد كند. هر كه سپاه هوي و هوس خويش را شكست دهد به خشنودي خدا دست يابد و هر كه خردش با كوشش و شكستگي و فروتني بر بساط خدمتگزاري به خدا بر نفس اماره اش چيره شود به پيروزي بزرگي دست يافته باشد. ميان بنده و خداي تعالي حجاب ظلماني تر و وحشتناك تر از نفس و هواي نفس نيست و براي كشتن اين دو، سلاح و ابزاري چون احساس فقر و نيازمندي به خدا و خشوع و گرسنگي و تشنگي كشيدن در روز، و شب زنده داري نيست، كه اگر چنين كسي بميرد شهيد است و اگر زنده بماند و همچنان به اين راه ادامه دهد خداوند عاقبت او را به خشنودي

[صفحه 420]

بزرگ ختم كند. خداوند عزوجل مي فرمايد: (و آنان كه در راه ما جهاد كنند راههايمان را به آنان نشان مي دهيم و خداوند با نيكوكاران است)، «و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين» [872].

[صفحه 422]

كشاورزي و درختكاري

بهره مندي شش عمل مؤمن بعد از مرگ خود

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

شش چيز است كه مؤمن بعد از مرگ خود از آن بهره مند مي شود:

فرزند صالحي كه براي او آمرزش بطلبد. قرآني كه تلاوت مي كند. چاه آبي كه حفر مي نمايد و درختي كه مي نشاند و نهر آبي كه در راه خدا جاري و وقف مي كند و روش و سنت پسنديده اي كه از خود بر جاي مي گذارد و بعد از او به آن عمل مي شود. [873].

كدام مال بهتر است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) سوال شد: كدام مال بهتر است؟ حضرت فرمودند: زراعتي كه صاحبش بكارد و به آن رسيدگي كند و در روز برداشت، حق و حقوق آن را بپردازد. [874].

بعد از گاو كدام ثروت بهتر است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از رسول خدا (ص) سوال شد: بعد از گاو كدام ثروت بهتر است؟ حضرت فرمودند: آن هايي كه ريشه هايشان در دل خاك استوار است و در خشكسالي نيز ميوه مي دهند (درختان خرما) [875].

كشاورزان گنج هاي مردمند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 423]

كشاورزان گنج هاي مردمند، بذر پاكيزه اي را مي كارند كه خداوند عزوجل خلق كرده است. مقام آنان در روز قيامت از همگان بهتر و قرب و منزلتشان از همه بيشتر است و «مبارك» خوانده مي شوند. [876].

مراد از مؤمنان چه كساني هستند؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه ي «و مؤمنان بايد به خدا توكل كنند»، (و علي الله فليتوكل المؤمنون) فرمودند: منظور از مؤمنان كشاورزان است. [877].

روزي پيامبران

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند روزي پيامبران خود را در كشاورزي و دامداري قرار داد تا بارش هاي آسمان را ناخوش ندارند. [878].

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند: خداوند عزوجل كشت و زرع را براي پيامبران خود برگزيد تا بارش آسمان را ناخوش ندارند. [879].

محبوبترين كار نزد خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

در ميان كارها هيچ كاري نزد خدا محبوبتر از كشاورزي نيست و خداوند هيچ پيامبري بر نيانگيخت مگر آنكه كشاورز بود به استثناي ادريس عليه السلام كه خياط بود. [880].

[صفحه 424]

گنج هاي خدا در روي زمين

يزيد بن هارون واسطي از امام صادق عليه السلام درباره ي بزرگان پرسيد، حضرت فرمودند:

آنان كشتگران گنج هاي خدا در روي زمين اويند. در ميان كارها هيچ كاري نزد خدا محبوبتر از كشاورزي نيست و خدا هيچ پيامبري نفرستاد مگر آن كه كشاورز بود بجز ادريس عليه السلام كه خياط بود. [881].

[صفحه 426]

زكات

عامل هلاكت مردم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند، نامش بلند باد، چيزي سخت تر از زكات بر اين امت واجب نكرد و عموم آنان جز در اين مورد هلاك نشوند. [882].

عامل بي حاصل بودن نماز

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كسي كه زكات ندهد نمازش بي حاصل است و كسي كه ورع نداشته باشد زكاتش پذيرفته نيست. [883].

عامل قبولي و پذيرفتن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هنگامي كه آيه ي زكات «از اموال آنان صدقه بگير»، (خذ من اموالهم صدقه) (توبه / 103) در ماه رمضان نازل شد، رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به جارچي خود دستور داد در ميان مردم جار زند كه خداي تبارك و تعالي همچنان كه نماز را بر شما واجب كرد زكات را نيز بر شما واجب ساخت. آن حضرت تا رمضان سال بعد به اموال آنان كاري نداشت. چون رمضان سال بعد را مسلمانان روزه گرفتند و عيد فطر فرارسيد رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به جارچي خود فرمودند: تا در ميان مسلمانان جار زند كه اي مسلمانان زكات اموال خود را بدهيد تا نمازتان پذيرفته شود. [884].

عامل فقر تهيدستان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند عزوجل در دارايي هاي توانگران به اندازه اي كه نياز تهيدستان را تامين كند حقي فرض كرد. اگر خداوند مي دانست كه آنچه براي تهيدستان مقرر داشته

[صفحه 427]

كفايتشان نمي كند حق بيشتري واجب مي كرد؛ بنابراين تهيدستي فقيران نه به سبب (كم بودن) اين فريضه (زكات) بلكه از آن رو است كه توانگران حقوق آنان را نمي پردازند. [885].

خداوند در ميان هزار انسان بيست و پنج مستمند قرار داد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداي تعالي همه مردمان را بيافريد و از خرد و كلان و توانگر و تهيدست آنان آگاه است. او در ميان هر هزار انسان بيست و پنج مستمند قرار داد؛ بنابراين اگر مي دانست كه زكات آن عده زندگي اين عده را تامين نمي كند بر مقدار زكات آنان مي افزود؛ چرا كه او آفريننده ي آنها است و نسبت به مردم از خود آنان آگاهتر است. [886].

علت وجوب زكات

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

زكات به منظور آزمودن توانگران و كمك به مستمندان وضع شده است. اگر مردم زكات اموال خود را مي پرداختند، هيچ مسلماني نيازمند نمي ماند و به سبب آنچه خداوند عزوجل براي او واجب كرده است بي نياز مي شد. مردم، فقير و نيازمند و گرسنه و برهنه نشدند مگر به سبب گناهان ثروتمندان. [887].

اموال خود را با زكات حفظ كنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هيچ مالي در خشكي و دريا از بين نرفت مگر به سبب فروگذاردن زكات. پس اموال خود را با زكات حفظ كنيد. [888].

جزاي ندادن زكات

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 428]

كسي كه زكات نپردازد، هنگام رسيدن مرگ خواهان بازگشت (به زندگي) مي شود و اين است (منظور) سخن خداي عزوجل كه: (چون يكي از آنان را مرگ فرارسد، گويد: پروردگارا مرا برگردانيد باشد كه براي جبران آنچه فروگذاشتم كاري نيك انجام دهم»، (حتي اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون، لعلي اعمل صالحا فيما تركت) [889].

دزدان سه گروهند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دزدان سه گروهند: كسي كه زكات ندهد و كسي كه كابين زنان را بر خود حلال شمارد و نيز كسي كه وام ستاند و قصد نپرداختن آن را داشته باشد. [890].

نوع مرگ كسي كه زكات نمي دهد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه قيراطي از زكات نپردازد هنگام مردن، يهودي و يا نصراني خواهد مرد. [891].

حق معلوم غير از زكات است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند عزوجل در دارايي هاي توانگران به جز زكات، حقوقي ديگر واجب و مقرر كرده و فرموده است:

«و آنان كه در اموالشان حقي است معين...»، (و الذين في اموالهم حق معلوم، للسائل و المحروم) (معارج / 24 / 25) بنابراين حق معلوم و معين كه جز زكات مي باشد، چيزي است كه هر كس وظيفه خود مي داند از مالش بپردازد. او بايد به اندازه ي توان و وسعت مالي كه دارد آن مقدار را بر خود واجب شمارد و بسته به ميل خودش هر روز يا هر جمعه يا هر ماه بپردازد. [892].

[صفحه 429]

حق معلوم شامل چه كساني مي شود؟

مردي خدمت امام صادق عليه السلام آمد و عرض كرد:

يا ابا عبدالله عليه السلام تا زماني كه وضع ماليم خوب شود مبلغي به من قرض بدهيد. حضرت فرمودند: يعني تا زماني كه محصولات را برداشت كني؟ آن مرد عرض مي كرد: نه به خدا قسم (من محصولي ندارم). حضرت فرمودند: تا مال التجاره ات برگردد؟ عرض كرد: نه به خدا قسم (من مال التجاره ندارم). حضرت فرمودند: تا ملكي از تو فروخته شود؟ عرض كرد: نه به خدا قسم (من ملكي ندارم) امام صادق عليه السلام فرمودند: پس تو از كساني هستي كه خداوند در اموال ما براي آنان حقي مقرر كرده است. آنگاه فرمودند: تا همياني درهم بياورند. حضرت دست در هميان بردند و مشتي برداشتند و به او دادند و فرمودند: از خدا بترس و در خرج كردن افراط و تفريط مكن بلكه حد وسط را نگه دار. [893].

شخص فقير چه كسي است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه «جز اين نيست كه صدقات براي فقيران است»، (انما الصدقات للفقراء...) (توبه / 60) فقير كسي است كه دست گدايي به سوي مردم دراز نمي كند و مسكين وضعش از فقير بدتر است و بائس از همه آنان بينواتر است. [894].

مراد از زكات ظاهري و باطني

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به مردي كه پرسيد:

زكات واجب مال چقدر است؟ حضرت فرمودند: مقصودت زكات ظاهري است يا باطني؟ عرض كرد: هر دو، حضرت فرمودند: زكات ظاهري در هزار درهم بيست و

[صفحه 430]

پنج درهم واجب است و زكات باطن اين است كه وقتي برادرت به چيزي نيازمندتر از تو بود او را بر خود ترجيح دهي. [895].

زكات دانش چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر چيزي زكاتي دارد و زكات دانش اين است كه آن را به اهلش بياموزي. [896].

زكات نعمت ها، مقام، پيروزي و بدن چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نيكي كردن، زكات نعمت ها است و وساطت كردن، زكات مقام و موقعيت و بيماري ها زكات بدن ها و گذشت زكات پيروزي و هر چيزي كه زكاتش را بدهي، از خطر نابودي در امان است. [897].

زكات چشم و گوش چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بر هر جزيي از اجزاي بدن تو و بلكه بر هر تار مويي و حتي بر هر نيم نگاهي زكاتي است واجب براي خداي عزوجل. زكات چشم نگاه عبرت آميز و فروهشتن آن از شهوات و امثال آن است و زكات گوش شنيدن دانش و حكمت و قرآن است. [898].

از شرايط درستي روزه

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از شرايط درستي روزه، دادن زكات (فطره) است همچنان كه تماميت نماز به درود فرستادن بر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مي باشد؛ چه اگر كسي روزه بگيرد و زكات فطره عمدا ندهد از روزه بي بهره است. [899].

[صفحه 432]

زهد و بي رغبتي به دنيا

كليد خير چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

همه چيز در يك خانه نهاده شده و كليد آن بي اعتنايي به دنيا قرار داده شده است. [900].

مراد از زهد چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

زهد به دنيا به استفاده نكردن از مال و ثروت و يا حرام كردن حلال (بر خود) نيست، بلكه زهد آن است كه به آنچه در دست داري مطمئن تر از آنچه در دست خدا است نباشي. [901].

مقصود از زهد به دنيا چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

به اميرالمؤمنين عليه السلام عرض شد: زهد به دنيا چيست؟ حضرت فرمودند: فروهشتن حرام آن. [902].

كليد در آخرت چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

زهد كليد در آخرت است و برائت از آتش. زهد آن است كه هر چه تو را از خدا بازدارد رها كني پس آن كه بر از دست دادن آن افسوس نخوري و نه بر اثر فروگذاشتن آن دچار غرور و خودپسندي شوي و چشم داشت گشايشي را داشته باشي و نه خواهان شايستگي در قبال اين كار و نه طالب عوض و جبران آن باشي. بلكه از دست دادن آن را مايه ي آسايش و بودن آن را آفتي (براي خود) بداني و همواره از آفت گريزان باشي و به آسايش چنگ زني. [903].

[صفحه 433]

دنياگريز چه كسي است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به اين كه دنياگريز كيست؟ فرمودند: كسي كه از ترس حسابرسي حلال دنيا را ترك گويد و از بيم كفر حرام آن را رها كند. [904].

شخص زاهد چه كسي است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

زاهد كسي است كه آخرت را بر دنيا برمي گزيند و خاكساري را بر بزرگي و اقتدار و رنج را بر آسايش، و گرسنگي را بر سيري و فرجام آخرت را بر محبت دنيا و ذكر (خدا و آخرت) را بر غفلت و پيكرش در دنيا است و دلش در آخرت. [905].

اثر زهد در دنيا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

همانا زاهدان و پشت كنندگان به دنيا از شور جلال و عظمت منورند و نشانه ي خدمتگزاري بر پيشاني آنها هويدا است؛ چگونه چنين نباشد؟ آدمي وقتي خود را وقف خدمتگزاري به حكمراني از حكمرانان دنيا مي كند آثار آن در وي ديده مي شود پس چگونه ممكن است كسي خود را وقف خدمت به خداي تعالي كند و اثر آن بر وي ديده نشود. [906].

جهل و معرفت بندگان در دنيا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از جمله سخنان نجوا آميز خداي تعالي به موسي عليه السلام اين بود كه: همانا بندگان صالح من به اندازه ي معرفتشان نسبت به من دل از دنيا بركندند و ديگر آفريدگان

[صفحه 434]

من به اندازه ي جهلشان نسبت به دنيا روي آوردند؛ هيچ يك از آفريدگان من از بزرگداشت دنيا شادي و خرمي نديد. [907].

عامل چشيدن حلاوت ايمان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

چشيدن حلاوت ايمان بر دلهاي شما حرام است، مگر آنگاه كه دلهايتان به دنيا زاهد و بي رغبت باشند. [908].

اثر ميل به دنيا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ميل به دنيا غم و اندوه به بار مي آورد و بي اعتنايي به دنيا مايه ي آسايش تن و جان است. [909].

در اين دنيا صبورانه صبر كنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

آيا كسي هست كه در اين دنياي چند روزه بزرگوارانه صبر كند. [910].

[صفحه 436]

ازدواج

ثواب دو ركعت نماز مرد زن دار

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دو ركعت نمازي كه مرد زن دار بخواند بهتر است از مرد مجردي كه شب را به عبادت سپري كند و روز را به روزه داري. [911].

عامل گمان بد به خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه از ترس تهيدستي ازدواج نكند، به خداي عزوجل گمان بد برده است، خداوند عزوجل مي فرمايد: «اگر تهيدست باشند خداوند از فضل خود توانگرشان مي سازد»، «ان يكونوا فقراء يغنهم الله من فضله» (نور / 32) [912].

عامل نظر افكندن خداوند به بنده در روز قيامت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه عزبي را زن دهد، از جمله كساني است كه خداوند در روز قيامت به او نظر مي افكند. [913].

عامل شومي و ناخجستگي زن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

شومي و ناخجستگي زن، زياد بودن كابين او و نافرماني از شوهرش مي باشد. [914].

كابين زن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 437]

علت آنكه كابين بر عهده مرد است نه زن، در حالي كه كار هر دو يكي مي باشد اين است كه مرد وقتي كارش به انجام رسيد برمي خيزد و منتظر نمي ماند كه زن هم ارضا شود. اين است كه كابين به عهده ي مرد نهاده شده است نه زن. [915].

در انتخاب زن دقت كنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

همانا زن طوق است؛ پس بنگريد كه چه طوقي به گردن مي افكني. براي زن ارزش و بهايي نمي توان تعيين كرد، نه براي خوب آنها و نه براي بدشان. زن خوب، ارزشش طلا و نقره نيست بلكه از طلا و نقره هم بهتر و ارزشمندتر است و زن بد، ارزشش خاك نيست بلكه خاك هم از او ارزشمندتر است. [916].

رعايت سه نكته توسط زن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

زن نسبت به شوهر سازگار خود سه نكته را بايد رعايت كند:

حفظ كردن خود از هر گناه و آلودگي تا شوهرش در هر حال و موقعيتي، خوشايند يا ناخوشايند، در دل به او اطمينان داشته باشد و مراقبت از او و زندگيش تا شوهرش در صورتي كه لغزشي از وي سر زند نسبت به وي عطوفت و مهرباني نشان دهد و اظهار عشق به او با عشوه و دلبري و هيأت مناسب و خوشايند در نظر او. [917].

[صفحه 438]

سه خصلت مرد براي اداره ي خانه و خانواده

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مرد براي اداره ي منزل و خانواده ي خود به سه خصلت نياز دارد كه اگر هم به طور طبيعي آنها را نداشته باشد بايد خود را به تكلف در آنها وادارد: خوش رفتاري، گشاده دستي سنجيده و غيرت بر حفاظت آنها. [918].

نياز شوهر به همسرش در سه چيز

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

شوهر در رابطه با همسرش از سه چيز بي نياز نيست: سازگاري با او تا بدين وسيله سازگاري و محبت و عشق به او، او را به خود جلب كند و خوشخويي با او و دلبري از او با آراستن خود براي وي و فراهم آوردن امكانات رفاهي او. [919].

عامل رفع عذاب از زن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ام سلمه از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) درباره ي فضيلت خدمت كردن زنان به شوهرانشان پرسيد، حضرت فرمودند: هر زني كه در خانه ي شوهر خود به قصد مرتب كردن آن، چيزي را جا به جا كند خداوند به او نظر مي افكند و هر كه خداوند به او نظر كند عذابش ندهد. [920].

[صفحه 439]

عامل افزايش عمر انسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه با خانواده اش نيكي كند خداوند بر عمرش بيفزايد. [921].

اثر آزار ندادن شوهر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ملعون است ملعون آن زني كه شوهر خود را بيازارد و غمگين كند و خوشبخت است خوشبخت آن زني كه شوهر خود را احترام نهد و آزارش ندهد و در همه حال از وي فرمان برد. [922].

چيره ترين دشمن مؤمن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

چيره ترين دشمن مؤمن همسر ناشايست است. [923].

دعاي رسول خدا در باب زن ناشايست

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

يكي از دعاهاي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) اين بود كه: پناه مي برم به تو از زني كه پيش از آن كه زمان پيري ام فرارسد مرا پير كند. [924].

[صفحه 441]

ديد و بازديد

پاداش ديدار برادر خود براي خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه به خاطر خدا به ديدن برادر خود رود خداي عزوجل فرمايد:

تو مرا ديدار كرده اي و پاداش تو به عهده من است و من به پاداش كمتر از بهشت براي تو راضي نمي شوم. [925].

عامل رستگار شدن انسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه براي خدا نه غير او و براي دستيابي به وعده ي او و دريافت آنچه نزد خدا است به ديدن برادر خود رود، خداوند هفتاد هزار فرشته به او گمارد كه آوازش دهند: هان! رستگار شدن بهشت گوارايت باد. [926].

عامل نورانيت انسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه در راه خدا و براي خدا به ديدن برادر خود رود در روز قيامت ميان جامه هايي از نور مي خرامد و بر هر چه مي گذرد آن را روشن مي كند. [927].

عامل زنده نگه داشتن دين

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ديد و بازديد كنيد كه ديدار شما از يكديگر موجب زنده شدن دلهاي شما و يادكرد احاديث ما مي شود و احاديث ما شما را به هم مهربان مي كند. اگر به آنها عمل كنيد، كمال و نجات مي يابيد و اگر رهايشان كنيد گمراه و هلاك مي شويد. پس به احاديث ما عمل كنيد كه در اين صورت من ضامن نجات شما هستم. [928].

[صفحه 442]

به ديدار بدكاران مرويد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه خواستي از كسي ديدار كني به ديدن نيكان برو و با بدكاران ديدار مكن؛ زيرا آنان صخره اي هستند كه در آن چشمه ي آبي نمي جوشد و درختي هستند كه برگش سبز نمي شود و زميني هستند كه گياهي در آن نمي رويد. [929].

[صفحه 444]

زيارت قبور اهل بيت اطهار

ثواب زيارت قبور اهل بيت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه پس از رحلتمان ما را زيارت كند، چنان است كه در زمان حياتمان زيارت نموده باشد. [930].

ثواب زيارت اميرالمؤمنين علي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه بخواهي اميرمؤمنان عليه السلام را زيارت كني بدان كه تو زاير استخوان هاي آدم و بدن نوح و پيكر علي بن ابيطالب عليه السلام هستي. [931].

فضيلت اميرمؤمنان در نزد خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بدان كه اميرمؤمنان عليه السلام نزد خداوند از همه امامان برتر است و ثواب اعمال آنان از آن او است و امامان به اندازه اعمال خود برتري داده شده اند. [932].

عامل برآورده شدن حاجات

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نزديك كوفه قبري است كه هر غمديده اي آنجا رود و در كنار آن چهار ركعت نماز گزارد خداوند با برآوردن حاجتش او را شادمان برگرداند. [933].

ثواب زيارت حضرت فاطمه دخت رسول خدا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند ميان قبر و منبر من باغي از باغ هاي بهشت است و منبر من بر فراز آبراهه اي از آبراهه هاي بهشت است؛ چون قبر حضرت فاطمه

[صفحه 445]

سلام الله عليها ميان قبر رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) و منبر او است و قبر حضرت فاطمه سلام الله عليها باغي از باغ هاي بهشت مي باشد و يكي از آبراهه هاي بهشت به سوي آن است. [934].

ثواب زيارت امام حسين

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه حسين عليه السلام را با معرفت به حق و مقام او زيارت كند خداوند ثواب هزار حج پذيرفته و هزار عمره ي پذيرفته را برايش بنويسد و گناهان گذشته و آينده ي او را ببخشد. [935].

عامل نقص دين و ايمان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه تا زنده هست به زيارت قبر حسين عليه السلام نرود، دين و ايمانش ناقص باشد و اگر به بهشت هم برود مقامش در آن جا از همه ي مؤمنان پايين تر باشد. [936].

مدت زيارت امام حسين

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سالي يك بار به زيارت قبر حسين عليه السلام برويد. [937].

فضيلت زائران قبر امام حسين در نزد خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداي تبارك و تعالي، پيش از جلوه بر اهل عرفات، بر زائران قبر حسين عليه السلام جلوه كند و حاجاتشان را برمي آورد و گناهانشان را مي بخشاند و خواهش هاي آنان از طرف ديگران را مي پذيرد و سپس به اهل عرفات مي پردازد و با آنان نيز همين مي كند. [938].

[صفحه 446]

سخن امام حسين درباره ي زائران خويش

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

حسين بن علي عليه السلام مي فرمودند: اگر زائر من بداند كه خداوند چه برايش آماده كرده است، شاديش بيش از بي تابيش (از رنج سفر) خواهد بود و همانا زائر او پاك از هر گناهي به خانه خود برمي گردد. [939].

دعاي امام صادق براي زوار امام حسين

معاوية بن وهب مي گويد:

از امام صادق عليه السلام اجازه ي شرفيابي خواستم، حضرت فرمودند: داخل شو. من داخل شدم، ديدم در مصلاي خانه خود مشغول نماز است. نشستم تا نماز خود را تمام نمودند و مي فرمودند: الهي اي آن كه كرامت را مختص ما كردي و وعده ي شفاعت به ما دادي و وصايت را ويژه ي ما گردانيدي و دانش گذشته و آينده را به ما بخشيدي و دل هاي مردمان را شيفته ي ما كردي من و برادران من و زوار قبر پدرم حسين عليه السلام را بيامرز؛ همانان كه به نيت نيكي به ما و به اميد پاداشي كه به سبب پيوند با ما مي دهي و به قصد شاد كردن پيامبر تو، اموالشان را خرج كنند و رنج و زحمت سفر (براي زيارت حسين عليه السلام) را بر خود هموار مي سازند.

الهي دشمنان ما از آنان به سبب اين سفر عيب جويي مي كنند اما آنان عليرغم اين انتقادات مخالفان ما به سوي ما مي آيند. پس بر آن چهره هايي كه داغي آفتاب تغييرشان داده است رحمت آر و به آن چهره هايي كه بر خاك قبر ابي عبدالله عليه السلام، ماليده مي شود رحم كن.

الهي من اين جان ها و اين پيكرها را به تو مي سپارم تا در آن روز تشنگي (قيامت) در كنار حوض (كوثر) با آنان ديدار كنيم. [940].

[صفحه 447]

آداب زيارت امام حسين

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه به زيارت اباعبدالله عليه السلام رفتي با دلي غم زده و اندوهناك و پيكري ژوليده و غبار گرفته و گرسنه و تشنه زيارتش كن؛ زيرا كه حسين عليه السلام غم زده و اندوهناك و ژوليده و غبار گرفته و گرسنه و تشنه كشته شد. حوايج خود را بخواه و برگرد و در كنار

قبر او سكونت اختيار مكن. [941].

ثواب زيارت امامان بقيع

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه ما را زيارت كند گناهانش آمرزيده شود و در فقر نميرد. و نيز از حضرت سؤال شد: ثواب كسي كه يكي از شما را زيارت كند چيست؟ فرمودند: مانند ثواب كسي است كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را زيارت كند. [942].

ثواب زيارت فاطمه ي معصومه دخت امام كاظم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ما را حرمي است و آن قم است. به زودي زني از فرزندان من به نام فاطمه در آن جا دفن خواهد شد. هر كه او را زيارت كند، بهشت بر او واجب مي شود. [943].

كسي كه قادر به زيارت قبور اهل بيت نيست

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه قادر به زيارت ما نيست، دوستان صالح ما را زيارت كند، كه ثواب زيارت ما برايش نوشته مي شود.

[صفحه 449]

زيور و آرايش نمودن

بركات شانه زدن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه «در هر مسجد زيورهاي خود را برگيريد» (خذوا زينتكم عند كل مسجد) (اعراف / 31 و 32) فرمودند:

منظور شانه كردن است، (زيرا شانه زدن) روزي را مي آورد مو را زيبا مي كند، حاجت را برآورده مي سازد، نطفه را زياد مي گرداند و بلغم را از بين مي برد. [944].

سزاوار نيست زن خود را واگذارد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سزاور نيست كه زن خودش را واگذارد، بلكه حتي اگر شده با آويختن گردنبندي خود را بيارايد. [945].

عامل زيبايي و زيور مرد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بر تو باد به بخشندگي و خوشخويي؛ زيرا همان گونه كه گوهر درشت وسط گردنبند باعث زيبايي آن است اين دو خصلت نيز مايه زيب و زيور مرد هستند. [946].

[صفحه 451]

درخواست و نياز خواهي

دست نياز به سوي مردم دراز نكنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

شيعه ي ما دست نياز به سوي مردم دراز نمي كند، گرچه از گرسنگي بميرد. [947].

در سه جا شايسته است انسان درخواست نمايد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

درخواست كردن شايسته نيست مگر در سه جا: در خونبهايي كه به عهده ي بيچاره اي است يا در وام سنگين و يا نيازهايي كه (انسان را) به خاك مذلت نشاند. [948].

اثر درخواست بدون احتياج

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر بنده اي كه بدون احتياج دست سؤال دراز كند نميرد تا آن كه خداوند او را به آن چيز (واقعا) محتاج كند و آتش دوزخ را بر او لازم و حتمي گرداند. [949].

مراد از اسراف كاران چه كساني هستند؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه به اندازه ي خوراك روز خود داشته باشد و دست سؤال به سوي مردم دراز كند از اسراف كاران است. [950].

ادب نيازخواهي و درخواست

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 452]

از كسي كه مي ترسي دست رد به سينه ات زند چيزي مخواه. [951].

عوامل محروميت انسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سه چيز موجب محروميت است: پافشاري در درخواست، غيبت و ريشخند كردن. [952] و نيز حضرت فرمودند:

هر كه بيش از قدر و اندازه ي خود درخواست كند سزاوار محروم شدن است. [953].

در كار خير شتاب كنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه مردي دست نياز سوي من دراز كند در رفع نياز او مي شتابم؛ زيرا مي ترسم كار از كار بگذرد و اقدام من در كمك به او ديگر به كارش نيايد. [954].

بدگمان نباشيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مردي خدمت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) آمد و عرض كرد:اي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) آيا در اموال حقي جز زكات وجود دارد؟ پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند:

آري. مسلمانان بايد هر گاه گرسنه اي از آنان غذا بخواهد غذايش دهند و هر گاه برهنه اي لباس بخواهد وي را بپوشاند. مرد گفت: بيم آن مي رود كه دروغ بگويد: رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: آيا بيم آن نمي رود كه راست بگويد؟ [955].

[صفحه 453]

به چه كساني عطا كنيم؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به پرسش درباره ي سائلي كه معلوم نيست راست مي گويد: نيازمند است يا نه، فرمودند:

به هر كه نسبت به وي در دلت احساس ترحم كردي، عطا كن. [956].

وظيفه ي عطا كننده به سائل چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

تا سه سائل را غذا بدهيد، پس از آن مختاريد، اگر خواستيد نيز به آنها بدهيد وگرنه وظيفه آن روز خود را انجام داده ايد. [957].

[صفحه 455]

سجده براي خالق بي همتا

اثر سجده طولاني در خفا و پنهاني

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه بنده در جايي كه كسي او را نمي بيند سجده را به درازا كشاند شيطان گويد: واويلا! آنان فرمان بردند و من نافرماني كردم و سجده كردند و من نكردم. [958].

شيوه ي فرمانبرداران كدام است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بر تو باد به طول دادن سجده؛ زيرا كه اين كار شيوه ي فرمانبرداران است. [959].

شرط ضمانت بهشت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

گروهي نزد رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) آمدند و عرض كردند:اي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در برابر پروردگارت بهشت را براي ما ضمانت كن. حضرت فرمودند: به شرط آن كه شما نيز با سجده هاي طولاني مرا ياري دهيد. [960].

علت جايز نبودن سجده بر غير زمين

هشام بن حكم به امام صادق عليه السلام عرض كرد:

به من خبر دهيد كه سجده بر چه چيزهايي جايز است و بر چه چيزهايي جايز نيست؟ حضرت فرمودند: سجده كردن جز بر زمين يا آنچه از زمين مي رويد بجز خوردني ها يا پوشيدنيهايش جايز نيست.

عرض كردم: فدايت شوم، علت اين امر چيست؟ حضرت فرمودند: چون سجده يعني خضوع در برابر خداي عزوجل بنابراين سزاوار نيست كه بر آنچه خوردني و پوشيدني است سجده شود؛ زيرا دنياپرستان بنده خوراك و پوشاكند و كسي كه سجده مي كند در حال سجده، خداي تعالي را مي پرستد؛ پس نشايد كه در سجده

[صفحه 456]

پيشاني خود را بر معبود دنياپرستان فريفته ي دنيا بگذارد. سجده كردن بر زمين بهتر است؛ چون تواضع و خضوع در برابر خداي عزوجل را بيشتر مي رساند. [961].

اثر سجده كردن بر تربت امام حسين

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سجده كردن بر تربت حسين عليه السلام حجاب هاي هفتگانه را از هم مي درد. [962].

[صفحه 458]

فضيلت مسجد

خانه هاي خداوند در روي زمين

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بر شما باد به رفتن مساجد، زيرا مساجد خانه هاي خدا در روي زمينند هر كه پاك و پاكيزه وارد آنها شود خداوند او را از گناهانش پاك گرداند و در زمره ي زائران خود قلمدادش مي نمايد. پس در مساجد نماز و دعا بسيار بگزاريد. [963].

عامل ساختن خانه در بهشت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كس مسجدي بسازد، خداوند براي او در بهشت خانه اي بسازد. [964].

جايي از خانه ي خود را مسجد قرار دهيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

علي عليه السلام اتاقي داشتند كه در آن چيزي جز يك فرش و يك شمشير و يك قرآن نبود و در آن جا نماز مي خواندند و يا در آن به خواب و استراحت نيم روزي مي پرداختند. [965].

عامل قبولي نماز

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مسجدها از حاضر نشدن همسايگان در خود به درگاه خداي تعالي شكايت كردند، خداوند عزوجل به آنها وحي فرمود: به عزت و جلالم سوگند كه حتي يك نماز از آنان نپذيرم و عدالتي از آنان در ميان مردم آشكار نكنم و رحمت من به آنان نرسد و همسايه ي من در بهشت نشوند. [966].

[صفحه 459]

سه چيز در نزد خداوند شكايت مي كنند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سه چيز نزد خداي عزوجل شكايت كنند: مسجد خرابي كه اهاليش در آن نماز نخوانند و دانشمندي كه در ميان عده اي نادان قرار گرفته باشد و قرآني كه در كنار طاقچه ها گذاشته شده و غبار رويش را گرفته باشد و كسي آن را نخواند. [967].

آداب مراقبت در مسجدها

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هرگاه به در مسجد رسيدي بدان كه تو به آستان خانه ي پادشاهي بزرگ و پرشكوه آمده اي كه جز پاكان بر بساط او قدم نگذارند و اجازه نشستن در مجلس او جز به صديقان داده نشود؛ وانگهي تو بر بساط خدمتگزاري و چاكري پادشاه قدم گذاشته اي پس اگر از هيبت و شكوه پادشاه غافل ماني خطري بزرگ تو را تهديد مي كند بدان كه هر گونه خواهد با تو رفتار كند خواه به عدالت و يا با فضل و كرمش تواند. در پيشگاه او به ناتواني و تقصير و درويشي خود اعتراف كن؛ زيرا تو براي پرستش و همدمي با او آمده اي رازهايت را با او در ميان نه و بدان كه اسرار درون خلايق همگي، يا آشكارشان بر او پوشيده نيست در برابر او همچون درويش ترين بندگانش باش و دلت را از هر علقه و دل مشغولي كه حجابي ميان تو و پروردگارت شود خالي كن؛ زيرا كه او جز پاكترين و خالص ترين را نمي پذيرد و بنگر كه از كدام ديوان نامت بيرون مي آيد. اگر حلاوت مناجات با او و لذت گفتگو با وي را چشيدي و بر اثر رويكرد خوش او به تو و اجابتش، جام رحمت و كرامت او را سر كشيدي هر آينه لايق چاكري و خدمتگزاري او

شده اي؛ اينك (به مسجد) درآي كه در امن و امان خواهي بود و گرنه درنگ كن همچون بيچاره اي كه راه هاي چاره بر او بسته شده است و دست اميدش كوتاه گشته و حكم مرگش صادر شده است. پس هر گاه خداي عزوجل بداند كه دلت به راستي به او پناه آورده است با ديده ي مهر و رأفت و

[صفحه 460]

محبت به تو بنگرد و در انجام كارهايي كه محبوب و پسند اوست توفيقت دهد؛ زيرا او بخشنده و بزرگوار است و دوست دارد نسبت به بنده بيچاره اش كه براي كسب خشنودي او، دلسوخته بر درگاهش ايستاده اند بزرگواري كند، خداي عزوجل فرموده: (آيا آن كيست كه دعاي بيچاره ي درمانده را اجابت مي كند)، (امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء) (نمل / 62) [968].

رفتن به مشاهد را ترك نكنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

رفتن به هيچ يك از مشاهد را ترك نكن: مسجد قبا كه از همان روز اول بر شالوده ي تقوا بنا شد و مشربه ي ام ابراهيم و مسجد فضيخ و قبور شهيدان و مسجد احزاب كه همان مسجد فتح باشد (ترك نكن) [969].

فضيلت مسجد كوفه و سهله

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

در كوفه مسجدي است به نام سهله اگر عمويم زيد به آن جا مي رفت و نماز مي خواند و از خدا پناه مي خواست خداوند بيست سال به او پناه مي داد. در فضيلت مسجد كوفه اخبار بسيار زيادي آمده حاكي از آن است كه: اين مسجد خانه ادريس پيامبر عليه السلام بوده و آن حضرت در آن جا خياطي كرده و به نماز مي پرداخته است؛ خانه ابراهيم عليه السلام بوده كه از همان جا به جنگ عمالقه رفت؛ اقامتگاه آن سواره يعني حضرت خضر بوده است؛ داود از همان جا به پيكار جالوت رفت؛ هر پيامبري كه خدا فرستاد در آن جا نماز خواند؛ كسي كه در اين مسجد باشد، مانند كسي است كه در خيمه ي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) است؛ هر گاه صاحب ما عجل الله تعالي فرجه الشريف همراه خانواده اش قيام كند در آن جا استقرار خواهد يافت؛ هر غمديده و گرفتاري به اين مسجد رود خداوند اندوهش را برطرف كند؛ در آن جا زبرجدي

[صفحه 461]

است كه صورت هر پيامبر و وصيي بر آن منقوش است؛ در آن جاست كه در صور دميده مي شود و خلايق در آن جا محشور مي شوند و از كنار آن هفتاد هزار نفر به صحراي محشر مي آيند كه بدون حساب و كتاب وارد بهشت مي شوند. [970].

[صفحه

463]

بخشندگي

شرايط بخشندگي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بخشندگي از اخلاق پيامبران است و ستون ايمان مي باشد. هيچ مؤمني نيست مگر آن كه بخشنده است و تنها آن كس بخشنده است كه از يقين و همت والا برخوردار باشد؛ زيرا كه بخشندگي پرتو نور يقين است. هر كه هدف را بشناسد بخشش بر او آسان شود. [971].

شرط دين داري

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداي تبارك و تعالي اسلام را به عنوان دين شما برگزيد، پس با بخشندگي و خوش خويي ملازم آن باشيد. [972].

بهترين و بدترين افراد چه كساني هستند؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بهترين افراد شما بخشندگان شمايند و بدترين شما بخيلانتان. [973].

برتري نادان بخشنده از عابد بخيل

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نادان بخشنده برتر از عابد بخيل است.

بخشنده چه كسي است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بخشنده آن ولخرجي نيست كه اموال خود را نابجا حيف و ميل كند، بلكه بخشنده كسي است كه زكات و ديگر حقوق مالي را كه خداي عزوجل بر او واجب كرده است بپردازد. [974].

[صفحه 464]

مراد از مرز بخشندگي چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به سؤال از مرز بخشندگي فرمودند:

حقوقي را كه خداوند بر اموال تو واجب كرده است، خارج كني و آن را در جاي خودش قرار دهي. [975].

سخاوتمند كريم چه كسي است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سخاوتمند كريم كسي است كه اموال خود را به حق خرج كند. [976].

مقصود از بخشندگي چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بخشندگي آن است كه نفس بنده از طلب حرام صرف نظر كند و هر گاه به مال حلالي دست يافت با رضايت خاطر آن را در راه طاعت خداي عزوجل خرج كند. [977].

مراد از شرمندگي و فرار از نكوهش چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بخشندگي آن است كه بي خواهش كسي صورت گيرد؛ اما آن بخشندگي كه در مقابل درخواست انجام گيرد ناشي از شرمندگي و براي فرار از نكوهش است. [978].

دين مؤمن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مؤمن در دين خود نيرومند است و در حق سخاوتمند. [979].

[صفحه 466]

راز و رازداري

مايه ي افتادن انسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

فاش كردن راز مايه ي افتادن است. [980].

مركز گنجايش راز

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سينه ي تو بيشتر گنجايش راز تو را دارد. [981].

خون خود را حفظ كن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

راز تو جزئي از خون توست، پس نبايد كه در رگ هاي غير تو جريان يابد. [982].

معيار رازداري

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دوستت را از راز خود آگاه مكن مگر بر رازي كه اگر دشمن از آن آگاه شود نتواند به تو زياني برساند؛ زيرا دوست نيز ممكن است كه روزي دشمن شود. [983].

خود را بر باد ندهيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

چهار چيز بر باد مي رود... رازي را كه به كسي سپري كه از خرد بي بهره باشد. [984].

[صفحه 468]

درون انسان ها

اعمال خير انسان آشكار مي شود

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هيچ بنده اي نيست كه در نهان خيري را انجام دهد، مگر آن كه با گذشت ايام خداوند خيري از او آشكار سازد و هيچ بنده اي نيست كه در نهان كار شري به جاي آورد، جز آن كه با گذشت ايام خداوند شر او را نمودار سازد. [985].

عمل اندك خود را براي خدا انجام دهيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه اندك عمل خود را براي خداي عزوجل انجام دهد، خداوند بيشتر از آن چه خواسته برايش نمايان سازد و هر كه عمل بسيار خود را با تحمل رنج جسمي و شب زنده داري براي مردم انجام دهد، خداي عزوجل جز اين كه اعمال او را در چشم كساني كه اعمالش را مي شنوند اندك جلوه دهد، كاري نكند. [986].

پليدي ظاهر ناشي از چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

پليدي ظاهر ناشي از پليدي باطن است و هر كه درون خود را درست كند، خداوند ظاهر او را درست گرداند. بزرگترين تباهي آن است كه بنده به غفلت از خدايتعالي خرسند باشد؛ اين تباهي زاييده ي آرزوي دراز و آزمندي و كبر است، چنان كه خداي عزوجل در داستان قارون از اين نكته خبر داده است، آنجا كه مي فرمايد: (و خواهان تباهي در روي زمين مباش كه خداوند تبهكاران را دوست ندارد)، (و لا تبغ الفساد في الارض ان الله لا يحب المفسدين). اين خصلت ها كه كار قارون و باور او بود و همگي در دنيا دوستي ريشه دارند. [987].

[صفحه 469]

عامل نيرومندي انسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه درون سالم شد. برون نيرومند مي شود. [988].

درون انسان ها

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بنده را چه سود كه نيكي آشكار كند و بدي نهان دارد. مگر نه اين كه چون به خودش مراجعه كند در مي يابد كه حقيقت چنين نيست. خدا مي فرمايد: (بلكه انسان به خود بيناست)، (بل الانسان علي نفسه بصيره) درون هر گاه درست شد، برون نيز درست و نيرومند گردد. [989].

مراد از عدل، احسان و تجاوز چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه درون و برون يكسان باشد عدل است و هر گاه درون بهتر از برون باشد اين احسان است، و هر گاه برون بهتر از درون باشد اين تجاوز است. [990].

[صفحه 471]

شادماني

در سه جا شادي نماييد

شادي در سه خصلت است: در وفاداري و رعايت حقوق و ايستادگي در برابر سختي هاي زمانه. [991].

ثواب به فرياد رسيدن مؤمن غمزده و تنگدست

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه به فرياد برادر مؤمن غمزده و تنگدستش برسد و اندوهش را بزدايد و در روا شدن حاجتش او را كمك كند، به خاطر اين كار نزد خداوند هفتاد و دو رحمت الهي منظور شود كه يكي از آنها را در همين دنيا براي بهبود وضع معيشتش به او دهد و هفتاد و يك رحمت ديگر را براي هول و هراس هاي روز قيامتش ذخيره كند. [992].

عامل شادماني اهل بيت اطهار

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هيچ يك از شما فكر نكند كه اگر مؤمني را شاد كرد فقط او را شادمان ساخته، بلكه به خدا قسم ما را شاد كرده، بلكه به خدا قسم رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را شاد كرده است.

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند: به خدا سوگند هر گاه حاجت مؤمن برآورده شود از برآورده شدن آن رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) شادتر گردد تا خود آن مؤمن. [993].

ثواب شاد نمودن مسلمان در برخوردهاي خود

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر مسلماني كه به مسلماني برخورد كند و او را شاد سازد، خداي عزوجل او را شاد گرداند. [994].

[صفحه 472]

ثواب شاد نمودن مؤمن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه به مؤمني شادي رساند، به رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) شادي رسانده باشد و هر كه به رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) شادي رساند، به خدا شادي رسانده باشد و چنين است هر كه به مؤمني اندوهي رساند. [995].

عامل برطرف شدن اندوه هاي آخرت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه غمي از مؤمني بزدايد، خداوند اندوه هاي آخرت را از او برطرف سازد و از گورش خنك دل بيرون آيد. [996].

نحوه ي خروج مؤمن از گورش

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

چون خداوند مؤمن را از گورش درآورد تمثالي با او خارج شود كه جلو او راه مي رود و هر گاه مؤمن يكي از صحنه هاي هراس انگيز روز قيامت را ببيند آن تمثال به او گويد: نترس و غم به خود راه مده مؤمن به او گويد: تو كيستي؟ تمثال گويد: من همان شادي و سروري هستم كه به برادر مؤمنت رساندي. [997].

عامل رفع حوائج انسان توسط خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر مؤمني كه گرفتاري مؤمن تنگدستي را رفع كند، خداوند حوائج او را در دنيا و آخرت آسان (و برآورده) سازد. [998].

[صفحه 474]

اسراف كاري

نشانه هاي اسراف كار

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

لقمان به فرزندش گفت: اسرافكار سه نشانه دارد: آنچه مال او نيست مي خرد و آنچه مال او نيست مي پوشد و آنچه مال او نيست مي خورد. [999] [1000].

كمترين حد اسراف كار

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ميانه روي چيزي است كه خداي عزوجل آن را دوست دارد و اسراف را ناخوش مي دارد، حتي دور انداختن هسته (خرما و ميوه) را؛ زيرا آن به كار مي آيد و حتي دور ريختن زيادي نوشيدنيت را. [1001].

خداوند تباه كاري را دوست ندارد

بشر بن مروان مي گويد:

خدمت امام صادق عليه السلام رسيديم. آن حضرت دستور فرمودند: مقداري خرما آوردند. يكي از افراد هسته ها را دور مي انداخت. حضرت دستش را گرفت و فرمود: اين كار را نكن؟ اين حيف و ميل است و خداوند تباه كاري را دوست ندارد. [1002].

كمترين اندازه ي اسراف

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كمترين اندازه اسراف، دور ريختن ته مانده ي ظرف (آب و غذا) و تبديل لباس بيرون به لباس خانه و دم دستي، و دور انداختن هسته ها(ي خرما و ميوه) است. [1003].

[صفحه 475]

لباس بيرونت را لباس خانه و دم دستي قرار ندهيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به سؤال از كمترين حد اسراف فرمودند:

كمترين اندازه ي آن اين است كه لباس بيرونت را لباس خانه، دم دستي قرار دهي، ته مانده ي ظرفت را دور بريزي و خرما بخوري و هسته هايش را اين طرف و آن طرف بيندازي. [1004].

عامل اسراف چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

در آنچه بدن را سالم نگه مي دارد اسراف نيست. بلكه اسراف در چيزهايي است كه مال را تلف كند و به بدن زيان رساند. [1005].

[صفحه 478]

خوشبختي

رشته ي خوشبختي و درماندگي و خواري

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خوشبختي رشته خيري است كه خوشبخت به آن چنگ زده، پس او را به سوي نجات مي كشاند، و بدبختي رشته ي درماندگي و خواري است كه بدبخت به آن مي آويزد و او را به هلاكت مي كشاند و همه اين ها با علم خداي تعالي است. [1006].

خوشبخت چه كسي است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خوشبخت كسي است كه در نفس خود فراغتي يابد و به كار اصلاح بپردازد. [1007].

چه كسي خوشبخت نيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كسي كه عالم نباشد سزاوار نيست كه خوشبخت شمرده شود. [1008].

عوامل خوشبختي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سه چيز از خوشبختي است: همسر سازگار، فرزند نيكوكار و درآمدي كه روز هنگام، آن را به دست آورد و شب نزد خانواده اش برگردد. [1009].

اثر خوشبختي مرد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از خوشبختي مرد آن است كه شكل و شمايل و خلق و خوي فرزندش شبيه خود او باشد. حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خوشبخت است مردي كه نميرد تا جانشين خود را ببيند. [1010].

[صفحه 478]

كمال خوشبختي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نه هر كس آهنگ كاري كند بتواند آن را انجام دهد و نه هركه بر انجام كاري توانا باشد، توفيق آن را يابد و نه هر كه توفيق يابد آن را درست انجام دهد. بلكه هر گاه نيت و توانايي و توفيق و درست از عهده برآمدن فراهم آيند، آنگاه است كه خوشبختي كامل مي گردد. [1011].

مراد از خوشبختي طالب و مطلوب

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

چنين نيست كه هر كس بخواهد به مردم خوبي كند، بكند و نه هر كس به اين كار رغبت داشته باشد، توانايي آن را داشته باشد و نه هر كس بدان توانا باشد، توفيق آن را يابد، بلكه هر گاه خداوند بر بنده منت نهد، رغبت به نيكي كردن و توانايي بر انجام آن و اذن و توفيق را برايش فراهم آورد. در اين هنگام است كه خوشبختي و كرامت براي طالب (شخصي كه مي خواهد نيكي كند) و مطلوب (شخصي كه مورد نيكي است) كامل گردد. [1012].

[صفحه 480]

مسافرت و آداب آن

مسافرت را با صدقه آغاز كنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مسافرت خود را با صدقه دادن آغاز كن و هر گاه خواستي، بيرون برو؛ زيرا (با صدقه دادن) سلامت سفرت را مي خري. [1013].

آداب مسافرت از منظر لقمان حكيم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

لقمان به فرزندش گفت: هر گاه با عده اي همسفر شدي، در كارهاي مربوط به خودت و آنها با ايشان مشورت كن و در روي آنان تبسم زياد داشته باش در زاد و توشه ات نسبت به آنان بخشنده باش اگر تو را دعوت كردند قبول كن و اگر از تو كمك خواستند كمكشان كن و در سه چيز از آنان برتر باش: خاموشي، كثرت نماز و بخشندگي در مركب يا دارايي و يا توشه اي كه همراه داري.

اگر در امر حقي از تو شهادت خواستند شهادت بده و اگر از تو مشورت و نظر خواستند، با تمام توان انديشه ات را براي آنان به كار گير. اگر همسفرانت راه افتادند، تو نيز با آنان راه بيفت و اگر ديدي كار مي كنند، تو نيز با آنان مشغول كار شو، اگر صدقه و قرضي دادند تو نيز با آنان همراهي كن و از كسي كه سنش از تو بيشتر است حرف شنوي داشته باش.

هر گاه اتراق كردي بيش از آن كه بنشيني دو ركعت نماز بگزار و هر گاه كوچ كردي نيز دو ركعت نماز بخوان و آنگاه با سرزميني كه در آن فرود آمده اي خداحافظي كن و بر آن و مردمش درود فرست؛ زيرا هر سرزميني را ساكناني از فرشتگان است. [1014].

[صفحه 481]

با افراد هم سطح خود مسافرت كنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به سؤال شهاب بن عبدربه، از بخشش به برادران در هنگام مسافرت فرمودند:

اي شهاب، اين كار را مكن؛ زيرا اگر تو گشاده دستي كني و آنها نيز (از روي ناچاري) گشاده دستي كنند به آنان اجحاف كرده باشي و اگر خودداري كنند، آنان را خوار و

خجلت زده كرده باشي. پس با افراد هم سطح خودت همسفر شو. [1015].

حق مسافر چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

حق مسافر آن است كه اگر بيمار شد، برادرانش سه روز براي او اقامت و اتراق كنند. [1016].

اثر چهل گام راه رفتن با همسفر مؤمن خود

مفضل بن عمر (در برگشت از سفر) چون بر امام صادق عليه السلام وارد شد، حضرت پرسيدند: چه كسي همسفر تو بود؟ عرض كردم: مردي از برادرانم. حضرت فرمودند: پس چه شد؟ عرض كردم: از وقتي وارد مدينه شده ام نمي دانم جايش كجاست. حضرت فرمودند: مگر نمي داني كه هر كس چهل گام با مؤمني همسفر شود؟ در روز قيامت راجع به او از وي سؤال مي شود؟ [1017].

مراد از مردانگي در سفر چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مردانگي در سفر عبارت است از: ره توشه ي زياد و خوب و بخشش آن به همسفرانت و كتمان اسرار آنان بعد از جدا شدن از آنها و زيادي شوخي در غير آن چه

[صفحه 482]

به خشم آورد خداي عزوجل را. حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند: مردانگي در سفر عبارت است از: بخشيدن از ره توشه ي خود به همراهان، شوخي كردن به گونه اي كه خشم خدا را همراه نداشته باشد، كمي مخالفت و ناسازگاري با همسفران و ترك بدگويي از همراهان بعد از جدا شدن از آنان. [1018].

[صفحه 484]

سفاهت و سبكسري

عمل آدم سفيه و نادان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سبكسري خوي پستي است؛ آدم سفيه به زيردست خود زور مي گويد و در برابر بالادست خود زبون است. [1019].

مراد از شخص سبكسر و ناتوان چه كسي است؟

عبدالله بن سنان مي گويد:

پدرم در حضور من از امام صادق عليه السلام راجع به آيه (و چون به قوت خويش رسيد)، (حتي اذا بلغ اشد) سؤال كرد: حضرت فرمودند:

منظور آن از احتلام است، مگر آن كه سبكسر يا ناتوان باشد. پدرم پرسيد: سبكسر كيست؟ حضرت فرمودند: كسي كه كالاي يك درهمي را به چند درهم مي خرد. پرسيد: ناتوان كيست؟ حضرت فرمودند: ابله. [1020].

شيوه ي مقابله با ابله

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

با بي اعتنايي به سفيه و ندادن جواب او با وي مقابله كن تا مردم جانب تو را بگيرند؛ زيرا كسي كه جواب سفيه را بدهد و مقابله به مثل كند هيزم بر آتش نهاده باشد. [1021].

كساني كه آرزومند بردباري اند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كساني كه بيش از هر كس سزاوارند آرزومند بردباري مردم باشند، سفيهانند كه نياز دارند از سبكسري آنان چشم پوشي شود. [1022].

[صفحه 485]

سجاياي اخلاق

مراد از زندگي گوارا چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

زندگي اي گواراتر از اخلاق خوش نيست. [1023].

ثواب خوش خويي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداي تبارك و تعالي ثوابي را كه بر خوش خويي بنده مي دهد مانند ثواب كسي است كه هر صبح و شام در راه خدا جهاد كند. [1024].

آوردن محبوبترين عمل به نزد خداي متعال

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مؤمن، بعد از انجام واجبات، عملي محبوبتر از خوش اخلاقي با مردم نزد خداي تعالي نمي آورد. [1025].

مراد از خلق عظيم چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از جمله خطابهايي كه خداوند متعال به پيامبرش (صلي الله عليه و آله و سلم) نمود اين بود كه فرمود: اي محمد! (همانا تو بر خلقي عظيم هستي)، (انك لعلي خلق عظيم) (قلم / 4) حضرت فرمودند: يعني بخشندگي و خوش خويي. [1026].

اخلاق رسول خدا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 488]

اخلاق پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) اين سخن خداي عزوجل بود: (عفو را پيشه كن و به نيكي فرمان ده و از جاهلان روي گردان)، (خذ العفو و أمر بالعرف و اعرض عن الجاهلين). [1027].

حد و معناي حسن خلق

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به پرسش از حد و معناي حسن خلق فرمودند:

حسن خلق اين است كه نرم خو و مهربان باشي، گفتارت پاكيزه و مؤدبانه باشد و با برادرت با خوش رويي برخورد كني. [1028].

بهترين خلق و خوي كدام است؟

اسحاق بن عمار مي گويد:

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند: خلق و خوي بخششي است كه خداي عزوجل به آفريدگانش عطا مي فرمايد: برخي از آنها عزيزي است و برخي به نيت و قصد است (با تصميم و تمرين به دست مي آيد). عرض كردم: كدام يك از اين دو بهتر است؟ حضرت فرمودند: كسي كه خوي غريزي دارد بر آن سرشته شده و جز آن نتواند انجام دهد و صاحب خوي اكتسابي بر طاعت صبوري مي ورزد، پس اين بهتر است. [1029].

مراد از مكارم اخلاق چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به جراح مدائني فرمودند:

آيا به تو بگويم كه مكارم الاخلاق چيست؟

گذشت كردن از مردم، كمك مالي كردن به برادر (ديني) خود و بسيار به ياد خدا بودن. [1030].

[صفحه 489]

مكارم دهگانه ي اخلاق

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مكارم ده تاست: اگر مي تواني آنها را داشته باش؛ زيرا گاهي شخص آنها را دارد ولي فرزندش ندارد و گاهي در فرزندش هست و در پدرش نيست و گاهي در بنده هست و در آزاد نيست (اين ده خوي كريمانه عبارتند از) استقامت در برابر حوادث، راستگويي، امانتداري، صله رحم، ميهمان نوازي، اطعام بينوا، جبران كردن نيكي ها، رعايت حق و حرمت همسايه، مراعات حق و حرمت رفيق و در رأس همه شرم و حيا. [1031] حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداي تبارك و تعالي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را به مكارم اخلاق مخصوص گردانيد. پس شما نيز خود را بيازماييد، اگر اين خوي ها در شما بود خداي عزوجل را سپاس گوييد و از او اين مكارم را بيشتر بخواهيد. پس آنها را (ده خوي) برشمردند: يقين، قناعت، صبر، شكر، بردباري، خوشخويي، بخشندگي، غيرت، شجاعت و جوانمردي. [1032].

آثار مكارم اخلاق

از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي مكارم اخلاق سؤال شد، فرمودند: گذشت از كسي كه به تو ستم كرده است، ارتباط برقرار كردن با كسي كه از تو بريده است، عطا كردن به آنكه از دادن چيزي به تو دريغ كرده است و گفتن حق اگر چه برضد خودت باشد. [1033].

عامل زياد شدن روزي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خوش خويي روزي را زياد مي كند. [1034].

[صفحه 490]

عامل زياد شدن عمر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نيكي كردن و خوش خويي خانه ها را آباد و عمرها را زياد مي كند. [1035].

عامل ذوب كردن گناهان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خوش خويي گناه را مي گدازد همچنان كه آفتاب يخ را. [1036].

اثر نيك خويي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

لقمان به فرزندش گفت: فرزندم! اگر چيزي نداشتي كه با آن به خويشانت رسيدگي كني و به برادرانت احسان نمايي، (دست كم) نيك خويي و خوش رويي خود را از دست مده؛ زيرا كسي كه نيك خو باشد، نيكان او را دوست بدارند و بدكاران از وي دوري كنند. [1037].

اثر بدخويي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بدخويي كردار را تباه مي سازد همچنان كه سركه عسل را. [1038].

عوامل دور شدن دوستان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

لقمان به فرزندش گفت: فرزندم! از غمزدگي و بي حوصلگي و بدخويي و كم خويي دوري كن كه هيچ دوستي تحمل اين خصلت ها را ندارد. در كارهايت آرام و

[صفحه 491]

بردبار باش و در به دوش كشيدن خرج و مخارج برادران صبوري كن و با همگان خوش خو باش. [1039].

عامل عذاب دادن خود

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه بداخلاق باشد. خودش را عذاب مي دهد. [1040].

از دو خصلت بپرهيزيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از دو خصلت بپرهيز: بي تابي و تنبلي؛ زيرا اگر بي تاب و كم حوصله باشي بر حق شكيبايي نكني و اگر سست و تنبل باشي حقي را نمي پردازي. [1041].

زيباترين خصلت كدام است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به پرسش يحيي بن عمران جلي از (زيباترين خصلت ها) فرمودند:

وقار بدون هيبت و بخشش بدون انتظار پاداش و سرگرم شدن به غير مال و متاع دنيا. [1042].

همبستگي سجاياي اخلاقي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خصلت ها و نيك اخلاقي به يكديگر وابسته اند. [1043].

[صفحه 493]

شراب و شرابخواري

شراب هميشه حرام بوده است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند هرگز پيامبري را برنينگيخت مگر آن كه مي دانست كه چون دين او را كامل كند تحريم شراب خواري نيز در آن است. شراب هميشه حرام بوده است. دين از خصلتي به خصلتي ديگر تحول مي يابد و اگر از ابتدا كامل بود مردم دين را نمي پذيرفتند. [1044].

شراب خواري كليد هر بدي است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

شراب خواري كليد هر بدي است و شرابخوار، كتاب خداي عزوجل را دروغ مي شمارد، زيرا اگر آن را باور داشت حرام آن را حرام مي دانست. [1045].

دروغ بدتر از شراب است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداي عزوجل بر در بدي و پليدي قفل ها زده و كليدهاي آن قفل ها را شراب قرار داده است و بدتر از شراب دروغ است. [1046].

علت تحريم شراب

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به سؤال مفضل از علت تحريم خمر فرمودند:

خداوند شراب را به علت تأثير بد و فسادي كه به وجود مي آورد حرام كرد؛ زيرا ميگسار دچار رعشه (اندام) مي شود، نورانيت دلش از بين مي رود، مردانگي و مروت را از دست مي دهد، در ارتكاب كارهاي حرام و خونريزي و زنا گستاخ و بي پروا

[صفحه 494]

مي شود و در حال مستي و نابخردي هيچ بعيد نيست كه به محارم خود تجاوز نكند. شراب بر شرابخوار جز شر و بدي نمي افزايد. [1047].

عامل تشنه كام مردن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

آنان كه در دنيا از مسكرات سيراب شوند. تشنه كام مي ميرند و تشنه كام محشور مي شوند و تشنه كام به دوزخ مي روند. [1048].

مراد از شراب ناب چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كسي كه شراب خواري را براي غير خدا (هم كه شده) رها كند خداوند او را از شراب ناب و مهر شده بنوشاند. راوي عرض كرد: يابن رسول الله! كسي كه شراب را براي غير خدا ترك كند؟ حضرت فرمودند:

آري به خدا قسم، براي حفظ (سلامتي) خويش. [1049].

[صفحه 496]

ترس

مراد از پست ترين بينندگان چه كسي است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از خدا چنان بترس كه گويي او را مي بيني؛ چه اگر تو او را نمي بيني، او تو را مي بيند. اگر فكر كني كه او تو را نمي بيند هر آينه كافر شده اي و اگر بداني كه او تو را مي بيند و با اين حال دور از چشم مردم و در برابر ديدگان خدا گناه كني بي گمان او را در حد پست ترين بينندگان خود قرار داده اي. [1050].

مؤمن ميان دو ترس به سر مي برد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مؤمن ميان دو ترس به سر مي برد: گناهي كه در گذشته كرده است و نمي داند خدا با آن چه كرده است (آن را بخشيده يا نه) و عمري كه باقي مانده است و نمي داند در آن مدت چه گناهان مهلكي مرتكب خواهد شد؛ بنابراين، مؤمن پيوسته ترسان است و جز ترس اصلاحش نكند. [1051].

آنچه براي مؤمن سزاوار است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سزاوار است كه مؤمن از خداوند چنان بترسد كه گويي بر لبه ي دوزخ قرار دارد و به او چنان اميدوار باشد كه گويي اهل بهشت است. [1052].

اثر اميدواري به خداوند متعال

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

به خداوند چنان اميدوار باش كه تو را بر انجام گناهان بي پروا نكند و از خدا چنان بترس كه تو را از رحمت او نوميد نسازد. [1053].

[صفحه 497]

مراد از دو نور مؤمن چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

پدرم عليه السلام فرمودند: هيچ بنده مؤمني نيست مگر آن كه در دلش دو نور است: نور ترس و نور اميد كه اگر هر يك از آنها را وزن كني بر ديگري فزوني نيابد. [1054].

ترس و اميد از منظر لقمان حكيم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از سفارش هاي لقمان عليه السلام به فرزندش اين بود كه: از خداي عزوجل چنان بترس كه اگر نيكي جن و انس را نزدش آوري (باز گمان كني كه) تو را عذاب كند و به او چنان اميدوار باش كه اگر گناهان جن و انس را نزدش ببري تو را خواهد بخشيد. [1055].

داراي دو دل باشيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

لقمان عليه السلام در اندرزي به فرزندش فرمود: فرزندم داراي دو دل باش: با يك دل از خدا بترس، ترسي كه در آن تفريط راه نيابد و با دلي ديگر به خدا اميدوار باش، اميدي كه مايه ي فريب و غفلت (از عذاب و خشم خدا) نشود. [1056].

شرط مؤمن بودن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بنده مؤمن نباشد مگر آنگاه كه بيمناك و اميدوار باشد و بيمناك و اميدوار نباشد مگر آن گاه كه بيم و اميد او را به عمل كشاند. [1057].

مراد از شخص ترسان چه كسي است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 498]

ترسان (از خدا) كسي است كه هراس زبانش را بند آورده باشد. [1058].

جاه و شهرت طلبي از آن چه كسي است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

جاه و شهرت طلبي در قلب انسان ترسان و هراسان (از خداوند و عذاب او) وجود ندارد. [1059].

مراد از دو بهشت خداوند چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه: (براي آن كه از عظمت پرودگار خويش بترسد دو بهشت است)، (و لمن خاف مقام ربه جنتان) (رحمان / 46) فرمودند:

كسي كه بداند خداوند او را مي بيند و گفته هايش را مي شنود و هر كار خوب و بدي بكند خدا از آن آگاه است و بدين سبب از زشتكاري بازايستد، او همان كسي كه از عظمت پرودگار خويش ترسيده و نفس را از هوي و هوس بازداشته است. [1060].

اثر ترس از خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه از خدا بترسد خداوند همه چيز را از او بترساند و هر كه از خدا نترسد خداوند او را از همه چيز ترسان كند. [1061].

عامل عزت و قدرت انسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به معلي بن خنيس فرمودند:

[صفحه 499]

اي معلي از خداوند عزت و قدرت بخواه تا تو را قدرتمند و توانا كند. عرض كرد: چگونه، يابن رسول الله؟ حضرت فرمودند: اي معلي! از خدا بترس، همه چيز از تو مي ترسد. [1062].

بيچاره آدميزاد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بيچاره آدميزاد! اگر همچنان كه از ناداري مي ترسد از دوزخ مي ترسيد، از هر دوي آنها در امان مي ماند و اگر همچنان كه در آشكار از مردم مي ترسيد در نهان نيز از خدا مي ترسيد در هر دو سراي سعادتمند مي شد. [1063].

عامل ايمني در روز رستاخيز

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

به امام حسين عليه السلام گفته شد: چقدر از پروردگارت ترساني! حضرت فرمودند: در روز رستاخيز ايمن نيست مگر آن كس كه در دنيا از خداوند ترسان باشد. [1064].

مؤمن دوست خداوند است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

همانا مؤمن دوست خداست، ياريش مي رساند و براي او كار مي كند و درباره ي او جز حق نمي گويد و از غير او نمي ترسد. [1065].

بي پروا نباشيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 500]

مردمي گناهان بسيار كردند و بر اثر آن هراسان شدند و از عذاب سخت خدا بيمناك گشتند. عده اي آمدند و گفتند: گناهان شما به گردن ما. پس خداي عزوجل بر آنان عذاب فرستاد و آنگاه خداوند فرمود: آنان از من ترسيدند، اما شما گستاخي كرديد. [1066].

آيه ي رفع ترس

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه وارد جايي شدي كه مي ترسي اين آيه را بخوان: (رب ادخلني مدخل صدق و اخرجني مخرج صدق و اجعل لي من لدنك سلطانا نصيرا)، «پرودگارا مرا به فرودگاه راستين وارد و از خروجگاه راستين خارج كن و از جانب خويش، قدرتي ياري گر برايم قرار ده». و هر گاه كسي را كه (از او مي ترسي) ديدي آية الكرسي را بخوان. [1067].

[صفحه 502]

خيانت

مؤمن از خيانت و دروغ مبراست

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مؤمن بر هر خوبي سرشته مي شود مگر خيانت و دروغ. [1068].

در كارهاي خود خيانت نكنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام از وكيل خود حساب مي كشيدند و او پيوسته مي گفت: به خدا من خيانت نكرده ام، به خدا من خيانت نكرده ام. حضرت فرمودند: اي فلاني! خيانت كرده باشي يا مال مرا هدر داده باشي براي من يكسان است؛ زيرا گناه خيانت به گردن توست. سپس حضرت فرمودند:

رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) فرمودند: اگر از روزي خود بگريزيد روزي در پي شما مي آيد تا به شما برسد، همچنان كه اگر از اجل خود بگريزيد به دنبالتان مي آيد تا به شما برسد. و كسي كه خيانتي كند به همان مقدار از روزيش كم مي شود و گناه آن برايش نوشته مي گردد. [1069].

اگر كسي خيانت كرد شما خيانت نكنيد

و نيز معاوية بن عمار به امام صادق عليه السلام عرض كرد:

من به كسي پولي مي سپارم و او انكار مي كند كه به وي چيزي سپرده ام، بعد از مدتي او مالي به من مي سپارد. آيا مي توانم آن را به جاي پولي كه نزد او دارم (و به من نمي دهد) بردارم؟ حضرت فرمودند: نه، اين خيانت است. [1070].

مراد از شخص خائن كيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به هارون نابينا فرمودند:

[صفحه 503]

اي هارون! خداي تبارك و تعالي به خويشتن سوگند ياد كرده كه خائني را همجوار خود نكند. هارون مي گويد: عرض كردم: خائن كيست؟ حضرت فرمودند: آن كه درهمي يا چيزي از مال دنيا را از مؤمن دريغ دارد پنهان كند. [1071].

مراد از خيانت به خدا و رسولش و مؤمنان چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر يك از ياران ما كه برادرش در مشكلي از او كمك بخواهد و وي با تمام توان خود در كمك به او نكوشد، هر آينه به خدا و پيامبر او و مؤمنان خيانت كرده است. [1072].

بدترين مردم چه كساني هستند؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بازرگانان خيانتكار بدترين مردمانند. [1073].

[صفحه 505]

خير و خوبي

خير و شر كلي در كجاست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

همه خوبي و تمام بدي فراروي توست و خير و شر كلي را جز در آخرت نبيني؛ زيرا خداي عزوجل همه ي خوبي را در بهشت و تمام بدي را در دوزخ قرار داده است.

شرط رسيدن به همه خوبي ها

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

چه مي شود اگر هر يك از شما با اندك كاري، به همه خوبي ها دست يابد؟ راوي مي گويد: عرض كردم: فدايت شوم، با چه كاري؟ حضرت فرمودند:

با شاد كردن شيعيان ما، كه ما را شاد مي كند. [1074].

كليد تمام خوبي ها و بدي ها

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

تمام بدي در خانه اي نهاده شد، و دنيادوستي را كليد آن كرده اند و همه خوبي در خانه اي قرار داده شده و كليد آن دل بركندن از دنيا قرار داده شده است. [1075].

عوامل رسيدن به خير دنيا و آخرت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اگر خواهي كه به آرزويت برسي و به خير دنيا و آخرت دست يابي چشم طمع از مال مردم برگير و خود را از مردگان بشمار و خود را از هيچ كس برتر و بالاتر مپندار و همچنان كه از دارايي خود نگهداري مي كني، زبانت را نيز نگهدار. [1076].

[صفحه 506]

سه چيز هميشه كمياب است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سه چيز هميشه كمياب است: برادر خدايي، همسر شايسته و همراه در دين داري و فرزند سر به راه؛ هر كه يكي از اين سه را داشته باشد به خير دنيا و آخرت و بهره ي فراوان دنيا دست يافته است. [1077].

اثرات نظر خداوند متعال به بنده ي خود

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه خداوند خوبي بنده اي را بخواهد او را به دنيا بي اعتنا گرداند، در دين فقيه و آگاهش كند و به عيبهايش بينا سازد؛ اين سه خصلت به هر كس داده شود خوبي دنيا و آخرت به او داده شده است. [1078].

اثر نقطه سفيد و نوراني در قلب بنده ي خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداي عزوجل چون خوبي بنده اي را بخواهد نقطه اي نوراني در دلش پديد آورد و گوش هاي دلش را بگشايد و فرشته اي راهنما بر او بگمارد. و چون بدي بنده اي را خواستار شود نقطه اي سياه در دلش ايجاد كند و گوش هاي دلش را ببندد و شيطاني گمراه كننده بر او بگمارد. سپس اين آيه را تلاوت كرد: (و هر كه را خداوند خواهان هدايتش شود سينه اش را براي اسلام بگشايد)، (فمن يرد الله ان يهديه يشرح صدره للاسلام). [1079].

عامل كامل شدن اسلام

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 507]

هر گاه خداوند خير بنده اي را بخواهد سينه اش را براي اسلام فراخ گرداند؛ و چون اين نعمت به او عطا كند زبانش به حق گويا شود و دلش با حق گره خورد و به آن عمل كند و چون خداوند اين امور را در او گرد آورد، اسلامش به كمال رسيده است. [1080].

در كار خير عجله كنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه تصميم به انجام كار خيري گرفتي آن را به تأخير مينداز؛ زيرا خداي تبارك و تعالي گاه بر بنده ي خود كه به كاري از طاعت او مشغول است مي نگرد و مي گويد: به عزت و جلالم سوگند كه پس از اين طاعت، تو را ديگر عذاب نكنم. و نيز حضرت فرمودند:

پدرم مي فرمودند: چون آهنگ كار خوبي كردي، در انجام آن شتاب كن؛ زيرا نمي داني كه چه پيش مي آيد. [1081].

عامل منع كار خير

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه يكي از شما قصد كاري نيك يا رساندن نفعي به ديگري كند، دو شيطان در جانب راست و چپ او حاضر شوند؛ پس بشتابيد (براي انجام كار خير) كه آن دو شيطان او را از آن كار بازندارند. [1082].

بهترين شما چه كسي است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بهترين شما بخشنده ترين شما هستند. و بدترين شما بخيل ترينتان. [1083].

[صفحه 508]

عوامل بهترين شدن مردم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بهترين بندگان كسي است كه پنج خصلت در او باشد: هر گاه خوبي كند شاد شود و اگر بد كند بخشش طلبد و هر گاه چيزي به او داده شود سپاسگزاري كند و هر گاه گرفتار شود شكيبايي ورزد و هر گاه كسي به او ستم كند گذشت كند. [1084].

عامل شادماني در روز قيامت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كار خوب را هرگز خرد مشماريد؛ زيرا فردا (ي قيامت) آن را مي بيني و شادمانت مي كند. [1085].

بهتر از راستگويي و خوبي چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بهتر از راستگويي راستگوست و بهتر از خوبي كسي است كه خوبي مي كند. [1086].

درهاي خوبي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به علي بن عبدالعزيز فرمودند:

آيا تو را از وروديهاي خوبي آگاه نكنم؟ روزه سپر است، صدقه گناه را پاك مي كند و برخاستن در دل شب براي مناجات با خدا. پس اين آيه را تلاوت نمودند: (از بسترهاي خود پهلو تهي مي كنند)، (تتجافي جنوبهم عن المضاجع) [1087].

[صفحه 510]

طلب خير

طلب خير از خداوند متعال

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند اين سخن را فرو فرستاد: از بدبختي بنده ي من اين است كه كارها را انجام دهد و از من درخواست خير نكند.

و نيز حضرت فرمودند: هر كس بدون طلب خير از خدا اقدام به كاري كند و پس گرفتار شود، او را اجر و پاداشي نباشد. و نيز فرمودند:

هيچ بنده ي مؤمني از خداي عزوجل طلب خير نكند، جز آن كه به او خير دهد هر چند پيشامد ناخوشايندي برايش بكند (باز خير در همان است). [1088].

طلب خير با دعا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به ابن ابي يعفور درباره ي طلب خير از خدا فرمودند:

ابتدا خدا را به بزرگي و عظمت ياد مي كني و او را ستايش مي نمايي و بر پيامبر و خاندانش درود مي فرستي و پس مي گويي: (اللهم اني اسئلك بانك عالم الغيب و الشهادة الرحمن الرحيم و انت علام الغيوب، استخير الله برحمة)، (پروردگارا از تو كه داناي غيب و آشكار و رحمان و رحيمي و تو كه داناي تمام اسراري تقاضا مي كنم؛ از خدا به مدد رحمتش طلب خير مي كنم.) و نيز حضرت فرمودند:

كسي كه با طيب خاطر (و از ته دل) يك بار از خدا طلب خير كند خداوند حتما به او خير عنايت خواهد كرد. و نيز حضرت فرمودند:

هيچ بنده ي مؤمني نيست كه براي كاري كه مي خواهد انجام دهد يك بار از خدا طلب خير كند، مگر آن كه خداوند او را به بهترين آن دو امر (كه در انتخاب آنها ترديد دارد) راهنمايي كند. [1089].

[صفحه 511]

طلب خير با قرآن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به كسي كه خدمت ايشان بود عرض كرد:

گاه تصميم به انجام كاري مي گيرم و درباره ي آن از خدا طلب خير مي كنم، اما فكرم به جايي نمي رسد. فرمودند:

قرآن را باز كن و به اولين آيه اي كه چشمت مي افتد، به خواست خدا عمل كن. [1090].

به قرآن تفائل نزنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

به قرآن تفائل كردن (استخاره) عبارت از اين است كه انسان وقتي در ترجيح يكي از دو كار بر ديگري بماند و نتواند براي عمل يكي را انتخاب كند، از خداوند مي خواهد كه او را در انتخاب يكي از آن دو كار راهنمايي كند و خير او را در آن قرار دهد، اما تفائل زدن يا فال گرفتن به معناي شناسايي و پيش بيني كردن عواقب كارها و پيشامدهاي آينده و امثال اينهاست. [1091].

طلب خير با نماز

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دو ركعت نماز بخوان و از خدا طلب خير كن؛ زيرا سوگند به خدا كه هيچ مسلماني از خدا طلب خير نكند، مگر آن كه خداوند قطعا براي او خير و نيكي قرار مي دهد. [1092].

[صفحه 513]

مدارا كردن

با بندگانم مدارا كنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

جبرئيل عليه السلام نزد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آمد و گفت: اي محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) پروردگارت تو را سلام مي رساند و مي فرمايد: با بندگانم مدارا كن. [1093].

شيوه ي برخورد با مؤمنان و كافران

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند: درباره ي آيه ي: (و با مردم سخن نيك گوئيد)، (قولوا للناس حسنا) فرمودند: مقصود همه ي مردمان اعم از مؤمن و كافر است. اما با مؤمنان بايد گشاده رو بود و اما با كافران بايد به نرمي و مدارا سخن گفت، تا به سوي ايمان كشيده شوند و كمترين ثمره اش اين است كه خود و برادران مؤمنش را از گزند آنان مصون مي دارد. [1094].

اثر مدارا كردن با دشمنان خدا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مدارا كردن با دشمنان خدا بهترين صدقه هايي است كه انسان براي خود و برادرانش مي دهد. [1095].

[صفحه 516]

دعا و خواهش

مگوئيد كار گذشته است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداي عزوجل را بخوان و مگو كار گذشته است. زراره مي گويد: مقصود آن حضرت اين است كه ايمان تو به قضا و قدر نبايد مانع از اين شود كه در دعا كردن پافشاري كني. [1096].

مراد از دعاي كاري چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دعا كاري تر از نيزه است. و نيز حضرت فرمودند:

دعا از سلاح نيز كارگرتر است. [1097].

عامل كوتاه شدن مدت بلا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به اصحاب خود فرمودند:

آيا طولاني بودن بلا را از كوتاه بودن آن باز مي شناسيد؟ عرض كرديم: خير. حضرت فرمودند: هر گاه به يكي از شما در هنگام بلا و گرفتاري، دعا كردن الهام شد بدانيد كه بلا كوتاه است (و به زودي رفع مي شود) [1098].

دعا، شفاي هر دردي است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بر تو باد به دعا كردن، زيرا كه آن شفاي هر دردي است. [1099].

[صفحه 517]

عامل رفع بلا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه نگران باشد كه بلايي به او برسد و بيش از رسيدن بلا دعا كند، خداوند عزوجل هرگز آن بلا را به او نرساند. [1100].

عامل استجابت دعا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كسي كه در دعا كردن پيشدستي كند (هميشه دعا كند نه فقط موقع بلا و گرفتاري) هر گاه بلا بر او نازل شود دعايش اجابت گردد و فرشتگان گويند:

صدايي آشناست و از آسمان (درگاه خداوند) پوشيده نماند. اما كسي كه در دعايش پيشدستي نكند، چون بلا به او رسد دعايش مستجاب نشود و فرشتگان گويند: ما اين صدا را نمي شناسيم. [1101].

عامل نزديك شدن به خداوند متعال

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بر شما باد به دعا كردن؛ زيرا با هيچ چيز به مانند دعا به خدا نزديك نمي شويد. دعا كردن براي هيچ امر كوچكي را، به خاطر ناچيز بودنش رها نكنيد؛ زيرا حاجت هاي كوچك نيز به دست همان كسي است كه حاجت هاي بزرگ به دست اوست. [1102].

[صفحه 518]

مراد از رحمت چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه: (رحمتي كه خدا بر مردم بگشايد كسي نتواند كه بازش دارد)، (ما يفتح الله للناس من رحمة فلا ممسك لها) فرمودند: آن رحمت، دعاست. [1103].

مراد از مخزن حاجت چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دعا مخزن اجابت است، همچنان كه ابر مخزن باران است. [1104].

شرط روا شدن هر حاجتي چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بسيار دعا كن؛ زيرا دعا كليد هر رحمتي است و مايه روا شدن هر حاجتي و آنچه نزد خداست جز با دعا به دست نمي آيد. هيچ دري نيست كه بسيار كوبيده شود مگر آن كه بزودي به روي كوبنده بازگردد. [1105].

شرايط استجابت دعا

اشاره

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

آداب دعا را رعايت كن. اگر شرايط دعا را به جا نياوري منتظر اجابت مباش و بدان كه اگر خدا ما را به دعا كردن فرمان نداده بود ولي ما خالصانه او را مي خوانديم باز از روي فضل و كرم اجابت مي كرد، چه رسد به اين كه خودش اجابت دعاي كسي را كه شرايط آن را به جا آورد ضمانت كرده است. [1106].

[صفحه 519]

در اين جا مهمترين شرايط استجابت دعا را كه از معصومين عليهم السلام روايت شده است ذكر مي شود.

شناخت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به گروهي كه از آن حضرت پرسيدند: چرا ما دعا مي كنيم اما مستجاب نمي شود؟ فرمودند:

چون كسي را كه مي خوانيد نمي شناسيدش. و نيز حضرت درباره ي آيه: (پس، دعوت مرا اجابت كنند و به من ايمان آورند)، (فليستجيبوا لي و ليؤمنوا بي) (بقره / 186) فرمودند:

يعني بدانند كه من مي توانم آنچه را از من مي خواهند به آنان بدهم. [1107].

عمل كردن به مقتضاي شناخت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به اين سؤال كه: خداوند فرموده است: «مرا بخوانيد اجابتتان مي كنم»، «ادعوني استجب لكم» (غافر / 60) پس چرا دعا مي كنيم ولي دعايمان اجابت نمي شود؟ فرمودند: زيرا شما به عهد و پيمان خدا وفا نمي كنيد. خداوند مي فرمايد: «به عهد من وفا كنيد به عهد شما وفا مي كنم»، «اوفوا بعهدي اوف بعهدكم» (بقره / 40) به خدا قسم اگر به عهد خدا وفا مي كرديد، خداوند به عهد و پيمان شما وفا مي كرد. [1108].

و نيز حضرت فرمودند: خداوند به موسي عليه السلام وحي فرمود: كه اي موسي! مرا با دل پاك و زبان راست بخوان. [1109] و نيز حضرت فرمودند:

[صفحه 520]

هر گاه بنده با نيتي راست و درست و دلي بااخلاص، خداي تبارك و تعالي را بخواند و به عهد خداي عزوجل نيز وفا كند دعايش مستجاب مي شود.

اما اگر خداوند عزوجل را بدون نيت و اخلاص بخواند، دعايش اجابت نشود. مگر نه اين كه خداوند متعال مي فرمايد: (به عهد من وفا كنيد به عهد شما وفا مي كنم)، (و اوفوا بعهدي اوف بعهدكم) (بقره / 40) پس كسي كه وفا كند وفا مي بيند. [1110].

پاكي درآمد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه خوشحال مي شود كه دعايش مستجاب گردد كسب و كار خود را پاك گرداند. [1111] حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند: هر يك از شما كه مي خواهد دعايش مستجاب شود درآمد خود را پاك كند و حق مردم را بپردازد. دعاي هيچ بنده اي كه مال حرامي در شكمش باشد يا مظلمه ي كسي به گردنش باشد، به درگاه خدا بالا نمي رود. [1112].

حضور و رقت قلب در هنگام دعا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداي عزوجل دعايي را كه از دلي غافل و بي توجه سرزند اجابت نمي كند. پس هنگام دعا كردن با دلت (به خدا) روي آر و يقين بدان كه در اين صورت دعايت مستجاب مي شود. حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند دعايي را كه با سنگ دلي همراه باشد مستجاب نمي كند. [1113].

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند: هر زمان كه بدنت به لرزه درآمد و چشمانت گريان شد و دلت تپيدن گرفت آن لحظه را (براي دعا كردن) غنيمت شمار، كه به تو توجه شده است. و نيز حضرت فرمودند:

[صفحه 521]

هر زمان كه به يكي از شما رقت قلب دست داد، دعا كند؛ زيرا قلب تا خالص و پاك نشود رقت نمي يابد. [1114].

موانع استجابت دعا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند عزوجل مي فرمايد: سوگند به عزت و جلالم كه دعا و نفرين ستمديده اي را در حق ستم كننده ي بدو كه خود ستم نسبت به ديگري چنان ستمي را روا داشته است اجابت نمي كنم. [1115].

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه مردي ستم بيند و به ستمگر خود نفرين كند، خداوند عزوجل فرمايد: كس ديگري هم هست كه مي گويد به او ستم كرده اي و تو را نفرين مي كند. اگر خواهي نفرين هر دوي شما را مستجاب كنم و اگر خواهي به تأخير اندازم تا مشمول عفوم شويد. [1116].

آداب دعا كردن

تمجيد خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

در كتاب اميرالمؤمنين عليه السلام آمده است كه بيش از درخواست چيزي از خدا بايد او را ستود. پس، هر گاه خداي عزوجل را خواندي (ابتدا) او را تمجيد كن. (راوي مي گويد:) عرض كردم: چگونه تمجيدش كنم؟ حضرت فرمودند: مي گويي: اي كسي كه از رگ گردن به من نزديك تر است، اي كسي كه ميان انسان و دلش حائل مي شود، اي كسي كه در بالاترين چشم انداز است، اي كسي كه مانند ندارد. [1117].

[صفحه 522]

صلوات فرستادن بر محمد و خاندانش

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دعا پيوسته در حجاب است تا آنگاه كه بر محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) و بر خاندان محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) صلوات فرستاده شود. و نيز حضرت فرمودند:

هر كه خواهد از خداوند عزوجل حاجتي طلب كند، به صلوات فرستادن بر محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) و آل او آغاز نمايد، سپس حاجتش را بخواهد و در پايان نيز بر محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) و آل محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) صلوات فرستد؛ زيرا خداي عزوجل كريمتر از آن است كه آغاز و انجام دعا را بپذيرد و وسط را واگذارد؛ چرا كه صلوات بر محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) و آل محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) از خداوند پوشيده نمي ماند. [1118].

شفيع قرار دادن صالحان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

همانا خداوند را فرستادگاني آشكار و فرستادگاني پنهان است. پس هر گاه به حق فرستادگان آشكار خدا از او چيزي خواستي به حق فرستادگان پنهانش نيز بخوان. [1119].

اعتراف به گناه

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

(در دعا) ابتدا بايد خدا را ستود، سپس به گناه اعتراف نمود و آنگاه حاجت را خواست. [1120].

به جا آوردن دو ركعت نماز

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مردي وارد مسجد شد و دو ركعت نماز خواند و سپس از خداي عزوجل درخواست كرد. رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: اين بنده از پرودگارش زود خواهش كرد.

[صفحه 523]

مرد ديگري آمد و دو ركعت نماز خواند و سپس خداي عزوجل را ثنا گفت و بر پيامبر و خاندانش درود فرستاد. در اين هنگام رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) (به او) فرمودند: بخواه كه به تو داده مي شود. و نيز حضرت فرمودند:

هر كه درست وضو بگيرد و دو ركعت نماز بگزارد و ركوع و سجود آنها را به طور كامل به جا آورد، سپس سلام گويد و خداي عزوجل و رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را مدح كند و آنگاه حاجتش را بخواهد هر آينه به جا خواهش كرده و هر كه به جا طلب خير و خوبي كند نوميد نگردد. [1121].

بلند همتي در خواهش

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مردي خدمت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) آمد و سلام كرد و مسلمان شد و سپس عرض كرد: اي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) مرا مي شناسي؟ حضرت فرمودند: تو كيستي؟ عرض كرد: من صاحب همان منزلي هستم در طائف كه شما در فلان روز از دوره ي جاهليت بر من وارد شديد و من گراميتان داشتم.

رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: خوش آمدي، حالا چه مي خواهي؟ آن مرد عرض كرد: دويست گوسفند با چوپانان آنها. رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) دستور فرمودند به او بدهند، آنگه

به اصحابش فرمودند: اين مرد همت آن را نداشت تا چيزي را از من بخواهد كه آن پيرزن بني اسرائيل از موسي عليه السلام خواست. [1122] [1123].

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به اين سؤال كه خواهش پيرزن از موسي عليه السلام چه بود؟ فرمودند: آن پيرزن گفت: اين كار را نمي كنم مگر آن كه چند

[صفحه 524]

كار برايم بكني: پايم را چابك گرداني، بينايي مرا به من بازگرداني، جوانيم را به من بازگرداني و مرا با خودت در بهشت جاي دهي. [1124].

دعا كردن براي همه

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كس پيش از دعا كردن براي خودش، چهل مؤمن را دعا كند دعايش مستجاب مي شود. [1125].

دعاي پنهاني

حضرت فرمودند:

عظمت و ثواب دعا و تسبيحي را كه بنده در خلوت خويش كند جز خداي تبارك و تعالي كس نداند. [1126].

دعاي گروهي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هيچ گاه چهار نفر فراهم نيامدند و براي مطلبي به درگاه خدا دعا نكردند، مگر اين كه با اجابت آن دعا از هم پراكنده شدند. [1127].

و نيز حضرت فرمودند: هر گاه امر دشوار و ناگواري براي پدرم پيش مي آمد زنان و كودكان را گرد مي آورد. و سپس دعا مي كرد و آنها آمين مي گفتند. [1128].

«ميان اين گونه خبرها و خبرهاي فقره ي پيشين مبني بر فضيلت دعاي پنهاني مي توان اين گونه سازش داد كه احاديث قبلي را حمل بر مواردي كرد كه در جمع شدن براي دعا تأثير اجتماعي وجود ندارد يا مواردي كه شرع تنهايي و خلوت در آنها را مطلوب دانسته است مانند نماز شب، اما احاديث دسته ي دوم مربوط به

[صفحه 525]

جاهايي مي شود كه جمع شدن اثر اجتماعي دارد يا اختصاص به موارد خاصي دارد كه در احاديث ذكر شده اند.» [1129].

خوش بين بودن به اجابت دعا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه دعا كني با دل (به خدا) روي آر و چنين پندار كه حاجت و خواسته ي تو بر در خانه است.

و نيز حضرت فرمودند: چون دعا كني چنين خيال كن كه حاجتت بر در خانه است. [1130].

انتخاب زمان مناسب

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

در سه زمان دعا از خداوند پوشيده نمي ماند: بعد از اداي فريضه، به هنگام بارش باران و هنگام پديدار شدن نشانه اي از اعجاز خدا در زمين. [1131].

و نيز حضرت فرمودند: هر كس براي خدا از بيماري عيادت كند، هر دعايي كه آن بيمار براي او بكند خداوند اجابت مي فرمايد. [1132].

اموري كه بايد دعا كننده ترك كند

دعا براي چيزهاي ناشدني و ناروا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به سؤال از آيه: (آن چيزهايي را كه خداوند بدان ها بعضي از شما را بر بعض ديگر برتري داده است آرزو مكنيد)، (و لا تتمنوا ما فضل الله به بعضكم علي بعض) فرمودند:

[صفحه 526]

نبايد انسان آرزوي زن و دختر كسي را بكند بلكه بايد مانند آنها را آرزو كند (كه خدا به او بدهد). [1133].

شتاب داشتن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه بنده دعا كند خداي تبارك و تعالي پيوسته در فكر حاجت اوست به شرط آن كه بنده شتاب به خرج ندهد. [1134] و نيز حضرت فرمودند:

هر گاه بنده شتاب كند و از حاجت خواهي خود (از خدا) دست بكشد خداي تعالي فرمايد: بنده ام عجله كرد. گويي مي پندارد كه نيازهاي او را كسي جز من برآورده مي كند. [1135] و نيز حضرت فرمودند:

مؤمن پيوسته در خير و رفاه و رحمت خداست مادام كه عجله نشان ندهد و نوميدانه دست از دعا نكشد. (راوي گويد:) عرض كردم: چگونه عجله نشان مي دهد؟ حضرت فرمودند: مي گويد: مدتهاست دعا مي كنم و اجابت نمي بينم. [1136].

صلاح كار خود را به خدا نياموزد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه به خدا چيزي را كه نمي داند ياد دهد عرش او به لرزه درآيد. [1137].

كسي كه حاجتش بي درخواست برآورده مي شود

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه بنده را به درگاه خداي عزوجل حاجتي باشد و بيش از طلب حاجت خود زبان به ستايش (خدا) و درود فرستادن بر محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) و خاندان محمد (صلي الله عليه و آله و سلم)

[صفحه 527]

بگشايد چندان كه يادش برود حاجتي نيز داشته است خداوند حاجت او را، بيش از آن كه بخواهد، برآورد. [1138] و نيز حضرت فرمودند:

يك بار خداي را خواندم و او پاسخم داد و من حاجت خود را از ياد بردم؛ زيرا پاسخ دهي خدا و روي آوردن او به بنده اش در هنگام دعا بسي بزرگتر و ارزشمندتر است از آن چه كه بنده از او مي خواهد، حتي اگر خواسته اش بهشت و نعمت هاي جاويدان آن باشد. [1139].

آنكه دعايش مستجاب مي شود

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه يكي از شما خواهد كه هر چه از خداوند طلب كند به او بدهد بايد از همه مردم چشم اميد بركند و جز به خدا اميد نبندد، پس، چون خداي عزوجل دانست كه او براستي چنين است هر چه از خدا بخواهد عطايش كند. [1140].

دلهاي خود را وارسي كنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دل هاي خود را وارسي كنيد. اگر ديديد كه خداوند آنها را از خطور هر گونه ناخشنودي نسبت به كارهايي كه او مي كند پاك ساخته است. (جز رضايت و خشنودي از خدا و كرده هاي او در دلتان نمي يابيد) در اين صورت هر چه مي خواهيد از او طلب كنيد. [1141].

دعاهايي كه مستجاب مي شوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سه دعاست كه از خداي تعالي پوشيده نمي ماند (و مستجاب مي شود). دعاي پدر در حق فرزندش هر گاه نسبت به او نيكوكار و فرمانبردار باشد، نفرين پدر در

[صفحه 528]

حق او هر گاه وي را بيازارد و نافرماني كند، نفرين ستمديده در حق ستمگر، دعاي ستمديده در حق كسي كه انتقام او را از ستمگر گرفته باشد، دعاي مرد مؤمن در حق برادر مؤمن خود كه به خاطر ما او را كمك مالي كرده باشد و نفرين او در حق كسي كه برادرش به وي محتاج شده و او مي توانسته است نيازش را برطرف سازد و نكرده است. [1142].

نفرين مسلمان ستمديده اجابت مي شود

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مبادا ستمگري را در ستم كردن به مسلماني ستمديده ياري رسانيد، زيرا اگر شما را نفرين كند نفرينش مستجاب مي شود. پدرمان رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: همانا نفرين مسلمان ستمديده اجابت مي شود. [1143].

دعاهايي كه مستجاب نمي شود

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دعاي چهار كس مستجاب نمي شود: مردي كه در خانه اش بنشيند و بگويد: خدايا! روزي مرا برسان. پس خداوند به او مي فرمايد: مگر به تو دستور نداده ام كه در طلب كسب روزي برآيي؟ و مردي كه زنش را نفرين كند، پس خداوند مي فرمايد: مگر كار او را به تو واگذار نكرده ام؟ مردي كه مال و ثروتي داشته باشد و آن را هدر دهد و بگويد: خدايا! مرا روزي ده؛ و مردي كه مال خود را بدون مدرك و گواه به كسي وام دهد؛ پس خداوند به او بگويد: مگر به تو دستور ندادم كه (هنگام وام دادن) گواه و مدرك بگيري؟ [1144].

[صفحه 529]

شرط استجابت دعا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

موسي بن عمران بر يكي از ياران خود كه در حال سجده بود گذشت و كارش را كه انجام داد و برگشت ديد او همچنان در حال سجده است. موسي عليه السلام به او گفت: اگر حاجتت به دست من برآورده مي شد آن را روا مي كردم و مي ساختم. خداي عزوجل به موسي عليه السلام وحي فرمود: كه اي موسي! اگر چندان سجده كند كه گردنش بشكند خواهشش را نپذيرم مگر آن كه از آنچه من ناخوش دارم دست كشيده به آنچه دوست دارم روي آورد (كارهاي زشت را رها كرده كارهاي خداپسند انجام دهد) [1145].

جزاي عذرتراشي براي ستم ستمكار

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه براي ستم ستمكاري عذر بتراشد (و ستمگريهاي او را توجيه كند) خداوند كسي را بر او مسلط گرداند كه به وي ستم كند در اين صورت چنان چه (براي رفع ستم او از خود) دعا كند مستجاب نشود و خداوند در برابر ستمديدگي اش به او اجر و پاداش ندهد. [1146].

علت تأخير در استجابت دعا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر آينه بنده دعا مي كند و خداوند عزوجل به دو فرشته (موكل بر انسان يا دو فرشته ي ديگر مأمور اين كار) مي فرمايد: من دعاي او را مستجاب كردم اما حاجتش را نگهداريد؛ زيرا دوست دارم صداي او را بشنوم. و همانا بنده اي دعا مي كند و خداي تبارك و تعالي مي فرمايد: زود خواسته اش را برآوريد كه من خوش ندارم صداي او را بشنوم. [1147].

[صفحه 530]

استجابت دعاي موسي مبني بر هلاكت فرعون چهل سال به طول انجاميد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از زماني كه خداي عزوجل (در پاسخ خواهي موسي و هارون براي هلاكت فرعون) فرمود: (هر آينه دعاي شما اجابت شد)، (قد اجيبت دعوتكما) تا زماني كه فرعون نابود شد چهل سال طول كشيد. [1148].

بيست سال مدت تأخير در استجابت دعا

اسحاق بن عمار (مي گويد:) به امام صادق عليه السلام عرض كردم:

آيا مي شود دعاي كسي مستجاب شود و برآورده شدن آن به تأخير افتد؟ حضرت فرمودند: آري، بيست سال (ممكن است به تأخير افتد) [1149].

علل مستجاب نشدن دعا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداي تبارك و تعالي مي فرمايد: همانا برخي از بندگانم از من (توفيق انجام) طاعتي را مي طلبد تا بدان سبب او را دوست بدارم اما من از او دريغ مي كنم تا مبادا بر اثر عمل خود دچار عجب و خودپسندي شود. [1150].

چهار عامل استجابت دعا

مردي خدمت أميرالمؤمنين عليه السلام آمد و عرض كرد: من خدا را مي خوانم ولي اجابتي نمي بينم؟ حضرت فرمودند: چون تو خدا را با صفاتي جز صفات او وصف مي كني (و مي خواني) همانا دعا چهار خصلت باشد:

[صفحه 531]

اخلاص باطني، حضور نيت (و قلب) شناخت وسيله و انصاف داشتن در خواسته. آيا تو با آگاهي از اين چهار نكته دعا مي كني؟ عرض كرد: خير. حضرت فرمودند: پس، آنها را بشناس (و با توجه به اين چهار نكته دعا كن) [1151].

از دعاي ناآگاهانه برحذر باشيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

راههاي نجات و نابودي خودت را بشناس تا مبادا از خدا چيزي را به گمان اين كه نجات تو در آن است بخواهي، حال آن كه سبب نابودي تو مي شود. خداي عزوجل فرموده است: (انسان به دعا شري را مي طلبد)، (و يدع الانسان بالشر دعاءه بالخير) (اسراء / 11) [1152].

عامل اندوخته شدن ثواب دعاي مؤمن در آخرت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند به حساب مؤمن رسيدگي مي كند و به او مي فرمايد: اين حساب را مي شناسي؟ عرض مي كند: نه، اي پروردگار. خداوند مي فرمايد: در فلان و بهمان شب چنين و چنان دعايي (و خواهشي) كردي و من آن را براي تو اندوختم. حضرت فرمودند: آن مؤمن چون عظمت ثواب و پاداش خداي را مي بيند عرض

[صفحه 532]

مي كند: پروردگارا، كاش هيچ دعا و خواهش مرا در دنيا برآورده نمي كردي و آنها را براي (آخرت) من مي اندوختي. [1153].

درخواست مؤمن در روز قيامت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مؤمن پاداش نيك (و چشمگير) آخرت را كه مي بيند آرزو مي كند كاش هيچ دعايي از او در دنيا مستجاب نمي شد. [1154].

شيوه ي دعاي حضرت فاطمه ي زهرا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

حضرت فاطمه (سلام الله عليها) هر گاه دعا مي كرد براي مردان و زنان مؤمن دعا مي كرد و براي خودش دعا نمي كرد. در اين باره از آن حضرت سؤال شد: فرمودند: اول همسايه بعد خانه. [1155].

عامل وسعت رزق و رفع بلا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دعاي مسلمان براي برادرش در غياب او، به دعا كننده روزي مي رساند و بلا را از او دور مي گرداند و فرشته به او مي گويد: تو را نيز دو چندان آن دعا باد. [1156].

اثر دعاي مؤمن در حق مؤمن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دعاي مؤمن در حق مؤمن بلا را از او دور مي كند و روزيش را زياد مي گرداند. [1157].

[صفحه 534]

دنيا

عامل دست يابي به خشنودي خداوند متعال

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در زيارت وداع با امام حسين عليه السلام فرمودند:

خدايا! نه چندان دنيا را بر من زياد گردان كه با سرگرم شدن به زيبايي هاي شگفت آور و فريفته شدن به درخشندگي زيورهاي آن از ياد تو بازمانم و نه چندان در تنگنايم قرار ده كه رنج آن به كار من (براي آخرت) لطمه زند و هم و غم آن سينه ام را بياكند. از دنيا آن اندازه به من ده كه از بندگان بدت بي نياز مانم و به سبب آن به خشنودي تو دست يابم. [1158].

از دنيا به قدر كفاف برگيريد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

لقمان به فرزندش گفت: از دنيا به قدر كفاف برگير و آن را رها مكن چندان كه نانخور مردم شوي و در آن چندان فرو مرو كه به آخرتت زيان رساند. [1159].

عامل بازخواست نشدن انسان در روز قيامت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اگر مي تواني از دنيا به چيزي دست نيابي كه فردا (ي قيامت) از آن بازخواست شوي، اين كار را بكن. [1160].

دنيا در نظر امام صادق

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دنيا در نظر من چونان مردار است كه هر گاه ناچار شوم از آن بهره مي گيرم. [1161].

[صفحه 535]

منشاء گناهان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

منشاء هر گناهي دنيادوستي است. [1162].

عوامل معصيت شدن خداوند متعال

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

چيزهايي كه موجب نافرماني و معصيت خدا شد شش چيز بود:

دنيادوستي، رياست طلبي، شكم پرستي، زن دوستي، پرخوابي و راحت طلبي است. [1163].

اثرات دل بستن به دنيا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه به دنيا دل بندد به سه چيز دل بسته است: اندوه بي پايان و آرزوي دست نيافتني و اميد نارسيدني. [1164].

عامل افسوس خوردن انسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه بيشتر به دنيا بچسبد هنگام جدايي از آن بيشتر افسوس مي خورد. [1165].

دل خوش كردن به دنيا چرا؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اگر دنيا فناپذير است پس دل خوش كردن به آن چرا؟ [1166].

[صفحه 536]

بيش از دوسوم مردم چگونه اند؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به اسحاق بن غالب فرمودند:

اي اسحاق! فكر مي كني مصداق اين آيه چند نفرند؟ (اگر از دنيا چيزي به آنها داده شود خوشنود و خوشحال مي شوند و اگر چيزي داده نشود در خشم مي آيند)، (ان اعطوا منها رضوا و ان لم يعطوا منها اذا هم يسخطون؟) پس حضرت به من فرمودند: بيش از دوسوم مردم چنين اند. [1167].

مراد از زندان، گور و بهشت مؤمن و كافر چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دنيا زندان مؤمن است و گور دژ او و بهشت جايگاهش و دنيا بهشت كافر است و گور، زندان او و آتش جايگاهش. [1168].

دعاي امام صادق درباره ي دنيا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در دعاي خود فرمودند:

(پروردگارا) دنيا را بر من زندان مكن و جدايي از آن را مايه ي اندوه من مگردان. [1169].

عامل فقر انسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كسي كه شب و روز بزرگترين هم و غمش دنيا باشد، خداي تعالي فقر را در برابر دو چشم او قرار دهد و كارش را پريشان سازد و از دنيا جز به آنچه قسمتش كرده است نرسد و كسي كه شب و روز بزرگترين هم و غمش آخرت باشد خداوند دلش را بي نياز گرداند و كارش را سامان دهد. [1170].

[صفحه 537]

دنيا در نزد خداوند متعال چگونه است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به لاشه ي بزغاله گوش بريده اي كه در يك زباله داني افتاده بود گذشتند؛ پس به اصحابش فرمودند: اين چند مي ارزد؟ عرض كردند: اگر زنده بود شايد به درهمي هم نمي ارزيد. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: سوگند به آن كه جانم در دست اوست، هر آينه دنيا در نزد خداوند بي ارزش تر از اين بزغاله در نزد صاحب آن است. [1171].

عامل سكونت در فردوس؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به پسر جندب فرمودند:

اي پسر جندب! اگر دوست داري كه همسايه ي خانه خداي جليل شوي و در فردوس در جوار او سكني گزيني، بايد دنيا در نظرت خوار باشد. [1172].

عامل بدگمان شدن به دين

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه كار دنيايت آباد شد به دينت بدگمان باش. [1173].

عامل كم شدن بهره ي آخرت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ما دنيا را دوست داريم (اما) اگر دنيا به ما داده نشود بهتر است از آن كه داده شود. چيزي از دنيا به فرزند آدم داده نشد مگر آن كه از بهره ي آخرت او كم گشت. [1174].

[صفحه 538]

دنيا از منظر ابوذر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ابوذر (ره) در سخنراني خود مي گفت: اي طالب عالم! مبادا زن و فرزند و دارايي تو را از خودت بازدارد. روزي كه از آنها جدا شوي همچون ميهماني باشي كه شب را با آنان به سر برده و صبح آنان را ترك كرده، نزد ديگران برويد. [1175].

دنيا خوبي هاي خودش را از تو مي گيرد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه دنيا به كسي رو كند، خوبي هاي ديگران را نيز به او دهد و هر گاه از او روي گرداند خوبي هاي خودش را نيز از وي مي گيرد. [1176].

[صفحه 540]

دين

انسان در سه چيز خود را برحق مي داند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سه چيز است كه هر انساني خود را در آنها برحق مي داند: ديني كه بدان عقيده دارد، هوي و خواهشي كه بر او چيره است و تدبير او در كارهايش. [1177].

مراد از توحيد و عدل چيست؟

مردي به امام صادق عليه السلام عرض كرد:

اساس دين توحيد و عدل است و دامنه دانش آن گسترده است و خردمندي بايد كه آن را درك كند. پس (توحيد و عدل را) به گونه اي برايم بيان داريد كه فهم آن آسان و حفظش راحت باشد. حضرت فرمودند:

توحيد آن است كه آنچه را درباره ي خودت جايز و رواست نسبت به پروردگارت روا نداني و عدل آن است كه آنچه را آفريدگارت تو را بدان سبب نكوهيده است به او نسبت ندهي. [1178].

ثمره ي دين چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

آدم ديندار مي انديشد و در نتيجه آرامش بر جان او چيره مي شود و خضوع مي كند سپس به فروتني مي گرايد، قناعت مي ورزد و به سبب آن (از مردم) بي نياز مي شود و به آنچه به او داده شده خشنود است، گوشه تنهايي را برمي گزيند و از دوستان بي نياز مي گردد، قيد شهوت ها و خواهش هاي نفس را مي زند و بدين سان آزاد مي شود، دنيا را كنار مي گذارد و در نتيجه از بدي ها و گزندهاي آن خود را حفظ مي كند، حسادت را دور مي اندازد پس دوستي و محبت آشكار مي شود، مردم را نمي ترساند از اين رو از آنان نمي ترسد، به آنان تصدي نمي كند بنابراين از گزند ايشان در امان است، به هيچ چيز دل نمي بندد و در نتيجه، به رستگاري و كمال و

[صفحه 541]

فضيلت دست مي يابد، عافيت را به ديده ي بصيرت مي بيند و از اين رو كارش به پشيماني نمي كشد. [1179].

آفات دين چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

آفت دين، حسادت است و خودپسندي و فخرفروشي. [1180].

دعاي امام صادق هنگام مصيبت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در هنگام مصيبت مي فرمودند:

خدا را سپاس و ستايش كه اين مصيبت مرا در دينم قرار نداد. [1181].

چه كسي دين ندارد؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كسي كه خود را به ولايت (و حاكميت) پيشواي ستمگر غير خدايي ملتزم كند، دين ندارد. [1182] و نيز حضرت فرمودند:

كسي كه پايبند عهد و پيمان نيست، دين ندارد. [1183].

و نيز حضرت فرمودند: هر كه به خاطر دين حب و بغض نداشته باشد، دين ندارد. [1184].

عامل خوار شدن انسان در روز قيامت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 542]

مبادا فرمان خداي عزوجل را خوار شماريد كه هر كس فرمان خدا را خوار شمارد خداوند در روز رستاخيز او را خوار گرداند. [1185].

دشمنان اهل بيت در دوزخ چه مي گويند؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به ابي بصير فرمودند:

اي ابامحمد! خداوند از شما ياد كرده آن جا كه از زبان دشمنان دوزخي شما مي گويد: «و گويند: چرا مرداني را كه از اشرار مي شمرديم اكنون نمي بينيم؟»، «و قالوا ما لنا لا نري رجالا كنا نعدهم من الاشرار» (ص / 62 و 63)

به خدا سوگند منظور از اين آيه كسي جز شما نيست و شما در نظر مردم اين جهان بدترين مردم هستيد در حالي كه به خدا قسم در بهشت شادمان خواهيد بود و آنان در دوزخ جستجويتان مي كنند. [1186].

عامل آباد شدن بنيان ناداني

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در سفارش به عبدالله بن جندب فرمودند:

اي پسر جندب! ديري است كه (بنيان) ناداني آباد شده و بنيادش نيرومند گشته است و اين از آن روست كه دين خدا را به بازي گرفتند چندان كه اگر كسي از آنان با عمل خود به خدا تقرب بجويد منظور (واقعيش) غير اوست؛ اينان همان ستمگرانند. [1187].

عوامل پذيرفتن دين

ابوبصير به امام صادق عليه السلام عرض كرد:

فدايت شوم، مرا آگاه ساز از آن ديني كه خداوند عزوجل بر بندگانش واجب كرده است و وظيفه دارند آن را بشناسند و جز آن دين ديگري از ايشان پذيرفته نيست. حضرت فرمودند: گواهي دادن به يگانگي خداوند و پيامبر محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) و

[صفحه 543]

گزاردن نماز و پرداخت زكات و حج خانه ي خدا براي افراد مستطيع و روزه ي ماه رمضان. در اين جا امام اندكي سكوت كرد و سپس دوبار فرمود: و ولايت. [1188].

اثر شناخت دين

عبدالعظيم حسني فرمود:

خدمت سرورم علي بن محمد عليهم السلام رسيدم؛ چشمش كه به من افتاد فرمودند: خوش آمدي اي ابوالقاسم، تو براستي دوستدار ما هستي. عرض كردم: يابن رسول الله! مي خواهم دين خود را بر شما عرضه كنم كه اگر درست و پسنديده بود تا زنده هستم بر آن پايداري ورزم. حضرت فرمودند: بگو اي ابوالقاسم. عرض كردم: من معتقدم كه خداي تبارك و تعالي يكي است... و معتقدم كه فريضه هاي واجب، بعد از ولايت، عبارتند از: نماز، زكات، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهي از منكر. پس، حضرت علي بن محمد عليهم السلام فرمودند: اي ابوالقاسم! به خدا سوگند اين همان ديني است كه خداوند براي بندگانش برگزيده و پسنديده است. بر آن پايدار بمان. خداوند در دنيا و آخرت تو را بر عقيده ي حق و ثابت استوار بدارد. [1189].

براي استواري دينتان دعاي غريق را بخوانيد

ابراهيم مخارقي مي گويد:

براي ابوعبدالله جعفر بن محمد عليهم السلام دين خود را توصيف كرده، گفتم: گواهي مي دهم كه خدايي جز الله نيست. يگانه است و بي انباز و (گواهي مي دهم كه) محمد رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) و علي عليه السلام امام عادل پس از اوست، و سپس حسن و حسين و بعد علي بن الحسين و سپس محمد بن علي و آنگاه شما. حضرت فرمودند: خدايت رحمت كناد، آن گاه فرمودند: از خدا بترسيد، از خدا بترسيد، از

[صفحه 544]

خدا بترسيد، بر شما باد به (در پيش گرفتن) پارسايي و راستگويي و امانت پردازي، و پاك نگهداشتن شكم و فرج تا در رفيق اعلي با ما باشيد. [1190].

مراد از دين چيست؟

عمرو بن حريث مي گويد:

به امام صادق عليه السلام عرض كردم: قربانت گردم، آيا اجازه مي دهي دين خود را كه به وسيله ي آن خدا را مي پرستم برايتان بازگويم؟ حضرت فرمودند: بگو. عرض كردم: من خدا را اين گونه پرستش مي كنم كه گواهي مي دهم معبودي جز خدا نيست و محمد بنده و فرستاده ي اوست و قيامت بدون شك آمدني است و خداوند مردگان را از گورهايشان برمي انگيزد [و گواهي مي دهم كه] برپا داشتن نماز، پرداخت زكات، روزه ي ماه رمضان و زيارت خانه ي خدا براي كسي كه استطاعت داشته باشد واجب است. بعد از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) ولايت (و امامت) از آن علي بن ابي طالب عليهم السلام است و سپس از حسن و حسين و علي بن حسين و بعد از او از آن محمد بن علي عليهم السلام است و شما امامان من هستيد، بر اين عقيده زندگي مي كنم و بر

اين مي ميرم و بر اين آيين، خدا را مي پرستم. حضرت فرمود: اي عمرو! به خدا سوگند، كه اين همان دين من و دين پدران من است كه با آن خدا را، در نهان و آشكار، پرستش مي كنيم و بدان پايبنديم. [1191].

[صفحه 546]

ذكر و ياد خداوند

گرامي ترين انسان در نزد خداوند متعال كيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به اين سؤال كه: گرامي ترين انسان نزد خدا كيست؟

حضرت فرمودند: كسي كه بيش از همه به ياد خدا باشد و به فرمان او عمل كند. [1192].

اندازه اي براي ذكر خدا قائل نباشيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر چيزي حدي دارد كه در آن جا به پايان مي رسد مگر ياد خدا كه آن را حدي پايان پذير نيست. خداوند عزوجل فرايض را واجب كرد و هر كه آنها را به جا آورد همان حد آنهاست. مگر ذكر خداي عزوجل به اندك آن رضايت نداده و حدي كه در آن جا پايان پذيرد برايش قرار نداده است. پس اين آيه را تلاوت نمودند: (اي كساني كه ايمان آورده ايد خدا را بسيار ياد كنيد)، (يا ايها الذين امنوا ذكروا الله ذكرا كثيرا) (احزاب / 41 و 42)

و نيز حضرت فرمودند: تا آنجا كه مي توانيد در تمام لحظات و ساعات شب و روز خدا را بسيار ياد كنيد؛ زيرا كه خداوند به بسيار ياد كردن خود فرمان داده است. [1193].

مراد از ذكر كثير چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

چنانچه بنده در روز صد بار پروردگارش را ياد كند اين ذكر كثير است. [1194].

مراد از تسبيح حضرت فاطمه زهرا چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 547]

تسبيح حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها از جمله همان ذكر كثير است كه خداي عزوجل فرموده است: (و خدا را بسيار ياد كنيد)، (اذكروا الله ذكرا كثيرا) (احزاب / 41)

كمترين حد ذكر كثير چيست؟

عبدالله بن بكير (مي گويد): از امام صادق عليه السلام درباره ي آيه (خدا را بسيار ياد كنيد) پرسيدم: كمترين حد ذكر كثير چيست؟ حضرت فرمودند:

سي و سه بار تسبيح گفتن در تعقيب هر نماز. [1195].

در همه حال خدا را ياد كنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

موسي عليه السلام عرض كرد: پروردگارا (گاه) من در حالي هستم كه شأن تو را بالاتر از آن مي دانم كه يادت كنم. خداوند فرمود: اي موسي! مرا در همه حال ياد كن. [1196].

بهترين و لازم ترين سفارش

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بهترين و لازم ترين سفارش ها اين است كه پرودگارت را فراموش نكني و پيوسته به يادش باشي و نافرمانيش نكني و نشسته و ايستاده عبادتش كني. [1197].

چه كسي به جاي فراريان مي جنگد؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 548]

كسي كه در ميان غافلان به ياد خدا باشد مانند كسي است كه به جاي فراريان مي جنگد. [1198].

اثر ذكر مؤمن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

صاعقه به مؤمن و كافر اصابت مي كند، اما به آن كه ذكر خدا مي گويد اصابت نمي كند. [1199] و نيز حضرت فرمودند:

صاعقه به ياد كننده ي خداي عزوجل گزند نمي رساند. [1200].

و نيز حضرت فرمودند: مؤمن به هر مرگي مي ميرد، غرق مي شود، زير آوار مي رود، طمعه ي درندگان مي گردد، صاعقه زده مي شود. اما صاعقه به ياد كننده ي خدا آسيب نمي رساند. [1201].

به جباران بگو مرا ياد نكنند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداي تبارك و تعالي به داود عليه السلام وحي فرمود كه: به جباران بگو مرا ياد نكنند؛ زيرا هر بنده اي كه مرا ياد كند او را ياد كنم. پس اگر آنان مرا ياد كنند من نيز با نفرين آنان را ياد مي كنم. [1202].

به ياد من باشيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداي تعالي فرمود: اي پسر آدم! در درون خود به ياد من باش تا من نيز در جانم به ياد تو باشم؛ اي پسر آدم! در خلوت به ياد من باش تا در خلوت به ياد تو باشم؛ اي پسر آدم! در ميان جمع مرا ياد كن تا تو را در ميان جمعي بهتر از تو يادت كنم. [1203].

[صفحه 549]

شيعيان اهل بيت چه كساني هستند؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

شيعيان ما كساني هستند كه در خلوت و تنهايي خدا را فراوان ياد مي كنند. [1204].

نشانه ي گمراهي و رهيافتگي چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه به راستي به ياد خدا باشد فرمانبرداري كند و هر كه از خدا غافل باشد نافرماني كند، طاعت نشانه ي رهيافتگي و معصيت نشانه ي گمراهي و ريشه هر دو ياد خدا و غفلت است. [1205].

سخت ترين چيزي كه خداوند واجب نموده است چيست؟

امام صادق عليه السلام به حسين بزاز فرمودند:

آيا تو را از سخت ترين چيزي كه خداوند بر بندگان خود واجب كرده است آگاه نكنم؟ با برادرت همدردي كن و ياد كردن خدا در همه حال.

منظور من از ياد خدا گفتن «سبحان الله والحمدالله ولا اله الا الله و الله اكبر» نيست. گو اين كه اين هم ذكر است. اما مقصود به ياد خدا بودن در هنگام روبه رو شدن با طاعت يا معصيت خداست. [1206].

[صفحه 550]

مراد از ياد خدا بزرگتر است چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه: (و ياد خدا بزرگتر است)، (و لذكر الله اكبر) فرمودند:

به ياد خدا بودن در هنگام روبه رو شدن با حلال و حرام خداوند متعال. [1207].

ذكر بر دو گونه است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ذكر بر دو گونه است: ذكر خالص كه با دل سازگار و هموار است و ذكر بازدارنده كه ياد هر كس جز او را از دل مي زدايد. [1208].

عامل به ياد خدا بودن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اگر به ياد خدا هستي اين را به آن سبب بدان كه او به ياد توست، او تو را ياد مي كند در حالي كه بي نياز از توست. پس ياد او از تو ارزشمندتر و خواستني تر و كاملتر و زودتر است تا ياد تو از او بنابراين هر كه مي خواهد خداي تعالي را ياد كند بايد بداند كه اگر خداوند توفيق ياد خود را به ياد بنده نياورد بنده قادر به ذكر و ياد او نيست. [1209].

مراد از اهل ذكر چه كساني هستند؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه (پس، از اهل ذكر بپرسيد)، (فاسألوا اهل الذكر) (نحل / 43) فرمودند:

ذكر قرآن است و اهل ذكر خاندان محمد (صلي الله عليه و آله وسلم) هستند. [1210].

[صفحه 551]

انواع ياد خدا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ذكر زبان حمد و ثنا است، ذكر نفس، سخت كوشي و تحمل رنج و ذكر روح بيم و اميد و ذكر دل صدق و صفا و ذكر عقل تعظيم و شرم و ذكر معرفت تسليم و رضا و ذكر باطن و درون مشاهده و لقا است. [1211].

[صفحه 553]

ذلت و خواري

خود را خوار نكنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداي تبارك و تعالي اختيار هر كاري را به مؤمن داده است، مگر اختيار خوار كردن خويشتن را. [1212].

مؤمن خود را چگونه خوار مي كند؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مؤمن را نشايد كه خويشتن را خوار سازد. عرض شد: چگونه خود را خوار مي سازد؟ حضرت فرمودند: دست به كاري مي زند كه توانش را ندارد و بدين سان خود را خوار و سرافكنده مي كند و موجب عذرخواهي شود. [1213].

عامل خواري بزرگ چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

آدمي از خواري كوچك بي تابي مي كند و همين او را به خواري بزرگ مي كشاند. [1214].

عامل دروغ گفتن و خواري

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

واگذاشتن حقوق، خواري مي آورد و انسان در اين باره مجبور به دروغ گفتن مي شود. [1215].

[صفحه 554]

چه كسي خوار است

مردي به امام صادق عليه السلام عرض كرد:

ميان من و عده اي بر سر چيزي اختلاف پيش آمده است و مي خواهم از آن چيز دست بردارم اما به من گفته مي شود: دست كشيدن از آن مايه ي خواري است. حضرت فرمودند: آنكه خوار است ستمگر است (نه تو) [1216].

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مردي از همسايه خود به آن حضرت شكايت كرد، حضرت فرمودند: تحملش كن. عرض كرد: مردم مرا به زبوني متهم مي كنند. حضرت فرمودند: زبون كسي است كه ظلم مي كند. [1217].

[صفحه 557]

گناه

دو كلمه موعظه از امام حسين

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مردي به حسين عليه السلام نوشت: مرا دو كلمه موعظه كن. آن حضرت به او نوشتند: هر كه با نافرماني خدا كاري را بجويد، مطلوب خود را بيشتر از دست مي دهد و به آمدن آنچه از آن دوري مي كرده است بيشتر شتاب مي بخشد. [1218].

كساني كه اميد نجات در آنها نيست

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

من براي كساني از اين امت كه حق ما را بشناسند اميد نجات دارم مگر سه كس: قدرتمند ستمگر، هواپرست و كسي كه آشكارا فسق كند. [1219].

مراد از كثيف ترين گناهان چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كثيف ترين گناهان سه گناه است: كشتن حيوان بي زبان، ندادن مهريه ي زن و نپرداختن مزد كارگر. [1220].

آهنگ كار بد نكنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه آهنگ كار بدي كردي، آن را انجام نده، زيرا گاه خداوند بنده را در حال ارتكاب معصيتي مي بيند و مي فرمايد: به عزت و جلال خود سوگند كه از اين پس هرگز او را نمي بخشم. [1221].

عامل گناهان بزرگ

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 558]

رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در زمين خشك و بي گياه فرود آمدند و به اصحابش فرمودند: مقداري هيزم بياوريد. عرض كردند: اي رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) ما در سرزمين خشك و بي گياه هستيم كه در آن هيزمي يافت نمي شود. حضرت فرمودند: هر كس هر چه يافت بياورد. آنها هيزم ها را جمع كردند و در برابر حضرت انباشتند. پس رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) فرمودند: گناهان نيز اين گونه جمع مي شوند. آنگاه حضرت فرمودند: از گناهان انگاشته بپرهيزيد؛ زيرا هر چيزي بازخواست كننده اي دارد. بدانيد كه بازخواست كننده ي گناهان مي نويسد: (هر كاري را كه پيش از اين كرده اند و هر اثر و نشاني كه به جا گذاشته اند و هر چيزي را در كتاب مبين (لوح محفوظ) شماره كرده ايم). [1222].

مراد از گناهان كبيره چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دروغ بستن به خداي عزوجل و پيامبر او (صلي الله عليه و آله و سلم) و اوصياء عليهم السلام از گناهان كبيره است. [1223] و نيز حضرت فرمودند:

تهمت زدن به زنان پاكدامن از كباير است؛ زيرا خداوند عزوجل مي فرمايد: (در دنيا و آخرت نفرين شده اند و آنان را عذابي بزرگ است)؛ (لعنوا في الدنيا و الآخرة و لهم عذاب عظيم) [1224] و نيز حضرت فرمودند:

قتل نفس (آدم كشي) از گناهان كبيره است؛ زيرا خداي عزوجل مي فرمايد: (و هر كه مؤمني را از روي عمد بكشد سزايش جاودانه شدن در دوزخ است.)، (و من يقتل مؤمنا متعمدا فجزاءه جهنم خالدا فيها). [1225].

مراد از اصرار بر گناه چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 559]

اصرار بر گناه به معناي ايمن داشتن خود از عذاب خداست و كسي جز زيانكاران خود را از مكر (عذاب و مهلت) خداوند ايمن نداند. [1226].

عامل تباه شدن دل چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

پدرم عليه السلام مي فرمودند: هيچ چيز بيشتر از گناه دل را تباه نمي كند؛ همانا دل گناه مي كند و بر آن اصرار مي ورزد تا جايي كه سرانجام گناه بر آن چيره مي گردد و دل را زير و زبر مي كند. [1227].

عامل از بين بردن نعمت چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند هر نعمتي را كه به بنده اي داد از او نگرفت مگر به سبب گناهي كه سزاوار سلب آن نعمت شد. [1228].

اثر سرعت كار بد در آدمي چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

همانا بنده گناه مي كند و به سبب آن از نماز شب محروم مي شود. سرعت تأثير كار بد در آدمي از سرعت تأثير كارد در گوشت بيشتر است. [1229].

نقش گناهان در فرود آمدن گناهان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هيچ رگي (بر اثر تب و بيماري) نزند و هيچ پايي به سنگ نخورد و هيچ سردرد يا مرضي رخ ندهد، مگر در اثر گناهي. اين فرموده ي خداي عزوجل در كتاب اوست كه: (اگر شما را مصيبتي رسد به خاطر كارهايي است كه مي كنيد و خدا بسياري را مي بخشد)، (و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير)

[صفحه 560]

(شوري / 30) گناهاني كه خداوند مي بخشد از گناهاني است كه از آنها بازخواست مي كند. [1230].

عامل محروم شدن مؤمن از روزي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

همانا مؤمن گناه مي كند و به سبب آن از روزي محروم مي شود. [1231].

عامل مردن بيشتر انسان ها

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كساني كه بر اثر گناهان مي ميرند بيشترند از كساني كه بر اثر رسيدن اجل مي ميرند. [1232].

گناهاني كه نعمت ها را دگرگون مي كند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

گناهاني كه نعمت ها را دگرگون مي كند. زورگويي و سركشي است و گناهاني كه پشيماني به بار مي آورد آدم كشي است و گناهاني كه انتقام و كيفرها را فرود مي آورد ستم است و گناهاني كه پرده ها را مي درد (و آبرو و حيثيت ها را مي برد) شرابخواري است و گناهاني كه جلوي روزي را مي گيرد زناست و گناهاني كه مرگ و نيستي را شتاب مي بخشد، بريدن پيوند خويشاوندي است و گناهاني كه مانع استجابت دعا مي شود و قضا را تيره و تار مي كند آزردن پدر و مادر است. [1233].

سزاي عيب جويي مؤمن از برادر خود

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداي تبارك و تعالي براي بنده ي مؤمن خود چهل سپر قرار داده است. هر گاه گناهي (بزرگ) از او سر زند يك سپر كنار مي رود و چون از برادر مؤمن خود عيبي

[صفحه 561]

بكند و او را بدان سرزنش كند ديگر سپرها كنار مي روند و بي پرده ماند و بدين سبب در آسمان به زبان فرشتگان رسوا شود و در زمين به زبان مردم. [1234].

مراد از كيفر در دنيا و آخرت چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه خداوند خوبي بنده اي را بخواهد در همين دنيا كيفرش دهد و چون براي بنده اي بد بخواهد گناهانش را نگه دارد تا در روز قيامت كيفر بيند. [1235].

عامل از بين بردن گناهان چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

همانا اندوه گناهان مسلمان را مي برد. [1236].

عامل بخشوده شدن گناهان چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

همانا مؤمن خواب هولناك مي بيند و به سبب آن گناهانش بخشوده مي شود آسيب بدني مي بيند و بدان سبب گناهانش آمرزيده مي شود. [1237].

عامل كيفر انسان چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

چون آيه (به آرزوهاي شما نيست... هر كس كه مرتكب بدي شود جزايش را ببيند)، (ليس بأمانيكم... من يعمل سوءا يجزبه) نازل شد، مردي به رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) عرض كرد: آيه ي كمرشكن آمد. رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) فرمودند: چنين نيست، آيا تو غمگين نمي شوي؟ آيا بيمار نمي شوي؟ آيا محنت و اندوه به تو نمي رسد؟ عرض كرد: چرا؟ حضرت فرمودند: همين اين ها از كيفرهاست. [1238].

[صفحه 562]

اميد بخش ترين آيه ي قرآن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

علي عليه السلام رو به مردم كرد و فرمودند: به نظر شما كدام آيه در كتاب خدا اميدوار كننده است؟ يكي گفت: آيه ي (همانا خداوند شرك به خود را نمي آمرزد و جز آن را براي هر كس بخواهد مي آمرزد)، حضرت فرمودند: خوب است اما آن آيه نيست. مردم پس از اظهارنظر بازايستادند. حضرت فرمودند: اي جماعت مسلمانان! چه شد كه سخني نمي گوئيد؟ عرض كردند: به خدا قسم چيزي براي گفتن نداريم. حضرت فرمودند:

از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) شنيدم كه مي فرمودند: اميدبخش ترين آيه در كتاب خدا اين آيه است: «نماز بگزار در آغاز و انجام روز و ساعاتي از شب؛ زيرا نيكي ها، بدي ها را از ميان مي برد...»، «و اقم الصلاة طرفي النهار و زلفا من الليل ان الحسنات يذهبن السيئات ذلك ذكري للذاكرين» (هود / 16) [1239].

استغفار فرشتگان براي شيعيان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

همانا خداوند عزوجل، را فرشتگاني است كه گناهان را از دوش شيعيان ما فرو مي ريزانند همچنان كه باد برگ درختان را كه در آستانه ي ريزش است فرو مي ريزاند و اين سخن خداي عزوجل است آنجا كه مي فرمايد: «به ستايش پروردگارشان تسبيح مي گويند و براي مؤمنان آمرزش مي خواهند»، «يسبحون بحمد ربهم و يستغفرون للذين امنوا». به خدا سوگند كه مقصود (از مؤمنان) كسي جز شما نيست. [1240].

سجده ي بسيار گناهان را از بين مي برد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 563]

مردي خدمت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) آمد و عرض كرد:

اي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) گناهانم زياد شده و اعمالم سست و اندك گشته است. رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: زياد سجده كن؛ زيرا همچنان كه باد برگ درختان را فرو مي ريزاند، سجده گناهان را مي ريزاند. [1241].

عوامل مصونيت از گناه

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

همانا صله ي رحم و نيكوكاري، حسابرسي را آسان مي كند و از گناهان مصون مي دارد. [1242].

نيشت را به خنده باز مكن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمودند: تو كه كارهاي رسوا كننده كرده اي نيشت را به خنده باز مكن و كسي كه مرتكب گناهان شده است نبايد خود را از غافلگير شدن (توسط عذاب خداوند) ايمن دارد. [1243].

[صفحه 565]

رياست طلبي

سزاي رياست طلبي در شخص

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از مناجات هاي خداي متعال با موسي عليه السلام (اين بود كه): به حال كسي كه مردم از او خشنودند غبطه مخور تا آن كه بداني خدا هم از او خشنود است و به حال كسي كه مردم فرمانش را مي برند نيز غبطه مخور؛ زيرا طاعت و پيروي بناحق مردم از او، باعث هلاكت او و پيروانش باشد. [1244].

مراد از دل ترسان بيمناك چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

حب مقام و شهرت در دل ترسناك بيمناك (از خدا) نباشد. [1245].

از سران رياست پيشه بپرهيزيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از اين سران رياست پيشه بپرهيزيد؛ زيرا به سوگند كه كفش ها در پي مردي به صدا در نيايد مگر آن كه او هلاك شود و ديگران (پيروانش) را نيز به هلاكت اندازد. [1246].

نابودي جوينده رياست طلبي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه جوياي رياست باشد، نابود مي شود. و نيز حضرت فرمودند:

هر كه رياست بخواهد هلاك شود. [1247].

رياست طلبي نكوهيده كدام است؟

امام صادق عليه السلام به سفيان بن خالد فرمودند:

[صفحه 566]

اي سفيان: از رياست بپرهيز؛ زيرا كه هر كه جوياي رياست شد هلاك گشت. عرض كردم: فدايت شوم! پس همه ي ما هلاك شديم؛ زيرا هيچ يك از ما نيست جز آن كه دوست دارد اسمش برده شود و مردم به او روي آورند و از او استفاده كنند. حضرت فرمودند: درست متوجه نشدي، بلكه رياست طلبي به اين معناست كه بي دليل مردي را علم كني و هر چه مي گويد تصديق نمايي و مردم را به عقيده ي او فراخواني. [1248].

كسي را بدون دليل، علم نكنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به ابوحمزه ثمالي فرمودند:

از رياست بپرهيز و از راه افتادن پشت سر شخصيت ها خودداري كن. عرض كردم: فدايت شوم، (مذموم كردن) رياست را دانستم اما دوسوم آنچه (از اخبار و احاديث شما) در دست دارم از همين راه افتادن دنبال رجال و شخصيتهاست. حضرت فرمود: درست متوجه نشدي بلكه مقصود اين است كه مبادا كسي را بدون دليل علم كني و هر چه مي گويد تصديق نمايي. [1249].

سزاي كسي كه به ناحق جوياي رياست باشد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه به ناحق جوياي رياست شود از اطاعت به حق مردم نسبت به خود محروم گردد. [1250].

عامل از بين رفتن سروري

امام صادق عليه السلام فرمودند: كسي كه مردم را به اندك گناهي كيفر دهد نبايد به سروري چشم بدوزد. [1251].

[صفحه 567]

از پنج واقعيت آگاه شويد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

شما را از پنج واقعيت آگاه مي سازم: بخيل را آسايش و حسود را خوشي و شاهان را وفاداري و دروغگو را مردانگي و نادان را سروري نباشد. [1252].

شرط رياست

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

رياست را جستم و آن را در خيرخواهي براي بندگان خدا يافتم. [1253].

[صفحه 569]

رؤيا

رؤياي مؤمن چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

همانا رؤياي مؤمن، يكي از هفتاد جزء نبوت است. [1254].

اقسام رؤيا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

رؤيا سه گونه است: نويدي از جانب خدا به مؤمن، ترسي كه شيطان مي افكند و خواب هاي آشفته. [1255].

منشأ رؤيا

ابوبصير از امام صادق عليه السلام پرسيد:

آيا خواب راست و دروغ هر يك منشأ دارد؟ حضرت فرمودند: درست است. (با اين تفاوت كه) رؤياي دروغ و خلاف واقع از انسان در آغاز شب كه هنگام تسلط (شياطين رانده شده و نابكار است مي بيند.)

اين گونه رؤياها تخيلات آدمي است و دروغ و غيرواقعي و بي فايده مي باشند. اما رؤياي صادق را بعد از گذشت دوسوم شب كه فرشتگان فرود مي آيند و آن پيش از سحر است مي بينند. اين گونه رؤياها راستند و به خواست خدا تحقق مي يابند مگر آن كه بيننده ي خواب جنب يا ناپاك خوابيده باشد و خداي عزوجل را چنان كه شايد ياد نكرده باشد؛ در اين صورت رؤيا با تأخير و درنگ تحقق مي يابد. [1256].

عامل رفع خواب هاي آشفته

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه كسي خواب ناخوشايندي ديد از پهلويي كه خوابيده به پهلوي ديگر خود برگردد و بگويد: (همانا نجوا كردن كار شيطان است تا بدان وسيله مؤمنان را

[صفحه 570]

اندهگين سازد و تا خدا نخواهد، هيچ زياني به آنها نرساند)، (انما النجوي من الشيطان ليحزن الذين آمنوا و ليس بضارهم شيئا الا باذن الله). پس بگويد: از شر خوابي كه ديدم و از شر شيطان رجيم به همان پناه مي برم كه فرشتگان مقرب خدا و پيامبران مرسل او و بندگان نيكوكارش بدو پناه بردند. [1257].

عامل ديدن خواب وحشتناك

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر گاه بنده آهنگ معصيت خداي عزوجل كند و خداوند خير او را بخواهد خوابي وحشتناك به او نشان دهد كه بدان سبب از آن گناه باز ايستد. [1258].

ارزش دين خداوند متعال

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دين خداي تبارك و تعالي ارجمندتر از آن است كه در خواب ديده شود. [1259].

[صفحه 572]

رياكاري

علت پرهيز از رياكاري

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از رياكاري بپرهيز؛ زيرا هر كه براي غير خدا كاري كند، خدا او را به همان كسي كه برايش كار كرده است واگذارد. [1260].

هر گونه ريايي شرك است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بنده را چه زيان كه هر گاه خدا او را بشناسد، مردم نشناسندش. هر كه براي چشم مردم كار كند پاداشش به عهده ي مردم است و هر كه براي خدا كار كند پاداشش با خداست. هر گونه ريايي شرك است. [1261].

عامل شرك به خداوند متعال

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه ي (هر كه اميد ديدار پروردگارش را دارد...)، (فمن كان يرجوا لقاء ربه... فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربه احدا) (كهف / 110) فرمودند:

آدمي كار ثوابي مي كند اما خدا را در نظر ندارد، بلكه ستايش مردم در نظر اوست و مشتاق است كه آن را به گوش مردم برساند. چنين كسي در پرستش پرودگار شرك آورده است. [1262].

مراد از شرك رياست چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي همين آيه (هر كه اميد ديدار پروردگارش را دارد...) فرمودند: اين شرك، شرك رياست. [1263].

[صفحه 573]

نمازخوان رياكار به دوزخ مي رود

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

در روز رستاخيز بنده اي را كه نماز خوانده مي آورند او مي گويد: پرودگارا! من براي رضاي تو نماز خواندم؛ اما به او گفته مي شود: نه، بلكه براي آن نماز خواندي كه گفته شود چه نماز خوبي مي خواند. او را به دوزخ بريد. [1264].

نشانه ي رياكار

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

لقمان به فرزندش گفت: رياكاري سه علامت دارد: وقتي تنهاست تنبل است، وقتي مردم نزدش هستند كوشاست و هر كاري را براي ستايش (مردم از خود) انجام مي دهد. [1265].

نمازي كه ريا نيست

عبيد از امام صادق عليه السلام پرسيد:

كسي كه نمازش را با قرائت و نيكو به جاي آورد به اميد آن كه بيننده را به اين كار (نماز درست و با قرائت) بكشاند؟ حضرت فرمودند:

اين كار ريا نيست. [1266].

عامل رياكاري چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه در نهان كاري نيك انجام دهد، برايش نهاني نوشته مي شود و چون آن را به زبان آورد، آن عمل نهاني پاك مي شود و عملي آشكار نوشته مي گردد و اگر براي دومين بار به زبان آورد عمل آشكار هم پاك مي شود و برايش ريا مي نويسند. [1267].

[صفحه 574]

مراد از كساني كه مخفيانه وارد بهشت مي شوند كيانند؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

در روز رستاخيز، رضوان (نگهبان بهشت) گروهي را مي بيند كه برايش نگذشته بودند. به آنها مي گويد: شما كيستيد و از كجا وارد شديد؟ مي گويند: دور شو از ما. ما گروهي هستيم كه خداوند را مخفيانه پرستيديم و او نيز مخفيانه ما را به بهشت درآورد. [1268].

مراد از اعمال آشكار و پنهان چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

صدقه و روزه و كليه كارهاي خوب اگر مستحبي باشد بهتر است پنهاني صورت گيرد و اگر واجب و فريضه باشد بهتر است كه آشكارا انجام پذيرد. [1269].

[صفحه 576]

رأي

نشانگر رأي درست

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سه چيز نشانگر رأي درست است: خوش برخوردي، خوب گوش دادن به سخن و خوب پاسخ دادن. [1270].

اثر خودرأيي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

آدم خودرأي، بر لبه ي لغزشگاه ايستاده است. [1271].

با خودرأي مشورت مكنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

با خودرأي مشورت مكن. [1272] و نيز حضرت فرمودند:

كينه توز را رأي نباشد. [1273].

[صفحه 578]

رباخواري

كساني كه در پناه خداوند متعال هستند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سه كس در پناه خداي عزوجل مي باشند تا آنگاه كه خداوند از حسابرسي (بندگان) فارغ شود: مردي كه هرگز گرد زنا نگردد، مردي كه مالش را هرگز به ربا آلوده نسازد و مردي كه در اين دو كار واسطه نشود. [1274].

وضعيت رباخوار در روز قيامت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: آن شب كه به آسمان برده شدم گروهي را ديدم كه يكي از آنها مي خواست از جاي خود برخيزد اما از بس شكمش بزرگ بود نمي توانست بلند شود. پرسيدم: اي جبرئيل! اين ها چه كساني هستند؟! فرمود: اينان رباخوارانند كه از جاي خود مانند كسي برمي خيزند كه به افسون شيطان ديوانه شده است. [1275].

شيوه ي مردن رباخوار

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

رباخوار از دنيا نرود تا آن كه شيطان ديوانه اش كند. [1276].

گناه ربا بدتر از زنا با محارم است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

يك درهم ربا نزد خدا سنگين تر از سي بار زنا كردن با محارم خود؛ مانند خاله و عمه است. [1277] و نيز حضرت فرمودند:

[صفحه 579]

يك درهم ربا نزد خداوند سنگين تر است از هفتاد بار زنا كردن با محارم خود در خانه ي خدا. [1278].

و نيز حضرت فرمودند: ربا هفتاد جزء دارد كه كمترين آن (مانند) اين است كه انسان با مادر خود در خانه ي خدا نزديكي كند. [1279].

علت تحريم ربا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به سؤال از علت تحريم ربا فرمودند: تا اين كه مردم از احسان كردن به يكديگر دريغ نورزند. [1280].

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به پرسش هشام بن حكم از علت تحريم ربا فرمودند:

اگر ربا حلال بود مردم كار تجارت و كسب مايحتاج خود را رها مي كردند پس خداوند ربا را حرام فرمود، تا مردم از حرام خواري دست كشيده و به تجارت و خريد و فروش روي آورند و به يكديگر قرض دهند. [1281].

بي بركت بودن ربا

مردي از امام صادق عليه السلام درباره ي آيه ي (خداوند ربا را ناچيز مي گرداند و صدقات را فزوني مي بخشد)، (يمحق الله الربا و يربي الصدقات) (بقره / 276) سؤال كرد و گفت:

گاه فردي را مشاهده مي كنم كه ربا مي خورد و با اين حال مال و ثروتش زياد مي شود؟ حضرت فرمودند: كدام نابودي و بي بركتي بدتر از اين كه يك درهم ربا دين را نابود مي كند. اگر توبه كند ثروتش از دست مي رود و فقير مي شود. [1282].

[صفحه 581]

رجعت

رجعت مردگان

امام صادق عليه السلام: به خدا سوگند كه روزها و شب ها به سر نيايد تا آن كه خداوند مردگان را زنده كند و زندگان را بميراند و حق را به اهلش بازگرداند و دين برگزيده ي خود را برپا دارد. (و بر جهان حاكم گرداند) [1283].

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه ي (آن كه قرآن را بر تو نازل كرده است تو را به وعده گاهت بازمي گرداند)، (ان الذي فرض عليك القرآن لرادك الي معاد) فرمودند: به خدا سوگند دنيا به آخرت نرسد و نابود نشود تا آن كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) و علي عليه السلام در ثويه گرد آيند و ديدار كنند و در آن جا مسجدي بسازند كه دوازده هزار در دارد. [1284].

وضعيت مؤمن هنگام ظهور امام زمان

امام صادق عليه السلام فرمودند: هر گاه قائم ظهور كند، در قبر به مؤمن گفته شود: اي فلان! آقايت ظهور كرده است، اگر خواهي به او ملحق شوي، برخيز و ملحق شو و اگر خواهي كه در جوار كرامت پرودگارت بماني بمان. [1285].

چگونگي زنده شدن مؤمنان در قبر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

چون زمان قيام قائم عجل الله تعالي فرجه الشريف فرارسد در ماه جمادي الآخر و ده روز از رجب چنان باراني ببارد كه مردم مانند آن را نديده باشند، پس خداوند به سبب آن باران گوشت و استخوان مؤمنان را در قبرهايشان بروياند. گويي آنان را مي نگرم كه از طرف جهينه مي آيند و گرد و غبار موهايشان را مي تكانند. [1286].

زماني كه مردگان با زنده گان ديدار كنند

عبدالله بن خفقه مي گويد: ابان بن تغلب به من گفت:

[صفحه 582]

به گروهي برخوردم كه بر روايت كردن من از جعفر، (امام صادق) خرده مي گرفتند. گفتم: چگونه مرا براي روايت كردن از مردي سرزنش مي كنيد كه هيچ پرسشي از او نكردم مگر آن كه از قول رسول خدا جوابم داد. ابان تغلب گفت: عده اي كودك مي رفتند و با خود مي خواندند: (اي شگفتا و شگفتا از جمادي تا رجب)؛ و من از امام صادق عليه السلام در اين باره پرسيدم؛ آن حضرت فرمودند: در آن زمان زنده ها با مرده ها ديدار مي كنند. [1287].

اولين كسي كه به دنيا برمي گردد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نخستين كسي كه زمين (قبر) بر روي او شكافته مي شود و به دنيا برمي گردد حسين بن علي عليهم السلام است. [1288].

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

گويي حمران بن اعين و ميسر بن عبدالعزيز را مي بينم كه در ميان صفا و مروه با شمشيرهاي خود بر مردم (تبهكار) مي كوبند.

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند: نخستين كسي كه به دنيا برمي گردد حسين بن علي عليهم السلام است. او چندان فرمانروايي مي كند كه بر اثر پيري ابروانش بر روي چشمانش فرومي افتد. [1289].

پرچمدار امام زمان چه كسي است؟

امام صادق عليه السلام فرمودند: از خداوند مسألت كردم كه اسماعيل را بعد از من زنده بدارد، نپذيرفت اما اين منزلت را به من ارزاني داشت كه اسماعيل نخستين يار از ده ياور او (قائم عجل الله تعالي فرجه الشريف) باشد كه زنده مي شوند. يكي ديگر از آن ياوران، عبدالله بن شريك است كه پرچمدار وي مي باشد. [1290] و نيز حضرت فرمودند:

[صفحه 583]

همراه قائم عليه السلام بيست و هفت نفر از پشت كوفه ظهور مي كنند. پانزده تن آنان از قوم موسي عليه السلام هستند، همانان كه به راه حق هدايت مي كردند و به عدالت فرا مي خواندند؛ هفت نفر از اصحاب كهف هستند و نيز يوشع بن نون و سلمان و ابودجانه ي انصاري و مقداد و مالك اشتر كه همگي در خدمت او و از ياران و كارگزاران وي هستند. [1291].

آيه ي قرآن دال بر رجعت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

درباره ي آيه ي (و قريه اي را كه به هلاكت رسانده ايم محال است كه بازگشتي داشته باشند)، (و حرام علي قرية اهلكناها انهم لا يرجعون) فرمودند: هر قومي كه خداوند با عذاب نابود كرده باشد، در هنگام رجعت، برنمي گردند. اين آيه بزرگترين دليل بر رجعت است؛ زيرا هيچ مسلماني منكر بازگشت همه ي مردم در قيامت نيست، چه آنهايي كه با عذاب به هلاكت رسيده اند و چه آنهايي كه هلاك نشده باشند. پس، مقصود از اين سخن خداي تعالي كه (بازگشتي ندارد) رجعت است. اما در قيامت دوباره زنده مي شوند تا (به كيفر گناهان خود) به دوزخ روند. [1292].

رجعت كساني كه كشته شده يا مرده اند

امام صادق عليه السلام درباره ي آيه (روزي كه از هر امتي گروهي را محشور كنيم)، (و يوم نحشر من كل امة فوجا) فرمودند: هر مؤمني كه كشته شده باشد، رجعت مي كند. تا (پس از زندگي دوباره به مرگ طبيعي) بميرد و هر مؤمني كه (به مرگ طبيعي) مرده باشد نيز رجعت مي كند، تا كشته شود. [1293].

[صفحه 585]

صله رحم

صله ي رحم را از دست ندهيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه: (و آنان كه... پيوند مي دهند...)؛ (الذين يصلون ما امر الله به ان يوصل...) (رعد / 21 - 19) فرمودند: يكي از مصاديق آن صله رحم است و غايت تأويل آن پيوند برقرار كردن با ما است. [1294].

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه: (بترسيد از آن خدايي كه به نام او از يكديگر چيزي مي خواهيد و از بريدن خويشاوندي ها پروا كنيد.)، (و اتقوا الله الذي تساءلون به و الارحام) فرمودند: منظور خويشاوندي هاي مردم است. همانا خداي عزوجل به پيوند آن فرمان داده و آن را بزرگ و مهم شمرده است، مگر نمي بيني كه آن را در رديف خود قرار داده است. [1295].

با كسي قطع رابطه نكنيد

ابوبصير (مي گويد) از امام صادق عليه السلام پرسيدم:

آيا انسان مي تواند با خويشاوندي كه (مذهب) حق را نمي شناسد قطع رابطه كند؟ حضرت فرمودند: نبايد با او ببرد. [1296].

عامل آسان شدن حساب

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

صله رحم و نيكوكاري حساب را آسان مي سازد و از گناهان نگه مي دارد. پس صله ي ارحام به جاي آوريد و به برادران خود نيكي كنيد، اگر چه با سلام كردني نيكو و جواب سلام دادن باشد.

[صفحه 586]

عامل رفع اجل انسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به ميسر فرمودند:

اي ميسر! عمر تو زياد شده است، چه كاري انجام داده اي؟ عرض كردم: زماني كه نوجوان بودم پنج درهم مزد مي گرفتم و آن را خرج دايي خود مي كردم. و نيز به همو فرمودند: اي ميسر! بارها اجل تو سر رسيد اما هر بار خداوند به سبب صله ي رحم و نيكي به خويشانت آن را از تو دور كرد. [1297].

شيوه ي صحيح انجام دادن صله ي رحم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مردي خدمت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) آمد و عرض كرد: اي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) خويشاونداني دارم كه با آنان رفت و آمد دارم ولي آنها مرا مي آزارند لذا تصميم دارم آنان را رها كنم. رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: در اين صورت خداوند همه شما را رها مي كند.

عرض كرد: پس چه كنم؟ حضرت فرمودند: به كسي كه دست رد به سينه تو زده عطا كن و با كسي كه از تو بريده پيوند برقرار كن و از كسي كه به تو ستم كرده درگذر؛ اگر چنين كني خداوند عزوجل پشتيبان تو در برابر آنها خواهد بود. [1298].

عامل شتاب بخشيدن به مرگ و نابودي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از جمله گناهاني كه مرگ و نابودي را شتاب مي بخشد قطع رحم است. [1299].

[صفحه 587]

از حالقه بپرهيزيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از حالقه بپرهيزيد كه آن مردان را به نابودي مي كشاند. عرض كردم: حالقه چيست؟ حضرت فرمودند: قطع رحم. [1300].

بهترين صله ي رحم كدام است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

حتي اگر شده با نوشاندن جرعه اي آب به خويشاوند صله ي رحم به جاي آر و بهترين صله ي رحم آزار نرساندن به خويشاوند است. [1301].

[صفحه 589]

حج

علت حج و طواف كعبه

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به سؤال هشام بن حكم از علت حج و طواف كعبه فرمودند:

خداوند متعال مردمان را آفريد و آنها را به پيروي از دين و آنچه مصلحت دنياشان در آن است فرمان داد و نهي نمود و حج را مايه ي فراهم آمدن مردم از شرق و غرب عالم و آشنا شدن آنها با هم (و آگاه شدنشان از حال و روز يكديگر قرار داد و تا بازرگاني كه از شهري به شهري كالا مي برند سود برند و كرايه دهندگان و شترداران به فايده اي رسند و تا آثار پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) شناخته شود و خبرهاي آن حضرت نقل و بازگو شود و از يادها نرود. اگر هر قومي و مردمي «فقط» به شهر و سرزمين خود بسنده مي كردند، نابود مي شدند و شهرها ويران مي گشت و درآمدها و سودها افت مي كرد و خبرها پوشيده مي ماند و كسي از آنها آگاه نمي شد. اين است علت حج.

بركات زيارت خانه ي خدا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اين خانه را پيوسته زيارت كنيد كه زيارت هاي پيوسته شما از آن، ناخوشي هاي دنيا و سختي ها و هراس هاي روز رستاخيز را از شما دور مي كند. [1302].

عامل فقرزدايي انسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نديده ام كه چيزي همانند مداومت بر زيارت اين خانه چنان سريع توانگري آورد و فقر را بزدايد. [1303] و نيز حضرت در پاسخ به اسحاق بن عمار كه عرض كرد:

من خودم را آماده كرده ام كه هر ساله به حج بروم يا مردي از افراد خانواده ام را با هزينه خودم به حج بفرستم، فرمودند:

[صفحه 590]

آيا بر اين كار مصمم هستي؟ عرض كردم: آري. حضرت فرمودند: اگر چنين كني يقين داشته باش كه ثروتت زياد خواهد شد و تو را نويد توانگري مي دهم. [1304].

گزاردن حج را به تأخير نياندازيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كس بميرد و حج نگذارده باشد، اگر نه به سبب فقر شديد، يا بيماري بازدارنده از حج و يا ممانعت قدرتمندي از حج خودداري كرده باشد، بايد كه يهودي بميرد و يا نصراني. [1305].

چه كساني در آخرت كورند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه: (هر كس در اين سراي كور باشد در آخرت نيز كور است و گمراهتر)، (و من كان في هذه الدنيا اعمي فهو في الاخره اعمي و اضل سبيلا) فرمودند: او كسي است كه حج، يعني حج واجب را به تأخير اندازد و بگويد: امسال حج مي روم سال ديگر حج مي روم، تا آن كه سرانجام مرگش فرارسد. [1306].

آداب احرام بستن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

چون احرام بستي تقواي خدا را در پيش گير و ياد خدا بسيار گو و جز به خير سخن مگو؛ زيرا همچنان كه خداي تعالي فرموده است: از تماميت حج و عمره اين است كه آدمي زبانش را جز از سخن خير نگه دارد. خداوند عزوجل فرموده است: (پس هر كه در آن ماهها اين فريضه را ادا كند (بايد بداند كه) كه همبستري و...)، (فمن فرض فيهن الحج فلا رفث...) (بقره / 197) [1307].

[صفحه 591]

آداب حج گزاردن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

چون خواستي حج كني، پيش از آنكه عزم رفتن كني، دلت را از هر دلبستگي و مشغله اي و از هر حجابي براي خدا خالي كن، همه كارهايت را به آفريدگارت واگذار و در تمام حركات و سكنات به او توكل كن، و سرسپرده ي قضا و قدر و حكم او شو و با دنيا و آسايش و مردمان بدرود گوي و حقوقي را كه از مردم به گردن داري بپرداز و بر توشه ي راه و مركب و همسفران و نيرو و جواني و مال و دارايي خود تكيه مكن كه بيم آن مي رود اين همه دشمن و مايه ي وبال تو گردند؛ زيرا آن كه مدي خشنودي خدا باشد و با اين حال به چيزي ديگر پشت گرم شود خداوند همان چيز را دشمن و مايه ي وبال و زحمت او گرداند، تا به او بفهماند كه اگر خدا نگهدار نباشد و توفيق ندهد نه او و نه هيچ كس ديگر را توان و چاره اي نيست.

چنان آماده شو كه گويي اميد برگشت نداري، همسفر و همنشيني خوش و نيكو باش، اوقات فرايض

خداوند و سنت هاي پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) و چيزهاي ديگري را كه رعايت آنها بر تو لازم است مانند ادب، بردباري، شكيبايي، سپاسگزاري، مهرباني، بخشش و ايثار ده. توشه ي خود به همسفران را در تمام اوقات پاس بدار.

آنگاه با آب توبه اي كه گناهان را پاك مي كند خود را شستشو ده و جامه ي صدق و صفا و خضوع و خشوع بر تن كن. خويشتن را از هر آنچه تو را از ياد خدا و اطاعت او بازمي دارد محرم ساز. آنگاه كه خداي عزوجل را مي خواني او را لبيك گوي. لبيك خالص و پاكيزه و ناب و به دستگيره ي استوار او (عروة الوثقي) چنگ زن. همانگونه كه با مسلمانان بر گرد خانه ي خدا طواف مي كني، دلت را همراه فرشتگان بر گرد عرش به طواف آر. در هنگام هروله كردن از هواي نفس خويش بگريز و از همه نيرو و توانت دست بشوي. آنگاه كه به سوي مني خارج مي شوي. از بي خبري و لغزش هاي خود نيز به درآي و آنچه را بر تو روا نيست و سزاوارش نيستي تمنا مكن.

[صفحه 592]

در عرفات به خطاها و گناهان خود اعتراف كن و با خداوند بر وحدانيت و يگانگي تجديد پيمان كن. در مزدلفه با اطمينان به خدا نزديك شو. آنگاه كه بر كوه (مشعر) بالا مي روي روحت را نيز به سوي ملأ اعلي بفرست. آنگاه كه قرباني مي كني گلوي هوس و طمع را نيز ببر. در هنگام رمي جمرات نيز به خواهش ها و پستي و دنائت و كردارهاي زشت و نكوهيده سنگ بينداز. در هنگام تراشيدن سر، عيبهاي آشكار و پنهانت را نيز بستر. آنگاه كه به

حرم قدم مي گذاري خود را، از اين كه دنبال خواهشت روي، در امان و پناه و كنف حمايت خداوند درآر.

با يقين به عظمت صاحب خانه و شناخت شكوه و شوكت و قدرت او خانه را زيارت كن. از سر خشنودي به قسمت خداوند و خضوع در برابر عزت و قدرت او حجرالاسود را استلام كن. با طواف وداع با هر چه جز اوست بدرود گوي. آنگاه كه بر صفا مي ايستي، جان و درون خود را براي آن روزي كه به ديدار خدا مي روي پاك گردان. در مروه مروت داشته باش و با فاني كردن اوصافت تقواي خدا در پيش گير. بر شرايطي كه در اين حج بر خود نهاده اي و پيماني كه با خدايت بسته اي و تا روز رستاخيز آن را بر گردن گرفته اي استوار و پابرجا باش. [1308].

مراد از حج براي خدا و حج براي مردم چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

حج بر دو گونه است: حج براي خدا و حج براي مردم. كسي كه براي خدا حج گزارد خداوند بهشت را به او پاداش دهد و هر كه براي مردم حج رود پاداش و ثوابش در روز قيامت به عهده ي همان مردم است. [1309].

شرط آمرزيدن حج

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 593]

هر كس براي خدا حج گزارد و قصدش رياكاري و شهرت طلبي نباشد، به يقين خداوند او را بيامرزد. [1310].

ثواب كسي كه در راه حج بميرد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كس در راه رفتن به مكه يا برگشتن از آن بميرد، روز قيامت از آن ترس و هراس بزرگ در امان باشد. [1311] و نيز حضرت فرمودند:

هر كس در حال احرام بميرد، خداوند او را لبيك گويان برانگيزد. [1312].

و نيز حضرت فرمودند: هر كس در يكي از دو حرم (مكه و مدينه) بميرد خداوند او را در زمره ي كساني برانگيزد كه از عذاب خدا در امانند و هر كس در فاصله ي ميان دو حرم بميرد، نامه اعمال او گشوده نخواهد شد. [1313].

هر كس وارد حرم شود در امان است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه ي (و هر كس به آن درآيد در امان است)، (و من دخله كان امنا) (آل عمران / 97) فرمودند:

هر انساني كه وارد حرم شود و به آن پناه برد از خشم خدا در امان است و هر حيوان و پرنده اي وارد آن شود نبايد آن را رم داد يا آزارش رساند تا آنگاه كه از حرم خارج شود. [1314].

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در تفسير اين آيه فرمودند:

اگر سارقي در جاي ديگري غير از مكه دزدي كند يا نسبت به خود مرتكب جنايتي شود و به مكه بگريزد تا زماني كه در حرم هست نبايد دستگير شود، اما از رفتنش به بازار بايد جلوگيري شود و كسي با او خريد و فروش و مجالست نكند تا از

[صفحه 594]

حرم خارج گردد، آنگاه دستگير شود. اما اگر آن كار را در حرم كرده باشد بايد او را دستگير كرد. [1315].

حضور امام غايب در موسم حج

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مردم امام خود را گم مي كنند، ولي آن حضرت در موسم حج حاضر مي شود و مردم را مي بيند اما آنها ايشان را نمي بينند. [1316].

[صفحه 596]

حجت خدا

چرا نياموختي؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در توضيح آيه ي: «بگو: حجت رسا ويژه خداست»، «قل فللّه الحجة البالغه...» (انعام / 149) فرمودند:

خداي تعالي در روز قيامت به بنده فرمايد: بنده ي من! آيا مي دانستي؟ اگر پاسخ دهد: آري. خداوند به او فرمايد: آيا به آنچه مي دانستي عمل كردي؟ و اگر پاسخ دهد: نمي دانستم. بدو فرمايد: چرا نياموختي تا (بداني و) عمل كني. پس او مجاب و محكوم شود. اين است آن حجت قاطع و رسا. [1317].

نتيجه ي كار كردن بر اساس شك و يا گمان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كس براساس شك يا گمان كار كند، كارش پوچ و هدر است. زيرا حجت خدا روشن و آشكار است. [1318].

مراد از اقامه حجت خداوند چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند به وسيله ي آنچه به مردم داده و شناسانده، بر آنان اقامه حجت كرده است. [1319].

خداوند بر بندگانش حجت است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هيچ بنده اي نيست مگر آن كه خدا بر او حجت است: چه در گناهي كه مرتكب شده و چه در نعمتي كه در شكرش كوتاهي كرده است. [1320].

[صفحه 598]

حديث و نقل آن

جايگاه و منزلت مردم در نزد اهل بيت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

جايگاه و منزلت مردم نزد ما را از اندازه ي رواياتي كه از ما نقل مي كنند بشناسيد. [1321].

چه كسي از هزار عابد برتري دارد؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

آنكه حديث ما را روايت كند و بدان وسيله دل هاي شيعيان ما را قوي و استوار گرداند از هزار عابد برتر است. [1322] و نيز حضرت فرمودند:

آنكه حديث روايت كند و در دين فقيه و آگاه باشد بهتر است از هزار عابد كه دين فهم و راوي حديث نباشد. [1323].

ثواب كسي كه چهل حديث حفظ كند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كس چهل حديث از احاديث ما را درباره ي حلال و حرام حفظ كند خداوند در روز قيامت او را فقيه و عالم برانگيزد و عذابش نكند. [1324].

غم دانايان و غم نادانان چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

غم دانايان فهميدن است و غم نادانان نقل كردن است. [1325].

جايز بودن نقل به معناي حديث

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 599]

هر گاه حديثي را درست فهميدي و معنايش را رساندي هر گونه كه مي خواهي آن را بيان كن. [1326].

محمد بن مسلم (مي گويد:) به امام صادق عليه السلام عرض كردم:

حديثي از شما مي شنوم و آن را كم و زياد مي كنم. حضرت فرمودند: اگر معاني آن را برساني اشكال ندارد. [1327].

كسي كه بشنود فلان كار ثواب دارد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كس از حضرت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) شنيده باشد كه فلان كار ثواب دارد و آن را به نيت فرمايش رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) انجام دهد همان ثواب برايش منظور شود هر چند پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نگفته باشد. [1328].

[صفحه 605]

غم و اندوه

مراد از ناخوشيهاي دل چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اندوهها، ناخوشيهاي دلند؛ همچنان كه بيماريها، ناخوشيهاي تن هستند [1329].

عامل غم و اندوه

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دنياخواهي، غم و اندوه مي آورد و پشت كردن به دنيا مايه ي آسايش دل و بدن است [1330].

چشم به مال ديگران نداشته باشيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

وقتي آيه: (اگر بعضي از مردان و زنانشان را به چيزي بهره ور ساخته ايم تو بدان نگاه مكن و غم آن را مخور و در برابر مؤمنان فروتن باش)، (لا تمدن عينيك الي ما متعنا به ازواجا و لا تحزن عليهم و اخفض جناحك للمؤمنين) نازل شد. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: كسي كه به دلداري خداوند دلخوش و صبور نباشد، جانش بر دنيا حسرتها خورد و هر كه چشمش به داراييهاي ديگران باشد، اندوهش بسيار شود و ناراحتيش بهبود نيابد [1331].

عامل ناخشنودي از پروردگار

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه براي دنيا غم خورد از پروردگار خويش ناخشنود است.

خداوند (از روي عدالت و حكمت و علم خود) آسايش و شادماني را در يقين و خشنودي از خدا اقرار داد و غم و اندوه را در شك و ناخشنودي (از خدا)، پس از خدا راضي باشيد و در برابر فرمان او گردن نهيد [1332].

[صفحه 606]

مراد از كليد گشايش و گنجهاي بهشت چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هرگاه از سوي حكومت يا ديگران اندوهي به تو رسيد جمله: «لا حول و لا قوة الا بالله»، «هيچ قوت و قدرتي نيست مگر به اتكاي خدا» را فراوان بگو؛ كه آن كليد گشايش است و گنجي از گنجهاي بهشت [1333] و نيز حضرت فرمودند: هرگاه غمها بر تو فرود آمد بر تو باد به گفتن جمله (لا حول و لا قوة الا بالله) [1334].

اثر خوردن انگور سياه

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

چون آب (طوفان) فروكش كرد و استخوانهاي مردگان نمايان گرديد و نوح عليه السلام آن صحنه را ديد بسيار بي تاب شد و اندوهگين گشت. پس، خداي تعالي به او وحي كرد كه انگور سياه بخور تا غمت زدوده شود [1335].

سر خود را بشوييد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كس در خود اندوهي بيابد و علت آن را نداند، سر خود را بشويد [1336].

مراد از نور خدا چيست؟

ابوبصير (مي گويد:)

با يكي از يارانمان خدمت امام صادق عليه السلام رسيديم. به آن حضرت عرض كردم: فدايت شوم يابن رسول الله! من (گاه) بدون آنكه بدانم دليلش چيست؟ غمگين و

[صفحه 607]

اندوهناك مي شوم! امام صادق عليه السلام فرمودند: آن غم و شادي از ما به شما مي رسد. زيرا اگر اندوهي يا سروري به ما رسد بر شما نيز وارد مي شود چون ما و شما از نور خداي متعال هستيم [1337].

صبح و شب مؤمن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مؤمن صبح و شبش را به اندوه مي گذراند و جز اين به صلاح او نيست [1338].

زماني كه هرزگان مي خندند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند به عيسي بن مريم عليهم السلام وحي فرمود: آنگاه كه هرزگان مي خندند تو با ميل اندوه، چشمانت را سرمه كن [1339].

عامل حزن و اندوه عارفان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

حزن و اندوه همواره با عارفان است به سبب كثرت واردات غيبي بر دلهايشان و افتخار بسيارشان بر بودن در زير پوشش كبرياء. اگر اندوه لحظه اي از دلهاي عارفان كنار رود دست به استغاثه بر مي دارند و اگر در دلهاي ديگران نهاده شود آن را خوش ندارند [1340].

مرگ حق است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اگر مرگ حق است، ديگر شادي چرا؟ [1341].

[صفحه 608]

عامل تسبيح خداوند و عبادت چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كسي كه براي ما نگران و به خاطر ستمي كه بر ما برود غمگين باشد، نفس كشيدنش تسبيح است و غمخواريش براي ما عبادت [1342].

[صفحه 610]

حسابرسي

عامل حسابرسي از نفسهاي خود چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از نفسهاي خود حساب بكشيد پيش از آنكه به حساب شما رسيده شود؛ زيرا در قيامت پنجاه ايستگاه است و توقف در هر ايستگاهي هزار سال به درازا مي كشد. امام عليه السلام پس اين آيه را تلاوت نمودند: (در روزي كه مدت آن پنجاه هزار سال است) [1343].

عامل رسوا نشدن در روز رستاخيز

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بر هر مسلماني كه نسبت به ما معرفت دارد لازم است در هر روز و شب كار خود را بر نفسش عرضه دارد و به حساب نفس خود برسد. اگر ديد كار خوبي انجام داده است به دنبال بيشتر از آن باشد و اگر ديد كار بدي از او سرزده است استغفار كند تا روز رستاخيز سرشكسته و رسوا نشود [1344].

و نيز حضرت فرمودند: هرگاه به بستر خود رفتي در اين باره بينديش كه چه خوراكي به معده ي خود فرو فرستاده اي و در آن روز چه كارهايي كرده اي و يادآور كه مي ميري و تو را معاد و رستخيزي است [1345].

عامل پذيرفته شدن اعمال

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هنگامي كه بنده در برابر خداوند، جل جلاله، بايستد نخستين پرسشي كه از او مي شود درباره ي نمازهاي واجب، زكات واجب، روزه ي واجب، حج واجب و ولايت ما اهل بيت عليهم السلام است. اگر با اعتراف به ولايت و دوستي ما از اين دنيا برود، نماز و روزه و زكات و حجش پذيرفته مي شود [1346].

[صفحه 611]

عوامل بازخواست نشدن مؤمن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سه چيز است كه بنده ي مؤمن درباره ي آنها بازخواست نمي شود: غذايي كه مي خورد، لباسي كه مي پوشد و همسر پاك و مددكاري كه به وسيله ي او از آلوده شدن به گناه محفوظ ماند [1347].

مراد از نعمت چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه ي: (در آن روز از نعمت سوال مي شويد)، (ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم) (تكاثر / 8) فرمودند: اين امت درباره ي نعمت وجود رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و پس اهل بيت عليهم السلام كه خداوند به آنان داده است بازخواست مي شوند [1348].

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي همين آيه فرمودند:

خداوند بزرگوارتر از آن است كه از مؤمني درباره ي خوردن و آشاميدنش بازخواست كند [1349].

در روز قيامت از چهار چيز بازخواست مي شود

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از جمله اندرزهاي لقمان به پسرش اين بود: بدان كه فردا چون در برابر خدا عزوجل بايستي از چهار چيز بازخواست مي شوي: جوانيت را در چه راهي به سر آوردي؟ عمرت را در چه راهي صرف كردي؟ مال و دارائيت را از كجا آورده اي؟ و در چه راهي خرج كردي؛ پس براي آن هنگام مهيا شو و پاسخي آماده كن [1350].

[صفحه 612]

گوش و چشم و دل بازخواست مي شوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه ي: (گوش و چشم و دل همگي بازخواست خواهند شد)، (ان السمع و البصر و الفواد كل اولئك كان عنه مسؤلا) فرمودند: از گوش درباره ي شنيده هايش و از دل درباره ي آنچه بدان وابسته شده است [1351].

عامل آسان شدن حسابرسي در روز قيامت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

صله ي رحم حسابرسي روز قيامت را آسان مي كند. سپس اين آيه را تلاوت نمودند: (آنانكه آنچه را خدا به پيوستن آن فرمان داده است پيوند مي دهند و از پروردگارشان مي ترسند و از سختي حسابرسي بيم دارند)، (و الذين يصلون ما امر الله به ان يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب) (رعد / 21) [1352] و نيز حضرت فرمودند:

آنگاه كه خداوند مؤمن را از قبرش برانگيزد همراه او مثالي بيرون آيد كه پيشاپيش او حركت مي كند و هر زمان كه مؤمن با يكي از صحنه هاي هراس انگيز قيامت روبه رو شود آن مثال مي گويد: نترس و غم مخور؛ مژده باد تو را به شادماني و كرامت خداي عزوجل؛ تا آنكه مؤمن در برابر خداي متعال مي ايستد و مختصري حسابرسي مي شود [1353].

خوبيها و بديها به طور دقيق حسابرسي مي شوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه ي (و از سختي حسابرسي بيم دارند)، (و يخافون سوء الحساب) (رعد / 21) فرمودند: بديها و خوبيهايشان به طور دقيق و همه جانبه حسابرسي مي شود [1354].

[صفحه 613]

تهيدستان بدون حسابرسي وارد بهشت مي شوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

در روز قيامت گروهي از مردم برخيزند و به در بهشت آيند و در را بكوبند. به آنان گفته شود: شما كيستيد؟ گويند: ما تهيدستانيم. گفته شود: آيا پيش از حسابرسي مي خواهيد وارد بهشت شويد؟ گويند: به ما چيزي نداديد تا درباره ي آن بازخواستمان كنيد. پس خداي عزوجل فرمايد: راست مي گويند؛ به بهشت درآييد [1355].

صبوران بدون حسابرسي وارد بهشت مي شوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: آنگاه كه نامه هاي اعمال گشوده و ترازوها برپا مي شود، براي بلاديدگان ترازويي برپا نگردد و نامه هاي عملي گشوده نشود، آن گاه اين آيه را تلاوت نمودند: (جز اين نيست كه مزد شكيبايان به طور كامل داده مي شود...)، (ان ما يوفي الصابرون اجرهم بغير حساب) (زمر / 10) [1356].

كساني كه بدون حسابرسي به دوزخ برده مي شوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سه كسند كه خداوند آنها را بدون حسابرسي به دوزخ مي برد: پيشواي منحرف و ستمگر، تاجر دروغگو و پيرمرد زناكار [1357].

[صفحه 615]

حسد و حسادت

نتيجه عمل حسود

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

حسود پيش از آنكه به محسود زيان برساند به خود زيان مي زند. مانند ابليس كه با حسدورزي براي خود نفرين خريد و براي آدم عليه السلام برگزيدگي [1358].

خيرخواهي از حسود محال است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خيرخواهي از حسود محال است [1359].

مراد از سايه ي عرش خداوند چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

آنگاه كه موسي بن عمران عليهم السلام در حال مناجات و سخن گفتن با پروردگارش بود، مردي را در زير سايه ي عرش خدا ديد. عرض كرد: اي پروردگار من! اين كيست كه در سايه ي عرش تو است؟ خداوند فرمود: اي موسي! او از كساني است كه بر نعمتهايي كه خدا به مردم داده است حسادت نورزيده است [1360].

حسود لذت و آرامش ندارد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بخيل را آسايش نباشد و حسود را لذت [1361].

و نيز حضرت فرمودند: حسود آسايش ندارد [1362] و نيز حضرت فرمودند:

حسود نبايد به آرامش دل، چشم اميد ببندد [1363].

[صفحه 616]

مراد از آفت دين چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

آفت دين، حسد و خودپسندي و فخرفروشي است [1364].

حسادت و تجاوزگري برابر با شرك است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ابليس به سپاه خود مي گويد: ميان آنها حسادت و تجاوزگري افكنيد، كه اين دو خوي، نزد خدا با شرك برابر است [1365].

مراد از ريشه ي كفر چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از حسادت كردن به يكديگر بپرهيزيد؛ زيرا كفر، ريشه اش حسادت است [1366].

نشانه ي حسود

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

لقمان به فرزندش گفت: حسود را سه نشانه است: پشت سر غيبت مي كند، رو به رو تملق مي گويد و از گرفتاري ديگران شاد مي شود [1367].

حسادت پسنديده

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مؤمن غبطه مي خورد و حسادت نمي ورزد؛ منافق حسادت مي ورزد و غبطه نمي خورد [1368].

[صفحه 618]

حق و حقگويي

مرتبت حق

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

حق بلندپايه و ارجمند است؛ پس به آن عمل كنيد [1369].

باطل نابود است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هيچ باطلي نيست كه در برابر حق بايستد مگر آن كه حق بر باطل چيره شود و اين سخن خداي متعال است (بلكه حق را بر سر باطل مي زنيم تا آن را در هم كوبد)، (بل نقذف بالحق علي الباطل فيدمغه) (انبياء / 18) [1370].

نشانه ي ايمان راستين

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نشانه ي ايمان راستين آن است كه حق را، هر چند به زيانت باشد، بر باطل، اگر چه سودت رساند، ترجيح دهي [1371].

واجب ترين حق مؤمن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مؤمن را بر مؤمن هفت حق است، واجب ترين آنها اين است كه آدمي حق را بگويد هر چند بر ضد خود يا پدر و مادرش باشد و به خاطر آنها از حق منحرف نشود [1372].

[صفحه 619]

عامل فراخ شدن دل براي اسلام

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند هرگاه خوبي بنده اي را بخواهد دلش را براي اسلام فراخ مي گرداند و هرگاه اين نعمت به او داد زبانش را به حق گويا كند و دلش را به آن پيوند زند. پس، او به حق عمل كند و چون خداوند اين همه را به او دهد اسلامش را كامل كرده است و هرگاه خداوند خوبي بنده اي را نخواهد او را به خود واگذارد و سينه اش تنگ و در فشار باشد، اگر حقي بر زبانش جاري شود، در دل به آن اعتقادي نداشته باشد و چون عقيده قلبي نداشته باشد، خداوند توفيق عمل به آن را به او ندهد [1373].

مراد از انسانهاي دمدمي مزاج چه كساني هستند؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بدانيد كه خداي تعالي از بندگاني كه هر لحظه اي به رنگي درآيند نفرت دارد. پس هيچگاه از حق و پيروانش جدا نشويد كه هر كس به باطل و باطل گرايان بياويزد هلاك شود و دنيا از دستش برود [1374].

[صفحه 621]

حقوق مؤمنين

عامل ارج نهادن به حقوق برادران

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه دين خدا را ارج نهد، براي حقوق برادران خود نيز ارج قايل باشد و هر كه دين خدا را خفيف و سبك شمارد، به برادران خود نيز اهميتي ندهد [1375].

مراد از حق مؤمن چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

همان گونه كه هيچ كس نمي تواند فضل ما و آنچه را خداوند به ما عطا فرموده و حقوقي را كه براي ما (بر مردم) واجب كرده است، وصف كند هيچ كس نيز نمي تواند حق مؤمن را توصيف كند و حقوقي را كه خداوند براي او بر برادر مؤمنش واجب كرده ادا كند [1376].

و نيز حضرت فرمودند: خداوند به چيزي برتر از اداي حق مؤمن عبادت نشده است [1377].

هفت حق مؤمن بر مؤمن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مؤمن را بر مؤمن هفت حق است كه خداي عزوجل آنها را بر او واجب كرده است و خدا درباره ي آنها از او بازخواست مي كند: او را در چشم خود بزرگ شمارد، در دل دوستش بدارد، با مال و دارائي خود ياريش رساند، بر او همان پسندد كه بر

[صفحه 622]

خود مي پسندد، غيبت او را حرام بداند، در بيماري به عيادتش برود، در تشييع جنازه اش شركت كند و بعد از مرگ جز به خوبي از او ياد نكند [1378].

مراد از حق مسلمان بر مسلمان چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

حق مسلمان بر مسلمان اين است كه تا برادرش گرسنه است او سير نخورد و تا برادرش تشنه است او سيراب نگردد و تا برادرش برهنه است او خود را نپوشاند [1379].

كمترين حق مؤمن بر برادرش چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به سؤال از كمترين حق مؤمن بر برادرش فرمودند: آنچه را كه او بدان نيازمندتر است به خود اختصاص ندهد.

[صفحه 624]

سوگند خوردن

راست يا دروغ به خدا سوگند مخور

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

راست يا دروغ به خدا سوگند مخوريد؛ زيرا خداوند عزوجل مي فرمايد: (و خدا را وسيله ي سوگندهاي خود قرار مدهيد)، (و لا تجعلوا الله عرضة لايمانكم) (بقره / 224) [1380].

مراد از سوگند دروغ چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه سوگندي خورد و بداند كه دروغ مي گويد به جنگ خدا رفته است [1381].

و نيز حضرت فرمودند: خداي عزوجل فرموده است: من رحمت خود را شامل حال كسي كه سوگند دروغ بخورد نمي گردانم [1382].

و نيز حضرت فرمودند: هر كس به خدا سوگند مي خورد بايد راست بگويد و اگر راست نگويد، نزد خداي عزوجل هيچ ارزشي ندارد [1383].

سوگندي كه گناه نمي باشد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كسي كه براي دور كردن ستمي از خود، از روي تقيه سوگند بخورد، گناهي مرتكب نشده و كفاره اي به عهده اش نيست [1384].

سوگندهايي كه جايز نيستند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 625]

سوگند خوردن براي حلال كردن حرام يا حرام كردن حلالي و براي قطع رحم جايز نيست [1385].

و نيز حضرت درباره ي آيه: «خدا شما را به سبب سوگندهاي لغوتان بازخواست نمي كند»، (لا يؤاخذكم الله باللغو في ايمانكم) فرمودند:

لغو اين است كه انسان بي دليل و جهت بگويد: نه به خدا قسم، آري به خدا قسم [1386].

كسي كه به دروغ بگويد: خدا مي داند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هرگاه بنده دروغ بگويد و بگويد خدا مي داند (كه حرف من راست است) خداوند فرمايد: آيا كسي غير از من نيافتي كه به او دروغ بندي؟ [1387].

[صفحه 627]

بردباري

مراد از وصف مؤمن چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در وصف مؤمن فرمودند:

در بردباري او كاستي و در انديشه اش سستي ديده نمي شود [1388].

عامل بردباري چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه تمرين بردباري كند بردبار شود [1389].

و نيز حضرت فرمودند: گاه باشد كه انسان غير بردبار جامه ي بردباري بپوشد [1390].

بهترين كار انسان قدرتمند چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از بهترين كارهاي انسان قدرتمند اين است كه عصباني شود و بردباري كند [1391].

اثر بردباري چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بردبار پيروز است [1392].

مراد از ركن دانش چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بر تو باد به بردباري كه آن ركن دانش است [1393].

مؤمن در دين و دانش خود چگونه است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مؤمن در دين خود قوي و دانش را با بردباري آميخته است [1394].

[صفحه 629]

شرم و حيا

از بي شرمي دوري كنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در نامه اي كه به اصحاب خود نوشتند و به آنان دستور نمودند كه پيوسته آن را بخوانند و از نظر بگذرانند فرمودند:

بر شما باد به شرم و حيا و دوري كردن از آنچه مردمان صالح پيش از شما از آنها دوري كردند [1395].

شرم و حيا در رأس مكارم اخلاق است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مكارم اخلاق يكي بسته به ديگري است، خداوند آنها را به هر كه خود بخواهد مي دهد. ممكن است در مرد باشد و در فرزند نباشد، در بنده باشد و در آقايش نباشد. (اين خويها عبارتند از:) راستگويي، صداقت با مردم، عطا كردن به سائل، جبران كردن خوبيها، امانتداري، صله رحم، دوستي و مهرباني با همسايه و يار، مهمان نوازي و در رأس همه حيا است [1396].

مراد از ايمان و نفاق چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

حيا و پاكدامني و كندي (كندي زبان نه كندي دل) از ايمان است و زشتگويي و بدزباني و دريدگي از نفاق و دورويي است [1397].

عامل بي ايمان شدن چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ايمان ندارد كسي كه حيا ندارد [1398].

[صفحه 630]

اثر كم رو بودن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه كم رو باشد كم دانش شود [1399].

حيا بر دو گونه است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

حيا بر دو گونه است: يك حيا ضعف و ناتواني است و حياي ديگر قدرت و اسلام و ايمان [1400].

چه كساني بي خير هستند؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كسي كه از عيب و ننگ شرم نداشته باشد و در پيري دست از خلافكاري نكشد و در نهان از خدا نترسد، بي خير است [1401].

عامل از بين رفتن عزت و حيا چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دست نياز به سوي مردم دراز كردن، عزت را سلب مي كند و حيا را مي برد [1402].

[صفحه 632]

اخلاص عمل

بالاترين نعمت خداوند عزوجل به بنده اش

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند عزوجل نعمتي بالاتر از اين به بنده اش نداده است كه در قلبش جز خدا نباشد [1403].

پايداري عمل، سخت تر از خود عمل است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

پايداري بر عمل تا آنجا كه خالص شود، سخت تر از خود عمل است [1404].

شرط گفتن لا اله الا الله

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كس از روي اخلاص بگويد: «لا اله الا الله» به بهشت مي رود و اخلاصش به اين است كه «لا اله الا الله» او را از آنچه حرام كرده باز دارد [1405].

مراد از عمل اخلاص چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

عمل خالص آن است كه نخواهي كسي جز خداي عزوجل تو را بر انجام آن بستايد [1406].

همه اشياء در برابر مؤمن خاشعند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

همه اشياء در برابر مؤمن خاشعند و از هيبت او مي هراسند. سپس حضرت فرمودند: اگر براي خدا اخلاص ورزد همه چيز، حتي گزندگان و درندگان زمين و پرندگان هوا را از او بترساند [1407].

[صفحه 633]

اثر تربت قبر امام حسين

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

در تربت قبر حسين عليه السلام شفاي هر دردي است و آن بزرگترين دارو است [1408].

اجر و ثواب سرودن شعر در مرگ سالار شهيدان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به جعفر بن عفان طائي فرمودند: شنيده ام كه درباره ي حسين بن علي عليهم السلام اشعار نيكويي مي سرايي؟ عرض كرد: آري. جعفر براي آن حضرت و كساني كه پيرامونش بودند شعري خواند تا جايي كه اشك ها بر چهره و محاسنش جاري شد. و نيز حضرت فرمودند:

هر كس درباره ي حسين بن علي عليهم السلام بيتي شعر بسرايد و خود بگريد و ده نفر را بگرياند، براي او و آن ده نفر بهشت باشد [1409].

[صفحه 635]

حاجت و نيازمندي

ثواب گام برداشتن براي رفع حاجت مؤمن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كس در راه برآوردن نياز برادر مؤمنش گام بردارد تا برآورده شود و از اين كار ثواب الهي را بجويد، خداي عزوجل به پاداش اين كار برايش ثواب يك حج و يك عمره ي پذيرفته و روزه ي دو ماه حرام با اعتكاف اين دو ماه در مسجدالحرام بنويسد و هر كس به نيت روا ساختن حاجت او قدم بردارد اما موفق به اين كار نشود خداوند به پاداش آن ثواب يك حج پذيرفته شده را منظور دارد. پس، در كار خير شوق نشان دهيد [1410] و نيز حضرت فرمودند:

زماني كه بنده براي برطرف ساختن نياز برادر مؤمن خود قدم بردارد خداوند عزوجل دو فرشته را، يكي در سمت راست او و ديگري در سمت چپش، بر وي بگمارد. كه از پروردگارش براي او آمرزش طلبند و براي روا شدن حاجتش دعا كنند [1411] و نيز حضرت فرمودند:

كسي كه در راه برطرف ساختن نياز برادر خود قدمي بردارد چونان كسي است كه سعي ميان صفا و مروه به جاي آرد [1412] و نيز حضرت فرمودند:

روايت شده است كه در ميان بني اسرائيل هرگاه عابدي

به نهايت درجه ي عبادت مي رسيد براي برآوردن نيازها و رفع مشكلات مردم به راه مي افتاد [1413].

روا ساختن حاجت مؤمن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند: هر كس يك نياز برادر مؤمن خود را روا سازد خداوند عزوجل در روز رستاخيز صد هزار نياز او را برآورد كه نخستين آنها بهشت است [1414].

[صفحه 636]

مراد از پاداش توبه چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هرگاه مسلماني نياز مسلماني را برآورد خداي تبارك و تعالي او را ندا دهد كه: پاداش تو به عهده ي من است و من به كمتر از بهشت براي تو راضي نمي شوم [1415].

روا ساختن حاجت مؤمن برتر از حج است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

برآوردن نياز مؤمن به يقين برتر از يك حج و بيشتر و بيشتر است (حضرت تا ده حج شمردند) [1416] و نيز حضرت فرمودند:

روا ساختن حاجت مؤمن نزد خدا از بيست حج كه براي هر حج صد هزار (درهم يا دينار) خرج شده باشد، محبوبتر است. و نيز حضرت فرمودند:

برآوردن نياز مؤمن برتر است از هزار حج كه با مناسكش پذيرفته شود و از آزاد كردن هزار بنده در راه خدا و اهداي هزار اسب با زين و لگامهايش در راه خدا [1417].

كسي كه از برآوردن نياز برادر خود امتناع كند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اگر مسلماني دست نياز به سوي مسلماني دراز كند و او بتواند نيازش را برآورد و نكند، خداوند در روز قيامت او را سخت توبيخ كند و فرمايد: برادرت براي نياز نزد تو آمد و من برآوردن آن را در دست تو قرار دادم اما به ثواب اين كار بي رغبتي كردي و

[صفحه 637]

دست رد به سينه ي او زدي. به عزت خودم سوگند كه، چه دوزخي باشد يا آمرزيده، به هيچ حاجتي از تو اعتنايي نكنم [1418].

عامل دست بسته محشور شدن در روز قيامت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كسي كه برادر مؤمنش در هنگام تنگدستي نياز خود را به او بگويد و او بتواند خودش يا از طريق كسي ديگر حاجتش را روا سازد و نكند خداوند در روز قيامت وي را دست بسته به گردن محشور فرمايد و تا فارغ شدن از حساب بندگانش همچنان او را نگه دارد [1419].

عامل تنهايي در دنيا و آخرت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هرگاه مؤمني بتواند برادر خود را ياري رساند، اما كمكش نكند، خداوند در دنيا و آخرت او را تنها گذارد [1420] و نيز حضرت فرمودند:

هيچ مؤمني نيست كه از آبروي خود براي برادر مؤمنش مايه بگذارد مگر آن كه خداوند روزي او را بر آتش حرام گرداند و در روز قيامت سختي و خواري به او نرسد و هر مؤمني كه از برادر مؤمن خود مقام و آبروي بيشتر داشته باشد اما در استفاده از مقام و آبروي خود براي كمك به او دريغ ورزد در دنيا و آخرت سختي و خواري

[صفحه 638]

بيند و در روز قيامت شعله هاي آتش چهره اش را فرو گيرد، خواه دوزخي باشد يا آمرزيده [1421].

عامل عذاب در روز قيامت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هرگاه يكي از برادران ما دست حاجت به سوي يكي از شيعيان ما دراز كند و او بتواند كمكش كند و دريغ ورزد، خداوند عزوجل او را به برآوردن نياز يكي از دشمنان ما مبتلا مي كند و به سبب آن در روز قيامت عذاب شود [1422].

خود را مخفي نكنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كسي كه براي طلب حاجت خود يا براي سلام و احوالپرسي نزد برادر مؤمن خود رود و او خود را از وي مخفي كند، تا زنده است پيوسته نفرين خدا نثار او شود [1423] و نيز حضرت فرمودند:

هر مؤمني كه خود را از دسترس مؤمن ديگر دور نگه دارد، خداوند عزوجل ميان او و بهشت هفتاد هزار حصار بكشد كه ميان هر حصار با حصار ديگر هزار سال راه است [1424].

ثواب كسي كه برادر مؤمن خود را بپوشاند

امام صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه مؤمن برهنه اي را بپوشاند خداوند استبرق بهشتي بر تن او كند و هر كه جامه اي بر تن مؤمن (اما فقير) پوشيده كند تا تكه اي از آن جامه باقي است پيوسته او در پوشش خدا باشد [1425].

[صفحه 639]

و نيز حضرت فرمودند: هر كه لباس زمستاني يا تابستاني به برادر خود بپوشاند، بر خدا است كه از جامه هاي بهشت بر تن او كند و سختيهاي مردن را بر وي آسان گرداند و در قبرش بر او گشايش دهد و آن گاه كه سر از گور بردارد فرشتگان با بشارت به استقبالش روند [1426].

ثواب برآوردن نيازها

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه براي رضاي خدا در راه برآوردن نياز برادر مسلمان خود بكوشد، خداوند عزوجل هزار هزار حسنه برايش بنويسد [1427].

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در ضمن حديثي مفصل فرمودند:

اگر براي برآوردن نياز برادر خود بكوشم تا نيازش برطرف شود نزد من خوشتر است از اين كه هزار بنده آزاد كنم و هزار اسب زين و لگام بسته در راه خدا هديه كنم [1428] و نيز حضرت فرمودند:

كسي كه به فكر برآوردن نياز برادر مؤمن مسلمان خود باشد تا زماني كه در فكر نياز او باشد خداوند در كار نياز وي باشد [1429].

محبوب ترين مردم نزد خدا چه كسي است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداي عزوجل فرموده است: مردم خانواده ي من هستند، پس محبوبترين آنان نزد من كساني هستند كه با مردم مهربانتر و در راه برآوردن نيازهاي آنان كوشاتر باشند [1430].

[صفحه 640]

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه ي (و هر جا باشم مرا با بركت قرار داد)، (و جعلني مباركا اينما كنت) فرمود: يعني سودمند بودن [1431].

در برآوردن نيازها شتاب كنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هرگاه مردي دست نياز به سوي من دراز كند، در رفع نياز مشكل او شتاب مي ورزم، زيرا بيم آن مي رود كه كار از كار بگذرد و اقدام من در كمك به او ديگر به كارش نيايد [1432].

از تازه به دوران رسيده ها حاجت مخواهيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اگر دست خود را تا آرنج در دهان اژدها كني بهتر است تا اينكه دست نياز به سوي تازه به دوران رسيده ها دراز كني [1433].

[صفحه 642]

بغض و نفرت

منفورترين خلق چه كسي است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

منفورترين خلق خدا بنده اي است كه مردم از زبان او بترسند [1434].

منفورترين كار نزد خداي متعال

خداوند از پرخوابي و بيكاري زياد نفرت دارد [1435].

سه عمل منفور نزد خداوند سبحان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سه چيز است كه خداوند آنها را دشمن دارد: خوابيدن در روز بدون شب زنده داري، خنده ي بي دليل و غذا خوردن از روي سيري [1436].

و نيز حضرت فرمودند: مردي از خثعم خدمت رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) آمد و عرض كرد: كدام كار نزد خداي عزوجل منفورتر است؟ حضرت فرمودند: شرك ورزيدن به خدا. عرض كرد: ديگر چه؟ فرمودند: بريدن از خويشاوندان. عرض كرد: سپس چه؟ حضرت فرمودند: امر به منكر و نهي از معروف [1437].

عوامل نفرت و دشمني

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سه چيز نفرت و دشمني آورد: دورويي، ستمگري و خودپسندي [1438].

[صفحه 645]

بلا و آزمايش

مراد از امر و نهي خداوند چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از امر و نهي خدا هيچ گرفتگي و گشايشي صورت نمي گيرد مگر از جانب خداي عزوجل در آن آزمايش و حكمي است [1439].

فقر و غنا آزمايش خداوند است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اميرالمؤمنين عليه السلام بيمار شدند و گروهي عيادت آن حضرت رفتند و عرض كردند: چگونه صبح كرديد اي اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند: با بدي. عرض كردند: سبحان الله! چنين سخني از چون شمايي؟ فرمودند: خداي تعالي فرمايد: (و شما را با خوبي و بدي مي آزماييم...)، (و نبلوكم بالشر و الخير فتنه) (انبياء 35) خوبي همان تندرستي و توانگري است و بدي همان بيماري و ناداري. و اين هر دو براي آزمايش و امتحان است [1440].

چشيدن بلا از آن چه كسي است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

پيامبران بيش از همه سختي بلا را مي چشند، پس از آنها جانشينان و پيروانشان و سپس به ترتيب كساني كه نزد خدا مقامي ارجمندتر دارند [1441].

مراد از «دنيا زندان مؤمن است» چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دنيا زندان مؤمن است؛ از كدام زندان خيري مي رسد؟ [1442].

[صفحه 646]

دوره ي سختيها كوتاه است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اهل حق هميشه در سختي بوده اند؛ اما بدانيد كه دوره ي اين سختي كوتاه است و سرانجامش آسايش طولاني است [1443].

بر گرفتاريهاي زمان خود صبوري كنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در تفسير آيه (و در كتاب از اسماعيل ياد كن...)، (و اذكر في الكتاب اسماعيل...) فرمودند:

خداوند قوم اسماعيل را بر او مسلط كرد و آنها پوست سر و صورتش را كندند... و اين اسماعيل آن اسماعيل پسر ابراهيم نيست [1444].

و نيز حضرت فرمودند: پيش از شما مردمي بودند كه كشته مي شدند، سوخته مي شدند، اره مي شدند و زمين با همه فراخي بر آنان تنگ مي گشت ولي هيچ يك از اينها آنان را از عقيده شان، همان كه شما هم داريد، رويگردان نمي كرد. آنان نه ستمي كرده و نه آزاري رسانده بودند كه سزاوار اين كيفر باشند بلكه تنها بدين سبب از آنان انتقام مي كشيدند كه به خداي توانا و ستوده ايمان داشتند از خدا بخواهيد كه درجات آنان را به شما عطا فرمايد. بر سختيها و گرفتاريهاي زمان خود صبوري ورزيد تا به پاي آنها برسيد [1445].

مؤمن بر انواع بلاها آزمايش مي شود

از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام پرسيده شد:

آيا مؤمن به جذام و پيسي و امثال آن مبتلا مي شود؟ حضرت فرمودند: مگر بلا جز براي مؤمن نوشته و مقدر شده است؟! [1446].

[صفحه 647]

مؤمنين به دل نگيريد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند عزوجل فرموده است: اگر بنده ي مؤمن به دل نمي گرفت هر آينه سر كافر را دستاري آهني مي بستم تا هرگز سر درد نگيرد [1447].

توانگران و تهيدستان به امر و نهي و صبر و رضا آزمايش مي شوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در تفسير آيه: (اگر نه آن بود كه همه مردم يك امت مي شدند...)، (لولا ان يكون الناس امة واحدة) (زخرف / 33 و 34)

فرمودند:

اگر خدا چنين مي كرد هيچ كس ايمان نمي آورد. اما او در ميان مؤمنان توانگران و تهيدستان قرار داد و در ميان كافران نيز توانگراني و تهيدستاني. آن گاه آنان را با امر و نهي و صبر و رضا بيازمود [1448].

مراد از بخشش هاي الهي چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مصيبتها هديه ها و بخششهايي هستند از سوي خداوند و فقر در خزانه ي خدا نگهداري مي شود (آن را جز به بندگان خاصش ندهد.) [1449].

منظور از زيور مؤمن چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 648]

بلا و گرفتاري براي مؤمن زيور است و كرامتي است براي كسي كه خرد ورزد. زيرا گرفتار بلا شدن و شكيبايي و پايداري كردن در برابر آن ايمان را استوار مي گرداند [1450].

مقصود از كرامتهاي خداوند متعال چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداي تعالي هيچ بنده اي را از آدم تا محمد (صلي الله عليه و آله وسلم) نستود مگر پس از آن كه وي را دچار بلا ساخت و او در آن بلا حق بندگي را ادا كرد. پس كرامتهاي خداوند در حقيقت پايانه هايي است كه آغاز آنها بلا است [1451].

و نيز حضرت فرمودند:

همانا بلاياي خداوند آكنده از كرامتهاي جاودانه او است و رنج و محنتهايش، اگر چه پس از مدتي، خشنودي و قرب او را به بار مي آورد [1452].

مراد از بندگان ناب و خالص خداوند متعال چه كساني هستند؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداي عزوجل در روي زمين بندگاني دارد ناب و خالص كه هيچ تحفه و هديه اي از آسمان به زمين نمي فرستد مگر اينكه آن تحفه را نصيب ديگران مي كند و هيچ بلايي نمي فرستد مگر اينكه آن را متوجه ايشان مي گرداند [1453].

وسيله ي تنبه مؤمن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 649]

مؤمن چهل شب را سپري نمي كند جز آن كه پيشامدي برايش شود كه غمگينش سازد تا بدان وسيله متنبه گردد [1454].

و نيز حضرت فرمودند:

هرگاه خداوند خير بنده اي را بخواهد و او گناهي ورزد در پي آن گناه به مصيبتي گرفتارش سازد تا او را به ياد استغفار اندازد. و هرگاه خداوند براي بنده اي شر و بدي خواهد و او گناهي ورزد و در پي آن به او نعمتي بخشد تا آمرزش خواهي را از يادش ببرد و آن گناه را ادامه دهد. اين است فرموده ي خداي عزوجل كه: (از راهي كه خود نمي دانند به تدريج آنان را فرو مي گيريم)، (سنستدرجهم من حيث لا يعلمون) (اعراف / 182) يعني به وسيله ي دادن نعمت در هنگامي كه گناه مي ورزند [1455].

و نيز حضرت فرمودند: هيچ مؤمني نيست مگر آن كه هر چهل روز يك بار به وسيله بلا و گرفتاري متنبه مي شود. اين بلايا به مال او مي رسد يا به فرزندش يا به خودش كه پاداش آن را مي بيند و يا اندوهي به او مي رسد كه نمي داند از كجا رسيده است [1456].

شرط دوستي خداوند متعال

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هرگاه خداوند مردمي يا بنده اي را دوست بدارد بر سر او بلا مي ريزد و از غمي به در نمي آيد مگر آن كه در غمي ديگر فرو مي افتد [1457].

بلا به فراخور ايمان است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 650]

مؤمن مانند كفه ي ترازو است كه هر چه بر ايمانش افزوده شود بلا و گرفتاريش فزوني گيرد [1458] و نيز حضرت فرمودند:

پيامبري نزد قوم خود مي آمد و آنان را به فرمانبري از خدا فرمان مي داد و آنان را به يكتاپرستي فرا مي خواند و سر پناهي كه شب را در آن بگذراند نداشت. نمي گذاشتند سخنش تمام بشود و به حرفهايش گوش نمي دادند و او را مي كشتند. راستي كه خداي تبارك و تعالي بندگان خود را به فراخور قدر و منزلتي كه نزد او دارند مبتلا مي كند [1459].

مراد از پاداش دادن خداوند چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به پرسش از آيه: (هر مصيبتي به شما مي رسد...)، (و ما اصابكم من مصيبة) آيا مي پنداري آنچه بر سر علي عليه السلام و خاندان او آمد، دستاورد خودشان بود؟ حالي كه آنان پاك و معصوم بودند. فرمودند:

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بي آنكه گناهي كرده باشد شبانه روزي صد بار به درگاه خدا توبه و استغفار مي كردند خداوند اولياي خود را بي آنكه گناهي كرده باشند، به مصائب گرفتار مي سازد تا بدين وسيله پاداششان دهد [1460].

عامل رسيدن به منزلت بهشت چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند: همانا در بهشت منزلتي است، هيچ بنده اي بدان نرسد مگر با بلايي كه (در دنيا) به بدنش مي رسد [1461] و نيز حضرت فرمودند: بنده را نزد خدا مقام و منزلتي است كه بدان نرسد مگر با يكي از اين دو:

[صفحه 651]

از بين رفتن مال و دارايي اش يا رسيدن بلايي به جسمش [1462].

از خداوند متعال بلا نخواهيد

به حضرت امام جعفر صادق عليه السلام عرض شد:

از ابوذر (ره) نقل مي شود كه گفته است: مردم از سه چيز بدشان مي آيد ولي من آنها را دوست دارم: مرگ را دوست دارم، فقر را دوست دارم و بلا را دوست دارم. حضرت فرمودند: اين نقل قول درست نيست، بلكه منظور ابوذر اين است كه مرگ در راه طاعت خدا را خوشتر دارم از زندگي همراه با معصيت خدا و فقر در راه اطاعت خدا را دوست تر دارم تا ثروت همراه با نافرماني خدا و بلا و سختي ديدن در راه طاعت خدا برايم خوشايندتر است از سلامتي و عافيت همراه با معصيت خدا [1463].

مبتلا شدن مؤمن به سود او است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از وحي هاي خدا به موسي عليه السلام [اين بود كه:] آفريده اي نيافريده ام كه نزد من محبوبتر از بنده ي مؤمنم باشد. او را مبتلا مي سازم چون برايش بهتر است؛ به او عافيت مي بخشم چون برايش بهتر است، از او مي گيرم و محرومش مي سازم چون برايش بهتر است. من بهتر مي دانم كه چه چيز بنده ي مرا اصلاح مي كند؛ پس بايد كه بر بلاي من صبور باشد و از نعمتهايم سپاسگزار و از حكم و قضاي من خشنود، تا او را در شمار بندگان صديق خود نويسم [1464].

سخت ترين آزمايش بندگان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خدا بندگان را به چيزي سخت تر از بذل و بخشش مال نيازموده است [1465].

[صفحه 652]

مراد از آرزوي مرگ چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سه چيز است كه هر كس به يكي از آنها گرفتار شود آرزوي مرگ كند:

فقر پياپي، محروميت رسوا و دشمن چيره (و غالب) [1466].

و نيز حضرت فرمودند: سه چيز است كه هر كس به يكي از آنها گرفتار آيد آسيمه سر شود:

نعمت از دست رفته، زن بدكار و داغ عزيز [1467].

اثر بلا روي بلا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هرگاه بلا روي بلا بيايد از بلا رهايي حاصل آيد [1468].

دعا در هنگام ديدن شخص بلازده

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هرگاه ديدي مردي به بلايي دچار است و خداوند به تو نعمت ارزاني داشته بگو: خدايا! مسخره نمي كنم و به خود نمي بالم اما تو را به سبب نعمتهاي بزرگي كه به من داده اي سپاس مي گويم [1469].

[صفحه 654]

بازرگاني و تجارت

عامل افزايش خرد انسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

تجارت كردن خرد را مي افزايد [1470].

و نيز حضرت فرمودند: تجارت نكردن خرد را مي كاهد [1471].

خانواده ي خود را در رفاه و آسايش قرار دهيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به معاذ فرمودند:

اي معاذ! از تجارت خسته و ناتوان شده اي يا به آن بي رغبت گشته اي؟ عرض كردم: نه ناتوان و خسته شده ام و نه بي رغبت. حضرت فرمودند: پس تو را چه شده است؟ عرض كردم: منتظر چيزي بوديم و آن زماني بود كه وليد كشته شد. و من ثروت زيادي داشتم و اينك نيز دارم و به هيچ كس هم بدهكار نيستم و فكر نمي كنم تا آخر عمرم تمام شود. حضرت فرمودند: تجارت را ترك مي كني در صورتي كه تجارت نكردن خرد را مي برد؛ خانواده ات را در رفاه و آسايش قرار بده و كاري نكن كه آنها براي تهيه هزينه زندگيت كار كنند [1472].

تجارت مايه ي اعتبار انسان است

حضرت امام عليه السلام از [احوال] معاذ كرباس فروش جويا شد، عرض شد: ترك تجارت كرده است. حضرت فرمودند:

كار شيطان است. كسي كه تجارت را رها كند دو سوم عقلش پريده است. مگر نمي داند كه كارواني از شام آمد و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از آن كالا خريد و با آنها تجارت كرد و سودي برد كه با آن وام خود را پرداخت [1473].

عوامل روزي انسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 655]

روزي بعضي مردم در تجارت است و روزي برخي در شمشير و روزي پاره اي ديگر در زبانشان [1474].

شرط تجارت نمودن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كس بخواهد تجارت كند بايد احكام دين خود را بياموزد تا حلال را از حرام باز شناسد. كسي كه احكام دين خود را نياموزد و تجارت كند در كام شبهات فرو غلتد [1475].

ثواب پذيرفتن تقاضاي فسخ معامله

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هرگاه مسلماني از معامله پشيمان شود و تقاضاي فسخ كند و مسلمان طرف ديگر معامله تقاضاي فسخ معامله را بپذيرد خداوند در روز رستاخيز از لغزشهاي او درگذرد [1476].

عوامل لطف خداوند متعال

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

چهار كسند كه خداوند در روز رستاخيز به آنان (به ديده ي لطف) نظر مي كند: كسي كه تقاضاي فسخ معامله را از آنكه پشيمان شده است بپذيرد، يا اندوه غمزده اي را بزدايد، يا بنده اي را آزاد كند، يا ازدواج ناكرده را همسر دهد [1477].

[صفحه 656]

عامل بركت رزق و روزي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اميرالمؤمنين عليه السلام رد مي شدند، ديدند دختري از قصاب گوشت خريده و مي گويد: سنگين تر بكش. حضرت به قصاب فرمودند: بيشتر بده؛ زيرا اين كار بركتش بيشتر است [1478] و نيز حضرت فرمودند:

حق مشتري ادا نخواهد شد مگر آنكه كفه ي ترازو به نفع او بچربد و سنگين تر شود [1479].

بركت غذا با پيمانه نمودن آن است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به مسمع كردين فرمودند:

ابوسيار! زماني كه آشپزت مي خواهد غذا درست كند به او دستور بده آن را پيمانه كند زيرا بركت در غذايي است كه با پيمانه تهيه شود [1480].

مراد از سود گرفتن مؤمن از مؤمن چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سود گرفتن مؤمن از مؤمن رباست مگر اينكه جنسي را به بيشتر از صد درهم بخرد در اين صورت به اندازه ي خوراك روزانه ات روي قيمت آن بكش. يا اين كه براي تجارت كردن بخرد كه در اين صورت نيز از آنان سود بگيرد ولي مدارا كنيد [1481].

و نيز از حضرت درباره ي اين روايت كه سود گرفتن مؤمن از مؤمن رباست سؤال شد. حضرت فرمودند:

اين زماني است كه حق حاكم شود و قائم (عجل الله تعالي فرجه الشريف) ما خاندان قيام كند. اما امروزه اشكالي ندارد [1482].

[صفحه 657]

سه نفر بدون حساب وارد بهشت مي شوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند سه نفر را بدون حسابرسي وارد بهشت مي كند:

پيشواي دادگر، تاجر راستگو و پيري كه عمر خود را در طاعت خدا گذرانده باشد [1483].

كار تجارت را رها نكنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام از شغل يكي از اصحاب خود پرسيدند:

عرض كرد:

فدايت شوم، من تجارت را كنار گذاشتم؛ حضرت فرمودند: چرا؟ عرض كرد: منتظر اين امر (روي كار آمدن دولت و حكومت شما) هستم. حضرت فرمودند: اين از شما تعجب است، ثروتتان از بين مي رود. از تجارت دست مكش و فضل و بركت خداي را بجوي، حجره ي خود را بگشاي و بساط كسب و كارت را پهن كن و از پروردگارت روزي بطلب [1484].

كمتر وام بگيريد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كمتر وام بگيريد كه قرض كم داشتن عمر را زياد مي كند [1485].

جزاي پرداخت نكردن بدهكاري

معاوية بن وهب (مي گويد):

به امام صادق عليه السلام عرض كردم: كه نقل مي شود مردي از انصار وقتي مرد دو دينار بدهكار بود و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بر او نماز نخواند و فرمودند: بر دوست خود نماز

[صفحه 658]

بخوانيد. تا آنكه يكي از نزديكان او پرداخت آن دو دينار را به عهده گرفت (آيا اين موضوع صحت دارد؟) امام صادق عليه السلام فرمودند: درست است. سپس فرمودند:

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اين كار را كرد تا مسلمانان عبرت بگيرند و بدهكاريهاي خود را به يكديگر بپردازند و موضوع وام را سبك نگيرند. (و مگر نه اينكه) رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم وقتي رحلت فرمودند بدهكار بودند، حسن عليه السلام بدهكار به شهادت رسيدند و حسين عليه السلام وقتي به شهادت رسيدند بدهكار بودند [1486].

آفت احتكار گندم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداي عزوجل با نعمت دانه (گندم) بر بندگانش منت نهاد و شپش را آفت آنها قرار داد و اگر نه چنين بود زمامداران آن را نيز همچون زر و سيم مي اندوختند [1487].

بدترين مردم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بدترين مردم، بازرگانان خيانتكارند [1488].

[صفحه 660]

قم و قيام قائم آل محمد

منزلت و عظمت شهر قم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند كوفه را براي ديگر جاها و مؤمنان آن را براي مؤمنان ديگر سرزمينها حجت قرار داد و شهر قم را براي ساير شهرها و مردم آن را براي همه ي اهالي شرق و غرب عالم، از جن و انس، حجت قرار داد.

خداوند شهر قم و مردم آن را مستضعف و ناتوان رها نكرد بلكه آنان را توفيق داد و تأييد نمود.

روزگاري خواهد آمد كه شهر قم و مردمان آن بر ديگر مردمان حجت باشند. آن روزگار از زمان غيبت قائم (عجل الله تعالي فرجه الشريف) ما است تا هنگام ظهورش. اگر چنين نبود زمين اهل خود را در كامش فرو مي برد. فرشتگان بلايا را از قم و مردم قم دور مي كنند. هيچ ستمگري آهنگ بدي به آنان نكند مگر آنكه در هم شكننده ستمگران او را در هم شكند [1489].

ظهور علم و دانش در شهر قم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

به زودي كوفه از مؤمنان تهي خواهد گشت و علم و دانش از آن رخت برخواهد بست همانند ماري كه در سوراخش پنهان شود. آن گاه دانش و علم در شهري آشكار خواهد شد به نام قم. اين شهر مكان دانش و فضيلت مي شود، تا آنجا كه بر روي كره ي زمين كسي نمي ماند كه در دين ضعيف و ناتوان باشد. حتي زنان پرده نشين؛ و اين نزديك ظهور قائم (عجل الله تعالي فرجه الشريف) ما است.

خداوند قم و مردم آن را جانشين حجت مي كند. اگر چنين نبود هر آينه زمين اهل خود را فرو مي بلعيد و در روي زمين حجتي باقي نمي ماند. علم و دانش از اين شهر به شهرهاي ديگر در شرق و غرب عالم

سرازير مي شود و بدين سان حجت

[صفحه 661]

خدا بر بندگانش نمي ماند كه دين و دانش به او نرسيده باشد. سپس قائم (عجل الله تعالي فرجه الشريف) ظهور مي كند [1490].

چرا قم را قم ناميده اند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به عفان بصري فرمودند:

آيا مي داني چرا گفته اند قم؟ عرض كردم: خدا و رسولش و شما بهتر مي دانيد. حضرت فرمودند: از آن رو قم را قم ناميده اند كه مردم آن بر گرد قائم (عجل الله تعالي فرجه الشريف) آل محمد (صلوات الله عليه) فراهم آيند و همراه او قيام كنند و در راه او پايداري مي ورزند و ياريش مي رسانند [1491].

مراد از گروه جنگاوران زورمند چه كساني هستند؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در تفسير آيه ي: (گروهي از بندگان خويش را كه جنگاوراني بودند بر سر شما فرستاديم كه حتي در درون خانه ها هم كشتار كردند)، (بعثنا عليكم عبادا لنا اولي بأس شديد فجاسوا خلال الديار) فرمودند:

اينان مردمي هستند كه خداوند پيش از ظهور قائم (عجل الله تعالي فرجه الشريف) مي فرستد و آنان هر كس را كه به خاندان محمد صلي الله عليه و آله و سلم ستم كرده باشد مي كشند [1492].

علت نام گذاري حضرت قائم به مهدي

آن گاه كه از علت نامگذاري قائم (عجل الله تعالي فرجه الشريف) به مهدي پرسيده شد: حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

چون او به هر امري نهاني رهنمون مي شود [1493].

[صفحه 662]

مقام كسي كه چشم به راه حضرت مهدي است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كسي كه منتظر و چشم به راه دوازدهمين (امام) باشد مانند كسي است كه با شمشير آخته از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم دفاع مي كند [1494].

[صفحه 664]

آداب مجلس

مكان نشستن رسول خدا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم هرگاه وارد منزلي مي شدند در پايين ترين جاي مجلس مي نشستند [1495].

با چه كسي نبايد همنشيني كرد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه: (و در اين كتاب بر شما نازل كرد...)، (و قد نزل عليكم في الكتاب...) (نساء / 140) فرمودند:

مقصود اين است كه [هرگاه شنيديد كسي] حق را انكار و تكذيب مي كند و از امامان بد مي گويد: از نزد چنين كسي برخيز و با او همنشيني مكن، هر كه مي خواهد باشد [1496].

مكاني كه مؤمن در آن جا نبايد بنشيند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سزاوار نيست مؤمن در مجلسي بنشيند كه درآن معصيت خداوند مي شود و او نمي تواند آن وضع را تغيير دهد [1497].

در جاي شبهه انگيز نايستيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه به خدا و روز واپسين ايمان دارد نبايد در جاي شبهه انگيز بايستد [1498].

محفلي كه در آن ذكر خدا نباشد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 665]

هرگاه عده اي در محفلي گرد آيند و در آن ذكر خدا و ما نكنند آن محفل در روز قيامت براي آنان مايه ي دريغ خواهد بود [1499].

فضيلت مجالس نشست و گفتگو

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به فضيل فرمودند:

آيا با هم مي نشينيد و گفتگو مي كنيد؟ عرض كرد: آري، فدايت شوم. حضرت فرمودند: من اين مجالس را دوست دارم. اي فضيل! راه ما را زنده نگه داريد. رحمت خدا بر آن كه امر ما را زنده كند. اي فضيل! هر كس از ما ياد كند يا در حضور او از ما ياد شود و از چشمش به اندازه پر مگسي اشك در آيد خداوند گناهان او را ببخشد اگر چه از كفهاي دريا فزونتر باشد [1500].

دعاي برخاستن از مجلس

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم هرگاه از مجلسي بر مي خاستند، اگر چه زماني كوتاه در آن جا نشسته بودند، بيست و پنج مرتبه از خدا آمرزش مي طلبيدند [1501].

[صفحه 667]

بهشت

مراد از بهاي بهشت چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

جمله «لا اله الا الله» بهاي بهشت است [1502].

عوامل وجوب بهشت بر انسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سه كار است كه هر كس يكي از آنها را انجام دهد خداوند بهشت را بر او واجب گرداند: انفاق كردن در تنگدستي، خوشرويي با همه عالم و انصاف داشتن [1503].

عوامل ضمانت بهشت بر انسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

چه كسي چهار چيز را به من تضمين مي دهد تا من چهار خانه در بهشت براي او تضمين كنم؟ انفاق كن و از تنگدستي مترس، سلام را در جهان رواج ده، بحث و جدل را واگذار هر چند حق با تو باشد و با مردم به انصاف رفتار كن [1504].

ثواب اعتراف به امامت علي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداي تبارك و تعالي به مؤمن تضمين داده است كه... اگر به ربوبيت او و پيامبري محمد صلي الله عليه و آله و سلم و امامت علي اعتراف كند و فرايض او را به جا آورد وي را در جوار خود سكنا دهد [1505].

سه گروه وارد بهشت نمي شوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 668]

خداي تبارك و تعالي به خود سوگند ياد كرده است كه سه گروه را در بهشت جاي ندهد: كسي كه فرمان خداي عزوجل را رد كند يا كسي كه از فرمان امام هدايت گر سر برتابد و كسي كه حق مؤمني را نپردازد [1506].

عالي ترين نعمت بهشت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند را در هر روز جمعه بر بندگان مؤمن خود كرامت و بخششي است... هرگاه گرد هم آيند پروردگار تبارك و تعالي برايشان جلوه كند و چون به او بنگرند به سجده درافتند [1507].

مؤمنان در بهشت چه كساني هستند؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در توصيف مؤمنان در بهشت فرمودند:

خداي تبارك و تعالي فرمايد: اي بندگان راستين من! در دنيا از نعمت عبادت من برخوردار شويد؛ زيرا در آخرت به آن متنعم مي شويد [1508].

مراد از عطا كردن نيكويي در دنيا و آخرت چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در تفسير آيه: (پروردگار ما! در دنيا و آخرت به ما نيكويي عطا فرما)، (ربنا آتنا في الدنيا حسنه و في الاخرة الحسنه) فرمودند: نيكويي در آخرت همان خشنودي خدا و بهشت است و در دنيا وسعت روزي و معاش و خوشخويي [1509].

كمترين فرد بهشت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 669]

كمترين فرد بهشت چنان است كه اگر جن و انس ميهمان او شوند همه را از خوراك و آشاميدني پذيرائي كند و از آنچه دارد چيزي كم نشود [1510].

كمترين نعمت بهشتيان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كمتر نعمت بهشتيان چنان است كه بويش از فاصله هزار سال به مسافت دنيا به مشام مي رسد [1511].

پاداش گوش نكردن به ساز و آواز

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

در بهشت درختي است كه بادهاي بهشت به فرمان خدا وزيدن مي گيرند و آن درخت آهنگهايي مي زند كه خلايق به زيبايي آنها نشنيده اند آن گاه حضرت فرمودند: اين پاداش كساني است كه در دنيا از ترس خدا، گوش سپردن به ساز و آواز را ترك كرده باشند [1512].

براي رسيدن به درجات بهشت با هم رقابت كنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

به خدا سوگند احدي از شما به دوزخ نمي رود. پس براي رسيدن به درجات (بهشت) با هم رقابت كنيد و با پارسايي دل دشمن خود را دردمند سازيد [1513].

اعراف چه مكاني است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اعراف بلنديهايي است ميان بهشت و دوزخ و آن مردان (اعراف 46 و 48) همان امامان (صلوات الله عليهم) هستند كه با پيروان خود بر فراز اين تپه ها و بلنديها مي ايستند [1514].

[صفحه 671]

جهاد و مبارزه با نفس

جهاد كردن در ركاب پيشوايي دادگر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

جهاد كردن، در ركاب پيشوايي دادگر واجب است [1515].

شيوه ي مبارزه با نفس

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نفس خود را چون دشمني دان كه با او مبارزه مي كني و عاريه اي كه بايد برگرداني؛ زيرا تو طبيب نفس خويش قرار داده شده اي، نشانه ي سلامتي به تو شناسانده شده و درد و بيماري برايت روشن گشته است و به دارو راهنمايي شده اي. پس، بنگر كه با نفس خود چه مي كني [1516].

در طاعت خدا از جان مايه بگذاريد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

در طاعت خدا از جان مايه بگذاريد؛ زيرا هيچ يك از خوبيها و ثوابهايي كه نزد او است به دست نمي آيد مگر با فرمانبري از او و پرهيز از حرامهايش [1517].

عوامل واسطه شدن ميان خدا و بندگان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بدانيد كه ميان خدا و بندگانش نه فرشته مقربي واسطه شود نه پيامبر مرسل و نيز هيچ كس ديگر مگر طاعتشان از خداوند؛ پس در طاعت خدا بكوشيد [1518].

[صفحه 673]

دوزخ و دوزخيان

كمند و زنجيرهاي دوزخ

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام از قول جبرئيل عليه السلام به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند:

اگر يك حلقه از آن زنجير هفتاد گزي به زمين افكنده شود از گرماي آن دنيا گداخته گردد [1519].

جامه ي دوزخيان

از گفته هاي جبرئيل به پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم [است كه:] اگر يكي از جامه هاي دوزخيان ميان آسمان و زمين آويخته شود همه مردم دنيا از بوي آن بميرند [1520].

اثر قطره ي ضريع (خار خشك)

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از قول حضرت جبرئيل عليه السلام به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم [است كه:] اگر قطره اي از ضريع (خار خشك) در آب آشاميدني مردم دنيا بچكد از بوي گند آن همگي بميرند [1521].

عوامل دوزخي شدن مرد و زن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سه خوي است كه اگر در مرد باشد مترس و بگو: او دوزخي است: خشونت و بزدلي و بخل سه خوي است كه اگر در زن باشد بي پروا بگو: او دوزخي است. بي حيايي، خودستايي و فخرفروشي [1522].

سبك ترين عذاب در روز قيامت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سبك ترين عذاب روز قيامت عذاب مردي است كه در آتشي كم عمق جا دارد و دو كفش و دو بند كفش از آتش به پا دارد. از گرماي آن آتش مغزش همچون ديگ به

[صفحه 674]

جوش مي آيد و فكر مي كند كه در دوزخ از عذاب او سخت تر نيست در صورتي كه عذاب او در دوزخ سبك ترين عذاب است [1523].

سقر دره ي متكبران در روز قيامت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

در جهنم بر متكبران دره اي است به نام سقر. آن دره از شدت گرماي خود به خداوند عزوجل شكايت برد و خواهش كرد اجازه دهد تا نفسي بكشد. پس، نفسي كشيد كه دوزخ را سوزاند [1524].

اثر يكتاپرستي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداي تبارك و تعالي به عزت و جلال خود سوگند ياد كرده است كه يكتاپرستان را هرگز در آتش عذاب ندهد [1525].

و نيز حضرت فرمودند: خداي تبارك و تعالي پيكرهاي يكتاپرستان را بر آتش حرام كرده است [1526].

علت جاودانگي در دوزخ

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دوزخيان از اين رو در آتش جاويدانند كه در دنيا نيتشان اين بود كه چنانچه تا ابد زنده بمانند تا ابد خدا را نافرماني كنند و بهشتيان نيز از اين رو در بهشت جاويدانند كه در دنيا بر اين نيت بودند كه اگر براي هميشه ماندگار باشند براي هميشه نيز خدا را فرمان برند. پس، جاودانگي هر دو گروه به سبب نيتشان است.

[صفحه 675]

آن گاه حضرت اين آيه را تلاوت نمودند: (بگو هر كس طبق شاكله ي خود عمل مي كند)، (قل كل يعمل علي شاكلته) يعني طبق نيت خود [1527].

مراد از منزل بهشت و دوزخ چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند هيچ آفريده اي نيافريد مگر آن كه برايش منزلي در بهشت و منزلي در دوزخ قرار داد كه اينان (بهشتيان) جايگاه آنان (دوزخيان) را به ارث مي برند و آنان جايگاه اينان را، اين است فرموده ي خداوند كه: (آنان همان وارثاني هستند كه بهشت برين را به ارث مي برند...)، (اولئك هم الوارثون الذين يرثون الفردوس...) [1528].

[صفحه 677]

همسايگي

عامل زياد شدن رزق و روزي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

حسن همسايگي روزي را زياد مي كند [1529].

عامل آباد شدن خانه ها و افزايش عمر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

حسن همسايگي خانه ها را آباد و عمرها را زياد مي كند [1530].

حسن همسايگي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بر شما باد به حسن همسايگي كه خداوند به اين كار فرمان داده است [1531].

همسايه ي خود را آزار ندهيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مردي از انصار خدمت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم آمد و عرض كرد: من از بني فلان خانه اي خريده ام و نزديكترين همسايه ام كسي است كه اميدي به خير و خوبي او ندارم و از شر و بديش در امان نيستم. پس، پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم به علي عليه السلام و سلمان و ابوذر - و يكي ديگر كه فراموش كرده ام و فكر مي كنم مقداد باشد - (فراموشي از راوي، يعني عمرو بن عكرمه) دستور فرمودند: با تمام قدرت در مسجد اعلام كنند ايمان ندارد هر آن كس كه همسايه اش از شر او در امان نباشد. آنان سه بار اين سخن را اعلام كردند [1532].

[صفحه 680]

محبت و دوستي

عوامل دوستي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سه چيز دوستي مي آورد: دينداري، تواضع و بخشندگي [1533].

دوستي مردم را به خود جلب كنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

رحمت خدا بر آن بنده اي كه دوستي مردم را به خود جلب كند و با آنان در حد فهم و شناختشان سخن بگويد و از گفتن آنچه توان فهمش ندارند و انكار مي كنند خودداري كند [1534].

نشانه ي محبت

نشانه ي محبت ترجيح دادن محبوب است به هر چه جز او است [1535].

شرط ايمان ناب و خالص

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ايمان انسان به خدا ناب و خالص نباشد مگر آن كه خداوند را از خودش و پدر و مادر و فرزند و زن و مالش و از همه ي مردم بيشتر دوست بدارد [1536].

و نيز حضرت در دعاي خود فرمودند:

آقاي من، من گرسنه سيري ناپذيري محبت توأم، من تشنه ي سيراب ناشدني محبت توأم، وه كه اين چه شوقي است به كسي كه او مرا مي بيند و من او را نمي بينم [1537].

[صفحه 681]

دل، حرم خداوند است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دل، حرم خدا است، پس جز خدا را در حرم خدا منشان [1538].

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در دعاي خود در هنگام حلول ماه مبارك رمضان فرمودند:

بر محمد و خاندان او درود فرست و دلم را به مقام والاي خودت مشغول دار و دوستي و محبتت را به سوي آن فرست تا ديدارت كنم در حالي كه از رگهاي گردنم خون بيرون مي جهد [1539].

ايمان، دوستي و دشمني است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به اين سؤال كه آيا دوستي و دشمني جزء ايمان است؟ حضرت فرمودند:

مگر ايمان جز دوستي و دشمني است؟ [1540].

و نيز حضرت فرمودند:

آيا دين جز دوستي و محبت است؟ خداي عزوجل مي فرمايد: (بگو اگر خدا را دوست مي داريد از من پيروي كنيد تا خداوند دوستتان بدارد)، (قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله) [1541].

عامل محبوب شدن بنده

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداي تبارك و تعالي فرموده است: بنده با هيچ وسيله اي محبوبتر از آنچه بر او فرض كرده ام محبوب من نمي شود [1542].

[صفحه 682]

عامل دوستي با خداوند عزوجل

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دوستي خداوند عزوجل را جستم آن را در دشمني با گنهكاران يافتم [1543].

اثر كنار كشيدن مؤمن از دنيا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هرگاه مؤمن از دنيا كنار كشد بلند مرتبه گردد و شيريني محبت خدا را دريابد و نزد دنياپرستان چون ديوانه نمايد، در صورتي كه شيريني محبت خدا با آنها در آميخته است و از اين رو، جز به او، دل مشغول نكرده اند [1544].

محبوبترين مردم نزد خدا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بدانيد كه محبوبترين مؤمنان نزد خدا كسي است كه مؤمن تهيدست را از ناداري نجات دهد و در امور مادي و زندگيش به او ياري رساند و كسي كه مؤمنان را كمك كند و سود رساند و ناراحتي آنها را برطرف سازد [1545].

و نيز حضرت فرمودند: محبوبترين كس نزد خداي عزوجل آن است كه در گفتارش راستگو باشد و در نمازگزاردن نماز و آنچه خدا بر او واجب كرده است مواظبت كند و امانت پرداز باشد [1546].

مردم خانواده ي خداوندند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداي عزوجل فرموده است: مردم خانواده ي منند؛ پس محبوبترين آنها نزد من كسي است كه با آنان مهربانتر و در راه برآوردن نيازهاي آنها كوشاتر باشد [1547].

[صفحه 683]

محبوبترين كارها نزد خداوند عزوجل

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

يكي از محبوبترين كارها نزد خداي عزوجل شاد كردن مؤمن است؛ برطرف كردن گرسنگي اش، يا زدودن اندوهش، يا پرداختن قرضش مي باشد [1548].

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

يكي از محبوبترين كارها نزد خداي عزوجل شاد كردن مؤمن است؛ برطرف كردن گرسنگي اش، يا زدودن اندوهش، يا پرداختن قرضش مي باشد [1549].

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

يكي از محبوبترين كارها نزد خداي تعالي، زيارت قبر حسين عليه السلام است [1550].

آثار محبت خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كس خوشحال مي شود كه بداند خداوند دوستش دارد يا نه، به فرمانهاي خدا عمل كند و از ما پيروي نمايد. آيا نشنيده است سخن خداي عزوجل را به پيامبرش كه: (بگو اگر خدا را دوست داريد...)، (قل ان كنتم تحبون الله...) (آل عمران / 31) [1551].

و نيز حضرت فرمودند: هرگاه خداي عزوجل بنده اي را دوست بدارد به او طاعت خود را الهام فرمايد، قناعت را پيشه ي او كند، در دين فقيه و آگاهش گرداند، جانش را نيرو بخشد، با همان كفاف زندگيش را بگذارند و جامه ي عفت بر او بپوشد و هرگاه خداوند بنده اي را دشمن دارد او را مالدوست گرداند، آرزوهايش را دراز كند، دنيا را به ذهن او افكند، او را به خواهشهاي نفسش واگذارد، پس بر مركب عناد بنشيند و بساط تبهكاري را بگستراند و بر بندگان ستم روا دارد [1552].

ملاك منزلت بنده در نزد خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 684]

هر كس مي خواهد بداند كه چه منزلتي نزد خداوند دارد بنگرد كه منزلت خدا نزد او چگونه است؛ زيرا بنده به همان اندازه نزد خدا منزلت دارد كه بنده براي خدا نزد خود منزلت قائل است [1553].

نشانه ي خدادوستي انسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند به موسي عليه السلام وحي فرمود: دروغ مي گويد آن كس كه گمان برد مرا دوست دارد، اما چون شب فرا رسد چشم از عبادت من فروبندد. مگر نه اين است كه هر دلداده اي دوست دارد با دلدار خود خلوت كند؟ هان اي پسر عمران، چون شب شود من متوجه دوستداران خود شوم و ديده ي دلشان را بگشايم و كيفرم را در برابر چشمانشان مجسم كنم و با من گفتگو كنند چنان كه گويي مرا مي بينند و در حضور خودم با من سخن مي گويند [1554].

اثر نور محبت خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نور محبت خدا هرگاه بر درون بنده اي بتابد او را از هر مشغله ي ديگري تهي گرداند. هر يادي جز خدا تاريكي است. دلداده ي خدا مخلصترين بنده خدا است و راستگوترين مردمان و وفادارترين آنها به عهد و پيمان [1555].

بزرگترين منزلت انسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خردمندان كساني هستند كه انديشه را به كار گيرند تا بر اثر محبت خدا را به دست آورند - تا آن جا كه فرمودند: - چون به اين منزلت برسد خواهش و محبت خود را از آن آفريدگارش قرار دهد و هرگاه چنين كند به بزرگترين منزلت دست

[صفحه 685]

يابد و پروردگارش را در دل خويش ببيند و حكمت را بيابد نه از طريقي كه دانشمندان و صدق را نه از راهي كه صديقان. حكيمان حكمت را با خاموشي فراچنگ آورده اند و دانشمندان دانش را با جستن و صديقان را با خشوع و عبادت دراز مدت [1556].

عامل دوست نداشتن خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

به خدا سوگند كسي كه دنيا را دوست بدارد و محبت غير ما را به دل گيرد خداوند را دوست ندارد [1557].

اثر دوست داشتن يكديگر براي خدا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

آنان كه به خاطر خدا يكديگر را دوست بدارند، در روز قيامت بر فراز منبرهايي از نور هستند و نور پيكرها و منبرهايشان همه چيز را روشن كند، به طوري كه با آن نور شناخته شوند و گفته مي شود: اينان كساني هستند كه به خاطر خدا يكديگر را دوست مي داشتند [1558].

عامل دين نداشتن انسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كس دوستي و دشمنيش براي دين نباشد دين ندارد [1559].

نشانه ي دين دوستي مرد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نشانه ي دين دوستي مرد، دوست داشتن برادرانش مي باشد [1560].

[صفحه 686]

اثر محبت حقيقي به اهل بيت اطهار

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مردي سه مرتبه به اميرالمؤمنين عليه السلام عرض كرد: به خدا قسم من شما را دوست مي دارم. حضرت فرمودند: به خدا سوگند تو مرا دوست نداري! مرد عصباني شده گفت: به خدا قسم گويي از دل من خبر داري؟ حضرت فرمودند: نه، اما خداوند دو هزار سال پيش از آفريدن كالبدها، ارواح را بيافريد و من روح تو را در ميان آنها نديدم [1561].

بلا و سختي لازمه ي دوستي اهل بيت اطهار

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در وصف دوستداران خود فرمودند:

و گروهي كه در آشكار و نهان ما را دوست دارند. اينان طراز برترند، از آب شيرين و گوارا نوشيده اند و تأويل و تفسير قرآن را مي دانند و از فصل الخطاب و سبب سببها آگاهند. اينان طراز اولند و فقر و فاقه و انواع بلا شتابانتر از دويدن اسب به سويشان بشتابد و سختي و تنگدستي آنان را فرا گيرد و دچار تزلزل شوند و به فتنه درافتند و يكي زخم بردارد و ديگري سرش بريده شود و در هر شهر دوردستي پراكنده باشند [1562].

[صفحه 688]

توحيد و خداشناسي

مراد از زشت بودن آدمي چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

چه زشت است كه آدمي در قلمرو خداوند هفتاد يا هشتاد سال زندگي كند و از نعمتهاي او بهره گيرد اما خداي را چنان كه بايد نشناسد [1563].

عامل شناختن خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به اين سؤال كه: خدايت را به چه مي شناختي؟ فرمودند:

به در هم شكستن تصميم و بر هم خوردن خواست و اراده. تصميم گرفتم و تصميم را در هم شكست و اراده كردم اما اراده ام را بر هم زد [1564].

خداشناسي حيوانات

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اگر هر چيزي بر بهايم مبهم و پوشيده ماند چهار امر بر آنها پوشيده نيست: آگاهي از اين كه آفريدگاري دارند و آگاهي از طلب روزي... [1565].

علت انكار خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

به جان خودم سوگند، كه مردمان نادان (و خدانشناس) را خداوند نادان نيافريده است. آنان دلالتهاي آشكار و نشانه هاي روشن را در آفرينش خود مي بينند و ملكوت آسمانها و زمين و آفرينش شگفت آوري را كه در كمال اتقان و نظم است و بر وجود آفريدگار دلالت دارد مشاهده مي كنند اما آنان مردماني هستند كه درهاي گناهان را

[صفحه 689]

به روي خود گشودند و راه شهوتها را بر خويش هموار كردند و در نتيجه هواهاي نفس بر دلهايشان چيره گشت و به سبب ستمي كه بر خويش روا داشتند شيطان بر ايشان مسلط گشت و خداوند اين چنين بر دلهاي متجاوزان مهر مي نهد. (در نتيجه خداي را انكار مي كنند) [1566].

مراد از عرش و كرسي خداوند چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

عرش به يك معنا، مجموعه آفرينش است و كرسي ظرف آن، به معناي ديگر عرش آن علمي است كه خداوند پيامبران و رسولان و حجتهاي خويش را بر آن آگاه كرد و كرسي آن علمي است كه خداوند هيچ يك از پيامبران و رسولان و حجتهاي خويش را بر آن آگاه نكرد [1567].

مراد از علم خداوند چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه ي: (كرسي او آسمانها و زمين را در بردارد)، (وسع كرسيه السماوات و الارض) (بقره / 255) فرمودند:

مقصود علم او است [1568].

دليل بر يگانگي خداوند چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام سؤال شد:

دليل بر يگانگي خدا چيست؟ حضرت فرمودند: نيازمندي آفريده ها [1569].

[صفحه 690]

چه چيزي كمتر از شرك است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در تفسير آيه: (خداوند شرك ورزيدن به خود را نمي آمرزد و كمتر از آن را از هر كه بخواهد مي آمرزد)، (ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء) فرمودند:

منظور از جز آن گناهان كبيره و غير كبيره است [1570].

عوامل پذيرش توبه

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام با دست خويش به گلوي مباركشان اشاره نموده و فرمودند:

هرگاه جان به اين جا برسد عالم (راهي به) توبه ندارد. آن گاه اين آيه را تلاوت نمودند: (همانا توبه بردن به درگاه خدا براي كساني است كه ندانسته بد مي كنند)، (انما التوبة علي الله للذين يعملون السوء بجهالة) [1571].

و نيز حضرت فرمودند:

هر گناهي كه بنده مي كند، گرچه عالم باشد، از روي جهل و ناداني است زيرا او با معصيت پروردگارش خود را به خطر افكنده است [1572].

مراد از كار خداوند متعال و كار بنده چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر چيزي كه بتواني بنده را به سبب انجام آن سرزنش كني كار خود او است (بنده) هر آن چيزي كه نتواني بنده را به سبب آن سرزنش كني كار خدا است. خداي تعالي به بنده اش مي فرمايد: چرا نافرماني كردي؟ چرا نابكاري كردي؟ چرا شراب خوردي؟ چرا زنا كردي؟ پس، اينها كار بنده است. به او نمي فرمايد: چرا بيمار

[صفحه 691]

شدي؟ چرا قد و قامتت كوتاه شد؟ چرا سفيد پوست شدي؟ چرا سياه پوست شدي؟ چون اين امور فعل خداي تعالي است [1573].

جبريه و قدريه

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كس منصفه باشد كه خداوند بندگان خود را بر انجام گناهان مجبور مي كند يا بيش از توانشان به آنان تكليف مي دهد از ذبحش نخوريد، شهادتش را نپذيريد، پشت سرش نماز نخوانيد و چيزي از زكات به او ندهيد [1574].

[صفحه 693]

ايثار و ايثارگري

ارزش ايثارگران

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در وصف مؤمنان كامل فرمودند:

آنان كساني هستند كه در روزگار سختي و آسايش به برادران نيكي مي كنند و در عسرت و تنگدستي ديگران را بر خود ترجيح مي دهند و خداوند در وصف ايشان فرموده است: (و از خود گذشتگي مي كنند...)، (و يؤثرون علي انفسهم و لو كان بهم خصاصة...) (حشر / 9) [1575].

كسي كه درآمد كم خود را ببخشد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند بزرگ انسان كم درآمد را (كه همان اندك مال خود را بخشش مي كنند) ستوده و فرموده است: (و از خودگذشتگي مي كنند...) (حشر / 9) [1576] و خداوند كسي را كه اين چنين شناسانده است دوست مي دارد [1577].

ايثار حضرت فاطمه ي زهرا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

فاطمه (سلام الله عليها) مقداري جو در خانه داشت و از آن كاچي تهيه نمود. چون آماده شد و آن را در برابر خود نهادند (تا تناول نمايند) بينوايي از راه رسيد و گفت: خداوند شما را رحمت كند. سپس علي عليه السلام برخاستند و يك سوم غذا را به او داد. ديري نپاييد كه يتيمي آمد و گفت: خدايتان رحمت كند. پس، علي عليه السلام برخاست و يك سوم ديگر غذا را به او داد. سپس اسيري از راه رسيد و گفت: رحمت خدا بر شما باد. علي عليه السلام يك سوم باقيمانده را نيز بدو داد و خود هيچ از آن نچشيدند. پس، خداوند سبحان اين آيات را درباره ي ايشان فرو فرستاد و اين آيات بر هر مؤمني كه به خاطر خداوند عزوجل چنين ايثاري كند نيز صادق است [1578].

[صفحه 694]

نيكي كردن به زياد بخشيدن نيست

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نيكي كردن به زياد بخشيدن نيست؛ چرا كه خداوند عزوجل در كتاب خود مي فرمايد: (و از خودگذشتگي مي كنند...)، (و يؤثرون علي انفسهم...) (حشر / 9)

[صفحه 697]

برادري

مؤمن برادر مؤمن است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مؤمن برادر مؤمن است، چشم او و راهنماي او است. به او خيانت و ستم نمي كند، فريبش نمي دهد و وعده اي نمي دهد كه به آن عمل نكند [1579].

ارواح مؤمنين از يك روح است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مؤمن برادر مؤمن است همچون يك پيكر كه هرگاه عضوي از آن به درد آيد ديگر اندامهاي آن درد را حس مي كنند؛ ارواح آنان از يك روح است [1580].

عامل آرامش مؤمن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر چيزي به چيزي آرام مي گيرد و مؤمن به برادر مؤمن خود آرامش مي يابد چنانكه پرنده به همجنس خود آرام مي گيرد [1581].

عامل زيان باري انسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه خواهان افزودن بر شما برادران و ياران نباشد به زيان گرفتار آيد [1582].

عامل بسيار بودن انسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

آدمي با برادر خود بسيار است [1583].

مايه ي فضيلت نيكوكاران چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 698]

دوست داشتن متقابل نيكان، پاداشي است براي نيكوكاران و مهرورزي بدكاران به نيكان، فضيلتي است براي نيكوكاران و دشمني بدكاران با نيكان، زيور نيكوكاران است و دشمني ورزيدن نيكان با بدكاران مايه ي خواري و رسوايي بدكاران است [1584].

عوامل پايداري دوستي و برادري

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

رو دربايستي و حرمت ميان خود و برادرت را از بين نبر و آن را نگهدار زيرا با از بين رفتن رو دربايستي و حرمت، آزرم و حيا نيز از ميان مي رود نگه داشتن حرمت مايه ي پايداري دوستي است [1585].

و نيز حضرت فرمودند: برادران در ميان خود به سه چيز نيازمندند كه اگر به كار بندند دوستي بپايد وگرنه از يكديگر جدا شوند و دشمن هم گردند و آن است: انصاف با يكديگر، مهرباني با يكديگر و حسد نبردن به هم [1586].

و نيز حضرت فرمودند: حارث بن اعور به اميرالمؤمنين عليه السلام عرض كرد: اي اميرمؤمنان! به خدا سوگند كه دوستت دارم. حضرت فرمودند: اي حارث! اگر مرا دوست داري با من دشمني مورز، مرا بازيچه ي خود قرار مده، براي خودنمايي با من بحث مكن، مرا به شوخي مگير، مرا (از مقامي كه دارم) پايين نياور و (از آن مقام) بالاتر مبر. (در حق من افراط و تفريط مكن) [1587].

اظهار محبت نسبت به برادر

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هرگاه كسي را دوست داشتي به او بگو. [1588].

[صفحه 699]

راه شناختن دوست

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

به دلت بنگر، اگر دوستت را ناخوش داشت، بدان كه يكي از شما دو نفر كاري كرده است [1589].

چه كسي ملعون است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ملعون است ملعون است، كسي كه برادرش با وي از در صلح و آشتي درآيد و او آشتي نكند [1590].

راه بازگشت را بر خود نبنديد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

پس از قطع رابطه با برادرت، از او بدگويي مكن؛ كه راه بازگشت به تو بسته مي شود؛ زيرا شايد كه تجارب او را به سوي تو برگرداند [1591].

عامل قطع رابطه با برادران

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كس دوستي و محبت خود را در جايگاه مناسبش ننهد در معرض قطع رابطه قرار گرفته است [1592].

اقسام برادران

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 700]

برادران سه دسته اند: يكي چون خوراك است كه هميشه بدان نياز است و آن خردمند است و دومي چون درد است و آن نابخرد است و سومي چون دارو، و آن صاحبدل است [1593].

برادران سه گروهند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

برادران سه گروهند: آن جا كه با جان همراهي كند، ديگري آن كه با مال ياري رساند و اين دو گروه در برادري راستند؛ و سومي كه از تو وجه معاش مي گيرد و تو را براي اندكي لذت و خوشي مي خواهد، او را مورد اعتماد مدان [1594].

دوستي كه عامل خير نيست

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دوستي و همنشيني كسي كه آنچه براي خود مي خواهد براي تو نخواهد خيري ندارد [1595] و نيز حضرت فرمودند:

از برادري كردن با كسي كه تو را به طمع چيزي يا از سر ترس چيزي يا خواهشي و يا به خاطر خورد و خوراك مي خواهد، دوري كن و برادري پرهيزگاران را بجوي، هر چند براي جستن آنها در اعماق زمين فرو روي و هر چند عمر خود را در اين راه صرف كني [1596].

شرط دوستي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كسي كه تنها با آنكه هيچ عيبي ندارد برادري كند دوستان اندكي خواهد داشت [1597].

[صفحه 701]

عامل بي دوست ماندن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از دين و آيين مردم پرس و جو مكن كه بي دوست مي ماني [1598].

راههاي آزمايش برادران

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

برادران خود را به دو خصلت بيازماييد. اگر آن دو خصلت را داشتند با آنها دوستي كن وگرنه از ايشان دوري كن، دوري كن، دوري كن. (آن دو خصلت): پايبندي به خواندن نماز در وقت خود و نيكي كردن به برادران در روزگار سختي و آسايش [1599].

عامل خيانت به برادران

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه برادر خود را گرفتار امري ناخوشايند بيند و بتواند آن را از او برطرف سازد و چنين نكند، بيگمان به او خيانت ورزيده است [1600].

عامل گرامي داشتن خداوند عزوجل

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كسي كه برادر مسلمانش بر او وارد شود و وي گراميش دارد، در حقيقت خداي بزرگ را گرامي داشته است [1601] و نيز فرمودند:

هر كه به برادر مؤمن خود خوشامد گويد خداوند تا روز قيامت براي او خوشامد گويد [1602] و نيز حضرت فرمودند:

[صفحه 702]

بدانيد كسي كه دين خود را بزرگ دارد، برادرانش را نيز ارج نهد و هر كه دين خود را خوار و سبك شمارد برادران خود را نيز خوار و خفيف كند [1603].

عامل ارج نهادن به حرمت مسلمانان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

حرمت مسلمانان را ارج نمي نهد مگر آن كسي كه خداوند حرمتش را در ميان مسلمانان زياد كرده است، هر كه خدا و پيامبر را بيشتر حرمت نهد به مسلمانان بيشتر احترام گذارد [1604].

راه آزار ندادن خود

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هرگاه يكي از شما تنگدست و گرفتار شد به برادر خود بگويد و خويشتن را آزار ندهد [1605].

خداوند يار مؤمن است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند يار مؤمن است مادام كه او يار و مددكار برادر خود باشد [1606].

عامل خير رساندن به رسول خدا

هر مؤمني كه به برادر مؤمن خود خيري برساند به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خير رسانده است [1607].

ادب برادري

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از برادران خود بدگويي نكنيد مگر حرام زاده. [1608].

[صفحه 704]

ادب و تربيت

با سه چيز تربيت بشويد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

پدرم مرا با سه چيز تربيت كرد. به من فرمودند: پسرم! هر كه با دوست بد همنشيني كند سالم نمي ماند و هر كه گفتار خود را مهار نكند پشيمان مي گردد و هر كه به جاهاي بد درآيد آماج تهمت و بدگماني شود [1609].

بهترين ميراث پدران براي فرزندان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بهترين ميراث پدران براي فرزندان ادب است نه مال و ثروت؛ زيرا ثروت از ميان مي رود و ادب مي پايد.

مسعده گويد: مقصود آن حضرت از ادب، دانش است [1610].

تشويق به ادب كردن فرزند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مؤمن آن قدر براي خانواده ي خود دانش و تربيت نيكو به ارث مي نهد تا همه ي آنها را وارد بهشت كند به طوري كه كوچك و بزرگ و خدمتكار و همسايه را در بهشت مي يابد. و بنده ي گنهكار پيوسته براي خانواده ي خود بد ادبي را به ارث مي نهد چندان كه همه آنها را وارد دوزخ مي كند به طوري كه كوچك و بزرگ و خدمتكار و همسايه را در آن جا مي بيند [1611].

[صفحه 705]

تربيت براي روزه گرفتن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كودك را بايد از سن پانزده تا شانزده سالگي براي روزه گرفتن تربيت كرد [1612].

خانواده ي خود را از آتش نگه داريد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

چون آيه: (اي كساني كه ايمان آورده ايد خود و خانواده ي خود را از آتش نگه داريد)، (يا ايها الذين امنوا قوا انفسكم و اهليكم نارا) نازل شد، مردم گفتند: يا رسول الله (صلي الله عليه و آله وسلم) چگونه خود و خانواده مان را حفظ كنيم؟

حضرت فرمودند:

عمل خير انجام دهيد و آن را به خانواده ي خود نيز يادآوري كنيد و بر پايه ي فرمانبرداري از خدا پرورششان دهيد [1613].

چگونگي تربيت فرزند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

فرزند خود را تا شش سالگي آزاد بگذار، سپس شش سال او را علم و سواد بياموز. بعد از آن، هفت سال او را با خود داشته باش و آداب و تربيتهاي خودت را به او بياموز اگر تربيت پذير بود و اصلاح شد كه شده وگرنه او را به حال خود واگذار و خيري در او نيست [1614].

[صفحه 706]

تربيت رسول خدا به وسيله خداوند عزوجل

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند پيامبر خود را تربيت كرد و چون او چنانكه مي خواست بار آورد به وي فرمود: (به خوبي فرمان ده و از نادانان روي گردان)، (و أمر بالمعرف و اعرض عن الجاهلين) وقتي رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) اين كار را بر او انجام داد خداوند وي را ستود و فرمود: (همانا تو داراي خلقي عظيم هستي)، (انك لعلي خلق عظيم) [1615].

عامل كيفر دادن مردم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر نوجواني كه در ميان مردمش رشد كند و براي ارتكاب گناهي تأديب و تنبيه نشود، نخستين كيفري كه خداوند عزوجل به سبب او آن مردم را مي دهد كاستن از روزيهاي ايشان است [1616].

[صفحه 708]

اصول

چه چيزي براي انسان حلال است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

همه چيز بر تو حلال است مگر آن كه دقيقا بداني آن حرام است كه در اين صورت بايد آن را واگذاري... همه چيزها همين حكم را دارند تا زماني كه خلاف آن برايت روشن شود يا بينه اقامه شود [1617].

عامل حلال و حرام بودن چيزها

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

تا زماني كه امري و نهيي درباره ي اشياء به تو نرسد همه چيز آزاد است. هر چيزي كه در آن حلال و حرام باشد هميشه براي تو حلال است، تا وقتي يقين به حرمت بخشي از آن پيدا كني، كه در اين صورت بايد آن را ترك نمايي [1618] و نيز حضرت فرمودند:

هر چه در يد قدرت خدا باشد (و از توان و اختيار بشر خارج باشد) خداوند عذر آن را مي پذيرد [1619] و نيز به امام صادق عليه السلام عرض شد:

اگر كسي يك يا سه روز در حالت اغما باشد نمازهايش را چگونه قضا كند؟ حضرت در پاسخ او اين قاعده را بيان فرمودند [1620].

آنچه را كه خداوند پوشيده داشته است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر چه را خداوند از بندگان پوشيده داشته تكليف و مسؤوليت آن را از گردنشان برداشته است [1621] و نيز حضرت فرمودند:

[صفحه 709]

خداوند نسبت به آنچه به بندگان داده و به ايشان شناسانده است با آنان احتجاج مي كند [1622].

مواردي كه حكم به ظاهر مي شود

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

پنج مورد است كه مردم بايد در آنها به ظاهر حكم عمل كنند: ولايت و سرپرستي زناشويي، ارث و ميراث، ذبايح و شهادت دادن. اگر ظاهر فرد درست و در خور اطمينان بود شهادتش جايز است و نبايد از باطن او پرس و جو كرد [1623].

[صفحه 711]

غذا خوردن

دو ضرر پرخوري

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

براي قلب مؤمن چيزي زيان بارتر از پرخوري نيست. پرخوري موجب دو چيز مي شود: سنگدلي و تحريك شهوت [1624].

سخن حضرت يحيي با ابليس

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

درباره ي سخناني كه ميان يحيي عليه السلام و ابليس رد و بدل شد: يحيي به شيطان گفت: اين آويزها چيست؟ گفت: اينها شهوات و اميالي است كه فرزند آدم گرفتار آنها شده است. يحيي گفت: آيا چيزي از آنها براي من هست؟ شيطان گفت: هرگاه از خوراك سير شوي تو را از نماز و ياد خدا باز داريم. يحيي گفت: بارخدايا عهد مي كنم كه هرگز معده ي خود را از غذا پر نكنم ابليس گفت: به خدا عهد مي كنم كه هرگز مسلماني را اندرز ندهم. آن گاه ابوعبدالله (امام صادق عليه السلام) فرمودند:

با خدا عهد مي بندم كه جعفر و خاندان او هرگز شكمهاي خود را از طعام انباشته نكنند و با خدا عهد مي كنم كه جعفر و خاندان جعفر هرگز براي دنيا كار نكنند [1625].

عامل بركت و سلامتي انسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه قبل و بعد از غذا دستهايش را بشويد در اول و آخر آن غذا به او بركت داده شود و تا زنده است در رفاه به سر برد و از بيماري جسمي در امان ماند [1626].

[صفحه 712]

به غذا فوت نكنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام از قول پدران خود در حديث نهي هاي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند:

پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم از فوت كردن در غذا يا آشاميدني نهي فرمودند [1627].

بر ظرف هاي غذا درپوش بگذاريد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ظرفهاي خود را بدون درپوش نگذاريد؛ زيرا هرگاه روي ظرفها پوشيده نباشد شيطان در آن آب دهان مي اندازد و هر چه بخواهد از آنها بر مي دارد [1628].

[صفحه 716]

ايمان و مؤمن

مراد از ايمان و اسلام چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به پرسش ابوبصير درباره ي ايمان فرمودند:

ايمان به خدا آن است كه نافرماني او نشود. عرض كردم: پس اسلام چيست؟ حضرت فرمودند: هر كه اعمال عبادي ما را انجام دهد و مانند ما ذبح كند [1629] و نيز حضرت فرمودند:

ايمان آن چيزي است كه در دلها جا مي گيرد و اسلام آن چيزي است كه ازدواج و ارث بردن به آن بستگي دارد و خونها(ي مسلمانان) محفوظ مي ماند [1630].

نام دين خداوند چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دين خدا نامش اسلام است پيش از آن كه شما به وجود آييد، هر جا كه بوده ايد و پس از پديد آمدن شما، اسلام دين خدا بوده است و هست. پس هر كه به دين خدا اقرار و اعتراف كند مسلمان است و هر كه به دستورهاي خداي عزوجل عمل كند مؤمن است [1631].

نشان ايمان حقيقي چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از نشانه هاي ايمان حقيقي اين است كه حق را، هر چند به زيان تو باشد، بر باطل، هر چند به سود تو باشد، ترجيح دهي [1632].

شرط ايمان حقيقي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 717]

روزي رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) حارثه را ديد... به او فرمودند: از حارثه! چگونه صبح كردي؟ عرض كرد: اي رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) در حالي كه مؤمن حقيقي هستم. فرمودند: هر ايماني را حقيقتي است، حقيقت ايمان تو چيست؟ عرض كرد: از دنيا بيزار شده ام و شبم را با بيداري (عبادت و تهجد) گذرانده ام و روزم را با تشنگي (روزه داري) [1633].

شرط مؤمن بودن انسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بدانيد كه هيچ بنده اي از بندگان خدا هرگز مؤمن نباشد مگر آن كه از كرده ي خدا درباره ي خود، خوشايند وي باشد يا ناخوشايند، خشنود باشد [1634].

مايه ي ترس و اميد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

و مؤمن نيستي مگر آن كه در بيم و اميد به سر بري و بيمناك و اميدوار نيستي مگر آن كه به آنچه مايه ي ترس و اميد تو گشته عمل كني [1635].

عامل مؤمن بودن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مؤمن تنها آن گاه مؤمن است كه همچون پيكر برادر خود باشد كه هرگاه رگي از او بجنبد ديگر رگهايش با او به جنبش در مي آيند [1636].

مؤمن بي عمل ملعون است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ملعون است ملعون است كسي كه بگويد: ايمان گفتاري است بي كردار و بدون عمل [1637].

[صفحه 718]

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اگر بندگان، حق را توصيف كنند و به آن رفتار نمايند اما در دلهايشان به حق بودن آن اعتقاد نداشته باشند سودي نبرده اند [1638].

مؤمن در حال ايمان گناه نمي كند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به سؤال گروهي درباره ي ايمان فرمودند:

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: زناكار در حال ايمان زنا نمي كند، سارق و دزد در حال ايمان دست به سرقت نمي زند و شرابخوار در حال داشتن ايمان شراب نمي خورد. آنان (مخاطبان امام) به يكديگر نگاه كردند. عمرو بن ذر عرض كرد:

چه نامي بر اين افراد بگذاريم؟ حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند: همانا نامي كه خدا بر آنان نهاده است، به نام اعمالشان. خداوند فرموده است: (مرد دزد و زن

دزد...)، (و زن زناكار و مرد زناكار...)، (و السارق و السارقة...)، (الزانية و الزاني...) [1639].

عوامل تكميل كننده ايمان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بنده اي حقيقت ايمان را به كمال نمي رساند مگر آن كه سه خصلت در او باشد:

فهم در دين، برنامه ريزي درست در اقتصاد زندگي و شكيبايي در برابر گرفتاريها و مصائب [1640] و نيز حضرت فرمودند:

ايمان بنده كامل نباشد مگر چهار خصلت در او باشد:

اخلاقش را نيكو گرداند، خود را سبك شمارد، از زياده گويي خودداري ورزد و اضافي مال خود را ببخشد [1641].

[صفحه 719]

مراد از درجات ايمان چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ايمان مانند نردباني است كه ده پله دارد و پله هاي آن يكي پس از ديگري پيموده مي شود. پس كسي كه در پله ي دوم است نبايد به آن كه در پله ي اول است بگويد تو چيزي نداري؛ تا برسد به آن كه در پله ي دهم است (او هم نبايد به پائين تر از خود چنين سخني را بگويد). آن را كه در پله ي پايين تر از تو قرار دارد نينداز كه بالاتر از تو نيز تو را مي اندازد. اگر ديدي كسي يك پله از تو پايين تر است با مهرباني و ملايمت او را به طرف خود بالا كش و فراتر از توانش باري به دوش او مگذار كه او را مي شكني و هر كس مؤمني را بشكند بايد شكستگي او را درمان كند [1642].

هفت بخش ايمان چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند ايمان را به هفت بخش تقسيم نموده است:

نيكوكاري، راستگويي، يقين، خشنودي، وفاداري، دانش و بردباري [1643].

محكم ترين حلقه هاي ايمان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از استوارترين دستاويزهاي ايمان اين است كه براي خدا دوست بداري و براي خدا دشمني ورزي و به خاطر داد و دهش كني و به خاطر خدا از بخشش خودداري ورزي [1644].

[صفحه 720]

مراد از ايمان استوار و عاريتي چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در تبيين مستقر، مستودع [آيه: او است خداوندي كه شما را از يك نفس بيافريد. بعضي پايدار و بعضي ناپايدار. و هو الذي انشأكم من نفس واحدة فمستقر و مستودع... (انعام / 98)] فرمودند:

مستقر آن كسي است كه بر ايمان استوار است و مستودع، ايمان عاريتي است [1645].

عوامل استوار كننده ي ايمان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به سؤال از عواملي كه ايمان را در بنده استوار مي سازد فرمودند:

آنچه ايمان را در او استوار مي كند پارسايي است و آنچه ايمان را از دل او بيرون مي برد طمع و آزمندي است [1646] و نيز حضرت فرمودند:

هر كس كردارش با گفتارش يكي باشد نجات و رستگاري او گواهي شده است و هر كسي كردارش با گفتارش سازگار نباشد ايمانش عاريتي است [1647].

ايمان با عمل استوار مي شود

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ايمان مؤمن جز با عمل استوار نمي شود، عمل جزء ايمان است [1648].

براي استوار شدن ايمان خود دعا كنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 721]

خداوند پيامبران را بر سرشت نبوتشان آفريد، از اين رو هرگز برنمي گردند و اوصيا بر سرشت وصيتهايشان آفريد، بدين سبب هرگز برنمي گردند و برخي مؤمنان را بر سرشت ايمان آفريد، از اين رو هرگز (از ايمان خود) بر نمي گردند و برخي از مؤمنان هم ايمان عاريتي دارند؛ اينان اگر (براي استواري ايمان خود) دعا كنند و در دعا اصرار ورزند، با ايمان بميرند [1649].

عامل چشيدن ايمان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

چشيدن شيريني ايمان بر دلهاي شما حرام گشته مگر آن گاه كه دلهايتان از دنيا رويگردان شوند [1650].

عوامل سلب كننده ي ايمان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بي گمان بنده به سبب يكي از پنج كار كه همگي مانند هم و شناخته شده هستند از ايمان خارج مي شود: كفر، شرك، گمراهي، فسق و ارتكاب كبائر [1651].

كمترين عامل سلب كننده ي ايمان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كمترين چيزي كه انسان را از ايمان خارج مي سازد اين است كه با كسي پيوند برادري ديني ببندد و سپس لغزشها و اشتباهات او را بر شمارد تا روزي آنها را دستمايه ي سرزنش وي قرار دهد [1652].

[صفحه 722]

كمترين چيزي كه موجب كفر بنده مي شود

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به اين پرسش كه: كمترين چيزي كه موجب كفر بنده مي شود چيست؟ فرمودند:

اينكه بدعتي بگذارد و از آن دفاع كند و از هر كه با آن مخالفت ورزد بيزاري جويد [1653] و نيز از حضرت سؤال شد كمترين چيزي كه بنده با آن كافر مي شود چيست؟ آن حضرت سنگريزه اي از روي زمين برداشتند و فرمودند: اين كه بگويد اين ريگ يك هسته است و از هر كه با اين سخن او مخالفت ورزد بيزاري جويد [1654].

بخت و روزي مؤمن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مؤمن بي بخت و روزي نيست [1655].

شش خصلت در مؤمن نيست

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

شش چيز در مؤمن نباشد: تنگدستي، تيره روزي (يا بي خبري)، حسادت، لجبازي، دروغ و تجاوزگري و زورگويي [1656].

سبب نام گذاري مؤمن به مؤمن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مؤمن، مؤمن ناميده شده است كه چون از خدا امان مي خواهد و خدا به او امان مي دهد [1657] و نيز حضرت فرمودند:

مؤمن از آن رو مؤمن ناميده شده است كه از عذاب خدا در امان است و روز قيامت خود را در امان خدا در مي آورد و خدا امان خواهي او را مي پذيرد [1658].

[صفحه 723]

به حرفهاي شخصي گزافه گو گوش مدهيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كمترين چيزي كه ايمان را از آدمي سلب مي كند اين است كه با آدم گزافه گويي (در دين) بنشيند و به حرفهايش گوش دهد و آنها را تأييد كند [1659].

ارجمندي مؤمن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

حرمت مؤمن از كعبه بيشتر است [1660].

شناخت حقيقت مؤمن ممكن نيست

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خلايق از پي بردن به كنه صفت خداوند عزوجل ناتوانند و همچنان كه از رسيدن به گوهر صفت خدا ناتوانند از دريافت ژرفاي صفت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نيز ناتوانند و همچنان كه از پي به كنه صفت امام ناتوانند و همچنان كه امام را چنان كه بايد نمي توانند بشناسند از شناخت حقيقت مؤمن چنان كه بايد ناتوانند [1661].

مراد از ياور خوب و كم خرج چه كسي است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مؤمن ياوري خوب و كم خرج و زحمت است؛ زندگيش را خوب اداره مي كند؛ از يك سوراخ دوبار گزيده نمي شود [1662].

مراد از برپايي هفت آسمان و زمين با دو مؤمن چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 724]

خداي عزوجل فرموده است: اگر از شرق تا غرب كره زمين آفريده اي نداشتم به جز يك مؤمن و يك پيشواي دادگر، هر آينه با عبادت همان دو از عبادت همه آنچه در زمين آفريده ام بي نياز بودم و هفت آسمان و زمين با آن دو برپا مي شد [1663].

مؤمنان همچون يك پيكرند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

به خدا قسم مؤمن هرگز مؤمن نيست، مگر آنكه براي برادر خود همچون بدن باشد كه هرگاه رگي از او (از درد و بيماري) بجنبد ديگر رگهايش با آن هم صدا شوند [1664].

مؤمن و ويژگيهاي او

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مؤمن در دين قدرتمند است، در نرمي دورانديش، ايمانش با يقين همراه است، در فهميدن (دين) آزمند و در پيمودن راه با نشاط و با وجود كار و گرفتاري نمازش را ترك نمي كند [1665] و نيز حضرت فرمودند:

مؤمن بردباري است كه جهالت نمي ورزد و اگر نسبت به او كار جاهلانه اي صورت گيرد بردباري مي كند، او ستم نمي كند و اگر به او ستم شود مي بخشد، بخل نمي ورزد و اگر به او بخل ورزند صبر مي كند [1666].

و نيز حضرت فرمودند: مؤمن كسي است كه درآمدش حلال و پاك باشد و اخلاقش نيكو و باطنش سالم و درست؛ زيادي مالش را انفاق كند و از زياده گويي بپرهيزد [1667].

[صفحه 725]

مايه ي رسوايي مؤمن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مؤمن مغلوب فرج و رسواي شكم خود نمي شود [1668].

صلابت مؤمن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مؤمن از پاره ي آهن محكمتر است؛ پاره ي آهن هرگاه در آتش نهاده شود تغيير مي كند اما اگر مؤمن بارها كشته شود در دلش تغييري پديد نمي آيد [1669].

كرنش همه چيز براي مؤمن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

همه اشياء براي مؤمن كرنش مي كنند و همه اشياء به او احترام مي گذارند. آن گاه فرمودند: اگر براي خدا اخلاص ورزد، خداوند همه چيز را از او هراسان سازد حتي حشرات و خزندگان و درندگان زمين و پرندگان آسمان و ماهيان دريا [1670] و نيز حضرت فرمودند:

مؤمن كسي است كه هر چيزي از او بيمناك باشد زيرا او در دين خدا قدرتمند و عزيز است از هيچ چيز نمي ترسد و اين نشانه ي هر مؤمني است [1671].

و نيز حضرت فرمودند: همه چيز، حتي حشرات و خزندگان و درندگان و پرندگان آسمان در برابر مؤمن تسليمند [1672].

مؤمنان اندكند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 726]

زن مؤمن از مرد مؤمن كمياب تر است و مرد مؤمن از كبريت احمر. كدام يك از شما كبريت احمر را ديده است؟! [1673].

نشانه ي مؤمن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سه چيز از نشانه هاي مؤمن است: شناخت خدا و شناخت دوستان و دشمنان خدا [1674].

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به اين پرسش كه: مؤمن بودن مؤمن به چه چيز شناخته مي شود؟ حضرت فرمودند:

تسليم در برابر خدا و خشنود بودن به هر آنچه از غم و شادي كه به او مي رسد [1675].

ايمان همدم و دلآرام مؤمن است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هيچ مؤمني نيست مگر آن كه خدا ايمان او را همدم و دلارام او قرار دهد، چندان كه اگر بر ستيغ كوهي باشد احساس تنهايي نكند [1676].

شرط ايمان و يقين

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ايمان نباشد مگر با عمل، عمل نباشد مگر با يقين و يقين در كار نباشد مگر با خشوع [1677].

مراد از شك چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه «كساني كه ايمان آوردند و ايمان خود را به ستم نياميختند»، «الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم» فرمودند:

[صفحه 727]

يعني به شك [1678].

منظور از پليدي چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه (اين چنين خداوند پليدي را براي كساني كه ايمان نمي آورند قرار مي دهد)، (كذلك يجعل الله الرجس علي الذين لا يؤمنون) فرمودند: منظور شك است [1679].

مؤمنان خدمتكار يكديگرند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مؤمنان خدمتكار يكديگرند. جميل گويد: عرض كردم: چگونه خدمتكار يكديگرند؟ حضرت فرمودند: به يكديگر سود مي رسانند [1680].

موي سفيد وقار مؤمن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

چيزي را نديدم كه به سوي چيزي شتابنده تر از سپيدي موي، به سوي مؤمن باشد. موي سپيد در دنيا براي مؤمن وقار است و در روز قيامت نوري درخشان. خداي تعالي با موي سپيد به خليل خود ابراهيم عليه السلام وقار بخشيد. پس ابراهيم عرض كرد: پروردگارا اين چيست؟ خداوند به او فرمود: اين وقار است. ابراهيم عليه السلام گفت: پروردگارا بر وقار من بيفزا [1681].

بزرگي و شرف مؤمن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بزرگي مؤمن شب زنده داري او است و عزتش بي نيازي او از مردم و خودداري از آزاررساني به مردم است [1682].

[صفحه 728]

عاقبت حقير شمردن مؤمن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداي تبارك و تعالي مي فرمايد: هر كه يكي از دوستان مرا خوار شمارد، آماده جنگ با من شده است و من در ياري دادن دوستانم شتابنده ترينم [1683].

و نيز حضرت فرمودند:

هر كه مؤمن بينوايي را حقير شمارد خداوند پيوسته او را تحقير كند و دشمنش دارد تا آن گاه كه از تحقير او دست بردارد [1684].

مراد از كينه مؤمن و كينه كافر چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كينه ي مؤمن لحظه اي است، و زماني كه از برادر خود جدا شد در دل خود كينه اي نسبت به او نگه نمي دارد؛ اما كينه كافر مادام العمر است [1685].

و نيز حضرت فرمودند:

كينه مؤمن تا زماني است كه نشسته است، همين كه برخاست كينه نيز از دل او مي رود [1686].

[صفحه 730]

امانتداري

عامل توانگري چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

امانتداري، توانگري است [1687].

عوامل منزلت علي در نزد رسول خدا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ببين، علي عليه السلام به سبب چه چيز آن منزلت را نزد پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم پيدا نمود همان را پيروي كن. همانا علي عليه السلام با راستگويي و امانتداري آن مقام را نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم يافت [1688].

برگرداندن امانت واجب است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از خدا بترسيد و امانت را به كسي كه شما را امين دانسته است، بازگردانيد؛ زيرا حتي اگر قاتل اميرالمؤمنين عليه السلام امانتي را به من بسپرد هر آينه آن را به او بر مي گردانم [1689].

و نيز حضرت فرمودند: امانت را به صاحبش برگردانيد، اگر چه قاتل حسين بن علي عليه السلام باشد [1690].

شرط پيامبري

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند عزوجل هيچ پيامبري برنينگيخت مگر با راستگويي و برگرداندن امانت به نيكوكار و بدكار [1691].

و نيز حضرت فرمودند:

[صفحه 731]

از خدا بترسيد و امانتها را به سياه پوست و سفيدپوست برگردانيد اگر چه (صاحبش) حروري (از خوارج) باشد يا شاهي (از ياران معاويه) [1692].

به خائني كه او را آزموده اي امانت مسپار

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نبايد به كسي كه امانت بدو سپرده اي بدگمان باشي و به خائني كه او را آزموده اي امانت مسپار [1693].

[صفحه 733]

انسان

كرامت و بزرگواري آدميان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

شبي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به معراج برده شد وقت نماز رسيد. جبرئيل عليه السلام اذان و اقامه گفت و سپس عرض نمود: اي محمد (براي امامت نماز) پيش برو. پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) فرمودند: تو پيش برو، اي جبرئيل! جبرئيل فرمودند: از آن زمان كه به ما دستور داده شد بر آدم عليه السلام سجده كنيم خود را بر آدميان مقدم نمي داريم [1694].

آنچه انسان را بر فرشتگان برتري مي دهد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به اين پرسش عبدالله بن سنان كه: فرشتگان برترند يا آدميان؟ فرمودند:

اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام فرمودند: خداوند در فرشتگان فقط عقل نهاده است و نه خواهش نفساني و در ستوران ميل و خواهش نهاده است بدون عقل و در بني آدم هر دو را نهاده است. پس، آنكه عقلش بر خواهشش چيره آيد از فرشتگان برتر است و هر كه خواهشش بر عقلش غالب گردد از ستوران بدتر است [1695].

فلسفه ي آفرينش انسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه ي: (جن و انس را نيافريديم مگر تا مرا بپرستند)، (و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون) (ذاريات / 56) فرمودند:

آنان را براي عبادت آفريد [1696] و نيز حضرت فرمودند:

آنان را براي امر و نهي و تكليف آفريد. آنان را نيافريد تا به زور عبادت كنند بلكه براي آزمايش آفريد تا به وسيله اوامر و نواهي خود ايشان را بيازمايد [1697].

[صفحه 734]

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در تفسير آيه: (پيوسته گونه گونند مگر آن كسي كه خدايت به رحمت آورد و براي همين آنان را آفريده است)، (و لا يزالون مختلفين الا من رحم ربك و لذلك خلقهم) (هود / 118 و 119) فرمودند:

آنان را بيافريد تا كاري كنند كه مستوجب و سزاوار رحمت خدا شوند و خداوند بر ايشان رحمت آورد [1698].

آفريدگان بيهوده خلق نشده اند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند تبارك و تعالي آفريدگان خود را بيهوده نيافريد و آنان را به خود رها نكرد بلكه آفريدشان تا قدرت خويش را نشان دهد و تكليف طاعت خود را به دوش آنها نهد تا با آن سزاوار خشنودي او شوند. آنان را نيافريد تا از آنها سود برد و يا زياني را به وسيله آنها از خود دور سازد. بلكه آفريدشان تا به ايشان سود رساند و به نعمت جاودان برساندشان [1699].

ما براي بقائيم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به مردي كه پرسيد: ما براي شگفتي [ديگران] آفريده شده ايم؟ فرمودند: مگر تو براي خدا چه هستي؟

عرض كرد: براي نابود شدن آفريده شده ايم؟ حضرت فرمودند: خاموش پسر برادر! ما براي بقا آفريده شده ايم [1700].

[صفحه 736]

بخل و بخيلي

بخل ورزيدن چرا؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اگر خداوند عزوجل به راستي پاداش و عوض مي دهد، پس ديگر بخل ورزيدن چرا؟ [1701].

عامل شرافت انسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه از بخل برهد به شرافت دست يابد [1702].

بخل مورزيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

در شگفتم از كسي كه دنيا به او روي آورده است و او بخل مي ورزد، يا دنيا از او رويگردان است و او نسبت به آن بخل مي ورزد؛ زيرا با وجود رويكرد دنيا انفاق به او (آدم بخيل) زياني نمي رساند و در صورت پشت كردن دنيا به او بخل و امساك به او سودي نمي رساند [1703].

و نيز حضرت فرمودند: بخيلان پيش از همه بايد براي مردم آرزوي توانگري كنند؛ زيرا وقتي مردم بي نياز شدند از اموال و داراييهاي بخيلان چشم بر مي دارند [1704].

عامل بدگماني به خداوند تعالي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 737]

در بخل بخيل همين بس كه به خداي خود بدگمان است. كسي كه به عوض يقين داشته باشد، بذل و بخشش مي كند [1705].

عامل قطع صله ي رحم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بخيل نبايد به صله ي رحم چشم بدوزد [1706].

چه كسي بخيل است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بخيل كسي است كه مالي را به ناروا به دست آورد و آن را بي جا خرج كند [1707].

من مي بخشم تو بخل مي ورزي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اميرالمؤمنين عليه السلام پنج بار شتر [1708] خرما براي مردي فرستاد. مردي به اميرالمؤمنين عليه السلام عرض كرد: به خدا قسم فلاني از تو (اين مقدار) نخواسته است، يك بار از پنج بار براي او كافي است. حضرت فرمودند: خدا امثال تو را در ميان مؤمنان زياد نكند! من مي بخشم و تو بخل مي ورزي [1709].

چه كسي تنگ چشم است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 738]

تنگ چشم، كسي است كه حق خدا را نپردازد و در راهي جز حق خداي عزوجل خرج كند [1710].

نشانه هاي انسان تنگ چشم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

تنگ چشمي، بالاتر و بدتر از بخل است؛ زيرا بخيل نسبت به آنچه خود دارد بخل مي ورزد، اما تنگ چشم هم به مال مردم و هم به مال خودش بخل مي ورزد، تا جايي كه هر چه دست مردم مي بيند آرزو مي كند كه، به حلال يا حرام از آن او باشد؛ از آنچه خدا روزيش كرده نه سير مي شود و نه سودي بر مي گيرد [1711].

[صفحه 740]

نيكوكاري

راه نيكوكاري

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از جمله كارهاي شايسته، نيكي كردن به برادران و كوشش در برطرف ساختن نيازهاي آنان است. اين كارها بيني شيطان را به خاك مي مالد و موجب دور شدن از آتش و وارد شدن به بهشت مي گردد. اين مطلب را به ياران شريف خود برسان. آنان نيكوكاراني هستند كه در سختي و آسايش به برادران نيكي مي كنند.

نحوه ي ورود مؤمن به بهشت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

در رستاخيز چيزي مانند يك وزنه مي آيد و به پشت مؤمن مي خورد و او را به بهشت در مي افكند پس گفته مي شود: اين همان نيكوكاري است [1712].

عامل نيكي فرزندان

و حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

به پدران خود نيكي كنيد تا فرزندانتان به شما نيكي كنند [1713].

با يكديگر پيوند و ارتباط داشته باشيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

با يكديگر پيوند و ارتباط داشته باشيد به هم نيكي كنيد و نسبت به هم مهربان باشيد و همچنان كه خداي عزوجل به شما دستور داده برادراني نيكوكار باشيد [1714].

با يكديگر مهربان باشيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

با همديگر پيوستگي و نيكوكاري و مهرباني و مهرورزي داشته باشيد [1715].

[صفحه 741]

و نيز حضرت فرمودند:

از خدا بترسيد و برادران نيكوكار باشيد و در راه خدا يكديگر را دوست بداريد و با هم ارتباط برقرار سازيد و به هم مهر و شفقت ورزيد [1716].

عوامل نيك فرجامي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به يكي از مردم فرمودند:

اگر مي خواهي كه عملت ختم به خير شود و در هنگام مردن با بهترين اعمال بميري حق خدا را پاس داشته، نعمتهايش را در راه معصيت صرف نكن و به سبب بردباري كه نسبت به تو نشان مي دهد دچار غرور و غفلت مشو و هر كس را كه ديدي از ما به نيكي ياد مي كند يا دم از محبت ما مي زند گرامي بدار [1717].

در همه حال خدا را ستايش كنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) هرگاه از چيزي خوشحال مي شدند، مي فرمودند: خدا را بر اين نعمت سپاس و هرگاه امر ناراحت كننده اي به ايشان مي رسيد مي فرمودند: در هر حال خداي را سپاس [1718].

عامل رستگار شدن نيكان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سوگند به خدا كه نيكان رستگار شدند، آيا مي دانيد آنها چه كساني هستند؟

كساني هستند كه آزارشان به مورچه اي نمي رسد [1719].

عامل اعلان جنگ به خداوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 742]

خداوند بزرگ فرموده است هر كه بنده ي مؤمن مرا بيازارد، با من اعلان جنگ دهد [1720].

اثر نيازردن مردم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه دست از آزار مردم بردارد، يك دست از آنها نگه داشته و مردم دستهاي بسيار از (آزار) او نگه مي دارند [1721].

نحوه ي برخورد نيكوكاران و بدكاران با هم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نيكوكاران چون با هم روبه رو شوند - هر چند به زبان اظهار دوستي و محبت با هم نكنند - دلهايشان به سرعت در آميختن باران با آب رودخانه ها، به هم انس گيرد.

و بدكاران هرگاه با هم روبه رو شوند - هر چند به زبان اظهار دوستي و محبت با هم كنند - دلهايشان از انس و الفت با يكديگر دور است، همانند چهارپايان كه از مهرورزي با هم بدورند، گرچه روزگاري دراز از يك آخور علوفه خورند [1722].

دل نيكوكاران و بدكاران

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نيكوكاران وقتي با هم روبه رو مي شوند اگر چه دوستي خود را به زبان نياورند دلهايشان با همان سرعتي كه قطرات باران در آبهاي رودخانه ها به هم مي پيوندند، به يكديگر مي پيوندند و بدكاران وقتي با هم روبه رو مي شوند اگر چه به زبان اظهار دوستي كنند دلهايشان از يكديگر دور است همچون دوري دلهاي بهايم از يكديگر هر چند مدتهاي طولاني بر سر يك آخور با هم علوفه خورند [1723].

[صفحه 743]

راه آسايش چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به اين سؤال كه راه آسايش چيست؟

فرمودند:

در مخالفت كردن با هواي نفس. عرض شد: پس چه وقت بنده طعم آسايش را مي چشد؟ حضرت فرمودند: در نخستين روز ورودش به بهشت [1724].

عوامل رياضت و پرورش نفس

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در سفارشهاي خود به عنوان بصري فرمودند:

و اما آنها كه موجب رياضت و پرورش نفس است: از خوردن چيزي كه بدان ميل و اشتها نداري بپرهيز كه اين كار حماقت مي آورد و تا گرسنه نشده اي غذا نخور؛ خوراك حلال بخور در موقع خوردن نام خداي بگوي و اين حديث رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را به ياد آر كه: آدمي ظرفي بدتر از شكم خود پر نكرد [1725].

[صفحه 745]

برزخ

مراد از برزخ چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

برزخ همان گور است و آن پاداش و كيفر در فاصله ميان دنيا و آخرت است [1726].

از برزخ شما مي ترسم

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

به خدا سوگند از برزخ بر شما مي ترسم. عرض كردم: برزخ چيست؟ حضرت فرمودند: گور، از زمان مرگ تا روز رستاخيز [1727].

روح مؤمن بعد از مرگ كجا است؟

حضرت در پاسخ به اين روايت كه ارواح مؤمنان در چينه دانهاي پرندگاني سبز رنگ است كه بر گرد عرش مي چرخند. فرمودند:

خير، مؤمن در پيشگاه خداوند گرامي تر از آن است كه روحش در چينه دان مرغي قرار داده شود، بلكه روح آنها در كالبدهايي همچون كالبد خود آنان مي باشد [1728].

و نيز حضرت فرمودند:

چون خداوند جان او (مؤمن) را بستاند روحش را به كالبدي همچون كالبد وي در دنيا مي برد؛ و مي خورند و مي آشامند و هرگاه كسي برايشان وارد شود او را با همان چهره اي كه در دنيا داشته، مي شناسند [1729].

ارواح مؤمنان با هم ديدار مي كنند

ابوبصير مي گويد: امام صادق عليه السلام از ارواح مؤمنان سخن به ميان آوردند و فرمودند:

[صفحه 746]

آنان با هم ديدار مي كنند. عرض كردم: ديدار مي كنند؟! حضرت فرمودند: آري و از يكديگر سوال و جواب مي كنند و همديگر را مي شناسند به طوري كه وقتي او را مي بيني مي گويي فلاني است [1730].

نحوه ي زندگي ارواح مؤمنان در بهشت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ارواح مؤمنان در اتاقهايي در بهشت است، از غذاي آنجا مي خورند و از نوشيدنيهاي آن مي آشامند. به ديدار هم مي روند و مي گويند: پروردگارا قيامت را برپا دار تا آنچه را به ما وعده داده اي به كار بندي [1731].

محل تجمع ارواح مؤمنان در وادي السلام

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در فرمايش خود به راوي فرمودند:

خداوند ارواح مؤمنان را از شرق و غرب عالم در وادي السلام جمع مي كند. عرض كردم: وادي السلام كجا است؟ حضرت فرمودند: پشت كوفه. هان! گويي آنان را مي بينم كه دسته دسته نشسته اند و با هم صحبت مي كنند [1732].

ارواح كافران در برزخ است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي ارواح كافران فرمودند:

در اتاقهاي درون آتش جا دارند، از خوراك آن مي خورند و از نوشيدنيهاي آن مي نوشند، به ديدار هم مي روند و مي گويند: بار خدايا! قيامت را برپا مدار تا مبادا وعده اي را كه به ما داده اي اجرا كني [1733].

و نيز حضرت فرمودند:

[صفحه 747]

جانهاي كافران در آتش دوزخ است و بر آن عرضه شوند و مي گويند: پروردگارا! قيامت را براي ما برپا مدار و وعده اي را كه به ما داده اي اجرا مكن و آخر ما را به اول ما ملحق مكن [1734].

دورترين مردم در روز رستاخيز

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

در روز رستاخيز جباران دورترين مردمانند از خداي عزوجل [1735].

[صفحه 749]

مقام و موقعيت

موانع سروري و رياست

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كسي كه به اندك گناهي كيفر مي دهد، نبايد چشم طمع به سروري كردن بدوزد و كسي كه كم تجربه و خودپسند و خودرأي است نبايد به رياست طمع بندد [1736].

از شبهات دوري كنيد تا ندانسته هلاك نشويد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

امور سه گونه اند: امري كه درستي آن روشن است، پس بايد آن را به كار بست امري كه گمراهي و نادرستي اش آشكار است پس بايد از آن دوري كرد و امري مبهم است پس بايد علم آن را به خدا و رسولش ارجاع داد. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: حلالي روشن وجود دارد و حرامي روشن و در اين ميان اموري است مشتبه و مبهم؛ پس هر كه شبهات را رها كند از حرامها نجات يابد و هر كه شبهات را بگيرد مرتكب حرامها شود و ندانسته به هلاكت درافتد [1737].

مردم را در مقام و موقعيت خود ياري رسانيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

زماني فرا رسد كه اگر كسي دست سؤال به سوي مردم دراز كند زنده بماند و اگر خاموش ماند بميرد. (اسحاق بن عمار مي گويد:) عرض كردم: اگر چنان روزي را درك كردم چه كنم؟ حضرت فرمودند: مردم را با مال خود ياري رسان و اگر چيزي نداشتي با استفاده از مقام و موقعيت خود كمكشان كن [1738].

[صفحه 750]

اثر جاه طلبي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

حمله دو گرگ درنده به يك رمه ي بي چوپان كه يكي از اول رمه و ديگري از آخر رمه حمله كنند زيان بارتر از حب جاه و مال براي دين مسلمانان نيست [1739].

شخص كم تجربه ي خودرأي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

شخص كم تجربه خودرأي، هرگز نبايد به هيچ رياستي طمع بندد [1740].

عامل سلامتي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سلامت چندان كمياب است كه راه جستن آن پوشيده و ناپيدا است و اگر سلامت در چيزي باشد تقريبا در گمنامي است [1741].

عامل بي نام و نشان شدن و از بين رفتن بركت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر مؤمني در برابر صاحب قدرتي يا كسي كه مخالف دين او است، به قصد دست يافتن به چيزي از دنياي او فروتني و خضوع كند، خداوند او را بي نام و نشان گرداند، و براي اين كار بر او خشم گيرد و او را به خودش واگذارد؛ و اگر هم به چيزي از دنياي او دست يابد و اندكي از آن به دستش افتد، خداوند بركت را از آن ببرد [1742].

[صفحه 752]

علم و دانش

مراد از حكمت چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در تفسير آيه ي: (و به هر كس حكمت عطا شود...) (و من يؤت الحكمة...) فرمودند:

همانا حكمت عبارت است از شناخت و فهم دين؛ پس هر يك از شما كه در دين فقيه و فهيم باشد حكيم است [1743].

عامل حكمت چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه به دنيا پشت كند خداوند حكمت را در دلش استوار گرداند و زبانش را به آن گويا سازد [1744].

اثر انديشيدن زياد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

انديشيدن زياد در حكمت، خرد را باور مي سازد [1745].

اثر خردمندي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

آن كه خردمند باشد، فرجامش، به خواست خدا، بهشت است [1746].

مراد از بلاغت چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بلاغت به تندي زبان و پرت و پلا گويي بسيار نيست، بلكه بلاغت رساندن معنا و آوردن دليل و برهان درست است [1747].

و نيز حضرت در پاسخ به اين پرسش كه بلاغت چيست؟ فرمودند:

[صفحه 753]

كسي كه مطلبي را بداند گفتارش درباره ي آن كوتاه شود. بليغ گفته اند چون با كمترين زحمت مقصود خود را مي رساند [1748].

و نيز حضرت فرمودند: بلاغت در سه چيز است: نزديك شدن به معناي مورد نظر، دوري از گفتار حشو و زايد و رساندن معناي زياد با عبارت كم و كوتاه [1749].

نياز مردم به سه چيز ضروري است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

مردم هر شهري به سه چيز نيازمندند كه در كار دنيا و آخرت خود به آنها رجوع كنند و چنانچه آن سه را نداشته باشند گرفتار جهل و نابساماني مي شوند: فقيه دانا و پارسا، فرمانرواي نيكوكار و مطاع و (سوم) پزشك حاذق و مطئمن [1750].

با بي خردان دوستي نكنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه از دوستي با بي خرد دوري نكند به زودي خلق و خوي او را به خود بگيرد [1751].

انسان احمق قابل درمان نيست

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

عيسي بن مريم عليه السلام گفت: بيماران را طبابت كردم و به اذن خدا آنان را درمان كردم كوران مادرزاد و مبتلايان به پيسي را به اذن خدا بهبود بخشيدم، مردگان را به اذن خدا زنده كردم، اما احمق را نتوانستم اصلاح كنم.

[صفحه 754]

احمق كسي است كه هر چه فضيلت است از آن خود مي داند و براي ديگران بر خود هيچ فضيلتي قائل نيست، همه حقوق را براي خود مي داند و هيچ حقي براي ديگران بر خود قائل نيست. اين همان بي خردي است كه چاره اي براي درمان او وجود ندارد [1752].

مراد از دانايي و ناداني چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دانايي را همين بس كه از خدا بترسي و ناداني را همين بس كه از (عذاب) خدا غافل شوي [1753].

ناداني در سه چيز است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ناداني در سه چيز است:

دوست عوض كردن، مخالفت كردن بدون دليل و برهان، و پرس و جو از چيزهاي بيهوده [1754].

نشانه ي ديوانگي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كس به هر سؤالي كه از او مي شود پاسخ دهد ديوانه است [1755].

نعمت حافظه و فراموشي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در حديث مفضل فرمودند:

آيا انديشيده اي كه اگر انسان از ميان ويژگيها فقط حافظه را كم داشت حال و روزش چگونه بود؟ و اگر موضوعات سودمند و زيانبار و گرفته ها و داده ها و ديده ها و شنيده هاي خود را در حافظه اش نگه نمي داشت چه اختلالاتي در كارها و زندگي و

[صفحه 755]

تجربياتش به وجود مي آمد. اگر راهي را بارها و بارها مي پيمود، باز آن را گم مي كرد؛ اگر همه عمرش را درس مي خواند، دانشي را به خاطر نمي سپرد، به ديني اعتقاد نمي يافت و از تجربه اي بهره مند نمي شد و نمي توانست از گذشته ها كمترين عبرتي بگيرد، به طور كلي سزاوار بود كه از انسان يكسره خارج شود.

بالاتر از نعمت حافظه براي انسان نعمت فراموشي است؛ زيرا اگر فراموشي نبود هيچ كس مصيبتي را از ياد نمي برد [1756].

كساني كه بيشترين افسوس را مي خورند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بيشترين افسوس را در روز قيامت كسي مي خورد كه سخن از عدالت بگويد و خود با ديگران به عدالت رفتار نكند [1757].

دريغ و پشيماني و آه از آن چه كسي است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

دريغ و پشيماني و آه همه از آن كسي كه از دانش و بينش خود بهره اي نگيرد و نداند كه آنچه در كار آن است به سود او است يا به زيانش [1758].

[صفحه 757]

گناه كاري

عامل جلوگيري از رزق و روزي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

(از جمله) گناهاني كه جلو روزي را مي گيرد زنا است [1759].

نحوه ي قصاص مرد زناكار

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هرگاه مرد به زور به زن تجاوز كند كيفرش يك ضربت شمشير است، خواه بر اثر آن بميرد يا جان به در برد [1760].

شريك شيطان چه كسي است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كسي كه شيفته ي حرام و شهوت زنا باشد شريك شيطان است (يا شيطان در نطفه ي او شريك شده است) [1761].

نسبت به زنان مردم عفيف باشيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

نسبت به زنان مردم عفيف باشيد تا به زنان شما عفت ورزند [1762].

كساني كه خداوند با آنها سخن نمي گويد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

سه نفرند كه خداوند در روز قيامت با آنان سخن نمي گويد و نگاهشان نمي كند و پاكشان نمي كند و آنان را عذابي دردناك است: كسي كه موهاي سپيد خود را بكند، كسي كه خودارضايي كند و كسي كه لواط دهد [1763].

و نيز حضرت فرمودند:

[صفحه 758]

سه نفرند كه خداوند در روز قيامت با آنان سخن نمي گويد و پاكشان نمي سازد و برايشان عذابي دردآور است: پيرمرد زناكار، مرد بي غيرت و زني كه به شوهرش خيانت كند [1764].

اثر شناخت زمان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كسي كه زمان خود را بشناسد، آماج اشتباهات قرار نگيرد [1765].

علت حرمت زنا

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به سوال زنديق، چرا زنا حرام شده است؟ فرمودند: چون مايه ي فساد و از بين رفتن ارث و ميراث و انقطاع نسل است در زنا زن نمي داند كه از چه كسي حامله شده و فرزند نمي داند پدرش كيست؟ نه صله ي ارحام به جا آورده مي شود و نه خويشاونديها معلوم است [1766].

در دو جا فرشتگان حاضر نمي شوند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هيچ كاري نيست كه فرشتگان در هنگام انجام آن حاضر مي شوند. مگر مسابقه اسب دواني و شوخي كردن مرد با همسرش [1767].

زنداني چه كسي است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

زنداني كسي است كه دنيايش او را از آخرتش باز داشته باشد [1768].

مراد از مال حرام چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 759]

مال حرام عبارت است از بهاي فروش مردار، بهاي فروش سگ، بهاي فروش شراب، زنا، رشوه گرفتن در قضاوت و مزد پيشگو. و نيز حضرت فرمودند:

مال حرام موارد فراواني دارد. يكي از آنها درآمدي است كه از راه كار كردن براي واليان ستمگر به دست مي آيد [1769].

كسي كه مردم را مسخره مي كند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

كسي كه مردم را مسخره مي كند، نبايد به دوستي خالصانه ي او چشم اميد بست [1770].

شخص فرومايه كيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به سؤال از فرومايه فرمودند:

كسي كه شراب مي خورد و طنبور مي زند [1771].

و نيز حضرت فرمودند: زنهار از آميزش با فرومايه؛ زيرا كه از فرومايه هيچ خيري بر نمي خيزد [1772].

شيخ صدوق (رضوان الله عليه) در (من لا يحضره الفقيه) بعد از نقل اين فرمايش امام علي عليه السلام كه (زنهار از آميزش با فرومايه؛ زيرا كه از فرومايه هيچ خيري بر نمي خيزد)، مي نويسد:

درباره ي معناي فرومايه اخبار گوناگوني آمده است: در بعضي روايات فرومايه به كسي اطلاق شده كه طنبور بزند؛ در بعضي ديگر به كسي كه اگر به او خوبي كني خوشحال نشود و اگر بدي كني ناراحت نگردد و نيز به كسي اطلاق شده كه به ناحق و بدون شايستگي ادعاي امامت و پيشوايي كند. همه اينها اوصاف و ويژگيهاي

[صفحه 760]

فرومايه است و هر كس يكي يا همه آنها را داشته باشد بايد از آميزش و همنشيني با او دوري كرد [1773].

سزاي بهتان زننده در روز قيامت

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كس به مرد يا زن مؤمن بهتان زند خداوند در روز رستاخيز او را در طينت خبال نگه دارد تا حرف خود را پس گيرد.

[ابن ابي يعفور مي گويد:] عرض كردم: طينت خبال چيست؟ حضرت فرمودند: چرك و زردابه اي است كه از شرمگاه زنان فاحشه بيرون مي آيد [1774].

به برادر ديني خود تهمت نزنيد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هرگاه مؤمن به برادر خود تهمت زند ايمان در قلب او آب شود همچنان كه نمك در آب حل مي شود [1775] و نيز حضرت فرمودند:

هر كس به برادر ديني خود تهمت زند حرمتي ميان آن دو به جا نمي ماند [1776].

مراد از ناكثين چه كساني هستند؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

گروهي از مردم بصره نزد من آمدند و درباره ي طلحه و زبير نظرم را پرسيدند، گفتم: آنان دو تن از پيشوايان كفر هستند. علي (صلوات الله عليه) در روز بصره (جنگ جمل) وقتي سواران خود را آرايش داد، به يارانش فرمودند: كه در جنگ با اين قوم شتاب مكنيد تا ميان خود و خداي تعالي و آنان حجت را تمام كنم. پس نزد آنان رفت و به بصريان فرمودند: آيا فكر مي كنيد كه من در حكومت مرتكب ستمي شده ام؟ گفتند:... سپس نزد ياران خود برگشتند و فرمودند: خداوند در كتاب

[صفحه 761]

خود مي فرمايد: (اگر كساني پس از پيمان بستن عهد و سوگندهاي خود را شكستند و در دين شما طعن زدند با پيشوايان كفر قتال كنيد)، (و ان نكثوا ايمانهم من بعد عهدهم و طعنوا في دينكم فقاتلوا ائمة الكفر) پس اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند: سوگند به آن كه دانه را شكافت و مردمان را آفريد و محمد صلي الله عليه و آله و سلم را به نبوت برگزيد اين آيه درباره ي شما است و از زماني كه نازل شد با چنين گروهي جنگ نشده است [1777].

عامل نفاق دورويي و سنگ دلي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از همنشيني با شهرياران و دنياپرستان بپرهيزيد كه اين كار دين شما را مي برد و نفاق و دوروئي مي آورد و اين دردي سخت و بي درمان است، نيز سنگدلي به بار مي آورد و فروتني را مي زدايد، با مردمان همتاي خود و افراد متوسط (جامعه) همنشيني كنيد كه كانونهاي جواهر را در ميان آنها مي يابيد [1778].

عامل كينه و نفاق

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

از مشاجره بپرهيزيد كه دل را مشغول مي كند و موجب نفاق مي شود و كينه به بار مي آورد [1779].

[صفحه 764]

آداب اجتماعي

شمار جماعت امت رسول خدا

امام صادق عليه السلام فرمودند:

از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم درباره ي جماعت امتش سوال شد، حضرت فرمود: امت من همان اهل حقند هر چند شمارشان اندك باشد [1780].

مراد از گواه و گواهي شده چه روزي است؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در تفسير آيه ي: (و قسم به گواه و گواهي شده)، (و شاهد و مشهود) (بروج / 3) فرمودند:

شاهد (گواه) روز جمعه است و مشهود (گواهي شده) روز عرفه [1781].

عوامل زيبايي انسان

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خداوند زيبايي و آراستن را دوست دارد و بينوايي و قيافه ي فقرآلود را ناخوش مي دارد. هرگاه خداوند به بنده اي نعمتي دهد دوست دارد اثر آن را در او ببيند. عرض شد: چگونه؟ حضرت فرمودند: لباس تميز بپوشد، خود را خوشبو كند، خانه اش را گچكاري كند، جلو در حياط خود را بروبد حتي روشن كردن چراغ پيش از غروب خورشيد فقر را مي برد و روزي را زياد مي كند [1782].

نماياندن نعمت جزء دين است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مردي را ديد كه موهاي سرش ژوليده، لباسش كثيف و چركين و سر و وضعش پريشان به هم ريخته است، فرمودند: بهره بردن (از نعمتهاي خداوند) و نماياندن نعمت جزء دين است [1783].

[صفحه 765]

وظايف گوش

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بر گوش فرض شده است كه از گوش دادن به آنچه خدا حرام كرده دوري كند، از آنچه خداي عزوجل نهي كرده و شنيدنش بر آن حلال نيست اعراض كند و به آنچه خداي عزوجل را ناخشنود و خشمگين مي كند گوش ندهد. پس دوباره فرموده: (و در اين كتاب بر شما نازل كرد...)، (و قد نزل عليكم في الكتاب...) (نساء / 140) [1784].

آيا نام گذاري فرزندان به نام هاي ائمه سودي دارد؟

از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام سؤال شد:

آيا نامگذاري (فرزندان) به نامهاي ائمه علهيم السلام سودي دارد؟ حضرت فرمودند: آري به خدا، مگر دين جز محبت است؟ خداوند فرموده است: (اگر خدا را دوست داريد از من پيروي كنيد تا خدا دوستتان بدارد و گناهانتان را ببخشايد)، (ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله و يغفر لكم ذنوبكم) [1785].

مسئوليت گوش، چشم و دل چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه (همانا گوش و چشم و دل همگي مورد بازخواست قرار مي گيرند)، (ان السمع و البصر و الفواد كل اولئك كان عنه مسئولا) (اسراء / 36) فرمودند:

از گوش درباره ي آنچه شنيده است بازخواست مي شود و از چشم درباره ي آنچه نگريسته است و از دل درباره ي باورها و دلبستگيهايش [1786].

اثر و ثواب گريه كردن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 766]

هر چيزي پيمانه و وزني دارد مگر اشكها؛ زيرا قطره اي از اشك درياهايي از آتش را فرو مي نشاند. هرگاه چشم غرق در اشك خود شود گرد هيچ فقر و ذلتي بر چهره ي آن ننشيند. و هرگاه اشكها سرازير شود خداوند آن چهره را بر آتش حرام گرداند. و اگر گرينده اي در ميان امتي بگريد همه آن امت مشمول رحمت مي شوند [1787].

بزرگسالان خود را احترام نماييد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بزرگسالان خود را احترام كنيد و صله رحم به جاي آوريد.

و نيز حضرت فرمودند:

از ما نيست كسي كه بزرگسالان ما را حرمت ننهد و با خردسالان مهربان نباشد [1788].

تكليف پسران بالغ

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هرگاه كودك سيزده سالش تمام و وارد چهارده سالگي شود، چه محتلم گردد و چه نگردد، همان تكاليفي كه بر افراد محتلم شونده واجب است بر او نيز واجب مي باشد و بر او گناه و ثواب نوشته مي شود و مي تواند هر گونه دخل و تصرفي در اموال خود بكند مگر آنكه ناتوان يا سفيه باشد [1789].

زمان بالغ شدن دختران

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

زمان بالغ شدن زن نه سالگي است [1790].

[صفحه 767]

ثواب خنك كردن جگر تفته

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

بهترين صدقه خنك كردن جگر تفته است. هر كه جگر تفته ي حيواني يا جز آن را سيراب كند خداي عزوجل او را، در آن روزي كه هيچ سايه اي جز سايه ي او نيست، سايه دهد [1791].

ثواب نوشاندن آب

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

هر كه در جايي كه آب يافت مي شود آب بنوشاند مانند كسي است كه بنده اي را آزاد كند و هر كه در جايي كه آب يافت نمي شود آب بنوشاند، مانند كسي است كه يك نفر را زنده كند، و هر كه يك نفر را زنده كند چنان است كه همه مردم را زنده كرده باشد [1792].

مراد از اينكه در حال مستي به نماز نزديك نشويد چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه: (در حال مستي به نماز نزديك مشويد)، (لا تقربوا الصلاة و انتم سكاري) فرمودند: منظور مستي خواب است [1793].

با شكم پر به حمام نرويد

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

زماني حمام برو كه در معده ات اندك چيزي كه حرارت آن را فرو بنشاند، باشد. اين براي تقويت بدن تو بهتر است. با شكم پر نيز حمام نرو [1794].

مراد از مزه ي آب چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

[صفحه 768]

مزه ي آب، زندگي است [1795].

زنان لباس مردان را نپوشند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام از پدران بزرگوار خويش فرمودند:

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مرد را از مانندسازي خود به زنان بازداشت و زن را نيز از اينكه در پوشش خود از مردان تقليد كند نهي فرمودند [1796].

اميد در نااميدي است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

به آنچه اميدش را نداري اميدوارتر باش از آنچه بدان اميدواري زيرا موسي عليه السلام رفت تا براي خانواده اش آتش بياورد اما وقتي برگشت پيامبري مرسل بود [1797].

كساني كه قابل ترحم اند

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

من به سه كس ترحم مي كنم و شايسته مهرباني اند: عزيزي كه به خواري افتاده و توانگري كه نيازمند گشته و دانشمندي كه در ميان خانواده و مردمان نادان خفيف و بي قدر شده است [1798].

مراد از آزردگي چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

پنج خصلت است كه در هر كس يكي از آنها نباشد خير و بهره ي زيادي در او نيست: اول: وفاداري، دوم: تدبير، سوم: شرم و حيا، چهارم: خوش خويي و پنجم: كه چهار خصلت ديگر را نيز در خود دارد: آزادگي است [1799].

[صفحه 769]

آزاده هميشه آزاده است

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

آزاده در همه حال آزاده است: اگر بلا و سختي به او رسد شكيبايي ورزد و اگر مصيبتها بر سرش فرو ريزند او را نشكنند هر چند به اسيري افتند و مقهور شود و آسايش را از دست نهاده به سختي و تنگدستي افتد. چنانكه يوسف صديق امين عليه السلام به بندگي گرفته شد و مقهور و اسير گشت اما اين همه به آزادگي او آسيب نرساند [1800].

هم آواز شدن كوه ها، سنگ ها و مرغ ها با حضرت داود

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

داود عليه السلام هرگاه زبور را تلاوت مي كرد، هيچ كوه و سنگ و مرغي نبود مگر اين كه با او هم آواز مي شد [1801].

دستور رسول خدا به كشتي گرفتن

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

شبي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به خانه فاطمه سلام الله عليها رفتند حسن و حسين عليهم السلام با او بودند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به آن دو بزرگوار فرمودند: برخيزيد و كشتي بگيريد. آن دو بزرگوار برخاستند و به كشتي گرفتن پرداختند [1802].

دعاي حضرت امام جعفر صادق در روز عرفه

از دعاي حضرت در روز عرفه:

خدايا به تو پناه مي برم از دنيايي كه از خير آخرت جلوگيري كند و از زندگاني كه بهترين مردن را باز دارد و از آرزويي كه مانع رسيدن به بهترين كار شود [1803].

[صفحه 770]

مراد از سرگرمي و غفلت چيست؟

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

خوشا كسي كه آرزوهاي پوچ، او را سرگرم و غافل نكرده باشد [1804].

سفارش حضرت امام جعفر صادق هنگام حلول ماه مبارك رمضان

از سفارش هاي حضرت به فرزندانش در هنگام حلول ماه رمضان:

جانهاي خود را به تلاش و كوشش واداريد؛ زيرا در اين ماه روزيها قسمت و اجل ها نوشته مي شود و در آن نام هاي ميهمانان خدا كه بر او وارد مي شوند نوشته مي گردد. در اين ماه شبي هست كه عمل (عبادت) در آن از عمل (عبادت) هزار شب بهتر است [1805].

اثر پرهيز غذايي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

پرهيز از غذا به بيمار زياني نمي رساند [1806].

خواص سيب

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

اگر مردم خواص سيب را بدانند؛ بيماران خود را جز با آن درمان نكنند [1807].

ظروف طلا و نقره

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

در ظرفهاي زرين و سيمين غذا نخور [1808].

[صفحه 771]

معناي ولخرجي

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آيه: (و ولخرجي مكن)، (و لا تبذر تبذيرا) (اسراء / 26 و 27) فرمودند:

هر كس چيزي در راهي جز طاعت خدا انفاق كند ولخرج است و هر كس در راه خير و خوبي خرج كند مقتصد و صرفه جوي است [1809].

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به پرسش ابوبصير از آيه: (و ولخرجي مكن) فرمودند:

انسان مال خود را تلف مي كند و خود تهيدست مي ماند. ابوبصير گفت: پس در مال حلال نيز ولخرجي ممكن است؟ حضرت فرمودند: آري [1810].

پاورقي

[1] نحل / 125.

[2] سجده / 33.

[3] آل عمران / 187.

[4] بحارالانوار: 2 / 152 / 150: ميزان الحكمه: ج 3، ح 3339.

[5] كنز العمال: 29163، امالي شيخ صدوق: 186 / 13، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3332.

[6] بحارالانوار: 2 / 144 / 5، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3333.

[7] كافي: 1 / 41 / 8، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3335.

[8] المحاسن: 1 / 356 / 755، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3336.

[9] بحارالانوار: 2 / 152 / 41، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3338.

[10] بحارالانوار: 2 / 152 / 43، ميزان الحكمه، ج 3، ح 3340.

[11] معاني الاخبار: 2 / 3، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3351.

[12] بحارالانوار: 2 / 145 / 8، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3344.

[13] كنزالعمال: 2 / 145 / 8، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3344.

[14] بحارالانوار: 2 / 212 / 114، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3370.

[15] بحارالانوار: 2 / 212 / 116، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3371.

[16] بحارالانوار: 2 / 212 / 18، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3380.

[17] امالي شيخ

صدوق: 152 / 4، عيون اخبار الرضا (ع): 2 / 37 / 94، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3343.

[18] از جمله لقب هاي امام عليه السلام صابر، فاضل، طاهر، قائم و منجي است.

[19] تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 298.

[20] همان، ص 329.

[21] بهراميان، علي و سيد صادق سجادي، دائرة المعارف بزرگ اسلامي، مدخل «ابومسلم» ج 6.

[22] مروج الذهب...، ج 2، ص 216.

[23] معارف، مجيد، پژوهشي در تاريخ حديث شيعه، ص 87.

[24] الكامل في التاريخ، ج 5، ص 86.

[25] هشام بن حكم، محمد بن مسلم، ابان بن تغلب، هشام بن سالم، مؤمن طاق، مفضل بن عمر، جابر بن حيان، ابوحنيفه، واصل بن عطا و... هشام بن حكم با 31 جلد كتاب، جابر بن حيان پدر علم شيمي با 200 جلد كتاب، رساله ي توحيد مفضل و بسياري ديگر. براي اطلاع بيشتر ر.ك: پژوهشي در تاريخ حديث شيعه، ص 231 - 216، اين كتاب در ضمن جدول هايي نام شاگردان امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام را با نوع آثارشان آورده و پيش از آن در ص 117، موقعيت كمي و كيفي شاگردان ايشان را نشان داده است.

[26] براي اطلاع بيشتر، ر.ك: پژوهشي در تاريخ حديث شيعه، بخش چهارم، بررسي «اصل». «كتاب» و «اصول اربعمأه» ص 169 - 232.

[27] ابراهيم، فؤاد، «گذري تاريخي بر انديشه هاي سياسي شيعه»، فقه كاوشي نو در فقه اسلامي، ش 23، بهار 1379، ص 238.

[28] الكافي، ج 1، ص 57.

[29] امالي المفيد، ص 51 - 52.

[30] پژوهشي در تاريخ حديث شيعه، ص 135.

[31] دو گروه درباره ي من به هلاكت مي افتند: عاشقان گزافه گوي كه مرا در غير جايگاه خود قرار مي دهند و به چيزي كه ندارم مي ستايند

و دشمنان ناروا گو، كه مرا به چيزي كه از آن بيزارم نسبت مي دهند، (شرح نهج البلاغه، ج 5، ص 5).

[32] الاتحاف بحب الاشراف، ص 147.

[33] ابن عبدالعزيز، عمر، الفكر السياسي للامام جعفر الصادق عليه السلام، ص 12، نقل از: حسن امين در مجموعه مقالات الجانب العلمي و الفكري من شخصية الامام الصادق عليه السلام، مؤتمر الامام الصادق عليه السلام الدولي دمشق، هفدهم تا نوزدهم ربيع الاول 1412.

[34] ر.ك: الكافي، الاحتجاج علي اهل اللجاج؛ بحارالانوار؛ قاضي زاهدي، گنجينه ي نور پرسش هاي مردم و پاسخ هاي امام صادق عليه السلام و ديگر منابع.

[35] اصول اعتقادي آنان بر ظهور، اتحاد، حلول و تناسخ استوار است. فرهنگ فرق اسلامي، ص 345.

[36] بحارالانوار، ج 338، 47.

[37] جوانان خود را از غاليان بر حذر داريد تا ايشان را فاسد نكنند؛ زيرا غاليان بدترين آفريدگان خدايند، بزرگي خدا را كوچك مي شمارند و براي بندگان خدا، ادعاي خدايي مي كنند. به خدا سوگند كه غاليان بدتر از يهود، نصاري و مجوس و مشركان اند. فرهنگ فرق اسلامي، ص 344؛ و نيز از امام رضا عليه السلام روايت است: هر كه با ايشان بنشيند و بياميزد و بخورد و بياشامد و بپيوندد و ازدواج كند و...، از ولايت خداوند و ولايت ما اهل بيت بيرون است. همان.

[38] براي اطلاع بيشتر ر. ك: زين عاملي، محمد حسين، شيعه در تاريخ، ترجمه محمدرضا عطائي.

[39] مشكور، محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامي، ص 347.

[40] همان، ص 415 - 418.

[41] شهرستاني، محمد بن عبدالكريم، الملل و النحل، ج 1، ص 49 - 78؛ فرهنگ فرق اسلامي، ص 415 - 418.

[42] كتاب فرهنگ فرق اسلامي، ص 416 - 418؛ نام 13 فرقه از فرقه هاي معتزله را آورده است.

[43] براي

اطلاع بيشتر از اقدامات امام صادق عليه السلام در تقريب بين مذاهب اسلامي، ر. ك: سيد علوي، سيد ابراهيم، «نقش امام صادق عليه السلام در تقريب بين مسلمانان و جلوگيري از تفرقه و انشعاب»، مجله مشكوة، فصلنامه بنياد پژوهش هاي اسلامي آستان قدس رضوي، ش 49، ص 129.

[44] أتق الله، يا عمرو و انتم ايضا ايها الرمط فاتقوا الله! ان ابي حدثني و كان خير اهل الارض و اعلم بكتاب الله و سنة رسوله، ان رسول الله قال من ضرب الناس بسيفه و دعاهم الي انفسهم و في المسلمين من هو اعلم منه فهو ضال متكلف.

[45] سيد علوي، سيد ابراهيم، «نقش امام صادق عليه السلام در...، مجله مشكوة، ش 49، ص 136.

[46] بحارالانوار، ج 47، ص 167 - 169.

[47] امالي الطوسي، ص 51.

[48] بحارالانوار، ج 47، ص 177 و 181.

[49] اسحاق بن عمار گويد: شخصي از امام صادق عليه السلام درباره ي كارمند شدن در حكومت سلطان ستمگر سؤال كرد. حضرت فرمودند: آيا آنها سراغ شما مي آيند يا شما نزد آنها مي رويد؟ آن مرد گفت: بلكه آنها سراغ ما مي آيند. حضرت فرمودند: اشكالي ندارد. گويا جمله ي سؤال گونه امام، پرسش از حالت اكراه و اجبار است كه در اين صورت ورود به دستگاه بدون اشكال است. از فضاي حاكم بر اين پرسش فهميده مي شود كه پرسشگر به خوبي از نظر امام در ممنوعيت همكاري با سلطان ستمگر آگاه بوده است و اين سؤال به منزله اذن و اجازه خواستن است و امام نيز فقط به صورت مجبور بودن تجويز فرموده اند. قاضي زاهدي، احمد، گنجينه ي نور، ج 1، ص 485، نقل از محمد بن محمد بن نعمان، شيخ مفيد، الاختصاص، ص 261.

[50]

ولوي: علي محمد، ديانت و سياست در قرون نخستين اسلامي، ص 223.

[51] عمرجي، احمد شوقي ابراهيم، الحياة السياسية، الفكرية للزيديه المشرق الاسلامي، ص 39.

[52] حسني، هاشم معروف، انتفاضات الشيعة، ص 346.

[53] الارشاد...، ج 2، ص 168؛ ابن طقطقا، تاريخ فخري، ص 277.

[54] همان، ص 168.

[55] همان.

[56] انتفاضات الشيعة، ص 362.

[57] مروج الذهب...، ج 3، ص 225.

[58] موسوي نژاد، سيد علي، «آشنايي با زيديه»، مجله هفت آسمان: سال 3، شماره 11، ص 82.

[59] فرهنگ فرق اسلامي، ص 214 - 219.

[60] همان، ص 218.

[61] صحيفه كامله سجاديه، ص 16.

[62] همان، ص 17.

[63] عمدة الطالب، ص 259.

[64] فرهنگ فرق اسلامي، ص 134 و 216.

[65] الكامل في التاريخ، ج 5، ص 513.

[66] اشعري، سعد بن عبدالله، المقالات و الفرق، ص 80؛ نوبختي، فرق الشيعه، ص 68.

[67] فرق الشيعه: ص 68.

[68] همان، ص 69 - 67؛ المقالات و الفرق، ص 83 - 81؛ اشعري، علي بن اسماعيل، مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلين، ص 27 - 26؛ الملل و النحل، ج 1، ص 149. ايوانف به استناد نظريه ي ابويعقوب سجستاني در اثبات النبوات بر اين عقيده است كه مبارك، نام خود اسماعيل بوده است. اين مطلب در نامه ي عبيدالله مهدي مؤسس دولت فاطميان مصر به اسماعيليان يمن كه مندرج در كتاب الفرائض و حدود الدين تأليف جعفر بن منصور، تأكيد شده است. دفتري، فرهاد، تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص 115 - 114.

[69] الملل و النحل، ج 1، ص 172 - 170.

[70] امام مقيم، امام اساس، امام مستقر و امام مستودع، براي اطلاع بيشتر ر. ك: فرق و مذاهب كلامي، ص 73 به بعد.

[71] الكافي، ج 2، ص 242.

[72] همان، حديث 4.

[73] تاريخ

تشيع، ج 1، ص 255 - 139.

[74] تحف العقول: 269، ميزان الحكمه: ج 14، ح 21235.

[75] بحار: 78 / 111 / 207 ح 212422.

[76] بحار: 78 / 281 / 1 ميزان الحكمه: ج 14، ح 21245.

[77] كافي: 4 /53 / 7، همان، همان، 21284.

[78] تحف العقول: 318، ميزان الحكمه: ج 14، ح 21344.

[79] كافي: 2 / 335 / 1، ميزان الحكمه: ج 14، ح 21428.

[80] تحف العقول: 21439370.

[81] بحار: 78 / 243 / 42، ميزان الحكمه: ج 14، ح 21517.

[82] امالي طوسي: 281 / 544. 21590.

[83] كافي: 2 / 76 / 2، ميزان الحكمه: ج 14، ح 21611.

[84] كافي: 2/ 77 / 8. 21642.

[85] بحار: 70 / 305 / 25، ميزان الحكمه: ج 14، ح 21655.

[86] كافي: 2 / 425 / 3، ميزان الحكمه: ج 14، ح 21684.

[87] كافي: 1 / 12 / 10. 21688.

[88] كافي: 3 / 358 / 2. 121688.

[89] كافي: 2 / 424 / 2، ميزان الحكمه: ج 14، ح 21694.

[90] خصال: 8 / 26، ميزان الحكمه: ج 14، ح 21711.

[91] قرب الاسناد: 78 / 253، همان، همان، 21717.

[92] خصال: 47 / 50، ميزان الحكمه: ج 14، ح 21718.

[93] كافي: 8 / 150 / 130 ميزان الحكمه: ج 14، ح 21753.

[94] امالي شيخ طوسي: 676 / 1429، همان، همان، 21785.

[95] تحف العقول: 21791 367.

[96] تحف العقول: 21791 367.

[97] كافي 8 / 49 / 9 ميزان الحكمه: ج 14، ح 21792.

[98] فلاح السائل: 66، وسائل الشيعه: 13 / 313 باب 3.

[99] ميزان الحكمه: ج 14، ح 21805

بحار: 78 / 270 / 111 همان، همان، 31815.

[100] بحار: 75 / 123 / 20 و 75

/ 118 / 3، ميزان الحكمه: ج 14، ح 21838.

[101] بحار: 77 / 43 / 13، همان، ج 14، ح 21850.

[102] كافي: 2 / 122 / 2، همان، ج 14: ح 21884.

[103] بحار: 80 / 122 / 2، ميزان الحكمه: ج 14، ح 21884.

[104] علل الشرائع: 283 / 1 همان، همان، 219.4.

[105] وسائل الشيعه: 1 / 264 / 7، ميزان الحكمه: ج 14، ح 21923.

[106] وسائل الشيعه: 1 / 263 باب 8، عواملي اللالي: 1 / 23 / 3 همان، همان، 21924.

[107] امالي شيخ صدوق: 394 / 1 ميزان الحكمه: ج 14، ح 12022.

[108] بحار: 78 / 190 / 1 همان، همان، 222124.

[109] بحار: 78 / 190 باب 23 و ص 279 باب 24 ميزان الحكمه: ج 14، ح 22126 تنبيه الخواطر: 2 / 30.

[110] كافي: 2 / 78 / 14، ميزان الحكمه: ج 14، ح 1222.1.

[111] كافي: 8 / 151 / 132 همان، همان، ح 22211.

[112] كافي: 8 / 129 / 98 همان، همان، ح 22216.

[113] معاني الاخبار: 405 / 76، ميزان الحكمه: ج 14، ح 224.2.

[114] بحار: 70 / 282 / 1، همان، همان، 22409.

[115] بحار: 70 / 285 / 80، ميزان الحكمه: ج 4، ح 22434.

[116] بحار: 70 / 288 / 18، همان، همان 22441.

[117] بحار: 70 / 291 / 31، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22458.

[118] بحار: 80 / 285 / 7 همان، همان، 22470.

[119] بحار: 71 / 158 / 75، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22528.

[120] بحار: 71 / 135 / 15 همان، همان، 22543.

[121] كافي: 2 / 65 / 3، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22550.

[122] امالي شيخ صدوق:

193 / 326 همان، همان، 22579.

[123] بحار: 104 / 105 / 103، ميزان الحكمه: ج 14، ح 122621.

[124] كافي: 6 / 50 / 5 همان، همان، 22623.

[125] مكارم الاخلاق: 1 / 471 / 1610 همان، همان، 22639.

[126] كافي: 6 / 6 / 11، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22649.

[127] كافي: 6 / 6 / 9، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22650.

[128] بحار: 78 / 206 / 59، همان، همان، 22655.

[129] كنزالعمال: 45391 همان، همان، 22652.

[130] همان، 45399، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22653.

[131] همان: 45399، همان، همان، 22654.

[132] مكارم الاخلاق: 1613، 1 / 472، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22657.

[133] كافي: 6 / 6 / 7، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22658.

[134] كافي: 2 / 157 / 1 همان، 22670.

[135] بحار: 74 / 65 / 31، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22674.

[136] كافي: 2 / 159 / 7، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22689.

[137] كافي، 2 / 348 / 1. 22701.

[138] كافي 2 / 349 / 7. 22702.

[139] كافي، 2 / 158 / 1، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22704.

[140] وسايل الشيعه: 18 / 224 / 2، همان، همان، 22708.

[141] علل الشرايع: 479 / 2، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22712.

[142] بحار: 74 / 74 / 61، همان، همان، 22713.

[143] بحار: 104 / 99 / 77 / ميزان الحكمه: ج 14، ح 22717.

[144] كافي: 2 / 349 / 7، همان، همان، 22720.

[145] بحار: 74 / 61 / 26، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22721.

[146] تحف العقول: 322، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22727.

[147] بحار: 78 / 236 / 67، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22739.

[148]

بحار: 78 / 236 / 67، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22739.

[149] بحار: 104 / 98 / 69، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22746.

[150] وسايل الشيعه: 12 / 247 / 12، همان، همان، 22750.

[151] كافي: 4 / 124 / 1، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22759.

[152] كافي: 3 / 409 / 1، همان، همان، 22760.

[153] بحار: 75 / 340 / 18، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22773.

[154] تحف العقول: 319، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22794.

[155] تحف العقول: 319، همان، همان، 22795.

[156] نورالثقلين: 2 / 309 / 94، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22837.

[157] بحار: 68 / 221 / 10، همان، همان، 22849.

[158] تنبيه الخواطر: 1 / 86، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22850.

[159] وسايل الشيعه: 6 / 314 / 5، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22862.

[160] بحار: 67 / 271 / 3، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22923.

[161] كافي، 2 / 51 / 1، همان، همان، 22924.

[162] كافي: 2 / 57 / 3، همان، همان، 22933.

[163] كافي: 2 / 52 / 4. 22935.

[164] بحار: 70 / 182 / 52، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22961.

[165] بحار: 70 / 172 / 22، همان، همان، 22967.

[166] بحار: 73 / 161 / 6. 22977.

[167] مشكاة الانوار: 20، همان، همان، 22992.

[168] بحار: 70 / 179 / 45، ميزان الحكمه: ج 14، ح 23026.

[169] الدر المنثور: 2 / 203، ميزان الحكمه: ج 14، ح 23027.

[170] كافي: 6 / 272 / 8، ميزان الحكمه: ج 13، ح 19912.

[171] كافي: 8 / 268 / 393، همان، همان، 19933.

[172] كافي: 2 / 129 / 7، ميزان الحكمه: ج 13، ح 19986.

[173] كافي:

5 / 93 / 2، همان، همان، 19990.

[174] محاسن برقي: 2 / 141 / 1365، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20081.

[175] خصال شيخ صدوق: 119 / 107 /، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20088.

[176] كافي: 8 / 275 / 415، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20093.

[177] تحف العقول: 304، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20105.

[178] تحف العقول: 319 ميزان الحكمه: ج 13، ح 20107.

[179] تحف العقول: 320، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20110.

[180] كافي: 8 / 146 / 123. 20130.

[181] كافي: 2 / 208 / 2، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20136.

[182] كافي: 2 / 208 / 6، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20138.

[183] مستدرك الوسايل: 9 / 41 / 148. 10 همان، همان، 320147.

[184] بحار: 78 / 194 / 9، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20175.

[185] خصال: 46 / 74 همان، همان، 20166.

[186] تحف العقول: 305، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20249.

[187] كافي: 5 / 559 / 12 همان، همان، 20257.

[188] معاني الاخبار: 147، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20276.

[189] من لا يحضره الفقيه: 4 / 18 / 4969، همان، همان، 20284.

[190] مكارم الاخلاق: 1 / 505 / 1747، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20287.

[191] من لا يحضره الفقيه، 3 / 474 / 4658 همان، همان، 20292.

[192] همان، 4 / 18 / 4970، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20295.

[193] بحار: 104 / 41 / 52. 2030.

[194] تنبيه الخواطر: 2 / 108، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20354.

[195] خصال: 223 / 51، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20370.

[196] امالي شيخ طوسي: 246 / 431 همان، همان، 20374.

[197] تحف العقول: 318 همان، همان، 2383.

[198] كافي: 4

/ 37 / 1 همان، همان، 20391.

[199] عيون الاخبار الرضا عليه السلام: 2 / 4 / 8، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20401.

[200] امالي شيخ مفيد: 184 / 8 همان، همان، 20414.

[201] كافي: 2 / 452 / 3 و ح 2، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20417 و 20418.

[202] كافي: 1 / 638 / 1 همان، همان، 20431.

[203] كافي: 1 / 439 / 9، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20432.

[204] كافي: 1 / 438 / 2، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20430.

[205] امالي شيخ طوسي: 275 / 526 همان، همان، 20433.

[206] مجمع البيان: 10 / 768، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20435.

[207] معاني الاخبار: 408 / 87 همان، همان، 20440.

[208] كافي: 3 / 345 / 26، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20476

[209] كافي: 2 / 454 / 5، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20493.

[210] كافي: 2 / 336 / 4، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20549.

[211] الاختصاص: 228، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20573.

[212] كنز العمال: 849، ميزان الحكمه: ح 20576، 13.

[213] خصال شيخ صدوق: 121 / 113، همان، همان، 20580.

[214] امالي شيخ صدوق: 277 / 19، ميزان الحكمه: ج 13، ح 2607.

[215] تحف العقول: 367، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20611.

[216] تحف العقول: 370، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20612.

[217] تحف العقول: 370، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20612.

[218] بحار: 96 / 130 / 57، همان، همان، 20635.

[219] بحار: 96 / 117 / 10، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20693.

[220] كافي: 4 / 9 / 1، همان، همان، 20641.

[221] بحار: 96 / 130 / 57، همان، همان، 20657.

[222] كافي: 3 / 504 / 7، ميزان الحكمه:

ج 13، ح 20660.

[223] كافي: 2 / 103 / 2، همان، همان، 20662.

[224] من لا يحضره الفقيه: 2 / 57 / 1694، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20668.

[225] كافي: 4 / 48 / 10، همان، همان، 20669.

[226] خصال شيخ صدوق: 108 / 73، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20683.

[227] بحار: 78 / 204 / 42 همان همان 20699.

[228] بحار: 77 / 190 / 11، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20700.

[229] بحار: 63 / 21 / 14، همان، همان، 20704.

[230] تحف العقول: 320، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20855.

[231] مستدرك الوسايل: 12 / 310 / 14167، همان، همان، 20858.

[232] خصال: 262 / 139، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20871.

[233] تحف العقول: 323، همان، همان، 20876.

[234] مشكاه الانوار: 63، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20878.

[235] تحف العقول: 324، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20880.

[236] خصال: 116، همان، همان، 20881.

[237] خصال: 409 / 9، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20888.

[238] الفقيه: 4 / 402 / 5865، ميزان الحكمه: ج 13، ح 120907.

[239] خصال 296 / 64، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20912.

[240] تحف العقول: 302، همان، همان، 20916.

[241] كافي: 5 / 84 / 1، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20921.

[242] كافي: 5 / 3 / 1، همان، همان، 20922.

[243] بحار: 76 / 183 / 7 و ص 182 / 6، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20933 و 20934.

[244] بحار: 76 / 190 / 21، همان، همان، 20937.

[245] اين جمله ي حضرت كه: نيت همان عمل است، اشاره به اتحاد عنوان و معنوي آن دو دارد، تفسير الميزان، ج 13، ص 212.

[246] وسايل الشيعه: 1 / 36 / 5، ميزان

الحكمه: ج 13، ح 20952.

[247] محاسن: 1 / 409 / 929، همان، همان، 20955.

[248] علل الشرائع: 524 / 1، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20975.

[249] كافي: 2 / 85 / 3، همان، همان، 20978.

[250] بحار: 70 / 211 / 34، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20985.

[251] علل الشرائع: 524 / 1، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20994.

[252] بحار: 70 / 210 / 32، همان، همان، 21000.

[253] محاسن: 1 / 406 / 922، ميزان الحكمه: ج 13، ح 21011.

[254] همان: 1 / 407 / 925، ميزان الحكمه: ج 13، ح 21021.

[255] بحار: 70 / 210 / 32، همان، همان، 21026.

[256] بحار: 71 / 247 / 6، ثواب الأعمال: 288 / 1، ميزان الحكمه: ج 13، ح 21038.

[257] عيون الاخبار الرضا: 1 / 274 / 9، ميزان الحكمه: ج 12، ح 19109.

[258] محاسن: 1 / 283 / 558، ميزان الحكمه: ج 12، ح 19117.

[259] بحار: 6 / 133 / 32، همان، همان، 19148.

[260] بحار: 82 / 168 / 3، ميزان الحكمه: ج 12، ح 19160.

[261] بحار: 82 / 171 / 6، ميزان الحكمه: ج 12، ح 19167.

[262] عيون اخبار الرضا 2 / 3 / 3، همان، همان، 19224.

[263] امالي طوسي: 132 / 967، بحار: 6 / 145 باب 6 ميزان الحكمه: ج 12، ح 9237.

[264] كافي: 2 / 458 / 20، همان، همان، 19241.

[265] كافي: 3 / 135 / 5، ميزان الحكمه: ج 12، ح 19243.

[266] تفسير قمي: 2 / 265، ميزان الحكمه: ج 12، ح 19246.

[267] كافي: 3 / 173 / 3، همان، همان، 19272.

[268] علل الشرائع: 301 / 1، ميزان الحكمه: ج 12، ح 19274.

[269]

الزهد: حسين بن سعيد، 77 / 208، ميزان الحكمه: ج 12، ح 19284.

[270] من لا يحضره الفقيه: 1 / 185 / 555، همان، همان، 190303.

[271] كافي: 2 / 315 / 4: ميزان الحكمه: ج 13، ح 19323.

[272] خصال: 132 / 141، همان، همان، 19324.

[273] ثواب الاعمال: 215 / 1 / كافي 5 / 72 / 5، ميزان الحكمه: ج 13، ح 19336 و 19337.

[274] كافي: 5 / 88 / 6، ميزان الحكمه: ج 13، ح 19340.

[275] كافي: 5 / 72 / 8، ميزان الحكمه: ج 13، ح 19343.

[276] امالي شيخ طوسي: 302 / 600، همان، همان، 19356.

[277] كافي: 2 / 135 / 21، همان، همان، 19357.

[278] مستدرك الوسايل: 12 / 174 / 13810، همان، همان، 19358.

[279] بحار: 69 / 400 / 93، همان، همان، 19405.

[280] بحار: 103 / 16 / 74، ميزان الحكمه: ج 13، ح 19409.

[281] كافي: 2 / 545 / 3، همان، همان، 19426.

[282] بحار: 11 / 39 / 37، ميزان الحكمه: ج 13، ح 19486.

[283] بحار: 16 / 352 / 35، همان، همان، 19501.

[284] كافي: 1 / 175 / 3، ميزان الحكمه: ج 13، ح 19504.

[285] كافي: 8 / 148 / 128، همان، همان، 19515.

[286] امالي شيخ طوسي: 659 / 1363، ميزان الحكمه: ج 13، ح 19531.

[287] تحف العقول: 375، همان، همان، 19542.

[288] بحار: 51 / 59 / 56، همان، همان، 19556.

[289] علل الشرايع: 14 / 1: ميزان الحكمه: ج 12، ح 19563.

[290] علل الشرايع: 16 / 1، ميزان الحكمه: ج 13، ح 19564.

[291] خصال: 243 / 98، همان، همان، 19572.

[292] بحار: 11 / 284 / 12، قصص الانبياء: 80 / 64،

ميزان الحكمه: ج 13، ح 19577 و 19578.

[293] تفسير قمي: 2 / 52، ميزان الحكمه: ج 12، ح 19581.

[294] امالي شيخ صدوق: 413 / 7، همان، همان، 19590.

[295] قصص الانبياء: 139 / 147، دعوات راوندي: 65 / 456 علل الشرايع: 75 / 3، همان، همان، 19624، 19626، 19627.

[296] بحار: 13 / 31 / 3، ميزان الحكمه: ج 13، ح 19637.

[297] امالي شيخ طوسي: 165 / 275، همان، همان، 19641.

[298] علل الشرايع: 59 / 1، همان، همان، 19649.

[299] علل الشرايع: 77 / 2 و 78 / 3، علل الشرايع: 59 / 1، همان، همان، 19658، 19649 و 19659.

[300] تفسير علي بن ابراهيم: 2 / 162، تفسير الحكمه: ج 12، ح 19667.

[301] من لا يحضره الفقيه: 3 / 162 / 3594، همان، همان، ح 19676.

[302] بحار: 14 / 16 / 28، ميزان الحكمه: ج 12، ح 19687.

[303] دعوات راوندي: 142 / 363، همان، همان، 19689.

[304] من لا يحضره الفقيه: 2 / 235 / 2286 همان، همان، 19690.

[305] كافي: 6 / 333 / 7، ميزان الحكمه: ج 12، ح 19691.

[306] بحار: 14 / 95 / 3، ميزان الحكمه: ج 12، ح 19693.

[307] كافي: 2 / 581 / 15، همان، همان، 19727.

[308] بحار: 73 / 209 / 2، ميزان الحكمه: ج 11، ح 17213.

[309] بحار: 78 / 229 / 5، همان، همان، 17218.

[310] معاني الاخبار: 241 / 1، ميزان الحكمه: ج 11، ح 17236.

[311] كافي: 2 / 311 / 13، ميزان الحكمه: ج 11، ح 17237.

[312] كافي: 2 / 309 / 1، همان، همان، 17240.

[313] كافي: 2 / 310 / 9، همان، همان، 17241.

[314] كافي: 2 / 310 /

8، ميزان الحكمه: ج 11، ح 17242.

[315] بحار: 99 / 255 / 25، معاني الاخبار: 242 / 6، ميزان الحكمه: ج 11، ح 17243 و 17244.

[316] كافي: 8 / 128 / 98، همان، همان، 17245.

[317] بحار: 79 / 312 / 14، ميزان الحكمه: ج 11، ح 17246.

[318] كافي: 2 / 312 / 17، ميزان الحكمه: ج 11، ح 17262.

[319] علل الشرايع: 275 / 1، همان، همان، 17259.

[320] ثواب الاعمال: 213 / 1، همان، همان، 17275.

[321] خصال: 434 / 20، ميزان الحكمه: ج 11، ح 17291.

[322] كافي: 2 / 312 / 16، ميزان الحكمه: ج 11، ح 17297.

[323] كافي: 2 / 311 / 11، همان، همان، 17303.

[324] كافي: 2 / 310 / 10، همان، همان، 17309.

[325] كافي: 1 / 52 / 11، ميزان الحكمه: ج 11، ح 17315.

[326] كافي: 5 / 155 / 1، ميزان الحكمه: ج 11، ح 17316.

[327] محاسن: 1 / 311 / 618، همان، همان، 17317.

[328] كافي: 1 / 52 / 9 بحار: 2 / 153 / 46 و 47، ميزان الحكمه: ج 11، ح 17328 و 17329 و 17331.

[329] كافي: 1 / 52 / 8، ميزان الحكمه: ج 11، ح 17331.

[330] كافي: 2 / 672 / 1 و 2، همان، همان، 17337 و 17339.

[331] تحف العقول: 358، ميزان الحكمه: ج 11، ح 17340.

[332] كافي: 2 / 670 / 2، همان، همان، 17344.

[333] كافي: 2 / 222 / 2: ميزان الحكمه: ج 17346، 11.

[334] خصال: 27 / 98، همان، همان، 17366.

[335] زهد، حسين بن سعيد: 4 / 2، ميزان الحكمه: ج 11، ح 17368.

[336] كافي: 2 / 340 / 8، ميزان الحكمه: ج

11، ح 17436.

[337] كافي: 2 / 339 / 7، همان، همان، 17438.

[338] بحار: 72 / 192 / 8، ميزان الحكمه: ج 11، ح 17442.

[339] بحار: 72 / 193 / 13، همان، همان، 17455.

[340] بحار: 78 / 230 / 13، ميزان الحكمه: ج 11، ح 17459.

[341] بحار: 72 / 260 / 29، ميزان الحكمه: ج 11، ح 17462.

[342] كافي: 2 / 341 / 15، همان، همان، 17466.

[343] كافي: 2 / 340 / 10، همان، همان، 17471.

[344] بحار: 72 / 263 / 48، ميزان الحكمه: ج 11، ح 17476.

[345] كافي: 2 / 341 / 16، همان، همان، 17477.

[346] كافي: 2 / 210 / 5، همان، همان، 17478.

[347] كافي: 5 / 85 / 3، ميزان الحكمه: ج 11، ح 17653.

[348] بحار: 73 / 159 / 1، همان، همان، 17657.

[349] كافي: 5 / 85 / 1، ميزان الحكمه: ج 11، ح 17661.

[350] ثواب الاعمال: 1 / 62 / 1، همان، همان، 17670.

[351] كافي: 2 / 183 / 1 و 2 / 386 / 10، ميزان الحكمه: ج 11، ح 17698 و 17699.

[352] بحار: 72 / 97 / 12، همان، همان، 17704.

[353] معاني الاخبار: 394 / 47، همان، همان، 17716.

[354] كافي: 2 / 290 / 5، ميزان الحكمه: ج 11، ح 17717.

[355] كافي: 2 / 322 / 2، ميزان الحكمه: ج 11، ح 17758.

[356] بحار: 78 / 278 / 13، همان، همان، 17760.

[357] كشف الغمه: 2 / 296، ميزان الحكمه: ج 11، ح 17776.

[358] كشف الغمه 3 / 136، همان، همان، 17778.

[359] مستدرك الوسايل: 9 / 33 / 10137، ميزان الحكمه: ج 11، ح 17851.

[360] بحار: 71 / 289 /

54، همان، همان، 178973.

[361] بحار: 2 / 130 / 15، همان، همان، 17901.

[362] بحار: 71 / 274 / 1، ميزان الحكمه: ج 11، ح 17914.

[363] كافي: 2 / 116 / 21، همان، همان، 17918.

[364] امالي شيخ صدوق: 327 / 17، ميزان الحكمه: ج 11، ح 17947.

[365] تحف العقول: 320، همان، همان، 17986.

[366] كافي: 6 / 449 / 1، ميزان الحكمه: ج 11، ح 18067.

[367] بحار: 79 / 313 / 14، همان، همان، 18075.

[368] بحار: 79 / 304 / 17، همان، همان، 18079.

[369] غرر الحكم: 2316، ميزان الحكمه: ج 11، ح 18080.

[370] كافي: 6 / 440 / 15، همان، همان، 18082.

[371] مكارم الاخلاق: 1 / 248 / 736، ميزان الحكمه: ج 11، ح 18083.

[372] بحار: 79 / 215 / 28، همان، همان، 18048.

[373] كنز العمال: 41132، ميزان الحكمه: ج 11، ح 18094.

[374] كافي: 6 / 453 / 1، ميزان الحكمه: ج 11، ح 18108.

[375] مجمع البيان: 7 / 157، ميزان الحكمه: ج 11، ح 18275.

[376] تفسير قمي: 2 / 418، همان، همان، 18276.

[377] بحار: 78 / 204 / 42، ميزان الحكمه: ج 11، ح 18281.

[378] بحار: 71 / 181 / 37، همان، همان، 18298.

[379] خصال: 103 / 62، ميزان الحكمه: ج 11، ح 18562.

[380] كافي: 2 / 261 / 6، همان، همان، 18563.

[381] تحف العقول: 304 همان، همان، 18585.

[382] مصباح الشريعه: 264، ميزان الحكمه: ج 11، ح 18615.

[383] كافي: 3 / 120 / 2، ميزان الحكمه: ج 11، ح 18804.

[384] كافي: 3 / 118 / 2، همان، همان، 18811.

[385] كافي: 3 / 118 / 4: ميزان الحكمه: ج 11، ح 18813.

[386] كافي: 3 / 118 /

3، همان، همان، 18814.

[387] وسايل الشيعه: 2 / 660 / 1، همان، همان، 18816.

[388] تحف العقول: 309، ميزان الحكمه: ج 11، ح 18825.

[389] معاني الاخبار: 381 / 9، همان، همان، 18841.

[390] بحار: 78 / 265 / 176، همان، همان، 18844.

[391] كافي: 2 / 663 / 2، ميزان الحكمه: ج 11، ح 18856.

[392] كافي: 1 / 663 / 3، همان، همان، 18857.

[393] كافي: 2 / 665 / 15، همان، همان، 18871.

[394] امالي شيخ صدوق: 436 / 4، كافي: 2 / 665 / 16، ميزان الحكمه: ج 11، ح 18873 و 18875.

[395] الترغيب و الترهيب، 3 / 484 / 5، ميزان الحكمه: ج 11، ح 18876.

[396] كافي: 2 / 664 / 9، همان، همان، 18878.

[397] كافي: 2 / 665 / 18، ميزان الحكمه: ج 11، ح 18879.

[398] تحف العقول: 371، ميزان الحكمه: ج 11، ح 18914.

[399] محاسن: 2 / 470 / 2632، همان، همان، 18915.

[400] امالي شيخ طوسي: 673 / 1419، محاسن: 1 / 215 / 393، همان، همان، 18911 و 18912، كافي: 5 / 8 / 13، ميزان الحكمه: ج 11، ح 18922.

[401] تحف العقول: 317، ميزان الحكمه: ج 11، ح 18935.

[402] خصال: 450 / 55، همان، همان، 18939.

[403] تحف العقول: 364، ميزان الحكمه: ج 11، ح 18952.

[404] كافي: 2 / 260 / 2، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16004.

[405] كافي: 2 / 263 / 12، همان، همان، 16017.

[406] خصال: 78 / 19، همان، همان، 16032.

[407] من لا يحضره الفقيه: 3 / 166 / 3614، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16050.

[408] معاني الاخبار: 165 / 1، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16045.

[409] بحار: 72 / 40

/ 37، همان، همان، 16046.

[410] الخرائج الجرائح: 2 / 739 / 54، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16048.

[411] كافي: 2 / 266 / 2، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16052.

[412] خصال: 9 / 32، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16068.

[413] بحار: 72 / 52 / 78، همان، همان، 16061.

[414] بحار: 76 / 316 / 6، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16077.

[415] بحار: 104 / 99 / 77، همان، همان، 16082.

[416] كافي: 2 / 231 / 4، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16088.

[417] بحار: 78 / 249 / 89، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16090.

[418] بحار: 72 / 25 / 19، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16108.

[419] بحار: 72 / 49 / 60، همان، همان، 16115.

[420] خصال: 40 / 27، بحار: 92 / 107 / 2، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16142 و 16143.

[421] معاني الاخبار: 1 / 1، همان، همان، 16151.

[422] معاني الاخبار: 2 / 2، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16152.

[423] بحار: 2 / 208 / 101، همان، همان، 16153.

[424] كافي: 1 / 38 / 2، همان، همان، 16166.

[425] كافي: 1 / 38 / 1، همان، همان، 16168.

[426] بحار: 71 / 326 / 20، ميزان الحكمه: ح 10، ح 16210.

[427] بحار: 71 / 323 / 6، تنبيه الخواطر: 1 / 250، همان، همان، 16213 و 16214.

[428] بحارالانوار: 7 / 327 / 22، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16221.

[429] بحار: 71 / 324 / 16، همان، همان، 16224.

[430] كافي: 3 / 242 / 2، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16249.

[431] امالي شيخ صدوق: 239 / 12، همان، همان، 16260.

[432] بحار: 6 / 235 / 52،

ميزان الحكمه: ج 10، ح 16265 و 16267.

[433] كافي: 2 / 90 / 8، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16268.

[434] دعوات راوندي: 264 / 756، همان، همان، 16273.

[435] ثواب الاعمال: 179 / 1، همان، همان، 16275.

[436] مستدرك الوسايل: 18 / 90 / 22134، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16397.

[437] وسايل الشيعه: 18 / 433 / 5، كافي: 7 / 209 / 1، همان، همان، 16402 و 16403.

[438] كافي: 7 / 240 / 2 و 241 / 6، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16404 و 16405.

[439] محاسن: 1 / 341 / 702، ميزان الحكمه: ج 10، ح 116419.

[440] بحار: 92 / 15 / 8 و 9، همان، همان، 1435.

[441] معاني الاخبار: 279، همان، همان، 16443.

[442] كافي: 2 / 599 / 3 و 1 / 60 / 6، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16449 و 16450.

[443] دعوات راوندي: 220 / 600، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16450.

[444] بحار: 92 / 188 / 10، همان، همان، 16460.

[445] كنز العمال: 2331، همان، همان، 16462.

[446] كافي: 2 / 603 / 2، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16475.

[447] ثواب الاعمال: 283 / 1، وسايل الشيعه: 4 / 845 باب 12 كنز العمال: 1 / 615، كافي: 2 / 576، همان، همان، 16481.

[448] كافي: 2 / 616 / 1 و ح 10، همان، همان، 16513 و 16514.

[449] تنبيه الخواطر: 2 / 236، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16517.

[450] تفسير عياشي، 2 / 270 / 68، همان، همان، 16529.

[451] كافي: 2 / 617 / 1، همان، همان، 16539.

[452] كنز العمال: 2882، كافي: 2 / 608 / 6، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16562

16561.

[453] بحار: 92 / 222 / 7، همان، همان، 16568.

[454] معاني الاخبار: 232 / 1، بحار: 92 / 78 باب 8، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16574.

[455] تفسير عياشي: 1 / 5 / 9، همان، همان، 16585.

[456] بحار: 92 / 382 / 15 و ح 21، همان، همان، 16590 و 16591.

[457] بحار: 92 / 381 / 12 تفسير عياشي: 1 / 10 / 5، همان، همان، 16594 و 16596.

[458] كافي: 2 / 123 / 11: ميزان الحكمه: ج 10، ح 16620.

[459] خصال: 81 / 5، همان، همان، 16625.

[460] كافي: 5 / 261 / 7، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16626.

[461] نور الثقلين: 1 / 720 / 92، همان، همان، 16638.

[462] مشكاه الانوار: 45، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16651.

[463] مستدرك الوسايل: 11 / 178 / 12684، همان، همان، 16602.

[464] كافي:2 / 319 / 14، همان، همان، 16656.

[465] كافي:4 / 25 / 1، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16711.

[466] كافي: 4 / 164 / 6، همان، همان، 16713.

[467] من لا يحضره الفقيه: 3 / 268 / 3968، همان، همان، 16714.

[468] خصال: 10 / 36، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16732.

[469] كافي: 7 / 406 / 1، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16799.

[470] كافي: 7 / 412 / 5، همان، همان، 16800.

[471] كافي: 7 / 411 / 1، همان، همان، 16801.

[472] كافي: 7 / 411 / 3، وسايل الشيعه: 18 / 2 باب 1، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16802.

[473] من لا يحضره الفقيه: 3 / 2 / 3216، همان، همان، 16805.

[474] كافي: 1 / 67 / 10، همان، همان، 16809.

[475] تفسير عياشي: 1 / 323 /

120، همان، همان، 16811.

[476] بحار: 104 / 265 / 14، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16812.

[477] من لا يحضره الفقيه: 3 / 6 / 3226، همان، همان، 16820.

[478] مستدرك الوسايل: 17 / 407 / 1682، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16848.

[479] كافي: 7 / 413 / 4، همان، همان، 16851.

[480] من لا يحضره الفقيه: 3 / 14 / 3241، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16854.

[481] 2 / 146 / 12، همان، همان، 16859.

[482] كافي: 7 / 407 / 1، همان، همان، 16869

بحار: 14 / 5 / 13 و 14 / 14 / 23، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16879. 16878.

[483] امالي شيخ مفيد: 286 / 5، همان، همان، 16885.

[484] امالي شيخ مفيد: 286 / 5، همان، همان، 16885.

[485] من لا يحضره الفقيه: 3 / 11 / 3235، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16891.

[486] وسايل الشيعه: 18 / 582 / 2، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16894.

[487] تحف العقول: 371، تحف الحكمه: ج 10، ح 16906.

[488] علل الشرايع: 109 / 8، همان، همان، 16907.

[489] كافي: 2 / 16 / 5، همان، همان، 16930.

[490] مشكاة الانوار: 255، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16939.

[491] كافي: 3 / 127 / 2، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16941.

[492] كافي: 8 / 215 / 260، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16944.

[493] قرب الاسناد: 33 / 108، همان، همان، 16950.

[494] محاسن: 1 / 318 / 633، همان، همان، 16955.

[495] اعلام الدين: 304، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16961.

[496] عده الداعي: 249، همان، همان، 17051.

[497] من لا يحضره الفقيه: 3 / 560 / 5924، ميزان الحكمه: ج 10، ح 17065.

[498] امالي شيخ طوسي:

301 / 595، همان، همان، 17074.

[499] ثواب الاعمال: 138 / 1، ميزان الحكمه: ج 10، ح 17077.

[500] معاني الاخبار: 266 / 1، ميزان الحكمه: ج 10، ح 17081.

[501] معاني الاخبار: 169 / 1، همان، همان، 17084.

[502] محاسن: 1 / 383 / 847، همان، همان، 17087.

[503] بحار: 71 / 214 / 10، ميزان الحكمه: ج 9، ح 14294.

[504] مستدرك الوسايل: 1 / 130 / 178، همان، همان، 14304.

[505] بحار: 74 / 313 / 69، همان، همان، 14319.

[506] كافي: 2 / 158 / 1، ميزان الحكمه: ج 9، ح 14325.

[507] بحار: 70 / 250 / 26، همان، همان، 14327.

[508] كافي: 2 / 361 / 8، ميزان الحكمه، ج 9، ح 14347.

[509] وسايل الشيعه: 2 / 883 / 1، همان، همان، 14373.

[510] بحار: 17 / 149 / 44، كافي: 1 / 219 / 1، ميزان الحكمه: ج 9، ح 14387و 14388.

[511] كافي: 1 / 190 / 2، بحار: 230 / 348 / 51 و 23 / 337 / 6، همان، همان، 14391 و 14392 و 14394.

[512] كافي: 3 / 240 / 14، ميزان الحكمه: ج 9، ح 1403.

[513] كافي: 8 / 143 / 110، ميزان الحكمه: ج 9، ح 14500.

[514] بحار: 7 / 218 / 127، همان، همان، 14510.

[515] بحار: 7 / 218 / 127، همان، همان، 14511.

[516] ثواب الاعمال: 319 / 1، ميزان الحكمه: ج 9، ح 14512.

[517] ثواب الاعمال: 322 / 8، ميزان الحكمه: ج 9، ح 14513.

[518] ثواب الاعمال: 325 / 1، همان، همان، 14514.

[519] ثواب الاعمال: 329 / 1، همان، همان، 14515.

[520] كافي: 2 / 311 / 11، ميزان الحكمه: ج 9، ح 14517.

[521]

كافي: 2 / 351 / 2، همان، همان، 14518.

[522] تفسير عياشي: 2 / 328 / 35، ميزان الحكمه: ج 9، ح 14524.

[523] تفسير الميزان: 17 / 386، همان، همان، 14528.

[524] زهد، حسين بن سعيد: 92 / 246، همان، همان، 14535.

[525] زهد، حسين بن سعيد: 92 / 246، ميزان الحكمه: ج 9، ح 14538.

[526] امالي شيخ طوسي: 36 / 38، همان، همان، 14541.

[527] محجة البيضاء: 8 / 329، همان، همان، 14541.

[528] بحار: 7 / 123، ميزان الحكمه: ج 9، ح 14542 و 14543.

[529] تنبيه الخواطر: 2 / 157، ميزان الحكمه: ج 9، ح 14608.

[530] بحار: 59 / 92 / 1، ميزان الحكمه: ج 9، ح 14609.

[531] وسايل الشيعه: 7 / 346 / 1: همان، همان، 14610.

[532] من لا يحضره الفقيه: 3 / 300 / 4073، ميزان الحكمه: ج 9، ح 14611.

[533] كافي: 8 / 243 / 337، ميزان الحكمه: ج 9، ح 14634.

[534] مستطرفات السرائر: 48 / 7، همان، همان، 14635.

[535] كشف الغمه: 2 / 370، ميزان الحكمه: ج 9، ح 14657.

[536] تحف العقول: 366، ميزان الحكمه: ج 9، ح 14684.

[537] كافي: 2 / 355 / 7، همان، همان، 14709.

[538] بحار: 75 / 214 / 8، ميزان الحكمه: ج 9، ح 14710.

[539] كافي: 2 / 356 / 3: همان، همان، 14735.

[540] كافي: 2 / 356 / 1، همان، همان، 14738.

[541] الترغيب و الترهيب: 3 / 310 / 19، ميزان الحكمه: ج 9، ح 14739.

[542] علل الشرائع: 560 / 1، ميزان الحكمه: ج 9، ح 14751.

[543] تحف العقول: 320، همان، همان، 14762.

[544] خصال: 284 / 34، ميزان الحكمه: ج 9، ح 14766.

[545] كافي: 2 / 315 /

13، ميزان الحكمه: ج 9، ح 14995.

[546] كافي: 2 / 205 / 13، همان، همان، 15012.

[547] بحار: 71 / 411 / 25، همان، همان، 15035.

[548] بحار: 73 / 264 / 11، ميزان الحكمه: ج 9، ح 15040.

[549] كافي: 2 / 110 / 9، همان، همان، 15042.

[550] كافي: 2 / 111 / 13، ميزان الحكمه: ج 9، ح 15044.

[551] بحار: 78 / 209 / 85، همان، همان، 15080.

[552] دعوات راوندي: 49 / 119، ميزان الحكمه: ج 9، ح 15081.

[553] نور الثقلين 1 / 321 / 60، همان، همان، 15106.

[554] مستدرك الوسايل: 5 / 5986، همان، همان، 15128.

[555] بحار: 6 / 36 / 54، ميزان الحكمه: ج 9، ح 15131.

[556] تحف العقول: 304، ميزان الحكمه: ج 9، ح 15293.

[557] كافي: 2 / 262 / 1، محجة البيضاء: 6 / 91، همان، همان، 15296.

[558] تحف العقول: 318، همان، همان، 332 15.

[559] معاني الاخبار: 177 / 1، ميزان الحكمه: ج 9، ح 15345.

[560] تفسير علي بن ابراهيم: 2 / 203، همان، همان، 15358.

[561] من لا يحضره الفقيه: 4 / 58 / 5092، ميزان الحكمه: ج 9، ح 15380.

[562] بحار: 79 / 245 / 20، همان، همان، 15379.

[563] نورالثقلين: 4 / 41 / 129، همان، همان، 15382.

[564] بحار: 79 / 241 / 7، ثواب الاعمال: 291 / 12، ميزان الحكمه: ج 9، ح 15386 و 15387.

[565] بحار: 79 / 212 / 7، همان، همان، 15399.

[566] بحارالانوار: 75 / 249 / 16، ميزان الحكمه: ج 9، ح 15467.

[567] خصال: 434 / 20، همان، همان، 15475.

[568] بحار: 78 / 262 / 70، همان، همان، 15487.

[569] كافي: 2 / 357 / 2، ميزان

الحكمه: ج 9، ح 15490.

[570] نورالثقلين: 3 / 582 / 61، همان، همان، 15492.

[571] بحار: 75 / 254 / 36، ميزان الحكمه: ج 9، ح 15500.

[572] بحار: 75 / 251 / 25، همان، همان، 15512.

[573] نور الثقلين: 1 / 549 / 556، همان، همان، 15508.

[574] بحار: 75 / 246 / 7، ميزان الحكمه: ج 9، ح 15510.

[575] غرر الحكم: 1013، همان، همان، 15516.

[576] بحار: 79 / 113 / 14، ميزان الحكمه: ج 9، ح 15688.

[577] كافي: 2 / 325 / 9: همان، همان، 15694.

[578] بحار: 75 / 146 / 16، ميزان الحكمه: ج 9، ح 15696.

[579] كافي: 2 / 327 / 3، همان، همان، 156. بحار: 79 / 113 / 14، ميزان الحكمه: ج 9، ح 15688.

[580] كافي: 2 / 323 / 1، ميزان الحكمه: ج 15698 9.

[581] الدرة الباهره: 31، همان، ج 8، ح 12119.

[582] خصال: 123 / 118، همان، همان، 12126.

[583] بحارالانوار: 78 / 232 / 28، ميزان الحكمه: ج 8، ح 12127.

[584] تنبيه الخواطر: 2 / 184، ميزان الحكمه: ج 8، ح 12267.

[585] تحف العقول: 376، همان، همان، 13272.

[586] تحف العقول: 370، ميزان الحكمه: ج 8، ح 12332.

[587] معاني الاخبار: 11 / 2، همان، همان، 12336.

[588] كافي: 1 / 117 / 8، ميزان الحكمه: ج 8، ح 12368.

[589] التوحيد: 248 / 1، ميزان الحكمه: ج 9، ح 12569.

[590] كافي: 4 / 26 / 3، ميزان الحكمه: ج 8، ح 12596.

[591] محاسن: 1 / 294 / 589، همان، همان، 12609.

[592] دعوات راوندي: 108 / 260، ميزان الحكمه: ج 8، ح 12611.

[593] امالي شيخ طوسي: 304 / 610، همان، همان، 12615.

[594] كافي: 4 /

28 / 12، ميزان الحكمه: ج 8، ح 12616.

[595] مناقب ابن شهرآشوب: 4 / 432، همان، همان، 12617.

[596] كافي: 4 / 9 / 3، همان، همان، 12630.

[597] معاني الاخبار: 212 / 1، ميزان الحكمه: ج 8، ح 12634.

[598] كافي: 4 / 18 / 2، همان، همان، 12638.

[599] خصال: 134 / 146 و 134 / 147، همان، همان، 12640 و 12641.

[600] بحار: 74 / 412 / 26، ميزان الحكمه: ج 8، ح 12644.

[601] خصال: 263 / 142، همان، همان، 12646.

[602] كافي: 4 / 30 / 1، ميزان الحكمه: ج 8، ح 12662.

[603] بحار: 74 / 419 / 47، همان، همان، 12667.

[604] امالي شيخ طوسي: 671 / 1419، ميزان الحكمه: ج 8، ح 12677.

[605] التهذيب: 6 / 181 / 375، ميزان الحكمه: ج 8، ح 12705.

[606] تفسير علي بن ابراهيم: 2 / 377، مشكاة الانوار: 261، همان، همان، 12710 و 12711.

[607] بحار: 100 / 73 / 10، همان، همان، 12724.

[608] بحار: 100 / 78 / 36، ميزان الحكمه: ج 8، ح 12746.

[609] خصال: 109 / 79، ميزان الحكمه: ج 8، ح 12757.

[610] بحار: 100 / 93 / 92، همان، همان، 12759.

[611] كافي: 5 / 60 / 1، ميزان الحكمه: ج 8، ح 12786.

[612] تفسير عياشي: 1 / 335 / 161، همان، همان، ح 12806.

[613] التهذيب: 6 / 176 / 355، همان، همان، 12815.

[614] بحار: 2 / 22 / 63، ميزان الحكمه: ج 8، ح 12812.

[615] بحار: 78 / 228 / 105، ميزان الحكمه: ج 8، ح 12831.

[616] التهذيب: 6 / 179 / 367، همان، همان، 12823.

[617] تحف العقول: 356، همان، همان، 12833.

[618] تحف العقول: 356، خصال: 169 /

222، همان، همان، 12833 و 12840.

[619] كشف الغمه: 20 / 417، ميزان الحكمه: ج 8، ح 12854.

[620] بحار: 78 / 209 / 79، همان، همان، 12865.

[621] كافي: 2 / 110 / 5، ميزان الحكمه: ج 8، ح 12866.

[622] تحف العقول: 316، ميزان الحكمه: ج 8، ح 12868.

[623] بحار: 78 / 74 / 180، همان، همان، 12883.

[624] بحار: 75 / 44 / 1، ميزان الحكمه: ج 14، ح 21173.

[625] بحار: 75 / 45 / 2، همان، همان، ح 21205.

[626] كافي: 1 / 21 / 14، همان، همان، 21672.

[627] بحار: 7 / 249 / 6، الميزان: 8 / 17، ميزان الحكمه: ج 14، ح 21674.

[628] مكارم الاخلاق: 1 / 57 / 64 و 63، ميزان الحكمه: ج 14، ح 21971.

[629] كافي: 2 / 363 / 1، همان، همان، 21977.

[630] خصال شيخ صدوق: 123 / 118، همان، همان، 22286.

[631] بحار: 78 / 194 / 10، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22293.

[632] بحار: 71 / 337 / 1، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22308.

[633] كافي: 2 / 47 / 1، همان، همان، 22312.

[634] كافي: 2 / 218 / 5، همان، همان، 22494.

[635] محاسن: 1 / 400 / 900، ميزان الحكمه: ج 14، ح 22497.

[636] تحف العقول: 306، ميزان الحكمه: ج 13، ح 20828.

[637] مستدرك الوسايل: 12 / 173 / 13810، همان، همان، 20833.

[638] كافي: 2 / 346 / 7، ميزان الحكمه: ج 13، ح 21090.

[639] كافي: 2 / 344 / 1، ميزان الحكمه: ج 13، ح 21093.

[640] تحف العقول: 319، ميزان الحكمه: ج 12، ح 18983.

[641] تحف العقول: 320، همان، همان، 18997.

[642] تفسير القمي: 2 / 206، ميزان الحكمه:

ج 12، ح 19011.

[643] الاحتجاج: 2 / 242، همان، همان، 19019.

[644] تحف العقول: 319، ميزان الحكمه: ج 11، ح 17497.

[645] كافي: 2 / 659 / 1، ميزان الحكمه: ج 11، ح 17605.

[646] كافي: 7 / 272 / 7، 7 / 276 / 2، وسايل الشيعه: 19 / 19 باب 9.

[647] ميزان الحكمه: ج 10، ح 16308 و 16307.

[648] من لا يحضره الفقيه: 4 / 95 / 5163، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16325.

[649] كافي: 4 / 155 / 3، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16381.

[650] بحار: 103 / 138 / 2، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16677.

[651] بحار: 103 / 139 / 9، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16679.

[652] بحار: 103 / 140 / 11، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16680.

[653] ثواب الاعمال: 167 / 4، ميزان الحكمه: ج 10، ح 16682.

[654] بحار: 78 / 190 / 1، ميزان الحكمه: ج 9، ح 115145.

[655] تحف العقول: 359، همان، همان، 1523.

[656] بحار: 78 / 236 / 63، همان، همان، 12956.

[657] تحف العقول: 324، همان، همان، 12994.

[658] تحف العقول: 370، ميزان الحكمه: ج 8، ح 12995.

[659] بحار: 72232 / 2، ميزان الحكمه: ج 8، ح 13255.

[660] محاسن: 1 / 389 / 867، همان، همان، 13259.

[661] الدروع الواقيه: 90، اقبال الاعمال: 1 / 435، الاصول السته عشر: 9، ميزان الحكمه: ج 8، ح 12271 و 12272 و 13273.

[662] امالي شيخ صدوق: 284 / 3، همان، همان، 13276.

[663] كافي: 2 / 107 / 3، ميزان الحكمه: ج 8، ح 13172.

[664] تحف العقول: 359، ميزان الحكمه: ج 8، ح 12196.

[665] تحف العقول: 305، ميزان الحكمه: ج 8، ح 13239.

[666] خصال:

589 / 13، ميزان الحكمه: ج 8، ح 13306.

[667] كافي: 1 / 29 / 34، ميزان الحكمه: ج 8، ح 13223.

[668] الاختصاص: 246، ميزان الحكمه: ج 8، ح 13325.

[669] علل الشرايع: 103 / 2، ميزان الحكمه: ج 8، ح 13349.

[670] خصال: 385 / 36، ميزان الحكمه: ج 8، ح 13351.

[671] كافي: 1 / 25 / 22، ميزان الحكمه: ج 8، ح 13360.

[672] الاختصاص: 245، همان، همان، 13365.

[673] كافي: 1 / 25 / 24، ميزان الحكمه: ج 8، ح 13375.

[674] كافي: 1 / 11 / 6، همان، همان، 13383.

[675] تحف العقول: 320، ميزان الحكمه: ج 8، ح 13426.

[676] الاختصاص: 245، همان، همان، 13442.

[677] كافي: 2 / 116 / 20، ميزان الحكمه: ج 8، ح 13485.

[678] تحف العقول: 324، همان، همان، 13495.

[679] الدرة الباهرة: 31، ميزان الحكمه: ج 8، ح 13512.

[680] دعوات راوندي: 221 / 603، همان، همان، 13521.

[681] تحف العقول: 364، ميزان الحكمه: ج 8، ح 13522.

[682] تحف العقول: 318، ميزان الحكمه: ج 8، ح 13525.

[683] الاختصاص: 244، همان، همان، 13526.

[684] محاسن: 1 / 311 / 618، ميزان الحكمه: ج 8، ح 13533.

[685] الاختصاص: 245، همان، همان، 13539.

[686] الدرة الباهره: 31، ميزان الحكمه: ج 8، ح 13598.

[687] كافي: 6 / 46 / 1، ميزان الحكمه: ج 8، ح 13612.

[688] امالي شيخ صدوق: 358 / 1، ميزان الحكمه: ج 8، ح 13618.

[689] نورالثقلين: 77 / 235 / 3، ميزان الحكمه: ج 8، ح 13616.

[690] كافي: 8 / 150 / 132، ميزان الحكمه: ج 8، ح 13634.

[691] كافي: 8 / 150 / 132، ميزان الحكمه: ج 8، ح 13635.

[692] دعوات راوندي: 63 / 157، ميزان الحكمه: ج 8،

ح 13697.

[693] مستطرفات السرائر: 119 / 2، ميزان الحكمه: ج 8، ح 13702.

[694] تحف العقول: 364، ميزان الحكمه: ج 8، ح 13723.

[695] بحار: 2 / 18 / 48، ميزان الحكمه: ج 8، ح 13724.

[696] علل الشرائع: 394 / 11، ميزان الحكمه: ج 8، ح 13729.

[697] من لا يحضره الفقيه: 1 / 186 / 560، ميزان الحكمه: ج 8، ح 13735.

[698] تنبيه الخواطر: 1 / 84، ميزان الحكمه: ج 8، ح 13738.

[699] اعلام الدين: 303، ميزان الحكمه: ج 8، ح 13741.

[700] بحار: 1 / 172 / 27، ميزان الحكمه: ج 8، ح 13747 و 13748.

[701] بحار: 1 / 173 / 30، ميزان الحكمه: ج 8، ح 13786.

[702] معاني الاخبار: 23 / 2، ميزان الحكمه: ج 8، ح 13791.

[703] تحف العقول: 364، ميزان الحكمه: ج 8، ح 13795.

[704] كافي: 1 / 41 / 1، ميزان الحكمه: ج 8، ح 13808.

[705] عوالي اللالي: 4 / 71 / 42، ميزان الحكمه: ج 8، ح 13832.

[706] معاني الاخبار: 181 / 1، ميزان الحكمه: ج 8، ح 13836.

[707] كافي: 5 / 121 / 2، ميزان الحكمه: ج 8، ح 13837.

[708] امالي شيخ طوسي: 168 / 280، ميزان الحكمه: ج 8، ح 13844.

[709] الاحتجاج: 1 / 13 / 7، ميزان الحكمه: ج 8، ح 13912.

[710] مصباح الشريعه: 365، ميزان الحكمه: ج 8، ح 13957.

[711] كافي: 1 / 36 / 2، ميزان الحكمه: ج 8، ح 13958.

[712] تفسير قمي: 2 / 146 /، ميزان الحكمه: ج 8، ح 13959 و 13960.

[713] تنبيه الخواطر: 1 / 85، ميزان الحكمه: ج 8، ح 13978.

[714] امالي شيخ صدوق: 343 / 18، مستطرقات السرائر: 165 / 18

امالي شيخ مفيد: 42 / 11، ميزان الحكمه: ج 8، ح 13981، 13980 و 13982.

[715] مينه المريد: 181، ميزان الحكمه: ج 8، ح 13987.

[716] عوالي اللالي: 4 / 77 / 64، ميزان الحكمه: ج 8، ح 14027.

[717] بحار: 2 / 37 / 54، ميزان الحكمه: ج 8، ح 14033.

[718] قرب الاسناد: 63 / 106، ميزان الحكمه: ج 8، ح 14042.

[719] علل الشرايع: 394 / 12، مصباح الشريعه: 345، ميزان الحكمه: ج 8، ح 14059 و 14060.

[720] بحار: 2 / 37 / 53، ميزان الحكمه: ج 8، ح 14061.

[721] الاختصاص: 243، ميزان الحكمه: ج 8، ح 14091.

[722] علل الشرايع: 394 / 12، ميزان الحكمه: ج 8، ح 14097.

[723] بحار: 1 / 225 / 17، همان، همان، 14101.

[724] كنز العمال: 44176، همان، همان، 14102.

[725] كافي: 1 / 48 / 4، ميزان الحكمه: ج 8، ح 14107.

[726] تنبيه الخواطر: 1 / 303، ميزان الحكمه: ج 8، ح 14112.

[727] محاسن: 1 / 358 / 766، ميزان الحكمه: ج 8، ح 14148.

[728] امالي شيخ صدوق: 294 / 9، ميزان الحكمه: ج 8، ح 14151.

[729] ثواب الاعمال: 161 / 1، ميزان الحكمه: ج 8، ح 14159.

[730] امالي شيخ صدوق: 40 / 1، ميزان الحكمه: ج 8، ح 14223.

[731] امالي شيخ صدوق: 40 / 1، ميزان الحكمه: ج 8، ح 14228.

[732] بحار: 6 / 120 / 7، ميزان الحكمه: ج 8، ح 14236.

[733] بحار: 69 / 408 / 117، ميزان الحكمه: ج 8، ح 14242.

[734] معاني الاخبار: 188 / 1، همان ج 6، ح 8758.

[735] كافي: 1 / 422 / 53، ميزان الحكمه: ج 6، ح 8760.

[736] كافي: 2 / 18 /

4، ميزان الحكمه: ج 8، ح 8796.

[737] بحار: 68 / 387 / 37، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8800.

[738] كنز العمال: 37631، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8805.

[739] تحف العقول: 329، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8807.

[740] كافي: 1 / 173 / 4، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8808.

[741] معاني الاخبار: 185 / 1، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8809.

[742] معاني الاخبار: 246 / 8، ميزان الحكمه: ج 6، ح 8838.

[743] جامع الاخبار: 231 / 596، ميزان الحكمه: ج 6، ح 8839.

[744] بحار: 76 / 14 / 3، ميزان الحكمه: ج 6، ح 8867.

[745] بحار: 82 / 129 / 7، ميزان الحكمه: ج 6، ح 8870.

[746] بحار: 102 / 168 / 6، ميزان الحكمه: ج 6، ح 8871.

[747] بحار: 2 / 204 / 87، ميزان الحكمه: ج 6، ح 8873.

[748] بحار: 2 / 205 / 91، ميزان الحكمه: ج 6، ح 8874.

[749] تنبيه الخواطر: 2 / 185، ميزان الحكمه: ج 6، ح 8875.

[750] بحار: 93 / 189 / 23 و ص 190 / 25، ميزان الحكمه: ج 6، ح 8878 و 8879.

[751] بحار: 76 / 131 / 25، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9053.

[752] بحار: 76 / 128 / 11، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9055.

[753] بحار: 62 / 145 / 5، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9063.

[754] خصال: 481 / 53، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9065.

[755] بحار: 76 / 139 / 52، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9068.

[756] كافي: 3 / 23 / 7، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9072.

[757] كافي: 3 / 445 / 13، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9074.

[758] امالي

شيخ طوسي: 302 / 598، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9079.

[759] قرب الاسناد: 128 / 450، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9082.

[760] امالي شيخ طوسي: 303 / 604، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9089.

[761] تفسير عياشي: 2 / 323 / 11، كافي 8 / 395 / 595، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9100، 9099.

[762] كافي: 5 / 260 / 3، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9146.

[763] كافي: 5 / 246 / 9، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9147.

[764] كافي: 5 / 264 / 8، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9149.

[765] كافي: 2 / 398 / 6، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9296.

[766] تفسير عياشي: 2 / 200 / 96، كافي: 2 / 397 / 3، معاني الاخبار: 379 / 1، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9309 و 9310 و 9311.

[767] خصال: 136 / 151، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9315.

[768] بحار: 72 / 93 / 3، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9316.

[769] بحار: 81 / 211 / 27، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9373.

[770] تحف العقول: 301، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9375.

[771] نورالثقلين: 1 / 152 / 493، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9378.

[772] امالي شيخ صدوق: 376 / 5، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9391.

[773] كافي: 2 / 315 / 4، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9392.

[774] كافي: 2 / 327 / 2، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9393.

[775] قصص الانبياء راوندي: 269 / 339، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9400.

[776] خصال: 285 / 37، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9401.

[777] كافي: 8 / 288 / 433، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9405.

[778]

خصال: 51 / 61، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9414.

[779] خصال: 216 / 40، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9417.

[780] محاسن: 1 / 159 / 225، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9486.

[781] فضائل الشيعه: 77 / 45، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9496.

[782] كافي: 2 / 248 / 1، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9497.

[783] محاسن: 1 / 293 / 583، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9498.

[784] بحار: 8 / 48 / 51، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9499.

[785] علل الشرائع: 394 / 11، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9506.

[786] كامل الزيارات: 164، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9540.

[787] ثواب الاعمال: 155 / 1، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9541.

[788] التوحيد: 356 / 2، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9544.

[789] بحار: 74 / 414 / 31، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9567.

[790] بحار: 71 / 52 / 77، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9581.

[791] امالي شيخ طوسي: 211 / 366، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9582.

[792] كافي: 2 / 95 / 9، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9591.

[793] كافي: 2 / 94 / 3، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9596.

[794] امالي شيخ صدوق: 249 / 4، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9599.

[795] قصص الانبياء راوندي: 161 / 178، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9603.

[796] مصباح الشريعه: 58، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9604.

[797] كافي: 2 / 95 / 10، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9607.

[798] كافي: 2 / 427 / 8، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9414.

[799] كافي: 2 / 96 / 12، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9615.

[800] كافي: 2 / 96 / 14،

ميزان الحكمه: ج 6، ح 9616.

[801] كافي: 2 / 97 / 19، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9617.

[802] مصباح الشريعه: 53، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9618.

[803] كافي: 2 / 98 / 24، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9622.

[804] كافي: 2 / 98 / 25، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9624.

[805] كافي: 2 / 94 / 5، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9632.

[806] علل الشرايع: 560 / 1، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9641.

[807] الاختصاص: 241، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9645.

[808] قرب الاسناد: 160 / 585، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9646.

[809] خصال: 11 / 37، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9647.

[810] خصال: 11 / 38، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9648.

[811] كافي: 2 / 61 / 6، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9690.

[812] محاسن: 2 / 436 / 2512، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9845.

[813] الدرة الباهره: 31، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9868.

[814] تحف العقول: 316، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9871.

[815] مصباح الشريعه: 315، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9872.

[816] امالي شيخ صدوق: 250 /، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9877.

[817] مكارم الاخلاق: 2 / 98 / 2280، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9888.

[818] محاسن: 2 / 438 / 2521، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9895.

[819] بحار: 78 / 252 / 105، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9834.

[820] مشكاة الانوار: 320، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9835.

[821] بحار: 72 / 297 / 27، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9837.

[822] بحار: 76 / 20 / 6، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9843.

[823] تفسير عياشي: 1 / 156 / 524، ميزان الحكمه: ج

6، ح 9707.

[824] التهذيب: 6 / 275 / 572، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9710.

[825] وسايل الشيعه: 18 / 225 / 1، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9714.

[826] بحار: 104 / 310 / 6، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9719.

[827] امالي شيخ صدوق: 278 / 23، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9724.

[828] بحار: 68 / 167 / 23 و ص 169 / 29، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9931 و 9932.

[829] كافي: 2 / 333 / 9، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9935.

[830] بحار: 83 / 22 / 40، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9936.

[831] تحف العقول: 303، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9938.

[832] تحف العقول: 302، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9952.

[833] بحار: 68 / 164 / 13، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9953.

[834] تحف العقول: 380، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9954.

[835] بحار: 68 / 166 / 17، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9959.

[836] بحار: 69 / 9 / 11، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9960.

[837] خصال: 131 / 137، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9961.

[838] كافي: 2 / 173 / 10، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9962.

[839] خصال: 9965، 103 / 61.

[840] تحف العقول: 514 همان، همان، 9968.

[841] مشكاة الانوار: 6 / 180 و كافي: 8 / 229 / 293، ميزان الحكمه: ج 6، ح 9972 و 9973.

[842] امالي شيخ صدوق: 327 / 17، همان، همان، 9975.

[843] بحار: 5 / 146 / 2، همان ج 5، ح 7116.

[844] بحار: 103 / 33 / 63، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7133.

[845] امالي شيخ صدوق: 16 / 5، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7139.

[846]

بحار: 103 / 34 / 63 و شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 3 / 160، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7142 و 7143.

[847] نورالثقلين: 5 / 355 / 36، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7160.

[848] نورالثقلين: 5 / 354 / 34، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7162.

[849] امالي شيخ طوسي: 300 / 593، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7171.

[850] بحار: 78 / 201 / 29، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7177.

[851] كافي: 2 / 138 / 3، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7187.

[852] بحار: 69 / 408 / 117، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7185.

[853] تحف العقول: 372، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7201.

[854] ثواب الاعمال: 200 / 1، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7205.

[855] ثواب الاعمال: 215 / 1، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7206.

[856] بحار: 72 / 49 / 60، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7210.

[857] وسايل الشيعه: 12 / 22 باب 9 من لا يحضره الفقيه: 3 / 163 / 3595 همان همان 7221.

[858] بحار: 103 / 13 / 61، وسايل الشيعه: 12 / 9 باب 4، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7224.

[859] بحار: 103 / 53 / 20، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7259.

[860] كافي: 7 / 209 / 2، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7260.

[861] معاني الاخبار: 211 / 1 و وسايل الشيعه: 18 / 161 باب 8، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7262.

[862] بحار: 71 / 157 / 75، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7282.

[863] بحار: 82 / 133 / 6، ميزان الحكمه: ج 7289، 5.

[864] بحار: 71 / 158 / 75، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7291.

[865] بحار: 78 /

217 / 93، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7296.

[866] بحار: 71 / 185 / 75.

[867] بحار: 78 / 192 / 6، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7312.

[868] بحار: 71 / 159 / 75، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7316.

[869] بحار: 78 / 202 / 33 و 71 / 139 / 26، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7324 و 7325.

[870] كافي: 2 / 454 / 4، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7417.

[871] بحار: 78 / 277 / 113، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7418.

[872] محجة البيضاء: 8 / 149 / و ص 170، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7440.

[873] خصال: 323 / 9، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7542.

[874] بحار: 103 / 64 / 4، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7543.

[875] كافي: 5 / 261 / 6، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7544.

[876] كافي: 5 / 261 / 7، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7546.

[877] بحار: 103 / 66 / 16، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7547.

[878] كافي: 5 / 260 / 2، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7551.

[879] كافي: 5 / 260 / 1، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7552.

[880] مستدرك الوسايل: 13 / 461 / 15898، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7553.

[881] وسايل الشيعه: 12 / 25 / 3، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7554.

[882] امالي شيخ طوسي: 693 / 1474، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7556.

[883] مشكاة الانوار: 46، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7558.

[884] وسايل الشيعه: 6 / 3 / 1، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7559.

[885] علل الشرايع: 396 / 2، وسايل الشيعه: 6 / 3 / 230، ميزان الحكمه: ج

5، ح 7561.

[886] علل الشرايع: 369 / 1، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7562.

[887] الفقيه: 2 / 7 / 1579، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7565.

[888] بحار: 69 / 393 / 73، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7573.

[889] بحار: 96 / 21 / 50، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7578.

[890] وسايل الشيعه: 6 / 10 باب 3، بحار:96 / 12 / 15، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7579.

[891] وسايل الشيعه: 6 / 17 باب 4، ثواب الاعمال: 281 / 7، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7584.

[892] كافي: 3 / 498 / 8، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7589.

[893] وسايل الشيعه: 6 / 27 باب 7، كافي: 3 / 501 / 16، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7590.

[894] كافي: 3 / 501 / 16، همان، همان، ج 7591، 5.

[895] كافي: 3 / 500 / 13، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7593.

[896] بحار: 78 / 247 / 77، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7603.

[897] بحار: 78 / 267 / 182، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7606.

[898] بحار: 96 / 7 / 1، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7607.

[899] من لا يحضره الفقيه: 2 / 183 / 2085، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7612.

[900] بحار: 73 / 49 / 20، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7681.

[901] بحار: 70 / 310 / 4، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7702.

[902] بحار: 70 / 310 / 2، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7704.

[903] بحار: 70 / 315 / 20، محجة البيضاء: 7 / 345، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7710.

[904] عيون الاخبار الرضا عليه السلام: 2 / 52 / 199، ميزان الحكمه:

ج 5، ح 7711.

[905] بحار: 70 / 315 / 20، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7717.

[906] اعلام الدين: 304، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7722.

[907] امالي شيخ صدوق: 531 / 2، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7727.

[908] بحار: 77 / 94 / 1، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7765.

[909] تحف العقول: 358، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7777.

[910] بحار: 73 / 56 / 28، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7794.

[911] قرب الاسناد: 20 / 67، بحار: 103 / 219 / 15، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7810 و 7811.

[912] نور الثقلين: 3 / 597 / 141، همان، همان، 7817.

[913] كافي: 5 / 331 / 2، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7825.

[914] معاني الاخبار: 152 / 1، همان، همان، 7842.

[915] وسايل الشيعه: 15 / 1 باب مهريه، نورالثقلين: 1 / 43، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7841.

[916] معاني الاخبار: 144 / 1 همان، همان، 7847.

[917] بحار: 78 / 237 / 70، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7868.

[918] تحف العقول: 322 همان، همان، 7872.

[919] بحار: 78 / 237 / 70، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7876.

[920] بحار: 103 / 251 / 49 همان، همان، 7877.

[921] خصال: 88 / 21، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7883.

[922] بحار: 103 / 253 / 55 همان، همان، 7886.

[923] من لا يحضره الفقيه: 3 / 390 / 4370، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7904.

[924] كافي: 5 / 326 / 3، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7905.

[925] بحار: 74 / 345 / 4، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7927.

[926] كافي: 2 / 175 / 1 همان، همان، 7930.

[927] بحار: 74 / 347 /

8، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7931.

[928] كافي: 2 / 186 / 2 همان، همان، 7934.

[929] بحار، 78 / 202 / 33، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7940.

[930] بحار: 100 / 124 / 34، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7972.

[931] كامل الزيارات: 38 همان، همان، 7953.

[932] بحار: 100 / 258 / 3، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7954.

[933] بحار: 100 / 259 / 7 همان، همان، 7956.

[934] بحار: 100 / 191 / باب 5 وسايل الشيعه: 10 / 287 باب 18، معاني الاخبار 267 / 1، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7958.

[935] قرب الاسناد: 139 / 492 همان، همان، 7961.

[936] بحار: 101 / 4 / 14، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7962.

[937] بحار: 101 / 13 / 5 همان، همان، 7963.

[938] بحار: 101 / 37 / 5، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7964.

[939] امالي شيخ طوسي: 55 / 74 وسايل الشيعه: 10 / 318 / 425، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7965.

[940] بحار: 101 / 51 / 1، همان، همان، 7966.

[941] ثواب الاعمال: 114 / 21، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7967.

[942] وسايل الشيعه: 10 / 426 باب 79 بحار: 100 / 145 - 139 / 34، كافي: 4 / 579 / 1 همان، همان، 7970 و 7971.

[943] وسايل الشيعه: 10 / 451 باب 94 بحار: 102 / 267 / 5 همان، همان، 7983.

[944] وسايل الشيعه: 1 / 425 باب 70 خصال: 268 / 3، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7994.

[945] من لا يحضره الفقيه: 1 / 123 / 283 همان، همان، 7997.

[946] بحار: 71 / 391 / 51، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8010.

[947]

وسايل الشيعه: 6 / 309 / 15، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8080.

[948] خصال: 135 / 148، همان، همان، 8102.

[949] ثواب الاعمال: 325 / 1، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8108.

[950] بحار: 96 / 155 / 25، همان، همان، 8109.

[951] اعلام الدين: 304، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8124.

[952] تحف العقول: 321، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8126.

[953] اعلام الدين: 303. همان، همان، 8128.

[954] عيون الاخبار الرضا عليه السلام: 2 / 179 / 1، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8141.

[955] جامع الاخبار: 378 / 1059، همان، همان، 8148.

[956] من لا يحضره الفقيه: 2 / 68 / 1743 همان، همان، 8156.

[957] عدة الداعي: 91، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8151.

[958] ثواب الاعمال: 56 / 1، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8280.

[959] علل الشرايع: 340 / 1، همان، همان، 8281.

[960] امالي شيخ طوسي: 664 / 1389، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8282.

[961] علل الشرايع: 341 / 1، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8290.

[962] بحار: 85 / 103 / 11، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8291.

[963] امالي شيخ صدوق: 293 / 8، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8293.

[964] كافي: 3 / 368 / 1، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8295.

[965] بحار: 76 / 161 / 1، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8296.

[966] بحار: 83 / 348 / 1، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8306.

[967] خصال: 142 / 163، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8307.

[968] بحار: 83 / 373 / 40، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8314.

[969] بحار: 100 / 215 / 6، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8318.

[970] كافي: 3 / 495 / 3، بحار: 100 / 434 باب

7، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8321.

[971] بحار: 71 / 355 / 17، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8351.

[972] امالي شيخ صدوق: 223 / 3، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8353.

[973] بحار: 71 / 350 / 3، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8354.

[974] بحار: 71 / 352 / 9، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8389.

[975] بحار: 71 / 353 / 10، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8390.

[976] بحار: 71 / 3535 / 11، همان، همان، 8391.

[977] معاني الاخبار: 256 / 3، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8392.

[978] بحار: 71 / 357 / 21، همان، همان، 8393.

[979] كافي: 2 / 231 / 4، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8395.

[980] تحف العقول: 315، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8405.

[981] بحار: 75 / 71 / 17، همان، همان، 8407.

[982] بحار: 75 / 71 / 15، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8416.

[983] مشكاة الانوار: 323، همان، همان، 8419.

[984] بحار: 75 / 69 / 4، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8423.

[985] بحار: 72 / 382 / 4، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8430.

[986] بحار: 72 / 290 / 13، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8434.

[987] بحار: 73 / 395 / 1، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8444.

[988] كافي: 2 / 295 / 11، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8445.

[989] بحار: 71 / 366 / 14، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8446.

[990] تنبيه الخواطر: 1 / 14، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8447.

[991] تحف العقول: 323، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8450.

[992] ثواب الاعمال: 179 / 1، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8459.

[993] كافي: 2 / 189 / 6 و ص

195 / 10، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8463 و 8464.

[994] كافي: 2 / 192 / 15، همان، همان، 8467.

[995] كافي: 2 / 192 / 14، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8467.

[996] كافي: 2 / 199 / 3، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8472.

[997] كافي: 2 /190 / 8، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8473.

[998] كافي: 2 / 200 / 5، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8474.

[999] در مجمع البحرين ذيل اين حديث مي گويد: يعني آنچه را كه فراخور حال او نيست مي خرد و مي پوشد و مي خورد.

[1000] بحار: 72 / 206 / 7، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8488.

[1001] بحار: 71 / 346 / 10، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8494.

[1002] تفسير عياشي: 2 / 288 / 58، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8495.

[1003] كنز العمال: 26248، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8496.

[1004] كافي: 4 / 56 / 10، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8498.

[1005] بحار: 75 / 303 / 6، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8501.

[1006] بحار: 10 / 184 / 5، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8526.

[1007] بحار: 78 / 203 / 35، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8533.

[1008] تحف العقول: 364، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8538.

[1009] بحار: 103 / 5 / 19، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8563.

[1010] بحار: 104 / 95 / 37 مكارم الاخلاق: 1 / 477 / 1646، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8567 و 8568.

[1011] بحار: 78 / 210 / 87، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8594.

[1012] تحف العقول: 363، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8595.

[1013] بحار: 100 / 103 / 5 و 76 / 266 و

ص 227 و ص 132 و ص 231 و ص 59 / 28، 232، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8606.

[1014] بحار: 76 / 271 / 28، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8608.

[1015] بحار: 76 / 268 / 11، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8613.

[1016] بحار: 76 / 273 / 31، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8617.

[1017] بحار: 76 / 275 / 30، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8618.

[1018] مكارم الاخلاق: 1 / 541 / 1876، امالي شيخ مفيد: 44 / 3، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8623 و 8624.

[1019] كافي: 2 / 322 / 1، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8655.

[1020] تهذيب الاحكام: 9 / 182 / 731، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8656.

[1021] بحار: 71 / 422 / 61، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8659.

[1022] بحار: 73 / 301 / 5، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8666.

[1023] علل الشرايع: 560 / 1، همان، ج 4 ج 5003.

[1024] كافي: 2 / 101 / 12، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5011.

[1025] كافي: 2 / 100 / 4، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5014.

[1026] نور الثقلين: 5 / 391 / 24، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5201.

[1027] تنبيه الخواطر (چاپ نجف): 72، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5022.

[1028] معاني الاخبار: 253 / 1، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5027.

[1029] كافي: 2 / 101 / 11، همان، همان، 5036، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5036.

[1030] معاني الاخبار: 191 / 1، ميزان الحكمه: ج 5، ح 5056.

[1031] خصال: 431 / 11، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5053.

[1032] امالي شيخ صدوق: 184 / 8، همان، همان، 5052.

[1033] معاني الاخبار: 191

/ 1، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5055.

[1034] بحار: 71 / 396 / 77، همان، همان، 5075.

[1035] بحار: 71 / 395 / 73، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5077.

[1036] كافي: 2 / 100 / 907، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5078.

[1037] قصص الانبياء: 195 / 244، همان، همان، 5084.

[1038] كافي: 2 / 321 / 1، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5085.

[1039] قصص الانبياء: 195 / 244، همان، همان، 5093.

[1040] بحار: 78 / 246 / 62، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5102.

[1041] بحار: 72 / 192 / 8، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5112.

[1042] كافي: 2 / 240 / 33، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5120.

[1043] امالي شيخ طوسي: 301 / 597، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5124.

[1044] وسايل الشيعه: 17 / 237 / 1، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5129.

[1045] بحار: 79 / 140 / 48، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5134.

[1046] ثواب الاعمال: 921 / 8، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5136.

[1047] علل الشرايع: 476 / 2، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5140.

[1048] ثواب الاعمال: 290 / 4، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5153.

[1049] تفسير علي بن ابراهيم: 2 / 411، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5158.

[1050] بحار: 70 / 386 / 48، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5193.

[1051] كافي: 2 / 71 / 12، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5201.

[1052] نور الثقلين: 4 / 545 / 30، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5205.

[1053] بحار: 70 / 384 / 39، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5207.

[1054] كافي: 2 / 67 / 1، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5208.

[1055] كافي: 2 / 67 / 1،

ميزان الحكمه: ج 4، ح 5209.

[1056] تنبيه الخواطر: 1 / 50، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5210.

[1057] بحار: 70 / 392 / 61، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5215.

[1058] بحار: 78 / 244 / 54، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5217.

[1059] كافي: 2 / 69 / 7، همان، همان، 5222.

[1060] كافي: 2 / 70 / 10، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5233.

[1061] كافي: 2 / 68 / 3، همان، همان، 5237.

[1062] بحار: 70 / 382 / 36، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5240.

[1063] تنبيه الخواطر: 2 / 112، ميزان الحكمه، ج 4، ح 5245.

[1064] بحار: 44 / 192 / 5، همان، همان، 5246.

[1065] كافي: 2 / 171 / 5، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5258.

[1066] بحار: 70 / 386 / 49، همان، همان، 5267.

[1067] بحار: 76 / 247 / 37، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5273.

[1068] الاختصاص: 231، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5277.

[1069] كافي: 5 / 204 / 2، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5294.

[1070] نور الثقلين: 2 / 144 / 68 و 69، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5298.

[1071] خصال: 151 / 185، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5302.

[1072] بحار: 75 / 175 / 7، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5303.

[1073] بحار: 103 / 103 / 55، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5310.

[1074] بحار: 740 / 312 / 79، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5330.

[1075] مشكاة الانوار: 264، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5334.

[1076] بحار: 73 / 168 / 3، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5341.

[1077] بحار: 74 / 382 / 3، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5351.

[1078] بحار: 73 / 55 /

28، همان، همان، 5358.

[1079] التوحيد: 415 / 14 همان، همان، 5375.

[1080] كافي: 1 / 229 / 3، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5376.

[1081] بحارالانوار: 71 / 217 / 20، كافي: 2 / 142 / 3، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5382 و 5383.

[1082] كافي: 2 / 143 / 8، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5385.

[1083] بحار: 73 / 307 / 34، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5406.

[1084] بحار: 78 / 206 / 63، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5410.

[1085] بحار: 71 / 182 / 37، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5436.

[1086] امالي شيخ طوسي: 223 / 358، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5448.

[1087] نور الثقلين: 4 / 229 / 32، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5454.

[1088] بحار: 91 / 225 / 84، محاسن: 2 / 432 / 2498 و 91 / 224 / 4، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5461 و 5462 و 5463.

[1089] بحار: 91 / 256 / 1 و 91 / 257 / 2، فتح الابواب: 257، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5470 و 5471 و 5472.

[1090] التهذيب: 3 / 310 / 960 همان، همان، 5475.

[1091] كافي: 2 / 629 / 7، وسايل الشيعه: 4 / 875 / 2، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5476.

[1092] وسايل الشيعه: 5 / 204، باب نماز استخاره، كافي: 3 / 470 / 1، همان، همان، 5477.

[1093] كافي: 2 / 116 / 2، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5493.

[1094] بحار: 75 / 401 / 42، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5495.

[1095] تفسير منسوب به امام حسن عسكري: 354 / 241، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5496.

[1096] كافي: 2

/ 467 / 7، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5530.

[1097] مكارم الاخلاق: 2 / 12 / 2005، بحار: 93 / 297 / 25، كافي: 2 / 469 / 7، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5541 و 5542 و 5543.

[1098] مكارم الاخلاق: 2 / 9 / 1989، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5551.

[1099] مكارم الاخلاق: 2 / 12 / 2008، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5552.

[1100] مكارم الاخلاق: 2 / 10 / 1992، همان، همان، 5556.

[1101] كافي: 2 / 472 / 1، همان، همان، 5563.

[1102] بحار: 93 / 303 / 39، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5571.

[1103] بحار: 93 / 199 / 31، همان، همان، 5575.

[1104] بحار: 93 / 295 / 23، همان، همان، 5576.

[1105] بحار: 93 / 295 / 23، همان، همان، 5585.

[1106] بحار: 93 / 322 / 36، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5587.

[1107] بحار ك: 93 / 368 / 4 و 93 / 323 / 37، همان، همان، 5589 و 5590.

[1108] اعلام الدين: 269، بحار: 93 / 368 / 3، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5593 و 5594.

[1109] بحار: 93 / 341 / 11، همان، همان، 5595.

[1110] الاختصاص: 242، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5596.

[1111] بحار: 93 / 373 / 16، همان، همان، 5602.

[1112] بحار: 93 / 321 / 31، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5603.

[1113] كافي: 2 / 473 / 1، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5609 و 5610.

[1114] بحار: 93 / 344 / 5، كافي: 2 / 477 / 5، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5612 و 5613.

[1115] بحار: 75 / 312 / 20، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5616.

[1116] امالي

شيخ صدوق: 262 / 3، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5618.

[1117] بحار: 93 / 315 / 20، همان، همان، 5622.

[1118] كافي: 2 / 491 / 1، مكارم الاخلاق: 2 / 19 / 2040، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5624 و 5625.

[1119] بحار: 93 / 311 / 13، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5629.

[1120] بحار: 93 / 318 / 23، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5630.

[1121] بحار: 93 / 315 / 21 و ص 314 / 20، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5634 و 5635.

[1122] وقتي موسي عليه السلام از آن پيرزن خواست تا قبر يوسف را به او نشان دهد به اين شرط نشان داد كه ضمانت كند تا وي در بهشت هم مرتبه موسي عليه السلام باشد.

[1123] نور الثقلين: 2 / 473 / 225، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5645.

[1124] من لا يحضره الفقيه: 1 / 193 / 594، همان، همان، 5646.

[1125] بحار: 93 / 317 / 21، همان، همان، 5648.

[1126] بحار: 93 / 319 / 25، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5650.

[1127] كافي: 2 / 487 / 2: همان، همان، 5651.

[1128] بحار: 93 / 341 / 11 همان، همان، 5453.

[1129] ميزان الحكمه: ج 4، صص 1670 و 1671.

[1130] كافي: 2 / 473 / 3 و ح 1 همان، همان، 5654 و 5655.

[1131] بحار: 85 / 321 / 8 همان، همان، 5657.

[1132] بحار: 81 / 217 / 10 همان، همان، 5659.

[1133] تفسير عياشي: 1 / 239 / 115، همان، همان، 5673.

[1134] كافي: 2 / 474 / 1، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5674.

[1135] بحار: 96 / 374 / 16، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5675.

[1136] بحار: 93

/ 374 / 16، همان، همان، 5476.

[1137] تحف العقول: 363، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5680.

[1138] بحار: 93 / 342 / 11، همان، همان، 5685.

[1139] بحار: 93 / 323 / 36، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5686.

[1140] كافي: 2 / 148 / 2، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5689.

[1141] امالي شيخ مفيد: 54 / 1، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5692. بحار: 46 / 51 دعاي امام سجاد عليه السلام.

[1142] امالي شيخ طوسي: 28 / 541، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5693.

[1143] كافي: 8 / 8 / 1، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5697.

[1144] دعوات راوندي: 33 / 75، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5701.

[1145] كافي: 8 / 29 / 98، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5704.

[1146] كافي: 2 / 334 / 18، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5706.

[1147] كافي: 3 / 489 / 3، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5710.

[1148] كافي: 2 / 489 / 5، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5712.

[1149] بحار: 93 / 375 / 16، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5713.

[1150] 64 / 114 / 8، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5715.

[1151] تنبيه الخواطر: 1 / 302، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5717.

[1152] بحار: 93 / 322 / 36، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5720.

[1153] بحار: 93 / 371 / 12، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5726.

[1154] كافي: 12 / 491 / 9، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5728.

[1155] بحار: 93 / 388 / 20، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5734.

[1156] بحار: 93 / 385 / 11، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5735.

[1157] الاختصاص: 28، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5736.

[1158] بحار:

101 / 281 / 1، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5759.

[1159] مستدرك الوسايل: 13 / 16 / 14604، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5764.

[1160] بحار: 78 / 277 / 112، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5766.

[1161] بحار: 78 / 193 / 7، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5770.

[1162] كافي: 2 /315 / 1، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5815.

[1163] بحار: 73 / 60 / 29، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5822.

[1164] كافي: 2 / 320 / 17، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5831.

[1165] كافي: 2 / 320 / 16، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5836.

[1166] بحار: 73 / 88 / 54، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5903.

[1167] بحار: 73 / 125 / 118، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5927.

[1168] خصال: 108 / 74، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5934.

[1169] اقبال الاعمال: 1 / 134، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5937.

[1170] بحار: 73 / 81 / 43، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5939.

[1171] بحار: 73 / 55 / 27، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5955.

[1172] بحار: 78 / 282 / 1، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5963.

[1173] تحف العقول: 359، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5975.

[1174] بحار: 73 / 81 / 44، ميزان الحكمه: ج 4، ح 5977.

[1175] كافي: 2 / 134 / 18، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6061.

[1176] بحار: 78 / 205 / 47، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6083.

[1177] تحف العقول: 321، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6183.

[1178] بحار: 4 / 264 / 13، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6230.

[1179] امالي شيخ مفيد: 52 / 14، ميزان الحكمه: ج 4، ح 2632.

[1180] كافي:

2 / 307 / 5، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6237.

[1181] بحار: 78 / 368 / 183، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6249.

[1182] بحار: 72 / 135 / 19، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6251.

[1183] بحار: 84 / 252 / 47، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6254.

[1184] كافي: 2 / 127 / 16، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6259.

[1185] بحار: 72 / 227 / 3، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6262.

[1186] نور الثقلين: 4 / 467 / 75، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6264.

[1187] بحار: 78 / 280 / 1، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6267.

[1188] كافي: 2 / 22 / 11، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6288.

[1189] بحار: 69 / 1 / 1، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6289.

[1190] امالي شيخ طوسي: 222 / 384، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6290.

[1191] بحار: 69 / 5 / 7، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6291.

[1192] بحار: 93 / 164 / 43، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6354.

[1193] كافي: 8 / 7 / 1، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6356.

[1194] بحار: 93 / 160 / 38، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6357.

[1195] نور الثقلين: 4 / 286 / 153، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6360.

[1196] بحار: 80 / 176 / 21، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6368.

[1197] بحار: 78 / 200 / 27، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6370.

[1198] بحار: 75 / 468 / 20، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6373.

[1199] بحار: 93 / 157 / 26، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6379.

[1200] امالي شيخ صدوق: 375 / 3، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6380.

[1201] بحار: 93

/ 162 / 42، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6381.

[1202] بحار: 93 / 320 / 29، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6391.

[1203] بحار: 93 / 158 / 31، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6387.

[1204] كافي: 2 / 499 / 2، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6449.

[1205] بحار: 93 / 158 / 33، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6453.

[1206] بحار: 93 / 154 / 17، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6455.

[1207] نور الثقلين: 4 / 162/ 61، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6456.

[1208] بحار: 93 / 159 / 33، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6458.

[1209] بحار: 93 / 158 / 33، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6461.

[1210] نور الثقلين: 3 / 57 / 97، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6468، كافي: 1 / 211 / 5 و ح 4.

[1211] مستدرك الوسايل: 5 / 397 / 6177، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6489.

[1212] كافي: 5 / 63 / 3، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6512.

[1213] مشكاة الانوار: 50 و 245، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6513 و 6514.

[1214] تحف العقول: 366، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6524.

[1215] تحف العقول: 360، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6525.

[1216] تنبيه الخواطر: 1 / 125، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6530.

[1217] بحار: 78 / 25 / 46، همان، همان، 6531.

[1218] بحار: 73 / 392 / 3، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6554.

[1219] خصال: 119 / 107، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6560.

[1220] مكارم الاخلاق: 1 / 506 / 1752، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6571.

[1221] كافي: 2 / 143 / 7، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6581.

[1222] كافي: 2 / 288

/ 3، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6593.

[1223] بحار: 2 / 117 / 17، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6605.

[1224] بحار: 79 / 9 / 9، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6606.

[1225] بحار: 79 / 8 / 8، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6611.

[1226] بحار: 78 / 209 / 86، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6614.

[1227] كافي: 2 / 268 / 1، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6626.

[1228] بحار: 73 / 339 / 21، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6630.

[1229] كافي: 2 / 272 / 16، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6632.

[1230] كافي: 2 / 269 / 3، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6634.

[1231] بحار: 73 / 349 / 41، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6639.

[1232] امالي شيخ صدوق: 701 / 1498، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6642.

[1233] بحار: 73 / 374 / 11، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6646.

[1234] بحار: 73 / 361 / 87، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6658.

[1235] بحار: 81 / 177 / 18، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6661.

[1236] دعوات راوندي: 120 / 285، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6678.

[1237] امالي شيخ صدوق: 404 / 12، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6683.

[1238] بحار: 81 / 192 / 49، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6684.

[1239] بحار: 82 / 220 / 41، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6685.

[1240] بحار: 59 / 196 / 61، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6693.

[1241] امالي شيخ صدوق: 404 / 11، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6694.

[1242] كافي: 2 / 157 / 31، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6701.

[1243] بحار: 73 / 317 / 4، ميزان الحكمه:

ج 4، ح 6708.

[1244] كافي: 2 / 135 / 21، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6712.

[1245] كافي: 2 / 69 / 7، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6720.

[1246] كافي: 2 / 297 / 3، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6721.

[1247] كافي: 2 / 297 / 2 و ص 299 / 7، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6722 و 6723.

[1248] معاني الاخبار: 180 / 1، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6724.

[1249] كافي: 2 / 298 / 5، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6725.

[1250] تحف العقول: 321، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6726.

[1251] بحار: 75 / 272 / 2، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6728.

[1252] خصال: 271 / 10، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6729.

[1253] مستدرك الوسايل: 12 / 173 / 13810، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6733.

[1254] المؤمن: 35 / 71، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6745.

[1255] كافي: 8 / 90 / 61، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6749.

[1256] كافي: 8 / 91 / 62، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6753.

[1257] كافي: 8 / 142 / 106، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6761.

[1258] الاختصاص: 241، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6763.

[1259] بحار: 82 / 283 / 1، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6767.

[1260] كافي: 2 / 293 / 1، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6782.

[1261] مستدرك الوسايل: 1 / 106 / 106، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6784.

[1262] كافي: 2 / 294 / 4، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6792.

[1263] تفسير قمي: 2 / 47، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6795.

[1264] زهد، حسين بن سعيد: 63 / 166، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6804.

[1265] خصال: 121

/ 113، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6810.

[1266] بحار: 72 / 301 / 39 وسايل الشيعه: 1 / 55 / باب 15 و ص 56 باب 16، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6814.

[1267] عدة الداعي: 221، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6818.

[1268] فلاح السائل: 36، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6822.

[1269] دعائم الاسلام: 1 / 241، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6825.

[1270] بحار: 78 / 237 / 73، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6836.

[1271] بحار: 75 / 105 / 41، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6853.

[1272] بحار: 75 / 105 / 41، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6861.

[1273] امالي شيخ طوسي: 301 / 595، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6864.

[1274] خصال: 101 / 55، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6892.

[1275] تفسير قمي: 1 / 93، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6894.

[1276] تفسير عياشي: 1 / 152 / 503، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6897.

[1277] امالي شيخ صدوق: 153 / 7، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6901.

[1278] نور الثقلين: 1 / 295 / 1177، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6903.

[1279] بحار: 103 / 117 / 13، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6904.

[1280] بحار: 78 / 201 / 32، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6909.

[1281] بحار: 103 / 119 / 24، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6911.

[1282] من لا يحضره الفقيه: 3 / 279 / 4005، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6918.

[1283] بحار: 53 / 102 / 125، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6924.

[1284] بحار: 53 / 113 / 17، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6925.

[1285] الغيبه شيخ طوسي: 459 / 470، ميزان الحكمه: ج 4، ح

6927.

[1286] بحار: 53 / 90 / 94، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6928.

[1287] بحار: 53 / 77 / 85، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6931.

[1288] بحار: 53 / 39 / 1، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6932.

[1289] بحار: 53 / 46 / 19، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6935.

[1290] بحار: 53 / 77 / 82، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6939.

[1291] بحار: 53 / 90 / 95، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6940.

[1292] تفسير قمي: 2 / 76، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6942.

[1293] بحار: 53 / 40 / 5، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6933.

[1294] بحار: 74 / 98 / 40، ميزان الحكمه: ج 4، ح 7036.

[1295] كافي: 2 / 150 / 1، ميزان الحكمه: ج 4، ح 7037.

[1296] كافي: 2 / 344 / 3، ميزان الحكمه: ج 4، ح 7041.

[1297] بحار: 74 / 96 / 28 و ص 99 / 45، ميزان الحكمه: ج 4، ح 7057 و 7058.

[1298] بحار: 74 / 100 / 50، ميزان الحكمه: ج 4، ح 7067.

[1299] بحار: 74 / 94 / 23، ميزان الحكمه: ج 4، ح 7071.

[1300] كافي: 2 / 346 / 2، ميزان الحكمه: ج 4، ح 7073.

[1301] كافي: 2 / 151 / 9، ميزان الحكمه: ج 4، ح 7082.

[1302] ميزان الحكمه: ج 3، ح 3269.

[1303] امالي شيخ طوسي: 694 / 1478، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3276.

[1304] ثواب الاعمال: 70 / 4، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3278.

[1305] ثواب الاعمال: 282 / 2، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3289.

[1306] تفسير عياشي: 2 / 305 / 127، وسايل الشيعه: 8 / 19 باب 7، ميزان الحكمه:

ج 3، ح 3290.

[1307] كافي: 4 / 338 / 3، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3297.

[1308] مصباح الشريعه: 142، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3298.

[1309] ثواب الاعمال: 74 / 16، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3303.

[1310] ثواب الاعمال: 74 / 17، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3305.

[1311] كافي: 4 / 263 / 45، همان، همان، 3306.

[1312] بحار: 7 / 302 / 56، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3307.

[1313] بحار: 7 / 302 / 57، همان، همان، ج 4، ح 3308.

[1314] كافي: 4 / 226 / 1، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3309.

[1315] كافي: 4 / 227 / 3، وسايل الشيعه: 9 / 336 / باب 14، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3310.

[1316] كمال الدين: 346 / 33، همان، همان، 3314.

[1317] بحار: 2 / 29 / 10، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3320.

[1318] كافي: 2 / 400 / 8، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3326.

[1319] كافي: 1 / 162 / 1، همان، همان، 3328.

[1320] تنبيه الخواطر: 2 / 170، همان، همان، 3331.

[1321] بحار: 2 / 150 / 24، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3339.

[1322] بحار: 2 / 145 / 8، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3344.

[1323] بحار: 2 / 145 / 9، همان، همان، 3345.

[1324] خصال: 542 / 18، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3349.

[1325] بحار: 2 / 161 / 14، همان، همان، 3357.

[1326] بحار: 2 / 161 / 18، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3380.

[1327] بحار: 2 / 164 / 24، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3382.

[1328] وسايل الشيعه: 1 / 60 / 4، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2210.

[1329] دعوات راوندي: 118 / 276،

ميزان الحكمه: ج 3، ح 3762.

[1330] تحف العقول: 358، همان، همان، 3767.

[1331] بحار: 77 / 116 / 11، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3775.

[1332] الاختصاص: 226، التمحيص: 59 / 124، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3782 و 3783.

[1333] بحار: 78 / 201 / 29، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3796.

[1334] دعوات راوندي: 120 / 284، همان، همان، 3798.

[1335] محاسن: 2 / 363 / 2264، ميزان الحكمه: ج 3، ح 2 / 38.

[1336] دعوات راوندي: 120 / 284، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3804.

[1337] علل الشرايع: 93 / 2، ميزان الحكمه، ج 3، ح 3809.

[1338] دعوات راوندي: 287 / 18، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3816.

[1339] بحار: 72 / 71 / 2، همان، همان، 3818.

[1340] بحار: 73 / 157 / 3، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3821.

[1341] امالي شيخ صدوق: 16 / 5، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3826.

[1342] كافي: 2 / 226 / 16 ميزان الحكمه: ج 3، ح 3826.

[1343] امالي شيخ مفيد: 329 / 1، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3839.

[1344] تحف العقول: 301، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3843.

[1345] بحار: 17 / 267 / 71، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3844.

[1346] امالي شيخ صدوق: 212 / 10، همان، همان 3856.

[1347] بحار: 7 / 265 / 23 ميزان الحكمه: ج 3، ح 3860.

[1348] بحار: 7 / 272 / 39، همان، همان، 3862.

[1349] محاسن: 2 / 163 / 1446، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3864.

[1350] كافي: 2 / 134 / 20 ميزان الحكمه: ج 3، ح 3867.

[1351] بحار: 7 / 267 / 30، همان، همان، 3868.

[1352] بحار: 74 / 102 / 54، ميزان الحكمه: ج

3، ح 3869.

[1353] كافي: 2 / 190 / 8، همان، همان، 3881.

[1354] بحار: 7 / 266 / 26، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3877.

[1355] كافي: 2 / 264 / 19، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3886.

[1356] نور الثقلين: 4 / 481 / 28، همان، همان، 3890.

[1357] خصال: 80 / 1، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3894.

[1358] بحار: 73 / 255 / 23، ميزان الحكمه، ج 3، ح 3918.

[1359] خصال: 269 / 5، همان، همان، 3922.

[1360] بحار: 73 / 255 / 25، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3925.

[1361] خصال: 271 / 10، ميزان الحكمه: ج 3، ح 2931.

[1362] بحار: 73 / 252 / 12، همان، همان، 3932.

[1363] خصال: 434 / 20 همان همان 3933.

[1364] كافي: 2 / 307 / 5، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3939.

[1365] كافي: 2 / 327 / 2، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3942.

[1366] كافي: 8 / 8 / 1، همان، همان، 3943.

[1367] خصال: 121 / 113، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3954.

[1368] كافي: 2 / 307 / 7، همان، همان، 3958.

[1369] بحار: 72 / 232 / 2، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4086.

[1370] بحار: 5 / 305 / 24، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4093.

[1371] خصال: 53 / 70، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4112.

[1372] بحار: 74 / 223 / 8 ميزان الحكمه: ج 3، ح 4113.

[1373] كافي: 8 / 13 / 1، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4123.

[1374] امالي شيخ مفيد: 137 / 6، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4132.

[1375] بحار: 74 / 287 / 13، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4153.

[1376] المحاسن: 1 / 238 / 436 ميزان الحكمه:

ج 3، ح 4156.

[1377] كافي: 2 / 170 / 4، همان، همان، 4157.

[1378] خصال شيخ صدوق: 351 / 27، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4158.

[1379] كافي: 2 / 70 / 5، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4164.

[1380] كافي: 7 / 434 / 1، وسايل الشيعه: 16 / 115 باب 1، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4270.

[1381] ثواب الاعمال: 269 / 1، همان، همان، 4271.

[1382] ثواب الاعمال: 261 / 2، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4272.

[1383] بحار: 104 / 211 / 27، همان، همان، 4273.

[1384] خصال: 607 / 9، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4279.

[1385] كافي: 7 / 439 / 2، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4282.

[1386] كافي: 7 / 443 / 1، همان، همان، 4287.

[1387] كافي: 7 / 437 / 2 امالي شيخ صدوق: 342 / 12، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4289.

[1388] خصال: 571 / 2، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4311.

[1389] غررالحكم: 7655، همان، همان، 4322.

[1390] غررالحكم: 6654، همان، همان، 4323.

[1391] غررالحكم: 9322، همان، همان، 4324.

[1392] بحار: 78 / 269 / 109، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4336.

[1393] امالي شيخ صدوق: 491 / 9، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4355.

[1394] كافي: 2 / 231 / 4، همان، همان، 4361.

[1395] بحار: 78 / 211 / 93، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4550.

[1396] امالي شيخ طوسي: 301 / 597، همان، همان، 4555.

[1397] بحار: 79 / 113 / 14، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4564.

[1398] كافي: 2 / 106 / 5 همان، همان، 4570.

[1399] كافي: 2 / 106 / 3، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4572.

[1400] بحار: 78 / 242 / 34، همان، همان، 4578.

[1401] بحار:

78 / 206 / 62، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4587.

[1402] مشكاة الانوار: 184، همان، همان، 4604.

[1403] تحف العقول: 100، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4749.

[1404] كافي: 2 / 16 / 4، ميزان الحكمه: ج 3، ح 7457.

[1405] بحار: 8 / 359 / 24، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4778.

[1406] كافي: 2 / 16 / 4، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4785.

[1407] بحار: 70 / 248 / 21، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4807.

[1408] بحار: 101 / 123 / 18، همان، ج 6169، 4.

[1409] وسايل الشيعه: 10 / 464 / 1، ثواب الاعمال: 110 / 3، همان ج 7، ح 13019 و 13020.

[1410] كافي: 2 / 194 / 9، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4456.

[1411] كافي: 2 / 195 / 10، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4457.

[1412] تحف العقول: 303، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4459.

[1413] كافي: 2 / 199 / 11، همان، همان، 4460.

[1414] كافي: 2 / 193 / 1، همان، همان 4462.

[1415] كافي: 2 / 194 / 7، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4465.

[1416] امالي شيخ صدوق: 399 / 11، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4466.

[1417] كافي: 2 / 193 / 4، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4467.

[1418] امالي شيخ صدوق: 99 / 152، ميزان الحكمه: ج 3، ح 2370.

[1419] بحار: 74 / 287 / 13، همان، همان، 4472.

[1420] بحار: 74 / 311 / 67، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4474.

[1421] تنبيه الخواطر: 2 / 80 همان، همان، 4475.

[1422] ثواب الاعمال: 341 / 1، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4478.

[1423] الاختصاص: 31، همان، همان، 4480.

[1424] كافي: 2 / 364 / 1، ميزان الحكمه:

ج 3، ح 4481.

[1425] كافي: 2 / 205 / 5، همان، همان، 4483.

[1426] كافي: 2 / 204 / 1 ميزان الحكمه: ج 3، ح 4485.

[1427] كافي: 2 / 197 / 6، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4450.

[1428] بحار: 74 / 316 / 72، همان، همان، 4451.

[1429] امالي شيخ طوسي: 97 / 147، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4453.

[1430] كافي: 2 / 199 / 10، همان، همان، 4454.

[1431] كافي: 2 / 165 / 11، همان همان، 4455.

[1432] عيون الاخبار الرضا عليه السلام: 2 / 179 / 1، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4486.

[1433] تحف العقول: 365، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4489.

[1434] كافي: 2 / 323 / 4، ميزان الحكمه: ج 2، ح 1786.

[1435] بحار: 76 / 180 / 10، ميزان الحكمه ج 2، ح 1791.

[1436] خصال: 89 / 25، ميزان الحكمه: ج 2، ح 1792.

[1437] كافي: 2 / 290 / 4، ميزان الحكمه: ج 2، ح 1795.

[1438] تحف العقول: 316، ميزان الحكمه: ج 2، ح 1797.

[1439] التوحيد: 354 / 3، ميزان الحكمه: ج 2، ح 1887.

[1440] بحار: 81 / 209 / 25، همان، همان، 1888.

[1441] كافي: 2 / 252 / 1، همان، همان، 1889.

[1442] بحار: 68 / 221 / 11، ميزان الحكمه: ج 2، ح 1900.

[1443] بحار: 67 / 312 / 18، ميزان الحكمه: ج 2، ح 1901.

[1444] امالي شيخ مفيد: 40 / 7، ميزان الحكمه: ج 2، ح 1906.

[1445] نورالثقلين: 5 / 547 / 30، همان، همان، 1907.

[1446] بحار: 97 / 221 / 27، ميزان الحكمه: ج 2، ح 1909.

[1447] كافي: 2 / 257 / 24، ميزان الحكمه: ج 2، ح 1918.

[1448] نورالثقلين: 4 /

599 / 31، ميزان الحكمه: ج 2، ح 1920.

[1449] كافي: 2 / 260 / 2، ميزان الحكمه: ج 2، ح 1925.

[1450] مسكن الفؤاد: 58، ميزان الحكمه: ج 2، ح 1928.

[1451] بحار: 67 / 231 / 47، ميزان الحكمه: ج 2، ح 1929.

[1452] بحار: 78 / 200 / 27، ميزان الحكمه: ج 2، ح 1930.

[1453] بحار: 67 / 207 / 8، ميزان الحكمه: ج 2، ح 1934.

[1454] بحار: 67 / 211 / 14، ميزان الحكمه: ج 2، ح 1936.

[1455] بحار: 67 / 229 / 41، ميزان الحكمه: ج 2، ح 1937.

[1456] بحار: 67 / 237 / 54، همان، همان، 1938.

[1457] بحار: 82 / 148 / 32، ميزان الحكمه: ج 2، ح 1948.

[1458] بحار: 67 / 210 / 13، ميزان الحكمه: ج 2، ح 1950.

[1459] امالي شيخ مفيد: 39 / 6، همان، همان، 1957.

[1460] بحار: 81 / 180 / 26، ميزان الحكمه: ج 2، ح 1962.

[1461] بحار: 67 / 212 / 16، ميزان الحكمه: ج 2، ح 1965.

[1462] كافي: 2 / 257 / 23، همان، همان، 1966.

[1463] بحار: 81 / 173 / 9، ميزان الحكمه: ج 2، ح 1369.

[1464] بحار: 72 / 331 / 14، ميزان الحكمه: ج 2، ح 1917.

[1465] خصال: 8 / 27، ميزان الحكمه: ج 2، ح 1973.

[1466] تحف العقول: 318، ميزان الحكمه: ج 2، ح 1978.

[1467] تحفل العقول: 322، ميزان الحكمه: ج 2، ح 1979.

[1468] تحف العقول: 357، ميزان الحكمه: ج 2، ح 1983.

[1469] بحار: 71 / 34 / 17، همان، همان، 1989.

[1470] كافي: 5 / 148 / 2، ميزان الحكمه: ج 2، ح 1022.

[1471] كافي: 5 / 148 / 1، همان، همان،

2026.

[1472] كافي: 5 / 148 / 6، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2028.

[1473] وسايل الشيعه: 12 / 8 / 10، همان، همان، 2030.

[1474] كافي: 5 / 305 / 5، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2033.

[1475] وسايل الشعيه: 12 / 283 / 4، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2035.

[1476] كنز العمال: 9657، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2042.

[1477] وسايل الشيعه: 12 / 286 باب 3، كنز العمال: 4 / 90، خصال: 224 / 55 ميزان الحكمه: ج 2، ح 2044.

[1478] كافي: 5 / 152 / 8، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2047.

[1479] كافي: 5 / 159 / 1، سنن ابي داود: 3336، همان، همان، 2084 و 2085.

[1480] وسايل الشيعه: 12 / 323 باب 34، كافي: 5 / 167 / 3، همان، همان، 2052.

[1481] كافي: 7 / 154 / 22، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2066.

[1482] وسايل الشيعه: 12 / 293 باب 10 و 12 / 294 / 5، بحار: 103 / 100 باب 937، همان، همان، 2067.

[1483] بحار: 103 / 98 / 32، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2075.

[1484] مستدرك الوسايل: 13 / 10 / 1478، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3652.

[1485] بحار 103 / 140 / 21، وسايل الشيعه: 13 / 76 باب 1، ميزان الحكمه: ج 4.

[1486] كافي: 5 / 93 / 2 وسايل الشيعه: 13 / 79 باب 2، همان، ج 6328، 4.

[1487] بحار: 103 / 87 / 3، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4179.

[1488] بحار: 103 / 103 / 55، همان، همان، ج 6، ح 9216.

[1489] بحار: 60 / 213 / 22، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2229.

[1490] بحار: 6 / 213 /

23، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2230.

[1491] بحار: 60 / 216 / 38، همان، همان، 2232.

[1492] نورالثقلين: 3 / 138 / 77، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2234.

[1493] الغيبه شيخ طوسي: 471 / 489، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1159.

[1494] بحار: 52 / 29 / 24، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1204.

[1495] مكارم الاخلاق: 1 / 66 / 71، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2364.

[1496] كافي: 2 / 377 / 8، همان، همان، 2373.

[1497] كافي: 2 / 374 / 1، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2379.

[1498] كافي: 2 / 378 / 10، همان، همان، 2380.

[1499] بحار: 75 / 468 / 20، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2392.

[1500] قرب الاسناد: 36 / 117، همان، همان، 2395.

[1501] كافي: 2 / 504 / 4، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2400.

[1502] التوحيد: 12 / 13، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2533.

[1503] كافي: 2 / 103 / 2، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2554.

[1504] كافي: 2 / 144 / 2، همان، همان، 2576.

[1505] التوحيد: 19 / 4، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2581.

[1506] خصال: 151 / 185، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2592.

[1507] بحار: 69 / 251 / 30 و 8 / 140 / 57 و ص 126 / 27، همان، همان، 2615.

[1508] كافي: 2 / 83 / 2، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2617.

[1509] بحار: 71 / 383 / 18، همان، همان، 2618.

[1510] بحار: 8 / 120 / 11، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2620.

[1511] نورالثقلين: 5 / 484 / 57، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2629.

[1512] بحار: 8 / 127 / 27 و 8 / 181 / 195

/ 184، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2631.

[1513] وسايل الشيعه: 11 / 197 / 22 بحار: 71 / 270 / 9، همان، همان، 2649.

[1514] بحار: 8 / 335 / 2، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2653.

[1515] وسايل الشيعه: 11 / 35 / 9، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2678.

[1516] تحف العقول: 304، همان، همان، 2752.

[1517] كافي: 8 / 7 / 1 ميزان الحكمه: ج 2، ح 2771.

[1518] كافي: 8 / 7 / 11، همان، همان، 2772.

[1519] بحار: 2878 / 1، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2895.

[1520] بحار: 8 / 280 / 1، همان، همان، 2896.

[1521] بحار: 8 / 280 / 1، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2900.

[1522] خصال: 159 / 204، همان، همان، 2908.

[1523] بحار: 8 / 295 / 44، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2913.

[1524] كافي: 2 / 310 / 10، ثواب الاعمال: 265 / 7، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2920.

[1525] التوحيد: 20 / 6، همان، همان، 2927.

[1526] التوحيد: 20 / 7، همان، همان، 2928.

[1527] كافي: 2 / 85 / 5، همان، همان، 2943.

[1528] بحار: 8 / 287 / 19، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2948.

[1529] الزهد حسين بن سعيد: 43 / 115، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2999.

[1530] كافي: 2 / 667 / 8، ميزان الحكمه: ج 2، ح 3000.

[1531] امالي شيخ صدوق: 294 / 10، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2998.

[1532] وسايل الشيعه: 8 / 487 / 1 و 86، بحار: 74 / 152، همان، همان، 3018.

[1533] تحف العقول: 316، ميزان الحكمه: ج 2، ح 3045.

[1534] وسايل الشيعه: 11 / 471 / 4، ميزان الحكمه: ج 2، ح 30535.

[1535] بحار: 70

/ 22 / 22، ميزان الحكمه: ج 2، ح 3075.

[1536] بحار: 70 / 25 / 25، ميزان الحكمه: ج 2، ح 3081.

[1537] اقبال لاهوري: 1 / 135، ميزان الحكمه: ج 2، ح 3082.

[1538] جامع الاخبار: 518 / 1468، همان، همان، 3089.

[1539] اقبال الاعمال: 1 / 129، ميزان الحكمه: ج 2، ح 3090.

[1540] كافي: 2 / 125 / 5، همان، همان، 3096.

[1541] خصال: 21 / 74، همان، همان، 3097.

[1542] كنز العمال: 5826، مشكاة الانوار: 309، ميزان الحكمه: ج 2، ح 3101.

[1543] مستدرك الوسايل: 12 / 173 / 13810، همان، همان 3106.

[1544] كافي: 2 / 130 / 10، همان، همان، 3107.

[1545] تحف العقول: 376، ميزان الحكمه: ج 2، ح 3113.

[1546] امالي شيخ صدوق: 243 / 8، همان، همان، 3116.

[1547] كافي: 2 / 299 / 10، ميزان الحكمه: ج 2، ح 3122.

[1548] كافي: 2 / 192 / 16، همان، همان، 3127.

[1549] كافي: 2 / 192 / 16، همان، همان، 3127.

[1550] كامل الزيارات: 146، ميزان الحكمه: ج 2، ح 3130.

[1551] كافي: 8 / 14 / 1، همان، همان، 3135.

[1552] اعلام الدين: 378، ميزان الحكمه: ج 2، ح 3136.

[1553] بحار: 71 / 156 / 74، كنزالعمال: 1882، همان، همان، ج 2، ح 3148.

[1554] امالي شيخ صدوق: 292 / 1، ميزان الحكمه: ج 2، ح 3152.

[1555] مصابح الشريعه: 521، ميزان الحكمه: ج 2، ح 3154.

[1556] بحار: 70 / 25 / 26، همان، همان، 3159.

[1557] كافي: 8 / 129 / 98، ميزان الحكمه: ج 2، ح 3165.

[1558] المحاسن: 1 / 413 / 943، ميزان الحكمه: ج 2، ح 3178.

[1559] كافي: 2 / 127 / 16، همان، همان، 3191.

[1560] خصال: 3 / 4،

همان، همان، 3192.

[1561] بحار: 61 / 132 / 3، ميزان الحكمه: ج 2، ح 3214.

[1562] تحف العقول: 325، ميزان الحكمه: ج 2، ح 3219.

[1563] بحار: 4 / 54 / 43، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4954.

[1564] التوحيد: 289 / 8، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4977.

[1565] كافي:6 / 539 / 11، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4982.

[1566] بحار: 3 / 152، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4984.

[1567] معاني الاخبار: 29 / 1، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4886.

[1568] بحار: 58 / 28 / 46، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4887.

[1569] تحف العقول: 377، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4923.

[1570] كافي: 2 / 284 / 18، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2134.

[1571] كافي: 1 / 47 / 3، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2139.

[1572] نورالثقلين: 1 / 457 / 128، همان، همان، 2140.

[1573] بحار: 5 / 59 / 109، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2241.

[1574] بحار: 5 / 60 / 112، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2251.

[1575] بحار: 67 / 351 / 54، ميزان الحكمه: ج 1، ح 26.

[1576] خصال: 97 / 42، همان، همان، 27.

[1577] خصال: 97 / 42، همان، همان، 327.

[1578] نورالثقلين: 5 / 470 / 20 و 19، 469 / 18 و ص 471 / 21، ميزان الحكمه: ج 1، ح 33.

[1579] كافي: 2 / 166 / 3، ميزان الحكمه: ج 1، ح 148.

[1580] كافي: 2 / 166 / 4، همان، همان، 149.

[1581] بحار: 74 / 234 / 30، همان، همان، 150.

[1582] تحف العقول: 319، ميزان الحكمه: ج 1، ح 156.

[1583] تحف العقول: 368، همان، همان، 157.

[1584] الاختصاص: 239، ميزان الحكمه: ج 1،

ح 167.

[1585] تحف العقول: 370، همان، همان، 169.

[1586] تحف العقول: 322، ميزان الحكمه: ج 1، ح 172.

[1587] خصال: 334 / 35، همان، همان، 175.

[1588] بحار: 74 / 181 / 2، ميزان الحكمه: ج 1، ح 202.

[1589] بحار: 74 / 182 / 6، همان، همان، 207.

[1590] بحار: 74 / 236 / 35، ميزان الحكمه: ج 1، ح 213.

[1591] بحار: 74 / 164 / 31، همان، همان، 214.

[1592] المحاسن: 1 / 415 / 950، همان، همان، 215.

[1593] تحف العقول: 323، ميزان الحكمه: ج 1، ح 220.

[1594] تحف العقول: 324، همان، همان، 221.

[1595] تحف العقول: 368، ميزان الحكمه: ج 1، ح 228.

[1596] بحار: 74 / 282 / 3، همان، همان، 230.

[1597] اعلام الدين: 304، ميزان الحكمه: ج 1، ح 245.

[1598] تحف العقول: 369، همان، همان، 246.

[1599] كافي: 2 / 672 / 7، ميزان الحكمه: ج 1، ح 286.

[1600] بحار: 75 / 65 / 2، همان، همان، 291.

[1601] بحار: 74 / 298 / 32، همان، همان، 294.

[1602] كافي: 2 / 206 / 2، ميزان الحكمه: ج 1، ح 295.

[1603] بحار: 74 / 302 / 41، همان، همان، 296.

[1604] بحار: 74 / 227 / 21، ميزان الحكمه: ج 1، ح 298.

[1605] بحار: 74 / 287 / 13، همان، همان، 399.

[1606] بحار: 74 / 322 / 89، ميزان الحكمه: ج 1، ح 303.

[1607] بحار: 74 / 399 / 38، همان، همان، 307.

[1608] بحار: 72 / 198 / 25، ميزان الحكمه: ج 1، ح 312.

[1609] تحف العقول: 376 ميزان الحكمه: ج 1، ح 387.

[1610] كافي: 8 / 150 / 132 همان، همان، 389.

[1611] مستدرك الوسايل: 12 / 201 / 1388 همان، همان،

398.

[1612] بحار: 103 / 162 / 6 ميزان الحكمه: ج 1، ح 404.

[1613] مستدرك الوسايل: 12 / 201 / 13882، همان، همان، 399.

[1614] مكارم الاخلاق: 1 / 478 / 1648 بحار: 104 / 95 / 40، ميزان الحكمه: ج 1، ح 406 و 407.

[1615] بحار: 17 / 8 / 11، همان، همان، 224.

[1616] ثواب الاعمال: 266 / 1، ميزان الحكمه: ج 1، ح 438.

[1617] كافي: 5 / 313 / 40، ميزان الحكمه: ج 1، ح 493.

[1618] بحار: 2 / 274 / 19، همان، همان، 494.

[1619] كافي: 3 / 413 / 7، همان، همان، 500.

[1620] ميزان الحكمه: ج 1، ح 500.

[1621] كافي: 1 / 164 / 3، همان، همان، 501.

[1622] كافي: 1 / 164 / 4، همان، همان، 502.

[1623] وسايل الشيعه: 18 / 213 / 1، كافي: 7 / 431 / 15، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2360.

[1624] مستدرك الوسايل: 12 / 94 / 13615، ميزان الحكمه: ج 1، ح 588.

[1625] وسايل الشيعه: 16 / 405 / باب 1، و16 / 407 / 8، همان، همان، 601.

[1626] المحجة البيضاء: 3 / 6 وسايل الشيعه: 16 / 470 / باب 49، همان، همان، 638.

[1627] وسايل الشيعه: 16 / 518 / 1، ميزان الحكمه: ج 1، ح 645.

[1628] وسايل الشيعه: 16 / 510 / 1، همان، همان، 648.

[1629] تحف العقول: 375، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1256.

[1630] كافي: 2 / 26 / 3، همان، همان، 1257.

[1631] بحار: 68 / 225 باب 24، كنز العمال: 1 / 23، همان، همان، 1258.

[1632] بحار: 70 / 106 / 2، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1273.

[1633] معاني الاخبار: 187 / 5، ميزان

الحكمه: ج 1، ح 1276.

[1634] بحار: 78 / 217 / 93، همان، همان، 1284.

[1635] بحار: 78 / 253 / 112، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1285.

[1636] المؤمن: 39 / 90، همان، همان، 1287.

[1637] معاني الاخبار: 187 / 5، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1276.

[1638] بحار: 69 / 19 / 2، همان، همان، 1292.

[1639] امالي شيخ مفيد: 22 / 3، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1301.

[1640] بحار: 78 / 239 / 78، همان، همان، 1324.

[1641] بحار: 69 / 19 / 2، همان، همان، 1292.

[1642] كافي: 2 / 45 / 2، همان، همان، 1339.

[1643] كافي: 2 / 42 / 1 بحار: 69 / 154، باب 32 همان، همان، 1341.

[1644] امالي شيخ مفيد: 151 / 1، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1354.

[1645] قرب الاسناد: 382 / 1345، همان، همان، 1357.

[1646] خصال: 9 / 29، همان، همان، 1359.

[1647] كافي: 2 / 420 / 1، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1360.

[1648] كافي: 2 / 38 / 6، همان، همان، 1363.

[1649] كافي: 2 / 419 / 5 بحار: 69 / 212 / باب 34، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1364.

[1650] كافي: 2 / 128 / 2، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1375.

[1651] تحف العقول: 330، همان، همان، 1379.

[1652] معاني الاخبار: 394 / 48، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1380.

[1653] معاني الاخبار: 393 / 43، همان، همان، 1382.

[1654] بحار: 72 / 220 / 6، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1383.

[1655] بحار: 103 / 86 / 16، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1390.

[1656] تحف العقول: 377، همان، همان، 1391.

[1657] بحار: 78 / 196 / 16، همان، همان، 1393.

[1658] بحار: 78 / 196 /

16، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1394.

[1659] خصال: 72 / 109 بحار: 2 / 301 / 302، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1384.

[1660] خصال: 27 / 95، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1395.

[1661] بحار:67 / 65 / 13، همان، همان، 1400.

[1662] كافي: 2 / 241 / 38، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1410.

[1663] بحار: 75 / 152 / 22، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1401.

[1664] بحار: 74 / 247 / 17، همان، همان، 1404.

[1665] كافي: 2 / 231 / 4، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1421.

[1666] كافي: 2 / 235 / 17، همان، همان، 1422.

[1667] كافي: 2 / 235 / 18، همان، همان، 1423.

[1668] بحار: 67 / 310 / 44، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1447.

[1669] بحار: 67 / 303 / 34، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1463.

[1670] بحار: 69 / 285 / 20، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1465.

[1671] بحار: 67 / 305 / 36، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1466.

[1672] بحار: 67 / 71 / 33، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1467.

[1673] كافي: 2 / 242 / 1، همان، همان، 1468.

[1674] كافي: 2 / 126 / 9، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1474.

[1675] بحار: 72 / 336 / 24، همان، همان، 1475.

[1676] بحار: 70 / 111 / 14، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1445.

[1677] غررالحكم: 9945، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4695.

[1678] كافي: 2 / 399 / 4، همان ج 9657، 6.

[1679] بحار: 72 / 128 / 14، همان ج 9652، 6.

[1680] كافي: 2 / 167 / 9، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4632.

[1681] امالي شيخ طوسي: 699 / 492، ميزان الحكمه: ج

6، ح 9923.

[1682] كافي: 2 / 148 / 1، خصال: 6 / 18، همان ج 6، ح 9287 و 9288.

[1683] كافي: 2 / 351 / 5، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4077.

[1684] التمحيص: 50 / 89، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4079.

[1685] بحار: 75 / 211 / 7، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4066.

[1686] تحف العقول: 45، همان، همان، 4067.

[1687] تنبيه الخواطر: 1 / 12، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1491.

[1688] كافي: 2 / 104 / 5، همان، همان، 1492.

[1689] امالي شيخ صدوق: 204 / 5، همان، همان، 1494.

[1690] امالي شيخ صدوق: همان، همان، 1496.

[1691] كافي ك 2 / 104 / 1، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1499.

[1692] تنبيه الخواطر: 1 / 12، وسايل الشيعه: 13 / 221 / باب 2، همان، همان، 1501.

[1693] كافي: 5 / 298 / 1، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1514.

[1694] بحار: 18 / 404 / 108، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1549.

[1695] بحار: 60 / 299 / 5، همان، همان، 1553.

[1696] علل الشرايع: 14 / 11، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1560.

[1697] تفسير قمي: 2 / 331، همان، همان، 1561.

[1698] نورالثقلين: 2 / 404 / 250، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1562.

[1699] بحار: 5 / 313 / 2، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1564.

[1700] علل الشرايع: 11 / 5، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1566.

[1701] بحار: 78 / 190 / 1، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1589.

[1702] بحار: 78 / 229 / 5، همان، همان، 1590.

[1703] بحار: 73 / 300 / 3، همان، همان، 1599.

[1704] امالي شيخ صدوق: 316 / 8، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1600.

[1705] بحار: 73

/ 307 / 35، همان، همان، 1601.

[1706] بحار: 73 / 304 / 18، همان، همان، 1602.

[1707] بحار: 73 / 305 / 22، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1606.

[1708] در متن حديث اوساق آمده است كه جمع وسق و هر وسق شصت صالح يا يك بار شتر است.

[1709] وسايل الشيعه: 6 / 318 / 1، همان، همان، 1618.

[1710] بحار: 73 / 305 / 25 همان ج 6، ح 9183.

[1711] تحف العقول: 372، 371، همان ج 6، ح 9185.

[1712] كافي: 2 / 158 / 3، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1670.

[1713] مستدرك الوسايل: 12 / 421 / باب 32، تحف العقول: 359، همان، همان، 1672.

[1714] كافي: 2 / 175 / 2، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1679.

[1715] كافي: 2 / 175 / 3، همان، همان، 1678.

[1716] كافي: 2 / 175 / 1، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1679.

[1717] عيون الاخبار الرضا عليه السلام: 2 / 4 / 8، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4221.

[1718] كافي: 2 / 97 / 19، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4381.

[1719] تفسير قمي: 2 / 146، ميزان الحكمه: ج 1، ح 452.

[1720] كافي: 2 / 350 / 1، همان، همان، 456.

[1721] خصال: 17 / 60، ميزان الحكمه: ج 1، ح 462.

[1722] تحف العقول: 373، ميزان الحكمه: ج 1، ح 653.

[1723] امالي شيخ صدوق: 411 / 924 ميزان الحكمه: ج 1، ح 7499.

[1724] تحف العقول: 370 ميزان الحكمه: ج 1، ح 7524.

[1725] بحار: 1 / 226 / 17، ميزان الحكمه: ج 1، ح 7537.

[1726] نورالثقلين: 3 / 553 / 122، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1683.

[1727] نورالثقلين: 3 / 554 / 124، همان، همان،

1684.

[1728] بحار: 6 / 268 / 119، همان، همان، 1686.

[1729] بحار: 6 / 269 / 124، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1687.

[1730] المحاسن: 1 / 285 / 561، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1688.

[1731] المحاسن: 1 / 285 / 562، همان، همان، 1689.

[1732] مؤمن: 46، 45، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1692.

[1733] المحاسن: 1 / 285 / 562، همان، همان، 1693.

[1734] بحار: 6 / 270 / 127، همان، همان، 1694.

[1735] وسايل الشيعه: 11 / 304 / 7، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2264.

[1736] خصال: 434 / 20، همان، ج 6، ح 1990.

[1737] كافي: 1 / 68 / 10، همان، همان، ج 6، ح 9126.

[1738] وسايل الشيعه: 6 / 325 / 2، ميزان الحكمه: ج 2، ح 3033.

[1739] كافي: 2 / 315 / 2، همان، همان، 3035.

[1740] خصال: 434 / 20، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2303.

[1741] بحار: 78 / 202 / 35 همان ج 4، ح 5177.

[1742] بحار: 175 / 371 / 15 همان ج 6، ح 8736.

[1743] بحار: 1 / 215 / 25، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4225.

[1744] كافي: 2 / 125 / 1، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4243.

[1745] غررالحكم: 6991، همان، همان، 4262.

[1746] ثواب الاعمال: 1 / 29 / 1، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4624.

[1747] تحف العقول: 312، ميزان الحكمه: ج 2، ح 1853.

[1748] تحف العقول: 359، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1854.

[1749] تحف العقول: 317، همان، همان، 1856.

[1750] تحف العقول: 321، ميزان الحكمه: ج 2، ح 1849.

[1751] امالي شيخ صدوق: 222 / 1، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4411.

[1752] الاختصاص: 221، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4393 و 4418.

[1753]

بحار: 70 / 379 / 26، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2865.

[1754] تحف العقول: 317، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2868.

[1755] معاني الاخبار: 238 / 2، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2952.

[1756] بحار: 3 / 80، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4033.

[1757] امالي شيخ طوسي: 663 / 1386، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3962.

[1758] كافي: 2 / 419 / 1، بحار: 73 / 142 و 143 و 92 / 251، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3964.

[1759] بحار: 79 / 23 / 18، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7649.

[1760] وسايل الشيعه: 18 / 381 باب 17، كافي 7 / 189 / 4، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7662.

[1761] خصال: 27 / 40، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7667.

[1762] امالي شيخ صدوق: 238 / 6، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7674.

[1763] نورالثقلين: 1 / 357 / 205، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7619.

[1764] نورالثقلين: 1 / 356 / 201، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7621.

[1765] تحف العقول: 356، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7624.

[1766] بحار: 103 / 368 / 2، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7646.

[1767] كافي: 5 / 49 / 10، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8253.

[1768] كافي: 2 / 455 / 9، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8328.

[1769] كافي: 5 / 127 / 2، نور الثقلين: 1 / 634 / 207، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8331 و 8332.

[1770] بحار: 75 / 144 / 9، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8348.

[1771] بحار: 79 / 251 / 5، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8635.

[1772] علل الشرايع: 527 / 1، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8639.

[1773] من

لا يحضره الفقيه: 3 / 135 / 36، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8641.

[1774] معاني الاخبار: 164 / 1 ميزان الحكمه: ج 2، ح 1992.

[1775] كافي: 2 / 361 / 1 ميزان الحكمه: ج 2، ح 2105.

[1776] كافي: 2 / 361 / 2، همان، همان، 2106.

[1777] مستدرك الوسايل: 11 / 63 / 12430، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4638.

[1778] مستدرك الوسايل: 8 / 337 / 9595، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2430.

[1779] كافي: 2 / 301 / 8، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4716.

[1780] معاني الاخبار: 154 / 1، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2440.

[1781] معاني الاخبار: 299 / 2، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2449.

[1782] امالي شيخ طوسي: 275 / 526، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2465.

[1783] كافي: 6 / 439 / 5، ميزان الحكمه: ج 2، ح 2467.

[1784] كافي: 2 / 35 / 1، همان ج 6، ح 8906.

[1785] وسايل الشيعه: 5 / 124، باب 23، تفسير عياشي: 1 / 168 / 28، همان، ج 6، ح 8913.

[1786] مشكاة الانوار: 225، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8037.

[1787] بحار: 93 / 331 / 14، ميزان الحكمه: ج 2، ح 1841.

[1788] كافي: 2 / 165 / 3 و ح 2، همان ج 6، ح 9925 و 9926.

[1789] بحار: 103 / 162 / 7، ميزان الحكمه: ج 2، ح 1879.

[1790] خصال: 421 / 17، ميزان الحكمه: ج 2، ح 1880.

[1791] بحار: 96 / 172 / 8، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8669.

[1792] بحار: 96 / 170 / 1، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7673.

[1793] كافي: 3 / 371 / 15، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8688.

[1794]

مكارم الاخلاق: 1 / 125 / 298، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4444.

[1795] تحف العقول: 370، ميزان الحكمه: ج 3، ح 4507.

[1796] مكارم الاخلاق: 1 / 256 / 768، همان ج 6، ح 9131.

[1797] كافي: 2 / 83 / 302، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6956.

[1798] امالي شيخ صدوق: 20 / 8، ميزان الحكمه: ج 4، ح 6974.

[1799] خصال: 284 / 33، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3554.

[1800] كافي: 2 / 89 / 6، ميزان الحكمه: ج 3، ح 3560.

[1801] نور الثقلين: 3 / 444 / 119، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8247.

[1802] بحار: 103 / 189 / 1، ميزان الحكمه: ج 5، ح 8252.

[1803] بحار: 78 / 98 / 260، ميزان الحكمه: ج 1، ح 690.

[1804] تحف العقول: 301، همان، همان، 693.

[1805] بحار: 96 / 375 / 63، ميزان الحكمه: ج 5، ح 7446.

[1806] بحار: 62 / 140 / 2 همان، ج 4، ح 6162.

[1807] بحار: 62 / 93 / 4 همان ج 6179، 4.

[1808] كافي: 6 / 267 / 1، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1577.

[1809] تفسير عياشي: 2 / 288 / 53، ميزان الحكمه: ج 1، ح 1662.

[1810] تفسير عياشي: 2 / 288 / 54، ميزان الحكمه: ج 10، ح 1663.

5- گنجينه ي نور (پرسش هاي مردم و پاسخ هاي امام صادق عليه السلام

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: پرسش هاي مردم و پاسخ هاي امام صادق عليه السلام 83 - 148ق/ احمد قاضي زاهدي

وضعيت ويراست: ويراست2.

مشخصات نشر: قم گنج عرفان 1381.

مشخصات ظاهري: 576ص.

شابك: 25000ريال 964-7958-08-0

يادداشت: ص ع به انگليسي Ahmad Ghazi Zahedi. The treasure of light

يادداشت: عنوان روي جلد: گنجينه نور:پرسش هاي مردم و پاسخ هاي امام صادق عليه السلام

يادداشت: كتابنامه به صورت زيرنويس

عنوان روي جلد:

گنجينه نور: پرسش هاي مردم و پاسخ هاي امام صادق عليه السلام

موضوع: جعفربن محمد(ع)، امام ششم، 83 - 148ق. -- احاديث

موضوع: احاديث شيعه

موضوع: اسلام -- پرسشها و پاسخها.

شناسه افزوده: قاضي زاهدي احمد، 1328 -

رده بندي كنگره: BP45/2‮ ‮ /ق 2گ 9 1381

رده بندي ديويي: 297/9553

شماره كتابشناسي ملي:

مقدمه ي ناشر

بسم الله الرحمن الرحيم

يا اباعبدالله يا جعفر بن محمد ايها الصادق يابن رسول الله، يا حجة الله علي خلقه، يا سيدنا و مولينا، انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بك إلي الله، و قدمناك بين يدي حاجاتنا، يا وجيها عند الله اشفع لنا عندالله.

اي ابوعبدالله اي جعفر فرزند محمد، اي صادق اي فرزند پيامبر خدا، اي حجت خدا بر مخلوقاتش، اي آقاي ما و سرپرست ما، براستي ما رو آورديم و به ميانجيگري خواستيم و متوسل شديم به وسيله ي تو به درگاه خداوند، و جلو انداختيم تو را پيشاپيش درخواستهايمان، اي آبرومند در پيشگاه خداوند، ميانجيگري كن بر ما در پيشگاه خداوند.

[صفحه 5]

سپاس خداي منان را كه توفيق چاپ و نشر اثري ديگر از آثار پر بركت و گرانسنگ ائمه ي هدي - عليهم السلام - را نصيبمان نمود.

كتاب «گنجينه ي نور»، مجموعه پرسش هايي است كه از رئيس مكتب جعفري، حضرت امام صادق عليه السلام به عمل آمده و آن حضرت بدان پاسخ فرموده اند.

شيعيان، اين تربيت يافتگان مكتب برحق امام صادق - عليه السلام - همواره تشنه ي معارف اسلامي بوده و از سرچشمه ي زلال احاديث كه توسط محققان و مؤلفان و راويان حديث ثبت و ضبط گرديده، سيراب مي شوند.

كتاب حاضر با توجه به احاديث و روايات بسياري كه از امام صادق - عليه السلام - در موضوعات علمي، فرهنگي، اخلاقي، عبادي، اعتقادي، تربيتي، فقهي و... در كتب مختلف

حديث موجود است و دسترسي به آن براي افراد به خصوص قشر جوان به آساني مقدور نيست گردآوري گرديده است كه مي توان گفت در نوع خود كم نظير است و پاسخ به سؤالات و شبهات بسياري از جوانان در زمينه هاي مختلف خواهد بود.

لازم به ذكر است كه اين كتاب در نوبت اول در دو مجلد به چاپ رسيده بود كه با توجه به جايگاه خاص خود در ميان نسل دانشگاهي و جوان و همچنين پيشنهادات مكرر، در نمايشگاه بين المللي سال 1381 متن عربي احاديث حذف

[صفحه 6]

گرديد و فقط به ذكر آدرس آن اكتفا شد، تا كتاب را جهت استفاده آسانتر به صورت تك جلدي در چاپ دوم به خوانندگان تقديم كنيم.

اميد است اين كتاب كه توسط عالم و دانشمند محقق، حضرت حجة الاسلام و المسلمين حاج شيخ احمد قاضي زاهدي، تدوين و تأليف گرديده و جناب حجة الاسلام و المسلمين خوشنويس با قلمي شيوا نسبت به ترجمه آن اقدام نموده اند، مورد استفاده شيعيان شيفته و دلباخته معارف اسلامي باشد.

در خاتمه اميدواريم چاپ و نشر اين كتاب به عنوان ميراث و گنجينه اي ارزشمند و مرجع، قابل استفاده و استناد قرار گرفته و مرضي حضرت باري تعالي و مشمول عنايات حضرت ولي عصر - ارواحنا فداه - باشد.

- بمنه و كرمه -

18 ذيحجه 1423 عيد سعيد غديرخم

انتشارات گنج عرفان

[صفحه 9]

در معني بسم الله الرحمن الرحيم

تفسير «بسم الله الرحمن الرحيم» چيست؟

1- ابن سنان گويد: از امام صادق - عليه السلام - تفسير «بسم الله الرحمن الرحيم» را پرسيدم.

حضرت فرمود: باء بهاء (و روشني) خدا است و سين (سناء) و ميم (مجد) اوست.

برخي روايت كرده اند كه: ميم و سين سناء (و رفعت) خدا است، و ميم مجد (و بزرگواري) خدا

و يا ملك (و سلطنت) او است، و «الله» معبود و خداي هر چيزي است، و رحمان مهربان است به همه ي خلقش، و رحيم مهربان است به خصوص مؤمنين.

2- صفوان بن يحيي از شخصي روايت مي كند كه گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي تفسير «بسم الله الرحمن الرحيم» سؤال كردم.

حضرت فرمود: باء بهاء (و روشني) خدا است، و سين سناء (و رفعت) خدا است، وميم ملك (و سلطنت) خدا است.

سؤال كردم: الله چه معني دارد؟

حضرت فرمود: الف نعمتهاي [1] خدا بر بندگانش است كه به وسيله ولايت ما به آن دست يافتند، و لام الزام بندگان است به محبت و ولايت ما از ناحيه خدا.

سؤال كردم: هاء چه معني دارد؟

حضرت فرمود: به معني هوان و حقارت براي آنان كه با محمد و

[صفحه 10]

آل محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - مخالفت كند.

گفتم: الرحمن چه معني دارد؟

فرمود: مهربان و با شفقت نسبت به همه ي جهانيان.

گفتم:، الرحيم چه معني دارد؟

حضرت فرمودند: مهربان و رحيم نسبت به خصوص مؤمنين. [2].

- يعني رحمان اشاره به رحمت فراگير، و رحيم اشاره به رحمت مخصوص مؤمنين است.

[صفحه 13]

پرسشهايي پيرامون حديث و خرد

پرسشهائي پيرامون حديث

اختلاف روايات را چگونه توجيه كنيم؟

حماد بن عثمان گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم:

احاديث مختلف و متفاوت از طرف شما روايت مي شود، چگونه توجيه كنيم؟

حضرت فرمود: قرآن به هفت حرف (لغت و شيوه) نازل شد، و براي امام نيز جايز است به هفت حرف (و شيوه) سخن بگويد و فتوا بدهد.

سپس اين آيه را در تأييد اختيارات امام تلاوت فرمودند: (هذا عطاؤنا فامنن أو أمسك بغير حساب) اين عطاي ما است، به هر كس كه مي خواهي و (صلاح مي بيني) ببخش، و

از هر كس كه مي خواهي امساك كن، و حسابي بر تو نيست (تو امين هستي). [3] [4].

- شايد منظور از «هفت حرف» در اين حديث روشهاي سخن است، زيرا سخنگو گاهي مجمل مي گويد و گاهي مفصل، و گاهي مطلق، و گاهي مقيد، و شماره ي «هفت» براي بيان تعدد و كثرت شيوه ها است نه اينكه عدد حقيقي است.

چرا امامان به يك سؤال جوابهاي گوناگون مي دهند؟

موسي بن اشيم گفت: خدمت امام صادق - عليه السلام - شرفياب شدم، و از حضرتش درباره ي مطلبي سؤال كردم، پاسخي به من دادند، در حالي كه نشسته بودم

[صفحه 14]

شخصي وارد شد و درباره ي همان مطلب سؤال كرد، امام پاسخ ديگري كه مخالف پاسخ من بود دادند، و هنگامي كه شخص سومي آمد و درباره ي همان مطلب سؤال كرد، پاسخ امام به او غير از پاسخ من و پاسخ شخص دوم بود، اين مطلب باعث ترس من شد و بر من سنگين آمد.

هنگامي كه همه رفتند و تنها شديم، حضرت به من نگاه كردند و فرمودند: اي ابن اشيم؛ گويا از آنچه پيش آمد نگران و ناراحت شدي؟

گفتم: بله - فدايت شوم - نگران و در تعجبم چگونه به يك سؤال سه پاسخ داده شد.

حضرت فرمودند: اي ابن اشيم، خداوند امر مديريت مملكتش را به داود واگذار كرد (تا هر طور كه مناسب ديد حكومت كند.) و فرمود: (هذا عطاؤنا فامنن أو أمسك بغير حساب) [5] «اين عطاي ما است، به هر كس كه مي خواهي (و صلاح مي بيني) ببخش، و از هر كس كه مي خواهي امساك كن، و حسابي بر تو نيست (تو امين هستي)».

و امر دين (و نحوه ي بيان آن را) به پيامبرش محمد - صلي الله عليه و

آله و سلم - واگذار كرد (تا هر طور كه صلاح مي داند اين كار را انجام دهد) و فرمود: (ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا) [6] «آنچه را رسول خدا براي شما آورده بگيريد (و اجرا كنيد) و از آنچه نهي كرده خودداري نماييد».

و خداوند به ما واگذار نمود آنچه را به رسول اكرم محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - واگذار نمود، پس نگران و ناراحت مشو. [7].

2- ابن حازم گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: چگونه است كه من از شما مطلبي را مي پرسم، و شما پاسخ مرا مي گوئيد سپس ديگري به نزد شما مي آيد و به او در همان زمينه پاسخ ديگري مي دهيد؟

[صفحه 15]

فرمود: ما مردم را (به اندازه ي عقلشان) زياد و كم جواب مي گوئيم.

گفتم: آيا اصحاب پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - بر آن حضرت راست گفتند يا دروغ بستند؟

فرمود: راست گفتند.

گفتم: پس چرا اختلاف پيدا كردند؟

فرمود: مگر نمي داني كه مردي خدمت پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - مي آمد و از او مسأله اي مي پرسيد، و آن حضرت جوابش را مي فرمود، و بعدها به او جوابي مي داد كه جواب اول را نسخ مي كرد، پس بعضي از احاديث بعض ديگر را نسخ كرده است. [8].

وظيفه به هنگام ورود حديثي پس از حديث ديگر چيست؟

ابن خنيس گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: اگر حديثي از امام سابق رسد، و حديثي بر خلافش از امام بعدي برسد به كدام يك عمل كنيم؟

فرمود: به يكي از آن دو عمل نما تا از امام زنده بياني برسد، و چون از امام زنده بياني رسيد به آن عمل كنيد.

سپس

فرمود: به خدا ما شما را به راهي درآوريم كه در وسعت باشد.

و در روايت ديگر است كه: به حديثي كه جديدتر است عمل كنيد. [9].

مرافعه ي نزد حكام باطل چه حكمي دارد؟ و وظيفه چيست؟

عمر بن حنظله گويد: از امام صادق - عليه السلام - پرسيدم: دو نفر از اصحاب ما راجع به قرض يا ميراثي نزاع دارند، و نزد سلطان و قاضيان وقت جهت محاكمه مي روند آيا اين عمل جايز است؟

فرمود: كسي كه در موضوعي - حق يا باطل - نزد آنها براي محاكمه برود چنان

[صفحه 16]

است كه براي محاكمه نزد طاغوت رفته باشد، و آنچه طاغوت برايش حكم كند اگر چه حق مسلم او هم باشد؛ مال حرام گرفته است، زيرا آن را به حكم طاغوت گرفته در حالي كه خداوند امر فرموده كه به طاغوت كافر شوند، خداوند فرموده: «مي خواهند براي محاكمه نزد طاغوت بروند در حالي كه مأمور بودند كه به او (يعني طاغوت) كافر شوند». [10].

عمر بن حنظله گويد: پرسيدم: پس اين دو نفر چه كنند؟

فرمود: نگاه كنند هر كس از خود شما كه حديث ما را روايت مي كند، و در حلال و حرام ما نظر مي افكند، و احكام ما را بفهمد، به حكميت او راضي شوند، همانا من او را بر شما حاكم قرار دادم، پس اگر طبق دستور ما حكم داد، و يكي از آن دو نفر آن را نپذيرفت، همانا حكم خدا را سبك شمرده و ما را رد كرده است، و آنكه ما را رد كند خدا را رد كرده، و اين در مرز شرك به خدا و كفر است.

ابن حنظله گويد: پرسيدم اگر هر كدام از آن دو نفر يكي از اصحاب ما را

به طور جداگانه انتخاب كند، و هر دو راضي شوند كه هر دوي آنها در حقشان نظر كنند و حكم دهند، و آن دو در حكم دادن اختلاف كنند، و منشأ اختلافشان اختلاف حديث شما باشد چه كنيم؟

فرمود: حكم درست آن است كه عادل تر، و فقيه تر و راستگوتر در حديث، و پرهيزكارتر آنها صادر كند، و به حكم ديگري اعتنا نمي شود.

ابن حنظله گويد: پرسيدم: اگر هر دو عادل و پسنديده نزد اصحاب باشند و هيچ يك بر ديگري ترجيح نداشته باشد، چه كنند؟

فرمود: توجه شود به آن كس كه مدرك حكمش حديث مورد اتفاق نزد اصحاب باشد، به آن حديث عمل شود، و حديث ديگري كه نادر و غير معروف نزد اصحاب است رها شود، زيرا آنچه مورد اتفاق است ترديدي در آن نيست، و همانا

[صفحه 17]

امور بر سه قسمند:

1- امري كه درستي و صحت آن روشن است، پس بايد پيروي شود.

2- امري كه گمراهي و سقم آن روشن است، پس بايد از آن پرهيز شود.

3- امري كه مشكل و مشتبه است، كه بايد براي دريافت حقيقت او به خدا و رسولش ارجاع شود. پيامبر فرموده است:

حلالي است روشن، و حرامي است روشن، و در ميان آن دو اموري است مشتبه (پوشيده و نامعلوم)، كسي كه امور مشتبه را رها كند از محرمات نجات مي يابد، و هر كس مشتبهات را اخذ كند ندانسته مرتكب محرمات مي گردد، (يعني ناخودآگاه در دامن محرمات نيز قرار مي گيرد).

ابن حنظله گويد: پرسيدم: فدايت شوم؛ اگر هر دو خبر موافق دو دسته از عامه باشد چگونه بايد عمل شود؟

فرمود: نظر مي شود به خبري كه مورد توجه حاكمان و قاضيان است (در اين صورت)

ترك مي شود و آن ديگري اخذ مي شود.

ابن حنظله گويد: پرسيدم: اگر هر دو چيز با حاكمان عامه موافق باشند چطور؟

فرمود: چون چنين شد صبر كن تا امامت را ملاقات كني، زيرا توقف در هنگام شبهه (و مرتكب نشدن امور مشتبهه) بهتر از آن است كه انسان خودش را به مهلكه بياندازد.

ابن حنظله گويد: پرسيدم: اگر هر دو حديث مشهور باشند و معتمدين از شما روايت كرده باشند (چه بايد كرد)؟

فرمود: بايد توجه شود هر كدام مطابق قرآن و سنت و مخالف عامه باشد اخذ شود، و آنكه مخالف قرآن و سنت و موافق عامه باشد رها شود.

ابن حنظله گويد: پرسيدم: فدايت شوم؛ اگر هر دو فقيه حكم را از قرآن و سنت به دست آورده باشند ولي يكي از دو خبر موافق عامه و ديگري را مخالف با

[صفحه 18]

آنها باشد به كدام خبر عمل شود؟

فرمود: آنكه مخالف عامه است چرا كه رشد در عمل كردن به آن است.

پرسشهايي پيرامون عقل

عقل چيست؟

شخصي از امام صادق - عليه السلام - سؤال كرد: عقل چيست؟

حضرت فرمود: آن (يعني عقل) نيروئي است كه به وسيله ي آن خدا عبادت شود، و بهشت كسب گرديده شود. [11].

شخصي از حضرت صادق - عليه السلام - پرسيد: عقل چيست؟

حضرت فرمود: چيزي است كه به وسيله ي آن خداوند رحمان عبادت مي شود، و بهشت به دست مي آيد.

آن شخص مي گويد: پرسيدم: پس آنچه معاويه داشت چه بود؟

فرمود: آن نيرنگ است. آن شيطنت است، و آن شبيه عقل است ولي عقل نيست. [12].

[صفحه 21]

پرسشهايي پيرامون وجود و يگانگي و اسماء و صفات خدا

دليل بر حدوث اجسام چيست؟

در حديثي آمده است هنگامي كه امام صادق - عليه السلام - با ابن ابي العوجاء در زمينه ي مسائل اعتقادي گفتگو كردند، ابن ابي العوجاء روز ديگر به نزد امام - عليه السلام - آمد و گفت: دليل بر حدوث اجسام چيست؟

حضرت فرمودند: ما چيزي سراغ نداريم- چه كوچك باشد چه بزرگ - مگر اينكه وقتي چيزي مانند آن را به آن ضميمه مي كنيم بزرگتر مي شود، و اين نشانه ي زوال و انتقال از حالت اول (به حالت ديگري) است. در حالي كه اگر قديم بود هرگز زوال و تحول در آن راه نداشت، زيرا چيزي كه زايل و متحول و متغير مي شود ممكن است هم پديد آيد، و هم از بين برود، وجود آن بعد از عدم، آن را جزء امور حادثه قرار مي دهد، درحالي كه بودن هميشگي آن، به آن صفت قدمت مي بخشد، و هرگز اين دو صفت - يعني صفت ازل و صفت عدم - در شي ء واحدي جمع نمي شود.

عبدالكريم گفت: گيرم اشكالي كه گفتيد در مورد اجتماع دو حالت صحيح باشد، و شما از اين طريق حدوث اجسام را ثابت نموديد. ولي اگر چيزي پس از

ضميمه نمودن بر همان كوچكي خود بماند، در اين صورت چگونه مي توانيد حدوث اشياء را ثابت كنيد؟

امام - عليه السلام - فرمودند: سخن پيرامون همين جهان مصنوع و فعلي است، و چنانچه آن را برداريم و جهان ديگري بجاي آن بگذاريم همين مطلب (ازاله اين جهان و جايگزين كردن جهان ديگر) قويترين دليل بر حدوث آن است، ولي من از

[صفحه 22]

آن جهت كه اشكال كردي به تو پاسخ خواهم داد و مي گويم:

اگر چيزها (پس از ضميمه كردن) بر همان كوچكي خود بمانند، و در ذهن و وهم هرگاه چيزي مانندش به آن ضميمه شود بزرگتر خواهد بود، و همين مطلب يعني امكان تغيير و تحول در وهم و ذهن او را از صنف قديم خارج و در امور حادث وارد مي سازد. آيا راه گريز ديگر داري اي عبدالكريم؟

اينجا بود كه عبدالكريم نتوانست چيزي بگويد و مستأصل و رسوا گشت. [13].

دليل بر حدوث جهان چيست؟

روايت شده است كه روزي ابوشاكر ديصاني در مجلس امام صادق - عليه السلام - حاضر شد، به ايشان گفت: همانا شما يكي از ستارگان درخشان هستيد، و پدران و نياكان شما ماههاي تابان، و مادران شما مخدرات با كمال بودند، و عنصر شما از گرامي ترين عناصر است، و هنگامي كه از علماء يادي شود به شما اشاره مي شود، اي درياي پربار؛ به ما خبر دهيد كه دليل بر حدوث جهان چيست؟

حضرت فرمود: از نزديكترين دلايل همين است كه براي تو بيان خواهم كرد. سپس تخم مرغي خواست بعد در ميان كف دست خود گذاشت و فرمود: اين يك سر بسته ي در بسته اي است كه در درون آن پوست سفيد نازكي است (پوست نازك بين پوست ضخيم

و محتواي تخم) كه چيزي را در درون خود گرفته است مانند نقره ي روان و طلاي ذوب شده است آيا در اين مطلب شك داري؟

ابوشاكر گفت: شكي ندارم.

امام فرمودند: پس از مدتي شكافته مي شود يك موجودي داراي شكل و شمايلي مانند طاووس (از آن بيرون مي آيد)، آيا چيزي وارد آن شد غير از آن چيزي كه تو مي داني؟

ابوشاكر گفت: خير.

[صفحه 23]

حضرت فرمودند: اين است دليل بر حدوث جهان.

ابوشاكر گفت: اي اباعبدالله، دليل اقامه كردي و بسيار نيكو اقامه نمودي، و بيان فرمودي و چه مختصر و مفيد بيان فرمودي، ولي شما مي داني كه ما چيزي را نمي پذيريم مگر اينكه با چشم آن را ببينيم، و يا با گوش خود بشنويم، و يا با زبانمان آن را بچشيم، يا با بينيمان آن را بو كنيم، يا با بشره ي خود آن را لمس كنيم.

امام فرمودند: تو حواس پنجگانه را نام بردي در حالي كه آنها در استنباط مطالب و حقايق مفيد نيستند مگر به دليل عقل، همان طور كه ظلمت و تاريكي را بدون چراغ نمي توان پشت سر گذاشت.

منظور حضرت اين بود كه حواس بدون كمك عقل انسان را به شناخت مسائل پنهاني و غايب رهنمون نمي شود، و آنكه از حدوث صورتها و تصاوير به طور معقول ديده مي شود بر پايه ي شناخت محسوس است. [14].

چند پرسش و پاسخ پيرامون آفريدگار

هشام بن حكم گويد: در مصر زنديقي بود كه سخناني از حضرت صادق - عليه السلام - به او رسيده بود به مدينه آمد تا با آن حضرت مباحثه كند، در آنجا با حضرت برخورد نكرد، به او گفتند: به مكه رفته است، آنجا آمد، ما با حضرت صادق - عليه السلام - مشغول

طواف بوديم كه نزد ما رسيد. نامش «عبدالملك» و كنيه اش «ابوعبدالله» بود، در حال طواف شانه اش را به شانه امام صادق - عليه السلام - زد، امام صادق - عليه السلام - فرمود: نامت چيست؟

گفت: عبدالملك (بنده ي سلطان).

فرمود: كنيه ات چيست؟

گفت: كنيه ام ابوعبدالله (پدر بنده ي خدا) است.

حضرت فرمود: اين پادشاه (و سلطاني) كه تو بنده ي او هستي از پادشاهان زمين است يا آسمان؟ و نيز بگو پسرت بنده ي خداي آسمان است يا بنده خداي

[صفحه 24]

زمين؟ هر جوابي كه بگوئي محكوم مي شوي (او خاموش ماند).

هشام گويد: به زنديق گفتم: چرا جوابش را نمي گوئي؟ از سخن من بدش آمد.

امام صادق - عليه السلام - فرمود: چون از طواف فارغ شدم نزد ما بيا.

زنديق پس از پايان طواف خدمت امام - عليه السلام - آمد، و در مقابل آن حضرت نشست، و ما هم دورش حلقه زديم و نشستيم.

امام به زنديق فرمود: قبول داري كه زمين زير و زبري دارد؟

گفت: آري.

فرمود: زير زمين رفته اي؟

گفت: نه.

فرمود: پس چه مي داني كه زير زمين چيست؟

گفت: نمي دانم ولي گمان مي كنم زير زمين چيزي نيست.

امام فرمود: گمان عجز و درماندگي است نسبت به چيزي كه به آن نمي تواني يقين پيدا كني.

سپس فرمود: آيا به آسمان صعود كرده اي؟

گفت: نه.

فرمود: مي داني در آن چيست؟

گفت: نه.

فرمود: شگفتا از تو كه نه به مشرق رسيدي و نه به مغرب، نه به زمين فرو شدي، و نه به آسمان صعود نمودي، و نه از آن گذشتي تا بداني پشت سر آسمانها چيست و با اين حال آنچه را كه در آنها است (از نظم و تدبيري كه دلالت بر صانع حكيمي دارد) منكر گشتي، مگر عاقل چيزي را كه نفهميده انكار مي كند؟!!

زنديق گفت:

تا حال كسي غير شما با من اين گونه سخن نگفته است.

امام فرمود: بنابراين؛ تو در اين موضوع شك داري كه شايد باشد و شايد نباشد.

گفت: شايد چنين باشد.

[صفحه 25]

امام فرمود: اي مرد، كسي كه نمي داند، بر آنكه مي داند برهاني ندارد. و نادان را حجت و برهاني نيست.

اي برادر اهل مصر، از من بشنو و درياب. ما هرگز درباره ي خدا شك نمي كنيم.

مگر خورشيد و ماه، و شب و روز را نمي بيني كه به افق مي آيند و اشتباه نمي كنند و باز مي گردند؟ آنها مجبور و ناچارند، مسيري جز مسير خود ندارند. اگر قدرت رفتن بدون برگشت دارند پس چرا برمي گردند؟ و اگر مجبور و ناچار نيستند چرا شب روز نمي شود، و روز شب نمي گردد.

اي برادر اهل مصر؛ به خدا قسم آنها براي هميشه (به ادامه ي وضع خود) ناچارند، و آنكه ناچارشان كرده از آنها محكم تر (و فرمانروائي قويتر) و بزرگتر است.

زنديق گفت: راست گفتي.

سپس امام - عليه السلام - فرمود: اي برادر اهل مصر؛ براستي آنچه به او گرويده ايد و گمان مي كنيد كه «دهر» است اگر «دهر» مردم را مي برد چرا آنها را بر مي گرداند؟ و اگر برمي گرداند چرا نمي برد؟

اي برادر اهل مصر؛ همه ناچارند، چرا آسمان افراشته و زمين نهاده شده است؟

چرا آسمان بر زمين نمي افتد؟ و چرا زمين بالاي طبقاتش فرو نمي ريزد؟

و چرا چنان حالتي پيش نمي آيد كه ديگر نه آسمان و زمين در جاي خود بمانند، و نه چيزي روي آنها مستقر گردد؟

زنديق گفت: پروردگارشان و سرورشان است كه آنها را نگه داشته است.

و اينجا بود كه زنديق به دست امام صادق - عليه السلام - ايمان آورد.

حمران (كه در مجلس حاضر بود) به امام

صادق - عليه السلام - گفت: فدايت شوم، اگر زنادقه به دست تو مؤمن مي شوند، كفار هم به دست پدرت ايمان آوردند. (يعني شما شاخه ي همان شجره ي مباركه هستيد و داراي همان نفس مي باشيد).

پس آن تازه مسلمان عرض كرد: مرا به شاگردي بپذير.

امام - عليه السلام - به هشام فرمود: اي هشام؛ او را نزد خود نگه دار، و تعليمش بده.

[صفحه 26]

هشام كه معلم ايمان به اهل شام و مصر بود، او را تعليم داد، و معارف الهي را به او نيكو آموزش داد تا اينكه عقيده ي او پاك شد، به طوري كه امام صادق - عليه السلام - از او راضي شد. [15].

سؤال در مورد تفسير دو آيه

ابن مسكان از مالك جهني روايت مي كند، كه گويد: از امام صادق - عليه السلام - از معني فرمايش خداي متعال كه مي فرمايد: (أولا يذكر الانسان أنا خلقناه من قبل و لم يك شيئا) [16] «آيا انسان به خاطر نمي آورد كه ما پيش از اين او را آفريديم در حالي كه چيزي نبود؟!» سؤال كردم.

حضرت فرمودند: يعني نه در تقدير ازلي بود، و نه ايجاد شده بود.

و سؤال كردم درباره ي معني فرمايش خداي عزوجل: (هل أتي علي الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا) [17] «آيا زماني طولاني بر انسان گذشت كه چيز قابل ذكري نبود»؟!

حضرت فرمود: در تقدير خدا بود، اما مذكور نبود. (و غير از خدا نمي دانست).

مرحوم مجلسي در بيان اين حديث مي فرمايند: ظاهرا اين حديث دليل بر حدوث نوع بشر است. [18].

چرا ممكن نيست كه آفريدگار جهان متعدد باشد؟

هشام بن حكم گويد: از جمله سؤالاتي كه زنديق از امام صادق - عليه السلام - كرد اين بود كه گفت: چرا ممكن نيست كه آفريدگار جهان بيش از يكي باشد؟

[صفحه 27]

امام صادق - عليه السلام - فرمود: كلام تو كه مي گوئي اگر دو باشند از چند فرض و صورت خالي نيست:

يا اينكه هر دو قديم و قوي هستند، يا هر دو ضعيف، يا اينكه يكي قوي و نيرومند، و ديگري ضعيف و ناتوان.

پس اگر هر دو نيرومند و قوي باشند پس چرا همديگر را كنار نمي زنند، تا زمام تدبير و ربوبيت را به خود اختصاص دهد؟

و اگر مي گوئي: يكي از آن دو نيرومند و ديگري ناتوان و ضعيف است، پس در اين صورت ثابت مي گردد كه خالق و آفريدگار يكي است همانطور كه ما مي گوييم، به جهت عجزي كه از دومي ظاهر

و آشكار مي شود.

و اگر مي گوئي آنها دو تا هستند پس يا از هر جهت با هم متفقند، يا از هر جهت مختلفند. ولي چون ما جهان هستي را منظم و هماهنگ، و گردونه را در دوران و رفت و آمد شب و روز و آفتاب و ماه را مرتب يافتيم، و اين استواري و درستي تدبير و مديريت و هماهنگي دليل بر اين است كه مدبر جهان يكي است. [19].

- گفتني است كه حضرت در اين بيان به نتيجه ي دو صورت اشاره فرمودند.

يكي اينكه هر دو ضعيف و ناتوان باشند، و ديگري اينكه هر دو از هر جهت متفق و هماهنگ عمل كنند، زيرا در صورت اولي ممكن نيست آفريدگار باشند، و در فرض دوم، وجود آفريدگار دوم لغو، بلكه اصلا چنين فرضي محال است، زيرا مطلق متعدد نمي شود.

چگونه خدا را بشناسيم؟

مردي به امام صادق - عليه السلام - گفت:

اي فرزند رسول خدا، مرا بر خدا دلالت كن كه چگونه بشناسم، زيرا اهل جدال مرا متحير كردند، (و نتوانستند دليل و تفسير واضحي در اين زمينه به من

[صفحه 28]

ارائه كنند)؟

امام فرمودند: اي بنده ي خدا؛ آيا تا به حال سوار كشتي شده اي؟

گفت: بله.

حضرت فرمودند: آيا پيش آمده است كه آن كشتي بشكند و در نزديكي شما نه كشتي ديگري باشد كه تو را نجات دهد، و نه كسي شنا بلد است تا تو را كمك كند؟

گفت: بله.

فرمود: آيا در آن حال دل تو به اين مطلب متوجه شده كه چيزي آنجا هست كه مي تواند تو را از اين مهلكه نجات دهد؟

گفت: بله.

امام صادق - عليه السلام - فرمودند: آن چيزي كه قلب تو به سوي او متوجه شد، همان خداوند

قادر توانا است كه مي تواند آنگاه كه هيچ چيزي نمي تواند تو را ياري كند، ياري نمايد، و وقتي كه هيچ كسي استغاثه تو را پاسخ نمي دهد، تو را نجات مي دهد (و فطرت و نهاد و قلب تو اين حقيقت را درك مي كند) [20].

معني «الله» چيست؟

حسن بن خرزاد گويد: براي امام صادق - عليه السلام - نامه نوشتم، و درباره ي معني «الله» سؤال كردم.

امام فرمودند: خداي كسي است كه بر خرد و كلان و ريز و درشت مسلط است. [21].

دليل بر وحدانيت خدا چيست؟

هشام بن حكم گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: دليل بر اينكه خدا يكي است چيست؟

[صفحه 29]

حضرت فرمود: انسجام و اتصال در تدبير جهان آفرينش، و كامل بودن خلقت (هر چيزي). همان طوري كه خداي عزوجل فرموده: (لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا) [22] «اگر در آسمان و زمين جز «الله» خدايان ديگري بود، (نظام جهان به هم مي خورد) فاسد مي شد»! [23].

فطرتي كه انسانها بر آن آفريده شده اند چيست؟

زراره گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني - فطرت در فرمايش خدا: (فطرت الله التي فطر الناس عليها) [24] «فطرتي كه خدا انسانها را بر آن آفريده» پرسيدم.

حضرت فرمودند: همه را بر توحيد و اعتقاد به يكتائي آفريد.

- مقصود حديث اين است: يكتا گرائي، و اعتقاد به خداي واحد در وجود هر انساني نهاده شده است. [25].

2- علاء بن فضيل گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني قول خداي عزوجل: «فطرتي كه خداوند، انسانها را بر آن آفريده» سؤال كردم.

فرمود: يعني آنان را بر توحيد آفريد. [26].

عبدالله بن سنان گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرمايش خداي عزوجل:

(فطرت الله التي فطر الناس عليها) «اين فطرتي است كه خداوند، انسانها را بر آن آفريده»؛ سؤال كردم كه آن فطرت چيست؟

حضرت فرمودند: آن اسلام است كه خداوند آنان را بر آن آفريد، آنگاه كه از

[صفحه 30]

آنان بر توحيدش پيمان گرفت. [27].

آيا خدا مي تواند جهان را در يك تخم مرغ بگنجاند؟

عبدالله الديصاني از هشام پرسيد: تو پروردگار داري؟

گفت: آري.

گفت: او توانا و قادر است؟

گفت: آري هم قادر است و هم قاهر؟

گفت: آيا مي تواند تمام جهان را در يك تخم مرغ قرار دهد كه نه تخم مرغ بزرگ شود و نه جهان كوچك شود؟

هشام گفت: مهلتم بده.

ديصاني گفت: يك سال به تو مهلت دادم... و بيرون رفت.

هشام سوار [مركب] شد، و به خدمت امام صادق - عليه السلام - رسيد و اجازه خواست، حضرت به او اجازه داد.

هشام عرض كرد: يابن رسول الله؛ عبدالله ديصاني از من سؤالي كرده كه تكيه گاه آن فقط خدا و شما هستيد.

امام فرمود: چه سؤالي كرده؟

گفت: چنين و چنان پرسيده.

حضرت فرمود: اي هشام، چند حس

داري؟

گفت: پنج حس.

فرمود: كدام يك كوچكتر است؟

گفت: باصره (چشم).

فرمود: اندازه ي بيننده (مردمك) چه قدر است؟

گفت: به اندازه ي يك عدس يا كوچكتر از آن

[صفحه 31]

فرمود: اي هشام، به پيش رو، و به بالاي سرت بنگر، و به من بگو چه مي بيني؟

گفت: آسمان و زمين و خانه ها و كاخها و بيابانها و كوهها و نهرها را مي بينم.

امام فرمود: آنكه توانست آنچه را كه تو مي بيني در يك عدس يا كوچكتر از آن بگنجاند، مي تواند جهان را در يك تخم مرغ بگنجاند بي آنكه جهان كوچك و تخم مرغ بزرگ شود.

هشام خود را به طرف حضرت انداخت و دست و سر و پاي حضرت را بوسيد، و عرض كرد: مرا بس است اي پسر پيغمبر، و به منزلش بازگشت.

فردا صبح ديصاني بر او وارد شد، به هشام گفت: اي هشام، من براي سلام آمده ام، و نيامدم تا جواب را طلب كنم.

هشام به او گفت: اگر آمده اي تا جواب را طلب كني اين جواب و پاسخ تو. [28].

مرا بر معبودم دلالت نما

(بعد از آن جريان) ديصاني نزد امام صادق - عليه السلام - آمد و اجازه ورود خواست، حضرت اجازه داد، چون نشست گفت: اي جعفر بن محمد؛ مرا به معبودم راهنمائي فرما.

امام صادق - عليه السلام - به او فرمود: نامت چيست؟

ديصاني بيرون رفت و اسمش را نگفت.

رفقايش به او گفتند: چرا نامت را به حضرت نگفتي؟

جواب داد: اگر مي گفتم: نامم عبدالله (بنده ي خدا) است مي فرمود: آنكه تو بنده اش هستي كيست؟!

آنها گفتند: بازگرد و بگو تو را بدون پرسش از اسمت به خدايت دلالت كند.

او بازگشت و گفت: مرا به معبودم راهنمائي كن و نامم را مپرس.

حضرت به او فرمود: بنشين، در آنجا. يكي

از كودكان امام تخم پرنده اي در

[صفحه 32]

دست داشت و با آن بازي مي كرد.

حضرت به او فرمود: اين تخم مرغ را به من ده، آن را به وي داد.

امام فرمود: اي ديصاني؛ اين تخم قلعه اي است پوشيده كه پوست كلفتي دارد، و زير پوست كلفت، پوست نازكي است و زير پوست نازك، طلائي است روان (ماده طلائي) و نقره اي است (ماده نقره اي) آب شده، كه نه طلاي روان به نقره آب شده آميزد و نه نقره آب شده با طلاي روان درهم شود، و به همين حال باقي است، نه مصلحي از آن خارج شده تا بگويد: من آن را اصلاح كردم، و نه مفسدي درونش رفته تا بگويد من آن را فاسد كردم، و معلوم نيست براي توليد نر آفريده شده يا ماده، ناگاه شكافته شود و مانند طاووس رنگارنگ بيرون مي دهد، آيا تو براي اين مدبري مي داني و مي بيني؟

ديصاني مدتي سر به زير افكند، و سپس گفت: گواهي مي دهم كه معبودي جز خداي يگانه نيست، كه شريك و همتايي ندارد، و اينكه محمد بنده و فرستاده اوست، و تو امام حجت خدائي بر مردم و من از آن حالت پيشين توبه مي كنم. [29].

دليل بر وجود خدا چيست؟

هشام گويد: از جمله سؤالات زنديق اين بود كه گفت: دليل بر وجود خدا چيست؟

امام - عليه السلام - فرمود: وجود ساخته ها دلالت دارد بر اينكه سازنده اي آنها را ساخته است. مگر نمي داني كه چون ساختمان افراشته و استواري مي بيني يقين مي كني كه بنايي دارد، اگر چه تو آن بنا را نديده و مشاهده نكرده باشي؟

زنديق گفت: خدا چيست؟

فرمود: (خدا) چيزي است بر خلاف چيزها، (به عبارت ديگر:) ثابت كردن معنائي است

و اينكه او چيزي است به حقيقت چيز بودن جز آنكه جسم و شكل

[صفحه 33]

نيست، ديده نمي شود، لمس نگردد، و به هيچ كدام از حواس پنجگانه درك نمي شود، خيالها او را درنيابند، و گذشت زمان كاهشش نداده، و دگرگونش نمي سازد. [30].

خدا چگونه مي شنود و مي بيند؟

بعد از سؤال مذكور: زنديق پرسيد: مي گوئيد خدا شنوا و بيناست؟

فرمود: او شنوا و بينا است، شنواست بدون عضو (گوش)، بينا است بدون ابزار (چشم)، بلكه به نفس خود مي شنود و به نفس خود مي بيند.

اينكه مي گوئيم: شنواست، و به نفس خود مي شنود، بيناست و به نفس خود مي بيند، معنيش اين نيست كه او چيزي است و نفس چيزي ديگر، بلكه خواستم آنچه در دل دارم به لفظ آورم، چون از من پرسيده اي مي خواهم به تو سؤال كننده بفهمانم (لذا بايد با الفاظي كه تو با آنها مأنوسي مقصود خود را ادا كنم).

حقيقت اين است كه مي گويم: او با تمام ذاتش مي شنود و معني تمام اين نيست كه او را بعضي باشد، بلكه خواستم به تو بفهمانم و مقصودم را به لفظ آورم، و برگشت سخنم اين است كه او شنوا، بينا، دانا و آگاه است بي آنكه ذات و صفت او اختلاف كثرت پيدا كنند. [31].

سؤال كننده پرسيد: پس خدا چه باشد؟

امام فرمود: او رب (پروردگار) است، او معبود است، او الله است، اينكه مي گوئيم «الله» است نظرم اثبات حروف الف، لام، هاء، راء، باء نيست، بلكه برگشت به معنائي و چيزي است كه خالق همه چيز است، و سازنده ي آنها، و مصداق اين حروف همان معنائي است كه الله، رحمن، رحيم، عزيز و اسماء ديگرش ناميده

[صفحه 34]

مي شود و او است معبود بزرگ و

والا. [32].

آيا موهوم بودن او مستلزم مخلوق بودن او نيست؟

سائل به حضرت صادق - عليه السلام - عرض كرد: هر چيزي كه موهوم است مخلوق نيز است.

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: اگر چنين باشد كه تو مي گوئي پس خدا شناسي از ما ساقط مي شود، زيرا ما جز به شناختن آنچه در خاطر گذرد مكلف نيستيم.

بلكه ما مي گوئيم: هر چيز كه حقيقتش به حواس درآيد و درك شود، و در حواس محدود ممثل گردد مخلوق است (و چون حقيقت خدا به حواس در نيايد و در آنجا محدود و ممثل نمي گردد پس مخلوق نيست، بلكه او خالق است).خالق اشياء بايد از دو جهت ناپسنديده بركنار باشد:

يكي جهت نفي است (يعني نفي همان نبود خدا و انكارش است). [33].

و ديگري تشبيه، زيرا كه تشبيه (مانند چيزي بودن) صفت مخلوق است كه اجزايش به هم پيوستگي و هماهنگي آشكاري دارد.

بنابراين؛ چاره اي نيست جز اثبات صانع و اعتراف به آن به جهت بودن مصنوعين، و آفريده ها و ناچاري آنها از اعتراف به اينكه آنها مصنوعند، و صانعشان غير آنها است، و مانند آنها نيست، زيرا هر چيز كه مانند آنها باشد به آنها شباهت دارد، در ظاهر پيوستگي و هماهنگي پيگير، در بودن بعد از نبودن و انتقال از كوچكي به بزرگي، و از سياهي به سفيدي و از نيرومندي به ناتواني و حالات موجود و معلوم ديگري كه نيازي به توضيح آنها نيست، زيرا كه عيانند و موجود. [34].

[صفحه 35]

آيا اثبات او به معني محدود نمودن او است؟

سائل گفت: چون وجود خدا را ثابت كردي پس او را محدود ساختي؟ (و قبلا فرمودي كه خدا محدود نيست).

امام فرمود: محدودش نكردم بلكه اثباتش نمودم، زيرا بين نفي و اثبات منزلي نيست (يعني نتيجه استدلالات من

همين قدر است كه صانعي موجود است در مقابل آنها كه مي گويند موجود نيست، و استدلال من از هيچ راه دلالت بر محدود ساختن او ندارد).

آيا خدا را انيت و مائيت هست؟

سائل گفت: خدا را انّيّت و مائيّت (يعني ما به الشي ء هو هو) هست؟

فرمود: آري؛ جز با انيت و مائيت چيزي ثابت نمي شود.

آيا از براي او كيفيتي است؟

سائل پرسيد: خدا كيفيت (چگونگي) دارد؟

فرمود: نه؛ زيرا كيفيت جهت صفت و احاطه است (چون چيزي متصف به چيزي يا محاط به چيزي باشد كيفيتي پيدا مي كند، مثلا كاغذ چون به نازكي متصف شده، و سفيدي به آن احاطه دارد كيفيت مخصوصي پيدا كرده، ولي چون صفات خدا عين ذات او است و محاط به چيزي نيست كيفيت ندارد) ولي به ناچار او از جهت تعطيل و تشبيه خارج است (نبايد نفيش نمود، و نه به چيزي مانندش كرد) زيرا كسي كه نفيش كند منكرش گشته و ربوبيتش را رد كرده و ابطالش نموده است.

و هركه او را به چيز ديگري تشبيه كند صفت مخلوق ساخته شده اي را كه سزاوار ربوبيت نيست برايش ثابت كرده است، ولي بايد كيفيتي را كه ديگري سزاوار آن نيست و شريكش نباشد، و بر خدا احاطه نكند، و جز او كسي نداند برايش ثابت و اعتراف نمود.(يعني خداوند كيفيت به معني سابق را ندارد، ولي اگر مقصود از كيفيت توصيفش به اين صفات باشد كه از حد تعطيل و تشبيهش خارج كند به ناچار بايد برايش ثابت كرد).

[صفحه 36]

آيا خداوند خود كارها را انجام مي دهد؟

سائل پرسيد: آيا رنج كارها را خودش متحمل مي شود؟

امام صادق - عليه السلام - فرمود: او برتر از اين است كه زحمت كارها را به تصدي خود به دوش كشد، زيرا اين طرز عمل، شأن مخلوق است كه انجام كارها براي او بدون تصدي و مباشرت ممكن نيست، ولي خدا مقامش عالي است، اراده و خواستش كارساز و نافذ است، آنچه خواهد انجام مي دهد. [35].

الله از چه مشتق است؟

هشام بن حكم گويد: از حضرت صادق - عليه السلام - راجع به اسماء خدا و اشتقاق آنها پرسيدم كه «الله» از چه مشتق و گرفته شده است.

فرمود: از «أله» و إله مألوهي (يعني پرستش كننده) لازم دارد، و نام؛ غير صاحب نام است.

كسي كه نام را بدون صاحب نام بپرستد كافر است، وچيزي نپرستيده، و كسي كه نام و صاحب نام را پرستد كافر است و دو چيز پرستيده، و هر كس صاحب نام را پرستد نه نام را؛ اين يگانه پرستي است. اي هشام فهميدي؟

عرض كردم: بيشتر بفرمائيد.

فرمود: خدا را نود و نه نام است؟ اگر هر نامي همان صاحب نام باشد، بايد هر كدام از نامها معبودي باشند، ولي خدا خود معنائي است كه اين نامها بر او دلالت مي كنند، و همه غير خود او هستند.

اي هشام؛ كلمه ي «نان» نامي است براي خوردني، و كلمه «آب» نامي است براي آشاميدني، و كلمه «لباس» نامي است براي پوشيدني، و كلمه «آتش» نامي است براي سوزنده.

اي هشام؛ آيا طوري فهميدي كه بتواني دفاع كني، و در مبارزه با دشمنان ما و كساني كه همراه خدا چيز ديگري را پرستند پيروز شوي؟

[صفحه 37]

گفتم: آري.

فرمود: اي هشام، خدايت بدان منتفع گرداند، و استوارت

دارد.

هشام گويد: از زماني كه از آن مجلس برخاستم تا به امروز كسي نتوانست در مباحثه ي توحيد بر من غلبه كند. [36].

روش صحيح خداشناسي

ابن عتيك گويد: به امام صادق - عليه السلام - نامه نوشتم و توسط عبدالملك بن اعين فرستادم كه: مردمي در عراق خدا را به شكل و ترسيم وصف مي كنند، اگر صلاح مي دانيد - خدا مرا قربانت كند - روش درست خداشناسي را برايم مرقوم فرمائيد.

حضرت به من چنين نوشتند: خدايت رحمت كند، از خداشناسي و عقيده ي مردم معاصرت سؤال كردي، خداوند برتر است آن خدائي كه چيزي مانند او نيست، و او شنوا و بينا است، برتر است از آنچه توصيف كنند، توصيف كنندگاني كه او را به مخلوق خودش تشبيه مي كنند، و بر او تهمت مي زنند.

بدان - خدايت رحمت كند - كه روش صحيح خداشناسي آن است كه قرآن درباره ي صفات خداي - عزوجل - به آن نازل شده.

بطلان و تشبيه را از خدا بركنار ساز، نه نفي است و نه تشبيه (يعني نه نفي صفات از او و نه تشبيه او به مخلوق)، او است خداي ثابت موجود، برتر است خدا از آنچه واصفان گويند، و از قرآن تجاوز نكنيد كه پس از توضيح و بيان حق گمراه مي شويد. [37].

چگونه خداوند از ازل شنوا و بينا... بود؟

ابان بن عثمان احمر گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: به من خبر ده آيا

[صفحه 38]

خدا از ازل بينا و شنوا دانا و قادر و توانا بود؟

فرمود: بله.

گفتم: مردي هست كه مدعي ولايت و تبعيت از شما است مي گويد: خداوند تبارك و تعالي از ازل به وسيله ي گوش، شنوا و به وسيله ي چشم، بينا، و به وسيله ي دانش، دانا، و به وسيله ي قدرت، توانا است.

(راوي گويد:) امام - عليه السلام - غضبناك شدند، سپس فرمودند: هر كه اين حرف را بزند، و

به آن عقيده داشته باشد مشرك است، و از ولايت ما بهره اي نبرده است، خداوند تبارك و تعالي ذاتي است دانا، شنوا، بينا، توانا.

- يعني هيچ چيز بين ذات خدا و صفاتش واسطه نيست. [38].

معني فرمايش خدا: «او اسرار - و حتي - پنهانتر از آن را نيز مي داند!» چيست؟

محمد بن مسلم گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرمايش خدا كه مي فرمايد: (فانه يعلم السر و أخفي) [39] «او اسرار - و حتي پنهانتر از آن را نيز مي داند!» سؤال كردم.

حضرت فرمودند: سر آن است كه در نهان خود كتمان كردي، و از سر مخفي تر آن چيزي است كه به ذهنت خطور كرده، و سپس آن را فراموش كرده اي. [40].

معني فرمايش خدا: «او خيانت چشمها را مي داند» چيست؟

عبدالرحمان بن سلمه حريري گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرمايش خدا: (يعلم خائنة الأعين) [41] «او خيانت چشمها را مي داند» سؤال كردم.

حضرت فرمود: مگر نديدي انسان گاهي طوري به چيزي نگاه مي كند گويا به

[صفحه 39]

آن نگاه نمي كند، اين را خيانت چشم مي گويند. [42].

معني فرمايش خدا: «و هيچ برگي (از درختي) نمي افتد مگر اينكه...» چيست؟

ابوبصير گويد: از امام - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خدا: (و ما تسقط من ورقة الا يعلمها... كتاب مبين!) [43] «و هيچ برگي (از درختي) نمي افتد مگر اينكه خداوند از آن آگاه است و نه هيچ دانه اي در تاريكيهاي زمين، و نه هيچ تر و خشكي وجود دارد، جز اينكه در كتابي آشكار [در علم خدا] ثبت است» سؤال كردم.

حضرت فرمود: مراد از «ورقه» بچه اي است كه سقط مي شود، و مراد از «دانه» فرزند است، و مراد از «تاريكيهاي زمين» رحم است، و مراد از «رطب» زنده است، و مراد از «خشك» مرده است، و همه ي اينها در كتاب روشني است.

- شايد مراد از «كتاب» علم ازلي خداوند متعال و يا لوح محفوظ است. [44].

آيا خدا مكان را پيش از آفريدنش مي دانست؟

ابن مسكان گويد: از امام صادق - عليه السلام - پرسيدم: آيا خدا مكان را پيش از آفريدنش مي دانست، يا اينكه هنگام يا پس از آفريدن آن به آن علم پيدا كرد؟

حضرت فرمودند: منزه و متعالي است ذات مقدس خداوند، بلكه او از ازل به مكان آگاه بود پيش از آفريدنش، مانند آگاهي او به آن پس از ايجاد و آفريدنش، و به همين نحو است علم خداي متعال به همه ي اشياء. [45].

آيا خداوند رضايت و غضب دارد؟

محمد بن عماره از پدرش نقل مي كند كه گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: اي فرزند پيامبر؛ به من خبر ده آيا خدا رضايت و غضب دارد؟

[صفحه 40]

فرمود: بله، و نه آنسان كه در مخلوقات است، غضب خدا همان عقوبت او است، و رضايتمندي و خشنودي او ثواب اوست. [46].

هشام بن حكم گويد: از جمله سؤالات زنديق از امام صادق - عليه السلام - اين بود كه: آيا خدا خشنودي و خشم دارد؟

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: آري؛ ولي خشم و خشنودي او طبق آنچه كه در مخلوقات پيدا مي شود نيست، زيرا كه خشنودي حالتي است كه به انسان وارد مي شود، و او را از حالي به حال برمي گرداند، چون كه مخلوق تو خالي آفريده شده، و به هم آميخته است، هر چيز در او راه دخولي دارد، و خالق را راه دخولي براي اشياء نيست، زيرا او يكتا است، ذاتش يگانه و صفتش يگانه است.

پس خرسندي او پاداش او، و خشم او كيفر او مي باشد، بدون اينكه چيزي در او تأثير كند، و او را برانگيزاند، و از حالي به حالي بگرداند، زيرا اين تغييرات از صفات مخلوقين ناتوان و

نيازمند است. [47].

آيا خداوند از ازل مريد بود؟

عاصم بن حميد گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: آيا خداوند از ازل مريد (و خواستار چيزهائي) بود؟

حضرت فرمود: مريد و (خواستار) نمي باشد مگر اينكه حتما مرادش با او باشد. و خداوند از ازل دانا و توانا بود، سپس خواست و اراده كرد. [48].

معني فرمايش خدا: «در حالي كه تمام زمين در روز قيامت...» چيست؟

سليمان بن مهران گويد: از امام صادق - عليه السلام - از معني فرمايش خدا: (و الأرض جميعا قبضته يوم القيامة) [49] «در حالي كه تمام زمين در روز قيامت در قبضه ي

[صفحه 41]

اوست» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: يعني اينكه زمين ملك اوست و هيچ كس در كنار او نيست.

و«قبض» از ناحيه خداي متعال در مورد ديگر به معني منع و محدود ساختن است، و «بسط» از او به معني بخشش و وسعت دادن است. همان طور كه مي فرمايد: «و الله يقبض و يبسط و اليه ترجعون» [50] «و خداوند است كه روزي بندگان را محدود يا گسترده مي سازد، و به سوي او بازمي گرديد».

يعني: (خداوند) مي بخشد و وسعت مي دهد و منع مي كند و محدود مي نمايد.

و «قبض» از ناحيه ي خداوند عزوجل در استعمال ديگر به معني گرفتن يعني قبول كردن و پذيرفتن است، همانطور كه مي فرمايد: (و يأخذ الصدقات) [51] «و صدقات را مي گيرد» يعني: آن را از اهلش و صاحبش مي پذيرد، و بر آن اجر و پاداش مي دهد.

گفتم: پس فرمايش خدا كه مي فرمايد: (و السماوات مطويات بيمينه) [52] «و آسمانها پيچيده در دست اوست» يعني چه؟

حضرت فرمود: يمين يعني دست، و دست يعني قدرت و نيرو، خداوند عزوجل مي فرمايد: و آسمانها پيچيده به وسيله ي قدرت و نيروي او است. خداوند منزه و متعالي است از سخنان شرك آلود (مشركين) [53].

معني فرمايش خدا: «رحماني كه بر عرش استواء دارد» چيست؟

سؤال كننده سؤال كرد: پس معني «استواء» در آيه ي (الرحمان علي العرش استوي) [54] چيست؟

[صفحه 42]

امام صادق - عليه السلام - فرمودند: خداوند به اين خود را توصيف نمود، و همچنين او بر عرش مسلط است، و از مخلوقش جدا است، بدون اينكه عرش حامل او باشد، و بدون

اينكه عرش او را در بر بگيرد، و بدون اينكه در حيز عرش قرار گرفته باشد.

ولي ما مي گوئيم: او حامل عرش و ممسك و حافظ عرش است، و همان چيزي را مي گوئيم كه او فرمود: (وسع كرسيه السماوات و الأرض) [55] «عرش او آسمانها و زمين را در بر گرفته.»

پس آنچه او ثابت نمود از عرش و كرسي ما نيز ثابت نموديم، و نفي نموديم اين معنا را كه عرش و كرسي در بر گيرنده ي او باشد، يا اينكه خداوند عزوجل نياز به مكان و جائي يا به چيزي از مخلوقات خود داشته باشد، بلكه اين آفريده هاي او هستند كه به او نيازمندند. [56].

معني اول و آخر چيست؟

ابن ابي يعفور گويد: از حضرت صادق - عليه السلام - راجع به كلام خدا: (هو الأول و الآخر) [57] «او اول و آخر است» پرسيدم، و گفتم: معني اول را فهميدم، و اما آخر را شما تفسير نمائيد.

فرمود: چيزي نيست مگر اينكه نابود مي شود يا دگرگون مي گردد، يا نابودي و دگرگوني از خارج به او راه پيدا مي كند، از رنگي به رنگ ديگر در مي آيد، يا از شكلي به شكل ديگر متشكل مي شود، يا از صفتي به صفت ديگر، و از زيادي به كمي، و از كمي به زيادي گرايد؛ جز پروردگار جهانيان كه تنها اوست كه هميشه به يك حالت بوده و هست، اوست اول و پيش از هر چيز، و اوست آخر براي هميشه، صفات و اسماء گوناگوني كه بر غير او وارد مي شود و بر او وارد نمي شود.

[صفحه 43]

مانند انسان كه گاهي خاك و گاهي گوشت و خون و گاهي استخوان پوسيده و نرم شده است، و مانند

غوره ي خرما كه گاهي بلح و گاهي بسر و گاهي خرماي تازه و گاهي خرماي خشك است كه اسماء و صفات مختلف بر آن وارد مي شود، و خداي جل و عز بر خلاف آن است. [58].

ميمون بان گويد: از امام صادق - عليه السلام - شنيدم كه راجع به اول و آخر سؤال شد فرمود: اولي است كه پيش از او اولي نبوده و آغازي او را سبقت نگرفته (هيچ چيزي پيش از او پديد نيامده).

و آخري است كه آخريتش از ناحيه ي پايان نيست، چنانكه از صفت مخلوقات فهميده مي شود (مثلا مي گوئيم: جمعه آخر هفته است كه آخر بودن جمعه از ناحيه ي پايان هفته بودنش مي باشد).

ولي قديم است، اول است، آخر است، هميشه بوده، و هميشه مي باشد، بدون آغاز و بدون پايان، پديد آمدن بر او وارد نشود، و از حالي به حالي دگرگون نمي شود، خالق همه چيز است. [59].

معني «الله اكبر» چيست؟

ابن محبوب گويد: شخصي خدمت امام صادق - عليه السلام - گفت: الله اكبر (خداي بزرگتر است).

فرمود: خدا از چه بزرگتر است؟

عرض كرد: از همه چيز.

حضرت فرمود: خدا را محدود ساختي.

عرض كرد: پس چه بگويم؟

فرمود: بگو: خدا بزرگتر از آن است كه وصف شود. [60].

[صفحه 44]

سؤالي در مورد آسمان؟

زنديق گفت: اي حكيم؛ به من خبر بده چرا از آسمان كسي به سوي زمين فرود نمي آيد، و بشري از زمين به آسمان صعود نمي كند، و راهي به آسمان وجود ندارد؟

مگر نه اينكه اگر بندگان در هر دوران ببينند افرادي به آسمان مي روند يا از آسمان فرود مي آيند اين مطلب دليل خوبي براي اثبات پروردگار خواهد بود، و بهتر مي تواند شك را از بين ببرد و يقين را تقويت كند، و بندگان بهتر خواهند دانست كه مدبر و گرداننده اي هست، كه كسي به سوي او بالا مي رود و از نزد او فرود مي آيد؟

حضرت فرمودند: آنچه در زمين از مظاهر تدبير مي بيني از ناحيه ي آسمان فرود مي آيد و از آنجا آشكار مي گردد.

مگر نمي بيني آفتاب از آن طلوع مي كند، و آن روشني روز است، و قوام دنيا به آن است، و اگر آفتاب طلوع نكند اهل زمين متحير مي شوند و هلاك مي گردند؟

و ماه از آسمان طلوع مي كند و آن نور شب است، و به وسيله ي آن شماره ي سالها، و محاسبات و ماهها و روزها دانسته مي شود، و اگر طلوع نكند اهل زمين حيران مي شوند، و تدبير امور فاسد و خراب مي شود؟

و ستارگان كه به آنها در تاريكيهاي دريا و خشكي استفاده مي شود در آسمان است.

و از آسمان باراني كه زندگي هر چيز از گياهان و نباتات و چهارپايان بستگي به آن دارد فرود

مي آيد. و چنانچه باران حبس شود خلايق ديگر نمي توانند زندگي كنند.

و هوا اگر براي چند روزي حبس شود اشياء همگي فاسد مي شوند و تغيير پيدا مي كنند.

و همچنين است ابر و رعد و برق و صواعق، تمامي اينها دليل بر اين هستند كه مدبري وجود دارد كه همه چيز را تدبير مي كند، و تنظيم امور از ناحيه ي او است و

[صفحه 45]

به تحقيق خداوند با موسي - عليه السلام - گفتگو كرد و با او نجوي نمود، و او است كه عيسي - عليه السلام - را بالا برد و ملائكه از ناحيه او فرود مي آيند، ولي مشكل تو اين است كه ايمان نمي آوري به چيزي كه آن را به چشمت نديدي، ولي آنچه را كه با چشمت مي بيني كافي است تا تو بفهمي، و تعقل كني (و اعتقاد پيدا كني). [61].

نظر اسلام درباره ي علم ستاره شناسي چيست؟

زنديق گفت: نظر شما درباره ي علم ستاره شناسي چيست؟

حضرت فرمودند: آن علم و دانشي است كه فوائدش كم و زيانهايش بسيار، زيرا نمي توان به وسيله ي آن مقدرات را دفع نمود، و يا از خطري در امان بود.

اگر منجم از بلا و واقعه اي خبر دهد نمي تواند از مقدر الهي خود را نجات دهد، و چنانچه به خيري خبر دهد نمي تواند در حصول و تحقق آن تعجيلي كند، و اگر مصيبتي بر او وارد شود نمي تواند به وسيله ي اين علم آن را از خود دفع كند.

منجم با علم خدا به وسيله ي ادعاهايش مخالفت مي كند، چون ادعا مي كند كه مي تواند قضاي الهي را در مورد بندگانش تغيير دهد، و آن را دفع كند. [62].

معني (سبحان الله) چيست؟

1- هشام جواليقي گويد: از امام صادق - عليه السلام - پرسيدم: فرمايش خداي عزوجل: (سبحان الله) [63] معنيش چيست؟

فرمود: تنزيه او است. [64].

2- هشام بن حكم گويد: از حضرت صادق - عليه السلام - راجع به معني «سبحان الله» پرسيدم.

[صفحه 46]

فرمود: منزه داشتن خدا است (يعني مبرا و بر كناريش از هر نقص و عيبي). [65].

تسبيح چيست؟

زيد شحام گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي تسبيح سؤال كردم؟

فرمود: آن اسمي است از اسماء خدا (يعني يكي از صفات خدا است)، و دعاي (و عقيده ي) اهل بهشت است. [66].

آيا خدا غائب است؟ و آيا او در همه جا هست؟

عيسي بن يونس گويد: ابن ابي العوجاء در بعضي از مباحثاتش با امام صادق - عليه السلام - به آن حضرت عرض كرد: شما نام خدا را بردي، و به ناپيدائي حواله دادي.

حضرت فرمود: واي بر تو چگونه ناپيداست كسي كه نزد مخلوقش حاضر است و از رگ گردن به ايشان نزديكتر است (پس او زندگي بخش و مدبر انسان است) سخنان آنها را مي شنود، و خودشان را مي بيند و رازشان را مي داند؟

ابن ابي العوجاء گفت: مگر او در همه جا هست؟ وقتي در آسمان است چگونه در زمين باشد؟ و هنگامي كه در زمين است چگونه در آسمان باشد؟

حضرت فرمود: تو (با اين بيانت) مخلوقي را توصيف كردي كه چون از مكاني برود جائي او را فراگيرد و جائي از او خالي شود، و در جايي كه آمده از جايي كه بوده خبر ندارد كه چه پيش آمد كرده، ولي خداي عظيم الشأن، و سلطان جزا بخش هيچ جا از او خالي نيست، و هيچ جا او را فرا نگيرد، و به هيچ مكاني نزديكتر از مكان ديگر نيست. [67].

معني فرمايش خداوند كه: «او است در آسمان، خدا و در زمين هم خدا» چيست؟

هشام بن حكم گويد: ابوشاكر ديصاني گفت: آيه اي در قرآن است كه گفته ي ما

[صفحه 47]

را مي رساند.

گفتم: كدام آيه؟

گفت: (و هو الذي في السماء اله و في الأرض اله) [68] «او است كه در آسمان معبود و در زمين معبود است».

هشام گويد: من نفهميدم چگونه جوابش گويم. پس به حج رفتم و به امام صادق - عليه السلام - جريان را عرض كردم.

حضرت فرمود: اين سخن زنديقي خبيث است. چون به سويش بازگشتي به او بگو: اسم تو در كوفه چيست؟ او مي گويد: فلان، سپس بگو اسم تو

در بصره چيست؟ او مي گويد: فلان، پس بگو: همچنين است خداي پروردگار ما در آسمان خدا و معبود است، و در زمين خدا و معبود است، و در درياها خدا و معبود است، و در بيابانها خدا و معبود است، و در همه جا خدا و معبود است.

هشام گويد: من بازگشتم و نزد ابو شاكر آمدم و به او باز گفتم.

او گفت: اين جواب از حجاز آمده است.

(مقصود او اين است كه اين سخن از اهل بيت رسالت - عليهم السلام - صادر شده است و نزد ديگري چنين سخني يافت نمي شود). [69].

معني فرمايش خدا: «كرسي خدا آسمانها و زمين را در بر دارد» چيست؟

فضيل گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به معني فرمايش خدا پرسيدم: (وسع كرسيه السماوات والأرض) [70] «كرسي خدا آسمانها و زمين را در بر دارد» چيست؟

فرمود: اي فضيل؛ همه چيز در كرسي است، آسمانها و زمين؛ و هر چيز در

[صفحه 48]

كرسي است. [71].

از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني كرسي در فرمايش خدا: «كرسي خدا آسمانها و زمين را در بر گرفته» سؤال شد.

حضرت فرمود: يعني علم او. [72].

تفسير فرمايش خدا: «همه چيز جز ذات (پاك) او فاني مي شود» چيست؟

1- ابن مغيره گويد: نزد امام صادق - عليه السلام - بوديم كه مردي از ايشان از تفسير فرمايش خدا: «كل شي ء هالك الا وجهه» [73] «همه چيز جز ذات (پاك) او فاني مي شود» سؤال نمود.

حضرت فرمود: چه مي گويند در تفسير اين آيه؟

گفت: مي گويند: همه چيز فاني مي شود مگر چهره ي او.

حضرت فرمودند: همه چيز فاني مي شود مگر آن جهتي كه از طريق آن به خدا توان رسيد، و ما جهت خدا هستيم كه از طريق آن به او مي توان رسيد. [74].

2- صفوان جمال از قول امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرمايش خداي عزوجل: «همه چيز نابود است جز وجه خدا». نقل مي كند.

فرمود: «هر كس از راه اطاعت پيامبر گرامي حضرت محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - با انجام آنچه مأمور شده است به سوي خدا رود، آن وجهي است كه نابود نگردد، و چنانكه مي فرمايد: (من يطع الرسول فقد أطاع الله) [75] «هر كس اطاعت پيغمبر را كند اطاعت خدا را كرده است». [76].

[صفحه 49]

آيا ممكن است امروز چيزي واقع گردد كه ديروز در علم خدا نبوده؟

منصور بن حازم گويد: از امام صادق - عليه السلام - پرسيدم كه: آيا ممكن است امروز چيزي واقع گردد كه ديروز در علم خدا نبوده؟ (خدا آن را نداند مگر وقت واقع شدن آن)؟

فرمود: نه. هر كس چنين گويد خدا رسوايش كند.

عرض كردم بفرمائيد: مگر اين است كه آنچه واقع شده و آنچه تا روز قيامت واقع مي شود در علم خدا هست؟

فرمود: آري، پيش از آنكه خلق را بيافريند (همه چيز را مي دانست). [77].

آيا خدا را ديدي و پرستش كردي؟

يونس بن ظبيان گويد: مردي خدمت امام صادق - عليه السلام - شرفياب شد، و گفت: آيا خدا را ديدي و پرستش كردي؟

حضرت فرمود: من چيزي را كه نديدم پرستش نمي كنم؟

آن مرد گفت: چگونه او را ديدي؟

حضرت فرمود: چشمها او را به طور حسي مشاهده نكردند، ولي دلها از طريق حقيقت ايمان او را ديدند. او با حواس درك نمي شود، و با انسانها قابل مقايسه نيست، او بدون تشبيه (به كسي يا چيزي) معروف و شناخته شده است. [78].

آيا پيامبر پروردگارش را ديد؟

هشام گويد: نزد امام صادق - عليه السلام - بودم آنگاه كه معاويه بن وهب و عبد الملك بن اعين بر ايشان وارد شدند پس معاويه به ايشان گفت: اي فرزند رسول خدا؛ چه مي گوئي درباره ي روايتي كه در آن آمده است كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - پروردگارش را ديد، بر چه صورتي او را ديد؟

[صفحه 50]

و آن روايتي كه (اهل سنت) روايت مي كنند كه مؤمنين پروردگارشان را در بهشت مي بينند بر چه صورتي او را مي بينند؟

حضرت تبسمي كردند سپس فرمودند: اي معاويه؛ چقدر زشت است براي مردي كه هفتاد سال يا هشتاد سال بر او بگذرد، و در ملك خدا زندگي كند، و از نعمتهايش بهره مند شود، با اين حال خدا را حق المعرفه و آن سان كه سزاوار است نشناسد.

سپس حضرت گفتند: اي معاويه؛ همانا محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - پروردگار - تبارك و تعالي - را با چشم سر نديد و رؤيت و ديدن به دو صورت است: رؤيت قلبي و رؤيت چشم، پس اگر مرادشان از رؤيت؛ رؤيت قلبي است صحيح مي گويند.

و

اگر مرادشان رؤيت چشم باشد در اين صورت به خدا و آياتش كافر شده اند، زيرا رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمودند: هر كه خدا را به مخلوقش تشبيه كند كافر شده است. [79].

حكم كسي كه مدعي رؤيت خدا شود چيست؟

ابراهيم كرخي گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: مردي (مردي مدعي است كه) خدا را در خواب ديده، نظر شما درباره ي آن چيست؟

حضرت فرمود: او مردي بي دين است، خداوند متعال نه در بيداري ديده مي شود و نه در خواب، و نه در دنيا و نه در آخرت. [80].

آيا خدا روز قيامت ديده مي شود؟

اسماعيل بن فضل گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي ديدن خدا در روز قيامت سؤال كردم؟

[صفحه 51]

حضرت فرمودند: خدا منزه و مبرا و متعالي است، اي پسر فضل؛ همانا چشمها درك نمي كند مگر آن چيزي را كه رنگ و كيفيت دارد، و خداوند خالق رنگها و كيفيت است. [81].

آيا خدا شريك و يا ضد دارد؟

زنديق گفت: خبر ده به من آيا خداي عزوجل در ملكش شريك دارد، يا ضدي در تدبير او هست؟

حضرت فرمود: نه.

زنديق گفت: پس اين فساد موجود در جهان چيست؟ اين حيوانات درنده، و اين حشرات مخوف، و اين مخلوقات معلول، و كرمها و پشه ها و مارها و كژدم ها در حالي كه تو مدعي شدي او نمي آفريند، چيزي را مگر به علتي (و حكمتي)، زيرا او كار عبث و بيهوده انجام نمي دهد.

امام - عليه السلام - فرمودند: مگر نه اينكه تو مي گوئي عقربها براي درد مثانه، و ريگ (سنگ مثانه)، و كسي كه مبتلا به شب ادراري در بستر است نافع و مفيد است؟ و مگر نه اينكه تو مي گوئي بهترين دوا براي پاره اي از بيماريها گوشت مارها است، و اينكه هرگاه مبتلا به جذام از گوشت آنها به ضميمه ي «شب» بخورد براي او مفيد است؟ و مي گوئي كرم سرخي كه لاي خاك زمين يافت مي شود براي بيماري «آكلة» نافع و مفيد است.

گفت: بله.

حضرت فرمودند: اما پشه و كك پس بعضي از آنها بدين جهت آفريده شده است تا روزي پرندگان باشد.

و اگر جبار ستمگري كه بر خداوند تمرد كرد و ربوبيت و پروردگاري او را منكر شد به وسيله ي پشه به ذلت كشانده شود، آن هنگام خداوند ضعيف ترين

[صفحه 52]

مخلوق خود را بر او

مسلط مي كند تا اين كه قدرت و عظمت خود را به او نشان دهد تا اينكه اين پشه به بيني او وارد شده تا به مغز او برسد، و او را بكشد.

و بدان اگر ما بر اسرار و خصوصيات هر چيزي كه خدا آفريده است مطلع شويم، و بدانيم چرا آفريده، و براي چه آفريده است؟ در اين موقع با او در دانشش مساوي خواهيم شد، و هنگامي كه هر چه او مي داند ما نيز بدانيم از او بي نياز خواهيم شد، و با او در دانش و علم يكسان خواهيم شد. [82].

چه فرقي است در حال دعا بين برداشتن دستها و برنداشتن آن؟

سؤال كننده گفت: چه فرقي است بين اينكه دست خود را به طرف آسمان برداريد و بين اينكه پائين بگيريد (اگر خدا در جاي خاصي نيست)؟

امام صادق - عليه السلام - فرمودند: اين مطلب از نظر علم و احاطه و قدرت خدا يكسان است، ولي خداوند عزوجل بندگان و اوليائش را امر فرمود دستهاي خود را به طرف آسمان، و به سوي عرش بردارند چون آن را معدن روزي قرار داد.

و لذا ما آنچه را قرآن و روايات پيغمبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - ثابت نموده ثابت مي كنيم، زيرا پيامبر فرمودند: «دستهاي خود را به طرف خداوند بالا ببريد» و اين مطلبي است كه مورد اتفاق تمامي فرقه هاي امت است. [83].

آيا علم و مشيت مختلف اند؟

بكير بن اعين گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: آيا علم خدا و مشيت خدا دو چيز است يا يك چيز؟

حضرت فرمودند: علم مشيت نيست، مگر نه اينكه تو مي گوئي: من اين كار را خواهم كرد اگر خدا بخواهد. و نمي گوئي: اين كار را خواهم كرد اگر خدا بداند.

پس گفته ي تو: اگر خدا بخواهد، دليل بر اين است خدا نخواسته است، و اگر

[صفحه 53]

بخواهد آنچه خواست - به طوري كه خواست - واقع مي شود، و علم خدا سابق بر مشيت او است. [84].

قضا و قدر چيست؟

1- روايت شده است: مردي از امام صادق - عليه السلام - درباره ي قضا و قدر سؤال كرد؟

حضرت فرمودند: آنچه كه مي تواني انسان را به خاطر آن ملامت و مورد سرزنش قرار دهي آن عمل از ناحيه ي خود انسان است (و كار خدا نيست)، و آنچه كه به خاطر آن نمي تواني انسان را ملامت و سرزنش كني آن از ناحيه ي خدا (و فعل او) است.

خداوند متعال به بنده مي گويد: چرا معصيت كردي؟ چرا فسق كردي؟ چرا شراب خوردي؟ چرا زنا كردي؟ پس اينها كار انسان است.

ولي به او نمي گويد: چرا بيمار شدي؟ چرا كوتاه شدي؟ چرا سفيد شدي؟ چرا سياه شدي؟ زيرا اين امور فعل خداست. [85].

2- جميل گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي قضا و قدر سؤال نمودم.

حضرت فرمود: آنها دو مخلوق از مخلوقات خدا هستند، و خداوند در مخلوق خود هر طوري كه بخواهد كم و زياد مي كند.

جميل گويد: خواستم درباره ي مشيت سؤال كنم، حضرت به من نگاه كردند، و فرمودند: در اين زمينه به تو پاسخ نمي دهم. [86].

3- ابن اذينه گويد: به امام صادق - عليه السلام

- گفتم: فدايت شوم؛ درباره ي قضا و قدر چه مي گوئي؟

[صفحه 54]

حضرت فرمود: خداوند هنگامي كه روز قيامت بندگان را جمع مي كند، از عهدي كه بين او و آنها هست سؤال خواهد نمود، ولي از چيزي كه بر آنها مقدر نموده سؤال نخواهد كرد. [87].

[صفحه 57]

پرسشهايي پيرامون ايمان، كفر و شرك و درجات آن

معني فرمايش خدا: «همانا ما راه را به او نشان داديم يا سپاسگزار...» چيست؟

حمران بن أعين گويد: از حضرت صادق - عليه السلام - پرسيدم از گفتار خداي بزرگ كه مي فرمايد: (انا هديناه السبيل اما شاكرا واما كفورا) [88] «همانا به راه رهبريش كرديم يا سپاسگزار باشد يا ناسپاس»؟

فرمود: يا بگيرد (و عمل كند با اختيار خود) پس او سپاسگزار و شاكر است، و يا ترك كند (و عمل نكند با اختيار خود پس او ناسپاس) و كافر است. [89].

زراره گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرمايش خدا: (انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا) «ما راه را به او نشان داديم خواه شاكر باشد (و پذيرا گردد) يا ناسپاس» سؤال كردم.

حضرت فرمودند: راه را به او نشان داد پس با او آن راه را طي مي كند در اين صورت او شاكر است، و يا آن راه را ترك مي كند، در اين صورت او كافر است. [90].

(و هديناه النجدين) [91].

معني فرمايش خدا: «و او را به راه خير و شر هدايت كرديم» چيست؟

از امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرمايش خداي عزوجل: «و او را به راه خير و شر هدايت كرديم» سئوال شد؟

[صفحه 58]

حضرت فرمود: مراد راه خير و راه شر است. [92].

معني فرمايش خدا: «سپس مدتي مقرر داشت؛ و...» چيست؟

حمران گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خدا: (ثم قضي أجلا و أجل مسمي عنده) [93] «سپس مدتي مقرر داشت (تا انسان تكامل يابد)؛ و اجل حتمي نزد اوست» سؤال نمودم.

حضرت فرمودند: دو اجل است: اجل معلق و موقوف كه خداوند آن را تغيير مي دهد، و اجل حتمي، و غير قابل تغيير. [94].

آيا خدا بندگان را بر گناه مجبور ساخته؟

1- مردي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: خدا بندگان را بر گناه مجبور ساخته؟

فرمود: نه.

گفتم: پس كار را به آنها واگذاشته؟

فرمود: نه.

گفتم: پس حقيقت چيست؟

فرمود: لطفي است از پروردگارت ميان اين دو مطلب.

راوي گويد: مردي به امام صادق - عليه السلام - عرض كرد: قربانت گردم؛ آيا خدا بندگان را بر گناه مجبور ساخته است؟

فرمود: خدا دادگرتر از آن است كه ايشان را بر گناه مجبور كند، و سپس به خاطر معصيت عذابشان كند.

آن مرد گفت: قربانت گردم؛ پس كار را به بندگان واگذاشته است؟

[صفحه 59]

فرمود: اگر به ايشان واگذار كرده بود، در تنگناي امر و نهيشان قرار نمي داد.

عرض كرد: پس ميان اين دو مرتبه منزله ي ديگري است؟

فرمود: آري؛ فراتر از ميان آسمان و زمين. [95].

آيا جبر است يا قدر؟

از امام صادق - عليه السلام - راجع به جبر و قدر پرسش شد.

حضرت فرمود: نه جبر است و نه قدر، بلكه منزلي (و مرتبه اي) است ميان آن دو كه حق آنجاست، و آن منزل (و مرتبه) را نداند جز دانا يا كسي كه عالم آن را به وي آموخته است. [96].

معني «أمر بين الأمرين» چيست؟

امام صادق - عليه السلام - فرمود: نه جبر است و نه تفويض، بلكه امري است ميان اين دو امر.

راوي گويد: پرسيدم «امري است ميان اين دو امر» چيست؟

فرمود: مثلش اين است كه: مردي را مشغول گناه ببيني و او را نهي كني، او نپذيرد و تو او را رها كني، و او آن گناه را انجام دهد، پس چون او از تو نپذيرفته و تو او را رها كرده اي نبايد گفت: تو او را به گناه دستور داده اي. [97].

استطاعت چيست؟

مردي از اهل بصره گويد: از حضرت صادق - عليه السلام - درباره ي استطاعت پرسيدم.

حضرت فرمود: تو مي تواني كاري انجام دهي كه نبوده است؟

گفت: نه.

[صفحه 60]

فرمود: مي تواني از كاري كه انجام يافته باز ايستي؟

گفت: نه.

فرمود: پس كي تو استطاعت داري؟

گفت: نمي دانم.

حضرت فرمود: خدا مخلوقي را آفريد و ابزار استطاعت را در آن قرار داد، ولي كار را به ايشان واگذار نفرمود، پس ايشان چون كار را انجام دهند، هنگام كار و همراه كار، استطاعت بر آن كار دارند پس اگر كاري در ملك خدا انجام ندهند اين نشانه ي اين است كه استطاعت ندارند كاري را كه انجام نداده اند انجام بدهند، زيرا خداي عزوجل مقتدرتر از آن است كه كسي در ملك با او رقابت كند.

مرد بصري گفت: پس مردم مجبورند؟

حضرت فرمود: اگر مجبور بودند معذور بودند (نمي بايست عقاب شوند).

گفت: پس به ايشان واگذار شده است؟

فرمود: نه.

گفت: پس در چه حالند؟

فرمود: (پيش از آنكه خدا آنها را بيافريند) كار و وضع آنها را دانست پس ابزار همان كار را در وجودشان قرار داد، و چون انجام دهند مقارن علم استطاعت دارند. (يعني كار را با اراده و اختيار

خويش انجام مي دهند.)

مرد بصري گفت: گواهي مي دهم كه حق همين است. و شما خاندان نبوت و رسالت هستيد. [98].

چگونه بندگان در عالم ذر جواب دادند؟

ابوبصير گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: چگونه بندگان در عالم ذر (عالم ألست) پاسخ دادند؟

[صفحه 61]

حضرت فرمودند: در وجود آنها چيزي گذاشت كه هرگاه پرسيده شوند اجابت خواهند كرد (يعني در مسأله ي عهد و ميثاق).

مرحوم علامه ي مجلسي در بيان اين حديث شريف مي فرمايد: يعني روح با آن ذرات در آميخت، و در آنها عقل و دستگاه شنوائي و دستگاه گويائي و نطق قرار داده شد به طوري كه خطاب را درك كردند و پاسخ دادند در همان حال كه ذرات بودند. [99].

2- ابوبصير گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: به من خبر ده هنگامي كه در عالم ذر از آنها سؤال شد: (أشهدهم علي أنفسهم ألست بربكم قالوا بلي) [100] «مگر نه من پروردگار شما هستم آنها گفتند: بله» به خدا قسم، و عده اي در درون خلاف آنچه ابراز داشتند پنهان كردند، اينان چگونه سؤال مزبور را دريافتند؟

حضرت فرمودند: خداوند در آنها چيزي قرار داد كه اگر سؤال مي شدند مي فهميدند و مي توانستند پاسخ دهند. [101].

چرا خداوند مردم را مطيع نيافريد؟

زنديق گفت: به من خبر ده چرا خداوند - عزوجل - همه ي مردم را مطيع و فرمانبر و موحد نيافريد در حالي كه بر اين كار توانائي داشت؟

حضرت فرمودند: اگر خداوند آنها را مطيع و فرمانبردار مي آفريد در اين صورت ثوابي نداشتند، زيرا در اين حالت اطاعت كار آنها نيست، و ديگر نه بهشت بود و نه جهنم، ولي خداوند بندگان خود را آفريد و آنها را دستور داد به اطاعت خود، و از معصيت خود نهي نمود، و به وسيله ي انبياء حجتش را بر آنها تمام كرد، و به وسيله ي كتابهايش عذري براي آنها

باقي نگذاشت تا اينكه خود آنها اطاعت كنند، و خود آنها معصيت كنند، و به خاطر اطاعت مستحق ثواب و به خاطر معصيت

[صفحه 62]

مستحق عقاب شوند. [102].

اسلام چيست؟

عبدالله بن مسكان از بعضي دوستانش روايت مي كند كه از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: اسلام چيست؟

حضرت فرمودند: دين خدا نامش اسلام است، او دين خدا است پيش از اينكه شما موجود شويد و بعد از شما، پس هر كس به دين خدا اقرار كند مسلمان است، و هر كس به آنچه خدا دستور داده است عمل كند مؤمن است. [103].

ايمان چيست؟

عبدالرحيم قصير گويد: با عبدالملك نامه اي براي امام صادق - عليه السلام - نوشته و از حضرتش سؤال كرديم كه ايمان چيست؟

امام - عليه السلام - در پاسخ نامه ي من و عبدالملك بن اعين چنين نوشت:

خدا تو را رحمت كند؛ از معني ايمان پرسيدي، ايمان اقرار به زبان، و عقيده به قلب، و عمل به جوارح و اعضا است، وهر كدام از اين سه بخش از ايمان ناشي از قبلي است و ايمان دژي است، و اسلام نيز دژي است، و كفر دژي است.

و ممكن است انسان مسلمان باشد پيش از آنكه مؤمن باشد، ولي ممكن نيست مؤمن باشد مگر اينكه مسلمان باشد، پس اسلام پيش از ايمان است، و مشارك با ايمان است.

بنابراين؛ اگر انساني مرتكب گناه بزرگي - از گناهان كبيره - يا گناه كوچكي - از گناهان صغيره - كه خداوند از آن نهي كرده بشود؛ از ايمان خارج شده است، و نام ايمان از او ساقط شده است، ولي اسم اسلام بر او باقي است، پس اگر توبه و استغفار كند به خانه و دژ ايمان برمي گردد.

[صفحه 63]

و اين معصيت او را در كفر وارد نمي كند، مگر اينكه انكار كند و حرام را حلال، و حلال را حرام بداند و

به آن معتقد شود، در اين صورت از اسلام و ايمان خارج شده و در كفر داخل شده است. و اين به منزله ي كسي است كه داخل حرم شده و سپس داخل كعبه شده است و در كعبه عمدا حدثي انجام داده است، پس از كعبه و همچنين از حرم اخراج مي شود، و گردنش بايد زده شود و سرنوشت او جهنم است. [104].

ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - پرسيدم ايمان چيست؟

حضرت جواب را در دو كلمه جمع نموده پس فرمود: ايمان به خدا، و اينكه معصيت خدا را نكني.

گفتم: اسلام چيست؟

امام آن را نيز در دو كلمه جمع نموده و فرمود: هر كه شهادت ما را اجرا كند، و اعمال ديني ما را انجام دهد، و به سبك ذبح ما ذبح كند. [105].

چرا مؤمن مؤمن ناميده شد؟

به امام صادق - عليه السلام - گفته شد: چرا مؤمن را مؤمن ناميده اند؟

حضرت فرمودند: زيرا خدا براي مؤمن نامي از نامهاي خود را برگرفته است، و لذا او را مؤمن ناميده است.

و نيز بدين جهت مؤمن ناميده شد چون از عذاب خدا در امان است. و نيز چون روز قيامت (به بركت منزلتي كه نزد خدا دارد) به افراد معصيت كار امان مي دهد و خداوند كار او را امضاء مي كند.

و اگر مؤمن بخورد يا بياشامد يا قيام كند يا بنشيند يا بخوابد، يا آميزش كند يا به مكان آلوده اي مرور كند خداوند آن مكان را تا هفت طبقه زمين طاهر و پاك سازد به طوري كه هيچ از آلودگي آن به او نرسد.

[صفحه 64]

و نيز چون مؤمن روز قيامت همراه پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم -

است، پس مي گذرد بر شخصي كه نسبت به او غضب كرده، نه ناصبي است و نه مؤمن و لكن مرتكب كبائر شده براي او منزلت عظمي نزد خدا مي بيند در حالي كه مؤمن را در دنيا ديده است، لذا مؤمن نزد خداوند براي او شفاعت مي كند و مي گويد: بارالها؛ اين بنده ات را به من ببخش.

خداوند متعال درخواست او را اجابت مي كند.

سپس حضرت فرمود: خدا اين مطلب را (يعني شفاعت) در قرآن متذكر شده است آنجا كه مي گويند: (فما لنا من شافعين) [106] «ما ديگر شفيع نداريم» از پيامبران (و لا صديق حميم) [107] «و نه دوست صميمي» از همسايگان و خويشاوندان.

پس هنگامي كه مأيوس از شفاعت مي شوند گويد - يعني آنكه مؤمن نيست -: (فلو أن لنا كرة فنكون من المؤمنين) [108] «اي كاش بار ديگر به دنيا برمي گشتيم تا اينكه مؤمن مي شديم». [109].

تفاوت ميان اسلام و ايمان چيست؟

1- سماعه گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: به من خبر ده آيا اسلام و ايمان دو چيز متفاوت هستند؟

فرمود: ايمان شريك اسلام است، ولي اسلام شريك ايمان نيست.

عرض كردم: آن دو را برايم وصف كن.

فرمود: اسلام: شهادت به يگانگي خدا، و تصديق رسول خداست كه به سبب آن خونها از ريختن محفوظ مي ماند و ازدواج و ميراث بر آن اجرا گردد، و جماعت مردم طبق ظاهرشان رفتار كنند.

[صفحه 65]

ولي ايمان هدايت است، و آنچه در دلها از صفت اسلام پا برجا مي شود و آنچه از عمل به آن هويدا مي گردد.

پس ايمان يك درجه از اسلام بالاتر است. ايمان در ظاهر شريك اسلام است، ولي اسلام در باطن شريك ايمان نيست، اگر چه هر دو در گفتار و

وصف گرد آيند (يعني اگر چه گفتن شهادتين و تصديق به توحيد و رسالت از شرائط هر دو مي باشد). [110].

2- سفيان بن سمط گويد: مردي از امام صادق - عليه السلام - راجع به فرق بين اسلام و ايمان سؤال كرد، حضرت به او پاسخ ندادند، بار ديگر سؤال كرد حضرت به او پاسخ نداد، سپس در ميان راه با هم ملاقات كردند، در حالي كه آن مرد عازم سفر بود، حضرت به او فرمودند: مثل اينكه عازم سفر هستي؟

گفت: بله چنين است.

حضرت فرمودند: پس با من در خانه ملاقات كن، او به ملاقات حضرت (در خانه اش) رفت، و آنجا از ايشان درباره ي اسلام و ايمان و فرق بين آن دو سؤال نمود.

حضرت فرمود: اسلام همان ظاهري است كه مردم بر آن هستند: شهادت به وحدانيت خدا، و رسالت محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - (يعني اجراي شهادتين) و اقامه ي نماز و زكاة دادن و حج خانه ي خدا، و روزه گرفتن در ماه رمضان، اين اسلام است.

سپس حضرت فرمودند: ايمان شناخت اين امر است (يعني ولايت اهل بيت - عليهم السلام -) به اضافه مطالب گذشته، پس اگر به آن مطالب اقرار كند، ولي اين امر را نشناسد مسلمان است ولي از حق گمراه است.

توضيح: گويا تأخير جواب حضرت به خاطر تقيه و مصلحت بوده است. [111].

3- ابوالصباح كناني گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: كدام برتر

[صفحه 66]

است: ايمان يا اسلام؟ زيرا مردمي كه نزد ما هستند مي گويند: اسلام برتر از ايمان است؟

فرمود: ايمان برتر از اسلام است.

عرض كردم: اين مطلب را به من خوب بفهمان.

فرمود: چه مي گوئي درباره ي كسي

كه عمدا در مسجدالحرام حدثي (مثل بول) نمايد؟

عرض كردم: او را به شدت مي زنند.

فرمود: درست گفتي.

سپس فرمود: چه مي گوئي درباره ي كسي كه در خانه ي كعبه عمدا حدثي صادر كند؟

عرض كردم: بايد كشته شود.

فرمود: درست گفتي، مگر نمي بيني كه خانه ي كعبه عملا فضيلتش از مسجد الحرام بيشتر است، و كعبه با مسجد شريك است ولي مسجد با كعبه شريك نيست (زيرا كيفر توهين به كعبه در مسجد نيست) همچنين ايمان با اسلام شريك است ولي اسلام با ايمان شريك نيست. [112].

آيا ايمان درجات و مراتب دارد؟

ابوعمرو زبيري گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: آيا ايمان درجات و مراتب دارد كه به وسيله ي آن مؤمنين در نزد خداوند داراي مقامات مختلف هستند؟

حضرت فرمود: بله.

گفتم: خداي رحمتت كند آن را برايم بيان بفرما تا بفهمم.

حضرت فرمود: خداوند ميان مؤمنين مسابقه قرار داده است همان طور كه بين اسبها مسابقه قرار مي دهند، سپس به آنان براساس مسابقه درجه داده است (يعني

[صفحه 67]

به هر كه بهتر به سوي او مي دوند يا مي رسند درجه و منزلت داده است)، و به هر شخص به اندازه ي پيشي گرفتن منزلت و درجه مي دهد، نه از حق او كم مي كند، و نه اينكه عقب افتاده اي را بر كسي كه جلو افتاده مقدم مي دارد و نه مفضولي را بر فاضل مقدم مي دارد، و بر اساس همين مطلب كساني كه در ابتداي امت اسلام بودند با كساني كه در آخر امت اسلام هستند تفاضل پيدا مي كنند.

و اگر براي كساني كه در ايمان پيشي گرفته اند فضيلتي بر كسي كه عقب افتاده است، نباشد، در اين صورت كساني كه در اين امت در آخر هستند با كساني كه در اول

هستند يكسان خواهند بود.

آري؛ اگر چنين فضيلتي بر كسي كه در ايمان پيشي گرفته است بر كسي كه در ايمان عقب افتاده است نباشد، عقب افتاد گان مقدم خواهند شد، ولي خداوند متعال چنين مقرر داشته است كه پيشينيان مقدم باشند، و به خاطر تأخير و كوتاهي در ايمان مقصرها مؤخر باشند، زيرا ما مي بينيم عده اي از مؤمنين از متأخرين امت اسلامي كه در عمل از پيشينيان بهتر هستند، و از نظر نماز و روزه و حج و زكاة و جهاد و انفاق كار فزونتري انجام داده اند.

و اگر سوابق و پيشينه هائي نبود كه مؤمنين به وسيله ي آن نزد خدا بر هم برتري دارند هر آينه آنهائي كه در آخر آمدند به خاطر زيادي عمل بر كساني كه در ابتداي اسلام بودند مقدم مي شدند، ولي خداوند عزوجل نخواست كه آخرين درجات ايمان با اولين درجات ايمان يكسان باشد، و يا اينكه كسي كه خدا آن را مؤخر قرار داده است مقدم بشود، يا آنكه مقدم قرار داده است مؤخر شود. [113].

آيا بين كفر و ايمان مرتبه اي هست؟

زنديق گفت: آيا بين كفر و ايمان مرتبه اي هست؟

حضرت فرمودند: خير.

[صفحه 68]

زنديق گفت: پس ايمان چيست و كفر چيست؟

حضرت فرمودند: ايمان آن است كه تصديق كني خداي را در امور پنهان و غائب از او در زمينه ي عظمت خدا مانند تصديق به امور آشكار كه مشاهده كرده است، و كفر يعني انكار و جحود. [114].

حارث گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: آيا بين ايمان و كفر مرتبه اي هست؟

حضرت فرمودند: بله، مراتبي است نه فقط يك مرتبه اگر كسي چيزي از آن مراتب را انكار كند خداوند او را بر رويش در آتش مي اندازد،

(مراتبي كه) بين آن دو است (عبارات و آيات زير است):

(آخرون مرجون لأمر الله) [115] «ديگراني هستند كه به فرمان خدا واگذار شده اند (و كارشان با خداست)»، و ميان آن دو (المستضعفون) [116] «مستضعفين»، و ميان آن دو «آخرون خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا) «گروهي ديگر كار خوب و بد را به هم آميختند»، و بين آنان فرمايش خداي متعال: «و علي الأعراف رجال» [117] «و بر اعراف مرداني هستند» است. [118].

كمترين چيزي كه به وسيله ي آن انسان كافر مي شود؛ چيست؟

حلبي گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: كمترين چيزي كه به وسيله ي آن انسان كافر مي شود، چيست؟

حضرت فرمودند: اين است كه انسان بدعتي بگذارد و او را ملاك محبت و ولايت خود قرار دهد، و از كسي كه با آن مخالفت كند تبري بجويد و دوري كند. [119].

[صفحه 69]

2- بريد عجلي گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: كمترين چيزي كه انسان به وسيله ي آن كافر مي شود، چيست؟

حضرت ريگي از زمين برداشتند و گفتند: اينكه بگويد: اين ريگ هسته است، و از كسي كه مخالفت كند با او تبري بجويد و از او دوري كند، و اين (دوري از مخالفش) را دين خود قرار دهد كه به وسيله ي آن به خدا تقرب جويد، اين شخص يك ناصبي است به خدا شرك ورزيده و بدون اينكه بداند كافر شده است. [120].

كدام اعمال بهتر؟ و كدام گناهها بزرگتر است؟

محمد بن سماعه گويد: يكي از اصحاب ما از امام صادق - عليه السلام - سؤال كرد: به من خبر ده كدام اعمال بهتر است؟

حضرت فرمودند: توحيد پروردگار.

سؤال كرد: كدام يك از گناهها بزرگتر است؟

حضرت فرمود: تشبيه خدا به مخلوق. [121].

چه مي فرمايي در مورد كسي كه درباره ي خدا يا پيغمبر شك كند؟

محمد بن مسلم گويد: خدمت حضرت صادق - عليه السلام - بودم و من در طرف چپ آن حضرت و زراره در سمت راستش نشسته بوديم، پس ابوبصير وارد شد و عرض كرد: يا اباعبدالله؛ چه مي فرمائي در مورد كسي كه درباره ي خدا شك كند؟

فرمود: كافر است اي ابامحمد (كنيه ابوبصير).

عرض كرد: اگر در پيغمبر شك كند (چطور؟)

فرمود: كافر است.

پس آن حضرت رو به زراره كرد و فرمود: همانا كافر مي شود در صورتي كه

[صفحه 70]

انكار كند. (يعني كفر خود را با زبان ابراز كند). [122].

2- منصور فرزند حازم گويد: به حضرت صادق - عليه السلام - عرض كردم: كسي كه درباره ي رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - شك دارد حكمش چيست؟

فرمود: كافر است.

پرسيدم: كسي كه شك در كفر شك كننده دارد او هم كافر است؟

حضرت چيزي نفرمود، و از پاسخ خودداري كرد تا سه بار تكرار كردم. ديدم آثار خشم در چهره ي حضرتش ظاهر شد (من هم ساكت شدم).

معني فرمايش خدا: «و كسي كه انكار كند آنچه را بايد به آن ايمان...» چيست؟

1- عبيد بن زراره گويد: از حضرت صادق - عليه السلام - از تفسير گفتار خداي بزرگ كه مي فرمايد: «و من يكفر بالايمان فقد حبط عمله» [123] «كسي كه انكار كند آنچه را بايد به آن ايمان بياورد، اعمال او تباه مي گردد». پرسيد.

فرمود: مقصود آن كسي است كه كرداري كه به آن اقرار و اعتراف كرده ترك كند.

پرسيدم: مرتبه ي ترك آن كه باعث ترك همه ي آن مي شود؛ چيست؟

فرمود: از (مراتب) آن است كه عمدا نماز را ترك كند بدون اينكه مست باشد و يا علتي داشته باشد. [124].

2- زرارة گويد: از حضرت صادق - عليه السلام - پرسيدم از گفتار خداي عزوجل كه مي فرمايد: (و

من يكفر بالايمان فقد حبط عمله) «كسي كه انكار كند آنچه را بايد به آن ايمان بياورد اعمال او تباه مي گردد.»

فرمود: يعني ترك كند كرداري را كه به آن اقرار و اعتراف كرده است، و از آن جمله است ترك نماز بدون اينكه بيماري داشته باشد و اشتغال به كاري

[صفحه 71]

بوده باشد. [125].

گرامي ترين بندگان خدا كيست؟ و چه كسي مبغوض ترين بندگان خداست؟

از امام - عليه السلام - سؤال شد: گرامي ترين بندگان نزد خدا كيست؟

امام - عليه السلام - فرمودند: كسي كه بيشتر از همه به ياد خدا باشد و در عبادت بيشتر از همه عمل كند.

گفتم: چه كسي مبغوض ترين بندگان نزد خداست؟

حضرت فرمود: كسي كه خدا را متهم كند.

گفتم: مگر كسي خدا را متهم مي كند؟

حضرت فرمود: آري؛ كسي كه استخاره بگيرد (و با خدا مشورت كند) و خدا چيزي را كه او كراهت دارد براي او انتخاب كند، ناراحت و خشمگين شود چنين شخصي خدا را متهم نموده است.

گفتم: ديگر چه كسي؟

فرمودند: كسي كه از خدا شكايت كند.

گفتم: مگر كسي از خدا شكايت مي كند؟

فرمودند: بلي. كسي كه هرگاه مبتلا به مشكل يا مصيبتي شود بيش از اندازه از آن مصيبت شكايت كند.

گفتم: ديگر چه كسي؟

فرمودند: كسي كه هرگاه به او عطا شود تشكر نكند، و هرگاه مبتلا بشود صبر نكند و شكيبا نباشد.

گفتم: چه كسي گرامي ترين مخلوق نزد خدا است؟

حضرت فرمودند: كسي كه هرگاه به او عطا شود شكرگزار باشد، و هرگاه گرفتار شود صبر كند. [126].

[صفحه 72]

اقسام كفر در قرآن

ابوعمرو زبيري گويد: به حضرت صادق عرض كردم: مرا آگاه فرما، كفر در قرآن مجيد به چند وجه آمده است؟

فرمود: كفر در قرآن بر پنج وجه است؟

كفر جحود: (و انكار ربوبيت) و آن بر دو قسم است و كفر به ترك كردن آنچه خداوند به آن فرمان داده، و ديگر كفر برائت (و بيزاري) و كفر نعمتها.

1- اما كفر جحود كه دو وجه است يكي: انكار ربوبيت است و آن گفتار كسي است كه مي گويد: نه پروردگاري است و نه بهشتي و نه دوزخي، و اينها دسته اي از زنديقان هستند

كه به آنان «دهريه» گويند، و آنها كساني هستند كه گويند: (و ما يهلكنا الا الدهر) [127] «و هلاك نكند ما را جز دهر» (و خداوند گفتارشان را در قرآن مجيد حكايت كرده است.

و آن ديني است كه براي خود به سليقه خويش ساخته اند، بدون اينكه بررسي و تحقيق در اطراف آنچه مي گويند بنمايند.

خداوند عزوجل به دنبال آن مي فرمايد: (ان هم الا يظنون) [128] «و نيستند جز اينكه پندار كنند» مطلب همانطور است كه آنها مي گويند، و نيز مي فرمايد: (ان الذين كفروا سواء عليهم أ أنذرتهم أم لم تنذرهم لا يؤمنون) [129] «همانا آنان كه كافرند يكسان است ايشان را بترساني يا نترساني ايمان نمي آورند، يعني به توحيد خداوند (كافر شدند)»، پس اين يكي از وجوه كفر.

2- و اما وجه ديگر: انكار با معرفت است، و آن اين است كه شخص منكر است و با اينكه مي داند مطلب حق است آن را انكار مي كند، با اينكه مطلب نزد او ثابت شده است، و خداي - عزوجل - در اين باره فرموده است: (و جحدوا بها

[صفحه 73]

و استيقنتها أنفسهم ظلما و علوا) [130] «و آنها را در حالي كه دلهاي ايشان يقين به آنها داشت از روي ستمگري و سركشي انكار كردند.»

و نيز خداي عزوجل فرموده است: (و كانوا من قبل يستفتحون علي الذين كفروا فلما جاءهم ما عرفوا كفروا به فلعنة الله علي الكافرين) [131] «و بودند (يهود مدينه) كه پيش از آمدن پيغمبر؛ بر آنانكه كفر ورزيدند پيروزي مي جستند، و چون حضرت آمدند نشناختند و به آنچه شناخته بودند كافر شدند، پس لعنت خدا بر كافرين باد»، اين بود تفسير دو وجه كفر جحود

و انكار.

3- وجه سوم از وجوه كفر: كفر به نعمت (يعني كفران نعمت) است، و اين همان فرمايش خداوند است كه از سليمان حكايت مي كند و مي فرمايد: (هذا من فضل ربي ليبلوني ءأشكر أم أكفر، و من شكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان ربي غني كريم) [132] «اين از فضل پروردگارم است تا مرا بيازمايد كه آيا شكر مي كنم يا كفران مي ورزم، و آنكه شكر كند جز اين نيست كه براي خويشتن سپاس گزارده، و آنكه كفر كند همانا پروردگار من بي نياز و گرامي است.»

و نيز مي فرمايد: (لئن شكرتم لأزيدنكم و لئن كفرتم ان عذابي لشديد) [133] «اگر شكر گزاريد بيفزايم شما را و اگر كفر ورزيد همانا عذاب من سخت است».و نيز فرموده: (فاذكروني أذكركم و اشكروا لي و لا تكفرون). [134].

4- وجه چهارم از وجوه كفر: ترك آن چيزي است كه خداي - عزوجل - بدان فرمان داده، و اين است گفتار خداي عزوجل: (و اذ أخذنا ميثاقكم لا تسفكون دماءكم و لا تخرجون أنفسكم من دياركم ثم أقررتم و أنتم تشهدون - ثم أنتم هؤلاء تقتلون أنفسكم و تخرجون فريقا منكم من ديارهم تظاهرون عليهم بالاثم و العدوان و ان يأتوكم

[صفحه 74]

أساري تفادوهم و هو محرم عليكم اخراجهم أفتؤمنون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض فما جزاء من يفعل ذلك منكم). «و هنگامي كه از شما پيمان گرفتيم كه خونهاي خود را نريزيد و همديگر را از ديار خويش بيرون نكنيد پس اقرار كرديد و شما بر آن گواه بوديد - سپس شمائيد كه همديگر را مي كشيد و گروهي را از خانه هايشان بيرون مي كنيد، بر ايشان به گناه و ستم پشتيباني

مي جوئيد، و اگر به اسيري آنها را نزد شما آورند فديه از ايشان دهيد، در حالي كه بر شما بيرون راندن ايشان حرام است، آيا به بعضي از كتاب (تورات) ايمان آورديد و به بعضي از آن كافر شديد؟ پس كيفر آنكه از شما اين كار را بكند» چيست؟

پس خداوند اينها را به سبب ترك آنچه به او فرمان داده كافر دانسته، و نسبت ايمان به آنها داده ولي از آنها نپذيرفته، و آن ايمان نزد خداوند براي ايشان سودي ندهد، پس فرموده: (فما جزاء من يفعل ذلك منكم الا خزي في الحياة الدنيا و يوم القيامة يردون إلي اشد العذاب و ما الله بغافل عما تعملون) [135] «پس كيفر آنكه از شما اين كار را بكند چيست جز خواري در زندگاني دنيا، و در روز رستاخيز به سوي سخت ترين عذاب برگردانده شود و خدا از آنچه شما مي كنيد غافل نيست».

5- وجه پنجم از وجوه كفر: كفر به معناي بيزاري است، و اين است گفتار خداي عزوجل كه از ابراهيم عليه السلام حكايت مي كند كه او به قوم خود گفت: (كفرنا بكم وبدا بيننا و بينكم العداوة و البغضاء أبدا حتي تؤمنوا بالله وحده). [136] «ما به شما كفر ورزيديم و ميان ما و شما دشمني و كينه براي هميشه پديدار شد تا آنگاه كه شما ايمان به خداي يگانه آوريد». يعني ما از شما بيزاريم.

و در آنجا كه داستان شيطان و بيزاري جستن او را از دوستانش از آدمي زاده در قيامت ياد مي كند مي فرمايد: (اني كفرت بما أشركتمون من قبل) [137] «من همانا كفر ورزيدم به آنچه مرا از پيش شريك گردانيديد».

و مي فرمايد: (انما

اتخذتم من دون الله أوثانا مودة بينكم في الحياة الدنيا ثم يوم

[صفحه 75]

القيامة يكفر بعضكم ببعض و يلعن بعضكم بعضا [138] «جز اين نيست كه شما بتاني را به جز خدا به دوستي ميان خويش در زندگاني دنيا برگرفتيد، پس روز قيامت برخي از شما بر بعض ديگر كفر ورزد و برخي از شما برخي را لعن مي كند». يعني برخي از شما از برخي ديگر بيزاري جويد. [139].

تفسير فرمايش خدا: (عتل بعد ذلك زنيم) چيست؟

محمد بن مسلم گويد: از امام صادق - عليه السلام - تفسير «عتل بعد ذلك زنيم» [140] را پرسيدم.

حضرت فرمودند: «عتل» يعني كسي كه كفر او بزرگ باشد، و «زنيم» يعني كسي كه در كفر خود بي باك و گستاخ باشد. [141].

مراد از شرك در فرمايش خدا: «من كان يرجو لقاء ربه... و لا يشرك...» چيست؟

علاء بن فضيل گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي تفسير اين آيه: (من كان يرجو لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربه أحدا) [142] سؤال نمودم.

حضرت فرمودند: هر كس نماز بخواند يا روزه بگيرد يا برده آزاد كند يا به حج برود و هدفش اين باشد كه مردم او را بستايند، او عمل شرك آلودي انجام داده است، و اين شرك؛ شرك قابل بخشودني است. [143].

آيا سجده كردن بر غير خدا جايز است؟

در پاسخ سؤال زنديق از امام صادق - عليه السلام - كه پرسيد: آيا سجده براي غير خدا جايز است؟

[صفحه 76]

امام - عليه السلام - فرمودند: خير.

زنديق گفت: پس چطور خدا به ملائكه دستور داد براي آدم سجده كنند؟

حضرت فرمودند: كسي كه به امر خدا سجده كند، (در واقع) براي خدا سجده كرده است، بنابراين سجود به امر خدا سجود براي خداست.

سپس حضرت فرمودند: اما ابليس بنده اي است كه خدا او را آفريد تا او را عبادت كند، و موحد باشد و هنگامي كه او را آفريد مي دانست كه چيست، و كارش به كجا مي كشد، و او با فرشتگان خدا را عبادت مي كرد تا اينكه خدا او را به وسيله ي سجود براي آدم آزمايش كرد، ولي از روي حسد و شقاوت و بدبختي كه بر او غالب شد امتناع ورزيد.

و لذا خدا او را لعنت كرد، (و از درگاه رحمت خود دور ساخت) و او را از ميان فرشتگان بيرون كرد، و به زمين فرود آورد.

و لذا دشمن حضرت آدم و فرزندانش گشت، و بر فرزندان آدم هيچ سلطه اي ندارد مگر از طريق وسوسه، و دعوت به راهي كه غير راه خدا است، ولي با اينكه

معصيت كرد، به ربوبيت خدا اقرار داشت. [144].

كمترين چيزي كه انسان را مشرك مي گرداند

ابوالعباس گويد: از حضرت صادق - عليه السلام - پرسيدم كمترين چيزي كه انسان به سبب آن مشرك مي شود چيست؟

فرمود: هر كس رأيي را بدعت گزارد و به واسطه ي آن محبوب گردد يا مبغوض شود؟ [145].

كفر جلوتر است يا شرك؟

مسعدة بن صدقه گويد: شنيدم حضرت صادق - عليه السلام - در جواب اين سؤال كه كدام يك جلوتر است كفر يا شرك؟

[صفحه 77]

فرمود: كفر جلوتر است، زيرا ابليس نخستين كسي بود كه كافر شد، و كفر او شرك نبود، زيرا او به پرستش غير خدا دعوت نكرد، بلكه پس از آن (مردم را به پرستش غير خدا) خواند و مشرك شد. [146].

آيا تشكر از پيامبر شرك است؟

نقل شده است: روزي ابوحنيفه با امام صادق - عليه السلام - غذا مي خورد، و هنگامي كه امام صادق - عليه السلام - دست از غذا كشيد فرمود: حمد و سپاس مخصوص خدائي است كه پرورش دهنده ي جهانيان است. بارالها، اين از ناحيه ي تو و از ناحيه ي پيامبر تو - صلي الله عليه و آله و سلم - است.

ابوحنيفه گفت: اي اباعبدالله، آيا با خدا شريكي قرار دادي؟

امام - عليه السلام - فرمودند: واي بر تو، خداوند متعال در كتاب عزيزش مي فرمايد: (و ما نقموا الا أن أغناهم الله و رسوله من فضله) [147] «آنها فقط از اين انتقام مي گيرند كه خداوند و رسولش، آنان را به فضل (و كرم) خود بي نياز ساختند!»

و در جائي ديگر مي فرمايد: «ولو أنهم رضوا ما آتاهم الله و رسوله و قالوا حسبنا الله سيؤتينا الله من فضله و رسوله) [148] «و اگر آنها به آنچه كه خدا و پيامبرش به آنان داده بود راضي مي شدند، و مي گفتند: خداوند براي ما كافي است! به زودي خدا و رسولش، از فضل خود به ما مي بخشند؛ (براي آنها بهتر بود)!»

ابوحنيفه گفت: به خدا مثل اينكه تا حال اين دو آيه را هرگز در قرآن كريم نخوانده ام و از كسي نشنيده ام.

امام صادق - عليه السلام

- فرمود: بله؛ خوانده بودي و شنيده بودي ولي خداوند متعال درباره ي تو و امثال تو اين آيه را نازل فرموده است: (أم علي قلوب أقفالها) [149].

[صفحه 78]

«يا بر دلهايشان قفل نهاده شده است؟!»، و باز خداي متعال فرموده: (كلا بل ران علي قلوبهم ما كانوا يكسبون) [150] «چنين نيست كه آنها مي پندارند، بلكه اعمالشان چون زنگاري بر دلهايشان نشسته است!»

شرك و شك چيست؟

زنديق گفت: شرك و شك چيست؟

امام - عليه السلام - فرمودند: شرك اين است كه (شخص) چيز ديگري را با حضرت احديت - كه مثل ندارد - ضميمه كند، و شك آن است كه قلبش به چيزي معتقد نباشد. [151].

اگر مبلغي در سرزمين شرك بميرد چه حكمي دارد؟

حماد سمندري گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم:

من به سرزمين شرك وارد مي شوم، و نزد ما كساني هستند كه مي گويند: اگر آنجا مردي روز قيامت با همانها محشور مي شوي. (آيا اين صحيح است)؟

حضرت به من فرمود: اي حماد؛ اگر آنجا بودي آيا امر ما را متذكر مي شوي، و ديگران را به آن دعوت مي كني؟

گفتم: بله.

فرمود: اگر در اين شهر - كه از شهرهاي اسلامي است - (باشي) آيا امر ما را متذكر مي شوي، و ديگران را به آن دعوت مي كني؟

گفتم: نه (چون خود حضرت هستند).

حضرت به من فرمودند: اگر آنجا بميري، به تنهايي يك امت محشور مي شوي (با شكوه يك امت) و نور تو پيشاپيشت حركت مي كند. [152].

[صفحه 79]

تفسير اين فرمايش خدا: «به خداوندي كه پروردگار ماست سوگند...» چيست؟

ابوحنيفه: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي اين فرمايش خدا: (و الله ربنا ما كنا مشركين - أنظر كيف كذبوا..). [153] «به خداوندي كه پروردگار ماست سوگند كه ما مشرك نبوديم»! سؤال كردم.

حضرت فرمودند: تو چه مي گوئي اي ابوحنيفه؟

ابوحنيفه گفت: من مي گويم آنها مشرك نبودند.

حضرت فرمودند: خداوند متعال مي فرمايد: (أنظر كيف كذبوا علي أنفسهم). «ببين چگونه به خودشان (نيز) دروغ مي گويند»؟

ابوحنيفه گفت: چه مي گوئي درباره ي اين آيه اي فرزند پيامبر؟

حضرت فرمودند: اينان گروهي بودند كه از اهل قبله (يعني مسلمانان) بدون اينكه متوجه باشند شرك ورزيدند. [154].

معني فرمايش خدا: «و بيشتر آنها كه مدعي ايمان به خدا هستند مشركند» چيست؟

يعقوب بن شعيب گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به معني و تفسير فرمايش خداي متعال: (و ما يؤمن أكثرهم بالله الا و هم مشركون) [155] «و بيشتر آنها كه مدعي ايمان به خدا هستند مشركند» سؤال كردم.

حضرت فرمود: براي اينكه آنها مي گفتند: فلان ستاره يا فلان ستاره براي ما باران فرستاده است، (يا به اراده ي آن بر ما باران باريده)، و همچنين نزد كاهنان مي آمدند و هر چه كاهنان امر و نهي مي كردند تصديق مي كردند، و قبول مي نمودند. [156].

[صفحه 80]

چه شركي موجب آتش جهنم مي شود؟

زراره گويد: براي امام صادق - عليه السلام - به وسيله بعضي از اصحابمان نامه نوشتم، و در آن سؤال كردم درباره ي روايتي كه از پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - رسيده كه: «هر كس شرك ورزد آتش جهنم براي او واجب مي شود، و هر كس كه شرك نورزد بهشت براي او واجب مي شود».

حضرت فرمود: اما كسي كه براي خدا شريك قرار دهد اين شرك آشكار و روشن است، و همان فرمايش خداوند است كه مي فرمايد: (و من يشرك بالله فقد حرم الله عليه الجنة) [157] «و كسي كه شرك ورزد به خدا همانا خدا بهشت را بر او حرام كرده است».

و اما قسمت دوم كلام يعني: هر كس شرك نورزد بهشت براي او واجب مي شود.

حضرت در اين زمينه فرمودند: اينجا محل تأمل است، اين حديث در حق كسي است كه معصيت خدا را نكند. [158].

آيا كفري هست كه به درجه ي شرك نرسد؟

عبدالغفار جازي گويد: كسي از امام صادق - عليه السلام - سؤال كرد: آيا كفري هست كه به درجه ي شرك نرسد؟

حضرت فرمودند: كفر خود شرك است.

سپس برخاستند و وارد مسجد شدند، و به سوي من متوجه شده و فرمود: بله، شخصي حديثي را بر دوستش عرضه مي دارد، و او چون آن حديث را نمي شناسد رد مي كند، اين نعمتي است كه آن را كفران كرده است، ولي به درجه ي شرك نرسيده است. [159].

[صفحه 81]

معني اين حديث «هيچ عملي همراه ايمان ضرري نمي زند» چيست؟

عمار ساباطي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: ابو اميه يوسف بن ثابت از شما نقل كرده است كه شما گفتيد: هيچ عملي همراه ايمان ضرري نمي زند، و هيچ عملي همراه با كفر مفيد نيست.

امام - عليه السلام - فرمودند: ابو اميه تفسير اين حديث را از من سؤال نكرد، مقصود من از كلام مزبور اين است كه: هر كس كه امام از آل محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - را بشناسد و او را ولي خود قرار دهد، سپس هر مقدار عمل خير انجام دهد از او پذيرفته مي شود، و چندين برابر آن به او ثواب مي دهند، و از اعمال خير خود كه توأم با معرفت است نفع مي برد، مراد من (از كلام مزبور) اين بود.

و همچنين خدا نمي پذيرد از بندگان؛ اعمال صالحه اي را كه انجام مي دهند اگر امام جائر را - كه از ناحيه خدا نيست - ولي خود قرار دهند.

عبدالله بن ابي يعفور گفت: آيا چنين نيست خداوند فرمود: (من جاء بالحسنة فله خير منها و هم من فزع يومئذ آمنون) [160] «كساني كه كار نيكي انجام دهند پاداشي بهتر از آن خواهند داشت؛ و

آنان از وحشت آن روز (قيامت) در امانند»؟

پس چگونه عمل صالح از كسي كه ائمه ي جور را ولي خود قرار داده است مفيد نيست؟

امام - عليه السلام - فرمودند: آيا مي داني حسنه اي كه خدا در اين آيه اراده كرده است چيست؟ اين حسنه معرفت امام و اطاعت از او است، و همانا خداي متعال فرموده است: (و من جاء بالسيئة فكبت وجوههم في النار هل تجزون الا ما كنتم تعملون) [161] «و آنانكه اعمال بدي انجام دهند، به صورت در آتش افكنده مي شوند؛ آيا جزائي جز آنچه عمل مي كرديد خواهيد داشت»؟!

و مراد از «سيئه» انكار امامي است كه از ناحيه ي خدا (منصوب شده) است.

[صفحه 82]

سپس امام فرمودند: هر كس روز قيامت (در محشر) بيايد در حالي كه امام جائر را كه از ناحيه ي خدا نيست ولي خود قرار داده است، و در حالي كه منكر حق، و ولايت ما است، خداوند او را روز قيامت بر رويش در جهنم مي اندازد. [162].

علامت مؤمن چيست؟

مردي مي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: مؤمن به چه علامتي شناخته مي شود؟

فرمود: به تسليم خدا بودن، راضي بودن به آنچه برايش پيش مي آيد از شادي و غضب. [163].

معني اين حديث: «مؤمن با نور خدا مي بيند» چيست؟

معاوية بن عمار گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: فدايت شوم؛ معني اين حديثي كه از شما شنيدم «المؤمن ينظر بنور الله»؟، چيست؟

حضرت فرمود: آن حديث كدام است؟

گفتم: «همانا مؤمن با نور خدا مي بيند».

حضرت فرمودند: اي معاويه؛ خداوند مؤمن را از نور خود آفريد، و آنها را در رحمت خود غوطه ور ساخت، و از آنها، روزي كه خودش را به آنها شناساند، براي ولايت شناخت خودش و ما ميثاق و پيمان گرفت.

پس مؤمن برادر مؤمن است از يك پدر و يك مادر، پدرش نور است، و مادرش رحمت است، پس او با نوري كه از آن خلق شده است مي بيند. [164].

خداوند براي مؤمن چه چيزي را ضمانت كرد؟

مفضل گويد: امام صادق - عليه السلام - فرمودند: خداوند متعال براي مؤمن

[صفحه 83]

ضمانتي را ضمانت كرده است.

گفتم: آن ضمانت چيست؟

حضرت فرمودند: براي او ضمانت كرده است اگر به ربوبيت خدا، و رسالت و نبوت محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - و امامت علي - عليه السلام - اقرار كند، و آنچه بر او واجب شده است ادا كند، او را در جوار خود سكونت دهد.

گفتم: به خدا قسم؛ اين كرامتي است كه كرامت بشر به آن شباهت ندارد (يعني اين تكريمي است كه به تكريم بشري هرگز شباهت ندارد).

سپس حضرت صادق - عليه السلام - فرمودند: اندك عمل كنيد، بسيار بهره مند شويد. [165].

عنصر مؤمن از چه چيزي آفريده شده است؟

صالح بن سهل گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: فدايت شوم؛ خداوند عزوجل عنصر و طينت مؤمن را از چه چيزي آفريده است؟

حضرت فرمود: از طينت و عنصر انبياء، و لذا هرگز نجس و آلوده نمي شود. [166].

- شايد منظور اين است كه با شرك و كفر آلوده نمي گردد.

تفسير قول خدا: (فسوف يأتي الله بقوم...) چيست؟

سوره ي مائده آيه ي 54.

مردي گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني اين آيه: «خداوند جمعيتي را مي آورد كه آنها را دوست دارد و آنان (نيز) او را دوست دارند؛ در برابر مؤمنان متواضع، و در برابر كافران سرسخت و نيرومندند» سؤال كردم؟

حضرت فرمود: مراد «موالي» هستند.

[صفحه 84]

مرحوم علامه مجلسي در بيان اين حديث شريف مي فرمايند: منظور از «موالي» عجمها هستند. [167].

مراد از اين فرمايش خدا: «هر كس كار نيكي بجا آورد، ده برابر آن...» چيست؟

زراره گويد: در خدمت امام صادق - عليه السلام - بودم كه از حضرتش درباره ي معني اين آيه: «من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها» [168] «هر كس كار نيكي بجا آورد، ده برابر آن پاداش دارد» سؤال شد، كه آيا شامل كساني كه ولايت را به رسميت نمي شناسند مي شود يا خير؟

حضرت فرمودند: منحصرا اين مخصوص مؤمنين است. [169].

آيا مؤمن بر مؤمن رحمت است؟

اسماعيل بن عمار صيرفي گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: فدايت شوم، آيا مؤمن بر مؤمن رحمت است؟

حضرت فرمود: بلي.

گفتم: چگونه؟

فرمود: هر مؤمني حاجت خود را به نزد برادر (مؤمنش) ببرد، در حقيقت اين رحمتي است از ناحيه ي خدا كه آن را به طرف او سوق داده است (زمينه بهره برداري از آن را براي او فراهم كرده است) و سبب آمرزش او قرار داده است پس هرگاه حاجت او را برآورد، رحمت خدا را پذيرفته است.

و اگر از برآوردن آن حاجت - در حالي كه مي توانست - سر باز زند رحمتي كه خدا به طرف او سوق داده است از خود دور ساخته است، و خود را از آن محروم نموده است. خداوند عزوجل آن رحمت را تا روز قيامت ذخيره مي كند، تا اينكه آن

[صفحه 85]

كسي كه حاجتش برآورده نشده است خود تصميم بگيرد، يا آن را براي خود قرار مي دهد (و خودش از آن بهره مند مي شود) و يا از خود دور مي كند و به طرف ديگري سوق مي دهد.

اي اسماعيل؛ هنگامي كه روز قيامت برپا مي شود و خود آن شخص بايد در مورد آن رحمت تصميم بگيرد و اين منزلت براي او آشكار شده است به نظر تو با آن رحمت چه مي كند؟ به سوي چه

كسي سوق مي دهد تا از آن بهره مند شود؟

اسماعيل گفت: گمان نمي كنم آن رحمت را از خود دور سازد.

حضرت فرمود: گمان نكن، بلكه يقين كن او رحمت ياد شده را از خودش دور نمي سازد، و به جز خودش از آن بهره نمي برد.

اي اسماعيل؛ هر كسي حاجت خود را نزد برادر خودش كه مي تواند آن را برآورده كند ببرد، ولي آن برادر حاجتش را بر نياورد، خداوند در قبر ماري را بر او مسلط مي كند كه انگشت شصت او را تا روز قيامت بگزد چه آنكه آن ميت در روز قيامت آمرزيده شود، چه عذاب بشود. [170].

آيا غير مؤمنين هم ثواب دارند؟

يعقوب بن شعيب گويد: از امام صادق - عليه السلام - پرسيدم: آيا براي كسي در برابر آنچه انجام مي دهد غير از مؤمنان ثوابي بر خدا لازم است؟

فرمود: خير. [171].

چه چيز موجب پايداري يا زوال ايمان است؟

سعدان گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: چه چيز ايمان را در بنده پايدار مي كند؟

فرمود: ورع (و اجتناب از معصيت).

[صفحه 86]

گفتم: چه چيز او را از آن بيرون مي برد؟

فرمود: طمع. [172].

حق مؤمن بر مؤمن چيست؟

1- معلي بن خنيس گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي حق مؤمن پرسيدم.

فرمود: هفتاد حق است كه جز هفت حق را به تو نمي گويم، زيرا به تو مهربانم، و مي ترسم تحمل نكني.

عرض كردم: بلي؛ ان شاء الله.

فرمود: تو سير نباشي و او گرسنه، و پوشيده نباشي، و او برهنه، و راهنماي او باشي، (و براي او مانند) پيراهني (باشي) كه مي پوشد (از لباس كهنه شما نباشد) و زبان گوياي او باشي و براي او بخواهي آنچه را براي خود مي خواهي، و اگر كنيزي داري او را بفرستي تا فرش و بسترش را مرتب كند، و در شب و روز در حوائج او كوشا باشي. پس چون چنين كردي ولايت خود را به ولايت ما رسانيده اي و ولايت ما را به ولايت خداي عزوجل. [173].

2- معلي بن خنيس گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: حق مؤمن بر مؤمن چيست؟

حضرت فرمودند: هفت حق است كه همگي واجبند، هر كسي با آن مخالفت كند از ولايت خدا خارج شده، و طاعت او را ترك كرده است، و خداوند به او كاري ندارد.

گفتم: فدايت شوم؛ آنها را بيان فرمائيد كه كدامند؟

حضرت فرمودند: اي معلي؛ من مي ترسم نتواني آنها را انجام دهي، و حفظ كني، مي ترسم بداني و عمل نكني.

[صفحه 87]

گفتم: لا حول و لا قوة الا بالله.(يعني از خدا مدد مي گيرم).

حضرت فرمودند: ساده ترين آن حقها اينكه دوست بداري از براي

او آنچه خود از براي خود دوست داري، و كراهت بداري از براي او آنچه از براي خود كراهت داري.

حق دوم: اينكه در برآوردن حاجت او سعي كني، و رضايت او را خواهان باشي، و با كلام او مخالفت نكني.

حق سوم: اينكه با جان و مال و دست و پا و زبان خود به او رسيدگي كني.

حق چهارم: اينكه چشم و دليل و آيينه و لباس (و حافظ اسرار) او باشي.

حق پنجم: اينكه نكند سير باشي و او گرسنه بماند، و تو بپوشي و او عريان باشد، و تو سيراب شوي و او تشنه باشد.

حق ششم: اينكه اگر تو همسر يا خادمي داشته باشي و دوستت نه همسر و نه خادم داشته باشد، خادمت را بفرستي تا پيراهن او را بشويد، و غذاي او را بپزد و فراش و بستر او را پهن كند.

تمامي اين اعمال چيزي است كه بين تو و او قرار داده شده است.

و حق هفتم: اينكه اگر براي او قسم خوردي به قسمت عمل كني، و دعوت او را اجابت كني، و در تشييع جنازه ي او حاضر شوي، و در بيماريش او را عيادت كني، و بدنت را در برآوردن حاجت او به زحمت و تلاش بيندازي، و او را محتاج نكني كه به هنگام نياز از تو درخواست كند. و مبادرت به برآوردن حاجت او كني.

پس هر گاه اين كار را انجام دادي تو ولايت خود را به ولايت او وصل نمودي (يعني تو ولي او و او ولي تو باشد) و ولايت او را به ولايت خدا وصل نمودي (يعني هر دو داخل ولايت خدا شديد). [174].

3- ابو المأمون

حارثي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: حق مؤمن بر مؤمن چيست؟

[صفحه 88]

فرمود: از جمله حق مؤمن به گردن مؤمن.

دوستي قلبي او است.

و مواسات مالي او.

و اينكه به جاي او از خانواده اش سرپرستي كند.

و عليه ستمگرش از او ياري كند.

و چون در ميان مسلمين نصيبي داشته و غائب باشد، نصيب او را برايش دريافت كند.

و چون بميرد قبرش را زيارت كند.

و به او ستم نكند.

و به او غش و تقلب نكند.

و خيانت نورزد.

و رسوايش نكند.

و تكذيبش ننمايد.

و به او اف نگويد.

و اگر بر او اف بگويد، پس بين آن دو ولايت و دوستي نمي ماند.

و اگر يكي از آن دو به همديگر بگويد: تو دشمن مني، يكي از آن دو كافر شوند.

و چون متهمش سازد ايمان در دلش آب شود همچون نمك كه در آب حل مي شود. [175].

4- مفضل گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال شده: كمترين حق مؤمن بر برادرش چيست؟

حضرت پاسخ دادند: اينكه چيزي را كه او به آن نيازمندتر است به خود اختصاص ندهد. [176].

[صفحه 89]

مراد از دانه و هسته در فرمايش خدا: «خداوند شكافنده ي دانه و...» چيست؟

مفضل گويد: از امام صادق - عليه السلام - از معني فرمايش خدا: (ان الله فالق الحب و النوي) [177] «همانا خداوند شكافنده ي دانه و هسته است» سؤال نمودم.

حضرت فرمودند: دانه يعني مؤمن، و اين قول خدا است: (و ألقيت عليك محبة مني) [178] «و من محبتي از خودم بر تو افكندم».

و هسته يعني كافر است كه از حق فاصله گرفته است، و آن را نپذيرفته است. [179].

ابن بكير گويد: از امام صادق - عليه السلام - پرسيدم: آيا مؤمن به جذام و پيسي و امثال آن مبتلا مي شود؟

فرمود: مگر بلا جز براي مؤمن نوشته

و ثابت شده است؟

علامه مجلسي در بيان اين حديث مي فرمايد: مراد از اينكه «آيا بلا جز براي مؤمن نوشته شده» غالب اوقات است نه هميشه. [180].

چه چيزهائي را خدا بر بندگان واجب كرده است؟

سليمان بن خالد گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم، فدايت شوم؛ به من خبر ده، چه چيزهائي را خدا بر بندگانش واجب نمود؟

حضرت فرمودند: اقرار به وحدانيت خدا، و اينكه محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - پيامبر خداست. و اقامه ي نماز، و (اداء) خمس و زكات، و حج خانه ي خدا، و روزه ماه مبارك رمضان و ولايت (اهل بيت - عليهم السلام).

پس هر كس اين امور را بر پا كند، و استقامت ورزد و راه ميانه برود و از

[صفحه 90]

منكرات اجتناب كند وارد بهشت مي شود. [181].

آيا مرتكب گناه كبيره از اسلام خارج است؟

عبدالله بن سنان گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم: مردي گناه كبيره اي مرتكب مي شود سپس با همين حالت مي ميرد آيا (ارتكاب كبيره) اين شخص را از اسلام خارج مي كند؟ و اگر عذاب مي شود آيا عذاب او مانند عذاب مشركين است (يعني دائمي است)، يا اينكه عذاب او موقت است و پايان پذير است؟

حضرت فرمودند: هر كس گناه كبيره اي مرتكب شود و مدعي شود كه حلال است اين عمل او را از اسلام خارج مي كند، و به اشد عذاب مجازات مي شود.

و اما اگر اقرار داشته باشد كه گناه كرده است و با اين حالت بميرد اين عمل او را از ايمان خارج مي كند، نه از اسلام، و عذاب او كمتر است از عذاب اولي.

آيا قصد زنا ايمان را از بين مي برد؟

صباح بن سيابه گويد: خدمت امام صادق - عليه السلام - بودم كه محمد بن عبده به حضرت عرض كرد: آيا زاني در حال زنا كردن مؤمن است؟

فرمود: نه، زماني كه روي شكم آن زن است، ايمان از او سلب مي شود، و چون برمي خيزد، ايمان به او برمي گردد.

من عرض كردم: اگر قصد دارد دوباره هم زنا كند.

فرمود: چه بسا قصد مي كند دوباره زنا كند. ولي نمي كند (پس با قصد زنا ايمانش سلب نمي شود). [182].

چگونه ايمان تثبيت و چگونه سلب مي شود؟

حسين بن نعيم صحاف گويد: به حضرت صادق - عليه السلام - عرض كردم:

[صفحه 91]

چگونه است كه (گاهي) انسان نزد خداوند مؤمن است، و ايمان او نزد خدا ثابت است، سپس خداوند پس از آن او را از ايمان به كفر مي برد؟

حضرت در پاسخ فرمود: خداي عزوجل عادل است، و جز اين نيست كه بندگانش را به ايمان به خود خوانده است، نه به كفر، و احدي را به كفر دعوت نكرده است، پس هر كه به او ايمان آورد و ايمانش نزد خداوند ثابت گردد خداي عزوجل ديگر او را از ايمان به كفر منتقل نمي سازد.

من پرسيدم: (گاهي) مردي كافر است و كفرش نزد خدا ثابت است، سپس خداوند او را پس از آن از كفر به ايمان منتقل مي سازد (اين چگونه است)؟

فرمود: خداي عزوجل همه مردم را بر فطرت آفريده است كه نه ايمان به شريعتي را بفهمند، و نه كفر و انكاري مي دانند، سپس رسولان را فرستاد كه بندگانش را به ايمان به خدا دعوت كنند پس برخي را خداوند (بدين وسيله) هدايت و راهنمائي فرموده، و برخي را هدايت نفرموده. [183].

آيا فرمايش خدا: «اي كساني كه ايمان...» شامل منافقين و گمراهان و ابليس نيز هست؟

جميل گويد: طيار به من مي گفت: شيطان كه از فرشتگان نبود، و جز اين نيست كه فرشتگان مأمور به سجده براي آدم - عليه السلام - شدند و شيطان گفت: من سجده نمي كنم، پس چرا شيطان گنهكار شد، آنگاه كه سجده نكرد با اينكه از فرشتگان نبود؟

گويد: من و او خدمت حضرت صادق - عليه السلام - شرفياب شديم به خدا سوگند پرسش خود را به طور نيكوئي طرح كرد و پرسيد: قربانت شوم؛ بگوئيد آنچه خداوند مؤمنين را خوانده است از

اينكه فرموده است: (يا أيها الذين آمنوا.).«اي كساني كه ايمان آورده ايد...» آيا منافقان هم در اين خطاب وارد مي شوند؟

فرمود: آري، و شامل گمراهان نيز مي گردد، و شامل هر كس كه به دعوت

[صفحه 92]

آشكار (اسلام) اعتراف كرده نيز مي گردد، و شيطان هم از كساني بود كه به دعوت آشكارا با آنان (يعني فرشتگان) اعتراف كرده بود. [184].

چگونه «الحمدلله كما هو أهله» نويسندگان آسمان را مشغول مي كند؟

شحام گويد: امام صادق - عليه السلام - فرمودند: «هر كس بگويد: «الحمد لله كما هو أهله» [185] نويسندگان آسمان را مشغول مي كند.

گفتم: چگونه نويسندگان آسمان را مشغول مي سازد.

فرمود: مي گويند: بارالها؛ ما غيب نمي دانيم (يعني آنچه «شايسته ي تو است» را نمي دانيم).

خداوند مي فرمايد: آن را همان طور كه بنده ام گفته بنويسيد و ثوابش بر من است. [186].

تفسير و معني «لا حول و لا قوة الا بالله» چيست؟

حسين بن علوان گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به معني «لا حول و لا قوة الا بالله» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: يعني چيزي بين ما و معاصي جز خدا حائل و مانع نمي شود، و چيزي جز خدا ما را بر انجام اطاعت و آوردن واجبات توانا نمي سازد. [187].

آيا مؤمن دروغگو يا خيانتكار مي شود؟

حسن بن محبوب گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: آيا مؤمن بخيل هم مي شود؟

[صفحه 93]

حضرت فرمود: آري.

گفتم: آيا ترسو هم مي شود؟

حضرت فرمود: آري.

گفتم: آيا دروغگو هم مي شود؟

حضرت فرمود: نه، و نه خائن (يعني مؤمن خائن هم نمي شود.)

سپس فرمود: مؤمن ممكن است هر طبيعتي را داشته باشد مگر خيانت و دروغگوئي [188].

تمايل دلها به همديگر يا نفرت از يكديگر به چه دليل است؟

حنان بن سدير از پدرش نقل كرده است كه به امام صادق - عليه السلام - گفتم: گاهي مردي را ملاقات مي كنم كه نه او را قبل از اين مي شناختم، و نه او مرا مي شناخته است، ولي محبت او را به شدت در دلم احساس مي كنم، و هنگامي كه با او سخن مي گويم مي بينم او نيز مانند من است (يعني) او هم همان احساسات مرا دارد و اين معني را برايم متذكر مي شود، اين چيست؟

حضرت فرمودند: راست گفتي اي سدير؛ تمايل دلهاي ابرار و صالحان به همديگر به هنگام ملاقات با همديگر گر چه محبت مزبور را با زبان متذكر نشده اند مانند در هم آميختن قطرات آسمان با آب نهرها است.

و از هم فاصله گرفتن دلهاي فجار و فساق هنگامي كه با هم ملاقات مي كنند گر چه كلمات مودت و محبت را بر زبان جاري كنند، مانند از هم فاصله گرفتن چهارپايان از همديگر است گر چه مدتهاي طولاني از يك آخور چريده باشند. [189].

علامت نجات يافتگان چيست؟

مفضل گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: اهل نجات به چه

[صفحه 94]

علامت شناخته مي شوند؟

فرمود: آنكه كردارش موافق گفتارش باشد گواهي به نجاتش حتمي است، (و يا گواهي به نجاتش را منتشر كن) و كسي كه كردارش موافق گفتارش نباشد دينش متزلزل، و ايمان ثابت ندارد. [190].

معني فرمايش خدا: «آنچه را (از آيات و سوره هاي قرآن) به شما...» چيست؟

اسحاق بن عمار و يونس گويند: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرمايش خدا: (خذوا ما آتيناكم بقوة) [191] «آنچه را (از آيات و دستورهاي قرآن) به شما داده ايم با قدرت بگيريد» سؤال نموديم آيا مراد قوت بدنها است، يا قوت دل و قلب است؟

حضرت فرمود: هر دو است.

تفسير اين فرمايش خدا: «مگر كسي كه با قلب سليم به پيشگاه خدا آيد» چيست؟

ابن عيينه گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به معني و تفسير فرمايش خدا: (الا من أتي الله بقلب سليم) [192] «مگر كسي كه با قلب سليم به پيشگاه خدا آيد» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: قلب سليم قلبي است كه با پروردگار خود ملاقات كند در حالي كه هيچ چيز جز خدا در آن نباشد.

و نيز فرمود: و هر قلبي كه در آن شرك يا شك باشد قلبي ساقط است، صاحبان قلب سليم كساني هستند كه زهد در دنيا را اراده كردند تا دلهايشان براي آخرت فارغ باشد. [193].

[صفحه 97]

پرسشهايي پيرامون آفرينش انسان و دين و پيغمبري و پيغمبران

چرا خدا انسانها را آفريد؟

جعفر بن محمد بن عماره گويد: پدرم از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمود: چرا خدا انسانها را آفريد؟

حضرت فرمودند: خداوند - تبارك و تعالي - انسانها را بيهوده و بي جهت نيافريد، و آنها را يله و رها قرار نداد، بلكه آنها را براي اظهار توانائي و قدرت خود آفريد، تا آنها را به اطاعت خود تكليف كند، و از اين طريق مستوجب و مستحق رضايت و خشنوديش بشوند.

و آنها را نيافريد كه از آنها سودي ببرد، يا به وسيله ي آنها از خود ضرري دفع نمايد، بلكه آنان را آفريد تا به آنها نفعي برساند، و آنان را به نعمت ابدي برساند. [194].

شاعر فارسي گويد:

من نكردم خلق تا سودي كنم

بلكه تا بر بندگان جودي كنم

آيا خدا انسانها را براي رحمت آفريد يا براي عذاب؟

زنديق گفت: آيا خلق براي رحمت آفريده شدند يا براي عذاب؟

حضرت فرمودند: خدا آنان را براي رحمت آفريد و پيش از آنكه آنها را بيافريند مي دانست كه عده اي از آنها به سبب اعمال بد و انكارشان جهنمي خواهند شد.

زنديق گفت: آنهائي كه انكار كردند و مستوجب عقوبت شدند، عذاب

[صفحه 98]

مي كند، ولي چرا آنهائي كه موحد هستند و او را شناختند عذاب مي كند؟

حضرت فرمودند: منكر الوهيت را با عذاب ابدي عذاب مي كند، ولي مقرّ به الوهيت را به خاطر معصيت (به اندازه ي معصيتش) عذاب مي كند سپس او را از جهنم خارج مي سازد، و پروردگارت هرگز كسي را ظلم نمي كند. [195].

كلمه ي «واصب» در آيه ي (و له الدين واصبا) به چه معني است؟

سوره ي نحل آيه ي 52

سماعه گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: «واصب» در آيه «و دين خالص (نيز) همواره از آن او مي باشد) به چه معني است؟

حضرت فرمودند: يعني واجب. [196].

ديني كه خدا بر مردم واجب كرده كدام است؟

علي بن ابوحمزه گويد: شنيدم ابوبصير از امام صادق - عليه السلام - پرسيد: به من خبر ده از ديني كه خداي عزوجل بر بندگان واجب فرموده، و بندگان را ندانستن آن روا نباشد، و جز آن از ايشان پذيرفته نيست؛ كدام است؟

فرمود: دوباره بگو، گفت.

حضرت فرمود: گواهي دادن به اينكه معبودي نيست جز خدا، و محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - رسول خدا است، و گزاردن نماز، و دادن زكاة، و حج خانه ي خدا براي هر كه بدان راه استطاعت و توانائي داشته باشد، و روزه ي ماه رمضان...

سپس اندكي سكوت نمود و باز فرمود: و ولايت - دو بار -.

آنگاه فرمود: اين است آنچه را خدا بر بندگان واجب ساخته و پروردگار در روز قيامت از بندگانش نخواهد پرسيد كه چرا از آنچه بر شما واجب ساختم زيادتر

[صفحه 99]

انجام داديد، ولي هر كس زيادتر آورد خدا هم پاداش او را زياد مي كند، همانا رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - سنتهائي نيكو و آراسته وضع فرموده كه سزاوار است مردم به آنها عمل كنند. [197].

استباق به ايمان

راوي مي گويد: عرض كردم: از آنچه خداوند مؤمنين را بر استباق بر ايمان خبر داده؛ آگاهم ساز.

حضرت فرمودند: خداوند فرموده: (سابقوا إلي مغفرة من ربكم و جنة عرضها كعرض السماء و الأرض أعدت للذين آمنوا بالله و رسله). [198].

«به پيش تازيد براي رسيدن به مغفرت پروردگارتان و بهشتي كه پهنه ي آن مانند پهنه ي آسمان و زمين است، و براي كساني كه به خدا و رسولش ايمان آورده اند؛ آماده شده است».

و فرمود: (السابقون السابقون - أولئك المقربون) [199] «و (سومين گروه) پيشگامان پيشگامند،

آنها مقربانند»!

و فرمود: (و السابقون الأولون من المهاجرين و الأنصار و الذين اتبعوهم باحسان رضي الله عنهم و رضوا عنه). [200] «و پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار، و كساني كه به نيك از آنها پيروي كردند، خداوند از آنها خشنود گشت، و آنها (نيز) از او خشنود شدند».

پس با مهاجران نخستين شروع كرد چرا كه درجه ي سبقت آنها مقدم بود سپس گروه دوم انصار را آورد و سپس گروه سوم تابعين با احسان ياد نمود، پس هر گروهي به اندازه ي درجات و منازلش پيش خودش قرار داد.

سپس خداي عزوجل آنچه بعضي از دوستان و اولياءاش نسبت به بعضي ديگر برتري داده ذكر كرده است.

[صفحه 100]

پس فرمود: (و لقد فضلنا بعض النبيين علي بعض) [201] «بعضي از آن رسولان را بر بعضي ديگر برتري داديم؛ برخي از آنها، خدا با او سخن مي گفت؛ و بعضي را درجاتي برتر داد...» تا آخر آيه.

وفرمود: (تلك الرسل فضلنا بعضهم علي بعض منهم من كلم الله و رفع بعضهم درجات) [202] «ما بعضي از پيامبران را بر بعضي ديگر برتري داديم.»

و فرمود: (أنظر كيف فضلنا بعضهم علي بعض و للآخرة أكبر درجات و أكبر تفضيلا) [203] «ببين چگونه بعضي را (در دنيا به خاطر تلاششان) بر بعضي ديگر برتري بخشيده ايم؛ و درجات آخرت و برتريهايش، از اين هم بيشتر است!»

و فرمود: (هم درجات عند الله) [204] «هر يك از آنان، درجه و مقامي در پيشگاه خدا دارند؛»

و فرمود: (و يؤت كل ذي فضل فضله) [205] «و به هر صاحب فضيلتي، به مقدار فضيلتش ببخشد!»

و فرمود: (الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا في سبيل الله بأموالهم و أنفسهم أعظم درجة

عند الله) [206] «آنها كه ايمان آوردند، و هجرت كردند، و با اموال و جانهايشان در راه خدا جهاد نمودند، مقامشان نزد خدا برتر است».

و فرمود: (و فضل الله المجاهدين علي القاعدين أجرا عظيما - درجات منه و مغفرة و رحمة). [207] «و مجاهدان را بر قاعدان، با پاداش عظيمي برتري بخشيده است. درجات (مهمي) از ناحيه ي خداوند، و آمرزش و رحمت (نصيب آنان مي گردد)»؛

[صفحه 101]

و فرمود: (لا يستوي منكم من أنفق من قبل الفتح و قاتل أولئك أعظم درجة من الذين أنفقوا من بعد و قاتلوا) [208] «كساني كه قبل از پيروزي انفاق كردند و جنگيدند (با كساني كه پس از پيروزي انفاق كردند) يكسان نيستند؛ آنها مقامشان بلندتر از كساني هستند كه بعد از فتح انفاق نمودند و جهاد كردند؛»

و فرمود: (يرفع الله الذين آمنوا منكم و الذين أوتوا العلم درجات). [209] «خداوند كساني را كه ايمان آورده اند و كساني را كه علم به آنان داده شده درجات عظيمي مي بخشد؛»

و فرمود: (ذلك بأنهم لا يصيبهم ظمأ و لا نصب... إلي قوله: ان الله لا يضيع أجر المحسنين). [210] «اين به خاطر آن است كه هيچ تشنگي و خستگي، و... به آنها نمي رسد» تا آنجا كه مي فرمايد: «زيرا خداوند پاداش نيكوكاران را تباه نمي كند»!

و فرمود: (و ما تقدموا لأنفسكم من خير تجدوه عند الله). [211] «و (بدانيد) آنچه را از كارهاي نيك براي خود از پيش مي فرستيد نزد خدا (در سراي ديگر) خواهيد يافت».

و فرمود: (فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره - و من يعمل مثقال ذرة شرا يره). [212] «پس هر كس هم وزن ذره اي كار خير انجام دهد آن را مي بيند! و

هر كس هموزن ذره اي كار بد كرده آن را مي بيند!»

پس اين توضيح و بيان درجات و منازل ايمان در نزد خداي جليل و عزيز است. [213].

چرا خدا پيامبران را به سوي مردم فرستاد؟

ابوبصير گويد: شخصي از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمود: چرا خدا

[صفحه 102]

پيامبراني را به سوي بشر فرستاد؟

حضرت فرمودند: تا اينكه پس از پيامبر مردم حجتي بر خدا نداشته باشند، و تا اينكه نگويند: بشارت دهنده و بيم دهنده اي براي ما نيامد، و تا اينكه حجت خدا بر آنها باشد، مگر نشنيدي فرمايش خداوند را كه كلام خازنهاي جهنم را كه بر اهل جهنم به فرستاده شدن انبياء احتجاج مي كنند آنجا كه مي فرمايد:

(ألم يأتكم نذير - قالوا بلي قد جاءنا نذير فكذبنا و قلنا ما نزل الله من شي ء ان أنتم الا في ضلال كبير) [214] «مگر بيم دهنده ي الهي به سراغ شما نيامد؟! مي گويند: آري، بيم دهنده به سراغ ما آمد، ولي ما او را تكذيب كرديم و گفتيم: خداوند هرگز چيزي نازل نكرده، و شما در گمراهي بزرگي هستيد!» [215].

رسالت انبياء چگونه ثابت مي شود؟

هشام بن حكم گويد: امام صادق - عليه السلام - به زنديقي كه پرسيد: پيغمبران و رسولان را از چه راه ثابت مي كني؟ فرمود:

چون ثابت كرديم كه ما را آفريننده و صانعي است كه از ما و تمام مخلوقات برتر است و با حكمت و رفعت است، ممكن نيست كه خلقش او را ببينند و لمس كنند، و بي واسطه با يكديگر برخورد و مباحثه كنند، ثابت شد كه براي او سفيراني در ميان خلقش باشند كه خواست او را براي مخلوق و بندگانش بيان كنند و ايشان را به مصالح و منافعشان و موجبات تباه و فنايشان رهبري نمايند.

پس وجود امر و نهي كنندگان و تقرير نمايندگان از طرف خداي حكيم دانا در ميان خلقش ثابت گشت، و ايشان همان پيغمبران و برگزيده هاي

خلق او باشند.

اينان حكيماني هستند كه به حكمت تربيت شده و به حكمت مبعوث گشته اند، با آنكه در خلقت و اندام با مردم شريكند، در احوال و اخلاق شريك ايشان نيستند، از جانب خداي حكيم دانا به حكمت مؤيد هستند.

[صفحه 103]

سپس آمدن پيغمبران در هر عصر و زماني به سبب دلائل و براهيني كه مي آورند ثابت مي شود تا زمين خالي از حجتي كه با او علمي باشد دلالت كند بر صدق گفتار و ثبوت عدالتش، نباشد. [216].

چه فرقي بين رسول و نبي است؟

زراره گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي رسول سؤال كردم.

حضرت فرمودند: رسول كسي است كه فرشته ي (وحي را) ببيند هنگامي كه پيامي از پروردگارش براي او مي آورد، و با او سخن مي گويد همان طور كه فردي از شما با دوستش سخن مي گويد.

و نبي كسي است كه فرشته را نمي بيند، بلكه وحي بر او نازل مي شود، و آن را در خواب مي بيند.

گفتم: از كجا مي داند كه آنچه در خواب مي بيند حق است؟

حضرت فرمودند: خداوند طوري مطلب را براي او بيان مي كند كه بداند آن حق است.

و محدث كسي است كه صدا را مي شنود و هيچ چيز نمي بيند. [217].

براي چه خدا به پيامبرانش و... معجزه داد؟

ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم: براي چه خدا به پيامبرانش و به شما معجزه داد؟

حضرت فرمود: براي اينكه دليل بر صحت و راستگوئي كسي باشد كه آن را آورده، و معجزه علامتي است از ناحيه ي خدا كه به كسي جز انبياء و حجج خود نمي دهد تا اينكه به وسيله ي آن راستگوئي راستگو، و دروغگوئي دروغگو

[صفحه 104]

ثابت شود. [218].

پيغمبران پيغمبري خود را چگونه مي فهمند؟

مفضل بن عمر گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: چگونه پيامبران مي دانند كه پيامبرند؟

حضرت فرمودند: پرده از برابرشان كنار مي رود. [219].

آيا پيامبر افضل است يا فرشته ي وحي؟

زنديق گفت: آيا پيامبر (و فرستاده ي خدا) برتر و افضل است يا فرشته اي كه به سوي او فرستاده مي شود (و با وحي بر او نازل مي شود)؟

حضرت فرمودند: بلكه مقام پيامبر برتر و بالاتر است. [220].

پيامبران اولوالعزم كيانند؟ و چگونه به اين مقام نائل آمدند؟

سماعه گويد: از امام صادق - عليه السلام - معني فرمايش خدا: (فاصبر كما صبر أولوا العزم من الرسل) [221] «پس صبر كن آن گونه كه پيامبران «اولوا العزم» صبر كردند»، پرسيدم.

حضرت فرمودند: (پيامبران اولوا العزم عبارتند از): نوح و ابراهيم و موسي و عيسي و محمد كه صلوات خدا بر آنها و بر همه ي انبياء الهي باد.

گفتم: چگونه اولواالعزم شدند؟

حضرت فرمودند: چون نوح با كتاب و شريعتي فرستاده شد و هر پيامبري كه پس از نوح - عليه السلام - آمد طبق كتاب و شريعت و برنامه ي نوح عمل مي كرد، تا اينكه ابراهيم - عليه السلام - با صحف فرستاده شد و وجوبا كتاب نوح كنار گذاشته شد اما نه از باب كفر به آن كنار گذاشته شد.

[صفحه 105]

و هر پيامبري پس از ابراهيم آمد طبق كتاب و شريعت و برنامه ي ابراهيم عمل نمود، تا اينكه حضرت موسي با تورات فرستاده شد، و با امر واجب (و مصلحت خاصي) صحف ابراهيم كنار گذاشته شد.

پس هر پيامبري كه پس از موسي آمد طبق تورات و شريعت و برنامه ي موسي عمل نمود تا اينكه حضرت مسيح با انجيل فرستاده شد، و با امر واجب (و مصلحت خاصي) شريعت موسي و برنامه ي او كنار گذاشته شد.

پس هر پيامبري پس از مسيح آمد طبق شريعت و برنامه ي مسيح عمل نمود تا اينكه رسول خدا محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - فرستاده شد

و بر قرآن و شريعت و برنامه خود آمد.

بنابراين؛ حلال او حلال است تا روز قيامت، و حرام او حرام است تا روز قيامت، اينها اولواالعزم از پيامبران هستند. [222].

روحي كه در آدم دميده شد چه روحي بود؟ و چگونه دميده شد؟

1- احول گويد: از حضرت صادق - عليه السلام - درباره ي روحي كه در آدم دميده شد پرسيدم كه خدا مي فرمايد: (فاذا سويته و نفخت فيه من روحي) [223] «هنگامي كه كار آن (عنصر) را معتدل ساختم، و در او از روح خود (يك روح شايسته و بزرگ) دميدم».

حضرت فرمود: آن روح مخلوق و آفريده است، و روحي كه در عيسي مي باشد نيز همان روح مخلوق است. [224].

2- محمد بن مسلم گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به قول خداي عزوجل: (و نفخت فيه من روحي) «و از روح خود در او دميدم» پرسيدم كه آن دميدن چگونه بود؟

فرمود: روح مانند باد متحرك است و براي آن روح ناميده شد كه نامش از

[صفحه 106]

ريح (باد) مشتق است، و چون ارواح همجنس باد هستند روح را از لفظ ريح بيرون آورد.

و علت اينكه آن را به خود نسبت داد، زيرا كه آن را بر سائر ارواح برگزيد، چنانكه نسبت به يك خانه از ميان خانه ها فرموده: خانه ي من (و آن كعبه است) و نسبت به يك پيغمبر (ابراهيم) از ميان پيغمبران فرموده است خليل من و نظائر اينها و همه ي اينها مخلوق و ساخته شده و پديد آمده و پروريده و تحت تدبيرند. [225].

معني فرمايش خدا: «خداوند تمام اسماء را به آدم تعليم نمود» چيست؟

ابوالعباس گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به معني و تفسير فرمايش خداي عزوجل كه مي فرمايد: (و علم آدم الأسماء كلها) [226] «خداوند تمام علم اسماء را به آدم آموخت» سؤال نمودم.

حضرت فرمودند: يعني نامهاي صحراها و نباتات، و درختان و كوههاي زمين. [227].

بهشت آدم چه بود؟

حسين بن بشار گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي بهشت حضرت آدم - عليه السلام - سؤال كردم.

حضرت فرمودند: باغي بوده از باغهاي دنيا كه بر آن آفتاب و ماه طلوع مي كرد، و اگر از باغها و بهشتهاي جاودان بود هرگز از آن خارج نمي شد. [228].

چرا خداوند آدم را بدون والدين و عيسي را بدون پدر آفريد؟

ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم، به چه علت خداي

[صفحه 107]

عزوجل آدم - عليه السلام - را بدون پدر و مادر، و عيسي - عليه السلام - را بدون پدر، و سائر مردم را از پدر و مادر آفريد؟

حضرت فرمودند: تا مردم كمال قدرت خدا را بدانند، و بدانند خداوند مي تواند انساني را هم از تنها مادري و هم بدون پدر و مادر بيافريند. و نيز خدا اين كار را كرد تا دانسته شود خدا بر همه چيز توانا و قادر است. [229].

آيا حضرت ابراهيم و يوسف دروغ گفتند؟

صالح بن سعيد از يكي از اصحاب اهل بيت روايت كرده است، كه از امام صادق - عليه السلام - درباره ي تفسير فرمايش خداي عزوجل در داستان حضرت ابراهيم - عليه السلام - كه گفت: (بل فعله كبيرهم هذا فاسألوهم ان كانوا ينطقون) [230] «بلكه اين كار را بزرگ شان كرده است پس از آنها بپرسيد اگر سخن مي گويند»! پرسيدم؟

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: (فاسألوهم ان كانوا ينطقون) بت بزرگ اين كار را نكرد، و حضرت ابراهيم نيز دروغ نگفت.

گفتم: چگونه؟

حضرت فرمود: زيرا حضرت ابراهيم - عليه السلام - گفت: «پس از آنها بپرسيد اگر سخن مي گويند؟» يعني اگر اين بتان سخن مي گويند بزرگترين آنها اين كار را كرده است، و اگر سخن نگويند بزرگترين آنها انجام نداده است. و آنها سخن نگفتند، و ابراهيم - عليه السلام - نيز دروغ نگفت.

گفتم: فرمايش خداوند كه از يوسف - عليه السلام - حكايت مي كند مي فرمايد: (أيتها العير انكم لسارقون) [231] «اي اهل قافله، شما دزد هستيد»؟

حضرت فرمودند: آنها يوسف - عليه السلام - را از پدرش دزديدند، مگر نمي بيني

[صفحه 108]

هنگامي كه سؤال كردند: (ماذا تفقدون قالوا نفقد

صواع الملك) [232] «چه چيز گم كرده ايد؟ گفتند: پيمانه ي پادشاه را گم كرده ايم» و گفته نشد: شما پيمانه ي پادشاه را دزديديد، و مقصود از اينكه شما دزديد يعني: يوسف را از پدر دزديديد.

گفتم: مقصود از قول ابراهيم - عليه السلام - كه گفت: (اني سقيم) [233] «من بيمارم». چيست؟

حضرت فرمود: ابراهيم - عليه السلام - بيمار نبود و دروغ نيز نگفت، بلكه مرادش اين بود كه در دينش (كه گمان مي كردند او بر آن است و همان دين مردم باطل آن قوم بود) بيمار است (يعني گرفتار ترديد است). [234].

2- حسن صيقل گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: ما از امام باقر - عليه السلام - سؤال نموديم درباره ي فرمايش حضرت يوسف: (أيتها العير انكم لسارقون) [235] «اي اهل قافله، شما دزد هستيد» (اين دروغ نبود)؟

حضرت باقر - عليه السلام - فرمودند: به خدا نه آنها دزدي كردند، و نه حضرت يوسف دروغ گفت.

گفتيم: سخن حضرت ابراهيم - عليه السلام - كه فرمود: (بل فعله كبيرهم هذا فاسألوهم ان كانوا ينطقون) [236] «بلكه اين كار را بزرگشان كرده است! پس از آنها بپرسيد اگر سخن مي گويند»! چطور؟

حضرت باقر - عليه السلام - فرمودند: و به خدا نه بتها چنين كردند، و نه حضرت ابراهيم - عليه السلام - دروغ گفت؟

راوي گويد: امام صادق - عليه السلام - (پس از شنيدن اين پرسشها و پاسخها) فرمودند: خوب اي صيقل، نظر شما در اين پاسخها چيست؟

[صفحه 109]

گفتم: چيزي نيست جز قبول و تسليم.

حضرت صادق - عليه السلام - فرمودند: خداوند دو چيز را دوست دارد، و دو چيز را مبغوض دارد.

آن دو چيز كه دوست دارد: راه رفتن با تكبر در ميان جنگ است،

و دروغ به هدف اصلاح است.

و آن دو چيز كه مبغوض مي دارد: تكبر در راهها، و دروغ در غير اصلاح.

حضرت ابراهيم - عليه السلام - نفرمود: (بل فعله كبيرهم هذا) «بلكه اين كار را بزرگشان كرده است» مگر به هدف اصلاح، و براي اينكه براي آنها ثابت كند كه بتها نمي فهمند.

و حضرت يوسف - عليه السلام - نفرمود آنچه را كه فرمود مگر به هدف اصلاح. [237].

معني گفته ي حضرت ابراهيم به غير خدا: «اين پروردگار من است» چيست؟

از امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرمايش حضرت ابراهيم - عليه السلام - درباره ي غير خدا: (هذا ربي) [238] «اين پروردگار من است» سؤال شد كه آيا با اين كلام شرك ورزيد؟

حضرت فرمود: هر كس اين سخن را امروز بگويد مشرك است، ولي از ابراهيم شرك شمرده نمي شود، زيرا اين سخن در طريق رسيدن به پروردگارش بود، و شرك نيست.

- شايد مراد از اين كلام اين است كه در مسير بحث يا مباحثه با ديگران براي رسيدن به حقيقت، مطرح كردن چنين جمله اي بي اشكال است. [239].

[صفحه 110]

كلماتي كه خدا ابراهيم را با آن آزمايش كرد چه بود؟

مفضل بن عمر گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: مراد از كلمات در فرمايش خدا كه مي فرمايد: (و اذا ابتلي ابراهيم ربه بكلمات) [240] «و به خاطر آوريد هنگامي كه خداوند، ابراهيم - عليه السلام - را با كلماتي آزمود» چيست؟

حضرت فرمود: همان كلماتي است كه حضرت آدم - عليه السلام - آن را از پروردگارش دريافت نمود، و خداوند توبه ي او را قبول نمود، و آن عبارت است از اينكه گفت:

«پروردگارا؛ از تو مسألت مي نمايم به حق محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين كه توبه مرا قبول كني».

و خداوند توبه او را قبول نمود، زيرا خدا توبه پذير و مهربان است.

سپس گفتم: اي فرزند رسول خدا؛ مقصود خداوند از (فأتمهن) چيست؟

فرمود: يعني عدد دوازده امام را تا حضرت قائم (عج) كامل نمود كه نه نفر از آنان از فرزندان امام حسين - عليه السلام - مي باشند. [241].

تفسير (جاء بعجل حنيذ) چيست؟

سوره هود آيه 69

عبدالله بن سنان گويد: از امام صادق - عليه السلام - پرسيدم: معني كلام خدا: (جاء بعجل حنيذ) چيست؟

حضرت فرمود: يعني ابراهيم گوساله پخته اي را آورد (و تقديم ميهمانان نمود). [242].

[صفحه 111]

معني (فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب...) چيست؟

سوره ي نساء آيه ي 54

حمران بن اعين گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به قول خدا: «همانا آل ابراهيم را كتاب و حكمت داديم و به آنها ملك عظيمي داديم» پرسيدم؟

فرمود: مقصود «از كتاب» نبوت و پيامبري است.

گفتم: حكمت چيست؟

فرمود: فهميدن و قضاوت است.

گفتم: و به آنان ملك بزرگ داديم چيست؟

فرمود:اطاعت و بندگي است. [243].

اندوه حضرت يعقوب بر يوسف چه اندازه بود؟

هشام بن سالم گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: اندوه حضرت يعقوب بر حضرت يوسف چه اندازه بود؟

حضرت صادق - عليه السلام - فرمودند: به اندازه ي اندوه هفتاد مادر بچه مرده.

سپس حضرت صادق - عليه السلام - اضافه فرمودند: هنگامي كه حضرت يوسف - عليه السلام - در زندان به سر مي برد جبرئيل بر او وارد شد و گفت: خداوند تو و پدرت را مبتلا كرد (گرفتار بلا كرد) و خدا تو را از اين زندان نجات خواهد داد پس خدا را به حق محمد و اهل بيت گراميش - عليهم السلام - بخوان و مسألت كن تا تو را از آنچه در آن هستي نجات دهد.

حضرت يوسف فرمود: بارالها! تو را به حق محمد و اهل بيت گراميش مي خوانم و مسألت مي نمايم كه فرجم را زودتر برساني، و مرا از آنچه در آن هستم راحت كن.

جبرئيل - عليه السلام - گفت: پس بشارت باد تو را اي صديق (بسيار تصديق كننده)؛ كه خداي متعال مرا به سوي تو فرستاد تا بشارتت دهم كه از اين زندان

[صفحه 112]

نجات خواهي يافت، و اينكه تو را پس از آن پادشاه مصر قرار خواهد داد، و تمامي اعيان و اشراف آن سرزمين را در خدمت تو در خواهد آورد، و بين تو و پدر و

برادرانت جمع خواهد نمود، پس بشارت باد تو را اي صديق، كه تو برگزيده ي خدا و فرزند برگزيده ي او هستي.

جز همان شب نگذشت كه پادشاه مصر خوابي ديد كه (آن خواب) او را ترسانيد و به وحشت انداخت، و به اعوان و اطرافيان خود خبر داد، و تعبير آن را از آنها خواست، تعبير آن را ندانستند.

اينجا بود كه آن غلامي كه از زندان نجات يافته بود يوسف را نام برد و گفت: اي پادشاه، مرا به زندان بفرست چون در زندان مردي هست كه نظيري براي او از نظر دانش و بردباري و تعبير خواب نيافتم، و شما پيش از اين بر من و فلاني خشم نموده بودي، و ما را در زندان حبس نموده بودي، ما در زندان خوابي ديديم كه يوسف براي ما تعبير نمود و همان طور شد كه تعبير نمود، رفيق من فلاني دار زده شد، و من نجات يافتم.

پادشاه به او گفت: زود برو و خواب مرا بر او تعريف كن.

آن غلام بر يوسف وارد شد، و گفت: يوسفا؛ خبر ده مرا از تعبير خواب كسي كه در خواب: هفت گاو چاق را ديد، حضرت يوسف، تعبير آن خواب را بيان كرد.

هنگامي كه پيام و تعبير يوسف به پادشاه رسيده پادشاه گفت: پس او را پيش من آوريد تا او را مخصوص خود گردانم و گرامي بدارم.

پس هنگامي كه پيام پادشاه به حضرت يوسف رسيد گفت: چگونه اميدوار به گرامي داشت و احترام او باشم در حالي كه مرا هفت سال زنداني كرد، در حالي كه بي گناهي مرا مي دانست.

هنگامي كه اين سخن به گوش پادشاه رسيد زنان را خواست،

سپس به آنها گفت: چرا چنين كرديد؟ گفتند: حاشا سوگند به خدا، ما از او بدي نديديم.

اينجا بود كه پادشاه كسي را به نزد حضرت يوسف - عليه السلام - گسيل داشت

[صفحه 113]

و او را از زندان خارج ساخت.

هنگامي كه حضرت يوسف - عليه السلام - (در دربار پادشاه قرار گرفت) و پادشاه با او گفتگو كرد از كمال و عقلش خوشش آمد، به او گفت: اي يوسف، آنچه را من در خواب ديدم تو خود برايم تعريف نما، زيرا دوست دارم از زبان تو بشنوم.

يوسف خواب پادشاه را همان طور كه ديده بود نه كم نه زياد، تعريف نمود.

پادشاه مصر گفت: راست گفتي، پس چه كسي جمع كند آن (گندم) را براي من و حفظش كند.

يوسف گفت: خدا به من وحي نموده است كه من اين كار را تدبير مي كنم، و من در آن سالها به آن قيام مي كنم.

پادشاه مصر گفت: راست گفتي، پس بگير مهر و سرير و تاج مرا.

حضرت يوسف شروع نمود به جمع آوري گندم در هفت سال آبادي، و آنها را در خوشه ي خود در انبارها حفظ نمود، چون سالهاي قحطي و خشكسالي فرا رسيد حضرت يوسف - عليه السلام - اقدام بر فروختن طعام نمود.

در سال اول؛ گندم را در ازاي دينار درهم (سيم و زر) به آنها فروخت تا اينكه دينار و درهم در مصر و اطراف آن نماند مگر اينكه در ملكيت جناب يوسف - عليه السلام - درآمد.

و در سال دوم؛ گندم را در ازاي زيورآلات به آنها فروخت تا اينكه زيورآلاتي در مصر و اطراف آن نماند مگر اينكه جزء اموال يوسف - عليه السلام - در آمد.

و در سال

سوم؛ طعام را در ازاي چهارپايان به آنها فروخت تا جايي كه گاو و گوسفند و ديگر چهارپاياني در مصر و اطراف آن نماند مگر اينكه به ملكيت حضرت يوسف در آمد.

در سال چهارم؛ طعام را در ازاي بردگان و كنيزان به آنها فروخت تا جايي كه برده و كنيزي در مصر و اطراف آن نماند مگر اينكه در ملك يوسف در آمد.

و در سال پنجم؛ طعام را در ازاي خانه ها و املاك به آنها فروخت تا جايي كه

[صفحه 114]

در مصر خانه و ملكي نماند مگر اينكه وارد ملك حضرت يوسف - عليه السلام - شد.

و در سال ششم؛ طعام را در ازاي باغ و بستان به آنها فروخت تا جايي كه باغ و بستاني در مصر و اطراف آن نماند مگر اينكه به ملكيت جناب يوسف - عليه السلام - درآمد.

و در سال هفتم؛ طعام را در ازاي بردگي خودشان به آنها فروخت تا اينكه نماند كسي در مصر و اطراف و اكناف آن مگر اينكه در ملكيت جناب يوسف در آمد، و همه بردگان يوسف شدند.

در اين هنگام حضرت يوسف - عليه السلام - به پادشاه گفت: حال مي گوئي چه كنم در اينكه خداوند اختيارش را به دست من داده است؟

پادشاه گفت: نظر؛ نظر خودت است.

حضرت يوسف فرمود: من خدا را شاهد مي گيرم و شما را اي پادشاه شاهد مي گيرم كه من تمام اهل مصر را آزاد كردم، و املاك و بردگان آنها را به آنها برگرداندم و مهر و تخت و تاجت را به تو برگرداندم به شرط اينكه به سيره و روش من عمل كني، و جز به حكم من حكم نكني، زيرا خدا

آنها را به دست من نجات داد.

پادشاه گفت: آن دين من و افتخار من است و من اقرار مي كنم كه نيست خدائي مگر خداي يكتا بدون شريك و اينكه تو پيامبر خدا هستي.

سپس براي برادران يوسف و پدرش همان پيش آمد كه برايت گفتم. [244].

دعاء حضرت يوسف در چاه چه بود؟

ابوبصير گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: دعاي حضرت يوسف در چاه چه بود، زيرا در اين مورد ما با هم اختلاف داريم؟

حضرت صادق - عليه السلام - فرمودند: هنگامي كه يوسف - عليه السلام - در چاه بود، و از زندگي مأيوس شد گفت:

[صفحه 115]

بارالها، اگر گناهان و خطاها چهره ي مرا نزد تو كريه كرده است و سبب شده است صداي مرا به سوي خود بالا نبري، و دعائي برايم اجابت نفرمائي، من تو را به حق آن پيرمرد يعقوب مسألت مي نمايم، و قسم مي دهم، پس رحم كن به ضعف و ناتواني او، و بين من و او را جمع نما، به تحقيق تو از حزن و اندوه او به خاطر من، و از شوق من به او آگاه هستي.

راوي گويد: سپس امام گريه نمودند و فرمودند: من نيز مي گويم:

بارالها، اگر گناهان و خطاها چهره ي مرا نزد تو كريه كرده است و سبب شده است تا صداي مرا به سوي خود به بالا نبري به ذات خودت مسألت مي نمايم و قسم مي دهم كه مانند تو هيچ چيز نيست، و به پيامبرت محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - پيامبر رحمت نزد تو متوسل مي شوم اي الله... اي الله... اي الله... اي الله.

راوي گويد: حضرت صادق - عليه السلام - فرمودند: اين دعا را بخوانيد، و بسيار آن

را تكرار كنيد، زيرا بسيار شده به هنگام گرفتاري هاي بزرگ آن را خوانده ام. [245].

آيا آنچه سائر مردم از دردها به آن مبتلا مي شدند حضرت عيسي نيز مبتلا مي شد؟

عبدالله بن سنان از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمود: آيا حضرت عيسي - عليه السلام - نيز همچون مردم ديگر مبتلا به دردهائي مي شد؟ (يعني مانند سائر مردم حالات بشري داشت يا خير؟).

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: بله، در دوران كودكي (احيانا) مبتلا به دردهاي بزرگها مي شد، و در دوران بزرگي مبتلا به دردهاي كودكان مي شد، و بيمار مي شد.

گاهي در دوران كودكيش درد پهلو مي گرفت و اين بيماري مربوط به بزرگسالان است، به مادرش مي فرمود: عسل و شونيز و روغن را با هم مخلوط بنما و معجوني درست كن به من بده.

[صفحه 116]

هنگامي كه مادرش آن معجون را فراهم نمود و براي عيسي آورد، از خود بي ميلي نشان داد، مادرش گفت: چرا اين دوا را دوست نمي داري در حالي كه تو خود آن را طلبيدي؟

حضرت عيسي - عليه السلام - فرمود: آن را بياور، من اين دوا را با علم نبوت توصيف نمودم، و به سبب طبيعت كودكي آن را كراهت داشتم. و دوا را مي بوئيد (مانند كودكان) سپس مي نوشيد.

- اين حديث براي توضيح اين حقيقت است كه حضرت عيسي - عليه السلام - گر چه از نظر ولادت با سائر بشر فرق داشتند، ولي از نظر طبيعت بشري با سائر مردم در اين خصوصيات فرقي نداشتند، و نحوه ي مخصوص و جنبه ي اعجازي آن نبايد سبب شود تا به آن شخصيت والا مقام به ديد ديگري نگاه كرد، و جنبه ي خدائي به او داد. [246].

آيا از كساني كه حضرت عيسي زنده كرد بعد از آن زندگي نمود؟

ابان بن تغلب گويد: از امام صادق - عليه السلام - پرسيدم: آيا بود كسي كه حضرت عيسي - عليه السلام - او را زنده كند و او پس از زنده شدن

مدتي عمر كند، و روزي بخورد، و زن و فرزند دار شود؟

حضرت صادق - عليه السلام - فرمودند: بله، حضرت عيسي دوستي داشتند كه با او در راه خدا پيوند برادري بسته بود، و هرگاه عيسي - عليه السلام - از نزديك منزلش مرور مي كرد در خانه ي او فرود مي آمد.

هنگامي پيش آمد كه حضرت عيسي - عليه السلام - مدتي با او ملاقاتي نداشت، و وقتي بر خانه ي او عبور كرد خواست به او سلامي كند، مادرش از خانه بيرون شد، حضرت از آن زن راجع به پسرش سؤال كرد.

مادرش پاسخ داد: اي رسول خدا، او در گذشت.

[صفحه 117]

حضرت عيسي فرمودند: آيا دوست داري او را مجددا ببيني؟

آن زن گفت: بلي.

حضرت عيسي فرمود: فردا كه شد مي آيم تا او را برايت با اجازه و اذن خدا زنده كنم.

فردا كه شد، حضرت آمد و به آن زن فرمود: برويم نزد قبر پسرت، سپس هر دو رفتند، تا به قبر آن مرد رسيدند آنگاه حضرت ايستاد و دعا فرمود و زنده شدن او را از خداوند خواست. قبر شكافته شد، و فرزند آن زن زنده شد.

هنگامي كه چشم آن زن به پسرش افتاد، و آن پسر مادرش را ديد گريه كردند و همديگر را در آغوش گرفتند، حضرت عيسي را از اين منظره ي عاطفي رقتي گرفت، لذا به او گفت: آيا دوست داري با مادرت در دنيا بماني؟

گفت: اي پيامبر خدا؛ آيا با رزق و روزي و خورد و خوراك و تا مدتي از زمان، يا بدون روزي و بدون خورد و خوراك و بدون مدت؟

حضرت عيسي فرمودند: بلكه با روزي و خورد و خوراك و مدت بيست سال عمر

مي كني؛ و ازدواج مي كني، و اولاد دار هم مي شوي.

گفت: اگر اين طور است بسيار خوب.

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: حضرت عيسي او را به مادرش داد، بيست سال عمر كرد، و همسر گرفت و داراي فرزند شد. [247].

آيا مجوس پيامبر داشتند؟

يكي از اصحاب ما گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي مجوس سؤال شد: آيا پيامبر داشتند يا نه؟

حضرت فرمود: آري، مگر داستان نامه ي رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - به اهل مكه را نشنيدي كه براي آنها نوشت: اسلام بياوريد و اگر نه با شما مي جنگم،

[صفحه 118]

آنها براي پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - نوشتند: از ما جزيه بگير، و ما را بگذار به عبادت بتها ادامه دهيم.

پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - در پاسخ آنها نوشتند: من جزيه نگرفتم مگر از اهل كتاب.

آنان در حالي كه قصد داشتند او را تكذيب كنند براي او نوشتند: شما مدعي شدي كه جزيه از غير اهل كتاب نمي گيري، در حالي كه از مجوس منطقه «هجر» (كه يكي از قصبه هاي بحرين است) جزيه گرفتي.

پيامبر در جواب آنها نوشتند كه: براي مجوس پيامبري بود كه او را كشتند، و كتابي داشتند كه آن را سوزانيدند كه پيامبرشان كتابشان را برايشان آورد. [248].

2- زنديق گفت: به من خبر ده كه آيا خدا براي مجوس پيامبر فرستاد؟ زيرا من نزد آنها كتابهائي محكم و استوار، و موعظه ها و پندهائي بليغ، و مثالهائي مفيد و شافي يافتم و ديدم آنها به ثواب و عقاب اقرار مي كنند، و شرائع و برنامه هائي مذهبي دارند كه به آن عمل مي كنند.

امام

- عليه السلام - فرمودند: امتي نيست كه خدا براي آنها بيم دهنده اي نفرستاده باشد، و خدا براي آنها پيامبري با كتاب فرستاد، ولي آنان نبوت آن پيامبر را انكار كردند، و كتابش را رد كردند.

سؤال كننده گفت: آن پيامبر كيست؟ زيرا مردم مي گويند: آن خالد بن سنان است.

حضرت فرمودند: خالد يك مرد عرب بياباني بود. و پيامبر نبود، و اين چيزي است كه مردم مي گويند و با حقيقت مطابقت ندارد.

گفت: آيا زردشت است؟

گفت: زردشت براي آنان زمزمه اي (وردهائي) آورد، و ادعاي پيامبري كرد، گروهي به او ايمان آوردند، و گروهي انكار كردند و او را از شهر خارج كردند، و

[صفحه 119]

حيوانات درنده او را در بيابان خوردند. [249].

آيا قوم مجوس به درستي و حق در عصر خودشان نزديكتر بودند يا عرب (در جاهليت)؟

زنديق گفت: به من خبر ده آيا قوم مجوس در دوران خودشان به درستي نزديكتر بودند يا عربها (در دوران جاهليت)؟

حضرت فرمودند: عرب در دوران جاهليت به دين پاك (ابراهيمي) از مجوس نزديكتر بودند، زيرا قوم مجوس به تمام پيامبران و كتابهايشان كفر ورزيدند، و براهين و دلايل آنان را رد كردند، و به هيچ سنتي از سنتها و آثار آنها أخذ نكردند.

و كيخسرو پادشاه مجوس - در دوران اول - سيصد پيامبر را كشت.

و قوم مجوس از جنابت غسل نمي كردند و عربها غسل مي كردند، و غسل نمودن يكي از شرايع دين حنيفي (دين ابراهيمي) است.

و قوم مجوس ختنه نمي كردند در حالي كه آن يكي از سنن پيامبران است، و نخستين كسي كه آن را انجام داد ابراهيم خليل است.

و قوم مجوس مردگان خود را نه غسل مي دادند و نه كفن مي كردند، در حالي كه عرب اين كار را مي كردند.

و قوم مجوس مرده هاي خود را در صحراها رها

مي كردند ولي عربها اموات را در قبرها پنهان مي كردند، و براي آنها لحد مي ساختند و اين سنت پيامبران بود، و نخستين كسي كه گور برايش كنده و لحد براي او ساخته شد حضرت آدم ابوالبشر بود.

و قوم مجوس با مادران و دختران و خواهران خود نزديكي مي كردند، و عربها آن را تحريم مي كردند.

و قوم مجوس خانه ي كعبه را انكار مي كردند و آن را خانه ي شيطان مي ناميدند در حالي كه عربها حج مي كردند و دور آن طواف مي نمودند آن را بزرگ مي شمردند

[صفحه 120]

و مي گفتند: خانه ي پروردگارمان، و به تورات و انجيل اعتراف مي كردند و از اهل كتاب سؤال مي كردند، و بسيار تعاليم خود را از آنها مي گرفتند.

بنابراين؛ عربها در تمامي اين زمينه ها به دين حنيفي (دين ابراهيمي) از مجوس نزديكتر بودند. [250].

غضب شدگان و گمراهان كيستند؟

معاويه پسر وهب گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به معني (غير المغضوب عليهم و لا الضالين) [251] سؤال كردم.

حضرت فرمود: «غضب شدگان» يهود و «گمراهان» نصاري هستند. [252].

داستان ماني چيست؟

زنديق گفت: قصه ي ماني چيست؟

حضرت فرمود: ماني جستجوگري بود كه مقداري از عقايد و احكام مجوسيت را گرفت و با نصرانيت مخلوط نمود، و در هر دو دين اشتباه كرد، و به هيچ يك از آن دو مذهب نرسيد، و مدعي شد كه جهان ناشي از تدبير دو خدا مي باشد نور و ظلمت، و نور در حصاري از ظلمت است - آن سان كه گفتيم - پس نصاري او را تكذيب كردند، و قوم مجوس او را تصديق نمودند. [253].

[صفحه 123]

پرسشهايي پيرامون رسول خدا و أحوال آن حضرت عليه السلام

آيا رسول خدا سرور فرزندان آدم است؟

حسين بن عبدالله گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - سرور (و بهترين) فرزندان اولاد آدم بود؟

حضرت فرمود: به خدا ايشان سرور (و بهترين) آنچه خدا آفريد بود، و خداوند مخلوقي بهتر از محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - نيافريد. [254].

آيا رسول خدا غير از حجة الوداع حج ديگري نيز انجام داد؟

عمر بن زيد گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: آيا رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - حج ديگري غير از حجة الوداع (كه در سال آخر عمر شريفشان صورت گرفت) انجام داد؟

حضرت فرمود: بله؛ بيست بار ايشان حج انجام دادند. [255].

چگونه پيامبر اسلام مطمئن شد كه اين وحي است؟

زراره گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: چگونه پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - نترسيد كه چيزي كه براي او مي آيد از ناحيه ي شيطان است، بلكه مطمئن بود كه از ناحيه ي خدا است؟

حضرت فرمود: هنگامي كه خدا شخصي را براي بندگي و پيامبري برمي گزيند اطمينان و قرار و متانت بر او نازل مي كند، و لذا آنچه براي او از ناحيه ي خدا

[صفحه 124]

فرود مي آيد مثل اين است كه به چشم مي بيند. [256].

معني اين كلام خدا: «همان گونه (كه بر پيامبران پيشين وحي فرستاديم) بر تو نيز روحي را به فرمان خود وحي كرديم»؛ چيست؟

اسباط بن سالم گويد: شخصي از اهل هيت - در حالي كه من هم حاضر بودم - از امام صادق - عليه السلام - درباره ي كلام خدا كه مي فرمايد: (و كذلك أوحينا اليك روحا من أمرنا) [257] «همانگونه (كه بر پيامبران پيشين وحي فرستاديم) بر تو نيز روحي را به فرمان خود وحي كرديم» پرسيد.

حضرت فرمودند: از زماني كه خداي عزوجل آن روح را بر محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - نازل كرد، به آسمان صعود نكرد، و او در وجود ما نيز هست. [258].

آيا هنگام فرود جبرئيل و نزول وحي پيامبر بيهوش مي شد؟

از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد آيا به هنگام فرود جبرئيل بر پيامبر اسلام - صلي الله عليه و آله و سلم - حضرت بيهوش مي شدند؟

حضرت صادق - عليه السلام - فرمودند: نه، بلكه جبرئيل هرگاه نزد پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - مي آمد بر او وارد نمي شد مگر پس از اجازه گرفتن از او، هنگامي كه بر حضرتش وارد مي شد مانند غلام و برده در برابرش مي نشست.

و اما حالتي كه گفتي هنگامي بود كه خدا با او بدون واسطه و ترجمان سخن مي گفت.

اين حديث را ابن ادريس از پدرش از جعفر بن محمد بن حسين بن زيد از حسين بن علوان از عمرو بن ثابت از امام صادق - عليه السلام - روايت كرد. [259].

[صفحه 125]

معني فرمايش خدا: «اين (پيامبر) بيم دهنده اي از بيم دهندگان پيشين...»! چيست؟

علي بن معمر از پدرش روايت مي كند كه از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خداي تبارك و تعالي: (هذا نذير من النذر الأولي) [260] «اين (پيامبر) بيم دهنده اي از بيم دهندگان پيشين است»! سؤال كردم.

حضرت فرمود: مراد محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - است، چون او بود كه در عالم ذر (عالم ألست) انسانها را به اقرار و اعتراف به خدا دعوت نمود. [261].

چه معجزه اي بر نبوت محمد دلالت مي كند؟

روايت شده است كه قومي از يهود نزد امام صادق - عليه السلام - آمده و سؤال كردند: چه معجزه اي بر نبوت محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - دلالت مي كند؟

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: كتاب او كه بر كتابهاي ديگر آسماني هيمنه و تسلط دارد (و تحريفها و تغييرات در آنها را رسوا مي كند) آن كتابي كه عقل هر بيننده اي را مبهوت مي سازد، به اضافه آنچه در اختيار او قرار داده شده است از حلال و حرام و غيره كه اگر بخواهيم به بيان همه ي آنها بپردازيم سخن طولاني مي شود.

يهوديها گفتند: از كجا بدانيم آنچه كه مي گوئي درست است (و اين كتاب و اين حلالها و حرامها از ناحيه خدا بر پيامبر نازل شده است)؟

حضرت موسي بن جعفر - عليه السلام - كه در آن مجلس حضور داشتند و كودك بودند - فرمود: چگونه ما بدانيم آنچه كه از آيات موسي روايت مي كنيد، واقعا مستند به حضرت موسي - عليه السلام - است؟

يهوديها پاسخ دادند: چون انسانهاي صادق و راستگو آن را نقل كردند، و ما از آنها گرفتيم.

[صفحه 126]

حضرت موسي بن جعفر - عليه السلام - فرمودند: شما نيز صحت آنچه شما

را از آن با خبر كردم، به واسطه ي خبر كودكي است كه خداوند بدون فراگيري از معلمي و بدون گرفتن از ناقلان، او را آگاه كرده است.

يهوديها (چون اين ديدند و شنيدند) گفتند: شهادت مي دهيم كه خدائي نيست جز خداوند واحد، و اينكه محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - پيامبر و فرستاده ي اوست، و شهادت مي دهيم كه شما امامان هدايت كننده و حجج من عند الله بر بندگانش هستيد.

اينجا بود كه حضرت صادق- عليه السلام - با شتاب برخاست، و پيشاني فرزندش موسي بن جعفر - عليه السلام - را بوسيد سپس فرمود: تو قائم به امر پس از من هستي.

پس بدين جهت بود كه واقفيه گفتند: موسي بن جعفر زنده است، و او است قائم.

سپس حضرت صادق - عليه السلام - به يهوديهاي مسلمان شده خلعتهائي دادند، و پولها و هدايائي دادند آنها در حالي كه مسلمان شده بودند از نزد حضرتش مرخص شدند.

البته شبهه اي در اين مطلب (يعني اينكه حضرت موسي بن جعفر موصوف به قائم است) نيست، زيرا هر امامي پس از پدر خود قائم به امر است، و اما قائمي كه تمام زمين را پر از عدل و داد مي كند حضرت مهدي فرزند امام حسن عسكري - عليهماالسلام - است. [262].

آيا پيامبر اكرم اسلام در حال غذا خوردن تكيه مي دادند؟

ابو خديجه گويد: در خدمت امام صادق - عليه السلام - حضور داشتم بشير دهّان از حضرتش سؤال نمود: آيا پيامبر اسلام - صلي الله عليه و آله و سلم - در حالي كه به طرف

[صفحه 127]

راست يا چپ تكيه داده بود غذا مي خورد؟

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: پيامبر در حالي كه به طرف راست يا چپ تكيه داده

بودند غذا نمي خوردند، بلكه مانند يك برده مي نشستند (و غذا مي خوردند).

پرسيدم: چرا چنين مي نشستند؟

حضرت فرمود: به خاطر تواضع در برابر خداي متعال. [263].

غذاي پيامبر اكرم چه بود؟

ابو اسامه گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: به ما چنين رسيده است كه رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - حتي سه روز هم از نان گندم سير نخوردند.

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: ايشان اصلا نان گندم نخورد.

گفتم: پس چه چيز مي خورد؟

حضرت فرمود: طعام رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - نان جو بود اگر آن را مي يافت، و حلواي او خرما بود، و سوخت او سعف (برگ درخت خرما) بود. [264].

رسول خدا را در چه كفن نمودند؟

زيد شحام گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد: رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - را در چه كفن نمودند؟

حضرت فرمود: در سه قطعه پارچه: دو تا قطعه پارچه صحاري، و يك برد حبري.

جوهري گويد: صُحار - با ضم صاد -: قصبه اي از قصبات عمان است.

و جزري گويد: پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - را در دو پارچه صحاري كفن نمودند، و صحار قريه اي است در يمن، كه اين پارچه به آن مكان منتسب است.

[صفحه 128]

و گفته شده است: صحاري از صحره - مانند غبره - يعني سرخي كم رنگ گرفته شده است، بنابراين، پيراهن صحاري يعني پيراهني متمايل به سرخي.

براي رسول خدا چند همسر جائز است داشته باشد؟

حلبي گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره معني فرمايش خدا: (يا أيها النبي انا أحللنا لك أزواجك) [265] «اي پيامبر، ما همسران تو را كه مهرشان را پرداخته اي براي تو حلال كرديم» سؤال نمودم، و پرسيدم كه چند همسر جايز است پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - بگيرد؟

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: هر چقدر كه بخواهد.

گفتم: پس معني فرمايش خدا: (لا يحل لك النساء من بعد و لا أن تبدل بهن من أزواج) [266] «بعد از اين ديگر زني بر تو حلال نيست و نمي تواني همسرانت را به همسران ديگري مبدل كني» چيست؟

حضرت فرمود: براي پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - جايز است كه با هر كدام يك از دختران عمو و عمه و دائي و خاله ي خود و همسرانش كه با او هجرت كردند كه خواست ازدواج كند، و

براي پيامبر جايز شده است تا با هر زني از دختران مؤمنين بدون مهريه ازدواج كند و اين همان است از طريق بخشيدن صورت مي گيرد، و اين چنين ازدواجي براي غير رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - جايز نيست، بلكه بايد مهريه اي باشد، و اين همان فرمايش خدا است: (و امرأة مؤمنة ان وهبت نفسها للنبي) [267] «و هرگاه زن با ايماني خود را به پيامبر ببخشد (و مهري براي خود نخواهد) چنانچه پيامبر بخواهد مي تواند او را به همسري برگزيند».

گفتم: معني اين فرمايش خدا: (ترجي من تشاء منهن و تؤوي اليك من

[صفحه 129]

تشاء) [268] «كه (موعد) هر يك از همسرانت را بخواهي مي تواني به تأخير اندازي و هر كدام را بخواهي نزد خود جاي دهي» چيست؟

حضرت فرمود: (لا يحل لك النساء من بعد) «آنكه نزد خود جاي داده به همسري گرفته است، و آنكه تأخير انداخت به همسري نگرفته است.»

گفتم: معني اين فرمايش خدا: (حرمت عليكم أمهاتكم و بناتكم و أخواتكم) [269] «بعد از اين ديگر زني بر تو حلال نيست» چيست؟

حضرت فرمود: منظور زناني است كه در اين آيه حرام شده اند: «حرام شده است بر شما، مادرانتان و خواهرانتان و دختران برادرانتان» تا آخر آيه.

و اگر مطلب همان بود كه آنان مي گفتند (در آن صورت) آنچه براي شما حلال بود براي آن حضرت حلال نمي شد، چرا كه شما هر كدام مي توانيد هر موقع خواستيد همسرانتان را به همسران ديگري مبدل كنيد، و لكن چنين نيست كه آنها مي گويند. [270].

معني: «اين عطاي ما است به هر كس مي خواهي ببخش» چيست؟

زيد شحام گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به قول خداي تعالي: (هذا عطاؤنا فامنن أو أمسك

بغير حساب) [271] «اين عطاء ما است به هر كس مي خواهي ببخش و از هر كس مي خواهي امساك كن و حسابي بر تو نيست» پرسيدم.

حضرت فرمود: خدا به سليمان سلطنت بزرگي داد (و اين آيه درباره ي او است) سپس اين آيه درباره ي رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - جاري گشت. پس براي او روا بود كه هر چه خواهد به هر كه خواهد ببخشد، و از هر كه خواهد بازگيرد.

و خدا به او بهتر از آنچه به سليمان داد عطا فرمود، زيرا فرموده است: (و ما

[صفحه 130]

أتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا) [272] «آنچه را رسول براي شما آورده بگيريد، و از آنچه منعتان كرده باز ايستيد» پس اختيارات سليمان نسبت به مال دنيا بود و اختيارات رسول خدا نسبت به امر و نهي بندگان در امور ديني است). [273].

چند نوبت پيغمبر به معراج رفت؟

علي بن ابوحمزه گويد: در خدمت امام صادق - عليه السلام - حضور داشتم كه ابوبصير از امام صادق - عليه السلام - پرسيد: قربانت گردم؛ پيغمبر - صلي الله عليه و آله و سلم - را چند مرتبه معراج بردند؟

فرمود: دو مرتبه، پس جبرئيل او را در مقامي نگهداشت و گفت: در جايت بايست اي محمد، زيرا در جائي ايستاده اي كه هرگز هيچ فرشته اي و پيغمبري در آنجا نايستاده است، همانا پروردگارت در نماز است.

فرمود: اي جبرئيل، چگونه نمازي؟

گفت: مي فرمايد: سبوح قدوس، منم پروردگار ملائكه و روح كه رحمتم بر غضبم پيشي گرفته است.

پيغمبر - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: خدايا؛ عفو و درگذشت تو را خواهم، عفو و درگذشت تو را خواهم.

امام - عليه السلام

- فرمود: و همچنان بود كه خدا فرمايد: پيغمبر به مقام (قاب قوسين أو أدني) [274] رسيد.

ابوبصير گويد به حضرت عرض كردم: قربانت گردم؛ «قاب قوسين أو أدني» چيست؟

فرمود: به مقدار فاصله ميان هلالي كمان تا سرش.

سپس فرمود: در ميان آن دو حجابي مي درخشيد و خاموش مي شد.

[صفحه 131]

و به گمانم فرمود: زبرجدي بود، پس پيغمبر نور عظمت را از اندازه ي سوراخ سوزن تا آنچه خدا خواهد (يعني از كمترين درجه تا بالاترين درجه) مشاهده نمود، و خداي تعالي فرمود: اي محمد.

عرض كرد: لبيك پروردگارم.

فرمود: كيست براي امتت بعد از تو؟

عرض كردم: خدا داناتر است.

فرمود: علي بن ابي طالب است، اميرمؤمنان و سرور مسلمانان و پيشواي روسفيدان دست و پا درخشانان.

سپس امام صادق - عليه السلام - به ابوبصير فرمود: اي ابامحمد، به خدا؛ ولايت علي - عليه السلام - از زمين نيامده، بلكه شفاهاً از آسمان رسيده است. [275].

چگونه رسول الله با زنان بيعت كردند؟

مفضل گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: چگونه رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - با زنان بيعت كردند؟

حضرت فرمود: پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - ظرف بزرگي را كه در آن وضوء مي گرفت، خواست و آب در آن ريختند سپس دست خود را در آن فرو بردند، و هنگامي كه هر كدام از زنها مي خواستند بيعت كنند به او مي فرمود: دست خود را در آن آب فرو ببر، آنسان كه پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - انجام داد، و بدين طريق پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - با زنان بيعت نمود. [276].

[صفحه 135]

پرسشهايي پيرامون قرآن كريم

چرا قرآن كهنه نمي شود؟

ابراهيم بن العباس از امام رضا - عليه السلام - از پدرانش نقل نمود كه: شخصي از امام صادق - عليه السلام - سؤال كرد: به چه علت قرآن كريم هر چه تكرار و خوانده مي شود روز به روز تازه تر جلوه مي كند؟

حضرت فرمود: زيرا خداوند آن را براي زماني دون زماني و مردمي دون مردمي (يعني زمان و مردم خاصي) قرار نداده است، و لهذا همواره و در هر زمان تازه و نزد هر قومي تا روز قيامت جديد است. [277].

فرقان چيست؟ و كتاب چيست؟

1- ابن سنان گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره معني فرمايش خدا: (الم - ألله لا اله الا هو الحي القيوم - إلي قوله - و أنزل الفرقان) [278] «الم، معبودي جز خداوند يگانه ي زنده و پايدار و نگهدارنده، نيست...، و (نيز) كتابي كه حق را از باطل مشخص مي سازد، نازل كرد»؛ سؤال نمودم.

حضرت فرمود: فرقان؛ هر امر محكمي است. و كتاب تمامي قرآن است كه انبياء پيش از رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - آن را تصديق نمودند. [279].

2- ابن سنان گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرق بين قرآن و فرقان پرسيدم.

[صفحه 136]

حضرت فرمود: قرآن تمامي اين كتاب شريف است و اخبار آنچه كه پيش آمد خواهد كرد.

و فرقان آن امري است كه به آن عمل مي شود، و هر محكمي فرقان است. [280].

آيا قرآن مخلوق است يا مخلوق نيست؟

عبدالرحيم مي گويد: توسط عبدالملك بن أعين نامه اي به محضر امام صادق - عليه السلام - نوشتم كه: فدايت شوم؛ مردم درباره ي قرآن نظريه هاي مختلف مي دهند اختلاف نمودند، گروهي مدعي شدند كه قرآن كلام خدا است مخلوق نيست، و گروهي ديگر مي گويند: كلام خدا مخلوق است.

حضرت در جواب نوشتند: قرآن كلام خدا است، و حادث است و مخلوق نيست، و با خداي متعال ازلي نيست، خداوند برتر و بالاتر از اين است.

خداوند عزوجل بود در حالي كه چيزي - نه شناخته شده و نه چيز ناشناخته - با خدا نبود.

و خداي عزوجل بود در حالي كه نه متكلم و نه مريد (و خواستار چيزي)، و نه متحرك، و نه فاعل و كننده ي كاري بود، بلند مرتبه و عزيز است پروردگار ما، تمامي

اين صفات محدث است و به هنگام حدوث فعل از او حادث شدند بلند مرتبه و عزيز است پروردگار ما.

و قرآن كريم كلام خدا است مخلوق نيست، در آن خبرهائي از گذشتگان است، و خبرهائي از آنچه در آينده بعد از شما خواهد پيش آيد، از ناحيه ي خدا بر محمد رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - نازل شد. [281].

- مرحوم صدوق - رحمه الله - مي فرمايد: معني فرمايش امام - عليه السلام - كه فرمود: «مخلوق نيست» يعني تكذيب نمي شود، نه اينكه مقصود اين باشد كه حادث نيست چرا كه خود حضرت فرمودند: حادث است و مخلوق نيست و با

[صفحه 137]

خداي تعالي ازلي نيست... تا آخر.

چگونه قرآن در ماه رمضان و در ظرف بيست سال نازل شد؟

1- ابراهيم گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي تفسير و معني فرمايش خدا: (شهر رمضان الذي أنزل فيه القرآن) [282] «ماه رمضان ماهي است كه قرآن، در آن نازل شده است» سؤال نمودم، و گفتم: چگونه قرآن در ماه رمضان فرو فرستاده شد در حالي كه در طول بيست سال از اولش تا آخرش نازل شد؟

حضرت فرمود: قرآن يك جا در ماه رمضان به بيت المعمور فرو فرستاده شد، سپس در طول بيست سال از بيت المعمور نازل شد.

سپس حضرت فرمود: پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: صحف ابراهيم در شب اول ماه رمضان نازل شد. و تورات در ششم ماه رمضان نازل شد، و انجيل در شب سيزدهم ماه رمضان نازل شد، و زبور در هجدهم ماه رمضان نازل شد، و قرآن در بيست و چهارم ماه رمضان نازل شد. [283].

2- حفص بن غياث گويد: به

امام صادق - عليه السلام - گفتم: خبر ده مرا درباره ي فرمايش خدا: (شهر رمضان الذي أنزل فيه القرآن) [284] «ماه رمضان ماهي است كه قرآن در آن نازل شده است».قرآن چگونه در ماه رمضان نازل شده در حالي كه قرآن كريم در مدت بيست سال نازل شده است؟

حضرت فرمود: قرآن كريم به طور يكپارچه در ماه رمضان به بيت معمور نازل شد سپس در مدت بيست سال از بيت معمور نازل شد. [285].

نظر شما درباره ي قرآن چيست؟

علي بن سالم از پدرش نقل نمود كه از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم:

[صفحه 138]

اي فرزند رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم -؛ نظر شما درباره ي قرآن چيست؟

حضرت فرمود: آن كلام خدا است، و قول خداست، و كتاب خدا است، و وحي خدا، و تنزيل او است، و آن كتاب عزيز و منيعي است كه باطل از هيچ سوي به آن راه ندارد، تنزيلي است از ناحيه خداوند حكيم و ستوده. [286].

سبع مثاني چيست؟

يونس از كسي روايت مي كند كه گفت: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي اين آيه: (و لقد آتيناك سبعا من المثاني و القرآن العظيم) [287] «همانا هفت آيه با ثنا و دعا (در سوره ي حمد) و اين قرآن با عظمت را بر تو فرستاديم» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: آن سوره ي حمد است، و آن هفت آيه است كه «بسم الله الرحمن الرحيم» جزو آنها است.

و بدين علت به سبع مثاني ناميده شد كه در نماز دو بار تكرار مي شود. [288].

ناسخ و منسوخ محكم و متشابه چيست؟

مسعدة بن صدقه گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به معني ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه سؤال نمودم.

حضرت فرمود: ناسخ آن چيزي است كه ثابت و براي عمل است.

و منسوخ آن چيزي است كه به آن عمل مي شده. سپس چيزي آمد كه او را از بين برده و نسخ كرده است.

و متشابه چيزي است كه جاهل به آن مشتبه باشد. [289].

ابومحمد همداني از مردي نقل مي كند كه از امام صادق - عليه السلام - سؤال

[صفحه 139]

نمودم از معني ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه.

حضرت فرمود: ناسخ يعني ثابت، و منسوخ آن است كه گذشت، و محكم آن است كه به آن عمل مي شود، و متشابه آن است كه بعضي شبيه ديگري باشد. [290].

كيفيت جمع بين دو آيه

نوح بن شعيب و محمد بن حسن گويند: ابن ابي العوجاء از هشام بن الحكم سؤال نمود مگر نه اينكه خداوند حكيم است؟

فرمود: بله او حكيمترين حكيمان است.

گفت: پس خبر ده مرا از معني قول خداوند متعال: (فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثني و ثلاث و رباع فان خفتم أن لا تعدلوا فواحدة) [291] «پس با زنان پاك ازدواج نمائيد، دو يا سه يا چهار همسر و اگر مي ترسيد عدالت را (درباره ي همسران متعدد) رعايت نكنيد تنها يك همسر بگيريد»، مگر نه اين است كه واجب است؟

هشام گفت: بله.

گفت: پس خبر ده مرا از معني فرمايش خداي متعال: (و لن تستطعوا أن تعدلوا بين النساء ولو حرصتم فلا تميلوا كل الميل) [292] «وشما هرگز نمي توانيد در ميان زنان عدالت برقرار كنيد، هر چند كوشش نماييد! ولي تمايل خود را به كلي متوجه يك طرف نسازيد». كدام حكيم چنين

سخن مي گويد؟

هشام پاسخي نداشت، و لذا به مدينه سفر نمود و خدمت امام صادق - عليه السلام - رسيد.

حضرت فرمود: اي هشام؛ چه شده است كه در غير زمان حج يا عمره به اينجا آمده اي؟

هشام گفت: فدايت شوم؛ براي امر مهمي آمده ام. ابن ابي العوجاء از من

[صفحه 140]

سؤالي نمود كه پاسخ آن را ندارم.

حضرت فرمود: آن چيست؟

هشام: داستان را براي حضرت بازگو كرد.

حضرت فرمود: اما گفته ي خداي متعال: «پس با زنان پاك ازدواج نمائيد، دو يا سه يا چهار همسر و اگر مي ترسيد عدالت را (درباره ي همسران متعدد) رعايت نكنيد تنها يك همسر بگيريد» يعني در نفقه (نمي توانيد عدالت را رعايت كنيد).

و اما فرمايش خدا: «و شما هرگز نمي توانيد در ميان زنان عدالت برقرار كنيد، هر چند كوشش نماييد! ولي تمايل خود را به كلي متوجه يك طرف نسازيد كه ديگري به صورت زني كه شوهرش را از دست داده درآوريد! يعني در محبت.

راوي گويد: چون هشام با اين پاسخ به سوي ابن ابي العوجاء برگشت، و او را از آن مطلع ساخت، ابن ابي العوجاء گفت: به خدا قسم؛ اين پاسخ مال تو نيست. [293].

2- روايت شده است هنگامي كه مردي از زنديقان از ابوجعفر احول سئوال نمود و گفت: خبر ده مرا از فرمايش خدا: (فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثني و ثلاث و رباع فان خفتم أن لا تعدلوا فواحدة) [294] «پس با زنان پاك ازدواج نمائيد، دو يا سه يا چهار همسر و اگر مي ترسيد عدالت را (درباره ي همسران متعدد) رعايت نكنيد، تنها يك همسر بگيريد».و آنچه در آخر سوره فرموده است يعني: (و لن تستطعوا أن تعدلوا بين النساء ولو حرصتم فلا تميلوا

كل الميل) [295] «و شما هرگز نمي توانيد در ميان زنان، عدالت برقرار كنيد، هر چند كوشش نماييد! ولي تمايل خود را به كلي متوجه يك طرف نسازيد» بين اين دو كلام فرق و تباين هست.

ابوجعفر احول گويد: من پاسخي بر اين سؤال نداشتم، به مدينه سفر كردم و بر امام صادق - عليه السلام - وارد شدم و از نسبت اين دو آيه به همديگر پرسيدم.

[صفحه 141]

امام - عليه السلام - فرمودند: اما فرمايش او: (فان خفتم أن لا تعدلوا فواحدة) «و اگر مي ترسيد عدالت را (درباره ي همسران متعدد) رعايت نكنيد، تنها يك همسر بگيريد».يعني در نفقه.

و فرمايش او: «و شما هرگز نمي توانيد در ميان زنان، عدالت برقرار كنيد، هر چند كوشش كنيد!» مقصود محبت و مودت است، زيرا كسي نمي تواند در محبت بين دو همسر عدالت را رعايت كند.

ابوجعفر احول به آن مرد بازگشت، و پاسخ را به اطلاع او رسانيد.

آن مرد گفت: اين را از حجاز آورده اي. [296].

مقصود از حكمت در قرآن چيست؟

ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به كلام خدا كه مي فرمايد: (و من يؤت الحكمة فقد اوتي خيرا كثيرا) [297] «به هر كه حكمت داده شد خير بسيار داده شده» شنيدم.

فرمود: مقصود (از حكمت) معرفت امام و دوري از گناهان كبيره است كه خدا براي آنها دوزخ را واجب فرموده است. [298].

معني فرمايش خدا: (المص) چيست؟

مردي از بني اميه كه زنديق بود نزد امام صادق - عليه السلام - آمد و درباره ي معني فرمايش خدا در قرآن كريم: (المص) سؤال نمود، كه مقصود خدا از اين كلمه چيست؟ و چه حلال و حرامي در آن هست؟ و چه نفع و فائده اي براي مردم در بر دارد؟

حضرت صادق - عليه السلام - از سؤالهاي (گستاخانه او) به خشم در آمدند، و فرمودند: واي بر تو ساكت باش، الف (بحساب ابجدي) يك است، و لام سي

[صفحه 142]

است، و ميم چهل است، و صاد نود است، روي هم چند تا است.

آن مرد گفت: صد و سي و يك.

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: هرگاه سال صد و سي و يك سپري شد ملك و سلطنت دوستانت زائل مي شود.

راوي گويد: ما منتظر شديم، و هنگامي كه سال صد و سي و يك سپري شد روز عاشورا سياه پوشان (عباسيان) وارد كوفه شدند، و ملك و سلطنت آنها (يعني بني اميه) از بين رفت. [299].

تفسير «كهيعص» چيست؟

ابن عماره گويد: پدرم گفت: نزد امام صادق - عليه السلام - بودم كه مردي بر ايشان وارد شد و از معني (كهيعص) [300] سؤال نمود.

حضرت فرمودند: «كاف» يعني خدا كفايت مي كند شيعيان ما را، و «ها» هدايت مي كند آنان را، و «يا» ولي آنهاست، و «عين» عالم به اهل اطاعت از ما است. و «صاد» در وعده هاي خود به آن صادق است تا اينكه منزلت آنان به جائي برسد كه در باطن قرآن به آن اشاره شده است. [301].

بهترين كارها كدام است؟

رمادي روايت مي كند كه به ابوعبدالله - عليه السلام - گفتم: بهترين كارها كدام است؟

فرمود: آن كس كه تا به منزل مي رسد مجددا حركت مي كند.

گفتم: آن چيست؟

حضرت فرمود: آغاز نمودن قرآن و ختم آن هرگاه به آخر آن رسيد از نو

[صفحه 143]

شروع مي كند. [302].

از حفظ خواندن قرآن بهتر است يا از رو؟

اسحاق بن عمار گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: فدايت شوم، من قرآن را از حفظ دارم آيا آن را از حفظ بخوانم بهتر است يا از روي آن بخوانم؟

حضرت فرمود: خير، بلكه بخوان و نگاه كن به قرآن، اين بهتر است، مگر نمي داني نگاه كردن در قرآن عبادت است. [303].

استعاذة چگونه است؟

سماعة گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم از معني فرمايش خدا: (فاذا قرأت القرآن فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم) [304] «هنگامي كه قرآن مي خواني، از شر شيطان مطرود، به خدا پناه بر!» كه چگونه اين عمل را انجام دهم؟

حضرت فرمودند: بگو: «استعيذ بالله السميع العليم من الشيطان الرجيم» «يعني پناه مي برم به خداي شنوا و دانا از شيطان رجيم».

سپس حضرت فرمودند: «رجيم (يعني طرد شده و مورد لعن قرار گرفته) وخبيث ترين شيطانها است. [305].

آيا قرائت قرآن با صداي بلند صحيح و جايز است؟

معاوية بن عمار گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: شخصي فكر مي كند دعا يا قرآن نخوانده است تا وقتي كه آن را با صداي بلند نخوانده است (نظر شما درباره ي چنين فكري چيست)؟

حضرت فرمود: هيچ اشكالي ندارد. حضرت علي بن الحسين - عليهماالسلام -

[صفحه 144]

داراي بهترين صدا در خواندن قرآن ميان مردم بود، و چنان به هنگام تلاوت قرآن صداي خود را بلند مي نمود كه تمامي اهل خانه آن را مي شنيدند.

و حضرت باقر - عليه السلام - داراي بهترين صدا در خواندن قرآن ميان مردم بود، و هرگاه براي نماز شب بلند مي شد و قرآن قرائت مي فرمود، صداي خود را آن چنان بلند مي كرد كه سقاهاي عابر و ديگر عابران هرگاه بر در خانه ايشان عبور مي كردند همانجا مي ايستادند و به صداي قرآنش گوش فرا مي دادند. - [306].

آيا هر سوره اي را با استعاذه بايد شروع نمود؟

حلبي گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم درباره ي استعاذه از شيطان كه هر سوره اي را بايد با آن آغاز نمود؟

حضرت فرمودند: بله، پناه ببر به خدا از شيطان رجيم، و فرمود: رجيم از خبيث ترين شيطانها است.

گفتم: چرا او رجيم ناميده شده است؟

فرمود: براي اينكه رانده شده است.

گفتم: آيا هرگاه چيزي رانده شود تغيير ماهيت مي دهد.

فرمود: خير، ولي در ذهن و علم رانده شده مي باشد. [307].

استعاذه ي كامل چگونه است؟

فرات بن احنف گويد: شخصي از امام صادق - عليه السلام - سؤال كرد: كساني كه در اطراف ما زندگي مي كنند به هنگام استعاذه مي گويند: پناه مي بريم به خدا از شر شيطان، و از شر سلطان، و از شر نبطي هرگاه به عرب تشبه نمايد.

حضرت فرمود: مي خواهي اضافه كنم برايت؟

گفتم: بله.

[صفحه 145]

حضرت فرمود: و از شر عرب هرگاه به نبطي تشبه نمايد.

گفتم: اين چگونه است؟

حضرت فرمود: هر كه در اسلام وارد شود ولي مولائي جز ما اتخاذ كند پس او پس از هجرت (از جاهليت) به دامان بدويت (و جاهليت) بازگشته است پس اين نبطي است كه به عرب تشبه كند.

و همچنين عربي هرگاه به نبطي تشبه نمايد، پس هر كه به ولايت آن كسي كه به وسيله ي آن وارد اسلام شد، سپس به ولايت غير ما اقرار كرد چنين شخصي به نبطي تشبه نموده.

توضيح: نبطي: گروهي از مردم عراق بودند، كه مردم آن زمان آنان را مردمي كم ارزش مي دانستند، ولي حضرت صادق - عليه السلام - اين بينش را تصحيح نمودند، و فرمودند: هويت حقيقي آدمي به آن است كه انسان حق را بشناسد و به آن اقرار كند، و زبان و مليت ملاك حقيقي در هويت

انساني نيست. [308].

آيا گوش فرا دادن به قرآن واجب است؟

زراره گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم هنگامي كه مردي قرآن مي خواند آيا بر كسي كه صداي او را مي شنود واجب است سكوت كند و گوش فرا دهد؟

حضرت فرمود: بله، اگر قرآن نزد تو خوانده شد بر تو واجب است گوش فرا دهي و سكوت كني. [309].

چه چيز موجب بيهوشي امام به هنگام قرائت قرآن شد؟

روايت شده است كه: مولاي ما امام صادق - عليه السلام - هنگامي كه در نماز قرآن تلاوت مي فرمود، از حال مي رفتند و بيهوش مي شد، هنگامي كه به حال عادي

[صفحه 146]

برگشتند از ايشان سؤال شد: چه چيزي سبب شد كه حالتان چنين شود؟

حضرت پاسخي بدين مضمون دادند: من آيات قرآن را آن چنان تكرار نمودم تا جائي كه به اين حال رسيدم گو اينكه من آنها را رو در رو از كسي كه نازل مي كرد شنيدم. [310].

حكم كسي كه قرآن را به رأي خودش تفسير كند؛ چيست؟

عمار بن موسي گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي حكومت سؤال نمودم چه حكمي دارد؟

حضرت فرمود: هر كس بين دو نفر به نظر خودش حكم و قضاوت كند كافر شده. و هر كس آيه اي از قرآن را به نظر خودش تفسير كند كافر شده است. [311].

[صفحه 149]

پرسشهايي پيرامون امامت و ضرورت و لزوم استمرار آن

لزوم وجود امام

آيا ممكن است زمين - ولو يك روز - بدون امامي كه پناهگاه باشد بماند؟

يعقوب سراج گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: آيا زمين - ولو يك روز - بدون عالم و دانشمندي از شما كه مردم به آن پناه برند، ممكن است رها شود؟

حضرت فرمود: در اين صورت خدا ديگر عبادت نمي شود. اي ابو يوسف؛ زمين از عالمي آشكار از ما كه مردم در حلال و حرامشان به او پناه ببرند، خالي نمي شود.

و اين مطلب در قرآن كريم نيز بيان شده است، آنجا كه خداي متعال مي فرمايد: (يا أيها الذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا..). [312] يعني: «صبر كنيد» در دينتان (و در برابر هوسها و مشكلات استقامت كنيد)، و در برابر دشمنانتان «پايداري كنيد»، و در كنار امامتان آماده دفاع باشيد، و با امامتان «رابطه و ارتباط برقرار كنيد» «و از خدا بپرهيزيد» در آن خيرهائي كه شما را به آن امر كرده و براي شما واجب نموده است. [313].

آيا زمين بدون امام مي ماند؟

ابوحمزه گويد: به امام صادق عرض كردم: آيا زمين بدون امام مي ماند؟

فرمود: اگر زمين بدون امام باشد حتما فرو رود (و نظمش از هم بپاشد). [314].

[صفحه 150]

2- ابان بن عثمان از حسن بن زياد روايت كند كه گفت: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: آيا ممكن است زمين باشد ولي در آن امام نباشد؟

امام - عليه السلام - فرمود: چنين چيزي نباشد، بايد در زمين امامي باشد براي بيان حلال و حرام مردم و آنچه به آن نياز دارند. [315].

آيا زمين بدون امام ممكن است رها شود؟ و آيا دو امام در عرض هم مي شود؟

حسين بن ابي العلاء گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا ممكن است زمين بدون امام رها شود، (يعني امامي در آن نباشد)؟

فرمود: نه.

گفتم: دو امام در يك زمان مي شود؟

فرمود: نه، مگر اينكه يكي از آنها خاموش و ساكت باشد؟

سؤالي پيرامون علم امام

حارث بن مغيره گويد: امام صادق - عليه السلام - فرمود: به تحقيق كه زمين بدون عالم و دانشمندي رها نمي شود؟

گفتم: آنچه عالم شما مي داند چيست؟ و از كجا است؟

فرمود: وراثتي از پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - و از علي بن ابي طالب - عليه السلام - است، علمي است كه به وسيله ي آن از مردم بي نياز مي شود، ولي مردم از او بي نياز نيستند.

گفتم: آيا حكمتي است كه در دل او الهام مي شود، يا در گوش او القا مي گردد؟

حضرت فرمودند: هم اين است و هم آن. [316].

- و نظير همين حديث از طريق صفوان از حارث روايت شده است و ما به

[صفحه 151]

جهت مشابهت آن دو حديث، از ترجمه ي حديث دوم صرف نظر كرديم. [317].

آيا امام بدون فرزند در مي گذرد؟

زراره گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: آيا مي شود امام درگذرد در حالي كه فرزندي از خود نگذارد؟

حضرت فرمود: خير.

گفتم: آيا اين ممكن است؟

حضرت فرمود: چنين چيزي واقع نمي شود مگر اينكه خداوند بر بندگانش غضب كند، و در عذاب آنها تعجيل كند. [318].

سؤالي پيرامون علم امام بعدي

ابوبصير گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: خدا مرا فدايت كند؛ آيا ممكن است امام و عالمي از شما شبي يا روزي يا ساعتي درگذرد، و عالم بعدي به دنبالش بيايد و در همان روز يا ساعت علوم او را بداند؟

فرمود: اي ابومحمد؛ امام قبلي كتابهائي را به امام بعدي به ارث منتقل مي كند، و امام بعدي شب و روز بر دانشش اضافه مي شود، و خدا او را به خودش واگذار نمي كند. [319].

معني اين فرمايش خدا: «و ما براي هدايت اين مردم سخن پيوسته آورديم شايد متذكر شوند» چيست؟

حماد بن عيسي از عبدالله بن جندب روايت مي كند كه از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خداي عزوجل: (و لقد وصلنا لهم القول لعلهم

[صفحه 152]

يتذكرون) [320] «و ما براي هدايت مردم سخن پيوسته آورديم شايد متذكر شوند» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: يعني امامي به امامي ديگر. [321].

مراد از امانات در فرمايش خدا: «امانتها را به صاحبانشان بدهيد» چيست؟

معلي بن خنيس گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خداي عزوجل: (ان تؤدوا الأمانات الي اهلها) [322] «خداوند با شما فرمان مي دهد كه امانتها را به صاحبش بدهيد» پرسيدم.

حضرت فرمود: خداوند امر فرمود كه امام قبل همه چيز را به امام بعدي بدهد. [323].

چه هنگام امام، امامت خود را مي فهمد؟

1- يكي از اصحاب گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: چه زماني امام؛ امامت و رسيدن امر را به خود مي فهمد؟

فرمود: در آخرين دقيقه ي زندگي امام پيشين. [324].

2- يكي از اصحاب ما گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: چه زماني امام بعدي به آنچه نزد امام پيشين است آگاه مي شود؟

فرمود: در آخرين دقيقه اي كه روح او باقي است. [325].

مراد از اولويت پيامبر به مؤمنين چيست؟

امام صادق - عليه السلام - فرمايد: پيغمبر - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: «من از هر مؤمني به خود او سزاوارترم و اولويت دارم، و پس از من اين سزاواري را

[صفحه 153]

علي - عليه السلام - دارد».

به حضرت عرض شد: معني اين سخن چيست؟

فرمود: فرمايش خود پيغمبر - صلي الله عليه و آله و سلم - است: هر كه بميرد و از خود بدهي يا بازماندگاني بي سرپرست بجا گذارد بر عهده ي من است (كه دينش را ادا كنم و بازماندگانش را سرپرستي نمايم) و هر كس بميرد و مالي را از خود به جا گذارد، از آن ورثه او است.

پس هرگاه مردي مالي نداشته باشد، بر خود ولايت ندارد، و چون مخارج عيال خود را نپردازد بر آنها حق امر و نهي ندارد.

و پيغمبر و اميرالمؤمنين - عليه السلام - و امامان بعد از ايشان بدان ملزم هستند (كه مخارج آنها را بپردازند) از اين رو ايشان نسبت به خود مردم اولويت دارند.

و تنها چيزي كه موجب شد همه ي يهود اسلام آوردند همين سخن رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - بود، زيرا ايشان نسبت به خود و عيالات خود آسوده

خاطر شدند. [326].

امامان معصوم منصوب

مقصود پيامبر در روز غدير از «من كنت مولاه» چه بود؟

ابراهيم بن رجاء شيباني گويد: به جعفر بن محمد - عليه السلام - گفتم: مراد پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - از اين جمله اي كه به حضرت علي بن ابي طالب - عليه السلام - روز غدير فرمود: «هر كه من مولايش هستم پس علي - عليه السلام - مولاي او است، خداوندا؛ دوست بدار دوستدار علي - عليه السلام - را، و دشمن بدار دشمن او را» چيست؟

راوي گويد: حضرت صادق - عليه السلام - راست نشستند سپس فرمودند: به

[صفحه 154]

خدا؛ از رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - درباره ي اين مطلب سؤال شد، حضرتش پاسخ داد:

خدا مولاي من است، و از من به خودم سزاوارتر است، و با امر او براي من هيچ اختياري نيست، و من مولاي مؤمنين هستم كه از خودشان به خودشان سزاوارترم، و با امر من براي آنها هيچ اختياري براي آنها نيست. و هر كه من مولايش هستم، و به خودش از خودش سزاوارترم به طوري كه با امر من هيچ اختياري براي او نيست علي بن ابي طالب - عليه السلام - مولاي او است، يعني از او به او سزاوارتر است به طوري كه با امر او براي آنها هيچ اختياري نيست. [327].

معني فرمايش خدا: «به درستي كه تو فقط بيم دهنده اي و براي هر...» چيست؟

ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي اين آيه: (انما أنت منذر و لكل قوم هاد) [328] «تو فقط بيم دهنده اي! و براي هر گروهي هدايت كننده اي است». سؤال نمودم.

حضرت فرمود: بيم دهنده پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - است، و علي - عليه السلام - هدايت كننده است.

اي ابا محمد؛ آيا امروز از ما

هدايت كننده اي هست؟

گفت: بله فدايت شوم؛ همواره در ميان شما هدايت كننده پس از هدايت كننده اي بود تا اينكه نوبت به شما رسيد.

حضرت فرمود: خدا رحمت كند تو را اي ابا محمد؛ و اگر آيه اي از قرآن بر مردي نازل مي شد سپس آن مرد مي مرد آن آيه نيز مي ميرد، و قرآن نيز مي ميرد، ولي قرآن زنده است احكام آن بر گذشتگان، و آيندگان همواره جاري است همچنانكه بر گذشتگان جاري بود. [329].

[صفحه 155]

آيا كسي از صحابه ي پيامبر بر قضيه ي سقيفه اعتراض نمود؟

ابان بن تغلب گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: فدايت شوم؛ آيا در اصحاب پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - كسي بود كه بر ابوبكر اعتراض كند، و نشستن او را در مجلس و مكان رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - تقبيح نمايد؟

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: بله. دوازده نفر (از مهاجرين و انصار) بر ابوبكر اعتراض نمودند، آنان از مهاجرين عبارت بودند از: خالد بن سعيد بن عاص - و او مردي از بني اميه بود - و سلمان فارسي، و ابوذر غفاري، و مقداد بن اسود، و عمار بن ياسر، و بريده اسلمي.

و اما از انصار عبارت بودند از: ابوالهيثم بن التيهان، و سهل، و عثمان - دو فرزند حنيف - و خزيمة بن ثابت ذو الشهادتين، و ابي بن كعب و ابوايوب انصاري.

سپس حضرت فرمود: هنگامي كه ابوبكر به منبر رفت اين چند نفر با هم مشورت نمودند، بعضي گفتند: به خدا؛ او را از منبر رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - پائين مي كشيم، و ديگران گفتند: به خدا، اگر چنين نموديد به

هلاكت خود كمك كرده ايد، در حالي كه خداوند در قرآن كريم مي فرمايد: (و لا تلقوا بأيديكم إلي التهلكة) [330] «و خود را با دست خود به هلاكت نيفكنيد» پس بيائيد زود برويم نزد اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب - عليه السلام - تا با او مشورت كنيم، و نظر او را جويا شويم و بدانيم چه بايد بكنيم.

همگي به طرف آقا اميرالمؤمنين - عليه السلام - شتافتند و به او گفتند: يا اميرالمؤمنين؛ حقي را كه شما از ديگران به آن سزاوارتريد رها كرده ايد؟ زيرا ما مكرر شنيديم كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - مي فرمود: «علي با حق است و حق با علي، حق با علي به هر طرف كه برود مي رود و ميل مي كند» و ما قصد داشتيم برويم و او را از منبر رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - پائين بكشيم، ولي

[صفحه 156]

آمديم ابتداءً با شما مشورت كنيم و نظر شما را جويا شويم و ببينيم ما را به چه چيز دستور مي دهيد. [331].

حضرت امير - عليه السلام - فرمودند: «به خدا قسم؛ اگر چنين كاري را مي كرديد كار شما با آنها به جنگ مي كشيد، ولي شما مانند نمك در غذا، و سرمه در چشم، باشيد (هستيد).

به خدا قسم اگر چنين مي كرديد به جائي مي كشيد كه نزد من مي آمديد در حالي كه شمشيرها را از نيام كشيده و آماده جنگ و كارزار شده ايد، و در اين صورت مي آمدند و بالاجبار مرا وادار به مبايعت (با آن شخص) مي كردند، و مي گفتند بيعت كن وگرنه تو را مي كشيم، و من ناچار مي شدم كه از خود دفاع كنم

(و كشت و كشتار واقع مي شد) در حالي كه پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - قبل از وفاتشان به من - سراً - فرمودند: اي ابوالحسن، امت پس از من به تو غدر و خيانت خواهند كرد و عهد مرا (كه مربوط به خلافت و جانشيني تو است) نقض خواهند نمود و تو نسبت به من به منزله ي هارون از موسي هستي، و امت پس از من كاري را كه سامري و پيروان او با هارون و پيروانش كردند با تو خواهند كرد.

من گفتم: يا رسول الله، پس شما چه سفارشي به من داريد اگر چنين شد؟

حضرت رسول فرمودند: اگر ياراني را يافتي پس اقدام كن و با آنان جهاد كن، و اگر ياراني را نيافتي دست نگهدار، و خون خود را حفظ كن تا با مظلوميت به من ملحق شوي.

و هنگامي كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - وفات يافت به غسل و كفن و دفن آن حضرت مشغول شدم، سپس قسم خوردم كه تا قرآن را جمع نكنم عبا بر دوش نگذارم مگر براي نماز، و چنين كردم.

سپس دست فاطمه - سلام الله عليها - و دو فرزندم حسن و حسين - عليهماالسلام - را

[صفحه 157]

گرفتم و بر اهل بدر و اهل سابقه (و سابقين در اسلام) مرور كرديم و آنها را به حقم يادآوري كردم، و به نصرت و ياريم دعوت نمودم، ولي هيچ يك از آنان به من پاسخ مثبت ندادند مگر چهار نفر: سلمان، عمار، ابوذر و مقداد - رضي الله عنهم -، و در اين امر با بقيه خويشاوندانم

گفتگو كردم ولي همگي امتناع كردند، و ترجيح دادند كه سكوت اختيار شود، چون مي دانستند در سينه ي آن گروه چه كينه هائي انباشته شده است، و مي دانستند چه بغضي نسبت به خدا و پيغمبر و اهل بيت پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - در دل دارند.

پس همگي برويد نزد آن مرد (يعني ابابكر) و او را از آنچه از فرمايشات پيامبرتان محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - شنيده ايد آشنا كنيد، تا حجت را بدين طريق بر او تمام كنيد، و ديگر براي او عذري نماند، و آنان با مخالفت با اين فرمايشات از رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - دورتر باشند هنگامي كه بر او (روز قيامت) وارد مي شوند.

آن گروه به طرف مسجد حركت كردند، تا اينكه منبر رسول خدا را در ميان گرفتند، و آن روز؛ روز جمعه بود و هنگامي كه ابوبكر به منبر رفت مهاجرين به انصار گفتند: شما آغاز كنيد و سخن بگوئيد، و انصار به مهاجرين گفتند: بلكه شما آغاز كنيد و سخن بگوئيد، - تا اينكه گويد -: پس اولين كسي كه سخن گفت خالد بن سعيد بن العاص بود، سپس باقي مهاجرين سپس انصار.

و روايت شده است كه: آنان هنگام وفات رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - حاضر نبودند، و زماني به مدينه آمدند كه ابوبكر در مقام خلافت نشسته بود، و آنها آن زمان از سرشناسان مسجد رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - بودند.

1- خالد بن سعيد بن العاص برخاست و گفت: اي ابوبكر؛ از

خدا بترس، تو حتما مي داني كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - در حالي كه دور او را گرفته بوديم روز واقعه ي قريظه هنگامي كه خداوند فتحي نصيب آن حضرت كرده بود، و علي - عليه السلام - آن روز عده اي از قهرمانان و سرشناسان معروف آنها را كشته بود

[صفحه 158]

حضرت رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: «اي گروه مهاجرين و انصار، به شما وصيتي مي كنم آن را حفظ كنيد، و فراموش ننمائيد، و امانتي به وديعت نزد شما مي گذارم از آن نگاهداري كنيد؛

بدانيد علي بن ابي طالب - عليه السلام - امير شما و خليفه ي من بعد از من است، بدين مطلب پروردگار مرا سفارشم نمود. بدانيد كه اگر سفارش و وصيت درباره ي او را حفظ نكنيد، و او را ياري و كمك نكنيد، در احكامتان اختلاف خواهيد كرد، و امر دينتان بر شما مضطرب خواهد شد، و اشرار از شما بر شما مسلط خواهد شد.

بدانيد اهل بيت من وارثان امر من هستند و دانا به امر امت من بعد از من هستند.

خداوندا؛ كسي را كه از آنان اطاعت كند و سفارش و وصيت مرا درباره ي آنها حفظ كند در زمره و گروه من محشور بنما، و نصيبي از مرافقت من براي او قرار بده كه به وسيله ي آن نور آخرت را درك كند. (و آن روز گرفتار ظلمت و تاريكي نشود).

خداوندا؛ هر كس با اهل بيت من پس از من بدرفتاري كند از بهشتي كه وسعت و پهني آن به اندازه ي عرض آسمان و زمين است محروم كن.

عمر بن خطاب به او گفت: ساكت باش

خالد، ساكت باش، تو نه از اهل مشورت هستي، و نه از كساني هستي كه از آن نظر بشود پيروي كرد.

خالد گفت: تو ساكت باش اي پسر خطاب، زيرا تو از زبان ديگري سخن مي گوئي، به خدا قسم؛ قريش مي داند كه تو از پست ترين قريش هستي از نظر حسب، و منصب، و ارزش، و گمنام ترين شخص مي باشي، و عاجزترين فرد در دفاع از خدا و پيامبرش هستي، تو در جنگها زبون و ترسو، و در زمينه ي بذل و بخشش بخيل، و داراي عنصري خبيث هستي، نه در ميان قريش افتخاري داري، و نه در جنگها نامي.

و تو در اين قصه به مثابه ي شيطان هستي، كه به انسان گفت: (اذ قال للانسان أكفر

[صفحه 159]

فلما كفر قال اني بري ء منك اني أخاف الله رب العالمين - فكان عاقبتهما أنهما في النار خالدين فيها و ذلك جزاء الظالمين) [332] «كافر شو (تا مشكلات تو را حل كنم) اما هنگامي كه كافر شد گفت: من از تو بيزارم، من از خداوندي كه پروردگار عالميان است بيم دارم، سرانجام كارشان اين شد كه هر دو در آتش دوزخ خواهند بود، جاودانه در آن مي مانند؛ و اين است كيفر ستمكاران». پس عمر خالد بن سعيد را نشاند.

2- سپس سلمان فارسي برخاست و گفت: كرديد و نكرديد، و ندانيد چه كرديد؟ و قبلا از بيعت امتناع كرده بود تا اينكه گردن او را به دست فشار دادند و مضروب ساختند.

آنجا بود كه گفت: اي ابوبكر؛ در امر خود به چه كس اعتماد مي كني هر گاه بر تو چيزي وارد شد كه او را نمي شناسي؟ و به سوي چه كسي پناه مي بري هنگامي

كه از تو سؤال مي شود مطلبي را كه نمي داني؟ و عذر تو چيست در پيشي گرفتن بر كسي كه از تو داناتر است، و به رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - نزديكتر است، و به تأويل كتاب خداي عزوجل و سنت پيامبرش داناتر است.

و كسي كه پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - سفارش او را به شما قبل از وفاتش نموده است. ولي شما قول او را دور انداختيد و توصيه ي او را به فراموشي سپرديد، و به وعده ي خود عمل نكرديد، و عهدش را نقض كرديد، و عقدي را بر شما قرار داده بود - كه زير لواي اسامة بن زيد باشيد - بهم زديد.

پس بترسيد از عملي كه انجام داديد، و مردم بايد بدانند كه با مخالفت امر رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - گناهي بزرگ مرتكب شديد، و نزديك است كه شرايط براي تو فراهم شود در حالي كه بار گناهت سنگين تر شده، و به سوي قبرت برده شده اي در حالي كه با خود مي بردي آنچه دو دستت آن را كسب كرده است.

پس اگر زود به حق برگردي و تدارك كني و توبه كني به خدا از گناه بزرگي كه مرتكب شده اي به نجاتت نزديكتر خواهي بود، آن روزي كه در حفره ات تنها

[صفحه 160]

خواهي بود، و كساني كه تو را ياري كردند، تو را مي گذارند و مي روند، زيرا تو شنيدي آنچه ما شنيديم، و ديدي آنچه را ما ديديم ولي آنها تو را از آن چيزي كه به آن چنگ زده اي باز نداشتند يعني اين امر (و

مقامي) كه هيچ عذري در اشغال آن نداري، و براي دين و مسلمين هيچ نفعي در قيام تو به آن نيست.

پس خدا را! خدا را! در نظر بگير و خود را نجات بده، آنكه بيم داد عذري باقي نگذاشت، و مباش مانند كسي كه (از حق) رو گرداند و تكبر ورزد.

3- سپس ابوذر برخاست و گفت: اي جماعت قريش؛ كار قبيحي مرتكب شديد، و قرابت را رها كرديد.

به خدا قسم؛ (به وسيله ي كار شما) گروهي از عرب مرتد خواهند شد، و در دين شك خواهند كرد. و اگر شما امر را به اهل بيت پيامبرتان بسپاريد هيچ اختلاف و جنگي واقع نخواهد شد.

به خدا قسم؛ اين امر به دست كسي افتاد كه با غلبه و قهر او را به دست آورد (نه با شايستگي)، و از اين به بعد چشم كساني كه هيچ اهليت ندارند به آن دوخته خواهد شد، و خونهاي بسياري در طلبش ريخته خواهد شد.

(و همان واقع شد كه ابوذر گفت..).

سپس ابوذر گفت: شما مي دانيد و خوبان شما مي دانند كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: «امر (خلافت و زعامت) پس از من از آن علي - عليه السلام - است، سپس از آن فرزندم حسن و حسين - عليهماالسلام -، و پاكان و مطهران از ذريه ام».

ولي شما گفته ي پيامبرتان را دور انداختيد و آنچه را نزد شما به وديعت گذاشت به فراموشي سپرديد، آري شما از دنياي فاني پيروي كرديد، و آخرت باقي را كه هرگز جوانيش به پيري نمي انجامد، و نعمتش زائل نمي شود، و ساكنانش محزون نمي گردند، و اهلش نمي ميرند، در مقابل بهاي حقير و

ناچيز و فاني و زائلي فروختيد.

درست مانند امتهاي گذشته كه بعد از پيامبرانشان كفر ورزيدند و به عقب برگشتند، و تغيير دادند، و تبديل كردند، و اختلاف كردند، و شما درست مانند آنان

[صفحه 161]

عمل كرديد، و در اين جهت با آنان يكسان شديد، طابق النعل بالنعل، و چه زود نتيجه ي شوم و تلخ اين كارتان را خواهيد چشيد و به سبب آنچه با دستان خود كسب كرديد مجازات (سخت) خواهيد شد، و هرگز خدا به بندگان ظلم نمي كند.

4- سپس مقداد برخاست و گفت: اي ابابكر؛ از ظلم و ستم خود برگرد (و دست بردار) و به سوي پروردگارت توبه كن، و ملازم خانه ي خود شو، و بر گناهت گريه كن، و امر را به صاحب اصليش كه از تو سزاوارتر است بسپار، زيرا تو مي داني كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - چه پيمان و عهدي بر گردن تو گذاشت، و چه بيعتي از تو گرفت، و چگونه تو را ملزم كرد كه زير پرچم اسامة بن زيد حركت كني و او مولاي تو است.

و به شما فهمانيد كه اين امر (يعني خلافت) از آن تو و كسي كه تو را در آن كمك كرد نيست به وسيله ي ضميمه نمودن نشانه ي نفاق و كانون شقاق عمرو بن عاص كه خداوند در توصيفش بر پيامبرش - صلي الله عليه و آله و سلم - اين آيه نازل فرمود: (ان شانئك هو الأبتر) [333] «(و بدان) دشمن تو قطعا بريده نسل و بي عقب است!» - زيرا اختلافي ميان اهل علم و دانش نيست كه اين كلام الهي درباره ي عمرو نازل شد -

و او بر شما و تمامي منافقين آن زمان كه پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - براي غزوه ذات السلاسل فرستاد، امير بود، و عمرو شما را نگهبان لشكرش نمود، پس؛ از نگهباني تا خلافت؟ (نگهباني كجا و خلافت كجا).

از خدا بترس، و مبادرت كن به استعفاي از اين كار پيش از آنكه فرصت فوت شود، زيرا اين براي تو در زندگيت و براي پس از مرگت سالم تر است، و به دنيايت اعتماد نكن، و قريش و غير قريش تو را فريب ندهند.

پس به زودي دنيايت مضمحل مي شود و از بين مي رود، و سپس نزد پروردگارت حاضر مي شوي، و تو را به سبب عملت مجازات خواهد كرد، و تو دانستي (و مي داني) و يقين داري كه علي بن ابي طالب - عليه السلام - صاحب (واقعي)

[صفحه 162]

اين امر بعد از پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - است، پس اين امر (خلافت) را به او بسپار؛ زيرا خدا آن را (به خاطر كمالاتي) براي او قرار داد.

اگر چنين كردي، براي ستر (ساير عيوبت) بهتر و كاملتر است، و براي سبك كردن بارت بهتر است، و به خدا من تو را نصيحت كردم اگر نصيحت مرا قبول كني، و بازگشت تمامي امور به خدا است.

5- سپس بريده ي اسلمي برخاست و گفت: انا لله و انا اليه راجعون، حق چه كشيد از دست باطل اي ابابكر؛ آيا فراموش كردي يا به فراموشي سپردي، يا اينكه نفست تو را فريب داد، و باطلها را برايت زينت داد؟ يا اينكه به ياد نمي آوري آنچه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم

- ما را به آن دستور داد آن هنگام كه علي بن ابي طالب - عليه السلام - را اميرالمؤمنين ناميد، در حالي كه رسول خدا هنوز در ميان ما بود و فراموش كردي فرموده ي او را كه بارها تكرار نمود: «اين اميرالمؤمنين، و كشنده ي قاسطين، و منحرفين است».

پس از خدا بترس، و خود را زود نجات بده پيش از آن كه نتواني آن را نجات دهي، و از آنچه آن را هلاك مي كند خلاص كن، اين امر را به آن كسي كه از تو سزاوارتر است به آن برگردان، و در اين امر غاصبانه ادامه نده، و برگرد، تا هنوز مي تواني برگردي.

من خالصانه به تو نصيحت كردم، و تو را به راه نجات دلالت كردم، پس پشتيبان مجرمان و جنايتكاران مباش.

6- سپس عمار بن ياسر برخاست و گفت: اي جماعت قريش؛ و اي مسلمانان؛ اگر مي دانيد (چه خوب) و اگر نمي دانيد پس بدانيد كه اهل بيت پيامبرتان از همه به او سزاوارترند، و به ارث او احقند، و از همه در تدبير امور دين تواناترند، و نسبت به شؤون مؤمنين امانت دارترند، و نگهباني آنها از ملت و دين او بيشتر است، و داراي اخلاص بيشتري نسبت به امت او هستند.

پس رفيقتان را وادار كنيد كه حق را به صاحبانش برگرداند، پيش از اينكه

[صفحه 163]

وحدتتان متلاشي شود، و شوكتتان ضعيف شود، و دشمنانتان بر شما چيره شود، و تفرقتان آشكار شود، و فتنه به وسيله ي شما بزرگ شود، و اختلاف پيدا كنيد، و دشمنتان در شما طمع كند.

پس شما مي دانيد كه بني هاشم از شما به اين امر (خلافت) سزاوارترند، و علي - عليه السلام - از

ميان آنان مولاي شما است به وسيله ي عهد خدا و پيامبر (و سفارش و دستور آنان)، و شما ديديد كه ميان علي - عليه السلام - و ديگر فرق آشكار است، زيرا شما ديديد كه رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - تمامي درهاي خانه هاي شما را كه به داخل مسجد باز مي شد بست ولي در خانه علي - عليه السلام - را نبست.

و دختر گرامي خود را به او داد در حالي كه دست رد به سينه ي تمامي كساني كه از شما از او خواستگاري كردند، زد.

و درباره ي او پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: «من شهر علمم، و علي - عليه السلام - دروازه ي آن شهر است پس هر كس خواهان حكمت است (و مي خواهد وارد شهر علم شود) از راه دروازه ي اين شهر وارد شود».

و شما همگي دست نياز - در امور و مشكلات دينتان - به سوي او دراز مي داريد، در حالي كه او از همگي شما بي نياز است. و همچنين سوابق و فضائل ديگري دارد كه حتي آنكه خود را از همه ي شما بهتر مي داند از آنها عاري و بي بهره است.

پس چرا از او روي گردانده ايد؟ و چرا بر حق او حمله ور شده ايد، و زندگي دنيوي را بر آخرت ترجيح داده ايد؟ بدهيد به او آنچه را كه خدا به او داد.

7- سپس ابي بن كعب برخاست و گفت: اي ابوبكر، حقي را كه خداوند آن را براي غير تو قرار داده انكار مكن و ناديده مگير، و نخستين كسي مباش كه امر رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - را

در مورد وصي و صفي (و برگزيده اش) مخالفت كرد، و راه عصيان پيش گرفت، و از دستورش سر باز زد، حق را به صاحبانش برگردان تا در امان باشي، و در ضلالت خود ادامه مده كه پشيمان مي شوي.

[صفحه 164]

و به سرعت توبه كن تا بار گناهت سبك شود و اين امر را كه خدا آن را براي تو قرار نداده است به خود اختصاص مده، كه نتيجه ي شوم عمل خود را ملاقات خواهي كرد، و به زودي اين را كه در آن هستي مفارقت خواهي نمود، و نزد پروردگارت خواهي رفت، و از جنايتي كه مرتكب شده اي سؤال خواهد كرد پروردگارت نسبت به بندگانش ظالم نيست.

8- سپس خزيمه برخاست و گفت: اي مردم مگر نمي دانيد كه پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - شهادت مرا به تنهائي قبول كرد، و در كنار من شاهد ديگري نخواست؟

گفتند: بله.

گفت: پس شهادت مي دهم كه من شنيدم از رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - كه مي گفت: «اهل بيت من حق را از باطل جدا مي كنند، و آنها اماماني هستند كه بايد به آنان اقتدا شود و من آنچه كه دانستم گفتم، و نيست بر فرستاده اي مگر رساندن آشكاري».

9- سپس ابوالهيثم بن التيهان برخاست و گفت: و من شهادت مي دهم كه پيامبر ما - صلي الله عليه و آله و سلم - علي - عليه السلام - را در روز غدير منصوب نمود، و انصار گفتند: او را منصوب ننمود مگر براي خلافت، و بعضيها گفتند: او را منصوب ننمود مگر براي اينكه مردم بدانند كه او مولاي هر كسي است كه

پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - مولاي او است، و مطالب بسياري.

پس ما مرداني به نزد رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - فرستاديم كه از مراد آن حضرت بپرسند.

حضرت فرمود: «بگوئيد به آنها كه: علي - عليه السلام - ولي مؤمنان پس از من است و او ناصحترين شخص براي امتم مي باشد».

و من شهادت مي دهم به آنچه خود شاهد و حاضر در آن بودم، پس هر كس خواست ايمان بياورد و هر كس خواست كافر شود، قيامت روز قضاوت و

[صفحه 165]

جداسازي است.

10- سپس سهل بن حنيف برخاست و پس از حمد و ثناي الهي و صلوات بر پيامبر اكرم محمد و آل او - عليهم السلام - گفت: اي جماعت قريش، شاهد باشيد كه من شهادت مي دهم كه رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - را در همين مكان - يعني روضه - ديدم در حالي كه دست علي بن ابي طالب - عليه السلام - را گرفته بود، و مي گفت:

«اي مردم، اين علي - عليه السلام - امام شما پس از من است، و وصي من در حيات، و پس از وفات من است، و پرداخت كننده دين من است، و برآورنده ي وعده ي من است، و نخستين كسي است كه با من كنار حوض كوثر مصافحه مي كند، پس خوشا به حال كسي كه از او پيروي كند، و او را ياري نمايد، و واي بر كسي كه از او تخلف كند، و او را ياري ننمايد».

11- و در كنارش برادرش عثمان بن حنيف ايستاد و گفت: از رسول اكرم - صلي الله عليه و آله

و سلم - شنيديم كه مي گفت: (لا تخونوا الله و الرسول و تخونوا أماناتكم و أنتم تعلمون) [334] «اهل بيت من ستارگان زمينند، پس برآنان پيشي نگيريد، بلكه آنان را مقدم بداريد (و پشت سر آنها حركت كنيد) آنها رهبران شما بعد از من هستند».

در اين هنگام مردي برخاست و گفت: اي رسول خدا، چه كساني اهل بيت شما هستند؟

پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: «علي و پاكان از فرزندانش»، و اين مطلب را توضيح داد.

پس اي ابوبكر، نخستين كافر به آن حضرت مباش، و به خدا و پيامبر خيانت نكنيد»! و (نيز) در امانات خود خيانت روا مداريد، در حالي كه مي دانيد (اين كار، گناه بزرگي است).

12- سپس ابوايوب انصاري برخاست و گفت: بندگان خدا؛ از خدا بپرهيزيد

[صفحه 166]

درباره ي اهل بيت پيامبرتان و به آنها برگردانيد حقي را كه خداوند آن را براي آنان قرار داده، من هر آنچه برادرانم شنيدند شنيدم در جاهاي متعدد كه پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - به علي - عليه السلام - اشاره مي كرد و مي فرمود:

«علي امام نيكان، و كشنده ي كافران است، خذلان شده است كسي كه او را خذلان كند، و پيروز است كسي كه او را ياري كند».

پس توبه كنيد از اين ظلم و ستمتان كه خدا توبه پذير و مهربان است، و پشت به او ننمائيد، و از او اعراض نكنيد.

امام صادق - عليه السلام - مي فرمايد: اينجا بود كه ابوبكر روي منبر به طوري مجاب شد كه ديگر ندانست در پاسخ آنها چه بگويد، سپس گفت: من رهبر شما شدم در حالي كه از شما بهتر نيستم مرا

از اين كار معاف بداريد، معاف بداريد.

عمر بن الخطاب گفت: پائين بيا اي احمق! اگر نمي تواني از قريش با دلايل قوي دفاع كني پس چرا خود را در اين مقام قرار دادي؟ به خدا؛ قصد داشتم تو را از اين منصب خلع كنم، و واگذار كنم آن را به «سالم» غلام و برده ي ابوحذيفه.

ابوبكر پائين آمد، و عمر دست او را گرفت و هر دو به شتاب به منزلش رفتند و سه روز در خانه ماندند، و به مسجد رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - نمي آمدند.

هنگامي كه روز چهارم شد «خالد بن الوليد» آمد به همراه هزار نفر (رجاله) و به آنها گفت: چرا نشسته ايد، به خدا بني هاشم چشم طمع به اين مقام دوخته اند. و «سالم» غلام و برده ابوحذيفه با هزار نفر آمد و «معاذ بن جبل» با هزار نفر آمد و همين طور از اين سو و آن سو يكي يكي جمع شدند تا اينكه چهار هزار نفر مرد جمع شدند و شمشيرها را از نيام كشيدند و سپس به راه افتادند در حالي كه در پيشاپيش آنان عمر بن الخطاب حركت مي كرد تا به مسجد رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - رسيدند.

عمر گفت: اي اصحاب علي؛ اگر كسي از شما سخناني كه ديروز گفت بار ديگر تكرار كند گردن او را مي زنيم.

[صفحه 167]

«خالد بن سعيد بن العاص» برخاست و گفت: اي فرزند صهاك حبشيه، با شمشيرتان ما را تهديد مي كنيد؟ به خدا قسم شمشيرهاي ما از شمشيرهاي شما تيزتر است، و ما از شما بيشتر هستيم گر چه عددمان اندك است، چون

حجت و دليل با ما است.

به خدا قسم اگر نبود طاعت امامم هر آينه شمشير خود را از نيام برمي كشيدم، و با تو مي جنگيدم تا جايي كه ديگر عذري نماند.

اميرالمؤمنين - عليه السلام - فرمودند: «اي خالد، بنشين خداوند مقام تو را مي داند، و تلاش تو را سپاسگزار است». خالد نشست.

سپس «سلمان فارسي» برخاست و گفت: الله اكبر الله اكبر من از رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - با اين دو گوشم شنيدم - و گرنه كر باد - كه فرمود: «در حالي كه برادرم و پسر عمم در مسجد با گروهي از اصحابش نشسته است گروهي از سگان جهنم بر او يورش مي برند، و اراده ي قتل او و قتل يارانش مي كنند» و من شك نمي كنم كه آنها شما باشيد.

عمر ابن الخطاب كه اين سخن را از سلمان شنيد به او حمله كرد، كه علي - عليه السلام - به سرعت برخاست و يقه ي او را گرفت به زمين زد و فرمود: «اي صهاك حبشيه؛ اگر نبود كتاب و وصيتي كه قبلا از ناحيه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - به من رسيده، به تو نشان مي دادم كه كدام يك از ما ياران كمتري و ياوران ضعيف تري دارد».

سپس حضرت رو به اصحابش نمود و فرمود: (اذهب انت و ربك فقاتلا انا هاهنا قاعدون) [335] «برويد خداي رحمتتان كند، به خدا وارد مسجد نمي شوم مگر آنسان كه دو برادرم موسي و هارون وارد شدند، هنگامي كه اصحابش به او گفتند: تو و پروردگارت برويد و (با آنان) بجنگيد، ما همين جا نشسته ايم.

به خدا قسم؛ وارد نمي شوم به مسجد

مگر براي زيارت رسول خدا - صلي الله

[صفحه 168]

عليه و آله و سلم - يا براي قضيه اي كه در آن نظر بدهم چون جايز نيست اهمال آن بدليل نهي پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - از اينكه مردم در حيرت رها شوند». [336].

چهارده نور كدامند؟

مفضل گويد: امام صادق - عليه السلام - فرمود: خداوند تبارك و تعالي چهارده هزار سال پيش از آنكه مخلوقات را بيافريند چهارده نور آفريد، كه ارواح ما بود.

از حضرت سؤال شد: آن چهارده نور كه هستند؟

حضرت فرمود: محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين و ائمه (نه گانه) - عليهم السلام - از فرزندان حسين - عليه السلام - كه آخر آنها قائم است كه پس از غيبت قيام مي كند و دجال را مي كشد، و زمين را از هر گونه ظلم و ستم پاك مي كند. [337].

آيا لقب اميرالمؤمنين مخصوص حضرت علي است؟

عمر بن زاهر گويد: مردي از امام صادق - عليه السلام - پرسيد كه به امام (قائم) به عنوان اميرمؤمنان سلام مي كنند؟

فرمود: نه، آن نام را خدا مخصوص اميرالمؤمنين (علي بن ابي طالب - عليه السلام -) نموده، پيش از او كسي بدان نام؛ ناميده نشده و بعد از او هم جز كافر آن را بر خود نبندد.

پرسيدم: پس چگونه بر او سلام مي كنند؟

فرمود: مي گويند: «السلام عليك يا بقية الله» سپس اين آيه را قرائت نمود: (بقية الله خير لكم ان كنتم مؤمنين) [338] «اگر مؤمن هستيد بقية الله براي شما بهتر است». [339].

[صفحه 169]

سبب سجده ي شكري كه حضرت علي انجام داد چه بود؟

فضل بن ربيع گويد: منصور (دوانيقي) قبل از رسيدن به حكومت مانند كسي كه كاملا مريد امام صادق - عليه السلام - باشد، بود. (منصور) مي گويد: در دوران حكومت مروان الحمار از امام صادق - عليه السلام - راجع به علت سجده ي شكري كه علي - عليه السلام - انجام داد سؤال كردم.

حضرت در پاسخ از پدرشان امام باقر - عليه السلام - و آن حضرت از پدرش علي بن الحسين - عليه السلام - و او از پدرش حسين - عليه السلام - و آن حضرت از پدرش علي بن ابي طالب - عليه السلام - روايت كرد كه: رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - او را به مأموريت فرستاد، و ايشان آن مأموريت را به خوبي انجام داد و در راه آن متحمل سختي زيادي شد، و هنگامي كه از آن مأموريت بازگشت، به مسجد آمد، در حالي كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - عازم مسجد جهت نماز بود و با ايشان نماز خواند.

هنگامي كه از نماز بازگشت

نزد رسول اكرم - عليه السلام - آمد، پيامبر گرامي، او را در آغوش گرفت، سپس از جريان سفر و مأموريت و آنچه انجام داده بود از او سؤال نمود.

و چون حضرت امير - عليه السلام - ماجراي سفر را براي رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - بازگو مي كرد، چهره ي ايشان از خوشحالي باز مي شد و آثار سرور بر آن آشكار مي شد.

هنگامي كه از گزارش سفر فراغت حاصل كرد پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - به او فرمود: اي ابوالحسن مي خواهي به تو بشارتي بدهم؟

حضرت امير فرمود: پدر و مادرم فدايت شوند؛ چه بسا بشارت به من داده اي!

حضرت رسول - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: جبرئيل هنگام ظهر به من نازل شد و به من گفت: اي محمد؛ اين پسر عم تو است كه اينك بر تو وارد خواهد شد، و

[صفحه 170]

خداوند عزوجل مسلمانان را به وسيله ي او امتحان و آزمون خوبي كرده است، و او در اين سفر و مأموريت چنين و چنان كرد، و تمام آنچه را كه تو برايم گفتي بازگو كرد، سپس جبرئيل به من گفت:

اي محمد؛ از اولاد آدم كساني نجات يافتند كه شيث بن آدم را كه وصي پدرش آدم بود دوست داشتند، و پيروي كردند، و خود شيث هم به وسيله ي پدرش آدم نجات يافت، و آدم به وسيله ي خدا نجات يافت.

اي محمد؛ هر كس سام بن نوح را كه وصي پدرش نوح بود دوست داشت و از او پيروي مي كرد به وسيله ي سام نجات يافت، و سام به وسيله ي نوح نجات يافت، و نوح به

وسيله ي خدا نجات يافت. [340].

اي محمد؛ هر كس اسماعيل بن ابراهيم خليل الرحمان، كه وصي پدرش ابراهيم بود، را دوست داشت و از او پيروي كرد به وسيله ي اسماعيل نجات يافت، و اسماعيل به وسيله ي ابراهيم نجات يافت، و ابراهيم به وسيله ي خدا نجات يافت.

اي محمد؛ هر كس يوشع بن نون كه وصي موسي بود دوست داشت و از او پيروي كرد به وسيله ي يوشع نجات يافت، و يوشع به وسيله ي موسي نجات يافت و موسي به وسيله ي خدا نجات يافت.

اي محمد؛ هر كس شمعون الصفا كه وصي عيسي بود دوست داشت و از او پيروي كرد به وسيله ي يوشع نجات يافت و يوشع به وسيله ي عيسي نجات يافت و عيسي به وسيله ي خدا نجات يافت.

اي محمد؛ هر كس كه علي - عليه السلام - وزير تو در حياتت و وصي تو پس از وفاتت را دوست بدارد و پيروي كند به وسيله ي علي - عليه السلام - نجات يابد و علي - عليه السلام - به وسيله ي تو نجات يافت و تو به وسيله ي خداي عزوجل نجات يافتي.

اي محمد، خدا تو را سيد انبياء و علي - عليه السلام - را سيد اوصيا و بهترين آنان قرار داد، و امامان را از ذريه ي شما قرار داد تا زماني كه خدا شما را وارث زمين و

[صفحه 171]

آنچه بر اوست قرار دهد.

اينجا بود كه علي - عليه السلام - سجده ي شكر انجام داد، و زمين را به شكرانه ي خداي متعال بوسيد.

سپس امام صادق - عليه السلام - اضافه فرمودند: خداي عزوجل محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين - عليهم السلام - را به طور اشباح (و موجودات نوراني) آفريد، كه

آنان خدا را در مقابل عرش او تسبيح و تمجيد مي گفتند چهارده هزار سال پيش از آنكه آدم را بيافريند، سپس آنها را نوري قرار داد و از اصلاب و پشتهاي مردان خوب به ارحام مادران خوب و پاك در دوراني پس از دوراني منتقل نمود.

و هنگامي كه خداي عزوجل خواست فضل و برتري آنها را بيان كند، و ما را با منزلت آنان آشنا سازد، و حق آنان را بر ما واجب كند آن نور را دو قسمت نمود:

قسمي را در عبدالله بن عبدالمطلب قرار داد، و از آن محمد سيد انبياء و خاتم مرسلين شد، و نبوت را در او قرار داد.

و قسم دوم را در عبد مناف، يعني ابوطالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف قرار داد، و از او علي اميرالمؤمنين - عليه السلام - و سيد اوصياء به وجود آمد.

و رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - او را متولي امور خود، و وصي و جانشين و خليفه، و شوهر دخترش و ادا كننده ي دين اش، و برطرف كننده ي غم و همّش، و برآورنده ي وعده اش و ياري دهنده ي دينش قرار داد. [341].

معني فرمايش خدا: «دليل روشن از طرف پروردگارتان برايتان آمد، و نور...» چيست؟

عبدالله بن سليمان گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني و تفسير اين فرمايش خدا: (قد جاءكم برهان من ربكم و أنزلنا اليكم نورا مبينا) [342] «دليل روشن از طرف پروردگارتان برايتان آمد، و نور آشكاري به سوي شما نازل كرديم» پرسيدم.

حضرت فرمود: «برهان» محمد است - كه درود خدا بر او باد -، و «نور»

[صفحه 172]

علي - عليه السلام - است.

عرض كردم: «صراط مستقيم» چيست؟

حضرت فرمود: «صراط مستقيم» علي - عليه السلام - است.

[343].

امامان بعد از پيامبر كيانند؟

ذريح گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به امامان بعد از پيغمبر - صلي الله عليه و آله و سلم - پرسيدم:

فرمود: أميرالمؤمنين - عليه السلام - امام است، و سپس حضرت حسن - عليه السلام - و سپس حضرت حسين - عليه السلام - و سپس حضرت علي بن الحسين - عليهم السلام - و سپس حضرت محمد بن علي - عليهم السلام - امامند.

هر كه منكر اينان شود، مانند كسي است كه معرفت خداي تبارك و تعالي، و معرفت رسولش را منكر شده است.

پرسيدم: قربانت گردم؛ و سپس شما اماميد. اين سخن را سه مرتبه تكرار كردم.

فرمود: من اين مطلب را تنها براي اين به تو گفتم كه از گواهان خداي تبارك و عالي در زمينش باشي. [344].

معني فرمايش خدا: «بلكه آنان قيامت را تكذيب كرده اند» چيست؟

مفضل بن عمر گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرمايش خدا: (بل كذبوا بالساعة و أعتدنا لمن كذب بالساعة سعيرا) [345] «بلكه آنان قيامت را تكذيب كرده اند؛ و ما براي كسي كه قيامت را تكذيب كند، آتشي شعله ور و سوزان فراهم كرده ايم» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: خداوند سال را دوازده ماه آفريد، و شب را دوازده ساعت و

[صفحه 173]

روز را دوازده ساعت قرار داد، و از ما دوازده محدث قرار داد، و اميرالمؤمنين - عليه السلام - يكي از ساعتها است. [346].

تفسير فرمايش خدا: «و همانا از پيروان او، ابراهيم بود» چيست؟

جابر جعفي گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي تفسير فرمايش خدا: (و ان من شيعته لابراهيم) [347] «و همانا از پيروان او، ابراهيم بوده» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: خداوند هنگامي كه ابراهيم را آفريد پرده از چشم او كنار زد، پس او نوري در كنار عرش ديد گفت: خداوندا! اين نور چيست؟

خدا فرمود: اين نور محمد برگزيده ي من از ميان مخلوقاتم است. آنگاه نور ديگري در كنار او مشاهده نمود گفت: خداوندا؛ اين نور چيست؟

خدا فرمود: اي نور علي بن ابي طالب - عليه السلام - ياري كننده ي دين من است.

و سپس در كنار آنها سه نور ديگر مشاهده نمود سؤال كرد، خداوندا؛ اين انوار چيست؟

به او خطاب شد: اين نور فاطمه - سلام الله عليها - است كه محبانش را از آتش جهنم جدا ساخته و نجات دادم، و نور دو فرزندش حسن و حسين - عليهم السلام - مي باشد.

حضرت ابراهيم گفت: خداوندا؛ من نه نور ديگر مي بينم كه گرداگرد آنها جمع شده اند (آنها چيستند)؟

به او گفته شد: اي ابراهيم؛ اينها امامان از فرزندان علي و فاطمه - عليهماالسلام - مي باشند.

حضرت ابراهيم فرمود:

خداوندا، به حق اين پنج نفر مرا از اين نه نفر آگاه كن.

به او گفته شد: نخستين آنها علي بن الحسين سپس فرزندش محمد، و

[صفحه 174]

فرزندش جعفر و فرزندش موسي و فرزندش علي و فرزندش محمد و فرزندش علي و فرزندش حسن و فرزندش حجت قائم - عليهم السلام - است.

حضرت ابراهيم گفت: خداوندا؛ نورهائي را مي بينم كه كسي جز تو شمار و عدد آنها را نمي داند به اين انوار چهارده گانه احاطه نموده اند (اينها كيانند)؟

گفته شد: اي ابراهيم؛ اينان شيعيان آنها هستند، شيعيان اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب - عليه السلام -.

حضرت ابراهيم فرمود: شيعيان آنها به چه چيز شناخته مي شوند (و علامت آنها چيست)؟

گفته شد: به انجام پنجاه و يك ركعت نماز در روز، و جهر به بسم الله الرحمان الرحيم، و قنوت پيش از رفتن به ركوع (در نماز) و انگشتر را به دست راست گذاشتن.

اينجا بود كه حضرت ابراهيم فرمود: خداوندا، مرا از شيعيان اميرالمؤمنين - عليه السلام - قرار بده.

خداوندا در قرآن از اين ماجرا حكايت نمود آنگاه كه فرمود: (و ان من شيعته لابراهيم) «و همانا از پيروان او، ابراهيم بود». [348].

مقصود از آيه «امة يهدون بالحق» چيست؟

عبدالله بن سنان گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به قول خداي عزوجل: (امة يهدون بالحق) [349] «از كساني كه آفريده ايم جماعتي هستند كه به حق هدايت مي كنند» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: مراد از آن ائمه - عليهم السلام - مي باشند. [350].

[صفحه 175]

تأويل فرمايش خدا: «تا او را بر همه ي اديان غالب سازد» چيست؟

ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خدا در كتابش: (هو الذي أرسل رسوله بالهدي و دين الحق ليظهره علي الدين كله ولو كره المشركون) [351] «او كسي است كه رسول خود را با هدايت و دين حق فرستاد تا او را بر همه ي اديان غالب سازد، هر چند مشركان كراهت داشته باشند» سؤال نمودم؟

حضرت فرمود: به خدا؛ قسم هنوز تأويل آن محقق نشده است.

عرض كردم: فدايت شوم؛ چه هنگام محقق مي شود؟

حضرت فرمود: تا هنگامي كه قائم قيام كند ان شاء الله، پس هر گاه قيام نمود هيچ كافري، و هيچ مشركي نمي ماند مگر اينكه خروج او را كراهت دارد، حتي اگر كافري يا مشركي در دل صخره اي باشد، آن صخره ندا مي دهد: اي مؤمن، در دل من كافر يا مشركي هست بيا و او را بكش.

آن گاه مؤمن مي آيد و صخره را كنار مي زند و آن را مي كشد. [352].

نامهاي معصومين بر چه نوشته شد؟

قاسم بن معاويه گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: اينان (يعني عامه) حديثي را روايت مي كنند در معراجشان، كه هنگامي كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - به معراج برده شد، روي عرش ديد نوشته شده است: لا اله الا الله، محمد رسول الله، ابوبكر الصديق.

حضرت فرمود: سبحان الله همه چيز را تغيير دادند حتي اين!!

عرض كردم: بله.

حضرت فرمود: هنگامي كه خداوند عزوجل عرش را آفريد روي ستونهاي آن نوشت: لا اله الا الله، محمد رسول الله، علي أميرالمؤمنين.

و هنگامي كه خداي عزوجل آب را آفريد در محل جريان آن نوشت: لا اله

[صفحه 176]

الا الله، محمد رسول الله، علي أميرالمؤمنين.

و هنگامي كه خداي

عزوجل كرسي را آفريد روي پايه هاي آن نوشت: لا اله الا الله، محمد رسول الله، علي أميرالمؤمنين.

و هنگامي كه خداي عزوجل لوح را آفريد در آن نوشت: لا اله الا الله، محمد رسول الله، علي أميرالمؤمنين.

و هنگامي كه خداي عزوجل اسرافيل را آفريد روي پيشاني او نوشت: لا اله الا الله، محمد رسول الله، علي أميرالمؤمنين.

و هنگامي كه خداي عزوجل جبرئيل را آفريد روي بال او نوشت: لا اله الا الله، محمد رسول الله، علي أميرالمؤمنين.

و هنگامي كه خداي عزوجل آسمانها را آفريد روي دامنه هاي آن نوشت: لا اله الا الله، محمد رسول الله، علي أميرالمؤمنين.

و هنگامي كه خداي عزوجل زمينها را آفريد روي طبقات آن نوشت: لا اله الا الله، محمد رسول الله، علي أميرالمؤمنين.

و هنگامي كه خداي عزوجل كوهها را آفريد روي قله هاي آنها نوشت: لا اله الا الله، محمد رسول الله، علي أميرالمؤمنين.

و هنگامي كه خداي عزوجل آفتاب را آفريد روي آن نوشت: لا اله الا الله، محمد رسول الله، علي أميرالمؤمنين.

و هنگامي كه خداي عزوجل ماه را آفريد روي آن نوشت: لا اله الا الله، محمد رسول الله، علي أميرالمؤمنين.

پس هرگاه كسي از شما گفت: لا اله الا الله، محمد رسول الله، حتما بگويد: علي اميرالمؤمنين ولي الله. [353].

چرا خداوند در قرآن نام علي و اهل بيت را صراحتا نياورده است؟

ابوبصير گويد: به حضرت صادق - عليه السلام - عرض كردم: مردم مي گويند:

[صفحه 177]

چرا نام علي - عليه السلام - و خاندانش در كتاب خدا (قرآن) برده نشده است؟

فرمود: به آنها بگو: آيه ي نماز بر پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - نازل شد و سه ركعتي بودن و چهار ركعتي آن نام برده نشد، تا اينكه پيغمبر - صلي الله

عليه و آله و سلم - خود براي مردم بيان كرد.

و آيه ي زكاة بر آن حضرت نازل شد و اسم برده نشد كه زكاة از هر چهل درهم يك درهم است تا اينكه خود پيغمبر - صلي الله عليه و آله و سلم - آن را براي مردم شرح داد.

و امر به حج نازل شد و به مردم نگفت: هفت دور طواف كنيد تا اينكه خود پيغمبر - صلي الله عليه و آله و سلم - براي آنها توضيح داد.

و آيه ي (أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و أولي الأمر منكم) [354] «اطاعت كنيد خدا را! و اطاعت كنيد پيامبر خدا را و اولو الأمر (اوصياء پيامبر) را» نازل شد، و اين در حق حضرت علي و حضرت حسن و حضرت حسين - عليهم السلام - هم نازل شد.

پس پيغمبر - صلي الله عليه و آله و سلم - درباره ي علي - عليه السلام - فرمود: «هر كه را من مولا و آقاي او هستم، علي مولا و آقاي او است».

و باز فرمود: (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيرا) [355] «درباره ي كتاب خدا و اهل بيتم به شما سفارش مي كنم؛ من از خداي عزوجل خواسته ام كه ميان آنها جدائي نيندازد تا آنها را در نزد حوض به من رساند خدا خواسته ي مرا عطا كرد».

و نيز فرمود: (و أولوا الأرحام بعضهم أولي ببعض في كتاب الله) [356] «شما چيزي به آنها نياموزيد كه آنها از شما داناترند».

و باز فرمود: (و أولوا الأرحام بعضهم أولي ببعض في كتاب الله) «آنها شما را از طريق هدايت بيرون نمي كنند و به گمراهي وارد نمي سازند».

اگر پيغمبر - صلي

الله عليه و آله و سلم - خاموشي اختيار مي نمود و بيان نمي كرد كه

[صفحه 178]

اهل بيتش چه كساني هستند؟ هر آينه آل فلان و آل فلان آن را براي خود ادعا مي كردند، ولي خداي عزوجل براي تصديق پيغمبرش (بيان آن حضرت را كه مقصود آل پيغمبر است نه آل فلان و فلان) در كتابش نازل فرمود: «همانا خدا مي خواهد ناپاكي را از شما اهل اين خانه ببرد و پاكيزه تان كند، پاكيزگي كامل».

حضرت علي و حسن و حسين و فاطمه - عليهم السلام - در خانه ي ام سلمه بودند كه پيغمبر - صلي الله عليه و آله و سلم - آنها را زير عبا گرد آورد و سپس فرمود:

«خدايا؛ هر پيغمبري اهل و ثقلي داشت و اهل و ثقل من اينانند».

ام سلمه گفت: من از اهل شما نيستم؟

حضرت فرمود: «تو به خير و نيكي هستي ولي اينها اهل و ثقل من هستند».

بنابراين؛ چون پيغمبر - صلي الله عليه و آله و سلم - وفات يافت براي پيشوائي مردم، علي - عليه السلام - از همه ي مردم سزاوارتر بود، به جهت آنكه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - آنچه از طرف خدا بود نسبت به او بود به مردم رسانده بود و دست او را گرفته و در ميان مردم بپا داشته بود.

و چون علي - عليه السلام - در گذشت نمي توانست و اقدام هم نمي كرد كه محمد بن علي و نه عباس بن علي و نه هيچ يك از پسران ديگرش را (غير از حسنين - عليهماالسلام -) در اهل پيغمبر داخل كند، زيرا در آن صورت حسن و حسين - عليهم السلام - مي گفتند: خداي

تبارك و تعالي آيه اهل بيت را درباره ي ما نازل فرمود چنانكه درباره ي تو نازل كرد، و مردم را به اطاعت ما امر كرد چنان كه به اطاعت تو امر فرمود، و رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - نسبت به ما تبليغ كرد، چنانكه نسبت به تو تبليغ فرمود، و خدا ناپاكي را از ما برد چنانكه از تو برد.

و چون علي - عليه السلام - در گذشت حسن - عليه السلام - به امامت سزاوارتر بود، براي بزرگساليش، و چون وفات نمود نمي توانست و اقدام هم نمي كرد كه فرزندان خودش را در امر امامت داخل كند، و در ميان آنها قرار دهد، در صورتي كه خداي عزوجل مي فرمايد: «خويشاوندان در كتاب به يكديگر سزاوارترند، زيرا در آن

[صفحه 179]

صورت حسين - عليه السلام - مي گفت: خدا مردم را به اطاعت من امر نموده چنانكه به اطاعت تو و اطاعت پدرت امر فرموده، و رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - درباره ي من تبليغ كرده، چنانكه درباره ي تو و پدرت تبليغ فرموده، و خدا ناپاكي را از من برد چنانكه از تو و پدرت برده است.

پس چون امامت به حسين - عليه السلام - رسيد، هيچ يك از اهل بيت او نمي توانست بر او ادعا كند، چنانكه او بر برادر و پدرش ادعا مي كرد، اگر آن دو مي خواستند امر امامت را از او به ديگري برگردانند، ولي آنها چنين كاري نمي كردند.

سپس زماني كه امامت به حسين - عليه السلام - رسيد، معني و تأويل آيه ي (و أولوا الأرحام بعضهم أولي ببعض في كتاب الله) جاري گشت و بعد از حسين - عليه السلام

- به علي بن الحسين - عليهم السلام - رسيد، و بعد از علي بن الحسين به محمد بن علي - عليهم السلام - رسيد.

آنگاه امام - عليه السلام - فرمود: مقصود از ناپاكي همان شك است به خدا كه ما درباره ي پروردگار خود هرگز شك نمي كنيم. [357].

اي فرزند رسول خدا امر پس از شما از آن كيست؟

2- داود بن كثير گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: فدايت شوم، و خداوند مرا پيش از تو به مرگ بسپارد، اگر حادثه اي پيش آمد، امر امامت پس از شما از آن چه كسي خواهد بود؟

فرمود: از آن پسرم موسي است.

سپس داود گويد: هنگامي كه حادثه ي شهادت امام صادق - عليه السلام - واقع شد من در امامت موسي بن جعفر - عليهماالسلام - به اندازه ي يك چشم هم زدن شك نكردم.

سپس در حدود سي سال گذشت، آنگاه آمدم خدمت موسي بن جعفر - عليه السلام - و به ايشان گفتم: فدايت شوم؛ اگر حادثه اي پيش آمد امر امامت پس از شما از

[صفحه 180]

آن چه كسي خواهد بود؟

حضرت فرمود: از آن فرزندم علي است.

(سپس داود گويد:) هنگامي كه اين حادثه (يعني شهادت موسي بن جعفر - عليهماالسلام -) رخ داد به اندازه ي يك چشم هم زدن نيز در امامت علي بن موسي - عليهماالسلام - شك نكردم. [358].

2- مفضل بن عمر گويد: خدمت آقا و سيدم جعفر بن محمد شرفياب شدم پس عرض كردم: اي سيد من؛ اگر مي شود خليفه و جانشين خود را براي ما معرفي كني؟

حضرت فرمود: اي مفضل، امام بعد از من فرزندم موسي است، و خليفه آخر كه همه انتظار آن را مي كشند (م ح م د) فرزند حسن بن علي بن محمد بن علي

بن موسي - عليهم السلام - است. [359].

3- عيسي بن عبدالله بن عمر بن علي بن ابي طالب - عليه السلام - گويد: به دائي ام امام جعفر صادق - عليه السلام - عرض كردم: اگر حادثه اي پيش آمد (و اجل شما رسيد) - كه اميد است خداوند آن روز را به من نشان ندهد - به چه كسي اقتدا كنم؟

حضرت به فرزندش موسي - عليه السلام - اشاره نمود.

عرض كردم: اگر ايشان درگذشت، از چه كسي؟

فرمود: فرزندش.

عرض كردم: اگر فرزندش درگذشت و برادر بزرگ و فرزند كوچكي از خود به جاي گذاشت، به چه كسي اقتدا كنم؟

فرمود: همچنين فرزندش.

گفتم: اگر من او را نشناختم، و جاي او را ندانستم، چه كنم؟

[صفحه 181]

فرمود: مي گوئي: خدايا من هر يك از حجتهاي تو از اولاد امام گذشته باقي مانده است را دوست مي دارم و از او تبعيت مي كنم، چرا كه اين براي تو كافي است. [360].

4- فيض بن مختار گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: دستم را از آتش بگير و نجاتم ده؛ بعد از شما كه را داريم (و امام كيست)؟

پس ابوابراهيم (يعني موسي كاظم - عليه السلام -) بر آن حضرت وارد شد و او در آن روز كودكي بود.

امام فرمود: اين است صاحب شما، دامنش را بگير. [361].

5- صفوان جمال گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره صاحب امر امامت پرسيدم.

فرمود: صاحب اين امر بازي و بيهوده گري نمي كند، آنگاه ابوالحسن موسي - عليه السلام - كه كودك بود و بزغاله اي مكي همراه داشت و به او مي گفت: پروردگارت را سجده كن آمد، امام صادق - عليه السلام - او را در آغوش كشيد و فرمود: پدر و مادرم

فداي كسي كه بازي و بيهوده گري نمي كند. [362].

6- ابن حازم گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: پدر و مادرم فدايت شوند؛ همانا جانها گاهي داده و گاهي گرفته مي شود، پس اگر حادثه اي پيش آمد امام چه كسي خواهد بود؟

امام صادق - عليه السلام - فرمود: «اگر چنين شود اين امام شما خواهد بود» و دست خود را بر دوش راست موسي بن جعفر - عليه السلام - زد، در حالي كه عمر او پنج سال بود، و عبدالله بن جعفر با ما در آن مجلس حضور داشت. [363].

[صفحه 182]

7- عبدالرحمان بن الحجاج گويد: بر امام صادق - عليه السلام - در منزلش وارد شدم، و او در فلان حجره در خانه اش بود، (در جائي كه مسجد و نمازگاه او بود) در حالي كه مشغول به دعا بود و موسي بن جعفر - عليه السلام - در طرف راست او نشسته بود و بر دعاي او آمين مي گفت.

به او عرض كردم: فدايت شوم، شما مي دانيد من يكي از پيروان شما هستم، و خدمت مرا خوب مي دانيد، بفرمائيد ولي امر بعد از شما كيست؟

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: همانا موسي زره (امامت) را پوشيد پس به اندازه ي (قامت) او بود (و اين زره يكي از علامات امامت بود).

به حضرت گفتم: ديگر نياز به چيز وعلامت ديگري ندارم. [364].

8- اسحاق بن جعفر صادق - عليه السلام - گويد: روزي نزد پدرم بودم كه علي بن عمر بن علي - عليه السلام - از ايشان پرسيد: فدايت شوم؛ پس از شما به چه كسي پناه ببريم و مردم به چه كسي پناه ببرند (و در مسائل دين و دنيا رجوع كنند)؟

حضرت

فرمود: به صاحب اين دو پيراهن زرد رنگ و دو گيسوي بافته، كه اينك از درب اطاق وارد مي شود.

پس چيزي نگذشت كه دو دستي را ديديم كه دو لنگه ي درب اطاق را گرفت تا باز شدند، و حضرت موسي بن جعفر- عليه السلام - در حالي كه كودك بود و دو پيراهن زرد رنگ به تن داشت بر ما وارد شد. [365].

قائم از اهل بيت كيست؟

ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - شنيدم كه مي فرمود: تمامي سنتهاي الهي در زمينه ي غيبت كه در مورد انبياء - عليهم السلام - واقع شده، در قائم از ما اهل بيت، مو به مو جاري است.

ابوبصير گويد: گفتم: اي فرزند رسول خدا؛ قائم از شما اهل بيت - عليهم السلام -

[صفحه 183]

كيست؟

فرمود: اي ابوبصير؛ او پنجمين فرزند از اولاد (نواده هاي) فرزندم موسي - عليه السلام - است.

او فرزند سيده ي كنيزان است كه غايب مي شود آنچنان غيبتي كه موجب شك پيروان باطل مي شود، سپس خداي عزوجل او را ظاهر مي سازد، و مشارق و مغارب زمين را براي او فتح مي كند، و روح الله عيسي بن مريم - عليه السلام - بر او نازل مي شود و پشت سر او نماز مي خواند.

و زمين به نور پروردگارش روشن مي شود، و روي زمين بقعه اي نمي ماند كه در آن غير خدا عبادت مي شد مگر اينكه خداوند عزوجل در او عبادت مي شود، و دين حاكم بر جهان بشر فقط دين خدا مي شود گر چه مشركين كراهت داشته باشند. [366].

آيا قائم متولد شده است؟

خلاد بن قصار گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم: آيا قائم - عليه السلام - متولد شده است؟

حضرت فرمود: خير، و اگر من او را درك مي نمودم حتما او را در طول ايام زندگيم خدمت مي كردم.

توضيح: اينكه «خدمت مي كردم» يعني او را تربيت مي نمودم و كمك مي كردم. [367].

اسم مهدي چيست؟ و چه وقت ظاهر مي شود؟

داود رقي گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: فدايت شوم؛ امر (يعني امر فرج) بر ما طول كشيد، تا جايي كه دل ما گرفته و به تنگ آمده است، و از غصه مرديم.

[صفحه 184]

حضرت فرمود: اين امر مأيوس كننده تر از اين مي باشد، و موجب غم بيشتري است، يك منادي از آسمان به نام قائم - عليه السلام - و نام پدرش ندا در خواهد داد، و اعلام خواهد كرد.

گفتم: فدايت شوم نامش چيست؟

فرمود: نامش نام پيامبر است، و نام پدرش نام وصي است. [368].

- توضيح: مراد از «نام پيامبر» جد بزرگوارش حضرت محمد بن عبدالله - صلي الله عليه و آله و سلم -، و مراد از «نام وصي» حضرت امام حسن بن علي - عليهماالسلام - است.

آيا مهدي و قائم يكي است؟

ابوسعيد خراساني گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا مهدي و قائم - عليه السلام - يكي است؟

فرمود: بله.

عرض كردم: به چه علت مهدي ناميده شد؟

فرمود: براي اينكه هدايت مي كند به سوي هر امر پنهان و مخفي است. و قائم ناميده شد، چون پس از اينكه مي ميرد قيام مي كند، او به امر عظيمي قيام مي نمايد.

مرحوم علامه مجلسي در بيان حديث شريف مي فرمايند: «پس از اينكه مي ميرد قيام مي كند» يعني بعد از اينكه نام و ياد حضرت مي ميرد و يا اينكه مردم گمان مي كنند او مرده است. [369].

صاحب الزمان كيست؟ و چه هنگام مي آيد؟

ابوحمزه گويد: خدمت امام صادق - عليه السلام - رسيدم و پرسيدم: صاحب الأمر (يعني مهدي موعود - عليه السلام -) شمائيد؟

[صفحه 185]

فرمود: نه.

گفتم: پسر شما است؟

فرمود: نه.

گفتم: پسر پسر شما است؟

فرمود: نه.

گفتم: پسر پسر پسر شما است؟

فرمود: نه.

گفتم: پس او كيست؟

فرمود: همان كسي است كه زمين را پر از عدالت مي كند، چنانكه از ستم و جور پر شده باشد، او در زمان نبودن امامان بيايد، چنانكه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - در زمان نبودن رسولان مبعوث شد. [370].

آيا بعد از قائم كسي ديگر هست؟

ابوبصير گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: يابن رسول الله؛ از پدر شما شنيدم كه فرمود: بعد از قائم - عليه السلام - دوازده مهدي مي باشند (و حكومت مي كنند).

حضرت فرمود: (آن حضرت) فرمود: دوازده مهدي، و نفرمود: دوازده امام، ولي آنها گروهي از شيعيان ما هستند كه مردم را به ولايت ما (محبت و پيروي ما) و شناخت حق ما دعوت مي كنند. [371].

چرا غيبت امام زمان به طول مي انجامد؟

حنان بن سدير از پدرش نقل مي كند كه گويد: امام صادق - عليه السلام - فرمود: قائم ما غيبت طولاني خواهد داشت.

عرض كردم: چرا اي فرزند پيامبر؟

[صفحه 186]

فرمود: زيرا خداوند عزوجل چنين خواسته است كه هر آنچه در ميان انبياء گذشته از سنتها (مانند غيبت) جاري شده در قائم ما نيز جاري شود.

اي سدير؛ بايد قائم ما تمامي مدت غيبت لازم را پشت سر بگذارد. خداوند عزوجل مي فرمايد: (لتركبن طبقا عن طبق) [372] «كه همه ي شما پيوسته از حالي به حال ديگر منتقل مي شويد (تا به كمال برسيد)».

يعني: برنامه هائي بسان برنامه هاي امت هائي كه پيش از شما بودند (شما نيز بايد داشته باشيد) [373].

معني فرمايش خدا: «زمين را بعد از مرگ آن زنده مي كند» چيست؟

محمد حلبي گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرمايش خداي عزوجل: (اعلموا أن الله يحيي الأرض بعد موتها) [374] «بدانيد خداوند زمين را بعد از مرگ آن زنده مي كند» سؤال نمودم؟

حضرت فرمود: مراد عدالت پس از ستم و جور است. [375].

در زمان غيبت چه دعائي بخوانيم؟

1- خالد بن نجيح از زراره حديثي را - در ارتباط با غيبت حضرت قائم - عليه السلام - روايت كرده، كه زراره در آن به امام صادق - عليه السلام - گفت: فدايت شوم؛ اگر من آن زمان را درك كردم چه عملي را انجام دهم؟

حضرت فرمود: اي زراره اگر آن زمان را درك كردي بر خواندن اين دعا ملازمت كن.

بارالها؛ خود را به من بشناسان، زيرا اگر خود را به من نشناساني پيامبرت را نخواهم شناخت.

بارالها؛ پيامبر و فرستاده ات را به من بشناسان، زيرا اگر پيامبرت را به من [صفحه 187]

نشناساني حجتت را نخواهم شناخت.

بارالها؛ حجتت را به من بشناسان، زيرا اگر حجتت را به من نشناساني از دينم دور و گمراه خواهم شد. [376].

2- زرارة بن اعين گويد: امام صادق - عليه السلام - فرمود: آن جوان (يعني حضرت مهدي - عليه السلام -) ناچار غيبت مي كند.

پرسيدم: چرا؟

فرمود: براي اينكه مي ترسد - و با دست خود به شكمش اشاره كرد (يعني او را مي كشند) - و او است كه چشم به راهش باشند، و او است كه مردم در ولادتش ترديد مي كنند، برخي مي گويند: در شكم مادرش بود (كه پدرش مرد)، بعضي مي گويند: پدرش مرد و فرزندي نگذاشت، و بعضي مي گويند: دو سال پيش از وفات پدرش متولد شد.

زراره گويد: من عرض كردم: چه دستور مي فرمائي اگر من آن زمان را درك كردم؟

فرمود:

خدا را با اين دعا بخوان:

«خدايا؛ خودت را به من بشناسان، زيرا اگر خودت را به من نشناساني من تو را نخواهم شناخت.

خدايا؛ پيغمبرت را به من بشناسان، زيرا اگر تو پيغمبرت را به من نشناساني من هرگز او را نخواهم شناخت.

خدايا؛ حجتت را به من بشناسان، زيرا اگر تو حجتت را به من نشناساني از طريقه ي دينم گمراه مي شوم». [377].

تأويل فرمايش خدا: «هنگامي كه در صور دميده شود» چيست؟

مفضل گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرمايش خداي عزوجل: (فاذا

[صفحه 188]

نقر في الناقور) [378] «هنگامي كه در «صور» دميده شود» سؤال شد.

حضرت فرمود: از ما امامي است مستور، پس هرگاه خداوند ظهور امر او را بخواهد در قلب او نكته اي القا مي كند، پس ظاهر مي شود و به امر خداي عزوجل قيام مي كند. [379].

تفسير فرمايش خدا: «به زودي نشانه هاي خود را در اطراف جهان به...» چيست؟

علي بن ابو حمزه از ابو بصير روايت كرد كه گفت: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خداي متعال: (سنريهم آياتنا في الآفاق و في أنفسهم حتي يتبين لهم أنه الحق) [380] «به زودي نشانه هاي خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان مي دهيم تا براي آنان آشكار گردد كه او حق است» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: مسخ را در خودشان به آنها نشان مي دهد، و به هم خوردن نظام طبيعي در آفاق را به آنها نشان مي دهد تا اينكه قدرت خداي عزوجل را در خود و در آفاق ببينند.

عرض كردم: مراد از «تا براي آنان آشكار گردد كه او حق است» چيست؟

فرمود: خروج قائم - عليه السلام - او حق از ناحيه ي خداي عزوجل است، كه خلايق او را مي بينند كه چگونه امري حتمي و قطعي است. [381].

تأويل فرمايش خدا: «به آنان از عذاب نزديك مي چشانيم...» چيست؟

مفضل بن عمر گويد: از امام صادق درباره ي معني و تفسير فرمايش خداي عزوجل: (و لنذيقنهم من العذاب الأدني دون العذاب الأكبر) [382] «و به آنان از عذاب نزديك پيش از عذاب بزرگ مي چشانيم» سؤال نمودم.

[صفحه 189]

حضرت فرمود: «عذاب نزديك» گراني قيمتها است، و «عذاب اكبر» حضرت مهدي - عليه السلام - است با شمشير. [383].

در صفات امامان

صفت عصمت
معني فرمايش ائمه: «امام نمي شود مگر معصوم» چيست؟

حسين اشقر گويد: به هشام بن حكم گفتم: معني فرمايش شما: «امام نمي شود مگر معصوم» چيست؟

هشام گويد: من از امام صادق - عليه السلام - درباره ي آن سؤال نمودم.

حضرت فرمود: معصوم كسي است كه به وسيله ي خدا از تمامي گناهان و محرمات الهي خودداري مي كند، و خدا در قرآن فرمود: (و من يعتصم بالله فقد هدي إلي صراط مستقيم) [384] «و هر كس به خدا تمسك جويد به راه راست هدايت شده است». [385].

توضيح: مراد از «به وسيله ي خدا» به وسيله ي آگاهي و علمي كه خدا در اختيار آنان گذاشته و آنان در پرتو آن با اختيار خود از گناهان اجتناب مي كنند.

مراد از روح در فرمايش خدا: (و أوحينا اليك روحا) چيست؟

سوره ي شوري: آيه ي 52

1- ابوبصير و كناني گويند: به امام صادق - عليه السلام - عرض كرديم: خدا ما را فداي شما كند، معني اين فرمايش خداي متعال: (و كذلك أوحينا اليك روحا من أمرنا ما كنت تدري ما الكتاب و لا الايمان و لكن جعلناه نورا نهدي به من نشاء من عبادنا و انك لتهدي إلي صراط مستقيم) «همان گونه كه (بر پيامبران پيشين وحي فرستاديم) بر تو نيز روحي را به فرمان خود وحي كرديم؛ تو پيش از اين نمي دانستي كتاب و ايمان چيست (و از محتواي قرآن آگاه

[صفحه 190]

نبودي)؛ ولي ما آن را نوري قرار داديم كه به وسيله ي آن هر كس از بندگان خويش را بخواهيم هدايت مي كنيم؛ و تو مسلما به سوي راه راست هدايت مي كني» چيست؟

حضرت فرمود: اي ابا محمد؛ روح مخلوقي است كه از جبرئيل و ميكائيل عظيمتر است، با رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - بود، كه به او خبر مي داد و

او را حفظ مي كرد، و او با ائمه - عليهم السلام - است به آنها خبر مي دهد، و آنها را حفظ مي كند. [386].

ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به قول خدا: (و كذلك أوحينا اليك روحا من أمرنا ما كنت تدري ما الكتاب و لا الايمان) «همان گونه كه بر پيامبران پيشين وحي فرستاديم بر تو نيز روحي را به فرمان خود وحي كرديم و تو پيش از اين نمي دانستي كتاب و ايمان چيست؟

فرمود: آن مخلوقي است از مخلوقات خداي عزوجل، بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل، كه هميشه همراه پيغمبر - صلي الله عليه و آله و سلم - بود، به او خبر مي داد، و رهبريش مي كرد و او همراه امامان بعد از او نيز مي باشد. [387].

مراد از روح در قول خدا: «از تو درباره ي روح سؤال مي كنند...» چيست؟

ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به قول خداي عزوجل: (يسألونك عن الروح قل الروح من أمر ربي) [388] «از تو درباره ي روح سؤال مي كنند بگو روح از امر پروردگار من است»؛ پرسيدم.

حضرت فرمود: آن مخلوقي است بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل، كه هميشه همراه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - بود، و همراه ائمه - عليهم السلام - هست، و آن از

[صفحه 191]

عالم ملكوت مي باشد. [389].

شهادت چه كسي قبول مي شود؟ و شهادت چه كسي قبول نمي شود؟

علقمه گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: اي فرزند رسول خدا؛ خبر ده مرا، چه كسي شهادتش قبول است؟ و چه كسي شهادتش قبول نيست؟

حضرت فرمود: اي علقمه؛ هر كس كه بر فطرت اسلام است (و مرتد و كافر نشده است) شهادتش پذيرفته مي شود.

عرض كردم: آيا شهادت كسي كه مرتكب گناهان شده قبول مي شود؟

حضرت فرمود: اي علقمه؛ اگر شهادت كساني كه مرتكب گناهان مي شوند پذيرفته نشود ديگر قبول نمي شود مگر شهادت پيامبران و اوصياء آنان - صلوات الله عليهم اجمعين - زيرا تنها آنان از ميان انسانها معصوم هستند.

پس هرگاه با چشمت نديدي كه كسي را گناه مي كند يا دو شاهد به آن شهادت ندادند او از اهل عدالت و ستر به شمار مي رود و شهادت او مقبول و پذيرفته است، گر چه في نفس الامر گنهكار باشد، و هر كس او را غيبت كند به آنچه در او هست، از ولايت خداي عزوجل خارج، و در ولايت شيطان داخل شده است.

و همانا پدرم از پدرش و او از پدرانش - عليهم السلام - روايت كرده است كه پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم -

فرمود: «هر كس مؤمني را به آنچه در او هست غيبت كند خداوند بين او و آن مؤمن روز قيامت در بهشت هرگز جمع نخواهد نمود، و غيبت كن در جهنم جاودانه خواهد بود، و چه سرنوشت بدي است».

علقمه گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: مردم مطالب بد بزرگي به ما نسبت مي دهند و سينه ي ما به خاطر آن به تنگ آمده است.

حضرت فرمود: اي علقمه؛ دستيابي به رضايت مردم ممكن نيست، و زبان آنها قابل كنترل نيست، چگونه شما انتظار داريد در امان باشيد از آنچه كه پيامبران و

[صفحه 192]

فرستادگان و حجتهاي خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - از آن در امان نماندند؟

مگر نه اينكه حضرت يوسف - عليه السلام - را به عمل نامشروع زنا نسبت دادند؟

مگر نه اينكه حضرت ايوب - عليه السلام - را به اين نسبت دادند كه به سبب گناهانش گرفتار آن بلاها شد؟

مگر نه اينكه حضرت داود - عليه السلام - را به اين نسبت دادند كه دنبال پرنده رفت تا چشمش به همسر اوريا افتاد، و عاشق او شد، و دستور داد شوهرش را به جنگ بفرستند و جلودار آتش قرار دهند تا اينكه كشته شد، و با همسرش ازدواج كرد؟!

مگر نه اينكه به حضرت موسي - عليه السلام - نسبت دادند كه قدرت مردي ندارد، و او را اذيت و آزار دادند، تا اينكه خدا او را تبرئه نمود، در حالي كه نزد خدا داراي مقامي بلند بود؟! [390].

مگر نه اينكه تمامي پيامبران را نسبت دادند به اينكه ساحر و طالبان دنيا بودند؟!

مگر نه اينكه مريم دختر عمران - سلام الله عليها -

را نسبت دادند به اينكه از مرد نجاري - كه نامش يوسف بود - به عيسي باردار شد؟

مگر نه اينكه پيامبر ما محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - را نسبت دادند به اينكه شاعر، ديوانه (يا جن زده) است؟

مگر نه اينكه روز جنگ بدر به او نسبت دادند كه قطيفه ي سرخي از غنائم را براي خود به ناحق برداشته است؟ تا اينكه خداي عزوجل او را از جاي آن قطيفه آگاه ساخت و پيامبر خود را از تهمت خيانت مبرا ساخت، و در اين زمينه در كتابش آيه اي نازل فرمود آنجا كه فرمود: (و ما كان لنبي أن يغل و من يغلل يأت بما غل يوم

[صفحه 193]

القيامة) [391] «گمان كرديد ممكن است پيامبر به شما خيانت كند؟! در حالي كه ممكن نيست هيچ پيامبري خيانت كند! و هر كس خيانت كند، روز رستاخيز، آنچه را در آن خيانت كرده، با خود (به صحنه ي محشر) مي آورد».

مگر نه اينكه به او نسبت دادند كه او در زمينه ي پسر عمش علي - عليه السلام - از روي هواي نفس سخن گفت؟ تا اينكه خدا سخن آنها را تكذيب نمود و فرمود: (و ما ينطق عن الهوي - ان هو الا وحي يوحي)؟ [392] «و هرگز از روي هواي نفس سخن نمي گويد - آنچه مي گويد چيزي جز وحي كه بر او نازل شده نيست»!

مگر نه اينكه او را در گفته اش كه: «من فرستاده ي خدا به سوي شما هستم» به دروغ گفتن نسبت دادند؟ تا اينكه خداوند عزوجل بر او آيه اي نازل فرمود كه در آن مي فرمايد: (و لقد كذبت رسل من قبلك فصبروا علي ما كذبوا و

أوذو ان حتي أتيهم نصرنا) - [393] «پيش از تو نيز پيامبراني تكذيب شدند؛ و در برابر تكذيبها، صبر و استقامت كردند؛ و (در اين راه) آزار ديدند، تا هنگامي كه ياري ما به آنها رسيد».

و روزي كه فرمود: مرا ديشب به معراج به آسمانها بردند.

گفتند: به خدا قسم ديشب از خوابگاهش جدا نشد!!

و آنچه كه به اوصياء و جانشينان پيامبر نسبت دادند بيشتر بود.

مگر نه اينكه به علي سيد اوصياء - عليهم السلام - نسبت دادند كه دنيا و ملك را طلب مي كرد، و فتنه را بر آرامش ترجيح مي داد، و اينكه خون مسلمين را بدون مجوز مي ريخت، و اينكه اگر در او خيري بود خالد بن وليد مأموريت پيدا نمي كرد كه گردن او را بزند؟!

مگر نه اينكه به آن حضرت نسبت دادند كه با وجود فاطمه - سلام الله عليها - در خانه اش مي خواست؛ با دختر ابي جهل ازدواج كند، و پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - از

[صفحه 194]

اين كار خشمگين شد، و بر منبر به مسلمين از او شكايت نمود و فرمود: علي مي خواهد با وجود دختر پيامبر خدا در خانه اش، با دختر دشمن خدا ازدواج كند، آگاه باشيد فاطمه پاره اي از من است هر كس او را آزار بدهد، مرا آزار داده است، و هر كس او را خوشحال كند مرا خوشحال كرده است. و هر كس او را به خشم آورد مرا به خشم در آورده است.

سپس امام صادق - عليه السلام - فرمود: اي علقمه؛ چقدر سخنان مردم درباره ي علي - عليه السلام - عجيب و غريب است؟!!

چه قدر فاصله است بين آن كس كه مي گويد: علي پروردگار

و معبود است، و آن كسي كه مي گويد: او بنده ي معصيت كار است، و معبود را معصيت كرده است.

و البته گفته ي كسي كه گناه را به او نسبت مي دهد آسانتر است از گفته ي كسي كه به او نسبت پروردگاري مي دهد.

اي علقمه؛ مگر نه اينكه درباره ي خدا گفتند: او يكي از سه تا است؟

مگر نه اينكه او را به مخلوقش تشبيه كردند؟

مگر نه اينكه گفتند: او همان زمانه است؟

مگر نه اينكه گفتند: او همان فلك است؟

مگر نه اينكه گفتند: او جسم است؟

مگر نه اينكه گفتند: او داراي صورت است؟ منزه است خدا و متعالي است از تمام آنچه مي گويند.

اي علقمه؛ زبانهائي كه ذات خداي متعال را به آنچه ذات مقدسش لايق آن نيست توصيف مي كنند چگونه ممكن است نسبت ندهند به شما آنچه را كراهت داريد؟

(ان الأرض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبة للمتقين) [394].

پس از خدا كمك بگيريد، و صبر كنيد خداوند زمين را به هر كس از بندگانش

[صفحه 195]

كه بخواهد واگذار مي كند و سرانجام نيك از آن پرهيزگاران است.

بني اسرائيل به موسي گفتند: (أوذينا من قبل أن تأتينا و من بعد ما جئتنا) [395] «پيش از آن كه به سوي ما بيايي آزار ديديم (هم اكنون) پس از آمدنت نيز آزار مي بينيم (كي اين آزارها سر خواهد آمد)»؟

خداي عزوجل فرمود: (قل لهم يا موسي: عسي ربكم أن يهلك عدوكم و يستخلفكم في الأرض فينظر كيف تعملون) [396] «اميد است پروردگارتان دشمن شما را هلاك كند، و شما را در زمين جانشين (آنها) سازد، و بنگرد چگونه عمل مي كنيد»؟ [397].

صفت علم
آيا خدا اطاعت شخصي را واجب مي كند ولي او را از خبر آسمان محروم سازد؟

حماد صائغ گويد: شنيدم مفضل بن عمر از امام صادق - عليه السلام - مي پرسد:

آيا ممكن است خداوند اطاعت از شخصي را واجب كند ولي از دادن اخبار آسمان به او دريغ كند؟

حضرت فرمود: خدا بالاتر و والاتر و گرامي تر است و مهربانتر است به بندگان خود اينكه اطاعت از شخصي را بر بندگان خود واجب كند، ولي او را از خبر آسمان - صبح و شام - محروم سازد.

سپس موسي بن جعفر - عليه السلام - وارد شد حضرت صادق - عليه السلام - به او فرمودند: دوست داري به صاحب كتاب علي - عليه السلام - نگاه كني؟

مفضل گفت: بالاتر از آن چه، چيزي مي تواند مرا خوشحال كند؟

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: اين همان صاحب كتاب علي - عليه السلام - است، كتاب مكنون و مستوري كه خداوند عزوجل درباره ي آن فرمود: (لا يمسه الا

[صفحه 196]

المطهرون) [398].

- توضيح: ظاهرا مقصود از «كتاب علي - عليه السلام -» همان علوم گسترده اي است كه خداوند توسط پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - آنها را بر اميرالمؤمنين - عليه السلام - آموخت.

2- مفضل (بن عمر) از امام صادق - عليه السلام - پرسيد: آيا ممكن است خدا اطاعت شخصي را بر بندگانش واجب سازد و مع ذلك خبر آسمان را از او پوشيده دارد؟

فرمود: نه، خدا بزرگوارتر، و مهربانتر، و مشفق تر از آن است كه اطاعت شخصي را بر بندگانش واجب كند و مع ذلك خبر آسمان را - در هر صبح و شام - از او پوشيده نگاه دارد. [399].

پرسشي پيرامون حديث پيامبر: «رسول خدا به علي هزار باب علم و دانش آموخت»

1- ابوبصير گويد: بر امام صادق - عليه السلام - وارد شدم و گفتم: فدايت شوم؛ شيعيان مي گويند: «رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - باب علم

و دانشي به علي - عليه السلام - آموخت كه از هر بابي هزار باب باز مي شود»؟ (معني اين چيست)؟

حضرت فرمود: اي ابامحمد، به خدا قسم رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - هزار باب علم به علي - عليه السلام - آموخت كه از هر بابي هزار باب گشوده مي شود (يعني اين حديثي كه شيعه آن را نقل مي كنند درست است و صحيحش اين است كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم - هزار باب به علي - عليه السلام - آموخت نه يك باب).

گفتم: به خدا؛ علم و دانش اين است (نه آنچه بعضيها ادعا مي كنند).

[صفحه 197]

حضرت فرمود: بله، اين علم و دانش است نه آن. [400].

2- ابوبصير گويد: خدمت امام صادق - عليه السلام - رسيدم، و عرض كردم قربانت گردم، از شما پرسشي دارم، آيا در اينجا كسي (نامحرم) هست كه سخن مرا بشنود؟

امام صادق - عليه السلام - پرده اي را كه در ميان آنجا و اطاق ديگر بود، بالا زد، و آنجا سر كشيد، سپس فرمود: اي ابامحمد؛ هر چه مي خواهي بپرس.

عرض كردم: قربانت گردم، شيعيان شما حديث مي كنند كه: «پيغمبر - صلي الله عليه و آله و سلم - به علي - عليه السلام - بابي از علم آموخت كه از آن هزار باب علم گشوده مي شود»؟

حضرت فرمود: اي ابامحمد؛ پيغمبر - صلي الله عليه و آله و سلم - به علي - عليه السلام - هزار باب از علم آموخت كه از هر باب آن هزار باب گشوده مي شود (مانند جزئيات و مصاديقي كه بر قواعد كلي منطبق مي شود).

عرض كردم: به خدا؛ كه علم كامل و حقيقي همين

است.

امام - عليه السلام - ساعتي (براي اظهار تفكر) به زمين اشاره كرد، و سپس فرمود: آن علم است ولي علم كامل نيست.

سپس فرمود: اي ابامحمد؛ همانا «جامعه» نزد ما است، اما مردم چه مي دانند كه جامعه چيست؟ [401].

3- يونس بن رباط گويد: من و كامل خدمت امام صادق - عليه السلام - رسيديم، كامل به حضرت صادق - عليه السلام - عرض كرد: قربانت شوم؛ فلان شخص حديثي روايت مي كند.

فرمود: چه مي گويد؟

[صفحه 198]

عرض كرد: او گفت: «رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - در روز وفاتش به علي - عليه السلام - هزار باب حديث كرد و هر بابي كليد هزار حديث بود كه جمعا يك ميليون باب مي شد».

فرمود: آري چنين بود.

پرسيدم: قربانت آن بابها براي شيعيان و دوستان شما ظاهر شد (از آن علوم آگاه گشتند)؟

فرمود: اي كامل؛ يك باب يا دو باب آن ظاهر گشت.

پرسيدم: قربانت شوم، بنابراين از يك ميليون باب از فضل شما جز يك يا دو باب روايت نشده است.

فرمود: توقع داريد كه شما از فضل ما چه اندازه روايت كنيد؟ شما از فضل ما جز يك الف غير متصل نمي توانيد روايت كنيد. [402].

مقصود از فرمايش خدا: «بگو: آيا كساني كه مي دانند با كساني كه...»؟! چيست؟

اسباط از پدرش روايت مي كند كه گويد: نزد امام صادق - عليه السلام - بودم كه مردي از اهل «هيت» از ايشان سؤال كرد و گفت: فدايت شوم؛ معني اين آيه: (قل هل يستوي الذين يعلمون و الذين لا يعلمون انما يتذكر أولوا الألباب) [403].

«بگو: آيا كساني كه مي دانند با كساني كه نمي دانند يكسانند؟! تنها خردمندان متذكر مي شوند»! چيست؟

حضرت فرمود: ما آنان هستيم كه مي دانيم و عالميم، و دشمنان ما هستند كه نمي دانند (و جاهلند)، و

شيعيان ما صاحبان عقل و انديشه هستند. [404].

[صفحه 199]

مراد از فرمايش خدا: «بلكه اين آيات روشني است كه در سينه ي...» چيست؟

محمد برقي از علي بن اسباط روايت مي كند كه: من از امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرمايش خدا: (بل هو آيات بينات في صدور الذين أوتوا العلم) [405] «بلكه اين آيات روشني است كه در سينه ي دانشوران جاي دارد» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: آنان مائيم.

آن مرد سؤال كرد: فدايت شوم؛ آيا تا وقتي كه قائم - عليه السلام - قيام كند؟

حضرت فرمود: همگي ما قيام كننده به امر خدا هستيم يكي پس از ديگري تا وقتي كه صاحب شمشير بيايد، پس هر گاه نوبت به او رسيد امر ديگر غير از اين خواهد بود. [406].

معني فرمايش خدا: «از اهل ذكر بپرسيد» چيست؟

ابن كثير گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي قول خدا كه مي فرمايد: «فاسألوا أهل الذكر ان كنتم لا تعلمون) [407] «و اگر خودتان نمي دانيد از اهل ذكر بپرسيد» پرسيدم.

فرمود: مقصود از ذكر محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - است، و ما هستيم اهل او كه پرسيده مي شويم.

به حضرت عرض كردم: خداي تعالي مي فرمايد: (و انه لذكر لك و لقومك و سوف تسألون) [408] «قرآن ذكر است براي تو و قومت و به زودي از آن پرسيده مي شويد».

فرمود: تنها ما را قصد كرده، مائيم اهل ذكر و مائيم پرسش شوندگان. [409].

[صفحه 200]

معني كلام امام صادق: «علم ما آينده و نوشته شده و الهام و القاء است» چيست؟

امام صادق - عليه السلام - هميشه مي فرمود: دانش ما آينده، و نوشته شده و الهام در دل، و القاء در گوش است. و نزد ما است جفر سرخ، و جفر سفيد، و مصحف فاطمه - سلام الله عليها -. و نزد ما است جامعه كه در آن تمامي چيزهائي است كه مردم به آن احتياج دارند، از حضرت صادق - عليه السلام - درباره ي معاني اين كلام سؤال شد.

حضرت فرمود: اما غابِر پس علم به آنچه كه در آينده مي شود، و اما مزبور علمي است به آنچه كه شده (گذشته) و اما نَكت در قلوب پس آن الهام است، و اما القاء در گوش پس آن سخن گفتن ملائكه است كه گفتار آنان را مي شنويم ولي خودشان را نمي بينيم.

و اما جفر سرخ پس ظرفي است كه در آن سلاح رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - است و آن از ظرف مزبور خارج نمي شود مگر هنگامي كه قائم ما اهل بيت - عليهم السلام - قيام كند.

و

اما جفر سفيد پس ظرفي است كه در آن تورات موسي و انجيل عيسي و زبور داود، و كتابهاي اوليه خدا است.

و اما مصحف فاطمه - سلام الله عليها - پس در آن مي باشد خبر هر چه واقع خواهد شد، و نامهاي (همه ي) آنهائي كه تا روز قيامت حكومت خواهند كرد.

و اما جامعه پس كتابي است كه طول آن هفتاد ذراع است به املاء پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - از دو لبان مباركش، و دستخط علي - عليه السلام - است، و به خدا در آن هست هر چه مردم تا روز قيامت به آن نياز دارند حتي ديه خراش، و (حكم جنايتي كه به) يك شلاق و نيم شلاق نياز دارد. [410].

آيا ائمه به چيزي احتياج پيدا مي كنند هنگامي كه از چيزي سؤال مي شوند؟

1- عبدالله بن طلحه نهدي گويد: شنيدم ذريح به امام صادق - عليه السلام -

[صفحه 201]

عرض كرد: فدايت شوم، حاجتي دارم.

حضرت فرمود: اي ذريح، حاجتت را عرضه كن كه هيچ چيز نزد من محبوبتر از برآوردن حاجت تو نيست؟

عرض كرد: فدايت شوم؛ خبر ده مرا آيا هنگامي كه شما از چيزي سؤال مي شويد كه پاسخ آن را از رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - نداريد به چيزي مانند كتابي احتياج پيدا مي كنيد، كه در آن نگاه كنيد، و پاسخ را پيدا كنيد.

حضرت فرمود: اي ذريح؛ آري به خدا اگر آن نباشد كه علم ما اضافه مي شود هر آينه علم ما تمام مي شد و به پايان مي رسيد.

عبدالله بن طلحه گويد: به حضرت عرض كردم: آيا چيزي به علم شما اضافه مي شود كه نزد پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - نيست.

فرمود: داود

از پيامبران دانششان را به ارث برد، و مع ذلك خداوند به علم او اضافه كرد.

و سليمان از داود دانشش را به ارث برد، و مع ذلك خداوند به علم او اضافه نمود.

و محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - از داود و سليمان دانششان را به ارث برد و مع ذلك خداوند به علم او اضافه نمود. و ما از رسول اكرم دانشش را به ارث برديم و خداوند به دانش ما اضافه نمود، و به علم و دانش و معلومات چيزي اضافه نمي شود مرگ آن چيزي كه محمد آن را مي داند. مگر نشنيدي پدرم (امام باقر - عليه السلام -) مي فرمود: تمامي اعمال بندگان بر رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - هر روز پنجشنبه عرضه مي شود، و او در آن اعمال نظر مي كند و به آنچه واقع مي شود علم پيدا مي كند، پس به دانش ما اضافه نمي شود مگر چيزي كه آن را او مي داند. [411].

2- محمد بن سليمان ديلمي از پدرش روايت مي كند كه گفت: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: من بارها شنيدم كه مي فرمائيد: اگر به دانش ما اضافه

[صفحه 202]

نمي شد، هر آينه علم ما تمام مي شد.

حضرت فرمود: اما حلال و حرام پس به خدا قسم آن را خداوند بر پيامبرش به تمام و كمالش نازل نمود و در زمينه ي حلال و حرام به علم و دانش اضافه نمي شود.

عرض كردم: پس در چه زمينه اي اضافه مي شود؟

فرمود: در سائر زمينه ها غير از حلال و حرام.

گفتم: پس چيزي به شما داده مي شود كه از رسول خدا مخفي است؟

فرمود: خير، آن مطلب از ناحيه خدا كه

صادر شد فرشته آن را نزد پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - مي برد.

و به ايشان مي گويد: اي محمد؛ پروردگارت تو را به اين و آن دستور مي دهد. پس حضرت رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - مي فرمايد: اينها را نزد علي - عليه السلام - ببر، فرشته آن را نزد علي - عليه السلام - مي برد، علي - عليه السلام - مي فرمايد: آن را نزد حسن - عليه السلام - ببر، و حسن - عليه السلام - مي فرمايد: آن را نزد حسين - عليه السلام - ببر، و همين طور تا به ما مي رسد.

گفتم: پس به شما چيزي اضافه مي شود (از دانش و علم) كه پيغمبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - آن را نمي داند؟

حضرت فرمود: واي بر تو؛ چگونه ممكن است كه امام چيزي را بداند كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - يا امام قبلي آن را نداند؟ [412].

3- علي از ابي بصير روايت مي كند كه گفت: از امام صادق - عليه السلام - شنيدم مي فرمود: به علم ما در شب و روز اضافه مي شود، و اگر چنين نشود هر آينه آنچه در نزد ما است تمام مي شد و ته مي كشيد.

ابوبصير عرض كرد: فدايت شوم؛ چه كسي نزد شما مي آيد.

حضرت فرمود: بعضي از ما با چشم مي بيند، و بعضي از ما در قلب او الهام مي شود، و بعضي از ما با گوشش مي شنود، و مانند صداي زنجير كه به طشت

[صفحه 203]

مي زنند در آن صدا مي كند.

ابوبصير گفت: خداي مرا فدايت كند؛ چه كسي نزد شما مي آيد؟

حضرت فرمود: او مخلوقي بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل است.

[413].

ابعاد و مرزهاي علم امام چيست؟

علي سائي گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي ابعاد و مرزهاي دانش امامان معصوم - عليهم السلام - سؤال نمودم.

فرمود: ابعاد علم و دانش ما سه گونه است.

آنچه مربوط به گذشته است، و آنچه مربوط به آينده است، و آنچه متجدد است.

و اما آنچه كه مربوط به گذشته است پس (توسط پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم -) براي ما تفسير شده است.

و اما آنچه كه مربوط به آينده و محتوم است پس در چيزي تدوين و مكتوب شده است.

و آنچه متجدد است در دل الهام مي شود، يا در گوشها القاء مي شود، و اين بهترين نوع از انواع دانش ما است، و هيچ پيامبري بعد از پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - ما نيست. [414].

ائمه از چه منبعي دانشهاي خود را مي گيرند؟

عبدالله بن طلحه گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: اي فرزند رسول خدا؛ مرا خبر ده از دانشي كه از آن براي ما مي گوئيد، آيا از كتابهائي است نزد شما؟ يا از طريق روايت بعضي از بعض ديگر است يا اينكه نوع ديگري است؟

حضرت فرمود: اي عبدالله؛ امر از اين بزرگتر و مهمتر است، مگر تو قرآن

[صفحه 204]

نمي خواني؟

گفتم: بله.

فرمود: مگر نمي خواني: (و كذلك أوحينا اليك روحا من أمرنا ما كنت تدري ما الكتاب و لا الايمان أفترون أنه كان في حال لا يدري ما الكتاب و لا الايمان) [415] «همان گونه (كه بر پيامبران پيشين وحي فرستاديم) بر تو نيز روحي را به فرمان خود وحي كرديم؛ تو پيش از اين نمي دانستي كه كتاب و ايمان چيست» آيا چنين تصور مي كنيد در حال و زماني چيزي نمي دانست نه كتاب نه

ايمان.

گفتم: بله؛ اين آيه را چنين مي خوانيم.

حضرت فرمود: بله، همين طور است پيامبر در حالي و دوراني نمي دانست كه كتاب و ايمان چيست، تا اينكه خدا آن روح را براي او فرستاد، و به وسيله ي آن روح علم و فهم را به او آموخت، و همچنين اين روح جريان دارد، هرگاه آن را خداوند براي بنده اي بفرستد و به وسيله ي آن به او علم و فهم مي آموزد. [416].

نهايت علم و دانش امام چيست؟

ابوبصير گويد: نزد امام صادق - عليه السلام - بودم هنگامي كه مفضل بن عمر بر او وارد شد و گفت: اي فرزند رسول خدا، يك مسئله دارم.

حضرت فرمود: بپرس اي مفضل؛

مفضل گفت: نهايت علم امام چقدر است؟

حضرت فرمود: سؤال سنگيني كردي، و از امري بس مهم پرسيدي. آسمان دنيا در مقايسه با آسمان دوم نيست مگر حلقه ي زرهي كه روي زمين در صحرائي افتاده است، و همچنين هر آسماني در مقايسه با آسمان ديگر، و همچنين آسمان هفتم در مقايسه با ظلمت، و ظلمت نيست در مقايسه با نور، و همچنين همه ي آنها در مقايسه با فضا و نه زمينها هر طبقه نسبت به يكديگر، و همه و همه در مقايسه با علم

[صفحه 205]

و دانش امام نيست مگر مانند مدي (ده سير) از خردل است كه آن را بسيار سائيده باشي، سپس با آب مخلوط كرده و به هم زده باشي تا جايي كه كف كند، سپس انگشتي در آن كف زده باشي، (يعني همه اين عوالم در مقايسه با علم امام به مقدار كفي است كه سر انگشت تو است).

و همچنين علم و دانش امام در مقايسه با علم و دانش خداي متعال نيست مگر مانند

مدي از خردلي كه او را بسيار سائيده باشي سپس آن را با آب مخلوط ساخته و زده باشي تا جايي كه كف شود، و با سر سوزن ذره اي از آن گرفته باشي.

سپس حضرت فرمود: همين مقدار بيان براي تو كافيست تا به وسيله آن و با نظر در احوال و اخبار امامان پاسخ خود را دريابي. [417].

آيا ائمه علم به غيب دارند؟

1- صفوان بن يحيي از يكي از دوستانش روايت مي كند كه گفت: امام صادق - عليه السلام - فرمود: به ما علم اولين و آخرين داده شده است.

مردي از اصحابش عرض كرد: فدايت شوم، آيا علم غيب نزد شما هست؟

حضرت فرمود: واي بر تو؛ من آگاه هستم به آنچه در پشت (و صلب) مردان و رحم زنان است.

واي بر شما؛ سينه هايتان وسيع باشد، چشمان شما خوب ببيند، و دلهاي شما خوب بگيرند، ما حجت خدا بر بندگان هستيم، و اين چيزي است كه سينه ي هر كسي - مگر مؤمن قوي كه قوت و نيرويش به اندازه ي كوههاي تهامة باشد - تاب و تحمل فراگيري آن را ندارد مگر اينكه خدا اجازه بدهد.

به خدا قسم؛ اگر بخواهم براي شما تمام ريگهاي روي كوه تهامه را بشمارم، چنين مي كنم، و شب و روزي نمي باشد مگر اينكه ريگها مي زايند، و افزايش پيدا مي كنند مانند اين انسانها (و مخلوقات).

[صفحه 206]

به خدا قسم؛ پس از من آنچنان با هم دشمني مي كنيد كه همديگر را مي خوريد. [418].

2- عمار ساباطي گويد: از امام صادق - عليه السلام - پرسيدم آيا امام غيب مي داند؟

فرمود: نه، ولي هرگاه بخواهد بداند خدا آن را به او مي آموزد.

- توضيح: مقصود از علم غيب مورد سؤال علم غيب ذاتي است كه

امام - عليه السلام - فرمود: آن مخصوص خدا است. [419].

امام چگونه مي داند آنچه مي شنود از جانب فرشته ي خدا است نه شيطان؟

زراره گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: چگونه امام مي داند آنچه مي شنود از جانب فرشته ي خدا است نه از جانب شيطان، در صورتي كه شخص (گوينده را) نمي بيند؟

حضرت فرمود: بر دل او سكينه و اطميناني القا مي شود كه مطمئن مي شود اين سخن از ناحيه ي فرشته است.

و چنانچه از ناحيه ي شيطان باشد فزع و ترس عارض او مي شود، گر چه شيطان هرگز - اي زراره - متعرض صاحب اين امر يعني - امامت - نمي شود. [420].

آيا بعضي از ائمه از بعضي ديگر داناترند؟

ايوب بن الحر گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا بعضي از ائمه - عليهم السلام - از بعضي ديگر داناترند؟

حضرت فرمود: بله، ولي در علم به حلال و حرام و تفسير قرآن يكي است. [421].

[صفحه 207]

چرا امام گاهي به زودي جواب مي دهد و گاهي درنگ مي كند؟

عيسي بن حمزه ي ثقفي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: هنگامي كه ما از شما سؤال مي كنيم، گاهي زود جواب ما را مي دهيد، و گاهي سر به سوي زمين مي افكنيد سپس به ما پاسخ مي دهيد (اين از چه رو است)؟

حضرت فرمود: بله، در گوشها و دلهاي ما القاء مي شود، پس هرگاه القاء بشود سخن مي گوئيم، و هرگاه القاء نشود سكوت مي كنيم. [422].

آيا امام علم خود را از دهان رجال علم و دانش مي گيرد؟

ابوحمزه گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به علم امام پرسيدم كه آيا امام آن علم را از دهان رجال علم و دانش فرا مي گيرد، يا آنكه نزد شما كتابي است كه آن را مي خوانيد و فرا مي گيريد؟

حضرت فرمود: اين مطلب از آنچه گفتي بزرگتر و استوارتر است. مگر نشنيده اي گفتار خداي عزوجل را كه مي فرمايد: «و همچنين روحي از امر خود به تو وحي كرديم و تو نمي دانستي كه كتاب و ايمان چيست».

سپس فرمود: اصحاب شما درباره ي اين آيه چه مي گويند؟ آيا اقرار دارند كه پيغمبر - صلي الله عليه و آله و سلم - در حالي بود كه كتاب و ايمان نمي دانست؟

عرض كردم: قربانت گردم؛ نمي دانم چه مي گويند؟

فرمود: آري در حالي به سر مي برد كه نمي دانست كتاب و ايمان چيست، تا آنكه خداي تعالي روحي را كه در كتابش ذكر مي كند مبعوث كرد، و چون آن را به سوي او وحي فرمود به سبب آن علم و فهم آموخت، و آن همان روح است كه خداي متعال به هر كه خواهد عطا كند، و چون آن را به بنده اي عطا فرمايد به او فهم آموزد. [423].

[صفحه 208]

معني اين فرمايش امامان كه: «هيچ شب جمعه اي نيست مگر اينكه براي اولياء الله در آن سروري است» چيست؟

1- يونس بن ابوالفضل از امام صادق - عليه السلام - روايت مي كند كه فرمود: هيچ شب جمعه اي نيست مگر اينكه براي اولياء خدا در آن سرور و خوشحالي است؟

عرض كردم: چگونه است آن فدايت شوم؟

حضرت فرمود: هرگاه شب جمعه فرا رسد پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - به عرش مي رود و من با او مي روم پس برنمي گردم مگر با دانش جديدي، و اگر اين نبود هر آينه دانش ما

تمام مي شد. [424].

2- مفضل (ابن عمر كه كنيه اش اباعبدالله است) گويد: روزي امام صادق - عليه السلام - به من فرمود: اي اباعبدالله، و تا آن روز مرا به كنيه ام نخوانده بود.

من عرض كردم: لبيك.

فرمود: براي ما در هر شب جمعه يك شادي و سروري است.

پرسيدم: خدايتان افزايش دهد آن سرور و شادي چيست؟

فرمود: چون شب جمعه شود، پيغمبر - صلي الله عليه و آله و سلم - به عرش خدا برآيد و امامان - عليهم السلام - برآيند و ما نيز با ايشان برآئيم، پس ارواح به بدنهايمان برنمي گردد مگر با علمي كه استفاده شده باشد، و اگر چنين نباشد علم و دانش ما تمام گردد.

- توضيح: اين حديث دلالت بر اين دارد كه ائمه - عليهم السلام - از آنجا كه بشر هستند محدود و دانششان نيز محدود است و لذا علي الدوام از ناحيه ي حق تعالي مورد عنايت قرار مي گيرند، و با امدادهاي غيبي مداوم به دانشهاي تازه اي دست مي يابند. [425].

[صفحه 209]

ائمه شبهاي جمعه چه شأني دارند؟

ابو يحيي صنعاني گويد: امام صادق - عليه السلام - فرمود: اي ابا يحيي؛ شبهاي جمعه ما را حال و شأني مخصوص است؟

عرض كردم: فدايت شوم، آن شأن چيست؟

حضرت فرمود: به ارواح انبياء و أوصياء مرده و روح وصي كه اينك در ميان شما موجود است اجازه داده مي شود كه به آسمان عروج كند تا به عرش پروردگارشان برسند، و دور عرش هفت بار طواف كنند، و در كنار هر كدام از پايه هاي آن دو ركعت نماز بگذارند، سپس به بدنهاي خود برگردانده مي شوند، لذا انبياء و اوصياء صبح كه مي كنند لبريز از سرور هستند.

و وصي و جانشين پيامبر كه در ميان موجود است

در حالي صبح مي كند كه به علمش اضافه شده است به اندازه ي دانش جمع بسيار زيادي. [426].

حقيقت علم ائمه چيست؟

ابوبصير گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: فدايت شوم؛ حقيقت اين دانش كه نزد شما است چيست؟

حضرت فرمود: آنچه شب و روز حادث مي شود، و امر پس از امر، و شي ء پس از شي ء تا روز قيامت (به ما الهام و القا مي شود).

توضيح: امام - عليه السلام - در اين حديث - و به ظاهر - مي خواهند علم غيب ذاتي را كه مخصوص خداوند متعال است از امامان معصوم نفي كنند، و بفرمايند: اگر امدادهاي الهي پي در پي نبود چيزي نمي دانستند. [427].

چگونه امام از مناطق مختلف دنيا خبر دارد در حالي كه در حجاب است؟

مفضل بن عمر گويد: از امام صادق - عليه السلام - پرسيدم راجع به دانستن

[صفحه 210]

امام - عليه السلام - آنچه را كه در اطراف زمين است، با اينكه خودش در ميان اطاقي است كه پرده اش انداخته است؟

فرمود: اي مفضل؛ خداي تبارك و تعالي در پيغمبر - صلي الله عليه و آله و سلم - پنج روح قرار داد:

1- روح زندگي كه به وسيله ي آن حركت كند و راه رود.

2- روح قوه كه به وسيله ي آن قيام و كوشش كند.

3- روح شهوت كه به وسيله ي آن بخورد و بياشامد و با زنان حلال خود نزديكي كند.

4- روح ايمان كه به وسيله ي آن ايمان آورد و عدالت ورزد.

5- روح قدسي كه به وسيله ي آن بار نبوت كشد.

و چون پيغمبر - صلي الله عليه و آله و سلم - وفات كرد و روح القدس از او به امام (جانشين او) منتقل شد، و روح القدس خواب و غفلت و ياوه گري و تكبر ندارد، و چهار روح ديگر خواب و غفلت و تكبر و ياوه گري دارند و به وسيله ي روح القدس همه چيز درك مي شود.

[428].

ائمه اگر از چيزي سؤال شوند كه نمي دانند چه مي كنند؟

1- حمران از يكي از اصحابش روايت مي كند كه گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: فدايت شوم، ايا ممكن است از چيزي سؤال شويد كه پاسخ آن را نمي دانيد؟

حضرت فرمود: بله ممكن است پيش بيايد؟

عرض كردم: در اين صورت چه مي كنيد؟

حضرت فرمودند: روح القدس به ما پاسخ را مي رساند. [429].

2- حارث نضري گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: اگر از امام - عليه [صفحه 211]

السلام - سؤالي شود كه جوابش را نمي داند از كجا مي داند؟

حضرت فرمود: در قلب او الهام يا در گوش او القاء مي شود (و از اين طريق از جواب آگاه مي شود).

و از حضرت صادق - عليه السلام - سؤال شد: اگر از امام سؤال شد چگونه و از كجا پاسخ مي دهد؟

فرمود: از طريق الهام يا القاء در گوش و گاهي يا از هر دو طريق (از جواب آگاه مي شود). [430].

جامعه چيست؟

ابوبصير گويد: پرسيدم: قربانت گردم جامعه چيست؟

حضرت فرمود: طوماري است به طول هفتاد ذراع پيغمبر - صلي الله عليه و آله و سلم - و املاء زباني آن حضرت، و دست خط علي - عليه السلام - تمام حلال و حرام و همه ي احتياجات دين مردم، حتي جريمه خراش در آن موجود است.

سپس با دست مباركش به بدن من زد و فرمود: به من اجازه مي دهي اي ابامحمد؟

عرض كردم: من از آن شمايم هر چه خواهي بنما، آنگاه با دست مبارك مرا نشگون گرفت، و فرمود: حتي جريمه اين نشگون در «جامعه» هست، و حضرت خشمگين به نظر مي رسيد (مانند حالتي كه طبعا براي نشگون گيرنده پيدا مي شود).

من عرض كردم: به خدا كه علم كامل اين است.

حضرت فرمود:

اين علم است ولي باز هم كامل نيست. آنگاه ساعتي سكوت نمود.

سپس فرمود: همانا «جفر»، نزد ما مي باشد، مردم چه مي دانند «جفر» چيست؟ [431].

[صفحه 212]

جفر چيست؟

ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - پرسيدم جفر چيست؟

حضرت فرمود: مخزني است از چرم كه علم و دانش پيامبران و اوصياء و علم دانشمندان گذشته ي بني اسرائيل در آن است.

عرض كرم: همانا علم كامل اين است.

فرمود: اين علم است ولي علم كامل نيست، باز ساعتي سكوت كرد، و سپس فرمود: همانا مصحف فاطمه - سلام الله عليها - نزد ما است، آنها چه مي دانند كه مصحف فاطمه - سلام الله عليها - چيست؟ [432].

مصحف فاطمه چيست؟

1- ابوبصير گويد: پرسيدم: مصحف فاطمه - سلام الله عليها - چيست؟

فرمود: كتابي است كه به اندازه ي سه برابر قرآن شما است. در حالي كه هيچ حرفي از قرآن در آن نيست.

گفتم: به خدا اين است علم و دانش كامل.

حضرت فرمود: اين علمي است ولي نه آن علم.

سپس اندكي سكوت فرمود، سپس فرمود: به درستي كه نزد ما است علم به آنچه بوده است، و آنچه خواهد بود تا روز قيامت.

عرض كردم: فدايت شوم؛ اين است به خدا؛ علم و دانش كامل.

فرمود: اين دانش و علمي است ولي نه آن علم.

عرض كردم: فدايت شوم؛ پس چه چيزي علم و دانش كامل است.

فرمود: آنچه در شب و روز واقع مي شود، امري پس امري، و حادثه اي پس حادثه اي تا روز قيامت. [433].

[صفحه 213]

2- حماد بن عثمان گويد: شنيدم از امام صادق - عليه السلام - كه فرمود: زنادقه در سال صد و بيست و هشت ظهور مي كنند، من اين مطلب را در مصحف فاطمه - سلام الله عليها - ديدم.

پرسيدم: مصحف فاطمه - سلام الله عليها - چيست؟

فرمود: چون خداي تعالي پيغمبرش - صلي الله عليه و آله و سلم - را قبض

روح نمود، فاطمه - سلام الله عليها - را از وفات آن حضرت اندوهي گرفت، و بسيار غمگين شد كه جز خداي عزوجل مقدارش را نمي داند، بدان جهت خدا فرشته اي را برايش فرستاد كه او را دلداري دهد و با او سخن گويد.

فاطمه - سلام الله عليها - اين داستان را به اميرالمؤمنين - عليه السلام - شكايت كرد.

علي - عليه السلام - فرمود: چون آمدن فرشته را احساس كردي و صدايش را شنيدي به من بگو.

پس فاطمه - سلام الله عليها - به اميرالمؤمنين - عليه السلام - خبر داد و سپس فرمود: آن حضرت هر چه مي شنيد مي نوشت، تا آنكه از آن سخنان مصحفي (كتابي) ساخت، اما در آن مصحف چيزي از حلال و حرام نيست، بلكه در آن علم به پيشامدهاي آينده است. [434] [435].

در جفر سفيد چه چيز است؟

حسين بن أبو العلا گويد: شنيدم امام صادق - عليه السلام - مي فرمود: همانا جفر سفيد نزد من است.

عرض كردم: در آن چيست؟

[صفحه 214]

فرمود: زبور داود، و تورات موسي و انجيل عيسي و صحف ابراهيم - عليهم السلام -، و حلال و حرام، و مصحف فاطمه - سلام الله عليها -، و معتقد نيستم كه در مصحف چيزي از قرآن باشد، در آن است آنچه مردم به ما احتياج دارند، و ما به كسي احتياج نداريم حتي مجازات يك تازيانه، و نصف تازيانه، و ربع تازيانه و جريمه خراش در آن هست، و جفر سرخ هم نزد من است. [436].

در جفر سرخ چيست؟

ابن أبوالعلاء گويد: پرسيدم در جفر سرخ چيست؟

فرمود: اسلحه است، و آن تنها براي خونخواهي گشوده مي شود و صاحب شمشير (امام قائم - عليه السلام -) آن را براي كشتن باز مي كند.

ابن ابو يعفور پرسيد: أصلحك الله؛ آيا پسران حسن (حسنيون) آن را مي شناسند (و از آن اطلاع دارند)؟

فرمود: آري قسم به خدا، مي شناسند چنانكه روز و شب را مي شناسند و تشخيص مي دهند كه اين روز است و اين شب است، ولي حسد و دنيا طلبي ايشان را به سرپيچي و انكار وا مي دارد، و اگر ايشان حق را از راه حق جويند، برايشان بهتر است. [437].

امام از كجا فتوي مي دهد؟

سورة بن كليب گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: امام طبق چه چيزي فتوي مي دهند؟

حضرت فرمود: طبق كتاب خدا.

عرض كردم: اگر در كتاب خدا نبود؟

فرمود: طبق سنت.

[صفحه 215]

عرض كردم: اگر در كتاب و سنت نباشد چي؟

فرمود: چيزي وجود ندارد كه در كتاب و سنت نباشد.

من آن سؤال را يكي دو بار، تكرار كردم.

حضرت فرمود: تاييد مي شود، و موفق مي شود، و اما آنچه كه تو گمان مي كني پس آن نيست. [438].

ائمه به چه حكمي حكم مي كنند؟

1- عمار - يا غير او - گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: هرگاه خواستيد حكم كنيد به چه چيزي حكم مي كنيد؟

حضرت فرمود: به حكم خدا، و حكم داوود، و حكم محمد - صلي الله عليه و آله و سلم -، پس هرگاه چيزي پيش بيايد كه در كتاب علي - عليه السلام - نباشد، پس روح القدس آن را در اختيار ما مي گذارد، و خدا آن را به ما الهام مي كند. [439].

2- عمار ساباطي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: هرگاه شما حاكم شويد (يا حكم كنيد) چگونه و مطابق چه چيز حكم خواهيد كرد؟

فرمود: طبق حكم خدا و حكم داوود، و هرگاه موضوعي براي ما پيش آيد كه آن را ندانيم روح القدس آن را به ما القاء مي كند. [440].

اهل ذكر كيانند؟

عمار ساباطي گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني و تفسير فرمايش خداي عزوجل كه مي فرمايد: (فاسألوا أهل الذكر ان كنتم لا تعلمون) «از اهل ذكر بپرسيد اگر نمي دانيد» سؤال شد كه (اهل ذكر) كيانند؟

حضرت فرمود: آنها آل محمد - عليهم السلام - هستند، و من از آنها هستم. [441].

[صفحه 216]

مراد از زبور، و ذكر چيست؟

ابن سنان سؤال نمود از امام صادق - عليه السلام - از معناي قول خدا كه مي فرمايد: (و لقد كتبنا في الزبور من بعد الذكر) [442] «ما در كتاب زبور بعد از ذكر نوشتيم» كه زبور چيست؟ و ذكر كدام است؟

حضرت فرمودند: ذكر نزد خدا است (لوح محفوظ)، و زبور آن است كه بر داوود نازل شد، و هر كتابي كه نازل گشته است نزد اهل علم است، و اهل علم ما هستيم. [443].

ابزار شناخت امام

امام به چه علامتي شناخته مي شود؟

حارث بن مغيره نضري گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: به چه علامتي صاحب اين امر (يعني امامت) شناخته مي شود؟

فرمود: به وسيله سكينه (آرامش) و وقار (و متانت)، و دانش و وصيت (و سفارش امام قبلي) [444].

آيا در ميان شما امام واجب الاطاعه اي هست؟

سعيد سمان گويد: خدمت امام صادق - عليه السلام - بودم كه دو مرد زيدي مذهب بر آن حضرت وارد شدند، و گفتند: آيا در ميان شما امامي كه اطاعتش واجب باشد هست (و مقصودشان اثبات امامت زيد بن علي بن الحسين - عليهماالسلام - بود)؟

حضرت فرمود: نه (امامي كه مقصود شما است در ميان ما نيست).

آن دو نفر گفتند: مردمان موثق به ما خبر دادند كه شما به آن فتوا داديد، و

[صفحه 217]

اقرار كرديد و عقيده داريد، و آن خبر دهندگان فلان و فلان هستند كه نام مي بريم، و ايشان داراي تقوي و كوشش در عبادتند و دروغ نگويند.

امام صادق - عليه السلام - غضبناك شدند، و فرمودند: من به آنها چنين دستوري نداده ام.

چون آن دو نفر آثار خشم و غضب بر چهره ي امام ديدند بيرون رفتند.

حضرت به من فرمود: اين دو نفر را مي شناسي؟

عرض كردم: آري، اينها اهل بازار ما هستند، و از طايفه ي زيديه مي باشند، و عقيده دارند كه شمشير پيغمبر - صلي الله عليه و آله و سلم - نزد عبدالله بن حسن است.

فرمود خدا لعنتشان كند، دروغ مي گويند، به خدا كه عبدالله بن حسن آن را با دو چشمش نديده و نه با يك چشمش، و پدرش هم آن را نديده است جز اينكه ممكن است آن را نزد علي بن الحسين - عليهماالسلام - ديده باشد، اگر راست مي گويند، چه علامتي

در دسته ي آن است؟ و چه نشانه و اثري در لبه ي تيغ آن است؟ همانا شمشير پيغمبر - صلي الله عليه و آله و سلم - نزد من است.

همانا پرچم و جوشن و زره خود پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - نزد من است، اگر راست مي گويند در زره پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - چه علامتي است.

همانا پرچم ظفر بخش پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - نزد من است.

همانا الواح موسي و عصاي او نزد من است.

همانا انگشتر سليمان بن داوود نزد من است، و تشتي كه موسي قرباني را در آن انجام مي داد نزد من است.

همانا اسمي كه نزد پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - بود و چون (در جبهه جنگ) آن را ميان مسلمانان و كفار مي گذاشت چوبه ي تيري از كفار به مسلمين نمي رسيد نزد من است.

همانا آنچه را فرشتگان (از اسلحه براي پيامبران سابق) آورده اند نزد من است. و داستان سلاح در خاندان ما همان داستان تابوت در بني اسرائيل است كه به هر در خانداني كه تابوت پيدا مي شد، نشانه ي اعطاء نبوت بود، و سلاح به هر كس از

[صفحه 218]

ما خانواده رسد امامت به او داده مي شود.

همانا پدرم زره رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - را پوشيد و دامنش اندكي به زمين مي كشيد، و من آن را پوشيدم همچنان بود (گاهي به زمين مي كشيد و گاهي نمي كشيد و اختلاف محسوسي نداشت) و قائم ما - عليه السلام - كسي است كه چون آن را پوشد به اندازه ي قامتش باشد ان شاء

الله. [445].

چگونه مدعي امامت به دروغ شناخته مي شود؟

عبدالأعلي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: كسي كه منصب امامت را غصب كرده و به ناحق ادعا مي كند چه دليلي براي رد او هست؟

فرمود: راجع به حلال و حرام از او بپرسند (درست پاسخ نگويد).

سپس به من رو كرد و فرمود: سه دليل هست كه جز در صاحب امر امامت فراهم نيايد:

1- سزاوارترين مردم باشد به امام پيش از خود (از لحاظ خويشاوندي، صفات كمالي، اخلاق و رفتار).

2- و سلاح نزد او باشد (و در روايتي: سلاح رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم -).

3- وصيت امام سابق درباره ي او مشهود باشد به طوري كه چون در شهر امام وارد شوي و از عموم مردم و كودكان هم كه بپرسي: فلان امام به چه شخصي وصيت كرده؟ بگويند: به فلان فرزند فلان.

منزلت خاص و حقيقي امامان معصوم

منزلت و مقام حقيقي اهل بيت چيست؟

داود بن كثير گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: آيا شمائيد نماز، و زكاة و حجي كه در كتاب خدا است؟

فرمود: اي داود؛ مائيم نماز در كتاب خداي عزوجل، و مائيم زكات، و مائيم

[صفحه 219]

روزه، و مائيم حج، و مائيم ماه حرام، و مائيم شهر حرام، و مائيم كعبه ي خدا، و مائيم قبله ي خدا، و مائيم وجه الله كه خداوند فرمود: (فأينما تولوا فثم وجه الله) [446] «پس به هر سو رو كنيد، خدا آنجاست» و مائيم آيات و مائيم بينات.

و دشمن ما در كتاب خداي عزوجل فحشاء، و منكر، و ظلم و عدوان، و شراب و قمار، و بتان... و جبت، و طاغوت، و مردار و خون، و گوشت خوك هستند.

اي داود؛ خداوند ما را آفريد و خلقت ما را گرامي نمود، و

ما را بر ديگران برتري داد، و ما را امانت داران خود، و نگهبانان، و خزانه داران آنچه در آسمانها و زمينهاي خود است قرار داد، و براي ما اضداد و دشمناني قرار داد، و از ما به صراحت و روشني در قرآن ياد كرد، و از نامهاي ما به بهترين نامها، و محبوب ترين شان نزد خود نام برد.

و اضداد و مخالفان و دشمنان ما را در كتاب خود با كنايه نام برد، و به جاي نام آنان در كتاب خود مثال زد، و به مبغوضترين لفظها و اسمها نزد او و نزد بندگان متقي خود ياد كرد. [447].

شما كي هستيد؟

سدير گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: فدايت شوم؛ شما چه كسي (و چه چيزي) هستيد؟

حضرت فرمود: ما خزينه داران علم الهي هستيم، ما مفسران وحي خدا هستيم، ما حجت بالغه خدا بر آنچه زير آسمان و روي زمين است؛ هستيم. [448].

قبل از خلق آسمان و زمين چه بوديد؟

مفضل به امام صادق - عليه السلام - عرض كرد: پيش از اينكه خدا آسمانها و

[صفحه 220]

زمينها را آفريد شما چه بوديد؟

حضرت فرمود: ما موجودات نوراني بوديم پيرامون عرش، كه تسبيح خدا مي گفتيم، و او را تقديس مي نموديم تا وقتي كه خداوند سبحان فرشته ها را آفريد، خدا به آنها فرمود: تسبيح بگوئيد.

آنها گفتند: ما نمي دانيم (چگونه تسبيح بگوئيم)؟

خدا به ما فرمود: تسبيح بگوئيد.

ما تسبيح گفتيم: ملائكه نيز مطابق تسبيح ما تسبيح گفتند.

ما از نور خدا آفريده شديم، و شيعيان ما از چيزي پائين تر از آن نور آفريده شدند، و هرگاه روز قيامت فرا رسد، طبقه ي پائين به طبقه بالا ملحق مي شود (و در كنار هم قرار مي گيرند).

سپس بين دو انگشت سبابه و وسطي خود جمع نمود، و فرمود: مانند اين دو.

سپس فرمود: اي مفضل؛ هيچ مي داني چرا به شيعيان شيعه گفتند؟

اي مفضل؛ شيعيان ما از ما هستند، و ما از شيعيان هستيم، آيا مي بيني اين آفتاب از كدام سو طلوع مي كند؟

عرض كردم: از طرف مشرق.

فرمود: به كجا بازمي گردد؟

عرض كردم: به سوي مغرب.

حضرت فرمود: اين چنين هستند شيعيان ما، از ما هستند، و به سوي ما باز مي گردند. [449].

امامان در عالم مثال به چه كيفيت بودند؟

مفضل گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آنگاه كه در أظله (عالم

[صفحه 221]

ارواح يا عالم مثال يا عالم ذر) بوديد به چه كيفيت بوديد؟

فرمود: نزد پروردگار خود بوديم، كسي جز ما نزد او نبود در سايه سبزي بوديم. و خدا را تسبيح و تقديس و تهليل و تمجيد مي گفتيم، و هيچ فرشته مقرب و جان داري غير ما نبود تا آن كه خدا آفرينش چيزها را اراده كرد. پس آنچه خواست، چنانكه خواست از ملائكه

و غير آنها، آفريد، و سپس علم آن را به ما رسانيد. [450].

اهل بيت قبل از آفريدن آسمانها و زمين كجا بودند؟

قبيصه بن يزيد جعفي گويد: بر امام صادق - عليه السلام - وارد شدم در حالي كه نزد او دوس بن ابي دوس و ابن ظبيان و قاسم صيرفي حضور داشتند، سلام عرض كردم و نشستم، و عرض كردم: اي فرزند رسول خدا؛ براي استفاده خدمتتان رسيدم.

حضرت فرمود: بگو، و مختصر كن.

عرض كردم: قبل از اينكه خداوند آسمان برافراشته و زمين بيضوي و نور و تاريكي را بيافريند شما كجا بوديد؟

حضرت فرمود: اي قبيصه؛ چرا اين سؤال را در اين وقت و شرائط از ما كردي. مگر نمي داني كه محبت ما (از ترس) كتمان مي شود، و بغض و دشمني با ما انتشار پيدا كرده است. و ما دشمناني از جن داريم كه اين حديث ما را به دشمنان ما از بشر منتقل مي كنند، و ديوارها مانند گوش انسانها گوش دارد.

عرض كردم: ديگر پيش آمد، و سؤال كردم.

حضرت فرمود: اي قبيصه؛ ما اشباح (و موجودات نوراني) بوديم پيرامون عرش تسبيح مي گفتيم پيش از اينكه خداوند آدم را به پانزده هزار سال بيافريند.

و هنگامي كه خداوند آدم را آفريد، و انوار ما را در صلب و پشت او نازل كرد، و همچنين از صلب و پشت پاكي به رحم پاك و مطهري منتقل مي ساخت، تا وقتي

[صفحه 222]

كه محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - را مبعوث نمود.

پس ما عروة الوثقا (و ريسمان متين) خدا هستيم، هر كس به ما چنگ بزند و متمسك به حبل ما بشود نجات مي يابد، و هر كس از ما تخلف كند سقوط خواهد نمود، و هر كس

از ما پيروي كند او را به راه ضلالت نمي كشانيم و از راه هدايت خارج نمي كنيم.

ما پاسداران آفتاب (دين) خدا هستيم، ما عترت و اهل بيت و خويشان رسول خدا محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - هستيم، ما خيمه ي (اسلام) هستيم كه فضاي او بسيار وسيع، و طنابهاي او قوي و طولاني است، هر كس زير لواي ما بيايد به بهشت مي بريم و هر كس از ما تخلف كند در جهنم سقوط مي كند.

عرض كردم: حمد و ستايش مي كنم خدا و پروردگارم را. [451].

مراد از متوسمين (يعني اهل فراست) كيانند؟

اسباط گويد: خدمت امام صادق - عليه السلام - بودم كه مردي از آن حضرت راجع به قول خدا عزوجل كه مي فرمايد: (ان في ذلك لآيات للمتوسمين - و انها لبسبيل مقيم) [452] «همانا براي باريك بينان و اهل فراست در آن امر نشانه ها است. و آن قريه در راهي پا بر جاست» سؤال كردم.

حضرت فرمودند: مائيم باريك بينان و هوشمندان، و آن راه در خاندان ما پابرجاست. [453].

مراد از «كساني كه به آنها كتاب داديم» كيانند؟

ابو ولاد گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به قول خداي عزوجل كه مي فرمايد: (ألذين اتيناهم الكتاب يتلونه حق تلاوته أولئك يؤمنون به) [454] «كساني كه به

[صفحه 223]

آنها كتاب داديم و آن را چنانكه شايسته است مي خوانند، بدان ايمان آورده اند» پرسيدم.

فرمود: ايشان ائمه - عليهم السلام - مي باشند. [455].

خانه هائي كه خدا اذن داده است تا رفيع باشند كدامند؟

ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني و تفسير اين آيه: (في بيوت أذن الله أن ترفع) [456] «(اين چراغ پرفروغ) در خانه هايي قرار دارد كه خداوند اذن فرموده ديوارهاي آن را بالا برند (تا از دستبرد شياطين و هوسبازان در امان باشد)» سؤال كردم.

حضرت فرمود: آنها خانه هاي پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - است. [457].

مراد از «آيات و نذرها سودي ندهند» كيانند؟

داود رقي گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي قول خداي بزرگ يعني: (و ما تغني الآيات و النذر عن قوم لا يؤمنون) [458] «اين آيه ها و بيم دهندگان گروهي را كه مؤمن شدني نيستند سود ندهد» پرسيدم.

فرمود: مقصود از آيه ها امامان، و مقصود از بيم دهندگان پيغمبران هستند. [459].

معني فرمايش خدا: «و با علامات و با ستارگان هدايت شوند» چيست؟

داود جصاص گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به قول خدا: (و علامات و بالنجم هم يهتدون) [460] «و علاماتي قرار داد و آنها به وسيله ي ستارگان هدايت مي شوند» پرسيدم؟

حضرت فرمود: «ستاره» رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - است، و «علامات» ائمه - عليهم السلام - مي باشند. [461].

[صفحه 224]

مراد از مؤمنين در فرمايش خدا: «و قل اعملوا... و المؤمنون» كيانند؟

يعقوب بن شعيب گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به قول خدا كه مي فرمايد: (و قل اعملوا فسيري الله عملكم و رسوله و المؤمنون) [462] «در كار باشيد كه خدا و پيغمبر و مؤمنين كردار شما را مي بينند» پرسيدم.

حضرت فرمودند: مؤمنين ائمه - عليهم السلام - هستند. [463].

2- عروة بن الزبير گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني مؤمنون در اين آيه (فسيري الله عملكم و رسوله و المؤمنون) [464] «و بگو: عمل كنيد خداوند و فرستاده ي او و مؤمنان اعمال شما را مي بينند» پرسيدم.

حضرت فرمود: ما را اراده فرمود. [465].

تأويل اين آيه: «ما به تو سبع المثاني و قرآن عظيم داديم» چيست؟

سماعه گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خداي متعال: (و لقد آتيناك سبعا من المثاني و القرآن العظيم) [466] «ما به تو سبع المثاني، و قرآن عظيم داديم». پرسيدم.

حضرت فرمود: به خدا قسم ما سبع المثاني مي باشيم، و ما طريق خدا هستيم كه ميان شما رفت و آمد داريم، هر كس ما را شناخت (شناخت) و هر كس ما را نشناخت مي تواند با مرگي كه در پيش دارد يقين پيدا مي كند. [467].

تأويل اين فرمايش خدا: «و همانگونه (كه قبله ي شما، يك قبله ي ميانه است)...» چيست؟

بريد گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرمايش خداي عزوجل: (و كذلك [صفحه 225]

جعلناكم أمة وسطا لتكونوا شهداء علي الناس) [468] «و همان گونه (كه قبله ي شما، يك قبله ي ميانه است) شما را نيز امت ميانه قرار داديم (در حد اعتدال، ميان افراط و تفريط) تا بر مردم گواه باشيد». سؤال نمودم.

حضرت فرمود: مائيم امت ميانه، و مائيم شهداي خدا بر خلقش، و حجتهاي او در زمينش.

عرض كردم: معني فرمايش خدا: (ملة أبيكم ابراهيم) [469] «از آيين پدرتان ابراهيم پيروي كنيد» چيست؟

حضرت فرمود: تنها ما را اراده فرمود.

(هو سماكم المسلمين من قبل (في الكتب التي مضت) و في هذا (القران) ليكون الرسول عليكم شهيدا) [470] «خداوند شما را مسلمان ناميد پيش از اين» در كتابهاي گذشته «و در اين» قرآن «تا پيامبر بر شما گواه باشد».

پس رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - شهيد و شاهد بر ما است كه شهادت مي دهد كه ما ابلاغ نموديم از ناحيه ي خدا (آنچه كه بايد ابلاغ نمائيم) و ما شاهد بر مردم هستيم.

پس هر كس ما را تصديق كند او را در روز قيامت تصديق

مي كنيم، و هر كس ما را تكذيب كند، ما در روز قيامت او را تكذيب مي كنيم. [471].

تفسير فرمايش خدا: «هنگامي كه در ميان شما، پيامبراني قرار داد...» چيست؟

محمد بن سليمان ديلمي از پدرش روايت مي كند كه گفت: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خداي عزوجل: (اذ جعل أنبياء و جعلكم ملوكا) [472] «هنگامي كه در ميان شما، پيامبراني قرار داد؛ (و زنجير بندگي و اسارت فرعوني را

[صفحه 226]

شكست) و شما را حاكم و صاحب اختيار خود قرار داد» پرسيدم.

حضرت فرمود: انبياء، رسول الله و ابراهيم و اسماعيل و ذريه ي او، و پادشاهان ائمه - عليهم السلام - مي باشند.

عرض كردم: چه پادشاهي داده شده ايد؟

فرمود: پادشاهي بهشت، و پادشاهي دوران بازگشت (رجعت). [473].

معني فرمايش خدا: «به يقين بازگشت (همه ي) آنان به سوي ماست...» چيست؟

قبيصة (بن يزيد) جعفي گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرمايش خداي متعال: (ان الينا ايابهم - ثم ان علينا حسابهم) [474] «به يقين بازگشت (همه ي) آنها به سوي ماست. و مسلما حسابشان (نيز) با ماست» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: تنزيل درباره ي ما است.

گفتم: من از تفسير آن سؤال مي كنم.

فرمود: بله، اي قبيصه؛ هنگامي كه روز قيامت شد خداوند حساب شيعيانمان را بر عهده ي ما مي گذارد، پس آنچه ميان آنها و خدا است پيامبر اسلام - صلي الله عليه و آله و سلم - از خدا مي خواهد تا آن را ببخشد، و آنچه ميان آنها و مردم است از مظالم رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - از طرف آنها ادا مي كند، و آنچه ميان ما و آنها است ما مي بخشيم تا اينكه بدون حساب وارد بهشت شوند. [475].

- توضيح: البته اين حديث را بايد در كنار آيات و احاديث ديگر شفاعت قرار داد، تا تصور نشود كه مطلب هيچ گونه شرط و قيدي ندارد.

آيه ي شريفه ي «همانا كساني كه ايمان آوردند و...» درباره ي چه كساني نازل شده است؟

عيسي بن داود نجار گويد: از حضرت موسي بن جعفر - عليه السلام - شنيدم كه فرمود: از پدرم (امام صادق - عليه السلام -) درباره ي فرمايش خدا: (ان الذين آمنوا و عملوا

[صفحه 227]

الصالحات كانت لهم جنات الفردوس نزلا - خالدين فيها لا يبغون عنها حولا) [476] «همانا كساني كه ايمان آوردند و كارهاي شايسته انجام دادند، باغهاي بهشت برين محل پذيرايي آنان خواهد بود. آنها جاودانه در آن خواهند ماند؛ و هرگز تقاضاي نقل مكان از آنجا نمي كنند» سؤال نمودم.

فرمود: درباره ي آل محمد صلوات الله عليهم أجمعين نازل شد. [477].

مراد از قول صواب در فرمايش خدا: «و هيچ يك سخن نمي گويند...» چيست؟

معاويه بن وهب گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرمايش خدا: (الا من أذن له الرحمن و قال صوابا) [478] «و هيچ يك سخن نمي گويند جز به اذن خداوند رحمان (و آنگاه كه مي گويند) درست مي گويند» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: ما به خدا قسم؛ همان اذن شدگان روز قيامت هستيم، و كساني كه درست مي گويند.

عرض كردم: هرگاه سخن گفتيد چه مي گوئيد؟

فرمود: حمد پروردگار را مي گوئيم، و بر پيامبرمان درود مي گوئيم، و براي شيعيانمان شفاعت مي كنيم و پروردگارمان ما را رد نمي كنند. [479].

تفسير فرمايش خدا: «(به خاطر آور) روزي را كه ما از هر امتي...» چيست؟

از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خدا: (و يوم نحشر من كل امة فوجا) [480] «(به خاطر آور) روزي را كه ما از هر امتي، گروهي را محشور مي كنيم» پرسيده شد.

حضرت فرمود: مردم در اين زمينه چه مي گويند؟

عرض كردم: مي گويند: آن در قيامت است.

حضرت فرمود: آيا خداوند در قيامت از هر امتي گروهي را زنده مي كند، و

[صفحه 228]

بقيه را رها مي كند؟

اين آيه در ارتباط با دوران رجعت است.

و اما آيه ي قيامت پس اين است: (و حشرناهم فلم نغادر منهم أحدا) إلي قوله: (موعدا) [481] «و همه ي آنان (انسانها) را برمي انگيزيم، و احدي از ايشان را فروگذار نخواهيم كرد»؟! تا آنجا كه مي فرمايد: «(اما شما گمان مي كرديد ما هرگز برايتان «موعدي را» قرار خواهيم داد). [482].

تأويل فرمايش خدا: «سپس بايد آلودگيهاي شان را برطرف سازند» چيست؟

ذريح گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: خداوند دستوري - در قرآن كريم - به ما داده است كه مايلم آن را بدانم.

حضرت فرمود: آن چيست؟

عرض كردم: فرمايش خداوند متعال كه مي فرمايد: (ثم ليقضوا تفثهم و ليوفوا نذورهم) [483] «سپس بايد آلودگيهاي شان را برطرف سازند؛ و به نذرهاي خود وفا كنند».

حضرت فرمود: «سپس بايد آلودگيهاي شان را برطرف سازند» يعني ملاقات با امام كنند، و «و به نذرهاي خود وفا كنند» يعني مناسك حج را به جاي آورند.

عبدالله بن سنان گويد: خدمت امام صادق - عليه السلام - رسيدم و از معني آيه ي فوق سؤال نمودم.

حضرت فرمود: يعني گرفتن سبيل (و شارب)، و كوتاه كردن ناخن و مشابه آن.

عبالله بن سنان گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: فدايت شوم؛ ذريح محاربي براي من از شما نقل كرد كه فرموده ايد: «سپس بايد

آلودگيهاشان را برطرف كنند» يعني ملاقات امام، و «و به نذرهاي خود وفا كنند» يعني مناسك حج.

حضرت فرمود: ذريح راست گفته است، و تو هم راست گفتي. قرآن ظاهري

[صفحه 229]

دارد و باطني، ولي كيست كه تاب و تحمل (باطن قرآن) را مثل ذريح دارد؟ [484].

اولوا النهي در فرمايش خدا: «مسلما در اينها نشانه هاي روشني...» كيانند؟

ابن محبوب از ابن رئاب از عمار روايت مي كند كه گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: معني و تفسير اين فرمايش خداي عزوجل: (ان في ذلك لآيات لأولي النهي) [485] «مسلما در اينها نشانه هاي روشني براي خردمندان (أولي النهي) است» چيست؟

حضرت فرمود: به خدا ما اولي النهي هستيم.

عرض كردم: فدايت شوم؛ اصلا معني أولي النهي چيست؟

حضرت فرمود: آنچه خداوند به پيغمبرش خبر داد در ارتباط با آنچه پس از او واقع مي شود از قبيل: ادعاي ابو فلان خلافت را و قيام به آن، و آن ديگري كه بعد از او آمد، و سومي كه پس از آن دو آمد، و پس از آنها بني اميه.

پس رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - خبر آن را به علي - عليه السلام - داد، و همان طور شد كه خدا به پيامبرش - صلي الله عليه و آله و سلم - و پيامبر خدا به علي - عليه السلام - خبر داده بود.

و همان طوري كه به ما از علي - عليه السلام - رسيده بود درباره ي حكومت بني اميه و غير آنها.

اين است تفسير آيه اي كه خداوند آن را در كتاب خود آورده است: «مسلما در اينها نشانه هاي روشني براي خردمندان (اولي النهي) است»، و مائيم اولي النهي كه منتهي شد و به ما رسيد علم همه ي اينها، و

ما براي خدا صبر كرديم.

پس ما خلفاء خدا بر بندگانش هستيم، و ما خزينه داران دين او هستيم، او را نگهداري مي كنيم، و از دستبرد بيگانگان پنهان مي كنم، و او را از دشمنانمان كتمان مي كنيم همان طوري كه رسول خدا امر خود را كتمان مي كرد تا وقتي كه خداوند به

[صفحه 230]

او اجازه داد تا هجرت كند، و با مشركين بجنگد.

و ما طبق برنامه ي پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - عمل مي كنيم تا وقتي كه خداوند به ما اجازه دهد كه دين او را با شمشير اظهار كنيم، و مردم را به آن دعوت كنيم، و مخالفان آن را همان طور كه در آغاز اين امر پيامبر عمل نمود با شمشير بزنيم. [486].

مقصود از ملك عظيم در آيه «يا اينكه مردم نسبت به (پيامبر و خاندانش)...» چيست؟

هشام بن حكم گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي اين آيه: (أم يحسدون الناس علي ما آتاهم الله من فضله فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم ملكا عظيما) [487] «يا اينكه مردم نسبت به (پيامبر و خاندانش) بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشيده حسد مي ورزند، ما به آل ابراهيم، كتاب و حكمت داديم، و حكومت عظيمي در اختيار آنان (پيامبران بني اسرائيل) قرار داديم» سؤال نمودم كه مراد از ملك عظيم چيست؟

حضرت فرمود: واجب الاطاعة نمودن از آنان، و از جمله اطاعت جهنم از آنان در روز قيامت است اي هشام! [488].

امت محمد كيانند؟

ابوعمرو زبيري گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: خبر ده به من كه امت محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - كيانند؟

حضرت فرمود: امت محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - بني هاشمند فقط؟

عرض كردم: به چه دليل، امت محمد- صلي الله عليه و آله و سلم - فقط اهل بيت او است - كه يادآور شديد - و غير آنها نيستند؟

حضرت فرمود: دليل فرمايش خدا است: (و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسماعيل ربنا تقبل منا انك أنت السميع العليم - ربنا و اجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا أمة

[صفحه 231]

مسلمة لك و أرنا مناسكنا و تب علينا انك أنت التواب الرحيم) [489] «و (نيز به ياد آوريد) هنگامي را كه ابراهيم و اسماعيل، پايه هاي خانه ي (كعبه) را بالا مي بردند؛ (و مي گفتند): پروردگارا! از ما بپذير كه تو شنوا و دانائي، پروردگارا! ما را تسليم فرمان خود قرار ده، و از دودمان ما، امتي كه تسليم فرمانت

باشند، به وجود آور، و طرز عبادتمان را به ما نشان ده و توبه ي ما را بپذير، كه تو توبه پذير و مهرباني».

و هنگامي كه خدا درخواست ابراهيم و اسماعيل را انجام داد، و از ذريه و نسل آنها امت مسلماني قرار داد، و از ميان آنها پيامبري فرستاد كه بر آنها آيات خدا را بخواند، و آنها را تزكيه كند، و به آنها كتاب و حكمت بياموزد، حضرت دعاي ديگري به دعاي نخستين خود ملحق نمود، و آنگاه كه براي آنها از خدا خواست كه آنها را از آلودگي شرك و از عبادت بندگان پاك كند تا امر او در ميان آنان استوار باشد، و از غير آنان پيروي نكنند، و گفت: (و اجنبني و بني أن نعبد الأصنام رب انهن أضللن كثيرا من الناس فمن تبعني فانه مني و من عصاني فانك غفور رحيم) [490] «و من و فرزندانم را از پرستش بتها دور نگاه دار، پروردگارا! آنها (بتها) بسياري از مردم را گمراه ساختند، هر كس از من پيروي كند از من است؛ و هر كس نافرماني من كند، تو بخشنده و مهرباني».

پس اين دلالت دارد كه ائمه و امت مسلماني كه محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - (از ميان آنها) مبعوث شد؛ نمي باشند مگر از ذريه و نسل ابراهيم - عليه السلام - به دليل فرمايش ابراهيم - عليه السلام -: (و اجنبني و بني أن نعبد الأصنام) «و من و فرزندانم را از پرستش بتها دور نگهدار» [491].

اگر علي تقسيم كننده ي بهشت و جهنم است پس كار مالك و رضوان چيست؟

مفضل بن عمر گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: اگر علي - عليه السلام - دوستان خود را وارد

بهشت، و دشمنان خود را وارد جهنم مي نمايد پس نقش (دو

[صفحه 232]

فرشته مأمور بهشت و جهنم) مالك و رضوان چيست؟

حضرت فرمود: اي مفضل: مگر نه خلائق روز قيامت همگي به امر رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - عمل مي كنند؟

گفتم: بله.

فرمود: پس علي - عليه السلام - روز قيامت مقسم بهشت و جهنم است به امر پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم -، و مالك و رضوان نيز به امر پيامبرند. خوب بگير اين مطلب را اي مفضل؛ كه جزو اسرار است و از علم مكنون است. [492].

آيا ابوذر برتر است يا شما اهل بيت؟

1- عثمان بن عمران از عباد بن صهيب روايت مي كند كه گفت: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: خبر ده مرا آيا ابوذر برتر بود يا شما اهل بيت؟

حضرت فرمود: اي پسر صهيب؛ ماههاي سال چند تا است؟

عرض كردم: دوازده ماه.

حضرت فرمود: چند تاي آنها ماه حرام است؟

عرض كردم: چهار ماه.

فرمود: ماه رمضان از آنها است؟

عرض كردم: نه.

فرمود: ماه رمضان برتر است يا ماههاي حرام؟

عرض كردم: بلكه ماه رمضان.

فرمود: ما اهل بيت نيز چنين مي باشيم، كسي با ما قابل مقايسه نيست.

همانا ابوذر روزي در ميان اصحاب رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - نشسته بود و آنها فضائل و مناقب افراد را مي شمردند، ابوذر فرمود: علي بن ابي طالب - عليه السلام - افضل اين امت است، او قسمت كننده ي بهشت و آتش است، او

[صفحه 233]

صديق و فاروق اين امت است، و حجت خدا بر امت است.

حاضران از سخن او خوششان نيامد، و همگي چهره از او گرداندند و فرمايش او را تكذيب نمودند.

ابوامامه ي باهلي كه در

ميان آنان بود نزد رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - رفت و سخن ابوذر را به عرض رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - رسانيد، و اعراض و تكذيب حاضران درآن محفل را گزارش كرد.

رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: آسمان (كبود و آبي) سايه نينداخت، و زمين تيره برنداشت - يعني از ميان شما اي ابو امامه - شخصي را كه راست لهجه تر (راستگوتر) از ابوذر باشد. [493].

- توضيح: صديق: يعني تصديق كننده اي كه هيچ شكي در باورش نيست، و از همه ايمانش راسختر، و يقينش كاملتر است. و فاروق: يعني كسي است كه محبت و مودتش موجب جدا شدن صف ها است.

2- اسماعيل فراء از مردي نقل مي كند كه گفت: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: مگر نه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - درباره ي ابي ذر - رحمة الله عليه - فرمود: آسمان سايه نينداخت و زمين در بر نداشت مردي را كه داراي زباني راستگوتر از ابوذر باشد».

حضرت فرمود: بله.

عرض كردم: پس جايگاه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم - و اميرالمؤمنين - عليه السلام - كجا است؟ و جايگاه حسن و حسين - عليهماالسلام - كجا است؟

حضرت فرمود: سال چند ماه دارد؟

عرض كردم: دوازده ماه.

فرمود: چند تاي آنها ماه حرام است؟

[صفحه 234]

عرض كردم: چهار ماه آن.

فرمود: ماه رمضان از آنها است؟

عرض كردم: نه.

حضرت فرمود: در ماه رمضان شبي است كه برتر و بالاتر از هزار ماه است. ما اهل بيت قابل مقايسه با كسي نيستيم. [494].

معني فرمايش پيامبر «سلمان از ما اهل بيت است» چيست؟

فضل بن

عيسي هاشمي گويد: من و پدرم خدمت امام صادق - عليه السلام - شرفياب شديم و به حضرتش گفت: آيا اين از فرمايشات رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - است: «سلمان مردي از ما اهل بيت است»؟

حضرت فرمود: بله.

عرض كرد: يعني از فرزندان عبدالمطلب است؟

فرمود: از ما اهل بيت است.

عرض كرد: يعني از اولاد ابي طالب است؟

فرمود: از ما اهل بيت است.

عرض كرد: من او را نمي شناسم؟

فرمود: اي عيسي، بشناس او را، او از ما اهل بيت است.

سپس اشاره فرمود به سينه ي مباركش، سپس فرمود: آن نيست كه تو خيال مي كني، خداوند طينت ما را از عليين آفريد، و طينت شيعيان ما را از پائين تر از آن آفريد، پس آنها از ما هستند.

ولي طينت دشمنان ما را از سجين (جهنم) آفريد و طينت پيروان آنها را از پائين تر از آن آفريد و آنان از آنهايند، و سلمان بهتر از لقمان است. [495].

[صفحه 235]

وظيفه ي مسلمين در برابر امامان معصوم

چه چيزهائي است كه جايز نيست انسان آن را نداند؟

عيسي بن سري ابو اليسع گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: خبر ده مرا از دعائم (و اركان) اسلام كه هيچ كس حق ندارد در شناخت آنها كوتاهي كند، و تقصير و كوتاهي در شناخت آنها موجب فساد و تباهي دين شخص مي شود، و از او هيچ عملي پذيرفته نمي شود، و هر كس آنها را بداند، و به آنها عمل كند دينش استوار خواهد بود، و عملش قبول خواهد شد، و با شناخت آنها اشكالي ندارد چيزهاي ديگر را نداند.

حضرت فرمود: شهادت و اقرار به وحدانيت و يگانگي خدا، و ايمان به اينكه محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - پيامبر خدا است،

و اقرار به اينكه هر چه آورده است از ناحيه ي خدا است، و (أداي) حقي كه در اموال او است - يعني زكات - و ولايتي كه خداوند عزوجل به آن دستور داده، ولايت (محبت و پيروي از) آل محمد - صلي الله عليه و آله و سلم -.

عرض كردم: آيا در زمينه ي ولايت چيزي هست كه به وسيله، و به بركت آن، شخص بتواند امام را بشناسد؟

حضرت فرمود: بله، خداوند عزوجل فرموده است: (يا أيها الذين آمنوا أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و أولي الأمر منكم) [496] «اي كساني كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را، و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولوالأمر (اوصياي پيامبر) را».

و پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: «هر كس بميرد در حالي كه امام خود را نشناخته است به مرگ جاهليت مرده است»، آن امام، رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - بود و علي - عليه السلام - بود - و ديگران گويند: و معاويه نيز بود - سپس حسن - عليه السلام - بود، و حسين - عليه السلام - بود، و ديگران نيز گويند: يزيد بن معاويه بود و حسين - عليه السلام - بود در حالي كه هرگز اين دو يكسان نبودند، هرگز يكسان

[صفحه 236]

نبودند.

آنگاه حضرت ساكت شد. سپس فرمود: آيا اضافه كنم براي شما؟

حكم الاعور گفت: بله؛ فدايت شوم.

فرمود: (از جمله ي امامان) علي بن الحسين - عليه السلام - بود سپس محمد بن علي ابو جعفر - عليه السلام -، و شيعيان پيش از آنكه نوبت به ابو جعفر (امام باقر - عليه السلام -) برسد مناسك حج و حلال و

حرامشان را نمي شناختند، تا اينكه نوبت به ابوجعفر (امام باقر - عليه السلام -) رسيد، در علم و احكام را بر روي آنها گشود، و مناسك حج و حلال و حرامشان را برايشان تبيين و توضيح داد، به طوري كه مردم از آن پس به ائمه احتياج پيدا كردند، بعد از آنكه به مردم (يعني غير شيعه) احتياج داشتند... و چنين است امر امامت، و زمين هرگز بدون امام نباشد.

و هر كس امام خود را نشناسد به مرگ جاهليت مي ميرد، و شديدترين لحظه اي كه تو به آن چيزي كه الآن بر آن هستي احتياج خواهي داشت لحظه اي است كه جانت به اينجا رسيد - و اشاره به گلوي خود نمود - و دنيا از تو جدا مي شود، در آن لحظه مي گوئي: چه نيكو امر (و مذهبي) بود كه بر آن بودم. [497].

تفسير فرمايش خدا: «بگو: شما را تنها به يك چيز اندرز مي دهم» چيست؟

يعقوب بن بريد گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خداي عزوجل كه مي فرمايد: «قل انما اعظكم بواحدة أن تقوموا لله مثني و فرادي) [498] «بگو: شما را تنها به يك چيز اندرز مي دهم، و آن اينكه: دو نفر دو نفر يا يك نفر يك نفر براي خدا قيام كنيد» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: مراد ولايت است.

عرض كردم چگونه است؟

حضرت فرمود: هنگامي كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - علي - عليه السلام -

[صفحه 237]

را براي رهبري مردم منصوب نمود و فرمود: «هر كس من مولايش هستم پس علي مولاي او است» مردي ايشان را غيبت كرد، و گفت: محمد هر روز به چيز جديدي دعوت مي كند، و ابتداء به اهل بيت خود كرده است، آنها را بر

ما مسلط مي كند، خداوند عزوجل به همين مناسبت به پيامبرش - صلي الله عليه و آله و سلم - آيه اي نازل فرمود كه: «بگو شما را تنها به يك چيز اندرز مي دهم» پس من ابلاغ كردم به شما آنچه خداوند بر شما واجب كرد.

عرض كردم: پس معني فرمايش خداي عزوجل در اينكه: «دو نفر دو نفر يا يك نفر يك نفر براي خدا قيام كنيد» چيست؟

حضرت فرمود: اما «دو تا» يعني اطاعت از رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم -، و اطاعت از اميرالمؤمنين، و اما «يكي» يعني اطاعت از ائمه كه از ذريه ي رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - و علي - عليه السلام - مي باشند بعد از آنها است.

اي يعقوب؛ به خدا قسم غير از اين را اراده نفرمود. [499].

تفسير فرمايش خداوند: «اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول خدا...» چيست؟

راوي گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي گفته ي خداي متعال: «اطاعت كنيد خدا را! و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولو الأمر (اوصياي پيامبر) را» و اينكه آيا اطاعت از علي به طور مستقل واجب است؟ سؤال نمودم.

حضرت فرمود: اطاعت رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - به طور جداگانه و مخصوص واجب شد، به دليل فرمايش خداي متعال كه: (من يطع الرسول فقل أطاع الله) [500] «هر كس از پيامبر اطاعت كند از خدا اطاعت كرده است»، ولي اطاعت از علي - عليه السلام - اطاعت از پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - است. [501].

- احتمال دارد كه آيه ي مناسب با استدلال امام - عليه السلام - همان آيه ي نخستين

[صفحه 238]

باشد.

2- ابوبصير گويد: از امام

صادق - عليه السلام - درباره ي قول خداي عزوجل كه مي فرمايد: (أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و أولي الأمر منكم) [502] «خدا را فرمان بريد و پيغمبر و صاحبان امر خود را فرمان بريد» پرسيدم؟

فرمود: فقال نزلت في علي بن أبي طالب و الحسن و الحسين - عليهم السلام -. [503] درباره ي علي بن ابي طالب و حسن و حسين - عليهم السلام - نازل شده است.

- توضيح: در آن زمان همان سه نفر از ائمه حاضر بودند و گرنه شامل تمام امامان دوازده گانه مي شود.

تفسير فرمايش خدا: «و به پيماني كه با من بسته ايد وفا كنيد، تا من نيز...» چيست؟

سماعه گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي تفسير فرمايش خدا كه: (و أوفوا بعهدي أوف بعهدكم) [504] «و به پيماني كه با من بسته ايد وفا كنيد، تا من نيز به پيمان شما وفا كنم» سؤال نمودم؟

حضرت فرمود: به پيمان ولايت علي بن ابي طالب - عليه السلام - كه از ناحيه ي خدا واجب شده است وفا كنيد تا در مقابل در وعده خود به بهشت براي شما وفا خواهم كرد. [505].

تأويل فرمايش خدا: «بلكه شما زندگي دنيا را مقدم مي داريد در حالي...» چيست؟

مفضل گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني و تفسير فرمايش خدا: (بل تؤثرون الحياة الدنيا - و الآخرة خير و أبقي...) [506] «بلكه شما زندگي دنيا را مقدم مي داريد» سؤال نمودم.

[صفحه 239]

حضرت فرمود: مراد از حيات دنيا ولايت آنها است.

[و مراد] از «در حالي كه آخرت بهتر و پايدارتر است».

فرمود: ولايت اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب - عليه السلام - مي باشد. (ان هذا لفي الصحف الأولي - صحف ابراهيم و موسي) «اين دستورها در كتب آسماني پيشين (نيز) آمده است. در كتب ابراهيم و موسي». [507].

آيا شناخت همه ي امامان لازم است؟

محمد بن مسلم گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: مردي به من گفت: امام آخر را بشناسي كافي است و ضرر ندارد امام اول را نشناسي (مرادش چيست)؟

حضرت فرمود: خدا او را لعنت كند، من او را نمي شناسم، ولي او را دشمن مي دارم، مگر امام آخر جز به وسيله ي امام اول شناخته مي شود؟ [508].

حكم كسي كه امام بعدي را نمي شناسد؛ چيست؟

ابان از حارث بن مغيره نقل كرد كه گفت: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا ممكن است مردم در حالي قرار گيرند كه امام را نشناسند؟

حضرت فرمود: ممكن است چنين چيزي پيش بيايد.

گفتم: در اين صورت چه كنند؟

حضرت فرمود: به (فرامين) همان امام اول عمل كنند، تا اينكه امام بعدي برايشان معلوم شود. [509].

حكم كسي كه پيش از مرگش به امامي معتقد شود؛ چيست؟

ابوالصباح گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: درباره ي مردي كه به اين امر (يعني تشيع) دعوت شد و او اين مذهب را شناخت و در سرزمين دوري بود

[صفحه 240]

و در اين حال بود كه خبر فوت امام به او رسيد، و بلافاصله او نيز مرد حكمش چيست؟

حضرت فرمود: او به خدا قسم؛ به منزله ي كسي است كه به سوي خدا هجرت كرده، و در اثناي اين هجرت مرده، اجر و ثواب او بر خداست. [510].

آيا اسلام؛ اعتقاد به تمامي أئمه است؟

ابان بن تغلب گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: اگر كسي امامان (معصوم) را بشناسد ولي امام زمان خود را نشناسد آيا مؤمن است؟

حضرت فرمود: خير.

گفتم: آيا مسلمان است؟

حضرت فرمود: بله.

مرحوم صدوق رحمة الله عليه گويد: اسلام؛ اقرار به شهادتين است، و به وسيله ي اين اقرار خونها و اموال محترم مي شود و حفظش واجب است. ولي ثواب به خاطر ايمان است.

پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: هر كس شهادت بدهد كه خداوندي جز خدا نيست و محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - پيامبر خدا است خون و مال او محفوظ و محترم است مگر در برابر حق، و حساب او بر خداست. [511].

آيا فرقي بين گنهكار ما و ديگري هست؟

امام رضا از پدرش - صلوات الله عليهما - روايت مي فرمايند كه: اسماعيل به امام صادق - عليه السلام - گفت: اي پدرجان؛ نظر شما درباره ي گنهكار از ما و از ديگران چيست؟ (آيا فرقي هست)؟

حضرت آيه اي تلاوت فرمود كه: (ليس بأمانيكم و لا أماني أهل الكتاب من

[صفحه 241]

يعمل سوء يجز به) [512] «(فضيلت و برتري) به آرزوهاي شما و آرزوهاي اهل كتاب نيست؛ هر كس عمل بدي انجام دهد كيفر داده مي شود». [513].

- توضيح: يعني عمل ملاك است نه نسب و نه آرزوها.

مراد از حسنه در فرمايش خدا: «كساني كه (حسنه) كار نيكي انجام دهند...» چيست؟

هشام بن سالم از عمار ساباطي روايت مي كند كه گفت: خدمت امام صادق - عليه السلام - بودم، كه عبدالله بن ابو يعفور درباره ي فرمايش خداي عزوجل: (من جاء بالحسنة فله خير منها و هم من فزع يومئذ آمنون) [514] «كساني كه (حسنه) كار نيكي انجام دهند پاداشي بهتر از آن خواهند داشت؛ و آنان از وحشت آن روز در امانند»! سؤال كرد.

حضرت فرمود: آيا مي داني كه حسنه چيست؟ همانا حسنه چيزي نيست مگر شناخت امام، و اطاعت از او اطاعت از خدا است. [515].

بهترين عمل بعد از شناخت ائمه كدام است؟

ابوكهمس گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: كدام عمل بعد از معرفت و شناخت ائمه - عليهم السلام - بهتر است؟

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: هيچ چيز بعد از معرفت و شناخت مساوي - در ثواب و اهميت - با نماز نيست، و هيچ چيز بعد از معرفت و نماز هم پايه ي زكات نيست، و هيچ چيز بعد از آن هم پايه ي روزه نيست، و هيچ چيز بعد از آن هم پايه ي حج خانه خدا نيست.

و آغاز همه آنها معرفت و شناخت ما است، و فرجام و پايان تمامي آنها معرفت و شناخت ما است.

و هيچ چيز بعد از آن مانند نيكي به برادران (ديني) و مواسات با بذل دينار و

[صفحه 242]

درهم به آنها نيست، همانا اين دو (درهم و دينار) دو سنگ مسخ شده هستند كه خداوند بندگان خود را به وسيله ي آن - پس آنچه كه برايت شمردم - آزمايش نموده است.

و چيزي را كه به سرعت موجب ثروتمند شدن، و زوال فقر شود، مانند مدام بجا آوردن حج خانه ي خدا نديدم.

و يك نماز فريضه (و واجب) نزد خدا

معادل هزار حج و هزار عمره مستحب و قبول شده است.

و يك حج خانه ي خدا بهتر است از يك خانه پر از طلا، نه بلكه بهتر است از يك دنيا پر از طلا و نقره كه انسان آن را در راه خداي عزوجل انفاق كند.

قسم به آنكه محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - را با حق فرستاد، و او را بشارت دهنده، و بيم دهنده قرار داد انجام يك حاجت مسلمان، و زدودن غم از قلب او بهتر است از حج و طواف، و حج و طواف، و حج و طواف، همين طور (با انگشتان دست مباركش) شمرد تا ده، سپس دست خود را رها كرد.

سپس فرمود: از خدا بپرهيزيد، و از كار خير خسته و ملول نشويد، و كسالت را به خود راه ندهيد، زيرا خداوند عزوجل و پيامبرش - صلي الله عليه و آله و سلم - از شما و اعمال شما بي نيازند و شما هستيد كه به خداي عزوجل نياز داريد، و خداوند عزوجل فقط خواست كه به لطفش سببي را پيش پاي شما بگذارد كه شما را به وسيله ي آن به بهشت وارد كند. [516].

آيا دوستي و دشمني از ايمان است؟

فضيل بن يسار گويد: از امام صادق - عليه السلام - پرسيدم: آيا حب و بغض از ايمان است؟

فرمود: مگر ايمان چيزي غير از حب و بغض است؟

[صفحه 243]

سپس اين آيه را تلاوت فرمود: (حبب اليكم الايمان و زينه في قلوبكم و كره اليكم الكفر و الفسوق و العصيان و أولئك هم الراشدون) [517] «خدا ايمان را محبوب شما كرد و آن را در دل شما بياراست و كفر و نافرماني و عصيان

را ناپسند شما كرد، آنانند هدايت يافتگان». [518].

آيا امامان از نظر دستور و اطاعت يكسانند؟

ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - پرسيدم: آيا همه ي امامان در فرمان و وجوب اطاعت يكسانند؟

فرمود: آري. [519].

تأويل فرمايش خدا: «از زنده به گور شده سؤال خواهد شد» چيست؟

جابر جعفي گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به معني كلام خداي عزوجل كه مي فرمايد: (و اذا المؤءودة سئلت - بأي ذنب قتلت) [520] «از زنده به گور شده سؤال خواهد شد» سؤال كردم.

حضرت فرمود: هر كس در راه مودت و محبت ما كشته شود از قاتل او بازخواست خواهد شد. [521].

تفسير فرمايش خدا: «سپس اين كتاب (آسماني) را به گروهي از...» چيست؟

ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي تفسير اين آيه: (ثم أورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا) [522] «سپس اين كتاب (آسماني) را به گروهي از بندگان برگزيده ي خود به ميراث داديم» سؤال نمودم.

[صفحه 244]

حضرت فرمود: تو چه مي گوئي؟

عرض كردم: مي گويم: مخصوص فرزندان فاطمه - سلام الله عليها - است.

حضرت فرمود: ولي كسي كه شمشير بكشد و مردم را به خويش دعوت كند (يعني گمراهي) چه از اولاد فاطمه - سلام الله عليها - باشد چه نباشد داخل اين آيه نمي شود.

عرض كردم: پس چه كسي داخل اين آيه مي شود؟

حضرت فرمود: آنكه به خود ظلم كرده است كسي است كه مردم را نه به ضلالت، و نه به هدايت دعوت مي كند.

و مقتصد از ما اهل بيت كسي است كه عارف به حق امام باشد.

و سابق به سوي خيرات امام است. [523].

مراد از نعيم در فرمايش خدا: «سپس در آن روز (همه ي شما) از نعمتهائي...» چيست؟

1- عبدالله بن نجيح گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: معني فرمايش خدا: (ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم) [524] «سپس در آن روز (همه ي شما) از نعمتهائي كه داشته ايد بازپرسي خواهيد شد»! چيست؟

فرمود: نعيم نعمتي است كه خداوند براي شما از ولايت ما و حب محمد و آل محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - ارزاني داشته است. [525].

2- حنان بن سدير از پدرش روايت مي كند كه گفت: خدمت امام صادق - عليه السلام - بودم، حضرت طعامي براي ما آورد و ما از آن خورديم، و مانند آن تا به آن زمان طعامي نخورده بودم، سپس حضرت به من فرمود: اي سدير؛ طعام ما را چگونه ديدي؟

[صفحه 245]

عرض كردم: پدرم و مادرم فدايت شوند اي فرزند رسول خدا؛

مانند آن تا به حال نخورده بودم، و گمان هم نمي كنم مانند آن بخورم.

سپس چشمان من پر از اشك شد و گريه كردم.

حضرت فرمود: چه چيزي تو را مي گرياند؟

عرض كردم: اي فرزند پيامبر؛ آيه اي در كتاب خدا است.

فرمود: آن آيه كدام است؟

عرض كردم: فرمايش خدا در كتابش: (ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم) «سپس در آن روز (همه ي شما) از نعمتهائي كه داشته ايد بازپرسي خواهيد شد»!

حضرت خنديدند حتي دندانهاي مباركشان آشكار شد سپس فرمود: اي سدير؛ از طعام پاكيزه و خوشمزه، و از لباس نرم، و از رائحه ي خوشبو سؤال نمي شود، بلكه اين اشياء براي ما خلق شده و ما براي آن خلق شده ايم، و براي اينكه در چهارچوب اطاعت خدا در آنها تصرف كنيم.

عرض كردم: پدرم و مادرم فدايت شوند اي پسر پيامبر؛ پس نعيم چيست؟

حضرت فرمود: محبت و مودت اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب و خاندان او صلوات الله عليهم أجمعين است، خداوند در روز قيامت در ارتباط با آنها سؤال مي كند كه چگونه اين نعمت را كه به وسيله ي محبت علي و خاندانش - عليهم السلام - بر شما ارزاني داشتم سپاسگزاري نموديد؟ [526].

معني فرمايش خدا: «پس گروهي از شما كافريد و گروهي مؤمن» چيست؟

حسين بن نعيم صحاف گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خدا: (فمنكم كافر و منكم مؤمن) [527] «پس گروهي از شما كافريد و گروهي مؤمن» سؤال نمودم.

[صفحه 246]

حضرت فرمود: خداوند عزوجل ايمان آنها را به وسيله ي محبت و موالات ما اهل بيت شناخت، و كفر ورزيدن ديگران به آن شناخت، روزي كه ميثاق و عهد و پيمان گرفت در حالي كه همه ي ذرات در صلب حضرت آدم صلوات الله عليه بودند.

و از او سؤال نمودم درباره ي

فرمايش خدا: (أطيعوا الله و أطيعوا الرسول فان توليتم فانما علي رسولنا البلاغ المبين) [528] «اطاعت كنيد خدا را، و اطاعت كنيد پيامبر را؛ و اگر روي گردان شويد، رسول ما جز ابلاغ آشكار وظيفه اي ندارد».

حضرت فرمود: به خدا قسم؛ هلاك نشدند آنان كه قبل از شما بودند، و هلاك نمي شود تا زماني كه قائم ما قيام كند، مگر به خاطر اينكه ولايت ما را ترك نمودند، و حق ما را انكار كردند، و رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - از دنيا خارج نشد مگر پس از آنكه حق ما را بر تمامي افراد اين امت واجب و لازم كرد، و خداوند هر كس را كه بخواهد به سوي راه راست هدايت مي كند. [529].

معني كلام امام كه: «چون امام را شناختي پس هر چه خواهي انجام ده» چيست؟

محمد بن مارد گويد: به حضرت صادق - عليه السلام - عرض كردم: براي ما حديثي روايت شده كه شما فرموده ايد: «چون معرفت به (امامت ما) پيدا كردي پس هر چه خواهي بكن».

حضرت فرمود: آري؛ من اين را گفته ام.

گويد: عرض كردم: اگر چه زنا كنند و يا دزدي كنند و يا شراب بنوشند؟

فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون»، به خدا سوگند: با ما به انصاف رفتار نكردند كه خود ما به كردارمان مؤاخذه شويم، ولي تكليف از آنها برداشته شده باشد، همانا من گفتم: چون معرفت (به امام خود) پيدا كردي هر چه خواهي كم يا زياد كار خير انجام ده كه از تو پذيرفته مي شود. [530].

[صفحه 247]

غلو در امامان معصوم

آيا امامان؛ خدايان يا پيامبرانند؟

سدير گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: گروهي از مردم عقيده دارند كه شما خدا و معبوديد و براي عقيده مزبور اين آيه را دليل قرار مي دهند: (و هو الذي في السماء اله و في الأرض اله) [531] «او در آسمان معبود است، و در زمين معبود است» (اينها گمان مي كنند كه معبود زمين امامانند).

امام فرمود: اي سدير! گوش و چشم و پوست و گوشتم و خون و مويم از اينان بيزار است، و خدا از ايشان بيزار است، اينان بر دين من و دين پدران من نيستند، خدا در روز قيامت مرا با آنها گرد هم نياورد، جز آنكه بر آنها خشمگين باشد.

پرسيدم: مردمي نزد ما هستند كه عقيده دارند شما پيغمبريد و اين آيه قرآن را دليل سخن خود قرار مي دهند: (يا ايها الرسل كلوا من طيبات و اعملوا صالحا اني بما تعملون عليم) [532] «و اي رسولان؛ از چيزهاي پاكيزه بخوريد

و كار شايسته كنيد كه من به كردار شما دانا و آگاهم».

امام فرمود: اي سدير! شنوائي و بينائي و مو و پوستم و گوشت و خونم از اينها بيزار است، و خدا و رسولش از اينان بيزار است، اينها به دين من و دين پدرانم نيستند، خدا در قيامت مرا با ايشان گرد هم نياورد جز اينكه بر آنها خشمگين باشد.

عرض كردم: پس شما چه موقعيتي داريد؟

فرمود: ما خزانه دار علم خدائيم، ما مترجم امر خدائيم، ما اشخاصي معصوم هستيم، خداي تبارك و تعالي مردم را به فرمانبري از ما امر فرموده، و از نافرماني ما نهي نموده است، ما حجت رسانيم بر هر كه زير آسمان و روي زمين است. [533].

[صفحه 248]

تفويض چيست؟

زراره گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: مردي از فرزندان عبدالله بن سبا قائل به تفويض است.

حضرت فرمود: تفويض چيست؟

عرض كردم: خداي تبارك و تعالي محمد و علي - صلوات الله عليهما - را خلق كرد سپس (امر خلق و تدبير) را به آنها واگذار كرد، پس آفريدند و روزي دادند، و ميراندند، و احياء نمودند.

حضرت فرمود: دروغ گفت دشمن خدا، اگر نزد او رفتي اين آيه از سوره ي رعد را براي او بخوان: (أم جعلوا لله شركاء خلقوا كخلقه عليهم قل الله خالق كل شي ء و هو الواحد القهار) [534] «آيا همتاياني براي خدا قرار دادند به خاطر اينكه آنان همانند خدا آفرينش داشتند، و اين آفرينشها بر آنها مشتبه شده است؟! بگو: خدا خالق همه چيز است و اوست يكتا و پيروز».

من نزد آن شخص رفتم، و به او خبر دادم و آيه ي مزبور را براي او خواندم،

مثل اينكه سنگي به دهان او زدم كه ديگر نتوانست هرگز سخن بگويد. (راوي گويد:) يا مثل اينكه به كلي گنگ شد. [535].

شيعيان ائمه و منزلت آنان

محبان و دوستان شما چگونه هستند اي فرزند پيامبر خدا؟

مردي خدمت امام صادق - عليه السلام - شرفياب شد حضرت به او فرمود: از چه گروهي هستي؟

آن مرد گفت: من از محبان و دوستداران شما هستم.

حضرت صادق - عليه السلام - به او فرمود: خداوند بنده اي را دوست نمي دارد

[صفحه 249]

مگر اينكه او را در ولايت خود قرار مي دهد، و در ولايت خود قرار نمي گيرد مگر اينكه بهشت را براي او واجب مي نمايد.

سپس حضرت فرمود: از كدام محبان هستي؟

آن مرد سكوت كرد.

سدير گفت: مگر محبان شما چند نوعند اي فرزند رسول خدا؟

حضرت فرمودند: سه طبقه هستند:

يك طبقه اي ما را در آشكار دوست دارند، و در پنهان دوست نمي دارند.

و طبقه اي ما را در پنهان دوست دارند، و در آشكار دوست ندارند.

و طبقه اي كه ما را در آشكار و پنهان دوست دارند.

و اينها عاليترين نوع (محبت را) دارند، اينها از چشمه اي گوارا نوشيدند، و تأويل كتاب خدا و فصل الخطاب (حقيقت سخن خدا) و سبب الاسباب را دانستند، اينان عالي ترين نوع محبان ما هستند.

فقر و تنگدستي و انواع بلا به سوي آنها سريع تر از دويدن اسبان است.

اينها گرفتار سختي، و فشار شدند و در معرض امتحان و فتنه قرار گرفتند، بعضي از آنها مجروح و بعضي مقتول، و در كشورهاي دور متفرق و متشتت مي باشند، خدا به بركت آنها مريض را شفا مي دهد، و به بركت آنها فقير را غني مي سازد.

و به بركت آنها ياري مي شويد، و به بركت آنها از باران بهره مند مي شويد، و به بركت آنها روزي داده مي شويد.

اينان در اقليت هستند، ولي از

نظر قدر و منزلت نزد خدا بزرگترند.

و طبقه ي نخستين نازلترين نوع مي باشند، زيرا ما را در آشكارا دوست دارند، ولي مطابق ميل و رفتار پادشاهان رفتار مي كنند، پس زبانشان با ما است و شمشيرشان بر ضد ما است.

و طبقه ي دوم نوع متوسط است، ما را در پنهان دوست دارند، و در آشكار ما را

[صفحه 250]

دوست نمي دارند.

و به جانم قسم؛ اگر تنها ما را در پنهان دوست مي دارند - نه در آشكار - ولي روزها روزه مي گيرند، و شبها را به نماز مي گذرانند و اثر رهبانيت و بي علاقگي به دنيا را در چهره ي آنان مشاهده مي كنيد، آنها اهل انقياد و تسليم هستند.

آن مرد گفت: من از محبان شما در آشكار و پنهان هستم.

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: محبان ما كه در آشكار و پنهان ما را دوست مي دارند داراي علامتهائي هستند.

آن مرد عرض كرد: آن علامات چيستند؟

حضرت فرمود: آنها عبارتند از صفاتي كه اول آنها آن است كه توحيد را به بهترين شكل شناختند، و علم توحيد خدا را محكم دانستند، و پس از آن ايمان به او و صفات او، سپس حدود ايمان و حقيقت آن و شروط آن، و تأويل و مسائل آن را خوب دانستند. [536].

تفسير فرمايش خداوند متعال: «پس كسي كه نامه ي عملش به دست راستش...» چيست؟

ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خدا: (فأما من أوتي كتابه بيمينه). [537] «پس كسي كه نامه ي اعمالش را به دست راستش دهند» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: او علي - عليه السلام - و شيعيان آن حضرت است كه نامه هاي عملشان به دست راستشان داده مي شود. [538].

تفسير اين فرمايش خدا: «چرا كه او بر كساني كه ايمان...» چيست؟

حماد بن عيسي در حديث مرفوعه اي از امام صادق - عليه السلام - روايت مي كند كه: شخصي از آن حضرت درباره ي معني و تفسير فرمايش خداوند متعال كه

[صفحه 251]

مي فرمايد: (انه ليس له سلطان علي الذين آمنوا و علي ربهم يتوكلون - انما سلطانه علي الذين يتولونه و الذين هم به مشركون) [539] «چرا كه او بر كساني كه ايمان دارند و بر پروردگارشان توكل مي كنند، تسلطي ندارد، تسلط او تنها بر كساني است كه او را به سرپرستي خود برگزيده اند، و آنها كه نسبت به او (خدا) شرك مي ورزند (و فرمان شيطان را به جاي فرمان خدا، گردن مي نهند)».

حضرت فرمود: شيطان نمي تواند ولايت را از آنها زايل كند، اما گناهها و نظاير آن پس ممكن است تحت تأثير شيطان - مانند ديگران - واقع بشوند. [540].

شيعه ي حقيقي كيست؟

مسعدة بن صدقه گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي اينكه شيعيان كيانند سؤال شد.

حضرت فرمود: شيعه ي ما كسي است كه جلو بياندازد آنچه را نيكو مي داند، (از اعمال صالح و خوب)، و اجتناب كند از آنچه آن را قبيح مي داند، و كار زيبا و خوب را آشكار كند، و در كار مهم و مفيد، با انگيزه ي رسيدن به رحمت حق جل و علا پيشتازي كند، اين چنين شخصي از ما است، و پايانش با ما است، و در كنار ما است هر كجا كه باشيم. [541].

حدود ايمان چيست؟

عجلان بن ابي صالح گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: مرا از حدود ايمان آگاه بفرما.

حضرت فرمود: شهادت به وحدانيت خدا، و نبوت محمد - صلي الله عليه و آله و سلم -، و اعتراف به آنچه از ناحيه ي خدا آمده، و نمازهاي پنجگانه، و اداي زكات، و روزه ي ماه رمضان، و حج خانه ي خدا، و ولايت ولي ما، و دشمني با دشمنان ما، و ورود

[صفحه 252]

در زمره راستگويان و همراه با آنها بودن. [542].

معني فرمايش خدا: «و تو در كنار طور نبودي زماني كه ما ندا داديم» چيست؟

ابوسعيد مدائني گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي تفسير فرمايش خداي عزوجل كه مي فرمايد: (و ما كنت بجانب الطور اذ نادينا) [543] «و تو در كنار طور نبودي زماني كه ما ندا داديم» سؤال كردم.

حضرت فرمود: كتابي است كه خداوند آن را روي برگ ياس دو هزار سال پيش از آنكه مخلوقات را بيافريند نوشت و در آن مكتوب است:

اي شيعه ي آل محمد؛ من به شما عطا كردم پيش از آنكه از من مسألت كنيد و بخواهيد، و شما را آمرزيدم پيش از آنكه از من طلب مغفرت كنيد، هر كس از شما با ولايت محمد و آل محمد - عليهم السلام - بيايد او را به رحمتم در بهشت خود سكونت مي دهم. [544].

مقصود از كلام خدا: «خداوند از كساني كه ايمان آورده اند دفاع مي كند» چيست؟

اسحاق بن عمار گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرمايش خداي عزوجل: (ان الله يدافع عن الذين آمنوا) [545] «خداوند از كساني كه ايمان آورده اند دفاع مي كند» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: ما كساني هستيم كه ايمان آورديم، هنگامي كه شيعيان ما (بي رويه) اسرار ما را فاش مي نمايند؛ خدا از ما دفاع مي كند. [546].

معني فرمايش خدا: «و (سومين گروه) پيشگامان پيشگامانند» چيست؟

علي بن الحسين با سندش از داوود رقي روايت مي كند كه گويد: به امام

[صفحه 253]

صادق - عليه السلام - عرض كردم: فدايت شوم؛ خبر ده مرا از معني فرمايش خداي متعال: (و السابقون السابقون - أولئك المقربون) [547] «و (سومين گروه) پيشگامان پيشگامانند. آنها مقربانند.»

حضرت فرمود: خداوند عزوجل هنگامي كه خواست مخلوقات را بيافريند آنان را از گل آفريد، سپس آتشي در برابر آنها برافروخت و فرمود: داخل شويد در آتش.

پس نخستين كساني كه داخل به آتش شدند محمد و اميرالمؤمنين و حسن و حسين و نه امام (از فرزندان حسين) - عليهم السلام - امامي پس از امامي بودند، سپس شيعيان آنها به دنبال آنها داخل شدند. به خدا قسم اينان سابقون و پيشتازان مي باشند. [548].

تأويل اين آيه: «ريشه ي آن (در زمين) ثابت، و شاخه ي آن در آسمان است»! چيست؟

عمرو بن يزيد سابري گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي تأويل اين آيه: (أصلها ثابت و فرعها في السماء) [549] «ريشه ي آن (در زمين) ثابت و شاخه ي آن در آسمان است» سؤال كردم.

حضرت فرمود: اصل آن رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - و فرع او اميرالمؤمنين علي - عليه السلام - و حسن و حسين - عليهماالسلام - ميوه ي آن، و نه نفر از فرزندان حسين - عليه السلام - شاخه هاي آن، و شيعه برگهاي او.

به خدا قسم؛ هرگاه يكي از شيعيان مي ميرد يكي از برگهاي آن درخت مي افتد.

گفتم: فرمايش خداي عزوجل: (تؤتي أكلها كل حين) [550] «هر زمان ميوه ي خود را

[صفحه 254]

مي دهد» چه معني دارد؟

حضرت فرمود: مراد آن چيزي است كه از ناحيه ي علم امام براي شما در هر حج و عمره صادر مي شود. [551].

مراد از متقين در فرمايش خدا: «... مايه ي هدايت پرهيزكاران است...» چيست؟

يحيي بن أبوالقاسم گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرمايش خدا: (الم - ذلك الكتاب لا ريب فيه هدي للمتقين - الذين يؤمنون بالغيب...) [552] «الم، بزرگ است خداوندي كه اين كتاب عظيم را، از حروف ساده ي الفبا به وجود آورد)، آن كتاب با عظمتي است كه شك در آن راه ندارد؛ و مايه ي هدايت پرهيزكاران است. (پرهيزكاران) كساني هستند كه به غيب ايمان مي آورند...» سؤال نمودم؟

حضرت فرمود: متقين شيعيان علي - عليه السلام - هستند.

و اما غيب مراد از آن؛ حجت غائب است، و شاهد آن فرمايش خداي متعال است كه مي فرمايد: (و يقولون لولا أنزل عليه آية من ربه فقل انما الغيب لله فانتظروا اني معكم من المنتظرين) [553] «مي گويند: چرا معجزه اي از پروردگارش بر او نازل نمي شود؟! بگو: غيب (و

معجزات) تنها براي خدا (و به فرمان او) است! شما در انتظار باشيد، من هم با شما در انتظارم، (شما در انتظار معجزات بهانه جويانه باشيد، و من هم در انتظار مجازات شما»! [554].

خوشحالي و غمگين شدن بدون سبب از چيست؟

ابوبصير گويد: من به اتفاق يكي از دوستانمان خدمت امام صادق - عليه السلام - شرفياب شديم، و به ايشان عرض كردم: اي فرزند پيامبر خدا؛ من گاهي بدون سبب غمگين و گاهي خوشحال مي شوم، اين از چيست؟

[صفحه 255]

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: آن اندوه و خوشحالي از ناحيه ي ما به شما مي رسد، زيرا هرگاه بر ما حزن يا سروري وارد شود، بر شما نيز وارد مي شود چون ما و شما از نور خداي عزوجل هستيم، و طينت ما و طينت شما يكي قرار داده شد.

و اگر طينت شما به همان حالي كه در آغاز گرفته شد، مانده بود، ما و شما كاملا يكسان بوديم، ولي طينت شما با طينت دشمنان شما مخلوط شد، و اگر چنين نمي شد شما هرگز گناه نمي كرديد.

راوي گويد: گفتم: فدايت شوم؛ آيا طينت بعدا به وضعي كه در ابتدا بود برمي گردد؟

حضرت فرمود: بلي قسم به خدا اي عبدالله؛ خبر ده مرا از شعاعي كه از قرص آفتاب منبعث مي شود، آيا هنگامي كه قرص آفتاب طلوع مي كند شعاع متصل است به قرص يا از او جدا است؟

عرض كردم: فدايت شوم؛ از او جدا است.

حضرت فرمود: مگر نه اينكه هنگامي كه آفتاب غروب كرد، و قرص آن غائب شد، آن شعاع و به او متصل مي شود آنسان كه بود.

عرض كردم: بله.

حضرت فرمود: چنين است به خدا قسم؛ شيعيان ما از نور خدا آفريده شدند، و به آن برمي گردند.

به

خدا قسم؛ شما روز قيامت به ما ملحق مي شويد، و ما به عنوان شفعاء نزد خدا برده مي شويم و شفاعت ما قبول مي شود.

به خدا قسم؛ شما نيز به عنوان شفعاء نزد خدا برده مي شويد و شفاعت شما قبول مي شود، و هيچ مردي از شما آن روز نباشد مگر اينكه آتشي در طرف چپ او، و بهشتي در طرف راست او قرار داده مي شود، پس او دوستانش را به بهشت، و

[صفحه 256]

دشمنانش را به آتش وارد مي سازد. [555].

چرا كودك بدون تعجب مي خندد يا بدون درد گريه مي كند؟

مفضل گويد: از امام جعفر صادق - عليه السلام - سؤال نمودم چرا بچه بدون تعجب مي خندد و بدون درد گريه مي كند؟

حضرت فرمود: اي مفضل؛ هيچ كودكي نيست مگر اينكه امام را مي بيند، و با او نجوي مي كند، پس گريه ي او به خاطر غيبت امام و پنهان شدن از او است، و خنده ي او هنگامي است كه امام به او روي مي آورد.

و اين وضع همچنان ادامه دارد تا وقتي كه زبانش به سخن باز شود، در اين حال اين در به روي او بسته مي شود، و فراموشي قلب او را فرا مي گيرد (به طوري كه يادش نمي آيد چه ديده و چه شنيده تا اينكه بازگو كند). [556].

حكم مخالفت و دشمني با امامان معصوم

آيا عمل بدون ولايت و پيروي از امام عادل مفيد است؟

ابن ابويعفور گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: همانا من با مردم رفت و آمد دارم و معاشر هستم، خيلي تعجب مي كنم از كساني كه ولايت شما را نپذيرفته اند، بلكه ولايت فلان و فلان را پذيرفته اند، ولي با اين حال داراي امانت و راستگوئي و وفاداري هستند، در حالي كه افرادي ولايت شما را پذيرفته اند نه امانت دارند، نه وفاداري، نه راستگوئي.

راوي گويد: امام صادق - عليه السلام - راست نشست، و مانند شخص غضبناكي به سوي من روي آورد، سپس فرمود: كسي كه ولايت امام جائر و ستمگري را پذيرفته است كه از ناحيه ي خدا نيست دين ندارد، و از كسي كه ولايت امام عادل از

[صفحه 257]

ناحيه خدا را پذيرفته است، گله اي نيست.

گفتم: آنها دين ندارند، و نه از اينها گله اي نيست؟!

حضرت فرمود: بله، نه آنان دين دارند، و از اينها گله اي.

سپس حضرت فرمود: مگر نشنيده اي فرموده خدا را كه مي گويد: (ألله ولي الذين آمنوا يخرجهم

من الظلمات إلي النور) «خداوند، ولي و سرپرست كساني است كه ايمان آورده اند؛ آنها را از ظلمتها به سوي نور بيرون مي برد» يعني از تاريكيهاي گناهان به نور توبه، و يا آمرزش، به خاطر ولايت و پيروي از هر امام عادلي كه از ناحيه ي خدا است.

و آنجا كه مي گويد: (والذين كفروا أولياءهم الطاغوت يخرجونهم من النور إلي الظلمات) «(اما) كساني كه كافر شدند، اولياء آنها طاغوتها هستند؛ كه آنها را از نور به سوي ظلمتها بيرون مي برند»، پس چه نوري كافر دارد كه از او خارج مي شود؟

معني اين كلام اين است كه آنها بر نور اسلام بودند ولي هنگامي كه از هر امام (رهبر) جائري كه از ناحيه ي خدا نيست پيروي مي كنند از نور اسلام خارج و به ظلمات و تاريكيهاي كفر وارد شدند، و لذا خداوند آتش را براي آنها با كفار واجب كرد و فرمود: (أولئك أصحاب النار هم فيها خالدون) [557] «آنها اهل آتش هستند و هميشه در آن خواهند ماند» (يعني آنان اهل جهنم و آتش هستند و هميشه در آن باقي خواهند بود). [558].

معني فرمايش خدا: «پس (شما اي گروه جن و انس) كدامين نعمتهاي...» چيست؟

ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي تفسير فرمايش خدا: (فبأي آلاء ربكما تكذبان) [559] (شما اي گروه جن و انس) «پس كدامين نعمتهاي پروردگارتان را تكذيب مي كنيد؟» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: خداوند تبارك و تعالي فرمود: به كدام يك از دو نعمت كفر

[صفحه 258]

مي ورزيد به محمد يا به علي صلوات الله عليهما؟ [560].

معني فرمايش خداوند: «آيا نديدي كساني را كه نعمت خدا را به كفران...» چيست؟

عبدالرحمان بن كثير گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خداي عزوجل: (ألم تر إلي الذين بدلوا نعمة الله كفرا) [561] «آيا نديدي كساني را كه نعمت خدا را به كفران تبديل كردند» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: مقصود خدا تمامي قريش است كه با رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - دشمني ورزيدند، و با او جنگيدند، و وصيت او را در مورد جانشينش (حضرت علي - عليه السلام -) انكار كردند. [562].

معني فرمايش خداوند متعال: «هنگامي كه آن را از نزديك مي بينند...» چيست؟

داوود بن سرحان گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خداي متعال: (فلما رأوه زلفة سيئت وجوه الذين كفروا و قيل هذا الذي كنتم به تدعون) [563] «هنگامي كه آن را از نزديك مي بينند صورت كافران زشت و سياه مي گردد» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: اميرالمؤمنين - عليه السلام - مي باشد، هرگاه منزلت و جايگاه او را نزد خدا روز قيامت ببيند دستهاي خود را از ندامت و تأسف بر تقصيري كه در زمينه ي ولايت داشتند؛ مي خورند.

و نيز فرمود: هنگامي كه تصوير (يا چهره ي) اميرالمؤمنين - عليه السلام - را روز قيامت ببينند چهره هاي كفار سياه و زشت مي شود.

و نيز فرمود: هنگامي كه پرچم حمد به دست محمد- صلي الله عليه و آله و سلم - داده مي شود در حالي كه زير آن پرچم تمام فرشتگان مقرب، و پيامبران مرسل قرار

[صفحه 259]

دارند تا آن را به اميرالمؤمنين علي - عليه السلام - مي دهند چهره هاي كفار زشت و سياه مي شود و به آنها گفته مي شود: اين همان چيزي است كه تقاضاي آن را داشتيد.

و مغيره گويد: از امام باقر - عليه السلام - شنيدم كه مي گويد: هنگامي كه اميرالمؤمنين علي بن

ابي طالب - عليه السلام - را كنار حوض با رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - از نزديك مي بينند صورت كافران زشت و سياه مي گردد. [564].

معني فرمايش خدا «(خداوند فرمان مي دهد:) هر كافر متكبر لجوج را...» چيست؟

محمد بن حمران گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خداي متعال: (ألقيا في جهنم كل كفار عنيد) [565] «(خداوند فرمان مي دهد): هر كافر متكبر لجوج را در جهنم افكنيد» پرسيدم.

حضرت فرمود: هنگامي كه روز قيامت شود محمد و علي - صلوات الله عليهما - در كنار صراط مي ايستند، پس از آن عبور نمي كند مگر كسي كه از آنها برات داشته باشد.

پرسيدم: برات چيست؟

حضرت فرمود: ولايت علي بن أبي طالب - عليه السلام - و امامان از فرزندانش - عليهم السلام -، و منادي ندا درمي دهد: اي محمد! و اي علي! هر كافر معاند با علي بن أبي طالب - عليه السلام - را در جهنم بيندازيد. [566].

مقصود فرمايش خدا: «و هرگز از آتش (دوزخ) خارج نخواهند شد»! چيست؟

منصور بن حازم گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: مراد خدا از اين آيه: (و ما هم بخارجين من النار) [567] «و هرگز از آتش (دوزخ) خارج نخواهند شد» چيست؟

[صفحه 260]

حضرت فرمود: اينان دشمنان علي - عليه السلام - هستند كه در آتش جهنم جاودانه تا ابد الآبدين، و تا پايان روزگار خواهند بود. [568].

آيا با مرجئه و خوارج ازدواج كنم؟

زرارة گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: آيا مي توانم با (زنان گروههاي) مرجئة، يا خوارج يا قدريه ازدواج كنم؟

حضرت فرمود: خير، با زنان ناآگاه (و بي اطلاع) ازدواج كن.

عرض كردم: زنان يا مؤمن هستند يا كافر؟

حضرت فرمود: پس آنانكه خدا استثنا كردند كجا است؟ آنجا كه خدا مي فرمايد و او از تو راستگوتر است: (الا المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان - إلي قوله - سبيلا) [569] «مگر آن دسته از مردان و زنان و كودكان كه به راستي تحت فشار قرار گرفته اند (و حقيقتا مستضعفند)... تا آنجا كه مي فرمايد: (و براي نجات از آن محيط آلوده) راهي را (نمي يابند)» [570].

- توضيح: اين ممنوعيت شايد بدين جهت باشد كه چون زن نقش تربيتي دارد، لذا اگر داراي يكي از عقائد ياد شده باشد، بيم اين مي رود كه در تربيت فرزندان تأثير منفي بگذارد.

آيا اطعام كنم سائلي را كه اعتقاد او را نمي شناسم؟

حريز از مردي نقل مي نمايد كه گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا سائلي را كه نمي دانم آيا مسلمان است يا خير اطعام كنم؟

حضرت فرمود: بله، او را غذا بده تا وقتي كه نمي داني آيا دشمن است يا دوست. زيرا خدا مي فرمايد: (و قولوا للناس حسنا) [571] «و به مردم نيك بگوييد»، ولي

[صفحه 261]

كسي را كه با چيزي از حق دشمني مي نمايد، يا به چيزي از باطل دعوت مي كند اطعام نكن و غذا مده. [572].

مقصود از ظلم و ستم در آيه ي زير: «ايمان خود را با ستم نيالودند» چيست؟

ابوبصير گويد: از حضرت صادق - عليه السلام - در مورد گفتار خداوند: (و لم يلبسوا ايمانهم بظلم) [573] «آنانكه ايمان آوردند و ايمانشان را به ستم آلوده نكردند» پرسيدم.

فرمود: (مقصود از ستم) شك است، يعني ايمانشان را به شك نيالودند. [574].

مراد از فرمايش خدا: «كساني را كه نعمت خدا را به كفران تبديل كردند» چيست؟

عمرو بن سعيد گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني و تفسير فرمايش خدا: (ألذين بدلوا نعمة الله كفرا و أحلوا قومهم دار البوار) [575] «كساني (را) كه نعمت خدا را به كفران تبديل كردند و قوم خود را به سراي نيستي و نابودي كشاندند» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: شما در اين زمينه چه مي گوئيد؟

عرض كردم: ما مي گوئيم: آن دو تيره ي فاجر از تبار قريشند: يعني بني اميه، و بني المغيرة.

حضرت فرمود: بله همه ي قريش مي باشند. خداوند به پيامبرش - صلي الله عليه و آله و سلم - خطاب نمود، و فرمود: من قريش را بر عرب برتري دادم، و نعمت را بر آنان تمام گرداندم، و پيامبر براي آنها فرستادم، ولي آنها نعمت مرا تغيير دادند، و فرستادگان مرا تكذيب كردند. [576].

[صفحه 262]

معني اين آيه چيست؟

شعيب عقرقوفي گويد: از امام صادق - عليه السلام - در مورد معني و تفسير آيه: (و قد نزل عليكم في الكتاب أن اذا سمعتم آيات الله يكفر بها و يستهزء بها فلا تقعدوا معهم حتي يخوضوا في حديث غيره) [577] «و به تحقيق فرو فرستاديم بر شما در كتاب كه اگر شنيديد آيات خدا را كفر ورزيد و آن را استهزاء كنيد... تا آخر آيه» (كه مراد كيست و چيست)؟.

فرمود: مقصود اين است كه هرگاه شنيديد كه شخصي حق را انكار مي كند و دروغ مي پندارد و درباره ي امامان بد مي گويد، از نزد او برخيز و همنشين با او مباش هر كه خواهد باشد. [578].

مراد از جنب الله در آيه ي: «افسوس بر من از كوتاهي هايي كه در اطاعت...» چيست؟

سدير گويد: شنيدم از مردي كه از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني و تفسير فرمايش خداي عزوجل: (يا حسرتي علي ما فرطت في جنب الله) [579] «افسوس بر من از كوتاهي هايي كه در اطاعت فرمان خدا كردم» سؤال نمود.

حضرت فرمود: ما - به خدا قسم - از نور كنار خدا هستيم، و اين همان كلام كافر است هنگامي كه روز قيامت فرا رسد گويد: «افسوس بر من از كوتاهيهايي كه در اطاعت فرمان خدا كردم» يعني ولايت محمد و آل محمد صلوات الله عليهم. [580].

- توضيح: مراد از «نور كنار خدا» در كلام خدا، نوري است كه بسيار مورد عنايت خدا است.

اولوا الامري كه خدا امر به اطاعت آنها نموده كيانند؟

حكيم گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: فدايت شوم؛ اولي

[صفحه 263]

الامري كه خداوند به ما دستور داده است كه از آنها اطاعت كنيم كيانند؟

حضرت فرمود: آنان علي بن ابي طالب و حسن و حسين و علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر؛ (من) هستم، پس خدا را سپاس بگوئيد كه ما امامان و رهبران را به شما معرفي نمود (و شما آنها را شناختيد و به امامت آنها اقرار نموديد) در حالي كه مردم آنها را انكار كردند. [581].

تأويل اين فرمايش خدا: «و ستاره و گياه (يا درخت) براي او سجده...» چيست؟

داوود رقي گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي تأويل و معني فرمايش خدا: (ألشمس و القمر بحسبان) [582] «خورشيد و ماه با حساب منظمي مي گردند» سؤال نمودم.

فرمود: اي داوود؛ از مطلب خاصي سؤال كردي پس قناعت كن به جوابي كه به تو داده مي شود، آفتاب و ماه دو نشانه و آيه از آيات خدا مي باشند، كه به امر خدا جريان دارد، سپس خداوند به آن دو مثال زد از براي كسي كه بر عليه ما انقلاب (و كودتا) كرد، و حرمت ما را مورد تجاوز قرار داد، و به حق ما ظلم و ستم نمود.

داوود گفت: معني: (هما بحسبان)؟ «آن دو با حساب منظمي مي گردند» چيست؟

فرمود: آن دو در عذاب من هستند.

داوود گويد: گفتم: (و النجم و الشجر يسجدان) «و ستاره و گياه (يا درخت) براي او سجده مي كنند» چه معني مي دهد؟

فرمود: «ستاره» رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - است، و «درخت» اميرالمؤمنين و ائمه - عليهم السلام - مي باشند كه حتي يك طرفة العين خدا را معصيت نكردند.

داوود گويد: گفتم: (و السماء رفعها و وضع

الميزان) «و آسمان را برافراشت، و ميزان و قانون (در آن) گذاشت» چه معني دارد؟

[صفحه 264]

حضرت فرمود: «آسمان» رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - مي باشد كه خداوند او را گرفت سپس او را به نزد خود به بالا برد، (و وضع الميزان) «و ميزان و قانون (در آن) گذاشت». و «ميزان (ترازو)» اميرالمؤمنين - عليه السلام - است كه او را منصوب ساخت تا خليفه ي بعد از پيامبر باشد.

گفتم: (أن لا تطغوا في الميزان) «تا در ميزان طغيان نكنيد (و از مسير عدالت منحرف نشويد)» چه معني دارد؟

حضرت فرمود: يعني در زمينه ي امامت طغيان نكنيد و با امام مخالفت نكنيد.

گفتم: (و أقيموا الوزن بالقسط و لا تخسروا الميزان) «و وزن را براساس عدل برپا داريد و ميزان را كم نگذاريد» چه معني دارد؟

فرمود: يعني از امام عادل اطاعت كنيد؟ و چيزي از حق او را ناديده نگيريد.

گفتم: فرمايش خدا: (فبأي آلاء ربكما تكذبان...) «پس كدامين نعمتهاي پروردگارتان را تكذيب مي كنيد شما اي گروه جن و انس»؟! چه معني دارد؟

فرمود: يعني كدام نعمت از نعمتهاي مرا تكذيب مي كنيد؟ به محمد يا به علي - عليهماالسلام -؟ من به وسيله آن دو (بزرگوار) بر بندگان نعمت را ارزاني داشتم. [583].

معني فرمايش خدا: «پس شايد خداوند پيروزي (به نفع مسلمانان) پيش...» چيست؟

داوود رقي گويد: مردي از امام صادق - عليه السلام - - در حالي كه من آنجا حاضر بودم - از معني فرمايش خدا سؤال كرد: (عسي الله أن يأتي بالفتح أو أمر من عنده فيصبحوا علي ما أسروا في أنفسهم نادمين) [584] «پس شايد خداوند پيروزي يا حادثه ي ديگري از سوي خود (به نفع مسلمانان) پيش بياورد؛ و اين دسته، از آن چه

در دل پنهان داشتند، پشيمان گردند»؟

[صفحه 265]

حضرت فرمود: خداوند پس از گذشت هفت روز اجازه در هلاكت و نابودي بني اميه را داد، پس از سوزاندن زيد (فرزند امام سجاد - عليه السلام -) [585].

اگر مخالفي تمامي دلايل را انكار كرد چه بايد كرد؟

ابن ابي عمير از محمد بن حكيم و او از ابو مسروق روايت مي كند كه گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: ما با مردم سخن مي گوئيم (درباره ي امامت شما) و به فرمايش خداي عزوجل: (أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و أولي الأمر منكم) [586] «اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولي الامر را» استدلال و احتجاج مي كنيم، آنها مي گويند: اين درباره ي فرماندهان سريه نازل شده است.

ما استدلال و احتجاج مي كنيم بر آنها با فرمايش خدا: (قل لا أسألكم عليه أجرا الا المودة في القربي) [587] «سرپرست و ولي شما، تنها خدا است... تا آخر آيه» آنها مي گويند: اين درباره ي مؤمنين نازل شده است.

ما استدلال و احتجاج مي كنيم بر آنها با فرمايش خدا: «بگو: من هيچ پاداشي از شما بر رسالتم درخواست نمي كنم جز دوست داشتن خويشاوندان» آنها مي گويند: اين آيه درباره ي خويشاوندان مسلمانان نازل شده است.

(راوي مي گويد:) هيچ دليل و آيه اي در ذهنم نبود مگر اينكه آن را براي امام ذكر نمودم.

حضرت فرمود: اگر چنين شد، آنها را دعوت به مباهله كن.

عرض كردم: چه كار كنم؟

حضرت فرمود: خودت را سه روز آماده كن - و گمان مي كنم حضرت فرمود: روزه بگير و غسل كن، و تو و او (طرف مقابل) به بيابان برويد و آنجا انگشتان دست راست خود را در انگشتان او قرار بده، و از خود آغاز كن - و بگو:

[صفحه 266]

«اللهم رب

السماوات السبع و رب الأرضين السبع عالم الغيب و الشهادة الرحمان الرحيم» اگر ابو مسروق حقي را انكار كرده است و باطلي را ادعا نموده است پس بر او از آسمان بلائي يا عذاب دردناكي را نازل كن.

سپس دعا را به سوي او برگردان يعني بگو: اگر فلاني حقي را انكار كرده باشد، و باطلي را ادعا كرده است پس بر او بلائي يا عذاب دردناكي را از آسمان نازل كن.

سپس حضرت فرمود: زماني نمي گذرد مگر اينكه خواهي ديد كه چگونه اثر دعاي تو در او آشكار مي شود، به خدا قسم؛ هرگز نديدم كسي را كه حاضر شود و اين دعوت مرا به مباهله اجابت كند.

و به روايت ابوالعباس: انگشتان خود را در انگشتان او قرار مي دهي سپس مي گوئي: اگر فلاني حقي را انكار كرده است، يا به باطلي اقرار كرده است پس بر او نازل كن بلائي را از آسمان يا عذابي از ناحيه ي خودت، و هفتاد بار با او ملاعنه كن. [588].

حاكمان جور و حكم پيروي از آنها

مراد از سلم در فرمايش خدا: «همگي در صلح و آشتي درآييد» چيست؟

ابوبصير گويد: شنيدم امام صادق - عليه السلام - اين آيه را تلاوت مي فرمايد: (يا أيها الذين آمنوا ادخلوا في السلم كافة ولا تتبعوا خطوات الشيطان) [589] «اي كساني كه ايمان آورده ايد! همگي در صلح و آشتي درآييد! و از گامهاي شيطان، پيروي نكنيد».

فرمود: مي داني: سلم چيست؟

گفتم: شما بهتر مي دانيد (كه چيست)؟

حضرت فرمود: ولايت علي - عليه السلام - و امامان جانشين پس از او مي باشد.

[صفحه 267]

و فرمود: «گامهاي شيطان» به خدا قسم؛ ولايت فلان و فلان مي باشد. [590].

آيا فرمايش خدا: «به هر كس بخواهي حكومت مي بخشي» بر بني اميه منطبق مي شود؟

عبدالاعلي غلام آل سام گويد: از امام صادق - عليه السلام - در مورد اين آيه ي شريفه: (قل اللهم مالك الملك تؤتي الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعز من تشاء) [591] «بگو: بارالها! مالك حكومتها تويي؛ به هركس بخواهي، حكومت مي بخشي؛ و از هر كس بخواهي، حكومت را مي گيري؛ هر كس را بخواهي، عزت مي بخشي» سؤال نمودم، مگر نه اينكه خداي عزوجل به بني اميه ملك عطا كرد؟

حضرت فرمود: اين نيست كه تو تصور كردي، خداي عزوجل به ما ملك عطا كرد، و بني اميه آن را گرفتند، بسان مردي كه پيراهني داشته باشد، و ديگري آن را از او بگيرد، در اين صورت اين پيراهن ملك آن شخص نيست كه آن را گرفته است (گر چه در اختيار دارد).

مراد از نعيم در فرمايش خدا: «پس در آن روز (همه ي شما) از نعمتهايي...» چيست؟

محمد بن السائب كلبي گويد: هنگامي كه امام صادق - عليه السلام - وارد عراق شد، در (شهر) حيره اجلال نزول فرمود آنجا ابوحنيفه بر او وارد شد، و سؤالاتي از آن حضرت نموده، و از جمله سؤالاتي كه كرد اين بود؛ كه گفت: فدايت شوم؛ امر به معروف چيست؟

حضرت فرمود: اي ابوحنيفه؛ معروف در ميان اهل آسمان همان معروف در ميان اهل زمين است و او اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب - عليه السلام - است.

گفت: فدايت شوم؛ منكر چيست؟

حضرت فرمود: منكر آن دو نفرند كه او (علي - عليه السلام -) را ظلم و ستم كردند، و حق او را غصب كردند، و مردم را بر او جري كردند.

عرض كردم: مگر امر به معروف و نهي از منكر غير از اين است كه مردي را در

[صفحه 268]

حال ارتكاب معصيت خدا ببيني و او را نهي كني؟

حضرت

صادق - عليه السلام - فرمود: اين امر به معروف نيست و نهي از منكر نيز نيست، بلكه اين خيري است كه انجام داده است.

ابوحنيفه گويد: مرا خبر ده - فدايت شوم - از معني و تفسير قول خداي عزوجل: (ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم) [592] «سپس در آن روز (همه ي شما از نعمتهايي كه داشته ايد بازپرسي خواهيد شد».

حضرت فرمود: تفسير آن نزد شما چيست؟

گفت: امنيت راه، و سلامتي بدن، و قوت حاضر.

حضرت فرمود: اي ابوحنيفه؛ اگر خدا روز قيامت تو را توقيف نمايد تا اينكه از تو در ارتباط با هر خوراكي كه خورده اي، و هر آبي كه آشاميده اي بپرسد حتما وقوف و توقيف تو به طول خواهد انجاميد.

ابوحنيفه گفت: پس نعيم چيست فدايت شوم؟

حضرت فرمود: نعيم ما هستيم كه خداوند مردم را به وسيله ي ما از گمراهي نجات داد، و به وسيله ي ما جهل و ناداني آنان را به علم و دانش و بينش مبدل ساخت.

ابوحنيفه گفت: فدايت شوم؛ چگونه قرآن هميشه تازه و جديد است؟

فرمود: براي اينكه قرآن براي زماني دون زماني قرار داده نشده است، تا اينكه روزها او را كهنه كنند، و اگر چنين بود به طور مسلم قرآن پيش از فناي جهان فاني مي شد. [593].

تأويل فرمايش خدا: «سوگند به خورشيد و گسترش نور آن و به ماه...» چيست؟

ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي تأويل فرمايش خدا كه مي فرمايد: (و الشمس و ضحاها) [594] «قسم به خورشيد و گسترش نور آن سوگند» سؤال

[صفحه 269]

نمودم.

فرمود: آفتاب رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - مي باشد كه خداوند به وسيله ي او براي مردم دينشان را توضيح داد و تبيين نمود.

عرض كردم: (و القمر اذا تلاها) «و به ماه هنگامي

كه بعد از آن درآيد».

فرمود: آن اميرالمؤمنين - عليه السلام - مي باشد.

عرض كردم: (و النهار اذا جلاها) «و به روز هنگامي كه صفحه ي زمين را روشن سازد».

حضرت فرمود: آن امام از ذريه ي فاطمه - سلام الله عليها - است كه از پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - مي پرسد حضرت آن را بيان مي كند، پس خداوند از او حكايت نمود و فرمود: (و الليل اذا يغشاها) «و به روز هنگامي كه صفحه ي زمين را روشن سازد».

عرض كردم: (والليل اذا يغشاها) «و به شب آن هنگام كه زمين را بپوشاند».

حضرت فرمود: آن ائمه جور و حكامان ستمگرند كه منصب خلافت را به جاي خاندان رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - در قبضه گرفتند، و جائي نشستند كه اهل بيت پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - به آن سزاوارتر بودند، و دين رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - را با ستم و ظلم آميختند و پوشاندند، و اين معني فرمايش خدا است كه فرمود: «و به شب آن هنگام كه زمين را بپوشاند».

سپس فرمود: ظلمت و تاريكي شب روشنايي روز را مي پوشاند.

(و نفس و ما سواها) «و قسم به جان آدمي و آن كس كه آن را (آفريده) و منظم ساخت».

فرمود: يعني آن را آفريد و به آن صورت بخشيد.

و فرمايش او: (فألهمها فجورها و تقواها) «سپس فجور و تقوا (شر و خيرش) را به او الهام كرده است».

يعني: به او شناسانيد و الهام نمود سپس او را مخير نمود (و در انتخاب راه آزاد گذاشت) پس اختيار كرد،

كه (قد أفلح من زكاها)«هر كس نفس خود را پاك و تزكيه كرد، رستگار شد» يعني نفس خود را (از فساد) پاك نمود.

(و قد خاب من دساها) «و آن كس كه نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده ساخته،

[صفحه 270]

نوميد و محروم گشته است» يعني: اغوا نموده و در اختيار شيطان قرار داد. [595].

حكم ورود به دستگاه حكومتي سلطان ظالم چيست؟

اسحاق بن عمار گويد: شخصي از امام صادق - عليه السلام - درباره ي كارمند شدن در حكومت سلطان ستمگر سؤال كرد.

حضرت فرمود: آيا آنها بر شما وارد مي شوند، يا شما بر آنها وارد مي شويد؟

آن مرد گفت: بلكه آنها بر ما وارد مي شوند.

حضرت فرمود: اشكالي ندارد.

توضيح: جمله سؤال گونه ي امام مي تواند دو معني داشته باشد:

1- آيا آنها شما را مجبور كرده اند كه در دستگاه حكومتي آنها وارد شويد، يا شما به پاي خود و با اختيار خويش به آنها پيوسته ايد؟ كه در صورت نخست اشكالي ندارد.

2- آيا آنها مطالبي را بر شما تحميل مي كنند يا شما اختيارا انجام مي دهيد، كه در صورت اول اشكالي ندارد.

و ممكن است معني ديگر داشته باشد.

البته اين حديث را بايد در كنار روايات ديگر قرار داد و اين مسأله را بررسي نمود. [596].

صلوات بر امامان و زيارت و توسل به آنان

چگونه بر پيامبر صلوات درود بفرستيم؟

1- زياد بن مروان از حريز روايت مي كند كه گفت: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: فدايت شوم؛ چگونه بر پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - صلوات و درود بفرستيم؟

[صفحه 271]

فرمود: بگوئيد:

«أللهم صل علي محمد و أهل بيته الذين أذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا»

يعني: خداوندا؛ درود بفرست بر محمد و اهل بيت محمد كه پليدي را از آنان دور ساختي و كاملا پاك قرار دادي.

راوي گويد: من در دلم گفتم: اللهم صل علي محمد و أهل بيته، (و بقيه را نگفتم).

حضرت (كه از نهان من با خبر شد) فرمود: اين چنين نيست، به تو گفتم. بگو:

أللهم صل علي محمد و أهل بيته، بگو:

من گفتم: أللهم صل علي محمد و أهل بيته [597].

حضرت (هنگامي كه اين چنين ديد فرمود): اي حريز تو

نيكو حفظ مي كني، (و فراموش نمي كني صبر كن تا تمام كنم)، و مثل آنچه كه برايت مي گويم بگو:

«اللهم صل علي محمد و أهل بيته، الذين أذهبت عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا»

(راوي گويد): من هم همان طور كه حضرت فرمود گفتم:

سپس حضرت فرمود بگو:

أللهم صل علي محمد و أهل بيته الذين ألهمتهم علمك، و استحفظتهم كتابك، و استرعيتهم عبادك.

أللهم صل علي محمد و أهل بيته الذين أمرت بطاعتهم و أوجبت حبهم و مودتهم.

أللهم صل علي محمد و أهل بيته الذين جعلتهم ولاة أمرك بعد نبيك صلي الله عليه و علي أهل بيته.

يعني: بارالها، بر محمد و أهل بيت او كه علمت را به آنان الهام نمودي، و آنان را حافظ و نگهبان كتابت قرار دادي، و بندگانت را تحت رعايت و رهبري آنان قرار

[صفحه 272]

دادي، درود بفرست.

بارالها؛ بر محمد و اهل بيت او كه ما را به اطاعت از آنها دستور دادي، و محبت و مودت و دوستي آنها را بر ما واجب نمودي درود بفرست.

بارالها؛ بر محمد و اهل بيت او كه متوليان امر (دين تو) بعد از پيامبرت - صلي الله عليه و آله و سلم - هستند درود بفرست. [598].

2- عبدالله بن سنان گويد: با گروهي از اصحابمان نزد امام صادق - عليه السلام - بوديم كه حضرت ابتداء به ما فرمود: شما چگونه بر پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - صلوات و درود مي فرستيد؟

عرض كرديم: مي گوئيم: اللهم صل علي محمد و آل محمد.

حضرت فرمود: مثل اينكه شما به خدا دستور مي دهيد كه بر آنها صلوات بفرستد.

عرض كرديم: پس چگونه صلوات بفرستيم؟

سپس حضرت دعايي را تعليم نمودند و فرمودند: اين

طور بگوئيد (و به جهت اهميت اين دعا ترجمه ي آن را در اختيار خوانندگان گرامي مي گذاريم.

بارالها: اي بالا برنده ي اجرام بالا و آسماني، و اي پهن كننده ي گسترده ها (يا اي سازنده ي كرات و اجرام بيضوي شكل) و اي ايجاد كننده ي زمين و آسمانها، تو از ما پيمان گرفتي، و ما به نبوت و پيامبري محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - اقرار نموديم، و به ولايت علي بن ابي طالب - عليه السلام - اعتراف كرديم، و شنيديم و اطاعت نموديم، و ما را به فرستادن درود بر آنها دستور داده اي پس دانستيم كه اين حق است و از اين دستور پيروي نموديم.

بارالها؛ من تو و محمد و علي و حاملان هشتگانه عرش و فرشتگان چهارگانه خزينه داران علمت را شاهد مي گيرم كه آنچه انجام دادم از نمازهاي واجب براي تو و تمام نوافل و زكاتهايم، و آنچه پاكيزه است نزد تو از قول و عملم بر محمد و آل

[صفحه 273]

محمد است.

بارالها؛ از تو مسألت مي نمايم كه مرا با آنها مرتبط سازي، و به وسيله ي آنها به خودت نزديك كني همان طوري كه مرا به فرستادن صلوات بر آنها امر نموده اي.

و شاهد مي گيرم تو را كه من تسليم او و اهل بيت او هستم، نه تكبر دارم و نه استنكاف مي ورزم، پس به وسيله ي صلواتت و صلوات فرشتگان ت ما را پاكيزه كن، زيرا اين وعده و فرمايش تو است كه فرمودي: (هو الذي يصلي عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمات إلي النور و كان بالمؤمنين رحيما - تحيتهم يوم يلقونه سلام و أعد لهم أجرا عظيما) [599] «او كسي است كه بر شما درود

و رحمت مي فرستد، و فرشتگان او (نيز) براي شما تقاضاي رحمت مي كنند تا شما را از ظلمات (جهل و شرك گناه) به سوي نور (ايمان و علم و تقوا) رهنمون گرداند؛ و او نسبت به مؤمنان همواره مهربان بوده است. تحيت آنها در روزي كه او را ديدار مي كنند سلام است؛ و براي آنها پاداش پرارزشي فراهم ساخته است».

پس ما را به وسيله ي سلام و تحيتت نزديك كن، و بر ما منت بگذار به دادن اجر كريمي از رحمتت و بهترين صلوات را از محمد به ما مخصوص كن، و بر آنها صلوات بفرست، زيرا صلوات و درود تو براي آنها مايه ي تسكين است.

و ما را به وسيله ي صلوات او و صلوات اهل بيت او پاك گردان، و آنچه را كه به ما دادي از شناخت و معرفت به آنها نزد خودت مستقر گردان به طور ثابت نه عاريتي اي مهربانترين مهربانان. [600].

فائده ي صلوات بر پيامبر چيست؟ و چگونه بر او صلوات بفرستيم؟

ابن ابوحمزه از پدرش روايت مي كند كه گفت: امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني و تفسير فرمايش خدا كه مي فرمايد: (ان الله و ملائكته يصلون علي النبي يا أيها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما) [601] «خدا و فرشتگان بر پيامبر درود مي فرستند؛ اي

[صفحه 274]

كساني كه ايمان آورده ايد بر او درود فرستيد و سلام گوييد و كاملا تسليم (فرمان او) باشيد» سؤال كردم.

حضرت فرمود: صلوات و درود از ناحيه ي خدا، رحمت است، و از ناحيه ي ملائكه؛ تزكيه، (و اعتراف به پاكي است)، و از ناحيه ي مردم؛ دعا است.

و اما فرمايش خداي عزوجل كه: «و كاملا تسليم (فرمان او) باشيد» مقصودش اين است كه در برابر آنچه كه از ناحيه ي پيامبر

- صلي الله عليه و آله و سلم - وارد شده است تسليم و خاضع باشند.

عرض كردم: چگونه بر پيامبر و آل او صلوات و درود بفرستيم؟

فرمود: بگوئيد:

«صلوات الله و صلوات ملائكته و أنبيائه و رسله و جميع خلقه علي محمد و آل محمد، و السلام عليه و عليهم و رحمة الله و بركاته».

يعني: درود خدا و درود فرشتگان و پيامبران و فرستادگان او و تمام مخلوقات او بر محمد و اهل بيت محمد - عليهم السلام - و سلام بر او و آنان و رحمت و بركات خدا باد.

عرض كردم: ثواب كسي كه بدين شكل بر محمد و آل محمد - عليهم السلام - صلوات و درود بفرستد؛ چيست؟

حضرت فرمود: قسم به خدا، خارج شدن از (تمام) گناهان مانند روزي كه از مادر متولد شده است. [602].

تفسير اين فرمايش خدا: «بر او درود فرستيد و كاملا تسليم (فرمان او)...» چيست؟

ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خداي عزوجل: (صلوا عليه و سلموا تسليما) [603] «خداوند و فرشتگان بر پيامبر درود مي فرستند، اي كساني كه ايمان آورده ايد، بر او درود فرستيد و سلام گوييد و كاملا تسليم (فرمان او) باشيد»، سؤال

[صفحه 275]

كردم.

حضرت فرمود: درود بر او، و تسليم در برابر آنچه كه از ناحيه ي خدا آورده است. [604].

در فضيلت صلوات بر پيامبر

ابان احمر از عبدالسلام بن نعيم روايت مي كند كه گفت: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: من داخل خانه ي كعبه شدم و هيچ دعائي بيادم نيامد مگر صلوات بر پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - (اين چه حكمي دارد)؟

حضرت فرمود: هيچ كس از كعبه بيرون نيامده است كه عملش از عمل تو بهتر باشد. [605].

آل محمد كيانند؟

1- ابوبصير گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آل محمد - عليهم السلام - كيانند؟

حضرت فرمود: ذريه و نسل او.

عرض كردم: اهل بيت او كيانند؟

فرمود: ائمه ي جانشينان او.

گفتم: عترت او كيانند؟

فرمود: اصحاب عبا.

گفتم: امت او كيانند؟

فرمود: مؤمناني كه آنچه را از ناحيه ي خداي عزوجل آمده تصديق نموده اند و تمسك جستند به ثقلين (دو امانت سنگين او) - كه به تمسك به آنها (و پيروي از آنها) دستور داده شدند -: كتاب خدا و عترت و خاندان او كه خداوند آنها را از

[صفحه 276]

پليدي كاملا پاك قرار داد، و آنها بر امت بعد از رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - دو جانشين هستند. [606].

2- محمد بن سليمان الديلمي از پدرش روايت كرد كه گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: فدايت شوم آل كيانند؟

حضرت فرمود: ذريه (و نسل) محمد - صلي الله عليه و آله و سلم.

عرض كردم: اهل كيانند؟

فرمود: ائمة - عليهم السلام -.

عرض كردم: فرمايش خداي عزوجل: (أدخلوا آل فرعون أشد العذاب) [607] «آل فرعون را در سخت ترين عذابها وارد كنيد» چه معني دارد؟

فرمود: به خدا قسم؛ مراد خدا جز دختر او نيست. [608].

3- عبدالله بن ميسره گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم:

ما مي گوئيم: اللهم صل علي محمد و أهل بيته، و بعضي مي گويند: آل محمد ما هستيم

حضرت فرمود: آل محمد تنها كساني هستند كه خدا ازدواج رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - را با آنها حرام نمود. [609].

بهترين اعمال در روز جمعه چيست؟

حماد بن عثمان گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: خبر ده ما را كدام عمل در روز جمعه بهتر است؟

حضرت فرمود: صلوات بر پيامبر خدا و اهل بيت او - عليهم السلام -، صد بار بعد از عصر، و اگر زيادتر (گفتي هم) بهتر است. [610].

[صفحه 277]

درباره ي چه كسي اين آيه: «و آنها كه پيوندهايي را كه خداوند دستور...» نازل شد؟

1- عمر بن زيد گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي آيه ي: (و الذين يصلون ما أمر الله به أن يوصل) [611] «آنها كه پيوندهايي را كه خداوند دستور به برقراري آن داده، برقرار مي دارند»، سؤال كردم.

حضرت فرمود: درباره ي خاندان آل محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - نازل فرمود، و ممكن است درباره ي خويشاوندانت نيز باشد.

سپس فرمود: از آن كساني نباشيد كه در تفسير آيه مي گويند: مراد همين يكي است.

مرحوم علامه مجلسي در ذيل اين حديث مي نويسد:

«قد» گاهي براي تحقيق و تاكيد، گاهي براي تقليل است مجازاً، و تعبير امام در اين حديث با لفظ «قد» كنايه از اين است كه اصل در آيه ي مزبور همان اولي است.

و جمله ي امام - عليه السلام - كه مي فرمايد: مباش از آنها... تا آخر، معنايش اين است: هرگاه آيه اي در مورد خاصي نازل شد شما حكم آن را مخصوص به همان مورد نكنيد، بلكه به نظائر و اشباه آن معني تعميم دهيد.

يا معنايش اين است كه: هرگاه معنائي براي آيه اي ذكر نموديم سپس معناي ديگر ذكر نموديم تو آن را انكار نكن، زيرا آيات هم ظاهر و هم باطن دارد، و ما در هر مقامي معنائي را متذكر مي شويم كه مناسبت داشته باشد، و همه ي آنها حق است، و با هم منافات ندارد.

و بدين طريق

ممكن است بين اخباري كه در ظاهر از جهت معني با هم اختلاف در معني دارند و آن اخباري كه در تفسير آيات و تأويل آنها آمده است؛ جمع كنيم. [612].

2- عمر بن مريم گويد: به امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خدا:

[صفحه 278]

(و الذين يصلون ما أمر الله به أن يوصل) [613] «و آنها كه پيوندهايي را كه خدا دستور به برقراري آن داده، برقرار مي دارند»، سؤال نمودم.

حضرت فرمود: از مصاديق آن صله رحم است، و عالي ترين تأويل آن اين است رابطه ات را با ما حفظ كني. [614].

كلماتي كه خداوند ابراهيم را با آن آزمايش نمود؛ چيست؟

مفضل گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرمايش خداي عزوجل: (و اذا ابتلي ابراهيم ربه بكلمات) [615] «(به خاطر آوريد) هنگامي كه خداوند ابراهيم را با وسايل گوناگوني آزمود» سؤال نمودم كه اين كلمات چيست؟

حضرت فرمود: اين كلمات همان كلماتي است كه آدم از ناحيه ي خدا دريافت نمود (و با توسل به آنها) خداوند توبه ي آدم را قبول نمود، و آن كلمات عبارت است از اين كه آدم گفت:

«يا رب اسألك بحق محمد و علي و فاطمه و الحسن و الحسين الا تبت عني».

يعني: بارالها؛ مسألت مي نمايم از تو به حق محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين - عليهم السلام - كه توبه ي مرا قبول كني».

خداوند توبه ي او را قبول نمود، زيرا خداوند بسيار توبه پذير و رحيم و مهربان است.

عرض كردم: اي فرزند رسول خدا؛ پس معني فرمايش خدا: (أتمهن) [616] يعني: تمامشان نمود، چيست؟

حضرت فرمود: يعني: آنها كه تا نام حضرت قائم - عليه السلام - تمام مي كنند، كه

[صفحه 279]

دوازده تا امام هستند كه نه نفر آنها از اولاد

حسين - عليه السلام - مي باشند. [617].

آيا نامگذاري فرزندان طبق نامهاي ائمه مفيد است؟

ربعي بن عبدالله گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفته شد: فدايت شوم، فرزندانمان را طبق نامهاي شما و نامهاي پدرانتان مي ناميم آيا اين براي ما مفيد و نافع است؟

حضرت فرمودند: آري به خدا قسم؛ آيا دين به جز محبت است، خداوند متعال مي فرمايد: (ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله و يغفر لكم ذنوبكم) [618] «اگر خدا را دوست مي داريد، از من پيروي كنيد! تا خدا (نيز) شما را دوست بدارد؛ و گناهانتان را ببخشد». [619].

براي بعضي از فرشتگان پس از شهادت امام حسين چه رخ داد؟

اسحاق بن عمار گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: من شب عرفه در كربلاء بودم، و آنجا نماز مي خواندم كه ناگاه در حدود پنجاه هزار شخص آمدند كه چهره شان زيبا و بوهايشان خوش بود، و در آن مكان همه ي شب نماز خواندند، و هنگامي كه فجر طالع شد سجده كردم، سپس سر از سجود برداشتم ولي كسي از آنها را نديدم. (آنان كه بودند)؟

حضرت فرمود: زماني كه حسين بن علي - عليهماالسلام - به شهادت مي رسيد پنجاه هزار فرشته بر او عبور كردند، و از آنجا به آسمان عروج كردند خداوند به آنان خطاب نمود كه: بر فرزند حبيب من مرور نموديد در حالي كه به شهادت مي رسيد و او را ياري نكرديد؟

سپس آنها را به زمين فرو فرستادند، و در كنار قبر امام حسين - عليه السلام - با سر

[صفحه 280]

و صورتي آشفته و گرد آلود تا روز قيامت اسكان داده شدند. [620].

به هنگام آوردن نام امام حسين چه بايد گفت؟

ابن ابوعمير از حسين بن ابوفاخته نقل مي كند كه گفت: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: مكرر شده است كه نام امام حسين - عليه السلام - به يادم مي آيد بفرمائيد هرگاه به يادم آمد چه بگويم؟

حضرت فرمود: بگو: صلي الله عليك يا اباعبدالله، اين را سه بار تكرار كن. [621].

تا چه مدت ترك زيارت امام حسين جايز است؟

صفوان جمال گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: تا چه مدت ترك زيارت امام حسين - عليه السلام - جايز است؟

حضرت فرمود: بيش از يك ماه جايز نيست. [622].

مسائل گوناگوني پيرامون امام و امامت

چرا فرزندي براي پيامبر باقي نماند؟

عبدالله بن سنان گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: چرا براي رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - فرزندي نماند؟

حضرت فرمود: براي اينكه خداي عزوجل محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - را آفريد، و او را پيامبر قرار داد، و علي را وصي و جانشين قرار داد، پس هرگاه پس از رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - فرزندي از او مي ماند، حتما او از اميرالمؤمنين علي - عليه السلام - اولويت داشت، و ديگر جائي براي وصيت براي جانشيني علي - عليه السلام - باقي نمي ماند. [623].

[صفحه 281]

چرا حضرت علي در مطالبه ي حق خودشان پافشاري نكردند؟

سليمان بن خالد گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: نظر شما در حرف مردم كه مي گويند: اگر حضرت علي - عليه السلام - حقي در خلافت داشتند پس چرا براي دست يابي به آن پافشاري (و جنگ ننمودند)؟

حضرت فرمود: خداوند فقط يك نفر را كه او رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - است به چنين عملي مكلف نمود، و فرمود: (فقاتل في سبيل الله لا تكلف الا نفسك و حرض المؤمنين) [624] «پس در راه خدا كارزار كن تكليف نمي شود مگر براي خودت، و مؤمنان را بر جنگ ترغيب كن».

پس چنين وظيفه اي (يعني دستيابي به حق از طريق جنگ) جز براي رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - نيست.

و به ديگران گفته شده است: (الا متحرفا لقتال أو متحيزا إلي فئة) [625] «مگر اينكه كناري رفته باشد براي جنگ يا براي تحيز و جا گرفتن در ميان گروهي باشد».

پس حضرت امير - عليه السلام - گروهي

نداشتند تا او را كمك كنند. [626].

حسن افضل است يا حسين؟

1- زيد شحام گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: كدام يك افضل و برتر است: حسن يا حسين - عليهماالسلام -.

حضرت فرمود: فضل اولي ما بسان فضل آخري ما است، و فضل آخري ما بسان فضل اولي ما است، و هر كدام داراي فضل مخصوص به خود است.

گفتم: فدايت شوم، جواب را گسترده تر و واضحتر برايم بگو، به خدا قسم من سؤال نكردم مگر براي اينكه مي خواهم معرفت بيشتري به شما پيدا كنم.

حضرت فرمود: ما از يك درخت پاكيزه هستيم (يعني ريشه و اصل ما يكي

[صفحه 282]

است) خداوند ما را از عنصر واحدي آفريد، فضل ما از ناحيه ي خدا است، و علم و دانش ما از خدا است، و ما امينان او بر بندگان و مخلوقينش هستيم، و دعوت كنندگان به دين و آئين او مي باشيم، و حاجبان (و وسائل) ميان او و بندگان او هستيم، آيا مي خواهي برايت اضافه كنم اي زيد.

گفتم: بله.

حضرت فرمود: خلقت ما يكي است، و علم ما يكي است، و فضل ما يكي است، و همگي ما نزد خداوند متعال يكي هستيم.

گفتم: خبر ده مرا از عددتان (چند نفر هستيد)؟

حضرت فرمود: ما دوازده نفر هستيم همين طور اطراف عرش خدا بوديم از ابتداي خلقتمان، اول ما محمد و وسطي ما محمد و آخري ما محمد است. [627].

2- هشام بن سالم گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: امام حسن - عليه السلام - افضل است يا امام حسين - عليه السلام -؟

حضرت فرمود: امام حسن - عليه السلام - افضل است از امام حسين - عليه السلام -.

گفتم: پس چرا امامت به اولاد امام

حسين - عليه السلام - اختصاص يافته است، و اولاد امام حسن - عليه السلام - از آن بهره اي ندارند؟ [628].

حضرت فرمود: خداوند (به خاطر حكمتي) خواست اين سنتي را كه در مورد هارون و موسي اجرا نمود در مورد حسن و حسين - عليهماالسلام - نيز جاري كند.

مگر نمي بيني كه هر دو (موسي و هارون) در نبوت شريك بودند همان طوري كه حسن و حسين - عليهماالسلام - در امامت شريك بودند، با اين حال خداوند عزوجل نبوت را در فرزندان هارون قرار داد و در فرزندان موسي قرار نداد، گر چه موسي از هارون افضل و برتر بود.

گفتم: آيا دو امام مي تواند در يك زمان باشد؟

[صفحه 283]

حضرت فرمود: خير، مگر اينكه يكي از آن دو ساكت و مأموم براي ديگري باشد، و ديگري ناطق و امام و پيشواي ديگري باشد، و اما اينكه هر دو امام ناطق فعال در زمان واحد باشند خير (چنين چيزي نمي شود).

(وجعلها كلمة باقية في عقبه) [629].

گفتم: آيا امامت در دو برادر پس از حسن و حسين - عليهماالسلام - ممكن است واقع شود. (يعني دو برادر امام باشند مانند حسنين - عليهماالسلام -)؟

حضرت فرمود: خير، اين امامت فقط در امام حسين - عليه السلام - جاري است.

سپس همين طور در اعقاب اعقاب، و اعقاب اعقاب ايشان تا روز قيامت.

(مراد از اعقاب اعقاب همان امامان نه گانه هستند تا حضرت مهدي عجل الله فرجه، زيرا پس از ايشان ديگر امام معصومي نيست). [630].

دليل بر خروج امامت از اولاد امام حسن چيست؟

1- ابوعمرو زبيري گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: خبر ده مرا به چه دليل امامت از فرزندان امام حسن - عليه السلام - خارج شد و به

فرزندان امام حسين - عليه السلام - اختصاص يافت؟

امام فرمود: هنگامي كه اجل امام حسين - عليه السلام - و آنچه خداوند متعال درباره ي او مقرر فرموده بود - فرا رسيد حضرت مجاز نبودند امامت را به فرزندان برادرشان برگردانند، و آنها را وصي خود قرار دهند، زيرا خداوند فرموده است: (و أولوا الأرحام بعضهم أولي ببعض في كتاب الله) [631] «صاحبان رحم در كتاب خدا بعضي از بعضي سزاوارترند».

پس فرزندانش نزديكتر بودند به او از فرزندان برادرش، و لذا سزاوارتر بودند از ديگري به امامت، بدين آيه امامت از فرزندان امام حسن - عليه السلام - خارج شد، و

[صفحه 284]

در فرزندان حسين - عليه السلام - قرار گرفت، و اين حكم آيه كه امامت از آن آنها باشد تا روز قيامت است.

2- عبدالرحمان بن المثني هاشمي گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: فدايت شوم؛ به چه علت فرزندان حسين - عليه السلام - بر فرزندان حسن - عليه السلام - برتري پيدا كردند در حالي كه هر دو در يك خط حركت مي كنند.

حضرت فرمودند: گمان نمي كنم اين مطلب را قبول كنيد. همانا جبرئيل - عليه السلام - بر پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - فرود آمد در حالي كه هنوز حسين - عليه السلام - متولد نشده بود و به او گفت: فرزندي براي شما متولد خواهد شد كه امت تو او را پس از تو خواهند كشت.

حضرت فرمودند: اي جبرئيل؛ به چنين فرزندي نياز ندارم. پس جبرئيل سه بار اين مطلب را با پيامبر تكرار كرد.

سپس پيامبر علي - عليه السلام - را خواست و به او فرمود: جبرئيل از ناحيه ي خداي عزوجل به من

خبر داد كه براي تو فرزندي متولد مي شود كه امتم او را پس از من خواهند كشت.

حضرت فرمود: نيازي به او ندارم يا رسول الله. پس حضرت رسول اين مطلب را سه بار به علي - عليه السلام - فرمود، سپس به او گفت: امامت و وراثت در او و در فرزندان او خواهد بود، و خزانه دار علم الهي خواهند بود.

سپس حضرت رسول - صلي الله عليه و آله و سلم - براي فاطمه - سلام الله عليها - خبر فرستاد كه خداوند به تو بشارت مي دهد به فرزندي كه امت من او را پس از من خواهند كشت.

حضرت فاطمه - سلام الله عليها - فرمود: پدرجان؛ نيازي به چنين فرزندي ندارم.

حضرت رسول - صلي الله عليه و آله و سلم - سه بار اين مطلب را با فاطمه - سلام الله عليها - در ميان گذاشت، پس براي او خبر فرستاد: كه امامت و وراثت و خزانه داري علم الهي در آن فرزند و اولاد او خواهد بود.

[صفحه 285]

حضرت فاطمه - سلام الله عليها - فرمود: اين پيشنهاد خداي عزوجل را قبول كردم.

سپس نطفه حسين - عليه السلام - منعقد و فاطمه - سلام الله عليها - باردار شد، و اين بارداري شش ماه طول انجاميد، سپس او را زائيد، و هيچ بچه شش ماهه اي زنده نماند جز حسين بن علي - عليه السلام - و عيسي بن مريم - عليه السلام -.

ام سلمه متكفل امور او شد، و رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - هر روز مي آمد نزد او و زبان شريف خود را در دهان حسين - عليه السلام - مي نهاد، و او زبان

پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - را مي مكيد تا اينكه سيراب مي شد، و بدين طريق گوشت حسين - عليه السلام - از گوشت رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - روئيد، و هرگز نه از فاطمه شير خورد و نه از كسي ديگر.

وقتي خداوند تبارك و تعالي درباره ي او: (و حمله و فصاله ثلاثون شهرا حتي اذا بلغ أشده و بلغ أربعين سنة قال رب أو زعني أن أشكر نعمتك التي أنعمت علي و علي والدي و أن أعمل صالحا ترضاه و أصلح لي في ذريتي) [632] «وضع حمل او و از شير گرفتن او سي ماه است چون توانائي اش رسيد و به چهل سالگي رسيد گفت: پروردگار من؛ در دل من بيانداز كه شكر نعمت تو كنم كه بر من و بر والدينم ارزاني داشتي و اينكه كار شايسته بكنم كه آن را بپسندي و شايستگي را در ذريه ي من قرار ده» نازل فرمود.

و اگر گفته بود: «ذريه مرا اصلاح كن» در اين صورت تمامي آنها ائمه مي شدند، و لكن اين چنين مخصوص كرد (و دعاي عام نكرد) [633].

3- مفضل گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: مرا خبر ده درباره ي فرمايش خدا كه مي فرمايد: (و جعلها كلمة باقية في عقبه) [634] «قرار داد آن را كلمه ي باقيه در نسل او».

[صفحه 286]

حضرت فرمود: مراد و مقصود امامت است كه خداوند آن را در فرزندان امام حسين - عليه السلام - تا روز قيامت قرار داد.

گفتم: اي فرزند رسول خدا؛ چرا امامت در فرزندان امام حسين - عليه السلام - قرار داده شد نه اولاد و فرزندان امام حسن

مجتبي - عليه السلام -، در حالي كه هر دو اولاد رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - هستند، و هر دو نواده ي او و هر دو سيد جوانان اهل بهشتند؟

حضرت فرمود: موسي و هارون هر دو پيامبر مرسل بودند، و هر دو برادر، با اين حال خداوند پيامبري را در صلب (و فرزندان) هارون قرار داد نه موسي، و هيچ كس حق نداشت بگويد: چرا خدا چنين كرد؟

امامت خلافت و جانشيني از ناحيه ي خداست و كسي حق ندارد بگويد: چرا آن را در صلب امام حسين - عليه السلام - قرار داد نه در صلب امام حسن - عليه السلام -؟ زيرا خداوند در كارهايش حكيم است و از كارهايش هرگز سؤال نمي شود، بلكه او است كه از كارهاي مردم سؤال مي كند، و حق چنين كاري را دارد. [635].

آيا امام حسن با پاي پياده به حج رفتند؟

ابن بكير گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: به ما چنين رسيده است كه حسن بن علي - عليهماالسلام - بيست بار با پاي پياده به حج رفتند؟ (آيا اين درست است)؟

حضرت فرمود: حسن بن علي - عليهماالسلام - چنين به حج رفت در حالي كه جهاز و محملها در كنار او در حركت بودند.

- توضيح: مراد اين است كه پياده رفتن حضرت مجتبي - عليه السلام - به حج به خاطر نداري وسيله نبوده است، بلكه از روي خضوع و تواضع در برابر حق تعالي بوده است. [636].

[صفحه 287]

انگشتر امام حسين به چه كسي منتقل شد؟

محمد بن مسلم گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم كه انگشتر امام حسين - عليه السلام - پس از او به چه كسي رسيد، زيرا من شنيده ام كه آن انگشتر از انگشتشان گرفته شد، و جزو چيزهايي بود كه در كربلاء به غارت بردند.

حضرت فرمود: چنين نيست كه گفتند، امام حسين - عليه السلام - وصيت نمود به فرزندش علي بن الحسين - عليه السلام - و انگشتر خود را در انگشت دست او گذاشت، و امر خود را به او سپرد (و بدين طريق امامت به او منتقل شد)، همان طوري كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - با اميرالمؤمنين - عليه السلام - انجام داد، و اميرالمؤمنين - عليه السلام - با حسن - عليه السلام - و حسن با حسين - عليه السلام - انجام دادند.

سپس آن انگشتر به جدم منتقل شد و پس از آن نزد پدرم قرار گرفت، اينك نزد من است، و من آن را هر روز جمعه به دست مي كنم و با آن نماز مي خوانم.

محمد بن

مسلم گويد: روز جمعه خدمت حضرت صادق - عليه السلام - شرفياب شدم در حالي كه نماز مي خواندند، و هنگامي كه از نماز فارغ شد دست مباركش را به سوي من دراز نمود، در انگشت او خاتمي ديدم كه روي آن نوشته بود: لا اله الا الله سلاحي است براي ملاقات با خدا.

سپس حضرت فرمود: اين انگشتر جدم حسين - عليه السلام - است.

- توضيح: ظاهرا مراد از انگشتر مزبور انگشتر مخصوصي است كه جزو مواريث امامت بوده است. [637].

چگونه اصحاب امام حسين براي مرگ از هم پيشي مي گرفتند؟

ابن عماره از پدر خود نقل مي كند كه گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: مرا از اصحاب امام حسين - عليه السلام - و اقدام آنان بر مرگ خبر بده.

[صفحه 288]

حضرت فرمود: پرده براي آنان كنار رفت به طوري كه منازل و مقامات خود را در بهشت ديدند، و لذا هر كدام از آنان بر مرگ اقدام مي نمود تا به سوي حورالعين و معانقه با او و جاي خود در بهشت مبادرت كند. [638].

چرا و چگونه روز عاشورا روز مصيبت و اندوه شد؟

عبدالله بن فضل (هاشمي) گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: به چه دليل روز عاشورا روز مصيبت و اندوه و گريه و سوگواري شد، نه روزي كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - در آن درگذشت، و نه آن روزي كه فاطمه - سلام الله عليها - در آن درگذشت، و نه آن روزي كه حضرت اميرالمؤمنين - عليه السلام - در آن به شهادت رسيد، و نه آن روزي كه امام حسن - عليه السلام - در آن با زهر به شهادت رسيد؟

حضرت صادق - عليه السلام - در پاسخ فرمود: عظمت و مصيبت روز قتل و شهادت امام حسين - عليه السلام - از همه روزها بيشتر است، چون آل عبا كه گرامي ترين مخلوقات نزد خدا مي باشند پنج نفر بودند، و هنگامي كه پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - از ميان آنها رفت اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين - عليهم السلام - باقي بودند، و مردم به آن دلخوش بودند.

و هنگامي كه فاطمه - سلام الله عليها - درگذشت مردم به وجود علي و حسن و حسين - عليهم السلام

- دلخوش بودند.

و هنگامي كه اميرالمؤمنين - عليه السلام - در گذشت مردم به وجود امام حسن و امام حسين - عليهم السلام - دلخوش بودند.

و هنگامي كه امام حسن - عليه السلام - درگذشت مردم به وجود امام حسين - عليه السلام - دلخوش بودند.

و هنگامي كه امام حسين - عليه السلام - به شهادت رسيد ديگر كسي از آل عبا نماند كه مردم پس از امام حسين - عليه السلام - به او دلخوش باشند، و لذا درگذشت

[صفحه 289]

امام حسين - عليه السلام - مانند درگذشت تمامي آل عبا است، چنانچه بقاي او مانند بقاء همگي آنان بود، و لذا مصيبت روز (شهادت او) از همه ي روزها عظيمتر و جانسوزتر است.

عبدالله بن الفضل هاشمي گويد: به حضرت عرض كردم: اي فرزند پيامبر؛ چرا پس از امام حسين - عليه السلام - بقاي علي بن الحسين - عليه السلام - مانند پدرشان، مايه ي تسلي مردم نبود؟

حضرت فرمود: بله، علي بن الحسين - عليه السلام - سيد و سرور عابدان، و پس از پدران گذشته اش امام و حجت بر بندگان بوده، ولي چون پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - را ملاقات نفرمود، و از او حديثي نشنيد، و دانش و علم او به وراثت از پدرش و او از جدش از پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - بود.

اما در حالي كه اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين - عليهم السلام - را مردم همراه با رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - در حالات مختلف ديده بودند، لذا هرگاه مردم به يكي از آنان نگاه مي كردند حالشان را با رسول

الله - صلي الله عليه و آله و سلم - به ياد مي آوردند، و فرمايش پيامبر را با او و درباره ي او به ياد مي آوردند.

و هنگامي كه آنان درگذشتند مردم از ديدن آن گرامي ترين انسانها نزد خدا محروم شدند، و فقدان هر كدام يك از آنان مستلزم (و موجب) فقدان همگي آنان نبود مگر به هنگام فقدان حسين - عليه السلام - زيرا آخرين شخص از آن گروه (و مجموعه) بود، و لذا روز مصيبت ايشان از همه عظيمتر بود.

عبدالله بن الفضل هاشمي گويد: به حضرت عرض كردم: يابن رسول الله؛ پس چگونه و چرا اهل سنت اين روز را روز بركت ناميدند؟

حضرت گريه كردند، سپس فرمودند: هنگامي كه امام حسين - عليه السلام - كشته شد مردم براي نزديك شدن و تقرب به يزيد دست به جعل اخبار و احاديث زدند، و از اين طريق به جوائز مالي و ثروتهايي رسيدند، و از جمله چيزهائي كه براي او (و به نفع او) جعل نمودند اين بود كه روز عاشورا را روز بركت دانستند تا اينكه مردم

[صفحه 290]

در اين روز از عزاداري و گريه و اندوه براي شهادت حضرت حسين - عليه السلام - به خوشحالي و فرح و سرور و تبرك عدول كنند، خداوند خودش بين ما و بين آنان حكم و قضاوت كند.

سپس حضرت فرمود: اي پسر عمو، اين گروه ضرر و زيانشان بر اسلام و اهل اسلام كمتر است از كساني كه مدعي محبت ما شدند و مدعي شدند كه ولايت ما را دين خود قرار دادند و به امامت ما معتقد هستند، ولي مدعي هستند كه حسين - عليه السلام - كشته نشد، بلكه شخصي

شبيه او كشته شد مانند عيسي بن مريم.

پس بني اميه را نمي توان به خاطر ادعايشان ملامت كرد.

اي پسر عمو؛ هر كس ادعا كند حسين - عليه السلام - كشته نشد، خبر رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - و علي - عليه السلام - و امامان بعد از ايشان را تكذيب نموده است، و هر كس تكذيب كند آنان را به خداوند بزرگ كافر شده است و ريختن خون او - بر هر كس كه او را بشنود - مباح است.

عبدالله بن فضل هاشمي گويد: پس اي فرزند پيامبر خدا؛ چه مي گوئيد در حق گروهي كه از شيعيان شما هستند، و چنين مطلبي را مدعي هستند، و چنين حرفي را مي زنند؟

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: اينان از شيعيان من نيستند، و من از آنها بيزارم. [639].

چرا شما را گرفته و محزون مي بينم اي فرزند پيامبر خدا؟

صفوان جمال گويد: از امام صادق - عليه السلام - در راه مدينه در حالي كه به مكه مي رفتيم سؤال كردم: اي پسر پيامبر، چرا شما را گرفته و محزون و اندوهگين مي بينم؟

حضرت فرمود: اگر مي شنيدي آنچه را كه من مي شنوم هر آينه وقت پرسش

[صفحه 291]

نداشتي (و ديگر سؤال نمي كردي)!

گفتم: مگر شما چه مي شنوي؟

فرمود: دعاي فرشتگان را در پيشگاه خدا، و نفرين آنها را بر قاتلان اميرالمؤمنين - عليه السلام -، و قاتلان امام حسين - عليه السلام - و گريه و زاري جن، و ملائكه اي كه اطراف او هستند، و شدت تأثر و جزع و فزع آنها، (به خاطر اين مصيبتها گرفته و محزون هستم).

پس در اين صورت براي چه كسي خوردن و آشاميدن و خوراك گوارا مي شود؟ [640].

چقدر اجلهاي شما اهل بيت نزديك است در حالي كه مردم به شما نيازمندند؟

حريز گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: فدايت شوم؛ چقدر مدت بقاي شما - اهل بيت پيامبر - كوتاه و اجلهاي شما نزديك و فاصله ها ميان شما كوتاه است، با اينكه مردم به شما نيازمندند؟

حضرت فرمود: از براي هر كدام از ما صحيفه اي است كه در آن هر چه به آن در مقام عمل در مدت خود نياز دارد؛ هست، پس هرگاه آنچه در آن نوشته شده است از مطالبي كه به آن مأمور شده به پايان رسيد مي داند كه اجلش رسيده است، و پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - نزد او مي آيد و خبر وفات و درگذشت او را به او مي دهد، و از درجاتي كه نزد خدا دارد آگاه مي سازد.

امام حسين - عليه السلام - صحيفه ي خود را خواند و آنچه در آن در ارتباط با گذشته و آينده تفسير

كرد، و از آنها چيزهائي باقي ماند كه واقع نشده بود، و پس به جنگ رفت.

و از جمله اموري كه هنوز باقي مانده بود اين بود كه فرشته ها از خدا مسألت نمودند تا او را ياري كنند، خداوند به آنها اجازه داد، در آن هنگام كه ملائكه ي مزبور براي ياري امام حسين - عليه السلام - آماده مي شدند ايشان كشته شدند، و مدتش

[صفحه 292]

تمام شد.

ملائكه به حق تعالي عرض كردند: پروردگارا؛ به ما اجازه دادي كه فرود بيائيم، و او را ياري كنيم، و ما فرود آمديم، ولي شما او را به سوي خود بردي، و ما نتوانستيم او را ياري كنيم.

خداوند تبارك و تعالي به آنها خطاب نمود كه: شما ملازم قبه و بارگاه او باشيد تا وقتي كه او را ببينيد، آن روزي كه خروج خواهد نمود، در آن روز او را ياري كنيد و بر او، به خاطر اينكه نتوانستيد او را ياري كنيد گريه كنيد، و شما به اين اختصاص داده شديد كه او را ياري كنيد و بر او گريه كنيد.

آن ملائكه به جهت تقرب به خدا، و به خاطر اينكه نتوانستند او را ياري كنند گريه كردند، و هنگامي كه حضرت خروج كند، ياران او خواهند بود.

توضيح: ظاهرا مراد از ياري او پس از شهادت آن حضرت در زمان رجعت امامان - عليهم السلام - است. [641].

تفسير فرمايش خدا: «يا اينكه مردم حسد مي ورزند» چيست؟

ابوالصباح گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به اين آيه كه خدا فرموده: (أم يحسدون الناس علي ما آتاهم الله من فضله) [642] «يا اينكه مردم در برابر آنچه خدا از كرمش به آنها بخشيده حسد مي ورزند» پرسيدم.

حضرت فرمود: اي ابوالصباح؛ به

خدا، ما هستيم آن مردم كه حسد برده شده است. [643].

آيا بعضي از ائمه از بعضي ديگر برتر هستند؟

مالك بن عطيه گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا بعضي از ائمه از بعضي ديگر برتر هستند؟

[صفحه 293]

حضرت فرمود: اما در حلال و حرام پس دانششان يكسان است، و آنها در غير اين مورد در علوم ديگر بر همديگر برتري دارند. [644].

تفاوت لباس حضرت علي و امام صادق چرا؟

حماد بن عثمان گويد: در محضر امام صادق - عليه السلام - بودم كه مردي به آن حضرت عرض كرد: اصلحك الله، شما فرمودي كه: علي بن ابي طالب - عليه السلام - لباس زبر و خشن در تن مي كرد، و پيراهن چهار درهمي مي پوشيد، و مانند اينها، در صورتي كه بر تن شما لباس نو مي بينم؟

حضرت به او فرمود: همانا علي بن ابي طالب - عليه السلام - آن لباسها را در زماني مي پوشيد كه بدنما نبود، و اگر آن لباس را اين زمان مي پوشيد به بدي انگشت نما مي شد.

پس بهترين لباس هر زمان؛ لباس مردم آن زمان است، ولي قائم ما اهل بيت - عليهم السلام - زماني كه قيام كند همان جامه علي - عليه السلام - را پوشيده و به روش علي - عليه السلام - رفتار كند (چون آن حضرت نيز حكم فرمائي و زمام داري كند، و وظيفه امام زمان در حكومتش اين است كه خود را در رديف مردم فقير آورد). [645].

كدام يك از اعياد برتر است؟

فرات بن احنف گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: فدايت شوم؛ آيا براي مسلمين عيدي هست كه برتر از عيد فطر، و قربان، و جمعه و عرفه باشد؟

حضرت فرمود: بله عيدي است كه از همه عيدها برتر و بزرگتر، و نزد خدا شريفتر، و آن روزي است كه خداوند دين را در آن كامل كرد، و بر پيامبرش محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - اين آيه را فرو فرستاد: (أليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا).

[صفحه 294]

«امروز دين شما را تكميل نمودم و نعمتم را بر شما تمام كردم و دين اسلام را براي

شما پسنديدم».

گفتم: آن چه روزي است؟

حضرت فرمود: هرگاه يكي از انبياء بني اسرائيل مي خواست كسي را براي جانشيني پس از خودش تعيين كند و چنين مي نمود، آن روز را عيد قرار مي دادند، و آن روز روزي است كه پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - علي - عليه السلام - را در آن براي مردم به عنوان راهنما (و جانشين پس از خودش) منصوب نمود و بر او نازل فرمود آنچه كه نازل فرمود، و دين در او كامل شد، و نعمت بر مؤمنين تمام گرديد.

گفتم: كدام روز از سال است؟

حضرت فرمود: چون ايام پس و پيش مي شود، لذا ممكن است يك سال شنبه يا يك شنبه يا دوشنبه، و هكذا يكي از ساير ايام هفته باشد.

گفتم: چه كاري سزاوار است در آن روز ما انجام دهيم؟

فرمود: آن روز عبادت و نماز و شكر و ستايش خدا و سرور و خوشحالي به خاطر آنچه كه خداوند بر شما به وسيله ي آن منت گذاشت از ولايت ما است. و من دوست دارم براي شما كه اين روز را روزه بگيريد. [646].

معني فرمايش خدا: «ولي او از آن گردنه ي مهم نگذشت»! چيست؟

زهير از ابان روايت كرد كه گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خدا كه مي فرمايد: (فلا اقتحم العقبة) [647] «ولي او از آن گردنه ي مهم نگذشت» پرسيدم.

حضرت فرمود: اي ابان؛ آيا چيزي از كسي در اين زمينه به تو رسيده است؟

گفتم: نه.

حضرت فرمود: ما «عقبه» هستيم. پس بالا نيايد به سوي ما مگر كسي كه از

[صفحه 295]

ما باشد.

سپس حضرت فرمود: اي ابان؛ آيا مايلي برايت در زمينه ي اين آيه مطلبي را كه براي تو از دنيا و ما فيها

بهتر است اضافه كنم.

گفتم: بله.

حضرت فرمود: «فك رقبة» آزاد كردن برده است، يعني مردم همگي در اسارت و برده ي آتش هستند (يعني جهنمي هستند) مگر تو و دوستان هم مذهب تو كه خداوند شما را از (اسارت) آتش آزادتان نمود.

عرض كردم: به وسيله ي چه چيزي - فدايت شوم - ما را از آتش آزاد كرد؟

حضرت فرمود: به وسيله ي ولايتتان و محبتتان به اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب - عليه السلام -. [648].

تأويل اين آيه: «و اين اعلامي است از ناحيه ي خدا و پيامبرش به (عموم)...» چيست؟

حفص گويد: از امام صادق - عليه السلام - از معني فرمايش خدا كه مي فرمايد: (و أذان من الله و رسوله إلي الناس يوم الحج الأكبر) [649] «و اين اعلامي است از ناحيه ي خدا و پيامبرش به (عموم) مردم در روز حج اكبر» پرسيدم.

حضرت فرمود: اميرالمؤمنين - عليه السلام - فرمود: من اذان بودم (من اذان و اعلام كننده در ميان مردم بودم).

(اين حديث مربوط به داستان خواندن آيات سوره ي برائت توسط اميرالمؤمنين - عليه السلام - در حج اكبر است).

گفتم: پس معني لفظ «حج اكبر» چيست؟

حضرت فرمود: بدين علت حج اكبر (بزرگترين حج) ناميده شد چون سالي بود كه مسلمانان و هم مشركين در حج آن سال شركت كرده بودند، و بعد از اين سال

[صفحه 296]

ديگر مشركين در حج شركت نكردند. [650].

مردم راجع به ابوطالب چه مي گويند؟

علي بن حسان از عموي خود نقل مي كند كه به امام صادق - عليه السلام - گفتم: مردم ادعا مي كنند ابوطالب - عليه السلام - در كانوني از آتش مي باشد (نظر شما در اين سخن چيست)؟

حضرت فرمودند: دروغ گفتند، جبرئيل چنين مطلبي بر پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - نازل نكرد.

گفتم: پس چه چيز - در اين زمينه - نازل نمود؟

حضرت فرمودند: جبرئيل - در بعضي از حالاتش - نزد پيامبر آمد، و گفت: اي محمد؛ پروردگارت به تو سلام مي فرستد و مي گويد: اصحاب كهف (به خاطر تقيه) ايمان را كتمان داشتند، و شرك را آشكار و لذا خداوند دو أجر به آنان داد.

و ابوطالب - عليه السلام - نيز ايمان را كتمان كرد، و شرك را آشكار نمود، و لذا خداوند دو اجر به او داد. و او از دنيا خارج نشد تا

اينكه بشارت بهشت از جانب خدا براي او آمد.

سپس فرمود: چگونه مردم چنين سخني را درباره ي ابوطالب - عليه السلام - مي گويند: در حالي كه شبي كه ابوطالب - عليه السلام - در روزش از دنيا رفت جبرئيل بر پيامبر نازل شد، و به ايشان گفت: يا محمد؛ از مكه خارج شو (و هجرت كن) كه ديگر در مكه يار و ياوري پس از ابوطالب - عليه السلام - نداري. [651].

2- محمد بن يونس از پدرش روايت مي كند كه روزي امام صادق - عليه السلام - فرمودند: اي يونس؛ مردم درباره ي ابوطالب - عليه السلام - چه مي گويند؟

گفتم: فدايت شوم؛ مي گويند: او در كانوني از آتش است و در پاهاي او كفشهائي از آتش است كه به وسيله ي آن مغز سر او مي جوشد.

[صفحه 297]

حضرت فرمود: به خدا قسم دروغ مي گويند، ابوطالب جزو رفقا و همنشينان پيامبران و صديقين و شهدا و صالحين است و چه دوستان و رفقاي خوبي! [652].

اسم اعظم چيست؟

عمار ساباطي روايت مي كند كه به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: فدايت شوم؛ دوست دارم مرا از «اسم اعظم» خداي متعال آگاه كني.

حضرت فرمودند: تو طاقت آن را نداري.

راوي گويد: چون اصرار كردم، حضرت فرمود: پس در جاي خود بمان، سپس از جا برخاست و وارد منزل شد و پس از اندكي مرا صدا زد كه داخل شو، و من داخل شدم.

حضرت به من فرمود: آن چيست؟

عرض كردم: فدايت شوم؛ مرا از آن آگاه كن.

راوي گويد: سپس حضرت دست خود را بر زمين گذاشت من نگاه كردم به خانه احساس كردم كه خانه دور سرم مي چرخد، و امر عظيمي عارضم شد كه نزديك بود هلاك شوم، حضرت خنديدند.

عرض

كردم: فدايت شوم؛ همين برايم بس است، ديگر نمي خواهم. [653].

مذمت از عوام يهود چرا؟

شخصي از امام صادق - عليه السلام - پرسيد: هرگاه اين دسته از قوم يهود كتاب را نشناسند مگر به وسيله ي آنچه از علماي خود شنيده اند، و راه ديگري غير از آن براي آنان نيست، پس چرا نسبت به اين تقليد و قبول مطالب از علمائشان مذمت شوند؟

(و آيا عوام يهود مثل عوام ما نيستند كه از علماء تقليد دارند؟) پس هرگاه

[صفحه 298]

براي آنها تقليد جايز نباشد براي اينان نيز نبايد قول علماء و بزرگانشان جايز باشد؟

امام صادق - عليه السلام - در جواب فرمودند: بين عوام ما و علماء ما، و عوام يهود و علماء آنها از يك جهت فرق و تفاوت است، و از جهتي تساوي.

اما جهت تساوي آنها اين است كه خداوند مذمت فرموده عوام ما را همچنانكه عوام آنها را به خاطر تقليد از علمائشان مذمت نموده.

و اما جهت فرق و تفاوت پس اين دو مساوي نيستند.

آن مرد گفت: يابن رسول الله؛ بيان فرمائيد جهت تفاوت بين اين دو را؟

حضرت فرمود: عوام يهود علماي خود را با دروغ صريح مي شناختند، و اينكه آنها مال حرام و رشوه مي خورند، و نيز مي دانند علمايشان احكام را، طبق وساطتها و مصالح و خواسته ها و توجهات خود و چشم و هم چشمي ها تغيير مي دهند.

و نيز مي دانند علمايشان دچار تعصب شديدند تعصبي كه به خاطر آن دست از دين خود برمي دارند، و نسبت به آنكه تعصب مي كنند حقوق او را از بين مي برند، و از مال ديگران به كسي كه استحقاق ندارد بيشتر از ديگران مي دهند، و به اين خاطر ظلم به آن عوام مي كنند.

و نيز عوام يهود مي دانند

كه علماي آنها محرمات الهي را تغيير مي دهند، و با وجدان خود مي دانند كه كسي كه اين كار را انجام بدهد فاسق است و جايز نيست كه آن را در زمينه ي خبرهاي او از خدا، يا وسائط بين خدا و خلق تصديق كرد.

و براي همين جهت خدا آنها را به خاطر تقليد از كساني كه چنين شناختي از او دارند مذمت نمود، و مي دانند كه جايز نيست خبرش را تصديق كرد، و خبرهاي او را باور نمود، و به دستورهائي كه از ناحيه ي كسي كه او را نديده اند نقل مي كنند، عمل كرد.

و لازم بود خودشان در امر رسول گرامي اسلام - صلي الله عليه و آله و سلم - نظر كنند، چرا كه دلائل و براهين او روشن تر از آن است كه بر كسي مخفي باشد، و مشهورتر از

[صفحه 299]

آن است كه براي كسي آشكار نباشد.

و همچنين عوام امت ما اگر از فقهاي خود فسق آشكاري و عصبيت شديدي، و اقبال بر دنيا و حرام، و هلاك كردن كساني كه بر ضد او تعصب مي ورزند گر چه آن اشخاص براي اصلاح امر او مفيد باشند، و احسان و نيكي بر كساني كه به نفع او تعصب ورزيدند گر چه بايد اهانت شوند، و تحقير شوند.

پس هرگاه كسي از عوام ما از چنين فقهائي پيروي كنند، در اين صورت مانند يهود هستند كه خداوند آن را به خاطر تقليد از فساق از فقهاء مذمت كرده است.

اما فقيهي كه نفس خود را (از نفوذ عوامل انحراف و فساد) صيانت كند، و دين خود را نگهداري كند، و از درون مخالف هواي نفس خودش باشد و مطيع امر

مولاي خود باشند پس واجب است كه عوام از او تقليد كنند، و البته بعضي از فقهاي شيعه - نه همه ي آنها - داراي چنين خصوصياتي هستند. [654].

معني اين فرمايش: «حديث ما سخت است و به سختي مورد پذيرش است» چيست؟

سدير صيرفي گويد: در خدمت امام صادق - عليه السلام - بودم، و سؤالاتي را كه دوستانم به من داده بودند برايشان مطرح مي نمودم، در آن هنگام سؤالي به ذهنم آمد لذا عرض كردم: فدايت شوم؛ مسأله اي همين الان به قلبم خطور كرد.

حضرت فرمود: مگر در اين مسائل نيست؟

عرض كردم: خير.

فرمود: آن سؤال چيست؟

عرض كردم: فرمايش اميرالمؤمنين - عليه السلام - كه فرمود: «حديث ما سخت است و به سختي قابل پذيرش است، و نمي شناسد آنرا مگر فرشته ي مقرب يا پيامبر فرستاده شده، و يا بنده اي كه خداوند قلب او را براي ايمان آزمايش كرده باشد».

حضرت فرمود: بله ملائكه دو دسته هستند: مقرب و غير مقرب.

[صفحه 300]

و انبياء دو دسته هستند: مرسل و غير مرسل (فرستاده شده و غير فرستاده شده)

و مؤمنين دو دسته هستند: امتحان شده، و امتحان نشده.

و اين امر (مسأله ي امامت ما) بر فرشتگان عرضه شد ولي به آن اقرار نكردند مگر مقربين.

و بر انبياء عرضه شد ولي به آن اقرار نكردند مگر فرستادگان.

و بر مؤمنين عرضه شد ولي به آن اقرار نكردند مگر امتحان شدگان.

- توضيح: شايد منظور اين است كه دسته اي كه درجه و رتبه ي بالاتري داشتند به حكم شناخت بالاتر بدون مقدمه مقام و منزلت اهل بيت - عليهم السلام - را شناختند و به آن اقرار كردند.

و علامه مجلسي - رحمه الله - در بيان اين حديث مي فرمايد: شايد مراد از اقرار؛ اقرار كامل و تام و تمام باشد كه ناشي از

شناخت و آگاهي كامل از علو منزلتشان و عجائب شأنشان مي باشد، بنابراين؛ اقرار ننمودن پاره اي از فرشتگان و انبياء - اين چنين اقراري - منافي با عصمت و طهارتشان نيست.

و علامه طباطبائي در پاورقي مي فرمايد: بلكه مراد از اقرار؛ رسيدن به آنچه نزد اهل بيت - عليهم السلام - است از حقيقت دين، يعني كمال توحيد است كه همان ولايت است، و اين مطلب چون داراي مراتب است، و مرتبه كامله ميسر نيست مگر براي كساني كه در حديث مزبور ياد شده اند. [655].

امامان و علم كلام

هشام بن حكم گويد: در مني از امام صادق - عليه السلام - پانصد مطلب در مورد علم كلام پرسيدم، و گفتم: آنها (يعني متكلمين عامه) چنين و چنان مي گويند.

امام مي فرمود: تو چنين و چنان بگو.

[صفحه 301]

(هشام كه از حاضر جوابي امام و تسلط آن حضرت بر مسائل كلامي تعجب كرد) گويد: گفتم: من مي دانم كه مسائل حلال و حرام در دست شما است و شما از همه ي مردم نسبت به آن داناتريد ولي اين علم كلام است؟!!

حضرت به من فرمود: واي بر تو اي هشام، خداي تبارك و تعالي حجتي بر مردم قرار نمي دهد كه همه ي احتياجات مردم نزد او نباشد. (حجت خدا كسي است كه از هرچه از او بپرسند جواب گويد). [656].

تفسير فرمايش خدا: «اي كساني كه ايمان آورده ايد (در برابر...)» چيست؟

ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني و تفسير فرمايش خدا: (يا أيها الذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا) [657] «اي كساني كه ايمان آورده ايد (در برابر مشكلات و هوسها) استقامت كنيد! و (در برابر دشمنان نيز) پايدار باشيد و (از مرزهاي خود) مراقبت كنيد و از خدا بپرهيزيد، شايد رستگار شويد» پرسيدم.

حضرت فرمود: يعني در برابر مصيبتها شكيبا باشيد، و بر تقيه صبر كنيد، و بر كسي كه به وسيله ي او نجات پيدا مي كنيد ثابت قدم باشيد، و از خدا بپرهيزيد شايد رستگار شويد. [658].

خب چيست؟

هشام بن سالم گويد: امام صادق - عليه السلام - فرمود: خداوند به چيزي محبوبتر نزد او مانند خب عبادت نشد.

پرسيدم: خب چيست؟

حضرت فرمود: تقيه. [659].

[صفحه 302]

مستضعف كيست؟

ابراهيم بن اسحاق (از عمرو بن اسحاق) گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد: تعريف مستضعف كه خدا از آن در قرآن ياد كرده است؛ چيست؟

حضرت فرمود: كسي است كه سوره اي از قرآن را خوب نداند، در حالي كه خداوند طوري او را نيافريده است كه نتواند خوب بداند. [660].

2- حمران گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرمايش خداي عزوجل: (الا المستضعفين) [661] «مگر (كساني كه) تحت فشار قرار گرفته اند» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: مراد اهل ولايت است.

عرض كردم: كدام ولايت؟

حضرت فرمود: البته ولايت در دين نيست، ولي ولايت مناكحه (ازدواج) و در ارث بردن و مخالطت (معاشرت) است، و اينان نه مؤمن هستند، نه كافر، بلكه اميدوار به رحمت خدا (يا كساني هستند كه امرشان متروك به اراده خدا است). [662].

3- سليمان بن خالد گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي قول خداي عزوجل: (الا المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان) [663] «مگر آن دسته از مردان و زنان و كودكاني كه به راستي تحت فشار قرار گرفته اند (و حقيقتا مستضعفند)» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: اي سليمان؛ (خيال نكن مستضعف يعني لاغر و ضعيف بلكه) در اين مستضعفين كساني وجود دارد كه از تو گردنشان كلفت تر است.

مستضعفين گروهي هستند كه روزه مي گيرند و نماز مي خوانند، شكم ها و شهوتهاي خود را از حرام حفظ مي كنند اينان حق را در غير ما (يا در غير اين كارها) نمي بينند، اينان به شاخه هاي درخت تمسك جسته اند.

[صفحه 303]

(فأولئك عسي

الله أن يعفو عنهم) «پس اينان را شايد خدا عفوشان كند» زيرا اينان به شاخه ها تمسك جسته بودند گر چه آنها (يعني أئمه - عليهم السلام - را) نمي شناختند، پس اگر آنان را عفو كند به رحمت خود چنين كرده است، و اگر عذاب نمايد، به سبب ضلالت آنها از چيزي كه به آنها معرفي شده است مي باشد.

- توضيح: گويا مستضعفين كساني هستند كه به اهل بيت - عليهم السلام - گرايش دارند ولي شناخت كافي از آنها ندارند، و لذا عفو و يا عذاب آنها بستگي به اراده خدا در قيامت دارد. [664].

4- سماعه گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي مستضعفين، و اينكه كيانند سؤال كردم.

حضرت فرمود: آنها اهل ولايت هستند.

عرض كردم: مقصودتان كدام ولايت است؟

حضرت فرمود: اين ولايت در دين نيست، ولي ولايت در ازدواج، و ارث، و معاشرت است، اينان نه مؤمنند نه كافر، و از آنها كساني هست كه امر سرنوشتشان متروك به اراده ي خداست.

اما فرمايش خدا: (و المستضعفين (من الرجال و النساء و الولدان) الذين يقولون ربنا أخرجنا - إلي قوله -: نصيرا) [665] «مردان و زنان و كودكاني كه (به دست ستمگران) تضعيف شده اند همان افراد (ستمديده اي) كه مي گويند: پروردگارا ما را خارج بنما... - تا آنجا كه مي فرمايد -: (و از جانب خود) يار و ياوري (براي ما تعيين فرما)» پس آنان ما هستيم. [666].

5- سفيان بن سمط گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: درباره ي مستضعفين چه مي گوئيد؟

حضرت مانند كسي كه مي خواهد كسي را بترساند به من فرمود: مگر شما

[صفحه 304]

كسي را گذاشتيد كه مستضعف باشد؟ كو مستضعفين؟ به خدا قسم حتي اين زنان مخدره

در خانه ها مطالب و قضاياي شما را مورد گفتگوي خود قرار داده اند، (و بر اسرار شما مطلع شده اند) و آنها را با سقاهاي مدينه در كوچه هاي مدينه در ميان مي گذارند. [667].

- توضيح: گويا امام - عليه السلام - از اينكه بعضي از شيعيان همه ي اسرار اهل بيت - عليهم السلام - را فاش كرده اند، و مراعات اصل تقيه را در آن شرايط سخت نكرده اند گله مند بودند.

6- عمران بن ابان گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي مستضعفين پرسيدم؟

فرمود: آنها اهل ولايت هستند.

عرض كردم: چه ولايتي؟

فرمود: هر آينه آن ولايت در دين نيست، بلكه ولايت در ازدواج و ارث و معاشرت است، و ايشان نه مؤمنند و نه كافر، و از آنهايند كساني كه به اميد خداي عزوجل هستند (و كارشان با خداست كه اگر خواهد عذاب كند يا ببخشد). [668].

معني فرمايش خدا كه: «گروهي از امتهاي نخستينند و گروهي از امتهاي...» چيست؟

ابوسعيد مدائني گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرمايش خداي متعال كه: (ثلة من الأولين و ثلة من الآخرين) [669] «گروهي از امتهاي نخستينند، و گروهي از امتهاي آخرين» سؤال نمودم.

فرمود: مراد (قال ثلة من الأولين) [670] «گروهي از پيشينيان» مؤمن آل فرعون است، و «گروهي از آخرين» علي بن ابي طالب - عليه السلام - است.

[صفحه 305]

مرحوم كراجكي گويد: معني «ثلة» گروه و جماعت است، و تعبير از يك فرد با اين لفظ به جهت تعظيم شأن او است، همان طور كه خدا درباره ي ابراهيم - عليه السلام - فرمود: (ان ابراهيم كان امة) [671] «ابراهيم (به تنهايي) امتي بود» و اين نحوه استعمال در قرآن كريم بسيار است. [672].

خداوند اولياءاش را مخصوص مصائب كرده است

علي بن رئاب گويد: از حضرت صادق - عليه السلام - پرسيدم از تفسير اين آيه كه خدا مي فرمايد: (و ما أصابكم من مصيبة فبما كسبت أيديكم) [673] «آنچه به شما از مصيبتها رسد براي آن چيزي است كه خودتان كرده ايد» بفرمائيد آنچه به علي - عليه السلام - و اهل بيت گراميش - صلوات الله عليهم - رسيد آيا به خاطر كاري بود كه آنها كرده بودند، با اينكه آنان خاندان عصمت و طهارت بودند؟

حضرت فرمود: همانا رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - در هر روز و شبي - بدون گناه - صد بار استغفار و طلب آمرزش از خداوند مي نمود، و به سوي او توبه مي كرد، همانا خداوند دوستان خود را به مصيبتها و پيشامدها گرفتار مي كند تا بدان واسطه بدون گناه به آنها پاداش و اجر ثواب دهد. [674].

معني فرمايش خدا: «همانا براي او زندگي (سخت) و تنگي خواهد...» مراد چيست؟

معاوية بن عمار گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: معني فرمايش خدا: (فان له معيشة ضنكا) [675] «همانا او زندگي (سخت) و تنگي خواهد داشت» چيست؟

حضرت فرمود: به خدا قسم در مورد ناصبيان (و آنانكه نصب عداوت با اهل

[صفحه 306]

بيت - عليهم السلام - كرده اند) است.

عرض كردم: فدايت شوم؛ ما آنان را مي بينيم كه عمر طولاني تري مي كنند و تا زمان مرگ در گشايش زندگي مي كنند.

حضرت فرمود: اين وضع آنان است در دوران رجعت كه آنها از سختي مجبور به خوردن كثافات مي شوند. [676].

اسماعيل در سخن خدا: «و در اين كتاب (آسماني) از اسماعيل (نيز) ياد...» كيست؟

بريد عجلي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: اي پسر رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم -؛ مرا از اسماعيلي كه خدا از او در كتاب خود (قرآن) ياد كرده است آنجا كه فرموده است: (و اذكر في الكتاب اسماعيل انه كان صادق الوعد)؟ [677] «و در اين كتاب (آسماني) از اسماعيل (نيز) ياد كن، كه او در وعده هايش صادق و رسول و پيامبري (بزرگ) بود» آگاه فرما.

آيا اسماعيل بن ابراهيم (خليل الرحمان) - عليهماالسلام - است، زيرا مردم چنين ادعا مي كنند.

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: اسماعيل پيش از حضرت ابراهيم در گذشت، و ابراهيم حجت حاضر خدا و صاحب شريعت بود پس اسماعيل ديگر براي چه كسي فرستاده شد؟

عرض كردم: پس كيست فدايت شوم؟

فرمود: او اسماعيل فرزند حزقيل - عليه السلام - بود، كه خداوند او را به سوي قومش فرستاد او را تكذيب نمودند، و كشتند و پوست صورت او را كندند، و لذا خداوند بر آنها غضب نمود، و فرشته اي به نام سطاطائيل كه مأمور عذاب بود نزد وي فرستاد، آن

فرشته به اسماعيل گفت: اي اسماعيل؛ من سطاطائيل مأمور عذاب

[صفحه 307]

هستم، پروردگارت عزت مرا به نزد تو فرستاد تا اينكه قوم ستمگر تو را به سخت ترين انواع عذاب به شكلي كه تو بخواهي عذاب كنم.

حضرت اسماعيل فرمود: نيازي به تو در اين زمينه ندارم اي سطاطائيل.

خداوند به او وحي نمود: پس نياز تو چيست اي اسماعيل؟

حضرت اسماعيل فرمود: اي پروردگار من؛ تو (از انسانها) پيمان گرفتي براي خود كه اقرار به ربوبيت داشته باشند و براي محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - به نبوت، و براي جانشينانش به ولايت.

و بندگانت را خبر دادي به آنچه امت او با حسين بن علي - عليهماالسلام - پس از پيامبرشان خواهند كرد. و تو به حسين وعده دادي كه به دنيايش برگرداني تا خود از قاتلانش انتقام بگيرد، پس حاجت من اي پروردگارم؛ اين است كه مرا به دنيا برگرداني تا خود از قاتلانم انتقام بگيرم، همان طور كه حسين - عليه السلام - را برمي گرداني.

خدا به اسماعيل بن حزقيل چنين وعده اي داد، پس خدا او را با حسين بن علي - عليهماالسلام - به دنيا برمي گرداند. [678].

منزلت فاطمه در نظام امامت

خداوند چه مقصودي را از آيه تطهير اراده فرمود؟

علي بن حسان از عموي خود عبدالرحمان بن كثير نقل مي كند كه گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: مراد خداوند عزوجل از اين فرموده: (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيرا)؟ [679] «خداوند فقط مي خواهد پليدي و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد» چيست؟

حضرت فرمود: اين آيه درباره ي پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - و اميرالمؤمنين و

[صفحه 308]

حسن

و حسين و فاطمه - عليهم السلام - نازل شد و هنگامي كه رسول خدا در گذشت اميرالمؤمنين بود، و سپس حسن سپس حسين - عليهم السلام - بودند. سپس اين آيه: (و أولوا الأرحام بعضهم أولي ببعض في كتاب الله) [680] «و خويشاوندان نسبت به يكديگر در آنچه خدا مقرر داشته اولي هستند» تأويل و معني شد، و لذا علي بن الحسين - عليه السلام - امام بود، سپس اين آيه در فرزندان ايشان كه ائمه و اوصيا بودند جريان پيدا كرد، پس طاعت آنان طاعت خدا است، و معصيت آنان معصيت خداي عزوجل است. [681].

ولادت حضرت فاطمه چگونه بود؟

مفضل بن عمر گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: ولايت حضرت فاطمه - سلام الله عليها - چگونه بود؟

حضرت فرمود: بله، هنگامي كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - با خديجه - سلام الله عليها - ازدواج نمود، زنان مكه از خديجه فاصله گرفتند، و از آن پس نه بر او وارد مي شدند، و نه به او سلام مي كردند، و نه مي گذاشتند زني بر او وارد شود، لذا ايشان را وحشتي فرا گرفت، و ناراحتي و نگراني او به خاطر پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - بود.

و هنگامي كه به فاطمه - سلام الله عليها - حامله شد از درون شكم مادر با او سخن مي گفت، و او را دلداري مي داد، و خديجه - سلام الله عليها - اين مطلب را از رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - پنهان مي كرد.

ولي يك روز هنگامي كه رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم

- بر خديجه - سلام الله عليها - وارد شد شنيد خديجه - سلام الله عليها - با فاطمه - سلام الله عليها - سخن مي گويد، به خديجه فرمود: خديجه؛ با چه كسي سخن مي گويي؟

خديجه گفت: بچه اي كه در شكمم مي باشد با من سخن مي گويد، و مرا

[صفحه 309]

دلداري مي دهد.

حضرت رسول - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: اي خديجه؛ اين جبرئيل است كه مرا خبر مي دهد، و مرا بشارت مي دهد كه او دختر است، و او داراي نسلي طاهر و پاك و با ميمنت است، و خداي تبارك و تعالي نسل مرا از او قرار خواهد داد، و از نسل او اماماني قرار خواهد داد، و آنها را جانشينان خود در زمين پس از انقطاع وحي خود قرار خواهد داد.

خديجه بر همين حالت بود تا اينكه ولادت فاطمه - سلام الله عليها - فرا رسيد، خديجه - سلام الله عليها - به سوي زنان قريش و بني هاشم قاصدي فرستاد كه بيائيد تا قيام كنيد به آنچه زنان به آن - به هنگام زايمان - قيام مي كنند.

آنان پاسخ فرستادند: كه شما ما را نافرماني كرديد، و كلام ما را قبول ننمودي، و با محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - يتيم ابوطالب ازدواج كردي در حالي كه او فقير و بي پول بود، پس ما نمي آئيم، و ما از براي تو هيچ كاري نخواهيم كرد.

حضرت خديجه از اين بابت غمگين شد، و لذا در اين حال بود كه چهار زن بر او وارد شدند كه گندمگون و قد بلند بودند، مثل اينكه زنان و بانوان بني هاشم بودند.

خديجه از ديدن آنان ترسيد

و وحشت كرد، ولي يكي از آنان گفت: اي خديجه؛ محزون مباش پروردگارت ما را به سوي تو فرستاد و ما خواهران تو هستيم، من ساره و اين آسيه دختر مزاحم - كه همراه تو در بهشت است -، و اين مريم دختر عمران، و اين كلثوم خواهر موسي بن عمران است، خداوند ما را به نزد تو فرستاد، تا آنچه زنان به هنگام زايمان براي زنان انجام مي دهند، انجام دهيم.

سپس يكي از آنان در طرف راست خديجه، و ديگري در طرف چپ، و سومي مقابل او، و چهارمي در پشت سر او نشستند، و فاطمه زهرا - سلام الله عليها - پاك و پاكيزه متولد شد.

و هنگامي كه زهرا - سلام الله عليها - روي زمين قرار گرفت نوري از او درخشيد كه

[صفحه 310]

وارد خانه هاي مكه شد، و هيچ نقطه اي از شرق و غرب زمين نبود مگر اينكه آن نور در آنجا درخشيد.

و بيست نفر از زنان بهشتي (حور العين) وارد شدند كه به دست هر كدام از آنها طشتي و آفتابه اي بهشتي بود، و در آن آفتابه آبي از كوثر قرار داشت، و آن بانوئي كه مقابل خديجه نشسته بود آفتابه را گرفت و فاطمه - سلام الله عليها - را با آب كوثر شستشو نمود، و دو عدد پارچه سفيد كه از شير سفيدتر، و بوي عطرش از مشك و عنبر خوشبوتر بود بيرون آورد، در يكي از آنها فاطمه - سلام الله عليها - را پيچيد و ديگري را مقنعه او قرار داد، سپس با او سخن گفت، حضرت به سخن درآمد و شهادتين را اجرا كرد و فرمود:

«أشهد أن لا

اله الا الله و أن أبي رسول الله سيد الأنبياء و أن بعلي سيد الأوصياء و ولدي سادة الأسباط».

يعني: شهادت مي دهم كه خدائي نيست جز الله، و پدرم رسول الله سرور پيامبران، و شوهرم علي سرور اوصياء، و فرزندانم سروران اسباط و نواده هايم هستند.

سپس بر همه سلام داد، و هر كدام از آن زنان را با نام خود خواند، و آنان با او خنديدند و حور العين به همديگر بشارت دادند، و اهل آسمان به همديگر ولادت فاطمه زهرا - سلام الله عليها - را بشارت دادند، و در آسمان نوري پديدار گشت كه فرشته ها پيش از آن نظير آن را نديده بودند.

و آن زنان گفتند: اي خديجه؛ بگير زهرا را پاك و پاكيزه و با ميمنت و با بركت، خدا به او و فرزندانش بركت بدهد.

خديجه با خوشحالي و شادي او را گرفت، و پستان خود را در دهان او نهاد، شير فراوان سرازير شد. و فاطمه - سلام الله عليها - در هر روز به اندازه يك ماه، و در هر ماه به اندازه يك سال كودكان ديگر رشد مي كرد. [682].

[صفحه 311]

معني «فاطمه» چيست؟

يونس بن ظبيان گويد: امام صادق - عليه السلام - فرمود: فاطمه نزد خداي عزوجل نه نام دارد: فاطمه و صديقه، و مباركه، و طاهره، و زكيه، و راضيه، و مرضيه، و محدثه و زهرا.

سپس فرمود: هيچ مي داني تفسير فاطمه چيست؟

عرض كردم: مرا آگاه فرمائيد اي آقاي من!

حضرت فرمود: از شر (و پليدي و بدي) گرفته شده (و مبرا و جدا) است.

سپس حضرت فرمود: اگر اميرالمؤمنين - عليه السلام - با او تزويج نمي نمود هرگز تا روز قيامت همسنگي روي زمين، - از

آدم گرفته به پائين تر از او - نداشت. [683].

چرا فاطمه، زهرا لقب گرفت؟

1- ابن عماره از پدرش روايت مي كند كه گفت: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم: چرا فاطمه - سلام الله عليها - زهرا لقب گرفت؟

حضرت فرمود: براي اينكه هنگامي كه براي عبادت در محراب مي ايستاد نور او براي اهل آسمان مي درخشيد همان طوري كه نور ستارگان براي اهل زمين مي درخشد. [684].

2- ابان بن تغلب گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: اي فرزند پيامبر؛ چرا حضرت زهرا - سلام الله عليها - «زهرا» ناميده شد؟

حضرت فرمود: براي اينكه براي حضرت اميرالمؤمنين - عليه السلام - مي درخشيد و در روز سه بار نورافشاني مي نمود. و نور چهره اش (وقت) نماز صبح را روشن مي ساخت، و در حالي كه مردم در بسترشان بودند، سفيدي آن نور به حجره هاي آنان در مدينه وارد مي شد، و ديوارهاي آنها سفيد مي شد، آنها تعجب مي كردند، و مي آمدند خدمت رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - و از حضرتش در

[صفحه 312]

باره ي چيزي كه مي ديدند سؤال مي كردند، حضرت آنها را به منزل فاطمه - سلام الله عليها - مي فرستادند و هنگامي كه مي آمدند مي ديدند ايشان در محراب عبادتش نشسته و نماز مي گزارد، و نور از چهره اش مي تابد، متوجه مي شدند آن چيزي كه ديدند از نور حضرت فاطمه - سلام الله عليها - بود.

و هرگاه نيمه ي روز مي شد و حضرت زهرا - سلام الله عليها - براي نماز آماده مي شد نور زردي از چهره اش ساطع مي گرديد، و اين زردي به حجرات مردم وارد مي شد، لباسها و رنگهاي آن را به رنگ زرد درمي آورد، خدمت پيامبر - صلي الله عليه و

آله و سلم - مي آمدند و راجع به آنچه كه ديدند از او مي پرسيدند، حضرت آنها را رهسپار خانه ي فاطمه - سلام الله عليها - مي كردند، آنها مي ديدند كه در محرابش ايستاده است، در حالي كه نور زردي از چهره اش مي تابد - كه درود خدا بر او و پدرش و شوهرش و فرزندانش باد - متوجه مي شدند كه آنچه كه ديدند از نور چهره او است.

و هرگاه روز به پايان مي رسيد و آفتاب غروب مي كرد چهره حضرت فاطمه - سلام الله عليها - سرخ مي شد، و چهره او - از بابت شكر خدا و خوشحالي - مي درخشيد، و اين سرخي چهره آن حضرت به حجرات مردم مدينه وارد مي شد و ديوارهايشان سرخ مي شد، و از آن تعجب مي كردند و خدمت پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - مي رسيدند، و از او درباره ي آنچه ديدند سؤال مي كردند، حضرت آنها را به خانه ي فاطمه - سلام الله عليها - روانه مي نمود، هنگامي كه مي آمدند مي ديدند كه حضرت زهرا - سلام الله عليها - در محرابش نشسته است، و خدا را تسبيح مي گويد، و تمجيد مي نمايد، در حالي كه نور سرخي از چهره اش مي درخشد، متوجه مي شدند كه آنچه ديدند، از نور چهره ي حضرت فاطمه - سلام الله عليها - است.

اين نور همواره باقي ماند، تا وقتي كه حسين - عليه السلام - متولد شد، و اين نور همين طور در چهره هاي ما امامان اهل بيت امامي پس از امامي، تا روز قيامت منتقل مي شود. [685].

[صفحه 313]

3- جابر گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: چرا

حضرت فاطمه زهرا - سلام الله عليها - «زهراء» ناميده شد؟

حضرت فرمود: براي اينكه خداي عزوجل آن حضرت را از نور عظمت خود آفريد، و هنگامي كه نور او تابيد آسمانها و زمين را به نورش روشن نمود، و چشمهاي فرشتگان را خيره نمود، (و تحت تأثير شديد تابش خود قرار داد) و ملائكه براي خدا به سجده افتادند و عرضه داشتند: خداي ما؛ و سيد ما؛ اين نور چيست؟

خداوند به آنان وحي فرمود: اين نوري از نور من است، و او را در آسمانم سكونت دادم، او را از عظمت خود آفريدم، او را از صلب پيامبري از پيامبران خارج مي كنم، او را بر تمامي انبياء برتري مي دهم، و از آن نور؛ اماماني را خارج مي كنم كه به امر من قيام مي كنند، و به سوي حق من هدايت مي كنند، و آنها را خلفاي خود در زمين بعد از انقطاع وحيم قرار مي دهم. [686].

آيا فاطمه سرور زنان بهشت يا سرور زنان دوران خودش است؟

حسن بن زياد عطار گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: روايت رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - كه فرمود: «فاطمه سرور زنان بهشت است» آيا سرور زنان دوران خودش مي باشد؟

حضرت فرمود: آن مريم بود، ولي فاطمه زهرا - سلام الله عليها - سرور زنان بهشت از اولين و آخرين است.

عرض كردم: سخن رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - را كه: «حسن و حسين - عليهماالسلام - سرور جوانان اهل بهشت است» چطور؟

حضرت فرمود: آن دو سرور جوانان بهشت از اولين و آخرين مي باشند. [687].

[صفحه 314]

چه كسي شهادت داد كه حضرت فاطمه از پدرش ارث نمي برد؟

حنان گويد: صدقة بن مسلم از امام صادق - عليه السلام - پرسيد - در حالي كه من آنجا حاضر بودم - چه كسي شهادت داد كه فاطمه - سلام الله عليها - از پدرش ارث نمي برد؟

حضرت فرمود: كساني كه بر ضد حضرت فاطمه - سلام الله عليها - شهادت دادند عايشه و حفصه و مردي از عرب كه به او اوس بن حدثان گويند و از بني نصر است؛ بودند، اينان نزد ابوبكر شهادت دادند كه رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: «كسي از من ارث نمي برد»، و بدين طريق حضرت فاطمه - سلام الله عليها - را از ميراث پدرش محروم كردند. [688].

حضرت فاطمه را كه غسل داد و چرا؟

مفضل گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: چه كسي حضرت فاطمه - سلام الله عليها - را غسل داد؟

فرمود: اميرالمؤمنين - عليه السلام -، مثل اينكه من اين مطلب را از گفته ي آن حضرت بزرگ شمردم و تعجب كردم.

فرمود: گويا از آنچه به تو خبر دادم دلتنگ شدي؟

عرض كردم: چنين است قربانت گردم.

فرمود: دلتنگ مباش، زيرا او صديقه (معصوم) است و جز صديق (معصوم) نبايد او را غسل دهد، مگر نمي داني كه مريم را جز عيسي غسل نداد؟ [689].

معني «حي علي خير العمل» چيست؟

از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد كه معني «حي علي خير العمل» چيست؟

[صفحه 315]

حضرت فرمود: بهترين عمل نيكي كردن به فاطمه - سلام الله عليها - و فرزندان ايشان است.

و در خبر ديگري آمده است: ولايت است. [690].

اولين كسي كه نعش اتخاذ كرد چه كسي بود؟

سليمان بن خالد گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي اولين كسي كه نعش اتخاذ كرد سؤال نمودم؟

حضرت فرمود فاطمه دختر رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - بود. [691].

چرا حضرت زهرا روز دفن نشدند؟

ابن بطائني از پدرش روايت كرده است كه گفته است: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم: به چه علتي فاطمه - سلام الله عليها - شب دفن شدند نه روز؟

حضرت فرمود: براي اينكه سفارش (و وصيت) نمود كه بر جنازه اش آن دو مرد اعرابي نماز نخوانند!

مرحوم علامه مجلسي در بيان اين حديث مي فرمايد: دو اعرابي يعني دو كافر، چون خدا فرموده است: (الأعراب أشد كفرا و نفاقا) [692] «باديه نشينان عرب، كفر و نفاقشان شديدتر است». [693].

ذريه فاطمه كه آتش بر آنان حرام است كيانند؟

محمد بن مروان گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: «فاطمه خودش را از حرام حفظ نمود، لذا خدا آتش را بر ذريه ي او حرام كرد»؟

[صفحه 316]

حضرت فرمود: بله، و مقصود پيامبر از آنان حسن و حسين و زينب و ام كلثوم - عليهم السلام - بود. [694].

2- حماد بن عثمان گويد به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: فدايت شوم؛ معني قول پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم -: «فاطمه خود را از حرام حفظ نمود لذا خدا آتش را بر ذريه او حرام كرد» چيست؟

حضرت فرمود: آزاد شدگان از آتش جهنم فرزنداني هستند كه از شكم او متولد شدند: حسن و حسين و زينب و ام كلثوم - عليهم السلام -. [695].

علي چند مرتبه بر جنازه ي فاطمه تكبير گفت؟

از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد: حضرت علي - عليه السلام - چند مرتبه بر جنازه ي فاطمه - سلام الله عليها - تكبير گفت؟

حضرت فرمود: اميرالمؤمنين - عليه السلام - يك تكبير مي گفت جبرئيل هم تكبير ديگري مي گفت، و فرشته هاي مقرب آن را بازگو مي كردند تا آنكه اميرالمؤمنين - عليه السلام - پنج بار تكبير گفت.

به حضرت صادق - عليه السلام - گفته شد: كجا بر ايشان نماز گزارد؟

حضرت فرمود: در خانه فاطمه - سلام الله عليها -، سپس از آنجا خارجش نمود. [696].

[صفحه 319]

پرسشهايي پيرامون مرگ، برزخ، قيامت، ثواب و عقاب

چرا فرشتگان اعمال بشر را مي نويسند؟

در حديث زنديقي كه از امام صادق - عليه السلام - سؤالاتي نمود آمده است «از جمله ي سؤالات او اين بود»: علت اينكه خدا فرشتگاني موكل بندگان خود كرده است تا اعمال و گفته هاي آنها را بنويسند، در حالي كه خدا عالم به اسرار و نهان است، چيست؟

حضرت فرمود: براي اينكه خدا عبادت فرشتگان را بدين صورت قرار داد، و از طرفي آنها را شاهد و گواه بر بندگان خود قرار داد، تا بندگان به خاطر احساس ملازمت و حضور آنها - مواظبت بيشتري بر طاعت خدا كنند، و بيشتر از معصيت تنفر داشته باشند و دوري نمايند، زيرا چه بسا بنده اي كه قصد معصيتي مي كند اما هنگامي كه به ياد حضور آن فرشتگان مي افتد، از گناه دوري مي كند و دست مي كشد و مي گويد: پروردگارم مرا مي بيند، و شاهدان و حافظان من بر آن معصيت گواهي خواهند داد.

و علاوه بر اين؛ همانا خداوند فرشتگان را - به سبب لطف و كرمش - موظف ساخت تا شياطين متجاوز و حشرات زمين، و آفات بسياري را از انسان بدون اينكه متوجه باشد؛ دفع كنند، تا

زماني كه امر خدا (يعني اجل او) فرا برسد. [697].

چگونه بدن اعاده مي شود در حالي كه پوسيده است؟

زنديق به امام صادق - عليه السلام - گفت: چگونه ممكن است اعاده بشود بدني

[صفحه 320]

كه پوسيده است، و اعضاء جسمي كه متفرق شده است، عضوي از آن را در شهري درندگانش خورده اند، و عضوي از آن را حشرات قطعه قطعه كرده اند، و عضوي خاك شده است و با آن گل ساخته و در ديوار به كار رفته (اشاره به شبهه ي آكل و مأكول و چگونگي دفع آن شبهه و چگونگي حشر و نشر اموات است).

حضرت فرمود: كسي كه آن را از هيچ آفريد، و صورت آن را بدون الگوي قبلي ساخت، مي تواند بار ديگر آن را به همان صورت اوليه برگرداند مانند روزي كه آفريده شد.

زنديق گفت: اين مطلب را براي من توضيح بده.

حضرت فرمود: روح در جاي خود مقيم است، روح نيكوكار در روشنائي و فراخي، و روح گنهكار در تنگي و تاريكي، و بدن به خاكي مبدل مي شود كه در ابتدا از آن آفريده شده است، و آنچه درندگان و حشرات آن را خورده و پاره پاره كرده، سپس از جوفشان دفع نموده در خاك موجود، و نزد كسي كه به وزن ذره اي چيزي در تاريكيهاي زمين از نظر او پنهان نيست، و به عدد اشياء و وزن آنها آگاه مي باشد؛ محفوظ است.

و خاك روحانيين (يعني انسانهاي پاك) مانند طلا است كه در ميان خاكها است.

پس هرگاه هنگام قيامت و رستاخيز فرا رسيد بر زمين باراني فرود مي آيد - كه آن باران زنده كردن است - پس زمين باد مي كند، و مانند مشك (دوغ) بهم مي خورد، آن جا است كه خاك بشر مانند

طلا كه به وسيله ي آب و شستشوي شن از خاك جدا مي شود؛ جدا مي گردد، و مانند كره كه از دوغ جدا مي شود؛ جدا مي گردد آنگاه به اذن خداي توانا هر خاكي در قالب و صورت خود قرار مي گيرد و روح در آن قالب وارد مي شود، و انسان برمي خيزد، بدون اينكه چيز بيگانه اي را در جسم و پيكر خود ببيند.

زنديق گفت: پس هرگاه كسي بي كفن بميرد چه مي شود؟

[صفحه 321]

حضرت فرمود: خداوند عورت او را با چيزي كه مشيتش به آن تعلق بگيرد؛ مي پوشاند. [698].

مرگ را براي ما توصيف كن

محمد بن علي بن موسي از پدرش از جدش - عليهم السلام - روايت مي كند كه به امام صادق - عليه السلام - گفته شد: مرگ را براي ما توصيف كن.

حضرت فرمود: براي مؤمن مثل خوشبوترين بوئي است كه استشمام مي كند، و بر اثر آن چرت مي زند و خستگي و درد از او دفع و قطع مي شود.

و براي كافر مانند نيش افعيها و عقرب، بلكه شديدتر است. [699].

آيا مؤمن مرگ را كراهت دارد؟

سدير صيرفي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: فدايت شوم، اي پسر پيامبر خدا؛ آيا مؤمن قبض روحش را كراهت دارد؟

حضرت فرمود: نه والله؛ هرگاه ملك الموت براي قبض روح مؤمن به بالين او بيايد، جزع و فزع مي كند.

ملك الموت به او گويد: اي ولي خدا؛ جزع و فزع نكن، قسم به آن كسي كه محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - را به پيامبري فرستاد من به تو از پدر رحيم - اگر در كنار بالينت باشد - مهربان تر، و شفيق تر هستم، چشمت را باز كن و نگاه كن.

در آن هنگام مثال رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - و علي و فاطمه و حسن و حسين و امامان از ذريه ي آنها - عليهم السلام -، در برابر ديدگان مؤمن مجسم مي شود و به او گفته مي شود: اين رسول خدا و اين علي امير مؤمنان و اين فاطمه و حسن و حسين و امامان - عليهم السلام - مي باشند كه همراهان و رفقاي تو هستند.

(حضرت فرمود:) مؤمن در اين هنگام چشم خود را باز مي كند، و نگاه

[صفحه 322]

مي كند، و روح او از طرف منادي پروردگار عزت خطاب مي شود كه:

اي كسي

كه نفس خود را به محمد و اهل بيت او - عليهم السلام - مطمئن ساختي بازگرد به پروردگارت در حالي كه به ولايت راضي و با ثواب خشنود هستي، و داخل شو در زمره ي بندگان (حقيقي) من يعني محمد و اهل بيت او، و در بهشت من داخل شو.

پس هيچ چيز نزد او از گرفتن روح او، و پيوستن به منادي محبوب تر نباشد. [700].

چه وقت انسان مرگ را كراهت دارد؟

عبدالصمد بن بشير از يكي از اصحابش روايت مي كند كه به حضرت صادق - عليه السلام - عرض كرد: خدا امر تو را اصلاح و آباد كند؛ (آيا اين درست است) كه هر كس ملاقات خدا را دوست بدارد خداوند نيز ملاقات او را دوست مي دارد، و هر كس ملاقات خدا را كراهت دارد خدا ملاقاتش را كراهت مي دارد.

حضرت فرمود: بله.

گفتم: به خدا قسم، ما مرگ را كراهت داريم.

حضرت فرمود: نه اين نيست كه تو خيال مي كني. مراد از حديث مزبور هنگام ديدن است، (يعني) اگر ببيند آنچه كه دوست مي دارد، ديگر چيزي نزد او محبوبتر از اين نيست كه زود برود، و در آن حالت خداي متعال ملاقات او را دوست مي دارد، و او ملاقات خدا را دوست مي دارد.

و اگر چيزي ببيند كه آن را كراهت داشته باشد، در اين صورت ملاقات خدا را كراهت مي دارد و خدا نيز ملاقات او را كراهت مي دارد. [701].

- توضيح: مراد از هنگام ديدن و معاينه لحظه اي است كه انسان جايگاه خود را در آن عالم مي بيند.

[صفحه 323]

چرا هنگام مرگ از چشم اشك مي آيد؟

از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد: چرا هنگام مرگ از چشم اشك مي آيد؟

حضرت فرمود: اين هنگام ديدن رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم -، پس مي بيند چيزي است كه او را خوشحال مي كند. [702].

ارواح مشركان كجا مي روند؟

ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي ارواح مشركان سؤال نمودم (كه پس از مرگ كجا مي روند)؟

حضرت فرمود: در آتش عذاب مي شوند، و مي گويند: پروردگارا؛ قيامت را براي ما برپا نكن، و آنچه به ما از عذاب وعده دادي درباره ي ما انجام نده، و پسينيان ما را به پيشينيان ملحق نكن. [703].

سؤالي پيرامون ارواح مؤمنين

ابو ولاد گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: فدايت شوم؛ نقل مي كنند كه ارواح مؤمنين (پس از مرگ) در چينه دانهاي مرغان سبزي پيرامون عرش الهي قرار داده مي شوند، (آيا اين درست است)؟

حضرت فرمود: خير، مؤمن نزد خدا گرامي تر از اين است كه روحش در چينه دان مرغي قرار داده شود، بلكه در بدني مانند بدن خودش قرار داده مي شود. [704].

چرا مرگها متنوع مي باشند؟

ابن ابوالعوجاء از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمود: چرا مردم به شكلهاي متنوع مي ميرند، بعضيها با درد شكم، و بعضي با سل مي ميرند؟

[صفحه 324]

حضرت - عليه السلام - فرمود: اگر علت يكي بود مردم خود را از مرگ در امان مي دانستند تا وقتي كه علت و بيماري به عينه فرا رسد، و خداوند خواست تا در هيچ صورت در امان نباشند. [705].

چگونه ملك الموت مي داند چه كسي را بايد قبض روح كند؟

اسباط بن سالم - غلام ابان - گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: فدايت شوم؛ آيا ملك الموت قبلا مي داند چه كسي را بايد قبض روح كند؟

حضرت فرمود: خير، بلكه برگها (و دستورالعملهائي) است كه از آسمان نازل مي شود كه جان فلاني فرزند فلان را بگير، (او هم انجام مي دهد). [706].

چرا جريده (چوب برگهاي درخت) با ميت گذاشته مي شود؟

به امام صادق - عليه السلام - گفته شد: براي چه همراه مرده دو عدد چوب برگهاي درخت (جريده) گذاشته مي شود؟

حضرت فرمود: براي اينكه تا هنگامي كه اين چوب تر و تازه است عذاب از ميت دور مي ماند. [707].

آيا بدن مرده پوسيده مي شود؟

عمار بن موسي گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد كه: آيا مرده بدنش پوسيده مي شود يا خير؟

حضرت فرمود: بله، تا جايي كه نه گوشت مي ماند نه استخوان مگر آن طينت و عنصر اصلي كه در آغاز از آن آفريده شده است، اين عنصر و طينت اصلي به شكل مستدير در قبر مي ماند تا روزي كه خداوند او را از همان بيافريند همان طوري

[صفحه 325]

كه در ابتدا آفريد. [708].

روح بعد از مرگ كجا مي باشد؟

زنديق به امام صادق - عليه السلام - گفت: روح (بعد از مرگ) كجا مي باشد؟

حضرت فرمود: در باطن زمين همانجا كه محل مرگ انسان است تا روز قيامت.

زنديق گفت: هرگاه كسي به دار آويخته بشود چه؟

حضرت فرمود: در دست فرشته اي كه جان او را گرفته؛ مي باشد تا وقتي كه او را به خاك بسپارند.

زنديق گفت: خبر ده مرا آيا روح غير از خون است؟

حضرت فرمود: آري؛ روح همان طوري كه براي تو گفتم ماده و ريشه اش از خون است. و رطوبت (و نرمي) بدن و روشنائي رنگ (رخسار) و خوب بودن صوت و صدا و كثرت خنده (و شادي) از خون است، پس هرگاه خون جامد (و راكد) شد روح از بدن جدا مي شود.

زنديق گفت: آيا مي توان روح را به سنگيني و سبكي، و وزن توصيف نمود؟

حضرت فرمود: روح مانند هوا در مشك است، هرگاه باد در مشك دميده شود مشك از آن پر مي شود در حالي كه ورود باد در آن وزنش را زياد، و خروجش وزنش را كم نمي كند، همچنين است روح نه وزني دارد نه سنگيني. [709].

ارواح مؤمنين و كفار كجا مي روند؟

ابن محبوب از ابراهيم بن اسحاق جازي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: ارواح مؤمنين كجا است؟

حضرت فرمود: ارواح مؤمنين در حجره هائي در بهشت هستند، از غذاي

[صفحه 326]

بهشتي مي خورند، و از شراب آن مي آشامند، و در آن به ديد و بازديد همديگر مي روند و مي گويند: پروردگارا؛ قيامت را براي ما برپا كن تا آنچه به ما وعده دادي انجام دهي.

عرض كردم: پس ارواح كفار كجا است؟

حضرت فرمود: در حجره هائي از جهنم هستند از طعام آن مي خورند و از شراب آن مي آشامند و همديگر را

ديد و بازديد مي كنند و مي گويند: پروردگارا؛ قيامت را براي ما برپا نكن تا آنچه به ما وعده داده اي به انجام برساني. [710].

آيا روح پس از مرگ متلاشي مي شود؟

زنديق گفت: آيا روح پس از خروج آن از بدن متلاشي مي شود يا باقي مي ماند؟

حضرت فرمود: بلكه باقي است تا وقتي كه در صور دميده شود، در آن هنگام است كه همه ي اشياء باطل و فاني مي شوند، و ديگر نه احساسي مي ماند و نه محسوسي، سپس همه چيز اعاده مي شود همچنانكه مدبرش آغاز كرده بود، و اين پس از چهارصد سال است كه خلائق در آن در حالتي از حيرت مي باشند، و اين بين دو نفخه (و دميدن) مي باشد. [711].

آيا شخص دار زده شده در قبر معذب مي شود؟

از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد: آيا شخص دار زده شده عذاب قبر مي بيند؟

حضرت فرمود: پروردگار زمين كه خود پروردگار هوا نيز هست، به هوا وحي و فرمان مي دهد تا او را چنان فشاري دهد كه از فشار قبر شديدتر است. [712].

[صفحه 327]

آيا طاعون رحمت است يا عذاب؟

به امام صادق - عليه السلام - گفته شد خبر ده ما را از طاعون (آيا عذاب است يا رحمت)؟

حضرت فرمود: طاعون عذاب خدائي است براي گروهي، و رحمت است براي گروهي ديگر.

گفتند: چگونه رحمت؛ عذاب مي شود؟

حضرت فرمود: مگر نمي دانيد كه آتشهاي جهنم براي كفار عذاب است، ولي براي خازنان جهنم كه همراه با كفار هستند در جهنم رحمت است. [713].

آيا تنها آتش در عذاب اخروي كافي نيست؟

زنديق گفت: پس خبر ده مرا: آيا كافي نيست در عذاب جهنم اينكه خداوند گناهكاران را تنها با آتش عقوبت كند، و ديگر نيازي به مارها و عقربها نباشد؟

حضرت فرمود: خداوند با آتش كساني را عذاب مي كند كه مدعي بودند كه آتش از مخلوقات خدا نيست بلكه شريك او است كه آفريده است، و خدا بر آنان عقربها، و مارها را در آتش مسلط مي كند تا نتيجه ي شوم كار آنها را به آنها بچشاند، و جزاي انكار اينكه خدا آتش را آفريده است، به آنان بدهد. [714].

آيا كسي از فشار قبر در امان است؟

علي بن أبوحمزة از ابوبصير نقل مي كند كه گفت: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا كسي هست كه از فشار قبر در امان باشد؟

حضرت فرمود: پناه مي بريم به خدا، چه كم هستند كساني كه از فشار قبر در امان باشند!

هنگامي كه عثمان؛ رقيه - دختر پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - را كشت،

[صفحه 328]

رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - كنار قبر او ايستاد، و سر مبارك خود را به طرف آسمان نمود، و اشك از ديدگانش سرازير شد، و به مردم فرمود: همانا به ياد رقيه و آنچه او ملاقات كرد افتادم، و دلم سوخت، و از خدا خواستم، كه او را از فشار قبر مصون بدارد.

حضرت فرمود: بارالها؛ رقيه را به من ببخش و او را از فشار قبر مصون بدار.

خداوند نيز دعاي او را به اجابت رساند و رقيه را به حضرت رسول - صلي الله عليه و آله و سلم - بخشيد.

و نيز حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: رسول اكرم -

صلي الله عليه و آله و سلم - در تشييع جنازه ي سعد بن معاذ شركت نمود، در حالي كه هفتاد هزار فرشته او را تشييع مي كردند.

در اينجا بود كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - سر مبارك خود را به سوي آسمان بلند نمود و فرمود: (آيا سزاوار است شخصي) مانند سعد فشار داده شود؟

راوي گويد: به حضرت صادق - عليه السلام - عرض كردم: فدايت شوم؛ به ما روايت شده كه آن فشار به اين جهت بود كه سعد از (اصابت) بول اجتناب نمي كرد.

حضرت فرمود: پناه به خدا؛ فشار به خاطر بداخلاقي او با خانواده اش بود.

حضرت فرمود: مادر سعد گفت: خوشا به حالت اي سعد!

حضرت رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - به او فرمود: اي مادر سعد؛ بر خدا لازم و حتمي مكن (يعني گشايش بر سعد بستگي به لطف خدا دارد). [715].

آيا انسانها برهنه از قبرها خارج مي شوند؟

زنديق به امام صادق - عليه السلام - گفت: خبر ده مرا آيا مردم روز قيامت برهنه در صحنه قيامت حاضر مي شوند؟

حضرت فرمود: خير، بلكه در كفنهايشان مي آيند.

[صفحه 329]

زنديق گفت: كفن از كجا، در حالي كه كفنهاي آنها پوسيده است؟

حضرت فرمود: همانا خداوندي كه آنها را زنده مي كند، كفنهاي آنان را نيز تجديد مي كند. [716].

آيا مردم در قيامت دسته دسته عرضه مي شوند؟

زنديق به امام صادق - عليه السلام - گفت: آيا مردم در روز قيامت دسته دسته عرضه مي شوند؟

حضرت فرمود: بله آنها در آن روز در صد و بيست هزار دسته در عرصه ي زمين، عرضه مي شوند.

زنديق گفت: مگر اعمال وزن نمي شود؟!

حضرت فرمود: نه همانا اعمال كه جسم نيستند، بلكه صفت آن چيزي هستند كه عمل كرده اند و كسي به وزن نمودن نياز دارد كه عدد چيزها و سنگيني و سبكي آنها را نداند و چيزي بر خدا مخفي نمي ماند.

زنديق گفت: پس ترازو چيست؟

حضرت فرمود: آن عدل است.

زنديق گفت: پس معني كلام خدا: (فمن ثقلت موازينه) [717] «پس آنان كه وزنه ي اعمالشان سبك باشد» چيست؟

حضرت فرمود: يعني هر كس عملش (به وسيله ي حسنات) ارجح باشد. [718].

تفسير فرمايش خدا: (نه چنين است به زودي خواهند دانست...) چيست؟

عمر بن عبدالعزيز از عبدالله بن نجيح روايت كرد، كه به امام صادق - عليه السلام - گفتم: فرمايش خدا كه مي فرمايد: (كلا سوف تعلمون - ثم كلا سوف

[صفحه 330]

تعلمون) [719] «چنين نيست كه مي پنداريد، (آري) به زودي خواهيد دانست! باز چنان نيست كه شما مي پنداريد؛ به زودي خواهيد دانست»! چه معني دارد؟ (و تكرار اين جمله به خاطر چيست)؟

حضرت فرمود: يعني يك بار در اين سرا به او گفته مي شود، و يك بار ديگر روز قيامت. [720].

صراط چيست؟

مفضل بن عمر گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي صراط سؤال نمودم.

حضرت فرمود: صراط همان راه به سوي معرفت و شناخت خداي عزوجل است، و آن دو صراط و راه است: يكي صراط در دنيا، و يك صراط در آخرت.

و اما صراطي كه در دنيا است، امام مفترض الطاعة است، هر كس آن را در دنيا بشناسد و به او اقتدا كند بر صراطي كه پلي است روي جهنم در آخرت به سلامتي عبور خواهد كرد.

و هر كس او را در دنيا نشناسد پاي او روي صراط خواهد لغزيد، و به جهنم خواهد افتاد. [721].

آيا مؤمن نياز به شفاعت دارد؟

عبيد بن زراره گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي مؤمن سؤال شد كه آيا شفاعتي براي او هست؟

حضرت فرمود: بله.

مردي از حاضرين حضرت عرض كرد: آيا مؤمن آن روز نياز به شفاعت رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - دارد؟

[صفحه 331]

حضرت فرمود: بله، مؤمنين گناهان و خطايائي دارند، و آن روز كسي يافت نمي شود مگر اينكه به شفاعت محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - نياز دارد. [722].

آيا در بهشت غناء و آواز هست؟

عاصم بن حميد گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: من مي خواستم از شما چيزي بپرسم ولي از آن شرم دارم.

حضرت فرمود: بپرس.

عرض كرد: آيا در بهشت غناء و آواز هست؟

حضرت فرمود: در بهشت درختي هست كه خداوند دستور مي فرمايد به بادهاي آن تا حركت كند و آن درخت را به هم بزند، و از آن درخت صداهاي زيبائي منبعث مي شود كه خلايق هرگز نظير آن نشنيده اند.

سپس حضرت فرمود: اين پاداش كسي است كه شنيدن آواز را در دنيا از ترس خدا ترك كرد. [723].

چگونه ميوه هاي بهشت پس از خوردن به حالت اوليه اش برمي گردد؟

هشام بن الحكم گويد: زنديق از امام صادق - عليه السلام - سؤال كرد: از كجا مي گويند: اهل بهشت ميوه اي مي خورند پس از خوردن، ميوه به حالت اوليه خود برمي گردد.

حضرت فرمود: بله؛ اين مانند چراغ است كه طالب آتش از آن آتش مي گيرد، ولي از نور او هرگز كم نمي شود در حالي كه دنيا از آن پر از چراغ شده است.

زنديق گفت: مگر نه اينكه مي خورند و مي آشامند و شما مدعي هستيد كه به قضاي حاجت نيازي ندارند؟

حضرت فرمود: بله؛ چون غذاي آنها رقيق است و ثقل ندارد، بلكه از اجساد

[صفحه 332]

آنها به وسيله ي عرق خارج مي شود. [724].

چگونه زنان بهشتي پس از هر بار نزديكي باكره مي شوند؟

زنديق گفت: چگونه حوريه (زن بهشتي) پس از هر بار نزديكي باكره مي شود؟

حضرت فرمود: براي اينكه آنها از بوي خوش و عطر آفريده شده اند، و هيچ عيبي عارض آنها نمي شود، و هيچ آفتي با جسمشان آميخته نمي شود، و در موضع آنها چيزي (از كثافات) جاري نمي شود، و حيض آنها را آلوده نمي سازد، زيرا رحم آنها چسبيده و مجرائي براي غير آلت مردي نيست.

زنديق گفت: آيا او هفتاد حله (و پيراهن قيمتي) مي پوشد، و مع ذلك مغز ساق او از پشت پيراهنهاي او و بدنش ديده مي شود؟

حضرت فرمود: بله، همان طوري كه درهمي را كه در آب صاف كه به عمق يك نيزه مي باشد افتاده است؛ ديده مي شود. [725].

چگونه اهل بهشت لذت مي برند با اينكه از بستگانشان جدا شدند؟

زنديق گفت: چگونه اهل بهشت با وجود تمام نعمتهائي كه در بهشت هست، لذت مي برند، در حالي كه يكي از فرزند خود و ديگري از پدرش و ديگري از دوستش و ديگري از مادرش جدا شده است، و چون آنها را در بهشت نبينند پس شك نمي كنند كه در جهنم و آتش مي باشند.

پس چگونه انسان لذت مي برد كسي كه مي داند دوست عزيزش در آتش عذاب مي شود؟

حضرت فرمود: اهل علم و دانش گفته اند كه: ياد آنها از ذهنشان مي رود.

و بعضي از آنها گفته اند: منتظر قدومشان مي شوند، و اميدوارند كه آنها در

[صفحه 333]

جائي بين بهشت و آتش، و در زمره ي اصحاب اعراف باشند. [726].

معني فرمايش خدا: «هرگاه پوستهاي تنشان (در آن) بريان گردد...» چيست؟

حفص بن غياث گويد: نزد مولاي و سرور جعفريها امام جعفر صادق - عليه السلام - هنگامي كه منصور (دوانيقي) حضرتش را احضار نمود و ابن ابوالعوجاء كه ملحد و بي دين بود به آن مجلس آمد، و به حضرت گفت: در تفسير اين آيه: (كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها) [727] «هرگاه پوستهاي تنشان (در آن) بريان گردد (و بسوزد)، پوستهاي ديگري به جاي آن قرار مي دهيم» چه مي گوئيد؟

فرض كنيم اين پوست معصيت كرده است و عذاب شد، ديگر چرا پوست جديدي را كه پيدا مي شود؛ عذاب شود؟

حضرت فرمود: واي بر تو؛ اين از نظري همان است، و از نظري ديگر است.

گفت: اين مطلب را به من بفهمان.

حضرت به او فرمود: اگر شخصي خشتي را بشكند، و ريز ريز كند، سپس روي آن آب بريزد، و آن را گل كند، سپس آن را به شكل اوليه خود برگرداند، آيا اين همان، و غير از آن نيست؟

آن زنديق گفت: بله، خداوند، عمر تو را طولاني

كند. [728].

جاودانگي در بهشت و جهنم چگونه است؟

ابوهاشم گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به دليل و علت جاودانگي در بهشت و جهنم سؤال نمودم؟

حضرت فرمود: اهل جهنم بدين جهت در جهنم جاودانه اند چون نيتهاي آنان در دنيا چنان بود كه اگر در آن جاودانه بودند، مدام خدا را معصيت مي كردند.

[صفحه 334]

و اهل بهشت بدين جهت در بهشت جاودانه شدند چون نيتشان چنان بود كه اگر در دنيا جاودانه بودند مدام خدا را اطاعت مي نمودند.

پس به خاطر نيتها اينان و آنان جاودانه شدند.

سپس حضرت اين آيه را تلاوت فرمودند: (قل كل يعمل علي شاكلته) [729] «بگو: هر كس طبق روش (و خلق و خوي) خود عمل مي كند» يعني مطابق نيتش. [730].

مراد از نعيم و علم اليقين چيست؟

عبدالله بن نجيع اليماني گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به تفسير فرمايش خدا: (ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم) [731] «سپس در آن روز (همه ي شما) از نعمتهايي كه داشته ايد بازپرسي خواهيد شد» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: مراد نعيمي است كه خداوند به وسيله ي محمد و آل محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - به شما داده است.

و هنگامي كه از معني: (لو تعلمون علم اليقين) [732] «اگر شما علم اليقين (به آخرت) داشتيد (افزون طلبي شما را از خدا غافل نمي كرد)» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: مراد لحظه ي معاينه و رؤيت وضعيت آن عالم است.

و هنگامي كه از معني: (كلا سوف تعلمون) [733] «چنين نيست كه مي پنداريد، (آري) به زودي خواهيد دانست؟» و از علت تكرار اين جمله پرسيدم؟

حضرت فرمود: يك بار در رجعت است، و ديگر در روز قيامت است. [734].

[صفحه 335]

آيا تناسخ صحيح است؟

حمادي در روايتي كه به امام صادق - عليه السلام - نسبت مي دهد گويد: از حضرتش درباره ي تناسخ سؤال شد (كه آيا واقعيت دارد، و آيا صحيح است)؟

حضرت فرمود: پس چه كسي اولي را نسخ نمود؟ [735].

آيا تناسخ ارواح صحيح است؟

زنديق به حضرت صادق - عليه السلام - گفت: خبر ده مرا از آنان كه قائل به تناسخ ارواح شدند چه دليلي در اين زمينه دارند؟

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: كساني كه قائل به تناسخ ارواح شدند، دين را پشت سر خود قرار دادند، و گمراهي ها را براي خود جلوه دادند، و خود را در شهوت ها وارد كردند، مدعي شدند كه آسمان خالي است، و چيزي كه گفته مي شود در آن نيست، و مدبر اين جهان به شكل مخلوقين است به دليل آنچه كه روايت شده است كه خداوند آدم را به شكل خود آفريده است، و نه بهشتي هست و نه جهنم، و نه حشر و نه نشري.

و قيامت نزد آنها عبارت است از خروج روح از قالب خود و ورود آن به كالبد و قالب ديگري، پس اگر در قالب نخستين خوب و نيكوكار باشد، در قالب بهتري برگردانده مي شود، كه آن بهتر است و در دنيا در درجه ي عالي تري مي باشد.

و اگر بد و يا بي معرفت باشد روح او پس از مفارقت به كالبد پاره اي از چهارپايان زحمتكش و خسته در دنيا، يا حشرات مسخ شده و بد صورت وارد مي شود.

اينان مدعي شدند كه نه نمازي بر آنها واجب است و نه روزه اي و نه چيزي از عبادات پيش از آنچه بر آنها شناختش واجب است.

و مدعي شدند تمامي شهوتهاي دنيا براي آنها مباح است،

يعني مي توانند با

[صفحه 336]

تمامي زنان نزديكي كنند، چه خواهران، و چه دختران و چه خاله ها، و چه زنان شوهردار و همچنين خوردن گوشت مردار، و شراب، و خون (را مباح مي دانند).

و لذا تمامي فرقه ها، گفته ها و عقايد آنها را تقبيح نمودند و تمامي ملتها آنها را لعنت كردند.

و هنگامي كه از آنها دليل خواسته شد از طريق مستقيم حق خارج شدند، و تورات سخن آنها را تكذيب نمود، و قرآن آنها را لعنت كرد.

و اضافه ي بر آن مدعي شدند كه خدايشان از قالبي به قالب ديگر جابجا مي شود، و مدعي شدند كه ارواح ازلي همان است كه در آدم مي باشد، و همين طور تا به امروز به شخصي پس از شخص ديگر منتقل مي شود، و اگر اينها مدعي هستند كه خالق به شكل مخلوق مي باشد، چگونه مي توان ثابت كرد كه يكي از آن دو خالق ديگري است؟

و نيز گفتند: كه فرشته ها از فرزندان آدم مي باشند.

هر كس كه در عالي ترين حد دينشان باشد و از مرحله ي امتحان و آزمايش و تصفيه خارج شده است او فرشته است.

شما از جهتي خيال مي كنيد آنها نصاري هستند، و از جهتي خيال مي كنيد دهري و طبيعي مي باشند.

اينها مي گويند: چيزها بر چهره ي حقيقي خود نيستند و بر آنها لازم است كه گوشت نخورند، زيرا تمامي چهارپايان از فرزندان آدم مي باشند كه در شكلهاي حقيقي خود نيستند پس جايز نيست از گوشت خويشاوندان خود بخورند. [736].

آيا زيارت قبر براي مرده مفيد است؟

داوود رقي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: زيارت قبر بستگان يا غير بستگان براي شخص مرده مفيد است يا خير؟

[صفحه 337]

حضرت فرمود: بله، درست مانند هديه دادن به شخصي، همان طوري كه

او را خوشحال مي نمايد، مرده نيز خوشحال مي شود. [737].

تفسير فرمايش خدا: (ثم قضي أجلا و أجل مسمي عنده) چيست؟

حمران گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني و تفسير فرمايش خدا: (ثم قضي أجلا و أجل مسمي عنده) [738] «سپس مدتي مقرر داشت (تا انسان تكامل يابد)؛ و اجل حتمي نزد اوست (و فقط او از آن آگاه است)» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: نام آورده شده همان است كه در آن شب به فرشته ي مرگ اعلام شده است. و اين همان است كه خداوند فرمود: (اذا جاء أجلهم فلا يستأخرون ساعة و لا يستقدمون) [739] «هنگامي كه اجل آنها فرا رسد، (و فرمان مجازات يا مرگشان صادر شود)، نه ساعتي تأخير مي كنند، و نه پيشي مي گيرند». و اين همان است كه شب قدر به ملك الموت اعلام شده است.

و ديگري آن است كه بستگي به مشيت خدا دارد، اگر خواست آن را جلو مي اندازد، و اگر خواست آن را به عقب مي اندازد. [740].

موقع تشييع جنازه چگونه حركت كنم؟

علي بن ابوحمزه گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: اگر جنازه اي تشييع كردم چه كنم؟ جلوي جنازه يا پشت سر او يا در طرف راست يا در طرف چپ آن راه بروم؟

حضرت فرمود: اگر مخالف بود در برابر آن راه نرو، زيرا فرشته هاي عذاب با انواع عذاب آن را استقبال مي كنند. [741].

[صفحه 338]

چرا شيعه ها بر ميت پنج تكبير مي گويند و غير شيعه چهار مرتبه مي گويند؟

ابوبصير گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: به چه علت ما بر ميت پنج مرتبه تكبير مي گوئيم، و مخالفين چهار مرتبه مي گويند؟

حضرت فرمود: براي اينكه پايه هائي كه اسلام بر آنها بنا شده است پنج تا است (و آنها): نماز، و زكات، و روزه، و حج، و ولايت ما اهل بيت - عليهم السلام -.

و خداي عزوجل معادل هر كدام از اين پايه هاي پنج گانه يك تكبير قرار داد، و چون شما به تمام آن پايه هاي پنج گانه ايمان آورديد و بر مرده هاي خود پنج بار تكبير مي گوئيد. و چون مخالفان شما به چهار پايه از آن پايه ها اقرار كردند، و يكي را انكار نمودند، لذا چهار بار بر مردگانشان تكبير مي گويند. [742].

چه اعمالي پس از مرگ به انسان مي رسد؟

معاوية بن عمار گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: چه اعمالي پس از مرگ به انسان مي رسد (و ثوابش براي او نوشته مي شود)؟

حضرت فرمود: سنتي كه آن را پايه گذاري كرده باشد، پس از مرگش به آن عمل شود، در اين صورت مطابق اجر هر كس كه به آن عمل كند براي او ثواب نوشته مي شود، بدون اينكه از اجر و ثواب انجام دهنده ي آن كم شود.

و صدقه ي جاريه (و بنياد خيريه اي) كه پس از او جاري باشد (و مردم از او استفاده كنند).

و فرزند خوب و پاكي كه براي پدرش و مادرش - پس از مرگشان - دعا كند، و حج كند و صدقه بدهد، و بنده آزاد كند، و از طرف آنها نماز بخواند، و روزه بگيرد.

عرض كردم: آيا آنها را در حجم شريك بنمايم (و آيا اين كار جايز و مفيد است)؟

حضرت فرمود: بله. [743].

[صفحه 339]

چرا اموات به دنيا باز نمي گردند تا به زندگان خبر بدهند؟

زنديق به امام صادق - عليه السلام - عرض كرد: چه خوب بود اگر خدا در هر صد سال مردگاني را زنده مي نمود، تا بيايند و ما از آنها درباره ي گذشتگان سؤال مي نموديم كه چه سرنوشتي پيدا كردند؟ و پس از مرگ چه ديدند؟ و با آنها چه كردند؟ تا انسانها به طور يقين كار كنند و دست به عمل بزنند و بدين طريق شك از بين مي رفت، و ترديد از دلها زدوده مي شد.

حضرت فرمود: اين سخنان كساني است كه سخن انبياء و فرستادگان الهي را تكذيب كرده اند و به آنچه از ناحيه ي خدا آوردند تصديق نكردند و گفتند: خدا در كتابش بر زبان انبياء از حال ما خبر داده است.

آيا كسي از خدا و

فرستادگانش راستگوتر يافت مي شود؟

و به تحقيق بسياري از مردگان به دنيا مراجعت كردند، و زنده شدند، مانند اصحاب كهف كه خداوند سيصد و نه سال آنها را ميراند سپس آنها را در زمان و عصر قومي زنده كرد، كه روز قيامت را انكار كردند تا دلايل آنها را باطل كند، و حجت خود را بر آنها تمام نمايد، و قدرت و توانايي خود را به آنها نشان بدهد، و بدانند كه رستاخيز و قيامت حق است.

و خداوند ارمياي پيامبر را كه شاهد خراب شدن بيت المقدس و اطراف آن را توسط هجوم بخت النصر بود و گفت: چه وقت خدا اين مرده ها را زنده مي كند، ميراند و صد سال در حال مرگ نگاهش داشت سپس او را زنده كرد، و او شاهد بود چگونه اعضاي او بهم مي پيوندند، و گوشت استخوان را مي پوشاند و مفاصل و رگهايش به هم وصل مي شوند.

و هنگامي كه نشست فرمود: من مي دانم كه خداوند بر همه چيز توانا است.

و خداوند افرادي را كه از وطنشان جهت فرار از طاعون خارج شده بودند و عددشان قابل شمارش نيست، خدا آنها را ميراند، و مدت طولاني در حالت مرگ بودند، تا اينكه استخوانهاي آن پوسيده، و مفاصل آنها از هم جدا شد، و

[صفحه 340]

خاك شدند.

سپس خداوند متعال در زماني كه خود دوست داشت كه خلقش قدرت او را ببينند پيامبري را برانگيخت كه نامش حزقيل بود، و آنان را صدا زد، پس بدنهاي آنها مجددا جمع شد، و اجزاء آنها به هم پيوست، و ارواح آنها به آن بدنها بازگشت، و همگي برخواستند مانند روزي كه مردند حتي يك نفر از آنها

در حال مرگ باقي نماند، و پس از آن مدتي طولاني زنده ماندند.

و خداوند قومي كه با حضرت موسي خارج شدند ميراند هنگامي كه براي مناجات با خدا رفت و آنها گفتند: خدا را به رأي العين به ما نشان بده، خدا آنها را ميراند، و سپس زنده كرد. [744].

سؤالاتي پيرامون حوض كوثر

ابن سنان گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي حوض كوثر سؤال كردم.

حضرت فرمود: حوضي است كه وسعت آن از بصري (در راه شام) تا صنعا (در يمن) است، آيا دوست داري آن را ببيني؟

گفتم: بله.

(ابن سنان) گويد: حضرت دست مرا گرفت، و به بيرون مدينه برد، سپس با پاي مباركش به زمين زد، من نگاه كردم نهري را ديدم كه از يك طرف آن آبي جاري است از يخ سفيدتر، و در طرف ديگر آن شيري سفيدتر از يخ، و در وسط آن شرابي كه از ياقوت زيباتر است، و من تا به آن روز چيزي زيباتر از آن شرابي كه بين شير و آب بود هرگز نديده بودم.

عرض كردم: فدايت شوم؛ اين از كجا سرچشمه مي گيرد؟ و منبع آن از كجا است؟

حضرت فرمود: اينها چشمه هائي است كه خداوند آنها را در كتابش ذكر

[صفحه 341]

نموده است، اينها چشمه اي از آب، و چشمه اي از شير، و چشمه اي از شراب است كه جايگاهش در بهشت است و در اين نهر جاريند.

و من در كناره هاي آن نهر درختهائي ديدم كه دختران بهشتي در كنارشان بود، كه به زيبائي آن هرگز نديده بودم، و در دست هر كدام جامي بود كه زيباتر از آن هرگز نديده بودم، و آنها از جامهاي دنيا نيستند.

پس حضرت به يكي از آنان

نزديك شد و به او اشاره كرد كه آبش بدهد، من به او نگاه كردم ديدم خم شد تا از نهر آب بردارد درخت نيز با او خم شد، از آب برداشت سپس به حضرت تقديم نمود، حضرت جام را از دست او گرفت و آشاميد، سپس ظرف را به او برگردانيد، و به او اشاره كرد او خم شد تا از نهر آب بردارد درخت نيز با او خم شد، از آب برداشت، و ظرف را به او داد، حضرت ظرف را به من داد من آشاميدم، هرگز شرابي گواراتر و لذيذتر از آن نخورده بودم، و بوي و رائحه ي آن مانند رائحه و بوي مشك بود، و من در جام نظري افكندم در او سه رنگ ديدم.

به حضرت عرض كردم: فدايت شوم؛ من هرگز مانند اين روز نديدم و گمان نمي كردم كه قضيه اين چنين است.

حضرت فرمود: اين كمترين چيزي است كه خداوند براي شيعيان ما آماده كرده است.

همانا مؤمن هرگاه بميرد روحش به كنار اين نهر منتقل مي شود، و در مرغزارها و باغهايش مي خورد و از شرابش مي نوشد.

و همانا دشمن ما هرگاه بميرد روحش به دره ي برهوت برده مي شود و براي هميشه در آن عذاب مي شود، و از زقومش (كه غذاي بسيار تلخ و بد طعمي است) مي خورد، و از آب بسيار داغ و جوشانش مي آشامد. پس از (عذاب) آن دره به خدا پناه ببريد. [745].

[صفحه 342]

آيا گريستن به ياد مردگان جايز است؟

اسحاق بن عمار گويد: به حضرت صادق - عليه السلام - عرض كردم: من دعا مي كنم و ميل دارم گريه كنم ولي گريه ام نمي آيد، و بسا به ياد برخي از مردگان خانواده ي خودم مي افتم، پس

رقت مي كنم و گريه مي كنم آيا اين كار جايز است؟

فرمود: آري، آنها را به ياد آور چون رقت كردي گريه كن و پروردگار تبارك و تعالي را بخوان و به درگاهش دعا كن. [746].

[صفحه 345]

پرسشهايي پيرامون نماز، روزه، زكات و حج

باقيات صالحات چيست؟

ادريس قمي گويد: از امام صادق - عليه السلام - پرسيدم: (الباقيات الصالحات) [747] چيست؟

فرمودند: آن نماز است، پس بر آن مواظبت كنيد.

چه چيزي ابليس را از ما دور مي كند؟

يونس بن ظبيان گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: اي فرزند رسول خدا؛ چه چيزي شيطان را از ما دور مي سازد؟

حضرت فرمود: روزه چهره ي او را سياه مي كند، و صدقه كمر او را مي شكند، و محبت به خاطر خدا و كمك بر كارهاي نيك دنباله او را قطع مي كند، و استغفار رگ قلب او را مي برد. [748].

اوقات نمازهاي پنج گانه در قرآن كدامند؟

زراره گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي اين آيه: (أقم الصلوة لدلوك الشمس إلي غسق الليل) [749] «نماز را از زوال خورشيد تا نهايت تاريكي شب بر پا دار» سؤال نمودم؟

حضرت فرمود: «دلوك آفتاب» زوال او از وسط آسمان است.

و «الي غسق الليل» يعني تا نيمه شب، ودر بين اين دو خداوند متعال چهار

[صفحه 346]

نماز واجب كرده است: ظهر و عصر، مغرب و عشا.

و (و قرآن الفجر) كه در فرمايش خدا: (ان قرآن الفجر كان مشهودا) [750] آمده است يعني: قرائت به هنگام بامداد است.

سپس حضرت فرمود: در هنگام نماز صبح؛ فرشتگان نگهبان روز و شب جمع مي شوند.

سپس فرمود: و هرگاه آفتاب زايل شد و وقت دو نماز (ظهر و عصر) داخل مي شود و نافله اي نيست مگر تسبيحي پيش از آن مستحب است.

و «قرآن الفجر» دو ركعت نماز صبح است كه آن را رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - (با اذن خدا) قرار داد، و وقتشان را براي مردم تعيين فرمود. [751].

آيا جمع بين دو نماز بدون عذر جايز است؟

عبدالملك قمي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا جايز است بين دو نماز (ظهر و عصر، مغرب و عشاء) بدون عذري جمع كرد؟

حضرت فرمود: پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - اين كار را كرد، و قصدش تخفيف بر امتش بود. [752].

- توضيح: در مدارك اهل سنت مانند صحيح مسلم نيز چنين حديثي با چند سند آمده است.

تفسير فرمايش خدا: «و كسي كه انكار كند آنچه را بايد به...» چيست؟

عبيد بن زراره گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني و تفسير فرمايش خداي عزوجل: (و من يكفر بالايمان فقد حبط عمله) [753] «و كسي كه انكار كند آنچه را بايد به آن ايمان بياورد، اعمال او تباه مي گردد» سؤال نمودم.

[صفحه 347]

حضرت فرمود: مراد ترك نماز است كه به آن اقرار كرده است.

عرض كردم: پس اگر عمل را كم كم ترك كند تا جايي كه همه ي آن را يك جا ترك كند، وضعش چگونه است؟

حضرت فرمود: از مصاديق آن ترك نماز است عمدا، نه به خاطر مستي و يا بيماري [754].

چرا نماز مغرب شكسته نشد؟

محمد بن مسلم گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: به چه علت نماز مغرب در سفر و غير سفر سه ركعت است و ساير نمازها شكسته شده است.

حضرت فرمود: براي اينكه نماز بر رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - دو ركعت دو ركعت واجب شد، و حضرت رسول - صلي الله عليه و آله و سلم - به هر كدام دو ركعت دو ركعت (با اجازه ي خدا) اضافه نمود، و از نماز مغرب يك ركعت كم كرد.

سپس رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - هنگامي كه خواست دو ركعت از نماز مغرب در سفر كم كند فرمود: من خجالت مي كشم دو بار از يك نماز كم كنم و به اين جهت است كه نماز مغرب در سفر و غير سفر سه ركعت خوانده مي شود. [755].

انجام عبادت چگونه بايد باشد؟

ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي حد و مرز عبادت و كيفيت آن كه اگر انسان به همين كيفيت انجام دهد وظيفه ي خود را انجام داده است يا نه، سؤال نمودم.

حضرت فرمود: حسن نيت در طاعت است (يعني انجام كار، با نيت خالص و صادق باشد). [756].

[صفحه 348]

چرا تارك نماز كافر ناميده شده است؟

1- مسعده فرزند صدقه گويد: شنيدم از امام صادق - عليه السلام - كه سؤال شد چگونه زناكار را كافر نمي داني؟ ولي تارك نماز را كافر مي داني دليل بر اين مطلب چيست؟

حضرت فرمود: چون زناكار و آنكه مانند او است اين كار را به خاطر غلبه شهوت انجام مي دهد، ولي تارك نماز آن را ترك نمي كند مگر از روي استخفاف و سبك شمردن.

و اين براي آن است كه زناكاري نيست كه نزد زني برود مگر اينكه از نزديكي با او طلب لذت كند و هدفش كاميابي و لذت بري و التذاذ است.

ولي هر كه نماز را ترك كند، و قصد كند كه آن را ترك كند هدفش در ترك آن لذت نيست، و چون لذتي نيست پس براي سبك شمردن است، و هرگاه استخفاف شد كفر واقع مي شود.

2- ابن صدقه گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفته شد: چه فرقي است ميان كسي كه چشمش به زني بيفتد و با او زنا كند، و يا به خمر و شرابي بيفتد و او را بياشامد، و بين كسي كه نماز را ترك كند، در حالي كه زناكار، و شارب خمر مستخف (و كوچك شمار) به شمار نمي رود، اما تارك نماز مستخف به شمار مي رود؟ دليل اين مطلب چيست، و علت اين فرق چيست؟

حضرت فرمود: دليل اين

است كه هر چه تو خود را در آن وارد ساختي بدون اينكه فشار شهوتي تو را به آن وادار كند - مانند زنا و خمر - اين از باب استخفاف است، مثل نماز كه تو خودت اقدام به ترك آن مي كني و فشار شهوتي تو را وادار به آن نمي كند. و اين فرق بين اين دو نوع گناه است. [757].

- توضيح: علت اينكه تارك نماز، خدا را كوچك شمرده است - و اين گناه بسيار بزرگي است - اين است كه ترك نماز تحت فشار شهوت قهري نيست كه انسان

[صفحه 349]

در برابر آن بي اختيار باشد، بلكه انسان با انگيزه ي كوچك شمردن خدا، و به طور خود خواسته ترك نماز مي كند، در حالي كه زنا و شرب خمر تحت فشار شهوت صورت مي گيرد، كه انسان در برابر آن گاهي بي اختيار مي شود، و از روي استخفاف شراب نمي خورد و زنا نمي كند.

سزاي كسي كه نماز عصر را به تأخير بيندازد چيست؟

ابوسلام عبدي گويد: خدمت امام صادق - عليه السلام - شرفياب شدم، و به حضرتش عرض كردم: نظر شما درباره ي كسي كه نماز عصر را عمدا به تأخير بيندازد چيست؟

حضرت فرمود: روز قيامت مي آيد در حالي كه اموال و اهلش را از دست داده است.

عرض كردم: فدايت شوم؛ اگر از اهل بهشت باشد چي؟

فرمود: حتي اگر از اهل بهشت باشد.

عرض كردم: پس مقام و منزلت او در بهشت چيست در حالي كه خانواده و ثروت را از دست داده است، (و غريب و تنها و بي چيز است)؟

حضرت فرمود: ميهمان اهل بهشت است، و در آن خانه و منزل (مخصوص به خود) ندارد. [758].

حور العين از مخلوقات دنيائي يا بهشتي هستند؟

بكر بن محمد ازدي گويد: خدمت امام صادق - عليه السلام - بودم كه ابوبصير درباره ي حورالعين سؤال نمود و گفت: فدايت شوم؛ حور العين از مخلوقات دنيايي است يا از مخلوقات بهشتي است؟

حضرت فرمود: تو را چه به اين سؤال؟ بر تو باد بر نماز، زيرا سفارش به نماز آخرين سفارش رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - بود، او شما را به نماز تشويق نمود.

[صفحه 350]

پس مبادا كسي از شما آن را سبك بشمارد، نه هنگامي كه جوان است آن را كامل بياورد و نه هنگامي كه پير شد توان آن را داشته باشد.

و هيچ سرقت و دزدي بدتر از دزدي از نماز نيست.

پس هرگاه كسي از شما به نماز ايستاد مستقيم بايستد، و هرگاه ركوع كرد كاملا ركوع كند، و هرگاه مجددا ايستاد به طور مستقيم بايستد، و هرگاه به سجود رفت دستهاي خود را باز كند (و بدن خود را جمع نكند) و سجود را به

طور كامل بجا آورد، و هرگاه نشست مستقيم بنشيند، و هرگاه مجددا سجود كرد سجده را بطور كامل انجام دهد، و هرگاه سر خود را از سجود برداشت كمي مكث كند تا ساكن شود و استقرار پيدا كند. [759].

در چه ساعتي بنده به خدا نزديك تر است؟

ابن ابو يعفور گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: فدايت شوم؛ بنده در چه ساعتي به خدا نزديكتر است و خدا به او نزديك است؟

حضرت فرمود: هرگاه در آخر شب برخيزد در حالي كه همه چشمها آرام گرفته است، سپس به طرف محل وضويش برود، و به بهترين شكل وضو بگيرد، سپس در محل نمازش بايستد، و چهره ي خود را به سوي خدا بنمايد، و پاهاي خود را به عنوان خضوع و حضور جفت كند، و صداي خود را به تكبير بلند كند، و نماز را با آن آغاز نمايد، و اذكار نماز را بياورد، و دو ركعت نماز بگذارد.

سپس برخيزد تا نماز ديگري را به جا بياورد يك ندا كننده اي از اعماق آسمان او را ندا مي كند در حالي كه فرشته ها اطراف او را از اعماق زمين تا اعماق آسمان گرفته اند، و خدا او را ندا مي كند: اي بنده ي من؛ اگر بداني با چه كسي مناجات مي كني، هرگز نماز را رها نمي كردي؟

عرض كردم: فدايت شوم اي فرزند رسول خدا؛ رها كردن چگونه، و به چه

[صفحه 351]

محقق مي شود؟

حضرت فرمود: به اينكه روي گرداني، و بدن خود را از سوي قبله برگرداني اين طور، سپس صورت مباركش را از سوي قبله برگردانيد، اين رها كردن نماز است. [760].

چرا رنگ رخسار امام سجاد به هنگام نماز تغيير مي يافت؟

ابان بن تغلب گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: من امام زين العابدين علي بن الحسين - عليهماالسلام - را ديدم كه هرگاه به نماز مي ايستاد رنگ رخسار او تغيير پيدا مي كرد. (اين از چه بود؟)

حضرت فرمود: به خدا قسم، علي بن الحسين - عليهماالسلام - مي دانست كه در برابر چه كسي ايستاده

است. [761].

چرا در سجود بايد ابتداء دو دست روي زمين قرار داده شود؟

طلحه سلمي از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمود: چرا در سجود بايد ابتداء دو دست روي زمين قرار داده شود قبل از بر زمين قرار گرفتن زانوان؟

حضرت فرمود: چون دو دست كليد نماز است (و به وسيله ي آن نماز افتتاح مي شود). [762].

آيا نماز بر خرمن گندم جايز است؟

از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد: آيا نماز بر خرمن جايز است؟ حضرت از آن نهي فرمود.

از حضرت سؤال شد: اگر پهن شوند و مانند سطح بشود چطور؟

حضرت فرمود: نبايد بر چيزي از طعام نماز خواند همانا آن روزي خدا براي

[صفحه 352]

بندگانش و نعمت او بر آنها است، پس آن را احترام كنيد و حرمت آن را داشته باشيد و پا روي آن نگذاريد، و آن را تحقير نكنيد.

همانا مردمي بودند، پيش از شما كه خداوند در زندگي آنها توسعه داده بود و محصولات آنها را زياد قرار داده بود، و آنها از نان شكلي مانند سنگ، قرار دادند، و به وسيله ي آن محل غائط خود را پاك و تميز مي كردند.

خداوند آنان را به بلا گرفت و گرفتار قحطي و گرسنگي و بي محصولي كرد، آنان از روي ناچاري همان نانهاي آلوده را پيدا مي كردند و مي خوردند.

و اين آيه درباره ي آنها نازل شد: (و ضرب الله مثلا قرية كانت آمنة مطمئنة يأتها رزقها رغدا من كل مكان فكفرت بأنعم الله فأذاقها الله لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون) [763] «خداوند (براي آنان كه كفران نعمت مي كنند) مثلي زده است: منطقه ي آبادي كه أمن و أمان و آرام و مطمئن بود، و همواره روزيش از هر جا و مكاني مي رسيد، اما به نعمت هاي خدا ناسپاسي كردند و خداوند به خاطر

اعمالي كه انجام مي دادند لباس گرسنگي و ترس را بر اندامشان پوشانيد». [764].

سجود بر چه چيز جايز، و بر چه چيز جايز نيست؟

هشام بن الحكم گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: خبر ده مرا بر چه چيز سجده جايز است؟ و به چه چيز جايز نيست؟

حضرت فرمود: سجود جايز نيست مگر بر زمين يا آنچه از زمين روئيده است مگر آنچه خوردني يا پوشيدني باشد.

عرض كردم: فدايت شوم؛ علت اين مطلب چيست؟

حضرت فرمود: براي اينكه سجود خضوع و فروتني در برابر خدا است، پس سزاوار نيست كه بر خوردني و پوشيدني باشد، زيرا فرزندان دنيا بندگان و بردگان

[صفحه 353]

آنچه مي خورند و مي پوشند مي باشند، و شخص سجده كننده اي كه سجود خود را براي خداي عزوجل مي كند سزاوار نيست پيشاني خود را - در سجود - بر معبود فرزندان دنيا - كه فريب آن را خورده اند - قرار دهد.

و سجود بر زمين بهتر است، براي اينكه در ابراز و اظهار فروتني و خضوع در برابر خداي عزوجل گوياتر است. [765].

چرا خدا ابراهيم را دوست خود قرار داد؟

ابن ابوعمير از شخصي روايت كرد كه گفت: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: به چه علت خداي عزوجل ابراهيم - عليه السلام - را خليل و دوست خود قرار داد؟

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: به اين علت كه زياد بر زمين سجده مي كرد. [766].

آيا جايز است در نماز واجب حاجتهاي خود را يادآور بشوم؟

عبدالله بن هلال گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: حال ما تغيير كرده است.

حضرت فرمود: در نماز واجبت دعا كن.

عرض كردم: آيا جايز است در نماز واجب (فريضه) حاجتهاي ديني و دنيائي خود را يادآور بشوم؟

حضرت فرمود: بله، زيرا رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - قنوت نمود و بر اشخاصي - با ذكر نام و نام پدرشان و نام قبيله هاي آنها - نفرين كرد، و علي - عليه السلام - نيز پس از او چنين كرد. [767].

[صفحه 354]

علت احترام و تكريم مساجد چيست؟

ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي علت احترام و تكريم مساجد سؤال نمودم.

حضرت فرمود: بدين جهت دستور داده شد به تعظيم و تكريم مساجد چون مساجد خانه هاي خدا در زمين است. [768].

- توضيح: نسبت خانه ها به خدا نسبت تشريفي است.

اگر نماز شب نخوانيم چه مي شود؟

عائذ بن نباته أحمسي گويد: بر امام صادق - عليه السلام - وارد شدم در حالي كه مي خواستم راجع به نماز شب از او بپرسم ولي فراموش كردم و گفتم: سلام بر تو اي فرزند رسول خدا!

حضرت فرمود: آري، به خدا من فرزند او هستم، و ما خويشاوند نزديك او نيستيم.

هركس در پيشگاه خدا (روز قيامت) حاضر شود در حالي كه فقط نمازهاي پنجگانه واجب (يوميه) را خوانده است از چيز ديگر از او سؤال نمي شود.

من به همين مطلب بسنده كردم. [769].

چه بگويم تا ايمانم كامل شود؟

محمدبن سليمان ديلمي گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم و گفتم: فدايت شوم؛ شيعيان شما مي گويند: ايمان دو نوع است: پايدار، و غير پايدار، پس به من چيزي تعليم فرمائيد كه اگر آن را گفتم ايمانم كامل و پايدار بشود.

حضرت فرمود: پشت سر هر نماز واجبي اين (دعا) را بخوان: (سپس حضرت دعائي را تعليم كرد كه ترجمه آن از قرار زير است):

[صفحه 355]

پذيرفتم و راضيم خدا پروردگار است، و محمد پيامبرم است، و اسلام دين، و قرآن كتاب، و كعبه قبله، و علي - عليه السلام - مولي و امام، و حسن و حسين و امامان معصوم پيشوايانم باشند.

خدايا؛ همانا من آنان را پذيرفتم، پس مرا نزد آنان مرضي و پذيرفته شده قرار بده كه همانا تو بر هر چيزي توانا هستي. [770].

آيا نماز شارب الخمر قبول مي شود؟

1- ابي الصحاري گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به شارب الخمر سؤال كردم.

حضرت فرمود: تا وقتي كه از شراب چيزي در رگهاي او است هيچ نمازي از او قبول نمي شود. [771].

2- علي بن زيد گويد: خدمت امام صادق - عليه السلام - بودم كه مردي از حضرتش سؤال كرد: آيا نماز شارب الخمر قبول مي شود؟

حضرت فرمود: نماز شارب الخمر چهل روز قبول نمي شود مگر اينكه توبه كند.

آن مرد گفت: اگر همان روز يا همان ساعت بميرد چطور؟

حضرت فرمود: توبه و نمازش قبول مي شود اگر در حال شعور توبه كرد، اما اگر در حال مستي و بي شعوري توبه كرد هرگز توبه او قبول نمي شود. [772].

3- عمار گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي حال شخصي كه به وسيله ي شراب خوردن مست بشود پرسيده شد.

حضرت فرمود: خدا نماز او

را چهل روز قبول نخواهد كرد و در اين چهل روز

[صفحه 356]

توبه او قبول نمي شود، و چنانچه در اثناي اين مدت بميرد در آتش وارد مي شود. [773].

شراب خوار پشيمان چه حكمي دارد؟

ابونجران گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: خويشاوندي دارم كه شما را دوست مي دارد، ولي شراب آبجو مي خورد.

حنان گويد: و ابونجران خود همان شخصي بود كه شراب مي خورد، ولي با كنايه اين مطلب را گفت.

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: آيا مست مي شود؟

ابونجران گفت: فدايت شوم؛ آري به خدا، او مست هم مي شود.

حضرت فرمود: آيا نماز را نيز ترك مي كند؟

گفت: گاهي به كنيزش مي گويد: ديروز نماز خواندم، و گاهي (در پاسخ اينكه آيا نماز خواندي) مي گويد: بله، سه بار نماز خواندم، و گاهي به كنيزش مي گويد: نماز صبح را ديروز خواندم ولي كنيز به او مي گويد: نه به خدا؛ نماز نخواندي و ما تو را بيدار كرديم، و تلاش زياد كرديم كه بيدار بشوي.

حضرت صادق - عليه السلام - دست مباركش را مدت زيادي روي پيشانيش گذاشت، سپس برداشت، و فرمود: به او بگو: شراب را ترك كند، گر چه يك قدم او لغزيده است ولي قدم ثابتي در مودت و محبت ما اهل بيت دارد (و همين ارتباط او را نجات خواهد داد).

- توضيح: گذاردن دست روي پيشاني كه توسط حضرت انجام گرفت نشانه ي تأثر و تنفر حضرت از گناه و معصيت است. [774].

چرا در نماز وتر سه بار سوره ي توحيد خوانده مي شود؟

از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد: چرا در نماز وتر (نماز شب) سه بار سوره ي

[صفحه 357]

توحيد خوانده مي شود؟

حضرت فرمود: چون سوره ي (قل هو الله احد) [775] به منزله ي ثلث قرآن است، و چنانچه سه بار خوانده شود قاري آن مثل اين است كه تمام قرآن را در نماز وتر خوانده است. [776]

آيا سهو نمودن از وسوسه ي شيطان است؟

يونس بن عمار گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرمايش خدا: (ألذين هم عن صلاتهم ساهون) [777] «آنان كه در نماز خود سهل انگاري مي كنند» سؤال نمودم، كه آيا مراد وسوسه ي شيطان است؟

حضرت فرمود: خير، هر كس گرفتار چنين مطلبي مي شود، ولي از نماز غفلت كند، و آن را در ابتداي وقتش به جا نياورد. [778].

اگر سفره غذا به هنگام وقت نماز پهن شد چه كار بايد كرد؟

عثمان بن عيسي از سماعه روايت مي كند كه گفت: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: اگر سفره را به هنگام وقت نماز پهن كردند چكار بايد كرد؟

حضرت فرمود: اگر در آغاز وقت نماز بود اول غذا بخورد و اگر مدتي از وقت نماز گذشته باشد و مي ترسد به نمازش آسيبي برسد، اول نماز بخواند. [779].

آيا نماز را به صورت زيبا خواندن ريا است؟

عبيد گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: اگر شخصي كه نماز مي خواند و نماز را قشنگ و زيبا بخواند به هدف اينكه كسي كه او را مي بيند به او تمايل كند، (آيا اين عمل ريا محسوب مي شود)؟

[صفحه 358]

حضرت فرمود: اين از ريا محسوب نيست. [780].

آيا گريه، موقع خواندن قرآن در حال نماز جايز است؟

امام كاظم - عليه السلام - مي فرمايد: از حضرت صادق - عليه السلام - سؤال نمودم: آيا جايز است انسان نمازگزار هرگاه در حال قرائت (حمد يا سوره) به آيه اي برسد، كه در آن تهديد باشد، گريه كند و آيه را تكرار نمايد؟

حضرت فرمود: هر قدر خواست تكرار كند، و هرگاه گريه اش آمد اشكالي ندارد. [781].

چرا مستحب است مأموم در طرف راست امام جماعت بايستد (اگر دو نفر باشند)؟

احمد بن رباط مي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: به چه علت مأموم مستحب است در طرف راست امام جماعت بايستد اگر دو نفر باشند؟

حضرت فرمود: براي اينكه امام او است، و براي اينكه اقتداء به امام اطاعت از او است، و خداوند تبارك و تعالي مطيعين را اصحاب يمين قرار داد، بدين جهت است كه مأموم مستحب است در طرف راست امام بايستد. [782].

آيا امام جماعت واجب است طوري بخواند كه مأمومين بشنوند؟

عبدالله بن سنان گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: آيا بر امام جماعت واجب است كه طوري بخواند كه مأمومين بشنوند گر چه زياد باشند؟

حضرت فرمود: با صدائي متوسط بخواند، زيرا خداوند مي فرمايد: (و لا تجهر بصلاتك و لا تخافت بها) [783] «و نمازت را زياد بلند، يا خيلي آهسته نخوان». [784].

[صفحه 359]

آيا ثواب نماز در شهر مدينه و در مسجد پيامبر اكرم يكسان است؟

ساباطي گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم آيا ثواب نماز در شهر مدينه و در مسجد پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - يكسان است؟

حضرت فرمود: خير، نماز در مسجد رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - معادل هزار نماز است، و نماز در شهر مدينه مانند نماز در ساير شهرها است. [785].

چگونه نيت مؤمن از عملش بهتر است؟

زيد شحام گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: من شنيده ام از شما كه مي فرمائيد: نيت مؤمن از عملش بهتر است، چگونه نيت مؤمن از عملش بهتر است؟

حضرت فرمود: چون عمل چه بسا با رياء همراه باشد (و انسان آن را براي اينكه مردم ببينند انجام مي دهد)، ولي نيت خالصاً براي پروردگار جهانيان است، و لذا خداي عزوجل ثوابي بر نيت خوب مي دهد كه بر عمل نمي دهد.

سپس امام صادق - عليه السلام - اضافه فرمودند: همانا بنده ي (خدا) گاهي در اوقات روز نيت مي كند كه نماز شب را بياورد، ولي شبانگاه خوابش مي برد، خدا ثواب نماز شب را براي او مي نويسد و نفسهاي او را تسبيح، و خواب او را صدقه مي شمارد (و براي او ثوابش را ثبت مي نمايد). [786].

آيا صحيح است نمازگزاران به كسي بگويند: تو امام بشو؟

ابوعبيده حذاء گويد: برخي از ما از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمود كه اگر گروهي در جائي جمع شده اند، و وقت نماز فرا رسيد، آنگاه بعضي به بعض ديگر بگويد: فلاني تو امام جماعت شو. (آيا اين كار درست است؟).

[صفحه 360]

حضرت فرمود: پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: كسي كه در قرائت قرآن واردتر است جلو بيفتد (و امام جماعت شود).

و اگر همه در اين زمينه مساوي بودند، كسي كه در هجرت مقدمتر است امامت كند.

و اگر همه در اين جهت مساوي باشند كسي كه سنش بيشتر است جلو بيفتد و امامت كند.

و اگر در سن يكسان باشند كسي كه آگاهيش از سنت رسول خدا بيشتر و فقيه تر است امامت كند.

و مبادا كسي كه در منزلي ميهمان است صاحب خانه را امامت كند، و مبادا دوست

حاكم؛ حاكم را امامت كند. [787].

علت روزه چيست؟

هشام بن الحكم گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع از علت روزه سؤال نمودم.

حضرت فرمود: روزه براي اين است كه ثروتمند و فقير يكسان شوند، براي اينكه اگر روزه نبود ثروتمند هرگز درد گرسنگي را حس نمي كرد، تا فقير را رحم كند، زيرا ثروتمند هر چه دوست بدارد مي تواند به آن دست پيدا كند، و لذا هرگز درد محروميت و گرسنگي را درك نمي كند.

خداي عزوجل خواست تا بين مخلوقات (و بندگانش) مساوات برقرار كند، و به ثروتمند درد گرسنگي و نداري را بچشاند تا بر ضعيف رقت كند، و گرسنه را رحم كند. [788].

[صفحه 361]

كدام دروغ روزه را باطل مي كند؟

ابوبصير گويد: شنيدم حضرت صادق - عليه السلام - مي فرمود: همانا دروغ روزه را باطل مي كند.

پرسيدم: كدام يك از ما است كه چنين كاري از او سر نزند (و دروغ نگويد)؟

فرمود: آن دروغ كه تو خيال كردي (منظور) نيست، بلكه آن دروغ بستن به خدا و پيغمبر و ائمه - عليهم السلام - است. [789].

حكم زني كه همسرش بر او غضب كرده؛ چيست؟

از حضرت صادق - عليه السلام - سؤال كردم راجع به زني كه همسرش را به غضب درآورده است آيا نمازش قبول است؟ و خلاصه او چه حكمي دارد؟

حضرت فرمود: در حال معصيت است تا زماني كه شوهرش از او راضي شود. [790].

روزه مستحب كدام است؟

حلبي گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي روزه (مستحبي) در غير سفر سؤال نمودم.

حضرت فرمود: سه روز در ماه: پنج شنبه از هفته اول، و چهارشنبه از هفته دوم، و پنج شنبه از هفته سوم.

حلبي گفت: معني آن اين مي شود كه از هر ده روز يك روز روزه بگيرد.

حضرت فرمود: بله.

و حضرت اميرالمؤمنين علي - عليه السلام - فرمود: روزه ي ماه رمضان و سه روز در هر ماه شكهاي سينه را از بين مي برد.

روزه سه روز در هر ماه معادل است با روزه دهر (هميشگي). خداوند

[صفحه 362]

عزوجل فرمود: (من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها) [791] «هر كس كار نيكي بجا آورد، ده برابر آن پاداش دارد». [792].

سنت در زمينه ي روزه ي مستحب مستمري چيست؟

زراره گويد: به حضرت صادق - عليه السلام - عرض كردم: سنت در زمينه ي روزه مستحبي هميشگي چيست؟

حضرت فرمود: سه روز در هر ماه: پنج شنبه ي دهه ي اول، و چهار شنبه ي دهه ي وسط، و پنج شنبه ي دهه ي آخر.

عرض كردم: اين همه ي چيزي كه سنت بر آن - در اين زمينه - جاري است؟

حضرت فرمود: بله. [793].

2- علي بن ابوحمزه از پدرش روايت مي كند كه گفت: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: كه سنت و سيره رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - در مورد روزه ي مستحب چه بوده است؟

حضرت فرمود: سه روز در هر ماه: پنجشنبه ي دهه ي اول، و چهارشنبه ي دهه ي وسط، و پنجشنبه ي دهه ي آخر، روزه در آن معادل با روزه ي دهر (دائمي) است.

خداوند مي فرمايد: (من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها) [794] «هر كس كار نيكي بجا آورد، ده برابر آن پاداش دارد».

پس هر كس توان آن را - به علت ضعف - ندارد

يك درهم صدقه بدهد، اين براي او از يك روز روزه بهتر است. [795].

[صفحه 363]

تفسير فرمايش خدا: «و در هيچ كار شايسته اي مخالفت فرمان...» چيست؟

عبدالله بن سنان گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خداي عزوجل: (و لا يعصينك في معروف) [796] «و در هيچ كار شايسته اي مخالفت فرمان تو نكنند» سؤال نمودم؟

حضرت فرمود: آنچه خدا بر آنها واجب نمود از نماز و زكات و آنچه به آنها از خير و نيكي دستور داد. [797].

چگونه رسول خدا روزه ي مستحب مي گرفت؟

حماد بن عثمان گويد: شنيدم امام صادق - عليه السلام - مي فرمايد: رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - آن قدر روزه ي مستحب گرفت كه گفته شد اصلا غذا (و نهار و شام) نمي خورد، و آن قدر (افطار) نمود (و روزه نمي گرفت) كه گفته شد: ايشان اصلا روزه نمي گيرد.

سپس روزه ي حضرت داوود - عليه السلام - گرفت (يعني) يك روز در ميان.

سپس رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - مرتبا سه روز در ماه روزه مي گرفت.

فرمود: روزه ي اين سه روز برابر است با روزه ي دهر (و هميشگي)، و شك و شبهه در سينه را از بين مي برد.

پرسيدم: فدايت شوم؛ اين سه روز چه روزهائي است.

فرمود: اولين پنجشنبه ي ماه، و اولين چهارشنبه ي بعد از دهه ي اول، و آخرين پنجشنبه ي از آن.

عرض كردم: چرا اين روزه ها (داراي چنين مزيتي هستند)؟

فرمود: براي اينكه كساني كه پيش از ما بودند هرگاه عذاب بر آنان نازل مي شد، در اين روزها نازل مي شد، و لذا رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - اين سه روز

[صفحه 364]

وحشتناك را روزه مي گرفت. [798].

آيا كسي از پدران شما ماه شعبان را روزه گرفت؟

سماعه گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا كسي از پدران شما - عليهم السلام - ماه شعبان را روزه مي گرفت؟

حضرت فرمود: بهترين پدرانم رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - است كه اين ماه را روزه گرفت. [799].

آيا شب قدر يك بار بوده يا هر سال مي باشد؟

داوود بن فرقد گويد: شنيدم مردي از امام صادق - عليه السلام - راجع به شب قدر سؤال كرد و گفت: خبر ده مرا از شب قدر آيا يك بار بوده است يا هر سال مي باشد؟

حضرت به او فرمود: اگر شب قدر برداشته شود (و تكرار نشود) قرآن نيز برداشته مي شود.

- توضيح: چون قرآن از حادثه ي شب قدر را با فعل مضارع ياد كرده است، و فرموده است: (تنزل الملائكة) [800] يعني فرشتگان نازل مي شوند و نفرموده است: فرشتگان نازل شدند.

پس اگر شب قدر در هر سال نباشد ديگر پيام قرآن جاري نمي شود. [801].

چرا زن حائض فقط روزه را قضا مي كند نه نماز را؟

ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم: چرا حائض بايد تنها روزه را قضا كند، و نماز قضا ندارد؟

[صفحه 365]

حضرت فرمود: چون روزه در سال يك ماه است، و نماز هر روز و شب است، و لذا خدا فقط قضاي روزه را بر زن حائض واجب كرد، و قضاي نماز را واجب نكرد. [802].

آيا در شب نيمه ي شعبان مقدرات رقم مي خورد؟

محمد بن عمران گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: مردم مي گويند: در شب نيمه ي شعبان اجلها مقدر مي شود، و روزيها تقسيم و مقرر مي گردد، و براتهاي حجاج صادر مي شود (يعني حج براي افراد مقدر مي شود، آيا اين درست است)؟

حضرت فرمود: چنين چيزي نزد ما نيست، بلكه هنگامي كه شب نوزدهم ماه رمضان فرا رسد اجلها مقدر و روزيها تقسيم و براتهاي حجاج صادر مي شود، و خداوند به بندگانش عنايت مي فرمايد، و در آن شب هيچ مؤمني نيست مگر اينكه آمرزيده مي شود مگر شارب الخمر.

پس هرگاه شب بيست و سوم شد، هر امر و مطلبي به ثبوت مي رسد، و امضاء و ابلاغ مي شود. [803].

روزه در روز عرفه و عاشوراء چه حكمي دارد؟

حسين بن ابوغندر از پدرش روايت مي كند كه از امام صادق - عليه السلام - راجع به روزه در روز عرفه پرسيدم.

حضرت فرمود: عرفه عيدي از اعياد مسلمين و روز دعا و مسألت است.

عرض كردم: روزه در روز عاشوراء چطور؟

حضرت فرمود: اين روز روزي است كه حسين - عليه السلام - در آن به قتل رسيد، پس اگر از شماتت كنندگان هستي اين روز را روزه بگير.

[صفحه 366]

سپس حضرت فرمود: بني اميه - كه خدا آنها و كساني كه به آنها از اهل شام در قتل امام حسين - عليه السلام - كمك كردند لعنت كند - نذر كردند كه اگر حسين - عليه السلام - و يارانش كشته شدند و خلافت در اختيار خاندان ابوسفيان قرار گرفت اين روز را عيد بگيرند، و براي شكرانه ي خدا آن روز را روزه بگيرند، و بچه هايشان را خوشحال كنند.

اين كار در ميان خاندان ابوسفيان از آن روز تا به امروز سنت شد، و مردم همگي

به آنها اقتدا كردند، و لذا اين روز (يعني عاشوراء) را روزه مي گيرند و خانواده هاي خود را خوشحال مي كنند.

سپس حضرت فرمود: روزه براي مصيبت نيست، بلكه براي شكرانه به خاطر سلامتي است و براي اين است كه حسين - عليه السلام - كشته شد، پس اگر از كساني هستي كه به خاطر اين فاجعه غمزده شده اي؛ اين روز را روزه مگير، و اگر شماتت شده از طرف كساني كه به خاطر سلامتي بني اميه خوشحالي مي كنند هستي؛ پس براي شكر از خدا روزه بگير. [804].

چرا جمعه؛ جمعه ناميده شد؟

محمد بن سليمان ديلمي از پدرش روايت مي كند كه گفت: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم چرا جمعه؛ جمعه ناميده شد؟

حضرت فرمود: براي اينكه خداي متعال خلق خود را در اين روز جمع كرد، و ولايت پيامبر و اهل بيت گراميش - عليهم السلام - را بر آنها عرضه فرمود: (يا اينكه شكوه پيامبر و اهل گراميش را به نمايش بگذارد، يا تقويت نمايد). [805].

شبي كه در آن اميد مي رود آنچه اميد مي رود (يعني شب قدر) كدام است؟

قاسم بن محمد از علي روايت مي كند كه گفت: خدمت امام صادق - عليه السلام - بودم كه ابوبصير به ايشان عرض كرد: آن شبي كه در آن اميد مي رود آنچه اميد

[صفحه 367]

مي رود (يعني شب قدر و تعيين مقدرات) كدام است؟

حضرت فرمود: شب بيست و يكم، يا بيست و سوم.

عرض كرد: اگر هر دو را نمي توانم احيا كنم چه كنم؟

حضرت فرمود: احياء، دو شب در مقايسه با مطلب و خواست بزرگي كه داري چه آسان است!

عرض كرد: گاهي شده است ما ماه را ديده ايم ولي از سرزمين ديگر خبري به خلاف آنچه ديديم مي رسد. (در اين صورت وضع شب قدر چه مي شود)؟

حضرت فرمود: احياي چهار شب در مقايسه با مطلب و خواسته ي بزرگ تو چه آسان است!

عرض كردم: فدايت شوم، گفته مي شود: شب بيست و سوم همان شب جهني است؟

حضرت فرمود: چنين گفته مي شود.

عرض كردم: سليمان بن خالد روايت كرده است كه در شب نوزده نام حاجيان نوشته مي شود (آيا اين درست است)؟

حضرت فرمود: اي ابامحمد؛ در شب قدر نام حاجيان، و اجلها، و مصيبتها، و روزيها و آنچه تا سال آينده بايد واقع بشود مقرر و مقدر مي شود، پس آن را طلب كن در شب بيست و يكم و

بيست و سوم، و در هر كدام از اين دو شب صد ركعت نماز بخوان و آن دو شب را [تا بامداد - يعني تا فجر - تا مي تواني احيا كن و در آن دو شب غسل كن.

عرض كردم: اگر نمي توانم اين كار را (نماز را) ايستاده انجام بدهم چه كنم؟

حضرت فرمود: نشسته نماز بخوان.

عرض كردم: اگر نتوانستم چه كنم؟

فرمود: روي بستر - خوابيده - بخوان.]

عرض كردم: اگر نمي توانم چه كنم؟

[صفحه 368]

حضرت فرمود: هيچ چيز بر تو نيست، آغاز شب چشمت را با مقداري از خواب سرمه كن، زيرا درهاي آسمان در ماه رمضان باز مي شود و شياطين به زنجير كشيده مي شوند، و اعمال مؤمنين قبول مي شوند.

چه نيكو ماهي است ماه رمضان!! اين ماه در زمان رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - مرزوق ناميده مي شد. [806].

- توضيح: مرزوق: يعني پربركت و روزي.

كدام شب؛ شب قدر است؟

حمران گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به شب قدر سؤال نمودم.

حضرت فرمود: شب بيست و سوم، يا شب بيست و چهارم است.

عرض كردم: از اين دو يكي را معين كنيد.

حضرت فرمود: چه مي شود در هر دو شب اعمال شب قدر را انجام دهي كه يكي از آنها شب قدر است. [807].

حسان بن مهران گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به شب قدر سؤال كردم.

حضرت فرمود: آن را در شب بيست و يكم، و شب بيست و سوم طلب كن. [808].

حكم كسي كه اقرار ندارد كه شب قدر به امام مطالبي عرضه مي شود؛ چيست؟

عمر بن يزيد گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: اگر كسي اقرار نكند كه شب قدر به امام مطالبي عرضه مي شود آنسان كه گفته شده است، و انكار هم نكند حكمش چيست؟

[صفحه 369]

حضرت فرمود: اگر حجت بر او به وسيله ي كسي كه در دانش و مسائل مورد وثوق است برپا شود، و معذلك به او اعتماد نكند، كافر است.

و اما كسي كه آن را نشنيده است پس او معذور است تا وقتي كه بشنود و به اين مطلب آگاه شود.

سپس حضرت فرمود: (بدانيد) او به خدا ايمان دارد؛ و (تنها) مؤمنان را تصديق مي كند. [809].

ثواب كسي كه يك روز از ماه شعبان روزه بگيرد؛ چيست؟

مالك بن انس گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: اي فرزند رسول خدا؛ ثواب كسي كه يك روز از ماه شعبان روزه بگيرد؛ چيست؟

حضرت فرمود: پدرم از پدرش و او از پدرش و او از جدش روايت كرد كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: هر كس يك روز از ماه شعبان را از روي ايمان به خدا و به قصد تقرب به او روزه بگيرد گناهانش آمرزيده خواهد شد. [810].

كلام و عمل صالح كه خوب است روزه به آن ختم شود چيست؟

محمد بن زياد ازدي از ابان - و غير ابان - روايت مي كند كه گفت: امام صادق - عليه السلام - فرمود:

هر كس روزه ي خود را به قول صالح و عمل صالح ختم كند خداوند روزه ي او را از او قبول خواهد كرد.

به حضرت گفته شد: اي فرزند رسول خدا؛ قول صالح (و كلام نيك) چيست؟

حضرت فرمود: گفتن: لا اله الا الله، و عمل صالح (و كار نيك) اخراج ساختن

[صفحه 370]

و دادن فطريه است. [811].

تفسير اين آيه: «در آن شب هر امري براساس حكمت (الهي) تدبير...» چيست؟

هشام گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: خداوند متعال در كتابش فرموده است: (فيها يفرق كل أمر حكيم) «در آن شب هر امري بر اساس حكمت (الهي) تدبير و جدا مي گردد» معني و تفسير اين كلام چيست؟

حضرت فرمود: مراد شب قدر است كه خداوند مي نويسد در آن، نام حاجيان و هر چه در آن سال واقع مي شود از توفيقها و خذلانها (ي موجب طاعت و معصيت) و مرگ و حيات، و معذلك خداوند پديد مي آورد و واقع مي سازد در شبانه روز آنچه اراده مي فرمايد، و سپس به آگاهي صاحب زمين مي رساند.

حارث بن مغيره بصري گويد: عرض كردم: صاحب زمين كيست؟

حضرت فرمود: صاحب شما (يعني امام - عليه السلام -). [812].

آيا جايز است صداي قرائت در نماز شب بلند باشد؟

علي بن اسباط از عموي خود يعقوب بن سالم روايت كرده است كه گفت: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم آيا جايز است شخصي كه (براي نماز شب) برمي خيزد صداي خود را به قرائت قرآن بلند كند؟

حضرت فرمود: سزاوار است براي مرد هنگامي كه نماز شب مي خواند صداي خود را بلند كند تا خانواده اش بشنود تا اينكه كسي برخيزد و حركت كننده اي حركت كند. [813].

چرا تسبيح در دو ركعت آخر نماز بهتر از قرائت شد؟

محمد بن ابوحمزه گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: چرا تسبيح (تسبيحات) در دو ركعت آخر نماز بهتر از قرائت است؟

[صفحه 371]

حضرت فرمود: زيرا هنگامي كه او (پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم -) در دو ركعت آخر نماز بود به ياد عظمت خدا كه بر او آشكار مي شد افتاد، و لذا مدهوش شد و فرمود: «سبحان الله والحمدلله، و لا اله الا الله والله اكبر» و بدين علت تسبيح (تسبيحات) بهتر از قرائت شد. [814].

روز غدير چه روزي است؟

حسن بن راشد گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: فدايت شوم آيا براي مسلمانان غير از دو عيد، عيدي است؟

حضرت فرمود: بلي اي حسن - بزرگترين و با شرفترين آنها -.

گفتم: و آن چه روزي است؟

حضرت فرمود: روزي است كه اميرالمؤمنين - عليه السلام - براي مردم رهنما (و خليفه) منصوب شد.

گفتم: فدايت شوم؛ در اين روز چه كاري سزاوار است انجام دهيم.

حضرت فرمود: آن را روزه بگيري - اي حسن - و بسيار بر محمد و آل محمد صلوات و درود بفرست، و از ظالمانشان بيزاري بجوي، زيرا انبياء - صلوات الله عليهم - به جانشينان خود كه در چنين روزي كه به جانشيني تعيين مي كردند دستور مي دادند آن را عيد بگيرند.

گفتم: ثواب كسي كه اين روز را روزه بگيرد؛ چيست؟

فرمود: ثواب روزه ي شصت ماه (را به او مي دهد). [815].

چرا براي زكات نصاب خاصي معين شد؟

يونس روايت مي كند از ابوجعفر احول كه گويد: شخصي از زنديقها (ملحدها) از من سؤال نمود: چرا زكات از هر هزار درهم بيست و پنج درهم است؟

در پاسخ او گفتم: مثل زكات مثل نماز است كه سه ركعتي و دو ركعتي و چهار

[صفحه 372]

ركعتي است.

آن مرد از پاسخ من قانع شد و قبول كرد.

سپس من با امام صادق - عليه السلام - ملاقات نمودم و پاسخ اين سؤال را از حضرتش جويا شدم.

حضرت فرمود: خداي عزوجل ثروتها، و فقرا را حساب نمود، ديد اين مقدار زكات (چهل يك) براي آنها كافي است، و چنانچه كافي نبود بيش از اين واجب مي كرد.

(راوي گويد:) من برگشتم، و پاسخ امام را براي آن زنديق بازگو كردم.

آن زنديق گفت: اين پاسخ روي شتر از حجاز آمده است.

سپس

گفت: اگر بنا باشد من از كسي اطاعت كنم حتما از صاحب اين كلام اطاعت مي كنم. [816].

آيا مي شود زكات را به كسي كه عقيده ي او معلوم نيست داد؟

زراره گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: طبق اين آيه (انما الصدقات) [817] «زكاتها مخصوص...» تا آخر آيه -، آيا مي شود به تمام اصنافي كه در اين آيه ذكر شده اند زكات داد، گر چه كسي از آنها اين مكتب و مذهب را نمي شناسند.

حضرت فرمود: به همه ي آنها زكات داده مي شود چون همه ي آنها از او اطاعت مي كنند، و به رهبري او مقرند.

عرض كردم: حتي اگر اين مذهب و مكتب را نشناسد.

حضرت فرمود: اي زراره؛ اگر امام از زكات به كساني بدهد كه اين مذهب را مي شناسند براي زكات مصرفي باقي نمي ماند، از جهت ديگر به اين علت به كسي كه اين مذهب را نمي شناسد از زكات مي دهد تا در دين رغبت كند، و در آن ثابت قدم بشود.

[صفحه 373]

ولي امروز تو و دوستانت به كسي زكات بدهيد كه اين مذهب را مي شناسند. [818].

تفسير فرمايش خدا: «كيست كه به خدا قرض الحسنه اي بدهد...» چيست؟

اسحاق بن عمار گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: معني فرمايش خداي متعال: (من ذا الذي يقرض الله قرضا حسنا فيضاعفه له أضعافا كثيرة) [819] «كيست كه به خدا قرض الحسنه اي بدهد، تا آن را براي او، چندين برابر كند» چيست؟

حضرت فرمود: صله (و رساندن حق مالي به) امام است. [820].

تفسير فرمايش خدا: «و آنها كه پيوندهايي را كه خدا دستور به...» چيست؟

حسن بن موسي گويد: اصحاب ما روايت كرده اند كه از امام صادق - عليه السلام -درباره ي معني فرمايش خداي متعال: (الذين يصلون ما أمر الله به أن يوصل) [821] «و آنها كه پيوندهايي را كه خدا دستور به برقراري آن داده، برقرار مي دارند» سؤال شد.

حضرت فرمود: مراد رساندن حق مالي به امام است چه كم باشد چه زياد.

سپس حضرتش فرمود: هدف از اين كار چيزي جز تطهير و پاك ساختن شما نيست. [822].

چرا خدا بندگان را به حج موظف كرد؟

عمر بن عبدالعزيز از مردي روايت مي كند كه گفت: هشام بن الحكم گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: به چه علت خدا بندگان خود را امر فرمود تا حج كنند و دور كعبه طواف نمايند؟

حضرت فرمود: خداوند عزوجل مخلوقات را براي علت و هدفي (كه نفعش

[صفحه 374]

به خودش برگردد) نيافريد، بلكه چون اين را خواست و لذا چنين كرد.

پس آنها را آفريد تا اينكه تا وقت معلوم و معيني باشند، سپس آنها را امر و نهي نمود، به آنچه اطاعت از آن دربرگيرنده ي مصلحت دين و دنيا است.

و حج را بدين جهت قرار داد تا اينكه آنجا از شرق و غرب اجتماع كنند، و همديگر را بشناسند، و هر گروهي تجارت و صنعت خود را عرضه كند، و اين صنائع و كالاها از شهري به شهر ديگر برود، و قافله داران و شترداران سود ببرند، و اعاشه كنند.

و آثار رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - شناخته شود، و بر اخبار او آگاه شوند، و ياد و نامش براي هميشه بماند، و به دست فراموشي سپرده نشود.

و اگر هر قومي فقط در چهارچوب كشور و فرهنگ و

محيط خود مي ماندند، هلاك و تباه مي شدند، و شهرها به خرابي و نابودي كشانده مي شد، و تجارت و عمل جلب كالاها از اين سو به آن سو متوقف مي شد، و سودي ديگر نمي كردند، و اخبار گذشته از بين مي رفت و در هاله اي از ابهام قرار مي گرفت، و از آنها بي اطلاع مي شدند.

اين است علت (و فلسفه و حكمت) تشريع حج [823].

- توضيح: اينكه حضرت در حديث فرمود: «چون خدا خواست لذا چنين كرد»، شايد اشاره به اين حقيقت باشد كه خدا در برابر كسي مسؤول نيست و ملزم به پاسخ گفتن نيست، زيرا حاكمي حكيم است (لا يسئل عما يفعل) ولي آنچه گفتيم منافات با اين حقيقت ندارد كه كارهاي او داراي فلسفه و غرض صحيح باشد كه عايد مخلوقاتش مي شود به دليل بياني كه حضرت درباره ي فلسفه ي حج داشتند.

حج بهتر است يا صدقه دادن؟

1- عبدالرحمان بن ابوعبدالله گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: افرادي از اين داستان سرايان مي گويند: هرگاه كسي حج كند سپس صدقه بدهد

[صفحه 375]

و صله رحم كند بهتر است (از تكرار حج).

حضرت فرمود: دروغ گفتند، به خدا قسم؛ اگر مردم چنين كنند اين خانه تعطيل خواهد شد. خداوند عزوجل اين خانه را وسيله اي براي استواري و سامان بخشيدن به كار مردم قرار داده است. [824].

2- از امام صادق - عليه السلام - روايت شده است كه مردي از ايشان سؤال كرد و گفت: اي فرزند رسول خدا؛ من مردي ثروتمند هستم و حج واجبم را انجام داده ام و شنيده ام كه در حج مستحبي ثواب هاي بسياري است، آيا مي توانم به جاي حج مستحبي به اندازه ي مخارج حج صدقه بدهم، تا ثواب بيشتري نصيبم بشود، يا

اينكه ثواب حج بيشتر است؟

حضرت صادق - عليه السلام - نگاهي به كوه ابوقبيس انداختند سپس فرمودند: اگر به اندازه ي اين كوه طلا و نقره صدقه بدهي ثواب حج را به دست نمي آوري. [825].

چگونه خدا حافظ خانواده ي حاجي است؟

كليب بن معاويه گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: شيعيان شما مي گويند: حفظ و سلامتي خانواده و اموال حاجي را خدا ضمانت كرده است، و خدا خليفه و جانشيني حاجي در خانواده ي او است، در حالي كه مي بينيم گاهي براي خانواده حاجي در زماني كه نيست حوادث ناگواري واقع مي شود؟

حضرت فرمود: خداوند در زمان غيبت او كارهائي را براي خانواده اش انجام مي دهد، و تكفل مي نمايد كه خود او در زمان حضورش انجام مي داد.

اما آنچه را كه در هنگام حضورش در ميان خانواده اش نمي توانست دفع كند، آن نه؟ [826].

- توضيح: آنچه مقدرات حتمي است سير طبيعي خود را طي مي كند.

[صفحه 376]

آيا حاجي فقير مي شود؟

اسحاق بن عمار گويد: امام صادق - عليه السلام - فرمود: حاجي هرگز به املاق مبتلا نمي شود؟

عرض كردم: املاق يعني چه؟

فرمود: املاق يعني بي پولي و نداري و مفلس شدن، سپس (به عنوان شاهد اين آيه را تلاوت) فرمود: (و لا تقتلوا أولادكم من املاق نحن نرزقكم و اياهم) [827] «و فرزندانتان را از (ترس) فقر، نكشيد! ما شما و آنها را روزي مي دهيم». [828].

ثواب كسي كه پنج (مرتبه) حج كند چيست؟

ابن عميره از حضرمي روايت مي كند كه گفت: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: ثواب كسي كه پنج (مرتبه) حج كند چيست؟

حضرت فرمود: هر كس پنج مرتبه حج كند خداوند هرگز او را عذاب نخواهد كرد. [829].

عقاب كسي كه مال دارد و حج نمي رود چيست؟

معاوية بن عمار گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به عقاب شخصي كه مال و ثروت دارد ولي اصلا حج نكرده است سؤال كردم.

حضرت فرمود: او از كساني است كه خداوند درباره ي آنها فرموده: (و نحشره يوم القيامة أعمي) [830] «و روز قيامت، او را نابينا محشور مي كنيم».

عرض كردم: سبحان الله، نابينا؟!

حضرت فرمود: خداوند او را نسبت به راه بهشت نابينا كرده (و او راه بهشت

[صفحه 377]

را پيدا نمي كند). [831].

سرنوشت كسي كه حج را به تأخير بياندازد چيست؟

1- كليب گويد: ابوبصير از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمود در حالي كه من مي شنيدم: مردي صد هزار دارد ولي مي گويد: امسال به حج مي روم، سال ديگر به حج مي روم (يعني امسال را سال ديگر مي كند) و همين طور حج را به تأخير انداخت تا اينكه مرگ او فرا مي رسد، در حالي كه حجة الاسلام را بجا نياورده (حكم او چيست و وضع او چگونه است)؟

حضرت فرمود: اي ابوبصير؛ مگر نشنيدي فرمايش خداي متعال را: (و من كان في هذه أعمي فهو في الآخرة أعمي و أضل سبيلا) [832] «اما كسي كه در اين جهان (از ديدن چهره ي حق) نابينا بوده است، در آخرت نيز نابينا و گمراه تر است»!

او نسبت به يكي از فرايض الهي كور است، (يعني اين عمل مهم را ناديده گرفته است، و لذا به سرنوشت كوردلان مبتلا مي شود). [833].

2- از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد كه مجازات مردي كه حج را به خاطر تجارتي كه مشغول است يا قرضي كه دارد به تأخير مي اندازد چيست؟

حضرت فرمود: هيچ عذري ندارد، سزاوار نيست براي چنين شخصي كه حج را به تأخير بيندازد، و چنانچه در اين حالت

بميرد در حالي مرده است كه شريعتي از شرايع اسلام را ترك كرده است. [834].

پياده به حج رفتن بهتر است يا سواره؟

1- ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: آيا پياده به حج رفتن بهتر است يا سواره؟

[صفحه 378]

حضرت فرمود: اگر انسان ثروتمند باشد، و با اين حال پياده به حج برود تا خرجش كمتر بشود سواره به حج رفتن بهتر است. [835].

2- ابن بكير گويد: به امام - عليه السلام - عرض كردم: ما مي خواهيم پياده به حج برويم (نظر شما چيست)؟

حضرت فرمود: سواره برويد پياده نرويد.

راوي گويد: گفتم: خداوند امر شما را اصلاح و آباد كند؛ به ما رسيده است كه امام حسن بن علي - عليهماالسلام - بيست مرتبه پياده به حج رفت.

حضرت فرمود: حسن بن علي - عليهماالسلام - حج رفت در حالي كه محملها و مركبها در كنارش در حركت بودند. [836].

چرا حج سواره بهتر است؟

سيف نجار گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: ما پياده حج مي كرديم، ولي از ناحيه ي شما مطلب ديگري روايت شده.

حضرت فرمود: مردم هم سواره حج مي كنند هم پياده.

عرض كردم: سؤال من اين نيست.

حضرت فرمود: پس درباره ي چه چيز از من سؤال مي كني؟

عرض كردم: كدام نوع نزد شما محبوب تر است (كدام يك را بيشتر دوست داري انجام بدهيم).

حضرت فرمود: سواره به حج برويد نزد من محبوب تر است، زيرا اين شما را در عبادت و دعا تواناتر مي سازد. [837].

سبيل الله در وصيت چيست؟

حسين بن عمر گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: مردي به من

[صفحه 379]

وصيت كرده است كه ثروت او را في سبيل الله (در راه خدا) مصرف كنم.

حضرت فرمود: آن را در حج مصرف كن، زيرا من راهي را در ميان راههاي خدا بهتر و افضل از حج نمي شناسم. [838].

چرا كعبه بيت الحرام ناميده شد؟

حنان گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: چرا خانه خدا (كعبه) به بيت الله حرام موصوف شد؟

حضرت فرمود: براي اينكه ورود در آن بر مشركين تحريم شد. [839].

چرا مكه بكه ناميده شد؟

حماد بن عثمان از حلبي روايت كرد كه گفت: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: چرا مكه بكه ناميده شد؟

حضرت فرمود: براي اينكه مردم در اينجا (در اثر ازدحام جمعيت) همديگر را با دست ها فشار مي دهند. [840].

چرا كعبه بكه ناميده شد؟

ابن سنان گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: چرا كعبه بكه ناميده شد؟

حضرت فرمود: به خاطر گريه و بكاء مردم در اطراف آن و در آن. [841].

تفسير فرمايش خدا: «و هر كس داخل آن (خانه ي خدا) شود در امان...» چيست؟

1- علي بن عبدالعزيز گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: فدايت

[صفحه 380]

شوم: فرمايش خدا: (آيات بينات مقام ابراهيم و من دخله كان آمنا) [842] «(در آن)، نشانه هاي روشن (از جمله) مقام ابراهيم است؛ و هر كس داخل آن [خانه ي خدا] شود، در امان خواهد بود» در حالي كه در آن مرجئي، و قدري و حروري و زنديقي كه به خدا ايمان ندارد داخل مي شود، چگونه است؟

حضرت فرمود: خير، هرگز آنها كرامتي ندارند. (يا تنها داخل شدن در مسجد الحرام كرامت نمي آورد).

عرض كردم: پس چه معني دارد؟

فرمود: مراد هر كسي است كه وارد شود (به مسجدالحرام) در حالي كه معرفت به حق ما داشته باشد، همان طوري كه معرفت به حرمت مسجد الحرام داشته باشد، در اين صورت از گناهانش خارج مي شود، و همّ دنيا و آخرتش كفايت مي شود. [843].

- توضيح: مرجئه و قدريه از فرق و گروههاي گمراهي هستند كه در قرن اول و دوم اسلامي پيدا شدند، و حروري خوارج هستند.

2- عبدالله بن سنان گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرمايش خدا در آيه: (و من دخله كان آمنا) «و هر كس داخل آن [خانه ي خدا] شود، در امان خواهد بود» سؤال كردم كه مراد خانه ي كعبه است يا حرم؟

حضرت فرمود: از مردم هر كس به عنوان پناه گرفتن وارد حرم بشود در امان است.

و هر كس از مؤمنين به عنوان پناه گرفتن وارد كعبه شود از غضب خدا در

امان است.

و هر كدام از وحوش و درندگان و پرندگان داخل حرم شود از ترسانيدن و

[صفحه 381]

اذيت در امان است تا وقتي كه از حرم خارج شود. [844].

تفسير فرمايش خدا: «قياما للناس» چيست؟

ابان بن تغلب گويد: به امام صادق - عليه السلام - راجع به تفسير و معني (جعل الله الكعبة البيت الحرام قياما للناس) [845] «خداوند خانه ي كعبه را خانه ي احترام قرار داد براي قيام مردم (يعني مصالح آنان)» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: يعني آن را براي (اصلاح) دين و دنيايشان قرار داد. [846].

تفسير فرمايش خداي متعال: «در آن، نشانه هاي روشن است» چيست؟

ابن سنان گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خداي عزوجل: (فيه آيات بينات) [847] «در آن نشانه هاي روشن است» سؤال نمودم كه اين آيات چيستند؟

حضرت فرمود: مراد مقام ابراهيم - عليه السلام - كه هنگامي كه روي آن ايستاد، قدمهايش در آن مكان اثر گذاشت - و حجر، و منزل اسماعيل است. [848].

تفسير فرمايش خدا: «و هر كس بخواهد در اين سرزمين از راه حق...» چيست؟

ابوالصباح كناني گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني و تفسير فرمايش خداي عزوجل: (و من يرد فيه بالحاد بظلم نذقه من عذاب أليم) [849] «و هر كس بخواهد در اين سرزمين از راه حق منحرف گردد و دست به ستم زند، ما از عذابي دردناك به او مي چشانيم» سؤال نمودم؟

حضرت فرمود: (ظلم در اين آيه) هر ظلمي است كه به وسيله ي آن به خود در

[صفحه 382]

مكه ظلم مي كند، مانند سرقت يا ستم به كسي يا چيزي از انواع ديگر ستم، همانا من آن را الحاد مي دانم و به همين جهت از سكونت در حرم نهي مي شد. [850].

حطيم چيست؟ و چرا به اين نام ناميده شده است؟

معاوية بن عمار گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به حطيم سؤال كردم.

حضرت فرمود: بين حجر اسود و در خانه ي كعبه است.

عرض كردم: چرا حطيم ناميده شده است؟

فرمود: براي اينكه مردم برخي، برخي ديگر را در آنجا (به خاطر شلوغي و ازدحام) خورد مي كنند. [851].

طواف چگونه آغاز شد؟

ابن ابوعمير از برخي از اصحاب ما روايت كرد كه از يكي از دو امام همام (امام باقر يا امام صادق - عليهماالسلام -) درباره ي كيفيت و تاريخچه ي آغاز طواف دور خانه ي كعبه سؤال شد.

حضرت فرمود: همانا خداوند متعال هنگامي كه خواست آدم را بيافريند به ملائكه فرمود: (اني جاعل في الأرض خليفة) [852] «همانا من در روي زمين، جانشيني (نماينده اي) قرار خواهم داد».

دو فرشته از ميان فرشتگان عرضه داشتند: (أتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء) [853] «(پروردگارا؛) آيا كسي را در آن قرار مي دهي كه فساد و خونريزي كند»؟!

اينجا بود كه حجابهائي ميان آن دو (ملك) و خداي متعال قرار گرفت، در حالي كه نور خداي تبارك و تعالي براي فرشتگان آشكار بود.

هنگامي كه آن حجابها ميان آن دو (ملك) و ميان نور خداي متعال حايل شد

[صفحه 383]

دانستند كه خداوند از كلامشان به غضب درآمده است، لذا به فرشتگان گفتند: چه كنيم و چگونه توبه كنيم (تا خداوند توبه ي ما را قبول كند، و از گناه ما درگذرد).

گفتند: ما براي شما توبه اي نمي بينيم مگر اينكه به عرش (الهي) پناه ببريد.

حضرت فرمود: آنها به عرش (خدا) پناه بردند، تا اينكه خداوند - عزوجل - توبه ي آنها را قبول فرمود. و حجابهاي ميان آنها و نور خدا كنار رفت.

و (بعد از آن) خداوند اراده فرمود (كه در

زمين نيز) به چنين عبادتي (يعني طواف و پناه به عرشش) او را عبادت كنند، لذا خانه ي كعبه را در زمين قرار داد، و بر بندگان واجب نمود تا دور خانه ي كعبه طواف كنند.

و بيت معمور (خانه ي آباد) را در آسمان ايجاد نمود، كه هر روز هفتاد هزار فرشته به آن حج مي كنند، و ديگر نوبت آنها نمي شود تا روز قيامت. [854].

ايام معدودات در حج كدامند؟

رفاعه گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي «ايام معدودات» سؤال نمودم؟

حضرت فرمود: آنها ايام تشريق است. [855].

- توضيح: «ايام معدودات» كه در آيه ذيل آمده است آنجا كه خدا مي فرمايد: (أيام معدودات فمن فرض فيهن الحج فلا رفث و لا فسوق و لا جدال) كه همانا ايام تشريق است كه عبارت از روزهاي: 11 و 12 و 13 ماه ذي الحجه مي باشد.

ذكر در سخن خدا: «و خدا را در روزهاي معيني ياد كنيد!» چيست؟

محمد بن مسلم گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني ذكر در فرمايش خدا: (و اذكرو الله في أيام معدودات) [856] «و خدا را در روزهاي معيني ياد كنيد!»

[صفحه 384]

سؤال نمودم.

حضرت فرمود: تكبير در ايام تشريق در تعقيب نمازها است. [857].

چرا روز هشتم روز «ترويه» ناميده شد؟

حلبي گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: چرا روز هشتم روز «ترويه» ناميده شد؟

حضرت فرمود: چون در عرفات آب نبود، و آب آشاميدني خودشان را از مكه با خود به آنجا مي بردند. و به همديگر مي گفتند: آيا آب برداشتيد؟ آب برداشتيد؟ و لذا روز ترويه يعني روز آب برداري. (و فراهم نمودن آب) ناميده شد. [858].

كدام يك از اهل عرفات جرمش بزرگتر است؟

ادريس بن يوسف گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: كدام يك از اهل عرفات جرمش بزرگتر است؟

حضرت فرمود: كسي كه از عرفات خارج شود در حالي كه گمان مي كند كه خدا او را نيامرزيده است. [859].

فضيلت روزه روز عرفه چيست؟

حسين بن ابوغندر از پدرش روايت مي كند كه گفت: از امام صادق - عليه السلام - راجع به روزه ي روز عرفه سؤال كردم.

حضرت فرمود: عيدي است از اعياد مسلمين، و روز دعا و مسألت است. [860].

[صفحه 385]

چرا خدا وقوف را در مشعرالحرام قرار داده است نه در حرم؟

محمد بن حسن همداني گويد: از ذوالنون مصري سؤال كردم: اي ابوالفيض، چرا خدا وقوف را در مشعر الحرام قرار داد و نه در حرم؟

ذوالنون مصري گفت: كسي كه از امام صادق - عليه السلام - اين مطلب را سؤال كرده بود براي من نقل كرد كه حضرت صادق - عليه السلام - فرمود:

چون كعبه خانه ي حرام خدا و حجاب او است، و مشعر باب او است. پس هر گاه زائران قصد او را كردند آنها را كنار درب متوقف مي كند، تا به آنها اذن ورود بدهد، سپس آنها را كنار حجاب دوم (يعني مزدلفه - مني) متوقف مي سازد.

و هنگامي كه طول تضرع و عجز و لابه ي آنها را ديد به آنها دستور مي دهد كه قرباني خود را تقديم كنند، و هنگامي كه قرباني خود را تقديم كردند، و آلودگيهاي خود را زدودند، و از گناهاني كه بين آنها و بين خدا حجاب بود پاك شدند امرشان مي نمايد تا با طهارت زيارت كنند.

عرض كردم: چرا روزه را در ايام تشريق مكروه دانست؟

حضرت فرمود: براي اينكه آن جمعيت زواران خدا هستند، و در ضيافت او مي باشند، و شايسته و سزاوار نيست كه ميهمان نزد ميزبان خود روزه بگيرد.

عرض كردم: پس معني آويختن و چنگ زدن به پرده ي كعبه چيست؟

حضرت فرمود: مثل او مثل مردي است كه بين او و بين ميزبانش جنايت (و مسأله اي) مي باشد، و لذا به پيراهن او آويزان مي شود،

و دامن او را مي گيرد و در برابر او عجز و لابه و تواضع مي كند به اميد اينكه از جرم او درگذرد.

- توضيح: مأزمين: منطقه اي است بين عرفه و مشعرالحرام. [861].

تفسير فرمايش خدا: «سپس از همان جا كه مردم كوچ مي كنند،...» چيست؟

رفاعه گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرمايش خدا: (ثم أفيضوا من

[صفحه 386]

حيث أفاض الناس» [862] «سپس از همان جا كه مردم كوچ مي كنند (به سوي سرزمين مني) كوچ كنيد» سؤال كردم.

حضرت فرمود: ساكنان سرزمين حرام (مكه) به هنگام حج در مشعر وقوف مي كردند در حالي كه ساير مردم در عرفه وقوف مي كردند، و به سوي مشعر افاضه و حركت نمي كردند مگر هنگامي كه اهل عرفه را مي ديدند.

و مردي بود كه نامش ابوسيار بود، و درازگوش رهواري داشت كه پيش از اهل عرفه به سوي مشعرالحرام حركت مي كرد، پس هرگاه ساكنان سرزمين حرام او را مي ديدند به سوي مني حركت مي كردند، و لذا خدا به آنها دستور داد كه مثل سائر مردم در عرفه وقوف كنند، از آن به سوي مشعرالحرام سپس به سوي مني حركت كنند. [863].

چرا روزه در ايام تشريق كراهت دارد؟

از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد چرا روزه در ايام تشريق كراهت دارد؟

حضرت فرمود: براي اينكه آن جمعيت زائران خدا هستند، و در ميهماني او هستند، و سزاوار نيست ميهمان در خانه ي ميزبانش و كسي كه زيارتش مي كند، روزه بگيرد. [864].

حكم نگهداري گوشتهاي قرباني در مني چيست؟

جميل گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي حكم نگهداري گوشتهاي قرباني در (مني) بيش از سه روز سؤال كردم.

حضرت فرمود: امروز اشكالي ندارد، رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - بدين علت از اين كار نهي كرد چون مردم آن روز در سختي بودند، اما امروز

[صفحه 387]

اشكال ندارد. [865].

اهميت ملتزم در كعبه چيست؟

يونس از شخصي روايت كرد كه از امام صادق - عليه السلام - درباره ي (ملتزم) سؤال نمود كه براي چه بايد ملتزم او شد؟ و در آن چه گفته مي شود؟

حضرت فرمود: در آنجا نهري است از بهشت كه در آن اعمال بندگان هر پنج شنبه انداخته مي شود. [866].

چرا و چگونه فقط مردم به حجر اسود و دو ركن يماني دست مي كشند؟

بريد عجلي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: چگونه و چرا فقط مردم به حجر اسود، و ركن يماني دست مي كشند، و دست كشيدن به دو ركن ديگر مستحب نيست؟

حضرت فرمود: عباد بن صهيب نيز چنين سؤالي را از من كرد و من به او گفتم: چون رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - به اين دو مكان دست كشيد و به آن دو ركن دست نكشيد، و مردم بايد همان كاري را انجام بدهند كه رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - انجام داد. و من به تو خبر خواهم داد غير آنچه به عباد خبر دادم.

همانا حجر اسود و ركن يماني در طرف راست عرش خدا است، و خداي تبارك و تعالي دستور داد كه به آنچه در طرف راست عرش او است دست كشيده شود.

عرض كردم: چرا مقام ابراهيم - عليه السلام - در طرف چپ است؟

حضرت فرمود: چون براي حضرت ابراهيم - عليه السلام - در روز قيامت مقامي است و براي محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - مقامي است.

و مقام محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - در طرف راست عرش پروردگار است، و

[صفحه 388]

مقام ابراهيم - عليه السلام - در طرف چپ عرش او است.

پس مقام ابراهيم اينجا

همان جايي است كه در روز قيامت است. و عرش پروردگار ما را، روبرو است نه طرف عقب. [867].

آيا سعي واجب است يا مستحب؟

يكي از اصحابمان گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي سعي بين صفا و مروه سؤال كردم كه آيا واجب است يا مستحب؟

حضرت فرمود: واجب است.

(راوي) گويد: عرض كردم: مگر نه خدا در قرآن كريم مي فرمايد: (فلا جناح عليه أن يطوف) [868] «پس مانعي نيست كه بر آن دو طواف كنند».

حضرت فرمود: اين مربوط مي شود به عمرة القضاء، هنگامي كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - بر قريش شرط كرد كه هنگام سعي بين صفا و مروه بتها را بردارند، و حضرت و مسلمانان سعي كردند، ولي يكي از اصحاب ايشان مشغول به كاري شد و سعي نكرد تا اينكه بتها برگردانده شدند.

و لذا عده اي از اصحاب خدمت رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - عرض كردند: كه فلاني سعي نكرده است و قريش بتها را به جاي خود برگردانده اند (تكليف چيست)؟

حضرت فرمود: خداي عزوجل اين آيه را بر آنها نازل فرمود: (ان الصفا و المروة من شعائر الله فمن حج البيت أو اعتمر فلا جناح عليه أن يطوف بهما) «همانا صفا و مروه از شعائر الهي هستند كسي كه حج خانه ي خدا كند يا عمره انجام دهد اشكالي ندارد مي تواند بين آن طواف نمايد».

يعني اشكالي ندارد بين اين دو مكان (صفا و مروه) كه از شعائر الهي هستند سعي كنيد گر چه بتها روي آنها باشد.

[صفحه 389]

و هرگز اعمالي به رويه ي مشركان كه بتهايي بر اين دو كوه نصب كرده بودند، از موقعيت اين دو

مكان مقدس نمي كاهند. [869].

بوسيدن حجر اسود براي چيست؟

ابن ابوعمير در حديث مرفوعه اي از يكي از دو امام (باقر و صادق - عليهماالسلام -) نقل مي كند كه از حضرتش درباره ي علت بوسيدن حجر اسود سؤال شد.

حضرت فرمود: حجر درّ سفيدي در بهشت بود كه آدم - عليه السلام - آن را مي ديد و هنگامي كه به زمين فرو فرستاده شد، و آدم نيز به زمين فرو فرستاده شد مبادرت به بوسيدن آن نمود، خداوند تبارك و تعالي اين عمل را سنت قرار داد كه در ميان مردم جاري شود. [870].

چرا دست كشيدن به حجر اسود مستحب شد؟

1- عبدالكريم حلبي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: چرا دست كشيدن به حجر اسود مستحب شد؟

حضرت فرمود: هنگامي كه خداوند از بني آدم ميثاق گرفت حجر را از بهشت خواست و به او فرمان داد كه ميثاق را ببلعد، و آن چنين كرد، و لذا شهادت مي دهد براي هر كس كه با اعتراف به حق نزد او بيايد.

عرض كردم: چرا و به چه علت سعي بين صفا و مروه جزو مناسك حج قرار داده شد؟

فرمود: چون ابليس (شيطان) در آن وادي در برابر حضرت ابراهيم - عليه السلام - آشكار شد و حضرت ابراهيم - عليه السلام - از او با سرعت دور شد (و فرار كرد) چون دوست نداشت با او سخن بگويد، و آنجا منازل شيطان بود.

عرض كردم: چرا تلبيه (و لبيك گفتن) جزو مناسك حج قرار داده شد؟

[صفحه 390]

حضرت فرمود: چون خدا به ابراهيم - عليه السلام - فرمود: (و أذن في الناس بالحج) [871] «و مردم را دعوت عمومي به حج كن»، و حضرت ابراهيم بر فراز تپه اي ايستاد، و ندا داد و دستور حج كردن را به گوش

همگان رسانيد و همه شنيدند، و از هر سو به او پاسخ دادند.

عرض كردم: چرا روز هشتم روز ترويه ناميده شده است؟

حضرت فرمود: چون در عرفات آب يافت نمي شود، و آنها آب را از مكه براي آنجا حمل مي كردند، و برخي به برخي ديگر مي گفتند: آب برداشتيد؟ لذا نامش روز ترويه - يعني روز آب برداري - ناميده شد. [872].

2- حماد بن عثمان گويد: مردي بود در مكه - كه غلام يا از دوستان بني اميه - و نامش ابن ابو عوانه بود و عبا مي پوشيد، و هرگاه امام صادق - عليه السلام - يا يكي از شخصيتهاي اهل بيت - عليهم السلام - وارد مكه مي شد، او را آزار مي داد و براي او ايجاد مزاحمت مي كرد.

روزي كه امام صادق - عليه السلام - وارد مكه شده بود، و مشغول به طواف بود، خود را به امام رسانيد، و گفت: اي اباعبدالله؛ درباره ي استلام (و دست ماليدن به حجر اسود) چه مي گوئيد؟

حضرت فرمود: رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - دست به آن ماليد.

آن مرد گفت: نديدم شما دست به آن بماليد.

حضرت فرمود: مي ترسم ضعيفي را آزار بدهم يا اذيت بشود.

آن مرد گفت: تو مدعي شدي كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - به آن دست ماليد.

حضرت فرمود: بله، ولي رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - را هرگاه مي ديدند، حق او را مي شناختند، (و راه را براي او باز مي كردند) ولي حق من را

[صفحه 391]

كسي نمي شناسد. [873].

مردي به حضرت صادق - عليه السلام - عرض كرد: چرا تنها به اين دو ركن دست كشيده مي شود، و

به آن دو دست كشيده نمي شود؟

حضرت فرمود: زيرا رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - فقط به اين دو دست كشيد و به آن دو دست نكشيد، پس كاري نكن كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - نكرد. [874].

- توضيح: مراد از دو ركن كه پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - به آن دست كشيد ركن يماني و حجر اسود است.

چرا خيف؛ خيف ناميده شده است؟

معاويه گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: چرا خيف؛ خيف ناميده شده است؟

حضرت فرمود: خيف بدين جهت خيف ناميده شده است، چون از سطح زمين بالاتر است و هر مرتفع را در زمين؛ خيف مي گويند. [875].

ثواب نماز در مسجد النبي چيست؟

مرازم گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي ثواب نماز در مسجد رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - سؤال كردم.

حضرت فرمود: رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - در اين زمينه فرمود: يك نماز در مسجد الحرام معادل با هزار نماز در مسجد من است.

سپس فرمود: خداوند مكه را برتر قرار داد، و بخشي از آن را بر بخش ديگر برتري داد، خداوند متعال فرمود: (و اتخذوا من مقام ابراهيم مصلي) [876] «و (براي

[صفحه 392]

تجديد خاطره) از مقام ابراهيم، عبادتگاهي براي خود انتخاب كنيد».

و فرمود: خداوند اقوام و گروهائي را برتر قرار داد و مردم را دستور داد تا از آنها پيروي كنند، و در قرآن به محبت و دوست داشتن آنها دستور داد. [877].

آيا پيامبر در حجة الوداع هم عمره و هم حج به جا آورد؟

فضيل بن عياض گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: مردم در مورد حج پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - اختلاف نظر دارند، برخي مي گويند: پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - در حجة الوداع براي انجام حج از مدينه خارج شده، و برخي مي گويند: براي عمره خارج شد، و برخي مي گويند: حج قران نمود، و برخي مي گويند: خارج شد در حالي كه منتظر امر خدا بود.

حضرت فرمود: خداوند عزوجل مي دانست كه اين حج آخرين حج پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - است كه پس از آن ديگر حج نخواهد كرد، و لذا هر دوي اين عمل را براي او در يك سفر جمع نمود (يعني هم عمره و هم حج) تا اينكه براي امت آن

حضرت سنت شود.

و هنگامي كه (در ابتداي ورود به مكه) دور خانه ي خدا طواف نمود و بين صفا و مروه سعي كرد جبرئيل به او دستور داد تا آن را عمره حساب كند مگر آنان كه با خود هدي (يعني شتري براي قرباني) آورده اند كه وظيفه آنها اين است كه احرام خود را نگه دارند تا زماني كه هدي (قرباني) خود را به مني ببرند چون خدا فرمود: (حتي يبلغ الهدي محله) [878] «تا قرباني به محلش برسد (و در قربانگاه ذبح شود)».

و بدين طريق عمره و حج هر دو براي ايشان جمع شد، و حضرت در ابتدا به سبك گذشته ي عرب خروج كرد، چون عرب جز حج را نمي شناختند (و عمره نداشتند)، و حضرت در اين زمينه منتظر امر خدا بود و مي فرمود: مردم به سبك همان دوران جاهليت خارج شوند (و رهسپار مكه شوند) مگر آن قسمت كه اسلام

[صفحه 393]

آن را تغيير داد.

و چون عربها در ماههاي حج، عمره انجام نمي دادند لذا هنگامي كه پيامبر فرمود: اين كارها را عمره قرار دهيد، بر آنها گران آمد، زيرا آنها عمره را در ماههاي حج انجام نمي دادند، و اين كلام از ناحيه ي رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - زماني گفته شد كه پيامبر به آنها دستور داد حج را فسخ كنند، و فرمود: «من عمره را تا روز قيامت جزء حج قرار دادم و انگشتهاي دو دست خود را به علامت جمع بين اين دو عمل در هم انداخت و مراد حضرت اين بود كه در ماههاي حج اين چنين است نه در ماههاي ديگر.

عرض كردم: مگر مي شود به چيزي

از احكام جاهليت عمل كرد؟

حضرت فرمود: مردم زمان جاهليت همه چيز را از دين حضرت ابراهيم - عليه السلام - ضايع كردند، مگر ختنه، و ازدواج، و حج، آنان اين چند مطلب را نگه داشتند، و ضايع نكردند. [879].

آيا پيامبر طواف مخصوصي داشت؟

ابوالفرج گويد: ابان از امام صادق - عليه السلام - پرسيد: آيا رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - طواف مخصوصي داشت كه به آن شناخته مي شد؟

حضرت فرمود: رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - در شبانه روز هفت شوط انجام مي داد، سه تاي آنها اول شب، و سه تاي آنها آخر شب، و دو تاي آنها هنگامي كه صبح مي نمود، و دو تا بعد از ظهر، و ميان آنها استراحت مي فرمود. [880].

آيا توطن و اقامت دائمي در مكه بهتر است يا در مدينه؟

اسحاق بن زياد گويد: مردي به امام صادق - عليه السلام - عرض كرد: من تمام اموالم را به صورت طلا و نقره درآوردم، و تمام باغهاي خود را فروختم. و

[صفحه 394]

مي خواهم در مكه توطن كنم (نظر شما چيست)؟

حضرت فرمودند: اين كار را نكن، زيرا اهل مكه علنا به خدا كفر مي ورزند.

عرض كردم: در مدينه ي رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - چطور؟

فرمود: اينها بدتر از آنها هستند.

عرض كردم: پس كجا را به عنوان وطن اختيار كنم؟

حضرت فرمود: بر تو باد كوفه در عراق، زيرا بركت در دوازده مايلي از هر طرف آنجا است، و در كنارش قبري است كه هيچ گرفتار، يا محزون و غمزده اي آن را قصد نمي كند مگر اينكه خدا گشايشي در كار او اندازد. [881].

چرا كعبه بيت عتيق ناميده شد؟

ابو خديجه گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: چرا كعبه بيت عتيق ناميده شده است؟

حضرت فرمود: خداي عزوجل حجر اسود را براي آدم از بهشت فرو فرستاد، و بيت، يك در سفيد بود و خدا آن را به آسمان برد، و اساس و پي آن باقي ماند، پس اساس آن درست مقابل آن بيت است، كه هر روز هفتاد هزار فرشته در آن وارد مي شوند و ديگر به آن برنمي گردند.

و خدا ابراهيم و اسماعيل را امر فرمود تا خانه كعبه را روي همان اساسها و پي ها بسازند و بالا ببرند.

و بيت عتيق به اين جهت ناميده شد چون از غرق آزاد شد (و نجات داده شد). [882].

- توضيح: مراد از غرق؛ غرق به هنگام طوفان حضرت نوح - عليه السلام - است، «و عتق» يعني آزاد كرد، و «عتيق» يعني معتوق

و آزاد شده.

[صفحه 395]

حج اكبر چيست؟

حفص گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به معني فرمايش خداي عزوجل: (و أذان من الله و رسوله إلي الناس يوم الحج الأكبر) «و اين، اعلامي از ناحيه ي خدا و پيامبرش به (عموم) مردم در روز حج اكبر است» سؤال كردم.

حضرت فرمود: اميرالمؤمنين - عليه السلام - فرمود: من كسي هستم كه ندا دادم در ميان مردم.

عرض كردم: معني حج اكبر چيست؟

فرمود: بدين جهت اكبر ناميده شد، چون سالي بود كه هم مسلمانان و هم مشركان حج نمودند، و در سال بعد؛ ديگر مشركان حج ننمودند. [883].

چرا پيامبر از مسجد شجره احرام بست؟

حسين بن وليد از كسي نقل كرد كه گفت: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: به چه علت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم از مسجد شجره احرام بست، و از جاي ديگر (كه نزديكتر به مكه بود) احرام نبست.

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: براي اينكه هنگامي كه پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - به معراج و آسمان برده شد و مقابل مسجد شجره قرار گرفت، در حالي كه فرشته ها در بيت المعمور را در حركت بودند و در برابر مواضع مواقيت قرار مي گرفتند كه غير مسجد شجره بود، و هنگامي كه حضرت رسول - صلي الله عليه و آله و سلم - به مكاني رسيد كه محازي مسجد الشجره است خطاب شد: اي محمد،

حضرت رسول - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: لبيك.

خطاب شد: آيا تو را يتيم نيافتم پس پناه دادم، و تو را گمشده پس هدايت كردم.

حضرت رسول - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: حمد و

نعمت از آن تو است، و

[صفحه 396]

ملك نيز از آن تو است، شريكي نداري، لبيك.

و لذا از مسجد شجره - نه جاي ديگر - احرام مي شود. [884].

علت قرباني در حج چيست؟

ابوبصير گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم علت قرباني كردن در حج چيست؟

حضرت فرمود: در اولين قطره اي كه از خون قرباني بر زمين مي افتد صاحبش آمرزيده مي شود، و براي اينكه خداي عزوجل بداند چه كسي در غيب از او پرهيز مي كند، خداي عزوجل فرمود: (لن ينال الله لحومها و لا دماؤها و لكن يناله التقوي منكم) «نه گوشتها و نه خونهاي آنها، هرگز به خدا نمي رسد، آنچه به او مي رسد تقوا و پرهيزگاري شماست».

سپس فرمود: ببين چگونه خداوند قرباني هابيل را قبول كرد، و قرباني قابيل را قبول نكرد. [885].

رفث و فسوق و جدال چيست؟

شحام گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني رفث و فسوق و جدال سؤال كردم.

حضرت فرمود: رفث جماع است.

و فسوق دروغ است، مگر نشنيدي كلام خداي عزوجل را كه مي فرمايد: (يا أيها الذين آمنوا ان جاءكم فاسق بنبأ فتبينوا أن تصيبوا قوما بجهالة) [886] «اي كساني كه ايمان آورده ايد! اگر شخص فاسقي خبري براي شما بياورد، درباره ي آن تحقيق كنيد، مبادا به گروهي از روي ناداني آسيب برسانيد».

و جدال گفتار انسان است كه مي گويد: نه به خدا، آري به خدا، و همچنين

[صفحه 397]

دشنام انسان به ديگري است. [887].

آيا تنها حج واجب است يا حج و عمره؟

ابن اذينه گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خداي عزوجل: (و لله علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا) [888] «و براي خدا بر مردم است كه آهنگ خانه ي (او) كنند، آنها كه توانايي رفتن به سوي آن را دارند» سؤال نمودم كه آيا مراد خدا؛ تنها حج است؟

حضرت فرمود: خير، بلكه خدا هر دو را قصد كرده است هم حج هم عمره، زيرا هر دو واجب هستند. [889].

چرا مستحب است كسي كه حج اولش مي باشد وارد كعبه شود؟

سليمان بن مهران گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: چرا مستحب است كسي كه حج اولش مي باشد وارد كعبه شود، در حالي كه براي كسي كه قبلا حج كرده است مستحب نيست.

حضرت فرمود: براي اينكه چنين شخصي بجا آورنده ي واجبي است كه دعوت شده است به حج خانه ي خدا، و لذا بر او لازم است وارد خانه ي كسي شود كه او را دعوت كرده است تا او را گرامي بدارد. [890].

معني «خدا را ياد كنيد همانند يادآوري از پدرانتان...» چيست؟

حلبي گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خدا كه مي فرمايد: (أذكروا الله كذكركم آبائكم أو أشد ذكرا) [891] «خدا را ياد كنيد همانند يادآوري از

[صفحه 398]

پدرانتان بلكه از آن هم بيشتر» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: چون مشركين در مني در ايام تشريق به پدرانشان افتخار مي كردند و مي گفتند: پدر ما چنين بود و چنان بود، و فضل آنها را متذكر مي شدند خدا فرمود: (أذكروا الله كذكركم آبائكم) [892] «خدا را ياد كنيد، همانند يادآوري از پدرانتان...».

در مدينه از كدام مسجد شروع كنيم؟

عقبة بن خالد گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم كه ما مسجد اطراف مدينه را زيارت مي كنيم بفرمائيد از كدام يك آنها شروع كنيم؟

حضرت فرمود: از مسجد «قبا» شروع كن و بسيار در آن نماز بخوان، زيرا آن نخستين مسجدي است در اين خطه كه رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - در آن نماز گزارد. سپس بيا نزد «مشربه ي ام ابراهيم» و در آن نماز بگزار، چون محل سكونت و محل نماز خواندن پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - بود، زيرا پيامبرت - صلي الله عليه و آله و سلم - در آن نماز گزارد. [893].

[صفحه 401]

پرسشهايي پيرامون بهداشت و طب

آيا حجامت روز چهارشنبه خوب است؟

ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به حجامت روز چهارشنبه سؤال كردم.

حضرت فرمود: هر كه روز چهارشنبه حجامت كند، در حالي كه قصد مخالفت با كساني كه اين روز را به فال بد مي گيرند، كند از هر عيب و آفتي محفوظ مي ماند. [894].

آيا حجامت روز شنبه خوب است؟

طلحه فرزند زيد گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به حجامت روز شنبه سؤال كردم.

حضرت فرمود: ضعيف مي كند.

عرض كردم: اصلا بيماري و مشكل من از ضعف و كم تواني من است.

حضرت فرمود: پس بر تو باد خوردن «به شيرين» با دانه ي آن، زيرا آن ضعف را برطرف، و معده را خوشبو، و تيز و فعال مي كند.

عرض كردم: اين از كجاست اي فرزند رسول خدا؟

فرمود: آدم ترسو را شجاع مي كند، قسم به خدا؛ اين از علم پيامبران است. [895].

كدام غذا گوارا است؟

محمد بن علي الحلبي گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به غذاي خوب

[صفحه 402]

سؤال كردم.

حضرت فرمود: بر تو باد استفاده از سركه و روغن زيتون، كه گوارا (و سهل الهضم و بر معده سبك است).

و علي - عليه السلام - بسيار از آن استفاده مي نمود، و من نيز بسيار از آن استفاده مي كنم، زيرا گوارا (و هضم آن آسان است). [896].

سرور خورشتها چيست؟

عبدالله بن سنان گويد: از امام صادق - عليه السلام - پرسيدم: سرور خورشتها در دنيا و آخرت چيست؟

حضرت فرمود: گوشت است، مگر نشنيدي فرمايش خداي تبارك و تعالي را كه مي فرمايد: (و لحم طير مما يشتهون) [897] «و گوشت پرنده از هر نوع كه مايل باشند (برايشان فراهم است)»؟ [898].

سوء هاضمه از چيست؟

مسمع بن عبدالملك گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: من به سوء هاضمه گرفتار مي شوم.

حضرت فرمود: آيا (هنگام غذا خوردن) نام خدا را مي بري (يا مثلا «بسم الله الرحمان الرحيم» مي گوئي)؟

عرض كردم: بله، نام خدا را مي برم.

حضرت فرمود: شايد انواع متعددي از غذا مي خوري؟

عرض كردم: بله.

حضرت فرمود: براي هر نوعي از غذا نام خدا را مي بري؟

[صفحه 403]

عرض كردم: خير.

حضرت فرمود: به همين جهت است كه به سوء هاضمه مبتلا مي شوي. [899].

فائده ي اسفند و كندر چيست؟

از امام صادق - عليه السلام - از فائده ي اسبند و كندر سؤال شد.

حضرت فرمود: اما اسفند: پس ريشه اي در زمين ندوانيد، و شاخه اي از آن در آسمان بالا نرفت مگر اينكه خداوند فرشته اي به آن موكل نموده است تا هنگامي كه ريز بشود، و يا به وضعي كه به آن رسيده است برسد.

شيطان به اندازه ي هفتاد خانه از خانه اي كه در آن اسفند دود مي شود، دور مي گردد.

و آن شفا از هفتاد بيماري - كه كمترين آن پيسي است - مي باشد، پس مبادا از آن غفلت كنيد.

و اما كندر: پس آن برگزيده پيامبران - عليهم السلام - كه پيش از من بوده اند مي باشد، و مريم - سلام الله عليها - از آن كمك مي گرفت، و هيچ دودي به آسمان بالا نمي رود سريعتر از آن، و استفاده از آن موجب طرد شيطانها، و دفع عيوب بدني است، پس مبادا از آن غافل شويد. [900].

علت غسل جنابت چيست؟

زنديق به امام صادق - عليه السلام - گفت: علت غسل بعد از جنابت چيست در حالي كه آنچه از او صادر شده است كار حلالي بوده، و حلال كه موجب پليدي نمي شود؟

حضرت فرمود: جنابت به منزله ي حيض است، زيرا نطفه (مني) خوني است كه پا نگرفته است، و جماع محقق نمي شود مگر با حركت شديد، و شهوت غالبي. و

[صفحه 404]

هرگاه انسان از جماع فارغ شد بدنش نفس مي كشد، و مرد بوي بدي در خود استشمام مي كند و لذا غسل واجب مي شود.

از اين گذشته غسل جنابت يك امانتي است كه خداوند از بنده اش خواسته است كه آن را همواره رعايت كند (و انجام بدهد)، زيرا خواسته است بندگان خود را به وسيله ي آن آزمايش كند.

[901].

- توضيح: مراد از تنفس بدن شايد اين باشد كه به هنگام حصول جنابت تمام منافذ روي پوست بدن باز مي شود، و برگشتن به حالت اوليه ميسر نيست مگر به وسيله ي رسيدن آب به آنها.

و باز شدن منافذ پوست بدن راه را براي ورود ميكروبها آماده مي سازد.

آيا صلاح است مريض سيب بخورد؟

سماعه گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم: اگر مريضي اشتها كرد سيب بخورد، در حالي كه نهي شده است از خوردنش آيا صلاح است بخورد؟

حضرت فرمود: مبتلايان به تب را سيب بخورانيد، زيرا هيچ چيز نافع تر از سيب نيست؟ [902].

آيا مراجعه به غير مسلمان براي طبابت جايز است؟

از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد: آيا جايز است شخصي را يهودي يا نصراني طبابت كند؟

حضرت فرمود: اشكالي ندارد، همانا شفا دست خداست. [903].

چه چيزي براي درد معده خوب است؟

ذريح گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: من در معده ام درد و سر و

[صفحه 405]

صدائي مي يابم، (براي دفع آن چه چيز توصيه مي نمائيد)؟

حضرت فرمود: چرا از سياه دانه استفاده نمي كني؟ زيرا در آن شفا است از هر دردي مگر مرگ. [904].

براي دفع درد چه كنيم؟

حسين بن علي بن نعمان از شخصي از اصحابمان روايت كرده است كه گفت: به امام صادق - عليه السلام - از درد شكايت كردم؟

حضرت فرمود: هرگاه خواستي به بستر خواب بروي و بخوابي دو حبه قند تناول كن (بخور).

راوي گويد: من چنين كردم و خوب شدم، و اين مطلب را به بعضي از پزشكان خبر دادم كه آخرين آنها يكي از پزشكان شهرمان بود.

او گفت: امام صادق - عليه السلام - از كجا اين را مي دانست؟ اين از اسرار دانش ما است، لابد امام صادق - عليه السلام - كتابهائي در زمينه معالجات و پزشكي در اختيار دارد، و در بعضي از آنها چنين مطلبي را يافته است! [905].

چهارپايان گر (جرباء) را چگونه معالجه كنيم؟

نضر بن قرواش جمال گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: شترها و ديگر چهارپاياني كه بيماري گري (مرض پوستي) پيدا مي كنند از باقي شترهاي سالم جدا مي سازم تا بيماري به آنها سرايت نكند. (آيا اين كار؛ كار درستي است)؟

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: يك مرد صحرا نشيني خدمت رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - رسيد و عرض كرد: يا رسول الله؛ گاهي گوسفند و گاو و شتر گري با قيمت ارزان بر من عرضه مي شود، ولي من كراهت دارم آنها را بخرم، زيرا مي ترسم بيماري آنها به شترها و گوسفندانم سرايت كند (آيا اين كار درست است)؟

[صفحه 406]

حضرت رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - به او فرمود: گري اولي او از ناحيه كدام يك به او سرايت كرد.

سپس حضرت رسول - صلي الله عليه و آله و سلم - درباره ي چند مسأله اي كه در

آن روز رايج بود فرمودند:

فال بد نزنيد، و يا فال بد تأثير مطلق ندارد.

و فال بد با ديدن جغد صحيح نيست.

و بد شئون شمردن چيزي درست نيست.

و بيماري صفر - كه عقيده اهل جاهليت بود به معني اينكه در شكم انسان ماري هست كه ممكن است انسان را هلاك كند، هرگاه گرسنه شد - درست نيست.

و پس از جدا شدن بچه از شير، (يعني پس از دو سال) اگر بچه اي از كسي شير خورد حكم رضاع ندارد، و فرزند زن شيرده نمي شود.

و بازگشت به زندگي صحرائي پس از هجرت به شهر و شهرنشين شدن جايز نيست.

و جايز نيست انسان به عنوان عبادت از صبح تا به شب سخن نگويد و روزه سكوت بگيرد.

و طلاق دادن زن پيش از نكاح (كه در زمان جاهليت مرسوم بود و شخصي مي گفت: اگر فلان زن را ازدواج كنم او را طلاق مي دهم) صحيح نيست.

و آزاد نمودن برده پيش از تملك آن صحيح نيست.

و انسان پس از درك عقلي يتيم نيست. [906] [907].

چرا بچه به دائي يا به عمو شبيه مي شود؟

ابوبصير گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: انسان گاهي به

[صفحه 407]

دائي هايش شبيه تر است، و گاهي به عموهايش (دليلش چيست)؟

حضرت فرمود: نطفه ي مرد سفيد و غليظ است، و نطفه ي زن زرد و رقيق است، پس هرگاه نطفه ي مرد بر نطفه ي زن غلبه كند بچه به پدرش و عموهايش شبيه مي شود، و هرگاه نطفه ي زن بر نطفه ي مرد غلبه پيدا كند بچه شبيه به دائي هايش مي شود. [908].

تركيب بدن چگونه است؟

سالم ضرير گويد: يك نصراني از امام صادق - عليه السلام - راجع به تركيب بدن پرسيد.

حضرت فرمود: خداوند انسان را بر دوازده قسمت و با دويست و چهل و شش استخوان و سيصد و شصت رگ آفريده است.

اما رگها؛ همه ي بدن را آبياري مي كنند، و استخوانها پيوستگي آن را حفظ مي كنند، و گوشت استخوانها را حفظ مي كند، و عصب پيوستگي گوشت را حفظ مي كند.

و در دستان او هشتاد و دو استخوان قرار داد، در هر دستي چهل و يك استخوان: سي و پنج استخوان در كف دست او، و در ساعد او دو استخوان، و در بازوي او يك استخوان، و در كتف او سه استخوان، اين چهل و يك استخوان.

و همچنين است در دست ديگر.

و در پاي او چهل و سه استخوان است: سي و پنج استخوان از آنها در قدم او، و دو استخوان در ساق او، و سه استخوان در زانوي او، و يك استخوان در ران او، در باسن دو استخوان.

و همچنين است در پاي ديگر.

و در پشت او هيجده مهره ي استخواني وجود دارد، و در هر كدام از دو طرف او نه دنده، و در گردن او هشت استخوان.

[صفحه 408]

و در سر

او سي و شش استخوان، و در دهانش بيست و هشت، و سي و دو استخوان (به صورت دندان وجود دارد).

- توضيح: اينكه امام - عليه السلام - در مورد استخوانهاي دهان (يعني دندانها) دو رقم ذكر فرموده اند، و اين مربوط مي شود به دو مقطع از عمر انسان. [909].

تزكيه ي ماهي چگونه است؟

زنديق به امام صادق - عليه السلام - گفت: ماهي مردار است. [پس چگونه با صرف مردن خوردنش حلال است].

حضرت فرمود: تزكيه ي ماهي به وسيله خارج كردن آن به صورت زنده از آب، و مردنش در خارج آب است، براي اين كه ماهي خون ندارد. و همچنين است ملخ. [910].

آيا ادامه بر خوردن گوشت كراهت دارد؟

حماد لحام (گوشت فروش) گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به خانه اي كه زياد در آن گوشت مي خورند سؤال نمودم كه آيا آن را كراهت داريد؟

حضرت فرمود: چرا؟

عرض كردم: براي اينكه اين مطلب را من و عده اي از برادرانم كه همه تابع اين مذهب مي باشند (يعني شيعه هستند) در خانه شنيديم.

حضرت فرمود: اشكالي در ادامه ي خوردن گوشت نيست. [911].

آيا آشاميدن آب با يك نفس خوب است؟

شيخي از اهالي مدينه گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم درباره ي انسان كه با يك نفس آب بخورد تا سيراب شود، آيا اين خوب است؟

حضرت فرمود: آيا لذتي جز اين است؟

[صفحه 409]

گفتم: آنها مي گويند: اين شيوه ي آشاميدن چهارپايان است.

حضرت فرمود: دروغ گفتند، شيوه ي آشاميدن چهارپايان آن است كه انسان بدون ذكر نام خدا آب بياشامد. [912].

آيا درست است انسان در حال تكيه غذا بخورد؟

عثمان بن عيسي از سماعه روايت كرده كه گفته است: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: آيا درست است انسان در حالي كه تكيه زده غذا بخورد؟

حضرت فرمود: نه تكيه زده درست است، و نه خوابيده. [913].

آيا خوردن پياز و تره جايز است؟

محمد بن سنان گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي خوردن پياز و تره سؤال نمودم.

حضرت فرمود: اشكالي ندارد خوردن آن، چه پخته و چه نپخته، ولي هرگاه كسي چيزي از اشياء بودار را خورد به مسجد نرود، تا اينكه همنشينان خود را با بوي آن آزار ندهد. [914].

از امام صادق - عليه السلام - در مورد خوردن پياز و سير و تره پخته يا نپخته سؤال شد؟

حضرت فرمود: خوردن اين چيزها اشكالي ندارد (حتي اگر نپخته خورده شود) ولي هر كسي آن را نپخته خورد وارد مسجد نشود، تا ديگران را با بوي آن آزار ندهد. [915].

[صفحه 410]

چرا گاهي تربت امام حسين اثر نمي كند؟

روايت شده است كه مردي به امام صادق - عليه السلام - عرض كرد: من شنيدم كه مي فرموديد: تربت امام حسين - عليه السلام - از دواهائي است كه به تنهائي مؤثر و شفا دهنده است كه به هيچ درد و بيماري برنمي خورد مگر اينكه او را از بين مي برد.

حضرت فرمود: بله اين را من گفتم، تو را چه شده است؟

عرض كردم: من از آن تناول نمودم، ولي اثر نبخشيد.

حضرت فرمود: آن دعاي مخصوص دارد، پس هر كس از آن بدون اينكه آن دعا را بخواند استفاده كند از آن فائده اي عائدش نمي گردد.

عرض كردم: موقع خوردن آن (تربت) چه بگويم؟

فرمود: قبل از هر چيز آن را مي بوسي، و روي دو چشم خود مي گذاري، و بيش از يك نخود (كوچك) از آن استفاده نمي كني، و هر كس بيش از اين مقدار تناول كند مثل اين است كه از گوشت و خون ما خورده است، و هرگاه آن را تناول نمودي اين دعا را مي خواني. [916].

- توضيح: متن دعا در

كتاب مصباح المتهجد شيخ طوسي نقل شده است.

آيا استفاده از گل ارمني جايز است؟

از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد كه آيا استفاده از گل ارمني براي كسي كه دچار شكستگي شده جايز است؟

حضرت فرمود: اشكالي ندارد، اين گل از خاك قبر ذي القرنين است، ولي تربت قبر امام حسين - عليه السلام - از آن بهتر است. [917].

خنده از كجا نشأت مي گيرد؟

محمد بن مسلم گويد: به امام صادق - عليه السلام - هنگامي كه در سن كودكي و

[صفحه 411]

نزد پدر بزرگوارش بود سؤال كردم: اي فرزند رسول خدا؛ منشأ خنده چيست؟

حضرت فرمود: اي محمد؛ عقل از قلب، و اندوه از اسپرز، و نفس از شش، و خنده از طحال نشأت مي گيرد.

من برخاستم و سر مقدسش را بوسيدم. [918].

آيا خواب بعد از طلوع فجر خوب است؟

(راوي گويد:) از حضرت سؤال كردم: آيا خواب بعد از طلوع فجر خوب است؟

حضرت فرمود: خير، تا وقتي كه آفتاب طلوع كند. [919].

آيا خوردن پنير خوب است؟

عبدالله بن سنان گويد: شخصي از امام صادق - عليه السلام - راجع به خوردن پنير سؤال نمود.

حضرت فرمود: از خوردن آن خوشم مي آيد، سپس امر فرمود: مقداري پنير آوردند و ميل فرمود. [920].

آيا استفاده از دوائي كه احتمال دارد به انسان ضرر برساند جايز است؟

يونس بن يعقوب گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: شخصي از دوائي استفاده مي كند كه ممكن است او را بكشد، و ممكن است از مرگ جان سالم بدر برد، و احتمال جان سالم به در بردنش بيشتر است.

حضرت فرمود: خداوند بيماري را نازل كرد، و شفا را نيز نازل فرمود، و هيچ بيماري را نيافريد مگر اينكه براي دفع آن دوائي قرار داد، پس از آن دوا استفاده كن و

[صفحه 412]

نام خداي متعال را بياور (تا از ضررش در امان باشي). [921].

براي دفع سوء هاضمه و سنگيني در قلب چه چيز خوب است؟

حارث بن مغيره گويد: به امام صادق - عليه السلام - شكايت كردم از سنگيني در قلبم، و از زيادي سوء هاضمه (كه براي دفع آن چه كنم)؟

حضرت فرمود: از اين انارهاي شيرين ميل كن، و با پيه آن بخور، زيرا معده ات را به خوبي دباغي مي كند، و سوء هاضمه را شفا مي دهد، و غذا را هضم مي نمايد. [922].

فايده ي آلو سياه چيست؟

ازرق بن سليمان گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به فائده ي آلوي سياه سؤال نمودم.

حضرت فرمود: براي صفرا خوب است، و مفاصل را نرم مي كند، ولي در خوردن آن زياده روي نكن، زيرا (باد دارد) و در مفاصلت باد ايجاد مي كند. [923].

خوردن پيه كدام حيوان بيماري را دفع مي كند؟

زراره گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: فدايت شوم؛ آن كدام پيه است كه خوردنش بيماري را از بدن بيرون مي كند؟

حضرت فرمود: پيه گاو است، اي زراره؛ هيچ كس قبل از تو از من چنين سؤالي را نكرده است. [924].

آيا خوردن روغن مخلوط با گوشت خوب است؟

ابوالجارود گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم: آيا خوردن روغن

[صفحه 413]

مخلوط با گوشت خوب است (يعني از نظر بهداشت خوب است و ضرري ندارد)؟

حضرت فرمود: بخور، و به من بخوران (يعني به من هم بده بخورم). [925].

فائده ي تره چيست؟

فرات بن احنف گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به خوردن تره سؤال شد.

حضرت فرمود: آن را بخور، زيرا در آن چهار فائده است: دهان را خوشبو مي كند، و باد شكن است، و بواسير را از بين مي برد، و براي كسي كه آن را مدام بخورد امان از جذام (خوره) است. [926].

كدام سبزي مفيد است؟

احمد بن سليمان روايت مي كند كه ابوبصير گفت: مردي به امام صادق - عليه السلام - در حالي كه من نزد او حاضر بودم - از سبزيجات سؤال كرد.

حضرت فرمود: «هندبا» مال ما است. [927].

- توضيح: هندبا يعني كاسني.

ابوبصير گويد: شخصي از امام صادق - عليه السلام - راجع به سبزيجات مفيد سؤال كرد در حالي كه من آنجا بودم.

حضرت فرمود: «بادروج» مال ما است. [928].

- توضيح: بادروج: ريحان كوهي است و «بادرويه» نيز گويند.

[صفحه 417]

پرسشهايي پيرامون گناهان

گناهان كبيره كدامند؟

احمد بن عمير حلبي گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خداي عزوجل: (ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم) [929] «اگر از گناهان بزرگي كه نهي شده ايد اجتناب كنيد ما از گناهان ديگر شما درمي گذريم» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: هر كس اجتناب كند از آنچه كه خداوند وعده ي آتش بر آن داده است، در حالي كه مؤمن باشد گناهان ديگرش آمرزيده مي شود:

كبائر هفتگانه كه موجب آتش جهنم هستند عبارتند از:

1- قتل نفس محترمه.

2- و عاق شدن پدر و مادر.

3- و خوردن ربا.

4- و صحرانشيني پس از هجرت.

5- و متهم كردن زن شوهر دار به زنا.

6- و خوردن مال يتيم.

7- و فرار از حمله در جنگ و جهاد. [930].

2- عبيد بن زراره گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به كبائر پرسيدم؟

فرمود: آنها در كتاب علي - عليه السلام - هفت است:

[صفحه 418]

1- كفر به خدا.

2- آدمكشي.

3- عاق پدر و مادر.

4- خوردن ربا بعد از دانستن.

5- خوردن مال يتيم به ناحق.

6- فرار از جهاد.

7- تعرب بعد از هجرت. (يعني برگشتن به صحرانشيني پس از هجرت به شهر).

پرسيدم: اينها بزرگترين گناهانند؟

فرمود: آري.

عرض كردم: گناه خوردن يك درهم از

مال يتيم به ناحق بزرگتر است يا ترك نماز؟

فرمود: ترك نماز.

عرض كردم: شما كه ترك نماز را از كبائر نشمردي؟

فرمود: نخستين چيزي كه به تو گفتم چه بود؟

عرض كردم: كفر.

فرمود: همانا تارك نماز كافر است، يعني بدون علت و عذر. [931].

عبيد بن زراره گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به گناهان كبيره سؤال نمودم:

حضرت فرمود: از جمله ي آن خوردن مال يتيم است به ظلم و ستم، (و بدون حق)، و الحمد لله در اين مورد ميان اصحاب ما اختلافي نيست. [932].

[صفحه 419]

گناهان كبيره در كتاب خدا كدامند؟

عمرو بن عبيد محضر امام صادق - عليه السلام - شرفياب شد و اين آيه را تلاوت نمود: (ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه) [933] «اگر از كبائر اجتناب كنيد...» سپس گفت: دوست دارم كبائر (گناهان كبيره) را از كتاب خدا (قرآن) بدانم.

حضرت فرمود: آري، اي عمرو؛ سپس كبائر را به طور مفصل بيان نموده و فرمود: كبائر عبارتند از:

1- شرك ورزيدن به خداوند متعال: (ان الله لا يغفر أن يشرك به) [934] «همانا خداوند نمي آمرزد اينكه به او شرك ورزيده شود».

2- يأس و نوميدي: (و لا تيأسوا من روح الله) [935] «از رحمت و لطف خدا مأيوس نشويد».

3- عاق پدر و مادر شدن، زيرا شخص عاق ستمگر و بدبخت است. (و برا بوالدتي و لم يجعلني جبارا شقيا) [936] «حضرت عيسي گفت: و مرا نسبت به مادرم نيكوكار قرار بده، و مرا ستمگر و جبار و بدبخت قرار نده».

4- و قتل نفس: (و من يقتل مؤمنا معتمدا) [937] «هر كس مؤمني را عمدا بكشد پس جزاي او جهنم است كه در آن جاودانه خواهد بود».

5- و تهمت زنا زدن به زنان

شوهردار.

6- و خوردن مال يتيم: (ان الذين يأكلون أموال اليتامي ظلما) [938] «آنانكه اموال ايتام را بناحق و ستمگرانه مي خورند».

[صفحه 420]

7- و فرار از حمله در جنگ: (و من يولهم يومئذ دبره) [939] «و هر كس به دشمن پشت كند...».

8- و خوردن ربا: (الذين يأكلون الربوا) [940] «آنانكه ربا مي خورند...».

9- و سحر: (و لقد علموا لمن اشتريه) [941] «و به تحقيق دانستند كه با سحر چه چيزي در آخرت براي خود مي خرند».

10- و زنا: (و لا يزنون و من يفعل ذلك يلق أثاما) [942] «و آنان (يعني مؤمنان) زنا نمي كنند و هر كس زنا كند مرتكب گناه و معصيت شده است و گرفتار عقاب بد خواهد شد».

11- و قسم دروغ: (ان الذين يشترون بعهد الله و أيمانهم ثمنا) [943] «همانا آنانكه با عهد و قسم دروغشان در صدد جلب منفعت براي خود هستند...».

12- و خيانت: (و من يغلل يأت بما غل) [944] «و هر كس خيانت كند با خيانت به صحنه ي قيامت خواهد آمد».

13- و ندادن زكات: «يوم يحمي عليها في نار جهنم) [945] «آن روز؛ روزي است كه اموال زكات داده نشده را داغ كنند و بر بدن آنها در جهنم گذارند».

14- و شهادت باطل، و كتمان شهادت: (و من يكتمها فانه آثم قلبه) [946] «و هر كس شهادت را كتمان كند قلب و دل او معصيت كار و زشت است».

15- و شرب خمر، زيرا پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: «شارب الخمر مانند بت پرست است».

[صفحه 421]

16- و ترك نماز، زيرا پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: «هر كس نماز را عمدا ترك

كند از خدا و پيامبر بريده است».

17- و پيمان شكني.

18- و قطع رحم: (ألذين ينقضون عهد الله) [947] «آنانكه قطع مي كنند عهد خدا را».

19- و سخن باطل: (و اجتنبوا قول الزور) [948] «و از كلام باطل اجتناب كنيد».

20- و جسارت بر خدا: (أفأمنوا مكر الله) [949] «آيا از مكر خدا در امانند»؟

21- و كفران نعمت: (و لئن كفرتم ان عذابي لشديد) [950] «اگر نعمت مرا كفران كنيد بدانيد عذاب من سخت و شديد است».

22- و كم فروشي: (ويل للمطففين) [951] «واي بر كم فروشان».

23- و لواط و همجنس گرائي: (الذين يجتنبون كبائر الاثم) [952] «آنانكه از گناهان بزرگ اجتناب كنند».

24- و بدعت، چون پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمودند: «هر كس در چهره ي بدعت گذاري تبسم كند بر منهدم كردن دين خود ياري كرده است».

(راوي گويد:) عمرو بن عبيد (كه از بنيانگذاران مكتب معتزله بود) هنگامي كه اين بيان مفصل و مستدل را شنيد از منزل حضرت خارج شد در حالي كه بلند بلند گريه مي كرد، و مي گفت: هلاك شد هر كس ارث (حق) شما را ضايع كرد، و ملك شما را سلب نمود، و در فضل و دانش با شما منازعه و كشمكش نمود. [953].

- توضيح: حضرت - عليه السلام - به قسمتي از آيه مورد استدلال اشاره نموده

[صفحه 422]

كه با مراجعه به خود قرآن مطلب به طور كامل روشن مي شود.

معيار براي شناخت گناه كبيره چيست؟

امام كاظم - عليه السلام - مي فرمايد:

از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم درباره ي فرموده ي خدا: (ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه) [954] «اگر از گناهان بزرگي كه از آن نهي مي شويد پرهيز كنيد» (كه كبائر چيست)؟.

حضرت فرمود: كبيره آن گناهي است

كه خداوند مجازات آن را آتش جهنم قرار داده است. [955].

آيا گناهان كبيره استثناء هم دارند؟

اسحاق بن عمار گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا در گناهان كبيره هم استثناء مي باشد كه خدا براي هر كه خواهد بيامرزد؟

فرمود: آري.

مرتكب گناه كبيره اگر با همين حالت بميرد آيا از ايمان خارج است؟

از امام صادق - عليه السلام - پرسيدند: كسي كه مرتكب گناه كبيره شد و بي توبه مرد آيا از ايمان خارج است؛ و عذاب او مانند عذاب مشركين است (كه مخلد و جاودان هستند) يا پايان مي پذيرد؟

فرمود: اگر معتقد شود كه آن گناه حلال است، از اسلام بيرون مي رود و به عذاب سخت معذب شود.

ولي اگر اعتراف كند كه گناه كبيره كرده و آن حرام است و در ارتكابش عذاب مي شود و حلال نيست، عذاب مي شود، ولي عذابش از اولي سبكتر است، و آن گناه او را از ايمان خارج مي كند، ولي از اسلام خارجش نمي كند. [956].

[صفحه 423]

لمم يعني چه؟

محمد بن مسلم گويد: به حضرت صادق - عليه السلام - عرض كردم: تفسير گفتار خداي تعالي كه مي فرمايد: (ألذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش الا اللمم) [957] «آنانكه دوري مي جويند از گناهان بزرگ و ناشايسته ها جز لمم» چيست؟ (و لمم يعني چه)؟

حضرت فرمود: لمم گناهي است كه شخص بدان دست زند، سپس تا خدا خواهد (تا مدتي) خودداري مي كند، و باز دوباره بدان دست مي زند. [958].

حكم شارب خمر چيست؟

محمد بن مسلم ثقفي گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي شراب سؤال شد.

حضرت فرمود: رسول اسلام - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: نخستين چيزي كه خداوند مرا از آن نهي فرمود: پرستش بتها و شرب خمر، و مجادله با مردان بود.

خداوند تبارك و تعالي مرا براي انسانها رحمت فرستاد، تا اينكه آلات موسيقي و امور جاهليت و بتان آنها و ابزار قمار و برد و باخت آنها را از بين ببرم.

پروردگارم قسم خورده است و فرموده: كسي در دنيا شراب نخورد مگر اينكه روز قيامت از آتش و مواد ذوب شده جهنم او را بخورانم و او را پس از آن عذاب كنم يا بيامرزم.

سپس حضرت فرمود: با شارب الخمر همنشيني نكنيد، و به او زن ندهيد، و از او زن نگيريد، و اگر مريض شد عيادتش نكنيد، و اگر مرد جنازه اش را تشييع نكنيد.

همانا شارب الخمر روز قيامت در حالي به صحنه مي آيد كه چهره ي او سياه و رنگ چشم او آبي، و لبهاي او آويزان، و آب دهان او روان، و زبانش از پشت سرش

[صفحه 423]

بيرون كشيده شده است. [959].

عقاب مساحقه چيست؟

جميل گويد: زني با كنيز خود بر امام صادق - عليه السلام - وارد شد، و عرض كرد: نظر شما درباره ي ارتباط نامشروع زنان با زنان (مساحقه) چيست؟

حضرت فرمود: اينها در آتش مي باشند، هرگاه روز قيامت فرا رسد آن زنان را مي آورند در حالي كه پيراهني از آتش، و كفشي از آتش و روپوشي از آتش به آنها پوشانده شده است.

و ستونهائي از آتش در درون و شرمگاه آنها قرار داده شده است و به آتش انداخته مي شوند.

آن

زن گفت: اين در كتاب خدا نيست؟

حضرت فرمود: بله هست.

آن زن گفت: كجا؟

حضرت فرمود: آنجا كه مي فرمايد: (و عادا و ثمود و أصحاب الرس) [960] «و عاد، و ثمود و اصحاب رس» [961].

- توضيح: اصحاب رس كساني هستند كه زنان آنها مرتكب چنين اعمال زشت مي شدند كه به عذاب دردناكي مبتلا شدند.

حد شرعي مساحقه چيست؟

اسحاق بن جرير گويد: زني از من درخواست كرد كه براي او اجازه رسيدن به خدمت امام صادق - عليه السلام - را بگيرم، حضرت اجازه دادند، و هنگامي كه خدمت حضرت شرفياب شد عرض كرد: به من خبر ده از حكم زني كه با زني ديگر

[صفحه 425]

مساحقه كند، حد شرعي او چيست؟

حضرت فرمود: مانند حد زن زناكار است. و هرگاه روز قيامت شد آنها را مي آورند در حالي كه لباسهاي آتشين در برشان كرده اند، و بر سرشان مقنعه ها (روسريهائي) از آتش قرار داده اند، و شلوارهائي از آتش به آنان پوشانيده اند، و عمودهائي آتشين در درون آنها تا مغز سرشان كرده اند، و در آتش انداخته مي شوند.

اي زن؛ نخستين كسي كه اين عمل (زشت را) انجام داد قوم لوط بودند، مردان آنها به مردان اكتفا كردند (و آميزش كردند) و زنان بدون مرد ماندند، لذا عمل زشتي را كه مردان انجام مي دادند (يعني آميزش) مرتكب شدند. [962].

آيا باز پس گرفتن صدقه خوب است؟

از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: اگر شخصي صدقه اي به فرزندش بدهد آيا باز پس گرفتن آن صدقه خوب است؟

حضرت فرمود: پيامبر اسلام - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: كسي كه صدقه اي به كسي مي دهد پس گرفتن آن مانند كسي است كه استفراغ مي كند و سپس استفراغ خود را بر مي گرداند (مي خورد). [963].

چرا خدا شراب را تحريم نمود؟

زنديق از امام صادق - عليه السلام - سؤال كرد: چرا شراب - با اينكه لذيذترين!! چيز مي باشد - تحريم شده است؟

حضرت فرمود: آن را تحريم نمود، چون مادر پليديها، و طليعه ي هر بدي و شري است، ساعتي بر شراب خوار مي گذرد كه در آن عقل از او سلب مي شود، و ديگر پروردگارش را نمي شناسد، و معصيتي نيست كه آن را مرتكب نشود، و حرمتي نيست كه آن را هتك نكند، و خويشاوندي نزديكي نيست كه آن را قطع

[صفحه 426]

نكند، و فاحشه اي نيست كه به آن آلوده نشود.

زمام شخص مست به دست شيطان است، اگر شيطان بخواهد كه او براي بتها سجده كند، چنين مي كند، و به هر سو كه او را براند مطيعانه مي رود!!.

حال شراب خوار به هنگام مستي چگونه است؟

امام كاظم - عليه السلام - مي فرمايد:

از امام صادق - عليه السلام - راجع به حال و وضع شارب الخمر پرسيدم كه اگر از آن مست شود حالش چگونه است؟

حضرت فرمود: هر كس شراب بخورد، و چهل روز پس از آن بميرد در حالي خدا را ملاقات مي كند كه مانند بت پرست است. [964].

آيا معالجه با دوائي كه با شراب معجون مي باشد جايز است؟

1- حلبي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا خوردن دوائي كه با شراب معجون مي باشد جايز است؟

حضرت فرمود: نه به خدا قسم؛ براي مسلمان حلال نيست كه به آن نگاه كند چه رسد كه از آن براي مداوا استفاده كند. آن به منزله ي پيه و چربي خوك است كه در اين (دوا) يا آن (دوا) قرار داده مي شود، و كامل نمي شود مگر با آن، خداوند شفا ندهد كسي را كه از شراب و چربي و پيه خوك شفاء و بهبودي بخواهد. [965].

2- حلبي گويد: از امام صادق - عليه السلام - پرسيدم آيا معالجه با دوائي كه با شراب عجين شده است جايز است؟

حضرت فرمود: نه به خدا قسم، دوست ندارم به آن نگاه كنم، چه رسد به معالجه با آن، آن به منزله ي پيه خوك يا گوشت خوك است، گر چه پاره اي از مردم به آن مداوا مي كنند. [966].

[صفحه 427]

آيا مداوا با نبيذ (آب جو مست كننده) جايز است؟

1- عمر بن يزيد صيقل گويد: خدمت امام صادق - عليه السلام - شرفياب شدم، مردي - كه مبتلا به بيماري بواسير شديد بود - از ايشان سؤال نمود: براي دردم دوائي كه با آب جو مست كننده تهيه شده است توصيه كرده اند، و من از خوردن آن قصد لذت ندارم، بلكه جنبه ي دوائي آن را كار دارم آيا جايز است از آن مصرف كنم؟

حضرت فرمود: خير، يك جرعه هم جايز نيست.

عرض كردم: چرا؟

حضرت فرمود: چون حرام است. و همانا خداوند عزوجل شفا را در هيچ يك از چيزهائي كه حرام نموده است قرار نداده است. [967].

2- قائد بن طلحه گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم: آيا جايز است

با دوائي كه با نبيذ (آب جوي مست كننده) قاطي است، مداوا كرد؟

فرمود: شايسته نيست بر كسي، كه با حرام طلب شفا كند. [968].

آيا سرمه كشيدن با سرمه اي كه با شراب معجون شده است جايز است؟

معاوية بن عمار گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم: آيا سرمه كشيدن با سرمه اي كه با شراب عجين شده است جايز است؟

حضرت فرمود: خداوند عزوجل در حرام شفا را قرار نداده است. [969].

مراد از حديث: «خداوند خانه ي گوشتي را مبغوض مي دارد» چيست؟

1- عبدالاعلي غلام آل سام گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: از رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - روايت شده است به ما كه رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - فرموده است: «خداوند خانه ي گوشتي را مبغوض مي دارد» (آيا منظور

[صفحه 428]

خانه اي است كه در آن زياد گوشت مصرف مي كنند؟ و آيا اين تفسير درست است)؟

حضرت فرمود: دروغ گفتند، مراد پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - از خانه ي گوشتي خانه اي است كه در آن انسانها غيبت مي شوند، و گوشت مردم را بدين طريق مي خورند.

پدرم زياد گوشت مصرف مي نمود، و در حالي از دنيا رفت كه در اختيار كنيزش سي درهم براي خريد گوشت گذاشته بود. [970].

- توضيح: خوردن گوشت مردم اشاره به آيه كريمه اي است كه در اين آيه: غيبت به منزله ي خوردن گوشت مردار شمرده شده است: (و لا يغتب بعضكم بعضا أيحب أحدكم أن يأكل لحم أخيه ميتا فكرهتموه).

2- أديم بياع هروي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: حديثي از رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - به ما رسيده كه حضرتش مي فرمود: «خداوند خانه ي گوشتي را مبغوض مي دارد» (و ما تصور مي كنيم كه مراد پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - خانه اي است كه در آن گوشت مداوم مي خورند

آيا اين چنين است)؟

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: مراد رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - خانه اي است كه در آن گوشت انسانها (با غيبت) خورده مي شود، در حالي كه خود رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - گوشت را دوست مي داشت.

و (اصل داستان اين است كه) زني آمد نزد رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - براي اينكه از حضرتش سؤالي كند در حالي كه عايشه آنجا بود.

هنگامي كه سؤالش تمام شد و رفت، و چون كوتاه قد بود عايشه با دستش چنان اشاره كرد كه كوتاهي قد او را حكايت مي كند.

حضرت رسول - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: دندانهايت را خلال كن، عايشه گفت: يا رسول الله! ما چيزي كه نخورديم.

[صفحه 429]

حضرت فرمود: خلال كن.

عايشه دستور پيامبر را انجام داد، ناگهان تكه گوشتي از دهانش افتاد (و اين تفسير خوردن گوشت مردم است با غيبت كردن آنها). [971].

چرا خون و شراب و مردار و گوشت خوك حرام شد؟

مفضل بن عمر گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: فدايت شوم؛ خبر ده مرا چرا خدا خوردن خون و شراب و گوشت مردار، و گوشت خوك را تحريم كرد؟

حضرت فرمود: خداوند متعال چيزي را بر بندگانش حرام و يا حلال نكرده است به خاطر آنكه به چيزي كه حرام كرده است علاقه و رغبت داشته باشد، و يا چيزي را كه حلال نموده كراهت داشته باشد، ولي خداوند عزوجل مخلوقات خود را آفريد و دانست كه چه چيزي براي بقا و قوام بدنشان مفيد و مصلح مي باشد و لذا آن را برايشان (از راه لطف

و كرم و به خاطر رعايت مصلحتشان) حلال نمود.

و دانست چه چيزي براي آنها مضر است و لذا از آن نهي نمود و تحريم كرد.

سپس براي كسي ناچار و مضطر است به مقدار همان مدت اضطرار و ناچاري، و در حد نياز بدنشان مجاز نموده نه بيشتر.

سپس فرمود: اما مردار؛ بدين جهت تحريم شده است چون كسي مدام از آن نمي خورد مگر اينكه بدنش ضعيف و نحيف مي شود، و نيروي آن از بين مي رود، و نسل او قطع خواهد شد، و كسي كه گوشت مردار مي خورد مبتلا به مرگ فجأة و ناگهاني خواهد شد.

و اما خون؛ بدين جهت تحريم شده است چون موجب پيدايش آب زرد و فساد بوي دهن، و بداخلاقي درندگي (يا زشت شدن بشره ي چهره) و سنگدلي، و كمي رأفت و رحمت مي شود تا جايي كه باكي نخواهد داشت كه فرزند يا پدر و مادر

[صفحه 430]

خود را بكشد، و دوستش و رفيقش از خطر او در امان نباشند.

و اما تحريم گوشت خوك؛ براي اين جهت است كه خداي تبارك و تعالي قومي را به صورتهاي گوناگون مسخ نمود شبيه خوك و خرس و ميمون سپس از خوردن چيزي كه مسخ شده است و همچنين نسل آن نهي نمود، تا مردم از آن استفاده نكنند، و عقوبت آن را دست كم نگيرند.

و اما شراب؛ پس آن را به علت فساد و تأثيري كه دارد حرام نمود و فرمود: كسي كه مدام شراب بخورد گرفتار رعشه مي شود، و نور چهره اش را از بين مي برد، و مردانگي او را منهدم مي سازد، و او را جسارت مي دهد تا بر محرمهاي خود تعدي كند، و از ريختن

خونها، و ارتكاب زنا باكي نداشته باشد، و هرگاه شخص مست شد خوف اين مي رود كه به محارم خود حمله ور شود و با او زنا كند بدون اينكه بفهمد چه مي كند.

و شراب به كسي كه آن را مي خورد چيزي نمي دهد مگر همه ي شرها را. [972].

حكم خوردن ماهي جري چيست؟

كلبي نسابه گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به خوردن ماهي جري سؤال نمودم.

حضرت فرمود: خداوند طائفه اي از بني اسرائيل را مسخ نمود، پس آنهايي كه راه دريا را پيش گرفتند عبارتند از: جرّي، و زميّر، و مارماهي و غير اينها.

و آنهايي كه در خشكي ماندند عبارتند از: ميمون و خوكها، و ورك، و غير اينها. [973].

چرا زنا تحريم شد؟

زنديق به امام صادق - عليه السلام - گفت: چرا زنا (همبستر شدن غيرشرعي)

[صفحه 431]

تحريم شد؟

حضرت فرمود: به خاطر فسادي كه در بر دارد، و موجب بروز اختلال در مسأله ي ارث است (زيرا در اين صورت فرزند شرعي مشخص نيست) و موجب از بين رفتن نسبها است، زيرا زن - در صورت زنا - نمي داند از چه كسي آبستن شده است. و بچه اي كه از زنا متولد شده نمي داند پدرش كيست؟

و در اين صورت نسبهاي متصل و رابطه ي خويشاوندي شناخته شده اي باقي نمي ماند. [974].

زنا بدتر است يا شرب خمر؟

اسحاق بن عمار گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: زنا بدتر است يا شرب خمر؟ و چرا حد در شرب خمر هشتاد تازيانه، ولي در زنا صد تازيانه است؟

حضرت فرمود: اي اسحاق؛ حد هميشه يكي مي باشد ولي اين زيادي (در زنا) به خاطر اين است كه نطفه را ضايع كرده است، و آن را در موضع و مكاني كه خدا دستور داده است قرار نداده است. [975].

چرا لواط تحريم شده است؟

زنديق به امام صادق - عليه السلام - گفت: پس چرا لواط تحريم شد؟

حضرت فرمود: براي اينكه اگر لواط و آميزش با ذكور حلال مي شد (و مردها بر مردها اكتفا مي كردند) از زنان بي نياز مي شدند، و اين چيزي است كه قطع نسل نوع بشر، و تعطيل زنان (كه نظام آفرينش اين نقش را به عهده ي آنان گذاشته است) را در پي دارد، و اين راه را براي فساد بزرگي باز مي كند. [976].

- توضيح: يكي از فسادهاي بزرگ و خطرناك بيماري ايدز و نظائر آن است كه جوامع افسار گسيخته گرفتار آن هستند.

[صفحه 432]

چرا آميزش با چهارپايان تحريم شده است؟

زنديق از امام صادق - عليه السلام - پرسيد: چرا آميزش با چهارپايان تحريم شده است؟

حضرت فرمود: براي اينكه خدا كراهت داشت مرد نطفه خود را ضايع (و تباه) كند، و با جنسي كه از نوع و جنس او نيست آميزش كند (زيرا اين عدم تجانس پيامدهاي شومي دربر دارد).

و اگر خدا اين عمل را مجاز مي نمود، هر شخصي ماده الاغي را (در كنار خانه يا حجره ي خود) مي بست، كه گاهي بر پشت او سوار شود، و گاهي با او آميزش نمايد، و اين عمل فساد بزرگي را در پي داشت، و لذا سوار شدن بر پشت آنها را مباح نمود، ولي آميزش با آنها را تحريم كرد.

و خداوند براي مردان زنان را آفريد تا هم با آنها انس بگيرند، و هم در كنار آنها احساس امنيت و آرامش خاطر كنند، و هم محل مصرف شهوت و مادران فرزندانشان باشند. [977].

چرا خوني كه از حيوان پس از ذبح خارج مي شود، تحريم شده است؟

زنديق به حضرت صادق - عليه السلام - گفت: چرا خوني كه از حيوان پس از ذبح خارج مي شود، تحريم شده است؟

حضرت فرمود: چون ايجاد قساوت و سنگدلي مي كند، و رحمت را از دل مي برد، و بدن را متعفن مي سازد، و رنگ بشره ي بدن را تغيير مي دهد. و بيشترين موارد مبتلا شدن به جذام (خوره) ناشي از خوردن خون است. [978].

واصله و موصوله كيانند؟

عمار ساباطي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: مردم روايت

[صفحه 433]

مي كنند كه رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - واصله و موصوله را لعن نموده است (آيا اين درست است)؟

حضرت فرمود: بله درست است.

عرض كردم: آيا زني كه شانه مي زند زنان را (به جهت زيبائي)، و موي اضافي به گيسوان آنها وصل مي كند (كار بدي انجام مي دهد)؟

حضرت فرمود: نه، اين كار اشكالي ندارد.

عرض كردم: پس واصله (وصل كننده) و موصوله (وصل شونده) چيست؟

حضرت فرمود: مراد زن زناكار، و زني است كه براي رسيدن دو حرام به هم پا در مياني (و قوادي) مي كند. [979].

حكم شطرنج، نرد، آواز، نبيذ چيست؟

ابو ربيع شامي گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي شطرنج، و نرد سؤال شد.

حضرت فرمود: نزديك آنها مشو.

گفتم: آواز چطور؟

حضرت فرمود: خيري در آن نيست، آن را انجام ندهيد.

عرض كردم: نبيذ (آب جو مست كننده) چطور؟

حضرت فرمود: پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - از هر نوع ماده مست كننده اي نهي نموده است، و هر مست كننده اي حرام است.

حكم بازي با شطرنج چيست؟

بكير گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي بازي با شطرنج سؤال كردم.

حضرت فرمود: مؤمن فرصت بازي ندارد. (يا مؤمن اشتغالي دارد كه براي او

[صفحه 434]

وقت براي بازي باقي نگذاشته است). [980].

تفسير فرمايش خدا: «پس از پليديها اجتناب كنيد» چيست؟

1- عبدالاعلي گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي تفسير فرمايش خدا: (فاجتنبوا الرجس من الأوثان و اجتنبوا قول الزور) [981] «از پليديهاي بتها اجتناب كنيد، و از سخن باطل بپرهيزيد» سؤال كردم كه رجس چيست؟

حضرت فرمود: رجس از اوثان: شطرنج، و گفته ي باطل: آواز است.

عرض كردم: فرمايش خداي متعال: (و من الناس من يشتري لهو الحديث) [982] «و بعضي از مردم سخنان بيهوده را مي خرند» چه معني دارد؟

حضرت فرمود: از مصاديق آن آواز (غناء) است. [983].

2- حماد بن عثمان گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: قول «زور» چيست؟

حضرت فرمود: از مصاديق آن اين است كه شخص به كسي كه آواز مي خواند بگويد آفرين بر تو. [984].

حكم خوردن از مال دختر يتيم چيست؟

علي بن المغيره گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: دختر خواهر يتيمي دارم كه گاهي براي او هديه اي مي آورند و من از آن مي خورم، و بعدا از اموال خودم به او مي خورانم، و مي گويم: پروردگارم؛ اين در مقابل آن (اين كار چه صورتي دارد)؟

[صفحه 435]

حضرت فرمود: اشكالي ندارد. [985].

رشد در فرمايش خدا: «پس اگر در آنها رشد (كافي) يافتيد» چيست؟

يونس بن يعقوب گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به معني و درجه ي رشدي كه در ايتام شرط است تا بشود ثروت را به آنان سپرد در فرمايش خدا: (فان آنستم منهم رشدا فادفعوا اليهم أموالهم) [986] «پس اگر در آنها رشد (كافي) يافتيد، اموالشان را به آنها بدهيد!» آمده است سؤال نمودم.

حضرت فرمود: تا آنجائي كه بتواند مال و ثروتش را حفظ كند. [987].

- توضيح: يعني علامت رشد اين است كه شخص بداند چگونه ثروت خود را حفظ كند و به طور صحيح مصرف نمايد.

علت مسلمان شدن ابوذر چيست؟

ابوبصير گويد: امام صادق - عليه السلام - به مردي از اصحاب خود فرمود: مي خواهي تو را خبر دهم از علت مسلمان شدن سلمان و ابوذر رحمة الله عليهما؟

آن مرد اشتباه كرد و گفت: اما چگونگي و سبب مسلمان شدن سلمان را مي دانم، ولي مرا از سبب و چگونگي مسلمان شدن ابوذر آگاه فرما؟

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: روزي ابوذر - رحمة الله عليه - در محلي به نام «بطن مرّ» گوسفندان خود را مي چرانيد، كه ناگاه گرگي از طرف راست گوسفندانش پيدا شد، ابوذر با عصاي خود او را دور ساخت، گرگ از طرف چپ به گوسفندان حمله كرد، ابوذر او را با عصايش دور ساخت و گفت: به خدا قسم؛ گرگي خبيث تر و شرورتر از تو نديدم.

گرگ به سخن درآمد و گفت: سوگند به خدا؛ شرورتر و بدتر از من اهل مكه

[صفحه 436]

هستند كه خداوند پيامبري براي آنها فرستاد ولي آنها او را تكذيب نمودند، و او را دشنام دادند!!

سخن گرگ تأثير خاصي در جان ابوذر گذاشت و لذا به خواهرش - يا همسرش -

گفت: توبره ي مرا بياور، عصا و توشه ي مرا بده سپس به سرعت خارج شده، و دوان دوان به سوي مكه رهسپار شد، تا وارد مكه گرديد، و در آنجا گروهي را ديد كه دور هم نشسته اند، او نيز به جمع آنها پيوست، در اين هنگام متوجه شد كه آنها رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - را دشنام مي دهند همان طور كه گرگ خبر داده بود.

ابوذر با خود گفت: به خدا اين همان است كه گرگ مرا از آن خبر داد.

آنان در همان حال بودند تا وقتي كه روز به پايان رسيد، و ابوطالب پديدار گشت، بعضي از آنها به ديگران گفتند: از دشنام محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - دست برداريد، زيرا عموي او آمد، و هنگامي كه ابوطالب نزديك آنها شد او را احترام گذاشتند، و از او تجليل به عمل آوردند.

ابوطالب مدتي با آنها نشست و با آنها سخن گفت تا وقتي كه متفرق شدند.

هنگامي كه ابوطالب برخاست ابوذر به دنبال او حركت كرد تا اينكه ابوطالب رو به ابوذر نمود و گفت: حاجت تو چيست؟

عرض كرد: پيامبري را كه در ميان شما فرستاده شده است (مي خواهم).

فرمود: با او چه كار داري؟

ابوذر گفت: مي خواهم به او ايمان بياورم، و او را تصديق كنم، و در هر چه مرا امر مي فرمايد اطاعت كنم.

ابوطالب فرمود: آيا شهادت مي دهي كه خدائي نيست جز الله، و محمد پيامبر و فرستاده ي او است؟

گفت: بله، گواهي مي دهم كه خدائي جز الله نيست، و محمد فرستاده ي خدا است.

[صفحه 437]

حضرت ابوطالب فرمود: فردا در همين وقت و ساعت نزدم بيا.

حضرت صادق -

عليه السلام - فرمود: فردا ابوذر آمد، ديد آن گروه جمع شده اند، و پيامبر گرامي - صلي الله عليه و آله و سلم - را دشنام مي دهند همان طوري كه گرگ خبر داده بود، با آنها نشست، تا وقتي كه ابوطالب آمد، و به همديگر گفتند: از دشنام دادن به محمد دست برداريد، آنها ساكت شدند.

ابوطالب آمد و نشست، و با آنها سخن گفت، تا وقتي كه برخاست و رفت.

و هنگامي كه برخاست ابوذر به دنبال او رفت، ابوطالب رو به او كرد، و فرمود: چه مي خواهي؟

گفت: مي خواهم پيامبري را كه در ميان شما مبعوث شده است ببينم.

ابوطالب فرمود: با او چه كار داري؟

گفت: مي خواهم به او ايمان بياورم، و او را تصديق كنم، و هر چه مرا به آن امر مي فرمايد اطاعت كنم.

حضرت گفت: آيا شهادت مي دهي كه خدايي جز الله نيست، و محمد پيامبر او است؟

ابوذر گفت: بله شهادت مي دهم كه خدايي جز الله نيست، و محمد فرستاده ي او است.

(ابوذر گويد:) ابوطالب مرا به خانه اي كه در آن جعفر بن ابوطالب بود، برد.

هنگامي كه وارد شديم بر او سلام كردم، جواب سلام مرا داد سپس گفت: حاجت تو چيست؟

عرض كردم: مي خواهم پيامبري را كه در ميان شما مبعوث شده است ببينم.

جعفر گفت: براي چه مي خواهي؟

ابوذر گفت: مي خواهم به او ايمان بياورم، و او را تصديق كنم، و هر چه مرا به آن امر بفرمايد اطاعت كنم.

جعفر فرمود: آيا گواهي مي دهي كه خدائي نيست جز الله، و اينكه محمد

[صفحه 438]

فرستاده ي خدا است.

گفتم: گواهي مي دهم كه خدائي نيست جز الله، و محمد فرستاده ي خدا است.

او مرا به خانه اي كه حمزه (فرزند عبدالمطلب) در آن بود، برد

و هنگامي كه وارد شدم سلام كردم جواب سلام مرا داد.

سپس گفت: حاجت تو چيست؟

گفتم: مي خواهم پيامبري را كه در ميان شما فرستاده شده است ببينم.

فرمود: با او چه كار داري؟

عرض كردم: مي خواهم به او ايمان بياورم، و او را تصديق كنم، و به چيزي مرا دستور ندهد مگر اينكه از او اطاعت كنم.

حمزه گفت: آيا گواهي مي دهي كه خدائي نيست جز الله، و محمد فرستاده ي خدا است.

عرض كردم: گواهي مي دهم كه خدائي نيست جز الله، و محمد فرستاده ي خدا است.

او مرا به خانه ي ديگري كه در آن علي بن أبوطالب - عليه السلام - بود، برد و هنگامي كه وارد شدم سلام كردم، حضرت جواب سلام مرا داد، سپس فرمود: حاجت تو چيست؟

عرض كردم: مي خواهم پيامبري را كه در ميان شما فرستاده شده است را ببينم.

فرمود: با او چه كار داري؟

عرض كردم: مي خواهم به او ايمان بياورم، و او را تصديق كنم، و هر چه مرا به آن امر مي فرمايد اطاعت كنم.

فرمود: آيا گواهي مي دهي كه خدائي نيست جز الله، و محمد فرستاده ي خدا است.

گفتم: گواهي مي دهم كه خدائي نيست جز الله، و محمد فرستاده ي خدا است.

[صفحه 439]

مرا به خانه ي ديگري كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - در آن بود، برد او نوري در نور بود، و هنگامي كه بر او وارد شدم بر او سلام كردم حضرت جواب سلام مرا داد، و فرمود: حاجت تو چيست؟

عرض كردم: مي خواهم پيامبري را كه در ميان شما فرستاده شده است ببينم.

حضرت فرمود: با او چه كار داري؟

عرض كردم: مي خواهم به او ايمان بياورم، و او را تصديق كنم، و هر امري

را كه به من مي دهد اطاعت كنم.

حضرت فرمود: آيا گواهي مي دهي كه خدائي نيست جز الله، و هيچ شريكي ندارد، و محمد فرستاده ي خدا است؟

عرض كردم: گواهي مي دهم كه خدائي نيست جز الله و هيچ شريكي ندارد، و محمد فرستاده ي خدا است.

حضرت رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: اي ابوذر؛ من رسول و فرستاده ي خدا هستم. برو به شهر و ديار خودت در آنجا خواهي ديد كه پسرعمويت مرده است، پس اموال او را بگير، و آنجا باش تا وقتي كه نبوت و پيامبري آشكار و ظاهر گردد.

ابوذر گفت: من به سرعت به ديار خود شتافتم، ديدم پسرعموي من مرده است، و ثروت كلاني از خود به جاي گذاشته است، درست در همان زماني كه رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - خبر داده بود. من ثروت او را در اختيار گرفتم، و در ديار خودم ماندم تا زماني كه امر پيامبر آشكار شد، در آن هنگام من به او ملحق شدم. [988].

آيا مسجد كوفه قديم است؟

در حديث مفصلي مفضل از امام صادق - عليه السلام - پرسيد: آيا مسجد كوفه

[صفحه 440]

قديم است؟

حضرت فرمود: بله، و آنجا محل نماز أنبياء - صلوات الله عليهم - است و پيامبر اسلام - صلي الله عليه و آله و سلم - نيز آنجا نماز خواند. و آن هنگامي بود كه به معراج برده شد، جبرئيل - عليه السلام - به حضرتش فرمود:

اي محمد، اين مسجد پدرت آدم - عليه السلام - و محل نماز أنبياء - عليهم السلام - است، پس فرود آي و در آن نماز بگزار.

حضرت فرود آمده و نماز گزارد، سپس جبرئيل

- عليه السلام - او را به آسمان عروج داد. [989].

آيا پيامبر منافقين را مي شناخت؟

موسي بن بكر گويد: شخصي از اصحابمان به امام صادق - عليه السلام - عرض كرد: آيا پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - نامهاي منافقين را مي شناخت؟

حضرت فرمودند: خير، ولي هنگامي پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - كه در جنگ تبوك بود و بر استر خود سوار بود و مردم در پيشاپيش ايشان حركت مي كردند، به عقبه (گردنه) رسيد در حالي كه بالاي آن چهارده مرد كه شش نفر آنها از قريش و هشت نفر از مردم مختلف بودند - يا به عكس و ترديد از ناحيه راوي است - نشسته بود، جبرئيل نزد حضرت آمد، و گفت: فلاني و فلاني و فلاني؛ بالاي عقبه (گردنه) نشسته اند تا اينكه استر شما را رم دهند.

پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - آنها را صدا زدند و فرمودند: اي فلاني، و اي فلاني، و اي فلاني؛ شما آن بالا نشسته ايد تا استر مرا برمانيد.

و حذيفة (بن اليمان نيز) پشت سر پيامبر ايستاده و نام آنها را دنبال پيامبر مي آورد.

حضرت فرمود: اي حذيفه شنيدي؟

[صفحه 441]

حذيفه گفت: بله.

حضرت رسول - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمودند: كتمان كن. [990].

سه نفري كه تخلف نمودند كدامند؟

علي بن ابوحمزه گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرمايش خدا: (و علي الثلاثة الذين خلفوا) [991] «مسلما خداوند رحمت خود را شامل حال پيامبر و مهاجران و انصار... نمود... و همچنين آن سه نفري (كه از شركت در جنگ تبوك) تخلف جستند» پرسيدم.

حضرت فرمود: آنها كعب و مرارة بن الربيع، و هلال بن امية بودند. [992].

معني فرمايش خدا: «سوگند به اسبان دونده (مجاهدان) در حالي...» چيست؟

محمد بن ثابت و ابوالمعزا عجلي گويند: حلبي براي ما نقل نمود كه از امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرمايش خدا عزوجل: (و العاديات ضبحا) [993] «سوگند به اسبان دونده (مجاهدان) در حالي كه به پيش مي رفتند». سؤال كردم.

حضرت فرمود: رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - عمر بن الخطاب را با گروهي مسلمانان براي جهادي فرستاد، ولي او شكست خورده و در حالي كه همراهان خود را مي ترسانيد، و همراهانش او را مي ترسانيد، بازگشت.

و هنگامي كه نزد پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - آمد حضرت به علي - عليه السلام - فرمود: تو فرمانده باش و مهيا و آماده شو، و هر كس كه مي خواهي از ميان مهاجرين و انصار انتخاب كن، و شبانه حركت كن، و هرگز از جاسوس جدا مشو.

(راوي گويد:) چون علي - عليه السلام - به آن منطقه اي كه حضرت رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - امر فرموده بود رسيد، تا صبحگاه مكث نمود، و آن هنگام به

[صفحه 442]

دشمن حمله ور شد و به همين مناسبت خدا بر پيامبرش - صلي الله عليه و آله و سلم - اين سوره را نازل فرمود: «سوگند به اسبان دونده (مجاهدان) در

حالي كه نفس زنان به پيش مي رفتند». تا آخر آيه. [994].

چرا سلمان به محدث موصوف شد؟

روايت شده است كه سلمان فارسي محدث بود از اين جهت از امام صادق - عليه السلام - در اين خصوص، و اينكه چه كسي با او سخن مي گفت سؤال شد؟

حضرت فرمود: رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - و اميرالمؤمنين - عليه السلام - با او سخن مي گفتند، و بدين جهت تنها او محدث ناميده شد، چون آن دو بزرگوار با او سخنهاي خاصي از مكنون و مستور علم خداوندي مي گفتند كه ديگران تحمل شنيدن آن را نداشتند. [995].

كهانت و پيشگوئي از چه چيزي سرچشمه مي گيرد؟

هشام بن الحكم گويد: از جمله سؤالاتي كه زنديق از امام صادق - عليه السلام - نمود اين بود كه گفت: پيشگوئي (كاهنان) از چه چيزي سرچشمه مي گيرد؟ و آنها اين خبرها را از كجا مي آورند و به مردم مي گويند؟

حضرت فرمود: پيشگوئي و كهانت در زمان جاهليت هميشه در دوران هائي بود كه ميان پيامبران فاصله مي افتاد (و مردم از وجود پيامبران محروم بودند) در اين دورانها كاهن براي مردم به منزله ي حاكم و قاضي كه مردم مشكلاتشان را بر او عرضه مي كردند و از او خبر مي گرفتند، و او به آنها خبرهائي مي داد.

و اين مطلب ناشي بود يا از فراست و ذكاوت و تيزبيني بي حد آنها، و يا وسوسه نفس، و فطنت روح به اضافه ي مطالبي كه به قلب و دل او مي افتاد، زيرا

[صفحه 443]

مطالبي كه از آن خبر مي داد مربوط به حوادث آشكار زميني، پس شيطان آن را مي دانست و آن را به كاهن القا مي نمود، و او را خبر مي داد به آنچه در اطراف و اكناف زمين واقع مي شد (يا مي شود).

و اما اخبار آسمان پس مسأله چنين بود كه شياطين به

نقاطي از آسمان صعود مي كردند، و استراق سمع مي كردند، و چنين نبود كه آنها از آنجا طرد شوند يا با ستارگان زده و رانده شوند.

و هنگامي كه آنها بعدا از استراق سمع منع شدند تا مطلبي كه مشابه وحي آسماني باشد به زمين نرسد و امر بر مردم مشتبه نگردد، و ندانند آنچه كه از ناحيه ي خدا از باب حجت آمده است كدام است.

و شياطين اخباري كه خداوند درباره ي بندگانش بود، به صورت جسته و گريخته از آسمان مي شنيدند و مي گرفتند و به دل كاهنان و پيشگويان مي انداختند، و هرگاه كلماتي از خود با آن مخلوط مي ساختند حق و باطل به هم مخلوط مي شد.

پس هر خبري كه كاهن مي دهد مطابق با واقع است همان خبري است كه شيطان شنيده و به او خبر داده است. و هر چيزي كه در آن خطا باشد اين همان اضافه هائي است كه شيطان از خود زياد كرده است.

و از زماني كه شياطين از استراق سمع منع شدند، كهانت و پيشگوئي قطع شد و پايان يافت.

و اما امروز شياطين تنها اخباري را به كاهنان خود القاء مي كنند كه مربوط مي شود به گفتگوهاي مردم (آنچه مي گويند و آنچه درباره ي آن صحبت مي كنند) و شياطين چيزهائي را به كاهنان منتقل مي كنند كه مربوط مي شود به وقائعي كه در مناطق دور واقع مي شود مثل دزدي كه دستبرد مي زند. و كسي كه شخصي را مي كشد، و غائبي كه مخفي مي شود، و آنها در اين زمينه مانند مردم هستند كه در اخبار خود يا دروغگو يا راستگو هستند.

گفتم: چگونه شياطين به آسمان صعود نمودند در حالي كه آنها از نظر خلقت

[صفحه 444]

و غلظت، مانند مردم

بودند به طوري كه براي حضرت سليمان - عليه السلام - ساختماني مي ساختند كه مردم از بناء آن عاجز بودند.

حضرت فرمود: آنها براي سليمان داراي جسم غليظ شدند همان طوري كه براي او تسخير شدند و تحت امر او قرار داده شدند در حالي كه آنها مخلوقي رقيق و غذايشان نسيم بود، و دليل بر اين حقيقت صعود آنها به آسمان براي استراق سمع است و معلوم است كه جسم غليظ نمي تواند بالا برود مگر به وسيله ي نردبان يا ابزاري ديگر. [996].

چگونه قوم لوط از ورود مردان تازه وارد با خبر شدند؟

سالم گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد: چگونه قوم لوط (كه مبتلا به عمل زشت همجنس گرائي بودند، و با هر تازه واردي در مي آميختند) از ورود مردان تازه وارد بر حضرت لوط - عليه السلام - با خبر شدند؟

حضرت فرمود: زن آن حضرت (كه منحرف بود) مي آمد بيرون منزل و سوت مي كشيد، و هنگامي كه قوم بدكار لوط سوت او را مي شنيدند مي آمدند، و به همين جهت سوت كشيدن مكروه شد. [997].

كسبها و انفاقهاي مشروع و نامشروع كدامند؟

شخصي از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمود، راههاي مشروع و نامشروع كسب معاش، و راههاي صحيح و ناصحيح انفاق را براي من توضيح دهيد.

حضرت فرمود: تمامي راهها و معاملاتي كه انسانها به وسيله ي آن كسب معاش مي كنند در چهار قسمت اصلي تقسيم مي شوند.

سؤال كننده عرض كرد: آيا تمامي اين اقسام چهارگانه حلال است يا همگي حرام يا بعضي از آنها حلال و بعضي از آنها حرام است؟

[صفحه 445]

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: ممكن است بعضي از اقسام چهارگانه از جهتي حلال باشد و از جهتي حرام.

و اين اقسام چهارگانه همگي معروف و شناخته شده هستند.

نخستين قسمت از اين قسمتهاي چهارگانه ولايت (و حكومت) است و استخدام و نصب هائي است كه در اين زمينه انجام مي گيرد.

پس نخستين قسم معاملات؛ ولايت حاكمان است و كساني كه از ناحيه اي به كار حكومتي گماشته مي شوند، تا آخرين رتبه كه شخصي براي كسي كه بر ديگران حكومت مي كند درباني كند.

(دومين قسم معاملات) تجارت است در تمام زمينه هاي خريد و فروش كه ميان مردم صورت مي گيرد.

(سومين قسم معاملات) صنعت است در تمامي گونه هايش.

(و چهارمين قسم آن) اجاره است در هر چه كه

نياز به اجاره كردن و اجاره دادن دارد.

و تمامي اين اصناف از جهتي حلال مي باشند و از جهت ديگر حرامند.

و آنچه از ناحيه ي خدا در اين زمينه بر بندگان واجب شده است، وارد شدن در جهت حلال آنها است و عمل به آن حلال و اجتناب جهات حرام از آنها است... [998].

آيا قبل از بعثت پيامبر اسلام حج بود يا خير؟

حلبي گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد كه آيا قبل از بعثت پيامبر اسلام - صلي الله عليه و آله و سلم - فريضه ي حج انجام مي شد؟

حضرت فرمود: بله، و شاهدش قول شعيب به موسي در قرآن كريم است (حضرت موسي) هنگامي كه مي خواست (با دختر شعيب) ازدواج كند گفت: (علي أن تأجرني ثماني حجج) [999] «به اين شرط كه هشت حج (سال) براي من كار كني» و

[صفحه 446]

نگفت: هشت سال.

و شاهد ديگر اينكه آدم و نوح حج نمودند و سليمان بن داوود با انس و جن و پرنده و باد خانه ي خدا را حج نمود.

و حضرت موسي سوار بر شتر سرخ حج نمود در حالي كه مي گفت: لبيك لبيك.

و شاهد ديگرش فرمايش خداست: (ان أول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركا و هدي للعالمين) [1000] «نخستين خانه اي كه براي مردم (و نيايش خداوند) قرار داده شده همان است كه در سرزمين مكه است؛ كه پربركت، و مايه ي هدايت جهانيان است».

و (در جائي ديگر از قرآن) مي فرمايد: (و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسماعيل) [1001] «و (نيز به ياد آوريد) هنگامي را كه ابراهيم و اسماعيل پايه هاي خانه ي (كعبه) را بالا مي بردند».

(و در موضع ديگر): «أن طهرا بيتي للطائفين و العاكفين و الركع السجود) [1002] «اينكه خانه ي مرا

براي طواف كنندگان و مجاوران و ركوع كنندگان و سجده كنندگان، پاك و پاكيزه كنيد!».

و همانا خداوند سنگ سياه (حجرالاسود) را براي آدم نازل نمود، در حالي كه كعبه وجود داشت. [1003].

چرا سلمان اين مقام بلند را پيدا كرد؟

حسن بن علي وشاء واسطي از محمد بن يوسف از منصور برزج روايت مي كند كه گفت: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: مولايم؛ نام و ياد سلمان فارسي را از شما زياد مي شنوم.

حضرت فرمود: مگو: سلمان فارسي، ولي بگو: سلمان محمدي، آيا مي داني

[صفحه 447]

چرا من او را زياد ياد مي كنم؟

عرض كردم: خير.

حضرت فرمود: براي سه خصلت.

اول: ترجيح او اراده و خواسته ي اميرالمؤمنين - عليه السلام - را بر خواسته ي خود.

دوم: محبت او بر فقرا، و انتخاب و مقدم داشتن آنها بر صاحبان ثروت و مكنت و حشم و خدم.

سوم: محبت او به علم و علما.

همانا سلمان بنده ي صالح خدا و در دين حنيف؛ مسلمان بود و از مشركين نبود. [1004].

مراد از كنز در فرمايش خدا: «و زير آن، گنجي متعلق به آن دو؛ وجود...» چيست؟

صفوان گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرمايش خداي عزوجل: (و أما الجدار فكان لغلامين يتيمين في المدينة و كان تحته كنز لهما) [1005] «و زير آن، گنجي متعلق به آن دو؛ وجود داشت» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: آن گنج نه طلا بود نه نقره، بلكه عبارت از چهار كلمه بود:

نيست خدائي جز من، هر كس به مرگ يقين كند، نمي خندد.

و هر كس به حساب (روز قيامت) يقين كند دل او خوشحال نمي شود.

و هر كس به قدرت خدا يقين كند از كسي جز خدا نمي ترسد.

معني فرمايش خدا: «هر كدام از شما گناه آشكار و فاحشي مرتكب شود» چيست؟

حريز گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرمايش خدا: (يا نساء النبي من يأت منكن بفاحشة مبينة يضاعف لها العذاب ضعفين) [1006] «اي همسران پيامبر؛ هر كدام از شما

[صفحه 448]

گناه آشكار و فاحشي مرتكب شود، عذاب او دو چندان خواهد بود» سؤال نمودم؟

حضرت فرمود: فاحشه خروج با شمشير (و تمرد) است. [1007].

معني فرمايش خدا: «پس به طور شايسته (و مطابق زحمتي كه مي كشد)...» چيست؟

ابواسامه گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خدا: (فليأكل بالمعروف) [1008] «پس به طور شايسته (و مطابق زحمتي كه مي كشد) از آن بخورد» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: اين درباره ي شخصي است كه خود را وقف رسيدگي به كار اموال يتيم كند، و در اين زمينه فعاليتي داشته باشد، در اين صورت چون زندگي خود را وقف بر يتيم كرده است، و به طلب معاش براي خود نپرداخته است، اشكالي ندارد از اموال يتيم به اندازه ي متعارف بخورد، اگر در زمينه ي اصلاح اموال يتيم فعاليت كرده است، ولي اگر ثروت يتيم كم باشد، چيزي از آن نخورد. [1009].

تفسير فرمايش خدا: «و اگر زندگي خود را با زندگي آنان بياميزيد،...» چيست؟

محمد حلبي گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني و تفسير فرمايش خدا: (و ان تخالطوهم فاخوانكم والله يعلم المفسد من المصلح) [1010] «و اگر زندگي خود را با زندگي آنان بياميزيد، (مانعي ندارد؛) آنها برادر (ديني) شما هستند. (و همچون يك برادر با آنها رفتار كنيد!) خداوند، مفسدان را از مصلحان، بازمي شناسد» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: از اموالشان به اندازه ي كفايتشان جدا مي كني، و از اموال خودت به اندازه ي كفايتت جدا مي كني سپس مصرف مي كني. (يعني در صورتي كه با هم شريك هستيد). [1011].

علي گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خدا كه: (و ان

[صفحه 449]

تخالطوهم فاخوانكم) «و اگر زندگي خود را با زندگي آنان بياميزيد، (مانعي ندارد؛) آنها برادر (ديني) شما هستند. (و همچون يك برادر با آنها رفتار كنيد)» كه درباره ي ايتام نازل شده است، سؤال نمودم.

حضرت فرمود: مثلا يتيم از خرما و دوغ به اندازه ي نيازش و شما هم از آن اشياء به اندازه ي نياز خود مصرف

كنيد. و خداوند مي داند چه كسي درست عمل مي كند و چه كسي فساد مي كند. [1012].

تفسير فرمايش خدا: «و اموال خود را به دست سفيهان نسپاريد» چيست؟

علي بن ابوحمزه گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي تفسير و معني فرمايش خدا: (و لا تؤتوا السفهاء أموالكم) [1013] «و اموال خود را به دست سفيهان نسپاريد» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: آنان ايتام مي باشند (كه نمي دانند چگونه ثروت و پول خود را مصرف كنند) پس اموالشان را به آنان ندهيد، تا وقتي كه به رشد (عقلي و فكري) برسند.

عرض كردم: چگونه اموال آنان اموال ما مي شود؟

حضرت فرمود: اين در صورتي است كه شما وارث آنان باشيد.

و در روايت عبدالله بن سنان آمده است كه حضرت فرمود: اموال را به شرابخواران و زنان ندهيد.

توضيح: شايد مراد از زنان در روايت عبدالله بن سنان - در صورت صحت آن به قرينه شارب الخمر و به دليل اينكه چنين حكمي مفتي به نيست - زناني است كه نمي دانند چگونه اين اموال را به مصرف صحيح برسانند. [1014].

[صفحه 450]

آيا از امانت خمس دادن جايز است؟

عبدالله بن سنان گويد: خدمت امام صادق - عليه السلام - شرفياب شدم حضرت در حالي كه نماز عصرشان را خوانده، و به طرف قبله در مسجد نشسته بودند عرض كردم: اي فرزند رسول خدا؛ بعضي از سلاطين ما را امين اموالي قرار مي دهد، و به شما خمس نمي دهد، آيا جايز است خمس آن را - خودمان - جدا كنيم و به شما بدهيم؟

حضرت فرمود: قسم به پروردگار كعبه - اين قسم را سه بار تكرار فرمود - اگر ابن ملجم قاتل پدرم (يعني علي بن ابي طالب - عليه السلام - كه من در جستجوي او هستم و او از من مخفي است زيرا پدرم را به قتل رسانيده است - مرا امين بر امانتي قرار دهد (و نزد من امانتي

بگذارد) من حتما امانت او را به هنگام مطالبه پس خواهم داد. [1015].

چه كساني سفله هستند؟

سياري گويد: از حضرت صادق - عليه السلام - سوال شد كه افراد سفله كدامند؟

حضرت فرمود: كسي كه شراب مي خورد و طنبور مي زند. [1016].

آيا توبه ي خورنده ي مال يتيم قبول است؟

سماعه گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: مردي كه مال يتيم را خورده اگر توبه كند آيا توبه اش قبول است؟

حضرت فرمود: آن حق را به اهلش برمي گرداند، زيرا خدا فرموده است: (ان الذين يأكلون أموال اليتامي ظلما انما يأكلون في بطونهم نارا و سيصلون سعيرا) [1017] «كساني كه اموال يتيمان را به ظلم و ستم مي خورند، (در حقيقت) آتش مي خورند؛ و به زودي در شعله هاي

[صفحه 451]

آتش (دوزخ) مي سوزند»، و فرمود: (انه كان حوبا كبيرا) [1018] «همانا آن؛ گناه بزرگي است». [1019].

حكم كسي كه مال يتيم را بخورد چيست؟

عجلان ابوصالح گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي حكم خوردن مال يتيم سؤال كردم.

حضرت فرمود: آن همان طور است كه خدا فرمود: (ان الذين يأكلون أموال اليتامي ظلما انما يأكلون في بطونهم نارا و سيصلون سعيرا) [1020] «كساني كه اموال يتيمان را به ظلم و ستم مي خورند (در حقيقت) آتش مي خورند؛ و به زودي در شعله هاي آتش (دوزخ) مي سوزند».

سپس پيش از آنكه از حضرتش بپرسم فرمود: هر كس يتيمي را تكفل كند تا زماني كه يتيمي او به پايان برسد، تا بي نياز شود خداوند بهشت را براي او واجب خواهد كرد همان طور كه جهنم را براي كسي كه مال يتيم را بخورد واجب كرده است. [1021].

آيا از خانه اي كه در آن ايتام هست مي شود غذا خورد؟

كاهلي گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفته شد: ما به خانه ي برادرمان وارد مي شويم كه در آن ايتام هست و با آنها خادمي زندگي مي كند، ما روي فرش آنها مي نشينيم و از آب آنها مي خوريم، و خادم آنها ما را خدمت مي كند و گاهي هم از غذائي كه مربوط به برادرمان، و با غذاي آن ايتام نيز مخلوط است مي خوريم، نظر شما چيست؟ آيا اين تصرفات جايز است؟

حضرت فرمود: اگر در ورود شما بر آنها منفعتي براي ايتام هست اشكالي ندارد، و اگر ضرر باشد جايز نيست، خداي عزوجل فرمود: (و ان تخالطوهم

[صفحه 452]

فاخوانكم والله يعلم المفسد من المصلح) [1022] «و اگر زندگي خود را با زندگي آنان بياميزيد، (مانعي ندارد؛) آنها برادر (ديني) شما هستند. (و همچون يك برادر با آنها رفتار كنيد!) خداوند، مفسدان را از مصلحان، باز مي شناسد.» [1023].

چرا خوردن طحال حرام شد؟

ابان بن عثمان گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: چرا خوردن طحال تحريم شد در حالي كه آن از اجزاء گوسفند است؟

حضرت فرمود: هنگامي كه قوچ براي ابراهيم - عليه السلام - از ثبير - كه كوهي در مكه است - فرو فرستاده شد تا اينكه او را قرباني كند، ابليس گفت: سهم مرا از اين قوچ بده.

حضرت ابراهيم فرمود: تو چه سهمي داري در حالي كه اين قوچ قرباني براي پروردگارم است، و فداي فرزندم مي باشد.

خداي عزوجل به حضرت ابراهيم - عليه السلام - وحي فرمود: ابليس سهمي در اين گوسفند دارد و آن طحال است، زيرا محل اجتماع خون است، و بيضتين تحريم شد زيرا آلت نكاح است، و مجراي نطفه است.

حضرت ابراهيم - عليه السلام - طحال و

بيضتين را به او داد.

(راوي گويد:) گفتم: پس چرا مثانه تحريم شد؟

فرمود: براي اينكه محل آبي است كه دفع مي شود از نر و ماده و آن مخ طولاني است در ستون فقرات كمر است. [1024].

چرا خوردن غده ها و مردار تحريم شده است؟

زنديق به امام صادق - عليه السلام - گفت: چرا خوردن غده ها تحريم شده است؟

[صفحه 453]

حضرت فرمود: براي اينكه ايجاد جذام (خوره) مي كند.

زنديق گفت: پس چرا خوردن مردار را تحريم نموده است؟

حضرت فرمود: تا اينكه فرقي باشد ميان مردار و آنهائي كه نام خدا بر آنها - هنگام ذبح - برده شده است، و مردار خون (در بدنش) جامد شده (و جاري و خارج نشده است)، و به درون آن بازگشته است، و لذا گوشت او سنگين و هضم او بر دستگاه گوارش دشوار و سخت است، زيرا گوشتش توأم با خونش خورده مي شود. [1025].

تفسير فرمايش خداوند: (... فجعلناه هباء منثورا) چيست؟

سليمان بن خالد گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به معني و تفسير فرمايش خداي عزوجل: (و قدمنا إلي ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا) [1026] «و ما به سراغ اعمالي كه انجام داده اند مي رويم، و همه را همچون ذرات غبار پراكنده در هوا قرار مي دهيم» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: به خدا قسم؛ مراد كساني است كه اعمالشان از قباطي (كه نوعي پارچه ي بسيار سفيد است) سفيدتر است، ولي هرگاه به حرامي رسيدند آن را رها نكنند، (و مرتكب شوند). [1027].

كسي كه دروغ بگويد و بد قولي و خيانت كند چه منزلتي دارد؟

يزيد صائغ گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم مردي است كه مسلمان و شيعي مذهب هرگاه خبر دهد دروغ گويد، و هرگاه وعده دهد خلف وعده كند، و هرگاه مورد اعتماد قرار گيرد خيانت كند، او چه منزلتي دارد؟

حضرت فرمود: در نزديكترين مراتب و منازل به كفر قرار دارد، ولي كافر

[صفحه 454]

نيست (يعني نزديك است كه گناهانش او را به كفر برساند) [1028].

تكبر چيست؟

عبدالأعلي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: تكبر چيست؟

فرمود: بزرگترين تكبر آن است كه حق را سبك بشماري و مردم را تحقير كني و پست داني.

پرسيدم: سبك شمردن حق چيست؟

فرمود: در برابر حق ناداني كند، و به اهل و پيروان حق طعنه زند. [1029].

مكر و خدعه در چه مواردي جايز است؟

طلحة بن زيد گويد: از حضرت صادق - عليه السلام - پرسيدم دو شهر است و اهل هر دو كافر حربي هستند، و براي هر كدام پادشاهي جدا است. اهل آن دو شهر با هم جنگ كردند سپس صلح و سازش نمودند پس از آن يكي از آن دو پادشاه به رفيقش (يعني به پادشاه ديگر) خدعه زد، و آمد با مسلمانان سازش كرد كه به وسيله ي آنها با آن شهر ديگر جنگ كند. (آيا جائز است مسلمانان با آن پادشاه همگامي كنند)؟

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: براي مسلمين نشايد كه خدعه كنند و نه دستور به خدعه دهند و نه جنگ كنند با آنانكه نيرنگ زنند (و عهد شكني كنند) ولي مي توانند هر جا كه مشركين را يافتند با آنها بجنگند، و آنچه كفار بر آن پيمان بستند بر آنها نافذ نيست (يعني پيمان كفار و مشركين و سازششان با يكديگر صحيح نيست و مانع از جنگ مسلمانان با آنها نيست، و هر كجا كه مشركين را يافتند مي توانند با آنها جنگ كنند). [1030].

[صفحه 455]

دروغگو و كذاب كيست؟

عبدالرحمان فرزند حجاج گويد: به حضرت صادق - عليه السلام - عرض كردم: (آيا) دروغگو و كذاب كسي است كه در چيزي دروغ گويد؟

فرمود: نه، زيرا كسي نيست مگر اينكه اين عمل از او سر زند، ولي مقصود كسي است كه به دروغ عادت كرده است. [1031].

غيبت چيست؟

داوود بن سرحان گويد: از حضرت صادق - عليه السلام - پرسيدم: غيبت چيست؟

فرمود: غيبت آن است كه درباره ي برادر ديني خود چيزي را كه نكرده است، بگوئي، و منتشر كني چيزي را كه خداوند بر او پوشانيده، و حدي بر او به خاطرش اقامه نشده است. [1032].

معني: هر كه شخصي را بكشد مثل اين است كه همه را كشته است چيست؟

سماعه گويد: از حضرت صادق - عليه السلام - درباره ي اين آيه پرسيدم كه خداوند مي فرمايد: (من قتل نفسا بغير نفس أو فساد في الارض فكأنما قتل الناس جميعا و من أحياها فكأنما أحيا الناس جميعا) [1033] «هر كس انساني را بدون ارتكاب قتل يا فساد در روي زمين بكشد، چنان است كه گوئي همه ي انسانها را كشته است، و هر كس زنده كند نفسي را مثل آن است كه تمام مردم را زنده كرده».

امام صادق - عليه السلام - فرمود: يعني هر كس نفسي را از ضلالت و گمراهي به سوي هدايت و روشنائي رهنمون شود؛ او را زنده كرده، و هر كس نفسي را از هدايت به سوي گمراهي ببرد پس سوگند به خدا آن را به سوي مرگ و نابودي

[صفحه 456]

برده است. [1034].

ماعون در فرمايش خدا به چه معني است؟

از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني ماعون در فرمايش خدا: (و يمنعون الماعون) [1035] «و ديگران را از وسايل ضروري زندگي منع مي نمايند» سؤال شد.

حضرت فرمود: مراد از آن قرضي است كه مي دهي، و معروف و نيكي است، و ابزار و لوازم خانه است كه به عاريت مي دهي. [1036].

آيا گوشت لابلاي دندان را مي شود فرو برد؟

شخصي گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به فرو بردن گوشت باقي مانده لابلاي دندانها را سؤال نمودم.

حضرت فرمود: آنكه لابلاي دندانهاي مقدم دهان است، مانعي ندارد فرو ببري، ولي آنكه لابلاي دندانهاي آسيايي است بيانداز. (و فرو مبر). [1037].

آيا خوردن و آشاميدن با دست چپ جايز است؟

سماعه گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم مردي است كه با دست چپ مي خورد و مي آشامد، آيا اين عمل جايز است؟

حضرت فرمود: با دست چپ نخورد و نياشامد و به وسيله ي آن چيزي را به كسي ندهد. [1038].

- توضيح: شايد قسمت آخر از اين جهت است كه اين عمل نوعي اسائه ي ادب نسبت به طرف مقابل تلقي شود.

[صفحه 457]

آيا وادار كردن حيوانات به جنگ با همديگر جايز است؟

ابوالعباس مي گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي وادار ساختن حيوانات به جنگ با هم سؤال نمودم.

حضرت فرمود: همه ي انواع اين كار مكروه (و ناپسند) است مگر سگها. [1039].

مسمع كردين گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي وادار ساختن حيوانات به جنگ با همديگر شنيدم كه حضرت فرمود:

تمام انواع اين كار را كراهت دارم (و نمي پسندم) مگر بين سگها.

توضيح: شايد تجويز اين كار در مورد سگها به اين علت است كه اين شيوه مي تواند اين حيوان را در دفع متجاوز ورزيده تر كند. [1040].

چه وقت مركب خود را بزنم؟

علي بن ابراهيم جعفري در حديث مرفوعه اي روايت كرد، كه از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد: چه وقت مركب خود را بزنم؟

حضرت فرمود: هنگامي كه سوار آن هستي راه رفتن مثل راه رفتنش به سوي آخورش نباشد (او را بزن). [1041].

توضيح: اين حديث مربوط مي شود به حقوق حيوانات.

آيا علامت گذاري چهارپايان با داغ كردن جايز است؟

ابن سنان گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي علامت گذاري چهارپايان به وسيله ي داغ كردن سؤال نمودم.

حضرت فرمود: اشكالي ندارد مگر در صورت. [1042].

اسحاق بن عمار گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي علامت گذاري

[صفحه 458]

حيوانات و چهارپايان با داغ كردن سؤال نمودم.

حضرت فرمود: اين كار در غير چهره ي آنان جايز است. [1043].

يونس بن يعقوب گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا جايز است گوسفندان را با داغ كردن صورتشان علامت گذاري كنم؟

حضرت فرمود: گوشهايشان را با داغ كردن علامت گذاري كن. [1044].

آيا كشتن هدهد جايز است؟

از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: آيا كشتن هدهد جايز است؟

حضرت فرمود: آن را اذيت نكن و آزار مده و آن را نكش، زيرا خوب پرنده اي است اين پرنده. [1045].

آيا قتل مورچه جايز است؟

امام كاظم - عليه السلام - مي فرمايد از امام صادق - عليه السلام - راجع به قتل مورچه سؤال كردم؟

حضرت فرمود: آن را مكش مگر اينكه تو را اذيت كند. [1046].

آيا به دروغ يا تقيه به گمركچي قسم خوردن جايز است؟

ابوبكر حضرمي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: گاهي ما به گمركچي - به دروغ - قسم ياد مي كنيم تا اموالمان را آزاد كنيم (آيا اين كار جايز است)؟

حضرت فرمود: بله،

آيا قسم نيز در هنگام تقيه جايز است؟

[صفحه 459]

فرمود: پس هرگاه بر مال يا جان خود بيم داشتي قسم بخور، تا آن را از خود دفع كني.

اما اگر ديدي قسم ياد كردن تو مفيد نيست و او را از تو دفع نمي كند قسم ياد نكن. [1047].

آيا كشتن حشرات جايز است؟

ابن زياد گويد: شنيدم از امام صادق - عليه السلام - درباره ي كشتن مورچه ها و مارها و كرمها اگر آزار بدهند سؤال نمودم.

حضرت فرمود: كشتن و سوزاندن آنها اگر آزار بدهند اشكالي ندارد، ولي مارهاي ساكن در خانه ها را نكشيد. [1048].

آيا فروختن اسلحه به دو گروه باطل در حال جنگ جايز است؟

محمد بن قيس گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به فروش سلاح به دو گروه باطلي كه در حال ستيز و جنگ با هم هستند سؤال كردم.

حضرت فرمود: وسائل دفاعي را به آنها بفروش مانند سپر، زره، كلاه، چكمه و شبيه آن. [1049].

حكم زينت كردن زنان با طلا و نقره چيست؟

محمد بن مسلم گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به زينت زنان به وسيله ي طلا و نقره سؤال كردم.

فرمود: اشكالي ندارد. [1050].

[صفحه 460]

آيا جايز است بچه ها از زيورآلات استفاده كنند؟

ابوالصباح گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: آيا جايز است با طلا و زيورآلات بچه ها را آرايش و زينت داد؟

حضرت فرمود: علي بن الحسين - عليه السلام - بچه ها و همسران خود را با زيورآلات طلا و نقره زينت مي داد. [1051].

آيا استفاده از بازوبند دعا براي سحر شده جايز است؟

ابن مسكان از حلبي روايت مي كند كه گفت: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم آيا جايز است از بازوبند دعا براي كسي كه سحر شده استفاده كرد؟

حضرت فرمود: پدرم اشكالي در آن نمي ديد. [1052].

عورة مؤمن چيست؟

عبدالله بن سنان گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم آيا عورت مؤمن بر مؤمن حرام است؟

حضرت فرمود: بله.

عرض كردم: آيا مراد عورتين او است.

حضرت فرمود: نه اين نيست كه تو تصور مي كني، بلكه مقصود افشاي اسرار او است [1053].

توضيح: اينكه در خصوص اين روايت مراد از عورت؛ افشاي سرّ مؤمن است.

آيا توبه ي ساحر پذيرفته است؟

عيسي بن سقفي كه ساحر بود و مردم به او مراجعه مي كردند، و از آنها اجرت

[صفحه 461]

مي گرفت - گويد: من حج نمودم، و در مني با امام صادق - عليه السلام - ملاقات كردم، به حضرتش عرض كردم: فدايت شوم؛ من مردي هستم كه حرفه و كارم سحر است، و براي آن از مراجعه كنندگانم اجرت مي گيرم، و گذران زندگيم از اين طريق است، و الآن به حج آمده ام، و خداوند بر من منت نهاد و توفيق ملاقات با شما را نصيبم نمود، و اينك من توبه كرده ام، آيا راه نجاتي براي من هست؟

حضرت فرمود: بله، سحرها را باز كن (و باطل نما)، و گره نزن، (و سحر نكن) [1054].

اسراف چيست؟

از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني و تفسير فرمايش خدا: (و آتوا حقه يوم حصاده و لا تسرفوا انه لا يحب المسرفين) [1055] «و حق آن را به هنگام درو، بپردازيد، و اسراف نكنيد، كه خداوند مسرفان را دوست ندارد» سؤال شد، (و اينكه اسراف چيست)؟

حضرت فرمود: اسراف اين است كه با هر دو دست خود انفاق كند. [1056].

توضيح: يعني اينكه در انفاق زياده روي كند.

مجسمه ي درخت و خورشيد و ماه چه حكمي دارد؟

محمد بن مسلم گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي حكم مجسمه ي درخت و آفتاب و ماه سؤال نمودم.

حضرت فرمود: اشكالي ندارد اگر چيزي از تصوير حيوانات در آن نباشد. [1057].

تفسير فرمايش خدا: «و اموال يكديگر را به باطل (و ناحق) در...» چيست؟

زياد بن عبدالله گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني و تفسير

[صفحه 462]

فرمايش خدا: (و لا تأكلوا أموالكم بينكم بالباطل) [1058] «و اموال يكديگر را به باطل (و ناحق) در ميان خود نخوريد» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: قريش با شخصي بر همسرش و اموالش قمار مي كردند و خدا آنها را از اين عمل نهي كرد. [1059].

اسباط بن سالم گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني و مراد خدا از آيه: (يا أيها الذين آمنوا لا تأكلوا أموالكم بينكم بالباطل) [1060] «اي كساني كه ايمان آورده ايد! اموال يكديگر را به باطل (و از طريق نامشروع) نخوريد» سؤال كردم؟

حضرت فرمود: مراد قمار است. [1061].

[صفحه 465]

پرسشهايي پيرامون اعمال، اخلاق، فضائل و رذائل

معني: «خدا تو را جزاي خير دهد» چيست؟

حسين بن اعين برادر مالك گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني كلام شخصي به شخص ديگر كه مي گويد: خداي تو را جزاي خير دهد، چيست؟

حضرت فرمود: خير نهري است در بهشت كه منبعش كوثر است. و كوثر منبعش از ساق و قائمه ي عرش است كه در كنار آن منازل و خانه هاي اوصياء و شيعيانشان مي باشد. در دو طرف اين نهر زناني روئيده (به وجود آمده) است كه هرگاه يكي از آنها را بگيرند ديگري به اسم آن نهر مي رويد، و اين همان است كه خداوند متعال در قرآنش فرمود: (فيهن خيرات حسان) [1062] «و در آن باغهاي بهشتي زناني نيكو خلق و زيبايند».

پس هرگاه مردي به دوستش بگويد: خدا به تو جزاي خير بدهد مقصودش آن منازلي است كه خداوند عزوجل آنها را براي برگزيدگانش و بهترين بندگانش مهيا كرده است. [1063].

مقصود از ذكر زياد چيست؟

1- محمد بن مسلم گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي آيه ي شريفه ي: (أذكروا الله ذكرا كثيرا) [1064] «خدا را بسيار ياد كنيد» سؤال شد، كه اين ذكر زياد چيست؟

[صفحه 466]

حضرت فرمود: هر كس تسبيح حضرت زهرا - سلام الله عليها - را انجام دهد خدا را بسيار ياد كرده است. [1065].

مراد از «كثير» در فرمايش خدا «خدا را بسيار ياد كنيد» چيست؟

2- از امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرمايش خداي عزوجل: (أذكروا الله كثيرا) [1066] «خدا را بسيار ياد كنيد» سؤال نمودم و عرض كردم آيا اگر دويست بار نام خدا را بگوئيم ذكر كثير انجام گرفته است؟

حضرت فرمود: بله. [1067].

آيا ميهمان بر ميزبان منت بيشتري دارد يا ميزبان بر ميهمان؟

حسين بن نعيم گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: برادر مسلمان خود را به منزلم وارد مي كنم، و از غذاي خود به او مي خورانم، و اهل و عيال و خادمم را براي استراحت او به زحمت مي اندازم، كدام يك از ما منت بيشتري بر ديگري دارد؟

فرمود: منت او بر تو بيشتر است.

عرض كردم: فدايت شوم، من او را به منزلم وارد مي كنم و از غذايم به او مي دهم، و خانواده و خادمم را براي استراحت او به زحمت مي اندازم با اين حال، منت او بر من بيشتر است.

حضرت فرمود: آري، براي اينكه او روزي را به سوي تو سوق مي دهد، و گناهان را از دوش تو برمي دارد. [1068].

كمترين مقدار تمجيد خدا چيست؟

1- علي بن حسان از يكي از اصحابش روايت مي كند كه امام صادق - عليه

[صفحه 467]

السلام - فرمود: هر دعائي كه پيش از آن تمجيد و ستايش خدا نباشد ابتر و ناقص است، اول تمجيد است سپس مدح و ثنا.

عرض كردم: كمترين مقدار تمجيد چيست؟

حضرت فرمود: اين است كه بگوئي: بارالها، توئي اول كه پيش از تو هيچ چيز نيست، و توئي آخر كه بعد از تو هيچ چيز نيست، و توئي ظاهر و غالب كه هيچ چيز بالاي تو نيست، و توئي باطن و عارف به همه چيز كه هيچ حجابي بين تو و آن نيست و توئي عزيز و حكيم.

2- و به همين سند آمده است كه گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: كمترين مقداري كه در تمجيد كفايت مي كند؛ چيست؟

حضرت فرمود: اينكه بگوئي: حمد خداي را كه به خاطر بلند مرتبگي همه چيز را مقهور خود ساخت، و

حمد و سپاس خداي را كه بر همه چيز مالك شد و بر همه چيز توانا است، و حمد خداي را كه علم او به همه چيز نفوذ نمود، و لذا به همه چيز آگاه است.

و حمد خداي را كه مردگان را زنده مي كند و زنده ها را مي ميراند و بر همه چيز قادر و توانا است. [1069].

توضيح: تمجيد يعني بيان مجد و عظمت و بلند مرتبگي حق تعالي.

حق مسلمان بر مسلمان ديگر چيست؟

عبدالاعلي بن اعين گويد: اصحابمان براي امام صادق - عليه السلام - نامه نوشتند كه در آن سؤالاتي كرده بودند، و از من خواستند تا از حضرتش درباره ي حق مسلمان بر برادر مسلمانش سؤال كنم. من سؤال نمودم ولي حضرت پاسخ نداد.

هنگامي كه براي خداحافظي نزد حضرت آمدم عرض كردم: سؤالي كردم به من پاسخ نداديد.

[صفحه 468]

حضرت فرمود: من مي ترسم كه كافر شويد، همانا سخت ترين چيزي كه خداوند بر بندگانش واجب كرده است سه چيز است:

1- انصاف مرد از خودش به حدي كه راضي نشود براي برادرش از خودش مگر به آنچه براي خود از او راضي مي شود.

2- و مواسات با برادر مسلمانش در مال.

3- و ياد خدا در تمامي اوقات و احوال (و ذكر) گفتن: سبحان الله، و الحمد لله نيست، (بلكه ذكر آن است) كه هرگاه به حرامي بر مي خورد آن را رها كند، و به آن دست نيازد. [1070].

شخصيت و كرم و سروري چيست؟

مفضل بن عمر گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم ملاك حسب و شخصيت چيست؟

حضرت فرمود: مال و ثروت.

عرض كردم: چه چيز مايه ارزش و شرافت است؟

حضرت فرمود: تقوا و پرهيزگاري.

عرض كردم: چه چيز مايه ي سيادت و بزرگي و زعامت است؟

حضرت فرمود: سخاوت. مگر نديدي چگونه حاتم طائي به وسيله ي سخاوت و بذل و بخشش آقا و سرور قوم خويش شد، در حالي كه شايسته تر از آنها از نظر موقعيت خانوادگي نبود. [1071].

آيا نشستن در خانه و بسنده نمودن به عبادت كافي است؟

عمر بن يزيد گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: مردي است كه مي گويد: من در خانه مي نشينم، و نماز مي گزارم، و روزه مي گيرم، و پروردگارم را

[صفحه 469]

عبادت مي كنم، و اما روزي من پس خودش نزدم مي آيد (و نياز به تلاش و كسب نيست) آيا اين منطق درست است؟

حضرت فرمود: اين يكي از سه نفري است كه دعايش مستجاب نمي شود.

عرض كردم: دو نفر ديگر كدامند؟

حضرت فرمود: مردي است كه همسر بدي دارد، و مرتبا دعا مي كند كه خدا او را از دست آن زن خلاص كند، و راحت نمايد.

به چنين شخصي گفته مي شود: امر اين زن دست خودت مي باشد طلاقش بده.

و مردي كه حقي به گردن انسان ديگري دارد، و بر او شاهد نگرفته، و مرتب دعا مي كند كه خدايا؛ حق (پول) مرا به من برگردان.

به چنين شخصي گفته مي شود: ما به تو دستور داديم كه شاهد و وثيقه بگيري و تو چنين نكردي. [1072].

حكم عشق چيست؟

مفضل بن عمر گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به عشق سؤال كردم.

حضرت فرمود: دلهائي است كه از ياد خدا خالي شدند، پس خداوند محبت غير خود را به آنها چشانيد.

توضيح: ظاهرا مراد عشق به انسانها است. [1073].

گرامي ترين بندگان نزد خدا چه كسي است؟

از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد گرامي ترين بندگان نزد خدا چه كسي است؟

حضرت فرمود: كسي است كه اگر به او عطا شود سپاسگزاري كند، و اگر

[صفحه 470]

مبتلا به بلا شود شكيبائي پيشه گيرد. [1074].

حكم كساني كه به دروغ آرزوي آمرزش مي كنند؛ چيست؟

يكي از اصحاب گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: گروهي از مردم هستند كه گناه مي كنند و مي گويند: ما اميدواريم (به رحمت خدا) و همواره چنين هستند تا مرگشان فرا مي رسد (يعني توبه هم نمي كنند). (اينها چه صورت دارند)؟

فرمود: اينها مردمي مي باشند كه با آرزوها بازي مي كنند و دروغ مي گويند. اينها اميدوار واقعي نيستند (اينها مي گويند: به خدا اميدواريم و از عذابش مي ترسيم ولي به خدا پشت كرده و به موجبات عذابش كه گناهان است رو مي آورند.) هر كس به چيزي اميدوار باشد آن را حتما طلب مي كند، و هر كس از چيزي بترسد حتما از آن مي گريزد. [1075].

علي بن محمد در روايت مرفوعه اي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: گروهي از دوستان شما خود را به معاصي آلوده مي كنند و مي گويند: ما اميدواريم (كه عفو بشويم) آيا اين درست است؟

حضرت فرمود: دروغ گفتند، اينان دوستان ما نيستند. اينان كساني هستند كه فريب اميد را خورده اند.

هر كس به چيزي اميد دارد حتما براي آن تلاش مي كند، و هر كس از چيزي مي ترسد و واهمه دارد حتما از آن فرار مي كند. [1076].

تفسير فرمايش خدا: «و آنها كه نهايت كوشش را در انجام طاعات به...» چيست؟

قاسم بن محمد از علي نقل كرده است كه گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني و تفسير فرمايش خداي عزوجل: (و الذين يؤتون ما آتوا و قلوبهم

[صفحه 471]

وجلة) [1077] «و آنها كه نهايت كوشش را در انجام طاعات به خرج مي دهند و با اين حال دلهايشان هراسناك است» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: نمونه اي از ترس و اميدشان اين است كه مي ترسند اگر اطاعت نكنند عملهايشان به آنها برگردد (دست رد به اعمالشان زده شود) در حالي

كه اميد دارند كه از آنها قبول شود. [1078].

كدام افضل و برتر است با عمل خائف يا با عمل خود پسند؟

عبدالرحمان بن ابو نجران گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم شخصي كار خير و عمل صالحي را انجام مي دهد اما ترس دارد و نگران است. سپس عمل صالح و نيك ديگري را انجام مي دهد و بر او حالتي چون خودپسندي براي عملي كه انجام داده است عارض مي شود (كدام يك از اين دو حال بهتر است)؟

حضرت فرمود: حال اوليش بهتر از حال دوميش است. [1079].

اندازه ي حسن خلق چيست؟

يكي از اصحاب گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: اندازه ي حسن خلق چيست؟

فرمود: اينكه فروتني كني، و خوش سخن باشي، و با برادرت با خوشروئي برخورد كني. [1080].

با پدر و مادر كافر چگونه بايد رفتار كرد؟

زكريا بن ابراهيم گويد: من نصراني بودم، و مسلمان شدم و حج گزاردم

[صفحه 472]

سپس خدمت امام صادق - عليه السلام - رسيدم و عرض كردم: من نصراني بودم و مسلمان شدم.

فرمود: چه ديدي (كه باعث شد مسلمان شوي)؟

گفتم: قول خداي عزوجل كه مي فرمايد: (ما كنت تدري ما الكتاب و لا الايمان و لكن جعلناه نورا نهدي به من نشاء) [1081] «تو كتاب و ايماني نمي دانستي (و از محتواي قرآن آگاه نبودي)؛ ولي ما آن را نوري قرار داديم كه به وسيله ي آن هر كه را بخواهيم بدان هدايت مي كنيم».

فرمود: محققاً خدا تو را هدايت فرموده است. آنگاه سه بار فرمود: خدايا؛ هدايتش فرما، پسر جان، هر چه خواهي بپرس.

عرض كردم: پدر و مادرم و خانواده ي من نصراني هستند، و مادرم نابينا است، من همراه آنها باشم و در ظرف آنها غذا بخورم (اشكالي ندارد يا از آنها جدا شوم)؟

حضرت فرمود: آنها گوشت خوك مي خورند؟

عرض كردم: نه، حتي به آن دست هم نمي زنند.

فرمود: باكي نيست، مواظب مادرت باش و با او خوشرفتاري كن و چون بميرد او را به ديگري وامگذار، خودت به كارش اقدام كن، و به كسي مگو نزد من آمده اي تا در «مني» پيش من آيي ان شاءالله.

زكريا گويد: من در «مني» خدمت حضرت شرفياب شدم در حالي كه مردم گردش را گرفته بودند و او مانند معلم كودكان بود كه گاهي اين و گاهي آن از او سؤال مي كرد (و او پاسخ

مي داد).

چون به كوفه رفتم نسبت به مادرم مهرباني كردم، و خود به او غذا مي دادم و جامه و سرش را از كثافات پاك مي كردم و خدمتگزارش بودم.

مادرم به من گفت: پسر جان، تو زماني كه دين مرا داشتي با من چنين رفتار نمي كردي، اين چه رفتار است كه از تو مي بينم از زماني كه از دين ما رفته و به دين حنيفيه (يعني اسلام) گراييده اي؟

[صفحه 473]

گفتم: مردي از فرزندان پيغمبر ما به من چنين دستور داده.

مادرم گفت: آن مرد پيغمبر است؟

گفتم: نه بلكه پسر يكي از پيغمبران است.

مادرم گفت: پسر جان؛ اين مرد پيغمبر است، زيرا دستوري كه به تو داده از سفارشات پيغمبران است.

گفتم: مادرم؛ بعد از پيغمبر ما پيغمبري نمي باشد و او پسر پيغمبر است.

مادرم گفت: دين تو بهترين دين است، آن را به من عرضه كن، من به او عرضه داشتم و او مسلمان شد. و من هم برنامه ي اسلام را به او آموختم.

او نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را خواند، و در شب عارضه اي براي او رخ داد و بيمار شد، به من گفت: پسر جان، آنچه به من آموختي دوباره بياموز.

من آنها را تكرار كردم، مادرم اقرار كرد، و از دنيا رفت.

چون صبح شد، مسلمانها غسلش دادند، و خودم بر او نماز خواندم و در قبر گذاشتم. [1082].

شرح: گويا زكريا از آيه ي شريفه و تاريخ پيغمبر اسلام چنين استفاده كرده كه: مردي كه به مكتب و مدرسه اي نرفته و در برابر هيچ معلمي زانو نزده است، با ملاحظه دين كامل و قرآن محكم و برنامه متيني كه آورده است جز با ارتباطش با عالم غيب و وحي

آسماني درست نيايد.

با والديني كه از مخالفين هستند چگونه رفتار كنيم؟

جابر گويد: شنيدم مردي به امام صادق - عليه السلام - مي گويد: من پدر و مادر مخالفي دارم (با آنها چگونه رفتار نمايم)؟

حضرت فرمود: به آنها نيكي كن همان طوري كه به مسلماناني كه ما را دوست مي دارند، نيكي مي كني. [1083].

[صفحه 474]

حق مسلمان بر مسلمان چيست؟

معلي بن خنيس گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: حق مسلمان بر مسلمان چيست؟

فرمود: براي او هفت حق واجب است كه همه ي آنها بر عهده برادرش واجب است، و اگر برخي از آنها را تباه و ضايع كند، از ولايت و اطاعت خدا بيرون رود، و خدا از او بهره (اطاعت و بندگي) ندارد.

عرض كردم: قربانت شوم آنها چيست؟

فرمود: اي معلي بن خنيس؛ من بر تو نگرانم و مي ترسم ضايع كني و مراعات نكني، و بداني و عمل ننمايي.

عرض كردم: «لا قوة الا بالله» نيروئي جز از خدا نيست.

فرمود: آسانترين آن حقوق اين است كه: آنچه براي خود دوست داري براي او هم دوست داشته باشي، و آنچه براي خود نپسندي براي او نيز نپسندي.

دوم: آنكه از آنچه ناخرسند دارد دوري كني و خوشنودي او را پيروي نموده فرمانش بري.

سوم: آنكه با جان و مال و زبان و دست و پاي خويش او را ياري كني.

چهارم: آنكه چشم و راهنما و آيينه ي او باشي.

پنجم: آنكه تو سير نباشي و او گرسنه، يا سيراب باشي و او تشنه، يا پوشيده باشي و او برهنه.

ششم: آنكه اگر تو خدمتگزار داري و برادرت ندارد واجب است خدمتگزار خود را بفرستي كه جامه هايش را بشويد، و غذايش را درست كند، و بسترش را مرتب نمايد.

و حق هفتم: آنكه سوگندش را تصديق كني، و دعوتش

را بپذيري، و در بيماريش از او عيادت كني، و بر جنازه اش حاضر شوي، و چون بداني حاجتي دارد در انجام آن سبقت گيري و او را مجبور نسازي كه از تو بخواهد، بلكه خودت

[صفحه 475]

پيشدستي كني، چون چنين كردي خود را به دوستي او پيوسته اي و دوستي او را به دوستي خود [و آنگاه است كه به آيه شريفه ي ألمؤمنون و المؤمنات بعضهم أولياء بعض عمل كرده اي.] [1084].

حد مصافحه چقدر است؟

هشام بن سالم گويد: از امام صادق - عليه السلام - اندازه ي مصافحه را پرسيدم؟

حضرت فرمود: (به اندازه ي) گردش دور درخت خرما است (يعني اگر چه به مقدار گردش دور درخت خرما از يكديگر جدا شوند مستحب است با يكديگر مصافحه كنند). [1085].

به چه چيز مرا سفارش مي كني؟

عمرو بن سعيد گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: من جز چند سال يك بار شما را ملاقات نمي توانم بكنم به من چيزي بفرما كه آن را داشته باشم و به آن عمل كنم.

فرمود: تو را سفارش مي كنم به تقواي خدا، و ورع و كوشش، و بدانكه كوششي كه در آن ورع نباشد هرگز سود نخواهد داد (تقوا ترك محرمات است، و ورع ترك شبهات و اجتهاد سعي در عبادت). [1086].

معني اين حديث نبوي چيست؟

محمد بن عمر از پدرش از نضر بن قابوس روايت مي كند كه گفت: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني اين حديث كه: «هر كس به روزي كم از خدا راضي بشود خدا نيز به عمل كم از او راضي مي شود» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: معنايش اين است كه بخشي از فرامينش را اطاعت و در

[صفحه 476]

بخشي ديگر معصيت كند. [1087].

آيا براي شكر حدي هست؟

ابوبصير گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم، آيا براي شكر حد و مرزي است كه چون بنده اي انجام دهد شاكر محسوب مي شود؟

فرمود: آري.

عرض كردم: كدام است؟

فرمود: خدا را بر هر نعمتي كه نسبت به خانواده و مال او داده است سپاس گويد، و اگر براي خدا در نعمتي كه نسبت به مال او داده حقي باشد آن حق را بپردازد.

و گفتار خداوند متعال نيز از اين باب است آنجا كه مي فرمايد: (سبحان الذي سخر لنا هذا و ما كنا له مقرنين) [1088] «منزه است خدائي كه اين (مركوب) را مسخر ما كرد، و گرنه ما توانايي تسخير آن را نداشتيم». و نيز از اين باب است قول خداي تعالي كه مي فرمايد: (و قل رب أنزلني منزلا مباركا و أنت خير المنزلين) [1089] «پروردگارا! مرا به منزلي پربركت فرود آر كه تو بهترين فرود آورندگاني»، و قول خداي تعالي: (رب أدخلني مدخل صدق و أخرجني مخرج صدق و اجعل لي من لدنك سلطانا نصيرا) [1090] «پروردگارا! مرا (در هر كار) با صداقت وارد كن، و با صداقت خارج ساز! و از سوي خود، حجتي ياري كننده برايم قرار ده!»

توضيح: يعني ورود و خروج مرا مبارك و توأم با موفقيت قرار بده، و

آغاز و انجام كارم را مقرون با سعادت و سلامت ساز. [1091].

2- سماعة بن مهران گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا شكر

[صفحه 477]

حدي دارد كه هرگاه انسان آن را به جا آورد شكرگزار محسوب مي شود؟

حضرت فرمود: آري.

عرض كردم: حد آن چيست؟

حضرت فرمود: اينكه بگوئي: سپاس مي گويم خداي را بر هر نعمتي كه بر من ارزاني داشت.

و اينكه اگر در نعمتي كه بر او ارزاني شده است حقي باشد، آن را ادا كند. [1092].

معناي استدراج چيست؟

سماعه گويد: از حضرت صادق - عليه السلام - از گفتار خداوند كه مي فرمايد: (سنستدرجهم من حيث لا يعلمون) [1093] «ايشان را به تدريج از راهي كه نمي دانند گرفتار مجازاتشان خواهم كرد» سؤال كردم.

حضرت فرمود: آن بنده اي است كه گناهي مرتكب شود، پس براي آن بنده با آن گناه نعمت هم تجديد گردد و آن نعمت او را از استغفار به خاطر آن گناه سرگرم و غافل كند. [1094].

آيا انسان به خاطر كارهاي زمان جاهليت عقوبت مي شود؟

فضيل بن عياض گويد: از حضرت صادق - عليه السلام - پرسيدم از مردي كه در اسلام خود نيكو باشد آيا به خاطر آنچه در جاهليت انجام داده است مؤاخذه مي شود؟

حضرت فرمود: رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - فرموده است: هر كس در اسلام نيكو شود (و به دل و جان بدان معتقد گردد) به خاطر آنچه در زمان جاهليت كرده مؤاخذه نمي شود، و هر كس در اسلام بد باشد (و طوري باشد كه منجر به

[صفحه 478]

سلب ايمانش گردد) به آغاز تا انجام مؤاخذه مي شود. [1095].

براي انسان چه صفاتي پسنديده است؟

عمران حلبي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: چه صفاتي براي انسان پسنديده تر است؟

فرمود: وقار بدون هيبت (سنگين باشد اما نه به طوري كه مردم از او بترسند و وحشت داشته باشند) و جوانمردي بدون عوض خواستن، و اشتغال به غير مال دنيا. [1096].

آيا بنده ي مؤمن خدا مبتلا به پيسي مي گردد؟

يونس بن عمار گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: درباره ي آنچه در چهره ي من پيدا شده (گويا لكه هاي پيسي در چهره اش پيدا شده بود) مردم گمان مي كنند كه خدا بنده اي را كه به او توجهي دارد به آن مبتلا نمي كند.

حضرت فرمود: همانا مؤمن آل فرعون انگشتانش چلاق بود، و با اين حال با دو دستش اشاره مي كرد و مي گفت: (يا قوم اتبعوا المرسلين) «اي مردم، از رسولان خدا پيروي كنيد».

سپس امام به من فرمود: چون ثلث آخر شب فرا رسيد در آغاز آن وضو بگير، و به نمازي كه مي خواني (نماز شب) برخيز و چون در سجده ي دوم دو ركعت اول باشي در حال سجده بگو:

«اي علي اي عظيم، اي رحمان، اي رحيم، اي شنونده ي دعاها، اي بخشنده ي خيرات، بر محمد و آل محمد رحمت فرست، واز خير دنيا و آخرت آنچه سزاوار بخشش تو است به ما عطا كن، و از شر دنيا و آخرت آنچه سزاوار بخشش تو است از

[صفحه 479]

من بگردان، و اين درد را از من دور كن - و نام درد را ذكر كن - كه آن مرا به خشم آورده و غمگين ساخته» و در دعا اصرار و پافشاري كن.

يونس گويد: به كوفه نرسيده بودم كه خدا همه ي آنها را از من دور كرد. [1097].

معني فرمايش پيامبر: «يك ساعت تفكر بهتر از يك شب قيام...» چيست؟

حسن صيقل گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: تفكر يك ساعت بهتر از يك شب را به عبادت گذراندن است» (آيا اين صحيح است و پيامبر فرموده اند)؟

حضرت فرمود: آري رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: يك ساعت تفكر و انديشه كردن بهتر

از اين است كه يك شب را به عبادت بگذراني.

عرض كردم: چگونه تفكر كند؟

حضرت فرمود: به خانه هاي مخروبه (و باستاني) عبور كند و بگويد: كجايند سازندگانتان؟ و كجايند ساكنانتان؟ چرا سخن نمي گوئيد؟ [1098].

- توضيح: البته حضرت به يك نوع از انواع انديشه كردن و تفكر نمودن اشاره فرمود، و گرنه انديشه كردن مصاديق ديگري نيز دارد.

ضمنا همين مطلب نيز از اهميت خاصي برخوردار است، زيرا آثار باستاني مي تواند كتاب صامت اما در عين حال گوياي تاريخ باشد.

آيا مي شود «شكر» را به عنوان صدقه داد؟

يونس از شخصي روايت كرده است كه گفت: ديدم امام صادق - عليه السلام - شكر صدقه مي دهد به ايشان گفته شد: آيا شكر را صدقه مي دهيد؟

حضرت فرمود: بله، چون هيچ چيز نزد من محبوبتر از شكر نيست، و من

[صفحه 480]

دوست دارم كه محبوبترين چيز را، صدقه بدهم. [1099].

مشورت با خدا چيست؟

امام صادق - عليه السلام - گويد: زماني كه يكي از شما اراده كاري كرديد پس با كسي مشورت نكنيد تا اينكه ابتداء با خداي عزوجل مشورت بكنيد.

به حضرت گفته شد: مشورت با خدا چيست؟

حضرت فرمود: أولا استخاره (و درخواست و طلب راه خير از خدا) مي كند سپس با افراد مشورت مي كند، زيرا اگر ابتداء با خدا مشورت كند خداوند خير را بر زبان يكي از بندگانش براي او جاري خواهد كرد. [1100].

2- حضرت ابوالحسن عسكري از پدرانش از امام صادق - عليه السلام - روايت نمود كه حضرت فرمود: اگر حاجتي براي يكي از شما پيش آمد، با خدا مشورت كند، پس اگر خدا به چيزي او را ارشاد كرد از آن پيروي كند، و اگر به چيزي ارشاد نكرد توقف مي كند.

گفت: آقاي من؛ چگونه (اين مطلب را) بدانم؟

حضرت فرمود: بعد از نماز واجب سجده مي كني و صد بار مي گوئي: «اللهم خر لي» يعني خدايا؛ براي من انتخاب كن آنچه كه خير است.

سپس به ما توسل مي جوئي، و بر ما درود مي فرستي، و ما را شفيع قرار مي دهي، سپس نگاه مي كني چه به تو الهام مي كند، همان را انجام مي دهي، و او است كه آن را به تو الهام كرده است. [1101].

3- روايت شده است كه مردي نزد امام صادق - عليه السلام - آمد و گفت: فدايت شوم؛

گاهي مي شود كه كاري را شروع مي كنم، و در اثنا پشيمان مي شوم؟

[صفحه 481]

حضرت فرمود: چرا از استخاره غافلي؟

آن مرد عرض كرد: فدايت شوم؛ استخاره چگونه است؟

حضرت فرمود: هرگاه نماز صبح را خواندي، پس از آني كه دستهاي خود را در مقابل صورت خود برمي داري بگو: (و سپس دعا را تعليم نمود كه ترجمه ي آن عبارت از اين است):

بارالها؛ تو مي داني و من نمي دانم، و تو به همه غيبها كاملا آگاهي، پس درود بفرست بر محمد و آل محمد، و براي من اختيار كن در آنچه من عزم و اراده نموده ام انجام بدهم، چيزي را كه داري بركت و سلامتي باشد. [1102].

4- محمد بن خالد قسري گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي استخاره سؤال كردم.

حضرت فرمود: در آخرين ركعت از نماز شب از خداي عزوجل در حالي كه در سجده هستي صد و يك بار طلب خير كن.

عرض كردم: چه بگويم؟

حضرت فرمود: بگو: استخير الله برحمته، استخير الله برحمته.

(يعني طلب خير مي كنم از خدا به رحمتش). [1103].

5- اسحاق بن عمار گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم و عرض كردم: گاهي در كار برايم تردد حاصل مي شود و احساس مي كنم چيزي در درونم مرا به آن امر مي كند و چيزي از آن نهي مي كند، (مي فرماييد چه كنم)؟

حضرت فرمود: اگر چنين حالتي براي شما رخ داد دو ركعت نماز بگذار، و از خدا صد و يك بار استخاره كن، سپس ببين به كدام يك از دو كار تمايل بيشتري داري همان را انجام بده، زيرا همان را خدا براي تو انتخاب كرده است

[صفحه 482]

ان شاء الله تعالي.

البته از خدا بخواه كه خدا آنچه

كه در او سلامتي هست براي تو انتخاب كند، زيرا گاهي براي انسان چيزي انتخاب مي شود كه در آن قطع دست او يا مرگ فرزندش، يا از بين رفتن مال و ثروتش مي باشد. [1104].

معني سخن ابوذر چيست؟

شعيب عقرقوفي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: سخني از ابوذر روايت شده، كه گفته است: سه چيز است كه مردم آن را كراهت دارند ولي من آنها را دوست دارم.

مرگ را دوست دارم، و فقر را دوست دارم، و بلا را دوست دارم.

حضرت فرمود: نه، اينطوري كه اينها نقل مي كنند؛ نيست.

مقصود ابوذر از مرگ؛ مرگ در راه اطاعت خدا است، يعني مرگ در اطاعت خدا نزد من محبوبتر از زندگي در معصيت خدا است.

و فقر در اطاعت خدا نزد من محبوبتر از ثروت در معصيت خدا است.

و بلا در اطاعت خدا نزد من محبوبتر از صحت و سلامتي در معصيت خدا است. [1105].

آيا رسول خدا خضاب نمودند؟

سليمان بن هارون عجلي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - محاسن خود را خضاب نمود؟

حضرت فرمود: خير، و علي - عليه السلام - نيز چنين نكرد، ولي جدم (امام سجاد - عليه السلام -) و پدرم (امام باقر - عليه السلام -) خضاب نمودند، و تو نيز اگر

[صفحه 483]

بخواهي خضاب كني خوب است، و اگر ترك كني نيز خوب است. [1106].

آيا خضاب موي سر و محاسن سنت است؟

حفص بن اعور گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: نظر شما در رنگ زدن (و خضاب) موي سر و محاسن چيست؟

حضرت فرمود: اين كار از سنت است.

عرض كردم: ولي اميرمؤمنان - عليه السلام - خضاب ننمود.

حضرت فرمود: كلام رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - كه فرمود: «يا علي؛ محاسن تو با خون سرت خضاب (رنگين) خواهد شد». اميرالمؤمنين - عليه السلام - را از خضاب نمودن مانع شد. [1107].

كدامين صدقه بهتر و افضل است؟

از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد: كدامين صدقه بهتر و افضل است؟

حضرت فرمود: اينكه صدقه بدهي در حالي كه تو هنوز سالم و كم پول هستي، و به بقا اميد داري، و از فقر مي ترسي، و مهلت داده نشوي تا وقتي كه جان به گلو برسد.

راوي گويد: من همانجا ثروتم را به محتاجان بخشيدم، و گفتم: فلان مقدار براي فلاني، و فلان مقدار براي فلاني، و آنچه را كه فقط براي شخصي منظور كرده بودم بهم زدم. [1108].

ابوبصير گويد: به يكي از دو امام (باقر يا صادق - عليهماالسلام -) عرض كردم: كدامين صدقه بهتر و افضل است؟

حضرت فرمود: دادن تنها چيزي كه داري، مگر نشنيده اي فرموده ي خداي

[صفحه 484]

عزوجل را كه مي فرمايد: (و يؤثرون علي أنفسهم ولو كان بهم خصاصة) [1109] «و آنها را بر خود مقدم مي دارند هر چند خودشان بسيار نيازمند باشند».

آيا اينجا چيز زيادي مي بينيد؟ [1110].

كدامين صدقه ثوابش عظيمتر است؟

از امام صادق - عليه السلام - راجع به صدقه سؤال شد كه به چه كسي سزاوار است صدقه داده شود؟ آيا به كساني كه درب خانه ها را مي زنند و درخواست صدقه مي كنند؟ يا اينكه به آنها ندهد بلكه به خويشاوندش بدهد؟

حضرت فرمود: خير، بفرستد براي كسي كه بين او و آن رابطه ي خويشاوندي است، اين ثوابش عظيمتر است. [1111].

كدام عمل ارزشمندتر است؟

مفضل بن عمر گويد: خدمت امام صادق - عليه السلام - بودم كه موضوع اعمال مطرح گرديد، من گفتم: عمل من چه اندازه كم و ضعيف است؟!

حضرت فرمود: خاموش باش، از خدا آمرزش بخواه، آنگاه فرمود: عمل كم باتقوا بهتر از عمل بسيار بي تقوا است.

گفتم: چگونه عمل بسيار بي تقوا مي باشد؟

فرمود: آري؛ مانند مردي كه از غذاي خود به مردم مي خوراند، و با همسايگانش مهرباني مي كند، و درب خانه اش باز است ولي چون دري از حرام به نظرش مي رسد بدان روي مي آورد، اين است عمل بدون تقوا، و ديگري هست كه اينها را ندارد ولي چون در حرامي به نظرش رسد، بدان وارد نمي شود. [1112].

[صفحه 485]

كدام عمل بهترين اعمال است؟

منصور بن حازم گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم چه اعمالي بهتر است؟

فرمود: (خواندن) نماز در وقتش، و نيكي با پدر و مادر، و جهاد در راه خداي عزوجل. [1113].

مقصود از توبه ي نصوح چيست؟

ابوالصباح كناني گويد: از حضرت صادق - عليه السلام - از گفتار خداي عزوجل كه مي فرمايد: (يا أيها الذين آمنوا توبوا إلي الله توبة نصوحا) [1114] «اي آنانكه ايمان آورده ايد! توبه كنيد به سوي خدا توبه ي نصوح» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: يعني بنده از گناه توبه كند و ديگر به آن بازنگردد. [1115].

كدام ساعت از شب است كه دعا مستجاب مي گردد؟

عمر بن اذينه گويد: از حضرت صادق - عليه السلام - شنيدم كه مي فرمود:

همانا در شب ساعتي است كه هر بنده ي مسلماني آن را درك كند و در آن ساعت نماز گزارد، و خداي را در آن ساعت بخواند دعايش مستجاب مي گردد، و اين ساعت در هر شب هست.

پرسيدم: خدايت خير دهد، آن چه ساعتي از شب است؟

فرمود: هنگامي كه نيمي از شب بگذرد و آن يك ششم از اول نيمه شب است. [1116].

دو آيه از قرآن در مورد دعا و انفاق و بيان حضرت صادق

عثمان بن عيسي از كسي كه براي او حديث كرده نقل مي كند كه به حضرت

[صفحه 486]

صادق - عليه السلام - عرض كردم: دو آيه در كتاب خدا (قرآن) است كه آن دو را مي جويم و نمي يابم (يعني معني آن دو را نمي دانم).

حضرت فرمود: آن دو آيه كدامند؟

عرض كردم: گفتار خداوند متعال: (أدعوني استجب لكم) [1117] «مرا بخوانيد تا اجابت كنم (دعاي) شما را» و ما او را مي خوانيم و اجابتي نمي بينيم؟

فرمود: آيا گمان مي كني كه خداوند خلاف وعده ي خود كرده است؟

عرض كردم: نه.

فرمود: پس اين (عدم اجابت) از چيست؟

عرض كردم: نمي دانم.

فرمود: ولي من تو را آگاه كنم، هر كس خداي عزوجل را در آنچه به او فرمان داده اطاعت كند سپس او را از جهت دعا بخواند، او را اجابت كند.

عرض كردم: جهت دعا چيست؟

فرمود: شروع مي كني پس خدا را حمد و ستايش مي كني، و نعمتهائي كه به تو داده است را بر زبان مي آوري، سپس بر محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - صلوات مي فرستي، و سپس گناهان خود را يادآور مي شوي و به آنها اعتراف مي كني، و از آنها به خدا پناه مي بري، پس اين جهت و راه

دعا است.

سپس فرمود: آيه ي ديگر كدام است؟

عرض كردم: گفتار خداي عزوجل (و ما أنفقتم من شي ء فهو يخلفه و هو خير الرازقين) [1118] «و هر چيزي را (در راه او) انفاق كنيد عوض آن را مي دهد(و جاي آن را پر مي كند)؛ و او است بهترين روزي دهندگان».

فرمود: آيا چنين مي پنداري كه خداي عزوجل خلاف وعده خود كرده؟

عرض كردم: نه.

[صفحه 487]

فرمود: پس اين (پندار) از چيست؟

عرض كردم: نمي دانم.

فرمود: هر آينه اگر يكي از شماها مالي از راه حلالش به دست آورد، و آن را در راه حلالش انفاق كند هيچ درهمي از آن را انفاق نكند جز اينكه بر آن عوض داده مي شود. [1119].

كدام فقر مرگ سرخ است؟

علي بن اسباط از شخصي روايت مي كند كه امام صادق - عليه السلام - فرمود: «فقر مرگ سرخ است».

گفتم: آيا مراد فقر مادي، و نداشتن دينار و درهم است؟

حضرت فرمود: خير، مقصود فقر ديني و اعتقادي است. [1120].

چگونه بر اهل قبور سلام بدهيم؟

علي بن ابوحمزه گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا بر اهل قبور سلام بدهم؟

حضرت فرمود: بله.

عرض كردم: چگونه؟

حضرت دعاي مزبور را تعليم نمودند. [1121] «ألسلام علي أهل الديار من المؤمنين و المؤمنات، و المسلمين و المسلمات، أنتم لنا فرط، و انا بكم ان شاء الله راجعون».

دعا كردن و بلند كردن دستها به چه كيفيت است؟

ابوبصير گويد: از حضرت صادق - عليه السلام - پرسيدم از دعا كردن و بلند كردن دستها (كه چگونه خوب است صورت بگيرد).

فرمود: بر چهار وجه (و كيفيت) است:

[صفحه 488]

1- اما براي پناه بردن به خدا (از شر دشمنان)، درون دستهاي خود را به طرف قبله نمايد.

2- و اما در دعا براي روزي دستهاي خود را باز نما و درون آن دو را به سوي آسمان بدارد.

3- و اما تبتل [1122]؛ پس آن اشاره كردن با انگشت سبابه است.

4- و اما ابتهال؛ بلند كردن دستها است به طوري كه از سرت بگذرد.

و دعاي تضرع اين است كه انگشت سبابه را در برابر رويت بجنباني، و آن دعاي ترس است.

آيا تنها خوابيدن خوب است؟

از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم: آيا تنها خوابيدن در خانه خوب است؟

حضرت فرمودند: تنها خوابيدن كراهت دارد. و من دوست ندارم كه كسي چنين كند. [1123].

درباره ي خضاب و رنگ كردن مو چه مي فرمائيد؟

ابوشيبه انصاري گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به رنگ كردن و خضاب مو سؤال كردم.

حضرت فرمود: امام حسين و امام باقر - عليهماالسلام - با حنا و كتم خضاب نمودند (پس اشكالي ندارد). [1124].

- توضيح: كتم گياهي است كه داراي رنگ قرمز، كه با حنا مخلوط مي شود.

[صفحه 489]

درباره ي رنگ كردن مو با وسمه چه مي فرمائيد؟

ابوبكر حضرمي گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي خضاب با وسمه (رنگ سياه محاسن) سؤال شد.

حضرت فرمود: اشكالي ندارد. امام حسين - عليه السلام - در حالي به قتل رسيد كه محاسن خود را با وسمه (رنگ سياه محاسن) خضاب كرده بود. [1125].

حد توكل چيست؟

ابوبصير گويد: امام صادق - عليه السلام - فرمود: چيزي يافت نمي شود مگر اينكه حد و مرز و تعريفي دارد.

عرض كردم: فدايت شوم؛ حد توكل چيست؟

حضرت فرمود: يقين.

عرض كردم: يقين چيست؟

حضرت فرمود: اينكه با خدا هستي از چيزي نترسي. [1126].

كمترين مرحله ي انحراف از خدا چيست؟

حكيم گويد: از امام صادق - عليه السلام - در مورد كمترين مرتبه ي الحاد سؤال كردم؟

حضرت فرمود: كمترين آن تكبر ورزيدن است. [1127].

آيا خويشاوند مخالف بر من حقي دارد؟

جهم بن حميد گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: من خويشاوندي دارم كه هم مذهب من نيست (شيعه نيست) آيا به گردن من حقي دارند؟

[صفحه 490]

حضرت فرمود: بله، حق خويشاوندي، كه چيزي آن را قطع نمي كند. و هرگاه آنها هم مذهب تو باشند دو حق دارند: حق خويشاوندي، و حق اسلام. [1128].

فروتني چيست؟

از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد: كه فروتني و تواضع چيست؟

حضرت فرمود: اين است كه در مجلس به كمتر از موقعيت خود راضي شوي، و به هر كس برخوردي سلام كني، و مجادله را گرچه بر حق هم باشي ترك كني. [1129].

آيا جايز است توانگر بر بي بضاعت در سفر انفاق كند؟

حلبي گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم گروهي دست جمعي سفر مي كنند برخي از آنان توانگر و برخي بي بضاعت هستند، آيا جايز است توانگر بر بي بضاعتها انفاق كرده، (و خرجي آنها را بدهد)؟

حضرت فرمود: اگر انفاق از جان و دل باشد اشكالي ندارد. [1130].

- توضيح: محتمل است كه مقصود باشد، اگر بي بضاعتها راضي شوند و مانعي نداشته باشند اشكالي ندارد.

معني فرمايش خداوند متعال: «و هرگاه فراموش كردي، (جبران كن) و...» چيست؟

حمزة بن حمران گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني كلام خداوند متعال كه مي فرمايد: (و اذكر ربك اذا نسيت) [1131] «و هرگاه فراموش كردي، (جبران كن) و پروردگارت را به خاطر بياور» سؤال كردم.

حضرت فرمود: يعني اينكه هر جا كه يادت آمد بگوئي ان شاء الله، و به عبارت [صفحه 491]

ديگر هنگامي كه مي گوئي مثلا فردا فلان كار را خواهم كرد و يادت رفت بگوئي ان شاء الله هر گاه يادت آمد بگو ان شاء الله يا... مگر اينكه خدا چيز ديگر بخواهد. [1132].

آيا اجابت دعاهاي پي در پي استدراج است؟

عمر بن يزيد گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: من از خداي عزوجل مسألت نمودم ثروتم دهد پس عنايت فرمود و داد، و مسألت نمودم فرزندي به من بدهد، داد و مسألت نمودم خانه ام بدهد داد، مي ترسم اين استدراج باشد.

حضرت فرمود: سوگند به خدا اگر (همه ي اين عنايات) با سپاسگزاري و شكر خدا باشد استدراج نيست. [1133].

- استدراج آن است كه شخص به تدريج دچار شود.

از حسين بن علي - صلوات الله عليهما - در «تحف العقول» نقل شده است كه حضرت فرمود:

استدراج از خداوند سبحان آن است كه نعمت بنده را فراوان كند و توفيق شكر را از او سلب نمايد.

طبرسي فرموده: استدراج اصل آن از درجه است و آن اين است كه كم كم گرفته شود مثل بالا رفتن از پله ها. (قاموس قرآن).

آيا تدبير و اقتصاد نيمي از كسب است؟

ايوب بن حر گويد: شنيدم مردي به امام صادق - عليه السلام - مي گويد: شنيده ام كه: اقتصاد و تدبير در معيشت نيمي از كسب است.

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: نه، بلكه تمامي كسب است، و تدبير

[صفحه 492]

معيشت جزو دين است. [1134].

آيا اجابت دعا ممكن است به تأخير انداخته شود؟

اسحاق بن عمار گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا ممكن است دعاي انسان به اجابت برسد و سپس به تأخير انداخته شود؟

حضرت فرمود: بله، (حتي تا) بيست سال (هم به تأخير مي افتد). [1135].

چرا دعا مي كنيم ولي مستجاب نمي شود؟

موسي بن جعفر - عليه السلام - گويد: گروهي به امام صادق - عليه السلام - گفتند: چرا دعا مي كنيم ولي مستجاب نمي شود؟

حضرت فرمود: براي اينكه شما كسي را مي خوانيد كه او را نمي شناسيد. [1136].

زاهد در دنيا كيست؟

امام جواد از پدرش از جدش - سلام الله عليهم - روايت مي فرمايد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد كه زاهد در دنيا كيست؟

حضرت فرمود: كسي است كه حلال را از ترس محاسبه اش، و حرام را از ترس عذابش ترك كند. [1137].

حد سخاوت چيست؟

يكي از اصحاب ما مي گويد: به حضرت صادق - عليه السلام - عرض كردم: حد سخاوت چيست؟

حضرت فرمود: حق خدا را كه بر تو واجب كرده است از مالت خارج كني، و

[صفحه 493]

در محل و جاي شرعي خود خرج كني. [1138].

زهد در دنيا چيست؟

حفص بن غياث نخعي قاضي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: زهد در دنيا چيست، (و به چه چيز محقق مي شود؟)

حضرت فرمود: خداوند عزوجل آن را در كتابش (قرآن) بيان نموده آنجا كه فرمود: (لكيلا تأسوا علي ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتكم) [1139] «اين به خاطر آن است كه براي آنچه از دست داده ايد تأسف نخوريد، و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشيد». [1140].

معني فرمايش خدا: «برتريهايي را كه خداوند براي بعضي از شما بر...» چيست؟

ابن ابونجران گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خدا: (و لا تتمنوا ما فضل الله به بعضكم علي بعض) [1141] «برتريهايي كه خداوند براي بعضي از شما بر بعضي ديگر قرار داده آرزو نكنيد» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: يعني اينكه مرد آرزوي همسر مرد ديگر يا دخترش را نكند، بلكه مانند آنها را آرزو كند. [1142].

آيا درود فرستادن بر مؤمنين جايز است؟

سليمان بن خالد أقطع گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا درود فرستادن بر مؤمنين جايز است؟

حضرت فرمود: آري به خدا، درود فرستاده مي شود بر آنان، زيرا خدا بر آنها درود فرستاد، مگر نشنيدي فرمايش خدا را (كه فرمود): (هو الذي يصلي

[صفحه 494]

عليكم) [1143] «او كسي است كه بر شما درود و رحمت مي فرستد»؟ [1144].

آيا جايز است انسان خود را تعريف كند؟

سفيان گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا جايز است انسان خود را به پاكي تعريف و توصيف كند؟

حضرت فرمود: بله، اگر مجبور شد اشكالي ندارد، مگر نشنيدي كلام حضرت يوسف را: (اجعلني علي خزائن الأرض اني حفيظ عليم) [1145] «مرا سرپرست خزائن سرزمين (مصر) قرار ده كه نگه دارنده و آگاهم»، و فرمايش عبدصالح را كه: (أنا لكم ناصح أمين) [1146] «من خيرخواه اميني براي شما هستم». [1147].

تفسير فرمايش خداوند متعال: «و آنها كه پيوندهايي را كه خدا دستور...» چيست؟

عمر بن يزيد گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خداي عزوجل: (ألذين يصلون ما أمر الله به أن يوصل) [1148] «آنها كه پيوندهايي را كه خدا دستور به برقراري آن داده برقرار مي دارند» سؤال كردم.

حضرت فرمود: مراد خويشاوندانت مي باشند. [1149].

معني فرمايش خدا: «رحمت و محبتي از ناحيه ي خود به او بخشيديم» چيست؟

در روايت ابوبصير است كه از امام صادق - عليه السلام - راجع به معني فرمايش خدا در كتابش (قرآن): (و حنانا من لدنا) [1150] «و رحمت و محبتي از ناحيه ي خود به او

[صفحه 495]

بخشيديم» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: يحيي هرگاه دعا مي كرد، در دعايش مي گفت: اي پروردگار من؛ اي خداي من؛

خداوند از آسمان به او پاسخ مي داد و ندايش مي كرد: لبيك اي بنده ي من؛ حاجتت را بطلب. [1151].

تفسير فرمايش خدا: «خودستايي نكنيد» چيست؟

جميل گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي تفسير فرمايش خداي عزوجل: (فلا تزكوا أنفسكم هو أعلم بمن اتقي) [1152] «خودستائي نكنيد او پرهيزگاران را بهتر مي شناسد» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: مراد اين است كه شخص بگويد: ديشب نماز خواندم، ديروز روزه گرفتم، و نظير آن.

سپس حضرت فرمود: گروهي از مردم بودند هنگامي كه صبح مي كردند مي گفتند: ديشب نماز خوانديم، ديروز روزه گرفتيم، ولي حضرت اميرمؤمنان - عليه السلام - فرمود: ولي من شب و روز مي خوابم، و اگر وقتي بين اين دو پيدا كنم در آن وقت نيز مي خوابيدم. [1153].

آيا خداوند نعمتهايش را بر ما مي افزايد اگر از او تشكر كنيم؟

ابو ولاد گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: اين نعمت آشكاري كه خداوند بر ما ارزاني داشته است اگر به خاطرش از او تشكر كنيم، و ستايشش نمائيم نعمت ما را زياد خواهد كرد همان طوري كه در كتاب عزيزش فرموده است: (لئن شكرتم لأزيدنكم) [1154] «اگر شكرگذاري كنيد، (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود»؟

[صفحه 496]

حضرت فرمود: بله، هر كس خدا را بر نعمتهايش تشكر كند، و سپاسگزاري نمايد، و بداند كه آنها از ناحيه ي او است نه غير از او (نعمتش را افزون مي كند). [1155].

سؤالي پيرامون فرمايش خدا: «آن گونه كه حق تقوا و پرهيزكاري...»!

1- ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به فرمايش خدا: (اتقوا الله حق تقاته) [1156] «آن گونه كه حق تقوا و پرهيزكاري است، از خدا بپرهيزيد» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: اين آيه منسوخ است.

عرض كردم: چه آيه اي او را نسخ كرده است؟

حضرت فرمود: فرمايش خدا: (اتقوا الله ما استطعتم) [1157] «تا مي توانيد تقواي الهي پيشه كنيد». [1158].

2- ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي معني فرمايش خدا: (اتقوا الله حق تقاته) «آن گونه كه حق تقوا و پرهيزكاري است، از خدا بپرهيزيد» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: يعني اطاعت بشود و معصيت نشود، و در يادها باشد، و فراموش نشود، و سپاسگزاري شود، و نعمتهاي او كفران نشود. [1159].

ابوحنيفه پرسشهايي را مطرح مي سازد؟

محمد بن مسلم گويد: نزد حضرت صادق - عليه السلام - در مني بودم كه ابوحنيفه در حالي كه بر الاغ خود سوار بود رسيد، و از امام صادق - عليه السلام - اجازه گرفت، حضرت به او اجازه داد و هنگامي كه نشست به حضرت صادق - عليه السلام - گفت: مي خواهم براساس قياس با تو بحث كنم.

حضرت صادق - عليه السلام - به او فرمود: در دين خدا قياس نيست، ولي از تو

[صفحه 497]

درباره ي الاغت سؤال مي كنم، چرا چنين است؟

ابوحنيفه گفت: از چه چيزي سؤال مي كني؟

حضرت فرمود: از اين دو نقطه اي سؤال مي كنم كه بين دو دست اوست، آنها چيست؟

ابوحنيفه: آن خلقتي است در چهارپايان مانند دو گوش و بيني است كه در قسمت سر تو است.

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: خداوند دو گوش مرا آفريد تا با آن ببينم، و بيني مرا آفريد تا با آن بوي خوش و بد را استشمام كنم، ولي

اين دو چيز را در اين درازگوش براي چه چيزي آفريد؟ چگونه در همه جاي بدن اين حيوان مو روئيد به جز در اين قسمت از بدنش؟

ابوحنيفه گفت: سبحان الله! من درباره ي دين خدا سؤال مي كنم، و تو پرسشهاي بچگانه اي از من مي كني. سپس ابوحنيفه برخواست و از مجلس خارج شد.

محمد بن مسلم گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: فدايت شوم از مطلبي سؤال كردي كه دوست دارم آن را بدانم.

حضرت گفت: اي محمد خداي تبارك و تعالي در كتاب شريف خود مي گويد: «ما انسان را در رنج آفريديم» [1160] يعني انسان را به طور ايستاده در رحم مادر آفريد به طوري كه رو و دست و پاي او به همان سويي است كه رو و دست و پاي مادر او است و پشت و نشيمن او به همان سويي است كه پشت و نشيمن مادر او است، غذاي او همان است كه مادر او مي آشامد، و نفس مي كشد، درحالي كه ميثاقي كه خدا از او گرفت. پيش روي او است.

پس هرگاه ولادت او نزديك شد فرشته اي مي آيد كه نام او «زاجر» است و به او نهيب مي زند و او را به طرف پايين سوق مي دهد.

[صفحه 498]

و در اثر آن بچه تغيير وضعيت مي دهد و رو و دست و پاي او به طرف قسمت هاي زيرين مادر قرار مي گيرد، و قسمت هاي عقب او به طرف پيشين مادر خود قرار مي گيرد و به اين وسيله خداوند تولد و زائيده شدن او را بر مادرش آسان قرار دهد. و اين حالتي است كه شامل همه مردم مي گردد مگر اينكه از مخالفين (يا شخص سركش باشد)

زيرا در اين صورت هنگامي كه فرشته به او نهيب مي زند او وحشت مي كند و او سر و ته مي شود و از نهيب آن فرشته مي ترسد و وحشت زده و گريان بر زمين مي افتد، در حالي كه ميثاق و پيمان خدا را (در عالم ألست) فراموش كرده است.

ولي خداوند تمامي حيوانات را در شكم مادرشان به طور معكوس (با سر پايين و پا به سمت بالا) مي آفريند و پشت هاي آنها را به طرف قسمت هاي جلوي مادر قرار مي دهد به طوري كه قسمت هاي جلوي آنها به طرف قسمت پشت مادر است. به همين صورت و در حالي كه سر خود را بين دو دست و دو پاي خود گرفته اند در ارحام منتظر لحظه ولادت مي باشند، و از مادر غذا جذب مي كنند و هنگامي كه لحظه ولادت فرا رسيد به سرعت و سهولت از شكم مادرشان بيرون مي افتند و اين دو نقطه اي كه بين دو دست آنها است همگي محل چشمان آنها در شكم مادرشان مي باشد و آنچه در نقطه پاهاي آنها است محل تنفس آنهاست كه روي آنها مو نروئيده است، و اين حالت و وضعيت در همه حيوانات و چهارپايان مي باشد مگر شتر كه سر او - به علت طولاني بودن گردن آنها - از بين دست و پاي آنها در شكم مادر خارج شده و عبور كرده است. [1161].

ورع چيست؟

1- حفص بن غياث گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: شخص

[صفحه 499]

با ورع كيست؟

فرمود: كسي است كه از محرمات الهي اجتناب كند. [1162].

2- فضيل بن عياض گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: شخص با ورع كيست؟ حضرت فرمود: (فقطع

دابر القوم الذين ظلموا و الحمد لله رب العالمين) [1163] «كسي كه از محرمات الهي دوري كند». [1164].

و اگر از شبهات اجتناب نكند در حرام مي افتد، بدون اينكه متوجه شود و اگر منكر را ببيند و آن را انكار نكند در حالي كه توانائي بر تغيير آن دارد پس او در حقيقت دوست داشته كه خدا معصيت شود، و هر كس دوست داشته باشد كه خدا معصيت شود با دشمني با خدا اعلام جنگ كرده است.

و هر كس دوست داشته باشد كه ظالمان و ستمگران بمانند (و سلطه ي آنان ادامه پيدا كند) در حقيقت دوست داشته است كه خدا معصيت شود؛ در حالي كه خداوند متعال خود را بر هلاك كردن ستمگران ستايش و مدح كرده است. «و (به اين ترتيب) دنباله ي (زندگي) جمعيتي كه ستم كرده بودند، قطع شد، و ستايش مخصوص خداوند پروردگار جهانيان است».

زندگي خود را بر چه چيز بنا فرموديد؟

به خط شهيد - رحمه الله - آمده است كه به امام صادق - عليه السلام - عرض شد: شما امرتان را به چه چيز بنا فرموديد؟

حضرت فرمود: بر چهار چيز:

1- دانستم كه عملم را غير از خودم انجام نمي دهد، لذا خود كوشش كردم (و سستي و تنبلي نكردم).

[صفحه 500]

2- و دانستم كه خداوند عزوجل بر (كار و حالت من) مطلع است، و لذا حيا كردم (و گناه نكردم).

3- و دانستم كه روزي مرا غير از خودم نمي خورد، لذا مطمئن شدم (و هراسي به دل راه ندادم).

4- و دانستم كه عاقبت و پايان عمر من مرگ است، لذا آماده شدم. [1165].

مردانگي چيست؟

از حضرت صادق - عليه السلام - سؤال شد كه: مردانگي (مروت) چيست؟

حضرت فرمود: معنايش اين است كه خدا تو را در جائي كه نهي فرموده است نبيند. و جائي را كه امر فرموده است، از تو خالي نبيند. [1166].

مكارم اخلاق چيست؟

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: ما دوست داريم (از شيعيانمان) كسي را كه عاقل و دانا و فهميده، و فقيه و بردبار و مدارا كن، و شكيبا، و راستگو، و وفادار باشد.

خداوند انبياء - عليهم السلام - را به مكارم اخلاق مخصوص داد، پس هر كس داراي اين صفات است، خدا را شكر كند، و هر كس اين صفات را دارا نيست از خدا - خاضعانه - بخواهد و آنها را از او بطلبد.

به حضرت عرض شد: مكارم اخلاق چيستند؟

حضرت فرمود: آنها عبارتند از: ورع، و دوري از گناه، و قناعت، و صبر، و شكر، و حلم، و حياء، و سخاوت، و شجاعت، و غيرت، و راستگوئي، و اداي امانت، و يقين، و اخلاق نيكو، و مروت (مردانگي). [1167].

[صفحه 501]

بلاغت چيست؟

به حضرت صادق - عليه السلام - عرض شد: بلاغت چيست؟

حضرت فرمود: هر كس به چيزي معرفت پيدا كرد، در آن زمينه كم سخن مي گويد، و بدين جهت بليغ گفته مي شود چون به حاجتش با كمترين تلاش (و سخن گفتن) مي رسد. [1168].

- توضيح: بلغ يعني رسيد، و بلاغت يعني رسيدن به مقصود با كمترين مقدار سخن.

در چه صورتي بنده منت گذار مي باشد؟

علي بن مسيره گويد: امام صادق - عليه السلام - فرمود: مبادا منت گذار باشيد.

عرض كردم: فدايت شوم؛ چگونه اين تحقق پيدا مي كند؟

حضرت فرمود: اين است كه شخص در قضاي حوايج مردم سعي كند سپس به پشت بخوابد و پا روي پا بگذارد، سپس بگويد: بارالها اين كار را براي تو انجام دادم (و بدين طريق بر خدا منت بگذارد). [1169].

چگونه بدانم رفيقم مرا دوست دارد؟

صالح بن حكم گويد: شنيدم مردي به امام صادق - عليه السلام - عرض كرد:

مردي به من مي گويد: تو را دوست مي دارم، من چگونه بدانم او واقعا مرا دوست دارد؟

حضرت فرمود: دلت را آزمايش كن اگر او را دوست مي دارد، او واقعا تو را دوست مي دارد. [1170].

[صفحه 502]

حد و مرز همسايگي چيست؟

معاوية بن عمار گويد: به حضرت صادق - عليه السلام - عرض كردم: فدايت شوم؛ حد و مرز همسايه چيست؟ (يعني تا كجا را همسايه مي گويند)؟

حضرت فرمود: چهل منزل از هر طرف. [1171].

گناهان كوچك شمرده شده كدامند؟

ابو اسامه زيد شحام گويد: امام صادق - عليه السلام - فرمود: بپرهيزيد از گناهان كوچك شمرده شده؟

عرض كردم: گناهان كوچك شمرده شده كدامند؟

حضرت فرمود: اينكه شخص گناه كند و بگويد: خوشا به حال من اگر غير از اين (گناه ديگري) نداشته باشم. [1172].

چه عملي كار دنيوي مبغوض به شمار مي رود؟

ابويعفور گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: ما دنيا را دوست داريم. (آيا اين بد است)؟

حضرت به من فرمود: با آن چه مي كني؟

عرض كردم: از دنيا (و با مال دنيا) ازدواج مي كنم، و حج مي كنم، و بر اهل و عيالم انفاق مي كنم، و به برادران دينيم كمك مالي مي كنم (يا هديه مي دهم)، و صدقه مي دهم.

حضرت فرمود: اين از دنيا (پرستي) نيست اين از آخرت است. (يعني كار اخروي است). [1173].

[صفحه 503]

توبه ي غير مقبول كدام است؟

از امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرمايش خداي عزوجل: (و ليست التوبة للذين يعملون السيئات حتي اذا حضر أحدهم الموت قال اني تبت الآن) [1174] «براي كساني كه كارهاي بد را انجام مي دهند، و هنگامي كه مرگ يكي از آنها فرا مي رسد مي گويد: الآن توبه كردم؛ توبه نيست» سؤال شد؟

حضرت فرمود: اين هنگامي است كه شخص عالم آخرت را با چشم ببيند (اين به هنگام نزع روح و جان دادن است). [1175].

سعادت و شقاوت چيست؟

زنديق به حضرت صادق - عليه السلام - گفت: سعادت چيست؟ و شقاوت چيست؟

حضرت فرمود: سعادت عبارت است از سبب خيري كه سعادتمند به آن تمسك جست، و او را به نجات كشانيد.

و شقاوت عبارت است از سبب خذلان كه شقي به آن تمسك جست و او را به هلاكت كشانيد، البته هر دو در علم خداي متعال است. [1176].

آيا سفر در روز معيني كراهت دارد؟

حماد بن عثمان گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا سفر در روزي از روزها - مانند چهارشنبه و غيره - مكروه است؟

حضرت فرمود: سفر خود را با صدقه آغاز كن و آية الكرسي را بخوان، هرگاه خواستي سفر كني. [1177].

[صفحه 504]

عبادت چيست؟

عيسي بن عبدالله به امام صادق - عليه السلام - عرض كرد: فدايت شوم؛ عبادت چيست؟

حضرت فرمود: حسن نيت در اطاعت، از آن راههائي كه خداوند به وسيله ي آن اطاعت مي شود.

اما تو اي عيسي؛ مؤمن نخواهي بود مگر اينكه ناسخ و منسوخ را بشناسي.

عرض كردم: فدايت شوم؛ شناخت ناسخ و منسوخ چيست؟

حضرت فرمود: مگر نه اينكه با امام هستي، و با حسن نيت در اطاعت از او خود را در كنار او نگاه داشتي، و هنگامي كه آن امام رفت و امام ديگري آمد باز هم با حسن نيت در اطاعت از او خود را در كنار او نگاه مي داري (و اين چنين ايمانت را به امامان به حق حفظ مي كني؟)

عرض كردم: بله.

حضرت فرمود: اين است معرفت و شناخت ناسخ و منسوخ. [1178].

چه كفشي براي سفر خوب است؟

داود رقي گويد: با امام صادق - عليه السلام - به منطقه ي ينبع (خارج مدينه) بيرون رفتم، و حضرت كفش قرمزي به پا كرده بود.

عرض كردم: فدايت شوم؛ اين چه كفشي است كه در پاي شما مي بينم؟

حضرت فرمود: كفشي است كه براي سفر تهيه كرده ام و در گل و باران با دوام تر است.

عرض كردم: آيا من هم مانند آن تهيه كنم و بپوشم؟

حضرت فرمود: براي سفر آري، اما در غير سفر هيچ كفش مانند كفش سياه رنگ نيست. [1179].

[صفحه 505]

معني فرمايش حضرت: «مبادا دنبال اشخاص حركت كني» چيست؟

ابوحمزه ي ثمالي گويد: امام صادق - عليه السلام - فرمود: بپرهيز از رياست، و مبادا دنبال اشخاص حركت كني.

عرض كردم: فدايت شوم؛ رياست را دانستم، و اما به دنبال اشخاص حركت كردن، پس يك سوم آنچه در دست دارم از همين راه است؟

حضرت فرمود: مقصود آن نيست كه تصور كردي، بلكه مقصود اين است كه شخصي را بدون دليل روشن و محكمي در كاري منصوب كني، پس او را در تمام ادعاهايش باور كني. [1180].

جبار و متكبر كيست؟

محمد بن عمر بن يزيد از پدرش روايت كرده، كه گفت: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: من خوراك عالي و خوشمزه مي خورم، و عطر خوشبو استشمام مي كنم، و بر مركب رهوار سوار مي شوم، و غلام به دنبالم حركت مي كند، آيا اين را تجبر و تكبر مي دانيد؟ اگر چنين است بفرمائيد انجام ندهم.

حضرت اندكي سر مبارك خود را پائين انداخت، سپس فرمود: جبار ملعون و متكبر نفرين شده كسي است كه مردم را غمض كند و حق را نشناسد (يا به حق اعتراف نكند).

عرض كردم: اما حق را هرگز انكار نمي كنم (بلكه آن را مي شناسم و به آن اقرار دارم) و اما غمض مردم را نمي دانم چيست؟

حضرت فرمود: هر كس مردم را تحقير كند (و كوچك شمارد) و بر آنها تكبر ورزد او جبار و متكبر است. [1181].

چگونه خانواده ي خود را از آتش جهنم حفظ كنم؟

ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به معني فرمايش خداي

[صفحه 506]

عزوجل: (قوا أنفسكم و أهليكم نارا وقودها الناس و الحجارة) [1182] «خود و خانواده ي خويش را از آتشي كه هيزم آن انسانها و سنگهاست نگاه داريد» سؤال كردم، گفتم: نفس خود را مي دانم چگونه از آتش حفظ كنم، ولي خانواده ي خود را چگونه حفظ كنم؟

حضرت فرمود: آنها را امر مي كني به آنچه خدا آنها را به آن امر فرموده، و نهي مي كني از هر چه خدا آنها را از آن نهي فرموده.

پس اگر اطاعت كردند از تو؛ تو آنها را حفظ كردي (از آتش جهنم)، و اگر معصيت كردند تو را، تو وظيفه ي خود را انجام داده اي. [1183].

آيا در بلاها دعاي مقيد به زمان خاصي داريم؟

از علي - عليه السلام - روايت شده كه فرمود: رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: دعا بلا را دفع مي كند، گر چه وقوع آن حتمي باشد.

وشاء گويد: به عبدالله بن سنان گفتم: آيا در اين موارد دعاي مقيد به زمان خاصي هست (يعني اينكه دعائي كه فورا به اجابت نرسد، بلكه در زمان معيني به اجابت مي رسد هست يا خير)؟

او گفت: من از امام صادق - عليه السلام - همين سؤال را كردم حضرت فرمود: اما دعاي شيعيان در هر مشكلي از مشكلات مقيد به وقت خاصي است.

و اما كساني كه مستبصر شده اند و بالغ هستند دعايشان بي درنگ به اجابت مي رسد. [1184].

تفسير فرمايش خدا: «پرهيزكاران هنگامي كه گرفتار وسوسه هاي...» چيست؟

1- زيد بن ابو اسامة گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به معني و تفسير فرمايش خدا: (ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذاهم

[صفحه 507]

مبصرون) [1185] «پرهيزكاران هنگامي كه گرفتار وسوسه هاي شيطان مي شوند به ياد (خدا و يا پاداش و كيفر او) مي افتند و (در پرتو ياد او، راه حق را مي بينند و) ناگهان بينا مي گردند».سؤال كردم.

حضرت فرمود: مراد گناهي است كه انسان تصميم مي گيرد آن را انجام دهد ولي چون خدا به يادش مي آيد، گناه را رها مي كند. [1186]

2- ابوبصير گويد: از حضرت صادق - عليه السلام - از تفسير اين آيه: (اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون) [1187] «همانا آنانكه پرهيزكاري كردند هرگاه شيطان رهگذري خود را بر آنها شايد يادآور شوند و بناگاه بينا شوند» پرسيدم.

فرمود: او بنده اي است كه قصد گناه كند سپس يادآور از خدا شود، و خودداري كند، پس اين است كه

خدا مي فرمايد: (تذكروا فاذاهم مبصرون) [1188] «يادآور شوند و به ناگاه بينا شوند».

آيا آرزو كردن مرگ خوب است؟

احمد بن حسن حسيني از امام عسكري - عليه السلام - و حضرتش از پدرانش - عليهم السلام - روايت نمود كه: مردي خدمت امام صادق - عليه السلام - رسيد و به حضرتش عرض كرد: من از دنيا خسته شدم، آيا مي شود آرزوي مرگ از خدا كنم؟

حضرت فرمود: آرزوي زندگي كن تا اطاعت كني نه معصيت، زيرا زندگي كردن و اطاعت كردن بهتر است براي تو از اينكه بميري و ديگر نه اطاعت كني و نه معصيت. [1189].

بهترين مقرب به خدا چيست؟

معاوية بن وهب از امام صادق - عليه السلام - درباره ي بهترين چيزي كه بندگان به

[صفحه 508]

وسيله ي آن به خدا نزديك مي شوند سؤال كرد.

حضرت فرمود: من چيزي - پس از معرفت - بهتر از اين نمازها نمي دانم، مگر نمي بيني عبد صالح عيسي بن مريم - عليه السلام - فرمود: «و مرا به نماز سفارش نمود». [1190].

چرا دعا مي كنيم ولي مستجاب نمي شود؟

1- جميل گويد: مردي به امام صادق - عليه السلام - عرض كرد: فدايت شوم؛ خداوند مي فرمايد: (أدعوني أستجب لكم) [1191] «مرا بخوانيد تا (دعاي) شما را بپذيرم» و ما دعا مي كنيم ولي مستجاب نمي شود.

حضرت فرمود: براي اينكه شما به عهدي كه به خدا داديد وفا نمي كنيد، و خداوند مي فرمايد: (أوفوا بعهدي أوف بعهدكم) [1192] «و به پيماني كه با من بسته ايد وفا كنيد، تا من نيز به پيمان شما وفا كنم»، به خدا قسم؛ اگر وفا كنيد براي خدا، خدا نيز براي شما وفا مي كند. [1193].

2- علي بن حكم از هشام بن سالم روايت كرده است كه گفت: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: اي فرزند رسول خدا؛ چرا هنگامي كه مؤمن دعا مي كند گاهي دعايش مستجاب و گاهي مستجاب نمي شود در حالي كه خداي عزوجل فرموده است: (و قال ربكم أدعوني أستجب لكم) [1194] «پروردگارتان مي فرمايد مرا دعا كنيد دعايتان را اجابت مي كنم»؟

حضرت فرمود: بنده هنگامي كه خدا را با نيت صادق و قلبي مخلص بخواند و دعا كند دعايش مستجاب مي شود، پس از اينكه به عهد خداي عزوجل وفا كند.

[صفحه 509]

و اگر خدا را بدون نيت صادق، و اخلاص بخواند و دعا كند دعايش مستجاب نمي شود، مگر نه اينكه خداوند متعال مي فرمايد: (أوفوا بعهدي أوف بعهدكم) [1195]

«به عهد من وفا كنيد تا به عهد شما وفا كنم»؟ پس هر كس وفا كند، به او وفا شود. [1196].

زنديق به حضرت صادق - عليه السلام - گفت: مگر نه اينكه مي گوئي: خدا مي گويد: (أدعوني أستجب لكم) [1197] «مرا بخوانيد، تا (دعاي) شما را بپذيريم» در حالي كه ما مي بينيم شخص بيچاره و نيازمند دعا مي كند ولي دعايش به اجابت نمي رسد، و مظلوم و ستمديده از خدا ياري بر ضد دشمنش مي خواهد ولي او را ياري نمي كند؟

حضرت فرمود: واي بر تو، هيچ كس او (خدا) را نمي خواند مگر اينكه دعاي او را اجابت مي كند.

اما ستمكار پس دعايش مردود است تا وقتي كه توبه كند.

و اما صاحب محق پس اگر خدا را بخواند دعاي او را مستجاب مي كند، و بلا را از او دفع مي كند بدون اينكه بداند، و ثواب بزرگي براي روز نياز او ذخيره مي كند.

و اگر امري كه بنده طلبيده است براي او خير و مصلحت او نباشد چنين حاجت او برآورده نمي شود.

و مؤمن و عارف به خدا گاهي برايش دشوار است كه از خدا چيزي بخواهد چون نمي داند اين خواسته درست است يا درست نيست.

و گاهي بنده مرگ كسي را از خدا مي خواهد كه هنوز اجلش نرسيده است. يا باران را در وقتي مي خواهد كه در آن صلاح نباشد، زيرا او به تدبير مخلوقاتش

[صفحه 510]

واردتر است، و نظير آن بسيار است، پس بفهم اين مطلب را. [1198].

علت تلبيه در حج چيست؟

عبيدالله حلبي گويد: از امام صادق - عليه السلام - پرسيدم: چرا تلبيه - در مناسك حج - قرار داده شد؟

حضرت فرمود: خداي عزوجل به ابراهيم - عليه السلام - وحي نمود كه: (و أذن في الناس بالحج

يأتوك رجالا) [1199] «و مردم را دعوت عمومي به حج كن تا پياده... به سوي تو بيايند» و ايشان نيز ندا در داد، و از هر مكان دوري به او پاسخ مثبت دادند.

- توضيح: تلبيه همان عباراتي است كه حاجيها به هنگام احرام پوشيدن براي حج يا عمره مي گويند، يعني جمله:

«لبيك اللهم لبيك، لبيك لا شريك لك لبيك، ان الحمد و النعمة لك و الملك، لا شريك لك لبيك» يعني: خدايا آمدم، و به نداي تو پاسخ مي دهم. [1200].

حكم كسي كه مدام به حضرت علي دشنام مي دهد چيست؟

هشام بن سالم گويد به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: نظر شما درباره ي كسي كه به علي - عليه السلام - مرتبا دشنام مي دهد چيست؟

حضرت فرمود: به خدا قسم ريختن خونش حلال است، اگر اين امر موجب نشود كه مشكلي شامل بي گناهي بشود.

عرض كردم: مرادتان چيست؟

فرمود: يعني اينكه مؤمني به خاطر كافري كشته شود. [1201].

وصيت لقمان به فرزندش چه بوده است؟

حارث بن مغيره - يا پدرش - به امام صادق - عليه السلام - عرض كرد: وصيت

[صفحه 511]

لقمان به پسرش چه بود؟

فرمود: در آن وصيت مطالب شگفتي بود، و شگفت تر از همه اين بود كه به پسرش گفت: از خداي عزوجل چنان بترس كه اگر اعمال خوب جن و انس را بياوري تو را عذاب كند، و به خدا چنان اميدوار باش كه اگر گناه جن و انس را بياوري به تو رحم كند. [1202].

مقصود در قول خدا: «همانا كساني كه به يقين گفتند: پروردگار ما...» چيست؟

ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي قول خداي متعال: (ألذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا) [1203] «همانا كساني كه گفتند: پروردگار ما خداوند يگانه است! سپس استقامت كردند» پرسيدم كه اينان كيانند؟

حضرت فرمود: اي ابامحمد، اينان امامان از آل محمد - عليهم السلام - مي باشند.

عرض كردم: معني اين گفته: (تتنزل عليهم الملائكة) «فرشتگان بر آنان نازل مي شوند» چيست؟

حضرت فرمود: به هنگام مرگ بشارت داده مي شوند كه: (أن لا تخافوا و لا تحزنوا) «نترسيد، و غمگين نشويد».

قسم به خدا؛ اين در هر كدام از شيعيان ما كه استقامت ورزيده اند است، و به خاطر حفظ امر ما سكوت اختيار كردند، و حديث ما را كتمان كردند، و آن را نزد دشمنانمان افشاء نكردند، جاري مي باشد. [1204].

كبر چيست؟

عبدالأعلي گويد: امام صادق - عليه السلام - فرمود: هر كس در حالي كه از كبر و

[صفحه 512]

تكبر پاك و خالي باشد وارد مكه شود گناهش آمرزيده مي شود.

عرض كردم: كبر چيست (يعني به چه چيز محقق مي شود)؟

فرمود: غمص مردم، و تحقير حق.

عرض كردم: اين چگونه است؟

فرمود: حق را نداند، و پيروانش را مورد طعن و تحقير قرار دهد. [1205].

توضيح: مراد از حق، مكتب اهل بيت - عليهم السلام - است.

آيا صحيح است كسي بگويد: ستارگان؛ اين جهان را تدبير مي كنند؟

زنديق گفت: اي حكيم؛ چه مي گوئي درباره ي كسي كه مي گويد: تدبير اين جهان توسط ستارگان هفتگانه صورت مي گيرد؟

امام - عليه السلام - فرمود: اينان نياز دارند دليل بياورند كه آن جهان بزرگتر و اين جهان كوچكتر به تدبير و ستارگاني است كه در فلك مي چرخند و با گردش او مي گردند، و با اينكه خسته اند اما وقفه اي ندارند. و مدام در حركت و سير بي توقفند.

سپس حضرت فرمود: هر ستاره اي از آنها مأمور است و تحت تدبير (و در روايت ديگر: براي هر كدام از اين ستارگان مأموري است و مدبري)، پس تمامي اين ستارگان به منزله ي بردگاني هستند كه تحت امر و نهي ديگري هستند. و چنانچه اين ستارگان قديم و ازلي بود اين چنين از حالي به حالي ديگر تغيير پيدا نمي كردند.

زنديق گفت: پس به آنهايي كه قايل به طبايع هستند (چه مي گوئيد؟) (يعني اين موجودات و حالات آنها تحت تأثير طبائع چهارگانه يعني حرارت و برودت و رطوبت و يبوست صورت مي گيرد، و اعتقاد به وجود صانع ماوراي آنها نيستند).

حضرت فرمودند: درباره ي كسي كه مالك امر بقاي خود نيست و نمي تواند

[صفحه 513]

حوادث را از خود دور سازد، و شب و روز آن را تغيير مي دهد نمي تواند پيري

را از خود دور سازد، و اجل را از خود دفع نمايد، چه مي گوئي؟ و با آن چه مي كني؟ [1206].

معناي احسان به پدر و مادر چيست؟

ابو ولاد حناط گويد: از امام صادق - عليه السلام - پرسيدم: خداي عزوجل كه مي فرمايد: (و بالوالدين احسانا) [1207] «و به پدر و مادر احسان كنيد» اين احسان چيست؟

فرمود: احسان اين است كه با آنها نيكو معاشرت كني و آنها را مجبور نكني چيزي را كه احتياج دارند از تو بخواهند، اگر چه بي نياز باشند (بلكه بايد اظهار نكرده وظيفه ي خود را انجام دهي) مگر خداوند نمي فرمايد: (لن تنالوا البر حتي تنفقوا مما تحبون) [1208] «هرگز به نيكي نرسيد، مگر از آنچه دوست داريد انفاق كنيد»؟

سپس امام صادق - عليه السلام - فرمود: و اما فرمايش خدا: (اما يبلغن عندك الكبر أحدهما أو كلاهما فلا تقل لهما أف) «هرگاه يكي از آن دو يا هر دوي آنها نزد تو به سن پيري رسند كمترين اهانتي به آنها روا مدار».

يعني اگر تو را به ستوه آوردند و ملول كردند به آنها اف هم نگوئي (و اف علامت ملولي و بيزاري است) (و لا تنهرهما) «و بر آنها فرياد مزن» اگر تو را كتك زدند.

سپس فرمود: (و قل لهما قولا كريما) «و گفتار لطيف و سنجيده و بزرگوارانه به آنها بگو».

يعني به آنها بگوئي خداوند شما را بيامرزد، اين همان گفتار لطيف و بزرگوارانه است.

و فرمود: (و اخفض لهما جناح الذل من الرحمة) «و بالهاي تواضع خويش را از محبت و لطف در برابر آنان فرود آر».

[صفحه 514]

يعني اينكه چشمانت را از نگاه رحمت و لطف به آنها پر كني، و صدايت را بالاتر از صداي آنها بلند

نكني، و دستت را بالاي دست آنها نكني، و پيشاپيش آنها راه نروي و حركت نكني. [1209].

[صفحه 517]

پرسشهائي پيرامون طبيعت و تاريخ و زندگي

آيا پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از ابتدا دستور به نماز گزاردن به سوي بيت المقدس شد؟

1- ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به معني فرمايش خدا: (و ما جعلنا القبلة التي كنت عليها الا لنعلم من يتبع الرسول ممن ينقلب علي عقبيه) [1210] «و ما، آن قبله اي را كه قبلا بر آن بودي تنها براي اين قرار داديم كه افرادي كه از پيامبر پيروي مي كنند، از آنها كه به جاهليت بازمي گردند مشخص شوند» سؤال نمودم كه آيا پيامبر ابتدا دستور به نماز گزاردن به سوي بيت المقدس شد؟

حضرت فرمود: آري؛ رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - به سوي آسمان نگاههاي انتظار آميز مي نمود، چون خدا دانست كه در قلب او چه مي گذرد فرمود: (قد نري تقلب وجهك في السماء فلنولينك قبلة ترضاها) [1211] «نگاههاي انتظارآميز تو را به سوي آسمان (براي تعيين قبله ي نهايي) مي بينيم! اكنون تو را به سوي قبله اي كه از آن خشنود باشي، باز مي گردانيم». [1212].

2- حلبي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - به طرف بيت المقدس نماز مي خواند؟

فرمود: بله.

عرض كردم: آيا پشت به سوي كعبه مي ايستاد؟

حضرت فرمود: اما هنگامي كه در مكه بود نه، و هنگامي كه به مدينه هجرت

[صفحه 518]

فرمود بله، تا وقتي كه دستور به گزاردن نماز به سوي كعبه داده شد. [1213].

3- از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد:

چه هنگام به پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - دستور نماز گزاردن به سوي كعبه داده شد؟

حضرت فرمود: پس از

بازگشتش از جنگ بدر. [1214].

كدام مسجد بر اساس تقوي بنا شد؟

حلبي گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم: كدام مسجد بر اساس تقوي بنا و تأسيس شد؟

حضرت فرمود: مسجد قبا. [1215].

- توضيح: مسجد قبا، اولين مسجدي است كه پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - در خارج مدينه بنا نمود، و الآن در خود مدينه واقع شده است.

معني سامه و هامه و عامه و لامة در دعاء پيامبر چيست؟

سليمان بن خالد گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به معني سامه و هامه و عامه و لامه كه پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - در دعايش از آن به خدا پناه مي برد سؤال كردم.

حضرت فرمود: سامه يعني خويشاوند (بد) كه زهرآگين هستند، و هامه يعني حشرات زمين، و لامه يعني گناهاني كه شياطين انسانها را به آن گرفتار مي كنند، و عامه شر توده ي مردم است. [1216].

- توضيح: البته مراد همه ي مردم نيستند. زيرا خوبان و نيكان از اين عنوان خارج مي باشند.

[صفحه 519]

مزه ي آب چگونه است؟

حسين بن علوان گويد: از امام صادق - عليه السلام - پرسيدم: طعم آب چگونه است؟

حضرت فرمود: براي كسب علم و دانش بپرس، و از روي لجبازي مپرس. مزه و طعم آب مزه و طعم زندگي است، خداوند فرمود: (و جعلنا من الماء كل شي ء حي) [1217] «و هر چيز زنده اي را از آب قرار داديم». [1218].

قلم چيست؟

1- يحيي بن ابوالعلاء رازي گويد: مردي بر حضرت صادق - عليه السلام - وارد شد و عرض كرد: فدايت شوم؛ خبر ده مرا از معني فرمايش خداي عزوجل: (ن - و القلم و ما يسطرون) [1219] «ن، سوگند به قلم و آنچه مي نويسند».

و خبر ده مرا از معني فرمايش خداي عزوجل به ابليس: (فانك من المنظرين - إلي يوم الوقت المعلوم) [1220] «همانا تو از مهلت يافتگاني (اما نه تا روز رستاخيز، بلكه) تا روز و وقت معيني».

و خبر ده مرا از اين خانه (كعبه) چگونه بر مردم واجب شد زيارت آن.

حضرت صادق - عليه السلام - به او نگاهي كرد و فرمود: چنين سؤالي پيش از تو كسي از من ننمود.

خداوند عزوجل هنگامي كه به فرشتگان فرمود: (اني جاعل في الأرض خليفة) [1221] «همانا من در روي زمين جانشيني - نماينده اي - قرار خواهم داد.» فرشتگان از اين خبر ضجه و ناله كردند، و عرض كردند: پروردگارا! اگر حتما خليفه اي در زمين قرار

[صفحه 520]

خواهي داد پس از ميان ما قرار بده تا مطابق فرمان تو در ميان مخلوقاتت عمل كند.

خدا در پاسخ آنان فرمود: (اني أعلم ما لا تعلمون) [1222] «همانا من حقايقي را مي دانم كه شما نمي دانيد».

فرشتگان خيال كردند كه اين سخن كه خدا فرمود از روي غضب

بود، لذا به عرش پناه بردند و دور او طواف كردند، و لذا خداوند عزوجل امر فرمود براي آنها خانه اي از مرمر كه سقف آن از ياقوت سرخ بود، و ستونهاي آن از زبرجد ساختند كه در آن هر روز هفتاد هزار فرشته وارد مي شود كه ديگر - پس از آن - تا روز معلوم داخل نمي شوند.

سپس حضرت فرمود: و روز معلوم؛ روزي است كه در صور يك نفخه دميده مي شود، و ابليس ميان دميدن اولي و دميدن دومي مي ميرد.

و اما «نون» پس نهري است در بهشت كه از يخ سفيدتر، و از عسل شيرين تر است خدا به آن فرمود: مداد (جوهر) باش، مداد شده.

سپس درختي را گرفت و آن را با دست خود نشانيد.

سپس حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: مرادم از دست؛ قدرت است، نه آنچه مشبهه مي گويند و معتقدند، سپس فرمود: قلم باش.

سپس به آن فرمود: بنويس.

عرض كرد: پروردگارا؛ چه بنويسم؟

حضرت فرمود: آنچه تا روز قيامت واقع مي شود.

و آن چنين كرد، سپس روي آن مهر زد.

سپس فرمود: تا روز معلوم (قيامت) سخن مگو. [1223].

2- سفيان ثوري گويد: از امام صادق - عليه السلام - از معني (ن) «ن» سؤال نمودم.

[صفحه 521]

حضرت فرمود: آن نهري است در بهشت كه خداوند عزوجل به آن فرمود: جامد شو، پس او جامد گرديد و مداد شد.

سپس خداي عزوجل به قلم فرمود: بنويس، قلم در لوح محفوظ نوشت آنچه واقع شد و آنچه تا روز قيامت واقع مي شود.

پس مداد؛ مدادي است از نور، و قلم؛ قلمي است از نور، و لوح؛ لوحي است از نور.

سفيان گويد: به حضرت صادق - عليه السلام - عرض كردم: اي فرزند پيامبر؛ براي

ما امر لوح و قلم و مداد را به بياني كامل؛ بيان كن، و مرا از علمي كه به تو تعليم نمود تعليم نما.

حضرت فرمود: اي پسر سعيد؛ اگر نه اينكه تو اهل پاسخ و جواب بودي هرگز به تو پاسخ نمي دادم.

نون فرشته اي است كه به قلم منتقل مي كند، و قلم به لوح منتقل مي نمايد، و آن فرشته اي است، و لوح به جبرئيل، و جبرئيل به انبياء و فرستادگان الهي منتقل مي كنند.

راوي گويد: سپس حضرت فرمود: اي سفيان، برخيز؛ زيرا من مطمئن نيستم كه آسيبي به تو نرسد. [1224].

3- عبدالرحيم قصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - از معني (ن - و القلم) «ن، سوگند به قلم» سؤال نمودم.

حضرت فرمود: خداوند قلم را از درختي در بهشت آفريد كه نامش «خلد» است، سپس به نهري از بهشت فرمود: مداد باش، آن نهر منجمد شد، و از يخ سفيدتر، و از عسل شيرين تر بود.

سپس به قلم فرمود: بنويس، عرض كرد: پروردگارا؛ چه بنويسم؟

فرمود: بنويس آنچه واقع شد و آنچه تا روز قيامت واقع مي شود.

[صفحه 522]

پس قلم نوشت در برگه اي كه از نقره سفيدتر، و از ياقوت شفاف تر است، سپس آن را پيچيد و در ركن عرش قرار داد.

سپس بر دهان قلم مهر زد، و پس از آن سخني نگفت، و هرگز سخن نخواهد گفت.

و آن كتاب؛ كتاب مستوري كه از آن همه چيز نسخ مي شود.

مگر شما عرب زبان نيستيد؟ چگونه معني كلام را نمي شناسيد، در حالي كه به همديگر مي گوييد آن كتاب را نسخ (و استنساخ) كن؟!

مگر نه اينكه استنساخ مي شود كتابي از كتاب مادر ديگري، و اين است معني فرمايش خدا: (انا كنا نستنسخ

ما كنتم تعملون) [1225] «ما آنچه را انجام مي داديد مي نوشتيم!» [1226].

معني دو واژه ي لوح و قلم چيست؟

علي بن حاتم منقري از ابراهيم كرخي روايت مي كند كه از امام صادق - عليه السلام - درباره ي لوح و قلم سؤال نمود.

حضرت فرمود: آنها دو فرشته مي باشند. [1227].

عرش و كرسي چيست؟

مفضل بن عمر گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به عرش و كرسي سؤال نمودم كه چيست؟

حضرت فرمود: عرش در يك معني تمام جهان هستي است و كرسي ظرف او است.

و در معني ديگر؛ (عرش) همان علمي است كه خدا پيامبران و فرستادگان و حجج خود را از آن آگاه نمود، و كرسي همان علمي است كه هيچ يك از پيامبران و

[صفحه 523]

فرستادگان و حجتهاي خود را از آن مطلع نساخته است. [1228].

هفت آسمان چيست؟

ابوبصير گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به آسمانهاي هفتگانه سؤال كردم.

حضرت فرمود: هفت آسمان كه هيچ آسماني از آنها نيست مگر اينكه در آن مخلوقاتي هست و ميان هر آسماني و آسماني ديگر مخلوقاتي است تا آسمان هفتم.

گفتم: زمين چي؟

حضرت فرمود: هفت طبقه مي باشد كه در پنج طبقه از آنها مخلوقي است از مخلوقات خدا، و دو طبقه آن هوا هستند كه در آن چيزي نيست. [1229].

معني فرمايش خدا: «و عرش (حكومت) او، بر آب قرار داشت» چيست؟

داود رقي گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به فرمايش خداي عزوجل: (و كان عرشه علي الماء) [1230] «و عرش (حكومت) او، بر آب قرار داشت» چيست؟

حضرت به من فرمود: (آنان در اين مورد) چه مي گويند؟

عرض كردم: مي گويند: عرش خدا روي آب بود، و خدا روي عرش قرار داشت.

حضرت فرمود: دروغ گفتند، هر كس اين ادعا را بكند خدا را روي چيزي قرار داده است، و او را با صفت مخلوقات توصيف نموده است، و لازمه ي اين سخن آن است كه حامل (و وسيله اي كه او را برداشته است) از او قوي تر باشد.

عرض كردم: برايم بيان كن فدايت شوم.

[صفحه 524]

حضرت فرمود: خداوند دين و دانش خود را بر آب بار نمود پيش از آنكه زمين و آسماني باشد يا جن و انسي يا آفتاب و ماهي باشد، و هنگامي كه خواست انسانها را بيافريند، آنها را (در عالم ذر) مورد خطاب قرار داد و فرمود: پروردگار شما كيست؟

نخستين كسي كه تكلم نمود پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - و اميرالمؤمنين و امامان - صلوات الله عليهم - آنان گفتند: تو پروردگار ما هستي، و لذا خدا علم و

دين خود را بر دوش آنان گذاشت، سپس به فرشتگان فرمود: اينان حاملان علم و دين من هستند، و اينان امينان من در ميان بندگان من هستند، و اينان مسؤول هستند.

سپس به فرزندان آدم گفته شد: اقرار كنيد به ربوبيت براي خدا، و به اطاعت براي اين اشخاص.

مردم گفتند: پروردگارا اقرار نموديم.

خداي عزوجل به ملائكه فرمود: شاهد باشيد.

فرشتگان گفتند: شهادت داديم، تا فردا نگويند: ما از اين مطلب غافل بوديم، يا بگويند: پدران و نياكان ما پيش از ما شرك ورزيدند، و ما نسل آنان كه بعد از آنها هستيم، و ما به تبعيت از نياكانمان مشرك هستيم، آيا ما را به وسيله ي كساني كه راه باطل را پيمودند هلاك مي كني.

اي داوود؛ ولايت ما در عالم ذر مورد تأكيد آنها قرار گرفت. [1231].

آيا فرشتگان مي خورند و مي آشامند؟

از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد: آيا ملائكه مي خورند و مي آشامند، و ازدواج مي كنند؟

حضرت فرمود: نه، ملائكه به نسيم عرش زندگي مي كنند.

[صفحه 525]

به ايشان گفته شد: علت خوابشان چيست؟

حضرت فرمود: براي اينكه بين آنها و خداي عزوجل فرق باشد، چون آنكه او را نه خواب و نه چرت فرا مي گيرد خدا است. [1232].

فرشته ها افضل هستند يا بني آدم؟

عبدالله بن سنان گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم: آيا فرشته ها افضل و برتر هستند يا بني آدم؟

حضرت فرمود: اميرالمؤمنين علي - عليه السلام - فرمود: خداوند عزوجل در فرشته ها عقل بدون شهوت قرار داد، و در بهائم و چهارپايان شهوت قرار داد بدون عقل، و در انسان هر دو را قرار داد.

پس اگر عقل انسان بر شهوتش غلبه كند او بهتر از فرشته ها است، و اگر شهوتش بر عقلش غلبه كند، از بهائم و چهارپايان بدتر و پست تر است. [1233].

فرشته ها بيشتر هستند يا بني آدم؟

حماد گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد آيا فرشته ها بيشتر هستند يا بني آدم؟

حضرت فرمود: قسم به آنكه جان من در دست قدرت او است؛ ملائكه و فرشته هاي آسمانها از عدد ذرات خاكهاي زمين بيشترند و در آسمانها جاي پائي نيست مگر اينكه در آنجا فرشته اي هست كه خدا تسبيح مي گويد و تقديس مي نمايد، و در زمين هيچ درخت و سنگ و كلوخي نيست مگر اينكه فرشته اي به او موكل است و هر روز عمل او را به خدا گزارش مي دهد، گر چه خدا عالمتر است به آنها.

و هيچ كدام از آنها نيست مگر اينكه هر روز تقرب مي جويد نزد خدا به ولايت

[صفحه 526]

ما اهل بيت و براي دوستداران ما طلب آمرزش مي نمايد، و دشمنان ما را لعنت مي كند، و از خدا مسألت مي نمايد كه بر آنها عذابي فراوان نازل كند. [1234].

آيا اهل آسمان اهل زمين را مي بينند؟

عمار ساباطي گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد آيا اهل آسمان اهل زمين و ساكنان آن را مي بينند؟

حضرت فرمود: نمي بينند مگر مؤمنين را، زيرا مؤمن از نور است مانند نور ستارگان.

گفته شد: پس آنها خود اهل زمين را مي بينند؟

حضرت فرمود: خير، بلكه نورش را مي بينند هر كجا كه رفت براي مؤمن روز قيامت پنج ساعت است كه در آن آنها شفاعت مي كند. [1235].

آيا ابليس در آسمان مسؤوليتي داشت؟

جميل بن دراج گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: آيا ابليس از فرشته ها بود، يا مسؤوليتي در آسمان به عهده داشت؟

حضرت فرمود: ابليس از فرشتگان نبود، ولي فرشتگان خيال مي كردند از آنها است، و خدا مي دانست كه او از آنها نيست، و هيچ مسؤوليتي و نقشي در آسمانها نداشت، و هيچ امتياز و كرامتي نداشت.

من آمدم نزد طيار، و به او خبر دادم از آنچه شنيدم، او اين مطلب را رد كرد، و گفت: چگونه از فرشته ها نباشد، در حالي كه خداوند به ملائكه مي گويد: (أسجدوا لآدم فسجدوا إلا إبليس) [1236] «براي آدم سجده و خضوع كنيد، همگي سجده كردند؛ جز ابليس».

پس طيار خدمت امام صادق - عليه السلام - رسيد در حالي كه من نزد او بودم -

[صفحه 527]

از حضرتش سؤال كرد و گفت: فدايت شوم؛ آيا فرمايش خدا در جاهاي متعدد در حين خطاب به مؤمنين: (يا أيها الذين آمنوا) «اي كساني كه ايمان آورده ايد» شامل منافقين مي شود يا خير؟

حضرت فرمود: بله، منافقين و گمراهان و هر كس كه ظاهرا به دعوت پيامبر اكرم لبيك گفت.

توضيح: گويا طيار بدين جهت از اين آيه سؤال كرد تا زمينه را براي اشكال گرفتن بر امام - عليه السلام

- به ادعاي خروج منافقين از خطاب در فرمايش خدا: «اي كساني كه ايمان آورده ايد» آماده كند سپس اشكال كند كه منافقين چون از مؤمنين خارجند از اين خطاب، پس ابليس نيز از فرشتگان خارج است.

و چون امام صادق - عليه السلام - توضيح داد كه منافقين داخل در عنوان «اي كساني كه ايمان آورده ايد» مي باشند، لذا ديگر جائي براي اشكال نماند.

علامه مجلسي - رحمه الله - (در ذيل همان حديث) در كتاب نبوت گويد: حاصل حديث اين است كه خداوند از اين جهت ابليس را داخل فرشتگان نمود چون با آنها مخلوط بود، و ظاهرا از آنها بود. و خدا خطاب امر به سجود را به اين حاضرين نمود كه ابليس در ميان آنها بود.

يا مراد به خطاب اي فرشتگان به عنوان مثال بود و ابليس نيز مأمور بود، زيرا ظاهرا از آنان، و مظهر صفات آنها بود. [1237].

معني پيوستگي آسمان و زمين، و شكافتن آنها چيست؟

ابوبكر حضرمي گويد: هشام بن عبدالملك (اموي) در حالي كه همراه با ابرش كلبي بود به حج رفت، در راه به امام صادق - عليه السلام - برخورد نمودند. هشام به ابرش گفت: آيا اين را مي شناسي؟

گفت: نه.

[صفحه 528]

هشام گفت: اين همان است كه شيعيان او را به خاطر زيادي دانشش پيامبر مي دانند!!

ابرش گويد: از او سؤالي [سؤالاتي] خواهم نمود كه پاسخ آن را نتواند دهد مگر پيامبر يا وصي و جانشين پيامبر.

هشام به ابرش گفت: من نيز دوست دارم چنين كني.

ابرش با امام صادق - عليه السلام - ملاقات كرد و گفت: اي اباعبدالله؛ خبر ده مرا از فرمايش خداي عزوجل: (أولم يرالذين كفروا أن السماوات و الأرض كانتا رتقا ففتقناهما) [1238] «آيا كافران نديدند كه آسمانها

و زمين به هم پيوسته بودند، و ما آنها را از يكديگر بازكرديم». پس آن پيوستگي و آن از هم جدا شدن چه بود؟

حضرت صادق - عليه السلام - فرمودند: اي ابرش؛ خدا همان طور است كه خود را توصيف نموده است: (كان عرشه علي الماء) [1239] «و عرش (حكومت) او، بر آب قرار داشت» و آب روي هوا بود، و هوا محدود نيست، و آن روز مخلوقي غير از آنها نبود، و آب - آن روز - گوارا و صاف بود.

و هنگامي كه خواست زمين را بيافريند دستور داد به بادها كه آب را به هم بزنند تا موج شود، و سپس كف كرد، و كف يك توده شد، سپس خدا آن را در يك جا جمع نمود، سپس آن را كوهي از كف قرار داد، سپس زمين را از زير آن پهن نمود و گسترانيد، و خدا مي فرمايد: (إن أول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركا) [1240] «همانا نخستين خانه اي كه براي مردم (و نيايش خداوند) قرار داده شد، همان است كه در سرزمين مكه است؛ كه پربركت است».

سپس خداي تبارك و تعالي مدتي كه اراده فرموده بود مكث نمود، و هنگامي كه خواست آسمان را بيافريند دستور داد به بادها كه درياها را به هم بزند، تا

[صفحه 529]

اينكه كف كرد و از ميان آن موج و كف دودي بدون آتش برخاست، و از آن آسمان را آفريد و در آن برجها، و ستاره ها، و منازل، آفتاب و ماه قرار داد، و آن ها را در (مدارها) به جريان انداخت، و آسمان سبز بود به رنگ آب صاف سبزگون، و زمين سبز بود به رنگ

آب.

و هر دوي آن با هم پيوسته و چسبيده بودند، كه هيچ منفذي در آن نبود، و در زمين هيچ منفذي و راهي نبود كه همان رويش گياه باشد (يعني هيچ گياهي در زمين نبود) و آسمان بر زمين نمي باريد تا گياه برويد.

پس آسمان از هم جدا شد به وسيله ي باريدن باران، و زمين به وسيله ي روييدن گياه شكافته شد، و اين است معني فرمايش خداي عزوجل: (أولم ير الذين كفروا أن السماوات و الأرض كانتا رتقا ففتقناهما) «آيا كافران نديدند كه آسمانها و زمين به هم پيوسته بودند، و ما آنها را از يكديگر باز كرديم».

ابرش كه ملحد بود گويد: [به خدا قسم]؛ از هيچ كس چنين حديثي را كه شما به من فرموديد، هرگز نشنيده ام، لطفا اين حديث را براي من تكرار كن، حضرت دوباره تكرار فرمود.

سپس گفت: من شهادت مي دهم كه تو فرزند پيامبري، اين را سه بار تكرار كرد. [1241].

چه روزي مراد است در فرمايش خدا: «همانا تو از مهلت داده شدگاني...»؟

وهب بن جميع؛ غلام اسحاق بن عمار گويد: از امام صادق - عليه السلام - راجع به معني گفته ي ابليس: (رب فأنظرني إلي يوم يبعثون - قال فإنك من المنظرين - إلي يوم الوقت المعلوم) [1242] «مرا تا روزي كه مردم زنده مي شوند مهلت بده. فرمود: همانا تو از مهلت داده شدگاني. ولي تا روز و زمان معين. سؤال كردم.

وهب عرض كرد: فدايت شوم، چه روزي است آن روز؟

[صفحه 530]

حضرت فرمود: اي وهب؛ تو گمان مي كني آن روزي است كه خدا مردم را در آن زنده مي كند؟

خداوند او را تا روزي كه قائم ما در آن ظهور كند مهلت داد.

پس هرگاه خداوند قائم ما را ظاهر سازد، او در مسجد كوفه باشد،

و ابليس مي آيد و در مقابل او روي زانو مي نشيند و مي گويد: واي بر من از اين روز، پس حضرت (قائم) از كاكل او مي گيرد و گردن او را مي زند، اين همان روز معلوم است. [1243].

چرا ابليس مهلت داده شد؟

ابن عطيه گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم مرا خبر ده چگونه خداي عزوجل به ابليس فرمود: (فإنك من المنظرين - إلي يوم الوقت المعلوم) [1244] «همانا تو از مهلت داده شدگاني - ولي تا روز و زمان معين»؟

حضرت فرمود: به خاطر سپاسگزاري از كاري كه او قبلا كرده بود.

گفتم: چه بود؟

حضرت فرمود: دو ركعت نمازي كه انجام داده بود در آسمان و دو هزار سال، يا چهار هزار سال طول كشيد. [1245].

چرا شيطان رجيم ناميده شد؟

حلبي گويد: از امام صادق - عليه السلام - پرسيدم چرا شيطان رجيم ناميده شد؟

حضرت فرمود: براي اينكه طرد مي شود؟

عرض كردم: آيا هرگاه رجم و طرد شد به عقب برمي گردد؟

حضرت فرمود: نه، ولي در علم طرد شده است. [1246].

[صفحه 531]

- توضيح: يعني از نظر منزلت و مقام مطرود است نه اينكه سنگسار مي شود.

آيا ابليس از فرشتگان بود؟

جميل بن دراج گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم: آيا ابليس از فرشتگان بود؟ و آيا مسؤوليتي و نقشي در اداره ي امور آسمان داشت؟

حضرت فرمود: از فرشتگان نبود، و هيچ نقش و مأموريتي در عالم آسمان نداشت. او از جن بود، و با فرشتگان معاشرت داشت، و فرشتگان گمان مي كردند كه او از جنس آنها است، و هنگامي كه امر به سجده براي آدم شد آن كار از او صادر شد (يعني تكبر و تمرد نمود) [1247].

چگونه شياطين به آسمان بالا مي روند؟

در داستان زنديقي (ملحدي) كه سؤالاتي از امام صادق - عليه السلام - كرد آمده است كه از حضرت سؤال كرد چگونه شياطين به آسمانها بالا مي روند در حالي كه از خلقت و سنگيني جسم مانند انسانهايند، و اينان براي حضرت سليمان بن داود بناهائي را مي ساختند كه فرزندان آدم از ساختن و برافراشتن آنها عاجز و ناتوان بودند؟

حضرت فرمود: آنها براي سليمان مبدل به جسم غليظ شدند، در حالي كه آنها مخلوقات لطيف و رقيق هستند، و غذاي آنها نسيم است، و دليل آن صعود آنها به آسمان براي استراق سمع و خبرگيري است، و معلوم است كه جسم سنگين و غليظ نمي تواند بالا برود، مگر به وسيله ي پلكاني يا چيزي (از آلات و ادوات). [1248].

قدرت ابليس و تسلط او تا چه حدي است؟

مفضل بن عمر گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: فدايت شوم؛

[صفحه 532]

ابليس چقدر قدرت دارد؟

حضرت فرمود: همين قدر كه در سينه انسانها وسوسه كند.

عرض كردم: ملك الموت چه قدر قدرت دارد؟

فرمود: همين قدر كه جان انسانها را بگيرد.

عرض كردم: آيا آن دو بر هر كس كه شرق و غرب است مسلط هستند؟

فرمود: بله.

عرض كردم: شما چقدر تسلط داريد؟

حضرت فرمود: مي دانم آنچه در شرق و در غرب هست، و آنچه در آسمانها و زمين، و آنچه در دريا و خشكي، و عدد آنچه در آنها است، و چنين چيزي نه براي ابليس است و نه براي ملك الموت. [1249].

آيا در آسمان دريا هست؟

جميل بن دراج گويد: از امام صادق - عليه السلام - پرسيدم: آيا در آسمان دريا هست؟

حضرت فرمود: بله، پدرم از پدرش و او از جدش (كه درود بر همه ي آنها باد) خبر داد كه پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: در آسمانهاي هفت گانه درياهايي هست كه عمق هر كدام از آنها به اندازه ي راه رفتن پانصد سال است، در آن فرشتگاني است كه در حال قيام هستند از روزي كه خداوند عزوجل آنها آفريده است. و آب تا زانوهاي آنها است و هيچ فرشته اي نيست مگر آنكه هزار و چهارصد بال دارد در هر بالي چهار چهره است، و در هر چهره چهار زبان، و هيچ بال و چهره و زبان و دهاني نيست مگر اينكه براي خداي متعال تسبيح مي گويد، به نوعي كه شبيه ديگري نيست. [1250].

[صفحه 533]

باد از كجا مي وزد؟

عزرمي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: باد از كجا و كدام سو مي وزد؟

حضرت فرمود: باد زير اين ركن [شامي] محبوس و زنداني است، پس هرگاه خدا بخواهد مقداري از آن را آزاد كند آن را خارج مي كند، پس اگر از ناحيه ي جنوب باشد باد جنوب است، و اگر شمال باشد باد شمال است، و اگر صباء باشد باد صبا است، و اگر دبور باشد باد دبور است.

سپس حضرت فرمود: و علامت آن اين است اين ركن در تمام فصول در حال حركت است، در زمستان و تابستان و شب و روز. [1251].

آيا استفاده از بالشها و فرشها و پرده هاي عكس دار جايز است؟

ابوبصير گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: گاهي در خانه از بالشها، و فرشهاي عكس دار استفاده مي كنيم، آيا اين جايز است؟

حضرت فرمود: استفاده از فرشها و بالشهاي مصور اشكالي ندارد، ولي استفاده از چيزهائي كه روي ديوار يا به تخت خواب آويزان مي شود مكروه است. [1252].

فايده ي وزش باد چيست؟

امام صادق - عليه السلام - به زنديق (و ملحدي) كه از ايشان سؤالاتي نمود فرمود: اگر باد چند روزي حبس شود، و به حركت در نيايد اشياء همگي فاسد مي شود و تغيير پيدا مي كند.

(آن ملحد) از حقيقت و جوهر (ريح) سؤال كرد.

حضرت فرمود: باد هوا است كه هنگامي كه حركت مي كند، «ريح» ناميده

[صفحه 534]

مي شود، پس هرگاه ساكن شود به او «هوا» گفته مي شود، و قوام دنيا به او است. [1253].

و اگر بادها سه روز از حركت بايستند همه چيز روي زمين فاسد و گنديده مي شود، براي اينكه هوا و باد به منزله ي باد بزن است كه دفع مي كند فساد را از هر چيز، و او را پاكيزه مي كند، پس هوا به منزله ي روح است كه هرگاه از بدن خارج شود، بدن مي گندد و تغيير مي كند، تبارك الله أحسن الخالقين. [1254].

كدام يك ابتداء آفريده شد، شب يا روز؟

زنديق گفت: آيا روز قبل از شب آفريده شد؟

حضرت صادق فرمود: بله روز را قبل از شب، و آفتاب را پيش از ماه، و زمين را پيش از آسمان، و زمين را پيش از نهنگ، و نهنگ را در آب، و آب را در صخره اي مجوف و تو خالي، و صخره را روي شانه ي فرشته اي، و فرشته را روي خاك، و خاك را روي باد عقيم (و نازا)، و باد را روي هوا قرار داد، و هوا را قدرت نگه داشته است، و زير باد عقيم و نازا هيچ چيزي جز هوا و ظلمات، و ماوراي آن هيچ گستردگي يا تنگي و هيچ چيزي قابل تصور باشد؛ نيست.

سپس خدا كرسي را آفريد و آسمانها و زمين را در آن جاي داد، و كرسي بزرگتر از

هر چيزي است كه آفريد، سپس عرش را آفريد و آن را بزرگتر از عرش قرار داد. [1255].

همه ي اين موارد از جمله سؤالاتي است كه زنديقي از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمود.

علت سرما و گرما چيست؟

سليمان بن خالد گويد: از امام صادق - عليه السلام - پرسيدم كه گرما و سرما از

[صفحه 535]

چه پديد مي آيند؟

حضرت در پاسخ فرمود: اي ابو ايوب؛ راستي كه مريخ اختر گرمي است. و زحل اختر سردي؛ و هرگاه مريخ آغاز ارتفاع كند زحل شروع به انحطاط مي كند و اين وضع در بهار مي باشد، و پيوسته چنين است كه هرگاه مريخ يك درجه بالا رود زحل يك درجه فرو شود در سه ماه بهار تا مريخ به بي نهايت ارتفاع رسد، و زحل به بي نهايت هبوط و مريخ بالا آيد، و از اين راه گرما سخت گردد.

و چون آخر تابستان و اول پائيز شود زحل آغاز ارتفاع كند و مريخ شروع به هبوط مي نمايد و پيوسته چنين است كه هر آنچه زحل يك درجه برآيد مريخ يك درجه هبوط كند تا مريخ به بي نهايت هبوط رسد و زحل به بي نهايت ارتفاع و زحل آشكارا گردد و جلوه كند، و اين در آغاز زمستان است و آخر پائيز، و از اين رو سرما سخت شود.

و هر آنچه اين ارتفاع گيرد آن هبوط مي كند و هر آنچه آن هبوط كند اين ارتفاع مي گيرد.

و هرگاه در تابستان روز سردي باشد از عمليه ماه است، و هرگاه در زمستان روز گرمي باشد از عمليه آفتاب است.

اين است تقدير خداوند عزيز و دانا و منم بنده ي پروردگار جهانيان.

شرح: علامه مجلسي - رحمه الله - در شرح اين حديث مي فرمايد:

اينكه حضرت فرمود: «راستي كه مريخ اختر گرمي است» ممكن است از تأثير هر دو اختر در سرما و گرما بر اثر خاصيت آنها باشد، نه بر اثر سرايت گرمي و سردي از آنها به زمين، و مانند آثار مقارنه ي كواكب باشد، و براي هر كدام از آن دو تدويري باشد و ارتفاع مريخ در تدوير آن باشد و مؤثر ناقص باشد در حرارت (چون كه نزديكي آفتاب هم مؤثر ديگري است).

و يا نشانه ي زيادت حرارت باشد و ارتفاع آن نزد ارتفاع زحل باشد بحسب تدوير زحل، و انحطاط زحل هم جزء مؤثر سرما باشد. (زيرا جزء ديگر آن دور شدن

[صفحه 536]

خورشيد است از سمت الرأس).

يا نشانه فزوني سرما باشد و از اين جهت است كه هوا در تابستان گرم است و در زمستان سرد، و دليلي بر امتناع آن نيست.

مرحوم ميرزا خليل كمره اي درباره ي اين حديث شريف و شرح علامه ي مجلسي - رحمه الله - گويد: آنچه مرحوم مجلسي - رحمه الله - در اين باره گفته است بر پايه ي فلسفه قديم يوناني است در تصوير افلاك و سير كواكب، و اين پايه هاي فلسفه ي فلكي يوناني امروزه ويران شده است، و با تحقيقات و اكتشافات دانشمندان امروزه بطلان آن ثابت شده است.

ولي تطبيق روايت با ارتفاع و انحطاط مريخ و زحل بعيد نيست به اين معني كه زمين در حركت انتقالي خود كه موجب توليد فصول اربعه است و مريخ و زحل در حركت انتقالي خود به دور خورشيد وضعي دارند كه گرما بر ارتفاع مريخ و نسبت به زمين و انحطاط زحل نسبت بدان تطبيق مي شود و سرما به عكس آن.

و مقصود از

ارتفاع مريخ اين است كه از نظر حركت انتقالي خود فوق الارض است، و بر محيط زمين نمايان و جلوه گر است.

و مقصود از انحطاط زحل اين است كه در حركت انتقالي خود تحت الارض است و بر سطح مسكون زمين نمايان نيست، و چون گرما و سرما در دو روي زمين و دو خط استوا متبادل مي شوند و موقع تابستان كه يك سمت زمين كه شدت گرمي آن است موافق زمستان و سرماي سمت ديگر است ممكن است ارتفاع مريخ و انحطاط زحل هم بدين نظر نسبت به دو سوي زمين تفاوت كند، و در اين سو كه ارتفاع مريخ و انحطاط زحل است از آن سوي ديگر بالعكس باشد. [1256].

علم النجوم چيست؟

يونس بن عبدالرحمان در جامعه ي صغير خود با سلسله سند خود نقل مي كند:

[صفحه 537]

كه به امام صادق - عليه السلام - گفته شد: علم نجوم چيست؟

حضرت فرمود: آن علمي است از علوم انبياء.

راوي گويد: گفتم: آيا علي بن ابي طالب - عليه السلام - آن را مي دانست؟

حضرت فرمود: او از همه ي مردم به آن علم داناتر بود. [1257].

حقيقت سحر چيست؟

زنديق از امام صادق - عليه السلام - سؤال كرد: مرا از سحر آگاه فرما كه اصل آن چيست؟ و چگونه ساحر مي تواند كارهاي عجيب انجام دهد؟

حضرت فرمود: سحر چند نوع است: يك نوع از آن به منزله ي طب و طبابت است، همان طوري كه اطباء براي هر دردي دوائي قرار داده اند، همين طور نيز علم سحر براي هر نوع سلامتي يك نوع بيماري و آفتي، و براي هر معنايي يك نوع حيله و حقه اي قرار داده اند.

و نوع ديگر تردستي و شعبده است.

و نوع سوم از آن چيزي است كه دوستان شياطين از آنها مي گيرند.

آن زنديق سؤال كرد: شياطين از كجا سحر را ياد گرفتند؟

حضرت فرمود: از همانجا كه پزشكان و اطباء طب را ياد گرفتند، بعضي از آن به تجربه، و بعضي از آن از طريق معالجه است. [1258].

اندازه ي قدرت ساحر چقدر است؟

زنديق گفت: آيا ساحر مي تواند با سحرش انساني را در شكل سگ و الاغ يا غيره قرار دهد؟

حضرت فرمود: او ناتوان تر است از اينكه خلق و خلقت خدا را تغيير دهد، كسي كه باطل كند آنچه را كه خدا آفريده است از صورت و شكل و شمايل شريك

[صفحه 538]

خدا در خلقش مي باشد، تعالي الله عن ذلك علوا كبيرا.

اگر ساحر مي توانست آنچه را توصيف نمودي انجام بدهد از خود همها و غمها و آفات و بيماريها را دفع مي كرد و سفيدي پيري را از سر، و تنگدستي و فقر را از زندگي دور مي ساخت. [1259].

آيا ممكن است چيزي را دوست بداريم كه آن را نمي بينيم؟

مسعدة بن زياد گويد: شنيدم كه از امام صادق - عليه السلام - سؤال شد آيا ممكن است انسان چيزي را دوست بدارد در حالي كه آن را نديده است؟

فرمود: بله.

سؤال شد: مثل چي؟

حضرت فرمود: مثل نوعي از خوراكي و غذا و نظير آن كه براي انسان توصيفش كنند، و هنوز انسان از آن نخورده است، انسان آن را دوست مي دارد، با اينكه آن را نديده است، بلكه تنها وصف آن را شنيده است. و چنانچه در اين مثال تفكر كني براي تو كافي است.

- توضيح: علامه ي مجلسي - رحمه الله - گويد: شايد غرض سؤال كننده اين است كه انسان گاهي مؤمني را دوست مي دارد در حالي كه آن را سابقا نديده است، كه نظير آن در روايات آمده است. [1260].

چرا خداوند ارواح را در بدنها قرار داد؟

عبدالله بن فضل هاشمي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: به چه علتي خداوند ارواح را در بدنها قرار داد پس از آنكه در ملكوت اعلايش در عالي ترين محل قرار داشت؟

حضرت فرمود: خداوند متعال دانست كه اگر ارواح در شرافت و مرتبه، و

[صفحه 539]

مقام عالي خود بمانند بيشتر آنها به سوي ادعاي ربوبيت گرايش پيدا مي كنند، لذا خدا با قدرت خويش آنها را در ابداني كه مقرر و مقدر نمود قرار داد، و اين را از باب رحمت به آنها انجام داد.

و آنها را محتاج همديگر نمود، و پاره اي را متوقف بر ديگري نمود، و بعضي را بر بعضي ديگر به درجاتي برتري داد، و بعضي را به بعضي ديگر كفايت نمود.

و براي آنها فرستادگان خود را فرستاد، و به آنها حجتهاي خود را معرفي نمود، كه بشارت و بيم دهند و

امر نمايند به پيشه گرفتن راه عبوديت و بندگي، و تواضع در برابر معبودشان به انواع عبادتهايي كه وسيله ي تقرب قرار داده است.

و براي آنها عقوبتها، و مجازاتهايي در دنيا و در آخرت، و ثوابها و پاداشهايي در دنيا و در آخرت قرار داد، تا بدين وسيله آنها را به خير ترغيب و از شرّ منصرف نمايد، و تا به وسيله ي طلب معاش و كسب و كار آنها را ذليل كند، تا بدانند بندگان آفريده شده، و دست پرورده هستند، و بر عبادت او اقبال كرده، و روي آورند، و بدين وسيله مستحق نعمت ابدي و بهشت جاودانه بشوند، و از گرايش و كشش به سوي چيزي كه حق آنها نيست در امان باشند.

سپس حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: اي پسر فضل؛ نظر خداي متعال درباره ي بندگانش از نظر خودشان بهتر است. مگر نمي بيني كه آنها نيستند مگر كسي كه دوست دارد خود را بالاتر از ديگران بداند تا جايي كه بعضي از آنها مايلند ادعاي ربوبيت كنند.

و بعضي از آنها دوست دارند كه بدون حق ادعاي نبوت كنند، با اينكه همگي آنها در خود نقص و ناتواني و ضعف، و بي مقداري و نياز و فقر و درد و رنج را مي بينند، و مي بينند كه چگونه مقهور مرگ هستند و چگونه مرگ تمامي آنها را مغلوب خود ساخته است؟

اي پسر فضل؛ خداوند تبارك و تعالي هيچ كاري به بندگانش نمي كند مگر اينكه براي آنها اصلح باشد، و هرگز به مردم ظلم و ستم نمي كند، و اين خود مردم

[صفحه 540]

هستند كه به خويش ظلم و ستم مي نمايند. [1261].

چرا عاطفه اي كه ما نسبت به فرزندانمان داريم آنها نسبت به ما ندارند؟

هشام بن سالم گويد: از امام صادق

- عليه السلام - سؤال نمودم: چرا عاطفه و محبتي كه ما نسبت به فرزندانمان داريم آنها نسبت به ما ندارند؟

حضرت فرمود: براي اينكه آنها از شما هستند و شما از آنها نيستيد. [1262].

آيا استفاده از بازو بندها جايز است؟

عبدالله بن سنان گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمودم درباره ي ادعيه و بازو بندهائي كه براي دفع شر عقرب، و مار و تعويذ و آنچه براي ديوانه يا سحر شده اي كه عذاب مي برد به كار مي رود، كه آيا جايز است يا خير؟

حضرت فرمود: اي فرزند سنان؛ استفاده از اينها اشكالي ندارد اگر از قرآن كريم و آيات آن فراهم شده باشد، و هر كس قرآن شفايش ندهد خداي شفايش ندهد.

و آيا در اين زمينه دليلي بهتر از خود قرآن كريم هست، مگر نه اينكه خداوند متعال مي فرمايد: (و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين) [1263] «و از قرآن، آنچه شفا و رحمت است براي مؤمنان، نازل مي كنيم»؟

و مگر نه اينكه خداوند متعال مي فرمايد: (لو أنزلنا هذا القرآن علي جبل لرأيته خاشعا متصدعا من خشية الله) [1264] «اگر اين قرآن را بر كوهي نازل مي كرديم، مي ديدي كه در برابر آن خاشع مي شود و از خوف خدا مي شكافد»؟

از ما بپرسيد تا به شما تعليم كنيم، و شما را از آيات مفيد قرآن بر هر بيماري

[صفحه 541]

آگاه كنيم. [1265].

سرور و اندوه بدون سبب از چيست؟

ابوعبدالرحمان گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: گاهي مي شود كه محزون مي شوم و گاهي مي شود كه مسرور مي شوم در حالي كه براي آن هيچ علت و سببي ناشي از اهل و عيال و ثروتم نمي بينم، اين از چيست؟

حضرت فرمود: با هر انساني - بدون استثناء - فرشته و شيطاني هست، پس فرح و سرور او هنگامي است كه فرشته به او نزديك مي شود، و حزن و اندوه او هنگامي است كه شيطان به او نزديك مي شود، و اين است معني

فرمايش خداي متعال: (الشيطان يعدكم الفقر و يأمركم بالفحشاء و الله يعدكم مغفرة منه و فضلا والله واسع عليم) «شيطان، شما را وعده ي فقر و تهيدستي مي دهد؛ و به فحشاء (و زشتيها) امر مي كند؛ ولي خداوند وعده ي آمرزش و فزوني به شما مي دهد، و خداوند، قدرتش وسيع؛ (و به هر چيز) داناست. (و به همين دليل، به وعده هاي خود وفا مي كند)». [1266].

براي چه مگس آفريده شده؟

برقي با سلسله سند خود از ربيع - ملازم منصور (دوانيقي) نقل مي كند كه ربيع گويد: روزي منصور در حالي كه مگس روي صورت او نشسته بود، و هر چه او را دور مي ساخت بار ديگر برمي گشت، به امام صادق - عليه السلام - گفت:

اي ابا عبدالله؛ براي چه خداي عزوجل مگس را آفريد؟

حضرت فرمود: براي اينكه جباران و قلدران را ذليل كند. [1267].

هنگامي كه چراغ خاموش مي شود نور آن كجا مي رود؟

زنديق گويد: خبر ده مرا از چراغ هنگامي كه خاموش مي شود نور آن كجا

[صفحه 542]

مي رود؟

حضرت [صادق - عليه السلام -] فرمود: مي رود و برنمي گردد.

زنديق گفت: پس نمي تواني انكار كني كه انسان نيز چنين است، پس هرگاه مرد روح او از بدنش مفارقت مي كند، و مي رود و ديگر برنمي گردد، همان طوري كه نور چراغ هرگاه خاموش شد اصلا برنمي گردد.

حضرت فرمود: در مقايسه اشتباه كردي، زيرا آتش از اجسام مخفي و ناپيداست، و اجسام با اعيان خود قائم مي باشند مانند آهن و سنگ، پس هرگاه يكي از آنها به همديگر برخورد كند آتشي از آنها منبعث و ظاهر مي شود كه نور چراغ را از آن مي گيرند و روشنايي مي دهند.

پس آتش در اجسام ثابت و باقي است، و روشنايي رفتني است.

و اما روح پس جسم رفيقي است كه در پوشش و قالبي غليظ قرار دارد، و مشابه چراغي كه گفتي نيست.

خداوند در رحم (زنان) از آب صافي جنيني مي آفريند و در آن انواع گوناگوني از عروق و اعصاب و دندانها و مو و استخوان و غيره تعبيه مي كند، و او آن را پس از مرگ زنده مي كند، و پس از فنا اعاده مي نمايد. [1268].

چگونه كبوترهاي نامه بر؛ پيام را مي رسانند؟

1- محمد بن عذافر گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: چگونه كبوترهايي كه از شهرهاي دوري كه هرگز آن را نديده اند ارسال مي شوند، و آنها پيام را به محل مقصود مي رسانند؟

حضرت فرمود: اي ابن عذافر، اين پرندگان به منزل صاحبانشان از سي فرسخ به وسيله ي شناخت و حس خود مي آيند، و هنگامي كه مسافت بيش از سي فرسخ باشد به وسيله ي اينكه روزي آنها در آنجا است به خانه صاحبانشان مي آيند.

[1269].

[صفحه 543]

2- اسحاق بن عمار گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: چگونه كبوتر نامه رسان از مكان دوري به منزل مقصود مي رود؟

حضرت فرمود: روزي آن را به آنجا سوق مي دهد. [1270].

- توضيح: يعني چون حيوان عادت كرده است روزي خود را در آن خانه بيابد، به آنجا مي رود.

تعبير معانقه ي داماد مرده در خواب چيست؟

موسي زوار عطار خدمت امام صادق - عليه السلام - رسيد و به حضرت عرض كرد: اي فرزند رسول خدا، خواب (و رؤيايي) ديدم كه مرا به وحشت انداخت، در خواب ديدم داماد مرده ام با من معانقه مي كند و من ترسيدم نكند اجل من نزديك شده است.

حضرت فرمود: اي موسي؛ هر صبح و شام متوقع و منتظر مرگ باش، همانا حتما مرگ با ما ملاقات خواهد كرد. و معانقه ي زنده ها با مرده ها در خواب موجب طول عمر بيشتر است، بگو ببينم نام داماد تو چيست؟

عرض كرد: حسين.

حضرت فرمود: اما خواب (و رؤياي) تو دلالت دارد كه مي ماني و امام حسين - عليه السلام - را زيارت مي كني؛ زيرا هر كس در خواب با همنام امام حسين - عليه السلام - معانقه كند تعبيرش اين است كه او را زيارت مي كند ان شاء الله. [1271].

منشأ خوابها (و رؤياهاي) صادقانه و كاذبه چيست؟

ابوبصير گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: آيا منشأ رؤياهاي صادقانه و كاذبه (صحيح و باطل) يكي است؟

حضرت فرمود: بله، صحيح و درست گفتي.

[صفحه 544]

اما رؤياهاي كاذبه و دروغ پس شهواتي است كه در هنگام روز ديده است و در آغاز شب بر اثر تسلط شياطين به طور تخيلات باطلي در آغاز شب بر ذهن او مسلط مي شود، و اينها همگي دروغ و باطل و مضطرب هستند، و خيري در آن نيست.

و اما رؤياهاي صادقه اگر بعد از دو سوم شب آن را، يعني به هنگام نزول ملائكه و فرشته ها - پيش از سحر - ببيند، اين رؤيا رؤيايي صادقه و راست است، و اين رؤياها مضطرب و مختلف نيستند [يا مخالف واقعيت نيستند] ان شاء الله، مگر اينكه شخص جنب

[در حال جنابت] باشد، يا او با طهارت نخوابيده باشد، يا اينكه خداي عزوجل را درست ياد نكرده باشد، در اين صورت اين خوابها مختلف و مضطرب خواهد بود، و انجام نخواهد گرفت. [1272].

حقيقت رؤيا (خواب) چيست؟

ابوبصير از امام صادق - عليه السلام - سؤال نمود: مرد يا زن اينجا خوابيده است، ولي در خواب مي بينند كه در مكه يا در كشوري از كشورها هستند، آيا روحشان خارج از بدنشان مي شود؟

حضرت فرمود: نه اي ابوبصير؛ روح اگر از بدن خارج شود ديگر به آن برنمي گردد، ولي او مانند آفتاب است كه در قلب آسمان قرار دارد و شعاع آن در دنيا است. [1273].

پاورقي

[1] الف حرف اول لفظ «آلاء» است و آلاء جمع إلي به معني نعمت است.

[2] معاني الاخبار: ص 3، بحارالانوار، ج 89، ص 231، ح 13.

[3] سوره ي ص: آيه ي 39.

[4] الخصال: ج 2، ص 10، بحارالأنوار: ج 89، ص 49، ح 10.

[5] سوره ي ص: آيه ي 39.

[6] سوره ي حشر: آيه ي 7.

[7] الاختصاص: 329، بحارالأنوار: ج 23، ص 185، ح 53.

[8] اصول كافي: ج 1، ص 8، ح 3.

[9] اصول كافي: ج 1 ص 53 ح 9.

[10] اصول كافي: ج 1 ص 86 ح 10.

[11] بحارالأنوار: ج 1 ص 116 ح 8.

[12] اصول كافي: ج 1 ص 1 ح 3.

[13] التوحيد: ص 216، بحارالأنوار: ج 54 ص 62 ح 32.

[14] بحارالانوار: ج 10 ص 211 ح 12.

[15] اصول كافي ج 1 ص 91 ح 1.

[16] سوره ي مريم، آيه ي 67.

[17] سوره ي انسان، آيه ي 1.

[18] الكافي: ج 1 ص 147؛ بحارالانوار: ج 54 ص 63 ح 33.

[19] بحارالانوار: ج 3 ص 230 ح 22.

[20] تفسير الامام العسكري: ص 22، ح 6 و بحارالأنوار: ج 89 ص 240 ح 48.

[21] تفسير العياشي: ج 1 ص 21 و بحارالأنوار: ج 89 ص 238 ح 37.

[22] سوره ي انبياء، آيه ي 22.

[23] بحارالانوار: ج 3 ص 229 ح

19.

[24] سوره ي روم آيه ي 30.

[25] بحارالانوار: ج 3 ص 278 ح 8.

[26] كتاب التوحيد: 341، بحارالأنوار: ج 64 ص 132 ح 3.

[27] الكافي ج 2 ص 12، بحارالأنوار، ج 62 ص 135 ح 6.

[28] اصول كافي: ج 1 ص 102 ح 4.

[29] اصول كافي، ج 1، ص 79.

[30] اصول كافي: ج 1 ص 105 ح 6.

[31] اصول كافي، ج 1، ص 551.

[32] اصول كافي، ج 1، ص 84.

[33] قسمتي كه بين دو پرانتز آورده شده از كتاب توحيد صدوق رحمه الله و احتجاج مرحوم طبرسي است و از قلم مرحوم كليني يا كاتب افتاده است.

[34] مدرك گذشته.

[35] اصول كافي: ج 1، ص 554.

[36] اصول كافي ج 1 ص 117 ح 2.

[37] اصول كافي ج 1 ص 135 ح 1.

[38] امالي صدوق رحمه الله: ص 61 ح 6.

[39] سوره ي طه: آيه ي 7.

[40] بحارالأنوار: ج 4 ص 79 ح 2.

[41] سوره ي فاطر: آيه ي 19.

[42] بحارالأنوار: ج 4 ص 80 ح 4.

[43] سوره ي انعام: آيه ي 59.

[44] بحارالأنوار ج 4 ص 80 ح 6.

[45] التوحيد، ص 86. بحارالأنوار: ج 4 ص 85 ح 20 و ج 54، ص 47 ح 25.

[46] امالي صدوق: ص 278 ح 6.

[47] اصول كافي: ج 1 ص 149 ح 6.

[48] الكافي: ج 1 ص 19، بحارالأنوار: ج 54 ص 163 ح 101.

[49] سوره ي زمر: آيه ي 67.

[50] سوره ي بقره آيه ي 245.

[51] سوره ي بقره آيه ي 104.

[52] سوره ي زمر آيه ي 67.

[53] بحارالأنوار: ج 4 ص 2 ح 3.

[54] سوره ي طه آيه ي 5.

[55] سوره ي بقره آيه ي 255.

[56] بحارالأنوار: ج 10 ص 198.

[57] سوره ي حديد: آيه 3.

[58] اصول كافي: ج 1 ص 156 ح 5.

[59] اصول كافي: ج 1

ص 175 ح 6.

[60] اصول كافي: ج 1 ص 159 ح 10.

[61] بحارالأنوار: ج 10 ص 174.

[62] بحارالأنوار: ج 10 ص 183.

[63] سوره مؤمنون: آيه 91.

[64] اصول كافي: ج 1 ص 195 ح 10، معاني الأخبار: ص 9، بحارالأنوار: ج 90 ص 177 ح 2.

[65] اصول كافي: ج 1 ص 195 ح 8.

[66] تفسير العياشي: ج 2 ص 12، بحارالأنوار: ج 90 ص 183 ح 22.

[67] اصول كافي: ج 1 ص 170 ح 3.

[68] سوره ي زخرف آيه ي 84.

[69] اصول كافي: ج 1 ص 128 ح 10.

[70] سوره ي بقره آيه ي 255.

[71] اصول كافي: ج 1 ص 179 ح 3.

[72] العقائد و التوحيد: 239، بحارالأنوار: ج 55 ص 9 ح 6.

[73] سوره ي قصص آيه ي 88.

[74] بحارالأنوار: ج 4 ص 5 ح 9.

[75] سوره ي نساء آيه ي 79.

[76] اصول كافي: ج 1 ص 195 ح 2.

[77] اصول كافي: ج 1 ص 203 ح 11.

[78] بحارالأنوار: ج 4 ص 33 ح 10.

[79] بحارالأنوار: ج 4 ص 33 ح 10.

[80] أمالي صدوق، ص 610 ح 5.

[81] أمالي صدوق: ص 410 ح 3.

[82] الاحتجاج: ج 2 ص 226، و 227 ح 223، بحارالأنوار: ج 10 ص 173.

[83] بحارالأنوار: ج 10 ص 199.

[84] بحارالأنوار: ج 4 ص 144 ح 15.

[85] بحارالأنوار: ج 5 ص 59 ح 109.

[86] بحارالأنوار: ج 5 ص 120 ح 62.

[87] بحارالأنوار: ج 5 ص 112 ح 38.

[88] سوره ي دهر آيه ي 3.

[89] اصول كافي: ج 4 ص 95.

[90] بحارالأنوار: ج 5 ص 302 ح 8.

[91] سوره ي بلد آيه ي 10.

[92] بحارالأنوار: ج 5 ص 196 ح 6.

[93] سوره ي انعام آيه ي 2.

[94] بحارالأنوار: ج 4 ص 116 ح 46.

[95] اصول كافي: ج

1 ص 222 ح 13.

[96] اصول كافي: ج 1 ص 222 ح 10.

[97] اصول كافي: ج 1 ص 222 ح 13.

[98] اصول كافي: ج 1 ص 226 ح 2.

[99] بحارالأنوار: ج 5 ص 205 ح 57.

[100] سوره ي أعراف: آيه ي 172.

[101] تفسير العياشي: ج 2 ص 42، بحارالأنوار: ج 64 ص 102 ح 19.

[102] بحارالأنوار: ج 10 ص 170 ضمن ح 2.

[103] الكافي: ج 2 ص 38، بحارالأنوار: ج 65 ص 259 ح 16.

[104] الكافي: ج 2 ص 27، بحارالأنوار: ج 65 ص 256 ح 15.

[105] أمالي الطوسي: ج 1 ص 138، بحارالأنوار: ج 65 ص 276 ح 28.

[106] سوره ي شعراء: آيه ي 100.

[107] سوره ي شعراء: آيه ي 101.

[108] بحارالأنوار: ج 64 ص 63 ح 7.

[109] سوره ي شعراء آيه ي 102.

[110] اصول كافي: ج 3 ص 40 ح 1.

[111] الكافي: ج 2 ص 24، بحارالأنوار: ج 65 ص 249 ح 6.

[112] اصول كافي: ج 3 ص 41 ح 4.

[113] بحارالأنوار: ج 71 ص 28 ح 6.

[114] بحارالأنوار: ج 10 ص 184.

[115] سوره ي توبه آيه ي 106.

[116] سوره ي نساء آيه ي 97.

[117] العياشي: ج 2 ص 111، بحارالأنوار: ج 69 ص 16 ح 32.

[118] سوره ي اعراف آيه ي 46.

[119] معاني الاخبار، ص 393، بحارالأنوار: ج 69 ص 220 ح 5.

[120] معاني الأخبار: ص 393، بحارالأنوار: ج 69 ص 230 ح 6.

[121] بحارالأنوار: ج 3 ص 8 ح 18.

[122] اصول كافي: ج 4 ص 117 ح 3.

[123] سوره ي مائده آيه ي 5.

[124] اصول كافي: ج 4 ص 99 ح 12.

[125] اصول كافي: ج 4 ص 95 ح 5.

[126] بحارالأنوار: ج 75 ص 247 ح 72.

[127] سوره ي جاثيه آيه ي 24.

[128] سوره ي جاثيه آيه ي 24.

[129] سوره ي بقره

آيه ي 6.

[130] سوره ي نمل آيه ي 14.

[131] سوره ي بقره آيه ي 89.

[132] سوره ي نمل آيه ي 40.

[133] سوره ي ابراهيم آيه ي 7.

[134] سوره ي بقره آيه ي 152.

[135] سوره ي بقره آيه ي 84 و 85.

[136] سوره ي ممتحنه آيه ي 4.

[137] سوره ي ابراهيم آيه ي 22.

[138] سوره ي عنكبوت آيه ي 25.

[139] اصول كافي: ج 4 ص 102 ح 1.

[140] سوره ي قلم، آيه ي 13.

[141] معاني الأخبار، ص 149، بحارالأنوار: ج 69 ص 97 ح 12.

[142] سوره ي كهف آيه ي 110.

[143] تفسير العياشي: ج 2 ص 352، بحارالأنوار: ج 69 ص 301 ح 40.

[144] بحارالأنوار: ج 11 ص 12.

[145] اصول كافي: ج 4 ص 114 ح 2.

[146] اصول كافي: ج 4 ص 97 ح 8.

[147] سوره ي توبه آيه ي 74.

[148] سوره ي توبه آيه ي 59.

[149] سوره ي محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - آيه ي 24.

[150] سوره ي مطففين آيه ي 14.

[151] بحارالأنوار: ج 10 ص 184 ح 2.

[152] رجال الكشي: ص 292، بحارالأنوار: ج 72 ص 392 ح 1.

[153] سوره ي أنعام آيه ي 23 - 24.

[154] بحارالأنوار: ج 47 ص 220، ضمن ح 6.

[155] سوره ي يوسف آيه ي 106.

[156] تفسير العياشي: ج 2 ص 199، بحارالأنوار: ج 76 ص 213 ح 12.

[157] سوره ي مائده آيه ي 72.

[158] تفسير العياشي: ج 1 ص 335، بحارالأنوار: ج 69 ص 98 ح 20.

[159] معاني الأخبار: ص 137، بحارالأنوار: ج 69 ص 96 ح 10.

[160] سوره ي نمل آيه ي 89.

[161] سوره ي نمل آيه ي 90.

[162] أمالي الطوسي: ص 266، بحارالأنوار ج 24 ص 43 ح 7.

[163] اصول كافي: ج 3 ص 62 ح 12.

[164] بصائر الدرجات: ص 80، بحارالأنوار: ج 64 ص 74 ح 2.

[165] ثواب الأعمال: ص 15، بحارالأنوار: ج 64 ص 146 ح 2.

[166] الكافي: ج 2

ص 3؛ بحارالأنوار: ج 64 ص 93 ح 12.

[167] تفسير العياشي: ج 1 ص 327، بحارالأنوار: ج 64 ص 181.

[168] سوره ي انعام آيه ي 160.

[169] بحارالأنوار: ج 64 ص 64 ح 8.

[170] اصول كافي: ج 4 ص 206 ح 1.

[171] اصول كافي: ج 4 ص 206 ح 1.

[172] اصول كافي: ج 3 ص 397 ح 5، و ص 424 ح 12، و ج 4 ص 10 ح 4.

[173] اصول كافي: ج 3 ص 252 ح 14.

[174] الخصال: ج 2 ص 6، بحارالأنوار: ج 71 ص 224 ح 12.

[175] اصول كافي: ج 3 ص 248 ح 7.

[176] الخصال: ج 1 ص 7 و 8، بحارالأنوار: ج 71 ص 391 ح 4.

[177] سوره ي انعام آيه ي 95.

[178] سوره ي طه آيه ي 39.

[179] تفسير العياشي ج 1: ص 370، بحارالأنوار: ج 24 ص 109 ح 20.

[180] اصول كافي: ج 3 ص 357 ح 27، بحارالأنوار: ج 64 ص 221 ح 27.

[181] المحاسن: 289، بحارالأنوار: ج 65 ص 386 ح 36.

[182] اصول كافي: ج 3 ص 383 ح 13.

[183] اصول كافي: ج 4 ص 144 ح 1، بحارالأنوار: ج 11 ص 39 ح 39، با اندكي اختلاف.

[184] اصول كافي: ج 4 ص 139 ح 1.

[185] ترجمه: سپاس خداي را آن سان كه شايسته او است.

[186] ثواب الأعمال: ص 13، بحارالأنوار: ج 9 ص 211 ح 11.

[187] المحاسن: ص 42، بحارالأنوار: ج 90 ص 189 ح 24.

[188] الاختصاص: ص 231، بحارالأنوار: ج 72 ص 172 ح 11.

[189] امالي الطوسي: ج 2 ص 25، بحارالأنوار: ج 71 ص 281 ح 1.

[190] اصول كافي: ج 1 ص 36 ح 5.

[191] سوره ي بقره: آيه ي 63.

[192] سوره ي

شعراء آيه ي 89.

[193] الكافي: ج 2 ص 16، بحارالأنوار: ج 67 ص 239 ح 7.

[194] بحارالأنوار: ج 5 ص 313 ح 2.

[195] بحارالأنوار: ج 10 ص 182.

[196] تفسير العياشي: ج 2 ص 262، بحارالأنوار: ج 90 ص 144 ح 9.

[197] اصول كافي: ج 3 ص 35 ح 11.

[198] سوره ي حديد آيه ي 21.

[199] سوره ي واقعه آيه ي 10 و 11.

[200] سوره ي توبه آيه ي 100.

[201] سوره ي اسراء آيه ي 55.

[202] سوره ي بقره آيه ي 253.

[203] سوره ي اسراء آيه ي 21.

[204] سوره ي آل عمران آيه ي 163.

[205] سوره ي هود آيه ي 3.

[206] سوره ي توبه آيه ي 20.

[207] سوره ي نساء آيه ي 95 و 96.

[208] سوره ي حديد آيه ي 10.

[209] سوره ي مجادله آيه ي 11.

[210] سوره ي توبه آيه ي 120.

[211] سوره ي بقره آيه ي 110 و سوره ي مزمل آيه ي 20.

[212] سوره ي زلزال آيه ي 7 و 8.

[213] اصول كافي: ج 2 ص 40، بحارالأنوار: ج 22 ص 308 ح 9.

[214] سوره ي ملك آيه ي 9 و 8.

[215] بحارالأنوار: ج 11 ص 39 ح 37.

[216] اصول كافي: ج 1 ص 236 ح 1.

[217] بصائر الدرجات: 108، بحارالأنوار: ج 26 ص 75 ح 29.

[218] بحارالأنوار: ج 11 ص 71 ح 2.

[219] بحارالأنوار ج 2 ص 201 ح 69.

[220] بحارالأنوار: ج 10 ص 183.

[221] سوره ي احقاف آيه ي 35.

[222] بحارالأنوار: ج 10 ص 56 ح 55.

[223] سوره ي حجر آيه ي 29.

[224] اصول كافي: ج 1 ص 181 ح 1.

[225] اصول كافي: ج 1 ص 181 ح 3.

[226] سوره ي بقره آيه ي 31.

[227] بحارالأنوار: ج 11 ص 147 ح 19.

[228] بحارالأنوار: ج 6 ص 284 ح 2.

[229] بحارالأنوار: ج 11 ص 108 ح 16.

[230] سوره ي انبياء آيه ي 63.

[231] سوره ي يوسف آيه ي 70.

[232] سوره ي يوسف آيه ي 71 و 72.

[233] سوره ي صافات

آيه ي 89.

[234] بحارالأنوار: ج 11 ص 71 ح 3.

[235] سوره ي يوسف آيه ي 70.

[236] سوره ي انبياء آيه ي 63.

[237] الكافي: ج 2 ص 341، بحارالأنوار: ج 69 ص 237 ح 3.

[238] سوره ي انعام آيه ي 76.

[239] بحارالأنوار: ج 11 ص 77 ح 5.

[240] سوره ي بقره آيه ي 124.

[241] بحارالأنوار: ج 12 ص 66 ح 12.

[242] بحارالأنوار: ج 12 ص 170 ح 28.

[243] اصول كافي: ج 1 ص 290 ح 3.

[244] بحارالأنوار: ج 12 ص 291 ح 76.

[245] امالي صدوق، ص 403 ح 4.

[246] بحارالأنوار: ج 14 ص 253 ح 46.

[247] بحارالأنوار: ج 14 ص 233 ح 3.

[248] بحارالأنوار: ج 14 ص 463 ح 28.

[249] بحارالأنوار: ج 10 ص 176 - 179.

[250] بحارالأنوار: ج 10 ص 179.

[251] سوره ي حمد آيه ي 7.

[252] تفسير العياشي: ج 1 ص 24، بحارالأنوار: ج 89 ¸ 240 ح 47.

[253] بحارالأنوار: ج 10 ص 177.

[254] بحارالأنوار: ج 16 ص 368 ح 76.

[255] فروع الكافي: ج 1 ص 235، بحارالأنوار: ج 21 ص 400 ح 30.

[256] بحارالأنوار: ج 18 ص 262 ح 16.

[257] بحارالأنوار: ج 18 ص 262 ح 16.

[258] الكافي: ج 1 ص 273، بحارالأنوار: ج 18 ص 265 ح 24.

[259] كمال الدين: 51، بحارالأنوار: ج 18 ص 260 ح 12.

[260] سوره ي نجم آيه ي 56.

[261] بحارالأنوار: ج 15 ص 3 ح 3.

[262] بحارالأنوار: ج 10 ص 244 ح 3.

[263] بحارالأنوار: ج 16 ص 262 ح 53.

[264] امالي الطوسي: ج 2 ص 276، بحارالأنوار: ج 67 ص 318 ح 31.

[265] سوره ي احزاب آيه ي 50.

[266] سوره ي احزاب آيه ي 52.

[267] سوره ي احزاب آيه ي 50.

[268] سوره ي احزاب آيه ي 51.

[269] سوره ي نساء آيه ي 23.

[270] فروع الكافي: ج 2 ص 24، بحارالأنوار:

ج 22 ص 206 ح 28.

[271] سوره ي ص آيه ي 39.

[272] سوره ي حشر آيه ي 7.

[273] اصول كافي، ج 2 ص 9 ح 10.

[274] سوره ي نجم آيه ي 9.

[275] اصول كافي: ج 1 ص 442 ح 13؛ بحارالأنوار: ج 18 ص 306 ح 13.

[276] الكافي: ج 5 ص 526، بحارالأنوار: ج 64 ص 187 ح 9.

[277] عيون أخبار الرضا - عليه السلام -: 239، بحارالأنوار: ج 17 ص 213 ح 18.

[278] سوره ي آل عمران، آيات 1 - 4.

[279] تفسير القمي: ص 87، بحارالأنوار: ج 89 ص 16 ح 13.

[280] تفسير العياشي: ج 1 ص 9، بحارالأنوار: ج 89 ص 15 ح 11.

[281] التوحيد: 159، بحارالأنوار ج 54 ص 84 ح 66.

[282] سوره ي بقره آيه ي 185.

[283] تفسير العياشي: ج 1 ص 80، بحارالأنوار: ج 94 ص 25 ح 61.

[284] سوره ي بقره آيه ي 185.

[285] أمالي صدوق (مترجم)، ص 62 ح 5.

[286] أمالي الصدوق: ص 326، بحارالأنوار: ج 89 ص 117 ح 3.

[287] سوره ي حجر آيه ي 87.

[288] تفسير العياشي: ج 1 ص 19، بحارالأنوار: ج 89 ص 235 ح 23.

[289] تفسير العياشي: ج 1 ص 11، بحارالأنوار: ج 89 ص 383 ح 22.

[290] تفسير العياشي: ج 1 ص 10، بحارالأنوار: ج 89 ص 383 ح 19.

[291] سوره ي نساء آيه ي 3.

[292] سوره ي نساء آيه ي 129.

[293] الكافي: ج 5 ص 362، بحارالأنوار: ج 47 ص 225 ح 13.

[294] سوره ي نساء آيه ي 3.

[295] سوره ي نساء آيه ي 129.

[296] بحارالأنوار: ج 10 ص 202 ح 6.

[297] سوره ي بقره آيه ي 269.

[298] اصول كافي: ج 3 ص 383 ح 13، و ص 388.

[299] بحارالأنوار: ج 10 ص 163 ح 1.

[300] سوره ي مريم آيه ي 1.

[301] معاني الأخبار: 28، بحارالأنوار: ج

89 ص 377 ح 8.

[302] بحارالأنوار: ج 89 ص 205 ح 6.

[303] بحارالأنوار: ج 89 ص 196 ح 4.

[304] سوره ي نحل آيه ي 98.

[305] تفسير العياشي: ج 2 ص 270، بحارالأنوار: ج 89 ص 215 ح 15.

[306] السرائر: ص 476، بحارالأنوار: ج 89 ص 194 ح 9.

[307] تفسير العياشي: ج 2 ص 27، بحارالأنوار: ج 89 ص 215 ح 16.

[308] معاني الأخبار: 47، بحارالأنوار: ج 25 ص 111 ح 5.

[309] السرائر: ص 469، بحارالأنوار: ج 89 ص 222 ح 7.

[310] بحارالأنوار: ج 47 ص 58 ح 108.

[311] تفسير العياشي: ج 1 ص 18، بحارالأنوار: ج 89 ص 111 ح 15.

[312] سوره ي آل عمران: آيه ي 200.

[313] تفسير العياشي 1: 212، بحارالأنوار: ج 24 ص 217 ح 10.

[314] اصول كافي: ج 1 ص 252 ح 10، علل الشرائع: ج 1 ص 76.

[315] اكمال الدين: 129، بحارالأنوار: ج 23 ص 40 ح 73.

[316] بصائر الدرجات: 93، بحارالأنوار: ج 26 ص 62 ح 141.

[317] بحارالأنوار: ج 26 ص 62 ح 143.

[318] اكمال الدين: 118، بحارالأنوار: ج 23 ص 36 ح 63.

[319] بصائر الدرجات: 137، بحارالأنوار: ج 26 ص 95 ح 29.

[320] سوره ي قصص آيه ي 51.

[321] اصول الكافي: ج 1 ص 415، كنز جامع الفوائد: 217، بحارالأنوار: ج 23 ص 31 ح 50.

[322] سوره ي نساء آيه ي 58.

[323] بصائر الدرجات: 140، بحار الانوار: ج 23 ص 286 ح 7.

[324] بحار الانوار: ج 27 ص 294 ح 2.

[325] بحارالأنوار: ج 27 ص 294 ح 2.

[326] اصول كافي: ج 2 ص 264 ح 6.

[327] بشارة المصطفي: 61، بحارالأنوار: ج 37 ص 221 ح 90.

[328] سوره ي رعد آيه ي 7.

[329] بصائر الدرجات: 10، بحارالأنوار:

ج 23 ص 4 ح 6.

[330] سوره ي بقره آيه ي 195.

[331] البحار، ج 28، ص 191.

[332] سوره ي حشر آيه ي 16 - 17.

[333] سوره ي كوثر آيه ي 3.

[334] سوره ي انفال آيه ي 27.

[335] سوره ي مائده آيه ي 24.

[336] الاحتجاج للطبرسي 47 - 50، بحارالأنوار: ج 28 ص 189 ح 2.

[337] بحارالأنوار: ج 51 ص 144 ح 8.

[338] سوره ي هود آيه ي 86.

[339] اصول كافي: ج 2 ص 275 ح 2.

[340] دلائل الامامه، ص 55.

[341] بحارالأنوار: ج 35 ص 26 ح 23.

[342] سوره ي نساء آيه ي 174.

[343] كنز الفوائد: 183، بحارالأنوار: ج 35 ص 363 ح 3.

[344] اصول كافي: ج 1 ص 256 ح 5.

[345] سوره ي فرقان: آيه ي 11.

[346] الغيبة النعماني: 40، بحارالأنوار: ج 36 ص 398 ح 6.

[347] سوره ي صافات آيه ي 83.

[348] الكنز (مخطوط): 10، البرهان: ج 4 ص 20، بحارالأنوار: ج 36 ص 151 ح 131.

[349] سوره ي أعراف آيه ي 181.

[350] اصول كافي: ج 2 ص 280 ح 12.

[351] سوره ي صف آيه ي 9.

[352] بحارالأنوار: ج 51 ص 60 ح 58.

[353] الاحتجاج: 83، بحارالأنوار: ج 27 ص 1 ح 1.

[354] سوره ي نساء آيه ي 59.

[355] سوره ي احزاب آيه ي 33.

[356] سوره ي انفال آيه ي 75.

[357] اصول كافي: ج 2 ص 40 ح 1.

[358] عيون الأخبار الرضا - عليه السلام -: ج 1 ص 22، بحارالأنوار: ج 48 ص 14 ح 2.

[359] كمال الدين: ج 2 ص 3، بحارالأنوار: ج 48 ص 15 ح 5.

[360] كمال الدين: ج 2 ص 19، بحارالأنوار: ج 48 ص 16 ح 8.

[361] اصول كافي: ج 2 ص 82 ح 1.

[362] اصول كافي: ج 2 ص 87 ح 15.

[363] الارشاد: ص 308، بحارالأنوار: ج 48 ص 18 ح 20.

[364] الارشاد: ص 308، بحارالأنوار:

ج 48 ص 17 ح 17.

[365] اعلام الوري: ص 289، بحارالأنوار: ج 48 ص 20 ح 29.

[366] بحارالأنوار: ج 51 ص 146 ح 14.

[367] بحارالأنوار: ج 51 ص 148 ح 22.

[368] بحارالأنوار: ج 51 ص 38 ح 14.

[369] بحارالأنوار: ج 51 ص 30 ح 6.

[370] اصول كافي: ج 2 ص 141 ح 21.

[371] بحارالأنوار: ج 53 ص 145 ح 1.

[372] سوره ي انشقاق آيه ي 19.

[373] بحارالأنوار: ج 51 ص 142 ح 2.

[374] سوره ي حديد آيه ي 17.

[375] بحارالأنوار: ج 72 ص 353 ح 64.

[376] اكمال الدين: ج 2 ص 11، بحارالأنوار: ج 92 ص 326.

[377] اصول كافي: ج 2 ص 144 ح 29.

[378] سوره ي مدثر آيه ي 8.

[379] بحارالأنوار: ج 51 ص 57 ح 49.

[380] سوره ي فصلت آيه ي 53.

[381] بحارالأنوار: ج 51 ص 62 ح 63.

[382] سوره ي سجده آيه ي 21.

[383] بحارالأنوار: ج 51 ص 59 ح 55.

[384] سوره ي آل عمران: آيه ي 101.

[385] معاني الأخبار: 44، بحارالأنوار: ج 25 ص 194 ح 6.

[386] كنز الفوائد: 287. بحارالأنوار: ج 24 ص 319 ح 25.

[387] اصول كافي: ج 2 ص 17 ح 3.

[388] سوره ي اسراء آيه ي 85.

[389] اصول كافي: ج 2 ص 8 ح 5.

[390] امالي الصدوق: ص 164.

[391] سوره ي آل عمران: آيه ي 161.

[392] سوره ي نجم آيه ي 3 و 4.

[393] سوره ي انعام آيه ي 34.

[394] سوره أعراف آيه ي 128.

[395] سوره ي اعراف آيه ي 139.

[396] سوره ي اعراف آيه ي 139.

[397] امالي الصدوق: 63 و 64، بحارالأنوار: ج 67 ص 2 ح 4.

[398] غيبة النعماني، ص 178، بحارالأنوار: ج 48 ص 23 ح 34.

[399] اصول كافي: ج 1 ص 389 ح 3.

[400] بصائر الدرجات: 86، بحارالأنوار: ج 26 ص 29 ح 33.

[401] اصول كافي: ج 1

ص 344 ح 1.

[402] اصول كافي: ج 2 ص 62 ح 9.

[403] سوره ي زمر آيه ي 9.

[404] بصائر الدرجات: 17، بحارالأنوار: ج 24 ص 120 ح 3.

[405] سوره ي عنكبوت آيه ي 49.

[406] كنز الفوائد: 223، بحارالأنوار: ج 63 ص 189.

[407] سوره ي نحل آيه ي 43.

[408] سوره ي زخرف آيه ي 44.

[409] اصول كافي: ج 1 ص 304 ح 2.

[410] ارشاد المفيد: 257، احتجاج الطبرسي: 203، بحارالأنوار: ج 26 ص 18 ح 1.

[411] بحارالأنوار: ج 26 ص 9 ح 37.

[412] بصائر الدرجات: 116، الاختصاص: 313، بحارالأنوار: ج 22 ص 551 ح 8.

[413] بصائر الدرجات: 64، بحارالأنوار: ج 26 ص 52 ح 110.

[414] بصائر الدرجات: 92، بحارالأنوار: ج 26 ص 59 ح 132.

[415] سوره ي شوري آيه ي 52.

[416] بصائر الدرجات: 135، بحارالأنوار: ج 25 ص 59 ح 30.

[417] بحارالأنوار: ج 25 ص 385 ح 43.

[418] مناقب آل ابي طالب 3: 374، بحارالأنوار: ج 26 ص 27 ح 28.

[419] اصول كافي: ج 1 ص 380 ح 41.

[420] بصائر الدرجات: 92، بحارالأنوار: ج 26 ص 60 ح 134.

[421] تفسير العياشي: ج 2 ص 15، بحارالأنوار: ج 89 ص 95 ح 52.

[422] بصائر الدرجات: 91، بحارالأنوار: ج 26 ص 57 ح 123.

[423] اصول كافي: ج 1 ص 54 ح 5.

[424] بصائر الدرجات: 36، بحارالأنوار: ج 22 ص 552 ح 9.

[425] اصول كافي: ج 1 ص 373 ح 2.

[426] بصائر الدرجات: 36، بحارالأنوار: ج 26 ص 89 ح 8.

[427] بصائر الدرجات: 94، بحارالأنوار: ج 26 ص 60 ح 137.

[428] اصول كافي: ج 2 ص 17.

[429] بصائر الدرجات: 133، بحارالأنوار: ج 25 ص 55 ح 16.

[430] امالي ابن الشيخ: 260، بحارالأنوار: ج 26 ص 18 ح 3.

[431] امالي الصدوق:

260، بحارالأنوار: ج 26 ص 18 ح 3.

[432] همان مدرك.

[433] بصائر الدرجات، ص 172.

[434] از اين بيان به روشني معلوم مي گردد كه تهمتي به شيعيان زده مي شود كه قرآن فعلي را قبول ندارند، زيرا قرآن ديگري دارند به نام (قرآن فاطمه - سلام الله عليها -) مطلبي است باطل و تهمتي است بي اساس، زيرا اولا مصحف يعني كتاب نه قرآن، و ثانيا خود امامان - عليهم السلام - تصريح فرموده اند كه مصحف فاطمه - عليها السلام - أصلا به قرآن و حلال و حرام ارتباطي ندارد.

[435] اصول كافي: ج 1 ص 346 ح 2.

[436] اصول كافي: ج 1 ص 347 ح 3.

[437] اصول كافي: ج 1 ص 347 ح 3.

[438] بحارالأنوار: ج 2 ص 175 ح 15.

[439] مختصر بصائر الدرجات: 134، بحارالأنوار: ج 25 ص 56 ح 21.

[440] اصول كافي: ج 2 ص 248 ح 3.

[441] بصائر الدرجات: 12، بحارالأنوار: ج 23 ص 180 ح 32.

[442] سوره ي أنبياء آيه ي 105.

[443] اصول كافي: ج 1 ص 20 ح 6.

[444] بحارالأنوار: ج 25 ص 138 ح 9 و ص 93.

[445] اصول كافي: ج 1 ح 1.

[446] سوره ي بقره: آيه ي 115.

[447] كنز الفوائد: 2 و 3، بحارالأنوار: ج 24 ص 303.

[448] بصائر الدرجات: 30، بحارالأنوار: ج 26 ص 105 ح 4.

[449] بحارالأنوار: ج 25 ص 21 ح 34.

[450] اصول كافي: ج 2 ص 327 ح 7.

[451] تفسير فرات: 207، بحارالأنوار: ج 25 ص 2 ح 4.

[452] سوره ي حجر آيه ي 75 و 76.

[453] اصول كافي: ج 1 ح 1.

[454] سوره ي بقره آيه ي 121.

[455] اصول كافي: ج 1 ح 2.

[456] سوره ي نور آيه ي 36.

[457] روضة الكافي: 331، بحارالأنوار: ج 233 ص

332 ح 18.

[458] سوره ي يونس آيه ي 101.

[459] اصول كافي: ج 1 ح 2.

[460] سوره ي نحل آيه ي 16.

[461] اصول كافي: ج 1 ص 296 ح 1.

[462] سوره ي توبه آيه ي 105.

[463] اصول كافي: ج 1 ح 2.

[464] سوره ي توبه آيه ي 105.

[465] مناقب آل أبي طالب 3: 504، بحارالأنوار: ج 23 ص 337 ح 6.

[466] سوره ي حجر آيه ي 87.

[467] تفسير فرات: 81، بحارالأنوار: ج 24 ص 115 ح 2.

[468] سوره ي بقره آيه ي 143.

[469] سوره ي حج آيه ي 78.

[470] سوره ي حج آيه ي 78.

[471] اصول كافي 1: 19، بحارالأنوار: ج 23 ص 336 ح 2.

[472] سوره ي مائده آيه ي 20.

[473] بحارالأنوار: ج 46 ص 45 ح 18.

[474] سوره ي غاشيه آيه ي 25 و 26.

[475] تفسير فرات: 207، بحارالأنوار: ج 24 ص 272 ح 52.

[476] سوره ي كهف آيه ي 107 و 108.

[477] كنز الفوائد: 146، بحارالأنوار: ج 24 ص 269 ح 40.

[478] سوره ي نبأ آيه ي 38.

[479] الفوائد: 359، بحارالأنوار: ج 24 ص 262 ح 17.

[480] سوره ي نمل آيه ي 83.

[481] سوره ي كهف آيه ي 47.

[482] بحارالأنوار: ج 53 ص 51 ح 27.

[483] سوره ي حج آيه ي 29.

[484] فروع الكافي: ج 1 ص 315، بحارالأنوار: ج 24 ص 360 ح 84.

[485] سوره ي طه آيه ي 54.

[486] تفسير القمي: 419، بحارالأنوار: ج 24 ص 118 ح 1.

[487] سوره ي نساء آيه ي 54.

[488] بصائر الدرجات: 11، بحارالأنوار: ج 32 ص 287 ح 9.

[489] سوره ي بقره آيه ي 127 و 128.

[490] سوره ي ابراهيم آيه ي 35.

[491] تفسير العياشي: ج 1 ص 60، بحارالأنوار: ج 24 ص 154 ح 7.

[492] مشارق الأنوار: 245، بحارالأنوار: ج 27 ص 313 ح 9.

[493] علل الشرايع: 70، بحارالأنوار: ج 22 ص 406 ح 21.

[494] معاني الأخبار: 56، بحارالأنوار: ج

22 ص 406 ح 42.

[495] بصائر الدرجات: 6، بحارالأنوار: ج 22 ص 331 ح 42.

[496] سوره ي نساء آيه ي 59.

[497] الكافي: ج 2 ص 19، بحارالأنوار: ج 68 ص 337 ح 11.

[498] سوره ي سبأ آيه ي 46.

[499] بحارالأنوار: ج 23 ص 391 ح 2.

[500] سوره ي نساء آيه ي 59.

[501] تفسير فرات: 28، بحارالأنوار: ج 23 ص 299 ح 49.

[502] سوره ي نساء آيه ي 59.

[503] اصول كافي: ج 2 ص 40 ح 1.

[504] سوره ي بقره آيه ي 40.

[505] بحارالأنوار: ج 36 ص 97 ح 35.

[506] سوره ي أعلي آيه ي 17 و 16.

[507] اصول كافي: ج 1 ص 418، بحارالأنوار: ج 23 ص 374 ح 53.

[508] اصول كافي: ج 2 ص 200 ح 7.

[509] اكمال الدين: ص 201، بحارالأنوار: ج 27، ص 297، ح 6.

[510] تفسير العياشي: ص 270، بحارالأنوار: ج 27 ص 297، ح 7.

[511] اكمال الدين: 229، بحارالأنوار: ج 23 ص 96 ح 2.

[512] سوره ي نساء آيه ي 123.

[513] عيون الأخبار: ج 2 ص 234، بحارالأنوار: ج 93 ص 221 ح 13.

[514] سوره ي نمل آيه ي 89.

[515] كنز الفوائد: 211، بحارالأنوار: ج 24 ص 42 ح 4.

[516] امالي الطوسي: ج 2 ص 305، بحارالأنوار: ج 71 ص 318 ح 79.

[517] سوره ي حجرات آيه ي 7.

[518] اصول كافي: ج 3 ص 190 ح 5.

[519] اصول كافي: ج 1 ص 265 ح 9.

[520] سوره ي تكوير آيه ي 8 و 9.

[521] كنز جامع الفوائد: 372، بحارالأنوار: ج 23 ص 254 ح 3.

[522] سوره ي فاطر آيه ي 32.

[523] الاحتجاج: ص 204، بحارالأنوار: ج 46 ص 180 ح 41.

[524] سوره ي تكاثر آيه ي 8.

[525] كنز الفوائد: 405، بحارالأنوار: ج 24 ص 56 ح 27.

[526] تفسير فرات: 23، بحارالأنوار: ج 24 ص 58

ح 32.

[527] سوره ي تغابن آيه ي 2.

[528] سوره ي تغابن آيه ي 12.

[529] اصول الكافي: ج 1 ص 426، بحارالأنوار: ج 23 ص 380 ح 68.

[530] اصول كافي: ج 4 ص 207 ح 5.

[531] سوره ي زخرف آيه ي 86.

[532] سوره ي مؤمنون آيه ي 51.

[533] اصول كافي: ج 2 ص 11 ح 6.

[534] سوره ي رعد آيه ي 16.

[535] بحارالأنوار: ج 25 ص 343 ح 25.

[536] بحارالأنوار: ج 65 ص 275 ح 31.

[537] سوره ي حاقه آيه ي 19.

[538] بحارالأنوار: ج 36 ص 67 ح 9.

[539] سوره ي نحل آيه ي 99 و 100.

[540] تفسير العياشي 2: 270، بحارالأنوار: ج 60 ص 200 ح 123.

[541] صفات الشيعه: 171، بحارالأنوار: ج 65 ص 169 ح 29.

[542] الكافي: ج 2 ص 18، بحارالأنوار: ج 65 ص 330 ح 4.

[543] سوره ي قصص آيه ي 46.

[544] كنز جامع الفوائد: 215، بحارالأنوار: ج 26 ص 296 ح 61.

[545] سوره ي حج آيه ي 38.

[546] كنز جامع الفوائد: 141، بحارالأنوار: ج 23 ص 382 ح 75.

[547] سوره ي واقعه آيه ي 10 و 11.

[548] بحارالأنوار: ج 35 ص 333 ح 6.

[549] سوره ي ابراهيم آيه ي 24.

[550] سوره ي ابراهيم آيه ي 25.

[551] تفسير العياشي 1: 102، بحارالأنوار: ج 24 ص 159 ح 1.

[552] سوره ي بقره آيه ي 1 - 3.

[553] سوره ي يونس آيه ي 30.

[554] بحارالأنوار: ج 51 ص 52 ح 29.

[555] علل الشرائع: ج 1 ص 78، بحارالأنوار: ج 58 ص 145 ح 22.

[556] علل الشرائع: 195، بحارالأنوار: ج 2 ص 382 ح 36.

[557] سوره ي بقره آيه ي 257.

[558] غيبة النعماني: 65، بحارالأنوار: ج 23 ص 322 ح 39.

[559] سوره ي الرحمن آيه ي 13.

[560] تفسير القمي: 659، بحارالأنوار: ج 36 ص 173 ح 161.

[561] سوره ي ابراهيم آيه ي 28.

[562] بحارالأنوار: ج 16 ص 359 ح

56.

[563] سوره ي ملك آيه ي 27.

[564] تفسير فرات: 186 و 187؛ بحارالأنوار: 36 ص 67 ح 11.

[565] سوره ي ق آيه ي 24.

[566] بحارالأنوار: ج 36 ص 72 ح 23.

[567] سوره ي بقره آيه ي 167.

[568] تفسير العياشي: ج 1 ص 317؛ بحارالأنوار: ج 69 ص 135 ح 17.

[569] سوره ي نساء آيه ي 98.

[570] العياشي: ج 1 ص 269، بحارالأنوار: ج 69 ص 164 ح 24.

[571] سوره ي بقره آيه ي 83.

[572] بحارالأنوار: ج 71 ص 367 ح 53.

[573] سوره ي انعام آيه ي 82.

[574] اصول كافي: ج 4 ص 118 ح 4.

[575] سوره ي ابراهيم: آيه ي 28.

[576] تفسير العياشي: ج 2 ص 229، بحارالأنوار: ج 24 ص 55 ح 21.

[577] سوره ي نساء آيه ي 140.

[578] اصول كافي: ج 4 ص 685 ح 4.

[579] سوره ي زمر آيه ي 56.

[580] كنز الفوائد: 272، بحارالأنوار: ج 24 ص 192 ح 9.

[581] تفسير العياشي: ج 1 ص 252، بحارالأنوار: ج 23 ص 293 ح 29.

[582] سوره ي الرحمن آيه ي 5 تا 9 و 13.

[583] كنز الفوائد: 319، بحارالأنوار: ج 24 ص 309 ح 12.

[584] سوره ي مائده آيه ي 52.

[585] تفسير العياشي: ج 1 ص 325، بحارالأنوار: ج 46 ص 191.

[586] سوره ي نساء آيه ي 59.

[587] سوره ي شوري آيه ي 23.

[588] الكافي: ج 2 ص 513، بحارالأنوار: ج 92 ص 349.

[589] سوره ي بقره آيه ي 208.

[590] تفسير العياشي: ج 1 ص 102، بحارالأنوار: ج 24 ص 159 ح 1.

[591] سوره ي آل عمران آيه 26.

[592] سوره ي تكاثر آيه ي 8.

[593] كنز الفوائد: 491، بحارالأنوار: ج 24 ص 58 ح 23.

[594] سوره ي شمس آيات 1 تا 10.

[595] تفسير القمي: 726، بحارالأنوار: ج 24 ص 70 ح 4.

[596] الاختصاص: ص 261، بحارالأنوار: ج 72 ص 378 ح 35.

[597] گويا حريز از

شدت علاقه مهلت نداد آقا جملات خود را تمام كند لذا بي صبرانه صدر كلام را باز هم تكرار نمود، لذا امام در عبارت بعدي اشاره به علاقه شديد مي كند.

[598] جمال الاسبوع: ص 240، بحارالأنوار: ج 91 ص 67 ح 55.

[599] سوره ي احزاب آيه ي 43 و 44.

[600] جمال الاسبوع، ص 238، بحارالأنوار: ج 91 ص 66 ح 54.

[601] سوره ي احزاب آيه ي 56.

[602] معاني الأخبار: ص 368، بحارالأنوار: ج 91 ص 55 ح 27.

[603] سوره ي احزاب آيه ي 56.

[604] المحاسن: ص 271، بحارالأنوار: ج 91 ص 60 ح 46.

[605] ثواب الاعمال: ص 140، بحارالأنوار: ج 91 ص 57 ح 34.

[606] امالي صدوق: ص 240 ح 10.

[607] سوره ي مؤمن (غافر) آيه ي 46.

[608] بحارالأنوار: ج 25 ص 216 ح 12.

[609] معاني الاخبار: 23، بحارالأنوار: ج 25 ص 216 ح 11.

[610] المحاسن: ص 590، بحارالأنوار: ج 83 ص 78 ح 3.

[611] سوره ي رعد آيه ي 21.

[612] الكافي: ج 2 ص 156؛ بحارالأنوار: ج 71 ص 130 ح 95.

[613] سوره ي رعد آيه ي 21.

[614] تفسير العياشي: ج 2 ص 208، بحارالأنوار: ج 23 ص 268 ح 14.

[615] سوره ي بقره آيه ي 234.

[616] سوره ي بقره آيه ي 124.

[617] بحارالأنوار: ج 11 ص 177 ح 24.

[618] سوره ي آل عمران آيه ي 31.

[619] تفسير العياشي: ج 1 ص 167، بحارالأنوار: ج 27 ص 95 ح 57.

[620] كامل الزيارة: ص 92، بحارالأنوار: ج 45 ص 226 ح 20.

[621] بحارالأنوار: ج 44 ص 301 ح 7.

[622] بحارالأنوار: ج 94 ص 134.

[623] بحارالأنوار: ج 16 ص 141 ح 3.

[624] سوره ي نساء آيه ي 84.

[625] سوره ي أنفال آيه ي 17.

[626] بحارالأنوار: ج 16 ص 340 ح 29.

[627] المحتضر للشيخ حسن بن سليمان: 159، بحارالأنوار: ج 25

ص 363 ح 23.

[628] في المصدر: ان الله تبارك و تعالي لم يرد بذلك الا أن يجعل.

[629] سوره ي زخرف آيه ي 28.

[630] اكمال الدين: 232، بحارالأنوار: ج 25 ص 249 ح 1.

[631] تفسير العياشي: ج 2 ص 72، بحارالأنوار: ج 25 ص 253 ح 9.

[632] سوره ي احقاف آيه ي 15.

[633] علل الشرايع: 79، بحارالأنوار: ج 25 ص 254 ح 14.

[634] سوره ي زخرف آيه ي 28.

[635] اكمال الدين: 204، معاني الأخبار: 126، الخصال: ج 1 ص 146، بحارالأنوار: ج 25 ص 260 ح 25.

[636] بحارالأنوار: ج 43 ص 332 ح 3.

[637] بحارالأنوار: ج 43 ص 247 ح 23.

[638] علل الشرايع: ج 1 ص 218، بحارالأنوار: ج 44 ص 297 ح 1.

[639] علل الشرايع: ج 1 ص 127 - 125، بحارالأنوار: ج 44 ص 269 ح 1.

[640] بحارالأنوار: ج 45 ص 226 ح 19.

[641] اصول الكافي: ج 1 ص 283، بحارالأنوار: ج 45 ص 225 ح 18.

[642] سوره ي نساء آيه ي 54.

[643] اصول كافي: ج 1 ص 295 ح 4.

[644] بصائر الدرجات: 268، بحارالأنوار: ج 25 ص 360 ح 15.

[645] اصول كافي: ج 2 ص 274 ح 4.

[646] تفسير فرات: 12، بحارالأنوار: ج 37 ص 169 ح 46.

[647] سوره ي بلد آيه ي 11 و 13.

[648] كنز الفوائد: 388، بحارالأنوار: ج 24 ص 281 ح 2.

[649] سوره ي توبه: آيه ي 3.

[650] علل الشرايع: 152، بحارالأنوار: ج 35 ص 293 ح 9.

[651] بحارالأنوار: ج 35 ص 111 ح 43.

[652] كنز الفوائد: 80؛ بحارالأنوار: ج 35 ص 111 ح 42.

[653] رجال الكشي: 164، بحارالأنوار: ج 27 ص 27 ح 8.

[654] بحارالأنوار: ج 2 ص 87 ضمن ح 12.

[655] بحارالأنوار: ج 2 ص 165 ح 40.

[656] اصول

كافي: ج 1 ص 391 ح 5.

[657] سوره ي آل عمران آيه ي 200.

[658] معاني الاخبار: ص 369، بحارالأنوار: ج 72 ص 396 ح 19.

[659] معاني الاخبار: ص 162، بحارالأنوار: ج 72 ص 396 ح 17.

[660] معاني الاخبار: ص 202، بحارالأنوار: ج 69 ص 160 ح 12.

[661] سوره ي نساء آيه ي 98.

[662] عن معاني الاخبار: ص 207، بحارالأنوار: ج 69 ص 161 ح 13.

[663] سوره ي نساء آيه ي 98.

[664] معاني الاخبار: ص 202، بحارالأنوار: ج 69 ص 161 ح 14.

[665] سوره ي نساء آيه ي 75.

[666] تفسير العياشي: ج 1 ص 257؛ بحارالأنوار: ج 69 ص 163 ح 21.

[667] معاني الاخبار: ص 201، بحارالأنوار: ج 69 ص 160 ح 11.

[668] اصول كافي: ج 4 ص 128 ح 5.

[669] سوره ي واقعه آيه ي 39 و 40.

[670] سوره ي نحل آيه ي 120.

[671] سوره ي نحل آيه ي 120.

[672] بحارالأنوار: ج 35 ص 333 ح 8.

[673] سوره ي شوري آيه ي 30.

[674] اصول كافي: ج 4 ص 186 ح 2.

[675] سوره ي طه آيه ي 124.

[676] بحارالأنوار: ج 53 ص 51 ح 28.

[677] سوره ي مريم آيه ي 54.

[678] بحارالأنوار: ج 53 ص 105 ح 132.

[679] سوره ي احزاب آيه ي 33.

[680] سوره ي احزاب آيه ي 6.

[681] علل الشرايع: 79، بحارالأنوار: ج 25 ص 255 ح 15.

[682] امالي صدوق: ص 593 ح 1.

[683] بحارالأنوار: ج 43 ص 10 ح 1.

[684] بحارالأنوار: ج 43 ص 12 ح 6.

[685] بحارالأنوار: ج 43 ص 11 ح 2.

[686] بحارالأنوار: ج 43 ص 12 ح 5.

[687] امالي صدوق - مترجم -: ص 125 ح 7.

[688] قرب الاسناد: 47، بحارالأنوار: ج 21 ص 101 ح 59.

[689] اصول كافي: ج 2 ص 357 ح 4.

[690] بحارالأنوار: ج 10 ص 44 ح 44.

[691] بحارالأنوار: ج

43 ص 212 ح 42.

[692] سوره توبه آيه ي 97.

[693] بحارالأنوار: ج 43 ص 206 ح 34.

[694] معاني الاخبار: ص 106، بحارالأنوار: ج 93 ص 222 ح 15.

[695] معاني الاخبار: ص 107، بحارالأنوار: ج 93 ص 223 ح 16.

[696] بحارالأنوار: ج 78 ص 390 ح 55.

[697] الاحتجاج: 191، بحارالأنوار: ج 56 ص 195 ح 60.

[698] بحارالأنوار: ج 10 ص 185.

[699] بحارالأنوار: ج 6 ص 172 ح 50.

[700] بحارالأنوار: ج 6 ص 196 ح 49.

[701] كافي: ج 3 ص 134.

[702] بحارالأنوار: ج 6 ص 191 ح 39.

[703] بحارالأنوار: ج 6 ص 270 ح 126.

[704] بحارالأنوار: ج 6 ص 268 ح 119.

[705] بحارالأنوار: ج 10 ص 201.

[706] بحارالأنوار: ج 6 ص 145 ح 16.

[707] بحارالأنوار: ج 6 ص 215 ح 4.

[708] الكافي: ج 3 ص 251، بحارالأنوار: ج 57 ص 358 ح 43.

[709] بحارالأنوار: ج 10 ص 185.

[710] بحارالأنوار: ج 6 ص 234 ح 49.

[711] بحارالأنوار: ج 10 ص 185.

[712] بحارالأنوار: ج 6 ص 266 ح 112.

[713] بحارالأنوار: ج 8 ص 286 ح 15.

[714] بحارالأنوار: ج 10 ص 187.

[715] فروع الكافي:1: 64، بحارالأنوار: ج 22 ص 163 ح 23.

[716] بحارالأنوار: ج 10 ص 186.

[717] سوره ي مؤمنون آيه ي 102.

[718] بحارالأنوار: ج 1 ص 186.

[719] سوره ي تكاثر آيه ي 3 و 4.

[720] بحارالأنوار: ج 53 ص 120 ح 156.

[721] بحارالأنوار: ج 8 ص 66 ح 3.

[722] بحارالأنوار: ج 8 ص 48 ح 51.

[723] بحارالأنوار: ج 8 ص 127 ح 27.

[724] بحارالأنوار: ج 10 ص 186.

[725] بحارالأنوار: ج 10 ص 187.

[726] بحارالأنوار: ج 10 ص 187.

[727] سوره ي نساء آيه ي 56.

[728] بحارالأنوار: ج 10 ص 219 ح 19.

[729] سوره ي اسراء آيه ي 84.

[730] المحاسن:

262، بحارالأنوار: ج 67 ص 209 ح 30.

[731] سوره ي تكاثر آيه ي 8.

[732] سوره تكاثر آيه ي 5.

[733] سوره ي تكاثر آيه ي 3.

[734] بحارالأنوار: ج 53 ص 107 ح 135.

[735] رجال الكشي: 188، بحارالأنوار: ج 25 ص 324 ح 93.

[736] بحارالأنوار: ج 10 ص 176 - 179.

[737] بحارالأنوار: ج 79 ص 64 ضمن ح 8.

[738] سوره ي انعام آيه ي 2.

[739] سوره ي يونس آيه ي 49.

[740] تفسير العياشي: ج 1 ص 354، بحارالأنوار: ج 94 ص 25 ح 60.

[741] علل الشرايع: ج 1 ص 287، بحارالأنوار: ج 78 ص 33.

[742] علل الشرايع: ج 1 ص 286، بحارالأنوار: ج 78 ص 343 ح 4.

[743] الكافي: ج 7 ص 56، بحارالأنوار: ج 79 ص 63 ح 4.

[744] بحارالأنوار: ج 10 ص 175.

[745] الاختصاص: ص 321، بصائر الدرجات: 119، بحارالأنوار: ج 25 ص 381 ح 35.

[746] اصول الكافي: ج 4 ص 235 ح 7.

[747] سوره ي كهف آيه ي 46.

[748] بحارالأنوار: ج 93 ص 256 ح 39.

[749] سوره ي اسراء آيه ي 78.

[750] سوره ي اسراء آيه ي 78.

[751] تفسير العياشي: ج 2 ص 308، بحارالأنوار: ج 79 ص 356 ح 36.

[752] علل الشرايع: ج 2 ص 10، بحارالأنوار: ج 79 ص 334 ح 9.

[753] سوره ي مائده آيه ي 5.

[754] المحاسن: ص 79، بحارالأنوار: ج 79 ص 219 ح 38.

[755] عن علل الشرايع: ج 2 ص 13، بحارالأنوار: ج 86 ص 56 ح 20.

[756] الكافي: ج 2 ص 85، بحارالأنوار: ج 67 ص 199 ح 3.

[757] قرب الاسناد: ص 32، بحارالأنوار: ج 79 ص 214 ح 28.

[758] ثواب الأعمال: ص 208، بحارالأنوار: ج 80 ص 29 ح 9.

[759] قرب الاسناد: ص 18، بحارالأنوار: ج 81 ص 237 ح 15.

[760] بحارالأنوار: ج

84 ص 158 ح 46.

[761] علل الشرايع: ص 88، بحارالأنوار: ج 46 ص 69 ح 30.

[762] علل الشرايع: ج 2 ص 20، بحارالأنوار: ج 82 ص 184 ح 8.

[763] سوره ي نحل آيه ي 112.

[764] دعائم الاسلام: ج 1 ص 179، بحارالأنوار: ج 81 ص 98 ح 16.

[765] علل الشرايع: ج 2 ص 30، بحارالأنوار: ج 82 ص 147 ح 2.

[766] ثواب الأعمال: ص 31، بحارالأنوار: ج 82 ص 163 ح 8.

[767] السرائر: ص 476، بحارالأنوار: ج 92 ص 193 ح 22.

[768] علل الشرايع: ج 2 ص 8، بحارالأنوار: ج 81 ص 6 ح 78.

[769] اعلام الوري: ص 268، بحارالأنوار: ج 93 ص 243 ح 10.

[770] التهذيب: ج 1 ص 165، بحارالأنوار: ج 83 ص 42 ح 51.

[771] ثواب الاعمال: ص 218، بحارالأنوار: ج 76 ص 139 ح 44.

[772] بحارالأنوار: ج 81 ص 317 ح 2.

[773] ثواب الاعمال: ص 219، بحارالأنوار: ج 76 ص 140 ح 49.

[774] رجال الكشي: ص 272، بحارالأنوار: ج 76 ص 173 ح 19.

[775] سوره ي توحيد آيه ي 1.

[776] بحارالأنوار: ج 84 ص 229 ح 41.

[777] سوره ي ماعون آيه ي 5.

[778] بحارالأنوار: ج 80 ص 6.

[779] المحاسن: 423، بحارالأنوار: ج 63 ص 427 ح 1.

[780] بحارالأنوار: ج 69 ص 301 ح 39.

[781] بحارالأنوار: ج 10 ص 276.

[782] علل الشرايع: ج 2 ص 14، بحارالأنوار: ج 85 ص 83 ح 38.

[783] سوره ي اسراء آيه ي 110.

[784] تفسير العياشي: ج 2 ص 318، بحارالأنوار: ج 85 ص 93 ح 61.

[785] كامل الزيارات: ص 30، بحارالأنوار: ج 96 ص 381 ح 9.

[786] علل الشرايع: ج 2 ص 211، بحارالأنوار: ج 67 ص 206 ح 18.

[787] علل الشرايع:

ج 2 ص 15، بحارالأنوار: ج 85 ص 62 ح 18.

[788] علل الشرايع: ج 2 ص 66، بحارالأنوار: ج 93 ص 371 ح 53.

[789] اصول كافي: ج 4 ص 33 ح 4 و ص 37 ح 9.

[790] بحارالأنوار: ج 10 ص 285.

[791] سوره ي أنعام آيه ي 160.

[792] بحارالأنوار: ج 94 ص 94 ح 3.

[793] ثواب الاعمال: ص 74، بحارالأنوار: ج 94 ص 101 ح 29.

[794] سوره ي أنعام آيه ي 160.

[795] الخصال: ج 1 ص 77، بحارالأنوار: ج 94 ص 95 ح 7.

[796] سوره ي ممتحنه آيه ي 12.

[797] تفسير القمي: ص 677، بحارالانوار: ج 79 ص 77.

[798] ثواب الأعمال، ص 73، بحارالأنوار: ج 94 ص 101 ح 27.

[799] ثواب الأعمال: ص 55، بحارالأنوار: ج 94 ص 76 ح 32.

[800] سوره ي قدر آيه ي 4.

[801] علل الشرايع: ج 2 ص 75، بحارالأنوار: ج 94 ص 17 ح 36.

[802] علل الشرايع: ج 1 ص 277، بحارالأنوار: ج 78 ص 84 ح 5.

[803] بصائر الدرجات: ص 222، بحارالأنوار: ج 94 ص 19 ح 43.

[804] امالي الطوسي: ج 2 ص 279، بحارالأنوار: ج 93 ص 67 ح 17.

[805] امالي ابن الشيخ: 71، بحارالأنوار: ج 26 ص 309 ح 76.

[806] امالي الطوسي: ج 2 ص 301، بحارالأنوار: ج 94 ص 2 ح 4.

[807] السرائر: ص 463، بحارالأنوار: ج 94 ص 24 ح 58.

[808] الخصال: ج 2 ص 102، بحارالأنوار: ج 94 ص 16 ح 32.

[809] بصائر الدرجات: ص 224، بحارالأنوار: ج 94 ص 21 ح 46.

[810] امالي الصدوق: ص 324، بحارالأنوار: ج 94 ص 71 ح 8.

[811] امالي الصدوق: ص 34، بحارالأنوار: ج 93 ص 313 ح 8.

[812] بصائر الدرجات: ص 221، بحارالأنوار: ج 94

ص 22 ح 51.

[813] علل الشرايع: ج 2 ص 53، بحارالأنوار: ج 82 ص 79 ح 18.

[814] علل الشرايع: ج 2 ص 12، بحارالأنوار: ج 82 ص 87 ح 4.

[815] فروع الكافي: ج 4، ص 148، بحارالأنوار: ج 37 ص 171 ح 53.

[816] الكافي: ج 3 ص 305، بحارالأنوار: ج 47 ص 228 ح 8.

[817] سوره ي توبه آيه ي 60.

[818] تفسير العياشي: ج 2 ص 90، بحارالأنوار: ج 93 ص 57 ح 6.

[819] سوره ي بقره آيه ي 245.

[820] ثواب الاعمال: ص 9، بحارالأنوار: ج 93 ص 215 ح 3.

[821] سوره ي رعد آيه ي 21.

[822] تفسير العياشي: ج 2 ص 209، بحارالأنوار: ج 93 ص 216 ح 5.

[823] علل الشرايع: ص 405، بحارالأنوار: ج 96 ص 33 ح 9.

[824] علل الشرايع: ص 396، بحارالأنوار: ج 96 ص 18 ح 66.

[825] دعائم الاسلام: ج 1 ص 293، بحارالأنوار: ج 96 ص 49 ح 40.

[826] معاني الاخبار: ص 222، بحارالأنوار: ج 96 ص 17 ح 62.

[827] سوره ي أنعام آيه ي 151.

[828] تفسير العياشي: ج 2 ص 75، بحارالأنوار: ج 96 ص 12 ح 37.

[829] الخصال: ج 1 ص 196، بحارالأنوار: ج 96 ص 20 ح 76.

[830] سوره ي طه آيه ي 124.

[831] تفسير القمي: ص 426، بحارالأنوار: ج 96 ص 6 ح 6.

[832] سوره ي اسراء آيه ي 72.

[833] تفسير العياشي: ج 2 ص 306، بحارالأنوار: ج 96 ص 12 ح 40.

[834] دعائم الاسلام: ج 1 ص 288، بحارالأنوار: ج 96 ص 22 ح 85.

[835] بحارالأنوار: ج 96 ص 104.

[836] قرب الاسناد: ص 79، بحارالأنوار: ج 96 ص 103 ح 1.

[837] علل الشرايع: ص 477، بحارالأنوار: ج 96 ص 104 ح 9.

[838] معاني الاخبار: ص 167،

بحارالأنوار: ج 93 ص 66 ح 33.

[839] علل الشرايع: ص 398، بحارالأنوار: ج 96 ص 59 ح 20.

[840] علل الشرايع: ص 398، بحارالأنوار: ج 96 ص 79 ح 14.

[841] علل الشرايع: ص 397، بحارالأنوار: ج 96 ص 78 ح 8.

[842] سوره ي آل عمران آيه ي 97.

[843] تفسير العياشي: ص 190، بحارالأنوار: ج 96 ص 369 ح 7.

[844] تفسير العياشي: ج 1 ص 189، بحارالأنوار: ج 96 ص 74 ح 13.

[845] سوره ي مائده آيه ي 97.

[846] تفسير العياشي: ج 1 ص 346، بحارالأنوار: ج 96 ص 65 ح 43.

[847] سوره ي آل عمران آيه ي 97.

[848] تفسير العياشي: ج 1 ص 187، بحارالأنوار: ج 96 ص 232 ح 3.

[849] سوره ي حج آيه ي 25.

[850] علل الشرايع: ص 445، بحارالأنوار: ج 96 ص 80 ح 24.

[851] علل الشرايع: ص 400، بحارالأنوار: ج 96 ص 229 ح 2.

[852] سوره ي بقره آيه ي 30.

[853] سوره ي بقره آيه ي 30.

[854] علل الشرايع: ص 402، بحارالأنوار: ج 96 ص 31 ح 6.

[855] تفسير العياشي: ج 1 ص 99، بحارالأنوار: ج 96 ص 309 ح 26.

[856] سوره ي بقره آيه ي 203.

[857] تفسير العياشي: ج 1 ص 99، بحارالأنوار: ج 96 ص 310 ح 27.

[858] علل الشرايع: ص 435، بحارالأنوار: ج 96 ص 254 ح 19.

[859] كتاب الغايات: ص 84، بحارالأنوار: ج 96 ص 263 ح 44.

[860] امالي الطوسي: ج 2 ص 279، بحارالأنوار: ج 94 ص 124 ح 6.

[861] علل الشرايع: ص 443، بحارالأنوار: ج 96 ص 34 ح 12.

[862] سوره ي بقره آيه ي 199.

[863] تفسير العياشي: ج 1 ص 97، بحارالأنوار: ج 96 ص 255 ح 29.

[864] بحارالأنوار: ج 96 ص 308 ح 17، تمام اين حديث در ص 749

آمده است.

[865] علل الشرايع: ص 439، بحارالأنوار: ج 96 ص 285 ح 45.

[866] علل الشرايع: ص 424، بحارالأنوار: ج 96 ص 220 ح 10.

[867] علل الشرايع: ص 428، بحارالأنوار: ج 96 ص 222 ح 16.

[868] سوره ي بقره آيه ي 158.

[869] تفسير العياشي: ج 1 ص 70، بحارالأنوار: ج 96 ص 237 ح 15.

[870] المحاسن: ص 337، بحارالأنوار: ج 96 ص 225 ح 24.

[871] سوره ي حج آيه ي 27.

[872] المحاسن: ص 320، بحارالأنوار: ج 96 ص 43 ح 29.

[873] الكافي: ج 4 ص 409، بحارالأنوار: ج 47 ص 232 ح 21.

[874] فقه الرضا - عليه السلام -: ص 73، بحارالأنوار: ج 96 ص 355 ح 15.

[875] علل الشرايع: ص 436، بحارالأنوار: ج 96 ص 271 ح 2.

[876] سوره ي بقره آيه ي 125.

[877] كامل الزيارات: ص 21، بحارالأنوار: ج 96 ص 241 ح 8.

[878] سوره ي بقره آيه ي 196.

[879] علل الشرايع: ج 3 ص 4، بحارالأنوار: ج 96 ص 90 ح 9.

[880] الخصال: ج 1 ص 221، بحارالأنوار: ج 96 ص 200 ح 3.

[881] كامل الزيارات: ص 169، بحارالأنوار: ج 96 ص 377 ح 9.

[882] علل الشرايع: ج 2 ص 85، بحارالأنوار: ج 55 ص 57 ح 2.

[883] علل الشرايع: ص 442، بحارالأنوار: ج 96 ص 322 ح 7.

[884] علل الشرايع: ص 433، بحارالأنوار: ج 96 ص 128 ح 12.

[885] علل الشرايع: ص 438، بحارالأنوار: ج 96 ص 296 ح 17.

[886] سوره ي حجرات آيه ي 6.

[887] معاني الأخبار: ص 294، بحارالأنوار: ج 96 ص 170 ح 8.

[888] سوره ي آل عمران آيه ي 97.

[889] علل الشرايع: ص 453، بحارالأنوار: ج 96 ص 331 ح 3.

[890] بحارالأنوار: ج 96 ص 369 ح 4.

[891] سوره ي بقره آيه ي

200.

[892] السرائر: ص 48، بحارالأنوار: ج 96 ص 311 ح 32.

[893] فروع الكافي: ج 1 ص 318، بحارالأنوار: ج 19 ص 120 ح 5.

[894] الطب: 58، بحارالأنوار: ج 59 ص 122 ح 50.

[895] طب الائمه: 136، بحارالأنوار: ج 63 ص 176 ح 36.

[896] المحاسن: 483، بحارالأنوار: ج 63 ص 180 ح 10.

[897] سوره ي واقعه آيه ي 21.

[898] المحاسن: 460، بحارالأنوار: ج 63 ص 60 ح 15.

[899] المحاسن: ص 438، بحارالأنوار: ج 63 ص 378 ح 39.

[900] المكارم: 212، بحارالأنوار: ج 59 ص 234.

[901] بحارالأنوار: ج 10 ص 181.

[902] طب الائمه: ص 63، بحارالأنوار: ج 59 ص 101 ح 26.

[903] بحارالأنوار: ج 59 ص 73 ح 31.

[904] الطب: ص 68، بحارالأنوار: ج 59 ص 227 ح 4.

[905] الكافي: ج 6 ص 333، بحارالأنوار: ج 63 ص 300 ح 13.

[906] مراد از نفي مسأله سرايت بيماري گري از چهارپايان بيمار به چهارپايان سالم، نفي مطلق نيست چون علم جديد اين حقيقت را ثابت كرده است بلكه سرايت بدون مشيت خدا است.

[907] روضة الكافي: ص 196، بحارالأنوار: ج 55 ص 318 ح 9.

[908] علل الشرايع: ج 1 ص 88، بحارالأنوار: ج 57 ص 338 ح 16.

[909] المناقب: ج 3 ص 379، بحارالأنوار: ج 47 ص 218 ح 4.

[910] بحارالأنوار: ج 10 ص 181.

[911] المحاسن: 46، بحارالأنوار: ج 63 ص 60 ح 18.

[912] معاني الاخبار: 149، بحارالأنوار: ج 63 ص 62 ح 12.

[913] المحاسن: 458، بحارالأنوار: ج 63 ص 386 ح 9.

[914] علل الشرايع: ج 2 ص 207.

[915] دعائم الاسلام: ج 2 ص 112.

[916] بحارالأنوار: ج 57 ص 157 ح 23.

[917] المصباح: 510، بحارالأنوار: ج 59 ص 174 ح 8.

[918]

بحارالأنوار: ج 58 ص 305 ح 12.

[919] بحارالأنوار: ج 10 ص 265.

[920] المحاسن: ص 496، بحارالأنوار: ج 63 ص 105 ح 7.

[921] طب الأئمة: ص 63، بحارالأنوار: ج 69 ص 66 ح 10.

[922] طب الأئمة: ص 134، بحارالأنوار: ج 63 ص 164 ح 49.

[923] طب الأئمة: ص 136، بحارالأنوار: ج 63 ص 189 ح 1.

[924] المحاسن: ص 465، بحارالأنوار: ج 63 ص 66 ح 40.

[925] المحاسن: ص 40، بحارالأنوار: ج 63 ص 59 ح 9.

[926] الخصال: 249، بحارالأنوار: ج 63 ص 200 ح 1.

[927] المحاسن: ص 508، بحارالأنوار: ج 663 ص 207 ح 10.

[928] المحاسن: ص 514، بحارالأنوار: ج 63 ص 214 ح 7.

[929] سوره ي نساء آيه ي 38.

[930] ثواب الاعمال: ص 117، بحارالأنوار: ج 74 ص 13 ح 14.

[931] اصول كافي: ج 3 ص 381 ح 8.

[932] العياشي: ج 1 ص 225، بحارالأنوار: ج 72 ص 10 ح 22.

[933] سوره ي نساء آيه ي 31.

[934] سوره ي نساء آيه ي 48.

[935] سوره ي يوسف آيه ي 87.

[936] سوره ي مريم آيه ي 32.

[937] سوره ي نساء آيه ي 93.

[938] سوره ي نساء آيه ي 10.

[939] سوره ي أنفال آيه ي 16.

[940] سوره ي بقره آيه ي 275.

[941] سوره ي بقره آيه ي 102.

[942] سوره ي فرقان آيه ي 68.

[943] سوره ي آل عمران آيه ي 77.

[944] سوره ي آل عمران آيه ي 161.

[945] سوره ي توبه آيه ي 35.

[946] سوره ي بقره آيه ي 283.

[947] سوره ي بقره آيه ي 27.

[948] سوره ي حج آيه ي 30.

[949] سوره ي اعراف آيه ي 99.

[950] سوره ي ابراهيم آيه ي 7.

[951] سوره ي مطففين آيه ي 1.

[952] سوره ي نجم آيه ي 32.

[953] المناقب: ج 3 ص 375، بحارالأنوار: ج 47 ص 216 ح 4.

[954] سوره ي نساء آيه ي 31.

[955] بحارالأنوار: ج 10 ص 268.

[956] اصول كافي: ج 3 ص 382 ح 10.

[957] سوره ي نجم آيه ي 32.

[958] اصول

كافي: ج 4 ص 175 ح 1.

[959] امالي صدوق: ص 416 ح 1.

[960] سوره ي فرقان آيه ي 38.

[961] تفسير القمي: ص 465، بحارالأنوار: ج 76 ص 75 ح 2.

[962] ثواب الاعمال: ص 239، بحارالأنوار: ج 76 ص 75 ح 3.

[963] بحارالأنوار: ج 10 ص 268.

[964] بحارالأنوار: ج 10 ص 271.

[965] طب الأئمة: ص 62، بحارالأنوار: ج 76 ص 143 ح 57.

[966] الكافي: ج 6 ص 414، بحارالأنوار: ج 59 ص 89 ح 18.

[967] طب الأئمة: ص 32، بحارالأنوار: ج 59 ص 86 ح 9.

[968] طب الأئمة: ص 62، بحارالأنوار: ج 59 ص 87 ح 12.

[969] الكافي: ج 6 ص 414، بحارالأنوار: ج 59 ص 90 ح 20.

[970] المحاسن: 461، بحارالأنوار: ج 63 ص 61 ح 21.

[971] المحاسن: 461، بحارالأنوار: ج 63 ص 61 ح 20.

[972] فروع الكافي: ج 6 ص 249، بحارالأنوار: ج 62 ص 134 ح 2.

[973] فروع الكافي: ج 6 ص 221، بحارالأنوار: ج 62 ص 229 ح 14.

[974] بحارالأنوار: ج 10 ص 181.

[975] علل الشرايع: ج 2 ص 230، بحارالأنوار: ج 76 ص 37 ح 10.

[976] بحارالأنوار: ج 10 ص 181.

[977] بحارالأنوار: ج 10 ص 181.

[978] بحارالأنوار: ج 10 ص 181.

[979] بحارالأنوار: ج 73 ص 105 ح 1.

[980] قرب الاسناد: ص 81، بحارالأنوار: ج 76 ص 230 ح 2.

[981] سوره ي حج آيه ي 30.

[982] سوره ي لقمان آيه ي 6.

[983] معاني الاخبار: ص 349، بحارالأنوار: ج 76 ص 245 ح 20.

[984] معاني الاخبار: ص 349، بحارالأنوار: ج 76 ص 245 ح 21.

[985] الكافي: ج 5 ص 129، بحارالأنوار: ج 76 ص 272 ح 19.

[986] سوره ي نساء آيه ي 6.

[987] العياشي: ص 221، بحارالأنوار: ج 72 ص 6

ح 16.

[988] امالي الصدوق: 287؛ بحارالأنوار: ج 22 ص 421 ح 32.

[989] روضة الكافي: 279 - 281، بحارالأنوار: ج 18 ص 312 ح 25.

[990] بحارالأنوار: ج 21 ص 233 ح 10.

[991] سوره ي توبه آيه ي 118.

[992] تفسير العياشي: 2: 115، بحارالأنوار: ج 21 ح 237 ح 21.

[993] سوره ي عاديات آيه ي 1.

[994] امالي بن الشيخ: 259، بحارالأنوار: ج 21 ص 75 ح 3.

[995] علل الشرايع: 72، بحارالأنوار: ج 22 ص 331 ح 41.

[996] الاحتجاج: 185، بحارالأنوار: ج 60 ص 77 ح 30.

[997] علل الشرايع: ج 2 ص 250، بحارالأنوار ج 76 ص 264 ح 22.

[998] تحف العقول: ص 346، بحارالأنوار: ج 72 ص 347 ح 49.

[999] سوره ي قصص آيه ي 27.

[1000] سوره ي آل عمران آيه ي 96.

[1001] سوره ي بقره آيه ي 127.

[1002] سوره ي بقره آيه ي 125.

[1003] تفسير العياشي: ج 1 ص 346، بحارالأنوار: ج 96 ص 65 ح 43.

[1004] امالي بن الشيخ: 83، بحارالأنوار: ج 22 ص 327 ح 33.

[1005] سوره ي كهف آيه ي 82.

[1006] سوره ي احزاب آيه ي 30.

[1007] تفسير القمي: 530، بحارالأنوار: ج 22 ص 199 ح 16.

[1008] سوره نساء، آيه ي 6.

[1009] تفسير العياشي: ج 1 ص 221، بحارالأنوار: ج 72 ص 7 ح 19.

[1010] سوره ي بقره آيه ي 220.

[1011] تفسير العياشي: ج 1 ص 107، بحارالأنوار: ج 72 ص 11 ح 40.

[1012] تفسير العياشي: ج 1 ص 108، بحارالأنوار: ج 72 ص 11 ح 41.

[1013] سوره ي نساء آيه ي 5.

[1014] تفسير العياشي: ج 1 ص 220، بحارالأنوار: ج 72 ص 6 ح 16.

[1015] مشكاة الأنوار: ص 52، بحارالأنوار: ج 72 ص 117 ح 18.

[1016] الخصال: ج 1 ص 32، بحارالأنوار: ج 76 ص 251 ح 5.

[1017] سوره ي نساء آيه ي 10.

[1018] سوره ي

نساء آيه ي 2.

[1019] تفسير العياشي: ج 1 ص 218 بحارالأنوار: ج 76 ص 270 ح 13.

[1020] سوره ي نساء آيه ي 10.

[1021] الكافي: ج 5 ص 128، بحارالأنوار: ج 76 ص 271 ح 16.

[1022] سوره ي بقره آيه ي 220.

[1023] كافي: ج 5 ص 129، بحارالأنوار: ج 76 ص 272 ح 18.

[1024] بحارالأنوار: ج 12 ص 130 ح 10.

[1025] بحارالأنوار: ج 10 ص 181.

[1026] سوره ي فرقان آيه ي 23.

[1027] الكافي: ج 2 ص 81، بحارالأنوار: ج 68 ص 199 ح 6.

[1028] اصول كافي: ج 3 ص 397 ح 5.

[1029] اصول كافي: ج 3 ص 397 ح 5 و ص 423 ح 12 و ج 4 ص 10 ح 4.

[1030] اصول كافي: ج 4 ص 33 ح 4 و ص 37 ح 9.

[1031] اصول كافي: ج 4 ص 37 ح 12 و ص 60 ح 3 و ص 84 ح 8.

[1032] اصول كافي: ج 4 ص 60 ح 3.

[1033] سوره ي مائده آيه ي 32.

[1034] بحارالأنوار: ج 1 ص 116 ح 33.

[1035] سوره ي ماعون آيه ي 7.

[1036] بحارالأنوار: ج 93 ص 99 ضمن ح 27.

[1037] المحاسن: 559، بحارالأنوار: ج 63 ص 440 ح 17.

[1038] المحاسن: 455، بحارالأنوار: ج 63 ص 387 ح 13.

[1039] المحاسن: 628، بحارالأنوار: ج 61 ص 226 ح 16.

[1040] بحارالأنوار: ج 61 ص 226 ح 15.

[1041] الكافي: ج 6 ص 538، بحارالأنوار: ج 61 ص 213 ح 22.

[1042] المحاسن: ص 644، بحارالأنوار: ج 61، ص 227 ح 21.

[1043] المحاسن: ص 644، بحارالأنوار: ج 61 ص 228 ح 23.

[1044] فروع الكافي: ج 6 ص 545، بحارالأنوار: ج 61 ص 228 ح 26.

[1045] بحارالأنوار: ج 10 ص 271.

[1046] بحارالأنوار: ج 10 ص 271.

[1047]

بحارالأنوار: ج 72 ص 411 ح 59.

[1048] قرب الاسناد: ص 55، بحارالأنوار: ج 73 ص 339 ح 5.

[1049] بحارالأنوار: ج 75 ص 259 ح 147.

[1050] بحارالأنوار: ج 63 ص 539 ح 50.

[1051] الكافي: ج 6 ص 475، بحارالأنوار: ج 63 ص 539 ح 48.

[1052] الطب: 114، بحارالأنوار: ج 60 ص 25 ح 21.

[1053] الكافي: ج 2 ص 358، بحارالأنوار: ج 72 ص 169 ح 41.

[1054] قرب الاسناد: ص 25، بحارالأنوار: ج 76 ص 210 ح 3.

[1055] سوره ي انعام آيه ي 141.

[1056] بحارالأنوار: ج 93 ص 99 ضمن ح 27.

[1057] المكارم: ص 153، بحارالأنوار: ج 73 ص 161 ح 11.

[1058] سوره ي بقره آيه ي 188.

[1059] تفسير العياشي: ج 1 ص 84، بحارالأنوار: ج 76 ص 234 ح 12.

[1060] سوره ي نساء آيه ي 29.

[1061] تفسير العياشي: ج 1 ص 235، بحارالأنوار: ج 76 ص 234 ح 10.

[1062] سوره ي الرحمان آيه ي 70.

[1063] امالي الصدوق: ص 25، بحارالأنوار: ج 72 ص 140 ح 3.

[1064] سوره ي احزاب آيه ي 41.

[1065] معاني الاخبار: ص 193، بحارالأنوار: ج 82 ص 331 ح 8.

[1066] سوره ي جمعه آيه ي 10.

[1067] بحارالأنوار: ج 10 ص 265.

[1068] المحاسن: ص 390، بحارالأنوار: ج 71 ص 366 ح 40.

[1069] بحارالأنوار: ج 90 ص 221 ح 4.

[1070] الكافي: ج 2 ص 170 بحارالأنوار: ج 71 ص 242 ح 41.

[1071] بحارالأنوار: ج 75 ص 258 ح 142.

[1072] السرائر: ص 483، بحارالأنوار: ج 90 ص 357 ح 15.

[1073] امالي صدوق: ص 668 ح 3.

[1074] بحارالأنوار: ج 68 ص 53 ح 82.

[1075] اصول كافي: ج 3 ص 110 ح 5.

[1076] الكافي: ج 2 ص 68، بحارالأنوار: ج 67 ص 37 ح 4.

[1077] سوره ي مؤمنون آيه ي 60.

[1078] مجالس

المفيد: 123، بحارالأنوار: ج 67 ص 392 ح 62.

[1079] المحاسن: ص 122، بحارالأنوار: ج 68 ص 229 ج 4.

[1080] اصول كافي: ج 3 ح 4.

[1081] سوره ي شوري آيه ي 52.

[1082] اصول كافي: ج 3 ص 234 ح 11.

[1083] الكافي: ج 2 ص 162، بحارالأنوار: ج 71 ص 56 ح 14.

[1084] اصول كافي: ج 3 ص 246 ح 2.

[1085] اصول كافي: ج 3 ص 261 ح 8.

[1086] اصول كافي: ج 3 ص 121 ح 1.

[1087] امالي الطوسي: ج 2 ص 19، بحارالأنوار: ج 69 ص 65.

[1088] سوره زخرف آيه13.

[1089] سوره مؤمنون آيه 29.

[1090] سوره اسرا آيه 80.

[1091] اصول كافي: ج 3 ص 152 ح 2.

[1092] تفسير العياشي: ج 1 ص 67، بحارالأنوار: ج 9 ص 212 ح 14.

[1093] سوره ي اعراف آيه 182.

[1094] اصول كافي: ج 4 ص 189 ح 3.

[1095] اصول كافي: ج 4 ص 202 ح 2.

[1096] اصول كافي: ج 3 ص 338 حديث 33.

[1097] اصول كافي: ج 3 ص 358 ح 30.

[1098] المجالس: ص 26، بحارالأنوار: ج 68 ص 325 ح 16.

[1099] الكافي: ج 4 ص 23، بحارالأنوار: ج 47 ص 53 ج 86.

[1100] المقنعه: ص 36، بحارالأنوار: ج 88 ص 252 ح 1.

[1101] امالي الطوسي: ج 1 ص 281، بحارالأنوار: ج 88 ص 261 ح 11.

[1102] المكارم: ص 369، بحارالأنوار: ج 88 ص 258 ح 5.

[1103] بحارالأنوار: ج 88 ص 277 ح 27.

[1104] تهذيب الاحكام: ج 1 ص 306، بحارالأنوار: ج 88 ص 276 ح 26.

[1105] معاني الاخبار: ص 165، بحارالأنوار: ج 78 ص 172 ح 9.

[1106] بحارالأنوار: ج 73 ص 103 ج 1.

[1107] بحارالأنوار: ج 73 ص 103 ح 10.

[1108] بحارالأنوار: ج 93

ص 182 ح 29.

[1109] سوره ي حشر آيه ي 9.

[1110] ثواب الاعمال: ص 127، بحارالأنوار: ج 93 ص 178 ح 15.

[1111] بحارالأنوار: ج 93 ص 159.

[1112] اصول كافي: ج 3 ص 121 ح 7.

[1113] اصول كافي: ج 3 ص 231 ح 4.

[1114] سوره ي تحريم آيه ي 8.

[1115] اصول كافي: ج 4 ص 164 ح 3.

[1116] اصول كافي: ج 4 ص 228 ح 10.

[1117] سوره ي مؤمن آيه ي 60.

[1118] سوره ي سباء آيه ي 39.

[1119] اصول كافي: ج 4 ص 240 ح 8.

[1120] الكافي: ج 2 ص 266، بحارالأنوار: ج 69 ص 5 ح 3.

[1121] مشكوة الأنوار: ص 200، بحارالأنوار: ج 79 ص 170.

[1122] تبتل: يعني از مردم جهان بريدن و انقطاع كامل پيدا كردن.

[1123] بحارالأنوار: ج 10 ص 280.

[1124] الكافي: ج 6 ص 481، بحارالأنوار: ج 46 ص 298 ح 32.

[1125] بحارالأنوار: ج 45 ص 94 ح 38.

[1126] الكافي: ج 2 ص 57، بحارالأنوار: ج 67 ص 142 ح 6.

[1127] الكافي: ج 2 ص 309، بحارالأنوار: ج 70 ص 190 ح 1.

[1128] الكافي: ج 2 ص 157، بحارالأنوار: ج 71 ص 131 ح 97.

[1129] بحارالأنوار: ج 75 ص 277 ح 113.

[1130] المكارم: ص 286، بحارالأنوار: ج 73 ص 273.

[1131] سوره ي كهف آيه ي 24.

[1132] تفسير العياشي: ج 2 ص 325، بحارالأنوار: ج 73 ص 306 ح 5.

[1133] الكافي: ج 6 ص 384، بحارالأنوار: ج 68 ص 32 ح 12.

[1134] بحارالأنوار: ج 68 ص 349 ح 20.

[1135] بحارالأنوار: ج 90 ص 375.

[1136] التوحيد: ص 209، بحارالأنوار: ج 90 ص 368 ح 4.

[1137] امالي الصدوق: ص 215، بحارالأنوار: ج 67 ص 311 ح 6.

[1138] معاني الاخبار: ص 255، بحارالأنوار: ج 68 ص 353 ح

10.

[1139] سوره ي حديد آيه ي 23.

[1140] امالي الصدوق: ص 616 ح 3.

[1141] سوره ي نساء آيه ي 32.

[1142] تفسير العياشي:، ج 1 ص 239، بحارالأنوار: ج 70 ص 255 ح 24.

[1143] سوره ي احزاب آيه ي 43.

[1144] بحارالأنوار: ج 91 ص 70 ح 62.

[1145] سوره ي يوسف آيه ي 55.

[1146] سوره ي اعراف آيه ي 68.

[1147] بحارالأنوار: ج 75 ص 259 ح 145.

[1148] سوره ي رعد آيه ي 21.

[1149] الكافي: ج 2 ص 156، بحارالأنوار: ج 71 ص 129 ح 94.

[1150] سوره ي مريم آيه ي 13.

[1151] المحاسن: ص 35، بحارالأنوار: ج 90 ص 233 ح 3.

[1152] سوره ي نجم آيه ي 32.

[1153] معاني الأخبار: ص 243، بحارالأنوار: ج 69 ص 323 ح 3.

[1154] سوره ي ابراهيم آيه ي 7.

[1155] تفسير العياشي: ج 2 ص 222، بحارالأنوار: ج 68 ص 53 ح 81.

[1156] سوره ي آل عمران آيه ي 102.

[1157] سوره ي تغابن آيه ي 16.

[1158] تفسير العياشي: ج 1 ص 194، بحارالأنوار: ج 67 ص 287 ح 12.

[1159] معاني الاخبار: ص 240، بحارالأنوار: ج 67 ص 291 ح 31.

[1160] سوره ي بلد آيه ي 4.

[1161] روايت بالا از رواياتي است كه از زبان امام معصوم - عليه السلام - پرده از حقايقي ناشناخته از حقايق عالم هستي كه علم از آن به عنوان قوانين جهان تعبير داشته است، برمي دارد و لذا هيچ منافاتي بين حقايق ديني و كشفيات علمي نيست.

[1162] الكافي: ج 2 ص 77، بحارالأنوار: ج 67 ص 299 ح 8.

[1163] سوره ي أنعام آيه ي 44.

[1164] معاني الاخبار: ص 252، بحار الانوار: ج 67 ص 304 ح 15.

[1165] بحارالأنوار ج 75 ص 228 ح 100.

[1166] بحارالأنوار: ج 75 ص 224 ح 24.

[1167] بحارالأنوار: ج 75 ص 245 ح 56.

[1168] بحارالأنوار: ج 75 ص 241 ح 28.

[1169] معاني الاخبار:

ص 140، بحارالأنوار: ج 69 ص 316 ح 22.

[1170] المحاسن: ص 266، بحارالأنوار: ج 71 ص 182 ح 4.

[1171] معاني الاخبار: ص 165، بحارالأنوار: ج 71 ص 151 ح 9.

[1172] الكافي: ج 2 ص 287، بحارالأنوار: ج 70 ص 345 ح 29.

[1173] بحارالأنوار: ج 70 ص 106 ح 104.

[1174] سوره ي نساء آيه ي 18.

[1175] بحارالأنوار: ج 6 ص 19 ح 3.

[1176] بحارالأنوار: ج 10 ص 184.

[1177] المحاسن: ص 348، بحارالأنوار: ج 73 ص 231 ح 6.

[1178] الكافي: ج 2 ص 83، بحارالأنوار: ج 67 ص 254 ح 11.

[1179] المحاسن: ص 378، بحارالأنوار: ج 73 ص 272 ح 30.

[1180] الكافي: ج 2 ص 297، بحارالأنوار: ج 70 ص 151 ح 4.

[1181] الكافي: ج 2 ص 311، بحارالأنوار: ج 70 ص 221 ح 13.

[1182] سوره ي تحريم آيه ي 6.

[1183] تفسير القمي: ص 688، بحارالأنوار: ج 97 ص 74 ح 12.

[1184] طب الائمه: ص 365، بحارالأنوار: ج 91 ص 89.

[1185] سوره ي اعراف آيه ي 201.

[1186] تفسير العياشي: ج 2 ص 43، بحارالانوار: ج 67 ص 287 ح13.

[1187] سوره ي اعراف آيه ي 201.

[1188] اصول كافي: ج 4 ص 167 ح 7.

[1189] بحارالأنوار: ج 6 ص 128 ح 15.

[1190] سفينةالبحار: ج 2 ص 42.

[1191] سوره ي غافر آيه ي 61.

[1192] سوره ي بقره آيه ي 40.

[1193] تفسير القمي: ص 38، بحارالأنوار: ج 90 ص 368 ح 3.

[1194] سوره ي غافر آيه ي 61.

[1195] سوره ي بقره آيه ي 40.

[1196] الاختصاص: ص 242، بحارالأنوار: ج 90 ص 379 ح 23.

[1197] سوره ي غافر آيه ي 61.

[1198] الاحتجاج: ج 2 ص 228 و 229 ح 223، بحارالأنوار: ج 10 ص 174.

[1199] سوره ي حج آيه ي 27.

[1200] علل الشرايع: ص 416، بحارالأنوار: ج 96 ص 184 ح 11.

[1201]

علل الشرايع: 200، بحارالأنوار: ج 27 ص 232 ح 41.

[1202] اصول كافي: ج 3 ص 109 ح 1.

[1203] سوره ي فصلت آيه ي 30.

[1204] بصائر الدرجات: 28، بحارالأنوار: ج 26 ص 357 ح 20.

[1205] معاني الاخبار: ص 242، بحارالأنوار: ج 70 ص 236 ح 42.

[1206] بحارالأنوار: ج 10 ص 181.

[1207] سوره ي اسراء آيه ي 23 و 24.

[1208] سوره ي آل عمران آيه ي 92.

[1209] اصول كافي: ج 3 ص 230 ح 1.

[1210] سوره ي بقره آيه ي 143.

[1211] سوره ي بقره آيه ي 144.

[1212] تهذيب الأحكام: ج 1 ص 145، بحارالأنوار: ج 19 ص 199 ح 3.

[1213] فروع الكافي: ج 1 ص 79، بحارالأنوار: ج 19 ص 200 ح 5.

[1214] تهذيب الاحكام: ج 1 ص 145، بحارالأنوار: ج 19 ص 199 ح 2.

[1215] فروع الكافي: ج 1 ص 81، بحارالأنوار: ج 119 ص 120 ح 6.

[1216] معاني الاخبار: ص 173، بحارالأنوار: ج 92 ص 141 ح 2.

[1217] سوره ي أنبياء آيه ي 30.

[1218] مجمع البيان: ج 4 ص 44، بحارالأنوار: ج 63 ص 447 ح 1.

[1219] سوره ي قلم آيه ي 1.

[1220] سوره ي حجر آيه ي 37 و 38.

[1221] سوره ي بقره آيه ي 30.

[1222] سوره ي بقره آيه ي 30.

[1223] بحارالأنوار: ج 11 ص 108 ح 17.

[1224] معاني الاخبار: ص 23، بحارالأنوار: ج 54 ص 368 ح 5.

[1225] سوره ي جاثيه آيه 29.

[1226] تفسير القمي: 960، بحارالأنوار: ج 54 ص 365 ح 3.

[1227] معاني الاخبار: ص 30، بحارالأنوار: ج 54 ص 368 ح 6.

[1228] معاني الأخبار: ص 29، بحارالأنوار: ج 55 ص 28 ح 28.

[1229] بحارالأنوار: ج 55 ص 97 ح 18.

[1230] سوره ي هود آيه ي 7.

[1231] توحيد الصدوق: 334، بحارالأنوار: ج 26 ص 277 ح 19.

[1232] بحارالأنوار: ج 56 ص 193 ح 54.

[1233]

علل الشرايع: ج 1 ص 5، بحارالأنوار: ج 57 ص 299 ح 5.

[1234] بصائر الدرجات: 21، تفسير القمي: 583، بحارالأنوار: ج 26 ص 339 ح 5.

[1235] صفات الشيعه: 181، بحارالأنوار: 64 ص 63 ح 6.

[1236] سوره ي بقره آيه ي 34.

[1237] تفسير العياشي: 1: 33، بحارالأنوار: ج 60 ص 217 ح 54.

[1238] سوره ي أنبياء آيه ي 30.

[1239] سوره ي هود آيه ي 7.

[1240] سوره ي آل عمران آيه ي 96.

[1241] تفسير القمي: ص 427؛ بحارالأنوار: ج 54 ص 72 ح 47.

[1242] سوره ي ص آيه ي 79 و 80 و 81.

[1243] تفسير العياشي: ج 2 ص 242، بحارالأنوار: ج 60 ص 254 ح 119.

[1244] سوره ي ص آيه ي 80 و 81.

[1245] علل الشرايع: 2: 212، بحارالأنوار: ج 60 ص 240 ح 85.

[1246] علل الشرايع: 2: 213، بحارالأنوار: ج 60 ص 242 ح 92.

[1247] بحارالأنوار: ج 11 ص 119 ح 51.

[1248] بحارالأنوار: ج 14 ص 70 ح 4.

[1249] بحارالأنوار: ج 60 ص 275 ح 63.

[1250] التوحيد: ص 204، بحارالأنوار: ج 56 ص 182 ح 23.

[1251] علل الشرايع: ج 2 ص 133، بحارالأنوار: ج 57 ص 8 ح 7.

[1252] مكارم الاخلاق: ص 153، بحارالأنوار: ج 76 ص 288 ح 15.

[1253] الاحتجاج: 107.

[1254] الاحتجاج: 192، بحارالأنوار: ج 57 ص 15 ح 19.

[1255] بحارالأنوار: ج 10 ص 188.

[1256] روضة الكافي: ص 306، بحارالأنوار: ج 55 ص 246 ح 27.

[1257] بحارالأنوار: ج 55 ص 235 ح 15.

[1258] بحارالأنوار: ج 10 ص 169 ذيل ح 2.

[1259] بحارالأنوار: ج 10 ص 169 ذيل ح 2.

[1260] بحارالأنوار: ج 58 ص 149 ح 26.

[1261] علل الشرايع: ج 1 ص 15، بحارالأنوار: ج 58 ص 133 ح 6.

[1262] علل الشرايع: ج 1 ص 97، بحارالأنوار:

ج 79 ص 72 ح 2.

[1263] سوره ي اسراء آيه ي 82.

[1264] سوره ي حشر آيه ي 21.

[1265] طب الائمة: ص 48، بحارالأنوار: ج 89 ص 203 ح 237.

[1266] علل الشرايع: ج 1 ص 87، بحارالأنوار: ج 58 ص 145 ح 21.

[1267] علل الشرايع: ص 496، بحارالأنوار: ج 47 ص 166 ح 6.

[1268] بحارالأنوار: ج 10 ص 184.

[1269] الكافي: ج 6 ص 549، بحارالأنوار: ج 62 ص 22 ح 35.

[1270] فروع الكافي: ج 6 ص 549، بحارالأنوار: ج 62 ص 23 ح 37.

[1271] روضة الكافي: ص 276، بحارالأنوار: ج 58 ص 163 ضمن ح 12.

[1272] روضة الكافي: 91، بحارالأنوار: ج 58 ص 193 ح 75.

[1273] بحارالأنوار: ج 58 ص 43 ح 17.

6- الإمام جعفر الصادق عليه السلام

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: شخصيت حضرت صادق عليه السلام/اثر احمد مغنيه؛ اقتباس سيد جعفر غضبان.

مشخصات نشر: تهران: ارديبهشت، 1385.

مشخصات ظاهري: 224 ص.

شابك: 25000 ريال 964-7727-95-x

يادداشت: فيپا

موضوع: جعفر بن محمد(ع)، امام ششم، 148 - 80ق.

شناسه افزوده: غضبان، جعفر، 1277 -، اقتباس كننده.

رده بندي كنگره: BP45 /م65ش3

رده بندي ديويي: 297/9553

شماره كتابشناسي ملي: م85-29435

مقدمه مترجم

بسم الله الرحمن الرحيم

چند قبل كتابي به نام (الامام الصادق عليه السلام) تأليف آقاي رمضان لاوند كه يكي از فضلاي كشور لبنان هستند به دستم رسيد و پس از مطالعه به ترجمه ي آن پرداختم هنوز فصلي از آن باقي مانده بود كه به كتاب الامام جعفر الصادق دسترسي پيدا كردم و چون نظرم را بيشتر جلب كرد به فكر ترجمه ي كتاب دوم برآمده در ظرف چند هفته ترجمه ي آن تمام و حاضر براي چاپ شد

چون مقدمه ي كتاب آقاي لاوند شيرين بود تصميم گرفتم قسمتي از آن را در ضمن مقدمه مختصري كه به نظر خوانندگان مي رسانم بگنجانم اميد است مورد قبول واقع شده و خوانندگان محترم از دعاي خير فراموشم نفرمايند ضمنا بد نيست كه بدانيد اين كتاب پانزدهمين اثري است كه اين حقير ترجمه و تأليف نموده بدون نظر مادي از لحاظ موضوع آن را ذخيره ي معنوي خود دانسته اميد بسيار به فضل و كرم خداي بزرگ و توجه ائمه ي اطهار سلام الله عليهم اجمعين دارم

اينك قسمتي از مقدمه ي آقاي لاوند در كتاب (الامام الصادق)

دوست دارم در مورد هر فردي از رجال تاريخ كه در عالم اسلام شخصيت و موفقيت بارز داشته اند بحث كنم يعني از افرادي گفتگو كنم كه وجود آنها چون تل هاي مرتفعي است كه در بيابان وسيع و سطح پهناوري قرار گرفته

و از هر نقطه ي آن بيابان ديده مي شوند يا به منزله ي چراغ هدايتي هستند كه هر گمراهي با نور تابناك آن هدايت مي گردد و محبوبترين امر قلبي من آنست كه در مورد چنين مرداني كه خداوند آن همه موهبت به آنها داده و ذخائري از علم و افكار عالي و بلندي مقام و احساسات پاك و خوش قلبي و استقامت در

[صفحه 4]

اخلاق و عظمت عقل و درايت در آنها وديعه گذارده زيادتر بحث و تأمل نمايم

البته به طوري كه مي دانيد بيان تاريخ تنها فائده اش اين نيست كه حقايق تاريخي به طور صحيح در دسترس افراد قرار گيرد يا حوادث متفرق گذشته به نام تاريخ جمع شود يا روابط تاريخي و حوادث را معلوم و روشن سازند بلكه مقصود اصلي از ذكر حوادث تاريخي آنست كه در اعماق فضايل انساني گوهرهاي گرانبهائي به دست آورند و استعدادهاي فوق العاده در فداكاري و حقيقت طلبي و خيرخواهي رجال عالي قدر تاريخ و مظاهر كامل انسانيت معلوم و شناخته شود

بنابراين بررسي در تاريخ موضوعي است كه محققين آن را وسيله ي استخراج و حوادث عبرت انگيز و راهنماي جامعه درآينده دانسته تا از ذخاير و ثروتهاي موجوده در نفوس آن دسته از رجال و شخصيتهاي بزرگ تاريخي استفاده نمايند و البته مردم بيدار از زمانهاي پيش به اين حقيقت برخورده بلكه آراء عمومي جوامع بشري نيز در هر ملت و امتي متوجه اين حقيقت شده و به آن رسيده اند

و براي نشان دادن اين امر يعني دانستن آنكه ملتها در شرق عربي به نكته اي كه اشاره كرديم توجه كرده اند بايد تاريخ دوره ي جاهليت ملت عرب را قبل از اسلام مورد مطالعه

قرار دهم چنانكه تاريخ جاهليت هر ملتي را هم مي توان به اين منظور بررسي كرد و با بررسي به تاريخ آنها به طور قطع به انبوهي از فضايل درخشنده برمي خوريم كه دامنه و كشش آن تا تاريخ معاصر امتداد داشته و مفاخر بسيار زيبائي به يادگار گذاشته است.

و به طوري كه گفتيم اين امر اختصاص به يك ملت ندارد بلكه تمام ملل و امم

[صفحه 5]

روي زمين مجموعه اي از فضايل موجوده خود را از دوره هاي تاريك تاريخ خود گرفته اند و اگر چه از جهاتي فضايل موروثي آنها با يكديگر تفاوت دارد ولي همه از آن جهت با هم شركت دارند كه آن مجموعه ها من حيث المجموع در هر ملتي موجد اعمال بزرگ بوده و مستقيم يا غير مستقيم در تكوين موجوديت تاريخي خود آنها مؤثر و به آيندگان افتخاراتي داده است كه بي نهايت زيبا و درخشندگي داشته و موجوداتي فوق العاده بزرگ به صورت رجال آن است به وجود آورده و نشان مي دهد.

و احيانا اين افتخارات به صورت رمز يا افسانه يا مخلوطي از افسانه و حقيقت نشان داده شده كه در هر حال نشانه ي قطعي از وجود فضايل عالي در آن ملت خواهد بود و مقصود از آن افسانه پردازيها آن نيست كه پرده از روي يك حقيقت موضوعي بردارد چنانكه علما تابع مكتب (دكارت) گفته اند بلكه مقصود اصلي از نقل افسانه هاي تاريخي چه به طور ساده و چه به آهنگ مخصوص و چه به شكل قصه و حكايتهاي دلربا و دلچسب اين است كه هموطنان و نسل جديد را داراي اخلاق و فضائلي كند كه در مردان و زنان بزرگ تاريخ آن ملت جمع بوده

و روحيه و اخلاقي بسازد كه مردان و زنان بزرگ گذشته آن ملتها داشته اند و بالاخره موضوع تاريخ آن است كه صفات و مزاياي عاليه اخلاقي را در نسل حاضر و آينده رسوخ و نفوذ دهد

بلي افسانه ها همان تاريخ طبيعي ملتهاي ابتدائي است كه هنوز تاريخ خود را با ريختن خون فرزندان خود و با عرق پيشاني نساخته و با كندي و شجاعت و صبر آن را به وجود مي آوردند

و آن را با دقت زايد الوصفي براق و درخشنده مي سازند و استقامت و راستي ديوارهاي بناي تاريخ خود را هم در نظر مي گيرند و وقتي دانه دانه سنگهاي

[صفحه 6]

اين ساختمان را با دقت به كار خواهند گذارد تا هر چه از زمان بگذرد شكوه و عظمت اين بناي تاريخي از لابلاي روشني سرخ رنگ افق در موقع غروب يا در تاريكيهاي شب و يا در پرتو شعاع فجر صادق و يا در وسط روز روشن چشمها را خيره مي سازد و آن بناي عظيم تاريخي با رنگهاي خيره كننده ي آن خاطره هاي شيرين و تحريك كننده را به ياد مي آورد

و اما توجه مردمان بيدار به اين نكته از اين رو معلوم مي گردد كه در طول زمان مربياني عاليقدر در هر ملتي پيدا شدند كه برنامه ي تاريخي ملت خود را طوري تنظيم كردند كه موجب تكان خوردن و توجه و تحريك ملت خود به طرف پيشرفت و كمال گرديد.

زيرا هنگامي كه محصلي در مدرسه دروس تاريخ در ضمن چند سطر روشن مي خواند و از افتخارات ملي خود آگاه و متوجه مي گردد ملت او در هر عمل انساني بزرگ دست داشته و در هر علمي تحقيقاتي كرده و در

هر فني از فنون و هنر وارد بوده و در هر حادثه پهلواني نام او برده شده بر خود مي بالد و يقين مي كند كه صفات عاليه ي انساني در تكوين ملتي سر بلند و برومند كاملا مؤثر است زيرا مي خواند كه چگونه آن اخلاق فاضله و صفات عاليه انساني ديكتاتوران را به مصلحيني عظيم و مجرمين را به انسانهاي كريم و شريف تبديل كرده است و درك مي كند كه آن بزرگيها تمام نقاط تاريك و سياه تاريخ آن امت را پوشانيده و راههاي منحرف را به راه راست تغيير داده و تاريكيها را به نور علم و شجاعت و گذشت و انسانيت روشن نموده است در اين حال شخصيت محصل مزبور با رنگهاي شفاف و نوراني تاريخ ملت خود رنگ آميزي شده و دنبال هدف مربيان عاليقدر خود را مي گيرد و در حالي وارد جامعه ي خود مي شود كه ايمان در ملت او مهبط وحي و الهامات انساني و منشاء اعمالي بزرگ

[صفحه 7]

بوده و خواهد بود.

آري چنين دانش آموز هنگامي كه از تحصيل فراغت يافت در خود رغبت شديدي بر برگرداندن جلال تاريخي خود مي بيند و در قلب او شعله اي از نور مي تابد كه راه آينده او را نوراني و پرفروغ مي سازد در حالي كه اسباب و لوازم تعمير و مرمت يا تجديد بنا و پايه چيني تاريخي خود در دسترس او است و با اين حال و اين وسائل مشغول كار مي گردد و بر بناي عظيم پر افتخار خود پايه ي جديدي مي گذارد يا آن را زيباتر مي كند و يا يك طبقه ي ديگر از افتخار بر آن مي افزايد و مراقبت مي كند كه اين طبقه ي جديد را با موادي سخت تر

و محكم تر كه قابليت بقاء ابدي داشته باشد بالا ببرد آري

وجود مربيان تاريخي با برنامه ي مفيدي كه تنظيم كرده و عملا آثاري از خود به يادگار گذارده اند بزرگترين محرك و مشوق ملتهاي خود برده و بررسي تاريخ آنها وسيله ي پيشرفت ملتهاي آنها مي گردد و ملتها از مطالعه تاريخ آن آثار بزرگ و گرانبها استفاده ي شخصيت مي كنند و متأسفانه از لحاظ منفي هم آثار مهمي دارد به اين معني اگر ملتي تاريخ گذشته خود را كه لا محاله شامل بزرگيها و فضايل بوده فراموش كند يا ديگران به عمد ملتي را از تاريخ خود جدا سازند اين فراموشي و جدائي نيز سلاح برنده اي است كه ريشه ي آن ملت را قطع مي كند و آتش سوزاني است كه موجوديت آن ملت را مي سوزاند و اگر اين سلاح برنده به دست دشمنان ملت و استعمارگران بيفتد كه به طور قطع موجب از بين رفتن روح مليت شده و ديگر اخلاق فاضله و ابتكار در آن ملت به وجود نمي آيد

و همانطور كه وطن در نظر يك ملت مقدس و به منزله ي مادر آن ملت است و همانطور كه تاريخ هر ملت رشته ي مقدسي است كه او را با مادر خود مربوط

[صفحه 8]

مي سازد گرفتن تاريخ يك ملت از او و جدا كردن او از تاريخ خود نيز براي مستعمرين ملت امر مقدسي است زيرا آنها با تمام قواي خود چه از حيث رجال آزموده و كارشناسان بصير و سپاهيان منظم بسيار و مردان با تدبير بالاتفاق درصدد مي شوند تاريخ ملتي را كه استعمار كرده اند از ياد آن ملت ببرند و ملت را از تاريخ درخشان خود جدا سازند تا آنها را

عاجز و بيچاره و سرگردان و بي دست و پا و بدون هدف و خسته نمايند و در نتيجه نااميد و متأسف و بدبخت و مطيع گردند

تاريخ استعمار در كشورهاي شرقي بهترين شاهد اين حقيقت است و شايد بررسي در رفتار فرانسويان با ما در لبنان در دوره ي قيموميت نزديكترين دليل محسوس اين دوره است

من خودم و جمعي از افراد قبيله ي من مصداق اين امتحان و مظهر هدفهاي استعمار شده ام زيرا ما را مجبور كرده بودند تاريخ فرانسه را به زبان فرانسه بخوانيم و آن را با آب و تاب نقل كرده و با جلوه ي مخصوص در بهترين لباس و زيباترين صورت آراسته و فتوحات خود را به وصفي جذاب بما تلقين مي نمودند در حالي كه تدريس تاريخ عربي منحصر به بيان بعضي از حوادث غير قابل توجه و بي اهميت و خالي از حقيقت و عبرت بود و هيچ نوعي تشويقي در آن نبود به طور كاملا سطحي و بي اهميت تدريس مي شد و مهمتر آنكه درس تاريخ عربي از مواد اصلي دروس ما نبود بلكه در درجه دويم قرار داشت

و بنابراين به هيچ وجه تعجبي نداشت اگر محصلين در لبنان گذشته پر افتخار خود را نمي دانستند و هم چنين تعجبي نداشت كه اعصاب محصلين از هم پاشيده شود و روح تبعيت و انقياد نسبت به مستعمرين در وجود آنها ريشه دار كرده و در خود احساس حقارت كنند بلكه اگر مطلب بعكس بود موجب تعجب

[صفحه 9]

مي گرديد و عجيب تر آن بود كه ملت در اين وضع از خواب عميق خود بيدار شود و از آن سكون و خمود در آمده به حركت درآيد و عقول

آنها مشغول فعاليت گرديده و متوجه وضع خود شوند

چنانكه برنامه ي استعماري آنها در الجزاير مثلا دليل ديگري بر اين حقيقت است مردم الجزاير كه گرفتار عذابهاي گوناگون شده اند به خوبي مي دانند و اجمالا آنكه استعمارگران افتخارات موروثي ملتها را از بين برده و مقدسات آنها را بي مقدار به نظر آورده و دخالتهاي ناروا در كار مردم نموده و دروغ مي گويند و نفاق به كار مي برند و باز هم دروغ مي گويند و نفاق مي اندازند و از اين كارها خسته نمي شوند و هر كس را كه نتوانستند بخرند مي كشند

استعمارگران با يك دست شمشير و با دست ديگر پول و زن و سياست اغفال و تحميل را گرفته و پيش مي روند و اگر نتوانستند با وسائل اخير كسي را به دام اندازند شمشير حواله اش مي كنند و او را به هر بهانه اي كه شد نابود و محو مي سازند.

اداره ي استعمار تمام اين كارها را مي كند زيرا مي داند كه اگر تاريخ گذشته مردم به يادشان بيايد يا از آن اطلاع حاصل كنند هيچگاه زير بار مظالم آنها نمي روند و تحت استعمار و سلطه ي آنها در نمي آيند - به هر حال چنانكه گفتيم تاريخ چه از جنبه ي مثبت و چه از جنبه ي منفي در به وجود آوردن ملتي عظيم يا از بين بردن ملت بزرگ بسيار مؤثر است و بالاخره رجال بزرگ تاريخ اسلام و عرب هر يك شمع فروزاني بوده و شاخص بلندي هستند كه در بيابان وسيع و بي انتهاي زمان وسيله ي هدايت و راهنماي جامعه ي خود شده اند و ضمنا مي گويد بسياري از نويسندگان اسلامي امروزه در مقام برآمده اند كه از تاريخ درخشنده ي اسلام پرده برداشته و چهره ي تابناك رجال

عظيم الشأن اين ملت بزرگ را از زير پرده ي

[صفحه 10]

فراموشي بيرون بياورند و غبار نسيان را از صفحات درخشان آن پاك سازند و با اسلوب جذاب و محققانه ي خود اين خدمت بزرگ را كه وسيله ي هدايت نسل حاضر و آينده است انجام دهند (در اينجا نويسنده ي محترم نام جمعي از نويسندگان مبرز و محققين در تاريخ اسلام را برده و آنها را ستايش مي كند و با قلم شيواي خود سيره ي رجال بزرگ اسلام را به رشته ي تحرير آورده و به صورتي جذاب و شيرين تاريخ آنها را مي نويسند سپس مي گويد نويسندگان عرب هم از زماني پيش متوجه اين حقيقت شده و سيره ي رجال تاريخي خود را به منظور تشويق ملتهاي خود و تحريك آنها به فضايل به سبك بسيار شيرين مي نويسند و ضمنا تذكر مي دهد كه ملل عرب و اسلامي هم بايد از گذشته ي خود درس عبرت گرفته و هدف خود را در اين امور قرار دهند 1- عمل دائم و مستمر را شيوه ي خود سازند و هميشه بر خود مسلط باشند 2- دائما در فكر فداكاري بوده و از آن دريغ نكنند 3- حقايق موجوده ي در متون تاريخ اسلام را كشف نمايند 4- خود را بشناسند 5- به معني كامل انساني برسند چنانكه در حديث نبوي صلي الله عليه و آله و سلم است كه فرمود (خداوند انسان را به صورت خود آفريده است) (اين تذكرات از نيمه ي صفحه 12 و تمام صفحه 13 و 14 مقدمه مزبور بيان گرديده و سپس از صفحه 15 مي نويسد)

افكار و تاملات من در گذشته اسلام در وقتي به ذهنم آمد كه مجموعه اي از اخبار و روايات متعلق

به سيره ي امام جعفر بن محمد الصادق عليه السلام را كه يكي از اعيان و اعلام تاريخ بلكه يكي از حلقات سلسله ي اعلام اسلام و مبرزترين آنها است در برابرم گذاردند در آن حال مردي را به نظر آوردم كه سرآمد بسياري از رجال تاريخي ما مسلمانان است.

و من اين فرصت نيك را غنيمت شمرده و درصدد شدم با خواننده ي عزيز

[صفحه 11]

از آنچه در ذهنم خلجان كرده و در قلبم ذخيره شده و نزديك است مرا منفجر كند صحبت نمايم و طريق آن را منحصر به نوشتن ديدم و نوشتم

و از آن جهت نوشتم كه به خوانندگان عزيز بگويم اين اخبار حاكي از احوال و ترجمه ي مردي است كه تمام فضايل انساني كه بشر را به تمدن واقعي هدايت مي كنند در او جمع بوده و انساني است كه شوق شديد به معرفت و ميل زياد به حقيقت جزء ذات و خميره ي او بوده است

بديهي است شوق و اضطراب براي حصول معرفت سر لوحه ي زندگي و عنوان پيشرفتهاي انساني است

و همان اضطراب و دلواپسي است كه آدمي را وادار مي كند مسئوليتهاي خود را درك كند و او را تحريك به پيشرفت مي نمايد و همان اضطراب است كه انساني را به پيشگاه لا نهايت نزديك مي سازد و او را قلبا و عقلا به خدا مي رساند و قلب او را با قلوب مردم توأم و به دلها حرارت مي دهد و قدرت اميد و محبت مي بخشد و عقل را در طريق معرفت و حقايق سير مي دهد تا آنچه در كمون طبيعت است استخراج كند

اين قلق و اضطراب همان است كه حديث مشهورا آن را بيان كرده كه فرمود (الدنيا سجن

المؤمن) (دنيا زندان مؤمن است) و از آن خارج نمي شود مگر با مرگ و آنچه را كه من از اين حديث مشهور فهميده ام اين است كه وسيله ي خروج از زندان تن از اين راه امكان دارد كه انسان بيشتر اتصال خود را به خداوند بزرگ از طريق تعبد و پرستش برقرار نمايد و طريقه ي تعبد هم اين است كه اولا به خلق خدا محبت و مساعدت كند و سنگيني بار زندگي مردم را سبك نمايد و دنبال كارهاي خير باشد و ثانيا حقيقت دوستي و كشف حقايق وجهه ي همت و نظر انسان گردد و اتصال به حق و خدا از اين

[صفحه 12]

دو راه ممكن است تا موقع مرگ و خروج از زندان تن به آن حقيقت مطلق اتصال پيدا كند -

و از اينجاست كه مي گوئيم امام صادق عليه السلام مظهر كامل و رمز اين حقيقت بوده و چرا نباشد در حالي كه او شاخه اي از شاخه هاي درخت بارور و برومند نبوت و كسي است كه نسبش در بالاترين درجه ي رفعت بوده و نسبي بالاتر و شريف تر از نسب او نيست -

امام صادق عليه السلام از آن ميراث بزرگ روحي كه اهل بيت و رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم آن را دست به دست داده اند سهم بسياري برده و از خانواده اي است كه هيچگاه از فعاليت در راه ارشاد مردم به حقيقت فروگذار نكرده و از ميزان شرافت عقب نشيني ننموده اند و احساس و ادراك او از بزرگ ترين منبع احساس حقايق سرچشمه گرفته و از كساني ارث برده است كه محققين عالي مقام تا اين تاريخ نتوانسته اند حدي در معرفت آنها به حقايق شناخته و معلوم

دارند

امام صادق عليه السلام كسي است كه موجوديت و شخصيت امت اسلام در وجود او ظاهر مي گردد و طبيعت واقعي اين امت بزرگ چه از لحاظ علمي و چه از حيث مبارزه در راه توسعه و بسط خيرات در وجود او جلوه نموده است و در هر رشته از امور مربوط به رهبري و عظمت روحي سرآمد اهل زمان خود بوده و مناسبات موجوده در زمان او موجباتي بوده كه شخصيت اين مرد بزرگ اسلام و مظهر نبوغ علمي و اخلاقي اسلام را نشان داده است.

امام صادق عليه السلام پيشواي فرقه ي ديني بزرگي است كه در تاريخ اسلام بر قله ي شرف و افتخار جا داشته وارث بزرگي از حيث علوم و فنون و سياست و افكار بلند از خود به جا گذارده اند

[صفحه 13]

علماي بزرگ و شعراي عالي مقام و فلاسفه اي كه موجد مكتب هاي بزرگ علمي بوده اند زير لواي اين شخصيت فوق العاده تاريخ بهره ها برده و بهره ها داده اند - و اگر بگوئيم همان شوق و رغبتي كه در شخص امام عليه السلام در تعقيب از حقايق بود عينا به آنها منتقل گرديده مبالغه نكرده ام

زيرا اين فرقه به تمام معني عواطف عاليه و احساسات شريفه پيشواي بزرگ خود را در خود گرفته و يك انقلاب وسيع علمي و تاريخي بوجود آورده اند.

زيرا تاريخ اسلام در حال تكوين خود هميشه توأم با نزاع و مبارزه دائم حزب معارض (شيعه) به احكام زمان بوده و افراد حزب معارض در هر پيش آمد و در هر علم و هنر و در هر كار واجب و در هر رشته از فنون ادب داراي آراء مستقل و مفيد و با طرفداران هيئت حاكمه و خود آنها

در مبارزه بوده اند و در حقيقت سنيان به منزله ي حزب محافظه كار و طرفدار بقاي وضع به حال خود به منظور بقاي وحدت بودند و مي خواستند آنچه هست از بدو خوب و حق و باطل و ظلم و عدل باقي بماند ولي حزب ديناميكي شيعه مي خواست عالم اسلام به طرف پيشرفت و ترقي و وضعي بهتر از آنچه هست سير كند و نتيجه ي آن مبارزه اين شد كه امروزه داراي اين تمدن شده ايم.

بررسي ما در تاريخ مرداني مثل امام جعفر صادق عليه السلام ما را وامي دارد كه در كيفيت معارضه به طور مشروح مطالعه كنيم

حزب معارض مركب از جمع زيادي از علما و ادبا و فضلا و صاحبان فنون و سياستمداران مجرب بود ولي هر دسته ي از آنها هدفهاي معيني را تعقيب مي كردند ولي امام عليه السلام بر قله ي مرتفعي قرار داشت كه سايه اش بر سر تمام آن جمع افتاده و در مركز ستاد آنها قرار گرفته بود و سرتاسر زندگي امام

[صفحه 14]

عليه السلام نورافشاني دائم و دانش پروري مداوم بوده و از سرچشمه فياض وجودش حب معرفت و خداشناسي اشاعه مي يافت و وجود عزيزش در هر استنتاج منطقي سليم و در هر فكر عميق تأثير داشت و آفتابي بود كه به طور دائم نورافشاني مي كرد.

محبت به نوع سعه ي صدر سخاوت و شجاعت و بزرگي و پاكدلي اموري بود كه از چشمه ي وجود او به مردم تراوش مي نمود مكتب امام صادق عليه السلام مكتب انسانيت كامل و خير محض بوده و دليل اين مطلب فرمايش خود او است مكتب صادق عليه السلام مرداني مثل ابوحنيفه كه هميشه زنده است تربيت مي كرده

امام صادق عليه السلام هنگامي كه از كرامت و فضيلت فقه و

فقها بحث مي كند مي فرمايد: (الفقهاء امناء الرسل - فاذا رأيتم الفقهاء قدر ركبوا الي السلاطين فانهموهم) يعني فقها مورد اعتماد و امناي پيغمبران هستند و اگر ديديد كه براي ديدن حكام سوار مي شوند به آنها بد گمان شويد و آنها را متهم بدانيد

و كيست كه اين طبقه ي از فقها را خاصه در آن اوقات نمي شناسد يا متهم نمي كند اين دسته از قانون گزاران در طلب منفعت و دريافت صله و خير دنيا و به اميد رسيدن به مال و مقام بوده اند.

و شايد همه بدانيم و تاريخ به ما گفته است كه بسياري از مقررات و قوانين و تشريفات ديني در اين دوره مقرراتي بوده است كه خلفا به دستياري اين طبقه وضع كرده و مردم را از كردن كاري منع يا امر به انجام كاري داده اند و قضاياي زيادي در تاريخ ثبت شده كه منشأش دخالت همين دسته بوده است - مگر گرفتاري معتزله در زمان مأمون عباسي و معتصم و واثق يكي از مصاديق اين انحرافهاي ديني نبود؟ و يا صدماتي كه از ناحيه ي معتزله به سنيان در ايام متوكل رسيد يكي از مظاهر آن انحراف نيست؟

[صفحه 15]

به هر حال بسياري از پيش آمدهاي ناگوار كه بر بعضي از طبقات مسلمان وارد مي شد از كارهائي بود كه به طور مصنوعي با موافقت و صوابديد جمعي از اين طبقه به دست خلفاي بني العباس يا به دست مؤسسين دولتهاي اسلامي اعم از بني العباس و امويها و فاطميها و موحدين و مرابطين و غير آنها كه در ايجاد تاريخ اسلام دست داشته اند اتفاق مي افتاد

امام صادق عليه السلام در سالهاي پيش از بروز اين حوادث به اين

نكته ي مهم اشاره كرده و فرموده است كه آن انحرافات از كجا سرچشمه مي گيرد و تمام اختلافات و تفرقه بين مسلمانان را متكي به اين امر نموده و فرمود به آن دسته از فقها اعتمادي نداشته باشيد و آنها را متهم بدانيد تا ثابت شود كه چنان نبوده اند -

و خوب است در اين موقع به بعضي از فرمايشات امام عليه السلام و بعضي از اعمال او كه موجب تذكر و تنبه و راهنمائي دوستان او شده و به آنها فهمانيده است كه در عالم اسلام چه وظائفي دارند و چگونه بايد وظايف خود را انجام دهند تا نتيجه ي مطلوبه از برنامه ي اسلام گرفته شود اشاره نمائيم

در كتاب (مطالب السؤل) آمده است مردي از اهل عراق كه غالبا در خدمت امام عليه السلام بود چند روزي غايب شد و نيامد امام عليه السلام از حال او پرسيد

مرد ديگري كه حاضر مجلس بود گفت او نبطي است [1] امام صادق عليه السلام در جواب فرمود اصل و مايه ي ارزش آدمي عقل او و حسبش دين او و احترام و اكرام او بسته به درجه ي تقواي او است زيرا مردم همه از فرزندان آدم و با هم مساوي مي باشند - مرد بدگو از فرمايش امام عليه السلام شرمنده شد

[صفحه 16]

و آبي در كتاب (نثر الدرر) نوشته است - مردي بر امام صادق عليه السلام گذشت در حالي كه امام مشغول خوردن غذا بود آن مرد سلام نكرد ولي امام عليه السلام او را دعوت به خوردن غذا كرد بعضي از حاضرين به امام گفتند سنت اين است كه عابر بايد سلام كند و بعد دعوت شود و اين مرد عمدا سلام نكرد امام عليه السلام فرمود

اين استنباط فقه عراقي است (در فقه لغت به معناي فهم است)

اين دو روايت به خوبي رويه ي امام عليه السلام و نظر و طرز تفكر او را مي رساند كه چگونه مشكلات اخلاقي را كه بر سر راه او مي آمد معالجه مي كرد - رويه ي ساده و بي تكلف امام عليه السلام رويه اي است كه فقط مردمان بزرگ و دريا دل به آن رويه عمل مي نمايند - مردان بزرگ هستند كه در هر حادثه به فوريت راه علاج آن را دريافته و گره كار را با بيان يك يا چند كلمه مي گشايند

امام عليه السلام در روايت اول مردم را به بيان خداي عزوجل كه فرموده است (ما شما را از مرد و زن آفريده ايم تا آنكه مي فرمايد گرامي ترين فرد شما در نزد خدا كسي است كه تقوايش بيشتر است) - متوجه مي سازد و نكته ي قابل توجه اين است كه امام عليه السلام اين فرمايش را هنگامي فرمود كه يك فرد عرب آقاي مشرق و مغرب بود بلكه نزديك بود كه حاكم منحصر به فرد و مطلق دنيا شود امام عليه السلام با فرمايش خود آن غرور ناشي از سلطه و اقتدار و آن عصبيت شديد جاهلانه را كه عربها نسبت به ملل مغلوب خود روا مي داشتند شكست و آن را با بيان شيرين و مختصر درهم كوبيد و فرمود نبطي و غير نبطي فرقي ندارند و مناط در فضيلت اشخاص درجه ي عقل و دينداري و تقواي آنهاست دوم حاكي از نبوغ و اجتهاد ساده و محبت آميز و نرمي دلچسب در تفسير اخلاق شرعي اسلامي است و اگر اصل موضوع يك امر كوچك و ساده و علي الظاهر ارزش زيادي ندارد ولي

معرف طرز فكر و روحيه ي عالي ايمان اسلامي مي باشد و

[صفحه 17]

مي فهماند كه چگونه بايد در اصول تشريعي فكر كرد و چگونه بايد عمل نمود و مي خواهد به آن گوينده بفرمايد كه معني فرمايش رسول صلي الله عليه و آله و سلم كه فرمود (الاحسان خير من العدل) يعني احسان بهتر از عدالت است در مورد اين سفت (دعوت اشخاص در موقع غذا خوردن پس از سلام سرايت خواهد كرد و شايد دعوت كسي كه سلام نكرده به خوردن غذا از حدود عدالت تجاوز كرده باشد ولي چون مقصد خير و احسان است كار خوبي بوده يعني گذشت از حق در مقام احسان امر پسنديده اي است.

زيرا در احسان محبت و دوستي كه فوق تشريع و فوق وظيفه است نهفته و با احسان و محبت به خلق انسانيت افراد كامل خواهد شد چنانكه خداوند سبحان در كتاب مجيد و شريف خود فرموده است (و ان تعفوا اقرب للتقوي) و اگر گذشت نمائيد تقوي نزديكتر است - و شايد مفهوم آيه ي شريفه مفاد همان فرمايش امام عليه السلام باشد

و خلاصة آنكه امام صادق عليه السلام به روح وحي قرآني عمل مي كرد همان روحي كه حقوق و وظايف و واجبات افراد را نسبت به هم يعني حدود هر فردي را نسبت به هم نوعان خود از يك طرف و نسبت به خداوند از طرف ديگر تعيين نموده است و آن وظايف و حدود همان هائي است كه بايد پايه و اساس عدالت اجتماعي باشد تا دولتها و حكومتها بر آن پايه ها ايستاده و استقامت به خرج دهند

و نكته ي مهمتر اين است كه هدف برنامه ي تربيتي قرآن منحصر به آن نيست كه عدالت را

فقط در اجراي تفصيلي قانون و برنامه جستجو كرد بلكه هدف قرآن اين است كه انسان در مرحله ي اول بر نفس و بر غرايز نفساني خود سلطه ي كامل پيدا كند و در تطهير و پاكيزه نگاه داشتن تن و جان خود از

[صفحه 18]

آلودگيهاي دنيوي همت بگمارد و غرايز حسدي و خلقي خود را سركوب سازد و همين است كه رسول صلي الله عليه و آله و سلم آن را احسان ناميده و آن را فوق عدالت شمرده است و تمدن و فرهنگ صحيح آن است كه انسان را به لباس انسانيت ملبس ساخته و او را به درجه اي بالا ببرد كه با صفات الهي متحد گردد يعني گذشت و بخشندگي و ملايمت و نرمي و ارفاق و محبت به خلق جزء ذات او گردد

و به هر حال تربيت قرآني امام صادق عليه السلام فقط از روي اين دو چيز كه نقل شد معلوم نمي شود و صدها مثال و مورد ديگر كه در كتابهاي سيره ي او نقل شده گواه بر اين معني بوده و اين نكته را به ثبوت مي رساند.

و شايد موضوعي كه ابن شهر آشوب در مناقب خود نقل نموده است دلالت واضحي بر تمسك امام به تربيت قرآني دارد - ابن شهر آشوب مي نويسد عمرو بن عبيد بر امام صادق عليه السلام وارد شد و اين جمله ي از آيه ي شريفه (ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه) - از گناهان بزرگ پرهيز نمائيد را خواند و عرض كرد ميل دارم بدانم گناهان بزرگ كه خداوند به آنها اشاره فرموده و در سنت رسول تذكر داده شده چيست - امام عليه السلام فرمود بسيار خوب اي عمرو و شروع

كرده يك يك آنها را بيان فرمود [2].

عمرو بن عبيد كه اين فرمايشات را شنيد از حضور امام عليه السلام مرخص شد در حالي كه گريه و ناله مي كرد و مي گفت يابن رسول الله كساني كه ارث شما را گرفتند و در علم و فضيلت با شما معارضه كردند هلاك شدند

و براي آنكه خواننده ي عزيز ارزش بيانات عمرو بن عبيد را بداند بايد تذكر دهيم كه اين عمرو همان كسي است كه ابوجعفر منصور آن خليفه ي مقتدر

[صفحه 19]

در مورد او چنين گفته است - كلكم يطلب صيد - غير عمرو بن عبيد - يعني تمام شماها دنبال صيد و شكاري هستيد - غير عمرو بن عبيد - منصور اين بيان را در وقتي كرد كه بين اطرافيان خود و مردمي كه به تملق و چاپلوسي درصدد جلب مال و مقام از او بودند مقايسه مي كرد - و البته شهادت يك حاكم مقتدر و مستبد كه در مردم جز نفاق و دوروئي و كناره گيري از حق و حقيقت چيزي نمي ديده يك شهادت بسيار مهم و قابل توجه است زيرا مي دانست كه آن مردم فقط اتصال به او و رسيدن به مال و منال و جاه و مقام را مي خواهند - منصور در عمرو بن عبيد انساني را مي ديد كه از سايرين متمايز است و وقتي از او ديدن مي كند كه رضاي خدا را در ملاقات با او ببيند و انحرافهاي او را تعديل كند

و به هر حال امام صادق عليه السلام از آن طبقه مردمي بود كه قرآن مجيد در نفوس و روح آنها زنده مانده و اثر آن در گفتار و رفتار و كردار آنها نشان داده مي شد.

بلي

امام صادق عليه السلام نوري بود كه در شبهاي تار و در وادي بي انتهائي كه چشم بينندگان نمي ديد و روندگان در آن وادي بي انتها به گمراهي و ضلالت مي افتادند چراغ راه هدايت بود -

ميل داشتم كه شواهد بسياري كه شاهد عظمت فضل اين پيشواي عظيم الشأن است بياورم ولي براي احتراز از تطويل صرف نظر كردم و همين قدر مي گويم كه عمرو بن عبيد آن مرد عادل و آن شخص بزرگوار و پر دل كه افق دانش او وسيع بود هميشه به نزد امام مي آمد و از وجود امام عليه السلام استفاده ها مي كرد و در حقيقت قرآن را به نزد امام عليه السلام تعليم مي گرفت -

[صفحه 20]

بسيار مايل بودم كه درباره ي اين شخصيت بزرگ اسلامي و مرجع عالي انسانيت و فضيلت بررسي و تحقيق بيشتري به عمل مي آمد و شخصيت او از تمام جهات جدا جدا مورد مطالعه قرار مي گرفت زيرا آن وجود معظم نه به آن پايه از عظمت بود كه بشود او را معرفي كرد و وجود مباركش از حيث افكار عالي و قلب بزرگ و ايمان بي انتها و دست سخاوتمند و گذشت و مهرباني و محبت به خلق در بالاترين درجه ي ممكنه ي افتخار و منبع تمام فضائل و خيرات است و از خدا مي خواهم كه مناسبت خيري پيش بيايد كه بتوانم به خوبي اين شخصيت عظيم و عالي مقام و انواع فعاليتهاي او و نشاطي كه در تمام شئون اجتماعي داشته است به تفصيل در معرض مطالعه ي خوانندگان محترم و مسلمانان جهان قرار دهم

تا اينجا قسمت زيادي از مقدمه ي كتاب (الامام الصادق عليه السلام) به قلم آقاي رمضان لاوند اقتباس شده و اضافه مي نمايد

بزرگان علما و دانشمندان اسلامي در هر يك از مذاهب جعفري و بعضي از مذاهب ديگر از قبيل زيديه و اسماعيليه و كيسانيه و فرقه هاي ديگري كه مذاهب آنها مبتني بر جانشيني واقعي اميرالمؤمنين عليه السلام از رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد و حسنين عليهماالسلام را بعد از او جانشين او مي دانند از يك طرف و ساير فرق اسلام كه علي عليه السلام را يكي از خلفاء رسمي و قانوني اسلام شناخته اند همه در شخصيت فوق العاده و فضيلت او از تمام جهات ترديدي ندارند و حتي برخي از علماي بعضي از فِرَق اسلام به آن جهت كه ظهور امام عليه السلام به مظهر اعلم و اتقي و اجمع و اطهر تمام افراد موجود در عهد او قطعي بوده و او را افضل موجودين مي دانستند براي رفع ايراد و توجيه عمل انجام شده معتقد شده يا اظهار كرده اند

[صفحه 21]

(ترجيح مفضول بر فاضل لمصلحة) جايز است و همچنين بر افضليت دو ريحانه ي رسول صلي الله عليه و آله و سلم و فرزندان معين آنها از صلب حسين بن علي عليه السلام به خصوص بر تمام مردم حتي بر بني اعمام خود از جهات معين به شرح معتقدات اماميه باز هم ترديدي نيست و به شهادت تاريخ و سيره ي آنها اين معني مسلم مي باشد نهايت آنكه پس از قتل نور چشم و ريحانه ي رسول صلي الله عليه و آله و سلم حسين بن علي عليه السلام هر يك از امامان منصوص از سلسله ي او مأموريت هاي مخصوصي در ارشاد و هدايت مردم و تشويق آنها به كسب معرفت و علوم و خداشناسي داشته اند و از طريق خود در

حفظ اصول و مبادي حقه ديانت اسلام كوشيده اند مثلا امام سجاد زين العابدين علي بن الحسين عليه السلام كه قسمت اعظم عمر خود را بعد از واقعه ي جانسوز كربلا در دوره ي طغات بني اميه گذرانيده و وسيله ي آزادي در ارشاد علني مردم نداشت برنامه ي ارشاد خود را در ضمن ادعيه ي ماثوره از ايشان كه در كتب معتبره ي اسلامي نقل شده است اجرا فرموده كه مجموعه اي از آن به نام صحيفه ي سجاديه در دسترس مسلمانان است و ما به قصد تيمن و تبرك و روشن شدن چشم دوستان خانواده ي رسالت عليه السلام تاريخچه آن را كه بر كرامت و اعجاز امام صادق عليه السلام نيز دلالت دارد به طور اختصار نقل مي نمائيم

سيد اجل نجم الدين بهاء الشرف ابوالحسن محمد بن الحسن ابن احمد بن علي بن محمد بن عمر بن يحيي علوي حسيني رحمه الله براي ما حديث كرد و گفت شيخ سعيد ابو عبدالله محمد بن احمد بن شهريار خزانه دار بقعه ي مباركه ي اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام در ماه ربيع الاول سال 516 هجري بر او خوانده و من شنيدم و او گفت آن را از شيخ صدوق ابي منصور محمد بن محمد بن احمد بن عبدالعزيز عكبري معدل رحمه الله شنيدم كه او از ابوالمفضل محمد بن عبدالله بن مطلب شيباني شنيده بود كه او گفت شريف ابو

[صفحه 22]

عبدالله جعفر بن محمد بن جعفر بن الحسن بن اميرالمؤمنين علي عليه السلام براي ما گفت كه عبدالله بن عمر زيارت در سال 256 هجري گفت كه دائي من علي بن نعمان اعلم گفت كه عمير بن متوكل ثقفي بلخي از قول پدرش متوكل بن هارون نقل كرد و گفت

يحيي بن زيد بن

علي بن الحسين را پس از كشته شدن پدرش زيد ملاقات كردم كه به طرف خراسان مي رفت بر او سلام كردم از من پرسيد از كجا مي آيم گفتم از سفر حج برمي گردم از خانواده و اهل بيت و عمو زادگان خود در مدينه پرسيد ولي نام امام جعفر بن محمد عليه السلام را نبرد ولي من از احوال و اوضاع هر يك به او گفتم كه همه بر كشته شدن زيد بن علي پدرش محزون و متألم هستند - يحيي بن زيد به من گفت عمويم محمد بن علي الباقر به پدرم سفارش كرد كه خروج نكند و به او گفت اگر خروج كند چه به سرش خواهد آمد سپس پرسيد در اين سفر با پسر عمم جعفر بن محمد عليه السلام ملاقات كرده اي گفتم آري گفت از او درباره ي من چيزي شنيده اي عرض كردم بلي يحيي گفت درباره ي من چه مي گفت به من بگو عرض كردم فدايت شوم دوست ندارم آنچه درباره ي شما از او شنيده ام بگويم يحيي بن زيد در جوابم گفت مرا از مرگ مي ترساني بگو هر چه شنيده اي گفتم از جعفر بن محمد عليه السلام شنيدم كه شما كشته مي شويد و بدن شما را دار مي زنند همانطور كه با پدرت كردند - يحيي بن زيد از شنيدن اين حرف رنگش تغيير كرد و گفت (يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب) خداوند هر چه را بخواهد محو و هر چه را بخواهد ايجاد مي كند و ام الكتاب در نزد اوست (يعني مقدرات عالم به اراده ي او است) و سپس گفت اي متوكل خداوند متعال اين امر را به وجود ما بر پا نگاه

داشته و به ما علم و شمشير داده و اين دو از خصايص ما است ولي عموزادگان من مخصوص به علم شدند و بس به او گفتم فدايت شوم من مي بينم مردم

[صفحه 23]

به جعفر بن محمد عليه السلام پسر عمت بيشتر مايل هستند تا به شما و به پدر شما - يحيي گفت اي متوكل عمويم محمد بن علي بن الحسين و پسر عمم جعفر بن محمد عليه السلام مردم را به زندگي دعوت مي كنند و ما آنها را به مرگ دعوت مي نمائيم - به طوري كه ملاحظه مي فرمائيد در بيان يحيي بن زيد عليه السلام نكته اي است كه فوق العاده مورد توجه است و ما شيعيان به خصوص بايد به آن بيان عالي دقت زياد و توجه كنيم - (آنها مردم را به زندگاني دعوت مي كنند) يعني آنچه مي گويند و آنچه دستور مي دهند براي حمايت يك جامعه ي سعادتمند ضروري است و جامعه ي زنده جامعه اي است كه تابع هوي و هوس در هر چيز يا تقليد از هر كس نباشد و به اموري پابند گردد كه نفع دنيا و آخرت او تأمين شود

به هر حال متوكل مي گويد از يحيي بن زيد پرسيدم فدايت شوم آنها اعلم از شما هستند؟ يابن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يحيي بن زيد قدري سر را به پائين انداخت و تأملي كرد و سپس سر را بلند كرده و فرمود همه داراي علم هستيم نهايت آنكه آنها هر چه ما مي دانيم مي دانند ولي ما هر چه آنها مي دانند نمي دانيم و سپس از من پرسيد از پسر عمم جعفر بن محمد عليه السلام چيزي داري كه نوشته باشي گفتم آري فرمود بده ببينم

- من هم مطالبي از علوم متفرقه كه امام عليه السلام فرموده و من نوشته بودم به علاوه دعائي را كه امام عليه السلام بر من ديكته كرده بود به او نشان دادم و گفتم جعفر بن محمد عليه السلام درباره ي اين دعا به من فرمود كه پدرش امام باقر بر او ديكته كرده و گفته است اين دعا از دعاهاي علي بن الحسين عليه السلام مي باشد و از جمله ي ادعيه صحيفه ي كامله است يحيي بن زيد عليه السلام همه ي آن را تحت نظر آورد و به من گفت اجازه مي دهي من از روي آن استنساخ كنم به او گفتم يابن رسول الله از من اجازه مي خواهيد در حالي كه اين ها از خود شما است و گفت من هم حالا قسمتي از دعاي كامل را كه پدرم

[صفحه 24]

آن را از پدرش شنيده و حفظ كرده بود به من وصيت كرده است كه آن را حفظ و نگاهداري كنم و به غير اهل ندهم عمير مي گويد پدرم گفت من برخاسته و سر يحيي بن زيد را بوسيدم و گفتم به خدا قسم اي پسر رسول خدا من از طرف خدا مديون محبت شما خانواده و اطاعت از شما هستم و اميدوارم كه اين محبت مرا در حيات و ممات كمك كند و هميشه بر ولايت شما باشم در اين هنگام صحيفه ي مرا به نوجواني كه با او بود داد و به او گفت اين را با خط خوب و واضح بنويس و به من نشان بده شايد بتوانم آن را حفظ كنم من اين صحيفه را مي خواستم و جعفر بن محمد عليه السلام پسر عمم آن را به من نمي داد - متوكل مي گويد

من از عمل خود پشيمان شدم و ندانستم چه كنم ولي چون ابو عبدالله امام صادق به من نفرموده بود به كسي نده قدري آرام گرفتم سپس يحيي بن زيد ظرف مخصوص را خواست و از آن صحيفه اي درآورد كه مهر و موم و قفل بود به مهر آن نگاه كرد و آن را بوسيد سپس قفل آن را گشود و صحيفه را باز كرد و آن را بر چشمان خود گذارد و بر صورت خود چرخانيد و گفت اي متوكل به خدا قسم اگر گفتار پسر عمم جعفر بن محمد عليه السلام را برايم نقل نكرده بودي كه گفت من كشته و مصلوب مي گردم اين صحيفه را به تو نمي دادم و آن را نگاه مي داشتم ولي من مي دانم آنچه پسر عمم گفته حق است و آن را از پدرانش گرفته و به طور قطع به زودي حقيقت خارجي پيدا مي كند و من مي ترسم اين صحيفه و اين علوم به دست بني اميه بيفتد و آن را در خزاين خود براي خود حفظ كنند اين را از من بگير و نزد خود نگاه دار و هنگامي كه كار من با اين قوم يك سره شد و آنچه خدا مقدر فرموده است تحقق يافت اين امانت مرا به دو پسر عمم محمد و ابراهيم فرزندان عبدالله بن الحسن و الحسن بن علي بن ابيطالب عليهم السلام برسان زيرا آن دو بعد از من قائم به اين امر

[صفحه 25]

هستند - متوكل مي گويد صحيفه را از يحيي بن زيد گرفتم و چون كشته شد به مدينه رفته و حضور امام صادق عليه السلام رسيده جريان را به ايشان عرض كردم امام عليه السلام

گريه كرد و بسيار ناراحت شد و گفت خدا بيامرزد پسر عمم يحيي را و او را به پدران و اجداد گراميش ملحق سازد به خدا قسم آنكه گفت صحيفه را جعفر به من نداد به همان جهت بود كه خودش بر صحيفه ي پدر خود مي ترسيد حالا آن صحيفه كو منهم آن را حضور امام دادم آن را باز كرد و فرمود به خدا قسم اين خط عمويم زيد و دعاي جدم علي بن الحسين عليه السلام است سپس به پسرش اسماعيل گفت آن دعائي كه به تو امر كردم نگاهداري كن بياور اسماعيل برخاست و صحيفه اي آورد كه عينا مانند صحيفه اي بود كه يحيي بن زيد به من داده بود امام آن را گرفت و بوسيد و بر چشم خود گذارد و گفت اين خط پدرم و املاء جدم عليهم السلام است كه من حاضر بودم كه پدرم نوشت من به امام گفتم اجازه مي فرمائيد اين دو را با هم مقايسه كنم امام عليه السلام فرمود مانعي ندارد و تو را شايسته ي اين كار ديدم من هم آن دو را مقابله كردم حتي يك حرف با هم اختلاف نداشت

از امام عليه السلام اجازه گرفتم كه آن را به محمد و ابراهيم فرزندان عبدالله بن الحسن بن الحسن برسانم امام فرمود: بلي خدا امر كرده است كه امانات مردم را به صاحبانش برسانيد - و چون خواستم برخيزم امام فرمود صبر كن و فرستاد فرزندان عبدالله بن الحسن آمدند و به آنها فرمود اين ميراث پسر عم شما يحيي است كه پدرش به او داده و وصيت كرده است به شما داده شود و به برادران خود نداده و

ما با شما يك شرط داريم گفتند بفرمائيد امام عليه السلام فرمود اين صحيفه را از مدينه بيرون نبريد پرسيدند چرا فرمود پسر عم شما در مورد آن از يك چيز مي ترسيد و آن اين بود كه مبادا كشته شود و اين صحيفه به دست بني اميه

[صفحه 26]

بيفتند گفتند بلي او مي ترسيد كشته شود امام عليه السلام فرمود من هم بر شما از همان مي ترسم و مطمئن نباشيد و سپس فرمود شما هم به زودي قيام خواهيد كرد و مثل او خواهيد شد هر دو پس از شنيدن اين تذكر برخاستند در حالي كه مي گفتند «لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم»

آنها كه رفتند امام عليه السلام به من فرمود اي متوكل مگر يحيي به تو نگفت كه عمويم محمد بن علي عليه السلام و پسرش جعفر بن محمد عليه السلام مردم را به زندگاني دعوت مي كنند و ما آنها را به مرگ دعوت مي كنيم؟ عرض كردم آري به خدا قسم چنين گفت در اين وقت امام صادق عليه السلام به من فرمود پدرم از پدرش و از جدم و از علي بن ابيطالب عليه السلام روايت كرد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را روزي بر منبر حالت خواب عارض شد و در آن حال ديد جمعي مثل ميمون بر منبر او جست و خيز كرده و مردم را به عقب برمي گردانند يك مرتبه بيدار شده و درست نشست ولي به حالت اندوه و حزن به قسمي كه از بشره اش پيدا بود در اين حال جبرئيل عليه السلام بر او نازل و اين آيه ي شريفه را بر او خواند (و ما جعلنا الرؤيا التي اريناك الا فتنة

للناس و الشجرة الملعونة في القران و نخوفهم فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا و خلاصه ي معناي آن اين است خوابي كه به تو نشان داديم فتنه اي است كه پيش مي آيد الي آخر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از جبرئيل پرسيد آيا اين جريان در زماني خواهد شد كه من هستم؟

جبرئيل عرض كرد: نه -

از اينجا به بعد امام صادق عليه السلام بياناتي مي فرمايند كه خلاصه اش اين است كه بني اميه هزار ماه سلطنت مي كنند و ما از آنها صدمات بسياري مي بينيم و در كار خود پيش مي روند و مانعي در راه آنها نمي آيد مگر آنكه از بين برمي دارند ولو كوهي باشد آن را رد مي كنند و هيچ يك از ما مأموريت

[صفحه 27]

قيام نداريم تا روزي كه خاتم ما قيام كند و دنيا را از عدل و داد خود بهره مند سازد و ستمكاران را از روي زمين براندازد و به اين مضامين بياناتي فرمود و در آخر فرمود رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم با شنيدن اين اطلاعات آرام گرديده و از آن حالت خارج شد

اين بود خلاصه اي از تاريخچه ي صحيفه ي سجاديه و اين حديث از طريق ديگري هم تقريبا به همين شرح روايت شده

و بنابراين حديث شريف و آنچه در سطور بالا اشاره كرديم هر يك از ائمه ي اطهار در ارشاد مردم برنامه ي مفيدي داشتند چنانكه سيد سجاد علي بن الحسين عليه السلام از طريق ادعيه ي مأثوره از ايشان ابوابي از علوم را بر مسلمانان و شيعيان باز كرد -

زيرا هر يك از آن دعاها فرازهائي دارد كه پرده از مجهولي برداشته با اشاره به يك مطلب علمي يا اخلاقي است

و بعضي از آن مطالب اموري است كه مفاد آن در اين قرن بر مردم روشن شده و يا بعدا روشن مي شود

و همچنين امام باقر عليه السلام فرزند امام سجاد در دوره ي خود مشهور به باقر العلوم شد زيرا در دوره ي معظم له در اثر تعليمات عاليه ي اسلامي و آزادي در بيان عقيده و در اثر رواج علم مسلمانان در پي كسب علوم برآمده و با مردم ساير ممالك كه با كشورهاي اسلامي رفت و آمد مي نمودند يا مسلمانان بر كشورهاي آنها دست يافته بودند اصطكاك پيدا كرده و معلومات و اطلاعات آنها زيادتر شده هر دو با برخورد به علوم و فرهنگ ديگران شبهاتي بر قلب آنها وارد و اشكالاتي به نظرشان مي رسيد كه محتاج به استعلام و رفع شبهه مي شدند يا از طرف معاندين و ملحدين شبهاتي القاء مي گرديد كه بايد جواب آنها داده شود امام عليه السلام در آن دوره يگانه مرجع عالي و منحصر

[صفحه 28]

به فردي بود كه وجودش محتاج اليه عالم اسلام و حلال مشكلات بود و لقب باقر العلوم لقبي بود كه مردم از لحاظ استحقاق واقعي آن وجود مبارك بر زبان مي آوردند و با آنكه هر يك از ائمه ي اطهار به مناسبت كمي عمر يا عدم اقتضاي زمان در ارشاد مردم و آنكه آزادي عمل نداشتند احيانا ناچار به سكوت يا تقيه بوده اند معذلك دنيائي را از علوم و اخلاق خود منور فرموده اند و در بين آنها خوشبختانه امام صادق عليه السلام در دوره ي خود فرصت مناسبي به دست آورد كه توانست در انتشار علوم اسلامي و معارف ديانت اسلام و رفع شبهات معاندين و ملحدين حداكثر استفاده ممكن را بفرمايد

و در اين كتاب تا اندازه اي اين مراتب معلوم مي گردد

و به طوري كه در سطور بالا اشاره كرديم اوضاع و احوال دوره ي امام صادق عليه السلام به اين شرح بود كه مسلمانان عرب با متوليان اديان ديگر اصطكاك زيادي نداشته و به ديانت ملل ديگر اعم از عرب و غيره آشنا نبوده و علوم آنها از سنخ علوم متداوله زمان در جاهاي ديگر دنيا نبود و كلياتي از معارف اسلامي مي دانستند و به علت نفوذ اسلام در بسياري از كشورها و سادگي مقررات اسلام كه موجب جلب مردم دنيا شده بود علماء كشورهاي ديگر به ممالك اسلامي آمده بودند و معارف آنها با معارف اسلامي برخورد مي كرد و مسلمانان در اين برخوردها به شبهه افتاده و تناقضاتي به نظر آنها مي رسيد

و پرسشهاي چندي در اطراف خدا و كيفيت ايمان و در اطراف ذات اقدس الهي و آزادي انسان و بقاي روح و وجود و عدم و حشر و نشر و معاد و بهشت و دوزخ به ذهن آنها مي آمد يا در اثر القاي شبهه از طرف ملحدين اذهان مردم مشوب مي گرديد و در اوائل امر اين پرسشهاي ذهني در لفاف هاي غامض و آلوده به ترس و خجالت و ملاحظه پيچيده بود ولي كم كم

[صفحه 29]

علني مي شد و متفكرين اسلامي هم در غلق و اضطراب رفته و حتي در امور مسلمه هم ترديد كرده و در مقام تجديد نظر مي شدند و بالاخره در آن زمان كساني پيدا شده بودند كه دنبال فلسفه ي يونان و منطق افلاطوني را گرفته و خود را وارث ماترك لاهوتيان مكتب اسكندريه و قنسرين و ساير مدارس شرق ميانه آن تاريخ مي دانستند و

كساني پيدا شدند كه منكر وجود خدا شده بودند در اين اوضاع و احوال كه معالم اسلامي با فرهنگ وارده از يونان و رم و مكتبهاي ديگر مخلوط شده بود عده اي براي فرار از مسئوليت قبول عقيده طريق الحاد را انتخاب كردند و زنادقه و دهريان و دشمنان اسلام خاصه متوليان ساير اديان كه از نفوذ اسلام در هراس بوده و بر دكان خود مي ترسيدند دائما در حال القاء شبهه بودند مردم را گيج مي كردند لذا جامعه محتاج به كسي شد كه اين اشكالات را رفع نموده و عظمت و جلال خدا و مقام توحيد و مسئوليت بشر را در پيشگاه خداوند بزرگ و معناي خير و شر و عقاب و پاداش را بر مردم متحير و احيانا منحرف روشن كند -

در چنين دوره اي كه از هر طرف صدائي بلند و مسلمانان احتياج شديدي به رفع مشكلات خود داشتند امام صادق عليه السلام يگانه مرجعي بود كه از هر جهت شايستگي در اين امر را داشت و كسي است كه بنابر روايات معتبره ي تاريخي و تصديق مراجع مختلف اسلامي شخص منحصر به فردي بود كه مي توانست از دين جدش دفاع كند و شاگردان او از مشاهير علم كلام و از بزرگان فضيلت بوده اند و رساله هائي از امام عليه السلام در رشته هاي مختلف علوم نقل كرده اند از قبيل جابر بن حيان و مفضل بن عمر و سايرين كه شاهد سلطه و قدرت كلامي امام عليه السلام و احاطه ي او بر انواع علوم روز بوده و در اين كتاب قسمتهائي از آن را ملاحظه مي نمائيد - امام عليه السلام در منطق و كلام

[صفحه 30]

و فلسفه و حكمت طبيعي و الهي و

طب و كيميا و ساير علوم متداوله آن روز استاد مسلم و مرجع اول بود و به طوري كه در كتب معتبره ي اسلامي ثبت است چهار هزار نفر از مردمان موثق و مورد اعتماد از تمام فرق اسلامي روايات امام را نقل مي كردند و چند نفر از مشهورترين آنها را در اينجا نام مي بريم

1- ابوحنيفه - نعمان بن ثابت بن زوطي است كه از مواليان بوده در كوفه به دنيا آمد در آنجا نشو و نما كرد و نزد شيوخ آنجا تلمذ نموده است و يكي از چهار نفر ائمه و پيشوايان مذاهب اهل سنت مي باشد و او از امام صادق عليه السلام نقل حديث كرده و در متن كتاب وضع و محاذات او را با امام عليه السلام خواهيد دانست و راوي بودن او را از امام عليه السلام شبلنجي در كتاب نورالابصار و شيخ سليمان در ينابيع و ابن حجر در صواعق و ديگران نوشته اند

2- مالك بن انس - يكي ديگر از ائمه ي اربعه است كه در مدينه به دنيا آمده و از اهالي آنجا است و راوي بودن او از امام عليه السلام و آنكه از معظم له استفاده ها نموده در متن كتاب به آن اشاره گرديده و ابن حجر در صواعق و ابونعيم در حلية الاولياء و ابن الصباغ در فصول اين معني را تذكر داده اند

3- سفيان ثوري است - اين مرد از اهل كوفه بود و با امام مناظره كرده و از ايشان رواياتي نقل نموده است و ابونعيم در حلية الاولياء و شافعي در مطالب و شيخ سليمان در ينابيع و ديگران اين نكته را نوشته اند

و جمعي ديگر از مشاهير از قبيل يحيي

بن سعيد انصاري و ابن جريح و قطان و ايوب سجستاني و محمد بن اسحاق و غيرهم بوده اند كه نام آنها و آنكه از امام عليه السلام روايت كرده اند در ينابيع و مطالب و نورالابصار و صواعق ياد شده است

و اما مشهورترين روات از شيعه - ابان بن تغلب است كه سي هزار

[صفحه 31]

حديث از امام عليه السلام نقل كرده است اين مرد در حديث در علم كلام تخصص داشت

و اسحاق صوفي كه از خانواده هاي بزرگ شيعه بوده و از امام صادق عليه السلام و از امام موسي الكاظم عليه السلام روايت مي كرده و هم چنين اسماعيل صيرفي و ابوحمزه ي ثمالي و جابر جعفي و بكير بن اعين و جميل بن دراج و خنص بن سالم و حماد بن عثمان و هشام بن الحكم و مفضل بن عمرو و غير اينها بودند كه از مشهورترين روات شيعه مي باشند و نام و ترجمه ي آنها در رجال كشي و رجال شيخ و خلاصه علامه نقل شده است

و چون اين مقدمه گنجايش بيان اين خصوصيات مفصل را ندارد و در متن كتاب نمونه ي از آنها از نظر خوانندگان محترم خواهد گذشت به همين جا اكتفا مي نمائيم و متذكر مي شويم كه خصوصيات قابل توجهي در كتاب بيان شده است از قبيل بحث در مسئله ي جبر و تفويض كه يك بحث علمي است و سعي شده است با زبان ساده ترجمه شود و در مسئله ي اختلاف بين فرق اسلامي توضيحات مقتضي ديده مي شود و آنكه اختلاف بين آنها اصولي نبوده و در فروع است چنانكه بين تمام علماي اسلامي تمام فرق از اين جهت اختلاف بسيار ديده مي شود كه منشاء آن نحوه ي استنباط و

استخراج حكم از دلائل موجود يا از حجيت دليلي بر دليل ديگر است و دراين قسمت اضافه مي نمائيم كه تمام مسلمانان در اين مسئله اختلاف ندارند كه خلافت رسمي علي عليه السلام بعد از كشته شدن خليفه ي سوم بوده و همچنين در اين قسمت كه علي افضل از تمام صحابه رسول صلي الله عليه و آله و سلم بوده ترديدي نيست و بايد اين نكته را تذكر داد كه مذهب جعفري مثل ساير مذاهب اسلامي كه علاوه از احتياطهاي منظور در احكام و فتاوي غالبا

[صفحه 32]

متكي به فقه اهل بيت عليهم السلام است و اهل البيت را ادري بما في البيت مي دانند و اختلاف مذهب جعفري با ساير مذاهب اسلامي از قبيل اختلاف بين مذاهب اربعه در فروع است

و موضوع ديگري كه در متن كتاب مورد بحث قرار داده شده مسئله ي متعه است كه در زمان رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و زمان ابوبكر صديق و قسمتي از دوره ي فاروق مورد عمل بوده و خليفه ي دوم بنابر اجتهاد خود آن را منع كرد و عمل به آن امروزه در نزد شيعيان رواجي ندارد و بهر حال از لحاظ اركان با ازدواج دائم از حيث ايجاب و قبول و صداق و استفاده ي از ارث در صورت شرط بر زوج و آنكه اولاد آنها مثل اولاد زوجه ي دائم ارث مي برد و فقط داراي مدت است و بذل يا انقضاء مدت در حكم طلاق مي باشد فرقي ندارد و بالاخره اين كتاب از جهات بسياري قابل استفاده ي عموم مسلمانان است و شيعيان بايد در عمل طوري باشند كه امام صادق عليه السلام فرمود اگر چنين و چنان باشيد شما را

جعفري مي گويند و براي من موجب سرور است و مفهوم آن بيان اين است كه اگر به وظايف خود عمل نكنيد باز هم به شما جعفري مي گويند و موجب دل شكستگي امام خواهد بود و اميدواريم كه خداوند ما را توفيق پيروي از امام عليه السلام را بدهد و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته

مير سيد جعفر غضبان 10 / 3 / 1338 هجري شمسي

[صفحه 33]

مقدمه مؤلف

در سلسله اي كه به امام علي ابن ابيطالب عليه السلام و فاطمه ي زهرا دختر حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مي رسد شخصيتي ديده مي شود كه عمر نسبة طولاني (نسبت به گذشتگان خود) نموده و اندك امنيتي داشته به اين جهت افق نورافشاني او وسعت يافته و برپاي ايستاده موقعيت خود را نشان داده و زمانه فرصتي داده كه آن طاير آسماني دو بالش را بگشايد و در دورترين نقطه ها برنامه ي علمي و اخلاقي خود را انتشار دهد اين انسان عظيم الشأن جعفر بن محمد الصادق عليه السلام است

مشيت الهي اقتضا كرده كه اين انسان كامل در وسط آن رشته ي زرين قرار گيرد و سبب اينكه نگفتم حلقه ي زرين اين سلسله بوده آنست كه هر يك از حلقه هاي اين سلسله به تنهائي يگانه ي دوران خود و آيتي از آيات خداوند بوده اند كه بر جبهه ي انسانيت غره و نشانه ي خير و فضيلت شدند

درهائي از امكان به روي جعفر بن محمد عليه السلام باز شد كه بر وي پدران و فرزندان او گشوده نشد و باب گنجينه هاي علومي به دست او بر مردم باز شد كه به دست پدران و فرزندان او به آن صورت گشوده نگرديد و اين گوهر تابناك

عالم انسانيت چشم دنيايي را خيره كرد و عقول مردم زمان خود را روشن ساخت و معاني انسانيت كه در ذات او بود دلها را به سوي خود كشيد و خاطره هاي گرانبهاي دو جد بزرگوار خود محمد صلي الله عليه و آله و سلم و علي عليه السلام را تازه نمود

و ما اگر در آن گنجينه هاي پرارزش گفتگو مي كنيم مقصودمان تمام آن ذخائر نيست بلكه قسمتي را كه به نظر من رسيده و دريافته ام و عاقله ي كم ظرفيت من آن را درك نموده و فهم كوتاه من آن را فهميده و به قدري است كه

[صفحه 34]

يك مرد عادي به طور طبيعي به آن برخورده است زيرا آن گنجينه هاي پر بها كه به آن اشاره كردم گنجينه اي است كه جعفر بن محمد عليه السلام آن را بر مردم دنيا عرضه كرده و امثال من همين قدر كه گفتم استفاده مي نمايند و همين اندازه اش چشمها را خيره كرده و عقلها را به تحير واداشته است و اما از كجا و چرا و چگونه اينطور شده است بايد گفت:

فهميدن اين نكات مخصوص گوهرشناس زير دست و خبيري است كه ذره بين دقيق خود را بر اين جواهرات انداخته و بها و ارزش هر يك را تشخيص داده و بهاي حقيقي ذخاير اين گنجينه ها را درك نمايد و به اين جهت است كه هديه ي كوچك تقديمي من هيچگاه ارزش آن را ندارد كه مانند جعفر بن محمد عليه السلام را در خود جاي دهد بلكه بايد گفت اين مختصر حتي نمي تواند يك خصيصه از خصايص و معاني او را در خود تحليل ببرد ولو ذره بين آن گوهري منقد را به كار

بندد ولي حكمت مأثور (ما لا يدرك كله لا يترك كله) مرا بر آن داشت كه در اين درياي ژرف و طوفان مواج فرو روم شايد موفق شوم چيزي به دست آورم و به آرزوي خود برسم و تصميم گرفتم در اين راه حد وسط را پيروي و تنها عقيده ي خود را عنوان نمايم و خواننده ي گرامي را به تحقيق و تجزيه وادارم و احاديث را فقط در هنگام حاجت نقل و آن را دليل تصور و تحقيق خود قرار دهم زيرا خواننده ميل ندارد مرا مانند يك منشي بداند كه فقط چيزي را كه ديده مي نويسد بلكه مايل است نويسنده در كار خود مهارت به خرج دهد و در زندگاني فردي كه مي خواهد در اطراف او گفتگو كند و مطالب حقيقي راجع به او و احساسات و انديشه هائي كه درباره ي او داشته است شركت كند در آن صورت خواننده در ذهن خود محكمه ي عالي و كاملي تشكيل داده قاضي و وكيل و شهود را حاضر نموده و رسيدگي

[صفحه 35]

كامل به موضوع مطروحه كرده و سپس حكم صحيح مربوط به شخصيت افراد يا يك فرد منظور را با دليل استخراج نمايد

اين مطلب از يك سو و از سوي ديگر من نمي خواهم در نوشته ي خود فروشنده ي كالا بوده هر چه خريده ام در معرض فروش بگذارم يعني مسئوليت آنچه مي نويسم به عهده نگيرم و هيچگاه مورد پرسش و استفهام نگردم نوع كالاي خود و آنكه آن را از كجا آورده ام و يا چرا بهاي آن را به ميل خود تعيين كرده و اخبار و كلمات را همانطور كه بود براي خواننده نقل مي كنم تا خواننده هم در

مورد جعفر بن محمد عليه السلام با من هم عقيده و هم رأي شود و آنچه را من ديده ام او هم ببيند به اين جهت در هر يك از موارد مربوط به امام عليه السلام راي خود را مي نويسم تا همان اندازه كه من خوانده و فهميده ام او هم همان را درك نمايد اين همان راه وسط است كه انتخاب كرده ام

من در اين كتاب بسياري از سخنان حكمت آميز امام عليه السلام را در احتجاج باز نادقه و مردم ملحد و گفتگوهائي كه با علماء نموده و پندهائي كه به مردم داده و سفارش هائي كه به دوستان و اصحاب خود نموده و حاكي از روح اخلاقي اوست نقل كرده ام

زيرا خواننده احيانا دوست دارد كه بخواند امام عليه السلام چنين گفته و احيانا از عقيده ي نويسنده در توضيح بيان امام خوشنود مي گردد

درين كتاب از بسياري مطالب مربوط به امام عليه السلام كه مورخين به طور تفصيل يا به اختصار بيان كرده اند چشم پوشيدم نه از آن جهت كه به آنها ايمان ندارم بلكه از آن سبب كه جنبه ي عمومي ندارد و مانند آن است كه برنامه ي مخصوص به يك خانواده اي كه افراد آن بالفطره و بالذات معتقد به آن مطالب هستند بيان شود و حاجتي به بازگوئي آنها نيست زيرا آنها به طريقه ي جعفري تربيت شده و علاقه ي به امام

[صفحه 36]

با خون و گوشت آنها آميخته است مثلا يكي از آن مطالب كه اشاره به آن نمي كنم امامت جعفر بن محمد عليه السلام است كه جعفري ها نيازي به خواندن دلائل امامت او ندارند و معترف به امامت او مي باشند و كساني كه منكر امامت او هستند احتياج به دليل دارند

عقيده ي راسخ در قلب

جعفري استوارترين دليل بر امامت او و ساير ائمه ي اطهار مي باشد و ممكن است به يك جعفري بگوئيم امام صادق عليه السلام از مغيبات خبر مي داد چنان كه در مذاكره با عبدالله الحسن المثني خبر داد (ابوسلمه ي خلال نامه اي به عبدالله ابن الحسن نوشته بود كه مي خواهد او را به خلافت انتخاب نمايد و عبدالله به نزد امام صادق عليه السلام آمد تا با او در اين باره مشورت كند امام عليه السلام به او فرمود به خود وعده ي اين اباطيل را مده زيرا دولت به اينها يعني بني العباس مي رسد و براي آل ابوطالب فراهم نخواهد شد و همانطور كه به تو نامه نوشته اند به من هم نوشته اند)

بلي اين قضيه را ممكن است يك نفر جعفري به عنوان خبر از غيب از ما بپذيرد ولي مسلمانان غير جعفري و غير مسلمانان گفتار امام عليه السلام را گفتار يك مرد حكيم با تجربه كه به كنه امور مي رسد مي دانند و مي گويند مردمان با تجربه كه داراي نظرهاي صائب و آراء قاطع هستند در مسلمانان و غير آنان زياد است

بلي اين قسمت و نظائرش را نخواستم ولو به اختصار مطرح كنم زيرا به طوري كه گفتم اين كارها مورد علاقه ي خانواده ي به خصوصي است كه براي تيمن و تبرك به ياد مي آورند

معجزه در خانواده ي نبوت و رسالت عليهم السلام

درباره ي معجزه ي محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم از تاريخ پرسيده و با رجال

[صفحه 37]

تاريخ كه از قديم در اين باب چيزها نوشته اند همراه شده و به خطابه هاي خطبا گوش داده و به حوزه هاي علمي و بحث كه در اين امر بحث مي كنند مراجعه كردم و از اين و آن و فرقه هاي اسلامي مطالب

بسياري از معجزه ي مقام نبوت شنيدم و خلاصه دنبال اين كار زياد رفتم و مطلبي كه دستگيرم شد اين بود كه مسلمانان اجباري ندارند كه براي معجزه ي حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم دليل بياورند و اقامه ي برهان كنند

آري ما مسلمانان هيچگاه نيازي به آن نداريم كه بگوئيم ابري سايه افكند يا خورشيد محل طلوع و غروب خود را عوض كرد زيرا گفتگوي ما از رسول خدا محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم شروع و به او ختم مي گردد و توضيحاتي كه در اين باب داده اند مطلب را پيچيده تر مي سازد

ولي از مطالعه ي در سيره ي نبوي يك علم منظم و مرتبي مي بينيم كه هيچ گونه پيچيدگي و انحراف و اعوجاجي نداشته و يك زندگي مرتبي است كه همواره به سوي سعادت توجه داشته و برنامه ي آشكاري است كه چراغهاي آن روشن و همه را به راه راست راهنمائي نموده و گمراهان را با نور خود به راه مي برد و راههائي پيش پاي مردم گذارده است كه تماما صاف و بي پيچ و خم است

نهايت آنكه من در مطالعه ي حاشيه هاي سيره ي نبوي يك عده از مورخين را شناختم كه انديشه هاي مبتذل خود را صرف امور بي ارزش كرده اند كه ارتباطي با اصل موضوع نداشته و توليد انحرافهائي نموده اند و اين مورخين چند طبقه اند - بعضي به علت كينه اي كه با ديانت اسلام داشته و كينه توزي آنها با آرزوهاي دستگاه حاكمه جور مي آمده و به كمك حاكم درصدد مي شدند كه از يك فرد معين يا گروه معين انتقام بگيرند و به اين جهت كينه هاي

[صفحه 38]

خود را به صورت يك امر تاريخي

و شهوات خود را به صورت حقايق ثبت و ضبط كرده و زهرهاي خود را پاشيده و مجموعه ي اين امور را به نام تاريخ به خورد عالم اسلامي داده و مطالبي را به صورت اخبار ائمه نقل كرده و به ميل خود خلافت اسلامي تشكيل داده اند اين قبيل مورخين كه از خطر بر دستگاه مورد علاقه خود با كفر به خدا انتقام گرفته اند زيرا نسبت به ديانت كينه داشته اند

يا آنكه گروهي با اهميت و شخصيت يك يا افراد معين از مسلمانان دشمني داشته و نسبت به شايستگي آنها كه گاهي مردم را به خود جلب كرده در چشم مردم احترام و آبرو داشته اند به سود حاكمي كه از او به نوائي مي رسيدند اخلال كرده و گروهي از مورخين را تحريك و وادار كرده اند براي حفظ حاكم و به منظور نگاه داشت او به نفع خود تاريخي بنويسند

و دسته ي ديگري بودند كه گرفتار زنجيرهاي عصبيت جاهلانه بوده و بر آن شده اند كه كينه هاي قديمي را زنده كرده آنها را عليه يكديگر وا دارند و اين دسته با همان عصبيت جاهلانه باقي ماندند تا پير شده و عادت تحريك عواطف در آنها ريشه دار گرديده بود اين دسته تاريخ را از نظر خود و قضاياي خصوصي و عمومي را مطابق روح قبيله و بر اساس بستگي خود به بعضي از مردم نوشته اند تا به آساني بتوانند با اين كار در برابر حق ايستادگي نمايند و اگر حقيقت با روح قبيله ي آنها منافات داشت به سينه ي حقيقت بزنند و باطل را پرورش دهند و آن را به مقامي رسانند كه با روح جاهليت آنها جور آيد

دسته ي ديگري از آنها

مردمان ساده ي ضعيف العقل و بسيار بي بند و بار و زودباور بوده اند كه به حرف هر كس اعتماد كرده اند ولو گوينده رهگذري بوده است و مطالب را از پشت ديوار ديده و هر چه شنيده اند چه درست و

[صفحه 39]

چه نادرست همه را به هم آميخته و بي توجه نقل نموده اند

اين دسته هر چه شنيده درست فرض كرده و مانند آنست كه بر حقيقتي آگاه شده و جوري مطلب را نوشته اند كه مي ماند خود به چشم ديده يا به گوش شنيده اند حالا مطلب از نوع خرافات يا معقول باشد ساختگي يا واقعي باشد براي آنها فرق نمي كرده است.

آري در تاريخ عبرتهاي بسياري از اين قبيل هست كه در اين رساله جاي بيان آنها نيست ولي اين اختلاف سبب شده است كه يك نفر محقق نتواند حقيقت را از بين آنها بيرون آورد چنانكه بسيار مشكل شده است كه طبقات مورخين را هم به خوبي بشناسد

به هر حال همه ي اين طبقات از اعجاز رسول صلي الله عليه و آله و سلم به صورتهاي واقع و غير واقع بحث كرده و در اين راه مطالبي اعم از مألوف و قابل اعتماد و غير مألوف بيان داشته اند و ما در اينجا بر آن نيستيم كه آنها را به تفصيل بيان كرده يا از مختصر آن توضيح دهيم بلكه مي خواهيم واقع اعجاز رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را بيان كرده و مطلبي بگوئيم كه هيچ كس در آن شك نكند و حتي دشمنان اسلام هم نتوانند منكر آن شوند و در اين باره خود شيريني هم نخواهيم كرد

آشكار است كه معجزه جزئي از نبوت است و

ما به الامتياز هر پيغمبر از غير او همان اعجاز مي باشد و معجزه يكي از معاني و مظاهر نبوت است و معجزه براي پيغمبر لازم و ضروري است زيرا اگر نبوت خالي از اعجاز باشد هر كسي مي تواند ادعاي پيغمبري كند و بگويد از پيغمبري من پيروي نمائيد چنانكه پس از رسول صلي الله عليه و آله و سلم چند نفري پيدا شده ادعاي نبوت كردند و تنها معجزه كه از خصايص نبوت است آنها را رسوا كرد و در هيچ چيز نه علم و نه نبوغ و شخصيت شاعر و نه قريحه ي خطيب و نه قلم شيواي يك نويسنده

[صفحه 40]

قادر به اعجاز و ايجاد معجزه نيست و به هر يك از اين پيغمبران دروغي كه مي گفتند معجزه ي شما چيست متحير و مبهوت مي ماندند و حتي بعضي از خلفا درباره ي آنها به سختي و شدت رفتار كرده آنها را سخت مجازات و عذاب دادند تا اين دعاوي بيجا را ريشه سوز نمايند زيرا موجبات تشويش ذهني مردمان ساده لوح را فراهم مي كردند و هرج و مرج راه انداخته و هدف رسالت الهي را مشوب مي ساختند.

بنابر آنچه در بالا گفته شد توضيح مي دهم كه معجزه ي خداي كعبه در خانواده ي نبوت بنابر عقيده ي من مبتني بر دو معني بود كه با توجه به آن ديگر هرگز نيازمند نيستيم كه سخنان دشمنان اسلام را بگوئيم اظهارات مورخين مغرض يا موهوم پرست و قصه پردازهاي كم عقل را نقل نمائيم

پيغمبر ما محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم يك حقيقت واقعي موجود بر روي زمين بوده و ميليونها مردم او را ديدند و در وجود او هيچگونه

خيال و گمان و وهم و خرافات و افسانه راه نداشته و هيچ ترديدي پيش نيامده است

و بايد دانست كه تكيه كردن به كارهائي كه موهوم يا شبيه موهوم است در كار رسالت يك نوع ضعف و سستي است كه نمي شود در مورد رسالت اين شخصيت بزرگ عالم امكان آنها را به كار برد و رسالت و برنامه ي محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم خود كانون قدرت روحي و روشني و هوش و بيداري است و زبان او فصيح ترين زبان و منطق بشري بوده و به هيچ وجه امور مادي در كار او دخالت نداشت و بايد گفت زندگاني رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم خود مادة المواد و مصدر هر وارده ي انساني است به هر حال به طوري كه گفته شد معجزه ي رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مبتني بر دو معني است

اول سيره و رويه ي او در دوره ي زندگاني است كه هر گام آن مشتمل بر

[صفحه 41]

اعجاز و هر گفتار و رفتار و كردار او فوق طاقت بشر بوده است محمد صلي الله عليه و آله و سلم يتيم به دنيا آمد و جدش عبدالمطلب او را تعهد كرد تا چند ساله شد و چون جدش از دنيا رفت عمويش ابوطالب سرپرستي او را به عهده گرفت تا آنكه بزرگ شد و نيروي او كامل گرديد تحت رعايت او بود تا آنكه به رسالت مبعوث شد و تا زنده بود محمد صلي الله عليه و آله و سلم را زير حمايت خويش قرار داده بود

هنگامي كه عموي بزرگوار او از دنيا رفت

قواي او كامل و موازين رسالت او فراهم و به سوي يك زندگاني موفقيت آميز مي رفت

اين مرد يتيم گوشه گير و فقير يك باره در برابر عرب ايستاد و از طرف خدا رسالت خود را بر آن قوم متعصب و متفرق عرضه كرد و گفت تنها بايد از يك راه رفت و بايد همه ي قبايل عرب متحد شوند و به سوي يك هدف مقدس كه اعتراف به ذات اقدس خداي يكتا و توانا است پيش روند و براي خدا و خالق همه ي عوالم شريكي نشناسند و بدانند او است كه زنده مي كند و مي ميراند و سپس به سوي بتهاي عرب كه مقدس ترين چيز نزد آنها بود رفته آنها را زير پاي خود لگدكوب كرد و روح قبيله پرستي را خفه نموده و خود خواهي هاي جاهليت را كشت و كلمه ي پر بهاي الهي را كه فرمود (ان اكرمكم عندالله اتقاكم) «محترم ترين فرد در نزد خدا كساني هستند كه پرهيزگار ترند» بر آنها خواند و آن را مشعلي فروزان فرا راه بشر قرارداد تا هدايت شوند و در پرتو آن راه يكتاپرستي را بدون دغدغه ي خاطر بپيمايند

بلي آن يتيم دور از مردم پيروان بزرگي به وجود آورد و ملت هائي را كه در تاريخ سوابق زيادي داشتند از اين برد و با دو شمشير برنده ي خود يعني شمشير و زبان و دو برنده ي قاطع ديگر ايمان و پشتكار تخت و تاجهاي با عظمت و مقتدر را سرنگون كرد

[صفحه 42]

مردي به تنهائي و با ضعف عددي و بي قوه در حال فقر و تنگدستي كشورها را فتح و ملتها را تحت قيادت خود درآورد و تخت و تاجهائي را برانداخت

و پادشاهاني را گريزان ساخت

آيا اين وضع كه مورد اتفاق همه ي مردم دنيا و مورخين است معجزه اي شگرف نيست؟

اين همان طاقت و نيروئي است كه مطابق حكم تاريخ براي هيچ كس فراهم نشده و مانندي ندارد و از وقتي كه بشر بوجود آمده چنين پيش آمدي براي هيچ كس ننموده است

آري مردي آمد و خواست با همه ي مردم روي زمين مقابله كند و يتيمي بي كس خواست بر تمام افراد مسلح بشري فايق شود و فقيري به اتمام دولتمندان روبرو شد و آنها را منظم ساخت اين امور به طور انفراد و اجتماع كارهائي است كه در آغاز انسان را به تعجب وا مي دارد ولي بايد دانست كه نيرو و توانائي به دست خدائي بود كه در پشت سر اين رسول و رسالت او خود را نشان مي داد و ديديم كه چگونه آن خداي قادر قاهر اراده كرد يك فرد را بر يك ملت جاهل مقتدر حكومت دهد

آري خداوند توانا توسط اين رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به بشر فهمانيد كه چگونه بايد باشند و به آنها درس داد ولي درس راستي و درستي و حقيقت جوئي نه درس زورگوئي و ستمگري آن ملت متعصب و جاهل و سپس ساير ملل ناچار به اعتراف به معجزه ي رسول صلي الله عليه و آله و سلم شده و با نهايت سرافكندگي نبوت حضرت محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم را چه به اختيار و چه به اضطرار پذيرفتند

محمد صلي الله عليه و آله و سلم يك فرد نظامي نبود كه در رأس يك دسته نظامي سركردگي داشته و

تعليمات نظامي آموخته و اصول پهلواني را تعقيب و كم كم

[صفحه 43]

بر رأس يك سپاه منظم در برابر سپاههاي دشمن ايستادگي كند و پس از جنگ بر آنها پيروزمند و در اثر ابراز شجاعت سپاه دشمن را نابود سازد چنانكه اين پيش آمد براي بعضي از فرماندهان نظامي در دنيا پيش آمده است

و همچنين يك پيشواي ملي نبود كه با سياست خود دلها را به سوي خود كشيده با خدمات خود در قلوب مردم ايجاد اطمينان نموده بعدا زمام امور كشوري را با قيام خود و گروه هوادار خود قبضه كند

محمد صلي الله عليه و آله و سلم از اينگونه مردان نبود و قضيه ي او هم شبيه به هيچ يك از اين پيشامد ها نبود بلكه او مردي منفرد و تك به صورتي كه در بالا شرح داديم بود كه بدون سلاح يك مرتبه در برابر مردم خودخواه جاهل خودنمائي كرد و ايستادگي نمود، و جز سلاح خدائي سلاحي نداشت نه كسي با او بود و نه نيروئي داشت و نه با ابهت و رعب آور بود

محمد صلي الله عليه و آله و سلم با دست تهي برخاست و گفت از من پيروي نمائيد و اين مرد مجرد و تنها بالاترين قدرت را در دنيا از خود نشان داد و اين همان معجزه ي بزرگي است كه ما درصدد بيان آن هستيم اين بود معجزه ي اول

و اما معجزه ي دوم كتاب خداست يعني قرآن مجيد

محمد صلي الله عليه و آله و سلم تا زنده بود درس نخواند و هيچ كس از اصحاب يا دشمنان او تا اين تاريخ ادعا نكرده اند كه او مي توانست بخواند و بنويسد بلكه بين حروف

هجا هم تميز نمي داد

ولي چون بزرگان عرب فصاحت و بلاغت قرآن و همچنين كاهنان عرب و يهود و نصاري ذكر خداي بزرگ را از زبان او شنيدند به سختي دلهاي آنها تكان خورد پيش از آنكه ديدگان آنها را ببندد عقول آنها را متحير ساخت و گيج شدند و پيش از آنكه سخني بگويند در حال تحير

[صفحه 44]

و تعجب افتاده سرگيجه گرفتند و چون به هوش آمده از خواب غفلت بيدار شدند بر خود احساس خطر كردند و بر قوميت و مليت و امتيازات و ارثيه و عادات و تقاليد قديمي خود ترسيده دستپاچه شدند مانند كساني كه در بيابان بي آب و علف گمشده راه خود را نشناسد و نداند كجا بوده و كجا مي رود

به اين جهت در آغاز درصدد شدند جفنگ بگويند و دهان كجي كنند و سنگ بپرانند و سپس در مقام توطئه چيني برآمدند كه نتيجه عليه خودشان شد و خداوند جليل هجوم آنها را رد كرد و كيد آنها را به زيان خودشان تمام كرد و آنها را در حال شكست به روي خودشان انداخت

آري درس نخوانده اي كه نمي توانست هجي كند - انساني كه معلم نديده و مربي علمي نداشته و موعظه و نصيحت نشنيده - انساني كه از تربيت هاي علمي اطلاعي نداشته و حال و گذشته اش بر همه نمايان بوده است آن آيات و براهين واضح و آن شريعت غراء كه به تمام حوائج بشر در كليه ي شئون اجتماعي توجه داشته و آن قوانين لازم و ضروري را در مدت كوتاهي وضع و اجراء كرده است كه يك ملت هوشمند و دانشمند نمي تواند در طول سالها فكر و

انديشه قسمتي از آن را وضع كند

آيا وجود و عمل و انديشه اش اعجاز نيست؟

هر اديب زبردست كه به اوج ادبيات عالي رسيده و نويسنده ي عالي مقامي كه قريحه ي بسيار بلندي داشته و قانون گذاري كه در تنظيم شريعت خود به پايه ي ارجمندي از فكر و مآل انديشي باشد و بالاخره جامعه اي كه به عالي ترين درجه ي از ترقي و عظمت بوده و مراتب علمي را طي كرده باشد همه چون به قرآن مجيد مي رسند خود را فردي عادي ديده و مي بينند كه هزاران مانند

[صفحه 45]

آنها بوده و خواهند آمد

اعجاز قرآن قطع نظر از فصاحت و بلاغت در امر بسيار مهم ديگري است به اين توضيح كه جهات و نواحي اعجاز آن بسيار و به تدريج روشن مي گردد و هر چه قدرت ادبي افراد يا قواي علمي بشر زيادتر مي شود اعجاز آن آشكارتر مي گردد ايمان انسان به معجزه ي محمد صلي الله عليه و آله و سلم زيادتر خواهد شد و اين قدرت هميشه در قرآن باقي و محفوظ است و معجزه ي آن ما را از هر اعجازي بي نياز مي كند [3].

ائمه و پيشوايان اهل بيت رسالت عليهم السلام

از بين اولاد اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام دو سبط رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام دو برادر والامقام به مقام امامت رسيدند

[صفحه 46]

و بعد از آنها ديگر امامت در دو برادر قرار نگرفت و امامت به ذريه ي حسين بن علي عليه السلام اختصاص يافت ولي نه از آن جهت كه حسين عليه السلام افضل از حسين عليه السلام بوده يا فرزندان حسن بن علي عليه السلام داراي مقام تقوي نبوده ارزش ديني نداشتند بلكه قضيه ي امامت در نظر اماميه قضيه ي نزديكي

و دوري از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم يا جهات ديگري از قبيل علم و تقوي به طور مطلق نيست بلكه امامت در نظر آنها داراي عناصري است كه براي پيشوائي لازم است و در هر كس آن عناصر موجود شد بايد امام باشد و عناصر امامت در نزد شيعه آنست كه امام از تمام مردم دوره خود از هر جهت برتر باشد يعني بايد معصوم بوده و در علم و تقوي و خلق نيكو و در تمام شعب خير و در تبعيت از اوامر الهي يگانه ي دهر خود بوده و دل بستگي حقيقي او به سنت رسول خدا از خصايص ذاتي او و از هر منقصتي دور و جامع هر فضيلت و كمال باشد و اين صفات و خصايص در افراد معيني از اولاد حسين بن علي عليه السلام جمع بود و لذا اطاعت از آنها بر پيروانشان واجب مي باشد و آنها كه در خانواده ي رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم واجب الاطاعه بودند به شرح زير مي باشند

(1) امام علي بن ابيطالب عليه السلام - سال وفات 41 هجري

(2) امام حسن بن علي عليه السلام - سال وفات 50 هجري

(3) امام حسين بن علي عليه السلام - سال وفات 61 هجري

(4) امام زين العابدين علي بن حسين عليه السلام - سال وفات 95 هجري

(5) امام محمد بن علي الباقر عليه السلام - سال وفات 115 هجري

(6) امام جعفر بن محمد الصادق عليه السلام - سال وفات 148 هجري

(7) امام موسي بن جعفر الكاظم عليه السلام - سال وفات 186 هجري

(8) امام علي بن موسي الرضا عليه السلام - سال وفات 202 هجري

[صفحه 47]

(9) امام محمد بن علي

الجواد عليه السلام - سال وفات 220 هجري

(10) امام علي بن محمد الهادي عليه السلام - سال وفات 254 هجري

(11) امام حسن بن علي العسكري عليه السلام - سال وفات 260 هجري

(12) امام محمد بن الحسن المهدي عليه السلام كه غايب و باقي است تا خدا بخواهد اين بزرگواران پيشوايان بزرگي هستند كه از روح و جسد محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم و از خون و گوشت و پوست علي ابن ابيطالب عليه السلام و فاطمه زهرا دختر بزرگوار رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم بوده اند و امامت آنها يكي پس از ديگري با نص و تصريح امام قبلي آنها ثابت است

من قلب تاريخ و حواشي آن كه به قلم مردمي بسيار از مؤمن و فاجر و عالم و جاهل و معتدل و منحرف و عادل و فاسق و هر رنگ و مذهب بوده خوانده تاريخ اين ائمه ي بزرگوار را هم در صفحات اين تاريخ ها ديده ام و مثل آنست كه اين مورخين مختلف العقيده با هم قرار گذارده و اتفاق كرده اند كه در آن صفحات درخشان و روشن و شفاف با يك نظر و يك عقيده و با يك قلم آيات و نشانه هائي از آنها ثبت نمايند كه همه اش موجب اعجاب و سربلندي است و هر چه درباره ي يكي از آنها نوشته و گفته اند درباره ي همه آنها صادق بوده و آنچه نويسندگان از مذاهب مختلف با نظرهاي گوناگوني كه داشته اند درباره ي آنها نوشته و من ديده ام حتي يك پشت چشم به آنها ننموده با يك اشاره ي بسيار كوچك در طعن آنها ننوشته و يا مطالبي از آنها نقل نكرده اند كه اشاره

به يك انحراف كوچكي در رويه ي آنها باشد و يا از لغزش در كار آنها حكايت كند و من در اين بررسي تاريخي جز صورتهاي نوراني و قيافه هاي كامل انسانهاي بزرگ و مظاهر عالي انسانيت و جز جوانمرداني در بارزترين مظاهر فتوت و جوانمردي و مردانگي و پهلواناني در سخت ترين مواقع ابراز قدرت نديده ام

[صفحه 48]

اين پيشوايان عظيم الشأن در علم و دانش گنجهائي بودند كه پربهاترين و كمياب ترين جواهرات را در خود جا داده و اموري كه از نظرها دور و از خاطره ها محو گرديده بود همه در دلهاي آنها محفوظ و هر علم و فضيلتي اعم از آشكار و پنهان همه در اين گنجينه ها موجود بوده است و اما از حيث عقيده - آيا ديده ايد كه بنده ي از بندگان خدا در مقابل پروردگار خود بايستد در حالي كه از عظمت خدا بر خود بلرزد و از ترس پروردگار خود مثل شمعي باشد كه بسوزد و آب گردد و يا قلبي را ديده ايد كه دائما در حال خشوع و فروتني بوده همواره از شدت خوف الهي بلرزد آيا كسي را ديده ايد كه در غير محراب عبادت كانون حرارت و حماسه و آتش فشاني باشد كه لهيب آن به صورت ستمكاران در هر جا باشند بخورد و در مقام كرم و سخاوت مثل ابر بهاري باشد كه رحمت خود را بر اهل زمين نثار مي كند و صالح و فاجر از آن بهره مند مي گردند و مثل چشمه ي گوارائي باشد كه هر خسته و مانده اي را در كنار خود به استراحت برساند و مانند مجاري آب هاي شيرين باشد كه مردم و زمينهاي اطراف آن از آن استفاده

مي نمايند

و حلم و بردباري يكي از خصايص فطري آنها و نسيمي از نسيمهاي فرح بخش بخشش و اغماض آنها بوده است و حقيقت حلم و بردباري جزء ذات آسماني آنهاست كه از ستمكاران و خطاكاران نسبت به خود مي گذشتند

آيا آن انسانهاي نمونه را ديده اي كه در زمين به منزله ي فرشتگان باشند كه هيچگاه خطائي از آنها سر نمي زند و به هيچ وجه نزديك كارهاي بد نمي روند

و اجمالا همانطور كه تاريخ نوشته است اين پيشوايان عالي قدر در هر شاخه ي از شاخهاي حيات شرافتمند انساني چون شبنم هاي درخشاني بودند كه

[صفحه 49]

مزرعه ي حيات انساني را با طراوت و تر و تازه نگاه داشته و چون بلبلان خوش الحان و ميوه هاي شيرين و گوارا او گلهاي معطر مزرعه ي انسانيت بوده اند

آنها گروهي از بشر بودند كه حتي منافقين و دشمنان آنها هم نتوانسته اند زهر چشمي به آنها بزنند در حالي كه در بين مردم منافق و جاسوسان و مراقبين و حسودان زندگي مي كردند و انديشه هاي آنها فوق انديشه هاي مردم زمان خود بود

آيا اين اوضاع و احوال معجزه نيست؟ شايد باشد و اگر معجزه باشد قطعا شبيه به معجزه هست آيا اراده ي قوي آنها كه هميشه بر تمام هواهاي نفساني مسلط بوده و در مقابل آنها چون پرهاي كاه متفرق مي شد و آيا احكام آنها كه تابع آن اراده و به مقتضاي مصلحت صادر مي شد گرچه شبيه به اراده ي انسانها بوده معجزه نيست؟

در اين صورت بايد گفت عنايت الهي شامل آنها بوده است كه آن اراده را به وجود آورده در حقيقت اراده ي آنها اراده ي خدا بوده و چرا چنين نگوئيم در حالي كه اين عده منتخب او بوده و از

بندگان خاص و محبوب و مقرب الهي مي باشند

دوره ي امام صادق عليه السلام

برخي از ادوار و عصور اسلامي با عصرهاي ديگر اسلام تفاوتهائي داشت و عصر امام عليه السلام هم به مناسبت اوضاع و احوال محيط و احتياجات مردم داراي امتيازاتي بوده و آن احتياجات از آنجا ناشي شد كه ملت عرب از كنار بودن و گوشه گيري بيرون آمده و با ساير امم و ملتهاي متمدن روز خلطه و آميزش پيدا كرد و افكار آن ملتها در امت عرب رسوخ و نفوذ نمود و در نتيجه

[صفحه 50]

عربها داراي وجوديتي شدند كه دنيا آنها را شناخت و در عداد ملتهاي متمدن محسوب گرديده بلكه از بسياري ملتهاي متمدن آن روز برتري يافتند و به هر حال طريقه و اسلوب حكومت اسلام و طرز رفتار خلفاء و حكام و ولات و امراء كه مقصود بالاصاله ما در اين گفتار است در بدو پيدايش اسلام بر دو نوع بود.

نوع اول دوره ي رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و خلفاي راشدين بعد از او تا ختم دوره ي علي بن ابيطالب عليه السلام

نوع دوم دوره اي است كه از معاوية بن ابوسفيان شروع و تا امروز باقي است.

مرحله ي اول كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آن را طي كرده در حقيقت دوره انقلاب در معناي بسيار وسيع آن بود يعني مرحله ي بدوي و انشاء يك ملت جديد كه بنيان آن از نو پي ريزي مي شد و رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مي خواست برنامه اش همانطور كه بود و اقتضا داشت اجرا شود

زيرا محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم ديني را كه عرب از آن

پيروي مي كرد نسخ نمود و آن را بدين جديدي تبديل كرد كه دين محمد صلي الله عليه و آله و سلم ناميده مي شد و دين محمد صلي الله عليه و آله و سلم همان دين خدا بود كه او براي مردم آورده و تصميم داشت تمام عادات و تقاليدي كه منافي و مخالف دين او بود از بين ببرد و آنها را به عادت و تقاليدي تبديل كند كه از كتاب خدا ريشه گرفته باشد و سنت خود او اقتضا مي كند

و به طوري كه مي دانيم در اجراي برنامه ي او كر و فر و بالا و پايين هاي بسياري پيشامد و گرد نهائي زده شد و پهلواناني به خاك و خون افتادند و نصر و فتحهائي نصيب شد و احيانا شكست هائي اتفاق افتاد

[صفحه 51]

و اين مرحله ي انقلاب همچنان ادامه داشت تا به نتيجه رسيد و فتح و پيروزي كامل گرديد و صاحب رسالت شريعت خود را به مرحله ي اجراء درآورد و شريعت مزبور راه خود را پيش گرفت و همانطور كه خدا مي خواست شروع به نمو و توسعه كرد

و بعد از اين مرحله يعني پس از رحلت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم دوره ي خلفاي راشدين يكي پس از ديگري رسيد و آن دوره ها هم دنباله ي عهد رسالت و در حقيقت تاكيد و مرحله ي اول و دوره ي تنفيذ دستورات رسول صلي الله عليه و آله و سلم بوده است

اين دوره دوره اي بود كه اسلام در توده ي مردم نفوذ كرد و مردم به حقوق خود رسيدند و در واقع دوره ي احقاق حق و خدمت به عالم انسانيت و دوره اي بود كه مردم احساس مسئوليت

كردند و عدالت همه جا را گرفت و تساوي در حقوق عامه بين عموم طبقات و الغاي تمام امتيازات كه هدف اولياي اسلام بود عملي شد و روح قبيله و تعصب عشيره و استبداد از بين رفت و اسلام به معناي واقعي خود يعني آن معني و هدفي كه محمد صلي الله عليه و آله و سلم خواسته بود به تمام معني رواج يافت زيرا فرمانده و رهبر آن ملت افراد صالح بودند و بالطبع مردم تحت رهبري آنها هم صالح مي شدند و شده بودند

و البته اقداماتي كه از طرف خليفه ي سوم عثمان بن عفان در چند سال اخير خلافت خود به عمل آمد و نزديكان و اقر به او بستگان خود را بيشتر طرف عنايت خود قرار مي داد و امتيازات زيادي به آنها داده بنا بر عادت مألوف عرب و غير عرب بود كه زمامداران امور در هر جا اين رويه را تعقيب مي كردند و اگر اعمال عثمان را با اعمال رؤسا و خلفي بني اميه و بني العباس و ولات و حكام آنها و ساير پادشاهان و امراي دنيا مقايسه كنيم در حكم قطره و دريا بوده و پولهائي كه عثمان داد در واقع در برابر آن بخششها رقم كوچكي

[صفحه 52]

محسوب گشته چيز مهمي نبوده است - نهايت آنكه چون مسلمانان نزديك به دوره ي رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم بودند و آن حضرت آنها را تعليم داده و مسئوليت آنها را در برابر يكديگر و برابر خدا به آنها گوشزد كرده بود حاضر نبودند ذره اي برخلاف عدالت رفتار و به اندازه ي خردلي از جاده ي مستقيم ديانت انحراف پيدا نمايند و

يك فرد مسلمان خود را در ذات خدا و حقيقت فاني مي دانست و طعم عدالت و انصاف را چشيده و دانسته بود كه خليفه ي رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم بايد مانند خود آن حضرت باشد و قبلا هم ابوبكر و عمر دو تن از خلفاي پيش از عثمان بودند كه از راه معين شده از طرف رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم منحرف نشدند و برنامه ي اجتماعي اسلام را نكته به نكته اجرا مي كردند و انصاف و عدالت را تا حد امكان رعايت مي نمودند و رويه ي پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم آنها را هميشه به راه راست ارشاد مي نمود و مواقع عدالت را تشخيص مي دادند - و به مسئوليت بزرگ خود كه هر فردي در برابر جامعه داشت آگاه بودند و چون مردم متوجه شدند كه عمل خليفه ي سوم يك نوع انحراف زننده در مفهوم ديانت اسلام و برنامه ي رسالت شده است قيام كرده و شد آنچه شد و تاريخ براي ما بيان كرده است بلي احساس مسلمانان به مسئوليت خود به آن صورت از احساسات عاليه به تنهائي موقعيت ديانت را حفظ كرد و مسلمانان را به آن درجه ترقي رسانيد و دوره ي خلفاء را دوره طلائي اسلام ساخت و رويه ي مسلمانان خود به خود اسلوب و طريقه ي حكومت را كه در نهايت انسجام و استحكام بود تعيين كرده و نشان مي داد و مردم مي ديدند كه اين رويه با دستورهاي قرآن مجيد منطبق است و هدف خلفا و صحابه و مسلمانان همه يكي بود و تمام آنها بدون استثناء در شخص خود هيچ

امتيازي نمي ديدند و كلمه اي كه علي بن ابيطالب عليه السلام ادا مي كرد همان كلمه اي بود كه محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم فرموده

[صفحه 53]

بود و كلمه ي مزبور شاهد بزرگي است كه آن دوره دوره ي خدا بود كه با محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم شروع به علي بن ابيطالب عليه السلام ختم گرديد

اما دوره و عصر ابو عبدالله الصادق عليه السلام دوره اي بود كه دنبال پيشرفت اسلام يعني جزء مرحله ي دوم است به اين معني كه اسلوب و طريقه ي حكومت يك باره از دست عدل علي بن ابيطالب عليه السلام بيرون رفته و به دست ظلم معاوية بن ابي سفيان درآمده از اين انتقال فجأئي قيافه ي تاريخ اسلام تغيير كرد و مفهوم واقعي خلافت اسلامي و منطوق آن هر دو با رفتن علي بن ابيطالب عليه السلام عوض شد و از بين رفت و عربها دوره و عادات جاهليت خود رجوع كرده به عقب برگشتند ولي نه به طرز قديم بلكه با نظم و ترتيب منظم حكومت و قدرت وسيع تر و با پول و خزاين مملو از طلا و نقره و اموال زياد و مطلب قابل توجه در اين مرحله اين است كه اسلوب حكومت در اين ادوار و عصر با اسلوب حكومت دوره ي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و خلفاي راشدين بسيار فرق داشت

و دوره ي بعد از خلفاي راشدين دوره ستم و جور و فرو رفتن در شهوات و دور از مفهوم رسالت اسلامي و دوره اي بود كه حكام در نهايت بي باكي و فضاحت زندگي مي كردند و قصور خلفاء امويين و بني العباس (مگر در برخي دوره ها)

در فسق و فجور و انواع رذائل اخلاقي و بي عفتي و اقسام كارهاي ناشايست و حيواني كامل غوطه ور (و در داخله ي آن قصور عالي جز لعنت خدا چيزي نبوده است)

و مردم همه در دوره اي كه امام صادق عليه السلام خوشبختانه شمع وجودش نورافشاني مي كرد از جهتي با فتنه و آشوب آشنا شده و با اقتباس از اولياء خود حيله ها و رياكاريها و خودسازيها را ياد گرفته و راههائي كه آنها را به مقاصد دنيوي مي رسانيد به خوبي دانسته بودند

[صفحه 54]

در برابر هم طريقه ي دينداري و بحث در امور دين و فهم قرآن و تا اندازه اي به حكومت عقل و دلائل منطقي وقوف يافته و موازين و مقياسهاي عدالت و ظلم را با مقايسه بين سيره ي خلفاي راشدين از يكسو و سيره ي خلفاي امويين از سوي ديگر از آنچه دوره ي سفاح و منصور ديده بودند تشخيص داده بودند و اطلاعات آنها از سيره ي رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و خلفاء راشدين و اعمال ظالمانه و مستبدانه بني اميه و اخيرا سفاح و منصور مردم را بيدار و باهوش ساخته بود و مختصر نكه مردم بر بسياري از حقايق آگاه شده و حيله و خدعه و اغفال كه از طرف بني اميه در كار مردم اعمال مي شد در اين زمان بازار و رونقي داشت و سياست مفيد و قابل توجهي هم نبود و اين جريانها موجب عبرت شده كم كم زبان مردم به پرسش از اين و آن و گفتن چرا و چگونه باز گرديد و از هر چيز سؤال مي كردند و از اين راه است كه مورخين دوره ي امام صادق عليه السلام را دوره ي مذاهب و آراء

مختلف و درهم شدن سليقه ها و اصطكاك عقايد و اختلاف مشرب و آراء و دوره ي شك و ريب و جدل و بحث و عصر دليل و تحقيق دانسته اند و مردم به بحث و مجادله و تفتيش و بررسي و كنجكاوي و مناقشه ي در قضاياي ديني و مذهبي رغبت زيادي پيدا كرده بودند

امام صادق عليه السلام در بين اين غوغا و اين وضع غير ثابت و آن شكوك و شبهات و گمراهيها و بين آن فرقه هاي متعدد اسلامي كه با هم در مجادله و جر و بحث بودند زندگاني مي كرد دلائل معارضين را با دليل و حجت آنها را با حجت رد مي كرد و اگر اتفاق او را با دسته ي گول خورده و متحير جمع مي كرد با نهايت آقائي و علو همت آنها را از تحير خارج و به راه مستقيم مي آورد و اگر با مردم رعيت و طبقه ي سوم و پائين تر بر مي خورد در بين آنها شانه به شانه راه مي رفت و شبهات آنها را رفع مي كرد و اگر به يك جاهل گول خورده ي خودخواه

[صفحه 55]

تصادف مي نمود او را با دلائل غير قابل انكار ناچار به تسليم مي كرد و چنان او را زمين مي زد كه ديگر قدرت برخاستن نداشت و با فرد متواضع و مؤدب چنان هم قدمي مي كرد كه گوئي با او دوست بود تا او را از گمراهي نجات دهد و به روي او تبسم مي كرد و در آن تبسم هزاران نشانه ي محبت و برادري نهفته و نشان داده مي شد و با او مناقشه و مجادله مهر آميزي كرده با زبان متواضعين با او گفتگو مي كرد و با نهايت مسامحه و گذشت با او

بحث و همراهي مي نمود تا او را رهبري كند و به راه راست هدايت نمايد و او هم به اختيار دنبال امام مي رفت

ولادت و وفات امام صادق عليه السلام

پدر بزرگوارش محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب عليه السلام مشهور به باقر و مادر ماجده اش ام فروه فاطمه دختر قاسم بن محمد بن ابي بكر و مادر فاطمه اسماء دختر عبدالرحمن بن ابي بكر است و امام عليه السلام در مدينه ي منوره به سال 83 هجري به دنيا آمد و در سال 148 هجري در مدينه وفات يافت.

سنين عمر شريفش به ترتيب زير گذشت

12 يا 15 سال با جدش امام زين العابدين عليه السلام

و با پدر بزرگوارش پس از فوت جد نوزده سال

و بعد از پدر در سمت خلافت و امامت 34 سال

و خلفائي كه بين تاريخ ولادت و وفات او بودند به اين شرح اند

(1) هشام بن عبدالملك (2) وليد بن يزيد بن عبدالملك (3) يزيد بن عبدالملك معروف به ناقص (4) ابراهيم بن محمد ملقب به حمار (از بني اميه) (5) سفاح (6) منصور (عباسي) و پس از ده سال از خلافت منصور عباسي وفات فرمود و در بقيع در جوار قبر پدر و جد و عمويش حسن بن علي

[صفحه 56]

عليه السلام دفن شد

امام صادق عليه السلام از نظر تاريخ

قبلا گفتيم كه مورخين با اختلاف مشرب و هواهاي مختلف خود همگي اتفاق دارند كه پيشوايان و ائمه ي هدي از اهل بيت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نخبه ي مردم و قدم هيچ يك از آنها در هيچ مورد نلغزيده و هميشه رهبر فضيلت بوده و هيچگاه كاري را بر خلاف رضاي خدا نكرده و هميشه به بندگان خدا خدمت كرده اند و آراء و نظريات و كلمات بعضي از آنها را با آنكه يك سليقه نداشته و مشرب و اميال مختلفي داشته اند براي تأييد نظر خود نقل كرده و عقيده و

آراء آنها را همانطور كه نوشته اند بيان مي كنيم تا خواننده ي عزيز هم با ما در اين عقيده شريك شود ولو آنچه را كه حالا نقل مي نمائيم جزئي از بيانات آنها است زيرا نمي توانيم همه ي آنها را در اين مختصر بگنجانيم و هم چنين بايد دانست آن قيافه و صورتي را كه مورخين از ابا عبدالله صادق عليه السلام بما نشان مي دهند عينا در مورد هر امامي از ائمه ي اهل البيت نشان داده اند نهايت آنكه انتشار فضايل و علوم آنها و اظهار اين مراتب براي مردم از حيث بلندي و كوتاهي عمر شريف آنها و اوضاع و احوال و حكام روز تفاوت مي كند

به هر حال بعضي از نصوص مورخين كه علامه ي مظفري در كتاب خود به نام امام صادق عليه السلام نقل مي كنند به اين شرح است

(1) ذهبي در ميزان الذهب مي نويسد: جعفر بن محمد عليه السلام بن علي بن الحسين هاشمي ابو عبدالله يكي از ائمه ي اعلام و از نيكان و صادق و عظيم الشان بود

(2) نووي در كتاب (تهذيب الاسماء و اللغات) مي نويسد: محمد بن اسحق

[صفحه 57]

و يحيي انصاري و مالك و سفيان و ابي جريح و شعبه و يحياي قطان و جمع ديگر از امام صادق عليه السلام روايت كرده و تمام آنها در جلالت قدر و سيادت و آقائي و امامت او اتفاق دارند

عمر بن ابي المقداد مي نويسد هر وقت به جعفر بن محمد عليه السلام نگاه مي كردم مي فهميدم كه او از سلاله ي انبياست

(3) ابن خلكان مي نويسد: امام صادق عليه السلام يكي از ائمه ي اثناعشر در مذهب اماميه و از سادات اهل بيت رسالت بود و از آن جهت به او صادق مي گفتند كه هر چه مي گفت درست بود و فضيلت او

مشهورتر از آن است كه گفته شود و جابر بن حيان كه از شاگردان او بود كتابي تأليف كرده است مشتمل بر هزار ورق و پانصد رساله و اين رساله ها نامه هائي است كه جعفر بن محمد عليه السلام انشاء نموده است امام صادق عليه السلام در بقيع در جوار قبر پدرش محمد باقر عليه السلام و جدش زين العابدين عليه السلام و عموي جدش حسن بن علي عليه السلام مدفون گرديده و چه قبر شريف و ضريح و آرامگاه مقدسي است

(4) شبلنجي در نورالابصار مي نويسد: مناقب او (امام صادق عليه السلام) زياد است و نمي شود آنها را شماره كرد و در انواع مناقب او مردم باهوش و نويسندگان زبردست متحير مي مانند

(5) ابن قتيبه در كتاب (ادب الكاتب) مي نويسد (كتاب الجفر) كتابي است كه جعفر بن محمد عليه السلام گفته و آنچه مورد احتياج بشر تا روز قيامت است در آن نوشته شده و ابوالعلاء معري به همين معني اشاره كرده و گفته است (لقد عجبوا لآل البيت لما - اتاهم علمهم في جلد جفر - فمرآت المنجم و هي صغري - تريه كل عامرة وقفر) يعني از اهل بيت رسالت تعجب مي كنند كه علوم آنها را در پوست بزغاله اي آورده است در حالي كه آئينه منجم با آن كوچكي

[صفحه 58]

هر آباد و خرابي را نشان مي دهد

(6) محمد صبان در (اسعاف الراغبين) مي نويسد: اما جعفر بن محمد عليه السلام امامي بسيار عالي قدر و مستجاب الدعوه بود و اگر از خدا چيزي مي خواست حرفش تمام نشده حاجتش برآورده شده بود

(7) شعراني در (لواقح الانوار) مي نويسد اما (امام) سلام الله عليه اگر محتاج چيزي مي شد مي گفت (يا رباه) بفلان چيز احتياج دارم و دعايش تمام نشده آنچه

خواسته بود به او مي رسيد

(8) محمد بن طلحه در (مطالب السؤال) مي نويسد امام صادق از بزرگان و سادات اهل بيت و داراي علوم بسيار بود عبادت و او را دو اذكار او دائم و زهد فوق العاده داشت و تلاوت زياد او از قرآن مجيد مشهور است و معاني آن را به خوبي مي دانست و از درياي عميق كتاب الهي گوهرهاي گرانبهائي استخراج مي فرمود و عجايب آن را واضح مي ساخت و اوقات خود را تقسيم مي كرد و به انواع عبادت مشغول و از خود حساب مي كشيد قيافه ي او انسان را به ياد آخرت مي انداخت و استماع گفتار او انسان را در دنيا زاهد مي ساخت و پيروي او موجب رفتن به بهشت مي گرديد و طلعت نوراني او نشان مي داد كه او ذريه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است و مناقب و صفات او قابل شماره نبود و و هوش مردان هوشمند و بينا در مورد او حيران مي گرديد و علوم منقوله از او بسيار است كه بر قلب مباركش مي رسيد و احكام مسائلي را درك مي كرد كه براي عموم قابل درك نبود و علومي از او نقل شده است كه فهم مردم از درك آنها كوتاه بود و همه را روشن مي ساخت،

(9) ابن حجر در صواعق مي نويسد: مردم از علوم او به قدري نقل كرده اند كه از اين شهر به شهر ديگر و از دهاني به دهاني ديگر مي گردد و نام شريفش در

[صفحه 59]

تمام شهرها و رد زبان مردم است

(10) شيخ عبدالرحمن سلمي در (طبقات المشايخ الصوفيه) مي نويسد: جعفر صادق عليه السلام از تمام اقران خود از اهل بيت رسالت برتري داشت و داراي علم زياد

و زهد فراوان و ورع كامل از شهوات و ادب كامل در حكمت است

(11) حافظ ابونعيم در (حلية الاولياء) مي نويسد، يكي از آنها امام ناطق ابو عبدالله جعفر بن محمد الصادق عليه السلام است كه به عبادت و خشوع اقبال كرده و كناره گيري را ترجيح داده و از رياست و اجتماع دوري مي جست

(12) هياج بن بسطام مي گويد: جعفر بن محمد عليه السلام به مردم مي خورانيد به قسمي كه براي زن و بچه اش چيزي نمي ماند

(13) ابن الصباغ مالكي در (فصول المهمه) مي نويسد: امام صادق عليه السلام در بين برادران خود وصي و جانشين پدر شد و بعد از پدرش امام بود و در بين جماعت خود به فضل و عظمت بروز و ظهور داشت (يعني در بين اهل بيت) و قدر او اجل از همه ي مردم بود و از علوم او بسيار نقل كرده اند به قسمي كه در تمام شهرها مشهور و نام او همه جا انتشار يافت - مناقب ابو عبدالله بسيار و صفات او در مشرق در حد كمال و شرف او در روزگار بر همه واضح و مجامع علمي و آقائي و عزت به نام او افتخار مي كنند

(14) سويدي در (سبائك الذهب) مي نويسد: امام صادق عليه السلام در بين برادران خود جانشين پدر و وصي او بود و علوم بسياري از او نقل شده كه براي هيچ كس به آن درجه نقل نشده و در حديث پيشواي همه و مناقبش بسيار است.

15- جلال الدين داودي حسيني در (عمدة الطالب) مي نويسد: او را (امام صادق عليه السلام) عمود الشرف مي گفتند و مناقب او بسيار و به طور تواتر در

[صفحه 60]

بين مردم انتشار داشت و خاص و عام از آن آگاه بودند

و منصور دوانيقي چند مرتبه تصميم به قتل او گرفت و خداوند او را حفظ كرد

(16) شهرستاني در ملل و نحل مي نويسد او (امام صادق عليه السلام) علم بسياري در دين و ادب داشت و در حكمت كامل و زهد او در نهايت درجه و به هيچ وجه دنبال تمايلات نفساني نمي رفت و مدتي در مدينه ماند و شيعيان منسوب به خود را هدايت و ارشاد مي كرد و بر مواليان خود اسرار علوم را مي آموخت و امام عليه السلام مدتي به عراق رفت و به هيچ وجه خود را براي امامت عرضه نكرد و با هيچ كس در امر خلافت نزاعي نداشت و البته كسي كه در درياي معرفت غوطه ور است طمع به امري نمي كند و كسي كه به قله ي شرف و حقيقت رسيده باشد از افتادن نمي ترسد و گفته اند كسي كه به خدا انس گرفت از مردم دوري مي كند و كسي كه با غير خدا مأنوس باشد البته در وسواس و ناراحتي خواهد بود

(17) يافعي در (مرآت الجنان مي نويسد) و در آنجا يعني در مدينه امام و آقا و سيد جليل سلاله ي رسول صلي الله عليه و آله و سلم و معدن جوانمردي ابو عبدالله جعفر بن محمد الصادق عليه السلام وفات نموده است و در بقيع در جوار قبر پدرش دفن شد چه قبر با كرامت و شرف و چه محل پاك و مقدس كه مدفن اشراف بزرگوار و صاحبان مناقب زيادي مي باشند و از آن جهت به او صادق گفتند كه در بيان خود هميشه صادق بوده و فرمايشات گهرباري در علوم توحيد و غيره دارد و شاگرد او جابر بن حيان صوفي كتابي تأليف

كرده است كه مشتمل بر هزار ورق است و متضمن پانصد نامه از امام صادق عليه السلام مي باشد

(18) مالك بن انس كسي كه مذهب مالكي منسوب به اوست و يكي از ائمه ي اربعه مي باشد مي گويد: من خدمت جعفر بن محمد صادق عليه السلام مي رسيدم و براي

[صفحه 61]

من مخده مي آورد و به من احترام مي كرد و او از سه خصلت خالي نبود يا روزه يا در حال عبادت و نماز يا مشغول ذكر بود و او از بزرگان عباد و زهادي بود كه از خداي عزوجل مي ترسيد - امام صادق حديث بسياري داشت و نقل مي كرد و بسيار خوش صحبت و دهان گرم و محضرش بسيار مفيد و قابل استفاده بود و هر وقت مي گفت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم چنين فرمود رنگش زرد و گاهي سبز مي شد و قيافه اش تغيير مي نمود و به قسمي كه شايد در آن حال شناخته نمي شد -مالك مي گويد با صادق عليه السلام سفري به حج رفتم و چون شترش به محل احرام رسيد امام عليه السلام حالش تغيير كرد و هر چه مي خواست بگويد «لبيك اللهم لبيك» صدا در گلويش گير مي كرد و نزديك بود از راحله اش بيفتد - به او گفتم يا ابن رسول الله ناچار بايد بگوئي «لبيك» در جوابم فرمود «چگونه جسارت كنم و بگويم لبيك و مي ترسم خداوند در جوابم بگويد: لا لبيك و لا سعديك

(19) ابن شهر آشوب در كتاب (مناقب) خود از مالك بن انس روايت مي كند كه گفت هيچ چشم و هيچ گوش مانند جعفر بن محمد عليه السلام را نديده و نشنيده و بر قلب هيچ بشري نيامده است كه كسي افضل از جعفر

بن محمد عليه السلام باشد و يا در علم و يا در عبادت و تقوي نظيري بتوان براي او پيدا كرد

(20) حسن بن ريان از (مسند ابوحنيفه) نقل مي كند از ابوحنيفه شنيدم در جواب كسي كه از او پرسيد فقيه ترين مردم از كساني كه شما ديده اي كيست ابوحنيفه گفت. جعفر بن محمد عليه السلام

ابوحنيفه مي گويد و چون منصور خليفه عباسي به اين حدود آمد دنبال من فرستاد و به من گفت مردم به جعفر بن محمد عليه السلام علاقمند شده اند ميل دارم براي او مسائلي كه بسيار مشكل باشد در نظر بگيري و با او در آن مسائل بحث نمائي - منهم چهل مسئله از مسائل مشكله را جمع آوري كرده در نظر گرفتم و

[صفحه 62]

بعدا منصور كه در حيره بود دنبال من فرستاد و نزد او رفتم به او سلام كردم و محلي را به من نشان داد نشستم سپس رو به جعفر بن محمد عليه السلام كه در مجلس او بود كرد و گفت: يا ابا عبدالله اين مرد ابوحنيفه است جعفر بن محمد عليه السلام فرمود بلي او را مي شناسم سپس به من گفت: اي ابوحنيفه از مسائلي كه داري بر ابو عبدالله عرضه كن من يك يك آن مسائل را طرح مي كردم و او جواب مي داد و مي گفت شما در اين مسئله اين طور مي گوئيد و اهل مدينه اين طور و ما اينطور مي گوئيم و در بعضي از مسائل ممكن است تابع شما و در بعضي از مسائل نظر اهل مدينه را بپذيريم و احيانا مخالف نظر يكي از شما و اهل مدينه يا هر دو مي شويم و من تمام آن چهل مسئله را طرح كردم و

حتي يكي از آنها را هم بلا جواب نگذارد و به شرح فوق جواب مي داد - و در اين وقت ابوحنيفه گفت مگر نه آن كس كه اعلم مردم است به اختلاف مردم آگاه تر است؟

(21) منصور خليفه عباسي گفت: اين (يعني امام صادق عليه السلام) استخواني است كه در گلوي من گير كرده و او اعلم مردم زمان خود مي باشد - و باز گفته است: در هر دوره ي از خانواده ي نبوت حتما يك محدث خواهد بود و جعفر بن محمد عليه السلام محدث امروز ما است - و مرتبه ي ديگر در وقتي كه با امام عليه السلام صحبت مي كرد گفت: يا ابا عبدالله ما هميشه از درياي تو برمي داريم و به سوي تو مي آئيم و چون نزديكتر مي شويم از كوري و بي بصيرتي خارج شده و تاريكيهاي ما به نور تو روشن مي گردد و در ابرهاي قدس تو فرو رفته و تشنه ي آبهاي زلال معرفت تو هستيم - و در جاي ديگر گفت: حق اينها (اولاد فاطمه عليهاالسلام) را فقط مردمان جاهل و كساني كه به شريعت آگاه نيستند نمي دانند

(22) ابن المقفع مي گويد: اين خلق (و اشاره به مردمي كرد كه در طواف بودند) هيچ يك شايسته ي لقب انسانيت نيستند مگر آن پيرمردي كه نشسته است

[صفحه 63]

يعني امام صادق عليه السلام

(23) ابن ابي العوجاء مي گويد: اين مرد (يعني امام صادق عليه السلام) بشر نيست ولو آنكه در دنيا ديده مي شود او روحاني است و هر وقت بخواهد داراي جسد خواهد شد و اگر خواست مبدل به روح مي گردد و اشاره به امام صادق عليه السلام نمود

اي خواننده گرامي آيا اين ثروت گرانبهائي كه تاريخ به ابو عبدالله جعفر بن محمد عليه السلام

تقديم مي كند چنانكه پيش از او به پدران او اولياء حق تقديم كرده و بعد از او به فرزندان او داده است به كسي غير از آنها داده است؟ و آيا شنيده يا در جائي خوانده ايد كه در مردان دنيا كسي به اين پايه از علم و خلق نيكو و به اين درجه از علو همت و مقام و به اين درجه از عظمت و طهارت رسيده باشد؟

آيا اينهائي كه او را شناخته و اين طور از او ياد كرده اند چه كساني بودند

اين دسته از بزرگان در عقيده و مذهب و سليقه اختلاف داشته و حتي بعضي از آنها را زنديق و كافر مي دانند كه به ديانت اسلام و اديان ديگر اساسا عقيده نداشته اند و در بين آنها كسي كه به عقيده ي امام صادق معتقد باشد كم است و اگر استشهاد به قول شاعر درست باشد بايد بگوئيم (الفضل ما شهدت به الاعداء) فضيلت آنست كه مورد تصديق دشمن باشد

امام عليه السلام در كجا و چگونه پرورش يافت

مورخين قديم عرب عادت نداشته اند كه در ضمن نوشتن تاريخ اعلام و رجال و احوال آنها را از حال طفوليت بررسي كرده و بنويسند يعني مراحل مختلف زندگي از كوچكي تا بزرگي و رجال احوال را مورد مطالعه قرار دهند

[صفحه 64]

و يا كيفيت تربيت رجال بزرگ را در سنين مختلف و يا تصادف و پيشامد هاي وارده بر آنها و حوادثي كه در حيات آنها به آنها برخورده بنويسند مثلا رفتار آنها را در حال كوچكي با همسالان و هم شاگردان و معاشرين از افراد خانواده و طرز رفتار و طرز خيال آنها را ياد بياورند يا رفتار خويشان و همدوشان و هم پايگان آنها را

بنويسند.

ولي خوشبختانه مورخين و نويسندگان اين دوره به دوره ي بسيار شيرين زندگاني رجال خود يا رجال دنيا توجه نموده و ترجمه ي حال آنها را از ايام طفوليت و صباوت و جواني همه را يادداشت مي كنند و علماء نفس هم در اين يادداشت ها و از حوادث زندگاني رجال از طفوليت به بعد استفاده هاي فراواني مي نمايند و اين حوادث و اتفاقات را در تكوين شخصيت آنها مؤثر دانسته و از اين راه بر حقايقي آگاه مي گردند كه احيانا بسيار بسيار مفيد است و به نتايج گرانبهائي از اين طريق رسيده و فوائد علمي بسياري برده اند

و من اتفاقا از اين جهت در مورد اين مرد نامي اسلام فوق العاده كوشش كردم و به كتب تاريخ مراجعه نمودم شايد به مطالبي مربوط به دوره ي طفوليت ابا عبدالله جعفر بن محمد عليه السلام برخورد كنم و طرز زندگي خصوصي او را در بين خانواده و همسالان و برادران و خويشان او بيابم تا از دوره ي شيرين حيات او بحث نمايم - ولي متاسفانه موفق نشدم و چيزي نيافتم كه مطابق ميل من باشد و خود و خواننده را از آن سرچشمه زلال سيراب كنم

لذا ناچار از آن دوره چيزي نمي گويم و به اين جملات كه بايد گفت اكتفا مي نمايم

امام عليه السلام در مدينه ي منوره ي رسول صلي الله عليه و آله و سلم به دنيا آمده و در آنجا نشو و نما كرد و تحت نظر و چشمان مهربان جدش زين العابدين علي بن الحسين عليه السلام و پدرش محمد بن علي عليه السلام بود تا پانزده ساله يا قدري كمتر شد، و مطمئنم كه در

[صفحه 65]

سالهاي اوليه ي حيات او يعني در طفوليت مانند اطفال ديگر

خانواده هائي كه مصيبتي بر آنها نرسيده و با ناز و دلال در دامان پدر و مادر و اقرباء خود پرورش مي يابند نبود و آيا در دنيا از بدو خلقت بشر خانواده اي شبيه به خانواده ي امام زين العابدين عليه السلام ديده شده است كه آنگونه مصائب و گرفتاري و زجر و شكنجه ي روحي ديده باشند؟

ابا عبدالله جعفر بن محمد عليه السلام در طفوليت خود به منزله ي نسيم ملايم سحري نبود كه به اطرافيان خود بوزد؟ و آنها را سرمست شيرين زباني هاي خود نمايد - طفلي بود كه با مصائب روزگار بزرگ مي شد و حوادث دردناك وارده بر او و خانواده اش در همان نزديكي ها همه را دچار اندوه و حزن عميقي ساخته و حادثه ي بزرگ و جانسوز كربلا در زماني اتفاق افتاد كه نزديك به زمان طفوليت او بود و اگر بخواهيم تصوراتي براي آن طفل در آن خانواده ي ماتم زده فكر كنيم شايد تصور انتقام باشد كه در مغز اين طفل خردسال از كشندگان جدش خطور مي كرد

آري طفوليت او بسيار جانگداز و افسردگي دوره ي صباوت او زياد و در نهايت تلخي گذشت يادبود خون حسين بن علي عليه السلام و فرزندان و آل او و اشكهاي اطفال معصوم و اسيران اهل بيت رسول صلي الله عليه و آله و سلم همه ي آن خانواده را در غم و اندوه و غصه ي فراوان و اشك حسرت دائم گذارده بود

و اما دوره ي مراهقت او، آيا انساني را ديده ايد كه افق جواني او با ياد مصائب گذشته خانواده و مشقات مستقبل به آن اندازه تاريك بوده است؟

15 سال يا قدري كمتر چشمان جد بزرگوارش و چشمان مبارك پدرش او را حراست مي كردند چشماني (كه اشك

حسرت و خون در اثر دردهاي گذشته آن را هميشه تر نگاه داشته بود) چشماني كه به طور روشن آينده را

[صفحه 66]

ديده و از آنچه روزگار در خود مخفي داشت آگاه بودند

اين چشمان روشن مي ديدند كه اين نوجوان در چه روزگاري مرجعيت پيدا كرده و چگونه پيرمردان معمر زودتر از جوانان و كهول به او ايمان مي آورند

جد و پدري كه امام عليه السلام را دوازده سال يا بيشتر حراست نموده و امام عليه السلام بين آن دو خورشيد جهان تاب وارد اجتماع مي گرديد در قلب اين نوجوان مراهق عظمت خدا را جاي داده و از اخلاق بشر او را آگاه و مزاج دنيا را به او تعليم دادند و او را از چشم غره روزگار و تفاوت فاحش بين ايام برحذر مي داشتند اين نوجوان عزيز از هر دو آن وجود مبارك استفاده هاي شاياني علما و عملا نمود به درجه اي كه سينه ي پيرمردان و مردان كامل استعداد ضبط آن همه علوم و اطلاعات را نداشت و فهم و هوش مردان فهيم و باهوش استعداد درك آن مراتب را پيدا نمي كرد

اين جوان بزرگوار نوزده سال ديگر از سنين عمر شريف خود را بعد از وفات جدش علي بن الحسين عليه السلام با پدر عظيم الشان خود امام باقر عليه السلام گذرانيد و آن پدر بزرگوار علوم دين و شئون دنيا و زندگي را به او مي آموخت چنانكه در طفوليت او را در دامان محبت و مهرباني خود پرورش داد تا او را به حد اعلاي دانش رسانيد كه در هيچ انساني چنين طاقتي نبوده و امكان وصول به اين مقام براي هيچ مخلوقي به وجود نمي آيد

و دوره ي امامت او بعد از پدرش

34 سال بود و اين دوره از ادوار زندگي او است كه بحث ما بيشتر مربوط به اين دوره است

اوصاف ظاهري امام عليه السلام

جعفر بن محمد عليه السلام متوسط القامه و سرخ رو و سياه مو بوده موهاي

[صفحه 67]

او چين و شكن داشت بيني كشيده و موهاي سر مباركش در دو طرف سر بوده و در وسط مو نداشت و پوست بدن امام بسيار لطيف بوده و بر گونه اش خال سياهي نظر بيننده را جلب مي كرد

كنيه ي امام عليه السلام ابو عبدالله و لقبش صادق و نقش نگين انگشترش عبارت زير بود - الله وليي و عصمتي من خلقه (خدا اختيار دار من است و مرا از شر خلق حفظ مي كند) و حاجب و پرده دارش مفضل بن عمر بوده است

و شعراي مخصوص او به شرح زير بوده اند: سيد حميري مشهور و اشجع سلمي و كميت و ابوهريره آباد و عبدي و جعفر بن عناق

اولاد امام عليه السلام به شرح زير مي باشند. (1) اسماعيل (2) عبدالله (3) ام فروه كه مادر اين سه فاطمه دختر حسين بن الحسن بن علي عليه السلام بود (4) موسي الكاظم عليه السلام (5) اسحاق (6) محمد و مادر آنها ام ولد است (7) عباس (8) علي (9) اسماء (10) فاطمه كه مادران آنها مختلف و جدا بوده اند

راويان امام عليه السلام

كساني كه از امام عليه السلام روايت كرده اند از اعلام اهل سنت

(1) امام ابوحنيفه (2) امام مالك بن انس (3) سفيان ثوري (4) سفيان بن عينيه (5) يحيي انصاري (6) ابن جريح (7) قطان (8) محمد بن اسحاق (9) شعبة بن الحجاج (10) ايوب سجستاني و از اعلام شيعه رجال زير مي باشند

(1) ابان بن تغلب (2) ابان بن عثمان (3) اسحاق صيرفي (4) اسماعيل صيرفي (5) سكوني (6) بريد عجلي (7) بكير بن اعين (8) ابوحمزه ي ثمالي (9) جابر جعفي (10) جميل بن دراج (11)

حارث بصري (12) حريز (13) حفص بن سالم (14) حفص قاضي (15) حماد بن عيسي (16) حماد عثمان

[صفحه 68]

(17) عمران ابن اعين (18) حمزة طيار (19) داود بن فرقد (20) داود رقي (21) زراره (22) زيد شحام (23) زيد الشهيد (24) سدير صيرفي (25) اعمش (26) سماعة (27) صفوان جمال (28) عبدالرحمن بن الحجاج (29) عبدالسلام بن سالم (30) عبدالسلام بن عبدالرحمن (31) ابن ابي يعفور (32) عبدالله بن بكير (33) عبدالله بن سنان (34) عبدالله بن شريك (35) عبدالله بن سكان (36) عبدالله بن نجاشي (37) عبدالله بن كاهلي (38) عبدالملك بن اعين (39) عبيد بن زراره (40) عبيدالله حلبي (41) علاء بن رزين (42) علي بن يقطين (43) عمار دهني (44) عمار ساباطي (45) عمر بن ابي المقداد (46) ابن ابي نصر سكوني (47) عمر بن ابي اذنيه (48) عمر بن حنطله (49) عمر بن علي بن الحسين (50) فضل بن يسار (51) ابو بصير (52) مؤمن الطاق (53) محمد بن مسلم (54) مرازم (55) سمع كردين (56) معاوية بن عمار (57) معروف بن خربوذ (58) علي بن خنيس (59) فضل بن عمر (60) يسر بن عبدالعزيز (61) هشام بن الحكم (62) هشام بن سالم (63) يونس بن يعقوب

سليقه امام عليه السلام در مظهر خارجي خود

سيره ي ائمه عليهم السلام دلالت دارد كه اعمال و رفتار آنها هميشه مسبوق به تصميم و اراده و قصد و هدف بوده و هميشه نتيجه ايراد در نظر داشته اند كه رضاي خداوند حتما در آن ملحوظ و از لحاظ دنيا هم داراي فائده و متضمن مصلحتي براي مردم بوده است

ائمه ي اطهار كساني نبودند كه به ميل نفساني و هوس عملي را انجام دهند و داعي

آنها هيچ وقت رغبت نفس يا التذاذ چشم نبوده بلكه هدف آنها خدا و مصلحت بندگان او است و مظهر خارجي آنها در لباس هم جزئي از آن روپوش الهي است كه اين بزرگواران آن را شعار خود مي ساختند و

[صفحه 69]

از دستورات خداوند تجاوز نمي كردند

مثلا اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام اگر در فشار گرسنگي قرار مي گرفت با قطعاتي از نان خود را سير مي كرد و جز لباس خشن بر تن نمي پوشيد و براي او تفاوتي از حيث دوخت نبود و فرق نمي كرد كه بند نعلين خود را خود بدوزد يا ديگري دوخته و مزد او را بدهد و اوقات خود را صرف مهام امور مسلمانان مي كرد.

ولي امام صادق عليه السلام به لباس و مظهر خارجي خود بي اعتنا نبود و مقيد بود كه پاكيزه و خوش لباس باشد زيرا خداوند كريم براي او در دوره اش چنين مصلحت ديده بود و بعضي از اصحاب امام عليه السلام از اين جهت به او اعتراض كردند كه وضع ظاهر او مثل وضع مردمان خوش گذران است (ولي زايد است) در حالي كه خلفاي رسول صلي الله عليه و آله و سلم چنين نبوده اند

ولي امام عليه السلام در جواب معترض فرمود (اذا انعم الله علي عبده بنعمة احب ان يراها عليه - لانه جميل يحب الجمال) هنگامي كه خداوند نعمتي به بنده خود مي دهد دوست دارد اثر آن را بر او ببيند - زيرا خداوند زيبا است و زيبائي را دوست مي دارد.

به همين مناسبت فرموده است (اني لا كره للرجل ان يكون عليه من الله نعمة فلا يظهرها) من از كسي كه خدا به او نعمتي داده و آن را نشان نمي دهد

خوشم نمي آيد

روزي از امام عليه السلام پرسيدند معناي آنكه خداوند زيبا است و زيبائي را دوست دارد و از تظاهر به فقر بدش مي آيد و يا اگر خداوند بر بنده اش نعمتي داد دوست دارد آن را بر او ببيند چيست؟ فرمود معناي زيبائي و زيبا شدن اين است كه شخص لباسش نظيف و پاكيزه باشد و بوي خوش

[صفحه 70]

داشته و خانه اش را سفيد كند و اطاقهاي خانه و حياط خود را هميشه جاروب كرده و پاكيزه نگاه دارد -

هنگامي كه در خانه ي خدا مشغول طواف بود مردي گوشه ي لباس او را كشيد امام عليه السلام پر گشت ديد عباد بن كثير بصري است به امام عليه السلام عرض كرد اي جعفر تو اين لباسهاي فاخر را مي پوشي آن هم در چنين محلي در صورتي كه تو از اولاد علي عليه السلام هستي

امام عليه السلام در جوابش فرمود پارچه ي اين لباس (فُرقُبي) است و آن را به يك دينار خريده ام و علي عليه السلام در زماني بود كه به بايستي آنطور كه بود باشد و من اگر امروز لباس علي عليه السلام را بپوشم مردم به من مي گويند اين مرد رياكار است [4] و روزي به او گفتند يا ابا عبدالله تو از خانواده ي پيغمبري و پدرت علي عليه السلام آن طور و آن طور بود اين لباس هاي (مروي) چيست كه بر تن كرده اي و لباسهاي تو بايد از اين پارچه ها پست تر باشد.

امام عليه السلام جواب داد واي بر تو چه كس زينت خدا را كه براي بندگان خود ايجاد كرده و غذاهاي خوب را حرام كرده است؟

پرتوي از سيره ي امام عليه السلام

پيش از آنكه درخشندگي و پرتوهائي از رويه امام عليه السلام و اخلاق او را بيان نمائيم بيان

امام مالك بن انس شيخ و رئيس مذهب مالكي را در وصف آن بزرگوار نقل مي كنيم

امام مالك بن انس مي گويد چشمان من كسي را كه افضل از جعفر بن محمد عليه السلام باشد چه از حيث دانش و چه از لحاظ تقوي نديده است

[صفحه 71]

و او (امام صادق) هيچگاه از سه خصلت فارغ نبود يا روزه داشت و يا در حال نماز و عبادت و يا مشغول ذكر خدا بود -

جعفر بن محمد عليه السلام از بزرگان زهاد و عبادي بود كه از خدا مي ترسيد و حديث بسيار نقل مي فرمود و خوش محضر و خوش مجلس بود و محضرش بسيار مفيد و هر وقت مي گفت (قال رسول الله) رنگش تغيير مي كرد گاهي زرد و گاهي سبز مي شد به قسمي كه ممكن بود شناخته نشود

او را علم ناطق و امام صادق مي گفتند و به انجام كارهاي بزرگ و نيك معروف درهاي بدي را بسته و درهاي نيكوكاري را باز نموده بود

امام صادق عليه السلام عيب جو و بدگو و طماع و اهل خدعه و پر خور و عجول و ملول و پرگو و لاغي و طعنه زن و لعنت كن و پشت چشم زن و پول جمع كن نبود و هيچ يك از اين صفات در امام عليه السلام ديده نمي شد.

روزي با گروهي از اصحاب خود به تسليت و تعزيت يكي از مصيبت ديدگان كه فرزندش را از دست داده بود مي رفت در بين راه بند نعلين او كنده شد امام فوري نعلين خود را از پا درآورد و با پاي برهنه مشغول راه رفتن شد ابن يعفور يكي از اصحاب امام پيش آمد و نعلين خود را از پا درآورده بند

آن را كند و به امام عليه السلام داد امام عليه السلام آن را نگرفت و به صورت جدي به او فرمود نه نه صاحب مصيبت اولي است به صبر تا ديگري و به همان حال با پاي برهنه به خانه ي آن شخص رفت.

امام عليه السلام هميشه شخصا از مهمانان خود پذيرائي مي كرد و به آنها هنگام رفتن همراهي نمي نمود و براي آنها لذيذترين و گوارا ترين غذاها را بسيار فراوان و كافي فراهم نموده و به آنها تاكيد مي فرمود كه بي ملاحظه بخورند و مي گفت كساني كه بيشتر به ما محبت دارند در خانه ي ما بيشتر غذا مي خورند روزي

[صفحه 72]

يكي از مهمانان امام عليه السلام به او گفت يا ابو عبدالله اين همه ي بذل و بخشش براي چه اگر در زندگي ميانه رو باشي هميشه زندگانيت يك جور خواهد بود.

امام عليه السلام فرمود ما مطابق امر خدا راه مي رويم اگر خدا به ما وسعت داد ما هم در زندگي وسعت مي دهيم و اگر بر ما سخت گرفت سختي را بر خود هموار مي سازيم.

امام عليه السلام نزديك شهر مدينه مزرعه اي داشت كه آن را عين زياد مي گفتند و خرماي زيادي داشت و هنگامي كه خرماها مي رسيد به نمايندگان خود دستور مي داد كه ديوار باغهاي آن مزرعه را از چند جا سوراخ نمايند تا اشخاص عابر بتوانند داخل باغ شده و به مقدار لازم خرما بخورند و در عين حال امر مي كرد كه هر روزه ده سبد بزرگ (ثنبه) از خرما و رطب پر كنند و در محلهائي بگذارند كه مردم بخورند اين ظرفها هر يك براي سير شدن ده نفر كافي بود و هر وقت خالي مي شد ده سبد ديگر به جاي

آنها مي گذاردند و دستور مي داد همه روزه به همسايگان مزرعه پيرمردان و پيرزنان و اطفال و بيماران و زنان كه نمي توانند به مزرعه ي امام عليه السلام بيايند براي هر يك از آنها (يك مد) ببرند و موقع چيدن خرما مزد عمله و نمايندگان را از آن بدهند و مابقي را به مدينه حمل كنند و در مدينه براي خانواده هاي محترم و مستحقين به اختلاف دو و سه بار و يا بيشتر به اندازه ضرورت آنها مي فرستاد و با اين حال عايدات آن مزرعه چهار هزار دينار بود كه امام عليه السلام سه هزار دينار آن را در راه خدا انفاق مي كرد و هزار دينار براي مصرف خانه ي خود بر مي داشت.

روزي فقيري از او چيزي خواست امام چهارصد درهم به او داد فقير مزبور تشكر كرد و رفت ولي امام عليه السلام به خادمش فرمود مثل آنكه اين پول براي او كم بود او را بر گردان خادم عرض كرد اين مرد از شما چيزي

[صفحه 73]

خواست و شما هم داديد و او سپاسگزار شد و رفت.

امام عليه السلام فرمود رسول خدا فرموده است بهترين صدقه آن است كه شخص را بي نياز كند.

فقير مزبور را برگرداندند امام عليه السلام به او فرمود ما تو را بي نياز نكرديم اين انگشتري را بگير و بدان كه آن را از من ده هزار درهم مي خريدند هنگامي كه محتاج شدي آن را به همين قيمت بفروش

و چون شب مي رسيد و هوا تاريك مي شد يك ظرف چرمي (جراب) را پر از نان و خرما و پول مي كرد و آن به گردن خود مي انداخت و به خانه هاي مستحقين مدينه مي برد و بين آنها تقسيم مي كرد و او

را نمي شناختند تا آنكه امام عليه السلام وفات كرد و چون آن شخص خيرخواه را ديگر نديدند دانستند كه او جعفر بن محمد عليه السلام بوده است.

يكي از حجاج بيت الله در خانه ي خدا خوابيده بود چون از خواب برخاست خيال كرد هميان پول او را برده اند با اضطراب از جاي خود برخاست و ديد مردي در آنجا مشغول نماز است و او را نمي شناخت آن مرد امام صادق عليه السلام بود به امام عليه السلام عرض كرد و اصرار داشت كه پول مرا بده امام عليه السلام از او پرسيد چقدر پول در هميانت بود گفت هزار دينار امام عليه السلام پول مزبور را به او داد آن مرد به جاي خود برگشت ولي پس از ملاحظه اثاث خود هميان خود را يافت در اين حال به نزد امام عليه السلام برگشت و پولهاي مرحمتي امام عليه السلام را آورد كه پس بدهد و عذر خواست ولي امام عليه السلام از پس گرفتن آن خودداري نموده فرمود چيزي كه از دست ما خارج شود ديگر بر نمي گردد.

مرد مزبور از ديگران پرسيد اين شخص كيست به او گفتند او جعفر بن

[صفحه 74]

محمد عليه السلام است مرد مزبور در حال انفعال شديد گفت البته او است كه بايد اين طور باشد و اين كارها از مانند او ساخته است امام عليه السلام خانواده ي خود را از رفتن به پشت بام منع كرده بود و روزي وارد خانه شد و ديد كنيزي كه مربي يكي از اطفال كوچك او بود روي نردبان ايستاده و بچه در بغل او است كنيزك چون امام را ديد خود به خود ترسيد و طفل از دست او افتاد و اتفاقا از دنيا رفت

و كنيزك فوق العاده مضطرب شد و امام عليه السلام هم فوق العاده ناراحت گرديد و رنگ معظم له پريد از او پرسيدند چرا اين طور شديد فرمود اين حالت براي مردن طفل نيست بلكه از آن جهت ناراحتم كه اين زن از اين كار مرعوب گرديده پس به كنيزك فرمود تو در راه خدا آزاد هستي و هيچ حرجي بر تو نيست.

امام عليه السلام روزي (مصادف) غلام خود را خواست و هزار دينار به او داد و فرمود عائله ي ما زياد شده خوب است با اين پول متاعي خريده و به مصر بروي و آن را بفروشي كه فايده اي از آن حاصل شود.

مصادف هم چنين كرد و با تجاري كه به مصر مي رفتند همسفر گرديد و چون قافله نزديك مصر رسيد به يك عده از تجار كه از مصر برمي گشتند برخورده از آنها از وضع متاعي كه با خود به مصر مي بردند استفسار كرد و معلوم شد كه متاع و مال التجاره ي آنها بسيار كمياب و مورد احتياج اهل مصر است و خوب فروش مي رود به اين جهت تجار مدينه با هم قرار گذاردند كه متاع خود را چهار برابر يعني هر ربع دينار سرمايه به يك دينار بفروشند زيرا زمينه ي آن خالي است و چون تجار مدينه متاع خود را فروختند و به مدينه برگشتند مصادف شرفياب حضور امام عليه السلام گرديد و دو كيسه پول خدمت امام گذارده گفت فدايت شوم اين كيسه راس المال و كيسه ي دوم سود آن

[صفحه 75]

مي باشد امام عليه السلام فرمود اين ربح زياد است و شما چگونه معامله كرديد كه به اين نتيجه رسيديد مصادف جريان را به عرض رسانيد امام فرمود سبحان

الله شما قرار گذارده و با هم قسم خورديد كه مال خود را حتما به آن مبلغ بفروشيد! و سپس يك كيسه را برداشت و فرمود اين رأس المال من و به آن يكي احتياج ندارم (اي مصادف مقابل شمشير رفتن آسان تر از كسب حلال است) فرزندش اسماعيل بزرگترين فرزندان او بسيار در نظرش عزيز بود و بسيار به او علاقه داشت به درجه اي كه بعضي از اصحاب امام عليه السلام تصور مي كردند بعد از او امام خواهد بود.

اين پسر بزرگوار مريض شد و امام عليه السلام بسيار محزون و غمگين گرديد و چون وفات كرد اصحاب خود را جمع كرده غذاهاي بسيار خوب و لذيذ براي آنها آورد و به آنها تاكيد نمود كه به راحتي مشغول خوردن غذا شوند اصحاب ديدند كه به هيچ وجه آثار حزن و اندوه در چهره امام عليه السلام نمودار نيست و حالت امام عليه السلام برخلاف انتظار آنها بود پرسيدند كه چگونه امام عليه السلام با اين مصيبت بزرگ اظهار تأثر نمي كند امام عليه السلام در جواب آنها فرمود اسماعيل راست ترين خبر را از طرف راستگوترين مقام به من داد كه من و شما و همه مردم خواهند مرد در اين صورت چرا بايد متأثر بود.

چرا امام صادق عليه السلام از خلافت دوري كرد

ممكن است بعضي بگويند كه جعفر بن محمد عليه السلام با آنكه مي دانست شايسته ترين فرد براي تصدي خلافت است و تمام مردم موثق و با ايمان مي دانستند كه تمام عناصر لازمه خلافت اسلامي در او جمع است و كسي غير از او حقا به شايستگي او نيست و عموم امت اسلام اعم از علماء و رؤساء و

[صفحه 76]

سرشناسان و رؤساي عشاير و قبايل در صورت مطالبه خلافت از

طرف او مطالبه او را تعدي بحق كسي نمي دانستند پس چرا امام عليه السلام اقدام نكرد و اگر اظهارات جمعي ساده لوح يا احمق را هم بر اين ايراد اضافه نمائيم كه چرا مثل جدش علي بن ابيطالب عليه السلام كه با معاويه جنگيد و چرا مثل حسن بن علي عليه السلام كه سپاه فراهم و در مقابل همان معاويه ايستادگي كرد و چرا مثل حسين بن علي عليه السلام جان خود و جان فرزندان و برادران و اصحاب و عمو زادگان خود را فداي دين كرد ننمود؟

اگر اين اظهارات را بشنويم بايد بگوئيم بلي امام صادق عليه السلام و پدران و فرزندان او همگي محق تر و شايسته ترين افراد براي تصدي خلافت مسلمين بوده و لباس خلافت اسلامي فقط بر اندام آنها زيبا بود و بس و علي الظاهر مصلحت امت محمد عليه السلام و دين او اقتضا داشت كه امام صادق عليه السلام زمام دين و دنياي مسلمانان را به دست بگيرد تا امور مسلمين به دست يك عده مردم پست و فرومايه از بني اميه و بني عباس نيفتد - و گر چه به خوبي مي دانيم كه علي عليه السلام با معاويه جنگيد و دست آخر غلبه كرد و سپاه حق بر باطل چيره شد - آري اينها را مي دانيم ولي حيله ي عمروعاص كه قرآنها را بر نيزه كرد و گفت قرآن بايد بين ما حكم شود و پيشنهاد او به اين صورت در مردم ساده و احمق از يك طرف و خيانت عده اي از رؤساء و اصحاب ظاهري او از طرف ديگر علي عليه السلام آن يگانه مرد عالم اسلام و آن شجاع منفرد دنياي روز و عقيده مقدس او را كه به

نفع همان مردم ساده و خائن هر دو بود در نظر نمي آوريم كه چگونه راه چاره را بر علي عليه السلام بست زيرا او كسي نمود كه باطل را با باطل چاره كند و نتيجه آن شد كه اصحاب علي عليه السلام امر امام خود را به زمين گذارده و از او تمرد كردند

[صفحه 77]

و با او به تندي صحبت نمودند و امام عليه السلام كه با صداي بلند فرياد كرد (اي مسلمانان و اي اهل حق اين كار خدعه و نيرنگ است به خدا قسم نيرنگ است من امام شما هستم از من پيروي كنيد والا در هر دو جهان زيان و خسارت به شما مي رسد) جواب تندي دادند.

امام فرمود اين مرد يعني معاويه و آن مرد يعني عمروعاص هر دو حيله گر و شقي اغفال گر احساس شكست كرده اند كه به اين حيله متوسل شده اند و يقين به هزيمت نموده اند كه به اين حيله ي عوام فريبانه دست زده اند - بلند كردن قرآن بر ني كه من مي دانم قرآن چيست حيله است اينها و اين مردم از كساني هستند كه نفهميده اند ولي خود را به فهميدگي زده و اظهار به احترام قرآن مي كنند ولي قرآن را نمي شناسند اي مسلمانان گول اين خدعه و نيرنگ را نخوريد و به راه خود برويد پيروزي نصيب شما شده و سپاه معاويه فرار كرده است.

ولي اين اقدام امام عليه السلام هم مؤثر نشد و اصرار او به جائي نرسيد و چون با اين بيانات صريح اتمام حجت كرده بود ساكت شد در حالي كه خار در چشم و استخوان در گلو داشت و تماشا مي كرد و چون به او گفتند ابوموسي اشعري و

عمروعاص براي حكميت معين شدند دوباره امام عليه السلام مردم را متوجه اشتباه آنها ساخت و آنها را از اين كار برحذر داشت و نيرنگ ديگر معاويه را گوشزد مردم كرد - ولي در آن مردم اغفال شده مغرض اثر نكرد.

در اين مرتبه هم احساس كرد نزديك است اختلاف بين سپاهيان او شديد شده و فتنه ي ديگري برپا و خون بي گناهاني ريخته شود ناچار براي حفظ جان مردمي كه زير پرچم او بودند دوباره سكوت كرد و پس از اعتراض بر

[صفحه 78]

اين حكميت و شنيدن جواب تند از بعض ديگر حرفي نزد و دو نفر خائن براي اين كار تعيين شدند. اين اتفاق ناگوار و تلخ اولين درسي بود كه امام صادق عليه السلام از جريان كار جد بزرگوارش علي عليه السلام كه مسلمانان شرق و غرب عالم اسلام همگي او را به خلافت پذيرفته و احدي تصور نمي كرد او را خلع نمايند يا كسي با او معارضه كند گرفت.

آري تمرد معاوية بن ابي سفيان و پناه بردن او به مردم شام كه بيست سال آنها را مطابق ميل خود تربيت كرده بود آن گرفتاريها را براي عالم اسلام به وجود آورد.

معاويه بعد از واقعه ي صفين به آن صورت كه ديديد پادشاه شام شد و باد به بيني خود انداخت و در تمرد بسيار ايستادگي كرد و در گمراهي اصرار ورزيد و خود را مستقل ساخت و ديگر فكري جز آرزوي فوت يا قتل علي عليه السلام را نداشت كه به آن هم رسيد و پس از قتل علي عليه السلام راه را براي رسيدن به خلافت در برابر خود بازديد و درصدد شد كه شرق و غرب را

زير سلطه ي خود قرار دهد پدر ائمه ي اطهار كشته شد و خلافت به حسن بن علي عليه السلام رسيد در اين حال معاويه دوباره از جا برخاست و ترس دوباره گريبان گير او شده و قلبش طپيد زيرا مي دانست حسن بن علي عليه السلام بر حق است و لياقت تصدي خلافت را به طور كافي دارد و سوابق علمي و فضيلت و شجاعت و نزديكي رسول صلي الله عليه و آله و سلم و آن كه تمام مسلمانان او را شايسته مي دانند و موقعيت او را در دنياي فضيلت به خوبي مي شناسند همه را مي دانست و او را سخت آزار مي داد -

ترس بر معاويه غالب و آن ساعت را ساعت خطرناكي دانست زيرا حيات بني اميه به آن بسته بود يا بايد بمانند يا از بين بروند -

لذا درصدد شد جدا از خود دفاع كند و اطرافيان خود را جمع كرد و تمام

[صفحه 79]

حيله گري ها و نيرنگ هاي خود را متمركز ساخت و دست خود را در برابر سوداگران دنيا به خوبي باز كرد و جاسوسان خود را همه جا فرستاد و پولها و اموالي كه بسيار فراوان تهيه ديده بود در اختيار رؤساء قبايل حوزه ي خود گذارد و قلب سپاه حسن بن علي عليه السلام نيز به عراق روانه ساخت زيرا معتقد بود آخرين مرحله اين مرحله است يا بايد از بين برود و يا به خوبي بماند و فرزندان و فاميل خود را بر اريكه ي سلطنت بنشاند و خلافت اسلامي را تصاحب كند

و روي اين حسابها حسن بن علي عليه السلام به انديشه فرو رفت و خود را مكلف ديد براي حفظ و حراست دين جدش قلب و دست

و زبان خود را به كار اندازد و مسلمانان را در نظر آورد و به عراقيان توجه كرد و به نظرش رسيد سپاهياني آماده و لشكرياني مطيع و مردمي با حرارت حاضر داشته و مردم از ظلم و ستمگري بيزار و دلهاي آنها در جوش است

و به علاوه مردم اقطار دور از مهد اسلام را هم به نظر آورد و آنها را هم مردمي آماده يافت و بوي خوشي استشمام كرد و تصور كرد چشمان آنها در راه غيرت بر ديانت اسلام سرخ و گوشها براي شنيدن نداي حق حاضر است و يقين كرد او را ياري مي نمايند

لذا در مقام شد تير اول را از عراق در كمان بگذارد و بعد تيرهاي ديگر را به طرف دشمن رها كند و دستجات سپاه را يكي پس از ديگري اعزام دارد

و چون اين دورنما ها به نظرش مي آمد و از طرفي مردم عراق را مي ديد كه چگونه از او اظهار اطاعت مي كنند به آنها اعتماد و تصور كرد مي شود با دست اين مردم به سينه ستمكاران زد و مي توان با كمك آنها جنگيد و يقين كرد پيشرفت خواهد كرد به اين ترتيب بر خود لازم ديد با ستمكاران بجنگد و امت محمد صلي الله عليه و آله و سلم را از وضع موجود نجات دهد و هر نهضتي البته بدون جنگ و

[صفحه 80]

خونريزي نتيجه نداشت لذا خود را موظف ديد با معاويه بجنگد و تأمل ديگر جايز نيست و بايد رفت

حسن بن علي عليه السلام سپاهيان خود را جمع آوري كرد با عده لازم از مسلمانان عراق مهياي جهاد شدند و امام عليه السلام هم لباس جنگ پوشيد و بر

رأس سپاه عراق قرار گرفت تا مردم را در راه رضاي خدا به طرف سعادت راهنمائي كند

ولي بذل و بخششهاي معاويه به عراقيان كه جيب و بغل خائنين را پر از طلا و نقره ساخته بود آنها را وادار كرد در مقام توطئه باشند و فتنه را در دل نگاه داشتند تا فرصتي به دست آورده و مقدمات انقلاب داخلي و فتنه را فراهم سازند لذا چيزي نگذشت كه آن سپاه جرار و آن مردم گرم و پر هيجان تغيير رويه دادند و امام عليه السلام چشم خود را باز كرد و ديد رؤساي سپاه او و جمعي از مردم اجير در رفتن سستي كرده و اعتراض مي كنند و از دور و نزديك به او تذكر مي دادند كه بايد از فتنه پرهيز كرد و نبايد خونهاي مسلمانان ريخته شود - ما جنگ نمي خواهيم - جنگ نمي خواهيم و امام عليه السلام با تمام صداي خود به قسمي كه صدايش گرفت بر آنها فرياد كرد اين امر خدعه و حيله و نيرنگ است از خدا بپرهيزيد و دين خود را حفظ كنيد و عهد خود را كه بسته ايد فراموش ننمائيد پس چه عهدي بسته بوديد؟

ولي مخاطبين او زنده نبودند تا نداي امام خود را بشنوند و چشم و دل رؤساي آنها كور شده بود زيرا تحت تأثير پول هاي معاويه رفته بودند و چون ديدند اصرار بر جنگ دارد او را تهديد به كشتن نمودند و انواع آزار و اذيتها را به او روا داشتند

امام عليه السلام در اين حال بهر جهت كه نظر انداخت خود را تنها ديد و ناصر و ياوري در بين آن همه مردم به ظاهر مطيع

نداشت

[صفحه 81]

ناچار مطابق ميل آنهائي كه پيشنهاد صلح به او مي كردند با صلح موافقت كرد و تنازل نمود و مي دانست معاويه چه مقصودي دارد و چه نيتي در دل مي پروراند از خبث سريره و عقيده ي او به خوبي آگاه بود - لذا در صلحنامه شروطي مقرر داشت ولي معاويه نقض عهد كرد و پيمان خود را شكست و از همين جا مجراي تاريخ اسلام عوض شد.

و عجب اين است كه عده اي از جوانان تحصيل كرده ما گمان مي كنند حسن بن علي عليه السلام از مقابله ي با معاويه پرهيز مي كرد يا مي ترسيد يا از ريخته شدن خون خود مضايقه داشت اين حرفي است كه شايد حالا هم بسياري از مسلمانان آن را بر زبان مي رانند ولي به اصل قضاياي تاريخي جاهلند و اوضاع و احوال روز را در نظر نمي گيرند و به منطق روزگار و سيره ي رجال خائن آن روز گوش نداده و نمي دهند آن فلسفه باف هاي بي خبر فكر نكرده اند كه اگر اين معني كه خود مي گويند درست باشد پس اميرالمؤمنين علي عليه السلام هم كه اين كار را كرد اشتباه كرده يا العياذ بالله ترسيده زيرا وقتي كه معاويه قرآن ها را روي نيزه بالا برد او عقب نشيني كرد در حالي كه تا به امروز كسي غير از خوارج نگفته و از كسي نشنيده ايم كه علي عليه السلام در واقعه ي صفين متهم به ترس و جُبن شده باشد (خوارج هم ايراد بر تحكيم داشتند كه خود مقدمات آن را به علت آنكه تحت تأثير عمل خدعه آميز معاويه رفته بودند فراهم كرده بودند)

ولي متأسفانه زياد شنيده ايم كه حسن بن علي عليه السلام را به اين تهمت متهم مي نمايند

- با آنكه قضيه حسن عليه السلام و علي عليه السلام با هم فرقي نداشته و شايد قضيه حسن بن علي عليه السلام در حد خود مهمتر است اين هم درس ديگري بود يعني حادثه و رفتار اهل عراق و اصحاب امام حسن

[صفحه 82]

ابن علي عليه السلام درس تلخ ديگري بود كه امام جعفر بن محمد صادق عليه السلام گرفته بود.

و اما شهيد بزرگ عالم اسلام حسين بن علي عليه السلام به عقيده ي من (نويسنده كتاب) هر كس مدعي شود كه حسين بن علي عليه السلام مي دانست در اين سفر خود و اصحاب و فرزندان و يارانش كشته مي شوند و او از حجاز به قصد شهادت حركت كرده گناه مي كند.

زيرا به عقيده ي من (نويسنده ي كتاب) حقيقتي كه حسين بن علي عليه السلام بر آن تكيه داشت و به آن معتقد بود و با همان عقيده از حجاز به عراق سفر كرد امري است كه ادعاي علم او به كشته شدن را باطل مي سازد و آن حقيقت را تاريخ مثل بسياري از قضاياي ديگر براي ما روشن ساخته است هزارها نامه و ده ها قاصد بود كه از عراق به امام رسيد.

و اين نامه ها تماما از مردمان سرشناس و رؤساء و پيرمردان متعين و مردان كامل و از طرف شيوخ و رؤساء قبايل و بزرگان هر طايفه و عشيره و اعيان و رجال مختلف عراقي بود اجمالا آن كه عراق به طور كلي و سرتاسر آن تشنه ي ديدار فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بوده و او را اولي و احق از هر كس مي دانسته و بزرگان آنها در تمام آن نامه ها امام عليه السلام را دعوت به آمدن به عراق

نموده و اصرار كرده بودند و مضمون نامه ها همه يكي و نوشته بودند يابن رسول الله دلها در التهاب شوق زيارت تو است و تو را از جان و دل دوست داريم و شمشيرهاي ما حاضر است كه در راه تو به كار افتد و ما همه چشم به راه تو هستيم آري نوشتند و زياد هم نوشتند و از او خواستند و اصرار كردند و الحاح نمودند و خواهش كردند و التماس ها نمودند -

حسين بن علي عليه السلام با اين هزارها نامه آن هم از طبقات مردم سرشناس

[صفحه 83]

در مقابل امر مهمي قرار گرفت و مكلف به امر واجبي شد كه راه گريزي نداشت و نمي توانست از اين تكليف كه به عهده اش افتاده شانه خالي كند و تصور مي كرد مردم عراق متوجه خطاهاي گذشته خود شده و مي خواهند كفاره ي گناهان و بديهائي كه با پدر و برادرش كرده اند بدهند و گويا بر آنها ثابت شده است كه بد كرده و حالا توبه كرده اند و توبه كه يك امر مشروع و قابل اعتمادي در اسلام مي باشد بايد قابل توجه گردد.

حسين بن علي عليه السلام اينطور تصور كرد ولي در عين حال ذهنش خالي از شك و شبهه از آن مردم دنيا طلب و بندگان درهم و دينار نبود لذا احتياط كرد و پسر عمش مسلم بن عقيل را كه مورد اعتمادش بود به عراق فرستاد تا از نزديك اوضاع را بررسي كند و حقيقت مال را به دست بياورد و دلهاي مردم را بيازمايد و خبر قطعي را به او گزارش دهد.

مسلم بن عقيل جوان ساده و عادي نبود بلكه جواني بصير و مطلع از رموز كار و

داراي دانش و فضيلت سرشار و درايت به احوال مردم بود

مسلم بن عقيل به عراق حركت كرد و عراقيان مقدم او را چنان استقبال كردند كه نظيرش در آن روزگار اتفاق نيفتاده بود و قدم او را عزيز و گرامي داشتند و از او فوق العاده تجليل نمودند و بيش از حد انتظار نسبت به او اظهار علاقه و عشق كردند.

و چون مسلم آن اوضاع و احوال را ديد و با سرشناسان عراق مذاكره كرد پس از تامل و دقت در كارها نامه اي به عمو زاده اش حسين بن علي عليه السلام نوشت كه زودتر حركت كند.

و نوشت كه در مردم احساس حسن نيت مي كند و طرز رفتار و عمل آنها نشان مي دهد كه راست مي گويند و فقط تو را مي خواهند و دنبال ديگري نمي روند

[صفحه 84]

حسين بن علي عليه السلام كه اين نامه را خواند خانواده و خويشان و نزديكان خود را جمع كرده به نام خداي بزرگ متوجه عراق شد و چون به خاك عراق رسيد بدون مقدمات طولاني در مقابل غرور و خيانت مردم كوفه نسبت به عموزاده اش قرار گرفت و شنيد كه مسلم را كشته اند و كسي كه به او پناه داده و جماعتي از بستگان و كسان او را هم به قتل رسانده اند.

حسين بن علي عليه السلام كه اين خبر را شنيد و به حقيقت امر آگاه گرديد تصميم گرفت به مدينه برگردد ولي موفق نشد زيرا سپاه يزيد بن معاويه كه اهل كوفه و حتي آنهائي كه به او نامه نوشته و در بين آنها بودند در عراق تجمع كرده و امام عليه السلام در بين سپاه كوفه و شام محصور شد و آنچه خواست كه

به حجاز برگردد فشار آنها بر او زيادتر گرديد و بالاخره او را بين دو چيز مخير كردند كه ثالث نداشت يا كشته شدن يا بيعت با يزيد و امام عليه السلام مرگ را بر بيعت ترجيح داد

بنابراين حسين بن علي عليه السلام نمي دانست در چنين دامي خواهد افتاد و كشته خواهد شد و اگر مي دانست از مدينه بيرون نمي آمد ولو در آنجا كشته شود زيرا در هر حال مرگ را بر بيعت با يزيد ترجيح مي داد زيرا مي دانست اگر بيعت هم بكند كشته خواهد شد و پس از تسلط يزيد بر او قطعا موجبات قتل امام عليه السلام را فراهم مي كرد زيرا حسين بن علي عليه السلام را يگانه رقيب واقعي خود مي دانست.

و به هر حال مسلمانان قلبا با حسين بن علي عليه السلام بودند و حتي دشمنان او هم مي دانستند كه حق با او و از او سرچشمه گرفته است ولي خيانت يك عده مردم خائن و پست فطرت كه دور يزيد را گرفته و حسين عليه السلام را رها كردند سبب شد كه اين وضع پيش آيد - و يزيد هم مي دانست اين

[صفحه 85]

مردم روزي پشيمان شده و به طرف حسين بن علي خواهند رفت و فعلا براي پول و آجيل و به قصد تحصيل مال و مقام دور او جمع شده اند و آنها را نمي توان به عنوان سرمايه خود به حساب آورده و به آنها براي هميشه اعتماد كند.

و بالاخره حسين بن علي عليه السلام و يزيد بن معاويه هر دو مي دانستند كه يك دنياي واحد هيچ وقت به دامان هر دو نخواهد افتاد و اگر حسين عليه السلام زنده مي ماند يزيد بر دنياي خود از او مي ترسيد و

از انقلابات روزگار بيم داشت و مي ترسيد تخت و تاج او كه تازه به آن رسيده از دستش برود و هميشه خواب آشفته مي ديد و دائما در حال اضطراب بود و ناچار بايد او را بكشد تا خيالش آسوده باشد و به هر حال ولو بطور سري هم بود حسين بن علي عليه السلام را مي كشت تا به راحتي بخوابد و به تخت خود تكيه زند

و هم چنين امام عليه السلام مي دانست كه اگر با يزيد بيعت كند يزيد و دوستان او از اين بيعت استفاده كرده و در تمام كشورهاي اسلامي به اصطلاح امروز تبليغات زيادي مي نمايند و همه جا فرياد خواهند زد كه حسين بن علي عليه السلام با يزيد بيعت كرده است و از اين بيعت ميليونها مسلمان گول مي خورند و تصور مي كنند يزيد بر حق بوده و از دل و جان به او مي گروند و شمشيرهاي خود را به نفع او به كار مي برند و در راه بقاي سلطنت او جانفشاني خواهند كرد و مي دانست كه به اين امر احتياج شديدي دارد زيرا يزيد از بين خلفاي اموي و عباسي اولين خليفه اي بود كه حتي اطفال مسلمان هم او را مي شناختند.

بنابراين حسين بن علي عليه السلام مي دانست كه در هر حال كشته خواهد شد چه بيعت بكند و چه نكند و مسلمانان به خوبي او را مي شناختند او كسي نبود كه پيروي از اوضاع حاضر كند اباء نفس حسين عليه السلام

[صفحه 86]

و مآل انديشي او كه عواقب امور را به خوبي تشخيص مي داد هيچ وقت او را حاضر به بيعت نمي كرد و يزيد هم به شرحي كه توضيح داديم مطابق حساب خود نمي توانست از قتل حسين

عليه السلام صرف نظر نمايد و ناچار در آن اوضاع و احوال حسين بن علي عليه السلام ايستادگي كرد تا كشته شد و هر يك از ائمه عليه السلام در چنان اوضاع و احوالي بودند كه حسين عليه السلام بود همان كار را مي كردند.

علي عليه السلام در نظر خلق و در پيشگاه خدا معذور بود كه در واقعه صفين پس از رسيدن به فتح ناچار حكميت را براي حفظ جان مسلمانان پذيرفت و جنگ را براي حكميت ظالمانه و تحميلي مردم بر او متوقف ساخت

و همچنين حسن بن علي عليه السلام در صلح با معاويه معذور و مجبور بود و خدا و خلق دانستند كه چاره اي نداشت سپاهيانش عليه او شوريدند و او را تنها گذاردند و دنبال پول معاويه رفتند [5] و همچنين حسين بن علي عليه السلام كه شهادت را پذيرفت و نزد خدا و خلق معذور بود و جان خود و فرزندان خود را كه هر يك شمع فروزاني در عالم وجود بودند در راه احياي ديانت اسلام فدا كرد [6].

[صفحه 87]

با مقدمات فوق الذكر امام صادق عليه السلام پس از آن پيشامد ها و آن حوادث قابل اعتبار و مصائب و مشكلات كه براي جد بزرگش علي بن ابيطالب ابو الائمه عليهم السلام فراهم شد و مشكلاتي كه براي حسن بن

[صفحه 88]

علي عليه السلام پيش آمد و مصائبي كه به جدش حسين بن علي عليه السلام رسيد و پس از مشاهده ي مصائب بسيار ديگري كه به خانواده اش اهل البيت وارد شد و ديدن آنكه چگونه مردم با عقيده ي قلبي كه به آنها داشتند آنها را در آتش

[صفحه 89]

انداخته و كنار رفتند و همه را تسليم شمشير دشمن و مرگ كردند و دنبال شهوات

پليد خود رفتند و چگونه بني اميه و دو نفر از بني العباس (تا تاريخ حيات امام صادق عليه السلام) به منظور رسيدن به مقام سلطنت بنام خلافت اسلامي عده ي بيشماري از آل علي عليه السلام را با قرابتي كه با آنها داشتند با انواع عذاب و شكنجه كشتند و ديد كه زيد بن علي بن الحسين عليه السلام و پسرش يحيي بن زيد و محمد بن عبدالله بن الحسن ملقب بنفس زكيه و شهداء فخ و ده ها شهيد ديگر را چگونه كشتند و ديد كه چگونه با اشراف آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم رفتار نمودند.

به اتمام اين احوال آيا شايسته بود كه امام صادق عليه السلام قيام كند؟

آيا اين امور و اين پيشامد ها موجب عبرت نبود؟

و آيا اين وقايع درسهاي قابل توجهي از وضع روزگار مردم دنيا طلب دروغ گو نبود؟

و آيا باز هم بايد به آن مردم اعتماد كرد؟

لذا به فرزندان خود سفارش كرد كه نبايد به مردم اعتماد نمايند و نبايد خود را گرفتار كاري كنند كه برخلاف رضاي خدا باشد -

و البته واضح است كه اگر قيام هر يك از آنها ولو به قتل آنها منجر شود مطابق رضاي الهي بود قطعا اقدام مي نمودند

چنان كه علي بن ابيطالب و حسن و حسين بن علي عليه السلام آنچه صلاح بود كردند و ديانت را در موقع خود از سقوط نجات دادند.

اينك با توجه به مراتب فوق الذكر مي فهميم كه ابو عبدالله الصادق عليه السلام چرا به اين فكر نيفتاد كه خود را كانديد خلافت كند و فقط كمر همت در خدمت به خلق بست و در راه توسعه علوم و تعميم فرهنگ و اخلاق كوشش

[صفحه

90]

نمود و زندگاني خود را وقف بر اين نوع از فداكاري نمود و قسمتي از خدمات او همان است كه تا به حال در اين كتاب خوانده و بعدا مي خوانيد

دورنماي ايام حيات امام صادق عليه السلام

امام صادق عليه السلام از بين ائمه ي اطهار ما امام منحصر به فردي است كه به چشم خود ديد چگونه قاتلين جدش حسين بن علي عليه السلام از بين رفته و ريشه كن شدند و تا اندازه اي دلش خنك شد زيرا همانگونه كه مردم ديدند او هم ديد كه چگونه سرهاي آن ستمكاران بي رحم در كوچه و بازار زير دست و پاي مردم و عابرين افتاده و با لگد مردم به اين طرف و آن طرف پرانده مي شود و ديد كه چگونه آن اشقياء بي ايمان در ميدانهاي عمومي و در ملاء عام كشته شده و گردنهاي آنها زده مي شد و چگونه حس انتقام از بني اميه در مردم به صورت بسيار سخت ابراز شد و ديد چگونه تخت و تاج آنها به باد رفت و قيافه هائي را ديد كه مرتبا از طرف مسلمانان آب دهان بر آنها ريخته مي شد و مردم اين عمل را وسيله ي تقرب به خدا و تسكين قلوب افسرده ي ستم ديدگان از دست آنها مي دانستند -

امام عليه السلام مي ديد كه ظالمي به دست ظالم ديگري كشته مي شود و مي ديد چگونه حاكمي به دست حاكم ديگر ذليل شده است و مي ديد كه چگونه جباران قوي در مقابل شقي تر از خود ذليل و سرافكنده و بيچاره شده اند

ستمكاران درس خود را پس دادند و مردم هم ديدند چگونه و بچه كيفيت امتحان آنها گرفته شد و از اين جريان عقيده خود را راسخ تر يافت امام به همان راهي

كه انتخاب كرده بود رفت و خط مشي او به هيچ وجه اعوجاجي نداشت و وجود او نوري بود كه شعله ي مستقيم داشت و دست خوش هوا و نسيم قرار نمي گرفت و رعد و طوفان او را خاموش نمي ساخت

[صفحه 91]

ولي مردم (خدا آن ها را بكشد) به هيچ چيز توجه نداشته و از عبرتي به عبرت ديگر عبور كرده و از هيچ يك عبرت نمي گرفتند و هر روزه درسي بعد از درس ديگر مي خواندند ولي به درد آنها نمي خورد و تا امروز هم چنين هستند مي بينند و مي خوانند ولي عبرت نمي گيرند و به راه نيافتند و از گمراهي دور نمي شوند و متاسفانه اين مردم بنابر عاداتي كه دارند نسبت به گذشتگان شماتت كرده و نسبت به حاضرين تملق مي گويند.

امام صادق عليه السلام در اواخر دوره ي امويين شروع به انتشار رسالت خود نمود و آن را در اوائل دوره ي بني العباس تمام كرد يعني در دوره ي سفاح و قسمتي از دوره ي منصور

روزگار امام صادق روزگاري بود كه رشته و هم بستگي و حلقات اتصال بني اميه از هم گسسته و از هم پاشيده شده و ايامي بود كه فتنه ي بني اميه برپا و بين خود زد و خورد ها و جنگها شروع و با رقباي خود بني العباس از طرف ديگر مشغول جنگ بودند بني اميه در مصائب و مشكلات خود افتاده و آن دسته يعني بني العباس مشغول ديدن خوابهاي خوش براي رسيدن به آرزوهاي خود بودند و در كيفيت حكومت خود فكر مي كردند و اين يك فرصت طلائي بود كه به دست ابو عبدالله جعفر بن محمد عليه السلام افتاد و رساله علمي و اخلاقي خود را تبليغ نمود و

مردم را از پرتو دانش خود بهره مند ساخت وي بهترين صورت و كامل ترين وجهي مردم مستفيد شدند جاهلان را تعليم و متعلمين را متوجه مي نمود كه چگونه وظايف خود را انجام دهند و دانش دانشمندان را زياد كرده و گمراهان را به راه راست هدايت مي كرد - و امويين نمي توانستند به او آزاري برسانند زيرا احتياج شديدي داشتند كه في الجمله آزادي به مثل امام جعفر بن محمد

[صفحه 92]

برسد و به سكوت او بيشتر احتياج داشتند و نمي خواستند متعرض او بشوند

و هم چنين بني العباس در بدو امر خود نمي توانستند به او في الجمله تعرضي بنمايند زيرا مشغول پي ريزي حكومت و بناي تازه ي دولت خود بوده و در مقام تأسيس خلافت جديد مطابق ميل خود بودند و ميل داشتند آرام و بدون درد سر دولت خود را تأسيس كنند و به رضايت امام عليه السلام احتياج زيادي احساس مي نمودند.

به اين جهات و روي هم رفته محيط مناسبي براي ابو عبدالله عليه السلام در قسمت ابلاغ رسالت خود فراهم گرديده بود كه اين فرصت به دست امامان قبل از او و بعد از او نيفتاده و همانطور شد كه عالم اسلام به خوبي از آن آگاه است و آن طور شد كه شاعر مي گويد (هو البحر من اي النواحي اتيته) او دريائي است كه از هر طرف نزديك او شوي كنار دريا رفته اي

امام عليه السلام در انتشار مبادي خود به نسبت زمان خودش فرصت زيادي به دست آورد و چهارهزار راوي داشت كه هر يك مي گفتند (قال جعفر بن محمد عليه السلام) بلي چهار هزار نفر مي گفتند امام فرمود صادق فرمود اين رقم بزرگي است كه براي هيچ كس

در هيچ عصري از عصور اسلام چنين اتفاقي نيفتاده است

امام عليه السلام تنها فقيه ديني نبود بلكه پيشواي عالي مقام فقها و راهنماي بزرگ فلاسفه بود و براي ملحدين و منكرين به منزله ي باز شكاري و براي زنادقه در حكم عقاب تيزپر و براي اطباء مرشد و در بين زهاد و عباد نمونه ي عالي لازم الاقتداء محسوب مي گرديد - چنانكه آثار او بالتمام دلالت بر اين مراتب مي كند و مي رساند كه شخص او يك معجزه ي الهي بوده است

[صفحه 93]

روزگار امام عليه السلام در حقيقت جهاد دائم و بلا انقطاعي در نشر مبادي علمي و اخلاقي خود بود كه در آن نهايت كوشش و جديت را مي كرد ولي مبادي او منطوقا و مفهوما مطابق اميال و هواهاي نفس متصور نبوده و با اسلوب و طرز حكومت و رويه ي خلافت او انطباقي نداشت

بنابراين بسيار طبيعي بوده كه اگر منصور او را موجب ناراحتي خود مي دانست و گاهي زهر خود را مي پاشيد و گاهي دندان روي جگر مي گذارد و گاهي فكر مي كرد امام عليه السلام را به قتل برساند و او را متهم كند و بگويد خارجي است (در آن روزها به كسي خارجي مي گفتند كه عليه دستگاه قيام كند و خوارج را از آن جهت خارجي ناميدند كه عليه امام واجب الطاعه ي خود خروج كردند) ولي با كسي كه چهار هزار نفر از قول او مي گفتند از جعفر بن محمد عليه السلام شنيدم چه مي توانست بكند اين عده غير از آنهائي بودند كه از او حديث شنيده و اظهاري نمي كردند و معلوم بود كه اين عده ي فراوان هر يك به ده ها نفر مي گفتند آنها هم به ده ها نفر ديگر بنابراين عده

مسلماناني كه احاديث امام را مي شنيدند بسيار زياد بودند و علاوه از آنها كسان ديگري هم بودند مثل خطباء كه هر يك براي هزاران نفر روايات امام را نقل مي نمودند و بالاخره با حساب ناقص هم اگر حساب كنيم قدر متيقن اين مي شود كه ميليونها مردم در دوره ي منصور مي دانستند مردي به نام جعفر بن محمد عليه السلام هست كه هيچ كس ولو قاطعان طريق نمي توانند به او آزاري برسانند كه كسي ببيند يا بشنود

آيا منصور مي توانست چنين مردي را با اين خصوصيات بكشد

[صفحه 94]

و بگويد او بر سلطان خروج كرده است؟ البته نه - زيرا مسلمانان نزديك و دور همه ديده و مي دانستند كه او يعني امام صادق هيچ وقت دست به شمشير نكرده و در اين افكار وارد نشده است و نظري به كشور داري و خلافت ندارد

با اين ترتيب منصور چه مي توانست بكند در صورتي كه او خود يكي از افراد سرشناس بني هاشم بود كه جعفر بن محمد عليه السلام را كانديد خلافت كرده بود ولي امام پيشنهاد او را رد كرد و اين قضيه در روزي بود كه بني هاشم در امر خلافت مشورت مي كردند و مي خواستند از بين خود يكي را كانديد خلافت نمايند تا اولين خليفه ي هاشمي باشد

و آيا منصور مي توانست امري را كه در حضورش اتفاق افتاد و ديد امام عليه السلام خلافت را كه به او پيشنهاد كردند نپذيرفت و هر چه اصرار كردند قبول نكرد منكر شود؟ در صورتي كه شايسته ترين فردي بود كه بني هاشم عموما و ساير مسلمانان همگي خلافت را مخصوص او مي دانستند و اگر مي خواست خلافت بسيار به او نزديك بود و بدون خون ريزي انجام مي گرديد

منصور عاقل تر

از آن بود كه دنبال اين امور برود و خود را در اين مضيقه بيندازد و كاري كند كه نتواند از گرفتاريهاي آثار آن خود را خلاص نمايد

به اين جهات بنا بر عقيده ي خود مي گويم كه منصور هيچ روزي فكر نكرد ابا عبدالله عليه السلام را بكشد و اين را كه بعضي از مورخين نوشته اند كه منصور امام عليه السلام را چند مرتبه احضار كرد و قصد قتل او را داشت به آن صورت كه نوشته اند قبول ندارم يعني احضارش صحيح ولي قصد قتل

[صفحه 95]

امام عليه السلام شايد درست نباشد

آري امام عليه السلام را احضار مي كرد تا به قول خودش به امام بفهماند كه مراقب او است و چشم بيداري او را مي نگرد و شمشير انتقام در وقت حاجت حاضر دارد - و از اين قبيل افكار كه نوعا طبقه ي حكام به منظور حفظ مقام خود اين قبيل احتياطهاي لازم را نموده و كساني را تهديد مي كنند كه شايستگي مقام عالي دارند

ولي من در عين حال منكر رواياتي نيستم كه نشان مي دهد امام عليه السلام مسموم شده و محرمانه به او زهر داده اند

و باز منكر آن نيستم كه منصور هيچ وقت قلبا حاضر نبود مردي مثل جعفر بن محمد عليه السلام در دنياي او ديده شود و البته مايل بود امام كشته شود يا فوت كند ولي به طور كلي دست او در اين كار پيدا نباشد

كلمات حكيمانه ي امام عليه السلام

(1) آن اندازه دانستن كافي است كه انسان را از خدا بترساند و آن اندازه جهل كافي است كه انسان را مغرور و خود خواه سازد

(2) مرد مؤمن مدارات مي كند ولي مردم را گول نمي زند

(3) كسي كه از دوست خود انتظار داشته باشد او

را بر خود ترجيح دهد هميشه از او ناراضي خواهد بود

(4) كسي كه عيب خود را نبيند هميشه ناقص و معيوب خواهد ماند و كسي كه هميشه ناقص و معيوب است مردنش بهتر از زندگي است

(5) در كارهاي مردم تفتيش و بازجوئي نكن زيرا بي دوست و رفيق خواهي شد

[صفحه 96]

(6) كسي كه بدون قصد مرتكب گناهي شود شايسته ي عفو است

(7) كسي كه خود را به مردم بچسباند قيمت و اعتبارش كم مي شود

(8) ترس از خدا ميراث و نتيجه ي علم است و علم پرتوي از معرفت و قلب ايمان است و كسي كه از خدا نترسد عالم نيست ولو در متشابهات موي خود را سفيد كرده باشد

(9) هر كس كه از او هر چه بپرسند جواب دهد ديوانه است

(10) هركس كه دو روز او يك جور باشد مغبون است و هر كس روزي كه در آن هست بهتر از روز پيش او باشد مورد غبطه ي مردم مي گردد

(11) پنج نفرند كه خواب ندارند 1- كسي كه در فكر ريختن خون ديگريست 2- كسي كه مال زيادي داشته و شخص اميني با او نباشد 3- كسي كه به مردم زور گفته و بهتان بزند تا مالي به دست آورد 4- كسي كه دوستي داشته و انتظار فراق او را دارد 5- كسي كه قرض زيادي داشته و پولي ندارد بدهد

(12) سلامتي نعمتي است كه انسان از شكرگذاري آن عاجز است

(13) بهترين صدقات آن است كه دل سوخته اي را سرد مي كند و آن را به دست مي آورد

(14) نتيجه ي علوم اين چهار چيز است 1- اول آن كه خداي خود را بشناسي 2- بداني خدا با تو چه كرده

3- آن كه از تو چه مي خواهد 4- و چه چيز انسان را از دين دور مي سازد

(15) كمك آن چيزي است كه بدون سؤال بدهي و اگر چيزي بعد از سؤال بدهي در مقابل آبروي سؤال كننده است و ياري نيست

(16) پنج چيز چنان است كه من مي گويم بخيل راحتي ندارد -

[صفحه 97]

حسود لذت نمي برد - ملول و افسرده وفا ندارد - دروغگو مروت و مردانگي ندارد و مرد سفيه هيچ وقت به رياست و آقائي نمي رسد

(17) منت گذاردن خدمت را از بين مي برد

(18) هر كس در دل خود واعظي ندارد و در نفس خود مانعي نبيند و دوست راهنمائي هم نداشته باشد - دشمنش بر او مسلط مي گردد

(19) چهار چيز است كه اگر زياد شد و رواج پيدا كرد چهار نتيجه ي قطعي از آن بروز مي كند - رواج زنا سبب بروز زلزله هاي بسيار مي گردد - امساك در زكوة سبب هلاك احشام و اغنام مي شود - اگر حاكم در قضاوت خود ظلم كند آسمان از باران امساك مي نمايد و اگر نقض عهد باب بشود مشركين بر مسلمانان غالب مي گردند (زيرا اعتماد بين مردم از بين رفته و قلبا از هم متفرق مي باشند و دشمن بر مردم متفرق به زودي چيره خواهد شد)

(20) علامت تواضع اين است كه انسان به هر كس برخورد به او سلام كند

(21) صبر و نيكي و حلم و حسن خلق از اخلاق پيغمبران است

(22) مدارات با مردم ثلث عقل است

(23) چهار چيز است كه هدر مي شود خوردن بعد از سيري و چراغ در ماهتاب و زراعت در زمين شوره و خدمت به نااهل

(24) كسي بعد از مشورت گمراه و هلاك نمي شود

(با تذكر فرمايش ديگر امام عليه السلام كه بايد با ديندار مشورت كرد)

(25) مردم در اين دنياي فاني طالب چهار چيزند - بي نيازي - راحتي كمي گرفتاري - عزت - اما بي نيازي در قناعت نهفته است و كسي كه آن را در زيادي مال بخواهد به دستش نمي رسد - و اما كمي گرفتاري در آن است

[صفحه 98]

كه كارهاي شخصي و مشغله ي او زياد نباشد و كسي كه براي خود مشغله ي زياد تهيه مي كند ناراحتي فكر و خيال او زياد است و اما عزت در خدمت به خدا است (بنا به فرمايش ائمه خدمت به خدا همان خدمت صادقانه ي به خلق است)

(26) نشانه ي دين دوستي برادر دوستي است

(27) با سه طايفه اگر دشمني كني ذليل خواهي شد با پدر - با سلطان با طلبكار -

(28) شرف مؤمن به اين است كه نماز شب بخواند و عزت او در اينست كه دست به آزار كس دراز نكند

(29) با مواسات با برادران ايماني خود به خدا نزديك شويد.

(30) من ضامن مرد مقتصد هستم كه هيچ وقت فقير نشود.

(31) هر كس كاري را بي موقع شروع كند نتيجه اش بي موقع به او مي رسد

(32) مردم به سه وسيله سرشناس مي شوند بعضي به مال بعضي به مقام و بعضي به زبان خود و وسيله ي سوم از آن دو بهتر است (كنايه از علم است)

(33) هر كس در مقابل محبتهاي تو دشمني كرد صبر كن زيرا كسي كه خدا را در مورد تو عصيان كند تو نمي تواني او را مكافات دهي

(34) هر كسي راضي به قضاء خدا شد قضاء او مي رسد و اجر مي برد ولي اگر راضي نباشد قضاء مي رسد و عمل او بي اجر

خواهد ماند

(35) براي يكديگر هديه بفرستيد تا محبت شما نسبت به هم زيادتر شود و هديه كينه را از دل مي برد

(36) خدا را به بهترين وجه عبادت كنيد و آن در سكوت - و رفتن به خانه ي خداست

(37) از دو چيز تو را نهي مي كنم زيرا كساني با داشتن آن دو خصلت هلاك

[صفحه 99]

شده اند 1- پرستيدن خدا از راه باطل 2- فتوي دادن بدون علم

(38) حقيقت ايمان اين است كه حق را بر هر چيز ترجيح دهي اگر چه بر ضرر تو باشد و باطل را از خود دور كني اگر چه بر نفع تو باشد و هيچ وقت اضافه بر آنچه مي كني نگوئي

(39) حريص از دو خصلت محروم است و دو چيز دامن گير او خواهد شد قناعت را از دست مي دهد و لازمه ي آن ناراحتي است و همچنين رضاي به موجود را از دست مي دهد و ناچار يقين او خواهد رفت

(40) در تأمل و تعقل سلامتي است و در عجله و دستپاچگي پشيماني است

(41) شايسته ترين افراد كه بايد آرزوي بي نيازي مردم را بنمايند مردمان بخيل هستند زيرا اگر مردم بي نياز شوند از اموال خود منصرف گشته و به آنها مي رسد و شايسته ترين فرد كه بايد آرزوي اصلاح حال مردم را بنمايند آنهائي بايد باشند كه خود عيوبي دارند زيرا اگر مردم بي عيب شوند آنها هم از دنبال كردن عيوب مردم دست برمي دارند و شايسته ترين طبقه كه بايد آرزوي حلم و بردباري براي مردم بنمايند مردمان طبقه ي سوم و ضعيف هستند تا از حلم مردم استفاده نمايند ولي مردمان بخيل تمناي فقر مردم داشته و مردمان معيوب ميل دارند كه مردم هم معيوب باشند و

مردم طبقه سوم و سفيهان آرزو مي كنند كه مردم همه مثل آنها باشند و فرمود - فقر موجب ايجاد بخل و فساد موجب مي شود كه مردم دنبال عيوب هم بروند و در هرج و مرج فكري (سفاهت) گناهان زياد خواهد شد

(42) كامل ترين مردم از حيث عقل كساني هستند كه خلق آنها خوب است

[صفحه 100]

(43) ثواب هر كس به قدر عقل اوست

(44) پايه و تكيه گاه انساني عقل است

(45) مطالعه ي زياد عقل انسان را زياد مي كند

(46) اگر بخواهي محترم باشي با مردم به نرمي رفتار كن و اگر بخواهي كسي به تو اعتناء نكند با مردم با خشونت معامله كن

(47) هر كس در هر كاري افراط كند بالاخره دچار انحراف مي گردد و كسي كه از عاقبت بيمناك است از دخول در امري كه نمي داند چيست پرهيز مي نمايد

(48) كسي كه با شتاب و عجله در امري وارد شود بيني خود را به خاك ماليده است

(49) هركسي به كاري كه نمي داند شروع كند مثل كسي است كه بيراهه مي رود و به سرعت رفتن در بيراهه راه و مقصد را دورتر خواهد كرد

(50) كمال عقل در سه چيز است - تواضع براي خدا و حسن يقين و سكوت مگر در موارد ضروري

(51) سه چيز دليل بر جهل است تكبر و خود خواهي و خدا ناشناسي

(52) پنج خصلت شرط دوستي است و الا نمي توان كسي را كه اين خصال در او نيست دوست دانست آنكه خوبي و آسايش دوست خود را خوبي و آسايش خود بداند و سر و علن خود را بر او معلوم دارد و مال و ثروت او را نسبت به دوست خود تغيير ندهد و او را

شايسته تمام محبتهاي خود بداند و در گرفتاريها دوست خود را رها نكند

(53) چهار چيز است كه هر شريف و آقائي نبايد از آن دوري كند بايد در مقابل پدر در موقع ورود او برخيزد و بايد شخصا از مهمانان خود

[صفحه 101]

پذيرائي كند و بايد شخصا مراقب اسب سواري خود باشد ولو يكصد غلام داشته باشد و بايد نسبت به معلم خود خدمتگذاري كند.

(54) نيكي هر كار نيك آنست كه با سه چيز توأم باشد- زود انجام دهد و آن را كوچك بشمارد و آن را پنهان نمايد

(55) انسان هر چه را ديد به آن نمي رسد و به هر چه دسترس او بود موفق به تحصيل آن نمي گردد و هر كس كه موفق به تحصيل آن شد نتيجه از آن نمي گيرد پس قصد و قدرت و توفيق و وصول به هدف اگر با هم جمع شد سعادت حاصل شده است

(56) چهار چيز است كه كم آن هم زياد است آتش، دشمن، فقر، مرض

(57) هم نشيني بيست روز يك نوع خويشاوندي است

(58) هر كس در غياب ديگري حياء نكند، و در پيري در كارهاي خود رعايت سن و وضع خود را ننمايد و از خدائي كه نديده است نترسد - خيري در او نيست.

(59) هر كس از تو احترام كرد تو هم از او احترام كن و هر كس تو را سبك شمرد خود را از او دور بگير و خود احترامت را نگاهدار

(60) مانع شدن از بخشش بدگماني به خداست

(61) عائله و خانواده ي شخص اسيران او هستند و كسي كه خدا به او نعمت داده بايد بر اسيران خود وسعت دهد و اگر چنين نكرد ممكن

است نعمت از او گرفته شود

(62) سه چيز است كه اگر در شخص مسلماني بود خداوند عزت او

[صفحه 102]

را زياد مي كند، از ستمكار خود بگذرد و به كسي كه از او امساك كرده عطاء كند و به كسي كه از او بريده نزديك گردد

(63) مؤمن كسي است كه اگر خشمگين شد از راه حق دور نشود و اگر از وضع خود راضي بود رضايت او او را به باطل نكشاند

(64) مكارم اخلاق ده چيز است مردم را راستگو بداند و خود زبان راستگوئي داشته باشد - امانت مردم را رد كند، صله رحم نمايد، و مهمان نواز باشد وسائل اطعام كند و در مقابل محبت محبت كند و از همسايه خود حمايت نمايد و نسبت به دوست خود غيرت بكشد، و در رأس تمام اين حالات حياء است

(65) از نشانه هاي صحت يقين در يك فرد مسلمان آنست كه براي راضي نگاه داشتن مردم از خود خدا را به خشم نياورد و در چيزهائي كه خدا نخواسته مردم را به آنها هدايت نكند و بداند كه روزي اشخاص با حرص شخص فراهم نمي گردد و بي ميلي مردم مانع روزي آنها نخواهد شد، و اگر هر يك از شما از روزي خود مثل گرگ فرار كنيد او به شما خواهد رسيد

(66) بي نياز ترين فرد آن كس است كه اسير حرص خود نشود

(67) از خودنمائي دوري كنيد زيرا اين حال سبب از بين رفتن نعمت شده و عيوب انسان را ظاهر مي سازد

(68) در مقام اغفال مردم نباش زيرا ارزش تو را از بين مي برد و شوخي نكن زيرا شوخي مردم را بر تو جري مي نمايد

(69) دلهاي خود را به

گذشته مشغول نسازيد زيرا از فكر كردن به آينده و مهيا كردن خود براي آن باز مي مانيد

(70) زنداني كسي است كه دنياي او او را در خود نگاه داشته و از فكر

[صفحه 103]

آخرت حبس كرده است

(71) غيبت نكن تا غيبتت نكنند - و برادر خود را تحقير مكن تا تحقير نشوي زيرا هر طور با مردم رفتار كني مردم هم با تو همان رفتار را مي نمايند

(72) داناترين فرد به خدا كسي است كه به قضاي الهي راضي تر باشد

(73) از كسي تعجب مي كنم كه دنيا به او رو آورده و بخل مي كند و از كسي كه دنيا از او برگشته و بذل مي نمايد زيرا نه انفاق در حال اقبال دنيا و نه بخل در حال ادبار دنيا هيچ كدام به نفع او نيست

(74) كسي كه (بول) ادرار خود را نگاه مي دارد رأي ندارد اين مثل است (لَا رَأْيَ لِحَاقِنٍ) يعني آراء او در آن حال مضطرب است و اشخاص افسرده و ملول دوست يا دوستاني نخواهند داشت و حسود هيچ وقت بي نياز نمي شود و كسي كه عاقبت انديش نيست نمي تواند به طور قطع اظهار عقيده كند و مآل انديشي به منزله ي لقاح دلها است

(75) سخاوت و حسن خلق دو وسيله ي زينت مردان است همان طور كه گردن بند زينت زنان است.

(76) چه بسا كساني كه خداوند به آنها نعمت داده و مغرور شده اند و چه بسا گول خورده ها كه خداوند پرده بر آنها كشيده و چه بسا مردمي كه به مدح و ثناي ديگران مفتون شده اند

(77) عافيت و سلامتي نعمت پنهاني است كه تا هست انسان آن را بياد ندارد و هر وقت از دست رفت انسان

به ياد آن مي افتد.

(78) سه چيز موجب سعادت است، زوجه همراه و موافق، فرزند مهربان، و روزي به قدر كفايت كه مرد صبح دنبال آن برود و شب آن را براي عائله و فرزندانش بياورد

[صفحه 104]

(79) خواب موجب راحتي بدن و نطق موجب راحتي روح و سكوت موجب راحتي عقل است

(80) فال بد يا بدبيني در سه مورد است در زن در خانه در مال سواري در زن از آن جهت است كه صداقش زياد و شوهر از او ناراضي باشد (چنين زني وجودش موجب ناراحتي و بدبيني است) و در مال سواري از آن جهت است كه بد ركاب و چموش باشد و در خانه از آن جهت است كه تنگ و كم فضا بوده و همسايگان بد و عيوب فراوان هم داشته باشد

(81) هنگامي مي شود كسي را دوست خود دانست كه در سه چيز او را امتحان كرده باشد - اگر او را به خشم آورد از جاده ي مستقيم حق خارج نگردد و اگر حسابي با او پيدا كرد امانت به خرج دهد و در سفر مزاحم او نشود چنين شخصي را بايد دوست خود دانست

(83) اگر سوار به پياده بگويد راه بده اين عمل خود يك نوع عذاب و تعدي است

(84) چه بسا خداوند به بنده ي خود بدون آنكه او كاري براي رضاي خدا كرده باشد نعمتي مي دهد و چه بسا آرزوهائي كه انساني دارد ولي به آن نمي رسد ولي به ديگران رسيده است و چه بسا كساني كه براي نابودي خود تلاش مي كنند ولي به آرزوي خود يا به سهم خود دير مي رسند يا خوشبختي از آنها دور است

(85) به امام

صادق عليه السلام عرض كردند چه خصلتهائي خوب است كه در شخص باشد فرمود وقار بدون مهابت و گذشت بدون انتظار مكافات و اشتغال به امور غير دنيائي

(86) چه بسا يك ساعت صبر خوشي طولاني در دنبال داشته و بسا يك

[صفحه 105]

لذت دنباله اش اندوه بي حد باشد

(87) كسي كه خشم او ظاهر شود كينه اش هم علني مي گردد و كسي كه هواي نفس در او قوي است حزم و احتياط او كم است

(88) كسي كه قبل از اعتماد به اشخاص آنها را امتحان ننمايد و كسي كه قبل از اعتماد به مردم با آنان دوست شود دوستي چنين شخص پشيماني بار مي آورد

(89) هيچ جهل و ناداني بدتر و مضرتر از عجب و خودپسندي نيست

(90) با هم مصافحه نمائيد زيرا مصافحه دل چركي را مي برد

(91) از خدا بپرهيز ولو در موارد معدود و بين خود و خدا حجاب و پرده رقيقي را نگاهدار

(92) مطالعه ي بسيار در حكمت لقاح عقل است (يعني عقل انساني را بارور مي سازد).

(93) صفت عدل را از امام عليه السلام پرسيدند فرمود مرد عادل كسي است كه چشم خود را از محرمات و زبان خود را از گناهان و دست خود را از ستم گري بازدارد

(94) طرز نگاه كردن انسان قسمتي از شخصيت او است

(95) كسي كه مستبد به رأي خود است بر پرتگاه لغزش ايستاده است

(96) كسي كه از فضل خدا چيزي نخواهد فقير مي گردد

(97) نفوذ دعاء از نيزه بيشتر است

(98) وسيله ي رسيدن برادران به يكديگر در شهرها ديدار از هم و در حال مسافرت نامه نگاري است

(99) انسان بالفطره دوستدار كسي است كه به او نفعي برساند و

[صفحه 106]

دشمن كسي است كه به او ضرر زده

است

(100) قرض موجب اندوه در شب و ذلت در روز است

(101) به پدران خود از طريق نيكي به فرزندان خود نيكي نمائيد و چشم از زنان مردم بپوشيد تا مردم به زنان شما نگاه نكنند

(102) مصاحبت و دوستي با كسي كه آنچه براي خود مي خواهد براي تو نخواهد خير و فائده ندارد

(103) كسي كه براي احدي برتري نشناسد مرد خودخواهي است

(104) هر كس ولو اسباب براي او از هر جهت فراهم باشد به خوشي زندگي نمي رسد مگر در خلال ناراحتيها و ناكاميها و كسي كه به منظور به دست آوردن فرصت صبر كند و دنبال كاري نرود فرصت را هم از دست داده است زيرا رويه ي روزگار اين است كه فرصت را از دست ابناء خود مي گيرد

(105) برادرت را در هنگام داشتن نعمت امتحان كن يا در گرفتاري

(106) سه دسته اند كه آنچه به آنها مي رسد خير است - مردمان خاموش و كساني كه دنبال بديها نمي روند و كساني كه در ياد خدا هستند

(107) مردمان بدخلق اگر بدانند خود را آزار مي دهند اخلاق خود را اصلاح مي نمايند

(108) در مقابل هر مشكل و هر امر گيج كننده كه موجب ناراحتي است و در برابر هر پيشامدي كه راه چاره بر انسان بسته شده باشد مدارات و ملايمت به منزله ي كليد تمام مشكلات است

(109) اگر كسي جز با اشخاص كم عيب رفاقت نكند دوستان او كم خواهند بود و كسي كه از دوست خود ناراضي باشد مگر در

[صفحه 107]

صورتي كه براي او از خود بگذرد هميشه از رفقاي خود در خشم خواهد بود - و آنكه هر كس را بر هر گناهي سرزنش كند بايد هميشه مشغول ملامت

مردم گردد

(110) سينه ي تو براي اسرار خود جادار تر است

(111) راز تو جزء خون تو است آن را در رگهاي ديگران جاري نساز

(112) از نشانه ي اخلاق جاهل اين است كه قبل از شنيدن جواب دهد و پيش از فهميدن مطلب با گوينده معارضه كند و حكم چيزي را كه نمي داند بدهد

(113) زكوة نعمت هاي الهي كار نيك كردن - و شفاعت (در كارهاي خطاكاران) زكوة جاه و مقام است و دردها زكوة بدن و عفو و بخشش زكوة پيروزي است و كسي كه زكوة خود را داده باشد از بي چيز شدن و از دست دادن نعمت مأمون و محفوظ است

(114) گذشت نيكو آنست كه شخص بر گناه ديگران ملامت ننمايد و صبر جميل آن است كه انسان از چيزي شكايت نكند

(115) دوستان خود را از بين مردمان راستگو انتخاب كن زيرا آن دسته از مردم در موقع سختي به منزله ي قوائي هستند كه سپر بلاي تو خواهند شد

(116) پربهاترين چيزها فهم است و بهترين درجه ي فهم حلم و بردباري است و زينت حلم مهرباني و زينت مهرباني نرمي و ملايمت بوده و زينت نرمي و ملايمت سبك گرفتن كارهاست

(117) كار برادر خود را بر محمل درست و صحيح حمل كن

[صفحه 108]

و هر حرفي را از او شنيدي به بدي تعبير نكن و تا بتواني براي آن محمل صحيحي در نظر بگير

(118) اگر كسي خود را در معرض تهمت قرار دهد به كساني كه به او بدگمان مي شوند نبايد بدگمان گردد

(119) هر كسي كه سر خود را كتمان كند اختيار خود را به دست خود دارد و هر صحبتي كه از دو نفر تجاوز كرد فاش

مي گردد

(120) پر فائده ترين عمل شخص آنست كه زودتر از مردم به عيب خود آگاه شود و مشكل ترين كار آنست كه انسان فقر خود را مخفي كند و سخت ترين درجه ي تحمل آنست كه انسان به اشخاصي نصيحت كند كه به او گوش ندهند

(121) كسي كه در بلاها صبر و در نعمت ها شكر نكند مرد عاجزي است

(122) نرسيدن به مقصود بهتر از آنست كه از كسي حاجت بخواهي كه شايسته و اهل نباشد و سخت تر از مصيبت سوء خلقي است كه انسان بعد از مصيبت دچار آن مي گردد

(123) از امام عليه السلام پرسيدند مروت چيست فرمود آنكه خدا تو را در جائي نبيند كه نهي كرده و جائي كه مي خواهد باشي تو را ببيند

(124) از كسي كه به تو محبت كرد تشكر كن و به هر كس از تو تشكر كرد محبت كن زيرا شكر بر نعمت نعمت تو را مي افزايد و اگر كفران نمائي نعمت از دستت خواهد رفت

(125) برادران و دوستان بر سه دسته اند بعضي در مقابل تو از خود مي گذرند و بعضي در مقابل تو از مال خود مي گذرند و اين دو دسته

[صفحه 109]

راستگو هستند و دسته ي سوم كساني هستند كه از تو استفاده مي كنند و تو را براي استفاده خود مي خواهند نبايد به اين طبقه اعتماد داشت

(126) هر كسي كه سه خصلت در او نباشد ايمان به درد او نمي خورد: حلم در مقابل جاهل و ورع از ورود در محرمات و حسن خلقي كه بشود با مردم مدارات كند

(127) روزگار انسان سه قسمت شده روزي كه گذشته و ديگر بر نمي گردد و روزي كه در آن هستي كه بايد آن را غنيمت شمرد

و روزي كه نيامده است

(128) مردم بر سه دسته اند عاقل و احمق و فاجر، عاقل كسي است كه اگر از او چيزي پرسيدند جواب دهد و اگر صحبتي كرد درست بگويد و اگر ديگري صحبت كرد گوش بدهد و احمق كسي است كه در صحبت كردن تند و عجول باشد و پرت و پلا بگويد و اگر او را به كار قبيحي واداشتند انجام دهد و فاجر كسي است كه اگر به او امانت دهند خيانت كند و اگر به او محبت كنند بدگو باشد

(129) سه چيز است كه انسان با داشتن آن صفات غريب نيست ولو در شهر غربت باشد، حسن ادب و بي آزاري و دوري از كارهاي مشكوك

(130) سه صفت است كه دليل اصابت رأي و عقل مي باشد خوش برخوردي با مردم و گوش دادن به صحبت گوينده و جواب خوب دادن به اشخاص

(131) انساني در سه خصلت مسرور خواهد بود، در رفاهيت، و در رعايت حقوق مردم، و در وقتي كه از مشكلي فارغ مي گردد

(132) فرزند بر پدر خود سه حق دارد، آنكه مادر او را از زنان

[صفحه 110]

شايسته انتخاب كند و نام او را مناسب تعيين كند و در تاديب او كوشا باشد

(133) حق پدر و مادر بر فرزند آنست كه فرزند از آنها سپاسگذار بوده و از آنها اطاعت كند (در غير معصيت خدا) و نسبت به آنها در خفا و علا نيه صميمي و مهربان و دلسوز باشد

(134) شجاعت بر سه اصل پايه گذاري شده كه هر يك از اين اصول متضمن فضيلتي است كه در صفت ديگر نيست از خود گذشتگي بيزاري از خواري - طلب خوش نامي اين

سه صفت در هر كسي بود شجاع و پهلواني است كه هيچ كس نمي تواند در راه او مانعي بتراشد و در عصر خود معروف به قدرت مي گردد و اگر يكي از اين سه خصلت بر ديگري فزوني گرفت در آن خصلت شجاع است

(135) انسان در خانه بين زن و بچه اش نيازمند به سه حالت و صفت است كه اگر اين اوصاف طبيعي او نيست بايد خود را به آنها وادارد با زن و بچه اش به خوشي و مهرباني معاشرت كند، در زندگي آنها به قدر امكان وسعت دهد، و درباره ي آنها غيرت داشته باشد تا بتواند آنها را نگاهداري نمايد

(126) سه چيز است كه اگر انسان به آن دچار شد عقلش را از دست مي دهد نعمتش از دست رفته باشد، زن فاسدي در خانه داشته باشد، دوستي كه به او دلبستگي داشته از بين برود

(137) مردم هر شهر از سه چيز بي نياز نخواهند بود تا امر دنيا و آخرت آنها تأمين گردد و اگر اين سه چيز را نداشته باشند مانند طفيلي و حشرات زندگي خواهند كرد دانشمند با تقوي، حاكم مختار و مطاع، طبيب موثق و بينا

(138) مردم اگر از سه چيز دوري كنند از هر جهت سالم مي مانند:

[صفحه 111]

زبان بد، دست متعدي، كارهاي ناشايست

(139) مرد عاقل و محتاط از سه چيز دوري مي كند: خوردن سم براي تجربه ولو از آن نجات يابد، افشاء سر خود براي خويشاوند حسود ولو از شر او خلاص شود، در دريا سفر كردن ولو او را به ثروت برساند

(140) اگر مردم دنبال سه چيز بدون استحقاق بروند از سه چيز محروم مي گردند كسي كه دنيا را بدون

استحقاق بخواهد از آخرت به استحقاق محروم مي گردد، كسي كه بدون استحقاق طالب رياست گردد از او اطاعت نمي نمايند، كسي كه بدون استحقاق طالب مال گردد مال در دست او نمي ماند.

(141) سه چيز انسان را محروم مي كند اصرار و سماجت در خواستن تمامي، مسخرگي

(142) سه خصلت را اگر كسي داشت مرد كاملي خواهد بود: عقل، زيبائي - فصاحت

(143) مسكن انساني نيكو نمي شود مگر با سه شرط: هواي خوب آب فراوان، زمين مسطح قابل كشت

(144) سه چيز زندگاني را تيره مي سازد: سلطان ستمكار، همسايه ي بد، زن بد دهن

(145) مردم به سه چيز احتياج دارند امنيت كامل عدالت، رفاه

(146) مرد عاقل هيچكس را سبك نمي شمارد خاصه سه دسته علماء و سلطان و برادران ديني و ملي خود زيرا كسي كه به علما وقعي نگذارد ديانت او فاسد مي شود و كسي كه به سلطان تحقير كند دنياي او و كسي كه به برادران و همكيشان خود بي اعتنائي كند احترام او از

[صفحه 112]

بين مي رود

(147) پادشاهان بايد در سه چيز افراط نمايند در حفظ حدود و ثغور كشور در رسيدگي و تحقيق در مظالم مردم در انتخاب مردم صالح براي اداره ي مملكت

(148) بهترين پادشاهان پادشاهي است كه مهربان و عادل و با سخاوت باشد

(149) كساني كه اين سه كار را مي كنند دين و دنياي آنان فاسده مي شود بدگماني، زودباوري، اختيار خود به دست زنان دادن

(150) كسي كه به سه چيز اعتماد كند گول خورده است - باور كند به چيزي كه شدني نيست - و اعتماد كند به كسي كه به او اعتماد حقيقي ندارد - طمع كند در چيزي كه مال او نيست

(151) سه چيز دلالت بر كرم

شخصي مي كند - نيكوئي خلق - فرو نشاندن خشم - و بستن چشم از چيزهائي كه نبايد به آنها نظر كند

(152) هر انساني بايد از سه چيز دوري كند - دوستي با اشرار - درد دل با زنان - و همنشيني با اهل بدعت

(153) هر كس به سه چيز بي ميل شده از آنها دوري كند به سه چيز گرفتار خواهد شد - هر كه از سلامت نفس دوري كند به خواري و آنكه از كارهاي نيك دوري كند به پشيماني و كسي كه به داشتن دوستان بي رغبت باشد به خسارت و زيان مبتلا مي گردد

(154) انسان از سه چيز بي نياز نيست - مشورت با مردم ناصح - مدارات با حسودان - اظهار محبت به مردم

(155) دارنده ي سه خصلت بي نياز كامل است - قناعت به آنچه دارد بريدن

[صفحه 113]

طمع از مردم - به ترك اضافات

(156) انس و خوشي انسان در سه چيز است - زوجه ي موافق - فرزند خيرخواه و مهربان، دوست با صفا

(157) حزم و تعقل در سه كار لازم است، در خدمتگزاري سلطان، اطاعت پدر، خضوع نسبت به خدا

(3 (158 چيز مانع ترقي شخص مي گردد، كوتاهي همت، كمي حياء، سستي راي،

(159) انسان از سه چيز خسته مي شود، عوض كردن دوستان، مخالفت با مردم بدون دليل، تجسس در كاري كه مربوط به او نيست

(160) در سه چيز بلاغت نهفته است، مقصود را نزديك كند و از مطالب غير لازم پرهيز نمايد - و كلمات مخصوص و پر معني اداء نمايد.

(161) در هر كس اين سه چيز باشد آقا و بزرگوار خواهد شد، فرو نشاندن خشم گذشت از كسي كه بد كرده است و كمك

كردن با مال و جان به مردم

(162) زنان بر سه دسته اند، يكي براي تو است و ديگري عليه تو، و سومي هم له و هم عليه تو است - زن مخصوص به تو دختر باكره است و زن عليه تو زني است كه بيوه بوده و از شوهر سابق خود فرزند داشته باشد و زني كه هم له و هم عليه تو است زن بيوه اي است كه از ديگري فرزند نداشته باشد

(163) چهار دسته اند كه پيري آنها زودتر مي رسد، خوردن قديد، نشستن در جاي مرطوب، و از پله بالا رفتن، و همخوابي با پيرزنان

[صفحه 114]

(164) چهار چيز از چهار چيز سير نمي شود: زمين از باران، چشم از ديدن، زن از مرد، دانشمند از دانش

(165) هر كس در سه چيز افراط كند از آنها محروم مي گردد از مرد سخي و كريم اصرار در جلب كرم او كند، دانشمندي را از مصاحبت خود خسته كند، و نسبت به سلطان استمالت زياد مصرانه نمايد.

(166) سه چيز جلب محبت مي كند - ديانت، تواضع، بخشش

(167) سه چيز است كه اگر از انسان دور شود به سه چيز مي رسد: هر كس از شر دوري كند به عزت مي رسد، و هر كس از تكبر دوري نمايد به كرامت و آقائي مي رسد و هر كس از بخل دوري كند به شرف مي رسد

(168) هر كس يكي از اين سه خصلت در او نباشد مرد شريفي نيست: كسي كه عقلي نداشته باشد كه او را زينت دهد يا مالي نداشته باشد كه آبروي او را حفظ كند، يا عشيره و قبيله و خانواده اي نداشته باشد كه تكيه گاه او باشند

(169) سه چيز انسان را مبغوض مي سازد:

نفاق، عجب، ظلم

(170) سه چيز در مواقع معين آشكار مي گردد: مرد بردبار هنگام خشم، شجاعت در جنگ، صفاي در برادري در موقع نيازمندي

(171) سه چيز اگر در كسي جمع شد منافق است اگر چه نماز بخواند و روزه بگيرد، كسي كه در حرف دروغ بگويد - و در وعده تخلف كند و چون امين كسي شد خيانت نمايد.

(172) از سه دسته مردم پرهيز بايد نمود - از خائن و نمام و ستمكار چون هر كس به نفع تو خيانت كند به ضرر تو هم خيانت خواهد كرد و اگر به نفع تو نمامي كند به ضرر تو هم خواهد كرد و اگر به نفع تو ستم نمايد به ضرر تو هم

[صفحه 115]

خواهد كرد

(173) امانت شخص سه مورد آشكار مي گردد - تأمين در مال و اولاد و ناموس

(174) با احمق مشورت نكن و از دروغ گو كمك نگير و به دوستي مردم افسرده اعتماد منما زيرا دروغ گو مطالب دور را نزديك و نزديك را دور مي كند و احمق خود را خسته مي كند و به مقصود نمي رسد و مردم افسرده تو را در موقع حاجت به حال خود مي گذارند

(175) سخاوت دليل هوشمندي است

(176) افشاء سر - سقوط و پستي است، و كم صبري موجب فضيحت است

(177) بدگوئي، دشمني است، و تفتيش در كار مردم موجب تفرقه

(178) اولين كسي مباش كه طرف شور واقع شوي از رأي ناپخته پرهيز داشته باش

(179) شايسته ترين كس به عفو آنست كه قدرت عقوبت دارد و بي عقل ترين فرد كسي است كه به زير دست خود ستم نمايد و از كسي كه از او عذر خواسته نگذرد

(180) كسي كه بيش از استحقاق خود بخواهد

محروم مي گردد

(181) جاهل سخاوتمند بهتر از ناسك عايد بخيل مي باشد

(182) كسي كه حزم و احتياط نگهبان او و راستي قرين او باشد، خوشي و سرور او زياد شده و مردانگي او كامل مي گردد

(183) مرد متكبر نبايد از مردم طمع نيكي و از دوستان خود انتظار

[صفحه 116]

مهرباني داشته باشد و مرد بي ادب نبايد متوقع احترام از مردم باشد و مرد بخيل هم نبايد از خويشان خود صله ي رحم بخواهد و كسي كه مردم را مسخره مي كند نبايد از مردم متوقع دوستي گردد و شخص كم فهم نبايد خود را براي قضاوت معرفي كند و هم چنين شخصي كه از مردم غيبت مي كند نبايد منتظر سلامتي و راحتي باشد و حسود هم نمي تواند قلب آرام و راحت داشته باشد و هم چنين كساني كه بر گناهان كوچك عقوبت مي كنند نمي توانند منتظر بزرگي باشند و كسي كه كم تجربه و خودخواه است نمي تواند متوقع رياست گردد

(184) هفت طايفه اند كه احوالشان را خود فاسد مي سازند دانشمند بردباري كه خود را به اين صفات نشناساند - حكيم فهميده اي كه مردمان دروغ گو را در كارهاي خود وارد كند كساني كه از مكر و حيله ي سايرين بي اطلاع و به مردم خيانت كار اعتماد مي كنند و بزرگي كه رحم و عاطفه ندارد و مادري كه سر خود را از فرزندش پنهان مي كند ولي سر او را فاش مي سازد و كساني كه از دوستان خود به زودي مي رنجند و گله مي كنند و كساني كه دائما با برادران خود مجادله و طرفيت مي كنند

(185) مروت انسان يك نوع نسب شريف براي بازماندگان و قبيله ي او خواهد بود

(186) هيچ مالي از دادن صدقه و زكوة كم نمي شود

- و هر مظلومي كه قدرت مكافات دادن به ظالم خود را ندارد خداوند او را عزيز مي كند - و من قسم مي خورم كه اينها حق است،

(187) نماز قرباني هر پرهيزگار و حج جهاد هر ضعيف است - و هر چيزي زكوة دارد، زكوة بدن روزه است و بهترين اعمال انتظار فرج از

[صفحه 117]

طرف خداست و كسي كه بدون عمل دعا كند مثل كسي است كه بدون گمان بخواهد تيراندازي كند.

(188) بهترين مردم كساني هستند كه در آنها پنج خصلت باشد، اگر كار نيك كنند خوشحال مي گردند و اگر بد كردند استغفار مي نمايند و اگر چيزي به آنها داده شد شكر مي كنند و اگر مبتلا شدند صبر دارند و اگر ستمي به آنها شد مي گذرند

(189) هر كس كه دشمني بكارد آن را درو خواهد كرد

(190) خشم محنت هر حكيم و كليد هر شر است

(191) كسي كه نتواند به خشم خود مسلط شود عقل خود را هم نمي تواند نگه دارد

(192) حسد ايمان را مي خورد هم چنان كه آتش چوب را

(193) آفت دين حسد و خودخواهي و فخرفروشي است

(194) هيچكس گمراه نمي گردد مگر از لغزش نفس خود

(195) چه قبيح است مؤمن علاقمند به چيزي باشد كه او را ذليل مي نمايد

(196) سفاهت خوي بدي است كه آدمي را نسبت به زيردست سركش ساخته و نسبت به زيردست فروتن مي كند

(197) خدا دروغگويان را فراموش كار ساخته تا مفتضح شوند

(198) هركس طالب رياست شود هلاك خواهد شد

(199) غيبت از شخصي كه در معاشرت خود با مردم به آنها ستم نكند و در صحبت كردن به آنها دروغ نگويد و اگر وعده اي كرد، تخلف نكند حرام

[صفحه 118]

است زيرا چنين فردي كامل

و عادل بوده و برادري با او لازم است

(200) كار نيكوئي كه خدا دوست دارد اصلاح ذات البين و نزديك كردن دلها به هم است

(201) دليل اعتماد دوست به دوست خود آنست كه حاجت خود را از او بخواهد

(202) كسي كه دست را براي ستم به مردم بلند نكند دست ستم نكرده و دستهاي بسياري به كمك او بلند مي شود

(203) اگر فطرتا حليم و بردبار نيستي خود را به آن وادار

(204) بهترين ياور انسان حلم و بردباري است

(205) صله ي رحم خوي انسان را نيكو و نفس را پاك و مال را زياد مي كند و اجل را دور مي سازد.

(206) نيازمندي از مردم عزت و حياء انسان را مي برد و بريدن طمع از مردم سبب عزت مي گردد و طمع فقر مي آورد.

(207) شرف انسان به شب زنده داري و عبادت و عزت او در بي نيازي از مردم است

(208) كسي كه درباره ي خود انصاف دهد مردم به حكميت او تن خواهند داد

(209) عدالت هر چه كم باشد نفوذش زياد است

(110) عدالت شريف تر و گواراتر از آبي است كه به تشنه مي رسد و لازم تر است

(211) اگر آنچه داري تو را كفايت مي كند پس بي نيازت هم مي سازد و حتي كمتر از آن هم تو را بي نياز خواهد كرد و اگر برايت كافي نباشد زيادترش هم

[صفحه 119]

كفايت نخواهد كرد

(212) كسي كه به آنچه خدا به او داده قانع باشد بي نياز از همه است

(213) هر كس داراي رفق و نرمي است آنچه از مردم توقع دارد به او مي رسد

(214) هر خانواده كه به هم مهربان باشند خداوند روزي آنها را زياد مي كند مداراي در معيشت بهتر از وسعت در مال است و رفق با هر

وضعي سازگار است و تبذير چيزي باقي نمي گذارد و خداوند رفيق است و رفق را دوست مي دارد

(215) هيچ حالي بهتر از خاموشي و هيچ دشمني بدتر از ناداني و هيچ دردي بدتر از دروغگوئي نيست

(216) سه چيز اگر در كسي بود هيچ چيز به او زيان نمي رساند، دعاء در هنگام سختي و استغفار در گناه و شكر در نعمت

(217) مؤمن خون گرم است و كسي كه خون گرم نيست خيري در او نيست

(218) كسي كه زبانش راستگو شد كارش پاكيزه مي گردد و كسي كه نيتش خوب شد روزيش زياد مي شود و كسي كه به خانواده اش نيكوئي كند عمرش دراز مي گردد

(219) حياء از ايمان است

(220) كسي كه شرم داشت دانش او محكم خواهد بود

(221) سه چيز از مكارم دنيا و آخرت است گذشت از كسي كه به تو ستم كند نزديكي با كسي كه با تو قطع علاقه نموده باشد و بردباري در برابر كسي كه تو را نشناسد

[صفحه 120]

(222) اگر زمانه زمانه ي جور و ستم گشت و مردم خيانتكار شدند اعتماد به هر كس دليل عجز است

(223) جابجا كردن كوه آسان تر است از جابجا كردن دل

(224) امام صادق عليه السلام به مفضل بن عمر گفت تو را به شش خصلت سفارش مي كنم كه به شيعيان من برساني اداء امانت و آنكه هر چه براي خود مي خواهي براي برادرت بخواهي و بدان كه هر كاري عاقبتي دارد كه آن را هميشه بايد در نظر داشت و در كارها پيش آمدهائي مي كند كه هميشه بايد مراقب كار خود باشي و از راهي كه رفتنش آسان و برگشتن از آن مشكل است نرو وعده اي نكن كه انجام آن به

دست تو نيست

(225) اگر خويشاوندان در سه چيز بين خود هم فكر نباشند به زودي در معرض از هم پاشيدگي و شماتت دشمنان قرار مي گيرند - به يكديگر حسد نبرند تا دسته دسته نشده و در نتيجه متفرق نگردند و همواره همديگر را ببينند تا الفت آنها زياد شود و به هم كمك نمايند تا عزت آنها افزوده گردد

(226) سه چيز در هر كس بود به زيانش تمام مي شود - مكر و حيله - ظلم - نقض عهد

(227) اي شيعه ي آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم هر كس در هنگام خشم نتواند خودداري كند از ما نيست و كساني كه با مصاحبين خود به خوشي رفاقت نكنند و با دوستان خود هم صحبت خوبي نباشند و با هر كس با آنها در حال صفا است صفا نباشند و با هر كس با آنها مخالف است مخالف نباشند از ما نيستند اي شيعيان تا مي توانيد خدا را در نظر داشته باشيد

و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم

[صفحه 121]

قسمتي از وصايا و سفارشهاي امام صادق عليه السلام

وصيت او به فرزندش امام موسي كاظم

پسرم هر كس به آنچه خداوند نصيب او كرده راضي باشد بي نياز مي گردد - و هر كس دست به سوي چيزي دراز كند كه در دست ديگري است خداوند او را فقير مي سازد و هر كس راضي به سهم خود نباشد هميشه افسرده است و هر كس لغزش خود را كوچك شمارد لغزش ديگران در نظر او بزرگ جلوه مي كند و هر كس خطاي ديگران را بزرگ دانست خطاي خود را كوچك مي شمارد.

پسرم هر كس پرده مردم را پس بزند عيوب خانه اش در نظر مردم فاش مي شود و هر كس شمشير ظلم بكشد

با آن كشته خواهد شد - و هر كس چاهي براي برادر خود بكند در آن مي افتد - و هر كس با مردم سفيه معاشرت كند حقير مي گردد، و هر كس به جاهاي بد نام رود متهم مي شود

پسرم از بدگوئي مردم بپرهيز تا از تو بد نگويند - در كارهائي كه به تو مربوط نيست وارد نشو تحقير مي شوي پسرم حق را بگو ولو عليه تو باشد

فرزند هميشه قرآن كتاب خدا را بخوان و سلام را اشاعه بده و امر به معروف و نهي از منكر كن و هر كس از تو بريد تو پيوند كن و هر كس با تو حرف نزد تو با او حرف بزن و هر كس از تو چيزي خواست به او بده و از سخن چيني بپرهيز زيرا نمامي دشمني مي آورد و عيب هاي مردم را بازگو نكن زيرا مرد عيب جو هدف مردم خواهد شد

فرزند اگر مي خواهي دنبال مرد كريم و جوادي بروي به سوي كساني برو كه معدن كرم هستند و معادن كرم هم داراي ريشه ها و رگه هائي هستند و هر

[صفحه 122]

رگه ي آن شاخه هاي زياد دارد و هر شاخه ميوه هائي دارد و هر ميوه خوش خوراك نمي شود مگر آنكه در شاخه ي خود برسد و هيچ شاخه بدون اصل نمي شود و هيچ اصلي ثابت نيست مگر آنكه در معدن خود فرورفته باشد.

فرزند اگر خواستي به ديدن مردم بروي به ديدن مردم نيكوكار برو و از فجار ديدن نكن زيرا آنها سنگهاي سختي هستند كه هيچ وقت از آن چشمه هاي گوارائي بيرون نمي آيد و درختهائي هستند كه برگهاي آنها سبز نمي گردد

وصيت امام به شيعيان خود

امانات مردم را بايد پس داد اعم از آنكه امانت

مال مردم خوب باشد يا مردم بد زيرا رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم دستور مي داد كه حتي يك نخ خياطي و سوزن را هم بايد پس داد و از عشاير و بستگان و خويشان خود سركشي نمائيد و در تشييع جنازه ي آنها حاضر شويد و به عيادت مرضاي آنها برويد و حقوق آنها را بدهيد

هر يك از شما كه در ديانت خود تقوي و ورع داشته و راستگو باشد و امانت را رد كند و با مردم خوش خلقي نمايد به او مي گويند جعفري است و من از شنيدن اين بيان مسرور مي گردم و خواهند گفت اين است تربيت جعفر بن محمد عليه السلام و اگر اين طور نباشد عار و ننگ او دامن گير من مي گردد زيرا باز هم مي گويند جعفري است.

به خدا قسم پدرم (امام باقر عليه السلام) به من گفت مردي از شيعيان علي عليه السلام در قبيله ي خود بود كه بهترين مردم آن قبيله بود امانات مردم را رد مي كرد و حقوق مردم را اداء مي نمود و راستگو ترين مردم آنجا بود و مردم

[صفحه 123]

وصيت هاي خود را به او مي گفتند و ودائع خود را نزد او مي گذاردند و در عشيره ي خود نام او بر زبانها است و مي گويند مثل او كسي نيست از هر اميني امين تر و از هر كس راستگوتر مي باشد

از وصاياي امام به محمد بن احول است

اي پسر نعمان از خودسازي بپرهيز زيرا رياكاري عمل انسان را از بين مي برد و از جدل و جر و بحث دوري كن زيرا اين كار تو را هلاك خواهد كرد و از طرفيت با مردم احتراز نما زيرا اين حال تو را از خدا دور مي سازد

منفور ترين افراد

در نظر من كساني هستند كه رياست طلب بوده و دو بهم زن و نمام مي باشند و نسبت به برادران خود حسد مي برند - اين طبقه از مردم از ما نيستند و من هم از آنها نيستم به خدا قسم اگر هر يك از شما به وسعت زمين طلا به مردم بدهد ولي نسب به مؤمني حسد ورزد آن طلاها در آتش گداخته شده و او را با آنها داغ مي كنند

اي پسر نعمان از هر كس چيزي بپرسند و او نداند و در جواب بگويد نمي دانم نيمي از علم را دارد (علم را دو نيمه كرده است) و مرد مؤمن ممكن است در مجلسي حقد پيدا كند ولي چون از آن مجلس رفت حقد دل او هم مي رود

اي پسر نعمان راز خود را به دوستت نگو زيرا ممكن است آن دوست روزي دشمن شود مطلبي را بايد به دوست خود گفت كه اگر روزي دشمن شود نتواند از آن مطلب عليه تو استفاده نمايد.

اي پسر نعمان بلاغت به حدت و طلاقت زبان نيست و پرحرفي هم دليل بلاغت نخواهد بود بلكه بلاغت آن است كه مقصود را با دليل و برهان قاطع

[صفحه 124]

در عبارتي كوتاه و رسا بيان نمائي

سفارش و وصيت امام به حمران بن اعين

اي حمران هميشه به زيردستان خود نگاه كن و به بالا دستان خود منگر زيرا اين كار تو را بيشتر به زندگاني خود علاقه مند مي سازد و از وضع خود راضي شده و شايسته تر به توجه خدا خواهي شد و بدان كه عمل كم و دائم كه بر مبناي يقين باشد بهتر از عمل زياد بدون يقين است

و بدان كه هيچ تقوي و پرهيزكاري نافع تر از دوري

از محرمات الهي و خودداري از آزار مردم مؤمن و غيبت آنها نيست و براي زندگاني خوش و گوارا بهتر از حسن خلق نيست و قناعت به كم و كافي از هر مالي بهتر است و جهلي بالاتر از خودخواهي نيست

قسمتي از وصيت و سفارش امام به عنوان بصري

چيزي را كه ميل نداري نخور زيرا اين كار موجب حماقت و بلاهت مي گردد هيچ وقت گرسنه نشده غذا نخور، و اگر شروع به غذا خوردن كردي با عجله و شتاب نخور و مراقب باش غذاي حلال بخوري و نام خدا را ببري و اگر كسي به تو بد گفت به او بگو اگر راست گفته اي از خدا مي خواهم كه آن حالت را از من دور كند و اگر دروغ گفتي خدا تو را بيامرزد و اگر كسي تو را تهديد به عملي كرد او را نصيحت كن و هر چه را نمي داني از دانشمندان بپرس ولي متوجه باش كه به قصد امتحان يا خودپسندي چيزي نپرسي، و از عمل به رأي خود بپرهيز و احتياط را در هر كاري رعايت نما و تا مي تواني از فتوي دادن فرار كن آنگونه كه از شير درنده فرار بايد كرد -

[صفحه 125]

لا جبر و لا تفويض در نظر جعفريان

اين فصل را علامه شيخ جواد (مغنيه) رئيس محكمه استيناف مذهب جعفري در كتاب خود به نام (مع الشيعة الاماميه) تحت عنوان «لا جبر و لا تفويض» نوشته و شرح صحيح و كافي از آن داده اند كه ما عينا آن را نقل مي نمائيم و هيچ چيز بر آن اضافه نمي كنيم زيرا بيانات ايشان بسيار كافي و وافي است، مي نويسند (مسئله ي جبر و تفويض از اهم مسائل نظري است و قديم ترين بحث و عقيده اي است كه جاي تأمل بوده و آراء و نظريات مختلفي بر محور آن دور مي زند و به علت پيچيدگي زيادي كه دارد عقول و افكار را به خود جلب كرده و از مهم ترين موضوعاتي است كه راههاي متعدد و عقايد مختلف از

آن پيدا شده و فرقه هاي چندي به وجود آمده سبب جدائي امتي كه با هم روابط ديني و علايق ديگري دارند گرديده و كتابهاي بسياري را پر كرده و مورد بحث و تحقيق و دقت فلاسفه قبل از اسلام و بعد از اسلام و كساني كه از آنها پيروي مي كنند قرار گرفته است و هر كس كه به كتابهاي حكمت و فلسفه كلام و اخلاق اصول فقه مراجعه كند مي بيند عقايد مختلفي در آن ابراز شده است مثلا اشعري كه معتقد به جبر است و معتزلي كه معتقد به تفويض مي باشد هر دو بسياري از مقدمات ضروري و نظري را كه براهين قاطع و متعدد از آنها استخراج مي گردد بيان كرده قياسهاي عقلي و دلائل سمعي از كتاب و سنت را براي تأييد مدعاي خود آورده اند

و سپس به طريقه ي عرفي توجه نموده و سير عقلا را (به قول خود) در نظر گرفته و مثلهاي متعددي از رفتار موالي با بندگان خود زده مطلوب خود را كه همين نقطه است به خيال خود به دست آورده اند

از اين راه مي روند و گمان مي كنند به راه صحيح رفته و حق را يافته

[صفحه 126]

و به نور آن هدايت شده و باطل را ابطال و از تاريكي بيرون آمده و اسراري را كشف كرده و مطالب پيچيده اي را با راههاي صحيحه و دلائل مهم و قابل اعتمادي كه اهل عقول به آن رسيده اند روشن كردند

ولي حقيقت اين است آنچه را اين دسته به آن استناد كرده با آنچه را كه عقول و افكار آنها راهبري نموده و به قول خودشان حق بررسي و تحقيق را ادا كرده اند همه بي اساس و

از حرفهاي بي ارزش و محكوم به جمله ي (تطويل بلا طائل است)

و قويترين دليل كه در بيراهه سير كرده و خطا مي كنند و گيج شده اند اين است كه عين شبهه را دليل خود قرار داده و عليل را سالم، معرفي نموده و يقين كرده اند كه به هدف خود رسيده و به آن نتيجه اي كه مطلوب آنها و درصدد اثبات آن برآمده اند رسيده اند در حالي كه بذر آن عقيده از طريق وراثت در جان آنها كاشته شده و تكرار مطالعه و طول ممارست ريشه هاي آن در اعماق قلوبشان دويده و آنچه را كه اسلاف آنها نوشته پيرمردهاي فرقه ي آنها درس داده اند و به بركت تلقين مستمر در ذهن آنها جاي گير گرديده و نسل حاضر از آنها تقليد كرده اند و از همين افكار تلقيني و تقليدي كم كم فروع زيادي پيدا شده و مصاحبت دوستان و اصحاب و واگو كردن بين خود آنها مطالب را در ذهن آنها تحجير كرده و آن را اصلي از اصول دين خود پنداشته و هميشه آن را عزيز و مقدس دانسته و تعبدا در حريم قلوب خود حفظ مي نمايند يعني بر هر يك از آنها واجب شده است كه عقيده ي خود را به هر طريقي كه ممكن است تثبيت نمايند ولو در واقع و نفس الامر فاسد و صحيح نباشد و هم چنين بر آنها واجب شده است عقايد ديگران را ولو صحيح هم باشد تخطئه كرده باطل بدانند و در اثنائي كه دلائل خود را تكرار كرده و به ديگران حمله مي كنند

[صفحه 127]

با مثل آوردن و طعن در صغري يا كبراي قياس طرف به اخبار نبوي استشهاد مي نمايند كه هر كس

به طريقه ي مخالف آنها اعتراض كند مثل كسي است كه در راه خدا شمشير بزند يا آنكه كساني كه مخالف عقيده ي آنها باشند مجوس اين امت هستند و از اين قبيل اظهارات عليه كساني مي كنند كه طريقه ي آنها را درست نمي دانند

و چون در اين مقام نمي توان مطلب را به طور مشروح نقل كرد از ذكر بسياري از كلمات آنها و مواردي كه جاي بحث و تأمل و انتقاد است خاصه آن قسمت از استدلال آنها به مسموعات كه به راستي جاي بحث است صرف نظر مي كنيم زيرا اين مسئله يك مسئله ي عقلي است و دلائل سمعي در اين باب مفيد نخواهد بود و تمسك به ظاهر كتاب و سنت نيز نفيا و اثباتا صحيح نيست.

بنابراين بايد در حكم عقلي اين مسئله تأمل و دقت كرد و آن را به قسمي تشخيص داد كه جاي شك و شبهه باقي نماند سپس الفاظ يا كلماتي كه در اين باب رسيده و قطعي الصدور است مورد مطالعه و نظر قرار داد و ديد اگر آن كلمات مطابق حكم عقل است پذيرفت والا بايد آن الفاظ و نصوص را تأويل نمود يعني آنها را با حكم عقل سازش داد زيرا يكي از ضروريات دين اسلام همين است كه آنچه به مسلمانان مي رسد آن را با عقل تطبيق داده بسنجند اگر موافق عقل نبود نپذيرند.

و از اين جا است كه مي توانيم خطاي گفتار كساني كه مي گويند (احكام عقلي داراي اعتبار نيست و بايد مدارك و ادله سمعي را جمع آوري نمائيم بدانيم زيرا چگونه ممكن است بين جبر و تفويض را جمع كرد در حالي كه تنافي بين اين دو از

بديهيات مي باشد و كسي كه به صحت امور متضاده رأي مي دهد پيداست كه رأي او اعتباري نداشته و اعتماد بر آن جايز نيست)

[صفحه 128]

و بايد گفت حق اين است كه صاحبان اين عقيده خودشان از اعتبار افتاده اند نه عقل كه انسان را از ساير حيوانات جدا مي سازد.

زيرا حكم به عدم اجتماع ضدين كه جامعي بين آنها نيست و هيچ ما به الاتحادي هم ندارند كه آنها را به هم مربوط سازد از احكام بديهي عقلي بشر و فطري است فطري او است و اگر جبر و تفويض ذاتا با هم مخالف باشند چگونه ممكن است عقل صحت هر دو را تأييد نمايد و امكان جمع بين جبر و تفويض شبيه به آن است كه بگوئيم وجود و عدم با هم جمع مي شوند در حالي كه محال بودن اين امر از بديهيات بوده هيچ شكي در آن راه ندارد

ولي صحبت و بحث ما در اين است كه آيا جبر و تفويض دو ضدند كه شق ثالث ندارند يعني واقع امر از اين دو شق خارج نيست و همانطور كه عقل از حكم به صحت هر دو در يك آن امتناع مي كند حكم به بطلان هر يك هم نخواهد كرد؟ و چاره اي نيست جز اينكه يكي را انتخاب نمائيم؟ يا اگر هر يك از جبر و تفويض موجود شود ديگري نخواهد بود؟ آيا مطلب اينطور است و ارتفاع آنها از جسم محال و مثل حركت و سكون است كه در عدم يكي ديگري موجود خواهد بود چنان كه اجتماع آن دو نيز ممكن نيست.

آيا جبر و تفويض در اين پايه است؟ يا آنكه بين آن دو واسطه اي

است كه از طرف عقل مانعي در بودن آن واسطه و ثالث به نظر نمي رسد صحبت در اين است و بايد در اين قسمت تأمل نمود

بلي آنچه به نظر عقل محال است اين است كه حكم به صحت جبر و تفويض با هم نمائيم نه به بطلان هر دو و آنچه محال است آن است كه سفيدي و سياهي در آن واحد در يك نقطه جمع گردند ولي اشكالي در نبودن هر دو به نظر نمي رسد و عقل نبودن هر دو را محال نمي داند

[صفحه 129]

و البته بايد گفت سياهي و سفيدي در آن واحد در يك نقطه با هم جمع نمي شود ولي آيا رنگ ديگري در صورت نبودن آن دو رنگ هم ممكن نيست باشد؟

و بحث ما در اين نكته است كه مورد توجه و نظر ماست

در اين صورت مي گوئيم كه ائمه عليهم السلام و پيشوايان ما اين جهت را براي ما روشن كرده و طوري ما را راهنمائي نموده اند كه به حقيقت مي رسيم و عقل هم آن را تصويب مي كند و طوري توضيح داده مي شود كه فساد جبر و تفويض را به آن معني كه در زبانها است ظاهر و صحت مفاد جمله (بل امر بين الامرين) را معلوم مي سازد.

البته جبري كه عقل آن را رد مي كند به اين صورت است كه انسان انجام عمل يا امتناع از كاري بر او تحميل گردد و خود نتواند در آن دخالت داشته باشد و قدرت از او سلب گردد يعني صدور افعال از طرف عباد عينا مثل وجود ميوه بر درخت باشد كه لازمه ي اين عقيده آن است كه ديگر الفاظ طاعت و عصيان و اراده معنائي

نداشته و كلمه اي كه دلالت بر اختيار كند يا معناي آن متوقف بر اختيار باشد بايد از تمام لغات حذف گردد زيرا در صورت اجبار ديگر طاعتي در كار نيست و اراده معني ندارد بنابراين هر كس داراي اين عقيده باشد مثل آنست كه بخواهد براي خداوند قدرتي اثبات كند كه منتهي به ظلم مي گردد و العياذ بالله كه خدا ظالم باشد زيرا او هيچ گونه ظلمي را بر بندگان خود نخواسته است چنانكه مي فرمايد (و ليس الله بظلام للعبيد) پس جبري كه عقل آن را نفي مي كند اينگونه جبر است كه بنده هيچگونه اختياري نداشته و اعمال او قسري و جبري است

و اما تفويض مطلق كه آن هم باطل است به اين صورت مي باشد كه خداوند بندگان خود را خلق و آنها را بر انجام كارها قادر ساخت و به آنها اختيار داد

[صفحه 130]

كه هر چه خواستند بكنند و در انجام يا ترك كاري مستقل بوده و مطابق ميل و اراده و قدرت خود عمل نمايند و در كار آنها هيچ نوع مداخله نمي نمايد

و لازمه ي اين اختيار به اين صورت كه گفتيم اين است كه خداوند به تمام اعمال بشر راضي بوده و از هيچ چيز از او مؤاخذه نمي كند و كساني كه به عقيده ي خود خواسته اند براي خدا اثبات عدالت نمايند ندانسته او را از سلطنت مطلقه ي او عزل نموده و مخلوق را با او شركت داده و دست خدا را بسته اند چنانكه خداوند از قول اين دسته فرموده است (يدالله مغلولة) دست خدا بسته است ولي (غلت ايديهم) دست خودشان بسته است

و شايد مي خواهند بگويند كه بندگان خدا اجتماع و اعتصاب كرده

و در مقام تمرد شدند از او استقلال تام خواستند و خداوند هم به آنها استقلال تام داد و اختيار كامل به آنها تفويض كرد (تعالي الله عما يقول الظالمون) اينك كه عقل به فساد اين نظريه و اين افراط و تفريط حكم مي كند ناچار بايد حد و طريقه ي وسط و اعتدال را پذيرفت و آن را امري بين دو امر دانست صحت اين نظريه به شرحي كه گفتيم تضمين است (و رفع هر دو از نظر عقل محال نيست) و توضيحا مي گوئيم مقصود ما آن نيست كه قدرت بندگان را با قدرت خدا توأم كرده و بگوئيم قدرت خدا و قدرت بنده با هم موجب شده است كه بندگان خدا فلان اقدام را نموده اند زيرا اين توجيه محظورش كمتر از صورت تفريط نيست و مثل اين است كه باز هم قائل به جبر شده باشيم زيرا اگر بنده عمل قابل عقابي را انجام داد و معاقب گرديد آيا مي شود گفت كه آن بنده فاعل مختار بوده است؟ يا خواهند گفت شريك قوي ظلم نموده است؟

بلكه مقصود از امر بين امرين آنست كه خداوند متعال خلق را قادر بر كارهاي خودشان نموده و آنها را در عمل داراي قدرت ساخته است و آنها استطاعت

[صفحه 131]

دارند عملي را انجام داده يا ندهند و به آنها امر كرده است كه كارهاي نيك بنمايند و از شرور و كارهاي زشت بپرهيزند و اجتناب نمايند و بر عمل خير ثواب برده و در عمل شر عقاب خواهند كشيد و لذا اگر بنده اي عمل خيري انجام داد آن را به خداي خود كه مالك او است نسبت مي دهد زيرا خداوند

به او قدرت داده و راه خير را با آنكه قادر بر انجام عمل شر بوده اختيار كرده است در حالي كه مي توانست كار خوب نكند و اگر عمل شري مرتكب مي شد خود كرده بوده است پس رضايت الهي در عمل خير و عدم رضايت و از اعمال ناپسند موضوع را روشن مي سازد و كاشف از اين معني است كه شخص به اختيار خود بد را انتخاب و اختيار نموده است در اين صورت حجت خدا بر بنده فاعل شر تمام شده است زيرا راضي به معصيت او نبوده و او را از آن نهي فرموده است پس خير از خدا است زيرا او به آن راضي است و شر از او نيست زيرا بندگان خود را نهي كرده است و قدرت انساني بر شر (با عدم رضاي خدا و نهي از عمل شر در حقيقت اختياري بوده است و قدرت بر شر از آن جهت از او سلب نمي گردد تا اگر خير را انتخاب كرد مجبور نباشد و عمل او قابل مدح و ثواب گردد و اگر شر را انتخاب نمود قدرت بر خير هم داشته باشد تا مستحق عقوبت گردد بنابراين جبري در عصيان نيست زيرا فرض ما اين است كه انسان نسبت به خير و شر قدرت يكساني دارد

پس مقصود از (امر بين الامرين) آزادي انسان در انجام كار خير و شر با قيد رضايت و امر و عدم رضايت و نهي علي السويه است و مطلبي كه سبب انتقاد و عيب جوئي از شيعه شده و بر آنها ايراد گرفته اند همين توجيه است كه در باب جبر و تفويض نموده اند و آنچه

كه صحت و صواب بودن اين رأي را تأييد مي كند اين است كه عقل سليم آن را پذيرفته و تصديق كرده

[صفحه 132]

است و امام رازي كه از اقطاب طرفداران جبر است علي رغم آنكه در بيست جا و بلكه بيشتر از تفسير خود جبر را عنوان نموده و نظر خود را بر صحت جبر بيان داشته و دليل و برهان اقامه نموده و عقيده ي غير از جبر را باطل دانسته است اين مرد دانشمند در يكي از مقامات خود بدون توجه فساد جبر و تفويض را بيان نموده و به صحت توجيه (امر بين الامرين) اعتراف نموده است در جلد پنجم در صفحه 355 از تفسير خود مي گويد. گفتار آنكه بنده قدرت و اختياري ندارد، جبر محض و گفتار آنكه بنده مستقلا در كارهاي خود اقدام مي نمايد، قدر محض است و هر دو مذموم مي باشد و گفتار عدل اين است كه بگوئيم بنده كارهاي خود را خود مي كند ولي به واسطه ي قدرت و داعي كه خداوند در نفس او خلق نموده است و به طوري كه ملاحظه مي نمائيد اين گفته ي زمخشري نزديك به گفتار اماميه بلكه عين آن مي باشد.

دين و مذاهب متعدد

فرمايش حكمت آميز نبي ما محمد صلي الله عليه و آله و سلم كه فرمود مسلمان كسي است كه مردم از دست و زبان و قلب او در امان باشند - از كلمات باقيه و هميشگي است.

مفاد بيان رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را ائمه ي ما همه تأكيد كرده و مكرر آن را در موارد لازم بيان فرموده اند و تا به حال هم علماء اسلام كه ديانت اسلام را درك و از قرآن

مجيد و نصوص وارده به خوبي استنباط كرده اند - در تمام موارد كه نظر اصلاحي خود را ابراز داشته و مي دارند اين كلمه را قاعده و مبناي اصلاحات خود قرار داده اند و با آن كلمه ي باقيه ي رسول صلي الله عليه و آله و سلم زبان كساني كه مي خواهند بين امم اسلامي تفرقه اندازند

[صفحه 133]

و امتي را قطعه قطعه سازند بسته اند تا مردم مغرض نتوانند بين اجزاي يك امت جدائي اندازند

فرمايش رسول ما محمد صلي الله عليه و آله و سلم كلمه ي واضح و روشني است كه هيچ احتياج به شرح و بسط و تفسير ندارد و براي اثبات آن دليل و برهان لازم نيست و به صراحت اعلان و اعلام مي كند كه رسالت او و برنامه ي او برنامه ي دشمني نيست بله برنامه ي انسانيت عمومي است و قبل از هر رنگي كه به آن زده شود رنگ آن شفاف و نوراني و لب آن مهرباني با خلق و ابناء بشر است اين پيغمبر بزرگ صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد مسلمان كسي است كه مردم از دست و زبان و قلب او در امان باشند و نگفته است مسلمانان از دست و زبان و قلب او در امان باشند - و اگر رسالت او مخصوص به يك طايفه ي معين بود مي فرمود مسلمان كسي است كه مسلمانان الي آخر - ولي گفت مردم اعم از مسلمان و غير مسلمان بايد از دست و زبان و قلب مسلمان در امان باشند - و بنا به رسالت محمد صلي الله عليه و آله و سلم هر كس به زبان و دست و قلب خود بر ديگري تعدي

نمايد و در دل كينه ي غير مسلمان را بپروراند و به نظرش بيايد كه اسلام چنين خواسته و يا آن را اجازه داده است بنابر صريح فرمايش رسول صلي الله عليه و آله و سلم مسلمان نيست اسلامي كه محمد صلي الله عليه و آله و سلم آن را آورده است مي گويد پروردگار خود را، در خانه ات در مسجدت و در هر جاي ديگر بپرست و مسلمان موحد و يكتاپرست باش و در حال غير عبادت با مردم مثل انساني باش كه با انسانهاي ديگر معاشرت مي كنند و آنها را دوست بدار و براي آنها همان را بخواه كه براي خود مي خواهي و از هر چه خود متنفري براي آنها نخواه و اسلامي كه خداي عزوجل به رسولش مي فرمايد با كفاري كه ايمان به خدا ندارند طرفيت نكن و با آنها مهربان باش و بگو من آن را كه شما

[صفحه 134]

مي پرستيد نمي پرستم و شما هم آن را كه من مي پرستم نمي پرستيد و ديانت شما مال شما و ديانت من مال من - با اين كيفيت به رسول و امين خود امر فرموده است كه با آنها جر و بحث نكن تو راه خود را برو و آنها هم به راه خود بروند (چنين خدائي هيچ گاه دستور نداده است كه مسلمانان در بين خود آنگونه باشند)

مسلمان به معناي صحيح اسلام دين خود را محترم دانسته و پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم خود را تجليل مي كند و اولياء خدا را تقديس و نسبت به دين خود با جان و دل و مال فداكاري مي نمايد - و در چنين وضعي، طبيعي است كه ديانت

ديگران را هم احترام خواهد كرد و از تحقير و بدگوئي از اولياء اديان ديگر و مقدسات آنها خودداري خواهد كرد - و احترام به احساسات ديني مردم را جزئي از وظايف ديني خود خواهد دانست

خوب است مثلي از صدها مثال كه در اين زمينه به وجود و از طرف رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و ائمه ي طاهرين ما رسيده به نظر آوريم -

امام صادق عليه السلام در سفارشي كه به شيعيان خود مي كند مي فرمايد: امانت مردم اعم از بر و فاجر را رد كنيد و هر كس از شما بايد در دين خود تقوي و ورع داشته باشيد - راست بگوئيد و امانت مردم را رد كنيد و با مردم خوش رفتار و خوش خلق باشيد مردم شما را جعفري گفته و مي گويند اين است ادب جعفر و من از اين وضع مسرور مي گردم -

آري لغت و زبان امام صادق عليه السلام و پدران و فرزندان بعد از او و لغت خلفاي راشدين رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم همين لغت و همين زبان بوده و اين لغت لغتي است كه بين انسانها در معاملات در حقوق عمومي و در ساير علاقه هاي مردم با هم جاري و ساري بوده و بين مردم فرقي نمي گذاردند.

[صفحه 135]

امام صادق عليه السلام امر مي كند امانت مردم را اعم از بد و خوب بايد پس داد و امر مي كند بايد راستگو باشند و نگفته است با دسته اي راست بگوئيد و با دسته ي ديگر نه و امر كرده كه با مردم خوش رفتاري و خوش خلقي نمائيد و در معاشرت با مردم (هر كه باشد) مهربان باشيد و

نفرموده است با مسلمانان خوش خلقي كنيد و با غير مسلمان نه - و كلمه ي حسن خلق شامل معاني بسيار است از قبيل وفاي به عهد و اداي حقوق به تمام معني كلمه

اميرالمؤمنين علي عليه السلام در وقتي به او گزارش دادند كه سپاه دشمن بر مردم بي طرف و آرام سر حدي هجوم كرده و عامل او را كشته مثله نموده اند براي مردم خطبه خواند و آنها را به جهاد در راه خدا تحريص نمود و در ضمن فرمود به من گزارش رسيده است كه دشمن به طرف يك زن ذميه كه با ما هم عهد بوده حمله كرده و خلخال و گوشواره ي او را كنده است (و من اگر بميرم بهتر از آنست كه چنين وضعي را ببينم) الي آخر - امام عليه السلام در اين بيان به نكته اي اشاره فرمود كه در ذهن تمام مسلمانان آن روز معلوم بود و آن اين است كه همه مي دانستند كه افراد غير مسلمان كه در ذمه ي اسلام هستند و معاهدين با خود مسلمانان فرقي ندارند لذا موضوع حمله به يك زن ذميه را مثل زد تا احساسات آنها را تحريك نمايد زيرا دشمن احساسات ديني و فطري آنها را جريحه دار ساخته و حرمت اين امر مقدس را هتك نموده بود و امام عليه السلام مردم را متوجه امري كرد كه در نظر آنها اولويت داشت و آن حمايت از زنان ذميه و معاهد است و اولين صدمه كه به قلب آنها رسيد و مشاعر و احساسات آنها را جريحه دار ساخت صدمه اي بود كه به آن زن غير مسلمان ذميه وارد گرديده بود

و امثال بسيار ديگري در اين زمينه در

دست است كه رسالت رسول

[صفحه 136]

اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را روشن و ثابت مي كند كه برنامه ي اسلام برنامه ي انساني است و اختصاص به مسلمانان ندارد ولي اين امر مانع از آن نيست كه جهال مسلمان عمل به فرمايش رسول صلي الله عليه و آله و سلم نكنند و در بين مسلمانان هزاران نفر هست كه از اسلام فقط نامي شنيده اند زيرا پدران آنها مسلمان بوده و حتي يكي از واجبات ديني خود را هم نمي دانند و يا در مقام دانستن آن نيستند و بسياري از اين جهال متمرد به همين اكتفا نكرده بلكه بالاتر رفته و نسبت به كساني كه به وظايف ديني خود عمل مي كنند و فرائض خود را انجام مي دهند تحقير مي نمايند و از روي جهالت تصور كرده اند كه اين بي اعتنائي جزئي از تمدن كه دين آنها است مي باشد.

اين مردم جاهل هنگامي در اين امور كه نمي دانند با آنها بحث شود جوابي ندارند بدهند و به لكنت مي افتند چنان كه دلهاي آنها هم مي لرزد و در گناهان خود سر در گمند و اگر از اين مباحث خود را كنار مي كشند براي فرار از مسئوليت و تكليف است و نمي خواهند خود را با فضايل دين آشنا سازند زيرا اگر چنين نباشند و تسليم واقعيات شوند ديگر نمي توانند شهوات خود را تأمين كنند و آن امور بي ارزش را از دست مي دهند - نماز در نظر اين طبقه يك عمل ارتجاعي است كه نبايد به آن اهميت داد و يك مرد امروزي و متجدد نبايد پابند آن باشد و التزام به طهارت به نظر آنها قيد بي ربط و مزاحمي است

و روزه هم به نظر آنها يك امر پر مشقت و عذاب دردناكي است و جهال معتقدند دوري از محرمات هم در دو معناي كوچك و بزرگ خود جز افسانه و خرافات و تنگ گرفتن بر مردم چيزي نبوده و الزاماتي است كه معناي معقولي ندارد

ما از اين دسته نمي خواهيم نماز بخوانند و يا روزه بگيرند يا به فرائض

[صفحه 137]

ديني عمل نمايند - زيرا ما اختياردار آنها نبوده و مأمور طرفيت با آنها نيستيم و هر كس در زندگي خود سليقه و عقيده اي دارد و فائده و ضرر هر كاري به فاعل آن مي رسد

ولي مي گوئيم همان گونه كه خود را داراي سليقه و عقيده ي مخصوص مي دانند و در كارهاي خود آزاد هستند ديگران هم بايد در اعمال خود آزاد باشند و تمدن كه از شنيدن اين كلمه به رقص مي آيند مخالف رويه ي آنها است زيرا حمله و هجوم به شرف و آزادي مردم و تعدي و تجاوز به عقايد ديگران مخالف تمدن و آزادي است - و شايد اين طبقه از تمدن اين معني را درك نمي كنند و عجب تر آنكه اين عده از جوانان كه به قول خود تازه فارغ التحصيل شده يا در بين راه فراغت از تحصيل هستند خيال مي كنند همه چيز را فهميده و رشد آنها كامل و شايستگي دخالت در هر امري را دارند

حقيقتا عجيب و بسيار عجيب است - اينها خيال مي كنند اگر در يك رشته ي بخصوص تحصيل كرده و چيزي ياد گرفته اند حق دارند در همه ي علوم و رشته ها اظهار نظر كنند و بر فرض كه در همان رشته كه مي گويند پيش رفته باشند تازه اين صلاحيت را ندارند اينها از

ديانت به هيچ وجه اطلاعي ندارند تا در آن اظهار نظر نمايند و ميل دارند مثل يك شخص مطلع و بصير بحث كنند در حالي كه از موضوعات بحث ابدا آگاه نيستند و موضوعات را مطابق شهوات خود شرح و بسط مي دهند و اگر از آنها بپرسي دليل شما چيست مي گويند ما اين طور مي فهميم و بايد اين طور فهميد ولو از قرآن و احاديث نبوي اطلاعي نداريم -

روزي يكي از اين جوانان پس از آنكه من نمازم را خواندم به من گفت تا كي دنبال اين كارها مي روي و رويه ي ارتجاعي را دنبال مي كني

[صفحه 138]

و اصرار بر خواندن نماز داري در حالي كه ما شما را مي شناسيم كه مرد روشنفكري بوده و با خرافات در جنگ هستي و آيا فكر نمي كني كه اين كارهاي تو بد است.

من با تبسم مستهزئانه به او نگاه مي كردم، گفت اين طور نگاه نكن و جواب مرا بده و تبسم تو جواب مقنعي نيست به او گفتم تو مي گوئي من آدم خوبي هستم اگر تو در گفته ي خود صادق باشي خوبي من از آن جهت است كه پابند به اين اعمالم (كه تو آنها را دليل ارتجاع مي داني) من اگر نماز نمي خواندم آدم خوبي نبودم نماز كه تو آن را بد و عمل لغو مي داني تنها قيام و قعود و ايستادن و نشستن نيست - نماز كه يكي از اركان دين ما است اگر قبول شد همه ي اعمال ما قبول شده و اگر نشد نه، عملي است كه انسان را از كارهاي بد باز مي دارد و اگر راست بگوئي كه من آدم خوبي هستم براي آن است كه نماز

مي خوانم و چون نماز مي خوانم دروغ نمي گويم و دزدي و خيانت و زنا نمي كنم و آشوب و فتنه برپا نمي سازم الي آخر تمام اين قيود براي آن است كه نماز مي خوانم زيرا نماز است كه انسان را از كارهاي بد دور مي كند و اگر كسي تمام يا بعضي از آن كارهاي بد را كرد و نماز هم خواند چنين آدمي نماز نخوانده و آن حركات به تنهائي مانع آن كارها نيست و من بالصراحه به تو مي گويم اگر به راستي آدم بدي نباشم - براي خواندن نماز است كه تو آن را نشانه ي ارتجاع مي داني

ولي بايد بداني كه اين توجيه و توضيح درباره ي نماز يك مسئله ي اتفاقي است - تو چيزي گفتي من هم جوابي دادم و يك جمله از حقايق را به اين مناسبت براي تو گفتم و در حقيقت شاهدي براي عمل خود آوردم بلي دولت عثماني از پاشيدن تخم نفاق و تفرقه بين مسلمانان در مدتي از زمان كوتاهي

[صفحه 139]

نكردند و پرده هائي را بازي كردند تا تخم نفاق و تفرقه را بين مسلمانان و مسيحيان پاشيدند و سبز كردند و حتي بين خود مسيحيان با هم و مسلمانان با هم ايجاد اختلاف نمودند و از سياست (تفرقه بينداز و حكومت كن) پيروي نمودند و حوادث سال 1860 ميلادي به وجود آمد كه خونها در اثر آن ريخته شد و نهرهائي از خون جاري ساختند كه هنوز هم ما و مسيحيان گرفتار آثار سوء و نتايج زيان بخش آن هستيم -

تركهاي عثماني آن فتنه ها را طوري طرح ريزي كردند كه هميشه آثار خود را بروز دهد و گذشت زمان آن آثار را از بين نبرد

و دشمني طايفي بين مردمي كه داراي يك خون و يك تاريخ و يك زبان و يك نوع عادات و رسوم بوده و سالهاي زياد در كنار هم به خوشي و صلح و صفا زندگي مي كردند و هيچ نوع دشمني و دوئيت و كينه توزي نداشتند ايجاد نمودند

بديهي است عثمانيان در شهر ما لبنان در سياست خود پيشرفت كامل كرده و آنچه مي خواستند در اين محيط به وجود آوردند يعني بين مردم دشمني ايجاد و در قلب مردم كينه و نفرت نسبت به هم پديد آمد و باقي ماند - و بحمدالله در دوره ي استقلال اقداماتي براي سوزاندن آن علفهاي هرزه به عمل آمده و هنوز هم اولياي امور اقداماتي در اين زمينه به عمل مي آورند تا تخم آن بذور نفاق دوره ي عثماني را از خاك بيرون آورده و بسوزانند و هر چيز كه موجب نزاع و اختلاف طايفي است از بين بردارند - و فرزندان بيدار لبنان شروع به حمله ي بي رحمانه بر باقي مانده از اختلاف كرده و در اين كار پيشرفت هائي نموده و در قلوب افسرده ي مردم نور اميدي از نو درخشيدن گرفت تا به كلي روح خبيث تفرقه بميرد و در اين راه دائما كوشش مي نمايند تا اين پرده را از برابر چشم مردم ساده لوح از هر دو طايفه عقب بزنند و اين

[صفحه 140]

فكر شريف و عالي را با كارهائي كه مؤيد اين فعل بود تقويت كردند و نشان دادند كه در اين فكر تفاهم صحيح موجود و بر اساس اخلاص و صدق نيت و قصد پاك مي باشد.

و از مثال هاي مؤيد اين گفتار همان فاجعه ي حريق است كه مسلمانان در عيد ولادت رسول

اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در سال 1954 به آن برخوردند و آن اتفاق در اثر اصطكاك مشعلهاي آتش در دانشكده ي مقاصد اسلامي پيش آمد و آن فاجعه را به وجود آورد ولي فورا درهاي مريضخانه ها و درمانگاههاي مسيحي بيش از مريضخانه و درمانگاههاي مسلمانان به روي آسيب ديدگان باز شد - و اعانه هاي مالي و عواطف انساني و مواساة شرافتمندانه و عالي آنها از بلندترين و شريف ترين عواطفي بود كه به تصور نمي آمد و بالاتر از آن است كه به وصف و به زبان بيايد.

و قبل از اين حادثه اتفاق ديگري افتاد و آن اين بود كه يكي از جوانان مسيحي نسبت به سيد پيغمبران توهين كرد (البته در اثر تحريك اجنبي و غرض استعمار بود) آن جوان ارمني خواسته بود توهين بكند ولي مسيحيان خودشان به جنب و جوش آمده و آن مرد ارمني را مفتضح و بي آبرو كردند و تمام روزنامه هاي آنها و مردم بيدار و باهوش اصرار نمودند كه بايد اين مرد محاكمه شود و طوري تنبيه گردد كه ديگر نتواند برخيزد و درس تلخي براي امثال او از اجيران استعمار كه مي خواهند بين افراد يك ملت تفرقه بيندازند گردد مسلمانان هم در بيداري كمتر از برادران مسيحي خود نبودند و به زودي دانستند كه اين عمل در اثر تحريك اجنبي است و لذا آن را با نرمي و ملايمت پذيرفتند و در اين كار عقل و درايت به كار برده با روح قوميت و مليت تدارك نمودند يعني پيش از آنكه مطلب

[صفحه 141]

به گوش مردم كوچه و بازار برسد غائله را خواباندند - و ما اميدواريم

كه اين احساسات شريف ملي و وطن خواهي و هوش و درايت هميشه بين ما حكومت كند و پرده ها را از برابر چشم ما بردارد

بلي عثمانيان به فتنه و اختلاف بين مسلمانان و مسيحيان اكتفا نكرده بلكه بين خود مسلمانان هم نفاق و اختلاف انداختند و آتش فتنه را بين آنها روشن نمودند و نزاعهاي خونين به راه انداختند كه نكبت هاي زيادي بار آورد و فجايع ننگيني به وجود آوردند كه ننگ تاريخ بود و چيزي كه به اين اختلاف و ايجاد فاصله كمك كرد اين بود كه خود آنها حامل نام اسلام بوده و ظاهرا از افراد يك خانواده بوده و نقاط ضعف و نقصان كارهاي مسلمين را مي دانستند و بديهي است كسي كه از داخله ي زندگاني فردي مطلع باشد بهتر مي تواند او را تحت فشار قرار دهد و ضربتي كه اين قبيل اشخاص بر پيكر يك جامعه وارد مي سازند ضربت كاري خواهد بود و اگر فتنه برپا سازند بسيار مهم و عمومي مي گردد و همه چيز را در راه خود مي سوزاند.

مذاهب اسلامي

(1) مذهب حنفي (2) مذهب مالكي (3) مذهب شافعي (4) مذهب حنبلي (5) مذهب جعفري اسلام بنائي است كه بر سه پايه محكم و استوار گذارده شده: توحيد، قرآن، محمد صلي الله عليه و آله و سلم.

توحيد مضافاتي دارد از قبيل عدالت و قدرت و بعث و نشور و حساب و عقاب و بهشت براي پرهيزكاران و آتش براي ملحدين و ستمكاران

چنانكه قرآن هم مضافاتي از قبيل اعجاز در بيان و تشريع احكام

[صفحه 142]

و ايمان به آنكه اين كلمات از خداست دارد محمد صلي الله عليه و آله و سلم و ايمان به

آنكه رسول خدا بوده و رسالتش عمومي و براي تمام بندگان خداست و آنچه آورده است صحيح بوده و بشير و نذير است و اطاعت او واجب و از اوامر و نواهي او نبايد سرپيچي كرد و هيچگونه بحث و جدلي در مورد او نيست اينها كه گفتيم من حيث المجموع مواد مشكله اسلام است

در قلمرو اسلام مذاهب و فرقه هاي متعدد پيدا شده كه شايد به حصر نيايد ولي مهمترين اين مذاهب كه پيروان زيادي دارند همين مذاهب پنجگانه است كه فوقا نام برديم و هر وقت نام اسلام مي بريم مقصودمان اين پنج مذهب است.

در هر روز قبل از طلوع آفتاب و در موقع ظهر و در غياب خورشيد بر هر فرد مسلماني كه تابع يكي از اين مذاهب پنجگانه است واجب است كه بگويد (الحمد لله رب العالمين - الرحمن الرحيم - مالك يوم الدين - اياك نعبد و اياك نستعين الي آخر سوره و دنباله ي آن سوره ي ديگري از آيات قرآن مجيد را بخواند.

و هر يك از پيروان اين پنج مذهب بايد رو به قبله بايستد و ظهر و عصر خود را به نام خدا ابتدا كند و سوره ي فاتحة الكتاب را با سوره ي ديگري قرائت كند و تمام اين مسلمانان به جائي توجه مي كنند كه رسول خدا محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم به آن سو توجه مي كرد و تمام آنها به آنچه ايمان داشت ايمان دارند و از آنچه او بيزار بود بيزار هستند و در برابر اوامر او مطيع بوده و معارضه ي با او ندارند

محمد صلي الله عليه و آله و سلم قرآني را كه از

طرف خدا آورده بود بر تمام آنها مي خواند و همگي در نهايت خشوع او را تصديق مي كردند و آنچه را به نام

[صفحه 143]

قرآن مي خوانند كلماتي است كه از طرف خدا نازل شده و آيات آن سحر بيان و اعجاز است و عقيده ي همه ي مسلمانان كه تابع اين پنج مذهب هستند اين است كه اگر در آن ترديد نمايند به آتش مي روند و همگي با گفتن «اللهم صل علي محمد و آل محمد» و «الله اكبر» با آن توديع مي كنند،

مسلمانان و پيروان مذاهب پنجگانه در وجود خدا و وحدانيت و قدرت او اختلافي ندارند و هم چنين در قرآن شك و ترديدي در بين آنها نيست و در رسالت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و بهشت و دوزخ و حساب و عقاب نيز ترديدي ندارند و همگي در يك جهت حركت مي كنند و يك هدف دارند و بين آنها هيچگونه دوري و تباين نيست مگر در مواردي كه رؤسا و متملقين و آنهائي كه از راه اختلاف بين مردم ارتزاق مي كنند - بين مردم تفرقه بيندازند و روز به روز شكاف بين مردم را توسعه دهند و آن را عميق تر سازند چنان كه حملات شديدي به مذهب جعفري نمودند خاصه در دوره ي عثمانيان كه ده ها سال چنين بود و بين مردم و مذاهب مختلفه ي اسلامي اختلاف مي انداختند -

و با وسيله ي شيطاني تهمت و افترا كار خود را مي كردند و در آن دوره ي ظلم و ستمگري بازار تهمت و افترا به اين دسته ي از مسلمانان رواج داشت و به هر وسيله اي به منظور افتراق بين مسلمين متوسل مي شدند و حتي از اتفاق و شباهت

نام خليفه ي دوم آن خليفه ي بزرگ با نام عمر بن سعد قاتل حسين بن علي عليه السلام نيز سوء استفاده كردند زيرا اين مسئله يك ميدان وسيعي بود كه توانستند در آن حقيقت را وارونه جلوه دهند و به اين وسيله كه پست ترين وسيله است شيعه را متهم كردند كه به خليفه ي بزرگ اسلام توهين مي نمايند

همه ي مردم مي دانند كه شيعه عنايت مخصوص و توجه زيادي در به پا

[صفحه 144]

كردن عزاي حسين بن علي عليه السلام خاصه در ايام عاشورا و در ساير ايام سال دارند و حسين بن علي عليه السلام موضوع عزاداري و مصائب وارده بر آن وجود مبارك در نواحي سكونت شيعه بيت القصيده آنها است و در اين صورت طبيعي است كه دوستان امام عليه السلام نسبت به ستم كاران و كشندگان او نهايت بغض و كينه را داشته و دارند و به عمر سعد كه حسين عليه السلام را كشت بدترين نفرين و لعنت را مي فرستند و كدام مسلمان و مسلمان زاده يا غير مسلماني است كه عمر بن سعد آن قهرمان جنايت و پهلوان مجرمين ضعيف النفس و ترسو قاتل حسين ابن علي عليه السلام پسر رسول اكرم را لعنت نمي كند.

آري آن گناهكاران مجرم براي تفرقه بين مسلمانان كلمه ي (عمر) را در منظور خود استخدام نموده و گفتند كه شيعه نسبت به خليفه ي پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم عمر بن الخطاب توهين مي نمايند.

من در وقتي كه از اعمال خرابكارانه و دسيسه هاي آن دسته از اجنبي پرستان كه بين مردم ايجاد نفاق و دو دستگي مي نمايند فوق العاده ناراحت شده و آن ها را به بدي ياد مي كنم و آن مردمان پست را كه با ناموس ملي خود

معامله مي نمايند به باد انتقام مي گيرم در عين حال منكر آن نيستم كه در قديم بعضي از مردم عوام و بي اطلاع از طبقه ي شيعه و مردم ساده كه فرقي بين اين دو اسم و مسماي آنها نگذارده و اصلا نمي دانستند كه در تاريخ اسلام دو نفر يا بيشتر به اين نام ناميده شده و همين اندازه مي دانستند كه عمر نامي حسين بن علي عليه السلام فرزند رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را كشته و بدن او را زير سم اسبان سپاهش خورد كرده و زنان و دختران پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را به اسيري برده و رفتاري با خاندان پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نموده است كه در تاريخ بشريت چنان فجايعي نظير ندارد و مشكلات هولناكي

[صفحه 145]

براي آنها فراهم كرده است آن مردم ساده بدگوئي از عمري مي كنند كه اين كارها را كرده است نهايت آنكه از لحاظ اسم تميز نمي داده اند پس در عزاداري هاي حسيني و در اجتماعات شيعه كه در اطراف ذكر مصائب آن امام و فرزند رسول صلي الله عليه و آله و سلم تشكيل مي شود عمر بن سعد را لعنت مي نمايند.

و از اموري كه در ايجاد فاصله بين ابناء اسلام تأثير داشته و دائره ي اين اختلاف را وسيع تر ساخته است وجود پيرمردان و شيوخ جاهل و جيره خوارهاي اجنبي بودند كه اين دسته اعم از شيعه و سني به اين اختلاف دامن زده اند تا خود استفاده كنند اين رؤساي جاهل هيچ خبري از اسلام چه كم و چه زياد ندارند و خصومت بين مسلمانان از منابع روزي و اعاشه ي آنها

بوده است.

اين طبقه هميشه بنده ي حاكم و خادم قدرت و سيطره هستند و در هر فتنه ي دست داشته و در هر سرقتي رد پاي آنها هست و خلاصه ي مطلب اين است كه اختلاف بين مذاهب اربعه و مذهب جعفري در فروع است. كه اجتهاد هر يك از مجتهدين مذهب آن را اقتضا كرده است و در متن و مغز دين و اصول آن نيست بلكه در امور ساده فرعي است كه در بين مجتهدين يك مذهب هم جاري مي باشد و اختلاف بين مذهب جعفري و ساير مذاهب اربعه اسلامي در حدود همان اختلاف بين مجتهدين يك مذهب مي باشد چنانكه بين علماي شيعه و مجتهدين آنها هم اينگونه اختلاف موجود است

حالا با آن وضع آيا شايسته است كه نسبت به هم بد بگوئيم؟ و آيا شايسته است كه طريقه اي را بدو گمراهي و طريقه ي ديگر را خوب و مستقيم بدانيم؟ در اين موارد بايد گفت اجتهاد مجتهدين فلان طريقه چنين است و فلان طريقه چنان و هر يك در استنباط خود معذور مي باشند.

[صفحه 146]

در چه وقت و چگونه مذاهب اربعه بوجود آمد

در اوائل قرن دوم هجري عبدالله بن المقفع نويسنده و علامه ي مشهور زمان گزارشي براي تقديم به حضور خليفه ي عباسي ابوجعفر منصور به عنوان (رساله ي صحابه) تهيه كرد و تقديم نمود در آن گزارش توضيح داده بود كه مسئله ي اجتهاد هرج و مرجي توليد كرده و احكام مختلفي در موضوعات متشابه صادر شده و مي شود و فتوي هاي متناقض و آراء متباين زياد شده است و پيشنهاد كرد كه يك قانون كلي و عمومي در احكام و فتاوي تنظيم شود كه تمام ممالك اسلامي بر طبق آن عمل نمايند و احكام مزبور را

بايد از كتاب و سنت استخراج نمود و در مواردي كه در كتاب و سنت نيست به مقتضاي مصلحت عمومي رأي بدهند

ولي اين اقتراح در منصور تأثيري نكرد و مطلب را به سكوت گذارد و شايد اين عدم توجه از ترس فقها از يك طرف و آنكه اختيار به دست حكام داده نشود تا مفاسد بزرگتري به وجود نيايد از سوي ديگر بود [7].

[صفحه 147]

و در قرن 17 ميلادي يكي از پادشاهان هند (عالمگير) هيئتي تحت رياست شيخ نظام تشكيل داد و كتاب فتاوي را در هند نوشتند و نام آن را (عالم گيريه) نهادند اين كتاب در شش جلد بزرگ و مطابق سبك (الهداية) نوشته شده و خلاصه ي اقوال و آراء مذهب حنفي در عبادات و معاملات است و احكام كتاب مزبور شبيه به رسمي ولي مثل قوانين جديد الزامي نيست.

و به هر حال احكام اسلامي رسما در دوره ي خلافت عربي تدوين نشده و به همين حال بود تا نيمه ي قرن 19 ميلادي در دوره ي عثمانيها در اين قرن عثمانيان قوانيني وضع كردند كه از قوانين اروپائي گرفته بودند و اهم آنها قانون تجارت و قانون جزا و قانون اصلاح محاكمات حقوقي و جزائي بود،

و براي تدوين قانون مدني دولت عثماني هيئتي را مأمور كرد كه آن را مطابق مذهب حنفي تدوين نمايند و آن هيئت در سال 1876 ميلادي كار خود را تمام كرد و با يك فرمان سلطنتي كه در مجله ي احكام عدليه درج گرديد ابلاغ شد و اين عمل اولين تدوين رسمي از يك قانون در مورد احكام شرعي بوده است.

و مجله ي رسمي مزبور مشتمل بر 1851 ماده بود كه به

يك مقدمه و 16 كتاب تقسيم شده بود و مقدمه ي آن مركب از يك صد ماده و شامل تعريف فقه و تقسيمات آن و بقيه متضمن بيان بعضي از قواعد كلي و عمومي است و 16 كتاب ديگر در عقود مختلف و در احكام حجر و صلاحيت و غصب و اتلاف و كيفيت اقامه ي بعضي از دعاوي و طرز اقامه ي شهود و در بيان قواعد اصول محاكمات است و به طور كلي از كتابهائي

[صفحه 148]

گرفته شده است كه روايات مستند در مذهب حنفي در آنها نقل شده (به استثناي بعضي از مسائل)

مذهب حنفي

اين مذهب را ابوحنيفه نعمان بن ثابت كه اصلا ايراني است تأسيس كرد ابوحنيفه در سال 80 هجري 699 ميلادي در كوفه ولادت يافت و در سال 150 وفات كرد (767 ميلادي) در اول زندگاني خود به تجارت خز اشتغال داشت (در آن تاريخ پارچه هائي كه از پشم و ابريشم بافته مي شد خزمي گفتند) سپس فقه را تعليم گرفت و در اين رشته مشهور شد به قسمي كه او را امام اعظم گفتند و مذهب او متكي به عقل بود و در قبول احاديث بسيار سخت گير بود و مذهب او را مذهب اهل رأي مي گفتند - اين مذهب علاوه بر ادله ي شرعيه ي چهارگانه متكي به يك دليل مخصوصي كه استحسان باشد نيز بوده است و معناي استحسان ترك قياس در مسائل و موافقت به آنچه با مذاق مردم موافق است و عرف يا ضرورت يا مصلحت عمومي آن را قابل توجه مي داند مثلا فروش اشياء معدومه و چيزهائي كه وجود ندارد در مذهب جعفري باطل است و قياس حكم مي كند كه معامله

هر چيزي كه بعدا بوجود آيد باطل است زيرا در تاريخ فروش موجود نيست ولي فقها با استحسان و برخلاف قباس بيع سلم را جايز مي دانند (پيش فروش) يعني مبيع و متاع مؤجل و ثمن حال باشد مثل آنكه كسي هزار تومان نقد بدهد كه هزار من گندم در سر محصول آتي بگيرد.

و اقوال ابوحنيفه در فقه بوسيله ي شاگردان او كه مشهورترين آنها قاضي القضاة بغداد ابويوسف و محمد بن حسن شيباني بودند انتشار يافته است - و شاگردان ابوحنيفه هم شاگرداني داشته اند كه آنها هم به نوبه ي خود

[صفحه 149]

شاگرداني از آنها استفاده مي نموده اند اين طبقات سه گانه از شاگردان او در انتشار مذهب او دخالت مؤثر داشته اند و كتابهائي تأليف نموده اند ولي خود او كتابي تأليف نكرده است.

و اما قياس يعني حكم مسئله اي را به مسئله ي ديگر كه شبيه به آن است بدهد چون در علت شريك هستند مثلا شراب به نص اسلام حرام است و علت از تحريم آن سكر و مستي است و چون دانسته ايم (آب جو) هم مسكر است آن را هم حرام مي دانيم و اين حرمت را با قياس آبجو به شراب براي آبجو قائل مي شويم زيرا علت حرمت در هر دو موجود و يكي است.

در قياس سه شرط بايد رعايت گردد يعني اولا بايد علت و قصد شارع و واضع حكم معلوم باشد و ثانيا علت در اصل و فرع يكي باشد ثالثا آنكه اصل عموميت داشته و مخصوص به يك قضيه نباشد - و لذا در يك مسئله و قضيه محصور و مخصوص قياس جاري نمي گردد و به طوري كه گفتيم ابوحنيفه تأليفات مخصوصي نداشته و فقط آراء او

را در فقه نقل كرده اند و مذهب حنفي مشهورترين مذهب اسلامي است وعده ي پيروان او بيش از يك ثلث مسلمانان مي باشند و مذهب غالب در عراق در روزگار بني عباس مذهب حنفي و مذهب رسمي دولت عثماني هم همين مذهب بوده است و مجله ي احكام عدليه مطابق آراء ابوحنيفه مي باشد (قانون مدني عثماني) و امروزه هم مذهب دولت در فتوي و قضاوت بخصوص در بين سنيان پاكستان همان مذهب حنفي است چنانكه مذهب رسمي مصر و سوريه و لبنان و مملكت اردن هاشمي و عراق و افغانستان و تركستان هم مذهب ابوحنيفه است و ابوحنيفه از كساني است كه از امام جعفر صادق عليه السلام زياد شنيده و از او رواياتي نقل نموده است.

[صفحه 150]

مذهب مالكي

مذهب مالكي را مالك بن انس كه در سال 95 هجري 713 ميلادي (به طور تقريب) در مدينه به دنيا آمد و در سال 179 هجري تقريبي وفات كرد تأسيس نموده است اين مذهب مشهور به محافظه كاري و بر مبناي احاديث به وجه مخصوصي بوده لذا آن را مذهب اهل حديث مي گويند ولي در عين حال به ساير ادله ي شرعي معروف تكيه نموده و به علاوه دليل خاصي هم داشته است كه آن را مصالح مرسله مي ناميدند يعني مصالح مخصوص كه خارج از قياس مصلحتي است و توضيح عبارت مصالح مرسله اين است كه اگر مسئله اي مطرح شود كه نص در مورد آن ديده نشده باشد بايد حكمي به آن داد كه مطابق مصلحت عمومي بوده و ضرورت اقتضاي آن حكم را لازم كرده باشد و اين دليل را مصالح مرسله مي گويند زيرا متعلق به مصالحي است كه نصي در مورد آن

نيست و مصالح مزبور مرسله است يعني خارج از منصوصات مي باشد و احكام استثنائي است.

مثلا گرفتن مال مردم بدون حق جايز نيست و قياس در اين مسئله اقتضاي آن را دارد كه فرض ماليات يا جزاي نقدي هم جايز نباشد ولي مصلحت مرسله به دولت اجازه مي دهد كه مالياتي وضع كند تا خرج نظاميان و عمال دولت را از آن محل تأمين نمايد و هم چنين دولت مجاز است كه غرامت هائي عليه مجرمين و متخلفين وضع كند تا آنها را تنبيه كرده باشد.

امام مالك كتابي به نام (الموطاء) تصنيف كرده و اين كتاب مجموعه اي از احاديث نبوي صلي الله عليه و آله و سلم است كه هر دسته ي از آنها را به مناسبت موضوع فقهي نقل نموده است.

[صفحه 151]

مذهب مالكي در مدينه تأسيس شد و در حجاز و مغرب اندلس رواج گرفت و تا به حال هم مذهب اهل مغرب اقصي و الجزاير و تونس و ليبي مي باشد و عدد پيروان اين مذهب در حدود 45 مليون مسلمان است و امام مالك از كساني است كه از امام جعفر بن محمد الصادق عليه السلام استفاده ي علمي نموده و در محضر او مي نشسته است.

مذهب شافعي

امام محمد بن ادريس شافعي در سال وفات ابوحنيفه يعني در سال 150 هجري در غزه به دنيا آمد و در مصر در سال 204 هجري وفات كرد.

امام شافعي فقيهي بود كه براي كسب فقه و ساير علوم سفر مي كرد و به حجاز رفت و از امام مالك استفاده هاي علمي مي نمود و دو در اوائل امر خود از پيروان امام مالك و تابع مكتب اهل حديث بود ولي سفرهايش او را مهياتر كرد

و براي خود مذهب مخصوصي انتخاب نمود كه همان مذهب عراقي است و عقيده ي شافعي مبتني بر استدلال مي باشد و عقيده ي حنفيان را كه قاتل به استحسان بود نمي پذيرفت و هم چنين مصالح مرسله ي مالكي ها را هم قبول نداشت.

و يكي از استدلالات او اين است كه آنچه را كه به طور محقق در حالي از احوال موجود بوده بايد به همان حال گذارده شود به آن جهت كه دليلي بر خلاف آن نيست (و به اصطلاح فقهاء اماميه استصحاب يعني ابقاي حكم شيئي كه در زمان سابق داشته تا زمان حال در صورت عدم اثبات خلاف آن) مثلا اگر ملكي در زماني به طور قطع به شخصي منتقل شده باشد و دليلي هم بر زوال ملكيت منتقل اليه نباشد حكم مي كنيم كه هنوز هم ملك متعلق به منتقل اليه سابق مي باشد و ملكيت او از همان تاريخ تا به حال باقي است

[صفحه 152]

شافعي كتاب نفيسي در فروع فقهي دارد كه به نام كتاب (الأم) مشهور و هفت جلد است و يكي از شاگردان او احمد بن حنبل است كه مؤسس مذهب چهارم اهل سنت مي باشد.

مذهب شافعي به طور خاص و در مدت زماني مذهب اهل مصر بود (يعني در زمان ايوبيها) و شيخ جامع از هر در زمانهاي طولاني بايستي داراي مذهب شافعي باشد و امروزه مذهب غالب در اندونزي كه در حدود هفتاد مليون هستند همان مذهب شافعي است و پيروان زيادي در قسمت عبادات در فلسطين و سوريه و لبنان مخصوصا در شهر بيروت دارد و اين مذهب در بين مذاهب اسلامي بعد از مذهب حنفي انتشارش بيشتر است و پيروان آن در

حدود يكصد مليون نفر مي باشند

مذهب حنبلي

اين مذهب چهارمين مذهب اهل سنت بوده و مؤسس آن احمد بن حنبل است كه در سال 164 در بغداد ولادت يافت و در سال 241 هجري وفات كرد

امام احمد حنبل فقيه رحاله اي بود كه در طلب علم سفر مي كرد و از احاديث نبوي صلي الله عليه و آله و سلم مجموعه ي بزرگي جمع كرد كه به نام مسند امام احمد موسوم است و او از بزرگان شاگردان شافعي بود و بعدا كنار رفت و مذهب مخصوص براي خود انتخاب نمود كه مبتني بر پنج اصل است اول و اهم آنها نصوص كتاب و سنت دوم اجماع صحابه سوم قول بعضي از صحابه در صورت موافقت با كتاب و سنت چهارم حديث مرسل ضعيف و پنجم قياس در موقع ضرورت - و از اين جهت است كه مي گويند مذهب

[صفحه 153]

امام احمد از مذهب رأي يعني مذهب ابوحنيفه دورتر از ساير مذاهب است و در تمسك به قرآن و حديث بيشتر از ساير مذاهب پابند مي باشد به قسمي كه جمعي او را در عداد محدثين و روات حديث شمرده اند نه مجتهدين يعني اين جنبه را در او قوي تر مي دانند و مذهب حنبلي از ابتداء امر تا به امروز انتشارش كم بوده است.

و اولين كسي كه آن را زنده كرد و حيات به آن بخشيد ابن تيميه و ابن قيم جوزي بودند كه او را در رديف مجتهدين آوردند - و بعدا يعني در قرن 12 هجري 18 ميلادي محمد بن عبدالوهاب به آن حيات تازه اي بخشيد و حركت وهابي در نجد اين مذهب را تجديد كرد -

مذهب حنبلي در اثر پيشرفت

وهابيان در اوائل قرن بيستم خاصه در دوره ي عبدالعزيز آل سعود اشاعه يافت و امروزه مذهب رسمي دولت و مملكت عربي سعودي است و وهابيان معتقدند بايد مذاهب گذشتگان كه مبتني بر قرآن و سنت است برگردد

مذهب جعفري

مورخين سني و شيعي نوشته اند كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مسلمانان را در حجةالوداع در محلي كه آن را غدير خم مي گفتند جمع كرد و بر بالاي بلندي يا بالاي چند چوب كه براي او گذاردند يا بر بالاي چند جهاز شتر ايستاد و به خلافت علي بن ابيطالب عليه السلام بعد از خود در برابر چشم و گوش ده ها هزار مردم تصريح كرد و من جمله از فرمايشات رسول صلي الله عليه و آله و سلم كه گفت اين بود (من كنت مولاه فهذا علي مولاه اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره و اخذل من خذله الي آخر) يعني اي مردم بر هركس كه من مولاي او بودم

[صفحه 154]

علي مولاي اوست خداوند هر كس با او دوست است تو با او باش و هر كس با او دشمني كرد تو دشمن او باش خداوندا ياران علي را ياري كن و كساني كه او را تنها مي گذارند – خوار ساز

در آن وقت عمر بن الخطاب آن صحابي بزرگ برخاست و بعلي بن ابيطالب عليه السلام گفت بخ بخ لك يا علي اصبحت مولاي و مولا كل مؤمن و مؤمنه - به به اي علي تو مولاي من و مولاي هر مرد مؤمن و هر زن مؤمنه شدي

و در خطابه ي رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مطالب

ديگري هست كه شيعه به آن استدلال مي نمايند و تاريخ آن را به طور تفصيل نقل كرده است شيعه ي اماميه به اين نص صريح كه به شهادت هزاران نفس از مسلمانان اثبات شده تكيه كرده اند و از آن تجاوز نمي كنند و ايمان دارند كه علي بن ابيطالب امام مفترض الطاعه است و معتقدند كه امامان و پيشوايان آنها هر يك به موجب نص و تصريح امام قبل امام هستند چنانكه علي عليه السلام نسبت به فرزندش حسن و بعد از او به حسين فرزندان رسول صلي الله عليه و آله و سلم تصريح كرد و حسين بن علي عليه السلام نسبت به فرزندش علي بن الحسين عليه السلام و او به فرزندش تا امام دوازدهم قائم آل محمد مهدي عليه السلام - تصريح فرموده است.

شيعه به امامت علي عليه السلام به شرح فوق الذكر ايمان دارد و در عين حال خلافت خلفاي ثلثه بعد از رسول صلي الله عليه و آله را منكر نيست و اگر اهل انصاف باشي پس از آنكه دليل آوردم مثل من معتقد خواهي شد كه شيعه به خلفاي ثلثه راشدين احترام مي گذارند -

دليل من اين است كه علي عليه السلام در نزد شيعه يكي از آيات بزرگ خداست و به او قلبا و روحا دلبستگي دارند و او را معصوم و مفترض الطاعه

[صفحه 155]

مي دانند و رضاي او را موجب رستگاري و غضب او را موجب بدبختي و آتش مي شمارند و من به تو دروغ نگفته ام اگر بگويم يك فرد شيعي حاضر است به آساني و با رغبت و شوق جان خود را فدا كند اگر از او بخواهند كه محبت علي عليه السلام را از خود دور

نمايد و واضحتر آنكه اگر يك فرد شيعي مخير شود بين مرگ تلخ و بين ترك محبت علي مرگ را بر ترك محبت اختيار مي كند و بالاخره همه ي مردم عقيده ي شيعه را در مورد علي عليه السلام مي دانند و مي دانند يك نفر شيعه هيچ چيز را بر محبت علي عليه السلام ترجيح نمي دهد - پس از اين مقدمه مي گوئيم شيعه خيلي پيش تاريخ را خوانده و در پرتو روشنائي علم و تحقيق و بررسي به كنه تاريخ و حقايق رسيده و مسئله را به خوبي در نزد خود طرح كرده و در ذهن خود جلسه ي محاكمه تشكيل داده و از شهود استماع شهادت كرده و قبل از آنكه در اين باب رأي دهد كلمه ي نافذ و بيان قاطع مولاي خود علي عليه السلام را شنيده است كه فرمود (انهم خلفاء الرسول و اني اليهم ناصر و معين و لاعمالهم مؤيد و ناصح و ها انا الان علي جنب الخليفه قاضي المسلمين و مفتي ديار الخلافه) آنها خلفاء رسول صلي الله عليه و آله و سلم بوده و من ناصر و ياور آنها هستم و اعمال آنها را تائيد كرده و راهنمائي مي كنم و الساعه در نزد خليفه و قاضي مسلمانان و مفتي شهرهاي خلافت هستم

بلي در ابتداي امر يعني پس از رحلت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم (به جهات بسيار) بني هاشم ناراحت شدند و جمعي از صحابه ي بزرگوار و متشخص رسول صلي الله عليه و آله و سلم نيز با بني هاشم در اين ناراحتي شركت كردند و بعد از آنكه ابوبكر به خلافت نشست بني هاشم در مقام اعتراض شدند و مي خواستند بر اين تصميم

برخيزند و خلافت را به سيد آقاي بني هاشم علي عليه السلام واگذار

[صفحه 156]

نمايند ولي امام علي عليه السلام بر آنها بانگ زد و بانگ علي عليه السلام آنها را در جاي خود نگاه داشت و به همان حال باقي ماندند و به آنها اجازه نداد كه به راست و چپ بنگرند و ناچار بودند از سيد و مولاي خود اطاعت كنند در مقابل امر انجام شده تسليم گردند [8].

و امام عليه السلام شروع به همكاري با آنها كرد و هر چه مي توانست در تنظيم و تعبيه ي سپاه و اظهار نظر در كارهاي عمومي و مشكلات وارده بر جامعه ي اسلام و ترتيب و حفظ بيت المال و بالاخره در تمام مشكلات اجتماعي روز به آنها مساعدت و كمك مي نمود و به آنها نصيحت و راهنمائي مي كرد

و اما در قضاوت علي عليه السلام يگانه مرجع صالح بود و معاشرت او با خلفاء بسيار مسالمت آميز و صميمانه بود و بر فرض عقيده به آنها نداشت عملا با نهايت صميميت با آنها رفتار مي كرد و به آنها كمك بسيار مي نمود و با آنكه مانعي در كار نبود كه امام عليه السلام از در خصومت در آيد و با آنها بجنگد و مطلب را به نتيجه برساند و برنامه ي رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را به اتمام برساند زيرا علي عليه السلام به تصديق عموم مسلمانان كسي نبود كه انحرافي در دستگاه ديانت ببيند و خاموش بنشيند هيچ وقت در حق و عدالت مدارات نمي كرد و چشم پوشي از باطل شيوه ي او نبود و بر شبهه ساكت نمي ماند و هيچ گاه به ظالم كمك نمي نمود و هيچ گاه از مرگ نمي ترسيد و خود خلاق

[صفحه 157]

مرگ

بود و از چه كس بايد بترسد در حالي كه او همان علي عليه السلام بود و ذوالفقار او همان شمشيري كه صناديد و بزرگان و پهلوانان قريش را دو نيم كرد و سرهاي آنها را به هوا پرتاب مي نمود و بني هاشم و جمعي از صحابه و قسمتي از پهلوانان مسلمان منتظر بودند كه كي انگشتان آهنين علي بر قبضه ي شمشير مرگبارش به حركت درآيد و مطالبه ي خلافت كند با اين حال با دستگاه خلافت صميمانه همكاري فرمود

آري شيعه معتقد به عصمت صحابه اعم از خلفاء و غير خلفاء از خطا نيستند و عقيده اي كه نسبت به پيشوايان خود دارند نسبت به كسان ديگر ندارند و معتقد به خلافت خلفاي راشدين بوده و در اين عقيده با برادران سني خود شريك هستند و در مذهب سنيان اصلا مسئله ي عصمت عنواني نداشته و براي هيچ مخلوقي عصمت قايل نيستند.

با مراتب مزبور شيعه در عقايد خود معذور بوده و گناهي در گفتارهاي ديگران درباره ي آنها و در تحريك و دسيسه و تهمت و افتراء كه به آنها مي زنند ندارند.

و اگر بعضي از آنها به علت جهل و بي اطلاعي يا به عنوان تبعيت از سياست اجنبي و غرض ورزي مغرضين اظهار خلافي بكند به خود ضرر زده و به مذهب صدمه اي نخواهد زد.

زيرا مذهب جعفري نشانه هاي روشن و واضحي دارد كه به زودي مي توان فهميد و تشخيص داد.

و هركس بخواهد از مذهب جعفري آگاه گردد به زودي مي تواند بداند كه اين مذهب بر چه پايه هائي استوار است

اين حقيقت را عده ي زيادي كه دنبال حقيقت جوئي هستند درك كرده اند.

[صفحه 158]

اين عده اختلاف بين سني و شيعه را به اسباب سياسي نسبت

داده و معتقدند كه اين اختلاف به هيچ وجه اسباب و موجبات ديني و مذهبي ندارد و حكام مستبد در هر دوره اولين باعث تفرقه بوده اند تا پايه هاي حكومت خود را مستقر و ثابت نگه دارند لذا مردم را به هم مي ريختند تا متوجه ستمكاري ها و انحراف هاي آنها نشوند و من براي اثبات اين امر به راه دور نمي روم و دوره ي عثماني را كه بسياري از ما ديده اند مثال مي آورم كه چگونه در قلوب بسياري از برادران سني ما مايه ي دشمني را نسبت به جمعي از برادران خود ريخته و تخم نفاق در بين آنها پاشيده و شيعه را در نظر آنها به بدترين صورت نشان دادند و به قدري در اين كار اصرار كردند و به اندازه اي بدي و دشمني را در دل آنها تزريق كردند كه دشمني با شيعه كم كم جزئي از حيات ديني برادران سني ما شد و آنها را معتقد نمودند كه جماعت متاوله مسلمان نيستند بلكه كافرند و به خدا ايمان ندارند و رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را نمي شناسند و قرآن را نمي دانند چيست و برادران فلسطيني كه همسايه ديوار به ديوار ما هستند و ما و آنها بر يك خاك زندگي مي كنيم و آب و خاك ما يكي است و عادات و رسوم ما هم يكي است معتقد بودند كه تمام متاوله دم دارند و از باقي افراد بشر جدا هستند - در اين صورت آيا شايسته است كه ما هم به آنها افترا زده و چيزهائي را به آنها نسبت دهيم يا ادعا كنيم برادران سني ما كه اين عقيده

را درباره ي ما دارند اين عقيده جزء دين و مذهب آنها است در حالي كه ما يك يك مذاهب آنها را بررسي كرده و علم قطعي داريم كه چنين چيزهائي در اصل مذهب آنها نيست و مي دانيم كه چگونه بين پيشوايان ما و آنها سلم و صفاي كامل برقرار

[صفحه 159]

بوده و بين آنها علاقه هاي زيادي وجود داشت و حتي بين ائمه ي ما و پيشوايان آنها علاقه ي استاد و شاگردي بود و غالب آنها در نزد جعفر بن محمد عليه السلام تلمذ كرده و با بعضي از آنها دوستي و معاشرت نيك جريان داشته است.

و مثال ديگري كه حاكي از غرض ورزي حكام مستبد مي باشد قضيه اي است كه در همين جبل عامل ما اتفاق افتاده است كه براي شما نقل مي كنيم اين مثل نزديك ترين مثل براي تصديق است و به خوبي مي رساند كه چگونه عامل اجنبي زهرهاي خود را در طول زمان ممتدي بر اجتماع مسلمانان ريخته و آنها را از هم جدا كرده است

يكي از اعلام علماي ما در شهر جبل عامل نقل كرد كه چون برادران پناهنده ي فلسطيني ما به اين حدود آمدند پيرمردي از پناهندگان كه در حدود هفتاد سال از عمرش مي گذشت جزء جماعتي بود كه مقرر شده بود در قريه ي به نام (غازيه) اسكان شوند اين پيرمرد با رفقاي خود دانست كه مردم (غازيه) همه متاوله هستند (شيعيان مقيم در جبل عامل و اطراف آن را (متاوله) مي نامند و از اين كلمه در اصل مواليان و دوستان اهل بيت رسالت مقصود بوده و بعدا عنوان مذمومي در عرف برادران مسلمان سني آن حدود پيدا كرده است)

جماعت مزبور از قسمت و تقدير خود ناراحت و

افسرده دل شدند زيرا ميل نداشتند در جائي سكونت كنند كه محل سكونت (متاوله) است و اين بخت سياه را بر خود از راه قسمت و نصيب بد دانستند و آن را غير عادلانه فرض مي كردند و آرزو مي نمودند كه اي كاش نزد يهوديان مي ماندند و بين متاوله نمي آمدند و اگر زير سلطه ي يهود باقي مانده به نزد دمداران كافر نمي آمدند خوشبخت بودند ولي علي رغم ميل قلبي ناچار آنها را

[صفحه 160]

(بغازيه) آوردند و چون جا و مكان آنها معلوم شد پيرمرد رئيس آنها متوجه محل و آبادي آن شد و آبادي و مناظر خوب طبيعي او را جلب كرد و در معالم قريه مطالعاتي نموده و نظر مي انداخت در اين هنگام چشم پيرمرد به چيزي افتاد شبيه به مأذنه و مناره اول فكر كرد بايد مأذنه باشد ولي به خود گفت در قريه ي مسكن متاوله مأذنه چه مي كند و مأذنه به كار آنها نمي آيد بعدا انديشيد شايد كليسا باشد كه در اين حدود آن را به اين شكل ساخته باشند ولي از آنكه ناقوس و زنگ ندارد در شگفت ماند و فكر كرد شايد قلعه باشد ولي باز گفت قلعه را در جاي بلند مي سازند نه در زمين پست شايد به فكرش رسيد كه اين بلندي دم قريه است زيرا مردم قريه كه دم دارند قريه هم بايد دم داشته باشد ولي چون اين مطلب را نشنيده بود خود را تخطئه كرد و گفت شايد اين همان لات و عزي دو بت بزرگ عرب قبل از اسلام است كه در اين قريه باقي مانده بالاخره خود را قانع كرد كه كليسا است نهايت آنكه

در لبنان كليساها را اين طور مي سازند و ناقوسهاي آن به چشم نمي آيد و در اين افكار عجيب و غريب بود كه ناگاه صدائي در قريه پيچيد كه انعكاس آن به دريا و كوه و فضاي قريه طنين انداخت و گوش داد و شنيد كسي با صداي بلند مي گويد (الله اكبر الله اكبر اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان لا اله الا الله - اشهد ان محمدا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اشهد ان محمدا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم پيرمرد بيچاره تكان خورد و مبهوت شد و به خود نگاه كرده نمي خواست باور كند در قريه اي كه مردم آن متاوله هستند صداي حق و نواي الهي بلند شود ولي كم كم صدا بلندتر و در تمام فضاي قريه پيچيد و طنين با مهابت آن در قلب او

[صفحه 161]

جا گرفت و در مقابل يك حقيقت واقعي قرارش داد و ديگر قابل تأويل نبود و نمي توانست آن را حمل به چيزي كه مخالف حقيقت باشد نمايد ناچار از خانه اش به سوي صدا رفت و با عجله مي رفت كه به محل مأذنه و صدا برسد و چون به آنجا رسيد ديد مسجدي است و مردم در حال نماز ايستاده و امامي دارند كه به او اقتدا كرده و به ركوع و سجود مي روند و خوب توجه كرد و ديد نماز آنها و ركوع و سجود و فواصل بين آنها همان است كه خود به آنها آشنا است و عمل مي كند و امام مسجد سوره ي حمد و اخلاص را مي خواند و مأمومين ساكت هستند -

شنيد و بعد آمد و ديد

كه مسجدي است كه مردم در آن همان كارهائي را انجام مي دهند كه خود انجام مي دهد و پارچه ي لباس آنها از همان پارچه است كه خود پوشيده و تار و پود آن يكي است و از همان رنگ است و از يك جا آورده شده و مصدرش يكي است.

نهايت آنكه در ضمن اذان به كلمه ي ديگري هم گوشش آشنا شد كه نشنيده بود و آن جمله ي (اشهد ان عليا ولي الله) و جمله ي (حي علي خير العمل) بود اين دو جمله را نشنيده بود در اين حال معتقد شد كه مردم اين قريه كه متاوله مي باشند همه مسلمان هستند ولي باز هم فكر كرد شايد يكي از فرقه هاي اسلامي هستند كه طريقه ي آنها از بين رفته است مانند مذهب اوزاعي يا مذهب ظاهري.

و چون از نماز فارغ شدند پيرمرد به نزد شيخ امام جماعت رفت و سلام كرد و نشست و پس از چند لحظه پرسيد شما در اين قريه پيرو كدام مذهب هستيد امام جماعت گفت مذهب جعفري پيرمرد پرسيد: مردم اين قريه همه مسلمان هستند يا مسلمانان در اينجا زياد شده اند شيخ گفت: الحمد لله همه مسلمان

[صفحه 162]

هستند پيرمرد بيچاره مبهوت شده گفت عجب پس مي گفتند مردم اين قريه (متاوله) اند معلوم مي شود دروغ مي گفتند - امام مسجد به او گفت آقاي من ما همه متاوله هستيم و متاوله همه مسلمانند و اسلام آنها خالص و بي شائبه است و معناي كلمه ي متاوله يعني متوالي و منظور قبول ولايت علي بن ابيطالب عليه السلام است يعني تابع او و معتقديم امام علي عليه السلام امامي است كه طاعت او بر ما فرض است.

پيرمرد گفت: پس

شما مسلمانيد امام مسجد جواب داد: آري اگر خدا بخواهد پيرمرد سپس گفت: خواهش دارم قدري از كيفيت و اصول مذهب خودتان را براي من شرح دهيد اصول مذهب و قدري از فروع آن را بگوئيد.

امام مسجد هم شروع به بيان و توضيح مذهب جعفري كرد و آن پيرمرد گوش مي داد و تمام حواسش جمع شنيدن و پيدا بود از شنيدن اين مطالب حالت حيرت و تأسف در او زياد مي شد كه چرا در هفتاد سال زندگي نخواسته است از حال همسايه ديوار به ديوار خود و از مذهب و طريقه ي او با اطلاع شود سپس پرسيد علماي مشهور شما كيانند امام مسجد نام چند نفر از آنها را برد و پيرمرد خواهش كرد او را نزد هر يك از آنها كه نزديكتر است ببرد و امام مسجد اين كار را كرد و خواهش او را پذيرفت آن عالمي كه آن تاريخچه را برايم نقل كرد گفت آن پيرمرد فلسطيني با گروهي از مردم قريه ي (غازيه) به نزد من آمدند و پيرمرد از من خواست كه به طور مشروح و واضح مذهب جعفري را برايش بگويم من شرح مي دادم و او گوش مي داد و گريه مي كرد و آخرين كلمه ي من با آخرين قطره اشك او ادا مي گرديد پيرمرد گريه مي كرد و مي گفت: استغفرالله وااسفاه واجهلاه و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم

[صفحه 163]

و غالبا به ديدنم مي آيد و هميشه از من خواهش مي كند كه براي او صحبت كنم و او را روشن سازم اين قضيه اي است كه در همين نزديكي ها به همين كيفيت كه شنيديد اتفاق افتاده - و در اين

صورت آيا بايد به مذاهب اسلامي ملامت كرد يا ملامت اين كار را بايد تنها به اجنبي نمود؟

بايد به آن جيره خواران اجنبي و رؤساي عرب كه پيشوائي اين مردم ساده و بي غرض را دارند سرزنش كرد بدون شك مسئول اول همان پيشوايان هستند كه حقيقت را خوب مي دانند و آن را حتي بهتر از خود مي شناسند (و ضرورتي در نام بردن آنها نيست) آن رؤسا كه پيران و جوانان را اغفال كرده و گول زده اند و آنهائي كه كشوري را اغفال و نام وطن خواهي بر خود گذارده دنيا را پر از غوغاي خود نموده و فرياد مي زنند بايد همه با هم زندگي كنيم و برادريم و سنگ به سينه مي زنند مسئولند اينها مسئول اين تفرقه و جدائي مي باشند و مسئول دوم در اين كار اجنبي است و احيانا مي شود گفت هر دو يكي هستند زيرا مسئولين درجه ي اول در حقيقت عمال مسئولين درجه ي دوم مي باشند؟؟؟

در تواريخ سني و شيعي هر دو نوشته اند كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم پس از آنكه وفات فرمود صحابه ي او اعم از مهاجر و انصار در سقيفه ي بني ساعده اجتماع كردند تا با هم در انتخاب خليفه تبادل نظر و مشورت كنند و بالاخره اتفاق كردند كه ابوبكر خليفه ي رسول صلي الله عليه و آله و سلم باشد و او را به نام خليفه ي مسلمانان معرفي نمودند و به تمام شهرهاي اسلامي اين خبر را انتشار دادند و بني هاشم در مقام شدند بر اين انتخاب اعتراض نمايند زيرا حتي يك نفر از بني هاشم خانواده ي رسول صلي الله عليه و آله و سلم در بين اعضاي سقيفه

نبود و علي عليه السلام مشغول تجهيز رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم بود و عباس عموي رسول هم با علي عليه السلام همراهي مي كرد و مي ديدند و مي دانستند اين حق متعلق به علي عليه السلام است ولي امام آنها را ساكت

[صفحه 164]

كرد و انتخاب ابوبكر را با روي خوش پذيرفت و او را با آراء و نصايح خود ارشاد مي كرد و با تمام قوائي كه خداوند در وجودش وديعه گذارده بود خليفه را براي ابقاي اسلام ياري كرد - علي عليه السلام و بني هاشم و اصحاب علي عليه السلام هم همگي تسليم بودند چنانكه سنيان هم آن را پذيرفته اند زيرا اعيان صحابه آن را پذيرفته بودند و از ابوبكر دوري نجستند آنها هم مثل شيعه عذر مشروع داشتند

و اما مذهب جعفري - اين مذهب منسوب به امام ابو عبدالله جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب عليهم السلام است و اين نسبت از آن جهت به او داده شده است كه زمانه به او فرصتي داد كه به ساير ائمه عليه السلام نداده بود و دوره ي او با دوره ي آنها اختلاف داشت و براي او عوامل و اسبابي فراهم شد كه فضايل او انتشار يافت و علوم او به همه جا رسيد و يكي از آن عوامل آزادي در گفتار بود كه امام عليه السلام در نشر علوم خود آزادي داشت زيرا او در اواخر دوره ي بني اميه و اوائل دوره ي بني العباس زندگي كرد گرفتاريهاي بني اميه كه بين خود از يكسو و با بني العباس از سوي ديگر و گرفتاريهاي بني العباس در بين خود و ديگران و انصراف امام عليه السلام به طور كلي

از سياست مقدماتي بود كه براي هيچ يك از ائمه پيش نيامد و به علاوه امام عليه السلام به نسبت پدران و فرزندان خود عمر نسبتا درازي كرد و وضع شخصي او هم از حيث رفاهيت تا اندازه اي خوب بود

اينها از يك جهت و از جهت ديگر آنكه بيشتر احاديث مورد اعتماد و استناد شيعه و قسمتي از احاديث مورد اعتماد سنيان از امام صادق عليه السلام روايت شده و به امام عليه السلام منسوب است.

و يك جهت ديگر آنكه دوره ي امام عليه السلام دوره علم و معرفت بود و مردم به علم

[صفحه 165]

و دانش اقبال داشتند و در نتيجه افق صيت و نورافشاني او توسعه يافت و بيشتر مشهود شد و نام او ورد زبانها شد و مردم مرتبا مي گفتند حديث جعفر فرمايش جعفر كلام جعفر فقه جعفر ايمان جعفر علوم جعفر عليه السلام و طبيعي بود كه هر كس به اين كلمات علاقه داشت جعفري مي شد و شيعه هم طبعا علاقمند به او و به علم او و به حديث و فقه و ايمان او بودند و بيش از ديگران اظهار علاقه به او مي كردند زيرا او را امام واجب الاطاعه ي خود مي دانستند پس شيعه و جعفريها و متاوله و اماميه كلمات مختلف اللفظ و متحد المعني و مترادف مي باشند و جعفريان از امام علي عليه السلام شروع و به امام محمد بن الحسن عسگري عليه السلام امامت را ختم مي نمايند و طريقه و مذهب آنها تبعيت از قرآن و رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و ائمه ي 12 گانه خود مي باشد و از حيث دين مثل ساير مسلمانان هستند يعني به اسلام شروع و ختم مي كنند

-

درخشندگيها و نشانهاي جعفر بن محمد عليهم السلام (در توحيد مفضل)

مفضل بن عمر يكي از اصحاب امام صادق عليه السلام و از روات او است و بسيار به امام علاقمند و كسي است كه خود را زير سايه ي امام قرار داده است.

روزي مفضل به نزد امام از مردم شكايت كرد و از الحاد و بي ديني آنها مطالبي به امام عليه السلام عرض كرد و از او خواست كه او را راهنمائي كند و تذكراتي به او بدهد كه مردم نمي دانند امام عليه السلام فرمايشاتي كرد كه مفاد آن كلمات در كتابهاي ضخيم هم نمي گنجد - امام عليه السلام حكمت الهي را در خلق عالم و درندگان و بهائم و طيور و هر ذيروحي اعم از حيوان و نبات و درختهاي مثمره و غير مثمره و دانه ها و بقولات خوراكي و غير خوراكي

[صفحه 166]

به طور بسيار روشن و واضح بيان فرموده است كه موجب عبرت مردمان فكور مي گردد و اين صفحات كوچك گنجايش درج تمام آنها را ندارد چنانكه نمي شود از تمام آنها هم صرف نظر كرد -

چون موضوع كتاب ما جعفر بن محمد عليه السلام است لذا قسمتي از آن را نقل مي نمائيم

امام عليه السلام فرمود اي مفضل بايد در مرحله ي اول در خلقت انسان تأمل نمود و ديد چگونه انسان بوجود مي آيد اي مفضل پس از انعقاد نطفه در رحم مادر و پس از آنكه آن نطفه جنين مي شود در سه ظلمت و تاريكي فرورفته است ظلمت شكم مادر و ظلمت رحم و ظلمت مشيمه و هيچ راهي براي تحصيل قوت و غذاي خود ندارد و به هيچ وجه نمي تواند از خود دفاع نمايد و آزاري را از خود دور و فائده اي را به طرف خود جلب كند خداوند

او را از خون مادرش غذا مي دهد و همانطور كه نباتات از آن تغذيه مي نمايند غذاي جنين هم از خون مادر داده مي شود تا آنكه كم كم خلقت او كامل و كامل تر مي شود و بدنش محكم مي گردد و به مجرد آنكه از رحم خارج و هواي خارج به او مي خورد بدن او محكم و پوست او از آن نرمي به سختي تبديل مي گردد و چشمانش از ديدن نور روشن مي شود - در حالي كه بايد از رحم بيرون بيايد مادرش ناراحت شده و حالت طلق به او دست مي دهد. به قسمي كه تا جنين خود را بيرون نفرستد راحت نخواهد شد.

و در اين وقت است كه خداي متعال خون مادرش را كه در رحم غذاي جنين بود به طرف پستان وي روانه مي نمايد و آن را از حيث رنگ و طعم تبديل به مايعي خوشرنگ و خوشمزه مي كند كه طفل با رغبت آن را بخورد و از آن تغذيه نمايد و غذاي مزبور ملايم با طبع طفل شده و غذائي لذيذ

[صفحه 167]

در دسترس او قرار مي دهد

جنين چون به دنيا آمد آن را مضمضه مي كند و مي خواهد طعم آنچه را مي خورد احساس كند و لبانش حركت كرده و شير مي طلبد و در آن وقت پستانهاي مادر مثل دو دولچه چرمي كوچك آويزان شده و به او مي فهماند كه اين غذاي لذيذ پيش از ولادت برايش حاضر گرديده - طفل مشغول مكيدن و تغذيه از آن مي شود - و تا بدنش نرم و اعضاي او رقيق است با لثه هاي خود شير را مي مكد ولي پس از آنكه استخوان بندي او محكم شد كم كم احتياج به غذاي بيشتر

و مايه دارتر پيدا مي كند و در آن وقت دندانهاي پيش دهان او بيرون مي آيند و بعد دندانهاي آسياب او بيرون آمده تا بتواند غذا بجود در هضم غذا به معده اش كمك نمايد - و به همين كيفيت روز به روز قوي تر مي گردد كم كم به ادراك مي رسد اگر پسر بود موي پرپشت لبانش ظاهر و صورت او صورت مردانه مي گردد و او را از شباهت با زنان بيرون مي آورد و اگر دختر بود صورتش هم چنان نرم و بدون مو باقي مي ماند تا به جهت و تر و تازگي او كه موجب تحريك مردان است در او باشد و موجب بقاي نسل مي گردد

اي مفضل اين مراحل بر جنين مي گذرد تا او يك مرد و يا يك زن مفيدي در اجتماع خود شود بايد عبرت گرفت و دقت نموده ديد چه چيز انسان را در اين مراحل دقيق و پر خطر كه خارج از قدرت انسانهاست اداره مي كند آيا ممكن است اين مراحل به خودي خود و به موجب اتفاق باشد - اگر خون حيض در رحم مادر به او نرسد باز هم آن جنين حيات خواهد داشت؟ و اگر آب به ريشه ي يك نبات نرسد آيا خشك نمي شود! و اگر حالت مخاض زن را ناراحت نكند و دست پاچه اش نسازد و حالت جدا شدن جنين از مادرش بر مادر عارض نگردد و جنين در رحم بماند مگر نه آنست كه مثل زنده كه در گور باشد خواهد

[صفحه 168]

ماند (و زحماتي براي مادر توليد مي كند) و اگر شير مادر به او نرسد يعني شير مادر قبل از دنيا آمدن جنين حاضر نباشد چه خواهد شد و

مگر نه اين است كه مولود خواهد مرد يا غذائي خواهد خورد كه ملايم با طبعش نباشد و آيا اگر در موقع خود دندان در نياورد خوردن غذا براي طفل مشكل و ممتنع مي گرد و يا هميشه بايد شير بخورد و بدنش به همان نرمي باقي بماند و ديگر وجودش مفيد نخواهد بود و مادرش بايد تمام توجه خود را به آن طفل معطوف كرده و از ساير اطفال خود صرف نظر كند و اگر در صورت طفل پسر مو در نياورد هميشه به هيئت اطفال خواهد ماند و ديگر جلال و وقاري نخواهد داشت بايد فهميد كيست كه مراقب اين جنين است تا اين مراحل را كه گفتيم بگذراند.

البته آشكار است مراقب او آن است كه او را از نبود بود كرده و پس از موجود شدن او مصالح لازمه به شرح فوق را در مورد او رعايت كرده و اگر اين تدبيرهاي دقيق خود به خود و بدون مراقب و مدبر بود و خود به خود انجام مي گرديد ممكن است گفته شود كه عمد و تقدير هم موجب خطا خواهد شد در صورتي اين حرف بسيار پوچ و بي معني و نشانه ي جهل و بي خبري است زيرا اهمال و به خود واگذاشتن هيچ وقت امر صحيحي نيست و نتيجه ي مطلوبي ندارد گاهي درست و گاهي غلط بوده و نظم و ترتيب نخواهد داشت

خداوند از آنچه ملحدان مي گويند منزه و مبري است و اگر مولود در حال ولادت فهيم و عاقل به دنيا مي آمد اين عالم در نظرش عجيب آمده و هميشه حيران و گيج مي ماند و عقلش آناً زائل مي گرديد زيرا چيزهائي

را دفعتا مي ديد كه نمي شناخت و اموري بر او عارض مي شد كه به هيچ وجه

[صفحه 169]

به آن انس نداشت - اختلاف صورتها و كثرت موجودات متنوع از بهايم و طيور و غيره كه آن به آن مي ديد او را به كلي گيج و مبهوت مي ساخت و به خوبي مي داني كساني را كه اسير كرده و از جائي به جائي مي برند در آن شهر مثل مردمان واله و حيران هستند به زودي نمي توانند صحبت كنند و زبان مردم آن شهر جديد را نمي فهمند و به زودي قابل تاديب به آداب مردم آن شهر نمي شوند ولي اگر بچه و غير عاقل باشند به زودي زبان مردم آن شهر و آداب آنها را فرا خواهند گرفت و اگر مولود عاقل به دنيا آيد فوق العاده به او بد مي گذرد زيرا خود را موجودي عاجز مي بيند كه او را روي دوش مي گيرند و در پارچه پيچيده در گاهواره انداخته اند و بسيار از خود متنفر مي شد و اگر اين مراحل را طي نمي كرد و بدنش نرم بود قادر بر حركت نبود و هيچ وقت لطف و زيبائي نداشت پس بهتر همان است كه به آن صورت به دنيا بيايد و كم كم رشد و نمو كند و كم كم اشياء را تشخيص و درك نمايد و رفته رفته با محيط آشنا و مأنوس گردد و از حالت بي اطلاعي بيرون بيايد و در امر معاش و زندگي خود فكر كند و در امور خود تصرفاتي نمايد و بالاخره با عقل و تدبير خود را اداره كند و مراحل اطاعت و معصيت و خطا و صواب و غفلت و هوشياري را طي

نمايد - و اگر عاقل و مستقل به دنيا مي آمد وجودش لطفي نداشت و محبوبيت كه سبب تربيت است و آن شيريني كه موجب لذت پدر و مادر طفل مي گردد از بين رفت زيرا سرگرمي والدين نسبت به اطفال خود موجب مي شود كه در تربيت آنها كوشش نمايند و محبت و الفت بين فرزندان و پدران و مادران برقرار گردد و بعدا نسبت به اولياء خود مهربان شده و به آنها نيكي مي كنند و خوش رفتار و مطيع آنها مي گردند و اگر چنين نبود بين فرزندان و پدران آنها و بالنتيجه بين مردم الفتي نبود

[صفحه 170]

زيرا فرض اين است كه به هم احتياجي نداشته و به هم محبتي نمي كردند و پدران خود را نمي شناختند و از آنها دور مي شدند و نتيجه اش اين مي شد كه مانعي در نكاح بين محارم ببينند زيرا شناخته نمي شدند و كمتر قباحتي در اين كار بود و قبيح تر از اين معني اين بود كه مولود با عقل و هوش به دنيا مي آمد و وضعي مي ديد و مشاهده مي كرد كه نبايد ببيند -

با توجه به مراتب مزبور مي شود فهميد كه چگونه در خلقت تمام حوائج لازم و ضروري بشر رعايت گرديده است و خالي از خطا و بسيار دقيق و منظم است

اي مفضل از ابن ملحدين بپرس طبيعتي كه مي گويند چيست؟ آيا علم و قدرت دارد كه اين قبيل كارها را بكند يا ندارد؟ اگر گفتند چنين قدرتي دارد و عالم است پس وجود خالق كائنات را اثبات كرده اند و خود نمي دانند و چنين طبيعت عالم و قادر خداست و اگر بگوئيد اين افعال بدون علم و بدون قصد انجام نمي گيرد زيرا ممكن

نيست اين افعال حكيمانه از بي شعور صادر شود پس اگر به علم و قدرت طبيعت معترفند ندانسته خدا را اثبات نموده اند زيرا طبيعت نام سنت الهي است، اگر عكس انساني را بر ديوار بكشند و تو آن را ببيني و به تو بگويند كه اين عكس به خودي خود در آنجا به وجود آمده و كسي آن را درست نكرده است آيا تو اين حرف را قبول مي كني يا گوينده را استهزاء خواهي كرد و در اين صورت چگونه در انساني زنده و عاقل اين خيال را نمي كني

اي مفضل در آسمانها دقت و مطالعه كن و كيفيت نگاه داري آنها را در نظر بگير و ببين چه رنگ زيبائي به آن داده شده و چه رنگ مناسب است كه هر چشمي از ديدن آن لذت مي برد و به هر چشمي ملايم و براي ديد مفيد است و رنگ سبزه و آب كه آسمان هم رنگش شبيه به آن است چقدر براي چشمان ضعيف خوب

[صفحه 171]

است و خداوند آن را به نفع بشر قرار داده تا از طول مدت نگاه كردن به آن خسته نشود و آنچه را كه مردم با تجربه طولاني دريافته اند تمام آنها در خلقت رعايت گرديده است و بدان كه مقام و منزلت هر چيز بر حسب ارزش و قيمت آن چيز به تنهائي نيست بلكه دو قيمت و دو ارزش دارد و در دو بازار دو تسعير از آن مي شود - و چه بسا يك چيز ارزان قيمت در بازار علم و معرفت خيلي ارزش داشته باشد و نبايد نكات كوچك را كه در اشياء مي بيني حقير بداني مثلا طالبين

كيمياء اگر بدانند در فلان چيز بسيار كوچك و منفور چه خاصيتي هست در آن صورت آن را به قيمت گزاف مي خرند و فرقه ي معطله و هم چنين مانويها از مصائب و مكاره دنيا كه به مردم مي رسد اظهار بدبيني و نفرت مي نمايند و اين دو دسته مي گويند اگر اين عالم خالق رئوف و رحيمي داشت اين كارهاي ناراحت كننده از قبيل زلزله و سيل و حريقهاي بزرگ و جنگها و غيره پيش نمي آمد

كساني كه اين حرفها را مي زنند انتظار دارند كه زندگاني انسان در اين دنيا بي كدورت باشد و مردم از حالت نارضايتي و شرور و تكبر و خودپسندي و خودخواهي بيرون بيايند بلكه اين اشخاص وجود نيايند و دين و دنياي آنها مطابق ميل و دلخواه آنها باشد و اين قدرها مردم بي بند و بار نشوند اين مردم اشتباه مي نمايند زيرا آنهائي كه در حال رفاه و ثروت و امنيت زندگي كرده اند همگي به طرف همين هدفها مي روند و فراموش مي كنند كه بشر بوده و ممكن است مصيبتي به آنها برسد و حتي فراموش مي نمايند كه مخلوق هستند يا ممكن است مكروهي به آنها برسد

و يا نمي فهمند كه بر آنها واجب است نسبت به ضعفاء ترحم كنند و با فقرا مواسات نمايند يا از شخص گرفتاري دستگيري كرده نسبت به بيچارگان

[صفحه 172]

شفقت داشته و نسبت به دردمندان عاطفه به خرج دهند

چنين افراد اگر دندان مكاره و مصائب در بدن آنها فرو رود و فشار مشكلات را ببينند و تلخي ناكامي را بچشند البته از خواب غفلت بيدار شده و چشم باز مي كنند و بر بسياري از مجهولات خود وقوف حاصل مي نمايند

و متوجه وظايف خود خواهند شد و كساني كه منكر اين امور آزار دهنده هستند چون اطفالي مي مانند كه از دواي تلخ بدشان مي آيد و از آنكه آنها را از خوردن غذاهاي مضر جلوگيري مي نمايند خوششان نمي آيد و از تأدب در هر چيز ناراحت مي گردند و دوست دارند بيكار بوده و ول بگردند و به بازي و بطالت اوقات خود را بگذرانند و هر چيزي بخورند و بياشامند و نمي دانند كه بطالت آنها را به كجا خواهد برد و چگونه بي ادب و بي تربيت مي شوند و بد عادت بار مي آيند و نمي دانند چگونه خوردن غذاهاي لذيذ دنباله بدي داشته و آنها را بيمار خواهد كرد و ناچار بايد دواهاي تلخ بياشامند در حالي كه اگر مشغول بوده و دنبال تعلم بروند و ادب دوست گردند از هر جهت شايسته و سالم خواهند شد و دواهاي تلخ چگونه حال آنها را خوب و مزاج آنها را صحيح و سالم خواهد كرد

قضيه ي هليله طبيب هندي

مفضل بن عمر نامه اي به امام صادق عليه السلام نوشت و در آن نامه به ياد آورد كه ملحديني پيدا شده اند كه منكر خدا هستند و از امام عليه السلام خواست جوابهائي به اين دسته داده شود امام عليه السلام در جواب مفضل نوشت نامه ي تو رسيد و جوابي براي تو در قسمت بحثي كه با بعضي از ملحدين داشته اي تهيه كرده ام و موضوع آن صحبتي است كه با يك طبيب هندي نموده ام كه از هندوستان براي ملاقات

[صفحه 173]

با من آمده و با من هميشه در مورد اديان بحث مي كرد زيرا گمراه بود و دائم همان حرف خود را مي زد و اظهار عقيده مي نمود و در روزي كه

او مشغول كوبيدن هليله براي مصرف خود بود و آن را با چيزهاي ديگر مخلوط مي كرد تا دوائي براي خود بسازد همان هليله را موضوع بحث قرار دادم زيرا او هميشه به من مي گفت دنيا هميشه همين طور بوده و بعدا هم اينطور خواهد بود يعني مثل درختان مي ماند كه بعضي از آنها خشك شده و بعضي مي رويد فردي به دنيا مي آيد و فردي مي ميرد آن هندي طبيب معتقد بود من كه براي خود خدائي مي شناسم ادعايم بي دليل است و حجتي بر دعواي خود ندارم و اين ادعا از متقدمين به من رسيده و اشياء مختلف دور و نزديك و مطالب ظاهري و باطني هر چه هست بايد حتما يا حواس پنجگانه احساس شود ديدن و شنيدن و استشمام و چشيدن و لمس كردن يعني هر چيزي را بايد با يكي از اين حواس درك كرده و هر چه به اين حواس نيايد موجود نيست سپس به من گفت به من بگو با چه دليل معتقد به چنين خدائي هستي و چنين پروردگاري براي خود در نظر گرفته اي و موجوديت اشياء در وقتي مورد تصديق قلب است كه با اين حواس درك شده باشد به او گفتم با عقيده ي قلبي خود و با دليلي كه به آن استدلال مي كنم

هندي گفت چگونه استدلال مي كني در حالي كه تو خود مي داني قلب انسان هيچ چيز را به جزا از طريق حواس پنجگانه درك نمي كند - آيا خداي خود را ديده و صداي او را شنيده يا بوئي از او به مشامت رسيده يا مزه اي از آن به ذائقه ات آمده يا به او دست زده اي و بالاخره آيا

به يكي از اين جهات قلبت آن را احساس نموده است؟

به او گفتم - تو منكر وجود خدا بوده و به قول خود اگر خدائي بود بايد با يكي از حواس پنجگانه ات درك شود همانطور كه تمام اشياء

[صفحه 174]

بايد با همان حواس درك و احساس شود ولي من معتقدم چنين خدائي هست پس ناچار يكي از ما دو نفر راست مي گوئيم و ديگري دروغ در جوابم گفت البته يكي از ما راست گفته ايم

به او گفتم اگر عقيده ي تو درست باشد آيا در آن صورت از چيزي كه من تو را از آن مي ترسانم يعني (عقوبت خدا) مي ترسي يا نه - گفت نمي ترسم - به او گفتم اگر در آنچه من مي گويم و حق هم با من است راست گفته باشم آن وقت در احتياط خود اشتباه كرده ام و آيا انكار تو برخلاف احتياط نيست؟ و در اين حال كدام يك از ما برخلاف احتياط عمل كرده ايم و كدام يك از ما به نجات نزديكتر هستيم.

در جواب گفت: تو نزديكتر به نجات هستي ولي در عقيده ي خود اشتباه كرده اي و عقيده ي تو ادعائي بيش نيست و من مطمئنم چنين چيزي كه تو مي گوئي نيست زيرا با حواس پنجگانه درك نمي شود به او گفتم چون حواس تو عاجز از درك خدا شده منكر آن شده اي و من چون حواسم عاجز از درك او است او را تصديق دارم

پرسيد: چگونه اين طور است گفتم هر چيزي كه اثر تركيب در آن باشد جسم است و هر چه را كه چشم به او بخورد و با ديدگان ديده شود و حواس انساني آن را بيابد چيزي غير از خدا

است - زيرا خدا شبيه به خلق نيست و خلق هم شبيه او نيستند و مخلوق همه در معرض زوال و تغيير مي باشند و هر چيزي كه در معرض زوال و تغيير است مثل مخلوق بوده و مخلوق هيچ وقت مثل خالق نيست و شيء حادث مثل موجد خود نخواهد بود

سپس به او گفتم به من بگو آيا تو به تمام جهات محيط بر خود رسيده اي و به انتهاي آن وقوف يافته اي

[صفحه 175]

هندي جواب داد: نه - گفتم آيا به آسمان ها بالا رفته يا در زمين فرو رفته اي و آيا در اقطار زمين گردش كرده و به اعماق درياها رفته يا به بالاي هواي آسمانها صعود كرده يا به زير زمينها گوش نموده و در اين نواحي كه گفتم سركشي نموده اي و فهميده و مطلع شده اي كه اين نواحي مدير و حكيم بصير و عالمي ندارد؟

هندي گفت: نه به او گفتم پس از كجا مي داني شايد آنچه را كه قلبت منكر آن شده قسمتي از آن باشد كه حواست آن را درك نكرده و قسمتي از آن است كه آن را نمي داني گفت نمي دانم شايد بعضي از آنها كه گفتي مديري داشته باشند ولي من نمي دانم و شايد در هيچ جا چيزي نباشد به او گفتم حالا كه از حد اين كار بيرون آمده و به مرحله ي شك رسيده اي اميدوارم كه به معرفت نزديك شوي - در جوابم گفت از گفتار شما در قلبم شكي در آنچه كه من آن را نمي دانستم پيدا شد ولي چگونه يقين به امري كنم كه حواسم آن را درك نمي كند به او گفتم بسيار خوب حالا از همين هليله

كه در دست تو است شروع مي كنيم در جوابم گفت: بلي از اين راه بهتر مي شود مطلب را فهميد زيرا اين دواست و من چون طبيب هستم از اين راه بهتر براي من مطلب قابل درك است و بهتر مي توانم وارد بحث شوم به او گفتم آيا هليله را قبل از منعقد شدن ديده اي كه در ريشه و اصلش فقط آب است و هسته ندارد و نمو او از آبست و گوشت و پوست و رنگ خاص و طعم مخصوص و سختي هيچ يك را ندارد هندي گفت صحيح است به او گفتم اگر خالق آن به آن آب مختصر و حقير كه به قدر خردلي بيش نيست (چه از لحاظ مقدار و چه از لحاظ ارزش) كمك نكند و به آن قدرت ندهد و با حكمت و تدبير و قدرت خود آن را به صورتي و به شكلي در نياورد - آن قطره ي كوچك آب حداكثر

[صفحه 176]

دو سه قطره ي ديگر بر آن افزوده شده و چند قطره آب متراكم مي گردد پس خالق آن آن را مايه دار مي كند و صورت و شكل مخصوص به آن مي دهد و اگر كسي نبود كه در آن تصرف نمايد اين قطره ي آب چيزي نبود خداست كه آن را داراي خطوط و تصاوير مختلف كرده و آن را مركب از اجزائي نموده و چيزي شده است كه آن را هليله مي گوئي و مورد استفاده ي نو گرديده است

هندي در جواب امام عليه السلام عرض كرد بلي اگر با دقت به درخت آن توجه شود و تركيبي كه در خلقت آن به كار رفته و اجزاء آن از وقت انعقاد تا موقعي كه

قابل استفاده شده و ميوه مي دهد توجه كنيم به خوبي بر ما روشن مي سازد كه صانعي در آن دخالت داشته چنانكه معلوم است كه تمام اشياء ساخته شده و مصنوع مي باشند ولي من از كجا مي دانم اين هليله ساخته شده ديگري است شايد خودش خود را ساخته است و اين حرف را در مورد چيزهاي ديگر هم مي شود زد الي آخر - اين قسمت از احتجاج و تذكرات امام عليه السلام را در نامه اي كه به مفضل بن عمر نوشته اند به همين جا ختم مي نمائيم و بحث مزبور در مورد هليله كه يك سبزي بسيار ناچيز و بي قدري است در ده ها صفحه بيان شده و مباحثه ي امام عليه السلام با طبيب هندي طولاني است و هر اظهار نظري كه طبيب هندي مي كرد و يا از هر جا كه فرار مي نمود امام عليه السلام در برابر او ظاهر مي شد و او را در نقاط معيني محصور مي نمود كه نمي توانست از آن محدوده فرار نمايد بلي امام عليه السلام از آن نبات كوچك يك عالم بزرگي بوجود آورد كه در پشت سر آن خالقي قادر و دانا و بصير و بدون شريك خودنمائي مي كرد و من بسيار مايل بودم اگر مجال داشتم تمام آن را نقل كنم زيرا حقيقت دانش و عمق اطلاعات امام عليه السلام در حدود فهم ما روشن مي گرديد و مي بينيم كه چگونه خداي يكتا را در نبات كوچكي

[صفحه 177]

نشان داده است و آنچه را نقل كردم قسمت كوچكي از صورت جلسه ي مذاكرات امام عليه السلام بود كه بدون در نظر گرفتن مقصودي نقل شده و هر كس تمام آن را بخواند و اصل موضوع و فكر امام عليه السلام

را از ابتداي اين نامه تعقيب كند متوجه زيبائي كلام و جلال بيان و حكمت هاي مندرجه در آن شده و به دلائلي بر مي خورد كه آن جلال و عظمت را درك مي كند

بحث امام عليه السلام با طبيب ملحد هندي كه دانشمند ملحدي بود به ايمان او پايان يافت به دست امام عليه السلام در زمينه ي يك بوته كوچك بي قدر (هليله) مسلمان شد و آخرين كلمه اي كه آن طبيب ملحد هندي به زبان آورد اين جمله بود (اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له)

امام صادق عليه السلام با عبدالملك مصري

امام عليه السلام به آن زنديق مصري فرمود آيا مي داني كه زمين طبقاتي دارد گفت: آري امام فرمود آيا زير زمين خالي است در جواب گفت: نه امام فرمود چه چيز در آنجاها هست مصري جواب داد. نمي دانم ولي گمان مي كنم چيزهائي باشد

امام عليه السلام به او فرمود: گمان - عجز است چرا يقين نمي كني؟

سپس به او فرمود آيا به آسمان رفته اي؟ مصري گفت: نه - امام فرمود مي داني در آسمان چيست - مصري گفت: نه امام عليه السلام فرمود از تو عجيب است - نه به مشرق و نه به مغرب رفته اي و نه زير زمين و نه به آسمان و از اين حدود هم تجاوز نكرده اي تا ببيني در آنجاها چه هست با اين حال منكر تمام چيزهائي هستي كه در آنجاها هست و آيا مرد عاقل منكر چيزهائي مي شود كه نديده و نمي داند چيست - عبدالملك عرض كرد تا به حال هيچ كس

[صفحه 178]

با من اينطور صحبت نكرده است.

امام به او فرمود يكي از آن چيزها شك است - شايد باشد شايد نباشد - عبدالملك گفت صحيح است ممكن است

اينطور باشد كه شما مي گوئيد امام عليه السلام فرمود اي مرد مرد كسي كه نمي داند هيچ وقت حجتي بر كسي كه مي داند ندارد فعل مرد جاهل داراي دليل و حجتي نيست - اي برادر مصري از من ياد بگير و بدان كه مادر وجود خدا شكي نداريم خورشيد و ماه را كه در شب و روز داخل هم مي شوند و بهم اشتباه نمي گردند مي بيني كه به طور اضطرار و اجبار برمي گردند اگر اينها در عمل خود اجباري نداشتند ممكن بود به جاي خود برگردند يا به جاي هم طلوع و غروب نمايند و اگر مي توانستند مي رفتند و بر نمي گشتند به خدا مجبور هستند و آنكه آنها را مجبور مي كند خيلي از آنها بزرگتر و با دوام تر است.

زنديق مصري گفت راست مي گوئي - سپس امام عليه السلام فرمود اي برادر مصري اين عقيده كه شما داريد و گمان مي كنيد دهر مؤثر است اگر دهر آنها را مي برد چرا بر نمي گرداند و اگر برمي گرداند چرا آنها را نمي برد اي برادر مصري اينها مجبورند چرا آسمان بلند است و زمين پائين چرا آسمان پائين نمي آيد و چرا زمين به طرف بالا نمي رود چرا به هم نمي چسبند و چرا هر كس و هر چه روي زمين است به زمين نمي چسبند و زمين آنها را نمي گيرد؟

زنديق مصري به امام عليه السلام عرض كرد پروردگارشان آنها را نگاه داشته امام فرمود زنديق مصري ايمان آورد

[صفحه 179]

امام صادق عليه السلام با ابن ابي العوجاء

ابن ابي العوجاء و ابن طالوت و ابن الاعمي و ابن المقفع با جمعي ديگر از زنادقه همه در مراسم حج در مسجد الحرام بودند و امام ابو عبدالله الصادق عليه السلام هم در آن موقع در مسجد الحرام

حضور داشت و مردم دور او را گرفته و از او مطالبي مي پرسيدند و امام فتوي مي داد و احيانا قرآن را تفسير مي فرمود و توضيح مي داد و مسائل معروضه را با دليل و برهان و شواهد واضح جواب مي داد

زنادقه ي مزبور به ابن ابي العوجاء گفتند مي تواني با اين مرد بحث كرده و بر او سخت بگيري و از او سؤالاتي نمائي كه او را در حضور كساني كه دور او را گرفته اند رسوا سازي مي بيني كه چگونه مردم به او علاقه داشته و فريفته ي او هستند و او علامه زمان خود مي باشد

ابن ابي العوجاء پذيرفت پيش رفت و مردم را كنار زد و به امام عليه السلام عرض كرد يا ابا عبدالله مجالس مردم محل امني است و هر كس در مجلسي سرفه اش گرفت ناچار بايد سرفه كند آيا اجازه مي دهيد كه من چيزي بپرسم!

امام عليه السلام فرمود: هر چه به نظرت مي رسد بپرس

ابن ابي العوجاء گفت: تا كي اين بيابان را لگد كرده و به اين سنگ پناه آورده و اين خانه خشت و گلي را مي پرستيد و مثل شتران هر وله مي كنيد و اگر كسي در اين امور فكر كند مي فهمد كه اين كارها كار مردمان عاقل و حكيم نيست و چون شمار رئيس و بزرگ اين مردم بوده و زمام دلها به دست شما است و پدرت (يعني رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم) اساس و پايه ي اين نظام را گذارده است لذا از شما پرسيدم امام عليه السلام فرمود هر كس را كه خدا گمراه كرد و قلبش كور شد حق به ذائقه اش تلخ مي آيد و شيطان ولي او است و

او را به مهالك مي اندازد و نجات نخواهد يافت - اي مرد اين محل خانه اي است كه خداوند آن

[صفحه 180]

را وسيله ي پرستش خود قرار داده تا اطاعت مردم را امتحان كند و با اين دستور مردم را به رغبت و تحريص بر عبادت و تعظيم خود واداشته و آن را قبله ي نمازگزاران نموده و اين محل شعبه اي است از محل رضوان و رحمت خدا و راهي است كه به آمرزش او منتهي مي گردد اين خانه بر پايه هاي كمال برپا و مجمع عظمت و جلال است و آن را خداوند قبل از (دحوالارض) كشش زمين آفريده و خداست كه شايسته تر از هر چيز به تعظيم و اطاعت است و هر امر و نهي كه بنمايد واجب الطاعه مي باشد و خانه ي خشت و گلي قابل پرستش نيست (و در اين خانه كسي پرستش مي گردد كه خالق كائنات مي باشد)

ابن ابي العوجاء گفت يا ابا عبدالله مطلب را به غايب احاله كردي

امام عليه السلام فرمود واي بر تو چگونه غايب است كسي كه به تمام بندگان خود حاضر و نزديكتر از رگ گردنشان به آنها است كلام آنها را مي شنود و اسرار آنها را مي داند و هيچ مكاني از او خالي نيست ولي هيچ مكاني او را نمي گيرد و به هيچ جائي نزديكتر از جاي ديگر نيست و نشاني هاي اين مدعي آثار او است و افعال او بر وجودش دلالت دارند، آن كسي كه خداوند او را به رسالت مبعوث كرد و با آيات محكم و براهين واضح آمد (يعني محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم) براي ما اين عبادت را (به آن منظور) معين

كرده است و اگر در چيزهائي كه او آورده است شكي داري بپرس تا به تو توضيح دهم

ابن ابي العوجاء ماند و نتوانست چيزي بگويد و از نزد امام عليه السلام رفت و به دوستان خود گفت من از شما خواستم قطعه حصيري به من بدهيد كه روي آن بنشينم شما مرا روي يك قطعه آتش انداختيد (اين عبارت مثلي است كه در اين قبيل موارد استعمال مي كنند سألتكم ان تلتمسوا الي خمره فالقيتموني علي جمره) دوستانش او به او گفتند خاموش باش به خدا قسم ما را مفتضح كردي

[صفحه 181]

زيرا حيران و سرگردان شدي و نتوانستي جواب بگوئي و ما هيچگاه تو را به اين اندازه حقير و پست نديده بوديم در جواب آنها گفت مگر نمي دانيد كه اين مرد فرزند كسي است كه سرهاي اين مردم را تراشيده و اشاره به هزاران نفر حجاج بيت الحرام كرد

و در هنگام و مناسبت ديگري كه امام عليه السلام ابن ابي العوجاء (عبدالكريم) را ديد به او فرمود آيا تو مصنوع هستي يا نه در جواب گفت مصنوع نيستم امام فرمود بسيار خوب فرض كن مصنوع بودي آن وقت چه و چگونه بودي ابن ابي العوجاء قدري مكث كرد و با قطعه تخته اي كه در برابرش بود بازي مي كرد و مي گفت: بلند، كوتاه، پهن، متحرك، ساكن همه ي اين اوصاف از صفات و كيفيتهاي خلقت است امام به او فرمود حالا كه كيفيت صنع را نمي داني خوب است خود را مصنوع بداني زيرا اين را مي داني كه تو از اين امور بيرون آمده و موجود شده اي. ابن ابي العوجاء گفت يا ابا عبدالله اين سؤال را هيچ كس تا به

حال از من نكرده بود و قطعا ديگري هم نخواهد پرسيد امام عليه السلام به او گفت از كجا مي داني كه بعد از اين ديگري از تو نخواهد پرسيد به علاوه تو با اين حرف قول خود را نقض كردي زيرا معتقد بودي كه همه چيز از روز اول در يك حال بوده و هست پس اين تقديم و تأخير چه معني خواهد داشت سپس به او فرمود اي عبدالكريم ميل داري بيشتر تو را روشن كنم مثلا اگر يك كيسه جواهر داشته و كسي به تو بگويد دينار را براي من توصيف كن و تو نداني كه دينار چه اوصافي دارد بايد بگوئي در كيسه دينار نيست در حالي كه نمي داني هست يا نيست

ابن ابي العوجاء گفت: نمي توانم بگويم نيست

امام عليه السلام به او فرمود اي مرد اين عالم عظيم كون و فساد خيلي بزرگتر از يك

[صفحه 182]

كيسه جواهر است شايد در اين عالم بزرگ صنعتي به كار رفته و صانعي دارد كه تو او را نمي شناسي و اوصاف او را نمي داني و اصلا مصنوع و غير مصنوع را نمي تواني تميز بدهي ابن ابي العوجا ساكت شد و حرفي نزد و بعضي از اصحاب او متنبه شده و اسلام آوردند همين آقاي ملحد روزي خدمت امام عليه السلام رسيد پرسيد دليل بر حدوث اجسام چيست؟

امام عليه السلام فرمود من تا به حال هيچ چيز بزرگ يا كوچكي را نديده ام كه اگر چيزي به او ضميمه بكنند بزرگتر نشود و در همين حال است كه آن چيز اول از بين مي رود يا به وضع ديگري منتقل مي گردد و حالت اولي او ديگر نيست و اگر آن چيز قديم بود

كه تغيير نمي كرد و از بين نمي رفت يا به حالت ديگر منتقل نمي شد و آن چيزي كه زايل مي شود به حال ديگر مي رود ممكن است بوجود بيايد و از بين برود پس همان بود او بعد از نبود دليل حدوث است و از آنكه در مرحله ي اول بوده و حالا نيست پس داخل در معدوم شده و ممكن نيست چيزي هم ازلي باشد هم معدوم ابن ابي العوجاء گفت البته در اين فرض كه شما كرديد مطلب همين است كه گفتيد ولي اگر فرض كنيم اشياء به همان حالي كه بودند و به همان كوچكي باقي باشند در آن صورت دليل بر حدوث عالم چيست امام عليه السلام به او فرمود فرض و موضوع بحث ما اين عالم موجود است كه مطابق همين فرض بيايد مورد مطالعه و بررسي قرار گيرد و اگر اين عالم را برداريم و عالم ديگري به جاي آن قرار دهيم كه حدوث آن واضح تر خواهد بود و من كه آن فرض را مورد بحث قرار دادم به اين جهت بود كه فرض كردم تو ما را ملزم خواهي كرد و خواهي گفت (اگر اشياء بر كوچكي خود باقي بمانند ممكن است در وهم خود بياوريم كه اگر چيزي بر آنها ضميمه نمائيم بزرگ خواهند شد) و در امكان تغيير آن طبعا از قديم بيرون آمده و همين تغيير دليل بر حدوث

[صفحه 183]

آن مي باشد و ديگر حرفي نيست كه بگوئي اي عبدالكريم

و روزي امام عليه السلام ابن ابي العوجاء را در حرم كعبه ديد به او فرمود چه چيزي تو را به اينجا آورده است در جواب گفت عادت بدن و به علاوه

تماشاي مردم كه چگونه ديوانگي مي كنند و سرهاي خود را مي تراشند و سنگ مي پرانند

امام عليه السلام به او فرمود تو هنوز بر همان حال خودپسندي و گمراهي خود باقي هستي؟

ابن ابي العوجاء خواست صحبتي كند امام عليه السلام به او فرمود (لاجدال في الحج) بحث و جدل در ايام حج جايز نيست و رداي خود را از دست او خارج ساخت و به او گفت اگر مطلب آن طور باشد كه تو مي گوئي و ما نمي گوئيم هم تو و هم ما نجات يافته ايم و اگر مطلب آن طور باشد كه ما مي گوئيم ما نجات يافته و شما به هلاكت افتاده ايد.

روزي ابن ابي العوجاء به امام عليه السلام عرض كرد در اين آيه چه مي گوئيد (كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها) هر وقت پوست آنها سوخت آن را به پوست ديگر عوض مي كنيم - و بر فرض كه اين بدن گناه كرده است پوست جديد چه گناهي كرده است

امام عليه السلام به او فرمود اگر كسي خشتي را بشكند و آن را خورد كند و دوباره آن را خمير كرده از آن خشت بزند اين خشت هم جديد است زيرا تبديل شده و هم خشت قديمي است؟ جواب داد: همان است و تصديق مي كنيم

امام صادق عليه السلام با ابوبكر شاكر ديصاني

ابوشاكر يكي از ملاحده ي عرب بود روزي حضور امام عليه السلام رسيد و پس از آنكه نشست گفت يا جعفر بن محمد عليه السلام مرا به معبودم رهنمائي

[صفحه 184]

كن امام فرمود نامت چيست ديصاني جوابي نداد و رفت دوستانش به او گفتند چرا نام خود را نگفتي ديصاني گفت اگر مي گفتم ابو عبدالله از من مي پرسيد بنده ي كه هستي به او گفتند نه اينطور نيست برگرد و هر

چه از تو پرسيد جواب بده ديصاني برگشت و گفت: يا جعفر بن محمد معبودم را به من نشان بده و از نامم نپرس

امام عليه السلام به او گفت اين را مي بيني كه در دست من است اين قلعه اي است مستحكم و محفوظ وزير اين پوست ضخيم پوست رقيقي هست و در داخل آن مقداري طلاي مايع است كه در مقداري نقره مايع قرار داده شده و هيچ يك از اين دو مايع داخل هم نمي شوند و به حال خود هستند نه چيزي از آن خارج مي شود و نه چيزي بر آن داخل مي گردد تا فاسدش بكند و معلوم نيست جنس آن نر است يا ماده ولي از آن حيوان زيباي خوش خط و خالي مثل طاوس خارج مي گردد آيا اين حال خود به خود شده و مدبر و صانعي ندارد ديصاني قدري تأمل كرد و بعد متنبه شد و اسلام آورد

روزي ديصاني از هشام بن الحكم صحابي امام و متكلم مشهور پرسيد معناي اين آيه (هو الذي في الارض له و في السماء اله) يعني او در زمين خداي به خصوص و در آسمانها خدائي بخصوص است چيست؟ هشام نتوانست جوابي دهد و به نزد امام عليه السلام رفت و پرسيد امام به او فرمود اين حرف حرف يك نفر زنديق است اگر او را ديدي به او بگو نام تو در كوفه چيست خواهد گفت فلان سپس از او بپرس نام تو در بصره چيست خواهد گفت فلان آن وقت بگو خداي ما را در آسمانها به فلان نام و در زمين به فلان نام و در درياها به فلان نام و در خشكي به

فلان نام و در همه جا به نامي مي خوانند هشام مي گويد ديصاني را ديدم و جواب او را دادم به من گفت اين جواب از حجاز

[صفحه 185]

است و مال تو نيست

روزي ديصاني از هشام پرسيد آيا پروردگاري داري هشام گفت آري به او گفت آيا قادر است هشام گفت آري قادر است ديصاني گفت: آيا مي تواند دنيا را در يك تخم مرغ بگنجاند كه نه تخم مرغ بزرگ شود و نه دنيا كوچك هشام مي گويد از او مهلت خواستم و او يك سال به من مهلت داد و سپس هشام به طرف امام عليه السلام به مدينه رفت و اجازه خواست و وارد شد و عرض كرد يابن رسول الله ديصاني اين مسئله را از من پرسيده و من براي جواب دادن به او مهلت خواستم جوابش را به من بفرمائيد امام عليه السلام پرسيد حواسهايت چند تا است عرض كرد پنج تا فرمود كدام يك از آنها به نظر تو كوچك تر است عرض كرد ديد چشمان من فرمود چقدر است عرض كردم از يك عدسي كوچكتر فرمود به اطراف خود نگاه كن و بگو چه مي بيني عرض كردم آسمان و زمين و كوه و درخت و خانه و باغ و قصور و صحرا همه را مي بينم امام فرمود آن كسي كه قدرت دارد آنچه را كه تو مي بيني در يك عدسي جا دهد قدرت آن را هم دارد كه دنيا را در يك تخم مرغ جا دهد كه نه دنيا كوچك شود و نه تخم مرغ بزرگ

و علامه ي مظفري در كتاب خود به نام امام صادق عليه السلام در اطراف جواب امام توضيحاتي داده و مي نويسد اين جواب

جواب نقضي بود كه امام به هشام بن الحكم در جواب ديصاني فرموده است و جواب علمي آن كه علي عليه السلام هم به آن اشاره فرموده اين است كه قدرت خداي متعال بر امر محال تعلق نمي گيرد و متعلق قدرت حق نمي شود از محالات باشد (زيرا محالات هم از راه مشيت و اراده ي حق بوده و اگر قدرت بر محال را جايز بدانيم قائل به نقض مشيت حق شده ايم - مترجم) چنان كه خدا قادر بر ايجاد شريك

[صفحه 186]

براي خود نيست و هم چنين قادر بر جمع بين ضدين و نقيضين نيست (درك اين معني به طور صحيح محتاج به دانستن مقدماتي از فلسفه و حكمت الهي و طبيعي است) و البته اين عدم تعلق قدرت بر محال موجب نقص در قدرت نيست زيرا متعلق قدرت بايد ممكن باشد و بين نقص در قدرت و نقص در مقدور فرق زيادي است (يعني محال قابليت امكاني ندارد والا خداوند قادر است) و شايد اگر به ديصاني اين جواب علمي داده مي شد يا نمي فهميد يا مجادله مي كرد يا براي وي قابل تعقل نبود (زيرا معلومات اين قبيل اشخاص در آن تاريخ از حدود متعارف خارج نبود نهايت مردماني با هوش و شكاك بوده اند و از سؤال آنها و جوابهاي امام عليه السلام هم مي شود فهميد كه معلومات اين قبيل ملحدين خاصه معقولات آنها زياد نبوده است مثلا اشكال حشر و نشر را هم عده اي از اين قبيل مردم در زمان رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نمودند و جواب شنيدند - مترجم)

روايت شده است كه عين اين سؤال را از امام علي بن ابيطالب عليه السلام

هم نمودند و امام فرمود نسبت عجز به خدا نمي توان داد و آنچه را از من پرسيدي شدني نيست

امام صادق عليه السلام با طبيب مخصوص منصور كه هندي بود

امام عليه السلام روزي بر منصور وارد شد در حالي كه طبيب مخصوص منصور هم در نزد او بود و كتاب طبي را بر او مي خواند و امام عليه السلام گوش مي داد تا هندي مطلب را تمام كرد و به امام عليه السلام گفت ميل داريد از اين مطالب كه مي دانم به شما بگويم امام عليه السلام فرمود نه من بهتر از اينها را دارم هندي پرسيد آنها چيست

[صفحه 187]

امام عليه السلام فرمود ما گرمي را به سردي و سردي را به گرمي و تر را به خشك و خشك را به تر معالجه مي كنيم و در عين حال به اميد خدا هستيم و به آنچه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرموده است عمل مي كنيم و او فرموده است (المعدة بيت الداء و الحمية هي الدواء) يعني معده خانه ي درد و پرهيز دواي آنست -

و بدان كه بدنم را به آنچه عادت داده ام باقي نگاه مي دارم

هندي طبيب در جواب امام عليه السلام عرض كرد طب غير از اينها نيست

سپس امام عليه السلام به او فرمود از تو چيزي مي پرسم هندي عرض كرد بپرسيد امام عليه السلام از او پرسيد چرا در سر انسان شصت استخوان ريز دارد و چرا موي سر انسان روي سر او بيرون مي آيد و چرا پيشاني خالي از مو شده و چرا در پيشاني خطوط و شيارهائي هست و چرا روي چشم ابرو قرار داده شده و چرا چشم انسان شبيه به بادام است و چرا بيني بين دو چشم است و چرا لوله هاي بيني رو

به پائين است و چرا لب و شارب انساني روي دهان است و چرا دندانهاي جلو تيز و دندانهاي آسيا پهن است و چرا كفهاي انسان مو ندارد و چرا ناخن و موي انسان حيات ندارد و چرا قلب انساني مثل دانه ي صنوبر است و چرا ريه انسان دو قطعه است و حركت آن در جاي خود مي باشد و چرا كبد انسان محدب است و چرا كليه ي انسان مثل دانه ي لوبيا است و چرا قدمهاي انساني به آن شكل و باريك است و چرا و چرا گوش هندي به بيانات امام عليه السلام بود و هر سؤالي را كه امام مي فرمود او مي گفت نمي دانم امام مي فرمود من مي دانم هندي خواهش كرد علل آنها را به او بگويد

امام عليه السلام فرمود در سر شصت استخوان ريز هست به اين جهت كه يك چيز مجوف اگر بين قطعات آن فاصله نباشد به زودي مي شكند و اگر

[صفحه 188]

براي آن فاصله هائي قرار دهند و تقسيماتي داشته باشد ديرتر از بين مي رود و شكستگي پيدا نمي كند و موي سر به آن جهت بالاي سر است كه بخار و چربيها از مغز خارج شود و سردي و گرمي را از سر خارج كند و آنكه پيشاني از مو خالي است به آن جهت است كه نور را به مخزن نور چشم برساند و خطوط و شيارهاي پيشاني براي آن است تا عرقي كه از سر مي ريزد به قدري در خود نگاه دارد و به چشم نريزد تا فرصت پاك كردن آن به انسان دست دهد و اين شيارها مثل نهرهائي است كه آب را در خود نگاه مي دارد و ابروان را روي چشم

قرار داده است تا نور به قدر كفايت به چشم برسد اي هندي مگر نمي بيني كه انسان در نور زياد دست خود را به پيشاني مي گيرد تا بيش از حد كفايت نور به چشم او نرسد و چشم را آزار ندهد و بودن بيني در بين دو چشم براي تقسيم نور است تا اين استوانه نور را تقسيم كند و چشم انسان از آن جهت (لوزي يا شبيه به آنست) كه آب و دوا در آن نمانند و كثافات از آن بيرون آيد و اگر بنا بود چهارگوش يا گرد باشد آب و دوا را در خود نگاه مي داشت و مشكلاتي ايجاد مي كرد و همچنين سوراخهاي بيني را به طرف پائين قرار داد تا كثافات و مواد زايد از مغز و سر به طرف پائين سرازير شود و بوها را استشمام كند و اگر به طرف بالا بود چنين خاصيتي نداشت و لب را روي دهان قرار داد تا مانعي ايجاد كند و كثافات بيني به دهان نرود و غذاي انساني را آلوده نسازد و دندانهاي آسيا براي خورد كردن غذا و خمير كردن آن است و دندانهاي انياب به منزله ي ستونهائي است كه ساير دندانها را نگاه مي دارد و هم چنين ساير دندانها به شكلي ساخته شده است كه مطابق مصلحت بدن است و اگر ناخن و موي انساني حيات داشت كم كردن و چيدن آنها موجب درد والم بود و قلب انسان مثل دانه ي صنوبري

[صفحه 189]

است كه آن را وارونه گذارده باشند و سر آن را باريك ساخت تا در ريه داخل شود و در آنجا خنك گردد و از حرارت آن دماغ

انساني صدمه نبيند و حرارت بيش از اندازه توليد نكند و ريه ي انساني را دو قطعه ساخت تا قلب را بين خود نگاه داشته و كبد را محدب ساخت تا به معده فشار بياورد و خود را روي معده بيندازد و تا معده هم به اعمال خود موفق شده و بخارات آن خارج گردد و كليه را مثل دانه ي لوبيا ساخت زيرا مصب مني است و بايد قطرات آن به سرعت از آن بگذرد و اگر چهارگوش بود قطرات آب در آن مي ماند تا قطره ي بعدي بر آن بريزد و آن وقت در خروج آن لذتي حاصل نمي شد و جهشي نداشت و مني از فقرات پشت انساني مي آيد و بر كليه مي ريزد و كليه باز و بسته (منقبض و منبسط) مي گردد و آن را با فشار به مثانه مي برد و مثل تيري كه از كمان رها شود مي باشد و براي سهولت راه رفتن و سبك شدن جسم بر روي پا آن را به اين شكل آفريد - اگر سنگ آسيائي به پهنا بر زمين افتاده باشد يك مرد قوي به زحمت آن را برمي دارد ولي اگر بر لبه ي آن قرار دهيد يك كودك مي تواند آن را حركت دهد

پس از اين توضيحات طبيب هندي از امام عليه السلام پرسيد اين مطالب را از كجا ياد گرفته ايد؟ امام عليه السلام فرمود از پدران خود و از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم.

هند، با تصديق آنچه امام فرمود گفت: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و عبده و انك اعلم اهل زمانك» شهادت مي دهم كه خدائي نيست جز خداي يكتا و شهادت

مي دهم كه محمد صلي الله عليه و آله و سلم رسول خدا و بنده ي او است و شهادت مي دهم كه تو داناترين مردم زمان خود هستي

[صفحه 190]

امام صادق عليه السلام و منصور خليفه ي عباسي

قبلا به اين معني اشاره كردم كه منصور هيچ وقت فكر نكرد كه امام عليه السلام را علنا بكشد و علنا متعرض او شود و اين عمل در هيچ حالي در مخيله اش خطور نكرد و از آنكه مردم بگويند منصور جعفر بن محمد عليه السلام را كشته است مي ترسيد ولو قلبا مايل بود امام عليه السلام كشته شود يا بميرد و اين نكته از بررسي به زندگاني امام عليه السلام و منصور به خوبي استنباط مي گردد - منصور ميل نداشت به طور آشكار امام عليه السلام را از بين ببرد

و چون من دليلي بر كذب يا طعن بر اخبار وارده در زمينه ي تصميم منصور به قتل امام عليه السلام ندارم به اين جهت بايد بگويم كه امام عليه السلام را مسموم ساختند و اين عمل به دستور منصور و تدبير او بوده است زيرا منصور گفته بود كه وجود جعفر به محمد عليه السلام استخواني است كه در گلوي خلفا گير كرده نمي شود او را كشت و نمي شود او را نفي كرد و يا او را نديده گرفت و اگر من و او از يك شجره نبوديم كه اصلش پاك و فرعش شاداب و ميوه اش شيرين است و خداوند به آن بركت داده و در كتابهاي آسماني به آن اشاره شده است ممكن بود از من عملي صادر شود كه عاقبت خوبي نداشت ولي به من گزارش مي دهند كه جعفر بن محمد عليه السلام از من عيب جوئي مي كند و به من بد مي گويد منصور چنين حرفي

زده بود و به طور قاطع وجود امام عليه السلام به منزله ي استخواني بود كه در حلقوم منصور جاگير شده نه مي توانست آن را دور بيندازد زيرا مي ترسيد حلقومش پاره شود و دهانش كيپ گردد و نفسش بالا نيايد و نه مي توانست آن را ببلعد و هضم كند زيرا مي ترسيد جگرش را پاره پاره نمايد و قلبش را بشكافد

حقا استخوان گلو و خار چشم منصور بود و زندگاني او با وجود امام عليه السلام تلخ شده بود و معلوم نيست منصور چه مي خواست بگويد آيا مدعي

[صفحه 191]

بود كه از اهل بيت رسالت است در حالي كه جعفر بن محمد عليه السلام زنده و در مدينه همه كس او را مي ديد و عالم اسلام او را مي شناخت و آيا مي خواست بگويد ما مدينه علم يا باب علم هستيم در صورتي كه سبط رسول عليه السلام و نواده ي پيغمبر پدر و جد جعفر بن محمد عليه السلام بودند و آيا صحبت از بدر واحد و خندق و خيبر و صفين و ده ها جنگهاي اسلام را بنمايد در حالي كه فرزند صاحب ذوالفقار در برابر او زنده و سرفراز حاضر است

هر چه بخواهد بگويد و به هر چه بخواهد افتخار كند با وجود جعفر بن محمد عليه السلام دهانش بسته است زيرا نور و عظمت امام عليه السلام عالم اسلام را روشن كرده چه چيز را مي توانست به خود نسبت دهد!

آري يك افتخار داشت و آن وجود جد اعلاي او و امام عليه السلام بود (هاشم بن عبد مناف) كه به مردم مي خورانيد و كسي بود كه به مردم نان و آبگوشت مي داد -

مي توانست به او تكيه كند و مي توانست او هم مثل مردم آن دره

كاسه ي آبگوشت او را بليسد ولي منصور خيلي از خود راضي و حاضر نبود در اين حال كه سفره ي محمد صلي الله عليه و آله و سلم و علي عليه السلام در دنيا گسترده شد پاي سفره ي نان و آبگوشت جد اعلاي خود هاشم بنشيند و دهانش آب بيفتد در حالي كه غذاهاي لذيذ و انواع مأكولات و شيريني ها و ميوه هاي گوارا بر سفره ي محمد صلي الله عليه و آله و سلم و علي عليه السلام چيده شده و همه كس از آن بهره مند مي گردند

منصور چگونه و بچه چيز افتخار كند در حالي كه خودش در توصيف امام صادق عليه السلام مي گويد (او دريائي است مواج و متلاطم كه هر كس نمي تواند به ساحل آن برسد و كسي به عمق آن پي نمي برد و علماء در مورد او متحير و شناگران در او غرق مي گردند و حتي نمي توانند عرض آن را طي كنند)

[صفحه 192]

در اين حال و در اين صورت كه منصور خود در بين اين اعترافات و در برابر اين خصوصيات كه خود از امام عليه السلام مي دانست و مي گفت و اظهارات او هم برگردان عقيده ي مسلمانان عرب و غير عرب در تمام بقاع اسلامي بود چه مي توانست بكند؟

به هر حال امام عليه السلام با منصور دو حالت داشت و اين دو حال به مناسبت اقتضاي احوال و بنابر مصلحت بوده است.

يك حالت عنف و شدت كه در مقام اظهار قدرت حق در وقتي كه با باطل روبرو مي شود بود و بديهي است قوه و قدرت ايمان در مواقعي محرك انسان مي شود كه روح طرف فاسد شده و رذيلت او بر فضيلت غالب گرديده باشد كه در اين

مورد مرد مؤمن نمي تواند مجادله كند

حالت دوم حالت نرمي و ملايمت و تر و تازگي مخصوص مردمان صالح و شايسته است كه بترسند جبار و ستمگر بيباك هيجاني پيدا كند و اعمالي از او سرزند كه صلاح نباشد و در اين موقع حكمت و مصلحت اقتضا مي كند كه با نرمي و ملايمت رفتار كند زيرا شدت در جاي ملايمت بر خلاف حكمت است و نرمي و شكسته نفسي مؤمن و بشاشت و تر و تازگي او در برابر يك جبار ظالم و قسي القلب به صلاح مردمان مؤمن و جامعه خواهد بود

امام عليه السلام در آن حالت يك هدف الهي و يك نتيجه ي خدائي را در نظر داشت

منصور روزي خواست به مكر و حيله متوسل شود لذا تور و شبكه ي خود را بر ساحل عظمت امام عليه السلام انداخت تا صيدي كند و از قدرت بازوي امام عليه السلام بكاهد و موقعيت او را سست و متزلزل سازد لذا نامه اي به امام عليه السلام نوشت كه چرا مثل سايرين كه نزد ما مي آيند به نزد ما نميائي

[صفحه 193]

امام عليه السلام در جوابش نوشت كاري نكرده ام كه از تو بترسم و از ترس نزد تو بيايم و چيزي از امور آخرت نزد تو نيست كه به اميد آن نزد تو بيايم و تو در نعمتي نيستي كه من به قصد تهنيت و تبريك به نزد تو روانه شوم و نقمت و بلائي بر تو عارض نشده است كه براي تسليت نزد تو بيايم منصور در جواب نامه ي امام عليه السلام نوشت من براي آن مي خواهم كه به نزدم بيائي كه ما را ارشاد كني امام عليه السلام در جواب اين نامه ي منصور نوشت

اگر كسي دنيا بخواهد به تو نصيحت نمي كند و كسي كه آخرت بخواهد به نزد تو نخواهد آمد منصور پس از خواندن اين نامه گفت به خدا قسم جعفر مرا متوجه امري كرد كه قابل توجه است و منازل كساني كه طالب دنيا بوده و كساني كه طالب آخر تند تعيين كرد و نشان داد چرا به نزد ما نمي آيد منصور ريسمان خود را انداخت شايد بتواند با آن گوشه اي از دامان پاك امام عليه السلام را آلوده سازد و امام عليه السلام را به مصاحبت خود را رديف ساير مصاحبين خود درآورد و به اين وسيله از شراره و حرارت قلب خود بكاهد و سوز دل و ناراحتي خود را كم كند و قلب لرزان خود را كه آتش گرفته و مي سوخت قدري خنك نمايد زيرا خودش گفته بود جعفر درياي مواج و متلاطمي است كه به ساحل آن نمي توان رسيد و به عمق آن نمي شود پي برد

چرا مثل سايرين به نزد ما نميائي - جمله اي است كه حرف حرف آن با سوء نيت ادا شده و هدف بزرگي در لابلاي اين حروف نهفته بود كه هيچ كس جز امام عليه السلام نمي توانست آن را هجي نمايد و امام مقصود منصور را از آمد و رفت به نزد او مي دانست چيست و منصور مي خواست بگويد جعفر بن محمد عليه السلام هم يكي از رعاياي خليفه است كه بايد به نزد اربابش برود و مردم او را ببينند كه در برابر خليفه ايستاده يا در مجلس او نشسته است

[صفحه 194]

بلي منصور مي خواست امامي كه مجمع اعداد بود يعني همه چيز بود هميشه در برابرش نشسته باشد و مردم او

را مثل ساير رعايا ببينند و با اين عمل امام عليه السلام را بدنام كند و مقام او را پائين بياورد و آن مجسمه و مجموعه علم و تقوي و فضيلت را در نظر مردم تحقير نمايد

در اين صورت آيا امام عليه السلام بايد صبر كند تا قيد و بند منصور به او برسد و شراره ي آتش كينه و انتقام منصور او را بسوزاند و بذري كه پاشيده است سبز شود و به ثمر برسد و بنائي كه مي خواهد پايه ي آن را بسازد بالا رود و تيري كه از كمان كينه اش رها كرده به هدف اصابت كند؟

يا بايد اين ندا را در حلقوم گوينده اش خفه كند

امام عليه السلام چون به مقصود او آگاه بود دست خود را دراز كرد و طنابي كه منصور به طرف او كشيده بود پاره پاره كرد و نگذارد كه به منظورش برسد لذا صاعقه ي سوزاني به طرف منصور روانه ساخت و مطلب را روشن كرد تا وسيله ي عبرت گردد و مقام امامت در حال استقامت پايدار و باقي بماند و پيش از آنكه با حضور امام عليه السلام در محضرش قند در دهان منصور آب شود از طرف ابا عبدالله عليه السلام چنان سيلي به صورت او و مشت محكمي بر دهان او كوبيده شد كه او را در حد اعلاي شرمساري و سرافكندگي انداخت و او را به جاي خود نشانيد

امام عليه السلام بر او فرياد زد و فرمود (در نزد ما چيزي نيست كه از تو بترسيم) اين نداي حق گوش باطل را كر كرد و دنيا و ما فيها را كه در نظر امام حقير و كوچك بود به خوبي به مردم نشان

داد كه دنيا مال تو است و ما سهمي از آن نداريم و تو هر چه مي خواهي انجام دهي از تو ترسي نداريم

سپس مشت دوم خود را زد و به منصور گفت و اعلان كرد كه تو خليفه ي دروغي

[صفحه 195]

مسلمانان مي باشي و آن ردائي كه پوشيده اي (رداي خلافت) رداي دنيا است كه به نام آخرت به مردم نشان مي دهي و فرمود (در امر آخرت چيزي در تو نيست كه من به هواي آن پيش تو بيايم)

امام عليه السلام پرده از روي كار او برداشت و به او و به مردم معلوم كرد كه در نزد منصور اموري نيست كه مردم را به سعادت ابدي برساند

سپس خواست كه منصور را سرزنش كند و به او بفهماند كه چه كاره است لذا فرمود (آنچه در دست تو است و آنچه از سلطنت و مقام داري و اين كشورهاي عريض و طويل كه زير امر تو است به نظر من نعمتي نيست كه بشود تو را براي آنها تبريك گفت و سپس فرمود نقمت و مصيبتي هم نيست كه به تو تسليت بگويم

و پس از آنكه منصور اين نامه را خواند جواب نوشت مقصود اين بود كه نزد ما بيائي و ما را نصيحت و ارشاد كني، در اينجا منصور در نهايت نرمي و ملايمت و زرنگي و سياست اين جواب را داد و در مقابل آن كلمات سخت و تكان دهنده و تند به مظهر خوشرويان بشاش با امام عليه السلام برخورد كرد و به هيچ وجه در خشم و غضب نشد و بدنش نلرزيد و دستش تكان نخورد و اختيار زبان از دستش نرفت منصور به همان نرمي

ماند و امام عليه السلام هم با همان حالت كه از اعمال منصور متأثر بود باقي ماند و به منصور نوشت كسي كه دنيا بخواهد به تو نصيحت نمي كند و اگر آخرت بخواهد با تو مصاحبت نمي كند

منصور با قرائت اين نامه تحت تأثير سختي سخن نرفت و در خشم نشد و گفت به خدا قسم جعفر بن محمد عليه السلام مطلب را تمام كرد و مرا روشن ساخت و من آنهائي را كه براي دنياي خود در تلاش هستند و آنهائي كه بدون

[صفحه 196]

غرض صحبت مي نمايند همه را شناختم

به طوري كه ملاحظه نموديد موقعيت امام عليه السلام در آن حال اقتضاي آن نوع از بيانات را داشت و لازم بود كه با قدرت و سختي منصور را متنبه سازد و با حد اعلاي خشونت و تندي با او صحبت نمايد و مكاتبه كند و منصور هم در برابر خشونت امام عليه السلام نرم و ملايم شد و البته در باطن ناراضي و ناراحت بود و كينه ي امام عليه السلام را در قلب خود نگاه مي داشت و امام عليه السلام هم حوصله مي كرد و بديهي است كسي كه از دنيا كناره گرفت و نسبت به دنيا زاهد بود در برابر سيد و آقاي اهل دنيا و جبروت يك حاكم بزرگ و مستبد به اين طريق رفتار مي كند

روزي منصور به امام عليه السلام گفت (يا ابا عبدالله لم خلق الله الذباب) اي ابا عبدالله خداوند چرا مگس را خلق كرده است؟ امام عليه السلام فرمود (تا مردم جبار را ذليل كند)

منصور ساكت شد در اين مورد نكته ي مهمي در غرابت جواب امام عليه السلام نيست زيرا ممكن است اين جواب به ذهن ديگري هم بيايد بلكه

تعجب در اين است كه به آن خليفه ي سفاك خودخواه و بيرحم آن جواب تند را بدهد و ضرري به شيعيان امام عليه السلام نرسد و منصور هم ناچار سكوت كند در حالي كه منصور را همه مي شناسند كه مردي خشن و تند خوي سفاك و حاكمي بي باك بود و در عين حال بسيار باهوش و با ذكاوت بوده و ذهن روشني داشت

اين مرد حالاتي داشت كه چون در خشم و غضب مي رفت امام عليه السلام در آن حال با او به نرمي رفتار مي كرد و جواب ملايم به او مي داد و جواب نرم امام عليه السلام بنا به اقتضاي وقت و بر طبق مصلحت بود و منصور هم البته در هنگام خشم مراقب گفته هاي خود بود و حداكثر خشونت كلامي او با امام عليه السلام اين بود كه اگر چنين و چنان نبود تو را مي كشتم و امام عليه السلام در موقع خود سخناني

[صفحه 197]

مي فرمود كه او را تكان دهد و به دردش آورد و نرمي جواب امام عليه السلام در موقع خشم منصور طوري نبود كه خود را سبك سازد و عظمت و كبرياي امامت او كاسته شود و به درجه ي نرمي منصور نبود و به قدر احتياج و ضرورت و محيط مخصوص و در حدود معيني بود و از حدود حق و حقيقت خارج نمي شد و به باطل نمي گرائيد و به ذلت نمي كشيد

امام عليه السلام گاهي از آن جهت كه به شيعيانش آسيبي نرسد و به ارحام و خويشان او صدمه نرسانند و به آنها ظلم و ستم روا ندارند ملاحظه و يا ترس داشت لذا ناچار ملايمت مي نمود و مجبور مي شد كه مجال زيادي به منصور ندهد و

صدمه ي او به عالم انسانيت نرسد و براي اين مواقع الفاظ مخصوص انتخاب مي كرد تا از اقدامات شديد منصور جلوگيري كند و احيانا به آن جهت نرم مي شد تا قلب منصور را طوري نرم نمايد كه مواعظ و نصايح او را بپذيرد و به او تذكر مي داد كه ظلم چه عواقب وخيمي دارد و حكايت ستمكاران را براي او بيان مي فرمود و عدالت را شرح مي داد و از حلم و بردباري سخن مي گفت و فوائد آن را بيان مي كرد و به او مي فهمانيد كه بردباري چگونه پايه هاي حكومت را محكم مي سازد و سلطنت را ادامه مي دهد و محبت را در مردم ريشه دار مي سازد و رعيت را نسبت به سلطان مهربان خواهد ساخت

و يكي از موارد نرمي امام عليه السلام فرمايش او است كه به منصور نمود و آن در موقعي بود كه منصور گفت شنيده ام كه از من بدگوئي و عيب جوئي مي كني و في الحال در خشم و غضب شديدي رفت و تهديد كرد امام عليه السلام به او فرمود نبايد سعايت كساني را كه خداوند بهشت را بر آنها حرام كرده و جاي آنها در آتش است عليه رحم و افراد خانواده ي خود بپذيري زيرا نمام شاهد زور و شريك ابليس است از آن جهت كه در بين مردم تفتين كرده و آنها را از هم بدبين مي كند

[صفحه 198]

و خداوند متعال فرمود (يا ايها الذين آمنوا ان جائكم فاسق بنباء فتبينوا) اي كساني كه ايمان آورده ايد اگر فاسقي براي شما خبري آورد تحقيق كنيد (ان تصيب قوما بجهالة فتصبحوا علي ما فعلتم نادمين) مبادا مردمي را ندانسته آزار دهيد و بعد از عمل خود پشيمان

گرديد و ما ياران و انصار تو بوده و از اركان مملكت تو هستيم آيا وقتي كه امر به معروف و نهي از منكر مي نمائي و در رعيت احكام قرآن را اجرا مي نمائي و با اطاعت كردن از خدا بيني شيطان را به خاك مي مالي) و با اطلاعاتي كه از آداب الهي داري بر تو لازم نمي گردد كه با ارحام خود كه از تو قطع كرده اند نزديك شوي و به كساني كه تو را محروم نموده اند عطا و محبت نمائي و از كسي كه به تو ظلم كرده بگذري و معناي صله ي رحم آن نيست كه به رحم خود در موقع رفت و آمد و دوستي رسيدگي كني بلكه آن است كه به رحم خود كه از تو بريده برسي و اگر در اين حال صله ي رحم نمائي خداوند عمر تو را زياد مي كند و حساب تو را در قيامت سبك مي سازد

در اين موقع منصور گفت از تو براي قدر و منزلتي كه داري گذشتم و چون راست گفتي از تو صرف نظر كردم حالا از خود صحبت كن كه من متعظ شوم و مانع و زاجر من شود و از كارهائي كه وسيله ي انحراف يا اساسا بد است اجتناب نمايم

امام عليه السلام به او فرمود بردبار باش زيرا حلم پايه ي علم است و تو را با داشتن قدرت از استفاده ي سوء از آن باز مي دارد زيرا اگر تو به هر چه قدرتت اجازه مي دهد عمل نمائي مثل كساني مي ماني كه غيظ خود را خاموش كرده اي و كينه اي را نشانده اي يا دوست داري تو را به قدرت ياد نمايند و بدان كه اگر كسي را كه

مستحق عقاب است مجازات نمائي نهايت تعريفي كه از تو مي كنند اين است كه مي گويند عادل هستي ولي حالتي كه موجب سپاس مردم مي شود حالتي است

[صفحه 199]

كه فوق عدالت بوده و تو را مرد با گذشت و بخشنده معروف كند و سپاس مردم بهتر از صبر آنها خواهد بود منصور پس از شنيدن اين كلمات و نصايح عرض كرد چه خوب مرا وعظ كردي و چه خوب گفتي و مرا به طور اختصار متوجه وظايفم نمودي

پرتوي از انوار امام عليه السلام در بعضي از خطبه هاي او

امام عليه السلام در بعضي از خطب خود در وصف رسول اكرم عليه السلام داد سخن داده و مطالب بسيار مفصلي بيان فرموده است كه ما قسمتهاي كوچكي از آن را نقل مي كنيم

انبياء و فرستادگان خدا آمدن او را بشارت داده و در كتب آسماني ظهورش را تذكر داده اند و علما در توصيف خود و حكما در تأملات خود وجود او را ستايش نموده اند رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم چنان با صفا و خلوص بود كه نظيري در عالم براي او نمي توان پيدا كرد و ش كننده اي است كه هيچ كس به آن قدرت نبوده و ابطحي است كه كسي به پايه ي شرف او نمي رسد

شيمه و طبيعت او حيا و سخاوت فطري او بود وقار نبوت در سيماي او درخشندگي داشت و نشانه هاي رسالت در تمام رفتار و كردار و گفتار و اوصاف او نمايان بود تا آنكه خداوند قضاي خود را انجام و روح پاك او را به عالم قرب خود برد و ايام مبارك او به پايان رسيد

خداوند او را انتخاب نمود و پذيرفت و كليدهاي علوم و به او داد و چشمه هاي حكمت را

در اختيار او نهاد و او را براي رحمت بر بندگان خود مبعوث ساخت و موجبات آبادي دنيا را به دست او فراهم ساخت و كتابي براي او فرستاد كه همه چيز در آن توضيح داده شده و قرآني عربي بسيار واضح فرستاد كه موجب دل گرمي پرهيزكاران بوده و برنامه ي زندگي مردم را به طور تفصيل

[صفحه 200]

در آن گنجانيده و آشكار ساخته است

اين پيغمبر گرامي ديني آورد كه بسيار آسان و واضح و واجباتي بر مردم مقرر نمود كه بر طبق صلاح آنها بوده است و بر آنچه مبعوث شد تبليغ كرد و به آنچه كه خداوند او را مأمور نموده بود قيام نمود و وظايف ثبوت را به طور اكمل انجام داد و بر مشكلات وظيفه ي سنگين خود تحمل نمود و در راه خداي خود صبر كرد و در حد اعلا كوشش و جهاد كرد تا مردم را از ذلت جهل و ناداني نجات داد و آنها را بر ياد خدا تحريض فرمود و راههائي معين و مباني بسيار روشني را براي بندگان خدا مقرر داشت تا بعدا گمراه نگردند و بر مردم بي نهايت مهربان و دلسوز بود

سپس در مورد ائمه ي هدي مي فرمايد: خداوند امام را بر خلق خود نشانه و حجت قرار داده و او را به تاج وقار مزين ساخت و به نور جبار مطلق عالم امكان منور است و به وسيله ي امام از آسمان مدد به خلق مي رسد و جز از راه امام نمي توان به خدا نزديك شد و خداوند اعمال بندگان خود را جز با شناختن امام نمي پذيرد

امام عليه السلام دانشمندي است كه مشتبهات را رفع و تاريكيها را

به نور علم خود روشن مي سازد و در مورد امور غير معلوم و در فتنه ها وسيله ي هدايت و راهنمائي مي گردد و خداوند متعال ائمه را از فرزندان حسين بن علي عليه السلام اختيار فرموده و بعد از هر امام امام ديگري است كه خداوند او را براي امامت مهيا ساخته و براي خلق خود تعيين نموده است و هر امامي كه مي رفت امام ديگري را نصب مي كرد تا پيشواي خلق باشد آنها ائمه هستند كه از طرف خدا مشغول هدايت مردم مي شوند و خودشان با هدايت حق سبحانه و تعالي مهتدي شده و مطابق هدايت حق به راهي كه او تعيين كرده است مي روند

امام صادق عليه السلام خطبه اي دارد كه در موقع ورود هشام بن الوليد به مدينه

[صفحه 201]

كه بني العباس دور او جمع شده و عليه امام تحريكاتي مي كردند و به او تملق مي گفتند بيان فرموده است.

امام عليه السلام در آن خطبه چنان بني العباس را مفتضح كرد كه چيزي براي آنها باقي نگذارد تا به آن افتخار نمايند و همگي مبهوت شده و سرها را پائين انداخته و به اصلاح دم خود را به دوش خود گذارده و با نهايت سر افكندگي از نزد هشام رفتند

امام عليه السلام در آن خطبه فرمود خداوند پس از آنكه رسول خدا را مبعوث فرمود پدر ما ابوطالب با جان و دل با او مواسات كرد و او را ياري نمود و پدر شما عباس و ابولهب عموي شما او را تكذيب كردند و شياطين كفار را بر او شوراندند تحريكها كردند - پدر شما مشكلاتي در كار رسول صلي الله عليه و آله و سلم فراهم نمود و قبايل عرب

را در ابتداي امر بر او شورانيد و به جنگ او فرستاد و عباس پيش قدم مشركين بود و سواران عرب تحت سركردگي او بر محمد صلي الله عليه و آله و سلم حمله كردند و مرد ميدان مبارزه با رسول صلي الله عليه و آله و سلم او بود و او بود كه جنگها را عليه پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم برپا مي ساخت

پدر شما آزاد شده ي ما بود و با اكراه مسلمان شد و برق شمشيرهاي ما او را تسليم ساخت و به طرف خدا و رسول صلي الله عليه و آله و سلم هجرت نكرد و با رسول صلي الله عليه و آله و سلم همراه نبود و لذا خداوند ولايت و دوستي او را از ما بريد زيرا فرمود (والذين آمنوا و لم يهاجر و امالكم من ولايتهم من شيئي) يعني آنهائي كه ايمان آوردند و هجرت نكردند از آنها بر عهده ي شما ولايتي نيست)

فوائد ميوه و نباتات در نظر امام عليه السلام

(1) سير - امام عليه السلام مي فرمايد سير بخوريد زيرا اين نبات براي هفتاد درد و ناراحتي مفيد است

[صفحه 202]

در مورد سير روزنامه هاي معروف فرانسه مقاله اي از دكتر (ريم) نوشته اند كه مجله ي حكمت لبناني آن را ترجمه كرد و مي گويد - البته از شنيدن و خواندن اين مطلب خوشنود مي شويد اگر بدانيد كه علماء طب به اين نبات مفيد دوباره توجه كرده اند و اين نبات جاي خود را در (فارما كوبيا) باز كرده و مي نويسند كارگراني كه اهرام (خوف) را در سال 4500 قبل از ميلاد مسيح ساخته اند سير زياد مي خوردند تا بدنهاي آنها در برابر بسياري از امراض واكسينه شود - و در

جاي ديگر مجله ي مزبور يعني مجله ي فرانسوي مي نويسد اطباء مشهور مثل (سالين) و (برون) و (لوتر) و (دوبريه) و ديگران در مورد سير در تجربيات خود به اين نتيجه رسيده اند كه ذرات متبلوري در بدن انسان در طول زمان جمع مي شود كه سير آنها را آب مي كند و مانع تصلب شرايين مي گردد

(2) پياز - امام عليه السلام مي فرمايد پياز بخوريد زيرا سه خصلت و خاصيت در آن هست دهان را خوش بو مي كند و لثه را محكم مي نمايد و قواي مردي را زياد مي كند و همچنين فرمود پياز خستگي را رفع كرده و اعصاب را تقويت مي نمايد و قوه ي مردي را زياد كرده و تب را برطرف مي سازد

در مورد پياز دكتر فرانسوي (لاكوفسگي) بعد از امتحانات متعدد كه در مورد آن نموده و واكسن هاي مختلف از آن براي معالجه ي سرطان (يعني مرض خطرناكي كه هنوز معالجه ي آن از اسراري است كه علم طب نتوانسته است آن را كشف كند و علماء در پيدا كردن ميكرب آن عاجز شده اند استخراج كرده و مي نويسد ما هنوز مشغول تجربه و امتحان آن هستيم و اميدواريم كه از همين پياز خام بتوانيم در آتيه دوائي براي اين بيماري و براي بسياري از ميكربها پيدا كنيم و دكتر (لابر) مي نويسد پياز هم غذاست و هم دوا در يك آن

[صفحه 203]

و اطبا آن را براي زيادي ادرار تجويز مي كنند و براي امراض كليه خوب است چنانكه براي مرض استسقا نيز بسيار مفيد است و آن را بايد خام خام خورد تا فوائد فوق الذكر از آن گرفته شود و دكتر ديگري مي نويسد پياز محتوي ماده اي است كه در تخفيف دردهاي بيني و حلق

و مجاري تنفس و از اين قبيل تأثير زيادي دارد

(3) فجل (ترب) امام عليه السلام مي فرماييد ترب بخور زيرا سه خاصيت در آن هست برگ آن بادها را از بدن دور مي كند و مغز آن مدراست و ادرار را آسان مي كند و غذا را هضم مي نمايد و ريشه هاي آن بلغم را مي كند

اطبا مي گويند فجل (ترب) مدراست و معده را تحريك مي كند و آن را تقويت نموده و عصاره ي معده را تحريك مي كند و زود هضم است و با آن رماتيزم را مي شود معالجه كرد و در عين حال ملطف و محلل بادهاي معده است و احيانا خود توليد باد مي كند و براي سينه خوب و سرفه را قطع و سنگ مثانه را مي شكند و بلغم را خارج مي سازد

(4) جزر (هويج) امام عليه السلام مي فرمايد خوردن هويج موجب تأمين انسان از قولنج بوده و در بواسير نافع است و قوت مرد را زياد مي كند و اطبا در مورد هويج مي گويند اين گياه محتوي مقداري شكر نباتي است ولي در معده ي اطفال دير هضم است و آبش براي يرقان خوب است و با عسل مقوي باه است و براي كساني كه تنگ نفس دارند بسيار مفيد و براي كبد خيلي خوب و شن مثانه را خورد مي كند و كرم معده را كم مي كند و اگر خام خورده شود فوائد زيادتري دارد

(5) بادمجان - امام عليه السلام مي فرمايد - بادمجان بخوريد زيرا براي زهره ي سياه انسان خوب است ولي براي صفرا خوب نيست بادمجان دردها را مي برد و خود دردي ندارد و اطباء در مورد آن مي گويند بادمجان غذاي مناسب براي

[صفحه 204]

بسياري از امراض است مقوي معده بوده و شرائين را

نرم مي كند و با سركه مدراست و پخته اش براي طحال و زهره ي سياه مفيد مي باشد

(6) قرع (دبا) (كدو) امام عليه السلام مي فرمايد كدو عقل انسان را زياد مي كند و مغز را تقويت مي نمايد و براي دردهاي قولنج مفيد است - و اطبا مي گويند كدو دماغ را تر مي كند و سده هاي معده را باز مي نمايد و مدر بول و ملين معده و مخصوصا براي معده مزاجهاي گرم و براي يرقان مفيد و در تبهاي گرم بسيار خوب و براي كساني كه بي خوابي دارند بسيار مفيد مي باشد و كساني كه سن آنها از نيم گذشته و قواي بدني آنها كم و از حيث عقل هم ضعيف شده اند بايد زياد كدو بخورند زيرا براي تجديد قوي و تجديد نسوج بدن آنها بسيار خوب و مفيد است و تأثير زيادي دارد

(7) انگور امام عليه السلام مي فرمايد انگور اعصاب را تقويت مي كند و خستگي را مي برد و انسان را سر حال مي آورد و فرمود بايد ميوه ها را قبل از خوردن بشوئيد و تطهير نمائيد، روي هر ميوه سمي هست كه در وقت خوردن اول آن را بشوئيد و در آب فرو بريد - اطباء مي گويند انگور سه عمل و سه خاصيت دارد - مسهل معده مصفي خون و مغذي بدن است و آب آن قواي انساني را تجديد مي كند و دوره ي دموي را به كار مي اندازد و در معده تخميرات مفيد ايجاد مي نمايد و در مداواي كبد و كليتين مفيد و در امراض ناشي از تب هم بسيار مفيد مي باشد و فوائد زيادتري براي انگور و آب آن نوشته اند.

(8) سيب - امام عليه السلام مي فرمايد سيب بخوريد زيرا سيب حرارت بدن را كم

مي كند و داخله ي بدن را خنك مي سازد و تب را دور مي كند و فرمود اگر مردم فوائد سيب را مي دانستند مرضاي خود را با سيب معالجه مي كردند

[صفحه 205]

سيب مخصوصا مفرح قلب است به تب داران خود سيب بخورانيد اطباء مي گويند سيب مفرح و مقوي قلب و دماغ و كبد است خوردن و بو كردن آن بسيار مفيد و براي خفقان و ناراحتي ريه بسيار خوب و مصلح ضعف فم معده مي باشد و اشتها آور است و پخته اش براي سرفه مفيد و براي امراض جلدي نافع است و انسان را به خواب مي آورد.

(9) انار - امام عليه السلام مي فرمايد به بچه هاي خود انار بدهيد زيرا اطفال و از زودتر تقويت مي نمايد و به طرف جواني مي روند و فرمود انار را با پي هاي داخله ي آن بخوريد زيرا معده را دباغي مي كند و ذهن انسان را روشن مي سازد و انسان را هوشمند مي نمايد - اطباء مي گويند انار خون را صاف كرده و اخلاط صالحه توليد مي نمايد و سر دل را باز مي كند معده را به كار مي اندازد و مدر بول و مقوي كبد است و صداي انسان را هم صاف مي سازد و بشره و روي انسان را زيبا مي كند -

(10) به - امام عليه السلام مي فرمايد هر كس ناشتا يك دانه به بخورد نطفه اش پاك و زيبا مي گردد و قلب را قوت مي دهد و انسان را باهوش و صورت را زيبا مي سازد - اطبا مي گويند به صورت را زيبا ساخته و مفرح قلب و مغز و در معده مؤثر است و روح حيواني و انساني را شاد مي سازد و بسياري از اعضاء بدن مثل كليه و مثانه را به كار مي اندازد

-

(11) انجير - امام عليه السلام مي فرمايد انجير بوي دهان را مي برد و استخوان بندي را محكم مي كند و موي بدن را زياد مي كند و دواي دردهاست و خود بي عيب و بي درد است - اطبا مي نويسند انجير ميوه اي است كه مواد مغذي بسياري دارد و ماده ي شكري آن براي بدن انساني بسيار نافع و صورت را با طراوت مي سازد و عضلات بدن را قوي مي كند و اگر شب آن را بخورند

[صفحه 206]

حركات امعاء را منظم ساخته و صحت و نشاط مي آورد

(12) خرما - امام عليه السلام مي فرمايد خرما سموم بدن را دفع كرده و خود هيچ نوع عيبي ندارد و هر كس هفت دانه خرماي نزديك به رسيده شدن را در موقع خواب بخورد كرمهاي معده او كم مي شود - اطبا مي گويند در خرما فوائد طبي بسياري هست بدن را گرم و تر و تازه نگاه مي دارد و خون غليظ توليد مي نمايد و اگر در شير بخيسانند از ضعف باه جلوگيري مي نمايد و سرخ كرده اش التهابات را برطرف مي كند و سرفه ي خشك را از بين مي برد

(13) كاهو - امام عليه السلام مي فرمايد - كاهو بخوريد كه خون شما را صاف مي كند - اطبا مي گويند كاهو اغلب ويتامين ها را دارد و مقدار بسياري املاح معدني در آن مي باشد

(14) هندباء (كاسني) امام عليه السلام مي فرمايد چه خوب دانه اي است كاسني نطفه ي انساني را زياد مي كند و مولود را زيبا مي سازد - اطبا مي گويند كاسني در ضعف اعصاب و ضعف قوه ي باصره و فشار خون مفيد است و قواي بدن را برمي گرداند و افراد لاغر را حال مي آورد و قلب و كليتين و كبد را به فعاليت مي آورد

كلمات امام عليه السلام در بعضي از امور طبي

(1) تا مي توانيد

از خوردن دوا پرهيز نمائيد -

(2) هر كس كه سلامتي او بر كسالتش غلبه كند و خود را معالجه نمايد اگر مرد بر مرگ خود كمك نموده است (مقصود اين است كه بي جهت به خود ور رود)

(3) شستن ظرف و جاروب كردن خانه موجب جلب روزي است

(4) كمتر آب بياشاميد زيرا آب خوردن زياد هر دردي را زياد مي كند

[صفحه 207]

(5) پيرها نبايد در موقع خواب شكمشان پر باشد زيرا خالي بودن شكم خواب انسان را راحت مي نمايد و بوي دهان را نيكو مي سازد -

(6) هر دردي از تخمه ناشي مي گردد مگر بعضي از تب ها كه يك مرتبه عارض مي شود.

(7) راه رفتن براي مريض سبب برگشتن مرض مي شود

(8) اگر مردم در خوراك خود اقتصاد كردند هميشه سلامت خواهند بود

(9) خواب - راحت جسد و صحبت كردن راحت روح و سكون و آرامي راحت عقل مي باشد

(10) در اصلاح مزاج و بدن هر قدر خرج كني اسراف نيست بلكه اسراف در تلف كردن مال و از بين رفتن سلامتي است

(11) چهار چيز دواست - حجامت و روغن مالي بدن و قي و تنقيه

(12) در حال خالي بودن معده و در حال پر بودن شكم به حمام نرويد

(13) خوابيدن و دراز كشيدن بعد از خوردن غذا بدن را چاق و غذا را هضم كرده و دردها را از بدن دور مي كند

(14) در اول شب به زنان نزديك نشويد زيرا معده ي شما پر است و ممكن است توليد قولنج كند يا توليد شن در مثانه نمايد و يا فتق و ضعف چشم بياورد و اگر خواستي اواخر شب اقدام كن در آن وقت طفل سالم و تندرست و با

عقل به دنيا مي آيد و قبل از نزديكي با او ملاعيه و با پستانهاي او بازي كن تا مهيا شود و تحريك گردد و آثار آن در صورت و چشمانش ظاهر مي گردد و همان طور خواهد شد كه تو هستي و هميشه در حال طهارت باشيد و اين عمل نبايد در حال نشستن يا ايستادن باشد بلكه در حال خوابيدن و متمايل به طرف راست و پس از فراغت بايد فوري براي ادرار كردن برخيزي تا از توليد سنگ در مثانه

[صفحه 208]

جلوگيري شده باشد و سپس غسل كني

(15) تب با سه چيز برطرف مي گردد - در عرق كردن و در خالي شدن معده و در استفراغ

(16) دستهاي خود را پيش از خوردن غذا و بعد از غذا بشوئيد

ما در اين رساله در اين قسمت هم به همين قدر اكتفا كرديم و براي استفاده ي عموم اين چند دستور صحي را نوشتيم و اينها اندكي از بيانات امام صادق عليه السلام مي باشد

در امور متفرقه

جاهل مدعي علم

امام عليه السلام با جاهلي كه مدعي علم بود مي فرمايد - كسي كه از هواي نفس خود پيروي مي كند و به آراء خود افتخار مي نمايد و خودستائي مي كند جاهلي بيش نيست

اين قبيل مردم مثل كساني مي مانند كه من درباره ي يكي از آنها چيزهائي مي شنيدم بسياري از او تعريف مي كردند خواستم او را ببينم ولي او مرا نشناسد دنبال او رفته و ديدم مردم دور او را گرفته و با آنها چرب زباني مي كند ايستادم تا مردم از دورش متفرق شدند و رفت من هم دنبال او رفتم در بين راه ديدم كه به نانوائي رسيد و او را غافل كرد و دو قرص نان از او برداشت

و كار او كه به صورت پنهان و محرمانه و دور از چشم نانوا بود مرا به خيال انداخت ولي پيش خود گفتم شايد با نانوا حسابي دارد و با او طرف معامله است ولي در چنين وضعي احتياج به اين طرز عمل نداشت باري باز هم دنبال او رفتم تا آنكه به انارفروش رسيد با او هم قدري صحبت كرد و او را اغفال نموده دو عدد انار برداشت بسيار تعجب كردم و پيش خود باز هم تصوراتي نمودم دنبال او رفتم تا آنكه به مريضي رسيد و نان و انارها را در برابر او گذارد در آنجا نزديك او شده و

[صفحه 209]

به رسيدم اين چه حركتي بود

مرد مزبور به من نگاهي كرده و گفت شايد تو جعفر بن محمد هستي گفتم آري گفت شرف و اصل و نسب تو با اين ناداني به چه كارت مي آيد به او گفتم از چه جهت و در چه چيز نادانم در جوابم گفت مگر نمي داني كه خداوند در قرآن مجيد فرموده است (من جاء بالحسنه فله عشر امثالها و من جاء بالسيئة فلا يجزي الامثلها) هر كس كار نيك كند ده برابر آن به او مي رسد و هر كس كار بد كند فقط يك جزا و عقوبت دارد) من هنگامي كه دو قرص نان دزديدم دو گناه درباره ام نوشتند و چون دو عدد انار برداشتم دو گناه ديگر برنامه ام نوشته شد ولي چون هر چهار عدد نان و انار را به آن مرد مريض در راه خدا دادم چهل حسنه و ثواب درباره ام نوشتند در اين صورت اگر چهار گناه را از جمع (40) ثواب خارج

كنند 36 ثواب عايدم گرديده است.

به او گفتم مادرت به عزايت بنشيند توئي كه به كتاب خدا جاهلي مگر نشنيده اي كه خداوند فرموده است (انما يتقبل الله من المتقين) خداوند از مردم پرهيزكار مي پذيرد و تو در وقتي كه دو قرص نان دزديدي دو گناه مرتكب شدي و انارها را كه دزديدي دو گناه ديگر مرتكب گرديدي و چون مال مردم را به غير صاحبش دادي چهار گناه ديگر مرتكب شدي و بس آن مرد جاهل خيره خيره به من نگاه كرده و دور شد

استخوانهاي بدن انسان

مردي از نصاري از امام عليه السلام قسمتي از اسرار طب را مي پرسيد و امام عليه السلام جواب مي داد از جمله پرسيد جزئيات بدن انسان چيست و تشريح آن چگونه است

امام عليه السلام فرمود خداوند در بدن انساني دوازده قطعه بزرگ آفريد

[صفحه 210]

(مقصود اعضاي بزرگ انسان است كه به هم وصل و 12 قطعه است - سر و گردن دو بازو و دو دست و دوران - و دو ساق و دنده هاي راست - و دنده هاي چپ -) و 360 رگ خلق فرموده و وظيفه ي رگهاي بدن آبياري آن است و استخوانها جسم را بر پا نگاه مي دارد و گوشت بدن استخوانها را در جاي خود مستقر و نگاهداري مي كند و رگها نيز گوشتهاي بدن را در جاي خود نگاه داشته نمي گذارد از جاي خود تكان بخورند و در دست انساني 82 استخوان به كار رفته (هر دستي 41 استخوان) به اين تفصيل در كف دست 35 عدد و در بازو 2 عدد و در عضد يك عدد و در كتف 3 عدد كه جمعا در دو دست 82 مي شود و در پاي

انسان 43 استخوان است كه در قدم 35 و در ساق پا دو تا و در زانو 3 و در ران انسان 1 و در و رگ راست و چپ هر يك 2 استخوان به كار رفته و در پشت انسان 18 فقره و در هر يك از دو پهلوي چپ و راست 9 دنده و در گردن انسان 8 عدد و در سر 36 و در دهان شخص 28 يا 32 عدد استخوان مي باشد كه جمع آن 248 استخوان مي شود

كيميا و جابر بن حيان

جابر بن حيان طرطوسي صوفي يكي از شاگردان امام عليه السلام بود و بسياري از علوم را در نزد او تعليم گرفت كه از جمله علم كيميا است - جابر بن حيان پانصد رساله در علم كيمياء تأليف كرده كه جمعا هزار ورق است كه آنها را امام عليه السلام به او فرموده و او گرفته است.

و بسياري از مؤلفين مسلمان و غير مسلمان اعم از شرقي و غربي به اقوال جابر و نظريات او در كيميا و در فلسفه و علوم ديگر تكيه كرده اند چنانكه مستشرقين هم نتوانسته اند جابر و تأليفات او را نديده بگيرند و تاريخ مي گويد مؤلفات جابر بن حيان علاوه بر سه هزار بوده و بيشتر آنها در علوم نظري و طبيعي است و اين مؤلفات غير از تأليفات او در فلسفه و كلام است

[صفحه 211]

تأليفاتي كه به امام صادق نسبت داده شده

(1) رساله اي است كه امام عليه السلام به نجاشي نوشته (نجاشي والي اهواز بوده و اين رساله معروف به رساله ي عبدالله بن نجاشي است)

(2) رساله اي است در شرايع و قوانين دين و احكام مهمه اسلامي

(3) توحيد مفضل است (كه معروف مي باشد)

(4) كتاب اهليلج است

(5) كتاب مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه است

(6) رساله اي است كه به اصحاب خود نوشته

(7) رساله اي است كه به پيروان رأي و قياس نوشته است

(8) وصايا و سفارشهاي امام عليه السلام به فرزندش امام موسي الكاظم عليه السلام و به ابوجعفر محمد بن نعمان احوال و به عبدالله بن جندب و به شيعيان خود و ديگران (كه خود مجموعه اي است مركب از آن سفارشها)

(9) رساله ي او در باب غنائم و وجوب خمس

(10) رساله ي امام عليه السلام در طرق و راههاي اعاشه ي مردم و كيفيت اخراج اموال

(11) رساله ي امام

عليه السلام در باب احتجاج بر متصوفه اي كه بيكاري را رواج داده و مردم را از طلب روزي منع مي كردند

(12) كلمات حكيمانه و قصار او كه قسمتي از آنها را در اين كتاب ملاحظه نموديد

(13) تقسيم خواب به طوري كه در كشف الظنون نوشته شده است

(14) كتاب رسائل او بنابر روايت جابر بن حيان و رساله هاي ديگر مشتمل بر سؤال و جواب در بيان موارد مختلف است كه به امام عليه السلام نسبت داده شده

[صفحه 212]

(15) رساله اي است در بيان گناهان كبيره كه در جواب سؤال كننده اي فرموده است و قسمت اعظم آن بيان مستند به آيات شريفه ي قرآني است كه در برابر هر گناه يك آيه بيان فرموده اند [9].

گناهان كبيره

امام عليه السلام فرمود:

(ا) شرك به خدا - (ان الله لا يغفر ان يشرك به) خداوند شرك به خود را نمي آمرزد

(ب) يأس از روح (رحمت) خدا (و لا ييأس من روح الله الا الكافرون) از رحمت خدا نوميد نمي شوند مگر كافران

(ج) عاق والدين (و برابو الدتي و لم يجعلني جبارا شقيا) و به مادرم مهربان بوده و نيكوئي مي كنم و خداوند مرا ستمكار و بدبخت نيافريده است

(د) قتل نفس - (رومن يقتل مؤمنا متعمدا فجزائه جهنم خالدا فيها و غضب الله عليه و لعنه الله و اعد له عذابا عظيما) هر كس مؤمني را عمدا بكشد جزاي او جهنم است كه هميشه در آن بوده و خداوند بر او غضب كرده و او را لعنت مي كند و عذاب بزرگي براي او تهيه كرده است

(ه) خوردن مال يتيم (ان الذين يأكلون اموال اليتامي ظلما انما ياكلون في بطونهم نارا و سيصلون سعيرا) آنها كه مال يتيم را به

زور مي خورند آتش مي خورند و به زودي سعير جهنم به آنها مي رسد

[صفحه 213]

(و) فرار از ميدان جنگ (و من يولهم يومئذ دبره الا متحرفا لقتال او متحيزا الي فئة فقد باء بغضب من الله و مأواه جهنم و بئس المصير) هر كس از آنها پشت به ميدان جنگ كند و از جنگ دور شود يا به منظور آنكه خود را به دسته اي ببندد مورد غضب خدا شده و جايگاه او جهنم كه عاقبت بدي است خواهد بود

(ز) خوردن رباء - (الذين يأكلون الربا لا يقومون الا كما يقوم الذي يتخبطه الشيطان من المس) آنهائي كه ربا مي خورند مثل كساني هستند كه شيطان آنها را دست انداخته است

(ح) زنا (و لا تقربوا الزنا انه كان فاحشة و ساء سبيلا) به زنا نزديك نشويد زيرا كار بد و راه بدي است

(ط) قسم دروغ - (ان الذين يشترون بعهد الله و ايمانهم ثمنا قليلا لا خلاق لهم في الآخرة ولا يكلمهم الله و لا ينظر اليهم يوم القيامة و لا يزكيهم و لهم عذاب اليم) كساني كه عهد و ميثاق خدا و ايمان خود را با بهاي كم مي فروشند در آخرت خيري به آنها نمي رسد و خداوند در قيامت با آنها صحبت نمي كند و به آنها نگاه نمي كند (مقصود نظر لطف و مرحمت است) و آنها را تزكيه نمي نمايد و عذاب دردناكي خواهند داشت

(ي) منع زكوة - والذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها في سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم - يوم يحمي عليها في نار جهنم فتكوي بها جياههم و جنوبهم هذا ما كنزتم لانفسكم فذوقوا ما كنتم تكنزون) آنهائي كه طلا و نقره را ذخيره مي كنند

و در راه خدا انفاق نمي نمايند آنها را به عذاب دردناك بشارت بده روزي كه پيشاني و پهلوي آنها را با همان طلا و نقره در آتش جهنم داغ مي نمايند و به آنها مي گويند حالا نتيجه ي عمل خود را بچشيد

[صفحه 214]

(ك) كتمان شهادت (و من يكتمها فانه آثم قلبه) هر كس شهادت خود را كتمان كند قلبش گناهكار است

(ل) نقض عهد و قطع رحم است (الذين ينقضو عهد الله من بعد ميثاقه و يقطعون ما امر الله به ان يوصل و يفسدون في الارض اولئك هم الخاسرون) كساني كه عهد خدا را پس از بستن مي شكنند و آنچه را كه خدا امر به وصل آن نموده است قطع مي نمايند و فساد بر روي زمين راه ميندازند آنها زيان ديده اند

(م) كفران نعمت - (و لئن كفرتم ان عذابي لشديد) اگر كفران نعمت نمائيد عذاب من شديد است

(ن) كم فروشي - (ويل للمطففين) واي بر كم فروشان كه اگر چيزي را بخرند زياد مي گيرند و اگر بفروشند كم مي فروشند

پروردگار خود را بشناس

امام عليه السلام مي فرمايد كه اگر مردم بدانند در معرفت خدا چه فضيلتي است چشمان خود را به آنچه خداوند به ديگران داده است نمي دوزند و دنياي آنها را زير پاي خود مي گذارند و با معرفت خدا مشغول و لذت مي برند و در بهشت خوشي متنعم هستند و همان معرفت وسيله ي انس آنها از وحشت بوده و در تنهائي دوست ايشان و در تاريكي نور روشنائي آنها است و در موارد ضعف موجب تقويت آنها مي گردد و شفاي هر درد و ناراحتي است - پيش از شما مردماني بودند كه مي كشتند و مي سوزانيدند و اره مي نمودند و دنياي با آن

وسعت براي آنها تنگ شده و ديديم كه چه به سر آنها آمد و آزارهائي كه به مردم مي دادند فقط از اين جهت بود كه آن مردم به خدا قايل بودند پس خوب است خود را به درجات خدا شناسان برسانيد و بر مصائب روزگار صبر نمائيد

[صفحه 215]

از خدا بترسيد

امام عليه السلام مي فرمايد: از خداوند طوري ترس داشته باشيد مثل آنكه او را مي بينيد و اگر تو او را نمي بيني او تو را مي بيند و اگر معتقد باشي كه او تو را نمي بيند كافر شده اي و اگر بداني مي بيند و كار بد كني او را از هر ناظري ضعيف تر فرض كرده اي - و هر كس خدا را شناخت از او مي ترسد و عبادت خدا همان شدت ترس از او است

مؤمن هميشه بين دو ترس واقع شده ترس از عقوبت گناهان گذشته خود كه نمي داند خداوند با او از آن بابت چه كرده است - و ترس از اعمالي است كه در باقي مانده ي عمر خود خواهد كرد

حسن ظن به خدا آنست كه جز به خدا به ديگري اميدي نداشته باشي و از گناهان خود بيم در دلت باشد

مؤمن در وقتي مؤمن است كه در حال بيم و اميد باشد و بيم و اميد در وقتي است كه شخص از آنچه كه مي ترسد دوري كند و به آنچه موجب اميدواري است عمل كند

زاهد باش

امام عليه السلام مي فرمايد: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از دنيا فقط اين حالت را دوست داشت كه شكمش خالي بوده و در حال ترس از خدا باشد.

اگر خداوند بخواهد به بنده اي از بندگان خود توجه كند دل او را از دنيا مي كند و او را وادار مي كند كه در دين خود فقيه شود و عيوب او را به او مي نماياند و هر كس اين حالات را داشت خير دنيا و آخرت به او مي رسد حق را فقط در خانه ي زهد بايد پيدا كرد و اين معني درست

نقطه ي مقابل عقيده كساني است كه از راه رغبت به دنيا مي خواهند بي نياز شوند

و هر كس از دنيا دوري كند خداوند علم و حكمت را در دل او تثبيت مي كند و زبانش گويا مي گردد و او را سالم به دارالسلام خواهد برد

[صفحه 216]

درباره دنيا

امام عليه السلام فرمود اين دنيا هر چه دلربائي كند و زيبائيهاي خود را نشان دهد بالاخره مثل زيبائيهاي آخر بهار مي ماند كه خرمي آن دل مي برد ولي دوامي ندارد و به زودي به آخر مي رسد و لذت او تمام مي شود و عاقل كسي است كه به اين دنيا با نظري نگاه كند كه خدا خواسته و متوجه عاقبت بد و انقلاب و برگشتن آن باشد زيرا اين دنيا مردم بسياري را گول زده و آنها كساني بودند كه بيشتر به آن رو آوردند و به آن دلخوش بودند آنها را در حالي كه در خواب غفلت بودند به حال خود گذارد و از نزد آنها رفت و در وقتي كه مشغول بازي بودند از دنيا رفتند و آنها را از خود دور كرد و يك مشت آلام و مصائب و حيرت براي آنها باقي گذارد و ندامت و پشيماني نصيب آنها شد و تلخي آن را چشيدند و جام فراق به دست آنها داده شد پس واي بر كساني كه از اين دنيا خوشنود و از آن راضي باشند و چشمانشان بر آن روشن كرده مگر اينها مرگ پدران خود و مرگ دوستان و دشمنان خود را نديده اند چه هم و غم فراوان كه در انتظار آنها است و روزي بر آنها خواهد گذشت كه آن مغروران بي خيال به اجل خود

رسيده و آمال و آرزوهاي آنها به آخر برسد و نفهمند وقت خود را چگونه از دست داده اند اين دسته بايد فكر كنند به فرض بلندترين عمر را خداوند به آنها داد و به تمام آرزوهاي خود برسند آيا آخر آن پيري نيست؟ و آيا نهايت آن بيچارگي و عجز كامل نيست از خدا براي تو و خود توفيق انجام كارهاي نيك خواهيم داشت تا موفق به اطاعت از او گرديم و عاقبت خوبي به ما بدهد و ما را از غضب دور نمايد و نصرتي در شناختن خود به آنها بدهد چه بسيار مردمي هستند كه طالب دنيا بوده و به آن نمي رسند و كساني به آن رسيده اند آن را از دست داده اند و بالاخره نبايد به علت رفتن دنبال دنيا از كارت باز بماني بايد دنيا را از كسي بخواهي كه دنيا در دست او است و او

[صفحه 217]

مي دهد و مي گيرد چه بسيار مردماني كه حريص بر دنيا بوده ولي به آن نرسيده و دنيا آنها را به زمين زده و گرفتار كارهائي شدند كه آنها را از ياد آخرت باز داشته و بالاخره عمرشان در طلب دنيا به آخر رسيده است دنيا چيست و چه بايد باشد آيا دنيا از يك لقمه كه مي خوري و از يك لباس كه مي پوشي بيشتر است مؤمنين به دنيا اطمينان نداشته و به رسيدن آخرت ايمان دارند - دنيا دار زوال و آخرت دار بقاء است اهل دنيا مردماني غافل مي باشند چه بسا مردمي كه حريص بر امري بوده و به آن مي رسند ولي چون به آن مي رسند بدبخت مي گردند و چه بسا امري را ترك

نموده و سعادتمند شده اند - دنيا در نظر من مانند ميته اي است تا ناچار نشوم از آن نمي خورم

خداوند متعال مي داند كه بندگان او چه مي كنند و به كجا مي روند ولي نسبت به آنها بردباري مي كند زيرا از پيش مي دانسته است كه چكاره اند بنابراين حسن طلب مردماني كه از مرگ نمي ترسند تو را اغفال نكند

به خدا قسم مردمان ابرار رستگار مي شوند (آنهائي كه آزارشان به كسي نمي رسد ترس از خدا دانش است و غرور بزرگترين دليل جهل و ناداني است

كسي كه صبح و عصر در فكر دنيا است و هم او فقط دنيا است خداوند فقر را بين دو چشم او قرار مي دهد و امور او پريشان مي گردد و چيزي از دنيا به او نمي رسد جز آنچه قسمت او است و هر كس همتش آخرت است قلبش مطمئن و از همه چيز بي نياز مي باشد و امورش منظم مي گردد

اهل ريا نباش

امام عليه السلام مي فرمايد از ريا پرهيز كنيد زيرا ريا عملي است براي غير خدا و خداوند ريا كار را به كسي واگذار مي كند كه براي او كار كرده است

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود - هر كس هر چه را در دل نگاه مي دارد خداوند

[صفحه 218]

رداء آن غير را بر او مي پوشاند (آن سريره چه خوب باشد چه بد) و هر كس در عمل كم و كوچك خود خدا را منظور داشته باشد خداوند بيش از آنچه استحقاق دارد به او مي دهد و هر كس كار زيادي براي غير از خدا كند بدنش خسته شده و شب بيداري او به دردش نمي خورد و خدا او را در نظر مردم كوچك خواهد كرد

و هر

كس در دل امري را در نظر مي گيرد اگر نيت او صحيح باشد خداوند آن را در علن و آشكار تقويت مي كند و كسي كه عملي را انجام مي دهد خدا را در كار خود منظور نكند مردم را شريك خدا دانسته است زيرا به قصد تعريف مردم آن كار را انجام داده و هر بنده اي كه كار خيري را در دل نيت كند خداوند ولو هم دير شود شري را از او دور خواهد نمود -

هر ريائي شرك به خداست و هر كس براي مردم كار كند اجرش را هم بايد از مردم بگيرد و هر كس براي خدا كار كند اجرش با خداست

ظالم نباش

امام عليه السلام مي فرمايد هيچ ظلمي بالاتر از آن نيست كه انسان به كسي ظلم كند كه يار و ياوري ندارد تا ظلم تو را از او دور كند

كسي كه به ظلم كمك كند يا به ظالمي ياري نمايد و يا راضي به ظلم كسي باشد هر سه با هم شريك هستند و كسي كه ستمگري را معذور بدارد خداوند او را گرفتار همان ستمگر خواهد كرد چنين شخصي اگر دعا كند مستجاب نمي شود و اگر مظلوم شد اجري به او از جانب خداوند داده نخواهد شد و هر كس صبح كند و قصد ظلم به ديگري را نداشته باشد خداوند گناهان او را در آن روز مي آمرزد (در صورتي كه خون كسي را نريزد و مال كسي را نخورد) و هر كس شرش به مردم برسد نبايد از رسيدن شر مردم به او دلگير شود زيرا مگر نه اين است كه هر چه كاشتي درو خواهي كرد و هيچ وقت از

تلخي شيريني به دست نمي آيد و به عكس

[صفحه 219]

مؤمن باش

مؤمن بايد داراي هشت خصلت باشد - در موارد اضطراب وقار خود را از دست ندهد - در بلاها صبور و متحمل باشد - و در حال رفاء شاكر و سپاسگزار باشد - و به آنچه خدا به او داده است قانع گردد حتي به دشمنان خود ظلم نكند و با دوستان خود با سر سنگيني صحبت نكند - خود را خسته كند ولي مردم از ناحيه ي او راحت باشند - مؤمن كسي است كه در دين خود قوي بوده و در عين نرمي و ملايمت داراي حزم باشد و ايمانش مبتني بر يقين باشد و در فهم مطالب حريص و در هدايت مردم نشاط داشته و در خيرخواهي ادامه دهد و در عين دانشمندي بردبار و در راه حق با سخاوت و در عين ملايمت و نرمي با هوش باشد و در عين بي نيازي مقتصد و ميانه رو باشد و داراي تحمل بوده ولي تحمل او از روي فهم باشد و در حال قدرت داراي گذشت باشد و شهوات او محدود و با رغبت و ميل قلبي با ورع گردد و حريص بر جهاد بوده و در حال كار خدا را ستايش كند و در شدت سختيها صبور باشد مؤمن كسي است كه در اضطرابات و قور و در رفاه شكور بوده و غيبت نكند و متكبر نباشد و قطع رحم نكند سست و سخت و خشن نباشد و چشمان او در اختيار خودش بوده و شكمش او را مفتضح ننمايد و خرسندي او از چيزي او را از وقار و سنگيني بيرون نبرد و نسبت

به مردم حسادت نكند و مردم را سرزنش ننمايد دزدي نكند يار مظلوم باشد و به مسكينان ترحم كند و نفس او در زحمت باشد ولي مردم در پرتو او راحت گردند و طالب عزت دنيا نباشد و از ذلت آن ناراحت نشود هم او در كارش باشد و در حكم او نقص ديده نشود و رأي او سست نباشد و دين او كامل باشد و هر كس از او مشورتي خواست او را راهنمائي كند و به هر كس به او كمك كرد ياري كند و از ناداني و بي چيزي بترسد

[صفحه 220]

وعظهاي امام به صورت انكار

امام عليه السلام مي فرمايد

اگر ميداني كه خداوند كفيل روزي تو است پس چرا ناراحتي؟

و اگر روزي مقسوم است حرص زياد چرا؟

اگر حساب حق است پس جمع مال براي چه؟

اگر خداوند بايد ثواب دهد پس تنبلي براي چه؟

اگر خداوند خلف وعده نمي كند پس بخل براي چيست؟

اگر عقوبت خداوند آتش است پس معصيت چرا؟

اگر مردن حق است پس خوشنودي چيست؟

اگر اعمال مردم بر خدا عرضه مي شود پس حيله گري چرا؟

اگر شيطان دشمن است پس غفلت براي چه؟

اگر عبور از صراط راست و حق است پس خودخواهي چرا؟

و اگر هر چيزي با قضا و قدر است پس غصه و اندوه چرا؟

اگر دنيا فاني است پس اطمينان براي چيست؟

و سپس مي فرمايد - اي مردم شما مقيد به اجل هائي هستيد و روزگار شما معدود بوده و مرگ حتمي است و ناگهان مي رسد و هر كس خيري بكارد خوشي و خرمي درو خواهد كرد و كسي كه شر مي كارد ندامت و پشيماني درو خواهد كرد و زرع هر زارعي مال او است آن كس كه به دنبال روزي ندود باز

هم سهم او به او مي رسد و هر كس دنبال آن بدود و حرص بزند باز هم آنچه مقدر او است به او مي رسد به هر كس خيري رسد خدا به او رسانيده و هر كس كه شري محفوظ بماند خداوند او را حفظ كرده است به عقب انداختن توبه غرور است و هر كاري را امروز و فردا كردن سر گرداني است و عذر آوردن براي خدا

[صفحه 221]

موجب هلاكت است و كسي كه اصرار بر گناه مي كند از مكر خدا ايمن است و كساني كه از مكر خدا ايمن هستند همان مردمان زيان ديده مي باشند - هر كس كه از خدا بپرهيزد به خدا نزديك مي شود و كسي كه خدا را شكر نمايد نعمت خود را مي افزايد و هر كس كه به خدا قرض دهد خدا جزاي او را مي دهد

اي انسان مگر محزون نمي شوي و مگر مهموم نمي گردي و مگر متألم نمي شوي در صورتي كه اسباب حزن و اندوه از خود تو است مرگ را به ياد بياور و تنهائي خود را در قبر و آنكه چشمان تو بر روي صورت تو مي ريزد و بند بندت از هم جدا مي شود و كرمان گوشت تو را مي خورند و انقطاع خود را از دنيا همه را در نظر بگير اين تذكرات تو را بر عمل صحيح تحريض مي كند و از كارهاي بد جلوگيري خواهد كرد

معاشرت و مصاحبت

امام عليه السلام مي فرمايد از دوستي و معاشرت با مردم دنيا طلب دوري كن زيرا معاشرت با آنها دين را از دستتان مي گيرد و به نفاق بين خود مي كشاند و نفاق درد بسياري بدي است كه شفائي ندارد و قساوت قلب

مي آورد و خشوع را از شما دور مي كند و خوب است با مردم متعارف و اكثريت مردم و افراد متوسط معاشرت نمائيد و معادن جواهر را در بين آنها بيابيد و مبادا چشمان شما به چيزهائي باشد كه در دست مردم است زيرا هر كس چشم به مال و وضع ديگران بدوزد اندوه و غمش زياد مي گردد و غيض قلبي او فرو نمي نشيند و هر كس نعمت خدا را بر خود كوچك بشمارد قهرا شكرش كم خواهد شد

به زير دستان خود توجه كنيد نه به بالا دستان تا به نعمتهاي خداوند شكرگزار شويد و خدا به علت آنكه شاكر شده ايد نعمت خود را بر شما زياد خواهد كرد

[صفحه 222]

و از معدن جود و كرم خود تو را بي نياز مي كند

در معاشرت و مصاحبت با مردم صميمي باش خلقت را نيكو گردان و زبانت را نگاهدار و غيض خود را فرو نشان و حرف لغو و بيهوده مزن اي بندگان خدا هميشه با تقوي بوده و حسن خلق و حسن جوار داشته باشيد آيا مردي كه براي خود بر همسايه حقي مي شناسد ولي حق همسايه خود را به جا نمي آورد حيا نمي كند و كسي كه حق همسايه ي خود را نداند از ما نيست

امام عليه السلام مي فرمايد از دوستانم كسي را بيشتر دوست دارم كه عيب مرا به من بگويد

مؤمن به يكي از اين سه خصلت محتاج است - توفيق از طرف خدا در نفس خود واعظي داشته باشد - قبول نصيحت ناصحين

مشورت كردن با اشخاص شروط و حدودي دارد كه اگر رعايت نشود ضررش بر مشورت كننده مي رسد اول آنكه با شخص عاقل مشورت نمائي دوم آنكه آن

مرد متدين و آزاد مرد باشد سوم آنكه دوست با صفاي تو باشد چهارم آنكه اگر سرت را به او گفتي مثل خودت آن را حفظ نمايد و مثل آن باشد كه به كسي نگفته اي زيرا اگر عاقل بود از مشورت با او استفاده مي نمائي و اگر آزاد مرد و متدين بود در نصيحت تو صميميت به خرج مي دهد و اگر در دوستي با تو صفا و حقيقت داشته باشد سر تو را پنهان مي كند

و همچنين فرمود با عقلا و مردم با تقوي مشورت نمائيد زيرا چنين مردمي جز به خير شما نظري نمي دهند و از مخالفت با نظر آنها بپرهيزيد زيرا سبب فساد دين و دنياي شما مي گردد

برادران ديني و حقوق آنها

دوستان و برادران ديني موافق زياد پيدا كنيد زيرا هر مؤمني وجودش داراي اثر است و از دوستي با مؤمنان

[صفحه 223]

و صفاي بين آنها بايد استفاده كرد و آنها در نزد خدا مقرب هستند و در قيامت به آنها توجه مي شود

و فرمود اگر شخص بخواهد حتما با كساني معاشرت كند كه از عيب بري باشند دوست پيدا نخواهد كرد

از كار مردم تفتيش نكنيد زيرا بدون دوست خواهيد ماند

و فرمود از انصاف دور است كه انسان از برادران و دوستان خود توقع انصاف داشته باشد

اگر كسي از دوست خود در وقتي راضي شود كه او را بر خود مقدم بدارد او هميشه در خشم خواهد بود و هر كس زياد از مردم گله كند دوستانش كم مي شوند

و هر كس بر هر خطا و گناهي ملامت كند بايد هميشه ملامتگزار باشد

آسان ترين حق دوستان بر شخص اين است كه آنچه را براي خود بخواهد براي او هم بخواهد

و هر چه را براي خود بد مي داند براي او هم بد بداند و مراقبت كند كه از او خشمگين نشود و مطابق ميل او عمل كند و امرش را اطاعت نمايد و راهنما و آئينه ي او باشد و اگر گرسنه است سيرش كند و اگر تشنه است سيرابش نمايد و اگر برهنه است خود پوشيده نباشد و بايد از هر جهت در جان و مال و زبان كمك و ياور او باشد و دعوت او را بپذيرد و بيمار او را عيادت بنمايد و در جنازه اش حاضر شود و هرگاه حاجتي دارد به سرعت در مقام قضاي حاجت او برآيد و رفتارش با او طوري نباشد كه او ناچار شود به او اظهار حاجت كند

اگر با برادر ديني و دوست خود چنين بودي دوست او بوده و او هم دوست تو خواهد بود

[صفحه 224]

اينها كه گفتيم حقوقي است كه بنا به فرمايش امام صادق عليه السلام برادران ديني بر يكديگر دارند

نه قسم از مذاهب اسلامي

مرجئه

ارجاء در لغت به معني تأخير است و مرجئه كساني هستند كه علي بن ابيطالب عليه السلام را در درجه ي چهارم تأخير انداخته و او را خليفه ي چهارم رسول صلي الله عليه و آله مي دانند و اين رائي است كه بيشتر مسلمانان جهان بر آن هستند

معتزله

معتزله كساني هستند كه مي گويند خداوند سبحانه و تعالي موجودي است نه مثل ساير اشياء و بندگان خدا با قدرتي كه خدا به آنها داده است كارهاي خود را انجام مي دهند و اين فرقه بالاتفاق مي گويند كساني كه مرتكب گناهان بزرگ مي شوند بدون توبه گناهان آنها آمرزيده نمي شود

شيعه

كلمه ي شيعه به معناي تابع و پيرو است و اين كلمه از زمان رسول اكرم صلي الله عليه و آله استعمال مي شده و بعضي از صحابه را شيعه مي گفتند مثل سلمان فارسي و ابوذر غفاري و مقداد و عمار ياسر و حذيفه و خزيمه و جابر و ابو سعيد خدري و ابو ايوب و خالد بن سعيد بن العاص و قيس بن سعد و بعضي ديگر به اين دسته از اصحاب شيعه مي گفتند و اين صفت را از زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله داشتند ولي در اين اواخر مخصوص كساني شده است كه به علي بن ابيطالب عليه السلام و اهل بيت او علاقه داشته و ولايت آنها را پذيرفته اند

اماميه

اماميه كساني هستند كه امامت 12 نفر - علي و يازده فرزندش را پذيرفته اند و نام آنها را در جاي ديگر اين كتاب برده ايم

زيديه

زيديه كساني هستند كه به امامت زيد بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب عليه السلام قائل مي باشند و معتقدند هر كس از بني فاطمه كه با شمشير قيام كرد و جامع خصال پسنديده بود امام است

[صفحه 225]

اسماعيليه

كساني هستند كه بعد از امام صادق عليه السلام به امامت پسرش اسماعيل به جاي موسي بن جعفر عليه السلام قايل مي باشند

كيسانيه

كساني هستند كه به امامت محمد بن الحنفيه قائلند و مي گويند هيچ يك از افراد خانواده اش نبايد با او مخالف باشند

بتريه

اين فرقه كساني هستند كه امامت علي بن ابيطالب عليه السلام را پذيرفتند ولي بعدا ولايت ابوبكر و عمر را بر آن اضافه نمودند و به عثمان و طلحه و زبير و عايشه طعن نموده اند و بعضي گفته اند از آن جهت به اين فرقه بتريه گفته اند كه زيد بن علي در وقتي كه عقايد خود را بر او عرضه كردند به آنها فرمود (بترتم امر نابتركم الله) يعني امر ما را قطع كرديد خدا شما را متفرق و قطعه قطعه كند

خوارج

اينها فرقه اي هستند كه در جنگ صفين بوجود آمدند يعني پس از آنكه عمروعاص به معاويه سفارش كرد كه قرآنها را بر نيزه نمايند و قضيه ي حكمت پيش آمد خوارج گفتند (لا حكم الا الله) و به علي عليه السلام اعتراض نموده و گفتند چرا حكميت را پذيرفتي و علي عليه السلام پس از آنكه با آنها صحبت كرد و بر آنها حجت را تمام نمود و عذر آنها را بريد و پس از آنكه فساد راه انداخته و خباب يكي از صحابه را كشتند و شكم زنان آبستن را پاره كردند امام عليه السلام آنها را كشت و جز چند نفر از آنها باقي نماند

جفر

لغتي است در بره چند ماهه و علم جفر علم حروف و اعدادي است كه حوادث آينده را ميتوان از روي آن استخراج كرد و گفته اند كه امام صادق عليه السلام از آن خبر داده و آن را اينطور توضيح فرموده است (ظرفيست از پوست كه در آن علم پيغمبران و علم علماء بني اسرائيل موجود است)

و اما جفر و حقيقت آن با كثرت اخباري كه در مورد آن ديده مي شود و

[صفحه 226]

احاديثي كه در مورد آن وارد است با اين حال موضوع جفر در غموض و ابهام خود باقي است و علما و متقدمين هنوز بر حقيقت آن آگاه نشده اند

ابن قتيبه در كتاب (ادب الكاتب) خود مي گويد كتاب جفر را امام صادق بن محمد باقر عليه السلام نوشته است و در آن هر چيز كه مورد احتياج بشر است تا روز قيامت نوشته شده چنانكه ابو العلاء معري به اين معني اشاره نموده و گفته است (لقد عجبوا لآل البيت لما انا هم

علمهم في جلد جفر فمرآة المنجم و هي صفري تريه كل عامرة و قفر) يعني از آل بيت رسول صلي الله عليه و آله تعجب مي كنند كه چگونه علوم آنها را در پوست بره ي نوشته است در حالي كه آئينه ي منجم با آن كوچكي هر آباد و خرابي را به آنها نشان مي دهد

جواب امام در مورد دو آيه از سوره ي نساء

مردي از زنادقه از ابوجعفر احول پرسيد خداي متعال مي فرمايد (فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثني و ثلاث و رباع فان خفتم الا تعدلو افواحدة) يعني اگر مايل باشيد مي توانيد دو يا سه يا چهار زن بگيريد و اگر ترسيديد عدالت نكنيد پس يكي بگيريد و در جاي ديگر مي فرمايد (و لن تستطيعوا ان تعدلوا بين النساء و لو حرصتم) يعني هرگز نمي توانيد بين زنان عدالت نمائيد و لو كوشش فراوان كنيد.

و بين اين دو گفتار بسيار فرق است به نظرش تناقض رسيده بوده يا مي خواسته است ايراد كند ابوجعفر احول در جوابش گفت: نمي دانم و به مدينه رفت و حضور امام عليه السلام رسيد و مطلب را بر ايشان عرضه كرد و امام به او فرمود عدالت در قسمت اول عدالت در نفقه است و عدالت دوم عدالت در محبت است زيرا هيچ كس نمي تواند محبت خود را به تساوي بين دو زن تقسيم نمايد.

ابوجعفر احول برگشت و جواب آن مرد زنديق را داد او گفت اين جواب از تو نيست و از حجاز آورده اي

[صفحه 227]

امام صادق و ابوحنيفه

ابن شبرمه مي گويد من و ابوحنيفه بر امام صادق عليه السلام وارد شديم و به ايشان عرض كردم اين مرد از اهل عراق است امام عليه السلام فرمود شايد او همان كسي است كه دين را با رأي خود قياس مي كند آيا نعمان بن ثابت است؟

ابن شبرمه مي گويد من تا آن وقت نام ابوحنيفه را نمي دانستم

ابوحنيفه در جواب امام عليه السلام عرض كرد: بلي من نعمان بن ثابت هستم خداوند شما را توفيق دهد

امام عليه السلام به او فرمود از خدا بپرهيز و او را در نظر بگير و دين را با

راي خود قياس مكن زيرا اولين كسي كه قياس كرد ابليس بود كه گفت من از آدم بهترم او از خاك است و من از آتش او در قياس خود خطا كرد سپس امام عليه السلام به او فرمود آيا قتل نفس مهم تر است يا زنا ابوحنيفه گفت البته قتل نفس امام عليه السلام گفت خداوند در قتل نفس دو شاهد را كافي دانسته ولي در زنا بايد چهار نفر شهادت بدهند در اين صورت چگونه مي شود قياس كرد دوباره امام عليه السلام فرمود كدام يك از روزه و نماز در نزد خدا مهم تر است ابوحنيفه گفت نماز امام فرمود پس چرا زنان در موقع عادت زنانگي قضاي روزه را بايد بگيرند ولي قضاي نماز بر آنها واجب نيست اي بنده ي خدا از خدا بپرهيز و دين را به رأي خود قياس نكن ما فردا در پيشگاه خدا و رسول صلي الله عليه و آله حاضر خواهيم شد و مي گوئيم خدا و رسولش چنين گفتند و تو مي گوئي من و اصحاب من شنيديم و به رأي خود عمل كرديم آن وقت است كه خدا با ما و شما هر چه خواست مي كند

امام و عبدالله بن الحسن المثني

و چون ابوالعباس سماح و خانواده اش به طور سري و محرمانه بر ابوسلمه خلال كوفي وارد شدند ابوسلمه اين امر را كتمان كرد و به او چيزي نگفت و سپس خود تصميم گرفت كه

[صفحه 228]

مسئله ي خلاف را بين فرزندان علي عليه السلام و عباس مطرح كند تا خودشان با شور يكديگر يكي را از بين خود انتخاب نمايند و بعدا فكر كرد و به نظرش رسيد كه شايد اتفاق نكند و اختلافشان شود و از نظر سابق

خود عدول كرد و تصميم گرفت مطلب را بين فرزندان علي عليه السلام اعم از فرزندان حسن بن علي عليه السلام و حسين بن علي عليه السلام قرار دهد لذا به سه نفر از فرزندان علي عليه السلام جعفر بن محمد بن علي بن الحسين امام صادق عليه السلام و به عمر بن علي بن الحسين و به عبدالله بن الحسن ابن الحسن بن علي عليه السلام نوشت (عبدالله بن الحسن مثني) و به قاصد مخصوص داد كه نامه ها را حضور آنها ببرد

قاصد ابوسلمه ي خلال اول خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و شب بود كه آن حضرت را ملاقات نمود و عرض كرد نامه اي از ابوسلمه آورده است امام فرمود من با ابوسلمه كاري ندارم او كه شيعه ي ديگران است؟ قاصد گفت نامه ي او را بخوانيد و ببنيد چه جوابي دارد

امام عليه السلام به دائي خود كه حاضر بود فرمود آن چراغ را نزديك بياور او هم آورد امام عليه السلام نامه ي ابوسلمه را روي چراغ گرفت تا سوخت

قاصد عرض كرد جوابي ندارد؟ امام عليه السلام فرمود جواب را ديدي لذا قاصد ابوسلمه را نزد آن حضرت مرخص شد و حضور عبدالله بن الحسن المثني رفت و نامه ي ايشان را داد عبدالله نامه را گرفت و خواند و فوري سوار شده و حضور امام صادق عليه السلام رسيد

امام عليه السلام فرمود چه شده است كه آمده ايد خوب بود خبر مي داديد من خودم به نزد شما مي آمدم

عبدالله بن الحسن گفت: براي امر بزرگي كه بسيار مهم است آمده ام

امام عليه السلام به او فرمود اين امر مهم چيست؟

[صفحه 229]

عبدالله گفت: نامه اي است كه از ابوسلمه رسيده و مرا براي خلافت دعوت كرده و به نظر او من شايسته تر از

ديگران هستم و شيعيان ما از خراسان به نزد او آمده اند

امام عليه السلام فرمود - خراسانيان از چه وقت شيعيان تو شده اند آيا تو ابومسلم را آنجا فرستادي و تو به او امر كردي سياه بپوشد؟ آيا هيچ يك از خراسانيان را مي شناسي؟ و با كسي از آنها با اسم و رسم آشنا هستي؟ چگونه آنها از شيعيان تو هستند در حالي كه نه تو آنها را مي شناسي نه آنها تو را مي شناسند

عبدالله بن الحسن عرض كرد - اگر اين حرفها را به منظور معيني مي زني و خودت داوطلب هستي بگو

امام صادق عليه السلام فرمود خدا شاهد است كه من بر خود لازم كرده ام نصايح و راهنمائي خود را از هيچ مسلماني دريغ نكنم چه رسد به تو - خود را به اين حرفهاي پوچ و اباطيل دلخوش نساز اين امر مال آنها است و به هيچ يك از اولاد آل ابوطالب نمي رسد و بدان كه ابوسلمه نامه اي هم مثل نامه ي تو به من نوشته بود

عبدالله با حال ملالت و عدم رضايت از نزد امام عليه السلام رفت

و عمر بن علي بن الحسين (عموي امام) هم نامه را به قاصد پس داد و به او گفت من صاحب اين نامه را نمي شناسم تا جوابش را بدهم

امام صادق قبر جدش امام علي را نشان داد

امام عليه السلام بهتر از هر كس قبر جدش علي عليه السلام را مي دانست و از پدرش امام باقر عليه السلام روايت كرد كه او فرمود حسن بن علي عليه السلام بر جنازه ي پدرش نماز گزارد و در كوفه در جنب قصر اماره مدفون شد ولي قبرش را مخفي كردند تا

[صفحه 230]

خوارج نبش نمايند

و مردم دنبال امام صادق عليه السلام رفتند و ديدند كه قبر علي عليه السلام

كجا است

مردي از اهالي حيره به نزد هارون الرشيد آمد و (هارون در شكارگاه بود) گفت اگر قبر پسر عمت علي عليه السلام را به تو نشان دهم به من چه مي دهي؟

هارون الرشيد در جوابش گفت: انعام خوبي خواهي داشت سپس آن مرد هارون را بر سر قبر امام متقين علي عليه السلام برد و رشيد از او پرسيد از كجا دانسته اي؟ آن مرد گفت من با پدرم اينجا مي آمديم و آن را زيارت مي كرديم و او به من گفت كه با جعفر بن محمد عليه السلام به اينجا مي آمده است و امام صادق هم با پدرش امام محمد باقر عليه السلام به زيارت مي آمد و امام باقر عليه السلام هم با پدرش علي بن الحسين و زين العابدين عليه السلام هم با پدرش حسين بن علي عليه السلام به زيارت قبر پدر بزرگوارش مي آمده است

رشيد پس از شنيدن اين سخنان دستور داد اطراف محل قبر را محصور نمايند و اولين اساس و پايه ي آن بارگاه قدس را هارون الرشيد با محصور كردن آن برپا ساخت

امام صادق در حضور منصور

و چون ابراهيم بن عبدالله برادر محمد در كوفه كشته شد ابوجعفر منصور دستور داد تمام بني الحسن را به نزد او بياورند و ضمنا جعفر بن محمد عليه السلام را هم با آنها بياورند

يونس بن يعقوب مي گويد امام صادق عليه السلام از زبان خود براي من گفت و من با گوش خود از دهان مباركش شنيدم امام فرمود - و چون ابراهيم بن عبدالله در باخمرا كشته شد ما را از مدينه بردند و حتي جوانان تازه بالغ ما را هم بردند تا به كوفه رسيديم يك ماه در آنجا ما را نگاه داشتند و هر آن منتظر كشته شدن بوديم

تا آنكه روزي ربيع حاجب آمد و گفت اين علويها كجا

[صفحه 231]

هستند و ما را كه ديد گفت دو نفر از شماها كه اهل فهم و عقل هستند به حضور خليفه بيايند - من و حسن بن زيد بر منصور وارد شديم و چون در برابر او رسيدم به من گفت: توئي كه علم غيب ميداني گفتم جز خدا كسي عالم به غيب نيست دوباره گفت اين خراجها را براي تو مي آورند، به او گفتم يا اميرالمؤمنين شما خليفه ايد و خراجها را براي شما مي آورند - سپس گفت مي دانيد شما را براي چه خواسته ام گفتم نه گفت مي خواستم خانه هاي شما را خراب كرده و دلهاي شما را لرزان و به جوش بياورم و استقامت شما را بشكنم و شما را در زير زمين ها نگاه داشته و حبس كنم تا يك نفر از مردم عراق و حجاز ديگر شما را نشناسد وجود شما موجب مفسده است

امام عليه السلام در جواب منصور در آن حال فرمود يا اميرالمؤمنين خداوند به سليمان به داود آن كشور عظيم را داد و او شكر كرد و به ايوب آن همه گرفتاري و مصيبت داد او صبر كرد و يوسف پيغمبر مظلوم شد و از ظالمين خود گذشت و تو هم از همان ريشه و نسل هستي

امام عليه السلام مي فرمايد منصور پس از شنيدن اين تذكرات تبسمي كرد و گفت آنچه گفتي تكرار كن دوباره گفتم و بعدا گفت مثل تو بايد پيشواي قوم باشد سپس گفت از شما گذشتم و خراج بصره را به شما بخشيدم

و هنگامي كه منصور امام صادق عليه السلام را در ربذه احضار كرد امام عليه السلام به عموي خود

علي بن زين العابدين گفت يا علي همراه من بيا علي هم با امام همراهي كرد و چون بر منصور وارد شد علي در خارج به انتظار امام عليه السلام نشست و امام عليه السلام پس از چندي بيرون آمد در حالي كه ديدگانش پر از اشك بود و به علي عموي خود گفت نمي داني از اين پسر زن خبيثه چه ديدم خداوند فرزندان هند را بيامرزد (مقصود محمد و ابراهيم فرزندان عبدالله محض

[صفحه 232]

است) آن دو صابر و كريم بودند به خدا قسم رفتند و هيچ آلودگي به آنها نرسيد امام عليه السلام مي فرمايد پس از آنكه محمد بن عبدالله بن الحسن كشته شد مرا به نزد منصور بردند و با من بسيار با خشونت صحبت كرد و كلمات تند و زننده گفت و سپس گفت اي جعفر دانستي كه با محمد بن عبدالله كه او را نفس زكيه مي گفتند چه گذشت و چه بلائي به سرش آمد من منتظر آن هستم كه يكي از شماها تكاني بخورد تا كوچكهاي شما را به بزرگانتان ملحق سازم.

امام عليه السلام به او فرمود - اي منصور محمد بن علي از پدرش و او از پدرش و از جدش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم براي من گفت كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود اگر كسي كه بيش از سه سال از عمرش باقي نمانده صله ي رحم كند خداوند سي سال بر عمرش مي افزايد و كسي كه سي سال از عمرش باقي باشد و قطع رحم كند باقي مانده ي عمرش به سه سال ختم مي گردد -

منصور پس از شنيدن اين حرف گفت آري به خدا قسم

اين حديث را از پدرت شنيدم سپس خودش سه مرتبه آن را تكرار نمود و گفت: بسيار خوب برو

ربيع حاجب منصور مرد شريفي بوده است

منصور مي دانست كه امام صادق عليه السلام محمد بن عبدالله بن الحسن را از ادعاي مهدويت منع مي كرد ولي از آن جهت كه امربه معروف كند و نهي ازمنكر نمايد او را منع نمي نمود - روزي منصور به ربيع حاجب گفت بفرستيد جعفر بن محمد عليه السلام را با ناراحتي بياورند و خسته اش كنند سپس گفت خدا مرا بكشد اگر او را نكشتم ربيع ازاين امر تغافل نمود منصور دوباره گفت و به او تغير هم كرد - ربيع ناچار اقدام كرد و چون امام عليه السلام رسيد ربيع عرض كرد يابن

[صفحه 233]

رسول الله به ياد خدا باش منصور شما را خواسته و شر او را جز خدا كسي نمي تواند از سرت دور كند - من از اين ملاقات بر جانت مي ترسم امام عليه السلام فرمود (لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم)

سپس امام عليه السلام را بر منصور وارد ساخت و چون منصور چشمش به امام عليه السلام افتاد در بدو امر شروع به تندي كرد ولي عملي انجام نداد و اجازه داد امام عليه السلام به مدينه برگردد و منصور خودش به عراق برگشت و في الجمله از امام عليه السلام راضي شده بود و چون به عراق رسيد و در آنجا مستقر شد به او گزارش دادند كه محمد بن عبدالله بن الحسن و برادرش ابراهيم در مدينه قيام كرده و شهر را هم تصرف نموده و شهر مكه را هم به تصرف خود درآورده اند و سلطه ي آنها كم كم به بصره كشيده شده است و چون كار محمد بن عبدالله بن الحسن

كه او را محمد صريح مي گفتند بالا گرفت و في الجمله نضجي يافت نامه اي به ابوجعفر منصور نوشت و از او خواست كه بيعت كند و با او همراهي نمايد و به او امان خواهد داد و در نامه ي مزبور برتري خود را بر منصور تذكر داده و او را با آنكه مادران غالب آنها ام ولد بوده و مادر منصور بربريه و نامش سلامه بود (و منصور را در مسراة زائيده بود) سرزنش نمود

ابوجعفر منصور در جوابش مطالبي نوشت كه قسمتي از آن اين است (در خانواده ي شما بعد از وفات رسول صلي الله عليه و آله بهتر و بالاتر از علي بن الحسين زين العابدين عليه السلام فرزندي به دنيا نيامده و مادرش ام ولد بوده است و او بسيار از جد تو حسن بن حسن بهتر بوده و بعد از او مثل محمد بن علي باقر عليه السلام كه جده اش ام ولد بود نيامده و او از پدرت خيلي بهتر است و همچنين مثل پسرش جعفر بن محمد عليه السلام در خانواده ي شما نيست كه جده اش ام ولد است و او از تو بسيار بهتر و افضل مي باشد

[صفحه 234]

نفس زكيه كيست

نفس زكيه محمد بن عبدالله محض بن الحسن مثني است كه در سال يكصد هجري از پدري پير و بزرگ يعني حسن بن الحسن بن علي عليه السلام ولادت يافت و در تاريخ ولادت او عمر بن عبدالعزيز خليفه ي اموي يكي از امرا و شاهزادگان بود و چون بر ولادت او اطلاع يافت سهم او را تعيين و يك سهم بر سهام رسول صلي الله عليه و آله اضافه كرد و به شرف عطا مشرفش ساخت و بعد از

امام صادق عليه السلام از هر كس به كتاب خدا داناتر و قرآن را حفظ داشت و در دين و فهم و شجاعت و قدرت اراده بالاتر و از بهترين افراد خانواده ي خود و از بزرگان زمان خود بوده است و چون مردم او را داراي اين خصايل و صفات مي ديدند در مهدي بودن او ترديد نكردند و او را نفس زكيه و صريح قريش لقب دادند زيرا از طرف پدر و مادر از افراد اصلي شجره ي طيبه ي نبوت و دو جمعي از آل ابوطالب و بني هاشم با او بيعت كردند چنانكه جمعي از بني العباس هم با او بيعت نمودند

متعه در نظر شيعه ي اماميه

متعه را عقد انقطاع هم گفته اند و احيانا ازدواج با مدت هم ناميده مي شود و مثل زواج دائم است يعني متعه بودن عقد صريح كه دلالت بر قصد ازدواج داشته باشد منعقد نمي گردد و محتاج به ايجاب و قبول است به اين كيفيت كه زن يا وكيل او بگويد «زوجت يا انكحت يا متعت» و بغير از اين سه كلمه در عربي عقد منعقد نمي گردد و شوهر هم بايد صريحا بگويد قبلت يا رضيت و هر نزديكي كه بين زن و مردي بدون اين عقد (در متعه) اتفاق افتد سفاح و زنا مي باشد ولو بين زن و مرد رضايت كامل و ميل شديد باشد و رضايت قلبي كافي نيست ولو بهر عبارتي ادا شود و اثر شرعي ندارد

و در عقد متعه تعيين مهر و صداق ضروري است و صداق زن مثل صداق

[صفحه 235]

زن دائم خواهد بود به اين معني كه كم و زيادي آن تأثيري در اصل ازدواج ندارد و بسته به رضايت طرفين است

و

بذل مدت (بخشش) يا انقضاي مدت قبل از نزديكي موجب سقوط نصف مهر خواهد شد و چنانكه در ازدواج دائم بر محرمات نكاح عقدي منعقد نمي گردد در ازدواج به عقد انقطاع هم همانطور و محارم نسبي و سببي هر دو مثل هم است مادر و خواهر و دختر و خواهر زاده و برادرزاده و عمه و خاله نسبي و رضاعي و مادرزن و دختر و خواهر وي و زن پدر اعم از دائم و متعه و زني كه در عده ي نكاح ديگري است و زني كه به طور غير مشروع به او نزديك شده در حالي كه زن ديگري بوده است در تمام اين حالات عقد انقطاع با دائم تفاوتي ندارد و فقط عده عقد انقطاع 45 روز يا دو ظهر است و عده زوجه ي دائمه سه حيضه يا سه ماه مي باشد ولي در عده وفات بين اين دو فرقي نيست و همان چهار ماه و ده روز است اعم از آنكه زن و شوهر به همديگر نزديك شده يا نشده باشند و هم چنين فرزندان در عقد انقطاع مثل فرزندان زوجه ي دائمه هستند يعني در ارث و در نفقه و ساير حقوق با هم فرقي ندارند

و ديگر از شروط عقد انقطاع تعيين مدت است كه بايد در صيغه ي عقد ذكر شود و از اينجا فرق بين متعه و دائم معلوم مي گردد و انقضاي مدت به منزله ي طلاق است و فرق ديگر اين است كه زوجه ي منقطعه از زوج خود ارث نمي برد و نفقه ي وي هم بر مرد واجب نيست مگر در صورتي كه در ضمن عقد شرط ارث و انفاق را هم بكند

اين بود

خصوصيات متعه و شرايط و حدود آن كه در تمام كتب فقه شيعه اماميه نوشته شده ولي شيعيان سوريه و لبنان و عربهاي عراق به اين امر مشروع

[صفحه 236]

عمل نمي كنند و خلاصة آنكه شيعه ي اماميه متعه را مباح دانسته اند ولي بر اساس آنچه گفتيم به آن عمل نمي كنند مگر بسيار كم و ازدواج شايع بين شيعه ي اماميه همان ازدواج دائم است كه معروف و مألوف تمام طوايف اسلامي است و ازدواج متعه در هيچ يك از محاكم شرعي آنها مطرح نمي شود و شيعه و سني اتفاق دارند كه متعه در زمان رسول اكرم صلي الله عليه و آله مشروع بوده و به آن عمل مي شده و آيه ي شريفه 24 از سوره ي نساء كه مي فرمايد (فما استمتعتم به منهن فآتوهن اجورهن فريضة) يعني آنهائي كه متعه ي شما شده اند بايد اجرشان را بدهيد و اين امر از واجبات شما است و در حديثي كه مسلم در صحيح خود از جابر بن عبدالله انصاري نقل مي كند كه گفت در عهد رسول خدا صلي الله عليه و آله و دوره ي ابوبكر و عمر متعه مي گرفتيم و اهل سنت مي گويند متعه مشروع بود ولي نسخ شد و بعد از نسخ حرام گرديد، اول حلال خدا بود و بعد حرام شد ولي شيعه مي گويند نسخ اين امر مشروع به نظر ما ثابت نيست و چون حلال و مورد عمل بوده و دليل قاطعي بر نسخ آن ديده نمي شود اكنون نيز حلال است

امام صادق عليه السلام در ساعت مرگ

امام موسي كاظم عليه السلام مي فرمايد چون پدرم به حال وفات افتاد به من گفت: اي فرزند بدان كه شفاعت ما به كساني كه به نماز اهميت نمي دهند نمي رسد.

زوجه ي امام

صادق عليه السلام حميده مادر امام هفتم موسي بن جعفر عليه السلام با مردي از اصحاب امام گفت اي ابا محمد اگر اباعبدالله را در حال مرگ مي ديدي بسيار تعجب مي كردي -

امام عليه السلام چشمان خود را باز كرد و فرمود هر كس با من قرابتي دارد خبر كنيد - ما هم هر كس كه با امام عليه السلام نسبتي داشت خبر كرديم و همه ي آنها دور بسترش جمع بودند به آنها نگاهي كرد و فرمود شفاعت ما به كساني كه به نماز

[صفحه 237]

اعتنا ندارند نمي رسد -

سالمه كنيز امام عليه السلام مي گويد من در وقتي كه امام عليه السلام در حال وفات بود در بالينش بودم بيهوش بود و چون به هوش آمد گفت به حسن بن علي بن علي بن الحسين عليه السلام معروف به حسن افطس هفتاد دينار بدهيد و به فلان و فلان و و... چقدر دينار داده شود

من گفتم آيا به كسي كه عليه تو چاقو كشيد و مي خواست تو را بكشد پول ميدهي امام عليه السلام فرمود شما مي خواهيد من مشمول آيه ي شريفه كه مي فرمايد آنهائي كه به رحم خود مي رسند و از خدا مي ترسند و از حساب بيمناك مي باشند نباشم آري اي سالمه خداوند بهشت را خلق كرده و آن را خوشبو ساخت و نسيم آن را معطر نمود ولي اشخاص عاق و قاطع رحم از آن استفاده نمي كنند و بوي بهشت به مشام آنها نمي رسد

ابو ايوب جوزي مي گويد - منصور در نيمه ي شب دنبال من فرستاد بر او وارد شدم و ديدم روي صندلي نشسته و در برابر او شمعي مي سوزد و نامه اي هم در دست اوست و چون بر او سلام كردم نامه را نزد

من انداخت در حالي كه گريه مي كرد گفت اين نامه از محمد بن سليمان والي مدينه است كه به ما خبر داده كه جعفر بن محمد عليه السلام وفات كرده است (انا لله و انا اليه راجعون) منصور سه مرتبه اين حرف را زد و گفت ديگر مثل جعفر بن محمد عليه السلام كجا پيدا مي شود سپس به من گفت بنويس من مطلع نامه را نوشتم گفت بنويس اگر كسي را وصي خود قرار داده است او را بخواه و گردنش را بزن من هم اين نامه را نوشتم و پس از چندي جواب والي مدينه رسيد كه جعفر بن محمد عليه السلام پنج نفر را به شرح زير اوصياء خود قرار داده اول ابوجعفر منصور 2- محمد بن سليمان والي مدينه 3- عبدالله 4- موسي 5- حميده - منصور پس از خواندن نامه ي

[صفحه 238]

والي گفت چگونه مي شود اين عده را كشت

امام عليه السلام در سال 148 هجري وفات كرد و در بقيع در جوار قبر جدش علي بن الحسين و پدرش محمد بن علي عليه السلام دفن گرديد و عمر شريفش شصت و پنج سال بوده است.

اميدواريم خداوند ما را از شيعيان عامل آن امام همام و آل بيت رسول اكرم صلي الله عليه و آله قرار دهد

والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته

پاورقي

[1] نبطي به مردمي از عجم مي گفتند كه بين عراق عرب و عجم سكونت مي كردند سپس اين كلمه در مورد عوام الناس استعمال گرديد و مقصود مردم بي سواد و جاهل بود.

[2] اين فرمايشات در صفحات 212 تا 214 كتاب بيان شده.

[3] نويسنده ي فاضل كتاب در اين فصل كه عقيده ي خود را در باب معجزه بيان داشته اند

خاصه در قسمتي كه به مورخين اعتماد ننموده اند نظرشان بسيار صحيح است و به راستي به اندازه اي در اين باب و آنچه مربوط به پيشوايان دين است مطالب مغشوش و درهم را با مطالب صحيح قابل اعتماد آميخته اند كه علاوه بر سر در گم ماندن متدينين و علاقمندان سبب شده است كه مغرضين و دشمنان سوء استفاده نمايند و الا نظر مؤلف محترم آن نيست كه آنچه درباره خرق عادت و اعجاز نوشته شده تكذيب نمايند بلكه مي خواهند بگويند با بودن نشانه هاي بارز و غير قابل انكار و ترديد چنانكه همه بينايان خورشيد عالم تاب را ديده از حرارت آن بهره مندند حاجت به آن نيست كه براي وجود خورشيد به دلائل ديگري متوسل شد مسلمانان نيازي ندارند كه براي اثبات معجزه ي رسول اكرم دليل شق القمر يا امور نظير آن را اقامه نمايند و اثبات نبوت چنين رسولي با خصوصيات بي نظير محتاج به دليل ديگر نيست.

[4] در كتاب امام الصادق نوشته كه امام جمله ي زير را هم اضافه فرموده است كه اگر آن لباس را بپوشم مردي رياكار مثل تو هستم.

[5] در قسمت صلح امام مجتبي حسن بن علي عليه السلام كه به تفصيل هر ابهامي را رفع مي كند به كتاب حيات حسن بن علي عليه السلام تأليف باقر شريف قرشي كه در دو جلد و به عربي و چاپ نجف است مراجعه فرمائيد.

[6] مؤلف محترم در اولين جملات مربوط به امام شهيد حسين بن علي عليه السلام اظهار نظر كرده اند. (هر كس مدعي شود كه حسين عليه السلام در اين سفر مي دانست كشته مي شود گناه كرده است) ناچاريم تذكري در اين باره بدهيم كه از خوانندگان عزيز رفع

شبهه شود اولا ممكن است گفته شود كه امام عليه السلام واقعه ي جانسوز كربلا را به تفصيل نمي دانست و شايد تصور نمي فرمود كه بني اميه به آن صورت اقدام در ريشه كن كردن ذريه رسول خدا صلي الله عليه و آله بنمايند و اگر مقصود مؤلف اين باشد ممكن است با ايشان تا درجه اي همراهي كرد ولي اگر مقصود اين باشد كه امام عليه السلام به كلي اغفال شد و با اميد كامل به عراقيان و مسلمانان جاهاي ديگر به عراق رفت تا در آنجا نهضت و قيام خود را عليه بني اميه شروع و تعقيب كند بايد گفت امام عليه السلام اميد كامل به اين معني نداشت و اقدام خود را در اين سفر با علم به آنكه گشته خواهد شد به منظورها و جهات دقيق ديگري كه نتيجه اش بعدا به خوبي بر همه روشن شد نموده است - زيرا به طوري كه خود مؤلف نوشته اند امام عليه السلام مي دانست كه يزيد فاسق فاجر ستمگر بي باك و با اوضاع و احوالي كه داشت و همه مسلمانان او را به بدي مي شناختند و بي لياقتي او براي تصدي مقام خلافت بر عموم آشكار بود نمي تواند بر خود هموار كند كه حسين بن علي عليه السلام زنده بماند و در مملكتي باشد كه خليفه اش يزيد است و مي دانست كه اگر در اين موقع كه معاويه مرده و پول و سياست او مردم را مهار كرده بوده است مردم به خود آيند و كردار معاويه و رفتار فاسقانه او كم كم در برابر مردم جلوه كند و مثل حسيني هم در ميان مردم باشد كه از هيچ جهت آلودگي نداشته و فرزند رسول صلي الله

عليه و آله و داراي فضايل و مناقب مشهوره است يك مرتبه مردم به طرف او خواهند رفت و اگر مردم را در مقابل يك امر انجام شده قرار ندهد ديگر قادر نخواهد بود كه از آنها جلوگيري كند - امام عليه السلام مي دانست كه يزيد خود متوجه اين نكات بوده و نخواهد گذارد حسين بن علي عليه السلام زنده بماند تا فرصتي به دست آورد امام عليه السلام به خوبي به اين امر واقف بود و مي دانست كه بني اميه به هر قيمتي شده است او را خواهند كشت ولو در حرم كعبه زيرا حيات و بقاي حسين بن علي عليه السلام ولو در گوشه اي از ممالك اسلامي تنها زندگي كند و اقدامي ننمايد به خودي خود موجب ناراحتي يزيد و تمام بني اميه بوده است زيرا واضح است كه اگر مردم فرصتي پيدا مي كردند و في الجمله در وضع خود و كشورهاي اسلامي فكر كنند البته حاضر نمي شوند مانند يزيدي خليفه مسلمانان باشد و امام عليه السلام به خوبي تمام اين معاني را مي دانست و ثانيا به حكايت تاريخ كه متفق عليه تمام مورخين است و اخبار بسياري كه مورد اعتماد است دلالت دارد امام عليه السلام پس از ملاقات با حاكم مدينه پس از مرگ معاويه و پيشنهاد بيعت از طرف او به امام و مشاجره امام با مروان كه حاضر در مجلس حاكم مدينه بود و حركت فوري امام عليه السلام به طرف مكه و عزيمت او در روز هشتم ذيحجه (يك روز قبل از روز عرفه) از مكه معظمه و جواب بر معترضين كه اگر در حرم بمانم خونم را مي ريزند و مي ترسم احترام خانه ي خدا از بين برود

و جواب فرزدق شاعر در روز اول حركت امام از مكه به عراق كه گفت (يابن رسول الله قلوبهم معك و سيوفهم عليك) (اي پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله دلهاي مردم عراق با توست و شمشيرهاي آنها به روي تو كشيده مي شود) و رواياتي كه از امام عليه السلام در جواب عبدالله بن جعفر و محمد بن حنفيه نقل شده است همگي دلالت دارد كه امام عليه السلام به خوبي مي دانست و اطمينان كامل داشت كه در اين سفر شهيد خواهد شد و شهادت او و اسارت خانواده ي رسالت مجراي تاريخ اسلام را كه به طرف سقوط و اضمحلال مي رفت عوض كرد و مانع از بين رفتن دين حنيف گرديد و فرمايشات امام در همان ايام ما قبل از شهادت و فرمايشات زينب دختر علي بن ابيطالب عليهاالسلام در راه كوفه و شام و خطبه هاي معظم لها در مجلس ابن زياد و يزيد عليهما اللعنة اثرات روح بخش و عميقي در مسلمانان نمود و مردم غافل و اغفال شده را بيدار ساخت به درجه اي كه عده ي كثيري به نام توابين حاضر شدند براي كفاره ي گناهان خود خود را بكشند و سبب شد كه يزيد نتوانست به مقصود برسد و تا از بين رفت آني راحت نبود و بالاخره اين سلسله ي خبيثه و شاخه هاي آن شجره ي مشئومه و ملعونه دانه دانه شكست و آخر الامر به دست بني العباس از ريشه قطع شد و عالم اسلام از راهي كه بني اميه آنها را به طرف نيستي و هلاك در دنيا و تباهي آخرت مي بردند برگرداند و اسلاميت از فناء نجات يافت و آن حادثه ي جانسوز و جگر خراش

گرچه به شهادت جمعي از بهترين جوانان خانواده ي رسالت منتهي شد ولي در مقابل در تجديد حيات اسلام اثر مهمي داشت بنابراين مي توان گفت كه نظر مؤلف محترم از آن جهت كه امام عليه السلام نمي دانست كشته مي شود قابل تاييد نيست به علاوه برخلاف استدلالي است كه خود ايشان نموده اند. (مترجم).

[7] بنابر روايات مندرجه در كتب معتبره منصور خليفه ي عباسي در مكه ي معظمه با مالك ابن انس يكي از ائمه ي اربعه ي اسلام ملاقات كرد و به او پيشنهاد نمود كه موافقت كند كه فتاوي او را بنويسند و به تمام ممالك اسلامي ابلاغ نمايد و تمام عالم اسلام بر طبق آن عمل كنند ولي مالك بن انس كه مردي با تقوي و فقيهي با ورع بود از اين كار امتناع كرد و گفت من چنين حقي ندارم كه فقها را از استنباط احكام جلوگيري كنم - و ممكن است پيشنهاد منصور به مالك ابن انس در اثر پيشنهاد ابن مقفع بوده و با فقهاء مشورت كرده باشد و چون با نظر او موافق نبوده اند آن را مسكوت گذارده است و بد نيست متذكر شويم كه پيشنهاد ابن مقفع را بعضي تصور كرده اند اقدام خوبي است ولي اين نظر نظر صحيحي نيست و در حقيقت همان طور است كه از قديم فقها گفته اند (سد باب اجتهاد به منزله ي سد باب علم است) و چون ورود در اين بحث طولاني خواهد شد از آن صرف نظر مي نمائيم (مترجم).

[8] چنانكه در كتاب شخصيت امام عليه السلام ترجمه ي (عبقرية الامام) استاد عباس عقاد نويسنده ي بزرگ مصر توضيح داده شد علي عليه السلام پس از رحلت حضرت صديقه كبري سلام الله عليها از

خليفه ي اول دعوت كرد كه تنها به خانه اش بيايد و چون ابوبكر به خانه ي امام آمد همه ي بني هاشم و بني عبدالمطلب بودند امام به او فرمود: من اگر در اول كار با تو بيعت نكردم براي آن بود كه خلافت حق من بود ولي اينك براي آنكه بين مسلمانان اختلاف نشود دستت را بده تا با تو بيعت كنم و بيعت فرمود حاضرين هم بيعت كردند.

[9] عمرو بن عبيد كه مرد زاهد معروف بود روزي بر امام عليه السلام وارد شد و عرض كرد خداوند در قرآن فرموده است: ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه و من ميل دارم گناهان كبيره را مطابق قرآن و سنت رسول صلي الله عليه و آله بدانم امام به شرح متن به او جواب دادند و عمرو بن عبيد از نزد امام مرخص شد در حالي كه گريه و ناله مي كرد و مي گفت يابن رسول الله آنهائي كه در علم و فضيلت با شما معارضه كرده اند هلاك شده اند.

7- درسنامه امام صادق عليه السلام

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: درسنامه امام صادق (عليه السلام) / مولف صادق حسيني شيرازي، 1320؛ تدوين زير نظر گروه ترجمه آثار آيت الله العظمي شيرازي.

مشخصات نشر: قم: ياس زهرا (س) ، 1385.

مشخصات ظاهري: 216 ص.

شابك: 7000ريال: 964-8185-85-9؛ 15000ريال : چاپ سوم : 979-964-8185-85-9

يادداشت: چاپ سوم: ارديبهشت 1386.

يادداشت: كتابنامه به صورت زيرنويس.

موضوع: جعفربن محمد(ع)، امام ششم، 83 - 148ق. احاديث

شناسه افزوده: موسسه رسول اكرم (ص)

رده بندي كنگره: BP45 /ح5د4 1385

رده بندي ديويي: 297/9553

شماره كتابشناسي ملي: 1049438

پيشگفتار

نامه اي از امام صادق عليه السلام در كتاب هاي كافي [1]، وافي و بحارالانوار [2] آمده است كه توصيه هاي بسيار مهمي براي شيعيان دربر دارد. مرحوم كليني اين رساله را با سه سند ذكر كرده و علامه مجلسي هر سه سند را معتبر دانسته است.

«عن أبي عبدالله انه كتب بهذه الرسالة الي أصحابه و أمرهم بمدارستها، و النظر فيها، و تعاهدها، و العمل بها».

آن امام همام قبل از پرداختن به متن نامه چهار دستور در مورد اين نامه به شيعيان مي دهند، كه عبارتند از: مدارست، نظر، تعاهد، و عمل.

«مدارست»، يعني براي يكديگر خواندن؛ «نظر» در اين جا به معناي تأمل در يكايك كلمات و انديشيدن در آن است؛ «تعاهد» يعني تكرار و تجديد عهد كردن و معناي «عمل» هم معلوم است.

آري، امام عليه السلام به شيعيان سفارش مي كنند كه مطالب اين رساله را بارها براي خود و ديگران بخوانند و در آن تأمل نمايند و بدان عمل كنند. نكات مذكور در اين نامه ي شريفه به قدري مهم است كه رهبر شيعيان اين چنين بر حفظ و تكرار و خواندن و عمل به آن تأكيد مي كنند. شيعيان آن زمان نيز در برابر اين توصيه ها چنين كردند:

«فكانوا يضعونها في مساجد بيوتهم،

فاذا فرغوا من الصلاة نظروا فيها؛ رونوشت

[صفحه 12]

نامه ي امام را در نمازخانه منزل هاي خود قرار مي دادند و وقتي از نماز فارغ مي شدند در مضامين آن تأمل مي كردند».

براساس سفارش پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مستحب است كه در خانه جايي به عنوان نمازخانه معين شود. ائمه اطهار اين مسئله را رعايت مي كرده اند؛ به عنوان مثال، در روايات و تاريخ آمده است هنگام ضربت خوردن حضرت امير عليه السلام ايشان را به مصلاي منزلشان انتقال دادند و اين مي رساند كه آن حضرت در خانه خويش، جايي را بدين منظور اختصاص داده بوده اند. در آن روزگار، شيعيان نيز با تأسي به پيشوايان خود، در خانه هايشان جايي را به عنوان نمازخانه تعيين مي كردند. اهميت نامه ي امام صادق عليه السلام براي آنها به اندازه اي بود كه علي رغم كمبود قلم و كاغذ در آن روزگار، نسخه اي از اين نامه را در نمازخانه مي نهادند و بعد از نماز آن را مطالعه مي كردند و اين چنين با دل و جان از امر مولاي خويش اطاعت مي كردند.

اميد است ما هم كه پيرو آن امام همام هستيم بتوانيم به سفارش هاي حضرتش عمل كنيم.

[صفحه 13]

آغاز نامه

اشاره

بسم الله الرحمن الرحيم، اما بعد فاسئلوا ربكم العافية و عليكم بالدعة و الوقار و السكينة [3]؛ به نام خداي بخشاينده مهربان. از خداوند عافيت بطلبيد و بر شما باد طمأنينه و وقار و آرامش.

واقعيت اين است كه كلمه كلمه ي اين نامه ي شريف جاي تأمل، توضيح و تدبر دارد، تا مضامين آن در جان و دل مؤمنان رسوخ كند و با تمام وجود به سفارش هاي امام خود جامه ي عمل بپوشانند.

بعضي از مسائل و اشياء و افراد هميشه در

ياد و خاطره انسان مي ماند و هميشه با آنها مأنوس است؛ مثل لباس، زمين، دوست، ماشين و...؛ به عنوان مثال كسي كه مشكلي برايش پيش آمده و براي حل آن به كمك ديگران نياز دارد، قبل از هر چيز و هر كس به ياد دوستانش مي افتد و تصميم مي گيرد كه پيش آنها رود و از آنان كمك بخواهد. امام صادق عليه السلام نيز سخن خود را با نام و ياد مأنوس ترين و عزيزترين چيز در نزدشان آغاز مي كنند. پس از آن مي فرمايند: «عافيت را قبل از هر چيز و هر كس، از خدا بخواهيد». كلمه ي عافيت در اصل به معناي سلامت بدني است، اما توسعا در معناي كلي دوري از هر بدي نيز به كار مي رود.

[صفحه 14]

خدا، اولين پناهگاه

اولين درسي كه از نامه ي امام صادق عليه السلام مي آموزيم توجه به خدا در همه حال است. آري، طبق فرمايش امام عليه السلام، به هنگام گرفتاري و درد و ناراحتي قبل از آن كه از ديگران كمك خواسته شود، ابتدا بايد به سراغ خدا رفت و از او كمك و راه چاره خواست. اگر بدهكاري، بيماري و يا كمبودي هست، اول بايد در خانه خدا رفت و از او چاره خواست؛ براي مثال كسي كه بيمار است اول دعا كند، سپس به پزشك مراجعه نمايد، و در بين راه بداند كه خداوند خواسته است كه بيماري او از طريق اسباب طبيعي مانند مراجعه به پزشك درمان شود. چنين كسي نبايد بيماري اش را به حال خود بگذارد و نماز جعفر طيار بخواند! معناي از خدا خواستن اين نيست كه مسير عادي راه ها پيموده نشود، بلكه مراد اين است كه كارها از خدا

شروع شود. «قل ما يعبؤا بكم ربي لولا دعآؤكم [4]؛ بگو: اگر دعاي شما نباشد، پروردگارم هيچ اعتنايي به شما نمي كند.» كسي كه مي خواهد درس بخواند، يا درس بدهد، يا به وعظ و خطابه بپردازد، بايد قبل از شروع براي خود دعا كند و از خالق بي همتا و قدرت مطلق كمك بخواهد. بدين منظور دعايي وارد شده است كه با اين فقره آغاز مي شود: «اللهم اني أعوذبك أن اضل او اضل و ازل او ازل و اظلم او اظلم و اجهل او يجهل علي، عز جارك و تقدست أسماؤك جل ثناؤك و لا اله غيرك [5]؛ بار خدايا، به تو پناه مي برم از اين كه گمراه كنم يا گمراه شوم، بلغزانم يا بلغزم، ستم روا دارم يا مورد ستم قرار گيرم، جهل ورزم يا [نسبت] به من جهل روا داشته شود. [بار خدايا] پناه [گاه] تو [براي پناه خواهان] استوار، نام هايت مقدس، ستايشت بزرگ است و خدايي جز تو نيست.»

خوب است اين دعا را قبل از مطالعه بخوانند تا دچار سوء فهم نشوند. تمام دعاها و زيارت هايي كه از جانب ائمه عليهم السلام وارد شده، با نام مبارك قادر بي همتا، آغاز شده

[صفحه 15]

است. گاه انسان خيال مي كند فلان چيز به مصلحت اوست، حال آن كه ضرر بزرگي براي او دارد. و اين را فقط خدا مي داند و فقط اوست كه قدرت مهار و از بين بردن ضررها را دارد.

«و عليكم بالدعة و الوقار و السكينة».

«دعة» گر چه به معناي طمأنينه است اما معناي وسيع تري نيز براي آن گفته اند و آن عبارت است از اين كه انسان از چيزهايي كه مي داند برايش ضرر دارد يا احتمال مي دهد

ضرر داشته باشد دوري نمايد؛ بنابراين از دعه نوعي احتياط و پرهيز از جايگاه هاي خطر فهميده مي شود. مرحوم والد [6] مي فرمود: انسان هنگام حرف زدن يا انجام دادن كاري، بايد يك لحظه با خود بينديشيد تا اگر فردا در قبر خوابيد و از او در اين باره سؤال كردند جوابي داشته باشد؛ اگر ديد جواب دارد انجام دهد، اما اگر شك داشت كه معذور خواهد بود يا نه، انجام ندهد. اين گونه فكر كردن در مورد اعمال روزمره از مصاديق «دعه» است.

معناي وقار و سكينه

«وقار» متعلق به ظاهر آدمي است و «سكينه» مربوط به باطن و درون اوست. به كسي كه در هنگام غذا خوردن، گفت و گو، راه رفتن، گوش دادن، نگاه كردن و... آرامش و طمأنينه داشته باشد و مي گويند شخص با وقاري است. پس مورد استفاده ي وقار اعضا و جوارح است.

اما آرامش و قرار دل را سكينه مي گويند، و در واقع سكينه، وقار و آرامش دل است. لفظ سكينه از ماده ي سكون است و سكون بيشتر براي دل است تا براي ظاهر و بدن. به عبارت ديگر سكون با ظاهر تناسب ندارد؛ چرا كه بنا نيست ظاهر انسان آرام باشد. ظاهر انسان به طور مرتب در جنب و جوش است. اما دل حكم وزنه ي سنگيني را دارد كه نبايد تكان بخورد و پيش آمدهاي سخت و ناگوار آن را بلرزاند. سكينه مكمل وقار است و اين دو را بايد با همديگر داشت. انسان براي حفظ آبروي خويش سعي مي كند وقار داشته باشد. وقتي وقار ظاهري پيدا كرد بايد سعي كند در دلش هم آرامش و وقار حاكم گردد كه

[صفحه 16]

اين همان «سكينه» است. اگر

انسان نتواند دلش را تحت تصرف خود در آورد، وقار ظاهري اش را نيز از دست خواهد داد. از طرف ديگر اگر وقار ظاهري نباشد، سكينه ي دل نيز وجود نخواهد داشت. پس اين دو در يكديگر تأثير و تأثر دارند و نبايد از هيچ كدام آنها غافل ماند. روايتي از حضرت امير عليه السلام نقل شده است كه مي فرمايند:

«ما أضمر أحدكم شيئا الا و أظهره الله علي صفحات وجهه و فلتات لسانه [7]؛ هيچ كس چيزي را در دل نهان نمي كند مگر آن كه در سخنان بي تأملش يا در چهره اش ظاهر مي گردد.»

اگر انسان نتواند مهار دل خود را به دست گيرد سرانجام تأثيرات آن ظاهر مي شود و همه از آن باخبر مي شوند. حتي آنهايي كه قوي النفس و با اراده هستند نيز در نهايت درونشان آشكار مي گردد، اما ديرتر از ديگران.

«عليكم» اسم فعل و به معناي «الزموا» است. اما در اين جا از شيعيان مي خواهند كه در ظاهر و باطن خود آرامش داشته باشند و البته به كار بستن اين دستورها تمرين و جديت مي خواهد و در هر كاري تمرين لازم است.

پس كسي كه مي خواهد درون و بيرون خود را به صفت آرامش و وقار بيارايد بايد بسيار تمرين كند و تلاش و استقامت فراواني به خرج دهد.

محاسبه نفس

محاسبه ي نفس از بهترين تمرين ها براي كسب وقار و سكينه است. در اهميت اين كار همين بس كه در روايت آمده است: «ليس منا من لم يحاسب نفسه في كل يوم [8]؛ آن كه هر روز نفس خود را محاسبه نكند از پيروان ما اهل بيت نيست». و با تمرين و استمرار است كه انسان پخته مي شود و ظاهر و

باطن خود را آرامش بخشيده، سكون را در وجود خويش حكمفرما مي كند.

اهل علم مثالي براي لزوم تكرار و استقامت در مطالعه و تحقيق دارند؛ مي گويند: «اما

[صفحه 17]

تري الحبل بتكراره، في الصخرة الصماء قد أثرا؛ آيا نمي بيني طنابي كه از ليف خرماست بر اثر تكرار و آمد و رفت بسيار، در سنگ خارا اثر كرده است؟» دلوي كه با آن از چاه آب مي كشند به يك طناب وصل است، لبه چاه از جنس سنگ، و طناب بسيار نرم است، اما همين طناب نرم آن قدر بر روي اين سنگ كشيده مي شود و بالا و پايين مي رود كه در محل تماس خود با سنگ ساييدگي ايجاد مي كند. مي گويند علم از آن طناب لطيف تر نيست و ذهن دانش پژوه نيز از آن سنگ سخت تر نيست. پس با تكرار و ممارست همه مي توانند عالم شوند. دانش پژوهان بايد درس ها را بارها مطالعه كنند و بر اثر تكرار، در وجود خويش ملكه سازند.

براي نهادينه كردن صفات خوب اخلاقي نيز بايد با نفس همين كار را كرد. آن قدر بايد آن را تمرين داد تا صفتي در آن به صورت ملكه درآيد. حضرت امام صادق عليه السلام نيز با بيان عبارت «عليكم» درصدد بيان همين نكته اند. بايد تصميم گرفت و عمل كرد. به صرف تصميم كاري از پيش نمي رود. در همين روايت آمده است كه شيعيان اين نامه را در مصلاي خانه هاي خود قرار مي دادند و هر بار كه از نماز فارغ مي شدند، آن را مطالعه مي كردند. بر اثر عمل به اين سفارش ها است كه بزرگاني همچون ابن ابي عمير، و محمد بن مسلم [9] و ديگران پرورش مي يابند.

نبايد از سختي كار ترسيد،

و بايد به خود تلقين كرد كه آدم شدن و ايجاد صفات پسنديده در وجود خود ناممكن نيست.

در هيچ كاري نبايد احساس نااميدي به انسان راه يابد؛ زيرا در اين صورت موفقيتي به دست نمي آيد. سختي كار نبايد انسان را به هراس اندازد، اگر ممكن نبود ديگران هم نمي توانستند، اما تاريخ گواهي مي دهد كه كساني توانسته اند بر قله هاي افتخار قدم نهند و

[صفحه 18]

صاحب اخلاق و رفتار اسلامي در حد اعلاي آن شوند. اين خود، بالاترين دليل بر امكان تهذيب نفس و كسب فضايل اخلاقي است.

حكايت

در شهر كربلا دو نفر كه سابقه دوستي ديرينه اي با يكديگر داشتند، بر سر مسئله اي با هم اختلاف پيدا كردند و از همديگر آزرده شدند. يكي از آنها تصميم گرفت با ديگري آشتي كند و دوستي خود را از سر گيرد. فرداي آن روز با ديدن دوست رنجيده اش سلام كرد، اما جوابي نشنيد و دوستش روي خود را از او برگرداند. فردا و روزهاي ديگر نيز بر اين منوال گذشت تا آن كه شش ماه از اين ماجرا گذشت. در طول اين شش ماه، هر وقت دوست رنجيده خاطر خود را مي ديد سلام مي كرد، اما جوابي نمي شنيد. يك روز كه طبق معمول به دوستش سلام كرد و انتظار شنيدن جواب نداشت، گل از لب دوستش شكفت و پاسخ داد: عليكم السلام؛ چرا دست بردار نيستي؟ گفت: من به وظيفه ام عمل مي كنم و مي خواهم طلسم قهر و دشمني را كه بر دوستي چندين و چند ساله مان مستولي گرديده، درهم شكنم و به جاي آن دوباره لطف و صفا و دوستي را بنشانم. پس از آن همديگر را در آغوش كشيدند و

ساليان سال براي يكديگر دوستان خوبي بودند. آري، انسان مي تواند با تمرين و ممارست بر نفس سركش خود چيره گردد و او را در بند كشد.

سرانجام نيك

زهير بن قين [10] كسي است كه بنا به گفته مرحوم نمازي [11] در مستدرك سفينه البحار

[صفحه 19]

«تشرف بالسلام من الناحية المقدسة» يعني در زيارت ناحيه كه منسوب به حضرت ولي عصر است آمده: «السلام علي زهير بن القين». آري فخر عالم، منجي بشريت بر زهير بن قين درود مي فرستد. مگر زهير كه بود؟ در تاريخ آمده است كه او عثماني بود و با اهل بيت عليهم السلام جنگ و دشمني داشت. عثمانيه جرياني بود كه پس از كشته شدن عثمان به سركردگي معاويه تشكيل شد و اساس آن بر اين عقيده بود كه سبب كشته شدن عثمان، علي بن ابي طالب بوده است. عثماني ها ادعا داشتند اطرافيان علي بودند كه عثمان را كشتند. آنان نه تنها علي بن ابي طالب را امام نمي دانستند كه با آن حضرت و پيروانش جنگ و دشمني هم داشتند. زهير در كوفه يعني مركز اصحاب اميرمؤمنان و فرزندان بزرگوار آن حضرت زندگي مي كرد، اما با اين حال با آنان دشمني داشت. ولي همين زهير بن قيس عثماني به مقام و مرتبه اي مي رسد كه امام غايب شيعيان بر او سلام مي فرستد.

حكايت عياشي

يكي ديگر از كساني كه به جرگه دوستداران اهل بيت پيوست عياشي [12] است. عياشي عالمي سني و اهل قلم و بسيار خوش استعداد بود كه سه كتاب در باب فضايل خلفا (ابوبكر، عمر، عثمان) و حقانيت آنان نوشت، اما پس از مدتي شيعه شد و در بغداد مدرسه اي بنا نهاد و شاگردان مبرز بسياري پرورش داد. از شاگردان عياشي، كشي [13].

[صفحه 20]

نجاشي [14]، دو رجالي معروف را مي توان نام برد كه كتاب هاي آنان در رجال باعث توثيق و تحكيم روايات شيعيان شده است

و اگر رجال كشي و رجال نجاشي نبود، هزاران روايت از روايات شيعه بي اعتبار مي شد؛ زيرا از راويان اين روايات در جاي ديگر ياد نشده و تنها منبع توثيق آنان رجال كشي و نجاشي است.

[صفحه 21]

حيا و پيروي از صالحان

اشاره

و عليكم بالحياء و التنزه عما تنزه عنه الصالحون قبلكم و عليكم بمجاملة اهل الباطل [15]؛ شما را به حيا و دوري از چيزهايي كه شايستگان پيش از شما خود را از آن دور داشتند؛ و نيز خوش رفتاري و مدارا با اهل باطل سفارش مي كنم.

حيا صفتي است دروني، كه آثارش در ظاهر مشخص مي گردد. انسان با حيا به معناي انسان خجول نيست. حيا، عبارت است از اين كه انسان در مقام تعامل با ديگران متناسب با اخلاق سخن گويد و اين صفت پسنديده تا اندازه اي در وجود همه هست. مقداري از حيا خددادي است و اگر شخصي بخواهد آن را در وجود خود بيفزايد از راه اكتساب خواهد توانست. در اين فراز نيز حضرت امام صادق عليه السلام از ياران خود مي خواهند؛ كه بر حياي ذاتي خويش بيفزايند، نه آن كه از حياي ذاتي خويش بهره جويند؛ چرا كه اگر امام چنين معنايي را اراده مي كردند به هيچ عنوان از كلمه «عليكم» بهره نمي گرفتند. چيزي كه خدا به ما عطا فرموده و در وجود ما خود به خود هست، ديگر «عليكم» و الزام نمي خواهد، و امر به تحصيل آن بي معني است. پس لفظ «عليكم» در فرمايش امام حاكي از آن است كه نظر مباركشان بر حياي اكتسابي تعلق گرفته است، نه ذاتي.

البته، در روايات آمده است كه «الحياء يمنع الرزق [16]؛ حيا [ي بي حيا] مانع رزق و

[صفحه 22]

روزي مي گردد».

گاهي حجب و حيا باعث مي شود بعضي چيزها از دست انسان برود ولي ارزش آنچه خود را به آن مزين نموده است بسيار بيشتر از چيزي است كه از دست مي دهد.

ائمه عليهم السلام هميشه واقعيت ها را براي مردم مي گفته اند و به هيچ عنوان سعي نكرده اند مردم را «العياذ بالله» بفريبند. سر سفره اي كه عده ي زيادي نشسته اند، حق انسان با حيا پايمال مي شود، اما چيزي مهم تر از رزق در اختيارش گذاشته مي شود. در اين باره ذكر قضيه اي خالي از لطف نيست.

يكي از نزديكان آيت الله ميرزا مهدي شيرازي، كه پيرمرد بسيار با تقوايي بود نقل مي كرد: «روزي در حرم اميرمؤمنان عليه السلام مشغول زيارت بودم. آن روز حرم خلوت بود. در حين زيارت مردي هندي آمد و در حرم پنج ديناري پخش كرد [17] كه يكي از آنها روي شانه ي من افتاد. خواستم آن را با عجله بردارم، ولي يك لحظه با خود فكر كردم آيا در محضر حضرت اين عمل كار درستي است يا نه، كه ناگهان شخصي از پشت سرم آن را از روي شانه ي من برداشت!» گاهي حيا مانع رزق و روزي است، اما با اين حال ارزش حيا بيشتر از چيزي است كه از دست مي دهيم.

حضرت در ادامه خطاب به پيروان خود مي فرمايند: ببينيد انسان هاي صالحي كه قبل از شما زندگي مي كرده اند، از چه اعمالي خودداري مي كرده اند، شما هم از آن اعمال دوري كنيد. اعمال انسانهاي شايسته را سرمشق زندگي قرار داده و در اخلاق و رفتار آنان تأمل كنيد. پيرو اين بخش از سخنان گهربار آن حضرت، مؤمنان بايد به مطالعه تاريخ زندگي و شرح حال اولياي الهي بپردازند، و در اعمالشان از آنان

پيروي كنند. گل سرسبد و صالح ترين اولياي الهي و شايسته ترين مخلوقات خدا كه بايد به آنها تأسي شود، چهارده معصوم عليهم السلام هستند. در مرتبه ي بعدي اصحاب و ياران آن بزرگواران و نيز علماي علوم اهل بيت قرار دارند. اگر كسي مطالعه در احوال گذشتگان و بزرگان و اولياي دين را آغاز نمايد، طبيعي است هر روز و هر لحظه مطالب بيشتري، كه قبلا با آنها مأنوس نبوده، به چشمش خواهد خورد و نكات تازه تري در مي يابد، و اگر اين كار ادامه يابد ظرف مدتي

[صفحه 23]

نه چندان طولاني، به دريايي از معارف الهي دست مي يازد و اگر آنچه را خوانده است به اجرا درآورد، شكي نيست كه خود نيز به جرگه ي صالحان خواهد پيوست. تأسي به اعمال صالحان، خود مايه ي تربيت صالحاني ديگر است.

اهميت سفارش امام صادق عليه السلام به اندازه اي است كه آن را با عبارت «عليكم» به معناي «الزموا» بيان كرده اند و معناي آن چيزي جز لزوم انجام اين عمل از سوي پيروان آن حضرت نيست.

اموري كه بايد از آنها دوري كرد

اگر براي دانستن اموري كه بايد از آنها دوري كرد به تاريخ مراجعه كنيم، به ده ها، بلكه صدها مصداق و مثال بر مي خوريم كه بزرگان از آنها دوري كرده اند. اما در اين ميان دو مصداق، هوشياري و توجه بيشتري مي طلبد: يكي رياست و آقايي است و ديگري پول، كه از قضا اين دو آفت، بيشتر از هر كس دامن گير اهل علم مي شود.

شخصي كه روي زمين هموار در حال پياده روي است، اگر مواظب نباشد و پيش پاي خود را نگاه نكند ممكن است به زمين بخورد و جايي از بدنش آسيب ببيند. مسلما يك كوهنَوَرد كه در حال پايين آمدن از

كوه است، بيشتر در معرض خطر است و اگر سقوط نمايد، ممكن است حتي جان سالم به در نبرد. مثل اهل علم نيز، مثل كوهنورد است و پول و رياست آنها مثل كوه و ارتفاع هولناك آن مي باشد.

بخشي از دعاي صباح در وصف نبي اكرم صلي الله عليه و آله و سلم است؛ آن جا كه مي فرمايد:

«صل اللهم علي الدليل اليك في الليل الأليل، و الماسك من أسبابك بحبل الشرف الأطول، و الناصع الحسب في ذروة الكاهل الأعبل و الثابت القدم علي زحاليفها في الزمن الاول [18]؛ خدايا، بر پيامبرت درود فرست كه خلق را به سوي تو در شب بسيار تاريك راهنمايي كرد، و از اسباب و وسائلت به بلندترين ريسمان شرافت [كه قرآن باشد] تمسك جست؛ همان رسولي كه حسب و نسبش بر شانه ي بلند مقام ترين مردان قرار داشت و در

[صفحه 24]

زمان اول (دوره ي جاهليت) بر لغزشها ثابت قدم و پا برجا بود».

علت ذكر اين فقره از دعا در اين جا است كه كلمه «زحاليف» براي نشان دادن جايگاه خطير علما و وصف حال آنان بسيار لطيف و گويا است. «زحاليف» جمع «زحلوفه» يعني جاي سر خوردن و ليز خوردن و لغزيدن است؛ مانند اينكه كف كفش انسان صاف باشد و در همان حال تصميم داشته باشد از يك سراشيبي آكنده از روغن بگذرد چنين جايي را زحلوفه گويند.

آري، علما در ميان زحاليف محاصره شده اند، مخصوصا در باب پول و رياست، بيشتر از ديگران در معرض خطر قرار دارند. پس اهميت دوري از آفات پول و رياست براي آنان دو چندان است و از آن جا كه پول و مقام بيش از ديگران

به آنان روي مي آورد، نبايد بگذارند اين دو چيز آنها را از راه به در برد.

چه بسيارند عالماني كه پول و رياست آنها را عوض كرد و گرفتار شدند. آري، براي عمل كردن به مفاد نامه امام صادق عليه السلام و پند گرفتن از سيره صالحان گذشته، بايد از مطالعه احوال پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و ائمه اطهار عليهم السلام و سپس اصحاب آن بزرگواران شروع كرد؛ اصحابي كه اهل علم بوده اند و در كنار خورشيد درخشان نبوت و امامت كسب نور كرده اند.

امام علي و حكومت

در ايام حكومت سيد صالحان، اميرمؤمنان علي عليه السلام عده اي از رؤسا مي خواستند براي كاري به حضور ايشان برسند. ابن عباس [19] با عجله نزد آن حضرت آمد و عرض كرد: يا اميرمؤمنان، عده اي از رؤسا قصد شرف يابي به حضور شما را دارند. حضرت كه وضع ابن عباس را ديد، در حالي كه كفشهايش را وصله مي زد، در وصف حكومت و بي ارزشي آن فرمود: «و الله لهي احب الي من امرتكم الا أن أقيم حقا أو أدفع باطلا [20]؛ به خدا سوگند اين

[صفحه 25]

كفش هاي كهنه از امارت و رياست بر شما، نزد من عزيزتر است مگر آنكه حقي را بستانم و باطلي را از بين ببرم». آن حضرت زماني اين جمله را بر زبان آورد كه رئيس بزرگ ترين و مهم ترين حكومت روي كره ي زمين بود. چنين چيزي در تاريخ كم نظير است.

آن بزرگوار كسي است كه در رأس بزرگ ترين و پر جمعيت ترين حكومت روي كره ي زمين قرار دارد و در عين حال مشغول پينه زدن كفش هايي است كه از ليف خرما درست كرده است.

مسلمانان، در آن زمان ثروتمندترين افراد روي زمين بودند و

حرير، طلا، نقره، خانه هاي مجلل، غلام و كنيز داشتند.

اين يكي از مصاديق «الصالحون قبلكم» مي باشد. انسان بايد به جايي برسد كه رياست، مقام و ثروت، او را دگرگون نكند و نلغزاند.

بايد رياست در نفس انسان بي ارزش شود، و اين كار ممكن است؛ زيرا اگر ممكن نبود به شيعيان توصيه نمي شد. در باب اعمالي كه انجام دادن آنها براي انسان هاي معمولي سخت است، حضرت علي عليه السلام مي فرمايد: «ألا و انكم لا تقدرون علي ذلك [21]؛ البته شما را ياراي آن نيست كه چنين كنيد.»

اين يك واقعيت است. البته حضرت امير خصوصياتي داشت كه كسب آنها براي انسان عادي محال است. در تاريخ كدام زاهد وجود دارد كه فقط يك دست لباس داشته باشد؟ حضرت خود مي فرمايد:؛ ان امامكم قد اكتفي من دنياه بطمريه [22] و من طعمه بقرصيه [23]؛ پيشواي شما از دنياي خود به دو جامه كهنه و از خوراكش به دو قرص نان اكتفا كرده است».

آيا كسي وجود دارد كه همچون حضرت توان تهيه غذاهاي فراوان داشته باشد، اما فقط نان خالي بخورد، و همه ي اموال خود را ببخشد و با اين كه مي تواند لباس هاي گران

[صفحه 26]

قيمت تهيه كند فقط به دو كهنه جامه اكتفا كند؟

به شخصي گفتند: چرا امام جماعت نمي شوي؟ گفت: من وقتي نماز جماعت مي خوانم كه نمازم در خانه با نمازم در مسجد فرقي نداشته باشد. اما هنوز نتوانسته ام در خود چنين حالتي ايجاد نمايم. البته نماز جماعت كار خوب و پسنديده اي است و اقامه ي آن بسيار لازم است، اما گاهي اوقات يك مزاحم پيدا مي كند و آن چيزي جز غرور نيست. واضح است كه داشتن حضور قلب و نيت

سالم در نماز از به جماعت خواندن آن مهم تر است.

انسان بايد سعي كند با تلقين به خود، خواهش هاي نفس را كاهي دهد. درخت را يك دفعه نمي توان از جا كند، اما كم كم و با مرور زمان مي شود آن را از ريشه درآورد. حضرت اميرمؤمنان علي عليه السلام مي فرمايند: «خادع نفسك [24]؛ [همان طور كه نفس تو را فريب مي دهد] تو نيز او را فريب ده». بايد اين گونه پيش رفت، تا حب رياست كه در خون و پوست و گوشت انسانها ريشه دوانده، كم كم ضعيف گردد.

عايشه دختر ابوبكر بسيار به پدرش شبيه بود و هيچ وقت اظهار ضعف نمي كرد، مگر در جنگ جمل و در مقابل اميرمؤمنان. قدرت معنوي مولاي متقيان به حدي بود كه چنين فردي كه هيچ وقت اظهار ضعف نكرده بود، در آن جا به ضعف و زبوني خود اعتراف نمود.

پس از جنگ جمل، فاتح جنگ كه خليفه ي مسلمانان و امام مؤمنان بود در تأسي به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كه روز فتح مكه به سران مشركان فرمود: «اذهبوا فأنتم الطلقاء؛ برويد كه شما آزاد شدگانيد» نه كسي را اعدام كرد و نه كسي را حبس نمود. عايشه با اين كه اميرمؤمنان عليه السلام را خوب مي شناخت و مي دانست هيچ خطري متوجه او نيست، به ضعف و زبوني خويش اعتراف كرد. آري، اميرمؤمنان داراي چنين قدرت و صلابتي بود. علي عليه السلام مي فرمايد: «و الله ما كتمت و شمة و لا كذبت كذبة [25]؛ به خدا سوگند كه هيچ سخني

[صفحه 27]

را پنهان نداشتم و حتي يك دروغ هم نگفته ام». شيعيان معتقدند كه امامان معصومند و علي عليه السلام در

رأس ائمه آنها قرار دارد، اما مسيحيان و يهوديان نيز گفته اند كه علي حتي يك دروغ هم نگفته است. آيا در مقابل چنين شخصيتي نبايد كمال فروتني را به خرج داد؟ آيا نبايد رفتار او را سرلوحه ي اعمال خود قرار داد؟

مسئله ديگري كه بايد مواظب آسيب هاي آن بود و تا جايي كه ممكن است از آن دوري كرد، مسئله پول است. توجه به آفت هاي پول براي همه، خصوصا براي اهل علم مهم است.

سمرة بن جندب [26] شخصي بود كه چهارصد هزار درهم از معاويه گرفت تا يك روايت جعل كند. واي به حال آنان كه براي يكي دو درهم دين خود را مي فروشند.

ابن ابي عمير

يكي از مصاديق «الصالحون قبلكم» ابن ابي عمير است كه پول او را از راه به در نبرد و در سخت ترين وضعيت فريفته ي پول و ثروت نشد.

او عالمي ديني بود كه زندگي اش را از راه كسب و معامله اداره مي كرد و از همين راه ثروت زيادي به دست آورده بود. هارون الرشيد او را به جرم طرفداري از ائمه به زندان افكند و مدت هفده سال از عمر خود را در زندان گذراند. علاوه بر حبس، به دستور

[صفحه 28]

هارون تمامي اموالش نيز مصادره شد. شيخ طوسي در تهذيب الأحكام نقل مي كند كه ابن ابي عمير هنگام آزادي از زندان مي گفت: به خدا قسم اكنون حتي محتاج يك درهم هستم. او قبل از آن كه به زندان افتد به شخصي مبلغي قرض داد و طي سال هايي كه در زندان به سر مي برد، اين شخص به او بدهكار بود.

پس از آزادي از زندان، شخص بدهكار فهميد كه ابن ابي عمير از زندان آزاد شده و به سختي

روزگار مي گذراند. خانه اش را فروخت تا پول ابن ابي عمير را برگرداند. ابن ابي عمير مطالبه نكرده بود، اما او دلش سوخت و خانه اش را فروخت تا دين خود را ادا نمايد. پول هايي را كه از فروش خانه به دست آورده بود، در ميان كيسه اي گذاشت و به در خانه ي ابن ابي عمير آمد. گفت: اين پول ها از آن توست. ابن ابي عمير پرسيد: بابت چه؟ گفت بابت بدهي ام. پرسيد اين پول ها را از كجا آوردي؟ املاك خود را فروخته اي؟ پاسخ داد: نه. پرسيد: كسي به تو هديه داده است؟ پاسخ داد: نه، گفت، پس اين پولها را از كجا آوردي [27].

گفت: خانه ام را فروخته ام. ابن ابي عمير با شنيدن اين جمله گفت: به خدا قسم من در وضعيتي به سر مي برم كه حتي به يك درهم نيز نياز دارم،اما حاضر نيستم حتي يك درهم از اين پول ها را قبول نمايم، و قبول نكرد. اگر ابن ابي عمير پول ها را مي گرفت از جهت شرعي هيچ اشكالي نداشت. چرا كه اگر بدهكار خود با رضايت و بدون آن كه اجباري در كار باشد، چنين كرد، گرفتن پول از او اشكالي ندارد. فقط يك نكته وجود دارد و آن اين است كه حضرت امير عليه السلام مي فرمايد: «فأحبب لغيرك ما تحب لنفسك و اكره له ما تكره لها [28]؛ آنچه براي خود مي پسندي براي ديگري نيز، بپسند و آنچه براي خود ناپسند مي داري براي او نيز مخواه». به هر حال ابن ابي عمير پول ها را

[صفحه 29]

نگرفت و به بدهكار گفت: برو و خانه ات را پس بگير و معامله را فسخ كن. اين روايت را شيخ طوسي در تهذيب و صاحب وسائل با چند سند در

جاهاي مختلف از جمله «كتاب القرض والدين» نقل كرده اند.

گفته شد كه امام صادق عليه السلام فرموده است: اعمال صالحان قبل از خود را، سرمشق قرار دهيد. ابن ابي عمير يكي از اين صالحان است؛ فردي كه در عين فقر و درماندگي حاضر نيست برادر مؤمنش، خانه و مسكن خود را براي اداي دين بفروشد. مسئله مال و ثروت بي اندازه مهم است و نبايد از آن غافل بود.

حكايت

يكي از آخوندهاي عراقي كه حدود چهل سال پيش از دنيا رفت، به كسوت قضاوت درآمده بود. به مناسبتي و در برابر انجام دادن كاري غير قانوني براي شخصي، پول كلاني گرفته بود. شخص ثالثي از ماجرا اطلاع پيدا كرده بود و از باب نصيحت و امر به معروف و نهي از منكر به او گفته بود: تو آخوند هستي، حلال و حرامي هم وجود دارد، چرا اين پول ها را گرفته اي؟

در جواب گفته بود: «الحلال ما حل في الكف؛ يعني هر چه انسان بتواند به دست آورد، برايش حلال است». اين آقا علي الظاهر اديب هم بوده چون در اين جا از نظر فنون بلاغي، از صنعت جناس استفاده كرده است، چرا كه «حلال» و «حل» با اينكه از يك ماده هستند، اما در معنا متفاوتند. حلال به همان معناي شرعي است و «حل» از ماده ي «حلول» و به معناي قرار گرفتن در جايي است. اين قاضي يك آخوند است و ابن ابي عمير هم يك آخوند!

آيا ابن ابي عمير از روز اول چنين بوده است؟ خير، با استمرار و مراقبت به چنين شخصيت و مقام و مرتبه اي دست يافته است. در باب رياست و پول و دوري از انواع انحراف سخن

بسيار است و با مطالعه در اين زمينه مي توان نمونه هاي بسياري يافت. بايد با دقت و صبر و حوصله، پيام ها و درس هاي آموزنده ي اين حكايت ها

[صفحه 30]

را به كار بست. بايد در احوال بزرگاني همچون سيد مرتضي [29]، شيخ طوسي [30]، سيد بحرالعلوم [31]، مقدس اردبيلي [32] و بسياري ديگر كه در مكتب پر بار تشيع تربيت يافته اند، مطالعه كرد. اينها همه صالحاني هستند كه بايد رفتارشان سرمشق ما و آيندگان قرار گيرد.

خوب بودن به هيچ وجه به عده ي خاصي منحصر نيست. خداوند فقط امامان معصوم عليهم السلام را استثناهايي قرار داده است كه نمي توان به مقام بلندشان دست يافت. اما مقام و منزلت بزرگان ديگر را، منحصر به فرد قرار نداده است. واضح است كه ديگران نيز مي توانند به مقام و منزلت ابن ابي عمير دست يابند. بيش از هزار و دويست سال از مرگ ابن ابي عمير مي گذرد اما ماجراي او براي شيعيان مايه افتخار است. ماجراي ابن ابي عمير، حماسه ي مرداني است كه حتي يك لحظه دست از آرمان بلند خاندان رسول عليهم السلام بر نداشتند. البته افتخارات شيعه منحصر به ابن ابي عمير نيست. در دوران معاصر نيز بزرگاني همچون شيخ عبدالكريم حائري [33]، ميرزا محمدتقي شيرازي و حاج

[صفحه 31]

آقا حسين قمي براي شيعه مايه ي افتخارند. خدمتكار حاج آقا حسين قمي گفته بود: من در طول سالياني كه در خدمت اين بزرگوار بودم، حتي يك دروغ از او نشنيدم. نه تنها من، بلكه هيچ كس از ايشان دروغي نشنيده است.

اصولا خدمتكار بيشترين برخورد و مصاحبت را با آقا دارد و معمولا زشت و زيبا را مي بيند و به هر حال اگر آقا عيب و ايرادي داشته باشد زودتر

از هر كس مي فهمد. با اين حال خدمتكار حاج آقا حسين قمي گفته بود: من تا به حال از او دروغي نشنيده ام. آقا حسين قمي مانند ابن ابي عمير معاصر امامان معصوم عليهم السلام نبوده اما به درجه اي از فضل و كمال و ديانت رسيده كه هيچ كس از او دروغي نشنيده است.

آيا ديگران نيز مي توانند، چنين باشند؟ امام معصوم عليه السلام فرموده اند: «الخير عادة و الشر عادة؛ خير و شر هر دو به عادت بسته است». يكي به كارهاي خوب عادت كرده است و ديگري به كارهاي شر و شرآفريني. يكي عادت كرده است كه خواهش هاي نفس خود را برآورده سازد، ديگري به زهد و دوري از دنيا عادت كرده است. هر عملي كه انسان آن را تكرار كند، براي او ملكه و عادت مي شود.

همان طور كه گفته شد رياست و ثروت بيشتر از ديگر چيزها مورد ابتلاي اهل علم است و اين گروه بيشتر از ديگران با اين دو چيز امتحان مي شوند. بايد حب رياست و ثروت را در نفس در هم كوبيد. البته به دور از افراط و تفريط. شخص مسئول بايد نزد خود و خداي خود، بر حسب ادله اي كه به آنها آگاه است، هر جا صلاح بود رياستش را اعمال نمايد و هر جا صلاح نبود از اعمال رياست خودداري نمايد.

خوش رفتاري با اهل باطل

«و عليكم بمجاملة اهل الباطل، تحملوا الضيم منهم [34]؛ با اهل باطل با خوش رفتاري و مدارا رفتار نمائيد و ظلم و آزار آنها را تحمل كنيد».

«مجامله» گر چه از باب مفاعله است. و در اصل براي كارهايي استعمال مي شود

[صفحه 32]

كه دو طرفي باشد؛ اما اين باب كاربردهاي ديگري نيز دارد. از جمله

آن كه باب مفاعله گاه به معناي تفعيل نيز مي آيد. در اين جا مجامله به معناي تجميل است، و تجميل يعني زيبا برخورد كردن.

از طرفيني بودن مجامله دريافت مي شود كه اگر انسان با دشمن به نيكي رفتار كند، دشمن نيز سرانجام دلش نرم مي شود و برخورد خود را با وي تطبيق مي دهد. البته شايد در ابتداي كار، اخلاق خوب يك طرفه و فقط از جانب مؤمن باشد، اما در نهايت با تحت تأثير قرار گرفتن دشمن، دو طرفه مي شود.

حضرت امام صادق عليه السلام اين درخواست خود را با عبارت «عليكم» بيان فرموده اند؛ يعني مؤمنان بايد ملتزم باشند كه با اهل باطل برخورد انساني و خوبي داشته باشند. آري هدف اصلي ارسال انبيا و انزال كتب، چيزي غير از هدايت گمراهان نيست و اين مهم با اخلاق زيبا، بسيار بهتر عملي مي گردد.

ناگفته نماند كه ممكن است عده اي اين فرمايش فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را حمل بر جواز تعطيل امر به معروف و نهي از منكر يا به عبارتي «مداهنه» كنند. اما بين «مجامله» و «مداهنه» فرق بسيار است؛ مجامله كه معناي آن گفته شد، بسيار مورد تأكيد قرار گرفته است و اما با لفظ «عليكم» مؤمنان را به پايبندي بر اين دستور فراخوانده است آن هم مجامله با انسان هاي گمراه و اهل باطل، مؤمنان و برادران ديني كه جاي خود دارند. وقتي امام صادق عليه السلام ما را به مجامله با اهل باطل سفارش مي كند، با مؤمنان و حتي مردم عادي به طريق اولي بايد چنين رفتار كنيم و بايد بيشتر از اهل باطل با آنها جانب مجامله - بلكه مؤاخات و

خدمت و احسان - را نگاه داريم.

آنچه در فرمايش امام اهميت بيشتري دارد، اين است كه سفارش آن حضرت درباره ي انسانهاي بد و ملحد و مشرك و كافر است، كه مذهب باطل دارند و چيزي به نام اخلاق پسنديده و مجامله نمي شناسند تا به آن پايبند باشند. آنها در مقابل اين اخلاق نيك برخورد درستي نخواهند داشت، و مسلما در ابتداي كار مهرباني و اخلاق نيكو يك طرفه

[صفحه 33]

است. اين ديگر از باب «هل جزآء الاحسان الا الاحسان [35]؛ آيا پاداش نيكي جز نيكي است؟» نمي باشد، بلكه از باب «و يدرءون بالحسنة السيئة [36]؛ و بدي را با نيكي مي زدايند» مي باشد. كافر بدي مي كند، اما مؤمن جواب نيكو مي دهد. اين زيبائي، ناشي از ذات زيباي اسلام است. ولي «مداهنه» از دهن و به معناي نرمش به خرج دادن است. آن گاه كه در بدن انسان، زخمي پديد آيد آن را روغن مالي مي كنند. همچنين به كسي كه لباس حق را بر تن باطل كند مي گويند: تدهين و مداهنه كرد. «مداهنة أهل الباطل» يعني كارهاي اهل باطل را توجيه كردن، كه كار بسيار مذموم و منفوري است. در روايت آمده است:

«خداي متعال به حضرت شعيب عليه السلام وحي كرد: صد هزار نفر از امت تو را نابود مي كنم كه چهل هزار نفر از آنها از اشرارند. عرض كرد: پروردگارا، چهل هزار نفر گناه كارند، چرا شصت هزار نفر ديگر بميرند؟ خداي متعال فرمود: زيرا آنان عمل گناهكاران را توجيه مي كنند». [37].

اين شصت هزار نفر گناهكار نبودند، اما در مقابل گناه آن چهل هزار نفر ساكت ماندند و كارهايشان را توجيه مي كردند. مثلا مي گفتند فلاني كه گناه مي كند

جوان است، گرفتار است، مريض است و از اين قبيل توجيهات...

در قرآن كريم نيز به تدهين اشاره شده است: «ودوا لو تدهن فيدهنون [38]؛ [اي رسول خدا، گناهكاران] دوست دارند در مقابل گناه آنها نرمش به خرج دهي تا آنها نيز نرمش به خرج دهند». اما آن جا كه قادر متعال خطاب به رسول خود مي فرمايد: «فبما رحمة من الله لنت لهم [39]؛ پس به بركت رحمت الهي با آنان نرم خو و پر مهر شدي»؛ «لنت» ديگر «تدهين» نيست، بلكه مجامله است و مراد از «لهم» در اين جا مؤمنان نيست،

[صفحه 34]

بلكه منافقان و كافران است. خداي متعال خطاب به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد: به سبب رحمت خداست كه شما با اينها به نرمي رفتار مي كنيد. اينها بد بودند و بدي مي كردند، اما شما با آنها رفتار نيكو داشتيد؛ آنها نيت بد داشتند، اما شما نيت نيكو داشتيد؛ آنها به شما نفرين مي كردند، اما شما برايشان دعا مي كرديد. آري، نهايت مجامله و نيكي در حق گمراهان آن جا متبلور مي شود كه رسول خدا در حق قومي كه او را سنگ مي زنند و به او اهانت مي كنند، طلب هدايت مي كند و مي فرمايد: «اللهم اهد قومي فانهم لا يعلمون [40]؛ خدايا قوم مرا هدايت كن چرا كه آنها نادانند».

«لا يعلمون» به اين معنا نيست كه معذورند؛ به عبارت ديگر اين «لا يعلمون» در گفتار حضرت از باب «رفع ما لا يعلمون [41] «نيست؛ بلكه به معناي «موزور» و از باب وزر است. يعني خدايا، قوم مرا نجات ده تا در بدي نمانند.

بسياري هم، با همين برخورد رسول اكرم صلي الله عليه

و آله و سلم اصلاح شدند و ايمان آوردند. اهل باطل نبايد تا آخر عمر در باطل بمانند. بايد هدايت شوند و بهترين راه براي هدايت آنان برخورد خوب مؤمنان و اهل اصلاح با آنان است. آن هم نه يك بار و دو بار، بلكه ده ها بار.

پيامبر، بهترين الگوي مجامله

در آن زمان كه قدرت مسلمانان رو به فزوني گذاشته بود و اموال و افراد بسياري در اختيار رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم قرار داشت، هنگامي كه از كنار يك يهودي عبور مي كرد به او سلام مي كرد و احوالش را مي پرسيد. وقتي با خبر شد يكي از آنها مريض شده است، جوياي احوالش شد و به عيادتش رفت و سرانجام آن يهودي با ايمان از دنيا رفت، حال آن كه يهوديان بيشتر از نصارا در مقام انكار رسالت آن حضرت بر مي آمدند.

بايد با اهل باطل مجامله كرد اما اين مجامله براي مؤمنان عواقبي دارد از اين رو است كه امام عليه السلام مي فرمايد:

[صفحه 35]

«و تحملوا الضيم منهم؛ آزار و اذيت آنان را تحمل كنيد.»

«ضيم» يعني ظلم و اذيت. بنا به فرموده امام عليه السلام مؤمنان بايد ظلم و اذيت اهل باطل را تحمل نمايند.

انسان گمراه با يك برخورد خوب درست شدني نيست و به قول معروف با يك گل بهار نمي شود. بايد بارها و بارها در مقابل گردن كشي و گستاخي كافران نرمش و لطافت به خرج داد، شايد بر اثر اين نرمش ها به راه بيايند و دست از عصيان و سركشي بردارند. بين علما معروف است كه مي گويند: «حذف المتعلق يفيد العموم». براي روشن شدن اين اصطلاح از مثالي بهره مي گيريم: خداوند متعال در قرآن

كريم مي فرمايد: «ان الله يأمر بالعدل و الاحسان [42]؛ خداوند بندگان خود را به رعايت عدل و احسان امر مي كند.» در اين آيه ي شريفه متعلق احسان حذف شده و نوع احساني كه بندگان بايد انجام دهند معلوم نيست. پس در اين صورت، احسان سفارش شده، همه احسانها را در بر مي گيرد. پس اگر متعلق و نوع حكم خواسته شده روشن نباشد، حكم فراگير خواهد بود. در اين فرمايش گهربار امام صادق عليه السلام نيز متعلق مجامله حذف شده و نشان مي دهد كه همه انواع مجامله مطلوب امام است.

اصول مجامله

اصول مجامله در سه چيز است: 1. مجامله در نيت؛ 2. مجامله در قول؛ 3. مجامله در عمل.

مجامله در نيت، يعني اين كه انسان نه تنها براي خود و مؤمنان، بلكه براي همه ي ابناي بشر حتي براي اهل باطل، نيت خير داشته باشد.

مرحوم علامه ي مجلسي [43] در جلدهاي آخر بحار، در باب اعمال شب قدر مطلبي به

[صفحه 36]

اين مضمون از سيد بن طاووس [44] نقل مي كند: «شب قدري، با خود گفتم چه عمل و عبادتي انجام دهم كه از همه ي عبادت ها بالاتر باشد و چه دعايي كنم كه از همه ي دعاها افضل باشد. آيا براي فقرا دعا كنم؟ يا براي مريض ها شفا بخواهم؟ يا از خدا بخواهم حوائج مؤمنان را برآورده نمايد؟ ديدم فقرا، با فقر خود مي گذرانند، و فقرشان هم هميشگي نيست. مريض ها نيز در حال امتحانند و خدا آنها را شفا خواهد داد. مؤمنان نيز از گوهر ايمان برخوردارند و اين بالاترين نعمتي است كه خدا به آنها عطا فرموده است. پس هر حاجت ديگري داشته باشند مهم نيست. ناگهان به ذهنم رسيد آنهايي كه بيش

از همه به دعاي من در اين شب احتياج دارند كافران و مشركانند؛ چرا كه آنها با سر آمدن عمرشان دچار عذابي ابدي مي گردند كه خلاصي از آن برايشان امكان ندارد. پس به دعا براي هدايت مشركان مشغول شدم و از خدا خواستم كه مشركان و كافران را هدايت كند و به آنها توفيق دهد تا مؤمن شوند.»

سيد بن طاووس بسيار جليل القدر است تا جايي كه بعضي از مسائلي كه ايشان و جد مادري شان، ورام بن ابي فراس [45] نقل كرده اند، به غير از گفته اين بزرگواران هيچ مدرك و دليلي ندارد، اما به دليل اطمينان و اعتمادي كه فقها و علماي شيعه به اين بزرگواران داشته اند، فرموده ي آنان را به منزله مدرك شرعي تلقي كرده و براساس آن فتوا صادر كرده اند. به هر حال ممكن است سيد بن طاووس اين نحو دعا كردن را از روايت ها فراگرفته باشد و چنين عملي واقعا مستحب باشد.

نقل شده است روزي كه مشركان مكه، پيامبر اكرم را سنگ زدند و آن حضرت را

[صفحه 37]

دنبال كردند، پيامبر رو به درگاه الهي كرد و فرمود: «اللهم اهد قومي فانهم لا يعلمون [46]؛ خدايا قوم مرا هدايت كن چرا كه نادانند». در جواب اين همه اذيت و آزار، از خدا خواست كه كافران و مشركان مكه را هدايت كند و حتي از ناحيه آنها به درگاه خداوند عذر آورد و فرمود: «انهم لا يعلمون».

معلوم نيست مراد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم جهل واقعي باشد. ممكن است معناي «لا يعلمون» و جهل در اين جا تجاهل باشد مانند آيه: «و جحدوا بها و استيقنتها أنفسهم [47]؛ پيامبر را

انكار مي كنند حال آنكه در دل يقين دارند.» معناي «لا يعلمون» جهل قصوري و جهل مركب نيست بدين معنا و با اين حال بر باطل خويش پا فشاري مي كند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم براي چنين كساني دعا مي كند و از خدا هدايت چنين افرادي را مي خواهد در آيات و روايات نيز از «سفه» به جهل تعبير شده است. معلوم نيست كه جهل به معناي ندانستن واقعي باشد، بلكه شايد در جاهائي مثل «اذ أنتم جهلون [48]؛ وقتي كه نادان بوديد» - كه در آن نسبت جهل به برادران يوسف داده شده - مقصود آن باشد كه آنها مرتكب كار جاهلانه شدند.

خلاصه اين كه يك نوع مجامله، مجامله در نيت است، به اين معنا كه بايد در دل براي اهل باطل نيت زيبا داشت و براي آنها دعا كرد. مؤمن بايد براي پيروان مذاهب باطل و اديان و خطوط منحرف دعا كند، چون كه اين ها نيز انسانند و خدا آنها را براي هدايت شدن خلق كرده است. «الا من رحم ربك و لذلك خلقهم [49]؛ مگر كساني كه پروردگار تو به آنان رحم كرده، و براي همين آنان را آفريده است». مجامله در نيت تحمل نمي خواهد چون امري نفساني است، اما مجامله در قول و عمل تحمل مي خواهد و طي آن مؤمنان بايد با صبر و حوصله در برابر رفتار زشت و ناپسند اهل باطل، در قول و عمل با مجامله رفتار كنند.

سخت ترين مرحله ي مجامله عملي است. در اين مرحله مؤمن بايد حاجت

[صفحه 38]

كساني را برآورده نمايد كه چه بسا با وي دشمني نموده و برايش مشكل ايجاد كرده اند. اين، كار بسيار

مشكل و طاقت فرسايي است و آمادگي روحي بسيار بالايي مي خواهد. بزرگان دين به ويژه ائمه اطهار عليهم السلام و رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم، بسياري از گمراهان را با همين روش هدايت كردند. شخصي به حضرت باقر عليه السلام ناسزا گفت و العياذ بالله نام مادر آن حضرت را به زشتي برد. در آن زمان اگر كسي چنين فحشي به ديگران مي داد، سزايش قتل بود و چه بسيار كشت و كشتارها كه بر سر چنين دشنام هايي به راه مي افتاد، اما امام باقر عليه السلام به نرمي و لطافت جواب او را دادند و اهانت او را ناديده گرفتند. آن فرد نيز پشيمان و آگاه شد و ايمان آورد. آيا حيف نبود كه اين انسان مسلمان نشود و راهي جهنم گردد؟ آيا حيف نبود كه حر بن يزيد رياحي به جهنم برود؟

حر بن يزيد رياحي به دنيا ثابت كرد كه انسان در لحظه ي آخر مي تواند از همه چيز بگذرد. او براي كساني كه مي گويند نمي توانيم يا نتوانستيم توبه كنيم حجت است. حر انساني عادي نبود، بلكه از نظر ثروت و مقام اجتماعي نزد خليفه وقت احترام بسياري داشت اما - با آن كه مي دانست كه اموال و موقعيت خود را از دست خواهد داد - به يك باره از همه چيز گذشت. واقعا اگر كس ديگري به جاي امام حسين عليه السلام بود در مقابل عذرخواهي حر چه جوابي مي داد؟ شايد مي گفت: حال كه كار از كار گذشته و ما را اسير كرده اي، ديگر چه جاي توبه است؟ حال كه باعث شدي اين همه مصيبت بر خاندان رسول خدا صلي الله عليه و آله و

سلم وارد آيد، ديگر توبه چه فايده اي دارد؟

اگر حر توبه نكرده بود - با توجه به اين كه او باعث شده بود اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به چنگ لشكر يزيد بيفتند - به يقين، بار گناهش بسيار سنگين تر از ديگران بود. بايد اين رفتارها سرمشق قرار گيرند. بايد با خود بينديشيم كه در برابر كار ناپسند ديگران و عذرخواهي آنان چه كنيم؟

مالك اشتر، الگوي مجامله و گذشت

در مجموعه ي ورام بن ابي فراس ماجرايي بين شرح درباره مالك اشتر نخعي نقل شده است: روزي مالك اشتر نخعي، فرمانده ي ارتش بزرگ ترين كشور روي زمين، در حالي كه

[صفحه 39]

پيراهني از كرباس بر تن داشت و عمامه اي از بقيه پارچه ي پيراهنش بر سر بسته بود از جايي مي گذشت. شخصي براي خوشامد ديگران و تفريح و خنده يك هسته خرما يا ريگي (بندقه) به طرف او پرتاب كرد، مالك اشتر او را ديد، اما توجهي نكرد و به راهش ادامه داد. پس از رفتن مالك مردم به آن شخص گفتند: آيا فهميدي او كه بود؟ گفت: نه. گفتند: او فرمانده ي ارتش اسلام و يار و ياور اميرمؤمنان علي عليه السلام است. واي به حالت! چرا اين بي حرمتي را مرتكب شدي؟ با شنيدن اين سخن لرزه بر اندام آن مرد افتاد و به دنبال مالك دويد تا آن كه او را در مسجد در حال عبادت ديد. در گوشه اي منتظر ماند تا نماز مالك اشتر تمام شد. پس از آن به پاي او افتاده معذرت خواهي كرد كه او را نشناخته است. مالك اشتر سوگند ياد كرد كه من به مسجد نيامدم، مگر اين كه خواستم براي تو دعا كنم.

بايد

توجه داشت مالك اشتر نخعي، فرمانده ي دلاور و شجاع لشكر علي بن ابي طالب عليه السلام خليفه مسلمانان، زماني با چنين لباس ساده اي از بازار عبور مي كند كه فرمانده ي لشكر معاويه در ديباج و زر مي غلطد و در مقابلش صدها نفر تعظيم مي كنند و اگر كسي جسارتي به مراتب كم تر از اين، در حق او مي كرد، سزايش اعدام بود. فرمانده اي با عظمت و بزرگوار چون مالك در مقابل اين گستاخي چه زيبا و با لطافت پاسخ مي دهد و چنين با گذشت و بزرگواري با او برخورد مي كند. مجامله در عمل اين گونه است.

اگر ديگري به جاي مالك اشتر بود مي گفت: نبايد مردم را بي تربيت بار آورد. اين كه امروز به مالك اهانت كرد، فردا به اميرمؤمنان عليه السلام اهانت مي كند. بايد چنين و چنان كرد تا ديگران عبرت بگيرند.

اما اين حرفها و فكرها چيزي جز خط معاويه و عمر نيست. البته، اصل كلي در اين مقام آن است كه انسان با افراد نادان با مجامله رفتار كند اما گاهي لازم است خلاف اين اصل عمل كرد كه در آن موارد اندك نيز بايد تابع دستور اهل بيت عليهم السلام بود.

مالك اشتر به گفته مورخان، پيامبر خدا را درك كرده و از آن حضرت حديث شنيده بود؛ در يكي از جنگها خطاب به لشكر اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: حدود صد تن از شما از «بدريين» هستيد و در جنگ بدر شركت داشتيد. و لذا مالك از صحابه ي رسول

[صفحه 40]

خدا صلي الله عليه و آله و سلم به شمار مي آمد. مرد عمل، زهد، و جهاد بود و در عين نيرومندي با اهل باطل مجامله مي كرد و اين داستان، نمونه اي از مجامله او با

اهل باطل است.

شيعيان مي توانند مالك اشتر را به عنوان انسان كاملي كه در مكتب اهل بيت عليهم السلام پرورش يافته به دنيا معرفي كنند و به او افتخار نمايند. كشوري كه حضرت اميرمؤمنان عليه السلام بر آن حكومت مي كرد حدود پنجاه كشور امروز را در بر مي گرفت كه يكي از آنها ايران است. عراق، حجاز، يمن، مصر، از مرز چين گرفته تا قلب اروپا، و از قلب اروپا تا وسط آفريقا همه و همه جزو كشور اسلام بوده است. آري فرمانده ي ارتش چنين كشور پهناوري با فردي گستاخ اين گونه بزرگوارانه رفتار مي كند. مالك قسم خورد كه اين كار تو باعث گرديد من به مسجد بيايم و براي هدايت تو دعا و استغفار كنم. تو كار بدي كردي و نامه ي اعمال خود را سياه كردي و گناهي به گناهانت افزودي. من از تو گذشتم، خدا از تو بگذرد.

اين رفتارها را بايد آموخت؛ زيرا تا اين تعاليم بلند را نياموزيم توان به كار بستن آنها را هم نخواهيم داشت.

[صفحه 41]

تقوا و جايگاه آن

اشاره

فاتقوا الله و كفوا ألسنتكم الا من خير [50]؛ پارسايي پيشه كنيد و زبان خود را جز از سخن نيك باز داريد.

تقوا از «وقايه» به معناي حذر كردن، دوري جستن و احتياط آمده است. براي مثال شخصي كه در حال راه رفتن در جاي بي خطري است شايد چندان لزومي نداشته باشد كه احتياط كند. اما آن كه مشغول رانندگي است بايد احتياط و «وقايه» داشته باشد، چه رسد به اين كه در خيابان شلوغ و پر ترددي رانندگي كند. با اين اوصاف اگر كسي بخواهد در حال رانندگي، هم صحبت كند و هم ببيند ماشينهايي كه از كنار او

عبور مي كنند از چه نوع و مدلي هستند، به آساني در معرض هلاكت قرار مي گيرد. در امور اخروي نيز چنين است، آنكه تنها بار مسئوليت خود را بر دوش دارد و در راه آخرت طي طريق مي كند، مانند شخصي است كه در حال پياده روي است. ما آنكه علاوه بر خود، مسئوليت ديگران را نيز بر عهده دارد و صاحب نعمتهاي بيشتري است بايد بيشتر احتياط كند و تقواي بيشتري داشته باشد.

فلسفه خلقت بشر آن است كه در بهشت با اولياء و انبيا هم نشين گردد، اين هم نشيني جز با تقوا پيشه كردن و تقويت جنبه هاي معنوي در وجود بشر، ميسر نمي گردد.

[صفحه 42]

دشواري هاي تقوا و اجتهاد

تقوا مانند اجتهاد [51] مراتبي دارد. هزاران نفر كوشش مي كنند تا به مرتبه ي اجتهاد برسند ولي از بين آنها عده ي كمي به اين مقام دست مي يابند. از بين صدها مجتهد نيز كه كوشيدند به مقام اعلميت برسند در گذشته و حال فقط شمار اندكي موفق شده اند. خدا مي داند چه موانعي براي رسيدن به مقام اعلميت وجود دارد. بسياري با وجود تلاشهاي فراوان نتوانستند شروط اعلميت را فراهم كنند و بسياري شروط آن را فراهم كردند اما از بين هزار مانع، يك مانع بر سر راهشان ماند و موفق نشدند.

ممكن است انسان در طول سال ده ها تصميم بگيرد، اما به دلايلي از انجام دادن آنها باز ماند. اگر در طول سال در برابر هر تصميمي كه موفق به انجام دادن آن نشويم يك نقطه بر روي كاغذ بگذاريم، شايد در پايان سال با كاغذي سراسر سياه مواجه شويم.

تقوا نيز كلمه اي است كه به سادگي مي توان درباره آن داد سخن داد ولي در عمل كار بسيار

دشوار و طاقت فرسايي است. بسياري از مردم دوست دارند تقوا داشته باشند ولي فقط عده كمي براي تحصيل آن تلاش مي كنند و از اين ميان عده بسيار كم تري موفق به تحصيل آن مي شوند؛ زيرا بسياري از كساني كه مي خواهند با تقوا باشند و عزمشان را در اين راه جزم مي كنند، به درستي نمي دانند در اين راه با چه موانعي برخورد مي كنند و چه مشكلاتي در پيش رو دارند. براي كسب تقوا علاوه بر تصميم واقعي، همت بالا و اراده محكم، بايد موانع تحصيل آن را نيز بشناسيم و از خداي متعال و اهل بيت عليهم السلام بخواهيم ما را در اين راه يار و كمك كار باشند. در حقيقت توفيق الهي و عنايت اهل بيت عليهم السلام حكم مهر و امضاي نهايي را دارد و كامل كننده شروط تقوا است. البته توفيق الهي نيز تا حدي بستگي به اطاعت اوامر الهي از جانب ما دارد. در غير اين صورت نقطه هاي سياه در طول زندگي آن قدر زياد مي شود كه سراسر عمر را به تباهي مي كشاند و باعث هدر رفتن كارهاي خوب مي شود، خداوند فرموده است:

[صفحه 43]

«ثم كان عقبة الذين أساؤا السوأي أن كذبوا بأيات الله و كانوا بها يستهزءون [52]؛ آنگاه فرجام كساني كه بدي كردند [بسي] بدتر بود؛ [چرا] كه آيات خدا را تكذيب كردند و آنها را به ريشخند مي گرفتند.»

بررسي اعمال

حساب و كتاب دنيا بسيار دقيق و نظم دنيا خدشه ناپذير است. خورشيد با اين كه هزاران بار از كره ي زمين بزرگ تر است و حرارت آن به بيش از ده هزار درجه ي سانتيگراد مي رسد، در طول هزاران هزار سال يك ثانيه زودتر يا ديرتر طلوع و غروب نكرده

است. قرآن كريم مي فرمايد: «و أنبتنا فيها من كل شي ء موزون [53]؛ و از هر چيز سنجيده اي در آن رويانديم». ولي دنيا با اين عظمت و با اين نظم و انتظام، نزد خداوند به اندازه ي يك بال پشه ارزش ندارد «ان الدنيا لا تساوي عندالله جناح بعوضة [54]؛ دنيا در نزد خدا به قدر بال پشه اي ارزش ندارد». در اين عبارت گفته نشده كه دنيا به اندازه ي دو بال پشه ارزش ندارد؛ چرا كه دو بال پشه به درد خود پشه مي خورد و با آنها پرواز مي كند دنيا حتي به اندازه يك بال پشه نزد خداي متعال ارزش ندارد. آيا خداي متعال كه اين دنياي بي ارزش را تا اين حد با نظم و دقت اداره مي كند، در كار آخرت دقت به خرج نمي دهد؟

يكي از آياتي كه تأمل و تدبر بسياري مي طلبد اين آيه است: «و بدالهم من الله ما لم يكونوا يحتسبون [55]؛ و آنچه تصور [ش را] نمي كردند، از جانب خدا برايشان آشكار مي گردد».

آنچه از تفاسير و آيات قبل و بعد از اين آيه بر مي آيد اين است كه وقتي انسانها مي ميرند و وارد جهان آخرت مي شوند و دقت آنجا را مي بينند در حيرت مي مانند، چرا كه هرگز گمان نمي كردند، آخرت و حساب و كتاب اعمال آنها تا به اين حد، دقيق باشد.

در آخرت حلال دنيا حساب دارد، چه رسد به حرام آن. خداي متعال بعضي از

[صفحه 44]

چيزها را حلال كرده و اجازه استفاده از آنها را داده است، اما معناي اجازه اين نيست كه حساب و كتاب ندارد؛ بلكه حلال نيز حساب و كتاب دارد، اما در محاسبه ي آن اذيت و آزار نيست،

و كلمه به كلمه بايد جواب داد.

ائمه اطهار عليهم السلام و اولياي الهي به ما گفته اند كه بايد از عدل خدا بترسيم. خدا هيچ گاه ظلم نمي كند اما اگر عدل الهي در آخرت نمايان شود، هيچ كس را ياراي آن نيست.

تنها راه براي در امان ماندن انسان ها از عذاب آخرت، تقوا پيشه كردن در دنيا است.

تقوا حقيقتي است كه هزاران درجه دارد كه هر كدام با ديگري از جهات گوناگوني متفاوت است. در يك ماشين سواري، بايد صدها شرط و جزء به هم پيوسته باشد، تا ماشين توان حركت داشته باشد و درست كار كند. ممكن است از هزاران ماشين كه خراب مي شود هر كدام به علت متفاوتي خراب شده باشد. وقتي چيز ساده اي چون ماشين اين همه اجزا و شروط داشته باشد، امر مهمي چون تقوا كه به واسطه آن مي توان هم نشين اميرمؤمنان و ائمه اطهار عليهم السلام شد، جاي خود دارد.

امام هادي عليه السلام مي فرمايند: «الدنيا سوق ربح فيها قوم و خسر الآخرون [56]؛ دنيا بازاري است كه عده اي در آن سود مي برند و عده اي ديگر ضرر مي كنند». آنها كه اجناس خود را با مشورت اهل فن خريده اند زيان كمتري مي بينند و بيشتر سود مي كنند. بايد در بازار دنيا به توصيه هاي خبرگان اين بازار، كه انبيا و اولياي الهي اند گوش فرا داد و تقوا پيشه كنيم تا دچار زيان اخروي نگرديم. البته، استثناهايي در دنيا وجود دارد كه آن هم براساس حساب و كتاب است و از نظم خاص خود پيروي مي كند. خداي متعال در قرآن كريم مي فرمايد: «و الذين ءامنوا و اتبعتهم ذريتهم بايمن ألحقنا بهم ذريتهم و مآ ألتنهم من عملهم من شي ء [57]؛

و كساني كه ايمان آورده اند و فرزندانشان در ايمان از ايشان پيروي كرده اند فرزندانشان را به ايشان ملحق سازيم و چيزي از عملشان نمي كاهيم».

ممكن است فردي چون پدر و مادر يا اجداد و نزديكان او به درگاه الهي قربي داشته يا

[صفحه 45]

دعايي كرده اند موفقيتي پيدا كند و اين موفقيت بر اثر عمل نيك اجداد نصيب او شده باشد. اما چنين مسائلي استثنا است و قانون كلي اين است: «و أن ليس للانسان الا ما سعي [58]؛ براي انسان جز حاصل تلاش او نيست».

زيارتي از امام هادي عليه السلام خطاب به اميرمؤمنان عليه السلام روايت شده كه خواندن آن در روز عيد غدير مستحب است و مرحوم شيخ عباس قمي آن را در مفاتيح الجنان تحت عنوان زيارت مخصوصه ي حضرت امير در روز غدير آورده است. حجم اين زيارت بيشتر از دعاي كميل است و اگر آن را دايرة المعارف حضرت امير عليه السلام بخوانيم سخن گزافي نگفته ايم. آن حضرت مي فرمايد:

«قد يري الحول القلب وجه الحيلة و دونها حاجز من تقوي الله فيدعها رأي العين و ينتهز فرصتها من لا حريجة له في الدين [59]؛ مردم كار افتاده و زيركي هستند كه مي دانند در هر كاري چه حيلت سازند، ولي امر و نهي خدا سد راه آنها است. اينان با آن كه راه و رسم حيله گري را مي دانند و بر آن توانايند، گرد آن نمي گردند. تنها كساني كه از هيچ گناهي پروايشان نيست، همواره منتظر فرصتند تا در كار حيلتي به كار برند.»

«حول القلب» يكي اصطلاح خاص عربي است. هميشه دو جزء اين اصطلاح با هم استعمال شده است و شايد جايي پيدا نشود كه «حول» يا «قلب»

به تنهايي ذكر شده باشد. كلمه «حول» از ماده «حول» و به معناي حيله و چاره انديشي است. كلمه «قلب» نيز از ماده «قلب» و گرداندن است و اين اصطلاح را درباره كسي به كار مي برند كه هم حيله را خوب بلد است و هم تقلب امور را مي فهمد. حضرت مي فرمايد چه بسا كسي مي داند كه چگونه سر مردم كلاه بگذارد و چگونه صحبت كند كه مردم را فريفته خويش نمايد، اما ديوار محكمي در مقابل او است كه نمي گذارد چنين عملي از او سر زند و اين ديوار محكم چيزي جز تقواي الهي نيست. چنين كسي به خوبي مي تواند مقاصد دنيايي و شهواني خود را برآورده نمايد، اما ترس از عدل خدا جلودار او است. «فيدعها رأي

[صفحه 46]

العين» با اين كه مي بيند مطامع دنيوي از دستش مي رود اما آن را رها مي كند. اين رأي العين به معناي ديدن با چشم نيست، بلكه به معناي حدس زدن و ديدن با چشم بصيرت است؛ مثل آنكه درباره ي شخصي كه دارد شاخه ي زير پاي خود را مي برد مي گويند مي بينيم كه از روي درخت افتاده است. در چنين حالتي هنوز اين اتفاق نيفتاده، اما انسان مي داند كه مي افتد و آن قدر اين حدس و گمان قوي است كه در حكم ديدن با چشم است.

«و ينتهز فرصتها من لا حريجة له في الدين» اما كسي كه درد دين و خداپرستي ندارد آن كار ناروا را دنبال مي كند. اميرمؤمنان عليه السلام خلافت مشروط را رها كرد. [60] اما عثمان دنبال آن را گرفت و خيال كرد كه برنده ماجرا شده است. آن كه دين دارد فريب و نيرنگ و ظلم و ستم

را ترك مي كند، اما آن كه دين برايش بازيچه اي بيش نيست دين را وسيله رسيدن به اهداف دنيوي خود قرار مي دهد.

امام علي و تقوا

تقوا را بايد از اميرمؤمنان عليه السلام آموخت. با اين كه هيچ كس مانند آن حضرت لياقت خلافت مسلمانان را نداشت و خلافت هم به آن حضرت رو آورده بود، 25 سال از خلافت دور ماند، چرا كه نمي خواست حتي يك لحظه از تقواي الهي دور باشد. وقتي عبدالرحمن بن عوف به حضرت گفت: «ابايعك علي كتاب الله و سنة رسوله و سيرة الشيخين [61]؛ به شرطي با تو بيعت مي كنيم كه به كتاب خدا و سنت رسول و سيره ي شيخين عمل كني»، چون امام سيره ي شيخين را باطل مي دانستند فرمودند: «بل علي كتاب الله و سنة رسوله صلي الله عليه و آله و سلم و اجتهاد رأيي [62]؛ كتاب خدا و سنت رسول خدا را مي پذيرم، اما سيره ي شيخين را نمي پذيرم و به اجتهاد خود عمل مي كنم».

[صفحه 47]

اميرمؤمنان عليه السلام از دنيا و آنچه در آن است بالاتر و بزرگ تر است، بلكه اين قياس جسارت به ساحت مقدس آن حضرت است. درست مانند آن است كه بگوييم فلان مرجع تقليد از پشه بزرگ تر است! هر چند اين سخن حقيقت دارد، چنين قياسي با شأن آن مرجع تقليد سازگار نيست و توهين تلقي مي گردد. قياس اميرمؤمنان با دنيا و با تمام نعمت هايش فقط به علت كمي معلومات ما است؛ چرا كه اگر از دنيا و نعمت هاي آن چيزي بالاتر سراغ داشتيم آن حضرت را به آن قياس مي كرديم؛ كسي كه در عين لياقت رهبري جامعه، 25 سال از عمر شريف خود را صرف كشاورزي و چاه

كندن و بيل زدن كرد. به راستي اگر جز ماجراي زندگي آن حضرت هيچ دليلي بر بي ارزشي دنيا نزد خدا وجود نداشت، همين يك دليل براي اثبات بي ارزشي دنيا نزد خدا كافي بود. اگر دنيا براي ذات اقدس الهي ارزش مي داشت، دنيا براي بالاترين بندگانش چنين با زحمت سپري نمي شد. در احوال آن حضرت نقل شده است كه در طول سال فقط يك بار گوشت ميل مي فرمود آن هم در روز عيد قربان. منطق علي عليه السلام اين بود كه رئيس مسلمانان بايد در امور معيشتي با ضعيف ترين مسلمانان مساوي باشد. از اين رو در روز عيد قربان كه همه گوشت نصيبشان مي شد گوشت مي خوردند.

روزي اميرمؤمنان وارد منزل شدند و به وي جگر سرخ كرده به مشام مباركشان رسيد. پرسيدند: اين چيست؟ عرض كردند: بستگان يكي از همسران شما شتري نحر كرده و قدري گوشت و جگر آن را براي همسرتان هديه فرستاده اند. حضرت با كمال متانت فرمودند گوارا باد.

آنان كه مي خواهند اوج تقواي حقيقي را بنگرند به علي عليه السلام كه حق مطلق است بنگرند. ايشان با آن كه خويشتن را ملزم كرده بودند كه در سال يك بار بيشتر گوشت نخورند، اين امر را حتي بر نزديك ترين بستگانشان تحميل نمي كردند. البته ناگفته نماند كه اگر همسر ايشان به آن حضرت اقتدا مي كرد كار پسنديده اي بود، اما علي عليه السلام در اين خصوص امر نمي كرد و فشار نمي آورد، بلكه مي فرمود: گوارا باد. به دنبال اين فرمايش، همسرشان تا زنده بود هيچ وقت مريض نشد و حتي يك بار هم به سر درد معمولي گرفتار نشد.

[صفحه 48]

متقي شدن نياز به آموزش و آگاهي دارد و ملاك تقوا ائمه

اطهارند. در غير اين صورت و بدون شناخت تقواي حقيقي چه بسا كار خوبي بد پنداشته شود يا كار ناپسندي در جامه ي پسنديده اي جلوه كند. اما اگر اعمال آن بزرگواران الگوي ما قرار گيرد، ديگر چنين اشتباهاتي رخ نخواهد داد.

امام كسي را مجبور نمي كند كه از او تبعيت نمايد. شاگردان مكتب او نيز به وي اقتدا مي كنند. در حالات يكي از علماي زاهد آمده است كه خودش در كمال زهد و تقوا زندگي مي كرده، اما هيچ گاه بر اهل خانه و نزديكانش سخت نمي گرفته و هيچ كاري را بر آنها تحميل نمي كرده است. شايد گاهي اوقات نصيحتي مي كرد، اما در چيزي كه جزو واجبات نيست، هيچ گاه اصرار و الزام نمي كرد. در جايي كه خدا الزام نكرده، بنده خدا هم نبايد الزام نمايد. اين خود يك مسئله شرعي است و عموم مردم به آن مبتلايند و موظفند اين مسئله را هر چند در رساله هاي عمليه نيامده، بياموزند.

هيچ كس حق ندارد انجام مستحبات و ترك مكروهات را بر اطرافيان خود الزام كند، مگر از باب تربيت. پس اگر الزام به كاري غير واجب، مقدمه ي امر واجبي همچون تربيت باشد جايز است و الا جايز نيست.

كسي حق ندارد فرزند خود مجبور به خواندن نماز شب يا نماز غفيله و يا گرفتن روزه ي مستحبي نمايد. در اين زمينه حتي به اندازه ي يك اوقات تلخي هم حق ندارد. شخصي مي گفت: من خودم گاهي روزه ي مستحبي مي گيرم و فرزندانم را نيز به اين كار تشويق مي كنم، اما آنها توجهي نمي كنند از همين رو با آنها قهر كرده ام. آيا چنين قهري جايز است؟ بنده خدا حق ندارد، چيزي را كه خدا

واجب نكرده واجب كند.

در روايت آمده است: «و جعل لكل شي ء حدا و جعل عليه دليلا يدل عليه و جعل علي من تعدي ذلك الحد حدا [63]؛ خداوند براي هر چيزي حد و حدودي قرار داده است و هر كس از اين حدود تجاوز كند نيز حد و كيفر معيني دارد».

دين اسلام آن قدر دقيق است كه اگر قرار باشد هشتاد ضربه شلاق به كسي بزنند نبايد

[صفحه 49]

آن را به 81 ضربه تبديل كرد و اگر كسي چنين كند آن يك ضربه ي اضافه را به خودش خواهند زد. جايي كه لازم است شلاق را از وسط آن بگيرند و حد جاري كنند بايد اين گونه باشد و در غير اين صورت قصاص خواهد داشت.

مرحوم حاج آقا حسين قمي از مراجع تقليد عصر حاضر است. ايشان هر روز از كربلا به زيارت اميرمؤمنان عليه السلام در نجف مي شتافتند، روزي شيخ محمد خراساني كه از منبرهاي معروف آن زمان بود، حاج آقا حسين قمي را در صحن مطهر مرتضوي ملاقات كرد. آن بزرگوار كه از لحاظ سني از حاج آقا حسين قمي بزرگ تر بود، بدون آن كه قصد اهانت داشته باشد به آقا حسين فرموده بود: آقا، وظيفه شما اين نيست كه هر چند روز يك بار به نجف بياييد. مرحوم حاج آقا حسين قمي نيز فرموده بود: چشم، و به نصيحت ايشان عمل كرده بود؛ چرا كه ديده بود حرف درستي مي زند. تقوا چيزي جز اين نيست. رعايت حدود و وظايف، تقوا است. البته، در راه كسب تقوا محاسبه ي نفس و استقامت لازم است. خداي متعال لطف كرده و به مؤمنان نعمت ايمان ارزاني كرده است. آنها

نيز در عوض بايد بكوشند هر روز مقداري از شيطان فاصله بگيرند. خدا بر شيعيان منت نهاده و نعمت ائمه اطهار عليهم السلام را به آنها داده است كه يك پارچه نور و مشعل هدايتند. ديگران جز مشتي خرافات چه دارند؟ شيعيان بر سر حوض اهل بيت عليهم السلام مهمان خواهند بود و اين بزرگ ترين نعمتي است كه خدا به آنها ارزاني داشته است، نعمتي كه اگر همه درخت هاي روي زمين تبديل به قلم، و تمام آب درياها مركب مي شد و جن و انس مي نوشتند هم چنان نمي توانستند ارزش و مقدار آن را بنويسند. حتي ديگر اديان حتي يك هزارم افتخارات شيعيان را هم ندارند.

حكايت آدم و حوا در تورات

در تورات كه كتاب آسماني يهوديان دنيا است، قصه حضرت آدم و حوا چنين نقل شده است:

خدا حضرت آدم و حوا را به بهشت برد و به آنها گفت: از نعمت هاي اينجا استفاده كنيد و فقط از اين درخت دوري كنيد. اگر از ثمره ي اين درخت بخوريد فورا مي ميريد.

[صفحه 50]

آنها ابتدا از آن درخت نخوردند، اما بعد شيطان نزد آنها رفت و گفت: چرا از ثمره ي اين درخت نمي خوريد؟ گفتند: چون خدا فرموده است نخوريد. گفت: آيا مي دانيد چرا خدا شما را از خوردن ثمره اين درخت منع كرده است؟ گفتند: خدا فرموده اگر از ثمره اين درخت بخوريد مي ميريد. شيطان گفت: خير، چنين نيست. اين درخت، درخت معرفت است و خدا چون خودش معرفت دارد و نمي خواهد ديگران معرفت پيدا كنند، به شما اجازه ي خوردن ميوه هاي اين درخت را نداده است. اكنون شما لخت و عور هستيد عورت شما پيدا است و اين عيب است، اما چون معرفت نداريد نمي فهميد. اگر از

ميوه ي اين درخت بخوريد مي فهميد. آنها نيز از ميوه ي آن درخت خوردند و پس از آن به يكديگر نگاه كردند و گفتند: چرا ما اين چنين هستيم؟ چرا عورتمان پيدا است؟ و بدين ترتيب درك و معرفت پيدا كردند. خدا نيز فرمود: حال كه از ثمره ي آن درخت خورديد بهشت ديگر جاي شما نيست.

نتيجه اين داستان اين است كه العياذ بالله خدا به آدم و حوا دروغ گفت، اما شيطان راست گفت. خدا نمي خواست آنها بفهمند كه لخت بودن عيب است و نمي خواست معرفت پيدا كنند، اما شيطان حقيقت را براي آنها روشن ساخت! اين حرفها و بدعتها در حال حاضر به عنوان دين در دنيا مطرح است.

[صفحه 51]

نقش زبان در سعادت و شقاوت انسانها

اشاره

و اياكم أن تذلقوا ألسنتكم بقول الزور و البهتان و الاثم و العدوان [64].

مبادا زبانتان را به گفتار دروغ و تهمت و گناه و دشمني آلوده سازيد.

«اياكم» در اين روايت نهي نيست بلكه تحذير است؛ به اين معنا كه حضرت امام صادق عليه السلام مي فرمايد: اي مؤمنان، مواظب باشيد كه زبان شما نلغزد و مرتكب گناه نشود چرا كه انسان در معرض اشتباه و فراموشي است و بايد هميشه هوشيار و مواظب باشد.

«ذلاقت» به معناي فصاحت و زبان آوري و «زلاقت» به معناي لغزش است.

عبارت بعد از «اياكم» اگر «تزلقوا» باشد، معناي عبارت اين است كه از اين كه زبانتان به لغزش دچار گردد، و قول زور و بهتان بر آن جاري گردد حذر كنيد، اما اگر «تذلقوا» باشد، يعني خوش زباني هايتان را در قول زور و بهتان قرار ندهيد.

كنترل زبان نسبت به تقوا مانند آب است نسبت به زندگي. همان طور كه بدون آب زندگي ناممكن

است بدون بازداشتن زبان از گناه به دست آوردن ملكه تقوا ممكن نيست. اگر زبان كنترل گردد جلو بسياري از گناهان گرفته مي شود. انسان ها همان طور كه با دست و پا و چشم و گوش خود گناه مي كنند با زبان نيز مرتكب گناه مي شوند، اما اگر تمام گناهان اعضاي بدن را با هم جمع كنند به اندازه ي گناهان زبان نمي شود.

امام زين العابدين عليهم السلام مي فرمايد: ان لسان ابن آدم يشرف علي جميع جوارحه كل صباح

[صفحه 52]

فيقول كيف أصبحتم فيقولون بخير ان تركتنا... [65]؛ هر روز صبح زبان از اعضاي بدن مي پرسد: حال شما چطور است؟ آنها جواب مي دهند كه اگر تو بگذاري حال ما خوب است...» زبان منشأ گناهان بزرگي چون دروغ، غيبت و تهمت است. زبان ممكن است باعث دگرگوني حق و باطل شود، و حق را باطل جلوه دهد و لباس حق بر تن باطل پوشاند. اين زبان است كه باعث مي گردد يزيد بن معاويه خليفه مسلمانان شناخته شده، و امام حسين عليه السلام خارجي و سركش معرفي گردد.

بني اميه و اسلام

حسين بن علي بن ابي طالب، سبط پيامبر، فرزند زهرا و علي و كسي است كه اگر نبود، بني اميه در همان آغاز، بساط اسلام را برچيده بودند و امروزه ديگر نامي از اسلام و مسلماني وجود نداشت، و كسي شهادتين را بر زبان جاري نمي كرد. اين مسئله خود بحث بسياري مي طلبد و روايات و مطالب گوناگوني در مورد آن وجود دارد، كه اين مقال براي پرداختن به آن مناسب نيست، اما همين قدر بدانيم كه اگر حسين عليه السلام نبود، امروزه از اسلام نشاني نبود. يكي از مراجع تقليد قبل از هر نماز سلامي خدمت ابي عبدالله عليه السلام عرض مي كرد

و مي گفت: اين نمازهايي كه ما مي خوانيم همه از بركت خون سيدالشهدا عليه السلام است و اگر حسين عليه السلام نبود پيامبر آخرالزمان نيز مانند هزاران پيامبر ديگري مي شد كه حتي اسم بعضي از آنها در سينه تاريخ نمانده است. مي گويند خداي متعال براي هدايت ابناي بشر 124 هزار پيامبر فرستاده است، اما از اين همه فقط نام چند تن در تاريخ آمده است.

نه يزيد و نه پدر و نه جدش حتي يك لحظه هم به اسلام و پيامبر ايمان نياورند. ابوسفيان پيوسته مي گفت: «تلقفوها تلقف الكرة [66]؛ حكومت را چون گوي از دست ديگران برباييد». معاويه پدر يزيد نسبت به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و بني هاشم دائما

[صفحه 53]

مي گفت: «دفنا دفنا [67]؛ به خدا قسم كاري مي كنم كه نام [بلند] شان در دل خاك تيره به كلي مدفون گردد و به كم تر از اين كار رضايت نخواهم داد».

و خود يزيد مي گفت:

«لعبت هاشم بالملك فلا

خبر جاء و لا وحي نزل [68].

بني هاشم با حكومت بازي كردند. نه خبري از آن دنيا آمده و نه وحيي در كار است [بلكه همه اين سخنان دروغي بيش نيست]».

بني اميه با شهادت حسين بن علي عليهماالسلام گمان مي كردند خيال خام خود را تحقق بخشيده و كار اسلام را يك سره كرده اند. اما اراده ي خداي متعال بر اين تعلق گرفت كه با ريخته شدن خون آن حضرت درخت اسلام بارور شود و نام پيامبر آخرالزمان تا ابد بر صفحه روزگار نورافشاني كند و راه و آيين او و فرزندان گرامي اش كه از هر قول زور و بهتان به دور است، باقي بماند.

تصميم و استقامت

انسان ها در طول زندگي با هزاران پستي و

بلندي مواجه مي شوند و به دست گرفتن مهار زبان در چنين جاهايي تصميم و استقامت مي خواهد. بايد كم كم خود را عادت دهيم كه هر سخني از دهانمان خارج نشود. آن كه روي منبر نشسته و مشغول وعظ و خطابه است، دقت مي كند تا مبادا حرف نادرستي بگويد. انسان ها نيز بايد مانند واعظي كه حواس خود را شش دانگ جمع مي كند تا سخن نادرستي از دهانش خارج نشود، پيوسته به هوش باشند تا كلام ناروايي بر زبانشان جاري نگردد. بايد در زندگي تصميم بگيريم كه هرگز به دروغ و تهمت آلوده نشويم. خداي متعال در وجود همه انسان ها قدرت خودداري از دروغ و تهمت را قرار داده، اما اين كار همان طور كه گفته شد تصميم و اراده و استقامت مي خواهد و جوهره ي هر كاري تصميم است.

[صفحه 54]

حضرت علي عليه السلام مي فرمايد: «من طلب شيئا ناله أو بعضه [69]؛ انسان هر چه بخواهد يا به آن مي رسد يا به بخشي از آن دست مي يابد».

با تصميم و استقامت انسان به جايي مي رسد كه مي توان او را پيرو واقعي ائمه اطهار عليهم السلام خواند. در چنين حالتي انسان به درجه اي رسيده است كه هرگز با فرمايش آن بزرگواران مخالفت نمي كند و مصداق اين فقره از زيارت وارث مي گردد: «و التارك للخلاف عليكم [70]؛ بدون هيچ نافرماني، مطيع شمايم». هر قدر درك و علم انسان بالاتر رود و به قله ايمان نزديك تر شود، ارزش بيشتري مي يابد و اگر توانست در آن ارتفاع خود را نگه دارد، كارش اهميت بيشتري مي يابد. از سوي ديگر، در چنين موقعيتي لغزش هايش نيز بسيار خطرناك تر و بدتر است. در روايت آمده است: «زلة العالم تفسد

عوالم [71]؛ گمراهي عالم، گمراهي عالم است». همان طور كه عالم مي تواند باعث نجات مردم گردد مي تواند آنها را هلاك نمايد. چه كسي مردم را عليه امام حسين عليه السلام بسيج كرد؟ علماي خود فروش و پست مانند شريح قاضي فتوا دادند كه آن حضرت مهدورالدم است. اغلب مردم از عالمان پيروي مي كنند و اين عالم است كه مي تواند مردم را به سوي نيكي يا بدي رهنمون شود. زبان عالم مي تواند ميليون ها نفر را از جهنم نجات دهد يا راهي جهنم سازد.

امام حسين عليه السلام روز عاشورا، در گرما گرم جنگ، با صداي بلند گريه كردند؛ كاري كه آن حضرت در جنگ هاي پيشين انجام نداده بود. نه او و نه برادر و نه پدرش هيچ كدام در ميدان محاربه چنين كاري نكرده بودند، اما وجود مقدس آن حضرت در معركه ي جنگ با صداي بلند گريه كرد، چنين كاري مرسوم نبوده و نيست و برخلاف قوانين جنگ است. اما چرا گريه كردند؟ در روايات جواب اين پرسش نيامده است، اما عده اي گفته اند كه امام به حال دشمنان خود كه بنا بود به جهنم بروند گريه كردند. آن بزرگوار مي ديد كه عده ي

[صفحه 55]

زيادي از مردم از سر ناآگاهي يا براي به دست آوردن مطامع ناچيز دنيايي راهي جهنم هستند و به حال آنان گريه كردند. آن قدر غفلت و تباهي بر سر اين لشكر زبون و ذليل سايه افكنده بود كه حتي نگذاشتند نصيحت هاي جگر گوشه ي رسول خدا به گوش همگان برسد و هنگامي كه آن حضرت در مقابل اهل كوفه ايستادند و خواستند آخرين سخن خود را بازگو نمايند و حجت را تمام كنند، عده اي بر طبل كوبيدند

تا مردم نتوانند سخنان آن حضرت را بشنوند. اما در عين حال عده اي با شنيدن سخنان آن حضرت توبه كردند و در همان لحظه در ركاب سيد الشهداء عليه السلام جان خود را فدا نمودند.

اثم و عدوان

«اثم» و «عدوان» دو واژه اي هستند كه در قرآن گاه به تنهايي [72] و گاه با هم ذكر شده اند [73] اما در آن جاهايي كه با هم آمده اند بعضي از مفسران احتمال داده اند عطفي كه بين آنها است، عطف تفسير است؛ چرا كه اثم، يعني گناه و عدوان، و از حد گذشتن. بنابراين، هر اثمي عدوان هم هست. [74] برخي نيز احتمال داده اند كه اگر عدوان پس از ماده ي اثم بيايد به معناي گناه بي اندازه است.

امام صادق عليه السلام در اين بخش از سخنان خود مي فرمايد «اثم» و «عدوان» را ترك كنيد؛ چرا كه اگر يك پا لغزيد پاي ديگر نيز به راحتي مي لغزد. انسان معصيت اول را با ترس و لرز انجام مي دهد، اما ارتكاب معصيت دوم و سوم راحت تر است و اگر هم چنان ادامه دهد كارش به جايي مي رسد كه هرگز از ارتكاب معصيت ناراحت نشود.

[صفحه 57]

سكوت، گذرگاه تجهيز

اشاره

و عليكم بالصمت الا فيما ينفعكم الله به من أمر آخرتكم و يأجركم عليه [75]؛ سكوت اختيار كنيد مگر در كارهايي كه مربوط به آخرت باشد و خدا به سبب آنها به شما پاداش دهد.

امام عليه السلام در اين بخش از سخنان خويش به شيعيان دستور مي دهد كه دهان خود را ببنديد و سخن مگوييد، مگر در اموري كه براي آخرت شما نفعي در برداشته باشد؛ يعني حتي فوايد دنيوي را در چهار چوب آخرت بنگريد و از دايره ي آخرت وارد امور دنيوي شويد. عمل به اين دستور بسيار مشكل است و زحمت فراوان مي خواهد اما غير ممكن نيست. چه بسيار سخن ها كه از دهان انسان بيرون مي آيد و پس از آن گوينده در مي يابد كه هيچ

نفع دنيوي يا اخروي برايش در برنداشته است.

امام عليه السلام سفارش مي فرمايند كه جز در جايي كه پاي امر اخروي و اجر در ميان است، سكوت پيشه كنيد. بايد دانست كه امور اخروي به دو گونه اند: يا مانند نماز خواندن، مستقيما اخروي هستند و يا با واسطه و به نحو غير مستقيم به آخرت مربوط مي شوند و قبل از آن كه به آخرت مربوط باشند از امورات دنيايي اند. به عنوان مثال در روايت آمده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: «المؤمن يأكل بشهوة أهله و المنافق يأكل أهله

[صفحه 58]

بشهوته [76]؛ مؤمن براساس ميل خانواده اش غذا مي خورد، ولي كافر خانواده اش طبق ميل او غذا مي خورند». يكي از علامات مؤمن اين است كه مي كوشد طبق ميل خانواده اش غذا بخورد. نبايد در امور مربوط به غذا به خانواده امر و نهي كرد؛ چرا كه اين كار از خصلت هاي منافقان است.

كلمه «اهل» در زبان عربي به كساني اطلاق مي شود كه تحت تكفل شخص قرار دارند و در خانه او به سر مي بردند، خواه زن و بچه باشند يا بستگان دورتر نظير پدر، مادر، خواهر، برادر و حتي پسر عمو و پسر دايي. نقل شده است كه هارون عباسي روزي از حضرت كاظم عليه السلام پرسيد: عائله شما چند نفر است؟ امام فرمودند: پانصد نفر، حال آن كه عده زن و بچه ي آن امام همام بسيار كم تر از اين رقم بود. اما، حضرت نوكرها و كلفت ها و بستگان تحت تكفل خود را نيز به حساب آورد. كلمه شهوت در اين روايت برخلاف معناي فارسي آن، به معناي غريزه ي جنسي نيست، بلكه غريزه ي جنسي فقط يكي از

مصداق هاي شهوت است، در زبان عربي به همه خواسته هاي نفس شهوت اطلاق مي شود. در روايت آمده است: «من أكل التمر علي شهوة رسول الله اياه لم يضره [77]؛ اگر كسي چون رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم خرما را دوست داشت خرما بخورد، خدا زيان خرما را از او بر مي دارد». شهوت در اين جا به معناي اشتها و دوست داشتن آمده است. به هر حال مؤمن بايد طبق ميل خانواده غذا بخورد و اين نوع غذا خوردن، ثواب هم دارد و چه نيكو است كه شخص در عين حالي كه غذا ميل مي نمايد در نامه ي اعمالش ثواب ثبت گردد.

پس در چنين جاهايي، امور دنيايي با واسطه و غير مستقيم به امر اخروي منتهي مي گردند و مؤمن در عين حال كه، غذا يا خرما مي خورد، ثواب هم مي برد.

[صفحه 59]

سكوت و سخن گفتن

انسان به طور طبيعي دوست دارد سخن بگويد و درباره اموري كه دوست دارد با ديگران گفت و گو كند. سخن گفتن كارآمدترين ابزار براي معرفي شخصيت انسان ها و تمايلات آنان است، اما بايد از اين قوه در جهت درست استفاده نمود و در جايي كه لازم است آن را به كار بست.

سكوت با قطع نظر از ملازمات زماني و مكاني كار پسنديده اي است، اما در برخي موارد صحبت كردن لازم است؛ مثلا اگر در يك جمع علمي كسي مطلبي مي داند كه ديگران نمي دانند، اين جا ديگر جاي سكوت نيست و بايد سخن گفت تا ديگران استفاده نمايند. هم چنين در باب امر به معروف و نهي از منكر، صحبت كردن از لوازم كار است و گاهي بدون سخن گفتن امر به معروف

و نهي از منكر تحقق نمي يابد. در چنين جاهايي نه تنها سخن گفتن اشكالي ندارد، بلكه سكوت حرام و سخن گفتن واجب است. همانطور گاهي سكوت كردن واجب مي شود. براي مثال اگر ظالمي از انسان نشاني مظلومي را بخواهد، واجب است سكوت اختيار شود تا جان مظلوم محفوظ بماند.

محمد بن ابي عمير از ياران امام موسي بن جعفر عليه السلام و از محدثان بزرگ اماميه بود كه در زمان هارون الرشيد به سختي شكنجه و زنداني شد. او به دستور هارون الرشيد هفده سال از عمر خود را در زندان سپري كرد و تمام اموالش مصادره گرديد. بلاهايي كه بر سر ابن ابي عمير آمد در طول تاريخ بني العباس سابقه ندارد. تمام اين شكنجه ها براي آن بود كه هارون از او اسم ياران حضرت موسي بن جعفر عليه السلام را مي خواست ولي او از افشاي نام آنان خودداري مي كرد. كافي بود ابن ابي عمير اسم كسي را بگويد تا آن شخص كشته شود. خود ابن ابي عمير مي گويد: روزي زير شكنجه به قدري به تنگ آمده بودم كه نزديك بود نام شيعيان را بر زبان آورم، يك دفعه محمد بن يونس بن عبدالرحمن [78] را ديدم كه به من مي گفت: «يا محمد بن أبي عمير، أذكر موقفك بين يدي الله؛ اي محمد بن ابي عمير، روزي را به يادآر كه بايد در برابر خدا بايستي». از اين سخن نيرو گرفتم و اقرار نكردم. آري ابن ابي عمير

[صفحه 60]

شكنجه را تحمل كرد و دم بر نياورد؛ چرا كه سكوت در آنجا واجب بود.

مختصر اين كه نفس سكوت پسنديده است، اما اگر پاي مسئله مهم تري به ميان آمد حكم عوض مي شود و گاهي سكوت حرام، و

گاهي واجب مي شود، اما در غير اين موارد و در جاهايي كه نه سكوت واجب است و نه صحبت كردن، سكوت پسنديده است. نبايد كلام را بدون استفاده ي اخروي هدر داد. گاهي هدف از سخن گفتن خودنمايي و ارضاي شهوت سخن گفتن است. شهوت سخن به مراتب از شهوت جنسي قوي تر است.

گاهي دانشمندي براي فخرفروشي به سخن گفتن در مسئله اي مي پردازد و داد سخن مي دهد، اما دريغا از يك جو ثواب كه پس از خستگي فراوان نصيبش گردد. تأمل در سخن گفتن، وقت گير نيست. گاهي بايد يك ثانيه تأمل كنيم و از خودمان بپرسيم: آيا اين سخن كه مي خواهم بر زبان آورم، به درد آخرتم مي خورد يا نه؟ بزرگان ما اين نكته را رعايت مي فرمودند و در بسياري از مواقع علي رغم ميل باطني سكوت اختيار مي كردند.

نقل شده است كه پدر شيخ عباس قمي [79] به مسجد امام حسن عسكري عليه السلام رفته بود. در آن مسجد واعظي منبر مي رفت و داستان هاي كتاب منازل الآخرة، نوشته ي شيخ عباس قمي را از روي كتاب براي مردم مي خواند و افراد زيادي پاي منبر او حاضر مي شدند. روزي پدر شيخ عباس به شيخ مي گويد: ببين فلان واعظ كه در مسجد امام حسن عسكري عليه السلام منبر مي رود، چه زيبا موعظه مي كند، تو نيز از او ياد بگير و سعي كن مثل او منبر بروي. شيخ عباس قمي چيزي نمي گويد و پدرش چندين بار اين سخن را تكرار مي كند. مرحوم شيخ حتي يك بار هم نگفت آن كه تو در پاي منبرش حاضر مي شوي، به سبب خواندن كتاب من منبرش چنين رونقي گرفته است.

[صفحه 61]

دشواري سكوت

كنترل شهوت سخن گفتن، از كنترل

شهوت جنسي سخت تر است. سكوت اختيار كردن در چنين حالتي به مراتب سخت تر از آن است كه جوان مجردي با زن زيبايي در يك اتاق خلوت با هم باشند و شهوت خود را مهار كند. اين سخن چيزي است كه با تجربه ثابت مي شود. مرحوم شيخ عباس قمي منبري نبوده است، اما گاهي بزرگان و مراجع او را دعوت مي كرده اند تا در منزل آنها منبر برود. از مراجعي كه بارها شيخ را براي منبر دعوت مي كرده اند مي توان مرحوم حاج حسين قمي [80] را نام برد كه قبل از جريان كشف حجاب و در مشهد (1313 ش) از شيخ دعوت مي كرد تا در منزل او منبر برود. مقام معنوي شيخ عباس بسيار بالا بوده و سخنان او در شنوندگان تأثير عجيبي داشته است. مرحوم سيد شهاب الدين مرعشي نجفي [81] براي بنده نقل مي كردند كه پاي منبر شيخ عباس نشسته بودم. ديدم ايشان صحبت مي كردند و اهل علم گريه مي كردند.

حضرت علي عليه السلام مي فرمايند:؛ احسبوا كلامكم من أعمالكم [82]؛ سخنان خود را جزء اعمالتان به حساب آوريد» يعني همان طور كه روزه، حج، زنا و ظلم در نامه اعمال ما نوشته مي شود، و از اعمال انسان به شمار مي آيد، بدو خوب زبان نيز جزء اعمال است. در مقابل ناسزا در نامه ي عمل ما گناه، و در مقابل موعظه ي ديگران ثواب نوشته مي شود.

[صفحه 62]

مرحوم والد [آيت الله ميرزا مهدي شيرازي قدس سره] مي فرمودند: وقتي مي خواهيد تصميم به انجام كاري بگيريد، ببينيد وقتي كه شما را در قبر مي گذارند و شما مي مانيد و تنهايي قبر، آيا به پاس آن كار به شما آفرين مي گويند يا نه. اگر ديديد در تنهايي

قبر براي انجام دادن آن كار تحسين مي شويد، آن را انجام دهيد و در غير اين صورت آن را انجام ندهيد. واقعا اين جمله در پيچ و خم هاي زندگي، براي من بسيار ارزشمند و كارگشا بود و بركت هاي زيادي برايم به دنبال داشت.

ناگفته نماند دعوت به سكوت در اين جا نبايد باعث سكوت نا به جا شود و بر ممدوح بدون هميشگي سكوت حمل شود. مؤمن بايد خانواده اش را نصيحت كند. قرآن كريم مي فرمايد: «ياأيها الذين ءامنوا قوا أنفسكم و أهليكم نارا و قودها الناس و الحجارة [83]؛ اي كساني كه ايمان آورده ايد، خودتان و كسانتان را از آتشي كه سوخت آن، مردم و سنگ ها است حفظ كنيد». زن و بچه آدم مرجع تقليد و عارف نيستند. بايد با آنها به سادگي گفت و گو كنيم و احكام و آداب و اخلاق اسلامي را براي آنان در قالب قصه و تمثيل بيان نماييم. در روايت آمده است كه خداي متعال در برابر گفت و گوي مرد با خانواده اش، برايش ثواب تسبيح مي نويسد.

در روايت آمده است: «الندامة علي طول الصمت مرة واحدة خير من الندامة علي كثرة الكلام مرات [84]؛ اگر آدمي يك بار بر سخن نگفته اي پشيمان شود بهتر از آن است كه بارها از پر سخني پشيمان شود».

پيرمردي مي گفت: پنجاه سال پيش با عيالم مشاجره كردم. او چيزي گفت و من جواب خيلي زشتي دادم. اكنون پس از پنجاه سال، هر وقت برايش ناراحتي پيش مي آيد، صدايش را بلند مي كند كه تو همان مردي هستي كه پنجاه سال پيش فلان حرف را زدي. آن پيرمرد مي گفت: كاش آن سال چنين سخني بر زبان نمي آوردم.

ممكن

است انسان ها به دنبال سكوت دچار پشيماني شوند، اما پشيماني به دليل

[صفحه 63]

سكوت بسيار كم تر اتفاق مي افتد تا پشيماني به دليل بر زبان آوردن يك سخن.

حكايت

مرحوم شيخ محمود عراقي [85] كه از شاگردان مبرز شيخ انصاري [86] بوده است در قسمت پاياني كتاب دارالسلام قصه هايي را با ذكر سند در احوال فقها و علما آورده است كه سند بعضي از آنها شيخ انصاري و ملا احمد نراقي [87] است. يكي از اين ماجراها مربوط به ميرزاي قمي است كه شيخ انصاري عصر او را درك كرده است؛ چرا كه شيخ انصاري متولد 1214 قمري است و ميرزاي قمي به سال 1231 چشم از جهان فروبست؛ به عبارت ديگر وقتي ميرزاي قمي رحلت كرد، شيخ جواني هفده ساله بود. اين قصه به موضوع مورد بحث چندان ارتباط ندارد، اما از آن جا كه مي گويند ميرزاي قمي بسياري از كراماتي كه به دست آورده از آن رو بوده كه به زبانش پر و بال نداده است، ذكر آن خالي از فايده نيست.

شيخ محمود عراقي در كتاب دارالسلام آورده است كه شخصي از راه درياي عمان عازم حج بود. در بين راه هميان پول خود را درآورده بود و داشت محاسبه مي كرد كه چقدر از

[صفحه 64]

پول هايش خرج شده و چقدر مانده است. در همين حال متوجه مي شود كه شخصي از طبقه بالاي كشتي او را مي پايد. چند لحظه بعد همان شخص از بالاي كشتي شروع به داد و فرياد كرد كه هميان پول مرا دزديدند، پليس كشتي آمد و پرس و جو را آغاز كرد. او نشاني و مشخصات هميان اين زائر بيت الله الحرام را به

آنها داد، كه رنگش چنين است و اين مقدار پول داخل آن است. آن زائر ديد دقيقا مشخصات هميان او را مي دهد و مي خواهد از اين طريق پول هايش را به چنگ آورد. با خود گفت: خدايا، چه كار كنم؟ الآن است كه مرا به جرم دزدي دستگير كنند و پول هايم را نيز از دست بدهم و چه بسا به مجازات برسم. اين بود كه گفت: يا اميرمؤمنان، اين پول هاي من نزد شما امانت باشد، و پول ها را به دريا انداخت مأمورها همه را گشتند تا نوبت به او رسيد. او را نيز تفتيش كردند، اما چيزي پيدا نكردند. از اين رو شخصي را كه در طبقه فوقاني كشتي بود به جرم اين كه تهمت زده است به مجازات رساندند. اما مجازات او هيچ فايده اي به حال اين زائر بي نوا نداشت؛ زيرا پول هايش را از دست داده بود. با هزار بدبختي به حج رفت و در راه بازگشت، به نجف اشرف و حرم اميرمؤمنان عليه السلام رفت و عرض كرد: يا اميرمؤمنان، ما به شما اعتقاد داريم. من هميان خود را به رسم امانت به شما سپردم و اكنون هم آن را از شما مي خواهم. شب حضرت علي عليه السلام را در عالم رؤيا ديد كه به او فرمودند: به قم برو و امانت خود را از ميرزاي قمي بگير. از خواب بيدار شد. ميرزاي قمي را نمي شناخت، اما به طرف قم حركت كرد. به قم كه رسيد، از مردم پرس و جو كرد كه ميرزاي قمي كيست و خانه اش كجاست؟ گفتند: مرجع تقليد است و خانه اش در فلان محله قرار دارد. خدمت ميرزا رسيد و ماجرا را

برايش نقل كرد. ميرزاي قمي نيز همان هميان را از زير عبايش درآورد و به او داد. وقتي آن را باز كرد، ديد پول ها دست نخورده است.

ميرزاي قمي نيز مثل ديگران، انساني معمولي بود، اما با زحمت و پشتكار به اين مقام رسيده بود. گفته اند خيلي از چيزهايي كه به دست آورده بود، از راه سكوت و نگه داشتن زبان بوده است. انسان بايد قدرت نگه داشتن زبان را كسب كند و مهار زبانش را به دست بگيرد. متأسفانه مهار زبان اغلب مردم در دست زن و بچه و برادر و خواهر و مشتري

[صفحه 65]

است و انسان بايد با تمرين مهار زبانش را در دست خودش بگيرد.

ميرزاي قمي كه به اين مقام رسيده بود، چنين نبود كه اصلا سخن نگويد. بلكه ميرزا درس مي گفته، بحث مي كرده، و ريگ هم در دهانش نبوده است. ريگ دهان، عقل انسان است.

در روايت آمده است كه انسان بايد «هش» و «بش» يعني داراي چهره ي گشاد باشد. لازم نيست هميشه ساكت باشد، اما بايد كاري كند كه سخنانش به درد آخرت بخورد. البته صحبت كردن در مورد دنيا هم گاهي اوقات خوب است و علاوه بر منفعت دنيايي، منافع اخروي نيز در بر دارد. براي تحصيل معاش بايد سخن گفت و با ديگران ارتباط يافت. كسب روزي به اندازه اي كه انسان در مقابل ديگران دست نياز دراز نكند از فضايل است و ثواب دارد و اگر مؤمني اين كار را انجام دهد طلب دنيا نيست، بلكه طلب آخرت است. شخصي به امام صادق عليه السلام عرض كرد: من دنيا را دوست دارم. حضرت فرمودند: امور دنيوي و پول را براي چه

مي خواهي و آن را دوست داري؟ گفت: يابن رسول الله، مي خواهم با پول صله رحم كنم، صدقه دهم و آبروي خود را حفظ نمايم. حضرت فرمودند: اين پول درآوردن كسب دنيا نيست، بلكه كسب آخرت است [88].

كسب مسائل معنوي نيز مانند كارهاي دنيايي به تمرين و كوشش نياز دارد. تزكيه نفس واجب عيني است و موعظه به تنهايي براي تزكيه نفس كافي نيست. البته، به موعظه بايد به عنوان مقدمه واجب نگريست و هم چنان كه مي دانيم مقدمه واجب، واجب است.

[صفحه 67]

ذكر و انواع آن

اشاره

و اكثروا من التهليل و التقديس و التسبيح و الثناء علي الله و التضرع اليه و الرغبة فيما عنده من الخير الذي لا يقدر و قدره و لا يبلغ كنهه أحد فاشغلوا ألسنتكم بذلك [89]؛ خدا را بسيار به يگانگي و پاكي بستاييد و تسبيحش گوييد و ستايشش كنيد و به درگاهش زاري كنيد و از آن خير و خوبي كه در نزد اوست و قدرش كس نداند و دست كسي به حقيقتش نرسد فراوان بخواهيد.

«اكثروا» يعني زياد بگوييد. اكثار و زياد انجام دادن كار يك امر مشكك است و نسبت به افراد و مواقع فرق مي كند. تهليل و تقديس و تسبيح، يعني بر زبان ذكر خدا را جاري كردن.

بر زبان آوردن اسماء حسناي الهي، مدح خداوند است. هزار اسم از اين اسما در دعاي جوشن كبير آمده است. معروف است كه مي گويند، خداوند متعال هزار و يك اسم دارد كه هزار تاي آن در دعاي جوشن كبير آمده و يك اسم ديگر، كه همان اسم اعظم باشد از غالب مردم مخفي است. اما چنين حصري صحيح به نظر نمي رسد. چرا كه در

دعاهاي ديگر، غير از دعاي جوشن كبير اسم هاي ديگري از اسماء حسناي الهي آمده است، كه در دعاي جوشن كبير نيست.

[صفحه 68]

معناي دقيق و معادل فارسي «تضرع» [90] خيلي معلوم نيست. برخي تضرع را به معناي زاري كردن دانسته اند، ولي تضرع با زاري تفاوت دارد و زاري از لوازم تضرع است. تضرع، يعني خواستن با مسكنت و با احساس احتياج. گاهي اوقات انسان خواسته اي دارد كه چندان برايش ضروري و سرنوشت ساز نيست مثلا مي خواهد مسافرت برود، اگر مقدمات فراهم شد مي رود، اگر هم نشد نمي رود و اين نرفتن خيلي برايش اهميت ندارد. در مقابل، گاهي انسان در سختي و تنگنا است و خواسته مهمي دارد كه اگر برآورده نشود، بيچاره مي شود در اين وضعيت، اگر علي رغم تلاش و تكاپو نتيجه نگيرد دست بردار نيست و دوباره دست به كار مي شود و تلاش و پافشاري مي كند تا به خواسته اش برسد. به چنين حالتي تضرع مي گويند. امام صادق عليه السلام از شيعيان مي خواهد به درگاه الهي تضرع نمايند.

«و الرغبة فيما عنده من الخير» و مؤمنان بايد به خيرهايي كه در نزد كريم بي همتا وجود دارد رغبت نشان دهند. اما چه چيزهايي نزد خداوند وجود دارد: «الذي لا يقدر قدره و لا يبلغ كنهه أحد». كسي نمي تواند به عمق و كنه خيرهايي كه نزد خداي متعال وجود دارد پي ببرد؛ چرا كه اين ديگر از امور دنيايي نيست كه ابعاد آن معلوم باشد. حتي انبيا نيز نمي دانند كنه و عمق خيرهايي كه نزد خداوند وجود دارد چقدر است.

مرحوم سيد عبدالله شبر [91] در كتاب مصابيح الأنوار في حل مشكلات الأخبار، آورده است كه از يكي از معصومين عليهم السلام

پرسيدند: حد و حدود خيري كه نزد خدا است چقدر است؟ حضرت فرمودند: احدي نمي داند.

ثواب ذكر

حضرت سليمان در عصر خويش صاحب حكومتي بود كه هيچ چيز از سيطره ي قدرتش خارج نبود. هيچ كس قبل و بعد از او به چنين حكومتي نرسيده و نخواهد رسيد. سليمان بر بشر، پرندگان، حيوانات وحشي، اجنه و شياطين حكومت مي كرد، و چنين حكومتي به قول خود حضرت سليمان، به هيچ كس نخواهد رسيد؛ چرا كه او از خداي متعال چنين

[صفحه 69]

خواست: «رب اغفرلي و هب لي ملكا لا ينبغي لأحد من بعدي [92]؛ پروردگارا مرا ببخشا و ملكي به من ارزاني دار كه هيچ كس را پس از من سزاوار نباشد». از دايره ي ملك و پادشاهي سليمان، فقط سرزمين سبأ خارج بود كه آن هم جزوش شد. روزي سليمان از جايي عبور مي كرد. با خود گفت: خداوند لطف بزرگي در حق من كرده كه حكومتي با اين وسعت در اختيارم نهاده است. ناگهان باد صدايي را به گوش سليمان رساند كه مي گفت: ثواب يك «سبحان الله» گفتن از تمام اين حكومت تو بيشتر است.

از اين جا معلوم مي شود كه در آخرت چه حسرتي گريبان گير انسان هايي مي شود كه اوقات فراغت خود را با ياد خدا و گفتن سبحان الله پر نكرده اند؛ چه رسد به اين كه خداي ناكرده زبان به چيزهايي آلوده كرده باشند كه سؤال و جواب در پي دارد. امام صادق عليه السلام مي فرمايد: زبان خود را به تسبيح مشغول كنيد، هم چنين در روايت آمده است: «اذا قال العبد سبحان الله سبح معه مادون العرش [93]؛ وقتي بنده اي تسبيح مي گويد مادون عرش همه با او تسبيح مي گويند».

تسبيح موجودات

لباسي كه بر تن انسان ها است، قلمي كه بر روي كاغذ مي لغزد، سنگ، كوه، چشمه، دريا،

مار، ماهي، مرغ، خروس، همه و همه تسبيح گوي پروردگار بي همتايند. خداي متعال مي فرمايد: «يسبح لله ما في السموات و ما في الأرض [94]؛ آنچه در زمين و آسمان ها است خدا را تسبيح مي گويند».

برخي از عرفا اين آيه و صدها روايت مرتبط با اين مضمون را تأويل كرده و گفته اند اين تسبيح، تسبيح تكويني است. چنين تأويلي خلاف ظاهر روايات است. البته، به طور كلي نفي نمي كنيم، اما اينجا، مسئله كاملا روشن است و نيازي به تأويل نيست. مراد از اين آيه، آن است كه همه موجودات چه جاندار و چه بي جان تسبيح حضرت حق را

[صفحه 70]

مي گويند: «و ان من شي ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم [95]؛ و هيچ چيز نيست، مگر اين كه در حال ستايش، تسبيح او مي گويد، ولي شما تسبيح آنها را در نمي يابيد». «شي ء» لفظ عامي است كه از نظر لغت شامل هر چيزي مي شود. هر چند در حاشيه ي ملا عبدالله آمده است كه «امر» عام تر از شي ء است، اما ظاهرا شي ء عموميت بيشتري دارد. به ويژه با «ان» نافيه كه در اين آيه همراه شي ء آمده است، شايد اين آيه از آن عام هايي باشد كه تخصيص نخورده باشد و مشمول قانون «ما من عام الا و قد خص» [96] نباشد. بعضي از عام ها هستند كه تخصيص نخورده اند؛ مثل «ان الله علي كل شي ء قدير [97]؛ خدا بر هر كاري توانا است» در آيه «و ان من شي ء الا يسبح بحمده» نيز حكم عامي داريم كه تخصيص نشده است. حتي شيطان هم تسبيح خدا مي گويد و اين هيچ منافاتي با بد بودن شيطان ندارد؛ چرا كه بسياري از بندگان

هستند كه مولايشان را مي شناسند و بر مالكيت او اعتراف دارند، اما در عين حال از فرمانش سرپيچي مي كنند. همه موجودات و مخلوقات تسبيح مي گويند، «ولكن لا تفقهون»، اما انسان ها تسبيح آنان را نمي فهمند. فقه در لغت به معناي فهم آمده است. «لا تفقهون» يعني شما تسبيح آنان را فهم نمي كنيد. اين تسبيح، تسبيح حقيقي است؛ يعني در واقع مي گويند: «سبحان الله»، اما انسان ها تسبيح گفتن آنها را در نمي يابند.

«يسبح لله ما في السموات و ما في الأرض الملك القدوس العزيز الحكيم [98]؛ آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است، خدايي را كه مالك پاك ارجمند فرزانه است، تسبيح مي گويند».

از امام صادق عليه السلام پرسيدند: تعداد ملائكه چقدر است؟ حضرت فرمودند: «اكثر من عدد التراب [99]؛ بيشتر از ذرات خاك». تعداد دانه هاي يك مشت خاك بسيار زياد است، چه رسد به ذرات تمام خاك هاي زمين كه از شمار بيرون است. آن وقت تمام اين

[صفحه 71]

ذرات خاك و فرشتگان تسبيح خداوند را مي گويند. انسان ها نيز بايد تسبيح بگويند.

در هر حال و در هر جا تسبيح گفتن خوب است. حضرت موسي به خدا عرض كرد: خداوندا، در بعضي جاها حيا مي كنم ذكر تو را بگويم. خداي متعال فرمود: در هر حال مرا ياد كن [100] فقها گفته اند: مكروه است قرآن را با خود دستشويي ببرد، اما ذكر خدا در آن جا هم مستحب است. هيچ گاه نبايد فرصت را از دست داد، حتي ساعات حضور در دستشويي و رختخواب نيز فرصت مناسبي براي ذكر گفتن است. حضرت امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «هرگاه پدرم را مي ديدم زبانش به سقف دهان چسبيده بود»؛ يعني هميشه «لا اله الا الله»

مي گفت. در وقت اداي جمله ي «لا اله الا الله» لب ها روي هم نمي آيد. «لا اله الا الله» چهار لام دارد و در هنگام گفتن آن زبان به كام مي چسبد. اگر اين ذكر زياد تكرار شود دهان خشك مي شود. حال كسي كه مي خواهد به نعمت هاي بهشت برسد اگر زبانش مانند امام باقر عليه السلام خشك شود چه اشكالي دارد.

آنچه در زير عرش الهي است تسبيح مي گويند، حال زير عرش الهي چه موجوداتي قرار دارد فقط خود خدا مي داند و اگر كسي صد سال هم تحقيق كند نمي تواند دريابد كه چه چيزهايي زير عرش الهي است. انسان به راستي موجودي ضعيف و كوچك است و با اين كه بزرگ ترين و بالاترين مخلوق خدا است و خداوند درباره ي خلقت او فرموده است: «فتبارك الله أحسن الخلقين [101]؛ آفرين باد بر خدا كه بهترين آفرينندگان است»، اما در عين حال نسبت به دستگاه الهي بسيار كوچك است.

آثار ذكر

يكي از آثار ذكر دائم، انقطاع و انفصال روح انسان از دنيا است. انسان ها به دنيا تعلق خاطر دارند، اما اگر هميشه به ياد خدا و قيامت باشند، به اين درك مي رسند كه نعمت هاي اين دنيا دائم و ماندني نيست و اين دنيا امتحاني بيش نيست. در قرآن آمده

[صفحه 72]

است: «يومئذ يتفرقون [102]؛ آن روز [مردم] پراكنده مي شوند» روز قيامت بين پدر و فرزند، برادر و برادر جدايي مي افتد و هيچ كس به فكر ديگري نيست.

جمله «لا اله الا الله» به طرق و اشكال گوناگون معنا شده و در روايات هم معناي يكساني از آن نيامده است، چرا كه اين كلمه داراي ابعاد مختلف معنايي است. خود لفظ «اله» نيز معناي متعددي دارد

و به معناي معبود، پناه، و اميد آمده است. خداوند پناهگاه همگان، تنها ملجا و پناهگاه، و اساس تمام علت ها است. اما انسان ها از اين معنا غفلت مي كنند. مرحوم شيخ عبدالزهرا كعبي شبي در مورد كلمه لا اله الا الله سخن مي گفت. مي فرمود: «آدم با زبان مي گويد لا اله الا الله، اما به هنگام گرفتاري، به سراغ همه مي رود مگر خدا. آدم مقروض وقتي مي خواهد قرضش را ادا كند، از همه كمك مي خواهد مگر خداي متعال. چنين كسي مؤمن است و به خداوند ايمان دارد، اما هنگامي كه به او مي گويند: آيا در خانه ي خدا هم رفتي يا نه، مي گويد: يادم نبود. چرا به ياد خدا نبوده است؟ از ياد بردن خدا نه تنها بهانه و حجت مناسبي نيست بلكه دست كم شخص را سزاوار عتاب مي سازد. شخصي از دوستش گله كرد كه فلاني، چرا سراغي از ما نمي گيري؟ گفت: يادم نبود. گفت: اگر اين را بر زبان نمي آوردي بهتر بود؛ چرا كه معلوم مي شود من در دل تو جايي ندارم، و الا يادت نمي رفت.

حتي آنهايي كه دائم الذكرند گاهي اوقات زبانشان ذكر مي گويد، اما دل جاي ديگري سير مي كند، و از صد ذكر كه مي گويد، نود و نه تاي آن با دلي مشغول گفته مي شود.

نقل شده كه عالمي مشكلي داشت كه براي حل آن به اميرمؤمنان علي عليه السلام متوسل شد. چهل روز به حرم آن حضرت رفت و متوسل شد، اما حاجتش برآورده نشد، روز چهلم در حرم نشسته بود كه ناگاه شخصي از عامه مردم آمد و از حضرت امير عليه السلام حاجتي خواست، فورا حاجتش برآورده شد. آن عالم ناراحت شد، اما گله

نكرد و به خانه رفت. شب اميرمؤمنان را در خواب [103] ديد. حضرت از او پرسيدند: چه

[صفحه 73]

مي خواهي؟ گفت يا اميرمؤمنان، چهل روز است كه در پي حاجتي به حرم شما مي آيم. حضرت فرمود: من از بين اين چهل روز، فقط امروز تو را ديدم. از خواب بيدار شد و فهميد حضور قلب نداشته است.

حضور قلب

بايد با حضور قلب از خدا و ائمه عليهم السلام درخواست كرد. در روايت آمده است: انساني كه با زبان دعا مي كند، اما دلش جاي ديگري است، دعايش مستجاب نمي گردد. يكي از علما مي گفت: من در نماز مطالب منبر را آماده مي كنم! چنين شخصي نماز مي خواند، ولي دلش در تب و تاب منبر است. انسان وقتي «الله اكبر» مي گويد يا به ذكر ركوع و سجده مشغول است دست كم بايد متوجه معناي آن باشد. البته نبايد گذاشت كه كار به وسواس بكشد. شيطان حربه هاي زيادي دارد و بسياري از افراد را از راه دين و احتياط از راه به در مي برد. نقل شده است كه عالمي مشغول نوشتن كتابي ضد شيطان بود. دوست اين عالم در عالم رؤيا شيطان را ديد و به او گفت فلان كس مي خواهد كتابي درباره تو بنويسد و تمام حيله هاي تو را بر ملا كند. با تمام شدن اين كتاب تو رسوا مي شوي. شيطان خنديد و گفت: خودم به او گفته ام اين كتاب را بنويسد! گفت: چطور ممكن است؟ اين كتاب عليه تو است. گفت: من هر كاري كردم كه او را از راه به در برم نتوانستم، تا اين كه اين انديشه را به ذهنش آوردم كه آدم ملا و با سوادي است و اگر

در مورد شيطان و بدي هاي او كتابي بنويسد همگان به علم او پي خواهند برد و از اين طريق مي تواند خودش را معرفي كند. او هم با اين تلقين ها نوشتن كتاب را آغاز كرد. البته اين دليل نمي شود من و شما هم كتاب ننويسيم، تا نكند بخواهيم از اين راه علم خود را به ديگران نشان دهيم. مرحوم صاحب عروة الوثقي [104] فرموده اند: شيطان عده اي را از اين راه بي دين و از فضايل دور مي سازد و عده

[صفحه 74]

ديگري را هم به اين بهانه كه نكند نيت بدي داشته باشند. يكي از استادان بنده، زماني كه پيش ايشان درس مي خوانديم، مجرد بود و حجره نشيني مي كرد. يك روز خدمتش رسيدم. ظهر كه شد ديدم به نماز جماعت نرفت و در حجره نماز خواند. پرسيدم: شما چرا نماز جماعت نمي رويد؟ گفت: راستش را بخواهي ائمه جماعت را نمي شناسم. آن روز در نجف دست كم صدها امام جماعت عادل وجود داشت كه عدالت عده اي از آنها قطعي بود، اما شيطان اين بنده خدا را از توفيق نماز جماعت محروم كرده بود. شيطان عده اي را وادار مي كند كه كتاب ننويسند و فعاليت هاي مفيد ديگر انجام ندهند، با اين بهانه كه نكند نيتشان خراب باشد.

ذكر گفتن بسيار به مؤمنان كمك خواهد كرد، ولي ذكري مقام انسان را بالا مي برد كه با توجه و حضور قلب همراه باشد.

فوائد ذكر

جميل بن دراج [105] در صحيح خود از حضرت امام صادق عليه السلام و او از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نقل كرده است كه در شب معراج عده اي از ملائك را ديدم كه مشغول ساختن خانه هاي مجللي از خشت هاي طلا

و نقره اند. گاهي كار مي كنند و گاهي دست نگه مي دارند. از آنها پرسيدم: چرا دست از كار مي كشيد؟ گفتند: منتظر مصالح مي مانيم. پرسيدم: مصالحي كه با آنها اين قصرها را مي سازيد چيست؟ گفتند: ذكر «سبحان الله، الحمدلله، لا اله الا الله و الله اكبر». و اين خانه ها براي كساني ساخته مي شود كه اين ذكرها را مي گويند. وقتي مصالح نمي رسد، ما دست نگه مي داريم و منتظر مي مانيم تا دوباره مصالح به ما برسد.

حضرت امام صادق عليه السلام به شيعيان امر مي كنند كه در ذكر گفتن اكثار كنند و بسيار ذكر بگويند.

[صفحه 75]

حكايت

پيروان برخي از اديان تحريف شده گفته اند: خدا پسر دارد! زن دارد! بر الاغ سوار مي شود! و... سبحان الله يعني اين كه خدا منزه است از اين نسبت هاي ناشايست كه بدو مي بندند.

نقل شده است كه ابن جوزي روي منبر گفته است: اسئلوني عن الله ما خلا الذكر و اللحية، يعني غير از آلت تناسلي و ريش از ديگر اعضاي خداوند هر چه مي خواهيد از من بپرسيد، از چشم خدا، از پاي خدا، از دندان خدا، از بيني خدا و...، فقط اين دو را بلد نيستم. واقعا اين ياوه گويي ها و ادعاها، علاوه بر اسائه ادب حاكي از بي عقلي نيز هست و خداوند از اين نسبت ها منزه است. قدوس، يعني خدا از همه ي پليدي ها دور است. ذكر خدا بر قيمت انسان ها مي افزايد.

ذكر خدا و اكثار نيز دو نوع است، يك نوع آن در تزكيه نفس مدخليت دارد و روح عدالت را در انسان زنده مي كند كه در اين صورت واجب عيني است؛ زيرا افراد بايد سعي كنند دل خود را هميشه آماده پذيرش حق كنند. اما گاهي

انسان به عنوان يك كار مستحبي مي خواهد ذكر بگويد كه اين كار بسيار پسنديده و لازم است.

ناگفته نماند ذكر گفتن، اگر با كار مهم تري تداخل و تزاحم نداشته باشد خوب است؛ چرا كه بعضي از كارها مانند كسب علم، از ذكر گفتن فضيلت بيشتري دارند. اباصلت از امام رضا عليه السلام نقل كرده است كه بهترين اعمال ياد گرفتن علوم ما و آموختن آن به ديگران است. بنابراين اگر امر بين طلب علم و ذكر گفتن دائر شد، مسلما طلب علم مقدم است. گاهي اوقات طلب رزق و روزي نيز از ذكر و عبادت اهميت بيشتري دارد. در روايات آمده است كه امام صادق عليه السلام احوال كسي را پرسيدند و فرمودند: فلاني كجاست؟ گفتند: وضع كاسبي اش خوب شده و احتياج ندارد خودش در مغازه بايستد، شاگردي در مغازه گذاشته و خودش صبح تا شب در مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نماز مي خواند. امام صادق عليه السلام فرمودند: به او بگوييد سر كسب و كارش برگردد و كاسبي كند. اگر خودش احتياج ندارد با اموال خود صله رحم كند و به فقيران كمك كند و اين كار بهتر است. اين در حالي است كه در روايات آمده است: «با فضيلت ترين مكان ها براي نماز خواندن مسجد الحرام و مسجد النبي است». غرض اين كه انسان نبايد براي رسيدن به مستحبات، واجبات و كارهاي مهم تر را از دست بدهد.

[صفحه 77]

دوري كردن از حرص

اشاره

و اياكم أن تشره أنفسكم الي شي ء مما حرم الله عليكم فانه من انتهك ما حرم الله عليه هاهنا في الدنيا حال الله بينه و بين الجنة و نعيمها و لذتها و كرامتها القائمة الدائمة لأهل

الجنة أبد الآبدين [106]؛ مبادا شيفته چيزي شويد كه خدا بر شما حرام كرده است؛ زيرا هر كس پرده حرمت خدا را در اين دنيا بدرد خدا ميان او و بهشت و نعمت ها و خوشي و مقام ارجمند و پايدار و پيوسته آن جا كه براي اهلش مقرر شده براي هميشه جدايي مي افكند.

«اياكم» يعني بپرهيزيد، حذر كنيد، دوري كنيد. «شره» به معناي حرص و مرتبه اي بالاتر از آن است. علامه مجلسي در تفسير شره عبارت هاي مختلفي همچون «شدة الحرص» و «اسوء الحرص» بيان كرده اند. وقتي نفس انسان دلخواه خود را مطالبه مي كند و در درون انسان رغبتي نسبت به آن چيز پيدا مي شود، به دنبال به دست آوردن آن مي رود. در اين حالت انسان دچار حرص شده است و اگر مطيع خواسته نفس باشد و به اين وضعيت ادامه دهد حرص او شديدتر شده، تبديل به شره مي شود.

البته، اين تفاسير و تعابير گاهي سبب، مسبب، لازم و يا ملزوم حرصند و گرنه خود حرص يعني اين كه انسان نعمت هاي الهي را بيشتر از حد نياز براي خويشتن بخواهد.

[صفحه 78]

ناگفته نماند خداي متعال وجود انسان را با مجموعه اي از شهوات و روحانيت در آميخته است. به علت وجود شهوت در درون انسان، طبيعتا خواسته هايي فرا روي او قرار مي گيرد. اين خواسته ها اگر در حد معمول و منطقي باشند و قوام زندگي به آنها بستگي داشته باشد، حرص نيست. چرا كه شهوت خوراك، شهوت آسايش، شهوت جنسي و شهوت هايي از اين قبيل از لوازم ادامه حياتند و بقاي نسل بشر به اينها بستگي دارد و كسي كه غذا نخورد و آب نياشامد، سرانجامي جز مرگ در انتظارش

نخواهد بود. كسي كه غريزه جنسي اش را ارضا نكند و شهوت خود را در اين زمينه اشباع نكند دچار بيماري مي گردد. خواسته هاي نفس در اين حد و اندازه حرص نيست، بلكه از ضروريات قانون زندگي است. شارع مقدس نيز ارضاي اين نيازها را در حد معقول تاييد كرده است.

نعمت هاي خداوند

گاهي در روايات به مطالبي درباره چگونگي استفاده از نعمت هاي خداي بزرگ بر مي خوريم؛ به عنوان مثال در روايت آمده است: «من أكل التمر علي شهوة رسول الله اياه لم يضره [107]؛ هر كس چون پيامبر خرما دوست داشت خرما بخورد، ضرر خرما گريبان گير او نخواهد شد».

آري، در روايات آمده است كه رسول گرامي اسلام خرما را دوست مي داشتند. پيامبري كه در طول عمر خويش حتي يك بار هم شكم خود را از غذا سير نكردند، خرما را دوست داشتند. درباره حضرت امير عليه السلام نيز آمده است كه خرما را دوست داشتند و از آن ميل مي فرمودند تا قواي تحليل رفته بدنشان باز آيد. به هر حال برآوردن نيازهاي طبيعي انسان در حد لازم و ضروري نه تنها حرص نيست، بلكه در روايات از آن به قناعت تعبير شده است؛ يعني انسان در اين حالت به مقدار مورد نياز قانع است.

يكي از علماي اخلاق مي گويد: «هر چيزي كه به دست انسان مي رسد معنايش اين نيست كه مال خود او است و حتما بايد آن را مورد استفاده قرار دهد». انسان نبايد پول و

[صفحه 79]

غذا و ديگر نعمت هايي كه به دست او مي رسد همه و همه را به تنهايي مصرف كند. اگر كسي بخواهد هر آنچه دارد به تنهايي بخورد دچار سوء هاضمه و عواقب ناگواري مي شود

و مي ميرد. نبايد فكر كند هر چه پول در اختيار دارد مال اوست.

پول و خوراك و نعمت هاي ديگر كه اكنون در اختيار آدمي است امتحاني بيش نيست. بايد معلوم شود از اين عزت و نعمتي كه خداوند به انسان عطا فرموده چگونه استفاده مي كند و آيا همه را براي خود مي خواهد يا به فكر همنوعان نيز هست. نعمت ها و امكاناتي كه در اختيار انسان قرار گرفته اگر از ضرورت و مقدار نياز او بيشتر باشد و آن را فقط صرف خود نمايد دچار حرص گرديده است. اين حرص اگر ادامه يابد و مهار نشود كم كم به «شره» تبديل مي شود. حضرت در اين بخش از نامه مباركشان مؤمنان را از شره باز داشته و فرموده اند: «اياكم أن تشره أنفسكم الي شي ء». فعل تشره، در اين جا با «الي» متعدي شده است. در روايات گاهي اين فعل با «علي»، و در بيشتر جاها با «الي» متعدي شده است. در كلام بليغ «الي» بر انتهاي غايت دلالت مي كند و مثال معروف آن اين جمله است: «سرت من الكوفة الي البصرة». در اين صورت معناي روايت اين است كه نهايت و غايت حرص و زياده طلبي شره است. اما اگر با علي متعدي شود، شايد به اين جهت باشد كه در حالت شره نوعي سلطه و سطوت خفته است. كسي كه به جاي پانصد گرم غذاي مورد نياز بدنش، ششصد يا هفتصد گرم غذا بخورد در واقع مبتلا به نوعي سلطه طلبي و چيرگي خواهي است.

در جايي كه به «الي» اختصاص دارد، استفاده از «علي» معنا نخواهد داشت، همچنان كه در جمله «سرت من الكوفة الي البصرة» نمي توان به جاي

«الي»، «علي» نهاد؛ چون شخصي كه از شهري به شهر ديگر مي رود، بر آن شهر تسلط ندارد. اما اگر همين شخص كه از كوفه به بصره مي رود حاكم بصره باشد، استفاده از «علي» بلامانع است و «سرت» با «علي» متعدي مي شود.

در اين كلام نوراني آمده است: «أن تشره أنفسكم» و فعل «شره» به نفس نسبت داده شده است. در واقع اين نفس اماره است كه انسان را به شره مي اندازد. نوع انسان ها معمولا

[صفحه 80]

از شره در امان نيستند و از اين نظر بين عالم و غير عالم فرقي نيست. حتي آن كه داراي درجات بالاي علمي است از اين مسئله در امان نيست، و بايد اين مشكل را حل نمايد. شره در انسان ها به گونه هاي متفاوت نمود مي يابد: يكي در غريزه جنسي شره دارد، ديگري در غذا خوردن، و آن يكي در خواب و استراحت. اين صفت در افراد گوناگون متفاوت است.

در كتاب هاي روايي و اخلاقي همچون حلية المتقين و بحارالانوار، حد و مرز هر يك از اين غرايز به تفصيل بيان شده است. به طور كلي مي توان گفت در هر غريزه اگر پا از حد نياز طبيعي بدن فراتر نهاده شود، انسان دچار حرص مي گردد و اگر اين حرص مهار نشود و شدت يابد به شره منتهي مي شود. شره نيز دنيا و آخرت انسان را تلف مي كند، و به كوتاه شدن عمر و نزديك شدن اجل مي انجامد. در روايات آمده است: «كل داء من التخمة ما خلا الحمي [108]؛ همه بيماري ها به جز تب از پر خوري و سوء هاضمه است.»

كساني كه پر خوري مي كنند و هنوز غذاي قبلي هضم نشده، غذاي ديگري را

به معده خود تحميل مي كنند، در نتيجه ي سوء هاضمه و مرض هاي ناشي از آن به مرگ زودرس دچار مي گردند. همچنين افراط در غريزه جنسي منتهي به جنون مي گردد. جواني در همسايگي ما زندگي مي كرد كه انسان خوب و صالحي بود ولي متأسفانه بر اثر اين كار، كم كم دچار حواس پرتي شد و كارش به جنون كشيد. از قضا پدر و مادر خوبي هم داشت. بندگان خدا جوانشان را براي عوض كردن آب و هوا و بهبود به تفريحات گوناگوني مي بردند. اما طاقت نياورد و مرد. همان گونه كه گفته شد حد و مرز تمام غريزه ها در روايات معين شده است. و نبايد در برآورده كردن غرايز و شهوات گوناگون زياده روي كرد.

«اياكم أن تشره أنفسكم الي شي ء مما حرم الله عليكم».

كلمه «شي ء» در اين جمله نكره در سياق نفي است و افاده عموم مي كند، هر چند ادات صريح نفي قبل از آن قرار نگرفته است؛ ولي معناي جمله، معناي منفي است. «اياكم» يعني «احذروا»؛ از ارتكاب اعمالي كه خداوند حرام كرده دوري نماييد. مبادا حرص و

[صفحه 81]

طمع و در نهايت شره شما را به ارتكاب اعمال حرام وادار كند.

«فانه من انتهك ما حرم الله عليه هاهنا في الدنيا حال الله بينه و بين الجنة و نعميها و لذتها و كرامتها القائمة الدائمة لأهل الجنة أبد الآبدين».

«انتهاك»، يعني پاره كردن پرده. خداوند پيرامون انسان ها حدود و پرده هايي قرار داده است. اين حد و حدود ديوار نيست كه عبور از آن غير ممكن باشد، بلكه مانند پرده هستند در اين بخش امام عليه السلام مي فرمايند از ارتكاب محرمات الهي دوري كنيد، نگاه حرام، گوش دادن به حرام، لمس

حرام، فكر حرام، همه و همه حريم هايي هستند كه نبايد انسان به هيچ يك از اين ها نزديك شود.

مرحوم شيخ انصاري در مكاسب تمام اينها را ذكر كرده اند. در اينجا محرمات الهي به پرده تشبيه شده اند كه مؤمن نبايد اين پرده ها را بدرد و مرتكب حرام گردد. استفاده از كلمه انتهاك در اين روايت، نوعي استخدام است، و استخدام از اقسام مجاز به شمار مي رود. آن كه مرتكب محرمات مي شود و پرده دري مي كند خداوند بين او و بهشت ديوار نفوذناپذيري قرار خواهد داد.

كسي كه با استفاده از قدرت و اختيار خدادادي حدود الهي را بشكند و حرمت نگاه ندارد، در روز قيامت خداوند بين او و بهشت ديوار نفوذناپذيري ايجاد مي كند: «فضرب بينهم بسور [109]؛ در اين هنگام ميان آنها ديواري زده مي شود».

انسان مي تواند خود را از بالاي يك برج بيست طبقه پايين بياندازد و براي اين كار قدرت تكويني دارد، اما شرع به او گفته است كه چنين كاري را مرتكب نشود. اين جا شارع با گفتن اين مطلب مانع ايجاد كرده و پرده اي قرار داده است.

در اين روايت سه وصف براي بهشت ذكر شده است كه شره باعث از دست دادن آنها مي شود: نعيم، لذت، كرامت. نعمت هاي بهشتي لذت مي آورد و لذت همراه و مصحوب كرامت است. ولي دنيا چنين نيست و هيچ كس تا به حال در دنيا اين سه امتياز را يك جا نداشته است. حتي حضرت سليمان عليه السلام كه خداوند او را استثنا قرار داده و همتايي براي او

[صفحه 82]

قرار نداده است، قدرت و نعمت هايي كه در اختيار او بود، اين اوصاف را نداشت؛ چرا كه نعمت هاي اين جهان با نعيم

جاودان آن جهان قابل مقايسه نيست. نعمت هاي اين دنيا مانند صحت، غذاهاي لذيذ و گوارا و تفريح، گاهي اوقات وجود دارند، اما با لذت همراه نيستند؛ به عنوان مثال شخصي را تصور كنيد كه در حال ميل كردن بهترين و خوشمزه ترين غذاها است، اما فكرش مشغول دادگاهي است كه پيش رو دارد. چنين كسي در حال استفاده از بهترين نعمت هاي دنيايي است، اما از اين نعمت ها كم ترين لذتي نمي برد.

يكي از تجار بزرگ مي گفت اهل علم از دنيايشان لذت بيشتري نسبت به ما مي برند، چون صبح نان و پنير و چاي شيرين ساده اي مي خورند و لذت هم مي برند، اما ميز صبحانه ما آن قدر شلوغ و داراي غذاهاي متنوع است كه نمي دانيم از كدام يك از آنها ميل كنيم. اگر بخواهيم سر همان ميز شش كيلو غذا در معده جا بدهيم مي توانيم، اما هيچ وقت از خوردن صبحانه لذت نمي بريم؛ چرا كه اول صبح دل مشغولي هاي ما نيز شروع مي شود. چون راديو همزمان با وقت صبحانه قيمت اجناس را اعلام مي كند و ما هم در حال خوردن صبحانه گوش مي دهيم. تا مي گويد قيمت فلان چيز سقوط كرد ما با خود مي گوييم اي واي! چقدر ضرر كرديم. اي كاش، ديروز اين قلم جنس را فروخته بوديم! و مرتب در حال فكر و خيال هستيم. آري، نعمت هاي دنيا اين چنين است و گاهي انسان از داشتن آنها لذتي نمي برد، اما نعمت هاي بهشت چنين نيست و با كامل ترين لذت ها همراه است. آيا حيف نيست آن نعمت هاي ابدي را با لذت چهار روزه دنيا عوض كنيم؟ چهار روز دنيا در مقابل ميلياردها سال بهشت! در بهشت علاوه بر نعمت و

لذت، كرامت نيز هست. گاهي ممكن است در دنيا انسان از سلامت و بهترين نعمت ها برخوردار باشد، اما در جامعه ارزش و احترام نداشته باشد، حال يا در واقع انسان بي ارزشي باشد و يا محيطي كه در آن قرار داد براي او احترام قائل نباشد.

كرامت امتيازي است كه هيچ چيز جايش را پر نمي كند. از اين گذشته نعمت، لذت، و كرامت دنيايي، روزي تمام مي شود و جاويد نيست، ولي بهشت نعمت هايش با لذت و كرامت همراه است و تمام شدني نيست.

[صفحه 83]

حضرت مي فرمايند شره پيدا نكنيد تا از اين نعمت هاي ابدي محروم نگرديد. شخصي براي من نقل مي كرد كه روزي سر سفره فلان شخصيت سياسي در عراق افراد زيادي از جمله سيد صالح حلي كه از منبري هاي معروف بود، مهمان بودند. روي اين سفره غذاهاي گوناگون و لذيذي قرار داشت اما براي ميزبان، آبگوشت فلان حيوان حرام گوشت را آوردند؛ آبگوشتي بدون هيچ ادويه و چاشني و نمك. آقا سيد صالح پرسيد: چرا چنين غذايي مي خوري؟ گفت: اين غذاهاي گوناگون كه سر سفره است هيچ كدام با طبع من سازگار نيست و به خاطر بيماري هايي كه دارم فقط بايد از اين غذا استفاده كنم. دنيا همين است گاهي نعمت هايش لذتي در بر ندارند. شخصي در جواني با فقر و فلاكت زندگي مي كرد، اما در ايام پيري آب لاي پوستش رفته بود و ثروتي به دست آورده بود. با خودش مي گفت: من آن وقتي كه دندان داشتم، نان برشته نداشتم و نان جو و خمير مي خوردم، اكنون كه نان برشته دارم نمي توانم بخورم.

آن كه پا را از حد خود فراتر گذارد بنا به فرموده امام صادق

عليه السلام خداي متعال بين او و نعمت ها و لذت ها و كرامت بهشت كه دائم و مهيا است حايل ايجاد مي كند. «الدائمة» يعني مستمر. «القائمة»، يعني آماده و حاضر. يعني نعمتهاي بهشتي هر لحظه در دسترسند و پشت سر هم ادامه دارند. در دنيا اگر كسي به عنوان مثال جايي منظره زيبايي ديده باشد و دوباره بخواهد آن منظره را ببيند، گاهي لازم است يك هفته رنج سفر را تحمل كند تا به مقصود خويش برسد، اما نعمت هاي بهشت جاويدان و هميشه در دسترس و مهيا است.

لازم است افراد گاهي روايات مربوط به بهشت و نعمت هاي آن را بخوانند، تا شوق بهشت به عنوان يك جزء سبب، مانع از دست و پا زدن آنها در باتلاق و زباله دان دنيا شود. نعمت هاي بهشت جاويد و در دسترس اهل بهشت است و اهل جهنم نيز تا ابد در جهنم ماندگارند. در روايت آمده است كه: روز قيامت مرگ را به شكل حيواني براي اهل قيامت مجسم مي كنند و به آنها مي گويند اين مرگ است. اين حيوان را به جايي مي برند كه تمام اهل بهشت و اهل دوزخ او را ببينند و آن گاه بين بهشت و جهنم آن را سر مي برند. و به

[صفحه 84]

بهشتيان و دوزخيان اعلام مي شود، ديگر مرگ نيست [110].

طبق مضمون روايتي: اگر مرگ وجود داشت اهل بهشت از شدت اندوه و اهل جهنم از شادماني مي مردند [111] چرا كه نعمتهاي بهشت براي بهشتيان ابدي است و اهل جهنم نيز تا ابد در عذاب خواهند بود و از آن عذاب دردناك خلاصي ندارند. كليد اين خوشبختي و بدبختي در حال حاضر در دست ما است. اين

كليد از دست مردگان گرفته شده و پرونده هايشان بسته شده است، اما آنها كه در قيد حياتند پرونده هايشان هنوز باز است.

[صفحه 85]

مسلمانان و اخلاق پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم

اشاره

فاتقوا الله ايتها العصابة الناجية ان أتم الله لكم ما أعطاكم به، فانه لا يتم الأمر حتي يدخل عليكم مثل الذي دخل علي الصالحين قبلكم، و حتي تبتلوا في أنفسكم و أموالكم [112]؛ پس از خدا بترسيد اي گروه نجات يافته اگر خدا نعمتي را كه به شما داده است كامل كند؛ چرا كه اين كار كامل نگردد مگر اين كه آنچه به صالحان پيشين رسيد به شما نيز برسد و با جان و مالتان آزموده شويد.

در زبان عربي به دستمالي كه به پيشاني مي بندند عصابه مي گويند. امروز نيز اين كار در بين بعضي از عرب هاي باديه مرسوم است. عصابه در اصطلاح به گروهي مي گويند كه روش و تفكر ويژه اي داشته باشند، مثل احزاب و امثال آن، اما مراد از عصابه در اين عبارت شريف شيعيانند كه آن روز شمارشان فراوان نبوده است.

در اين جا امام صادق عليه السلام ابتدا از شيعيان مي خواهند تقوا داشته باشند. نشانه تقوا داشتن اين است كه مؤمنان خداي متعال را در كارهايشان حاضر و ناظر بدانند.

حضرت، شيعيان و پيروان اهل بيت عليهم السلام را عصابه ناجيه يا گروه اهل نجات خطاب مي كند. در اين جا به مباحث فراواني كه درباره ي فرقه ناجيه مطرح است كاري نداريم، فقط اشاره مي كنيم كه از اطلاق عبارت در اين جا مطالب بسياري استفاده مي شود؛ از

[صفحه 86]

جمله اين كه كلام حضرت خطاب به تمام شيعيان در تمام ادوار و مراتب است.

در مورد «به» در عبارت «ما اعطاكم به» در منابع گوناگون احتمالات مختلفي

آمده است، اما مرحوم علامه مجلسي در مرآة العقول اين كلمه را تفسير نكرده اند. به هر حال «به» در اين جا دو حالت ممكن است داشته باشد: اول، اين كه ضمير در «به» به عصابه ناجيه برگردد كه در اين صورت استخدام لفظي صورت گرفته و از نكات بلاغي است. احتمال دوم آن است كه مرجع ضمير در «به» تقوا باشد. احتمال اول از دو جهت بهتر به نظر مي رسد: نخست اين كه عصابه به ضمير نزديك تر است و اصل آن است كه مرجع با ضمير فاصله زيادي نداشته باشد. البته، اين قاعده در صورتي است كه در كلام قرينه اي قوي تر از اقربيت نباشد.

جهت دوم، آن است كه اگر به تقوا بر گردد در اين صورت بايد تقوا مفروض التحقق محسوب شده باشد و حال آن كه حضرت در كلام خويش نجات را مفروض التحقق به حساب آورده اند، نه تقوا را.

حضرت مي فرمايند: شيعيان اهل نجاتند، به شرط آن كه خداي متعال آنچه به آنها داده (نجات) كامل نمايد.

حال بايد ديد به چه چيز نجات شيعيان كامل مي گردد. «فانه لا يتم الأمر حتي يدخل عليكم مثل الذي دخل علي الصالحين قبلكم و حتي تبتلوا في أنفسكم و أموالكم؛ نعمت نجات براي شيعيان كامل نمي گردد مگر آن كه آنان نيز همانند صالحان قبل از خود در اموال و انفس مورد امتحان قرار گيرند»، بي شك صالحان پيشين كساني جز ائمه اطهار عليهم السلام و اصحاب آن بزرگواران نيستند.

حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم، امامان معصوم عليهم السلام و اصحاب اين بزرگواران چگونه و با چه وسيله اي امتحان مي شدند؟ شيعيان و پيروان آنان نيز تا اين امتحانات را

پس ندهند نجاتشان كامل نمي شود.

[صفحه 87]

نمونه اي از ابتلائات گذشتگان

در ميان قبائل عرب چه قبل و چه بعد از اسلام، رسم بر اين بوده كه اگر كسي به خانه اي رفت و از آنها امان خواست و تقاضا كرد كه به او پناه دهند و به او امان و پناه مي دهند و جا و غذا و ديگر وسايل آرامش او را مهيا مي كنند، چه شخص پناهنده دوست باشد چه دشمن. حتي اگر قاتلي به خانواده مقتول پناه مي برد به او پناه مي دادند و چه بسا او را احترام مي كردند. اين مسئله در سابق بيشتر رعايت مي شده است. بنده خودم در عراق بارها اين مسئله را مشاهده كرده و شنيده ام. براي عرب عيب بسيار بزرگي است كه كسي از او پناه بخواهد، اما به او پناه ندهد. هيچ عربي حاضر نيست چنين كاري كند و اگر كسي چنين كاري انجام دهد، و به پناهنده اي پاسخ منفي دهد، ننگ تلقي مي شود.

در بحارالانوار آمده است كه «ان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم خرج في الموسم يعرض نفسه علي القبائل» [113] رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در ايام برگزاري مناسك حج خود را بر قبايل عرب كه براي زيارت خانه خدا آمده بودند عرضه مي كرد؛ به اين معنا كه هر قبيله و عشيره اي كه بدان جا مي آمد، پيامبر نزد آنها مي رفت و مي فرمود: آيا اجازه مي دهيد بنشينم و برايتان صحبت كنم؟ «فلم يقبله أحد منهم» [114] كلمه احد، نكره ي در سياق نفي است و افاده عموم مي كند. يعني احدي به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اجازه چنين كاري را نمي داد؛ زيرا مشركان

مكه بر قبايل عرب فشار آورده بودند كه با پيامبر گفت و گو نكنند. در تمام تاريخ جزيرة العرب فقط يك نفر است كه با او چنين برخورد شده است، و غير از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مورد ديگري در تاريخ ثبت نشده و نبوده است. رسم و مرامي كه حتي در مورد قاتلان هم ترك نمي شد، در خصوص ايشان ترك شد و هنگامي كه سيد صالحان، پيامبر اسلام، با آن سيماي جذاب و نوراني و ملاحت و زيبايي كلام، در ايام حج از قبايل عرب دعوت مي كردند كه به سخنان آن حضرت گوش دهند، دست رد بر سينه اش مي زدند. در بحار

[صفحه 88]

آمده كه «فجعل يعرض نفسه علي قبائل العرب فاذا أتاهم قالوا كذاب امض عنا» [115] نعوذ بالله، به پيامبر مي گفتند: «دروغ گويي از كنار ما رد شو». اين كار خرق عادت و شكستن سنت بود كه نزد عرب بسيار ناپسند شمرده مي شد و عرب ها حتي با يك قاتل چنين رفتاري نمي كردند، اما در مورد پيامبر اكرم از اين بي حرمتي و اهانت ابا نكردند.

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم با آن كه بسيار با حيا بودند با وجود همه اين اهانت ها دست از تبليغ بر نداشتند. از ميان اين همه قبايل و با اين همه خون دل خوردن فقط عده اي انگشت شمار ايمان آوردند. اما چنين كساني بسيار نادر بودند و «النادر كالمعدوم؛ چيزي كه كمياب است، گويا نيست و وجودش مثل نبود است». اما از آن جا كه اين كار از طرف خدا به رسولش امر شده بود، پيامبر همچنان به وظيفه خود عمل مي كردند. هر

سال فقط افراد نادري به اسلام مي گرويدند و بعضي از سال ها هيچ كس اسلام نمي آورد. در يكي از اين سال ها عده اي از مشركان قبيله ي خزرج از مدينه براي به جا آوردن زيارت [116] خانه ي خدا به مكه آمده بودند. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم نزد آنها رفت و فرمود: آيا اجازه مي دهيد براي شما صحبت كنم؟ گفتند: بلي، بيا صحبت كن. پيامبر نيز براي آنها از دين اسلام و خداوند يگانه گفت و آنها با گوش دادن به سخنان پيامبر ايمان آوردند.

اسلام آوردن عثمان بن مظعون

عثمان بن مظعون [117] يكي از اصحاب شايسته پيامبر بود كه امروزه قبر او در

[صفحه 89]

قبرستان بقيع زيارتگاه است.

عثمان ماجراي اسلام آوردن خود را چنين تعريف مي كند: «در مكه بودم. روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مرا ديدند و به من فرمودند: عثمان نمي خواهي ايمان بياوري؟ گفتم: نه. روز ديگر رسول خدا همان جمله را تكرار فرمودند و هم چنان جواب منفي دادم. چندين بار اين كار رسول خدا تكرار شد، تا اين كه روزي نزد ابوطالب رفتم و گفتم: اين برادر زاده ات دست بردار نيست. آن قدر به من گفت ايمان بياور كه ديگر خجالت مي كشم. ابوطالب به من گفت: عثمان، او سعادت دنيا و آخرت را به تو پيشنهاد كرده است».

ايمان عثمان بن مظعون ابتدا از روي شرم و حيا بود، اما كم كم ايمان در او مستقر شد و از جمله ي اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم گرديد و به جايي رسيد كه پيامبر اكرم بعد از وفات عثمان بر پيكر مباركش بوسه زد [118] و اين خود

نشانه ي بزرگواري عثمان است.

پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم بنابر وظيفه اي كه داشتند، در راه تبليغ دين اسلام انواع ابتلائات را تحمل مي كردند و اين نمازي كه مسلمانان امروزه مي خوانند نتيجه زجر و زحمات آن حضرت است. خداي متعال مي فرمايد: «لقد كان لكم في رسول الله أسوة [119]؛ قطعا براي شما در [اقتدا به] رسول خدا سرمشقي نيكو است». مؤمنان بايد اخلاق رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را سرمشق قرار دهند. بايد ديگران را به اعمال نيك و پسنديده تشويق كنند، ولو اين كه

[صفحه 90]

سال ها طول بكشد تا سخنانشان تأثير لازم را بگذارد. تمام آفرينش از بركت وجود پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم آفريده شده است. خداي متعال چون مي خواست بر پيامبر خود لباس آفرينش بپوشاند، حضرت آدم و حوا را خلق كرد و تمام ابناي بشر به طفيل وجود مقدس رسول اكرم و خاندان او صلوات الله عليهم اجمعين آفريده شدند. آنگاه همين پيامبر كه اين چنين نزد خداوند متعال مقرب است اين گونه مورد آزمايش قرار مي گيرد. چرا؟ اين آيه شريفه جواب را مي دهد: «ليهلك من هلك عن بينة و يحيي من حي عن بينة [120]؛ تا كسي كه [بايد] هلاك شود، با دليلي روشن هلاك گردد، و كسي كه [بايد] زنده شود، با دليلي واضح زنده بماند.» مؤمنان وظيفه دارند اصول و فروع دين را به ديگران برسانند و چه خوب است از زن و بچه خودشان آغاز كنند و در مراحل بعدي همسايه، هم شاگردي، دوست و آشنا را تا جايي كه مي توانند و صدايشان مي رسد، به تقوا و راستي

فرا خوانند ولو به واسطه راديو، تلويزيون، كتاب و اينترنت. اين مسئله بسيار مهم و جدي است و بايد در اين راه استقامت كرد؛ زيرا اسلام با همين استقامت ها ماندگار شد. بايد واجبات و مستحبات را به مردم رسانيد، ولو آنها بگويند نمي خواهيم. اين چيزي از وظيفه مؤمنان نمي كاهد؛ چرا كه اگر نگويند، فرداي قيامت همين شخص كه مي گويد نمي خواهم بشنوم، در محضر خدا دليل مي آورد كه به من گفته نشد. بنابراين، بايد در راه تبليغ پيام خدا استقامت كنيم. آيا پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نمي دانستند اين مشركان علي رغم كوشش هاي ايشان ايمان نمي آورند؟ مي دانستند، اما دست از تلاش برنداشتند. عده اي مي گويند: وظيفه ي نبوت پيامبر چنين اقتضا مي كرده است! اما اين استدلال عوامانه است به اين دليل كه خصايص النبي در كتاب هاي مختلف آمده است: صاحب شرايع [121] آنها را تا پانزده

[صفحه 91]

خصلت [122] ذكر كرده، و صاحب جواهر [123] نيز، اين خصايص را در جواهر الكلام [124] آورده است. همچنين علماي ديگري در كتاب هاي خود به اين خصايص اشاره كرده اند، اما هيچ يك از آن بزرگواران به اين مسئله اشاره نكرده اند. اصل نيز همين است كه هر چه از خصايص آن حضرت نباشد. مشمول حكم اين آيه مي شود و بايد از سوي مؤمنان سرمشق قرار گيرد. «لقد كان لكم في رسول الله أسوة حسنة» [125] يعني «تأسوا برسول الله، اقتدوا به؛ اي مؤمنان، هر چه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم انجام مي دهند شما نيز بايد انجام دهيد» البته، بعضي چيزها از ويژگي هاي آن حضرت است و فقط بر آن حضرت واجب بوده كه با عنوان

خصايص النبي از آنها ياد شده است. اما غير از اين موارد، قول و فعل پيامبر اكرم لازم الاتباع است و «عرض النفس علي القبائل» نيز يكي از كارهاي آن حضرت است كه بايد سرمشق پيروان آن حضرت قرار گيرد.

ايشان دو بار با قبيله هاي عرب گفت و گو داشتند، بار اول آنجا بود كه احكام و مسائل اسلام را براي آنها نقل مي كردند، و بار دوم هنگامي بود كه مشركان در كمين آن حضرت نشسته بودند و منتظر فرصتي براي كشتن ايشان بودند. اين گفت و گوي دوم، هم در مكه و هم در مدينه اتفاق افتاد. پيامبر نيز به دنبال اين تصميم مشركان، از قبيله هاي عرب خواستند تا از ايشان دفاع كنند.

[صفحه 92]

مسئله شرعي

بنابر فتواي اكثر قريب به اتفاق فقها، يكي از شرايط وجوب امر به معروف و نهي از منكر، تجويز التأثير است؛ يعني آمر به معروف و ناهي از منكر بايد احتمال بدهد كه مخاطب به گفته او عمل مي كند و گر نه اگر چنين احتمالي منتفي باشد نهي از منكر لازم نيست. اين فتوا از مقنعه ي شيخ مفيد [126] گرفته تا كتاب هاي فقهي امروز در باب امر به معروف و نهي از منكر، آمده است، درباره اين قيد دو مطلب گفتني است: اول اين كه در مستند الشيعه نراقي، شرح لمعه، الرياض، اين قيد ذكر شده اما هيچ جا در مقابل اطلاق «لتأمرن بالمعروف» قيد تأثير نيامده است. بنابراين احتمال التأثير يا تجويز التأثير دليل شرعي ندارد و تنها يك دليل عقلي دارد كه لغويت باشد؛ بدين معنا كه اگر به يك تارك الصلاة بگويند: نماز بخوان تأثير ندارد و از

طرفي دستور شارع حكيم بايد بر اسلوب عقلاني حمل گردد. آن جا كه امر به معروف اثر ندارد، گفتن و امر و نهي از لحاظ عقلي جايز نيست.

مطلب دوم آن كه مرحوم شيخ عباسعلي اسلامي كتابي به نام دو از ياد رفته دارد كه در آن، به شدت وجود دليل شرعي براي تجويز التأثير در باب امر به معروف و نهي از منكر را رد مي كنند و مي فرمايد تنها دليل اين قيد، دليل عقلي است.

به هر حال بايد به وسيله امر به معروف و نهي از منكر حجت بر همگان تمام شود. «ليهلك من هلك عن بينة [127]؛ تا كسي كه [بايد] هلاك شود با دليلي روشن هلاك شود». اتمام حجت خود مطلب مهمي است. اگر ما آن را مهم نمي دانيم خداوند چنين خواسته است. امروزه مسئله اساس دين مردم است؛ ديني كه ريشه در وجود آنها دارد اما در پي تبليغات شيطاني شرق و غرب ضعيف شده است. اعتقاد به واجب بودن نماز دارند، اما نماز نمي خوانند و اساس ايمان در دل هاي آنها سست شده است. با امر به معروف و نهي از

[صفحه 93]

منكر دين آنها محكم تر مي شود.

امروزه سختي هاي زمان پيامبر وجود ندارد. ديگر لازم نيست از صد قبيله اجازه ي سخن گفتن گرفته شود و كار به مراتب آسان تر است. البته، اگر سختي و اهانتي در اين راه دامنگير مؤمن شود بايد رسول خدا را كه عالي ترين مصداق صالحان است به ياد آورد كه تمام اين بلاها بر سرشان مي آمد، ولي هم چنان ادامه مي دادند و از ابلاغ پيام خدا باز نمي ايستادند.

[صفحه 95]

جايگاه صبر در اسلام

اشاره

سمعتم قول الله عزوجل لنبيكم صلي الله عليه و آله و

سلم (فاصبر كما صبر أولوا العزم من الرسل و لا تستعجل لهم) [128] ثم قال و (و ان يكذبوك فقد كذبت رسل من قبلك، فصبروا علي ما كذبوا و أوذوا) [129] فقد كذب نبي الله و الرسل من قبله و أوذوا مع التكذيب بالحق، فان سركم أمر الله فيهم الذي خلقهم له في الأصل من الكفر الذي سبق في علم الله أن يخلقهم له في الأصل و من الذين سماهم الله في كتابه في قوله (و جعلنهم أئمة يدعون الي النار) [130] فتدبروا هذا و اعقلوه و لا تجهلوه فانه من يجهل هذا و أشباهه مما افترض الله عليه في كتابه مما أمر الله به و نهي عنه، ترك دين الله و ركب معاصيه، فاستوجب سخط الله فأكبه الله علي وجهه في النار [131]؛ اين گفته خداي متعال را شنيده ايد كه به پيامبرتان فرمود: «هم چنان كه پيامبران اولوالعزم صبر كردند، صبر كن و درباره ايشان شتاب مكن» و پس از آن فرمود: «اگر تو را تكذيب كردند، پيش از تو نيز پيامبراني را دروغگو شمردند و آنان بر تكذيب و آزار شكيبايي كردند». بدين ترتيب پيغمبر

[صفحه 96]

خدا و پيامبران پيش از او مورد تكذيب مردم واقع شدند و علاوه بر تكذيب، در راه حق آزار ديدند. پس اگر از امر خدا درباره آنان مسرور مي شويد - همان امري كه در اصل آنان را براي آن آفريد، در برابر كفري كه در علم خدا گذشت كه ديگران را در اصل براي آن بيافريند (همان كساني كه در قرآن از آنان نام برد و فرمود: و ايشان را پيشوا قرار داديم كه به سوي كفر رهبري

مي كنند) - پس در آنچه گفتيم تدبير و انديشه كنيد و آن را ندانسته نگيريد؛ زيرا هر كس اين امر و ديگر چيزهايي را كه خداي متعال در كتابش بدان امر و نهي فرموده است ناديده بگيرد، دين خدا را فرو نهاده و از فرمان او سر پيچيده و سزاوار خشم خدا شده است و خدا او را به رو در آتش دوزخ افكند.

ان در «ان سركم» شرطيه و «ف» در «فتدبروا» جواب و جزاي شرط است؛ يعني اگر امر خداوند در مورد انبيا شما را خشنود مي كند تدبر و تعقل كنيد و سفيه نباشيد.

امام عليه السلام ابتدا داستان صبر پيامبران اولوالعزم [132] را با استفاده از آيات قرآني يادآوري مي كند و مي فرمايد: اين بزرگان در راه تبليغ فرمان خدا صبر پيشه مي كردند. سپس، به مؤمنان مي فرمايد: اگر صبر اين بزرگان، شما را خوشحال مي كند، تدبر و تعقل پيشه كنيد و خود را به جهالت نزنيد كه در اين صورت عذاب الهي در انتظارتان خواهد بود.

براساس فرمايش امام بايد در داستان زندگي پيامبران بزرگ تأمل كنيم و ببينيم اين بزرگواران چگونه در راه تبليغ دين سختي ها را به جان مي خريدند. بايد سرگذشت پيامبران اولوالعزم را مطالعه كنيم تا صبر نوح، ابراهيم، موسي و عيسي را درك كنيم و بدانيم كه اينها تا چه اندازه دشمنان و دوستان نادان را تحمل مي كردند.

در ادامه، شيعيان را به تدبر، تعقل و دوري از جهل امر مي كنند. البته جهل در اين جا در مقابل علم نيست، بلكه به معناي سفه است، يعني انسان چيزي را بداند، اما به علم خويش عمل نكند. شخص عاقل چنين كاري نمي كند، بلكه اين كار

فقط از سفيه بر مي آيد.

[صفحه 97]

اراده ي معناي سفه از لفظ جهل معمول بوده و در قرآن نيز نظير آن آمده است. مانند: «اني أعظك أن تكون من الجهلين [133]؛ به تو اندرز مي دهم كه مبادا از نادانان باشي». گر چه مخاطب آيه رسول خدا است ولي در واقع ديگران مورد نظرند. به قول عربها: «اياك أعني و اسمعي يا جارة» [134] جهل در اين جا به معني كار جاهلانه است. هم چنين در آيه ي ديگر خداي متعال مي فرمايد: «أن تصيبوا قوما بجهلة [135]؛ مبادا به ناداني گروهي را آسيب برسانيد». آيات ديگر نيز در اين باب وجود دارد و مرحوم شيخ انصاري نيز در رسائل به اين معنا اشاره كرده است.

حضرت از شيعيان مي خواهند اين ماجراها را به ياد آورند و تعقل و تأمل نمايند و در نهايت به آن بزرگواران تأسي جسته، خود نيز صبر و تحمل پيشه كنند. البته صبري كه پيامبران به خرج مي دادند از ما بر نمي آيد، ولي بايد به اندازه توانمان سعي نماييم [136].

امام مي فرمايد: «مما افترض الله عليه في كتابه» و اينجا از صبر در مقام تبليغ در مقابل دشمن، به فرض و وجوب تعبير مي كند. بايد دانست كه صبر به عنوان فضيلتي اخلاقي در همه جا واجب نيست، بلكه به احكام پنج گانه حرام، حلال، مكروه، مستحب و مباح تقسيم مي شود. بنابراين گاهي اوقات صبر واجب مي گردد. به عنوان مثال در امر تبليغ دين و احكام، صبر در حد اتمام حجت بر طرف مقابل واجب است. اين صبر به عنوان مقدمه وجود، واجب است. بنابراين، صبر در مقابل دشمن، در مقابل بلاهايي كه در راه تبليغ بر سر

انسان مي آيد، و نيز در مقابل دوستان ناداني كه چوب لاي چرخ مي گذارند، واجب است و حكم فريضه را دارد و اگر كسي تا اين حد صبر پيشه نكند طبق فرمايش فرزند رسول خدا، ترك دين خدا كرده و از دين خارج شده است. همان طور كه نماز، حج، خمس و مانند آن جزء دين است، صبر نيز جزء دين است. ترك صبر گناه است و هر كس مرتكب شود مستوجب خشم الهي مي گردد و سرانجام او چنين خواهد بود: «فاكبه الله علي

[صفحه 98]

وجهه في النار؛ خداوند او را با صورت در آتش خواهد انداخت.»

روايتي به اين مضمون از طريق عامه و خاصه نقل شده است كه روزي يكي از همسران رسول خدا با ايشان تلخي و داد و بيداد كرد و گستاخي را به جايي رسانيد كه به رسول خدا گفت «لا انظر في وجهك أبدا؛ ديگر هيچ وقت به صورت تو نگاه نمي كنم» منظور از ذكر اين ماجرا، دانستن برخورد رسول خدا، آن فخر عالم، در مقابل اين گستاخي است. تا جايي كه من در كتاب هاي روايي بررسي كرده ام، قضيه همان جا خاتمه يافت و پيامبر هيچ عكس العملي از خود نشان ندادند. آري، رسول خدا حكم زدن همسر را «اضربوهن» [137] را بلد بودند چرا كه اين آيه بر ايشان نازل شده بود. خلق خوش محمدي و بردباري ايشان تا روز قيامت براي تمام انسان ها سرمشق است. صبر براي اتمام حجت، بهتر از هر كس ديگري در اخلاق رسول خدا مشهود مي باشد و ايشان بهترين اسوه براي مسلمانان است.

حكايت

در تفسيرها و كتاب هاي روايي حكايتي نقل شده است كه ذكر آن خالي

از لطف نيست. در جنگ بدر، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم تمام غنايم را بين لشكر اسلام تقسيم كردند. ايشان اسلحه، لباس، اسب، طلا، جواهر، همه و همه را تقسيم فرمودند و هيچ چيز براي خودشان بر نداشتند [138] در گير و دار تقسيم، يك قطيفه ي سرخ رنگ از غنائم گم شد. يكي از مسلمان ها كه در جنگ شركت كرده بود، و پشت سر رسول خدا نماز مي خواند، در مجالس آن حضرت حضور داشت، و خلاصه يكي از دوستان پيامبر به شمار مي آمد، پشت سر رسول خدا شايع كرد كه خود پيامبر آن قطيفه را دزديده است. مسئله به جاهاي باريك كشيده، و باعث دو دستگي بين مسلمانان شد. رسول خدا با آن كه مي دانستند چه كسي اين حرف را زده، رسوايش نكردند. واقعا اگر هيچ پند ديگري وجود نداشت، براي آنان كه اهل علم، تدبير، و ارشادند همين ماجرا كفايت مي كرد. من در اين جا

[صفحه 99]

به خوانندگان توصيه مي كنم كه حتما اين ماجراي تاريخي را به نحو مفصل مطالعه [139] و در آن دقت كنند.

در ميان خصوصيت هاي اخلاقي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم خسته و مأيوس نشدن از كوشش، از ديگر ويژگي هاي ايشان برجسته تر بود. يكي از مسلمان ها [140] مي گويد: پيامبر از بس به من اصرار كرد، من از روي ايشان خجالت كشيدم و اسلام آوردم.

پيامبر گرامي وقتي به برخي افراد اسلام را عرضه مي كردند بي درنگ اسلام مي آوردند، اما بعضي افراد بارها و بارها پيشنهاد آن حضرت را رد مي كردند. عده اي نيز به رغم كوشش هاي پي گير و خستگي ناپذير ايشان، به ظاهر اسلام مي آوردند. همه افراد مثل

هم نيستند. خداوند متعال تمام اين صحنه ها را براي امتحان بشر نهاده است.

با صبر و شكيبايي پيروزي حاصل مي گردد. تزكيه نفس نيز چنين است. افرادي كه از تزكيه نفس خود مأيوس مي گردند، يأسشان به سبب خستگي است. آري، درست است كه صفات پسنديده با يك بار و دو بار تمرين به دست نمي آيند، اما با صد بار و هزار بار، به دست مي آيند! بر اثر تمرين بسيار سرانجام موفقيت حاصل مي شود. علماي گذشته با سختي مطالعه مي كردند، به سختي مطلبي ياد مي گرفتند و با چه خون دل خوردن، كتاب مي نوشتند، تا به دست من و شما برسد. بنده به دليل علاقه شخصي از قديم الايام كما بيش در اين موضوع مطالعه داشته ام و موارد بسياري از اين زحمت ها و مرارت ها را كه علما متحمل مي شدند خوانده ام. پشتوانه اين همه زحمت چه بوده است؟

داستاني در اين باره

مرحوم شيخ جواد بلاغي [141] از استادان مرحوم والد بنده بود. ايشان يكي از علماي بزرگ اسلام است كه كتاب هاي نفيس و گران قدري، همچون الرحلة المدرسية و الهدي الي

[صفحه 100]

دين المصطفي [142] را در رد آيين يهود و مسيحيت به رشته تحرير در آورده است. كتاب هاي ايشان در اين زمينه از جمله بهترين كتاب ها است. در اين كتاب ها به تحريف هاي تورات و انجيل پرداخته شده و آن مرحوم تناقضات عهدين را كنار هم نهاده و اختلاف نسخ تحريف شده فعلي را با تورات و انجيل اصلي به اثبات رسانده است. كتاب هاي ايشان فوق العاده ارزش دارد. اگر يك صفحه از اين كتاب ها را در مقابل خود بگذاريد مطالب و دلايل بسياري براي اسلام آوردن يك شخص يهودي يا مسيحي در آن خواهيد

يافت.

شيخ جواد بلاغي بسيار فقير بود و به زحمت خرج زندگي خود را به دست مي آورد. از همين رو سرانجام بر اثر بيماري سل مرد. اما اين كه چطور اين كتاب ها را نوشت خود حكايتي بسيار آموزنده است. از مرحوم والد [آيةالله ميرزا مهدي شيرازي] [143]، نقل شده است كه ايشان براي نوشتن اين كتاب ها نياز به فراگيري لغت عبري داشتند؛ چرا كه تورات و انجيل به زبان عبري است و آن زمان مانند امروز دانشگاهي نبود كه اين زبان را آموزش دهند و اين كتاب ها را دقيق ترجمه كنند. در نتيجه ايشان براي آنكه بدانند ترجمه هاي عربي و فارسي با اصل كتابها فرقي دارند يا نه، تصميم مي گيرند لغت عبري را بياموزند. در آن زمان اسرائيل وجود نداشت و يهودي ها در همه جاي جهان از جمله در سامرا پراكنده بودند. در اين شهر بازاري وجود داشت به نام سوق اليهود، كه يهودي ها و بچه هايشان در آن به زبان مادري شان يعني عبري گفت و گو مي كردند. ايشان ابتدا مي خواستند عبري را از بزرگان و علماي يهود ياد بگيرند، ولي آنها آموزش نمي دادند؛ زيرا معلوم بود هدف شيخ از يادگيري عبري، استفاده از آن عليه يهوديت است. بازاريان و تجار نيز از آموزش زبان عبري به شيخ خودداري مي كردند. مرحوم بلاغي گاهي اوقات براي فهميدن معناي يك كلمه مجبور مي شد سر ظهر كه هيچ كس در آن گرماي سوزان عراق بيرون نمي آمد و همه در سرداب ها مشغول استراحت بودند، به محله ي يهودي ها برود و با پول نهار و شامش آب نبات مي خريد و به بعضي از اين بچه يهودي ها كه از سر كم

[صفحه 101]

عقلي بيرون مانده

بودند مي داد تا يك كلمه از كتاب تورات برايش معنا كنند. در آن گرما همه مردم بيست، سي پله زير زمين مي رفتند تا در محيط خنكي باشند، و حتي در حرم عسكريين عليهماالسلام هم كسي پيدا نمي شد و از گرما ضريح داغ مي شد تا جايي كه نمي شد بر آن بوسه زد. عده اي براي آن كه لبشان نسوزد عبا را روي ضريح مي گذاشتند و روي عبا را مي بوسيدند. مرحوم بلاغي در چنين وضعيتي تورات را كه دو برابر قرآن است زير بغل مي گرفت و از بچه ها معناي كلمات آن را مي پرسيد و به اين شكل لغت عبري را ياد گرفت.

مرحوم بلاغي با خود نگفت خدايا، نه دانشگاهي وجود دارد كه عبري ياد بگيرم، نه پولي دارم و نه طاقت گرما دارم. بلكه با تعقل و تدبري كه حضرت صادق عليه السلام مي فرمايد، به اين نتيجه رسيد كه به رغم تهي دستي برود از بچه هاي يهودي ياد بگيرد و كلمه كلمه ياد گرفت. عبري لغتي است كه هر چند با زبان عربي خويشاوند و هم ريشه است، شباهت زيادي به عربي ندارد و آموختن آن آسان نيست. چه قدر صبر و كوشش خستگي ناپذير لازم است تا از طريق معلماني كه بچه هستند، بر اين زبان تسلط حاصل شود. آن وقت ما بياييم اين صبر را با صبر خود، مقايسه كنيم، اصلا قابل قياس نيست.

آن بزرگوار با چنين مشقت هاي طاقت فرسايي كتاب هاي الهدي و الرحله را نوشت. من ده ها كتاب در مناقشه كتاب عهدين ديده ام، اما واقعا اين دو كتاب مرجعي براي محققان است و ديگران نيز كه خواسته اند در اين زمينه كتاب بنويسند از آنها استفاده كرده اند.

اين معناي صبر در تبليغ است. حال روز قيامت، ما را كنار شيخ جواد بلاغي مي گذارند!؟ امثال ما هرگز شايستگي مقايسه شدن با ايشان را نداريم.

حضرت امام صادق عليه السلام از خسته نشدن در صبر و تبليغ، به دين خدا تعبير كرده اند.

ماجراي حضرت نوح، ابراهيم، موسي، عيسي، و خود پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم همه براي بشر سرمشق و آكنده از پند است. خداي متعال در چندين جاي قرآن به پيامبر مي فرمايد: پيامبران اولوالعزم قبل از تو نيز تكذيب مي شدند: «كذبت رسل من قبلك فصبروا [144]؛ پيش از تو پيامبراني تكذيب شدند پس صبر كردند». در بعضي از اين آيات كلمه

[صفحه 102]

«رسل» با «أل» آمده است كه جمع محلاي به الف و لام از جمله صيغه هاي عموم است و دلالت آن بر عموم از بقيه صيغه هاي عموم فراگيرتر است. يعني تمام پيامبران، بدون استثنا تكذيب مي شدند.

البته هم چنان كه اشاره شد اين سفارش ها از باب «اياك اعني و اسمعي يا جارة» [145] است. درست است كه مخاطب اين آيات، رسول خدا است، اما مخاطب اصلي تمامي انسان ها مي باشند. يعني اي انسان ها، بايد صبر داشته باشيد صبر نيز تصميم مي خواهد. اگر كسي تصميم گرفت و صبر نيز پيشه كرد، موفق خواهد شد، اما اگر صبر نكرد، نه تنها موفق نمي شود، بلكه خود را در معرض نابودي قرار مي دهد. در اين قسمت از نامه نيز، حضرت تهديد به خشم الهي كرده و فرموده است: اگر صبر پيشه نكنيد دچار عذاب الهي مي شويد. در امر تبليغ صبر مقدمه واجب است و بايد صبر به خرج داد تا حجت بر طرف مقابل تمام شود كافري كه

شما را نمي شناسد، و مغزش از انديشه هاي باطل و انحرافي آكنده است، مطمئنا با يك بار دعوت كردن مسلمان نمي شود و گفته شما را نمي پذيرد.

پيامبران، ائمه، صالحان، علما و اتقياي گذشته يك مطلب را بارها تذكر داده اند. خود قرآن نيز گاهي يك مطلب را بارها و بارها يادآوري كرده است. بايد يك مطلب را به قدري با انواع شيوه ها و براهين خردمندانه و استوار، تكرار كرد كه طرف مقابل قانع شود. حال اگر پذيرفت و هدايت شده، و اگر نپذيرفت دست كم حجت بر او تمام شده است و گوينده نيز تكليف خود را انجام داده است. مقام اثبات در امر تبليغ بسيار مهم است. بايد كاري كرد كه مخاطب بر سر دو راهي قرار گيرد و به درستي سخن شما اعتقاد پيدا نمايد، و همان گونه شود كه خداي متعال در قرآن فرموده است: «و حجدوا بها و استيقنتهآ أنفسهم [146]؛ و در حالي كه يقين داشتند از روي ستم و طغيان انكارش كردند». آري، اگر حجت تمام شد، انسان ديگر وظيفه اي ندارد، اما تا بخواهد به اين جا برسد بايد بارها تكرار كند و نرمي سخن و گفتار خردمندانه و موعظه و حكمت لازم است.

[صفحه 103]

بسياري از منبري ها و وعاظ موفق قبل از منبر فكر مي كنند كه چگونه سخن بگويند تا گفتارشان بر دل مستمع بنشيند. اول آيه بخوانند يا اول داستان بگويند؟ روايت را كجاي سخن بگنجانند؟ مطالب را چگونه سامان دهند؟

شخصي براي بنده نقل مي كرد كه چهل سال پيش واعظي در كربلا منبر مي رفت. تصميم گرفته بود ده شب درباره فضيلت نماز شب سخنراني كند. پس از آن ده شب تمامي

اهل آن جلسه نماز شب خوان شدند. در مورد نماز شب آيات، روايات و قصه هاي بسياري وجود دارد. اگر يك شب منبر كارگر نبود شب ديگر، و اگر باز هم مؤثر نيفتاد شب ديگر تا سرانجام اثر كند و شخصي را نماز شب خوان نمايد.

انسان بايد صبر را جزء زندگي خود قرار دهد؛ صبر در مقابل پدر و مادر، صبر در مقابل زن و بچه، صبر در مقابل برادر و خواهر. اين ها همه لازمه ي زندگي است. بايد صبر پيشه كرد. گاهي مبلغان دين را به سخره مي گيرند، گاهي به آنان ناسزا مي گويند، به هر حال بايد صبر پيشه كرد. «يا حسرة علي العباد ما يأتيهم من رسول الا كانوا به يستهزءون [147]؛ دريغا بر اين بندگان! هيچ رسولي بر آنان نيامد مگر اين كه او را ريشخند مي كردند».

خداوند تكوين را چنين قرار داده كه افراد اين اختيار و قدرت را داشته باشند كه پيامبران را ريشخند كنند، ولي در تشريع از اين كار نهي كرده و پيامبران را هم به صبر فرمان داده است.

[صفحه 105]

آثار دعا

اشاره

أكثروا من أن تدعوا الله فان الله يحب من عباده المؤمنين أن يدعوه و قد وعد عباده المؤمنين بالاستجابة و الله مصير دعاء المؤمنين يوم القيامة لهم عملا يزيدهم به في الجنة [148]؛ به درگاه خداي متعال فراوان دعا كنيد؛ زيرا خدا دوست دارد كه بندگان با ايمانش به درگاه او دعا كنند و به آنها وعده اجابت داده است. خدا دعاي مؤمنان را در روز قيامت به صورت عملي در مي آورد كه با آن در بهشت بر پاداش و جايگاهشان مي افزايد.

دعا و كوشش دو راه رسيدن به اهداف و

آرزوها است. هيچ كدام از اين دو كار بر ديگري برتري ندارد و هر دو با هم انسان را به نتيجه دلخواه مي رساند، درست مانند دو رشته سيم كه با يكديگر لامپ را روشن مي كنند. همان خدايي كه فرموده است: «و أن ليس للانسان الا ما سعي [149]؛ براي انسان جز حاصل تلاش او نيست» و «و أن سعيه سوف يري [150]؛ [نتيجه] كوشش او به زودي ديده خواهد شد»، در جاي ديگر مي فرمايد: «قل ما يعبؤا بكم ربي لولا دعآؤكم [151]؛ بگو اگر دعاي شما نباشد، پروردگارم هيچ اعتنايي به شما نمي كند».

هيچ كدام از اين دو به تنهايي و بدون وجود ديگري ثمربخش نيست. همان طور كه

[صفحه 106]

كوشش بدون دعا نتيجه ندارد، دعا بدون سعي و كوشش نيز فايده اي به همراه نخواهد داشت؛ چرا كه اراده ي خالق يكتا بر اين تعلق گرفته است كه اين دو با يكديگر اثر داشته باشند.

در سيره معصومين عليهم السلام نيز جايي نيست كه وجود مقدس آن بزرگواران يكي از اين دو كار را بدون ديگري سفارش كرده باشند.

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم كه خداوند در وصف ايشان فرموده است: «لولاك لما خلقت الافلاك [152]؛ اگر تو نبودي افلاك را نمي آفريدم»، با وجود اين كه هميشه دست به دعا بودند و از خداوند استمداد مي طلبيدند، دست از تلاش نيز بر نمي داشتند و همواره مشغول تبليغ اسلام و آماده سازي مسلمانان براي ايستادگي در برابر مشركان بودند.

حضرت امام صادق عليه السلام در اين بخش از رساله خويش، شيعيان را به زياد دعا كردن و استمرار در اين كار فرا مي خواند. انسان بايد براي هر خواسته مشروعي دعا

نمايد و دعا كردنش استمرار داشته باشد، به نحوي كه بگويند: زياد دعا مي كند. دعا كردن بايد به گونه اي باشد كه انسان خود باور كند كه دست كم پايين ترين درجه ي دعا را انجام داده و در اين امر كوتاهي نكرده است. در جمله «اكثروا من ان تدعوا الله» متعلق دعا حذف شده است و حذف متعلق افاده عموم مي كند؛ يعني بايد در همه چيز دعا كرد. تنها جايي كه نبايد دعا كرد، دعا كردن براي محرمات است. در غير اين مورد، دعا كار پسنديده اي است.

«فان الله يحب من عباده المؤمنين...»، مرحوم علامه مجلسي در مورد اين عبارت فرموده است: مراد آن است كه خداوند از بين اعمالي كه بندگان مؤمن او انجام مي دهند دعا كردن آنها را دوست دارد، نه اين كه فقط خداوند بنده اي را كه دعا مي كند دوست دارد. ظاهر عبارت نيز نظير ايشان را مي رساند. البته، اين منافات با آن ندارد كه خداوند اعمال ديگري را نيز دوست داشته باشد، ولي اين يك شاخص است و در همين حد مي توان گفت كه خداوند دعا كردن مؤمنان را دوست دارد.

[صفحه 107]

چگونگي استجابت دعا

گاهي اوقات هر قدر دعا كرده ايم، دعايمان مستجاب نشده است. امام صادق عليه السلام در اشاره به اين مسئله مي فرمايند: اين دعاها از بين نرفته و باقي مي ماند و در روزي كه احتياج شما بيشتر است، مستجاب مي شوند، آن روز، جز قيامت نيست. خداوند دعاي مستجاب نشده ي مؤمنان را نگه مي دارد و بيشتر از آنچه فكر مي كردند و توقع داشتند در بهشت به آنها خواهد داد. فرض كنيد روزي شخصي از سر احتياج و اضطرار از شما پولي بخواهد اما شما متوجه شويد

احتياج او به اين پول حياتي نيست و ضرورتي ندارد اين پول را به او بدهيد، اما همان لحظه مبلغ مورد نظر او را به حسابي كه به نام اوست واريز مي كنيد تا روزي كه آن شخص نياز شديدي به پول پيدا كرد آن را به او بدهيد و بگوييد من اين پول را براي چنين روزي نگه داشته بودم كه به شما بدهم. ماجراي دعا و استجابت آن نيز چنين است. ممكن است بنده اي از خداوند بخواهد اسباب مسافرت يك ماهه اي برايش فراهم گردد تا در آن يك ماه خوش باشد. شايد اين دعا مستجاب نشود، اما در عوض به جاي يك ماه، خداوند يك هزار سال خوشگذراني در بهشت به او عطا خواهد كرد. در روايت آمده است كه آرزوها و دعاهايي كه در اين دنيا مستجاب نشده است روز قيامت به گونه اي مستجاب مي شوند كه انسان آرزو مي كند كه اي كاش هيچ كدام از دعاهايم در دنيا مستجاب نمي شد. شيعيان كم و بيش به اين مسايل عقيده دارند، اما فهميدن آن بسيار مهم است.

روايتي از ابن فهد حلي [153] در عدة الداعي نقل شده است كه در بحارالانوار و مستدرك سفينة البحار نيز آمده است:

«فيما أوحي الله الي داوود: من انقطع الي كفيته و من سئلني أعطتيه، و من دعاني أجبته و انما اؤخر دعوته و هي معلقه، و قد استجبتها له حتي يتم قضائي، فاذا تم قضائي أنفذت ما سأل. قل للمظلوم انما اؤخر دعوتك و قد استجبتها لك علي من ظلمك لضروب كثيرة غابت عنك، و انا

[صفحه 108]

أحكم الحاكمين. اما أن تكون قد ظلمت رجلا فدعا عليك فتكون هذه بهذه

لا لك و لا عليك [154]؛ از جمله چيزهايي كه خدا به حضرت داوود عليه السلام وحي فرمود اين بود: هر كس از غير من قطع اميد كند، او را بي نياز كنم و هر كس از من بخواهد به او عطا مي كنم و هر كس مرا بخواند اجابت مي كنم، هر چند اجابت دعاي او را تا آن زمان كه مقدر كرده ام به تأخير اندازم و چون زمان مقدر به سرآيد خواسته اش را جامه ي تحقق پوشم. به مظلوم بگو اجابت دعا و نفرين تو را عليه ظالم به تأخير مي اندازم و به اشكال گوناگوني كه خبر نداري، عليه او كارگر مي گردانم و من نيكوترين داوران و دادگسترانم. چه بسا به شخصي ستم كرده اي و تو را نفرين كرده باشد. در آن صورت دعاي تو در برابر دعاي او خنثي مي شود و نه به سودت چيزي مستجاب مي شود و نه به زيانت».

گاهي اوقات ممكن است شخص در عين حالي كه مظلوم است، زير دستانش در جاي ديگري به كسي ظلم كرده باشند و او نيز از سويداي دل دعايي كرده باشد. نقل شده است كه عده اي از مؤمنان براي رفع ظلمي كه به آنها وارد شده بود دعا مي كردند و از خداوند استمداد مي طلبيدند، اما دعايشان مستجاب نمي شد. يكي از زهاد و بندگان خاص خدا در عالم مكاشفه يكي از معصومين عليهم السلام را ديده بود كه فرموده بودند: «سبقتكم دعوة مستجابة» يعني شما قبلا ظلمي مرتكب شده بوديد كه عليه شما دعا كرده بودند. از اين رو دعاهاي شما مستجاب نمي شود.

انسان بايد توجه داشته باشد كه در زندگي ظلمي مرتكب نشود. استاد نبايد نسبت به شاگرد ظلم كند،

پدر و مادر نبايد به فرزند ظلم كنند. در تمام روابط بايد به اين موضوع توجه داشت همان طور كه در معامله و خرج كردن پول دقت لازم است، در معاشرت با ديگران نيز بايد با دقت تمام، مواظب كردار خود باشيم تا مبادا ظلمي از ما سر زند.

در ادامه روايت پيشين آمده است: «و اما أن تكون لك درجة في الجنة لا تبلغها عندي الا بظلمه لك [155]؛ و چه بسا درجه اي برايت در بهشت مقرر شده باشد كه در نزد من به آن

[صفحه 109]

دست نيابي مگر اين كه مظلوم واقع شوي».

تنها قسمت كوچكي از درجات بهشت مربوط به نماز و روزه و عبادت است و قسمت اعظم آن در مقابل فشارها و سختيهايي است كه انسان در دنيا متحمل مي گردد. اگر منزلت كسي در بهشت داراي 1800 درجه باشد، ممكن است پنجاه درجه به سبب عبادت، صد درجه به سبب خيرات، و دويست درجه آن به پاس حسن خلق باشد، اما هزار درجه به دليل فشار و مظلوميت در دنيا است.

در دنباله همين روايت مي فرمايد: «لأني أختبر عبادي في أموالهم و أنفسهم؛ زيرا من بندگانم را در مال و جانشان آزمون مي كنم».

شروط استجابت دعا

«عن أبي عبدالله، قال: كان بين قوله قد اجيبت دعوتكما و بين أن اخذ فرعون أربعون سنة [156]؛ از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمودند: بين اين گفته خدا كه فرمود: دعاي شما مستجاب شد، و مرگ فرعون چهل سال طول كشيد».

خداي متعال به موسي و هارون عليهماالسلام مي فرمايد: «دعاي شما مستجاب شد»، اما اين استجابت چهل سال طول كشيد.

«ان رجلا اتي النبي صلي الله عليه و آله و سلم

فقال ادع الله أن يستجيب دعائي فقال اذا أردت ذلك فأطب كسبك [157]؛ مردي خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رسيد و از ايشان خواست تا از خدا بخواهد دعاي او مستجاب گردد. رسول خدا فرمودند: اگر مي خواهي خدا دعاي تو را مستجاب نمايد، كسب خود را پاكيزه كن و در جامعه غل و غش نكن.» اين يكي از شروط استجابت دعا است. بنابراين كسي كه مي خواهد دعايش مستجاب گردد نبايد ديگران را در معامله فريب دهد.

[صفحه 110]

«روي أن موسي رأي رجلا يتضرع تضرعا عظيما و يدعوا رافعا يديه و يبتهل [158]؛ روايت شده است كه حضرت موسي عليه السلام شخصي را ديد كه سخت در حال تضرع است و در حالي كه دست هايش را بلند كرده، با زاري به درگاه خدا دعا مي كند».

ابتهال انواعي دارد. يكي از آنها اين است كه انسان دست هايش را به سوي خداي متعال بلند نمايد و آنها را از يكديگر باز كرده، دعا نمايد. حضرت موسي شخصي را ديد كه با اين حال به درگاه خداي متعال دعا مي كرد به حضرت موسي وحي شد كه: «لو فعل كذا و كذا لما استجبت دعائه، لأن في بطنه حراما، و علي ظهره حراما و في بيته حراما [159]؛ اين مرد هر قدر دعا كند دعاي او را مستجاب نخواهم كرد چرا كه لباسش حرام، خوراكش حرام و در خانه اش نيز حرام است». كنايه از اين كه وسايل خانه اش دزدي است يا زنش كار حرام انجام مي داده است. به هر حال مراد حرامي است كه انسان در برابر آن مسئول است، و الا اگر در حرام نقشي نداشته باشد

عقوبت ندارد.

غرض اين كه استجابت دعا نيز مانند بسياري از كارهاي روزمره ما شروط و قيودي دارد. كسي كه مي خواهد ازدواج كند، چه بسا با همسرش شرط و شروط مي گذارد، آن كه مي خواهد خانه اي معامله كند با شرط و شروط معامله مي كند. هر كاري شرط و شروطي دارد و استجابت دعا نيز از اين قاعده بيرون نيست. نقل شده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: «ان الله يحب السائل اللحوح [160]؛ خداي متعال بنده اي را كه در خواهش خود پافشاري مي كند، دوست مي دارد.»

بندگان خداوند پافشاري و اصرار را دوست ندارند و اگر كسي چيزي از آنها بخواهد و پاسخشان منفي باشد، ولي اصرار فراوان طرف مقابل را ببينند به ستوه مي آيند. اما خداي متعال چنين نيست و اصرار و الحاح بندگان خود را دوست دارد. پس اگر چيزي از خدا خواستيد و يك بار، دو بار، سه بار، ده بار، يا صد بار گفتيد و برآورده نشد، خسته نشويد

[صفحه 111]

و دوباره از خدا بخواهيد؛ چرا كه تكرار يكي از شروط استجابت دعا است. در همين زمينه روايتي از امام باقر عليه السلام نقل شده است كه فرمودند: «و الله لا يلح عبد مؤمن علي الله في حاجة الا قضاها له [161]؛ هيچ بنده مؤمني نيست كه با اصرار از خداي متعال حاجتي بخواهد و خدا آن حاجت را برآورده نكند».

موانع استجابت دعا

حضرت امير عليه السلام مشغول خواندن خطبه اي بودند. در ميان خطبه شخصي درباره قول خداوند متعال كه مي فرمايد: «ادعوني أستجب لكم [162]؛ بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را» پرسيد و به حضرت عرض كرد: «فما بالنا ندعو فلا يجاب [163]؛

چرا ما دعا مي كنيم، ولي مستجاب نمي شود؟» حضرت در جواب آن شخص فرمودند: «ان قلوبكم خانت بثمان خصال؛ هشت چيز است كه مانع استجابت دعاي شما است: «أولها انكم عرفتم الله فلم تؤدوا حقه كما أوجب عليكم فما أغنت عنكم معرفتكم شيئا؛ اول اينكه خدا را شناختيد، اما حق معرفت او را ادا نكرديد. از اين رو اين شناخت سودي به شما نرساند.» شخصي كه به ما احسان مي كند، فراموش نمي كنيم و هميشه سعي مي كنيم در حد توان، احسان او را جبران كنيم خداي كريم به ما بسيار احسان كرده و آنچه داريم از جانب او است. پس بايد در حد توان خويشتن به فكر جبران باشيم و اين كار تأمل و تدبر مي خواهد. خدا در قرآن با تعابير مختلفي چون «افلا يتدبرون»، «افلا يتفكرون»، و «افلا يعقلون» مردم را به تدبر و تعقل بيشتر فراخوانده است.

«و الثانيه انكم آمنتم برسوله، ثم خالفتم سنته، و أمتم شريعته، فأين ثمرة ايمانكم؛ دوم اين كه ابتدا به رسول خدا ايمان آورديد، سپس به مخالفت با او پرداختيد و شريعت آن حضرت را از بين برديد، پس فايده ايمان شما چه بوده است؟»

[صفحه 112]

انسانها بايد خود را با سنت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم تطبيق دهند و ملاحظه نمايند كه چند درصد از شريعت در وجود آنها زنده است؟

«و الثالثة انكم قرأتم كتابه المنزل عليكم، فلم تعملوا به و قلتم سمعنا و أطعنا، ثم خالفتم؛ سوم اينكه آيات كتاب خدا را قرائت كرديد، اما به آن عمل نكرديد و به مخالفت با قرآن برخاستيد.»

«و الرابعة قلتم انكم تخافون من النار و أنتم في كل

وقت تقدمون اليها بمعاصيكم، فأين خوفكم؛ چهارم اين كه گفتيد از آتش دوزخ مي ترسيد، اما هميشه با ارتكاب گناه به سوي آن پيش مي رويد. پس ترستان كجاست؟»

«و الخامسة انكم قلتم انكم ترغبون في الجنة و أنتم في كل وقت تفعلون ما يباعدكم منها فأين رغبتكم فيها؛ پنجم اين كه گفتيد بهشت را مي خواهيد اما هميشه مرتكب اعمالي مي شويد كه شما را از بهشت دور مي كند. پس علاقه شما به بهشت كجاست؟» طلبه اي كه بيشتر اوقاتش را بيهوده مي گذارند نمي خواهد عالم شود. فرد كاسبي كه در روز فقط پانزده دقيقه مغازه اش را باز مي كند كاسب نيست و در حقيقت نمي خواهد كاسبي كند كسي كه خواهان بهشت است، اما عملي براي آخرت خويش انجام نمي دهد، در واقع نمي خواهد به بهشت راه يابد.

«و السادسة انكم أكلتم نعمة المولي و لم تشكروا عليها؛ ششم اينكه از نعمت هاي الهي استفاده مي كنيد، اما شكر آن را به جا نمي آوريد.» تمام اطراف شما و حتي وجود انسانها را نعمت هاي الهي فراگرفته است: نعمت زبان، گوش، دست، پا و... انسان در حالت عادي متوجه نعمت ها نيست و تنها در هنگام از دست دادن نعمت است كه قدر آن را مي فهمد. كسي كه زبان ندارد، نمي تواند خواسته هايش را تفهيم كند. كسي كه گوش ندارد، نمي تواند بشنود. اعضاي بدن نعمت هاي خدا هستند. در روايات آمده است كه اين كوتاه فكري و كوتاه بيني است كه فقط نعمت هاي ظاهري خداوند را به حساب آوريم.

«و السابعة أن الله أمركم بعداوة الشيطان و قال: (ان الشيطن لكم عدو فاتخذوه عدوا) [164]،

[صفحه 113]

فعاديتموه بلا قول [بالقول] و واليتموه بلا مخالفة [بالمخالفة]؛ هفتم آن كه خدا شما را به دشمني

با شيطان فرمان داد و فرمود: «شيطان دشمن شما است پس او را دشمن بداريد». ولي شما با او از در دوستي درآمديد. با زبان گفتيد كه شيطان را دشمن به حساب مي آوريد، اما با اعمال زشت دوست او هستيد.

«و الثامنة أنكم جعلتم عيوب الناس نصب عيونكم و عيوبكم وراء ظهوركم؛ هشتم آن كه عيب هاي مردم را پيش رو و عيب هاي خود را در پشت سر خود قرار داديد».

«تلومون من أنت أحق باللوم منه فأي دعاء يستجاب لكم مع هذا و قد سددتم أبوابه و طرقه؛ كسي را ملامت مي كنيد كه خود براي ملامت از او سزاوارتريد با اين اوضاع و احوال كه درهاي استجابت را بسته ايد ديگر چطور انتظار داريد دعاهايتان مستجاب گردد؟»

اگر كسي يكي از اين عيب ها را داشته باشد، استجابت دعايش مشكل است، چه رسد به اين كه مشكلات و گناهانش دو چندان باشد. حضرت در ادامه، راه بيرون شدن از اين مشكل را چنين تصوير مي كنند:

«فاتقوا الله و أصلحوا اعمالكم و أخلصوا سرائركم و أمروا بالمعروف و انهوا عن المنكر فيستجيب الله لكم دعائكم [165]؛ اعمال خود را اصلاح، درون خود را خالص كنيد و امر به معروف و نهي از منكر را به جا آوريد تا خدا دعاي شما را مستجاب كند».

امام صادق عليه السلام در حديثي درباره موانع استجابت دعا مي فرمايند: «التي ترد الدعاء و تظلم الهواء عقوق الوالدين [166]؛ از جمله كارهايي كه باعث مردود شدن دعا و تيرگي هوا مي شود نافرماني والدين است» عقوق به معني ترك است. از آن رو به گوسفندي كه براي بچه سر مي برند «عقيقه» مي گويند كه او را از بلا دور مي كند. معناي

عاق والدين فقط اين نيست كه پدر و مادر، فرزند خود را عاق نمايند. انجام دادن كاري برخلاف ميل پدر و مادر نيز، بين آنها فاصله ايجاد مي كند و مانع از استجابت دعا مي گردد. احترام پدر و مادر و تأمين خواسته هاي آنان بسيار مهم است. خداي متعال در قرآن مي فرمايد:

[صفحه 114]

«و ان جاهداك علي أن تشرك بي ما ليس لك به علم فلا تطعهما و صاحبهما في الدنيا معروفا [167]؛ و اگر تو را وادارند تا درباره چيزي كه تو را بدان دانشي نيست به من شرك ورزي، از آنان فرمان مبر و[لي] در دنيا به خوبي با آنان معاشرت كن».

فقط در جايي كه فرزند را امر به شرك مي كنند اطاعت از آنها لازم نيست. در بقيه موارد تأمين نظر آنها لازم است. كسي كه با پدر و مادرش تندي مي كند، دعايش بالا نمي رود و مستجاب نمي شود.

«عن نوف عن اميرالمؤمنين عليه السلام، قال: ان الله أوحي الي عيسي بن مريم... قل لهم اعلموا اني غير مستجيب لأحد منكم دعوة و لأحد من خلقي قبله مظلمة [168]؛ خداوند به عيسي بن مريم مي فرمايد: اي عيسي، به بني اسرائيل بگو: اگر كسي به افرادي ظلم كند تا زماني كه ظلم باقي باشد دعاي كسي مستجاب نمي شود».

در دنباله همين حديث حضرت مي فرمايند: «يا نوف، اياك أن تكون عشارا أو شاعرا أو شرطيا أو عريفا [169]؛ اي نوف، مبادا مأمور ستاندن ماليات، شاعر، پاسبان، يا نماينده ظالم باشي.» شايد منظور از شاعر در اين جا شاعراني باشند كه مدح اهل باطل مي كنند و به دروغ شعر مي سرايند.

ائمه عليهم السلام شعرا را به سرودن شعرهاي خوب ترغيب مي كردند و به آنها جايزه مي دادند

تا شعر خوب بسرايند. شاعري [170] نزد امام كاظم عليه السلام بود امام عليه السلام فرمودند: اين شعر از شما است:

فالان صرت الي امية

و الأمور الي مصائر [171].

اين شعر كه امام عليه السلام به آن اشاره فرموده شعر طولانيي است كه مي گويد: خلافت

[صفحه 115]

امروز به بني اميه رسيد و بني اميه براي خلافت درست شده و سزاوار خلافتند.

شاعران بد در برابر مال بي ارزش دنيا ارباب زر و زور را مي ستايند. خدا دعاي چنين شاعراني را مستجاب نخواهد كرد.

«عريف» يعني كسي كه مردم را نزد ظالم معرفي مي كند و «شرطه» كسي است كه مظلوم را جلب مي كند.

«فان نبي الله داود خرج ذات ليلة فنظر الي السماء فقال انها الساعة التي لا ترد فيها دعوة الا دعوة عريف أو دعوة شاعر أو دعوة عاشر [172]؛ حضرت داوود شبي به آسمان نگاه كرد و گفت در اين شب دعاي همگان مستجاب خواهد شد الا دعاي عريف و شاعر و عاشر».

مختصر اين كه دعا بايد با عمل همراه باشد و دعاي بدون عمل و عمل بدون دعا فايده اي ندارد. مقام دعا مقام بسيار بلندي است كه خداي متعال به انسان عطا فرموده است. شخصي كه عالم يا پولدار مي شود، ديگر مردم را به ملاقات خود راه نمي دهد، اما خداي بزرگ كه مالك همه هستي است، به انسانها اجازه داده است كه دعا كنند. اگر خدا رخصت دعا كردن را به انسان ها نمي داد، چه راهي براي ارتباط با خداوند وجود داشت؟

اما اين مقام كه خداوند به انسان عطا كرده، شرطهاي متعددي دارد كه به جاي آوردن آنها كار مشكلي است و اگر كسي بتواند كتابي بنويسد و در آن موانع استجابت دعا را گردآوري كند

كه بسيار پسنديده اي انجام داده است. اين كار باعث مي شود كه مردم بفهمند به سبب چه اعمالي دعاي آنها مستجاب نمي گردد.

مرحوم سيد بن طاووس در مهج الدعوات يكي از شروط استجابت دعا را چنين بيان كرده است: «أن لا يكون عاذرا لظالم علي ظلمه [173]؛ اين كه توجيه كننده ستم ستمگران نباشد». توجيه كار ظالمان و عذر تراشيدن براي آنان باعث مي شود كه دعاي انسان مستجاب نگردد.

[صفحه 117]

احسان به خويشتن

اشاره

و أحسنوا الي أنفسكم ما استطعتم، فان أحسنتم أحسنتم لأنفسكم و ان اسأتم فلها و جاملوا الناس [174]؛ تا مي توانيد به يكديگر نيكي كنيد؛ زيرا هر چه خوبي كنيد به خود كرده ايد و اگر بدي كنيد به خودتان بدي كرده ايد.

در كتاب هاي بلاغت، اصطلاحي به نام «تقابل جمعين» آمده است، يعني جمله ظهور در كل فرد داشته باشد، مثلا وقتي گفته مي شود «باع القوم دوابهم» معناي جمله اين است كه افراد قوم هر كدام به طور جداگانه حيوانات خود را فروختند، نه اين كه همه قوم تمام حيواناتشان را جمع كرده باشند، آن گاه در يك معامله همه را يك جا فروخته باشند.

فرمايش گران بهاي امام عليه السلام نيز در اين جا مصداق تقابل جمع است. به اين معنا كه منظورشان اين بوده است كه هر كدام از شيعيان بايد در حق نفس خويشتن نيكي نمايد، يعني من به نفس خود نيكي كنم، شما به نفس خود نيكي كنيد، و همين طور همه مردم.

امام عليه السلام در اين بخش از سخنان خويش از شيعيان مي خواهند كه به خود نيكي كنند. اما منظور از احسان و نيكي چيست؟ شايد در ابتداي امر انسان تصور كند اين مطلب روشن است و نياز به

گفتن ندارد. ولي امام در دنباله روايت آيه اي را مي خوانند كه تا حدودي منظور ايشان را از احسان روشن مي كند: «ان أحسنتم أحسنتم لأنفسكم و ان أسأتم

[صفحه 118]

فلها [175]؛ اگر كار خوب انجام دهيد، در حق خود خوبي كرده ايد و اگر كار بدي را مرتكب شديد، در حق خود بدي كرده ايد». امام صادق عليه السلام، قبل از ذكر اين آيه مي فرمايند هر اندازه مي توانيد در حق خود خوبي كنيد و تعبير «ما استطعتم» را به كار مي برند. در روايات و آيات دو كلمه «استطعت و شئت» از لحاظ معنا تفاوت دارند و در موارد مختلفي استعمال شده اند. استطعت، ناظر به امر لازم و مهمي است و هر جا ذكر گردد، به اين معنا است كه تا هر قدر مي تواني انجام بده، يعني تا زماني كه يك كار لازم است بايد آن را انجام دهي. در قرآن كريم آمده است: «فاتقوا الله ما استطعتم [176]؛ تا جايي كه مي توانيد تقواي الهي پيشه كنيد» يعني هر چقدر كه مي توانيد تقوا داشته باشيد، مگر در جايي كه نمي توانيد، كه در آنجا ديگر استثناي منفصل است. و «و لله علي الناس حج البيت من استطاع [177]؛ حج اين خانه براي خدا بر كسي كه مي تواند واجب است» ولي در مقابل، «شئت» براي امور دلخواه و اختياري است؛ براي مثال شيخ در مكاسب روايتي از حضرت امير عليه السلام نقل كرده است كه در آن مي فرمايند: «أخوك دينك فاحتط لدينك بما شئت [178]؛ برادر تو دين تو است پس هر چه مي تواني براي دين خود احتياط كن»، آبي كه مشتبه است و انسان نمي داند پاك است يا جنس، بهتر است از آن

پرهيز شود. بنابراين كلمه «شئت» متضمن امر لازم نيست، بلكه اگر در جايي ذكر شد نشان دهنده ي آن است كه هر اندازه كه مي خواهي اين كار را انجام بده. در اين قسمت از رساله نيز از لفظ «استطعت» استفاده شده است كه متضمن امر لازم است. ناگفته نماند اين قانون در امور اقتضايي وجوب، و در امور غير اقتضايي استحباب را مي رساند. در هر صورت امام در اينجا نفرموده اند: «ما شئتم»؛ يعني تا جايي كه دلتان مي خواهد به خود احسان كنيد، بلكه احسان به خويشتن را امري لازم دانسته ايد كه در صورت امكان انسان ها نبايد از آن دريغ ورزند و غافل بمانند.

[صفحه 119]

حضرت براي روشن شدن بهتر كلام خويش، آيه اي از قرآن را شاهد آورده اند كه نشان مي دهد هر كه نيكي كند در حقيقت به خود نيكي كرده است. روايتي از اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده است كه فرمودند: «من به كسي احسان نكرده ام و كسي در حق من بدي نكرده است». عرض شد: يا اميرمؤمنان، شما در طول عمر خويش به همه احسان كرده ايد و افرادي نيز به شما اسائه ادب كرده اند. حضرت فرمودند: «هر چه احسان كرده ام به خود كرده ام، و هر كسي به من بدي كرده به خودش بدي كرده است».

انسان بايد باور داشته باشد هنگامي كه به ديگران كمك و نيكي مي كند در واقع به خودش نيكي كرده است. گر چه طرف مقابل از نيكي ما سودي مي برد، اما سود بيشتري نصيب خود ما مي شود. در ظاهر آن كه از ما درس مي آموزد، عالم مي شود، آن كه از ما پول مي خواهد مشكلش حل مي شود، اما ثوابي كه در نامه اعمال ما ثبت

مي گردد، به مراتب بيشتر از سودي است كه آنها از نيكي ما برده اند. چرا كه در آخرت اين نيكي ها خريدار دارد و به كار مي آيد، اما كاربرد پول فقط در اين دنياي فاني است. كسي كه در مقابل تندخويي برادر مؤمنش بردباري مي كند و شكيبايي از خود نشان مي دهد، به او احسان نكرده، بلكه به خويشتن احسان كرده است. بايد نيكي به ديگران در ما ملكه شود. بايد در تمام ادوار زندگي، در توانگري و تنگدستي، در گرفتاري و آساني، در شادي و اندوه، اين جمله در ذهن ما باشد: «و احسنوا الي انفسكم؛ به خود احسان كنيد». مراد حضرت از اين جمله اين نيست كه غذاي خوب بخوريد، پول بيشتري جمع كنيد، و يا خوب استراحت كنيد، بلكه مي فرمايد در مقابل بدي ديگران بردبار باشيد؛ چرا كه اين بردباري احسان به خودتان است. نقل شده است كه مرحوم آيت الله العظمي بروجردي قدس سره [179] زماني كه زعامت حوزه علميه با آن همه مسئوليت ها و سختي ها بر عهده ي ايشان بود فرموده بودند: «از اين كه از اول ماه تا آخر ماه از مردم پول بگيرم و قبض ها را مهر كنم، دستانم خسته مي شود!» با اين كه ايشان با آن پول شهريه طلاب را مي دادند و قاعدتا بايد از وصول اين وجوه خوشحال مي شد؛ چرا كه اگر اين پول ها نمي رسيد بايد

[صفحه 120]

قرض مي كردند و با مشكل مواجه مي شدند. در عين حال فرموده بودند، پول دادن براي من آسان تر از پول گرفتن است. انسان وقتي پول را مي گيرد، مسئوليتي را پذيرفته است و وقتي آن پول را، البته با رعايت ضوابط، مي دهد از مسئوليت رهايي مي يابد و

بارش سبك مي شود.

خدمت به خلق و آخرت

در روايات متعددي آمده است كه: اگر كسي را يافتيد كه نياز عالم آخرت شما را با خود به آن جا ببرد و در آن جا به شما باز گرداند فورا احتياج او را برآورده كنيد. زاد و توشه و نياز آخرت چيزي جز خوش اخلاقي، صدقه دادن، خيرات كردن، منبر رفتن، تدريس كردن، هديه دادن، خدمت به خلق و برآوردن حاجت ديگران نيست. پول در دنيا خيلي كارها مي كند، و براي پول دارها نوعي خوشي است؛ چرا كه به هنگام گرفتاري و احتياج، ديگر لازم نيست به اين و آن رو بيندازند و پول قرض كنند. پس پول داشتن در دنيا يك امتياز است. عقل اين مطلب را قبول دارد و كاملا منطقي است. اما بايد به نفس قبولاند كه وقتي كار خيري براي ديگران انجام مي شود، در واقع مانند آن است كه فاعل آن خير براي خودش پول جمع مي كند و بودجه آخرت خود را تأمين مي كند، پس اگر در دنيا گره از كار كسي گشود و مشكلي را حل كرد، در آخرت صدها گره از كارهايش باز مي شود. اين است معناي احسان به خويشتن، نه اين كه انسان خوب بخورد، يا راحت بخوابد. از دنيا و پول فقط آنچه صرف آخرت و خدمت به خلق خدا مي شود ارزش دارد و بقيه اش ضرر است.

در كتاب هاي قديمي آمده است كه شخصي با سوزاندن اسكناس آب سماوري را جوش مي آورد. اين كار، كار جاهلانه و بي ارزشي است كه حكايت از بي عقلي شخص دارد؛ چرا كه با آن پول هايي كه سوزانده دو استكان چاي نصيبش شده است و حال آن كه مي توانست با مقدار

اندكي از آن پول ها ميليون ها استكان چاي بنوشد. عمري كه، صرف خوش گذراني مي شود حكايت همان اسكناس هايي است كه براي به جوش آمدن سماور مصرف مي شود. از تمام عمر فقط لحظاتي ارزش دارد كه صرف تأمين آخرت گردد و با آن مايحتاج جهان ديگر فراهم شود و بقيه اش تباه كردن سرمايه گران بهاي عمر و جواني

[صفحه 121]

است. تلف كردن عمر هيچ فرقي با سوزاندن اسكناس نمي كند، بلكه ضرر تلف شدن عمر بيشتر است، چرا كه با سرمايه ي عمر مي توان آخرت را آباد كرد و صرف عمر در عياشي و خوش گذراني نابود كردن پربهاترين سرمايه در راه هاي بي ارزش است. كسي كه سرمايه عمر و جواني خود را بر باد مي دهد از كسي كه پول خود را هيزم سماور مي كند به مراتب بي خردتر است.

«و أحسنوا الي أنفسكم ما استطعتم» استطاعت يعني توانستن، يك شرط عقلي است، نه شرعي. فرض كنيم شخصي يكي از نزديكانش مريض شده و پولي براي مداواي او نداشته باشد. آن شخص مي توانسته پولي از كسي قرض كند و مريض خود را نجات دهد، اما اين كار را نكرده و بيمار او در گذشته است. اگر از او بپرسند: آيا نمي توانستي پول قرض كني و با آن مريض خود را مداوا نمايي؟ در جواب خواهد گفت: چرا مي توانستم. اين معناي استطاعت است. كسي كه براي امرار معاش خود كاسبي مي كند اگر يك روز اصلا كاسبي نكند و به خانه بيايد، به اهل و عيال خود بگويد: من امروز كاسبي نكرده ام، در نتيجه شما هم غذايي براي خوردن نداريد، آيا اين جمله پذيرفتني است؟ آيا عقلاي عالم چنين سخني را قبول خواهند كرد؟

معصومين عليهم السلام از

ما خواسته اند با استطاعتي كه داريم آخرت خويش را آباد كنيم.

صدقه و بي نيازي

در روايت آمده است كه شخصي خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رسيد و به آن حضرت عرض كرد: من فقير هستم و چيزي ندارم. حضرت فرمودند: صدقه بده. عرض كرد: يا رسول الله، ندارم. حضرت فرمودند: قرض كن، و صدقه بده. او نيز صدقه داد و گره از كارش گشوده شد. با اين كار هم مشكل دنيايش بر طرف شد و هم ثوابي براي آخرت ذخيره كرد. البته، كار خير را نبايد با منت گذاشتن از بين برد. اگر كسي پول هنگفتي براي خودش در بانك پس انداز كند آيا درست است كه بر ديگران منت گذارد؟ اين كار خنده آور و مضحكي است. آن كه براي ديگران كار خيري انجام مي دهد و به دنبال آن بر آنها منت مي گذارد، كار مضحكي انجام داده است. هم چنان كه بارها اشاره شد ايجاد ملكه در

[صفحه 122]

وجود انسان نياز به تكرار فراوان دارد، بايد بر نفس فشار آورد تا رام شود نفس بسيار سركش است و حتي بعد از آن كه رام شد گاهي يادش مي رود و سركشي مي كند، ولي بايد به آن فشار آورد تا اگر يك بار افسارش رها شد كار خراب نشود.

استجابت سريع دعا

شخصي براي بنده با آب و تاب چگونگي برآورده شدن حاجتش را تعريف مي كرد. مي گفت: روزي حاجتي داشتم و توسلي انجام دادم، فورا حاجتم برآورده شد. او از اين ماجرا كه سال ها پيش اتفاق افتاده بود ابراز خوشحالي مي كرد. زود برآورده شدن حاجت بسيار خوب است. ولي بسياري از بزرگان، ترس اين را داشتند كه مبادا استجابت سريع دعايشان به معني استدراج باشد. ذكر حكايتي در اين باب

خالي از لطف نيست.

يكي از اصحاب امام صادق عليه السلام، خدمت آن حضرت رسيد و عرض كرد: يابن رسول الله، دعا كردم كه خدا به من خانه اي بدهد، فورا خانه دار شدم؛ دعا كردم خدا به من هزار درهم بدهد، هزار درهم به دستم رسيد (هزار درهم در آن روزگار پول هنگفتي بوده و ارزش آن معادل پنج حج نيابتي بوده است. يك حج نيابتي دويست درهم بوده است)؛ دعا كردم، خدا به من خادم بدهد صاحب خادم و عبد شدم. عرض كرد: يابن رسول الله، مي ترسم اين چيزها را كه خداوند به من داده است از باب استدراج باشد. در عربي به پله «درج» مي گويند. در روايات آمده است كه اگر خدا كسي را دوست نداشته باشد و نخواهد در آخرت او را با اوليا و صالحان هم نشين نمايد، او را استدراج مي كند؛ يعني پله پله او را به بدي مي رساند. البته نه اين كه اجبارا او را بد كند، بلكه اسباب آن را در اختيارش قرار مي دهد، و آن شخص آهسته آهسته بد مي شود.

از اين رو اولياي الهي وقتي حاجاتشان برآورده مي شد مي ترسيدند كه مبادا خداوند آنها را به استدراج مبتلا كرده باشد.

حضرت امام صادق عليه السلام به آن شخص فرمودند: حال كه مي ترسي مستدرج باشي چه كار مي كني؟ عرض كرد: يابن رسول الله، خدا را شكر مي كنم كه محتاج كسي نيستم و مشكلي ندارم. حضرت فرمودند: آن خانه و پول كوچك تر از اين «الحمدلله» است كه تو

[صفحه 123]

مي گويي انسان در زندگي بايد هميشه به فكر آن چيزهايي باشد كه دارد، نه چيزهايي كه ندارد. هميشه با خودش بگويد: «الحمدلله» كه من نعمت هاي فراواني در اختيار

دارم، نه اين كه به فكر آن باشد كه فلاني چيزي دارد كه من ندارم؛ چرا كه حاجات اخروي بسيار بيشتر از حاجات دنيايي است. به راستي اگر اقوال و افعال معصومين عليهم السلام، نبود، انسان راه به جايي نمي برد. سرنخ تمام خوبي ها گفتار و كردار ائمه عليهم السلام است و همه خوبي ها نيز از آنها سرچشمه مي گيرد.

امام سجاد و نيازمند

امام سجاد عليه السلام از انگور خوششان مي آمد. يكي از خدمتكاران ايشان از بازار عبور مي كرد. ديد انگور خوب و تازه اي آورده اند. بدون اين كه به حضرت خبر دهد، با پول خود مقداري انگور خريد و به هنگام افطار در مقابل آن حضرت نهاد. حضرت تبسمي كردند. معلوم بود كه از انگور خوششان آمده است، دست دراز كردند تا دانه اي از انگور را در دهان مباركشان بگذارند كه ناگهان فقيري در زد و عرض كرد: وقت افطار است و من گرسنه ام، غذايي به من بدهيد. حضرت به آن خدمتكار فرمود: اين انگورها را برداريد و به او بدهيد. خدمتكار عرض كرد: يابن رسول الله، آن شخص همه انگورها را لازم ندارد، مقداري از اين انگورها را به او بدهيد و بقيه را خودتان ميل كنيد. حضرت فرمودند: همه ي را بردار و به او بده. خدمتكار نيز به امر حضرت اين كار را كرد و ايشان با غذاي ديگري افطار كردند. فرداي آن روز نيز دوباره امام روزه دار بودند. خدمتكار مجددا به بازار رفت و از همان انگور خريد و به هنگام افطار در مقابل ايشان نهاد حضرت نيز مجددا اظهار خرسندي كردند و خواستند با انگور افطار كنند كه مجددا فقير ديگري در زد و غذا خواست. امام مجددا تمام

انگور را به خدمتكار دادند كه به فقير بدهد. روز سوم نيز خدمتكار به بازار رفت و انگور خريد و در وقت افطار انگور را در مقابل امام نهاد مجددا فقيري در زد و غذا خواست امام بار ديگر تمام انگور را به فقير داد. خدمتكار روز چهارم نيز انگور خريد و در هنگام افطار در مقابل امام قرار داد، آن شب

[صفحه 124]

فقيري نيامد و حضرت از آن انگور ميل كردند [180] احسان به نفس كه در قرآن و روايات از آن سخن به ميان آمده است همين است. اين كار تصميم و نيز دعاي قبل از تصميم مي خواهد؛ چرا كه ما نيروي كمي داريم و نمي توانيم تزكيه نفس كنيم و بايد از خداي متعال بخواهيم تا در اين راه به ما كمك كند. همان طور كه براي امور دنيايي دعا كنيم بايد در امور اخروي نيز دعا كنيم.

بسيارند كساني كه چهل روز زيارت عاشورا را با حضور قلب مي خوانند تا حاجتشان برآورده شود. آيا نبايد چهل روز زيارت عاشورا را بخواند تا خدا به او كمك كند و توفيق تزكيه نفس پيدا كند؟ گرفتاري هاي دنيا هر چه باشند بر طرف مي شوند و حتي اگر برطرف نشوند باكي نيست، اما مشكلات اخروي كه حل شدني نيست. صد سال، هزار سال، بلكه بيشتر و بيشتر ادامه دارند و برطرف نمي شوند.

يكي از مراجع تقليد گذشته براي بنده نقل مي كرد: قبل از اين كه مرجع تقليد شوم، كم تر با مردم محشور بودم و وقتي متصدي امور مرجعيت شدم تصميم گرفتم نه از كسي گله اي داشته باشم و نه توقع. به كار بستن تصميم مشكل است، ايشان با خود

عهد كرده بود كه از كسي گله نكند؛ مثلا اگر كسي بعد از سال ها رفاقت ديگر در نماز جماعتش حاضر نشد از او گله نكند و من هيچ وقت نديدم از كسي شكوه كند. نيز عهد كرده بود كه از كسي توقعي نداشته باشد. اين يك عمل دروني است. انسان معمولا از ديگران توقع دارد، اما براي اين كه خوار نشود و از چشم ديگران نيفتد نمي گويد. ولي آن توقع دروني اعصابش را به هم مي ريزد.

به هر حال كسي كه به ديگران خدمت مي كند، پول مي دهد، كار خير انجام مي دهد، در واقع در حال پر بار كردن نامه اعمال خويش است و اين كار را بايد آن قدر تكرار كند تا ملكه شود. تا اين مقام به دست نيايد درك آن مشكل است.

[صفحه 125]

تقدير الهي و رضايت

اشاره

اعلموا أنه لن يؤمن عبد من عبيده حتي يرضي عن الله فيما صنع الله اليه و صنع به علي ما أحب و كره، و لن يصنع الله بمن صبر و رضي عن الله الا ما هو أهله و هو خير له مما أحب و كره [181]؛ بدانيد كه هيچ يك از بندگان هرگز به مقام ايمان [كامل] نمي رسد مگر اين كه نسبت به مقدرات الهي راضي باشد، چه مورد پسند او باشد و چه نباشد. خداي متعال هرگز نسبت به بندگان صابر و راضي جز آنچه شايسته آنان است انجام نمي دهد و مقدرات او از آنچه مي پسندند و نمي پسندند برايشان بهتر است.

ايمان بنده خدا كامل نمي شود مگر آن كه به آنچه خدا براي او مقدر كرده رضايت داشته باشد. منظور از ايمان در اين جا درجات بالاي ايمان است؛ چرا كه

ايمان درجاتي دارد و اگر كسي به مقدرات الهي رضايت نداشته باشد در درجه بالاي ايمان قرار ندارد، و ايمان او ايمان كاملي نيست. البته، اين معنا با قرار دادن آيات و روايات ديگر در كنار اين روايت و مقايسه آنها به دست مي آيد. «عبيد» همانند «عباد» جمع كلمه «عبد» است. كلمه عبيد هميشه در جاهايي استعمال مي شود كه بار منفي داشته باشد به خلاف كلمه عباد كه استعمال آن در معاني منفي و مثبت است يعني به هر دو معنا استعمال مي شود؛ به عنوان مثال خداي متعال در قرآن مي فرمايد؛ «ما ربك بظلم للعبيد [182]؛ پروردگار تو

[صفحه 126]

هرگز به بندگان [خود] ستم روا ندارد». در اين جمله چون بحث از ظلم است و ظلم مقوله اي ناپسند است، كلمه «عبيد» به كار برده شده و از عباد استفاده نشده است. اين جمله در قرآن بارها آمده و در تمام موارد لفظ عبيد به كار رفته است. معناي اين آيه چنين است: اگر بلايي به سر بندگان خدا مي آيد، در واقع خود آنها مقصرند و خدا در حق آنها كوتاهي نكرده است. در اين جا حضرت با استفاده از «لن» در جمله، سلب ايمان ابدي را افاده مي كند. در اين دنياي فاني هر كس ممكن است در ادوار مختلف، دستخوش اوضاع گوناگوني شود. همه مردم علم، عمر طولاني، ثروت، زن، فرزند،، جايگاه اجتماعي و موفقيت را دوست دارند و در مقابل، فقر و بيماري و مظلوميت را دوست ندارد. امام عليه السلام مي فرمايند: مؤمن كسي است كه به همه اينها راضي باشد. يعني چه در حال خوشي و ثروتمندي و سلامت، و چه در حال فقر و

بيماري و بدبختي به مقدرات الهي راضي باشد. مطلب شايان تامل در آيه پيش گفته آن است، كه امور نامطلوب در دنيا نتيجه اعمال نامناسب خود انسان است و باعث اصلي خود اوست و چه قاصر باشد و چه مقصر، در هر صورت تخلف و خطا از جانب خود او است.

در كلام و لغت عربي ظرافت هاي زيادي وجود دارد؛ به عنوان مثال در اين زبان گاهي يك حرف معناي فعل را تغيير مي دهد. در همين قسمت از روايت لفظ «صنع» يك بار با «الي» و بار ديگر با حرف «ب» متعدي شده است. ماده «صنع» اگر با «الي» آمده باشد به معناي نيكي و خوبي است، اما اگر با حرف «ب» متعدي شده باشد به معناي بدي و امور ناخوشايند است. به عنوان مثال اگر خداوند به كسي سلامتي داده باشد مي گويند: «صنع الله اليه العافية» و اگر سلامتي را از كسي سلب كرده باشد و او را به بيماري دچار كرده باشد مي گويند: «صنع الله به المرض». جمله «فيما صنع الله اليه و صنع به علي ما أحب و كره» مشتمل بر صنعت لف و نشر مرتب است؛ يعني «صنع الله اليه» مربوط به «ما أحب»، و «صنع به» مربوط به «كره» است. انسان بايد به خودش بقبولاند كه وضعيتي كه در آن قرار دارد، به مصلحت او و مطابق مقدرات الهي است. اگر برخي از امور و اوضاع را نمي پسندد و از وضعيت خويش دل خوشي ندارد، با خود بگويد: خدا اين وضعيت را براي من قرار داده است، پس من نيز راضي به رضاي او هستم. درست

[صفحه 127]

است كه اين وضعيت خوشايند

من نيست اما چون خدا چنين خواسته من رضايت دارم. هرچه از دوست رسد نيكو است.

رضايت به تقدير خدا

همان طور كه گفته شد، «لن» براي افاده نفي ابدي به كار مي رود. خداوند حكيم براساس مصلحت خويش با بندگان خود رفتار مي كند و از روز اول كه آنها را خلق كرده، قدم به قدم آنان را به طرف صلاح و مصلحت خويش سوق مي دهد. سخت ترين مصيبتي كه واقع شده مصيبت سيد الشهدا عليه السلام بود كه طي آن آل پيامبر دشواري هاي بسياري تحمل كردند اما چون مصلحت امام عليه السلام در اين بود، اراده خداوند بر وقوع اين مصيبت ها تعلق گرفت. صرف راحتي دنيا مصلحت انسان نيست، بلكه مصلحت آن است كه تمام اوضاع و احوال انسان سنجيده شود و دنيا و آخرت او مد نظر قرار گيرد. سپس، براساس همه اينها مصلحت او مشخص شود. انسان ها نيز در حد عقل و فهم خويش بر اين امر واقفند و در كارهاي دنياي خويش اين ملاحظات را به كار مي بندند؛ به عنوان مثال كسي كه پول زيادي اندوخته، اما سفر طولاني يا امر خيري همچون ازدواج در پيش دارد، به پس انداز خود دست نمي زند و آن را خرج نمي كند. بنابراين، هر كس در حد عقل و فهم خويش مصلحت انديش است. كارهاي خداي حكيم نيز بر همين اساس استوار است و مقام ربوبي اش با هر بنده اي طبق مصلحت او رفتار مي نمايد. آنچه بر سر بندگان مي آيد قطعا به صلاح آنها است، چه با آن موافق باشند چه نباشند. ايزد منان هر كسي را به طرف مصلحتش سوق مي دهد، و انسان است كه بايد در مواقف و مراحلي كه خوشايند او نيست

بردباري به خرج دهد و راضي به رضاي الهي باشد.

تفاوت صبر و رضا

بين صبر و رضايت تفاوت وجود دارد و خود اين دو مقوله داراي درجات متفاوتي است. گاهي اوقات بنده اي از خداوند گله مي كند كه چرا چنين است و چرا فلان كار را در حق من كردي و چرا و چرا. چنين بنده اي نه صابر است و نه راضي. اما گاهي بنده از

[صفحه 128]

خداوند گله نمي كند و اين سكوت او نيز ناشي از عقل و فهم و تحمل او است، اما در عين حال راضي هم نيست چنين بنده اي با اين كه صابر است، راضي نيست. اما مرحله بالاتر كه مراد حضرت نيز از رضايت همان است، اين است كه بنده علاوه بر اين كه به در خانه خدا شكوه نمي برد، شكر خدا را نيز به جا مي آورد و «الحمدلله» مي گويد. چنين مقامي مقام رضايت است و چنين بنده اي را صابر و راضي گويند.

شخص محترمي نقل مي كرد كه: چنان دچار فقر و بي چيزي شده بودم كه تحمل آن برايم دشوار بود، اما در عين حال آبروداري مي كردم و نمي خواستم كسي چيزي به من قرض دهد و ديگران بفهمند كه چيزي ندارم. عده اي هستند كه به اين مسائل حساسند و نمي خواهند ديگران از فقر آنها اطلاع داشته باشند. نقل مي كرد در همان روزها يك بار قرآن را برداشتم و نزديك ضريح حضرت اميرمؤمنان عليه السلام رفتم و بدون آن كه سلام كنم يا زيارت بخوانم، در مقابل ضريح قرآن را باز كردم و عرض كردم: يا اميرمؤمنان، شما مي شنويد و علم داريد. سپس اين آيه را خواندم: «ان الله هو الرزاق ذو القوة المتين [183]؛ خدا است كه

خود روزي بخش نيرومند استوار است» و پس از آن گفتم: يا اميرمؤمنان، به خدا قسم من مفهوم اين آيه را نمي فهمم. اين را گفتم و از حرم بيرون آمدم. در صحن شخصي را ديدم كه مقداري پول به من داد و از آن موقع تا امروز هيچ وقت محتاج پول نشده ام. اين شخص صبر نكرد، اما ممكن است فرد ديگري دچار همين وضعيت شود و در عين حال كه راضي هم نيست هيچ وقت اين كار را انجام ندهد. شخصي مي گفت: دعاي ابوحمزه ثمالي را مي خواندم. تا رسيدم به جمله آخر آن كه مي فرمايد «و رضني من العيش بما قسمت لي؛ و مرا در زندگاني به هر چه قسمتم كرده اي راضي گردان.» آن را نخواندم، چون ديدم جمله سختي است.

انساني كه صابر و راضي است اگر همه اين سختي ها بر سرش بيايد هم چنان «الحمدلله» مي گويد و از ته دل راضي است. تأكيد امام عليه السلام بر اين حالت اخير است كه از آن به رضايت تعبير مي شود. به دست آوردن مقام رضايت به هيچ وجه كار ساده اي نيست

[صفحه 129]

و انسان به راحتي نمي تواند به اين مقام دست يابد. «ليس للانسان الا ما سعي [184]؛ براي انسان جز حاصل تلاش او نيست». هم چنان كه سعي براي به دست آوردن غذا و رفع مشكلات لازم است، در امور معنوي نيز ضرورت دارد، چه از اين دست كارها عزم جزم لازم دارد، اما شدني است.

امام در اين قسمت دو بار از كلمه «لن» كه براي نفي ابد است، استفاده كرده است: يك بار نسبت به بندگان خدا و يك بار نسبت به خدا. نسبت به خدا مي فرمايند:

حاشا كه خداوند كاري خلاف مصلحت انجام دهد. به يكي آن قدر فرزند مي دهد كه از عهده مخارج آنها بر نمي آيد و ديگري آن قدر نذر و نياز مي كند كه صاحب بچه شود، اما بچه دار نمي شود. مسلما مصلحت اين دو شخص يكسان نيست.

حكايت

يكي از علما مي فرمود: سال ها پيش عيالوار بودم و از حيث مالي در تنگناي شديدي قرار داشتم. روزهاي زيادي بود كه از مغازه دارها نسيه خريد مي كردم. يك روز به قصد آن كه براي بچه هايم خوراكي تهيه نمايم، زنبيلي برداشتم و از خانه بيرون رفتم. در آن ايام يخچال نبود كه بتوان خوراك چند روز را در خانه نگه داشت. بلكه خوراك هر روز را همان روز تهيه مي كردند. مي گفت: به وسط كوچه كه رسيدم فكر كردم از كدام مغازه دار ممكن است نسيه بگيرم. هر چه به ذهنم فشار آوردم كسي را نيافتم كه از او نسيه نياورده باشم. از قصاب گرفته تا نانوا و بقال، از همه آنها كم و بيش نسيه گرفته بودم. البته چيزي به من نگفته بودند، اما خجالت مي كشيدم دوباره از آنها نسيه بخرم. با خود گفتم: بهتر است بروم از رفقا پول قرض بگيرم. ديدم از آنها نيز آن قدر پول قرض كرده ام كه نمي توانم دوباره تقاضاي قرض بكنم. مدتي گذشت و من هنوز با همين افكار در كوچه ايستاده بودم و هر چه فكر مي كردم نمي توانستم راهي پيدا كنم. ناگهان اين حديث به ذهنم

[صفحه 130]

خطور كرد: «ان الله تعالي قد تكفل لطالب العلم برزقه خاصة عما ضمنه لغيره [185]؛ خداوند روزي طالب علم را خود متكفل شده است» به سوي آسمان نگاهي كردم و گفتم

خدايا، من تا جايي كه مي توانستم قرض كردم و با قرض و نسيه روزگار گذراندم، اما ديگر نمي توانم. اين را گفتم و با زنبيل خالي به طرف مدرسه به راه افتادم و مشغول مطالعه شدم. مدتي كه گذشت ناگهان خادم مدرسه مرا صدا زد و گفت: خانمي از منزل شما آمده و با شما كار دارد. خيلي نگران شدم؛ چون زن ها در مواقع عادي اين كار را نمي كردند و به مدرسه نمي آمدند. با خود گفتم: نكند اتفاق بدي افتاده باشد. از جا پريدم و تا وقتي به در مدرسه رسيدم، هزار و يك فكر به ذهنم آمد. ديدم پشت در مدرسه همان زني ايستاده است كه گاهي به منزل ما مي آمد و در مقابل كمكي كه به بچه هاي من مي كرد، ناهار يا شامي مي خورد و مي رفت. كلفت نبود، اما گاهي اوقات مي آمد و كمك مي كرد. گفت: فلان همسايه مي خواهد شما را ببيند و با شما كار فوري دارد. خدا را شكر كردم كه مسئله مهمي نيست و زنبيل خالي ام را برداشتم و به طرف خانه به راه افتادم. به خانه كه رسيدم، بچه هايم سئوال كردند: چرا چيزي نخريده اي؟ گفتم: بعدا مي خرم و به سراغ همسايه رفتم. ديدم خانمي است كه عزم سفر دارد. آن روزها رسم بر اين بود اشخاصي كه به مسافرت مي رفتند پول هاي خود را نزد شخص اميني به امانت مي گذاشتند. خانم گفت: مي خواهم به مسافرت بروم و شايد اين سفر بيش از شش ماه به طول بينجامد، مقداري روپيه [186] دارم كه مي خواهم آنها را نزد شما به امانت بگذارم. مقداري پول به من داد و من آنها را گرفتم. گفتم: اجازه

مي دهي اگر محتاج شدم در اين پول ها تصرف نمايم؟ گفت: بله اشكالي ندارد. تو فرد اميني هستي و مال مرا نمي خوري. خداحافظي كردم و چند روپيه از آن پول ها را برداشتم و تمام بدهكاري هايم را ادا كردم. آن روز غذاي بهتري تهيه كردم و به خانه بردم. اين آقا، هم صابر بوده است و هم راضي. مثل آن شخص نبوده است كه قرآن را بردارد و نزد حضرت امير عليه السلام برود.

[صفحه 131]

رسيدن به اين مقام كار ساده اي نيست. هنر مي خواهد كه انسان قدرت گله كردن داشته باشد ولي شكوه نكند و اين بدون كمك خدا و سعي خود انسان امكان پذير نيست؛ چرا كه كوشش بايد با دعا همراه باشد. بسيارند اموري كه اگر بي استعانت و توسل انجام شوند چندان ثمربخش واقع نمي شوند، هر چند با كوشش فراوان توأم باشند. چه بسا مجتهدي پس از چهل يا پنجاه سال زحمت، به مقام اجتهاد و مرجعيت دست يابد ولي در آخر نداند كه حكم خدا كدام است. بي استعانت از خدا و اهل بيت عليهم السلام ما كجا و فهم حكم خدا كجا؟ خدا مقدمات و اسبابي را فراهم مي كند تا انسان امتحان شود.

يكي از منسوبان ما زن صالح و مؤمني بود كه مي گفتند سالها با مادر شوهرش در يك خانه زندگي مي كرده است، اما هيچ وقت با هم مشكلي نداشته اند. خيلي مهم است كه يك عروس و يك مادر شوهر در يك خانه با هم زندگي كنند و در نهايت هر دو نيز به بهشت بروند. چهل سال پيش كه اين بنده خدا از دنيا رفت، او را در خواب ديده و پرسيده بودند: حالت چطور است؟ گفته بود

حالم خوب است. پرسيده بودند: آيا عمه ات [187] را مي بيني؟ گفته بود: آري مي بينم. پرسيده بودند: حالش چطور است؟ گفته بود: درجه او از من بالاتر است. گاهي اوقات او اراده مي كند و مي تواند به ديدن من بيايد، اما من نمي توانم به ديدن او بروم. خداي متعال او را در درجه ي «راضين بقضاء الله» و مرا در درجه «صابرين» قرار داده است.

حضرت در اين جا صبر و رضا را در پي هم آورده و فرموده اند: «بمن صبر و رضي». علما گفته اند «واو» ظهور در اثنينيت دارد؛ يعني معطوف و معطوف عليه به هر حال دو چيزند، نه يك چيز. اين «واو» دلالت مي كند كه رضا غير از صبر است «و لن يصنع الله بمن صبر و رضي عن الله الا ما هو أهله» ظاهرا «هو» در اين عبارت به «من» بر مي گردد، انساني كه سحر بيدار مي شود و با اين كه خوابش مي آيد وضو مي گيرد و مشغول عبادت مي شود، در واقع پا روي نفس خويش گذاشته است اين شخص با كسي كه خوابيده و عبادتي انجام نداده فرق مي كند، و مطمئنا پاداش اين دو نفر در نزد خدا يكسان نيست.

[صفحه 132]

منشأ بلاها

انسان معمولا به منشأ گرفتاري ها اهميتي نمي دهد و زماني كه بلايي به سرش مي آيد نمي داند چرا در اين مخمصه گرفتار آمده است. حال آن كه هيچ يك از اين امور بي سبب نيست و چه بسا در لحظات حساس استقامت نكرده است. اگر در كتاب هاي روايي جست و جو كنيم و رواياتي را كه در اين زمينه آمده است كنار هم بگذاريم، حجمي به اندازه يك كتاب پيدا مي كند.

انبيا و اوليا و صديقين هنگامي كه

بلايي بر سرشان مي آمد از خداوند مي پرسيدند: خدايا، آيا خطايي از ما سر زده كه به اين روز افتاده ايم؟ پاسخ چنين پرسشي گاهي مثبت و گاهي منفي است. بيشتر بلاهايي كه بر سر مؤمنان مي آيد نتيجه كوتاهي آنها است. گم شدن حضرت يوسف عليه السلام براي حضرت يعقوب بسيار سخت و دردناك بود؛ چرا كه يوسف را بسيار دوست مي داشت. او در فراغ يوسف آن قدر گريه كرد كه ديدگانش را از دست داد. اين عذاب فقط بدان سبب بود كه حضرت يعقوب عليه السلام گرسنه اي را رد كرده بود. تشخيص پروردگار بسيار دقيق است و هيچ چيز از يادش نمي رود. همه كارهاي ايزد منان از روي دقت است. خوب است ديگران نيز بدانند بلاهايي كه سرشان مي آيد، نتيجه اعمال خودشان است. فقط فرق انسان هاي معمولي با پيامبران در اين است كه آنها علم انبيا را ندارند و نمي دانند از چه رو اين بلاها به سرشان آمده است. البته در روايات متواتر، ذكر شده است كه چه چيزهايي از جانب خداوند و چه بلاهايي از جانب خود انسان ها است. خداي متعال مي فرمايد: «مآ أصابك من حسنة فمن الله و مآ أصابك من سيئة فمن نفسك [188]؛ هر چه خوبي به تو مي رسد از جانب خدا است و هر بدي كه به تو مي رسد از خود تو است». بر حسب روايات و احاديث ملاك اين است كه اگر انسان به وظايف خود عمل كرد و با اين حال به فقر و گرفتاري مبتلا گرديد، اين گرفتاري ها امتحان الهي است، اما اگر در اداي وظايف خويش كوتاهي كرد، بلاهايي كه بر سرش

[صفحه 133]

مي آيد نتيجه اعمال خود اوست.

در روايت آمده

است كه خداوند دعاي دو نفر را مستجاب نمي كند: يكي آن كه دنبال كسب و كار و تحصيل روزي نمي رود و اهل كار و زحمت نيست و با اين حال مي گويد خدايا، تو رزاقي، پس روزي مرا برسان، ديگري مريضي كه دنبال مداوا نمي رود، اما از خدا مي خواهد كه او را شفا دهد. حضرت موسي عليه السلام به خداوند عرض كرد: خدايا، علاجم كن. خطاب آمد كه نزد طبيب برو و با دارو و درمان معالجه كن. اگر در حد توان و امكان به دنبال طبيب و دارو و درمان رفتيم، اما شفا پيدا نكرديم، اين جا ديگر بايد از خداي متعال شفا بخواهيم. قانون الهي اين است. شخصي كه توان دفاع از خويشتن در برابر ظلم را دارد، اما از خود دفاع نمي كند، دعايش مستجاب نمي شود. ماجراي مظلوميت اميرمؤمنان عليه السلام و حضرت زهرا عليهاالسلام استثنا است و دليل خاصي داشت. آن حضرت به منظور بقاي اسلام و اداي وظيفه ي خاصي كه بر عهده داشتند، اين مصايب را تحمل نمودند و گرنه حضرت علي عليه السلام مي توانست عكس العمل نشان دهد. كساني كه با اميرمؤمنان عليه السلام بيعت كرده بودند مي بايست امتحان پس مي دادند. روايت هاي متعددي از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم از طريق شيعه و سني نقل شده است كه در آنها پيامبر اسلام حضرت علي عليه السلام را محك اسلام خوانده اند. در صحاح سته اهل سنت و كتب اربعه شيعه نيز آمده است كه اگر حضرت امير عليه السلام در آن زمان دست به شمشير مي بردند امت پيامبر امتحان پس نمي داد. سكوت ايشان وظيفه اي خاص، و براي بقاي اسلام لازم بود.

حكايت ابوتراب با ابوسفيان

پس از غصب خلافت

از سوي ابوبكر، ماجرايي بين حضرت علي عليه السلام و ابوسفيان پيش آمد كه خواندني است. در ايامي كه حضرت امير عليه السلام خانه نشين بودند روزي ابوسفيان آمد و اين اشعار را براي سرزنش آن حضرت خواند:

و لا يقيم علي ضيم يراد به الا الأذلان عير الحي و الوتد

[صفحه 134]

هذا علي الخسف مربوط برمته و ذا يشج فلا يرثي له أحد [189].

اعراب جاهليت وقتي مي خواستند خون و غيرت كسي را به جوش بياورند تا قيام كند اين اشعار را مي خواندند. معناي اشعار چنين است:

غير از الاغ عشيره و ميخ كه ذليل ترين چيزهايند كسي در مقابل ظلم خاموش نمي نشيند.

اين يك به خواري تمام بر زمين بسته شده و آن ديگري سرش شكسته و مرثيه گويي ندارد.

الاغ شيخ عشيره يعني الاغي كه هميشه بر در خانه بسته شده و هر كس از راه برسد، چه مهمان باشد يا اهل خانه و همسايه سوارش مي شود، هر وقت و هر كسي كه باشد فرقي نمي كند خلاصه اين حيوان را به صورت شبانه روزي بر در خانه نگه مي دارند تا هر كس خواست سوار شود و اين غير از الاغي است كه در آن زمان هر كس داشته و فقط خودش سوار مي شده است. «ضيم» يعني ظلم و «اذلان» نيز صيغه افعل التفضيل است كه بر سرش الف و لام آمده است. صيغه افعل التفضيل به صورتهاي گوناگون به كار مي رود كه قوي ترين وجه آن زماني است كه با الف و لام بيايد؛ مانند: «زيد الأفضل»؛ يعني هيچ كس بالاتر از زيد نيست. صيغه افعل التفضيل يا به «من» و يا به اضافه مختوم مي شود دايره ي برتري آن يا در مجرور من و يا

در مضاف اليه است. وقتي مي گويند: «زيد افضل من عمرو» يعني فضيلت زيد از عمرو بيشتر است و اين جمله بيش از اين چيزي را نمي رساند. گاهي هم مي گويند: «زيد أفضل علماء هذا البلد» يعني زيد از علماي اين شهر افضل است، اما همان طور كه اشاره شد وقتي مي گويند «زيد الأفضل»، يعني هيچ كس بالاتر از زيد نيست و اين قوي ترين نوع افعل التفضيل است. «وتد» يعني ميخ. «رمه» يعني بندي كه با آن حيوان را مي بندند. ابوسفيان نزد حضرت امير عليه السلام آمد و اين دو بيت شعر را خواند و گفت: مگر ما واقعه ي غدير يادمان رفته است؟ به پا خيز و قيام كن. «لأملأنها لك خيلا و رجلا؛ به پشتيباني از تو مدينه را پر از سواران و مردان جنگي مي كنم». برخيز و شمشير به دست بگير و از حقت دفاع كن. امام علي عليه السلام مي دانستند كه آن سپاهي كه ابوسفيان وعده اش را مي دهد مطيع ايشان نيست، بلكه مطيع ابوسفيان است و ممكن است

[صفحه 135]

در گرما گرم جنگ، ابوسفيان دستور قتل ابوبكر و حضرت علي عليه السلام را با همديگر صادر كند و خود بر مسند امور بنشيند و بار ديگر، مردم را به بت پرستي بخواند. در آن مقطع حساس، حضرت وظيفه ي خاصي داشتند و مأمور نبودند كاري انجام بدهند. مي بايست همان ظواهر اسلام رعايت مي شد تا دين پا برجا بماند و اسلام به نسل هاي بعدي برسد.

در غير اين صورت، همه اين چيزها از بين رفته بود و ديگر امروزه اثري از مقدس اردبيلي و شيخ كليني نبود. هم چنان كه بيشتر امت ها و اديان پيشين از بين رفتند و از بيشتر پيامبران

آنها نامي هم بر جاي نمانده است. مؤيد اين مطلب، فرمايشي است كه اميرمؤمنان عليه السلام به حضرت زهرا عليهاالسلام فرمودند كه اگر مي خواهي نام پدرت باقي بماند تحمل كن، و الا اگر انسان مظلوم توان دفاع از خود را داشته باشد، اما از حق خويش دفاع نكند، دعايش مستجاب نخواهد شد.

همه ائمه اطهار عليهم السلام براساس وظيفه اي كه داشتند صبر پيشه كردند و البته راضي هم بودند. رضاي به قسمت الهي اين نيست كه وظيفه مان را انجام ندهيم. بلكه بايد نخست وظيفه را به نحو احسن انجام داد، آن گاه به قسمت الهي رضايت داد.

«و لن يصنع الله بمن صبر و رضي عن الله الا ما هو أهله و هو خير له مما أحب و كره» [190].

همان طور كه گفته شد در اين فقره از نامه، امام صادق عليه السلام شيعيان را به صبر و رضا در برابر تقدير الهي فرا مي خواند، يعني علاوه بر آن كه مؤمن در مقابل تقدير الهي صبر پيشه مي كند، بايد راضي نيز باشد. مقدراتي كه خدا براي شخص صابر و راضي رقم مي زند بهتر از چيزهايي است كه خود او دوست دارد يا بدش مي آيد.

انسان بعضي از چيزها را دوست و از چيزهايي هم نفرت دارد. به عنوان مثال، غذاي لذيذ، خانه بزرگ، سلامتي و ديگر لذت هاي دنيايي را همگان دوست دارند و فقر و بدبختي و ناسزا شنيدن و بيماري مورد تنفر همگان است. امام صادق عليه السلام در اين جا مي فرمايد آنچه براي انسان صابر و راضي اتفاق مي افتد، اعم از شادي و غم، فقر و غنا، بيماري و بهبود، فراغ و اشتغال، همه و همه به صلاح او است.

در روايت ديگري اين معنا

[صفحه 136]

به «الرضا بما قسم الله» ياد شده است كه از «الرضا عن الله» خاص تر است.

فرض كنيم فرد پولداري به شخصي تضمين دهد كه تو فلان كار را براي من انجام بده، در عوض هر اتفاقي براي تو پيش آمد، من پنج برابر خسارت آن را به تو مي دهم. در اين صورت خيال آن شخص آسوده مي شود و اگر در بين كار دستش بشكند راضي است، چرا كه اگر مخارج درمان دستش صد هزار تومان باشد، مي داند به جاي صد هزار تومان پانصد هزار تومان به او خواهد رسيد. چنين شخصي حتي پس از اين تضمين هم شايد دوست نداشته باشد دستش آسيب ببيند ولي چون نتيجه خوبي برايش در پي دارد آن را به جان مي خرد. اين مثال را از آن رو آورديم كه مفهوم رضايت را بهتر درك كنيم و بدانيم كسي كه نسبت به مقدرات الهي صابر و راضي است در هيچ حال زيان نمي كند و خداي متعال پاداش او را دو چندان مي كند.

مقام رضا به تقدير الهي بالاترين مقام و درجه است، هر چند كه خود نيز مراتب و درجاتي دارد؛ زيرا معنويات و ماديات، بهشت و دوزخ، دنيا و آخرت، هر كدام مراتب و درجات مختلفي دارند.

در قرآن كريم آمده است: «فلا و ربك لا يؤمنون حتي يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا في أنفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما [191]؛ چنين نيست، به پروردگارت سوگند كه آنها ايمان نمي آورند مگر آن كه در اختلافات خويش تو را به داوري بخوانند و از قضاوت تو دلگير نشوند و كاملا تسليم باشند». از ميان دو

طرف متخاصم كه با هم اختلاف دارند، دست كم يكي از آنان محكوم خواهد شد. خداوند متعال در اين آيه ي شريفه قسم ياد كرده است كه مؤمنان به درجات بالاي ايمان دست نمي يابند، مگر آن كه به هنگام اختلاف و مشاجره و پس از آن كه پيامبر به نفع يكي و عليه ديگري حكم كرد، آن كه حكم عليه او صادر شده است، رضايت داشته باشد، و چه در ظاهر و چه در باطن او نشاني از نارضايتي نباشد و در نفس خويش احساس حرج و سختي ننمايد.

مقام رضا به سادگي ميسر نمي گردد. اما انسان چاره ي ديگري ندارد؛ چرا كه فقط رضا

[صفحه 137]

به قسمت الهي است كه سعادت اخروي را تأمين مي كند. نوع انسان ها در زندگي خويش كم و كاستي هايي دارند. يكي فرزند ندارد، ديگري فرزند دارد، ولي خرج او را ندارد، آن يكي فرزندش ناصالح است. به طور كلي هر كسي در زندگي با امور ناخوشايندي رو به رو است، اما آيا انسان در برابر اين ناگواري ها رضايت دارد يا نه؟ كسب رضايت ساده نيست، ولي مقامات و پاداش هاي والا را به سبب داشتن رضايت مي دهند. پاداشي كه به نمازگزار مي دهند، به اندازه ي رضايت موجود در نماز است. نمره اي كه به حسن خلق مي دهند، در مقابل رضاي نهفته در آن است. بايد به آنچه خداوند حكيم قسمت انسان كرده است رضايت داشت. آنچه در گذشته اتفاق افتاده قسمت بوده و آنچه در آينده اتفاق مي افتد، قسمت خواهد بود. حضرت علي عليه السلام خطاب به فرزند گرامي شان امام حسن مجتبي عليه السلام مي فرمايند: «بني انك لا تعلم ماذا خبأ لك الدهر؛ تو نمي داني دنيا برايت چه چيزي

پنهان كرده است». درست است كه اين فرمايش مولاي متقيان خطاب به امام حسن عليه السلام است، اما در واقع مخاطب اين سخن تمام انسان ها مي باشند.

تفاوت انسان ها در قسمت و تقدير

ويژگي ها و روحيات انسان ها با يكديگر متفاوت است. ممكن است شخصي با شنيدن يك ناسزا شب تا صبح نخوابد، ديگري ممكن است اگر صد ناسزا هم بشنود تا صبح با خيال آسوده بخوابد. روحيات و استعدادها با هم فرق مي كند. شخصي كه 170 سانتي متر قد دارد اندازه مشخصي پارچه براي دوخت لباس لازم دارد و شخصي كه قد او 190 سانتي متر است به مقدار بيشتري پارچه نياز دارد. انسان ها همان طور كه در طول و عرض لباس اندازه مشخصي دارند، در باب ويژگي ها و روحيات و مقدرات نيز با يكديگر متفاوتند. انسان بايد از مقدرات خود راضي باشد و از خدا شكوه نكند.

شخصي مي گفت من از نعمتي برخوردارم كه همگان آرزوي داشتن آن را دارند، اما از داشتن آن رنج مي برم. مي گفت: من همه چيز را زود مي فهمم و گوشه و كنايه ها را خيلي سريع درك مي كنم و از اين بابت بسيار در عذابم. معمولا انسان اگر همه چيز را بفهمد

[صفحه 138]

خوشحال مي شود ولي اين شخص از اين بابت خشنود نبود. خداي متعال پس از خلق بندگان خويش براي يكايك آنها قضا و قدري متفاوت با ديگر بندگان در نظر گرفته و دائما از آنها امتحان به عمل مي آورد.

حكايت

يكي از زهاد را پس از مرگ در خواب [192] ديدند و از او پرسيدند: حالت چطور است؟ گفت حالم خوب است، ولي يك بار در دنيا گفته بودم: امروز، روز خوبي است. به كيفر اين سخن مدتي است كه گرفتارم. به من مي گويند: مگر روزهاي ديگر بد بود كه گفتي آن روز، روز خوبي است. ملائك و مأمورين آخرت مفهوم سخن ها را به خوبي درك

مي كنند.

در علم اصول فقه، آنهايي كه مي گويند لقب مفهوم ندارد، يعني دائما مفهوم ندارد و كشف دائمي نمي كند، به عبارت ساده ترين لقب و مفهوم رابطه عليت برقرار نيست برخلاف شرط و مفهوم آن كه بين اين دو، رابطه عليت و معلوليت برقرار است.

در دادگاه به او گفته بودند: كدام روز ما بد بود كه گفتي آن روز خوب است. البته پرسيدن اين سؤالها مقام و مرتبه بالايي را مي طلبد كه در بين انسان هاي معمولي يافت نمي شود. ممكن است از من و امثال من چنين سؤالي نشود؛ زيرا با هر كسي به فراخور حال و درك و فهمش برخورد مي شود. اگر ده ليوان شربت و چاي، روي فرشي كه رنگش كدر است بريزند كسي متوجه نمي شود؛ چرا كه رنگ فرش از رنگ شربت و چايي تيره تر است. اما اگر شيشه عينك را جلو دهانمان بگيريم نفس بكشيم، بخار موجود در بازدم

[صفحه 139]

روي شيشه عينك مي نشيند و شيشه كدر مي شود؛ چرا كه شيشه عينك شفاف است. سؤالاتي كه در قيامت از انسان ها پرسيده مي شود براساس فضايل و مقاماتي است كه به دست آورده اند. البته، تمام اين مقامات و فضايل، اكتسابي و به دست آوردن آنها براي همگان ميسر است. آن كه در مراتب خيلي پايين قرار دارد، مي تواند به تدريج خود را بالا برد و به مدارج بالاتر دست يابد. تاريخ نگاران در مورد حضرت ابوذر نوشته اند، كه قبل از اسلام، دزد سرگردنه بوده است. اين دزد سرگردنه به تدريج بالا رفت تا آن كه جزو اهل بيت عليهم السلام شد و پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در مورد او فرمود: «يا اباذر انك أنت

منا اهل البيت [193]؛ اي ابوذر، تو از ما اهل بيت هستي». اين جمله در روايتي آمده است كه در آن بيش از صد و پنجاه بار لفظ «يا اباذر» تكرار شده است. در اين روايت مطالب فراواني در مورد اصول دين، فروع دين و اخلاق وجود دارد. مرحوم علامه مجلسي مقداري از اين روايت را شرح كرده اند.

حضرت ابوذر مي فرمايد: روزي به مسجد رفتم و ديدم در مسجد كسي به جز پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و حضرت علي عليه السلام نيست. به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم عرض كردم: يا رسول الله، مرا نصيحت فرماييد، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نصايحي فرمودند و در بين اين سخنان فرمودند: «اي ابوذر تو از ما اهل بيت هستي». فرمايش پيامبر به اين معنا نيست كه ابوذر هم معصوم است. فرض كنيد به كسي كه با يك خانواده رفاقت و دوستي زيادي دارد و همديگر را بسيار دوست دارند، گفته شود: تو از مايي. معناي اين سخن اين نيست كه تو جزو فاميل ما هستي. بلكه اين سخن به اين معنا است كه روح ما با يكديگر تناسب دارد. اين سخن رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نيز ربطي به عصمت ندارد، اما نشان از مقام بسيار بلندي براي ابوذر دارد. آري، مي شود انسان آن قدر بالا رود كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در مورد او چنين جمله اي بر زبان آورد. اين كار شدني است و به تدريج مي توان به اين مقام دست يافت.

[صفحه 140]

مراتب رضا در انسان ها

اگر اعضاي يك خانواده به اتفاق همديگر

به مهماني بروند و بر سر سفره اي بنشينند، ممكن است هر كدام از آنها براي حضور در اين مهماني انگيزه ي خاصي داشته باشند. فرزند كوچك تر از اين رو به مهماني آمده است كه شربت و شيريني و ناهار خوشمزه اي بخورد و پيوسته در اين فكر است كه چه موقع شيريني و ناهار مي آورند. خيلي از انسان ها نيز مانند اين طفل از معنويات فقط به دنبال فوايد مادي آنند و وقتي به فوايد دنيوي معنويات دست يابند راضي مي شوند. البته، اين هم به نوبه خود مرتبه اي است و به عنوان پله اول ترقي مورد قبول است، اما نبايد پله آخر تلقي باشد. برادر بزرگ تر به اميد اين كه فلان كس را آنجا ببيند به مهماني مي آيد، مادر خانواده از اين رو آمده كه مي داند اگر به مهماني نيايد، صاحب خانه نيز دعوت او را براي مهماني آينده نمي پذيرد. پدر خانواده نيز در اين مهماني به دنبال آن است با فلان پولدار كه در مهماني حاضر شده است آشنا شود تا در آينده بتواند از او كمك بخواهد. ممكن است يك نفر هم از بين خانواده پيدا شود كه چون خدا اجابت دعوت مؤمن را دوست دارد، در آن مهماني حاضر شده باشد. تمام اعضاي اين خانواده از اين مهماني استفاده برده اند، اما هدف و مقام هر كسي با ديگري تفاوت دارد. فضيلت رضا نيز در ميان انسان ها مراتب گوناگون دارد و هر كس به فراخور درك و مرتبه خود، بهره اي از اين حالت معنوي دارد.

محاسبه در دادگاه الهي

در دستگاه الهي «مثقال ذرة» [194] نيز به حساب مي آيد، درست مانند دستگاه نوار قلب كه كوچك ترين حركت قلب را نشان

مي دهد. دستگاه عدل الهي حتي از دستگاه نوار قلب نيز دقيق تر است. در حال صحبت كردن ممكن است بارها و بارها در پي كم و زياد شدن ميزان رضايت، نشانگر دستگاه سنجش رضايت بالا و پايين برود. نه تنها در هنگام سخن

[صفحه 141]

گفتن، بلكه در تمام مواقع مانند فكر كردن، زيارت، نماز، و معامله اين قانون برقرار است.

از عالمي خواستند به زيارت برود، ولي ايشان از رفتن به زيارت خودداري كرد. علت را كه جويا شده بودند گفته بود: چون تازه ناهار خورده ام و شكمم سير است. اگر بخواهم زيارتنامه بخوانم بايد بعد از هر كلمه يك نفس بكشم و اين حالت براي زيارت مناسب نيست.

اين آقا درك كرده است كه بايد با چه حالي زيارت رفت. اما بسياري از مردم تا آخر عمر هم درك نمي كنند كه با چه حالتي بايد به عبادت و زيارت بپردازند. در مورد كساني كه قاصرند حرفي نيست، اما گاهي اوقات برخي افراد از اين مسئله آگاهند ولي اعتنا نمي كنند و به چنين اعمالي مي پردازند. آري، اين «مثقال ذره» ها، در لابه لاي اعمال ما بسيار زياد است كه در قيامت جمع مي شود و به ميلياردها مثقال مي رسد.

در روايات آمده است: شخصي كه در حال خواندن نماز است، تا زماني كه قلبش به خدا توجه داشته باشد خدا نيز به او اقبال مي كند، اما اگر رويش را از خدا برگرداند، خدا هم رويش را از او بر مي گرداند. اگر بار دوم به خدا روي آورد خدا دوباره به او اقبال مي كند و رحمت و فيض خود را نصيب او مي گرداند و اگر تا چهار بار توجه خود را از دست

داد و مجددا به سوي خدا رو كرد، خدا مجددا به او توجه مي كند. اما بار چهارم كه رويش را برگرداند، خدا ديگر به او توجه نمي كند. آن وقت گاهي اتفاق مي افتد در نماز چهل بار انسان دچار بي توجهي مي شود و فكرش مشغول جاهاي ديگري است. البته، اگر از اول نماز فكرش جاي ديگري نباشد. خدا نكند كه انسان روز قيامت متوجه شود كه نماز و درس خواندن او چنين بوده است.

القاي هنري كلام و پرداختن به وجوه لفظي هنگام سخنراني براي تأثير گذاري، بسيار كار پسنديده اي است و گاهي هم واجب است؛ چرا كه تأثير، مقدمه انسان سازي است و به قول علما تأثير مقدمه وجود است. اما در عين حال بايد ديد ذهن و فكر سخنران كجا سير مي كند؟ در بين اهل منبر مرسوم است كه مي گويند: فلان كس منبرش را دست و پا شكسته تمام كرد كه خيلي چشمگير نباشد. اين حرف واقعا اشتباه است. ريا و تكبر و جلوه گري لفظي خوب نيست، اما اين كار هم نادرست است. ملاك اين كار را مي توان با

[صفحه 142]

تأمل در گفتار معصومين و پيشوايان دين به دست آورد اگر در بيانات نغز و پر مغز معصومين عليهم السلام دقت شود، خواهيد ديد كه كلام خود را به زيباترين شكل بيان مي كردند. پيشوايان دين وقتي مي خواسته اند كلامي بر زبان آورند، آن را با زيباترين الفاظ و هنرمندانه ترين شيوه بيان مي كردند. حضرت زهرا عليهاالسلام با آن مقام عصمت و با آن همه جلال و عظمت، در خطبه اي كه در مسجد خواندند نكات ظريف و دقيقي را با عبارات رسا و زيبا و نغزي بيان فرمودند. فرمايش آن

حضرت در آن مجلس از درك بسياري از حضار مجلس بالاتر بود. نفس گرم آن حضرت مؤثر افتاد و در آهن دل هايشان اثر گذاشت. بحث آن حضرت علمي و عاطفي بود. در مقام هدايت انسان ها بايد سعي كرد تا جايي كه مي شود كلام را زيبا و متين بيان كرد. بايد مطالبي را كه تأثير گذارند جمع آوري، و آنها را در جامه زيبايي از الفاظ بيان نمود؛ چرا كه هدف از منبر تأثير گذاري است.

حضرت زهرا و مقام رضا

رضا امري دروني است ولي در ظاهر نشانه هايي دارد، شكر با زبان و گله نكردن از خدا از نشانه ها و مظاهر زباني رضا است. انسان راضي به تقدير، از نظر عملي نيز در مقابل تقدير الهي تسليم است و ظلم و حبس و حرمان و هجرت را به جان مي خرد. انسان صابر و راضي از نفس خودش راضي نيست، اما از تقدير الهي رضايت كامل دارد و در مصايبي كه از جانب خدا بر سر او مي آيد بردبار و خشنود است.

زندگي حضرت زهرا عليهاالسلام پر از مشكلات و فراز و شيب، و خود تاريخ مفصلي است كه يك سينه سخن در آن نهفته است. دشمنان آن حضرت چه ها كه نكردند!... اثر جراحت و كبودي سينه تا چهل روز بر بدن آن حضرت باقي مانده بود. به رغم اين همه مشكلات، در بين سخناني كه آن حضرت در اين روزها بر زبان راندند حتي يك كلمه شكايت از خداوند وجود ندارد. مقام آن بزرگوار بالاتر از آن است كه بخواهد گله اي به زبان آورد. سراسر آن خطبه آتشين حمد خداوند منان است. ايشان حجت را بر ابوبكر و عمر تمام كردند بر

زن هاي مهاجر و انصار احتجاج فرمودند، اما حمد و سپاس خداي را

[صفحه 143]

فراموش نكردند؛ گويا حضرت با اين كار مي خواستند به ما بفهمانند كه اي مسلمانان، به هنگام گرفتاري حمد و ثناي خداوند را از ياد نبريد. روايات متواتري از رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نقل شده كه فرمودند:

«يا فاطمة ان الله تبارك و تعالي ليغضب لغضبك و يرضي لرضاك [195]؛ اي فاطمه، خداي تبارك و تعالي با غضب تو غضبناك، و با رضايت تو راضي مي شود».

نيز فرمودند:؛ و اعلم يا علي اني راض عمن رضيت عنه ابنتي فاطمة [196]؛ يا علي، بدان كه هر كس دخترم فاطمه از او راضي باشد، من نيز از او راضي ام».

از اين گونه سخنان در كلام رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم درباره حضرت فاطمه عليهاالسلام فراوان است. نكته مهمي كه از اين روايات دريافت مي شود اين است كه همگان بايد به مقدرات خدا راضي باشند. ولي خدا رضايت خود را به رضايت حضرت زهرا عليهاالسلام پيوند زده است. فقط حضرت زهرا است كه رضايش ملازم رضاي خدا است و خداي متعال به خشنودي او خشنود، و به خشم او خشمگين مي شود. فقط در مورد زهرا عليهاالسلام تعبير «الانسية الحوراء» [197] آمده است. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم در اين روايت مي فرمايد خداوند فضل خود را شامل حال انسان ها كرده و حضرت زهرا عليهاالسلام را به دنيا آورده است. ايشان اين جهاني نيستند، اما خدا خواسته ديگران از زهرا عليهاالسلام ياد بگيرند و نسبت به او محبت، و تولي داشته باشند و لذا ايشان را آفريده است. فعل

و قول حضرت زهرا عليهاالسلام در ايجاب و سلب، از طرف خداوند امضا شده است. حضرت زهرا عليهاالسلام به آن دو نفر فرمودند: «شما مرا غضبناك كرديد و من بر شما خشمناكم» و به يكي از آنها فرمودند: «من در هر نماز تو را نفرين مي كنم».

آيا حضرت از ما راضي است يا نه؟ آيا راضي است كه خدا هم راضي باشد؟ بايد ديد حضرت از چه چيزي راضي هستند و از چه چيزي ناراضي؟ اگر خطبه ايشان را كلمه به

[صفحه 144]

كلمه بخوانيم، خواهيم فهميد از چه چيزي راضي نيستند. خدايي كه خالق است و با مخلوق قياس نمي شود، رضاي خود را در رضاي بنده قرار داده است. رضاي خدا مقرون و ملازم رضاي فاطمه عليهاالسلام است. اين همان عصمت است كه انبياء و ملائك به آن دست يافته اند، اما عصمت آنها در اين مرتبه و درجه نيست. هيچ آيه و روايتي نيامده كه انبياي الهي از هر كه راضي شوند، خدا نيز راضي مي شود. اخلاق عملي، اخلاق عبادي، و بالاتر از اين دو، اخلاق عقيده را بايد از زهرا عليهاالسلام آموخت.

حضرت امام حسن عليه السلام به عبدالله بن جعفر فرمودند: «من ضمانت مي كنم اگر كسي در دل از خداوند راضي باشد و هيچ گاه سؤالي نكند، دعايي نمي كند مگر آن كه مستجاب گردد». اين امتياز مخصوص معصومين عليهم السلام نيست، بلكه براي انسان هاي عادي نيز هست، اما به دست آوردن آن مشكل است. ممكن است كسي از آن رو در پي رضايت از خداوند باشد كه دعايش مستجاب گردد، ولي بالاتر از اين، مقام رضاي عن الله است. رضاي عن الله از همه چيز بالاتر است. كسي

كه از خدا راضي باشد به قدري آثار و نعمات الهي در اطراف خود مي بيند كه چه بسا هيچ وقت از خدا سؤالي نكند و چيزي نخواهد و به مرحله اي برسد كه درخواست هايش از باري تعالي، همه در مورد آخرت باشد و درخواست دنيايي نكند. نقل شده است كه حضرت علي عليه السلام به همراه همسرشان، دختر گرامي رسول خدا، سه روز بود كه غذاي خود را مي بخشيدند و چيزي نمي خوردند. روز سوم پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به منزل آنها تشريف آوردند. حضرت زهرا عليهاالسلام فرمودند: «يا رسول الله، سه روز است اهل اين خانه چيزي نخورده اند». پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نيز فرمود: دخترم، پدرت نيز سه روز است كه چيزي نخورده است. اين بزرگواران غذا داشتند، اما آن را مي بخشيدند و ايثار مي كردند.

اگر روزه داري يك روز از ماه مبارك رمضان را بدون خوردن سحري روزه بگيرد، به هنگام افطار مي گويد من نمي توانم نمازم را با حضور قلب به جاي آورم، مگر آن كه اول افطار كنم. حال اگر سه روز بدون سحري و افطار روزه بگيرد، چه مي شود؟

دخت گرامي رسول خدا به سجده گاه رفتند و دو ركعت نماز به جاي آوردند و

[صفحه 145]

فرمودند: «بار خدايا، پيامبر تو به مهماني ما آمده و ما غذايي نداريم». آن گاه از جانب خداوند برايشان غذا فرستاده شد. بهترين بندگان خدا سه روز گرسنگي را تحمل كردند اما چيزي از خداوند نخواستند، در صورتي كه اگر مي خواستند، خداوند به آنها مي داد. البته، خداوند هم نخواسته است كه اين بزرگواران را با گرسنگي امتحان كند. چنين امتحان هايي پايين تر از حد و

منزلت معصوم است اين امتحان كوچك براي آن است كه انسان ها به اين بزرگواران اقتدا نمايند و آنها را الگوي خويش سازند.

رضا مرتبه اي بس گرانبها است كه انسان بايد به دنبال كسب آن باشد؛ چرا كه اگر اهل آخرت باشد به درد آخرتش مي خورد و اگر اهل دنيا باشد به كار دنيايش مي آيد و فوائد بسياري عايدش مي شود. هر چند كسب رضا براي تحصيل دنيا، ارزان فروختن متاعي پر ارزش به قيمتي ناچيز است. درست مانند آن كه در زمان وفور نان و نه در قحطي، ميليون ها تومان در مقابل يك قرص نان بپردازند يا مثل آن شخص كه براي به جوش آوردن آب سماور اسكناس هاي فراواني را به شعله هاي آتش مي سپرد.

[صفحه 147]

اطاعت، تنها راه موفقيت

اشاره

و اعلموا أنه ليس بين الله و بين أحد من خلقه ملك مقرب و لا نبي مرسل و لا من دون ذلك من خلقه كلهم الا طاعتهم له، فاجتهدوا في طاعة الله ان سركم ان تكونوا مؤمنين حقا حقا و لا قوة الا بالله [198]؛ بدانيد كه ميان خدا و هيچ يك از بندگانش - چه فرشته مقرب باشد، يا نبي مرسل يا بنده اي فروتر - چيزي جز اطاعت نيست. پس اگر به راستي دوست داريد كه مؤمن حقيقي حقيقي باشيد، در اطاعت خدا بكوشيد و [بدانيد كه] هيچ نيرويي جز به مدد خدا نيست.

امام صادق عليه السلام در اين بخش از فرمايش خود مي فرمايد، بين خداوند و بندگان او يك راه بيشتر وجود ندارد. آن هم طاعت خداوند است و در اين راه بيم ملك و نبي و هيچ آفريده ي ديگري، عالم باشد يا جاهل، مرجع تقليد باشد يا واعظ، استاد باشد

يا كاسب فرقي نيست.

«أحد» در عبارت فوق نكره در سياق نفي است. معناي نفي نيز از كلمه «ليس» استفاده مي شود؛ يعني استثنايي وجود ندارد، همه و همه براي ارتباط با خدا راهي جز طاعت ندارند. حتي پيروي و اطاعت از پيامبر و امامان نيز از اين رو است كه پيمودن راه آنها اطاعت از خدا است. حال كه اطاعت تنها راه است در اين راه تمام تلاش خود را به كار

[صفحه 148]

گيريد. مؤمن حقيقي راهي به جز اطاعت از باري تعالي ندارد. سپس حضرت مي فرمايند: «لا قوة الا بالله». هيچ قدرت و نيرويي وجود ندارد، مگر آن كه از خداوند سرچشمه گرفته است و كساني كه در راه اطاعت خداوند كوشش مي كنند نيز تلاش و كوششان با استعانت خداي متعال است و بدون كمك الهي قدرت انجام چنين عملي را ندارند.

انبيا و اوليا با آن همه طاعت و صدقي كه داشتند، از آخرت مي ترسيدند. ترس و بيم امام معصوم ناشي از اين است كه مي داند تنها راه ارتباط با خدا اطاعت است.

طاعت و عبادت

ماه هاي رجب، شعبان و رمضان بر ماه هاي ديگر برتري دارند و در روايات تعابيري هست كه شوق و رغبت بيشتري براي طاعت و عبادت در اين ماه ها به وجود مي آورد در اين ماه ها مي توان خود را به گونه اي از لحاظ معنوي تقويت كرد كه اثر آن تا نه ماه ديگر سال بر جاي بماند. مي توان در اين سه ماه براي بقيه سال به قدر امكان نيرو ذخيره نمود و كاهلي در اين ماه ها ضربه بزرگي به انسان خواهد زد.

در كافي و بحار روايتي نقل شده كه در آن آمده است: «أغلق بابك فان

الشيطان لا يفتح بابا [199]؛ در نفس خود را ببند؛ زيرا شيطان در بسته اي را نمي گشايد». شيطان يك دزد است - البته، دزد ايمان - و دزد از در بسته وارد نمي شود، اما اگر كسي از بستن در خانه غفلت كرد و در را باز گذاشت دزد وارد مي شود و در صورت ورود دزد به خانه اي كه در آن باز است صاحبخانه نبايد كسي به جز خودش را ملامت كند. البته دزد هم بي تقصير نيست، اما صاحبخانه است كه اسباب ورود دزد را فراهم ساخته است. اين سه ماه فرصت مناسبي براي تحقق اين سفارش ارزشمند و ديگر تعاليم ناب اهل بيت عليهم السلام است. در اين سه ماه فرصت براي عبادت و خودسازي بيشتر از ايام ديگر سال مهيا است. طاعت و عبادت در همه ايام سال ممدوح است و به وقت خاصي اختصاص ندارد، اما در اين

[صفحه 149]

ماه ها بازار عبادت داغ تر است. كاسب در طول سال به كسب و خريد و فروش اشتغال دارد، اما در بعضي از ايام و ماه ها كه بازار خريد و فروش داغ تر است، سود بيشتري مي برد. در زمستان و فصل سرما بازار لباس هاي زمستاني، و در تابستان بازار جنس هاي تابستاني رونق دارد و همين طور اجناس ديگر هر كدام فصلي دارند. سه ماه رجب و شعبان و رمضان نيز فصل عبادت است. در بحار و كتاب هاي ديگر فضيلت ماه رجب و رمضان و اين كه كدام يك از اين ماه ها بر ديگري فضيلت بيشتري دارد بررسي شده است. در روايتي كه به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نسبت داده شده ماه رجب با فضيلت ترين ماه معرفي شده

و از طرف ديگر چندين [200] روايت مبني بر افضل بودن ماه رمضان نسبت به ديگر ماه هاي سال وارد شده است. اصل اين بحث كه كدام يك از اين ماه ها افضل است مهم نيست. مهم غنيمت شمردن فرصت در اين ماه ها است. انسان بايد در اين ماه ها و در اين فرصت طلايي، خود را بيش از پيش آماده اطاعت نمايد و اين كار آساني نيست.

رفاقت تا جهنم

در حالات يكي از مراجع نقل شده است كه شخصي از ايشان درخواست غير معقولي داشت. ايشان در پاسخ او فرموده بودند: من تا در جهنم با شما رفيق هستم، اما ديگر در داخل جهنم با شما دوست نيستم! كنايه از اين كه نمي خواهم به واسطه ي رفاقت با تو به جهنم بروم. تمام تلاش شيطان براي آن است كه انسان را به داخل جهنم هدايت نمايد. گاهي براي انجام ندادن عبادت آن قدر به انسان فشار مي آورد كه انسان العياذ بالله، از عبادت كردن بيزار مي شود و گاهي نيز او را چنان مشغول مستحبات و مكروهات مي كند كه از واجبات باز ماند، و هر دو راه منتهي به جهنم مي شود. در حالات يكي از علما نقل مي كنند كه هر كس هر چه از او مي خواست انجام مي داد و هيچ وقت «نه» نمي گفت، ولي در عين حال هيچ كس نمي توانست او را به انجام دادن كاري كه به آن اعتقاد

[صفحه 150]

نداشت مجبور سازد. اين يك الگو است و ديگران نيز بايد سعي كنند اين گونه باشند. بايد مواظب بود تا رياست و آقايي دنيا با بهشت معامله نشود و انسان راهي جهنم نشود؛ چون مالكيت تمام دنيا در مقابل رفتن به

جهنم، هيچ ارزشي ندارد.

همت بلند

يكي از اصحاب معصومين عليهم السلام روزي خدمت ايشان رسيد و عرض كرد: يابن رسول الله، سال هاي سال است كه در خدمت شما هستم و تاكنون چيزي از شما نخواسته ام. حضرت فرمود عيبي ندارد، از ما حاجتي بخواه. عرض كرد: مي روم تا فكر كنم چه چيزي از شما بخواهم. پس از مدتي خدمت آن حضرت رسيد و عرض كرد: يابن رسول الله، من از شما مي خواهم بهشت را برايم ضمانت كنيد. حضرت مقداري تأمل كردند و بعد فرمودند: من بهشت را برايت ضمانت مي كنم. سپس فرمودند: اگر حاجت ديگري داري بگو. عرض كرد: يابن رسول الله، من در مورد خواسته ام بسيار فكر كردم. ديدم اگر از شما پول بخواهم، سرانجام آن را در اين دنيا بر جاي مي گذارم و مي ميرم. اگر طول عمر بخواهم، سرانجام همه مرگ است. بنابراين، تصميم گرفتم كه آخرت را از شما بخواهم.

تأمل در جواب

وقتي علما به روايتي مي رسند كه در آن معصومي براي جواب دادن به سؤال ديگران تأمل به خرج مي دهد، احتمالات زيادي براي اين تأمل بيان مي كنند. شكي نيست كه امام همه چيز را مي داند و بر تمام مسائل احاطه دارد. پس اين سكوت و درنگ دليل خاصي داشته است. شخصي از حضرت امير عليه السلام پرسيد: چگونه است كه هر چه از شما مي پرسند، بدون درنگ پاسخ مي دهيد؟ حضرت از آن شخص پرسيدند: انگشتان دست من چند تا است؟ فورا جواب داد: پنج تا. حضرت فرمودند: چرا مقداري براي پاسخ دادن فكر نكردي؟ عرض كرد: يا اميرمؤمنان، پاسخ بسيار واضح است. حضرت فرمودند: همه مسائل براي من درست مانند تعداد انگشتان دست روشن است.

[صفحه 151]

روزي از رسول اكرم صلي الله

عليه و آله و سلم سؤالي پرسيدند. ايشان مقداري تأمل كردند. و سپس به آن سؤال جواب دادند از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پرسيدند: يا رسول الله، مگر پاسخ سؤال اين مرد را نمي دانستيد؟ چرا فورا جواب نداديد و تأمل كرديد؟ رسول خدا فرمودند: لازمه حكمت چنين است.

يك سؤال و دو گونه جواب

معصومين عليهم السلام، قبل از انسان ها خلق شده اند. تمرينهاي بسياري ديده اند و فشارهاي فراواني را تحمل كرده اند تا به اين درجه و مقام رسيده اند. آنها مانند خورشيد و ماه نيستند كه فقط يك تكليف داشته باشند. بلكه تكليف هاي متعدد دارند و با هر كس به فراخور حال خودش رفتار مي كنند.

معاوية بن عمار و اسماعيل بن جابر هر دو از ياران امام صادق عليه السلام بودند. روزي معاوية بن عمار از حضرت پرسيد: يابن رسول الله، آيا مي توانم نماز روز را در شب قضا نمايم؟ امام پاسخ دادند: آري، مي تواني. بعد از مدتي اسماعيل بن جابر خدمت حضرت رسيد و همان سؤال را از حضرت پرسيد. امام پاسخ دادند: نمي تواني. عرض كرد: يابن رسول الله، چرا به معاوية بن عمار پاسخ مثبت و به من جواب منفي داديد؟ حضرت فرمودند: «ان ذاك يطيق و أنت لا تطيق [201]؛ او مي تواند، اما تو نمي تواني».

دشواري هاي عصر غيبت

كساني كه به خدمت ائمه عليهم السلام مي رسيدند مسائل برايشان حل مي شد؛ چرا كه آنها راهنماياني بودند كه بر عالم غيب احاطه داشتند و تكليف مراجعه كننده را به روشني مشخص مي كردند.

اما در زمان غيبت امام عليه السلام وضع طور ديگري است. اگر كسي از مراجع بزرگ تقليد

[صفحه 152]

همچون صاحب جواهر، شيخ انصاري و يا سيد بحرالعلوم بپرسد كه آيا اين احكامي كه شما گفته ايد حكم خدا است؟ پاسخ خواهند داد: نه، ما اين گونه تشخيص داده ايم و معتقديم كه آنچه گفته ايم حكم خدا است. اگر شما به اين احكام عمل كرديد و مطابق با واقع درآمد كه بسيار خوب، اما اگر مخالف احكام واقعي بود معذوريد و راهي به جز اين وجود ندارد. فقدان امام در

بين مصيبت بزرگي است. اين مسئله تقدير الهي است و ما دخالتي در آن نداريم. پس بايد به تكليف عمل كنيم.

مرحوم محقق خراساني از منبري هاي خوب بود كه آن وقت ها (چهل سال پيش) به كربلا و عتبات مي آمدند و منبر مي رفتند و من هم گاهي از منبرهاي ايشان بهره مي بردم. شبي در مدرسه صميميه منبر رفتند و فرمودند از اين كه در زمان غيبت هستيد، خيلي تأسف نخوريد، گرچه نعمت بسيار بزرگي را از دست داده ايد. در اين زمان براي حل مشكلات ديني خود نمي توانيد به امام معصوم مراجعه كنيد و بايد از مراجع تقليد بپرسيد. آنها نيز خواهند گفت: ما نمي دانيم احكامي كه استنباط مي كنيم مطابق واقع است يا نه، و فقط وظيفه خود را انجام مي دهيم. اما اگر در زمان معصوم بوديد و در اداي واجبات كوتاهي مي كرديد، كار بسيار مشكل تر مي شد. كساني كه در زمان معصوم بودند اما استفاده نكردند وضعشان بسيار بدتر است از كسي كه در زمان غيبت زندگي كرده و گناهي مرتكب شده است.

معرفت خدا و نبي و امام

شناخت خدا و نبي و امام از جمله لوازم پيروي از خدا است و بايد آن را هر چند با دعا و زيارت هم كه شده به دست آورد. در مجموعه هاي حديثي آمده است كه لوازم طاعت خداوند سه چيز است: معرفت خدا، معرفت نبي و امام، و نيز اصابة السنة.

منظور از معرفت و عرفان، عرفاني است كه در روايات وارد شده است، نه عرفان اصطلاحي. عرفان اصطلاحي فني است همانند فن هواپيما سازي، با اين تفاوت كه فن هواپيما سازي كسي را از راه مستقيم دور نكرده و نمي كند و نوعي خدمت به مردم

است.

[صفحه 153]

خدمت به مردم هيچ وقت انسان را از خداوند دور نمي سازد. اما عرفان اصطلاحي چون از اساس چيزي جدا از اهل بيت عليهم السلام بوده بسياري از مردم را گمراه ساخته است. عرفاني كه در روايات آمده است، همان معرفت و تصحيح اعتقادات خود و ديگران است. اعتقاد درست و عمل از مهم ترين عبادت ها است.

دعاهايي كه در ماه هاي رجب، شعبان و رمضان وارد شده انسان را آماده عمل به فرائض و طاعت مي نمايد: «خاب الوافدون علي غيرك و خسر المتعرضون الا لك [202]؛ كسي كه بر غير تو درآيد ناكام، و آن كه به غير تو رو كند زيان كار است». اين مطالب، انسان را آماده مي سازد تا اعتقادات خود را تصحيح كند. براي تصحيح اعتقاد كمك لازم است و اين دعاها انسان را ياري مي كنند تا اعتقادات خود را بازسازي كند.

انسان نبايد واجبات و فرائض را فداي مستحبات و نوافل كند. حضرت علي عليه السلام در نهج البلاغه مي فرمايد: «لا قربة بالنوافل اذا أضرت بالفرائض [203]؛ اگر مستحبات به واجبات زيان رساند، باعث تقرب به خدا نمي شود». در روايت ديگري آمده است: «اذا أضرت النوافل بالفرائض فارفضوها [204]؛ اگر مستحبات به واجبات زيان رساند، مستحبات را رها كنيد».

قسمت اعظم اعتقادات، روايات، واجبات و محرمات از طريق شيخ صدوق، شيخ طوسي، و شيخ كليني به دست ما رسيده است. اگر شيخ طوسي ميليون ها سال نماز شب مي خواند، اين اندازه كه با نوشتن كتاب اجر و ثواب برده، ثواب نمي برد. نمي خواهم ثواب نماز شب را كم بشمارم. در فضيلت نماز شب همين بس كه خداي متعال در قرآن مي فرمايد: «فلا تعلم نفس ما أخفي لهم من قرة أعين [205]؛ هيچ

كس نمي داند چه پاداش هاي مهمي كه روشني بخش ديدگان است براي آنان اندوخته شده است». خود همين نماز شب عمده احكام آن از طريق اين سه بزرگوار به دست ما رسيده است.

[صفحه 154]

نابودي اعمال

در روايات آمده است: روز قيامت بسياري از اعمالي كه انسان در دنيا انجام داده، در نامه اعمال خويش مشاهده نمي كند؛ مثلا مي بيند خمسي كه پرداخته يا نماز و روزه اي كه به جا آورده در نامه اعمالش ثبت نشده، و اين مطلب را زماني در مي يابد كه بيشترين احتياج را به اين اعمال دارد. تصور كنيد شخصي تصميم بگيرد در مسافرت فقط پول با خود ببرد؛ چرا كه غذا و ديگر لوازم سفر را مي شود با پول تهيه كرد، اما وقتي به مقصد مي رسد متوجه مي شود پول هايش را نياورده يا گم كرده است؛ از سوي ديگر نه كسي را مي شناسد و نه جايي را بلد است. چنين مسافري چه حالي پيدا مي كند؟ چه خوب است انسان كمي به عقب برگردد و اعمال و واجبات خود را از نو ياد بگيرد. اگر مقلد است رساله عمليه را ببيند و اگر مجتهد است ادله را بازبيني نمايد. مرحوم شيخ عبدالرحيم قمي مي فرمودند: نكند علم عالم، علم سينه به سينه [يعني بدون پژوهش و بازبيني ادله] باشد.

اگر دقت و تأمل به خرج دهيم چه بسا معلوم شود كه اشتباهات زيادي در آموخته هايمان وجود دارد. بارها در قرآن كريم آمده است: «أفلا يتدبرون [206]؛ آيا انديشه نمي كنند؟» براي مثال بسياري از ما گمان مي كنيم كه در برابر خطاهاي خانواده و بستگانمان وظيفه اي جز امر به معروف، آن هم به صورت زباني، نداريم؛ حال آن كه خداي متعال

مي فرمايد: «قوا أنفسكم و أهليكم نارا وقودها الناس و الحجارة [207]؛ خودتان و كسانتان را از آتشي كه سوخت آن مردم و سنگها است حفظ كنيد». در جاهاي گوناگون قرآن آمده است كه بايد امر به معروف كرد، اما آيا صرف امر به معروف و نهي از منكر كافي است. قرآن درباره كساني كه تحت تكفل انسان هستند، نگفته امر به معروف و نهي از منكر كنيد، بلكه فرموده: «قوا»؛ كاري كنيد كه اينها خوب شوند. قسمتي از اين هدف

[صفحه 155]

با امر به معروف و نهي از منكر به دست مي آيد، اما قسمت ديگر با عمل كردن تأمين مي شود. بايد خود انسان عمل كند و با عمل الگوي كوچك ترها باشد. اگر خود انسان دروغ نگويد اهل خانه نيز راستگويي را از او ياد مي گيرند. شكي نيست كه خداوند در حد قدرت انسان از او توقع دارد تا خود را از آتش جهنم دور سازد، اما از آن طرف قدرت كوشش كردن را نيز به انسان عطا كرده است.

مؤمن بايد پشت كار را از كاسب ها ياد بگيرد. اگر صبح، اول وقت از يك كاسب بپرسند: آيا مي داني كه امروز ضرر مي كني يا سود مي بري؟ مي گويد: نه نمي دانم. ممكن است ضرر كنم. اگر بپرسند: حال كه احتمال ضرر هست چرا به دنبال كسب مي روي؟ مي گويد: چاره اي جز اين نيست، يك روز ضرر مي كنم و روز ديگر سود مي كنم. بارها كساني به خود من مراجعه كرده و گفته اند: كاسب هستيم و مثلا هشت سالي سود نبرده بوديم، اما امسال سود خوبي كرده ايم و مي خواهيم خمس بدهيم. ممكن است شخصي با يك بار گفتن و ده بار گفتن اثري

در فرزند خود نبيند، اما بايد به اميد اين كه روزي اين گفتن ها به عمل تبديل شود هم چنان ادامه دهد. در كتاب هاي حوزه تعبير معروفي هست مبني بر اين كه «ما من عام الا و قد خص؛ هيچ عامي نيست مگر آن كه استثنايي داشته باشد». در كتاب معالم [208] آمده است كه خود اين عام نيز تخصيص خورده است؛ چرا كه عام هايي وجود دارد كه تخصيص نخورده اند؛ مثل: «ان الله علي كل شي ء قدير [209]؛ و خدا بر همه چيز توانا است». اين عامي است كه تخصيص نخورده و قدرت الهي مافوق همه چيز است. خداوند بر همه موجودات قدرت دارد و چيزي نيست كه از دايره قدرت او بيرون باشد. در اين فقره از رساله حضرت مي فرمايند: هيچ كس راهي به جز عبادت و طاعت ندارد، و بعد در ادامه براي تأكيد بيشتر، موجودات و الا مرتبه اي همچون نبي و ولي را نيز مشمول اين حكم عام دانسته اند. اين فرمايش امام نيز از آن دسته

[صفحه 156]

عموماتي است كه تخصيص نخورده است.

كوشش و مقام طاعت

براي طاعت، جست و جو و كوشش لازم است. آن كه مجتهد نيست بايد رساله عمليه را بخواند. البته، تمام مسائل مورد نياز در رساله هاي عمليه نيامده است. هزاران مسئله مورد ابتلا وجود دارد كه در رساله هاي عمليه نيست بايد اين قبيل مسائل را پرسيد و ياد گرفت؛ زيرا اين مسائل به خودي خود براي انسان كشف نمي شوند. اگر شخص در يادگيري مسائل مقصر باشد زيان و كيفر اخروي را به جان خريده و اگر قاصر باشد دچار حسرت و پشيماني خواهد شد.

كسي كه مي خواهد به سفر برود يا معامله اي انجام

دهد، چون خودش خبره نيست از اين و آن مي پرسد تا چيزهايي كه نمي داند ياد بگيرد. هدف از اين پرسيدن ها آن است كه مي خواهد متضرر نشود. مسائل شرعي نيز از اين قاعده بيرون نيست و براي جلوگيري از ضرر اخروي بايد مسائل مورد نياز خود را بياموزيم.

احتياط، نشانه ايمان

به امام صادق عليه السلام عرض كردند كه فلان شخص انسان بسيار خوب و مؤمني است و نمازهايش را دو بار در روز مي خواند تا مبادا نمازهايش كاستي هايي داشته باشد. حضرت فرمودند: «هل يشك في الزكاة فيعطيها مرتين [210]؛ آيا زكات اموالش را نيز دو مرتبه مي دهد؟»

شخصي در كربلا بود كه خمس مالش را چند مرتبه مي داد. البته، پولدار نبود و خمسش در نهايت پنجاه يا صد فلس مي شد. يك بار كه خمس مي داد، شك مي كرد كه آيا فلان چيز را حساب كرده است يا نه، و دوباره خمس اموال خود را حساب مي كرد.

[صفحه 157]

دعاي «يا من ارجوه»

معروف است كه در ماه رجب دعاي «يا من أرجوه لكل خير» بعد از هر نماز خوانده شود. در روايت آمده است اين دعا را در صبح و شام و بعد از نمازها بخوانيد [211] خوب است انسان در شبانه روز يك بار اين دعا را با تأمل بخواند و بينديشد كه اين «من» كه در دعا آمده كيست؟ آيا به راستي اميد ما به خدا است يا به استاد و پول و اهل و عيال و ديگران؟

اگر اميدمان به ديگران است، بايد خود را اصلاح كنيم و اميد به خدا را جايگزين اميد به ديگران نماييم. تأمل در اين دعا مقدمه وجود تزكيه، و تزكيه واجب عيني است، هر چند كه خواندن اين دعا در حال عادي مستحب است.

نيرنگ هاي شيطان

قرآن يك كلمه گفته است كه كاري كنيد كه جهنم نرويد، اما به جا آوردن اين كار، مستلزم انجام دادن هزاران كار ديگر است.

اطراف انسان پر از تله هاي شيطاني است؛ قلاب هاي آهني و زنجيرهاي محكمي كه شيطان بر گردن آدمي مي اندازد و او را به طرف جهنم هدايت مي كند. در اطراف هر يك از انسان ها شياطين بسياري وجود دارد. در روايت آمده است كه در قلب انسان 25 شيطان، و در كنار آنها نيز 25 فرشته وجود دارد. اين شياطين بسيار سريع تر از انسان عمل مي كنند. خداي حكيم به انسان نيروي بيشتري عطا فرموده تا توان مقابله با آنها را داشته باشد. آنها خواب و خوراك ندارند و بابت اين كارها وقتي صرف نمي كنند، اما انسان ها گرفتاري هاي متعددي دارند. شياطين در كار خود تخصص دارند ولي انسان در مبارزه با شيطان و شناخت نيرنگ ها محتاج آموزش

و يادآوري است. انسان ها چه بسا در طي روز با صدها نفر سر و كار داشته باشند، اما شياطين فقط با يك نفر كار دارند. خلاصي از دست شيطان با اين اوصاف كار بسيار مشكل و طاقت فرسايي است.

[صفحه 158]

در قرآن كريم بارها و بارها آمده است: «أكثرهم لا يعقلون [212]؛ بيشتر آنان نمي انديشند»، «أكثرهم لا يعلمون [213]؛ بيشتر آنان نمي دانند». شيطان وسواس الخناس است، گاهي مطلبي را در دل انسان مي اندازد تا براي او شك و شبهه ايجاد كند.

من با چشم خودم كسي را ديدم كه لب حوض نشسته بود و بيش از هفتاد بار دستش را داخل آب مي برد و بيرون مي آورد. بنده خدا مي خواست دست خود را بشويد، ولي دچار وسواس بود. اين شخص فكر مي كرد چنين كاري دقت در اعمال است، اما در واقع شيطان او را هدايت مي كند و اين همان زنجير جهنمي است كه بر گردن انسان ها مي اندازد.

قرآن كريم درباره چنين افرادي كه مي پندارند عبادت مي كنند اما در واقع شيطان بر آنها سوار شده است، مي فرمايد: «و هم يحسبون أنهم يحسنون صنعا [214]؛ و خود مي پندارند كه كار خوب انجام مي دهند». همچنين آنان را «الأخسرين أعملا [215]؛ زيانكارترين مردم» خوانده است. افعل التفضيل يا با «من» يا با «عن» و يا با الف و لام مي آيد و اگر با الف و لام بيايد عموميت و شمول بيشتري دارد. در اين آيه «اخسرين» با الف و لام آمده است. «اخسرين» در بين همين انسان ها و امثال من و شما هستند. كسي بودند كه بيست و سه سال پاي منبر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نشستند و بيست

و سه سال پشت سر آن حضرت نماز خواندند، اما سرانجام از خاسرين شدند. شمر در جنگ صفين و جنگ جمل زير پرچم اميرمؤمنان عليه السلام مي جنگيد، اما عاقبتش چه شد؟

غفلت و عبرت

در ميان اخسرين نيز مراتب فرق مي كند و چه بسا برخي وضع بدتري نسبت به ديگران داشته باشند. ما اهل علم نيز بسته به ميزان غفلتمان دچار خسرانيم و بايد به چشم عبرت به پيرامون خود بنگريم. انسان هاي عادي اگر مرده اي ببينند تا چند روز وضعشان متحول

[صفحه 159]

مي شود، اما مرده شور عادت كرده و برايش عادي است. البته، به مرده شورها اهانت نشود، چرا كه كار واجبي انجام مي دهند و به تكليف عمل مي كنند. انسان ها نيز عادت كرده اند موعظه بگويند و موعظه بشنوند، اما اين گفتن ها و شنيدن ها هيچ تأثيري ندارد. مانند مرده شوري كه ديدن مرده تأثيري به حالش ندارد. اساس تزكيه همين دعاها و زيارت ها است، نبايد انسان فقط بخواند و رد شود، بلكه بايد در آنها تأمل كند. در يكي از زيارت هاي سيدالشهدا عليه السلام آمده است؛ «و اجعل سريرتي خيرا من علانيتي [216]؛ خدايا، نهان مرا بهتر از آشكارم قرار ده (كه اگر كسي در ظاهر يك خوبي از من سراغ دارد باطن من بهتر از آن باشد)». به راستي كه چه گوهرهايي در اين زيارت ها آمده است، و چه خوب است انسان در طول عمر حتي يك بار هم كه شده تمام اين دعاها را بخواند؛ چرا كه هر گلي بويي دارد.

[صفحه 161]

تسليم در دين

اشاره

و اعلموا ان الاسلام هو التسليم و التسليم هو الاسلام، فمن سلم فقد اسلم، و من لم يسلم فلا اسلام له [217]؛ و بدانيد كه اسلام يعني تسليم و تسليم يعني اسلام. پس كسي كه تسليم شد مسلمان است و آن كه تسليم نشد مسلمان نيست.

از نظر ادبي ظاهر كردن ضمير فصل دلالت بر حصر دارد. اگر گفتند: «زيد هو الشاعر»،

«هو» كه ضمير فصل است حصر را مي رساند [218] در اين قسمت از رساله امام عليه السلام فرموده اند: «الاسلام هو التسليم». اگر مي فرمودند: «ان الاسلام التسليم» معنا مشخص بود؛ چرا كه اسم و خبر انّ در واقع مبتدا و خبرند. اما با آوردن هو بين اين دو، اسلام منحصر در تسليم شده است؛ يعني عمل به احكام و تعاليم اسلام بدون داشتن تسليم فايده اي ندارد، و چنين اسلامي، اسلام درست و كامل نيست. در ادامه مي فرمايند: «و التسليم هو الاسلام». اين تكرار براي تأكيد بيشتر است. «فمن سلم فقد اسلم» اين قسمت تأكيد پس از تأكيد است. هر كس تسليم احكام تكويني و تشريعي خدا بود مسلمان است. «و من لم يسلم فلا اسلام له»، آن كه تسليم نشد مسلمان نيست.

اسلام منحصر در يك عمل نيست، بلكه اجزا و شرايط و موانع بسياري دارد كه همه آنها با همديگر مجموعه اسلام را مي سازند. نماز در اسلام ركن است، اما همه چيز

[صفحه 162]

نيست. همين طور روزه و حج ركنند، اما همه ي اسلام نيستند. شايد بتوان مجموعه ي اسلام را به هواپيما تشبيه كرد. هواپيما براي پرواز نياز به شرايط و اجزاي خاصي دارد و با نبود هر يك از اين اجزا و شرايط، قدرت پرواز نخواهد داشت و اگر با آن وضعيت به پرواز درآيد، سرنشينان آن از بين مي روند. كساني كه روز عاشورا فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را به شهادت رسانيدند، اهل نماز و روزه و حج بودند، و آنها كه در جنگ جمل، صفين و نهروان بر علي بن ابي طالب عليه السلام شوريدند، چه بسا بيش از ديگران به نماز و

روزه مي پرداختند.

عياشي ذيل آيه ي شريفه: «فلا و ربك لا يؤمنون حتي يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا في أنفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما [219]؛ چنين نيست، به پروردگارت قسم كه ايمان نمي آورند مگر آن كه تو را در اختلافات خود داور كنند، سپس از حكمي كه كرده اي در دل هايشان احساس ناراحتي نكنند و كاملا سر تسليم فرود آورند». روايتي را از ابي ايوب خزاز نقل كرده است كه چنين است:

«لو أن قوما عبدوا الله وحده لا شريك له و أقاموا الصلاة و آتوا الزكاة و حجوا البيت و صاموا شهر رمضان، ثم قالوا لشي ء صنعه الله أو صنعه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ألا صنع خلاف الذي صنع أو وجدوا ذلك في قلوبهم لكانوا بذلك مشركين [220]؛ اگر قومي خدا را به يكتايي پرستش كنند و نماز به پا دارند و زكات بپردازند و حج به جا آرند و ماه رمضان را روزه بگيرند ولي نسبت به يكي از كارهايي كه خدا و يا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم انجام داده اند اعتراض كنند و بگويند: چرا چنين كرده؟ يا در دلشان چنين چيزي باشد به سبب اين اعتراض مشركند».

مشرك فقط به ملحد گفته نمي شود كه احكام فقهي ويژه اي دارد و جزو نجاسات شمرده مي شود، بلكه كفر و الحاد فقط يك مرتبه از شرك است و كسي كه به يگانگي خدا اعتقاد دارد، اما در عمل خدايان ديگري به نام نفس، پول، زن، فرزند و خانه را مي پرستد و ستايش مي كند، نيز در مرتبه اي از شرك قرار گرفته است. شخصي نزد من آمده بود و مي گفت:

خانه اي از فلان كس خريده ام، اما بعد معلوم شد كه اين خانه غصبي است و فروشنده نيز فرار كرده. به او گفتم: مي داني كه اين فروشنده غاصب بوده؟ گفت: مي دانم. گفتم:

[صفحه 163]

پس بايد خانه را به صاحب اصلي برگرداني. مرتب مي گفت: پس پولي كه داده ام چه مي شود؟

دين فروشي سمرة بن جندب

همان طور كه گفته شد، تسليم مراتبي دارد و از هر كس به فراخور حال و موقعيتش انتظار مي رود. در بين عوام اصطلاح جالبي وجود دارد كه مي گويند: فلاني دين فروشي كرد. اين اصطلاح حقيقت دارد و بسياري از مردم دين خود را مي فروشند. قيمتي كه مردم با آن دين خود را مي فروشند، به تناسب حال فروشندگان، مختلف است. سمرة بن جندب دين خود را به چهارصد درهم يا دينار فروخت. اگر درهم باشد معادل 150 كيلوگرم طلا، و اگر دينار باشد معادل يك تن و نيم طلاي ناب است. اين همه پول را فقط در مقابل يك دروغ گرفت، كه به پيامبر نسبت داد. معاويه اين پول را به او داد و او نيز با آن، خانه و باغ و زمين خريد. اما آيا واقعا ارزش آن را داشت كه دين خود را بفروشد؟ با آن پول ها زندگي خوبي كرد، اما هر چه بود پول ها تمام شد و سمره نيز مرد. از اولين روز مردن او تا به امروز كه چندين قرن گذشته گرفتار بوده، و تا قيامت گرفتار خواهد بود.

دشواري تسليم

تسليم كار ساده اي نيست، اما چاره اي جز آن نيست. كسي كه مي خواهد در آن دنيا هم نشين انبيا و اوليا گردد راهي به جز تسليم ندارد. در روايت آمده است كه امام رضا عليه السلام كسي را نصيحت مي كردند. آن شخص در جواب گفت: من دوست پدر شما موسي بن جعفرم و پدر شما مرا رها نمي كند. امام در پاسخ او گفتند: تو خيال مي كني با اين اعمال روز قيامت هم نشين موسي بن جعفر مي شوي كه آن همه تقوا و ورع و قرب به خدا

دارد؟ اگر چنين باشد كه به موسي بن جعفر ظلم شده است. تصور كنيد شخص محترمي خانه ي بسيار تميز و با شكوهي دارد و در اين خانه با نهايت نظافت و آراستگي زندگي مي كند. شخص ديگري كه سر تا پا آلودگي است به اين آقا اظهار علاقه مي كند، آيا كسي حاضر مي شود اين ژوليده را نزد آن شخص پاكيزه ببرد؟ اگر بخواهد نزد او برود بايد خودش را تميز كند و لباس مناسب بر تن نمايد.

[صفحه 164]

انسان بايد در مقابل تكوين و تشريع تسليم باشد. آن كه پول ندارد گرفتار تسليم در مقابل خمس و زكات نيست، اما كسي كه پول دارد بايد در مقابل حكم پرداخت خمس و زكات تسليم باشد، و هر قدر پول بيشتري داشته باشد تسليم مشكل تر است. به ثروتمندي گفته بودند: خمس اموالت را پرداخت كن، گفته بود: مي فهمي چه مي گويي؟ من اگر بخواهم خمس بدهم مي داني چقدر بايد پول بدهم؟ پول زياد اين گونه است و تسليم شدن به هنگام ثروت كار مشكلي است. تسليم عالم و مرجع ديني نيز آن است كه حلال را حرام، و حرام را حلال جلوه ندهد و حاضر نباشد حتي در مقابل تمام ثروت هاي دنيا چنين كند.

سرگذشت علي بطائني

علي بن حمزه بطائني عالم دين و اهل فتوا و وكيل امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام بود. در ايام زنداني شدن امام كاظم عليه السلام، سي جاريه [221]، چند هزار درهم و دينار و هم چنين مقداري گوسفند و شتر در نزد او جمع شد. پس از شهادت امام كاظم عليه السلام دلش نيامد اين اموال را تسليم حضرت رضا عليه السلام كند. در نتيجه امامت امام رضا

عليه السلام را رد كرد و براي خود مذهبي به نام واقفيه درست كرد و با اين كار او هزاران نفر منحرف شدند. امام رضا عليه السلام از واقفيه با عبارت «كلاب ممطورة» [222] ياد كرده، يعني سگي كه زير باران خيس شده است. باران همه چيز را پاك مي كند، اما سگ را نجس تر مي كند. كسي كه از كنار يك سگ خيس عبور كند با عجله مي گذرد تا مبادا سگ خود را تكان دهد و او را نجس كند. نجاست مادامي كه خشك است اگر به بدن يا لباس برسد نجس نمي كند، اما تا رطوبت به آن برسد نجاستش سرايت مي كند. ابن ابي العزاقر شخصي بود كه مدت بسياري تسليم حق تعالي بود، اما در يك جا دچار لغزش شد و حضرت ولي عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) او را لعنت كرد. درباره يكي از همين بدعت گذاران آمده است: «احذروا الصوفي المتصنع [223]؛ بر حذر باشيد از صوفيان بدعت گذار».

[صفحه 165]

اسلام در عين سختي بسيار آسان است. مشكل آن جاست كه بعضي مواقع بايد از منافع دست شست و تسليم گرديد. قرآن نمي گويد كه فقط تسليم باش، بلكه مي گويد علاوه بر آن كه تسليم شدي، شكايت هم نكن و راضي باش. نبايد بگويي اسلام دستم را بسته و الا فلان كس را چنين و چنان مي كردم. امام صادق عليه السلام سه مرتبه قسم ياد مي كنند كه اگر كسي عمل داشته باشد، اما در نفس خود دچار حرج گردد مشرك است. البته شرك مراتب گوناگوني دارد.

زاهد و ترس از گناه

پيرمردي روزي با خود انديشيد كه من شصت سال است زندگي مي كنم. اين شصت سال حدود بيست هزار روز مي شود. اگر در هر روز

فقط يك گناه مرتكب شده باشم مي شود بيست هزار گناه. بابت كدام يك از خدا عذر بخواهم و كدام يك را مي توانم جواب دهم. در اين افكار غوطه ور بود كه ناگهان از شدت ناراحتي سكته كرد و جان به جان آفرين تسليم نمود. در دنيا خيلي ها سكته مي كنند: فلاني در فلان شهر به دنبال پايين و بالا رفتن قيمت ها سكته مي كند و مي ميرد، ديگري به سبب اختلاف خانوادگي يا تقسيم ارث سكته مي كند. همام نيز پس از شنيدن صفات متقين از زبان اميرمؤمنان عليه السلام تاب نياورد و جان مشتاقش از كالبد تن خاكي بيرون رفت. «فصعق همام صعقة كانت نفسه فيها [224]؛ همام فريادي كشيد و جان داد».

يكي از دوستان خبر مرگ شخصي را برايم آورد. از او پرسيدم: چه مرضي علت مرگ او شد؟ گفت: هيچ، فقط اين آقا در زمان حيات پدرش مقداري پول خرج خانه مسكوني او كرده بود. پس از فوت پدر، به وارث ديگر گفت: علاوه بر سهم الارث بايد آن پول هم در سهم من لحاظ شود و سهم بيشتري از ديگران نصيبم شود. اين را كه گفت بين آنها مشاجره شد و چند لحظه بعد در حالي كه روي صندلي نشسته بود ناله اي كرد و مرد.

[صفحه 167]

احسان به نفس

اشاره

و من سره أن يبلغ الي نفسه في الاحسان فليطع الله فانه من أطاع الله فقد أبلغ الي نفسه في الاحسان، و اياكم و معاصي الله أن تركبوها فانه من انتهك معاصي الله فركبها فقد أبلغ في الاساءة الي نفسه و ليس بين الاحسان و الاساءة منزلة، فلأهل الاحسان عند ربهم الجنة و لأهل الاساءة عند ربهم النار [225]؛ هر كه خوش

دارد در نيكي به خويشتن به حد نهايي رسد، بايد خدا را فرمانبرداري كند؛ زيرا هر كه فرمان خدا برد در نيكي به خود به حد نهايي رسيد. مبادا خدا را نافرماني كنيد؛ زيرا هر كه پرده نافرماني خدا بدرد و مرتكب معصيت شود، نهايت بدي را در حق خود كرده و ميان نيكي و بدي جايگاه سومي نيست براي نيكوكاران نزد خدا بهشت، و براي بدكاران دوزخ مقرر شده است.

مراتب احسان به نفس متفاوت است. تحصيل، به دست آوردن پول براي داشتن زندگي مرفه، خوش رفتاري با مردم و احترام گذاشتن به آنها، به اندازه خوردن براي جلوگيري از سوء هاضمه و بيماري، رعايت بهداشت دهان و دندان و بسياري ديگر از كارهاي انسان ها در طول زندگي احسان به نفس، و هدف از انجام دادن آنها به دست آوردن آسايش است. ولي امام صادق عليه السلام در اين قسمت از فرمايش خويش، طاعت خداوند را بالاترين و بليغ ترين احسان به نفس دانسته و در مقابل، گناه كردن و نافرماني

[صفحه 168]

خداي متعال را شديدترين ظلم به نفس شمرده است. «يبلغ» فعل متعدي است مفعول آن مقدر است؛ يعني «يبلغ درجة عالية». از سوي ديگر حذف متعلق افاده عموم مي كند. در اين جا نيز مفعول ذكر نشده و معناي كلام چنين است: هر كسي كه تمام درجات احسان به نفس و بالاترين آنها را مي خواهد طاعت خدا را به جا آورد. «الي نفسه» متعلق به احسان، و از اين رو تقدير كلام به اين صورت است: «أن يبلغ في الاحسان الي نفسه».

جمله «فقد أبلغ الي نفسه في الاحسان» در كلام امام دو بار تكرار شده و داراي

بار بلاغي است؛ چرا كه مطلب مهم است و تكرار تأكيد را مي رساند. حضرت مي فرمايد طاعت خدا بهترين راه راحتي نفس است. يك عمر رنج و فقر، هر چند بسيار دشوار باشد، در مقابل به دست آوردن نعمت جاويد آخرت مسئله اي نيست.

همان طور كه اشاره شد احسان به نفس در دنيا با پول و سلامتي و فرزند و عشيره و امثال اينها ميسر مي شود و اگر كسي بخواهد در چارچوب دنيا با عزت و سربلندي و احترام زندگي كند، به ناچار بايد از اين امتيازها برخوردار باشد. اما همه ي اين امتيازها تا وقتي وجود دارند كه انسان زنده است، و همين كه روح از بدن جدا شد همه چيز تمام مي شود. ولي اگر انسان بخواهد علاوه بر دنيا، در آخرت نيز آسوده باشد، تنها راه طاعت خداوند است. البته، كمي تأمل و تفكر لازم است تا انسان به اين نتيجه برسد. غفلت انسان را گمراه مي كند و براي رسيدن به اين ذهنيت موانع بسياري در دنيا وجود دارد، ولي انسان عاقل در هر صورت به اين نتيجه خواهد رسيد و پس از اين نتيجه گيري سعي مي كند وسائل آرامش و آسايش خود را در آخرت - كه نعمت ها و عذاب هاي آن با دنيا مقايسه شدني نيست - فراهم سازد. درك وسعت آخرت و نعمت هاي آن از عهده انسان خارج است و آگاهيهاي ما از آخرت، منحصر به همين روايات مأثوره است، اما اين كه آخرت چيست، نمي دانيم. در روايت آمده است: «و لا خطر علي قلب بشر [226]؛ و هرگز به فكر بشري خطور نكرده است». انسان تا با آخرت مواجه نشود آن را درك نمي كند؛

درست مانند كسي كه با يك مريض بد حال مواجه مي شود، و آن وقت است كه مي فهمد واقعا

[صفحه 169]

خداوند چه نعمت بزرگي به نام سلامتي به او داده است. نعمت هاي الهي به شمار نمي آيد و نمي توان همه را به ذهن آورد. گاهي اوقات به نعمت هايي برخورد مي كنيم كه تا آن لحظه نمي دانستيم چنين نعمتي هم داريم.

مدتي پيش به عيادت مريضي رفتم و حال او را جويا شدم. گفت: «به مرضي مبتلا شده ام كه تا آخر عمر بايد تشنه باشم؛ زيرا بدن من قدرت دفع كردن آب را ندارد و اگر آب بخورم دفع نمي شود و بايد با داروهاي مختلف آب را از بدنم خارج كنم. از اين رو هميشه زبانم به كام چسبيده و دهانم خشكيده است!». چه بسا، هيچ وقت به ذهن خطور نكند كه امكان خوردن آب يك نعمت است. نهايت چيزي كه براي ما اتفاق مي افتد اين است كه در يك روز تابستان اگر روزه باشيم تا شب تشنگي را تحمل مي كنيم و شب به هنگام افطار دو برابر هر روز آب مي خوريم.

كسب علم به نوعي كسب مجهولات نيز هست، چرا كه انسان متوجه مي شود چه چيزهايي نمي دانسته و چه چيزهايي نمي داند. وقتي حال ما نسبت به فهم و درك نعمت هاي دنيايي اين گونه باشد و بسياري از آنها را درك نكنيم، تكليف نعمت هاي اخروي معلوم است.

حقايق معقول

آخرت و نعمت هاي آن محسوس نيستند، بلكه معقولند. مرده شور هيچ وقت از ديدن مرده عبرت نمي گيرد، چرا كه برايش عادي مي شود، مگر اين كه با تلقين، خود را از عادت و غفلت نگه دارد. در روايت آمده است: اگر مرده شورها حرفهاي مرده ها را مي شنيدند، وحشت

آنها را بر مي داشت و هيچ كس حاضر نمي شد مرده ها را بشورد. اميرمؤمنان علي عليه السلام مي فرمايد: «لو عاينتم ما قد عاين من مات منكم لجزعتم و وهلتم [227]؛ اگر آنچه مردگان شما پس از مرگ ديده اند مي ديديد، بي تابي مي كرديد و هراس بر شما چيره مي شد».

[صفحه 170]

لذا در احوال مرحوم سيد جمال الدين گلپايگاني [228] نقل كرده اند كه شب ها تا به صبح در قبرستان تخت فولاد اصفهان عبادت مي كرد. او انساني وارسته و از اوتاد بود كه در عالم مكاشفه چيزهايي مي ديده.

آخرت و حسرت

انسان با ورود به آخرت متوجه مي شود كه چه بلايي به سرش آمده و حسرتي دائم گريبانش را مي گيرد؛ چرا كه مي بيند ميلياردها سال بايد در آن جا بماند، ولي هيچ كاري براي خودش انجام نداده و هيچ توشه اي براي خودش نيندوخته است. ولي فهم اين مطلب در اين دنيا مشكل است. اگر چك هاي امضا شده رنگارنگ را كه ميلياردها تومان روي آن نوشته شده به يك بچه نشان دهند فقط ممكن است از نقش رنگارنگ آنها خوشش بيايد ولي ارزش آنها را درك نمي كند. اگر بچه اي گوهر قيمتي و با ارزشي گم كند قاصر است، چرا كه جاهل بوده و ارزش آن را نمي دانسته، ولي پس از آن كه بزرگ شد اگر به او بگويند در كودكي گوهر با ارزشي كه قيمت آن ميليون ها تومان بود، گم كرده است، تا آخر عمر حسرت مي خورد و مي گويد: اي كاش دستم مي شكست و آن گوهر را بر نمي داشتم! به او مي گويند تو كه تقصيري نداشتي بچه بودي و نمي فهميدي. مي گويد: مي دانم كه تقصيري نداشته ام. اگر مقصر بودم خودم را مي كشتم. زيرا امروز ديگر بزرگ شده

و مي داند براي به دست آوردن مقدار كمي پول چقدر بايد زحمت و مرارت بكشد. با خود مي گويد اگر آن گوهر را داشتم، با پول آن مي توانستم زندگي خود را زير و رو كنم. انسان ها نيز پس از مرگ از خواب غفلت بيدار مي شوند: «الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا [229]؛ مردم در خواب به سر مي برند، وقتي مردند بيدار مي شوند». در آن روز ديگر فرصت هيچ كاري را ندارند و عذابي سخت و دردناك يا نعمت هايي بي شمار

[صفحه 171]

و جاويد نصيبشان خواهد شد.

در روايت آمده است كه خداي متعال درك اهل بهشت را از آنها سلب مي كند، تا كساني كه در مراتب پايين تر قرار دارند مراتب بالاتر را درك نكنند و دچار حسرت و پشيماني نگردند و در بهشت رنج و عذابي نباشد. بنابراين، بهشتيان هيچ گاه آرزوي داشتن مقام بالاتر را ندارند. درست مانند آن كه شخصي از يك غذاي بسيار لذيذ و مقوي بدش مي آيد و حتي اگر آن را رايگان به او بدهند نمي خورد و هيچ وقت آرزوي داشتن آن را نمي كند.

لذت روح

غذاي لذيذ، پول زياد، آسودگي و چيزهاي خوب ديگر لذت بخش اند و لذت نيز به روح اختصاص دارد. هنگام برخورداري از نعمت ها روح است كه لذت مي برد و طاعت خداوند لذت روح را تأمين مي كند. البته، طاعت خدا نيز به فراخور حال انسان ها متفاوت است. همان طور كه احكام تابع موضوعات هستند، مراتب طاعت نيز نسبت به افراد مختلف متفاوت است فرد سالم يك نوع طاعت مي كند و مريض طور ديگري. اطاعت ثروتمند به گونه اي است و اطاعت فقير به گونه ديگر.

قلب، مركز طاعت و معرفت

بسياري از اعمال جزء مظاهر ايمان است، مانند نماز، روزه، حج، زكات و... ولي مركز تمام اينها قلب است. در صلوات شعبانيه مي خوانيم «واعمر قلبي بطاعتك [230]؛ قلب مرا به طاعت خود آباد كن». اگر هر دو پاي انسان قطع شود انسان زنده مي ماند، اما اگر قلب كوچك ترين مسئله اي پيدا كند زندگي تمام مي شود. حج، خمس، روزه، عبادت است، ولي اصل تمام معارف و طاعات قلب است. ريشه همه عبادت ها قلب است و اعمال ديگر ظاهر امرند. اين قلب است كه صبح ها انسان را وادار مي كند تا بيدار شود و نماز بخواند. كسي كه قلبش طاعت نداشته باشد مانند ميوه اي گنديده

[صفحه 172]

است كه نمي شود از آن استفاده كرد.

همان طور كه گفته شد حضرت مي فرمايند بالاترين درجه احسان به نفس، طاعت خداوند است، و اگر طاعت در عقل انسان رسوخ نمايد، انجام دادن آن آسان مي شود. اگر دل چيزي بخواهد انسان به اندازه ي قدرتش به دنبال آن مي رود. آن كه سوداي سفر در سر دارد، از شوق سفري كه در پيش دارد شب تا به صبح كارهايش را انجام مي دهد و اصلا خستگي را

احساس نمي كند. صبح هم سر زنده و با نشاط بيدار مي شود. اما اگر شوق و ذوقي نداشته باشد، هر چند تمام شب را خوابيده باشد صبح دير از خواب بيدار مي شود و حوصله هيچ كاري را ندارد.

غذاي آسماني و ايثار

يكي از علماي مشهد به نام شيخ كاظم قزويني، در اصفهان درس مي خواند. مدتي در اصفهان قحطي شد. پول بود، اما چيزي براي خريدن وجود نداشت. مدتي دنبال اين بود كه چيزي به دست آورد و با آن شكم خود را سير كند. شنيد در اطراف شهر شتري را نحر كرده اند. خود را به آن جا رسانيد و توانست مقداري از آن گوشت بخرد و با خود بياورد. با خوشحالي گوشت را زير عبايش پنهان كرد و به طرف مدرسه به راه افتاد، در حالي كه گرسنگي به او فشار مي آورد. در بين راه چشمش به مردي افتاد كه كنار خيابان بي حال بر ديواري تكيه كرده و سر بچه هايش را كه نيمه جاني بيش نداشتند روي زانو گذاشته بود. آن مرد با ديدن شيخ از او كمك خواست و به بچه هايش اشاره كرد كه يعني از گرسنگي دارند جان مي دهند. به آسمان اشاره كرد كه يعني خدا را در نظر داشته باش. شيخ فورا به مدرسه رفت و مقداري گوشت پخت و نزد آنها بازگشت. ديد رنگ و روي بچه ها زرد شده و ديگر رمقي ندارند. گوشت را به آن مرد داد و او هم دهان بچه ها را باز مي كرد و لقمه را با فشار وارد دهان آنها مي كرد؛ چون خودشان نمي توانستند لقمه در دهان بگذارند. چند لحظه بعد قدري چشم بچه ها باز شد و به حال آمدند.

بقيه گوشت را هم به آنها داد. از اين كه ديد بچه ها جان تازه اي يافته و سر حال شده اند خوشحال شد و خدا را

[صفحه 173]

شكر كرد. در حالي كه خود نيز از گرسنگي رمقي نداشت به حجره برگشت. ناگهان پيرمردي كه پيش از اين هرگز او را نديده بود و بعدا هم نديد، بقچه اي آورد و در مقابل او بر زمين گذاشت و گفت اين بقچه مال شما است. پرسيد: از طرف چه كسي؟ پيرمرد نگاهي به آسمان كرد؛ يعني از طرف خدا است، و رفت. بقچه را باز كرد، ديد درون آن تعدادي نان روغن زده معطر و گرم هست. نان ها را برد و با دوستانش خورد. مي گفت در طول عمر هيچ وقت چنين غذاي خوشمزه اي نخورده بود.

البته معمولا چنين نيست، و خدا جواب نيكي ها را در اين دنيا و بي درنگ نمي دهد؛ چرا كه انسان ها بايد امتحان شوند. اگر فورا جواب نيكي انسان به دستش برسد كه ديگر نيكي كردن هنر نيست.

احسان و اسائه

«من انتهك معاصي الله فركبها فقد أبلغ في الاساءة الي نفسه» همان طور كه طاعت بالاترين درجه احسان به نفس است، ارتكاب معاصي نيز بدترين نوع اسائه به نفس است. «و ليس بين الاحسان و الاساءة منزلة». بين اين دو نيز حد فاصلي وجود ندارد. هر كس يا اهل احسان به نفس است يا اسائه به نفس، و از ميان بهشت و جهنم يكي را برگزيده است. جاي سومي براي انسان ها خلق نشده است [231].

[صفحه 175]

اجتناب از گناهان

اشاره

و اعلموا أنه ليس يغني عنكم من الله أحد من خلقه شيئا، لا ملك مقرب، و لا نبي مرسل، و لا من دون ذلك، فمن سره أن تنفعه شفاعة الشافعين عندالله فليطلب الي الله أن يرضي عنه [232]؛ بدانيد كه از هيچ كس براي شما در برابر خدا كاري ساخته نيست، نه ملك مقرب و نه نبي مرسل و نه بندگاني كه پايين تر از آنها هستند. كسي كه مي خواهد شفاعت شفاعتگران به او نفعي برساند، بايد از خدا بخواهد تا از او راضي باشد.

در اين جا و فقره بعدي از نامه ي امام، كلمه «خلق» تكرار شده و نشان مي دهد كه منظور امام عليه السلام نه تنها انسان، بلكه تمام مخلوقات الهي است. بنابر سخن فرزند رسول خدا، طاعت منحصر در اطاعت از خدا و رسول و امامان عليهم السلام است و اينها چيزي به جز رضاي خدا نمي خواهند، آنچه خدا مي خواهد انجام مي دهند و از آنچه خداوند نمي خواهد دوري مي جويند، و طاعت نيز جز اين چيزي نيست. براي انجام دادن طاعت ابتدا علم به واجبات و محرمات و سپس عمل به آنها لازم است و رضايت خدا منحصر در طاعت است.

بهترين اعمال در ماه رمضان

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم هر سال قبل از ماه مبارك رمضان، به استقبال اين ماه مي رفتند و

[صفحه 176]

براي مردم خطبه مي خواندند. در يكي از اين خطبه ها كه راوي آن اميرمؤمنان علي عليه السلام است مطالب بسياري در باب احكام دين، صله رحم و مسائل ديگر آمده است و در آخر حضرت علي عليه السلام از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي پرسند: [233] «يا رسول الله، ما أفضل الأعمال في

هذا الشهر؛ اي رسول خدا، بهترين اعمال در اين ماه چيست؟» پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پاسخ داد: «الورع عن محارم الله [234]؛ پرهيز از محارم الهي». دوري جستن از حرام بهترين عملي است كه مي توان در اين ماه انجام داد. اين جمله با آن كه بسيار كوچك است، عمل به آن، دقت بسيار و آمادگي فراوان مي طلبد. ماه رمضان كه ماه خودسازي است، فرصت مناسبي براي ايجاد اين آمادگي است. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در اين خطبه مي فرمايند: «در اين ماه خداوند شيطان را غل و زنجير مي كند. پس از خدا بخواهيد كه آن زنجير را باز نكند» و اين خواستن با زبان ميسر نمي گردد، بلكه عمل نيز مي خواهد.

شخصي از عالمي مسئله اي پرسيد. آن عالم جواب مختصري داد، ولي سؤال كننده قانع نشد و در حضور همان عالم، مسئله را از عالمي ديگر پرسيد. عالم دوم مسئله را به تفصيل بيان كرد و پاسخ قانع كننده اي داد. عالم اولي گفت: حافظه بسيار خوبي داري كه مسئله را به اين روشني شرح دادي. عالم دوم پاسخ داد: چنين جوابي علاوه بر حافظه قوي تلاش بسيار هم مي خواهد.

خنديدن در صحن امام رضا

مرحوم شيخ حسنعلي اصفهاني [235] از علماي وارسته بود. در احوال او مي گويند:

[صفحه 177]

شخصي در هواي سرد و برفي او را در حال ركوع ديد. پس از چهار ساعت كه بازگشت ديد شيخ هنوز در حال ركوع است و برف روي كمر او انباشته شده است. ولي با اين حال از اطرافيان وي نقل شده است كه در لحظات آخر به سختي جان داد. در عالم مكاشفه او را ديده

و پرسيده بودند: تو كه انسان خوبي بودي، پس چرا آن لحظه آخر را به سختي گذراندي؟ گفته بود: من دو بار در حرم امام رضا عليه السلام با صداي بلند خنديدم. هيچ وقت از بچه نمي پرسند كه چرا با پاي كثيف وارد مجلس شدي، اما فرد بالغ، حتي اگر گوشه اي از لباسش كثيف باشد بازخواست مي شود.

امام حسن مجتبي عليه السلام از دشواري حال احتضار با تعبير «هول المطلع» ياد كرده است [236] بايد باور كنيم كه هيچ گونه آمادگي براي رويارويي با آن لحظه نداريم. پهلواناني كه با زنجير ماشين را مهار مي كنند و با كشيدن زنجير به طرف خود، مانع حركت آن مي شوند، خدا مي داند چقدر تمرين كرده اند تا بتوانند براي چند لحظه اين كار را انجام دهند. شيطان از ماشين بسيار قوي تر است و با كسي هم تعارف ندارد و اگر تمرين نباشد، زنجيرش انسان را راهي قعر جهنم مي كند.

ملاك اهل دنيا

حضرت علي عليه السلام مي فرمايند: «اتخذوا الشيطان لأمرهم ملاكا [237]؛ اهل دنيا شيطان را ملاك كار خود قرار دادند». هر كسي در هر حرفه اي براي خود ملاكي دارد. ملاك يكي پول است، ديگري ملاكش براي زندگي علم و براي آن يكي رياضت بدن است، ولي ملاك دنياپرستان، شيطان است. حضرت در ادامه گوشزد مي فرمايند كه شيطان نيز آنها را اغوا مي كند و از آنها به عنوان طعمه استفاده مي كند: «و اتخذهم له أشراكا؛ و شيطان نيز آنان را دام خود ساخت». براي شكار كبوتر كبوتري را كه نخي به پايش بسته شده و سر نخ در

[صفحه 178]

دست صياد است، به پرواز در مي آورند تا به وسيله آن، كبوترهاي ديگري را صيد كنند. شيطان نيز از

دنياپرستان به عنوان طعمه استفاده مي كند و ديگران را از راه آنها فريب مي دهد. حضرت سرانجام تلخ چنين كساني را اين گونه تصوير مي فرمايند: «فرخ في صدورهم و دب و درج في حجورهم [238]؛ پس در سينه هايشان تخم گذاشت و جوجه برآورد». تنها افراد بي سواد گرفتار اين طعمه ها نيستند، بلكه اهل علم نيز گرفتارند و چه بسا علم براي آنها زيان به همراه داشته باشد.

عالمي كه علم باعث گمراهي اش شد

ابوخطاب يكي از شاگردان امام صادق عليه السلام بود. وقتي كه عملش زياد شد، ادعا كرد كه جعفر بن محمد صلي الله عليه و آله و سلم، خدا است و من نيز پيامبر اويم و با او به معراج رفتم. عده اي نيز از وي پيروي كردند. در بحارالانوار نقل شده است كه به حضرت صادق عليه السلام گفتند: ابوخطاب در اعمال حج به شما لبيك مي گويد. حضرت با شنيدن اين سخن به گريه افتادند و فرمودند: «خدايا، من برائت مي جويم از آنچه او درباره ي من ادعا مي كند. خدايا، من بنده ي توام و پدرم نيز بنده ي تو است و تمام اعضا و جوارحم سرشار از بندگي تو است». زيد بن نرسي مي گويد: امام اين جمله را مي فرمود و اشك مي ريخت و...، (تا اينكه) فرمود: «هرگز تلبيه ي انبياء و مرسلين اين گونه نبوده است و تلبيه ي من نيز اين گونه نيست، تلبيه ي من اين است: لبيك اللهم لبيك، لبيك لا شريك لك، (سپس فرمود) اي زيد، من اينها را به تو گفتم (از آنچه ابوالخطاب مي گويد برائت جستم) لأستقر في قبري [239]؛ تا در قبرم آرامش داشته باشم» اين در حالي است كه گناه ابوخطاب ربطي به ايشان ندارد و امام صادق عليه السلام بهتر

از همه قرآن را مي شناسد و بهتر از هر كس اين آيه را خوانده است: «و لا تزر وازرة وزر أخري [240]؛ هيچ كس بار گناه ديگري را بر دوش نمي گيرد».

[صفحه 179]

بازخواست از عيسي بن مريم

عده اي را عقده بر آن است كه عيسي پسر خدا است. در قرآن آمده است كه روز قيامت از حضرت عيسي عليه السلام سؤال مي شود كه: «ءأنت قلت للناس اتخذوني و أمي الهين من دون الله [241]؛ آيا تو به مردم گفتي: من و مادرم را همچون دو خدا به جاي خداوند بپرستيد؟» حضرت عيسي عليه السلام پاسخ مي دهد: «ان كنت قلته فقد علمته؛ [خدايا] اگر آن را گفته بودم قطعا آن را مي دانستي». خداي سبحان در حالي چنين سؤالي از عيسي بن مريم مي پرسد كه خود مي داند حضرت عيسي چنين ادعايي نكرده است، اما مي خواهد عيسي اين سخن را در مقابل اصحاب خود بر زبان آورد. امام صادق عليه السلام با اين گريه و تضرع نمي خواست در اين حد نيز در آن دنيا باز خواست شود. آري، بايد عبادت و طاعت را از ائمه عليهم السلام ياد گرفت. هر چند مانند آنها شدن از عهده ما بر نمي آيد، اما حضرت علي عليه السلام مي فرمايند: «أعينوني بورع [242]؛ مرا با ورع خود ياري كنيد «و ماه رمضان بهترين فرصت براي تمرين ورع است. اولين مرحله ورع ترك محرمات و اداي واجبات است و مقدمه آن نيز همان طور كه گفته شد علم به هر دوي آنها است.

پس انسان بايد تمرين كند كه از دنيا دل بكند و در حالي كه در دنيا زندگي مي كند و حتي ثروتمند است، به پول وابسته و دلبسته نباشد. اينها را مانند بچه اي

كه مي خواهد راه رفتن ياد بگيرد بايد آن قدر تمرين كنيم تا راه بيفتيم، و از زمين خوردن خسته نشويم. دنيا محل گذر است و انسان به همراه اعمالش در محضر عدل الهي حاضر مي شود، يكي مانند ابوخطاب مورد لعن امامان قرار مي گيرد و ديگري مانند فرزندش حسين بن خطاب از جمله ثقات حديث و اوتاد مي شود.

[صفحه 181]

پيروي از فرمانهاي خدا

اشاره

و اعلموا ان أحدا من خلق الله لم يصب رضا الله الا بطاعته و طاعة رسوله و طاعة ولاة أمره من آل محمد صلوات الله عليهم، و معصيتهم من معصية الله، و لم ينكر لهم فضلا عظم أو صغر [243]؛ و بدانيد كه هيچ كس به كسب رضاي خدا نائل نمي شود، مگر با فرمانبرداري از خدا و فرمانبرداري از پيامبر او و فرمانبرداري از كارگزاران او كه از خاندان محمد صلوات الله عليهم مي باشند [و بدانيد كه] نافرماني آنها نيز نافرماني خدا است و نبايد هيچ يك از فضايل آنان را - كوچك باشد يا بزرگ - منكر شود.

«أحدا» نكره در سياق نفي، و نشان دهنده عموم است، و از جمله عام هايي است كه تخصيص نشده و استثنا ندارد. معناي اين فقره چنين است: هيچ كس بي پيروي از خدا و رسولش و اولي الامر كه از خاندان اويند نمي تواند رضايت خدا را به دست آورد.

اگر اين سه ويژگي (يعني اطاعت از خدا، اطاعت از رسول، و اطاعت از اهل بيت) در كسي جمع شد «اصاب برضا الله» رضايت خدا را جلب كرده و اگر يكي از اين خصوصيات نباشد رضاي حق تعالي نيز حاصل نمي شود.

نمي توان قرآن را بدون رسول قبول كرد. هر كسي بخواهد براساس قرآن عمل نمايد،

به ناچار بايد رسول را نيز بپذيرد و پذيرفتن رسول و قرآن نيز بدون ايمان به نايبان رسول

[صفحه 182]

بي فايده است. البته، كسب رضاي الهي با عفو مقام ربوبي تفاوت دارد. ممكن است خدا هر چند از كسي راضي نباشد او را ببخشايد اما آن كه به دنبال كسب رضاي خدا است، بايد اين سه ويژگي را در خود زنده نمايد.

«من» در اين عبارت نوشته است، به اين معنا كه عبارت «معصيتهم من معصية الله» يعني معصيت رسول و اولياي امر، در واقع از معصيت خدا ناشي مي شود.

انكار فضايل ائمه و رضاي خدا

يكي از شروط به دست آوردن رضايت خدا اين است كه: «لم ينكر لهم فضلا عظم أو صغر». بنابراين، براي كسب رضاي خدا، علاوه بر پيروي از خدا و رسول و واليان امر او، نبايد فضايل آنها را منكر شد.

پس، كسي كه از خدا و رسول و واليان امر او پيروي كند، ولي از سوي ديگر بعضي از فضايل آنها را انكار كند نمي تواند به رضاي خدا دست يابد، فرقي نمي كند اين فضيلت بزرگ يا كوچك باشد. گناهان يا صغيره اند يا كبيره، اصرار بر صغيره نيز، كبيره محسوب مي شود، انكار فضايل ائمه عليهم السلام گناه كبيره است ولو اين كه فضيلت كوچكي از فضايل آنان را انكار كند. چرا كه مسئله، كسب رضاي خدا و طاعت است كه در گرو كسب آن سه ويژگي مي باشد. در واقع رضاي خدا محمول و طاعت موضوع است.

خداي متعال مي فرمايد: «و مآ ءاتكم الرسول فخذوه و ما نهكم عنه فانتهوا [244]؛ آنچه رسول خدا به شما داد برگيريد و از آنچه نهي كرده است خودداري كنيد». براساس اين آيه فرمايش پيامبر صلي الله

عليه و آله و سلم هم در حكم آيه قرآن است و «علي مع الحق و الحق مع علي» [245] و «كتاب الله و عترتي أهل بيتي» [246] سخن رسول خدا است. بنابراين، اين سخن ها نيز مانند آيه ي قرآن است.

[صفحه 183]

تصرف در دعاي مأثور

عبدالله بن سنان [247] روزي دعايي را كه حضرت به او ياد داده بود نزد ايشان خواند و به جاي آن كه بگويد: «يا مقلب القلوب ثبت قلبي علي دينك [248]؛ اي گرداننده دل ها قلب مرا بر دين خود ثابت گردان» گفت: «يا مقلب القلوب و الأبصار». حضرت فرمودند: خداوند «مقلب القلوب و الأبصار» هست، ولي اين دعا را بدون كلمه «الأبصار» بخوان و همان گونه كه ما گفته ايم عمل كن. آري، شرعا انسان ها مي توانند حاجات خود را با هر زباني كه مي خواهند از خدا طلب نمايند ولي دستكاري دعاهايي كه از معصومين عليهم السلام رسيده بنابر نظر عده اي از فقها حرام است. حتي بعضي ساختن دعا را حرام دانسته اند و در اين باب روايتي نقل كرده اند مبني بر اين كه روزي يكي از اصحاب امام صادق عليه السلام خدمت ايشان رسيد و عرض كرد: يابن رسول الله، من دعايي اختراع كرده ام. حضرت فرمود: «دعني من اختراعك [249]؛ ساخته خود را رها كن» البته، گاهي ممكن است شخصي يك فقره از دعايي را انتخاب كند و بخواند، اين اشكال ندارد، اما اگر دعا را كم و زياد كند كار حرامي مرتكب شده است.

حسين بن روح كه نائب سوم ولي عصر (عج) در زمان غيبت صغرا است روزي دعايي براي مردم نقل كردند. چند روز بعد يكي از شيعيان نزد او رفت. مي خواست بپرسد كه آيا حسين

بن روح اين دعا را خودش ساخته يا از امام نقل كرده است. قبل از اين كه چيزي بگويد، حسين بن روح گفت:

؛ لان أخر من السماء فتخطفني الطير أو تهوي بي الريح في مكان سحيق أحب الي من أن أقول في دين الله تعالي ذكره برأيي و من عند نفسي بل ذلك عن الأصل [250]؛ اگر از آسمان سقوط كنم و پرندگان مرا بربايند يا باد مرا به دور دست ها بياندازد، به مراتب برايم بهتر و دوست داشتني تر از آن است كه بخواهم مطلبي را به دروغ به امام و دين خداي متعال نسبت دهم و از پيش خود سخني بگويم».

[صفحه 184]

بي دقتي در نقل احكام

امام صادق عليه السلام در جاهاي مختلف ابن ابي خطاب را لعن كرده است. در يكي از اين روايات حضرت مي فرمايد: من به او گفتم «مسوا بالمغرب قليلا» [251] ولي او گفته نماز را به تاخير بياندازيد «حتي تشتبك النجوم» [252] غروب با مغرب فرق مي كند. هنگامي كه خورشيد در افق ناپديد شود غروب مي باشد و چند دقيقه بعد وقتي حمره ي مشرقيه از بالاي سرگذشت مغرب است.

بين فقها مشهور است كه مغرب، غروب نيست و وقت خواندن نماز و افطار همان مغرب است. اما «تشتبك النجوم» در حدود نيم ساعت بعد از مغرب است. از نظر شرعي تأخير انداختن نماز تا اين وقت مانعي ندارد، اما امام او را به سبب تغيير دادن حكم خدا و تحريف قول معصوم، لعن مي كند.

در روايات آمده است: «اول الوقت أبدا أفضل [253]؛ نماز خواندن در اول وقت هميشه فضيلت بيشتري دارد». ولي ابن ابي خطاب با اين سخن خود حكم شرعي را تغيير داد و آن را اشتباه

نقل كرد. امام فرمود: من به او گفته ام: غروب كه شد، صبر كنيد هوا مقداري تاريك شود، آنگاه نماز بخوانيد. اما او گفته «حتي تشتبك النجوم».

سبك شمردن دين

شخصي از امام صادق عليه السلام پرسيد: يك موش مرده در يك حلب روغن افتاده است، حكم اين دروغ چيست؟ حضرت فرمودند: تمام روغن نجس است و بايد آن را دور بريزي. عرض كرد: «ان الفارة أهون علي من أن أترك طعامي من أجلها؛ بودن موش در روغن بهتر از آن است كه روغن را دور بريزم». امام به دليل اهميت مسئله و اين كه پاي حكم

[صفحه 185]

شرعي در بين بود، فرمود: «انك لم تستخف بالفارة و انما استخففت بدينك [254]؛ تو نسبت به موش سهل انگار نيستي، بلكه در دين خود سهل انگار و مسامحه كاري». نجس بودن حكم خدا است و كم و زياد ندارد، بايد اوامر الهي را انجام داد و محرمات را ترك كرد؛ چرا كه اينها مسائلي است كه يا در قرآن آمده و يا از طريق جبرئيل به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم گفته شده و يا از طريق ائمه عليهم السلام نقل شده است. بنابر اعتقاد ما اين چهارده نور پاك گفته هايشان مطابق همديگر است و سخني كه از يكي از آنها نقل شده باشد در واقع حكم خدا است. البته التزام به اين سخنان يك مطلب است و عمل به آنها مطلبي ديگر. در اين جا نيز مسئله التزام مطرح است. بلكه «ما من حادثة الا و لله فيها حكم [255]؛ هيچ موضوعي نيست كه از ناحيه دين درباره آن حكمي نيامده باشد». هر كس بايد براساس شأني كه دارد احكام ضروري

خود را فرا گيرد.

در اطراف هر كس روزانه صدها واجبات و محرمات و مسائل مبتلا به هست كه بايد بياموزد. مسائل شرعي را بايد پرسيد و ياد گرفت.

[صفحه 187]

نفس و سبك شمردن نماز

اشاره

صبروا النفس علي البلاء في الدنيا فان تتابع البلاء فيها و الشدة في طاعة الله و ولايته و ولاية من امر بولايته خير عاقبة عندالله في الاخرة من ملك الدنيا و ان طال تتابع نعيمها و زهرتها و غضارة عيشها [256]؛ خود را در دنيا بر بلا شكيبا سازيد؛ زيرا پي در پي رسيدن بلا و سختي در راه اطاعت خدا و ولايت او و ولايت كساني كه خدا به ولايت آنان فرمان داده، سرانجام آن در آخرت نزد خدا بهتر از دارايي و پادشاهي دنيا است، هر چند نعمت و خرمي و جلوه و كام آن به درازا كشد.

نفس به خودي خود، چيزي به نام صبر نمي شناسد و آتشي شعله ور و زبانه كش است كه هيچ چيز جز عقل جلو دار خواسته هايش نيست. عقل قدرت مهار كردن اين اسب سر كش را دارد و طوق صبر بر گردن آن مي اندازد. آري، نفس تاكنون ميليونها انسان را جهنمي كرده و به راستي كه «ان النفس لأمارة بالسوء [257]؛ قطعا نفس بسيار به بدي امر مي كند». اماره، صيغه مبالغه و لام آن، لام قسم است. ان نيز مفيد تأكيد است. نفس از همه ي اعضاي بدن قوي تر است و تنها عقل است كه قدرت مقابله با آن را دارد. البته به شرط آن كه انسان ها از نيروي عقل استفاده كرده؛ مهار امور را به دست او دهند. در غير اين صورت سرنوشتي به جز تباهي و هلاك در انتظار

انسان نخواهد بود. امام صادق عليه السلام در اين

[صفحه 188]

فقره از رساله مي فرمايند: «صبروا النفس» يعني از نيروي عقل كه خداي مهربان به شما عطا كرده استفاده كنيد و نفس خود را به صبر واداريد.

شهوت هاي انباشته و دنياي آكنده از بلا

نفس متشكل از شهوت هاي گوناگون و خواسته هاي دروني فرد است. مؤمن بايد اين خواسته ها را تعديل كند و افسار خود را به دست نفس ندهد.

حملات و خواهش هاي نفس صورت هاي گوناگون دارد. گاهي خواست او فلان امتياز و فلان نعمت است و گاهي در برابر مصيبت هاي دنيوي مؤمن را بي تاب كرده، او را به اعمال خلاف شرع وادار مي كند. بايد دانست، دنيايي كه انسان ها در آن زندگي مي كنند آكنده از بلاهاي نامتناهي و مستمر است و داستان آزمايش كما كان در اين دار فاني تكرار شده است و هم چنان ادامه دارد. اما مؤمن بايد با گوش دادن به كلام وحي و احاديث، تندي و تيزي خواهش ها را در درون خويش آهسته آهسته كم كند. خداوند حكيم دو نيروي متضاد يعني بي تابي و بردباري را توأما در نهاد انسان به وديعه گذاشته و البته اختيار هر دو را نيز در دست انسان نهاده است و انسان است كه بايد با تمرين و تلاش بسيار، سعي خود را معطوف كسب مقام صبر در برابر ناملايمات سازد و اگر از اين مقام برخوردار است خداي را به پاس داشتن چنين نعمتي شكر گزارد.

همان طور كه اشاره شد بلاهاي دنيا نامتناهي است و هيچ گاه انسان خود را از تيرهاي پي در پي بلا آسوده نخواهد ديد، و امام اين حالت را با عبارت «تتابع البلاء في الدنيا» بيان فرموده و شيعيان را به صبر

در برابر اين بلايا دعوت كرده است.

در اين گير و دار برخي اختيار خود را به مركب سركش نفس سپرده اند و بعضي عنان در دست عقل دارند و هر دو به سوي آخرت مي روند، ولي منزل مقصود يكي دوزخ دائم و ديگري بهشتي سرشار از نعمت و رحمت است. آنان كه مطيع نفس گشته اند، دست و پا مي زنند تا هر چند با نافرماني از خدا و فريب ديگران خود را از بلايا رهايي بخشند، ولي آنان كه به سر منزل مقصود چشم اميد بسته اند صبر پيشه كرده،

[صفحه 189]

مصيبت هاي پي در پي را تحمل مي كنند.

مؤمن بايد بداند هيچ بلايي به طور كلي رفع نمي شود، بلكه مجددا و به شكلي ديگر گريبانگير او خواهد شد و اگر بخواهد بر طاعت الهي اصرار ورزد، به تعبير امام دچار سختي و شدت مي شود؛ چرا كه اداي واجبات و ترك محرمات همواره با سختي و مشكلات فراوان عجين است. اين جا است كه ديگر بايد خدا را ولي و مالك خود دانست و خالق را بر تمام مخلوقات مقدم داشت.

ولايت الهي و ولايت نفس

اين جا است كه مؤمن ولايت ولي حقيقي را بر ولايت خود مقدم مي دارد و براي كسب رضاي معبود بي همتا، به بلاهاي دشوار و پي در پي گردن مي نهد و هميشه سعي بر آن دارد كه فرمان اولياي دين را نصب العين قرار داده، جام «خير عاقبة عندالله في الآخرة» را بنوشد. مؤمن مي داند كه متاع تسليم و صبر در بازار آخرت بهاي بسياري دارد و در مقابل تحمل چند صباحي سختي، آسايش جاودان به دست خواهد آورد.

نوع انسان ها در دنيا مالك چيزهايي هستند كه به تناسب حال و موقعيت

هر كدام متفاوت است. يكي خانه دارد، آن يكي كمي هم پول پس انداز كرده است، ديگري فهم و درك بيشتري دارد و شخص ديگري از قدرت و مكنت برخوردار است، اما سرانجام پول و لباس و ملك و مكنت بر جاي مي ماند و انسان با دست خالي عازم سفر آخرت مي شود.

خانه ي هارون

هارون خانه اي ساخته بود كه كامل ترين خانه ها در آن زمان به شمار مي رفت. اين خانه به قدري كامل بود كه هيچ كس نمي توانست ادعا كند عيبي دارد. همه از خانه ي او تعريف مي كردند و او را براي ساختن چنين خانه اي مي ستودند. اما يك روز رهگذري عيب بزرگي به چشمش خورد و به هارون گفت: اين خانه معيوب است. هارون با تعجب گفت: اين عيب كه مي گويي چيست؟ گفت: يا تو به درون اين خانه مي روي و مي ميري و

[صفحه 190]

ديگر بيرون نمي آيي، يا از خانه بيرون مي روي و عمرت سر مي آيد و ديگر به اين خانه بر نمي گردي. اگر مي تواني اين عيب را از ميان بردار.

تصميم، رمز موفقيت

امام صادق عليه السلام در ادامه مي فرمايند: «و ان طال تتابع نعيمها و زهرتها و غضارة عيشها» يعني دنيا روزي تمام مي شود، هر چند زندگي و عيش و نوش آن طول بكشد. پس بايد دل در گرو كسب نعمت هاي آخرت نهاد، و اين كار هم چنان كه مي دانيم تصميم و عزم جزم مي طلبد چه در امور دنيوي و چه در امور اخروي، هميشه تصميم كليد موفقيت بوده و هست. بارها ديده ايم كه كسي با اندكي درآمد توانسته است خانه دار شود، اما ديگري با درآمدي چند برابر او نتوانسته خانه خريداري كند. چرا چنين اتفاقي مي افتد؟ روشن است: آن كه در ماه درآمد كمي دارد، عزم خود را جزم كرده كه خانه بخرد. از اين رو هزينه هاي جانبي زندگي اش را كاهش داده، مسافرت نرفته و سعي كرده است خرج خوراك و پوشاكش كم تر شود. با اين تدابير توانسته است مقداري پول پس انداز كند و كم كم با اين پس انداز و البته با

مقداري قرض، خانه خريداري كند. ولي آن كه نسبتا از درآمد خوبي برخوردار است ولي خانه دار نيست، در حقيقت، تصميم نداشته خانه بخرد. در نتيجه اصلا به فكر پس انداز و كاستن مخارج نيست و هر چه در مي آورد، خرج مي كند. روشن است كه چنين فردي، در دراز مدت قدرت خريد مسكن ندارد و تا وقتي اين شيوه در زندگي او ادامه داشته باشد، خريد خانه ممكن نيست.

شيخ اعظم و ماجراي مرجعيت

نقل شده است پس از وفات مرحوم صاحب جواهر، و با اشاره و سفارش ايشان عده اي از بزرگان خدمت شيخ اعظم انصاري رسيدند و از ايشان تقاضا كردند امور مسلمانان را بر عهده بگيرد و مرجع تقليد شود، اما شيخ جواب منفي داد. از ايشان دليل اين امتناع را پرسيدند. فرمود روزهايي كه درس مي خوانديم، از بين هم شاگردي هايم، يكي بهتر از من

[صفحه 191]

مطلب را مي فهميد. او از من اعلم است. او اكنون در شمال ايران زندگي مي كند و در آن جا به رتق و فتق امور مردم اشتغال دارد. به سراغ او برويد و اين وظيفه ي خطير را بر عهده ي او بگذاريد. بزرگان راهي شمال شدند و آن عالم را يافتند. وقتي ماجرا را برايش بازگو كردند، گفت: حق با شيخ است. من از ايشان بهتر درس خوانده ام، ولي اكنون مدتي است كه از فضاي درس و بحث كناره گيري كرده ام و قطعا حضور ذهن شيخ را ندارم. پس به شيخ بفرماييد اين لباس فقط زيبنده او است و با خيال آسوده اين مسئوليت را بپذيرد.

بارها و بارها پيش آمده است كه دو نفر هم زمان پاي در عرصه كسب علم نهاده اند،يكي از خانواده اي بزرگ و اهل علم

و ديگري از خانواده ي معمولي، ولي پس از گذشت مدت زماني دومي بهتر رشد كرده و به مدارج بالاي علمي دست يافته است. چرا كه صبر را نصب العين قرار داده و نفس خود را به بردباري فراخوانده است.

استخفاف، مايه ي عقب افتادگي

نداشتن پشتكار و سبك شمردن كارها هم در امور دنيوي زيانبار است و هم در امر دين. ابوبصير از حميده بربريه [258] نقل مي كند: امام صادق عليه السلام لحظاتي قبل از شهادت دستور دادند تمام خويشاوندانشان حاضر شوند تا آن حضرت وصيت نمايند. حميده مي گويد: همه ي بستگان آن حضرت را فرا خوانديم. وقتي همه جمع شدند حضرت چشم خود را باز كردند. نگاهي به افراد حاضر در مجلس نمودند و فرمودند: «لا ينال شفاعتنا من استخف بالصلاة [259]؛ كسي كه نماز را سبك بشمارد به شفاعت ما نمي رسد» اين جمله آخرين سخني بود كه از دهان مبارك آن امام خارج شد، و پس از آن، جان به جان آفرين تسليم نمودند. بايد به اين نكته نيز اشاره كرد كه اقوام امام صادق عليه السلام نوعا انسان هاي خوبي بودند و بسياري از آنها از بزرگان دين به شمار مي آيند. بنابراين مخاطب اين سخن فقط حاضران نبودند، بلكه حضرت مي خواستند اين جمله را به گوش تمام پيروان اين

[صفحه 192]

مكتب و مسلمانان رسانده باشند. غرض از ذكر اين روايت اين بود كه سبك شمردن هر كاري هميشه با ناكامي انسان همراه است و داشتن پشتكار و دقت و تلاش و به قول معروف كار امروز را به فردا نينداختن، باعث پيشرفت در كارها و كاميابي انسان ها است.

سيزده سال درس و يك جلسه غيبت

در احوال يكي از شاگردان آقا ضياء الدين عراقي نقل شده است كه سيزده سال در درس مرحوم عراقي حاضر مي شد. ايشان در اين سيزده سال فقط يك جلسه در درس ايشان حاضر نشد دليل اين غيبت نيز ذكر شده است. درس هاي آن روزها نيز مثل اين زمان نبوده كه تابستان تعطيل باشد.

در تمام طول سال درس ها برقرار بود و تعطيلي نداشت. در نجف، كربلا و ديگر شهرها هميشه درس برقرار بود. مسلما اين بزرگوار هم مثل ديگران زن و بچه و گرفتاري هاي روزانه داشته است، ولي به درس اهميت مي داده و آن را بر تمام كارها مقدم مي دانسته است.

مراتب سبك شمردن نماز

مرحوم شيخ عبدالرحيم قمي مي فرمود: چه بسا انسان روز قيامت وقتي به نامه اعمال خود بنگرد، ببيند يك نماز دو ركعتي كامل در آن وجود ندارد؛ چرا كه هيچ گاه نتوانسته دو ركعت نماز را با حضور قلب و حواس جمع از اول تا آخر بخواند. البته، استخفاف در نماز مراتبي دارد و حالت انسان ها در اين مسئله متفاوت است. گاهي ممكن است انسان براي قضا شدن نماز صبح آن قدر اهميت قائل باشد كه اگر روزي نماز صبحش قضا شود تا پايان آن روز اندوهگين باشد و احساس كند بسيار زيان كرده است. اين هم يك مرتبه از استخفاف است. اما ممكن است شخص ديگري هميشه اول وقت در نماز جماعت حاضر شود، ولي تا تكبيرة الاحرام بگويد تفكر عميق او درباره مشكلات روزمره اش آغاز شود.

در روايات آمده است روز قيامت، هنگامي كه نامه اعمال به دست انسان مي رسد و در آن مي نگرد، مي بيند نماز ظهرش دو ركعت ثبت شده، نماز مغرب يك ركعت، و

[صفحه 193]

گاهي فقط از يك نماز يك ذكر سجده در نامه اعمال ثبت شده است؛ زيرا فقط آن قسمت از نماز را با توجه و حضور قلب خوانده است.

حال اگر نصف يا ثلث نماز ثبت شده باشد، اميدي هست، اما گاهي حتي يك كلمه هم ثبت نمي شود.

اين هم يك مرتبه از استخفاف

است. بي توجهي در نماز موجب بطلان آن نمي شود و اين خود نعمتي بس بزرگ است، و الا مؤمنان مصيبتي عظيم در پيش داشتيد. چرا كه اين نمازها به هر حال مرتبه پاييني از نماز است.

در روايت آمده است كه امام حسن مجتبي عليه السلام، هنگام وضو گرفتن و مهيا شدن براي نماز، رنگ رخسار مباركشان تغيير مي كرد و چهره آن حضرت زرد مي شد. «ألا و ان لكل مأموم اماما؛ بدانيد كه هر مأمومي بايد به امام خود اقتدا كند و اعمال خود را از او ياد گيرد». بايد انسان آهسته آهسته از درجه استخفاف بكاهد تا بتواند تا اندازه اي سطح اعمال خود را بالا برد. نماز ستون دين است و در روايات از آن به عنوان «عمود الدين» [260] تعبير شده و قبولي ديگر اعمال بسته به قبولي نماز است. سرنخ قبولي نماز نيز در اين فرمايش امام روشن شده است. آري، جديت در طاعت الهي و استقامت در اين راه باعث قبولي نماز در درگاه حق تعالي مي شود.

جنگ با شيطان

محراب در فرهنگ اسلامي به جايي اطلاق مي شود كه در آن، نماز خوانده مي شود. اين كلمه اسم مكان و به معناي مكان جنگ است؛ چرا كه به هنگام نماز شيطان آماده مي شود و به مجرد اين كه مؤمن نماز خود را آغاز نمود، او نيز دست به كار شده، شروع به تيراندازي مي كند، به اين صورت كه انديشه هاي گوناگوني در ذهن نمازگزار تداعي مي كند و با اين كار مانع توجه قلبي او مي شود. از آن طرف مؤمن نيز با بي توجهي به القائات شيطان از خود دفاع مي كند و با شيطان مي جنگد.

[صفحه 195]

تلاش در راه طاعت خدا

اشاره

و عليكم بهدي الصالحين و وقارهم و سكينتهم و حلمهم و تخشعهم، و ورعهم عن محارم الله و صدقهم و وفائهم و اجتهادهم لله في العمل بطاعته، فانكم ان لم تفعلوا ذلك، لم تنزلوا عند ربكم منزلة الصالحين قبلكم [261]؛ شما را به راه و رسم صالحان و وقار و آرامش و بردباري و فروتني آنان و پرهيزگاري شان از محرمات خدا و راستي و وفاداري و كوشش آنان براي طاعت خدا سفارش مي كنم؛ زيرا اگر چنين نكنيد به منزلتي كه صالحان پيش از شما نزد خدا داشتند دست نخواهيد يافت.

هدي الصالحين، يعني سيره و سلوك رستگاران. هر فرقه و گروهي براي خود راه و رسمي دارند و صالحان و اولياي الهي نيز، داراي راه و روش خاصي مي باشند. از ويژگي هاي اين گروه ورع، وقار، سكينه، دوري از محارم، صدق، وفا و كوشش در راه طاعت خدا را مي توان ذكر كرد. امام صادق عليه السلام مؤمنان را به پيش گرفتن راه و رسم صالحان فراخوانده و از آنها خواسته تا متخلق به اخلاق صالحان شوند.

همان طور كه قبلا گفته شد وقار و سكينه با هم متفاوتند. وقار مربوط به ظاهر انسان ها، و سكينه و آرامش از خصوصيات دروني آنها است، از اين رو در كلام امام از اين دو صفت به طور جداگانه ياد شده است.

[صفحه 196]

وقار صالحان

هر كدام از انسان ها به فراخور حال و به تناسب موقعيت اجتماعي شان نوعي وقار دارند. پادشاهان، تجار و مؤمنان، همه وقار دارند، اما وقار هر يك به اقتضاي حال و طرز تفكري كه بر وجودشان حاكم است نمود پيدا مي كند. بحث از وقار صالحان و مؤمنان است. مؤمن تمام اقوال و افعالش از جانب ايمان او و براساس فرمان هاي الهي است، بنابراين انسان ها با ديدن مؤمن به ياد خداي متعال مي افتند و به گفته حضرت مسيح عليه السلام: «تذكركم الله رؤيته [262]؛ ديدار او خدا را به يادتان مي آورد». تمام حركات و سكنات مؤمن با غير مؤمن متفاوت است: طرز نگاه كردن، نوع راه رفتن، شكل لباس پوشيدن، نوع سخن گفتن، همه و همه اينها مطابق با شخصيت معنوي او است. ناگفته نماند بين وقار و تكبر فرق بسياري هست و اين موضوع در جاي خود بحث مفصلي مي طلبد، ولي تمييز بين اين دو مشكل است؛ چرا كه تمييز بين مفهومات كار مشكلي است. با اين كه مفهوم آب بسيار واضح و روشن است بين فقها اين بحث مطرح است كه آيا آب هاي زاجيه [263] و كبريتيه [264] آب به شمار مي روند يا نه.

در روايات آمده است رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم وقتي مي خواستند به كسي نگاه كنند تمام صورت خود را متوجه او مي كردند و سر مبارك را

به طرف مخاطب خود مي چرخاندند. اگر مي خواستند به كسي اشاره كنند هيچ گاه با انگشت اين كار را نمي كردند، بلكه با تمام دست اشاره مي كردند، و اين از مظاهر وقار است. در واقع انسان با وقار، غوغاي درونش را مهار مي كند و نمي گذارد هياهوي درون او ظاهرش را پريشان سازد، «المؤمن بشره في وجهه و حزنه في قلبه [265]؛ شادي مؤمن در چهره او و اندوهش در قلب او است».

[صفحه 197]

صبر و حلم

خويشتن داري در برابر ناگواري هاي تكويني، را صبر گويند، (منظور از ناگواري هاي تكويني اموري چون فقر و بيماري است كه انسان قدرت دخالت و تصرف دلخواه را در آنها ندارد). اما حلم اين گونه نيست بلكه صبر در برابر اعمال ناخوشايند ديگران را (كه از قضا راه چاره نيز دارد) حلم گويند؛ مثل صبر در برابر هتاكي ديگران، نقل است كه يك اعرابي به حضرت امام حسن مجتبي عليه السلام بي احترامي كرد، ولي حضرت در برابر گستاخي او فرمودند: «ان كنت جائعا أشبعناك ان كنت عريانا كسوناك [266]؛ اگر گرسنه اي تو را سير خواهيم كرد و اگر لباس نداري به تو لباس مي دهيم». در واقع امام اين جا از خود حلم نشان دادند.

شخصي در سامرا نامه ي بسيار تندي به ميرزاي شيرازي نوشت. مرحوم ميرزا نيز به خدمت كارشان فرمودند: «مقداري هندوانه تهيه كن و براي اين آقا بفرست. اين بنده خدا گرمي اش شده!». اين هم يك مصداق از حلم است.

خشوع صالحان

تخشع از باب تفعل است و چنان كه مي دانيم يكي از معاني باب تفعل تصنع و ظاهر سازي و تحميل كاري بر خويش است. گاهي انسان صبر مي كند و گاهي تصبر؛ يعني تظاهر به صبر مي نمايد. تحلم نيز يعني تظاهر به حلم كه يكي از صفات حسنه است بر همين قياس تخشع نيز عبارت است از تظاهر به خشوع و تحميل كردن آن بر خويشتن. خشوع، يعني تذلل و حقير شمردن خويش. بايد در مقابل خداوند تذلل نمود، به اين صورت كه انسان خود را در برابر ذات اقدس الهي حقير پندارد و با خود بگويد: من موجود ضعيف و ناچيزي هستم. اين تلقين ها آهسته آهسته

درخت خشوع را در وجود آدمي بارور مي سازد. خلاصه اين كه تحلم، راه به دست آوردن حلم، تصبر راه كسب صبر، و تخشع راه آراسته شدن به خشوع است. براي به دست آوردن هر صفت پسنديده اي بايد ابتدا

[صفحه 198]

ظاهر خود را مانند كساني سازيم كه آن صفت را دارند.

دوري از محارم

يكي ديگر از صفات رستگاران ورع آنها است. مؤمنان بايد دوري از گناه را از صالحان بياموزند و از ارتكاب حرام فردي، حرام اجتماعي، حرام اقتصادي و انواع حرام ها خودداري كنند. خداي حكيم براي انسان ها حدودي قرار داده كه تجاوز از آنها نافرماني است. ورع به قدري براي انسان صالح اهميت دارد كه به دست آوردن آن در رأس تمام آمال و آرزوهايش قرار دارد. هم چنان كه كاسب هميشه به دنبال كسب درآمد و سود است و در اين راه از هيچ كوششي دريغ نمي كند، انسان صالح نيز فكر و ذهنش را معطوف ورع ساخته و هميشه مواظب است تا در دايره ي حرمت قدم ننهد. البته، اين راه نيز پر از فراز و نشيب و داراي مشكلات بي شمار است. اگر روزي پاي انسان صالحي بلغزد و گناهي مرتكب شود پيوسته در اين فكر است كه چرا از او چنين غفلتي سر زد، و تن به اين گناه داد، و به فكر جبران كرده ي خويش است. چنين كسي مواظب است كه مبادا دوباره در گناه بيفتد، درست مانند كاسبي كه ضرر كرده و شش دانگ حواس خود را جمع كرده تا ديگر ضرر نكند. نكته ي ظريفي كه در اين قسمت آمده اين است كه امام نفرموده اند: «الورع عن محارم الله»، بلكه فرموده اند: «ورعهم عن محارم الله»؛

يعني آن گونه از حرام اجتناب كنيد كه صالحان مي كنند. اين نوع بيان تفصيل پس از اجمال است، به اين صورت كه ابتدا فرمود: «عليكم بهدي الصالحين» و در ادامه جزئيات را ذكر مي كنند كه يكي از آنها ورع از محارم الهي است.

صدق و وفا

خصوصيات ديگر صالحان صدق و وفاي آنها است. داشتن صدق گاه در دنيا با ضررهايي همراه است ولي با اين حال گفته شده: «النجاة في الصدق [267]؛ رهايي در راستگويي است».

[صفحه 199]

وفا نيز همچون صدق ممكن است، با ضررهايي همراه باشد، ولي وفاي به عهد از خصوصيات بارز صالحان است. مؤمن به عهد خويش وفا مي كند. طرف عهدش نيز هر كسي باشد مهم نيست، مهم پيماني است كه بسته است. خالق و مخلوق، محرم و نامحرم، دوست و دشمن، بزرگ و كوچك، همه برايش مهم اند و به عهدي كه با آنها بسته پايبند است. يكي از كاسب هاي محترم براي بنده نقل مي كرد كه روزي شخصي آمد و فلان جنس را به صورت نسيه از من خريد. قرار شد دو ماه پس از معامله پول بياورد، ولي چون كه جايي براي نگهداري آن جنس نداشت از من خواست تا آن را در مغازه ام به صورت امانت نگه دارم. چند روز بعد مشتري ديگري پيدا شد كه از همان جنس مي خواست. به او گفتم: ندارم. مغازه را ديدي زد و متوجه وجود آن امانتي شد. گفت: تو كه اين جنس را در مغازه داري؟! گفتم مال نيست، آن را فروخته ام. پرسيد: پس چرا هنوز اين جا است؟ گفتم: صاحبش از من خواست به عنوان امانت آن را برايش نگه دارم. پرسيد: آيا خريدار پول

تو را داده است؟ گفتم: نه، قرار است دو ماه ديگر بياورد. گفت: من پول نقد دارم و با قيمت بهتري اين جنس را مي خرم. هر چه او داده من بيشتر هم مي دهم. گفتم: نه برادر، من اين جنس را فروخته ام و مال مردم است.

اطاعت صالحان

خداي متعال بندگان تنبل را دوست نمي دارد، تا جايي كه در بعضي از روايات، تعابير تندي در مورد افراد كسل آمده است. كوشش و اجتناب از تنبلي شرط پيشرفت چه در باب ماديات و چه در باب معنويات است. گاهي انسان كتابي را مي نگرد بدون آن كه به زحمتي كه براي نوشتن اين كتاب كشيده شده بينديشد، اما حقيقت آن است كه تمام كتاب هاي قطور همچون: بحارالانوار، سفينه البحار، مستدرك سفينة البحار و موسوعه هاي ديگر، همه و همه حرف به حرف نوشته شده اند. اين كتاب هاي عظيم با كنار هم نهادن حروف و اندك اندك به رشته ي تحرير در آمده اند، و چه خون دل هايي كه نويسنده نخورده و چه رنجهايي كه نكشيده است تا از به هم چسباندن ذره ها، درياي عظيمي پديد آورد كه همگان از آن استفاده كنند. آنچه از پشت اين نوشته ها خودنمايي مي كند

[صفحه 200]

تلاش و استمرار پياپي نويسنده است.

آري، در طاعت الهي نبايد كوتاهي كرد و در اين معركه كوشش بسيار لازم است. البته، اين به معناي دست شستن از خواب و خوراك نيست. بلكه بايد در كنار فعاليت، به اندازه ي لازم و به قدري كه بدن لازم دارد استراحت كرد. اميرمؤمنان علي عليه السلام مي فرمايد: «خادع نفسك [268]؛ نفس خود را فريب دهيد». در كلمه «خادع» نكته نغزي نهفته است، و آن اين كه باب مفاعله را جايي

به كار مي برند كه فعلي دو سويه و متقابل در ميان باشد و كاري از جانب دو نفر انجام شود؛ به عنوان مثال وقتي مي گويند «قاتلا زيد و عمر» يعني زيد و عمر در حال محاربه با يكديگرند و هر كدام كمر به قتل ديگري بسته اند. چنان كه مي دانيم نفس دائما در حال نيرنگ زدن به انسان است. حضرت مي فرمايند: در برابر اين فريب نفس مقابله به مثل كنيد و نفس خود را فريب دهيد. آنان كه صاحب نفس مطمئنه هستند، از اين راه به چنين مقامي دست يافته اند. آنان آن قدر با نفس خود نيرنگ كرده اند تا توانسته اند نفس مطمئنه داشته باشند.

نفس عنصر خوبي نيست، ولي قابليت خوب شدن را دارد. همان طور كه خود شيطان هم اين قابليت را دارد. آن كه مي خواهد قدم در راه سعادت نهد، بايد تك تك اين صفات حسنه را كم كم در خودش ملكه سازد. با خود بگويد: حال اين يك بار، راست مي گويم تا ببينم بعد چه مي شود، يا يك بار فلان فعل حرام را مرتكب نمي شوم و همين طور ادامه دهد تا آن جا كه ديگر در خود رغبتي براي نافرماني نبيند. «الأجر علي قدر المشقة؛ پاداش به اندازه تحمل دشواري ها است». تظاهر به اعمال پسنديده دشوار است، ولي در هر صورت آن كه پر تحرك تر است راحت تر و زودتر به سر منزل مقصود مي رسد.

طاعت چيست؟

در روايت صحيحه اي از اباصلت هروي نقل شده است كه امام رضا عليه السلام فرمود: «رحم الله عبدا أحيا أمرنا؛ خدا بيامرزد كسي را كه امر ما را زنده مي كند» اباصلت پرسيد:

[صفحه 201]

يابن رسول الله، چگونه امر شما را زنده كنيم؟

حضرت فرمودند: «يتعلم علومنا و يعلمها الناس [269] آنان كه علوم ما را فرا مي گيرند و به ديگران نيز مي آموزند، امر ما را احيا مي كنند». خدا چنين افرادي را مورد لطف و رحمت خويش قرار مي دهد؛ زيرا دعاي فرزند رسول خدا در حق آنان قطعا مستجاب مي شود.

طاعت الهي در گرو كسب صفات پسنديده است و كسب اين صفات نيز رهين تلاش و تمرين است. وقتي انسان خود را به عملي ملتزم نمايد، مثلا تصميم بگيرد چهل شب نماز شب او ترك نشود، يك سال درسش تعطيل نشود، و يا يك هفته در خانه اش بدخلقي نكند، آن وقت است كه متوجه مي شود كسب فضايل اخلاقي آسان نيست. ماشيني كه در جاده آسفالت حركت مي كند هميشه با دنده چهار و روي جاده صاف حركت نمي كند، بلكه گاهي به دست انداز بر مي خورد و ناچار سرعتش كم مي شود. گاهي نيز ممكن است ميخ يا شيشه اي چرخ ماشين را پنچر، و حركت آن را متوقف سازد. عمل به طاعت الهي نيز گاهي با موانعي برخورد مي كند.

حكايت

نقل شده است كه مرحوم آيت الله العظمي بروجردي مي فرمودند: بسياري از اوقات اول شب كه مشغول مطالعه مي شدم تا اذان صبح نمي خوابيدم. تا صبح نخوابيدن و به مغز خود فشار آوردن و بعد با فكري خسته لحظاتي استراحت كردن كار آساني نيست. اين چنين عمل مي كرد كه بروجردي شد، يك مسئله را كه ديگران در حل آن عاجز بودند با پنج راه حل، ذكر مي كرد كه هيچ كدام از آنها در كتاب هاي قديمي وجود نداشت.

يكي از علما وارد مجلس عقدي شد و همه به احترام او برخاستند. اهل مجلس از علما و مراجع بودند

و او نيز در بين بزرگان فرد شناخته شده اي بود. حاضران از ايشان خواستند كه بالاي مجلس بنشيند، اما ايشان نپذيرفتند و دم در نشستند. لحظاتي بعد صاحبخانه از ايشان خواست به بالاي مجلس بروند. ايشان پذيرفتند و جاي خود را عوض كردند.

[صفحه 202]

حاضران پرسيدند: چرا بار اول كه اهل مجلس از ايشان خواستند اين كار را نكردند؟ صاحبخانه خواب داد: ايشان بسيار فرد متعبدي است. بار اول كه آن جا نشست به دليل استحباب اين كار بود. بار دوم كه من از او خواستم، از باب امتثال امر صاحبخانه كه كاري مستحب است جايش را عوض كرد. آري، چنين انسان هايي طاعت در تار و پودشان رسوخ كرده است.

طاعت و عبادت

كوشش در راه طاعت در صورتي مقبول است كه براي خدا باشد و انسان كارش به جايي نرسد كه كاسه داغ تر از آش شود. بايد ملاك، خواست خدا باشد نه خواست بنده، و اين خود نكته دقيقي است. روزي در ماه رمضان به همراه عده اي به ديدن مريضي رفتيم كه به علت بيماري نمي توانست روزه بگيرد. يكي از عيادت كنندگان گفت: ان شاء الله، تحمل اين سختي ها براي شما اجر داشته باشد. آن بيمار عصباني شد و گفت: من اجر نمي خواهم آجر مي خواهم! چرا من نبايد بتوانم روزه بگيرم؟! اين قبيل سخنان وجهي ندارد، چرا كه كوشش و طاعت بايد در چارچوب خواست و اراده ي خدا باشد. نمي شود شخصي كه در نماز ظهر حال خوشي پيدا كرده به جاي چهار ركعت، پنج ركعت نماز بخواند و بگويد ديدم اگر در ركعت چهارم نمازم را سلام دهم حال خوشم را از دست مي دهم. درست است كه اقبال

در نماز شرط قبولي آن است، ولي بايد در چارچوب خواست خدا باشد. مرحوم والد ما مي فرمود: «شخصي ادعا مي كرد كه من در طول عمرم هيچ گاه با تيمم نماز نخوانده ام». بايد گفت عبادت و اخلاص خوب است، اما اين آقا اگر در طول عمرش هيچ وقت وضيعتي برايش پيش نيامده كه وظيفه اش تيمم باشد كه هنري نكرده و به وظيفه اش عمل كرده، اما اگر چنين حالتي برايش پيش آمده ولي تيمم نكرده باشد (مثل آن كه غسل برايش ضرر داشته باشد، ولي با اين حال تيمم نكند)، كار حرامي مرتكب شده است. ملاك در طاعت، خواست خدا است و اگر كسي پايش را فراتر از اين حد بگذارد، مخالفت كرده است. بايد كارها را «قربة الي الله» انجام داد. شخصي مي گفت: من ديگر فلان كار خير را انجام نمي دهم. پرسيدم: چرا؟ گفت: بعد از چهل سال كه با فلان آقا اين

[صفحه 203]

كار را انجام مي دادم، چند روز پيش گفته بود مرا نمي شناسد. گفتم: شما كار خير را براي آن آقا انجام مي دادي يا براي رضاي خدا بوده؟ خدا كه نگفته من فلاني را نمي شناسم. حال كه از دست اين آقا ناراحتي از او دست بردار و با شخص ديگري همكاري كن. همكارت را عوض كن، ولي از كار خير دست برندار.

حضرت امام صادق عليه السلام در اين فقره شيعيان را به اقتداي صالحان فراخوانده و ويژگي هاي صالحان را نيز بر شمرده است. در پايان مي فرمايند: اگر در به جا آوردن اين اعمال به صالحان اقتدا نكنيد، به مقام و منزلتي كه صالحان قبل از شما در نزد خدا يافتند، دست نخواهيد يافت.

[صفحه 205]

دنيا و ارزش آن

اشاره

و اذا

لم يرد الله بعبد خيرا و كله الي نفسه و كان صدره ضيقا حرجا، فان جري علي لسانه حق لم يعقد قلبه عليه و اذا لم يعقد قلبه عليه لم يعطه الله العمل به، فاذا اجتمع ذلك عليه حتي يموت و هو علي تلك الحال كان عندالله من المنافقين، و صار ما جري علي لسانه من الحق الذي لم يعطه الله أن يعقد قلبه عليه و لم يعطه العمل به حجة عليه [270]؛ هر گاه خدا خير بنده اي را نخواهد او را به خودش واگذار مي كند و سينه اش گرفته و پريشان مي شود. در اين حال اگر سخن حقي بر زبانش جاري شود دل بدان نمي بندد و چون بدان دل نمي بندد خدا توفيق عمل كردن به آن سخن را به او نمي دهد. چون اين وضع در او ايجاد شود و بر همان حال بميرد در پيشگاه خدا از منافقان خواهد بود و آن سخن حقي كه بر زبانش جاري شده ولي خدا توفيق به او نداده كه بر دلش بنشيند و آن را به كار بندد، عليه او حجتي مي گردد.

ارزش دنيا از نگاه امام علي

اميرمؤمنان عليه السلام درباره دنيا تشبيهي به كار برده اند كه تا جايي كه در كتاب ها مطالعه

[صفحه 206]

كرده ام قبل از ايشان كسي اين نوع تشبيه را به كار نبرده است. البته اميرمؤمنان و ائمه اطهار عليهم السلام مطالب ابتكاري بسياري دارند. حضرت مي فرمايند: «و الله لدنياكم هذه أهون في عيني من عراق خنزير في يد مجذوم [271]؛ به خدا سوگند كه دنياي شما در چشم من بي ارج تر از پاره ي استخوان خوكي است كه در دست شخص جذامي باشد.» در نهج البلاغه كلمه عراق با كسر عين ثبت شده است، و

علامه مجلسي در بحار دو وجه (عراق و عراق) را ذكر كرده اند كه هر كدام معناي خاصي دارد و به قول مرحوم مجلسي هر دو در منتهاي پليدي است. عراق به استخوان بي گوشت و عراق به روده شكم خوك مي گويند. حضرت مي فرمايند: «دنياكم» چون دنيا براي حضرت نيست. ممكن است كسي از دنيا بدش بيايد اما طلاقش ندهد؛ مانند كسي كه زن بدي دارد ولي طلاقش نمي دهد. حضرت از دنيا جدا شدند و آن را سه طلاقه كرده اند و زن سه طلاقه قابل رجوع نيست. البته، دنيا فقط محرمات نيست، بلكه حلال هم در اين دنيا وجود دارد، اما دلبستگي مسئله اي است و بهره مندي از نعمت ها بدون دلبستگي مسئله اي ديگر. عراق استخوان خوكي است كه حيوانات گوشت آن را خورده اند. اگر عراق باشد، يعني روده. آن هم روده درون شكم خوك كه انسان از تصور آن نيز حالش به هم مي خورد. انسان ها از ديدن شكمبه حيوانات حلال گوشت دوري مي كنند چه رسد به شكمبه خوك، آن هم در دست انسان جذامي. اگر يك سيني غذا در جلو شخص جذامي گذاشته شده است مردم از آن مي گريزند، چه رسد به اين كه غذا در دست جذامي باشد. در اسلام سفارش شده است همان طور كه از شير فرار مي كنيد از شخص جذامي فرار كنيد آن وقت با اين اوصاف حضرت فرمودند: دنياي شما از اين هم پست تر است.

اين دنيا فقط پول، جواني، رياست، خوش اندامي و غيره نيست. قرآن كريم جزئي از دنيا را اولاد و تفاخر و غيره ذكر كرده است. پول فقط يكي از مظاهر دنيا است. در منتهي الآمال آمده است حضرت

امام باقر عليه السلام مي فرمايند: اگر انسان از خودش واعظ نداشته باشد وعظ ديگران فايده اي به حالش ندارد. انسان اگر پا نداشته باشد با صد تا عصا هم

[صفحه 207]

نمي تواند راه برود، بايد پا داشته باشد تا بتواند به كمك عصا راه برود. بايد انسان خودش اقدام به اصلاح نفس كند تا موعظه هاي ديگران برايش سودمند باشد. وقتي كه انسان «و كله الله الي نفسه» شد، يعني خدا او را به خويش واگذار كرد براي پول و مانند آن آدم هم مي كشد. يكي از كارهايي كه ابن زياد نسبت به حضرت مسلم انجام داد اين بود كه با حيله هاي مختلف از جمله پول وضعيت دشوار و غريبي را بر آن حضرت تحميل كرد. او به كساني پول داد و گفت پرچمي را برداريد و اعلام كنيد هر كس زير پرچم قرار گيرد جان و مال او در امام خواهد بود. او هم چنين عده اي را با رياست و عده ديگري را با پول تطميع كرد و كوفه را به چندين قسمت تقسيم كرد تا نقشه خود را پياده كند. در نهايت وضع چنان شد كه دوستان حضرت مسلم بن عقيل هم از اطراف او پراكنده شدند. اين همان دنيايي است كه امام ما درباره آن مي فرمايند از استخوان خوك در دهان شخص مبتلا به خوره بي ارزش تر است.

خيلي از امثال من بعضي از محرمات و واجبات را نمي دانند. اسحاق بن عمار [272] به حضرت عرض كرد: «يابن رسول الله، بچه اي دارم كه اذيت مي كند. چقدر حق دارم كه او را بزنم؟» خيلي ها ممكن است اهل نماز و روزه باشند، اما نمي دانند كه پدر تا چه حدي حق دارد بچه اش

را تنبيه كند؟ حضرت فرمودند: چقدر او را مي زني؟ گفت: خيلي شيطان است شايد روزي صد مرتبه او را بزنم. حضرت فرمودند: نه، جايز نيست. عرض كرد: يابن رسول الله، چقدر بزنم؟ گفت: يك مرتبه. عرض كرد: فايده ندارد. فرمودند: دو مرتبه. عرض كرد: يابن رسول الله، به خدا قسم، اگر بداند او را بيش از دو بار نمي زنم زندگي ام را تباه خواهد كرد. حضرت فرمودند: سه مرتبه بزن. گفت: يابن رسول الله، فايده ندارد. نقل مي كنند كه حضرت صورتشان سرخ شد و غضب در صورت مباركشان ظاهر شد و فرمودند: «اگر حكم خدا را بلدي برو و خودت عمل كن».

انسان اگر «و كله الله الي نفسه» شد تمام فكر و ذكرش معطوف خوراك و لباسش مي گردد و از امور معنوي و ديني باز مي ماند. از سوي ديگر اگر بخواهد بداند كه واجبات

[صفحه 208]

و محرمات چيست خيلي وقت پيدا نمي كند كه به دنيا برسد، فقها مي فرمايند: ظلم مطلقا حرام است. اما قبل از آن بايد بدانيم ظلم چيست؟ هر چيزي كه عرفا ظلم بر آن صدق كند، ظلم است مثلا اگر پدري بچه كوچكش را بترساند تا به اين طرق موجبات تفريح پدر فراهم شود، اين هم ظلم است اگر عرف مي گويد ظلم است اين حرام است. البته، شايد از محبت اين كار را انجام بدهد، اما اگر محبت مصداق ظلم باشد حرام است. اين بچه مي ترسد و اشكش جاري مي شود اين ظلم نيست؟ انسان بچه اش را به هوا پرتاب مي كند و او مي ترسد اين ظلم نيست؟ ظلم تنها مال مردم خوردن و شهوات نيست، اينها هم مصاديق ظلم است. آن وقت اين خود انسان

است كه زمينه «لم يرد الله بعبد خيرا» را فراهم مي كند. «ان الله لا يظلم مثقال ذرة [273]؛ خدا به اندازه ذره اي به كسي ستم نمي كند». من در جايي غير از قرآن نديدم كه از ذره به مثقال تعبير شده باشد. ذره چه مقدار است كه وزن آن را هم بخواهيم حساب كنيم؟ اين طور نيست كه خداوند خودش اراده كند بنده اي را به نفس خود واگذارد، بلكه جزاي اين انسان و نتيجه اعمال او همين است و زمينه ساز آن خود ما هستيم و كليد آن در دست ما است.

[صفحه 209]

دوستي خدا

و من سره ان يعلم ان الله يحبه فليعمل بطاعة الله و ليتبعنا ألم يسمع قول الله عزوجل لنبيه صلي الله عليه و آله و سلم: (قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله و يغفر لكم ذنوبكم) [274] [275]؛ هر كه دوست دارد كه بداند خدا او را دوست دارد يا نه، بايد در طاعت خدا بكوشد و از ما پيروي كند. آيا اين گفته خداي متعال را نشنيده ايد كه به پيامبرش فرمود: بگو اگر دوستدار خداييد از من پيروي كنيد تا خدا دوستتان بدارد.

حضرت در آخرين بخش نامه ي خود مي فرمايند: كسي كه مي خواهد بداند خدا او را دوست دارد، يا نه، بايد از فرمان خدا اطاعت كند و از اهل بيت عليهم السلام پيروي نمايد. علامت دوستي خدا اين دو چيز است.

كسي كه اين دو كار را انجام دهد. بنابر فرمايش حضرت صادق عليه السلام خدا او را دوست مي دارد. سپس حضرت به آيه ي شريفه استشهاد مي كنند و مي فرمايند: آيا اين آيه به گوش شما نخورده است؟

در زبان عربي يك «استماع» و يك «سماع» هست.

گاهي كسي قرآن مي خواند و شما با توجه، به آن گوش جان مي سپاريد اين كار شما را «استماع» مي گويند، اما وقتي انسان مشغول كاري است و مثلا دارد مي نويسد يا مطالعه مي كند، و همزمان اين صدا به

[صفحه 210]

گوشش مي خورد اين را «سماع» مي گويند. بين فقها اختلاف هست كه اگر كسي آيه ي سجده ي واجب را خواند و ديگري سماع كرد نه استماع، آيا سجده بر شنونده واجب است. اگر استماع مي كرد، يعني گوش فرا مي داد فقها اجماع دارند كه سجده واجب است. و در اين فرع، اختلافي نيست، اما آيا در سماع هم سجده است يا نه؟ فتواي عده اي از علما بر وجوب و نظر عده ي ديگر بر عدم وجوب است. در نامه امام صادق عليه السلام، تعبير سماع آمده، نه استماع. نفرمودند: «ألم يستمع»، بلكه فرمودند: «ألم يسمع»؛ يعني آيا اين آيه به گوشش نخورده است؟ لازم نيست به اين آيه گوش جان سپرده باشد، بلكه همين قدر كه به گوشش خورده باشد براي درك رابطه حب الهي با آن دو كار كافي است. «ألم يسمع قول الله عزوجل لنبيه: قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله؛ آيا اين گفته خداي متعال را نشنيده ايد كه به پيامبرش فرمود: بگو اگر دوستدار خداييد از من پيروي كنيد تا خدا دوستتان بدارد».

[صفحه 211]

پيرامون واقعه غدير

اشاره

لازم به ذكر است كه شرح فراز آخر نامه ي امام صادق صلي الله عليه و آله و سلم مصادف با روز عيد غدير بوده، لذا معظم له اين گفتار را درباره ي عيد غدير در ادامه مطلب بيان فرموده اند. (ويراستار).

امروز روز غدير است و چنين روزي به فرمايش معصومين عليهم السلام عظيم ترين عيد در اسلام است.

در بيشتر تفاسير قرآن و كتاب هاي روايي ماجراي غدير آمده است [276].

غدير واقعه سرنوشت ساز و مهمي در تاريخ پيامبر خدا است. كم و بيش انسان ها اسم غدير را شنيده اند. اما بايد بدانيم كه بسياري از جمعيت جهان هنوز اسم غدير را نشنيده اند، و ماجراي غدير را نمي دانند. بزنطي كه از خوبان اصحاب معصومين عليهم السلام است از حضرت رضا عليه السلام نقل مي كند كه فرمودند: «لو عرف الناس فضل هذا اليوم بحقيقته لصافحتهم الملائكة في كل يوم عشر مرات [277]؛ اگر مردم حقيقت اين روز را چنان كه بايد مي شناختند، هر آينه فرشتگان روزانه ده بار با آنان مصافحه مي كردند».

غير از روز غدير در جايي يا مناسبتي نيست كه ملائكه با انسان ها مصافحه كنند. روايت ديگري نداريم كه ملائكه به مناسبتي روزي ده بار با انسان مصافحه كنند، مگر در مسئله غدير.

ملائكه موجودات معمولي نيستند. و قرآن درباره ي ملائكه فرموده است: «لا يعصون الله [278]؛ مرتكب معصيت خدا نمي شوند».

[صفحه 212]

ملائكه عصمت دارند، ولي مرتبه عصمت آنها پايين تر از مرتبه عصمت چهارده معصوم عليهم السلام است. اين كه اين موجودات به دور از پليدي و گناه، با غدير شناسان مصافحه، و از آنان تجليل مي كنند به اين دليل است كه محبت خود را به آنان اعلام كنند. اگر اين اتفاق براي ما ماهي يك بار يا سالي يك بار يا حتي در طول عمرمان فقط يك بار بيفتد، مايه بسي افتخار است، چه رسد به روزي ده بار. ارحام و بستگان شايد سالي يك بار به ديدن شما بيايند و با شما مصافحه كنند. اگر علاقه بيشتر باشد ماهي يك بار، هفته اي يك بار، و در نهايت اگر

علاقه خيلي بيشتر باشد روزي يك بار؛ اما اين چه علاقه فوق العاده اي است كه فرشتگان را وامي دارد تا روزي ده بار غديريان و غدير شناسان را تحيت بگويند.

از سوي ديگر اين تكريم و بزرگداشت در برابر عمل نيست بلكه به پاس نوعي معرفت و دانستن ارج و فضيلت غدير صورت مي گيرد. عمل مرتبه ي بعد از معرفت قرار مي گيرد. اين مقدمه ي عمل است. ما چرا به مرجع تقليد احترام مي گذاريم؟ براي اين كه شخص عالم ارزش دارد. هر چند به او احتياج نداشته باشيم و مقلد او نباشيم، چون عالم دين است ارزش دارد.

در بعضي از زيارتنامه ها آمده است كسي كه امام حسين را زيارت كند ارواح انبياء با آن شخص مصافحه مي كنند، اما مصافحه ملائكه آن هم روزي ده بار يك استثنا است.

حضرت امير عليه السلام فرمودند: «و انا لأمراء الكلام [279]؛ ما [ملك] سخن را اميرانيم». حضرت رضا عليه السلام اينجا نفرموده اند: «ان عرف الناس» يا «اذا عرف الناس»، بلكه فرمودند: «لو عرف الناس». در كتاب هاي ادبيات مي گويند «لو» حرف شرط است و در جايي به كار مي رود كه نسبت به انتفاء شرط قطع داشته باشيم. هم چنين قيد «بحقيقته» نيز در كلام حضرت آمده است. فضيلت غدير يك حقيقت فوق العاده ژرف است و شايد جز خدا و كساني كه خدا بخواهد از حقيقت بلند غدير آگاهي نداشته باشند.

اين روايت را با روايات ديگر جمع مي كنيم تا معناي غدير روشن تر شود. به عنوان

[صفحه 213]

مثال در روايت آمده است كه اگر مانع اميرمؤمنان عليه السلام نمي شدند، و آن حضرت مي توانستند در اين سي سال از عمر مباركشان درست كار كنند «أقام كتاب الله كله و الحق كله [280]؛

تمام كتاب خدا و تمام حق را برپا مي داشت». يك جزء از كتاب خدا «أقيموا الصلاة» است يك جزء آن «آتو الزكاة» است. يك قسمت آن حج است و يك قسمت هم «خلق لكم ما في الأرض جميعا [281]؛ تمام آنچه روي زمين است براي شما آفريد». همه اينها را اميرمؤمنان عليه السلام اقامه مي كردند. در آيه شريفه آمده است: «لأكلوا من فوقهم و من تحت أرجلهم [282]؛ در آن صورت از روي سر و زير پاهايشان روزي مي خوردند». آن وقت ديگر روي كره ي زمين حتي يك گرسنه و يا بيچاره پيدا نمي شد. 25 سال اميرمؤمنان عليه السلام را كه غدير متعلق به او است خانه نشين كردند و با اين كار در گنجينه هاي زمين و آسمان را بر مردم بستند.

پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم در روز غدير از جانب خدا مأموريت يافتند كه علي بن ابي طالب عليه السلام را به عنوان مولاي مردم معرفي كنند: «ياأيها الرسول بلغ مآ أنزل اليك من ربك [283]؛ اي رسول، آنچه از جانب خدا بر تو نازل شده (يعني مسئله غدير) را به گوش همه برسان.» كنار نهادن اميرمؤمنان عليه السلام ظلم تاريخ است كه از روز غدير شروع شده و تا به امروز ادامه دارد. اگر يك نفر شب را گرسنه به صبح رساند براي آن است كه آن ظلم هم چنان ادامه دارد. حضرت امير عليه السلام چهار سال حكومت كرد و اگر آن چهار سال با حكومت هاي امروزي مقايسه شود معلوم مي شود كه عدالت چيست و علي كيست. امروزه در دنياي شرق و غرب به دروغ شعار آزادي مي دهند، ولي هزاران نفر بي گناه كشته مي شوند و ميليون ها

نفر در زندان هاي حاكمان بي هيچ گناهي هم چنان اسيرند و ميليون ها انسان تشنه و گرسنه و بيمارند. علت العلل همه اين نابساماني ها و پريشاني ها آن است كه مسير غدير در 1400 سال پيش عوض شد.

[صفحه 214]

يكي از خوارج نزد اميرمؤمنان عليه السلام آمد و به حضرت عرض كرد: «اتق الله فانك ميت [284]؛ از خدا بترس، چرا كه روزي مي ميري». در آن زمان امام علي عليه السلام رياست بزرگ ترين كشور را دارا بود، ولي با اين قبيل معترضان با مهرباني برخورد مي كرد. اين آموزه ناب را بايد با ارزش ها و هنجارهاي حاكمان امروز مقايسه كرد. يكي از خلفا اعلام كرد اگر كسي به من بگويد: «اتق الله» گردنش را مي زنم! به نام خليفه رسول خدا اين گونه با مردم عمل مي كردند. حضرت امير «مع القرآن» است ولي آنها ضد قرآنند. امروزه در دنيا چه كسي مي تواند چنين سخني را به يك مسئول كوچك بگويد، چه برسد به مسئول بزرگ؟ در دنيا قانوني وضع مي شود كه اگر به فلان كس اهانت كردند جرم دارد. اينها كجا و آن روش و سلوك حضرت كجا؟ از زمين تا آسمان بين اين دو روش فاصله هست.

«لاقام كتاب الله كله» در اين كلمه ي «كله» يك دنيا مطلب نهفته است. قسمت هايي از قرآن هست كه همه به آن عمل مي كنند و در مقابل، بخش هايي از آن مورد اهمال و بي مهري قرار گرفته است. قرآن يهودي ها را به اين دليل كه گفتند: «نؤمن ببعض و نكفر ببعض [285]؛ بعضي را مي پذيريم بعضي را نمي پذيريم». نكوهش كرده است. وقتي همه اجزاي بدن اين انسان، اعم از قلب، خون، اعصاب و غيره سالم باشد انسان مي تواند

راه برود و كار كند، اما اگر بعضي از اجزاي بدن سالم باشد نه فقط مفيد نيست بلكه وبال هم هست. اگر چشم زيبا و سالمي را درآورند و آن را روي ميزي بگذارند بعد از دو روز فاسد مي شود. چشمي خوب و مفيد است كه ضمن مجموعه اندام و متصل به اعصاب و داراي روح باشد دين خدا نيز چنين است. زماني مي توان از دين نهايت بهره را برد كه همه آن به عنوان يك مجموعه ي كامل (كل مركب) مورد استفاده قرار گيرد.

حضرت امير عليه السلام با اينكه خليفه رسول خدا است در عين حال تابع محض پيامبر اسلام است. در تاريخ آمده است موقعي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رياست عامه مسلمانان را داشت و علي عليه السلام خليفه او بود چادر فاطمه زهرا عليهاالسلام سيزده وصله داشت. اميرمؤمنان با بيت المال مسلمانان همان گونه رفتار كرد، كه رسول خدا رفتار مي كرد، ولي عمر اموال مردم

[صفحه 215]

را از سالي به سال ديگر نگه مي داشت. در تاريخ نوشته اند خمس آفريقا را كه آوردند عثمان همه را يك جا به مروان داد. از اين مبلغ كه شايد ميليون ها درهم و دينار بوده چيزي به دست مسلمانان ديگر نرسيد. و اين كار مورد اعتراض ابوذر و عمار واقع شد كه در پي آن ابوذر را به ربذه تبعيد كردند و عمار را آن قدر شكنجه دادند تا مريض شد. فرق غدير و غير غدير اين جا معلوم مي شود.

غدير چشمه جوشان مهر و عدالت است. علي عليه السلام كه خود ملاك حق است، در خصوص شخصي كه به او ناسزا گفته است به اين آيه عمل

نمي كند: «فمن اعتدي عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدي عليكم [286]؛ هر كس به شما تجاوز كرد بر او همان گونه تعدي كنيد». علي نمي گويد به من توهين شده و در نتيجه به اسلام و پيامبر توهين شده است، چون من اولي الامر هستم، بلكه بنا به سفارش قرآن او را عفو مي كند. «و أن تعفوا أقرب للتقوي [287]؛ اگر عفو كنيد به تقوا نزديك تر است». اگر اميرمؤمنان بعد از پيامبر سي سال حاكم مي شد و راهنمايي مسلمانان را به دست مي گرفت، اين اخلاق به عنوان اخلاق حاكمان رواج پيدا مي كرد و ما امروز گرفتار اين حاكمان نبوديم.

نوشته اند مساحت خانه هارون عباسي شانزده كيلومتر مربع بود، در حالي كه دختران امام موسي بن جعفر عليهماالسلام، دختران پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم، يك چادر نماز بيشتر نداشتند و بايد صبر مي كردند و يكي يكي نماز مي خواندند.

شخصي به كوفه آمد و به يكي از مسلمان ها گفت: رئيس شما چه كسي است؟ خانه ي اميرمؤمنان را نشان دادند. خانه امام علي عليه السلام را كه از نزديك ديد گفت: اثاث و خانه شما همين است؟ امام فرمودند: اثاث هاي ديگر را به آن خانه فرستادم [288] آن شخص بيرون آمد و از مردم پرسيد: خانه ديگر اميرمؤمنان كجا است؟ گفتند: خانه ي ديگري ندارد. خانه اش همين است كه ديدي. گفت: خودش فرمود: وسائل و اثاثيه را به خانه

[صفحه 216]

ديگر فرستادم. گفتند: مقصودش خانه ي آخرت است. ولي در تاريخ مدينه [289]، كه قبل از طبري نوشته شده، آمده است كه ابوبكر وقتي كه مرد سه باب خانه داشت.

غدير و نفي ظلم و دروغ

در روايتي آمده است حضرت امير عليه السلام در زمان حكومتشان از

محله اي عبور مي كردند كه عده اي از كودكان مكتب خانه با حضرت برخورد كردند، و نوشته هاي خود را به حضرت نشان دادند و گفتند: يا اميرمؤمنان، كدام يك از اينها زيباتر است؟ فرمود: «أما انها حكومة و الجور فيها كالجور في الحكم [290]؛ همانا اين كار قضاوت است و ستم كردن در آن مانند ستم كردن در داوري است. حضرت از ما مي خواهد كه وقتي بين دو كودك قضاوت مي كنيم، مانند يك قاضي عادل با ملاحظه و به گوش باشيم تا مبادا پا از حق فراتر گذاريم. اين است منطق غدير. آن بچه ها فقط مي خواستند آقا اميرالمؤمنين عليه السلام بگويد كدام يك زيباتر است، ولي حضرت مي فرمايند: اين مثل دادگاه است و بايد در آن دقت كرد و خدا را در نظر داشت. اگر چنين كسي سي سال مردم را تربيت مي كرد و دستش را باز مي گذاشتند دنيا وضع ديگري داشت.

غدير و مسئوليت ما

ما دو مسئوليت در برابر غدير داريم: يكي آن كه غدير را به دنيا بشناسانيم؛ و اين يك ارشاد است و ارشاد گمراه واجب كفايي است، اگر من فيه الكفايه بود از ديگران ساقط مي شود، ولي اگر نبود به گردن همه است و به واجب عيني تبديل مي شود. البته، خيلي كار مي خواهد تا غدير در همه جا شناخته شود.

مسئوليت ديگر اين است كه انسان سعي كند خود را با تعاليم قرآن و با اميرمؤمنان عليه السلام و با روح غدير تطبيق دهد.

و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين.

پاورقي

[1] كافي، ج 8، ص 2.

[2] بحارالانوار، ج 75، ص 210.

[3] متن نامه.

[4] فرقان، آيه 77.

[5] بحارالأنوار، ج 2 ص 62.

[6] آيت الله ميرزا مهدي شيرازي قدس سره.

[7] بحارالأنوار، ج 65، ص 316.

[8] كافي، ج 2، ص 453.

[9] محمد بن مسلم بن عبدالله بن شهاب الزهري (124 - 58 ق) از اعيان فقها و محدثين و تابعين بوده است. مالك بن انس، سفيان ثوري، سفيان بن عيينه و جمع ديگري از محدثين از وي روايت كرده اند، وي احاديث بسياري از حضرت سجاد عليه السلام روايت كرده است. بعضي از علماي رجال او را از اصحاب امام صادق عليه السلام نيز شمرده اند. علماي اهل سنت بيش از اندازه او را ستوده اند و جلال الدين سيوطي او را اولين كسي مي داند كه حديث را تدوين نموده است. (ريحانة الادب، ج 2، ص 398 و 399.).

[10] زهير بن قين از جمله اصحاب امام حسين عليه السلام است، امام بعد از شنيدن خبر شهادت مسلم در صحراي كربلا سفيري به اردوي زهير فرستاد و از او طلب ياري كرد. زهير ابتدا امتناع كرد ولي با

تشويق زنش هر دو به ياري امام شتافتند و سرانجام شهد شهادت نوشيدند.

[11] علي نمازي شاهرودي (1363 - 1293 ش)، عالم ديني، فقيه، محدث و متكلم. در شاهرود به دنيا آمد پس از فراگيري مقدمات نزد پدرش، به مشهد مهاجرت نمود و مدارج عالي سطح را نزد استادان مشهد فرا گرفت. در معارف و اخلاق از محضر ميرزا مهدي غروي اصفهاني بهره مند گشت. وي علاوه بر امامت جماعت يكي از مساجد مشهد به كار تأليف و تصنيف نيز اشتغال داشت. از آثار وي مي توان مستدرك سفينة البحار، ابواب رحمت، تاريخ فلسفه و تصوف، اركان دين، مقام قرآن و عترت در اسلام، فهرست منتهي الجمان، اثبات ولايت و آثار ديگري را نام برد.

(اثر آفرينان: زندگينامه نام آوران فرهنگي ايران از آغاز تا سال 1300 شمسي، ج 6، ص 64.).

[12] ابوالنضر محمد بن مسعود بن محمد بن عياش، معروف به عياشي؛ فاضل، اديب، مفسر، محدث، و از اعيان شيعه در عهد محمد بن يعقوب كليني است. در فهرست ابن نديم 157 كتاب به وي نسبت داده شده است كه مهم ترين آنها تفسير عياشي است. (ريحانة الادب، ج 4، ص 220 و 221).

[13] ابوعمرو محمد بن عمر بن عبدالعزيز (م: حدود 340 ق) از ثقات علما و محدثين اماميه است. از شاگردان محمد بن مسعود عياشي بوده و از وي روايت نموده است. وي در علم رجال تبحر داشت و كتاب رجال او معروف است، نام اصلي اين كتاب معرفة اخبار الرجال يا معرفة الناقلين عن الأئمة الصادقين است. رجال كشي به دست شيخ طوسي تلخيص شده و اختيار الرجال يا اختيار الكشي ناميده شده است آنچه امروز

در دسترش است همين خلاصه است و اصل كتاب وي بنابر قولي موجود نيست. (ريحانة الادب ج 5، ص 63 - 62.).

[14] ابوالخير ابوالحسن (ابوالعباس) احمد بن علي بن احمد نجاشي اسدي كوفي، صاحب رجال مشهور، از علماي اماميه در قرن پنجم، از شاگردان سيد مرتضي است و از شيخ مفيد، هارون بن موسي تلعكبري، احمد بن نوح سيرافي و احمد بن حسين ابن الغضائري روايت كرده است از آثار وي مي توان رجال وي را نام برد. (ريحانة الادب، ج 6، ص 134 و 135.).

[15] متن نامه.

[16] غررالحكم و دررالكلم، ص 257، ح 5473.

[17] عده اي از زوار براساس اعتقاد يا نذر اموالي را در حرم پخش مي كنند.

[18] بحارالأنوار، ج 84، ص 339.

[19] عبدالله بن عباس بن مطلب بن هاشم، (سه سال قبل از هجرت - 68 ق) معروف به ابن عباس، از اكابر صحابه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و از شاگردان خاص اميرمؤمنان بود و رسول خدا بارها در حق او دعا كرد.

[20] نهج البلاغه، خطبه 33؛ بحارالانوار، ج 32، ص 76.

[21] نهج البلاغه، نامه 45.

[22] طمرين به لباس دو تكه اي مي شود كه يك تكه ي آن از شانه تا كمر را مي پوشاند و نصف ديگر آن از كمر تا ساق پاها را مي پوشاند. مطمار به ژنده پوش گفته مي شود.

[23] نهج البلاغه، نامه 45.

[24] همان، نامه 69.

[25] همان، خطبه 16.

[26] سمرة بن جندب (م: 60 ق) از جنايت كاران عصر بني اميه است. بسياري از مفسران شأن نزول آيه ي «و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رءوف بالعباد (بقره 207) «را حادثه ي ليلة المبيت مي دانند و برآنند كه آيه در شأن حضرت علي عليه السلام

و جان فشاني ايشان در شب هجرت رسول خدا نازل شده اما سمرة بن جندب با گرفتن چهارصد هزار درهم حاضر شد كه نزول اين آيه را درباره ي حضرت علي عليه السلام انكار كند و در مجمعي عمومي بگويد كه آيه درباره عبدالرحمان بن ملجم نازل شده است. وي نه تنها نزول آيه را درباره ي علي عليه السلام انكار كرد، بلكه آيه ي ديگري را كه درباره ي منافقان است مربوط به علي عليه السلام دانست. آيه ياد شده اين است: «و من الناس من يعجبك قوله في الحيوة الدنيا و يشهد الله علي ما في قلبه و هو ألد الخصام (بقره 204)؛ و از ميان مردم كسي است كه در زندگي اين دنيا سخنش تو را به تعجب وا مي دارد، و خدا را بر آنچه در دل دارد گواه مي گيرد، و حال آنكه او سخت ترين دشمنان است.» آن ملعون در دوران استانداري «زياد» در عراق، فرماندار بصره بود و به سبب دشمني با خاندان پيامبر، هشت هزار نفر را به جرم ولايت و دوستي با حضرت علي عليه السلام كشت. وقتي زياد از او بازجويي كرد كه چرا و به چه جرئتي اين همه آدم را كشته است و هيچ تصور نكرد در ميان آنان بي گناهي باشد، با كمال بي شرمي پاسخ داد: «لو قتلت مثلهم ما خشيت؛ من از كشتن دو برابر آنان نيز باكي نداشتم.» (شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 4، ص 73؛ تاريخ طبري، ج 2، حوادث سال پنجاهم هجري).

[27] مستحب است شخص طلب كار، وقت بدهي خود را از بدهكار دريافت مي كند از او بپرسد كه پول را از كجا آورده است اين مطلب از آن رو نيست كه

از حلال بودن پول اطمينان حاصل شود، بلكه حتي اگر طلبكار يقين داشته باشد از راه حلال بوده مستحب است سؤال كند تا مطمئن گردد بدهكار ضروريات زندگي اش را براي پرداخت دين نفروخته است.

[28] نهج البلاغه، نامه ي 31.

[29] علي بن حسين (436 - 355 ق)، معروف به سيد مرتضي و ملقب به ثمانين ذوالمثانين، ابوالمثامنين و علم الهدي، نسبش به امام موسي كاظم عليه السلام مي رسد، از استادان وي مي توان شيخ مفيد، خطيب ابن نباته، و شيخ حسين بن بابويه را نام برد. شيخ طوسي، قاضي ابن براج، ابوالصلاح حلبي، ابوالفتح كراجكي و سلار بن عبدالعزيز از شاگردان وي بوده اند. (ريحانة الادب، ج 4، ص 190 - 183.).

[30] ابوجعفر محمد بن حسن بن علي معروف به شيخ طوسي (460 - 385 ق) مؤلف دو كتاب از كتب اربعه شيعيان به نام تهذيب و استبصار و بنيان گذار حوزه علميه نجف است. شاگردان بسياري از شيعيان و عامه داشته است. (اثر آفرينان، ج سوم، ص 379 و 389).

[31] سيد محمد مهدي طباطبايي بروجردي (1212 - 1155 ق) فقيه، محدث، مفسر، مجتهد، و از شاگردان وحيد بهبهاني و شيخ يوسف بحراني است در پانزده سالگي به درجه اجتهاد نائل آمد. از آثار وي مي توان مصباح و الدرة البهية را نام برد (اثر آفرينان، ج 2، ص 35).

[32] ملا احمد بن محمد معروف به مقدس و محقق اردبيلي (م: 993 ق) از محضر اساتيدي همچون شهيد ثاني بهره مند گرديد و پس از شهيد ثاني مرجعيت شيعه به وي رسيد او معاصر شيخ بهائي و ميرزا محمد استر آبادي صاحب رجال بوده است. از شاگردان او مي توان صاحب معالم و امير فيض الله

تفرشي، و از آثار وي مي توان حديقة الشيعة، زبدة البيان في براهين آيات أحكام القرآن را نام برد (اثر آفرينان، ج 5، ص 270).

[33] شيخ عبدالكريم حائري يزدي (1355 - 1275 ق)، بنيانگذار حوزه علميه قم، از محضر استاداني همچون سيد محمد طباطبائي فشاركي، آيت الله محمدتقي شيرازي و ملا محمد كاظم خراساني بهره مند گرديد. و با اصرار علما در قم رحل اقامت افكند و حوزه علميه ي اين شهر را بنيان گذارد، از شاگردان وي مي توان، آيات عظام مرعشي، شريعتمداري و گلپايگاني را نام برد (اثر آفرينان، ج 2، ص 259).

[34] متن نامه.

[35] رحمن، آيه ي 60.

[36] رعد، آيه 22.

[37] وسائل الشيعه، ج 16، ص 146: «عن أبي جعفر عليه السلام (في حديث) قال: أوحي الله الي شعيب النبي عليه السلام اني معذب من قومك مأة الف، اربعين ألفا من شرارهم و ستين ألفا من خيارهم، فقال عليه السلام: يا رب، هؤلاء الأشرار، فما بال الأخيار؟ فأوحي الله عزوجل اليه: داهنوا اهل المعاصي و لم يغضبوا لغضبي.».

[38] قلم، آيه 9.

[39] آل عمران، آيه 159.

[40] بحارالانوار، ج 11، ص 298.

[41] وسائل الشيعه، ج 15، ص 369.

[42] نحل، آيه ي 90.

[43] محمدباقر بن محمدتقي مجلسي (1110 - 1037 ق)، محدث و فقيه بزرگ امامي، از محضر استاداني همچون شيخ عبدالله بن جابر آملي، شيخ علي جبل عاملي و ملا محسن فيض كاشاني بهره مند گرديد. پس از فراگيري علوم عقلي به علم حديث روي آورد و آثار بسياري در اين زمينه من جمله كتاب عظيم بحارالانوار به رشته تحرير درآورد. از زمان شاه عباس دوم تا زمان سلطان حسين داراي مقام و قدرت ديني بود و عنوان شيخ الاسلامي از جانب سلاطين صفوي به وي عطا

گرديد.

[44] رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن جعفر (664 - 589 ق) معروف به سيد بن طاووس، فقيه، متكلم، محدث و مورخ، مادرش دختر شيخ ورام بن ابي فراس حلي و مادر پدرش دختر شيخ طوسي است، با دو خليفه عباسي مستنصر و مستعصم معاصر بوده و با آنها رابطه خوبي داشته است. پس از تصرف عراق توسط مغولان تلاش فراواني جهت جلوگيري از ويراني انجام داد. مقام نقابت علويان را با اكراه قبول كرد و تا آخر عمر در اين مقام بود. (دايرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 2، ص 54 و 55).

[45] مسعود بن ابي فراس (ورام) متوفاي 605 ق فقيه و محدث امامي، نسبش به مالك اشتر نخعي مي رسد و جد مادري سيد بن طاووس است كتاب تنبيه الخواطر و نزهة النواظر كه به مجموعه ورام شهرت يافته از آثار اوست. (ريحانة الادب، ج 6، ص 313 و 314).

[46] بحارالانوار، ج 11، ص 298.

[47] نمل، آيه ي 14.

[48] يوسف، آيه ي 89.

[49] هود، آيه ي 119.

[50] متن نامه.

[51] در اصطلاح، قدرت استنباط احكام شرعي از ادله ي آنها را اجتهاد گويند.

[52] روم، آيه ي 10.

[53] حجر، آيه ي 19.

[54] بحارالأنوار، ج 79، ص 148.

[55] زمر، آيه 47.

[56] بحارالأنوار، ج 75، ص 366.

[57] طور، آيه 21.

[58] نجم، آيه ي 39.

[59] زيارت مخصوصه حضرت امير عليه السلام در روز عيد غدير، مفاتيح الجنان، ص 608، چاپ دارالثقلين، قم.

[60] در شورائي كه بعد از عمرو به دستور وي تشكيل شد به حضرت علي عليه السلام پيشنهاد شد كه در صورت عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر و سيره ي ابوبكر و عمر ما با تو بيعت مي كنيم حضرت فرمود كتاب خدا و سنت پيامبر

را قبول دارم اما سيره ي آن دو را نه نمي پذيرم و به رأي و اجتهاد خودم عمل مي كنم.

[61] بحارالانوار، ج 31، ص 398.

[62] همان.

[63] كافي، ج 1، ص 59.

[64] در بعضي از نسخه ها تزلقوا آمده است. (متن نامه).

[65] كافي، ج 2، ص 115، باب الصمت و حفظ اللسان.

[66] بحارالانوار، ج 31، ص 197.

[67] همان، ج 33، ص 169، باب ما ورد في معاويه.

[68] احتجاج، ج 2، ص 307، احتجاج زينب بنت علي بن ابي طالب.

[69] نهج البلاغه، حكمت 386.

[70] بحارالانوار، ج 98، ص 199 و 262؛ مصباح المتهجد، ص 719.

[71] غررالحكم، ص 47.

[72] براي نمونه: فمن اضطر غير باغ و لا عاد فلا اثم عليه (بقره، آيه 173)؛ فمن تعجل في يومين فلا اثم عليه (بقره، آيه 203)؛ و من يفعل ذلك عدوانا و ظلما (نساء، آيه 30).

[73] براي نمونه: و يتناجون بالاثم و العدوان و معصية الرسول (مجادله، آيه 8)؛ و تري كثيرا منهم يسارعون في الاثم و العدوان (مائده، آيه 62).

[74] مرحوم طبرسي در تفسير آيه 62 از سوره ي مائده آورده است:

«الفرق بين الاثم و العدوان ان الاثم الجرم كائنا ما كان و العدوان الظلم» يعني فرق بين اثم و عدوان اين است كه ارتكاب هر جرمي را اثم مي گويند، اما عدوان به ظلم گفته مي شود. (تفسير مجمع البيان، ج 3، ص 334).

[75] متن نامه.

[76] كافي، ج 4، ص 12، باب كفاية العيال و التوسع عليهم؛ وسائل الشيعه، ج 12، ص 542.

[77] بحارالانوار، ج 63، ص 140.

[78] اختيار معرفة الرجال، ص 592 - 591.

[79] شيخ عباس قمي فرزند محمدرضا معروف به محدث قمي (م: 1359 ق) از شاگردان و ملا زمان ميرزا حسين نوري بود

و داراي آثار بسيار پر ارزشي همچون: بيت الأحزان في مصائب سيدة النسوان، سفينة البحار و مدينة الحكم و الآثار، الكني و الألقاب، منازل الآخرة، منتهي الآمال في مصائب النبي و الآل و مفاتيح الجنان مي باشد (ريحانة الادب، ج 4، ص 487 و 488).

[80] سيد حسين طباطبائي قمي فرزند محمود (1366 - 1282 ق) فقيه و مرجع تقليد، در قم به دنيا آمد. پس از فراگيري مقدمات و دوره ي سطح در زادگاه خود، به سامرا عزيمت نمود و از محضر ميرزاي بزرگ شيرازي به مدت سه سال بهره مند گرديد. سال 1306 ق به تهران رفت و نزد استاداني همچون ميرزا ابوالحسن جلوه و حسن آشتياني تلمذ نمود. سال 1311 ق راهي نجف گرديد و در درس زندگاني همچون ميرزا حبيب الله رشتي، آخوند خراساني، سيد ميرزا محمدتقي شيرازي حاضر شد و ميرزاي شيرازي نيز او را پس از خود به عنوان مرجع تقليد معرفي نمود. سال 1331 ق به مشهد رفت و در آن جا علاوه بر عهده دار شدن مرجعيت، حوزه درس و بحث تشكيل داد. در سال 1314 ش به تهران آمد و از آن جا به عراق تبعيد شد كه اين تبعيد ده سال به طول انجاميد. سال 1321 ش به قصد زيارت مشهد عازم ايران گرديد و در اين زمان بود كه موفق شد آزادي حجاب در ايران را رسميت بخشد، پس از اين ماجرا به كربلا بازگشت (اثر آفرينان: زندگي نامه نام آوران فرهنگي ايران از آغاز تا سال 1300 ش، ج 4، ص 358).

[81] سيد شهاب الدين مرعشي نجفي (1369 - 1279 ش) اصولي، فقيه، محدث، رجالي، اديب و مورخ معاصر كه

از مراجع تقليد بودند.

[82] بحارالأنوار، ج 10، ص 98، باب 7،.

[83] تحريم، آيه 6.

[84] وسائل الشيعه، ج 12، ص 186.

[85] شيخ محمود عراقي فرزند محمود، معروف به صاحب قوامع (م: 1310 ق، تهران) از اكابر علماي اماميه در اوائل قرن چهاردهم هجري بود. او پس از فراگيري مقدمات در سال 1255 ق جهت ادامه تحصيل عازم بروجرد گرديد. پس از آن به مدت ده سال به شهرهاي سلطان آباد، تهران، مشهد و آذربايجان مسافرت كرد و عاقبت به نجف رفت و در درس شيخ مرتضي انصاري حاضر شد. با وفات شيخ به ايران آمد و در همدان اقامت گزيد. سال هاي پاياني عمر خويش را در تهران به سر برد و همان جا نيز رحلت كرد و جنازه ي وي به نجف اشرف انتقال داده شد.

[86] شيخ مرتضي انصاري فرزند محمد امين شوشتري (م: 1281 ق) فقيه و اصولي بزرگ اماميه و معروف به شيخ اعظم و خاتم الفقهاء و المجتهدين بود. او در دزفول متولد شد و ابتدا نزد پدر و عموي خويش به تحصيل پرداخت. سال 1232 ق به همراه پدر به عتبات عاليات رفت و به مدت چهار سال نزد سيد محمد مجاهد و شريف العلماي مازندراني درس خواند. پس از آن به نجف رفت و نزد شيخ موسي بن جعفر كاشف الغطاء تلمذ نمود. سال 1240 ق پس از مراجعه به زادگاهش رحل اقامت افكند و از ملا احمد نراقي اجازه ي اجتهاد دريافت نمود. براي بار دوم سال 1250 وارد عراق شد و پس از فوت مرحوم صاحب جواهر در سال 1266 ق مرجع تقليد شيعيان گرديد. (اثر آفرينان: زندگي نامه نام آوران فرهنگي ايران

از آغاز تا سال 1300 ش، ج 1، ص 320).

[87] ملا احمد نراقي فرزند ملا مهدي (م: 1244 يا 1245 ق) از فحول علماي اماميه، فقيه، اصولي، محدث، رجالي، منجم، رياضي دان، حكيم، فيلسوف و شاعر مي باشد. او استاد شيخ مرتضي انصاري بود و از پدر خود و سيد بحرالعلوم و شيخ كاشف الغطاء روايت مي كرده است. (ريحانة الادب، ج 6، ص 162 - 160).

[88] مستدرك الوسائل، ج 13، ص 18.

[89] متن نامه.

[90] تضرع به معناي تواضع و زاري و گاه حتي به معناي فروتني و كرنش نيز آمده است.

[91] سيد عبدالله شبر فرزند محمدرضا (م: 1242 ق) از محدثين و فقهاي بزرگ اماميه در كاظمين بود.

[92] ص، آيه 35.

[93] بحارالأنوار، ج 90، ص 166.

[94] جمعه، آيه 1.

[95] اسراء، آيه 44.

[96] هيچ عامي نيست مگر اين كه تخصيص مي شود، هر قانوني كلي استثنائاتي دارد.

[97] بقره، آيه 106.

[98] جمعه، آيه 1.

[99] بحارالأنوار، ج 24، ص 210.

[100] من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 28.

[101] مؤمنون، آيه 14.

[102] روم، آيه 14.

[103] خواب به خودي خود حجت نيست، اما در روايت آمده است كه اگر خواب منطبق با خارج باشد درست است، و در كل دو نوع خواب صحيح است: خوابي كه با خارج انطباق دارد و ديگري خوابي كه با ادله و روايات، موافق باشد. (شيرازي).

[104] سيد محمد كاظم يزدي.

[105] ابوعلي جميل بن دراج بن عبدالله نخعي از محدثين ثقه اماميه و از اصحاب امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام بوده و از آن بزرگواران بدون واسطه روايت مي كرده است. كتابي نيز دارد كه ظاهرا يكي از اصول اربعمأة است. وي در عهد امام رضا عليه السلام وفات يافت

(ريحانة الادب، ج 7، ص 516).

[106] متن نامه.

[107] بحارالانوار، ج 63، ص 140.

[108] بحارالأنوار، ج 63، ص 336.

[109] حديد، آيه ي 13.

[110] بحارالأنوار، ج 8، ص 345.

[111] همان.

[112] متن نامه.

[113] بحارالانوار، ج 19، ص 23، باب 5 (باب دخوله الشعب و ما جري بعده الي الهجرة و عرض نفسه علي القبائل و...).

[114] همان، ص 6.

[115] همان، ص 18.

[116] مراسم حج قبل از اسلام و از زمان حضرت ابراهيم عليه السلام در ميان عرب ها مرسوم بوده است. مشركان قبل از اسلام نيز حج به جا مي آوردند و خانه خدا را طواف مي كردند، اما در حين طواف مرتكب اعمال زشتي مي شدند. (شيرازي).

[117] عثمان بن مظعون بن حبيب بن وهب الجمحي، صحابي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم، قبل از اسلام از حكماي عرب بود. وي سيزدهمين مردي است كه اسلام آورد و دوبار به حبشه مهاجرت نموده، در جنگ بدر حاضر شد و به سال دوم هجري درگذشت. پس از بازگشت از حبشه در پناه وليد بن مغيره وارد مكه گرديد و از آزار دشمن در امان بود. اما با چشمان خود مي ديد كه ساير مسلمانان در آزار و زير شكنجه قريش به سر مي بردند و سخت ناراحت بود. لذا از وليد خواست كه در مجمعي عمومي اعلام كند كه از اين لحظه به بعد عثمان ديگر در پناه او نيست تا او نيز مانند ديگر مسلمانان باشد. وليد نيز اعلام كرد كه از اين لحظه به بعد عثمان بن مظعون در پناه من نيست. عثمان نيز با صداي بلند گفت، تصديق مي كنم چيزي نگذشت كه شاعر و سخنور معروف عرب «لبيد» بر آن جمع وارد

شد و شروع به خواندن قصيده معروف خود نمود: «ألا كل شي ء ما خلا الله باطل؛ هر موجودي جز خدا پوچ و بي اساس است». عثمان با صداي بلند گفت: «راست گفتي». لبيد مصراع دوم را خواند «و كل نعيم لا محالة زائل؛ تمام نعمت هاي الهي ناپايدار است». عثمان بر آشفت و گفت اشتباه مي كني، نعمت هاي سراي ديگر ناپايدار نيست. اعتراض عثمان، بر لبيد گران آمد و گفت اي قريش، وضع شما عوض شده است. اين فرد كيست؟ يك نفر از حضار گفت: اين ابله از آيين ما بيرون رفته و از شخصي مثل خودش پيروي مي كند. گوش به سخن او نده. سپس برخاست و سيلي محكمي به صورت او نواخت. و چهره او را سياه كرد. وليد بن مغيره گفت: اگر در پناه من باقي مي ماندي هرگز چنين آسيبي به تو نمي رسيد. عثمان گفت: در پناه خداي بزرگ هستم، وليد گفت، حاضرم بار ديگر به تو پناه دهم. گفت: هرگز نخواهم پذيرفت. (لغت نامه دهخدا؛ فرازهايي از تاريخ پيامبر اسلام، ص 135 و 136).

[118] مستدرك الوسائل، ج 2، ص 337.

[119] احزاب، آيه 21.

[120] انفال، آيه 42.

[121] نجم الدين ابوالقاسم جعفر بن حسين بن يحيي بن هذلي حلي، معروف به محقق حلي (676 - 602 ق) از فحول علماي اماميه در قرن هفتم و معاصر خواجه نصير طوسي بوده است. از شاگردان پدر و جد خود و نيز سيد فخار بن معد موسوي و سيد ابن زهره بوده است. از آثار وي مي توان استحباب التياسر لاهل العراق، تلخيص الفهرست، شرائع الاسلام في مسائل الحلال و الحرام و نهج الوصول الي علم الاصول را نام برد (ريحانة

الادب ج 5، ص 231 و 236؛ لغت نامه دهخدا).

[122] شرائع الاسلام، ج 2، ص 319 و 320.

[123] محمد حسن بن باقر شريف اصفهاني (م: 1264 يا 1268 ق) از فحول علماي اماميه از شاگردان سيد جواد عاملي صاحب مصباح الكرامه، شيخ جعفر كاشف الغطاء و پسرش شيخ موسي كاشف الغطاء مي باشد نسبت كتاب معروف وي (جواهر الكلام في شرح شرائع الاسلام) به فقه جعفري، مانند نسبت بحارالانوار مجلسي است به اخبار اهل بيت عليهم السلام. او در اين كتاب فروع فقه را به همراه ادله آنها آورده است. تأليف اين كتاب شريف بيشتر از سي سال به طول انجاميده است (ريحانة الادب ج 3، ص 357 و 358).

[124] جواهر الكلام، ج 29، ص 21.

[125] احزاب، آيه 21.

[126] ابوعبدالله محمد بن نعمان، معروف به شيخ مفيد (م: 413 ق) فقيه، اصولي، محدث، رجالي و متكلم و از شاگردان جعفر بن محمد قولويه، شيخ صدوق، ابوغالب رازي، احمد بن محمد بن حسن بن وليد بوده است. سيد رضي، سيد مرتضي، شيخ ابوالفتح كراجكي، شيخ طوسي و سلار بن عبدالعزيز ديلمي، از شاگردان مبرز شيخ بوده اند. وي داراي تأليفات بسيار از جمله: احكام أهل الجمل، الاختصاص، الارشاد في معرفه حجج الله علي العباد، الاستبصار في ما جمعه الشافعي من الأخبار، الانتصار، التمهيد، كشف الالتباس، المقنعه مي باشد. (ريحانة الادب ج 5، ص 365 - 361).

[127] انفال، آيه 42.

[128] احقاف، آيه ي 35.

[129] صدر آيه مربوط به سوره فاطر، آيه 4 و ذيل آن مربوط به سوره انعام، آيه 34 است. ممكن است قرائت امام، قرائت ديگري غير از قرائت مشهور باشد.

[130] قصص، آيه ي 41.

[131] متن نامه.

[132] حضرت نوح، حضرت ابراهيم، حضرت

موسي، حضرت عيسي، و حضرت محمد صلوات الله عليهم.

[133] هود، آيه ي 46.

[134] ضرب المثلي عربي است، معادل فارسي آن: «به در مي گويد تا ديوار بشنود».

[135] حجرات، آيه ي 6.

[136] آب دريا را اگر نتوان كشيد

هم به قدر تشنگي بايد چشيد.

[137] نساء، آيه 34.

[138] عادت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم چنين بود كه هيچ وقت چيزي از غنائم براي خود بر نمي داشتند.

[139] بحارالانوار، ج 19، ص 202، باب غزوة بدر الكبري.

[140] عثمان بن مظعون.

[141] محمد جواد بلاغي (1352 - 1283 ق) از شاگردان آقا رضا همداني، شيخ محمد طه، ملا كاظم خراساني و استاد آيةالله خويي بود.

[142] ايشان كتاب هاي ديگري نظير انوار الهدي و نصائح الهدي نيز دارند كه با كتاب پيش گفته تشابه اسمي دارند.

[143] پدر آيةالله العظمي سيد صادق شيرازي و شاگرد مرحوم بلاغي.

[144] انعام، آيه 34.

[145] در بين اعراب ضرب المثل است.

[146] نمل، آيه 14.

[147] يس، آيه 30.

[148] متن نامه.

[149] نجم، آيه 39.

[150] نجم، آيه 40.

[151] فرقان، آيه 77.

[152] بحارالانوار، ج 16، ص 405؛ تأويل الآيات، ص 430؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 216.

[153] احمد بن محمد بن فهد حلي (841 - 757 ق).

[154] بحارالانوار، ج 14، ص 42.

[155] همان.

[156] بحارالانوار، ج 13، ص 140.

[157] مستدرك الوسائل، ج 5، ص 217.

[158] همان.

[159] همان.

[160] وسائل الشيعه، ج 7، ص 60.

[161] مستدرك الوسائل، ج 5، ص 193.

[162] غافر، آيه 60.

[163] مستدرك الوسائل، ج 5، ص 268، باب وجوب ترك الداعي الذنوب.

[164] فاطر، آيه ي 6.

[165] مستدرك الوسائل، ج 5، ص 269.

[166] كافي، ج 2، ص 448.

[167] لقمان، آيه 15.

[168] بحارالانوار، ج 74، ص 401.

[169] همان.

[170] اين شاعر كميت بن زيد است

كه از ستايندگان اهل بيت عليهم السلام و از شاعران خوب است. در بعضي از متون تاريخي آمده است كه شاعر جواب داد: «قد قلت ذلك فوالله ما رجعت عن ايماني و اني لكم لموال ولكني قلته علي التقية؛ بله من آن را سروده ام، ولي به خدا قسم از عقيده ام نسبت به شما بر نگشته ام، و البته از پيروان و مواليان شمايم، و آنچه را (در اين شعر) گفته ام از روي تقيه بوده است (و نه از روي عقيده)».

[171] مستدرك الوسائل، ج 13، ص 127.

[172] بحارالانوار، ج 74، ص 401.

[173] همان، ج 90، ص 351.

[174] متن نامه.

[175] اسراء، آيه 7.

[176] تغابن، آيه 16.

[177] آل عمران، آيه 97.

[178] وسائل الشيعه، ج 27، ص 167؛ بحارالانوار، ج 2، ص 258.

[179] سيد محمد حسين طباطبائي بروجردي (1340 - 1252 ش) از جمله عالمان و مراجع بزرگ كم نظير عالم تشيع است كه در عمر با بركت خود بزرگ ترين و بيشترين خدمات را به اسلام و مسلمانان كرده است.

[180] كافي، ج 6، ص 350.

[181] متن نامه.

[182] فصلت، آيه 46.

[183] ذاريات، آيه 58.

[184] نجم، آيه 39.

[185] منية المريد، ص 160.

[186] در آن روزگار در عراق «روپيه» پول رايج بوده است.

[187] مادر شوهر؛ در عراق به مادر شوهر، عمه مي گويند ولو اينكه خواهر پدر نباشد.

[188] نساء، آيه 79.

[189] بحارالأنوار، ج 28، ص 328، گوينده اشعار «متلمس» است.

[190] متن نامه.

[191] نساء، آيه 65.

[192] خواب حجيت شرعي ندارد، مگر در صورتي كه منطبق با خارج يا بر ادله شرعيه و بر حسب فرمايش كساني باشد كه از غيب خبر دارند، مثلا اگر كسي در خواب ديد كه پولي دستش رسيد و همان روز نيز مقداري

پول به دستش رسيد، يا خواب ديد كه به حج رفته و در همان سال نيز به حج مشرف شد معلوم مي شود كه رؤيايش، رؤياي صادقه بوده چرا كه خوابش با خارج منطبق بوده است، يا اگر كسي در خواب يزيد را در جهنم يا سلمان فارسي را در بهشت ديد رؤيايش صادق است چرا كه اين خواب مطابق ادله و فرمايش بزرگان دين است غير از اين دو مورد خواب حجيتي ندارد، مگر خواب كسي كه عصمت دارد و خواب و بيداري اش مانند هم است. در قرآن كريم به رؤياي صادقه و غير صادقه اشاره شده است و از خواب هاي صادقه به «رؤيا» تعبير شده است.

[193] بحارالانوار، ج 74، ص 76، اين جمله در ضمن وصيت رسول الله به اباذر آمده است. و اين وصيتنامه از سوي حضرت آقاي سيد صادق شيرازي تدريس شده و از نوار استخراج و پس از نگارش و ويرايش به صورت كتابي با عنوان «اي ابوذر اين گونه باش» به چاپ رسيده است. (ويراستار).

[194] زلزله، آيات 7 و 8.

[195] بحارالانوار، ج 43، ص 22.

[196] همان، ج 22، ص 484.

[197] همان، ج 92، ص 384.

[198] متن نامه.

[199] كافي، ج 6، ص 532؛ بحارالانوار، ج 73، ص 177.

[200] در اين زمينه نك: وسائل الشيعه، ج 10، ص 313؛ بحارالانوار، ج 55، ص 376 و نيز ج 87، ص 362؛ علل الشرايع، ج 1، ص 268.

[201] شيخ طوسي مي فرمايد: اسماعيل بن جابر مي خواست نوافل روز را در شب قضا كند كه با اين كار به فرائضش صدمه مي خورد، و امام او را از اين كار بر حذر داشتند (تهذيب الاحكام، ج 2،

ص 16).

[202] بحارالانوار، ج 95، ص 389.

[203] نهج البلاغه، حكمت 39.

[204] همان، حكمت 279.

[205] سجده، آيه 17.

[206] نساء، آيه 82؛ محمد، آيه 24.

[207] تحريم، آيه 6.

[208] يكي از كتاب هاي درسي حوزه هاي علميه كه موضوع آن علم اصول است و طلاب علوم ديني به عنوان اولين كتاب درسي اصول، آن را مي خوانند.

[209] بقره، آيات 20 و 106؛ و نيز جاهاي ديگر.

[210] وسائل الشيعه، ج 8، ص 248.

[211] بحارالأنوار، ج 95، ص 390.

[212] مائده، آيه 103.

[213] انعام، آيه 37.

[214] كهف، آيه 104.

[215] همان، آيه 103.

[216] تهذيب الاحكام، ج 6، ص 69.

[217] متن نامه.

[218] مانند سوره مباركه توحيد: «قل هو الله احد» كه در آن احديت در الله منحصر شده است.

[219] نساء، آيه 65.

[220] كافي، ج 1، ص 390.

[221] كنيز.

[222] كمال الدين، ص 93.

[223] مستدرك الوسائل، ج 12، ص 318.

[224] نهج البلاغه، خ 193 (خطبه همام).

[225] متن نامه.

[226] من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 295.

[227] نهج البلاغه، خطبه 20.

[228] جمال السالكين، سيد جمال الدين گلپايگاني در گلپايگان متولد شد و در اصفهان و نجف درس خواند و از جمله شاگردان به نام حكيم عارف جهانگير خان قشقايي است.

[229] بحارالانوار، ج 4، ص 43.

[230] همان، ج 84، ص 68.

[231] در اين رابطه ذكر حكايتي از ابوهريره كه به گمان خود مي خواست بين بهشت و جهنم جمع كند خالي از لطف نيست. در جنگ صفين نمازش را پشت سر حضرت علي عليه السلام مي خواند، و در وقت خوردن غذا با معاويه همسفره مي شد، و در هنگام جنگ روي يك بلندي مي ايستاد و مي گفت «الصلوة خلف علي أتم و اللقمة مع معاوية أكثم و وقوف علي التل أسلم»، و اين در حالي است كه

بارها از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيده بود «علي مع الحق و الحق مع علي». بحارالأنوار، ج 10، ص 432.

[232] متن نامه.

[233] رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در وصف علي عليه السلام مي فرمايد: «و كل علم علمنيه قد علمته عليا (اليقين، ص 350)؛ هر چه خدا به من ياد داده، من نيز به علي ياد داده ام». لذا پرسيدن سؤال در اين مقام از رسول خدا، سؤال عارفي است كه براي فهم ديگران مي پرسد؛ مثل آن كه عالمي در حضور جمع مطلبي از يك مرجع تقليد بپرسد و هدف او از سؤال اين باشد كه حاضران چيزي ياد بگيرند و خود بر آن مسئله واقف است (شيرازي).

[234] وسائل الشيعه، ج 10، ص 314.

[235] شيخ حسنعلي اصفهاني معروف به نخودكي در سال 1241 در اصفهان متولد شد و از كودكي تحت نظارت حاج ميرزا ملا محمدصادق به تحصيل علم پرداخت. سپس در نزد حكيم الهي ملا محمد كاشاني فلسفه و حكمت و عرفان آموخت و بعد از اين مرحله به نجف رفت و نزد سيد مرتضي كشميري به ادامه تحصيل پرداخت، پس از مراجعت از نجف در مشهد مقدس رحل اقامت افكند از محضر حاج آقا حسين قمي بهره جست و سرانجام در سال 1320 ش رخ در نقاب خاك كشيد.

[236] وسائل الشيعه، ج 11، ص 131.

[237] نهج البلاغه، خطبه 7.

[238] همان.

[239] بحارالانوار، ج 47، ص 378.

[240] اين جمله در چهار جاي قرآن آمده است: سوره هاي انعام، آيه 164؛ اسراء، آيه 15؛ فاطر، آيه 18؛ زمر، آيه 7.

[241] مائده، آيه 116.

[242] نهج البلاغه، نامه 45.

[243] متن نامه.

[244] حشر، آيه 7.

[245] الغدير،

ج 3، ص 177؛ بحارالانوار، ج 10، ص 431.

[246] كافي، ج 2، ص 415.

[247] در بعضي از روايت ها اين مسئله را به عبدالرحيم قيصر نسبت مي دهند.

[248] بحارالانوار، ج 52، ص 148.

[249] كافي، ج 3، ص 476.

[250] بحارالانوار، ج 44، ص 274.

[251] تهذيب، ج 2،ص 259.

[252] همان.

[253] كافي، ج 3، ص 274.

[254] تهذيب، ج 1، ص 420.

[255] وسائل الشيعه، ج 27، ص 52.

[256] متن نامه.

[257] يوسف، آيه 53.

[258] حميده بربريه كنيز و در عين حال از زنان دانشمند خاندان اهل بيت عليهم السلام بود. او مادر امام موسي بن جعفر عليه السلام است.

[259] كافي، ج 3، ص 270.

[260] تهذيب، ج 2، ص 237.

[261] متن نامه.

[262] بحارالانوار، ج 97، ص 84.

[263] ماده اي است كه به وسيله آن طلا را صاف مي كنند و در اصطلاح يك نوع آب را گويند كه همان اسيد نيتريك است.

[264] نوعي آب است كه در صنعت گوگرد استفاده مي شود.

[265] همان، ج 64، ص 305.

[266] همان، ج 43، ص 344.

[267] بحارالانوار، ج 70، ص 13.

[268] نهج البلاغه، نامه 69.

[269] وسائل الشيعه، ج 27، ص 141.

[270] متن نامه.

[271] نهج البلاغه، كلام 236.

[272] از جمله ثقات است.

[273] نساء، آيه 40.

[274] متن نامه.

[275] آل عمران، آيه 31.

[276] به غير از صحيح بخاري، در بقيه صحاح سته اهل سنت مسئله غدير آمده است.

[277] بحارالانوار، ج 94، ص 118.

[278] تحريم، آيه 6.

[279] نهج البلاغه، خطبه 233.

[280] وسائل الشيعه، ج 20، ص 397.

[281] بقره، آيه 29.

[282] مائده، آيه 66.

[283] مائده، آيه 67.

[284] بحارالأنوار، ج 42، ص 195.

[285] نساء، آيه 150.

[286] بقره، آيه 194.

[287] بقره، آيه 237.

[288] مقصود حضرت خانه آخرت بود.

[289] مؤلف تاريخ مدينه، «ابن شبه» مي باشد و استاد طبري است.

[290] كافي، ج 7، ص 268.

8- امام صادق عليه السلام الگوي زندگي

مشخصات كتاب

عنوان

و نام پديدآور: امام صادق (ع الگوي زندگي نويسنده حبيب الله احمدي 1336.

مشخصات نشر: قم فاطيما ، 1385.

مشخصات ظاهري: 264 ص

فروست: فاطيما ؛ 8.

شابك: 12500 ريال 964-2623-00-5

وضعيت فهرست نويسي: فاپا

يادداشت: پشت جلد به انگليسي: Habib-o-llah Ahmadi. Imam Sadeq: the symbol of life

يادداشت: كتابنامه ص 263 - 264؛ همچنين به صورت زيرنويس

موضوع: جعفر بن محمد (ص ، امام ششم 80 - 148ق -- سرگذشتنامه

رده بندي كنگره: BP45 1385 /‮الف53الف 8

رده بندي ديويي: 297/9553

شماره كتابشناسي ملي: م 85-15484

پيشگفتار

عترت رسول الله

عترت الگوي رفتار فردي و اجتماعي مي باشد. امام يعني الگو بودن در زندگي فردي و اجتماعي. رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم نيز به همين منظور عترت خويش را يادگار نهاده و دستور پيروي از آنان را صادر نمود.

براي الگو گيري از انديشه و رفتار عترت بايد باورها و رفتار آنان در ابعاد گوناگون فردي، عبادي و اجتماعي تحليل شود. زيرا تحليل موضع گيري هاي اجتماعي عترت از فردي و اعتقادي و عبادي آنان كمتر نيست. بلكه چه بسا اهتمام آن فزون تر نيز باشد. زيرا انگيزه مهم در الگو قرار گرفتن، همان بعد اجتماعي آن است. چرا كه انسان در اين بعد نيز نياز به الگوهاي انديشه و رفتاري دارد.

در گفتار رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم عترت عدل و همتاي قرآن عنوان شده است. همان گونه كه قرآن صراط اقوم است، عترت نيز صراط اقوم يعني راه استوار و مطمئن مي باشد. نيز همان گونه كه قرآن نياز به تبيين و تحليل و تفسير صحيح دارد، انديشه و رفتار عترت نيز تحقيق و تحليل صحيح مي طلبد. همان گونه كه ده ها نوشتار

پيرامون قرآن نگاشته شده و مي شود، سيره عترت نيز هماره نياز به تحقيق و تبيين دارد.

[صفحه 13]

تحقيق در سيره عترت

اين نكته بر همگان شفاف است كه باورهاي شيعه در مورد امامان معصوم بيشتر مسموع از گويندگان مذهبي مي باشد. تحقيق و مطالعه در زندگي و انديشه و رفتار امامان در خور شأن و موقعيت آنان نمي باشد.

از جانبي نوشتار تحقيقي و روان در سطوح متفاوت به مقدار نياز وجود ندارد؛ از جانب ديگر روي كرد به مطالعه در اين راستا در حد انتظار نيست. به همين خاطر در اين عرصه پژوهش هاي بيشتري نياز است. بر اين اساس تعهد قلم به دستان آگاه، فزوني مي يابد كه در اين فرصت كه شايد بتوان گفت در طول دوران تشيع بي بديل است، بهره وري صحيح نموده و قدم هاي استواري در اين راستا بردارند. اين برهه فرصتي است تا تحقيقات مناسب براي مخاطبين در سطوح متفاوت از كودكان و نوجوانان تا بزرگسالان انجام گيرد.

از جانب سوم جامعه به ويژه نوجوانان و دانش آموزان و دانشجويان روي كردي بيش در اين عرصه بايد داشته باشند تا از انديشه ها و رفتارهاي امامان به صورت مستند و مبرهن آگاهي صحيح فراهم كنند؛ تنها به شنيده هاي محافل بسنده ننمايند.

اهميت سيره نگاري

به لحاظ وجود منابع انبوه و برخي متضاد در موضوعات تاريخي و سيره نگاري، تحقيق در سيره امامان و تحليل هاي صحيح از موضع گيري هاي آنان امري بسيار با ظرافت و در عين حال سخت و عميق مي باشد.

به طور قطع با ديدن يك روايت يا يك قطعه تاريخي در مورد انديشه و رفتار امامان معصوم نمي توان بر كرسي داوري نشست وگفت كه سيره فلان امام اين است و موضع وي درباره فلان جريان اجتماعي اين گونه است!

[صفحه 14]

بلكه اظهار نظر در مورد انديشه ها و موضع گيري هاي امامان

پژوهش ژرف و وسيعي را مي طلبد كه با بررسي شامل و كامل از منابع و ديدگاه هاي متفاوت با معيارهاي منطقي و معقول، بتوان موضع امامان را دست رسي نموده و تحليل نمود.

اگر سيره نگاري بر اساس اين فرايند باشد، موضع گيري ها منطقي و در عين حال شفاف خواهد شد. افزون بر اين كه انبوه پيرايه ها از رفتار معصومان زدوده شده و انديشه هاي الگويي و رفتار بي پيرايه و زلال مطرح خواهد شد.

اين گونه پژوهش افزون بر شفاف ساختن موضع گيري ها، چون منطبق با حقايق مي باشد، از تعصب هاي مذهبي نيز به دور بوده و در ميان مذاهب ديني در عين تبيين و مستند سازي باورهاي حق تشيع، از ايجاد تنش در ميان فرق گوناگون اسلامي دوري مي جويد.

اين گونه تحقيق، انديشه و رفتار امامان را قابل الگوگيري براي هر زمان مي نمايد كه آنان در هيچ زماني متوقف نمي شوند؛ همانند قرآن كه چون تابش خورشيد هر روز نور و پيام نو دارد، براي هر زمان اسوه و امام خواهند بود.

ويژگي سيره امام صادق

دوران امام صادق عليه السلام با دو جريان اجتماعي چالشگر امويان و عباسيان همراه بود. اين دوران، دوران ويژه اي است؛ زيرا هم زمان است با افول يك جريان بزرگ اجتماعي كه در زمان امام صادق عليه السلام غروب نمود، و بروز يك جريان ديگر كه بيش از پنج قرن بر سرنوشت امت اسلامي حاكميت يافته است.

بدين خاطر موضع گيري هاي امام صادق عليه السلام به هر دو جريان نگاه دارد.

[صفحه 15]

امام هم در برابر امويان موضع گرفته است، و هم در برابر عباسيان به چالش برخاسته است. بررسي و تحليل انديشه و سيره امام صادق عليه السلام بايد با اشراف بر اين دو

جريان مهم باشد، تاتوان تحليل موضع گيري هاي اجتماعي امام صادق عليه السلام را فراهم آورد. در غير اين صورت تحليل صحيح و واقعي امكان شكل گيري ندارد.

افزون بر اين افول و ظهور اين دو جريان فرصتي را سبب شده است كه امام صادق عليه السلام از آن فرصت در جهت استقرار فرهنگ و فقه تشيع و عترت بهره كافي گرفته است.

امام صادق عليه السلام با تشكيل دانشگاه بزرگ و وسيع از جهت كميت و كيفيت توانست فقه و فرهنگ و باورهاي زلال ديني را شفاف سازد. امام صادق عليه السلام در برابر كج راهگي هاي اعتقادي، استوار ايستاد و باورهاي خرافي و گروهك هاي منحرف را رسوا ساخت.

و نيز در برابر مكتب هاي فقهي چالش گر عترت، قامتي استوار بر افراشت. همان گونه كه عباسيان تلاش در ترويج مكتب هاي فقهي مخالف عترت داشتند، صادق آل محمد عليه السلام از فرصت پيش آمده در جهت حراست تشكل همسوي اهل بيت و عبور آن از بحران ها و استقرار فقه و فرهنگ عترت بهره كافي برد. حضرت به گونه اي نقش ايفا نمود كه مرام عترت، «مذهب جعفري» عنوان گرفت.

در تحليل سيره امام صادق عليه السلام افزون بر محورهاي اجتماعي تلاش هاي فقهي و فرهنگي حضرت نيز بايد مورد تحقيق و تحليل قرار گيرد تا بهتر شفاف شود كه امام صادق عليه السلام چگونه فرهنگ و تمدن استواري را پايه نهاده است.

[صفحه 16]

ويژگي اين نوشتار

اين نوشتار مشتمل به چهار بخش است؛ بخش نخست آن سيري در زندگي و تبار امام صادق عليه السلام مي باشد. در بخش دوم برخي از فضايل حضرت مورد توجه قرار گرفته است. در بخش سوم برخي از انديشه و رفتارهاي عرشي كه در بستر رفتارهاي فردي،

اجتماعي مورد الگوگيري است، مورد بررسي قرار گرفته است. اما انگيزه اصلي اين نوشتار بخش چهارم آن است كه موضع گيري هاي اجتماعي حضرت را در بر دارد. تحليل موضع گيري هاي اجتماعي در صورتي ممكن است كه آگاهي هاي صحيح از جريان هاي اجتماعي زمان حضرت فراهم شود. بدين خاطر جريان هاي اجتماعي زمان حضرت و ديدگاه هاي امام مورد تحليل قرار گرفته است.

اين بخش ممكن است مشتمل بر ديدگاه هاي جديد نيز بوده كه با ديدگاه هاي رايج متفاوت باشد. بدين خاطر از عزيزان خواننده اين انتظار منطقي و به جا خواهد بود كه با ديده ي تحقيق به نوشتار نگاه افكنده، به ويژه بخش چهارم آن را با دقت مطالعه نمايند. بديهي است نقد صحيح و منطقي ديدگاه ها موجب امتنان خواهد شد.

[صفحه 18]

سيري در زندگي امام صادق عليه السلام

ولادت نور

گرچه بسياري از نويسندگان ولادت جعفر بن محمد (عليهما السلام) را سال هشتاد هجري مي نويسند، [1] اما بيشتر محققان ولادت حضرت را روز هفدهم ربيع الاول سال هشتاد و سه مي نگارند. [2] در اين روز خورشيد ولايت تابش ديگر نموده، با لبخندي زيبا بر چهره جامعه بشريت گلي از گل هاي باغستان فاطمه (سلام الله عليها) را در خانه باقر العلوم عليه السلام و ام فروه به بار نشانيد.

در اين روز ام فروه دامن گستراند و كودكي پاك از تبار پاكان را در دامان خويش نهاد. در اين روز كودكي به دامن ام فروه لبخند زد كه وارث رسالت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم شد. وي آن گونه در شكوفايي دين خاتم الانبياء نقش ايفا نمود كه مرام رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، «مذهب جعفري» نام گرفت. و چه تقارن زيبا

[صفحه 19]

كه

ولادت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم را نيز در هفدهم ربيع الاول سال عام الفيل مي نگارند. ولادت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم نويد آغاز بعثت جهاني را بشارت است. و ولادت امام صادق عليه السلام مژده تداوم و شكوفايي فقه و فرهنگ مرام رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم را اميد مي دهد.

نام و نشان

حق هر مادر است كه نام فرزندان خويش را انتخاب نمايد. يا اگر ديگري درباره نام فرزندان اقدام مي نمايد، با مشاوره مادر باشد. فاطمه (سلام الله عليها) مادر يازده امام همام مي باشد. نام آنان از جانب خداي سبحان برگزيده مي شود و تقديم فاطمه (سلام الله عليها) مي گردد؛ زيرا شؤون آنان با ديگران متفاوت مي باشد. همان گونه كه بسياري از شؤون آنان از جانب خداي سبحان است، انتخاب نام آنان نيز از جانب خدا مي باشد.

خداي سبحان هنگامي كه نام فرزندان فاطمه (سلام الله عليها) را انتخاب مي كند، نام آنان را در لوحي نهاده توسط جبرئيل در اختيار فاطمه (سلام الله عليها) مادرشان قرار مي دهد. و روت الشيعة في خبر اللوح الذي هبط به جبرئيل عليه السلام علي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم من الجنة و عطاه فاطمه (سلام الله عليها) و فيه اسماء الائمة من بعده. [9].

جابر بن عبدالله انصاري: فقلت يا سيدة نسوان ما هذه الصحيفة التي اراها معك قالت فيها اسماء ائمة من ولدي. [8] «جابر مي گويد از فاطمه پرسيدم اين لوح كه همراه توست چيست، گفت در اين لوح اسامي امامان كه از فرزندانم مي باشند نهاده شده است.» نيز در مورد نام گذاري حضرت اين

[صفحه 20]

گونه روايت شده

است كه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند، اذا ولد جعفر بن محمد بن علي بن الحسين ابني فسموه بالصادق. [9] از اين جهت نام «جعفر» [8] از سوي خداوند سبحان در اختيار ام الائمه، فاطمه (سلام الله عليها) قرار مي گيرد. نام گذاري حضرت توسط جدش زين العابدين عليه السلام صورت مي گيرد. [9].

كنيه معروف امام صادق عليه السلام «ابوعبدالله» است كه كنيه امام حسين عليه السلام نيز مي باشد. ليكن كنيه هاي ديگري مانند ابواسماعيل و ابوموسي در مورد حضرت گفته شده است. [8].

معروف ترين لقب آن حضرت «صادق» مي باشد؛ اما عنوان هاي زيباي ديگري نيز مانند: صابر، فاضل، قاهر، كامل، منجي، فاطر، قائم، كافل، طاهر، عاطر و... از القاب حضرت مي باشند. [9].

لقب زيباي صادق

صادق - راستگو - لقب تمام امامان مي باشد. ليكن چون برخي القاب در برخي امامان بيشتر جلوه گر است، به القاب خاصي مانند «صادق» يا «كاظم» و يا «رضا» ملقب مي شوند. در مورد علت اين لقب زيبا به امام صادق عليه السلام نكاتي مطرح است.

الف: امام همام به خاطر اين كه در ادعاي امامت صادق بودند و در گفتار خويش هماره راستگو بودند، به اين عنوان لقب گرفته اند؛ در برابر فرد

[صفحه 21]

ديگري به نام جعفر بن علي كه از فرزندان امام هادي عليه السلام مي باشد و به دروغ ادعاي امامت مي نمايد، سمّي الصادق صادقا ليتميز من المدعي الامامة بغير حقها و هو جعفر بن علي امام الفطحيه الثانية. از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم روايت اين گونه است كه جعفر بن محمد را صادق بناميد تا از مدعي دروغين مشخص باشد. فسموه الصادق. [10].

منظور ايشان فرزند امام هادي عليه السلام است كه

به دروغ ادعاي امامت نمود. وي بعد از شهادت برادرش امام عسكري عليه السلام، خود را جانشين امام حسن عسكري عليه السلام مطرح ساخت و عده اي فريب خورده نيز دور وي جمع شدند. اين گروه «فطحيه دوم» نام دارند. با گروه معروف به «فطحيه» كه به امامت عبدالله بن جعفر افطح، فرزند امام صادق عليه السلام معتقد شده، آنگاه به امامت موسي كاظم عليه السلام برگشتند نبايد اشتباه شود. در واقع اين گروه سيزده امامي شدند. امام صادق عليه السلام در ادعاي امامت صادق و در گفتار خويش نيز صادق بودند كه به اين لقب مبارك عنوان گرفتند، لصدقه في مقالته. [11].

ب: نكته مهمتر از اين، در راستاي لقب صادق آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم عنوان شده است و آن نكته ژرفاي دانش حضرت را شفاف مي سازد، كه امام صادق عليه السلام متصل به وحي و علم و دانش لدني است. اما صادق مستقيم از خدا سخن مي گويد. در سخن گفتن از خداي سبحان نيازي به واسطه مانند فرشته نيز ندارد. بلكه حضرت بدون واسطه از خدا سخن مي گويد. در زيارت نامه حضرت به ايشان اين گونه خطاب مي كنيم: صل علي الصادق عن الله. [12].

[صفحه 22]

«درود خدا بر كسي كه راستگو و سخن راست از جانب خدا مي گويد.» حضرت به اين صفت معروف بوده است. [13].

سالم بن ابي حفصه مي گويد: پس از شهادت باقر العلوم عليه السلام با جمعي از ياران براي عرض تسليت به حضور جعفر بن محمد عليه السلام رسيديم. هنگامي كه در منزل حضرت آمديم، من به همراهان گفتم منتظر باشيد تا من ابتدا وارد شده عرض تسليت كنم. وارد بر حضرت شدم در

مورد شهادت پدرش اين گونه اظهار داشتم: انا لله و انا اليه راجعون، كسي از دنيا رفته است، هنگامي كه مستقيم سخن از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مي گفت؛ كسي از وي نمي پرسيد كه واسطه نقل سخن شما با رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كيست؛ ديگر همانند وي يافت نخواهد شد. والله لا يري مثله ابدا. بعد از سخنان من ابوعبدالله لحظاتي سكوت نمود. آنگاه روي كرد به اصحاب خويش و فرمود: قال الله تعالي ان من عبادي من يتصدق بشق تمرة فاربيها له كما يربي احدكم فلوه حتي اجعلها له مثل احد. «خداي سبحان مي فرمايد، از بندگان من كساني هستند كه به نصف خرما صدقه مي دهند؛ من آن را پرورش مي دهم، همان گونه كه شما بچه اسب خود را پرورش مي دهيد، تا مانند كوه احد شود».

آنگاه سالم بن ابي حفصه از نزد امام با شگفتي تمام بيرون شد. به ياران خويش خطاب كرد: ما در شگفتي بوديم كه چگونه باقر العلوم بدون واسطه از رسول خدا سخن مي گويد. اينك كسي را يافتيم كه بدون واسطه از خدا سخن مي گويد: فقال لي ابو عبدالله و قال الله بلا واسطة. [14].

[صفحه 23]

تبار

محمد بن علي باقر العلوم عليه السلام، پدر امام صادق عليه السلام است. از جانب پدر امام صادق عليه السلام فرزند فاطمه (سلام الله عليها) و فرزند رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد. پدر امام صادق عليه السلام نيازي به توضيح و توصيف ندارد. مقام و منزلت باقر العلوم عليه السلام بر همگان آشكار است.

مادر

اما از جانب مادر، امام صادق عليه السلام فرزند زني پاك دامن، مؤمن و علاقه مند به عترت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم است. نام مادرش «فاطمه» ملقب به «ام فروه» دختر قاسم بن محمد بن ابي بكر است. مادر ام فروه نيز اسماء دختر عبدالرحمن بن ابي بكر است. [15] اين خانم از دو جانب به ابوبكر متصل مي گردد. از امام صادق عليه السلام نيز روايت است: ولدني ابوبكر مرتين. [16] «ابوبكر دوبار مرا متولد ساخت».

شواهد تاريخي نشان مي دهد كه اين خانم گرچه از تبار ابوبكر است، ليكن هم قاسم بن محمد و هم مادرش اسماء دختر عبدالرحمن و هم جدش محمد بن ابي بكر و هم جده اش اسماء بنت عميس، از علاقه مندان، بلكه از ياران اهل بيت (عليهم السلام) به شمار مي آيند.

ام فروه سر آمد زنان زمان بود، محل رفت و آمد زنان مدينه در امور ديني بود. وي زني با شرافت و با جاه و جلال بود. به همين خاطر امام صادق عليه السلام را «ابن المكرمة» يعني فرزند زني با جاه و جلال مي ناميدند. [17].

[صفحه 24]

ام فروه از فرزندان اسماء بنت عميس و ابوبكر مي باشد. شخص وي فردي است وارسته با انديشه شفاف و زلال. وي فردي شيعي است و بر اين باور حق

است كه بعد از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم امير المؤمنين علي عليه السلام و فرزندانش جانشينان به حق حضرت مي باشند. وي در عقيده خويش آن گونه استوار است كه طوفان حوادث و فتنه هاي فرهنگي نتوانسته است وي را از باور حق خويش، جدا كند.

در رفتار نيز، فردي استوار و مقاوم و شايسته است. فردي پاك دامن كه در دامن پاكش فرزندي همانند امام صادق عليه السلام كه افتخار جهان اسلام است، پرورش مي يابد. دامن پر بركتي كه فرزند برومندش صادق آل محمد عليه السلام به آن مادر افتخار مي كند، و ايمان و شايستگي و پاكي هاي مادرش را مي ستايد. امام صادق عليه السلام مي فرمايد: كانت امي ممن آمنت و اتقت و احسنت و الله يحب المحسنين [18] «مادرم از زمره افرادي است كه ايمان آورده و تقوا پيشه ساخته و فردي نيكوكار كه محبوب خداي سبحان است، مي باشد.» امام صادق عليه السلام مادرش را از افرادي مي شمارد كه آيه مباركه آنان را مي ستايد، يعني نيكوكاران. افتخار بزرگ ديگر اين خانم اين است كه مادر هفت امام ديگر بعد از امام صادق عليه السلام مي باشد.

قاسم بن محمد

اما پدر ام فروه يعني قاسم بن محمد فردي است كه كليني (ره) درباره وي مي نگارد از افراد مورد اعتماد زين العابدين عليه السلام بودند، قال ابوعبدالله عليه السلام كان سعيد بن مسيب و القاسم بن محمد بن ابي بكر و ابوخالد الكابلي من ثقات

[صفحه 25]

علي بن الحسين عليه السلام [19] به فرموده امام صادق عليه السلام اين سه نفر يعني قاسم بن محمد و سعيد بن مسيب و ابو خالد، مورد اعتماد حضرت بوده اند. وي فردي فقيه و پارسا و مورد اعتماد و جليل القدر

و مورد ستايش مي باشد. در سن 77 سالگي در سال 108 رحلت نموده است. [20].

روايت ديگر از امام رضا عليه السلام گواهي مي دهد كه وي امامي و شيعه بوده است. ذكر عند الرضا عليه السلام القاسم ابن محمد خال ابيه و سعيد بن المسيب فقال عليه السلام كانا علي هذا الامر.» [21] در نزد امام رضا عليه السلام سخن از قاسم بن محمد پيش آمد، حضرت فرمودند وي شيعه بوده است.» اين روايت گرچه به لحاظ سند به عنوان مدرك فقهي تأييد نمي شود؛ ليكن در موضوعات غير فقهي با شواهد ديگر مضمون آن كه قاسم بن محمد شيعه بوده است، تأييد مي گردد. در هر صورت وي يكي از افراد با فضيلت و برترين هاي شهر مدينه به شمار مي آمده است. [22].

محمد بن ابي بكر

جد اين بانو (ام فروه)، «محمد» مي باشد. محمد پدرش ابوبكر و مادرش اسماء بنت عميس است. اسماء بنت عميس بعد از ابوبكر و بعد از شهادت فاطمه زهرا (سلام الله عليها) به عقد امير المؤمنين عليه السلام در آمد.

محمد گرچه فرزند ابوبكر است، ليكن تربيت يافته علي عليه السلام مي باشد. وي آن گونه ملازم و همراه علي بود كه حتي مردم پدري غير از علي براي وي

[صفحه 26]

نمي شناختند. اين گونه سخن از اميرالمؤمنين در اين رابطه رسيده است: محمد فرزند من از صلب ابوبكر است، محمد ابني من صلب ابي بكر. [23] هنگامي كه خبر شهادت محمد به علي عليه السلام رسيد سخت اندوهگين شد؛ هنگامي كه سبب اندوه را جويا شدند فرمود: وي دست پرورده ي من و برادري براي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بود، من خويش را پدر وي مي دانم، كان لي ربيبا و

كان لنبي اخا و كنت له والدا. [24].

محمد كه از ياران زيرك و سترگ علي عليه السلام بود، هنگامي كه امير المؤمنين وي را به استانداري مصر منصوب نمود، عهدنامه اي را براي وي نوشت. در اين عهد نامه نگاشت حتي لحظه ها و نگاه هاي چشمت را در ميان مردم مساوي تقسيم كن، تا اشراف و بزرگان در مورد تو طمع نكنند، و آس بينهم في اللحظة و النظرة. [25] اين نامه بعد از شهادت محمد، به دست معاويه افتاد. [26].

هنگامي كه نيروهاي معاويه به فرماندهي «معاويه بن حديج» به محمد دسترسي پيدا كردند، وي را تشنه كام و دست بسته در داخل شكم الاغ مرده قرار داده و آتش زدند. [27] محمد را افتخار همين بس كه امير مؤمنان از وي به عنوان «شهيد» ياد مي كند، محمد بن ابي بكر رحمه الله قد استشهد فعند الله نحسبه ولدا ناصحا و عاملا كادحا و سيفا قاطعا و ركنا دافعا، [28] «محمد كه

[صفحه 27]

خدايش رحمت كند شهيد شد. وي فرزندي خير خواه و كارگزاري پر تلاش و تيغي برنده و ركني استوار بود».

از امام باقر عليه السلام در مورد «محمد» اين گونه وارد شده است، محمد ابن ابي بكر بايع عليا علي البرائة من ابيه، [29] «محمد بر اساس بي زاري از پدرش ابوبكر، با علي عليه السلام بيعت كرد».

امام صادق عليه السلام در مورد جدش محمد بن ابي بكر مي فرمايد: خدا او را رحمت كند، نجابت و اصالت وي از جانب مادرش مي باشد، كان إنجابه من قبل امه اسماء بنت عميس رحمة الله عليها لا من قبل ابيه. [30].

بنابراين مادر امام صادق عليه السلام از جانب پدر به محمد بن ابي بكر، و

از جانب مادر به فرزند ديگر ابوبكر يعني عبدالرحمن بن ابي بكر متصل مي گردد. [31].

اسماء بنت عميس

نسل اين خانم (ام فروه) به اسماء بنت عميس پيوند مي خورد. اسماء بنت عميس خواهر «ميمونه» همسر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد. وي نخست همسر جعفر بن ابي طالب بود (برخي مي نگارند وي نخست همسر حمزه بن عبدالمطلب بوده است). در مكه پيش از اين كه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم به دار ارقم وارد شود، مسلمان شد، و به همراه همسرش به حبشه مهاجرت كرد. وي از مسلماناني است كه دو نوبت هجرت نموده است. از همسرش جعفر، فرزنداني مانند محمد، عبدالله و عون به دامن مي آورد. بعد از شهادت جعفر در جنگ

[صفحه 28]

موته، به عقد ابوبكر درآمد كه محمد بن ابي بكر را به دامن آورد. آنگاه بعد از رحلت ابوبكر با علي بن ابي طالب عليه السلام ازدواج مي كند كه از علي دو پسر به نام هاي يحيي و عون به دنيا مي آورد. [32].

اين خانم آن مقدار در نزد اهل بيت جلالت داشت كه محرم اسرار خانه آنان بود. در شب زفاف فاطمه زهرا (سلام الله عليها) اين خانم همراه فاطمه (سلام الله عليها) بود. در هنگام غسل دادن فاطمه (سلام الله عليها) نيز همين خانم حضور داشت و علي عليه السلام را در تجهيز فاطمه (سلام الله عليها) همراهي مي نمود. [33] اين تبار پاك و شفاف امام صادق عليه السلام از جانب پدر و مادر مي باشد.

تربيت

مربي گري برترين فضيلتي است كه نصيب فرد مي شود. در تربيت و تزكيه ديگران نقش محوري را مربي ايفا مي نمايد. اين ويژگي تا آن مقدار از اهتمام است كه خداي سبحان يكي از برترين صفات خويش را در ستايش خود

«رب» يعني مربي معرفي مي نمايد. و حمد و ستايش را از آن جهت شايسته و منحصر خويش مي كند، كه از ويژگي و صفت مربي بهره مند است، فلله الحمد رب السموات و رب الارض رب العالمين. [34].

خداي سبحان تزكيه و پاكي انسان را از فضل و رحمت خاصه خويش عنوان مي نمايد، و لو لا فضل الله عليكم و رحمته ما زكي منكم من احد ابدا و لكن الله يزكي من يشاء و الله سميع عليم. [35].

[صفحه 29]

نقش و اهميت تربيت همين مقدار كه خداي سبحان بر چند ويژگي و چند صفت از صفات حسناي خويش، بر خود احسن و بارك الله مي گويد. همانند آفرينش انسان؛ فتبارك الله احسن الخالقين [36]، و نيز همانند تربيت انسان، ذلكم الله ربكم فتبارك الله رب العالمين. [37].

اين از يك سو كه خداي سبحان مربي هر تربيت يافته و مزكي هر پاكي است. اين تجلي رحمت عام الهي در تمام نظام هستي است؛ شامل هر انسان بلكه هر موجودي مي باشد.

از سوي ديگر همين تجلي به گونه ويژه نيز جلوه گر است كه برخي انسان هاي برتر را به صورت ويژه مورد عنايت قرار مي دهد. به همين خاطر تأديب و تربيت پيامبران به ويژه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم را به خويش نسبت مي دهد. ان الله عزوجل ادّب نبيه فاحسن أدبه. [38] «خداي سبحان عزوجل پيامبر نيكو ادب نمود». رسول الله به عنايت الهي از خاندان پاك و در دامن افرادي پاك دامن و موحد تربيت يافت. وي هماره از فيوضات ويژه خداوند سبحان بهره برد، تا به مقام والا و اوج كمال انساني رسيد.

اينك فرزانگاني از

همين تبار مربي امام صادق عليه السلام مي باشند. از سال 83 تا 114 به مدت 34 سال در دامن پر مهر باقر العلوم عليه السلام پدرش مي باشد. مقدار زيادي از اين مدت را (يازده سال) در كنار سيد الساجدين عليه السلام نيز قرار دارد، كه دو امام همام نقش مهم و طولاني در تربيت فرزند برومند خويش ايفا مي نمايند. [39] در اين مدت جعفر بن محمد (عليهما السلام) هماره ملازم و همراه اين

[صفحه 30]

دو معصوم مي باشد. هر صبح و شام وي را از معارف و انديشه هاي ملكوتي بهره مند مي سازند.

امام صادق عليه السلام نقش پدر را اين گونه بازگو مي نمايد: پدرم باقر العلوم هماره نام و ذكر خدا بر لبش بود؛ حتي معاشرت هاي وي با مردم مانع ياد خدا نمي شد. زبان در كامش به گفتن لا اله الا الله مشغول بود. وي ما را گرد مي آورد (صبح گاه) و وادار به ياد و ذكر خدا مي نمود. و هر كس از اعضاي خانواده آشنا به قرائت قرآن بود، به قرائت قرآن، و آنان كه آشنا نبودند، به ذكر خدا مشغول مي شدند تا آفتاب طلوع مي نمود، كان يجمعنا فيأمرنا بالذكر حتي تطلع الشمس و يأمر بالقراءة من كان يقرء منا و من كان لا يقرأ منا أمره بالذكر. [40].

جعفر بن محمد (عليهما السلام) در سفرهاي حج نيز همراه پدر بود. كه برخي سؤال هايي كه از باقر العلوم عليه السلام مي شد، حضرت پاسخ آنها را به جعفر بن محمد واگذار مي نمود. ان اباجعفر عليه السلام كان في الحج و معه ابنه جعفر عليه السلام فاتاه رجل، قال اني اريد ان أسألك قال سل ابني جعفر... [41] در سفر به شام نيز همراه حضرت

بود و براي وي بستر آماده مي ساخت. در طول سفر پر مشقت همراه پدرش بود. [42] در سفر حج هنگام نوجواني آن گونه در تلاش براي عبادت است كه امام باقر عليه السلام وي را دلداري مي دهد. [43].

[صفحه 31]

ام داود

دامن مادري پاك دامن و با فضيلت چون «ام فروه» كه حضرت را به اين خاطر ابن المكرمة مي ناميدند [44]؛ مهد پرورش صادق آل محمد عليه السلام قرار مي گيرد. فضيلت ديگر اين كه اين فرزند از سينه خانمي علوي نسب و مستجاب الدعوة كه ملقب به «ام داود» است، شير مي نوشد. ام داود مادر رضاعي امام صادق عليه السلام است و داود فرزندش برادر رضاعي امام صادق عليه السلام است. هنگامي كه داود در زندان منصور گرفتار شد، مادرش به خدمت امام صادق عليه السلام آمد و از وي استمداد نمود. امام صادق عليه السلام به وي دعايي مي آموزد كه با خواندن آن گرفتاري برطرف مي شود و فرزندش آزاد مي گردد. اين دعا به دعاي «ام داود» معروف است. [45] دوران شير خوارگي حضرت نيز در دامن چنين زن پاكدامني مي باشد.

امام صادق عليه السلام دوران كودكي خويش به همراه اين فرزانگان پاك سپري نموده است. فضايل اين افراد بي بديل يعني معصومان پاك و نيز زنان پاك دامن و فرزانه، نقش مهمي در انديشه و رفتار و شكوفا شدن استعدادهاي نهفته كودك ايفا مي نمايد. اين كودك كه خود فرزانه فرزانگان، معصوم از هر گناه و لغزش و گوهري بي نظير از تبار پاكان است، مربيان بي بديل نيز تربيت وي را عهده دار مي باشند.

شهادت امام صادق

عباسيان به دروغ خلافت و حكومت داري خويش را به جانشيني رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم عنوان مي نمودند. آنان با حيله و فريب اين منصب مهم را

[صفحه 32]

عهده دار شدند. بزرگ ترين چالش و رويارويي خويش را وجود تشكل همسوي اهل بيت (عليهم السلام) به رهبري امامان معصوم مي ديدند. زيرا تشكل همسوي اهل بيت به رهبري اهل

بيت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم تنها به رغم بني اميه به چالش بر نخواست، بلكه عترت بر اساس تعهد الهي با هر گونه ستم و تباهي با هر نام و نشاني در ستيز بود.

شكل گيري اين جريان بزرگ اجتماعي (تشكل همسو) به زمان اميرالمؤمنين عليه السلام و بلكه همزمان با زندگي خود رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بازگشت دارد. اين تشكل هماره نقش مهم و محوري را در راستاي هنجار بخشيدن به ناهنجاري ها و مبارزه با ستم و ستمگران طاغي ايفا مي نمود. و بزرگترين چالش اجتماعي به رغم امويان و عباسيان به شمار مي رفت. به همين سبب نه حاكمان تباهگر بني اميه عترت آل رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم را بر مي تابيدند و نه حاكمان نفاق پيشه بني عباس.

عباسيان با نام و موقعيت اهل بيت و با منسوب نمودن خويش به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و اهل بيت، براي خويش موقعيت اجتماعي فراهم ساختند. آنان زمامداري امت اسلامي را بيش از پنج قرن با همين عناوين عهده دار شدند و بزرگ ترين خيانت را بر آرمان هاي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و عترت روا داشتند كه شرح آن در بخش چهارم اين نوشتار تحقيق و تحليل شده است.

حاكمان اين دو جريان كه هر دو، دستان خونين و چهره سياه خويش را زير پرده نفاق پنهان ساخته بودند، بزرگ ترين گناه را در اين راستا مرتكب شدند و بيشترين آسيب را به امت اسلامي از اين سمت و سو وارد ساختند؛ زيرا آنان شاخص هاي

فضيلت را از امت اسلام گرفتند. تا باقر العلوم عليه السلام دست پليد بني اميه آغشته به خون عترت است. از امام صادق عليه السلام تا امام عسگري عليه السلام دست ناپاك عباسيان.

[صفحه 33]

بخشي از زمان امامت امام صادق عليه السلام در دوران رو به افول بني اميه بوده است. آنگاه كه ستم، ستون هاي حكومت امويان را سست نموده در حال فرو ريختن بود. در اين مدت، تعرض به رغم عترت نيز سامان يافته، ليكن در پايان دوران فروكش، نموده بود.

اما بخش دوم دوران امامت همزمان با آغاز حكومت ننگين ستم پيشه عباسيان مي باشد. كه هماره به سوي توسعه و توان مندي خويش پيش مي رفت. دوران منصور دوانيقي آغاز شكوه اين دوران پانصد ساله سياه مي باشد.

منصور بزرگ ترين مانع ديكتاتوري و جولان ستمگري خويش را امام صادق عليه السلام و تشكل همسوي ايشان مي بيند. و به همين خاطر با تزوير هماره در صدد مخالفت با آرمان هاي حضرت بر مي آيد و بارها حتي تصميم بر قتل حضرت مي گيرد كه دست توانمند خداي سبحان، امام همام را از توطئه ها نجات داد. [46].

سبب شهادت امام صادق

عباسيان به رغم امويان در اقدام عليه عترت آل رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم از روش دو گانگي و نفاق بهره مي بردند. اگر بني اميه چالش عليه عترت را تا ميدان هاي رو در رويي جنگ پيش بردند، و جنگ هاي خونيني چون صفين، ساباط و كربلا را پديدار ساختند، بني عباس از شگرد تزوير، بيشتر بهره برده و به صورت پنهاني در چالش با عترت بودند.

از لحاظ اجتماعي تلاش آنان بر احترام و حمايت از اهل بيت بود؛ ليكن در پنهان دشمن اهل بيت بودند و

اهل بيت را به هيچ وجه بر نمي تابيدند.

[صفحه 34]

اقدام هاي سياسي و اجتماعي و فرهنگي آنان رو در روي اقدام هاي عترت بود. در اين ميدان از جناياتي حتي در حد قتل اهل بيت نيز دريغ نكردند. و به صورت پنهاني دست خويش را به خون عترت آغشته ساختند.

رويه اين پنهان كاري و نفاق عباسيان در مورد سران و رهبران تشكل همسو عترت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يعني ائمه اطهار عليه السلام بود؛ ليكن در مورد همراهان اهل بيت و نسل و تبار آنان مخالفت بني عباس نيز همانند بني اميه ستيز در ميدان جنگ بود كه نمونه هاي آن از برخوردهاي آنان در مورد سادات حسني و نيز حسيني مانند شهداي فخ و... به چشم مي خورد كه در بخش چهارم اين نوشتار تحقيق شده است.

امام صادق عليه السلام كه شخصيت بارز اهل بيت به شمار مي رفت، از توطئه بني عباس در امان نماند. و منصور بارها تصميم به قتل حضرت مي گرفت كه در اثر برخي حوادث از تصميم خود بر مي گشت. [47] ليكن در نهايت نتوانست موقعيت والاي اجتماعي حضرت را تحمل كند. يادگار رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كه سرچشمه دانش و فضيلت بود را مسموم نمود و از پاي درآورد.

اين حقيقت را بسياري از سيره و تاريخ نگاران مانند ابوالفرج اصفهاني، سبط ابن جوزي، ابن شهر آشوب، ابن صباغ، محمد بن جرير طبري، سويدي، علامه محمد باقر مجلسي و... نگاشته اند. [48].

در مورد سال شهادت حضرت، اتفاق ديدگاه بين نويسندگان است كه در سال 148 هجري بوده است. ليكن در مورد روز شهادت اين اتفاق فراهم نيست. زيرا

بسياري شهادت حضرت را در ماه شوال مي نگارند؛ مانند كليني،

[صفحه 35]

فتال نيشابوري، ابن صباغ، ابن خلكان، (تاج المواليد طبرسي) شيخ مفيد، تاريخ الائمه. [49] و برخي شهادت حضرت را ماه رجب مي نويسند، مانند كفعمي و طبرسي. [50] از ميان اين دو ديدگاه، ديدگاه اول يعني 25 شوال در ميان شيعيان معروف مي باشد.

مراسم تجهيز

از زبان امام موسي بن جعفر عليه السلام اين گونه نقل شده است، قال موسي بن جعفر عليهما السلام فيما اوصاني به أبي عليه السلام... يا بني اذ أنا مت فلا يغسلني احد غيرك فان الامام لا يغسله الا الامام... فلما ان مضي ابي غسلته كما امرني. «پدرم به من وصيت نمود، هنگامي كه رحلت كردم، كسي جز تو مرا غسل نخواهد داد زيرا امام را فقط امام غسل مي دهد. هنگامي كه پدرم رحلت نمود همان گونه كه سفارش نموده بود، وي را غسل دادم». [51] آنگاه حضرت را در برد يماني و لباسي كه در آن محرم مي شده و لباسي كه با آن نماز جمعه مي خوانده، كفن مي نمايند.

امام كاظم عليه السلام: من پدرم را در دو پارچه اي كه در آن ها احرام مي بست و پيراهني از پيراهن هايش و عمامه اي كه از علي بن الحسين عليه السلام بود و بردي كه به چهل دينار خريداري نموده بود، كفن كردم. [52].

از اين گونه روايات مي توان مطلوبيت و نيز استحباب اين موارد را به

[صفحه 36]

دست آورد كه در اين گونه پارچه ها يعني پارچه برد يماني، پارچه اي كه در آن ميت محرم شده است و پارچه اي كه با آن نماز جمعه مي خوانده است، مطلوب است ميت را كفن كنند.

در هر صورت رعايت آداب تجهيز ميت را مي توان در سيره عترت

مشاهده نمود و از رفتار آنان الگو گرفت. امام موسي كاظم عليه السلام بعد از تجهيز بدن پدرش وي را در كنار قبر پدرش باقر العلوم عليه السلام در «بقيع غرقد» به خاك سپرد. [53] جايگاه قبر حضرت به همراه قبر سه امام ديگر در بقيع از سمت قبله به ترتيب عبارتند از: امام مجتبي عليه السلام، امام زين العابدين عليه السلام، امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام.

زيارت امام صادق

در آثار ديني همان گونه كه ترغيب فراوان به زيارت كعبه شده است، و حتي زيارت بيت الله الحرام براي افراد توانمند يك تكليف الهي مي باشد - و لله علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا، [54] «بر افراد توانمند كه استطاعت زيارت خانه خدا را دارند، زيارت خانه بر عهده آنان است.» - بر زيارت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و عترت نيز همين ترغيب شده است. براي زيارت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بزرگ ترين پاداش منظور شده است و بي اعتنايي به آن جفاي بزرگ به شمار مي رود، من اتي مكة حاجا و لم يزرني الي المدينة جفوته يوم القيمة، من اتاني زائرا وجبت له شفاعتي و من وجبت له شفاعتي وجبت له الجنة. [55].

[صفحه 37]

زيارت براي چيست؟

انگيزه زيارت مشاهد مشرفه مانند بيت الله الحرام و قبر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و فاطمه زهرا (سلام الله عليها) و ائمه اطهار (عليهم السلام) اين است كه آنان مظاهر ديني مي باشند و ياد و حضور آنها باعث روي كرد به خدا و دين است. ياد و نام آنها و احياء اين مراسم باعث پايداري و بقاء دين الهي است. امير المؤمنين عليه السلام در مورد زيارت خانه خدا مي فرمايد، هيچ گاه بيت الله الحرام را خالي از زائر نگذاريد كه عزت و عظمت ديني شما در آن است. فانه ان ترك لم تناظروا. [56].

روي كرد به اين مظاهر ديني روي كرد به ارزش هاي والاي الهي است كه انسان مؤمن را شوق و شعف دو چندان و سرعت و توان مندي در جهت پيمودن

راه هموار الهي مي نمايد. افزون بر اين كه زيارت اولياي الهي پاداش آخرتي فراوان نيز به دنبال دارد.

ثواب زيارت امام صادق

در آثار ديني بر زيارت ائمه اطهار فراوان ترغيب شده است و پاداش جزيل براي زائران آنان وعده داده شده است. از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اين گونه روايت است كه هر كس مرا يا يكي از خاندان مرا زيارت كند، روز قيامت من او را زيارت خواهم كرد و از هول و هراس هاي آن روز نجاتش خواهم داد، من زارني اوزار احدا من ذريتي زرته يوم القيمة فانقذته من اهوالها. [57].

و از زبان امام صادق عليه السلام در مورد زيارت ائمه اطهار اين گونه روايت است كه: ما لمن زار احدا منكم قال كمن زار رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم. [58] «پاداش زيارت هر كدام

[صفحه 38]

از امامان از جمله امام صادق عليه السلام پاداش زيارت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد».

افزون بر پاداش اخروي در مورد بركات زيارت امام صادق عليه السلام هر كس امام صادق عليه السلام را زيارت كند، گناهان وي بخشيده مي شود، من زارني غفرت له ذنوبه، چنين كسي از زندگي با بركتي بهره مند مي شود كه هيچ گاه فقير و نيازمند ديگران نشود، و لم يمت فقيرا. و نيز از بركات زيارت امام صادق عليه السلام و پدرش باقر العلوم عليه السلام اين است كه چشم زائر آنان آسيب نمي بيند. َ مَنْ زَارَ جَعْفَراً وَ أَبَاهُ لَمْ يَشْتَكِ عَيْنَيْهِ وَ لَمْ يُصِبْهُ سُقْمٌ وَ لَمْ يَمُتْ مُبْتَلًى [59].

آداب زيارت

زيارت نمودن اولياء الله بعد از رحلت آنان، همانند هنگام حياتشان داراي آدابي است. زيارت افراد در زمان حيات آنان بايد با حضور و خشوع، رعايت وقار و آرامش و ادب همراه باشد.

زيارت

بعد از رحلت نيز مشتمل بر آدابي است كه شخص زائر براي بهره وري و برخوردار شدن از پاداش بيشتر، آنها را رعايت نمايد. محمد بن مكي شهيد اول (رضوان الله عليه) در اين راستا تحقيق ارزنده اي دارد كه برخي آنها را يادآوري مي نماييم. وي آداب زيارت را اين گونه شرح مي دهد:

1- زائر، پيش از وارد شدن به مشهد مشرف رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و فاطمه زهرا (و هر امام معصوم ديگر) نخست بايد غسل زيارت نمايد.

2- هنگام وارد شدن، با طهارت باشد.

3- با خضوع و خشوع و وقار وارد شود.

[صفحه 39]

4- لباس هاي نو و تميز بپوشد.

5- در هنگام ورود در كنار در ورودي بايستد و دعاي اذن دخول را قرائت كند.

6- در هنگامي كه روحيه وي آماده و خاشع است وارد شود، اگر از اين حالت برخوردار نيست، صبر كند تا چنين حالتي براي وي فراهم شود.

7- هنگام ورود با پاي راست وارد شود.

8- هنگام بيرون آمدن با پاي چپ بيرون بيايد.

9- در صورت امكان هر چه نزديك ضريح شود، بهتر است.

10- در صورت امكان ضريح را ببوسد.

11- از جهت روبروي مزار وارد شود، در حالي كه زائر پشت به قبله قرار دارد.

12- بعد از فراغ از زيارت طرف راست آنگاه طرف چپ صورت را بر ضريح نهاده و خداي سبحان را به صاحب قبر سوگند دهد تا شفاعت وي را نصيب زائر گرداند؛ بر دعا اصرار بورزد، آنگاه در كنار سر مزور رو به قبله ايستاده و دعا بخواند.

13- در زيارت حضور زائر كنار مزار كافي است؛ لكين مستحب است زيارت نامه هاي رسيده را قرائت نمايد.

14- بعد از

تلاوت زيارت نامه دو ركعت نماز زيارت (اگر زيارت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم در روضه نبوي و اگر ساير امامان است) در كنار سر مزور انجام دهد. و اگر اين نماز را در مسجدها نيز بخواند، صحيح است.

15- بعد از خواندن نماز زيارت، دعاهايي كه رسيده در مورد هر كدام بخواند و يا هر دعايي كه خودش مي خواهد و خير و سعادت دنيا و آخرت در آن است بخواند، كه در اين موقعيت دعا سريع مستجاب مي شود.

[صفحه 40]

16- مقداري قرآن قرائت نموده و به صاحب مزار هديه نمايد كه اين اقدام تعظيم مزور به حساب مي آيد.

17- در تمام حالات با حضور قلب باشد، گناهان خويش به خاطر آورده و استغفار و توبه نمايد.

18- احترام و تكريم خادمان و متصديان حرم و مساعدت در رفع نيازهاي آنان نمايد.

19- مراجعه مكرر به زيارت مزور تا هنگامي كه در آن مكان ماندگار است، نمايد.

20- در نوبت آخر تشرف به حرم با مزور وداع نمايد و اميد بازگشت مجدد داشته باشد.

21- حالت زائر بعد از زيارت بايد با پيش از آن تفاوت كند؛ زيرا زيارت اوليا در صورت قبول شدن باعث ريزش گناهان است.

22- بعد از انجام زيارت سريع از حرم بيرون برود كه باعث تعظيم و نيز علاقه بيشتر براي بازگشت مي باشد.

23- به نيازمنداني كه در آن مكان اظهار نياز مي كنند، صدقه پرداخت نمايد؛ كه اين رفتار در آنجا پاداش دو چندان خواهد داشت.

24- بوسيدن ضريح در نزد شيعه سنت است، ليكن در صورت تقيه انجام ندادن آن بهتر است.

25- انجام سجده ي شكر به درگاه خداي سبحان به خاطر اين كه زيارت مزور

نصيب زائر نموده، مطلوب و صحيح است.

26- اگر هنگامي كه نماز جماعت برپاست وارد حرم شد، ابتدا نماز را همراه جماعت برگزار نمايد، آنگاه به زيارت مشغول شود. و نيز اگر اول وقت نماز وارد حرم مي شود اول نماز جماعت را به جاي آورده، آنگاه

[صفحه 41]

زيارت انجام دهد. و اگر در غير اين اوقات است ابتدا زيارت، آنگاه نماز را انجام دهد. اگر در هنگام زيارت نماز جماعت برپا شد، سريع خود را همراه نماز جماعت كند. (بر اين اساس صحيح نيست در هنگام نمازهاي واجب كه در مشاهد برپا مي شوند، كسي مشغول زيارت يا كار ديگر باشد).

27- در صورت ازدحام حرم، بهتر است آنان كه به زيارت موفق شده اند جاي خود را به تازه واردها واگذار كنند. [60].

فرزندان

بسياري از سيره نگاران، فرزندان حضرت را ده نفر مي شمارند. [61] گرچه برخي كمتر از آن شش نفر [62] و يا هفت نفر [63] را ياد آوري مي نمايند.

ده فرزند حضرت عبارتند از: اسماعيل، عبدالله، موسي عليه السلام، اسحاق، محمد، عباس، علي، اسماء و فاطمه و ام فروه.

مادر اسماعيل و عبدالله و ام فروه، «فاطمه» بنت الحسين بن علي بن الحسين مي باشد. مادر موسي عليه السلام و اسحاق و محمد، كنيز؛ و مادر عباس و علي و اسماء و فاطمه هم افراد ديگر بوده اند. بر اين اساس فرزندان حضرت هفت پسر و سه دختر نام برده شده اند.

[صفحه 42]

از ميان فرزندان امام تنها موسي عليه السلام منصب امامت نصيبش مي شود. و اسماعيل و نيز عبدالله امام نيستند، كه برخي فرقه ها مانند «اسماعيليه» و «فطحيه» بر اين پندار غلط مي باشند.

[صفحه 44]

برخي فضايل امام صادق عليه السلام

اعترافات

فضايل و برتري هاي اهل بيت (عليهم السلام) به گونه اي است كه كسي را توان پنهان آنها نمي باشد. اهل بيت (عليهم السلام) در ارزش هاي انساني درخششي خيره كننده دارند كه حتي دشمنان آنان برتري هاي آنان را به زبان مي آورند.

انديشمندان و فرزانگان و نيز چالشگران اهل بيت (عليهم السلام) هماره به ويژگي ها و برتري شاخص هاي عترت اعتراف مي نمايند. صادق آل محمد عليه السلام نيز به خاطر برجستگي و درخشندگي ممتاز خويش همگان را وادار به اعتراف مي نمايد. اعتراف بر فضايل و برتري هاي امام همام را از مخالفين حضرتش آغاز مي كنيم.

منصور دوانيقي: جعفر بن محمد عليه السلام از برگزيدگان خداست، آنان كه خداي سبحان درباره آنان مي فرمايد: ثم أورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا. وي در فضيلت ها بر همگان سبقت دارد و كان من السابقين بالخيرات. [64].

ابو حنيفه: من داناتر و برتر از

جعفر بن محمد عليه السلام نديدم، ما رأيت افقه من

[صفحه 45]

جعفر بن محمد. [65] ابوحنيفه: لولا سنتان لهلك نعمان [66]، «اگر دو سال شاگردي امام صادق عليه السلام نبود، نعمان (اسم ابو حنيفه) نابود شده بود».

ابو هريره (الآبار شاعر اهل بيت) هنگام تشييع جنازه امام صادق عليه السلام: أتدرون ماذا تحملون الي الثري [67]، آيا مي دانيد چه چيزي زير خاك پنهان مي سازيد!

جاحظ: دانش فقه و فرهنگ وي (جعفر بن محمد) فراگير دنيا شده است. در فضيلت همين بس كه ابو حنيفه و سفيان ثوري از شاگردان وي هستند! [68].

مالك بن انس: فما كنت اراه الا علي احدي ثلاث خصال، اما مصل، اما صائم و اما يقرأ القرآن. «وي را در سه حالت مشاهده كردم: در حال نماز، روزه و قرائت قرآن». [69].

و ما رأيت عين و لا سمعت اذن و لا خطر علي قلب بشر افضل من جعفر بن محمد. «هيچ چشمي مانند وي نديده و هيچ گوشي مانند وي نشنيده است». [70].

عبد الرحمن سلمي: فاق جميع اقرانه من اهل البيت، «وي برترين اهل بيت است». [71].

ابن تيميه: وي بر يكي از سه حالت بوده است؛ يا نماز مي خوانده، يا قرآن مي خوانده و يا روزه دار بوده است. [72].

[صفحه 46]

ذهبي: مناقب جعفر كثيرة و كان يصلح للخلافة لسؤدته و فضله و علمه و... [73] «وي صلاحيت خلافت را دارد، به خاطر بزرگواري، دانش و فضلش».

ابن ابي العوجاء: ما هذا بشر و ان كان في الدنيا روحاني يتجسد اذا شاء يتروح فهو هذا (و اشار الي الصادق عليه السلام). [74] «چگونه بشري است! اگر در دنيا تمثل روحي كه بر جسدي تعلق گرفته باشد وجود داشته باشد، ايشان است».

شهرستاني: جعفر

بن محمد الصادق عليه السلام هو ذو علم عزيز و ادب كامل في الحكمة و زاهد في الدنيا... و من تلا في ذروة الحقيقة لم يخف من حط. [75] «وي از دانش بي بديل و ادب و حكمت كامل بهره مند است، از دنيا زاهد و داراي همتي بلند است».

قرماني: كان رأسا في الحديث، «وي برترين همه در علم حديث مي باشد». [76].

ابو نعيم: جعفر بن محمد الامام الناطق ذو الزمام السابق. [77] «جعفر بن محمد پيشوايي گويا و سابقه اي درخشان دارد».

ابن حجر عسقلاني: جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن ابي طالب فقيه صادق. [78] «جعفر بن محمد فقيهي راستگو است».

ابن جوزي: جعفر بن محمد كان مشغولا بالعبادة عن حب الرياسة. [79] «جعفر بن محمد رياست طلب نبود، هماره به عبادت خدا مشغول بود».

[صفحه 47]

عمرو بن ابي المقدام: اذا نظرت الي جعفر بن محمد علمت انه من سلاله النبيين. [80] «هنگامي كه به جعفر بن محمد نگاه نمودم يقين كردم كه از نسل پيامبران است».

جاحظ: جعفر بن محمد الذي ملا الدنيا علمه و فقهه. [81] «دانش جعفر بن محمد دنيا را فرا گرفته است».

ميثمي (احمد بن حجر): جعفر بن الصادق نقل الناس عنه من العلوم ما سارت به الركبان و انتشر صيته جميع البلدان. [82] «وي از دانشي بهره مند است كه بايد براي بهره گيري از آن بار سفر بست، آوازه وي همه جا را فرا گرفته است».

هيجاح بن بسطام: جعفر بن محمد آن مقدار اطعام مي كرد كه براي خانواده خودش چيزي باقي نمي ماند، لا يبقي لعياله شيء. [83].

سويدي: نقل عنه من العلوم ما لم ينقل عن غيره و كان اماما في الحديث. [84] «از

وي آن مقدار علوم نقل شده است كه از ديگران نقل نشده است. وي در حديث امام مي باشد».

ابوحاتم: ثقة لا يسأل عن مثله، «مانند ندارد». [85].

محمد بن عبيد الله اسكندري: عنده من الاسماء و سائر الدعوات التي لو قرأها علي الليل لانار، «در نزد وي اسماء و حقايقي است كه اگر بر شب خوانده

[صفحه 48]

شوند، روز مي شود». [86].

محمد بن طلحه شافعي: هو من عظماء اهل البيت و ساداتهم (عليهم السلام) ذو علوم جمة و عبادة موفرة و اوراد متواصلة و زهادة بينه و تلاوة كثيرة... انه من سلالة النبوة و طهارة افعاله تضرع انه من ذرية الرساله. [87] «از بزرگان اهل بيت (عليهم السلام) است، داراي دانش فراوان، همواره مشغول عبادت، همواره به ياد خداست، زهدي آشكار دارد، بسيار قرآن مي خواند، از نسل پاك پيامبر است، رفتار وي بر اين امر گواهي مي دهد».

ابن خلكان: جعفر الصادق بن محمد الباقر عليه السلام احد الائمة الاثني عشر علي مذهب الامامة و كان من سادات اهل البيت و لقب بالصادق لصدقه في مقالته و فضله اشهر من أن يذكر. [88] «يكي از امامان دوازده امامي هاست. از بزرگان اهل بيت (عليهم السلام) است. چون در گفتار راستگوست، لقب «صادق» دارد. فضايل وي به شمارش نمي آيد».

ابن صباغ: نقل الناس عنه من العلوم ما سارت به الركبان و انتشر صيته و ذكره في ساير البلدان. [89] «آوازه اش همه جا منتشر است. كسي است كه به خاطر فضلش بايد به سوي وي بار سفر بست».

سيد امير علي: وي نخستين كسي بود كه مدارس فلسفي را بنيان نهاد. [90].

قندوزي: و اتفقوا علي جلالته و سيادته و كان من سادات اهل البيت. [91] «بر

[صفحه

49]

بزرگي و بزرگواري وي اتفاق است. از بزرگان اهل بيت (عليهم السلام) است».

زر كلي: جعفر الصادق سادس الائمة الاثني عشر عند الامامية له منزلة رفيعة في العلم. [92] «جعفر صادق ششمين امام دوازده امامي هاست، جايگاهي بس بلند در دانش دارد».

فريد وجدي: هو احد الائمة الاثني عشر علي مذهب الامامية كان من سادات اهل البيت النبوي. [93] «وي يكي از امامان دوازده امامي هاست. از بزرگان اهل بيت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم است».

مفيد: و كان أنبأهم ذكرا و اعظمهم قدرا و أجلهم في العامة و الخاصة. [94] «وي آگاه ترين و برترين اهل بيت (عليهم السلام) است و برترين انسان بين شيعه و سني است».

طبرسي: و كان اعلم اولاد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم في زمانه بالاتفاق. [95] «به اتفاق همگان در زمان خودش داناترين فرزند رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد».

اين سخنان شرح جمله كوتاه امام باقر عليه السلام است كه در حق فرزندش صادق آل محمد فرمود: هذا خير البرية، [96] «وي برترين انسان ها است».

عبادت

بندگي و عبادت در برابر خداي مهربان كه منبع هر خير و نعمت است، بزرگترين ارزش است كه نصيب يك انسان مي شود. بندگي خداي سبحان سبب بالندگي و پويندگي و پايندگي هر انسان است.

[صفحه 50]

نگون بخت، آن انساني است كه در برابر خداي خويش تمرد و گردن فرازي نمايد. همانند سر سلسله گمراهان و خود كامگان شيطان، أبي و استكبر. [97] «شيطان در برابر دستور خدا تمرد و خود بزرگ بيني نمود».

عبوديت و بندگي زيربناي هر فضيلت و بالندگي است. هنگامي كه سخن از ارزاني شدن

آموزه هاي وحي است، پايه آن عبوديت عنوان مي شود، الحمد لله الذي أنزل علي عبده الكتاب. [98] «سپاس خدايي را كه بر «بنده» خود كتاب نازل نمود».

هنگامي كه سخن از عروج و صعود انسان به معراج است، سخن از عبوديت است، سبحان الذي أسري بعبده ليلا من المسجد الحرام الي المسجد الاقصي. [99].

هنگامي كه سخن از انگيزه پيامبران الهي است، سخن از عبوديت و بندگي است، و لقد بعثنا في كل امة رسولا ان اعبدوا الله، [100] «از ميان هر ملتي پيامبري برگزيديم كه همگان خداوند را پرستش نمايند». هنگامي كه سخن از هدف آفرينش انسان است عبوديت و بندگي خدا مطرح است، ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون. [101] همان هدفي كه نظام هستي با آن هماهنگ است، ان كل من في السموات و الارض الا آتي الرحمن عبدا. [102] اين نقش عبادت در بالندگي انسان از ديدگاه قرآن است.

[صفحه 51]

اينك به نقش عبادت از ديدگاه شاخص عترت امام صادق عليه السلام مي پردازيم، كه حضرت نسبت به عبادت در انديشه و رفتار چه نگرشي دارد، تا از زلال كوثر وي جرعه اي به كام تشنه كامان نصيب شود و شبنمي از شميم طراوتش سبب شادابي روحمان گردد.

وضو

خداي سبحان دستورات ديني را راهي براي نورانيت و پاكي انسان قرار داده است. هدف هر دستوري از خدا كه به عنوان عبادت بر انسان متوجه شده است؛ پاكي و نورانيت انسان است.

خداي سبحان هنگامي كه سخن از وضو و غسل و حتي تيمم دارد، هدف آنها را پاكي انسان عنوان مي نمايد. وضو و غسل گرچه شستشوي بدن كه پاكي ظاهري است را در بردارند، ليكن هدف اصلي پاكي

روح است كه وضو و غسل روح انسان را پاك مي گردانند. به همين خاطر در مورد تيمم هم كه در ظاهر شستشو بدن نيست، بلكه به عكس خاك مال نمودن بدن است، سخن از پاكي دارد. در پايان دستور وضو و غسل و تيمم مي فرمايد: يريد ليطهركم، [103] خدا مي خواهد شما را با وضو و غسل تيمم پاك گرداند.

امام صادق عليه السلام در مورد نقش وضو در پاكي انسان مي فرمايد: من توضأ فذكر اسم الله طهر جميع جسده و من لم يبسم لم يطهر من جسده الا ما اصابه الماء. [104] «هر كس در هنگام وضو نام خدا را ببرد تمام بدنش پاك خواهد شد و هر كس نام خدا را نبرد تنها اعضاي وضو كه به آنها آب وضو رسيده

[صفحه 52]

است، پاك خواهند شد».

امام صادق عليه السلام فرمود هنگام وضو اين گونه دعا كن: اللهم اجعلني من المطهرين، [105] «خدايا مرا از پاكان قرار ده.» در هنگام شستن صورت بگو: اللهم بيض وجهي يوم تسود فيه الوجوه، [106] «خدايا صورت مرا در روزي كه صورت ها سياه مي شوند سفيد و نوراني گردان.» امام صادق عليه السلام وضو را نور معرفي مي كند و وضو بعد از وضو را نور بر نور معرفي مي نمايد، الوضو علي الوضو نور علي نور. [107].

امام صادق عليه السلام در مورد غسل مي فرمايد: هنگام غسل بگوييد اللهم طهر قلبي... و اجعلني من المتطهرين. [108] «خدا قلب مرا پاك گردان، مرا از پاكان قرار ده».

امام صادق عليه السلام در مورد تيمم مي فرمايد: خداي آب، خداي خاك نيز مي باشد، ان رب الماء هو رب الارض. [109] خداي سبحان آب و زمين را براي تطهير قرار داده است، ان الله

عزوجل جعلهما طهورا. [110] خداي سبحان زمين را مسجد و طهور (سبب پاكي) قرار داده است، جعل الله الارض مسجدا طهورا. [111].

در همه اين عبارت ها سخن از پاكي است. همه يك هدف را پي

[صفحه 53]

مي گيرند و آن هدف انگيزه اصلي از زندگي انسان است كه تلاش كند خويش را از همه آلايندگي ها پاك گرداند. انسان از اين مسؤوليت هيچگاه نبايد غافل شود. امام صادق عليه السلام مي فرمايد: هر كس با وضو در بستر بيآرمد، بستر او مسجد او خواهد بود، من تطهر ثم آوي الي فراشه بات و فراشه كمسجده. [112] حتي اگر در بستر استراحت بدون طهارت و وضو قرار گرفته است، امام صادق عليه السلام فرمود بر همان لباس و رختخواب خويش تيمم كند و با طهارت و پاكي بخوابد تا ياد خدا باشد، كه روح در هنگام خواب پيش خداست، الله يتوفي الا نفس حين موتها و التي لم تمت في منامها. [113] «خدا جان ها را در هنگام مرگ مي گيرد، و آنان كه نمرده اند در هنگام خواب».

نماز

از ديدگاه امام صادق عليه السلام نماز با شكوه ترين عبادت بعد از توحيد و شناخت خداي سبحان مي باشد. انديشه امام صادق عليه السلام در مورد نماز اين گونه شفاف است كه نماز را برترين وسيله تقرب به خداي سبحان عنوان مي نمايد، ما تقرب العبد الي الله بعد المعرفة افضل من الصلوة، [114] «بعد از شناخت خدا هيچ وسيله براي تقرب به خدا برتر از نماز نيست.» نماز را برترين و زيباترين عمل انسان در قيامت معرفي مي نمايد، ان افضل الاعمال يوم القيمة الصلوة، «برترين اعمال انسان در قيامت نماز است».

نماز با شكوه ترين كرنش انسان در برابر

معبود است و محبوب ترين رفتار انسان در پيشگاه خداست، احب الاعمال الي الله عز و جل الصلوة. [115] امام

[صفحه 54]

صادق عليه السلام: اقرب ما يكون العبد الي الله عزوجل و هو ساجد [116]، «نزديكترين حالت انسان در قرب الهي سجده است».

نماز آخرين وصيت پيامبران است، و هي أخر الوصايا انبياء. [117] و همچنين آخرين وصيت امام صادق عليه السلام است. ابو بصير از زبان حميده همسر امام صادق عليه السلام مي گويد: هنگام رحلت فرمود تمام خويشان مرا خبر كنيد و آنگاه كه همه آمدند خطاب به آنان فرمود: ان شفاعتنا لا تنال مستخفا بالصلوة. [118].

«شفاعت ما (اهل بيت) نصيب آنان كه نماز را سبك شمارند نمي شود».

محضر خدا

نماز امام صادق عليه السلام همراه با خشوع بود - كه قرآن از آن ستايش مي نمايد، قد افلح المؤمنون الذينهم في صلواتهم خاشعون. [119] «آن مؤمنان كه در نمازشان خشوع دارند، رستگارند.» هنگام آماده شدن براي نماز رنگ رخسار دگرگون مي شد؛ ستون هاي بدن از خوف خدا به لرزه مي آمد. [120].

امام صادق عليه السلام سفارش مي كند در هر نمازي كه اقامه مي كني بر اين انديشه باش كه اين نماز آخرين نماز است، اذا صلت فصل لوقتها صلوة مودع تخاف الا تعود اليها. [121].

در مورد خشوع مي فرمايد: اذا دخلت في صلاتك فعليك بالتخشع و الاقبال

[صفحه 55]

علي صلاتك، [122] «هنگامي كه به نماز مي ايستي با حضور قلب باشد. با تمام توجه نماز بگذار».

نماز حضور در محضر كمال بي پايان است. نماز گزار هنگام نماز تمام وجودش متوجه قدرت، عظمت و جلالت خداي خويش است. نماز گزار هنگام نماز از تمام غير خدا بريده و به سرچشمه فيض بي كران پيوند خورده است و خويش را در محضر خدا

مي بيند كه نماز حضور در محضر خداست.

نقش حضور قلب

در ظاهر نماز خواندن كاري آسان مي نمايد. زيرا اگر منظور از نماز همين باشد كه برخي رفتارهاي قيام و قعود و برخي ذكرها را به زبان آورد براي بسياري راحت ترين كار انجام اين گونه نماز است. گرچه حتي در اين حد نيز براي انسان خودبين و متكبر بسيار سخت است، و انها لكبيرة الاعلي الخاشعين. [123] بايد انسان در برابر خدا متواضع باشد و خضوع داشته باشد تا اين مرحله از نماز را انجام دهد. آنگاه با مراقبت بيشتر به خشوع و حضور قلب نيز دسترسي حاصل كند.

اما آنچه به عبادت و نماز انسان ارزش مي بخشد خشوع و حضور قلب است، كه قرآن از اين افراد ستايش مي كند. قرآن نماز با خشوع و حضور قلب را باز دارنده از هر پليدي و آلودگي مي داند، ان الصلوة تنهي عن الفحشاء و المنكر. [124] امام صادق عليه السلام از اين گونه نماز ستايش مي كند، اذا دخلت في صلاتك فعليك بالتخشع و الاقبال علي صلاتك فان الله تعالي يقول الذين هم

[صفحه 56]

في صلوتهم خاشعون. [125].

و نيز در روايت از زبان امام سجاد عليه السلام مي فرمايد: از نماز آن مقداري كه با حضور قلب باشد مقبول و پذيرفته است، ان العبد لا تقبل منه صلوة الا ما أقبل فيها. [126] و امام صادق عليه السلام در مورد نقش نماز مقبول در درگاه خدا فرمود: اگر خدا يك نماز از كسي قبول كند آن شخص را عذاب نخواهد كرد، من قبل الله منه صلوة واحدة لم يعذبه. [127].

بر اين اساس هنگامي كه به اهميت خشوع و حضور قلب آگاه شديم بايد تلاش كنيم در

هنگام نماز از زندگي دنيا و كار و كسب و درس و مطالعه و تمام چيزهايي كه انسان را از ياد خدا باز مي دارند، دوري كنيم. همه را به فراموشي سپرده و تنها توجه نمازگزار به خداي سبحان باشد؛ تا نمازگزار از اين فضيلت بزرگ (حضور قلب) بهره ور شود. براي توفيق به اين فضيلت بزرگ، تمرين و تلقين لازم است. در اين صورت است كه بر وسوسه هاي شيطان كه تلاش دارد هنگام نماز توجه نماز گزار را از خدا سلب كند، چيره مي شود. اينك عواملي كه در حضور قلب انسان را ياري مي رسانند يادآوري مي نماييم. و الله هو خير معين.

چگونه حضور قلب فراهم كنيم

براي فراهم آوردن حضور قلب عواملي مي توانند مؤثر باشند و نمازگزار را در رسيدن به اين انگيزه مهم ياري نمايند.

1- نگاه نماز گزار در هنگام نماز به سوي سجاده باشد. از نگاه نمودن به

[صفحه 57]

اطراف پرهيز نمايد، از نگاه كردن به نوشته ها، عكس ها و پوسترها و صحنه هاي رنگارنگ پرهيز نمايد. از گوش دادن به صداهايي كه در اطراف شنيده مي شود، دوري نمايد. و از هر چيزي كه حواس ظاهري انسان را از ياد خدا غافل مي نمايد، پرهيز نمايد.

2- در هنگام نماز به ياد اين مهم باشد كه وي بنده اي ناتوان است، كه يك لحظه از مرگ و زندگي خويش را اختيار و توان ندارد.

3- چنين بنده ي ذليل در پيشگاه با عظمت قدرت بي پايان خداي سبحان و عظمت خدا و معبودي كه بزرگي و عظمت آن در هيچ انديشه و خيالي گنجايش ندارد، قرار دارد.

4- به مفاهيم و ذكرهاي نماز مانند حمد و سوره و نيز ذكر ركوع و سجده و هنگامي كه مي گويد الله

اكبر توجه داشته باشد. خدايي معبود وي مي باشد كه برتر از هر موجود است و خدا برتر از آن است كه بتوان آن را وصف و ستايش نمود. نمازگزار در نماز با خداي سبحان اين گونه سخن مي گويد: اياك نعبد و اياك نستعين، «تنها معبود من تويي و تنها ياور من تويي.» بايد توجه كند كه با چه مفاهيمي با خدا سخن مي گويد.

5- توجه به عالم آخرت كه نماز ياد خداست. با بريدن از دنيا و پيوند به جهان ديگر كه جهان بي پايان و بي نهايت است.

6- توجه به ثواب جزيل و بهشتي كه خداي سبحان براي نمازگزار فراهم ساخته است و اميدوار بودن به وعده هاي الهي.

7- خلاصه فراموش نمودن كار و تلاش هاي روزمره و تمام ذهنيت هاي كه به طور مداوم درگير آنها مي باشد. تنها به ياد خداي مهربان بودن كه انگيزه اصلي نماز، ياد خداست و ياد خدا يعني حضور قلب، اقم الصلوة لذكري. [128].

[صفحه 58]

نماز جماعت

نماز اولين واجب از فروعات ديني است كه در دين اسلام مقرر شده است. از آغازين روزهاي تشريع آن هم به صورت جماعت برگزار شده است. اولين نماز جماعت با شركت دو نفر (رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و علي عليه السلام) و يا سه نفر (به امامت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و با شركت امير المؤمنين عليه السلام و خديجه كبري (سلام الله عليها) تشكيل شده است. [129].

ثواب نماز جماعت به آن مقدار است كه بنا بر روايتي اگر تعداد نماز گزاران از ده نفر بگذرد، جن و انس و فرشتگان توان نگاشتن ثواب يك ركعت آن را نخواهند داشت. [130].

نماز

جماعت از آن مقدار اهتمام برخوردار است كه نماز جماعت با تأخير، از فراداي اول وقت افضل مي باشد. از امام صادق عليه السلام پرسيده شد، نماز اول وقت يا با تأخير با جماعت كداميك افضل است؛ فرمود: امام جماعت نماز را با تأخير انجام مي دهد. امام كاظم عليه السلام نيز فرمود: يصلونها جماعة افضل، [131] «با جماعت بخوانند (با تأخير) افضل است».

امام صادق عليه السلام از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم روايت مي كند: شخصي نابينا به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم عرض كرد من در برخي اوقات صداي اذان را مي شنوم، ليكن كسي نيست كه مرا كمك كند تا به مسجد بيآيم. حضرت فرمودند: از منزل خويش تا مسجد ريسماني را وصل كن تا به كمك آن به مسجد بيايي، شدّ مِن منزلك الي المسجد حبلا و احضر الجماعة. [132].

[صفحه 59]

حتي امام صادق عليه السلام در مورد شركت در نماز جماعت اهل سنت فرمود: كسي كه با آنان نماز بخواند، همانند اين است كه در صف اول نماز جماعت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم شركت نموده باشد، كان كمن صلي خلف رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم في الصف الاول. [133] اينك بر پيروان امام صادق عليه السلام است كه رهنمودهاي حضرت را در برپايي نماز جماعت آويزه گوش خويش قرار دهند.

آداب نماز جماعت

نماز جماعت با دو نفر يكي امام و ديگري مأموم تشكيل مي شود. از امام صادق عليه السلام سؤال شد با دو نفر جماعت تشكيل مي شود، فرمود: آري؛ مأموم اگر مرد باشد در طرف راست امام قرار مي گيرد، فقال نعم و يقوم الرجل عن يمين

الامام. [134].

براي بهره وري و ثواب بيشتر از نماز جماعت لازم است آداب جماعت رعايت شود كه در اين فرصت با بهره گيري از رهنمودهاي امام صادق عليه السلام برخي آداب جماعت را مرور مي نماييم. رعايت اين آداب در جامعه اسلامي به ويژه پيروان امام صادق عليه السلام بيش از ديگران بايد مورد توجه باشد. زيرا مشاهده مي شود در رعايت برخي آداب، ديگران بر پيروان امام صادق عليه السلام سبقت گرفته اند. برخي از اين آداب عبارتند از:

1- از آداب نماز جماعت اين است كه پيش از شروع نماز، نمازگزار با وضو گرفتن خود را آماده جماعت سازد.

2- اگر مشغول نماز مستحبي است، جماعت برپا شد، نماز مستحبي را رها نموده با جماعت همراه شود (در صورتي كه فرصت جماعت از دست

[صفحه 60]

مي رود). اگر مشغول نماز واجب است و نماز جماعت برپا شد، به نماز مستحبي عدول نمايد، آنگاه تمام نموده و با جماعت همراه شود (اگر محل عدول نگذشته باشد). [135].

3- اگر نماز گزار نمازش را فرادا انجام داده باشد و جماعت برپا شود، مستحب است نمازش را دوباره با جماعت بخواند. [136].

4- در هنگام گفتن اذان گوش فرا دهد و سكوت را رعايت نمايد، ذكرهاي اذان را تكرار كند. [137].

5- هنگام اقامه به كاري مشغول نشود، دعا نخواند، حتي نماز مستحبي نخواند! امام صادق عليه السلام: لا ينبغي ان يتطوع في وقت فريضة اذا اخذ المقيم في الاقامة. [138].

6- در هنگامي كه مؤذن اقامه مي گويد، آنگاه كه به «قد قامت الصلوة» رسيد، همگي بايد از جاي خويش بلند شده و آماده جماعت شوند. امام صادق عليه السلام مي فرمايد: هنگامي كه مؤذن گفت «قد قامت الصلوة» نماز

گزاران براي نماز بپا مي خيزند، يقومون علي أرجلهم. [139].

اين نكته از آن جهت حايز اهميت است، كه مشاهده مي شود بسياري به آن توجه نمي كنند. به قرائت قرآن يا دعا و يا زيارت نامه و يا گفتگو با يكديگر مشغول مي شوند. اين رفتار بر خلاف آداب جماعت است.

7- اگر نماز گزار براي خود مكاني منظور نموده تا هنگام برپايي نماز جماعت در آنجا مستقر شود، حق وي محفوظ است.

[صفحه 61]

8- در صف اول نماز افراد اهل فضل مانند اهل علم و افراد مسن كه قرائت آنان كامل است قرار گيرند تا در صورت نياز جايگزين امام جماعت شوند. [140].

9- نخست صف اول، آنگاه صف هاي بعدي را مرتب نمايند. امام صادق عليه السلام از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: كسي كه در صف اول براي نماز بايستد... پاداشي همانند پاداش اذان گو دارد. [141].

10- اگر مأموم يك نفر و مرد است در سمت راست امام جماعت بايستد واگر خانم است پشت سر امام بايستد. [142].

11- صف هاي جماعت را رديف نمايند. نمازگزاران موازي و مساوي يكديگر بايستند و جاهاي خالي را پر كنند. از ايستادن تك تك و جداگانه پرهيز نمايند، از هر رفتاري كه نظم صف ها را به هم مي زند مانند رفت و آمد از ميان صف هاي جماعت پرهيز نمايند. امام صادق عليه السلام: اقيموا صفوفكم، [143] «صف هاي نماز جماعت را بر پا داريد و رديف نماييد.» امام صادق عليه السلام از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم نقل مي كند: سووا بين صفوفكم و حاذوا بين مناكبكم، [144] «صف ها را مرتب كرده و شانه هاي خود را در رديف يكديگر نماييد.» و نيز

امام صادق عليه السلام از زبان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد: سووا صفوفكم فان تسوية الصف تمام الصلوة. [145].

12- بعد از تكبيرة الاحرام امام جماعت، نماز گزاران بدون درنگ همگي

[صفحه 62]

تكبيرة الاحرام بگويند. اين اقدام افزون بر رعايت آداب جماعت سبب مي شود ثواب بيشتري نصيب نمازگزاران شود. از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اين گونه روايت است كه: اذا قال امامكم الله اكبر فقولوا الله اكبر. [146].

13- نماز گزاران در انجام ركوع و سجده و قيام و قعود و نيز ذكر ركوع و سجده و تشهد، از امام پيشي نگيرند.

14- كراهت دارد صداي ذكرهاي ركوع، سجده و تسبيحات اربعه و هر ذكري حتي تكبيرة الاحرام را نمازگزاران ديگر بشنوند؛ ذكرها را آهسته بخوانند. امام صادق عليه السلام: و لا ينبغي من خلفه ان يسموا شيئا مما يقول. [147].

15- در نمازهاي ظهر و عصر هنگام قرائت حمد و سوره توسط امام، نمازگزار مستحب است ذكر خدا گفته و يا صلوات بر محمد و آل محمد بفرستد. امام صادق عليه السلام: و من خلفه يسبح. [148].

16- اگر كسي بعد از پايان نماز جماعت برسد در حالي كه هنوز صف هاي نماز جماعت برقرار مي باشند، اذان و اقامه ساقط است و مي تواند بدون اذان و اقامه نماز فراداي خود را انجام دهد؛ ثواب اذان و اقامه را مي برد. امام صادق عليه السلام: اذا دخل و لم يتفرق الصفوف صلي باذانهم و اقامتهم. [149].

دو نكته نيز به عنوان آدابي كه امام جماعت مي بايست رعايت نمايد يادآوري مي شود.

17- امام جماعت نماز را كوتاه برگزار نمايد. امام صادق عليه السلام: سزاوار است امام جماعت رعايت حال ضعيف ترين

نماز گزاران را بنمايد، ينبغي للامام ان

[صفحه 63]

يكون صلوته علي صلوة اضعف من خلفه. [150] حضرت از زبان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اين گونه روايت مي كند كه نماز رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كوتاه ترين نماز بوده است، كانت صلوة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اخف صلوة في تمام. [151].

18- امام جماعت ذكر ركوع و سجده و تشهد و قرائت را در نمازهاي «جهريه» بلند بخواند، به طوري كه صداي وي را نمازگزاران بشنوند. [152].

روزه

روزه داري يكي از راههاي مناسب چيره شدن بر خواهش هاي نفساني است. چون خواهش هاي نفساني همواره زمينه آلودگي و تيرگي روح انسان را فراهم مي سازند. روزه داري كه پرهيز از اين لذت ها و خواهش ها مي باشد، بهترين راه ستيز با شيطان نفس است. همان اهريمن نفس كه سعادت انسان را كمين نموده است.

خداي سبحان براي پاكي جان ها روزه را قرار داده است. از روزه داران به عنوان افرادي كه خداي سبحان پاداش جزيل براي آنان مهيا ساخته است ياد مي كند، و الصائمين و الصائمات... اعدالله لهم اجرا عظيما. [153].

نقش مهم روزه در پاكي و تزكيه انسان ها سبب شده كه دين آسماني هماره به آن پافشاري كند و پيامبران و امامان معصوم هماره از اين فضيلت بهره مي جسته و بسياري از ايام عمر را روزه مي گرفتند. در سيره امام صادق عليه السلام اين گونه آمده است كه بيشتر روزها، روزه دار بودند. [154].

[صفحه 64]

حقيقت روزه

روزه داري تنها پرهيز از خوردن و آشاميدن و چشم پوشي از برخي لذت ها نيست. بلكه روزه داري حفظ جان و روح از هر آلايندگي و تيرگي است. روزه دار بايد با چيره شدن بر خواهش هاي نفساني روح خويش را از هر آلودگي پاك كند و با زلال نمودن روح خويش راه را براي عروج و صعود به قله ي كمال هموار سازد.

امام صادق عليه السلام: اذا صمت فليصم سمعك و بصرك و شعرك و جلدك... لا يكون صومك كيوم فطرك. [155] «هنگامي كه روزه هستي بايد چشم و گوش و موي بدن و پوست بدن و... همه روزه باشد، روزي كه روزه هستي با روزي كه روزه نيستي نبايد يكسان باشد.» تمام اعضاي بدن

بايد روزه باشند.

اذا صمت فليصم سمعك و بصرك و لسانك و بطنك و فرجك و جميع اعضائك، [156] «هنگامي كه روزه گرفتي بايد گوش و چشم و زبان و شكم و شهوت و تمام اعضاي بدنت روزه باشند.»

كمترين مرحله روزه پرهيز از خوردن و آشاميدن است، أيسر ما افترض الله علي الصائم في صيامة ترك الطعام و الشراب. [157] از اين گفتار نوراني صادق آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم حقيقت روزه به خوبي آشكار است كه روزه يعني سر پاي وجود انسان از فكر و انديشه، چشم و گوش و زبان همه بايد روزه باشند. يعني با هيچ يك از اعضا و وجود خود گناه انجام ندهد. اگر حقيقت روزه اين است كه امام صادق عليه السلام شفاف مي سازد، بنابراين آن كسي كه هماره انديشه و اعضايش از گناه به دور است همواره روزه دار است. همان گونه

[صفحه 65]

كه آن كسي كه همواره به ياد خداست همواره در نماز است. خوشا آنان كه دائم در نمازند.

هنگامي كه روزه دار موفق به انجام چنين وظيفه اي شد، روزه نقش مهم خود را در زندگي روزه دار ايفا مي نمايد. روزه، سپري حائل بين روزه دار و عذاب الهي مي گردد، ان الصوم جنة من النار. [158].

روزه از آن گونه فضيلت بهره مند است كه تنها خداي سبحان توان مند است كه پاداش روزه دار را پرداخت نمايد، الصوم لي و أنا اجزي به. [159] چنين روزه با اين فضيلت برتر، بيشترين تأثير را در تكامل معنوي انسان خواهد داشت.

حج

انجام مناسك حج سابقه ديرينه دارد و مي توان گفت از مناسك عبادي است كه از آغازين

روز ارزاني شدن وحي بر انسان شكل گرفته است. انبياي الهي بر انجام آن تأكيد داشتند. چرا كه حج نقش مهمي در سازندگي و رشد و بريدن از تعلقات دنيايي دارد.

حج بريدن از هر گونه وابستگي و رنگ و بوي دنيايي است. حج بازگشت به فطرت و خويشتن خويش است كه با حضور در مشاعر و مشاهد مشرفه و انجام مناسك جان ها را به ملكوت پرواز مي دهد.

انبياي الهي و امامان به مناسك حج اهتمام داشتند و كمتر پيامبر و يا امامي است كه اين مناسك را بارها به جاي نياورد باشد. گفتار و رفتار امام صادق عليه السلام در جاي جاي مناسك حج، از احرام تا انجام، رهنمون و راهگشاي

[صفحه 66]

همگان است.

امام صادق عليه السلام كه خود بارها موفق به انجام اين مناسك باشكوه مي شود، در مورد عظمت حج مي فرمايد: حج جايگزين ندارد؛ ما يعدله شيء. [160] «هيچ عبادتي جايگزين حج نمي شود».

شروع مناسك حج از بيرون آوردن لباس هاي معمولي و پوشيدن لباس احرام (محرم شدن) كه همانند لباس آخرت است، مي باشد. انجام مناسك حج تنها به ظاهر مناسك نيست و حج گزار نبايد به انجام ظاهري آنها بسنده نمايد. بلكه بايد از آثار عميق آنها بهره وري نمايد، كه خويشتن را از زنگارها پاك سازد.

امام صادق عليه السلام حج را اين گونه آغاز مي نمايد؛ آن گونه شيفته ملكوت شده است كه توان گفتن لبيك را ندارد و بارها از خود بي هوش مي شود تا بتواند لبيك ها را به زبان آورد - همان ذكرهايي كه برخي به راحتي به زبان جاري مي سازند، كلما هم بالتلبية انقطع الصوت في حلقه و كاد يخر من راحلته، «هر گاه مي خواست لبيك بگويد صدايش

در گلو قطع مي شد و نزديك بود كه از مركب خود بيافتد.» امام صادق عليه السلام نگران اين است كه هنگامي كه لبيك مي گويد از جانب خدا ندا آيد كه لا لبيك! [161] خداي سبحان به لبيك وي پاسخ «نه» بگويد.

حج و حضور قلب

حجي كه امام صادق عليه السلام انجام مي دهد، توأم با حضور قلب و توجه روح به خداي سبحان است. در انجام مناسك آن گونه توجه به خدا مي نمايد كه

[صفحه 67]

غرق در اشك و آه است. در هنگام خواندن نماز در حجر اسماعيل بعد از اينكه صورت خويش را از سجده بر مي دارد، صورت غرق در اشك است، ثم رفع رأسه الشريف و وجهه كانها غمس في الماء من كثرة البكاء. [162].

امام حتي در سن نوجواني كه همراه پدرش باقر العلوم عليه السلام به حج مشرف مي شود، به قدري در عبادت خدا تلاش مي كند كه پدرش هنگامي كه وي را غرق در عرق مي بيند به وي مي فرمايد: يا بني ان الله اذا احب عبدا أدخله الجنة و رضي منه باليسير. [163] «فرزندم خدا هنگامي كه بنده اي را دوست بدارد از وي به عبادت اندك راضي مي شود و وي را وارد بهشت مي نمايد».

امام صادق عليه السلام انجام مناسك حج را سبب بخشش گناهان و پاكي انسان مي داند. چرا كه انساني كه مناسك را انجام دهد و بر اين پندار باشد كه گناهان وي بخشيده نشده اند، بسيار پست بوده و بيشترين وزر را به دوش دارد، من يقف بهذين الموقفين عرفة و المزد لفة و سعي بين هذين الجبلين ثم طاف بهذا البيت. و صلي خلف مقام ابراهيم عليه السلام ثم قال في نفسه او ظن ان الله لم

يغفر له فهو من اعظم الناس وزرا. [164].

امام صادق عليه السلام در دعاي طواف، خدا را اين گونه ستايش مي كند: اللهم اني اسئلك باسمك الذي يمشي به علي طلل الماء كما يمشي به علي جدد الارض. [165].

«خدايا من تو را به آن اسمي كه به واسطه آن بر روي آب (و يا امواج آب) مي توان راه رفت، همان گونه كه بر روي زمين هموار مي توان راه رفت

[صفحه 68]

مي خوانم.» امام صادق عليه السلام با انجام حج اين مقام و منزلت را از خداي سبحان درخواست مي كند كه بتواند بر روي امواج آب همانند زمين همواره راه برود.

امام صادق عليه السلام نورانيت حج را آنگونه پايدار مي داند كه انسان حج گزار هماره اين نورانيت را تا مرتكب گناه نشده است، همراه دارد؛ الحاج لا يزال عليه نور الحج مالم يلم بذنب. [166] حج آنگونه ارزش دارد كه به گفته امام صادق عليه السلام انسان ها در عالم برزخ آرزو مي كنند در برابر آنچه در دنيا وجود دارد، خدا يك نوبت حج نصيب آنان مي نمود، ود من في القبور لوان له حجة بالدنيا ما فيها. [167].

دعا

قل ما يعبأ بكم لو لا دعاء كم [168] «اگر دعاي شما نباشد خدا عنايت نمي كند». خداي كه رحمت و فضلش فراگير همه نظام هستي و انسان است در توجه و رحمت فراگير خويش بر مخلوق زمينه و شرطي را مقرر نساخته است. ليكن در رسيدن به مراحل ويژه از مقام و حضور معنوي، زمينه سازي را مقرر ساخته، كه دعا و درخواست از مهمترين آنهاست.

بدون دعا و درخواست از خداي سبحان رسيدن به اين مراحل ممكن نخواهد بود، قل ما يعبأ بكم لولا دعاء

كم. [169] اين آيه اين معيار مهم را گوشزد مي كند كه اگر دعا و درخواست بنده نباشد، بنده هيچگاه از مقام و

[صفحه 69]

منزلت هاي خاص بهره مند نمي شود. زيرا دعا و درخواست زمينه ساز بوده و بستر شايستگي را فراهم مي سازد.

حقيقت دعا

دعا زمينه ساز است. البته بايد معيارهاي دعا رعايت شود تا زمينه سازي انجام گيرد. مهمترين معيارهاي دعا اين است كه بنده در طلب نياز و حاجت خويش تنها خداي سبحان را مؤثر و اجابت كننده بداند. موحد در استعانت باشد، فاذا سئلك عني عبادي فاني قريب اجيب دعوة الداع اذا دعان، [170] «هر گاه بندگان من از تو درباره من پرسند من نزديك هستم، دعاي دعا كننده را اگر مرا بخواند، اجابت مي كنم.» دعا كننده بايد با اخلاص تنها خدا را بخواند. البته اين نكته منافات ندارد كه مانند اولياء الله را وسيله قرار دهد. زيرا اين خود عين توحيد و اخلاص است كه سبب اصلي را خدا دانسته و ديگران را واسطه و تأثير گذاري آنان را باذن الله مي داند.

دعا كننده بايد با خلوص، حضور و با قلبي پاك خداي سبحان را بخواند، اذا دعوت الله قاقبل بقلبك، [171] كه پاكي باطن و پاكي در زندگي روزمره مانند غذا و مسكن و.. از شرايط مهم و معيارهاي استجابت دعا مي باشد. امام صادق عليه السلام مي فرمايد: آن كسي كه دوست دارد خداي سبحان با استجابت دعاي وي، او را خوشحال نمايد، بايد در كار و زندگي و خوراك و در كل از زندگي پاك برخوردار باشد، من سره ان يستجاب دعائه فليطب مطعمه و كسبه. [172] اين رهنمود امام صادق عليه السلام عمده شرايط دعا را

[صفحه

70]

در بردارد و حقيقت دعا را شفاف مي سازد. البته دعا آدابي نيز دارد كه بايد مراعات شوند، تا در استجابت آن تأثير گذار باشند. برخي آداب دعا را از رهنمودهاي امام صادق عليه السلام بهره مي گيريم.

آداب دعا

1- حمد و ستايش خدا پيش از دعا نمودن؛ امام صادق عليه السلام: اياكم اذا أراد احدكم أن يسال من ربه شيئا من حوائج الدنيا و الاخرة حتي يبدأ بالثناء علي الله عزو جل. [173].

2- صلوات بر محمد و آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم پيش از طرح حاجت و پس از طرح حاجت؛ امام صادق عليه السلام: من كانت له الي الله عز و جل حاجة فليبدأ بالصلاة علي محمد و آله ثم يسأل حاجته ثم يختم بالصلاة علي محمد و آل محمد. [174].

3- اعتماد و باور بر استجابت دعا از جانب خداي سبحان؛ امام صادق عليه السلام: اذا دعوت فظن حاجتك بالباب. [175] «هنگامي كه دعا مي كني بر اين باور باش كه حاجت تو در پشت در آماده است».

4- گرچه خداي سبحان به همه اسرار و نيت ها آگاه است، ليكن يكي از آداب دعا به زبان آوردن نيازها و حاجت ها مي باشد. امام صادق عليه السلام: ان الله تبارك و تعالي يعلم ما يريد العبد اذا دعاه و لكنه يحب ان تبث اليه الحوائج فاذا دعوت فسم حاجتك. [176] «خداي سبحان از نيت بنده آگاه است ليكن دوست دارد بنده نيازهاي خود را به زبان آورد. هنگامي كه دعا مي كني حاجت

[صفحه 71]

خود را به زبان آور».

5- دعاي دسته جمعي؛ امام صادق عليه السلام: كان ابي اذا حزنه أمر جمع النساء و الصبيان ثم دعا و أمنوا. [177] «پدرم هر گاه اتفاقي

وي را اندوهناك مي ساخت زنان و بچه ها را گرد مي آورد. آنگاه دعا مي كرد، آنان آمين مي گفتند».

6- گريه و تضرع هنگام دعا؛ امام صادق عليه السلام: اذا رققت فابك و ادع ربك تبارك و تعالي. [178] «هنگامي كه قلب تو نرم مي شود گريه كن و آنگاه خداي سبحان را بخوان».

7- اقرار به گناهان؛ امام صادق عليه السلام: انما هي المدحه، ثم الثناء، ثم الاقرار بالذنب ثم المسألة. [179] «دعا اين است كه مدح خدا را آنگاه ثناي خدا آنگاه اقرار به گناه نموده، آنگاه حاجات خود را مطرح سازي».

8- دعا براي ديگران آنگاه خويش؛ امام صادق عليه السلام: من قدم اربعين من المؤمنين ثم دعا استجيب له. [180] «هر كسي چهل نفر را پيش از درخواست خودش مطرح سازد دعايش مستجاب مي گردد».

9- اصرار در دعا؛ امام صادق عليه السلام: ان الله عز و جل كره الحاح الناس بعضهم علي بعض في المسألة و احب ذلك لنفسه. [181] «خداي سبحان اصرار حاجت مردم نسبت به يكديگر دوست ندارد، ليكن اصرار عبد در درگاه خدا را دوست دارد».

10- حضور قلب و اخلاص؛ امام صادق عليه السلام: ان الله عز و جل لا يستجب

[صفحه 72]

دعاء بظهر قلب ساه فاذا دعوت فاقبل بقلبك. [182] «خداي سبحان دعاي انسان غافل را نمي پذيرد در هنگام دعا حضور قلب داشته باش.» با توجه، خدا را بخوان و تنها خدا را بخوان كه خداي سبحان فرمود من دعاي كسي را كه با اخلاص باشد مي پذيرم، اجيب دعوة الداع اذا دعان. [183].

امام ملك، امام ملكوت

خدا منبع توان مندي و قدرت و عزت است. خدا بر همه چيز ممكن، توان مند است. خدا با اراده خويش پديده ها را پديد مي آورد، اذا اراد الله

شيئا ان يقول له كن فيكون. [184] انساني الهي هم كه مظهر اراده ي الهي و صفات حسناي الهي مي شود، باذن الله با اراده خويش مي تواند در نظام هستي نقش ايفا كند و پديده ها را پديدار سازد. در مورد بهشتيان اين گونه مي فرمايد: عينا يشرب بها عبادالله يفجرونها تفجيرا، [185] «چشمه اي كه از آن به بندگان خدا مي نوشند، آن چشمه را با اراده خويش پديد مي آورند»، انسان الهي باذن الله كارهاي خدا را مانند خلق كردن، زنده كردن مرده ها و شفا دادن بيماران انجام مي دهد.

در مورد مسيح عليه السلام مي فرمايد: اني اخلق لكم من الطين كهيئة الطير فانفخ فيه فيكون طيرا باذن الله و أبريء الاكمه و الابرص و أحي الموتي باذن الله و أنبئكم بما تأكلون و ما تدخرون في بيوتكم. [186] «من «مسيح عليه السلام» از گل مانند شكل پرنده

[صفحه 73]

مي سازم. آنگاه در آن مي دمم آنگاه باذن الله پرنده مي شود. من بيمار كور مادرزاد و مبتلا به برص (نوعي بيماري پوستي) را شفا مي دهم. من باذن الله مرده ها را زنده مي كنم و از آنچه در خانه هاي خويش ذخيره نموده ايد و يا استفاده مي كنيد خبر مي دهم».

ايفاي نقش در نظام هستي باذن الله و اراده ي الله باوري است حق كه همخواني با توحيد دارد و هماهنگ با قرآن كريم مي باشد، كسي توان انكار آن را ندارد. عيسي بن مريم چون مظهر اراده الهي است اين گونه نقش ايفا مي نمايد. اين فضيلت اختصاصي فرزند مريم نيست. اين فضيلت از آن بنده مخلص خداست.

امام صادق عليه السلام كه الگوي برتر از عيسي بن مريم است، اين نقش آسانترين براي وي مي باشد. زيرا عترت اساس فضيلت و برتري هاست. فضيلت ديگران

حتي انبياء اولي العزم از پرتوي فضيلت عترت است، و ما كلم موسي تكليما الا بولاية علي عليه السلام و لا أقام الله عيسي ابن مريم آية للعالمين الا بالخضوع لعلي عليه السلام. [187] «اگر موسي با خدا سخن مي گويد، اگر عيسي اعجازي پديدار مي سازد، در پرتويي از فضيلت عترت و علي عليه السلام مي باشد».

بعد از شفاف شدن اين نكته مهم، پذيرش اين نكته كه عترت آل رسول صلي الله عليه و آله و سلم چگونه در نظام هستي نقش ايفا مي كند و چگونه بر مسند ولايت تكويني مي باشد، بسيار آسان خواهد بود. برخي از شواهد را در اين باره به تماشا مي نشينيم.

منصور كه بغض اهل بيت عليه السلام در سينه وي موج مي زد، بر والي مدينه «حسن بن زيد» نگاشت منزل امام صادق عليه السلام را بسوزان. غلام حلقه بگوش نيز اين چنين كرد. آنگاه كه شعله هاي مهيب آتش خانه را فرا گرفت. امام

[صفحه 74]

ملك و ملكوت هنگامي كه در ميان آتش قدم مي زد و راه مي رفت اين گونه مي فرمود كه: من فرزند ابراهيم خليل هستم مرا از آتش هراسي نيست، فخرج ابوعبدالله عليه السلام يتخطي النار و يمشي فيها و يقول أنا ابن أعراق الثري أنا ابن ابراهيم خليل الله! «امام هنگامي كه بر آتش راه مي رفت مي فرمود من فرزند اعراق الثري (ريشه هاي زمين، لقب اسماعيل عليه السلام مي باشد) هستم من فرزند ابراهيم، خليل الله مي باشم».

عبدالله بن سنان مي گويد از امام صادق عليه السلام در مورد «حوض» سؤال نمودم؛ به من فرمود مي خواهي آن را مشاهده كني. گفتم آري. دست مرا گرفت به بيرون شهر مدينه رفتيم. آنگاه پاي خود را بر زمين زد، من ديدم نهر آب سفيدي خنك،

از جانب ديگر نهر شير سفيدي خنك، در ميان آن شرابي رنگين تر از ياقوت!! از حضرت پرسيدم اين نهرها از كجا سرچشمه مي گيرند. فرمودند اين ها همان چشمه هايي هستند كه خداي سبحان در قرآن از آنها ياد نموده است؛ هذه العيون التي ذكرها الله في كتابه. [188].

معلي بن خنيس كه از كوفه به مدينه آمده بود به محضر امام صادق عليه السلام رسيد. اين در حالي بود كه بيماري «وبا» كوفه را فرا گرفته بود. معلي محزون و نگران نشسته بود. حضرت از وي پرسيد چرا محزون هستي، نگران خانواده خويش مي باشي؛ معلي گفت آري. حضرت فرمود اگر آنها را ببيني و از حال آنها با خبر شوي خوشحال مي شوي، گفت آري. حضرت به وي فرمود روي خويش را بر گردان، هنگامي كه برگشتم خانه خويش را در مقابل چشمانم مشاهده نمودم. وارد خانه شدم و تمام افراد خانواده ام را ملاقات كردم. آنگاه از خانه بيرون آمدم حضرت فرمود روي خود را برگردان وقتي برگشتم چيزي نديدم، فصرفته فلم أر شيئا. [189].

[صفحه 75]

ماهي پخته

ماهي پخته و آماده را براي تناول به حضور حضرت آوردند. حضرت دست خويش را بر ماهي كشيد ماهي در برابر حضرت حركت كرد و راه رفت، فمسح يده علي سمكة فمشت بين يديه. [190].

محمد بن قيس از امام صادق عليه السلام مي پرسد به چه نشاني مي توان امام را شناخت. حضرت دست خويش را بر ستوني كشيد. ستون در همان لحظه به صورت درخت، برگ و بار آورد. آنگاه فرمود با اين گونه اعجازها مي توان امام را شناخت، فأورقت لساعتها ثم قال بهذا يعرف الامام. [191].

امام صادق عليه السلام ان عندنا خزائن الارض و

مفاتيحها، [192] «خزائن زمين با كليدهاي آن در اختيار ماست.» ما هر گونه تصرف به اذن الله را مي توانيم انجام دهيم. اين موارد نمونه هايي از ده ها نمونه كرامت و تصرف در نظام تكويني از جانب امام صادق عليه السلام مي باشد. امام ملكوت در ملك و ملكوت تصرف مي كند و امري خارق العاده پديدار مي سازد.

دانش

علم و دانش برترين معيار برتري مي باشد. آنچه ارزشها را شكوفا مي سازد و آنچه راه را در جهت پيمودن تعالي و تكامل هموار مي سازد، دانش و آگاهي است. مي توان گفت معيار محوري در برتري ها در ميان موجودات دانش و آگاهي آنان از حقايق مي باشد.

اين ارزش تنها معيار برتري در ميان انسان ها نمي باشد، بلكه در توازن و

[صفحه 76]

سنجش انسان با ديگران همانند فرشتگان، نيز معيار برتري دانش است. بدين خاطر است كه هنگامي كه فرشتگان از آفرينش انسان آگاهي يافتند از درگاه الهي پرسيدند چرا موجودي سفاك و تباه گر مي آفريني! أتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء. [193].

فرشتگان خوي و گرايش هاي انسان را مي ديدند كه اين گونه سؤال نمودند. از ظرفيت دانش وي بي خبر بودند. زيرا هنگامي كه خداي سبحان از اين فضيلت آنان را آگاه ساخت كه ظرفيت دانش اين موجود، برتر حتي از شما فرشتگان است، فرشتگان پاسخ خويش را دريافتند، فلما أنبأهم باسمائهم قال ألم أقل لكم اني اعلم غيب السموات و الارض. [194].

همين فضيلت محوري يعني آگاهي از حقايق هستي معيار برتري انسان بر فرشتگان قرار مي گيرد كه فرشتگان به خاطر اين فضيلت در برابر انسان سجده مي نمايند، و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لادم فسجدوا. [195] انسان به خاطر دانش و آگاهي مسجود فرشتگان است.

در حقيقت فرشتگان در برابر دانش خضوع و سجده نموده اند. سجده فرشتگان بر علم و عالم مي باشد.

بر اين اساس كه دانش و آگاهي محور بنيادين برتري ها مي باشد، هر كس كه در اين فضيلت بهره اي بيشتر داشته باشد، به همان تناسب از ديگران برتر است. عترت كه در آگاهي برترين است، از همگان مهتر و برتر است.

عترت يعني انسان هايي كه مظهر دانش الهي مي باشند. باذن الله از همه چيز و از همه جا باخبر مي شوند. خداي سبحان آنان را از گذشته و آينده باخبر مي سازد. به همين جهت عترت برترين انسان ها مي باشند. و صادق آل

[صفحه 77]

محمد صلي الله عليه و آله و سلم بر همين اساس مي فرمايد: اني لأعلم كتاب الله و خبر ما هو كائن. [196] «من از كتاب خدا و آنچه اتفاق مي افتد با خبرم».

امام صادق عليه السلام ان عندنا سرا من سر الله و علما من علم الله لا يحتمله ملك مقرب و لا نبي مرسل و لا مؤمن امتحن الله قلبه للايمان. [197] «در نزد ما آگاهي هايي است كه هيچ فرشته ي مقرب و پيامبر مرسل و حتي مؤمني كه قلب او را خدا امتحان نموده بر نمي تابد.» امام صادق عليه السلام اني لاعلم ما في اصلاب الرجال و ارحام النساء. [198] «من به آنچه كه در صلب مردان و رحم زنان است آگاهم».

بكير بن اعين قال قبض ابوعبدالله علي ذراع نفسه و قال يا بكير هذا جلد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و هذه و الله عروق رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و هذا و الله عظمه و هذا والله لحمه و الله اني

لا علم ما في السموات و أعلم ما في الارض و أعلم ما في الدنيا و اعلم ما في الاخرة. [199].

«امام صادق عليه السلام قسمتي از دست خويش را گرفت و فرمود اين پوست و رگهاي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم است، سوگند به خدا اين گوشت و استخوان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم است، سوگند به خدا، من به آنچه در آسمان و زمين وجود دارد آگاهم! من به آنچه در دنيا و آخرت وجود دارد آگاهم!»

امام صادق عليه السلام با بهره وري از علم لدني مستقيم از خداي سبحان سخن مي گويد. ابوحفصه مي گويد هنگامي كه باقر العلوم عليه السلام رحلت نمود به خدمت جعفر بن محمد عليه السلام رسيدم تا رحلت پدرش را تعزيت بگويم. به وي عرض كردم كسي از ميان ما رفت كه مستقيم از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم سخن

[صفحه 78]

مي گفت. ذهب و الله من كان يقول قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و لا يسئل عمن بينه و بين رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و الله لا يري مثله ابدا. [200] قال سكت ابو عبدالله ساعة ثم قال قال الله عز و جل ان من عبادي من يتصدق بشق تمرة فاربيها له كما يربي احد كم فلوه... حتي اجعلها له مثل احد. [201].

«كسي از ميان ما رخت بر بسته كه اگر مستقيم از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم سخن مي گفت، كسي از وي سؤال نمي كرد، چگونه. سوگند به خدا همانند وي نخواهد آمد. امام صادق عليه السلام لحظه اي ساكت

شد. آنگاه فرمود خداي عز و جل مي گويد هر كدام از بندگان من كه به نصف خرما صدقه بدهد، من آن را مي پرورانم همان گونه كه شما بچه اسب را مي پرورانيد، تا همانند كوه احد رشد كند.» آنگاه ابوحفصه گفت اينك كسي را زيارت كرديم كه مستقيم از خدا سخن مي گويد!

به همين خاطر است كه در زيارت حضرت به حضرت خطاب مي كنيم صل علي الصادق عن الله، [202] «درود بر كسي كه از خداي سبحان به راستي سخن مي گويد.» به همين خاطر صادق آل محمد همانند اميرالمؤمنين (عليهم السلام) ادعا مي كند كه سلوني قبل ان تفقدني فانه لا يحدثكم احد بعدي بمثل حديثي. [203] «پيش از آنكه مرا از كف نهيد از من سوال كنيد. زيرا كسي همانند من نخواهد بود كه به سؤال هاي شما پاسخ دهد».

اين است دانش برتر امام صادق عليه السلام. حضرت از اين مقدار ظرفيت علم و دانش بهره ور است كه وارث همه انبيا و وارث خاتم الانبيا قرار مي گيرد

[صفحه 79]

امام صادق عليه السلام چنين از علم و آگاهي بهره ور است كه الگوي زندگي همگان قرار مي گيرد.

گذشت

چشم پوشي از لغزش ديگران و گذشت از حق خويش، از اخلاق پسنديده بوده و از ارزش هاي والاي انساني است. اين خصلت نيك تنها زيبنده انسان هاي وارسته مي باشد. در مقابل انسان هاي وارسته، دو گروه قرار دارند كه در حقوق اجتماعي خويش گذشت ندارند. برخي از اينان به استيفاي حق خويش قانع اند. تنها خواستار احقاق حقوق خويش مي باشند كه راه اعتدال را در پيش مي گيرند. بر رفتار اينان نيز نكوهش متوجه نمي شود؛ زيرا استيفاي حق بر خلاف ارزش هاي انسان نيست.

گروه دوم افرادي مي باشند كه

اكتفا به استيفاي حق خويش نمي كنند. بلكه در صدد تجاوز و دست اندازي به حقوق ديگران مي باشند كه خواستگاه ناهنجاري ها، رفتار اين گروه مي باشد.

رفتار گروه اول كه از حق خويش گذشت مي كنند افزون بر هنجار بخشيدن به ناهنجاري ها، خلق و خوي پسنديده را پديدار مي سازد و تزكيه و پاكي جامعه را مورد ستايش قرار مي دهد، و العافين عن الناس. [204].

عترت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كه راهبران جامعه مي باشند، با رشد و تعالي اين اخلاق پسنديده نقش محوري در ساختار فرهنگي و رفتار اجتماعي به عهده دارند. عترت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اين ارزش قرآني را در جامعه عينيت و تحقق بخشيده است.

عترت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم در رفتار، تبلور عفو و گذشت مي باشند و آيينه تمام

[صفحه 80]

نماي ارزش هاي انساني مي باشند. عترت در رفتار خويش اين ارزش را آنگونه پايدار ساخته است كه بر همگان الگو مي باشد. عترت به لحاظ نقش محوري در رهبري جامعه هماره مورد تعرض چالشگران بوده است و حقوق آنان بيش از ديگران در خطر تجاوز بوده است.

ليكن آنچه در اين راستا به عنوان يك ارزش اجتماعي و الهي از عترت پديدار است، گذشت و عفو از حقوق مسلم خويش است. اين حقيقت نه به عنوان يك رخداد موردي، بلكه رفتار مستمري است كه در سيره عترت شفاف مي درخشد.

صادق آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم از معرفي عترت و خويشتن در اين راستا اين گونه سخن مي گويد: مروت و جوان مردي ما (عترت) گذشت و عفو از كساني است كه بر حقوق ما، ستم

روا مي دارند، انا اهل البيت مروتنا العفو عمن ظلمنا. [205] اين نوع عفو و گذشت سيره و الگو بر همگان است.

اين تجلي و تبلور صفات عترت و استقرار ارزش هاي انساني در سيره عترت است. اين سخن امام صادق عليه السلام در مورد كسي است كه در سفر حج هميانش كه هزار دينار در آن بوده گم مي شود. وي كه امام همام را نمي شناخته، به حضرت گمانه زني نموده در هنگامي كه امام در مسجد نبوي صلي الله عليه و آله و سلم در حال نماز بود، به وي مراجعه نمود و از حضرت دينارهاي خود را مطالبه مي نمايد. حضرت از وي مي پرسد چند دينار در هميان بوده است. مي گويد هزار دينار؛ حضرت هزار دينار را به وي مي پردازد. وي هنگامي كه بر مي گردد دينارهاي خود را پيدا مي كند. سپس مجددا به مسجد باز مي گردد، تا هزار دينار امام را به وي بر گرداند. امام به وي مي گويد ما چيزي را كه داديم، پس نمي گيريم، شيء خرج من يدي فلا يعود اليّ. [206] وي مي پرسد

[صفحه 81]

اين شخص كيست. مي گويند جعفر الصادق عليه السلام. آنگاه مي گويد از همانند اين شخص، جز اين انتظار نيست.

مهمان نوازي

انسان كريم كه خواهش هاي نفساني را مهار نموده است، همواره مظهر تبلور صفات نيك مي باشد. چنين انساني به راحتي موفق به شكوفا نمودن ارزش هاي والاي انساني در وجود خويش مي گردد.

يكي از صفات پسنديده انساني كرامت و سخاوت و مهمان نوازي مي باشد. انسان بخيل و گرفته هيچ گاه موفق به انجام چنين مسؤليتي نمي گردد و هماره از پذيرش مهمان گريزان است و اگر شرايطي هم فراهم شود كه كسي مهمان چنين انساني شود با چهره عبوس

و گرفته و رفتاري نابجا روبرو مي گردد.

ليكن انسان وارسته و خود ساخته كه صفت گشاده دستي را در خودش شكوفا ساخته با چهره اي بشاش و روحي سخي از مهمان پذيرايي مي نمايد. چنين فردي حتي اگر از امكانات كافي بهره مند نباشد، چون روحي بلند و متعالي دارد در حقيقت با روح بلند خويش مهمان را پذيرايي نموده و در حد توان خويش مهمان را مي پذيرد. برترين جود و سخاوت را هم چنين فردي شكوفا ساخته است، افضل الجود بذل الموجود.

قرآن براي شكوفايي اين ارزش انساني و پرهيز از بخل ورزي و گرفتگي، از مهمان نوازي ابراهيم خليل ستايش مي نمايد. در جريان فرود فرشتگان بر ابراهيم خليل كه به صورت انسان و به عنوان مهمان بر وي وارد شدند، ابراهيم عليه السلام بي درنگ به بهترين شكل از آنان پذيرايي نمود. بدون اينكه مهمان را منتظر گذارد؛ با ذبح و بريان نمودن گوساله اي چاق و چله از آنان

[صفحه 82]

پذيرايي نمود، فما لبث ان جاء بعجل حنيذ، [207] «بي درنگ گوساله ي بريان شده براي آنان آورد».

در سيره انسان هاي والا نيز اين مهمان نوازي به عنوان يك ارزش الهي و انساني جلوه گر است. در مورد امام مجتبي عليه السلام مهمان نوازي و سفره حضرت زبان زد همگان است. در مورد امام سجاد عليه السلام آمده است كه ديگ غذا را كه آماده ساخت، از همه مهمانان و ديگران پذيرايي نمود، حتي براي شخص حضرت يك پرس غذا هم باقي نماند.

اينك اين صفت پسنديده در مورد امام صادق عليه السلام اين گونه از رفتار وي متجلي است كه حضرت با رويي گشاده و روحي سخي مهمان را مي پذيرد و از آنان نيكو پذيرايي مي نمايد

و به آنان اصرار مي ورزد تا بدون هيچ گونه شرم و حيا به مقدار كافي از سفره حضرت بهره مند شوند. و حتي به مهمانان اظهار مي دارد كسي ما را بيشتر دوست دارد كه از اين سفره بيشتر تناول كند و بيشتر بهره مند شود، اشد كم حبا لنا اشدكم اكلا. [208].

و كان يأمر في كل يوم بوضع عشر ثبنات من الطعام، يتغدي علي كل ثبنة عشرة. [209] «حضرت هر روز دستور مي داد ده ظرف غذا كه در هر كدام ده نفر صبحانه مي خورند براي ديگران صبحانه فراهم كنند.» روح مهمان نوازي و سخي حضرت اين گونه الگوي علاقه مندان مي باشد.

[صفحه 83]

سخاوت

از گرايش هاي طبيعي انسان علاقه به مال اندوزي است.انسان مي خواهد بهره وري نعمت هاي الهي را به خويش اختصاص دهد. گرايش طبيعي انسان در اين ميدان آنگونه پيش تاز است كه اين بيماري را در اعماق جان انسان رسوخ مي دهد. طبع حريص انسان همه چيز را براي خويش خواسته و از بهره وري ديگران منع مي كند، ان الانسان خلق هلوعا [210]، اذا امسه منوعا [211]؛ «انسان آزمند آفريده شد،... انسان هنگامي كه خيري به او رسد ديگران را منع مي كند».

قرآن اين بيماري را درمان مي كند. با تعالي بخشيدن به روح، انسان را وادار مي سازد كه از بخل ورزي و شح نفس دوري گزيند. بخل را مهار مي كند تا به رستگاري برسد، و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون. [212] «كساني كه بخل نفس خود را مهار نمايند، آنها رستگار مي باشند».

قرآن در همين راستا داستان فردي را كه درخت ميوه اش (خرما) در حياط فرد فقيري سر كشيده بود مطرح مي سازد. وي بچه هاي خردسال

همسايه را از بهره گيري خرماهايي كه به داخل حياط وي مي ريخت سخت منع مي نمود. شخصي به نام «ابو دحداح» از وي خواست درختش را به قيمت گزاف (چهل درخت) مبادله كند. با اين قيمت گزاف آن درخت را از وي خريد به فرد فقير بخشيد. قرآن فرد بخيل را نكوهش مي نمايد، امّا من بخل و استغني، [213] و از فردي چون «ابو دحداح» ستايش مي كند كه با تقواترين

[صفحه 84]

است، فما من اعطي و اتقي. [214] از وي به عنوان با تقواترين ياد مي كند، و سيجنبها الاتقي. [215].

اين بخل و شح نفس است كه روا نمي دارد از ميوه درخت كه نعمت الهي است فرزندان فقير همسايه بهره ببينند. سرشت طبيعي تا اين مقدار انسان را سقوط مي دهد. اينك به تماشاي صفت كرم و سخاوت صادق آل محمد عليه السلام مي نشينيم تا بر ما آشكار گردد كه عترت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كه قرآن عينيت يافته در جامعه مي باشند، چگونه خويشتن را تزكيه نموده اند؛ تا چه درجه اي در پاكي و بلند مرتبه اي بار يافته اند. مشاهده كنيم عترت آل رسول چگونه بخل را مهار نموده اند و چگونه مظهر صفت حسناي الهي، كرم و بخشش قرار دارند.

امام صادق عليه السلام در مدينه باغ خرمايي احداث كرده بودند كه خود با ياران به آن رسيدگي مي نمودند تا به ثمر برسد. اين روش عترت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بود كه همواره به توليد و عمران و آبادگري توجه شاياني داشتند. هنگامي كه باغ به ثمر مي نشست و وقت بهره برداري فرا مي رسيد، حضرت دستور مي دادند از آخر باغ

قسمتي از ديوار باغ را سوراخ كنند تا ديگران و رهگذران بتوانند از ميوه باغ بهره ببرند، فاذا نضج الثمر امر الوكلاء أن يثلموا في حيطانها الثلم ليدخل الناس و يأكلوا من الثمر. [216].

اين رفتار امام صادق عليه السلام كمال پاكي و دوري از بخل و اوج شكوفايي صفت سخاوت است. نه تنها بهره وري ديگران را مانع نمي شود، بلكه راه را براي استفاده ديگران هموار مي سازد. چند نكته مهم و آموزنده از اين رفتار مي توان بهره وري نمود:

[صفحه 85]

1- امام بخل و گرايش طبيعي نفس خويش را آنگونه به زنجير كشيده است كه هيچ گونه چالشگري از اين خواهش نفساني و هيچ گونه خطري متوجه تقوا و پاكي حضرت نمي شود. بلكه به راحتي از اموال حلال خويش انفاق مي نمايد.

2- در بهره وري ديگران هيچ گونه محدوديتي به وجود نمي آورد كه فرد نيازمند يا رهگذر چه مقدار از اين باغ استفاده كند، بلكه شرايط بهره وري را براي همگان فراهم مي سازد.

3- در بهره وري نيازمندان آنان را وادار به سؤال نمي كند تا عرق شرمندگي سؤال در چهره آنان ننشيند. بلكه دري فرعي كه محل رفت و آمد صاحب باغ نيست و دور از چشم صاحب باغ است را فراهم مي آورد تا نيازمند براي سير كردن شكمش كرامتش آسيب نبيند و شرمنده صاحب نعمت نشود.

4- مقدار بهره وري را تعيين نمي كند؛ بلكه در اختيار انصاف نيازمند مي گذارد كه خودش به مقدار نيازش بهره مند شود.

5- افراد خاص را مورد عنايت قرار نمي دهد، بلكه با ايجاد راه فرعي راه را براي همگان هموار مي سازد. نه تنها فقرا بلكه ديگران نيز در صورت علاقه مندي مي توانند از

ميوه هاي باغ حضرت بهره ببرند. اين است الگوي كرم و سخاوت و اين است الگوي رفتار زندگي انساني. كجا و در كدامين مكتب اين گونه ارزش را مي توان سراغ گرفت؟!

[صفحه 88]

امام صادق عليه السلام و آموزه هاي عرشي

اشاره

در بخش سوم اين نوشتار برخي از آموزه هاي عرشي امام صادق عليه السلام را مورد نگر قرار مي دهيم. گرچه سراسر زندگي و رفتارهاي امام عرشي مورد الگو برداري انسان ها مي باشد؛ ليكن براي رعايت فضاي نوشتار و پرهيز از طولاني شدن، برخي از اين محورها را گزينش نموده و مورد پژوهش قرار مي دهيم.

در ميان مواردي كه مورد بررسي قرار گرفته اند، برخي معارف مانند آيات قرآن متشابه مي باشند، كه زمينه برداشت هاي متفاوت در آن ها وجود دارد. برخي افراد كج انديش از اين گونه آموزه هاي ديني برداشت هاي انحرافي دارند. همان گونه كه آيات متشابه قرآن مانند الرحمن علي العرش استوي [217] نبايد مستقل معنا شوند، زيرا معناي شبهه انگيز دارند؛ بلكه بايد به دامن محكمات برگردند. يعني همانند اين آيه بايد به دامن آيه ليس لمثله شي [218] برگردد كه خود قرآن فرمود آيات محكم قرآن مرجع و دامن بازگشت متشابهات هستند، منه آيات محكمات هن ام الكتاب [219] «آيات محكم قرآن [صفحه 89]

مرجع كتاب مي باشند.» [220] در اين بخش نيز برخي محورها كه زمينه برداشت هاي گوناگون را دارند، مورد نگر قرار مي دهيم تا كج راهگي برخي برداشت ها شفاف شود.

زهد فروشي

زهد از آموزه هاي ديني است كه اين زمينه در آن وجود دارد. چنان چه برخي رفتارهاي انحرافي را با عنوان «زهد» توجيه مي نمايند.

برخي زهد را دوري از بهره وري از نعمت هاي الهي دانسته و بر اين پندارند زاهد كسي است كه خود را از نعمت هاي الهي در دنيا محروم سازد. اين روش نوعي رهبانيت نكوهيده است. برخي نيز از زهد برداشت دو گانه دارند؛ رياكاري خويش را زهد مي پندارند. اينان براي اين كه خود را زاهد و

پارسا نمايانند، در لباس و مسكن، مركب و... خويش رفتاري در ظاهر زاهدانه و در واقع بيگانه از زهد در پيش مي گيرند.

اينان به خاطر آن كه مردم آنان را زاهد بستايند، خويش را از نعمت ها محروم مي سازند. رفتار اينان دو پي آمد دارد، يكي محروميت از نعمت الهي در دنيا؛ ديگر اين كه چنين رفتاري، رياكارانه و گناه بوده و بد عاقبتي در آخرت را به دنبال دارد. اينان از زمره افراد زيان ديده در دنيا و آخرت مي باشند.

بر اين اساس بهره وري از نعمت هاي الهي به صورت صحيح، هيچ گونه چالش با زهد ندارد. زهد اين نيست كه فرد از متاع دنيا محروم باشد؛ يا با اين كه خدا دنيا را به وي داده است، خود را محروم سازد. زهد اين است كه كسي وابسته به دنيا نباشد، يعني دنيا خواهي در برابر اهداف خدايي وي چالش گري ننمايد. از اين رو در رفتار انبيا و امامان نيز مشاهده مي شود كه با

[صفحه 90]

اين كه زاهدترين نسبت به دنيا مي باشند، از نعمت هاي الهي در دنيا بهره ورند.

رفتاري دو گانه

اشاره

با توجه به اين نكته، برخي دو گانگي ها در رفتار امامان زدوده مي شود. بعضي، رفتارهاي امامان را دو گانه پنداشته اند. سفره رنگين، لباس فاخر و مركب فاره آنان را با رفتارهاي ديگر، در چالش مي پندارند. در مورد اميرالمؤمنين عليه السلام و امام مجتبي عليه السلام و در مورد ساير امامان و نيز امام صادق عليه السلام رفتاري دو گانه مشاهده مي شود.

اين رفتار براي مردم زمان ائمه (عليهم السلام) نيز سؤال انگيز بوده است. هنگامي كه رفتار دو گانه را مشاهده مي نمودند، اين سؤال را مطرح مي ساختند كه اين دو نوع

رفتار بر اساس چه معياري مي باشد. امام صادق عليه السلام از اين نوع سؤال ها دو پاسخ ارائه مي دهد كه هر دو پاسخ حضرت را مورد توجه قرار مي دهيم.

تفاوت زمان

در برخي از گفتار امام همام، پاسخ اين رفتار را به دگرگوني و تفاوت زمان ها بازگشت مي دهد كه اكنون مردم در زماني زندگي مي كنند كه از امكانات مناسب بهره مند هستند؛ با زمان تنگنايي مردم تفاوت دارد.

سفيان ثوري به امام صادق عليه السلام عرض مي كند سيره علي بن ابي طالب عليه السلام اين گونه بوده است كه لباس هاي زبر و خشن مي پوشيده، چگونه شما لباس فاخر مي پوشيد. امام در پاسخ وي مي فرمايد علي عليه السلام در زمان تنگنا زندگي مي كرد، اينك كه اوضاع زندگي گشايش پيدا كرده نيكان زمان، در بهره وري از نعمت هاي خدا سزاوارتر از ديگرانند، ان عليا كان في زمان ضيق

[صفحه 91]

فاذا اتسع الزمان فابرار الزمان اولي به. [221].

نيز سفيان هنگامي كه وارد بر حضرت مي شود و حضرت را با لباس فاخر مي بيند، از وي مي پرسد مردان شما اين گونه لباس فاخر نمي پوشيدند. حضرت در پاسخ مي گويد، آنان در شرايط تنگ دستي بودند. اكنون نعمت هاي الهي فراوان شده است. افراد نيك در بهره وري از نعمت هاي خدا سزاوارترند، هذا الزمان قد أرخت الدنيا عز اليها فاحق اهلها بها ابرارهم. [222].

امام زندگي يكسان با مردم دارد. اگر مردم در تنگنا قرار دارند، وي نيز هم سطح مردم خواهد بود. اگر اوضاع ديگري بود كه مردم از وسعت و گشاده دستي بهره مند بودند، امام نيز از نعمت هاي دنيايي بيشتر متنعم مي شود.

روي كردي ديگر

سفيان كه همواره زبان تيز بر حضرت مي گشود، وارد بر حضرت شد؛ هنگامي كه لباس هاي فاخر بر اندام حضرت مشاهده كرد، به حضرت خيره شد. حضرت به وي فرمود چرا اين گونه نگاه مي كني، آيا از لباس هاي من در شگفتي! پاسخ مي گويد اين لباسها

نه لباس تو و نه لباس پدران تو مي باشد. امام لباس هاي رويي را كنار زده لباس پشمي خشني كه در زير پوشيده بود به وي نشان مي دهد. آنگاه به وي مي گويد اين لباس را براي خدا و ديگري را براي شما پوشيده ام! لبسنا هذا لله تعالي و هذا لكم و ما كان لله أخفيناه و ما كان لكم أبديناه. [223] اين پاسخ يعني، لباس زهد و تقوا نيازي به خود نمايي ندارد؛ براي خداست. اما در ميان مردم لباس معمولي بر تن دارد. لباسي نمي پوشد كه انگشت نما شود.

[صفحه 92]

آنگاه امام براي اين كه درون سفيان ثوري را آشكار سازد، لباس هاي رويي سفيان را كه لباس هاي خشن و زبر بودند، كنار زد، زير آنها لباس هاي نرم و نازنين را نمايان ساخت. به وي فرمود تو لباس زهد را براي مردم پوشيده اي و لباس نرم را براي خويش، لبست هذا الاعلي للناس و لبست هذا لنفسك تسرها. [224].

امام همام با اين رفتار پرده از نفاق وي برمي دارد؛ تو كه در مورد لباس امام اين گونه سؤال مطرح مي كني، خودت دچار چنين نفاقي هستي. خودت داري زهد فروشي مي كني. اين رفتار امام به خوبي شفاف مي سازد كه چه كسي زاهد است، آيا سفيان كه براي فريب مردم لباس خشن روي لباس هاي نرم و نازنين مي پوشد، زاهد است! يا امام همام كه لباس هاي پشمي خشن را زير لباس هاي خود پوشيده است؟!

در مورد ديگر فرمودند اگر علي عليه السلام زمان خودش اين گونه لباس مي پوشيد، انگشت نما مي شد. بهترين لباس، لباس زندگي زمان هر فرد است، و لو لبس مثل ذلك اليوم لشهر به فخير لباس كل زمان لباس

أهله. [225] بر خلاف رفتار زهد فروشان كه در عين سخت ترين وابستگي ها به خواهش هاي نفساني، لباس زهد مي پوشند و رفتاري زاهدانه دارند.

اينك به خوبي شفاف است كه كدام رفتار خدا پسندانه است؟ كدام رفتار اصلاح كج راهگي هاست؟ در اين تحليل، شفاف امام همام دو نوع زهد را نكوهش نموده است؛ نخست زهد رياكاري و نفاق، يعني همان زهد فروشي مانند سفيان ثوري كه زهد دروغين خود را به رخ مردم مي كشيد. ديگر زهد دروغين افراد نادان كه دوري از نعمت هاي الهي را زهد

[صفحه 93]

مي پندارند. امام همام زهد واقعي را بر همگان تبيين و شفاف ساخت. و اين دو نگرش غلط و كج راهه را نيز اصلاح نمود.

نشاط و اندوه

برخي بر اين خيالند كه ترغيب دين به شادابي با گريه و حزن و اندوه بر مظلوميت ها و ستم ها، در تضاد و چالش است. اينان به شواهدي مانند ترغيب دين به تبسم و شادابي و اين كه در زندگي ايده آل بهشتيان حزن و اندوه رخت برمي بندد، استناد كرده و نتيجه مي گيرند كه حزن و اندوه مطلوب شريعت نيست، لا يمسهم السوء و لا هم يحزنون. [226] «در بهشت هيچ گونه ناگواري بر آنان وارد نمي شود و آنان هيچ گاه محزون نمي شوند».

ليكن اين پندار بي پايه است. نه از آن جهت كه دين ترغيب به شادابي ننموده باشد؛ دين زندگي مسرور را براي جامعه به ارمغان دارد. دين جامعه را به زندگي سالم و با طراوت فرا مي خواند. دين شادابي هاي كاذب و دروغين را كه موجب آلودگي نفس و فطرت مي شوند، را مي زدايد. مانند موسيقي هاي مطرب و جشن و پاي كوبي هاي لهوي. انسان مؤمن از لغو

گريزان است تا چه رسد به لهو، و الذينهم عن اللغو معرضون. [227].

ليكن اين باور بدين معنا نيست كه انسان بر ستم ستمگر و مظلوميت مظلوم و ستم ديده بي تفاوت باشد. مظلوميت مظلوم به طور طبيعي براي فطرت پاك حزن آور است. انسان پاك از رنج ديگران محزون مي شود، و از ستم به هر انساني و بلكه به هر موجودي نگران و اندوهگين مي گردد.

اين نوع حزن و اندوه با شادابي و طراوت ديني ناهمگون نيست؛ بلكه

[صفحه 94]

نوعي همدلي و هم خواني با اهداف و ارزش ها به حساب مي آيد. اين نوع حزن و گريه فريادي است به رغم ستم و ستمگر.

افزون بر اين كه حزن و اندوه خاستگاه عاطفي و فطري نيز دارد. رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم در مرگ فرزندش ابراهيم، گريه نمود. [228] رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم هنگام عزيمت به حج در سال حجة الوداع در «ابواء» بر سر مزار مادرش «آمنه» حاضر شد و گريه نمود. [229] رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم در رحلت فاطمه بنت اسد گريه كرد، فنظر اليها و بكي. [230] رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بعد از شهادت حمزه سيد الشهدا در نماز وي هفتاد تكبير گفت؛ آنگاه زنان مدينه را فرمود براي حمزه عزاداري و گريه كنند. [231].

اميرالمؤمنين عليه السلام در مرگ مادرش فاطمه گريست. [232] امير المؤمنين عليه السلام در شهادت زهرا (سلام الله عليها) فرمود اندوه من هميشگي شد و شب هاي من به بيداري تبديل شد، اما حزني فسرمد و اما ليلي فمسهد. [233] فاطمه زهرا (سلام الله عليها) در رحلت

رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم آن مقدار گريه كرد كه به وي پيشنهاد نمودند يا روز گريه كند و يا شب را براي گريه بر سوگ پدر انتخاب نمايد. [234] امام سجاد عليه السلام بر شهادت و مظلوميت حسين عليه السلام چهل سال گريه كرد. [235].

[صفحه 95]

در حديث صحيح از امام صادق عليه السلام مي فرمايد: هر گريه كراهت دارد، به جز گريه بر شهادت حسين عليه السلام، سوي الجزع و البكاء لقتل الحسين عليه السلام. [236] امام صادق عليه السلام در مورد گريه بر حسين عليه السلام فرمود هر كس در مورد حسين عليه السلام شعري بسرايد و يك نفر را بگرياند، براي وي بهشت است. [237] امام صادق عليه السلام مي فرمايد: نفس المهموم لنا المغتم لظلمنا تسبيح. [238] «نفس انساني كه به خاطر ما اندوهناك و به خاطر ستم هاي بر ما محزون است، تسبيح خداست.» بدين مضمون دهها روايت وجود دارد. [239].

مجلس عزا براي حسين عليه السلام و گريه بر مظلوميت وي تداوم راه حسين عليه السلام و برگزيدن آرمان حسين عليه السلام است. اين نوع گريه فرياد بر ضد ستم و ستمگران است كه بدترين آسيب را بر آنان متوجه مي سازد. توضيح بيشتر اين موضوع را در نوشتار «امام حسين عليه السلام الگوي زندگي» مي توان جستجو نمود. [240].

بر اين اساس حزن و اندوه و گريه بر مظلوميت ها با نشاط و شادابي جامعه ديني در چالش نمي باشد. شادابي در فرصت هاي مناسب خويش، حزن و اندوه نيز در جاي خويش.

خدا شناسي

عبدالكريم بن ابي العوجاء فردي زنديق و بد عاقبتي بود كه در نهايت به دستور منصور به دست والي كوفه محمد بن سليمان به قتل رسيد. [241] وي كه

[صفحه 96]

فردي ملحد است به

يكي از ياران امام صادق عليه السلام (مؤمن الطاق [242]) گفت هر كسي چيزي را پديد آورد، خالق آن خواهد بود. وي گفت: به من يكي دو ماه مهلت دهيد، آنگاه نزد من بياييد.

مؤمن الطاق مي گويد من آن سال به حج رفتم؛ به خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم. امام در مورد توطئه ابي العوجاء فرمود: وي ظرفي را آماده مي كند كه در درون آن تعدادي كرم توليد نموده است و در حضور ديگران به شما خواهد گفت كه من خالق اين ها هستم. وقتي چنين چيزي گفت از وي بپرس اگر تو خالق اينها هستي كدام يك از اين ها نر و كدام يك ماده مي باشد. زيرا خدا و خالق از تمام ويژگي هاي مخلوق خويش آگاه است. هنگامي كه اين سؤال را مطرح ساختم، ابي العوجاء كه رسوا شده بود، گفت اين سخن از تو نيست، اين سخن را از حجاز آورده اي، هذه التي حملته الابل من الحجاز. [243].

ايثار مال

همان گونه كه انديشه هاي بلند و عرشي عترت، الگو براي همگان است، رفتار عترت نيز كه همگون با انديشه هاي آنان بوده، الگو بر همگان مي باشد. امام صادق عليه السلام كه هماره سخن از انفاق و هزينه كردن مال در راه خدا و براي اهداف خير دارد. در رفتار نيز خود الگوي رفتاري اين فضيلت مي باشد.

امام صادق عليه السلام اين حقيقت را عنوان نمود كه با رفتار خويش ديگران را به ارزش هاي الهي و انساني فرا خوانيد، كونوا دعاة الناس بغير ألسنتكم. [244] «با رفتار خويش ديگران را به نيكي ها فرا خوانيد.» امام در رفتار خويش آن

[صفحه 97]

مقدار در راه خدا انفاق مي نمايد كه براي مصرف خويش چيزي باقي نمي ماند، و كان

يطعم حتي لا يبقي لعياله شيء. [245].

اين فضيلت نصيب هر كسي نمي شود كه در صرف مال ايثار نمايد. بسياري از انسان ها در اثر وابستگي به دنيا از مال حرام نيز پرهيز ندارند و بسياري از پرداخت انفاق هاي واجب نيز محروم هستند. آن كسي وارسته و رسته از وابستگي هاست، كه در اين راستا خود را از زنجيرها رهانيده باشد و راحت بتواند از امكانات خويش در راه خير بهره ببرد. انفاق مال در راه خدا يكي از اين فضيلت ها مي باشد كه در رفتار امام صادق عليه السلام متجلي است.

همگام با مردم

در زندگي امام صادق عليه السلام سوژه ها و رفتارهاي الگو بسيار به چشم مي خورد. آنان در انديشه و رفتار اسوه بر همگانند. از جانب ديگر زندگي مردم همراه با تفاوت هاي فراوان است؛ هيچ گاه زندگي همه اقشار جامعه يكسان نمي باشد.

امامان در عين برخورداري از نعمت هاي الهي در دنيا همواره در زندگي از نعمت هاي الهي در «سطح عموم مردم» بهره مند بوده و چه بسا از سطح زندگي مردم نيز به مراتب فروتر بودند.

در همين راستا امام همام، صادق آل محمد عليه السلام مي فرمايد: برترين زندگي، زندگي همسان با مردم و در هزينه هايي همچون مسكن، مركب، مطعم و ملبس و... همراه ديگران بودن است. شخص نبايد فراتر از ديگران باشد، فخير لباس كل زمان لباس أهله. [246].

[صفحه 98]

رويكرد ديگر اين سخن آن است كه در شرايطي كه مردم از وفور نعمت بهره مند هستند و سطح زندگي آنان از تنگناها عبور كرده است و از زندگي با گشايش و نعمت بهره ورند، همگام با مردم بودن عترت، هيچ گونه چالشي با شؤون عترت كه ميزان زهد

و تقوا مي باشد، ندارد. اين پيام امام صادق عليه السلام نيز در چنين فضايي از امام صادر شده است. هنگامي كه لباس نو بر تن امام مشاهده مي كنند بر آنان انگيزه سؤال است كه اميرالمؤمنين عليه السلام از اين لباس ها بهره نمي گرفت شما چگونه بهره وريد! امام در پاسخ اين شبهه، تفاوت زمان ها را گوشزد نموده آنگاه مي فرمايد: بهترين لباس، لباس همگون با مردم است، فخير لباس كل زمان لباس أهله. [247] بر اين اساس روي كرد صحيح از اين گفتار و رفتار امام كه هر دو صحيح و ميزان الگوي رفتار براي همگان در شرايط متفاوت مي باشند، بدست مي آيد.

همت بلند

از القاب زيبا و زيبنده قامت امامان معصوم عليه السلام لقب «همام» است. خاستگاه اين لقب همت بلند آنان است. امامان از سختي و دشواري ها و خطرها هيچ گاه نهراسيدند. زندگي آنان هميشه در آغوش خطر بوده است كه اگر آنان افرادي سست اراده مي بودند، الگو براي همگان نبودند.

بلنداي انديشه آنان به قامت بي پايان عرش الهي است و رفتار سترگ و مقاوم آنان به كوه هاي استوار، همت و استواري مي آموزد.

امام صادق عليه السلام در اين مورد اين گونه مي فرمايد: آن كه در دل درياي ژرف قدم مي نهد، هيچ گاه به پيمودن شط قانع نخواهد بود، من غرق في البحر لم يقف في شط. [248] انساني بلند همت است كه در آغوش خطرها قدم

[صفحه 99]

استوار مي نهد. انسان جسور است كه كارهاي بزرگ را كوچك مي شمارد و سختي ها را آسان مي بيند. زيرا كه روح بلند چنين انساني از فراز و بزرگي سختي ها بلند تر و فراتر است؛ دشواري ها را هموار و آسان مي نگرد.

به خاطر همين همت بلند است كه آنان

در زندگي پربار خويش در عرصه هاي گوناگون اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي و سياسي كارهاي بزرگي از خويش به يادگار نهادند. آنان در تحولات اجتماعي و ايجاد جريان هاي اجتماعي هماره پرچم دار عرصه ها بودند. در ايجاد جريان هاي فكري و فرهنگي محور بودند. در ستيز با ستمگران طاغي و زورمداران پرچم دار بودند. هيچگاه از خشم و تهديد آنان نهراسيدند. اين انديشه بالنده و اين روش استوار بر همگان اسوه است.

اين رهنمود صادق آل محمد عليه السلام است كه انسان سترگ كه به اوج قله كمال صعود مي نمايد از سقوط در هراس نيست، من ترقي الي ذروة الحقيقة لم يخف من حط. [249] «كسي كه به قله پيروزي صعود نموده است از سقوط نمي هراسد.» بسياري از وحشت سقوط صعود نمي كنند. از اين نگران هستند كه اگر به فراز بلندي قرار گرفتند، سقوط خواهند كرد. ليكن انسان مصمم كه عزمي راسخ دارد، از اين روش فاصله دارد. هيچ گاه از خطر سقوط از صعود باز نمي ماند. اين سيره بر همگان مي آموزد كه هيبت و بزرگي كار، نبايد سترگي و استواري را در هم بپيچد، بلكه بلندي همت و خطر پذير بودن، بايد با هيبت تمام پيچ و خم ها و دشواري ها را در هم نوردد.

[صفحه 100]

رفتار معقول

اشاره

حفظ ارزش ها و باورهاي يك مرام حق، ايجاب مي كند كه پيروان آن مرام در پاي بندي بر محورهاي حق خويش استوار باشند و براي حراست از باورهاي حق هيچ گونه سهل انگاري روا ندارند.

در عين حال براي حفظ ارزش ها بايد گزينه اي را بر گزيد كه پسنديده و معقول باشد. رفتار معقولي كه در عين حال از ارزش ها حراست نمايد، از بهانه دادن

به طرف مقابل پرهيز نمايد. رفتاري كه ارزش هاي ديگر انساني را زير پا ننهد و باعث تحريك و بروز فتنه ها نگردد. به همين سبب در رفتارهاي اجتماعي به ويژه در برخورد با دگرانديشان برون ديني و نيز درون ديني بايد رفتار با متانت، ادب، رعايت حقوق متقابل و خرد پسند همراه باشد. به همين جهت قرآن و عترت كه الگوي رهبري به حق و صراط مستقيم مي باشند، به دو محور در اين راستا پافشاري دارند.

الف: محور نخست اين كه برخوردهاي اجتماعي با مردم به صورت خردپسند و توأم با احترام متقابل باشد. قرآن مي فرمايد، قولوا للناس حسنا [250] «با مردم رفتاري پسنديده داشته باشيد.» امام صادق عليه السلام: و طن نفسك علي حسن الصحابه لمن صحبت و حسن خلقك و كف لسانك [251] «خويشتن را براي خوش رفتاري آماده ساز، اخلاق خويش را نيكو كن. زبان خويش را حفظ كن.» و نيز مي فرمايد: يحق علي المسلمين الاجتهاد في التواصل و التعاون علي التعاطف... [252] «مسلمانان بايد تلاش كنند با يكديگر مراوده و همياري داشته باشند».

[صفحه 101]

ب: در محور دوم از اهانت به ارزش هاي مورد احترام طرف مقابل بايد پرهيز شود. حتي اگر آن ارزش ها در واقع بي ارزشي و يا ضد ارزش باشند، نبايد در مورد آنان به ديگران توهين روا داشت.

ضد ارزشي ترين پندارها در حوزه اعتقادي، رويكرد به بت پرستي و شرك به خداي سبحان است. اما قرآن در برخورد با مشركان و بت پرستان مي فرمايد نبايد به بت هاي آنان توهين شود. اين رفتار موجب تحريك احساسات آنان شده و آنان را به گفتار ناپسند به مقدسات شما حتي به خداي سبحان وادار مي كند، فلا

تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبوا الله عدوا بغير علم. [253].

شاخص بارز عترت، صادق آل محمد عليه السلام، اين دو اصل را در يك جمله كوتاه و زيبا اين گونه توضيح مي دهد: پيراوان ما در رفتارهاي خويش نبايد ديگران را بر عليه ما بشورانند. رفتار پيروان صادق آل محمد عليه السلام با ديگران چه آنان كه بي دين هستند و چه آنان كه در دايره دين الهي و اسلام مي باشند، ليكن در باورهاي اعتقادي دچار كج راهگي مي باشند، نبايد باعث تحريك احساسات آنان شود. نبايد به آنان و باورهاي آنان توهين شود كه اين رفتار موجب آسيب به پيروان و آرمان هاي عترت مي باشد، خالفوا الناس باخلاقهم و خالفوهم باعمالكم... و لا تحملوا الناس عليكم و علينا. [254] «با ديگران رفتاري پسنديده داشته باشيد. از تحريك آنان كه باورهاي شما را نمي پسندند بپرهيزيد. آنان را بر عليه خود و ما نشورانيد.».

اين سخن را امام صادق عليه السلام خطاب به حبيب بن نزار فرمودند كه وي در گفتگو به خصوص در مورد ولايت و رهبري امير المؤمنين علي عليه السلام با

[صفحه 102]

ديگران به مجادله مي پرداخت. حضرت وي را به رفتاري خردپسند فرا مي خواند. وي را از برخوردهاي ناهنجار ولو براي احقاق باور حق، پرهيز مي دهد.

پيام اين رفتار

اين رهنمود امام صادق عليه السلام پيام فراگير دارد. نخست اين كه پيرو امام صادق عليه السلام با تمام انسان ها از هر مليت و مذهب بايد خوش رفتار و با روي گشاده برخورد نمايد. پيرو امام صادق عليه السلام نبايد در معاشرت با ديگران موجب رنجش آنان شود و به احساسات ديگران آسيب رساند.

همچنين اين رهنمود امام صادق عليه السلام اين پيام را براي پيروان حضرت دارد كه در درون

جامعه اسلامي بايد پيروان حضرت، مراقب رفتار خويش باشند. بايد به گونه اي رفتار كنند كه در عين حالي كه از موضع حق خويش حمايت مي نمايند، از تحريك و توهين به ديگران پرهيز كنند. از برقراري مراسم و اجراي برنامه هايي كه بهانه به دست ديگران مي دهد، پرهيز كنند. پيرو امام صادق عليه السلام نبايد راضي شود كه به نام پيروان حضرت، رفتاري كه موجب بهانه جويي و تحريك و يا بدگويي آنان به امام صادق عليه السلام و پيروانش شود، انجام دهد.

اين گونه رفتارها نه تنها موجب رضايت و خوشنودي اهل بيت عليه السلام نيست، بلكه بر خلاف موضع امام صادق عليه السلام مي باشد. دفاع از باورهاي تشيع، دفاع از مظلوميت هاي عترت، لزوما بدين معنا نيست كه كسي با توهين و رفتاري ناهنجار موجب تحريك و بهانه جويي ديگران شود. بلكه در برخورد با ديگران و نيز دفاع از حقايق و معارف حق، و طرح مظلوميت ها بايد با منطق و تدبير پيش رفت. چرا كه برد منطق هماره با سرعت خواهد بود تا رفتارهاي غير معقول و اختلاف انگيز.

[صفحه 103]

اين رهنمود امام صادق عليه السلام از آموزه هاي عرشي است كه پيروان آن حضرت هماره بايد در رفتار خويش از آنان الهام گيرند. كساني كه به پيام رهنمود امام صادق عليه السلام توجه نكنند، نمي توانند خود را پيروان حضرتش بخوانند.

كفر در كنار ايمان

از اخلاق و رفتار پسنديده و والاي ديني، پاكي است. در مرحله نخست انسان بايد خويش را از آلودگي ها و رذايل پاك و منزه سازد، آنگاه به تهذيب ديگران نيز كوشش نمايد. از باورهاي پايه اي در حوزه اخلاق، زدودن عيوب خويشتن است. آنگاه چون جامعه ديني، جامعه تعامل و تكامل است، ياري رساندن

به ديگران براي پاكي و زدودن عيوب ديگران مسؤوليت دوم هر فرد است.

انسان مؤمن در برابر ديگران نقش آيينه زلال را دارد كه در نمايان ساختن عيوب، ديگران را هشدار داده، در تهذيب آنان امدادرساني مي نمايد، المؤمن مرآة المؤمن [255].

در كنار اين فضيلت اخلاقي كه ايمان خالص است، كفر و رذيلت ناپسند كمين نموده است و آن اين كه كسي به عيوب ديگران بنگرد و نسبت به عيب ديگري حساس باشد، اما از عيب خويش غفلت نمايد. چنين فردي عيب ديگري را نه براي تعامل و تهذيب، بلكه براي به رخ كشيدن ثبت و ضبط مي كند. اين روحيه نه تنها نقش سازنده ندارد، بلكه موجب تخربب ديگران شده و باعث برافروختن آتش كينه توزي و فتنه مي گردد.

اين گونه رفتار عامل كدورت شده و زمينه دو گانگي و تفرقه را فراهم

[صفحه 104]

مي سازد. اين رفتار ناپسند، تعامل با ديگران را براي تكامل تباه مي سازد. به همين خاطر امام صادق عليه السلام در مورد اين كمين گاه خطر كه ارزش هاي اخلاقي را مورد هدف قرار داده، هشدار مي دهد. امام صادق عليه السلام رفتار عيب جويي يك مؤمن نسبت به مؤمن ديگر را نوعي نفاق دانسته و خطر بزرگي براي ايمان شخص معرفي مي كند. نزديك ترين محور ايمان به كفر اين است كه كسي با ديگري برخورد برادرانه داشته باشد، آنگاه عيوب وي را بر شمارد تا روزي به رخ وي بكشاند، اقرب ما يكون العبد الي الكفر ان يؤاخي الرجل علي الدين فيحصي عليه عثراته و زلاته ليعبيه بها يوما ما [256] اين رفتار كفر آميز خطري است كه ايمان انسان مؤمن را كمين نموده است. انسان مؤمن بايد

مراقب كمين گاه باشد كه ايمانش از اين مواضع مورد هدف تيرهاي زهر آلود شيطان قرار نگيرد.

در انديشه مردم

امامان معصوم در رهنمون و انديشه و نيز در رفتار هماره در انديشه مردم بودند تا ديگران را از خطرهاي عقيدتي و رفتاري برهانند. آنان همان گونه كه در رهنمون مردم تلاش خستگي ناپذير داشتند، در رفتار نيز آن گونه شايسته رفتار نمودند كه الگوي پايدار از خويش به يادگار نهادند.

نوع مردم، در انديشه و ساماندهي زندگي دنيايي خويش هستند؛ ساماندهي زندگي ديگري را بي مسؤليت مي پندارند. ليكن افراد وارسته هماره اين دغدغه را دارند كه ديگران در چه وضعيتي به سر مي برند. اين روحيات در شرايط عادي اندكي بروز مي كنند؛ ليكن در تنگنا و به خصوص شرايط بحراني، اين ويژگي ها زمينه آشكار شدن را فراهم

[صفحه 105]

مي سازند.

هنگامي كه در جامعه كمبود احساس مي شود، برخي در انديشه انبوه كردن مواد و امكانات دنيايي براي خويش هستند تا در فرصت مناسب از انباشته هاي خويش بهره وري نمايند! حال بر ديگران چه مي گذرد، غفلت دارند! امام صادق عليه السلام در لحظه هاي بحران در انديشه مردم است. توجه كنيد:

در مدينه احساس كمبود مواد غذايي شد و قيمت كالاها بالا رفت. امام از خدمتگزار خود پرسيد قيمت ها بالا رفته است، چه مقدار طعام (گندم) ذخيره داريم. خدمتگزار عرض كرد ما براي ماه هاي زياد ذخيره داريم. امام فرمود گندم ها را ببر در بازار بفروش؛ خدمتگزار گفت در مدينه چيزي يافت نمي شود. امام فرمود ببر و بفروش و نياز هر روز را روزانه تهيه كن. از امروز نصف نان خانه را از گندم و نصف ديگر را از آرد جو تهيه نماييد. من توان آن را

دارم كه مصرف نان خانه ام را از گندم تهيه كنم. ليكن من دوست دارم خداي سبحان مرا ببيند كه چه نيكو سطح زندگي ام را تدبير و تقدير نموده ام، و لكني احب ان يراني الله قد احسنت تقدير المعيشة. [257].

اين رفتار پيام شفاف و الگو و اسوه براي همگان است، به ويژه رهبران و نيز افراد متمول جامعه كه چگونه امام خويش را هم سطح مردم قرار مي دهد. چگونه از نعمت هاي الهي بهره وري مي كند. امام همام چگونه در انديشه مردم است كه زندگي مردم در تنگنا قرار گرفته براي آنان چاره جويي كند، تا در انديشه اندوختن نباشد. بلكه اندوخته ها را در تنگناها در بازار نمايان سازد.

[صفحه 106]

رياست طلبي

استقرار مديريت اجتماعي كار آمد در شرايطي ممكن است كه كارگزاران آن مديريت شايستگي هاي لازم را در جهت تصدي مسئوليت فراهم آورده باشند. اگر كارگزاران آگاهي، تعهد، هوشمندي، نظم، استواري و تحمل را فراهم آورند، مي توانند با استقرار مدير سالم، مديريتي بارور را مستقر سازند.

اگر كارگزاران از خود كامگي، خود محوري، خودستايي و ديگر ستايي منزه و پاك باشند، در استقرار مديريت كارآمد توفيق فراهم مي كنند. اگر كارگزار مقام و موقعيت را نعمت خدا و تعهد آور بداند، در استقرار ارزش ها در حوزه اختيارات خود موفق مي شود. ليكن مدير و كارگزار اگر از خواهش نفساني پيروي كند و اگر تصميم ها را بر اساس خودمحوري و رياست طلبي و پافشاري بر ديدگاه هاي خويش و عدم انعطاف اتخاذ كند، اين گونه روحيه سخت به مديريت آسيب وارد ساخته و از كارآمدي آن مي كاهد.

رهنمون امام صادق عليه السلام در اين راستا اين گونه است كه انسان كارگزار بايد

از خود كامگي و خودمحوري در حوزه مديريت خويش بپرهيزد. از پافشاري و دگم شدن بر ديدگاه خويش دوري كند. و بالمآل بايد با ديگران مشاوره نموده و ديدگاه ديگران را ارزش نهد. تفوق طلبي، رياست مأبي از آفات مديريت صحيح و سالم است كه مدير و كارگزار بايد از آن دوري نمايد.

امام در اين راستا مي فرمايد: مدير بايد انعطاف پذير و مهربان باشد؛ نبايد سخن خود را محور قرار دهد، نبايد بر ديدگاه خود پافشاري كند. هنگامي كه فردي خود را رياست مآب معرفي نمود، امام به وي فرمود: اگر تو

[صفحه 107]

رئيس بودي، خود را مطرح نمي ساختي، لو كنت سيدهم ما قلت انا. [258] كن ذنبا و لا لكن رأسا. [259] «تلاش كن رياست طلب نباشي.» و مي فرمايد، من طلب الرياسة هلك. [260] «كسي كه رياست طلبي كند، نابود مي شود».

از تو حركت از خدا بركت

زندگي انسان هماره با چالش ها همراه است. هيچ انساني از زندگي بي درد و رنج بهره مند نيست. درد و رنج ها هماره اهرم ها را بر ستون استوار استقامت انسان مي فشارند تا وي را آزموده نمايند.

انسان سرافراز آن است كه در برابر فشارها خميده نشود، بلكه استوار، پايدار در برابر انبوه ناملايمات، سر قامت فراز كند. در برابر، انسان ضعيف و سست در اين عرصه خود را مي بازد و از پيمودن راه سخت و پر پيچ و خم تكامل نااميد مي گردد. اين گونه انسان ها در هنگام بحران ها پژمرده و تسليم سختي ها مي گردند. اينان اميد زندگي و پايندگي را از كف مي نهند. افرادي را مي بيني كه هنگامي كه انبوه مشكلات وي را محاصره مي كنند نااميد خود را تسليم مي نمايند.

امامان كه از همت بلند بهره مند

مي باشند، هماره مشعل اميد را در زندگي انسان فروزان مي نمايند. ابن طيار از كوفه به مدينه آمده به محضر امام صادق عليه السلام مي رسد، از روزگار شكوه مي نمايد كه عيال بار و تهي دست مانده است. امام همام عليه السلام راه تلاش و پويندگي به وي مي آموزد. مي فرمايد هنگامي كه به كوفه بازگشتي در مغازه خالي خويش را گشوده و جارو

[صفحه 108]

مي نمايي؛ هنگامي كه خواستي به محل كار خود بروي، دو يا چهار ركعت نماز بجاي مي آوري. آنگاه بعد از نماز اين دعا را نيز مي خواني: توجهت بلا حول مني و لا قوة و لكن بحولك و قوتك و ابرء اليك من الحول و القوة الا بك فانت حولي و منك قوتي اللهم فارزقني من فضلت الواسع... [261].

وي مي گويد سفارش امام را انجام دادم. فردي مراجعه نمود و گفت نصف مغازه خويش را به من كرايه بده. من نصف مغازه را به وي واگذار نمودم و مقداري جنس نيز از وي درخواست نمودم و در بخش ديگر مغازه مشغول كار شدم. طولي نكشيد كه خداي سبحان سرمايه اي از اين راه نصيب من نمود.

عبدالرحمن بن حجاج مي گويد فردي از شيعيان مدينه، زندگي بر وي بسيار سخت شد. امام صادق عليه السلام به او فرمود در مغازه را باز كن و ظرف آبي را در كنار بگذار و بساط خويش را بگستران. وي سفارش امام را انجام داد و در مغازه خالي خود را گشود. گروه بازرگانان از مصر وارد بازار شدند هر كدام جاي مناسبي را براي فروش كالاهاي خود فراهم نمودند. تا يكي از آنها جا گيرش نيامد. به مغازه خالي ايشان مراجعه و آن را اجاره

نمود. هنگام بازگشت كاروان مقداري از متاع وي باقي مانده بود. باقيمانده را به وي سپرده تا بفروشد و در آمد آن را به وي ارسال كن. وي نيز امانت داري نمود واين كار را انجام داد. آنگاه آن شخص بازرگان هماره از مصر براي وي جنس مي فرستاد. وي مي فروخت و پولش را به مصر مي فرستاد. تا سرمايه اي از اين راه نصيب وي شد. [262].

اين رهنمون همان اميد به زندگي است كه در برابر مشكلات نبايد اميد را

[صفحه 109]

از كف بنهد. بلكه با توكل بر خداي لايزال، بايد تلاش نمود تا بر مشكلات فايق آمد. اين يعني از تو حركت از خدا بركت.

چاه مكن بهر كسي اول...

واكنش رفتار، حقيقتي است انكار ناپذير. اين حقيقت يك سنت جاري الهي در جامعه مي باشد. همان گونه كه رفتار نيك انسان بازدهي و فرجام نيك را به ارمغان مي آورد، هر كس به هر شكل به ديگري نيكي و احسان مي كند در حقيقت به خود احسان مي نمايد، ان احسنتم احسنتم لا نفسكم. [263].

رفتار ناهنجار نيز پي آمد شومش دامن خود طرف را مي گيرد. و اگر ناهنجاري وي به ديگران نيز آسيب رساند، نخست خود ناهنجار را به تباهي كشانده آنگاه ديگري را آسيب مي رساند؛ همانند انفجاري كه فردي را از درون متلاشي سازد و تركش هاي آن به ديگري نيز اصابت نمايد.

قرآن همين حقيقت را شفاف مي سازد: و ان أسئتم فلها. [264] «اگر بد كرديد، به ضرر خويش است.» و مي فرمايد: و ليخش الذين لو تركوا من خلفهم ذرية ضعافا خافوا عليهم. [265] «آنان كه بر يتيمان ديگران ستم روا مي دارند بترسند از اين كه به تبار ضعيف آنان كه به جامي نهند

ستم شود».

امام صادق عليه السلام در تفسير آيه مي فرمايد: هر كس بر يتيمان ديگران ستم روا دارد، بر يتيمان وي يا تبارش، ستم روا خواهد شد، من ظلم سلط الله عليه من يظلمه او علي عقبه او علي عقب عقبه. [266].

[صفحه 110]

امام صادق عليه السلام در گفتاري ديگر اين حقيقت را بيشتر شفاف مي سازد، من سل سيف البغي قتل به. [267] «هر آنكه شمشير ستم آهيخت، به همان شمشير كشته خواهد شد (البته شمشير دوم ممكن است شمشير ستم نباشد).» در واقع چنين شخصي به دست خويش قبر خويش را حفر مي نمايد.

و نيز فرمود: من حفر بئرا لاخيه سقطا فيها [268] «هر كس براي ديگري چاه حفر كند، اول خود در درون آن خواهد افتاد.» چاه مكن بهر كسي اول خودت دوم كسي.

اين سنت تغييرناپذير الهي است. اين حقيقت را جعفر بن محمد (عليهما السلام) اين گونه آشكار مي سازد تا هشداري باشد بر همگان كه از ناهنجاري و ستم بپرهيزند. كه خداوند سبحان در كمين ستمگران است و در فرصت مناسب آنان را به كيفر رفتارشان مؤاخذه خواهد نمود، ان ربك لبالمرصاد. [269].

عزت و كرامت

مؤمن عزيزترين در نزد خداي سبحان است. خداي سبحان انسان مؤمن را عزيز مي شمارد و در هيچ شرايطي كسي را حتي خود انسان را مجاز نمي دارد كه خويشتن را در برابر ديگران و يا خواهش هاي نفساني زبون سازد، فان العزة لله و لرسوله و للمؤمنين. [270] «عزت و كرامت از خدا و پيامبرش و انسان هاي مؤمن است».

امام صادق عليه السلام مي فرمايد خداي سبحان هر گونه اختيار به انسان مؤمن داده

[صفحه 111]

است؛ ليكن هرگز به وي اجازه ذلت نفس را نمي دهد، ان الله تبارك و تعالي

فوّض الي المؤمن كل شيء الا اذلال نفسه. [271].

و نيز فرمود مؤمن، سخت تر و محكم تر از كوه است؛ زيرا از كوه هماره كاسته مي شود ولي از ايمان و افتخار مؤمن هيچ گاه كاسته نمي شود، ان المؤمن اعز من الجبل يستقل منه بالمعاول و المؤمن لا يستقل من دينه شيء. [272].

امام صادق عليه السلام مي فرمايد: آزمندي باعث ذلت انسان است، ما اقبح بالمؤمن ان تكون له رغبة تذله. [273] همچنين تن پروري موجب ذلت انسان است. صادق آل محمد عليه السلام به اين موارد هشدار مي دهد. انسان پر تلاش هيچ گاه نيازمند ديگران نمي شود. فردي عاجز به خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و عرض كرد توان كار با دستان خويش را ندارم و تجارت نيز به خوبي فرا نگرفته ام، نيازمند هستم. امام در پاسخ وي فرمود با سرت بار حمل كن زندگي خويش را تأمين نما و خود را از مردم بي نياز ساز، اعمل فاحمل علي رأسك و استغن عن الناس. [274].

امام صادق عليه السلام در هيچ شرايطي به طرف اجازه نمي دهد كه خود را ذليل كند و تكدي نمايد. بلكه وي را به كار و تلاش ترغيب مي نمايد.

همچنين خواهش هاي نفساني انسان را به گناه فرا مي خواند و گرد ذلت را بر دامن انسان گنهكار مي نشاند. انسان وارسته هيچ گاه خويشتن را به ذلت گناه آلوده نمي كند.

[صفحه 112]

چه كسي امام است؟

امام صادق عليه السلام پسران متعدد داشت (هفت پسر). يكي از فرزندان حضرت، عبدالله بود كه وي را حضرت موعظه نمود كه چرا همانند برادرت، «موسي» نيستي. منظور حضرت اين است كه چرا همانند موسي تلاش براي تقوا و طهارت نداري. وجود تفاوت بين دو برادر

سؤال عبدالله نيز بود؛ به همين خاطر از پدر پرسيد چگونه است من و برادرم مگر از يك پدر و مادر نيستيم چرا بين ما، اين مقدار تفاوت است.

امام در پاسخ وي فرمود: انه من نفسي و انت ابني [275]، «او (موسي) از جان من است، و تو فرزند من هستي.» يعني بين فرزندان تفاوت است. اگر دو نفر از يك پدر و مادر بودند اين گونه نخواهد بود كه در فضايل يكسان باشند. گرچه همه در اين مسير بايد پر تلاش باشند. عبدالله همانند سايرين پدر و فرزندها مي باشد. اما موسي عليه السلام از يك شايستگي برتر بهره مند است. آن شايستگي زمينه را براي امامت وي فراهم مي سازد. چه اين كه موسي عليه السلام به منزله جان امام صادق عليه السلام است.

آنگاه امام صادق عليه السلام در گفتاري ديگر ويژگي و شايستگي فرد را براي منصب امامت بيان فرمودند. هنگامي كه از حضرت پرسيده شد شايسته منصب امامت بعد از تو كيست، حضرت در پاسخ فرمودند كسي كه كار لهو و بيهوده انجام نمي دهد و بازي نمي كند، ان صاحب هذا الامر لا يلهو و لا يلعب، آنگاه موسي عليه السلام در حالي كه طفل بود به همراه بره اي وارد شد. در حالي كه به بره مي گفت اسجدي لربك امام صادق عليه السلام وي را در بغل گرفت و فرمود پدر و مادرم فداي كسي كه نه كار لهو انجام مي دهد و نه بازي

[صفحه 113]

مي كند، بابي و امي من لا يلهو و لا يلعب. [276] از اين گفتار امام نكاتي بس مهم در مورد منصب امامت استفاده مي شود.

الف: ميان فرزندان امامان، تفاوت هاي فراوان وجود دارد؛ در عين حال

كه از يك پدر و مادر مي باشند. آنان همگي شايستگي منصب امامت را نداشته اند.

ب: فردي شايستگي منصب امامت را دارد كه نه تنها گناه انجام ندهد و از دوران كودكي معصوم باشد، بلكه از كار لهو و بيهوده و بازي و سرگرمي نيز حتي در هنگام كودكي دوري كند.

ج: امام از شايستگي برتري برخوردار است؛ زبان حيوانات را متوجه مي شود و آنان نيز سخن امام را مي فهمند. اگر امام در خردسالي همراه با بره است، اين گونه نيست كه همانند ساير كودكان، خويش را با بره سرگرم كرده باشد، بلكه با آن حيوان در مورد خداشناسي و عبادت و سجده بر خداي سبحان سخن مي گويد. اين حقايق يعني باور زلال شيعه در مورد منصب امامت؛ يعني منصب جانشيني رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم از اين گونه اهتمام برخوردار است كه شايسته ي هر كسي نخواهد بود.

تلاش و نشاط

زندگي با تلاش و آبادگري شادابي و طراوت لازم را فراهم مي سازد. تن پروري، سهل انگاري در امر معاش و بي توجهي به آبادگري افزون بر اين كه پژمردگي را در پي دارد، انسان را نيازمند ديگران ساخته و كرامت وي را سخت آسيب مي رساند كه انسان محتاج، انسان ذليل است.

امامان معصوم (عليهم السلام) جامعه را هماره به تلاش و آبادگري ترغيب

[صفحه 114]

مي نمايند و بي تفاوتي در اين ساحت را روا نمي دانند. چرا كه تلاش و سازندگي عزت و افتخار هر فرد است. معلي بن خنيس مي گويد من روزي دير هنگام به در بازار كارم حاضر شدم، امام صادق عليه السلام فرمود: اغدوا الي عزك [277] «صبح هنگام به محل افتخار خود حاضر شو...» و نيز به

فرد ديگري كه دير هنگام بر سر كارش آمده بود، فرمود چرا صبح هنگام از حاضر شدن در محل كارت خودداري نموده اي! [278].

هنگامي كه فردي محل كار و كسب خويش را ترك كرده بود، به وي فرمود چرا محل كار خويش را رها ساخته اي. اين كار باعث خمودي انديشه و سقوط شما مي شود. تلاش كن زندگي با عزت داشته و زندگي خويش را با گشاده دستي تأمين كني. بر حذر باش از اين كه ديگران زندگي تو را تأمين نمايند. و نيز خطاب به هميشان فرمود رها ساختن كار و تلاش باعث خمودي انديشه و سقوط تو مي شود. [279].

عبدالاعلي از ياران امام صادق عليه السلام است؛ مي گويد در هواي گرم تابستان در مسير مدينه امام صادق عليه السلام را در حال تلاش مشاهده كردم. به وي عرض كردم با مقامي كه در نزد خدا و خويشاوندي كه با رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم داريد، اين گونه خود را به زحمت افكنده اي! حضرت در پاسخ فرمودند: من در تلاش براي روزي خويش هستم تا از امثال تو بي نياز باشم، لاستغني عن مثلك. [280].

ابوعمرو شيباني مي گويد امام صادق عليه السلام را در حالي كه بيل در دست داشت در باغ ديدم كه كار مي كرد و عرق از بدنش سرازير بود. به وي عرض كردم اجازه بدهيد من كار شما را انجام دهم، حضرت فرمودند: من

[صفحه 115]

دوست دارم انسان در تلاش براي روزي مورد تابش نور خورشيد قرار گيرد، اني احب ان يتأذي الرجل بحر الشمس في طلب المعيشة. [281] بدين مفهوم روايات فراوان است.

كار و تلاش و سازندگي سيره و روش همه امامان مي باشد.

آنان كه الگوي زندگي پيروان خويش مي باشند بر همگان آموختند كه براي به كف آوردن روزي حلال بايد تلاش و سازندگي داشته باشند. آنان بر همگان آموختند كه سر افرازي فردي و اجتماعي جامعه ديني در تلاش و كوشش مستمر وي در تمام زمينه هاي زندگي مي باشد. ملت پر كار و پر تلاش ملتي سرافراز خواهد بود.

اين نكته بر برخي پوشيده مي شود كه مي پندارند تلاش و سازندگي دنيا طلبي مذموم است. در صورتي كه هرگز چنين نيست. دنيا طلبي محبت به دنيايي است كه آزمندي را به دنبال دارد و انسان را از ياد و راه خدا باز مي دارد. اما تلاش و سازندگي بدون وابستگي در واقع تلاش براي آخرت است. توجه كنيد:

ابن ابي يعفور مي گويد فردي از امام صادق عليه السلام پرسيد ما دنيا را دوست داريم و دوست داريم مال دنيا داشته باشيم. امام پرسيد انگيزه شما از داشتن دنيا چيست؛ وي گفت مي خواهيم زندگي خويش را ساماندهي كنيم و حج و عمره انجام دهيم و در راه خدا انفاق كنيم، امام فرمود اين تلاش براي آخرت است نه براي دنيا، ليس هذا طلب الدنيا هذا طلب الاخرة. [282].

دنيا طلبي نبايد با كار و تلاش و سازندگي براي خدا آميخته شود. دنيا بهترين كمك كار براي رسيدن به آخرت است، نعم العون علي الاخرة الدنيا. [283].

[صفحه 116]

حقوق كارگران

دنياي امروز در تلاش است در زمينه هاي گوناگون حقوق كارگران را كه اساس سازندگي هر جامعه تشكيل مي دهند، قانون مند و زنده كند. البته موفقيت هاي خوبي نيز به دست آورده است.

ليكن يك سخن كوتاه و پربار امام صادق عليه السلام بسياري از حقوق، بلكه تمام حقوق كارگران را تبيين

مي كند. اين پيام روشن مي كند كه عترت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم تا چه مقدار به تلاش و كوشش كارگران ارج نهاده و حقوق كارگر را احيا مي نمايد.

امام صادق عليه السلام فرمود كارگر و هر كس ديگري كه به خدمت مي گماري ابتدا در مورد مزد وي توافق نماييد، فلا يستعملن اجيرا حتي يعلمه ما أجره. آنگاه پيش از اين كه عرق كار وي خشك شود حق وي را بپرداز، في العمال و الاجير قال لا يجف عرقه حتي تعطيه أجرته. [284] سخنان امام عليه السلام معيارهاي مهم در نظام كار و كارگر و كارفرما شفاف مي كند. به برخي از آنها اشاره مي شود.

1- قرار داد بين كارگر و كارفرما پيش از شروع كار، با توافق هر دو طراف بايد باشد.

2- در قرار داد نكته مبهم نبايد باشد؛ حقوق متقابل به طور كامل شفاف آورده شوند.

3- صاحب كار در اسرع وقت ممكن (پيش از خشك شدن عرق كارگر) حقوق كارگر را بايد تأمين نمايد.

4- استثمار و بهره وري بي مزد از كارگر در تمام زمينه ها ممنوع است. صاحب كار حق و حقوق وي را بايد كامل پرداخت نمايد.

[صفحه 117]

5- از جمله حقوق كارگر بيمه مي باشد. صاحب كار حق ندارد بدون بيمه كار از كارگر بهره كشي نمايد. زيرا بر خلاف تأمين حقوق كارگر است.

6- صاحب كار بيش از ساعات كار توافقي، حق بهره كشي اضافه ندارد. در صورت اضافه كار به صورت توافقي بايد حقوق آن تأمين گردد.

7- البته تعهدات قرارداد متقابل است. كارگر نيز نبايد از وقت كار كم بگذارد و يا از كيفيت كار كاهش دهد؛ بلكه بايد مقدار ساعت كار را طبق

توافق تا پايان كار كامل و صحيح انجام وظيفه كند. بايد كاملا وقت و كيفيت كارش را مراقب باشد. در غير اين صورت مشروعيت گرفتن حقوق براي وي اشكال خواهد داشت.

ارزش كار و تلاش كارگر به اين است كه با تعهد و با كيفيت كار خويش را انجام دهد. آن ارزش والايي كه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم در مورد كارگر بيان نموده، دست كارگر (سعد انصاري) را بوسه زد و فرمود، بر اين دست آتش جهنم روا نيست، فقبل يده رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و قال هذه يد لا تمسها النار. [285] اين موارد محورهاي اصلي حقوق و نظام كار و كارگر و صاحب كار است كه از گفتار نوراني و عرشي امام صادق عليه السلام مي توان به دست آورد.

رشد بي هويت

برخي افراد فرصت طلب با شگردهاي رنگارنگ موجب فريب ديگران شده و براي خويش موقعيت پوچ و دروغين دست و پا مي كنند. اينان در احراز مسؤوليت هاي اجتماعي و نيز فرهنگي شايستگي ها را در نظر نمي گيرند. بلكه تنها رسيدن به موقعيت هاي اجتماعي و يا سياسي ونيز فرهنگي مانند سمت هاي رئيس، معلم و استاد بودن مورد توجه آنان است و

[صفحه 118]

در رسيدن به اين هدف از هيچ تلاشي فرو گزار نمي نمايند!

اين روش نكوهيده و ناهنجاري است كه بسياري از ناهنجاري ها را نيز در پي دارد. به گونه اي كه فرد در دائره مسؤوليتي كه به دست آورده باعث آسيب هاي فرهنگي، اجتماعي و... مي شود.

اين رفتار چون رشد كاذب و بالا رفتن پوچ مي باشد، از درون تهي است و در فرصت مناسب اين موقعيت ساختگي فرو

مي ريزد و فرد مبتلا به آن را رسوا مي سازد. در اين صورت هر مقدار كه بال رفتن بي پايه، آسان و شيرين بوده است، پايين آمدن و سقوط آن سخت و تلخ خواهد بود.

افراد اين گونه آنگاه ممكن است متوجه اين مشكل شوند كه فرصتي در اين بالا رفتن دروغين صرف نموده و آنگاه چون قابل جبران هم نيست فرو ريخته و موجب سرافكندگي و رسوايي مي شود.

از اين رو انديشه شفاف و پاك عترت هماره از اين خطرها هشدار داده اند و افراد را بر اين موضوع آگاه ساخته و از اين خطر پرهيز داده اند. افراد بدون داشتن شرايط مسؤوليتي هيچگاه آن مسؤوليت را به عهده نگيرند. اين حقيقت در گفتار بسياري از امامان به چشم مي خورد كه از احراز پست ها و مسؤوليت هايي كه شايستگي آن را نداريد، دوري نماييد كه اين روش بسيار بد عاقبت بوده و فرجام تلخي در پي دارد.

امام صادق عليه السلام در اين راستا خطاب به مفضل مي فرمايد: اياك و مرتقي السهل اذا كان المنحدر و عرا. [286] «از بالا رفتن هايي كه پايين آمدنش سخت است، بپرهيز.» اين سخن هشداري به تمام افرادي است كه با رشد دروغين و بي هويت، بدون داشتن شايستگي مسؤوليت ها را به عهده مي گيرند. اينان بايد بدانند گرچه اين بالا رفتن سهل و آسان و شيرين و دل پسند است، ليكن

[صفحه 119]

پايين آمدن آن بسيار تلخ و ناگوار بوده و آن گونه كام طرف را تلخ مي كند كه تا ابد تلخي آن باقي خواهد ماند.

زمان شناسي

آشنايي به اوضاع اجتماعي و سياسي و فرهنگي جامعه فطانت و فرزانگي مي طلبد. انسان هوشمند

و آشنا به زمانه خويش در پيچ و خم هاي جريان هاي اجتماعي آسيب نمي بيند، بلكه از آنان مي آموزد تا چگونه با جريان هاي حق همراه و به رغم باطل جبهه گيري نمايد.

جريان هاي اجتماعي و سياسي زمانه پيچيده و بسياري پوشيده از پرده هاي رنگارنگ مي باشند كه انسان خوش باور چه بسا فريفته آب و رنگ ها شده و راه گم مي كند. ليكن انسان هوشمند و ژرف انديش تنها ظاهر فضا را نمي بيند، بلكه با انديشه و هوشياري به اهداف و انگيزه هاي جريان ها واقف مي شود. اين گونه افراد هيچ گاه متأثر از جريان هاي فريبنده نمي شوند. از اين رو زمان شناسي يكي از ويژگي هاي انسان مؤمن و انديشمند به شمار رفته است.

در رهنمودهاي عترت آل رسول صلي الله عليه و آله و سلم به ويژه صادق آل محمد عليه السلام بر اين محور پافشاري شده است كه انسان مؤمن بايد تلاش كند از اوضاع زمان خويش آگاه شود. بايد تلاش كند از جريان هاي اجتماعي آگاهي فراهم كند. در اين صورت است كه جريان ها وي را در هم نمي پيچند و همانند خسي بر روي امواج پرخروش جريان ها اين سو و آن سو سوق نمي دهند؛ بلكه ثابت و استوار جريان را هدايت مي كند و به تعبير امام صادق عليه السلام مشرف بر آنان مي شود.

امام صادق عليه السلام از پيروانش چنين انتظاري دارد كه هماره به زمان خود

[صفحه 120]

آگاه باشند. امام صادق عليه السلام خود از همه آگاهتر به زمان خويش است و به همين خاطر هيچگاه جريان ها نتوانست حضرت را تحت تأثير قرار دهند. هنگامي كه به وي پيشنهاد قيام به رغم عباسيان مي شد، فرمود: نحن اعلم بالوقت.

[287] «ما به اوضاع زمان آگاه تريم».

امام صادق عليه السلام هيچگاه فريب نامه و درخواست هاي حيله گرانه مانند ابومسلم خراساني و ابو سلمه خلال را نخورد. چون انگيزه هاي آنان را خوب مي شناخت آنان را از خويش دور ساخت و به آنان فرمود نه شما از ياران من هستيد و نه زمان، زمان من است.

امام صادق عليه السلام كه آگاه تر از همه بر زمان خويش است فريب شعارها و تظاهر به دينداري حاكمان عباسيان نشد و به پيروان خويش نيز هشدار داد كه: العالم بزمانه لا تهجم عليه اللوابس. [288] «آگاه به زمانه هيچگاه جريان ها بر وي مشتبه نمي شوند و جريان ها بر وي حمله ور نمي شوند.» و نيز فرمود ستون و پايه هستي انسان انديشه و زيركي وي است. انسان آگاه، به جريان ها اشراف خواهد داشت تحت تأثير آنها قرار نخواهد گرفت، و واردا لما هو آت. [289] انسان فطن و زيرك بر اوضاع و جريان ها مسلط مي شود. انسان خمود جريان ها بر وي مسلط خواهند شد.

اين رهنمودها به خوبي شفاف مي سازد كه پيرو امام صادق عليه السلام در واقع همان تشكل همسوي اهل بيت (عليهم السلام) با هوشمندي كامل بايد بر جريان هاي اجتماعي هر زمان مسلط باشد. بايد خود موج آفرين باشد تا بتواند در برابر حركت ها مقاوم و استوار و توفنده حركت كند. در غير اين

[صفحه 121]

صورت همانند خسي گرفتار امواج توفنده جريانها شده و در درياي بي كران و متلاطم سرگردان خواهد شد.

با طهارت خوابيدن

انگيزه اصلي دين زلال ساختن انسان از كدورت ها مي باشد. دين بر اين انگيزه پافشاري دارد كه از انسان خاكي، انسان افلاكي، و از انسان اين سويي انساني آن سويي

بسازد. دين مي خواهد انسان در تمام زمينه ها، پاك زندگي كند و هيچ آلاينده اي به شؤون زندگي وي راه پيدا نكند.

دستورهاي ديني به اين انگيزه مهم اهتمام مي ورزند. طهارت و پاكي انسان در دو محور شكل مي گيرد. يكي در زندگي مادي مانند لباس، بدن، مطعم، مسكن، مركب و... يعني از تمام چيزهايي كه انسان بهره وري مي نمايد، حلال و پاك باشند.

محور دوم پاكي و طهارت روح است كه محور نخست زمينه ساز اين محور مي باشد. اگر شؤون مادي زندگي انسان پاك باشد، زمينه پاكي روح از آلايندگي ها فراهم مي گردد. با امكانات حرام، يعني خوراك و پوشاك، مسكن، مركب، و... نمي توان از روحي پاك بهره مند شد.

انسان مسلماني كه آداب ديني را رعايت مي كند، بايد بدن، لباس و محيط زندگي اش پاك، حلال و تميز باشد. انسان مسلمان اگر در شؤون زندگي پاك نباشد، نمي تواند روح خود را تزكيه و از آلايندگي ها تطهير نمايد. بر اين اساس پاكي زندگي، زمينه ساز پاكي روح است كه روح انسان از خداست. روح انسان زلال و بدون هيچ كدورت است. اين زلالي بايد با انديشه هاي تابناك ملكوتي و رفتارهاي صحيح و هماهنگ با دين الهي شكوفا شود و با زندگي مادي كدر و آلوده نشود، كتاب انزلناه اليك لتخرج

[صفحه 122]

الناس من الظلمات الي النور. [290] «كتابي به سوي تو فرود فرستاديم، تا مردم را از كدورت ها و ظلمت ها، به روشنايي رهنمون نمايي».

عبادت ها و دستورهاي ديني براي تأمين اين هدف مهم مقرر شده اند. انسان با وضو، تيمم نماز خود، روح را پاك مي كند. انسان با تلاوت قرآن، روزه داري و

انجام مناسك حج و عمره، خود را نوراني مي سازد. انسان با پرداخت واجبات مالي مانند خمس و زكات، خويش را از وابستگي ها نجات مي دهد.

به همين خاطر دستور مي دهد با وضو گرفتن، خود را نوراني كنيد. وضوي بعد از وضو، نور بر نور است، الوضو علي الوضو نور علي نور. [291] انسان مؤمن همواره با وضو است، عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ان استطعت ان تكون بالليل و النهار علي طهارة فافعل. [292] امام صادق عليه السلام: اگر با وضو بر بستر استراحت قرار گرفتي، بستر تو مسجد توست، فراشه كمسجده. [293].

اهتمام به پاكي تا همين مقدار بس كه امام صادق عليه السلام مي فرمايد: اگر در بستر استراحت قرار گرفته اي، دوست داري با طهارت به خواب روي، بر همان رختخواب يا لباس هاي خويشتن تيمم مي زني. چنين شخصي همواره در نماز است، من آوي الي فراشه ثم ذكر انه علي غير طهر تيمم من دثاره و ثيابه كان في صلوة ما ذكر الله. [294].

دين اين گونه به طهارت اهتمام مي ورزد. دين اين گونه آسان و سهل

[صفحه 123]

است. امام صادق عليه السلام اين گونه معارف عرشي را مي آموزد. آيا آسان تر از اين نيز ممكن است؟ آيا راهي هموارتر از اين براي نورانيت و پاكي وجود دارد؟!

نويسندگان

در ارزيابي چيز هاي مادي، با ارزش ترين آنها مانند «طلا» معيار سنجش قرار مي گيرد و ديگر چيزها به ارزش آن ارزيابي مي شود. معيار ارزش يابي امور معنوي جز حق و برتري هاي انساني نمي تواند باشد. ارزيابي انديشه ها و رفتارها با معيار حق سنجيده مي شود، و الوزن يومئذ الحق. [295]

معيار سنجش، يعني همان وزن در معيار ترازو، حق مي باشد.

اين نكته اختصاص به قيامت ندارد. «يومئذ» ظرف و زمان آشكار شدن سنجش است. اكنون نيز معيار سنجش انديشه ها و رفتارها، حق است. امام صادق عليه السلام مي فرمايد: اگر خواستي خود را ارزيابي كني رفتار خويش را به ميزان الهي كه همان حق است عرضه نما، فاذا اردت ان تعلم أصادق انت ام كاذب فانظر في قصد معناك و غور دعواك و عير هما بقسطاس من الله عزوجل كانك في القيمة قال لله تعالي و الوزن يومئذ الحق فاذا اعتدل معناك بدعواك ثبت لك الصدق. [296].

همگان موظف هستند اين معيار را ملاك قرار دهند و با قسط و عدالت، حق را بپا دارند، و اقيموا الوزن بالقسط [297]، «با قسط و عدالت حق را بپا داريد.» آنگاه انديشه و رفتار همخوان و همگون با حق نيز معيار سنجش مي باشند.

[صفحه 124]

صادق آل محمد عليه السلام مي فرمايد: الصلوة ميزان فمن و في استوفي، و نيز مي فرمايد: و نضع الموازين القسط... [298] موازين القسط الانبياء و الائمة، من آل بيت محمد. [299].

آنگاه افراد حق محور نيز كه انديشه و رفتار آنان حق است، ميزان قرار مي گيرند، السلام علي ميزان الاعمال. [300] زيرا كه علي مع الحق و الحق مع علي. [301].

اينك ارزش نوشتن و نويسندگان را با چه چيزي مي توان ارزيابي نمود. آنكه با قلم خويش فرهنگ ها را با يكديگر پيوند مي دهد و تمدن ها را مي آفريند و پايه هاي اعتقادي و اخلاقي را استوار بنيان مي نهد، با چه چيزي مي توان محك نمود؟ از فردي چون نگارنده كه چنين چيزي ساخته نيست!

انسان هاي آن سويي و توان مند چون رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مي تواند اين حقيقت را شفاف سازند.

رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: من مات و ميراثه الدفاتر و المحابر وجبت له الجنة. «كسي كه از دنيا مي رود و نوشتار وي ميراث اوست بهشت بر او واجب است.» ميراثي گران بها تر از آثار مكتوب چه مي تواند باشد؟ اين گونه است كه قلم نويسنده از شهادت كه برترين فضيلت است، فراتر است، فتوزن دماء الشهداء مع مداد العلماء فيرجح مداد العلماء علي دماء الشهداء. [302] به همين خاطر ميراث جاويد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم به عظمت و شرافت قلم و نوشتار سوگند ياد مي كند، ن و القلم و ما يسطرون. [303] آثار مكتوب يعني سطرهاي نوشته شده، آن گونه شرافت دارند،

[صفحه 125]

كه خداي سبحان به آن سوگند ياد مي كند.

اينك صادق آل محمد عليه السلام بر اين فضيلت تشويق مي كند كه دانش خويش را با نوشتن در ميان جامعه گسترش داده و منتشر سازيد. زيرا كه برترين ميراث جاويدان نوشتارها است كه بعد از تو مي ماند، اكتب و بث علمك في اخوانك فان مت فاورث كتبك بنيك فانه يأتي علي الناس زمان هرج لا يأنسون فيه الا بكتبهم. [304] «بنويس و دانش خويش را در ميان برادرانت منتشر ساز. هنگام مرگ ميراث تو براي بازماندگانت كتاب هاي تو باشد، كه روزي خواهد آمد كه آشفتگي فكري فراگير خواهد شد، آن روز هم مردم با آثار و انديشه هاي پيشينيان خويش مأنوس خواهند شد».

ارزش نويسندگان و نوشتار آنان راه گشاي گره هاي

كور و هموار ساز چالش هاي پيش رو مي باشد. در سخن امام صادق عليه السلام آشكار است كه آثار فرهنگي استوار و ماندگار است. اين آثار در بحران فكري و فرهنگي كه امام از آن به زمان «هرج» ياد مي كند به فرياد مردم مي رسد. مردم را از خطرها ايمن مي بخشد. ارزش نوشتارها و آثار جاويدان، ارزش رهنمون و هدايت جامعه است.

معلم، انسان برتر

دانش برترين فضيلت انسان بر سايرين است. خضوع فرشتگان به انسان به خاطر دانش و ظرفيت تكاملي انسان است، و علم الادم الاسماء كلها [305].

خداي سبحان نخست به آدم عليه السلام حقايق را آموخت، آنگاه به فرشتگان

[صفحه 126]

دستور سجده و خضوع نمودن صادر كرد، و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لادم. [306].

خداي سبحان از برترين صفات خويش «معلم» بودن را مطرح مي سازد. الرحمن علم القرآن [307] «خداي بخشنده كه قرآن را بر انسان آموخت».

«معلم» از اسماي حسناي خداي سبحان است. انسان معلم مظهر اين صفت زيباي خداست. خداوند سبحان كتاب جاويد و زيبا و شيرينش را با علم و تعليم و آموزش آغازيد، اقرء باسم ربك الذي خلق. [308] «بخوان به نام پروردگارت كه آفريد.» خداوند سبحان بزرگترين مسؤوليت پيامبران را تعليم و تزكيه يعني «معلم» بودن آنان معرفي مي نمايد، و يعلمهم الكتاب و الحكمة. [309].

از ديدگاه دين انسان معلم برتر از انسان مجاهد است، اميرالمؤمنين عليه السلام: و العالم اعظم اجرا من الصائم القائم الغازي في سبيل الله. [310] «پاداش عالم (معلم) بيشتر از انسان روزه دار، شب زنده دار و انسان ستيز گر در راه خداست».

امام صادق عليه السلام مي فرمايد: عالم ينتفع بعلمه افضل من عبادة سبعين الف عابد. [311] من

علم باب الهدي فله اجر من عمل به. [312] «و عالم و دانشمندي كه از دانش وي بهره برده مي شود (معلم) برتر است از عبادت هفتاد هزار عابد». «هر كس راه رهنمون را باز گشايد پاداش آنان كه به آن رهنمون رفتار مي كنند از آن وي است».

[صفحه 127]

صادق آل محمد عليه السلام مركب و مداد عالم را برتر از خون شهيد معرفي مي كند. در قيامت در حضور همگان خون شهيد با مركب و مداد عالم سنجيده خواهد شد! برتري مداد عالم بر همگان آشكار خواهد شد، فيرجح مداد العلماء علي دماء الشهداء. [313] عالم قلم بدست يعني معلم. من علم خيرا فله مثل اجر من عمل به. [314] «كسي كه راه خير را به ديگري آموزد همانند آن كه به آن عمل كند پاداش دارد».

معلم نمازش برترين است. رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: ركعتان يصليهما العالم افضل من سبعين ركعة يصليها العابد. [315] معلم حتي خوابش عبادت است. رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: نوم العالم افضل من عبادة العابد. [316] در همه اين موارد از عالم، «معلم» منظور است نه عالمي كه براي جامعه نفعي ندارد. خلاصه معلم وارث همه انبياء است، يعني وارث همه ارزشهاست، رحم الله خلفايي الذين يحيون سنتي و يعلمونها عبادالله. [317] «خدايا جانشينان مرا كه راه و روش مرا زنده مي كنند و سنت مرا بر بندگان خدا مي آموزند مورد لطف قرار ده». اين ستايش، ستايش از عالم يعني معلم جامعه است. اين ستايش ها از انسان برتر يعني معلم انسان ها است.

معلم بر اساس نقش برجسته اي كه ايفا مي كند

حق بزرگي را به عهده جامعه پديد مي آورد. جامعه و دانش آموختگان رهين منت معلمان هستند. همين نقش بزرگ معلم است كه بر معلم عمر جاودانگي مي بخشد. اين حقيقت را معلم برترين ها، علي عليه السلام اين گونه بيان نمود: العلماء باقون ما بقي

[صفحه 128]

الدهر. [318] «دانشمندان هماره جاويدند.» البته اين مقام برتر همراه با شايستگي هاي معلم بايد باشد. اينك برخي شايستگي هاي محوري معلم را مرور مي كنيم.

شايستگي ها

معلم متعهد
اشاره

منظور از فضيلت معلم كه در بخش پيشين درباره آن سخن گفته شد، هر معلمي نمي تواند باشد. بلكه معلمي است كه شايستگي هاي محوري را فراهم نموده باشد. منظور معلم متعهد است. زيرا علم بايد بازتاب داشته، در مرحله نخست براي فرد عالم تعهد آور باشد. وي را پاي بند به عهد و پيمان الهي خويش نمايد. آن عهد و پيمان يكتاپرستي، فطرت الله التي فطر الناس عليها. [319] خداي سبحان بر فطرت انسان پرستش خود را پيمان گرفته است، ألم اعهد اليكم... و ان اعبدولي هذا صراط مستقيم. [320] «آيا با شما بني آدم پيمان نگرفتيم كه تنها مرا عبادت كنيد؟!»

تعهد خدا از انسان بر خدا پرستي است و بر پيمودن راه مستقيم. معلم بر چنين تعهدي پيمان بسته است. تعهد و ايمان بازتاب علم است، انما يخشي الله من عباده العلماء، [321] «تنها عالمان از خدا مي ترسند.» علم و ايمان دو بال براي پرواز و عروج انسان است.

[صفحه 129]

تنها عالم خشيت و تعهد دارد. الخشية ميراث العلم. [322] علمي كه خشيت و تعهد آور نباشد نه تنها فضيلت نيست، بلكه رذيلت است. علمي كه عالم متعهد نپروراند نه تنها بال نيست، بلكه وبال است.

زيرا عالم و دانشمند بي تعهد به بدترين عذاب گرفتار است. امام صادق عليه السلام: اشد الناس عذابا عالما لا ينتفع من علمه بشيء... [323] «بدترين عذاب از آن عالمي است كه از علمش بهره نمي برد.» كل علم وبال علي صاحبه الا من عمل به. [324] «هر علمي وبال عالم است مگر علمي كه بدان عمل شود.» امام صادق عليه السلام و رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم هم فرمودند: ان العلم يهتف بالعمل. [325] «علم، عالم را به عمل فرا مي خواند».

مسؤوليت نه شغل

فضيلت و برتري تعليم و مقام برتر معلم وي را بر عرش برين نشانده است. معلم را مظهر صفات حسناي الهي قرار داده است؛ زيرا كه خداي سبحان «معلم» است. اين ويژگي، معلم را «خليفة الله» و «خليفة الرسول» نموده است كه: العلماء ورثة الانبياء. [326].

معلم كه جانشين پيامبر است نبايد اين فضيلت را شغل براي امرار معاش خويش پندارد! در اين صورت ارزش والاي خويش را به ثمن بخس فروخته است. عالم و معلم تعهد پيامبران را بر دوش دارد، علماء امتي كانبياء بني اسرائيل. [327].

[صفحه 130]

معلم بايد آگاه باشد كه مسؤوليتي همانند مسؤوليت انبيا را به دوش گرفته است. هر كس كه به نحوي در تعليم و تزكيه و تربيت جامعه نفش ايفا مي نمايد، به ويژه اساتيد دانشگاه ها و حوزه ها، معلمان كلاس هاي درس در هر زمينه، بايد به اين ارزش والاي خويش واقف باشند. به ويژه معلمان ديني، آنان كه دين به مردم مي آموزند. به طور يقين منظور از خطاب ها و صدور نصوص، آنان مي باشند، اگر اختصاص به آنان نداشته باشند.

امام صادق عليه السلام ياد دادن را يك

تعهد الهي معرفي مي نمايد كه خداي سبحان از دانشمندان تعهد گرفته است تا ديگران را بياموزند، حتي اخذ علي العلماء عهدا ببذل العلم للجهال. [328].

آگاهي

از شايستگي هاي بارز معلم آگاهي و اشراف بر رشته و موضوعي است كه در مورد آن اظهار نظر مي كند و يا تدريس مي نمايد. معلم نبايد بر موضوعي كه آگاهي كامل و اشراف ندارد مسؤوليت به عهده گيرد. معلمي كه مي خواهد فضيلت آموختن به ديگران را بهره مند باشد، اگر خود از دانش بهره نداشته باشد و يا كم بهره باشد، توان آموزش به ديگران را نخواهد داشت. در اين صورت نه تنها كار وي سازنده و مفيد نخواهد بود، بلكه باعث تباهي نيز مي شود.

معلم نا آگاه توان بهره دهي را نخواهد داشت. وقت ديگران را بيهوده صرف نموده و موجب انحراف و غلط اندازي به مخاطب خويش مي شود كه

ذات نايافته از هستي بخش

كي تواند كه شود هستي بخش بدين خاطر معلم بايد در مورد و موضوع تدريس خودش كاملا آگاه

[صفحه 131]

باشد و نسبت به پاسخ تمام شبهات احتمالي توان مند باشد. در غير اين صورت تباهي جبران ناپذير به دنبال خواهد داشت كه خيانت بزرگ بر مخاطبان خويش خواهد بود.

امام صادق عليه السلام در اين راستا اين گونه هشدار مي دهد: و أنهاك عن خصلتين فيها هلاك الرجال، انهاك ان تدين الله بالباطل و تفتي الناس بما لا تعلم. [329] «تو را از دو چيز كه تباهي انسان ها در آن دو است هشدار مي دهم. نخست بر گزيدن ديني به جز دين خدا، ديگر اين كه در موضوعي كه آگاهي نداري اظهار نظر نمايي».

نيز امام

صادق عليه السلام از زبان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اين گونه سخن مي گويد: من عمل علي غير علم كان ما يفسد اكثر مما يصلح. [330] «كسي كه بدون آگاهي كاري انجام دهد تباهي اش بيشتر از اصلاح گري اش خواهد بود.» اين نكته در مورد معلم كه عهده دار آموزش به ديگران است بيش از همگان اهتمام خواهد داشت. اين محور هشداري است به تمام افرادي كه بدون احراز شايستگي در علم و دانش به كرسي هاي تدريس و تعليم تكيه مي زنند!

اخلاص

شايستگي محوري ديگر معلم، نيت پاك وي در انجام اين مسؤوليت بزرگ است. چون اين رشته به عنوان حرفه قلمداد نمي گردد، بلكه يك تعهد الهي در جهت تعليم و تربيت و بارور نمودن انديشه ها و اصلاح كج راهگي هاي رفتاري مي باشد. معلم همواره به ديد مسؤوليت الهي به آن نگر مي افكند و بر اساس اين مسؤوليت سنگين توان مندي بزرگي را خواهان

[صفحه 132]

است تا در انجام آن توفيق حاصل نمايد.

فردي اين مهم را به انجام مي رساند كه در انجام اين مسؤوليت نيتي پاك داشته و براي رضاي خداوند سبحان اين مسؤوليت را انجام دهد. زيرا هيچ پاداشي جبران زحمت طاقت فرساي معلم را نخواهد نمود. ارزش كار وي را پاداش هاي اقتصادي هيچگاه جبران نخواهد بود. تنها خوشنودي خدا و پاداش اخروي است كه جبران تلاش معلم را خواهد نمود. به همين خاطر معلم اگر در انجام مسؤوليت خويش اخلاص داشته باشد، هم آرامش روحي خواهد داشت و هم نسبت به انجام مسؤوليت علاقه مند بوده به آن اهتمام خواهد ورزيد.

چنين فردي تدريس و آموزش كار آمدي را به انجام خواهد رساند. اگر

براي رضاي خدا و آخرت خويش باشد بركت و رضوان را در پي خواهد داشت، من كان يريد حرث الاخرة نزدله في حرثه. [331] امام صادق عليه السلام: من تعلم العلم و عمل و علم لله دعي في ملكوت السموات عظيما. [332] «كسي كه براي خدا بياموزد و عمل كند و آموزش دهد در ملكوت آسمان ها، بزرگ خوانده خواهد شد.» اين مقام برتر معلم در پيشگاه خداست.

اين رهنمود در مورد معلم تنها نيست؛ بلكه در مورد دانش آموز نيز همين گونه است كه آموختن نيز بايد براي خوشنودي خداوند سبحان باشد. زيرا آموختن با ارزش هاي دنيايي ارزيابي نمي شود. بلكه پاداش اخروي جبران آن است كه براي دنيا آموختن، تهي دستي در آخرت را در پي دارد و اگر براي خوشنودي خدا باشد هم تأمين دنيا و هم پاداش آخرت به دنبال خواهد داشت.

امام صادق عليه السلام: من اراد الحديث لمنفعة الدنيا لم يكن له نصيب في

[صفحه 133]

الاخرة و من اراد به خير الاخرة اعطاه الله خير الدنيا و الاخرة. [333] «كسي كه دانش آموزد براي دنيا از بهره آخرت بي نصيب مي شود، كسي كه براي خدا آموزد خير دنيا و آخرت را بهره مي برد».

اين محورها يعني تعهد، آگاهي و اخلاص سه محور مهم شايستگي معلم است كه ساير شرايط و نيز آدابي كه در حوزه آموزش بايد رعايت شود بازگشت به همين محورها دارند.

ويژگي هاي ديگر

معلم توان مند بايد خود را مزين و آراسته به صفات پسنديده نمايد تا بتواند بر دانش آموز تأثير گذار باشد. در دانش آموز، تعهد و توان مندي ايجاد كند. در مرحله نخست بايد خويش را آراسته به نيكي نمايد، آنگاه به

ديگران بپردازد؛ معلم نفسه و مؤدبها احق بالاجلال من معلم الناس. [334] «آن كه به ياد گرفتن و پاكي خويش مي پردازد، سزاوارتر است بر ستايش از آن كسي كه به ديگران مي آموزد.» زيباترين لباس و آرايش و زيبايي براي معلم تقوا و پاكي است.

منظور از عمل به علم و هماهنگي رفتار در گفتار آن علومي است كه عملي و كاربردي هستند. اما انديشه هاي ديگر معارف كه در آنها فهم و درك ملاك قرار دارد مورد نظر نيست.

نيز معلم بايد معلومات صحيح و ارزشمند براي مخاطبان خويش به ارمغان آورد. بايد در زمينه هاي گوناگون كه تدريس مي نمايد از مطالب بيهوده و بدآموز پرهيز نمايد. آنچه به خير زندگي دنيا و زندگي جاويد

[صفحه 134]

اخروي است تعليم دهد. معلم خير و سعادت باشد. امام صادق عليه السلام: من علم خير فله مثل اجر من عمل به [335]، معلم نسبت به دانش آموز بايد فروتن و متواضع باشد. امام صادق عليه السلام: تواضعوا لمن تعلمونه العلم. [336] معلم بايد با آرامش و سكوت و وقار باشد، من علامات الفقه الحلم و الصمت. [337] معلم بايد خويش را آراسته به اخلاق پسنديده نمايد و اخلاق ناپسند را از خويش دور سازد. امام صادق عليه السلام: آفة العلماء (معلم ها) الطمع و البخل و الرياء و العصبية و حب المدح و الخوض فيما لم يصلوا الي حقيقته، و التكلف في تزيين الكلام بزوايد الالفاظ، و قلة الحياء من الله و الافتخار و ترك العمل بما علموا. [338] «آفت علم آزمندي، بخل، رياكاري، قوم گرايي، تمايل به ستايش، وارد شدن به حوزه اي كه اشراف ندارد، تلاش بيهوده براي زيباسازي گفتار با الفاظ زايد، كم حيا

بودن نسبت به خدا و فخرگرايي، و عمل نكردن به علم خويش است».

بعد از احراز زمينه هاي ياد شده و فراهم نمودن شرايط محوري تعهد، آگاهي، اخلاص و آراستگي در تمام زمينه ها نكاتي نيز به عنوان آداب آموزش مطرح است كه معلم بايد براي تأثيرگذاري بيشتر در ديگران آداب ياد دادن را فراهم سازد تا در آموزش ديگران روان تر اين مسؤوليت را انجام رساند.

[صفحه 135]

آداب آموزش

در اين فرصت برخي آدابي كه شهيد والا مقام فقه و فرهنگ تشيع زين الدين بن علي، ملقب به «شهيد ثاني» [339] در كتاب قيم «منية المريد» پژوهش نموده است يادآوري مي نماييم. اين موارد برگرفته از آموزه هاي وحي به ويژه گفتار امام صادق عليه السلام مي باشند. براي فرهيختگان و پيروان آنان بسيار غنيمت مي باشد. اين شهيد والا مقام كه خود معلم الگو مي باشد و تعهد تعليم و تربيت را با خون سرخ و جاويدش امضا نموده است، مي نگارد كه معلم بايد خويش را آراسته به اين آداب نمايد.

1- هيچ فردي نبايد پيش از آنكه اهليت و شايستگي كامل براي تدريس را فراهم نموده باشد، اقدام به تدريس نمايد. بلكه بايد صبر كند، تا كاملا به موضوع اشراف حاصل كند. در حديث اين گونه آمده كه المتشبع بما لم يعط كلابس ثوبي زور. [340] «كسي كه وانمود نمايد به يك ارزش و صفتي كه ندارد مانند كسي است كه دو لباس (رداء و ازار) پوشيده باشد كه برازنده اندام وي نيست. پايان اين اقدام رسوايي و ذلت خواهد بود».

2- همگوني بين گفتار و رفتارش باشد. به هر فضيلتي كه مخاطب را فرا مي خواند خود را به آن آراسته نمايد تا مشمول آيه

أتأمرون الناس بالبر و تنسون انفسكم [341] نشود. «آيا مردم را به نيكي فرا مي خوانيد و خويشتن را فراموش مي كنيد.» امام صادق عليه السلام: من لم يصدق فعله قوله فليس بعالم. [342] «كسي

[صفحه 136]

كه رفتارش هماهنگ گفتارش نباشد عالم نيست».

3- خوش برخورد با مخاطب و دانش آموز بوده و نسبت به آنان فروتن باشد. امام صادق عليه السلام: و تواضع لمن تعلمونه العلم. [343] «نسبت به آنان كه علم مي آموزي فروتن باش».

4- معلم نبايد پاداش دنيايي را در برابر دانش خويش قرار دهد كه بذل علم با هيچ چيزي ارزيابي نمي شود تا رسد به متاع دنيا.

5- بر آموزش افراد ناشايست اهتمام ورزد. از تعليم و تربيت آنان دوري نكند، تا شايد آنان نيز متأثر شوند.

6- ظرفيت مخاطب را در نظر بگيرد. در حد ظرفيت آنان مطلب طرح كند. از طرح مطالب عميق كه مخاطب ظرفيت آن را ندارد پرهيز كند. در اين صورت به علم و حكمت ستم نموده است. الامام الصادق عليه السلام: لا تحدثوا الجهال بالحكمة فتظلموها. [344] «معارف را در اختيار افراد نادان و كم ظرفيت قرار ندهيد كه به معارف ستم نموده ايد».

7- معارف را از اهلش دريغ ننمايد. كساني كه ظرفيت گرفتن معارف بالا را دارند به آنان بياموزد كه اگر ممانعت كند بر آنان ستم روا داشته است، فلا تمنعوها اهلها فتظلموهم. [345].

رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم من كتم علما الجمه الله بلجام من نار. [346] «كساني كه فضيلت و دانش را از ديگران پنهان دارند (دهان خويش را ببندند) خداي سبحان لجامي از آتش بر وي قرار مي دهد».

[صفحه 137]

8- در بيان فضايل محافظه كاري نكند، مجمل گويي نكند،

حقايق را در فرصت مناسب شفاف در اختيار مخاطبان قرار دهد. در اصلاح كژراهگي هاي اعتقادي و اجتماعي مسؤوليت ايفا نمايد كه اين تعهد هر معلم است، و اذا خذالله ميثاق الذين اوتوا الكتاب لتبيننه للناس. [347] «خدا بر صاحبان كتاب پيمان گرفته است كه حقايق را براي مردم بيان كنند.» رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اذا ظهرت البدع في امتي فليظهر العالم علمه. [348] «هر گاه بدعت ها در ميان امت من آشكار شد دانشمند بايد علم خود را آشكار سازد».

9- دانش آموخته هاي خويش را به تهذيب و پاكي فرا خواند. با آرامش و صبر آنان را به انجام نيكي ها فرا خواند. آنان را به تباهي و انجام كارهاي ناپسند هشدار دهد. البته اين فراخواني تنها نبايد به گفتار باشد، بلكه در رفتار بايد فراخواني به خوبي ها نمايد كه امام صادق عليه السلام فرمود: كونوا دعاة الناس بغير السنتكم. [349] «با رفتار خويش ديگران را به فضايل فرا خوانيد».

10- دانش آموختگان را به فراگيري دانش ترغيب نمايد. به آنان گوشزد كند كه عالم متعهد، وارث پيامبران است، العلماء ورثة الانبياء. [350].

11- آنچه بر خود روا مي دارد بر آنان نيز بپسندد و آنچه بر خود پسند نمي كند بر آنان نيز روا ندارد، لا يومن احدكم الا ان يحب لاخيه ما يحب لنفسه. [351] «ايمان هيچ كدام از شما كامل نيست مگر اين كه آنچه براي خويش دوست مي داريد براي ديگران نيز روا داريد».

[صفحه 138]

12- درس را آسان و روان مطرح نمايد. بر مخاطبان خود فرصت سؤال و نقد بدهد و سؤالات آنان را پاسخ دهد. از تحقير نمودن افرادي كه سؤال مي كنند و يا

انتقاد مي نمايند بپرهيزد.

13- بر آموزش اهتمام ورزد. سهل انگاري در تعليم روا ندارد. يكي از بزرگترين سهل انگاري ها در آموزش اين است كه معلم بدون آمادگي و بدون مطالعه كافي در كلاس درس حاضر شود. اين رفتار خيانت بزرگي در حق دانش آموزان خواهد بود.

14- معلم شايسته دانش آموز را با قواعد كلي و محورهاي اصلي موضوع درس آشنا نموده و بر محورهاي اصلي تأكيد نمايد. معلم اصول و قواعد و فرمول ها را تبيين مي نمايد، تطبيق و تحقيق را به عهده دانش آموز نهاده و به وي ميدان دهد تا دانش آموز محقق و بالنده بارور شود.

15- دانش آموزان را به بهره وري از اوقات خويش تشويق نمايد.

16- معلم شايسته نبايد بين دانش آموزان تفاوت ايجاد كند، بلكه هماره به همگان نگاه مساوي داشته باشد. كسي را بي جهت بر ديگري ترجيح ندهد كه اين سبب برانگيخته شدن احساسات دانش آموزان و نيز باعث سركوبي استعدادهاي دانش آموز مستعد خواهد شد. در نهايت دانش آموزان نسبت به معيارهاي ارزشي و عدالت ناهنجار خواهد شد. معلم شايسته نسبت به همگان با يك ديد نگاه مي كند. البته امتياز ديدن براي افراد ممتاز كه از شايستگي هاي برتر بهره ور هستند امر ديگري است كه با اعتدال و عدالت، هيچ گونه چالش ندارد.

17- در طرح پرسش از آموخته هاي پيشين بايد رعايت نوبت را نموده و همگان را مورد توجه قرار دهد كه اين يكسان نگري باعث تشويق آنان به علم و دانش مي گردد. رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم معلم همه انسانها و فرشتگان است، در

[صفحه 139]

نگاه كردن نيز به همگان يكسان نگاه مي نمود، لحظه ها را تقسيم

مي نمود. امام صادق عليه السلام مي فرمايد: كان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يقسم لحظاته بين اصحابه و ينظر الي ذا و ينظر الي ذا بالسوية. [352].

18- از افراط و تفريط دانش آموزان جلوگيري كند. اگر مي بيند برخي از دانش آموزان در فراگيري دانش راه افراط را پيش گرفته و بر روح و جسم خويش بيش از حد توان تلاش روا مي دارد، وي را از اين كار بد عاقبت باز دارد. امام صادق عليه السلام از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم نقل مي كند: ان المنبت و لا ظهرا ابقي و لا ارضا قطع. [353] «انسان شتابان نه راهي طي مي كند و نه قوت ماندن دارد.» زيرا نيروي خويش در اثر عجله از كف نهاده است.

رهرو آن نيست كه گهي تند و گهي خسته رود

رهرو آن است كه آهسته و پيوسته رود

19- دانش آموز مستعد هنگامي كه به مرحله اي از شايستگي رسيد از وي تجليل نمايد. وي را تشويق كند تا زمينه را براي بهره وري از وي و تدريس براي ديگران آماده سازد.

20- معلم شايسته براي جذب دانش آموزان نكاتي را نيز بايد در رفتارهاي شخصي رعايت نمايند تا در تأثير گذاري توفيق بيشتر فراهم نمايد. معلم بايد قبل از ورود به كلاس درس ظاهر خود را آراسته نمايد. لباس مناسب به تن كند و سر و وضع خود را مرتب نمايد. با وقار و آرامش باشد. بدن و لباس تميز و مرتب باشد. با وضو و طهارت بدن و لباس وارد كلاس تدريس شود. [354].

21- پيش از شروع درس دعا بخواند و از خداي سبحان بخواهد كه وي

[صفحه 140]

را

براي مخاطبان مفيد قرار دهد و حق را بر زبان وي جاري سازد.

22- هنگام ورود بر مخاطبان بر آنان سلام كند و در صورت امكان دو ركعت نماز تحيت مسجد (اگر كلاس در داخل مسجد باشد) يا نماز شكر و يا نماز حاجت بخواند.

23- معلم بايد با وقار و آرامش و تواضع و در جاي خودش قرار گيرد. با كمال ادب بنشيند.

24- معلم رو بر قبله بنشيند كه از حضرت اين گونه روايت است، خير المجالس ما استقبل بها. [355].

25- در هنگام خروج و عزيمت به كلاس درس نيت خود را پاك گرداند و براي خوشنودي خداي سبحان و آموختن دين و خير و سعادت و فضيلت بر ديگران نيت كند و نفس و روح خويش را از وسوسه هاي شيطاني دور كند.

26- معلم از حركات و برخوردهاي جلف و دور از شأن پرهيز كند و در عين با نشاط بودن از شوخي هاي زياد پرهيز كند كه باعث سقوط وي خواهد شد.

27- معلم هنگام تدريس در جايي قرار گيرد كه بر تمام دانش آموزان اشراف داشته و همگان بتوانند معلم را ببينند و بر همگان بهره رساند.

28- از طولاني نمودن جلسه درس كه موجب خستگي مخاطبان شود پرهيز نمايد؛ چرا كه از بازدهي تدريس مي كاهد. امروزه بسياري از مراكز آموزشي عالي به اين موضوع مبتلا شده اند. همچنين موضوع را به حد كافي توضيح دهد و فرصت كافي براي تحليل مطالب صرف كند. از عجله نمودن بپرهيزد كه اين نيز باعث كاهش بازدهي آموزش خواهد شد.

[صفحه 141]

29- محل تعليم و دانش (كلاس) را مكاني كه منتسب به متعلم و دانش آموز است انتخاب نكند، زيرا اين

نوعي ذلت براي معلم و علم به حساب خواهد آمد.

30- كلاس درس از فضاي مناسب و آرامش و نور مناسب برخوردار باشد. از محل هاي تاريك يا با سرما و گرما و گرد و غبار و آلودگي صوتي و هر چيز ديگري كه مانع تمركز ذهن مخاطبان است، پرهيز نمايد.

31- معلم در هنگام تدريس بايد با صداي ملايم و آرامش كامل سخن بگويد. از صداي بلند بيش از حد و يا نيز صداي ضعيف كوتاه كه در رساندن پيام كاستي ايجاد كند بپرهيزد، عن النبي ان الله يحب الصوت الحضيض و يبغض الصوت الرفيع. [356].

32- فضاي كلاس را آرامش ببخشد. از همهمه و بي ادبي ها ممانعت كند. تا موضوعي را به قدر كافي بحث نكرد به موضوع ديگر وارد نشود. و از آميخته نمودن موضوعات به يكديگر بپرهيزد. از محور مورد تدريس بيرون نرود.

33- معلم بايد از تنبيه دانش آموز بپرهيزد. تنبيه بر دو نوع است؛ نكوهش كه باعث سقوط شخصيت دانش آموز شده وي را به گونه اي مي رنجاند و جان وي را به گونه اي زخمدار مي كند كه التيام پذير نخواهد بود. ديگر تنبيه بدني و فيزيكي كه آن نيز از سوي آموزه هاي ديني ممنوع مي باشد و انجام آن گناه و پي آمد قصاص را نيز به دنبال دارد.

34- معلم بايد از اظهار نظر در مورد موضوعاتي كه اشراف ندارد پرهيز كند و در مواردي كه پاسخ سؤالي را نمي داند شهامت گفتن «نمي دانم» را

[صفحه 142]

داشته باشد. امام صادق عليه السلام: ان الله خص عباده بآيتين من كتابه ان لا يقولوا حتي يعلموا و لا يردوا ما لا يعلمون. [357] امام صادق عليه السلام: اذا سئل الرجل منكم عما لا

يعلم فليقل لا ادري. [358].

35- نام و القاب دانش آموزان را جويا شود.

36- اگر فردي از شاگردان مدتي غايب شد از حال وي جستجو نمايد.

37- اگر مطلب را به اشتباه طرح نموده در اولين فرصت آن را اصلاح نمايد.

38- پايان درس را اعلان و با ذكر خير و دعاي خير به اتمام رساند (كه يكي از بهترين ذكرهاي آن صلوات بر محمد و آل محمد است).

39- در پايان درس زود جلسه را ترك نكند، اندكي فرصت دهد تا اگر كسي سؤالي و يا مطلبي دارد بتواند با وي در ميان بگذارد.

40- فردي زيرك و مطمئن را به عنوان ناظم كلاس برگزيند كه در حضور و غياب و نيز ساير امور كلاس هميار معلم باشد.

رعايت نكات ياد شده و نيز برخي مواردي كه در كتاب هاي ديگر مفصل به آن ها اشاره شده موجب بهره وري بهينه از فرصت و باروري تدريس و پر ثمر شدن آن مي گردد. همان گونه كه كاستي در اين ها سبب بي رونق شدن كلاس درس مي گردد.

آداب آموختن

همان گونه كه بر معلم لازم است آدابي را رعايت كند، زمينه را فراهم نمايد تا در انجام مسؤوليت ياد دادن و آموزش توفيق حاصل نمايد، دانش آموز نيز در صورتي موفق به صحيح آموختن مي شود كه آداب

[صفحه 143]

آموختن را رعايت كند. به همين خاطر اينك به برخي آداب آموختن نيز مي پردازيم و از آثار ديني به ويژه از گفتار و سيره امام صادق عليه السلام در اين محورها بهره مي بريم.

1- دانش آموز نيز همانند معلم بايد آموختن دانش را براي خوشنودي خداي سبحان انجام دهد. دانش آموز بايد در آموختن دانش نيت خود را پاك گرداند. هيچ گاه

ارزش هاي دنيايي انگيزه تلاش براي آموختن نباشد. در اين صورت رنج و سختي هاي آموختن براي وي بسيار سخت خواهد بود، من تعلم العلم و عمل... لله دعي في ملكوت السموات عظيما. [359] من اراد الحديث لمنفعة الدنيا لم يكن له نصيب في الاخرة. [360] (ترجمه اين دو روايت گذشت).

2- دانش آموز بايد از فرصت جواني خويش براي آموختن بهره گيرد. چون اين فرصت بهترين فرصت براي آموختن است. زيرا از يك جانب نشاط و نيروي جواني را همراه دارد. از جانب ديگر از گرفتاري هاي روزمره زندگي آزاد است و وقت كافي مي تواند براي آموختن منظور نمايد. از جانب سوم دوران جواني دوران شكوفايي استعدادهاست و از سلامتي جان و بدن برخوردار، كه بعد از سپري شدن اين دوران هميشه و براي هر كسي اين شرايط فراهم نيست. از جانب چهارم آموخته هاي دوران نوجواني و جواني پايدار خواهند بود، العلم في الصغر كالنقش علي الحجر. [361].

3- دانش آموز موفق آن كسي است كه در دوران تحصيل آزمندي هاي خويش را كوتاه نموده فردي قانع به امكانات اندك باشد. تمايل به تشريفات

[صفحه 144]

و آرزوهاي بيهوده كه از تمركز فكري وي مي كاهد، نداشته باشد..

دانش آموز بايد به حداقل امكانات زندگي در دوران تحصيل قانع باشد. خويش را به كارهاي جنبي مشغول نسازد كه يكي از نقاط آسيب زا براي تحصيل مي باشد. تا همه چيز را فدا نكني، بخشي از دانش نمي آموزي.

4- دانش آموز بايد از دوستي با افرادي كه عمر خويش را به تباهي و بيهوده مي گذرانند، پرهيز كند. بايد طرح دوستي و رفاقت با افرادي داشته باشد كه برخورد با آن ها مفيد و سازنده باشد. از معاشرت با

افراد باطل و بيهوده گرا جدا پرهيز كند كه نفس انسان از هم نشين خو مي پذيرد. نشاط و شادابي دانش آموز را در تداوم پيمودن راه پر مشقت دانش، باز مي دارد.

5- دانش آموز بايد نسبت به فراگيري دانش حريص باشد. و هيچ فرصتي را در فراگيري از دست ندهد. از مسافرت هاي بي جا و مهماني ها مكرر و از معاشرت هاي وقت گير و بيهوده و نيز از اشتغال به كارهاي متفرقه به طور جدي پرهيز نمايد؛ فرصت ها را با ارزش شمارد، بادر الفرصة قبل ان تكون غصة. [362].

6- دانش آموز بايد همت بلند داشته باشد. راه دانش بسيار پر پيچ و خم و دشوار است. هر كس را توان صعود به قله بي پايان دانش نيست. بسي همت بلند مي طلبد تا از آسايش و رفاه صرف نظر كند تا به همتي بلند و رنج و تعب فراوان اين راه سخت، و اين گردنه كَؤُود را بالا رود.

7- دانش آموز در انتخاب رشته موضوع نيز بايد انديشه كند. موضوع مناسب كه به آن علاقه مند است انتخاب كند. همواره رشته و موضوعات مهم را همت گمارد، هيچ گاه اهم را فداي مهم نكند. و هيچ گاه مشغول به موضوعات پوچ و بي فايده و يا كم فايده نباشد كه از مسؤوليت هاي مهم و

[صفحه 145]

مهم تر باز ماند. دانش آموز در كلاس درس و نيز همراه با استاد و معلم آدابي را نيز سزاوار است رعايت كند.

8- پگاه و صبحگاهان در كلاس حاضر شود كه بهترين فرصت براي آموختن است، رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اغدوا في طلب العلم فاني سألت ربي ان يبارك لامتي في بكورها

بين الطلوعين، «پگاه در جستجوي دانش باشيد، من از خداي خويش درخواست نموده ام كه بين الطلوعين را (طلوع فجر و طلوع آفتاب) براي امت من مبارك قرار دهد.» اين هنگام تقسيم ارزاق است بيدارها و هوشيارها را بهره بيشتر نصيب مي شود. مشمول دعاي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم شود كه اللهم بارك لامتي في بكورها. [363] «خدا صبح گاهان را براي امت من مبارك قرار داده است».

9- دانش آموز در يادگيري، مجد و پر تلاش باشد. نشاط و شادابي خود را حفظ كند و فرصت ها را غنيمت شمارد به خصوص دوران جواني را بسيار مغتنم شمارد.

10- به طور مرتب و بدون غيبت از ابتداي درس تا انتهاي آن حضور يابد.

11- دانش آموز خود را مطيع استاد بداند. در برابر استاد خويش فروتن باشد.

12- بزرگي و عظمت استاد را پاس نهاده و خود را نيازمند دانش وي بداند.

13- در برابر احسان استاد كه مهمترين نعمت الهي يعني دانش را به وي ارزاني مي كند قدر دان بوده و خود را هماره بدهكار استاد بداند.

14- معلم را مربي خويش ببيند. زيرا معلم واسطه بزرگترين فيض الهي يعني علم و دانش مي باشد.

[صفحه 146]

15- خود را همانند بيمار نيازمند به طبيب، نيازمند معلم ببيند تا آموزه هاي معلم را اهتمام ورزد.

16- همراه با ديده احترام و بزرگي معلم را ببيند و عيوب معلم را پنهان دارد. از عيوب وي جستجو ننمايد. فضايل و نيكي هاي معلم را بازگو نمايد.

17- در برابر معلم متواضع و فروتن باشد كه اين كوچكي همراه با بزرگي است و رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: تواضعوا لمن

تعلمون منه. [364].

18- ديدگاه هاي معلم را بي دليل مردود نداند. وي را داناتر به حقايق بداند.

19- اگر سخن استاد را خطا مي داند، با كمال ادب سخن وي را نقد كند.

20- در سخن گفتن با معلم كمال ادب را رعايت كند. بلند صحبت نكند و از دور وي را صدا نزند. با القاب زيبا مانند «استاد» مورد خطاب قرار دهد و همواره با القاب مناسب استاد را ياد كند.

21- اگر استاد بر وي آشفته و عصباني شده باشد براي وي استغفار كند و در برابر معلم جبهه گيري ننمايد و بر تحمل رنج و تعب ثابت قدم و پايداري پيشه نمايد.

22- پيش از استاد در كلاس درس حاضر شود و منتظر استاد بماند.

23- با نشاط و شادابي وارد كلاس شود؛ با كسالت و تنبلي و يا هنگام گرسنگي و يا تشنگي و بيماري وارد نشود.

24- مرتب در كلاس شركت كند. غفلت و غيبت در كلاس نداشته باشد.

25- در هنگام خستگي معلم انتظار پاسخ گويي نداشته باشد.

26- در برابر معلم مؤدب و متواضع بنشيند.

27- در حضور معلم بر ديوار و يا پشتي تكيه نكند.

28- هنگام تدريس تمام حواس خويش را متوجه درس و سخن معلم

[صفحه 147]

كند و از اضطراب و تشويش خاطر بپرهيزد تا استاد نياز به تكرار درس نداشته باشد.

29- با لباس ها و اعضاي بدن خويش هنگام درس بازي نكند؛ خميازه نكشد و «باد گلو» (آرغ) نزند و از هر حركتي كه بي ادبي به حساب مي آيد، پرهيز نمايد.

30- در حضور استاد بلند نخندد و صداي خويش را بلند نكند. با همراهان و هم نشينان شوخي نكند. سخن استاد را نشكند.

31- هنگام تدريس معلم، با كسي سخن نگويد.

32-

هنگام سؤال از استاد با ادب و الفاظ مناسب سخن گويد.

33- سؤال بي مورد مطرح نسازد.

34- اگر معلم درس را اشتباه مطرح مي كند، با ادب و به نحو كنايه اگر ممكن است وي را متوجه سازد و بر اشتباه وي اصرار نكند. اگر معلم سخن وي را نمي پذيرد به فرصت ديگر موكول نمايد.

35- هنگامي كه از معلم سؤال مي شود مبادرت به جواب سؤال در حضور معلم نكند.

36- مطلبي را كه نمي داند با خوشرويي و ادب با معلم در ميان گذارد.

37- اگر چيزي از دست استاد و معلم مي گيرد، با دست راست بگيرد و نيز اگر چيزي به دست معلم مي دهد با دست راست به وي بدهد.

38- به احترام استاد از جا بلند شود و تا استاد ننشسته، ننشيند.

39- اگر شب هنگام با استاد راه مي رود پيش پاي وي حركت كند. اگر روز است پشت سر وي برود.

40- با طهارت و پاكي به آموختن بپردازد كه علم و دانش نور است و با نورانيت و پاكي سازگار است.

[صفحه 148]

اين نكته مهم نيز همواره بايد در نظر باشد كه تعليم و تعلم و تلاش براي يادگيري زمينه فراهم نمودن براي يادگيري است. حقيقت دانش و علم نورانيت الهي است كه بايد از منبع نور يعني خداي سبحان بر كسي ارزاني شود. از زبان صادق آل محمد عليه السلام اين گونه رسيده: ليس العلم بالتعلم انما هو نور يقع في قلب من يريد الله تبارك و تعالي ان يهديه. [365].

اگر نيت پاك شد، اگر رفتار همگون با علم شد، اگر انسان با نيت پاك براي خداي سبحان دانش آموخت؛ آنگاه اين نورانيت نصيب وي مي شود.

موارد ياد شده برخي از محورهاي

مهم و نيز آداب آموزش و آموختن است كه از آموزه هاي عرشي عترت و امام صادق عليه السلام مي توان دسترسي حاصل نمود. البته معيارها تنها به اين مقدار نمي باشند، گرچه رعايت همين مقدار از محورها در آداب نقش مهمي در حوزه آموزش و آموختن و باروري تعليم و تعلم به عهده دارد.

[صفحه 150]

امام صادق عليه السلام و جريان هاي اجتماعي

دوران امام صادق

از ويژگي هاي مهم دوران امام صادق عليه السلام سقوط امويان و شكل گيري حكومت مقتدر عباسيان به مدت پنج قرن مي باشد. اين ويژگي در عين حال كه آسيب هايي بر اهداف امام صادق عليه السلام وارد مي سازد، فرصت هايي را نيز سبب مي شود كه امام همام از اين فرصت ها به شكل بهينه بهره برداري نموده و اهداف و انگيزه هاي خويش را تحقق مي بخشد.

در دوران امام صادق عليه السلام دو نوع جريان متضاد مشاهده مي شود؛ يكي جريان هاي متضاد فرهنگي، ديگري جريان هاي چالشگر اجتماعي. حساس ترين دوران امام صادق عليه السلام زمان امامت حضرت است كه بعد از شهادت پدرش باقر العلوم عليه السلام منصب الهي امامت به وي منتقل مي شود.

اين زمان از سال 114 هجري قمري آغاز مي شود و در سال 148 به مدت 34 سال تداوم مي يابد. اين مدت به دو بخش عمده تقسيم مي شود؛ بخش نخست با حكومت حزب عثمانيه هم زمان بود كه از سال 114 تا 132، سال سقوط امويان مي باشد. بخش دوم هم زمان با دوران حزب عباسيان كه از سال 132 تا 148 كه امام صادق عليه السلام به شهادت مي رسد، مي باشد. برهه اول هم زمان با خلافت پنج تن از بني اميه يعني هشام بن عبدالملك، وليد بن

[صفحه 151]

يزيد، يزيد بن وليد، ابراهيم بن وليد، مروان بن محمد معروف به مروان حمار، آخرين

خليفه بني اميه مي باشد. برهه دوم هم زمان با دو تن از خلفاي بني عباس يعني عبدالله بن محمد، معروف به سفاح اولين خليفه عباسي و برادرش منصور دوانيقي مي باشد.

در اين فضا اولين نكته اي كه به طور جدي سؤال برانگيز است، اين كه چرا حزب عثمانيه بعد از حدود يك قرن حاكميت سقوط مي كند؟ ديگر اين كه چه عوامل و زمينه هايي باعث روي كار آمدن عباسيان مي گردد؟ در واقع اين دو سؤال بررسي افول و ظهور دو جريان اجتماعي است كه در زمان امام صادق عليه السلام پديدار شده اند، دو جرياني كه موضع گيري هاي امام صادق عليه السلام را به دنبال دارند. به همين خاطر در بررسي اين جريان ها، موضع گيري هاي امام همام از اهتمام ويژه برخوردار مي باشد. در بخش چهارم عوامل سقوط امويان، عوامل اقتدار عباسيان، و موضع گيري هاي امام همام را بررسي خواهيم نمود.

عوامل سقوط حزب عثمانيه

اشاره

عوامل سقوط يك جريان بزرگ اجتماعي چون حزب عثمانيه را نمي توان در حوادث سال 132 جستجو نمود. زيرا گردونه جرياني كه قريب يك قرن بر كشور پهناور اسلامي چنگ اندازي نموده است، با يك رخ داد و در زمان كوتاه چرخش نمي كند. بدين خاطر عوامل سقوط را بايد در پيش از سال سقوط ارزيابي نمود.

بي عدالتي ها

از زمان خلافت عثمان، در پايان سال 23 حزب عثمانيه شكل گرفت. عثمان به لحاظ روحيه قوم گرايي اي كه داشت، بني اميه را بر سرنوشت امت

[صفحه 152]

اسلامي حاكم ساخت. در زمان عثمان مهره هاي اصلي حكومت داران از بني اميه برگزيده شدند. در خلافت سيزده ساله عثمان، استانداري معاويه به پادشاهي وي در شامات تبديل شد و تشكيل حكومت مستقل را موجب گشت.

در اين فرصت، گزينش مسئولين اجرايي و قضايي بر اساس قوميت شكل گرفت. حدود احكام الهي تعطيل شد. بني اميه چنگال خويش را تا اعماق خزانه هاي بيت المال فرو بردند. به تعبير امير المؤمنين عليه السلام همانند شتر گرسنه كه به علف بهاري هجوم آورد، بر بيت المال مسلمانان تهاجم نمودند. [366] در اين فرصت عدل و مساوات الهي كه تنها امتياز را به تقوا و طهارت بنيان نهاده است - ان اكرمكم عند الله اتقيكم [367] - جاي خود را به خويشاوندي سپرد كه ان اكرمكم عندهم اقربهم اليهم شد.

در دوران حكومت هشتاد و چند ساله بني اميه هجمه بر اهل بيت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم به بي نهايت رسيد و از هر سو تهاجم بر عليه ارزش هاي اهل بيت (عليهم السلام) شكل مي گرفت! در اين فرصت ياران و صحابه رسول الله صلي الله عليه و

آله و سلم مورد هتك حرمت و تبعيد قرار گرفتند. افراد فرزانه مورد ضرب و شتم قرار گرفته و از مزاياي اجتماعي خود محروم گشتند.

در اين زمان تنها قوميت بني اميه بر امواج امتياز سوار نشد، بلكه به گونه اي گسترده قوميت عرب بر عجم ترجيح داده شد. به گونه اي كه مواليان و غير عرب ها همانند برده براي عرب به شمار آمدند! حقوق اجتماعي آنان پايمال شد و حتي ازدواج غير عرب با عرب ممنوع گشت.

اين تبعيض در گرفتن ماليات و تأمين بودجه حكومت بني اميه نيز پديدار

[صفحه 153]

شد. بر غير عرب ماليات هاي سنگين نهاده شد. حتي مثل عبدالملك دستور مي دهد از جماجم ماليات سنگين دريافت كنيد و سليمان بن عبدالملك مي گويد آن مقدار شير بدوشيد، هنگامي كه شير تمام شد خون بدوشيد، احلب الدر فاذا انقطع فاحلب الدم. [368].

ستم

در طول حكومت داري امويان ستم بر مردم به اوج خود رسيد. به ويژه پيروان اهل بيت هيچ گونه امنيت نداشتند. با اندك بهانه اي سرها از فراز قامت ها برداشته مي شد. ياران اهل بيت مانند حجر بن عدي ها و رشيد هجري ها به كمند كشيده شدند، آنگاه به طرزي فجيع به شهادت رسيدند. زبان رساي ميثم ها از حلقوم ها بيرون آورده شد. زنداهاي مخوف حجاج ها هزاران زن و مرد آزاده را در خود جاي داد. تازيانه هاي ستم، گرده مظلومان و آزادي خواهان را نوازش نمود.

در اين زمان هزاران تن از محبان اهل بيت شكنجه و شهيد شدند و هزاران نفر ديگر از چالشگران كام مرگ را چشيدند. معاويه دستور داد ياران و محبان علي عليه السلام را در كنار هر حجر و مدري كه يافتيد، به قتل رسانيد.

اگر نبود جنايتي جز همين ريختن خون هاي بي گناه براي سقوط و افول حزب عثمانيه كافي بود. آنان حكومت پوشالين خويش را بر نيزه هاي ستم پايه نهاده بودند و روشن است كه ناپايدارند و سقوط خواهند نمود، الملك يبقي مع الكفر و لا يبقي مع الظلم. [369] چگونه حكومت، بر نيزه ي ستم استوار مي شود در حالي كه خون مظلومان پايه هاي آن را در مي نوردد؟!

[صفحه 154]

فساد و تباهي

در زمان بني اميه فساد و تباهي دامن گسترانيد و به ارزش هاي انساني و الهي آسيب رساند. شراب و مي خوارگي حاكمان و عشرت و تباهي آنان سراسر دنياي اسلام را فرا گرفت. فساد و غنا و خنياگري حتي دو شهر مقدس مكه و مدينه را در امان نگذاشت. در اين دو مركز وحي همايش ها و مهر جان غنا و آوازه خواني و بساط عيش، آن چنان گستره پيدا كرد كه براي شام از مدينه آواز خوان فرا مي خواندند.

در زمان بني اميه شراب قي شده به محراب تهجد و تقدس مسلمانان راه پيدا كرد و امام جماعت سرمست از شراب آهنگ افزودن بر ركعت هاي نماز صبح نمود!

دين زدايي

در دوران حكومت داري حزب عثمانيه بر عليه مظاهر ديني تهاجم شد. هزاران حديث دروغين و ساختگي در مورد فضيلت بني اميه و سران آنان منتشر گشت. هزاران حديث جعلي بر عليه اهل بيت و عترت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم جعل و منتشر شد. بني اميه تا آنجا پرده دري كردند كه اولين فرد مسلمان و اولين ياور رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، علي بن ابي طالب عليه السلام را چهره اي غبارآلود و حتي غير مسلمان معرفي نمودند. علي عليه السلام را به عنوان قاتل خليفه مطرح ساخته و سب آن را مجاز ساخته و هزاران تريبون به سمت و سوي خورشيد فضيلت دهن كجي نمودند و ريختن خون وي را مباح كردند!

[صفحه 155]

شورش ها

در زمان حكومت داري حزب عثمانيه شورش هاي فراواني پديدار شد كه بر حكومت امويان آسيب رساند. شورش هاي عظيمي كه برخي از آنان قسمت بزرگي از سرزمين اسلامي را از سلطه بني اميه بيرون آورد.

شورش هايي مانند شورش خوارج و چالشگري عبدالله بن معاويه در فارس و عراق و قيام توابين در كوفه و قيام مختار در عراق و كوفه كه منجر به پيروزي و حكومت داري وي به مدت بيش از دو سال در منطقه عراقين گرديد. (از سال 65 تا 67)

از همه مهم تر شورش عبدالله بن زبير در مكه كه منجر به حادثه دلخراش حره در مدينه شد. و ابن زبير به مدت نه سال بخش عظيمي از سرزمين اسلامي را به مركزيت مكه تسخير نمود و حكمراني كرد. سپاه مقتدر حزب عثمانيه توان مقابله با وي را از دست داد. همچنين

قيام خونين زيد بن علي بن الحسين عليه السلام و يحيي بن زيد در اواخر دوران امويان آسيب هاي جدي بر پيكر پوشالي حكومت آنان وارد ساخت.

خون عترت

دست حكومت داران حزب عثمانيه به خون عترت آغشته شد. حسن مجتبي عليه السلام با تزوير آنان مسموم و شهيد شد. حزب عثمانيه براي تداوم حكومت خويش، چنگال ستم آغشته به خون سالار شهيدان حسين بن علي عليه السلام آشكار نمود و پس از آن نيز امام سجاد و امام باقر عليه السلام را به شهادت رسانيد. كدامين حكومت پايداري است كه در برابر سيلاب خون شاخص هاي عترت مقاومت كند و از پاي در نيايد.

مگر ممكن است جرياني اسوه هاي فضيلت و تقوا و ارزش هايي چون شاخص هاي عترت را دشمني كند و آنان را به شمشير ستم يا با تزوير سم از پاي درآورد، آنگاه خود پايدار بماند؟!

[صفحه 156]

خون حسين

نهضت خونين حسين عليه السلام عامل مهم بلكه عامل اصلي فرو ريختن پايه هاي

حكومت حزب عثمانيه مي باشد. جنايتي كه اين حزب در كربلا مرتكب شد، نمونه ندارد. اين اقدام كه به شهادت مظلومانه حسين عليه السلام و ياران سترگش انجاميد، باعث رسوايي بني اميه شده و پرده نفاق را از صورت آنان دريد و چهره كريه آنان را بر همگان آشكار ساخت.

اين نهضت حركت هاي پر خروشي را در جامعه اسلامي به ويژه در ميان محبان اهل بيت (عليهم السلام) و هواداران عترت و علويان پديدار ساخت، به گونه اي كه براي حكومت مهار آنها ناممكن شد.

اين نهضت موج بيداري مردم از جنايات و رسوايي بني اميه را باعث گشت. نهضت ها و شورش هاي فراواني چون قيام توابين، قيام مختار، نهضت زيد بن علي، قيام يحيي بن زيد، آنگاه در زمان عباسيان قيام و نهضت سادات حسني مانند نفس زكيه، ابراهيم و قيام سادات حسيني مانند شهيد فخ و... را موجب گشت. هر كدام از اين

نهضت ها در زمان بني اميه آسيب جدي بر پيكر پوشالي ديو صفت امويان وارد ساخت تا در نهايت سقوط نمود. امام صادق عليه السلام فرمودند: فلما قتل يزيد لعنة الله حسينا سلبه الله ملكه. [370].

«هنگامي كه يزيد لعنت خدا بر وي، حسين را به شهادت رساند، خدا حكومت وي را سلب كرد.» و نيز مي فرمايد: ان آل ابوسفيان قتلوا الحسين فنزع الله ملكهم. [371] خيزش امواج بلند نهضت حسيني عليه السلام در نهايت حكومت داران اموي را در كام خويش فرو برد.

[صفحه 157]

فراخواني عباسيان

فراخواني عباسيان نيز عامل مهم ديگري در فروپاشي نظام ديكتاتوري حزب عثمانيه بود. اين فراخواني كه در پوشش فراخواني به نام اهل بيت (عليهم السلام) و با نيت پليد و پنهان شكل مي گرفت، از مظاهري چون خون خواهي حسين عليه السلام، «يالثارات الحسين» بهره مي گرفت. عباسيان به رغم دشمني با اهل بيت همانند حزب عثمانيه از خون خواهي اهل بيت (عليهم السلام) و با نام اهل بيت (عليهم السلام) و به بهانه هاي احياي حقوق اهل بيت (عليهم السلام) شكل گرفت و انبوهي جمعيت را به دنبال كشاند. اين امر موجب جريان بزرگ اجتماعي ديگري شد كه حكومت را از چنگال امويان بيرون آورد.

اين فراخواني كه شرح آن خواهد آمد از خراسان تا مدينه و عراق و شام گستره پيدا كرد. از محورهاي ضعف امويان بهره برد، در نهايت پيكر پوسيده حكومت امويان متلاشي شد.

آشفتگي سياسي

عامل ديگري كه مي توان از آن ياد نمود، آشفتگي سياسي حاكمان بني اميه مي باشد. اينان در آغاز حكومت ثابت و منسجم عمل نمودند. بني اميه مدت طولاني و مقتدر حكومت نمودند. معاويه حدود چهل سال در شام، بخش عظيمي از كشور اسلامي، آنگاه تمام سرزمين اسلامي آن زمان را چنگ اندازي نمود.

بني مروان نيز بعد از بني اميه كه از شاخه هاي حزب عثمانيه بودند، مانند آنان در آغاز حكومتشان منسجم بودند و حتي برخي از آنان مانند عبدالملك مروان، هشام بن عبد الملك هر كدام 21 و 20 سال حكومت داري نمودند.

ليكن عوامل ياد شده موجب تشتت آراء و تفرق آنان شد. حاكمان بني اميه انسجام خويش را از كف نهادند. به طوري كه حاكمان آن در مدت كوتاه تعويض و جايگزين مي شدند.

در كمتر از يك سال حاكمان جابجا

[صفحه 158]

مي شدند! يزيد بن وليد به مدت كمتر از يك سال و حتي ابراهيم بن وليد هفتاد روز حكومت داري مي نمايد. اين حقيقت نشان آشفتگي شديد سياسي حاكمان بني اميه است كه به طور كامل انسجام خود را از دست دادند.

اين عوامل كه عمده ترين آنان جوشش خون سالار شهيدان حسين عليه السلام و يارانش و نيز فراخواني بني عباس كه آن را به بهانه اهل بيت و خون خواهي حسين عليه السلام شكل دادند، مهم ترين عوامل سقوط حزب عثمانيه مي باشند كه در خلال دوران حكومت داري آنان پديد آمدند و در نهايت باعث فروپاشي حكومت ستم پيشه آنان شدند.

عباسيان

جانشيني رسول الله

بعد از رحلت رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم به رغم وجود جريان اجتماعي تشكل هم سوي اهل بيت (عليهم السلام)، دو جريان ديگر در ميان امت اسلامي مستقر مي شود. رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم جانشينان خود را تا دوازده نفر تعيين نموده بودند. بر اساس آيات قرآن و روايات رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم به ويژه روايت متواتر غدير و حديث منزلت و حديث خلافت دوازده نقيب بعد از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، جريان بزرگ اجتماعي از جانشيني اهل بيت به طور جدي حمايت مي نمود.

ليكن با وجود اين جريان بزرگ اجتماعي دو جريان ديگر در جامعه اسلامي شكل گرفت. اين دو جريان عهده دار اقتدار سياسي شدند. يكي جريان حزب عثمانيه كه از آغاز خلافت عثمان شكل گرفت و به حاكميت بني اميه به مدت نزديك به يك قرن منجر شد. ديگري

جريان اجتماعي عباسيان است كه آن نيز در زمان امويان به طور مخفي شكل گرفت و در نهايت بعد از سقوط حزب عثمانيه اقتدار سياسي به كف آورده و پيش از

[صفحه 159]

پنج قرن بر سرنوشت امت اسلامي حاكم شد.

دوران امامان معصوم (عليهم السلام) هم زمان با اين دو جريان اجتماعي است. براي آشنايي با سيره و موضع گيري هاي اجتماعي امامان، آگاهي از زمان آنان و جريان هاي اجتماعي همراه آنان بايسته مي باشد. بدون شناخت صحيح از اوضاع زمان ائمه (عليهم السلام) تحليل زندگي و موضع گيري هاي آنان امري است به دور از توان.

به همين خاطر لازم است براي دست يابي به موضع گيري هاي امامان و تحليل سيره آنان در مرحله نخست اوضاع و جريان هاي آن زمان مورد نگر قرار گيرد. در نوشتارهاي پيشين در مورد امامان معصوم جريان هاي اجتماعي زمان آنان به مقدار توان تحقيق و تحليل صورت گرفت.. در اين فرصت تحليل جريان هاي زمان امام صادق عليه السلام فرا رسيده است تا با بررسي آنها زمينه براي تحليل موضع گيري ها و سيره حضرت هموار گردد.

بر اين اساس بعد از بررسي جريان حزب عثمانيه امويان، بايسته است كه به بخش ديگر جريان هاي اجتماعي يعني شكل گرفتن اقتدار عباسيان پرداخته شود. زيرا بعد از رحلت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اين دو جريان با تكيه بر اريكه قدرت سياسي و جانشيني رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم نقش خود را ايفا نمودند. آنان جانشيني رسول الله را بهانه اقتدار سياسي خود قرار دادند، از اين اهرم بيشترين بهره را بردند. در اين فرصت به بررسي همين محور در مورد عباسيان مي پردازيم.

ميراث رسول الله

بني عباس

همانند بني اميه جانشيني اهل بيت (عليهم السلام) را نسبت به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم منكر بودند. اگر بني اميه در چنگ اندازي بر حكومت از اهرم هاي زور و تزوير بهره مي بردند، بني عباس افزون بر زور و تزوير، از اهرم هاي ديگري چون خويشاوندي و قرابت نيز بهره مي گرفتند. بني عباس در مورد خلافت

[صفحه 160]

اين باور غلط را ترويج مي نمودند كه حكومت، ميراث رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد. اين ميراث بايد بر اساس اولويت ها منتقل شود و تا فردي مانند عباس عموي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم زنده باشد، ميراث رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم به پسر عمو و دامادي مانند علي عليه السلام نمي رسد.

به همين خاطر بني عباس خلفاي پيش از خود را نابحق مي پنداشتند و براي موجه نمودن خواسته هاي خويش در ميان عموم مردم خود را خويشاوند و وارث ميراث رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم عنوان مي نمودند! اين نكته مي توانست برد وسيعي در پيش برد اهداف سياسي آنان ايفا نمايد.

مروان بن ابي الجنوب شاعر معاصر متوكل خليفه مقتدر عباسي اين گونه شعر مي سرايد و اين گونه از خليفه صله دريافت مي كند:

ملك الخليفة جعفر

للدين و الدنيا سلامة

لكم تراث محمد

و بعد لكم تنفي الضلامة

يرجوا التراث بنو البنا

ت و ما لهم فيها قلامة

والصهر ليس بوارث و البنت لا ترث الامامة

و...

«حكومت خليفه جعفر (اسم متوكل) براي دين و دنيا سلامت و پايدار باشد. آنگاه ميراث رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم از آن شماست، عدالت شما باعث زدودن هر ستم است! فرزندان دختري رسول

الله صلي الله عليه و آله و سلم (عترت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم) اميد به خلافت دارند، ليكن آنان هيچ بهره اي از اين ميراث نخواهند داشت؛ زيرا كه داماد وارث نمي باشد؛ و دختر نيز امامت و رهبري را به ارث نمي برد...».

آنگاه حكومت بحرين و يمامه و سه هزار دينار و خلعت هاي فراوان و.. به خاطر اين شعر، نصيب مروان اين شاعر چاپلوس مي شود. [372] طرح اين سوژه

[صفحه 161]

تأثير فراوان در فريب افكار عمومي ايفا مي كند.

از سوي ديگر طرح اين ايده بسياري از مسائل را شفاف مي سازد و اهداف بني عباس را در بهره وري از اهرم هاي قدرت براي رسيدن به اقتدار سياسي مانند مطرح ساختن اهل بيت (عليهم السلام) و فراخواني براي اهل بيت (عليهم السلام) و... به خوبي روشن مي سازد كه تمام اينها ترفندي بيش نيستند.

بني عباس با آگاهي از اوضاع اجتماعي و انديشه هاي جامعه و با آگاهي از موقعيت ممتاز اهل بيت (عليهم السلام) و با آگاهي از رنجش مردم از ستم طولاني و پرحجم بني اميه، با چه نوع ترفندهايي به اين آرمان هاي بزرگ دست يازي نمودند؟ در اين فرصت سوژه هاي آنان را تا رسيدن به اقتدار سياسي بررسي مي نماييم.

عوامل اقتدار سياسي عباسيان

فراخواني بني عباس
اشاره

منصب هاي عوام فريب، هماره سوژه هاي مناسب براي افراد و گروه ها به ويژه فرصت طلبان مي باشد. افراد سودجو از اين فرصت ها به سود اهداف خويش بهره وري مي نمايند. بعد از شهادت امام حسين عليه السلام خشونت فوق العاده اي در جامعه اسلامي مستقر شد. اين وضعيت چالش گري عليه حاكمان بني اميه را بسي دشوار ساخت. ليكن با همه خشونت ها جريان هاي اجتماعي عليه حزب عثمانيه شكل مي گرفت.

رهبران اين جريان، هماره

به دنبال سوژه هاي با نفوذ بودند تا از آنها در مطرح ساختن خويش بهره برده و نگرها را به سمت اهداف خويش متوجه سازند. به لحاظ موقعيت ممتاز عترت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم در ميان جامعه، دفاع از عترت و فراخواني به نام عترت يا منسوبان نزديك به عترت، بهترين سوژه

[صفحه 162]

اجتماعي و ديني و بيشترين اميد و پشتيباني را به دنبال داشت.

به همين خاطر است كه مشاهده مي شود قيام توابين بعد از حادثه كربلا با عنوان خون خواهي حسين بن علي عليه السلام تحقق يافته، هزاران فدايي در راه آرمان آن مي گيرد. نيز به همين خاطر است كه قيام مختار از دو سوژه با نفوذ بهره مي گيرد. مختار با اين كه هدف اصلي اش رسيدن به حكومت است، اين انگيزه را پشت عناويني مانند خون خواهي سالار شهيدان حسين عليه السلام و نيز فراخواني براي محمد حنفيه پنهان ساخته بود.

بعد از شهادت فرزند فاطمه عليه السلام خون حسين عليه السلام آنگونه جوشش داشت كه بهترين سوژه براي چالش گران به حساب مي آمد كه مختار نيز با شعار «يا لثارات الحسين عليه السلام» قيام مي كند.

از جانب ديگر، مختار كه امام سجاد عليه السلام را به خوبي مي شناخت و مي دانست كه نمي تواند از عنوان و نام امام سجاد عليه السلام در جهت اهداف خويش بهره ببرد، بهترين فرد را در اين زمينه محمد بن حنفيه مي يابد. وي از موقعيت خوبي بر خوردار است و فرزند بزرگ بازمانده اميرالمؤمنين عليه السلام نيز به حساب مي آمد. مختار براي رسيدن به اهداف خويش محمد حنفيه را عنوان مي كند و مردم را با اين عنوان دور پرچم گرد مي آورد.

اينك عباسيان نيز همين

سوژه را مناسب ترين مي بينند. آنان مي دانند با وجود عترت مانند سيد الساجدين عليه السلام و امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام بهره وري از نام و نشان آنان در جهت اهداف خويش ممكن نخواهد بود. بدين خاطر بني عباس نيز فراخواني خود را به نام منسوبين اهل بيت يعني محمد حنفيه عنوان و آغاز مي نمايند. آنان دعوت خويش را در ظاهر به نام و عنوان اهل بيت عليه السلام مطرح مي سازند كه از اين دو سوژه بهترين بهره را در جهت اهداف خويش مي برند.

[صفحه 163]

آغاز فراخواني

البته فراخواني عباسيان در قرن دوم آغاز نمي شود. بني عباس زمينه سازي حكومت خويش را در سال 132، سال سقوط بني اميه آغاز ننمودند؛ بلكه آنان از همان ابتدا بعد از شهادت امام حسين عليه السلام از فرصت ها جهت برگرداندن نگرها به سمت و سوي خويش بهره بردند.

آغاز فراخواني بني عباس به بعد از شهادت حسين بن علي عليه السلام كه شيعيان به دو گروه عمده تقسيم شدند، بازگشت دارد. يك گروه كه همسوي اهل بيت بودند از عترت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و امام سجاد و باقر و نيز امام صادق (عليهم السلام) پيروي مي نمودند. اينان جمعيت انبوهي بودند و به اشتباه برخي مي پندارند كه هواداران اهل بيت اندك و حتي ياران امام سجاد عليه السلام را سه نفر مي شمارند! تحليل اين جريان در نوشتار امام سجاد عليه السلام و امام باقر عليه السلام به مقدار كافي آورده شده است. [373].

گروه ديگر كه فريب برخي شعارها را مي خوردند و به عنوان هواداري و پيروي از اهل بيت به گرد پرچم افرادي مانند مختار گرد مي آمدند و يا از پرچم

عباسيان كه فراخواني آنان نيز از زمان شهادت فرزند فاطمه (سلام الله عليها) آغاز شده بود، حمايت مي كردند. اگر مختار بعد از مأيوس شدن از امام سجاد عليه السلام نام محمد حنفيه را براي رسيدن به اهداف خويش علم مي نمايد؛ عباسيان نيز از همين سوژه بهره برده و نام محمد حنفيه را كه از وجهه نسبتا خوبي بهره مند بود، مطرح مي سازند.

بعد از مرگ محمد حنفيه در سال 81 [374] پيروان وي با فرزندش ابوهاشم كه پرچم پدر را افراشته بود، بيعت كردند. گر چه تلاش هاي سياسي ابوهاشم

[صفحه 164]

نيز براي وي باري نداشت و سليمان بن عبد الملك بعد از اطلاع يافتن از تلاش هاي وي، ابوهاشم را احضار و بازجويي نمود. ابوهاشم تلاش هاي سياسي و پيروي شيعيان از وي را انكار نمود. ليكن سليمان وي را در «حميمه» شام، حبس نمود. آنگاه در سال 98 در زمان سليمان بن عبد الملك در همان زندان حميمه در اثر مسموميت در گذشت. [375] ابوهاشم هنگامي كه آثار مرگ را مشاهده كرد، به محمد بن علي بن عبدالله بن عباس، عموزاده خود و نيز عبدالله بن حرث پيام فرستاد. اين دو در حضور وي حاضر شدند. وي محمدبن علي را جانشين خود قرار داد. [376].

محمد بن علي بن عبدالله بن عباس، اولين فرد از بني عباس است كه مقام جانشيني از فردي مانند ابوهاشم (غير از بني عباس) نصيب وي مي شود. اين شخص 24 فرزند داشت كه عبدالله اصغر معروف به سفاح اولين خليفه رسمي بني عباس و منصور برادر سفاح دومين خليفه عباسيان از فرزندان وي مي باشند. [377] از اين رو مي توان گفت زمينه ساز فراخواني عباسيان

از زمان محمد حنفيه در نيمه دوم قرن اول آغاز شده است. ساليان متمادي ادامه داشته است تا در سال 132 اولين خليفه عباسي رسما به اقتدار سياسي مي رسد.

محمد بن علي نيز گرچه خلافت نصيبش نشد، هنگام رحلت خود به فرزندش ابراهيم كه معروف به «ابراهيم امام» است وصيت نمود. ابراهيم را مروان حمار دستگير و زنداني كرد. ابراهيم هنگامي كه متوجه شد كشته

[صفحه 165]

خواهد شد، برادرش سفاح را به جانشيني خودش وصيت نمود. اين گونه اولين خليفه عباسي يعني «سفاح» بعد از كشته شدن برادرش ابراهيم (امام) به مسند خلافت تكيه مي زند. [378].

ابراهيم را مروان حمار دستگير نموده، زنداني مي كند. آنگاه در سال 131، سر وي را در داخل كيسه اي از مخمل كه پر از نوره (آهك) بوده است، قرار داده وي را به قتل مي رساند. [379].

بر اين اساس مناطقي كه حضور شيعيان چشم گير بود، در زمان محمد حنفيه زمينه سازي براي عباسيان شده است. بعد از وي در زمان ابوهاشم نيز تداوم يافته بود تا زمينه حمايت از محمد بن علي و ساير عباسيان فراهم مي شود.

مراكز و پايگاه افراد و تشكل سازي تبليغ به سوي عباسيان در كوفه شكل گرفته بود؛ در عين حال كه فرماندهي اصلي يعني سران بني عباس در نزديكي شام قرار داشت. [380] افرادي كه به صورت پر تلاش و پنهاني در اين فراخواني شركت داشتند، بيشتر همان افرادي بودند كه ابوهاشم آنان را سازماندهي نموده بود و در اختيار محمد بن علي بن عبدالله بن عباس نهاده بود.

در مركز اين سازماندهي كوفه قريب سي نفر از افراد برجسته عضو آن بودند. رياست اين گروه را سلمة بن

بجير از قبيله بني سلمه كه در زمان محمد بن علي نيز به اين سمت ابقا شده بود، عهده دار بود... بعد از درگذشت وي در سال 100 هجري بكير بن ماهان از طايفه بني سلمه اين مسئوليت را به عهده گرفت. وي در شام با محمد بن علي ملاقات نمود. بكير بن ماهان بعد از مذاكرات طولاني با محمد بن علي در مورد اوضاع جهان اسلام، مأمور

[صفحه 166]

شد فراخواني را در خراسان متمركز كند. وي آنگاه به كوفه بازگشت و بعد از ساماندهي امور فراخواني به سوي بني عباس، راهي خراسان شد. ابن ماهان نخست به گرگان آمده بعد از مدتي اقامت در گرگان به همراه چند تن از شيعيان به مرو خراسان مي رود. بكير دستور اكيد داشت كه دعوت خويش را پنهان دارد تا دستور از سوي محمد بن علي نسبت به آشكار نمودن دعوت به وي برسد. نيز دستور داشت ستم هاي بني اميه را در فراخواني به مردم گوشزد نمايد و مردم را به «الرضا من آل محمد» فراخواند و گوشزد كند كه آل محمد سزاوار حكومت هستند. همچنين دستور اكيد داشت كه نام محمد بن علي را به عنوان امام عباسيان پنهان دارد و براي هيچ كس نام وي را فاش نسازد، مگر افراد بسيار مطمئن و هواداران خويش. وي همچنين مأمور است در حد ضرورت با وي مكاتبه و در تماس بوده و جان و مال آنان را از خطر بني اميه حراست نمايد. [381].

بكير بن ماهان، ابو عكرمه و چند تن ديگر از ياران ابوهاشم را مسئول اين دعوت در خراسان نمود. آنان نيز به طور فراگير تمام بلاد

خراسان را تحت پوشش اين دعوت قرار دادند و مردم را به سوي عباسيان در پوشش آل محمد و عترت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فرا مي خواندند. [382].

اين سازمان دهي حتي بعد از مرگ محمد بن علي ادامه داشت. فرزندش ابراهيم جانشين وي شد و همين بكير از جانب ابراهيم نيز در سال 126 مأموريت را ادامه داد. بعد از اعزام به خراسان مردم را به سوي ابراهيم فرا مي خواند و هدايا و اموال از جمله «خمس» فراوان از جانب مردم آن سامان براي ابراهيم مي فرستاد. [383].

اين ساماندهي دعوت و فراخواني در عين گسترده بودن، پنهاني بود و

[صفحه 167]

نقش مؤثري در اقتدار سياسي عباسيان ايفا نمود.

فراخواني به نام اهل بيت

سران بني عباس كه داعيه حكومت داري را از روزهاي نخست پس از رحلت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم در سر مي پروراندند، افراد زيرك و هوشمند در ميان آنان فراوان بود. اين افراد شناخت صحيح از اوضاع اجتماعي جهان اسلام داشتند و معادلات سياسي را به خوبي بازشناسي مي نمودند.

عباسيان از يك جانب بر ستم هاي بيش از حد بني اميه به ويژه بر اهل بيت (عليهم السلام) و هواداران آنان و نيز بر عباسيان به خوبي واقف بودند، از سوي ديگر موقعيت ممتاز اجتماعي اهل بيت (عليهم السلام) بر آنان پوشيده نبود. آنان به وضوح مي ديدند كه جهان اسلام از ستم انبوه بني اميه به ستوه آمده و در انتظار فرصتي است كه امويان را از اقتدار سياسي فرود آورد و چون بهترين رقيب بني اميه را اهل بيت (عليهم السلام) و تشكل همسوي آنان مي ديدند، بر اين حقيقت نيز به خوبي واقف شده

بودند كه بهترين اهرم فشار بر حكومت حزب عثمانيه مطرح كردن اهل بيت (عليهم السلام) مي باشد.

از سوي سوم عباسيان موقعيت ممتازي براي خويش نمي ديدند؛ به خصوص بعد از رحلت فرزانگاني چون عبدالله بن عباس هيچ گونه موقعيت ممتازي براي آنان مشاهده نمي شد. زيرا نه اقدام بايسته اي از سوي آنان بر عليه بني اميه شكل يافته بود و نه افراد ممتازي ميان آنان وجود داشت كه بتواند موقعيت والايي براي بني عباس دستيازي نمايند. بدين خاطر بني عباس بر اين نكته عزم راسخ گرفتند كه از موقعيت عترت و اهل بيت رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم به سود اهداف خويش بهره ببرند. به همين خاطر فراخواني را به نام خويش انجام نمي دادند؛ همواره نام و نشان سران بني عباس مانند محمد بن علي

[صفحه 168]

پنهاني بود و بر پنهان نگه داشتن نام رهبران اصرار فراوان داشتند. اين نه تنها به خاطر حفظ و حراست از جان آنان بود، بلكه عمده دليل آن اين بود كه آنان موقعيت ممتاز براي خويش نمي ديدند. در كنار موقعيت اهل بيت موقعيت آنان تحت الشعاع بود. بدين خاطر براي دست يابي به اهداف خويش با عنوان كلي اهل بيت مانند (الرضا من آل محمد) نه با عنوان امام باقر يا امام صادق عليه السلام بهره مي جستند و بر مردم اين گونه وانمود مي نمودند كه ما هواداران اهل بيت (عليهم السلام) هستيم و مردم را به سمت و سوي اهل بيت فرا مي خوانيم. اين شگرد بدين خاطر بود كه مردم علاقه شديد به اهل بيت (عليهم السلام) داشتند.

از سويي خون شهيدان اهل بيت (عليهم السلام) به ويژه سالار شهيدان در جوشش و

خروش بود و از جانب ديگر فضايل شاخص هاي فرزانگان عترت چون امام باقر و امام صادق (عليهما السلام) مي درخشيد و بيشترين و بهترين موقعيت اجتماعي را به سمت عترت فراهم ساخته بود. مردم سزاوارترين فرد براي جانشيني رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و رهبري را، عترت آل رسول به شمار مي آوردند.

از اين روست كه افراد هوشمند بني عباس از اين موقعيت به سود خويش بهره مي جويند و مردم را به سمت و سوي خويش، ليكن به عنوان اهل بيت عليه السلام و الرضا من آل محمد فرا مي خوانند.

در اولين گردهمآيي بني عباس با آل علي عليه السلام در ابواء كه با شركت ابراهيم بن محمد و علي بن عبدالله بن عباس و سفاح و منصور و عبدالله بن حسن (عبدالله محض) و دو فرزندش محمد و ابراهيم و محمد بن عبدالله بن عمرو بن عثمان همراه بود، صالح بن علي رو به فرزندان حسن بن علي (عليهما السلام) كرد و گفت شما كساني هستيد كه چشم ها و نگرهاي مردم به سمت و

[صفحه 169]

سوي شماست، انكم القوم الذين تمتد اعين الناس اليهم.

در اين جلسه مشاوره و تصميم بر اين مي شود كه با فرزند عبدالله بن الحسن يعني محمد بيعت نمايند و از وي حمايت كنند تا با مبارزه با بني اميه، زمام امور را به دست آل علي گردش دهد. عبدالله بن حسن كه فردي ساده لوح به نظر مي رسد، از اين كه با فرزندش بيعت شده، خرسند شد و فريب بني عباس را خورد و از پيشنهاد آنان استقبال نمود. برخي پيشنهاد نمودند كه با امام صادق عليه السلام در اين باره مشاوره شود كه

عبدالله بن حسن امتناع مي ورزد و مي گويد ممكن است جعفر بن محمد موافقت ننمايد. هنگامي كه خبر به امام صادق عليه السلام مي رسد، حضرت كه از نيرنگ بني عباس خبر داشت، به عبدالله بن حسن مي فرمايد زعامت امت به دست فرزندان تو نخواهد رسيد و محمد تو مهدي موعودي كه قلمداد مي كنيد، نيست. عبدالله بن حسن از اظهار نظر امام مي رنجد و حتي امام را متهم به حسادت مي نمايد! [384].

در هر صورت اين موضوع چند نكته مهم را شفاف مي سازد؛ يكي موقعيت والاي آل علي عليه السلام در ميان مردم، دوم زيركي سران بني عباس كه با بيعت به ظاهر با آل علي عليه السلام بر روي اهداف خويش پوشش مي نهند. از نام و نشان و موقعيت آل علي و آل محمد به سود خويش بهره مي جويند. دعوت خويش را به نام آنان مطرح مي سازند؛ حتي در صورت لزوم با آنان پيمان بسته و بيعت مي كنند. سوم ساده لوحي برخي از علويان كه از اهداف اصلي بني عباس بي خبرند و فريب نيرنگ هاي آنان را مي خورند. و نيز فرزانگي جعفر بن محمد (عليهما السلام) شفاف مي شود كه چگونه نظر مصاب مي دهد و علويان را از توطئه ها هشدار مي دهد، گرچه گوش شنوايي هشدار امام را توجه نمي نمايد.

[صفحه 170]

و نيز هنگامي كه سليمان بن كثير در مرو خطبه ايراد مي كند و مي خواهد ابومسلم و اهداف وي را بر مردم معرفي نمايد، بعد از اقرار گرفتن مردم بر توحيد و نبوت از مردم مي پرسد آيا شما بر اين گمان هستيد كه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم غير از عترت و اهل بيت (عليهم السلام) خويش را جانشين برگزيده

است. آنگاه مي گويد اين شخص (ابو مسلم) همان فردي است كه حق را به اهل بيت (عليهم السلام) برمي گرداند، ان هذا الرجل هو الذي ينبغي له ان يقوم بامرهم. [385].

محمد بن علي توصيه هاي مهم به بكير بن ماهان دارد، از جمله اين كه مردم را به الرضا من آل محمد فراخواند. اين شعار كاربرد وسيعي ايفا نمود. آنان در بلاد مختلف به ويژه در منطقه خراسان بر اين شعار اصرار داشتند؛ زيرا گرچه كوفه پايگاه آنان بود، ليكن عراق به ويژه كوفه به سادگي فريب شعارها و عنوان هاي بني عباس را نمي خورد. به همين خاطر آنان اين عنوان ها را در بلادي مثل خراسان كه از مركز اسلامي دور بود و دسته بندي هاي سياسي هنوز در آنجا نفوذ نكرده بود و مردم آن سامان در تشخيص «الرضا من آل محمد» كه منظور چه گروهي مي باشد، به اشتباه مي رفتند، اصرار داشتند. مبلغان در فراخواني، فضايل آل ابي طالب را مطرح مي ساختند. ستم هايي كه بر آنان روا داشته شد، مطرح مي ساختند. [386] حتي ابومسلم نيز فراخواني اش با عنوان «بني هاشم» انجام مي گرفت. از بني عباس كه هدف اصلي اين دعوت بود، نام و نشاني نبود. به همين خاطر محمد بن علي هنگام اعزام زياد بن ابو محمد - اولين فردي كه اعزام مي كند - به وي مي گويد: ادع الناس الينا [387]، مردم را به سوي ما (هدف اصلي) فراخوان و زياد بن ابومحمد با

[صفحه 171]

غالب در مورد همين موضوع در نيشابور درگير مي شود. هنگامي كه زياد، بني عباس را به آل ابي طالب برتري مي دهد، غالب كه مردم را به سوي بني فاطمه (سلام الله عليها) و امام

باقر عليه السلام فرا مي خواند، با وي درگير مي شود. [388] البته محمد بن علي اين هشدار را به ياران خود داده بود كه با افرادي چون غالب كه به طور آشكار مردم را به سوي فرزندان فاطمه (سلام الله عليها) فرا مي خوانند، بر حذر باشند. با آنان درگير نشوند. [389].

بر اين اساس عنوان آل علي يا الرضا من آل محمد، يا آل محمد و... تماما عنوان هاي پوششي هستند كه فراخواني به سوي بني عباس شكل گيرد و سامان دهي شود. اين شعار و عنوان، آن گونه تأثير گذاري داشت كه نه تنها شعار عباسيان بود، بلكه علويان نيز كه به رغم عباسيان قيام مي نمودند، از اين شعار بيشترين بهره را مي بردند. مانند قيام حسين بن علي (شهيد فخ)، عبدالله بن معاويه، ابوالسرايا (سري بن منصور - غير علوي - فراخواني براي ابن طباطبا) محمد بن ابراهيم، يحيي بن عمر. [390].

موقعيت شناسي

رهبران عباسيان افرادي هوشمند و آشنا به اوضاع سياسي و اجتماعي بودند. به همين خاطر براي رسيدن به اهداف خويش از اهرم هاي توان مند نيروي انساني، مناطق استراتژيك و علاقه ها و وابستگي هاي اعتقادي مناطق مختلف كشور اسلامي به خوبي آگاه بودند. رهبران عباسي به خصوص محمد بن علي كه بيشترين نقش را در ساماندهي فراخوني و زمينه سازي حكومت عباسيان به عهده داشت، فردي سياسي و موقعيت شناس بود كه از

[صفحه 172]

توانمندي هاي بسيار بهره وري بهينه نموده و سازمان دعوت را ساماندهي مي نمايد. وي مركز فرماندهي و رهبري اين سازمان را در جايي بسيار حساس و در عين حال به ظاهر دور افتاده انتخاب مي كند. پايگاه فرماندهي اين حركت بزرگ شهر يا روستاي دورافتاده اي

به نام «حميمه» در اطراف شام است. حميمه از چند جهت براي اهداف بني عباس مناسب ترين مكان است.

الف: اين محل در اطراف شام، پايتخت بني اميه قرار دارد. و به ظاهر گروه و احزاب چالشگر آنان، چنين منطقه اي را براي تلاش هاي سياسي انتخاب نمي كنند. ليكن سران بني عباس اين منطقه را كه بتواند تلاش خود را در آن پنهان سازي كنند به طوري كه مراقبان حكومت را به ترديد نيفكنند، انتخاب مي كنند.

ب: از جانب ديگر اين منطقه محل تلافي كاروان هاي زيارتي حج و عمره و نيز بازرگانان مصر، فلسطين، شام، حجاز، عراق و خراسان مي باشد. كاروان هاي زيارتي و تجارتي در اين محل با هم برخورد مي كنند و چون بني عباس اطلاع رساني و تلاش هاي سياسي را با پوشش تجارت ساماندهي مي كردند، در اين منطقه بهترين جا براي تلاقي كاروان ها و پيك ها جهت اطلاع رساني به شمار مي رفت كه بتوانند با نمايندگان خويش در كوفه و خراسان و مناطق ديگر ارتباط برقرار نمايند؛ در عين حال كه حساسيت دستگاه اموي را برانگيخته ننمايند.

از اين جهت سران بني عباس اين محل را براي زندگي و تلاش هاي سياسي خويش برگزيده اند. به قول ياقوت حموي، حميمه، محل زندگي بني عباس نام گرفته است. [391] اين تلاش ها تحت پوشش تجارت كه دستگاه

[صفحه 173]

امويان را حساس نسازد، انجام مي گرفت.

سران بني عباس اين مقر به ظاهر دور افتاده را براي رهبران خويش برگزيده بودند، آنگاه دو پايگاه مهم ديگر نيز تشكيل داده بودند كه تلاش هاي سياسي را در آن دو پايگاه متمركز ساخته بودند. يكي كوفه در منطقه حساس عراق كه پايگاه تشيع بوده، و سرچشمه نا آرامي ها و چالشگري ها

و مبارزات سياسي عليه بني اميه بود. كوفه براي بني عباس مغتنم و حساس به شمار مي رفت. ديگري مرو در خراسان كه براي بني عباس اهميتش كمتر از كوفه نبود.

سران بني عباس براي گردش نگرشهاي عمومي مردم در اين سه پايگاه مستقر بودند. البته شيوه و عملكرد آنان در عراق با خراسان تفاوت هايي داشت كه فرصت طرح آنها نيست. ليكن بعد از حميمه، دو پايگاه مهم آنان را كوفه و مرو تشكيل مي داد. انتخاب اين سه پايگاه بسيار زيركانه و با دقت سياسي و نظامي و استراتژيك انجام گرفته بود كه نشان از موقعيت شناسي سران بني عباس دارد.

از جانب ديگر سران بني عباس از هر نيروي انساني و حزب و گروه با نفوذ، به سود خود بهره مي جستند. آنان افراد زيرك و هوشمندي را براي همكاري بر مي گزيدند. از افراد با موقعيت هاي اجتماعي و شجاع و زيرك و مجرب بهره وري مي نمودند.

در كوفه افرادي مانند ابورياح و بكير بن ماهان و ابوسلمه خلال در حدود 30 سال با آنان همدستي مي نمودند (از سال 100 تا 132). در مرو كه پايگاه سوم آنان به شمار مي رفت افرادي چون ابوعكرمه، سليمان بن كثير و ابومسلم خراساني نقش مهم ايفا مي نمودند. [392] اين افراد نقش اساسي در

[صفحه 174]

ساماندهي دعوت به سوي عباسيان را عهده دار بودند و از ميان آنان بهترين نقش را مي توان نقش ابومسلم خراساني مشاهده نمود كه در منطقه خراسان نقش اصلي ايفا نمود و باعث گردش اجتماعي و سياسي بلاد شرق به سمت و سوي بني عباس و در نهايت اقتدار سياسي عباسيان شد. بر اين اساس يكي از محورهاي پيروزي بني

عباس را مي توان موقعيت شناسي آنان از اوضاع اجتماعي و سياسي و نيز تدبير و سياست مداري آنان عنوان نمود.

نقش ابومسلم

عثمان بن ابراهيم بن عثمان معروف به «ابو مسلم خراساني» كه بعدا او را عبدالرحمن ناميدند، فرد پر آوازه اي است كه در تاريخ بني عباس نقش مهم ايفا نمود. برخي وي را اصفهاني نيز مي نامند. محل تولد وي را روستاي سنجرد نزديك مرو مي نويسند. [393].

درباره ي وي مي نويسند كه ابومسلم خدمت گزار عاصم بن يونس يا يحيي بن معقل در كوفه بوده است. هنگامي كه سليمان بن كثير از خراسان با همراهان خويش عازم مكه بود، در كوفه از عاصم ديدار مي كند. زماني كه ابومسلم را مي بيند، وي را فردي زيرك و لايق مي يابد، به همراه خويش به نزد ابراهيم امام مي برد. نيز مي نويسند وي برده عاصم بوده است كه بكير بن ماهان وي را به چهارصد درهم خريداري و به نزد ابراهيم امام مي فرستد. [394].

در هر صورت هنگامي كه ابومسلم كه جواني ناپخته بيش نبوده در سال 124 به نزد ابراهيم امام مي رود، ابراهيم وي را فردي مناسب در جهت تحقق اهداف خويش مي يابد. ابراهيم ابتدا دختر ابونجد را به عقد ابومسلم در مي آورد. آنگاه وي را با دستور العمل به سمت خراسان اعزام مي دارد. [395].

[صفحه 175]

ابومسلم كه فرد ماجراجويي است، با دستور العمل ابراهيم به بلاد شرق براي فراخواني مردم به سوي بني عباس اعزام مي شود. ابراهيم دستور مي دهد يمني ها و قبيله ربيعه را كه با آنان هستند، گرامي دار و قبيله مضر را دشمن؛ و به احدي مهلت نده و دشمنان را از دم شمشير بگذران و اگر توانستي خراسان را از اعراب

پاك كني، اين كار را انجام ده. هر پسر بچه اي كه پنج وجب قد دارد و بر او مشكوك هستي به قتل برسان؛ البته با سليمان بن كثير هيچ گاه مخالفت مكن. [396].

وي مأمور بود هنگامي كه به خراسان برگشت، نمايندگان خويش را در بلاد مختلف مستقر سازد و مردم را نخست به صورت پنهاني به سوي عباسيان و در ظاهر به آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم فراخواند. ابومسلم دستور دارد در فرصت مناسب دعوت خود را آشكار سازد. اين فرصت را ماه رمضان سال 129 تشخيص مي دهند كه دعوت را به طور فراگير در سرتاسر بلاد خراسان همزمان به سوي عباسيان آشكار كنند. [397].

ابومسلم دستور ابراهيم را به طور دقيق اجرا مي كند و در رمضان سال 129 بعد از آشكار نمودن فراخواني، نماز عيد را به امامت سليمان بن كثير در مرو برپا مي كنند و به وي دستور مي دهد كه براي اولين بار بدون اذان و اقامه و بر خلاف سنت هاي بني اميه مراسم نماز عيد برپا نمايند. [398] در سال 130 وارد دارالاماره (استانداري) مرو مي شود.

ابومسلم كه تلاش خود را در سال 130 آشكار مي سازد، در مدت دو سال موفق مي شود بلاد خراسان، آنگاه اصفهان، قم و كاشان و نهاوند و در نهايت عراق و كوفه را فتح كند و بسياري از سران بني اميه را به قتل رساند.

[صفحه 176]

در نهايت سرنوشت امت اسلامي را به دست اولين خليفه عباسي يعني سفاح برادر ابراهيم امام تقديم نمايد.

در فاصله اين دو سال ابومسلم كه از مرو شروع مي كند، قتل و غارت فراوان توسط سپاه انبوه خويش كه پرچم سياه برافراشته

بودند - به همين خاطر «مسوده» ناميده مي شوند - انجام مي گيرد.

وي قحطبة بن شبيب را وزير تام الاختيار خويش منصب مي دهد. به وي دستور مي دهد هنگامي كه بر دشمن چيره شدي، زمين را از خون آنان سيراب كن، فاذا ظهرت عليهم فاسخن في القتل. [399] در هنگام فتح گرگان ده هزار نفر را به قتل مي رساند. و نباته عامل بني اميه را نيز كشته سرش را براي ابومسلم مي فرستد. [400] وي در سال بعد كه باخبر مي شود مردم گرگان شورش نموده اند دوباره با سپاه انبوهي به آنجا بر مي گردد. سي هزار نفر را به قتل مي رساند! [401].

ابومسلم بعد از پيروزي بر نهاوند كه سران بني اميه از بلاد گوناگون فرار و در آنجا گرد آمده بودند، تمام اسيران را كه از بني اميه بودند، گردن مي زند. در مدت دو سال فتح و پيروزي كه بيشتر بلاد شرق و ايران و عراق به دست ابومسلم فتح شد، كشتار بزرگي رخ مي دهد. تعداد كشته شدگان را بيش از ششصد هزار نفر مي نويسند! [402] هنگامي كه از عبدالله بن مبارك مي پرسند ابومسلم بهتر است يا حجاج، مي گويد: نمي توان گفت ابومسلم از كسي بهتر است؛ ليكن حجاج از او بدتر است. [403].

[صفحه 177]

در مدت زماني كه ابومسلم مشغول قتل و غارت بلاد شرق بود، مروان حمار از تلاش هاي ابراهيم امام باخبر مي شود. وي به نماينده ي خود در شام «وليد بن معاويه» دستور مي دهد ابراهيم را دستگير كرده و به نزد وي بفرستد. والي اموي نيز اين كار انجام داده ابراهيم توسط مروان زنداني در نهايت سرش داخل كيسه اي از نوره نموده وي را در زندان به قتل مي رسانند.

[404].

هنگامي كه خبر قتل ابراهيم به ابومسلم مي رسد، وي وحشت زده شده موضع خويش را به ظاهر تغيير مي دهد. نامه اي به امام صادق عليه السلام مي نگارد، در اين نامه اظهار وفاداري به حضرت نموده و مي نويسد من مردم را به سمت و سوي شما فرا مي خوانم. امام نامه وي را نمي پذيرد و به او جواب مي دهد نه اينك زمان من است و نه تو هوادار من مي باشي، ما انت من رجالي و لا الزمان زماني. [405].

جنايت هاي بي شماري توسط عباسيان، حتي كشتن ياران خودشان به دست ابومسلم انجام مي گيرد. سفاح خليفه عباسي هنگامي كه از ابوسلمه خلال احساس خطر مي كند، قصد قتل وي را مي نمايد. ابوسلمه نماينده بني عباس در كوفه بود و بيشترين فراخواني را در جهت دعوت مردم به سوي بني عباس انجام داد. كوفه بعد از حميمه دومين پايگاه مهم بني عباس بود. ليكن سفاح با ابومسلم مشاوره نموده ابومسلم شخصي به نام «مرار» را اعزام مي كند. ابوسلمه خلال را متهم نموده بودند كه مردم را به سمت و سوي آل علي فرا مي خواند، با اين بهانه وي را به قتل مي رساند. [406].

[صفحه 178]

در پايان كار، ابومسلم بعد از اين همه خوش خدمتي به بني عباس و بعد از كشتن بيش از ششصد هزار نفر بي گناه و با گناه و رساندن بني عباس به اقتدار سياسي، هنگامي كه منصور برادر سفاح به خلافت مي رسد، ابومسلم را به ضيافت دربار فرا خوانده، و جلادهاي مسلح را آماده مي سازد تا با اشاره منصور سر ابومسلم را از فراز قامتش بردارند.

هنگامي كه منصور به او مي گويد اين همه قتل براي چه انجام دادي وي مي گويد، به دستور

برادر تو بوده است. وقتي ابومسلم احساس خطر مي كند، به وي مي گويد، مرا براي دشمن خويش زنده نگه دار. منصور مي گويد دشمن تر از تو كيست!! با اشاره منصور در سال 137 در مداين عراق سر ابومسلم با همان شمشيري كه خود آهيخته بود، برداشته مي شود. [407] امام صادق عليه السلام فرمود: من سل سيف البغي قتل به. [408] «هر كس شمشير ستم آهيخت، به همان شمشير كشته خواهد شد»، كه شمشير دوم دو گونه است؛ يا آن نيز شمشير ستم است و يا عدل.

اين گونه ابومسلم نقش محوري در گردش معادلات سياسي انجام مي دهد و انحرافي بزرگ در حركت عمومي خيزش جامعه اسلامي پديدار مي سازد و سرنوشت امت اسلامي را براي بيش از پنج قرن رقم مي زند. اگر ابومسلم اين نقش را ايفا نمي كرد و اين جريان بزرگ اجتماعي به سمت و سوي عباسيان سوق داده نمي شد، مي توان گفت اوضاع به گونه اي ديگر رقم مي خورد و شايد اقتدار سياسي امت اسلامي به سمت و سوي اهل بيت (عليهم السلام) و امام صادق عليه السلام چرخش مي نمود كه شرح آن در عنوان «تشكل همسوي اهل بيت (عليهم السلام)» آمده است.

[صفحه 179]

اين عوامل يعني فراخواني گسترده بني عباس و مطرح كردن اهل بيت (عليهم السلام) در فراخواني و موقعيت شناسي و زيركي سران عباسيان و نقش مهم ابومسلم از يك سو و نيز ستم پيشگي عمال بني اميه و تبعيض و نابرابري ها و نيز فساد و تباهي كه سراسر بلاد را فرا گرفته بود و آشفتگي سياسي سران بني اميه از جانب ديگر، دست به دست هم داده و باعث كامياب شدن عباسيان در عرصه سياست مي گردد. اين گونه يك

جريان بزرگ اجتماعي به اقتدار سياسي دستيازي مي نمايد. در فرصت هاي بعدي اين نكته بايد مورد بررسي قرار گيرد كه موضع گيري عباسيان كه با نام اهل بيت (عليهم السلام) به اقتدار سياسي رسيدند در برابر موضع گيري امام صادق عليه السلام به عنوان اولين شاخص اهل بيت (عليهم السلام) در زمان حكومت عباسيان چگونه خواهد بود. در اين فرصت به بخشي از رفتار حاكمان بني اميه و بني عباس به خصوص رفتار آنان با امام صادق عليه السلام مي پردازيم. آنگاه موضع گيري هاي اجتماعي امام را مورد نگر قرار خواهيم داد.

گرچه دورنماي اين جريان اجتماعي آشكار است كه سرنشينان اين كشتي بر روي امواج خون ها حركت كرده و در لنگر گاه سياست پهلو گرفته اند، از پيش مشخص است كه سرنشينان اين كشتي در انديشه و رفتار، توان هم خواني با حق و پيروان آن را نخواهند داشت. اين بررسي بسيار فشرده، علل سقوط حزب عثمانيه و نيز چگونگي اقتدار سياسي عباسيان را بيان مي كند. با آشنايي اجمالي از اين محورها اينك فرصت آن فراهم است كه برخي رفتارها و روش هاي حاكمان اموي و عباسي را مورد نگر قرار دهيم. آنگاه موضع گيري هاي امام صادق عليه السلام را در برابر حاكمان اين دو جريان تحليل بنماييم.

[صفحه 180]

حزب عثمانيه و امام صادق

دوران امامت امام صادق عليه السلام هم زمان با دو جريان اجتماعي امويان و عباسيان مي باشد. اوايل امامت حضرت بيش از يك دهه هم زمان با حكومت هشام است كه خليفه مقتدر اموي به شمار مي رود. مي توان گفت هشام كه تا سال 125 حكومت نمود، آخرين خليفه مقتدر اموي مي باشد. بعد از هشام قدرت امويان رو به ضعف نهاد و حدود هفت سال بعد

افول نمود. ليكن در اين ده سال حوادث مهمي رخ داده است كه موضع گيري امام صادق عليه السلام را در پي داشته است.

مهم ترين حادثه زمان هشام را مي توان قيام زيد بن علي بن الحسين (عليهما السلام) نام برد. همچنين قيام يحيي بن زيد بعد از شهادت زيد.

بعد از حادثه خونين كربلا نهضت و شورش هاي بسيار به نام و با الهام از نهضت شهيدان كربلا رخ داده است. مانند قيام توابين، حادثه حره، حركت مختار. فتنه عبدالله بن زبير و شورش هاي خوارج در كنار اين قيام ها نيز مشاهده مي شود. هر كدام از اين اقدام ها آسيب جدي بر پيكر حكومت ستم پيشه اموي وارد ساخته است. اينك در آخرين سال هاي حكومت سياه امويان اوضاع به گونه اي دگرگون است كه از يك سو ستم و بي عدالتي و تبعيض و قوم گرايي اموي بي داد مي كند؛ از سوي ديگر آگاهي هاي اجتماعي و سياسي مردم به طور چشم گيري فزوني و توسعه يافته است.

از جانب سوم بعد از شهادت امام حسين عليه السلام اينك زمينه اقدام چالشگري و رويارويي در برابر نظام سياسي از جانب شاخصان عترت مانند امام سجاد عليه السلام و امام باقر عليه السلام و نيز امام صادق عليه السلام وجود ندارد. در اين فرصت ائمه هدي به موضع گيري هاي متفاوت ديگري مانند افشاگري و آماده سازي

[صفحه 181]

فرهنگي و اجتماعي روي آورده اند. البته اين سخن بدين معنا نيست كه زمينه قيام و چالشگري براي ديگران و نيز ياران امامان وجود ندارد. بلكه چه بسا پديدار ساختن جريان هاي اجتماعي مخالف حتي حركت هاي سياسي و نظامي ممكن است براي برخي ديگر فراهم باشد. چه بسا اين حركت ها در گردش معادلات سياسي و

افول و بروز حكومت ها نقش مؤثر ايفا نمايند.

از اين جهت مشاهده مي شود كه امامان معصوم كه شاخص هاي عترت و جانشينان به حق رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بودند، در برخي فرصت ها خود اقدام سياسي و نظامي به رغم حكومت ستم انجام نمي دادند. ليكن از اقدام هاي ديگران در صورتي كه منطبق با دين و احكام الهي بوده و براي احقاق حق و ستيز با ستمگران شكل مي گرفته حمايت مي نمودند. خود عترت نيز در اين عرصه مشوق بودند.

البته اين سخن به اين معنا هم نيست كه ائمه (عليهم السلام) از هر اقدام و شورش نسنجيده و كور و يا با هر اقدام سياسي كه بر اساس خواهش هاي نفساني سران آنها شكل مي گرفت، حمايت نموده و ابزار قدرت آنان قرار گيرند! و يا سران احزاب سياسي خود را بر امواج و اعتبار موقعيت امامان به ساحل نجات برسانند. هرگز! امامان هوشمندانه با ديدگاه صحيح اين جريان ها را مي نگريستند. به همين خاطر هيچ گروه سياسي نمي توانست از نام و تأييد و تكذيب امامان سوء استفاده كند.

اما قيام هاي به حق بسترساز استقرار حق، هماره مورد عنايت و تأييد امامان بودند. نمونه هايي از اين قيام ها را در زمان امام صادق عليه السلام مانند قيام زيد بن علي بن الحسين و يحيي بن زيد و مانند قيام هاي سادات حسني عليه السلام و نيز قيام شهيد فخ در زمان امام موسي عليه السلام مي توان مشاهده كرد. در نوشتار امام صادق عليه السلام موضع امام صادق عليه السلام را در مورد جريان هاي اجتماعي چالشگر حق و نيز قيام هايي كه به رغم آنها شكل مي گرفته است، مورد بررسي قرار

[صفحه 182]

مي دهيم. نخست موضع امام عليه السلام در مورد

حزب عثمانيه يعني بني اميه را بررسي مي كنيم. آنگاه به بررسي نهضت ها خواهيم پرداخت.

امام صادق و حاكمان بني اميه

بيشتر عمر امام صادق عليه السلام و مدتي از دوران امامت حضرت همزمان با دوران حاكميت بني اميه بود. بدون شك حاكمان بني اميه ستم پيشه بودند. آنان جنايات ماندگار از خود به يادگار نهادند. در زمان امام صادق عليه السلام بني مروان سرنوشت امت اسلامي را به دست دارند. افراد مستبد ستم پيشه اي چون هشام، وليد و يزيد بن وليد به ستم بر امت اسلامي به ويژه پيروان اهل بيت ادامه مي دهند.

زمان امام به گونه اي است كه اقدام سياسي و نظامي عليه بني اميه از جانب امام زمينه ندارد. ليكن امام هيچ گاه نسبت به ستم و تباهي هاي آنان بي تفاوت نيست؛ بلكه هم به صورت عمومي و هم به صورت شفاف با نام بردن از بني اميه به شديد ترين وجه ممكن افشاگري مي نمايد. نظام سياسي آنان را محكوم، مردود و غير مشروع معرفي مي نمايد. به چند نمونه از انديشه ها و رفتار امام اشاره مي شود.

امام صادق عليه السلام مي فرمايد: هر كس ستمگري را كمك كند، از اسلام بيرون شده است، من مشي الي ظالم ليعينه و هو يعلم انه ظالم خرج من الاسلام. [409].

در روايت ديگر از زبان حضرت اين گونه آمده است: هنگامي كه قيامت برپا شود، منادي ندا خواهد داد ستمگران و ياران آنان كجا هستند! حتي آنان كه خود را همانند ستمگران قرار دادند و آنان كه لوازم التحرير و

[صفحه 183]

قلم و دوات براي آنان فراهم نمودند، همگان را در تابوتي نهاده به جهنم مي افكنند، ثم يرمي بهم في جهنم. [410] در برخي موارد حتي حاكمان اموي را با عنوان

«بني اميه» اين گونه محكوم مي نمايد:

علي بن حمزه مي گويد، دوستي از من كه از كاركنان حكومت بني اميه بود به محضر امام صادق عليه السلام رسيد و در مورد كارش از حضرت سؤال كرد. حضرت فرمود اگر امثال شماها با آنان همكاري نمي نموديد، بني اميه توان نمي يافتند كه حق ما را سلب كنند، لو لا بني اميه وجدوا لهم من يكتب... لما سلبوا حقنا. [411].

حضرت مردم را به طور صريح و شديد از همياري با مديريت حاكمان ستم، هشدار مي دهد. با اين انديشه و رفتار خويش به رغم بني اميه مي ستيزد. همانند اين گونه آثار از حضرت فراوان است.

تشكل همسوي اهل بيت

در نوشتارهاي پيش اين نكته مورد توجه قرار گرفته است كه بعد از رحلت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يك جريان بزرگ اجتماعي تشيع كه از كوثر غدير سيراب مي شود، شكل گرفته بود. برخي بر اين باورند كه ياران اهل بيت (عليهم السلام) اندك و انگشت شمار بودند؛ اين باوري بي پايه است و اگر شواهدي از نصوص هم بر اين مطلب گواهي دهد، بايد معناي صحيح آن را جستجو نمود.

باور صحيح در اين عرصه اين است كه يك حركت بزرگ و جمعيت انبوه، هماره هوادار آرمان هاي اهل بيت (عليهم السلام) بودند. گرچه فراز و

[صفحه 184]

نشيب هايي نيز در حركت هاي اجتماعي تشكل همسوي اهل بيت مشاهده مي شود. ليكن اين تشكل هيچ گاه از حركت خويش باز نايستاد.

منزل امام صادق عليه السلام در مدينه همواره محل رفت و آمد افراد و گروه ها بود. مردم افزون بر تجمع در محل تدريس، در مجامع عمومي مانند مسجد النبي صلي الله عليه و آله و سلم هماره گرد امام حلقه

زده و از دانش بي پايان وي بهره ور مي شدند.

منزل امام هماره به ويژه در موسم حج مملو از جمعيت حج گزار بود كه مسائل شرعي خود را مي پرسيدند و مي آموختند. اسماعيل بن مهران مي گويد وقتي مراجعه كردم تا از امام پيرامون مناسك حج سؤال نمايم، جمعيت در منزل امام مملو و موج مي زد، و منزله غاص بالناس. [412].

عمرو بن عبيد معتزلي هنگامي كه با حضرت به مناظره نشسته است، در مورد موقعيت اجتماعي حضرت مي گويد، فضل فراوان و پيروان فراوان تو ما را وادار ساخته است كه در مورد مسائل مهم اجتماعي از جمله مسئله رهبري با تو مشاوره نمائيم، فانه لا غني بنا عن مثلك لفضلك و كثرة شيعتك. [413].

و اينك اين تشكل از زمان امام صادق عليه السلام شكوفاتر نيز شده است و مي توان گفت بيش از هر زمان ديگر توسعه يافته است. اين تشكل در زمان امام باقر و صادق (عليهما السلام) در ابعاد سياسي و اجتماعي و فرهنگي آشكار شده است كه توضيح بخش هاي فقه و فرهنگ آن در بخش هاي بعدي نوشتار به خواست خدا خواهد آمد. اينك به بررسي بعد اجتماعي آن كه در نهضت زيد بن علي بن الحسين، شهيد والا مقام شكوفا شده است، مي پردازيم.

[صفحه 185]

نهضت زيد شهيد

زيد بن علي بن الحسين (عليهما السلام) از تبار عترت از شخصيت هاي بزرگ اجتماعي زمان خويش مي باشد. زيد در مكتب عترت در دامن سيد الساجدين عليه السلام كه همانند خورشيد پرفروغ به سياهي و ظلمت ستم بني اميه مي تاخت، تربيت يافته است. همان مجاهدي كه در زير غل و زنجير حزب عثمانيه فرياد حق سر داد و پيام خون سالار شهيدان را تا

ابديت به گوش فرزانگان رساند.

زيد در دوراني زندگي مي كند كه اوج اقتدار سياسي و رجز خواني حزب عثمانيه است. بعد از نهضت عاشورا و شهادت مظلومانه حسين عليه السلام و يارانش استبداد آن گونه سايه سياه خويش گسترده است كه هر فريادي را در گلوها خفه مي سازد و در تمام بلاد اسلامي ساز فتح و پيروزي مي نوازد. غافل از اين كه اين رجزها و عربده ها پوشالي است. سيل خروشان خون شهيدان، اين خار و خس ها را به زباله دان خواهد ريخت.

بعد از نهضت عاشورا حركت هاي بزرگ و كوچك و سنجيده و نسنجيده بسيار پديدار شده است و هر كدام به سهم خود آسيب جدي بر پيكر بي روح حكومت بني اميه وارد ساخته اند. از جانبي حركت هاي اجتماعي و سياسي و به ويژه فرهنگي عترت در طول دوران حكومت داري بني اميه هماره خطر جدي عليه آنان پديدار ساخته است.

در اين ميان افراد و شاخص هاي برجسته ديني و اجتماعي مانند زيد بن علي بن الحسين كه از تبار عترت است، خطر بزرگي بر آنان به شمار مي آيد. زيرا زيد در انتظار فرصت مناسب است تا با زمينه سازي و يك حركت بزرگ اجتماعي بتواند يك تحول عميق اجتماعي پديدار سازد. هدف

[صفحه 186]

اصلي زيد از اين حركت گردش حركت سياسي به سوي عترت است. نهضتي كه زيد زمينه ساز آن مي باشد، مشابه قيام مختار و يا شورش عبدالله بن زبير نيست. زيرا آنان گرچه با اقدام خويش تحول بزرگ پديدار ساختند و مختار مدتي در كوفه و عراق حكومت داري نمود (قريب دو سال)، و عبدالله بن زبير نيز قريب يك دهه حاكميت خويش را به مركزيت مكه

بر حجاز و برخي ديگر از بلاد اسلامي توسعه داد و در اوج خفقان حكومت حزب عثمانيه به رغم آنان قد برافراشتند، ليكن نهضت زيد تفاوت عمده اي كه با آنان داشت، اين بود كه زيد در صدد گردش سياست به سوي اهل بيت (عليهم السلام) بود؛ ليكن آنان براي خود پرچم افراشته بودند. به همين خاطر بعد از كاميابي نسبي توجهي به اهل بيت (عليهم السلام) و رهبري آنان نداشتند. نه مختار زمام امور را به دست امام سجاد عليه السلام سپرد و نه راه عبدالله بن زبير راه عترت بود. به همين خاطر مورد تأييد عترت نيز نبودند. ليكن قيام زيد بن علي عليه السلام زمينه ساز براي اهداف عترت (عليهم السلام) و با مشاوره و تأييد عترت بود.

زيد كيست؟

زيد بن علي بن الحسين بعد از باقر العلوم عليه السلام برترين فرزند سيد ساجدين عليه السلام است. وي فردي پارسا، عابد، زاهد، سخي، شجاع و ايثارگر در راه خداست. زيد فردي عالم و فقيه و معتقد بر باورهاي حق و مجاهدي في سبيل الله است. [414].

زيد فردي است كه آثار روايي در زبان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و ائمه اطهار درباره وي فراوان نقل شده است. رواياتي كه خبر از سرنوشت و آينده سخت و

[صفحه 187]

درخشان وي مي دهند. رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم به امام حسين عليه السلام فرمود از نسل تو فردي به دنيا مي آيد كه «زيد» نام دارد. وي و يارانش درحالي كه صورت هاي سفيدي دارند، بدون حساب وارد بهشت مي شوند، يدخلون الجنة بغير حساب. [415].

و نيز از زبان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم آمده كه:

يقتل رجل من اهل بيتي فيصلب لا تري الجنة عين رأت عورته. [416] «از اهل بيت من فردي به دار آويخته خواهد شد، كه چشمي كه به عورت وي نگاه كند، بهشت را نخواهد ديد.»

عبد الله بن جرير مي گويد جعفر بن محمد (امام صادق عليه السلام) را ديدم كه ركاب زيد را گرفته و لباس هاي وي را مرتب مي كند. [417].

ابي الجارود هم درباره وي مي گويد از هر كس درباره زيد در مدينه پرسيدم گفتند وي همراه قرآن است، ذاك حليف القرآن. [418].

امام سجاد عليه السلام هنگامي كه خون ها را از صورت زخم شده زيد پاك مي نمود (در دوران كودكي زيد) به او گفت، تو را به خدا مي سپارم. تو همان زيدي هستي كه در كناسه كوفه به دار آويخته مي شوي. هر كس عمدا به عورت او نگاه كند دچار آتش جهنم مي گردد. [419].

زيد آن گونه علاقه مند به عترت بود كه هنگامي كه فرد ناپاكي از شاميان در ميدان نبرد به فاطمه زهرا (سلام الله عليها) اهانت كرد، اشك از چشمانش جاري شد؛ در سپاه خويش فرياد زد آيا كسي به خاطر حرمت و غضب فاطمه

[صفحه 188]

آشفته نمي شود، اما احد يغضب لفاطمه بنت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم. [420].

امام باقر عليه السلام: زيد سروري از اهل بيت است. به خون خواهي اهل بيت به پا مي خيزد، هذا سيد اهل بيتي و الطالب باوطارهم. [421] امام صادق عليه السلام: انه كان نعم العم ان عمي كان رجلا لدنيانا و آخرتنا. [422] «عمويم (زيد) فرد خوبي براي دنيا و آخرت ما بود».

زيد بر باور حق شيعه بود و معتقد به امامت امامان بود؛ درباره امامت جعفر بن

محمد عليه السلام مي گويد، جعفر امامنا في الحلال و الحرام. [423] «در حرام و حلال الهي پيشواي ما جعفر (امام صادق عليه السلام) مي باشد».

گر چه فضايل وي بي شمار است و فردي پارسا و عابد و مجاهدي نستوه است، و همين اوصاف و رفتار وي باعث شد كه برخي به اشتباه وي را بعد از امام سجاد عليه السلام امام بدانند و به آنها «زيديه» گفته مي شود، ليكن اعتقاد حق خود زيد اين گونه است كه خود او اظهار مي دارد كه هيچ گونه ادعايي به رهبري و امامت ندارد.

ماهيت نهضت زيد

زيد كه احاديث گوناگون در مورد وي عنوان شده و از شهادت و به دار آويخته شدن وي خبر داده بودند، در هنگامي كه اوضاع سياسي و ستم بني اميه را مشاهده نمود، با عزمي راسخ تصميم بر قيام عليه حاكمان بني اميه نمود. چون اقدام زيد مهم بود و چه بسا ريختن خون ها را به دنبال داشت، در

[صفحه 189]

مرحله نخست با امام صادق عليه السلام مشاوره نمود و نظر موافق امام را جلب كرد. امام موسي عليه السلام از امام صادق عليه السلام مي گويد: لقد استشارني في خروجه فقلت له يا عم ان رضيت ان تكون المقتول و المصلوب بالكناسة فشأنك. [424] «با من در مورد قيامش مشورت نمود؛ من به وي گفتم اگر حاضر هستي كشته شوي و در كناسه كوفه به دار آويخته شوي قيام كن.» زيد آن گونه مقاوم و مصمم بود كه گفت اگر من و فرزندم (يحيي) تنها هم باشيم عليه بني اميه قيام خواهيم نمود. [425].

قيام زيد كه يك حركت اجتماعي پديدار ساخت، با مشاوره صادق آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم شكل

گرفت و امام آن را تأييد نمود. زيد كه در مدينه زندگي مي كرد، براي پديدار ساختن حركت اجتماعي بزرگ، مناسب ترين نقطه را براي حركت خويش كوفه تشخيص داد. زيرا كوفه پايگاه تشيع و مركز نيروي انساني فداكار در راه آرمان هاي اهل بيت (عليهم السلام) بود. با اين كه سخنان بي پايه اي درباره كوفه گفته مي شد كه: كوفيان بر اجداد تو مانند امام حسين عليه السلام و امام علي بن ابي طالب عليه السلام وفاداري نكردند؛ ليكن وي كه شناخت صحيحي داشت به اين گونه سخنان بي پايه وقعي ننهاد. مدتي حدود ده ماه به بهانه هاي اختلاف ملكي با برخي در كوفه رفت و آمد و اقامت نمود. در اين مدت افراد و قبيله هايي كه تا پاي جان حاضر بودند همراه وي باشند، شناسايي نمود. سران كوفه مانند سلمة بن كهيل، نصر بن خزيمه، معاوية بن اسحاق، حجبة بن الاجلج و... با وي پيمان بستند. [426] با زمينه سازي هاي زيد چهل هزار نفر با وي هم پيمان شده و بيعت نمودند كه

[صفحه 190]

پانزده هزار نفر آنان از كوفه بودند. [427].

زمينه سازي زيد تنها به كوفه بسنده نبود، بلكه بلاد ديگري چون، بصره، مداين، خراسان، ري، گرگان، واسط، موصل نيز با وي همراهي نمودند. بقيه بيعت كنندگان از اين بلاد بودند. [428] بر اين اساس هم از نظر تعداد و هم از لحاظ توسعه نهضت زيد با اهميت بود.

در آن زمان حاكم بني اميه هشام بن عبدالملك و والي عراق نيز يوسف بن عمر اموي بود. بني اميه بعد از اطلاع از حركت زيد آماده مقابله با وي شدند و در نهايت با حيله و تزوير و ايجاد اختلاف، سپاه

زيد را از هم پاشيدند. [429] زيد در اثر اصابت تير به سرش در سال 121 [430] به شهادت رسيد. ياران زيد از جمله فرزند مجاهدش يحيي تصميم گرفتند جنازه وي را در داخل نهر آبي به خاك بسپارند. آنگاه آب بر آن جاري سازند كه از دسترس بني اميه در امان بماند.

اين كار انجام گرفت؛ ليكن مزدوري كه آنان را تعقيب مي نمود، محل دفن را به يوسف بن عمر خبر داد، وي دستور داد جنازه را بيرون آورند. سرش را از بدن جدا براي هشام فرستادند و بدنش را عريان به همراه چند تن از يارانش مانند معاوية بن اسحاق، نصر بن خزيمه و زياد بن نهدي در كناسه كوفه به دار آويختند!

بر اساس برخي از نقل ها پوستي از جلو و پشت سر زيد آويخته شده و عورت وي را پوشاند. [431] برخي هم مي نگارند عنكبوت ها بر عورت وي تار

[صفحه 191]

تنيدند. [432] در هر صورت بر اثر كينه توزي حزب عثمانيه با اهل بيت (عليهم السلام) تا پايان حكومت هشام جنازه زيد به مدت چهار سال بر بالاي دار بود و هشام چهارصد نفر را مأمور ساخته بود كه به نوبت هر شب صد نفر آنان نگهباني مي دادند و مراقب جنازه زيد بودند. [433] آنگاه كه حكومت به وليد بن يزيد رسيد دستور داد جنازه را پايين آورده، سوزاندند و خاكستر آن را به فرات و بيابان پراكندند. [434].

كينه توزي بني اميه تا آنجا بود كه كشتن زيد را مقابل كشته شدگان خود در جنگ بدر قرار دادند. سر زيد را به مدينه آوردند؛ در كنار قبر رسول الله صلي الله عليه و آله و

سلم نهادند و گفتند فرزندت را در برابر كشته شدگان بدر كشتيم، هذا رأس ولدك الذي قتلناه بمن قتل منا بيوم بدر. [435] اين سخن يعني ستيز با اسلام و رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم! اسلام بني اميه اين گونه است!

هدف زيد

هدف زيد از اين حركت بزرگ ستيز با ستم بني اميه و استقرار حكومت ديني به رهبري عترت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم همانند امام صادق عليه السلام مي باشد. در شواهد روايي و تاريخي اين نكته به طور شفاف مي درخشد كه زيد جز انگيزه الهي در سر نداشت و زمينه موفقيت وي نيز فراهم بود. زيد برترين وظيفه ديني خود را قيام به رغم بني اميه اعلام مي دارد، ما اعلم شيئا لله عزوجل افضل من جهاد بني امية. [436] در گفتار ديگر هنگام بيعت با ياران خويش، هدف را اين

[صفحه 192]

گونه تبيين مي كند: انا ندعوكم الي كتاب الله و سنة نبيه و جهاد الظالمين... [437].

امام صادق عليه السلام فرمود، زيد با مشاوره من اقدام به اين كار نمود و بر وي هماره رحمت مي فرستاد و بر مظلوميت وي اشك مي ريخت. ايشان مي فرمود اگر زيد پيروز مي شد، به وعده خويش وفا مي نمود، رحم الله عمي زيدا انه دعا الي الرضا من آل محمد و لو ظفر لو في بما دعا اليه. [438].

بسياري در شورش و فراخواني خود اين عناوين را (الرضا من آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم) شعار قرار مي دادند، مانند مختار و عباسيان؛ زيرا اين شعار كاربرد مؤثري داشت. ليكن تفاوت زيد با آنان اين است كه زيد به وعده خويش وفادار بود و

اختيار امر را به دست امام صادق عليه السلام مي سپرد و يا زير نظر حضرت مديريت سياسي مستقر مي ساخت.

افرادي هم كه با زيد بيعت نمودند، از دو جهت تعداد و توسعه با اهميت بودند. جمعيت آنها انبوه و بي شمار و از نقاط مختلف از كوفه تا خراسان با وي بيعت نمودند. زيد حركت بزرگي پديدار ساخت كه بلاد خراسان به حركت آمده بود، تحركت الشيعة بخراسان. [439] معلوم مي شود از نظر اجتماعي هم زمينه كاميابي براي وي فراهم بوده است و نيز امام صادق عليه السلام فرمود: ما مضي زيد عمي و اصحابه الا شهداء مثل ما مضي علي بن ابي طالب و اصحابه. [440].

هنگامي كه خبر شهادت زيد به امام صادق عليه السلام رسيد، فبكي ثم قال انا لله و انا اليه راجعون عند الله احتسب عمي... مضي عمي شهيدا كشهداء استشهدوا مع

[صفحه 193]

رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و علي و الحسن و الحسين عليهما السلام [441] «امام با شنيدن خبر شهادت زيد گريه كردند و استرجاع نمودند و فرمودند عمويم همانند شهيداني كه همراه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و علي و حسن و حسين به شهادت رسيدند، شهيد شد.» امام صادق عليه السلام از بازماندگان شهيدان همراه زيد، دلجويي نمود و اموالي را بين آنان تقسيم نمود. [442].

بر اين اساس قيام زيد يك حركت بزرگ اجتماعي را پديدار ساخت و آسيب سختي بر حكومت امويان متوجه ساخت و مورد تأييد امام صادق عليه السلام بود. امام صادق عليه السلام از اقدام اجتماعي و نظامي زيد عليه حاكمان اموي حمايت آشكار نمود.

يحيي بن زيد

بعد از شهادت زيد حاكمان بني اميه در صدد يافتن

ياران زيد از جمله فرزند نستوه و برومندش «يحيي» را دستگير نمايند. دستور تعقيب و دستگيري وي از جانب يوسف بن عمر صادر شده بود. يحيي بعد از دفن پدر شهيدش عازم بين النحرين و نينوا مي شود. از منطقه عراق به «ري» آنگاه در نهايت به سرخس و خراسان روي مي آورد. يوسف بن عمر به نصر بن سيار حاكم اموي در خراسان نامه مي نگارد كه به هر نحوي شده يحيي را دستگير نموده و به عراق بفرستد. [443].

يحيي حدود پنج سال به صورت آشكار و پنهان در خراسان تلاش مي كند. در نهايت با ياران خويش كه حدود هفتاد نفر نام مي برند با سپاه ده هزار نفري عمرو بن زراوه درگير و آنان را قلع و قمع مي نمايد.

[صفحه 194]

وي در سال 126 در روستاي جوزجان با سپاه دشمن به فرماندهي مسلم بن احوز درگير مي شود. در اين درگيري يحيي و يارانش شهيد مي شوند. سر يحيي را براي وليد بن يزيد مي فرستند و جنازه وي را همان جا به دار مي آويزند. جنازه تا زمان خروج ابو مسلم بر بالاي دار بوده كه ابومسلم بعد از پيروزي بر خراسان جنازه را پايين آورده بر وي نماز مي گزارد و به خاك مي سپارد. [444].

امام صادق عليه السلام در مورد يحيي فرمودند: خدا از وي خشنود شود همانند پدرش كشته مي شود و همانند پدرش به دار آويخته مي گردد، رضي الله عنه انه يقتل كما يقتل ابوه و يصلب كما ابوه. [445].

تأييد نهضت زيد بن علي و نيز نهضت يحيي از بزرگ ترين چالشگري هاي امام صادق عليه السلام عليه حزب عثمانيه يعني بني اميه مي باشد. همراهي امام صادق عليه السلام با نهضت زيد و

يحيي و تجليل از عظمت وي و يارانش گواه بر اين نكته است كه جامعه اسلامي در زمان امام صادق عليه السلام آمادگي لازم را در جهت گردش نظام سياسي از بني اميه به سمت و سوي اهل بيت را داشته است؛ به همين خاطر امام صادق عليه السلام از حركت هاي سياسي و نظامي مانند حركت زيد حمايت مي كند و اميدوار به ثمر رسيدن آن است.

[صفحه 195]

موقعيت عترت

از جانب ديگر همان گونه كه توضيح داده شد، فراخواني عباسيان، جهان

اسلام را به سمت و سوي خويش به نام اهل بيت (عليهم السلام) و عترت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، شاهد ديگري بر اين مدعي مي باشد كه موقعيت عترت بسيار ممتاز و آوازه عترت سرتاسر جهان اسلام را فرا گرفته است.

به همين خاطر حركت هاي سياسي و نظامي و نهضت ها به نام و ياد عترت شكل مي گيرند. گرچه رهبران نهضت و جريان هاي اجتماعي در برخي موارد اهداف ديگري را دنبال مي نمايند؛ ليكن آنان به ويژه سران بني عباس به خوبي به موقعيت عترت آگاهند و مي دانند كه با نام و موقعيت عترت مي توانند نگرشها را به سمت و سوي اهداف خويش گردش دهند. به همين خاطر مشاهده مي شود سران حزب عباسيه به اين اهرم فشار بسيار اميدوارند، رهبران و اهداف خويش را زير پوشش الرضا من آل محمد پنهان مي سازند واز اين ابزار بهره فراوان در رسيدن به اهداف خويش مي برند. معلوم مي شود آنچه در جامعه مطرح بوده و آن جرياني كه از همه بيشتر در دل ها نفوذ داشته است، موقعيت عترت و تشكل همسوي عترت بوده است. موقعيت عترت مهم ترين و توانمند ترين

اهرم اجتماعي مستقر بوده كه نگرشها را به سمت و سوي خود معطوف داشته است.

شاهد ديگر

گواه ديگر بر اين مطلب - گردش سران و هواداران عباسيان به سمت امام صادق عليه السلام - اين است كه هنگامي كه ابراهيم امام كه نقش اصلي را در سازماندهي جريان بني عباس را ايفا مي نمود، به دستور مروان در زندان به قتل رسيد و خبر مرگ وي در سراسر كشور اسلامي منتشر شد، ياران بني عباس متفرق شده و موقعيت را مضطرب و اضطراري ديدند و تا آن زمان نام و يادي از شاخص هاي عترت به ميان نداشتند. در اين فرصت مشاهده مي شود چون آسيب جدي بر حزب عباسيان متوجه شده است و آينده آنان

[صفحه 196]

در هاله اي از ابهام فرو رفته است، سران اين حركت اجتماعي در ظاهر به طرف امام صادق عليه السلام متمايل مي شوند.

دو تن از سران كه نقش اصلي در زمينه سازي استقرار حكومت عباسيان داشتند، يكي در پايگاه مهم آنان در عراق و كوفه يعني ابوسلمه خلال، ديگري كه از همه نقش مهم ايفا نمود و پس از فراخواني حركت نظامي را از خراسان آغاز و در عراق و شام به بساط بني اميه پايان داد، ابو مسلم خراساني بود. هر دو در اين موقعيت حساس به امام صادق عليه السلام نامه مي نگارند و از حضرت مي خواهند كه رهبري اين نهضت فراگير را به عهده گيرد و به امام اين گونه وانمود مي نمايند كه براي استقرار رهبري و امامت عترت تلاش مي كردند!

ابوسلمه خلال كه حيران مانده بود، به امام نوشت در كوفه 70 هزار جنگجو همراه توست، ما منتظر دستور خواهيم ماند. امام كه از توطئه

آنان با خبر بود و مي دانست آنان در اين اظهار خويش صادق نيستند، به درخواست آنان توجه نكرد و حتي نامه ابوسلمه را سوزاند. [446].

همچنين هنگامي كه ابو مسلم به امام نوشت كه من مردم را به سوي تو فرا مي خوانم، امام كه از نيرنگ وي با خبر بود و مي دانست كه مي خواهد نام و عنوان و موقعيت امام را علم نموده و به سود اهداف خويش بهره وري نمايد، در جواب وي گفت نه اكنون زمان، زمان من است و نه تو از ياران من مي باشي، لست انت برجالي و لا الزمان زماني. [447].

اين سخن بدين معنا نيست كه مردم به سمت و سوي امام صادق عليه السلام نيستند! اگر چنين بود چرا ابو سلمه و ابو مسلم هر دو نامه مي نگارند و از امام

[صفحه 197]

مي خواهند رهبري را بر عهده گيرد و اقدام آنان را تأييد كند؟ اين اقدام آنان گواه بر اين است كه موقعيت براي امام بسيار مناسب است؛ موقعيت امام صادق عليه السلام برترين موقعيت اجتماعي است. ليكن اين افراد ياران امام نيستند؛ اينان نمي خواهند امام صادق عليه السلام به رهبري برسد. اينان وفادار نخواهند بود. اينان از اين فرصت مي خواهند با نام امام صادق عليه السلام از اين بحران كه بعد از مرگ ابراهيم پديد آمده عبور كنند. البته امام صادق عليه السلام پل عبور آنان قرار نخواهد گرفت و آنان نخواهند توانست كشتي خود را با امواج موقعيت امام صادق عليه السلام به ساحل برسانند.

خيانت ابومسلم

اين موارد به خوبي گواهي مي دهند كه در زمان امام صادق عليه السلام حكومت استبداد بني اميه رو به سقوط بوده و زمينه هاي افول حزب عثمانيه فراهم شده بود.

اين زمان بهترين موقعيت اجتماعي براي گردش نهاد رهبري به سمت عترت و امام صادق عليه السلام است. از يك سو نشانه هاي سقوط بني اميه را آشكارا مي بيند، از سوي ديگر نهضت فراگير زيد بن علي پديد آمده و آسيب جدي بر پيكر پوسيده حزب عثمانيه وارد ساخته است. از جانب ديگر فضايل و شايستگي هاي عترت حجاز، عراق، خراسان و تمام بلاد اسلامي را فرا گرفته است. اين زمان بهترين فرصت براي گردش مديريت سياسي به سمت امام صادق عليه السلام به شمار مي رود. امام نيز كه از حركت هاي مردمي و الهي زيد حمايت مي نمود، براي رسيدن به اين هدف است كه مي فرمود: زيد اگر پيروز مي شد به پيمان خويش وفادار بود، لو ظفر لوفي.

وفاداري زيد در جهت استقرار حكومت عترت و امام صادق عليه السلام بوده

[صفحه 198]

است. اگر افرادي مانند ابوسلمه و بكير بن ماهان اين مقدار براي علم كردن بني عباس تلاش نمي كردند و اگر ابومسلم آن تلاش وسيع را در جهت مطرح ساختن بني عباس انجام نمي داد، و ابومسلم همان گونه كه در شعارش مطرح بود كه به سوي الرضا آل محمد فرا مي خواند، عمل مي كرد، كدام شخص سزاوارتر از امام صادق عليه السلام به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد. اگر صادقانه امام صادق عليه السلام مطرح مي شد به طور قطع رهبري به سمت امام صادق عليه السلام گردش مي كرد.

بدين خاطر مي توان گفت اگر خيانت ابو مسلم نبود، زمينه رهبري امام صادق عليه السلام از ميان نمي رفت. اين گونه است كه مي توان گفت اقدام ابومسلم كه آن كشتار وحشتناك را به راه انداخت و بيش از شش صد هزار نفر بي گناه و گناهكار را

به قتل رساند تا عباسيان را به اقتدار سياسي رساند، زمينه رهبري و حكومت داري امام صادق عليه السلام را از ميان برد. اين يك خيانت بزرگ از جانب ابومسلم و هم دستان وي به شمار مي رود. اگر اين خيانت از سوي اينان انجام نمي گرفت، اوضاع سياسي به گونه اي ديگر گردش مي نمود.

در هر صورت تأييد قيام زيد بن علي، بزرگ ترين چالشگري سياسي امام صادق عليه السلام در برابر حزب عثمانيه مي باشد. امام همام در عين حال كه فعاليت هاي ديگر اجتماعي و نيز فرهنگي را ساماندهي نموده بودند، از اين حركت بزرگ اجتماعي به حق حمايت نمودند و اين موضع شفاف امام صادق عليه السلام در برابر حاكميت بني اميه مي باشد.

[صفحه 199]

استقرار حكومت بني عباس

فراخواني بني عباس و اقدام نظامي فراگير باعث به حاكميت رسيدن بني عباس شد و سفاح اولين حاكم عباسي به مسند مديريت سياسي امت اسلامي نشست.

اين پديده به صورت يك جريان بزرگ اجتماعي كه در سال 132 استقرار يافت در طول سال هاي متمادي بيش از پنج قرن تداوم يافت. عباسيان پنج قرن بر بخش عظيمي از كشور بسيار پهناور اسلامي حاكميت يافتند. همان گونه كه حاكميت آنان به امداد خراسانيان و ابومسلم بود، سقوط آنان نيز بعد از پانصد و اندي سال به دست خراسانيان يعني «مغول» شكل گرفت كه در برخي آثار ديني اين پيش گويي نيز آمده است. امام صادق عليه السلام: ويل لكم يا اهل العراق اذا جاء تكم الرايات من خراسان... و ويل لهم من الثط... قوم آذانهم كآذان الفأره صغرا... صغار الحدق، مرد جرد... و يكونون سببا لامرنا. [448] «واي بر اهل عراق هنگامي كه صاحبان پرچم هايي از خراسان بر آنان

بتازند. واي بر آنان هنگامي كه صاحبان پرچم هايي از خراسان بر آنان بتازند. واي بر آنان هنگامي كه افرادي كوسه (مردان بدون ريش) بر آنان بتازند. آنان كه كوچكي گوششان مانند گوش موش و حدقه چشمان كوچك است و صورت آنان بدون مو است، آنان باعث تقويت موضع ما (عترت) مي گردند».

قسمت اول اين روايت با حمله ابومسلم مي تواند منطبق شود. قسمت بعدي با حمله مغول ها كه در زمان آنان در اثر سياست مداري علماي شيعه مانند خواجه نصير طوسي تشيع تقويت شد، هماهنگ است.

و نيز امام صادق عليه السلام در روايت به مفضل بن يزيد فرمود: اين ها را رها كن. نابودي اينان از همان جا كه شكل گيريشان آغاز شد، شروع خواهد شد، دع ذا عنك انما يحبيء فساد امرهم من حيث بدأ صلاحهم. [449].

[صفحه 200]

البته پيش گويي حكومت داري بني عباس به نوعي ديگر نيز در آثار ديني مطرح است. رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم به عمويش عباس فرمود هنگامي كه فرزندان تو سياه پوشيدند و پيروان آنان اهل خراسان بودند، به حكومت مي رسند، و كان شيعتهم اهل خراسان لم يزل الامر فيهم. [450] اين نكته در فرزندان عباس توقع ايجاد نموده و هماره در آرزوي تحقق آن بودند و به قول طبري در ميان فرزندان عباس هماره مورد گفتگو بود، [451] و به همين خاطر آنها لباس سياه پوشيدند.

امام صادق عليه السلام در جلسه مشاوره به عبدالله بن حسن - كه علوي بود - فرمود: حكومت نه به دست تو نه به دست فرزندان تو (محمد و ابراهيم) مي رسد. حكومت به سفاح و برادرش منصور، آنگاه در ميان فرزندان وي تداوم

مي يابد، ان هذا لهذا (سفاح) ثم لهذا (منصور) ثم لولده من بعده. [452] امام صادق عليه السلام به عبدالله بن حسن كه به وعده هايي مثل ابوسلمه خلال دل خوش نموده بودند كه اينان ما را به رهبري برگزيده اند، مي فرمايد: آيا ابومسلم را تو به خراسان گسيل نموده اي، آيا تو دستور دادي كه لباس سياه به تن كنند؛ آيا اينان كه در عراق به سود عباسيان تلاش مي كنند، تو آنان را سازمان دهي نموده اي و آيا كسي از آنان را مي شناسي، و هل تعرف منهم احدا. [453] تعداد اين گونه روايات بيش از اين مقدار است. البته اين پيش گويي ها از يك واقعيت و پديده حتمي در آينده خبر مي دهند؛ تأييد و يا تكذيب بني عباس به شمار نمي آيند.

حكومت بني عباس با حكومت ابوالعباس (سفاح) در سال 132 آغاز و تا

[صفحه 201]

سال 656 (نيمه قرن هفتم) تداوم يافته است. در اين سال بغداد به دست هلاكوخان نوه چنگيز خان مغول فتح شد. و آخرين خليفه عباسي معروف به «السمتعصم بالله [454] «به دست مغول ها كشته شد و حكومت عباسيان بعد از 524 سال سقوط كرد.

آنچه از اهداف اين نوشتار است، بررسي موضع گيري امام صادق عليه السلام در اين راستا مي باشد كه امام صادق عليه السلام در برابر اين جريان اجتماعي و حاكميت بني عباس چه موضعي داشت. براي رسيدن به اين مهم نخست بايد رفتار حاكمان بني عباس در حكومت داري مورد بررسي قرار گيرد. بايد اين نكته بررسي شود كه آنان در مورد عترت چگونه رفتاري داشتند. آنگاه موضع گيري امام صادق عليه السلام مورد توجه قرار گيرد. زيرا موضع گيري حضرت با توجه به رفتار آنان

مي باشد. بدون آگاهي از رفتار حاكمان بني عباس نمي توان موضع گيري هاي امام صادق عليه السلام را تحليل نمود.

برخي محورهاي كلي

مراحل دوران عباسيان

دوران امامت امام صادق عليه السلام هم زمان با دو خليفه عباسي يعني سفاح و منصور مي باشد. ليكن پيش از آشنايي با روش حكومت داري و رفتار اين دو خليفه و موضع گيري هاي امام صادق عليه السلام، آشنايي با برخي محورهاي كلي دوران عباسيان و سياست هاي كلي آنان بايسته مي نمايد. در بسياري از نوشتارها، دوران عباسيان را با فراز و نشيبي كه داشته به چهار مرحله تقسيم مي نمايند.

1- دوره نخست از آغاز حكومت داري آنان يعني سال 132 تا سال 232

[صفحه 202]

به مدت يك قرن. حاكمان اين دوره عبارتند از سفاح، منصور، مهدي، هادي، هارون، امين، مأمون، معتصم و واثق. اين دوران دو ويژگي دارد؛ يكي معاصر با حضور ائمه اطهار عليه السلام مي باشد. دوم اين كه اين دوران، دوران اقتدار سياسي عباسيان است كه از لحاظ مدت يك قرن تداوم يافته و از نظر وسعت هم حكومت آنان در تمام بلاد اسلامي از شرق و غرب و جنوب و شمال گستره يافت. در اين دوران حاكمان عباسي كاملا به اوضاع مسلط بودند؛ گرچه در چالش هاي فراوان دروني نيز گرفتار شده بودند.

2- مرحله دوم دوران عباسيان با نفوذ ديگران مانند تركان همراه بود. از سال 232 تا 334 به مدت يك قرن ادامه داشت. حاكمان اين دوره عبارتند از: متوكل، منتصر، مستعين، معتز، مهتدي، معتمد، معتضد، مكتفي، مقتدر، قاهر، راضي، متقي و مستكفي.

در اين دوران تركان در دربار عباسيان نفوذ كامل نمودند؛ به گونه اي كه خليفه را تبديل به يك مقام تشريفاتي نموده و در مديريت اوضاع چنگ اندازي كردند. حتي

متوكل عباسي به دست درباريان ترك خود به هلاكت رسيد. بيست سال اين دوران نيز معاصر با حضور امامان معصوم (عليهم السلام) مي باشد.

3- دوران سوم عباسيان از سال 334 تا سال 447 نيز به مدت حدود يك قرن به طول انجاميد. اين دوران را مي توان دوران نفوذ و اقتدار آل بويه ناميد. چرا كه در بسياري مناطق مانند: فارس، اهواز، كرمان، اصفهان و همدان آل بويه سلطه يافتند و اين مناطق از حكومت مركزي عباسيان جدا شد. حاكمان اين دوران عبارتند از: مستكفي، مطيع، طائع، قادر و قائم.

4- دوران چهارم عباسيان كه بيش از دوره هاي ديگر تداوم يافت، از سال 447 تا سال 665 به مدت بيش از دو قرن تا سال سقوط عباسيان ادامه داشت.

[صفحه 203]

حاكمان اين دوره عبارتند از: مقتدي، مستظهر، مسترشد، راشد، مكتفي، مستنجد، مستضي، ناصر، طاهر، مستنصر، مستعصم.

اين دوران هم زمان است با استقرار سلجوقيان كه در بلادي مانند خراسان، ماوراء النهر (بين دو رود جيحون و سيحون)، كرمان، اصفهان، آذربايجان و... سلطه يافتند. با اين ديدگاه بسياري از مناطق از زير سلطه عباسيان طي دوران سوم و چهارم بيرون رفته است.

ساختار حكومت عباسيان

محور كلي دوم كه مي توان به عنوان ويژگي دوران عباسيان با حزب عثمانيه جستجو نمود، اين كه امويان از تعصب و قوميت عربي خويش كاملا حراست نمودند. امويان از نفوذ بيگانه به درون قدرت سياسي، سخت جلوگيري نمودند. بني اميه به ويژه معاويه گر چه از تشريفات و اشرافي گري روم متأثر شدند و يك حكومت اشرافي و درباري به تمام معنا شكل دادند، ليكن از نفوذ و دست يابي بيگانگان نه تنها غير عرب، بلكه غير بني اميه در

اهرم هاي قدرت به شدت ممانعت نمودند. معاويه اقتدار سياسي را به طور كامل در حزب عثمانيه حفظ نمود.

ليكن عباسيان از آداب و رسوم عجم ها به ويژه ايرانيان سخت متأثر شدند و بسياري از آداب ايرانيان را در مديريت ها و وزارت خانه ها اجرا نمودند. ايرانيان با فرهنگ خاص خويش آنگونه در دربار عباسيان نفوذ يافتند كه در دوران اولين خليفه عباسيان (سفاح) سمت وزرات به خالد بن برمك پيشنهاد شد كه نفوذ وزراي برمكيان را در دربار عباسيان در پي داشت. اين در حالي بود كه در دوران حزب عثمانيه به راحتي پست هاي كليدي را به غير اموي واگذار نمي كردند.

اين دوران نفوذ بني سهل، بني طاهر، بني خراب و بني خانقان را در دربار

[صفحه 204]

عباسيان به دنبال داشت. در اين دوران وزارت خانه ها ساختار جديدي به خود گرفتند و از وزارت خانه هاي تنفيذي (زير ديد و اشراف خليفه بودن) به وزارت خانه تفويضي (واگذاري اختيارات به وزير) تبديل شد.

مراكز قدرت و پايتخت ها نيز از شام در مرحله نخست به كوفه منتقل شد. سفاح اولين خليفه عباسي در كوفه مستقر شد. ليكن چون مردم كوفه شيعه علوي بودند، عباسيان را بر نتابيدند، سفاح مجبور شد در كنار كوفه شهري به نام «هاشميه» بنا نمايد و مركز حكومت قرار دهد. آنگاه منصور مجبور شد فاصله پايتخت را از كوفه بيشتر نموده و بغداد را بسازد. عباسيان آن گونه از فرهنگ آداب ايرانيان متأثر شدند كه مركز حكومت را به طوس و مرو خراسان منتقل نمودند. گرچه معتصم دوباره مركز خلافت را با ساختن شهر «سامرا» به عراق منتقل ساخت.

شكل حكومت عباسيان در ظاهر با امويان متفاوت بود.

آنان خود را وارث پيامبر اسلام مي پنداشتند و اين گمان را در ذهن ها پديدار مي ساختند كه پيامبر اسلام از حكومت آنان پيشاپيش سخن گفته است. حكومت خود را در سخن و گفتار عدالت جو و مبارزه با ستمگران و استقرار ارزش هاي ديني قلمداد مي نمودند. اين ويژگي ها از خطبه هاي نخستين خلفاي عباسي مانند سفاح و منصور به خوبي آشكار است. [455].

ليكن از نظر برخورد با چالشگران و مخالفين خود و برخورد با اهل بيت (عليهم السلام) از هيچ ستمي فرو گذار ننمودند. همان گونه كه در پيدايش حكومت با امواج خون بر مركب مراد خويش سوار شدند، در ادامه پانصد سال حكومت خويش نيز كشتي خود را در امواج خون شناور ساختند. به قول عبدالرحمن بن زياد افريقي كه هم كلاس منصور بوده در زمان اقتدار

[صفحه 205]

منصور از وي مي پرسد حكومت ما با امويان را چگونه مقايسه مي كني. وي مي گويد: هر ظلم و ستمي كه در دوران بني اميه ديدم در زمان شما نيز مشاهده كردم. [456] عباسيان مانند امويان با خشونت تمام با چالشگران برخورد نمودند و خيانت بزرگي را مرتكب شدند كه با هيچ آبي دامن آنان را نمي توان تطهير نمود.

در دوران عباسيان شش امام معصوم يعني از امام صادق عليه السلام تا امام عسگري عليه السلام به دست تبهكاران عباسي به شهادت رسيدند. در همين دوران بدترين رفتار را با علويان در پيش گرفتند. بسياري از علويان را در زندان ها محبوس ساختند و زير شكنجه به شهادت رساندند. در زمان عباسيان حسين شهيد فخ با بيش از صد نفر از يارانش در منطقه فخ مكه به شهادت رسيد.

عباسيان حتي مزار سيد و سالار شهيدان حسين

بن علي عليه السلام را بر نتابيدند. مزار حسين عليه السلام كه هماره پايگاه خيزش ايثارگران و ستم ستيزان مي باشد، خطر جدي براي حاكمان ستم بود. متوكل عباسي بارگاه شهيد كربلا را تخريب نمود و به دستور وي حرم سرا را ويران ساخته و كشت و كار نمودند. [457].

با اين نيم نگاهي كلي به ساختار حكومت عباسيان اينك به شرح رفتار دو خليفه عباسي يعني سفاح و منصور مي پردازيم تا به دنبال آن موضع گيري هاي صادق آل محمد عليه السلام را بتوان توضيح داده و شفاف سازيم.

[صفحه 206]

آغاز حكومت عباسيان

آغاز حكومت عباسيان با خلافت (سفاح) يعني عبدالله بن محمد بن علي بن عبدالله بن عباس در ربيع الاول سال 132 در كوفه مي باشد. [458].

بعد از مرگ محمد حنفيه پيروان وي با فرزندش عبدالله بن محمد معروف به «ابوهاشم» به صورت پنهاني بيعت نمودند. وي مردم را به سوي خويش فراخواني مي نمود. ليكن تلاش هاي سياسي اش در مورد خودش به نتيجه نرسد. در زمان عبدالملك مروان در اثر مسموميت در حميمه شام درگذشت. وي هنگامي كه آثار مرگ را در خود مشاهده نمود، به عمو زاده اش محمد بن علي بن عبدالله بن عباس وصيت نمود.

محمد بن علي نيز خلافت نصيبش نشد. وي 24 پسر داشت؛ عبدالله اصغر معروف به «سفاح» و نيز عبدالله اكبر معروف به «منصور» از زمره آنان مي باشند. هنگام رحلت خويش فرزندش ابراهيم را جانشين خود قرار داد. ابراهيم را هم مروان دستگير كرده و در زندان به قتل رساند. ابراهيم پيش از كشته شدنش، سفاح را به جانشيني معرفي نمود.

اينك بعد از فراخواني عباسيان و بعد از اين كه ابومسلم از منطقه شرق خراسان حركت كرد

و شهرهاي شرقي يكي پس از ديگري تسخير آنان گشته در كوفه اولين خليفه عباسي به اقتدار سياسي مي رسد. سفاح بعد از كشتن مروان حمار (آخرين خليفه اموي) اقتدار سياسي خويش را به همه جاي كشور اسلامي گسترش مي دهد.

سفاح بعد از به حكومت رسيدن در اولين خطبه نماز جمعه در كوفه موقعيت و اهداف و روش حكومت داري را با مردم در ميان مي گذارد. وي هنگام ايراد خطبه بر پله آخر منبر و عمويش داود يك پله پايين تر قرار مي گيرند. نخست سفاح خطبه ايراد مي كند. سفاح عباسيان را مستحق جانشيني رسول الله صلي الله عليه و آله معرفي مي كند. وي آياتي از قرآن در شأن و منزلت

[صفحه 207]

اهل بيت (عليهم السلام) آمده است، در مورد عباسيان تطبيق مي دهد. مانند آيه تطهير، آيه ذوالقربي، آيه عشيرة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و آيه خمس. [459] سفاح بعد از بيان مطالبي در مورد فضايل عباسيان خطبه خود را پايان مي برد.

آنگاه عمويش نيز خطبه اي درباره عباسيان ايراد مي كند. وي مي گويد خلافت ميراث رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم است كه به آنان رسيده است. [460] در سخنان اين دو نفر نكاتي مهم به چشم مي خورد كه مجال طرح آنها نيست.

سفاح بعد از آشكار ساختن اهداف و نيز رفتار خويش در سال 137 بعد از چهار سال حكومت داري در حالي كه خلافت را به برادرش منصور واگذار نمود، درگذشت!

منصور نيز از سال 137 تا سال 158 به مدت بيست و يك سال در مسند خلافت بود. چون زمان اين دو خليفه معاصر با دوران امامت امام صادق عليه السلام مي باشد، به بررسي

برخي از رفتار و عملكرد آنان مي پردازيم.

رفتار حاكمان

بي عدالتي و ستم

همان گونه كه اشاره شد عباسيان كشتي اقتدار خويش را با امواج خون حركت دادند. هنگامي هم كه به حكومت رسيدند به رغم شعارهاي فريبنده ي آنان بر عدالت و شفقت و مهر ورزي، رفتار آنان توأم با بي عدالتي، تبعيض، خون ريزي و ستمگري بود. [461] سيوطي در اين مورد مي نويسد: سفاح بسيار سفاك و خون ريز بود. پيروان و عمال وي نيز افرادي سفاك در شرق و

[صفحه 208]

غرب بلاد اسلامي بودند، و كان السفاح سريعا في سفك الدماء فأتبعه في ذلك عماله في المشرق و المغرب. [462] (لقب سفاح ممكن است به همين خاطر به وي ارزاني شده باشد)!

سفاح و منصور در برخورد با افراد خطر آفرين، رفتاري خشن و جسورانه پيش مي گيرند. آنان دو تن از ياران خود را كه نقش محوري در به حكومت رسيدن عباسيان داشتند، به قتل رساندند. يعني ابوسلمه خلال كه لقب «وزير آل محمد» به خود گرفته بود. وي در كوفه و اطراف آن نقش اول را به نفع عباسيان ايفا نمود. چون فردي سياسي و قدرت مند بود، سفاح از موقعيت وي در هراس بود. به همين خاطر تصميم به قتل وي گرفت. داود عمويش نيرنگي طرح نموده و به سفاح پيشنهاد نمود، ابومسلم را وادار بر كشتن وي نمايد تا ابومسلم به سفاح بدبين نشود. ابومسلم هم مرار بن انس را مأمور ساخت شبانه وارد بر خانه ابوسلمه خلال شدند و وي را به قتل رساندند. [463].

همچنين به دستور سفاح سليمان بن كثير كه از فرا خوانان عباسيان در بلاد شرق و خراسان بود، به وسيله ابو مسلم و عمال

ابو سلمه خلال در بلاد فارس به قتل مي رسد. [464].

سفاح يحيي بن محمد را والي موصل نمود. وي با سپاه دوازده هزار نفري به موصل حمله مي كند، هزاران نفر از مردان و زنان و كودكان را به قتل مي رساند. [465].

[صفحه 209]

سفاح بعد از سلطه بر امويان، بي گناه و گناهكار آنان را از دم تيغ مي گذراند. هنگامي كه با انتقاد امام صادق عليه السلام روبرو شد، از موضع امام تعجب كرد كه نسبت به دشمنان خويش نيز اين گونه تخاصم و بي عدالتي روا نمي دارد. [466].

شريك بن شيخ در بخارا هنگام خروج عليه حكومت عباسيان گفت: ما آل محمد را پيروي نكرديم كه بي عدالتي نمايند و خون ريزي به پا كنند. سي هزار نفر از موضع وي پشتيباني نمودند. [467] اين سخن افزون بر آشكار نمودن ستم عباسيان، اين نكته را نيز روشن مي سازد كه بني عباس به نام عترت آل محمد به حكومت دست يازي نمودند.

خازم بن خزيمه هنگامي كه بسام بن ابراهيم و يارانش را به دستور سفاح سركوب كرد، عبورش بر خويشان سفاح افتاد. بعد از گفتگوي تندي كه بين وي و حدود پنجاه نفر از آنان روي داد، به بهانه اين كه يكي از ياران بسام را پناه داده اند، دستور داد همه آنان را قتل عام نمايند و خانه ها را ويران بسازند و اموال آنان را به غارت برند. [468].

چون مردم كوفه سفاح را بر نمي تابيدند، نتوانست در كوفه مستقر شود. مجبور شد در كنار كوفه شهر «هاشميه» [469] را بنا نمايد. در آنجا زنداني بنا كند كه شب و روز از هم مشخص نبود. وي مخالفان به ويژه علويان را در آن

زنداني مي نمود. سفاح صادق آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم را در حيره نزديكي كوفه در حصر قرار مي دهد! به گونه اي حضرت را محدود مي سازد كه هيچ كس دسترسي به حضرت ندارد. حتي فردي از اصحاب امام هنگامي كه

[صفحه 210]

مي خواهد مسئله از امام بپرسد دسترسي به امام ندارد؛ اين شخص به بهانه خيار فروشي در كنار اقامتگاه امام قرار مي گيرد. امام عليه السلام نيز به بهانه خريدن خيار با وي ملاقات مي كند و مسئله شرعي به وي مي آموزد. [470] و ده ها مورد ستم و جنايات سفاح كه در مدت چهار سال حكومت وي رخ داد.

رفتار منصور

منصور دوانيقي [471] كه به وصيت سفاح بعد از وي زمام امور را به عهده مي گيرد، از هيچ خشونتي فرو گذار نكرد. با برخي از رفتار وي آشنا مي شويم.

بزرگ ترين جنايت وي در اين دوران 21 ساله مسموم نمودن فرزند فاطمه (سلام الله عليها) امام صادق عليه السلام مي باشد. وي پيش از اين جرم جنايات بسياري را در نامه اعمال خويش به ثبت رسانده است كه برخي از آنها را مورد مطالعه قرار مي دهيم.

منصور مؤثرترين فرد در خلافت عباسيان (ابومسلم) را به خاطر اين كه از وي در هراس بود، در سال 137 به قتل رساند. وي را به دربار خويش فراخواند و بعد از گفتگوهاي تند با وي و بهانه جويي، دستور قتل وي را صادر كرد. هنگامي كه ابومسلم اظهار داشت مرا براي دشمنان خويش زنده نگه دار، گفت دشمن تر از تو كيست. [472].

در سال 150 هنگامي كه در خراسان استاد «سيس» با عده اي زيادي از فرمان خليفه تمرد نمودند، در برخورد با سپاه منصور

با آنان هفتاد هزار نفر به قتل مي رسد. تمام اسراي جنگي كه مي نويسند چهارده هزار نفر بودند، به

[صفحه 211]

دستور فرمانده سپاه منصور (حازم بن خزيمه) گردن زده مي شوند. [473] اين ها نمونه هايي از رفتار منصور با همراهان و مخالفين خويش است. اما رفتار وي با علويان داستانش مفصل است كه در اين بخش به خلاصه اي از آن اشاره مي كنيم.

عباسيان و علويان

عباسيان گر چه خود را جانشين رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قلمداد كردند و از عنوان اهل بيت (عليهم السلام) و خويشاوندي با رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم سخن به ميان آورند، ليكن انگيزه اصلي آنان حكومت داري بود كه با اين گونه پوشش ها آن انگيزه را پنهان ساخته بودند.

بعد از سلطه عباسيان بر كشور اسلامي ايده و رفتار آنان بر همگان آشكار شد. به همين خاطر توده مردم به ويژه شيعه از آنان بيزار شدند. آنگاه نه تنها از آنان حمايت نكردند، بلكه در صف مخالفان آنان ايستادند. به همين خاطر مراكز تشيع مانند كوفه خطر جدي بر عباسيان به شمار مي رفت. بزرگ ترين چالش در برابر عباسيان جريان اجتماعي تشيع علويان يعني تشكل همسوي اهل بيت به شمار مي آمد. از اين رو عباسيان همانند امويان هيچ گاه علويان را بر نتابيدند. علويان نيز همان موضعي كه در برابر امويان داشتند، در برابر عباسيان گرفتند.

به همين خاطر مشاهده مي شود بيشترين نهضت ها عليه عباسيان از سوي علويان شكل مي گيرد. علويان آسيب فراوان بر پايه هاي ستم حكومت آنان وارد مي سازند.

اقدام هاي علويان به ويژه سادات حسني به رغم عباسيان بسيار چشم گير

[صفحه 212]

است. اگر برخي آنان در تاكتيك، اشتباهاتي

هم داشته باشند، بسياري ديگر با اقدام خويش تأثير گذاري فراوان داشتند و مورد حمايت اهل بيت، مانند امام صادق عليه السلام و امام كاظم عليه السلام نيز قرار گرفتند.

به همين خاطر مي توان يكي از خيانت هاي حاكمان عباسي را بر خورد آنان با علويان دانست كه بسياري از علويان به دست حاكمان عباسي به ويژه منصور كشته شدند. زندان هاي هاشميه و بغداد هماره مملو از علويان بود كه يا به دستور منصور كشته شدند و يا تا پايان عمر منصور، در زندان ماندند. چند نمونه را يادآوري مي نماييم.

منصور و سادات حسني

مخالفت علويان با حكومت داري عباسيان ريشه اي و بر اساس باور و اعتقاد آنان بود. آنان فكر مي كردند در برابر ستم نبايد خاموش باشند؛ بلكه فريضه امر به معروف و نهي از منكر كه يك مسئوليت بزرگ اجتماعي و ديني مي باشد، بايد در جامعه استوار بماند. به همين خاطر علويان با عباسيان بيعت نمي كردند و حكومت آنان را به رسميت نمي شناختند و در فرصت هايي كه خود تشخيص مي دادند، به چالش بر مي خواستند. به همين دليل بسياري از آنان آواره و زنداني شده و بسياري ديگر به قتل رسيدند.

در سال 145 هجري در زندان هاشميه ي منصور سه تن از علويان كه از جانب پدر به امام حسن عليه السلام و از جانب مادر هم به حسين بن علي عليه السلام متصل مي شدند، (مادر آنان فاطمه بنت الحسين عليه السلام بود) در زندان به شهادت رسيدند. اينان عبارتند از: عبدالله بن الحسن بن الحسن بن علي بن ابي طالب در سن 68 سالگي، ابراهيم بن الحسن بن الحسن بن علي بن ابي طالب در سن 67 سالگي. [474] هم چنين عبدالله بن الحسن بن

الحسن بن علي بن ابي

[صفحه 213]

طالب در سن 46 سالگي در سال 145 در زندان هاشميه در گذشت. [475] عباس بن الحسن بن الحسن بن علي بن ابي طالب در سن 53 سالگي در سال 145 در زندان هاشميه در گذشت. [476].

منصور هنگامي كه به محمد بن ابراهيم بن الحسن بن الحسن بن علي بن ابي طالب معروف به «ديباج» دسترسي پيدا كرد، از وي پرسيد تو ديباج هستي، گفت آري؛ آنگاه گفت طوري تو را خواهم كشت كه تا كنون كسي از خاندان تو را آن گونه نكشته ام. در آن زمان كه در حال احداث شهر بغداد بود، دستور داد يكي از ستون هاي شهر را بشكافند، محمد بن ابراهيم را زنده زنده داخل ستون نهاده ستون را بازسازي كردند! وي در يك شب شصت تن از علويان را در داخل ديوار نهاد. [477].

منصور اسماعيل بن ابراهيم بن الحسن بن الحسن علي بن ابي طالب عليه السلام معروف به «طبا طبا» را نيز كشت. [478] منصور علي بن محمد بن عبدالله بن الحسن بن الحسن بن علي بن ابي طالب را با خانواده اش زنداني نمود كه آنان در زندان در گذشتند. [479] منصور دست ابن عجلان (فقيه مدينه) را به خاطر همراهي و تأييد قيام محمد بن عبدالله قطع كرد. منصور جنازه عبدالله بن عطار را به دار آويخت. [480].

وقتي عبدالله بن اشتر بن محمد بن عبدالله بن الحسن بن الحسن بن علي بن ابي طالب را كشتند، سرش را براي منصور فرستادند. [481].

[صفحه 214]

قيام محمد بن عبدالله (نفس زكيه)

در زمان امويان، عباسيان به همراه علويان در «ابواء» اجتماع نموده و پنهاني با محمد بن عبدالله بيعت كردند. سفاح

و منصور از زمره افرادي بودند كه در اين اجتماع با محمد بيعت نموده بودند. حتي منصور دو نوبت با محمد بيعت نمود كه نوبت دوم آن در «مسجد الحرام» بود. [482] عبدالله بن الحسن خرسند از اين بيعت اميد به رهبري فرزندانش داشت و حتي هنگامي كه امام صادق عليه السلام اظهار نمود حكومت نه به دست تو و نه فرزندان تو مي رسد وي از امام صادق عليه السلام دلگير شد. [483].

در هر صورت بيعت محمد برعهده سفاح و برادرش منصور بود. هنگامي كه اوضاع به جانب عباسيان چرخيد، اين پيمان ها فراموش شدند. ليكن محمد و برادرش ابراهيم حاضر به بيعت با عباسيان نشدند و همواره پنهاني زندگي مي كردند.

منصور با هراسي كه از دو برادر داشت تلاش فراوان نمود تا به آنان دسترسي پيدا كند، ليكن موفق نشد. منصور براي دسترسي به فرزندان پدر، يعني عبدالله بن حسن اين پيرمرد حسني را زنداني كرد تا از اين طريق به فرزندان آن دسترسي حاصل كند كه اين اقدام هم نتيجه نداد. عبدالله در زندان مقاومت كرد تا آنكه سر دو فرزندش را منصور در زندان براي وي فرستاد و او در زندان در گذشت.

قيام محمد [484] معروف به نفس زكيه در اول رجب سال 145 هجري در مدينه رخ داد. از قيام وي بيش از صد هزار نفر حمايت مي كنند. ليكن وفاداري ننمودند و تنها حدود سيصد نفر همراه وي ماندند. محمد نفس

[صفحه 215]

زكيه قيامش بعد از آشكار شدنش دو ماه و هفده روز طول مي كشد.

منصور براي مقابله با وي عيسي بن موسي برادر زاده اش را با چهار هزار نيرو به مدينه اعزام مي كند. بعد از درگيري

با سپاه محمد، محمد در 14 رمضان سال 145 در منطقه «احجار الزيت» مدينه در كنار كوه سلع كشته مي شود. سر محمد را براي منصور مي فرستند. منصور هم سر محمد را براي پدرش عبدالله در زندان مي فرستد. [485].

اين حادثه از آن مقدار اهتمام دارد كه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم پيشاپيش از شهادت محمد نفس زكيه به عنوان حادثه خون بار خبر داده بود، يا اباذر كيف انت اذ رأيت احجار الزيت قد غرقت بالدم. [486] «اباذر چگونه خواهي بود اگر روزي سنگ هاي احجاز الزيت را غرق در خون ببيني.» اين سخن بدين معنا نيست كه ابوذر تا آن زمان زنده خواهد ماند، بلكه گفتگويي است كه حضرت با وي مي كند. چه اگر زنده بودي و اگر اين گونه مي ديدي چه حالي داشتي!

قيام ابراهيم بن عبدالله

ابراهيم برادر محمد با هم پيمان بسته بودند كه همزمان عليه عباسيان قيام كنند. محمد در مدينه، ابراهيم هم در بصره. ليكن محمد در آشكار نمودن قيام خويش اندكي عجله كرد و در نهايت به دست سپاه منصور به شهادت رسيد.

بعد از قيام محمد برادرش ابراهيم در بصره قيام مي كند. وي نيز در رمضان سال 145 قيام خود را آشكار مي سازد و با قيام خويش بصره را تسخير مي كند. مناطقي مانند اهواز، فارس، مدائن از وي حمايت مي كنند.

[صفحه 216]

ابراهيم بعد از كسب حمايت اين مناطق از بصره به سوي كوفه (هاشميه) مركز خلافت عباسيان حركت مي كند كه منصور سخت در هراس افتاده و حتي تصميم به فرار نزد فرزندش مهدي در «ري» را مي گيرد.

منصور، حازم بن خزيمه را با 12000 نيرو براي نبرد با ابراهيم اعزام مي كند.

آنگاه عيسي بن موسي برادرزاده اش با 4000 نيروي ديگر اعزام مي دارد. فرماندهي سپاه منصور به عهده عيسي بن موسي است كه در مرحله اول از سپاه ابراهيم شكست مي خورد. خبر شكست به كوفه و به منصور مي رسد. منصور درصدد فرار به ري نزد فرزندش مهدي بر مي آيد. ليكن در نهايت سپاه عيسي بن موسي در شانزده فرسخي كوفه در منطقه «با خمري» با ابراهيم درگير مي شود و ابراهيم كشته مي شود. سرش را براي منصور مي فرستند و منصور سر وي را در دروازه كوفه نصب مي كند. آنگاه براي پدرش در زندان هاشميه مي فرستد. [487].

در قيام اين دو برادر تنها اين دو كشته نشدند، بلكه تعداد زيادي از علويان به همراه آنان كشته شدند. [488] كشتن شاخص هايي اين گونه (محمد و ابراهيم) از جنايات ماندگار منصور مي باشد.

منصور موسي بن عبدالله بن الحسن بن الحسن بن علي بن ابي طالب عليه السلام كه جواني بيش نبود، دست گير كرده و بعد از زدن پانصد تازيانه، وي را زنداني نمود. وي نيز تا مرگ منصور در زندان بود! علي بن الحسن بن زيد بن علي همراه پدرش و نيز حمزه بن اسحاق بن علي بن عبدالله بن جعفر در زندان منصور در گذشتند. [489].

[صفحه 217]

داود بن علي عموي منصور والي مدينه مي باشد. هنگامي كه معلي بن خنيس را كه از ياران خاص امام صادق عليه السلام بود، در مدينه دستگير نمود، از وي خواست كه ياران امام صادق عليه السلام را معرفي كند؛ او را تهديد به قتل نمود. معلي گفت اگر ياران امام صادق عليه السلام زير پاي من هم باشند، من معرفي نخواهم نمود. معلي بن خنيس [490] كسي بود

كه امام صادق عليه السلام در حق وي فرمود: به مقام درجات ما مي رسد، ينال درجاتنا. [491] وي را شهيد نموده و به دار آويختند. امام به داود فرمود من تو را نفرين خواهم كرد. داود كه به قدرت خويش مغرور بود، امام را تحقير كرد كه من از نفرين تو بيم ندارم! امام همان شب در حق وي نفرين نمود و وي به هلاكت رسيد. هنگامي كه خبر قتل وي به امام صادق عليه السلام رسيد، حضرت به سجده افتاد، فخر الامام ساجدا. [492].

منصور آن گونه بر امام صادق عليه السلام حساس بود كه بعد از شهادت حضرت، جاسوس هاي خويش را در مدينه گماشته بود تا جانشين امام را شناسايي و به خيال خود به قتل رسانند.

امام به گونه اي وصيت نموده بود كه در وصيت نامه اش در ظاهر، يكي از افرادي كه وصي خود قرار داده بود منصور بود! در نتيجه منصور به اين اقدام موفق نشد. [493].

اين موارد برخي از دهها نمونه قتل و ستم هاي منصور است كه بر ياران خود و عموم مردم به ويژه ياران اهل بيت (عليهم السلام) و علويان و نيز عترت آل رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم روا مي دارد تا بر مسند حكومت برقرار باشد.

[صفحه 218]

با اين روش چگونه برخي نويسندگان به قلم خويش اجازه مي دهند كه بنگارد خون ريزي نا به حق بر منصور ناپسند بود؟! [494].

امام صادق و عباسيان

اشاره

با بررسي فشرده رفتار دو تن از خلفاي بني عباس يعني سفاح و منصور اين نكته شفاف شد كه انگيزه عباسيان از چالشگري به رغم امويان استقرار حكومت حق نبود، بكله تنها چنگ اندازي به اقتدار سياسي هدف آنان بود.

به همين خاطر عباسيان از قيام زيد بن علي بن الحسين عليه السلام كه پايگاهش كوفه مركز تشيع و علويان و مورد تأييد امام صادق عليه السلام نيز بود، مانند داود بن علي و ابوهاشم به همراه يقطين بن موسي، ابومسرو عيسي و يارانش حمايت نكردند. هنگام قيام زيد از كوفه خارج شدند و حيره رفتند، هنگامي به كوفه بازگشتند كه جنازه زيد بر بالاي دار بود. [495].

همچنين در برخورد با مردم و علويان و اهل بيت آل رسول صلي الله عليه و آله و سلم رفتار حاكمان عباسي همانند رفتار امويان است. گرچه در ظاهر تفاوت هايي به چشم مي خورد. ولاي مدينه از جانب منصور (شيبة بن غفال) بعد از كشته شدن محمد و ابراهيم - فرزندان عبدالله بن حسن - در مورد علويان در خطبه نماز جمعه اين گونه سخن مي گويد: علي بن ابي طالب بين مسلمانان تفرقه افكند و با مؤمنان به ستيز برخاست. براي دستيازي به حكومت با مؤمنان بستيزيد! و اينك فرزندان وي راه او را مي پيمايند و چيزي را (حكومت) كه شايسته آن نيستند مطالبه مي كنند، يتبعون اثره في الفساد و طلب الامر بغير استحقاق. [496].

[صفحه 219]

آري حاكم عباسي همانند اموي علي را شايسته حكومت داري نمي داند! علي را تفرقه افكن و مخالف وحدت جامعه معرفي مي كند! همان علي كه جانشين به حق رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم از جانب خدا بود و بيشترين تلاش را در حفظ وحدت امت اسلامي نمود و بي مروتي ها را تحمل و تلخ ترين زهرها را بر جان خويش خريدار شد.

يكسان بودن سيره عباسيان با امويان يادآور آيه قرآن است كه در مورد

بني اسرائيل كه پسينيان آنان به روش پيشينيان هستند فرمود: تشابهت قلوبهم. [497] موضع آنان، در واقع انديشه آنان كه در رفتارشان متجلي است، يكسان مي باشد.

امام صادق عليه السلام تبار عباسيان را همسان ابولهب معرفي مي كند. در خطبه اي در مدينه خطاب به عباسيان مي فرمايد: هنگامي كه جد ما «ابو طالب» ايمان آورده بود و رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم را ياري مي نمود، جد شما «عباس» همانند ابولهب وي را تكذيب مي نمود. آنگاه در ادامه اين گونه مي فرمايد: جد شما در راه اسلام مهاجرت نكرد. در جنگ اسير شد و آزاد شده ما مي باشد و با رضايت خاطر، مسلمان نشد، فكان ابوكم طليقنا و عتيقنا و اسلم كارها تحت سيوفنا. [498].

منظور از اين سخن ممكن است اين باشد كه عباس بن عبدالمطلب تا جنگ بدر در صف مشركان قريش بود و در جنگ بدر نيز در جبهه كفر به سر مي برد. گر چه بسياري مي نويسند با رضايت خويش در جنگ عليه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم شركت نكرده بود.

در هر صورت عباس در جنگ بدر بعد از اسارت اظهار اسلام نمود و

[صفحه 220]

رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم هم به وي متعرض نشد. حتي برخي مي نگارند حضرت به سپاه اسلام در بدر سفارش نموده بود كه هر كس با عباس برخورد نمود وي را به قتل نرساند. [499].

در هر صورت اين تعبير «طلقاء» در مورد اسيران فتح مكه مانند ابوسفيان است كه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بر آنان منت نهاد و آزادشان نمود. همين اصطلاح را امام صادق عليه السلام در

مورد عباس كه در جنگ بدر اسير و آزاد شده بكار مي برد.

بسياري از فقهاي اهل سنت بر اين باورند كه فرد مسلمان حتي اگر با زور و بدون رضايت مردم بر آنان مسلط شد، به عنوان «اولي الامر» بايد از آن پيروي شود و خروج بر آن و چالشگري عليه آن مشروع نيست. هر كسي با ولي امر به چالش خيزد طاغي شمرده مي شود. اين موضوع از ديدگاه عترت مردود مي باشد.

ديدگاه عترت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم در مورد حكومت داري اين است، تنها كساني كه مانند پيامبران و امامان معصوم كه جانشينان پيامبران مي باشند، حق حكومت داري دارند. در زماني مانند زمان ما كه امام معصوم عليه السلام حضور ندارد، حاكميت از آن فردي است كه شرايط ويژه را كه در واقع همگون و همانند معصوم است، فراهم كند.

بر اين اساس در زمان حضور عترت مشروعيت حاكميت از آن عترت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم است و هر گروه يا فردي عهده دار اين مسؤوليت شود، مشروعيت نخواهد داشت. از اين رو امام صادق عليه السلام هيچگاه حكومتي مانند عباسيان را كه بر پايه هاي ستم بنيان نهاده شده است، تأييد نخواهد كرد. اين

[صفحه 221]

نوع حكومت ها در هيچ زماني از ديدگاه عترت و امام صادق عليه السلام مشروعيت ندارند. ليكن نپذيرفتن حكومت عباسيان بدين معنا نيست كه امام صادق عليه السلام حتما بايد شمشير آهيخته و به رغم آنان بشورد. زيرا قيام عليه يك سلطه ستم زمينه هايي را مي طلبد كه در هر زمان فراهم نيستند.

در هر صورت امام صادق عليه السلام در برابر عباسيان كدام گزينه را انتخاب مي كند؟ آيا شرايط براي

يك قيام و اقدام همه جانبه فراهم است؟ و آيا اگر شرايط اين گونه فراهم نيست امام صادق عليه السلام بايد با حاكمان عباسي سازش كند و يا آنان را تأييد نمايد؟ و يا گزينه سومي نيز فرا روي امام صادق عليه السلام وجود دارد؛ آن اين كه امام در عين حال كه حكومت ستم را نمي پذيرد و محكوم و مردود مي داند؛ در عين حال كه شرايط براي اقدام گسترده به رغم آنان فراهم نيست، امام از نظر انديشه و فرهنگ، عباسيان را محكوم و رسوا نموده، در رفتار هم از آنان گريزان باشد. رفتار آنان را مردود بداند، در عين اين كه تلاش هاي اجتماعي و نيز فرهنگي خويش را به ثمر مي رساند. به نظر مي رسد از اين سه گزينه، گزينه سوم معقول و مؤثر مي تواند باشد. اينك هر سه گزينه را مورد بررسي قرار مي دهيم.

قيام به رغم عباسيان
اشاره

به نظر مي رسد شرايط براي گزينه اول فراهم نمي باشد. زيرا اين شرايط گرچه با قيام زيد بن علي بن الحسين عليه السلام فراهم شده بود، ليكن فراخواني وسيع عباسيان و فريب و پوشش آنان در فراخواني به عنوان عترت و الرضا من آل محمد و نقش مهم افرادي چون ابو مسلم و ابو سلمه خلال و سليمان بن كثير به سود عباسيان كه زمينه سقوط امويان را فراهم ساخته بود، جرياني اجتماعي را به سود عباسيان گردش داده است.

[صفحه 222]

عباسيان از اين فرصت به خوبي بهره برده و حكومت خويش را در كمترين فرصت در تمام كشور اسلامي مستقر ساخته اند و يك حكومت خشن و به ظاهر هوادار عدالت به نفع خويش دست و پا نمودند. در واقع حركت بزرگ اجتماعي كه

به نام اهل بيت (عليهم السلام) و به رغم بني اميه خيزش نموده بود، در اهداف خويش در هاله اي از ابهام رفته كه منظور از آل رسول كدام جريان اجتماعي است؛ آيا منظور امام صادق عليه السلام است، يا منظور همين عباسيان هستند كه در گفتار رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم حكومت داري آنان پيش بيني شده بود!

با اين شرايط عباسيان با تبليغات وسيع اين موضوع را مستقر نمودند كه منظور از «الرضا من آل محمد» آنان مي باشند و عباسيان شايستگي جانشيني رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم را دارند. اكنون موعد آن يوم الموعود عباسيان فرا رسيده است. بدين منوال بر بسياري از افراد جامعه امر مشتبه شده، به گونه اي كه جريان اجتماعي همراه با عترت و تشكل همسوي عترت نيز سخت آسيب ديد. امام صادق عليه السلام كه از هر كس آگاه تر به زمان خويش است، اين گونه نيست كه اگر حكومت ستم را تأييد نمي كند، بدون زمينه به رغم آنان بشورد و قيام بي ثمري را آغاز نمايد.

در واقع امام مشاهده مي كند زمينه يك حركت عمومي به صورت نهضت و قيام اكنون وجود ندارد. امام صادق عليه السلام و يا هر فرد هوشمندي نبايد به چنين اقدامي راضي شود. بلكه بايد در چالش با ستمگران چون عباسيان گزينه اي ديگر را انتخاب نمايد.

[صفحه 223]

يك شاهد

سدير صيرفي از ياران امام صادق عليه السلام مي باشد. وي به محضر حضرت رسيده، اظهار مي دارد بر تو خانه نشستن سزاوار نيست! امام مي پرسد چرا، وي مي گويد به خاطر اين كه شيعيان و هواداران تو بسيارند، اگر اميرالمؤمنين در شرايط تو بود هيچ گاه

قريش در حق وي طمع نمي كردند!

امام با خون سردي از وي مي پرسد فكر مي كني چه تعداد هوادار براي من وجود دارد. وي مي گويد صد هزار يا دويست هزار بلكه نصف جمعيت دنيا! امام كه مشاهده مي كند طرف بسيار احساساتي شده و مبالغه مي نمايد، پاسخ وي را نمي گويد. از سدير مي پرسد با ما به مسافرت مي آيي. وي مي گويد آري. هنگام حركت در بيابان پسر بچه اي را در حال چرانيدن چند بزغاله در بيابان مشاهده مي كنند. امام به سدير رو كرده مي فرمايد: اگر من به تعداد اين بزغاله ها ياور داشتم قيام مي نمودم! سدير مي گويد وقتي بزغاله ها را شمردم هفده عدد بودند، فاذا هي سبعة عشر! [500].

سهل بن الحسن خراساني وارد بر حضرت شد، اظهار داشت با اين كه صد هزار شمشير زن همراه شماست، چرا قيام نمي كنيد! امام به وي گفت بنشين. آنگاه به پيش خدمت گفت تنور را داغ نمايد. به خراساني دستور داد وارد تنور شود. وي عذرخواهي نمود و گفت مرا معذور بدار. در اين هنگام «هارون مكي» در حالي كه نعلين هاي خويش را بر انگشت سبابه داشت، وارد شد. حضرت به وي فرمود داخل تنور شو؛ وي بي درنگ وارد تنور شد. امام بعد از مدتي كه با خراساني گفتگو نمود از وي خواست تا به داخل تنور مراجعه كند. هنگامي كه مراجعه نمود، ديد هارون سالم در تنور نشسته است! امام از خراساني پرسيد از اين نوع شيعه چه تعداد سراغ داري؟! وي گفت هيچ! آنگاه فرمود ما از همه به زمان آگاه تريم، نحن اعلم بالوقت. [501].

[صفحه 224]

منظور امام از اين پاسخ ها چيست؟ آيا جز اين است كه شرايط در اين فرصت

فراهم نيست. اكنون در اثر تبليغات وسيع عباسيان امر بر مردم مشتبه است و مردم به سمت و سوي ديگري مي نگرند. اميد و آرزوهاي خويش را در عباسيان برآورده مي يابند.

اين روايات در زمان بني اميه هنگام قيام زيد صادر نشده است؛ زيرا در آن زمان اوضاع اجتماعي به سود اهل بيت (عليهم السلام) بود و اگر نهضت زيد كنترل و مهار نمي شد و تشكل همسوي عترت از آرمان زيد شهيد حمايت مي كرد به طور قطع شرايط به سوي اهل بيت گردش داشت. اين احاديث مربوط به زمان بحران كه عباسيان مي خواهند با نيرنگ بر مركب مراد استقرار يافته و زور و تزوير را حاكم سازند، مي باشد.

و نيز اين گونه روايات گواه اين نيست كه جريان اجتماعي به سمت اهل بيت و تشكل همسوي اهل بيت (عليهم السلام) متوقف شده است؛ بلكه گواه بر آسيب ديدن اين تشكل است كه در اثر تبليغات وسيع عباسيان اين گونه شرايط فراهم آمده است.

اين گونه پيشنهادها از جانب ياران امام صادق عليه السلام در فاصله بين سقوط بني اميه و فراخواني و زمينه سازي عباسيان مي باشد. چنان كه در روايت ديگر آمده است: هنگامي كه پرچم هاي سياه (مسوده) برافراشته شد (پيش از روي كار آمدن عباسيان). معلي بن خنيس مي گويد من نامه عبدالسلام بن نعيم و سدير و تعدادي ديگر را به خدمت امام صادق عليه السلام رساندم. به حضرت عرض كردم ما تلاش مي كنيم رهبري به سمت شما بازگشت كند، نظر شما چيست. امام كه بسيار ناراحت شد، فرمود واي بر شما اينان مرا رهبر خويش بر نمي گزينند، اف اف ما انا بهولاء بامام. [502].

ونيز امام صادق عليه السلام به ياران خود كه

اصرار به حركت اجتماعي و قيام به

[صفحه 225]

رغم ستمگران را داشتند، اين گونه رهنمود مي دهد: بر هر ندايي كه به جانب ما فرا مي خواند، پاسخ ندهيد. تحقيق كنيد چگونه و چه كسي به نام ما شما را فرا مي خواند. شما دو عمر نداريد كه با يكي تجربه فراهم كنيد و در ديگري به كار بنديد؛ مراقب باشيد به همراه چه كسي مي خواهيد قيام كنيد. شرايط فعلي را به زمان زيد (زيد بن علي بن الحسين عليه السلام) نسنجيد. زيد فردي آگاه و وفادار بود و مردم را به سوي خود فرا نمي خواند، وي مردم را به سوي رضا من آل محمد (عترت) فرا مي خواند و اگر موفق مي شد به پيمان خود وفادار بود، لو ظهر لوفي بما دعاكم. اينان كه شما را با نام ما فرا مي خوانند، از ما نيستند و نبايد به دور هر پرچمي كه به نام ما برافراشته مي شود، اجتماع نماييد... [503].

اين سخنان امام عليه السلام تحليل شفاف از اوضاع اجتماعي و سياسي زمان خويش است. اين رهنمود هشدار شفاف به شيعيان امام صادق عليه السلام است كه نبايد نيرنگ عباسيان، آنان را بفريبد. بايد هوشيار باشند تا به نام اهل بيت (عليهم السلام) عباسيان نتوانند به اهداف خويش نزديك شوند.

اين رهنمود به اين معناست كه اوضاع اجتماعي با نيرنگ هاي زيركانه عباسيان به گونه اي به سود آنان چرخش نموده است كه اقدام اجتماعي فردي مانند امام صادق عليه السلام در به دست گيري رهبري اجتماعي و سياسي جامعه بي ثمر است و امام چون زمان شناس است نبايد به اقدامي بي ثمر دست يازد. امام فرزانگان نبايد وارد يك اقدام بزرگ اجتماعي نسنجيده و مطالعه نكرده شود.

[صفحه 226]

گزينه دوم

اكنون كه شرايط پديداري يك قيام همگاني به رغم عباسيان فراهم نيست، امام صادق عليه السلام گزينه نخست را نمي تواند انتخاب كند. آيا حضرت گزينه دوم را كه تأييد حاكميت عباسيان مي باشد، بر مي گزيند؟ آيا امام صادق عليه السلام نسبت به ستم ها و تباهي هاي عباسيان ساكت و بي تفاوت مي تواند باشد؟! به يقين گزينه دوم نيز مورد پذيرش حضرت نمي باشد؛ زيرا حاكميت عباسيان در ماهيت و حقيقت همسان با امويان است، تشابهت قلوبهم. [504] چگونه ممكن است عترت آل رسول حاكميت ستم و تباهي را مشروع بداند! عترت مظهر ستيز با ستم و تباهي است؛ چگونه ممكن است حاكميتي كه با امواج خون پديدار شده و با امواج خون كشتي خويش را به سمت اهدافش حركت مي دهد، به رسميت بشناسد؟!

امام صادق عليه السلام يك روز، حتي يك لحظه هم با منصور سازش ندارد و اگر به ظاهر در برخي موارد همراه وي است و از وي تعبير به «امير المؤمنين» [505] مي نمايد و حتي امام به پيروان خويش سفارش مي كند كه از حاكمان زمان خويش پيروي كنند - عليكم بالطاعة أئمتكم قولوا ما يقولون و اصمتوا عما صمتوا فانكم في سلطان من قال الله تعالي و ان كان مكرهم لتزول منه الجبال [506] «از حاكمان خويش پيروي كنيد و هر چه آنان مي گويند، بپذيريد و از آنچه ساكتند، ساكت باشيد. شما در زمان حاكمي هستيد كه خداي متعال فرمود مكر و فريب آنان كوه ها را از پاي در مي آورد.» - اين سخن امام تأييد ولايت حاكميت عباسيان نيست؛ بلكه به لحاظ ملاحظه هايي است كه امام بتواند فتنه هاي عباسيان را مهار كند و بهانه براي آسيب رساني به تشكل

همسوي اهل بيت (عليهم السلام) به دست آنها ندهد. در واقع اين گونه موضع گيري ها تاكتيك و انديشه براي حفظ اساس دين و حراست از تشيع

[صفحه 227]

و فراهم ساختن فرصت براي ترويج و شكوفايي فقه و فرهنگ دين مي باشد.

موضع امام صادق

از اين رو مي توان گفت موضع امام صادق عليه السلام گزينه سوم است. امام با هوشياري كامل فتنه هاي عباسيان را عليه فقه و فرهنگ و بر ضد تشيع مهار مي كند. شيعيان را از آتش فتنه هاي دور مي سازد. امام از گرد آمدن شيعه به دور پرچم مسوده (پرچم سياهان) [507] كه با تزوير از نام و موقعيت اهل بيت (عليهم السلام) سوء استفاده مي كنند، دور نگه مي دارد. در عين حال با عزمي راسخ از فرصت پديد آمده در شكوفا سازي فقه و فرهنگ و پديدار ساختن يك جريان بزرگ فرهنگي و اجتماعي به سوي استقرار ارزش هاي ديني و تبيين و شفاف سازي ديدگاه قرآن و عترت به رغم ستمگران بهره مي برد.

امام صادق عليه السلام ستم و ستمگر را رسوا مي سازد. خود و پيروان هوشمند را نيز از آتش فتنه ها به دور مي دارد. از اين رو نمي توان گفت امام صادق در برابر عباسيان سكوت نموده و يا آنان را مورد تأييد قرار داده است. و نمي توان رواياتي مانند يا سدير الزم بيتك و كن حلسا من احلاسه واسكن ما سكن الليل و النهار [508]، - «سدير، در خانه خويش بنشين و همانند شب و روز ساكت و آرام باش.»- را دليل بي تفاوتي عنوان نمود.

اين گونه روايات را كه متعدد هم به چشم مي خورند، نمي توان گواه بر اين موضع گرفت كه امام سكوت كرده و بي تفاوت در برابر عباسيان مي باشد! زيرا اين سخنان

امام صادق عليه السلام در مورد سدير و امثال سدير مي باشد

[صفحه 228]

كه زمان شناس نبودند و به امام صادق عليه السلام پيشنهاد قيام مسلحانه به رغم اوضاع حاكم مي دادند. سدير اظهار مي كرد دويست هزار يا نصف جمعيت دنيا هوادار امام صادق عليه السلام است! امام در برابر اين گونه اظهارات بي مطالعه، مي گويد: الزم بيتك و كن حلسا من احلاسه.

امام صادق عليه السلام زمان شناس است. فتنه ها نمي توانند امام صادق عليه السلام را فريب دهند. خود فرمود: العالم بزمانه لا تهجم عليه اللوابس. [509] «آگاه به زمان خويش امور پيچيده و مشتبه بر وي تهاجم نخواهند نمود.» و خود فرمود: نحن اعلم بالوقت. [510] «ما زمان و موقعيت ها را از هر كسي بهتر مي شناسيم.» امام صادق عليه السلام ديدگاه خود را در مورد حاكميت عباسيان در فرصت هاي مناسب ابراز نموده است كه نمونه هايي از آنها را مورد بررسي قرار مي دهيم.

ستيز با ستم

فردي از ياران و مواليان امام سجاد عليه السلام مي گويد هنگامي كه امام صادق عليه السلام وارد حيره (شهري كنار كوفه) شد (در زمان عباسيان)، من از حضرت خواهش كردم كه وساطت كند با داود بن علي (والي منصور در كوفه) مذاكره كند، تا به من مسؤوليت اداري واگذار كنند. امام در پاسخ من فرمود: من چنين كاري نمي كنم، ما كنت لافعل. آنگاه من در انديشه شدم كه شايد امام احتمال مي دهد اگر من وارد نظام مديرتي عباسيان شوم بر ديگران ستم روا دارم. با خود عهد كردم كه دوباره به حضرت مراجعه كنم و تعهد بسپارم كه هيچگاه در دوران مديريت بر كسي ستم نكنم.

اين شخص و امثال وي بر اين گمانند كه دستگاه حكومتي عباسيان در نزد امام صادق عليه السلام با امويان

تفاوت دارد. مي پندارند همكاري نمودن با

[صفحه 229]

عباسيان از ديدگاه امام صادق عليه السلام بي اشكال است. اين طرز فكر اين شخص تنها نيست؛ عده زيادي از شيعيان موضوع بر آنان مشتبه شده و اين گونه گمانه زني داشتند!

اين شخص با مراجعه مجدد در حضور امام سوگند ياد نمود كه تمام زنان من مطلقه و تمام كنيزان من آزاد اگر به كسي ستم روا دارم. حضرت در پاسخ وي فرمود، دسترسي به آسمان در رسيدن به اين آرزو بر تو آسان تر است، تناول السماء أيسر عليك من ذلك. [511] يعني دستگاه مديريت عباسيان بر پايه ستم است. امكان ندارد كسي وارد شود و بر كسي ستم نكند. اين موضع گيري يعني عباسيان از ديدگاه امام صادق عليه السلام هيچگونه مشروعيت ندارند. اين موضع گيري يعني عباسيان با امويان تفاوتي ندارند؛ آنان شايسته حكومت داري نيستند؛ آنان حق ديگري را غصب نموده اند و پايه هاي حكومت آنان ستم است. آنگاه هنگامي كه حاكمان عباسي ستم پيشگان باشند نگر امام عليه السلام در مورد همراه شدن با ستم پيشگان اين گونه است.

عن الصادق عليه السلام العامل بالظلم و المعين له و الراضي به شركاء ثلاثهم. [512] «كارگزار ستمگر، ياور وي و آنان كه به رفتار وي راضي هستند، هر سه در جرم شريكند.» و قال عليه السلام: ان اعوان الظلمة يوم القيمة في سرادق من النار [513]، «ياوران ستمگران در قيامت در خيمه اي از آتش خواهند بود».

امام به محمد بن عذافر فرمود: با خبر شدم كه از كارگزاران عمال عباسيان (ابو ايوب و ربيع) شده اي. چه حالي خواهي داشت آنگاه كه در قيامت ندا داده شود كه ياران ستمگران كجا هستند. [514] و نيز

فرمود: هر كسي

[صفحه 230]

به سوي ستمگري براي ياري وي رود، از اسلام خارج شده است، فقد خرج من الاسلام. [515].

و مي فرمايد: در روز قيامت منادي ياوران ستمگران را ندا خواهد داد حتي كسي كه قلم و دوات براي آنان فراهم نموده است، حتي آنان كه خود را همانند ستمگران قرار داده اند (اشباه الظلمه)، همگان را جمع نموده در تابوتي از آتش نهاده به جهنم پرتاب مي نمايند. [516] در مورد قاضي حاكم جائر مي فرمايد: مراجعه به آنان مراجعه به طاغوت است، من تحاكم اليهم في حق او باطل فانما تحاكم الي الطاغوت. [517] و كارمزد قاضي آنان نيز روا و حلال نمي باشد، يأخذ من السلطان علي القضاء الرزق فقال ذلك سحت. [518].

حتي امام صادق عليه السلام به طور شفاف عاقبت وارد شدن در مديريت عباسيان را بيان مي كند كه چنين شخصي در قيامت به صورت «خوك» محشور خواهد شد، عن ابي عبدالله عليه السلام من سود اسمه في ديوان ولد سابع (مقلوب عباس) حشره الله يوم القيمة خنزيرا. [519].

همچنين هنگامي كه «شيبة بن غفال» استاندار منصور در مدينه در خطبه نماز جمعه در حضور امام صادق عليه السلام به امير مؤمنان علي بن ابي طالب عليه السلام جسارت نمود، امام برخاست و بر وي فرياد كشيد آنچه از نيكي گفتي ما مصداق و شايسته آن هستيم، و آنچه از بدي سخن به زبان آوردي تو و رئيس تو (منصور) شايسته آن هستيد، اي كسي كه بر مركب ديگري سوار شده اي از رزق ديگري تناول مي نمايي...

[صفحه 231]

آنگاه رو كرد به مردم و فرمود بدترين فرد در قيامت كسي مانند اين فاسق است كه آخرت خويش را به دنياي ديگري بفروشد. والي

هنگامي كه برخورد امام صادق عليه السلام را مشاهده كرد سرافكنده شده و از مسجد خارج شد، و خرج الوالي من المسجد و لم ينطق. [520].

مگر غير از اين است كه امام صادق عليه السلام به استاندار منصور مي گويد تو و مسؤول تو شايسته اين منصب نيستيد؛ مگر غير از اين است كه امام صادق عليه السلام در برابر حاكم عباسي اين گونه وي را رسوا مي سازد. اين موضع گيري در شرايطي بود كه منصور بارها امام صادق عليه السلام را به كوفه و مدينه احضار مي نمود و بارها امام صادق عليه السلام را تهديد به قتل مي نمود. [521] امام صادق عليه السلام هميشه تحت مراقبت حكومت بود، للسلطان علينا عيون. [522] امام صادق عليه السلام بي اعتنا به تهديدهاي وي هماره رفتاري پرخاشگر و جسورانه به رغم ستمگر عباسي داشت.

اين رفتار امام باعث شد كه منصور به حضرت نامه نگارد و از حضرت سؤال كند چرا تو به نزد ما نمي آيي و همانند سايرين از ما خوف و وحشت نداري و از ما نمي ترسي! امام در پاسخ وي فرمود، دليلي بر ترس مشاهده نمي كنم، نه چيزي از آخرت در پيش توست كه به آن اميدوار شوم، و نه تو از نعمتي بهره مند هستي كه به تو تبريك بگويم. گرفتار مصيبت هم نشده اي كه به تو تسليت بگويم؛ براي چه به تو مراجعه كنم! منصور گفت بيا نزد ما و ما را نصيحت كن. امام فرمود كسي كه دنيا طلب است، نصيحت بر وي بي ثمر است. و كسي كه آخرت نگر است با تو هم نشين نمي شود، من اراد الدنيا لا ينصحك و من اراد الاخرة لا يصبحك. [523].

[صفحه 232]

آيا بيان

ديدگاه از اين شفاف تر مي شود؟ از اين قبيل موضع گيري ها در گفتار و رفتار امام صادق عليه السلام فراوان وجود دارد كه امام صادق عليه السلام فريادي است رسا عليه ستمگران عباسي و هر ستمگر ديگر.

امام حتي اجازه نمي دهد در امور به ظاهر ديني با آنان همراه شوند، حتي اجازه نمي دهد در ساختن مسجد با آنان همراهي نمايند. مسجدي كه منصور بسازد پايگاه ديني نيست، پوشش است براي ستم و ستمگران. يونس بن يعقوب مي گويد امام صادق عليه السلام به من فرمود در ساختن مسجد نيز اينان را ياري ننما، لا تعنهم علي بناء مسجد. [524].

هشدار و هوشياري آن گونه عميق است كه ياران و پيروان را از همراه شدن با آنان حتي در اجتماعات ديني و بناء مسجد بر حذر مي دارد. اين فرياد هميشه رساي صادق آل محمد عليه السلام به رغم ستم پيشگان عباسي است؛ كدام سكوت؟ كدام بي تفاوتي؟ چگونه كسي به خود اجازه مي دهد كه بگويد امام صادق عليه السلام در برابر عباسيان بي تفاوت بود. امام صادق عليه السلام در برابر آنان سكوت كرده بود. فريادي از اين رساتر كجا و چگونه مي يابيد؟!

موضع گيري امام صادق عليه السلام در برابر عباسيان اين گونه است. از اين موضع گيري به خوبي آشكار است كه موضع امام همان موضع برابر امويان است. عباسيان با همه ترفندهايشان نتوانستند از موقعيت امام صادق عليه السلام به سود خويش بهره ببرند. امام توطئه هاي آنان را در مورد خود و پيروانش مهار نمود. امام با تدبير توانست فتنه هايي كه بر ضد علويان و تشكل همسوي اهل بيت (عليهم السلام) پديدار مي شد، مهار كند و تشكل همسوي اهل بيت را از خطرها حفظ نمايد.

از جانب

ديگر امام از فرصت پديد آمده در دوران پاياني امويان و اوايل

[صفحه 233]

دوران عباسيان بهره برده به يك اقدام شايسته و مهم ديگر اهتمام نموده است. آن شكوفايي فرهنگ و انديشه ديني و توسعه و توان مند نمودن فقه و فرهنگ و حقوق مي باشد. امام صادق عليه السلام از اين فرصت در جهت استقرار انديشه هاي صحيح ديني و تشيع و بارور ساختن فرهنگ و فقه و زدودن انبوه شبهات و هاله هاي ابهام و رسوا ساختن بسياري از كج راهگي هاي اعتقادي و فقهي، بس گامي بلند برداشته اند. در بخش پاياني فصل چهارم به محورهايي از اين مهم مي پردازيم.

تشكل همسوي اهل بيت

اشاره

در نوشتارهاي امامان پيشين بر اين محور تأكيد شده است كه يك تشكل و يك جريان بزرگ اجتماعي هماره همراه امامان معصوم عليه السلام شكل گرفته بود. اين تشكل همسوي اهل بيت (عليهم السلام) از زمان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم پديدار و در زمان ائمه اطهار نيز يكي پس از ديگري تداوم يافته است. اين تشكل همراه اهل بيت (عليهم السلام) گر چه در برخي موارد آسيب هاي جدي متحمل شده است و فراز و نشيب داشته، ليكن هيچگاه به خموشي نگراييده است.

يكي از مسؤوليت هاي مهم امام معصوم عليه السلام در هر زمان حراست از هويت اين تشكل بوده است كه تلاش مي شده است با مهار كردن انواع فتنه ها اين تشكل را كه همان «تشيع» است حفظ و حراست نمايند. جلوه هايي از اين تشكل و پايگاه اصلي آن كشور عراق و به ويژه كوفه مي باشد كه عاصمه اميرالمؤمنين عليه السلام است. در واقع تداوم تشكل همسوي اهل بيت از بركات نفس هاي رحماني علي عليه السلام است كه در عراق و

كوفه تجلي يافت و فروغ آن به ساير نقاط بلاد اسلامي حتي مرو و خراسان پرتو افكني مي نمود.

اينك زمان امام صادق عليه السلام است و بيش از يك قرن از پديدار شدن اين تشكل گرفته است. شواهدي كه همسويي اين جريان اجتماعي را در زمان

[صفحه 234]

امام صادق عليه السلام به سمت و سوي اهل بيت گواهي مي دهد، مرور مي كنيم. امام صادق عليه السلام تلاش نمود اين تشكل را حراست نموده و از بحران ها عبور دهد.

قيام سادات حسيني

شواهدي كه مي توان در اين راستا يادآوري نمود يكي حمايت وسيع از نهضت زيد بن علي بن الحسين عليه السلام و نيز يحيي بن زيد مي باشد. چون قيام زيد به رغم ستمگران اموي و با مشاوره امام صادق عليه السلام و تشكل همسوي اهل بيت شكل گرفت، تشكل همسو در عراق به طور جدي از زيد حمايت نمودند. زيد گرچه در مدينه بود، ليكن مناسب ترين منطقه براي آغاز قيام خود را عراق، بخصوص شهر كوفه تشخيص داد. به همين خاطر به بهانه هايي خود زيد به مدت مديدي در كوفه تردد و اقامت نمود تا توانست نهضت و قيام خود را ساماندهي كند.

زيد در كوفه آن گونه نهضت خويش را ساماندهي نمود كه بيش از چهل هزار نفر هوادار به دور وي گرد آمدند و از وي حمايت نمودند. بعد از سركوبي و مهار نهضت زيد از سوي هشام بن عبدالملك يحيي بن زيد نيز راه پدر را ادامه داد. وي خراسان را براي قيام عليه امويان برگزيد. در نهايت در همان جا نيز شهيد شد.

قيام شهيد فخ در زمان امام كاظم عليه السلام و حمايت عترت از اين جريان كه در واقع جرياني پيوسته و

در سطح وسيعي بوده و شرح آن در همين نوشتار آمده است؛ يكي ديگر از بهترين گواه بر تداوم تشكل همسوي اهل بيت (عليهم السلام) به سمت و سوي اهل بيت (عليهم السلام) مي باشد. امام صادق عليه السلام نيز اين پيش بيني را در مورد زيد اظهار نمود كه اگر زيد موفق مي شد به عهد خود - فراخواني مردم به سوي عترت - وفادار بود. حمايت پر شور از اين دو حركت اجتماعي و دو نهضت سادات حسيني عليه السلام (قيام زيد و قيام شهيد فخ) عليه امويان و عباسيان، گواه صادق به وجود چنين تشكلي مي باشد.

[صفحه 235]

قيام سادات حسني

علويان به ويژه سادات حسني به رغم عباسيان چالشگري نموده و برخي قيام و نهضت پديدار ساختند. از ابتداي حكومت عباسيان زندان هاي كوفه و هاشميه، آنگاه بغداد مملو از سادات حسني مانند عبدالرحمن بن حسن، حسن بن الحسن، ابراهيم بن الحسن شد. بسياري از اينان با خانواده شان زنداني بودند و در زندان هاي عباسيان درگذشتند و برخي نيز به قتل رسيدند.

اين چالشگري علويان در برخي موارد به نهضت با شكوه عليه عباسيان تبديل مي شد. مانند قيام محمد بن عبدالله (نفس زكيه) در مدينه كه موفق شد مدينه و اطراف آن را تسخير كند. قيام برادرش ابراهيم بن عبدالله در بصره كه موفق شده بصره، فارس، اهواز، مدائن از وي حمايت نموده و با حمايت اين مناطق به سمت كوفه مركز خلافت عباسيان حركت نمايد كه منصور از وحشت تصميم به فرار گرفت. در واقع عرصه را بر منصور تنگ كرد. در نهايت سپاه منصور بر آنان چيره شد و تعداد زيادي از علويان از جمله خود ابراهيم را كشت. منصور خود

بر كشتن علويان افتخار مي كند و مي گويد: بيش از هزار نفر از ذريه فاطمه (سلام الله عليها) را به قتل رساندم و سيد و بزرگ آنان را (امام صادق عليه السلام) زنده نگه داشتم. [525].

اين حركت علويان كه مورد حمايت مردم قرار مي گرفت، به خاطر اهل بيت (عليهم السلام) بود. در واقع پيروان اهل بيت (عليهم السلام) همان جريان تشيع كه خود علوي بودند و يا از آنان حمايت مي كردند اين حركت ها را پديد آوردند.

اين جريان ها به طور غير مستقيم مورد توجه امام صادق عليه السلام نيز بود. چنان كه در نامه امام صادق عليه السلام به عبدالله بن الحسن كه فرزندانش به دست

[صفحه 236]

سپاه منصور كشته شدند امام صميمانه مصايب را به وي تعزيت مي گويد و خود را در غم و مصيبت وي شريك مي داند. از وي به عنوان ذريه پاك ياد مي كند. امام عليه السلام در اين نامه مفصل موارد زيادي از آيات قرآن را استشهاد مي كند و عبدالله بن حسن را به صبر و پايداري فرا مي خواند. [526].

در هر صورت قيام علويان و هواداري انبوه جمعيت از آنان، گواه صادق بر اين است كه هنگامي كه نقاب از چهره عباسيان كنار رفت و رفتار آنان بر همگان آشكار شد، علويان به رغم آنان شوريدند. حتي به گونه اي تشيع از عباسيان بيزار شدند كه عباسيان نتوانستند مركز حكومت خود را در كوفه مستقر سازند. بلكه در زمان سفاح «هاشميه» را كنار كوفه بنا كردند، آنگاه در زمان منصور «بغداد» را ساختند و پايتخت قرار دادند. اين بدان خاطر است كه تشيع و تشكل همسوي اهل بيت در زمان عباسيان نيز به سمت و سوي امام صادق عليه السلام بود.

امام همام تلاش بر انسجام و حراست اين تشكل مي نمود.

بهره وري از موقعيت عترت

نكته ديگري كه موقعيت عترت را به خوبي شفاف مي سازد و اين مطلب مهم را گواهي مي دهد اين كه يك جريان بزرگ اجتماعي و يك تشكل بزرگ در زمان امام صادق عليه السلام هماره به سمت و سوي عترت آل رسول صلي الله عليه و آله و سلم بود، اينكه بني عباسيان چون موقعيتي براي خويش نمي ديدند، براي رسيدن به اهداف خويش از اهل بيت سرمايه گذاري نمودند. عباسيان دعوت و فراخواني خويش را به نام اهل بيت (عليهم السلام) ساماندهي نمودند. فراخوان ها موظف بودند مردم را به عنوان «الرضا من آل محمد» فرا خوانند و نام رهبران اصلي كه از عباسيان بودند پنهان دارند. زيرا مردم علاقه مند به اهل بيت (عليهم

[صفحه 237]

السلام) بودند، نه به عباسيان! مردم به هواخواهي اهل بيت دور پرچم ها گرد مي آمدند، و حتي حاضر مي شدند ايثار مال و جان كنند اما نه به نام عباسيان!

بدين خاطر آنچه موقعيت ممتاز مشاهده مي شود موقعيت اهل بيت (عليهم السلام) و فرد شاخصي چون امام صادق عليه السلام مي باشد. البته آنان در فراخواني نام امام صادق عليه السلام را مطرح نمي ساختند؛ زيرا بر خلاف انگيزه هاي آنان بود؛ عنوان كلي «اهل بيت (عليهم السلام)» يا عنوان «الرضا من آل محمد» را مطرح مي ساختند.

شكل گيري حوزه فقه و فرهنگ

از محورهايي كه شكل گيري و تداوم تشكل همسوي امام صادق عليه السلام را به اثبات مي رساند، داير نمودن حوزه فقهي و فرهنگي تشيع با حضور بيش از چهار هزار شاگرد و دانشجو در حوزه امام صادق عليه السلام مي باشد. [527] اين انبوه جمعيت در يك حوزه كه به صورت تخصصي و با آزادي كامل اداره مي شده محل شكوفايي استعدادها و نيز تحمل دگر انديش ها بوده است. افراد

فراواني از مخالفين امام صادق عليه السلام هم در آن حضور دارند.

در اين حوزه فرهنگي فقه شيعه به طور وسيع شكوفا و بارور شده است. در اين حوزه هزاران گفتار از امام صادق عليه السلام در حوزه فقه و فرهنگ صادر شده است. به گونه اي كه تداوم مرام رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم به تلاش هاي فرهنگي امام صادق عليه السلام پيوند عميق خورده است و عنوان «مذهب جعفري» به خود گرفته است. ساماندهي اين گونه حوزه و بارور كردن آن، دليل صادق بر تشكل همسوي اهل بيت در زمان امام صادق عليه السلام مي باشد.

[صفحه 238]

موارد ديگر

هنگامي كه منصور عده اي از علويان مانند عبدالله بن حسن را در مدينه زنداني كرد، بعد از سه سال آنان را با غل و زنجير در كنار مسجد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم گرد آورد و از مردم خواست كه بر آنان نفرين كنند. هنگامي كه عقبة بن مسلم مأمور سادات حسني را منصور در كنار مسجد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم گرد آورد و بر آنان توهين و بد گويي نمود، مردم عليه وي و منصور شوريدند؛ عقبة و منصور را لعن و نفرين كرده از علويان ستايش نمودند. [528].

عده اي از معتزله هنگامي كه خليفه اموي در شام كشته شده بود، در مورد خلافت با هم مشاوره مي نمودند. آنان به خدمت امام صادق عليه السلام رسيدند و فردي را به نام عمرو بن عبيد نماينده انتخاب نمودند تا با حضرت گفتگو كند. عمرو در هنگام سخن گفتن به حضرت عرض مي كند، ما مي خواهيم با محمد بن عبدالله بيعت كنيم. از ديدگاه تو

بي نياز نيستيم؛ زيرا تو فردي فرزانه و صاحب فضيلت هستي و پيروان زيادي داري، لفضلك و لكثرة شيعتك. [529] وي به انبوه جمعيت شيعه و تشكل همسوي امام عليه السلام اعتراف مي كند كه گواه بر موقعيت ممتاز تشكل همراه امام صادق عليه السلام است.

منصور در سال 147 هنگامي كه از حج باز مي گشت، در مدينه امام صادق عليه السلام را احضار نمود. موقعيت امام صادق عليه السلام آن گونه منصور را بي تاب ساخته بود كه با خود عهد كرد در هر صورت امام را به شهادت برساند.

هنگامي كه امام را در حضور وي احضار نمودند با غيض و غضب به امام توهين كرد. از وي به عنوان دشمن خدا ياد كرد! و گفت تو را مردم عراق رهبر برگزيده اند و اموال و زكوات خويش را به سوي تو گسيل مي كنند. تو را به يقين به قتل خواهم رساند، اتخذك اهل العراق اماما. [530] در اين اعتراف منصور مي گويد، مردم عراق تو را به رهبري

بر گزيده اند كه اين اعتراف نيز

[صفحه 239]

گواه بر موقعيت ممتاز امام صادق عليه السلام به خصوص در عراق مي باشد.

اين موارد و ده ها مورد مشابه آن به خوبي اين نكته را شفاف مي سازند كه در زمان امام صادق عليه السلام نيز همانند زمان امامان پيشين تشكل همسوي اهل بيت ساماندهي داشت و با توان مندي به حركت خويش ادامه مي داد. امام صادق عليه السلام نيز تلاش نمودند اين تشكل را حراست نمايند، از لحاظ فرهنگ بارور سازند، از لحاظ سياسي و اجتماعي فتنه ها را مهار سازند تا اين تشكل از آسيب ها در امان بماند.

تا كنون موضع گيري هاي امام صادق عليه السلام در مورد برخي جريان هاي اجتماعي و سياسي از

زمان امويان و نيز شكل گيري دولت عباسيان مورد بررسي قرار گرفت. در اين محورها به خوبي آشكار شد كه امام با هوشمندي توانست فتنه ها را مهار كند. امام از حركت و پرچمي كه برخي با طرفند و توطئه به نام اهل بيت (عليهم السلام) مي افراشتند، حمايت نمي كرد. امام عليه السلام از قيام ها و نهضت هاي علويان به رغم امويان و عباسيان حمايت مي نمود. امام عليه السلام از فرصت پيش آمده براي بارور كردن فقه عترت و شكوفا ساختن فرهنگ دين كه همان فرهنگ تشيع است اهتمام ورزيد.

امام فقه و فرهنگ تشيع را توسعه داده و شكوفا ساخت. امام بزرگترين مركز علمي و دانشگاه را در رشته هاي گوناگون ساماندهي نمود. امام فقه و فرهنگ و ناگفته هايي كه امامان پيشين و حتي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم آنها را بازگو ننموده بودند، به زبان آورد. بسياري از اين امور، مورد تحليل قرار گرفته و توضيح داده شد. و اينك در قسمت پاياني اين نوشتار تلاش هاي فقهي و فرهنگي امام صادق عليه السلام و نقش آن حضرت را در استقرار و پايدار نمودن دين مورد نگر قرار مي دهيم.

[صفحه 240]

عباسيان و شكل گيري مذاهب اهل سنت

اشاره

بزرگترين جريان اجتماعي و فرهنگي به رغم عباسيان، جريان اجتماعي تشكل همسوي اهل بيت (عليهم السلام) و فرهنگ عترت مي باشد. عباسيان بيشترين هراس را از ساماندهي تشكل همسوي اهل بيت و توسعه فرهنگ تشيع و امام صادق عليه السلام داشتند. يعني بزرگترين خطر بر حكومت داري آنان عترت به محوريت امام صادق عليه السلام به شمار مي رفت.

به همين خاطر حاكمان عباسي در تلاش بودند فرهنگ و مذاهب ديگر را عليه مذهب اهل بيت (عليهم السلام) ترويج و توسعه دهند. به همين

دليل براي تأمين اين هدف زمان حاكمان عباسي به ويژه منصور فرصت شكوفايي مذهب هاي فقهي اهل سنت فراهم شد. بيشتر مذاهب مهم كه اكنون بيشترين نفوذ را در جمعيت اهل سنت دارند، در زمان آغازين حكومت عباسيان ترويج شده اند. حاكمان عباسي محور اصلي رواج اين مذاهب در مناطق گوناگون كشور اسلامي مي باشند. حاكمان عباسي فقهاي به نام اين مذاهب به ويژه ابوحنيفه، مالك، شافعي و احمد حنبل را ترويج نمودند. در مناطق مختلف فتواهاي آنان را رسميت داده، به طوري كه قضات دادگستري از فقهاي اين مذاهب برگزيده مي شدند و بر اساس فقه آنان داوري مي نمودند.

در هر منطقه اي به تناسب نفوذ و رواج هر مذهب، قاضي محكمه از فقهاي همان مذهب برگزيده مي شد و فقهاي درباري و با نفوذ عنوان «قاضي القضاة» را يدك مي كشيدند! در اين بخش نخست به شرح اين محورها پرداخته، آنگاه نقش امام صادق عليه السلام را در فرآيند فقه و فرهنگ مورد بررسي قرار خواهيم داد.

البته اين در حالي بود كه رواج مذاهب اعتقادي گمراه مانند مرجئه، قدريه، معتزله، خوارج، زيديه، جبريه، حروري، غلات و... در حال افزايش

[صفحه 241]

بودند.اين گونه مذاهب كه برخي با اساس توحيد در تضاد بودند، رواج مي يافتند.

امام صادق عليه السلام در عين حال كه مرام هاي انحرافي اعتقادي را ساماندهي مي كند، در فروع و فقه نيز مذاهب معروف اهل سنت را نقد مي نمايد. اين در حالي بود كه شعار عباسيان «الرضا من آل محمد» بود، آنان با نام اهل بيت (عليهم السلام) به اهداف خويش دست يازيدند. بعد از حاكميت نيز چون فرد شاخص اهل بيت امام صادق عليه السلام است، بايد فقه وي رسمي مي شد. اگر

عباسيان در ادعاي خويش صادق بودند، اگر نهاد سياسي را به امام صادق عليه السلام واگذار نمي كردند، حداقل نهاد قضايي را به فقه امام صادق عليه السلام مي سپردند. ليكن آنان به رغم فقه امام صادق عليه السلام به مذاهب ديگر روي مي آورند. با ترويج اين مذاهب مانند مذهب شعبي، اوزاعي، سفيان ثوري، داود ظاهري، حسن بصري، سفيان بن عيينه، اعمش، ربيعة الرأي و... با مذهب عترت به چالش مي خيزند. ليكن از بين همه اينها هم چهار مذهب حنفي، مالكي، شافعي و حنبلي را بيش از ديگر مذاهب ترويج و مستقر مي سازند كه به بررسي اجمالي آن ها مي پردازيم.

مذهب حنفي

نعمان بن ثابت معروف به «ابو حنيفه» كه طبق معروف در سال 80 به دنيا آمده و در سال 150 در بغداد وفات يافته است، بنيان گذار مذهب «حنفي» است. وي در كوفه به سر مي برد. مدت دو سال نيز در مدينه در محضر امام صادق عليه السلام بود كه خود اعتراف كرد اگر آن دو سال نبود، ابوحنيفه اي نبود، لو لا سنتان لهلك نعمان. [531].

ابوحنيفه مذهب رأي و قياس را رواج داد و استدلال هاي فقهي، از

[صفحه 242]

استدلال نقلي و حديث، به استدلال عقلي، قياس و استحسان گردش داد. وي فهم خويش را در فقه ملاك قرار داد.

ابوحنيفه از چالشگران سخت امام صادق عليه السلام بود، در مخالفت با ديدگاه هاي امام صادق عليه السلام زبان زد است. ابوحنيفه وقتي متوجه شد عصاي رسول الله عليه السلام در دست امام صادق عليه السلام است، از حضرت اجازه خواست آن را ببوسد. امام به وي فرمود: اين بدن (بدن امام صادق عليه السلام) پوست و گوشت و مويش از رسول الله صلي الله عليه و آله و

سلم مي باشد. چگونه است كه اين بدن را نمي بوسي اما عصا را مي خواهي ببوسي! [532].

ليكن آنچه حايز اهميت است، توجه حاكمان عباسي مانند منصور به وي است. منصور وي را از كوفه به بغداد فرا مي خواند. با اصرار تمام از وي مي خواهد سمت مهم «قاضي القضاة» را از جانب حاكم عباسي بپذيرد كه وي شخصا از اين كار طفره مي رود. علت طفره رفتن وي از اين سمت روشن نيست. شايد به منصور نمي توانست اعتماد كند! ليكن آنچه آشكار است رواج فقه وي در زمان منصور و بعد از وي در زمان حاكمان ديگر عباسي است.

دو تن از شاگردان بنام ابو حنيفه ابو يوسف و محمد بن الحسن الشيباني سمت قاضي القضاة را در دوران منصور پذيرفتند و فقه حنفي را در بلاد اسلامي رواج دادند.

همچنين زفر بن هذيل و حسن بن زياد دو تن ديگر از شاگردان ابوحنيفه هستند كه در ترويج مذهب حنفي نقش اصلي ايفا مي كنند. [533] عامل اصلي توسعه فقه حنفي دولت عباسيان مي باشد كه به خاطر چالشگري عليه اهل بيت (عليهم السلام) اين گونه رفتار را در پيش مي گيرند.

[صفحه 243]

مالكي

مالك بن انس بن مالك در سال 95 در مدينه متولد شده و در سال 179 در همان جا در گذشته است. وي در قبرستان بقيع نزديك قبر ابراهيم فرزند رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم به خاك سپرده شده است. وي از علماي به نام اهل سنت است كه مذهب مالكي ها به وي منصوب است. [534].

وي بر خلاف روش ابوحنيفه كه فقه خود را بر پايه قياس و استحسان پايه نهاده بود، فقه خويش را بر حديث پايه

گذاري نمود. دوران وي در مدينه است. همان گونه كه دوران ابو حنيفه در عراق بود و همان گونه كه شاگردان ابوحنيفه در عراق مسؤوليت قضاء را عهده دار بودند، شاگردان مالك، مانند يحيي بن يحيي در اندلس (اسپانياي كنوني) و آفريقا قضاوت مي نمودند.

مالك در ابتدا رابطه خوبي با حاكمان عباسي نداشت و حتي وي فتوا صادر نمود و مردم را به قيام عليه عباسيان همراه محمد بن عبدالله بن الحسن ترغيب نمود. به همين خاطر مورد خشم و غضب حكومت قرار گرفت. حتي در مدينه بر وي پنجاه تازيانه زدند. ليكن در اثر گردش سياست، اوضاع به گونه اي گردش نمود كه منصور به وي اصرار كرد كه در فقه كتابي بنگارد. منصور مي گويد من داناتر از تو كسي را سراغ ندارم. وي نيز به توصيه منصور كتاب «موطأ» را مي نگارد. [535].

در هر صورت حاكمان عباسي (منصور) مذهب وي را در مدينه عليه اهل بيت (عليهم السلام) ترويج مي نمايند. هارون مي گويد بدون اذن مالك هيچ كاري در مدينه انجام نگيرد. [536].

[صفحه 244]

شافعي

محمد بن ادريس شافعي از فقهاي ديگر اهل سنت است كه مذهب فقهي وي مورد توجه عباسيان قرار مي گيرد. مذهب وي در بلاد مصر و نيز بغداد و خراسان و اندلس رواج يافت. شافعي در شهر غزه فلسطين و يا در يمن در سال 150 متولد شده است. وي به مناطقي چون مكه و بغداد و... سفر كرده و اقامت نموده است. سرانجام به مصر بازگشته و در سال 198 يا 204 در مصر در گذشته است. [537] دوران وي همزمان با منصور و امام صادق عليه السلام نمي باشد. ليكن عامل اصلي رواج فقه

وي نيز ديگر حاكمان عباسي معاصر وي مي باشند. هنگام ورود به مصر با نامه رشيد حاكم عباسي، به مصر وارد مي شود. عده اي از سران قبايل مصر همراه وي مي شوند و در ترويج مذهب وي نقش ايفا مي كنند. [538] كتاب مهم فقهي شافعي «ام» است.

حنبلي

احمد بن حنبل در بغداد در سال 164 متولد شده است و در سال 241 در همان بغداد رحلت نموده است. [539] احمد بن حنبل از شاگردان شافعي است و در زمان معتصم تازيانه خورده و زنداني شده است. ليكن در زمان متوكل مورد عنايت حاكم عباسي قرار مي گيرد و از مقربين درگاه حكومت قلمداد مي شود.

وي يكي از بزرگان اهل حديث و راوي حديث است كه كتاب «مسند» وي در حديث، يكي از شش كتاب [540] معتبر روايي اهل سنت به شمار مي رود. در شرح حال وي مي نويسند يك ميليون حديث حفظ بوده است.

[صفحه 245]

وي در سال 241 در بغداد در گذشت و در قبرستان «باب حرب» به خاك سپرده شد. احمد از آنگونه موقعيت بهره مند شده بود كه مي نويسند در تشييع جنازه وي هشتصد هزار مرد و شصت هزار زن شركت نموده بود. [541].

اين گونه است كه مي توان گفت تنها دليل مهم رواج و رسمي شدن اين چهار مذهب اهل سنت، حمايت حكومت از آنان مي باشد؛ نه ويژگي هاي ديگر مانند مستند و مبرهن بودن پايگاه فقهي آنان! اين مذاهب نسبت به مذاهب ديگر اهل سنت هيچ گونه امتياز علمي ندارند تا كسي بگويد به خاطر ويژگي علمي و يا اتصال آنان به زمان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم جمعيت انبوهي را به دنبال خود دارند.

بلكه به لحاظ الناس علي دين ملوكهم - «مردم به مرام حكومت خويش همراهند»- رواج يافته اند.

اين مذاهب بدين جهت كه حاكمان عباسي از آنان حمايت نمودند و دستگاه قضايي را به آنان سپردند و قضات دادگستري بر طبق فقه آنان داوري نمودند، اين گونه رواج يافتند. حاكمان عباسي براي چالش با فقه جعفري، بايد به يك فرهنگ و فقه روي مي آوردند؛ بايد در جامعه اسلامي براي آموزش مردم مكتبي را مطرح مي ساختند؛ آنان براي رسيدن به اين هدف اين مذاهب را بر گزيده اند.

با توجه به روش سياست مداري منصور آن مقدار بر ابو حنيفه اصرار مي كند كه منصب قاضي القضاة را بپذيرد كه حتي وي را تهديد به زندان مي كند. براي منصور آنچه مورد اهتمام است اين كه به رغم فقه جعفري و فقه و فرهنگ اهل بيت بپا خيزد.

از اين رو اهميت تلاش هاي فقهي و فرهنگي و داير نمودن دانشگاه جعفري عليه السلام شفاف مي گردد كه امام صادق عليه السلام چه تحول عميقي در راستاي

[صفحه 246]

فقه و فرهنگ پديدار ساخته است. چگونه توانسته است با همه محدوديت ها و با همه هجمه هاي فرهنگي به رغم فرهنگ عترت و هجمه هاي سياسي و اجتماعي عليه تشكل همسوي اهل بيت (عليهم السلام)، فرهنگ عترت را بارور ساخته و تشكل همسوي اهل بيت (عليهم السلام) را از اين تنگناها و بحران ها حراست نمايد و عبور دهد.

مذهب جعفري

شكوفايي فقه و فرهنگ

بخشي از زمان امامت امام صادق عليه السلام به دوران سراشيبي امويان بازگشت دارد كه در اين دوران حاكمان اموي سلطه كافي به محدوده حكومت خويش نداشتند. جريان هاي اجتماعي و فرهنگي از هر سو آنان را محاصره نموده بود. يكي از جريان هاي مهم اجتماعي همان تشكل

همسوي اهل بيت (عليهم السلام) بود كه موجب شكوفايي فرهنگي شد. امام باقر عليه السلام از فرصت پيش آمده به خوبي بهره برد و فقه و فرهنگ تشيع را شكوفا ساخت.

اكنون كه زمان امام صادق عليه السلام فرا رسيده و ضعف حكومت اموي بيشتر آشكار شده - به گونه اي كه به آشفتگي سياسي انجاميده است - امام صادق عليه السلام از اين فرصت بهترين بهره را در جهت شكوفايي فقه و فرهنگ اسلامي يعني تشيع مي برد.

از جانب ديگر در زمان عباسيان كه هم زمان با بخش ديگر امامت امام صادق عليه السلام است، عباسيان تلاش فراوان بر رواج و توسعه فقه و فرهنگ فرقه هاي چالشگر اهل بيت عليه السلام داشتند كه شرح آن گذشت.

اكنون امام صادق عليه السلام بايد همت گمارد در برابر اين جريان هاي بزرگ فرهنگي به چالش برخيزد تا فقه و فرهنگ اسلام و تشيع را شكوفا نموده و در برابر هجمه هاي فرهنگي و فقهي مقاومت نمايد.

[صفحه 247]

بدين خاطر است كه مشاهده مي شود امام صادق عليه السلام تلاش وافر به داير نمودن مراكز علمي و حوزوي دارد. بر اين امر پافشاري مي كند تا حوزه فقه و فرهنگ هر چه بيشتر توسعه يافته و شكوفا شود.

اين تلاش ها از دو بعد توسعه مي يابد، هم از لحاظ كمي و هم از لحاظ كيفي؛ از لحاظ كمي بيش از چهار هزار نفر در حوزه فقه و فرهنگ امام صادق عليه السلام گرد هم مي آيند؛ [542] از محضر امام بهره مي برند. اين افراد گروه گروه در موضوعات گوناگون مانند اعتقادي، فقهي، حقوق، طب، نجوم، ستاره شناسي و حتي فيزيك و شيمي بهره مند مي شوند.

كيفيت فقه و فرهنگ در حوزه امام صادق عليه السلام آن گونه بارور و

شكوفا مي گردد كه بيشترين نگاه فقهي و فرهنگي معارف را سخنان امام صادق عليه السلام شكل مي دهند و اين امر تا آنجا پيش مي رود كه مذهب تشيع و پيروان امام صادق عليه السلام را «مذهب جعفري» عنوان مي دهند.

اكنون كه قريب چهارده قرن از زمان امام صادق عليه السلام سپري شده است تمام حوزه هاي فقهي شيعه به پشتوانه احاديث امام صادق عليه السلام داير مي باشند. بسياري از مدارك و احكام فقهي از سخنان امام باقر عليه السلام به ويژه فرزند برومندش صادق آل محمد تامين مي شوند. از هيچ امامي به مقدار امام صادق عليه السلام سخن و سند در حوزه فقه و فرهنگ صادر نشده است.

امام صادق عليه السلام با داير نمودن حوزه بزرگ و با پرورش شاگردان فراوان متخصص در رشته هاي گوناگون به ويژه فقه و حقوق توانست افزون بر شكوفا سازي فقه و فرهنگ تشيع، در برابر هجمه حاكمان بني عباسي مقابله نمايد. امام صادق عليه السلام از اين فرصت بهره وري مي نمايد و دانشگاهي را بنيان مي نهد كه بازدهي آن تا ابد پايدار مي ماند. اين دانشگاه همواره تشنه كامان را از سرچشمه كوثر صادق آل محمد عليه السلام سيراب مي سازد.

[صفحه 248]

دانشگاه امام صادق

امام صادق عليه السلام از فرصت فراهم شده به گونه اي بهره وري نمود و دانشگاه علم و فضيلت پايه گذاري نمود كه ثمره آن تا ابد جهان بشريت را بهره مي دهد. دانشگاه امام صادق عليه السلام پايگاه تحليل باورهاي بنيادين ديني و ستيز با راهزنان اعتقادي كه هماره در كمين دستبرد فضيلت انسان نشسته اند، شكل مي گيرد. دانشگاه امام صادق عليه السلام به صورت ريشه اي بنيادهاي اعتقادي و باورهاي عقيدتي را بنيان نهاده و شفاف مي سازد و از شبه افكني هاي

گمراهان در آن زمان و هر زمان مشابه پاسخ مي دهد. دانشگاه امام صادق عليه السلام فقه تشيع را كه فقه اسلام خالص و ناب محمدي است، تحليل و شكوفا مي سازد. از لحاظ نظام حقوقي نظامي الگو در زمينه هاي متفاوت حقوق مدني، جزايي و كيفري پايه نهاد. امروزه اين نظام حقوقي به عنوان برترين نظام حقوقي در جهان حقوق مي درخشد. فقه شيعه كه اكنون پربارترين و برترين نظام حقوقي به شمار مي رود، از چشمه سار حوزه فقهي امام صادق عليه السلام سيراب مي شود.

ويژگي هاي دانشگاه امام صادق
تحكيم پايه هاي اعتقادي

از ويژگي هاي مهم دانشگاه امام صادق عليه السلام اين است كه محورهاي پايه اي اعتقادي و حقوقي را بنيان نهاد. در دانشگاه امام صادق عليه السلام عقايد پايه اي مانند توحيد، معاد، نبوت، رهبري و امامت به صورت مبرهن مستند و شكوفا مي شود. تمام فرقه هاي انحرافي بازشناسي و مورد تحليل و نقد قرار مي گيرند. گروه هاي اعتقادي منحرف مانند: مجسمه، مرجئه، غلات و... نقد و رسوا شدند.

تخصصي بودن

تخصصي بودن رشته ها و تربيت افراد متخصص در رشته هاي گوناگون،

[صفحه 249]

ديگر ويژگي دانشگاه صادق آل محمد عليه السلام مي باشد. امام صادق عليه السلام در طول داير نمودن حوزه بزرگ فقهي و فرهنگي كه بيش از چهار هزار نفر (به صورت تدريجي) از خرمن با بركت حضرت بهره مي بردند، گر چه عمومي و فراگير است، ليكن به افراد شايسته كه از استعداد و ظرفيتي ويژه بهره مند بودند، توجه خاص مي نمود. آنان را به تناسب استعداد و علاقه اي كه به رشته هاي گوناگون داشتند، در آن رشته عالم و متخصص پرورش مي داد. چنانچه مشاهده مي شود هشام بن حكم و مفضل بن عمر را در رشته اعتقادات، جابر بن حيان را در رشته شيمي، و امثال زراره و محمد بن مسلم و أبان بن تغلب را در رشته فقه و حقوق پرورش مي دهد.

آزاد انديشي

از ويژگي هاي مهم ديگر دانشگاه امام صادق عليه السلام آزاد انديشي و تحمل ديگر انديش مي باشد. دانشگاه امام صادق عليه السلام يك مركز علمي مدار بسته نبود كه يك نوع انديشه و باور و فرهنگ در آنجا شكوفا شود؛ بلكه بسياري از ديگر انديشان كه با باورهاي امام همام در چالش بودند، در همين حوزه به سر مي بردند.

در حوزه درس امام صادق عليه السلام تنها پيروان امام صادق عليه السلام مانند محمد بن مسلم و زراره، و ابان بن تغلب شركت نمي كردند، بلكه دگر انديشان كه در برابر امام صادق عليه السلام موضع گرفته اند مانند نعمان بن ثابت (ابوحنيفه)، مالك بن انس، ابن ابي ليلا، ابن ابي العوجاء واصل بن عطاء، سفيان ثوري، سفيان بن عيينه، حفص بن سالم، يحيي بن سعيد، ابن جريح، شعبة بن الحجاج، ابو ايوب سجستاني، اوزاعي، اعمش،

حسن بصري، داود ظاهري، ابو ثور، قطان، محمد بن اسحاق، و... شركت مي كنند. ابوحنيفه برخي از معلومات خويش را مرهون دانشگاه امام صادق عليه السلام مي داند كه اعتراف مي كند: لو لا سنتان لهلك نعمان.

[صفحه 250]

اينان از افراد مذهب تراش و دگر انديش امام صادق عليه السلام مي باشند؛ ليكن امام صادق عليه السلام اجازه مي دهد در حوزه وي شركت كنند. امام حتي با افرادي مانند ابي العوجاء، ابوحنيفه، و ابوشاكر ديصاني مناظره و گفتگو مي كند.

اين روش از اين جهت اهتمام دارد كه مراكز حوزوي و دانشگاهي بايد مركز تبادل و تعامل و طرح ديدگاه ها باشند و ديدگاه هاي متفاوت و انديشه هاي متقابل در اين مراكز مورد نقد و بررسي قرار گيرند تا باورهاي حق از پندارها و خرافه ها متمايز و شفاف گردند. اين ويژگي سبب بالندگي و رشد فرهنگي و بارور شدن انديشه ها در عرصه هاي گوناگون مي شود. اين ويژگي باعث پويايي و جهش هاي علمي شده و از ايستايي و در جا زدن مراكز تحقيقي جلوگيري مي كند. اين روش برترين روش است كه در يك مركز علمي مستقر مي گردد. زيرا انديشه هاي مبرهن و حق محور هيچ گاه از طرح انديشه هاي متضاد در هراس نمي باشند، بلكه با طرح انديشه هاي گوناگون و متضاد زمينه رشد و بالندگي باورهاي حق آشكار مي گردد.

تحقيق و پژوهش

ويژگي ديگر دانشگاه امام صادق عليه السلام تحقيق و پژوهش دانشوران دانشگاه است. در اين مراكز دانش در زمينه هاي گوناگون فقهي، اعتقادي، جبر، شيمي، و... تحقيقات وسيع شكل مي گيرد. هشام بن حكم موفق مي شود سي و يك يا بيست و نه جلد كتاب تحقيق نموده و بنگارد. [543] جابر بن حيان بيش از 200 جلد كتاب در رشته هاي طبيعي و اعتقادي

و شيمي مي نگارد [544] و همين جابر پدر علم شيمي عنوان مي گيرد. جابر بن حيان هزار صفحه كه مشتمل بر 500 رساله است، مي نگارد. [545].

[صفحه 251]

مفضل بن عمر نه جلد كتاب در موضوعات گوناگون مي نگارد. [546] محمد بن مسلم سي هزار حديث از امام باقر عليه السلام و شانزده هزار حديث از امام صادق عليه السلام ضبط و نقل مي كند. [547] امام به تعميق افكار و تحقيق موضوعات اهتمام ويژه داشته است كه اين گونه افرادي در دانشگاه حضرت تربيت و رشد مي يابند.

توسعه

از ويژگي هاي ديگر دانشگاه امام صادق عليه السلام حضور زنان دانشمند در محضر حضرت مي باشد. دانش و فضيلت وقف هيچ انسان و طايفه و قشري نيست؛ بلكه همه انسان ها و زن و مرد مي توانند از اين فضيلت بهره مند شوند. بايد عرصه كسب دانش براي همگان هموار شود تا همگان در شرايط همگون از بهره وري مراكز علمي و تحقيقي قرار گيرند.

به همين خاطر مشاهده مي شود زنان نيز همانند مردان از دانش و فضيلت امام صادق عليه السلام بهره مي برند. زناني مانند ام الحسن، سالمة، ام سعيد، ام ولد مغيره، قنواء، غنيمه، جده، حماده، رباب، سعيده، و... از حضرت حديث نقل مي كنند. [548] اين يك بعد توسعه دانشگاه امام صادق عليه السلام مي باشد.

بعد ديگر توسعه از نظر تعدد مراكز مي باشد كه در مراكزي مانند كوفه، بصره، قم و مصر پايگاه تحقيقاتي داير مي گردد. [549].

[صفحه 252]

معرفي عترت

عترت كه عدل و همتاي قرآن در زبان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم معرفي شد، هماره مورد عناد افراد نادان به ويژه معاند مي باشد. به همين خاطر هماره دست هايي تلاش مي كردند كه چهره تابناك عترت را واژگون جلوه دهند و آنان را در جامعه منزوي سازند.

در برابر اين تلاش ها شاخص هاي عترت مانند باقر العلوم عليه السلام و فرزند برومندش صادق آل محمد عليه السلام در تلاش هستند كه چهره عترت را نمايان سازند، شؤون عترت را به مردم بيان كنند. مردم را از فضايل و برتري هاي عترت آگاه سازند.

امام صادق عليه السلام در معرفي عترت مي فرمايد: يا ابا بصير نحن شجرة العلم و نحن اهل بيت النبي و في دارنا مهبط جبرئيل عليه السلام و نحن خزائن علم الله و نحن معادن وحي

الله من تبعنا نجا و من تخلف عنا هلك حقا علي الله عز و جل. [550] «ما درخت دانش هستيم؛ ما اهل بيت پيامبر مي باشيم، خانه ما محل فرود جبرئيل است. ما خزائن دانش خدا و معاون وحي خدا مي باشيم. به يقين آن كسي كه از ما پيروي نمود، نجات يافت و آن كسي كه با ما مخالفت نمود، نابود شد».

و مي فرمايد: ان لله حرمات ثلاث ليس مثلهن شيء كتابه و هو نوره و حكمته و بيته الذي جعل الناس قبلة لا يقبل من احد توجها الي غيره و عترة نبيكم محمد صلي الله عليه و آله و سلم. [551] «براي خدا سه قرقگاه داراي احترام كه مانند ندارند، وجود دارد؛ يكي كتاب خدا كه نور و حكمت خداست، ديگري خانه خدا كه قبله گاه است و كسي نبايد به سمت ديگري رو كند، سومي عترت پيامبر است».

و مي فرمايد: نحن تراجمة وحي الله و نحن خزان علم الله. [552] «ما زبان گوياي

[صفحه 253]

وحي الهي هستيم، ما خزينه هاي دانش خدا مي باشيم».

الناس ثلاثة عالم و متعلم و غثاء نحن العلماء و شيعتنا المتعلمون و سائر الناس غثاء [553] «مردم سه گروه اند، دانشمند، دانش پژوه، و گروه سر گردان؛ دانشمندان ما، دانش پژوهان پيروان ما، و گروه سوم ديگرانند».

الواح موسي عليه السلام عندنا و عصا موسي عندنا و نحن ورثة النبيين. [554] «الواح وحي موسي و عصاي موسي نزد ماست، ما وارثان پيامبرانيم».

ان الصراط الينا، و ان الميزان الينا. [555] «صراط (كه مردم بايد از آن عبور كنند) ما هستيم، ميزان حق و باطل ما هستيم.» و مي فرمايد: قولوا فينا ما شئتم و اجعلونا مخلوقين. [556] «ما را

مخلوق قرار دهيد (غلو نكنيد) هر فضيلتي درباره ما بگويد صحيح است».

امام صادق عليه السلام خطاب به منصور: انا فرع من فروع الزيتونية... و مصباح من مصابيح المشكوة... [557] «شاخه اي از زيتونيه (شايد منظور شجره طوبي باشد) و مشعلي از مشعل هاي رهنمون، ما هستيم.» و انا اعلم كتاب الله و فيه... ما كان و ما هو كائن. [558] «ما به كتاب خدا آگاه تر از هر كس ديگر هستيم و ما بر آنچه گذشت و در آينده پديدار مي شود، آگاهيم».

علم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم عليا عليه السلام الف باب، يفتح منها الف باب عندنا الجامعة، عندي مصحف فاطمة. [559] «خداي سبحان به علي هزار در و راه دانش گشود كه از هر

[صفحه 254]

كدام هزار در ديگر گشوده مي شود (منظور كثرت است). جامعي كه همه چيز در آن نهاده شده و مصحف فاطمه (سلام الله عليها) در نزد ماست».

شيعتنا منا، بنا يعبد الله و بنا عصي الله، نحن باب الله و امناءه علي خلقه. [560] «شيعيان ما از ما هستند ما ملاك و معيار اطاعت و عصيان خدا هستيم، ما راه و درهاي به سوي خدا هستيم و ما امين خدا بر خلق هستيم».

امام صادق و شيعه

شيعه به معناي پيرو است. در ميان مسلمانان به يك جريان و تشكل مهم اجتماعي اطلاق مي شود كه بر اساس رهنمون وحي در مورد جانشينان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم معتقد به امامت دوازده نفر مي باشد. اين تشكل كه از زمان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم شكل گرفت و بعد از رحلت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم

نيز به صورت يك تشكل نيرومند در عرصه هاي اجتماعي نقش ايفا نمود، دو ويژگي مهم در انديشه و رفتار دارد.

ويژگي نخست اين كه شيعه همانند رهبران معصوم خويش انديشه و باور عرشي و الهي در مورد ساختار مديريت و رهبري جامعه دارد. در رهبري جامعه تعيين رهبران به عهده خداي سبحان است و نقش مردم پذيرش و برگزيدن برترين گزينه در اين راستا است. يعني همان گزينه اي كه خداي سبحان انتخاب مي نمايد.

ويژگي مهم ديگر شيعه اين است كه پيرو رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و امامان معصوم بودن تنها با عنوان شيعه بودن و يا در گفتار و زبان نمي تواند باشد؛ بلكه شيعه در رفتار بايد همگون و هماهنگ با رفتار رهبران خويش يعني رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و امامان معصوم باشد. شيعه بايد در انديشه ها همانند رهبران خويش زلال و شفاف بيانديشد. در رفتار نيز بايد همگون با باورهاي عرشي خويش باشد. بر

[صفحه 255]

اين اساس «شيعه» كه به پيروان دوازده امام كاربرد دارد بايد اين دو ويژگي را در خود فراهم نمايد و تنها به عنوان شيعه خوشنود نباشد. امام صادق عليه السلام خود در اين راستا برخي رهنمون هاي عرشي دارد كه در اين فرصت برخي ديدگاه هاي امام صادق عليه السلام را در مورد ويژگي هاي شيعه بررسي مي نماييم.

ويژگي هاي شيعه

امام صادق عليه السلام به يكي از شيعيان فرمود با سكوت خويش مردم را به سمت ما فرا خوانيد. پرسيد چگونه! فرمود، با رفتار خويش. به دستورهاي خدا توجه كنيد و از رفتارهاي حرام بپرهيزيد، با مردم با انصاف رفتار كنيد، راستگو باشيد. امانت دار باشيد و مردم را

به كارهاي خير فرا خوانيد و از كارهاي زشت باز داريد. به گونه اي باشيد كه هر كس شما را ديد بگويد وي از پيروان امام صادق عليه السلام است. محبت مردم را به جانب ما جلب نماييد. مردم را به دشمني با ما وادار نسازيد، حببونا الي الناس و لا تبغضونا اليهم. [561].

در گفتاري ديگر ويژگي هاي شيعه را اين گونه بر مي شمارد: مردم را با رفتار خويش به سوي ما جلب كنيد. پيرو امام صادق عليه السلام زبان خويش را كنترل مي كند. تنها براي رضاي خدا كار انجام مي دهد. آن مقدار نماز مي خواند كه خميده شود. از ترس خدا آن مقدار گريه مي كند كه چشمانش آسيب ببيند. آن مقدار روزه مي گيرد كه لاغر اندام شود. همواره ساكت است. شبها را زنده دار و روزها را روزه دار مي باشد. با بيگانگان و دشمنان ما با خصومت رفتار نمي كند. [562].

شيعيان ما محرم اسرار هستند. اسرار ما را فاش نمي كنند. در برابر بيگانگان تقيه مي كنند. خطر فردي كه تاكتيك به كار نمي برد و تقيه نمي كند و يا

[صفحه 256]

اسرار ما را فاش مي كند از دشمنان ما كمتر نيست. [563].

همچنين مي فرمايد: شما شيعيان، ما را با تقوا پيشه نمودن كمك كنيد، نمازهاي خويش را در مساجد به جاي آوريد. بيماران يكديگر را عيادت نماييد. روش ما را زنده كنيد. فضايل ما را بازگو نماييد. آن كسي كه زبان خود را حفظ نكند، خواهش هاي نفساني خويش را كنترل نكند، از مال حرام خويشتن داري نكند، اين چنين فردي در ميان انسان هاي مؤمن خود را رسوا ساخته است. [564].

در سخن ديگر نسبت به رفتار با ديگران مي فرمايد: با آنان به اخلاق نيك برخورد نماييد.

در مساجد آنان نماز بخوانيد. بيماران آنان را عيادت كنيد و در تشييع جنازه هاي آنان شركت كنيد. [565].

شيعيان آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم، بدانيد كسي كه نتواند غضب خود را كنترل كند، كسي كه رفتار پسنديده با همراهان خويش ندارد، كسي كه با همسايگان خويش خوش رفتار نباشد؛ از ما نيست. [566] و مي فرمايد: آنچه بر خود روا مي داريد بر ديگران روا داريد. [567].

كونوا لنا زينا و لا تكونوا علينا شينا [568]، «زينت ما باشيد، ننگ ما نباشيد.» كونوا دعاة الناس بغير السنتكم. [569] «مردم را با رفتار خويش، به سوي خدا و فضايل فرا خوانيد».

[صفحه 257]

موقعيت شيعه

هنگامي كه اين ويژگي ها در شيعه فراهم شد كه انديشه آنان با انديشه زلال معصومان و رفتار آنان با رفتار صادقانه رهبران خويش هماهنگ شد، به موقعيت و مقام برتر خويش نيز بايد توجه نمايد. همان گونه كه سلمان از بلاد مشرق از اهل بيت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قرار مي گيرد، سلمان منا اهل البيت [570] سلمان فارسي شد سلمان محمدي. [571] شيعه امام صادق عليه السلام نيز از اهل بيت به شمار مي آيد. امام صادق عليه السلام به عمر بن يزيد فرمود شما از آل محمد هستيد؛ انتم و الله من آل محمد قلت من انفسهم جعلت فداك، قال نعم و الله من انفسهم قالها ثلاثا. [572].

در مورد فضيل بن يسار مي فرمايد: رحم الله الفضيل بن يسار و هو منا اهل بيت. [573] و نيز مي فرمايد: ينصروننا و يفرحون لفرحنا و يحزنون لحزننا و يبذلون اموالهم و انفسهم فينا. [574].

شيعه راهي شفاف و استوار برگزيده است كه به يقين وي

را به مقصد مي رساند. ان شيعتنا علي السبيل الاقوم. [575].

آنگاه شيعه امام صادق عليه السلام چون در انديشه زلال و در رفتار شفاف و صادقانه است، از آن مرحله اي از نورانيت بهره ور مي شود كه اگر نور يكي از آنان ميان مردم روي زمين تقسيم شود، همه را كفايت مي نمايد. امام صادق عليه السلام مي فرمايد: ان الكروبين قوم من شيعتنا من الخلق الاول جعلهم الله

[صفحه 258]

خلف العرش لو قسم نور واحد منهم علي اهل الارض لكفاهم. [576].

آنگاه شيعه به مرحله اي مي رسد كه امام صادق عليه السلام هنگامي كه بر جمع شيعيان در روضه نبوي صلي الله عليه و آله و سلم وارد مي شود، بر آنان ابلاغ سلام مي كند و مي فرمايد من روح شما و بوي شما را دوست دارم، اني والله احب ريحكم و ارواحكم فاعيوني بورع و اجتهاد. [577].

شيعه همان است كه امام صادق عليه السلام فرمود شما ياران خدا هستيد. شما در برترين درجات بهشت قرار داريد. مردان و زنان شما از پاكان هستند و ما (اهل بيت (عليهم السلام)) بر اساس ضمانت خدا و رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بهشت را براي شما ضمانت نموده ايم، قد ضمنا لكم الجنة بضمان الله و ضمان رسول الله. [578].

آنگاه امام صادق عليه السلام سخن خويش را در مورد ويژگي هاي شيعه اين گونه ادامه مي دهد: شيعه عزت اسلام است. شيعه ستون اسلام است. شيعه قله هاي بلند اسلام است و شرف و عظمت اسلام شيعه است. حجاج و عمره گزاران شيعه از بندگان خاص خداوند هستند. [579] شيعه نزديكترين افراد به عرش الهي مي باشد، حبذا شيعتنا ما أقربهم من عرش الله عزوجل. [580].

فرهنگ آفرينان

به رغم تنگناهايي كه بر ياران

امام صادق عليه السلام تحميل مي شد و تشكل همسوي اهل بيت (عليهم السلام) را از هر سو در فشار قرار مي داد، ياران سترگ امام با بهره وري از رهنمودهاي حضرت، نقش فرهنگي خود را ايفا

[صفحه 259]

مي نمودند. به همين خاطر حوزه فقهي و فرهنگي امام صادق عليه السلام به صورت يك مجموعه دانشگاهي پديدار شده بود. افراد متفاوت در موضوعات گوناگون از دانش حضرت بهره مي گرفتند. هزاران نفر در حوزه امام صادق عليه السلام رفت و آمد مي نمودند.

اين هزاران نفر با انديشه هاي گوناگون و تفاوت هايي كه داشتند، هر كدام نقش به سزايي در نشر انديشه هاي امام صادق عليه السلام ايفا مي نمودند. در ميان اينان فرهيختگاني بودند كه امام صادق عليه السلام از آنان ستايش ويژه مي نمود و تلاش هاي آنان را موجب اعتلاي فرهنگ ديني و بقاي دين رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قلم داد مي نمايد، لولا هولاء انقطعت آثار النبوة و اندرست. [581] «اگر آنان نبودند (محمد بن مسلم، زراره، ابوبصير و...) آثار نبوت از بين رفته و فراموش مي شد.» امام صادق عليه السلام از فرهيختگان همواره تجليل نمود و از تلاش هاي آنان ستايش كرد تا آنان توانستند فرهنگ و انديشه عترت را در جامعه شكوفا سازند.

اين تشويق ها باعث شد كه همانند محمد بن مسلم موفق شود ده ها هزار حديث از امامان ضبط و منتشر سازند. محمد بن مسلم مي گويد من سي هزار حديث از امام باقر عليه السلام و شانزده هزار حديث از امام صادق عليه السلام ضبط و نقل نمودم. [582].

امام صادق عليه السلام فرهنگ آفرينان را محبوب ترين انسان ها در نزد خويش معرفي مي نمايد، هم احب الناس الي أحياء و أمواتا. [583] «آنان (بريد، زراره، محمد بن مسلم،

احول) محبوب ترين در نزد من هستند چه در دوران زندگي شان و چه بعد از ارتحالشان».

[صفحه 260]

امام صادق عليه السلام فرهنگ آفرينان را از اهل بهشت معرفي مي نمايد، انه رجل من اهل الجنة. [584] آنان را مصداق آياتي مانند قوامون بالقسط، بشر المخبتين بالجنة مي داند. [585].

در مورد فضيل بن يسار مي فرمايد: فضيل از اهل بيت است، رحم الله الفضيل بن يسار و هو منا اهل البيت. [586] هنگامي كه ابان بن تغلب بر امام صادق عليه السلام وارد شد حضرت جلو پاي وي بلند شد به وي خوش آمد گفت. با وي دست داد و مصافحه و معانقه نمود. آنگاه در جايگاه ويژه وي را نشاند. لما بصر به امر بوسادة فالقيت له و صافحه و عانقه و سائله و رحب به. [587] امام صادق عليه السلام از سيد حميري شاعر اهل بيت (عليهم السلام) به عنوان سيد الشعرا نام برد. [588].

اين ها نمونه هايي از ستايش هاي امام صادق عليه السلام از فرهنگ آفرينان مي باشد.

نگاهي بر آنچه گذشت

در اين نوشتار افزون بر بررسي زندگي امام صادق عليه السلام برخي از انديشه هاي عرشي و موضع گيري هاي صادق آل محمد عليه السلام مورد تحقيق قرار گرفت. ابعاد زندگي انديشه و رفتار امام صادق عليه السلام نياز به تحقيق وسيع و فراگير دارد كه يك موسوعه چندين جلدي را شامل خواهد شد. اين نوع كار از اهداف، اين نوشتار نبود. زيرا هدف اين نوشتار بررسي فشرده اي است كه در سطح عموم جامعه به ويژه دانش آموزان و دانشجويان مخاطب داشته باشد. به نظر مي رسد اين مقدار تحقيق و بررسي اين هدف را تأمين مي نمايد.

[صفحه 261]

در پايان درود مي فرستيم به روان پاك امام صادق عليه السلام كه اين گونه در

باروري فقه و فرهنگ نقش ايفا نمود. اميد است با الهام گرفتن از انديشه و رفتار حضرتش پيروان نيكي براي وي باشيم و همان گونه كه خود فرمود سبب افتخار حضرت باشيم. با رفتار خويش باعث آسيب به شأن و منزلت فرزند فاطمه (سلام الله عليها) و مذهب جعفري و تشيع نباشيم.

با مرور به فرازي از زيارت نامه امام صادق عليه السلام سخن خويش را پايان مي بريم.

زيارت نامه امام صادق عليه السلام

در منابع زيارت نامه هاي گوناگون در مورد ائمه اطهار (عليهم السلام) و امام صادق عليه السلام وارد شده است كه در اين فرصت فرازي از زيارت نامه مشترك حضرت به نقل صدوق (ره) اكتفا مي كنيم:

صل علي الصادق عن الله، السلام عليكم يا ائمة الهدي السلام عليكم يا اهل التقوي السلام عليكم يا حجج الله علي اهل الدنيا، السلام عليكم يا اهل الصفوة، السلام عليكم اهل النجوي اشهد انكم أئمة الراشدون و ان طاعتكم مفروضة و ان قولكم الصدق، طبتم و طاب منبتكم، انتم الذين من بكم علينا ديان الدين فجعلكم في بيوت اذن الله أن ترفع و يذكر فيها اسمه و جعل صلواتنا عليكم رحمة لنا و كفارة لذنوبنا... [589].

«سلام بر تو كه صادقانه از خدا سخن مي گويي، سلام بر شما راهنمايان هدايت، سلام بر شما صاحبان تقوي و پاكي، سلام بر شما كه حجت هاي خدا بر مردم زمين مي باشيد، سلام بر شما كه برگزيدگان خدا هستيد، سلام بر شما كه خداي سبحان با شما نجوا مي نمايد.

من گواهي مي دهم كه شما راهنماهاي رشد و بالندگي مي باشيد، پيروي

[صفحه 262]

از شما بر همه لازم است. سخنان شما راست و استوار است. شما پاكان هستيد؛ جايگاه رشد از شما و تبار شما از پاكان

مي باشد. شما آنان هستيد كه پاداش دهنده روز پاداش، بر ما منت نهاده و شما را در خانه هاي بلند آوازه قرار داده است كه نام خدا همواره ياد مي شود. خداي سبحان سلام هاي ما بر شما را سبب رحمت و بخشش گناهان ما قرار داده است».

پاورقي

[1] كشف الغمة، ج 2، ص 341، فصول المهمة، ج 2، ص 920، تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 175، سبائك الذهب، ص 341، وفيات الاعيان، ج 1، ص 327، مطالب السؤول، ج 2، ص 111، ينابيع المودة، ج 2، ص 440، عمدة المطالب، ص 331.

[2] كافي باب مولد ابي عبدالله، تاريخ الائمة، (مجموعه نفيسه، ص 10) تاج المواليد (مجموعه نفيسه، ص 119) المستچاد (مجموعه نفيسه، ص 420) دلائل الامامة، ص 110، الارشاد، ج 2، ص 179، مناقب، ج 4، ص 279؛ مصباح كفعمي، ص 691 و 677، اعلام الوري، ص 275، روضة الواعظين، ص 212، دروس، ج 2، ص 12.

[3] الارشاد، ج 2، ص 159.

[4] الاحتجاج، ص 373.

[5] دلائل الامامة، ص 111.

[6] «جعفر» نام نهري در بهشت، بحار، ج 47، ص 26.

[7] اعلام الهداية، ج 8، ص 40.

[8] مناقب، ج 4، ص 281؛ روضة الواعظين، ص 207، بحار، ج 47، ص 9.

[9] دلائل الامامة، ص 111، مناقب، ج 4، ص 281، فصول المهمة، ج 2، ص 111، مطالب السؤول، ج 2، ص 111، كشف الغمة، ج 2، ص 341، روضة الواعظين، ص 207، بحار، ج 47، ص 9.

[10] علل الشرايع، ج 1، ص 274، دلائل الامامة، ص 111، بحار، ج 47، ص 9.

[11] و فيات الاعيان، ج 1، ص 327.

[12] الفقيه، ج 2، ص 342.

[13] بحار، ج 47، ص 18.

[14]

امالي طوسي، مجلس 5، ص 125، القطرة، ج 2، ص 378 و ص 379، اعلام الهداية، ج 7، ص 212.

[15] طبقات الكبري، ج 5، ص 95، شماره 733؛ مناقب، ج 4، ص 280.

[16] عمدة الطالب، ص 238، تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 175، شماره 163.

[17] منتهي الآمال، ج 2، ص 235.

[18] كافي باب مولد ابي جعفر عليه السلام حديث اول.

[19] كافي، باب مولد ابي جعفر عليه السلام حديث 1.

[20] طبقات الكبري، ج 5، ص 99، شماره 733.

[21] معجم رجال الحديث، ج 15، ص 49.

[22] صفوة الصفوة، ج 2، ص 63، شماره 162.

[23] سفينة البحار، ج 1، ص 313.

[24] همان.

[25] نهج البلاغه، نامه 27، ص 289.

[26] سفينة البحار، ج 1، ص 313.

[27] حيات الحيوان، ج 1، ص 308.

[28] نهج البلاغة، نامه 35، ص 310.

[29] رجال كشي، ص 64.

[30] همان.

[31] كافي، باب مولد ابي عبدالله، عمدة الطالب، ص 238، كشف الغمة، ج 2، ص 347، و معجم رجال الحديث، ج 15، ص 49.

[32] طبقات، ج 8، ص 391؛ اسد الغابة، ج 7، ص 17؛ استيعاب، ج 4، ص 347؛ الاصابة، ج 4، ص 231. شرح نهج البلاغة ابن ميثم، ج 2، ص 401.

[33] سفينة البحار، ج 1، ص 663.

[34] جاثيه، 36.

[35] نور، 21.

[36] مؤمنون، 14.

[37] غافر، 64.

[38] اصول كافي باب التفويض الي رسول الله، حديث 44.

[39] مناقب، ج 4، ص 280.

[40] اصول كافي، كتاب الدعاء، باب ذكر الله عزوجل كثيرا، ح 1؛ سفينة البحار، ج1، ص 486، باب ذكر.

[41] القطرة، ج 2، ص 377.

[42] بحار، ج 46، ص 315.

[43] فروع كافي، ج 4، ص 406.

[44] منتهي الآمال، ج 2، ص 235.

[45] مصباح كفعمي، ص 704، مصباح المتهجد، ص 559،

بحار، ج 47، ص 307، و مفاتيح الجنان.

[46] صفوة الصفوة، ج 2، ص 116، بحار، ج 47، ص 184، اعلام الهداية، ج 8، ص 200.

[47] الارشاد، ج 2، ص 182؛ مناقب، ج 4، ص 231؛ صفوة الصفوة، ج 2، ص 116؛ بحار، ج 47، ص 184، اعلام الهداية، ج 8، ص 201.

[48] مقاتل الطالبين، ص 227، تذكرة الخواص، ص 434، مناقب، ج 4، ص 280، فصول المهمة،ج 2، ص 922، دلائل الامامة، ص 110، سبائك الذهب، ص 330، بحارالانوار، ج 47، ص 5.

[49] كافي، باب مولد ابي عبدالله عليه السلام روضة الواعظين، ص 212، فصول المهمه، ج 2، ص 927، مناقب، ج 4، ص 280.

[50] مصباح كفعمي، ص 691، تاج المواليد (مجموعه نفيسه، ص 120)؛ اعلام الوري، ص 276، مناقب، ج 4، ص 280.

[51] بحار، ج 47، ص 127.

[52] كافي، كتاب الحجة، باب مولد ابي عبدالله عليه السلام، ج 8، الارشاد، ج 2، ص 181، فصول المهمة، ج 2، ص 909، اعلام الوري، ص 278، كشف الغمة، ج 2، ص 353.

[53] الارشاد، ج 2، ص 180، حياة الحيوان، ج 1، ص 75، سبائك الذهب، ص 330، مطالب السؤول، ج 2، ص 177، دروس، ج 2، ص 13.

[54] آل عمران، 97.

[55] وسائل، ج 10، ص 261.

[56] نهج البلاغة، نامه 47، ص 321.

[57] كامل الزيارات، ص 40، وسائل الشيعة، ج 10، ص 259.

[58] وسائل الشيعة، ج 10، ص 426.

[59] تهذيب الاحكام، ج 2، باب 26 كتاب المزار، روضة الواعظين، ص 212، دروس، ج 2، ص 13، بحار، ج 97، ص 134.

[60] دروس، ج 2، ص 22.

[61] الارشاد، ج 2، ص 209، مناقب، ج 4، ص 280؛ المستجاد (مجموعه نفيسه،

ص 423)، اعلام الوري، ص 294، كشف الغمة، ج 2، ص 365، تاج المواليد (مجموعه نفيسه، ص 121)، تذكرة الخواص، ص 434، نقل از تذكرة، ص 435، بحار، ج 47، ص 241 و 255.

[62] تاريخ الائمة (مجموعه نفيسه، ص 19).

[63] مطالب السؤول، ج 2، ص 117، (فصول المهمة، ج 2، ص 929(، كشف الغمة، ج 2، ص 346، نقل قول شرح الاخبار، ج 3، ص 309 فرزندان پسر را پنج نفر نام مي برد. هم چنين ابن عنبه فرزندان پسر حضرت را پنج نفر نام مي برد. عمدة الطالب، ص 239، دلائل الامامة، ص 111.

[64] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 323.

[65] تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 175، ش 162.

[66] مختصر التحفة الاثني عشرية، ص 8، الامام صادق عليه السلام، ج 1، ص 58، اعلام الهداية، ج 8، ص 23.

[67] بحار، ج 47، ص 333.

[68] الامام الصادق عليه السلام، ج 1، ص 55.

[69] صفوة الصفوة، ج 2، ص 114؛ مناقب، ج 4، ص 275.

[70] الامام الصادق عليه السلام، ج 1، ص 53.

[71] الامام الصادق عليه السلام، ج 1، ص 58.

[72] كتاب التوسل و الوسيلة، ص 52، نقل از الامام الصادق عليه السلام، ج 1، ص 53.

[73] تاريخ الاسلام، حوادث سال 141؛ سير اعلام، ج 13، ص 120؛ نقل از مسائل الخلافية، ص 41.

[74] الامام الصادق عليه السلام، ج 1، ص 54.

[75] الامام الصادق عليه السلام، ج 1، ص 54.

[76] الامام الصادق عليه السلام، ج 1، ص 54.

[77] حلية الاولياء، ج 3، ص 225.

[78] نقريب التهذيب، ص 68؛ الامام الصادق عليه السلام،ج 1، ص 55.

[79] صفوة الصفوة، ج 2، ص 114.

[80] حلية الاولياء، ج 3، ص 225؛ صفوة الصفوة، ج 2، ص 114.

[81] الامام الصادق عليه السلام، ج 1،

ص 55.

[82] همان، ص 56.

[83] صفوة الصفوة، ج 2، ص 115.

[84] سبائك الذهب، ص 329.

[85] تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 175.

[86] بحار، ج 4، ص 203.

[87] مطالب السؤول، ج 2، ص 110.

[88] وفيات الاعيان، ج 1، ح 327.

[89] فصول المهمة، ج 2، ص 908.

[90] الامام الصادق عليه السلام، ج 1، ص 58.

[91] همان.

[92] همان.

[93] همان، ص 62.

[94] الارشاد، ج 2، ص 179.

[95] اعلام الوري، ص 187.

[96] كافي، ج 1، ص 307.

[97] بقره، 34.

[98] كهف، 1.

[99] اسراء، 1.

[100] نحل، 36.

[101] ذاريات، 56.

[102] مريم، 94.

[103] مائده، 6.

[104] وسائل، ج 1، ص 298.

[105] وسائل، ج 1، ص 298.

[106] همان، ص 309.

[107] همان، ص 302.

[108] وسائل، ج 1، ص 520.

[109] همان، ج 2، ص 966.

[110] همان، ص 997.

[111] همان، ص 969.

[112] همان، ج 1، ص 265.

[113] زمر، 42.

[114] مجموعه ورام، ج 2، ص 86؛ اعلام الهداية، ج 8، ص 31.

[115] فروع كافي، ج 3، ص 264.

[116] الفقيه، ج 1، ص 134، باب فضل الصلوة.

[117] الفقيه، ج 1، ص 136.

[118] وسائل، ج 3، ص 17.

[119] مؤمنون، 2.

[120] اعلام الهداية، ج 8، ص 32.

[121] محجة البيضاء، ج 1، ص 350.

[122] همان، ص 352.

[123] بقره، 45.

[124] عنكبوت، 45.

[125] محجة البيضاء، ج 1، ص 352.

[126] همان.

[127] همان، ص 333.

[128] طه، 14.

[129] اسد الغابة، ج 4، ص 101؛ وسائل، ج 4، ص 373.

[130] روض الجنان، ج 2، ص 965؛ مستدرك الوسائل، باب 1 از ابواب صلوة الجماعة.

[131] وسائل، ج 5، ص 388.

[132] همان، ص 377؛ روض الجنان، ج 2، ص 963.

[133] همان، ج 5، ص 281، محجة البيضاء، ج 1، ص 343.

[134] همان، ص 379.

[135] تحرير الوسيله، ج 1، ص 273، مسئله 15. (از ركعت

سوم به بعد محل عدول گذشته است).

[136] بحار، ج 85، ص 123.

[137] وسائل، ج 4، ص 671.

[138] همان، ص 670.

[139] وسائل، ج 4، ص 668.

[140] همان، ج 5، ص 387.

[141] همان، ص 387.

[142] همان، ص 413.

[143] همان، ص 473.

[144] همان، ص 472.

[145] بحار، ج 85، ص 20.

[146] وسائل، ج 5، ص 472.

[147] همان، ص 452.

[148] همان، ص 426.

[149] همان، ص 465.

[150] همان، ص 469.

[151] بحار، ج 85، ص 111.

[152] وسائل، ج 5، ص 451.

[153] احزاب، 35.

[154] اعلام الهداية، ج 8، ص 32.

[155] وسائل، ج 7، ص 116.

[156] همان، ص 118.

[157] همان، ص 290.

[158] همان، ص 292.

[159] الفقية، ج 2، ص 44، باب فضل الصيام.

[160] فروع كافي، ج 4، ص 360، حديث 31.

[161] امالي صدوق، ص 169؛ مناقب، ج 4، ص 275.

[162] قرب الأسناد، ص 28؛ اعلام الهداية، ج 8، ص 33.

[163] وسائل، ج 1، ص 82.

[164] مصباح المتهجد، ص 474؛ تهذيب، ج 5، ص 104؛ وسائل، ج 9، ص 417. در منابع طلل به معناي ظهر الماء، روي آب آمده است، قاموس المحيط، ص 924. ظلل كه به معناي امواج آب است (قاموس المحيط، ص 926) نيز آمده است.

[165] كافي، ج 4، ص 406؛ بحار، ج 47، ص 55 و ص 94.

[166] كافي، ج 4، ص 255.

[167] الفقيه، ج 2، ص 145.

[168] فرقان، 77.

[169] فرقان، 77.

[170] بقره، 186.

[171] كافي كتاب الدعاء، باب الاقبال علي الدعاء، ج 1.

[172] محجة البيضاء، ج 2، ص 304.

[173] كافي، كتاب الدعاء، باب الثناء قبل الدعاء، حديث 1.

[174] همان، باب الصلوة علي النبي صلي الله عليه و آله و سلم، ج 16.

[175] همان، باب اليقين في الدعاء، ح 1.

[176] همان، باب

تسمية الحاجة، ح 1.

[177] همان، باب الاجتماع في الدعاء، ح 3.

[178] همان، باب البكاء، ح 7.

[179] همان، باب الثناء...، ح 3.

[180] محجة البيضاء، ج 2، ص 306.

[181] كافي، كتاب الدعا، باب الاقبال علي الدعاء، حديث 1.

[182] همان، باب الاقبال، ج 1.

[183] بقره، 186.

[184] يس، 82.

[185] انسان، 6.

[186] آل عمران، 49.

[187] الاختصاص، ص 250.

[188] همان، 321، اشاره به آيه مباركه، فيها أنهار من ماء غير آسن و انهار من لبن لم يتغير طعمه و انهار من خمره لذة للشاربين و انهار من عسل مصفي (محمد، 115).

[189] همان.

[190] دلايل الامامة، ص 112.

[191] همان، ص 113.

[192] همان، ص 135.

[193] بقره، 30.

[194] بقره، 33.

[195] بقره، 34.

[196] مناقب، ج 4، ص 250.

[197] مناقب، ج 4، ص 250؛ القطرة، ج 2، ص 390.

[198] همان، ص 392.

[199] همان، ص 991؛ مناقب، ج 4، ص 250.

[200] همان، ص 392.

[201] همان، ص 378.

[202] الفقية، ج 2، ص 342.

[203] تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 175.

[204] آل عمران 134.

[205] خصال، ج 1، ص 10.

[206] مناقب، ج 4، ص 274؛ اعلام الهداية، ج 8، ص 30.

[207] هود، 69.

[208] اعلام الهداية، ج 8، ص 28.

[209] همان.

[210] معارج، 19.

[211] همان، 21.

[212] حشر، 9.

[213] الليل، 8.

[214] همان، 5.

[215] همان، 17؛ الكشاف، ج 4، ص 764؛ نور الثقلين، ج 5، ص 589؛ درا المنثور، ج 6، ص 375.

[216] اعلام الهداية، ج 8، ص 26.

[217] طه، 5.

[218] نور، 11.

[219] آل عمران، 7.

[220] براي توضيح اين نكته به كتاب پژوهشي در علوم قرآن صفحه 149 مراجعه شود.

[221] رجال كشي، ص 392، بحار، ج 47، ص 354.

[222] كافي، ج 6، ص 442، بحار، ج 47، ص 354.

[223] كشف الغمة، ج 2، ص 343، حلية

الاولياء، ج 3، ص 226.

[224] كافي، ج 6، ص 443.

[225] كافي، ج 6، ص 444، بحار، ج 47، ص 55.

[226] زمر، 61.

[227] مؤمنون، 3.

[228] تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 411، طبقات الكبري، ج 1، ص 66، وسائل، ج 1، ص 923.

[229] سيره ابن هشام، ج 1، ص 305.

[230] اصول كافي، باب مولد اميرالمؤمنين عليه السلام، ح 2.

[231] الفقية، ج 1، ص 117، باب التعزية و الجزع...، ح 52.

[232] كافي، باب مولد امير المؤمنين، ح 2.

[233] نهج البلاغه، خ 202، ص 201.

[234] خصال، ص 273.

[235] وسائل، ج 1، ص 923. با توجه به اختلافي كه در مورد مدت عمر امام سجاد عليه السلام وجود دارد، چهل سال نيز مي تواند صحيح باشد.

[236] همان.

[237] امالي صدوق، مجلس 29، حديث 6، ص 141.

[238] وسائل، ج 11، ص 494.

[239] رجوع شود به كامل الزيارات.

[240] امام حسين عليه السلام الگوي زندگي، بخش چهارم.

[241] تنقيح المقال، ج 2، ص 159، شماره 6679.

[242] محمد بن علي بن النعمان ابو جعفر الاحول.

[243] رجال كشي، ص 189.

[244] بحار، ج 67، ص 309.

[245] كشف الغمة، ج 2، ص 369.

[246] كافي، ج 6، ص 444، بحار، ج 47، ص 54.

[247] همان.

[248] ينابيع المودة، ج 2، ص 440.

[249] همان.

[250] بقرة، 83.

[251] وسائل، ج 8، ص 402.

[252] همان، ص 552.

[253] انعام، 108.

[254] امالي شيخ مفيد، مجلس سوم، ص 28.

[255] بحار، ج 71، ص 268.

[256] امالي مفيد، مجلس سوم، ص 23.

[257] فروع كافي، ج 5، ص 166، بحار، ج 47، ص 60.

[258] اعلام الهداية، ج 8، ص 29.

[259] فروع كافي، ج 8 (روضه)، ص 129.

[260] وسائل، ج 11، ص 279.

[261] فروع كافي، ج 3، ص 474، بحار، ج 47، ص 367.

[262] فروع كافي،

ج 5، ص 309 و 310.

[263] اسراء، 7.

[264] اسراء،7.

[265] نساء، 9.

[266] البرهان في تفسير القرآن، ج 2، ص 176.

[267] كشف الغمة، ج 2، ص 343، حلية الاولياء، ج 3، ص 228.

[268] همان.

[269] فجر، 14.

[270] منافقون، 8.

[271] كافي، ج 5، ص 63، البرهان في التفسير القرآن، ج 8، ص 20.

[272] همان.

[273] اصول كافي، باب الطمع، ح 1.

[274] وسائل، ج 12، ص 23.

[275] كافي، باب الاشارة و النص الي ابي الحسن الموسي عليه السلام، ح 10.

[276] همان، ح 15.

[277] الفقية، ج 3، ص 119، وسائل، ج 12، ص 3.

[278] وسائل، ج 12، ص 1.

[279] همان، ص 5 و ص 6.

[280] فروع كافي، ج 5، ص 74؛ وسائل، ج 12، ص 10.

[281] همان، ص 76.

[282] فروع كافي، ج 5، ص 72.

[283] همان.

[284] همان، ص 289.

[285] اسدالغابة، ج 2، ص 402، شماره 1967.

[286] تحف العقول، ص 367. اين حقيقت از زبان ديگر امامان نيز جاري شده است.

[287] القطرة، ج 2، ص 385؛ بحار، ج 47، ص 124.

[288] كافي، كتاب العقل و الجهل، حديث 29.

[289] همان، حديث 23.

[290] ابراهيم، 1.

[291] وسائل، ج 1، ص 265.

[292] همان، ص 269.

[293] همان، ص 265.

[294] وسائل، ج 1، ص 265، ج 2، ص 947.

[295] اعراف، 8.

[296] نور الثقلين، ج 2، ص 5.

[297] الرحمن، 55.

[298] انبياء، 47.

[299] البرهان في التفسير القرآن، ج 5، ص 226، اعلام الوري، ص 171.

[300] بحار، ج 97، ص 287.

[301] بحار، ج 10، ص 31.

[302] امالي صدوق، مجلس 32، ص 168.

[303] قلم،1.

[304] اصول كافي باب فضل الكتابة...، حديث 11.

[305] بقره، 31.

[306] بقره، 34.

[307] الرحمن، 3.

[308] علق، 1.

[309] جمعه، 3.

[310] اصول كافي، باب حق العالم، ح 1.

[311] بصائر الدرجات، ص 8؛ بحار، ج

2، ص 19.

[312] كافي باب فضل العلم، 49.

[313] امالي صدوق، مجلس 32، ص 168.

[314] اصول كافي باب ثواب العلم و المتعلم، حديث 3.

[315] بحار، ج 2، ص 25.

[316] همان.

[317] همان.

[318] الارشاد، ج 1، ص 227. امالي مفيد، مجلس 29، ص 249.

[319] روم، 30.

[320] يس، 68.

[321] فاطر، 28.

[322] بحار، ج 2، ص 52.

[323] بحار، ج 2، ص 37.

[324] همان، ص 38.

[325] همان، ص 33.

[326] اصول كافي، باب صفة العلم... حديث 2. بحار، ج 2، ص 40.

[327] بحار، ج 2، ص 22.

[328] اصول كافي، باب بذل العلم، حديث 1.

[329] كافي، ص 33، باب النهي عن قول بغير علم ح 1.

[330] كافي، باب من علم بغير علم، ح 3.

[331] شوري، 42.

[332] اصول كافي، ج 1، باب ثواب العالم... حديث 6.

[333] همان، باب المستأكل لعلمه... حديث 2.

[334] وسائل، ج 11، ص 419، بحار، ج 2، ص 56.

[335] اصول كافي، باب ثواب العالم... حديث 3.

[336] اصول كافي، باب حنقة العلماء، ح 1.

[337] همان، حديث 4.

[338] بحار، ج 2، ص 52.

[339] وي كه از فقهاء به نام شيعه قرن دهم هجري به شمار مي رود در زمان سلطان سليمان دولت عثماني به جرم اين كه كرسي تدريس فقه شيعه داير مي نمايد، در سال 965 به تحريك برخي علماء اهل سنت به دستور رستم پاشا وزير اعظم سلطان سليمان در مكه دستگير شده به استامبول فرستاده مي شود؛ پيش از اين به حضور سلطان سليمان برساند وي را به شهادت مي رسانند. (اعيان شيعه، ج 7، ص 157، منية المريد، ص 14(.

[340] سنن ابو داود، ش 4997؛ منية المريد، ص 179؛ بحار، ج 2، ص 123؛ لسان العرب، ج 1، ص 508.

[341] بقره، 44.

[342] اصول

كافي، باب حنقة العلماء، حديث 2.

[343] همان، حديث 1.

[344] همان، باب بذل العلم، حديث 4.

[345] همان.

[346] بحار، ج 2، ص 78.

[347] آل عمران، 187.

[348] كافي كتاب فضل العلم، باب البدع و... حديث 2.

[349] بحار، ج 67، ص 309.

[350] اصول كافي، باب صفة العلم، حديث 2.

[351] خصال، ج 2، ص 351.

[352] كافي، ج 8، (روضة) ص 265.

[353] كافي كتاب الايمان و الكفر باب الاقتصاد في العبادة، ح 6.

[354] منية المريد، ص 176.

[355] بحار، ج 75، ص 469.

[356] منية المريد، ص 213.

[357] كافي، كتاب فضل العلم باب النهي عن القول بغير علم، ح 18.

[358] بحار، ج 2، ص 119.

[359] كافي، باب ثواب العالم، حديث 6.

[360] همان، ص 37.

[361] منية المريد، ص 225.

[362] نهج البلاغة، نامه 31، ص 305.

[363] وسائل، ج 12، ص 50.

[364] اصول كافي، باب صفة العلماء، حديث 1.

[365] منية المريد، ص 149.

[366] نهج البلاغة، ج 3، ص 10.

[367] حجرات، 13.

[368] كتاب الوزراء و الكتاب، ص 37.

[369] بحار، ج 72، ص 331.

[370] اصول كافي، باب الدعاء للكرب و الهم و... حديث 22؛ بحار، ج 47، ص 209.

[371] ثواب الاعمال، ص 198؛ بحار، ج 46، ص 182.

[372] تاريخ طبري، ج 8، ص 199. الكامل في التاريخ، ج 6، ص 175.

[373] به كتاب «امام سجاد عليه السلام الگوي زندگي» و «امام باقر عليه السلام الگوي زندگي» مراجعه شود.

[374] وفيات الاعيان، ج 4، ص 172.

[375] الامامة و السياسة، ج 2، ص 284، مقاتل الطالبين، ص 124، تذكرة الخواص، ص 376.

[376] شرح الاخبار، ج 3، ص 320، الامامة و السياسة، ج 2، ص 284، مقاتل الطالبين، ص 134، تذكرة الخواص، ص 376، تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 221.

[377] تاريخ يعقوبي، ج 2،

ص 251، تذكرة الخواص، ص 376، مقاتل الطالبين، ص 124، و فيات الاعيان، ج 4، ص 186 و 169، تاريخ ابن خلدون، ج 3، ص 172، و...

[378] وفيات الاعيان، ج 4، ص 187.

[379] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 274، مروج الذهب، ج 3، ص 244.

[380] كوفه هماره پايگاه تشيع بود و قيام ها و نهضت ها به هواداري از اهل بيت عليه السلام بيشتر از كوفه شروع شده است.

[381] اخبار الدولة العباسية، ص 200.

[382] همان.

[383] طبري، ج 6، ص 255 و 256.

[384] مقاتل الطالبين، ص 226، الارشاد، ج 2، ص 190.

[385] طبري، ج 6، ص 316، الكامل، ج 6، ص 363.

[386] مقاتل الطالبين، ص 207.

[387] طبري، ج 6، ص 42.

[388] همان، و الكامل، ج 4، ص 185.

[389] همان.

[390] مقاتل الطالبين، ص 378 و 155 و 506، شرح الاخبار، ج 3، ص 334.

[391] معجم البلدان، ج 3، ص 186.

[392] طبري، ج 6، ص 42 و 122 و 170 و 309. الكامل، ج 4، ص 146 و 166 و 177 و 185 و 222 و 376.

[393] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 257، وفيات العيان، ج 3، ص 145، شماره 372.

[394] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 257 و 171، الكامل، ج 6، ص 277 و 279، مروج الذهب، ج 3، ص 238.

[395] طبري، ج 6، ص 315.

[396] الامامة و السياسة، ج 2، ص 288.

[397] طبري، ج 6، ص 309 و 310، الكامل، ج 4، ص 359، تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 373.

[398] طبري، ج 6، ص 311.

[399] طبري، ج 6، ص 343.

[400] همان، الكامل، ج 4، ص 383.

[401] طبري، ج 6، ص 351، الكامل، ج 4، ص 386.

[402] وفيات الاعيان، ج

3، ص 148.

[403] همان، طبري، ج 6، ص 324.

[404] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 274، مروج الذهب، ج 3، ص 244.

[405] ينابيع المودة، ص 440، بحار، ج 47، ص 297.

[406] الامامة و السياسة، ج 2، ص 259.

[407] وفيات الاعيان، ج 3، ص 154، طبري، ج 6، ص 430.

[408] كشف الغمة، ج 2، ص 343، حلية الاولياء، ج 3، ص 228.

[409] وسائل، ج 12، ص 131.

[410] همان.

[411] همان، ص 144.

[412] بحار، ج 47، ص 119.

[413] بحار، 47، ص 214.

[414] الارشاد، ج 2، ص 171.

[415] عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 226، مقاتل الطالبين، ص 127، سفينة البحار، ج 1، ص 577، روضة الواعظين، ص 269.

[416] مقاتل الطالبين، ص 127.

[417] همان، ص 126.

[418] همان، ص 127.

[419] همان، ص 128.

[420] همان، ص 136، اعيان الشيعة، ج 7، ص 121.

[421] رجال كشي، ص 232، سفينة البحار، ج 1، ص 577.

[422] سفينة البحار، ج 1، ص 577.

[423] رجال كشي، ص 311.

[424] عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص 225.

[425] اعلام الهداية، ج 8، ص 72.

[426] طبري، ج 6، ص 144، الكامل، ج 6، ص 259.

[427] مقاتل الطالبين، ص 132.

[428] همان، طبري، ج 6، ص 145، الكامل، ج 4، ص 259.

[429] اعلام الهداية، ج 8، ص 77.

[430] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 256، مروج الذهب، ج 3، ص 217.

[431] مقال الطالبين، ص 139.

[432] اعيان الشيعة، ج 7، ص 122.

[433] طبري، ج 6، ص 162، مروج الذهب، ج 3، ص 207، تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 202، مقاتل الطالبين، ص 139، انساب الاشراف، ج 3، ص 448.

[434] همان، الكامل، ج 4، ص 269.

[435] اعيان الشيعة، ج 7، ص 121.

[436] اعلام الهداية، ج

8، ص 75.

[437] طبري، ج 6، ص 149.

[438] عيون الاخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص 225.

[439] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 256.

[440] عيون الاخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص 228، سفينة البحار، ج 1، ص 577.

[441] همان، اعيان الشيعة، ج 7، ص 121.

[442] الارشاد، ج 2، ص 173.

[443] مقاتل الطالبين، ص 147.

[444] مروج الذهب، ج 3، ص 212، طبري، ج 6، ص 163 و 198، مقاتل الطالبين، ص 150، انساب الاشراف، ج 3، ص 456، الكامل، ج 4، ص 290.

[445] ينابيع المودة، ص 440.

[446] ينابيع المودة، ص 440، اخبار الدولة العباسية، ص 403 و 404.

[447] همان.

[448] امالي مفيد، ص 65.

[449] كافي، ج 8 (روضه)، ص 212.

[450] تاريخ الخلفاء، ص 20.

[451] طبري، ج 6، ص 368.

[452] مقاتل الطالبين، ص 226.

[453] مروج الذهب، ج 3، ص 254.

[454] تاريخ الخلفاء، ص 530.

[455] البداية و النهاية ابن اثير، ج 10، ص 122، طبري، ج 6، ص 372 و 373.

[456] تاريخ الخلفاء، ص 324.

[457] طبري، ج 8، ص 162، الكامل، ج 6، ص 130.

[458] تاريخ الخلفاء ص 311.

[459] احزاب، 33، شوري، 23، شعراء، 214، انفال، 41.

[460] طبري، ج 6، ص 372 و 373.

[461] تاريخ الخلفاء، ص 313.

[462] همان، 314.

[463] الكامل، ج 5، ص 28، وفيات الاعيان، ج 3، ص 145 و 147.

[464] همان، ص 33، وفيات الاعيان، ج 3، ص 147.

[465] همان، 34.

[466] اعلام الهداية، ج 8، ص 191.

[467] الكامل، ج 5، ص 39.

[468] همان، ص 41.

[469] معجم البلدان، ج 8، ص 465.

[470] بحار، ج 47، ص 171.

[471] سبب اين لقب - تاريخ الخلفاء، ص 319.

[472] وفيات الاعيان، ج 3، ص 154.

[473] تاريخ الخلفاء، ص 318.

[474] طبقات، ج 5، ص

155، الاصابة، ج 3، ص 131، مقاتل الطالبين، ص 168 و 171 و 172.

[475] مقاتل الطالبين، ص 179.

[476] همان، ص 180.

[477] مقاتل الطالبين، ص 181، شجرة طوبي، ص 166.

[478] همان، ص 180.

[479] همان، ص 184.

[480] همان، ص 254 و 261.

[481] همان، ص 269.

[482] همان، ص 188.

[483] الارشاد، ج 2، ص 191 و 192.

[484] مي نويسند وي چهار سال در رحم مادرش بوده است. مقاتل الطالبين، ص 209.

[485] طبري، ج 6، ص 487 تا 534، مقاتل الطالبين، ص 207 و 209.

[486] سنن ابي داود، كتاب الفنن و الملاحم، ج 4، ص 101.

[487] طبري، ج 6، ص 567 و 570، مقاتل الطالبين، ص 272 تا 331، انساب الاشراف، ج 3، ص 341 تا 351.

[488] تاريخ الخلفاء ص 317.

[489] مقاتل الطالبين، ص 336.

[490] بحار، ج 47، ص 110.

[491] همان، ص 181.

[492] همان، ص 181.

[493] اصول كافي، باب النص الي ابي الحسن الموسي عليه السلام، ح 13.

[494] دولت عباسيان، ص 40.

[495] اخبار الدولة العباسية، ص 231.

[496] بحار، ج 47، ص 165.

[497] بقره، 118.

[498] بحار، ج 47، ص 176.

[499] الاصابة، ج 2، ص 271، شماره 4507؛ الاستيعاب، ج 2، ص 358، شماره 1386؛ اسدالغابة، ج 3، ص 163، شماره 2797.

[500] كافي، باب في قلة عدد المومنين، ح 4، بحار، ج 47، ص 372.

[501] بحار، ج 47، ص 123 و 124، القطرة، ج 2، ص 385.

[502] وسائل، ج 11، ص 38.

[503] كافي، ج 8، (روضة) ص 264؛ وسائل، ج 11، ص 36.

[504] بقره، 118.

[505] بحار، ج 47، ص 164.

[506] همان، ص 163.

[507] پرچم سياهان، سياه جامگان يا «مسوده» به عباسيان گفته مي شود كه پرچم سياه برافراشته و لباس سياه به تن مي نمودند. اولين

كسي كه از عباسيان لباس سياه به تن كرد، حسن بن زيد والي مدينه بود. در مقابل سپاه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم را «مبيضه» يعني سفيد جامگان مي ناميدند؛ بحار، ج 47، ص 275 و ص 295.

[508] كافي، ج 8، (روضه) ص 264.

[509] كافي، كتاب العقل و الجهل حديث 29.

[510] القطرة، ج 2، ص 386.

[511] كافي (فروع)، ج 5، ص 108.

[512] وسائل، ج 12، ص 128.

[513] همان، ص 129.

[514] همان، ص 128.

[515] همان، ص 131.

[516] همان.

[517] وسائل، ج 18، ص 4.

[518] من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 4.

[519] همان، ج 12، ص 130.

[520] امالي طوسي، مجلس 2، ص 294؛ بحار، ج 47، ص 165.

[521] كشف الغمة، ج 2، ص 354؛ مستدرك الوسائل، ج 12، ص 291.

[522] بحار، ج 47، ص 29.

[523] كشف الغمة، ج 2، ص 395.

[524] همان.

[525] اعلام الهداية، ج 8، ص 211.

[526] اقبال الاعمال، ص 54؛ بحار، ج 47، ص 298.

[527] الارشاد، ج 2، ص 179.

[528] اعلام الهداية، ج 8، ص 210.

[529] الاحتجاج، ج 2، ص 363.

[530] صفوة الصفوة، ج 2، ص 116.

[531] مختصر التحفة الاثني عشرية، ص 8، الامام صادق عليه السلام، ج 1، ص 58، اعلام الهداية، ج 8، ص 23.

[532] مناقب، ج 4، ص 248.

[533] وفيات الاعيان، ج 5، ص 45 تا ص 415، شماره 765؛ الامام الصادق عليه السلام و المذاهب الاربعة، ج 1، ص 160 تا 163.

[534] وفيات الاعيان، ج 4، ص 137، شماره 550.

[535] همان؛ الامام الصادق عليه السلام و المذاهب الاربعة، ج 1،ص 163 و ص 165.

[536] همان، ص 165.

[537] وفيات الاعيان، ج 4، ص 165، شماره 558.

[538] همان، الامام الصادق عليه السلام و المذاهب

الاربعة، ج 1، ص 168.

[539] وفيات الاعيان، ج 1، ص 64 و ص 65، ش 20.

[540] صحاح ست عبارتند از: صحيح بخاري، صحيح مسلم، سنن ابن ماجه، سنن ابي داود، سنن ترمذي، مسند احمد.

[541] وفيات الاعيان، ج 1، ص 65.

[542] الارشاد، ج 2، ص 179؛ روضة الواعظين، ص 207.

[543] تنقيح المقال، شماره 12854، فهرست ابن نديم، ص 328.

[544] فهرست ابن نديم، ص 637 تا 639، اعيان شيعة، ج 4، ص 37.

[545] وفيات الاعيان، ج 1، ص 327.

[546] مقدمه توحيد مفضل، ص 5.

[547] رجال كشي، ص 163، ص 167.

[548] رجال طوسي، ص 341.

[549] اعلام الهداية، ج 8، ص 127.

[550] روضة الواعظين، ص 273.

[551] همان، ص 271.

[552] اعلام الوري، ص 287.

[553] همان.

[554] همان، ص 288.

[555] كشف الغمة، ج 2، ص 376.

[556] همان، ص 383.

[557] امالي صدوق، ص 612.

[558] اعلام، ج 8، ص 237.

[559] همان، ص 237 و ص 238، روضة الواعظين، ص 210.

[560] دعائم الاسلام، ج 1، ص 96.

[561] دعائم الاسلام، ج 1، ص 96؛ شرح الاخبار، ج 3، ص 506، تا ص 510.

[562] دعائم الاسلام، ج 1، ص 98.

[563] همان، ص 100.

[564] همان، ص 102.

[565] همان، ص 105.

[566] اصول كافي، كتاب العشرة، باب حسن المعاشرة، ح 2؛ وسائل، ج 8، ص 402.

[567] كافي، كتاب العشرة، ح 3.

[568] وسائل الشيعه، ج 8، ص 400، باب وجوب العشرة الناس حتي العامة، ح 8.

[569] بحار، ج 67، ص 309.

[570] رجال كشي، ص 12، ص 18.

[571] همان، ص 18.

[572] تفسير قمي، ج 1، ص 13؛ القطرة، ج 1، ص 361.

[573] رجال كشي، ص 214.

[574] شجرة طوبي، ص 6.

[575] القطرة، ج 1، ص 361.

[576] بحار، ج 26، ص 342،: القطرة، ج

1، ص 353.

[577] كافي، ج 8 (روضة)، ص 212.

[578] همان.

[579] همان، ص 213.

[580] همان، ص 214.

[581] رجال كشي، ص 170.

[582] همان، ص 163.

[583] همان، ص 135.

[584] همان، ص 176.

[585] همان، ص 170.

[586] همان، ص 214.

[587] جامع الرواة، ج 1، ص 9.

[588] ديوان حميري، ص 6.

[589] الفقيه، ج 2، ص 342 و 344.

9- پرتوي از زندگاني امام صادق عليه السلام

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: پرتوي از زندگاني امام صادق عليه السلام / تأليف نورالله عليدوست خراساني؛ با مقدمه جعفر سبحاني. مشخصات نشر: تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي 1386.‮ مشخصات ظاهري: 368 ص.‮ شابك: 42500 ريال‮ : 978-964-430-563-4 يادداشت: پشت جلد به انگليسي: Nurollah Ali dust khorasani. Imam Sadeq: A survey of his life.‮ يادداشت: چاپ قبلي: دفتر نشر فرهنگ اسلامي 1377 (349 ص.). يادداشت: چاپ چهارم. يادداشت: كتابنامه: ص. 343 - 349؛ همچنين به صورت زيرنويس. يادداشت: نمايه. موضوع: جعفربن محمد، (ع) ، امام ششم، 83 - 148ق -- سرگذشتنامه شناسه افزوده: سبحاني تبريزي جعفر، 1308 - ، مقدمه نويس شناسه افزوده: دفتر نشر فرهنگ اسلامي رده بندي كنگره: BP45 /ع76پ4 1386‮ رده بندي ديويي: 297/9553 شماره كتابشناسي ملي: 1180494

مقدمه

مدينه ي منوره و دانشگاه امام صادق

به قلم:

حضرت استاد آيةالله جعفر سبحاني آفتاب جهانتاب اسلام پس از بيست و سه سال تابش و نورافشاني، توانست حيات معنوي را براي جامعه ي آن روز به ارمغان آورد و از عقب افتاده ترين مردم جهان، امتي پيشرو بسازد كه نه تنها عقب افتادگي خود را جبران كند بلكه پيشرو قافله ي تمدن به شمار آيد. ابراز ترقي و تعالي اين ملت، عمل به كتاب جاوداني قرآن و سنت رسول الله بود.

سنت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم كه از طريق گفتار يا كردار و يا تصديق وي در اختيار مردم قرار مي گرفت، مي توانست در تفسير كتاب آسماني و اداره ي كشور و پاسخگويي به نيازهاي نوظهور، بسيار مؤثر باشد، ولي رويداد زيانبار «منع تدوين و مذاكره سنت پيامبر» سبب شد كه اين بخش از اصول حيات بخش اسلام به صورت صحيح و دست نخورده به نسل هاي بعدي نرسد،

و حكومت هاي وقت در بازداشتن مردم از نگارش آن تا آنجا پيش رفتند كه ترك نگارش تا پايان سده ي نخست هجري، به صورت يك اصل مقدس درآمد!

خوشبختانه در آن وانفسا - گرچه با تأخير بسيار - ناگهان خليفه ي وقت (عمر ابن عبدالعزيز) كه تا حدي انسان وارسته اي بود، از خسارت عظيمي كه از اين طريق بر جهان اسلام وارد مي شد، آگاه گشت و طي بخشنامه اي از ابوبكر بن حزم، عالم مدينه، خواست كه سنت رسول بار ديگر احيا شود و به صورت

[صفحه 14]

نوشته اي مدون گردد [1].

تلاش عالم مدينه چندان ثمربخش نبود، زيرا بر اثر تبليغات گذشته، نگارش حديث حالت مكروهي به خود گرفته بود، چندان كه ترك آن اولي جلوه مي كرد!

مع الاسف ترك تدوين و تحديث حديث در اين مدت - كه خود خسارت عظيمي بود - مقدمه ي زياني عظيم تر شد و آن اين بود كه فضا را براي ورود داستان ها و افسانه هاي امم پيشين آماده ساخت و احبار يهود (كه به ظاهر مسلمان شده بودند) و ديگران در طول اين مدت توانستند محيط اسلامي را با اسرائيليات و مسيحيات و حتي مجوسيات پر كنند؛ چه، اذهان مردم بسان ظرف است كه خلأپذير نيست و حتما بايد با چيزي پر شود.

در اين كشاكش، دو مرد بزرگ از خاندان رسالت (ص) آستين همت بالا زدند و به نشر حديث رسول خدا و پيام هاي او پرداختند و از اين طريق دانشگاهي پديد آوردند كه در احياي سنت و تعاليم اسلام كاملا بي نظير بود. اين دو شخصيت بزرگ عبارتند از امام محمد باقر (114 - 57 ه ق) و امام جعفر صادق (148 - 80 ه ق) عليهماالسلام. از آنجا

كه درصدد معرفي كتابي هستيم كه در اطراف زندگي امام صادق عليه السلام نوشته شده است، قدري درباره ي خدمات علمي آن حضرت سخن مي گوييم.

عصر امام صادق عليه السلام عصر نهضت امت اسلامي بر ضد نظام اموي بود و به سبب اين كشاكش، مقداري از فشارها و محدوديت هاي سياسي برطرف گرديده و آزادي نسبي بر محيط مدينه حاكم شده بود. امام صادق عليه السلام از اين فرصت بهره گرفت و دانشگاه بزرگي را پي افكند كه در آن شخصيت هاي بسياري در علوم گوناگون تفسير و حديث و عقايد اسلامي پرورش يافتند و از ميان آنان محدثاني زبردست، فقيهاني بزرگ و متكلماني انديشمند برخاستند كه هر يك در قلمرو خاصي انجام وظيفه مي نمودند، همچون ابان بن تغلب، زرارة ابن اعين، قيس ماصر، هشام بن حكم، مؤمن الطاق، بريد بن معاويه، ابوحمزه ي ثمالي، حمران بن اعين، جابر بن يزيد جعفي، عبدالله بن ابي يعفور و...

در عظمت مقام علمي آن حضرت كافي است بدانيم كه متجاوز از 160 دانشمند سني از آن حضرت در كتاب هاي خود به عظمت ياد كرده و كلمات و احاديث او را نقل نموده اند [2].

[صفحه 15]

از ميان مؤلفان صحاح ششگانه، جز بخاري، همگي از امام صادق عليه السلام نقل حديث كرده اند و احاديث آن حضرت زينت بخش كتب حديثي است مانند: الموطأ نگارش مالك (متوفاي سال 179 ه ق)، صحيح مسلم نگارش مسلم نيشابوري (متوفاي سال 261 ه ق)، مسند احمد حنبل (متوفاي سال 241 ه ق)، سنن ابي داود سجستاني (275 - 202 ه ق)، سنن ترمذي (259 - 209 ه ق) و سنن نسائي (302 - 215 ه ق). اينان كه از بزرگان و پي افكنان علم حديث نزد اهل سنت

به شمار مي روند، همگي در اين كتاب ها كه به نام «صحاح» يا «سنن» معروف است، احاديث صادق آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم را نقل كرده اند. حتي مسلم نيشابوري در كتاب حج، حديث بسيار مفصل و گسترده اي از آن امام همام درباره ي اعمال حج نقل نموده كه امروزه براي همه ي مسلمانان ملاك عمل است.

آري، در اين ميان تنها بخاري در صحيح خود از نقل احاديث آن حضرت خودداري نموده است، و اين در حالي است كه وي از مخالفان خاندان رسالت (ص) مانند مروان بن حكم اموي، عمران به حطان خارجي و عكرمه ي اباضي نقل حديث كرده و اين نشانگر روحيه ي خاصي است كه بر وي حاكم بوده است.

شيخ مفيد مي نويسد: مسلمانان دانش هاي فراواني در ابواب مختلف از آن حضرت نقل كرده اند كه از كسي تا آن حد نقل نشده است. كافي است بدانيد كه محدثان، اسامي راويان از آن حضرت را در يكجا گرد آورده اند كه شمار آن ها به چهار هزار نفر مي رسد [3].

حسن و شاء مي گويد: من تنها در مسجد كوفه به نهصد راوي بزرگ حديث برخوردم كه همگان مي گفتند: حدثني جعفر بن محمد [4].

اين فروغ هدايت كه از خورشيد رسالت نور مي گرفت، سي و چهار سال در فراز و نشيب هاي گوناگون و در قلمروهاي مختلف به تعليم و تربيت افراد پرداخت و استوانه هاي علمي فراواني تربيت نمود و بالاتر از همه سنت رسول خدا را در ميان مسلمين زنده كرد. حتي زماني كه بر اثر فشار حكام بني عباس دو سال مدينه را ترك گفت و بالاجبار در حيره - كه شهري بود در نزديكي كوفه - اقامت گزيد، در

آنجا نيز مدرسه ي عظيمي را پي ريزي كرد و به تربيت مستعدان پرداخت.

[صفحه 16]

ابعاد گوناگون زندگي امام صادق

زندگاني امام صادق عليه السلام ابعاد گوناگوني دارد، و ما در اين پيشگفتار، صرفا به بعد علمي و تربيتي آن حضرت اشاره اي اجمالي نموديم و از ديگر ابعاد آن سخن نگفتيم، در حالي كه بعد سياسي آن حضرت و راه و روشي كه در واژگون ساختن حكومت امويان در پيش گرفت نيز از اهميت خاصي برخوردار است.

امام صادق عليه السلام در دوران امامت خود هيجده سال در عصر حاكمان اموي زيست و به خاطر ضعفي كه در اين برهه از زمان بر حكومت اموي حاكم بود، گزند چنداني به آن حضرت نرسيد، ولي در مدت شانزده سالي كه با عباسيان بسر برد، سختي ها و ناگواري هاي فراوان ديد و با اين حال توانست چراغ اسلام را روشن و پرفروغ نگاه دارد.

خوشبختانه در كتاب حاضر هر دو بعد زندگي امام صادق عليه السلام به طور مشروح مورد بررسي قرار گرفته است. كتابي كه در پيش رو داريد، اثر خامه ي نويسنده ي سختكوشي است كه چندين سال براي تدوين زندگينامه ي آن حضرت تلاش نموده است. ما تأليف اين اثر زيبا و جامع را كه به خامه ي روان و محققانه ي دانشمند محترم، جناب آقاي نورالله علي دوست خراساني دامت افاضاته، به رشته ي تحرير در آمده است به او تبريك مي گوييم و آن را چراغي روشن فرا راه طالبان آگاهي از زندگاني امام ششم شيعيان مي دانيم.

در پايان بر خود فرض مي دانيم از زحمات فراوان و بي دريغ جناب حجة الاسلام و المسلمين آقاي مهدي پيشوايي نيز كه خود از نويسندگان پيشكسوت در تدوين زندگي ائمه ي اهل بيت عليهم السلام مي باشند، صميمانه سپاسگزاري كنيم،

زيرا اين اثر نفيس در قم زير نظر آن استاد گرانقدر نگارش يافته و نظرات و راهنمايي هاي ايشان در شيوه ي نگارش و محتواي آن مؤثر بوده است.

حوزه ي علميه ي قم جعفر سبحاني 17 ربيع الاول 1419 سالروز تولد رسول اكرم (ص) و فرزند برومندش حضرت امام جعفر صادق (ع)

[صفحه 19]

شناخت مختصري از زندگاني امام صادق عليه السلام

اشاره

ششمين اختر فروزنده ي آسمان ولايت حضرت جعفر بن محمد الصادق عليه السلام در روز جمعه هفدهم ماه ربيع الاول سال 83 هجري در مدينه ي منوره ديده به جهان گشود [13] نام آن حضرت جعفر و كنيه ي او ابوعبدالله، ابي اسماعيل و ابي موسي است كه مشهورترين آن ها همان اولي (ابوعبدالله) است.

آن بزرگوار داراي القاب زيادي مانند «صابر»، «فاضل»، «طاهر» [14]، «قائم» «كامل» و «منجي» [15] است و معروفترين آن ها «صادق» است.

[صفحه 20]

پرسش: مسئله اي كه در اينجا مطرح مي شود اين است: با توجه به اين كه نام مبارك امام صادق عليه السلام «جعفر» مي باشد، چرا به «صادق» معروف شده است؟

پاسخ: مرحوم شيخ صدوق در كتاب نفيس و ارزنده ي خود علل الشرايع در اين باره مي گويد: رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «هنگامي كه فرزندم جعفر بن محمد بن علي ابن حسين بن علي بن ابي طالب متولد شد، نام او را صادق بگذاريد، زيرا به زودي در ميان فرزندان او كسي متولد خواهد شد كه همنام او است و به دروغ ادعاي امامت خواهد كرد و «كذاب» ناميده مي شود» [16].

در روايت ديگري پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «امام صادق را به اين جهت صادق ناميده اند تا از كسي كه بدون حق ادعاي امامت مي كند، تشخيص داده شود.» آنگاه فرمود: «شخصي كه به دروغ ادعاي

امامت خواهد كرد، جعفر بن علي، دومين پيشواي فطحيه است» [13].

[صفحه 21]

شخصي به نام ابي خالد مي گويد: از امام چهارم عليه السلام سؤال كردم امام بعد از شما كيست؟ فرمود: فرزندم محمد كه شكافنده ي علوم است، پس از او جعفر كه نام او نزد اهل آسمان صادق است. عرض كردم: با اينكه همه ي شما ائمه صادق هستيد چرا فقط نام او صادق است؟ فرمود: پدرم از پدرش خبر داد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «هرگاه فرزندم جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن علي بن ابي طالب تولد يافت، نام او را صادق بگذاريد، براي اينكه پنجمين نفر از فرزندان او كسي است كه نام وي جعفر است و به خاطر گستاخي و بي شرمي و نترسيدن از خدا و دروغ بستن به پروردگار ادعاي امامت مي كند و به همين جهت پيش خدا به جعفر كذاب كه بر خدا افترا بسته است مشهور مي باشد». سپس امام چهارم عليه السلام گريه كرد و فرمود: مثل اينكه جعفر كذاب را مي بينم كه ستمگر زمان خود را بر آن داشته است كه درباره ي ولي خدا (امام زمان عليه السلام) و كسي به خاطر نگهداري و محافظت او وي را از نظرها پنهان كرده است به جستجو بپردازد. و همين كار نيز صورت پذيرفت [14].

پدر آن بزرگوار حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرزند

[صفحه 22]

حضرت علي بن الحسين زين العابدين امام چهارم عليه السلام مي باشد.

امام باقر عليه السلام در سال 57 هجري در مدينه ي منوره متولد شد و پس از پنجاه و هفت سال زندگي در سال 114 هجري در همان شهر (مدينه) چشم از جهان فروبست [15].

مادر آن حضرت «ام فروه» دختر

قاسم بن محمد بن ابي بكر [16] است. به اين جهت از طرف مادر نسبت آن بزرگوار به ابوبكر مي رسد و چون قاسم بن محمد بن ابي بكر با دختر عموي خود «اسماء» دختر عبدالرحمن بن ابي بكر ازدواج كرده بود، مادر آن حضرت، هم از طرف پدر نواده ي ابوبكر است و هم از طرف مادر. به اين مناسبت امام صادق عليه السلام فرمود: ابوبكر دو بار مرا به دنيا آورد [13] يعني از دو راه نسبت من به او مي رسد.

امام صادق عليه السلام درباره ي مادر خود فرمود: مادر من از كساني است كه ايمان آورد و تقواي الهي پيشه ساخت و كار نيك انجام داد، و خدا نيكوكاران را دوست مي دارد [14].

امام ششم عليه السلام با اين جمله ي كوتاه ولي پر مغز و با محتوا كه از قرآن (سوره ي نحل، آيه ي 128) الهام گرفته است، تمام اوصاف نيكو و پسنديده را براي مادر خويش بيان فرمود؛ همان اوصافي كه اميرمؤمنان عليه السلام براي متقين در جواب سؤال

[صفحه 23]

همام بيان فرمود كه: «اي همام، از خدا بترس و نيكي كن، زيرا خداوند با كساني است كه تقوا پيشه كنند و كار نيك انجام دهند» [15].

به هر حال تقوا و پاكدامني ام فروه تا حدي بود كه مسعودي مي نويسد: «ام فروه از تمامي زنان زمان خود با تقواتر بود» [16].

مادر دانشمند

ام فروه از امام باقر عليه السلام احاديث زيادي نقل كرده است. از امام سجاد عليه السلام نيز رواياتي نقل نموده كه يك مورد آن از نظرتان مي گذرد: «حضرت علي بن الحسين عليه السلام به او فرمود: اي ام فروه، من براي گناهكاران از شيعيان خود در هر روز و شب صد بار دعا مي كنم و از خدا

براي آنان طلب آمرزش مي نمايم، زيرا ما بر چيزي كه مي دانيم صبر مي كنيم و آن ها بر چيزي كه نمي دانند صبر مي كنند» [17].

خلاصه مادر بزرگوار حضرت امام صادق عليه السلام از موقعيت علمي والايي كه از خاندان وحي و رسالت فراگرفته بود، برخوردار گشت كه براي پي بردن به مقام دانش او به نقل يك مورد بسنده مي شود:

شخصي به نام «عبدالاعلي» مي گويد: «ام فروه را ديدم كه

[صفحه 24]

در اطراف خانه ي كعبه طواف مي كرد و لباسي پوشيده بود كه كسي او را نشناسد. هنگامي كه خواست دست خود را روي حجرالاسود بگذارد، دست چپ را روي سنگ گذاشت. مردي (كه به نظر مي رسد از عامه بوده) به او گفت: دست چپ را روي سنگ گذاشتن برخلاف سنت است و تو اشتباه كردي. ام فروه گفت: لازم نيست تو چيزي به ما بياموزي، چرا كه ما از دانش شما بي نياز هستيم» [18].

در هر حال امام صادق عليه السلام در دامن رسالت و مركز وحي تولد يافت و رشد كرد و بخشي از دوران زندگي خود را تحت توجهات و عنايات جد خود زين العابدين عليه السلام و پدر بزرگوار خويش امام باقر سلام الله عليه سپري كرد.

دوران پر رنج

حدود دوازده سال، بعضي گفته اند پانزده سال و بنا به گفته ي برخي شانزده سال امام صادق عليه السلام با جد خود علي بن الحسين عليه السلام زندگي كرد و پس از شهادت جدش، تنها كسي كه به تربيت او همت گمارد، پدر وي امام باقر عليه السلام بود. امام صادق عليه السلام پس از وفات جد خود نوزده سال با امام باقر عليه السلام زندگي كرد و پس از شهادت آن حضرت، خليفه و جانشين او گرديد و مسئوليت خطير و سنگين امامت

را بر دوش گرفت. بخش مهمي از دوران زندگي امام صادق

[صفحه 25]

عليه السلام دوران اختناق و فشار حكومت بني اميه بود كه به علت نظارت و مراقبت شديد خلفاي اموي امكان اينكه مردم بتوانند به سادگي دسترسي به خاندان پيامبر عليهم السلام پيدا كنند، وجود نداشت و اگر كسي مي خواست با آن ها تماس بگيرد، مي بايست با كمال احتياط اين ملاقات صورت پذيرد. زيرا اگر فردي را مي شناختند كه نسبت به اهل بيت پيامبر عليهم السلام اظهار محبت مي كرد و به طور علني با آن ها رفت و آمد داشت، سرنوشت او مرگ بود يا سياهچال هاي زندان ابد.

مشكل ديگري كه در آن عصر وجود داشت، پيدايش نوعي تشنج و اضطراب و عدم ثبات حاكم بر جامعه بود. بدين جهت بعضي از مردم براي اينكه خود را دوستدار زمامداران و طرفدار آن ها قلمداد كنند تا از اين راه از خطر مصون و محفوظ بمانند و از ناحيه ي زمامداران آسيبي بدانها نرسد، يكديگر را متهم مي كردند و از اين طريق خود را مقرب دربار حكام خودكامه مي ساختند. در آن زمان جان مردم در امان نبود و تشكيلات و سازماني كه بتواند بين مردم اتحاد و يگانگي ايجاد كند، وجود نداشت، بلكه هرج و مرج و بي نظمي بر جامعه حكومت مي كرد و فرمانروايان به دلخواه خود، آن گونه كه مي خواستند، بر مردم حكمراني و فرمانروايي مي كردند و در حقيقت مردم بازيچه اي بودند براي رسيدن به اهداف شوم خلفا، زيرا مردم از خود اختياري نداشتند و قادر نبودند عكس العملي نشان دهند.

در اين ميان كساني كه بيش از ديگران تحت شكنجه قرار گرفتند، پيروان و شيعيان خاندان پيامبر عليهم السلام بودند، زيرا در مقابل ظلم ها و ستم هايي كه

از طرف امويها به مردم مي رسيد ساكت نمي نشستند و در برابر آن ها مقاومت مي كردند كه در رأس آن ها امام صادق عليه السلام بود. چون در آن عصر زمامداران

[صفحه 26]

خودسر و خودكامه اي زمام امور را در دست داشتند كه تابع هواهاي نفساني خود بودند و احكام اسلام را ناديده مي گرفتند و بر مردم ستم روا مي داشتند و به طور آشكار با آل محمد عليهم السلام به عداوت و دشمني برمي خاستند، اما تمام اين سختي ها و مشكلات لحظه اي آن بزرگوار را از دعوت و ارشاد مردم به سوي حق باز نداشت و در همان موقعيت حساس و خطرناك مردم را از معاشرت با حكام ستمگر برحذر مي داشت و به دليل اينكه آن ها (خلفا) را غاصب خلافت مي دانست، مردم را از مراجعه به آنان نهي مي كرد و از كمك كردن و قبول هر نوع مسئوليتي از طرف خلفا جلوگيري مي نمود.

اكنون براي اينكه تا حدودي با دوران زندگي امام صادق عليه السلام آشنا شويم و به شرايط سخت و دشواري كه حضرتش با آن روبرو بود و ستم هايي كه از طرف زمامداران مستبد و خودكامه ي آن عصر مي ديد آگاه شويم، پس از يادآوري نام خلفاي معاصر وي، به طور اجمال به بررسي حال خلفاي زمان امامت آن حضرت مي پردازيم.

[صفحه 29]

امام صادق عليه السلام و بني اميه

خلفاي عصر امام صادق

اشاره

امام صادق عليه السلام در دوران امامت خود با تني چند از خلفاي اموي معاصر بود كه عبارتند از:

1. هشام بن عبدالملك 2. وليد بن يزيد بن عبدالملك 3. ابراهيم بن وليد بن عبدالملك 4. مروان بن محمد معروف به «مروان حمار» آخرين خليفه ي اموي علاوه بر اين حضرتش با تني چند از خلفاي عباسي مانند عبدالله بن علي بن عبدالله بن عباس

معروف به «سفاح» و برادرش منصور دوانيقي هم عصر بود كه به لطف پروردگار در بخش آينده به تفصيل در اين باره بحث خواهيم كرد.

نكته ي مهم

قبل از شروع بحث پيرامون خلفاي اموي، تذكر اين نكته ضرورت دارد كه

[صفحه 30]

چون نسبت خلفاي اموي كه معاصر امام صادق عليه السلام بودند به دودمان پليد و ناپاك بني اميه منتهي مي گردد، هر يك از آنان (خلفا) تا جايي كه توانستند با بني هاشم و فرزندان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم (به خصوص با هر يك از ائمه ي معصومين عليهم السلام كه در زمان آن ها بودند) مخالفت و اظهار عداوت و دشمني كردند در حدي كه بسياري از آن ها را به شهادت رساندند. علت اين كينه و بغض آنان نسبت به اهل بيت پيامبر عليهم السلام چه بود و چه عاملي آن ها را وامي داشت كه در مقابل خاندان رسالت پرچم مخالفت برافرازند و با آنان نبرد كنند؟

حسادت

درباره ي ارزيابي اصلي و ريشه ي عداوت و دشمني بني اميه نسبت به بني هاشم مي توان گفت يكي از علل مهم اين كينه توزي مسئله ي حسادت بني اميه به بني هاشم بود كه براي ريشه يابي اين نكته (حسادت) بايد به بررسي وضع اميه پسر عبد شمس (جد اعلاي بني اميه) بپردازيم.

آلوسي در اين باره مي نويسد: «اميه بر موقعيت و مقام ممتاز عموي خود هاشم پسر عبدمناف (جد اعلاي بني هاشم) رشك مي برد و از اين جهت بسيار ناراحت بود كه چرا هاشم داراي مقام و موقعيتي است كه من از آن برخوردار نيستم. از اين رو با او به دشمني پرداخت و از راه هاي مختلف او را آزار مي داد و سرانجام وي را دعوت به منافره [19] كرد. هاشم به خاطر اينكه ميان دو قبيله كينه و عداوتي پيش نيايد حاضر نشد در مجلس منافره شركت كند، اما به خاطر اينكه اميه زياد اصرار كرد هاشم

مجبور شد و سرانجام تسليم

[صفحه 31]

گرديد. قرارداد منافره پنجاه شتر و ده سال تبعيد از مكه بود. هر دو نفر به همراه جمعي ديگر از طرفين نزد كاهني خزاعي رفتند. كاهن هاشم را برتري داد و اميه را از شركت در اين منافره نكوهش كرد و گفت چرا در اين جلسه شركت كردي؟! پس از اينكه اميه مغلوب شد، پنجاه شتر پرداخت. هاشم از گوشت آن شتران همراهان را غذا داد و اميه طبق قرارداد به مدت ده سال از مكه به شام رفت و تا پايان مدت مقرر برنگشت. همين منافره از جمله عوامل مهم عداوت ميان دو تيره ي بني هاشم و بني اميه شد و اولين برخورد خصمانه ي ريشه داري بود كه ميان آنان واقع گرديد به گونه اي كه حتي پس از اسلام همواره با يكديگر در جنگ و ستيز بودند [20].

بني اميه كيستند؟

پس از اينكه به ريشه ي عداوت و كينه توزي بني اميه نسبت به بني هاشم پي برديم، لازم است قبل از بحث پيرامون شرح حال بعضي از خلفاي بني اميه كه مدعي خلافت و امارت بودند و خود را خليفه و جانشين رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي دانستند و براي رسيدن به اين هدف به هر وسيله اي متوسل مي شدند، به قسمتي از آيات و رواياتي كه از پيامبر و ائمه ي معصومين [صفحه 32]

عليهم السلام درباره ي مذمت آنان رسيده است فقط اشاره كنيم تا روشن شود كه آيا آن ها صلاحيت خلافت و جانشيني رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را داشتند يا نه؟

بني اميه در قرآن

در بسياري از تفاسير شيعه و اهل تسنن آمده است كه مقصود از «شجره ي ملعونه» در قرآن بني اميه اند [21].

در آيه ي ديگري از بني اميه تعبير به «شجره ي خبيثه» (درخت ناپاك) شده است. [22].

روايات و نكوهش بني اميه

روايات زيادي نيز درباره ي مذمت بني اميه رسيده است كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم آن ها را مورد لعن خويش قرار داده و با عبارات

[صفحه 33]

مختلف از آنان مذمت كرده است [23].

به هر حال بني اميه كساني هستند كه سر سلسله ي آنان ابوسفيان از روي اكراه و ترس شمشير، اسلام آورد [24] نه از روي ايمان و عقيده - كه اين مطلب از گفتار وي ثابت مي شود [25] - و منكر معاد بود [26].

[صفحه 34]

خلفاي اموي عصر امامت امام صادق

اشاره

پس از اينكه تا حدودي با ماهيت خاندان بني اميه از ديدگاه قرآن و روايات آشنا شديم، نوبت آن رسيده است كه به شرح حال برخي از خلفاي بني اميه كه در زمان امام صادق عليه السلام با آن بزرگوار هم عصر بودند بپردازيم و از بحث و گفتگو پيرامون ديگر خلفاي بني اميه كه در زمان ايشان بودند خودداري كنيم، چرا كه آن حضرت در زمان خلافت عبدالملك بن مروان اموي كه بسيار باهوش و سفاك بود به دنيا آمد و در زمان خلافت منصور، يعني يك خليفه ي مقتدر و باهوش عباسي، به شهادت رسيد و بي ترديد بيان تمام آنچه در اين دوران (از خلافت عبدالملك تا خلافت منصور) به وقوع پيوسته و كارهايي كه خلفاي زمان آن حضرت انجام داده اند، ما را از رسيدن به اصل بحث باز مي دارد. پس تنها به شرح حال خلفاي زمان امامت ايشان مي پردازيم.

[صفحه 35]

هشام بن عبدالملك

يكي از خلفاي بني اميه كه در دوران امامت امام صادق عليه السلام با آن حضرت هم عصر بود هشام بن عبدالملك است كه پس از برادرش يزيد بن عبدالملك در سال 105 هجري به خلافت رسيد و مدت نوزده سال و حدود هفت ماه خلافت كرد [27].

وي در محلي به نام «زيتونه» بسر مي برد كه قاصدي آمد و به عنوان خليفه بر او سلام كرد و مژده ي خلافت به او داد. هشام از «رصافه» به طرف شام آمد [28] و در آن زمان سي و چهار سال و چند ماه از عمرش گذشته بود [29].

او خوشگذران و هتاك و هميشه سرگرم عيش و نوش بود و خودش مي گفت: هيچ نوع خوشي و لذتي از لذت هاي دنيا را فروگذار

نكردم و به تمام آن خوشي ها دست يافتم [30].

جاحظ مي نويسد هشام آن قدر شراب مي خورد كه يك روز از هفته را مخصوص شراب خوردن قرار داده بود [31].

وي از نظر اخلاق بسيار خوش و تند و هميشه به فكر جمع كردن مال و ثروت و با اين همه بيش از حد بخيل بود [32].

از نظر مسائل سياسي مردي مدبر و با سياست بود، به طوري كه در رديف سياستمداران بني اميه قرار گرفت و گفته اند در بني اميه سه نفر در امور سياسي بي نظير بودند: معاوية بن ابي سفيان، عبدالمك مروان و هشام بن عبدالملك.

[صفحه 36]

منصور دوانيقي، دومين خليفه ي عباسي، در بسياري از امور مملكتي تدبير و سياست او را شيوه ي خود قرار داده بود [33].

جنايات هشام

هشام بن عبدالملك در دوران حكومت خود جنايت هاي زيادي مرتكب شد كه يكي از آن ها تحت فشار قرار دادن شيعيان بود.

از آنجا كه زمينه ي شورش و انفجار مردم به ضرر بني اميه به تدريج فراهم

[صفحه 37]

مي شد و به عللي سياست آنان در معرض خطر قرار گرفته بود، هشام به جاي اينكه براي برطرف كردن مفاسد موجود و اصلاح اوضاع نابساماني كه از ناحيه ي حكام مستبد بني اميه و عمال مزدورشان به وجود آمده بود چاره اي بينديشد، برعكس خطاهاي بني اميه را توجيه و اعمال زشت آنان را تقويت مي كرد و كساني را كه در برابر او به پا خاسته بودند به هر وسيله ي ممكن سركوب مي ساخت. او به فرمانداران خود دستور داده بود نسبت به مخالفان (بخصوص شيعيان) سخت گيري كنند و آنان را تحت فشار قرار دهند و مستمري و حقوقشان را قطع كنند.

قيام زيد بن علي بن الحسين

جنايت مهم ديگري كه هشام مرتكب شد به شهادت رساندن زيد بن علي ابن الحسين عليهماالسلام است.

زيد بن علي كيست؟

زيد فرزند حضرت علي بن الحسين عليه السلام امام چهارم شيعيان است و از بزرگان و رجال با فضيلت و عاليقدر خاندان نبوت و مردي دانشمند، زاهد، پرهيزكار و شجاع و دلير بود [34].

مقام علمي زيد

زيد از نظر علم و دانش، دانشمندي فقيه بود، چندان كه به عالم آل محمد و فقيه اهل بيت شهرت داشت.

[صفحه 38]

شخصي به نام فضيل مي گويد: «پس از شهادت زيد خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم، حضرت گريه كرد و فرمود: خدا زيد را رحمت كند، او عالمي درستكار بود» [35].

امام هشتم عليه السلام فرمود: «او از علماي آل محمد عليهم السلام بود» [36].

و نيز فرمود: «زيد از علماي آل محمد بود، به خاطر خدا غضب كرد و با دشمنان خدا جهاد نمود تا به شهادت رسيد» [37].

محمد ابوزهره مي نويسد: تمام كساني كه در زمان زيد بودند اتفاق نظر داشتند كه وي داراي علمي سرشار بود و به علوم مختلفه ي اسلامي احاطه داشت و احاديث اهل بيت را روايت مي كرد. فقهاي بزرگ كوفه از محضر درس او بهره مند مي شدند تا آنجا كه نقل شده است ابوحنيفه دو سال از خدمت او استفاده ي علمي كرد. [38].

مقرم مي گويد: زيد مردي با ايمان، عارف، دانشمند و درستكار بود [39].

فضيل مي گويد: پس از اينكه زيد به شهادت رسيد، خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم. حضرت فرمود: فضيل، عمويم زيد بن علي كشته شد. عرض كردم: جانم فداي تو باد، آري. فرمود: خدا او را بيامرزد. او مؤمن، عارف، عالم و صدوق بود [40].

در جاي ديگر امام صادق عليه السلام فرمود: «زيد عالم و صدوق بود» [41].

[صفحه 39]

درباره ي مقام علمي زيد بيش از اين سخن نمي گوييم، زيرا كسي كه از مكتب پدر

بزرگوارش امام سجاد عليه السلام و پس از او از محضر برادر عاليقدرش امام باقر عليه السلام و مدت كوتاهي نيز نزد امام صادق عليه السلام علوم و معارف فراواني آموخته باشد، بي شك از موقعيت علمي والايي برخوردار و از جهت علمي بي نياز بوده است.

مقام معنوي و روحاني زيد

زيد بن علي عليه السلام علاوه بر مقام علمي از مقام معنوي و روحاني خاصي نيز برخوردار بود. زهد و تقوا و عبادت و قرائت قرآن وي زبانزد همه بود و بقدري با قرآن مأنوس بود و با آن سرو كار داشت كه يكي از القاب او «حليف القرآن» (همراه با قرآن) بود [42] اكثر اوقات خود را در مسجد مي گذراند و لحظه اي از ياد خدا و قرآن غافل نبود و اگر كسي وارد مدينه مي شد و سراغ او را مي گرفت، در جواب مي گفتند: همان حليف القرآن؟ [43].

چون بيشتر اوقات را در مسجد بسر مي برد و مشغول عبادت و راز و نياز با پروردگار بود، از او به عنوان ستوني از ستون هاي مسجد نام مي بردند، چنانكه شخصي به نام ابي جارود مي گويد: «وارد مدينه شدم، از هر كس حال زيد بن علي را جويا شدم در جواب مي گفت: از همان حليف القرآن سؤال مي كني؟ او ستوني از ستون هاي مسجد است براي اينكه زياد نماز مي گزارد» [44] و چرا اين گونه نباشد كسي كه خود مي گويد: «سيزده سال با قرآن خلوت كردم، آيات قرآن را مي خواندم و درباره ي آن مي انديشيدم و از روي تدبر و تعقل كتاب خدا

[صفحه 40]

را تلاوت مي كردم» [45].

در هر حال زيد بن علي كسي بود كه مورد احترام ائمه ي معصومين عليهم السلام بود تا آنجا كه عبدالله بن جرير مي گويد: جعفر بن محمد

عليه السلام را ديدم كه براي عمويش زيد ركاب زين اسب را مي گرفت تا سوار شود و بعد از سوار شدن، لباس او را روي زين اسب پهن مي كرد [46].

احضار زيد به دمشق

زيد از مشاهده ي صحنه هاي ظلم و ستم و تاخت و تاز حكومت اموي فوق العاده ناراحت بود و عقيده داشت كه بايد با قيام مسلحانه حكومت فاسد اموي را واژگون ساخت. هشام كه از روحيه ي انقلابي زيد آگاهي داشت، درصدد بود او را با دسيسه اي از ميان بردارد و خود را از خطر وجود او نجات بخشد.

هشام نقشه ي خائنانه اي كشيد تا از اين رهگذر مقاصد شوم خود را اجرا كند و به دنبال اين نقشه، زيد را از مدينه به دمشق احضار نمود. هنگامي كه زيد وارد دمشق شد و براي گفتگو با هشام به قصر خلافت رفت، هشام ابتدا او را با سردي پذيرفت و براي اينكه به خيال خود موقعيت او را در افكار عمومي پايين بياورد، وي را تحقير نمود و جاي نشستن نشان نداد. آنگاه گفت: يوسف ابن عمر ثقفي (استاندار عراق) به من گزارش داده كه خالد بن عبدالله قسري [47].

[صفحه 41]

ششصد هزار درهم پول به تو داده است، اينك بايد آن پول را تحويل بدهي.

- خالد چيزي نزد من ندارد.

- پس بايد پيش يوسف بن عمر در عراق بروي تا او تو را با خالد روبرو كند.

- مرا نزد فرد پستي از قبيله ي ثقيف نفرست كه به من اهانت كند.

- چاره اي نيست، بايد بروي.

آنگاه گفت: شنيده ام خود را شايسته ي خلافت مي داني و فكر خلافت را در سر مي پروراني، در حالي كه كنيززاده اي بيش نيستي و به كنيززاده نمي رسد كه بر مسند خلافت

تكيه زند.

- آيا خيال مي كني موقعيت مادرم از ارزش من مي كاهد؟ مگر فراموش كرده اي كه اسحاق از زن آزاد به دنيا آمده بود، ولي مادر اسماعيل كنيزي بيش نبود، با اين حال خداوند پيامبران بعدي را از نسل اسماعيل قرار داد و پيامبر اسلام (ص) نيز از نسل اوست؟

آنگاه به هشام نصيحت نمود و او را به تقوا و پرهيزكاري دعوت كرد. هشام گفت: آيا فردي مثل تو مرا به تقوا و پرهيزكاري دعوت مي كند؟

- آري، امر به معروف و نهي از منكر دو دستور بزرگ اسلام است و انجام آن بر همه لازم. هيچ كس نبايد به واسطه ي كوچكي رتبه و مقام از انجام اين وظيفه خودداري كند و هيچ كس حق ندارد به بهانه ي بزرگي مقام از شنيدن آن ابا ورزد.

[صفحه 42]

سفر اجباري

هشام پس از گفتگوهاي تند، زيد را روانه ي عراق نمود و طي نامه اي به يوسف به عمر نوشت: «وقتي زيد پيش تو آمد، او را با خالد روبرو كن و اجازه نده وي حتي يك ساعت در كوفه بماند، زيرا او مردي شيرين زبان، خوش بيان و سخنور است و اگر در آنجا بماند، اهل كوفه به سرعت به او مي گروند.»

زيد همين كه وارد كوفه شد، نزد يوسف رفت و گفت: چرا مرا تا اينجا آوردي؟

- خالد مدعي است كه نزد تو ششصد هزار درهم دارد.

- خالد را احضار كن تا اگر ادعايي دارد شخصا عنوان كند.

يوسف دستور داد خالد را از زندان بياورند. خالد را در حالي كه زنجير و آهن سنگين به دست و پايش بسته بودند، آوردند. آنگاه يوسف رو به وي كرد و گفت: اين زيد بن علي

است. اينك هر چه نزد او داري، بگو.

خالد گفت: به خدا نزد او هيچ چيز ندارم و مقصود شما از آوردن وي جز آزار و اذيت او نيست.

در اين هنگام يوسف رو به زيد كرد و گفت: اميرالمؤمنين هشام به من دستور داده است همين امروز تو را از كوفه بيرون كنم.

- سه روز مهلت بده تا استراحت كنم و آنگاه از كوفه بروم.

- ممكن نيست. حتما بايد امروز حركت كني.

- پس مهلت بدهيد امروز توقف كنم.

- يك ساعت هم مهلت ممكن نيست.

... به دنبال اين جريان، زيد همراه عده اي از مأموران يوسف، كوفه را به سوي مدينه ترك گفت و چون مقداري از كوفه فاصله گرفتند، مأموران

[صفحه 43]

برگشتند و زيد را تنها گذاشتند [48].

در كوفه

ورود زيد به عراق جنب و جوشي به وجود آورده و جريان او با هشام همه جا پيچيده بود. اهل كوفه كه از نزديك مراقب اوضاع بودند، به محض آنكه آگاه شدند زيد روانه ي مدينه شده است، خود را به او رساندند و اظهار پشتيباني كردند و گفتند: در كوفه اقامت كن و از مردم بيعت بگير، يقين بدان صد هزار نفر با تو بيعت خواهند كرد و در ركاب تو آماده ي جنگ خواهند بود، در حالي كه از بني اميه فقط معدودي در كوفه هستند كه در نخستين حمله تار و مار خواهند شد [49].

زيد كه سابقه ي بي وفايي و پيمان شكني مردم عراق را از زمان حضرت اميرمؤمنان و امام مجتبي و امام حسين عليهم السلام فراموش نكرده بود، چندان به وعده هاي آنان دلگرم نبود، ولي بر اثر اصرار فوق العاده ي آن ها از رفتن به مدينه صرف نظر نمود و در كوفه توقف

كرد. مردم گروه گروه با او بيعت نمودند، به طوري كه از اهل كوفه بيست و پنج هزار نفر آماده ي جنگ شدند.

پيكار بزرگ

از طرف ديگر يوسف بن عمر تجمع نيروهاي ضد اموي را پيرامون زيد مرتبا به هشام گزارش مي داد. هشام كه از اين امر به وحشت افتاده بود، دستور داد يوسف بي درنگ به سپاه زيد حمله برد و اين انقلاب را هر چه زودتر سركوب كند.

[صفحه 44]

نيروهاي طرفين بسيج شدند و جنگ سختي در گرفت. زيد با كمال دلاوري و شجاعت مي جنگيد و پيروان خود را به ايستادگي و پايداري دعوت مي كرد. جنگ تا شب طول كشيد، در اين هنگام تيري از جانب دشمن به پيشاني زيد اصابت كرد و در آن فرو رفت. زيد كه بر اثر اصابت تير نمي توانست به جنگ ادامه دهد و از طرف ديگر عده اي از يارانش را در جنگ از دست داده بود و عده ي ديگر متفرق شده بودند، ناگزير دستور عقب نشيني صادر كرد.

شهادت زيد

شب، طبيب جراحي را آوردند تا پيكان تير را از پيشاني زيد بيرون بياورد، ولي پيكان به قدري در پيشاني او فرورفته بود كه بيرون كشيدن آن به سهولت مقدور نبود. سرانجام طبيب، پيكان را از پيشاني زيد بيرون كشيد ولي بر اثر جراحت بزرگ تير، زيد به شهادت رسيد. ياران زيد پس از مشاوره ي زياد تصميم گرفتند جسد او را در بستر نهري كه در آن حدود جاري بود به خاك بسپرند و آب را روي آن جاري سازند تا مأموران هشام آن را پيدا نكنند. به دنبال اين تصميم، ابتدا آب نهر را از مسير خود منحرف كردند و پس از دفن كردن جسد زيد در بستر نهر، مجددا آب را در مسير خود روان ساختند.

متأسفانه يكي از مزدوران هشام كه ناظر دفن كردن

جسد زيد بود، جريان را به يوسف بن عمر گزارش داد. به دستور يوسف جسد زيد را بيرون آوردند و سر او را از تن جدا كردند و براي هشام فرستادند و بدنش را به دار آويختند. پيكر بيجان زيد تا زمان مرگ هشام بر سر دار بود [50].

[صفحه 45]

برخي نوشته اند هشام پس از شهادت زيد نيز از بدن مطهرش دست برنداشت و دستور داد آن را برهنه و وارونه به دار آويختند و بنا به نقل بعضي از تواريخ چهار سال [51] بالاي دار نگاه داشتند [52].

فرماندار كوفه (يوسف بن عمر) به چهارصد نفر مأموريت داد كه به ترتيب هر شب صد نفر اطراف آن چوبه ي دار نگهباني دهد و از بدن زيد محافظت كنند، زيرا هنگامي كه زيد را به دار آويختند، اهل كوفه نزديك چوبه ي دار مي آمدند و در آنجا عبادت مي كردند [53] و مزدوران هشام چون مي ترسيدند مردم جسد زيد را پايين بياورند و غسل دهند و كفن كنند و به خاك بسپارند [54]، دستور دادند اطراف چوبه ي دار ستوني ساختند كه مردم به زيارتش نروند و تا زماني كه هشام از دنيا رفت، بدن زيد بالاي دار بود. پس از اينكه وليد بن يزيد به خلافت رسيد، يوسف بن عمر فرماندار كوفه نزد او آمد و هنگامي كه به كوفه برگشت، دستور داد بدن زيد را آتش بزنند و براي اين كار به عده اي از افراد پست و رذل پول فراواني داد كه آن ها رفتند و هيمه ي زيادي فراهم كردند، آنگاه بدن زيد را سوزاندند و خاكستر او را در شريعه ي فرات ريختند [55].

برخي گفته اند وليد به يوسف بن عمر

گفت: بدن زيد را بسوزان، سپس ذرات آن را در دريا بريز [56].

[صفحه 46]

سر بريده ي زيد را فرماندار كوفه نزد هشام فرستاد. هشام براي اينكه قدرت خود را به مردم بفهماند، دستور داد سر زيد را دم دروازه ي شام نصب كردند تا مردم آن را ببينند. سپس سر را به مدينه فرستاد و دستور داد يك شب و يك روز آن را كنار قبر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نصب كنند [57].

آن روز فرماندار مدينه محمد بن ابراهيم بن هشام مخزومي بود. مردم مدينه پيش او آمدند و درخواست كردند سر زيد را پايين بياورد، قبول نكرد. صداي مردم همانند روزي كه خبر شهادت حسين بن علي عليه السلام را شنيدند، به گريه و زاري بلند شد. فرماندار مردم را در محلي گرد آورد و به مبلغان مزدور و جيره خوار دستگاه خلافت دستور داد حضرت علي و حسنين عليهم السلام و پيروان آنان را لعن كنند، و هفت روز اين روش ناپسند ادامه داشت [58] آنگاه سر مبارك زيد را به مصر فرستاد و آن را نزديك جامع مصر نصب كرد. اهل مصر سر را دزديدند و نزديك جامع ابن طولون دفن كردند [59] سپس در سال 122 هجري هشام دستور داد سر زيد را پيش حنظلة بن

[صفحه 47]

صفوان فرماندار مصر بردند. حنظله دستور داد سر را روي چيزي نصب كردند و اطراف شهر گرداندند [60].

به هر حال جريان شهادت زيد بن علي بن الحسين عليه السلام يكي از جنايت هاي بزرگ هشام بن عبدالملك بود كه ننگ آن هرگز از دامان خاندان بني اميه پاك نخواهد شد.

آيا قيام زيد با موافقت امام صادق بود

درباره ي زيد و اينكه آيا او مدعي امامت

بوده يا امامت حضرت باقر و حضرت صادق عليهماالسلام را قبول داشته، روايات متضادي از ائمه عليهم السلام نقل شده است كه طي بعضي از آن ها وي مورد نكوهش قرار گرفته و در بعضي ديگر از او تمجيد شده است.

اكثر دانشمندان و محققان ما در علم رجال و حديث، اعم از قدما و معاصرين، روايات حاكي از نكوهش او را از نظر سند مردود دانسته و به آن ها اعتماد نكرده اند. به عنوان نمونه مرحوم آية الله العظمي خوئي قدس سره، پس از نقد و بررسي رواياتي كه در نكوهش زيد نقل شده است، آن ها را از نظر سند ضعيف و غيرقابل اعتماد معرفي كرده و مي نويسد: حاصل آنچه گفتيم اين است كه زيد فردي بزرگوار و مورد ستايش بوده است و هيچ مدركي كه بر انحراف عقيدتي يا نكوهش او دلالت كند وجود ندارد [61].

مرحوم علامه مجلسي قدس سره نيز پس از نقل روايات مربوط به زيد مي نويسد: بدان كه اخبار در حالات زيد مختلف و متعارض است لكن اخبار حاكي از جلالت و مدح وي و اينكه او ادعاي نادرستي نداشت، بيشتر است و اكثر علماي شيعه به علو شأن زيد نظر داده اند. بنابراين مناسب است كه نسبت

[صفحه 48]

به او حسن ظن داشته باشيم و از نكوهش او خودداري كنيم [62].

اما در مورد قيام زيد دلايل و شواهد فراواني گواهي مي دهند كه قيام او با اجازه و موافقت حضرت امام صادق عليه السلام بوده است و اينكه برخي تصور مي كنند قيام زيد بدون اذن امام صادق عليه السلام و خودسرانه صورت گرفته است و براي تأييد ادله ي خود به رواياتي استناد مي كنند، تصوري واهي و بي اساس است،

زيرا وقتي در سلسله ي سند اين روايات دقت كنيم، به خوبي در مي يابيم كه اين احاديث از نظر متن يا سند مورد اعتماد نيست و تشخيص اين گونه روايات با اهل نظر و بصيرت است. البته ما روايات معتبري داريم كه قيام زيد بن علي به اذن امام صادق عليه السلام بوده است، چون شخصيتي همانند زيد هيچگاه قدمي برنمي دارد و سخني نمي گويد مگر اينكه از امام خود اذن بگيرد، زيرا او امام را حجت خدا مي داند كه اطاعت امر او بر همگان واجب است و ممكن نيست درباره ي امري كه منجر به كشته شدن و ريختن خون افراد زيادي مي شود، بدون مشورت با امام معصوم قيام كند.

از جمله ي اين شواهد، گفتار امام رضا عليه السلام در پاسخ مأمون است كه امام طي آن فرمود: «پدرم موسي بن جعفر نقل كرد كه از پدرش جعفر بن محمد شنيده بود كه مي گفت: زيد براي قيامش با من مشورت كرد، من به او گفتم: عمو جان، اگر دوست داري كه همان شخص به دار آويخته ي كناسه ي كوفه باشي، راه تو همين است. و موقعي كه زيد از حضور امام صادق عليه السلام بيرون رفت، امام فرمود: واي به حال كسي كه نداي او را بشنود و به ياري او نشتابد» [63].

[صفحه 49]

اين روايت شاهد خوبي است بر اينكه قيام زيد با اجازه ي امام بوده است. اما چون مسئله ي خروج زيد مي بايست با رعايت اصول احتياط و حساب شده باشد و ممكن بود مداخله ي امام و موافقت او با قيام زيد به گوش دشمن برسد، نه امام و نه خود زيد و نه اصحاب نزديك آن حضرت به هيچ وجه مايل نبودند

كسي از آن اطلاع يابد. امام صادق عليه السلام در گفتگو با يكي از ياران زيد كه در ركاب او شش تن از سپاه امويان را كشته بود، فرمود: خداوند مرا در اين خون ها شريك گرداند. به خدا سوگند عمويم زيد روش علي و يارانش را در پيش گرفت [64].

زيد از معتقدان به امامت حضرت صادق عليه السلام بوده است، چنانكه از او نقل شده كه مي گفت: جعفر امام ما در حلال و حرام است [65].

نيز زيد مي گفت: در هر زماني يك نفر از ما اهل بيت حجت خدا است و حجت زمان ما برادرزاده ام جعفر بن محمد است. هر كس از او پيروي كند، گمراه نمي شود و هر كس با او مخالفت ورزد، هدايت نمي يابد. [66].

امام صادق عليه السلام فرمود: «خدا عمويم زيد را رحمت كند، هرگاه پيروز مي شد، [به قرار خود] وفا مي كرد. عمويم زيد مردم را به رهبري شخص برگزيده اي از آل محمد دعوت مي كرد و آن شخص منم» [67].

در روايتي ديگر از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه درباره ي زيد فرمود: خدا او را رحمت كند، مرد مؤمن و عارف و عالم و راستگويي بود، اگر پيروز مي شد، به عهد خود وفا مي كرد و اگر قدرت و حكومت را به دست مي آورد، مي دانست آن را به چه كسي بسپارد [68].

[صفحه 50]

اميرمؤمنان عليه السلام در ضمن خطبه اي از قيام زيد خبر داد و فرمود: «... در اين موقع مردي از خاندان ما قيام مي كند، وي را كمك كنيد، چون مردم را به سوي حق دعوت مي كند. و مردم مي گفتند اين كسي كه اميرالمؤمنين عليه السلام از قيام او خبر داد همان زيد است» [69].

خبر شهادت زيد

و يارانش در مدينه اثري عميق و ناگوار داشت و بيش از همه امام صادق عليه السلام از اين واقعه متأثر بود. پس از شهادت زيد چنان غم و غصه امام صادق عليه السلام را فرا گرفته بود كه هرگاه نام كوفه و زيد به ميان مي آمد، بي اختيار اشك از چشمان حضرت سرازير مي شد و با جمله هاي جانسوز و تكان دهنده توأم با تكريم و احترام عميق نسبت به عموي شهيد خود و ياران فداكار وي، خاطره ي شهادت او را گرامي مي داشت.

يكي از دوستان امام ششم به نام حمزة بن حمران مي گويد: روزي به محضر امام صادق عليه السلام شرفياب شدم، حضرت از من پرسيد: اي حمزه، از كجا مي آيي؟ عرض كردم: از كوفه. امام تا نام كوفه را شنيد به شدت گريه كرد، به طوري كه صورت مباركش از اشك چشمش خيس شد. وقتي كه من اين حالت را مشاهده كردم، از روي تعجب عرض كردم: پسر پيغمبر، چه مطلبي شما را چنين به گريه انداخت؟ امام با حالتي حزن انگيز و چشماني پر از اشك فرمود: به ياد عمويم زيد و آنچه بر سر او آوردند افتادم، گريه ام گرفت. پرسيدم: چه چيزي از او به ياد آمد؟ فرمود: قتل و شهادت او. آنگاه امام چگونگي شهادت او را براي حمزه شرح داد... [70].

امام پنجم عليه السلام هم قيام زيد را مورد تأييد قرار داده و به جابر جعفي

[صفحه 51]

فرمود: «برادرم زيد بن علي قيام مي كند و كشته مي شود. او بر حق است. واي به حال كسي كه وي را ياري نكند، واي بر كسي كه با او بجنگد و واي بر كسي كه او را بكشد!» [71].

در هر

حال ترديدي نيست كه قيام زيد بن علي با اذن امام معصوم عليه السلام بوده، همان گونه كه مرحوم شهيد اول در كتاب قواعد در باب امر به معروف و نهي از منكر تصريح كرده و مي گويد قيام زيد با اذن امام صادق عليه السلام صورت گرفته است [72].

قيام زيد و امر به معروف

گذشته از اينكه قيام زيد از ديدگاه ائمه ي معصومين عليهم السلام مورد تأييد بوده است، آنچه او را وادار كرد كه قيام كند وظيفه ي خطير امر به معروف و نهي از منكر بود، زيرا امر به معروف و نهي از منكر از ديدگاه آيات و روايات دو فريضه ي بزرگ هستند كه هر انسان با ايماني بايد به آن ها عمل كند و زيد بن علي كه تربيت شده ي مكتب قرآن و پرورش يافته ي دامن اهل بيت بود، هيچگاه در انجام اين وظيفه كوتاهي نكرد، همان گونه كه از سخنان وي با هشام بن عبدالملك نيز اين مطلب به خوبي روشن مي شود.

زيد بن علي امر به معروف و نهي از منكر را سرلوحه ي فعاليت هاي خويش قرار داد و انگيزه ي او در قيام نيز همين بود.

ابوحمزه ي ثمالي مي گويد: «هنگامي كه زيد در كوفه به فكر اين بود كه مقدمات قيام خود را فراهم كند، او را در خانه ي معاوية بن اسحاق ديدم. پس از اينكه بر او سلام كردم، گفتم: جانم فداي تو باد، چه باعث شد كه تو را به اين [صفحه 52]

شهر آورد؟ گفت امر به معروف و نهي از منكر» [73].

در موردي ديگر نيز آمده است هنگامي كه زيد در كوفه زمينه ي قيام خويش را آماده كرد، گفت: «حمد خداوندي را كه دين مرا كامل كرد. به خدا سوگند كه

از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شرمنده مي شوم كه فردا (روز قيامت) كنار حوض (كوثر) بر آن حضرت وارد شوم و حال اينكه در ميان امت آن بزرگوار امر به معروف و نهي از منكر نكرده باشم» [74].

مرحوم شيخ مفيد نيز درباره ي قيام زيد بن علي عليه السلام فرمود: «زيد بن علي پس از امام باقر عليه السلام شريف ترين و بزرگوارترين و برترين برادران آن حضرت است. او مردي عابد، پارسا، فقيه، بخشنده، و دلير بود و به خاطر امر به معروف و نهي از منكر و خونخواهي حسين عليه السلام با شمشير خروج كرد» [75].

رواياتي در نكوهش زيد

آنچه گذشت، بعضي از رواياتي بود كه درباره ي مدح و منقبت و فضيلت زيد رسيده است. اينك چند مورد از رواياتي را كه درباره ي قدح و مذمت اوست نام مي بريم، با ذكر اين نكته كه تمام اين روايات از نظر ما مردود است، زيرا اگر كسي در سند آن ها دقت كند و درباره ي راويان اين احاديث بررسي و تحقيق

[صفحه 53]

نمايد، درخواهد يافت كه علما و دانشمندان شيعه بن اين اخبار بي اعتنا بوده و هيچ يك از آن ها را تأييد نكرده اند. چون بيشتر اين احاديث علاوه بر اينكه از نظر سند ضعيف اند، با اخبار و رواياتي نيز كه درباره ي فضيلت زيد رسيده است معارض اند و بر فرض اينكه بعضي از آن ها درست باشد، در مقام تقيه بوده و نكاتي ديگر كه فعلا جاي بحث درباره ي آن ها نيست. و اينك بعضي از آن روايات:

1. حنان بن سدير مي گويد: نزد حسن بن حسن (حسين) بودم كه ناگهان سعيد بن منصور كه از رؤساي زيديه بود وارد شد. او پرسيد: درباره ي نبيذ

(شراب) چه مي گويي؟ چون زيد در محضر ما مي نوشيد. حسن گفت: من تصديق نمي كنم كه او شراب مي نوشيد. گفت: بله، مي نوشيد. حسن بن حسن گفت: اگر هم چنين كاري كرد، او كه نه پيغمبر بود و نه جانشين پيغمبر، او مردي از آل محمد بود. خطا داشت و صواب، و معصوم نبود [76].

2. نعماني در كتاب غيبت از ابي صباح نقل مي كند كه گفت: خدمت امام صادق عليه السلام شرفياب شدم، فرمود: چه خبر داري؟ عرض كردم: تعجب مي كنم از عمويت زيد. او قيام كرد و گمان مي برد كه خودش قائم اين امت است و او فرزند زني است كه اسير شده و فرزند بهترين كنيزكان است. امام فرمود: دروغ مي گويد، او آن كه مي گويد، نيست. اگر قيام كند، كشته مي شود قبل از اينكه قائم اين امت كه وي فرزند بهترين كنيزكان است قيام كند [77].

3. كشي در رجال در شرح حال ابي بكر حضرمي و علقمه مي گويد: ابوبكر

[صفحه 54]

و علقمه وارد بر زيد بن علي شدند و سن علقمه از ابوبكر بيشتر بود. يكي طرف راست و ديگري طرف چپ او نشست و اين دو شنيده بودند كه زيد اين جمله را گفته كه: «امام از ما كسي نيست كه در خانه اش بنشيند و پرده را بيندازد، بلكه امام كسي است كه با شمشير قيام كند». ابوبكر كه از علقمه جرأت بيشتري داشت رو به زيد كرد و گفت: اي اباالحسن، به من بگو آيا علي ابن ابي طالب امام بود و خانه نشين شد يا اينكه امام نبود، بلكه وقتي با شمشير قيام كرد داراي امامت بود؟

مي گويد: زيد در جواب ساكت بود و چيزي نمي گفت. ابوبكر سه بار

سؤال خويش را تكرار نمود و در مقابل، زيد جوابي نمي داد. بعد ابوبكر گفت: اگر در موقعي كه علي بن ابي طالب خانه نشين بود امام بود، پس اشكالي ندارد امامي بعد از او چنين كند، و اگر امام نبود و در خانه نشست، پس چه مطلبي تو را به اينجا آورد و سخنت چيست؟

راوي مي گويد: زيد از علقمه خواست تا از ابوبكر بخواهد دست از سرش بردارد و به بحث خاتمه دهد [78].

وليد بن يزيد بن عبدالملك

يكي ديگر از خلفاي بني اميه كه در دوران امامت امام صادق عليه السلام زندگي مي كرد وليد بن يزيد بن عبدالملك بن مروان بود. وي پس از هشام در سال 145 هجري به خلافت رسيد و دو سال و يك ماه حكومت كرد. او مردي

[صفحه 55]

عياش، شهوتران و خوشگذران بود كه اعمال زشت و خلاف اسلام را به طور آشكار انجام مي داد. زيان او براي اسلام و مسلمين آن قدر زياد بود كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «در ميان اين امت كسي است كه به او وليد مي گويند و زيان او بر اين امت از زيان فرعون بر قوم خود بيشتر است» [79].

گوشه هايي از جنايات وليد

از جمله جناياتي كه وليد بن يزيد مرتكب شد، تيرباران كردن قرآن است. توضيح اينكه هنگامي كه قرآن را باز كرد و براي پيش بيني آينده ي خود تفأل زد، اين آيه آمد: «آن ها از خدا تقاضاي فتح و پيروزي كردند و هر گردنكش منحرفي نااميد و نابود شد. به دنبال او جهنم خواهد بود و در آنجا از آب بدبوي متعفني نوشانده مي شوند» [80].

وليد از ديدن اين آيه بيش از حد وحشت كرد و عصباني شد، به طوري كه قرآني را كه در دست داشت پاره كرد و اشعاري سرود:

آيا تويي كه هر جبار عنيد را تهديد مي كني؟ آري، من همان جبار عنيدم.

هنگامي كه پروردگار را در روز رستاخيز ملاقات كردي، بگو خداوندا، وليد مرا پاره كرد [81].

[صفحه 56]

از جنايات ديگر او اين است كه پس از شهادت زيد بن علي (تفصيل آن گذشت) دستور داد بدن او را از بالاي دار پايين آوردند و آتش زدند و خاكستر آن

را به دريا ريختند.

شهادت يحيي بن زيد

و نيز در دوران حكومت او بود كه يحيي بن زيد بن علي به شهادت رسيد، يعني پس از اينكه پدرش زيد را شهيد كردند يحيي به قصد خراسان از كوفه بيرون آمد و وارد ري شد و از آنجا روانه ي سرخس و سپس رهسپار بلخ گرديد و بر حريث بن عبدالله شيباني وارد شد و تا زماني كه هشام به هلاكت رسيد، نزد حريث بن عبدالله ماند.

يوسف بن عمر استاندار عراق، به دليل اينكه يحيي از حوزه ي مأموريت او فرار كرده بود، تصميم گرفت به هر قيمتي كه شده او را دستگير كند يا بكشد. از اين رو نامه اي به نصر بن سيار والي خراسان نوشت كه: طبق گزارش مأموران ما يحيي در خانه ي حريث بسر مي برد، او را دستگير كن! نصر بن سيار از حريث خواست يحيي را به او تسليم كند. حريث گفت: من نمي دانم كجاست. نصر دستور داد شصت تازيانه به او بزنند تا يحيي را معرفي كند. حريث گفت: به خدا قسم اگر يحيي زير پاي من باشد، پاي خود را از روي او برنخواهم داشت [82] فرزند حريث به نام قريش، موقعي كه ديد جان پدرش در معرض خطر است، گفت: پدرم را نكشيد، من يحيي را تحويل مي دهم. و اين كار را كرد. نصر، يحيي را دستگير كرد و نامه اي به وليد نوشت و جريان را به او گزارش داد. وليد نوشت كه يحيي و همراهان او در امان هستند، آن ها را رها كن! پس از آزادي يحيي و ياران او حوادث زيادي واقع شد كه بيان آن از

[صفحه 57]

حوصله ي اين بحث بيرون است

[83].

اما سرانجام جنگي بين يحيي و نصر درگرفت و نصر براي مقابله با يحيي سپاهي كه ده هزار نفر بودند، فرستاد و يحيي با اينكه هفتاد نفر به همراه داشت، آن ها را شكست داد و عمر بن زراره فرمانده لشكر را كشت و به راه خود ادامه داد. نصر براي تعقيب يحيي سپاه ديگري فرستاد تا اينكه در محلي به نام «جوزجان» [84] از توابع خراسان به يحيي رسيدند و جنگ سختي بين آنان درگرفت و تيري به پيشاني يحيي اصابت كرد كه شهيد شد. اصحاب او نيز به شهادت رسيدند. آنگاه سر يحيي را از بدن جدا كردند و لباس وي را به غارت بردند و بدن شريف او را در جوزجان به دار آويختند و زماني كه ابومسلم خراساني بر خراسان مسلط شد، دستور داد بدن او را از بالاي دار پايين آوردند و بر او نماز خواند، سپس جسدش را دفن كردند كه قبر او زيارتگاه مشهوري است و دستور داد در خراسان براي او عزاداري كنند. به اين جهت هفت روز در تمام شهرهاي خراسان براي يحيي عزاداري كردند و در آن سال هر پسري كه به دنيا آمد نامش را يحيي يا زيد گذاشتند. آنگاه ابومسلم دستور داد ديوان بني اميه را گرفتند و كساني را كه هنگام قتل يحيي حاضر بودند، كشت و آن ها كه مرده بودند با بازماندگانشان همان رفتار را كرد [85].

مروان حمار

آخرين خليفه ي اموي مروان بن محمد معروف به «مروان حمار» [86] است كه

[صفحه 58]

در ماه صفر سال 127 هجري به حكومت رسيد.

گرچه در دوران حكومت بني اميه انقلاب هايي عليه آنان صورت گرفت ولي محدود بود و به

وسيله ي كارگردانان بني اميه سركوب شد، اما انقلاب بزرگي كه بني اميه نتوانستند با آن مقابله كنند و در برابر مردم استقامت ورزند، انقلابي بود كه در دوران حكومت مروان آخرين خليفه ي بني اميه به وقوع پيوست. در اين انقلاب اقشار مختلف مردم عليه او شوريدند و ارتش و قواي نظامي از فرمان او سرپيچي كردند و هر چه وعده مي داد كه آن ها را كمك كند و مناصب و پست هاي حساس را در اختيارشان قرار دهد، نتيجه اي نگرفت تا اينكه كار به جايي رسيد كه سپاه عظيمي به پا خاستند و مروان مجبور شد از شهري به شهر ديگر منتقل شود و هرگاه وارد شهري مي شد، آن گونه كه مي خواست مردم از او استقبال نمي كردند. از موصل به قنسرين رفت، مردم به لشكرش حمله كردند. از آنجا عازم فلسطين شد، كسي از وي استقبال نكرد. در همه ي اين شهرها لشكر بني عباس او را تعقيب مي كرد. به هر حال مروان از شهري به شهر ديگر فرار مي كرد تا اينكه سرانجام در محلي به نام «بوصير» (از قراء «فيوم» در نواحي مصر) در آخر سال 132 هجري در سن سي و دو سالگي [87].

[صفحه 59]

به قتل رسيد و با كشته شدن او حكومت سلسله ي اموي منقرض شد و به اين ترتيب حكومت از بني اميه به بني عباس منتقل گرديد [88] و خدا ريشه ي ستمگران را قطع كرد، چنانكه فرمود: «دنباله ي زندگي جمعيتي كه ستم كرده بودند قطع شد، و ستايش مخصوص پروردگار جهانيان است» [89].

[صفحه 60]

علل انقراض و نابودي سلسله ي اموي

اشاره

پس از شرح حال برخي از خلفاي بني اميه كه در زمان امامت امام صادق عليه السلام با ايشان معاصر بودند و پس از بيان اين نكته كه

سلسله ي اموي رو به زوال و نابودي كشيده شد و از بين رفت، اين سؤال مطرح مي شود كه علل انقراض و نابودي آنان (سلسله ي اموي) چه بود و چه عواملي باعث شد كه حكومت به بني عباس انتقال يافت؟

در پاسخ مي توان گفت: بني اميه حكومت را موروثي دانستند و بدعت هايي در دين به وجود آوردند و براي چند روز حكومت بر مردم، قرآن و احكام اسلام را ناديده گرفتند و تا آنجا كه توان داشتند براي از بين بردن قوانين و مقررات اسلام كوشيدند و به طور علني به مخالفت با قرآن و سنت پيامبر برخاستند و براي اينكه بتوانند چند روزي بر مركب مراد سوار شوند، ظلم و ستم هاي فراواني نسبت به مردم روا داشتند و با اين كه همه به اسم اسلام و خليفه ي مسلمين بر مردم حكومت مي كردند و تنها چيزي كه از آن خبري نبود اسلام بود.

به جاي اينكه به امور و مملكت رسيدگي كنند، سرگرم عياشي و

[صفحه 61]

شهوتراني و خوشگذراني شدند و براي تثبيت پايه هاي متزلزل حكومت خود از شعرا دعوت به عمل مي آوردند كه با سرودن اشعار بي پايه و اساس در تعريف و تمجيد خلفا نظر مردم را به خود جلب كنند.

سوء استفاده از بيت المال و گرايش به تجمل و سرگرم شدن به ساز و آواز و همچنين علل ديگر (كه در مباحث آينده به تفصيل از نظرتان خواهد گذشت) سبب شد كه حكومت آنان منقرض و به بني عباس منتقل شود كه برخي از آن علل عبارتند از:

1. حكومت موروثي استبدادي 2. تحريف حقايق توسط محدثان مزدور

3. مخالفت علني با قرآن و سنت پيامبر

4. اهانت به حرمين شريفين 5. سوء استفاده

از بيت المال 6. كامجويي و هوسراني، ميگساري، ساز و آواز

7. گرايش به تجمل 8. تعصب عربي و تحقير موالي 9. اختلافات داخلي و نژادي در ميان امويان 10. نقش شيعيان و مظلوميت بني هاشم و كشته شدن فرزندان آنان (بني هاشم).

حكومت موروثي
اشاره

اين عامل از مؤثرترين و مهمترين عوامل ضعف و سقوط بني اميه بود و بني عباس از آن همچون سكوي پرش و اهرم قدرت استفاده كردند. بني اميه حكومت را تنها از آن خود مي دانستند (كه اين خود يكي از بدعت هاي آنان در

[صفحه 62]

دين به شمار مي رود) و معتقد بودند همان گونه كه مال و ثروتي كه از انسان باقي مي ماند به ورثه و بستگان متوفي تعلق دارد، حكومت هم نبايد از دودمان امويين به كس ديگري منتقل شود و اين ها بايد حكومت را از يكديگر ارث ببرند.

از نظر آنان تنها عاملي كه مي توانست حكومت را برايشان تثبيت كند انتساب داشتن به سلسله ي اموي بود كه اين خود مخالف قرآن و سنت پيامبر است، زيرا همان گونه كه اسلام به مسئله ي حكومت و نياز جامعه به حاكم اهميت فراواني داده است، درباره ي كيفيت تعيين حاكم نيز دقت زيادي مبذول داشته كه بحث آن نياز به فرصتي ديگر دارد.

سيستم حكومت اسلام بعد از پيامبر

بعد از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مي بايست حاكم و ولي امر از طرف خدا توسط شخص پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم تعيين شود و خداوند اطاعت كسي را كه پيغمبر اسلام تعيين نموده است واجب دانسته و مخالفت با او را حرام كرده است. قرآن نيز به صراحت كساني را كه با دستور خدا و پيامبر مخالفت مي كنند نكوهش كرده آنان را گمراه مي داند، چنانكه مي فرمايد: «هيچ مرد و زن با ايماني حق ندارد هنگامي كه خدا و پيامبرش امري را لازم بدانند، اختياري از خود [در برابر فرمان خدا] داشته باشد و هر كس نافرماني خدا و رسولش را كند، به گمراهي آشكار

گرفتار شده است» [90].

بنابراين تعيين خليفه ي مسلمين پس از رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم به عهده ي خود آن بزرگوار است و كس ديگري حق ندارد براي مردم حاكم و خليفه تعيين كند. اما بني اميه تا آنجا كه مي توانستند، در اين باره كه

[صفحه 63]

حكومت از دودمان ناپاكشان به كس ديگري منتقل نشود، كوشيدند كه با مراجعه به تاريخ، اين مطلب به خوبي روشن مي شود [91] و براي نمونه مي توان از معاوية بن ابي سفيان نام برد كه حكومت را موروثي مي دانست. اينك جهت توضيح مطلب توجه شما را به بيان مرحوم علامه طباطبائي تحت عنوان «انتقال خلافت به معاويه و تبديل آن به سلطنت موروثي» جلب مي كنيم:

پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام، به موجب وصيت آن حضرت و بيعت مردم، حضرت حسن بن علي عليه السلام كه نزد شيعه ي دوازده امامي، امام دوم مي باشد متصدي خلافت شد، ولي معاويه آرام ننشسته و به سوي عراق كه مقر خلافت بود لشكر كشيده با حسن بن علي عليه السلام به جنگ پرداخت. وي با دسيسه هاي مختلف و دادن پول هاي گزاف تدريجا ياران و سرداران حسن بن علي عليه السلام را فاسد كرده بالاخره حسن بن علي عليه السلام را مجبور نمود كه به عنوان صلح، خلافت را به وي واگذار كند و حسن بن علي نيز خلافت را به اين شرط كه پس از درگذشت معاويه، به وي برگردد و به شيعيان وي تعرض نشود، به معاويه واگذار نمود.

در سال 40 هجري معاويه بر خلافت اسلامي استيلا يافت و بلافاصله به عراق آمد و در سخنراني خود به مردم اخطار كرد و گفت: من با شما سر نماز و

روزه نمي جنگيدم بلكه مي خواستم بر شما حكومت كنم و به مقصود خود رسيدم. و نيز گفت: پيماني كه با حسن بستم، لغو و زير پاي من است. معاويه با اين سخن اشاره مي كرد كه سياست را از ديانت جدا خواهد كرد و نسبت به مقررات ديني ضمانتي نخواهد داشت و همه ي نيروي خويش را در زنده نگه داشتن حكومت خود به كار خواهد بست، و البته روشن است كه چنين حكومتي سلطنت و پادشاهي است نه خلافت و جانشيني پيغمبر خدا. و از

[صفحه 64]

اينجا بود كه بعضي از كساني كه به حضور وي بار يافتند به عنوان پادشاهي سلامش دادند و خودش نيز در برخي از مجالس خصوصي، از حكومت خود با ملك و پادشاهي تعبير مي كرد، اگرچه در ملأ عام خود را خليفه معرفي مي نمود. و البته پادشاهي كه بر پايه ي زور استوار باشد، وراثت را به دنبال خود دارد و بالاخره به نيت خود جامه ي عمل پوشانيد و پسر خود يزيد را كه جواني بي بند و بار بود و كمترين شخصيت ديني نداشت ولايت عهد داده به جانشيني خود برگزيد و آن همه حوادث ننگين به بار آورد.

معاويه با بيان گذشته ي خود اشاره مي كرد كه نخواهد گذاشت حسن عليه السلام پس از وي به خلافت برسد، يعني در خصوص خلافت بعد از خود فكري ديگر دارد و آن همان بود كه حسن عليه السلام را با سم شهيد كرد و راه را براي فرزند خود يزيد هموار ساخت. معاويه با الغاي پيمان نامبرده مي فهمانيد كه هرگز نخواهد گذاشت شيعيان اهل بيت در محيط امن و آسايش بسر برند و كما في السابق به فعاليت هاي ديني

خود ادامه دهند و همين معني را نيز جامه ي عمل پوشانيد.

سخت ترين روزگار براي شيعه

سخت ترين زمان براي شيعه در تاريخ تشيع همان زمان حكومت بيست ساله ي معاويه بود كه شيعه هيچ گونه مصونيتي نداشت و اغلب شيعيان اشخاص شناخته شده و مارك دار بودند و دو تن از پيشوايان شيعه (امام دوم و امام سوم) كه در زمان معاويه بودند كمترين وسيله اي براي برگردانيدن اوضاع ناگوار در اختيار نداشتند. حتي امام سوم شيعه كه در شش ماه اول سلطنت يزيد قيام كرد و با همه ي ياران و فرزندان خود شهيد شد، در مدت ده سالي كه در خلافت معاويه مي زيست تمكن اين اقدام را نيز نداشت.

[صفحه 65]

استقرار سلطنت بني اميه

سال 60 هجري قمري معاويه درگذشت و پسرش يزيد، طبق بيعتي كه پدرش از مردم براي وي گرفته بود، زمام حكومت اسلامي را در دست گرفت.

يزيد به شهادت تاريخ هيچ گونه شخصيت ديني نداشت. جواني بود كه حتي در زمان حيات پدر اعتنايي به اصول و قوانين اسلام نمي كرد و جز عياشي و بي بند و باري و شهوتراني سرش نمي شد و در سه سال حكومت خود فجايعي راه انداخت كه در تاريخ ظهور اسلام، با آن همه فتنه ها كه گذشته بود، سابقه نداشت. در سال اول حضرت حسين بن علي عليه السلام را كه سبط پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم بود با فرزندان و خويشان و يارانش با فجيع ترين وضعي كشت و زنان و كودكان و اهل بيت پيغمبر را به همراه سرهاي بريده ي شهدا در شهرها گردانيد، در سال دوم مدينه را قتل عام كرد و خون و مال و عرض مردم را سه روز بر لشكريان خود مباح ساخت و در سال سوم كعبه ي مقدسه را خراب

كرد و آتش زد [92].

معاويه و بيعت براي يزيد

معاويه در حكومت خود بدعت ديگري در اسلام نهاد و آن برهم زدن رسم انتخاب خليفه در اسلام بود. يزيد كه كمتر از سي سال مي خواست خليفه شود، ولي چون محيط مساعد نبود، معاويه به سادگي و بدون مقدمه نمي توانست اين كار را انجام دهد؛ از اين رو به فكر تهيه ي مقدماتي بود كه از چه طريقي به آرزوي خود برسد. او نتوانست در دوران حيات امام مجتبي عليه السلام براي يزيد بيعت بگيرد ولي اظهار نكرد اما پس از شهادت آن [صفحه 66]

بزرگوار تصميم بر اين كار گرفت [93] و براي اينكه بتواند يزيد را وليعهد خود معرفي كند، امام مجتبي عليه السلام را مسموم كرد تا به هدف خود برسد [94] گذشته از اينكه خود او به فكر اين بود كه راهي براي بيعت گرفتن از مردم جهت ولايتعهدي يزيد پيدا كند، برخي از عمال او نيز كه موقعيت خود را متزلزل مي ديدند، براي تثبيت مقام و موقعيت خويش، به شيوه هايي دست زدند كه محبوبيتي نزد معاويه كسب كنند و در پست خود باقي بمانند كه يكي از آن راه ها مطرح كردن ولايتعهدي يزيد بود.

اولين كسي كه اين موضوع را پيشنهاد كرد مغيرة بن شعبه بود. وقتي به او خبر رسيد كه معاويه تصميم گرفته است او را از حكومت كوفه بردارد و به جاي او سعيد بن عاص را انتخاب كند، مغيره گفت بهتر اين است كه من نزد معاويه بروم و از مقام خود استعفا كنم، و اين كار را كرد. پس از آن نزد يزيد آمد و گفت: من در اين انديشه ام كه شخصيت هاي برجسته ي اصحاب پيغمبر

و بزرگان قريش و سالخوردگان آنان كه از دنيا رفتند، فرزندانشان جاي آن ها را گرفتند و تو كه از نظر فكر از آنان بهتر و برتري و داناترين آن ها نسبت به سنت و سياست هستي، چرا اميرالمؤمنين براي تو از مردم بيعت نمي گيرد؟

يزيد گفت: به عقيده ي تو اين كار انجام مي گيرد؟

گفت: آري.

يزيد به معاويه گفت كه مغيره اين گونه سخن مي گويد. معاويه مغيره را خواست و گفت: يزيد چه مي گويد؟

مغيره گفت: آنچه را به تو خبر داد من به او پيشنهاد كردم، زيرا اگر براي تو حادثه اي پيش آيد يزيد مي تواند جاي تو را بگيرد و خليفه ي پس از تو باشد.

معاويه: چه كسي اين كار را انجام دهد؟

مغيره: اگر اهل كوفه و بصره بيعت كنند، ديگر كسي مخالفت نخواهد كرد و

[صفحه 67]

بيعت اهل كوفه را من و بيعت اهل بصره را زياد عهده دار مي شود.

معاويه گفت: سركار خود برو و با كساني كه مورد اعتماد تو هستند در اين باره صحبت كن [95].

مغيره از شام به كوفه برگشت تا مقدمات كار بيعت گرفتن براي يزيد را فراهم كند. شخصي از او پرسيد: چه خبر؟

گفت: پاي معاويه را در گودال انداختم و دري را به روي مسلمانان گشودم كه هرگز بسته نخواهد شد.

... مغيره وارد كوفه شد و پس از گفتگو با كساني كه مورد اعتماد او بودند و مي دانست كه از هواداران بني اميه اند، آن ها را با خود هم داستان كرد و افراد سرشناس را كه قابل خريداري بودند، هر كدام را به سي هزار درهم خريد. سپس گروهي را كه ده نفر يا بيش از آن بودند به سركردگي فرزندش موسي روانه ي شام كرد. وقتي نزد معاويه آمدند،

گفتند: از تو مي خواهيم كه يزيد را به ولايتعهدي منصوب كني.

معاويه گفت: در اين باره شتاب مي كنيد و عقيده و نظر خود را اظهار نكنيد.

سپس از پسر مغيره پرسيد: پدرت دين اين مردم را به چند خريداري كرد؟

گفت: هر كدام را به سي هزار درهم راضي كرده است.

گفت: دين خود را ارزان فروختند [96].

[صفحه 68]

پيشنهاد معاويه به ضحاك

معاويه به ضحاك بن قيس فهري رئيس شهرباني شام گفت: در مجلسي كه نمايندگان ايالت ها نزد جمع مي شوند سخن خواهم گفت. پس از اينكه سخنان من تمام شد تو مسئله ي ولايتعهدي يزيد را مطرح كن و از من درخواست كن كه براي بيعت مردم با او اقدام كنم.

پس از سخنراني معاويه، ضحاك از جا حركت كرد و درباره ي اهميت دادن اسلام به امر خلافت و لزوم بيعت كردن مردم با صاحبان امر بحث كرد، سپس درباره ي يزيد و شايستگي او براي ولايتعهدي و آگاه بودن وي از مسائل سياسي صبحت كرد و نيز در اين باره به تفصيل سخن گفت. پس از او عمرو بن سعيد در اين باره به سخن پرداخت. برخي ديگر نيز كه در اين مجلس حضور داشتند و دين خود را به بهاي اندكي فروخته بودند، يزيد را به آنچه در او نبود ستودند [97].

البته كساني هم در مجلس حاضر بودند كه وقتي معاويه از آنان راجع به ولايتعهدي فرزندش يزيد و بيعت مردم با او نظرخواهي كرد، با وي مخالفت كردند كه از جمله ي آنان احنف بن قيس است كه در جواب گفت: اگر راست بگوييم، از تو مي ترسيم و اگر دورغ بگوييم، از خدا مي ترسيم، ولي تو بهتر از ديگران به كارهايي كه در

سر و علانيه انجام مي دهد، آگاهي. اگر در خلافت او رضاي خدا و مردم را مي بيني و عقيده ات بر اين است، پس با هيچ كس در اين باره مشورت مكن و او را انتخاب كن و اگر مي داني كه لياقت و شايستگي اين امر را ندارد، اقدام مكن [98].

[صفحه 69]

معاويه به اين نيز اكتفا نكرد بلكه نامه هايي به اطراف نوشت [99] و به شهرهاي مختلف مسافرت كرد تا از مردم بيعت بگيرد. از جمله مسافرت وي به مكه را مي توان نام برد كه در آنجا قبل از شروع به سخنراني، مسئول گروه حفاظت خود را خواند و در حضور مردم به او گفت: بالاي سر هر يك از اين ها كه نشسته اند دو مأمور مسلح بگمار كه اگر هر يك از آنان در برابر من سخن بگويند، تصديق كنند يا تكذيب، وي را بكشند. آنگاه خطبه اي مفصل ايراد كرد [100] و سرانجام با رعب و وحشت و اعمال زور و اكراه از مردم بيعت گرفت و خلافت را در خاندان خود به ارث گذاشت.

تحريف حقايق توسط محدثان مزدور
اشاره

يكي ديگر از علل انقراض حكومت امويان اين بود كه در دوران آنان (به خصوص در زمان معاويه) تحريف آيات قرآن و احاديث ساختگي رواج يافت و از اين راه حقايق را وارونه جلوه مي دادند و براي جلب توجه مردم به خود و به خاطر اينكه پايه هاي حكومت آنان مستحكم گردد، برخي از كساني را كه عنوان صحابه و تابعين داشتند - يعني همان دين به دنيا فروختگاني كه تنها هدفشان زندگي كردن و نان را به نرخ روز خوردن بود - به كار مي گرفتند و به وسيله ي آن ها به نيات شوم

خود جامه ي عمل مي پوشاندند.

[صفحه 70]

دوران معاويه

اين شيوه ي نادرست و روش ناپسند در زمان حكومت معاوية بن ابي سفيان شروع شد. در حقيقت مقصود او (معاويه) از اين كار اين بود كه در ضمن تجليل از خلفا و جعل احاديث درباره ي فضيلت آنان، از مقام و موقعيت اميرمؤمنان عليه السلام و بني هاشم در انظار مردم بكاهد و به گمان باطل خود با اين روايات جعلي چهره ي خلفا را خوب جلوه دهد [101] آنان (جاعلان حديث) نيز كه مي توانستند منافع مادي خود را به خوبي از اين راه تأمين كنند و تنها چيزي كه برايشان اهميت داشت همان مسئله ي ماديات بود، پول هاي زيادي مي گرفتند و علاوه بر اينكه آيات قرآن را تحريف مي كردند، احاديث زيادي درباره ي خلفاي بني اميه (مخصوصا معاويه) جعل مي نمودند كه از جمله ي آنان مي توان سمرة بن جندب، ابوهريره، مغيرة بن شعبه، عمرو عاص، عروة بن زبير، زهري و... را نام برد.

سمره و تحريف قرآن

سمره آيات قرآن را (غير از روايات جعلي او) تحريف كرد كه يك نمونه را يادآور مي شويم:

[صفحه 71]

معاويه هزار درهم به سمره داد تا بگويد آيات 204 و 205 سوره ي بقره درباره ي علي بن ابي طالب و آيه ي 207 آن سوره درباره ي ابن ملجم نازل شده است، اما سمره قبول نكرد. معاويه دو هزار درهم به او داد، نپذيرفت؛ سه هزار درهم داد، قبول نكرد؛ چهار هزار درهم فرستاد، پذيرفت و اين گونه آيات قرآن را تحريف كرد [102].

ابوهريره

از كساني كه نسبت دروغ به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم داد و احاديث زيادي از آن بزرگوار ساخت با اينكه مي دانست اين گونه احاديث از رسول مكرم اسلام صلي الله عليه و آله و سلم نيست، ابوهريره بود كه به ذكر يك مورد بسنده مي كنيم:

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: پس از من به زودي فتنه و اختلافي رخ خواهد داد. كساني كه در محضر آن حضرت بودند گفتند: وظيفه ي ما در آن زمان چيست؟ حضرت اشاره به اميرمؤمنان عليه السلام كرد و فرمود: بر شما باد به امير و اصحاب او (كه در هنگام بروز فتنه به او پناه بريد).

اما ابوهريره به خاطر پول و رغبتي كه به آل ابي العاص و آل ابي معيط و خاندان ابي سفيان داشت، روايت را تحريف كرد و گفت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در اين حديث به عثمان اشاره كرد [103] و همچنين درباره ي معاويه حديثي جعل كرد كه سه نفر نزد خدا امين هستند: من (رسول خدا)، جبرئيل و معاويه [104].

[صفحه 72]

به هر حال او راوي حديث بود و احاديث

نبوي بهترين وسيله ي كسب مال براي او بوده است. تا مي ديد دولت اموي پولي كه بايد به او بدهد نمي دهد، حديثي را كه نسبت به آن ها برخورد داشت جعل مي كرد و هنگامي كه پول مي رسيد، بلافاصله همان حديث را به گونه اي ديگر تغيير مي داد و تفسير مي كرد و آن قدر حديث جعل مي كرد كه عايشه به او گفت تو حديث جعل مي كني، و روايات او را رد مي كرد [105].

محمد بن شهاب زهري

زهري سلاح برنده اي بود كه خلفاي بني اميه از او استفاده مي كردند. زهري (و امثال او) به طور كلي كاري را كه دستگاه هاي قدرت حاكمه از راه سياسي نمي توانستند انجام دهند و برايشان امكان نداشت، انجام مي دادند و درهايي را كه به روي آنان بسته شده بود، به راحتي مي گشودند و فرار راه قدرت هاي سياسي عصر خود قرار مي دادند. آن درهاي بسته عاطفه و روح مردم بود و محمد بن شهاب كه در اعماق دل و روان مردم نفوذ داشت و همه او را مي شناختند و فقاهت وي را پذيرفته بودند، از اين گونه افراد بود. اگر كسي درباره ي وي اطلاع كافي نداشته باشد گمان مي كند از ارادتمندان واقعي خاندان پيامبر بوده است.

زهري يكي از تابعان و فقيهان عصر امام سجاد عليه السلام و از محدثان بزرگ مدينه بود و علم و دانش فقهاي هفتگانه ي جهان تسنن در آن زمان را فرا

[صفحه 73]

گرفته و حضور ده نفر از صحابه را درك كرده بود، به طوري كه گروهي از بزرگان فقه و حديث از او روايت كرده اند [106] او در پرتو اين سوابق، وجهه و شهرت فراواني در محافل علمي و فقهي آن زمان كسب كرده بود، چندان كه از

وي با عباراتي نظير اينكه مالك بن انس گفته است: «در مدينه جز يك محدث و فقيه نديدم و او ابن شهاب زهري بود» [107] ياد مي كردند. يا اينكه به مكحول گفتند: داناترين كسي كه تاكنون ديده اي چه كسي بود؟ گفت: زهري. گفتند: بعد از او چه كسي بود؟ گفت: زهري. گفتند: بعد از او؟ گفت: زهري. باز گفتند: بعد از او؟ پاسخ داد: زهري [108].

وي مدتي از طرف بني اميه در يكي از مناطق حكمراني مي كرد. در آن ايام شخصي را تنبيه كرد و اتفاقا او بر اثر تنبيه مرد. زهري از اين حادثه سخت تكان خورد و به شدت ناراحت شد و ترك خانه و زندگي كرد. در بيابان خيمه زد و گفت: بعد از اين هرگز سقف خانه بر سر من سايه نخواهد افكند.

روزي امام سجاد عليه السلام او را ديد و فرمود: نااميدي تو از [بخشش پروردگار] از گناهت بدتر است. از خدا بترس و توبه و استغفار كن. و خون بهاي مقتول را براي وراث او بفرست و به ميان خانه ات برگرد.

زهري كه با تمام دانش و فقاهتش متوجه اين مسئله نبود، از اين راهنمايي خوشحال شد. او بعدها مي گفت: علي بن الحسين بيش از هر كس به گردن من منت دارد [109].

اما همين شخص در زمان حكومت عبدالملك بن مروان به منظور برخورداري از ثروت و رفاه دربار بني اميه عازم دمشق شد و از علم و دانش خود همچون نردباني جهت دستيابي به ترقيات مادي و مناصب ظاهري

[صفحه 74]

استفاده نمود و توجه عبدالملك را به خود جلب كرد. عبدالملك او را مورد تكريم و احترام قرار داد، براي او از بيت

المال مقرري تعيين كرد و بدهي هايش را پرداخت و خدمتگزاري در اختيارش گذاشت و بدين ترتيب زهري در رديف نزديكان و همنشينان عبدالملك قرار گرفت [110].

احاديث مجعول زهري

از اينجا بود كه پيوستگي زهري با دربار كثيف بني اميه آغاز گرديد و احاديثي به نفع بني اميه و در جهت توجيه سياست كفرآميز آنان يا بر ضد خاندان هاشمي جعل كرد كه نمونه هايي از آن ها از نظرتان مي گذرد:

1. زهري براي اينكه محبت خاندان پيامبر را از دل ها بيرون كند، حديث جعل مي كرد و مي گفت از امام سجاد شنيدم.

سپس براي اينكه بتواند توجه مردم را به سخنان خود جلب كند، مي گفت: داناترين هاشمي و فقيه ترين آنان كه من ديدم همين شخص است كه مي خواهم از او روايت نقل كنم [111].

آنگاه مي گفت: علي بن الحسين گفته است: «ما را به خاطر اسلام دوست داشته باشيد نه به عنوان اينكه از خاندان پيغمبر هستيم، زيرا اين گونه محبت مايه ي ننگ و عار ما شده است» [112].

[صفحه 75]

2. زهري از عايشه نقل مي كند كه گفت: روزي نزد رسول خدا بودم، در اين هنگام ديدم عباس و علي مي آيند. رسول خدا فرمود: عايشه، اين دو نفر بر غير دين من مي ميرند [113].

پيدا است كه اين حديث به منظور كاستن از موقعيت عظيم و درخشان علي عليه السلام و به خاطر خوشايند مروانيان جعل شده است، وگرنه چه كسي باور مي كند كه چنين حديثي راست باشد؟! جالب است كه زهري اين حديث را از طريق عروة بن زبير از عايشه نقل مي كند و همه مي دانند كه عايشه چقدر كينه ي علي عليه السلام را در دل داشته است. در مورد عروه نيز مي دانيم كه وي از دشمنان خاندان پيامبر

بوده است. ابن ابي الحديد تصريح مي كند كه وي همچون ابوهريره، عمرو بن عاص و مغيرة بن شعبه از مزدوران معاويه براي جعل حديث بر ضد علي عليه السلام بوده است [114].

3. زهري نقل مي كند كه رسول خدا يك بار شبانه وارد خانه ي علي و فاطمه شد و گفت: آيا نماز نمي خوانيد؟ علي گفت: اختيار ما دست خدا است، اگر بخواهد، ما را [براي اين كار] برمي انگيزد. رسول خدا با شنيدن اين سخن چيزي نگفت و برگشت. در اين هنگام علي شنيد كه رسول خدا به ران خود مي زند و مي گويد: «و كان الانسان اكثر شي ء جدلا» [115] (انسان بيش از هر چيز

[صفحه 76]

به جدل مي پردازد) [116].

او با جعل و نقل اين جريان بي اساس، علي عليه السلام را فردي جبري و اهل جدل معرفي مي كرد! دروغ بودن اين حديث به قدري آشكار است كه از هر نوع نقد و بررسي بي نياز است. شگفتا كه وليد كعبه و قتيل محراب، با پيامبر در باب خواندن نماز جدل كند!؟

كوتاه سخن اينكه محمد بن شهاب فقيه معروف مدينه و عالم جليل القدر و بزرگي بود و به همين خاطر دستگاه خلافت او را انتخاب كرد.

زهري روايات زيادي از امام سجاد عليه السلام نقل كرده [117] و هر گاه نام آن حضرت برده مي شد، گريه مي كرد و مي گفت زين العابدين [118] اما گريه و اظهار محبت وي نسبت به خاندان پيامبر عليهم السلام از روي حقيقت نبود، زيرا در مقام عمل ثابت كرد كه از محبان اهل بيت نيست بلكه به گفته ي ابن شهر آشوب مزدور و حقوق بگير بني اميه است [119].

[صفحه 77]

مخالفت علني با قرآن و سنت پيامبر
اشاره

علت ديگر منقرض شدن سلسله ي اموي مخالفت علني آنان با قرآن و

سنت پيامبر بود. بني اميه رسالت و خلافت را سلطنت و حكومت مي دانستند و به چيز ديگري نمي انديشيدند و اين همان است كه معاويه گفت: «اي مردم كوفه، آيا گمان مي كنيد من به خاطر نماز و روزه و حج و زكات با شما مي جنگم؟ من مي دانم كه شما نماز مي خوانيد، روزه مي گيريد و حج مي رويد. نه، چنين نيست بلكه فقط به خاطر اين جنگ مي كنم كه بر شما حكومت كنم و همه ي شرطهايي را كه با [امام] حسن [عليه السلام] كرده و امضا نمودم زير پا گذاشتم» [120].

جرج جرداق مي نويسد: بارزترين نمونه ي امويين براي نشان دادن صفات و روحيه ي بني اميه معاوية بن ابوسفيان است. وقتي درباره ي او دقت مي كنيم، مي بينيم كه او بويي از انسانيت اسلام و اخلاق مسلمين نبرده است. معاويه لباس ابريشمي مي پوشيد و در ظرف طلا و نقره غذا مي خورد و هنگامي كه ابو درداء به او مي گويد «از رسول خدا شنيدم كسي كه در ظرف طلا و نقره غذا بخورد شكم او را از آتش جهنم پر مي كنند»، در پاسخ بدون هيچ ملاحظه اي مي گويد: اما من اشكالي در اين كار نمي بينم [121].

[صفحه 78]

از سخنان او به خوبي استفاده مي شود كه جز سلطنت هدفي ندارد و حكومت را براي حكومت مي خواهد نه به خاطر خدمت به خلق و ترويج دين. از اين رو سياست او فقط در اطراف استوار ساختن پايه هاي سلطنت و امارت دور مي زد و براي نگهداري و استحكام و افزايش قدرت و سلطنت خويش به هر وسيله اي كه براي او امكان داشت، متوسل مي شد. معاويه علاوه بر اينكه دين برخي از جاعلان حديث را به اندكي از مال دنيا خريد و

براي تحريف آيات قرآن پول زيادي خرج كرد، به اين كار بسنده نكرد بلكه خود در مقام عمل برخلاف قرآن و سنت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم رفتار مي كرد و آنگاه كه به خلافت رسيد، به منظور دست يافتن به مقاصد شوم و نيات پليد خويش و مساعد كردن شرايط، دست به كارهاي ناروايي زد و بدعت هايي در دين به وجود آورد كه به قسمتي از آن ها به طور اختصار اشاره مي كنيم.

برادر خواندگي زياد بن ابيه (استلحاق)

اين كار (استلحاق) معاويه نخستين واقعه اي بود كه احكام شرع را به طور علني رد كرد [122]، توضيح اينكه ابوسفيان با زن هرزه و بي بند و باري به نام سميه [صفحه 79]

در شهر طائف عمل نامشروعي انجام داد كه «زياد» ثمره ي آن بود. معاويه براي اينكه توجه «زياد» را به خود جلب كند، مصلحت ديد كه او را به پدر خود ملحق كند و فرزند او بخواند. به اين جهت عده اي از مردم را خواست تا در جلسه اي كه به اين مناسبت تشكيل گرديد حاضر شوند، سپس چند نفر را كه از جمله ي آنان مردي به نام ابومريم سلولي بود (وي در زمان جاهليت زنان بدكاره را در اختيار جوانان عياش عرب قرار مي داد) دعوت كرد تا درباره ي زياد شهادت دهند. آنگاه معاويه به ابومريم گفت: در اين باره چه مي گويي؟

ابومريم گفت: من در زمان جاهليت در طائف مي فروش بودم. يك روز كه ابوسفيان از سفر بازگشت، نزد من آمد و يكي از زنان هرزه و بدكاره را از من خواست. به او گفتم غير از سميه زن ديگري سراغ ندارم. گفت همان را بياور.

سپس از قول ابوسفيان سخناني

در مذمت سميه گفت كه زياد ناراحت شد و گفت: ابومريم، ساكت باش! تو را براي شهادت دادن آورده اند نه فحش دادن.

ابامريم گفت: اگر مرا از شهادت معذور مي داشتيد بهتر بود، ولي آنچه را خود مشاهده كردم مي گويم.

آنگاه سخنان ديگري كه بين او و ابوسفيان رد و بدل شده بود نقل كرد. پس از آن زياد از جا بلند شد و گفت: اي مردم، آنچه را اين شاهد شهادت داد، شنيديد.

سپس شخصي به نام يونس به معاويه گفت: اي معاويه، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اين گونه قضاوت كرد كه «فرزند از آن بستر و

[صفحه 80]

نصيب زناكار سنگ است» [123]، ولي تو برخلاف كتاب خدا و قرآن و به خاطر اهميت ندادن و ناديده گرفتن سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم حكم كردي كه فرزند از آن زناكار و سنگ نصيب صاحب بستر است.

جلوگيري از امر به معروف و نهي از منكر

عامل ديگري كه در انقراض دولت و سست كردن پايه هاي حكومت بني اميه مؤثر بود تعطيل كردن امر به معروف و نهي از منكر بود كه در مقابل خليفه هيچ كس حق نداشت اين فريضه را انجام دهد و او را از كارهاي زشتي كه مرتكب مي شد باز دارد، با اينكه اين دو (امر به معروف و نهي از منكر) دو فرع مهم اسلامي است و دين مقدس اسلام براي جلوگيري از انحراف ها و شيوع فساد در جامعه به هر انسان مسلماني حق مي دهد و او را موظف مي داند كه بر اعمال و رفتار آشكار مسلمان ديگر نظارت كند و در صورت مشاهده ي عمل زشت و ناپسند، او را از كار بازدارد و به خوبي ها

دعوت كند. از اين رو در قرآن مجيد و احاديث معتبر اسلامي درباره ي اهميت اين دو وظيفه ي بزرگ اجتماعي تأكيد فراوان شده و عواقب شوم و خطرناكي كه بر اثر ترك اين وظيفه دامنگير اجتماع مي شود، بيان گرديده است و از آنجا كه بحث پيرامون امر به معروف و نهي از منكر در اين كتاب ما را از پرداختن به اصل موضوع باز مي دارد، از بيان آيات و رواياتي كه در اين باره رسيده است، خودداري مي كنيم.

[صفحه 81]

خلفاي بني اميه و امر به معروف

با وجود اهميت زيادي كه امر به معروف و نهي از منكر از ديدگاه آيات و روايات دارد اما عبدالملك مروان، يكي از خلفاي بني اميه، تمام آيات و روايات را ناديده انگاشته گذشته از اينكه خود بدان عمل نمي كرد مردم را نيز از انجام اين فريضه باز مي داشت تا آنجا كه اگر كسي او را موعظه و نصيحت مي كرد و مي خواست از كار خلافي كه مرتكب مي شود بازش دارد، او را تهديد به قتل مي كرد. از اين رو گفت: اگر فردي به من بگويد تقواي الهي را پيشه كن گردن او را خواهم زد [124].

اين سخن عبدالملك كه در اسلام بي سابقه بوده است سخن كسي است كه قبل از رسيدن به خلافت هميشه با علما و دانشمندان بسر مي برد و به حفظ حديث مي پرداخت و در مسجد مشغول عبادت و راز و نياز بود، به طوري كه او را «كبوتر» مي ناميدند [125].

گوينده ي اين سخن غيرمنطقي كسي است كه وقتي يزيد بن معاويه به او پيشنهاد كرد با عبدالله زبير نبرد كند، نپذيرفت و گفت: به خدا پناه مي برم! آيا به طرف حرم خدا لشكر مي فرستي؟

و به يكي

از كساني كه در ميان سپاه يزيد براي جنگ با عبدالله حركت كرده بود گفت: مادرت بر تو بگريد! مي داني براي جنگ با چه كسي آماده شده اي؟ آيا عبدالله زبير را مي شناسي؟ او كسي است كه روزها و شب ها براي نماز و نيايش با پروردگار تا صبح بيدار و مشغول شب زنده داري است. اگر تمام مردم روي زمين براي كشتن وي همدست شوند، خداي متعال تمام آن ها را به رو در آتش جهنم خواهد افكند.

آن شخص (يحيي غساني، كسي كه مي خواست به جنگ ابن زبير برود و

[صفحه 82]

عبدالملك او را نصيحت مي كرد) مي گويد: هنگامي كه عبدالملك به خلافت رسيد، عده اي را كه من نيز جزء آنان بودم، به همراه حجاج فرستاد تا ابن زبير را به قتل رسانديم [126].

اين سيره ي غلط و روش ناپسند ضد قرآن و اسلام روش كسي است كه به گفته ي سيوطي قبل از اينكه به خلافت برسد عابد، زاهد، گوشه نشين و تارك دنيا بود، تا آنجا كه برخي عقيده داشتند در ميان جوانان مدينه كسي به اندازه ي او قرآن تلاوت نمي كند. حتي هنگامي كه خلافت به او واگذار شد مشغول قرآن خواندن بود، اما به محض شنيدن اين خبر (خلافت) آنچنان هواي رياست بر او غلبه كرد كه قرآن را روي هم گذاشت و گفت: اين آخرين ديدار من با تو است [127].

آري، عبدالملك نه تنها با ظاهر قرآن خداحافظي كرد و ديگر به سراغ كتاب خدا نرفت، از باطن و احكام قرآن نيز فاصله گرفته و از عمل به آن فرسنگ ها دور شد.

عبدالملك پس از كشتن زبير خطبه خواند و گفت: من مانند عثمان ضعيف و مانند معاويه سازشكار و همچون يزيد در

رأي ضعيف و ناتوان نيستم. خلفاي قبل از من از اموال مسلمين مي خوردند و به ديگران نيز مي دادند، اما من درد اين مردم را جز با شمشير مداوا نمي كنم.

سپس گفت: عمرو بن سعيد با اينكه با من نسبت خويشاوندي داشت اما هنگامي كه در برابر من ايستاد و زبان به سخن گشود، با شمشير جواب او را دادم و همان غل و زنجيري كه به گردن او آويختم، براي هر كس كه مثل او با من رفتار كند آماده است و با او نيز همان گونه رفتار خواهم كرد... به خدا قسم اگر پس از اين كسي مرا امر كند كه تقواي الهي پيشه سازم، گردن او را خواهم زد [128].

[صفحه 83]

زندان هاي وحشتناك بني اميه

بي شك حكومت بني اميه خطرناك ترين ضربه اي بود كه بر جهان اسلام وارد شد و يكي از جناياتي كه خلفاي بني اميه در دوران حكومت خود مرتكب شدند، زنداني كردن و دستگيري افراد بيگناه از شيعيان علي بن ابي طالب عليه السلام بود كه اين خود نيز يكي از علل و عوامل سقوط بني اميه به شمار مي رود. عده ي زيادي از كساني كه در زندان هاي بني اميه بسر مي بردند، افرادي بودند كه از ظلم و ستم و فشار و اختناق بني اميه و عمالشان به ستوه آمده بودند.

جرجي زيدان مي نويسد: «اولين كسي كه زندان تأسيس كرد معاويه بود و براي حفظ خود گارد مسلح تشكيل داد» [129].

در دوران معاويه فشار و اختناق عجيبي درباره ي شيعيان حكمفرما بود. او به عاملان و فرمانداران خود مي نوشت كه از اذيت و آزار شيعيان علي عليه السلام مضايقه نكنند. معاويه كساني را كه با وي سر سازش نداشتند و در مقابل او تسليم نمي شدند و به گفتار

يا كردار او و يا عاملان و كارگزارانش اعتراض مي كردند، برخي را به زندان مي افكند و گروهي را به قتل و كشتار تهديد مي كرد.

صعصعة بن صوحان

اما زندانيان او از مردان و زنان شيعه آن قدر زياد بودند كه زندان هايش پر شده بود. گاهي از اوقات كه مي خواست دلش آرام گيرد و آتش كينه اش خاموش شود، به زندان مي آمد تا زندانيان را ببيند و از اين طريق احساس آرامش كند، ولي هنگام ملاقات و گفتگو با آنان جملاتي مي شنيد كه آتش

[صفحه 84]

كينه اش شعله ورتر مي شد كه يك نمونه ي آن از نظرتان مي گذرد:

معاويه، صعصعة بن صوحان عبدي و عبدالله بن كواء يشكري و جمعي از دوستان علي عليه السلام و گروهي از بزرگان قريش را به زندان افكنده بود. روزي در زندان بر ايشان وارد شد و گفت: شما را به خدا سوگند مي دهم كه پاسخ مرا جز به راستي و درستي مدهيد. مرا چگونه خليفه اي مي بينيد؟

ابن كواء گفت: اگر ما را سوگند نداده بودي به تو پاسخ نمي گفتيم، زيرا تو ستمگري كينه جويي كه در قتل نيكان از خشم خدا نمي انديشي. ولي اينك ناگزير مي گوييم: تا آنجا كه ما دانسته ايم تو دنيايي فراخ و آخرتي تنگ داري، ظلمات را نور مي نمايي و نور را ظلمات جلوه مي دهي!

معاويه - شايد براي اينكه سخن را بگرداند - گفت: خداي تعالي امر خلافت را به ياري اهل شام گرامي داشت كه مدافعان حريم او و ترك كنندگان محرمات اويند و همچون اهل عراق نيستند كه محارم خدا را سبك شمارند و حرام خدا را حلال سازند و حلال خدا را حرام دانند.

عبدالله گفت: اي پسر ابوسفيان، هر سخني را پاسخي است، ولي ما از قهر

و سطوت تو بيمناكيم و اگر ما را در سخن آزاد گذاري، با زباني تيز و برنده - كه در راه خدا هيچ ملامتگري مانع آن نتواند شد - از اهل عراق دفاع مي كنيم، وگرنه شكيبايي پيشه مي سازيم تا فرمان خدا در رسد و گشايش خود را ارزاني دارد.

معاويه گفت: به خدا ديگر هرگز زبان تو را آزاد نخواهم گذاشت.

آنگاه صعصعه لب به سخن گشود و گفت: سخن گفتي - اي پسر ابوسفيان - و مقصود خود را ادا كردي و از آنچه مي خواستي، چيزي فرو نگذاشتي! ولي حقيقت آن نيست كه تو گفتي! آن كس كه به زور به اريكه ي حكومت نشيند و با مردم به كبر و غرور رفتار كند و با ابزار باطل همچون دروغ و فريب بر خلق استيلا يابد، كجا و چگونه خليفه تواند بود؟ همانا به خدا سوگند كه تو در جنگ بدر نه ضربتي زده اي و نه تيري افكنده اي، بلكه در آن واقعه مصداق اين

[صفحه 85]

سخن بودي: «لا حلي و لا سيري» [130] تو و پدرت در «عير» و «نفير» از جمله كساني بوديد كه مردم را بر رسول خدا شورانديد. تو و پدرت از جمله كساني بوديد كه رسول خدا آزادشان كرد، و چگونه خلافت زيبنده ي برده ي آزاد شده اي تواند بود؟

معاويه در پاسخ اين سخنان همين اندازه گفت: اگر اين شعر ابوطالب را كه مي گويد «ناداني آنان را با حلم و گذشت پاسخ گفتم و عفو با قدرت، نوعي از بزرگواري است» سرمشق خود قرار نداده بودم، بي ترديد شما را به قتل مي رسانيدم.

نوبتي ديگر معاويه از صعصعه پرسيد: نيكان و فاسقان چه كسانند؟

صعصعه گفت: ترك خدعه و

بي پرده سخن گفتن است. علي و يارانش از پيشوايان نيكند و تو و يارانت از آن دسته ي ديگريد.

سؤال كرد: نظرت درباره ي مردم شام چيست؟

گفت: در برابر مخلوق از همه فرمانبر دارترند و در برابر خدا از همه نافرمانتر؛ عاصيان فرمان خداي جبارند و طفيليان بساط قدرت اشرار. بر ايشان باد مرگ و تباهي و از ايشان باد ننگ و سياهي!

معاويه گفت: به خدا - اي پسر صوحان - ديري است كه پيمانه ي زندگيت لبريز شده مگر كه حلم پسر ابوسفيان از تو دفاع مي كند!

صعصعه گفت: اين فرمان خدا و قدرت اوست كه از من دفاع مي كند و بي ترديد آنچه بر من مي گذرد، از ازل بر لوح تقدير نوشته شده است [131].

شكنجه و كشتار شيعيان

معاويه از شكنجه و كشتار شيعيان علي عليه السلام تا آنجا كه در توان

[صفحه 86]

داشت كوتاهي نكرد و عده اي از ياران رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و پيروان و شيعيان مخلص و فداكار اميرمؤمنان عليه السلام را به شهادت رساند كه از جمله ي آنان حجر بن عدي است كه در سال 51 هجري قمري به قتل رسيد.

شهادت حجر بن عدي

حجر بن عدي كندي، معروف به «حجر خير (نيك)»، رئيس قبيله ي كنده بود (الاصابه، ج 1، ص 314؛ اسد الغابه، ج 1، ص 385). وي با برادرش هاني بن عدي خدمت پيامبر رسيدند و اسلام را پذيرفتند، سپس حجر از بزرگان و فضلاي صحابه به شمار آمد و از ياران خاص اميرمؤمنان عليه السلام گرديد و تا آخرين لحظات عمر شريف اميرمؤمنان عليه السلام همراه آن حضرت بود و اظهار وفاداري مي كرد (اسدالغابه، ج 1، ص 385؛ الاصابه، ج 1، ص 314).

محمد بن حنفيه گويد: شب بيستم ماه مبارك رمضان اثر زهر به قدم هاي مبارك پدرم رسيد و در آن شب نشسته نماز مي كرد و پيوسته ما را وصيت مي كرد و تسلي مي داد تا وقتي صبح شد، مردم را اجازه داد كه خدمتش برسند. مردم نيز مي آمدند سلام مي كردند و پدرم جواب مي داد و مي فرمود: «ايها الناس سلوني قبل ان تفقدوني» (پيش از اينكه مرا نيابيد از من سؤال كنيد). صداي گريه ي آن ها كه در حضور حضرت بودند بلند شد. حجر بن عدي برخاست و اين اشعار را در مصيبت آن بزرگوار سرود:

فيا اسفي علي المولي التقي ابوالاطهار حيدرة الزكي قتله كافر حنث زنيم لعين فاسق نغل شقي فيلعن ربنا من حاد عنكم و يبرء منكم لعنا و

بي لانكم بيوم الحشر ذخري و انتم عترة الهادي النبي اي افسوس بر مولي و سرور پرهيزكاري كه پدر پاكان و پاك است.

كافر گنهكار و زنازاده و لعين فاسق و بدبختي او را كشت.

خداوند از رحمت خود دور مي سازد كسي را كه از مسير شما [اهل بيت] منحرف شود و از شما بيزاري بجويد،

چرا كه شما در روز حشر ذخيره ي ما هستيد و شما از خاندان پيامبر هستيد كه هدايتگر ماست.

آنگاه حضرت علي عليه السلام به او فرمود: اي حجر، حال تو چگونه خواهد بود وقتي كه از تو بخواهند از من بيزاري بجويي؟

عرض كرد: يا اميرالمؤمنين، به خدا سوگند اگر بدن مرا با شمشير قطعه قطعه كنند و مرا در آتش بيندازند، دست از شما برنمي دارم و اين گونه شهادت را بر بيزاري جستن از شما اختيار مي كنم و ترجيح مي دهم.

سپس حضرت درباره ي او دعا كرد و فرمود: اي حجر، خدا تو را براي هر كار خيري موفق كند و از خاندان رسالت و نبوت پاداش نيك عنايت فرمايد (بحارالانوار، ج 42، ص 290).

حجر در لشكري كه شام و قادسيه را فتح كرد، شركت داشت، در جنگ جمل و صفين و نهروان نيز حاضر بود و هنگام فوت ابي ذر در ربذه حضور داشت (الاصابه، ج 1، ص 314) و كسي است كه دعايش مستجاب بود (اسدالغابه، ج 1، ص 386).

چنانكه درباره اش گفته اند، هنگامي كه اسير شد، جهت غسل احتياج به آب پيدا كرد،به مأموري كه همراه او بود، گفت: قدري آب بده تا غسل كنم و فردا به من آب مده. گفت: مي ترسم از تشنگي بميري و معاويه مرا مسئول مرگ تو بداند و بكشد. حجر

دعا كرد و از خدا آب خواست. ناگهان ابري پيدا شد و باران باريد و حجر هر چه آب مي خواست، برداشت. اصحابش گفتند: دعا كن خدا ما را نجات دهد. گفت: بارالها، آنچه خير ماست به ما عطا كن (الاصابه، ج 1، ص 315).

معاويه در سال 41 مغيرة بن شعبه را به عنوان حاكم كوفه برگزيد، ولي [صفحه 87]

قبل از شروع به كار، او را احضار كرد و گفت: از آنجا كه تو بصير و آگاهي، نياز به گفتن بسياري از مطالب و وصاياي من نيست، چون مي دانم با درايت و كارداني كه در تو است وظيفه ي خطير خود را به خوبي انجام خواهي داد، ولي لازم مي دانم چند وصيت و سفارش را هميشه به ياد داشته باشي و فراموش نكني و آن اينكه ناسزاگويي و بدگويي به علي بن ابي طالب را هيچگاه ترك نكن، از رحمت فرستادن بر عثمان كوتاهي نكن، از ياران علي تا آنجا كه مي تواني عيبگويي كن و...

بعد مغيره به عنوان حاكم كوفه منصوب شد و بنا به دستور معاويه هر روز كه به منبر مي رفت، به علي بن ابي طالب عليه السلام و پيروانش ناسزا مي گفت و براي عثمان طلب مغفرت مي كرد. حجر بن عدي هم برمي خاست و به او و كساني كه حضرت را دشنام مي دادند، مي گفت: شهادت مي دهم آن كس كه مذمت مي كند، به تمجيد شايسته تر است و آن كس كه مي ستايد، به مذمت اولي

[صفحه 88]

و سزاوارتر.

سپس اين آيه را تلاوت مي كرد: «اي كساني كه ايمان آورده ايد، قيام به عدالت كنيد. براي خدا گواهي دهيد اگرچه اين گواهي به زيان خود شما يا پدر و مادر و نزديكانتان بوده باشد...»

[132].

مغيره به او مي گفت: اي حجر، از غضب معاويه بترس، چون اگر او غضب كند مي تواند بسياري چون تو را نابود سازد.

سپس لحن سخن را عوض مي كرد. ديگر بار كه مثل گذشته به علي عليه السلام ناسزا مي گفت، حجر خشمگين از جاي بلند شد و چنان صيحه و فرياد بر مغيره كشيد كه تمام كساني كه در مسجد بودند، شنيدند. آنگاه گفت: دستور بده حقوق ما را كه تاكنون نداده اي بپردازند، زيرا تو حق اينكه حقوق مسلمين را نپردازي، نداري. تو چقدر حريص بر مذمت اميرالمؤمنين هستي؟

وقتي حجر اين جمله را به صداي بلند مي گفت، بيش از دو سوم مردم با او هم آواز شده بودند و مي گفتند: به خدا كه حجر راست گفت و نيكو گفت. حقوق ما را بپرداز، ما از اين سخنان تو سودي نمي بريم.

سپس سخناني بين مردم و او رد و بدل شد كه مغيره ناچار از منبر پايين آمد و به دارالاماره رفت.

پس از درگذشت مغيره، زياد والي كوفه شد. او نيز مثل مغيره وقتي وارد كوفه شد، در ميان مردم خطبه خواند و براي عثمان طلب رحمت كرد و قاتلان او را لعن نمود. حجر از جا بلند شد و همان رفتاري را كه با مغيره داشت با زياد نيز پيش گرفت. زياد خطبه ي روز جمعه را طول داد تا آنجا كه وقت نماز جمعه تنگ شد. حجر بانگ زد: نماز! زياد خطبه را ادامه داد. دوباره فرياد حجر بلند شد: نماز! باز زياد به خطبه ادامه داد. حجر از ترس اينكه فريضه ي جمعه فوت شود، دست زد و مشتي ريگ برداشت و به قصد نماز از جا

[صفحه 89]

برخاست. مردم

نيز با او از جا بلند شدند [133] تا اينكه زياد به رئيس قواي انتظامي خود شداد بن هيثم هلالي فرمان داد حجر را دستگير كند.

سرانجام حجر دستگير شد [134] و زياد او را به همراه نه نفر از ياران وي كه اهل كوفه بودند و چهار نفر كه از كوفه نبودند، به دمشق فرستاد [135] وقتي به مرج عذراء [136] رسيدند، آن ها را زنداني كردند و زياد جريان را به اطلاع معاويه رساند. او هم مأموري با عده اي جلاد براي قتل آن ها فرستاد. اين مأمور پست به حجر گفت: اي منشأ گمراهي و اي معدن كفر و نفاق و اي دوستدار ابوتراب، اميرالمؤمنين به من دستور داده تو و يارانت را به قتل رسانم مگر اينكه از كفرتان برگرديد و رفيق خود را لعن كنيد و از او بيزاري جوييد.

حجر و يارانش گفتند: تحمل تيزي و برندگي شمشير از آنچه ما را به آن مي خواني، آسان تر و حضور در پيشگاه خدا و پيامبر و علي و وصي پيامبر براي ما از وارد شدن در آتش دوزخ محبوب تر است.

هنگامي كه خواست حجر را به قتل برساند، حجر گفت: مرا به خود واگذرايد دو ركعت نماز بخوانم.

نمازش طولاني شد، گفتند: به خاطر ترس از مرگ اين گونه نماز مي خواني؟

گفت: نه، ولي هرگز وضو نساختم مگر آنكه با آن نماز گزاردم و هيچگاه نمازي سبك تر از اين نخواندم.

سپس او را به شهادت رساندند [137].

برخي نوشته اند پس از نماز گفت: بارالها، شكايت امت خود را نزد تو مي آورم. اهل كوفه بر ضد ما شهادت دادند و اهل شام ما را مي كشند. به خدا

[صفحه 90]

سوگند اگر مرا در اين وادي

كشتيد، پس بدانيد كه من اول جنگجوي مسلماني هستم كه در اين سرزمين به قتل مي رسد و اول مردي از مسلمانانم كه سگ هاي اين وادي بر او حمله كرده اند [138].

شهادت صيفي بن فسيل شيباني

ياران حجر را نيز به دستور ابن زياد دستگير مي كردند و به شهادت مي رساندند كه يكي از آنان صيفي بن فسيل شيباني بود. هنگامي كه او را دستگير كردند و نزد زياد آوردند، زياد به او خطاب كرد و گفت: اي دشمن خدا، درباره ي ابوتراب چه مي گويي؟

صيفي: من ابوتراب را نمي شناسم.

زياد: او را خوب مي شناسي.

صيفي: نمي شناسم.

زياد: علي بن ابي طالب را نمي شناسي؟

صيفي: چرا، مي شناسم.

زياد: همان علي ابوتراب است.

صيفي: نه، علي ابوالحسن و ابوالحسين است كه درود بر او باد.

رئيس انتظامات زياد گفت: امير به تو مي گويد او ابوتراب است و تو مي گويي ابوالحسن است؟

صيفي: اگر امير دورغ مي گويد من هم بايد دروغ بگويم و اگر او بر سخن باطلي شهادت مي دهد من هم بايد شهادت دهم؟

زياد گفت: اين نيز گناه ديگري است كه مرتكب شدي. سپس گفت: عصاي مرا بياوريد!

عصا را آوردند. گفت: عقيده ات درباره ي علي چيست؟

[صفحه 91]

گفت: نيكوترين اعتقادي كه درباره ي بنده اي از بندگان شايسته ي خدا مي توان داشت.

نعره ي زياد بلند شد: با چوب آن قدر به گردنش بكوبيد تا نقش زمين شود.

چندان او را زدند كه بر زمين غلتيد. آنگاه گفت او را رها كنند. پس از كتك هاي فراواني كه به او زدند، باز زياد پرسيد: عقيده ات درباره ي علي چيست؟

صيفي گفت: به خدا سوگند اگر با شمشير قطعه قطعه ام كني جز آنچه شنيدي سخن ديگري از من نخواهي شنيد.

زياد گفت: بايد او را لعن كني يا گردنت را خواهم زد.

گفت: در اين صورت گردنم را خواهي زد

و اگر چنين كني، به خدا من خشنودم و تو بدبختي.

زياد فرمان داد او را با زنجير آهنين ببندند و در زندان بيفكنند تا اينكه سرانجام پس از چند روز او را به شهادت رساند [139].

زندان حجاج

حجاج بن يوسف كه مدت بيست سال [140] با كمال استبداد و خشونت از طرف خلفاي اموي در شهر كوفه بر عراق و ايران حكومت مي كرد. وقتي از طرف عبدالملك مروان تعيين شد، زنداني در شهر واسط (شهري ميان كوفه و بصره) ساخت كه يكصد و هشتاد هزار نفر در آن محبوس بودند. اين زندان به وسعت يك شهر بود ولي بدون هيچ گونه امكانات رفاهي، حتي بدون سقفي كه زندانيان را از گرماي سوزان آفتاب تابستان و سرماي سخت زمستان حفظ كند. بعد از مرگش پنجاه هزار مرد و سي هزار زن در زندان او بودند كه شانزده هزار تن از زنان برهنه بودند [141] چون زندان او محوطه ي وسيع و بي سقفي بود كه [صفحه 92]

دور آن را ديوار كشيده بودند، هرگاه يكي از زندانيان مي خواست از گرماي كشنده به سايه ي ديوار پناه ببرد، نگهبانان با سنگ او را از آنجا مي راندند تا همچنان در آفتاب سوزان بسر برد و زجر ببيند [142] آن ها تنها به اين آزارها اكتفا نمي كردند، بلكه مورخان انواع مختلفي از شكنجه هاي آنان را در تاريخ ثبت كرده اند كه نمونه هايي از آن را يادآور مي شويم:

1. غذاي زندانيان نان جو بود كه آن را با مقداري نمك و خاكستر مخلوط مي ساختند و هنگامي كه زندانيان مدتي از آن تغذيه مي كردند رنگ صورتشان دگرگون مي شد و گاه بكلي سياه مي شدند [143].

مرحوم محدث قمي نقل مي كند: پسر بچه اي

را در زندان حجاج زنداني كرده بودند. بعد از مدتي كه به مادرش اجازه ي ملاقات با او را دادند، وقتي با پسرش روبرو شد، او را نشناخت و اصرار داشت كه اين فرزند من نيست. پسر گفت مادرم، به خدا سوگند كه من فرزند توام. و سپس نشانه هاي متعددي داد، از جمله اسم پدر خودش و همچنين نام پدر مادرش را برد. مادر ناباورانه همچنان در قيافه ي فرزند دقت مي كرد. وقتي از مجموع قرائن يقين پيدا كرد كه او فرزند اوست، فريادي كشيد و روي زمين افتاد و جان به جان آفرين داد [144].

نقل مي كنند روزي حجاج سوار بر اسب به اصطلاح براي نماز جمعه مي رفت. ناگهان صداي فرياد و ناله هايي را شنيد كه قلب را از جا تكان مي داد. سؤال كرد اين صدا از كجا است؟ گفتند زندانيان هستند كه از شدت درد و رنج و ناراحتي ناله سر داده اند و فرياد مي كشند. حجاج بدون كمترين اعتنايي از آنجا گذشت و آيه اي را تلاوت كرد كه درباره ي دوزخيان است تا آن ها را بدين طريق تحقير كرده باشد [145] آيه اين است: «دور شويد در دوزخ و با من سخن مگوييد» [146].

به طور كلي در اين زندان ها چيزي جز درد و رنج و بلا و شكنجه هاي

[صفحه 93]

جسمي و روحي وجود نداشت. از آن بدتر اينكه غالبا چنان آن ها را ممنوع الملاقات مي كردند تا ايشان را از دوستان و خويشاوندان بيگانه مي ساختند.

آري، اين بود گوشه اي از جنايات بني اميه و كارگزاران جنايتكار اين رژيم خونخوار و ضد انساني كه تكيه بر جاي پيامبر اسلام زده بودند و به نام اسلام حكومت مي كردند و اين يكي از علل

سقوط آنان بود.

يكي از علماي اهل تسنن به نام شعبي مي گويد: اگر تمام امت ها افراد پست و فاسق خود را بيرون آورند و ما حجاج را در مقابل آن ها قرار دهيم، او بر همه ي آن ها برتري خواهد داشت [147].

اين كثرت زندانيان - كه غالبا زندانيان سياسي بودند - از يك سو حاكي از آن است كه تا چه حد فشار و خفقان و ظلم و جور در عصر بني اميه بالا گرفته و تعداد زندان ها و زندانيان به رقم سرسام آوري رسيده بود و از سوي ديگر نشان مي دهد كه تا چه حد بني اميه منفور بودند كه در همه ي مناطق كشور اسلامي مردم بر ضد آن ها سخن مي گفتند و فعاليت داشتند. بعلاوه سند زنده اي است كه انحطاط اخلاقي بني اميه و بيرحمي و شقاوت بي نظير آن ها را ثابت مي كند. كوچكترين بهانه كافي بود كه انسان با شخصيتي را به خاطر آن به زندان بيفكنند و گاه تا آخر عمرش در زندان بماند و جان دهد.

حجاج و كشتار شيعيان

علاوه بر عده ي زيادي كه حجاج آن ها را در زندان شكنجه و آزار مي داد تا پايه هاي حكومت مستبدانه ي اموي را استحكام بخشد ولي سرانجام به زوال و نابودي آنان انجاميد، كشتار بيرحمانه و خونريزي هاي بيش از حد وي در دوران حكومتش بود. حجاج تشنه ي خون مخالفان بود. به گفته ي خودش بهترين [صفحه 94]

اوقات او لحظه اي بود كه محكومي را جلوي چشمش به فجيع ترين وضع مي كشتند و او از جان دادن و دست و پا زدن محكوم بيگناه لذت مي برد [148].

حجاج نسبت به شيعيان علي بن ابي طالب عليه السلام كينه ي خاصي داشت و براي صدور اجازه ي قتل، تهمت شيعه بودن كافي بود. در عصر

حجاج اگر به كسي مي گفتند كافر هستي بهتر دوست مي داشت تا اينكه بگويند شيعه ي علي هستي [149].

دو نفر از دوستان و شيعيان حضرت علي عليه السلام را نزد حجاج آوردند. به يكي گفت: از علي بيزاري بجوي!

گفت: علي چه كرده است كه از او بيزاري بجويم؟

حجاج گفت: خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم. بگو مي خواهي دست هايت را قطع كنم يا پاهايت را؟

گفت: آن عذابي را كه مايلي در روز قيامت بچشي اكنون براي من اختيار كن، زيرا خداوند روز قيامت به من حق قصاص مي دهد.

حجاج از روي مسخره پرسيد: خداي تو كجا است؟

گفت: در كمين ستمگران است.

حجاج دستور داد دست و پاي او را قطع كردند و به دارش آويختند. بعد به ديگري گفت: تو چه مي گويي؟

گفت: من هم در عقيده و گفتار مانند دوست خود هستم كه او را به قتل رساندي.

دستور داد او را گردن زدند و به دارش آويختند [150].

جرجي زيدان مي نويسد: خلفاي بني اميه و مأموران آن ها بسياري از فرزندان علي را كشتند، دار زدند، مثله كردند و عده ي زيادي از تابعين را كه [صفحه 95]

مخالف آنان بودند به قتل رساندند و بيش از همه حجاج بن يوسف ثقفي والي عراق در اين خونريزي ها دست داشته است [151].

حجاج افراد زيادي از شيعيان حضرت علي عليه السلام را به شهادت رسانيد [152] كه تنها به ذكر يك مورد بسنده مي كنيم و او سعيد بن جبير است.

شهادت سعيد بن جبير

سعيد بن جبير از بزرگان تابعين (يعني طبقه ي بعد از اصحاب پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم) محسوب مي شود و شاگرد عبدالله بن عباس صحابي معروف بود. سعيد در فقه و تفسير قرآن و

ساير فنون ديني مهارت تمام داشت و از خواص امام چهارم حضرت علي بن الحسين عليه السلام به شمار مي رفت. وي يكي از پنج نفري بود كه در آن روزگار تاريك در تشيع و ارادت به آن حضرت ثابت قدم ماند. ايمان قوي و روح بزرگ و استقامت او در دوستي خاندان پيغمبر و شخص امير مؤمنان ضرب المثل است. امام ششم فرمود: علت شهادت سعيد بن جبير اين بود كه به امام چهارم ارادت مي ورزيد.

چون حجاج از عقيده ي جبير آگاه گشت، به تعقيب وي پرداخت و به جاسوسان خود دستور داد او را دستگير كنند و نزدش بياورند.

سعيد به اصفهان گريخت، حجاج به حكمران اصفهان نوشت كه سعيد را گرفته نزد وي بفرستد، ولي فرماندار اصفهان پاس احترام سعيد را نگاه داشت و به وي پيغام داد كه هرچه زودتر اصفهان را ترك گويد. سعيد از اصفهان به آذربايجان رفت و مدتي در آنجا زيست، ولي طول توقف در آذربايجان او را اندوهگين ساخت، ناگزير به عراق آمد و در لشكر عبدالرحمن بن محمد بن اشعث كه عليه حجاج قيام كرده بود، شركت جست و چون عبدالرحمن [صفحه 96]

شكست خورد، به مكه ي معظمه شتافت و با عده اي كه مانند او از بيم حجاج متواري شده بودند، به طور ناشناس در جوار خانه ي خدا اقامت گزيد. در آن ايام خالد بن عبدالله كه مردي سنگدل و بد انديش بود، از طرف وليد بن عبدالملك مروان خليفه ي اموي به حكومت مكه منصوب گشت. بعد از آنكه خالد در مكه مستقر شد، وليد به وي نوشت: «مردان نامي عراق را كه به مكه پناهنده شده اند، دستگير

كن و به نزد حجاج بفرست».

حاكم مكه سعيد را گرفته در زنجير كرد و به سوي كوفه فرستاد. سعيد را به همان هيئت، نخست به خانه اش آوردند. با ورود وي تمام قاريان قرآن و دانشمندان كوفه به ديدنش آمدند. سعيد از فرصت استفاده نمود و در آن مجمع، در حالي كه تبسم بر لب داشت، شروع به نقل احاديث كرد. آنگاه او را به نزد حجاج بردند. حجاج از مشاهده ي سعيد برآشفت و پرسيد: نامت چيست؟

گفت: سعيد بن جبير.

حجاج: نه، تو شقي بن كسيري.

سعيد: پدر و مادرم بهتر مي دانستند كه مرا سعيد بن جبير ناميدند.

حجاج: تو و پدرت هر دو شقي هستيد.

سعيد: تنها خداوند عالم به غيب است.

حجاج: من تو را در همين دنيا در آتش دوزخ مي افكنم.

سعيد: اگر مي دانستم اين كار به دست تو است، جز تو كسي را خدا نمي دانستم.

حجاج: درباره ي خلفا چه مي گويي؟

سعيد: چه كار به آن ها داري؟ مگر تو وكيل آن ها هستي؟!

حجاج: علي را بيشتر دوست مي داري يا خلفا را؟

سعيد: هر كدام كه نزد خداي خود پسنديده تر باشند.

حجاج: كدام يك نزد خداوند پسنديده ترند؟

سعيد: اين را كسي مي داند كه از ما في الضمير آن ها آگاه است.

حجاج: نمي خواهي راستش را به من بگويي؟

[صفحه 97]

سعيد: نمي خواهم به تو دروغ بگويم.

حجاج: اين را بدان كه در هر حال من تو را مي كشم.

سعيد: در اين صورت من سعادتمند خواهم بود، چنانكه مادرم نيز مرا سعيد ناميده است!

حجاج: چگونه مي خواهي تو را به قتل رسانم؟

سعيد: اي بدبخت، تو خود بايد طرز آن را انتخاب كني. به خدا قسم هر طور كه امروز مرا بكشي در سراي ديگر تو را به همان گونه مي كشند.

حجاج جلاد را خواست و

دستور داد كه سعيد را طبق معمول پيش روي او به قتل رساند.

هنگامي كه جلاد او را آماده ي كشتن ساخت و رو به قبله نمود، سعيد اين آيه ي قرآن را تلاوت كرد: «من روي خود را به سوي كسي گردانيدم كه آسمان ها و زمين را آفريد. من ايمان دارم و از مشركان نيستم» [153].

حجاج گفت روي او را از سمت قبله به جانب ديگر بگردانند. چون او را بگردانيدند، گفت: «هر جا روي بگردانيد به سوي خدا است» [154].

حجاج گفت او را به روي بخوابانند. موقعي كه سعيد را به روي خوابانيدند، گفت: «شما را از خاك آفريديم و هم به خاك باز مي گردانيم و بار ديگر نيز از خاك بيرون مي آوريم» [155].

سپس گفت: خداوندا، به حجاج مهلت و اجازه مده كه بعد از من كسي را به قتل برساند.

و با اين سخن سر آن مرد بزرگ را بيرحمانه از تن جدا كردند.

اين واقعه در سال 94 هجري روي داد. سعيد هنگام شهادت چهل و نه سال داشت. حجاج بلافاصله بعد از كشتن سعيد حالش دگرگون شد و دچار

[صفحه 98]

اختلال حواس گرديد. بعد از اين پيشامد بيشتر از پانزده شب زنده نماند و در اين مدت ديگر كسي را نكشت. چون به خواب مي رفت، مي ديد كه سعيد به وي حمله مي كند و مي گويد: اي دشمن خدا، گناه من چه بود؟ چرا مرا كشتي؟

حجاج هنگام مرگ به سختي جان داد، گاهي بيهوش مي شد و زماني به هوش مي آمد و پي درپي مي گفت: مرا با سعيد بن جبير چه كار؟ [156].

جلوگيري خلفا از سفر حج

حج از احكام مسلم اسلامي به شمار مي رود و ضرورت و اهميت آن بر هر مسلماني معلوم

است [157] ولي خلفاي اموي براي اينكه به مقاصد شوم و

[صفحه 99]

اهداف پليد خود برسند، به هر وسيله اي متوسل مي شدند، گرچه مخالفت با قرآن باشد كه يكي از آن موارد جلوگيري از سفر حج بود.

[صفحه 100]

عبدالملك مروان كه يكي از آن ها است، مردم را از مسافرت به حج باز مي داشت. هنگامي كه عبدالله زبير به مكه پناهنده شد، عبدالملك از ترس اينكه اگر مردم شام به مكه بروند ممكن است تحت تأثير تبليغات عبدالله قرار بگيرند و با او بيعت نمايند و پس از مراجعت از مكه براي او تبليغ كنند، نگذاشت كه به مكه بروند و آنگاه كه مردم از اين كار ناراحت شدند و اعتراض كردند و فرياد كشيدند چرا ما را از زيارت خانه ي خدا كه وظيفه ي ديني ماست باز مي داري، در پاسخ آنان گفت: محمد بن شهاب زهري (شرح حال او گذشت) حديثي را از پيامبر نقل مي كند كه حضرت فرموده است: «نبايد بار سفر بسته شود مگر به سوي سه مسجد: مسجدالحرام، مسجد من [در مدينه] و مسجدالاقصي، و مسجد الاقصي براي شما حكم مسجد الحرام را دارد» [158].

اين حديث را مسلم، ابوداود و نسائي - سه تن از محدثان بزرگ جهان تسنن - از طريق ابوهريره به اين صورت نقل كرده اند: «لا تشد الرحال الا الي ثلاثة مساجد مسجد الحرام و مسجدي هذا و مسجد الاقصي» [159] و در هيچ يك از

[صفحه 101]

آن ها جمله ي «و هو يقوم لكم مقام المسجد الحرام» (مسجد الاقصي براي شما حكم مسجد الحرام را دارد) وجود ندارد.

پيدا است كه اين حديث با اين نكته ي اضافي به دستور عبدالملك توسط زهري جعل شده و مربوط

به زماني است كه عبدالله بن زبير بر مكه مسلط بود. عبدالملك در منطقه ي شام به قدرت رسيده بود و بين آن دو كشمكش نظامي و سياسي وجود داشت و هر وقت مردم شام مي خواستند به حج بروند ناگزير چند روزي در مكه (منطقه ي نفوذ عبدالله بن زبير) مي ماندند، و اين فرصت بسيار خوبي بود براي عبدالله كه بر ضد عبدالملك تبليغات كند، و چون عبدالملك نمي خواست حاجيان شام تحت تأثير اين تبليغات قرار گيرند و بدين وسيله مشروعيت حكومت او در مركز خلافت نيز خدشه دار شود، سفر حج را متوقف ساخت.

نكته ي ديگري كه زهري جعل كرده است اين است: اين سنگي كه رسول خدا شب معراج پاي خود را روي آن گذاشته، جاي كعبه را مي گيرد!!

آنگاه به دستور عبدالملك بر فراز آن سنگ قبه اي ساختند و بر آن پرده هاي حرير آويختند و خادماني براي آن معين كردند و مردم را به طواف آن واداشتند و اين رسم در تمام دوره ي بني اميه باقي بود [160].

بدين ترتيب ملاحظه مي شود كه انگيزه ي جعل قسمت آخر اين حديث [161] توسط زهري منصرف ساختن مردم از عزيمت به سوي خانه ي خدا (كه تحت سلطه ي عبدالله بن زبير بود) و سوق دادن آنان به سوي فلسطين بود، زيرا فلسطين جزئي از شام و تحت نفوذ عبدالملك بود و زهري بدين وسيله در تثبيت موقعيت عبدالملك كوشيد [162].

[صفحه 102]

اهانت به حرمين شريفين
اشاره

علت ديگري كه باعث زوال حكومت سلسله ي اموي گرديد، بي اعتنايي و توهين به حرم خدا (مكه ي معظمه) و حرم پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم (مدينه ي منوره) بود.

براي اينكه بيشتر به جنايات عظيمي كه برخي از خلفاي بني اميه در خانه ي

كعبه مرتكب شدند پي ببريم، بي مناسبت نيست ابتدا به طور مختصر به اهميت خانه ي خدا و احترام آن از نظر قرآن بپردازيم تا از عمق جنايات خلفاي اموي بيشتر آگاه شويم.

مكه، حرم امن الهي

خداوند متعال خانه ي كعبه را مركز امن قرار داده و مي فرمايد: «[به خاطر بياوريد] هنگامي كه خانه ي كعبه را مركز امن و امان براي مردم قرار داديم» [163] و در جاي ديگر مي فرمايد: «[به ياد بياور] هنگامي كه ابراهيم از خدا درخواست كرد: پروردگارا، اين سرزمين را شهر امني قرار ده» [164] و خداي متعال دعاي او را اجابت كرد و فرمود: «هر كس داخل آن شود در امان خواهد بود» [165] و آن را

[صفحه 103]

«بلد امين» (شهر امن و امان) ناميد كه مي فرمايد: «قسم به اين شهر امن (مكه)» [166].

در حرم خدا حتي افراد قاتل و جاني در امان هستند و نبايد كسي متعرض آنان شود [167]، تا آنجا كه در زمان جاهليت هم آن قدر خانه ي خدا مورد احترام بود كه آلوسي مي نويسد: «اگر كسي قاتل پدر و برادر خود را در خانه ي خدا مي ديد، خونخواهي نمي كرد و [به احترام خانه ي خدا] انتقام نمي گرفت» [168].

سرزمين مكه تا آنجا محترم است كه حيواناتي كه در آنجا هستند نيز در امانند و كسي حق ندارد مزاحم آن ها شود. شخصي از امام صادق عليه السلام درباره ي آهويي كه وارد حرم شده بود پرسيد، فرمود: او را دنبال نكنيد و به او دست نزنيد [169].

كشتار در مكه

با اينكه خانه ي كعبه اين قدر احترام دارد و نبايد حريم حرمت آن شكسته شود اما عبدالملك مروان خليفه ي اموي آن قدر خودرأي و خودكامه بود كه براي پيشرفت كار خود به هر نوع وسيله اي متوسل مي گشت گرچه با احكام قرآن و سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مغاير باشد.

[صفحه 104]

وي علاوه بر جنايات ديگري كه انجام داد، حرمت

خانه ي كعبه را در هم شكست و تمام آيات و رواياتي را كه در اين باره رسيده است ناديده گرفت و به حجاج بن يوسف دستور داد در ميان مسجد كعبه سر عبدالله زبير را ببرد، با اينكه - همان گونه كه گفتيم - كعبه و اطراف آن به موجب قوانين اسلام محل امن است و كشتار در آن حرام مي باشد.

ويران كردن كعبه

با اينكه اهميت كعبه به اندازه اي است كه به فرموده ي امام صادق عليه السلام نگاه كردن به آن عبادت است [170] و از طرف ديگر ويران كردن آن در رديف قتل پيامبر و امام قرار گرفته است به طوري كه امام صادق عليه السلام فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرموده است: «هرگز انسان عملي بزرگتر (از نظر گناه) در نزد خدا انجام نداده است از كسي كه پيامبر يا امامي را بكشد يا خانه ي كعبه را كه خداي عزوجل آن را قبله ي بندگان خود قرار داده است نابود كند» [171]، اما عبدالملك اين گناه را نيز مرتكب شد و دستور داد خانه ي كعبه را ويران كردند و پرده هاي آن را آتش زدند.

جرجي زيدان در اين باره مي نويسد: موقعي كه عبدالله زبير به خانه ي كعبه پناه برد، حجاج بن يوسف ثقفي كعبه را محاصره كرد و فرمان داد حرم كعبه را با منجنيق ويران سازند. در ابتدا تيراندازان از اجراي اين كار خودداري مي كردند، ولي حجاج به آنان گفت كعبه را تيرباران كنيد و از هداياي عبدالملك بهره مند شويد [172] آن ها نيز مبادرت به تيراندازي كردند.

[صفحه 105]

سوء استفاده از بيت المال
اشاره

علت ديگري كه به نابودي سلسله ي اموي سرعت بخشيد سوء استفاده از بيت المال مسلمين بود، زيرا خلفاي بني اميه وقتي كه به مقصود خود رسيدند و اموال مسلمين در اختيار آنان قرار گرفت، تا آنجا كه توانستند از آن سوء استفاده كردند و چنانكه يادآور خواهيم شد (در بحث سياست خلفا در برابر شعرا) آن ها بيت المال مسلمين را از آن خود مي دانستند و به هر كس آنچه مي خواستند، مي دادند.

اكنون براي اينكه روشن شود خلفاي بني اميه براي رسيدن

به مقصود خويش كه تنها سلطنت و حكومت بود چقدر احكام اسلام را ناديده مي گرفتند و از مقررات دين مقدس اسلام سرپيچي مي كردند و با قرآن و سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به طرق مختلف مخالفت مي كردند كه يكي از آن ها سوء استفاده از بيت المال بود، در اين مورد قدري به بحث مي پردازيم.

مصرف بيت المال از ديدگاه اسلام

بيت المال كه به تمام مسلمين تعلق دارد، بايد در راه منافع خود آن ها به كار برده شود و در راه هايي به مصرف برسد كه رضايت خدا در آن است. در اينجا به قسمتي از رواياتي كه در اين زمينه رسيده است اشاره مي شود.

1. شخصي مي گويد خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رسيدم، عرض كردم: اي رسول خدا، نظر شما در مورد غنيمت چيست؟ فرمود: يك پنجم آن مربوط به خدا و چهار پنجم آن مربوط به لشكر اسلام است.

[صفحه 106]

گفتم: در غنيمت هيچ يك از افراد با ديگري تفاوتي ندارد؟ فرمود: نه [173].

ترديدي نيست كه مقصود اين است يك پنجم در مصارفي به كار مي رود كه رضاي خدا در آن است، وگرنه خدا بي نيازتر از آن است كه براي خود سهمي قرار دهد.

2. هنگامي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم معاذ بن جبل را به يمن فرستاد، به او دستور داد كه به مردم بگويد: «خداوند زكات را بر شما واجب كرده است كه از ثروتمندان گرفته مي شود و به مستمندان شما پرداخت مي گردد» [174].

3. اميرمؤمنان عليه السلام به قثم بن عباس فرماندار خود در مكه نوشت:

به آنچه از مال خدا در نزد تو جمع شده است، رسيدگي كن

و آن را به مصرف افراد عيالمند و گرسنه اي كه در محل هستند، برسان و دقت كن كه به دست افراد مستمند و درمانده برسد و آنچه از مصرف آنان زياد آمد، نزد ما بفرست تا بين كساني كه اينجا هستند تقسيم كنيم». [175].

4. همچنين درباره ي حفظ اموال عمومي و رعايت بيت المال به عمال خود نوشت: «نوك قلم ها را باريك گردانيد و بين خطوط كمتر فاصله قرار دهيد و كلمات زائد و غير لازم را حذف كنيد و بكوشيد هنگام نوشتن، مقاصد و هدف خود را بنويسيد و برحذر باشيد از اينكه در نوشتن زياده روي كنيد» [176].

[صفحه 107]

به هر حال اميرمؤمنان عليه السلام آن قدر رعايت اموال بيت المال را مي كرد كه در يك شب عمرو عاص در بيت المال وارد بر آن حضرت شد، آن بزرگوار چراغ را خاموش كرد و از نور ماه استفاده كرد و جايز ندانست از نور چراغ كه از بيت المال مسلمين است بدون استحقاق استفاده كند [177].

بني اميه و بيت المال

بيت المال كه از آن مسلمين است و در اسلام نسبت به بهره برداري صحيح و به كار بردن اموال آن در راهي كه رضاي خدا را تأمين مي كند و در رساندن آن به افراد صالح و شايسته و قشرهاي محروم اجتماع سفارش شده است، متأسفانه هنگامي كه در اختيار بني اميه قرار گرفت روش مصرف آن صد و هشتاد درجه تغيير جهت پيدا كرد و به طور كلي آن مسير عوض شد. خلفاي اموي بيت المال را ملك شخصي مي دانستند و آن را بين نزديكان و خويشان خود قسمت مي كردند تا آنجا كه از اين راه ثروت هاي زياد و اندوخته هاي فراوان از خود به جاي گذاشتند كه نمونه هايي

از آن از نظرتان مي گذرد:

وليد بن عبدالملك و بيت المال

وي دومين خليفه ي اموي بود كه در سال 86 هجري به خلافت رسيد و تا سال 95 (حدود نه سال و هفت ماه) حكومت كرد.

هنگامي كه به دستور او مسجد معروف اموي در شام بنا شد [178] و پول [صفحه 108]

زيادي خرج مسجد كرد و مردم او را توبيخ و سرزنش كردند كه چرا اين مقدار پول از بيت المال مسلمين براي ساختن مسجد خرج كردي، خطبه اي ايراد كرد و گفت: تمام اين پول ها از مال شخصي خود من است نه از بيت المال [179].

اين مطلب بيانگر اين است كه وليد اموال مسلمين را ملك شخصي خود مي دانست و آن گونه كه مي خواست، از آن بهره برداري مي كرد.

نمونه هاي فراواني وجود دارد كه بني اميه بيت المال را از آن خود مي دانستند و هرگاه كسي به آن ها اعتراض مي كرد، پاسخشان اين بود كه به هر كس بخواهيم، مي دهيم و به هر كس نخواسته باشيم، چيزي نخواهيم داد.

در اين قسمت بحث، آخرين سخن اينكه بني اميه بيت المال را غارت كردند و از اين راه با قرآن و سنت پيامبر مخالفت ورزيدند و حقوق مسلمين را از بين بردند، همان طور كه اميرمؤمنان عليه السلام فرموده است: «آن ها همچون شتران گرسنه اي كه بهاران به علفزار بيفتند و با ولع عجيبي گياهان را ببلعند، براي خوردن اموال خدا دست از آستين برآوردند» [180].

كامجويي و هوسراني
اشاره

از عوامل ديگري كه در زوال خلافت بني اميه مؤثر بود، توجه زياد آن ها به باده پيمايي و هوسراني و عياشي و خوشگذراني بود. آنان چندان در لذات و شهوات غرق شده بودند كه تنها فكرشان اين بود كه از چه راهي وسايل عيش

[صفحه 109]

و نوش خود را فراهم سازند. از اين رو هيچ گونه توجهي

به اينكه در مملكت چه مي گذرد، نداشتند و در نتيجه ي عدم توجه به اين مسئله ي مهم به تدريج پايه هاي حكومت آنان متزلزل گرديد كه براي نمونه چند نفر از آنان را نام مي بريم.

يزيد بن عبدالملك

او پس از عمر بن عبدالعزيز [181] چهار سال و يك ماه و دو روز حكومت كرد. هنگامي كه به خلافت رسيد، تصميم گرفت مانند عمر بن عبدالعزيز رفتار كند، اما نزديكان و كسان او كه منافع شخصي شان به خطر افتاده بود، وي را از اين كار بازداشتند و براي توجيه كار خود چهل پيرمرد ريش سفيد را پيش او آوردند كه شهادت دادند خلفا روز قيامت محاسبه نمي شوند و عذابي براي آنان نيست و پس از اينكه چهل روز روش خليفه ي قبل (عمر بن عبدالعزيز) را ادامه داد، او را گول زدند و فريب دادند [182] نتيجه ي اين تغيير جهت در دوران خلافت او، فرورفتن در لذات و شهوات و خوشگذراني شد، به گونه اي كه تنها مسئله اي كه براي او مهم بود عياشي، هرزگي، بي بندوباري و ميگساري بود تا جايي كه وضع مردم به همان روش گذشته ي خلفاي پيش از عمر بن عبدالعزيز برگشت. يزيد بن عبدالملك در نامه اي به عمال خود نوشت: «عمر بن عبدالعزيز گول خورده است و به اين جهت كارهايي كه در دوران حكومت او انجام مي شده نبايد دنبال شود. مردم را به همان روش قبلي برگردانيد و همان ماليات و عوارضي كه از آن ها مي گرفتيد، تخفيف ندهيد. نامه ي من كه به دست شما رسيد همكاران سابق و دوستان خود را جمع كنيد و مردم را به حال [صفحه 110]

سابقشان برگردانيد. خواه قدرت پرداخت ماليات را داشته

باشند يا نه، زنده باشند يا مرده، بايد ماليات را بپردازند. والسلام» [183].

يزيد بن عبدالملك در دوران حكومت خود به كاري جز باده پيمايي و آميزش با زنان و شهوتراني توجه نداشت و شب و روز بزم عيش و نوش برپا مي ساخت و با دو كنيزك خود به نام هاي «سلامه» و «حبابه» (خبابه هم گفته اند) سرگرم بود. او بين اين دو كنيزك آوازه خوان كه در حقيقت كارهاي كشور را آن ها اداره مي كردند مي نشست، يكي به او شراب مي داد و ديگري آواز مي خواند.

يك روز حبابه با آهنگ براي او اين بيت را خواند:

ميان استخوان هاي سينه و گلو آتش عشق چنان افروخته شده كه با هيچ چيز آرام نمي گيرد و خنك نمي شود [184].

يزيد از شنيدن اين شعر چنان به هيجان آمد كه گفت: مي خواهم پرواز كنم.

حبابه گفت: سلطنت را به كه مي سپاري؟

يزيد دست حبابه را بوسيد و گفت: به خدا قسم سلطنت را به تو واگذار مي كنم [185].

يزيد كنيزك آوازه خوان خود را به نام سلامه به بيست هزار دينار خريد [186] اما پس از مدتي حبابه رقيب خود سلامه را بركنار كرد و در واقع فرمانرواي سراسر امپراتوري بزرگ اسلام شد. او هر كس را مي خواست، به كار مي گماشت و يا از كار بركنار مي كرد و خليفه از همه جا بي خبر در كنارش

[صفحه 111]

مي نشست، تا آنجا كه «مسيلمه» برادر يزيد از اين وضع ناراحت شد و به او گفت تو جز شهوتراني و باده گساري كار ديگري انجام نمي دهي و امور كشور را به دست حبابه سپرده اي. يزيد بر اثر سخنان برادر خود تصميم گرفت از آن پس به كارهاي مردم رسيدگي كند، از اين رو چند روزي

از عياشي و شهوتراني دست برداشت. حبابه كه از اين جدايي ناراحت شده بود، چاره اي انديشيد و روز جمعه اي كه خليفه براي نماز به مسجد مي رفت، آمد و در برابر او ايستاد و اشعاري چند خواند كه يكي اين است:

زندگاني جز خوشگذراني و كام گرفتن چيز ديگري نيست، گرچه مردم تو را توبيخ و سرزنش كنند.

يزيد از شنيدن اين اشعار بي تاب شد و گفت كه برادرش مسيلمه به جاي او به مسجد برود و نماز بخواند و خود ديگر بار مشغول هوسراني شد [187].

سرانجام خليفه و حبابه

يزيد بن عبدالمك و حبابه آن قدر با يكديگر به هوسراني پرداختند كه سرانجام در كنار هم جان دادند، توضيح اينكه آن دو براي خوشگذراني و تفريح به محلي موسوم به بيت رأس (در نزديكي دمشق) رفتند. يزيد به ملازمان خود گفت: مردم گمان مي كنند هيچ عيش و نوشي بي رنج و نيش نخواهد ماند. من مي خواهم پندار دروغ آنان را آشكار سازم. از اين رو به بيت رأس مي روم و در آنجا با حبابه مي مانم و تا من آنجا هستم، هيچ نامه و خبري به من نرسانيد.

هنگامي كه در آنجا به عيش و نوش و خوشگذراني مشغول بودند، دانه ي انگوري در گلوي حبابه جست و او را خفه كرد. يزيد سه روز و سه شب تن [صفحه 112]

بيجان حبابه را در برگرفته بود و گريه مي كرد و اجازه نمي داد وي را به خاك بسپارند [188].

وقتي بدن حبابه متعفن شد، مسيلمه برادر خليفه نزد او رفت و رخصت به خاك سپردن جسد را گرفت. يزيد چند روز پس از مرگ كنيزك درگذشت.

ابن اثير مي نويسد: علت مرگ او اين بود كه پس از مرگ

حبابه آن قدر ناراحت و بي طاقت شد كه وقتي خواست براي به خاك سپردن جنازه ي او برود، نه قادر بود سوار مركب شود و نه مي توانست پياده راه برود. برادرش وقتي آمد و به او تسليت گفت، يك كلمه در جوابش حرف نزد. مسيلمه او را سرزنش كرد و گفت چرا اين قدر بي تابي مي كني؟ اين كار مايه ي ننگ و عار تو است. يزيد به برادرش گفت بر بدن حبابه نماز بخواند و پانزده روز پس از مرگ او بيشتر زنده نماند. برخي گفته اند چهل روز پس از مرگ حبابه از دنيا رفت و جسدش را در كنار او دفن كردند [189].

ميگساري

وليد بن يزيد كه پس از هشام به خلافت رسيد، گذشته از اينكه مثل پدر به ميگساري و شهوتراني و خوشگذراني پرداخت، در ستايش باده پيمايي و ميگساري شعر مي سرود [190].

به طور كلي برخي از خلفاي اموي مانند يزيد بن معاويه، عبدالملك بن مروان، يزيد بن عبدالملك و وليد بن يزيد علاقه ي زيادي به مسكرات داشتند.

وليد بن يزيد درباره ي شراب غزل هاي عالي سروده و به قدري در تعريف توصيف مسكرات افراط كرده است كه پس از وي شاعران الفاظ و معاني شعرهاي او را دزديده در اشعار خود آوردند. وليد چندان شيفته ي باده پيمايي و

[صفحه 113]

ميگساري بود كه از ارتكاب آن حتي در كنار خانه ي خدا پروايي نداشت.

ابن كثير در اين باره مي نويسد: وليد دستور داد گنبدي به اندازه ي كعبه بسازند و مقصود او از اين كار بود كه آن گنبد را بر پشت بام خانه ي كعبه بگذارد و با اطرافيان خود در آنجا بنشيند و شراب و آلات لهو با خود ببرند و عياشي كنند، اما هنگامي

كه وارد مكه شد از تصميمي كه گرفته بود، به خاطر ترس مردم (و علل ديگر) به وحشت افتاد و منصرف شد [191].

به طور كلي خلفاي بني اميه بعضي از روزها را اختصاص به ميگساري داده بودند. جاحظ در اين باره مي نويسد: از ملوك اسلام كساني كه بيشتر شراب مي خوردند، يزيد بن معاويه بود كه صبح و شب شراب مي خورد [192] عبدالملك بن مروان در هر ماهي يك بار شراب مي خورد، به گونه اي كه نمي فهميد در آسمان است يا در زمين [193] وليد بن عبدالملك يك روز در ميان، سليمان بن عبدالملك هر سه شب يك بار و هشام بن عبدالملك هر روز جمعه شراب مي خوردند. يزيد بن وليد و وليد بن يزيد هميشه مشغول لهو و شراب خوردن بودند. مروان حمار شب سه شنبه و شب شنبه شراب مي خورد [194] خلفاي ديگر نيز هر كدام براي خود روز معيني را انتخاب كرده بودند.

اسحاق بن ابراهيم موصلي مي گويد: معاويه و مروان و عبدالملك و وليد و سليمان و هشام و مروان بن محمد بين خود و نديمانشان پرده اي مي زدند تا آن ها از كارهايي كه خليفه انجام مي دهد، اطلاع پيدا نكنند و هنگامي كه خوانندگان مي خواندند، آن قدر لذت مي بردند كه حالشان دگرگون مي شد و راه مي افتادند و شانه هاي خود را تكان مي دادند و مي رقصيدند... و تنها كنيزكان خاصي آن ها را مي ديدند و هرگاه از پشت پرده صدايي بلند مي شد، كسي كه

[صفحه 114]

نزديك پرده بود صدا مي زد اي كنيز، بس كن! تا كسي كه آن سوي پرده بود گمان كند برخي از كنيزكان مشغول رقص و طربند. ولي خلفاي ديگر بني اميه از اينكه كسي آن ها را در

آن حال ببيند، پروايي نداشتند و بخصوص يزيد بن عبدالملك و وليد بن يزيد از ديگران بي بند و بارتر بودند [195].

ساز و آواز

ساز و آواز يكي از عواملي بود كه برخي از خلفاي اموي را سرگرم ساخت، به گونه اي كه آن ها را از اداره ي امور مملكت باز داشت. نخستين خليفه ي خوشگذران و عياش بني اميه يزيد بن معاويه بود كه در دوران خلافت او (64 - 60 هجري) نه تنها موسيقي بلكه همه نوع تفريح در حجاز بخصوص مدينه و مكه شيوع يافت، چون يزيد به اين نوع سرگرمي ها علاقه مند بود، ولي تا زمان وليد بن يزيد بن عبدالملك (126 - 125 هجري) موسيقي در حجاز محصور ماند و همين كه وليد خليفه شد، خوانندگان و نوازندگان را از مدينه به دمشق آورد و از آن به بعد در سراسر ممالك اسلامي موسيقي رواج يافت، زيرا خليفه ي وقت ميگسار و عياش بود و با نهايت بي باكي همه نوع هرزگي مي كرد [196].

وليد بن يزيد نخستين خليفه اي بود كه دستور داد خوانندگان و نوازندگان را براي او به دمشق آوردند [197] وي از دعوت كردن آوازخوان ها و زنان مغنيه و نوشيدن شراب و... هيچ خودداري نمي كرد و در مجالس غنا و لهو و لعب شركت مي جست و به خوشگذراني مشغول بود. كارهاي زشت را به طور علني انجام مي داد و در ارتكاب كارهاي ناشايسته پافشاري مي كرد و از معصيت خدا هيچ باكي نداشت و تمام محرمات را بدون استثناء مرتكب مي شد، تا آنجا كه هشام بن عبدالملك به او گفت: من نمي دانم تو مسلماني يا

[صفحه 115]

نه، زيرا تمام منكرات را بدون استثنا و به طور آشكار انجام مي دهي [198].

وليد

بن يزيد غنا و موسيقي را زياد دوست مي داشت، تا آنجا كه مي گفت: غنا را بيشتر از جان دوست دارم. غنا براي من بهتر از آب سرد گوارا براي تشنه جگر است [199].

وي شعر مي سرود و به ديگران مي گفت آهنگ آن را بسازند. ابوالفرج اصفهاني مي نويسد: وليد يك روز با عده ي زيادي از آوازخوان ها كه «معبد» و «ابن عايشه» دو تن از آوازخوان هاي معروف نيز در ميان آنان بودند، نشسته بود و به ابن عايشه گفت من شعري سروده ام، تو آهنگ آن را بساز و آواز بخوان. آنگاه شعر خود را خواند و ابن عايشه آواز خواند [200].

مقام نوازندگان نزد خلفاي اموي

از آنجا كه خلفا آسايش طلب بودند و از طرفي ثروت زيادي نيز در اختيار داشتند، بيش از ديگر مردم دنبال ساز و آواز مي رفتند. آن ها براي اهل طرب ماهيانه و مقري تعيين كردند و مانند شاعران اوقات بخصوصي براي ملاقات با آن ها معين نمودند و عده اي از درباريان را براي رسيدگي به كارهايشان مأمور ساختند. هر وقت هم به شكار و گردش مي رفتند، آنان را با خود مي بردند و جايزه ها و انعام بسيار به آن ها مي دادند.

نوازندگان و خوانندگان بيش از شاعران نزد خلفا مي آمدند و بيشتر از آن ها پول و جايزه مي گرفتند، چون نوازنده و خواننده از لوازم بزم باده پيمايي بود و پرواضح است كه بذل و بخشش در حال مستي و طرب بيش از حال عادي است. منزلت و موقعيتي كه خوانندگان و نوازندگان در نظر خلفا داشتند، بيانگر

[صفحه 116]

شوق و علاقه ي زياد آنان نسبت به غنا و موسيقي و در نتيجه به سرگرمي و عياشي و شهوتراني بود [201].

خلاصه اينكه در زمان بني اميه، بخصوص در اواخر سلطنت آنان،

توجه به موسيقي فزوني يافت و دستگاه خلفا هيچ وقت بي ساز و آواز نمي ماند تا آنجا كه حتي در ميدان جنگ هم عده اي آوازخوان و نوازنده و آلات موسيقي همراه مي بردند. ابن اثير مي نويسد: پس از اينكه عباسيان بني اميه را در نزديكي اصفهان شكست دادند، صدها بربط و طنبور و مزمار و شيشه هاي شراب در اردوگاه امويان يافتند [202].

به خدمت گرفتن شاعران مديحه سرا و چاپلوس

از شيوه هاي زشت و ناپسندي كه در دوران خلفاي بني اميه براي تثبيت پايه هاي حكومت آنان (به گمان باطل خودشان) رواج پيدا كرد تا از اين راه بتوانند مقام و موقعيتي نزد مردم كسب كنند، توجه به شعرا و تشويق آن ها به سرودن اشعار بي پايه و اساس در تعريف و تمجيد از خلفا بود، زيرا قبل از بني اميه شعر و شاعري در ميان مردم چندان شايع نبود اما همين كه آن ها به خلافت رسيدند، براي مبارزه با مخالفان و رقيبان خود (از خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم) به طرق مختلف خواستند توجه مردم را جلب كنند كه يكي از آن راه ها سرودن شعر بود. از اين رو شعرا را احترام مي كردند تا از شر زبانشان آسوده بمانند و به اصطلاح خودشان به صله و جايزه زبان شعرا را قطع مي كردند. بعضي از شعرايي كه شعر براي آنان وسيله ي كسب ثروت و مقام بود، تا آنجا كه توانستند درباره ي خلفا اشعاري سرودند كه سراپا خالي از حقيقت بود و خود آنان نيز معترف بودند كه آنچه مي گويند واقعيت ندارد بلكه

[صفحه 117]

مقصود آنان از شعر گفتن گذران زندگي است.

جرجي زيدان در اين باره مي نويسد: شاعران با گزافه گويي و مبالغه در مديحه سرايي، خود را به خلفا نزديك

مي ساختند و غالبا دروغ هاي شرم آوري مي سراييدند كه از هر حيث مخالف واقع بود. فقط عده ي معدودي از شاعران به اين كار دست نزدند، بقيه عفت كلام را رعايت نكردند و براي خشنودي خليفه هر چه توانستند دروغ و ياوه به هم بافتند و بدبختانه همين شاعران ياوه گو به واسطه ي مجازگويي مقرب تر از ديگران مي شدند و پاره اي از آنان دو ضربه مي زدند، يعني هم مدح مي گفتند و هم ذم، و دسته ي ديگر دو رقيب را براي كسب و كار مي ستودند و از مخالف گويي شرم نداشتند. ابن داب در عين حال كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را مدح مي گفت در مدح معاويه هم شعر مي سرود و هيچ نوع ملامت و سرزنشي هم به خرجش نمي رفت. موقعي كه حطيئه ي [203] شاعر را براي مخالف خواني (مدح و ذم گفتن) ملامت كردند، در پاسخ گفت اگر اين كار را نكنم زن و بچه ام از گرسنگي مي ميرند [204].

نكته ي قابل توجه اين است كه برخي از خلفاي اموي علاوه بر اينكه شعر را گرامي مي داشتند خود نيز شعر حفظ مي كردند و به فرزندان خويش هم مي آموختند و از آنان مي خواستند كه به حفظ شعر بپردازند، تا آنجا كه معاويه مؤسس دولت اموي گفت: شعر را بالاترين وظيفه و هدف اخلافي و ادبي خود قرار دهيد [205].

[صفحه 118]

البته نبايد از اين نكته غفلت ورزيد كه هدف عمده ي بني اميه از احترام گذاشتن به شاعران مبارزه با مخالفان و رقيبان خود (اهل بيت پيغمبر عليهم السلام) بود، زيرا بخوبي مي دانستند كه مردم خلافت را حق اهل بيت و خلفا را غاصب خلافت مي شمارند، به گونه اي كه شعراي زمان بني اميه با وجود بهره مندي از بذل و بخشش امويان گاهي

آن حقايق را آشكارا مي گفتند. در هر حال اگر هم علاقه مندي طبيعي بني اميه در اين موضوع مدخليت داشته است، آن علاقه مندي عامل مؤثر كلي نبوده بلكه روي اغراض سياسي شاعران را مقرب مي ساختند. در اينجا چند مورد از اشعاري كه برخي از شعرا به خاطر پول سروده اند از نظرتان مي گذرد:

1. يزيد بن مفرغ در ستايش مروان بن حكم گفته است:

شما بازار ستايش را رواج داديد در حالي كه قبلا اين بازار رونقي نداشت.

گويا خدا گرفتن جان ها و بخشش روزي ها را به شما واگذار كرده است [206].

2. شاعر ديگر، ابوالعباس اعمي، در قسمتي از اشعار خود بني اميه را اين گونه توصيف مي كند:

اي بني اميه، هنگامي كه به تيره هاي مختلف مردم مي نگرم مانند شما كسي را نمي يابم [207].

3. احوص شاعر يكي ديگر از اين شعرا است. توضيح اينكه وقتي زن آوازخواني اين شعر را خواند كه مي گويد: «هنگامي كه از نسب كريم دودمان [صفحه 119]

قريش سؤال مي شود، بايد گفت او كسي است كه پير و جوان حكومت او را پذيرفته اند» [208]، يزيد بن عبدالملك از شنيدن اين شعر برآشفت و از روي ناراحتي از جا بلند شد و گفت: واي بر تو! اين كريم قريش كيست؟ گفت: تو. آنگاه گفت كه گوينده ي اين شعر در تبعيد بسر مي برد. يزيد بن عبدالملك نامه اي نوشت و دستور داد او را از تبعيدگاه برگرداندند و به او پول زيادي داد [209].

خلاصه بازار شعر و شاعران متملق و چاپلوس مخصوصا شعرايي كه در زمان حكومت يزيد بن وليد و فرزند وي وليد بن يزيد بودند گرم بود، زيرا اين دو علاقه ي بيشتري به تملق و چاپلوسي و هرزگي و عياشي و بي بندوباري و

گستاخي و خوشگذراني و ميگساري داشتند و شعرا نيز در اين باره اشعار زيادي مي سرودند. چون در زمان حكومت يزيد بن عبدالملك و پسرش وليد ابن يزيد اين دو به هرزگي و عياشي پرداخته بودند، مردم هم روش آنان را دنبال كرده و سرگرم خوشگذراني بودند.

سياست خلفاي اموي در برابر شعرا

سياست غلط خلفاي بني اميه اقتضا مي كرد كه براي جلب توجه شعرا اموال زيادي به آنان بدهند و حقوق ماهيانه اي برايشان تعيين كنند و شعرا هم به خاطر ترس از اينكه حقوقشان پرداخت نشود اشعاري در مدح آنان بسرايند. برخي از شعرا نيز خود را به بهاي اندكي فروخته بودند و اشعاري را - كه نمونه ي آن گذشت - مي سرودند.

طرح يك سؤال

خلفاي بني اميه نظر به پاره اي جهات سياسي و... به شعرا جايزه مي داند.

[صفحه 120]

بعضي از خلفا براي شعرا مقرري ماهيانه يا ساليانه تعيين مي كردند، برخي سالي يك بار در روزي معين شاعران را مي پذيرفتند و مقرري ساليانه ي آنان را به عنوان صله يا جايزه مي دادند. به عنوان نمونه وليد بن يزيد اولين خليفه اي است كه براي هر بيت شعر هزار درهم جايزه تعيين كرد. اكنون اين سؤال مطرح مي شود كه آيا خلفا از كيسه ي خود مي بخشيدند يا از اموال عمومي (بيت المال)؟

پاسخ: در جواب بايد گفت ترديدي نيست كه بخشش خلفا از بيت المال بوده است، زيرا كه خليفه خود را صاحب اختيار مسلمانان مي دانسته و هر چه مي خواسته از اموال عمومي به ديگران هبه مي كرده است؛ همان گونه كه عثمان در پاسخ كسي كه به او اعتراض كرد و گفت چرا اموال مسلمين را اين گونه مصرف مي كني، گفت: «اين مال خدا است، به هر كس بخواهم، مي بخشم و هر كه را بخواهم، محروم مي كنم» [210].

نكته ي مهم

نكته اي كه تذكر آن ضرورت دارد اين است كه در برابر شعراي اموي شاعران شيعي نيز بودند كه هيچگاه تطميع نمي شدند، بلكه وقتي ظلم و ستم آل ابوسفيان و مظلوميت اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را مي ديدند، بدون چشمداشت و انتظار صله، آنان را مي ستودند، گرچه به قيمت زنداني شدن و آزارشان تمام مي شد و اگر كسي به زندگي شعراي بزرگ قرن اول و دوم نظري بيفكند، به اين مطلب پي مي برد. آن ها با اينكه هم از نظر مادي به هيئت حاكمه ي وقت شديدا محتاج بودند و هم از آنان حساب مي بردند و مي ترسيدند، در عين حال نه

ترس، نه طمع (با اينكه شعرا غالبا مادي هستند)، نه فشارهاي حكومت و نه شمشيرهاي برهنه اي كه بر سر آن ها سايه انداخته

[صفحه 121]

بود، مانع از اين نشد كه دست از حمايت حق بردارند و با طرفداران باطل مبارزه نكنند، بلكه به مبارزه با هيئت حاكمه برخاستند و آنان را رسوا كردند، از فرزدق گرفته تا كميت و از سيد حميري تا دعبل خزاعي، تا ديك الجن، تا ابي تمام، تا امير ابوفراس حمداني صاحب قصيده ي معروف كه مي گويد:

پرده هاي دين را دريدند و آيين حق را زير پا گذاشتند و اموال خاندان پيغمبر را به يغما بردند [211].

آري، اين ها بودند كه در آن محيط پرخفقان به ياري حق برخاستند و با اشعار كوبنده ي خود از خاندان پيغمبر دفاع كردند، بلكه هر يك از نوابغ شعر و ادب آن عصر كه چندين قصيده ي هيجان انگيز يا قطعه ي پرارزش در مدح ائمه ي هدي و نكوهش سلاطين و خلفاي وقت و ظلم و ستم آن ها و اظهار محبت نسبت به اهل بيت و ابراز تنفر از اين ها داشته اند، معروف است.

دعبل خزاعي مي گفت چهل سال است چوبه ي دار خودم را بر دوش مي كشم اما هنوز كسي كه مرا به آن بياويزد، نيافتم. و تمام اين ها در موقع قدرت بني اميه و بني عباس و تسلط كامل آن ها بر مردم بود [212].

براي اينكه عظمت و اهميت برخي از اين شعراي بزرگ روشن شود، به گوشه اي از شرح حال كميت اسدي كه سرآمد اين شعرا است، مي پردازيم.

ابوالمستهل كميت بن زيد اسدي (126 - 60 هجري) از شعراي غدير در قرن دوم است كه در زمان بني اميه زندگي مي كرد و دولت عباسي را درك نكرد [213] درباره ي

مدح بني هاشم قصايد زيادي سروده است كه به نام «هاشميات» معروف است. او در مدح اميرمؤمنان عليه السلام در داستان غدير شعري سروده است [214] همچنين درباره ي واقعه ي كربلا و مظلوميت اهل بيت پيامبر

[صفحه 122]

عليهم السلام قصيده هاي جانسوزي دارد. او كسي است كه زراره مي گويد: خدمت امام باقر عليه السلام بودم كه كميت وارد شد و اشعاري خواند كه پس از اتمام آن امام باقر عليه السلام فرمود: «هميشه روح القدس تو را تأييد مي كند مادامي كه با ما باشي و درباره ي ما شعر بگويي» [215].

مرحوم علامه اميني مورد ديگري را نيز از مروج الذهب نقل مي كند كه مسعودي گفته است: كميت به مدينه آمد و شبانه خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و قصيده ي خود را كه در آن مصيبت شهداي كربلا را سروده بود، نزد امام خواند (اين قصيده معروف به «قصيده ي ميميه» است). امام صادق عليه السلام گريه كرد و فرمود: اي كميت، اگر مالي داشتم به تو مي دادم، اما چيزي را به تو مي دهم كه پيغمبر به حسان به ثابت [216] فرمود: «مادامي كه از ما اهل بيت دفاع مي كني، مؤيد به روح القدس هستي».

آنگاه كميت نزد عبدالله بن حسن بن علي آمد و شعر خود را براي او خواند. عبدالله گفت: اي كميت، من مزرعه اي به چهار هزار درهم خريده ام و اين سند آن ملك است، آن را به تو مي دهم و گواهاني هم براي اين كار مي آورم.

سپس مزرعه را به او بخشيد. كميت گفت: پدر و مادرم فداي تو باد! من در ستايش ديگران به خاطر دنيا شعر مي گويم، اما به خدا سوگند براي شما جز به خاطر خدا شعر نمي گويم. مقصود من از سرودن

اشعار درباره ي شما به دست آوردن مال دنيا نيست.

عبدالله اصرار فراوان كرد و عذر كميت را نپذيرفت. كميت سند مزرعه را

[صفحه 123]

گرفت و رفت، ولي پس از چند روز باز نزد عبدالله آمد و گفت: اي فرزند رسول خدا، پدر و مادرم فداي تو باد! من از شما خواهشي دارم.

عبدالله گفت: حاجتت چيست؟ هر حاجتي داشته باشي برآورده مي شود. كميت گفت: هر حاجتي باشد؟

عبدالله گفت: آري، هر حاجتي كه باشد.

كميت گفت: سند مزرعه اي را كه به من دادي آورده ام به تو پس بدهم و بايد آن را از من بپذيري. و سند را نزد عبدالله گذاشت.

عبدالله سند را قبول كرد. در اين هنگام عبدالله بن معاوية بن عبدالله بن جعفر بن ابي طالب از جا حركت كرد. پوستي برداشت و به چهار نفر از غلامان خود داد. آنگاه درب خانه هاي بني هاشم رفت و گفت: اي بني هاشم، اين كميت شاعر در دوراني شما را ستوده كه ديگران ساكت نشسته اند و در اين راه جان خود را در كف دست گرفته و در اختيار بني اميه قرار داده است. حال كه او جان خود را در معرض خطر انداخته و درباره ي فضيلت شما شعر گفته است، شما نيز بايد از او قدرداني كنيد و آنچه مي توانيد، به وي كمك كنيد.

هر كس آنچه در توان داشت از درهم و دينار در ميان آن پوست مي انداخت. زن ها هم تا آنجا كه مي توانستند زر و زيور خويش را از خود جدا مي كردند و در ميان آن پوست مي انداختند. هنگامي كه پول ها و زيورآلات كه قيمت آن به حدود صد هزار درهم مي رسيد جمع شد، عبدالله نزد كميت آمد و گفت: اين ران

ملخي است كه براي تو آورده ام و تو خود نيك مي داني كه حكومت در دست دشمنان ما است و چيزي نداريم كه به تو بدهيم و همان گونه كه مي بيني، زيورهاي زنان ما نيز در ميان اين پول ها است كه جمع آوري كرديم تا براي گذران زندگي خود از آن كمك بگيري و استفاده كني.

كميت گفت: پدر و مادرم فداي تو باد! مقصود من از ستايش شما خشنودي خدا و رسول او است نه پول و ثروت و مال دنيا. تقاضاي من اين است كه اين اموال را به صاحبانشان برگرداني. گذشته از اين بيش از آنچه بايد به من بدهيد، داده ايد.

[صفحه 124]

به هر حال كميت پول ها را نگرفت و رفت [217].

خلاصه اگر كساني بودند كه در زمان بني اميه به خاطر پول و ثروت و يا تهديد آن ها شعر مي گفتند، شعرايي نيز وجود داشتند كه جان خود را در كف دست گذاشته بودند و از كشته شدن نمي هراسيدند.

گرايش به تجمل
اشاره

علت ديگر نابودي امويان گرايش آنان به تجمل در زندگي بود كه در اين باره به طور مختصر به بحث مي پردازيم.

تجمل و تمدن آن روز ممالك و ملل اسلامي به دو بخش مهم تقسيم مي گرديد: بخش اول مربوط به ساختن شهرها، كارخانه ها، كاخ ها و مسجدها است و بخش دوم مربوط به وسايل عيش و خوشگذراني و استراحت و تجمل كه در نتيجه ي ثروت هاي هنگفت به دست مي آمده است و در اينجا به هر دو بخش مي پردازيم.

احداث بناها

خلفا و امرا به ساختن مسجدها و كاخ ها و عمارات و باغ هاي مصفا توجه بسيار داشتند و در اين مورد پول هاي گزاف خرج مي كردند. از ساختمان هاي مهم امويان فقط مسجد جامع اموي دمشق باقي مانده كه قبل از اسلام كليساي [صفحه 125]

يوحنا بوده است و همين كه مسلمانان دمشق را گشودند و با اهل شهر صلح كردند، مقرر شد نصف غربي آن، كليساي مسيحيان و نصف ديگر مسجد مسلمانان باشد. اما همين كه خلافت به وليد بن عبدالملك رسيد، هر دو قسمت را تصرف كرده آن را تبديل به مسجد جامع نمود و براي انجام اين كار دستور داد دوازده هزار استاد هنرمند از روم به دمشق آوردند و ديوارهاي مسجد جامع را با كاشي هاي رنگارنگ و گل ها و بوته هاي و رنگ آميزي هاي بديع تزيين نمودند [218].

كاخ معاويه:

معاوية بن ابي سفيان كه مؤسس سلسله ي اموي بود، براي خود وسايل تجمل و نگهبانان مسلح فراهم ساخت و به خوشگذراني مشغول گشت و كاخي بنا كرد و درباني بر در كاخ خود گماشت [219] او براي خود كاخ هايي ساخت كه از جمله ي آن ها كاخ الخضراء (كاخ سبز) بود. هنگامي كه اين كاخ را

در دمشق ساخت، از اباذر پرسيد: اين كاخ را چگونه مي بيني؟ اباذر گفت: اگر از دارايي ديگران ساختي، خيانت كردي و اگر از ثروت خود ساختي، اسراف نمودي [220].

معاويه از سخنان ابوذر ناراحت شد و به فكر انتقام افتاد. پس شبانه هزار دينار براي اباذر فرستاد، شايد بتواند از اين راه او را به مال اندوزي متهم كند. اما اباذر كه مي دانست مقصود معاويه از فرستادن پول ها چيست، همان شب تمام هزار دينار را ميان بينوايان تقسيم كرد. بامدادان فرستاده ي معاويه نزد اباذر آمد گفت: ديشب آن پول ها را اشتباها براي تو آوردند، پس بده. ابوذر گفت: همان شب پول ها را ميان فقرا تقسيم كردم [221].

[صفحه 126]

به هر حال معاويه كه از اين نقشه ها بهره اي نبرد، اباذر را به فتنه انگيزي متهم ساخت و به عثمان نوشت از بودن اباذر در شام مردم بر تو شوريده اند. عثمان در پاسخ نامه ي معاويه نوشت اباذر را بر روي شتري بي جهاز سوار كن و او را به مدينه بفرست. هنگامي كه اباذر به مدينه رسيد، بقدري در بين راه اذيت شده بود كه گوشت ران او از بين رفته بود. عثمان كه سخت از او ناراحت بود، سخناني به او گفت. اباذر نيز با قاطعيت هرچه تمامتر پاسخ او را داد و سرانجام عثمان مقدمات تبعيد وي را فراهم ساخت و او را به ربذه تبعيد كرد كه در همان جا از دنيا رفت [222].

وسايل عيش و نوش و خوشگذراني

از آنجا كه بني اميه خلافت را به سلطنت تبديل كردند و از امور دين چشم

[صفحه 127]

پوشيدند و به طرف دنيا رفتند و تنها چيزي كه در نظر آنان اهميت داشت حكومت بر مردم بود، از

بهترين كاخ ها، غذاها و لباس ها و انواع تجملات استفاده كردند كه نمونه هايي از آن را مي خوانيد.

غذاهاي گوناگون:

شخصي به نام احنف بن قيس مي گويد: يك روز بر معاويه وارد شدم، سفره ي عجيبي گسترده بود و انواع غذاهاي گرم و سرد، و شيرين و ترش براي من آورد كه در شگفت شدم. سپس دستور داد يك نوع غذاي ديگر آوردند كه من هر چه در آن دقت كردم، نفهميدم چيست. پرسيدم: اين غذاها چگونه تهيه شده است؟

گفت: روده هاي مرغابي است كه آن را از مغز سر گوسفند پر كرده و سپس در روغن پسته سرخ نموده و بر آن شكر پاشيده اند.

من گريه كردم. معاويه گفت: چرا گريه مي كني؟

گفتم: به ياد زندگي علي عليه السلام افتادم. فراموش نمي كنم يك روز نزد او بودم، هنگامي كه موقع غذا خوردن به افطار فرا رسيد، به من پيشنهاد كرد نزد او بمانم، سپس كيسه ي چرمي مهر كرده اي پيش او آوردند. پرسيدم: در اين كيسه چيست؟ فرمود: سويق جو (آرد نرم) و پاره اي غذاهاي ساده كه از آرد درست مي شوند. گفتم: چرا آن را مهر كرده اي؟ مي ترسي از آن بردارند، يا مايل نيستي كسي از آن بخورد؟ فرمود: هيچ كدام. من مي ترسم فرزندان من حسن و حسين آن ها را با روغن زيتون بيالايند. گفتم: يا اميرالمؤمنين، مگر حرام است؟ فرمود: نه، ولي بر پيشوايان و زمامداران حق لازم است خود را در شمار محروم ترين مردم قرار دهند تا فقر و پريشاني، بينوايان را فشار و شكنجه ندهد.

هنگامي كه سخن به اينجا رسيد، معاويه گفت: نام كسي را بردي كه هيچ كس نمي تواند فضيلت او را انكار كند [223].

[صفحه 128]

خلاصه اينكه معاويه از جهت

خوردني، نوشيدني و پوشيدني به طور كامل در آسايش بسر مي برد [224].

تجمل در لباس:

خلفاي بني اميه در پوشيدن لباس نيز تا آنجا كه مي توانستند، اسراف مي كردند و لباس هاي فاخر مي پوشيدند. معاويه نخستين كسي بود كه لباس هاي قيمتي مي پوشيد تا آنجا كه خليفه ي دوم به او اعتراض كرد و گفت: معاويه، مانند كسري پادشاه ايران لباس پوشيده اي! [225] و به او مي گفت: تو كسراي عرب هستي [226].

خلفاي بني اميه پارچه هاي حرير گلدار و پرنقش و نگار مي پسنديدند. هشام بن عبدالملك بيش از ديگران به آن نوع پارچه علاقه داشت و از آن لباس هاي بسيار براي خود تهيه مي كرد تا حدي كه دوازده هزار دست لباس حرير پرنقش و نگار به همراه جامه هاي ديگر در صندوقخانه ي مخصوص او بود و هر گاه كه به حج مي رفت، هفتصد شتر صندوقخانه ها و جامه هاي او را حمل مي كردند و نيز چهار هزار اسب جمع كرد و تا آن زمان كسي از پادشاهان عرب آن همه اسب نداشت [227].

زن هشام لباسي داشت كه تارهاي آن از طلا و بر آن نگين هاي گرانبها آويخته بود، چندان كه از سنگيني آن ياراي راه رفتن نداشت. قيمت گذاران هرگز نتوانستند براي آن بهايي معين كنند [228].

خلاصه خلفاي اسرافكار بني اميه هرچه توانستند، زر و سيم اندوختند.

[صفحه 129]

وليد بن يزيد بقدري گردنبند جواهر داشت كه هر روز مانند لباس يكي را در مي آورد و ديگري را بر گردن مي انداخت و به اندازه اي در خريد جواهر تند رفت كه قيمت جواهر در تمام بازارهاي آن روز ترقي كرد [229].

نتيجه ي بحث

چنانكه گذشت، بني اميه بيشتر اوقات به باده پيمايي و عياشي و خوشگذراني و شهوتراني و... مي پرداختند و به امور كشور نمي رسيدند

و حتي به نگهداري وضع سلطنتي خويش توجهي نداشتند و در تعيين و انتخاب واليان و مأموران عالي رتبه ي دولتي چه بسا كه به خواهش كنيزكي يا در نتيجه ي دريافت پولي بزرگترين ايالت را به اشخاص نالايق و يا ستمكار مي سپردند. به طور مثال در زمان خلافت هشام بن عبدالملك، جنيد بن عبدالرحمن براي همسر هشام گردنبد جواهر نشاني هديه برد، هشام از آن گردنبند خوشش آمد. جنيد گردنبند ديگري فرستاد، هشام در مقابل اين تقديمي ها سراسر خراسان را به او واگذار كرد [230].

بي ترديد ساختن كاخ ها و عمارت ها و گردشگاه ها از بيت المال و ترتيب دادن مجالس لهو و لعب و ميگساري و شهوتراني مانع اين بود كه خلفاي بني اميه به فكر اداره ي امور مملكت باشند و به جاي اينكه از بيت المال به نفع مردم محروم استفاده كنند، مبالغ بسيار گزافي فقط براي خريدن كنيزكان مصرف مي كردند و اين طبيعي است كه هرگاه دست انسان باز باشد و پول زيادي به دست آورد، زندگاني خود را توسعه مي دهد و از انواع خوراك، لباس، فرش و... استفاده مي كند جز افرادي كه بسيار اندكند.

[صفحه 130]

تعصب عربي
تحقير موالي

«موالي» جمع «مولي» است و مولي در لغت معاني متعددي دارد و از آن جمله يكي مالك (آقا) و ديگري برده است كه اين دو معني با يكديگر متضاد هستند.

جرجي زيدان درباره ي معناي مولي مي نويسد: مولي داراي وصفي بوده كه از برده بالاتر و از آزاد پايين تر بوده است. در روم اين نوع بنده ها را آزاد شده مي ناميدند. اسير يا بنده ي آزاد شده منتسب به قبيله و طايفه ي صاحبان خود مي شد. مثلا اگر كسي مولاي عباسيان بود، در عين حال مولاي بني هاشم و

قريش و مضر هم مي شد. گاه مولي به شهري انتساب مي يافت، مثلا مولاي مكه يا مولاي مدينه و مانند آن. مولي با اربابان خويش نوعي قرابت پيدا مي كرد. اين نوع قرابت را «غيرصريح» مي گفتند. مولي معناي بسيار دارد كه از آن جمله بنده، آقا، خويش و قوم، پسرعمو، همسايه، هم پيمان، ميهمان، دوست، پسر، داماد و غيره است. البته اين ها به طور مجاز گفته مي شد ولي معناي حقيقي مولي كه ميان عرب ها معمول بود، از سه نوع بنده تشكيل مي يافت: مولي عتاقه، مولي عقد، مولي رحم (تاريخ تمدن اسلام، ص 662).

ولي در اينجا مقصود از موالي، غير عربي خالص است، چنانكه جرجي زيدان مي نويسد: «بني اميه مسلمانان غيرعرب را مولي مي خواندند و گاه هم آن ها را قرمز پوست (احمر) مي گفتند، و در فرهنگ عرب هر عجمي، احمر لقب دارد...» (همان مأخذ، ص 686).

از عوامل مهم ديگري كه خود يكي از عمده عوامل انقراض سلسله ي اموي به شمار مي آيد، تعصب عربي و تحقير موالي و... است. با اينكه اساس دين مقدس اسلام روي مساوات و عدالت طرح و پايه ريزي شده است اما بني اميه اين اصل مسلم را ناديده گرفتند. در اينجا قبل از شروع بحث، براي اينكه مسئله ي مساوات و تساوي تمام افراد بشر در پيشگاه خدا و قانون پروردگار

[صفحه 131]

بيشتر روشن شود، در زمينه ي تساوي افراد تا حدودي بحث مي كنيم، سپس به نحوه ي برخورد بني اميه با مردم مي پردازيم.

تساوي افراد از ديدگاه قرآن

از ديدگاه اسلام تمام افراد بشر، غني و فقير، قوي و ضعيف، سياه و سفيد، عرب و عجم، رئيس و مرئوس و... مساوي هستند، چرا كه تمامي آن ها از يك پدر و مادر (مشترك) آفريده شده اند. قرآن مي فرمايد: «اي

مردم، ما شما را از يك مرد و يك زن آفريديم و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد. از همه گرامي تر نزد خداوند كسي است كه از همه پرهيزگارتر باشد» [231].

تساوي افراد از ديدگاه روايات

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «مردم همانند دانه هاي شانه مساوي و برابرند» [232].

همچنين آن حضرت در موارد متعددي مردم را به اين مسئله توجه مي داد

[صفحه 132]

كه ملاك و معيار برتري افراد تقوا و پرهيزكاري است كه به چند مورد اشاره مي شود:

1. در يك جا فرمودند: اي مردم، بدانيد خداي شما يكي است، پدرتان يكي است، نه عرب بر عجم برتري دارد نه عجم بر عرب، نه سياه پوست بر گندمگون و نه گندمگون بر سياه پوست مگر به تقوا». آنگاه فرمود: «آيا من دستور الهي را ابلاغ كردم؟ همه گفتند: آري. فرمود: اين سخن را حاضران به غايبان برسانند» [233].

2. در روز فتح مكه نيز خطبه اي خواند و فرمود: «اي مردم، خداوند ننگ جاهليت و تفاخر به پدران و نياكان را از بين برد. مردم دو گروه بيش نيستند: يك گروه نيكوكار و باتقوا و ارزشمند نزد خدا، و گروه ديگر بدكار و بدبخت و پست در پيشگاه پروردگار. همه ي مردم فرزند آدم اند و خداوند آدم را از خاك آفريده است، چنانكه مي فرمايد: «اي مردم، ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد. از همه گرامي تر نزد خداوند كسي است كه از همه پرهيزكارتر باشد، كه خداوند دانا و آگاه است» [234].

3. و در حديثي ديگر فرمودند: «خداوند به حسب ها و

نسب ها و اموال شما نمي نگرد بلكه به قلوبتان مي نگرد» [235].

[صفحه 133]

4. در حديث ديگر از آن بزرگوار مي خوانيم كه فرمود: «من براي [هدايت] سفيد (گندمگون) و سياه برانگيخته شدم» [236].

تساوي افراد از ديدگاه اميرمؤمنان

از حضرت علي عليه السلام نيز در اين باره احاديثي رسيده است كه يك مورد را نقل مي كنيم:

دو زن از دو نژاد، يكي از عرب و ديگري آزاد شده، نزد آن بزرگوار آمدند و هر دو اظهار نياز كردند. امام عليه السلام به هر يك، علاوه بر چهل درهم، مقداري مواد غذايي داد. زني كه از نژاد غيرعرب بود، سهم خود را برداشت و رفت، ولي زن عرب روي افكار جاهلي به امام گفت: آيا همان مقداري كه به زن غيرعرب دادي به من نيز كه از نژاد عرب هستم مي دهي؟ اميرمؤمنان عليه السلام در پاسخ او فرمود: من در كتاب خدا براي فرزندان اسماعيل بر فرزندان اسحاق برتري نمي بينم و اين دو هيچ امتيازي بر يكديگر ندارند [237].

آنچه گذشت، نمونه هايي است از تساوي تمام افراد در برابر قانون خدا، و نشان مي دهد كه تمام انسان ها از سياه و سفيد و عرب و عجم در نزد خدا برابرند و تنها ملاكي كه باعث فضيلت و برتري مي گردد، تقوا است. از اين رو خداي متعال درباره ي كساني كه در برابر قانون تسليم نيستند و در صورتي كه قانون به صلاح و منفعت آنان نباشد از دستورهاي خدا اعراض مي كنند و مي خواهند كه برايشان امتيازي قائل شوند بدون اينكه لياقت آن را داشته باشند، مي فرمايد: «و چون از آن ها دعوت شود كه به سوي خدا و پيامبرش [صفحه 134]

بيايند تا ميان آنان داوري كند، گروهي از آن ها روي گردان مي شوند،

ولي اگر [داوري به نفع آن ها بوده و] حق داشته باشند، با نهايت تسليم به سوي او مي آيند. آيا در دل هاي آن ها بيماري است، يا شك و ترديد دارند، يا مي ترسند كه خدا و رسولش بر آن ها ستم كنند؟ اما اين ها خود ستمگرند» [238].

به همين جهت همه ي افراد بشر در تمام امور با يكديگر مساوي هستند و هيچ گونه امتيازي بر يكديگر ندارند و در حكومت اسلامي و در جامعه اي كه قرآن بر آن حاكم است، بين عرب و عجم، سياه و سفيد و... تفاوتي نيست هر چند كه نزديكترين افراد نسبت به حاكم و زمامدار اسلامي باشند.

عرب و موالي

اين ها نمونه هايي از خط بطلان كشيدن دين مقدس اسلام بر افكار بيهوده ي كساني است كه تصور مي كنند نژاد، حسب و نسب، مقام، پول و ثروت و... ملاك فضيلت و برتري است، در حالي كه هيچ يك از آن ها معيار ارزش نيست و همان گونه كه گفتيم، ميزان برتري تنها تقوا و پرهيزگاري است. ولي برخلاف صريح قرآن و روايات اهل بيت عليهم السلام در دوران حكومت خلفاي بني اميه اين اصل مسلم و قطعي ناديده گرفته شد و اين خود يكي از مسائل مهمي است كه در دوره ي حكومت آنان قابل مطالعه و بررسي است، زيرا اين تبعيض عامل مؤثري در نارضايتي مردم از هيئت حاكمه بود و در سقوط و انحطاط آنان تأثير بسزايي داشت، چون امويان موالي (غيرعرب) را تحقير مي كردند و با بي اعتنايي با آنان برخورد مي نمودند، به طوري كه اين گروه (موالي) در نظر حكومت اموي از پست ترين اقشار اجتماع به شمار مي رفتند و از بسياري حقوق مدني و اجتماعي محروم بودند.

[صفحه 135]

اكنون به دليل اينكه اين

بحث از مباحث بسيار مفيد و ارزنده است و ريشه ي اين تعصب از جاهليت عرب [239] سرچشمه مي گرفت و حكومت بني اميه آن را تشديد كرد، به تفصيل درباره ي كيفيت رفتار عرب با موالي و سپس چگونگي برخورد بني اميه با آنان به بحث مي پردازيم.

بني اميه خلافت را به سلطنت مستبده تبديل كردند، تعصب عربي را تقويت نمودند و خشونت اخلاقي بدويان را به تمام معني به كار بردند و در عين حال چون شهرنشين شده بودند، كليه ي صفات پسنديده ي صحراگردي را از دست دادند و فقط مقيد بودند كه قريش را بر ديگران و خودشان را بر سايرين ترجيح دهند [240].

در زمان بني اميه عرب ها خود را از مسلمانان غيرعرب و مردم ذمي [صفحه 136]

با شرفت تر و پسنديده تر مي دانستند [241]... و بخصوص بر ملت هاي مسلمان (غيرعرب) مباهات مي كردند و آنان را موالي مي خواندند و به آنان چنين مي گفتند: نه تنها ما شما را از بردگي و اسارت آزاد ساختيم بلكه از پليدي كفر و شرك نجات داده مسلمان نموديم و همين كافي است كه از شما برتر باشيم. ما شما را با شمشير سعادتمند ساختيم و با زنجير به بهشت كشانديم. ما براي راهنمايي شما خود را به كشتن داديم، و چه خدمتي از اين بالاتر كه براي زندگي [با سعادت] شما جان خود را فدا ساختيم؟ خدا ما را مأمور نمود تا خود را براي راهنمايي شما به كشتن بدهيم و شما را اسير كرده آزاد سازيم.

عرب ها از اقتدا [در نماز] به موالي اكراه داشتند و اگر هم پشت سر آنان نماز مي خواندند، مي گفتند براي فروتني نسبت به خدا چنين مي كنيم. نافع بن جبير شافعي از تابعان

نامي همين كه جنازه اي را مي ديد، مي پرسيد كي بود؟ اگر مي گفتند از قريش بود، مي گفت افسوس از قوم من يكي كم شد و اگر مي گفتند عرب بود، مي گفت افسوس هموطنم مرد. اما اگر مي گفتند غير عرب (مولي) بود، با خونسردي مي گفت كالاي خدا است، مي خواهد مي برد و مي خواهد مي گذارد. عرب ها مي گفتند سه چيز نماز را در هم مي شكند: سگ و الاغ و مولي. موالي را به نام و لقب مي خواندند و هيچگاه با كنيه آن ها را صدا نمي كردند [242]، در يك صف با آنان حركت نمي كردند، هيچگاه آنان را پيش نمي انداختند، در هر خواني بالاي سر آنان مي ايستادند و اگر مولي را براي رعايت سن و فضل و تقوا به ميهماني مي خواندند، او را در سر راه مي نشاندند تا مردم بدانند كه او عرب نيست. اگر كسي از عرب ها مي مرد، مولي نمي توانست با ديگران بر جنازه ي عرب نماز بگزارد [243].

[صفحه 137]

عرب خود را آقا مي دانست و معتقد بود كه او براي آقايي و ديگران براي بندگي خلق شده اند و از آن رو در صدر اسلام، ساير كارها بخصوص صنعت و تجارت و زراعت به دست غيرعرب افتاد و عرب ها فقط و فقط فرمانروا و حكمران بودند و به امور سياسي مي پرداختند و اين مثل ميان عرب پديد آمد كه معلم و جولاه و بافنده احمق است، چه ذمي ها بيشتر به آن كار مشغول بودند. روزي عربي با غير عربي (مولي) براي رفع اختلاف نزد عبدالله به عامر والي عراق رفتند. مولي گفت: خداوند امثال تو را از ميان ما بردارد. عرب گفت: خداوند امثال تو را ميان ما زياد كند. و چون حكمت اين گفتار

را از عرب پرسيدند، در پاسخ گفت: چه بهتر كه امثال آنان زياد شوند تا كوچه هاي ما را جاروب كنند و چكمه هاي ما را بدوزند و براي ما پارچه ببافند. عرب ها جز شعر و تاريخ به علم ديگري توجه نداشتند و آن را از اين جهت مي آموختند كه لازمه ي سيادت و پيروزي مي دانستند و حساب و دفترداري و نامه نگاري را نيز كار پستي مي شمردند و ذميان و موالي را به آن كار مي گماشتند و بدان جهت در زمان بني اميه كاتبان و محاسبان، غيرعرب بودند، زيرا عرب ها حساب و كتاب نمي دانستند [244].

به طور كلي طرز تفكر و بينش عرب اين گونه بود كه خداوند تازيان را فقط براي سروري و فرمانروايي، و ديگر اقشار مردم را براي فرمانبرداري و بندگي نسبت به آنان آفريده است و به گفته ي برخي، تازيان تصور مي كردند كه از نظر بدن و رنگشان نسبت به مردم ديگر برتري دارند و خون آنان با ساير مردم فرق دارد [245] از اين رو خود را عرب اصيل النسب مي دانستند و تيره و نژادشان را از غير عرب ها ممتاز مي دانستند [246].

[صفحه 138]

هجين

تعصب عربي آن قدر در ميان عرب ها رواج داشت كه هر كس پدرش عرب و مادرش از موالي بود، وي را «هجين» (فرومايه و بي اصل) مي ناميدند و كسي كه پدرش عرب ولي مادرش غيرعرب بود، اين را مايه ي ننگ خود مي دانستند، زيرا مفهوم «موالي» توهين آميز بود [247] و «هجنه» [248] را بالاترين عيب حسبي و نسبي مي دانستند و زنان غيرعرب را «اماء» (كنيزكان) مي گفتند.

برخي از شعرا نيز اين مطلب را به شعر درآوردند و يكي از آنان چنين گفته است:

خداوندا، كنيز زادگان در

ميان ما بسيار شده اند، مرا به دياري درآور كه در آن هجوان و نااصلي نبينم [249].

ازدواج با موالي ممنوع

تعصب عربي تا آنجا در ميان عرب ها شايع بود كه از موالي دختر نمي گرفتند و اگر كسي از آن ها دختر مي گرفت، او را مجازات مي كردند. ابوالفرج اصفهاني در اين باره مي نويسد: مردي از موالي، دختري از بني سليم را خواستگاري نمود و با او ازدواج كرد. محمد بن بشير موضوع را به ابراهيم بن هشام والي مدينه اطلاع داد و شكايت كرد. والي آن مرد را به طلاق واداشت و دستور داد

[صفحه 139]

دويست تازيانه بر او زدند و موي سر و ريش و ابروي او را تراشيدند. محمد ابن بشير در اين باره شعري سرود كه: در اين باره به سنت پيامبر و طبق عدالت قضاوت كردي [250].

جاحظ مي گويد: به عبيد كلابي كه سخنور و فقير بود، گفتم آيا مي خواهي هجين باشي و در مقابل يك هزار جريب زمين به تو بدهند؟ گفت: نه، من اين پستي را در برابر هيچ عوضي بر خود نمي پسندم. گفتم: خليفه پسر كنيز است. گفت: خدا خوار كند كسي را كه از او متابعت كند [251].

موالي و قضاوت

موالي از داشتن مشاغلي مانند حكومت و قضاوت محروم بودند.

حجاج بن يوسف ثقفي وقتي سعيد بن جبير را دستگير كرد، بر او منت گذاشت با اين كه از موالي بودي تو رابه شغل قضاي كوفه منصوب كردم. و اين را از خوبي هاي خود درباره ي او مي شمرد [252] و هنگامي كه حجاج او را به عنوان قاضي انتخاب كرد، عرب ها به معارضه با حجاج برخاستند و گفتند چرا غيرعرب را به عنوان قاضي تعيين نمودي و جز عرب كس ديگري حق قضاوت ندارد [253].

تازيان راه رفتن با موالي را در يك صف روا نمي داشتند. اگر مولايي

را به واسطه ي فضل و علم او اطعام مي كردند، وي را كنار سفره مي نشاندند تا از بينندگان پنهان نباشد كه او غيرعرب است و با بودن عرب، موالي حق نماز خواندن بر جنازه را نداشتند [254].

[صفحه 140]

موالي را با كنيه صدا نمي زدند [255] ديه ي مولي نصف ديه ي يك عرب بود [256].

عرب آن قدر عجم را خوار مي شمردند كه آن ها را «علوج» (كافر زورگو) مي ناميدند [257].

اگر يكي از موالي در راه عربي را پياده مي ديد و خود سوار بر اسب بود، وظيفه داشت مركب خود را به او واگذار كند و در ركابش پياده گام بردارد [258].

اگر جنگي پيش مي آمد، عرب ها موالي را به جنگ مي بردند و از غنايم بهره اي به آنان نمي دادند [259].

بدگويي و بدبيني نسبت به موالي تا آنجا بود كه جرير، شاعر معروف، وارد بر قومي از بني عنبره شد اما كسي از او پذيرايي نكرد. ناچار شد هرچه لازم داشت خريد و هنگام مراجعت، اين ابيات را سرود كه موالي را بايد خريد و فروش كرد نه آذوقه ي ميهمان را [260].

جعل حديث درباره ي فضيلت عرب

نكته ي جالب اينكه خودخواهي و غرور عرب به حدي رسيد كه براي اثبات فضيلت نژاد خود و تحقير ملل ديگر به هر وسيله اي كه توانستند، چنگ زدند و چون دست آن ها از حقايق كوتاه ماند، به نشر احاديث ساختگي پرداختند كه چند نمونه ي آن از نظرتان مي گذرد:

1. از جمله احاديث جعلي آنان اين حديث بود كه ابن عباس گفته است رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «عرب را به سه جهت دوست [صفحه 141]

داشته باشيد، زيرا من از عرب هستم و قرآن عربي است و زبان اهل بهشت عربي

است» [261].

2. در حديث ساختگي ديگري كه اباهريره از پيامبر نقل كرده آمده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «عرب را دوست بداريد و به بقا و دوام آن ها علاقه مند باشيد، چرا كه بقاي آنان به اسلام روشني مي بخشد و نابودي آن ها سبب نابودي اسلام مي گردد، همان گونه كه فرمود اگر عرب خوار و ذليل شد، اسلام ذليل مي گردد» [262].

3. هر وقت مرد عربي از دنيا مي رفت، زني به نام «ام شريك» گريه مي كرد. وقتي علت گريه ي او را سؤال مي كردند، مي گفت از مولي خود شنيدم كه او از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نقل مي كرد كه فرموده است: «از نشانه هاي نزديك شدن قيامت از بين رفتن عرب است» [263].

4. كساني كه تعصب عربي آنان بيش از اندازه بود، مي گفتند رسول خدا صلي الله عليه و آله هيچگاه از ياد عرب غافل نبود حتي هنگام دعا نيز آنان را ياد مي كرد و مي فرمود: من براي عرب دعا كردم و از خدا خواستم كه هر كس از آنان به ديدار تو مي شتابد (مي ميرد) در حالي كه به تو اعتراف و اقرار دارد گناهان دوران زندگي او را ببخشي. سپس فرمود: «در روز قيامت پرچم حمد به دست من است و نزديكترين افراد به لواي من در آن روز عرب ها هستند». [264].

[صفحه 142]

بني اميه و موالي

از جمله عوامل مهمي كه در نارضايي مردم از هيئت حاكمه و در نتيجه سقوط و انحطاط بني اميه تأثير بسزايي داشت، مسئله ي موالي بود، زيرا امويان غيرعرب را تحقير مي كردند و برخوردشان با آنان از روي بي اعتنايي بود، به طوري كه اين گروه (موالي) در نظر

حكومت اموي از پست ترين اقشار اجتماع به شمار مي رفتند و از بسياري حقوق مدني و اجتماعي محروم بودند. جرجي زيدان مي نويسد: دولت اموي براي برتري عرب و حفظ نژاد عرب بسيار مي كوشيد و دفتر مخصوصي براي ثبت نام نوزادان خارج شامات و غيره ترتيب داد... در زمان امويان دولت سياسي شد و شمشير تعصب به جاي عدل و پرهيزكاري به ميان آمد. بني اميه براي انتشار زبان عربي در ممالك وسيع اسلامي اقدامات مهمي كردند، از آن جمله ديوان هاي (دفاتر) دولتي را از قبطي و رومي و فارسي به زبان عربي منتقل كردند و مصر قبطي و شام رومي و عراق كلداني يا نبطي را تدريجا به ممالك عربي تبديل نمودند، به قسمي كه اكنون آن ممالك جزء بلاد عرب محسوب مي شود و اگر ترك يا اروپايي يا غيره به اين ممالك درآيد و فرزند پيدا كند، نسلش عرب محسوب مي شود.

عرب در زمان بني اميه به همان خشونت و سادگي پيشين باقي ماند. خلفاي اموي فرزندان خود را ميان اعراب بدوي مي فرستادند تا زبان عربي را نيك بياموزند و عادات و رسوم ايالتي را فراگيرند. بسياري از عادات بدوي جاهليت در زمان بني اميه شايع بود و مثل آن ايام با يكديگر مشاعره و مفاخره و مباهله (يكديگر را نفرين كردن) مي كردند و در مجامع عمومي شعر مي سرودند و راجع به ايام جاهليت و جنگ ها و صلح ها سخنوري داشتند. در بيرون بصره در محلي موسوم به «مربد» در مواقع معين براي سخنوري و مشاعره جمع مي شدند و در حقيقت آنجا هم مانند بازار عكاظ ايام جاهليت بود. علما و شعرا و گويندگان عرب حلقه حلقه در مربد گرد

مي آمدند و از

[صفحه 143]

گذشته ي خود صحبت مي داشتند و همان طور كه شترچران ها در آنجا حلقه (محفل) داشتند، فرزدق شاعر مشهور و همنشينان او نيز حلقه اي تشكيل مي دادند و همين نشست و برخاست ها و آمد و شدها و گفتگوها، تعصب آنان را به روزگار پيش از اسلام بر مي گردانيد. عرب ها در زمان بني اميه به منتهاي قدرت و بزرگواري رسيدند و در سراسر جهان پراكنده شدند و در هيچ دوره مثل دوره ي بني اميه عزت و اقتدار نيافتند [265].

در زمان معاويه، موالي (مسلمانان غيرعرب) زياد شدند. معاويه از كثرت آنان به هراس افتاد كه مبادا توليد زحمت كنند، و به نظرش رسيد كه تمام موالي يا بعضي از آنان را بكشد. اما پيش از آنكه فكر خود را عملي سازد، با ياران خويش مشورت كرد و به آنان چنين گفت: مي بينم كه شماره ي موالي فزوني يافته و بيم آن مي رود كه بر عرب بتازند. اينك پندارم كه بهتر آن است بخشي از آنان را بكشم و بخشي را براي راهسازي و خريد و فروش در بازار نگاه دارم.

سمرة بن جندب اين رأي معاويه را پسنديد و اجازه خواست خود اين وظيفه ي اخلاقي را انجام دهد، اما احنف بن قيس برخلاف نظر سمره اظهار عقيده كرد گفت: اين كار خطا است. اين ها در همه چيز با ما شريك شدند و ما آن ها را با خود شريك ساختيم، برادران مادري و داييهاي ما و آزاد كرده هاي ما هستند و كشتن آنان روا نيست.

معاويه فكر احنف را پسنديد و از كشتن آنان چشم پوشيد. از همين جريان مي توان نظر اعراب را نسبت به ديگران دانست كه خليفه ي مسلمين ناگهان به فكر مي افتد

هزاران مسلمان را به گناه عرب نبودن مانند گوسفند سر ببرد و هيچ عيبي در اين عمل نمي بيند [266].

آنچه گذشت نمونه اي از برخورد عرب با موالي بود. وقتي حكومت به [صفحه 144]

خلفاي بني اميه و آل مروان رسيد، اساس دين مبين اسلام را كه روي مساوات و عدالت پايه ريزي شده است ناديده گرفتند و حكمرانان عرب در عهد اموي برخلاف صريح اسلام دولت عربي محض تشكيل دادند. اساس دولت بني اميه تحقير ملل غيرعرب بود و عرب را در تمام شئون ترجيح مي دادند، زيرا - چنانكه يادآور شديم - عرب بي اندازه به خود مغرور بود و غرور و خودبيني او به جايي رسيده بود كه جنس عرب را ذاتا از همه ي ملل عالم به فضيلت ممتاز و منحصر مي دانست و براي هيچ كس اعتباري قائل نبود و با جنس غيرعرب با تمام نيرو مخالفت مي كرد، تا آنجا كه مي گفت نژاد عرب براي حكمراني و ديگر نژادها براي نوكري و خدمتگزاري عرب خلق شده اند. به اين جهت حكومت بني اميه كه اساس آن بر بزرگداشت عرب و تحقير ملل ديگر نهاده شده بود، حس اين عصبيت را در مردم تحريك كرد تا آنان را به عالي ترين درجه ي عجب و خودپسندي رسانيد، به گونه اي كه موالي (ايرانيان) را بي اندازه خوار و زبون مي شمردند و دانشمندترين مردم اگر از اين طبقه بودند، در نظر عرب از بهايم و چهارپايان پست تر به شمار مي رفتند.

در هر حال تحقير موالي و عصبيت عرب بر عجم يكي از نتايج مستقيم حكومت بني اميه بود كه حكومت عربي خالص داشتند و حتي الامكان موالي را به هيچ كار مهمي نمي گماشتند.

علاوه بر اين بني اميه با تمام قوا فكر

ضد موالي را در روح عرب تأييد مي كردند و با اينكه قرآن همه ي مؤمنان را از هر ملت و قشري برادر شمرده است [267] اما عرب برادر صلبي خود را كه از مادر با آن ها جدا بود (هجين) از ارث پدر بي نصيب مي دانست و با خود برادر نمي شمرد تا چه رسد به اينكه مسلمان بيگانه اي را برادر خويش بداند.

خلاصه دين مقدس اسلام و صريح قرآن و اخبار با تعصب جاهلانه ي عرب مخالف است و هرگز تحقير موالي و برتري نژاد عرب را جايز نمي شمرد، اما

[صفحه 145]

وقتي زمام امور به دست بني اميه افتاد، كارها را به دست عرب دادند و به خاطر تعصبات جاهلانه به طور كلي احكام قرآن را كنار گذاشتند.

خلفاي بني اميه تا آنجا از عرب دفاع مي كردند كه يكي از احزاب سه گانه اي كه در دوران حكومت آنان به وجود آمد، حزب عربي بود و اين حزب اولين فرقه اي بود كه در زمان دولت بني اميه پيدا شد. همچنين يكي از دلايل چهارگانه اي كه بني اميه براي ترجيح عرب بر ديگر اقوام مي آوردند اين بود كه دين اسلام در ميان قوم عرب ظاهر گرديد و پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم از جنس عرب بود [268].

به هر حال بني اميه آن قدر نسبت به موالي سخت مي گرفتند و به آن ها ستم مي كردند كه هنگام جنگ آنان را با پاي پياده و شكم گرسنه به ميدان جنگ مي كشاندند و كمترين سهمي از غنايم جنگي به آنان نمي دادند [269].

بني اميه خلافت را بر پسر كنيز (غيرعرب) حرام مي دانستند گرچه پدرش قريشي باشد. بدين جهت همين كه زيد بن علي بن الحسين عليه السلام براي انتزاع خلافت از بني اميه قيام كرد،

هشام به او گفت: هواي خلافت در سر داري، اما تو كه مادرت كنيز است، چگونه مي تواني چنين مقامي را دارا شوي؟

حجاج و تعصب عربي

حجاج كه يكي از حكام مقتدر عرب بود، سياست موالي را به شدت تعقيب مي نمود و به انواع مختلف در تحقير آنان و بزرگداشت و تعظيم عرب مبالغه مي كرد كه تبديل دواوين از فارسي و رومي به عربي [270] يكي از آثار همين [صفحه 146]

سياست بود. از جمله كارهاي او اين بود كه دستور داد روي دست نبطي ها [271] داغ و نشانه اي گذاشتند [272] براي اينكه هر كس با اين علامت آن ها را به خواري و ذلت بشناسد و نيز آن ها را از «واسط» بيرون كرد و به حكم بن ايوب عامل خود در بصره نوشت هنگامي كه نامه ي من به دست تو رسيد، نبطي ها را از نزد خود دور كن، زيرا اين ها براي دين و دنيا ضرر دارند. فرماندار بصره تمام نبطي ها را جز آن ها كه از قاريان قرآن و فقها بودند، از بصره بيرون كرد. حجاج به او نوشت نزد اطباء برو تا رگهاي تو را بگيرند، اگر رگ نبطي در تو پيدا شد آن را قطع كن [273].

مقصود او اين بود كه هيچگاه از نبطي ها حمايت مكن هر چند اهل هنر و دانش باشند. از اين رو شاعري در حق موالي مي گويد اگر آن مولي زنده بود، دست او از داغ و نشانه ي حجاج سالم نمي ماند [274] و اين يكي از عوامل مهم انقراض حكومت سلسله ي اموي بود.

اختلاف هاي داخلي و نژادي در ميان امويان

يكي از عوامل ضعف حكومت امويان در سال هاي آخر زمامداري آن ها، اختلاف شديد بين يمانيان (قحطانيان) و مضريان (عدنانيان) بود. دشمني و رقابت ميان اين دو قبيله در تاريخ عرب سابقه ي طولاني داشت. پيامبر اسلام

[صفحه 147]

صلي الله عليه و آله و سلم كوشيده بود

اينان را زير پرچم اسلام متحد سازد و دسته بندي هاي قبيلگي را كه ميراث دوره ي جاهليت بود از بين ببرد، ولي رسوبات اين طرز تفكر هنوز در ميان بسياري از افراد قبايل عرب باقي بود، همان گونه كه در دوره ي حكومت امويان، اين دشمني و رقابت پس از مرگ يزيد بن معاويه آشكار گرديد و اقوام مادري يزيد كه از قحطانيان بودند، از حكومت مروان بن حكم پشتيباني كردند در حالي كه عدنانيان به رهبري ضحاك بن قيس از حكومت عبدالله بن زبير كه از قحطانيان بود، جانبداري نمودند.

اين پديده از دوران حكومت سليمان بن عبدالملك (96 هجري) شدت يافت و چون هر دو نژاد در سراسر عراق و شام و ايران پراكنده بودند، پيوسته درگيري در ميان آنان پديد مي آمد. گاهي خليفه اي روي كار مي آمد و از عدنانيان پشتيباني مي كرد و در نتيجه قحطانيان خوار مي گشتند و گاه برعكس آن اتفاق مي افتاد.

خليفه هايي كه در سي سال آخر حكومت امويان روي كار آمدند، نه چون عبدالملك بن مروان درايتي داشتند كه بتوانند نيروي اين دو تيره را در حال تعادل و در جهت پشتيباني خود نگاه دارند و نه آن كفايت را كه بتوانند آنان را سر جاي خود بنشانند و نه آن تقوا و درستكاري را كه همچون عمر بن عبدالعزيز در ديده ي مردم حرمتي داشته باشند [275].

سليمان بن عبدالملك با آنكه خود از تيره قيسي (مضري) بود، از يماني ها حمايت مي كرد و بسياري از رجال قيسي را سركوب كرد و اين دو تيره را به جان هم انداخت [276].

در دوره ي خلافت يزيد بن عبدالملك نيز دشمني اين دو تيره بشدت جريان يافت. يزيد هواخواه

قيسي ها (عدناني ها) بود و با دختري از بستگان حجاج بن يوسف (كه از قيسي ها بود) ازدواج كرده بود؛ از اين رو از يزيد بن مهلب كه [صفحه 148]

يمني بود و با حجاج دشمني داشت، متنفر بود. هنگامي كه يزيد بن مهلب از طرف عمر بن عبدالعزيز به حكمراني عراق منصوب شد، با خاندان حجاج بدرفتاري كرد و چون يزيد بن عبدالملك به خلافت رسيد، يزيد بن مهلب وحشت كرد و بر ضد او شوريد. خليفه سپاهي به جنگ او فرستاد كه به شكست و كشته شدن پسر مهلب انجاميد (120 هجري) [277].

اين ماجرا يك بار ديگر در زمان حكومت وليد بن يزيد كه از جانب مادر به عدنانيان مي پيوست، تكرار گرديد. او خالد بن عبدالله قسري را كه يماني بود و مدتي حكمراني عراق را داشت، متهم كرد كه از بيت المال عراق سوء استفاده كرده است و بايد آن را بپردازد، و به اين اتهام دستور بازداشت و شكنجه ي او را صادر كرد. ولي چون خالد مقاومت كرد، وليد به يوسف بن عمر ثقفي (عدناني) كه از آن روز حاكم عراق بود، دستور داد كه وليد را به عراق ببرد و تمام دارايي وي را بگيرد. يوسف او را به كوفه برد و با شكنجه كشت. يمانيان شام از اين موضوع آگاه شدند و نيرويي فراهم ساختند و به سمت دمشق حركت كردند. وليد مضري ها را به دفع آنان گماشت و در جنگي كه رخ داد، مضري ها مغلوب شدند. يماني ها وارد دمشق شدند و محمد بن خالد را كه وليد بازداشت كرده بود، آزاد ساختند، سپس يزيد بن وليد پسر عموي وليد را به جاي

او منصوب كردند و وليد را به خواري كشتند [278].

[صفحه 149]

مبارزات شيعيان
اشاره

عامل ديگري كه در منقرض شدن حكومت بني اميه تأثير داشت، نقش شيعيان و مبارزات آن ها با حكومت هاي ستمگر بود. اسلام از آغاز پيدايش، موضع ضد ستمگري و حمايت توده هاي محروم را داشت و در مبارزه با هر نوع استثمار و بهره كشي هيچ گونه سازشي از خود نشان نمي داد. اسلام كه دنباله ي نهضت هاي پيامبران گذشته بود، پيوسته با ستمگران و طاغوت هاي زمان در مبارزه بود و در برابر، از مستضعفان و توده هاي ستم كشيده دفاع مي كرد. به همين دليل پيشگامان پذيرش اسلام هرگز از ميان طبقه ي ثروتمندان و يا مالكان بزرگ و يا رؤساي قبايل برنخاستند بلكه از ميان بردگان و گمناماني مانند بلال و صهيب و عمار بودند، زيرا آنان اسلام را آييني رهايي بخش و انساني يافته بودند كه در آن حاكميت از آن خدا بود و ايستادگي در برابر خدايان زمين، وظيفه ي حتمي هر مسلماني به شمار مي رفت.

تشيع كه همان اسلام راستين بود، به واسطه ي ويژگي هاي عقيدتي، در اين زمينه موضع سرسخت تري داشت؛ به همين جهت شيعيان در طول تاريخ اسلام بيش از پيروان ساير فرق و گروه هاي اسلامي مبارزه كرده، فداكاري نموده و قرباني داده اند و آنان بودند كه هميشه پرچم مبارزه با قدرت هاي حاكم را كه به نام اسلام حكومت مي كردند، به دوش مي كشيدند و مبارزاتشان از مباني ايدئولوژيكي تشيع تغذيه مي كرد. مثلا عنصر «عصمت»، «اختيار» و «عدل» كه جزء اصول اعتقادي شيعيان بود، آنان را در برابر هر حاكمي كه

[صفحه 150]

وضع او با اين اصول منطبق نبود، به مخالفت و اعتراض وامي داشت.

شيعيان چون معتقد به امامت امام معصوم بودند، حكومت

هر زمامدار غير معصومي را به رسميت نمي شناختند و آن را حكومت غيرشرعي و اطاعت از چنين حاكمي را حرام مي دانستند و در برابر آن علم مخالفت و مبارزه را بر مي افراشتند. از طرف ديگر چون شيعيان معتقد به اصل «اختيار و آزادي انتخاب» بودند و مفهوم اصل اختيار اين است كه سرنوشت هر كس در دست خود او است، طبعا زمامداران را نيز مثل هر فرد ديگر مسئول اعمال و رفتار خود مي دانستند و آنان را در برابر هر عمل خلافي مورد استيضاح و انتقاد قرار مي دادند.

شيعيان با مكتب جبري گري كه زمامداران را از اختيار و مسئوليت مبرا مي دانست و آنان را «ظل الله» به حساب مي آورد و اعمالشان را به عنوان «خواست خدا» و «اراده ي الهي» توجيه مي كرد، سخت در مبارزه بودند.

همچنين چون شيعيان به اصل «عدل خدا» اعتقاد داشتند و مفهوم اين اصل اين است كه محال است كوچكترين ظلمي از خداوند سربزند، در انعكاس اين اصل در اجتماع، معتقد بودند كه زمامدار اسلامي بايد مظهر عدل خدا در جامعه باشد؛ از اين رو هميشه طرفدار اجراي عدالت بودند و در برابر هرگونه اجحاف و ظلم، عكس العمل تندي نشان مي دادند و با فرقه هايي كه منكر عدل خدا بودند و جنايتكار و عادل را يكسان مي پنداشتند، سر سازش نداشتند.

اين عوامل باعث شده بود كه شيعيان پيوسته با قدرت هاي حاكم مبارزه كنند و هميشه مورد خشم و غضب زمامداران فاسد واقع شوند. اين گونه زمامداران براي توجيه اعمال نارواي خود، شيعيان را تضعيف و از فرقه هايي كه بر حسب نظريات اعتقادي خود آنان را تبرئه مي نمودند، حمايت مي كردند. شيعيان از جمله گروه هاي اسلامي هستند كه

نقش بزرگي در جامعه ي اسلامي برعهده دارند. تشيع با محبت خاندان پاك پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم طي دوران هاي تاريخي خود مسير جداگانه اي در پيش گرفت و اين مسير مشخص،

[صفحه 151]

رفته رفته وسيع تر و گسترده تر شد تا آنكه از بطن تشيع بزرگان، قهرمانان، رجال، متفكران، رهبران و مبلغان فراواني برخاستند و شخصيت هايي پرورش يافتند كه گاه با قلم و گاه با شمشير از مكتب تشيع دفاع كردند.

شيعيان مراحل تاريخي خود را همواره با جهاد و مبارزه طي كردند و در اين مبارزات انواع آزارها و اذيت ها را به جان خريدند، گاهي شكست خوردند و گاهي شكست دادند، ولي در هر حال بيشتر از ديگران متحمل رنج و زحمت شدند.

مؤلف جهاد الشيعه در مقدمه ي كتاب خود مي نويسد: در جهان كنوني اسلام، ميليون ها نفر از شيعيان در نقاط مختلف دنيا زندگي مي كنند كه در جهت تجديد عزت و عظمت اسلام و احياي تمدن اسلامي، نقش بارز و چشمگيري به عهده دارند. شيعيان در پرتو دانشگاه ها و مراكز علمي و تأليفات خود، در پيشرفت مكتب اسلام سهم سازنده اي دارند. شيعيان هميشه جهاد را يكي از اركان اسلام مي دانند، منتها جهاد هميشه با شمشير و قدرت نظامي نيست، بلكه گاه به صورت جهاد با نفس و خودسازي و پاكسازي دل و جان در جهت پرورش مسلمانان نيرومندي است كه اعضاي مفيد و مؤثري در جهان اسلام باشند.

نقش عاشورا در شكوفايي تشيع

فاجعه ي كربلا و شهادت حسين بن علي عليه السلام، حادثه ي تاريخي بزرگي بود كه موجب تبلور تشيع و تشكل شيعيان گرديد و باعث شد كه شيعيان بيش از پيش به صورت يك گروه مشخص و داراي مباني ويژه ي سياسي و

مكتب عقيدتي انقلابي درآيند. اقدام شيعيان كوفه در دعوت امام حسين عليه السلام و سپس خودداري از حمايت آن حضرت، با مكتب تشيع كه مكتب مبارزه و شهادت است، قابل توجيه نيست جز آنكه بگوييم آنان در آن مقطع زماني گرفتار ضعف عقيدتي شده بودند، وگرنه امكان نداشت از ياري آن حضرت دست بردارند. اما در هر حال فاجعه ي كربلا نقش بزرگي در پرورش روح تشيع

[صفحه 152]

و افزايش هواداران و طرفداران اين مكتب داشت، به طوري كه اگر بگوييم عاشورا نقطه ي آغاز حركت تشيع بود، مبالغه نكرده ايم.

نتايج و پيامدهاي قيام عاشورا
اشاره

قيام و نهضت امام حسين عليه السلام آثار و نتايج بزرگي در جامعه ي اسلامي برجا گذاشت كه ذيلا برخي از آن ها را به عنوان نمونه مورد بررسي قرار مي دهيم:

رسوا ساختن هيئت حاكمه

از آنجا كه بني اميه به حكومت و سلطنت خود رنگ ديني مي دادند و به نام اسلام و جانشيني پيامبر بر جامعه ي اسلامي حكومت مي كردند و با شيوه هاي گوناگون (مانند جعل حديث، جذب شاعران و محدثان، تقويت فرقه هاي جبرگرا و...» جهت تثبيت موقعيت ديني خود در جامعه مي كوشيدند، قيام و شهادت امام حسين عليه السلام بزرگترين ضربت را بر پيكر اين حكومت وارد آورد و هيئت حاكمه ي وقت را رسوا ساخت، به ويژه آنكه سپاه يزيد در جريان فاجعه ي عاشورا يك سلسله حركات ناجوانمردانه همچون بستن آب به روي ياران امام حسين عليه السلام، كشتن كودكان، اسير كردن زنان و كودكان خاندان پيامبر و امثال اين ها انجام دادند كه به رسوايي آنان كمك كرد و يزيد بشدت مورد نفرت عمومي قرار گرفت، به طوري كه «مجاهد» يكي از شخصيت هاي آن روز مي گويد: به خدا سوگند مردم عموما يزيد را مورد لعن و ناسزا قرار دادند و بر او عيب گرفتند و از او روي برگرداندند.

يزيد با آنكه در آغاز پيروزي خود بسيار شادمان و مغرور بود، بر اثر فشار افكار عمومي قافيه را باخت و گناه كشتن حسين بن علي عليه السلام را به گردن عبيدالله بن زياد حاكم كوفه افكند. مورخان مي گويند: يزيد پس از حادثه ي عاشورا به پاس خوش خدمتي عبيدالله بن زياد او را به دمشق دعوت [صفحه 153]

كرد و اموال فراوان و تحفه هاي بزرگ به او بخشيد و او را نزد خود نشانيد و مقامش را بالا

برد (ترفيع رتبه و درجه) و او را به حرمسراي خود نزد زنان خويش برد و نديم خود قرارش داد، اما چون فشار افكار عمومي اوج گرفت، با يك چرخش سريع، خود را تبرئه كرد و مسئوليت را به گردن عبيدالله افكند.

ابن اثير مي نويسد: هنگامي كه سر حسين را نزد يزيد بردند، موقعيت ابن زياد نزد او بالا گرفت و از اقدام او خوشحال شد و به وي جايزه داد، ولي طولي نكشيد كه به وي گزارش رسيد كه مردم نسبت به او خشمگين شده اند و به او لعن و ناسزا مي گويند، از اين رو از كشتن حسين پشيمان شد. او مي گفت: كاش متحمل اذيت مي شدم و حسين را به منزل خود مي آوردم و به خاطر پيامبر اسلام و رعايت حرمت قرابت حسين با او، اختيار را به وي واگذار مي كردم، هر چند موجب ضعف حكومتم مي شد. خدا پسر مرجانه (ابن زياد) را لعنت كند! او حسين را مجبور به اين كار كرد و او را به قتل رساند و با اين كار مرا مورد بغض و نفرت مسلمانان قرار داد و تخم دشمني با مرا در دل هاي آن ها افشاند. اينكه هر كس و ناكسي به خاطر قتل حسين با من دشمن شده است. اين چه گرفتاري بود كه پسر مرجانه براي من درست كرد؟! خدا او را لعنت كند و گرفتار غضب خويش سازد [279].

از طرف ديگر با آنكه يزيد نخست با كودكان و زنان و بازماندگان امام حسين عليه السلام با خشونت و غرور و تكبر برخورد كرد و دستور داد آنان را در خانه ي مخروبه اي جاي دهند، اما زير فشار افكار عمومي به فاصله ي كمي

با آنان بناي نرمش و ملاطفت را گذاشت و محل سكونتشان را تغيير داد و گفت اگر مايل هستيد شما را روانه ي مدينه كنم.

پس از فاجعه ي شهادت حسين بن علي عليه السلام شيعيان به صورت يك گروه منظم درآمدند كه پيوندهاي سياسي و نظريات ديني، آنان را به هم [صفحه 154]

مربوط مي ساخت. شيعيان از آن تاريخ، اجتماعات و رهبراني داشتند و داراي نيروهاي نظامي بودند. گروه «توابين» كه پس از عاشورا براي خونخواهي حسين بن علي عليه السلام قيام كردند، نخستين جلوه ي اين گروه متشكل به شمار مي رفتند.

عمليات سازمان يافته ي توابين

مسعودي مي گويد: سال 65 هجري شيعيان كوفه به جنبش درآمدند و به واسطه ي آنكه امام حسين عليه السلام را ياري نكرده بودند و او بيگناه كشته شده بود، يكديگر را ملامت نموده اظهار ندامت كردند و به اشتباه خود در كوتاهي در ياري حسين بن علي عليه السلام پي بردند و با خود گفتند اين لكه ي ننگ از دامن ما پاك نمي شود مگر آنكه انتقام خون حسين بن علي عليه السلام و ياران او را از قاتلان آنان بگيريم يا كشته شويم.

طبري نيز تبلور گروه شيعيان در گروه توابين را پس از شهادت حسين بن علي عليه السلام چنين توصيف مي كند و مي نويسد: توابين سرگرم جمع آوري ساز و برگ جنگي و آمادگي براي جنگ بودند و به طور سري شيعيان و ديگران را به خونخواهي حسين بن علي عليه السلام دعوت مي كردند و مردم گروه گروه به آنان مي پيوستند.

عمليات سازماندهي شيعيان و گروه توابين انحصار به كوفه نداشت بلكه سليمان بن صرد رهبر توابين طي نامه هايي از شيعيان مدائن و بصره نيز دعوت كرد كه به جنبش توابين بپيوندند، آنان نيز اين دعوت را

پذيرفتند. از اين تاريخ، جنبش شيعيان بيش از پيش رنگ ديني به خود گرفت، به طوري كه جنبه ي ديني آن بر جنبه ي سياسي غلبه يافت.

با آنكه شيعيان پس از رحلت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم تنها يك اقليت بودند كه علي بن ابي طالب عليه السلام را بر اساس شايستگي هايي كه داشت و با اين اعتقاد كه از جانب پيامبر براي جانشيني تعيين شده است تنها فرد لايق براي تصدي خلافت مي دانستند، و گرچه پس از قتل عثمان و به

[صفحه 155]

خلافت رسيدن علي عليه السلام بسياري از مسلمان از او به عنوان خليفه ي اسلامي پشتيباني كردند، اما ريخته شدن خون پاك حسين عليه السلام نوه ي پيامبر اسلام وجدان مردم را بيدار ساخت و آنان را به عمق عظمت فاجعه و مصيبتي كه خاندان پيامبر در اين حادثه تحمل كرده بودند، متوجه ساخت و بدين ترتيب تشيع كه طرفدار حقانيت خاندان رسالت بود، اين حادثه را در مبارزات خود نقطه ي عطفي قرار داد.

بر اثر شهادت حسين بن علي عليه السلام بسياري از مسلمانان غيرعرب به تشيع گرايش پيدا كردند، زيرا او را بزرگترين نمونه ي جانبازي و فداكاري و مقاومت در برابر ستم و بهترين راهنماي بشر به سوي آزادي و سعادت يافتند و چون ايرانيان فطرتا ميل به فداكاري و جانبازي در راه آرمان هاي بشري داشتند، فداكاري و از خود گذشتگي حسين بن علي عليه السلام با استعداد طبيعي آنان سازگار بود و از اين رو شيفته ي راه حسين و برنامه ي او گشتند. با شهادت حسين بن علي عليه السلام شيعيان رهبر خود را كه محور اجتماعات و سازمان دهنده ي نيروهاي آن ها بود و آنان را در راه اجراي

تعاليم اسلام و تحقق آرمان هاي اصيل تشيع فرماندهي مي كرد، از دست دادند.

پس از فاجعه كربلا امام زين العابدين عليه السلام به واسطه ي شرايط نامساعد سياسي، از فعاليت هاي سياسي صرف نظر نمود و به عبادت و مناجات پرداخت و تنها به صورت رهبر معنوي باقي ماند و از اين طريق پاسداري از ره آوردهاي شهادت پدر را به عهده گرفت.

مبارزات شيعيان در عراق

پس از شهادت حسين بن علي عليه السلام، عراق به صورت مركز فعاليت ها و مبارزات شيعيان در آمد و از همان سال 61 هجري، يعني پس از فاجعه ي كربلا، نهضت توابين آغاز گرديد كه تا سال 64 ادامه يافت و در اين سال، يك نهضت ديگر شيعي يعني نهضت مختار ثقفي به وجود آمد و مبارزات شيعيان را وارد روند جديدي ساخت.

[صفحه 156]

البته مي توان گفت كه نهضت مختار از عوامل شكست نهضت توابين بود، زيرا او خود را شايسته ي رهبري و سازماندهي جنبش شيعيان مي دانست و عقيده داشت كه سليمان بن صرد رهبر توابين فاقد تجربه ي فعاليت هاي سياسي است. به همين دليل مختار عده اي از نيروهاي شيعه را به سوي خود جذب كرد و بر اثر انشعاب نيروها، نهضت توابين به شكست انجاميد.

در هر حال مختار در تاريخ شيعه در روزگار حكومت امويان نقش بزرگي ايفا كرد و تأثير نهضت او تا آغاز حكومت عباسيان امتداد يافت.

مختار از آغاز كار توجه داشت كه براي پيروزي خود بايد به نحوي به خاندان رسالت متكي شود تا بتواند بدين وسيله نيروهاي شيعه را به سوي خود جذب كند؛ از اين رو ابتدا به سوي عبدالله بن زبير پسر عمه ي علي بن ابي طالب عليه السلام گرايش پيدا كرد، سپس كوشيد با علي بن الحسين

عليه السلام ارتباط برقرار سازد و حمايت او را جلب كند، ولي چون در اين كار شكست خورد، به سراغ محمد بن حنفيه رفت و نظر او را به نهضت خود جلب نمود.

بعضي عقيده دارند كه امام چهارم حضرت سجاد عليه السلام چون شرايط سياسي را براي برقراري ارتباط مستقيم با مختار مساعد نمي ديد، به طور پنهاني از طريق عمويش محمد بن حنفيه او را تأييد و رهبري مي كرد؛ بنابراين در واقع محمد بن حنفيه نقش رابط را ميان آن دو به عهده داشت. گرچه وزنه ي سياسي محمد بن حنفيه در اين مقطع زماني افزايش يافت ولي در هر حال امامت و رهبري تشيع در نسل فاطمه سلام الله عليها دختر پيامبر باقي ماند و فرقه ي كيسانيه كه منتسب به محمد بن حنفيه بود، رو به انقراض رفت.

امام محمد باقر عليه السلام نيز بر اثر همان شرايط نامساعد سياسي و اجتماعي كه پدر ارجمندش با آن روبرو بود، همانند پدر از صحنه ي مبارزات سياسي به دور ماند و به همين جهت در تاريخ شيعه نقش سياسي به عهده نداشت، ولي در مقابل يك نهضت فرهنگي و علمي را بنيانگذاري كرد و مكتب تشيع را از گرايش هاي انحرافي به سوي فرقه هاي گوناگون مصون نگه داشت و

[صفحه 157]

به آن شكوفايي بخشيد.

پس از محمد بن حنفيه پسرش ابوهاشم به فعاليت هاي سياسي پرداخت و هنگام مرگ، محمد بن علي عباسي را به جانشيني خود برگزيد و اين موضوع، يكي از عواملي بود كه عباسيان از آن بهره برداري سياسي كردند و منتهي به پيدايش حكومت آنان در سال 100 هجري گرديد.

در اثناي گسترش حكومت عباسيان كه در آغاز كار خونخواهي بني هاشم را دستاويز

قرار داده بودند، يعني از سال 100 تا 132 هجري، انقلاب هاي خونيني توسط شيعيان رخ داد كه بزرگترين آن ها انقلاب زيد بن علي فرزند امام چهارم، نهضت پسرش يحيي بن زيد و قيام عبدالله بن معاويه نوه ي جعفر بن ابي طالب بود.

در اين مدت عباسيان و شيعيان دوشادوش هم در صحنه ي حوادث ظاهر شدند و روابط دو جبهه نوسان يافت و گاه به صورت همكاري براي پايان بخشيدن به حكومت امويان و گاه به صورت برخورد و ستيز در آمد، ولي پس از سقوط حكومت اموي، شيعيان در برابر حكومت عباسيان موضع مقاومت در پيش گرفتند.

نقش شيعه در سقوط حكومت بني اميه

عباسيان از سال 100 هجري آغاز به دعوت مردم جهت مبارزه با امويان و تشكيل حكومت عباسيان كردند [280] آنان در اين راه از كوشش ها و مبارزاتي كه شيعيان در طول حكومت امويان به عمل آورده بودند، بهره برداري كردند و در حقيقت مبارزات و انقلاب هاي شيعيان از اهرم هاي شكست حكومت امويان بود.

عباسيان در آغاز كار هدف هاي خود را زير پوشش خونخواهي خاندان پيامبر و جلب رضايت آن ها پنهان ساختند و به عنوان پشتيباني از خاندان رسالت به پا خاستند و بدين وسيله محبت و حمايت بسياري از مسلمانان را كه [صفحه 158]

خواستار تفويض خلافت و رهبري جامعه ي اسلامي به خاندان پيامبر (خاندان هاشمي) بودند و بويژه طرفداري ايرانيان را جلب نمودند [281].

در اين هنگام رهبري عمليات عباسيان را محمد بن علي عباسي [282] كه سي و هشت سال داشت، عهده دار بود. وي ياران و رؤساي نيروهاي طرفدار عباسيان را گرد آورد و طي يك سخنراني، خطوط اصلي عمليات را براي آنان ترسيم نمود و ضمن آن توصيه كرد كه خمس

اموال را از شيعيان جمع آوري كنند و از طريق نماينده ي وي در كوفه و اگر مقدور نبود در موسم حج به وي برسانند تا خرج گسترش عمليات شود. عباسيان در اين اجتماع توافق كردند كه مردم را به عنوان خلافت يك نفر از خاندان پيامبر دعوت كنند (نه به طور خاص از خاندان عباسي يا هاشمي) تا بر هر دو خانواده قابل تطبيق بوده بيشتر مورد قبول مردم باشد [283].

اين مطلب نشان مي دهد كه عباسيان تا چه حد تكيه بر نيروهاي شيعيان را جهت ادامه ي عمليات خود لازم مي دانستند. از اين گذشته محمد بن علي دو نقطه را براي مركزيت حكومت و عمليات مناسب تشخيص مي داد كه هر دو، از مراكز نفوذ شيعيان بود؛ يكي كوفه كه از ديرباز مهد تشيع به شمار مي رفت، و ديگري خراسان كه مردمش مذهب تشيع را به سهولت درك مي كردند [284].

دو جنبش سياسي

در سال 105 هجري هشام بن عبدالملك به خلافت رسيد. در زمان وي ناحيه ي شرقي قلمرو اموي شاهد دو حركت سياسي بر ضد اين حكومت بود: يكي جنبش سياسي و زيرزميني عباسيان، و ديگري نهضت آشكار و مسلحانه ي علويان. اين دو حركت سياسي مورد همه گونه فشار و مقابله از طرف حكومت

[صفحه 159]

اموي بود، ولي - چنانكه اشاره شد - از نظر خط مشي سياسي و تاكتيك هايي كه انتخاب كرده بودند، با هم فرق داشتند، زيرا عباسيان روش سياسي احتياط آميز و عمليات سري را برگزيده بودند و از رويارويي آشكار با دشمن خودداري مي كردند و هميشه منتظر بودند تا از فرصت هاي كه حوادث پيش مي آورد، استفاده كنند. ولي علويان معتقد به انقلاب مسلحانه و آشكار بودند و

در اين زمينه، سازشكاري و محافظه كاري را مردود مي دانستند و چون از مكتب شهادت تغذيه مي كردند، از كشته شدن و شكست باك نداشتند و در اولين فرصت، نيروهايي گرد مي آوردند و با نيروهاي اموي در ميدان جنگ به نبرد مي پرداختند.

در اينجا براي آنكه بدانيم حكومت اموي چقدر از نيروهاي انقلابي شيعه وحشت داشت، خوب است به سند تاريخي زير توجه كنيم:

هشام پس از تصدي خلافت، شخصي به نام خالد قسري را حاكم قرار داد. خالد با بني هاشم خوش رفتاري مي كرد، ولي يكي از هواداران هشام طي نامه اي به وي هشدار داد و اعلام كرد كه چنين رفتاري با شيعيان خطرناك است. وي در نامه ي خود چنين نوشت: «بني هاشم تا ديروز از گرسنگي مي مردند به طوري كه نهايت آرزوي هر يك از آنان تأمين معاش خانواده ي خويش بود [285]، ولي از وقتي كه خالد حاكم عراق شده و آنان را مورد بذل و بخشش قرار داده است، تقويت شده و به فكر تصاحب خلافت افتاده اند».

هشام پس از دريافت اين گزارش، خالد را بر كنار كرد و نويسنده ي نامه را به جاي وي منصوب نمود. او شروع به اعمال فشار و زجر و شكنجه در مورد شيعيان و بني هاشم كرد، به طوري كه هر كس علاقه اي به خاندان هاشمي داشت، او را بازداشت و در شهر «واسط» زنداني مي كرد [286].

[صفحه 160]

انقلاب زيد بن علي

در رأس نهضت هاي شيعيان در اين دوره قيام زيد بن علي فرزند امام چهارم قرار داشت كه تنها با پنج هزار سپاهي در كوفه بر ضد حكومت ستمگر هشام قيام كرد [287].

به گفته ي مورخان زيد از نظر علم، زهد، شجاعت، تقوا، بخشندگي و دينداري از

بزرگان و چهره هاي سرشناس خاندان هاشمي بود [288] شيخ ابوزهره مي گويد: آراء و عقايد زيد از آراء و عقايد علي بن ابي طالب (ع) كه در ميان همه ي مردم پخش گرديده بود، الهام گرفته شده بود [289].

با توجه به اين امتيازات و ويژگي هاي زيد، هشام از قيام او فوق العاده وحشت داشت و مصمم بود بشدت با خطرات او مقابله نمايد، به طوري كه وقتي زيد به منظور فراهم ساختن مقدمات انقلاب وارد شهر كوفه شد، هشام طي نامه اي خطاب به حاكم عراق نوشت: «اجازه نده زيد حتي يك ساعت در كوفه بماند، زيرا او فردي سخنور و داراي بياني گيرا و زباني شيرين است و اهل عراق بيش از هر كس مجذوب وي مي شوند...».

اما زيد با استقبال مردم كوفه روبرو شد و شروع به اخذ پيمان از مردم عراق كرد. مفاد پيمان، روشنگر هدف هاي اسلامي و ضد استبدادي زيد بود. او به مردم گفت: ما شما را به اجراي دستورهاي قرآن و سنت پيامبر، جهاد با ستمگران، دفاع از مستضعفان و رسيدگي به حال محرومان، تقسيم بيت المال به طور يكسان، پس گرفتن حقوق مظلومان، مهار كردن آتش فتنه و ياري ما خاندان پيامبر در برابر دشمنان و منكران حق ما دعوت مي كنيم [290].

[صفحه 161]

شكست انقلاب زيد

بعضي از سران عباسيان نسبت به پيروزي انقلاب زيد اطمينان نداشتند و در مورد عهدشكني مردم كوفه به وي هشدار مي دادند و در اين زمينه به بي وفايي آنان درباره ي اميرمؤمنان عليه السلام و دو فرزند با عظمت او استناد مي كردند، ولي زيد به پيروزي خود اطمينان داشت و معتقد بود كه شرايط سياسي و انقلاب او بهتر از شرايط زمان اميرمؤمنان عليه السلام و

پيشواي دوم و سوم است [291].

اما در هر حال انقلاب زيد با شكست روبرو شد و در ماه صفر سال 122 هجري به شهادت رسيد [292] در مورد علت شكست وي در ميان مورخان اتفاق نظر نيست، برخي نيرومندي حكومت اموي در زمان هشام [293] و گروه ديگر بي وفايي و عدم پشتيباني مردم كوفه را علت شكست انقلاب او معرفي كرده اند [294].

قيام يحيي پسر زيد

پس از شهادت زيد، فرزند او يحيي بر ضد حكومت اموي قيام كرد و چون خودداري كوفيان را از پشتيباني پدر خود ديده بود، خراسان را مركز انقلاب قرار داد، ولي متأسفانه يحيي نيز مانند پدر رشيد خود، پس از نبردي خونين و حماسه آفرين، در سال 125 هجري به شهادت رسيد [295].

[صفحه 162]

اگر علت شكست انقلاب زيد كاملا روشن نيست اما مهمترين علت شكست يحيي روشن است و آن، تكيه بر نيروي بيگانه و «التقاط علمي» بود، زيرا به گفته ي مورخان، او در نبرد با امويان به گروه «محكمه» كه شاخه اي از خوارج بودند، تمايل نشان داد و همين امر موجب دلسردي شيعيان از او گرديد، چون براي شيعيان قابل تحمل نبود شخصي مانند يحيي به گروه هايي تكيه كند كه از جد او علي بن ابي طالب عليه السلام بيزاري مي جستند و سرانجام او را به شهادت رساندند [296].

[صفحه 165]

امام صادق عليه السلام و بني عباس

انقراض حكومت بني اميه و ابتداي حكومت بني عباس

اشاره

از زمان هشام بن عبدالملك مبارزات مردم با حكومت بني اميه شروع شد و از آن زمان رژيم بني اميه رو به ضعف رفت [297] و بني عباس با استفاده از

[صفحه 166]

احساسات ضد اموي كه به اوج رسيده بود، رهبري شورش را به عهده گرفتند و با توجه به اينكه يكي از مهمترين عوامل نارضايي مردم از بني اميه سخت گيري و ظلم و ستم بي حد آنان نسبت به خاندان پيامبر بود، بني عباس براي جلب عواطف مردم شعار «الرضا من آل محمد» (خشنودي آل محمد) را برگزيدند [298] و از اين طريق حمايت مردم را جلب كردند و براي رسيدن به اهداف خود مبلغان و نمايندگان را به اطراف فرستادند و آنان مشغول تبليغ در مناطق مختلف و تحريك احساسات مردم

بر ضد بني اميه شدند تا آنكه در زمان حكومت مروان بن محمد (معروف به مروان حمار) مبارزه، شكل مسلحانه به خود گرفت و در سال 132 هجري با كشته شدن مروان آخرين خليفه ي اموي، اين سلسله منقرض شد و نخستين خليفه ي عباسي معروف به «ابوالعباس سفاح» به حكومت رسيد.

خلفاي عباسي

دو نفر از خلفاي عباسي كه معاصر امام صادق عليه السلام بودند عبارتند از سفاح و منصور.

سفاح كيست؟

اولين خليفه ي عباسي كه پس از انقراض حكومت بني اميه زمام امور را به دست گرفت، سفاح بود. اسم او عبدالله، كنيه اش ابوالعباس و لقبش سفاح بود. در ماه ربيع الاخر سال 132 هجري روي كار آمد و در سال 136 از دنيا رفت [صفحه 167]

و چهار سال و چند ماه حكومت كرد [299].

احمد امين درباره ي او مي گويد: زندگي وي زندگي با خونريزي و نابود كردن مخالفان بود [300].

ژنرال كلوپ درباره ي او نوشته است: سفاح و منصور همچون توطئه گران پديد آمدند و از اين رو حكومت خود را پس از پيروزي نهضت با خونريزي بسيار، مخصوصا با ريختن خون عمو زادگان خود از بني اميه و از اولاد علي بن ابي طالب، استوار ساختند [301].

خوارزمي درباره ي سفاح گويد:... و بر آنان (علويان) ابو مجرم و نه ابومسلم را مسلط ساخت كه ايشان را در زير هر سنگ و كلوخي مي جست، و در هر كوه و بياباني سر در پي آنان نهاده بود... [302].

وي با اينكه خود را به شكل مهدي نجات بخش جلوه گر ساخت [303] اما كسي است كه مورخان درباره ي او مي گويند: بر خونريزي شتاب داشت و كارگزارانش در مشرق و مغرب در اين خصلت از او پيروي كردند [304] تا آنجا كه شريك ابن شيخ مهري كه خود چنانكه پيدا است از داعيان و مبلغان عباسيان بود، با بيش از سي هزار نفر در بخارا بر ضد او قيام كرد و گفت: ما با چنين قراري با آل محمد (عباسيان) بيعت نكرديم كه خون بريزند و برخلاف حق رفتار كنند [305].

سفاح

پس از رسيدن به حكومت به فكر نابودي بني اميه و كوبيدن آنان افتاد و دوستان بني اميه و كساني را با آن حكومت در ارتباط بودند،

[صفحه 168]

مي گرفت و تحت فشار و شكنجه قرار مي داد. او حتي قدم را فراتر نهاد و كساني را كه در دوستي آنان ترديد داشت يا مي ترسيد از علاقه و محبتي كه نسبت به بني اميه دارند دست برندارند، از بين مي برد.

پس از سقوط حكومت بني اميه مردم مي گفتند خداي را شكر كه حكومت بني اميه سرنگون شد و اولاد پيغمبر به جاي آنان مي نشينند، زيرا بني عباس براي پيروزي خود به عنوان احقاق حق و انتقام خون حسين عليه السلام و زيد و فرزند او يحيي قيام كرده بودند [306] بني عباس از خشم و غضب مردم عليه بني اميه و از معارضه ي شيعه با حكومت بني اميه و ارتباط مردم با اولاد علي عليه السلام حداكثر استفاده را بردند. آنان (بني عباس) در ابتداي كار مي گفتند هدف ما سرنگون ساختن دستگاه بني اميه و راحت كردن مردم از ظلم آن ها است و پس از سرنگوني آنان درباره ي يك نفر رئيس كه او اولاد رسول خدا باشد متحد مي شويم.

بني عباس مي كوشيدند تصميم خود را درباره ي دور كردن فرزندان فاطمه سلام الله عليها از حكومت مخفي كنند و برعكس مي گفتند ما را به نفع بني فاطمه پيكار مي كنيم، و در خراسان و ساير نقاط ديگر مي گفتند ما براي خونخواهي فرزند فاطمه قيام كرده ايم. اما پس از تثبيت مقام خود، به آنان بي اعتنايي كردند و قساوت قلب و ظلم خود را آشكار ساختند.

خطبه ي سفاح

سفاح براي اينكه در اوايل حكومت خود مردم را متوجه خويش گرداند، خطبه اي ايراد كرد و به مردم وعده داد كه

عدل و مساوات به سوي آنان

[صفحه 169]

برمي گردد و مطابق كتاب خدا و سنت پيامبر عمل خواهد كرد [307] مردم از شنيدن خطبه ي او انتظار داشتند به تمام وعده هايي كه مي دهد جامه ي عمل بپوشاند، اما پس از مستحكم شدن پايه هاي حكومت در مقام عمل هيچ اثري از كتاب و سنت پيامبر ديده نشد، بلكه برخلاف قرآن و روش پيامبر عمل كرد كه در اينجا به ذكر يك نمونه از جنايات او اكتفا مي كنيم.

يحيي بن محمد، فرماندار موصل

هنگامي كه سفاح روي كار آمد، برادر خود يحيي بن محمد را در سال 132 هجري براي حكومت بر مردم به موصل فرستاد. يحيي با دوازده هزار نفر وارد موصل شد و اولين كاري كه در ابتداي ورود به موصل انجام داد اين بود كه مردم را دعوت كرد در يك جا اجتماع كنند. وقتي كه آمدند، برخلاف انتظار، دوازده نفر از آنان را كشت كه در نتيجه مردم ترسيدند و سلاح هاي خود را به دوش گرفتند. يحيي اعلام كرد هر كس داخل مسجد جامع شود، در امان خواهد بود. مردم با عجله به سوي مسجد آمدند. آن قدر جمعيت زياد بود كه روي درهاي مسجد ايستادند. آنگاه عده ي زيادي را كشت. بعضي گفته اند تعداد كشته شدگان كه انگشتري داشتند يازده هزار نفر بود و تعداد زيادي نيز كه علامت و نشانه اي نداشتند در مسجد كشته شدند و بااينكه به مردم امان داده بود، آن قدر از آنان كشت كه از مردان موصل جز حدود چهارصد نفر كسي باقي نماند كه اين ها در برخورد و درگيري با سپاهيان آزاد شدند.

شب هنگام زناني كه مردانشان كشته شده بودند، ناله مي كردند. يحيي دستور داد زن ها و بچه ها را

بكشند و سه روز كشتار ادامه داشت [308] در ميان [صفحه 170]

سپاهيان يحيي فرماندهي بود در رأس چهار هزار برده ي زنگي كه زن ها را با جبر و زور دستگير مي كردند. روز سوم كه يحيي از كشتار مردم فارغ شد، در روز چهارم سوار بر مركب شد و در حالي كه سربازان وي با شمشيرهاي كشيده در برابرش ايستاده بودند، زني افسار مركب او را گرفت. سربازان يحيي خواستند او را بكشند، اما خود يحيي آن ها را از اين كار بازداشت. آن زن رو به او كرد و گفت: مگر تو از بني هاشم نيستي؟ آيا تو پسر عم رسول خدا نيستي؟ چگونه به خود اجازه مي دهي و در غيرت تو مي گنجد كه زن هاي مسلمان عرب را به عقد بردگان سياه پوست در بياوري؟

يحيي جوابي نداد و كسي را به همراه آن زن فرستاد تا او را به محل امني ببرند و روز بعد تمام زنگي ها را به بهانه ي اينكه مي خواهد چيزي به آن ها بدهد، در محلي جمع كرد و تمام زنان را كشت و دستور داد در موصل هيچ پرنده اي را باقي نگذارند و همه را ذبح كنند و هيچ سگي باقي نماند مگر اينكه آن را پي كنند و اين كار را انجام دادند و اين جنايتي بود كه زشت تر از اين غير از سفاح از كس ديگري شنيده نشده است. همسر سفاح به او گفت: چرا برادرت با مردم موصل اين گونه رفتار كرد؟ گفت: به عمرت قسم نمي دانم [309].

مقايسه اي كوتاه بين بني اميه و بني عباس

گرچه بني عباس بيش از بني اميه ستم كردند ولي هر دو گروه در ظلم و ستمگري و ارتكاب جنايات و قساوت قلب و فسق و فجور و

انجام كارهاي

[صفحه 171]

زشت با يكديگر فرقي نداشتند و از اين جهت مساوي بودند، زيرا تمام آنان دنبال هوي و هوس بودند. مردم بي گناه را سر مي بريدند، چوبه هاي دار را بر مي افراشتند و خانه ها را بر سر زنده ها خراب مي كردند.

اينكه به طور گذرا مقايسه اي بين جنايات بني اميه و بني عباس مي كنيم و سپس به بررسي دوران امام صادق عليه السلام و مشكلاتي كه آن حضرت با آن ها مواجه بود، مي پردازيم.

بني اميه سه نفر از ائمه (امام حسن مجتبي، امام سجاد و امام باقر عليهم السلام) را به سم شهيد كردند و بني عباس شش نفر از آنان (يعني امام صادق، امام كاظم، امام رضا، امام جواد، امام هادي و امام حسن عسكري عليهم السلام) را به وسيله ي سم به شهادت رساندند.

هشام بن عبدالملك امام باقر و امام صادق عليهماالسلام را به شام احضار كرد تا از اسرار آن ها آگاه شود، اما هنگامي كه وارد شام شدند، به خاطر اينكه مردم شيفته ي آنان مي شدند، چاره اي نديد جز اينكه آن ها را احترام كند و به مدينه بازگرداند. بني عباس هم نگذاشتند هيچ امامي در دوران حكومت آن ها در خانه اش بماند. سفاح دنبال امام صادق عليه السلام فرستاد، منصور هم چندين بار اين كار را انجام داد.

هارون الرشيد امام هفتم عليه السلام را زنداني و سپس آزاد كرد و پس از مدت كوتاهي براي دومين بار ايشان را زنداني كرد و به شهادت رساند.

مأمون امام هشتم عليه السلام را به طوس فراخواند كه ديگر به مدينه برنگشت و در خراسان با سم، آن حضرت را شهيد كرد. همچنين حضرت جوادالائمه عليه السلام را طلبيد، اما بدون اينكه آسيبي به او برساند بازش گرداند.

معتصم هم وقتي زمام حكومت را به

دست گرفت، امام جواد عليه السلام را زنداني كرد و آنگاه كه نقشه اي براي كشتن او كشيد، وي را از زندان آزاد كرد و به ام الفضل دختر مأمون و همسر امام جواد عليه السلام دستور داد آن حضرت را مسموم كند.

[صفحه 172]

متوكل دنبال امام هادي عليه السلام فرستاد و آن بزرگوار هميشه از خلفاي عباسي انواع اذيت ها و آزارها را مشاهده مي كرد. گاهي زندان مي رفت و ديگر بار آزاد مي شد تا اينكه معتز به وسيله ي زهر او را شهيد كرد و فرزند حضرت (ابومحمد الحسن عليه السلام) را در سامراء نگه داشت و اجازه نداد به مدينه برگردد. علاوه بر اين نمي گذاشت در خانه ي خود آرام بماند بلكه گاهي او را زنداني مي كرد و گاهي آزاد مي گذاشت تا به وسيله ي سم معتمد از دنيا رفت.

امويان گروهي از علويان را به وسيله ي سم و زندان كردن و كشتن و به دار آويختن (مانند يحيي و زيد كه شرح حالشان گذشت) از بين بردند و عده ي ديگري را در واقعه ي حره كشتند. با اين همه تعداد كساني كه امويان از بين بردند به اندازه ي كساني كه بني عباس نابود كردند، نيست. كشتار بني عباس در فخ و كساني كه درون زندان ها از بين رفتند، مؤيد اين مطلب است.

افرادي مانند يحيي و عبدالله جعفري و گروه ديگري از ظلم و ستم امويها فرار كردند، اما شمار اين ها هيچگاه با تعداد كساني كه از ترس بني عباس گريختند و مخفي شدند، قابل مقايسه نيست. علاوه بر اين علويان در نقاط دوردست مانند هند و ايران پراكنده نشدند مگر به خاطر رهايي از چنگ بني عباس، و بسياري از آن ها از ترس عمال بني عباس از افشاي نام خويش

خودداري مي كردند.

اگر امويها نسبت به برخي از علويان و بني عباس خيانت كردند و به وسيله ي سم آن ها را كشتند، بني عباس نيز به علويان خيانت كردند كه با مراجعه به تاريخ اين مطلب روشن مي شود.

اگر بني اميه در روز عاشورا خيمه هاي فرزندان پيامبر را سوزاندند، بني عباس نيز خانه ي امام صادق عليه السلام را به آتش كشيدند و شعله ي آتش تا دهليز خانه ي آن حضرت سرايت كرد با اينكه آن امام بزرگوار و فرزندان ايشان در خانه بودند، و خود امام ششم عليه السلام آن را خاموش كرد.

اگر امويها در روز عاشورا لباس دختران پيامبر را تاراج كردند،

[صفحه 173]

هارون الرشيد هم به جلودي [310] دستور داد به مدينه برود و به خانه هاي آل ابي طالب حمله كند و لباس زنان را غارت نمايد. او هم كه دلش از سنگ سخت تر بود، در انجام مأموريت خود كوتاهي نكرد.

اگر هشام بن عبدالملك پس از حادثه ي زيد تمام علويان را از عراق به مدينه فرستاد و براي هر كدام از آن ها ضامن و كفيلي تعيين كرد كه از مدينه خارج نشوند، موسي هادي هم بعد از واقعه ي فخ تمام علويان حتي كودكان خردسال را از مدينه روانه ي بغداد كرد كه به علت ترس و وحشت و ستم و مصيبت ها و ناگواري هايي كه ديدند رنگ آنان به زردي گراييد.

[صفحه 174]

اگر بنا باشد كارهايي را كه دو حكومت اموي و عباسي انجام دادند بررسي كنيم و جنايات آنان را با يكديگر بسنجيم، به اين نتيجه مي رسيم كه هيچ كار تازه و نو ظهوري درباره ي رفتار بد و ظلم و ستم بني اميه نسبت به ائمه عليهم السلام پيدا نمي كنيم جز اينكه بني عباس آن جنايات را دو برابر انجام

دادند.

در حقيقت مي توان گفت عباسيان روش امويان را سرمشق خود قرار دادند و مطابق آن رفتار كردند. تنها چيزي كه فقط عباسيان انجام دادند و بني اميه آن را مرتكب نشدند، اين بود كه علويان را در ميان ستون ها و لابلاي ديوارها قرار مي دادند تا آنجا كه منصور پايه هاي بغداد را روي آن ها بنا كرد و هارون الرشيد دستور داد درختي را كه كنار قبر امام حسين عليه السلام بود و زائران آن حضرت از سايه ي آن استفاده مي كردند، قطع كنند.

متوكل قبر امام حسين و منازل و ساختمان هاي اطراف آن را ويران كرد و مردم را از زيارت آن حضرت مانع شد و به خاطر كينه ي شديدي كه نسبت به آل ابي طالب داشت، طوري با آنان رفتار كرد كه هيچ يك از خلفاي ديگر عباسي اين گونه با آن ها رفتار نكردند. وي به شكنجه ي زنده ها اكتفا نكرد بلكه قبرهاي مردگان را مورد بي احترامي قرار داد و فرمان داد قبر امام حسين عليه السلام را خراب نمودند و زمين كربلا را زراعت كاشتند تا قبر سيد الشهداء عليه السلام مخفي بماند و آثار آن از بين برود و سپس دستور داد سر راه ها افراد مسلحي بگمارند تا هر كس به زيارت قبر امام حسين عليه السلام برود، او را بكشند يا آن قدر شكنجه دهند كه بميرد [311].

خلاصه آن قدر جنايت كردند كه شاعر درباره ي آنان مي گويد:

به خدا سوگند اگر بني اميه فرزند دختر پيغمبر را مظلومانه كشتند، پس پسر عموهاي ايشان (يعني بني عباس) جنايتي همانند كردند. آنان قبر او را ويران ساختند.

[صفحه 175]

آنان افسوس خوردند كه نتوانستند در قتل حسين بن علي عليه السلام شركت كنند، از اين رو به قبر مطهرش

يورش آوردند و او را در آرامگاهش دنبال كردند [312].

خلاصه، بني عباس دو برابر كساني را كه بني اميه به قتل رسانده بودند، كشتند با اينكه مي دانستند آن هايي را كه به قتل مي رسانند داراي فضيلتند [313].

خودداري امام صادق از قبول پيشنهاد سران بني عباس

در زمان امام صادق عليه السلام كه آخر دوره ي بني اميه و اول دوره ي بني عباس بود، يك فرصت مناسب سياسي به وجود آمد كه بني عباس از آن استفاده كردند ولي امام صادق عليه السلام از اين موقعيت بهره برداري نكرد [314] و

[صفحه 176]

با اينكه از ناحيه ي شيعيان انقلاب هايي به وقوع پيوست و سران انقلاب عباسيان به امام صادق عليه السلام نامه نوشتند كه با ايشان بيعت كنند، ولي پيشنهاد آنان مورد قبول حضرت واقع نشد. آيا بهتر نبود امام با اين پيشنهاد موافقت

[صفحه 177]

مي كرد؟ به تعبير ديگر اين سؤال پيش مي آيد كه موضع پيشواي ششم شيعيان كه در آن عصر زندگي مي كرد در برابر اين انقلاب ها چه بود؟ آيا آن ها را تأييد مي كرد؟ و اگر تأييد نمي كرد، علت آن چه بود؟ در پاسخ اين پرسش بايد يادآوري نمود كه اصولا هر انقلابي دو هدف عمده را تعقيب مي كند: نخست از بين بردن نظام موجود كه مورد نفرت و انزجار انقلابيون است؛ دوم برپا ساختن نظام نوين ايده آل به جاي نظام قبلي.

با مطالعه ي انقلاب هاي شيعيان از اواخر حكومت امويان تا دوران حكومت عباسيان چنين به نظر مي رسد كه اين انقلاب ها غالبا تنها جنبه ي عصيان بر ضد نظام موجود داشت؛ يعني ستمگري هاي بي حد زمامداران اموي و عباسي جان مردم را به لب رسانده بود، به طوري كه هر چند وقت يك بار، انفجارهاي اجتماعي رخ مي داد و مردم كه از فساد و اختناق و ظلم و تبعيض حكومت هاي

جبار اموي يا عباسي به جان آمده بودند، به دنبال فرياد اعتراضي مي گشتند و به محض آنكه پرچم مخالفتي برافراشته مي شد، در اطراف آن گرد مي آمدند.

[صفحه 178]

وضع نيروهاي مبارز

البته اگر چه اين اعتراض ها با الهام از مكتب مبارز تشيع از جانب شيعيان شروع مي شد، اما پياده كردن نظامي بهتر پس از سقوط حكومت اموي و عباسي چندان تضمين شده به نظر نمي رسيد و اين بر اثر يكي از دو عامل بود: يا نيروهاي انقلابي از نظر ظرفيت رزمي و تعداد نفرات در حدي نبودند كه اميدي به پيروزي آن ها برود و يا نيروهاي انقلابي، صددرصد اصيل و مكتبي نبودند [315]، و به همين جهت اطميناني وجود نداشت كه در صورت پيروزي، حكومت آنان كاملا بر اساس ضوابط اسلامي خواهد بود [316].

اگر امامان شيعه در اين عصر نوعا انقلاب هاي خود را مورد تأييد قرار نمي دادند، دقيقا به همين علت بود. يكي از دانشمندان در اين زمينه چنين مي نويسد: «امامان خاندان رسالت به روشني مي دانستند كه نيروهايي كه علويان

[صفحه 179]

به آن ها تكيه دارند، نيروهاي فرسوده اي هستند كه نمي توانند يك جنبش انقلابي را در يك قلمرو وسيع جغرافيايي تا پيروزي نهايي رهبري كنند و به همين جهت هر حركت انقلابي كه به اين نيروها تكيه نمايد، محكوم به شكست است؛ شكستي كه به آن ها محدود نمي شود بلكه عواقب آن دامنگير همه ي امت اسلامي مي گردد. از طرف ديگر مي دانستند عناصر تشكيل دهنده ي جنبش انقلابي اي كه بتواند در آن شرايط پيروز گردد، غالبا عناصر غيراسلامي هستند؛ از اين رو امامان شيعه روا نمي دانستند با آن ها همكاري كنند اگرچه در برابر آن ها نيز نمي ايستادند...» [317].

پيشنهاد ابوسلمه ي خلال

يگ گواه اين معني، رد پيشنهاد ابوسلمه ي خلال از جانب امام ششم است، زيرا ابوسلمه وزير مشاور و مورد اعتماد ابوالعباس سفاح نخستين خليفه ي عباسي بود و عباسيان براي جلب توجه مردم، او را

«وزير آل محمد» لقب داده بودند [318].

ابوسلمه پس از كوشش هاي فراوان در جهت پيروزي و پيشرفت كار عباسيان، ناگهان تغيير موضع داد و تصميم گرفت خلافت را به خاندان علي عليه السلام منتقل سازد؛ از اين رو نامه هايي با يك مضمون به نا امام صادق عليه السلام و عبدالله محض (پدر محمد نفس زكيه) و عمر اشرف (فرزند پيشواي چهارم) نوشت و طي آن هر كدام از آنان را دعوت كرد كه نزد او برود تا به نفع وي فعاليت كند و براي گرفتن بيعت از مردم خراسان جهت خلافت او كوشش نمايد. آنگاه نامه ها را به يكي از افراد نزديك خود سپرد و به او دستور داد به سوي حجاز حركت كند و ابتدا نامه ي امام صادق عليه السلام را تحويل [صفحه 180]

بدهد و اگر او اين پيشنهاد را پذيرفت، دو نامه ي ديگر را پاره كند، وگرنه نامه ي عبدالله محض را بدهد و در صورت پذيرش او، نامه ي سوم را پاره كند و اگر او هم نپذيرفت، نامه ي «عمر اشرف» را به وي تحويل بدهد.

پيك ابوسلمه وارد مدينه شد و ابتدا به حضور پيشواي ششم رفت و نامه را تسليم كرد. امام فرمود: مرا با ابوسلمه چه كار؟ ابوسلمه پيرو شخص ديگري است. آنگاه نامه را روي چراغ گرفت و آن را سوزاند و به فرستاده ي ابوسلمه گفت: آنچه را ديدي عينا به او بگو. سپس يكي از اشعار كميت را زمزمه كرد كه مضمون آن چنين است: اي آتش افروزي كه روشنايي آن نصيب ديگري مي گردد و اي هيزم كشي كه هيزم خود را با طناب ديگران مي بندي! [319].

پيك كه از ناحيه ي امام صادق عليه السلام نااميد شده

بود، راه خانه ي عبدالله محض را در پيش گرفت و نامه اش را به او داد. عبدالله محض از محتواي نامه اظهار خوشحالي كرد و صبح زود بي درنگ به حضور پيشواي ششم شتافت. حضرت صادق عليه السلام هم خيلي او را احترام كرد، مي دانست قضيه از چه قرار است، فرمود: گويا خبر تازه اي است.

گفت: آري، تازه اي كه به وصف نمي گنجد. اين نامه ي ابوسلمه است كه براي من آمده. نوشته است همه ي شيعيان ما در خراسان آماده هستند براي اينكه امر خلافت و ولايت به ما برگردد و از من خواسته است كه اين امر را از او بپذيرم.

حضرت پاسخ داد: اهل خراسان كي شيعه ي تو بوده اند؟ آيا ابومسلم را تو به خراسان فرستاده اي؟ آيا تو به او دستور داده اي كه به عنوان شعار لباس مشكي بپوشد؟ آيا كساني كه مي گويي از خراسان وارد عراق شده و نزد ابوسلمه رفته اند، تو به دنبال آنان فرستاده بودي و يا مقدمات آمدنشان را فراهم كرده بودي؟ و آيا اصولا يك نفر از آنان را مي شناسي؟

عبدالله با سخنان امام كه از شناخت كامل از شناخت كامل وضع اجتماع و بازي هاي سياسي

[صفحه 181]

جناح هايي قدرت حكايت مي كرد، قانع نشد و گفت: مردم مي خواهند از پسرم محمد پيروي كنند، زيرا او «مهدي موعود» اين امت است.

امام فرمود: به خدا سوگند او مهدي اين امت نيست و اگر قيام كند، كشته خواهد شد.

عبدالله سخت ناراحت شد و پاسخ جسارت آميزي داد. حضرت فرمود: اين سخنان را از باب خيرخواهي و نصيحت گفتم و نامه اي كه ابوسلمه به تو نوشته براي من هم نوشته است و پيك او قبلا نزد من آمد. ولي وعده ي او مرا

مانند تو شيفته نساخت و من نامه ي او را پيش از آنكه بخوانم، سوزاندم.

به دنبال اين گفتگو كه از موضع امام ششم در برابر پيشنهاد ابوسلمه پرده برمي داشت، عبدالله با ناراحتي منزل امام را ترك گفت [320].

موضع پيشواي ششم در برابر قيام محمد نفس زكيه

از آنجا كه بني عباس در مرحله ي اول زمينه را براي خود فراهم نمي ديدند، به اين فكر افتادند كه گرچه براي شروع دعوتشان هم شده يكي از آل علي عليهم السلام را كه در بين مردم از احترام و شخصيت و وجاهت بيشتري برخوردار است، مطرح كنند و بعد كه به هدف رسيدند، او را از ميان بردارند. سرانجام پس از بررسي درباره ي اين موضوع و شور و مشورت به اين نتيجه رسيدند كه براي اين كار محمد نفس زكيه پسر عبدالله محض را كه از پسر عموهاي امام صادق عليه السلام بود و هم از طرف مادر فرزند حسن بن علي عليه السلام بود و هم از طرف پدر، انتخاب كنند. علاوه بر اين اسم محمد هم اسم پيغمبر است، اسم پدرش هم عبدالله است و كنيه اش ابوعبدالله، و ملقب به «صريح قريش» است، زيرا هيچ يك از پدرها و مادرها و اجداد او

[صفحه 182]

كنيز نبودند، ولي به خاطر اينكه بسيار زاهد و اهل عبادت بود او را نفس زكيه لقب داده بودند [321] او از برترين اهل بيت خود بود و از جهت علم و آگاهي نسبت به قرآن سرآمد اهل زمان خود بود. وي را مردي فقيه و دانا و شجاع و سخي و داراي فضايل ديگر ستوده اند و از طرفي چون خال سياهي روي شانه اش بود [322] و در روايات اسلامي آمده است كه وقتي ظلم زياد شد

يكي از اولاد پيغمبر از فرزندان زهرا سلام الله عليها ظاهر مي شود كه نام او نام پيغمبر است [323]، اين ها معتقد شدند كه مهدي اين امت كه بايد ظهور كند و مردم را از مظالم نجات دهد، همين است و آن دوره نيز همين دوره است.

به هر حال ابوالفرج مي نويسد: در اوايل كار كه مي خواست نهضت ضد اموي شروع شود، رؤساي بني هاشم در ابواء كه منزلي است بين مكه و مدينه [324]، اجتماع محرمانه اي تشكيل دادند كه در آن جلسه ابراهيم امام، سفاح، منصور، صالح بن علي، عبدالله بن حسن و دو فرزندش ابراهيم و محمد، و... حضور داشتند. صالح بن علي رو به جمعيت كرد و گفت: شما مردمي هستيد كه همه ي چشم ها به سوي شما است و خدا شما را در اين مكان جمع كرده است. بنابراين با يكديگر بر بيعت يكي از خودتان اتفاق كنيد، سپس در شهرها و اطراف عالم متفرق شويد و از خدا بخواهيد، شايد شما را فاتح كند و بر بني اميه پيروز شويم.

منصور گفت: چرا خود را گول مي زنيد؟ به خدا سوگند شما مي دانيد مردم نسبت به كسي مايل تر از اين جوان (محمد بن عبدالله) نيستند. اگر او بپذيرد، همه با او بيعت كرده دعوتش را اجابت مي كنند.

گفتند: به خدا سوگند درست مي گويي. ما نيز اين را مي دانيم. سپس همه با

[صفحه 183]

او بيعت كردند [325].

برخي ديگر اين گونه نوشته اند كه پس از نخستين اجتماعي كه طي آن، محمد از طرف گروهي از هاشميان و عباسيان و برخي از افراد خاندان عثماني، به عنوان رهبر انتخاب گرديد، عبدالله پدر محمد توسط فرستاده اي از امام تقاضا كرد در آن اجتماع شركت

جويد. پس از حضور امام، عبدالله مذاكرات و تصميم هاي جلسه را بازگو گرد. پيشواي ششم فرمود: پسر تو به خلافت نمي رسد و هيچ كس جز شخصي كه قباي كوچك به تن دارد، به خلافت نخواهد رسيد (مقصود امام از شخص مزبور منصور عباسي بود).

پيشگويي امام درست از آب درآمد و به گواهي تاريخ پس از سفاح، منصور به قدرت رسيد. در همان زمان، يعني پس از شكست انقلاب محمد، پيشگويي امام ششم در محيط مدينه شهرت يافته بود، به طوري كه بسياري از افراد به آن حضرت مراجعه و در اين مورد پرسش مي كردند، از آن جمله ام الحسين دختر عبدالله بن حسن از او پرسيد كه شما چنين پيشگويي كرده ايد؟ امام فرمود: محمد در كنار «بيت رومه» [326] كشته خواهد شد و برادر تني او (ابراهيم) در حالي كشته خواهد شد كه پاهاي اسبش در ميان آب خواهد بود [327].

موضع پيشواي ششم در برابر قيام محمد نفس زكيه از روز نخست همين بوده و انقلاب او نيز از اين روال كلي خارج نبود، زيرا از يك طرف پيشواي ششم با آگاهي ويژه ي امامت شكست او را پيش بيني مي كرد و از طرف ديگر محمد براي پيشرفت انقلاب از مسئله ي مهدويت (انتظار مسلمانان براي ظهور يك منجي بزرگ) استفاده مي كرد و حداقل در برابر اقدامات پدر و ياران خود كه او را مهدي موعود معرفي كردند، سكوت مي كرد و اين موضوعي نبود كه پيشواي ششم بتواند آن را ناديده بگيرد و بر آن صحه بگذارد. از اين رو گر چه [صفحه 184]

امام صادق عليه السلام مسئله ي انقلاب محمد را مورد پشتيباني قرار نداد ولي در عين حال در برابر

آن اقداماتي نيز به عمل نياورد.

شكست و شهادت محمد نفس زكيه

چنانكه گذشت، آنچه امام صادق عليه السلام هنگام بيعت گرفتن براي محمد نفس زكيه فرمود كه كشته مي شود، واقع شد و اينك توضيح مطلب.

نفس زكيه در سال 145 هجري خروج كرد به اتفاق دويست و پنجاه نفر در ماه رجب داخل مدينه شد و همه تكبيرگويان با صداي بلند به طرف زندان منصور رفتند و در زندان را شكستند و زندانيان را بيرون كردند و رياح ابن عثمان زندانبان منصور را گرفتند و زنداني كردند. آنگاه محمد بالاي منبر رفت و خطبه اي خواند و بعضي از صفات رذيله و معايب منصور را برشمرد.

مردم نزد مالك بن انس رفتند و از وي پرسيدند: با توجه به اينكه ما با منصور بيعت كرديم، آيا مي توانيم با محمد بيعت كنيم؟

گفت: آري، زيرا بيعت شما با منصور از روي اكراه بوده است.

مردم با محمد بيعت كردند و در نتيجه محمد بر مدينه و مكه و يمن مسلط شد. منصور وقتي اين ماجرا را فهميد، نامه اي براي او نوشت كه بيانگر اين بود كه مي خواهد با محمد از در صلح وارد شود و بدون درگيري قضيه را پايان دهد و نامه نوشته بود كه تو در امان هستي.

محمد نامه ي مفصلي در جوابش نوشت و در آخر نامه يادآور شد كه تو را كدام امان است كه بر من عرضه داشتي؟ آيا اماني است كه به ابن هبيره دادي؟ آيا اماني است كه به عمويت عبدالله به علي دادي؟ يا اماني است كه ابومسلم را به آن خرسند ساختي؟ يعني بر امان تو اعتماد نيست همان گونه كه به اين سه نفر امان دادي ولي به مقتضاي امان خود

عمل نكردي.

ديگر بار منصور نامه اي نوشت و سرانجام وقتي كه مأيوس شد از اينكه بتواند از راه حيله و سازش با محمد كنار آيد، به عيسي بن موسي برادرزاده و

[صفحه 185]

وليعهد خود دستور داد كه خويش را آماده و مجهز كند براي جنگ با محمد، و در باطن گفت هر كدام از اين دو (نفس زكيه و عيسي بن موسي) كشته شوند، باكي ندارم. چون منصور از آينده ي يحيي بن موسي مي ترسيد به دليل اينكه سفاح تعهد كرده بود بعد از منصور، عيسي خليفه باشد و منصور از خلافت عيسي ناراحت بود و خوش نداشت از اينكه بعد از او عيسي جانشين و خليفه ي وي شود. به اين جهت عيسي را مجهز كرد، او نيز با چهار هزار سوار و دو هزار پياده براي مقابله با محمد حركت كرد. منصور به عيسي گفت: قبل از شروع جنگ محمد را امان ده، شايد بدون جنگ و خونريزي تسليم شود.

عيسي به همراه لشكريان خود روانه شد تا رسيد به جايي به نام «فيد» كه محلي است در راه مكه. آنگاه نامه اي براي اصحاب و ياران محمد نوشت تا آنان را از كمك و ياري كردن او منصرف كند.

وقتي محمد از اين قضيه آگاهي يافت آماده ي جنگ با عيسي شد و اطراف مدينه خندق كند. عيسي با لشكر خود در ماه رمضان وارد شدند و دور مدينه را احاطه كردند. در اين هنگام كه محمد باخبر شد لشكر منصور اطراف مدينه را محاصره كردند، چاره اي نديد جز آنكه تومار نام كساني را كه با او بيعت كرده و يا نامه به او نوشته بودند بسوزاند و اين كار

را كرد، سپس گفت الان مرگ بر من گوارا است. اگر اين كار را نكرده بود، مردم به بلا و مصيبت سختي دچار مي شدند، زيرا اگر اسامي طرفداران محمد به دست سپاه منصور مي افتاد، همه را مي كشتند.

به هر حال عيسي آمد روي كوهي در مدينه به نام «سلع» ايستاد و صدا زد: اي محمد، تو در امان هستي.

گفت: نه، امان شما را وفايي نيست و مردن با عزت از زندگي با ذلت بهتر است.

در اين هنگام ياران محمد از دور او متفرق شدند و از صد هزار نفر كه با او بيعت كرده بودند، سيصد و شانزده نفر باقي ماندند. سپس محمد و اصحابش غسل كردند و حنوط بر خود پاشيدند و اسب ها را پي كردند و بر عيسي و

[صفحه 186]

لشكرش حمله كردند و سه بار آن ها را شكست دادند، ولي لشكريان عيسي دوباره خود را مجهز كردند و آماده شدند به گونه اي كه در يك حمله آنان را به شهادت رساندند و حميد بن قحطبه، محمد را شهيد كرد و سرش را نزد عيسي برد و زينب خواهر محمد و فاطمه دخترش جسد او را از خاك برداشتند و در بقيع دفن كردند. بعد به دستور عيسي سر محمد را پيش منصور بردند. منصور دستور داد آن سر را در كوفه نصب كردند و بعد در شهرها گرداندند.

محمد در اواسط ماه رمضان سال 145 هجري به شهادت رسيد و مدت ظهور وي تا وقت شهادتش دو ماه و هفده روز بود و چهل سال عمر كرد و قتل او در «احجار الزيت» مدينه واقع شد، چنانكه اميرمؤمنان عليه السلام در اخبار غيبيه ي خود به آن

اشاره فرموده بود كه محمد در احجار الزيت به شهادت مي رسد.

وقتي محمد كشته شد و لشكر او از بين رفتند، يكي از ياران او به نام ابن خضير به زندان رفت و رياح بن عثمان را كه زندانبان منصور بود و دستگيرش كرده بودند، كشت و اسامي كساني را كه از ياران او بودند، سوزاند. سپس با عباسيان به مقابله پرداخت و جنگيد تا كشته شد. چون خواستند او را بكشند، آن قدر زخم و جراحت بر بدنش وارد شده بود كه نمي توانستند از جاي خود حركتش دهند و به هر جاي بدن او كه دست مي گذاشتند، متلاشي مي شد [328].

شكست ابراهيم

پسر ديگر عبدالله محض، ابراهيم است كه او نيز توسط منصور به شهادت رسيد. البته قيام اين دو برادر قرار بود همزمان صورت گيرد، ولي به دلايلي، از جمله فشار اطرافيان محمد، او انقلاب را جلو انداخت. وقتي محمد بن عبدالله خروج كرد، برادران و فرزندان خود را به شهرها فرستاد تا براي او از مردم [صفحه 187]

بيعت بگيرند. ابراهيم را به بصره فرستاد. او در بصره خروج كرد و جمعيت زيادي با او بيعت كردند.

منصور در همين سال (145 هجري) شروع كرده بود به بناي شهر بغداد كه به او خبر رسيد ابراهيم بن عبدالله در بصره خروج كرده و بر اهواز و فارس تسلط يافته است و جمعيت زيادي با او بيعت كرده اند و تنها هدف وي خونخواهي برادرش محمد و كشتن منصور است. منصور از شنيدن اين خبر سخت به وحشت افتاد و از بناي شهر بغداد دست كشيد و گفت: آرام نخواهم گرفت مگر اينكه سر ابراهيم را براي من بياورند يا

سر مرا براي او ببرند.

ولي از آنجا كه صد هزار نفر همراه ابراهيم بودند و منصور دو هزار نفر بيش نداشت و لشكريانش در شام و نواحي ديگر متفرق شده بودند، اين خود سبب شد كه اضطراب و تشويش خاطر بيش از حد براي او ايجاد شود.

به هر حال منصور، عيسي بن موسي را براي رو در رويي ابراهيم فرستاد. از آن طرف هم چون عده ي زيادي از مردم كوفه در بصره پيش ابراهيم آمدند و اظهار داشتند كه صد هزار نفر در كوفه جان بركف در انتظار تو هستند، ابراهيم عازم كوفه شد و هر چه مردم بصره او را از رفتن منع كردند، نتيجه اي نگرفتند تا اينكه ابراهيم رهسپار كوفه شد. به شانزده فرسخي كوفه در زمين «طف» معروف به «باخمري» كه رسيد، شبي در اطراف مقر لشكرش راه مي رفت كه صداي آواز و طنبور شنيد. گفت گمان نمي كنم لشكري كه سرگرم اين ها باشد، پيروز شود.

به هر حال لشكر منصور و ابراهيم با يكديگر روبرو شدند و هر كدام صف آرايي كردند و جنگ شروع شد. سپاه ابراهيم بر سپاه منصور پيروز شد و آن ها را متواري كرد به گونه اي كه جلوي لشكر هنگام فرار داخل كوفه شد، ولي عيسي بن موسي كه فرماندهي لشكر منصور را به عهده داشت، با صد تن از اهل بيت و خواص خويش مقاومت كردند. ابراهيم نزديك بود بر اين ها نيز پيروز شود ولي تيري به او رسيد كه از مركب بر زمين افتاد در حالي كه مي گفت: «فرمان خدا روي حساب و برنامه ي دقيقي است. ما چيزي خواستيم و

[صفحه 188]

خدا غير آن را خواست» [329] و سرانجام

به شهادت رسيد.

سپاه عيسي كه فرار كرده بودند برگشتند، سپس سر ابراهيم را بريدند و پيش عيسي بردند. عيسي سر به سجده نهاد و خدا را شكر كرد و سر را براي منصور فرستاد. منصور دستور داد سر را در كوفه آويختند تا مردم آن را ببينند. بعد به ربيع گفت سر ابراهيم را پيش پدرش عبدالله كه در زندان بود، ببرد. وقتي سر را آورد، عبدالله مشغول نماز بود. به او گفتند: با عجله نماز را تمام كن! پيش روي خود چه مي بيني؟

وقتي سلام نماز را داد، ديد سر فرزندش ابراهيم است. سر را گرفت و بر سينه چسباند و گفت: اي نور چشم من، خوش آمدي! خدا تو را رحمت كند! بي شك تو از كساني هستي كه به عهد و پيماني كه با خدا بسته اند وفا كردند و از كساني هستي كه خداوند درباره ي آنان فرموده است: «آن ها كه به عهد الهي وفا مي كنند و پيمان را نمي شكنند» [330].

آنگاه عبدالله به ربيع گفت: به منصور بگو ايام سختي و شدت ما به آخر رسيد، ايام نعمت تو نيز سپري خواهد شد. وعده ي ديدار من و تو روز قيامت است و خدا بين ما و تو حاكم خواهد كرد [331].

نامه ي ابومسلم به امام صادق

يكي از كساني كه براي امام صادق عليه السلام نامه نوشت اظهار حمايت كرد، ابومسلم معروف به خراساني بود [332].

[صفحه 189]

ابومسلم پس از مرگ ابراهيم امام به حضرت صادق عليه السلام نوشت: من مردم را به دوستي اهل بيت دعوت مي كنم. اگر مايل هستيد، كسي براي خلافت بهتر از شما نيست. امام در پاسخ نوشت: نه تو مرد مكتب من هستي و نه زمان، زمان من

است. سپس ابومسلم به كوفه نزد سفاح رفت و به عنوان خليفه با او بيعت كرد [333].

شخصي به نام فضل كاتب مي گويد: خدمت امام صادق عليه السلام بودم كه نامه اي از ابومسلم خدمت آن حضرت آوردند. آن بزرگوار به كسي كه نامه

[صفحه 190]

را آورده بود، فرمود: نامه ي تو را جوابي نيست، از نزد ما بيرون شو! [334].

حال براي اينكه بيشتر به ماهيت ابومسلم پي ببريم، به طور اختصار درباره ي جناياتي كه او به خاطر تحكيم پايه هاي حكومت بني عباس مرتكب شد، به بحث مي پردازيم تا روشن شود كه او مردي نبود كه از راه دلسوزي به امام صادق عليه السلام پيشنهاد خلافت كرده و از آن بزرگوار خواسته باشد اجازه دهد كه مردم را از دعوت به دوستي بني اميه باز دارد و آنان را به محبت و دوستي خاندان پيامبر سوق دهد، بلكه اين پيشنهاد جز خدعه و فريب و دغلبازي چيز ديگري نبوده است.

جنايات ابومسلم

با بررسي جناياتي كه ابومسلم مرتكب شد، براي هر انسان آزاده اي بيشتر روشن مي شود كه چرا امام صادق عليه السلام او را از خود طرد كرد و پيشنهادش را نپذيرفت، زيرا ابومسلم به مفهوم سياسي سردار بسيار لايق ولي آدم فوق العاده بدي بود؛ يعني كسي بود كه بويي از انسانيت نبرده بود. ابومسلم نظير حجاج بن يوسف است؛ اگر عرب بايد به حجاج بن يوسف افتخار كند، ما هم حق داريم به ابومسلم افتخار كنيم.

مي گويند حجاج در مدت حكومتش صد و بيست هزار نفر را كشت و ابومسلم ششصد هزار نفر [335] را. او حتي همان دوستان صميمي خود را به اندك بهانه اي مي كشت. براي او مهم نبود كه مقتول ايراني است يا عرب

كه بگوييم تعصب ملي در او بوده است [336].

اينك گوشه اي از جنايات وي از نظرتان مي گذرد:

[صفحه 191]

ابومسلم كه به «امين آل محمد» ملقب شد، در سفر به مكه ابراهيم امام را ملاقات كرد. ابراهيم وصاياي خود را با پرچمي سياه كه بعدها شعار عباسيان شد، به وي تفويض نمود و او را مأمور منطقه ي خراسان و قيام علني كرد. ابراهيم در اول اين فرمان براي اينكه ابومسلم آن جوان كم تجربه را بيشتر فريب دهد، مي گويد: «تو مردي از اهل بيت ما هستي، به آنچه سفارش مي كنم عمل كن... در راه پيروزي و تحصيل قدرت نسبت به هر كس كه شك كردي و در كار هر كس شبهه نمودي و هر كس كه از او در دل تو اندك نگراني پيدا شد، او را به قتل برسان و اگر لازم باشد كه در خراسان يك نفر عرب زبان هم باقي نگذاري باقي نگذار (يعني تمام عرب هاي مقيم خراسان را به قتل برسان) و هر كجا يك بچه را هم ديدي كه طول قدش پنج وجب باشد و مورد سوءظن تو واقع شود، او را هم به قتل برسان» [337].

ابومسلم هم اين دستور ظالمانه و وحشيانه را مو به مو عمل كرد. مورخان مي نويسند تعداد كساني كه در زندان به دست ابومسلم كشته شدند، به شصت هزار مي رسيد [338].

«... يكي از كارهاي زشت و بد ابومسلم همين بود كه با ابوسلمه حسادت و رقابت مي ورزيد. از همان خراسان مشغول تحريك شد كه ابوسلمه را از ميان بردارد. نامه هايي نوشت كه اين مرد خطرناكي است، او را از ميان بردار. به عموها و نزديكان او نامه نوشت و

توطئه و تحريك مي كرد. سفاح هم حاضر نمي شد او را به قتل برساند. مي گفت كسي را كه نسبت به من اين همه خدمت و فداكاري كرده چرا بكشم؟ گفتند او در باطن ميل دارد كه خلافت را از آل عباس به آل ابي طالب برگرداند. گفت بر من چيزي ثابت نشده و اگر هم [صفحه 192]

باشد، اين يك خيالي است كه برايش پيدا شده و بشر از اين جور خاطرات و خيالات خيالي نيست. هر چه سعي كرد سفاح را وادار به كشتن ابوسلمه كند، نتيجه نگرفت. وقتي فهميد كه ابوسلمه از اين توطئه آگاه است، به فكر افتاد خودش ابوسلمه را از ميان بردارد و همين كار را كرد» [339].

ابوسلمه چون مردي عالم و دانشمند و آشنا به مسائل سياسي بود و خليفه با او مأنوس بود، شب ها نزد خليفه مي رفت. يك شب كه دير وقت از نزد خليفه خارج شد و تنها به خانه ي خود مي رفت، گروهي از ياران مورد اعتماد ابومسلم كه بر سر راه كمين كرده بودند، به او حمله كردند و وي را كشتند [340].

كشتار ابومسلم همه ي مردم حتي اطرافيان خود وي را به وحشت افكنده بود، به طوري كه هر وقت ابومسلم كسي را احضار مي كرد، فوري كفن خود را آماده مي ساخت و وصيت مي كرد و نزد وي مي رفت، چه اميد به بازگشت نداشت [341].

از عبدالله مبارك سؤال شد ابومسلم بهتر بود يا حجاج؟ گفت: نمي گويم ابامسلم از كسي بهتر بود ولي حجاج از او شرتر بود [342].

آري، خونريزي ابومسلم بر خود وي نيز مسلم شده بود، به اين جهت در عرفات به هنگام دعا ديدند مي گويد: پروردگارا، من به

درگاه تو توبه مي كنم و گمان نمي كنم مرا بيامرزي. به او گفتند: آيا غفران خود را بر خداوند، بزرگ مي شماري؟ گفت: آن قدر ظلم كردم تا دولت بني عباس استقرار يافت. صد هزار نفر را كشتم، صد هزار خانه را بي سرپرست و صدهزار كودك بيگناه را يتيم گذاشتم و هزاران هزار نفر را به آه و ناله و گريه و زاري و نفرين بر خود واداشتم. با اين حال چگونه خداوند مي آمرزد كسي را كه اينچنين با مردم [صفحه 193]

رفتار كرده و آن همه مردم دشمن او هستند؟ [343].

ابومسلم به طور كلي جواني گستاخ و بي باك و خشن بود و به علما و بزرگان دين هيچ اعتنايي نداشت. آيا با اين وضع مي توان انقلاب ابومسلم را انقلاب اسلامي و خود او را شيعه و پيرو امام صادق عليه السلام دانست؟!

پشيماني ابومسلم

ابومسلم هرچه در توان داشت براي استقرار حكومت خاندان عباسي از جان و دل كوشيد و تا مسير انقلاب را برخلاف انتظار خود نديده بود هيچ به فكر توبه نبود، اما وقتي از كرده هاي خود پشيمان شد كه ديگر سودي نداشت.

ابومسلم در توبه نامه اي كه به منصور نوشت (و عموما آن را مهمترين انگيزه ي قتل وي شمرده اند) رنج بي پايان حاصل از ايمان نابجاي خويش را چنين بيان مي كند:

«من رهبري از دودمان پيامبر داشتم كه مي بايست احكام الهي را به من بياموزد و مي پنداشتم كه علم راستين را نزد او خواهم يافت، اما او حتي قرآن را وسيله ي فريب من ساخت، زيرا به سبب علاقه اي كه به اموال اين جهان داشت آن كتاب مقدس را تحريف مي كرد. رهبر من مرا به نام خداوند فرمان داد تا شمشير

بركشم، رحم و شفقت را يكباره از دل بيرون كنم، هيچ پوزشي از مخالفان نپذيرم، كمترين لغزش را نبخشايم و من نيز چنين كردم و راه قدرت و توانايي را براي شما گشودم، زيرا كه شما را ديگر خوب مي شناسم و بر گذشته ي خود پشيمانم و توبه مي كنم و اميدوارم كه خداوند ستم هاي نادانسته ي مرا ببخشايد، اما اگر نبخشايد و مرا مجازات كند، باز هم بايد او را دادگر بدانم.» [344].

[صفحه 194]

سرانجام شوم ابومسلم

بد نيست از سرانجام شوم كسي كه در راه استقرار خلافت بني عباس جنايات زيادي مرتكب شد و بيش از يك ميليون نفر را كشت، آگاه شويم.

وقتي ابوجعفر به نام منصور در كوفه به خلافت نشست، عموي او عبدالله ابن علي در شام مدعي خلافت شد. منصور از ابومسلم خواست كه براي دفع وي آهنگ شام كند. چون ابومسلم عبدالله را شكست داد، اموال و جواهرات زيادي در اين جنگ به دست فاتحان افتاد. منصور كساني را به شام فرستاد تا حساب اموال و خزينه هايي را كه در جنگ به دست ابومسلم افتاده بود، نگه دارند. چون اين فرستادگان به نزد ابومسلم كه عباسيان از سال ها پيش او را «امين آل محمد» مي خواندند رسيدند و جريان را به وي گفتند، سردار سياه جامگان برآشفت و پرخاش كرد و گفت: آيا من در خون مسلمانان امينم و در مال آن ها امين نيستم؟

آنگاه به منصور نيز ناسزا گفت و فرمان امارت شام و مصر را كه خليفه براي او فرستاده بود، رد كرد و نپذيرفت و با خشم و ناخشنودي راه خراسان را پيش گرفت. همين كه منصور از اين جريان مطلع شد، بر خشم و كينه ي

او افزوده شد و ترسيد كه اگر پاي سردار سياه جامگان با اين وضع به خراسان برسد، ديگر او را نمي توان به چنگ آورد؛ از اين رو كوشيد تا با پيك و پيام و وعد و وعيد او را نرم كند.

منصور ياران ابومسلم را واداشت تا به او نامه بنويسند و او را به دوستي منصور دلگرم كنند. ابومسلم از ساده دلي و خوش باوري كه داشت، فريب وعده هاي دروغين خليفه و همدستانش را خورد و از ري به عراق بازگشت. اما در عراق دام فريبي كه حيله ي منصور پيش پايش نهاده بود، انتظارش را مي كشيد. گويند خليفه نخست او را با گرمي و مهرباني پذيرفت و دلنوازي ها كرد و ايمني بخشيد، سپس نهاني چند نفر را كه مسلح بودند در قصر خويش در

[صفحه 195]

جايي پنهان كرد و به آن ها گفت: موقعي كه من دست هايم را بر هم زنم شما بي درنگ درآييد و او را به هلاكت رسانيد.

روز ديگر ابومسلم را نزد خود خواست و به بهانه اي شمشير وي را گرفت و با او عتاب آغاز كرد و دشنام داد و يك يك گناهان او را برشمرد. ابومسلم با ادب و فروتني كه مقتضي مقام بود، پوزش خواست و هر يك را عذري آورد. سرانجام برآشفت و گفت: با چون مني كه براي اين خاندان چندان جانفشاني كرده ام نبايد چنين سخن گفت.

خليفه خشمگين شد و گفت: آنچه تو كردي، به خدا سوگند اگر كنيزي سياه هم جاي تو بود، همين كارها را مي كرد. آيا جز براي خاطر ما و دولت ما بود كه بدين مقام نائل شدي؟

ابومسلم گفت: بس كن كه من جز از خدا از هيچ كس

باك ندارم.

در اين هنگام منصور دست هاي خود را به يكديگر زد و كساني كه پشت پرده بودند، بيرون آمدند و شمشيرهاي خود را بر ابومسلم فرود آوردند. بدين گونه ابومسلم سردار سياه جامگان و پرچمدار دولت بزرگ عباسيان با خدعه و نيرنگ منصور هلاك شد [345].

[صفحه 196]

دورنمايي از اوضاع سياسي و اجتماعي عصر امام صادق

اشاره

در ميان امامان، عصر امام صادق عليه السلام منحصر به فرد بوده و شرايط اجتماعي و فرهنگي حاكم بر آن در زمان هيچ يك از امامان وجود نداشته است، زيرا آن دوره از نظر سياسي دوره ي ضعف و تزلزل حكومت بني اميه و فزوني قدرت بني عباس بود و اين دو گروه مدتي در حال كشمكش و مبارزه با يكديگر بودند.

از زمان هشام بن عبدالملك تبليغات و مبارزات سياسي عباسيان آغاز گرديد و در سال 129 هجري وارد مرحله ي مبارزه ي مسلحانه و عمليات نظامي گرديد و سرانجام در سال 132 به پيروزي رسيد. چون در اين مدت بني اميه رو به ضعف و سقوط مي رفتند (چنانكه دوران كوتاه حكومت خلفاي اموي در اين زمان نشانگر اين معني است)، فرصت ايجاد فشار و اختناق نسبت به امام و شيعيان (مثل زمان امام سجاد) را نداشتند. عباسيان نيز چون شعار طرفداري از خاندان پيامبر و گرفتن انتقام خون آنان را مي دادند، فشاري از طرف آن ها مطرح نبود از اين رو اين دوران، دوران آرامش و آزادي براي امام صادق عليه السلام و فرصت بسيار خوبي براي فعاليت علمي و فرهنگي به شمار مي رفت.

[صفحه 197]

شرايط خاص فرهنگي و برخورد فرق و مذاهب

در آن زمان فرقه هايي همچون خوارج، معتزله، مرجئه، متصوفه، زنادقه، جبريه، مشبهه، تناسخيه و... پديد آمده بودند كه هر كدام عقايد خود را ترويج مي كردند. از اين گذشته در زمينه ي هر يك از علوم اسلامي نيز در ميان دانشمندان آن علم، اختلاف نظر پديد مي آمد. به طور مثال در علم قرائت قرآن، تفسير، حديث، فقه و علم كلام، رياضيات، نجوم، فلسفه و... بحث ها و مناقشات زيادي در مي گرفت هر كس به نحوي نظر مي داد و از عقيده اي طرفداري

مي كرد و هرگونه متاع فكري داشت، به بازار علم و دانش عرضه مي كرد. از اين رو تشنگي علمي عجيبي به وجود آمده بود كه لازم بود امام عليه السلام به آن پاسخ گويد (و اين نكته در بحث مناظرات امام صادق عليه السلام به خوبي روشن خواهد شد).

در دوره ي حكومت امويان از نيمه ي دوم سده ي نخست به بعد نحله هاي فكري پديد آمد كه غالبا مركز آن عراق بود، زيرا بعضي شهرهاي عراق و از جمله كوفه محل برخورد عقيده ها و فكرهاي مختلف فلسفي و ديني گرديد. گويا نخستين بحثي كه درگرفت، اين بود كه آيا مردمان در كار خود مختارند يا مجبور؟ و طرفداران اين دو فكر «قدريه» و «جبريه» نام گرفتند. نشانه ي پيدايش اين بحث را بين مسلمانان پس از جنگ صفين مي بينيم كه كسي از علي عليه السلام پرسيد ما به اراده ي خود بدين جنگ رفتيم يا مجبور بدان بوديم؟ از اين پس هر گروه در تأييد عقيده ي خود و سرزنش دسته ي مخالف به حديث هايي توسل جست.

مرجئه

در دوره ي حكومت امويان مكتب ديگري تأسيس شد كه «مرجئه» نام [صفحه 198]

يافت. امويان از اين دسته براي توجيه ستمكاري هاي خود استفاده كردند، زيرا دسته اي از خوارج، مرتكب گناهان كبيره را جاويدان در دوزخ مي دانستند. در مقابل، مرجئه مي گفتند كار اين دسته را بايد به خدا واگذاشت، و عذرشان اين بود كه اگر در اين باره سختگيري شود، جمعيت مسلمانان به تفرقه خواهد كشيد. اينان با چنين طرز تفكري كار معاويه و ديگر خلفاي اموي را در كشتن مردم پارسا و غارت هاي آنان در كوفه و بصره و ديگر شهرها تأييد مي كردند [346].

مقصود از مرجئه امروز همان اشاعره اند كه

اهل سنت را تشكيل مي دهند و مي توان گفت كه معتزله تقريبا از ميان رفته است. مرجئه قبل از پيدايش مذهب اشعري، فرقه هاي متعددي بوده در مقابل شيعه و خوارج كه همگي از اهل سنت بوده اند، ولي پس از ظهور مذهب اشعري، عنوان مرجئه نام ديگري براي اهل سنت و يا به طور كلي براي مذاهب اشعري شد.

شهرستاني مي نويسد: «گفته اند ارجاء به معناي عقب انداختن علي عليه السلام است از مرتبه ي نخست به مرتبه ي چهارم». بنابراين كلمه ي مرجئه را بر قاطبه ي اهل سنت مي توان اطلاق كرد.

البته هدف ما در اينجا بحث از اين نيست كه آيا عنوان مرجئه و اشعري يكي است و يا دو عنوان جداگانه است؟ بلكه مقصود بيان آن است كه مرجئه در عصر امام صادق عليه السلام چه كساني بوده و چه عقايد و افكاري داشته اند؟ بي شك مرجئه در زمان امام صادق عليه السلام فرقه هاي مختلفي بوده اند، اما همگي در اين عقيده هماهنگ بوده اند كه اقرار زباني به ايمان، به تنهايي كافي است اگرچه عمل همراه اقرار نباشد، و حتي اگر مدعي ايمان مرتكب هر نوع گناهي از گناهان كبيره شود از زمره ي مؤمنان خارج نمي شود بلكه از نظر ايمان در رديف ايمان فرشتگان بزرگ الهي چون جبرئيل و ميكائيل است و اميد نجات و بخشش براي او هست! و شايد علت نامگذاري اينان به مرجئه همين است و يا به اين سبب مرجئه ناميده شده اند كه خداي [صفحه 199]

متعال عذاب مرتكبان گناه كبيره را به تأخير انداخته است و يا به اين علت كه آنان علي بن ابي طالب عليه السلام را در امر خلافت و جانشيني پيامبر از مرتبه ي نخست به مرتبه ي چهارم آورده اند، آن گونه

كه شهرستاني نقل مي كند.

خلاصه اينكه در كتب كلامي درباره ي مرجئه جز آنچه ذكر شد، چيز ديگري نيامده است. به هر حال مرجئه در عصر امام صادق عليه السلام به طور قطع وجود داشته و فرقه هاي متعددي بوده است و همه ي مرجئيان در اين اعتقاد هماهنگ بوده اند كه در مؤمن شخص اقرار زباني كافي است، اگرچه مطابق آن عمل نكند و بلكه حتي عملي برخلاف مقتضاي ايمان از او سر زند!

معتزله

شكي نيست كه مذهب اعتزال در عصر امام صادق عليه السلام پديد آمده و در همين زمان گسترش يافته است، آنگاه كه عمرو بن عبيد، و اصل بن عطا و ديگر همفكران ايشان از حوزه ي درس حسن بصري كناره گرفتند و به نام معتزله خوانده شدند. و اينكه برخي معتقدند در زمان حضرت علي بن ابي طالب عليه السلام به وجود آمده اند آنگاه كه سعد بن ابي وقاص و ابن عمر و اسامة بن زيد از جنگيدن در كنار آن حضرت خودداري نموده و به گوشه اي رفتند، اين سخن ادعايي پوچ و بي اساس است. زيرا اولا اين كناره گيري جنبه ي فكري و اعتقادي نداشته بلكه فقط يك انحراف عملي بوده است، ثانيا عنوان معتزله در زمان حضرت علي عليه السلام عنوان ناشناخته اي بوده است و سعد و غيره هم معتزله ناميده نمي شده اند و فرقه ي معتزله نيز به آن ها منسوب نيست.

به هر حال معتزله شاخه هاي متعددي دارد پس از اتفاق بر اعتزال از مذهب حسن بصري. به نظر مي رسد كه اين مذهب امروزه كاملا از بين رفته است، ولي ريشه ي اعتقادي آن همان طوري كه مؤلف كتاب الفرق بين الفرق در صفحه ي 94 از كعبي نقل كرده، آن است كه خداوند شي ء است ولي

نه مثل اشياء. او آفريدگار اجسام و اعراض است و همه چيز را از عدم آفريده و بندگان خدا اعمال خويش را با

[صفحه 200]

«قدر»ي كه خداوند سبحان آفريده است، انجام مي دهند و او كساني را كه مرتكب گناه كبيره مي شوند، بدون توبه نمي آمرزد. اين خلاصه ي آن چيزي است كه كعبي به عنوان وجه مشترك اعتقادي فرقه هاي معتزلي نقل كرده است [347].

غلات شيعه

مسئله ي «غلو» درباره ي پيشوايان يكي از مهمترين سرچشمه هاي انحراف در اديان آسماني بوده است. از آنجا كه انسان علاقه به خود دارد مايل است رهبران و پيشوايان خويش را هم بيش از آنچه هستند بزرگ نشان دهد تا بر عظمت خود افزوده باشد.

گاهي نيز اين تصور كه غلو درباره ي پيشوايان نشانه ي ايمان و عشق و علاقه ي به آن ها است، سبب گام نهادن در اين ورطه ي هولناك مي شود.

غلو همواره يك عيب بزرگ را همراه دارد و آن اينكه ريشه ي اصلي مذهب يعني خداپرستي و توحيد را خراب مي كند. به همين جهت اسلام درباره ي غلات سختيگري شديدي كرده و در كتب عقايد و فقه، غلات از بدترين كفار معرفي شده اند. در زمان امام صادق عليه السلام هم از اين گونه افراد زياد بودند كه درباره ي ائمه غلو مي كردند و امام صادق عليه السلام آن ها را از خود طرد فرمود.

غلات جمع غالي است كه در پارسي به معني گزافه گويان است. آنان فرقه هايي از شيعه هستند كه در تشيع راه افراط پيش گرفته درباره ي ائمه ي خود گزافه گويي كردند و ايشان را به خدايي رساندند و گفتند جوهر نوراني الهي در آن ها حلول كرده است و يا به تناسخ قائل گشتند.

غالب ايشان در عقيده مشتركند و در حقيقت يك فرقه بيش

نيستند كه به نام هاي مختلف در كتب تواريخ و فرق ذكر شده اند.

تقريبا تمام فرق شيعه بجز اثني عشريه و زيديه و بعضي از اسماعيليه از

[صفحه 201]

غلات به شمار مي روند. نسبت هايي كه فرق غلات به ائمه و پيشوايان خود مي دهند از طرف ديگر مسلمانان و حتي فرق شيعه ي ميانه رو رد شده است، تا حدي كه اكثر فرق اسلام غلات را به سبب سخنان كفرآميزشان از دين اسلام بيرون مي دانند.

به قول شهرستاني غالبا غلات يكي از ائمه را به خدا تشبيه كرده خدا را حال در ابدان آدميان دانند و مانند تناسخيان و يهود و نصاري قائل به تجسيم خداوند شده اند.

اصول عقايد مبتدعه ي غلات شيعه چهار است: تشبيه، بداء، رجعت و تناسخ.

پيروان اين عقايد در هر سرزميني نامي بر خود نهاده اند. در اصفهان خرميه و كوذيه، در ري مزدكيه و سنباديه، در آذربايجان دقوليه و در بعضي از نقاط محمره يا سرخ جامگان و در ماوراءالنهر مبيضه يا سپيد جامگان ناميده مي شوند [348].

در آغاز، غلات شيعه تنها به غلو درباره ي ائمه و پيشوايان خود مي پرداختند، ولي از قرن دوم هجري بعضي از فرق ايشان مطالب غلوآميز خود را با سياست آميختند و با دولت هاي عباسي و اموي به مخالفت برخاستند.

غلات را نمي توان از فرق شيعه ي ميانه رو به شمار آورد، زيرا سخنان ايشان نه با موازين شرع اسلام مطابق است و نه با معيار عقل و منطق، و چون آنان خود را به شيعه بسته و به اين طايفه منتسب دانسته اند، ما نيز ايشان را در عداد فرق شيعه مي آوريم.

نهي از غلو در قرآن

قرآن كريم غلو در دين را نهي كرده و مي فرمايد: «اي اهل كتاب، در دين خود غلو

و [زياده روي] نكنيد و درباره ي خدا غير از حق نگوييد...» [349].

[صفحه 202]

نهي از غلو در احاديث

از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم روايت شده كه فرمود: «اي علي، مثل تو در امت من مانند مسيح بن مريم است كه قوم او به سه فرقه تقسيم شدند: مؤمن كه حواريون باشند، دشمنانش كه يهود باشند، و فرقه اي كه درباره ي او غلو كردند و آنان از ايمان بيرون رفتند. همانا امت من درباره ي تو به سه دسته تقسيم شوند: شيعه و پيروان تو كه همان مؤمنان باشند، دشمنانت كه بدگمانان درباره ي تو باشند، و گروهي كه درباره ي تو غلو كنند و ايشان منكرات حق اند، و تو و شيعيانت و دوستداران شيعيانت در بهشت ايد و دشمن و غلو كننده ي درباره ي تو در دوزخ است» [350].

امام صادق عليه السلام درباره ي آنان فرمود: «برحذر داريد جوانان خود را از غلات و گزافه گويان تا ايشان را فاسد نكنند، زيرا غلات بدترين آفريدگان خدايند، بزرگي خدا را كوچك شمارند و براي بندگان خدا دعوي خدايي كنند. به خداي سوگند كه غلات بدتر از يهود و نصاري و مجوس و مشركان اند» [351].

همچنين از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: «گوش و چشم و مو و پوست و گوشت و خون من از غلات بيزار است. خدا و پيغمبرش نيز از ايشان بيزارند. غلات بر دين من و دين پدران من نيستند» [352].

[صفحه 203]

حضرت رضا عليه السلام فرمود: «غلات كافرند و مفوضه مشركند. هر كه با ايشان بنشيند و بياميزد و بخورد و بياشامد و بپيوندد و ازدواج كند و... از ولايت خداوند و ولايت ما اهل بيت بيرون است» [353].

غلات در زمان امام صادق

در دوران امام باقر و امام صادق سلام الله عليهما جمعيت غلات رو به فزوني رفت

و افرادي مانند بيان بن سمعان نهدي و مغيرة بن سعيد و ابوالخطاب پيدا شدند كمه اين دو امام بزرگوار آنان را از گزافه گويي برحذر مي داشتند و مكرر از آنان بيزاري جستند و در احاديث خويش آنان را لعنت كردند.

امام صادق عليه السلام بنان و سري و بزيع را كه از غلات بودند لعنت كرد آنجا كه هشام بن حكم مي گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم بنان آيه ي «او كسي است كه در آسمان معبود است و در زمين معبود» [354] را تأويل مي كرد و مي گفت: بنابراين خداي آسمان غير از خداي زمين است و خداي آسمان بزرگتر از خداي زمين مي باشد و مردم زمين برتري خداي آسمان را مي دانند و او را بزرگ مي شمارند. حضرت صادق عليه السلام فرمود: به خدا سوگند خدايي جز خداي يگانه نيست و او را در زمين و آسمان انبازي نباشد. بنان عليه اللعنه دروغ مي گويد. خداوند را خرد شمرده و بزرگي او را كوچك دانسته است [355].

[صفحه 204]

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه در تفسير آيه ي «آيا به شما خبر بدهم شياطين بر چه كسي نازل مي شوند؟ بر هر دروغگوي گنهكار نازل مي شوند» [356] فرمود: آن ها هفت نفرند: مغيرة بن سعيد و بيان (بنان) و صائد نهدي و حارث شامي و عبدالله بن حارث و حمزة بن عماره ي بربري و ابوالخطاب [357].

از همه ي غلات معروفتر و گزافه گوتر ابوالخطاب محمد بن مقلاص ابو زينب برار (براد) اجدع اسدي كوفي بود كه ادعاي نبوت مي كرد. وقتي دخترش درگذشت و او را به خاك سپردند، يونس بن ظبيان يكي از پيروان وي بر سر قبرش آمد و خطاب به صاحب

قبر كرده گفت: السلام عليك يا بنت رسول الله (اي دخت پيغمبر خدا، سلام بر تو باد) [358].

كشي در مورد ديگري نقل مي كند كه امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: خداي لعنت كند ابوالخطاب را و لعنت كند كساني را كه با او كشته شدند و لعنت كند كساني را كه از ايشان باقي ماندند و لعنت كند كساني را كه دلشان به حال ايشان بسوزد [359].

حنان بن سدير مي گويد: در سال 138 هجري خدمت امام صادق عليه السلام نشسته بودم، شخصي به نام ميسر به حضرت عرض كرد: فدايت شوم! در عجبم از مردمي كه با ما در اينجا بودند و سپس آثارشان از بين رفت و نابود شدند.

حضرت فرمود: آن ها چه كساني بودند؟

گفت: ابوالخطاب و يارانش.

امام صادق عليه السلام در حالي كه تكيه داده بود، نشست و انگشتان خود را به طرف آسمان بلند كرد و فرمود: خدا و فرشتگانش و همه ي مردم [صفحه 205]

ابوالخطاب را لعنت كنند. من پيش خدا شهادت مي دهم كه او كافر و فاسق و مشرك بود، و وي با فرعون در عذاب دوزخ محشور خواهد شد و از بام تا شام شكنجه خواهد ديد [360].

از غلات ديگري كه در زمان امام صادق عليه السلام بودند، عمرو نبطي بود كه با بعضي ديگر عقيده داشتند كه معرفت امام از نماز و روزه كفايت مي كند و علي عليه السلام در ابرها جاي دارد و با باد پرواز مي كند و پس از مرگ سخن مي گفت و در مرده شويخانه حركت كرد و او خداوند زمين و آسمان است، و وي را شريك خداوند دانند [361].

يكي ديگر از غلات زمان امام صادق عليه السلام بشار شعيري (جو فروش)

است. او در گفتار با علياويه همداستان بود و مي گفت كه علي عليه السلام از خدايي گريخت و در خاندان علوي هاشمي جاي گرفت و بنده و رسول او محمد بود، و چهار شخص را كه علي و فاطمه و حسن و حسين باشند مظهر خدا مي دانست، ولي مي گفت حسن و حسين ساختگي هستند و در حقيقت علي است، زيرا او نخستين اين اشخاص بود.

بشاريه منكر پيغمبري محمد صلي الله عليه و آله بودند و مي گفتند كه محمد بنده ي علي بود، و علي پروردگار است و...

حضرت امام صادق عليه السلام درباره ي بشار فرمود: بشار شعيري شيطان پسر شيطاني است كه از دريا بيرون آمده تا ياران مرا بفريبد [362].

صائديه

اين فرقه از غلات شيعه و ياران صائد نهدي هستند كه معاصر امام جعفر صادق عليه السلام بود.

[صفحه 206]

اين شخص و بيان (بنان) نهدي از فرقه ي «كربيه» بودند و اعتقاد داشتند كه محمد بن حنفيه مهدي منتظر است.

كشي از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه آيه ي «كل افاك اثيم» [363] درباره ي هفت تن از كذابين نازل شده و نام آن هفت كس از اين قرار است: مغيرة ابن سعيد، بزيع، سري، ابوالخطاب، بشار شعيري، حمزة بن عمار بربري و صائد نهدي.

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام درباره ي آنان فرمود: خدا آهن داغ را نصيبشان كند [364].

[صفحه 207]

شخصيت علمي امام صادق

اشاره

ابن شهر آشوب در مناقب از مسند ابوحنيفه نقل مي كند كه حسن بن زياد گفت: شنيدم كه از ابوحنيفه سؤال كردند چه كسي را ديدي كه فقهش از همه بيشتر باشد؟ ابوحنيفه گفت: جعفر بن محمد. روزي منصور خليفه ي عباسي فرستاد نزد من و گفت: اي ابوحنيفه، مردم مفتون شده اند به جعفر. مسائلي مشكل و سخت را آماده كن تا از او بپرسي. من هم چهل مسئله را آماده كردم. منصور كه در آن وقت در حيره بود، مرا طلبيد و من هم به نزد وي رفتم، ديدم حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در سمت راست وي نشسته است. همين كه نگاهم به او افتاد، هيبتي از وي به دل گرفتم كه از منصور خونريز نديدم. سلام كردم و با اشاره ي او نشستم. سپس رو كرد به امام صادق و گفت: يا ابا عبدالله، اين ابوحنيفه است. فرمود: آري، او را مي شناسم. منصور گفت: مسائل خود را از ابوعبدالله سؤال كن. من مسائل خود را مي پرسيدم و امام صادق جواب مي داد

و مي گفت شما (فقهاي عراق) چنين مي گوييد و اهل مدينه چنين مي گويند. فتواي خودش نيز گاهي موافق با ما بود و زماني موافق با اهل مدينه و گاهي هم مخالف با همه، و تمامي آن ها را جواب داد تا چهل مسئله تمام شد و

[صفحه 208]

جواب يكي از آن ها را ناتمام و مبهم نگذاشت.

در آن وقت ابوحنيفه گفت: كسي كه اعلم مردم در اختلاف اقوال فقهي باشد، علمش بيشتر و فقهش زيادتر خواهد بود [365].

شيخ مفيد در ارشاد مي نويسد:

آن قدر مردم از علوم آن حضرت نقل كرده اند كه در تمام نقاط دنيا منتشر گشته و سراسر گيتي را فرا گرفته است و آنچه از او نقل شده، از هيچ يك از ائمه نرسيده است و آنچه راويان حديث و ناقلان آثار از او نقل كرده اند، از ديگر علماي اهل بيت نقل نكرده اند. شمار راويان آن حضرت به چهار هزار نفر رسيده است. آن قدر دلايل آشكار بر امامت آن حضرت ظاهر گشته كه دل ها را روشن كرده و زبان مخالفان را از سرزنش و ايراد شبهات لال نموده است [366].

شبلنجي شافعي گفته است: مناقب آن حضرت بسيار است به حدي كه محاسب نمي تواند آن را به حساب آورد و مستوفي هشيار و دانا از انواع آن در حيرت است. گروهي از اعيان ائمه ي اهل تسنن و اعلام ايشان مانند يحيي بن سعيد و ابن جريح و مالك بن انس و سفيان سوري و ابن عيينه و ابوايوب سجستاني و.. از وي روايت كرده اند. ابن قتيبه در ادب الكاتب گفته است: كتاب جفر را امام صادق عليه السلام نوشته كه مشتمل است بر آنچه مردم تا روز قيامت نياز به آن دارند،

و به اين كتاب اشاره كرده است ابوالعلاء معري آنجا كه گفته است:

مردم تعجب كردند از اهل بيت هنگامي كه داده شد به آن ها علمشان در پوست بزغاله (يعني مخالفان مي گويند اين همه علم چگونه در پوست بزغاله ي چهارماهه جمع مي شود)

[آنگاه براي رفع استبعاد آن ها مي گويد:] آيينه ي منجم [كه اسطرلاب باشد] با آنكه چيز كوچكي است، به منجم مي نماياند آسمان و زمين و جاهاي [صفحه 209]

معمور و غير معمور را [367].

دانشگاه بزرگ جعفري

چنانكه گذشت، امام صادق عليه السلام با توجه به فرصت مناسب سياسي كه به وجود آمده بود و با ملاحظه ي نياز شديد جامعه و آمادگي زمينه ي اجتماعي، دنباله ي نهضت علمي و فرهنگي پدرش امام باقر عليه السلام را گرفت و حوزه ي وسيع علمي و دانشگاه بزرگي به وجود آورد و در رشته هاي مختلف علوم عقلي و نقلي آن روز شاگردان بزرگ و برجسته اي همچون هشام بن حكم، محمد بن مسلم، ابان بن تغلب، هشام بن سالم و... تربيت كرد. و از آنجا كه عصر امام صادق عليه السلام عصر برخورد انديشه ها و پيدايش فرق و مذاهب مختلف بود، بر اثر برخورد فرهنگ و معارف اسلامي با فلسفه و عقايد و آراء فلاسفه و دانشمندان يونان و روم، شبهات و اشكالات گوناگوني پديد آمده بود؛ از اين رو زمينه ي مساعدي به وجود آمد كه امام عليه السلام نهضت علمي و فكري و عقيدتي به وجود آورد، چرا كه نهضت و قيام مسلحانه براي ايشان امكان نداشت، همان گونه كه اين مطلب از بيان حضرت به طور صريح روشن مي شود.

توضيح اينكه:

سدير صيرفي مي گويد: خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و عرض كردم: چرا نشسته اي؟ به خدا خانه نشستن براي شما روا نيست.

فرمود:

چرا اي سدير؟

عرض كردم: براي بسياري دوستان و شيعيان و ياوراني كه داري. به خدا سوگند اگر اميرالمؤمنين به اندازه ي شما ياور و دوست مي داشت (تيم وعدي) در

[صفحه 210]

حكومت او طمع نمي ورزيدند [و حقش را غصب نمي كردند].

امام: فكر مي كني چه اندازه باشند؟

سدير: صد هزار.

امام صد هزار؟

سدير: آري، بلكه دويست هزار.

امام: دويست هزار؟

سدير: آري، و شايد نيمي از جهان.

سدير مي گويد: حضرت از سخن گفتن با من خودداري كرد و فرمود: برايت آسان است كه تا ينبع همراه ما بيايي؟

گفتم: آري.

سپس دستور داد الاغ و استري را زين كردند. من پيشي گرفتم كه الاغ را سوار شوم، حضرت فرمود: اي سدير، مي خواهي الاغ را به من دهي؟

گفتم: استر زيباتر و شريف تر است.

فرمود: الاغ براي من رهوارتر است.

من پياده شدم، حضرت سوار الاغ شد و من سوار استر شدم و راه افتاديم تا وقت نماز رسيد. فرمود: پياده شويم نماز بخوانيم. سپس فرمود: اين زمين شوره زار است و نماز در آن روا نيست.

سپس به راه افتاديم تا به زمين خاك سرخي رسيديم. حضرت به سوي جواني كه بزغاله مي چرانيد نگريست و فرمود: اي سدير، به خدا اگر شيعيانم به شماره ي اين بزغاله ها مي بودند، خانه نشيني برايم روا نبود.

آنگاه پياده شديم و نماز خوانديم. چون از نماز فارغ شديم، به سوي بزغاله ها نگريستم و شمردم، هفده راس بودند [368].

[صفحه 211]

وسعت دانشگاه امام صادق

امام صادق عليه السلام با تمام جريان هاي فكري و عقيدتي آن روز برخورد كرد و موضع اسلام و تشيع را در برابر آن ها روشن ساخت و برتري بينش اسلام را ثابت نمود.

شاگردان دانشگاه امام صادق عليه السلام منحصر به شيعيان نبودند، بلكه از پيروان سنت و جماعت نيز از مكتب آن حضرت

برخوردار مي شدند. پيشوايان اهل سنت، با واسطه يا بي واسطه، شاگرد امام بوده اند.

در راس ائمه ي اهل تسنن ابوحنيفه است كه دو سال شاگرد امام بود. او اين دو سال را پايه ي علم و دانش خود معرفي مي كند و مي گويد: «اگر آن دو سال نبود، نعمان از بين رفته بود» [369].

مالك بن انس نيز نزد امام مي آمد و به شاگردي آن حضرت افتخار مي كرد. او مي گفت: «مردي با فضيلت تر از نظر علم، عبادت و ورع از جعفر بن محمد را هيچ چشمي نديده و هيچ گوشي نشنيده و به قلب هيچ بشري خطور نكرده است» [370].

در وسعت دانشگاه امام صادق عليه السلام همين بس كه حسن بن علي بن زيد و شاء كه از شاگردان امام رضا عليه السلام و از محدثان بزرگ بوده (و طبعا سال ها پس از امام صادق عليه السلام زندگي مي كرده) مي گفت: من در مسجد كوفه نهصد نفر استاد حديث مشاهده كردم كه همگي از جعفر بن محمد حديث نقل مي كردند [371].

[صفحه 212]

تخصص در علوم

امام صادق عليه السلام هر يك از شاگردان خود را در رشته اي كه با ذوق و قريحه ي او سازگار بود، تشويق و تعليم مي نمود و در نتيجه هر كدام از آن ها در يك يا دو رشته از علوم مانند حديث، تفسير، علم كلام و امثال اين ها تخصص پيدا مي كردند. گاهي امام، دانشمنداني را كه براي بحث و مناظره مراجعه مي كردند، راهنمايي مي كرد تا با يكي از شاگردان كه در آن رشته تخصص داشت، مناظره كند. به عنوان نمونه دو مورد را يادآور مي شويم:

1. هشام بن سالم مي گويد: روزي با گروهي از ياران امام صادق عليه السلام در محضر آن حضرت نشسته بوديم، يك مرد شامي

اجازه ي ورود خواست و پس از كسب اجازه، وارد مجلس شد. امام فرمود بنشين. آنگاه فرمود: چه مي خواهي؟

مرد شامي گفت: شنيده ام شما به تمام سؤالات و مشكلات مردم پاسخ مي گوييد، آمده ام با شما بحث و مناظره كنم.

امام فرمود: در چه موضوعي؟

شامي گفت: درباره ي كيفيت قرائت قرآن.

امام رو به حمران كرده فرمود: حمران، جواب اين شخص با تو است!

مرد شامي گفت: من مي خواهم با شما بحث كنم نه با حمران.

اگر حمران را محكوم كردي مرا محكوم كرده اي!

مرد شامي ناگزير با حمران وارد بحث شد. هر چه شامي پرسيد، پاسخ قاطع و مستوفي از حمران شنيد، به طوري كه سرانجام از ادامه ي بحث فرو ماند و سخت ناراحت و خسته شد.

امام فرمود: حمران را چگونه ديدي؟

راستي حمران خيلي زبردست است. هر چه پرسيدم، به نحو شايسته اي پاسخ داد!

[صفحه 213]

شامي گفت: مي خواهم درباره ي لغت و ادبيات عرب با شما بحث كنم.

امام رو به ابان بن تغلب كرد و فرمود: با او مناظره كن.

ابان راه هر گونه گريز را به روي او بست و وي را محكوم ساخت. شامي گفت: مي خواهم درباره ي فقه با شما مناظره كنم.

امام به زراره فرمود: با او مناظره كن.

زراره با او به بحث پرداخت و به سرعت او را به بن بست كشاند. شامي گفت: مي خواهم درباره ي كلام با شما مناظره كنم.

امام به مؤمن الطاق دستور داد با او به مناظره پردازد. طولي نكشيد كه شامي از مؤمن الطاق نيز شكست خورد. به همين ترتيب وقتي كه شامي درخواست مناظره درباره ي استطاعت، توحيد و امامت نمود، امام به ترتيب به حمزه ي طيار، هشام بن سالم و هشام بن حكم دستور داد تا با وي به

مناظره بپردازند و هر سه با دلايل قاطع و منطق كوبنده شامي را محكوم ساختند [372].

2. يونس بن يعقوب مي گويد: در محضر امام صادق عليه السلام شرفياب بودم كه مردي از اهل شام بر آن حضرت وارد شد و به او عرض كرد: من داراي علم كلام و فقه و عالم به احكام دين هستم و آمده ام با اصحاب تو مناظره و بحث كنم! حضرت به او فرمود: اين سخن تو از گفته ي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است يا از پيش خود تو است؟ گفت: برخي از سخن رسول خدا است و برخي از خود من. امام عليه السلام فرمود: پس تو در اين صورت شريك رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم هستي؟ گفت: نه. فرمود: آيا وحي الهي به تو رسيده؟ گفت: نه. فرمود: آيا همان گونه كه اطاعت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم واجب است، پيروي و اطاعت تو نيز واجب است؟ گفت: نه.

يونس مي گويد: پس آن حضرت به من نظر كرده فرمود: اي يونس بن

[صفحه 214]

يعقوب، اين مرد پيش از اينكه سخن بگويد خود را محكوم كرد. سپس به من فرمود: اي يونس، اگر علم كلام را خوب مي داني، با او سخن بگوي. يونس گفت: اي افسوس [كه من خود علم كلام را نمي دانم] و آنگاه گفتم: قربانت گردم، شنيدم شما از علم كلام نهي كردي و مي فرمودي: واي به حال اصحاب كلام! مي گويند اين درست در مي آيد و آن درست در نمي آيد، اين گذراست و به نتيجه مي رسد و آن نمي رسد، اين را مي فهميم و آن ديگر را نمي فهميم. فرمود: من گفتم

واي به حال مردمي كه گفتار مرا رها كردند و به دنبال آنچه خود مي خواهند، رفتند! سپس به من فرمود: بيرون برو و هر يك از متكلمين را ديدي، نزد من بياور.

گفت: من بيرون رفتم و حمران بن اعين را كه علم كلام را به خوبي مي دانست، با محمد بن نعمان احول كه مردي متكلم بود و هشام بن سالم و قيس ماصر كه آن دو نيز از متكلمين بودند، خدمت امام صادق عليه السلام آوردم و همگي در خيمه ي آن حضرت كه در اطراف حرم بود، نشستيم. در اين هنگام امام صادق عليه السلام سر مبارك خود را از خيمه بيرون آورد و چشمش افتاد به شتري كه مي دويد و [به سرعت مي آمد]. حضرت فرمود: به خداي كعبه اين هشام است.

يونس مي گويد: ما گمان كرديم او هشام نامي است از فرزندان عقيل كه امام صادق عليه السلام را بسيار دوست مي داشت. ناگاه ديدم هشام بن حكم [است كه] از راه رسيد و او در سني بود كه تازه از صورت او مو روييده بود و همه ي ما از او بزرگتر بوديم. امام صادق عليه السلام برايش جا باز كرد و فرمود: اين هشام به دل و زبان و دستش ما را ياري مي كند. سپس به حمران فرمود: با اين مرد شامي سخن بگو. حمران با مرد شامي وارد بحث شد و بر او غلبه كرد، سپس به [محمد بن نعمان كه معروف به] طاق [بود] فرمود: تو با او سخن بگو. او هم با آن مرد شامي بحث كرده بر او پيروز شد. آنگاه به هشام بن سالم فرمود: تو با او سخن بگو. هشام با او مساوي

و برابر شد. آنگاه به قيس ماصر فرمود: تو با او سخن بگو. او نيز با مرد شامي بحث كرد و حضرت از سخن آن [صفحه 215]

دو تبسم مي فرمود، زيرا مرد شامي در تنگناي بحث قرار گرفته و در دست قيس گرفتار شده بود. سپس به شامي فرمود: با اين جوان نورس يعني هاشم ابن حكم گفتگو كن؟ گفت: حاضرم. شامي به هشام گفت: درباره ي امامت اين مرد (يعني حضرت صادق عليه السلام) با من گفتگو كن. هشام چنان خشمناك شد كه بدنش به لرزه در آمد. آنگاه رو به شامي كرده گفت: آيا خداي تو براي بندگانش خيرانديش تر است يا خودشان براي خود؟ شامي گفت: بلكه پروردگار من خيرانديش تر است. هشام گفت: در مقام خيرانديشي براي بندگانش درباره ي دينشان چه كرده است؟ شامي گفت: آنان را تكليف فرموده و برايشان درباره ي آنچه تكليف كرده برهان و دليل برپا داشته و بدين وسيله شبهاتشان را برطرف ساخته. هشام گفت: آن دليل و برهاني كه براي بندگان برپا داشته چيست؟ شامي گفت: او رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است. هشام گفت: دليل و برهان پس از رسول خدا كيست؟ شامي گفت: كتاب خدا و سنت. هشام گفت: آيا امروز كتاب و سنت درباره ي آنچه ما در آن اختلاف داريم، به ما سودي مي بخشد به طوري كه اختلاف را از ميان ما بردارد و اتفاق در ميان ما برقرار سازد؟ شامي گفت: آري. هشام گفت: پس چرا ما و تو اختلاف كرده ايم و تو از شام به نزد ما آمده اي و گمان مي كني كه رأي (يعني به رأي خويش عمل كردن) راه دين است؟ و

خود اقرار داري كه رأي نمي تواند دو نفر را كه با هم اختلاف دارند به يك حرف و [بر سر يك سخن] گرد آورد.

شامي خاموش شد و در فكر فرو رفت. امام صادق عليه السلام به او فرمود: چرا سخن نمي گويي؟ شامي گفت: اگر بگويم ما اختلاف نداريم، به دروغ سخن گفته ام و اگر بگويم كتاب و سنت اختلاف را از ميان برمي دارد، بيهوده سخن گفته ام، زيرا كتاب و سنت از نظر مدلول و مفهوم، توجيهاتي مختلف دارند [و آيه و حديث را گاهي چند جور مي شود معني كرد]. ولي من مانند همين پرسش ها را از او مي كنم. حضرت فرمود: از او بپرس تا ببيني كه پاسخ تو را به طور كامل مي دهد.

آن مرد شامي به هشام گفت: چه كسي خيرانديش تر از براي مردم است،

[صفحه 216]

خداي ايشان يا خودشان؟ هشام گفت: خداي ايشان. شامي گفت: آيا خداوند براي مردم كسي را برپا داشته كه آنان را متحد گرداند و اختلاف را از ميانشان بردارد و حق را از باطل برايشان آشكار كند؟ هشام گفت: آري. شامي گفت: او كيست؟ هشام گفت: اما در آغاز شريعت آن كس رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بوده و اما پس از رسول خدا ديگري است. شامي گفت: آن كس ديگر جز پيغمبر كه حجت و جانشين پيغمبر است، كيست؟ هشام گفت: در اين زمان يا پيش از آن؟ مرد شامي گفت: در اين زمان؟ هشام گفت: اينكه نشسته است (يعني حضرت امام صادق عليه السلام)؛ كسي كه مردم از اطراف جهان به سوي او مي آيند و به خاطر علم و دانشي كه از پدر و جدش به

او رسيده است، به خبرهاي آسمان ما را آگاه مي كند. شامي گفت: من از كجا مي توانم اين حقيقت را بدانم [كه تو راست مي گويي]؟ هشام گفت: هر چه مي خواهي از او بپرس. شامي گفت: جاي عذري براي من باقي نگذاشتي و بر من است كه از او بپرسم.

حضرت صادق عليه السلام فرمود: اي مرد شامي، من زحمت سؤال را براي تو آسان مي كنم [و بدون اينكه تو نيازي به پرسش داشته باشي من] به تو خبر مي دهم از جريان آمدنت و سفري كه كردي. تو در فلان روز از خانه بيرون آمدي و از فلان راه آمدي و فلان كس به تو برخورد و تو به فلان شخص برخوردي. هرچه آن حضرت از جريان كارش تعريف مي كرد، مي گفت: به خدا راست گفتي (چنين بود). آنگاه مرد شامي به حضرت عرض كرد: هم اكنون به خدا اسلام آوردم. حضرت فرمود: بلكه اكنون به خدا ايمان داري [نه اسلام]، زيرا اسلام پيش از ايمان است و با اسلام آوردن مردم از يكديگر ارث مي برند و ازدواج مي كنند، ولي ثواب روي ايمان است. شامي گفت: راست گفتي و من اكنون گواهي مي دهم كه شايسته ي پرستش جز خداي يگانه نيست و گواهي مي دهم كه محمد صلي الله عليه و آله و سلم رسول خدا است و تو وصي اوصياء هستي.

يونس مي گويد: حضرت رو به حمران كرده فرمود: [اما] تو اي حمران،

[صفحه 217]

سخنت را به دنبال حديث مي بري و به حق مي رسي. آنگاه به هشام بن سالم متوجه شده فرمود: [اما] تو در پي حديث مي گردي ولي به خوبي آن را نمي شناسي. سپس به احول فرمود: تو با قياس سخن مي گويي و

تردستي كرده باطل را به وسيله ي باطل درهم مي شكني جز اينكه باطل تو روشن تر است. آنگاه رو به قيس ماصر كرده فرمود: تو چنان سخن مي گويي كه هر چه بخواهي به حق و حديثي كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رسيده نزديكتر باشي، از آن دورتر مي شوي. حق را با باطل مي آميزي با اينكه اندكي از حق از انبوهي باطل [انسان را] بي نياز مي كند. تو و احول [هنگام بحث] از شاخه اي به شاخه اي مي پريد و در كار [بحث و مناظره]ماهريد.

يونس بن يعقوب مي گويد: به خدا من گمان كردم كه درباره ي هشام بن حكم نيز سخناني همانند سخناني كه به آن دو فرمود، خواهد گفت، [ولي برخلاف آنچه تصور مي كردم] به هشام فرمود: تو به هر دو پا به زمين نمي افتي [و چنان نيستي كه در پاسخ بماني] و چون خواهي به زمين افتي، پرواز مي كني. [اي هشام،] چون تويي بايد با مردم سخن گويد. خود را از لغزش نگه دار، كه شفاعت به دنبال آن است ان شاء الله [373].

[صفحه 218]

برخي از شاگردان امام صادق

اشاره

از آنجا كه يادآوري اسامي و شرح حال تمام كساني كه از محضر امام صادق عليه السلام استفاده هاي علمي فراواني كردند و به نشر و گسترش اين تعاليم نفيس و ارزشمند پرداختند و خدمات شاياني به جهان اسلام نمودند، نياز به فرصتي ديگر و بحثي مستقل و جداگانه دارد (زيرا - چنانكه گذشت - مرحوم شيخ مفيد تعداد آنان را چهار هزار كه ثقه نيز بوده اند [374] ذكر كرده است)، از بحث پيرامون شرح حال همه ي آنان خودداري كرده براي نمونه به معرفي عده اي از آن ها اكتفا مي كنيم كه عبارتند از:

ابان بن تغلب
اشاره

وي از كساني است كه امام چهارم و امام پنجم و امام ششم عليهم السلام را

[صفحه 219]

درك نموده و مورد توجه آنان قرار گرفته و احاديث زيادي از آن ها نقل كرده است. امام باقر عليه السلام به او فرمود: «در مسجد مدينه بنشين و براي مردم فتوا ده و احكام الهي را بيان كن، زيرا من دوست دارم و در ميان پيروان من كساني مانند تو ديده شوند» [375].

امام صادق عليه السلام به او فرمود: با اهل مدينه بحث و مناظره كن، براي اينكه علاقه دارم كسي مانند تو از راويان احاديث و رجال در ميان آنان باشند [376].

موقعيت علمي ابان

ابان بن تغلب از شخصيت هاي ممتاز اسلامي است كه در بررسي مسائل و تخصص در علوم قرآن مشهور بود. از جهت فقهي نيز فقيهي بود كه مردم براي مسائل فقهي خود به او مراجعه مي كردند و هر وقت وارد مدينه مي شد، براي شنيدن احاديث و استفاده از مطالب وي به سويش هجوم مي آوردند و هنگامي كه وارد مسجد مي شد، اطراف او را مي گرفتند و جمعيت بقدري زياد بود كه غير از ستون مسجد كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به آن تكيه مي داد، ديگر جايي باقي نمي ماند. ابان به آن ستون تكيه مي داد و براي مردم سخن مي گفت [377].

اگر ابان از جهت علمي قوي نبود و از عهده ي پاسخگويي به سؤالات مردم برنمي آمد، هيچگاه امام باقر و امام صادق عليه السلام به او دستور نمي دادند كه در مسجد بنشيند و فتوا دهد و با مردم به مناظره و مباحثه بپردازد، زيرا اگر

[صفحه 220]

از پاسخ به سؤالات مردم عاجز مي ماند، به امام باقر و امام صادق عليهماالسلام ضربه

مي زد و شكست او در مباحثه و مغلوب شدن وي در مناظره به شكست موقعيت آن دو بزرگوار منتهي مي شد و چون ابان بن تغلب مدت زيادي در خدمت اهل بيت عليهم السلام بسر مي برد و علومي را از آنان فرا گرفت، امام باقر و امام صادق عليهماالسلام مردم را براي يادگرفتن احكام و بيان احاديث به سوي او راهنمايي مي كردند، چنانكه شخصي مي گويد: در محضر امام صادق عليه السلام بودم، هنگامي كه خواستم از خدمت آن حضرت، مرخص شوم، عرض كردم: دوست دارم بيش از اين از محضر شما استفاده كنم و احاديثي بياموزم. فرمود: نزد ابان بن تغلب برو و هر چه خواستي، از او سؤال كن، زيرا احاديث زيادي از من شنيده است و آنچه او براي تو نقل مي كند، از قول ما نقل كن [378].

همچنين امام صادق عليه السلام به يكي از شاگردان خود (ابان بن عثمان) فرمود: «ابان بن تغلب احاديث زيادي از من نقل كرده است، هر حديثي كه از قول من براي تو نقل كند، مي تواني آن را به من نسبت دهي و براي مردم بازگو كني» [379].

و نيز به او فرمود ابان بن تغلب سي هزار حديث از من روايت كرده است، آن ها را از قول من بيان كن [380].

و به خاطر موقعيت علمي او بود كه هرگاه خدمت امام صادق عليه السلام شرفياب مي شد، آن حضرت دستور مي داد براي او متكايي مي آوردند تا تكيه كند و با او دست مي داد و وي را در آغوش مي گرفت و حال او را مي پرسيد و خوشامد مي گفت و او را احترام مي كرد [381].

[صفحه 221]

مناظرات ابان

از مسائلي كه خود دليل بر تسلط ابان بن

تغلب در حديث مي باشد اين است كه در مسجد النبي مي نشست، مردم مي آمدند و مسائل خود را از وي مي پرسيدند و با اينكه هر كدام عقيده و مذهب خاصي داشتند، اما به علت احاطه اي كه بر علوم داشت، جواب هر يك را طبق عقيده و مذهب خود او مي داد، آنگاه نظر ائمه ي عليهم السلام را بيان مي كرد و پس از نقل ادله و مناقشات خود حقانيت مذهب اهل بيت را ثابت مي كرد كه براي نمونه يك مورد از نظرتان مي گذرد:

شخصي به نام عبدالله بن حجاج مي گويد: در مجلسي كه ابان شركت داشت، نشسته بودم. جواني آمد و از او پرسيد: چند نفر از صحابه ي پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم از علي عليه السلام متابعت كردند؟ ابان گفت: مقصود تو اين است كه مي خواهي فضيلت و بزرگي حضرت علي عليه السلام را به كساني بشناسي كه از آن بزرگوار پيروي كردند؟ گفت: آري. ابان گفت: به خدا سوگند براي صحابه فضيلتي نمي شناسم تا در مقام مقايسه با علي عليه السلام برآيم، بلكه فضيلت صحابه را در پيروي كردن از حضرت علي عليه السلام مي دانم [382].

وي شاگردان زيادي داشت كه رواياتي از او نقل كرده اند. از جمله ي آنان مي توان موسي بن عقبه ي اسدي (متوفاي سال 141 هجري و از رجال صحاح سته)، ثقة بن معين، احمد، ابوحاتم، شعبة بن حجاج و حماد بن زيد را نام برد [383].

ابان داراي تأليفاتي است كه برخي از آن ها از نظرتان مي گذرد:

1. معاني القرآن 2. كتاب القراءات [صفحه 222]

3. كتاب من الاصول في الرواية علي مذهب الشيعه [384].

ثقه بودن وي مورد اعتراف شيعه و سني است تا آنجا كه گروهي از دانشمندان برجسته ي

اهل سنت با اينكه مي دانستند شيعه است اما به وي اعتماد مي كردند كه از جمله ي آنان است احمد حنبل در مسند و نسائي در سنن [385].

خلاصه ابان بن تغلب از كساني است كه مورد اعتماد بوده و چنانكه گذشت، امام سجاد و امام باقر و امام صادق عليهم السلام به او عنايت خاصي داشتند و آنگاه كه امام صادق عليه السلام خبر مرگ او را شنيد، فرمود: «به خدا سوگند مرگ ابان دل مرا به درد آورد» [386].

بريد بن معاويه ي عجلي
اشاره

او نيز از اصحاب و شاگردان امام باقر و امام صادق عليهماالسلام است و رواياتي از آن دو بزرگوار نقل كرده و نزد اهل بيت از وثاقت و مقام والايي برخوردار بود و در روايات از او تمجيد شده است تا آنجا كه آنچه از او نقل مي شود، از نظر شيعه مورد قبول است و چون در نشر حديث اهل بيت پيامبر عليهم السلام نقش به سزايي داشت، دشمنان به خاطر اينكه در نظر مردم از موقعيت و مقام وي بكاهند و احاديث او را بي پايه جلوه دهند، احاديثي در مذمت و نكوهش او جعل كردند. اما با تمام اين توطئه ها و جعل احاديث، بريد

[صفحه 223]

ابن معاويه از ادامه ي راه خود باز نايستاد و درباره ي كار خود هيچ گونه تشويش و ناراحتي به خود راه نداد. او جزء شش نفري است كه به فقيه ترين مردم (در عصر خود) معروف شدند و آن ها عبارتند از:

1. زرارة بن اعين 2. معروف بن خر بوذمكي 3. ابوبصير اسدي 4. فضيل بن يسار

5. محمد بن مسلم طائفي 6. بريد بن معاويه ي عجلي [387].

بريد بن معاويه از كساني است كه امام صادق عليه السلام فرمود: محبوب ترين مردم

در دوران حيات و مماتشان نزد من چهار نفرند: زرارة بن اعين، محمد بن مسلم، بريد بن معاويه و احول (مؤمن الطاق) [388].

وعده ي امام صادق به بريد بن معاويه

وي در شمار كساني است كه امام صادق عليه السلام به آن ها مژده ي بهشت داد و فرمود: بشارت دهيد مخبتين (متواضعان و خاشعان) را به بهشت. آنگاه فرمود: اينان بريد بن معاويه، محمد بن مسلم، ابوبصير ليث مرادي و زرارة بن اعين هستند [389].

سپس فرمود: چهار نفر جزء نجبا و كساني هستند كه در خور تمجيد و ستايش اند. اين ها امناي الهي در حلال و حرام خدايند. اگر اينان نبودند آثار و نشانه هاي نبوت از هم مي گسست و از بين مي رفت [390].

[صفحه 224]

و نيز حضرت صادق عليه السلام درباره ي او فرمود: اوتاد زمين و اعلام دين چهار نفرند: محمد بن مسلم؛ بريد بن معاويه، ليث مرادي و زرارة بن اعين [391].

ابوحمزه ي ثمالي

نام او ثابت بن دينار است. امام هشتم عليه السلام درباره ي او فرمود: ابوحمزه ي ثمالي در زمان خود مانند سلمان فارسي بود و اين به آن جهت است كه چهار نفر از ما (اهل بيت عليهم السلام) علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و مقداري از زمان موسي بن جعفر عليهم السلام را درك كرده است.

امام صادق عليه السلام كسي را دنبال ابوحمزه فرستاد، او به بقيع رفته بود. پس از اينكه خدمت امام صادق عليه السلام رسيد، حضرت فرمود: وقتي تو را مي بينم آسايش پيدا مي كنم.

دعاي معروف ابوحمزه را كه در سحرهاي ماه مبارك رمضان خوانده مي شود، از امام سجاد عليه السلام روايت كرده است [392].

ابوبصير مي گويد: خدمت حضرت امام صادق عليه السلام شرفياب شدم، حضرت حال ابوحمزه را پرسيد. عرض كردم كسالت دارد. فرمود: وقتي كه نزد او رفتي، سلام مرا به او برسان و به او بگو در فلان ماه و در فلان روز وفات خواهي

كرد.

[صفحه 225]

ابوبصير مي گويد: به آن حضرت عرض كردم: فدايت شوم، به خدا سوگند ما با او مأنوس بوديم و او از شيعيان شما است. فرمود: درست گفتي اما آنچه نزد ما هست، براي او بهتر است. گفتم: شيعه ي شما با شما است. فرمود: آري، اگر شيعه ي ما از خدا بترسد و مراقب پيغمبر خود باشد (به دستورهاي او عمل كند) و خود را از گناهان حفظ نمايد، در درجات ما با ما خواهد بود.

ابوبصير مي گويد: در همان سال كه به مدينه برگشتم، ابوحمزه پس از مدت كوتاهي از دنيا رفت [393].

ابوحمزه ثقه و مورد اعتماد است، اهل سنت هم رواياتي از او نقل مي كنند و به ثقه بودن وي معترفند [394].

زرارة بن اعين

يكي ديگر از شاگردان برجسته ي امام ششم عليه السلام زرارة بن اعين است. گرچه عظمت مقام او از مطالبي كه درباره ي بريد بن معاويه ي عجلي گفته شد، معلوم مي گردد اما براي اينكه بيشتر به مقام علمي و عظمت او پي ببريم، به طور اختصار درباره ي وي به بحث مي پردازيم.

امام صادق عليه السلام به او فرمود: نام تو در ميان اسامي اهل بهشت بدون الف مي باشد. عرض كرد: آري، نام من «عبد ربه» است ولي ملقب به زراره شدم.

و نيز امام ششم فرمود: اگر زراره نبود، احاديث پدرم به زودي از بين [صفحه 226]

مي رفت [395].

همچنين به شخصي به نام فيض مختار فرمود: درباره ي احاديث ما به اين كسي كه نشسته است، مراجعه كن. و با دست خود به زراره اشاره كرد. آنگاه فرمود: خداي بيامرزد زراره را، اگر زراره و افرادي مانند او نبودند، احاديث پدرم از ميان مي رفت [396].

از امتيازات زراره اين است كه تنها

فقيه نبود بلكه فضايل زيادي در او جمع شده بود. ابن نديم مي نويسد: زراره از بزرگترين رجال شيعه است از نظر فقه، حديث، كلام و... [397].

نجاشي درباره ي او مي گويد: زراره از بزرگان اصحاب در زمان خود و از پيشينيان آنان بود. او قاري قرآن، فقيه، متكلم، شاعر و اديب بود [398].

زراره از جهت جدل و مناظره نيز قوي بود و هيچ كس قادر نبود او را مغلوب كند. وي گرچه از جهات مختلف داراي فضايل و امتيازاتي بود اما در فقه شهرت بسزايي داشت و جنبه ي فقهي او بر ديگر جنبه هايش غلبه مي كرد. اگر كسي در درياي عميق فقه تحقيق و بررسي كند، مي فهمد چقدر حديث از زراره نقل شده است، تا آنجا كه هيچ بابي از ابواب فقه را نمي توان پيدا كرد جز آنكه در آن باب از زراره حديث يا احاديثي مشاهده مي شود [399].

حمران بن اعين

حمران بن اعين شيباني برادر زراره است. او نيز از امام باقر و امام صادق [صفحه 227]

عليهماالسلام رواياتي نقل كرده است. درباره ي مقام و موقعيت وي همين بس كه امام باقر عليه السلام به او فرمود: تو در دنيا و آخرت از شيعيان ما هستي.

و فرمود: بي شك حمران از مؤمناني است كه هيچگاه از دين خود بر نخواهند گشت.

و امام صادق عليه السلام پس از وفات او فرمود: به خدا سوگند حمران با ايمان از دنيا رفت.

در جاي ديگر فرمود: حمران مؤمني است از اهل بهشت كه هيچگاه در دين خود دچار شك و ترديد نخواهد شد، نه به خدا هرگز، نه به خدا هرگز [400].

به هر حال درباره ي شخصيت و عظمت وي از اين دو بزرگوار (امام باقر و امام صادق

عليهماالسلام) مطالب فراواني نقل شده است كه جهت اختصار به دو مورد ديگر از فرموده هاي امام صادق عليه السلام درباره ي او بسنده مي كنيم.

فرمود: نيافتم كسي را كه سخن ما را بپذيرد و دستورهاي مرا اجرا كند و همان راهي را كه اصحاب پدران من رفته اند، بپيمايد جز دو نفر كه خداي آن ها را بيامرزد: يكي عبدالله بن ابي يعفور و ديگري حمران بن اعين. اين دو از مؤمنان و شيعيان خاص ما هستند.

و فرمود: من و پدرم روز قيامت شفيع خوبي براي حمران هستيم، دست او را خواهيم گرفت و از وي جدا نخواهيم گشت تا با هم وارد بهشت شويم.

حمران علاوه بر اينكه فقيه بود از علماي كلام و از دانشمندان نحو و لغت نيز به شمار مي رفت. نام وي در رديف قاريان قرآن نيز بود [401].

[صفحه 228]

جابر بن يزيد جعفي كوفي
اشاره

جابر از امام باقر و امام صادق عليهماالسلام احاديثي نقل كرده است. او در سال 128 يا 132 هجري در دوران امام صادق عليه السلام از دنيا رفت.

جابر تنها از امام صادق عليه السلام هفتاد هزار حديث روايت كرده است و اگر كسي احاديثي را كه از او نقل شده بررسي كند، در مي يابد كه وي حامل اسرار علوم اهل بيت بوده و كرامت هايي از آن ها براي مردم بازگو مي كرد كه عقول آنان تاب شنيدن آن كرامات را نداشت [402].

جابر و اظهار جنون

امام صادق عليه السلام به او فرمود كه اظهار جنون و ديوانگي كند و او نيز اين كار را كرد و در اطراف مسجد كوفه مي چرخيد. بچه ها اطراف او جمع مي شدند و او مي گفت: منصور بن جمهور را اميري غير مأمور مي يابم.

پس از چند روز از طرف هشام بن عبدالملك به والي كوفه دستور رسيد كه: شنيده ام شخصي به نام جابر در كوفه است، او را پيدا كن و سرش را از بدن جدا ساز و براي من بفرست.

حاكم كوفه از اطرافيان خود پرسيد: آيا كسي را به اين نام (جابر) مي شناسيد؟

گفتند: او مردي است عالم و فاضل و محدث، اما از وقتي كه از سفر حج

[صفحه 229]

برگشته مبتلا به مرض جنون شده است. اكنون هم در ميدان مسجد سوار بر ني مي شود و با كودكان بازي مي كند.

خود والي از جا حركت كرد، آمد به طرف جابر و او را به همان حال مشاهده كرد، گفت: خداي را سپاسگزارم كه دست مرا به خون جابر آلوده نساخت.

و از اينجا معلوم مي شود كه چرا امام صادق عليه السلام به جابر دستور داد خود را مجنون وانمود كند. جابر وقتي اطمينان

پيدا كرد او را نخواهند كشت، به حالت اول برگشت و چيزي نگذشت كه منصور بن جمهور به كوفه آمد و آنچه جابر خبر داده بود، واقع شد [403].

جابر، حامل اسرار علوم اهل بيت

يعقوبي در اين باره كه جابر از اسرار علوم اهل بيت باخبر بود مي نويسد: حميد بن قحطبه گفت: پدرم قحطبه به من خبر داد كه در دوران حكومت بني اميه وارد مسجد كوفه شدم و جامه اي از پوست خز كه درشت بود، پوشيده بودم. پيرمرد سالخورده اي را ديدم كه مردم در اطرافش نشسته بودند و او درباره ي بني اميه صحبت مي كرد و مي گفت در آينده چه كارهايي انجام خواهد شد. گفت: در آن زمان مردي خروج خواهد كرد كه معروف به قحطبه است و فكر مي كنم او همين اعرابي است (به سوي به اشاره كرد). قحطبه گفت: من به وحشت افتادم و از جاي خود بلند شده به گوشه اي رفتم. هنگامي كه صحبت او تمام شد، گفت: اگر بخواهم بگويم آن شخص تو هستي، مي گويم. سپس سؤال كردم نام اين شخص چيست؟ گفتند جابر بن يزيد جعفي [404].

[صفحه 230]

صفوان جمال

از شاگردان ديگر امام صادق عليه السلام صفوان بن مهران جمال اسدي كوفي است. كنيه ي او ابومحمد است و مورد اعتماد مي باشد. وي از امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام رواياتي نقل كرده است. زيارت اربعين امام حسين عليه السلام و زيارت وارث و دعاي معروف علقمه را كه پس از زيارت عاشورا خوانده مي شود، همين صفوان از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده است. او بارها امام صادق عليه السلام را از مدينه به كوفه آورد و با آن حضرت به زيارت قبر حضرت اميرالمؤمنين نائل گشت و از محل دفن اميرمؤمنان بخوبي آگاه بود [405] و پس از اطلاع يافتن از موضع قبر آن حضرت، مدت دو سال به زيارت آن تربت مي رفت و نماز خود را نزد آن حضرت

به جا مي آورد [406] و آنگاه كه قبر اميرمؤمنان عليه السلام به وسيله ي سيل از بين رفت، امام صادق عليه السلام پولي به صفوان داد و به او دستور داد كه آن را تجديد بنا و نوسازي كند [407].

صفوان علاقه ي شديدي به اهل بيت پيامبر داشت و اوامر آنان را اجرا مي كرد گرچه به زيان او تمام مي شد و جان وي به خطر مي افتاد.

[صفحه 231]

عبدالله بن ابي يعفور

عبدالله بن ابي يعفور عبدي كوفي از حواريين امام باقر و امام صادق عليهما السلام به شمار مي رفت و بسيار مورد توجه و علاقه ي امام صادق عليه السلام قرار داشت، زيرا در امتثال اوامر آن بزرگوار و اطاعت از دستورهاي وي ثابت قدم بود، تا آنجا كه به امام ششم عليه السلام عرض كرد: به خدا سوگند اگر اناري را نصف كني و بگويي نصف اين انار حلال و نصف ديگر آن حرام است، شهادت مي دهم كه آنچه گفتي حلال است، حلال و آنچه فرمودي حرام است، حرام مي باشد.

حضرت دو بار فرمود: خدا تو را رحمت كند.

هنگامي كه عبدالله از دنيا رفت، امام صادق عليه السلام براي مفضل بن عمر نامه اي نوشت كه حاكي از مقام و جلالت شأن وي بود. در قسمتي از نامه چنين آمده است:

«عبدالله بن ابي يعفور از دنيا رفت در حالي كه خدا از او راضي بود و به عهدي كه با خدا و پيامبر و امام خويش بسته بود وفا كرد و وظيفه اش را بخوبي انجام داد.» تا آنجا كه فرمود: «در زمان ما كسي مطيع تر نسبت به خدا و رسول و امام خود از او نبود و تا هنگامي كه مرد، به همان حال باقي بود و در بهشت همنشين

رسول خدا و اميرالمؤمنين عليهماالسلام گرديد.» [408].

[صفحه 232]

معلي بن خنيس

از بررسي روايات استفاده مي شود كه او از اولياء و اهل بهشت است و مورد توجه و علاقه ي امام صادق عليه السلام بوده است، زيرا هنگامي كه معلي كشته شد امام صادق عليه السلام در مكه بود، وقتي از مكه برگشت و وارد مدينه گرديد و از كشته شدن معلي اطلاع يافت، با ناراحتي از منزل بيرون آمد به گونه ي كه عباي آن حضرت به زمين كشيده مي شد و اسماعيل فرزند آن حضرت نيز پدر را همراهي مي كرد. هنگامي كه چشم مبارك امام ششم عليه السلام به داوود (والي مدينه از طرف منصور) افتاد، فرمود: چرا دوست و وكيل من را كشتي؟ مال مرا گرفتي؟ و حضرت آرام نگرفت تا قاتل معلي را قصاص كرد. وقتي خواستند قاتل معلي را قصاص كنند، فرياد مي زد: به من دستور مي دهيد معلي را به قتل رسانم، آنگاه خودم را مي كشيد؟ [409].

داوود بن علي از طرف منصور والي مدينه بود. كسي را نزد معلي فرستاد كه شيعيان و پيروان امام صادق عليه السلام و اصحاب ايشان را به داوود معرفي كند، ولي معلي تسليم نشد و از معرفي آن ها خودداري كرد و گفت كه آن ها را نمي شناسد. او را تهديد به قتل كردند، ولي با اين همه نام آن ها را كتمان كرد و گفت: مرا از كشته شدن مي ترسانيد؟ به خدا قسم اگر شيعيان امام صادق عليه السلام در زير پاي من باشند، پاي خود را از روي آن ها برنخواهم داشت. اگر تو مرا به قتل برساني، من سعادتمند مي شوم ولي تو شقي و بدبخت خواهي شد.

آنگاه داوود دستور داد او را كشتند و اموال او

را كه از آن امام صادق

[صفحه 233]

عليه السلام بود، گرفتند [410].

وقتي داوود، معلي را دستگير و زنداني كرد و تصميم گرفت او را بكشد، معلي گفت: چون بدهكاري زياد دارم، از طرفي مال و ثروت فراواني هم در اختيار دارم، مرا از زندان بيرون بياور تا در ميان مردم صحبت كنم.

داوود موافقت كرد و آنگاه كه مردم اجتماع كردند، گفت: اي مردم، من معلي بن خنيس هستم. هر كس مرا مي شناسد، مي شناسد. شما شهادت دهيد كه آنچه از خود به جاي مي گذارم از پول، خانه، غلام، كنيز و... تمام آن ها متعلق به جعفر بن محمد است.

سپس داوود دستور داد او را كشتند. پس از اينكه معلي را كشتند، حضرت صادق عليه السلام تا صبح در مسجد بود و در آخر شب داوود را نفرين كرد. به خدا سوگند هنوز سر از سجده برنداشته بود كه صداي صيحه و فرياد بلند شد، مردم گفتند داوود بن علي از دنيا رفته است. [411].

محمد بن علي بن نعمان

محمد بن علي بن نعمان بجلي كوفي معروف به «مؤمن الطاق» از اصحاب و شاگردان امام صادق عليه السلام است.

دشمنان وي لقب «شيطان الطاق» به او داده اند [412].

او در محل معروفي از كوفه به نام «طاق المحامل» مغازه اي داشت. در آن

[صفحه 234]

زمان پول هاي قلابي زياد پيدا شده بود و هر كسي آن ها را نمي شناخت چون از ظاهر پول متوجه نمي شد، اما به محض اينكه پول ها را به دست او مي دادند، مي فهميد و پول هاي تقلبي را جدا مي كرد. نجاشي مي گويد چون مغازه ي او در طاق المحامل بود وي را «مؤمن الطاق» ناميده اند.

علم و نبوغ و عظمت او از مباحثي كه درباره ي زراره گذشت، روشن مي شود. از نظر علوم

و معارف اسلامي در رتبه ي بالايي بود و هنگام استدلال كردن بسيار قوي بود. در جهات متعددي از علوم داراي نبوغ و برجستگي خاصي بود. در معارضه و مناظره بسيار مهارت داشت و هنگام جواب دادن بسرعت جواب مي گفت. هنگامي كه استدلال مي كرد، دلايل بسيار روشن و متقن مي آورد و اين چيزي است كه تاريخ نويسان در اين باره اتفاق نظر دارند كه براي نمونه چند مورد را يادآور مي شويم:

1. هنگامي كه امام صادق عليه السلام از دنيا رفت، ابوحنيفه به مؤمن الطاق گفت: اي اباجعفر، امام تو فوت كرد.

مؤمن گفت: اگر امام من وفات كرد، امام تو (شيطان) تا وقت معلوم زنده است [413].

2. ابوحنيفه به او گفت: شما شيعيان به رجعت معتقد هستيد؟

مؤمن: آري.

ابوحنيفه: پس پانصد دينار قرض به من بده تا در رجعت كه به دنيا برگشتم آن را به تو پس بدهم.

مؤمن: براي من ضامني بياور كه وقتي به دنيا برمي گردي به صورت انسان برگردي تا من پول را به تو بدهم، زيرا مي ترسم به صورت بوزينه برگردي و نتوانم پول خود را از تو بگيرم [414].

[صفحه 235]

تأليفات وي مؤمن الطاق داراي تأليفاتي به شرح ذيل است:

1. كتاب الامامة

2. كتاب المعرفة

3. كتاب الرد علي المعتزلة في امامة المفضول 4. كتاب في امر طلحة و زبير و عايشة [415].

5. كتاب اثبات الوصية

6. كتاب افعل، لا تفعل 7. المناظرة مع ابي حنيفة [416].

هشام بن حكم
اشاره

يكي ديگر از چهره هاي معروف و شاگردان مبرز امام صادق عليه السلام هشام بن حكم كندي است. او در كوفه و واسط بزرگ شد و به عنوان تجارت به بغداد مي رفت و پس از مدتي در بغداد سكونت گزيد و براي تجارت به شهرها

مي رفت و در همان زمان مردم را ارشاد مي كرد و از حريم اهل بيت دفاع مي نمود و با منكران خدا به مباحثه مي پرداخت به گونه اي كه قادر به جواب گفتن نبودند و از اين راه عده ي زيادي را به توحيد و يكتاپرستي كشانيد.

[صفحه 236]

هنگامي كه هشام در كوفه زندگي مي كرد، كوفه پايگاهي شده بود براي اختلاف مذاهب. علم كلام در آنجا بشدت رواج داشت و از اطراف كوفه علما و متفكران و دانشمندان مي آمدند و در آنجا جلسات علمي تشكيل مي دادند و در حقيقت كوفه محل بحث و مناظره و درگيري بين اصحاب مذاهب مختلف بود.

عده اي براي اينكه در مباحثات خود بر خصم پيروز شوند، از علم كلام استفاده مي كردند و براي اينكه صحت عقيده و نظر خود را به طرف ثابت كنند و مسلك خويش را درست جلوه دهند، علم كلام را وسيله قرار مي دادند. هشام بن حكم نيز كه در علم كلام سابقه ي زيادي داشت، هنگام بحث و مناظره با نيرومندي و قدرت خاصي نظريات متكلمان ديگر فرق اسلامي را كه تحت تأثير فلسفه ي يوناني قرار گرفته بودند، رد مي كرد و در تمام مراحل با موفقيت از عهده ي بحث برمي آمد و به خاطر همين قدرت مناظره ي او بود كه امام صادق عليه السلام به او فرمود: «اي هشام، تو با هر دو پا به زمين نمي خوري (به طوري كه هيچ گونه جوابي برايت نباشد). تا بخواهي به زمين بيفتي، پرواز مي كني (به محض اينكه متوجه شوي مغلوب مي شوي، خود را نجات مي دهي). افرادي مانند تو بايد با مردم سخن گويند. خود را از لغزش نگه دار، شفاعت ما دنبالش مي آيد ان شاء الله» [417].

به هر حال

تشكيل اين گونه مجالس سبب شد كه از طرف حكومت وقت جان وي به خطر بيفتد، چون از مناظرات قوي و مستدل او درباره ي امامت و طرفداري از علويان آگاه شده بودند، تا آنجا كه هارون الرشيد از فعاليت وسيع و گسترده ي او و برتري وي بر بيشتر انديشمندان و رجال زمان خود مطلع شد و تصميم به كشتن او گرفت، اما يحيي بن خالد برمكي از او دفاع كرد و محيط را براي او مساعد ساخت، به گونه اي كه نظر هارون را نسبت به هشام تغيير داد و

[صفحه 237]

هارون از قتل وي صرف نظر كرد، گرچه هميشه كينه ي هشام را در دل داشت و برخي از اوقات بر اثر ناراحتي زياد، اين كينه را اظهار مي كرد. به عنوان نمونه در مجلسي كه يحيي برمكي براي مناظره در بغداد تشكيل داد و نتايج بسيار خوبي داشت و اثر زيادي در روشن شدن افكار گذاشت و رياست و نظارت آن مجلس را هشام عهده دار بود، بحثي درباره ي امامت مطرح شد. هارون كه خود را در گوشه اي مخفي كرده بود، به اين بحث گوش مي داد. مناظره شدت گرفت و هشام پيروز شد. هارون ناراحت شد وگفت: زبان هشام از هزار شمشير برنده تر است [418].

بحث امامت

از مسائلي كه در دوران هشام بن حكم زياد مورد بحث و گفتگو قرار مي گرفت، مسئله ي امامت بود و اهميت آن از اين جهت بود كه امامت تنها اصلي بود كه مي توانست راهي براي خليفه باز كند تا بتواند به نام شريعت بر بندگان خدا حكومت كند و ولي امري باشد كه اطاعت او بر مردم واجب باشد و اگر مسئله ي امامت نبود، نمي توانست

در سرنوشت مردم دخالت كند و به عنوان حجت خدا بين خلق و خالق بر آن ها مسلط شود. به همين دليل (اهميت مسئله ي امامت) خلفاي اموي و عباسي به خاطر كاستن از گسترش بحث درباره ي امامت، كوشيدند موانعي ايجاد كنند تا نظر شيعه درباره ي امامت براي مردم روشن نشود؛ از اين رو مهر بر دهان ها زدند و جلوي درك و رشد مردم را گرفتند و آزادي بيان و سخن را از آن ها سلب كردند و روش تهديد و ارعاب را پيش گرفتند.

با اين همه هشام بن حكم در هر اصلي از اصول اسلامي بحث مي كرد، اگر بحث وي به امامت منتهي مي شد، در صورتي كه از مجازات و كيفر و شكنجه ي

[صفحه 238]

دشمن در امان بود، به صراحت دليل خود را بيان مي كرد و اگر خطري براي او در پيش بود، به طور اشاره استدلال مي كرد، زيرا اثبات ائمه ي اثني عشر در آن زمان به معناي نابود كردن و فروريختن پايه هاي حكومت خلفا بود.

خلاصه درباره ي هشام بايد گفت او بي شك از مفاخر اسلام بود كه تمام نيروي خود را در راه خدمت به حق و نشر مسائل اسلام به كار گرفت و به مخالفت با دشمنان دين و برطرف كردن پرده هاي ابهامي كه بيش از حد روي بعضي افكار نشسته بود، پرداخت و در مجالسي كه براي مناظره تشكيل مي شد، با مخالفان بحث مي كرد كه به نقل يك مورد از مناظره هاي معروف وي درباره ي نياز به امام و ضرورت وجود رهبر بسنده مي كنيم.

مناظره ي هشام و عمرو بن عبيد معتزلي

امام صادق عليه السلام به هشام بن حكم كه تازه جواني بود و در محضر آن بزرگوار نشسته بود، فرمود: اي هشام، مباحثه ي خود

با عمرو بن عبيد را براي من نقل كن.

هشام: ابهت و عظمت شما مانع اين مي شود كه بتوانم در حضور شما سخن بگويم و شرم دارم از اينكه آن را بازگو كنم.

امام: هرگاه به شما امر كردم، انجام دهيد.

هشام: از مجلسي كه عمرو بن عبيد معتزلي در مسجد بصره تشكيل مي داد باخبر شدم و بسيار بر من گران آمد كه چرا بايد اين گونه مجالس تشكيل شود. به همين جهت روانه ي بصره شدم. روز جمعه به مسجد رفتم، ديدم گروه زيادي اجتماع كرده اند و عمرو بن عبيد در حالي كه جامه ي پشمينه ي سياهي به كمر بسته و عبايي بر دوش انداخته، در ميان آنان نشسته است و به سؤال هايشان پاسخ مي گويد. من رفتم و در گوشه اي نشستم، سپس گفتم: اجازه مي دهي سؤالي مطرح كنم؟

- آري [صفحه 239]

- تو چشم داري؟

- فرزند، اين چه سؤالي است؟ چيزي را كه مي بيني چرا سؤال مي كني؟

- سؤال من اين گونه است.

- بپرس گرچه سؤالت احمقانه است.

- بنابراين جواب همان سؤال را بفرماييد.

- ديگر بار سؤال كن!

- چشم داري؟

- آري.

- با چشم چه كار مي كني؟

- رنگ ها و اشخاص را مي بينم.

- بيني داري؟

- آري.

- با آن چه مي كني؟

- بوييدني ها را مي بويم.

- دهان داري؟

- آري.

- با آن چه مي كني؟

- مزه ها را مي چشم.

- گوش داري؟

- آري.

- با آن چه مي كني؟

- صداها را مي شنوم.

- دل داري؟

- آري.

- با آن چه مي كني؟

- آنچه را بر اعضا و حواس من در آيد، تشخيص مي دهم.

[صفحه 240]

- مگر با وجود اين همه اعضا انسان از دل بي نياز نمي شود؟

- نه.

- چگونه از دل بي نياز نيستي با اينكه اعضا صحيح و سالم اند؟

- فرزندم، هرگاه اعضاي بدن در چيزي كه ببويد يا

ببيند يا بچشد يا بشنود ترديد كنند، آن را به دل ارجاع مي دهند تا ترديد وي برطرف گردد و يقين حاصل كند.

- پس خدا دل را براي رفع ترديد اعضا گذاشته است.

- آري.

- بنابراين دل لازم است و اگر نباشد، براي اعضاي بدن يقين پيدا نخواهد شد؟

- آري.

اي ابامروان (كنيه ي عمرو است)، خداي تبارك و تعالي كه اعضاي تو را بدون امامي كه صحيح را تشخيص دهد و ترديد را به صورت يقين درآورد، وانگذاشته است، آيا مي شود اين همه مخلوق را در سرگرداني و اختلاف واگذارد و براي آنان امامي كه هنگام تحير و بلاتكليفي خود به او رجوع كنند، قرار ندهد؟ در صورتي كه براي اعضاي تو امامي قرار داده است كه ترديد خود را به او ارجاع مي دهي تا آن را برطرف كند.

عمرو ساكت شد و به من جوابي نداد. سپس متوجه من شد و گفت: تو هشام بن حكم هستي؟

- نه.

- از همنشينان او هستي؟

- نه.

- اهل كجايي؟

- اهل كوفه.

- تو همان هشام هستي.

سپس مرا در آغوش گرفت و به جاي خود نشانيد و خودش از آنجا

[صفحه 241]

برخاست و تا موقعي كه آنجا بودم، سخن نگفت.

پس از اينكه سخن هشام تمام شد، امام صادق عليه السلام خنديد و فرمود: اين روش بحث را چه كسي به تو آموخت؟

عرض كرد: آنچه را از شما شنيده بودم، تنظيم كردم و گفتم.

فرمود: به خدا سوگند اين مطلب در صحف ابراهيم و موسي نوشته شده است [419].

خلاصه هشام بن حكم، فقيه متكلم و اهل مناظره و از بزرگان اماميه است [420] و در علم كلام و حكمت الهي و ساير علوم عقلي و نقلي، اعلم اهل

قرن دوم هجري بود [421].

شاگردان هشام

هشام بن حكم شاگردان زيادي داشت كه از وي احاديث فراواني نقل كرده اند كه در كتب فقه و حديث ضبط شده است. از جمله ي شاگردان او مي توان براي نمونه اين اشخاص را نام برد:

1. نضر بن سويد صيرفي كوفي: او از شاگردان امام كاظم عليه السلام بود كه جزء افراد موثق و مشهور به عدالت و صحت حديث است.

2. نشيط بن صالح عجلي: او نيز شاگرد ديگر هشام و از شاگردان امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام بود.

3. يونس بن عبدالرحمن: وي از اصحاب امام كاظم و امام رضا عليهماالسلام بود و تأليفات زيادي دارد و از افراد مورد اطمينان و داراي منزلت و مقام علمي والايي بوده است.

[صفحه 242]

تأليفات هشام وي در رشته هاي مختلف و متفاوت علوم تأليفاتي دارد كه بعضي از آن ها را يادآور مي شويم:

1. كتاب امامت 2. دلايل حدوث اشياء

3. رد بر زنادقه 4. رد بر ثنويت (دوگانه پرستي)

5. كتاب توحيد

6. رد بر هشام جواليقي 7. رد بر طبيعيون 8. پير و جوان 9. تدبير

10. ميزان 11. ميدان 12. رد بر كسي كه به امامت مفضول اعتقاد دارد

13. اختلاف مردم در امامت 14. وصيت و رد بر منكران آن 15. جبر و قدر

16. حكمين 17. رد بر معتزله در مورد طلحه و زبير

18. قدر

19. الفاظ

20. معرفت (شناخت)

21. استطاعت [صفحه 243]

22. هشت باب 23. چگونه فتح باب اخبار مي شود

24. رد بر ارسطاطاليس (در توحيد) [422].

25. رد بر معتزله 26. مجلسي درباره ي امامت 27. فرايض (ارث) [423].

موقعيت هشام در نظر ائمه

هشام بن حكم علم فقه، حديث و تفسير را از محضر امام صادق عليه السلام كسب كرد و از اول زندگي در خدمت ايشان بود و احاديث زيادي درباره ي

احكام مختلف از آن بزرگوار نقل كرده است. امام صادق عليه السلام او را احترام مي كرد و مقدم وي را گرامي مي داشت.

هشام پس از رحلت امام صادق عليه السلام از محضر امام هفتم موسي بن جعفر عليه السلام علوم زيادي آموخت و چون مورد توجه و عنايت اين بزرگان بود، به او اجازه مي دادند كه با مخالفان اسلام مناظره كند با اينكه امام صادق عليه السلام به تمام شاگردان خود اين اجازه را نداده بود. به هر حال برخي از ائمه ي معصومين عليهم السلام درباره ي او تعابيري دارند كه چند مورد آن ها از نظرتان مي گذرد:

امام هشتم عليه السلام فرمود: هشام با دل و زبان و دست خود (با تمام نيرو) ما را ياري مي كند [424].

و فرمود: «هشام بن حكم پرچمدار حق ما و كسي است كه سخن ما را بر

[صفحه 244]

كرسي مي نشاند و صدق ما را تأييد مي كند و سخنان و دليل هاي باطل دشمنان ما را رد مي كند. متابعت از او متابعت ما و مخالفت با او دشمني و مخالفت با ما است» [425].

و نيز فرمود: هشام بنده ي صالح و شايسته اي بود [426].

حضرت جواد عليه السلام فرمود: خدا بيامرزد هشام را، چقدر از اهل بيت دفاع كرد [427].

مفضل بن عمر
اشاره

وي نيز يكي از شاگردان معروف امام صادق عليه السلام است و چون از شهرت به سزايي برخوردار مي باشد، از بيان شرح حال او به طور مشروح صرف نظر مي كنيم و تنها با اشاره اي به رساله ي وي در توحيد كه معروف به «توحيد مفضل» است، بسنده مي كنيم. [428].

[صفحه 245]

رساله ي توحيد مفضل

«توحيد مفضل» حاوي مطالب سودمندي در مورد خلقت انسان و جهان و اثبات وجود خداي متعال و علم و قدرت و حكمت او است كه امام صادق عليه السلام در چهار جلسه براي مفضل بيان فرمودند.

محمد بن سنان مي گويد: مفضل بن عمر گفت: روزي هنگام غروب در روضه ي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بين قبر و منبر نشسته بودم و در عظمت پيامبر و آنچه خداوند از شرف و فضيلت به آن بزرگوار عطا كرده است، مي انديشيدم. ناگاه ابن ابي العوجاء كه يكي از زنديقان آن زمان بود، آمد و در جايي نشست كه من سخن او را مي شنيدم. پس از آن مردي از دوستانش وارد شد و نزديك او نشست. ابن ابي العوجاء و دوستش درباره ي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مطالبي بيان كردند. آنگاه ابن ابي العوجاء گفت: نام محمد را كه عقل من در آن حيران است و فكر من در كار او درمانده است، واگذار و در اصلي كه محمد آورده است، سخن بگو.

در اين هنگام سخن از آفريدگار جهان به ميان آوردند و حرف را بدانجا رساندند كه جهان خالق و مدبري ندارد و همه چيز خود بخود از طبيعت پديد آمده است و پيوسته چنين بوده و چنين خواهد بود.

مفضل گويد: وقتي كه اين سخنان واهي و بي اساس را

از آن به دور مانده [صفحه 246]

از رحمت حق شنيدم، از شدت خشم و ناراحتي نتوانستم خودداري كنم و گفتم: اي دشمن خدا، زنديق و بي دين شدي و پروردگاري را كه تو را به بهترين تركيب و صورت آفريده و از حالات گوناگوني گذرانده تا به اين حد رسانده است، انكار كردي؟ اگر در خود بينديشي و به درك خويش رجوع كني، بي ترديد دلايل پروردگار و آثار آفرينش خداي متعال را در وجود خود خواهي يافت و خواهي ديد كه شواهد وجود خدا و حكمتش در تو آشكار و روشن است.

ابن ابي العوجاء گفت: اي مرد، اگر تو از متكلماني (كساني كه از بحث عقايد آگاهي دارند و در بحث و جدل ورزيده اند)، با تو به روش آنان سخن بگويم و در آن صورت اگر ما را محكوم كردي، ما از تو پيروي كنيم؛ و اگر از آنان نيستي، سخن گفتن با تو سودي ندارد؛ و اگر از ياران جعفر بن محمد صادق هستي، او خود با ما چنين سخن نمي گويد و به اين طريق با ما مجادله نمي كند. او سخنان ما را بيش از آنچه تو شنيدي، بارها شنيده ولي به ما دشنام نداده و در پاسخ ما از حد و ادب بيرون نرفته است. او آرام و بردبار و خردمند و متين است و هرگز خشم و سفاهت بر او چيره نمي شود و از جاي به در نمي رود... سخنان و دلايل ما را مي شنود، تا آنكه هر چه در دل داريم بر زبان مي آوريم و گمان مي كنيم بر او پيروز شده ايم، آنگاه با كمترين سخن، دلايل ما را باطل مي سازد و با كوتاه ترين كلام،

حجت را بر ما تمام مي كند چنانكه نمي توانيم پاسخ دهيم. اينك اگر تو از پيروان او هستي، چنانكه شايسته ي او است با ما سخن بگو.

من اندوهناك از مسجد بيرون آمدم و در حالي كه در باب ابتلاي اسلام و مسلمانان به كفر اين ملحدان و شبهات آنان در انكار آفريدگار فكر مي كردم، به حضور سرورم امام صادق عليه السلام رسيدم. امام چون مرا افسرده و اندوهگين يافت، پرسيد، تو را چه شده است؟

من سخنان آن دهريان (كساني كه قائل اند عالم از اول بوده و خالقي ندارد) و آنچه را بين من و آنان واقع شده بود، به عرض رساندم. فرمود: براي [صفحه 247]

تو از حكمت آفريدگار در آفرينش جهان و حيوانات و درندگان و حشرات و مرغان و هر جانداري از انسان و چهارپايان و گياهان و درختان ميوه دار و بي ميوه و گياهان خوردني و غيرخوردني بيان خواهم كرد، چنانكه عبرت گيرندگان از آن عبرت گيرند و بر معرفت مؤمنان افزوده شود و ملحدان و كافران در آن حيران بمانند. بامداد فردا نيز نزد ما بيا.

مفضل گويد: از اين توفيق بسيار خوشحال شدم و به خانه آمدم و در انتظار آن وعده ي جان بخش شبي طولاني را پشت سر گذاشتم [429].

بامداد به خدمت امام شتافتم، اجازه خواستم وارد شدم و در مقابل امام ايستادم. به من دستور نشستن داد. نشستم. آنگاه به حجره ي ديگر رفت كه خلوت بود. به من فرمود دنبال من بيا. من نيز رفتم. داخل حجره شدم. نشست، من نيز روبروي او نشستم. فرمود: اي مفضل، گويا به انتظار وعده اي كه به تو دادم، شبي طولاني را پشت سر گذاشتي؟

عرض كردم: آري، سرور

من.

از اينجا امام بحث را آغاز كرد و اولين جلسه اين گونه شروع شد. فرمود: اي مفضل، بي ترديد خدا بود و هيچ چيز پيش از او نبود. او باقي است و بقايش را نهايتي نيست. حمد و ستايش سزاوار او است كه به ما الهام فرمود و شكر و سپاس مخصوص او است كه برترين مراتب علوم و رفيع ترين قله هاي سرافرازي را به ما عطا كرد و ما را بر همه ي آفريدگان به علم خويش برگزيد و به حكمت خود ما را بر آنان گواه ساخت.

مفضل مي گويد: عرض كردم: اي سرور من، اجازه مي فرماييد آنچه را شرح مي دهيد، بنويسم؟

موافقت كرد، سپس فرمود:

اي مفضل، كساني كه در وجود آفريدگار جهان ترديد مي كنند، به عجايب خلقت جهان جاهل اند و فهمشان از درك حكمت هاي خداي [صفحه 248]

متعال در مخلوقات دريا و كوه و دشت كوتاه و قاصر است. بنابراين به سبب كوتاهي فكر و دانششان به راه انكار رفته اند و به جهت ناتواني بصيرتشان به لجاجت و تكذيب پرداخته اند تا آنجا كه خلقت اشياء را منكر شده و مي گويند موجودات را خالقي نيست و ادعا مي كنند كه جهان مدبري ندارد و آنچه واقع مي شود بنابر حساب و اندازه و حكمت و تدبير نيست! خداي متعال برتر از آن است كه وصف مي كنند و خدا ايشان را بكشد كه از حق روشن و آشكار به كدام سوي مي روند؟ آنان در گمراهي و كوري و حيرت خود چون گروهي نابينايند كه در عمارتي استوار و آراسته درآيند و در آن فاخرترين فرش گسترده باشد و انواع خوردني و نوشيدني و پوشيدني و آنچه آدمي بدان نيازمند است، آماده باشد و

هرچيز با تدبير و اندازه اي درست در جاي خود قرار گرفته باشد. پس آن كوران به هر سوي عمارت رفت و آمد كنند و در اطاق ها وارد شوند در حالي كه نه بنا را مي بينند و نه آنچه در آن مهيا شده است، و گاه باشد كه پايشان به ظرفي يا اثاثي كه درست در جاي خود قرار دارد، برخورد و آنان نيازي به آن نبينند و نيز ندانند كه آن را چرا و براي چه كار در آنجا نهاده اند و از ناداني خشمگين شوند و بر بنا و بنا كننده ناسزا گويند. به طور دقيق حال گروهي كه حسن تقدير معبود جهان و كمال تدبير در عالم هستي را انكار مي كنند، چون آن كوران است، زيرا اذهان اين منكران اسباب و علل و فوايد اشياء را در نيافته است و در اين جهان حيران و نادان پرسه مي زنند و آنچه از درستي نظام و استحكام آفرينش و زيبايي ساخت در اين سرا به كار رفته نمي فهمند و چون چيزي ببينند كه سببش را ندانند و عقلشان به حكمت آن نرسد، به بدگويي و انكار مي پردازند و آن را به خطا و بي تدبيري نسبت مي دهند. اي مفضل، در تدبير خداي حكيم و توانا بينديش، در خلقت حيوانات درنده و شكاري كه چگونه براي آن ها دندان هاي تيز و برنده و چنگال هاي سخت و محكم و دهان هاي بزرگ آفريده است تا با عالم ايشان مناسبت داشته باشد و... همچنين مرغان شكاري گوشتخوار منقارها و چنگال هايي موافق با كارشان دارند. اگر خداوند به حيوانات علفخوار چنگال مي داد، چيزي را كه محتاجش نيستند به آن ها داده بود زيرا شكار

نمي كنند و گوشت نمي خورند، و اگر به درندگان سم مي داد، چيزي

[صفحه 249]

را كه نيازمندش نبودند به آن ها بخشيده و چيزي را كه به آن نيازمندند يعني حربه و اسلحه اي كه با آن غذاي خود را شكار كنند، از آن ها دريغ كرده بود. آيا نمي بيني كه خداي متعال به هر يك از اين دو صنف حيوان آنچه را مناسب آن ها است و براي بقا و صلاح كار آن ها لازم است عطا كرده است؟ اكنون بچه ي چهارپايان را بنگر كه پس از تولد چگونه از پي درمان خود مي روند و به برداشتن و پرورشي كه فرزند آدمي نيازمند آن است نيازي ندارند، چرا كه آنچه مادران آدمي از مدارا و آگاهي به پرورش طفل و توانايي بر اين كارها كه با كف هاي گشاده و انگشتان كشيده ممكن است دارا باشند، مادران چهارپايان ندارند. به همين جهت خداي متعال مقارن با ولادت به بچه ي چهارپا بدون مربي و پرستار توانايي آن داده كه بر پاي خويش بايستد و راه برود تا تلف نشود و بدون پرورش مربي طريق رشد و صلاح خويش را بپيمايد و به كمال خود برسد و نيز جوجه ي بسياري از پرندگان چون ماكيان (مرغ خانگي) و تيهو و دراج و كبك در همان ساعتي كه از تخم بيرون مي آيند، راه مي روند و دانه بر مي چينند و خداي متعال براي جوجه ي كبوتر و پرندگان ديگر از اين قبيل در مادران آن ها مهرباني بيشتري قرار داده كه دانه را در چينه دان خود انباشته و در دهان جوجه مي ريزند تا آنگاه كه جوجه به پرواز درآيد و به همين جهت به اين پرندگان مانند غيرشان از ماكيان

و نظاير آن جوجه بسيار نداده تا مادر بتواند به جوجه ها رسيدگي نمايد و آن ها تلف نشوند. پس مي بيني كه هر يك بهره اي مناسب خويش از تدبير خداي حكيم آگاه يافته اند.

... اي مفضل، اينك براي تو از آفت ها و بلاها سخن مي گويم كه گاهي پديد مي آيد و گروهي از جاهلان آن را وسيله ساخته اند كه خداي متعال و آفرينش او و تدبير و تقديرش را انكار نمايند و وقوع آن ها را در جهان برخلاف حكمت مي پندارند... مانند وبا و طاعون و انواع بيماري ها و تگرگ و ملخ كه كشتزارها و ميوه ها را ضايع مي سازد... در پاسخ ايشان مي گوييم اگر خالق و مدبري در جهان نمي بود، مي بايست بيش از اين فتنه و فساد و آفت و بلا در دنيا پديد آيد و مثلا نظام آسمان و زمين گسسته شود و كواكب بر زمين فرو افتند يا زمين به آب فرو رود يا

[صفحه 250]

آفتاب ديگر طلوع نكند يا رودها و چشمه ها خشك شوند، چنانكه آب ناياب گردد يا هوا از حركت باز بماند و هيچ باد نوزد يا همه ي چيزها فاسد شوند يا آب دريا بر خشكي طغيان كند و همه ي جانداران را غرق سازد! و همين آفت ها از قبيل طاعون و ملخ همه چرا دير نمي پايد و دائمي نيست تا همه را بيچاره و نابود سازد، و فقط گاهي بروز مي كند و زود برطرف مي شود؟ نمي بيني كه جهان از آن بلاهاي بزرگ كه مي تواند همه ي اهل جهان را نابود سازد، محفوظ است و فقط گاهي مردمان را با آفت ها و بلاهاي كوچك مي گزد و مي ترساند تا ادب شوند و باز به زودي آن بلا را زايل

مي سازد تا وقوع آفت و بلا پندي براي آنان باشد و برطرف كردنش رحمت و نعمتي بر آنان؟

بي دينان درباره ي مصيبت ها و ناخوشايندهايي كه براي مردم رخ مي دهد مي گويند اگر جهان آفريدگار مهرباني دارد چرا اين گرفتاري ها پيدا مي شود؟ گوينده ي چنين سخني گمان مي كند كه عيش و زندگي آدمي در جهان بايد از هر رنج و كدورتي صاف و خالي باشد. اگر چنين مي بود، آن قدر شر و فساد و طغيان در مردم پديدار مي شد كه نه به صلاح دنياشان بود و نه به كار آخرتشان مي آمد. چنانكه مي بيني برخي را كه به ناز و نعمت برآمده اند و به امنيت و رفاه توانگري پرورش يافته اند، در طغيان و كفران بدانجا مي رسند كه گويي فراموش كرده اند از جنس بشر و مخلوق پروردگارند و فراموش كرده اند كه ممكن است به آنان هم زياني برسد و يا به گرفتاري و رنجي مبتلا شوند، و به ذهنشان هم خطور نمي كند كه بر ناتواني ترحم كنند يا از مستمندي دستگيري نمايند يا بر مبتلايي رقت آورند و يا بر بيچاره اي مهرباني نمايند يا بر بلا ديده اي عاطفه نشان دهند!

اما اگر رنجي انسان ها را بگزد و سختي مصيبتي يا دردي ايشان را فراگيرد، بسياري از آنان كه جاهل و غافل اند، در مي يابند و از فساد و گناهان بسيار كه مرتكب مي شدند تائب و منزجر مي شوند. آنان كه اين رنج ها و آزارها را در جهان نمي پسندند، در واقع به كودكان شبيه اند كه از دواهاي تلخ ناگوار بدگويي مي كنند و ممنوع شدن از خوردني هاي لذيذي كه برايشان زيانمند است، موجب خشمشان مي شود و آموختن و تحصيل علوم بر آنان ناگوار است و دوست دارند

كه پيوسته به بازي و

[صفحه 251]

بطالت بگذرانند و هر خوردني و نوشيدني كه مايل هستند، بخورند و بياشامند و درك نمي كنند كه به بازي و بطالت گذراندن چه زيان هايي براي دين و دنياشان دارند و غذاهاي لذيذ زيانمند آن ها را به چه بيماريهايي مبتلا مي سازد و نمي فهمند كه تحصيل علم و ادب نتايج نيكويي برايشان در پي دارد و خوردن داروهاي تلخ موجب بهبود آن ها است. بسا رنجها كه آسودگي ها در پي دارد و بسا تلخي ها كه شيريني ها به بار مي آورد [430].

خلاصه ي بحث

آنچه از نظرتان گذشت، شرح حال عده اي از شاگردان برجسته ي امام صادق عليه السلام بود. نكته اي كه بايد به آن توجه داشت اين است كه اگر براي آن حضرت آن گونه كه بايد امكانات فراهم مي شد و وسايل ترويج و تبليغ احكام دين مقدس اسلام آماده بود، مي توانست رسالت خود را درباره ي آنچه جامعه ي مسلمين به آن محتاج بود بخوبي انجام دهد و نيازهاي مردم را در نشر تعاليم ارزشمند و برقراري روح اخوت اسلامي و ايجاد عدالت اجتماعي و از بين بردن عقيده هاي فاسد و افكار انحرافي برطرف سازد. اما با كمال تأسف قدرت حاكمه با بسيج تمام توان و نيروي خود به جنگ اين مكتب برخاست، زيرا شهرت جهاني امام صادق عليه السلام در عالم اسلام خواب را از چشم آنان ربود. از طرفي چون آن حضرت علاوه بر فعاليت هاي علمي، فعاليت سياسي نيز داشت، ترس و وحشت بيشتري دشمنان را فراگرفته بود، بدين جهت آن ها نقشه هايي طرح مي كردند و اميدوار بودند كه از طريق آن دسيسه ها موفق شوند درهاي دانشگاه را ببندند و بر امام صادق عليه السلام سلطه پيدا كنند و براي رسيدن

به اين هدف شوم از هر وسيله اي كه داشتند استفاده كردند، زيرا

[صفحه 252]

خود شاهد بودند كه مردم متوجه امام صادق عليه السلام شده اند و براي شنيدن سخنان وي بر يكديگر سبقت مي گيرند.

آن ها از نزديك مي ديدند كه آوازه و شهرت آن بزرگوار زبانزد قافله ها و كاروان ها شده است و بخوبي درك مي كردند كه انجمن هاي علمي در مراكز كشورهاي اسلامي پيوسته از او سخن مي گويند و هر كدام مي خواستند براي اثبات مدعاي خود دليلي بياورند، به گفته ي امام صادق عليه السلام استدلال مي كردند و مي گفتند امام صادق عليه السلام چنين فرموده است.

[صفحه 253]

مناظرات امام صادق

اشاره

امام صادق عليه السلام در سال هاي آخر حكومت امويان و اوايل حكومت عباسيان با استفاده از درگيري بني اميه و بني عباس نهضت علمي خود را شروع كرد و آن را گسترش داد به گونه اي كه هزاران پژوهنده و دانشجو با اشتياق فراوان از راه هاي دور به مدينه مي آمدند و در حوزه ي درس حضرت شركت مي كردند و در رشته هاي گوناگون از محضر ايشان بهره مي گرفتند. حتي بسياري از متفكران غيراسلامي نيز براي مناظره و بحث علمي خدمت امام صادق عليه السلام مي رسيدند و حضرت با آنان مناظره مي كرد و از آنجا كه شرح مناظرات آن حضرت با فرقه هاي مختلف به حدي زياد است كه نياز به كتابي جداگانه دارد، از باب نمونه چند مورد را يادآور مي شويم:

مناظره با ابن ابي العوجاء

ابومنصور مي گويد: يكي از دوستانم برايم نقل كرد كه با ابن ابي العوجاء و عبدالله بن مقفع (كه هر دو دهري مذهب بودند) در مكه در مسجدالحرام نشسته بوديم. ابن مقفع با دست به سوي جايي كه حاجيان طواف مي كردند اشاره كرد و گفت: اين مردم را مي بينيد؟ هيچ يك از آنان شايسته ي نام انسان نيستند مگر آن پيرمردي كه آنجا نشسته است (يعني امام صادق عليه السلام)، اما ديگران [صفحه 254]

همگي چهارپايان پست و بي عقل هستند.

ابن ابي العوجاء گفت: چرا از همه ي جمعيت فقط آن مرد را انسان مي داني؟

ابن مقفع: زيرا در او چيزهايي از دانش و فضل و بزرگي ديده ام كه در غير او نديده ام.

ابن ابي العوجاء: بايد وي را امتحان كنم و آنچه را تو درباره اش ادعا مي كني، خود دريابم.

ابن مقفع: از اين كار صرف نظر كن، چرا كه بيمناكم اگر با او سخن بگويي، آنچه را در دست داري تباه سازد (يعني تو را

از اين عقيده كه به خدا و دين قائل نيستي، برگرداند و مغلوب شوي).

ابن ابي العوجاء: نظر تو اين نيست، بلكه مي خواهي من او را نبينم. چون اگر با او ديدار كنم، مي ترسي شناخت و قضاوت تو درباره ي او اشتباه در بيايد و نادرستي آنچه درباره اش گفتي، آشكار نشود و گفتار تو دروغ در نيايد.

ابن مقفع: حال كه درباره ي من اين گونه مي انديشي، نزد او برو و هر چه مي تواني، دقت كن تا دچار لغزش نشوي و رشته ي سخن را از دست ندهي. و زمام اختيار را از دست مده، كه دست بسته تسليم خواهي شد و آنچه را مي خواهي بگويي، حساب كن كدام به سود و كدام به زيان تو است و آن ها را نشانه و علامتگذاري كن تا در موقع گفتگو به اشتباه نيفتي.

ابن ابي العوجاء براي ديدار امام رفت و با حضرت بحث كرد. وقتي برگشت، گفت: اي پسر مقفع، واي بر تو! تو گفتي او انساني است، اما من ديدم او از جنس بشر نيست. اگر در دنيا يك نفر باشد كه هر وقت بخواهد، در بدن جسماني ديده مي شود و هر زمان كه اراده كند، به صورت روح از نظرها پنهان مي شود، او همين مرد است.

ابن مقفع: مگر چه شده است؟

ابن ابي العوجاء: خدمت او رسيدم و نشستم. وقتي ديگران رفتند و جز من و او كسي نماند، بدون مقدمه آغاز سخن كرد و فرمود: اگر جريان از اين قرار باشد كه اين ها مي گويند (اشاره به مسلماناني كه طواف مي كردند) و مسلم چنان [صفحه 255]

است كه آنان مي گويند (يعني خدا و دين و آخرت بر حق است)، در اين صورت آنان به راه سلامت رفته اند و

شما از سعادت به دور مانده ايد و در هلاكت خواهيد بود، و اگر مطلب چنان باشد كه شما مي گوييد (يعني خدا و آخرتي در كار نباشد) و به طور قطع چنان نيست كه شما مي گوييد، در اين صورت با مسلمانان برابر هستيد.

گفتم: خدا تو را رحمت كند! ما چه مي گوييم و آنان چه مي گويند؟ حرف ما و آنان يكي است.

فرمود: چگونه سخن تو و آن ها يكي است در حالي كه آنان به معاد و پاداش اخروي و كيفر الهي عقيده دارند و به خداي آسمان معتقدند و آسمان را به وجود خدا آباد مي دانند در حالي كه شما آسمان را ويرانه اي مي پنداريد كه كسي در آن نيست؟

ابن ابي العوجاء گفت: وقتي امام سخن از خدا به ميان آورد، من فرصت را غنيمت شمرده گفتم: حال كه آنچه آن ها مي گويند درست است، پس چرا خدا خود را بر آفريدگان خويش آشكار نمي سازد و خود شخصا آنان را به پرستش خويش دعوت نمي كند تا حتي دو نفر هم در اين باره اختلاف پيدا نكنند؟ چرا خود را از بندگانش پنهان مي دارد و پيامبران را مي فرستد در صورتي كه اگر خودش مي آمد مردم زودتر ايمان مي آوردند؟

امام فرمود: واي بر تو! چگونه كسي كه قدرتش را در وجود خودت به تو نشان داده، بر تو پوشيده مانده است؟ تو نبودي و او به تو هستي و وجود بخشيد؛ كوچك بودي، تو را بزرگ كرد؛ ضعيف و ناتوان بودي، به تو توان و نيرو بخشيد و دوباره به حالت ضعف و ناتوانيت برگرداند؛ سالم بودي، بيمار و رنجورت كرد؛ مريض بودي، بهبودت داد. به ياد آر خشمت را پس از رضا

و خشنودي، رضايت را بعد از خشم و تندي، حزن و اندوهت را بعد از شادماني، خرسندي خاطرت را بعد از غم و اندوه، بغض و دشمني ات را پس از دوستي، محبت و دوستي ات را پس از عداوت و دشمني، تصميم و اراده ات را بعد از تزلزل، ترديد و دودلي ات را بعد از عزم و تصميم، ميل و خواهش نفست را

[صفحه 256]

پس از بي ميلي و كراهت، بي ميلي ات را بعد از تمايل و رغبت، علاقه ات را پس از بي رغبتي، بي علاقگي ات را بعد از رغبت و علاقه، اميدت را پس از يأس و نوميدي، و حرمان نوميدي را پس از اميدواري. به ياد آر آگاه شدن و به ذهن آوردنت چيزي را كه در ذهنت نبود، و رها كردن و فراموش نمودنت چيزي را كه در ذهن داشتي.

و همچنين آثار قدرت و خلقت خدا را كه در وجود من است و نمي توانم انكار كنم، آن قدر براي من برشمرد كه گمان كردم هم اكنون خدا ميان من و او آشكار مي گردد [431].

مناظره ي امام با عبدالله ديصاني

مورد ديگر، مناظره و بحث هاي امام صادق عليه السلام با عبدالله ديصاني است. او كه به خدا معتقد نبود، در خانه ي امام صادق عليه السلام آمد و اجازه خواست و داخل شد و نشست. عرض كرد: اي جعفر بن محمد، مرا به معبودم دلالت كن.

امام فرمود: نام تو چيست؟

ديصاني بدون اينكه نام خود را بگويد، برخاست و بيرون آمد. وقتي دوستانش از اين جريان آگاه شدند، گفتند: چرا نام خود را نگفتي؟

گفت: اگر مي گفتم نامم عبدالله است، مي پرسيد اين كيست كه تو بنده ي او هستي؟

گفتند: دو مرتبه برگرد نزد امام صادق و از او بخواه تو را به معبودت

دلالت كند و از نامت نپرسد.

ديصاني براي دومين بار خدمت حضرت بازگشت و عرض كرد: مرا به معبودم دلالت كن و از نامم مپرس.

[صفحه 257]

امام فرمود: بنشين.

در اين ميان پسر بچه اي از فرزندان امام با تخم مرغي كه در دست داشت، بازي مي كرد. امام تخم مرغ را از او گرفت و فرمود: اي ديصاني، اين حصاري سربسته است كه پوستي محكم دارد و در زير پوست محكم، باز پوسته اي نازك است و در درون پوسته ي نازك، طلايي محلول و نقره اي مذاب است كه نه طلاي مايع با نقره ي مذاب در هم مي آميزد و نه نقره با طلا مخلوط مي شود بلكه هر يك به حال خود باقي است. نه از درون آن مصلح خيرانديشي بيرون آمده است كه از صلاح آن خبر دهد و نه چيزي كه فاسدكننده ي آن باشد، به درونش راه دارد كه ما را از فساد درونش آگاه سازد و هيچ معلوم نيست براي آفرينش جنس نر يا ماده است. به هر حال اين تخم شكافته مي شود و رنگ هاي طاووسي از آن بيرون مي آيد. آيا براي اين كار هيچ مدبر و خالقي نيست؟

ديصاني به فكر فرو رفت و پس از مدتي سكوت سرانجام سر برداشت و گفت: گواهي مي دهم كه خدايي جز الله نيست كه يكتا است و شريكي ندارد، و شهادت مي دهم كه محمد بنده و فرستاده ي او است، و گواهي مي دهم كه شما امام و حجت بر خلايق هستيد، و من نيز از گذشته ي خويش نادم و پشيمانم و توبه مي كنم [432].

مناظره با رؤساي معتزله

عبدالكريم بن عتبه ي هاشمي مي گويد: وقتي كه وليد (يكي از خلفاي مرواني) كشته شد، در ميان مردم شام اختلاف به وجود

آمد. خدمت امام صادق عليه السلام بودم كه عده اي از رؤسا و سردمداران معتزله كه در بين آنان عمرو بن عبيد، واصل بن عطاء و حفص بن ابي سالم بودند، خدمت امام صادق عليه السلام رسيدند تا درباره ي بيعت با محمد بن عبدالله بن حسن مثني بحث و

[صفحه 258]

گفتگو كنند. سخنان زيادي گفتند، تا آنجا كه امام عليه السلام فرمود: سخن به درازا كشيد. يك نفر را از ميان خود انتخاب كنيد تا به طور مختصر به عنوان نماينده صحبت كند.

عمرو بن عبيد را معرفي كردند. او هم گفت: اهل شام خليفه ي خود را كشتند و خدا آن ها را به جان هم انداخت و پراكنده و متفرقشان ساخت. در اين ميان، ما كسي را پيدا كرديم كه متدين، عاقل و بامروت است و لياقت و شايستگي دارد براي امر خلافت، و نام او محمد بن عبدالله بن حسن است. ما تصميم گرفته ايم اطراف او جمع شويم و با وي بيعت كنيم، سپس با او قيام كنيم و مردم را به بيعت با او دعوت كنيم. هر كس با او بيعت كرد و از او فرمان برد، ما با او هستيم و اگر از ما دوري جست و كاري با ما نداشت، او را كنار خواهيم زد و با وي كاري نخواهيم داشت، اما هر كس در برابر ما بايستد و از فرمان ما سرباز زند، ما نيز در برابر او خواهيم ايستاد و او را به حق و اهل حق برخواهيم گرداند. با اين همه دوست داشتيم اين مطلب را با شما در ميان گذاريم، چون از فكر و ارشادهاي افرادي مانند شما بي نياز نيستيم، چرا كه شما

داراي فضيلت و دانش هستيد و شيعيان و پيروان زيادي داريد.

پس از آنكه سخنان عمرو به پايان رسيد، امام صادق عليه السلام فرمود: همه ي شما با عمرو در اين باره هم عقيده ايد؟

گفتند: آري.

امام پس از حمد و ستايش پروردگار و درود بر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: ما خانداني هستيم كه هرگاه معصيت خدا مي شود، به خشم مي آييم و زماني كه مردم خدا را اطاعت مي كنند، خشنود مي شويم. اي عمرو، اگر امت اسلام حق حاكميت را به تو بدهند و تو بدون جنگ و خونريزي و زحمت آن را به دست بياوري، آنگاه به تو بگويند حكومت را به هر كس خواستي واگذار كن، آن را به چه كسي واگذار مي كني؟

عمرو: آن را به مشورت مسلمين وا مي گذارم.

امام: مشورت با همه ي مسلمين؟

[صفحه 259]

عمرو: آري.

امام: مشورت با فقها و نيكان مسلمين؟

عمرو: آري.

امام: [مشورت] با قريش و غير قريش؟

عمرو: مشورت با عرب و عجم.

امام: اي عمرو، آيا ابوبكر و عمر را دوست داري يا از آن دو بيزاري مي جويي؟

عمرو: آن ها را دوست دارم.

امام: اگر تو از كساني بودي كه از آن ها بيزاري مي جويند، مي توانستي برخلاف نظر آن ها كاري انجام دهي، ولي تو مدعي هستي كه آن ها را دوست داري و برخلاف روش آن ها عمل مي كني. چون عمر طبق قراردادي كه با ابوبكر داشت با او بيعت كرد و در اين كار با هيچ كس مشورت نكرد، ابوبكر هم بدون اينكه با كسي مشورت كند خلافت را به عمر برگردانيد. سپس عمر خلافت را به شوراي شش نفره واگذاشت و از انصار جز همان شش نفر را در شورا شركت نداد و با اين همه

راجع به آن شش نفر هم سفارش كرد كه شايد از نظر تو و يارانت كار پسنديده اي نباشد.

عمرو: عمر چه كرد؟

امام: عمر به صهيب دستور داد سه روز با مردم نماز جماعت برگزار كند و در اين سه روز آن شش نفر به بحث و مشورت بپردازند و در آن جلسه هيچ كس جز پسر عمر شركت نكند، آن هم فقط به عنوان مشاور نه به عنوان كسي كه حق دارد در امر خلافت دخالت كند. عمر به مهاجر و انصار كه در حضور او بودند، سفارش كرد كه اگر سه روز گذشت و شورا خاتمه پيدا نكرد و درباره ي يك نفر به توافق نرسيدند، گردن هر شش نفر زده شود، و قبل از اينكه سه روز تمام شود، اگر چهار نفر درباره ي يكي موافقت كردند ولي دو نفر مخالفت ورزيدند، گردن آن دو نفر زده شود. آيا شما درباره ي خلافتي كه با شوراي مسلمين به چنين شيوه اي صورت پذيرد، راضي هستيد؟

[صفحه 260]

گفتند: نه.

امام فرمود: اي عمرو، اين كار را رها كن! به نظر تو اگر مردم را براي بيعت با محمد دعوت كرديد و تا آنجا در اين امر موفق شديد كه همه ي مردم با شما هم صدا شدند به گونه اي كه دو نفر هم مخالفت نكردند و آنگاه با مشركان روبرو شديد كه نه اسلام مي آورند و نه جزيه مي دهند، آيا شما و كسي كه او را براي خلافت انتخاب كرده ايد مي دانيد كه روش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم درباره ي مشركان براي پرداخت جزيه چيست و چگونه عمل مي كرد؟

گفتند: آري.

امام: چه مي كنيد؟

عمرو: آنان را به اسلام دعوت مي كنيم و

اگر نپذيرفتند، از آن ها جزيه مي گيريم.

امام: اگر مجوس و آتش پرست و يا از پرستش كنندگان چهارپايان باشند و اهل كتاب نباشند، چگونه با آن ها برخورد مي كنيد؟

عمرو: همه از نظر ما يكسان هستند.

امام: قرآن مي خوانيد؟

عمرو: آري.

امام: اين آيه را بخوان كه مي فرمايد: «با كساني از اهل كتاب كه نه ايمان به خدا و نه به روز جزا دارند و نه آنچه را خدا و رسولش تحريم كرده اند حرام مي شمرند و نه آيين حق را مي پذيرند، پيكار كنيد تا زماني كه جزيه را با دست خود با خضوع و تسليم بپردازند» [433] خداوند استثناء نموده و تنها جزيه را در مورد اهل كتاب شرط كرده است و شما مي گوييد اهل كتاب و ديگران مساوي هستند؟

[صفحه 261]

عمرو: آري، يكسانند.

امام: اين علم را از چه كسي فرا گرفته اي؟

عمرو: مردم چنين مي گويند.

امام: از اين بگذر! اگر آن ها از قبول اسلام و پرداخت جزيه خودداري ورزيدند و با يكديگر جنگ كرديد و بر آن ها پيروز شديد، با غنائم جنگي چه مي كنيد؟

عمرو: يك پنجم آن را كنار مي گذاريم و چهار پنجم بقيه را بين كساني كه به همراه ما جنگيدند، تقسيم مي كنيم.

امام: ميان تمام جنگجويان تقسيم مي كني؟

عمرو: آري.

امام: با اين كار، تو با سيره و روش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مخالفت كرده اي و اگر از فقهاي اهل مدينه و بزرگان آن ها اين مطلب را سؤال كني، در اين باره اختلافي ندارند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم با عرب هاي بيابان نشين اين گونه مصالحه كرد كه آن ها در سرزمين هاي خود بمانند و هجرت نكنند با اين شرط كه اگر دشمن عليه مسلمين قيام كرد،

پيامبر آن ها را وادار كند كه بروند و با دشمن نبرد كنند و از غنائم جنگي هم بهره اي نداشته باشند، اما تو مي گويي بايد غنيمت بين هم تقسيم شود و با اين سخن برخلاف روش پيامبر در جنگ با مشركان عمل مي كني؟ از اين هم كه صرف نظر كنيم نظر تو درباره ي صدقه و زكات چيست؟

عمرو اين آيه را تلاوت كرد: «زكات مخصوص فقرا و مساكين و كاركناني است كه براي [جمع آوري] آن كار مي كنند» [434].

امام: آري، پس آن را چگونه بين آنان تقسيم مي كني؟

عمرو: آن را به هشت جزء تقسيم مي كنم و به هر صنف از آن هشت گروه يك قسمت مي دهم.

[صفحه 262]

امام: اگر تعداد يك گروه ده هزار نفر ولي صنف ديگر فقط يك نفر يا حداكثر سه نفر باشد، باز هم همان مقدار كه به ده هزار نفر دادي به آن سه نفر هم همين مقدار مي دهي؟

عمرو: آري.

امام: درباره ي سهم شهرنشين و صحرانشين چه مي كني؟ سهم آن ها را هم به طور مساوي پرداخت مي كني؟

عمرو: آري.

امام: بنابراين تو با تمام كارهاي پيامبر مخالفت مي ورزي، زيرا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم صدقه و زكات صحرانشين ها را به فقرا و مستحقان صحرانشين مي پرداخت و زكات شهرنشينان را ميان اهل شهر تقسيم مي كرد و به طور مساوي بينشان تقسيم نمي كرد، بلكه آن را به كساني كه حاضر بودند، مي داد. اگر درباره ي آنچه گفتم ترديد داري، از فقهاي مدينه و بزرگان و اساتيدشان سؤال كن، چرا كه همه ي آنان معتقدند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اين گونه رفتار مي كرد.

سپس امام صادق عليه السلام به عمرو فرمود: اي عمرو و اي كساني

كه از همفكران او هستيد، از خدا بترسيد، زيرا پدرم - كه بهترين مرد روي زمين و داناترين آنان به كتاب خدا و سنت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بود - فرمود: كسي كه شمشير به رخ مردم بكشد و آن ها را به سوي خود دعوت كند با اينكه در بين مسلمين كسي باشد كه از او داناتر است، گمراه شده و بي جهت خود را به زحمت انداخته است [چون صلاحيت احراز آن مقام را ندارد] [435].

مرحوم مظفر پس از نقل اين مناظره مي نويسد: ممكن است خواننده ي اين بحث در اولين نگاه چنين تصور كند كه سؤال هاي امام با مسأله ي بيعت براي محمد ارتباطي ندارد، ولي پس از اندكي دقت و تأمل، قصد امام را بخوبي درمي يابد و مناسبت آشكاري را كه بين سؤال هاي امام و جواب هاي عمرو وجود

[صفحه 263]

دارد، مي فهمد. چون مقصود امام از طرح اين مسائل آن بود كه به آنان بفهماند كه از شريعت اسلام و احكام آن اطلاعي ندارند و از اين طريق رهبري و امامت كسي را كه مدعي است براي اين كار لياقت و شايستگي دارد، مورد خدشه قرار دهد و به آن ها ثابت كند كسي كه آن ها به عنوان پيشوا برگزيده اند، از دستورها و مقررات دين بي اطلاع است و چگونه ممكن است كساني كه از اسلام و قوانين آن به طور كامل بي بهره اند، متصدي امور مسلمين شوند با اينكه در بين آن ها عالم تر و با فضيلت تر از همه وجود دارد؟

مناظره ي امام صادق با ابوحنيفه

يك روز ابوحنيفه خدمت امام صادق عليه السلام رسيد. امام صادق عليه السلام فرمود: تو كيستي؟

گفت: ابوحنيفه.

امام: مفتي اهل عراق؟

ابوحنيفه: آري.

امام: با چه فتوا مي دهي؟

ابوحنيفه: با

كتاب خدا قرآن.

امام: تو به كتاب خدا آگاهي؟ مي داني ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه قرآن چيست؟

ابوحنيفه: آري.

امام: اينكه قرآن مي فرمايد «در ميان آن ها و سرزمين هايي كه بركت داده بوديم، شهرها و آبادي هاي آشكار قرار داديم و فاصله هاي متناسب و نزديك مقرر داشتيم [و به آن ها گفتيم] شب ها و روزها در اين آبادي ها در امنيت كامل مسافرت كنيد» [436]، مقصود از محل امن كجا است كه خدا فرموده در آنجا سير

[صفحه 264]

كنيد؟

ابوحنيفه گفت: مابين مكه و مدينه است.

امام رو به حاضران كرد و فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم آيا بين مكه و مدينه كه در حركت بوديد، ترس اين نداشتيد كه خونتان را بريزند و اموالتان را به سرقت ببرند؟

گفتند: چرا.

آنگاه امام به ابوحنيفه فرمود: واي بر تو اي اباحنيفه! خداوند سخني جز حق نگويد. به من خبر ده كه مقصود از موضع امن در اين آيه چيست كه مي فرمايد:«هر كس داخل آن شود، در امان خواهد بود» [437].

ابوحنيفه: مقصود بيت الله الحرام است.

امام به حضار فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم، مي دانيد كه عبدالله زبير و سعيد بن جبير داخل خانه ي خدا شدند، ولي آن ها را كشتند و از قتل در امان نماندند؟

گفتند: بار خدايا، چنين است كه امام فرمود.

امام فرمود: اي اباحنيفه، واي بر تو! خدا جز سخن حق نگويد.

سپس ابوحنيفه گفت: من از كتاب خدا آگاهي ندارم و من مردي صاحب قياس هستم و از اين راه فتوا مي دهم.

امام فرمود: حال كه اين گونه است و از روي قياس فتوا مي دهي، بگو گناه قتل پيش خدا بزرگتر است يا زنا؟

ابوحنيفه: قتل از زنا بالاتر است.

امام: پس چگونه است كه

خداوند در قتل به دو شاهد رضايت داده ولي در اثبات زنا راضي نيست مگر با چهار شاهد؟

آنگاه فرمود: نماز افضل است يا روزه؟

ابوحنيفه: نماز بالاتر است.

[صفحه 265]

امام: بنابراين تو كه قائل به قياس هستي، زن بايد قضاي نمازهايي كه در حال حيض از او فوت شده به جا بياورد ولي قضاي روزه ي او در حال حيض واجب نيست با اينكه خدا قضاي روزه را واجب گردانيد نه قضاي نمازش را؟

آنگاه امام فرمود: بول نجس تر است يا مني؟

ابوحنيفه: بول.

امام: از نظر تو كه با قياس فتوا مي دهي، بايد براي بيرون آمدن بول غسل كرد نه مني و حال اينكه خداوند متعال غسل را به خاطر خروج مني واجب كرده است نه براي بول.

ابوحنيفه گفت: من صاحب رأي هستم و نظر خود را بيان مي كنم.

امام صادق عليه السلام فرمود: رأي تو در اين باره چيست كه مردي برده اي دارد و آن مرد ازدواج مي كند. غلام او هم با زن ديگري ازدواج مي كند و اين هر دو عقد در يك شب واقع مي شود و هر دو در يك شب با زن خود همبستر مي شوند. آنگاه هر دو مسافرت مي كنند و هر دو زن را در يك خانه مي گذارند و از هر كدام يك پسر متولد مي شود و پس از تولد، خانه روي آن ها خراب مي شود و دو زن مي ميرند اما دو پسر زنده مي مانند. به نظر تو كدام پسر مالك و كدام يك بنده است و كدام ارث مي برد و كدام يك ارث به جاي مي گذارد؟

ابوحنيفه گفت: من درباره ي بعثت انبياء و تاريخ پيامبران آگاهي دارم.

امام فرمود: به من خبر ده از قول خداي تعالي براي موسي و

هارون آنگاه كه آن دو را نزد فرعون فرستاد و فرمود: «... شايد متذكر شود يا [از خدا] بترسد» [438] به نظر تو «لعل» به معناي شك است؟

ابوحنيفه: آري.

امام: همان گونه كه در نظر تو «لعل» به معناي شك است، آيا در نزد خدا هم به همين معنا است و خدا ترديد دارد؟

[صفحه 266]

ابوحنيفه: نمي دانم.

امام صادق عليه السلام فرمود: تو گمان مي كني به كتاب خدا فتوا مي دهي با اينكه از كساني نيستي كه وارث آن باشي و از علوم قرآن چيزي به ارث ببري. گمان مي كني بر مبناي قياس فتوا مي دهي و حال اينكه اولين كسي كه قياس كرد شيطان بود- كه لعنت خدا بر او باد- و دين اسلام بر قياس بنا نهاده نشده است. تصور مي كني صاحب رأي و نظر هستي و عقيده ي خودت را بيان مي كني در صورتي كه فقط رأي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم حق است و رأي ديگران خطا است، چون خداي تعالي مي فرمايد: «بايد در ميان آن ها (اهل كتاب) طبق آنچه خداوند نازل كرده است، حكم كني» [439] عقيده داري كه صاحب حدود هستي و حال اينكه كسي كه قرآن بر او نازل شده از تو سزاوارتر است به علم آن حدود. گمان داري كه تاريخ انبياء بر تو نازل شده است اما خاتم انبياء صلي الله عليه و آله و سلم از تو داناتر به تاريخ بعثت هاي آنان است.

سپس فرمود: اي ابوحنيفه، اگر نه اين بود كه بعد از اينكه از اينجا بيرون بروي گفته مي شد كه ابوحنيفه نزد پسر رسول خدا آمد ولي او هيچ سؤالي از ابوحنيفه نكرد، هيچ گونه سؤالي از تو

نمي كردم و اگر تو اهل قياس هستي به قياس خود عمل كن.

ابوحنيفه گفت: از اين پس درباره ي دين خدا با رأي و قياس سخن نخواهم گفت.

امام صادق عليه السلام فرمود: ساكت باش! حب رياست تو را رها نخواهد كرد آن گونه كه كسان قبل از تو را رها نكرد [440].

[صفحه 267]

فتنه ي خلق قرآن

يكي از مهمترين و داغ ترين جريان هاي فكري و عقيدتي جنجال و كشمكش شديد بر سر مخلوق بودن يا مخلوق نبودن قرآن بود.

گروه معتزله كه عقل گراي افراطي بودند و در مسائل عقيدتي كند و كاو عقلي بيش از حد مي كردند، مسئله ي «مخلوق و حادث بودن» قرآن را در ارتباط با صفات خدا مطرح ساختند و با «قديم بودن» قرآن كه گروه اشاعره و محدثان از آن جانبداري مي كردند، به مخالفت برخاستند و درگيري بين طرفداران اين دو بينش اعتقادي رخ داد.

به گفته ي اهل تحقيق، بحث پيرامون مخلوق بودن قرآن، در اواخر حكومت بني اميه آغاز گرديد (اوايل قرن دوم هجري) و نخستين كسي كه اين بحث را در محافل اسلامي مطرح كرد، جعد بن درهم معلم مروان بن محمد آخرين خليفه ي اموي بود. او اين فكر را از ابان بن سمعان و ابان نيز از طالوت بن اعصم يهودي فرا گرفته بود. [441] جعد پس از طرح اين بحث مورد تعقيب قرار گرفت و به كوفه گريخت و در آنجا اين نظريه را به جهم بن صفوان ترمذي منتقل كرد. [442].

برخي بر اين باورند كه اعتقاد به قديم بودن قرآن از مسيحيت به جامعه ي اسلامي نفوذ كرده بود، زيرا آنان مسيح را «كلمة الله» مي دانستند و در نتيجه كلام خدا- كه از خدا است - از نظر آنان

قديم شناخته مي شد. مؤيد اين نظريه اين است كه مأمون در بخشنامه اي كه در اين مورد به اسحاق بن ابراهيم حاكم بغداد نوشت، اشاعره را متهم كرد كه در مورد قرآن، همچون سخنان مسيحيان

[صفحه 268]

در مورد حضرت عيسي، سخن مي گويند. در هر حال در زمان خلافت هارون، بشر مريسي (كه گفته مي شود يهودي بوده است) اين بحث را دنبال كرد و مدت چهل سال به ترويج فكر مخلوق بودن قرآن پرداخت و چون روزي شنيد كه هارون سخنان او را شنيده و وي را غيابا به مرگ تهديد كرده است، متواري شد.

اين بحث همچنان بين دو گروه مطرح بود تا آنكه مأمون به آن دامن زد و آتش اختلاف را شعله ورتر كرد. مأمون كه فردي دانشمند و مطلع و آشنا به فلسفه و فقه و ادبيات عرب، و اهل بحث و مناظره و دقت علمي بود، از همان زمان جواني به اعتزال گرايش داشت و از مخلوق بودن قرآن جانبداري مي كرد. فقها و محدثان مي ترسيدند مبادا وي خليفه شود و اين عقيده را ترويج كند، به حدي كه فضيل بن عياض علنا مي گفت: من از خدا براي هارون طول عمر مي خواهم تا از شر خلافت مأمون راحت باشم. [443].

حدس آنان درست بود و مأمون پس از رسيدن به قدرت، رسما از معتزله و در نتيجه از نظريه ي مخلوق بودن قرآن طرفداري كرد و آن را عقيده ي رسمي دولت اعلام نمود و قدرت دولت را جهت سركوبي مخالفان اين نظريه به كار گرفت و چون مخالفان كه در آن زمان اهل سنت ناميده مي شدند، مقاومت نشان دادند، بحران به اوج خود رسيد و جريان از حد

بحث علمي و مذهبي خارج شد و به يك بحث جنجالي و حاد عقيدتي و سياسي تبديل گرديد و صحبت روز شد و همه جا حتي در ميان عوام با حرارت مطرح مي گشت.

مأمون در سال 218 هجري فرماني خطاب به اسحاق بن ابراهيم حاكم بغداد صادر كرد كه بايد تمام قضات و شهود و محدثان و مقامات دولتي مورد آزمايش قرار گيرند و هر كس معتقد به خلق قرآن باشد، در كار خود ابقا شود

[صفحه 269]

وگرنه از كار بركنار گردد [444] اين كار كه در واقع نوعي تفتيش عقايد بود، در تاريخ به عنوان «محنة القرآن» [445] مشهور شده است.

كسي كه مأمون - و پس از او معتصم و واثق - عباسي را به اين كار تشويق مي كرد، ابن ابي دؤاد قاضي معروف درباري عباسي بود كه پس از بركناري يحيي بن اكثم، قاضي القضات شده بود. او كه از شهرت و آوازه ي بلند علمي برخوردار بود و در بذل و بخشش و ميزان نفوذ و قدرت در دربار عباسي با برامكه مقايسه مي شد، در «محنة القرآن» نقش مهمي داشت و از اين رو برخي تصور كرده اند كه بنيانگذار اين نظر او بوده است (كه ديديم چنين نيست).

در هر حال سختگيري دولت عباسي به جايي رسيد كه مخالفان مورد شكنجه و آزار قرار گرفتند و زندان ها از آنان پر شد. احمد بن حنبل كه برخلاف محدثان ديگر- كه از ترس، عقايد خود را كتمان كردند - در دفاع از عقيده ي خويش پافشاري مي كرد، تازيانه خورد [446] و در زمان حكومت واثق، احمد بن نصر خزاعي به قتل رسيد و يوسف بن يحيي بريطي شاگرد شافعي مورد

شكنجه قرار گرفت و در زندان مصر درگذشت.

يعقوبي در اين باره داستان عجيبي نقل مي كند. وي مي نويسد: امپراتور روم به واثق خليفه ي عباسي نامه نوشت و به او خبر داد كه اسيران بسياري از مسلمانان در اختيار دارد، اگر خليفه در مقابل آن ها فديه (سر بها) بپردازد، او حاضر است اسيران مسلمان را آزاد كند. واثق اين پيشنهاد را پذيرفت و نمايندگاني به مرز فرستاد. نمايندگان خليفه اسيران را يك يك تحويل مي گرفتند و عقيده ي آنان را درباره ي مخلوق بودن قرآن مي پرسيدند و تنها كساني را كه به اين سؤال جواب مثبت مي دادند، مي پذيرفتند و لباس و پول در

[صفحه 270]

اختيارشان قرار مي دادند. [447].

اين سختگيري ها سبب نفرت مردم از معتزله گرديد، لذا وقتي كه متوكل عباسي به خلافت رسيد، جانب اهل سنت را گرفت و به «محنة القرآن» خاتمه داد. ولي اين بحث فورا فروكش نكرد و تا مدت ها در جامعه ي اسلامي مطرح بود. [448].

موضع امام صادق درباره ي فتنه ي خلق قرآن

امام صادق عليه السلام درباره ي خلق قرآن فرمود: «القرآن ليس خالقا و لا مخلوقا و انما هو كلام الخالق» [449] (قرآن نه خالق است و نه مخلوق بلكه سخن خداوند و آفريدگار است).

تبيين احكام به شيوه ي خاص شيعي

در ارتباط با تأسيس حوزه ي وسيع علمي و فقهي توسط امام صادق عليه السلام چيزي كه از نظر بيشتر كاوشگران زندگي امام پوشيده مانده، مفهوم سياسي و متعرضانه ي اين اقدام بزرگ امام است. براي آنكه بعد سياسي اين عمل روشن گردد، مقدمتا بايد توجه داشته باشيم كه دستگاه خلافت در اسلام از اين جهت با همه ي دستگاه هاي ديگر حكومت متفاوت است كه اين فقط يك تشكيلات سياسي نيست بلكه يك رهبر سياسي- مذهبي است. نام و لقب خليفه براي حاكم اسلامي نشان دهنده ي همين حقيقت است كه وي بيش از يك

[صفحه 271]

رهبر سياسي است، جانشين پيامبر است و پيامبر آورنده ي يك دين و آموزنده ي اخلاق و البته در عين حال حاكم و رهبر سياسي است. پس خليفه در اسلام بجز سياست، متكفل امور ديني مردم و پيشواي مذهبي آنان نيز هست. اين حقيقت مسلم موجب شد كه پس از نخستين خلفاي اسلامي، زمامداران بعدي كه از آگاهي هاي ديني بسيار كم نصيب و گاه به كلي بي نصيب بودند، درصدد برآيند اين كمبود را به وسيله ي رجال ديني وابسته به خود تأمين كنند و با ملحق كردن فقيهان و مفسران و محدثان مزدور به دستگاه حكومت خود، اين دستگاه را باز هم تركيبي از دين و سياست سازند.

فايده ي ديگري كه وجود عناصر شريعت مآب در دستگاه حكومت داشت آن بود كه اينان طبق ميل و فرمان زمامدار ستم پيشه و مستبد به سهولت مي توانستند احكام دين

را به اقتضاي مصالح خود تغيير دهند و در پوششي از استنباط و اجتهاد كه براي مردم عادي و عامي قابل تشخيص نيست، حكم خدا را به خاطر خدايگان دگرگون سازند. مؤلفان و مورخان قرن هاي پيشين، نمونه هاي وحشت انگيزي از جعل حديث و تفسير به رأي كه غالبا دست قدرت هاي سياسي در آن نمايان است، ذكر كرده اند.

عينا همين عمل درباره ي تفسير قرآن نيز انجام مي گرفت. تفسير قرآن بر طبق رأي و نظر مفسر از جمله كارهايي بود كه مي توانست به آساني حكم خدا را در نظر مردم دگرگون سازد و آن ها را به آنچه مفسر خواسته است (كه او نيز اكثرا همان را مي خواست كه حاكم خواسته بود) معتقد كند. بدين گونه بود كه از قديمي ترين ادوار اسلامي، فقه و حديث و تفسير به دو جريان كلي تقسيم شد: يكي جريان وابسته به دستگاه هاي حكومت هاي غاصب كه در موارد بسياري حقيقت ها را فداي مصلحت هاي آن دستگاه ها مي ساختند و در برابر بهاي ناچيزي حكم خدا را تحريف مي كردند، و ديگري جريان اصيل و امين كه هيچ مصلحتي را بر مصلحت تبيين احكام درست الهي مقدم نمي ساخت و قهرا در هر قدم روياروي دستگاه حكومت و فقاهت مزدورش قرار مي گرفت و از آن روز در غالب اوقات شكل قاچاق و غيررسمي داشت.

[صفحه 272]

مفهوم متعرضانه ي مكتب امام

با اين آگاهي به وضوح مي توان دانست كه فقه جعفري در برابر فقه فقيهان رسمي روزگار امام صادق عليه السلام فقط يك اختلاف عقيده ي ديني ساده نبود، بلكه در عين حال دو مضمون متعرضانه را نيز با خود حمل مي كرد: نخست - و مهمتر- اثبات بي نصيبي دستگاه حكومت از آگاهي ديني و ناتواني آن از اداره ي امور

فكري مردم يعني در واقع عدم صلاحيتش براي تصدي مقام خلافت؛ و ديگر مشخص ساختن موارد تحريف در فقه رسمي كه ناشي از مصلحت انديشي فقيهان در بيان احكام فقهي و ملاحظه كاري آنان در برابر تحكم و خواست قدرت هاي حاكم بود.

امام صادق عليه السلام با گستردن بساط علمي و بيان فقه و معارف اسلامي و تفسير قرآن به شيوه اي غير از شيوه ي عالمان وابسته به حكومت، عملا به معارضه با آن دستگاه برخاسته بود. آن حضرت بدين وسيله تمام تشكيلات مذهبي و فقاهت رسمي را كه يك ضلع مهم حكومت خلفا به شمار مي آمد، تخطئه مي كرد و دستگاه حكومت را از بعد مذهبيش تهي مي ساخت. در مذاكرات و آموزش هاي امام به ياران و نزديكانش بهره گيري از عامل بي نصيبي خلفا از دانش به عنوان دليلي بر اينكه از نظر اسلام آنان را حق حكومت كردن نيست، به وضوح مشاهده مي شود؛ يعني اينكه امام همان مضمون متعرضانه را كه درس فقه و قرآن او دارا بوده به طور صريح نيز در ميان مي گذاشته است.

در حديثي از آن حضرت چنين نقل شده است: ماييم كساني كه خدا فرمانبري از آنان را فرض و لازم ساخته است در حالي كه شما از كساني تبعيت مي كنيد كه مردم به خاطر جهالت آنان در نزد خدا معذور نيستند. [450].

يعني مردم كه بر اثر جهالت رهبران و زمامداران نااهل دچار انحراف [صفحه 273]

گشته و به راهي جز راه خدا رفته اند، نمي توانند در پيشگاه خدا به اين عذر متوسل شوند كه ما به تشخيص خود راه خطا را نپيموديم، اين پيشوايان و رهبران ما بودند كه از روي جهالت ما را به اين راه

كشاندند. زيرا اطاعت از چنان رهبراني خود كاري خلافت بوده است، پس نمي تواند كارهاي خلاف بعدي را توجيه كند. [451].

فعاليت هاي سياسي

در اينجا تذكر اين نكته لازم است كه برخلاف تصور عمومي، حركت امام صادق عليه السلام در زمينه هاي علمي (با تمام وسعت و گستردگي آن) خلاصه نمي شد بلكه امام فعاليت سياسي نيز داشت ولي اين بعد حركت امام بر بسياري از گويندگان و نويسندگان مخفي مانده است. در اينجا براي اينكه بي پايگي اين تصور كه امام صادق عليه السلام بنا به ملاحظه ي اوضاع و احوال آن زمان حركت مي كرد، روشن گردد، نمونه اي از فعاليت هاي سياسي امام را يادآور مي شويم.

اعزام نمايندگان به منظور تبليغ امامت

امام عليه السلام به منظور تبليغ ولايت و امامت خود، نمايندگاني به مناطق مختلف مي فرستاد، از آن جمله شخصي از اهل كوفه به نمايندگي حضرت به خراسان رفت و مردم را به ولايت او دعوت كرد. جمعي پاسخ مثبت دادند و اطاعت كردند، گروهي سر باز زدند و منكر شدند و دسته اي به عنوان احتياط و پرهيز از فتنه دست نگه داشتند. به نمايندگي از طرف هر دسته يك نفر به ديدار امام صادق عليه السلام رفتند. نماينده ي گروه سوم در جريان اين سفر با كنيز

[صفحه 274]

يكي از همسفران كار زشتي انجام داد و كسي از آن آگاهي نيافت. هنگامي كه اين چند نفر به حضور امام رسيدند، همان شخص آغاز سخن كرد و گفت: شخصي از اهل كوفه به منطقه ي ما آمد و مردم را به اطاعت و ولايت تو دعوت كرد. گروهي پذيرفتند، گروهي مخالفت كردند و گروهي از روي پرهيزكاري و احتياط دست نگه داشتند.

امام فرمود: تو از كدام دسته اي؟

گفت: من از دسته ي احتياط كار هستم.

فرمود: آري، تو كه اهل پرهيزكاري و احتياط بودي، چرا در فلان شب احتياط نكردي و آن عمل خيانت آميز را انجام دادي؟.

[452].

چنانكه ملاحظه مي شود، در اين قضيه فرستاده ي امام اهل كوفه و منطقه ي مأموريت خراسان بوده در حالي كه حضرت صادق عليه السلام در مدينه اقامت داشته است و اين وسعت حوزه ي فعاليت سياسي امام را نشان مي دهد.

[صفحه 275]

امام صادق و منصور خليفه ي عباسي

عصر منصور

دومين خليفه ي عباسي كه معاصر امام صادق عليه السلام بود، منصور دوانيقي است، اسم او عبدالله، كنيه اش ابوجعفر و لقبش منصور است. وي فرزند محمد بن علي بن عبدالله بن عباس عموي پيغمبر است. برادرش سفاح مدت چهار سال و نه ماه خلافت كرد [453] و پس از او در سال 136 هجري مردم با منصور بيعت كردند. منصور در سال 158 هجري پس از بيست و دو سال حكومت، از دنيا رفت. او بسيار زيرك و از تجربه هاي گذشته درس گرفته بود و از نزديك ترين افراد به خود كاملا احتياط مي كرد و برحذر بود.

دوران منصور يكي از پر اختناق ترين دوران هاي تاريخ اسلام بود، به طوري كه حكومت ارعاب و ترور، نفس هاي مردم را در سينه خفه كرده و وحشت همه ي مردم را فراگرفته بود. او براي اينكه پايه هاي حكومت و سلطنت خويش را مستحكم سازد، افراد زيادي را كشت كه از جمله ي آن ها ابومسلم خراساني بود [454] و پس از كشتن وي خطبه اي خواند تا ديگران عبرت بگيرند و

[صفحه 276]

در مقابلش ايستادگي نكنند.

انديشه ي منصور

هنگامي كه منصور به خلافت رسيد، درباره ي گذشته خود مي انديشيد و روزهاي غم انگيز و رقت بار خود را به ياد مي آورد و آن را با روزي كه به حكومت رسيد، مقايسه مي كرد. او با خود مي انديشيد كه در گذشته براي پيدا كردن يك درهم ناراحت بود و راه به جايي نمي برد، اما امروز كه به خلافت رسيده است، آن قدر ثروت جمع كرده و از شرق و غرب ماليات ها به سوي او سرازير گشته و در خزانه ي بيت المال ذخيره شده است كه تا چندين سال حكومتش را تأمين مي كند و نيز مي انديشيد

كه در گذشته اگر مي خواست مسافرت دوري برود، در تمام طول سفر با ناراحتي و ترس به مسير خود ادامه مي داد، اما امروز كه به خلافت رسيده است، هزاران نفر از سپاهيان و لشكريانش او را همراهي مي كنند. ترديدي نيست كه نتيجه ي اين گونه طرز تفكر اين مي شود كه براي نگهداري حكومتي كه پس از آن همه ناراحتي به دست آورده است هرچه بتواند، كوشش كند و از هر وسيله ي ممكن استفاده نمايد تا حكومت از دستش نرود. به همين جهت بود كه اگر كوچكترين احتمالي مي داد كه حكومتش در خطر است، به وسيله ي شمشير جلوي خطر را مي گرفت و از سلطنت و رياست خويش دفاع مي كرد.

خطر مهم

مهمترين مسئله اي كه منصور را رنج مي داد و زندگي او را تيره كرده بود، وجود علويان بود كه در رأس آنان امام صادق عليه السلام قرار داشت. منصور در برخورد با علويان بسيار احتياط مي كرد و تصميم گرفت به هر وسيله اي كه شده است، اين موانع را از بين بردارد. او در اين راه از هيچ كاري خودداري

[صفحه 277]

نكرد و در نبرد و مبارزه با خاندان علي عليه السلام نهايت كوشش را به خرج داد و با كساني كه در برابر او قيام مي كردند، به مقابله و مبارزه مي پرداخت و تا پاي قتل آنان از پاي نمي نشست.

منصور براي اينكه بتواند رعب و وحشت در دل مردم ايجاد كند تا كسي نتواند بر ضد او شورش نمايد، راه هاي مختلفي برگزيد كه بعضي از آن ها را يادآور مي شويم:

1. استخدام طبيب نصراني 2. زنداني كردن 3. زير آوار قرار دادن 4. جبهه گيري در مقابل امام صادق عليه السلام

طبيب نصراني

يكي از راه هايي كه منصور براي ادامه ي حكومت خود به آن متمسك شده بود، اين بود كه يك نفر طبيب نصراني را به كار گرفت تا با كمك او بتواند كساني را كه نمي توانست علني بكشد، به طور سري و مخفيانه از بين ببرد و نابود كند. طبيب نصراني كافر هم كه براي همين منظور خود را در اختيار منصور قرار داده بود، سم در ميان دوا مي ريخت و پروايي نداشت از اينكه چه كسي به وسيله ي اين سم كشته مي شود. براي نمونه تنها به ذكر يك مورد مي پردازيم:

منصور تصميم گرفت شخصي را به نام محمد بن ابي العاص به قتل رساند، به طبيب نصراني دستور داد كه براي كشتن محمد چاره اي بينديشد. او

نيز سم كشنده اي را با دوا مخلوط كرد و منتظر ماند محمد كسالتي پيدا كند تا به بهانه ي مداوا، دواي مسموم را به او بخوراند. پس از مدتي كه محمد مريض شد و بدنش در آتش تب مي سوخت، طبيب از فرصت سوء استفاده كرد و آن شربت را به او داد. محمد پس از استفاده از آن شربت درگذشت. مادرش وقتي از

[صفحه 278]

جريان باخبر شد، نامه ي اعتراض آميزي به منصور نوشت، اما از آنجا كه خود منصور به طبيب دستور داده بود اين كار را انجام دهد، براي اينكه سرپوشي روي اين كار بگذارد، دستور داد سي ضربه شلاق آهسته به طبيب نصراني زدند و چند روز او را زنداني كرد، سپس دستور داد او را آزاد كنند و سي هزار درهم به وي داد. [455].

در لابلاي ديوار

منصور براي اينكه بتواند حكومت خود را حفظ كند، به اين گونه شكنجه ها اكتفا نكرد بلكه انواع ديگري از عذاب ها و شكنجه ها را براي هر كس كه در چنگ او گرفتار مي شد، پيش بيني مي كرد. يكي از آن ها اين بود كه افراد را زنده زنده در لابلاي ساختمان ها قرار مي داد كه به چند نمونه اشاره مي شود:

منصور، محمد به ابراهيم بن حسن را كه از نظر وجاهت سرآمد عصر خود بود، احضار كرد و به او گفت: تويي ديباج اصغر (كوچك)! به خدا سوگند آنچنان تو را نابود كنم كه هيچ كس را غير از تو اين گونه از بين نبرده ام. سپس دستور داد او را روي زمين گذاشتند و زنده زنده ستوني روي سر او بنا كردند كه در زير آن ستون از دنيا رفت. [456].

به همين جهت اولاد رسول خدا

صلي الله عليه و آله و سلم تا مي توانستند از دست عمال او فرار مي كردند. مرحوم صدوق در اين باره مي نويسد: هنگامي كه منصور بناهاي بغداد را مي ساخت، اولاد علي عليه السلام را مي گرفت و در ميان ديوارهايي كه از آجر و گچ بنا مي شد، مي گذاشت. روزي يكي از اولاد علي عليه السلام را كه از فرزندان امام حسن مجتبي عليه السلام و خوش صورت و سياه مو بود، دستگير كرد. منصور اين جوان را به بنا داد تا در

[صفحه 279]

وسط ديوار بگذارد و مأموري را بر او گمارد تا تخلف نكند. موقعي كه بنا خواست او را در ميان ديوار بگذارد، دلش به حال وي سوخت و در ديوار روزنه اي باز كرد كه هوا داخل آن شود و به او گفت من شب تو را از ميان اين ديوار بيرون مي آورم. شب هنگام كه او را بيرون آورد، گفت: كاري كن كه خون من و كارگرانم ريخته نشود. من تو را از ميان اين ديوار بيرون آوردم كه روز قيامت در پيشگاه جدت مسئول نباشم. فوري خود را مخفي كن.

جوان گفت: من از ترس مأموران منصور فرار مي كنم، ولي مادرم در فلان مكان است، نزد او برو و بگو فرزندت نجات پيدا كرد اما بازگشت او به سوي تو مشكل است.

بنا گفت: طبق آدرسي كه به من داده بود، رفتم. ناله اي شنيدم كه مانند صداي زنبوران عسل درهم افتاده مي ناليد و گريه مي كرد. فهميدم كه اينجا منزل آن جوان است. رفتم و داستان را براي مادرش گفتم و مويي را كه به عنوان نشانه به من داده بود، به مادرش دادم و بازگشتم. [457].

مقريزي درباره ي فرار كردن

فرزندان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي نويسد: قاسم بن ابراهيم طباطبا در مدينه ملكي داشت به نام «الرس». منصور نگذاشت كه در آن ملك بماند و او را احضار كرد. قاسم از ترس منصور مدينه را به قصد «سند» ترك كرد و فرار كرد و درباره ي بني عباس اين اشعار را سرود:

ريختن خون ما منصور را سيراب نكرده است و او هنوز ما را تعقيب مي كند.

آنگاه آتش كينه ي او تمام مي شود كه از دختر پيغمبر فرزندي روي زمين باقي نماند. [458].

[صفحه 280]

به همين علت از شهري به شهر ديگر فرار مي كرد و چون با پاي پياده و برهنه مي گريخت، خون از پايش جاري شده بود و هنگامي كه فراري بود، اشعاري را سرود كه فرماندار سند براي منصور در اين باره نوشت: بر در كاروانسرايي نوشته شده است كه قاسم بن ابراهيم طباطباي علوي مي گويد پس از اينكه خون از پايم جاري شده بود و به اينجا رسيدم، اين اشعار را سرودم:

اميد است شكسته بندي از لطف خود استخوان شكسته را بهبود دهد. از خدا مأيوس مباش كه او عزيزان مشقت ديده را ياري مي كند. [459].

انواع شكنجه

زجر، شكنجه، آزار و كشتار منصور نسبت به علويان منحصر به اين نبود بلكه براي دستگيري افراد به هر وسيله اي متمسك مي شد و كساني را كه از شناسايي فرزندان علي عليه السلام خودداري مي كردند، با شديدترين وجه مجازات مي كرد كه نمونه ي آن را مي خوانيد:

عبدالله بن حسن بن حسن اولاد زيادي داشت كه دو نفر از آنان به نام هاي محمد و ابراهيم خود را نامزد خلافت كرده بودند. به اين جهت منصور از حال آن ها جويا مي شد و تصميم

گرفت آنان را دستگير كند.

محمد و ابراهيم از ترس منصور به بيابان ها پناه بردند، سپس به شهرها گريختند و به عدن و هند و سپس به كوفه و مدينه رفتند. در سال 144 هجري كه منصور به حج رفته بود، اموال زيادي بين آل ابي طالب تقسيم كرد و محمد و ابراهيم را نديد. به عبدالله بن حسن گفت: فرزندانت كجا هستند؟

گفت: نمي دانم.

[صفحه 281]

منصور ناراحت شد و به او توهين كرد و سخناني بين آن دو رد و بدل شد، سپس دستور داد عبدالله را زنداني كردند. برخي گفته اند هنگامي كه منصور درباره ي فرزندان عبدالله سؤال كرد، او گفت: به خدا قسم اگر زير پاي من باشند، پاي خود را از روي آنان برنخواهم داشت.

مردم او را ملامت كردند كه چرا فرزندانت را معرفي نمي كني؟ گفت: مصيبت من از مصيبت ابراهيم خليل الرحمن بيشتر است، زيرا او مأمور شده بود فرزند خود را ذبح كند با اينكه قرباني كردن فرزندش اطاعت خدا بود، اما خداوند فرمود: «بي ترديد اين امتحان مهم و آشكاري است». [460] ولي منصور به من دستور مي دهد كه فرزندان خود را معرفي كنم تا آن ها را بكشد با اينكه كشتن آنان معصيت خدا است.

به هر حال منصور دستور داد او را سه سال زنداني كردند در حالي كه افراد ديگري نيز به همراه او بودند. رياح بن عثمان از طرف منصور مأموريت يافت كه آنان را به زندان ببرد. او نيز بني حسن را در زندان در قيد و بند كرد و بسيار بر آن ها سخت گرفت.

منصور در سال 144 هجري كه از مكه برگشت چون در سال 141 هجري عبدالله را زنداني

كرده بود، وارد مدينه نشد و به ربذه رفت. رياح بن عثمان براي ديدن منصور به ربذه رفت. منصور دستور داد كه به مدينه برگردد و بني حسن را كه در زندان بسر مي بردند، بياورد. او هم به همراه زندانبان منصور كه مردي ناپاك و بد طينت بود، به مدينه رفت و فرزندان حسن را با ديباج (برادر مادري عبدالله محض) در زنجير و كند بست و با سخت ترين حالت آن ها را به طرف ربذه حركت داد. هنگامي كه آن ها را مي بردند، حضرت صادق عليه السلام از گوشه اي كه آن ها را مي ديد ولي آن ها حضرت را نمي ديدند، آن قدر گريست و اشك بر محاسن شريفش جاري شد و دشمنان آنان را نفرين كرد. آنگاه فرمود: به خدا قسم خدا مكه و مدينه را پس از اين ها حفظ نخواهد كرد.

[صفحه 282]

منصور، محمد بن عبدالله عثمان را احضار كرد و پس از اينكه به او ناسزا گفت، دستور داد لباس هايش را پاره كردند، آنگاه صد و پنجاه تازيانه بر او زدند كه يكي از آن تازيانه ها به صورتش خورد. محمد گفت: واي بر حال تو! چرا به صورتم مي زني؟

منصور به جلاد گفت كه با تازيانه بر سرش بزند. او هم سي تازيانه بر سرش زد كه يكي به چشمش خورد و از حدقه بيرون آمد، سپس او را كشت. [461].

و نيز هنگامي كه منصور خواست از ربذه حركت كند، سوار بر محملي شد كه روپوش آن از حرير و ديباج بود و بني حسن را با لب تشنه و شكم گرسنه و سر برهنه با غل و زنجير بر شتران برهنه سوار كردند. وقتي منصور از نزد آنان گذشت، عبدالله

بن حسن صدا زد: اي ابوجعفر، آيا در بدر با اسيران شما اين جور رفتار كرديم؟. [462].

سپس با وضع رقت باري آنان را به كوفه بردند و در زندان هاشميه ي كوفه در سردابي زير زمين حبس كردند چندان كه از تاريكي، شب و روز را تشخيص نمي دادند و براي قضاي حاجت، چاره اي نداشتند جز اينكه از محل سكونت خود استفاده كنند. به اين جهت بوي كثافت برايشان مشقت آور بود و در همان جا نيز وضو مي گرفتند. در نتيجه بدنشان ورم كرد. اين ورم از پا

[صفحه 283]

شروع مي شد و آنگاه كه به قلب مي رسيد، مي مردند و هنگامي كه يكي از آن ها از دنيا مي رفت، او را دفن نمي كردند بلكه سقف زندان را روي سر آنان خراب مي كردند. برخي نيز نقل كرده اند چون زندان تاريك بود و اوقات نماز را تشخيص نمي دادند، به اين جهت كه پنج نفر بودند، قرآن را به پنج قسمت تقسيم كردند و هر كدام كه قسمتي از قرآن را مي خواند، ديگري مشغول نماز يوميه مي شد. [463].

مسعودي مي نويسد: الان كه سال 332 هجري است، آن محل زيارتگاه مردم در كوفه است. [464].

همچنين منصور توليت اطاقي را به زن فرزند خود مهدي سپرد و او را قسم داد كه تا منصور زنده است در اطاق را باز نكند. هنگامي كه منصور از دنيا رفت، مهدي در اطاق را باز كرد، كشتگاني از آل ابي طالب را ديد كه سلسله ي نسب آنان روي كاغذ نوشته شده و به گوش آن ها آويزان بود و بچه هاي خردسالي نيز در ميان آنان ديده مي شدند. مهدي دستور داد گودالي كندند و آن ها را در آن گودال دفن كردند. [465].

ابوالفرج از اسحاق

بن عيسي روايت كرده است كه روزي عبدالله محض از زندان براي پدرم پيغام داد كه نزد من بيا. پدرم از منصور اذن گرفت و به زندان نزد عبدالله رفت. عبدالله گفت: تو را طلبيدم براي آنكه قدري آب براي من بياوري، چه آنكه عطش بر من غلبه كرده است.

پدرم فرستاد از منزل سبوي آب براي عبدالله آوردند. عبدالله چون سبوي آب را بر دهان نهاد كه بياشامد، ابوالازهر زندانبان رسيد، ديد كه عبدالله آب مي خورد، ناراحت شد و چنان پا بر سبو زد كه به دندان عبدالله خورد و دندان هاي ثناياي او ريخت. [466].

[صفحه 284]

از افراد ديگري كه در زندان منصور از دنيا رفتند، حسن بن حسن مثني [467] بود كه او را «حسن مثلث» مي گفتند، چون از پسر سوم بود كه بلاواسطه حسن نام داشت و برادر عبدالله محض بود.

و نيز هنگامي كه منصور به خلافت رسيد و ظلم و ستم او را از حد گذشت، شخصي به نام ابوالجهم گفت: ما به خاطر اين ظلم ها و ستم ها با تو بيعت كرديم تا عدل را اجرا كني. منصور ناراحت شد ولي اظهار نكرد تا اينكه يك روز او را براي صبحانه دعوت كرد، سپس شربتي از شربت بادام كه آميخته با سم بود، به او داد. وقتي شربت را خورد، درد او را بي تاب كرد. متوجه شد مسموم شده است، از جا بلند شد، منصور گفت: كجا مي روي؟ گفت: همان جا كه مرا فرستادي. و پس از يك يا دو روز درگذشت. [468].

[صفحه 285]

قساوت منصور

ظلم و شكنجه ي منصور نسبت به خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و زنداني كردن و زير

آوار قرار دادن و كشتن آنان هيچ گونه تأثيري در او نمي گذاشت و رحمت و مهرباني به طور كلي از او گرفته شده بود، به گونه اي كه جايي براي رحمت و عطوفت در دل او يافت نمي شد. هنگامي كه در برابر منظره هاي ناراحت كننده اي قرار مي گرفت، آن قدر بي تفاوت از آن مي گذشت كه گويي به طور كلي هيچ حادثه اي نديده است، زيرا در برابر آن احساس درد و رنج نمي كرد.

نمونه ي سنگدلي منصور

گرچه درباره ي سنگدلي هاي منصور نمونه هاي زيادي وجود دارد ولي به ذكر يك مورد اكتفا مي شود:

هنگامي كه منصور در ميان جمعيتي براي سفر حج حركت مي كرد، دختر خردسال عبدالله بن حسن كه پدرش در دست منصور اسير شده و به همراه علويان او را نزد منصور برده بودند، براي اينكه شايد بتواند قلب سخت و سنگ او را نرم كند و رضايتش را جلب نمايد و بدين وسيله پدر خود را از زندان نجات دهد، به او گفت:

پيرمرد سالخورده اي را كه عمر او رو به پايان است و در زندان ميان زنجير و بند گرفتار است، مورد ترحم قرار ده.

و به كودكان بني يزيد ترحم كن، چرا كه آن ها به خاطر از دست دادن تو يتيم شده اند نه به خاطر از دست دادن يزيد.

اگر به خاطر نسبت نزديكي كه بين ما و تو هست نيكي كني و او را ببخشي، بسيار بجا و نيكو است، چرا كه بين جد ما و شما فاصله اي [صفحه 286]

نيست. [469].

منصور در جواب آن دختر گفت: مرا به ياد پدرت انداختي.

سپس دستور داد پدرش را در ميان سياهچال هاي زندان انداختند كه در همان جا جان سپرد. [470].

آنچه گذشت، بيانگر شيوه هاي ظالمانه و مستبدانه ي منصور

بود كه براي تحكيم پايه هاي متزلزل و رو به زوال حكومت جائرانه ي خود در پيش گرفته بود

[صفحه 287]

و براي رسيدن به اين آرزو از زندان و شكنجه و زجر و زير ديوار قرار دادن فرزندان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم هيچ باكي نداشت و تا آنجا كه توانست، آنان را از بين برد و به گونه اي با آنان رفتار مي كرد كه هيچ حيوان درنده اي با شكار و طعمه ي خود آن گونه برخورد نمي كرد. چنانكه يادآور شديم، خطرناك ترين دشمني كه او را رنج مي داد و از همه بيشتر از وجود او ناراحت بود، امام صادق عليه السلام بود كه خود منصور نيز به اين مطلب اعتراف كرد.

محمد بن عبدالله اسكندري كه از خواص منصور بود در اين باره مي گويد: پيش منصور آمدم، ديدم در فكر عميقي فرورفته، آهي سرد كشيد. گفتم: چرا فكر مي كني؟

گفت: از اولاد دختر محمد بيش از صد هزار نفر را كشته ام ولي رهبر و بزرگ آنان را نكشته ام.

گفتم: او كيست كه وي را نكشته اي؟

منصور گفت: مي دانم كه تو او را امام خود مي داني و اعتقاد داري كه او امام من و تو و امام روي زمين است ولي اكنون متوجه او مي گردم. [471].

ترفندهاي منصور

از آنجا كه منصور نمي توانست به دلايلي بدون تهيه ي مقدمات امام صادق عليه السلام را از بين ببرد و از طرفي وجود آن بزرگوار براي او مايه ي ناراحتي بود، راه هاي ديگري در پيش گرفت تا از شخصيت و عظمت آن حضرت [صفحه 288]

بكاهد كه به برخي از آن ترفندها اشاره مي كنيم.

رو در رو قرار دادن شاگردان امام صادق با آن حضرت

در گذشته يادآور شديم كه امام صادق عليه السلام پنجاه سال از دوران زندگي خود را (183-133 هجري) در عهد خلفاي اموي گذراند و در بخشي از اين دوران فرصت مناسبي براي ايشان پيش آمد كه توانست دانشگاه بزرگي تأسيس كند و شاگردان برجسته اي پرورش دهد. منصور كه نمي توانست در آن شرايط به طور علني با امام صادق عليه السلام مبارزه كند، تدبيري انديشيد كه شايد بتواند از اين راه به مقصود برسد و خشم خويش را فرو نشاند و آن راه، تشكيل مجالس مناظره و رو در رو قرار دادن شاگردان امام صادق عليه السلام با آن حضرت بود تا به گمان باطل خود به وسيله ي شاگردان ايشان بر آن حضرت پيروز شود و از وجهه ي اجتماعي امام بكاهد كه در اين مورد به دو نفر از شاگردان آن بزرگوار اشاره مي كنيم:

1.ابوحنيفه:

وي يكي از شاگردان امام صادق عليه السلام و يكي از ائمه ي مذاهب چهارگانه به شمار مي رود. مي گويد: هنگامي كه منصور امام صادق عليه السلام را به عراق آورد، من از طرف او دعوت شدم كه با امام به بحث بپردازم. براي اين كار چهل مسئله آماده كردم تا از وي سؤال كنم. وقتي بر منصور وارد شدم، ديدم جعفر ابن محمد عليه السلام طرف راست منصور نشسته است. سلام كردم و نشستم. آنگاه منصور مرا معرفي كرد، سپس به

دستور وي مسائل را يكي پس از ديگري مطرح كردم و او همه را پاسخ داد.

امام ششم عليه السلام در هر مسئله آراء و نظريات اهل مدينه و اهل عراق و سپس نظر خود را بيان مي كرد كه گاه با نظريه ي آن ها موافق بود و گاه مخالف. آنگاه ابوحنيفه گفت: من او را داناترين فرد تشخيص دادم، زيرا از تمام مردم [صفحه 289]

زمان خود نسبت به عقايد مردم آگاه تر بود. [472].

2. مالك بن انس:

شاگرد ديگر امام صادق عليه السلام كه منصور مي خواست او را رو در روي امام صادق عليه السلام قرار دهد و او نيز يكي ديگر از ائمه ي مذاهب چهار گانه ي اهل تسنن است، مالك بن انس بود، به همين دليل منصور فوق العاده اين دو نفر را احترام مي كرد تا آنجا كه مالك بن انس را مفتي و فقيه رسمي و سخنگوي بني عباس در شهر مدينه معرفي كرد و اعلام داشت كه جز مالك بن انس و ابن ابي ذئب كس ديگري حق ندارد در مسائل اسلامي فتوا دهد. [473].

منصور دستور داد مالك بن انس كتاب حديثي تأليف كند و آن را در اختيار محدثان قرار دهد. مالك از اين كار خودداري كرد، ولي منصور در اين باره اصرار مي ورزيد و يك روز به او گفت بايد اين كتاب را بنويسي زيرا امروز داناتر از تو وجود ندارد. مالك بر اثر پافشاري و اجبار منصور كتاب موطاء را تأليف كرد. [474].

به دنبال اين جريان حكومت وقت با تمام امكانات خود به طرفداري مالك و ترويج و تبليغ وي و نشر فتاوي او پرداخت تا از اين رهگذر مردم را از مكتب امام صادق عليه السلام دور نگه دارد و

افرادي را كه خود مدتي شاگرد امام صادق عليه السلام بودند، بر مسند فتوا نشاند و مرجع خلق معرفي نمايد، همان طور كه ابوحنيفه و مالك بن انس را بر مسند فتوا نشاند. [475].

[صفحه 290]

نذر منصور

منصور براي اينكه بتواند خود را در نظر مردم به عنوان يك چهره ي مذهبي و متدين و معتقد به مقدسات اسلام جلوه دهد و آنان را از اين راه فريب دهد، ترفند ديگري به كار برد تا بتواند روي ستم هايي كه نسبت به علويان روا داشته و حقوق آن ها را ضايع كرده بود، سرپوش بگذارد و آن مكر و حيله اين بود كه نذر كرد به بيت المقدس برود و در سال 141 هجري روانه ي بيت المقدس شد و در آنجا نماز خواند و برگشت. [476].

جبريگري و تخدير افكار عمومي

راه ديگري كه منصور براي گول زدن مردم در پيش گرفت ادعاي خليفه ي خدا بودن در روي زمين بود كه مي گفت من هر كاري انجام مي دهم، به مشيت و اراده ي خدا انجام مي دهم و اگر او نخواهد و اراده ي پروردگار بر آن تعلق نگيرد، من از پيش خود كاري نمي كنم. به همين جهت روز جمعه خطبه اي ايراد كرد و گفت: اي مردم، تنها من از طرف پروردگار حاكم شما در روي زمين هستم و با توفيق و عنايت او شما را رهبري مي كنم و از طرف او نگهبان مال او هستم، زيرا خداوند مرا قفل اموال خويش قرار داده است و اگر بخواهد بر در اموال قفلي بزند، خواهد زد تا روزي كه بخواهد. بنابراين به سوي خدا تضرع كنيد و از او بخواهيد كه در اين روز شريف (جمعه) از لطف خود به شما ببخشد و مرا

[صفحه 291]

موفق بدارد تا در كارها نلغزم و اشتباه نكنم و به من الهام كند تا نسبت به شما رأفت داشته باشم و نيكي كنم. [477].

از اين سخنان بخوبي روشن مي شود كه منصور

خود را خليفه ي خدا در روي زمين مي دانست و هر كاري كه مي خواست، انجام مي داد و در مورد استفاده از بيت المال، تمام اختيارات را مخصوص به خود مي دانست و خويش را كليددار و خزانه دار اموال خدا معرفي مي كرد.

كشتار مردم و دعوت از وعاظ درباري

راه ديگري كه منصور براي فريب دادن مردم انتخاب كرده بود اين بود كه مي نشست و واعظي را پهلوي خود مي نشاند و مأموران خويش را اطرافش جمع مي كرد و دستور مي داد گردن ها را با شمشير بزنند. آنگاه كه خون زياد مي شد و به لباس او مي رسيد، متوجه واعظ مي شد و مي گفت مرا موعظه كن! هنگامي كه به اصطلاح واعظ درباري او را به ياد خدا مي آورد، منصور سر خود را مانند افراد غمگين و ناراحت به زير مي انداخت، سپس دستور مي داد گردن بزنند. بار ديگر كه خون فراوان مي شد، رو به واعظ مي كرد و مي گفت مرا موعظه كن!. [478].

اينكه منصور به واعظ خود مي گفت مرا موعظه كن، براي مسخره كردن دين و قرآن بود، زيرا قرآن از خونريزي و كشتار افراد بيگناه نهي كرده است ولي او اين جنايت را مرتكب مي شد. علت اينكه منصور گويندگان بظاهر مذهبي را دعوت مي كرد اين بود كه مي ديد مردم از توصيف او به ترس از خدا خوشحال مي شوند و رغبت آنان به شنيدن وعظ و خطابه هاي ديني زيادتر مي گردد. به اين جهت آن ها را دعوت مي كرد و به خود نزديك مي ساخت و مال

[صفحه 292]

فراواني به آن ها مي داد تا در ميان مردم اين مطلب را منتشر كنند كه منصور از ذكر خدا غافل نيست و موقعي كه نام روز قيامت به ميان مي آيد، گريه مي كند.

نكته اي كه در اينجا قابل بحث و

بررسي مي باشد اين است كه گويندگاني كه منصور از آن ها دعوت مي كرد، بخوبي منصور را مي شناختند و از حقيقت حال او آگاه بودند و با اين همه دعوت وي را مي پذيرفتند و تنها كساني در مجلس او شركت مي كردند كه دين را وسيله ي كسب خود قرار داده بودند و ادعاي ايمان از گلوي آنان تجاوز نمي كرد.

آنان به دنبال كسي مي رفتند كه پول بدهد تا دين خود را به او بفروشند، وگرنه كسي در راه خدا و به خاطر اينكه معاشرت با او براي آخرت انسان منفعتي داشته باشد، با وي رفت و آمد نمي كرد و در مجلس او حاضر نمي شد. به همين دليل، وقتي منصور به امام صادق عليه السلام گفت «چرا مانند ديگران به منزل ما نمي آيي؟»، حضرت فرمود: چيزي نداريم كه بترسيم آن را تصرف كني و مطلبي نزد تو پيدا نمي شود كه به درد آخرت بخورد و در نعمتي نيستي كه به تو تبريك گفته شود و در مصيبتي نيستي كه به تو تسليت بگويم.

ديگر بار منصور نوشت بيا ما را نصيحت كن. حضرت نوشت آن كس كه طالب دنيا است، تو را پند نمي دهد و كسي كه طالب آخرت است، با تو رفاقت نمي كند.

منصور گفت به خدا سوگند موقعيت هاي اجتماعي اشخاص را براي من روشن ساخت و طالبان دنيا و آخرت را به من معرفي كرد. [479].

سختگيري ها و آزار و اذيت منصور درباره ي امام صادق

تا اينجا آنچه مربوط به ظلم و شكنجه و آزار و زندان كردن و كشتار علويان بود به طور اختصار بيان شد. اينك نوبت آن رسيده است كه [صفحه 293]

جبهه گيري منصور در مقابل امام صادق عليه السلام و كوشش هايي را كه براي از بين بردن آن

حضرت انجام داده است، برشمريم.

از روزي كه منصور به حكومت رسيد تا روز شهادت امام صادق عليه السلام دوازده سال طول كشيد و در اين مدت آن حضرت هيچ راحتي و آسايش نداشت. با اينكه بين آن دو فاصله زياد بود چون امام صادق عليه السلام در حجاز و منصور در عراق بود، اما به انواع مختلف امام را آزار مي داد.سيد بن طاووس در اين باره مي گويد: منصور هفت بار امام صادق عليه السلام را طلبيد كه برخي از اين موارد در مدينه و ربذه - هنگامي كه منصور به سفر حج مي رفت - انجام گرفت و در موارد ديگر كسي را به كوفه و يا بغداد مي فرستاد تا امام را بياورند و هر بار كه دنبال ايشان مي فرستاد، تصميم قتل حضرت را مي گرفت ولي منصرف مي شد كه به بيان چند مورد مي پردازيم:

1. يكي از قصرهايي كه منصور در آن مي نشست، معروف به «قصر حمراء» بود. هر روزي كه در آن قصر مي نشست، آن را روز ذبح مي ناميدند، زيرا در آن قصر فقط براي كشتن مردم مي نشست. در يكي از آن روزها امام صادق عليه السلام را از مدينه طلبيد. وقتي پاسي از شب گذشت، به ربيع حاجب گفت: مي داني نزد من از چه مقام و منزلتي برخورداري؟ تا آنجا تو را دوست دارم كه چه بسا خبرهايي كه از فرزندان داخل خانه ام مخفي مي دارم ولي تو را از آن اسرار باخبر مي كنم.

ربيع گفت: اين ها بيانگر لطف و محبت خليفه نسبت به من است. من نيز در خيرخواهي و دوستي خود نسبت به شما كس ديگري را مانند خودم سراغ ندارم.

منصور گفت: آري، اين گونه است. سپس گفت: مي خواهم همين

الان بروي جعفر بن محمد را در هر حالتي كه باشد نزد من بياوري و نگذاري حالت خود را تغيير دهد.

ربيع مي گويد: بيرون آمدم و گفتم «انا لله و انا اليه راجعون» هلاك شدم،

[صفحه 294]

زيرا اگر با اين غضب و ناراحتي كه از منصور ديدم امام صادق عليه السلام را نزد او بياورم، او را خواهد كشت و آخرتم از دستم مي رود و اگر نروم و او را نزد منصور نياورم، من و تمام نسل و فرزندانم را مي كشد و اموالم را مي گيرد. به اين جهت بين دنيا و آخرت مردد شدم كه در نتيجه دنيا را بر آخرت ترجيح دادم.

محمد پسر ربيع مي گويد: من از تمام برادران ديگرم جري تر و سنگدل تر بودم، هنگامي كه پدرم به خانه آمد، مرا طلبيد و گفت: نزد جعفر بن محمد برو و از ديوار خانه ي او بالا رفته بدون اطلاع وارد منزل وي شو و در هر حالي كه باشد، او را دستگير كن و بياور.

محمد مي گويد: پاره اي از شب گذشت، نردباني گذاشتم و بدون خبر به منزل امام درآمدم. ديدم پيراهني پوشيده و دستمالي بر كمر بسته و مشغول نماز است. وقتي از نماز فارغ شد، گفتم: خليفه تو را مي طلبد.

فرمود: بگذار دعا بخوانم و لباس بپوشم.

گفتم: امكان ندارد.

فرمود: بروم غسل كنم و مهياي مرگ شوم.

گفتم:اين نيز امكان ندارد.

سپس گفتم: هيچ راهي براي اينكه اجازه دهم حالت خود را تغيير دهي، وجود ندارد.

آنگاه امام صادق عليه السلام - اين پيرمرد ضعيف - را با يك پيراهن و سر و پاي برهنه از خانه بيرون آوردم و چون سن زيادي داشت، ضعف بر او غلبه كرده بود. مقداري از راه

را كه آمد، خسته شد. من بر او ترحم نمودم و بر مركب خود سوارش كردم. هنگامي كه به در قصر خليفه رسيديم، شنيدم كه منصور به پدرم مي گفت: واي بر تو! چرا جعفر بن محمد نيامد؟

وقتي حضرت وارد شد، دو ركعت نماز خواند و با خداي خود مناجات كرد و دعاي طولاني نمود. پس از اتمام نماز، ربيع دست حضرت را گرفت و داخل ايوان برد. امام ششم عليه السلام در آنجا نيز دعايي خواند و آنگاه كه

[صفحه 295]

نزد منصور رفت، منصور ناراحت شد و گفت: از حسد و ظلم و فساد خود نسبت به بني عباس دست بر نمي داري با اينكه مي بيني به نتيجه اي نمي رسي؟

امام عليه السلام فرمود: هيچ يك از اين ها كه تو مي گويي در من نيست و آن ها را انجام نداده ام.

منصور لحظه اي سر به زير انداخت و روي نمدي كه نشسته و بر بالش تكيه داده بود، در زير آن مسند شمشيري داشت كه هر گاه در آنجا مي نشست، آن شمشير را با خود به همراه مي داشت. گفت: دروغ مي گويي. و نامه هاي بسياري از زير مسند بيرون آورد و گفت: اين نامه هاي تو است كه به اهل خراسان نوشته اي تا بيعت مرا بشكنند و با تو بيعت كنند.

فرمود: به خدا سوگند اين ها افترا است. من اين ها را ننوشته و چنين اراده اي نكرده ام.

منصور نپذيرفت و قدري از شمشير خود را بيرون كشيد. ربيع گفت ترسيدم و بر خود لرزيدم كه امام صادق عليه السلام را به قتل برساند، اما شمشير را در غلاف كرد و گفت: حيا نمي كني از اينكه مي خواهي در اين سن پيري فتنه اي به پا كني كه خون ها ريخته شود و بين مردم

تفرقه بيندازي و بين آنان و حكامشان جدايي بيفكني؟

فرمود: به خدا سوگند اين نامه ها را من ننوشته ام و خط و مهر من هم در اين نامه ها نيست و به من تهمت زده اند.

ديگر بار منصور شمشير را كشيد. امام صادق عليه السلام ايستاده بود و هرچه فرمود، منصور نپذيرفت. ساعتي منصور سر به زير انداخت، سپس سر برداشت و گفت: راست مي گويي. و به من گفت عطر مخصوص مرا بياور. آوردم. حضرت را نزديك طلبيد و بر مسند خويش نشانيد و محاسن او را خوشبو كرد و گفت: از همان مركب هايي كه خود من بر آن سوار مي شوم، بياور و جعفر بن محمد را بر آن سوار كن و تا منزل وي او را همراهي كن و آن حضرت را مخير گردان بين ماندن نزد ما كه با عزت و احترام بماند و يا به مدينه نزد جد خود برگردد.

[صفحه 296]

ربيع گفت: هنگامي كه بيرون آمدم، از آنچه در اين شب رخ داد، تعجب كردم و به آن حضرت گفتم: من تعجب مي كنم از تصميم اولي كه منصور درباره ي شما گرفته بود و از برخوردي كه هنگام بيرون آمدن با شما داشت، گرچه مي دانم اين اثر آن دعاهايي بود كه خوانديد.

فرمود: آري، دعاي اول دعاي كرب و شدايد بود و دعاي دوم دعايي بود كه حضرت رسول الله، صلي الله عليه و آله و سلم در روز جنگ احزاب خواند.

گفتم: يابن رسول الله، وقتي شما را نزد منصور آوردند و مشغول نماز و دعا بوديد، منصور اظهار ناراحتي كرد و اصرار داشت كه زودتر شما را نزد او ببرم، اما هيچ اثر خوف و اضطرابي در شما

مشاهده نمي كردم.

فرمود: كسي كه جلال و عظمت خداوند در دلش جلوگر شده است، شوكت و عظمت مخلوق در نظرش چيزي به شمار نمي آيد و كسي كه از خدا مي ترسد، از بندگان او پروا ندارد.

ربيع گفت: وقتي نزد خليفه رفتم و مجلس خلوت شد، گفتم: ديشب حالت هاي عجيبي از تو مشاهده كردم، زيرا اول با آن ناراحتي و غضب با جعفر ابن محمد مواجه شدي كه تا كنون تو را با اين غضب نديده بودم، ولي پس از مدتي آن قدر او را احترام كردي كه براي من شگفت آور بود. نفهميدم علت چه بود.

منصور گفت: اي ربيع، من از تو رازي را پنهان نمي كنم، اما بايد اين سر را مخفي كني تا به فرزندان فاطمه و شيعيان آن ها نرسد كه به اين وسيله افتخار كنند. بس است ما را آنچه از مفاخر و مناقب ايشان در ميان مردم مشهور است.

آنگاه گفت: هر كس در خانه است، او را بيرون كن.

وقتي خانه را خلوت كردم، گفت: غير از من و تو كسي در اينجا نيست؟

گفتم: نه.

گفت: اگر يك كلمه از آنچه با تو مي گويم از كسي بشنوم، تو و فرزندانت را به قتل مي رسانم و اموالت را مي گيرم. اي ربيع، هنگامي كه جعفر بن محمد

[صفحه 297]

را طلبيدم، تصميم داشتم او را بكشم و هيچ عذري از او نپذيرم، اما دفعه ي اول كه خواستم او را به قتل برسانم و شمشير را از غلاف بيرون آوردم، ديدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم براي من متمثل شد و ميان من و او حايل گرديد در حالي كه دست ها را گشوده و آستين هاي خود را بالا زده

بود و با روي ترش و قيافه ي غضبناك به من نگاه مي كرد. من شمشير را در غلاف كردم.

دفعه ي دوم كه تصميم كشتن او را گرفتم، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را ديدم كه از بار اول خشمگين تر بر من حمله كرد به گونه اي كه اگر تصميم به كشتن جعفر بن محمد مي گرفتم، مرا مي كشت.

دفعه ي سوم اعتنا نكردم و براي كشتن او جرأت پيدا كردم اما ديدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آستين ها را بالا زده و چنان نزديك من آمد كه نزديك بود دست او به من برسد. به اين جهت از تصميم خود برگشتم و وي را احترام كردم.

سپس منصور گفت: اين ها فرزندان فاطمه اند و كسي به حق اين ها جاهل است كه از شريعت بهره اي نداشته باشد. و گفت: مبادا كسي اين سخنان را از تو بشنود [480].

2. سيد بن طاووس از ربيع دربان منصور روايت كرده كه گفت: وقتي منصور عازم حج شد و به مدينه رسيد، يك شب تا صبح بيدار بود، مرا احضار كرد و گفت: اي ربيع، همين الان هرچه زودتر و گرچه تنها هم باشي، برو و جعفر بن محمد را نزد من بياور. هنگامي كه نزد او رفتي، بگو: اين پسر عمويت (منصور) تو را سلام مي رساند و مي گويد: «گرچه خانه هاي ما از يكديگر دور است و احوال ما دگرگون گشته است، با اين همه با يكديگر قرابت و خويشي داريم؛ خويشاوندي كه از راست به چپ و از بند دو انگشت به هم نزديكتر و در تماس تر است. منصور از تو مي خواهد همين الان نزد او بيايي.»

اگر اجابت كرد و همراه تو آمد، با نهايت تواضع و احترام او را همراهي كن و اگر عذرخواهي كرد يا بهانه آورد، كار را به خود او واگذار كن و در صورتي كه [صفحه 298]

پذيرفت و همراه تو آمد، اگر خواست با نرمي و آرامي حركت كند، بر او آسان بگير و سختگيري مكن و عذرش را پذيرا باش. هرگاه سخني مي گويد يا كاري انجام مي دهد، با تندي و خشونت با او رفتار مكن.

ربيع مي گويد: به طرف منزل امام حركت كردم و بدون اجازه وارد خانه شدم، ديدم در اندرون خانه ي خود مشغول نماز است. صورت روي خاك گذاشته، دست به دعا برداشته و آثار خاك بر صورت و گونه ي مباركش پيدا بود. برايم دشوار بود كه با او چيزي بگويم، از اين رو صبر كردم تا نماز و دعايش تمام شد، سپس روي خود را برگرداند. من سلام كردم، فرمود: سلام اي برادر، چه كار داري؟

گفتم: پسر عمويت منصور تو را سلام مي رساند. و تمام آنچه را منصور پيغام داده بود، خدمت حضرت بازگو كردم. امام فرمود: واي بر تو اي ربيع! «آيا وقت آن نرسيده است كه دل هاي مؤمنان در برابر ذكر خدا و آنچه از حق نازل شده است، خاشع گردد؟ و مانند كساني نباشند كه قبلا به آن ها كتاب آسماني داده شد، سپس زماني طولاني بر آن ها گذشت و قلب هاي آنان قساوت پيدا كرد و بسياري از آن ها گنهكار شدند» [481] واي بر تو اي ربيع! «آيا اهل آبادي ها از اين ايمن هستند كه عذاب ما شبانه به سراغ آن ها بيايد در حالي كه در خواب باشند؟ آيا اهل آبادي ها

از اين ايمن هستند كه عذاب ما روز به سراغشان بيايد در حالي كه سرگرم بازي هستند؟ آيا اين ها از مكر الهي غافل اند؟ در حالي كه از مكر [و مجازات] خدا جز زيانكاران ايمن نخواهند بود» [482] اي ربيع، سلام مرا به امير برسان.

سپس امام مشغول نماز شد و به نيايش پرداخت. آنگاه سؤال كردم: آيا

[صفحه 299]

عذرخواهي مي كنيد يا با من نزد منصور مي آييد؟

فرمود: آري، به منصور بگو: «آيا آن كس را كه از اسلام (يا انفاق) روي گردان شد، مشاهده كردي؟ و كمي عطا كرد و از بيشتر امساك نمود. آيا نزد او علم غيب است و مي بيند [كه ديگران مي توانند گناهان او را بر دوش گيرند] يا از آنچه در كتب موسي نازل گرديده باخبر نشده است؟ و در كتب ابراهيم، همان كسي كه وظيفه ي خود را به طور كامل ادا كرد؟ اينكه هيچ كس بار گناه ديگري را بر دوش نمي گيرد و براي انسان بهره اي جز سعي و كوشش او نيست و سعيش به زودي ديده مي شود [و به نتيجه اش مي رسد]» [483] به او بگو: اي امير، به خدا سوگند چنان از ناحيه ي تو دچار ترس و وحشت شده ايم كه زن هايي هم كه تو به حال آن ها آگاهي، در هراسند و بايد علت اين كار را بيان كني. پس اگر از ما دست برداشتي، چه بهتر وگرنه هر روز در نمازهاي پنجگانه تو را نفرين مي كنيم و تو خود از پدر و جدت روايت كردي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: چهار دعا است كه از درگاه خداوند برنمي گردد (مستجاب مي شود): دعاي پدر براي فرزند، دعاي برادر

مؤمن درباره ي برادر ديني او، دعاي مظلوم و دعاي مخلص كه از روي اخلاص دعا كند.

ربيع گفت: هنوز سخن امام به پايان نرسيده بود كه فرستاده ي منصور به دنبال من مي گشت تا علت تأخير مرا جويا شود. من برگشتم، نزد منصور رفتم و تمام آنچه را روي داده بود، به او گفتم. منصور گريه كرد و گفت: پيش او (امام صادق عليه السلام) برو و به او بگو در اينكه نزد ما بيايي يا نه، اختيار داري، اما درباره ي زناني كه نامشان را بردي، سلام مرا به آن ها برسان. آنان در امانند و آسوده خاطر باشند كه خدا آن ها را در امان قرار داده و غم و اندوه را از آن ها برده است.

[صفحه 300]

ربيع مي گويد: خدمت امام برگشتم و پيام منصور را به حضرت رساندم. امام نيز پيامي به اين مضمون براي او فرستاد: به منصور بگو صله ي رحم كردي، خداوند تو را جزاي خير دهد.

سپس چشم مبارك امام پر از اشك شد و قطراتي بر دامن حضرت چكيد، پس از آن فرمود: اي ربيع، گرچه دنيا انسان را از نشاط و شادابي ظاهري خود بهره مند مي سازد و با زر و زيورش او را فريب مي دهد، اما سرانجام آن همانند آخر بهار است كه پس از سبزي و خرمي به زردي مي گرايد... [484].

ربيع مي گويد به امام عرض كردم: به حقي كه بين خود و خدا داري، از تو مي خواهم آن دعايي را كه خواندي و بدان وسيله از شر منصور در امان ماندي، به من ياد دهي، شايد خدا به خاطر اين دعا دل شكسته اي را مرهم نهد و فقير و مستمندي را بي نياز سازد.

به خدا سوگند [آن كس خودم هستم و] كس ديگري را نمي گويم.

ربيع گفت: امام عليه السلام دست خود را به طرف آسمان بلند كرد و به سجده گاه خويش روي آورد، چرا كه دوست نداشت از روي بي ميلي و بدون حضور قلب دعا بخواند. سپس فرمود: بگو «اللهم اني اسألك يا مدرك الهاربين و يا ملجأ الخائفين...» [485].

در اينجا اين سؤال پيش مي آيد كه اين بار كه منصور امام را طلبيد بر حسب ظاهر با ايشان بدرفتاري نكرد، پس چرا امام مضطرب و نگران بود و خانواده اش بيمناك بودند و براي اينكه از شر منصور در امان بمانند، به دعا متوسل شد؟

در پاسخ مي توان گفت ترديدي نيست كه امام از نيت و تصميم خلفاي بني عباس آگاهي داشت و صحنه هاي ديگري كه براي حضرت پيش آمد و منصور آن بزرگوار را احضار مي كرد، اين مطلب را تأييد مي كند و روشنگر اين [صفحه 301]

است كه هدف و انگيزه ي منصور از طلبيدن امام جز اينكه ايشان را به قتل برساند، چيز ديگري نبوده است [486].

3. از صفوان جمال نقل شده است كه پس از كشته شدن محمد و ابراهيم پسرهاي عبدالله بن حسن، مردي از اهل مدينه پيش منصور دوانيقي رفت و گفت: جعفر بن محمد (امام صادق عليه السلام) معلي بن خنيس خدمتكار خود را فرستاده است كه از شيعيان او اموال و اسلحه بگيرد و بر ضد تو قيام كند و محمد پسر عبدالله نيز در اين كارها به وي كمك كرده است. منصور خيلي ناراحت و خشمگين شد و به عموي خود كه والي مدينه بود، نوشت هرچه زودتر امام صادق عليه السلام را نزد او بفرستد.

حاكم مدينه نامه ي

منصور را خدمت امام فرستاد و گفت: فردا بايد حركت كني و پيش منصور بروي.

صفوان گفت: امام مرا احضار كرد و فرمود شتري حاضر كن كه فردا روانه ي عراق شويم. و برخاست به طرف مسجد حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم رفت و چند ركعت نماز گزارد و دست به دعا بلند كرد و دعايي خواند.

روز بعد به طرف عراق رفت. وقتي بر منصور وارد شد، اول منصور حضرت را احترام كرد ولي بعد شروع كرد به سرزنش كردن و گفت: شنيده ام معلي براي تو مال و اسلحه جمع مي كند و مي خواهي عليه من قيام كني.

فرمود: اين تهمتي بيش نيست.

منصور: سوگند ياد كن كه بر تو افترا بسته اند.

امام به خدا سوگند ياد كرد. منصور گفت: به طلاق و عتاق قسم بخور.

امام فرمود: به خدا سوگند ياد كردم، از من قبول نمي كني و به من مي گويي سوگندهايي را كه بدعت است، ياد كنم؟

منصور گفت: پيش من اظهار علم و دانش مي كني؟

امام: چرا اظهار نكنم با اينكه ما معدن علم و حكمت هستيم؟

[صفحه 302]

منصور: همين الان كساني را كه گفته اند تو در صدد جمع كردن اسلحه و مال هستي تا بر ضد بر ما خروج كني، حاضر مي كنم تا شهادت دهند.

سپس دنبال كسي فرستاد كه اين خبرها را به منصور داده بود. وقتي كه آمد، منصور در حضور امام از او پرسيد كه آنچه گفتي، درست است؟ گفت: آري، آنچه در حق او گفته ام، راست گفته ام.

حضرت فرمود: سوگند ياد مي كني؟

گفت: آري. و شروع كرد به قسم خوردن و گفت: قسم به خدايي كه غير از او خدايي نيست؛ خدايي كه طالب، غالب، حي و

قيوم است.

حضرت فرمود: در سوگند خوردن عجله مكن و آن گونه كه من مي گويم، سوگند ياد كن.

منصور گفت: سوگندي كه او ياد كرد، چه ايرادي داشت كه قبول نمي كني؟

امام فرمود: خداي تعالي صاحب حيا و كريم است و كسي كه به صفات كماليه او را مدح كند و به رحمت و كرم او را ياد كند، در عقوبت او تعجيل نمي كند.

آنگاه فرمود: اين گونه سوگند ياد كن و بگو: از حول و قوت خدا بيرون شوم و در حول و قوت خودم داخل شوم اگر چنين نباشد.

پس از اينكه آن مرد سوگند ياد كرد، در همان لحظه افتاد و مرد و به عذاب الهي واصل شد.

منصور كه اين منظره را ديد، ترسيد و گفت: از اين پس سخن كسي را درباره ي تو قبول نخواهم كرد و مخيري بين اينكه به حرم جدت بازگردي يا در نزد ما بماني [487].

[صفحه 303]

شيعه در عصر امام صادق

اشاره

امام صادق عليه السلام با دو حكومت بني اميه و بني عباس معاصر بود و انواع تضييق و فشار و آزار از سوي آن ها نسبت به آن حضرت اعمال مي شد. بارها ديده شد كه آن حضرت را - بدون هيچ جرمي جز اينكه بحق صاحب خلافت و امامت بود - با اكراه از دارالهجره يعني مدينه به سوي فرعون زمان بردند:

- يك بار آن حضرت را با پدرش امام باقر عليه السلام در ايام بني اميه به شام بردند.

- و در زمان بني عباس چند بار آن حضرت ناگزير به سفر عراق گرديد: يك بار در زمان سفاح به حيره، و چندين بار در زمان منصور به حيره و كوفه و بغداد سفر كرد و در نتيجه با چنين سفرهاي رنج آوري خاطر آن

حضرت را مي آزردند.

بهترين ايامي را كه شيعه به خود ديد، بايد در عصر امام صادق عليه السلام جستجو كرد، يعني در فترتي كه اواخر دولت امويان به اوايل حكومت عباسيان مي پيوندد. به عبارت ديگر در زماني كه آن ها سرگرم درگيري و كشت و كشتار

[صفحه 304]

يكديگر بودند و بلاد اسلامي نيز سر به شورش بلند كردند و عباسيان با امويان مي جنگيدند و مي خواستند محيط را براي حكومت خود آماده سازند، شيعيان اين فرصت را غنيمت شمردند تا از سرچشمه ي علم و عرفان امام صادق عليه السلام سيراب گردند و به همين جهت از هر سو بار سفر بستند تا شرفياب محضر او شوند و احكام دين و معارف اسلام را از آن حضرت فراگيرند. از اين رو شيعه از اين امام در هر علم و فني روايت دارد، چنانكه كتب شيعه گواه و مؤيد همين حقيقت است.

روايت از امام صادق عليه السلام منحصر به شيعه نيست بلكه ساير فرقه ها نيز از آن حضرت روايت دارند و نوشته هاي فريقين در حديث و رجال گواه همين مطلب است كه اهل سنت نيز مانند شيعه از امام صادق عليه السلام روايات فراواني در كتب خود آورده اند. ابن عقده و شيخ طوسي در كتاب رجال، و محقق حلي در المعتبر و ديگران از اين روايان آماري ارائه كرده اند كه مجموعا به چهار هزار نفر مي رسند و اكثر اصول اربعمائه از امام صادق عليه السلام روايت شده است و اين اصول چهارصدگانه اساس كتب اربعه ي حديث شيعه - يعني الكافي ثقة الاسلام كليني [488] و من لا يحضره الفقيه شيخ صدوق [489] و التهذيب و الاستبصار شيخ طوسي [490] - را تشكيل مي دهد.

[صفحه 305]

باري، شيعيان در چنين

فرصتي كه پديد آمد، دست اندر كار نشر حديث شدند. آن ها آشكارا دم از ولاي اهل بيت عليهم السلام مي زدند و شمارشان در بلاد مختلف از صدها هزار نفر تجاوز مي كرد. وقتي پايه هاي حكومت براي منصور عباسي استوار گشت و او به خلافت دست يافت و از فزوني شمار شيعيان در سرزمين هاي دور و نزديك آگاه شد و ديد كه آنان آشكارا و بي هيچگونه تقيه و بي پرده دوستي و ولاي اهل بيت محمد عليهم السلام را بر زبان مي آورند، عرصه را بر سرچشمه ي معارف و امام زمانشان يعني امام صادق عليه السلام تنگ گرفت، با اينكه مي دانست به علت كثرت شمار شيعيان و انتشار آنان در بلاد مختلف، ريشه كن ساختن آن ها دشوار و ناهموار است. از اين رو درصدد برآمد اصل و سرچشمه ي آن ها را بخشكاند تا شاخ و برگ هايي كه از اين ريشه و سرچشمه سيراب مي گردد، بخشكد. به اين جهت بارها آن حضرت را از مدينه به عراق احضار مي كرد تا از اين رهگذر مقام او را از نظر مردم فروهشته سازد، و در موارد متعددي سخناني را در خطاب به آن حضرت بر زبان مي راند كه خامه و قلم از نگارش آن ها شرم مي كند و از بازگو كردن آن امتناع مي ورزد. براي منصور كافي به نظر نمي رسيد كه اين همه آزارها را بر آن حضرت وارد سازد و اوضاع و شرايط ناخوشي براي او فراهم آورد كه عرش خدا را به لرزه در مي آورد. او به اين كار اكتفا نكرد بلكه به دست عامل و كارگزار خود در مدينه غذاي آن حضرت را مسموم ساخت و او با سم منصور از دنيا رفت [491].

منصور

در رفتار فجيعي كه نسبت به امام صادق عليه السلام در پيش گرفت - و در نتيجه او را مسموم كرد - به همين مقدار بسنده ننمود، بلكه زمين را از خون پاك علويان سيراب كرد و بر مراتب فجايع خود در بغداد افزود و دست به كشتار جوانان و جوانمردان اين شهر زد. شيعيان ناگزير دوباره [صفحه 306]

خانه نشين شدند و از ترس شمشير كيفرجوي منصور راه تقيه را پيش گرفتند. منصور پس از جنايتش نسبت به امام صادق عليه السلام دست از آزار و كيفر علويان برنداشت و بعد از كشتن امامشان از هيچ يك از آن ها در نگذشت [492].

چرا مكتب تشيع به نام امام صادق نامگذاري شد

از سؤالاتي كه براي انسان مطرح مي شود يكي اين است كه چرا مكتب تشيع به نام امام صادق عليه السلام ناميده شد و به مذهب جعفري مشهور گرديد با اينكه شيعه معتقد است بايد به گفتار تمامي ائمه ي معصومين عليهم السلام از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام تا امام غايب عجل الله تعالي فرجه الشريف عمل كنيم، زيرا آنان علم و دانش را به طور يكسان از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به ارث برده اند و دانش آنان به گونه اي زنجيره وار است كه پسر از پدر ارث مي برد بدون اينكه در آن اعمال نظر نمايد و در فرا گرفتن و نقل آن ها تحريف كند. ولي با اين همه چرا شيعه را «جعفري» ناميده و اين مذهب را فقط به ايشان نسبت داده اند؟

در پاسخ مي توان گفت فرصتي كه براي امام صادق عليه السلام در آشكار ساختن آنچه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نزد آنها به امانت گذاشته بود پيدا كرد، براي هيچ يك از

ائمه ي ديگر پيدا نشد و موقعيت هايي پيش آمد كه زمينه ساز پخش معارف و احكام الهي از طريق آن بزرگوار شد كه چند مورد را يادآور مي شويم:

1. دوران امامت امام صادق عليه السلام متجاوز از سي سال به طول انجاميد. گرچه دوران امامت جدش امام زين العابدين و فرزندش امام كاظم و نواده اش امام علي النقي عليهم السلام هم طولاني بود و در مجموع بيش از سي سال طول كشيد اما موقعيتي كه براي امام صادق عليه السلام فراهم آمد، براي

[صفحه 307]

آنان پيش نيامد.

2. عصر امام صادق عليه السلام عصر شكوفايي دانش، فقه، كلام، مناظره، حديث و روايت و عصر بدعت ها، گمراهي ها، آراء و عقيده ها و مذهب هاي مختلف بود و اين خود فرصت خوب و مناسبي بود كه انسان عالم علم خود را ظاهر كند و ريشه ي گرايش ها و مذهب هاي باطل را بخشكاند و حق را آشكار و حقيقت را منتشر كند.

3. در زمان امامت امام صادق عليه السلام بني هاشم تا حدودي در آسايش و رفاه بسر مي بردند، اما در دوران ائمه ي ديگر اين گونه نبود، بلكه آنان در دوران زندگي خود تحت فشار حكومت هاي وقت بودند و حكام ستمگر مردم را از ملاقات با آن ها باز مي داشتند. هيچ يك از ائمه ي معصومين عليهم السلام جز اميرالمؤمنين عليه السلام قدرت و حكومت ظاهري را به دست نگرفتند. آن حضرت هم در آن مدت كوتاه حكومت خويش درگير جنگ هاي داخلي و مبارزه با بدعت ها و گمراهي ها گرديد كه راهي جز آن براي حكومت وجود نداشت. گذشته از اين در زمان آن حضرت علم و دانش مانند زمان امام صادق عليه السلام انتشار نيافته و درگيري بين آراء و مذاهب و مكاتب مختلف به وجود نيامده بود،

اما امام صادق عليه السلام در عصر دو دولت مرواني و عباسي زندگي مي كرد و برهه اي پيش آمد كه از اواخر حكومت مروانيان شروع شد و تا اوايل حكومت عباسيان ادامه داشت. چون امويان و شاميان بر وليد بن يزيد شوريدند و او را كشتند، در گوشه و كنار شهرهاي اسلامي مردم به پا خاستند و سرانجام اركان حكومت مروانيان فرو پاشيد و منقرض شدند.

از طرف ديگر مردم را در اطراف كشورهاي اسلامي دعوت به حكومت بني هاشم مي كردند و همه ي اين كارها سبب شد كه فكر بني مروان را از اينكه امام صادق عليه السلام به پرورش شاگردان و نشر معارف اسلام مشغول است، باز دارد و پس از سقوط بني مروان، بني عباس حكومت را به دست گرفتند و تا آنجا كه توانستند، زمين را از بني اميه پاك كردند و آنان را از بين بردند و به تأسيس دولت و حكومت جديد خود پرداختند. البته شكي نيست كه [صفحه 308]

پايه گذاري يك سلطنت و استقرار آن نيازمند زماني نسبتا طولاني است، از اين رو مشغول شدن بني عباس به تأسيس يك چنين حكومتي به آنها فرصت نمي داد كه تا مدتي به اين فكر بيفتد كه متعرض امام صادق عليه السلام شوند و براي حضرت ايجاد مزاحمت كنند. امام هم از اين فرصت مناسب حداكثر استفاده را برد و به نشر علوم و معارف پرداخت. گرچه سفاح امام صادق عليه السلام را فراموش نكرده بود اما از آن حضرت چندان هراسي نداشت، بلكه بيشتر از بني اميه و بني مروان مي ترسيد تا اينكه دوران منصور فرا رسيد و سلطنت عباسيان مستقر شد و او گاهي بر امام سخت مي گرفت و گاهي حضرت را به حال

خود مي گذاشت [493].

علامه ابن شهر آشوب در احوال امام صادق عليه السلام مي نويسد: مفضل ابن عمر گفت چندين بار منصور تصميم گرفت امام صادق عليه السلام را به قتل برساند، اما هرگاه كسي دنبال حضرت مي فرستاد كه ايشان را بياورد، به محض اينكه به امام نگاه مي كرد وحشت او را فرا مي گرفت و از قتل امام صرف نظر مي كرد، ولي از رفت و آمد مردم خدمت امام منع مي كرد، امام را هم نمي گذاشت بنشيند و مردم بيايند مسائل خود را سؤال كنند. او هر چه مي توانست، بر حضرت سخت مي گرفت به گونه اي كه موارد زيادي براي بعضي از شيعيان مسئله اي درباره ي نكاح يا طلاق و... پيش مي آمد كه حكم مسئله ي آن را نمي دانستند از طرفي به امام هم نمي توانستند دسترسي پيدا كنند و در نتيجه مرد از زن خود فاصله مي گرفت و اين گونه مسائل كه پيش مي آمد، زندگي براي شيعيان خيلي سخت و دشوار بود و به زحمت و مشقت مي افتادند تا اينكه خداوند در دل منصور انداخت كه از امام صادق عليه السلام چيزي بخواهد كه به هيچ كس تا آن وقت چنين هديه اي نداده بود. امام صادق عليه السلام چوبي را كه مانند عصا از پيامبر يادگار مانده بود و يك ذرع طول داشت، براي وي فرستاد. منصور خيلي خوشحال شد و دستور داد آن را

[صفحه 309]

چهار قسمت كردند و آن ها را در چهار جا گذاشت، سپس به امام گفت: در برابر اين هديه ي تو پاداشي ندارم جز اينكه آزادت بگذارم تا علم و دانش خود را براي پيروانت افشا و ظاهر كني و متعرض تو و شيعيانت نشوم. از اين پس بدون ترس و وحشت در مجلس درس

بنشين و براي مردم فتوا بده، ولي با اين شرط كه در شهري كه من هستم، نباشي.

امام هم علوم و معارف را در همه جا پخش و منتشر كرد [494].

اينها عواملي بودند كه سبب شدند علوم امام صادق عليه السلام منتشر شود در حالي كه براي ديگر ائمه عليهم السلام اين موقعيت ها پيش نيامد و شاهد اين مطلب، كتب حديث و فقه و اخلاق و مناظره و غير اين ها از كتب معارف و علومي است كه از امام به جا مانده است.

گذشته از اين، كثرت راويان و رواياتي كه از آن حضرت نقل شده دليلي ديگر بر مدعاي ما است. بعضي از نويسندگان تعداد راويان را چهار هزار و يا متجاوز از چهار هزار نفر نوشته اند كه براي نمونه مي توان ابن عقده را نام برد. پس وقتي كه چهار هزار نفر از ايشان روايت نقل كرده اند، تعداد روايات چقدر خواهد بود و اگر يك راوي سي هزار حديث از امام نقل كند، رواياتي كه ديگران نقل كرده اند، چه اندازه خواهد بود و علوم و معارفي كه به آن بزرگوار نسبت داده شده است، چه مقدار خواهد بود؟

خلاصه علت اينكه مكتب شيعه را «مذهب جعفري» ناميده اند، اين است كه هم علوم و دانش هاي فراواني از وي نقل شده و هم بيشتر احاديث و رواياتي كه در كتب شيعه آمده از ايشان روايت شده است. علاوه بر علماي شيعه، بزرگان معاصر حضرت از اهل سنت نيز از محضر امام كسب علم كرده و احاديث زيادي شنيده اند كه مي توان مالك، ابوحنيفه و... را نام برد.

گذشته از اين، منتسب شدن شيعه به امام در زمان خود حضرت صورت گرفته و خود ايشان

در ضمن وصاياي خويش به اصحاب خود فرمود: هر يك [صفحه 310]

از شما كه در دين خود تقوا را رعايت كند و در گفتارش راستگو باشد و اداء امانت كند و با مردم نيك رفتار باشد، مردم مي گويند او جعفري است و من خوشحال مي شوم و اگر رفتارتان اين گونه نباشد، مايه ي ننگ و عار من خواهد بود و مردم مي گويند اين تربيت جعفر است [495].

انتساب شيعه ي اماميه به امام صادق عليه السلام در عصر خود آن حضرت نيز معروف بود كه به عنوان شاهد يك مورد را نقل مي كنيم:

زراره مي گويد: ابو كدينه ي ازدي و محمد بن مسلم ثقفي براي شهادت دادن پيش قاضي اي به نام شريك حاضر شدند. قاضي پس از اينكه مدتي به چهره ي آن ها نگاه كرد، گفت: شما دو نفر جعفري، فاطمي هستيد.

آن دو گريه كردند. قاضي علت گريه ي آن ها را سؤال كرد، گفتند: تو ما را به گروهي نسبت دادي كه راضي نيستند افرادي مانند ما به خاطر كمي تقوا و ورع از آن ها باشيم، و به كسي ما را نسبت دادي كه راضي نيست كساني مانند ما شيعه ي او باشند. اگر تفضل كند و ما را به عنوان شيعه ي خود بپذيرد، بر ما منت نهاده است...

بنابراين شيعه در زمان خود امام صادق عليه السلام به اين اسم معروف بوده است [496].

[صفحه 311]

امام صادق و ارتباط با عالم غيب

بي ترديد ائمه ي معصومين عليهم السلام كه جانشينان پاك پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم هستند و علوم خويش را از او به ارث برده اند، داراي خصوصيات و امتيازاتي بوده اند كه هر كسي مشمول اين ويژگي ها نمي شود و لياقت و شايستگي آن را پيدا نمي كند. از جمله ي اين موهبت ها ارتباط با عالم

غيب است كه از خصايص امامان به شمار مي رود و خود دليل بر امامت آن ها است كه از عهده ي ديگران برنمي آيد و فقط پيامبران و ائمه هستند كه از اين علوم برخوردارند، آن گونه كه امام صادق عليه السلام بارها مي فرمود: علم ما غابر (راجع به آينده) يا مزبور (نوشته شده) و يا به صورت افتادن در دل ها و تأثير كردن در گوش ها است. بي ترديد جفر احمر (سرخ) و جفر ابيض (سفيد) و مصحف فاطمه عليهاالسلام در نزد ما است و بي شك در پيش ما است جامعه كه آنچه مردم بدان محتاج اند در آن هست.

و هنگامي كه از شرح و تفسير و توضيح اين سخنان حضرت سؤال شد، فرمود: اما «غابر» علم به آينده است، و اما «مزبور» علم به گذشته است، و اما «افتادن در دل ها» الهام است، و «تأثير در گوش ها» سخن گفتن فرشتگان است كه [صفحه 312]

سخنشان را مي شنويم و خود آنان را نمي بينم، و اما «جفر سرخ» آن ظرفي است كه در او اسلحه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است و بيرون نخواهد آمد تا قائم ما اهل بيت قيام كند، و اما «جفر سفيد» آن ظرفي است كه تورات موسي و انجيل عيسي و زبور داوود و كتاب هاي پيشين خدا در آن است، و اما «مصحف فاطمه عليهاالسلام» در او است آنچه پس از اين پيش آيد و نام هر كسي كه تا روز قيامت سلطنت كند، و اما «جامعه» پس از آن طوماري است هفتاد ذرع كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آن را املا فرموده و علي بن ابي طالب عليه السلام

به دست خود آن را نوشته است. به خدا سوگند تمام آنچه مردم تا روز قيامت بدان نياز دارند، در آن هست. حتي جريمه ي خراش و زدن يك تازيانه و نصف تازيانه نيز در آن معين شده است [497].

به هر حال امام صادق عليه السلام كه خود يكي از ائمه ي معصومين عليهم السلام و جانشين پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم است، از اين موهبت برخوردار بوده كه براي نمونه به چند مورد اشاره مي كنيم:

1. شخصي به نام عائذ بن نباته ي احمسي مي گويد: خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و خواستم از ايشان درباره ي نماز شب سؤال كنم ولي فراموش كردم، سپس گفتم: سلام بر تو اي پسر رسول خدا!

فرمود: آري، به خدا سوگند من فرزند او هستم. كسي كه نمازهاي واجب يوميه را به جا بياورد، درباره ي نمازهاي ديگر از او سؤال نمي شود.

و من به همين جواب حضرت اكتفا كردم [و فهميدم كه امام صادق عليه السلام از نيت من آگاه بوده است] [498].

2. صفوان بن يحيي مي گويد: جعفر بن محمد بن اشعث به من گفت: آيا مي داني علت اينكه شيعه شديم و معرفت به امام پيدا كرديم، چيست با اينكه مذهب شيعه را نمي شناختيم و از تشيع نزد ما سخني نبود و آنچه مردم در اين [صفحه 313]

باره مي شناختيد از فضايل اهل بيت، ما چيزي نمي دانستيم؟

گفتم: علت چيست؟

گفت: يك روز اباجعفر (يعني منصور دوانيقي) به پدرم محمد بن اشعث گفت: كسي را نزد من بياور و به من معرفي كن كه عاقل و زيرك باشد، چون مي خواهم او را به مأموريتي بفرستم كه بتواند آن را بخوبي انجام دهد.

پدرم دايي خود را معرفي كرد.

منصور او را احضار كرد و پول زيادي به او داد و گفت: برو به مدينه و با عبدالله بن حسن بن حسن و گروهي از خويشاوندانش از جمله جعفر بن محمد ديدار كن و بگو من مرد غريبي از اهل خراسانم، در آنجا شيعيان و پيرواني داريد كه اين پول ها را براي شما فرستاده اند. سپس به هر كدام مبلغي با اين شرايط بپرداز (يعني به شرط آنكه در خلوت باشد و تصميم شورش نباشد تا معلوم شود كدام يك قصد خروج دارند). وقتي پول را گرفتند، بگو من فرستاده ي آن ها هستم و دوست دارم رسيد پول را با خط خودتان بنويسيد كه با خود ببرم.

دايي پدرم پول را گرفت، وارد مدينه شد [و مأموريت خود را انجام داد] و پس از مدتي مراجعت كرد و نزد منصور آمد. پدرم نيز در مجلس منصور بود. منصور گفت: چه خبر داري؟

گفت: تمام كساني را كه بايد با آن ها ديدار مي كردم، ملاقات كردم و پول ها را به آن ها پرداختم. اين ها هم رسيد پول هايي است كه به آن ها دادم جز جعفر بن محمد كه وقتي آمدم مسجد پيامبر، ديدم مشغول نماز است. پشت سر او نشستم تا نمازش تمام شود و پس از اتمام نماز جريان را به اطلاع او برسانم. وقتي نماز را به پايان برد، رو به من كرد و گفت: «فلاني، از خدا بترس و اهل بيت پيامبر را فريب مده و به منصور نيز بگو از خدا بترس و خاندان پيامبر را فريب مده.» گفتم: «مقصودتان چيست؟» گفت: «پيش تر بيا!» و آنگاه تمام جرياناتي را كه بين من و تو واقع شده بود، براي

من بازگو كرد؛ گويا هميشه با ما همراه بوده و سومين نفري بوده كه در مجلس حاضر بوده است.

سپس منصور گفت: اي پسر مهاجر، بدان كه هيچ اهل بيت پيامبري نيست [صفحه 314]

مگر كسي كه در ميان آنان محدثي وجود دارد (محدث يعني شخصي كه ملائكه به او خبر مي دهند و با وي سخن مي گويند) و محدث ما امروز جعفر بن محمد است.

راوي خبر (يعني جعفر بن محمد اشعث) مي گويد: اين معجزه ي حضرت صادق و اخبار از غيب سبب شد كه ما قائل به تشيع شديم [499].

3. علي بن ابي حمزه مي گويد: من دوستي داشتم كه از كارمندان و نويسندگان حكومت بني اميه بود، از من تقاضا كرد از امام صادق عليه السلام براي او اجازه بگيرم كه خدمت حضرت شرفياب شود. اجازه گرفتم. خدمت امام صادق عليه السلام رسيد، سلام كرد و نشست، گفت: فدايت شوم! من از كارمندان بني اميه بودم و از اين راه اموال فراواني به دست آوردم و...

امام فرمود: اگر بني اميه كساني چون شما را نداشتند كه براي آنان بنويسند و اموال را جمع آوري كنند و براي آنان نبرد كنند و در اجتماعشان حاضر شوند، نمي توانستند حق ما را از بين ببرند و اگر مردم به آن ها كمك نمي كردند و تنهايشان مي گذاشتند، چيزي جز آنچه در دستشان بود، نمي يافتند.

جوان گفت: جانم به قربانت! آيا براي من راه نجاتي وجود دارد؟

فرمود: اگر بگويم، انجام مي دهي؟

گفت: آري.

فرمود: تمام اموالي را كه از اين راه به دست آورده اي، از ميان اموالت بيرون كن و به صاحبانشان برگردان و اموالي را كه صاحبان آن ها را نمي شناسي، صدقه بده، كه اگر اين كار را بكني من بهشت را براي تو

ضمانت مي كنم.

جوان مدتي طولاني سر به زير افكند و به فكر فرو رفت، سپس سر برداشت و گفت: فدايت شوم! اين كار را خواهم كرد.

علي بن ابي حمزه مي گويد: جوان با ما به كوفه برگشت و آنچه داشت، حتي لباس هايش را، يا به صاحبانش برگرداند يا صدقه داد و چنان دستش از

[صفحه 315]

مال دنيا تهي شد كه ما چند نفر برايش لباس خريديم و براي گذران زندگيش به او كمك كرديم. چند ماهي نگذشت كه مريض شد و به عيادتش رفتيم. يك روز كه نزد او رفتم، در حال احتضار بود. چشمانش را گشود و گفت: اي علي ابن ابي حمزه، به خدا سوگند امام صادق عليه السلام به وعده ي خود وفا كرد.

اين جمله را گفت و از دنيا رفت. پس از اينكه او را به خاك سپرديم، خدمت امام صادق عليه السلام شرفياب شدم. تا امام مرا ديد، فرمود: به خدا سوگند به وعده اي كه به آن جوان داده بوديم، وفا كرديم.

عرض كردم: فدايت شوم! او نيز وقتي خواست از دنيا برود، همين مطلب را به من گفت [500].

4. سدير صيرفي مي گويد: اموالي از امام صادق عليه السلام نزد من بود، خدمت حضرت رسيدم كه آن ها را بپردازم، ولي براي اينكه درستي گفتار مردم را درباره ي ايشان امتحان كنم، يك دينار از آن ها را نزد خود نگه داشتم و بقيه را به حضرت دادم. فرمود: اي سدير، به ما خيانت كردي و منظور تو از اين كار بريدن از ما نيست.

عرض كردم: جانم فدايت باد! مقصود چيست؟

فرمود: مقداري از حق ما را برداشتي كه ما را آزمايش كني.

گفتم: فدايت شوم! راست گفتي. مي خواستم به درستي گفتار شيعيان درباره ي شما

علم پيدا كنم.

فرمود: آيا نمي داني ما آنچه را بدان نياز باشد، مي دانيم؟ آيا اين آيه را نشنيده اي كه مي فرمايد: «و همه چيز را در [كتاب] آشكار احصاء كرده ايم»؟ [501] بدان كه علم انبياء در علم ما محفوظ و نزد ما جمع شده و علم ما از علم پيامبران است [502].

[صفحه 316]

گوشه هايي از سيره ي امام صادق

اشاره

از آنجا كه انسان براي تكميل تعليمات خويش و پيمودن راه سعادت نياز به الگو دارد تا برنامه ها و روش او را سرمشق قرار دهد، قرآن كريم در بسياري از موارد از الگوهاي لايق و شايسته اي كه در اين جهان وجود داشته است، نمونه و شاهد مي آورد. به عنوان مثال در يك جا حضرت ابراهيم را الگو معرفي مي كند و مي فرمايد: «براي شما تأسي نيكي در زندگي ابراهيم و كساني كه با او بودند، وجود داشت» [503] و در مورد ديگر از رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم به عنوان الگو ياد كرده و فرمود: «براي شما در زندگي رسول خدا سرمشق نيكويي بود، براي آن ها كه اميد به رحمت خداوند و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مي كنند» [504].

بهترين الگو براي بشر در تمام زندگي، شخص پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم است و او است كه مي تواند الگو و سرمشقي براي همه ي مسلمانان باشد،

[صفحه 317]

همان گونه كه حضرت علي عليه السلام فرمود: «كافي است كه روش پيامبر را سرمشق خويش قرار دهي... از پيامبر پاك و پاكيزه ات [صلي الله عليه و آله و سلم] پيروي كن، زيرا راه و رسمش سرمشقي است براي آن كس كه بخواهد تأسي جويد، و انتسابي است [عالي] براي كسي

كه بخواهد منتسب گردد. و محبوب ترين بندگان نزد خداوند كسي است كه از پيامبر سرمشق گيرد و قدم به جاي قدم او گذارد» [505] و فرمود: «پيامبر به من فرمان داد كه به او اقتدا كنم» [506].

از اين رو ائمه ي معصومين عليهم السلام را كه جانشين آن حضرت هستند و هر يك در زمان خود نمونه ي اخلاق و تقوا و فضيلت بودند، بايد سرمشق و الگوي خود قرار دهيم و از اوامر و دستورهاي آنان پيروي كنيم و روش آنان را دنبال نماييم [507]، زيرا سراسر زندگي آنان براي ما درس و هر كاري كه انجام مي دادند براي ما حجت است، چرا كه آنان به آنچه امر مي كردند يا از آن نهي مي نمودند، خود پايبند بودند و به هيچ كار نيك و معروفي امر نمي كردند جز اينكه خود قبل از ديگران بدان عمل مي نمودند و از هيچ كار زشت و منكري نهي نمي كردند مگر اينكه خود از آن دوري مي گزيدند. حضرت اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «اي مردم، به خدا سوگند من شما را به هيچ طاعتي وادار نمي سازم مگر اينكه پيش از شما خود به آن عمل مي كنم و شما را از معصيتي [صفحه 318]

نهي نمي كنم مگر اينكه پيش از شما از آن دوري مي جويم» [508].

از اين رو در اينجا به طور فشرده به چند مورد از سيره و روش امام صادق عليه السلام اشاره مي كنيم.

عبادت امام صادق

محمد بن زياد ازدي گويد: از مالك بن انس فقيه مدينه شنيدم كه مي گفت: هر وقت خدمت جعفر بن محمد عليه السلام مي رسيدم... هيچگاه فارغ از يكي از سه كار نبود: يا روزه دار بود يا به نماز ايستاده بود و يا مشغول ذكر

خدا بود. و آن حضرت از عباد بزرگ و زهاد بزرگوار بود؛ آنان كه از خداي عزوجل مي ترسند. امام بسيار حديث مي گفت و خوش مجلس بود و محضري پرفيض داشت. هرگاه كه مي گفت رسول خدا فرموده، رنگش گاهي سبز و گاهي زرد مي شد، به طوري كه آن ها كه حضرت را مي شناختند، به علت تغيير رنگ صورت، آن بزرگوار را نمي شناختند. من سالي در خدمتش به حج رفتم. چون وقت احرام بر مركب خود نشست، هر چه خواست لبيك بگويد، نتوانست و نزديك بود از مركب به زمين افتد، عرض كردم: پسر پيامبر، لبيك بگو و ناچار بايد بگويي.

فرمود: اي پسر ابي عامر، چگونه جرأت لبيك گفتن داشته باشم در صورتي كه مي ترسم خداي عزوجل در جواب من بگويد لا لبيك و لا سعديك؟ [509].

عفو و گذشت امام صادق

عفو و اغماض (روح گذشت از تقصير ديگران و ناديده گرفتن خطاياي [صفحه 319]

آنان) يكي ديگر از مكارم و محاسن اخلاقي اسلامي است، زيرا در زندگي اجتماعي كمتر كسي ديده مي شود كه حقي از او ضايع نشده باشد و ديگران به حريم وي تجاوز نكرده باشند. ادامه ي حيات اجتماعي مبتني بر عفو و گذشت است. چنانچه همه ي مردم بخواهند در استيفاي حقوق خويش سختگير باشند و از كوچكترين لغزشي چشم پوشي نكنند، زندگي بسيار تلخ خواهد شد و روح صفا و صميميت بكلي از جامعه رخت بر خواهد بست و همكاري و همياري ميان آن ها غيرممكن خواهد گرديد.

قرآن در موارد متعددي دستور داده است كه مردم اين روش پسنديده را براي خود انتخاب كنند و اگر از برادر ديني خود لغزش و اشتباهي ديدند، از او درگذرند [510].

در روايات نيز به مسئله ي عفو

و گذشت توجه زيادي شده است كه به عنوان نمونه يك حديث را يادآور مي شويم.

هنگامي كه آيه ي «خذ العفو و أمر بالعرف» نازل شد، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم درباره ي معناي آن از جبرئيل سؤال كرد كه چگونه با مردم رفتار كند. جبرئيل گفت: نمي دانم، بايد از عالم (يعني خداوند تعالي) سؤال كنم. مرتبه ي ديگر بر آن حضرت نازل شد و گفت: اي محمد، خداوند دستور مي دهد از آن ها كه به تو ستم روا داشته اند، بگذر و به آن ها كه تو را محروم ساخته اند، عطا كن و با آن ها كه از تو بريده اند، بپيوند [511].

[صفحه 320]

امام صادق عليه السلام نيز كه اسوه ي تقوا و اخلاق و از خانداني است كه شيوه و روش آنان عفو و گذشت است [512]، اگر كسي به ايشان بدي مي كرد يا خطايي از او سر مي زد، با كمال رأفت و مهرباني از وي در مي گذشت و اشتباه او را ناديده مي گرفت كه براي نمونه دو مورد از نظرتان مي گذرد:

1. مردي خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و عرض كرد: من پيش پسر عموي شما بودم، او اسم شما را برد و تا آنجا كه توانست، بدگويي كرد و به شما ناسزا گفت.

حضرت به كنيز خود فرمود آب براي وضو حاضر كند، سپس وضو گرفت و مشغول نماز شد.

آن مرد گفت: من با خود گفتم كه حضرت مي خواهد او را نفرين كند، اما امام پس از اينكه دو ركعت نماز گذاشت، گفت: «اي پروردگار من، اين حق من بود كه او را بخشيدم و جود و كرم تو از من بيشتر است، او را ببخش و به كيفر اعمالش

مجازات مكن» و مرتب براي او دعا مي كرد و من از اين كار حضرت تعجب كردم [513].

2. مرحوم كليني از حفص بن عايشه نقل كرده است كه حضرت امام صادق عليه السلام خدمتگزار خويش را براي انجام كاري فرستاد و او دير كرد. حضرت به دنبال او رفت و علت تأخيرش را جويا شد. وي را ديد كه در گوشه اي خوابيده است. بر بالينش نشست و آهسته او را باد مي زد تا از خواب بيدار شد. آنگاه فرمود: به خدا سوگند براي تو نيست كه شب و روز بخوابي. شب براي تو و روز براي ما باشد [514].

[صفحه 321]

بودجه ي مخصوص جهت اصلاح بين مردم

در قرآن كريم و روايات اهل بيت عليهم السلام به اصلاح بين مردم اهميت فوق العاده اي داده شده است. قرآن در اين باره مي فرمايد: «مؤمنان برادران يكديگرند، بنابراين ميان دو برادر خود صلح برقرار سازيد و تقواي الهي پيشه كنيد تا مشمول رحمت او شويد» [515].

در روايات نيز به عناوين مختلفي مردم به اين امر مهم تشويق و ترغيب شده اند. در بعضي از روايات به عنوان بهترين صدقه [516] و در روايتي ديگر به عنوان بهترين عبادت [517] از آن ياد شده است و در رواياتي ديگر دروغ به خاطر اين امر را جايز دانسته اند [518] و كساني را كه بيش از سه روز از يكديگر قهر

[صفحه 322]

باشند، از اسلام خارج دانسته [519] و آن را بيش از سه روز جايز ندانسته اند [520] و به هر حال تا آنجا در قرآن و روايات از دشمني و عداوت دو نفر مسلمان مذمت شده است كه قرآن مجيد رضايت و خشنودي شيطان را در اين كار مي داند و مي فرمايد: «شيطان مي خواهد

در ميان شما عداوت و دشمني ايجاد كند» [521].

از اين رو يكي از روش هاي امام صادق عليه السلام ايجاد صلح و صفا و محبت بين برادران ايماني بود و تا حدي اين مسئله در نظر ايشان اهميت داشت كه بودجه ي مخصوصي براي اين كار در نظر گرفت و به مفضل (يكي از ياران خود) فرمود: «هنگامي كه بين دو نفر از پيروان ما نزاعي مي بيني، از مال من غرامت بردار تا با يكديگر صلح كنند» [522].

در حديث ديگر آمده است كه شخصي مي گويد: من و دامادم درباره ي ميراثي نزاع مي كرديم كه مفضل به ما رسيد. وقتي متوجه شد كه دعوا و جدال ما به خاطر چيست، ما را به منزل خود برد و با چهارصد درهم بين ما صلح برقرار كرد. هنگامي كه پول را پرداخت، گفت: بدانيد اين از مال من نبود بلكه امام صادق عليه السلام به من دستور داده است كه هرگاه بين دو نفر از شيعيان ما اختلاف و مشاجره اي پيش آيد، با پول خود حضرت بين آن ها صلح و صفا ايجاد كنم [523].

[صفحه 323]

كمك به مستمندان

از مجموعه ي تعاليم اسلامي و سيره ي اولياء عليهم صلوات الله استفاده مي شود كه پس از اداء فرايض، بالاترين وسيله براي تقرب به خداوند متعال كمك به نيازمندان و مستمندان است. امام صادق عليه السلام به سفيان بن عيينه فرمود: «بر تو باد كه به خاطر خداوند خيرخواه بندگان او باشي و بدان كه هيچگاه خدا را با كاري بهتر از اين ديدار نخواهي كرد» [524].

امام صادق عليه السلام در تفسير آيه ي شريفه «و جعلني مباركا اين ما كنت» كه درباره ي حضرت عيسي عليه السلام نازل شده است، مي فرمايد: مقصود از «مباركا»،

«نفاعا» است يعني خداوند مرا براي مردم بسيار سودمند قرار داده است [525].

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «نزديكترين شما به من در روز قيامت كساني هستند كه در گفتار راستگوتر و در امانتداري استوارتر و در عهد و پيمان باوفاتر و در اخلاق نيكوتر از ديگران بوده و نسبت به مردم نزديكتر و خدمتگزارتر باشند» [526].

اميرمؤمنان عليه السلام به كميل بن زياد فرمود: «اي كميل، خاندان و خويشان خود را وادار كن كه روزها در پي كسب فضايل و مكارم باشند و شب ها در انجام حوايج مردمي كه خوابند بكوشند. سوگند به كسي كه تمام صداها را مي شنود، هر كس سرور و خوشحالي در قلبي ايجاد كند، خداوند به عوض آن برايش لطف و مهرباني مي آفريند كه هرگاه مصيبت و اندوهي به او

[صفحه 324]

رسد، اين لطف مانند آب به سوي آن سرازير مي شود تا آن مصيبت را از او دور كند همان گونه كه ساربان شتر غريب را از گله دور مي سازد» [527].

از اين رو اولياي خداوند همواره در خدمت مردم بودند و شخصا در رفع حوايج آنان اقدام مي كردند كه تنها به ذكر يك مورد از اين سيره و روش امام صادق عليه السلام اكتفا مي كنيم:

مرحوم شيخ صدوق از معلي بن خنيس نقل كرده است كه گفت: شبي حضرت صادق عليه السلام به طرف ظله ي بني ساعده (سايبان بني ساعده كه روز در گرما در آنجا جمع مي شدند و شب فقرا و غربا در آنجا مي خوابيدند) حركت كرد. شب باراني بود، من نيز دنبال حضرت مي رفتم كه در بين راه چيزي از دست امام افتاد. گفت: خداوندا، آنچه را افتاد به من برگردان.

من پيش

رفتم و سلام كردم. فرمود: معلي، تو هستي؟

عرض كردم: آري فدايت شوم.

فرمود: با دست جستجو كن، هرچه پيدا كردي به من بده.

پس از اينكه قدري جستجو كردم، چند قرص نان پيدا كردم و به حضرت دادم، سپس كيسه اي پر از نان ديدم كه حضرت همراه خود داشت. گفتم: فدايت شوم! اجازه دهيد من آن را بياورم.

فرمود: نه، من اولي هستم كه اين كيسه ي نان را به دوش كشم، ولي به تو اجازه مي دهم كه همراه من بيايي.

در خدمت حضرت آمدم تا به ظله ي بني ساعده رسيديم. ديدم گروهي از فقرا و بينوايان آنجا خوابيده اند. حضرت زير لباس هر كدام يك يا دو قرص نان گذاشت و برگشتيم. من عرض كردم: فدايت شوم! اين ها حق را مي شناسند؟ (يعني از شيعيان شما هستند؟)

[صفحه 325]

فرمود: اگر حق را مي شناختند، بيش از اين به آنان كمك مي كرديم و نمكي نيز بر نانشان اضافه مي كرديم [528].

[صفحه 326]

شهادت امام صادق

چنانكه گذشت، دوران زندگاني امام صادق عليه السلام با حكومت ده نفر از مروانيان و دو تن از خلفاي عباسي به نام سفاح و منصور مقارن بوده است. منصور دوانيقي خليفه ي ستمگر و ظالم عباسي مأموراني گماشته بود كه همواره مراقب امام صادق عليه السلام بودند و آن حضرت را تحت نظر و كنترل شديد داشتند.

منصور بارها امام صادق عليه السلام را نزد خود مي آورد (كه چند مورد از نظرتان گذشت)، ولي هر بار كه تصميم به كشتن حضرت مي گرفت در انجام نيت شوم و پليد خويش موفق نمي شد. امام سرانجام نتوانست وجود امام را تحمل كند، چرا كه بخوبي آگاه بود شهرت و آوازه ي آن بزرگوار همه جا زبانزد خاص و عام شده است. از اين

رو در ماه شوال سال 148 هجري ايشان را به وسيله ي انگور زهرآلود در سن شصت و پنج سالگي به شهادت رساند و بدن پاك و مطهرش را در كنار قبر پدر بزرگوارش و ديگر ائمه ي بقيع به خاك سپردند [529].

[صفحه 327]

وقتي پيكر پاك آن حضرت را روي تابوت گذاشته بودند و جهت دفن به طرف بقيع مي بردند، ابوهريره ي عجلي اين اشعار را سرود:

به آنان كه رفتند امام را روي دوشهايشان حمل كنند، مي گويم آيا مي دانيد چه بزرگمردي را به سوي خاك مي بريد كوه ثبير را كه چقدر مرتفع و بلند است.

اينك مردماني را مي بينم كه هر يك مشتي خاك روي بدن مقدسش مي ريزند، چقدر شايسته است كه خاك را بر سر خويش بريزند [530].

[صفحه 328]

فرزندان امام صادق

از امام صادق عليه السلام ده فرزند به جاي ماند، هفت پسر به نام هاي موسي (امام كاظم عليه السلام)، اسماعيل، عبدالله، محمد ديباج، اسحاق، علي عريضي و عباس، و سه دختر به نامهاي ام فروه، اسماء و فاطمه [531].

مادر اسماعيل و عبدالله و ام فروه، فاطمه دختر حسين بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب بود و مادر موسي و اسحاق و محمد، ام ولد (كنيز)، و مادر عباس و علي و اسماء و فاطمه نيز ام ولد بوده است. اسماعيل از همه ي برادران خود بزرگتر بود و حضرت صادق عليه السلام زياد او را دوست مي داشت و بيش از ديگران او را مورد محبت و مهرباني قرار مي داد، به اين جهت گروهي از شيعيان گمان مي كردند كه امام بعد از حضرت صادق عليه السلام او خواهد بود و خلافت به وي منتقل خواهد شد. اما اسماعيل در حيات آن حضرت در قريه ي عريض (كه نام

قريه اي است در نزديكي مدينه) از دنيا رفت و مردم جنازه اش را روي دوش خود تا مدينه نزد امام صادق

[صفحه 329]

عليه السلام آوردند و در قبرستان بقيع به خاك سپردند. امام صادق عليه السلام از مرگ او بسيار ناراحت شد و اندوه زيادي آن جناب را فرا گرفت و پاي برهنه دنبال تابوت مي رفت و چند بار دستور داد كه جنازه اش را قبل از دفن به زمين گذاشتند و هر بار مي آمد نزديك جنازه و پارچه را از روي صورت او برمي داشت و به وي نگاه مي كرد و مقصودش از اين كار اين بود كه همه ي مردم بدانند اسماعيل از دنيا رفته است تا كساني كه معتقد به حيات اسماعيل و خلافت او بعد از پدرش هستند، از عقيده ي خود برگردند و شبهه ي آنان در زنده بودن اسماعيل برطرف شود [532].

اما هنگامي كه اسماعيل از دنيا رفت، حضرت صادق عليه السلام به اطراف كفن او نوشت: «اسماعيل يشهد ان لا اله الا الله»، سپس به يكي از شيعيان خود چند درهم داد و به او فرمود كه به نيابت فرزندش اسماعيل حج برود و فرمود: هرگاه تو به نيت او حج بروي، نه سهم ثواب مال تو و يك سهم از آن اسماعيل است [533].

اسماعيل كه از دنيا رفت، اصحاب امام صادق عليه السلام آنان كه گمان داشتند پس از امام صادق عليه السلام امر امامت و خلافت را اسماعيل عهده دار خواهد شد، از اين عقيده برگشتند و گروهي اندك كه نه از نزديكان امام صادق عليه السلام بودند و نه از كساني بودند كه از آن حضرت روايت نقل كرده اند بلكه گروهي از مردمان كه از جريان امر باخبر نبودند،

گفتند اسماعيل زنده است و امام پس از پدرش او است و به اين عقيده باقي ماندند و آنگاه كه امام صادق عليه السلام از دنيا رفت، گروهي به امامت موسي بن جعفر عليه السلام معتقد شدند. ديگران هم دو دسته شدند: عده اي گفتند اسماعيل امام بوده و از دنيا رفته، اكنون امامت بعد از او به فرزندش محمد منتقل شده است، چون عقيده داشتند كه امامت در نسل پدر او اسماعيل بود و پسرش محمد پس [صفحه 330]

از مرگ او سزاوارتر است به مقام امامت از برادرش موسي بن جعفر؛ و گروهي ديگر به همان عقيده (كه اسماعيل زنده است) باقي ماندند و اين دو دسته بسيار اندكند به گونه اي كه نمي توان كسي از آنان را نام برد و اين دو فرقه را «اسماعيليه» [534] مي نامند و آنچه اكنون از اين دو گروه معروف است، همان گروه

[صفحه 331]

اول است كه مي گويند امامت پس از اسماعيل در ميان فرزندان او است تا روز قيامت.

[صفحه 332]

گزيده اي از سخنان پيشواي ششم

1. «مؤمن ميان دو ترس و هراس قرار دارد: خوف از گناه گذشته كه نمي داند خدا درباره ي آن با او چه خواهد كرد، و خوف از بقيه ي عمر كه نمي داند در آن چه گناهي از او سر خواهد زد و در چه مهلكه هايي خواهد افتاد. به همين جهت شب را به روز نمي آورد مگر با ترس، و روز را به شب نمي رساند مگر با ترس، و چيزي جز همين خوف [از خدا] او را اصلاح نمي كند» [535].

2. شخصي به امام صادق عليه السلام عرض كرد: وصيت لقمان به فرزندش چه بود؟

فرمود: در آن وصيت مطالب شگفتي بود و شگفت تر از همه اينكه

به پسرش گفت: از خداي عزوجل چنان بترس كه اگر نيكي جن و انس را بياوري تو را عذاب كند، و به خدا چنان اميدوار باش كه اگر گناه جن و انس را بياوري به تو ترحم كند.

[صفحه 333]

سپس امام صادق عليه السلام فرمود: پدرم فرمود: هيچ بنده ي مؤمني نيست جز آنكه در دلش دو نور است: نور خوف و نور رجا كه اگر اين وزن شود، از آن بيش نباشد و اگر آن وزن شود، از اين بيشتر نباشد [536].

3. «زيد شحام مي گويد: امام صادق عليه السلام به من فرمود: به هر كس از مردم كه به نظر تو مطيع من هستند و به گفتارم عمل مي كنند، سلام برسان و من شما را سفارش مي كنم كه نسبت به خداي عزوجل تقوا داشته باشيد و در دين خود پارسا باشيد و در راه خدا كوشش كنيد و راستگو باشيد و اداء امانت كنيد و سجده هاي طولاني داشته باشيد و با همسايه نيكي كنيد، زيرا محمد صلي الله عليه و آله و سلم همين دستورها و آموزش ها را آورده است. امانت هر كس كه شما را امين شناخته و چيزي را به شما سپرده است، به او برگردانيد نيكوكار باشد يا بدكار، زيرا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دستور داد كه سوزن و نخ را به صاحبش پس دهيد. با خويشان و اقوام خود احسان كنيد و به يكديگر بپيونديد و در تشييع جنازه ي آنان حاضر شويد و بيمارانشان را عيادت كنيد و حقوق آنان را بپردازيد، زيرا هر كس از شما كه در دينش پارسا باشد و راست گويد و امانت را به

صاحبش برگرداند و اخلاقش با مردم خوب باشد، گفته مي شود اين جعفري است، و اين مرا شاد مي كند و از جانب او شادي در [دل من] پديد مي آيد و مي گويند اين روش پسنديده و ادب و تربيت جعفر [بن محمد] است. اما اگر جز اين رفتار كنيد، گرفتاري و ننگ و عار شما بر من است و گفته مي شود تعليم و تربيت جعفر اين گونه است. به خدا سوگند پدرم براي من حديث كرد كه مردي از شيعيان علي عليه السلام در قبيله اي بود

[صفحه 334]

و زينت آن قبيله شمرده مي شد و امانتدارترين و راستگوترين آنان بود و حقوقشان را بهتر مراعات مي كرد و تمام اهل قبيله سفارش ها و وصيت ها و امانت هاي خود را نزد او مي گذاشتند و وقتي از افراد قبيله درباره ي او سؤال مي شد، مي گفتند چه كسي همانند او است؟ راستي كه او امين ترين و صادق ترين ما است و در پرداخت امانت و راستگويي از همه ي ما بهتر است» [537].

4. در يكي از وصاياي خويش به حمران بن اعين فرمود: «اي حمران، در زندگي خود به كساني كه [از نظر ثروت] از تو پايين ترند، نظر كن و به آن ها كه از نظر امكانات و توانايي مالي از تو بالاترند، نگاه مكن، چرا كه [با اين تفكر] به آنچه خدا قسمت تو كرده است، راضي خواهي بود و سزاوار اين خواهي شد كه به اين وسيله به بهره ي بيشتري از سوي پروردگارت دست يابي. و بدان كه عمل و عبادت اندكي كه پيوسته بر مبناي يقين انجام شود، ارزش آن نزد خدا بيش از عمل و عبادت زيادي است كه بر اساس يقين نباشد. و آگاه باش

كه هيچ ورع و تقوايي برتر از اجتناب محارم الهي و خودداري از اذيت و آزار و غيبت مؤمنان نيست و هيچ زندگي اي گواراتر از خوش اخلاقي و هيچ مالي سودمندتر از قناعت به قدر اندكي كه كفايت زندگي انسان كند و هيچ [صفحه 335]

جهلي مضرتر از عجب و خودپسندي نيست» [538].

5. عنوان بصري كه نزد مالك بن انس مي رفت، روزي خدمت امام صادق عليه السلام آمد و خواست از علوم حضرت نيز بهره مند شود. وقتي به محضر حضرت شرفياب شد، امام به او فرمود: حكومت مرا زير نظر دارد. گذشته از اين من در تمام ساعات شبانه روز دعاها و ذكرهايي دارم كه آمدن تو مانع از اين كار من مي شود. تو همانند گذشته نزد مالك برو و از او كسب علم كن.

عنوان مي گويد: از اين سخن امام غمگين شدم، وارد مسجد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شدم و بر حضرت سلام كردم و برگشتم. روز بعد دوباره به روضه ي پيامبر رفتم، دو ركعت نماز خواندم و گفتم: خدايا، خدايا، از تو مي خواهم كه قلب جعفر را نسبت به من مهربان كني و از دانش او مرا بهره مند فرمايي تا آنجا كه به راه راست و صراط مستقيم تو هدايت شوم. وقتي كه صبرم تمام شد و حوصله ام سرآمد و دلم تنگ شد، به قصد زيارت امام صادق عليه السلام عازم خانه او شدم. وقتي در خانه را زدم تا اجازه بگيرم، خدمتكار امام بيرون آمد، گفت: حاجتت چيست؟

گفتم: مي خواهم به شريف (امام صادق عليه السلام) سلام كنم.

خدمتكار گفتم: امام در مصلاي خود مشغول نماز است.

مقابل در خانه ي حضرت نشستم. لحظه اي نگذشت كه

خادم آمد و گفت: با خير و بركت داخل شو!

[صفحه 336]

وارد شدم و سلام كردم. امام جواب سلام مرا داد و فرمود: بنشين! خداوند تو را ببخشد.

نشستم. امام پس از اندكي تأمل سر خود را بلند كرد و فرمود: كنيه ات چيست؟

گفتم: ابوعبدالله.

فرمود: اي اباعبدالله، خدا كنيه ات را پايدار بدارد و تو را موفق كند. سؤال تو چيست؟

عنوان مي گويد: با خود گفتم اگر در اين ديدار با امام هيچ چيز نصيب من نشده باشد جز همين سلام كردن و دعاي حضرت براي من، خيلي زياد است. ديگر بار حضرت فرمود: سؤال خود را مطرح كن.

عرض كردم: از خدا خواستم قلب شما را نسبت به من مهربان كند و از علم و دانشتان مرا روزي فرمايد و اميد آن دارم كه خدا دعاي مرا در اين مورد اجابت كند و پذيرا شود.

امام عليه السلام فرمود: اي اباعبدالله، علم و دانش تنها به يادگرفتن نيست، بلكه علم نوري است كه خداوند تبارك و تعالي آن را در دل هر كس كه بخواهد هدايت كند، قرار مي دهد. بنابراين تو اگر طالب علم و دانش هستي، بايد در مرحله ي اول حقيقت عبوديت و بندگي خدا را در خود جستجو كني و علم را با به كار گرفتن شيوه هاي عبوديت طلب كني و از خدا بخواهي كه تو را از نعمت درك و فهم بهره مند كند.

عنوان بصري پرسيد: حقيقت عبوديت و بندگي چيست؟

امام فرمود: حقيقت بندگي سه چيز است: 1)انسان خود را مالك آنچه خدا به او داده و در اختيار وي گذاشته است نداند، چرا كه بردگان مالك چيزي نيستند بلكه همه ي اموال را مال خدا مي دانند و آن گونه كه او

خواسته و فرمان داده است مصرف مي كنند؛ 2)[از نشانه هاي ديگر عبوديت اين است كه] عبد در مقابل تدبير خدا هيچ تدبيري نمي انديشد؛ 3)تمام كارهايي كه انجام مي دهد، خدا به آن امر كرده و آنچه را ترك مي كند، خدا از آن نهي كرده باشد.

[صفحه 337]

پس هر گاه بنده اي به جايي برسد كه آنچه را خدا به او داده است ملك خود نداند، براي وي سهل خواهد بود كه آن را در راه رضاي خدا انفاق كند؛ و آنگاه كه بنده اي كارهايش را به خدا واگذارد و در برابر تدبير خدا طرح و نقشه اي نداشته باشد، همه ي مصيبت ها و گرفتاري هاي دنيا براي او گوارا و آسان خواهد بود؛ و هنگامي كه تلاش و كوشش بنده اي اين باشد كه اوامر خدا را انجام دهد و نواهي او را ترك گويد، ديگر فرصتي نمي يابد كه خودنمايي كند و با مردم به نزاع و جدال برخيزد و به ديگران فخر بفروشد. و اگر خداوند اين سه خصلت را به بنده اي كرامت فرمود، دنيا و شيطان و مردم همگي در نظر او بي اهميت جلوه مي كنند و هيچگاه به قصد فزون طلبي مال و فخرفروشي دنبال دنيا نخواهد رفت و عزت و بزرگي را از مردم نخواهد خواست [بلكه عزت را از خدا طلب مي كند] و عمرش را به بطالت و بيهودگي سپري نخواهد كرد و اين نخستين درجه ي تقوا است كه خداوند تبارك و تعالي مي فرمايد: «اين سراي آخرت را تنها براي كساني قرار مي دهيم كه اراده ي برتري جوي در زمين و فساد ندارند، و عاقبت نيك براي پرهيزگاران است» [539].

عنوان مي گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: مرا وصيتي بفرماييد.

فرمود:

تو را به نه چيز سفارش مي كنم، زيرا اين ها وصيت من براي كسي است كه مي خواهد به سوي خدا راه پيدا كند و سالك الي الله باشد و از خدا مي خواهم كه تو را در به كار بردن اين وصايا موفق بدارد. سه نكته از آن درباره ي ورزش و تندرستي، سه نكته درباره ي حلم و بردباري و سه نكته ي ديگر درباره ي علم و دانش است. آن ها را خوب ياد بگير و در اين باره سستي مورز و كوتاهي مكن.

عنوان مي گويد: قلب خود را آماده كردم تا وصاياي امام را از جان و دل [صفحه 338]

گوش كنم و به كار گيرم. آنگاه امام فرمود: سه نكته اي كه مربوط به رياضت نفس مي باشد عبارت است از: 1)هيچگاه چيزي را كه ميل نداري نخور، كه اين سبب حماقت و بي خردي مي شود؛ 2)تا گرسنه نشوي چيزي نخور؛ 3)وقتي چيزي مي خوري، غذاي حلال بخور و نام خدا را بر زبان جاري كن و حديث رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را به ياد آر كه فرمود: هيچ انساني ظرفي را پر نكرد كه بدتر از شكم او باشد. پس وقتي ناگزير شدي چيزي بخوري، يك سوم را براي غذا، يك سوم را براي آب و يك سوم را براي تنفس نگه دار. اما سه نكته ي راجع به حلم و بردباري عبارت است از: 1)كسي كه به تو بگويد اگر يك كلمه بگويي ده تا خواهي شنيد، به او بگو تو اگر ده تا بگويي يك كلام از من نخواهي شنيد؛ 2)به كسي كه به تو فحش مي دهد بگو اگر در آنچه مي گويي صادق هستي، از خدا مي خواهم

كه مرا بيامرزد و اگر دروغ مي گويي، از خدا مسئلت دارم كه تو را ببخشد و بيامرزد؛ 3)كسي كه با فحش تو را تهديد مي كند، تو با نصيحت و خيرخواهي با او برخورد كن.

و اما سه نكته كه درباره ي علم است عبارتند از: 1)آنچه را كه نمي داني از دانشمندان سؤال كن؛ 2)بپرهيز از سؤالي كه مقصودت اذيت و آزمايش كردن باشد؛ 3)دوري كن از اينكه كاري را با رأي خود و بدون مشورت انجام دهي و در تمام كارها احتياط را از دست مده و از فتوا دادن فرار كن آن گونه كه از شير درنده فرار مي كني و گردن خود را براي مردم پل قرار مده. اي ابا عبدالله، بلند شو و برو كه تو را نصيحت كردم و دعا و نيايش مرا به هم مزن، چرا كه من خود را نيازمند به دعا و خودسازي مي بينم. و درود بر كسي كه راه هدايت را پيروي كند [540].

6. بعضي از دوستان و ياران امام صادق عليه السلام نامه اي را كه در آن برخي از مسائل مورد نياز خود را سؤال كرده بودند، به همراه شخصي به نام عبدالاعلي بن اعين كه عازم مدينه بود، خدمت آن بزرگوار فرستادند و در

[صفحه 339]

ضمن از آن شخص (عبدالاعلي) خواسته بودند كه به طور شفاهي حقوقي را كه يك نفر مسلمان بر ساير مسلمانان دارد، بپرسد.

عبدالعلي مي گويد: خدمت امام صادق عليه السلام شرفياب شدم و نامه را خدمت حضرت تسليم كردم و سؤالاتي كه درباره ي حقوق برادران ديني داشتم مطرح ساختم، اما برخلاف انتظار، امام صادق عليه السلام به همه ي سؤال ها جواب داد جز درباره ي حقوق مسلمان بر برادر مسلمانش. هنگامي كه

خواستم از مدينه خارج شوم، براي خداحافظي به محضر امام صادق عليه السلام شرفياب شدم و عرض كردم: به سؤال من پاسخ نداديد؟

فرمود: مي ترسم حقيقت را بگويم و شما عمل نكنيد و از دين خدا خارج شويد.

آنگاه فرمود: «از جمله ي سخت ترين تكاليف الهي درباره ي بندگان خدا سه چيز است: يكي رعايت عدل و انصاف ميان خود و ديگران، به طوري كه با برادر مسلمان خود آنچنان رفتار كند كه دوست دارد او با وي چنان رفتار نمايد؛ ديگر آنكه مال خود را از برادران مسلمان مضايقه نكند و با آن ها به مواسات رفتار نمايد؛ سوم ياد كردن خدا است در هر حال، و مقصود از ياد كردن خدا اين نيست كه پيوسته سبحان الله و الحمدلله بگويد، بلكه مقصود اين است كه اگر با كار حرامي مواجه شد، خدا را در نظر بياورد و آن كار را انجام ندهد» [541].

پاورقي

[1] صحيح بخاري، ج 1 ص 27، باب كتابت علم.

[2] به كتاب موسوعة الأمام الصادق عليه السلام (جلد 1 و 2) مراجعه شود.

[3] ارشاد، ص 289.

[4] رجال نجاشي، ج 1، ص 139، شماره ي ترجمه 79.

[5] اعلام الوري باعلام الهدي، ص 271؛ الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ج 4، ص 283؛ اصول كافي، چاپ بيروت، ج 1، ص 472، ارشاد مفيد، ص 271؛ بحار الانوار، چاپ بيروت، ج 47، ص 1. بعضي نيز ولادت ايشان را سال 80 هجري مي دانند مانند كشف الغمه، چاپ علميه ي قم، ج 2، ص 367؛ اعيان الشيعه، چاپ بيروت، ج 1، ص 659؛ فصول المهمه، چاپ نجف، ص 223.

[6] بحار الانوار، ج 47، ص 10؛ نور الابصار شبلنجي، ص 160؛ الامام الصادق محمد

ابوزهره،ص 27.

[7] الامام الصادق محمد حسين مظفر، چاپ نجف، ج 2، ص 105.

[8] علل الشرايع، چاپ نجف، انتشارات داوري قم، ص 234.

[9] معاني الاخبار صدوق، ص 62.

«فطحيه» به پيروان عبدالله بن جعفر مي گويند، زيرا آن ها معتقدند كه امامت پس از امام صادق عليه السلام به فرزند او عبدالله مي رسد و عبدالله پس از پدر به جاي او نشست و ادعاي امامت كرد. علت اينكه به او «افطح» مي گويند اين است كه افطح به معناي پهن مي باشد و چون هر دو پاي او پهن بوده به او افطح و به پيروان وي فطحيه گفته اند. در اين مورد به الفرق بين الفرق (چاپ مصر، ص 62) و فرق الشيعه ي نوبختي (چاپ نجف، ص 77 - 78) و الملل و النحل (ج 1، ص 148) با اندك اختلاف مراجعه شود.

مرحوم شيخ مفيد نيز در اين باره مي فرمايد: عبدالله پس از پدر خود ادعاي امامت كرد. وي كه پس از برادرش اسماعيل از ديگر برادران خود بزرگ تر بود، به همين دليل (بزرگ تر بودن) گفت من بايد پس از پدرم امام باشم، با اينكه متهم بود از نظر عقيده با امام صادق عليه السلام موافق نبود. براي اطلاع بيشتر در اين مورد به ارشاد مفيد (چاپ بيروت، ص 285) مراجعه فرماييد.

[10] احتجاج طبرسي، ج 1، ص 49.

برخي گفته اند به خاطر درستي گفتار او وي را «صادق» ناميده اند كه از جمله ي آن ها است مؤلف كتاب اعيان الشيعه كه در جلد 1 (ص 659) مي نويسد: «لقب بالصادق لصدق حديثه» و محمد ابوزهره در الامام الصادق (ص 30) مي گويد: «قد لقب بالصادق لصدق مقاتله» و الشيعة في التاريخ (ج 1، ص 57) و نيز صاحب

كتاب الامام صادق رائد السنة و الشيعة در ص 16 مي نويسد: «قد لقب بالامام الصادق لصدقه». مرحوم علامه ي حلي مي فرمايد: «و كان يخبر بالغيب و لا اخبر بشي الا وقع فلهذا سموه الصادق» (نهج الحق و كشف الصدق، چاپ بيروت، ص 257) يعني چون امام صادق عليه السلام از غيب خبر مي داد و در گفتار غيبي خود دروغ نمي گفت و آنچه مي فرمود واقع مي شد، او را صادق ناميده اند.

[11] ارشاد مفيد، چاپ بيروت، ص 262.

[12] قاسم بن محمد از اصحاب مورد اعتماد امام چهارم عليه السلام و هميشه در خدمت آن حضرت بوده است (اثبات الوصية مسعودي، چاپ حيدريه، نجف، ص 154). او مردي فقيه بود و روايات را به دقت بررسي مي كرد و آنچه روايت مي نمود، با قرآن و سنت منطبق بود (الامام الصادق محمد ابوزهره، ص 26).

[13] «ان ابابكر ولدني مرتين» (اعيان الشيعه، ج 1، ص 659).

[14] «و كانت امي ممن آمنت و اتقت و احسنت و الله يحب المحسنين» (الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ج 4، ص 283؛ اصول كافي، ج 1، ص 472).

[15] «يا همام اتق الله و احسن فان الله مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون» (نهج البلاغه ي صبحي صالح، خطبه ي 193).

[16] «و كانت من اتقي نساء زمانها» (اثبات الوصية، ص 178).

[17] «روت عن علي بن الحسين عليه السلام احاديث منها قوله لها يا ام فروه اني لا دعوا لمذنبي شيعتنا في اليوم و الليله ماه مره يعني الاستغفار لا نا نصبر علي ما نعلم و هم يصبرون علي ما لا يعلمون» (اثبات الوصية، ص 174).

[18] رايت ام فروه تطوف بالكعبة عليها كساء متنكرة فاستلمت الحجر بيدها اليسري فقال لها رجل ممن يطوف

يا امة الله اخطات السنة فقالت انا لأغنياء عن علمك» (اعيان الشيعه ج 1، ص 659).

[19] منافره كه از رسوم زمان جاهليت عرب است به اين معنا است كه دو نفر نزد حاكم يا كاهني مي رفتند و هر كدام از آن دو كه مدعي بود از نظر حسب و نسب بر ديگري برتري دارد، در صورت مغلوب شدن، مي بايست آنچه را به عهده گرفته است (طبق قرار قبلي) به طرف بپردازد و يا شهر و ديار خود را ترك كند.

[20] بلوغ الارب، ج 1، ص 307.

به طوري كه يادآور شديم منافره از آداب جاهليت است و اسلام با اين گونه رسوم و عادات و طرز فكرهاي غلط به طور كامل مبارزه مي كند و اميرمؤمنان عليه السلام در ضمن يكي از خطبه هاي نهج البلاغه اين روش را مردود مي شمارد. توضيح اينكه پس از رحلت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و پايان بيعت سقيفه كه عباس عموي آن حضرت با ابوسفيان پيشنهاد بيعت با امام را كردند، امام كه از سوء نيت ابوسفيان آگاه بود فرمود: «ايها الناس شقوا امواج الفتن بسفن النجاة و عرجوا عن طريق المنافرة و ضعوا تيجان المفاخرة» (نهج البلاغه ي صبحي صالح، خطبه ي 5) يعني اي مردم، امواج كوه پيكر فتنه ها را به كشتي هاي نجات (علم و اتحاد و ايمان) درهم بكشنيد و از راه اختلاف و پراكندگي كنار آييد و تاج تفاخر و برتري جويي را از سر بنهيد.

[21] «و ما جعلنا الرؤيا التي اريناك الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة في القرآن و نخوفهم فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا» (اسري / 60) يعني ما آن رؤيايي كه به تو نشان

داديم فقط براي آزمايش مردم بود، همچنين شجره ي ملعونه را كه در قرآن يادآور شديم. ما آن ها را تخويف (انذار) مي كنيم اما جز بر طغيان آن ها افزوده نمي شود (در اين مورد به اين تفاسير رجوع شود: تبيان، ج 6، ص 494؛ برهان، ج 2، ص 425 - 424؛ غرائب القرآن نيشابوري، ج 2، ص 459؛ تفسير شبر، ص 281؛ نورالثقلين، ج 3، ص 180 - 179؛ مجمع البيان، چاپ بيروت، ج 5، ص 424. در مورد شأن نزول اين آيه به اين كتب مراجعه شود: البداية و النهاية، ج 4، جزء 8، ص 259، مجمع البيان، چاپ بيروت، ج 6، ص 424؛ تفسير قرطبي، چاپ بيروت، ج 5، جزء 10، ص 283؛ تفسر فخر رازي، ج 20، ص 237؛ تفسير صافي، چاپ اسلاميه، ج 1، ص 976).

[22] «و مثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة اجتثت من فوق الارض ما لها من قرار» (ابراهيم / 26) يعني مثل كلمه ي خبيثه و ناپاك همانند درخت خبيث و ناپاك و بي ريشه است كه از روي زمين كنده مي شود و در برابر طوفان ها هر روز به گوشه اي مي افتد و قرار و ثباتي ندارد (در اين مورد رجوع شود به تفسير جوامع الجامع، ص 233؛ تفسير نور الثقلين، ج 2، ص 538).

[23] در اين باره به اين كتب رجوع شود: النزاع و التخاصم، ص 39؛ تفسير قرطبي، ج 5، جزء 10، ص 286؛ عمده ابن بطريق، ص 469 و 473؛ الامام الصادق مظفر، ج 1، ص 11؛ مستدرك حاكم نيشابوري، ج 2، ص 352؛ نهج الحق و كشف الصدق، ص 312؛ تطهير الجنان در حاشيه صواعق المحرقه، ص 43؛ كنزالعمال، ج 14،

ص 87، حديث شماره ي 38013 و ج 11، ص 113، حديث شماره ي 30833؛ صحيح مسلم، ج 8، ص 187؛ صحيح بخاري، ج 9 ص 47، كتاب الفتن؛ الامام علي صوت العدالة الانسانية، ج 4، ص 766؛ تطهير الجنان و اللسان، چاپ مصر، ص 30.

[24] الاستيعاب في معرفة الاصحاب، چاپ مصر، ص 1678. در نهج البلاغه ي صبحي صالح (نامه ي 64) آمده است: «ما اسلم مسلمكم الاكرها».

[25] الاصابة في تمييز الصحابة، ج 2، ص 179؛ الغدير، ج 8، ص 278؛ الامام علي صوت العدالة الانسانية، ج 4، ص 771.

[26] الاستيعاب في معرفة الاصحاب، ج 4، ص 87؛ بهج الصباغة في شرح نهج البلاغة، ج 4، ص 650؛ الغدير، ج 8، ص 278.

[27] الامام الصادق و المذاهب الاربعة، اسد حيدر، ج 1، ص 122.

[28] تاريخ يعقوبي، چاپ بيروت، ج 2، ص 316؛ حياة الحيوان، ج 1، ص 102.

[29] الكامل ابن اثير، ج 5، ص 123.

[30] تاريخ الخلفاء، ص 199.

[31] التاج في اخلاق الملوك، ص 151.

[32] مروج الذهب مسعودي، چاپ قاهره، ج 3، ص 217. جهت اطلاع بيشتر درباره ي بخل هشام به همين مدرك (ص 222) و تاريخ الاسلام السياسي (چاپ قاهره، ج 1، ص 334) مراجعه شود.

[33] تاريخ الاسلام السياسي، ج 1، ص 332.

اينكه بعضي درباره ي اين گونه افراد تعبير به سياستمدار مي كنند و در تاريخ الخلفاء (ص 198) سيوطي مي نويسد: «كان هشام حازما عاقلا» و ابن قتيبه در المعارف (ص 365) مي نويسد: «كان من احزم بني اميه»، ما معتقديم عقل و سياست آنان به معناي تزوير و شيطنت است كه براي رسيدن به حكومت به هر عمل نامشروع و خلاف اسلام دست زدند. از اين رو حضرت علي عليه السلام درباره ي معاويه (يكي

از سياستمداران بني اميه) فرمود: «و الله ما معاوية با دهي مني و لكنه يغدر و يفجر و لو لا كراهية الغدر لكنت من ادهي الناس و لكن كل غدرة فجرة و كل فجرة كفرة» (نهج البلاغه ي فيض الاسلام، خطبه ي 191) يعني به خدا سوگند معاويه از من سياستمدارتر نيست، اما او نيرنگ مي زند و مرتكب انواع گناه مي شود و اگر نيرنگ ناپسند و ناشايسته نبود، من سياستمدارترين مردم بودم، ولي هر نيرنگي گناه است و هر گناهي يك نفر كفر است.

ابن ابي الحديد نيز در شرح نهج البلاغه (ج 10، ص 227) مي نويسد: بعضي خيال كردند معاويه از علي عليه السلام سياستمدارتر بوده است، ولي اين درست نيست، زيرا بعضي از سياستمداران براي رسيدن به هدف خود آنچه مصلحت بدانند انجام مي دهند و مي خواهند از هر راهي كه شده است به هدف خود برسند، حال آن را موفق شرع باشد يا نباشد. سپس مي گويد: علي عليه السلام سياستي را كه در جنگ برگزيده بود اين بود كه آنچه مطابق كتاب خدا و سنت باشد به كار ببرد، اما معاويه برخلاف كتاب و سنت عمل مي كرد و در جنگ براي اينكه پيروز شود تمام حيله ها و مكرها را به كار مي برد و مقيد به حلال و حرام نبود.

و نيز شخصي از امام باقر عليه السلام سؤال كرد: عقل چيست؟ فرمود: عقل چيزي است كه به وسيله ي آن خدا پرستش شود و بهشت به دست آيد. عرض كرد: آنچه معاويه داشت چه بود؟ فرمود: آن نمايش عقل و شبيه آن است ولي عقل نيست و در واقع نيرنگ و شيطنت است (اصول كافي، ج 1، كتاب عقل و جهل، ص 11، حديث 3).

[34]

الفخري، ص 132.

[35] «دخلت علي ابي عبدالله عليه السلام بعد قتل زيد فجعل يبكي و يقول رحم الله زيدا انه للعالم الصدوق» (الغدير، علامه اميني، چاپ بيروت، ج 2، ص 221).

[36] سفينة البحار، ج 1، ص 577؛ اعيان الشيعه، ج 7، ص 108، به نقل از شخصيت و قيام زيد بن علي، ص 39.

[37] «انه كان من علماء آل محمد غضب الله فجاهد اعدائه حتي قتل في سبيله» (عيون اخبار الرضا، چاپ نجف، ج 1، ص 194؛ الغدير، ج 3، ص 70؛ اعيان الشيعه، ج 7، ص 109).

[38] الامام زيد، ص 70.

[39] زيد الشهيد، ص 49.

[40] اعيان الشيعه، ج 7، ص 109.

[41] «فان زيدا كان عالما و كان صدوقا» (زيد الشهيد، ص 54).

[42] عمدة الطالب، ص 286.

[43] مقاتل الطالبيين، ص 88؛ بحار الانوار، ج 46، ص 189؛ زيد الشهيد، ص 24.

[44] «عن ابي الجارود زياد بن المنذر قدمت المدينة فجعلت كلما سألت عن زيد بن علي قيل لي ذاك حليف القرآن ذاك اسطوانة المسجد من كثرة صلاته» (اعيان الشيعه، ج 7، ص 108، رياض العلماء، ج 2، ص 319؛ رياض السالكين، ص 8 با اندك تفاوت).

[45] «خلوت بالقرآن ثلاث عشره سنه اقرئه و اتدبره» (خطط مقريزي، ج 2، ص 437؛ اعيان الشيعه، ج 7، ص 123 با اندك تفاوت).

آري، نتيجه ي اين گونه قرآن خواندن همان است كه هر گاه نامي از خدا به ميان مي آمد، آنچنان بيهوش مي شد كه عاصم مي گويد: «زيد بن علي را ديدم با اينكه تازه جوان بود اما هنگامي كه نام خدا را مي شنيد، طوري بيهوش مي شد كه هر كس او را مي ديد فكر مي كرد ديگر به هوش نخواهد آمد و از دنيا مي رود»

(خطط مقريزي، ج 2، ص 437).

[46] مقاتل الطالبيين، ص 87.

[47] خالد بن عبدالله پيش از يوسف بن عمر، استاندار عراق و مردي نيرومند و مقتدر بود و مدت ها از طرف هشام استانداري نقاط مختلف را به عهده داشت. نفوذ و اقتدار او دشمنانش را بر ضد وي برانگيخت و از او نزد هشام بدگويي كردند و نظر وي را درباره ي خالد منحرف ساختند تا سرانجام هشام او را از پست استانداري عزل نمود و به زندان افكند و به جاي او يوسف بن عمر را منصوب كرد. مهمترين اتهام خالد گرايش به بني هاشم بود، به همين جهت اتهامي كه براي زيد تراشيدند اين بود كه خالد پول هايي از بيت المال برداشته و به زيد داده است (مختصر تاريخ العرب، ص 154).

[48] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 325.

[49] تاريخ طبري، ج 5، ص 487.

[50] جهت اطلاع بيشتر به اين كتب مراجعه شود: زيد الشهيد، ص 97؛ مروج الذهب، ج 3، ص 218؛ الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ج 1، ص 124؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 486؛ ارشاد مفيد، ص 268؛ اعلام الوري، ص 263؛ الكامل ابن اثير، ج 5، ص 232؛ بحار الانوار، ج 46، ص 189؛ تاريخ ابن عساكر، ج 6، ص 23؛ عمدة الطالب، ص 286؛ رياض السالكين، ص 8؛ رياض العلماء، ج 2، ص 319 و 324 و 340 با اندك تفاوت.

[51] تاريخ الخميس، ج 2، ص 320؛ امالي صدوق، ص 321؛ مجلس، 62، حديث 3؛ رياض السالكين، ص 9؛ اعيان الشيعه، ج 7، ص 121؛ نورالابصار، ص 216.

[52] مرحوم مقرم در اين باره كه چه مدتي بدن زيد روي دار بود مي نويسد اقوال مختلفي

وجود دارد كه خلاصه ي نظريه ها را در شش قول بدين قرار نقل مي كند: 1)يك سال و چند ماه، 2)دو سال، 3) سه سال، 4)چهار سال، 5)پنج سال، 6) شش سال (زيد الشهيد، ص 155).

[53] زيد الشهيد، ص 153؛ الكني و الالقاب، ج 1، ص 221.

[54] الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ج 1، ص 124؛ زيد الشهيد، ص 152؛ مقاتل الطالبين، ص 98.

[55] انساب الاشراف، ج 3، ص 257؛ تاريخ الخميس، ج 2، ص 320؛ الكامل ابن اثير، ج 5، ص 246؛ رياض السالكين، ص 9.

[56] زيد الشهيد، ص 156؛ مقاتل الطالبيين، ص 98.

[57] زيد الشهيد، ص 162؛ رياض السالكين، ص 9.

شخصي به نام جرير بن حازم مي گويد: «رايت النبي صلي الله عليه و آله و سلم في المنام متساندا الي جذع زيد بن علي و هو يقول للناس هكذا تفعلون بولدي» يعني پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را در خواب ديدم در حالي كه به چوبه ي داري كه زيد را به آن آويخته بودند تكيه داده بود و به مردم مي فرمود: اين گونه با فرزندم رفتار مي كنيد؟ (رياض العلماء، ج 2، ص 320؛ رياض السالكين،، ص 9؛ اعيان الشيعه، ج 7، ص 122). و نيز از قول كسي كه مأمور حفاظت چوبه ي دار بود، نقل شده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را در خواب ديدم در حالي كه به چوبه ي دار تكيه داده بود و مي فرمود: «هكذا تصنعون بولدي من بعدي؟ يا بني يا زيد قتلوك قتلهم الله صلبوك صلبهم الله» يعني اين گونه با فرزندم رفتار مي كنيد؟ آنگاه فرمود: فرزند عزيزم زيد، خدا بكشد آن ها را

كه تو را كشتند و به دار بياويزد آن ها را كه تو را به دار آويختند (زيد الشهيد، ص 153؛ تاريخ ابن عساكر، ج 6، ص 25؛ مقاتل الطالبيين، ص 98؛ اعيان الشيعه، ج 7، ص 122).

[58] الكني و الالقاب، ج 1، ص 422؛ زيد الشهيد، ص 163.

[59] همان مأخذ.

[60] النجوم الزاهره، ج 1، ص 281.

[61] معجم رجال الحديث، قم، مدينة العلم، ج 7، ص 345 و 356.

[62] البته بايد توجه داشت كه تجليل و تمجيد علماي شيعه از زيد هرگز به معناي تأييد فرقه اي كه به نام او به وجود آمده، نيست.

[63] «... لقد استشارني في خروجه فقلت له يا عم ان رضيت ان تكون المقتول (المصلوب) بالكناسه فشأنك فلما و لي قال جعفر بن محمد ويل لمن سمع داعيته فلم يجبه» (رياض السالكين، ص 9؛ عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 195؛ اعيان الشيعه، ج 7، ص 109؛ رياض العلماء، ج 2، ص 328 و 345 با اندك تفاوت).

[64] قاموس الرجال، شيخ محمد تقي تستري، ج 4، ص 570.

[65] اختيار معرفة الرجال (معروف به رجال كشي)، تحقيق حسن مصطفوي، ص 361.

[66] امالي صدوق، مجلس 81، ج 6؛ قاموس الرجال، ص 574.

[67] «رحم الله عمي زيدا لو ظفر لو في انما دعا الي الرضا من آل محمد و انا الرضا» (عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 19؛ سفينة البحار، ج 1، ص 578؛ رجال مامقاني، ج 1، ص 469؛ الغدير، ج 3، ص 70).

[68] اعيان الشيعه، ج 7، ص 108 و 109؛ رياض العلماء، ج 2، ص 334؛ رياض السالكين، ص 9؛ اختيار معرفة الرجال، ص 285). مرحوم كليني نيز حديث مشابهي در اين زمينه با

سند ديگر در روضه ي كافي (ص 264، ح 381) نقل كرده است.

[69] «ليقوم عند ذلك رجل منا اهل البيت فانصروه فانه داع الي الحق فكان الناس يحدثون ان ذلك الرجل هو زيد» (شرح نهج البلاغه ي ابن ابي الحديد، ج 2، ص 306، خطبه ي 39).

[70] امالي صدوق، ص 236، مجلس 62، حديث 3؛ بحارالانوار، ج 46، ص 172؛ سيره ي پيشوايان، ص 410.

[71] «ان اخي زيد بن علي خارج مقتول و هو علي الحق فالويل لمن خذله و الويل لمن حاربه و الويل لمن يقتله» (اعيان الشيعه، ج 7، ص 116).

[72] تنقيح المقال، ج 1، ص 467.

[73] «رايت زيدا بالكوفة في دار معاوية بن اسحاق فسلمت عليه ثم قلت جعلت فداك ما اقدمك هذا البلد قال الامر بالمعروف و النهي عن المنكر» (الغارات، ج 2، ص 861).

[74] «الحمد الله الذي اكمل لي ديني و الله اني كنت استحيي من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ان ارد عليه الحوض غدا و لم آمر في امته بمعروف و لا انهي عن منكر» (عمدة الطالب، ص 246؛ اعيان الشيعه، ج 7، ص 119).

[75] «كان زيد بن علي بن الحسين عليهم السلام عين اخوته بعد ابي جعفر عليه السلام و افضلهم و كان عابدا و رعا فقيها سخيا شجاعا و ظهر بالسيف يأمر بالمعروف و ينهي عن المنكر و يأخذ بثار الحسين عليه السلام» (ارشاد، ص 268؛ اعيان الشيعه، ج 7، ص 107؛ سفينة البحار، ج 1، ص 577؛ تنقيح المقال، ج 1، ص 467).

[76] معجم رجال الحديث، ج 7، ص 349؛ تنقيح المقال، ج 1، ص 469.

صاحب معجم مي گويد: به گفته ي سعيد بن منصور اعتمادي نيست، چون كه توثيق و مدحي درباره ي

او نرسيده و فاسد المذهب است. مرحوم مامقاني مي گويد قطعا اين خبر دورغ محض است و هيچ شبهه اي نيست.

[77] مرحوم آية الله العظمي خوئي در معجم رجال الحديث (ج 7، ص 351) پس از نقل اين حديث مي فرمايد: اين روايت ضعيف است، چون قاسم بن محمد مجهول است و در وثاقت علي بن مغيره بحث است.

[78] رجال كشي، ص 416.

در معجم رجال الحديث (ج 7، ص 350) درباره ي محمد بن جمهور مي گويد: او ضعيف است و بكار مجهول الحال، بنابراين اعتمادي بر اين روايت نيست. در تنقيح المقال (ج 1، ص 469) نيز بعد از نقل اين روايت، آن را مردود مي شمارد. روايات ضعيف ديگري نيز در اين باره رسيده است كه با دقت در اسناد آن، بي اساس بودن آن احاديث روشن مي شود كه به عنوان نمونه به مدرك فوق و ديگر منابع مي توان مراجعه كرد.

[79] «ليكونن في هذه الامة رجل يقال له الوليد لهو اشد علي هذه الامة من فرعون لقومه» (تاريخ الخلفاء، ص 202؛ مسند احمد حنبل، ج 1، ص 18).

[80] و استفتحوا و خاب كل جبار عنيد من ورائه جهنم و يسقي من ماء صديد» (ابراهيم /15 و 16).

[81]

اتوعد كل جبار عنيد

فها انا ذاك جبار عنيد

اذا ما جئت ربك يوم حشر

فقل يا رب مزقني الوليد

(تفسير قرطبي، ج 9، ص 350)

اما چيزي نگذشت كه وليد پس از پاره كردن قرآن به بدترين وضعي كشته شد و سرش را بريدند و بر بام قصرش آويزان كردند، سپس از آنجا برداشتند و بر دروازه ي شهر آويختند (همان مأخذ).

[82] الكامل ابن اثير، ج 5، ص 271.

[83] جهت اطلاع بيشتر به مدرك فوق و مقاتل الطالبيين (ص 158

- 152) رجوع شود.

[84] ياقوت حموي مي نويسد: جوزجان منطقه ي وسيعي است از مناطق بلخ در خراسان كه بين مرو رود و بلخ واقع شده و مركز اين منطقه «يهوديه» نام دارد (مراصد الاطلاع، ج 1، ص 357؛ معجم البلدان، ج 2، ص 182).

[85] مروج الذهب، ج 3، ص 225.

[86] درباره ي علت اينكه به مروان حمار معروف شده چند نظر وجود دارد:

(1) در جنگ با كساني كه عليه او به پا خاسته بودند، از پاي نمي نشست و هنوز عرق لباس او خشك نشده لشكري پس از لشكر ديگر براي جنگ گسيل مي داشت و در سختي ها و ناراحتي هاي جنگ صبر مي كرد (تاريخ الاسلام السياسي، ج 1، ص 335).

(2) احتمال ديگر اين است كه گفته اند الاغ در جنگ صبور و بردبار است. به اين جهت مثلي در ميان عرب ها مشهور است كه مي گويند در جنگ فلاني از الاغ هم صابرتر است (تاريخ مختصر الدول، پانويس ص 119).

(3) برخي گفته اند عرب به اول هر صد سال «حمار» مي گويد و چون حكومت بني اميه نزديك صد سال طول كشيد و آخرين نفر آنان مروان بود، به او لقب مروان حمار دادند (تاريخ الخلفاء، ص 205). ابن عبري مي گويد چون به آخر هر چيز حمار مي گويند، به مروان نيز كه آخرين خليفه ي اموي است مروان حمار گفته اند (تاريخ مختصر الدول، پانويس ص 119) «مروان جعدي» نيز به او مي گويند، چون نسبت وي به مؤدبة بن جعد بن درهم مي رسد كه جعد بن درهم، مروان را تعليم داد (سرح العيون في شرح رسالة ابن زيدون، جمال الدين ابن نباته ي مصري، چاپ قاهره، ص 293).

[87] مآثر الانافة في معالم الخلافة، ج 1، ص 163.

[88] الشيعة و الحاكمون،

ص 133. در الكامل ابن اثير (ج 5، ص 424) قتل مروان به گونه ي ديگري نقل شده است.

[89] «فقطع دابر القوم الذين ظلموا و الحمد لله رب العالمين» (انعام / 45).

[90] «و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضي الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبينا» (احزاب / 36).

[91] چنانكه ابوسفيان سر سلسله ي اين شجره ي خبيثه (بني اميه) وقتي كه خلافت به عثمان رسيد، گفت: خلافت را چون گوي در دست بني اميه بچرخان (بهج الصباغة، ج 4، ص 650؛ الغدير، ج 8، ص 278).

[92] شيعه در اسلام، ص 24 - 20.

[93] الغدير، ج 10، ص 228.

[94] مقاتل الطالبيين، ص 50.

[95] البداية و النهاية، ج 4، جزء 8، ص 79.

[96] الكامل ابن اثير، ج 3، ص 505 - 504.

ابن اثير با گونه ي ديگري نقل كرده كه چهل نفر به همراه عروه پسر مغيره نزد معاويه آمدند و سخنراني كردند و از وي خواستند كه يزيد را به عنوان خليفه ي بعد از خود معرفي كند. معاويه پرسيد: پدرت به چه قيمتي دين اين ها را خريد؟ گفت: به چهارصد دينار. معاويه گفت: معامله ي ارزاني بوده است. و گفت: درباره ي پيشنهاد شما فكر مي كنم و خدا هر چه بخواهد همان مي شود (همان مأخذ).

[97] جهت اطلاع بيشتر در اين باره رجوع شود به: جمهره خطب العرب، ج 2، ص 237؛ عقد الفريد، ج 5، ص 118؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 224؛ الكامل ابن اثير، ج 3، ص 508 - 503؛ الامامة و السياسة، ج 1، ص 165؛ مروج الذهب، ج 3، ص 36؛ تاريخ الامم الاسلامية الدولة الاموية، ج 2، ص

116؛ الغدير، ج 10، ص 256 - 226.

[98] الدولة الاموية، ج 2، ص 118.

[99] از جمله نامه اي است كه براي زياد به ابيه در بصره نوشت (تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 220) و نامه اي كه براي مروان بن حكم فرماندار مدينه فرستاد (مروج الذهب، ج 3 ص 37؛ الكامل ابن اثير، ج 3، ص 503).

[100] الغدير، ج 10، ص 253.

[101] معاويه اعلام نمود هر كس در مناقب اهل بيت حديثي نقل كند، هيچ گونه مصونيتي در جان و مال و عرض خود نخواهد داشت، و دستور داد هر كس در مدح و منقبت ساير صحابه و خلفا حديثي بياورد، جايزه ي كافي بگيرد و در نتيجه اخبار بسياري در مناقب صحابه جعل شد، و دستور داد در همه ي بلاد اسلامي در منابر به علي عليه السلام ناسزا گفته شود. وي به دستياري عمال و كارگردانان خود كه جمعي از ايشان صحابي بودند، خواص شيعه ي علي عليه السلام را كشت و سر برخي از آنان به نيزه زده در شهرها گردانيدند و عموم شيعيان را در هر جا بودند، به ناسزا گفتن و بيزاري جستن از علي عليه السلام تكليف مي كرد و هر كه خودداري مي كرد، به قتل مي رسيد (النصايح الكافيه به نقل از شيعه در اسلام، ص 22).

[102] شرح نهج البلاغه ي ابن ابي الحديد، ج 4، ص 73.

[103] «ستكون فتنة و اختلاف قلنا يا رسول الله فما تامرنا قال عليكم بالامير و اصحابه و اشار الي عثمان» (مستدرك حاكم نيشابوري، جزء 3، ص 99).

[104] «عن ابي هريرة مرفوعا الامناء عندالله ثلاثة انا و جبرئيل و معاوية» (الغدير، ج 5، ص 306).

ناگفته نماند كسان ديگري نيز درباره ي فضيلت معاويه حديث جعل مي كردند، از جمله ي

آنان است عبدالرحمن بن ابي عمير صحابي كه از رسول خدا نقل كرده كه فرمود: «اللهم اجعله هاديا مهديا». و ديگري جعل كرده كه «سمعت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يقول اللهم علم معاوية الكتاب و الحساب وقه العذاب» (اخبار الدول، ص 129. جهت اطلاع بيشتر از احاديث جعلي او رجوع شود به الكني و الالقاب، ج 1، ص 180؛ شرح نهج البلاغه ي ابن ابي الحديد، ج 4، ص 67؛ الغدير، ج 5، ص 305 به بعد).

[105] الكني و الالقاب، ج 1، ص 180.

[106] سفينة البحار، ج 1، ص 573، ماده ي زهر؛ شذرات الذهب في اخبار من ذهب، ج 1، ص 162.

[107] الطبقات الكبري، ج 2، ص 388.

[108] البداية و النهاية، ج 9، ص 343.

[109] مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 59؛ كشف الغمه، ج 2، ص 320 - 319؛الطبقات الكبري، ج 5، ص 214؛ البداية و النهاية، ج 9، ص 106.

[110] البداية و النهاية، ج 9، ص 341 و 346.

[111] «لم ار هاشميا افضل من علي بن الحسين عليه السلام» (حلية الاولياء، ج 3، ص 141؛ فصول المهمه ي ابن صباغ مالكي، ص 203، حديث 1).

[112] «احبونا حب الاسلام ما زال حبكم لنا حتي صار شينا علينا» (مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 162).

ترديدي نيست كه اين حديث ساختگي است، زيرا محبت خاندان پيامبر بالاتر از محبت و علاقه به يك مسلمان است و محبت به يك انسان مجاهد بالاتر از علاقه به يك مسلمان عادي است. بنابراين چگونه مي شود انسان، دوستي و محبت به خاندان پيامبر عليهم السلام را كه همه چيز در آن ها خلاصه مي شود با محبت يك انسان عادي يكي بداند؟ ديگران نيز اين گونه

احاديث دروغ را به امام سجاد عليه السلام نسبت داده اند كه فرمود: «يا معشر اهل العراق يا معشر اهل الكوفه احبونا حب الاسلام و لا ترفعونا فوق حقنا» يعني اي مردم، ما را به خاطر اسلام دوست بداريد و بيش از حقمان ما را بالا نبريد (حلية الاولياء، ج 3، ص 137) و يحيي بن سعيد نقل كرده است كه «سمعت علي بن الحسين عليه السلام و اجتمع عليه ناس فقالوا له ذلك القول فقال لهم احبونا حب الاسلام لله عزوجل فانه ما برح بنا حبكم حتي صار علينا عارا» (حلية الاولياء ج 3، ص 136؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 162).

[113] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، قم، دارالكتب الاسلاميه، ج 4، ص 63.

[114] همان مأخذ.

[115] كهف / 54.

[116] صحيح بخاري، قاهره، مكتبة عبدالحميد احمد حنفي، ج 9، ص 106؛ اجوبة مسائل جارالله، سيد عبدالحسين شرف الدين، مطبعة الثانية، صيدا، الطبعة العرفان، 1373ه ق، ص 69؛ حلية الاولياء، ج 3، ص 143 به نقل از سيره ي پيشوايان، ص 287 - 286.

[117] برخي از رواياتي كه زهري از امام سجاد عليه السلام نقل كرده در اين كتاب ها آمده است: بحارالانوار، ج 71، ص 155؛ احتجاج طبرسي،ج 1، ص 52؛ كشف الغمه، ج 2، ص 288؛ و 315؛ حلية الاولياء، ج 3، ص 141؛ تهذيب شيخ طوسي، ج 4، ص 164 (باب علامة اول شهر رمضان و آخره)، حديث 35 و ص 183 (باب فضل صيام يوم الشك). حديث 12؛ الاستصار، ج 2، ص 80، حديث 10؛ اصول كافي، ج 2، ص 130؛ (باب ذم الدنيا و الزهد فيها)، حديث 11 و ص 316 (باب حب الدنيا

و الحرص عليها)، حديث 8؛ فروع كافي، ج 4)باب وجوه الصوم)، ص 83 و ج 5 (كتاب الجهاد باب الدعاء الي الاسلام قبل القتال)، ص 36.

[118] «اذا ذكر علي بن الحسين يبكي و يقول زين العابدين» (حلية الاولياء، ج 3، بص 135).

[119] مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 159.

[120] يا اهل الكوفه اتروني قاتلكم علي الصلوة و الزكوة و الحج و قد علمت انكم تصلون و تزكون و تحجون و لكنني قاتلكم لا تأمر عليكم و علي رقابكم و قد آتاني الله ذلك و انتم كارهون ألا ان كل مال او دم اصيب في هذه الفتنة فمطلول و كل شرط شرطته فتحت قدمي هاتين...» (البداية و النهاية، ج 8، ص 131؛ الغدير، ج 10، ص 326).

[121] الامام علي صوت العدالة الانسانية، ج 4، ص 775.

[122] الكامل ابن اثير، ج 3، ص 444.

حسن بصري با اينكه از دشمنان اميرمؤمنان عليه السلام به شمار مي رفت ولي جنايت هاي معاويه را برمي شمرد و محكوم مي كرد، از جمله مي گفت: «اربع خصال كن في معاويه لو لم يكن فيه منهن الا واحدة لكانت موبقة انتزاؤه علي هذه الامة بالسفهاء حتي ابتزها امرها بغير مشورة منهم و فيهم بقايا الصحابه و ذوالفضيلة و استخلاف ابنه بعده سكيرا خميرا يلبس حرير و يضرب بالطنابير و ادعائه زيادا و قد قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: الولد للفراش و للعاهر الحجر و قتله حجرا ويلا له من حجر و اصحاب حجر قالها مرتين» يعني چهار خصلت [نكوهيده] در معاويه بود (و به ديگر سخن مرتكب چهار خيانت شد) كه هر يك از آن ها براي اينكه او را گرفتار عذاب خدا كند كافي است

و آن چهار خيانت عبارتند از: 1) بدون اينكه با مسلمين مشورت كند، به كمك گروهي از سفها و نابخردان بر امت اسلام مسلط شد، با اينكه در ميان آنان عده اي از اصحاب پيامبر و مردان با فضيلت بودند؛ 2) فرزند خود [يزيد] را كه شراب مي خورد و لباس حرير مي پوشيد و ساز و آواز مي نواخت و هميشه سرگرم لهو و لعب بود، به عنوان وليعهد خويش معرفي كرد؛ 3) با اينكه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود «فرزند از آن شوهر زن است و زناكار بايد سنگسار شود» ولي زياد بن ابيه را كه از راه نامشروع متولد شده بود بر خود خواند؛ 4)چهارمين جنايت او كشتن حجر [بن عدي] بود. سپس حسن بصري دو بار گفت: بدا به حال او (معاويه) به خاطر كشتن حجر و يارانش (الغدير، ج 10، ص 225).

[123] الولد للفراش و للعاهر الحجر». براي اطلاع بيشتر در اين مورد رجوع شود به مروج الذهب، ج 3، ص 16 - 14؛ الكامل ابن اثير، ج 3، ص 445 - 441؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 208؛ سفينة البحار، ج 2، ص 465؛ صحيح بخاري، ج 2، ص 199؛ صحيح مسلم، ج 1، ص 471، صحيح ترمذي، ج 1، ص 150 و ج 2، ص 34؛ سنن نسائي، ج 2، ص 110؛ سنن ابي داود، ج 1، ص 310؛ سنن بيهقي، ج 7 ص 412 - 402 و... (نقل از الغدير، ج 10، ص 227 - 216).

[124] الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ج 1، ص 111؛ تاريخ الخلفاء، ص 175.

[125] حيوة الحيوان، ج 1، ص 93.

[126] الامام الصادق و

المذاهب الاربعة، ج 1، ص 110 - 109؛ تاريخ الخلفاء، ص 173 با اندك تفاوت.

[127] تاريخ الخلفاء، ص 174 - 173. براي اطلاع بيشتر در اين مورد به تاريخ الخلفاء (ص 173 به بعد) مراجعه شود.

[128] تاريخ الخلفاء، ص 174؛ عقد الفريد، ج 5، ص 140.

[129] تاريخ تمدن اسلام، جرجي زيدان، ترجمه ي علي جواهر كلام، ص 723.

[130] اصل مثال اين است كه «لا حاء و لا ساء» و اين از ضرب المثل هاي عرب است كنايه از اينكه در آن روز تو هيچ كاري انجام ندادي (مروج الذهب، ج 3، پانويس ص 50).

[131] مروج الذهب، ج 3، ص 50.

[132] «يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط شهداء لله و لو علي انفسكم او الوالدين و الاقربين...» (نساء / 135).

[133] تاريخ طبري، ج 4، ص 190؛ الاصابه، ج 1، ص 314.

[134] الكال ابن اثير، ج 3، ص 402 به بعد.

[135] مروج الذهب، ج 3، ص 12.

[136] محلي در دوازده ميلي دمشق.

[137] مروج الذهب، ج 3، ص 13. تفصيل اين جريان در تاريخ طبري (ج 4، ص 188 به بعد) آمده است.

[138] تاريخ طبري، ج 4، ص 205؛ اسدالغابه، ج 1، ص 386.

[139] تاريخ طبري، ج 4، ص 198.

[140] سفينة البحار، ج 1، ص 224.

[141] همان مأخذ و صفحه.

[142] همان مأخذ و صفحه.

[143] همان مأخذ و صفحه.

[144] همان مأخذ و صفحه.

[145] همان مأخذ و صفحه.

[146] «اخسئوا فيها و لا تكلمون» (مؤمنون /108).

[147] سفينة البحار، ج 1، ص 224.

[148] سفينة البحار، ج 1، ص 224؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 107.

[149] سفينة البحار، ج 1، ص 223.

[150] سفينة البحار، ج 1، ص 224.

[151] تاريخ تمدن اسلام، ص 723.

[152] مانند كميل

بن زياد نخعي و قنبر غلام اميرالمؤمنين عليه السلام و...

[153] «اني وجهت وجهي للذي فطر السموات و الارض حنيفا و ما انا من المشركين» (انعام/79).

[154] «فاينما تولو فثم وجه الله» (بقره/115).

[155] «منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تارة اخري» (طه/55).

[156] البداية و النهاية، ج 4، ص 99 - 96؛ الكامل ابن اثير، ج 4، ص 579؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 108.

[157] چون بحث مفصل درباره ي اهميت حج از ديدگاه آيات و روايات خارج از موضوع است. به طور مختصر به برخي از آيات و رواياتي كه در اين باره رسيده اشاره مي كنيم:

قرآن مجيد در يك جا كعبه و بيت الحرام را وسيله اي براي سامان بخشيدن به كار مردم قرار داده و مي فرمايد: «جعل الله الكعبة البيت الحرام قياما للناس» (مائده/97) و در موردي از حج تعبير به دين مي كند و زيارت در خانه ي خدا را بر ذمه ي كساني كه تمكن دارند، مي گذارد: «و لله علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا» (آل عمران /97) و در مورد ديگر از همه ي مردم دعوت مي كند تا خانه ي خدا را زيارت كنند و به رسول گرامي اسلامي دستور مي دهد: «و اذن في الناس بالحج يأتوك رجالا و علي كل ضامر يأتين من كل فج عميق» (حج/27).

در روايات نيز نسبت به زيارت خانه ي خدا سفارش زيادي شده است كه چند روايت از نظرتان مي گذرد:

رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم كساني را كه با وجود قدرت و استطاعت، رفتن به حج را ترك كرده اند، كافر مي داند و به اميرمؤمنان علي عليه السلام مي فرمايد: «يا تارك الحج و هو مستطيع كافر...» (من لا يحضره الفقيه، ج 4،

ص 226).

حضرت علي عليه السلام در آخرين لحظه ي عمر خويش از حج به عنوان شعار مهم اسلام ياد كرده است: «الله الله في بيت ربكم...» (نهج البلاغه ي صبحي صالح، ص 422). رواياتي نيز رسيده است كه اگر مردمي حج را بدون عذر ترك كنند، عذاب خدا بر آن ها نازل خواهد شد (رجوع شود به وسائل الشيعه، ج 8، ص 13، حديث 1 و ص 14، حديث 7 و ص 15، حديث 9). همچنين اميرمؤمنان عليه السلام درباره ي فلسفه ي حج فرمود: «و الحج تقوية للدين» يعني خداوند حج را واجب كرد تا دين تقويت گردد (نهج البلاغه ي فيض الاسلام، حكمت 224). فاطمه ي زهرا سلام الله عليها درباره ي فلسفه ي حج فرمود: «و الحج تسلية للدين» (بلاغات النساء، ص 16) و در احتجاج طبرسي (ج 1، ص 134) آمده است كه فرمود: «و الحج تشييدا للدين». امام صادق عليه السلام حج را وسيله ي بقا و دوام دين مي داند و مي فرمايد: «لا يزال الدين قائما ما قامت الكعبه» يعني تا زماني كه كعبه سرپا باشد، دين باقي مي ماند (علل الشرايع، ص 396؛ وسائل الشيعه، ج 8، ص 14؛ فروع كافي، ج 4، ص 271، حديث 4).

در برخي از روايات يكي از علايم و نشانه هاي افراد مسلمان حج خانه ي خدا معرفي شده است، چنانكه رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «پس از شهادت به وحدانيت پروردگار حج علامت اسلام است» (سنن نسائي، ج 8، ص 101 - 98). در حديث ديگري حج وسيله ي رفتن به بهشت و دوري از جهنم قلمداد شده است، چنانكه شخصي به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم عرض كرد: دلني علي

عمل يدخلني الجنة و يجنبني من النار قال تعبد الله عزوجل لا تشرك به شيئا و تقيم الصلوة و تؤدي الزكوة و تحج البيت و تصوم رمضان» يعني مرا به كاري راهنمايي كن كه [به وسيله ي آن] وارد بهشت شوم و از عذاب دوزخ در امان بمانم. فرمود: خداي عزوجل را عبادت كن، براي او شريك قائل نباش، نماز را به پا دار، زكات مال خويش را بپرداز، حج خانه ي خدا را انجام ده و ماه رمضان را روزه بگير [تا وارد بهشت شوي] (مسند احمد، ج 3، ص 472. نظير اين حديث در همان مدرك ص 473 و ج 5، ص 262 نيز آمده است). و نيز در حديثي حج وسيله ي آمرزش گناهان به شمار رفته است. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «من حج الله فلم يرفث و لم يفسق رجع كيوم ولدته امه» يعني كسي كه براي خدا حج برود و آميزش جنسي با زنان و گناه را در آنجا ترك كند، مانند روزي كه از مادر متولد شده است از حج برمي گردد (صحيح بخاري، ج 2، ص 133). نظير اين حديث در سنن ابن ماجه (ج 2، ص 964) و سنن ترمذي (ج 3، ص 178، حديث 811) هم نقل شده است. در نهج البلاغه ي صبحي صالح (خطبه ي 110) نيز آمده است: «و حج البيت و اعتماره فانهما ينفيان الفقر و يرخصان الذنب» يعني حج و عمره ي خانه ي خدا نابود كننده ي فقر و شستشو كننده ي گناه است.

به هر حال آنجا درباره ي حج تأكيد شده است كه امام صادق عليه السلام فرمود: «لو عطل الناس الحج لوجب علي الامام ان

يجبرهم علي الحج ان شاؤو و ان ابوا فان هذا البيت انما وضع للحج» يعني اگر مردم براي رفتن به حج سهل انگاري كنند و بخواهند آن را تعطيل نمايند، حاكم مسلمين وظيفه دارد آن ها را وادار كند بروند خانه ي خدا را زيارت كنند، بخواهند يا نخواهند، زيرا كعبه براي اين قرار داده شده است كه مردم آن را زيارت كنند (وسائل الشيعه، ج 8، ص 615؛ بحار الانوار، ج 96، ص 18، حديث 65؛ من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 259؛ فروع كافي، ج 4، ص 272).

رواياتي نيز رسيده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرموده است نبايد از رفتن به حج كوتاهي كرد بلكه بايد در اين باره شتاب كرد، چنانكه فرمود: «من اراد الحج فليتعجل فانه قد يمرض المريض و تضل الضالة و تعرض الحاجة» يعني كسي كه مي خواهد به حج برود، شتاب كند، زيرا انسان مريض مي شود يا گمشده اش را گم مي كند و يا نيازي پيش مي آيد كه تمكن مالي از او گرفته شود (سنن ابن ماجه، ج 2، ص 962، كتاب المناسك). در سنن ابي داود نيز آمده است: «من اراد الحج فليتعجل» (ج 2، ص 141، حديث 1732). در مستدرك الوسائل (ج 1، ص 471)، سنن نسائي (ج 5، ص 110 و 111) و... نيز رواياتي درباره ي اهميت سفر حج و وجوب آن آمده است، ولي بااين همه بني اميه تمام اين آيات و روايات را ناديده گرفته بودند و مردم را از زيارت خانه ي خدا بازمي داشتند كه اين خود يكي از علل سقوط آنان شد.

[158] «ان رسول الله قال: لا تشد الرحال الا الي ثلاثه مساجد

مسجد الحرام و مسجدي هذا و مسجد الاقصي و هو يقوم لكم مقام المسجد الحرام» (تاريخ يعقوبي، ابن واضح، تعليق سيد محمد صادق بحر العلوم، نجف، المطبعة الحيدرية، 1348 ه ق، ج 3، ص 8).

[159] صحيح مسلم، قاهره، مكتبة محمد علي صبيح، ج 4 (كتاب الحج)، ص 126؛ سنن ابي داود، تصحيح و تعليق محمد محيي الدين عبدالحميد، بيروت، داراحياء التراث العربي، كتاب الحج، ص 216؛ سنن نسائي، بشرح سيوطي، بيروت، دار احياء التراث العربي، ج 2، ص 37 و 38.

[160] تاريخ يعقوبي، ج 3، ص 8؛ تاريخ تحليلي اسلام، ص 183.

[161] هر چند سند اصل حديث نيز جاي حرف دارد!.

[162] سيره ي پيشوايان، مهدي پيشوائي، ص 285 و 286.

[163] «و اذ جعلنا البيت مثابة للناس و امنا» (بقره/ 125).

[164] و اذ قال ابراهيم رب اجعل هذا بلدا آمنا» (بقره/126).

[165] «و من دخله كان آمنا» (آل عمران/97).

[166] «و هذا البلد الامين» (تين /3).

[167] ناگفته نماند به خاطر اينكه احترام خانه ي كعبه مورد سوء استفاده قرار نگيرد و حق مظلومي پايمال نگردد، دستور داده شده است كه اگر افراد جنايتكار و مجرمي به آنجا پناهنده شوند تا به اين بهانه آن ها را مجازات نكنند، بايد آن ها را از نظر غذا و آب در مضيقه قرار دهند تا مجبور شوند خانه ي خدا را ترك كنند و به كيفر خود برسند و از آمدن آن ها به بازار بايد جلوگيري كنند و كسي با آن ها معامله نكند و همسخن نشود (فروع كافي، ج 4، ص 227-226).

[168] «حتي ان الرجل منهم كان يري قاتل اخيه و ابيه و لا يطلبه بثاره فيه» (بلوغ الارب في معرفة احوال العرب، چاپ مصر، ج 1، ص 229).

[169]

جامع احاديث الشيعه، ج 10، ص 128.

[170] «النظر الي الكعبة عبادة» (فروغ كافي، ج 4، ص 240). احاديث ديگري نيز در اين باره رسيده است كه براي مطالعه ي آن ها مي توان به همين مدرك مراجعه كرد.

[171] «لن يعمل ابن آدم عملا اعظم عندالله تعالي من رجل قتل نبيا او اماما او هدم الكعبة التي جعلها الله عزوجل قبلة لعباده» (سفينة البحار، ج 2، ص 481).

[172] تاريخ تمدن اسلام، ص 65؛ بلوغ الارب، ج 1، ص 233.

[173] «يا رسول الله ما تقول في الغنيمة قال لله خمسها و اربعه اخماس للجيش قلت فما احد اولي به من احد قال لا» (سنن بيهقي، ج 6، ص 324).

[174] «ان الله قد فرض عليكم صدقة اموالكم تؤخذ من اغنيائكم فترد في فقرائكم» (الاموال ابي عبيد قاسم بن سلام، ص 783، حديث 1907).

[175] «و انظر الي ما اجتمع عندك من مال الله فاصرفه الي من قبلك من ذوي العيال و المجاعة مصيبا به مواضع الفاقة و الخلات و ما فضل عن ذلك فاحمله الينا لنقسمه فيمن قبلنا» (نهج البلاغه ي صبحي صالح، نامه ي 67).

[176] «ادقوا اقلامكم و قاربوا بين سطوركم و احذفوا عني فضولكم و اقصد المعاني و اياكم و الاكثار فان اموال المسلمين لا تحتمل الاضرار» (نهج السعادة في مستدرك نهج البلاغه، ج 4، ص 30؛ بحارالانوار، ج 41، ص 105؛ خصال صدوق، چاپ جامعه ي مدرسين، ج 1، ص 310، باب الخمسة، حديث 85).

[177] مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 110.

[178] وليد بن عبدالملك در سال 87 هجري شروع به ساختن مسجد شام و مسجدالرسول در مدينه كرد و اموال زيادي براي اين كار در نظر گرفت و عمر بن عبدالعزيز عهده دار اين كار شد

(مروج الذهب، ج 3، ص 166).

[179] الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ج1، ص 113.

[180] «يخضمون مال الله خضمة الابل نبتة الربيع» (نهج البلاغه، خطبه ي 3).

[181] عمر بن عبدالعزيز در زمان سليمان بن عبدالملك (برادر وليد) به خلافت رسيد و دو سال و پنج ماه و پنج روز حكومت كرد. در زمان او تا حدودي مردم از ظلم و ستم خلفاي پيشين راحت بودند. از كارهاي مثبتي كه او انجام داد رد فدك به اهل بيت پيامبر و برداشتن سب و لعن حضرت علي عليه السلام بود.

[182] اخبار الدول، ص 140.

[183] عقد الفريد، ج 5، ص 176.

[184]و بين التراقي و اللهاة حرارة

ما تطمئن و ما تسوغ فتبردا.

[185] الكامل ابن اثير، ج 5، ص 121؛ تاريخ تمدن اسلام، ص 747 و 987؛ تاريخ الاسلام السياسي، ج 1، ص 331.

[186] تاريخ تمدن اسلام، ص 68.

[187] همان مأخذ، ص 69.

[188] همان مأخذ و صفحه.

[189] الكامل، ج 5، ص 120.

[190] تاريخ آداب اللغة العربية، ج 1، ص 239.

[191] البداية و النهاية، ج 5، جزء 10، ص 2. جرجي زيدان در تاريخ تمدن اسلام (ص 995) و نيز مؤلف اخبار الدول (ص 142) مي نويسند كه اگر بعضي از نزديكان خليفه مانع اين كار نشده بودند، وليد رسوايي عظيمي به بار مي آورد.

[192] التاج في اخلاق الملوك، چاپ قاهره، ص 151.

[193] التاج في اخلاق الملوك، چاپ قاهره، ص 151.

[194] همان مأخذ، ص 152.

[195] همان مأخذ، ص 32.

[196] تاريخ تمدن اسلام، ص 897.

[197] مروج الذهب، ج 3، ص 225.

[198] البداية و النهاية، ج 10، ص 29.

[199] تاريخ تمدن اسلام، ص 898.

[200] اغاني، ج 9، ص 130. براي اطلاع بيشتر در اين مورد به همين مدرك (ص 274)

مراجعه شود.

[201] تاريخ تمدن اسلام، ص 1013.

[202] الكامل، ج 5، ص 399؛ تاريخ تمدن اسلام، ص 900.

[203] حطيئه ي شاعر نامش جرول بن اوس بن مالك است و چون قد او كوتاه و نزديك به زمين بود، به حطيئه ملقب شده است. او از بزرگان شعرا و فصحاي آنان بود. انسان پست و شري بود تا آنجا كه هرگاه يكي از قبايل عرب ناراحت مي شدند او را به قبيله ي ديگري نسبت مي دادند. در جاهليت اسلام را درك كرده اسلام آورد و سپس مرتد شد. جهت اطلاع بيشتر رجوع شود به جمهرة خطب العرب و فوات الوفيات، محمد بن شاكر احمد الكتبي، مطبعة السعادة بمصر، ج 1، ص 192.

[204] تاريخ تمدن اسلام، ج 5، ص 1011 - 1010.

[205] به اين جهت فرزند او يزيد اشعاري سروده است كه ابن خلكان مي گويد آن اشعار را ديدم و خواندم و از بس عجيب بود آن را حفظ كردم (تاريخ تمدن اسلام، ص 524).

[206]

و اقمتم سوق الثناء و لم تكن سوق الثناء تقام في الاسواق فكانما جعل الا له اليكم قبض النفوس و قسمة الارزاق (تاريخ آداب اللغة العربية، جرجي زيدان، ج 1، ص 261).

[207]

ابني اميه لا اري لكم شبها اذا ما التفت الشيع (همان مأخذ و صفحه).

[208]

كريم قريش حين ينسب و الذي

اقرت له بالملك كهلا و امردا.

[209] تاريخ آداب اللغة العربيه، ج 1، ص 230.

[210] «هذا مال الله اعطيه من شئت و امنعه من شئت» (الغدير، ج 8، ص 258).

[211]

الدين مخترم و الحق مهتضم و فيئي آل رسول الله تقتسم.

[212] اصل الشيعه و اصولها، ص 124.

[213] الغدير، ج 2، ص 195.

[214] همان مأخذ، ص 180.

[215] «لاتزال مؤيدا بروح القدس مادمت تقول

فينا» (همان مأخذ، ص 187).

[216] حسان بن ثابت از شعراي غدير در قرن اول است و هنگامي كه شعر معروف خود (يناديهم يوم الغدير نبيهم...) را خواند، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به او فرمود: «لا تزال يا حسان مؤيدا بروح القدس ما نصرتنا بلسانك» يعني اي حسان، مادامي كه به زبان خود ما را ياري مي كني، مؤيد به روح القدس هستي (الغدير، ج 2، ص 37). دنباله ي شعر حسان در صفحه ي 34 همين مدرك آمده است.

[217] الغدير، ج 2، ص 188 - 187.

[218] تاريخ تمدن اسلام، ص 959.

[219] همان مأخذ، ص 63.

[220] الغدير، ج 8، ص 293.

[221] تاريخ تمدن اسلام، ص 227.

[222] تفصيل اين جريان در الغدير (ج 8، ص 229) آمده است:

هنگامي كه عثمان ابوذر را تبعيد كرد، دستور داد كسي حق ندارد با او صحبت كند و بدرقه اش نمايد. مروان بن حكم كه عهده دار ابلاغ اين مأموريت از طرف عثمان شده بود، بيرون آمد و مأموريت خود را ابلاغ كرد. آنان نيز از او پشتيباني و حمايت كردند و كسي با ابوذر سخن نگفت و او را بدرقه نكرد، اما علي بن ابي طالب عليه السلام و عقيل و امام حسن و امام حسين عليهماالسلام و عمار آمدند و با او خداحافظي كردند. از جمله كساني كه با اباذر سخن گفتند، امام حسن مجتبي عليه السلام بود. مروان كه متوجه شد، اعتراض كرد و گفت: مگر نمي داني عثمان دستور داده است كسي با اباذر سخن نگويد؟ اميرمؤمنان عليه السلام به مروان حمله كرد و تازيانه اي بين دو گوش مركب او زد و فرمود: از اينجا دور شو! خدا تو را در آتش جاي دهد.

به تو چه مربوط است؟ مروان نيز با ناراحتي رفت و به عثمان خبر داد ولي اميرمؤمنان عليه السلام با ابوذر خداحافظي كرد (الغدير، ج 8، ص 301) و ضمن سخناني به او فرمود: «يا اباذر انك غضبت لله فارج من غضبت له ان القوم خافوك علي دنياهم و خفتهم علي دينك...» يعني اي اباذر، تو به خاطر خدا غضب كردي، پس به همان كس كه براي او غضب نمودي اميدوار باش. اين مردم بر تو از دنيايشان ترسيدند و تو بر آن ها از دينت ترسيدي (نهج البلاغه ي صبحي صالح، خطبه ي 130). سپس عقيل و امام حسن و امام حسين عليهماالسلام و عمار كه به همراه اميرمؤمنان عليه السلام بودند، با ابوذر صحبت كردند. او هم گريست و سخناني گفت كه براي اطلاع بيشتر مي توان به الغدير (ج 8، ص 302 - 301) مراجعه كرد.

[223] اصل الشيعه و اصولها، ص 116.

[224] اخبار الدول، ص 129.

[225] تاريخ تمدن اسلام، ص 973.

[226] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 202.

[227] تاريخ تمدن اسلام، ص 974 -973. در اخبار الدول (ص 142) تعداد شتران ششصد نفر نوشته شده است.

[228] تاريخ تمدن اسلام، ص 1027.

[229] همان مأخذ، ص 976.

[230] همان مأخذ، ص 236.

[231] «يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثي و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عندالله اتقيكم» (حجرات /13).

و در اشعاري كه به اميرمؤمنان عليه السلام نسبت مي دهند آمده است:

الناس من جهة التمثال اكفاء

ابوهم آدم و الام حواء

فان يكن لهم من اصلهم حسب يفاخرون به فاطين و الماء

مردم از نظر هيكل مثل يكديگرند. پدر آنان آدم و مادرشان حواست.

اگر مرد م زن دنيا را از نظر نژاد شرافتي دارند و

از نظر حسب خود به آن مي بالند، اصل آنان آب و گل است (نطفه هم از آب و خاك به عمل مي آيد).

(ديوان منسوب به حضرت امير عليه السلام و تفسير قرطبي، ج 16، ص 343).

[232] «الناس كاسنان المشط سواء» (من لا يحضره الفقيه، چ 4، ص 272).

[233] «يا ايها الناس الا ان ربكم واحد و ان اباكم واحد الا لا فصل لعربي علي عجمي و لا لعجمي علي عربي و لا لاسود علي الاحمر و لا لاحمر علي الاسود الا بالتقوي الا هل بلغت قالوا نعم قال ليبلغ الشاهد الغائب» (تفسير قرطبي، ج 16،ص 342؛ الدرالمنثور، ج 6، ص 98).

[234] «يا ايها الناس ان الله قد اذهب عنكم عبية الجاهلية و تعاظمها بآبائها فالناس رجلان بر تقي كريم علي الله و فاجر شقي هين علي الله و الناس بنو آدم و خلق الله آدم من تراب ثم قال: ياايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثي و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عندالله اتقيكم ان الله عليم خبير» (سنن ترمذي، ج 5، ص 389؛ سنن ابي داود، ج 4، ص 331 با اندك تفاوت؛ تفسير صافي، ج 2، ص 591، چاپ اسلاميه، 1393 قمري).

[235] «ان الله لا ينظر الي احسابكم و لا الي انسابكم و لا الي اموالكم و لكن ينظر الي قلوبكم» (تفسير قرطبي، ج 16، ص 342).

[236] «بعثت الي الاحمر و الاسود» (مجموعه ي رسائل جاحظ، رساله ي فخر السودان علي البيضان، ص 71).

[237] سنن بيهقي، ج 6، ص 349.

نظير اين داستان نيز درباره ي اميرمؤمنان عليه السلام بين يك نفر آزاد و يك نفر برده در هنگام عطا و بخشش، در روضه ي كافي (چاپ اسلاميه، ص

69، حديث 26) نقل شده است.

[238] «و اذا دعوا الي الله و رسوله ليحكم بينهم اذا فريق منهم معرضون و ان يكن لهم الحق يأتوا اليه مذعنين افي قلوبهم مرض ام ارتابوا ام يخافون ان يحيف الله عليهم و رسوله بل اولئك هم الظالمون» (نور/ 50-48).

[239] تعصب جاهليت عرب دو گونه بود. برخي از قبيله و عشيره ي خود طرفداري مي كردند و با تيره هاي ديگر در نبرد بودند، مانند دو قبيله ي اوس و خزرج كه از قبايل بزرگ و معروف مدينه بودند و نسبت به يكديگر كينه و دشمني سختي داشتند و ساليان دراز با هم در جنگ و ستيز بودند تا اينكه به بركت اسلام با يكديگر متحد شدند و كينه هاي آنان از ميان رفت. مولوي در مثنوي (دفتر دوم) در اين باره مي گويد:

دو قبيله كاوس و خزرج نام داشت يك ز ديگر جان خون آشام داشت كينه هاي كهنه شان از مصطفي محو شد در نور اسلام و صفا

اولا اخوان شدند آن دشمنان همچو اعداد عنب در بوستان وز دم المؤمنون اخوه به پند

در شكستند و تن واحد شدند

خلاصه از آنجا كه عرب پيش از اسلام به قبايل و عشاير بسيار منقسم مي شد و پيوسته ميان آنان اختلاف بود، تا حدي تعصب قبيله اي در بين آنان زياد بود. مبرد در الكامل (ج 1 ص 198) مي نويسد: جواني از قبيله ي «ازد» اطراف خانه ي كعبه طواف مي كرد و هنگام دعا تنها پدر خويش را دعا مي كرد. وقتي علت اين كار از او سؤال كردند كه چرا از مادرت نامي نمي بري، گفت: مادر من از قبيله ي تميم است، از اين رو به او دعا نمي كنم (ضحي الاسلام، ج 1، ص

20).

نوع ديگر تعصب عربي كه بر تعصبات جاهلي افزوده شد عبارت بود از تعصب عربي در مقابل ملل ديگر، و به ديگر سخن عصبيت ملي و ضديت با نژاد غيرعرب، كه در صفحات آينده در اين باره بحث مي كنيم.

[240] تاريخ تمدن اسلام، ص 693.

[241] همان مأخذ، ص 699.

[242] كنيه كلمه اي است كه با اب (پدر) يا (ام) مادر شروع مي شود. ميان عرب رسم است كه نام كوچك كسي را براي احترام نمي برند و او را به نام پسرش يا دخترش مي خوانند، مانند ابوالقاسم و ام كلثوم.

[243] تاريخ تمدن اسلام، ص 698.

[244] همان مأخذ، ص 699.

[245] ضحي الاسلام، ج 1، ص 22.

[246] تاريخ تمدن اسلام، ج 4، ص 57.

[247] ضحي الاسلام، ج 1، ص 26.

[248] ابن منظور مي نويسد: «الهجنة من الكلام ما يعيبك و الهجين العربي ابن الامه لانه معيب» (لسان العرب، ج 15، ص 42).

[249]

ان اولاد السراري كثروا يا رب فينا

رب ادخلني بلادا لا اري فيه هجينا

(ضحي الاسلام، ج 1، ص 281؛ الشعوبية و اثرها الاجتماعي، ص 49).

[250] ضحي الاسلام، ج 1، ص 23.

[251] همان مأخذ، ص 26.

[252] الشعوبية و اثرها الاجتماعي، ص 51.

[253] العراق في العصر الاموي، ص 92.

[254] عقد الفريد، ج 3، ص 326.

[255] همان مأخذ.

[256] الشعوبية و اثرها الاجتماعي، ص 51.

[257] همان مأخذ.

[258] همان مأخذ و احداث التاريخ الاسلامي، ج 1، ص 109.

[259] همان مأخذ.

[260] الشعوبيه و اثرها الاجتماعي، ص 51.

[261] احبوا العرب لثلاث لاني عربي و القرآن عربي و كلام اهل الجنة عربي» (همان مأخذ، ص 107).

[262] احبوا العرب و بقائهم فان بقائهم نور في الاسلام و ان فنائهم فناء في الاسلام كما قال اذا ذلت العرب ذل الاسلام» (الشعوبية و اثرها الاجتماعي، ص 108-107).

[263]

«ان من اقتراب الساعة هلاك العرب»(همان مأخذ).

[264] «و ان لواء الحمد يوم القيامة بيدي و ان اقرب الخلق من لوائي يومئذ العرب» (همان مأخذ).

[265] تاريخ تمدن اسلام، ص 701.

[266] همان مأخذ، ص 699.

[267] «انما المؤمنون اخوة...» (حجرات/10).

[268] الشعوبية و اثرها الاجتماعي، ص 86. با اينكه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم درباره ي برابري عرب و عجم فرمود: «انا سيد ولد آدم و لا فخر» يعني من سرور فرزندان آدم هستم ولي اين مايه ي فخر و مباهات من نيست (المستطرف، ج 1، ص 129).

[269] تاريخ تمدن اسلام، ج 2، ص 372.

[270] الشعوبيه و اثرها الاجتماعي، ص 48.

[271] العراق في العصر الاموي، ص 104.

[272] ضحي الاسلام، ج 1، ص 24.

[273] همان مأخذ.

[274] عقد الفريد، ج 3، ص 330.

[275] تاريخ تحليلي اسلام، دكتر سيد جعفر شهيدي، چاپ دهم، ص 220.

[276] تاريخ صدر الاسلام و الدولة الاموية، دكتر عمر فروخ، ص 166.

[277] همان مأخذ، ص 173.

[278] الاخبار الطوال، ابوحنيفه ي دينوري، ص 349؛ دو قرن سكوت، دكتر عبدالحسين زرين كوب، ص 89-88.

[279] الكامل، ج 4، ص 87؛ تذكرة الخواص، ص 265 - 261 به نقل از سيره ي پيشوايان، ص 216 - 215.

[280] الاخبار الطوال دينوري، ص 334.

[281] الفخري، ص 115 به بعد.

[282] محمد بن علي بن عبدالله بن عباسي.

[283] ابوجعفر المنصور، جومرد، ص 47.

[284] تاريخ سياسي اسلام، حسن ابراهيم، ج 2، ص 12.

[285] اين فشار مالي از طرف حكومت هاي وقت ستمگر بر بني هاشم تحميل شده و هدف از آن تضعيف شيعيان بود.

[286] الاخبار الطوال، ص 339.

[287] الفخري، ص 96.

[288] همان مأخذ، ص 95.

[289] الامام زيد، ص 118.

[290] تاريخ طبري، ج 8، ص 267. تفصيل اين داستان در

شرح حال زيد گذشت.

[291] الامامة و السياسة، ج 2، ص 130.

[292] الاخبار الطوال، ص 345؛ مقاتل الطالبيين، ص 137.

[293] الامامة و السياسة، ج 2، ص 130.

[294] مروج الذهب، ج 3، ص 140؛ مقاتل الطالبيين، ص 137. نظريات ديگري نيز در زمينه ي علت شكست زيد ابراز شده است، رجوع شود به الفرق بين الفرق بغدادي، ص 25؛ الملل و النحل، ج 1، ص 252.

[295] تاريخ طبري، ج 8، ص 300.

[296] مقاتل الطالبيين، ص 113.

اين مطالب از سلسله بحث هاي مبارزات شيعيان و... نوشته ي استاد آقاي پيشوايي مندرج در مجله ي مكتب اسلام (سال 20) استفاده شده است.

[297] مخالفت با بني اميه از خراسان شروع شد. چون خراسان بيش از ساير نواحي در زير فشار حكومت بني اميه بود، نهضت سياسي ايرانيان بر ضد رژيم اموي از اين نقطه آغاز شد، زيرا به دنبال فتوحات اسلامي مهاجرت طوايف عرب به بلاد ايران نيز شروع شد و در همان قرن اول هجري شهرهايي مانند همدان، اصفهان و كاشان محل توجه و تردد قبايل مختلف عرب گشت و بخصوص شهر قم از مراكز مهم عرب شد. اما بيشتر از هر جاي ديگر خراسان مورد نظر طوايف عرب بود، زيرا آن سرزمين بيشتر از ساير نقاط با طرز زندگي عرب موافق بود، چنانكه در سال 52 هجري پنجاه هزار مرد جنگي از اعراب به خراسان آمدند و اگر بر اين تعداد ساير طبقات از زن و كودك و افراد غير نظامي اضافه شود، شمار مهاجران اعراب خراسان را در اين كوچ مي توان دويست هزار نفر تخمين زد.

در هر حال قسمت عمده ي اين مهاجران كه به خراسان آمدند، از بصره بودند و در سيستان و

شرق خراسان غلبه با طوايف «بكر» و «تميم» بود، در صورتي كه در مغرب خراسان و حدود «قومس» طوايف «قيس» غلبه داشتند. تعصب و اختلاف كهنه اي هم كه از قديم بين اعراب قحطاني و عدناني وجود داشت، در ميان اين مهاجران همچنان باقي مانده بود، چنانكه در سال 64 هجري بين دو قبيله ي بكر و تميم در نزديكي هرات جنگي روي داد كه نزديك يك سال طول كشيد (تاريخ ايران بعد از اسلام، عبدالحسين زرين كوب، ص 368).

[298] تاريخ ايران از اسلام تا سلاجقه، ج 4، ص 48.

[299] الشيعة و الحاكمون، ص 137.

[300] ضحي الاسلام، ج 1، ص 105.

[301] امپراطورية العرب، ص 499.

[302] رسائل خوارزمي، ص 130.

[303] التنبيه و الاشراف، ص 292.

[304] تاريخ الخلفاء، ص 208.

[305] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 354.

[306] ولي هنگامي كه بر تخت سلطنت نشستند، روش خود را عوض كردند و نسبت به اولاد علي عليه السلام و پيروان آنان بي اعتنايي كردند و به شعرا دستور دادند فرزندان علي عليه السلام را مورد بحث قرار دهند و در ضمن اشعار خود حق خلافت را از آنان سلب كنند.

[307] تفصيل اين خطبه در الكامل ابن اثير (ج 5، ص 414 - 411) آمده است.

[308] النزاع و التخاصم في ما بين بني اميه و بني هاشم، ص 74 - 70.

از آنجا كه بني عباس با بني اميه در ستيز بودند، وقتي سفاح به حكومت رسيد، هشتاد نفر از بني اميه را به عنوان مهماني و دادن جايزه دعوت كرد. وقتي آمدند، دستور داد آن ها را كشتند و فرشي روي اجساد نيمه جانشان گسترد و مشغول غذا خوردن شد در حالي كه آن ها در زير فرش آخرين نفس هاي خود را مي كشيدند و

فرياد مي زدند. هنگامي كه غذا تمام شد، گفت تاكنون غذايي گواراتر و بامزه تر از اين نخورده بودم (الشيعة و الحاكمون، ص 138).

[309] الكامل ابن اثير، ج 5، ص 444؛ النزاع و التخاصم، ص 74 با اندك تفاوت.

[310] پس از شهادت امام هفتم موسي بن جعفر عليه السلام هارون الرشيد، جلودي را كه يكي از فرماندهان او بود، به مدينه فرستاد و به او دستور داد لباس زنان را غارت كند و براي هر زني فقط يك دست لباس باقي بگذارد. جلودي به همراه لشكر خود نزديك خانه ي حضرت رضا عليه السلام آمد. امام هشتم عليه السلام زن ها را در يك اطاق جمع كرد و جلوي در اطاق ايستاد و نگذاشت جلودي وارد اطاق شود. جلودي گفت: من از طرف هارون مأموريت دارم كه حتما وارد خانه شوم و لباس زن ها را از آن ها بگيرم.

حضرت فرمود: من سوگند ياد مي كنم كه تمام زيورها و لباس زن ها را بياورم و هيچ چيزي را فروگذار نكنم، اما تو از جاي خود حركت مكن.

او نيز پذيرفت. حضرت رضا عليه السلام داخل اطاق شد و طلا و لباس و اثاثيه ي منزل، حتي گوشواره ها را آورد و تحويل داد. جلودي هم تمام اثاثيه را پيش هارون الرشيد آورد. وقتي مأمون به سلطنت رسيد، نسبت به جلودي غضبناك شد و تصميم گرفت او را بكشد. هنگامي كه پيش مأمون آمد، حضرت رضا عليه السلام در آن مجلس حاضر بود، فرمود: جلودي را ببخش!

مأمون گفت: اين همان كسي است كه با دختران رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم براي چپاول كردن لباس هايشان آن گونه رفتار كرد. چگونه امروز از كشتن او صرف نظر كنم؟

وقتي جلودي ديد

كه امام هشتم عليه السلام با مأمون مشغول صحبت است فكر كرد به خاطر جنايتي كه مرتكب شده حضرت از او بدگويي مي كند. به اين جهت به مأمون گفت: تو را به خدا سوگند مي دهم و به پاس زحماتي كه براي هارون الرشيد كشيده ام از تو مي خواهم كه سخن اين شخص (حضرت رضا عليه السلام) را درباره ي من نپذيري.

مأمون گفت: به خدا سوگند حرف او را قبول نمي كنم. و دستور داد گردن وي را زدند (اعيان الشيعه، ج 2، ص 25).

[311] مقاتل الطالبيين، ص 597، الكامل ابن اثير، ج 7، ص 55؛ تاريخ طبري، ج 7، ص 265.

[312]

تا لله ان كانت امية قد اتت قتل ابن بنت نبيها مظلوما

فلقد اتته بنو ابيه بمثله فغد العمروك قبره مهدوما

اسفوا علي الا يكونوا شاركوا

في قتله فتتبعوه رميما

(الامام الصادق مظفر، ج 1، ص 35).

[313] همان مأخذ، ج 1، ص 34-32.

[314] فرصت از اين راه پيدا شده بود كه بني اميه تدريجا مخالفانشان زياد مي شدند، چه در ميان اعراب و چه در ميان ايراني ها، و چه به علل ديني و چه به علل دنيايي. علل ديني همان فسق و فجورهاي زيادي بود كه خلفا علنا مرتكب مي شدند. مردم متدين شناخته بودند كه اين ها فاسق و فاجر و نالايق اند، به علاوه ي جناياتي كه نسبت به بزرگان اسلام و مردان باتقواي اسلام مرتكب شدند. مخصوصا از زمان شهادت امام حسين عليه السلام اين حس تنفر نسبت به بني اميه در ميان مردم بالا گرفت و بعد هم كه قيام هايي به پا شد- مثل قيام زيد بن علي بن الحسين و قيام يحيي بن زيد بن علي بن الحسين - وجهه ي مذهبي اين ها به كلي از ميان رفت. كار فسق

و فجور آن ها نيز براي همه معلوم بود كه شرابخواري و عياشي و بي پرده اين كارها را انجام دادن، وجهه ي اين ها را خيلي ساقط كرد. بنابراين از وجهه ي ديني، مردم نسبت به اين ها تنفر پيدا كرده بودند. از وجهه ي دنيايي هم حكامشان ظلم مي كردند و مخصوصا بعضي از آن ها مثل حجاج بن يوسف در عراق و چند نفر ديگر در خراسان ظلم هاي بسيار زيادي مرتكب شدند. بخصوص ايراني ها، و در ميان ايراني ها بخصوص خراساني ها (آن هم خراسان به مفهوم وسيع قديمش)، جنب و جوشي عليه خلفاي بني اميه پيدا كردند. يك تفكيكي ميان مسئله ي اسلام و مسئله ي دستگاه خلافت به وجود آمد. مخصوصا برخي از قيام هاي علويان فوق العاده در خراسان اثر گذاشت، با اينكه خود قيام كنندگان از ميان رفتند ولي از نظر تبليغاتي فوق العاده اثر گذاشت.

زيد پسر امام زين العابدين عليه السلام در حدود كوفه قيام كرد. باز مردم كوفه با او عهد و پيمان بستند و بيعت كردند و بعد وفادار نماندند جز عده ي قليلي، و اين مرد به وضع فجيعي در نزديكي كوفه كشته شد و به شكل بسيار جنايتكارانه اي با او رفتار كردند. با آنكه دوستانش شبانه نهر آبي را قطع كردند و در بستر آن قبري كندند و بدن او را دفن كردند و دو مرتبه نهر را در مسيرش جاري ساختند كه كسي نفهمد قبر او كجاست، ولي در عين حال همان حفار گزارش كرد و بعد از چند روز آمدند بدنش را از آنجا بيرون آوردند و به دار آويختند و مدت ها بر دار بود تا روي دار خشكيد، و مي گويند چهار سال بدنش روي دار ماند.

زيد پسر جواني داشت به

نام يحيي. او هم قيامي كرد و شكست خورد و رفت به خراسان. رفتن يحيي به خراسان اثر زيادي در آنجا گذاشت. با اينكه خودش در جنگ با بني اميه كشته شد ولي محبوبيت عجيبي پيدا كرد. ظاهرا براي اولين بار براي مردم خراسان قضيه روشن شد كه فرزندان پيغمبر در مقابل دستگاه خلافت اينچنين قيام كرده اند. آن زمان ها اخبار حوادث و وقايع به سرعت امروز كه نمي رسيد، در واقع يحيي بود كه توانست قضيه ي امام حسين عليه السلام و پدرش زيد و ساير قضايا را تبليغ كند، به طوري كه وقتي خراساني ها عليه بني اميه قيام كردند، نوشته اند كه مردم خراسان هفتاد روز عزاي يحيي بن زيد را به پا نمودند. به هر حال خراسان زمينه ي يك انقلاب فراهم شده بود، البته نه يك انقلاب صد درصد رهبري شده، بلكه اجمالا همين مقدار كه يك نارضايتي بسيار شديدي وجود داشت.

بني عباس از اين جريان حداكثر استفاده را مي بردند. سه برادرند به نام هاي ابراهيم امام، ابوالعباس سفاح و ابوجعفر منصور. اين سه برادر از نژاد عباس بن عبدالمطلب عموي پيغمبر هستند، به اين معنا كه اين ها پسر عبدالله بودند، عبدالله پسر علي و علي پسر عبدالله بن عباس معروف بود. به عبارت ديگر آن عبدالله بن عباس معروف كه از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام است، پسري دارد به نام علي و او پسري دارد به نام عبدالله و عبدالله سه پسر دارد به نام هاي ابراهيم و ابوالعباس سفاح و ابوجعفر كه هر سه هم انصافا نابغه بوده اند. اين ها در اواخر عهد بني اميه از اين جريان ها استفاده كردند و راه استفاده شان هم اين بود كه مخفيانه دعاة و مبلغاني تربيت مي كردند،

تشكيلات محرمانه اي به وجود آوردند و خودشان در حجاز و عراق و شام مخفي بودند و اين تشكيلات را رهبري مي كردند و نمايندگان آن ها در اطراف و اكناف - و بيش از همه در خراسان - مردم را دعوت به انقلاب و شورش عليه دستگاه اموي مي كردند، ولي از جنبه ي مثبت شخص معيني را پيشنهاد نمي كردند، مردم را تحت عنوان «الرضي من آل محمد» يا «الرضا من آل محمد» - يعني يكي از اهل بيت پيغمبر كه مورد پسند باشد - دعوت مي كردند. از همين جا معلوم مي شود كه اساسا زمينه ي مردم، زمينه ي اهل بيت پيغمبر و زمينه ي اسلامي بوده است و اين هايي كه امروز مي خواهند به اين قيام هاي خراسان مثل قيام ابومسلم رنگ ايراني بدهند كه مردم روي تعصبات ملي و ايراني اين كار را كردند، صدها شاهد و دليل وجود دارد كه چنين چيزي نيست. البته مردم از اين ها ناراضي بودند ولي آن چيزي كه مردم براي نجات خودشان فكر كرده بودند، پناه بردن از بني اميه به اسلام بود نه چيز ديگري (سيري در سيره ي ائمه ي اطهار، مرتضي مطهري، ص 120-117).

[315] اگر كسي با نظر سطحي به مسئله بنگرد تصور مي كند كه بايد حضرت با آنان موافقت مي كرد، چرا كه انگيزه هاي مذهبي در اين نهضت اثري قوي داشته است. به عنوان مثال شعارهايي كه طرفداران ابومسلم براي خود انتخاب كرده بودند همه اسلامي بود، سخناني كه بر روي پرچم هايشان نوشته بودند آيات قرآن بود، از جمله اين آيه بود كه: «اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا و ان الله علي نصرهم لقدير» (حج/39) يعني به آن ها كه جنگ بر آنان تحميل شده اجازه ي جهاد

داده شده است، چرا كه مورد ستم قرار گرفته اند و خدا قادر بر نصرت آن هاست.

آيه ي ديگري كه شعار خود قرار داده بودند اين بود: «يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثي و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عندالله اتقيكم» (حجرات/13) كنايه از اينكه اموي ها برخلاف دستور اسلام عربيت را تأييد مي كنند و امتياز عرب بر عجم قائل مي شوند و اين برخلاف اصل مسلم اسلام است. در واقع عرب را به اسلام دعوت مي كردند (سيري در سيره ي ائمه ي اطهار، ص 121).

[316] بهترين گواه اين معني، روي كار آمدن حكومت ستمگر عباسي پس از سقوط حكومت امويان بود، زيرا با استفاده از نيروهاي مبارز شيعيان سرانجام حكومت فاسد اموي سقوط كرد، اما چون نيروهاي انقلابي عموما اصيل نبودند، نتيجه ي انقلاب را عباسيان بردند، رنج و زحمت آن براي شيعيان ماند! و عباسيان در ظلم و فساد روي امويان را سفيد كردند.

[317] انصارالحسين، محمد مهدي شمس الدين، ص 191.

[318] الفخري، ص 153؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 352.

[319]

ايا موقدا نارا لغيرك ضوءها

و يا حاطبا في غير حبلك تحطب.

[320] مروج الذهب، ج 3، ص 269-268؛ الفخري، ص 155-154؛ جهاد الشيعه، ص 104 با اندك تفاوت.

[321] مروج الذهب، ج 3، ص 306.

[322] مقاتل الطالبيين، ص 164.

[323] به اين حديث استظهار مي كردند كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «ان المهدي من ولدي اسمه اسمي» (مقاتل الطالبيين، ص 158 - 157).

[324] جهت اطلاع بيشتر به معجم البلدان (ج 1، ص 79) مراجعه شود.

[325] مقاتل الطالبيين، ص 173.

[326] نام منطقه اي در مدينه بوده است.

[327] مقاتل الطالبيين، ص 173-171.

[328] تذكرة الخواص، ص 203-199.

[329] «كان امر الله

قدرا مقدورا اردنا امرا و اراد الله غيره.».

[330] «الذين يوفون بعهد الله و لا ينقضون الميثاق» (رعد/20).

[331] تذكرة الخواص، ص 205-204؛ احداث التاريخ الاسلامي، ج 1، ص 122.

[332] همان گونه كه مسعودي مي نويسد، درباره ي ابومسلم نظريات گوناگوني ابراز شده و در رابطه با اصل و نژاد وي مورخان اتفاق نظر ندارند (مروج الذهب، ج 3، ص 254). بعضي برآنند كه در اصفهان متولد شده است. ابن اثير مي نويسد: اسم او ابراهيم پسر عثمان بن بشار بن سدوس بن جودزده از فرزندان بزرگمهر و كنيه اش ابااسحاق است و در اصفهان متولد شد (الكامل في التاريخ، ج 5، ص 254؛ البداية و النهاية، ج 10، ص 67).

هندوشاه نخجواني مي نويسد: بعضي مي گويند او در يكي از روستاهاي مرو پايتخت خراسان متولد شد (وفيات الاعيان، ج 3، ص 145). حمدالله مستوفي نيز او را به خراسان نسبت داده است. ابن عبري هم او را از خراسان مي داند (تاريخ مختصر الدول، ص 121). صاحب كتاب الفخري (ص 139) درباره ي او مي نويسد: در نسب ابومسلم اختلاف بسيار است، ولي گفتگوي زياد درباره ي آن سودي ندارد. بعضي گفته اند ابومسلم آزاد و از فرزندان بزرگمهر بود، در اصفهان تولد يافت و در كوفه نشو و نما كرد، آنگاه به ابراهيم امام ابن محمد علي بن عبدالله بن عباس پيوست و اسم خود را تغيير داد، و به ابومسلم مكني گرديد، سپس ابراهيم امام وي را تعليم داد و تربيت كرد تا بدان مرتبه رسيد كه همه مي دانيم. و برخي گفته اند ابومسلم بنده اي بود كه همچنان دست به دست مي گشت تا به دست ابراهيم امام افتاد. چون ابراهيم ابومسلم را ديد، عقل و رفتارش مورد توجه وي قرار

گرفت و او را از صاحبش خريد و علم و هنر بدو آموخت تا جايي كه وي را نزد شيعه و داعيان خود در خراسان فرستاد.

ولي بيشتر مورخان بر اين عقيده اند كه ابومسلم در جواني بنده بود. او به زندان براي ديدن خواجه ي عيسي بن معقل رفته بود كه در آنجا با بكير بن ماهان آشنا شد (هر دو- عيسي و بكير- به تهمت طرفداري از عباسيان زنداني شده بودند) و بكير وي را واجد استعداد فوق العاده يافت و پس از خروج از زندان، ابومسلم را به چهارصد درهم خريد و به ابراهيم امام بخشيد. ابراهيم او را آزاد كرد و مولاي خويش ساخت و به مرو گسيل داشت تا مقدمات قيام را فراهم نمايد. نوشته اند كه در اين هنگام نوزده سال بيشتر نداشت (الكامل ابن اثير، ج 5، ص 258-257).

[333] «اني قد اظهرت الكلمة و دعوت الناس عن موالاة بني امية الي موالاة اهل البيت فان رغبت فيه فلا مزيد عليك فكتب اليه الصادق رضي الله عنه ما انت من رجالي و لا الزمان زماني» (الملل و النحل، ج 1، ص 154؛ ينابيع المودة، ص 381).

[334] «كنت عند ابي عبدالله عليه السلام فاتاه كتاب ابي مسلم فقال ليس لكتابك جواب اخرج عنا» (بحار الانوار، ج 47، ص 297، حديث 20؛ روضه ي كافي، ص 274).

[335] احداث التاريخ الاسلامي، ج 1، ص 152.

[336] سيري در سيره ي ائمه ي اطهار، ص 122.

[337] «... فاقتل من شككت في امره و من كان في امره شبهة و من وقع نفسك منه شي ء و ان استطعت ان لا تدع بخراسان لسانا عربيا فافعل فايما بلغ خمسة اشبار تتهمه فاقتل» (تاريخ طبري، ج 6، ص 14؛ تاريخ

ابن خلدون، ج 3، ص 103؛ الكامل ابن اثير، ج 5، ص 366؛ تاريخ تمدن اسلام، ص 755؛ النزاع و التخاصم، ص 71.

[338] الكامل ابن اثير، ج 5، ص 476.

[339] سيري در سيره ي ائمه ي اطهار، ص 123؛ مروج الذهب، ج 3، ص 284.

[340] مروج الذهب، ج 3، ص 284.

[341] تاريخ تمدن اسلام، ص 756.

[342] الكامل ابن اثير، ج 5، ص 479؛ تاريخ مختصر الدول، ص 121؛ البداية و النهاية، ج 10، ص 71.

[343] ربيع الابرار زمخشري به نقل از تاريخ تشيع در ايران، ص 59.

[344] الكامل ابن اثير، ج 5، ص 470؛ تاريخ طبري، ج 6، ص 131؛ الامامة و السياسة، ج 2، ص 159؛ البداية و النهاية، ج 10، ص 64.

[345] الفخري، ص 169-168؛ تاريخ ايران بعد از اسلام، ص 400-399؛ تاريخ طبري، ج 6، ص 137؛ الكامل ابن اثير، ج 5، ص 476 با اندك اختلاف.

[346] تاريخ تحليلي اسلام، ص 207.

[347] تلخيص از الامام الصادق مظفر، ج 1، ص 42-38.

[348] الملل و النحل، ج 1، ص 173-172.

[349] «يا اهل الكتاب لا تغلوا في دينكم و لا تقولوا علي الله الا الحق...» (نساء/171 و مائده /77).

[350] «يا علي مثلك في امتي مثل المسيح عيسي بن مريم افترق قومه ثلاث فرق فرقة مؤمنوه و هم الحواريون و فرقة عادوه و هم اليهود و فرقة غلوا فيه فخرجوا عن الايمان و ان امتي ستفترق فيك ثلاث فرق ففرقة شيعتك و هم مؤمنون و فرقة عدوك و هم الشاكون و فرقة تغلوا فيك و هم الجاحدون و انت في الجنة يا علي و شيعتك و محب شيعتك و عدوك و الغالي في النار» (آراء ائمة الشيعة الامامية في الغلاة، ص 194-193 به نقل

از تاريخ شيعه و فرقه هاي اسلام، ص 153).

[351] «احذروا علي شبابكم الغلاة لا يفسدوهم فان الغلاة شر خلق الله يصغرون عظمة الله يدعون الربوبية لعبادالله و الله ان الغلاة لشر من اليهود و النصاري و المجوس و الذين اشركوا» (همان مأخذ، ص 56-55).

[352] «سمعي و بصري و بشري و لحمي و دمي من هؤلاء براء بري الله منهم و رسوله ما هؤلاء علي ديني و دين آبائي» (همان مأخذ، ص 77).

[353] «الغلاة كفار و المفوضه مشركون من جالسهم او خالطهم او آكلهم او شاربهم او واصلهم، او زوجهم او... خرج من ولاية الله عزوجل و ولايتنا اله البيت» (همان مأخذ، ص 143).

[354] «و هو الذي في السماء اله و في الارض اله» (زخرف /84).

[355] رجال كشي، ص 304، شماره ي 547.

[356] «هل انبئكم علي من تنزل الشياطين تنزل علي كل افاك اثيم» (شعراء/222-221).

[357] رجال كشي، ص 290، شماره ي 511.

[358] همان مأخذ، ص 364، شماره ي 673.

[359] همان مأخذ، ص 295، شماره ي 521.

[360] همان مأخذ، ص 296، شماره ي 524.

[361] همام مأخذ، ص 325-324، شماره ي 588.

[362] همان مأخذ، ص 400-398؛ الشيعة في التاريخ، ص 179.

[363] شعراء /222.

[364] فرهنگ فرق اسلامي، ص 300.

[365] مناقب، ج 4، ص 255.

[366] ارشاد، ص 270؛ الشيعة في التاريخ، ج 1، ص 57.

[367]

لقد عجبوا لآل البيت لما

اتاهم علمهم في جلد جفر

و مرآت المنجم و هي صغري تريه كل عامرة و قفر.

[368] اصول كافي، ج 2، ص 242، باب في قلة عدد المؤمنين، حديث 4.

[369] «لو لا السنتان لهلك النعمان» (الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ج 1، ص 70).

[370] «مارات عين و لا سمعت اذن لا خطر علي قلب بشر افضل من جعفر بن محمد الصادق

علما و عبادة و ورعا» (همان مأخذ، ج 1، ص 53).

[371] رجال نجاشي، به تحقيق موسي شبيري زنجاني، چاپ جامعه ي مدرسين قم، ص 39.

[372] اختيار معرفة الرجال (معروف به رجال كشي)، به تحقيق و تصحيح حسن مصطفوي، ص 275؛ قاموس الرجال، ج 3، ص 416.

[373] ارشاد مفيد، ص 280-278.

[374] ارشاد، ص 271.

[375] «اجلس في المدينة و افت الناس فاني احب ان يري في شيعتي مثلك» (رجال كشي، ص 280؛ فهرست شيخ طوسي، ص 40؛ رجال نجاشي، ص 7؛ تنقيح المقال، ج 1، ص 4، المراجعات، ص 296؛ جامع الرواة، ج 1، ص 9).

[376] تنقيح المقال، ج 1، ص 4؛ المراجعات، ص 296، جامع الرواة، ج 1، ص 9.

[377] جامع الرواة، ج 1، ص 9.

[378] تنقيح المقال، ج 1، ص 4؛ رجال نجاشي، ص 10.

[379] «ان ابان بن تغلب قد روي عني رواية كثيرة فما رواه لك عني فاروه عني» (جامع الرواة، ج 1، ص 10).

[380] تنقيح المقال، ج 1، ص 4.

[381] جامع الرواة، ج 1، ص 9؛ تنقيح المقال، ج 1، ص 4؛ رجال نجاشي، ص 8.

[382] رجال نجاشي، ص 9.

[383] الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ج 2، ص 57.

[384] همان مأخذ، ص 69.

[385] الامام الصادق مظفر، ج 2، ص 132.

[386] «اما و الله لقد اوجع قلبي موت ابان» (جامع الرواة، ج 1، ص 10؛ تنقيح المقال، ج 1، ص 4؛ رجال نجاشي، ص 7).

[387] بحارالانوار، ج 46، ص 345.

[388] الامام الصاق مظفر، ج 2، ص 164.

[389] همان مأخذ؛ الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ج 3، ص 61.

[390] الامام الصادق مظفر، ج 2، ص 134.

[391] همان مأخذ، ص 134.

[392] همان مأخذ، ص 135.

[393] الكني و الالقاب،

ج 2، ص 132.

[394] الامام الصادق مظفر، ج 2، ص 135.

[395] همان مأخذ، ص 144؛ رجال كشي، ص 133.

[396] الامام الصادق مظفر، ج 2، ص 144.

[397] همان مأخذ ص 145.

[398] همان مأخذ ص 145.

[399] همان مأخذ ص 145.

[400] همان مأخذ ص 141.

[401] همان مأخذ، ص 141.

[402] همان مأخذ ص 136.

[403] همان مأخذ و صفحه.

[404] تاريخ يعقوبي، ج 3، ص 81؛ الامام الصادق مظفر، ج 2، ص 136.

[405] مرحوم علامه مجلسي رواياتي درباره ي موضع قبر حضرت علي عليه السلام از او نقل كرده كه جهت اطلاع بيشتر به بحارالانوار (چاپ بيروت، ج 97، ص 235 و 351، احاديث 43،41،33،28،23،12،11،7،1) مراجعه شود. همچنين ابن طاووس در اين باره كتابي به نام فرحة الغري في تعيين قبر اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام في النجف تأليف كرده كه به آنجا رجوع شود.

[406] كامل الزيارات، ص 37؛ الامام الصادق مظفر، ج 1، ص 128.

[407] الامام الصادق مظفر، ج 1، ص 129.

[408] همان مأخذ، ص 151.

[409] همان مأخذ، ص 168.

[410] همان مأخذ، ص 122.

[411] تنقيح المقال، ج 3، ص 230.

[412] رجال نجاشي، ص 228؛ الكني و الالقاب، ج 2، ص 438.

[413] رجال كشي، ص 187، الكني و الالقاب، ج 2، ص 438.

[414] رجال كشي، ص 228.

[415] الفهرست ابن نديم، چاپ مصر (مطبعة الرحمانيه)، ص 250.

[416] الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ج 3، ص 74؛ رجال نجاشي، ص 228؛ تأسيس الشيعة، ص 358.

[417] «يا هشام لا تكاد تقع تلوي رجليك اذا هممت بالارض طرت مثلك فليكم الناس فاتق الزلة و الشفاعة من ورائها ان شاء الله» (اصول كافي، ج 1، ص 132، حديث 4).

[418] الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ج 3، ص 81.

[419] اصول كافي، ج 1

ص 171-169.

[420] الاعلام زركلي، ج 8، ص 85.

[421] المراجعات، ص 300.

[422] فهرست شيخ طوسي، ص 175؛ رجال نجاشي، ص 304، تأسيس الشيعه، ص 361.

[423] هشام بن حكم، عبدالله، نعيمه، ص 110-109.

[424] تأسيس الشيعه، ص 361.

[425] «هشام بن الحكم رائد حقنا و سائق قولنا المؤيد لصدقنا و الدافع لباطل اعدائنا من تبعه و اتبع اثره تبعنا و من خالفه و الحدفيه فقد عادانا و الحدفينا» (هشام بن حكم، عبدالله نعيمه، ص 66؛ تنقيح المقال، ج 3، ص 295؛ الامام الصادق مظفر، ج 2، ص 171).

[426] الامام الصادق مظفر، ج 2، ص 171.

در دوران امام صادق عليه السلام كتاب هاي زيادي در زمينه ي فقه و احاديث اهل بيت تأليف شد تا آنجا كه حدود آنچه از زمان ايشان تدوين شده بود چهار هزار تأليف از چهار هزار مؤلف بود كه احاديثي از امام صادق عليه السلام نوشته بودند (الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ج 2، ص 400-398). مرحوم شيخ طوسي اسامي اصحاب آن حضرت را ذكر كرده است، به رجال طوسي (چاپ نجف ص 343 تا 141) رجوع شود. نام برخي از شاگردان آن حضرت نيز در الامام الصادق و المذاهب الاربعة (ج 5، ص 400-421) آمده است.

[427] الامام الصادق مظفر، ج 2، ص 171.

[428] مفضل بن عمر جعفي كوفي در آخر قرن اول در كوفه در دوران امام باقر عليه السلام متولد شد و در اواخر قرن دوم (اوايل حكومت عباسي) در دوران امام رضا عليه السلام در حدود هشتاد سالگي از دنيا رفت. مفضل چهار نفر از ائمه (امام باقر، امام صادق، امام كاظم و امام رضا عليهم السلام) را درك كرد. در زمان امام باقر عليه السلام كوچك بود اما در

عصر امام صادق عليه السلام هميشه در خدمت آن حضرت بود و بيشتر اوقات از مكتب آن جناب كسب فيض مي كرد. وي مورد توجه امام عليه السلام بود و درباره ي مقام و شخصيت او همين بس كه حضرت فرمود: به خدايي كه جز او خدايي نيست، مفضل بن عمر بنده ي خوب خدا است. و پس از فوت او امام هشتم عليه السلام فرمود: مفضل مايه ي انس و راحتي من بود (من امالي الصدوق، محمد الخليل، چاپ نجف، ص 16-15).

[429] پيشواي ششم، حضرت امام جعفر صادق عليه السلام، مؤسسه ي در راه حق، ص 58-47.

[430] بحار الانوار، ج 3، ص 57 به نقل از پيشواي ششم، حضرت امام جعفر صادق عليه السلام.

[431] الامام الصادق مظفر، ج 1، ص 194.

[432] همان مأخذ، ص 201.

[433] «قاتلوا الذين لا يؤمنون بالله و لا باليوم الآخر و لا يحرمون ما حرم الله و رسوله و لا يدينون دين الحق من الذين اوتوا الكتاب حتي يعطوا الجزية عن يد و هم صاغرون» (توبه/29).

[434] «انما الصدقات للفقراء و المساكين و العالمين عليها...» (توبه/60).

[435] احتجاج طبرسي، ج 2، ص 118 به نقل از الامام الصادق مظفر، ج 1، ص 207.

[436] و جعلنا بينهم و بين القري التي باركنا فيها قري ظاهرة و قدرنا فيها السير سيروا فيها ليالي و اياما آمنين» (سبأ/18).

[437] «و من دخله كان آمنا» (آل عمران /97).

[438] «لعله يتذكر او يخشي» (طه/44).

[439] «فاحكم بينهم بما انزل الله» (مائده/48).

[440] احتجاج طبرسي، ج 2، ص 115؛ بحارالانوار، ج 10، ص 212.

[441] طالوت را خالد بن عبدالله قسري در روز عيد قربان در كوفه به جرم اين سخنان به عنوان قرباني كشت.

[442] جهم را نيز در سال 128 هجري

سالم بن احوز در مرو كشت. گويا به همين مناسبت بوده كه بعدها احمد بن حنبل، پرچمدار محدثان، طرفداران مخلوق بودن قرآن را كافر و جهمي خوانده است.

[443] تاريخ تمدن اسلام، جرجي زيدان، ترجمه ي علي جواهر كلام، ج 3، ص 214؛ سيره ي پيشوايان، ص 606؛ احداث التاريخ الاسلامي، ج 1، ص 162.

[444] الكامل في التاريخ: ابن اثير، ج 6، ص 423 و تاريخ الخلفاء، سيوطي، ص 308 به نقل از سيره ي پيشوايان، ص 608.

[445] «محنة» به معناي آزمايش.

[446] مروج الذهب، ج 3، ص 464.

[447] تاريخ يعقوبي، ج 3، ص 215 به نقل از سيره ي پيشوايان، ص 609.

[448] براي آگاهي بيشتر درباره ي بحث خلق قرآن، علاوه بر مآخذ گذشته، رجوع شود به: تاريخ الخلفاء، سيوطي، ص 312 - 306؛ ضحي الاسلام، احمد امين، ج 3، ص 207-155؛ بحوث في الملل و النحل، جعفر سبحاني، ج 2، ص 269-252؛ فلسفه ي علم كلام، ص 326-254.

[449] تاريخ شيعه و فرقه هاي اسلامي، ص 73.

[450] اصول كافي، ج 1، ص 186.

[451] پيشواي صادق، ص 91-87.

[452] بحارالانوار، ج 47، ص 72.

[453] تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 375.

[454] تاريخ الخلفاء ص 208 و 209.

[455] تاريخ طبري، ج 7، ص 309 به نقل از الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ج 1، ص 42.

[456] الكامل ابن اثير، ج 5، ص 526.

[457] عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 91-90.

[458]

لم يروه ما اراق البغي من دمنا

في كل ارض فلم يقصر من الطلب و ليس يشفي غليلا في حشاه سوي ان لا يري فوقها ابن لبنت نبي (النزاع و التخاصم، ص 77؛ الشيعة و الحاكمون، ص 147).

[459]

عسي جابر العظم الكسير بلطفه سيرتاح للعظم الكسير فيجبر

عسي الله لا تياس عن

الله انه ييسر منه ما يعز و يعسر

(النزاع و التخاصم، ص 75).

[460] «ان هذا لهو البلاء المبين» (صافات/106).

[461] مشروح اين داستان در الكامل ابن اثير (ج 5، ص 525-513) و النزاع و التخاصم (ص 74) آمده است.

[462] الكامل ابن اثير، ج 5، ص 526.

وي با اين سخن اشاره كرد به اسيري عباس جد منصور در روز بدر و ترحم پيامبر نسبت به او، زيرا هنگامي كه عباس در ميان قيد و بندها ناله مي كرد، حضرت فرمود ناله ي عباس نگذاشت من امشب بخوابم. و دستور داد غل و زنجير او را بردارند. ابوفراس حمداني نيز در قصيده ي شافيه ي خود به اين مطلب اشاره مي كند و مي گويد:

بئس الجزاء جزيتم في بني حسن اباهم العلم الهادي و امهم لابيعة ردعتكم عن دمائهم و لا يمين و لا قربي و لا ذمم الا صفحتم عن الاسر بلا سبب للصافحين ببدر عن اسيركم (اعيان الشيعه، ج 4، ص 341).

[463] مروج الذهب، ج 3، ص 310؛ تذكرة الخواص، ص 199-197.

[464] مروج الذهب، ج 3، ص 310.

[465] النزاع و التخاصم، ص 76.

[466] مقاتل الطالبيين، ص 152.

[467] «حضرت امام حسن پسري دارد كه نام او هم حسن است. به او مي گويند «حسن مثني» يعني حسن دوم. حسن مثني در كربلا در خدمت اباعبدالله بود ولي جزء مجروحين بود، در ميان مجروحين افتاده بود و كشته نشده بود. بعد كه آمدند به سراغ مجروحين يك كسي كه با او خويشاوندي مادري داشت، وي را با خودش برد و نزد عبيدالله زياد نيز شفاعت كرد كه متعرضش نشود. بعد حسن مثني خود را معالجه كرد و خوب شد. بعدها حسن مثني با فاطمه بنت الحسين دختر حضرت سيدالشهداء

- كه او هم در كربلا بود ولي هنوز دختر و در خانه بود كه نوشته اند: «كانت جارية وضئة» (دختر زيبايي بود) - ازدواج كرد. فاطمه همان كسي است كه در مجلس يزيد يك كسي به يزيد گفت اين دختر را به من ببخش، و يزيد سكوت كرد. بار دوم گفت، و حضرت زينب به او تعرض كرد و او را مورد عتاب قرار داد. يزيد هم بدش آمد و به او فحش داد كه چرا چنين سخن گفتي؟! از اين دو فرزنداني به وجود آمد كه يكي از آن ها همين عبدالله است. عبدالله از طرف مادر نوه ي امام حسين و از طرف پدر نوه ي امام حسن است و به اين جهت افتخار مي كرد، مي گفت من از دو طريق فرزند پيغمبرم، از دو راه فرزند فاطمه هستم و لهذا به او مي گفتند «عبدالله محض» يعني خالص از اولاد پيغمبر. عبدالله در زمان حضرت صادق رئيس اولاد امام حسن بود، همچنان كه حضرت صادق رئيس و بزرگتر بني الحسين بود» (سيري در سيره ي ائمه ي اطهار، مرتضي مطهري، ص 125).

[468] النزاع و التخاصم، ص 77-76.

هنگامي كه مسموم شد، گفت: از نوشيدن شربت بادام بپرهيز، چرا كه اين شربت اباجهم را كشت.

[469]

ارحم كبيرا سنه متهدم في السجن بين سلاسل و قيود

و ارحم صغار بني يزيد انهم يتمو لفقدك لا لفقد يزيد

ان جدت بالرحم القريبة بيننا

ما جدنا من جدكم ببعيد.

[470] الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ج 1، ص 43. مقاتل الطالبيين (چاپ بيروت، ص 303) به گونه ي ديگري اين داستان را نقل كرده است.

ابن جوزي در تذكرة الخواص (چاپ بيروت، ص 207) اين مطلب را نقل كرده است، ولي با اين تفاوت

كه مي گويد اينكه آن دختر به منصور گفت «به كودكان بني يزيد ترحم كن»، از زبان او پريد، چون عبدالله بن حسن پسري به نام يزيد نداشته است و در ميان آل ابي طالب نيز كسي به نام يزيد شناخته نشده است غير از يزيد بن معاوية بن عبدالله بن جعفر كه بني هاشم به خاطر اينكه اين نام را براي خود انتخاب كرد، او را انكار كردند و از خود راندند.

به هر حال اين يك نمونه از ظلم ها و قساوت هاي منصور بود كه قرابت و خويشاوندي هم او را از ارتكاب جنايت باز نداشت و گذشته از اينكه با وي اظهار همدردي نكرد او را سر به زير و شرمنده كرد. گرچه بيش از اين نبايد از منصور انتظار داشت چون مأموران او هم در سنگدلي و بيرحمي مانند خود وي بودند كه به عنوان نمونه يك مورد را يادآور مي شويم:

عباس بن حسن بن حسن در منزل خود ايستاده بود در حالي كه مادرش از او مواظبت مي كرد و به خاطر ترسي كه از مأموران منصور داشت، دلش مانند بال پرنده پر مي زد. ناگهان مأمور منصور عباس را گرفت. مادر عباس حيرت زده شد و به وحشت افتاد ولي نتوانست براي دفاع از فرزند خود كاري انجام دهد، فقط از مأموران منصور تقاضا كرد يك بار ديگر فرزندش را ببويد و با او خداحافظي كند و دو مرتبه بچه را به آن ها رد كند، ولي مأموران با شدت و تندي جواب دادند و گفتند هيچ راهي براي اين كار وجود ندارد (الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ج 1، ص 44).

[471] الامام الصادق مظفر، ج 1، ص 111؛

مهج الدعوات، چاپ سنگي، ص 18.

منصور چندين بار تصميم گرفت امام صادق عليه السلام را به قتل برساند ولي نمي توانست. چنانكه محمد بن سنان از مفضل بن عمر نقل مي كند بارها منصور دنبال امام صادق عليه السلام فرستاد تا ايشان را بكشد، ولي هنگامي كه حضرت را مي آوردند و منصور به ايشان نگاه مي كرد، مي ترسيد و از كشتن آن بزرگوار منصرف مي شد (مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 238).

[472] الامام الصادق محمد ابوزهره، ص 28، الامام جعفر الصادق رائد السنة و الشيعة، ص 19.

[473] وفيات الاعيان، ج 4،ص 135.

[474] حياة الامام موسي بن جعفر، ج 1، ص 91.

[475] اين مفتي ها نيز در مقابل پشتيباني هاي بي دريغ حكومت هاي آن زمان خواهي نخواهي دست نشانده و حافظ منافع آن ها بودند و اگر خليفه پي مي برد كه فقيه و فتوا دهنده ي رسمي قدمي برخلاف مصالح او برداشته يا در باطن با او موافق نيست. او را به سختي مجازات مي كرد. چنانكه مالك بن انس كه آن همه مورد توجه حكومت منصور بود، بر اثر سعايتي كه از او نزد عموي منصور كردند، به دستور منصور هفتاد تازيانه خورد. ابن جوزي مي نويسد تازيانه خوردن مالك بر اثر فتوايي بود كه برخلاف ميل خليفه صادر كرد (وفيات الاعيان، ج 4، ص 137.)

همچنين منصور دستور داد ابوحنيفه را به خاطر قضاوتي كه كرده بود كتك زدند و سپس روانه ي زندانش كرد كه پس از چند روز از دنيا رفت. برخي نيز گفته اند چون فتوا داده بود عليه منصور قيام كنند، او را به وسيله ي سم كشت (تاريخ الخلفاء، ص 210).

[476] مروج الذهب، ج 3، ص 295.

[477] عقد الفريد، ج 4، ص 161.

[478] الشيعة و الحاكمون،

ص 142.

[479] كشف الغمة، ج 2، ص 420؛ حياة الامام موسي بن جعفر، ج 1، ص 89-88 با كمي اختلاف.

[480] مهج الدعوات، ص 198-192. الامام الصادق مظفر، ج 1، ص 108-103.

[481] «الم يأن للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله و ما نزل من الحق و لا يكونوا كالذين اوتوا الكتاب من قبل فطال عليهم الامد فقست قلوبهم و كثير منهم فاسقون» (حديد/16).

[482] «افامن اهل القري ان يأتيهم بأسنا بياتا و هم نائمون او امن اهل القري ان يأتيهم بأسنا ضحي و هم يلعبون افامنوا مكر الله فلا يأمن مكر الله الا القوم الخاسرون» (اعراف/ 99-97).

[483] «افرايت الذي تولي و اعطي قليلا و اكدي اعنده علم الغيب فهو يري ام لم ينبأ بما في صحف موسي و ابراهيم الذي و في الاتزر وازرة وزر اخري و ان ليس للانسان الا ما سعي و ان سعيه سوف يري» (نجم/40-33).

[484] تمام اين فرمايش حضرت را سيد بن طاووس در صفحه ي 177 مهج الدعوات آورده است.

[485] در مهج الدعوات (ص 175 به بعد) تمام اين دعا آمده است.

[486] الامام الصادق مظفر، ج 1، ص 94.

[487] مهج الدعوات و منهج العبادات، ابوالقاسم رضي الدين علي بن موسي بن محمد الطاووس، به تصحيح شيخ محمد حسن كرماني، سال 1323، ص 198.

[488] محمد بن يعقوب كليني در سال 328 يا 329 هجري شعبان سال «تناثر نجوم» يعني سال وفات علي بن محمد سمري (رضي الله عنه) از دنيا رفت؛ سالي كه سفارت از سوي ولي عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) با مرگ سمري قطع شد و غيبت كبري آغاز گرديد. كتاب الكافي كليني از مهمترين كتب شيعه به شمار مي رود.

[489] محمد بن

علي بن بابويه قمي مقيم ري بود و در سال 355 هجري به بغداد وارد شد و شيوخ طايفه ي شيعه از احاديث وي - در حالي كه جوان بود - استفاده مي كردند. وي داراي سيصد تأليف است و در سال 381 هجري در ري از دنيا رفت.

[490] محمد بن حسن بن علي طوسي در رمضان سال 385 هجري متولد شد و به سال 408 به عراق آمد و در سال 448 به نجف منتقل گرديد و در آنجا شب بيست و دوم محرم سال 460 از دنيا رفت و در خانه اش - كه هم اكنون مسجدي است - به خاك سپرده شد. وي داراي تأليفات بسياري است كه همه ي آن ها با ارزش و شكوهمند است.

[491] شيعه در اين سخن متفق القول مي باشند و حتي بسياري از مؤلفان اهل سنت نيز آن را ياد كرده اند (بنگريد به اسعاف الراغبين، نور الابصار، تذكرة الخواص و الصواعق المحرقة و جز آن ها).

[492] تاريخ الشيعه، ص 43.

[493] الامام الصادق مظفر، ج 1، ص 184 به بعد.

[494] مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 238.

[495] الامام الصادق مظفر، ج 1، ص 187.

[496] بحار الانوار، ج 47، ص 393.

[497] ارشاد مفيد، انتشارات بصيرتي قم، ص 274.

[498] اعلام الوري، ص 274.

[499] بحار الانوار، ج 47، ص 74؛ مناقب آل ابي اطلب، ج 4، ص 220.

[500] مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 240؛ بحارالانوار، ج 47، ص 138.

[501] «و كل شي ء احصيناه في امام مبين» (يس /12).

[502] بحارالانوار، ج 47، ص 130؛ مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 227.

[503] «قد كانت لكم اسوة حسنة في ابراهيم و الذين معه» (ممتحنه/4).

[504] «لقد كان لكم في رسول الله اسوة حسنة

لمن كان يرجوا الله و اليوم الآخر و ذكر الله كثيرا» (احزاب/21).

[505] «و لقد كان في رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كاف لك في الاسوة... فتأس بنبيك الاطيب الاطهر صلي الله عليه و آله و سلم فان فيه اسوة لمن تأسي و عزاء لمن تعزي و احب العباد الي الله المتأسي بنبيه و المقتص لاثره» (نهج البلاغه ي صبحي صالح،خطبه ي 160).

[506] «... و يأمرني بالاقتداء به» (همان مأخذ، خطبه ي 192).

[507] ناگفته نماند كه ما نمي توانيم صددرصد سيره و روش آن ها را دنبال كنيم، چنانكه حضرت علي عليه السلام در نامه ي خويش (نهج البلاغه، نامه ي 42) به عثمان به حنيف انصاري نوشت: «الا و ان لكل مأموم اماما يقتدي به و يستضي ء بنور علمه الا و ان امامكم قد اكتفي من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه الا و انكم لا تقدرون علي ذلك و لكن اعينوني بورع و اجتهاد و عفة و سداد» (آگاه باش! هر مأمومي امامي و پيشوايي دارد كه بايد به او اقتدا كند و از نور دانشش بهره گيرد. بدان امام شما از دنيايش به همين دو جامه ي كهنه و از غذاها به دو قرص نان اكتفا كرده است. آگاه باش! شما توانايي آن را نداريد كه چنين باشيد، اما مرا با ورع، تلاش، عفت، پاكي و پيمودن راه صحيح ياري دهيد).

[508] «ايها الناس اني و الله ما احثكم علي طاعة الا و اسبقكم اليها و لا انهاكم عن معصية الا و اتناهي قبلكم عنها» (نهج البلاغه ي صبحي صالحي، خطبه ي 175).

[509] مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 275؛ خصال صدوق، ج 1، ص 167؛ بحارالانوار، ج 47، ص 16.

[510] در يك جا

مي فرمايد: «خذ العفو و أمر بالعرف و اعرض عن الجاهلين» يعني عفو و گذشت را شيوه ي خود قرار ده و به نيكي ها دعوت نما و از جاهلان روي بگردان [و با آن ها ستيزه مكن] (اعراف /199)، و در جاي ديگر عفو و گذشت را از ويژگي هاي متقين مي داند و مي فرمايد: «الذين ينفقون في السراء و الضراء و الكاظمين الغيظ و العافين عن الناس و الله يحب المحسنين» يعني پرهيزكاران آن ها هستند كه در وسعت و پريشاني انفاق مي كنند و خشم خود را فرو مي برند و از خطاهاي مردم مي گذرند، و خدا نيكوكاران را دوست دارد (آل عمران/134).

[511] «سئل رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم جبرائيل عن ذلك فقال لا ادري حتي اسئل العالم ثم اتاه فقال يا محمد ان الله يأمرك ان تعفو عمن ظلمك و تعطي من حرمك و تصل من قطعك» (تفسير مجمع البيان، ج 4، ص 512، ذيل آيه ي 199 اعراف).

[512] اشاره به حديثي است كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «مروتنا اهل البيت العفو عمن ظلمنا و اعطاء من حرمنا» يعني روش ما خاندان عفو و گذشت است نسبت به كساني كه بر ما ستم كرده اند و بخشش نسبت به كساني كه از ما دريغ داشته اند (تحف العقول، ص 27).

[513] منتهي الآمال، ج 2، ص 716.

[514] مناقب، ج 4، ص 274؛ اصول كافي، ج 2، ص 112.

[515] «انما المؤمنون اخوة فاصلحوا بين اخويكم و اتقوا الله لعلكم ترحمون» (حجرات /10).

[516] از آن جمله است اين روايت: امام صادق عليه السلام فرمود: «صدقة يحبها الله اصلاح بين الناس اذا تفاسدوا و تقارب بينهم اذا تباعدوا»

يعني صدقه و بخششي را كه خدا دوست دارد، اصلاح بين مردم است هنگامي كه به فساد گرايند (اختلاف پيدا كنند) و نزديك ساختن آنها به يكديگر است زماني كه از هم دور شوند (تفسير صافي، چاپ اسلاميه، ج 2، ص 592؛ اصول كافي، ج 2، ص 209، باب الاصلاح بين الناس، حديث 1؛ مشكوة الانوار، ص 176) و پيامبر فرمود: «افضل الصدقة اصلاح ذات البين» يعني بالاترين صدقه اصلاح ميان مردم است (كنز العمال، ج 3، ص 58، حديث 5483).

[517] امير مؤمنان عليه السلام در بستر شهادت به فرزندانش وصيت كرد: «فاني سمعت جدكما صلي الله عليه و آله و سلم و سلم يقول صلاح ذات البين افضل من عامة الصلاة و الصيام» يعني از جد شما پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: اصلاح بين مردم از همه ي نماز و روزه ها برتر است (و احتمالا از نماز و روزه هاي معمولي ثوابش بيشتر است) (نهج البلاغه ي صبحي صالح، ص 421).

[518] امام صادق عليه السلام در ضمن حديثي به يكي از اصحاب خود فرمود: «ان المصلح ليس بكذاب» (انما هو الصلح ليس بكذب) يعني مصلح دروغگو نيست (همانا اين صلح است نه دورغ) (اصول كافي، ج 2، ص 210، باب الاصلاح بين الناس، حديث 7. جهت اطلاع بيشتر رجوع شود به مدرك فوق و اشعثيات، ص 171؛ الذريعة الي مكارم الشريعة، چاپ نجف، ص 98؛ المحاسن و المساوي، ج 2، ص 63).

[519] پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «ايما مسلمين تهاجرا فمكثا ثلاثا لا يصطلحان الا كانا خارجين عن الاسلام» يعني اگر سه روز بگذرد و دو نفر مسلمان كه با

يكديگر قهر هستند آشتي نكنند و بميرند، هر دو غير مسلمان مرده اند (سفينة البحار، ج 2، ص 698).

[520] قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: «لا هجرة فوق ثلاث» يعني جدايي و قهر بيش از سه روز روا نيست (اصول كافي، ج 2، ص 344 باب الهجرة، حديث 2؛ صحيح مسلم، ج 2، ص 279).

[521] انما يريد الشيطان ان يوقع بينكم العداوة و البغضاء» (مائده / 91).

[522] اذا رايت بين اثنين من شيعتنا منازعة فافتدها من مالي» (اصول كافي، ج 2، ص 209، باب الاصلاح بين الناس، حديث 3).

[523] «مربنا المفضل و انا و ختني نتشاجر في ميراث فوقف علينا ساعة ثم قال لنا تعالوا الي المنزل فاتيناه فاصلح بيننا باربعماة درهم فدفعها الينا من عنده حتي اذا استوثق كل واحد منا من صاحبه قال اما انها ليست من مالي و لكن ابوعبدالله عليه السلام امرني اذا تنازع رجلان من اصحابنا في شي ان اصلح بينهما و افتديها من ماله فهذا من مال ابي عبدالله عليه السلام» (اصول كافي، ج 2، ص 209، حديث 4).

[524] «عليك بالنصح لله في خلقه فلن تلقاه بعمل افضل منه» (اصول كافي، ج 2، ص 164، حديث 3).

[525] بحارالانوار، ج 71، ص 341؛ اصول كافي، ج 2، ص 164 و 166.

[526] «اقربكم غدا مني في الموقف اصدقكم بلحديث و آداكم للامانة و اوفاكم بالعهد و احسنكم خلقا و اقربكم من الناس» (بحار الانوار، ج 72، ص 94، حديث 12).

[527] «يا كميل مر اهلك ان يروحوا في كسب المكارم و يدلجوا في حاجة من هو نائم فو الذي وسع سمعه الاصوات ما من احد اودع قلبا سرورا الا و خلق الله

له من ذلك السرور لطفا فاذا نزلت به نائبة جري اليها كالماء في انحداره حتي يطردها عنه كما تطرد غريبة الابل» (نهج البلاغه فيض الاسلام، حكمت 249).

[528] منتهي الآمال، ج 2، ص 716.

[529] اصول كافي، ج 1، ص 472؛ اعلام الوري، ص 266.

[530]

اقول و قد راحوا به يحملونه علي كاهل من حامليه و عاتق اتدرون ماذا تحملون الي الثري ثبيرا ثوي من رأس علياء شاهق غداة حثي الحاثون فوق ضريحه ترابا و اولي كان فوق المفارق (الامام الصادق مظفر، ج 2، ص 104؛ مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 278).

[531] ارشاد مفيد، ص 284؛ مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 280؛ اعلام الوري، ص 291؛ بحارالانوار، ج 47، ص 241، حديث 2. برخي هفت اولاد براي حضرت نام برده اند كه به بحار (ج 47، ص 241) مراجعه شود.

[532] اعلام الوري، ص 292؛ بحار الانوار، ج 47، ص 242؛ ارشاد مفيد، ص 285.

[533] بحارالانوار، ج 47، ص 255.

[534] ارشاد مفيد، ص 285.

شيعه ي اسماعيليه انشعاباتي دارد كه يك نمونه ي آن را يادآور مي شويم:

باطنيه: امام ششم شيعه فرزند پسري داشت به نام اسماعيل كه بزرگترين فرزندانش بود و در زمان حيات پدر وفات نمود و آن حضرت به مرگ اسماعيل استشهاد كرد و حتي حاكم مدينه را نيز شاهد گرفت. در اين باره جمعي معتقد بودند كه اسماعيل نمرده بلكه غيبت اختيار كرده است و دوباره ظهور مي كند و همان مهدي موعود است و استشهاد امام ششم به مرگ او يك نوع تعمد بوده كه از ترس منصور خليفه ي عباسي به عمل آورده است و جمعي معتقد شدند اسماعيل با اينكه در حيات پدر درگذشته، امام مي باشد و

امامت پس از اسماعيل در محمد بن اسماعيل و اعقاب او است. دو فرقه ي اولي پس از اندك زماني منقرض شدند، ولي فرقه ي سوم تاكنون باقي هستند و انشعاباتي نيز پيدا كرده اند.

اسماعيليه به طور كلي فلسفه اي دارند شبيه به فلسفه ي ستاره پرستان كه با عرفان هندي آميخته مي باشد و در معارف و احكام اسلام براي هر ظاهري باطني و براي هر تنزيلي تأويلي قائل اند. اسماعيليه معتقدند كه زمين هرگز خالي از حجت نمي شود و حجت خدا بر دو گونه است: ناطق و صامت. ناطق پيغمبر و صامت ولي و امام است كه وصي پيغمبر مي باشد و در هر حال حجت مظهر تام ربوبيت است.

اساس حجت پيوسته روي عدد هفت مي چرخد، با اين ترتيب كه يك نبي مبعوث مي شود كه داراي نبوت (شريعت) و ولايت است و پس از وي هفت وصي داراي وصايت بوده و همگي داراي يك مقام مي باشند جز اينكه وصي هفتمين داراي نبوت نيز هست و سه مقام دارد: نبوت و وصايت و ولايت. باز پس از وي هفت وصي كه هفتمين داراي سه مقام مي باشد و به همين ترتيب.

مي گويند آدم عليه السلام مبعوث شد با نبوت و ولايت، و هفت وصي داشت كه هفتمين آنان نوح و داراي نبوت و وصايت و ولايت بود و ابراهيم عليه السلام وصي هفتمين نوح و موسي وصي هفتمين ابراهيم و عيسي وصي هفتمين موسي و محمد صلي الله عليه و آله و سلم وصي هفتمين عيسي و محمد بن اسماعيل وصي هفتمين محمد صلي الله عليه و آله و سلم به اين ترتيب محمد صلي الله عليه و آله و سلم و علي و حسين و علي

بن حسين سجاد و محمد باقر و جعفر صادق و اسماعيل و محمد بن اسماعيل (امام دوم حضرت حسن بن علي را امام نمي دانند) و پس از محمد بن اسماعيل هفت نفر از اعقاب محمد بن اسماعيل كه نام ايشان پوشيده و مستور است و پس از آن هفت نفر اولي از ملوك فاطميين مصر كه اولشان عبيدالله مهدي بنيانگذار سلطنت فاطميين مصر مي باشد.

اسماعيليه معتقدند كه علاوه بر حجت خدا، پيوسته در روي زمين دوازده نفر نقيب كه حواريين و خواص حجت اند، وجود دارد ولي بعضي از شعب (دروزيه) باطنيه شش نفر از نقبا را از ائمه مي گيرند و شش نفر از ديگران (شيعه در اسلام، ص 35).

[535] المؤمن بين مخافتين ذنب قد مضي لا يدري ما صنع الله فيه و عمر قد بقي لا يدري ما يكسب فيه من المهالك فهو لا يصبح الا خائفا و لا يصلحه الا الخوف» (اصول كافي، ج 2، ص 57؛ بحارالانوار، ج 67، ص 365).

[536] «عن ابي عبدالله عليه السلام قال قلت له ما كان في وصية لقمان قال كان فيها الاعاجيب و كان اعجب ما كان فيها ان قال لابنه خف الله عزوجل خيفة لو جئته ببر الثقلين لعذبك و ارج الله رجاء لو جئته بذنوب الثقلين لرحمك ثم قال ابوعبدالله عليه السلام كان ابي يقول انه ليس من عبد مؤمن الا و في قلبه نوران نور خيفة و نور رجاء لو وزن هذا لم يزد علي هذا و لو وزن هذا لم يزد علي هذا» (بحار الانوار، ج 67، ص 352؛ اصول كافي، ج 2، ص 55).

[537] قال زيد الشحام قال لي ابو عبدالله عليه السلام اقراء من تري انه يطيعني

منكم و يأخذ بقولي السلام و اوصيكم بتقوي الله عزوجل و الورع في دينكم و الاجتهاد لله و صدق الحديث و اداء الامانة و طول السجود و حسن الجوار فبهذا جاء محمد صلي الله عليه و آله و سلم ادوا الامانة الي من ائتمنكم عليها برا او فاجرا فان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كان يأمر باداء الخيط و المخيط صلوا عشائركم و اشهدوا جنائزهم و عودوا مرضاهم و ادوا حقوقهم فان الرجل منكم اذا ورع في دينه و صدق الحديث و ادي الامانة و حسن خلقه مع الناس قيل هذا جعفري فيسرني ذلك و يدخل علي منه السرور و قيل هذا ادب جعفر و اذا كان علي غير ذلك دخل علي بلاوه و عاره و قيل هذا ادب جعفر، فوالله لحدثني ابي ان الرجل كان يكون في القبيلة من شيعة علي عليه السلام فيكون زينها آداهم للامانة و اقضاهم للحقوق و اصدقهم للحديث اليه وصاياهم و ودائعهم تسئل العشيرة عنه، و يقولون من مثل فلان انه ادانا للامانة و اصدقنا للحديث» (الامام الصادق مظفر، ج 2، ص 48؛ اصول كافي، ج 2، ص 464).

[538] «يا حمران انظر الي من هو دونك و لا تنظر الي من هو فوقك في المقدره فان ذلك اقنع لك بما قسم لك و احري ان تستوجب الزياده من ربك و اعلم ان العمل الدائم القليل علي اليقين افضل عندالله من العمل الكثير علي غير يقين و اعلم انه لا ورع انفع من تجنب محارم الله و الكف عن اذي المؤمنين و اغتيابهم و لاعيش اهنأ من حسن الخلق و لا مال انفع من القناعة باليسير المجزي

و لا جهل اضر من العجب» (الامام الصادق مظفر، ج 2، ص 49؛ تحف العقول، ص 264).

[539] «تلك الدار الآخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا في الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقين» (قصص/83).

[540] الامام الصادق مظفر، ج 2، ص 53.

[541] «اني اخاف ان تكفروا ان من اشد ما افترض الله علي خلقه ثلاثا انصاف المرء من نفسه حتي لا يرضي لاخيه من نفسه الا بما يرضي لنفسه منه و مواساة الاخ في المال و ذكر الله علي كل حال ليس سبحان الله و الحمدلله و لكن عند ما حرم الله عليه فيدعه» (اصول كافي، ج 2، ص 170).

10- شيوه ي مناظرات انبيا و امام صادق عليه السلام

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: شيوه مناظرات انبيا و امام صادق " عليهم السلام / تاليف فاطمه حسيني ميرصفي مشخصات نشر: تهران سازمان تبليغات اسلامي شركت چاپ ونشر بين الملل ، 1384. مشخصات ظاهري: [292] ص. شابك: 20000 ريال : 964-304-205-7 ؛ 28000 ريال (چاپ دوم) وضعيت فهرست نويسي: فاپا يادداشت: ص. ع. به انگليسي: Seyedeh Fatemeh Hosseini Mirsafi.Prophet`s and imam Sadegh`s method of debate . يادداشت: چاپ دوم: تابستان 1387. يادداشت: كتابنامه ص 279 - 287؛ همچنين به صورت زيرنويس موضوع: جعفر بن محمد(ع)، امام ششم، 83 - 148ق. -- منظره ها موضوع: جعفر بن محمد (ع)، امام ششم، 83 - 148ق. موضوع: بحث و مذاكره -- جنبه هاي مذهبي -- اسلام موضوع: بحث و مذاكره -- جنبه هاي مذهبي شناسه افزوده: سازمان تبليغات اسلامي. شركت چاپ و نشر بين الملل رده بندي كنگره: BP45/35 /ح 54ش 91384 رده بندي ديويي: 297/9553 شماره كتابشناسي ملي: م 84-17866

مقدمه

تبليغ افكار، عقايد و روشهاي مختلف آن، شيوه اي مرسوم و عقلايي است كه همواره مورد استفاده تمامي مذاهب و مكاتب مادي يا معنوي بوده است.

رسالت بزرگ پيام آوران خدا «ابلاغ» پيام سعادت بخش الهي به انسان ها بوده است. آنان در اين راه هر نوع سختي را تحمل كردند تا با رساترين صدا، فطرت هاي خداجو را بيدار نمايند.

در اديان الهي و مكاتبي كه انبيا ارائه داده اند، تبليغ از ويژگيهاي مشتركي برخوردار است. در اديان آسماني علاوه بر اينكه پيامبران خود بنيانگذار تبليغ و هدايت كننده ي آن بودند، همه ي آنها از يك مبدأ مشترك مأمور ابلاغ رسالت خود بوده و از جهت هدف نيز دچار تشتت نبوده اند؛ يعني همه ي انبيا از آغاز تا پايان پيدايش اديان

الهي به دنبال هدايت بشر از ضلالت و جهل به سوي عبوديت خداي سبحان، برقراري عدالت، اصلاح فسادها و رفع ظلم و ستم حاكم بر جوامع بشري بوده اند.

انبياي الهي و همچنين ائمه معصومين عليهم السلام كه ادامه دهندگان رسالت عظيم هدايت مي باشند، در طول زندگاني افتخار آميز خود به منظور

[صفحه 16]

دعوت الي الله و سوق دادن انسانها به صفات و رفتارهاي نيكو، شيوه هاي متنوعي را به كار گرفته اند كه هر يك در جاي خود تأثير بسزايي بر شخصيت و رفتار انسانها بر جاي نهاده است.

تبليغ به شيوه هاي مختلف انجام مي پذيرد كه بر اساس آيه ي 125 سوره نحل، «جدال احسن» و «مناظرات برهاني دور از مغالطه» يكي از انواع آن است.

مناظره از بنيادهاي استوار دين اسلام است كه قرآن كريم ضمن بيان سرگذشت انبيا، ابعاد و شيوه هاي آن را بيان داشته است. اين شيوه ي تبليغي، اثري عظيم در شناساندن حقانيت شريعت محمدي صلي الله عليه و آله و سلم و تفهيم لزوم پيروي از آن را در پرسشگران بي غرض داشته است.

تأثير مناظره و بحث در تأييد جبهه حق و تضعيف باطل تا پايه اي است كه هارون الرشيد بعد از شنيدن مناظره هشام گفت:

فو الله للسان هذا أبلغ في قلوب الناس من مائة ألف سيف [1].

به خدا سوگند زبان اين شخص كار سازتر از صد هزار شمشير در قلوب مردم است.

مناظره و جدال احسن در دين اسلام همچون ديگر اديان آسماني، جنبه اي حياتي از دين و وسيله اي كارآمد در ابطال و دفع شبهاتي است كه صاحبان مذاهب و انديشه هاي انحرافي ايجاد مي كنند.

سر سلسله ي مبلغين اسلامي بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، اهل بيت

هستند كه با واگذاري مسئوليت امامت و جانشيني رسول خدا، از سوي خداوند متعال به آنان - كه يا مستقيما توسط پيامبر اكرم صورت مي گرفت و يا به وصيت [صفحه 17]

و نص امام معصوم عليه السلام - مأموريت ابلاغ رسالت الهي را عهده دار شدند.

مناظره از ابزارهاي مهم رشد فكري، شكوفايي نيروي بيان، اراده و ايمان مي باشد و امام صادق عليه السلام مباحثه و مذاكره را عامل شكوفايي و موجب حيات علم و دانش مي داند.

ائمه اطهار در طول دو قرن حضور پس از رحلت پيامبر اسلام، همواره اسوه و سرمشق مؤمنين بوده اند. مورخين و علما به ويژه شيعيان به جمع آوري و تدوين سيره ي اهل بيت اقدام نموده اند و در اين راستا عده اي به سيره ي نقلي و عده ي ديگر به سيره ي تحليلي آنها پرداخته اند و تاريخ پر فراز و نشيب زندگي اين پيشوايان هدايت را به نگارش در آورده اند.

بعد از رسول اكرم كه اسوه كامل مكتب اسلام و احياگر راستين زيربنايي ترين اصل شرايع الهي يعني توحيد و شرك زدايي است، اهتمام امامان معصوم به مناظره و تشويق و تأييد آنان از شايستگاني همچون «هشام بن حكم»، نشاني گويا از ارزش شيوه مناظره است.

با وجود آنكه ائمه هدي عليهم السلام، حجت خداي تعالي و نور واحدند و هدف مشتركي را دنبال مي نمودند، به واسطه ي شرايط اجتماعي، سياسي و فرهنگي دوران زندگي هر يك از آنان كه بر حسب زمان و مكان با يكديگر تفاوت داشته است، داراي خط مشي هاي متفاوت با يكديگر بودند.

با توجه به اين كه سيره ي انبيا و نيز ائمه هدي بايد همواره الگوي ما باشد، لذا بررسي و تحليل زواياي گوناگون سيره ي ايشان ضروري به نظر

مي رسد. همچنين به جهت اين كه پرداختن به سيره ي تبليغي و روش هاي مختلف انبيا و ائمه اطهار در راه رسيدن به هدف، يعني پاسداري از مرزهاي مكتب و حفظ و نگهداري آن، داراي اهميت ويژه اي است، به

[صفحه 18]

مصداق سخن گرانبهاي حضرت علي عليه السلام درباره قرآن كه فرمودند:

ذلك القرآن فاستنطقوه و لن ينطق و لكن أخبركم عنه ألا ان فيه علم ما يأتي والحديث عن الماضي و دواء دائكم و نظم ما بينكم [2].

آن كتاب خدا قرآن است پس از آن بخواهيد تا سخن بگويد چرا كه آن هرگز سخن نمي گويد. اما من شما را از آن خبر مي دهم. بدانيد كه در قرآن علم آينده و حديث گذشته است. درد شما را درمان است و راه سامان دادن كارتان در آن است.

بر آن شدم مناظره و شيوه هاي مختلف آن را در سيره ي انبيا با توجه به آيات قرآن و نيز شيوه هاي مناظرات امام صادق عليه السلام را با استفاده از متون تاريخي و روايي بررسي و تحليل نمايم.

با بررسي هاي مقدماتي مشاهده شد مناظرات و رويارويي هايي از انبياي عظام در قرآن كريم و ائمه ي هدي با دگر انديشان در زمينه هاي مختلف، در منابع روايي و حديثي ما ثبت و ضبط شده و در اين زمينه ميراث جاودانه اي براي رهپويان راه حق و هدايت جويان وجود دارد. از سوي ديگر با توجه به اين كه مناظره همچون ديگر روشهاي تبليغي، اصول و مبادي خاصي دارد كه بايد آداب و موازين آن رعايت شود تا موفقيت حاصل آيد، لذا از راه بررسي و تحليل مناظرات انبياي عظام در قرآن كريم و امام جعفر صادق، راه و روشهاي مناظره استنباط و

استخراج گرديد؛ چرا كه فراگيري و آشنايي با سيره انبيا و امامان معصوم و نيز نحوه برخورد ايشان با گروههاي مختلف فكري و اعتقادي در جامعه، جهت اجراي شيوه هاي رفتاري آنان در عصر حاضر، لازم و ضروري است.

[صفحه 21]

كليات

مناظره چيست؟

معناي لغوي

مناظره، واژه اي عربي و از ريشه ي نظر - نظرا، منظرا، منظرة است. [5] اصل معناي «النظر» ديدن با چشم مي باشد.

صاحب مقاييس اللغة ضمن اشاره به اين معنا، اضافه مي نمايد كه اين كلمه توسعه معنايي يافته است [6] و در نتيجه ي همين توسعه معنايي، به مفهوم تدبر و تفكر در يك امر نيز به كار رفته است. [5].

مناظره در ادب فارسي به معني «جدال كردن»، «باهم بحث كردن»، «با هم سؤال و جواب كردن»، «با هم نظر كردن؛ يعني فكر كردن در حقيقت و ماهيت چيزي»، «مجادله و نزاع با همديگر» و نيز «بحث با

[صفحه 22]

يكديگر در حقيقت و ماهيت چيزي»، [6] به كار رفته است.

معناي اصطلاحي

مناظره، مكالمه و گفت و گويي دو طرفه است (Dialogue) كه هر يك با استدلال و ارائه براهين سعي مي كند برتري و فضيلت خويش را بر ديگري به اثبات برساند. [13] مناظره نيز مانند مفاخره، در اساس، حماسه است؛ زيرا در آن، بين دو چيز بر سر برتري و فضيلت خود بر ديگري، نزاع و اختلاف لفظي در مي گيرد و هر يك با استدلالاتي خود را بر ديگري ترجيح مي دهد و سرانجام يكي مغلوب يا مجاب مي شود. [14].

در لسان العرب آمده است:

المناظرة أن تناظر أخاك في أمر اذا نظرتما فيه معا كيف تأتيانه. [15].

مؤلف كشاف كه اين اصطلاح را از ديد منطقي بررسي و تعريف كرده است، از كلمه ي «مطلوب» استفاده مي كند تا شامل موضوعات مختلف بشود:

هي علم يعرف به كيفية آداب اثبات المطلوب، نفيه أو نفي دليله... [16].

مؤلف فرهنگ اصطلاحات ادبي (فارسي - اروپايي)، مناظره را به عنوان معادل (Debate) ثبت كرده و در اين باره مي نويسد:

[صفحه 23]

.. و

آن مناظره ميان دو طرف است كه راجع به مسائل اخلاقي، سياسي، مذهبي، قانوني و نظاير آنها به تبادل نظر بپردازند و قضاوت نهايي توسط فرد سومي كه بين دو طرف به حكميت مي پردازد، بيان شود. [17].

راغب اصفهاني درباره ي مناظره مي گويد:

المناظرة المباحثة والمباراة في النظر و استحضار كل ما يراه ببصيرته، والنظر البحث و هو أعم من القياس لان كل قياس نظر و ليس كل نظر قياسا. [12].

مناظره عبارت است از گفت و گو و نكته بيني طرفيني رو در رو، و به ميان آوردن هر آنچه به آن معتقد است. او نظر را عبارت از كاوش مي داند و مي گويد نظر نسبت به قياس اعم است؛ زيرا هر قياسي، نظر است ولي هر نظري، قياس نيست.

صاحب اقرب الموارد نيز مي گويد:

مناظره علمي است كه به وسيله ي آن، آداب طرق اثبات مطلوب و نفي آن، يا نفي دليل آن با خصم، شناخته گردد يا علمي است كه در آن قوانين مباحثه مندرج است. [13].

صاحب نفايس الفنون در تعريف ديگري مي نويسد:

مناظره، نظر است به بصيرت از جانب مستدل به وسايل، در نسبت واقعه ميان دو چيز از براي اظهار صواب.

در ادامه اين تعريف چنين مي نويسد:

[صفحه 24]

نظر را به بصيرت قيد كرديم؛ چرا كه نظر به چند معني ديگر آمده است، و قيد اظهار صواب را آورده ايم تا مجادله و مغالطه از اين تعريف خارج شود؛ چرا كه مجادله و مغالطه براي الزام خصمند نه چيز ديگر و اگر بخواهند كه مناظره همه ي اين موارد را در بر بگيرد، بايد قيد الزام خصم را در تعريف بياورند. [14].

با توجه به اين كه جدل نيز نوعي مناظره و رويارويي فكري

است، بعضي چون مرحوم مظفر در كتاب المنطق، ضمن بحث از جدل، گاهي مناظره را به جاي جدل به كار مي برد. [15]

بنابراين نام مناظره، جلساتي را در ذهن تداعي مي كند كه در آن حداقل دو نفر در حضور فرد يا افرادي به عنوان داور (حكم) درباره ي موضوعي بحث مي كنند. مناظره بدين معنا همان است كه علي پاشا صالح، در كتاب «آداب المناظره»، آن را «مناظره ي رسمي» ناميده است. [16] اين نوع مناظره از قديم الايام در ميان فارسي زبانان معمول بوده و به ويژه بعد از اسلام رواج بيشتري يافته است. براي به سامان آوردن آن و پرهيز از مغالطه ها و سفسطه ها از ميان ايرانيان، دانشمنداني چون ابوعلي سينا و خواجه نصيرالدين طوسي به تنظيم قواعد علم منطق اهتمام ورزيدند. [17].

مناظره به اين معني كه ما آن را مناظره ي واقعي (حقيقي) مي ناميم، از قديم الايام بين صاحبان ملل و نحل هم وجود داشته است و همچنان كه اشاره شد، كتابهايي كه درباره ي منطق تأليف شده، به منظور پيشگيري از

[صفحه 25]

خطا در مباحث، تدوين گرديده است و در تاريخ علوم، مناظرات زيادي در هر علمي، به ويژه در علوم مذهبي و كلامي، گزارش شده است.

هدف مناظره

بنابر آنچه در تعريف مناظره گذشت مي توان گفت اين موضوع يكي از انواع ادبي است كه بر اساس گفت و گو بين دو طرف يا بيشتر، درباره ي موضوعي شكل مي گيرد كه در آن هر يك از طرفين، مطالب و دلايلي را براي اثبات مدعاي خود بيان مي كند. موضوع مناظره ممكن است مسائل علمي، عقيدتي، اخلاقي، اجتماعي و... باشد. در برخي از مناظره ها رسيدن به حقيقت يك امر دنبال مي شود.

هدف از مناظره

هميشه «بيان برتري خود (يك طرف) بر ديگري» نيست. هدف اصلي مناظره هاي رسمي، رسيدن به حقيقت يك امر است؛ بر خلاف مجادله ها كه هدف از آنها، اسكات خصم و غلبه بر او است. اما اين هدف هميشه در مناظره ها لحاظ نمي شود. يكي از اهداف مناظره آموزش است؛ آموزشي غير مستقيم كه به دليل شيوه ي خاص مناظره در اذهان ماندگار است. [18].

فوايد مناظره

مهمترين فايده ي مناظره، فايده ي آموزشي آن است. آموزش علوم مختلف، دين، عقايد، اخلاق و... در مناظره از يك سو كليه اطلاعات راجع به موضوعي جمع آوري مي شود و از سوي ديگر با بيان آن منتشر مي شود.

[صفحه 26]

اهميت اين آموزش ها نيز در آن است كه اولا، چون نتيجه بحث و استدلال است، در اذهان ماندني است و ثانيا، به دليل غير مستقيم بودن، پذيرفتني تر و جذاب تر است. ارزش بلاغي مناظره در حين پيام دهي غير مستقيم آن است. همچنين مناظره عامل و انگيزه ي تمايل و گرايش افراد به علم و دانش است؛ زيرا اگر علاقه به سيادت و حب جاه از دل و فكر مردم بيرون برود، علوم و دانش ها دچار فرسودگي مي گردد. يكي ديگر از فايده هاي مناظره اين است كه محاسن و معايب مسئله يا موضوع مورد بحث آشكار مي شود و در نتيجه امكان توسعه و تكامل آن فراهم مي آيد. همچنين مناظره به منظور بازيافتن دقيق مآخذ و اسناد علم و آگاهي صورت مي گيرد. ذهن انسان از مجراي چنين مناظره اي، ورزيده شده و جان و روح آدمي نيرومند مي گردد. اگر مناظره كننده آداب مناظره را رعايت كند و آفات و نتايج سوء مناظره نادرست را شناسايي و مراعات نمايد، بحث و مناظره ي او با

رعايت شرايط آن و احتزاز از آفات ذكر شده، فوايد و عوايد سودمندي را كه عبارت از رغبت و گرايش به علم و دانش است، به دنبال خواهد داشت. [19].

نقش مناظره در تكامل علوم و معارف

تاريخ نشان مي دهد كه تكامل علوم، به ويژه معارف عقلي بشر در پرتو مباحثات علمي، تضارب آرا و تعاطي افكار تحقق يافته است و ثمره ي آن، رشد و شكوفايي فرهنگ جوامع مختلف مي باشد. در آثار اسلامي نيز بر اين امر تأكيد شده است تا آنجا كه حضرت علي عليه السلام فرمودند:

[صفحه 27]

آراء و نظرات خود را بر يكديگر عرضه داريد تا رأي صحيح از آن پديد آيد.

در همين راستا نيز امام صادق عليه السلام، مباحثه و مذاكره ي علمي را عامل شكوفايي و موجب حيات علم و دانش مي داند. اصولا لازمه ي حق جويي و حس حقيقت طلبي، تلاش براي كشف حقيقت از ميان نظرات متفاوت و مختلف است.

استوارت ميل، فيلسوف انگليسي در زندگي نامه خود نوشت:

بارها گفته ام و باز مي گويم از تاريخي كه در مناظرات شركت جستم، افكار بديع و مستقلي پيدا كردم و آغاز قوه ابتكار و استدلال من از همان روز است. [20].

گام نهادن در وادي مناظره، نيازمند تحمل زياد، سعه صدر فراوان، ديدگاه وسيع و منطق قوي در برابر نظرات ديگران است؛ زيرا هيچ كس نمي تواند جز با منطق و برهان، ديدگاه خود را بر ديگري تحميل نمايد. جامعه شيعه در بين الملل اسلامي با آزادي اجتهاد و فتح باب مناظره از امتياز خاصي برخوردار مي باشد. حتي درباره ي مجتهدان و استنباط كنندگان احكام الهي، بر اين باور است كه «للمخطي ء أجر واحد»، يعني: اگر مجتهد با تلاش و جستجوگري به جايي نرسيده باشد، بلكه به

اشتباه نيز منجر شده باشد، مأجور و معذور خواهد بود؛ زيرا نهايت تلاش و توان خود را در جهت استنباط به كار برده است. اگر به مقصود دست پيدا مي كرد، دو اجر داشت: يكي به خاطر بذل جهد و ديگري به يمن رسيدن به هدف. [21].

[صفحه 28]

تاريخچه تحول مناظره

هر نظريه ي تازه اي معمولا مخالفت طرفداران نظريه يا نظريه هاي قبلي را در پي دارد. اين مخالفت ها اگر به صورت بحثي رو در رو ابراز شود، حالت مناظره پيدا مي كند. با اين ديد شايد بتوان سابقه ي مناظره را به زماني برد كه بشر موفق به تكلم هم بوده است. يكي از رسمي ترين شيوه هاي بحث و استدلال، «روش مناظره» است. اين روش از دير زمان مرسوم بوده و امروز هم با نظم و اسلوب خاصي معمول است.

سابقه ي مناظره در ادبيات عربي بيشتر به دوره اسلامي و بعد از آن بر مي گردد. در قرآن كريم، به طور غير مستقيم به اين مسئله اشاره شده و به مسلمانان تكليف شده كه در جدال ها به صورت «احسن» رفتار نمايند.

سقراط حكيم براي ابطال نظريات سوفسطاييان از اين شيوه بهره جست. مرحوم فروغي نيز بر اين باور است كه علم منطق، زاده ي انديشه هاي سوفيست ها است. با اين كه سقراط در موضوع مجادله و مناظره زحمات زيادي كشيده، با آمدن ارسطو، اين امر سر و ساماني پيدا كرد. وي كتابهاي زيادي نوشت، از جمله كتاب «طوبيقا»، كه در جدل و روش مجادله و رد سوفسطايي ها است، ولي به دليل محو و نابود شدن آثار قدما نمي توان گفت چه نوع سخنوري و فن مناظره در ايران رايج بوده است. در اخبار و آثار آمده است كه دينداران

ايران زمين از جمله آرمان هايي كه از خدا تمنا داشتند، اسب هاي تندرو، فرزندان دلير و زبان آور بوده است. حتي در آثار پهلوي پيش از اسلام كتابي نوشته شده موسوم به «درخت آسوريك»، در مناظره بين «نخل» و «بز» كه مرحوم بهار آن را ترجمه كرده است. در مقدمه ديوان مرحوم پروين اعتصامي به صورت پرسش و پاسخ، مناظره گونه اي نوشته شده است و تذكر داده كه

[صفحه 29]

اين شيوه از قديم مخصوص ادبيات شمال و غرب ايران بوده است و پس از ظهور اسلام، فيلسوفان بزرگ ايران گام هاي بلندي در اين راه برداشته اند. [22].

در آغاز قرن دوم هجري در اثر رابطه ي مسلمانان با ملت هاي ديگر و ترجمه كتاب هاي يوناني و ايراني به عربي و نفوذ فرهنگ بيگانه، تمايلات ملحدانه و جريانات انحرافي ظهور يافت. ملحدان مي كوشيدند در مكه و مدينه، سفر و حضر، مسجد پيامبر و كليه اماكن مقدس ديگر به ترويج انديشه هاي باطل خود بپردازند، ولي هرگز تأثير تشنج آميزي به وجود نمي آمد. امام صادق عليه السلام با سعه ي صدر و حوصله عجيبي به رد اشكالات ماده گرايان مي پرداخت.

مفضل بن عمر، از اصحاب امام صادق، مي گويد: شبي در باغي ميان قبر و منبر نشسته بودم و در فكر شرف و كرامت هايي بودم كه خداوند به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اعطا كرده، ناگهان ابن ابي العوجاء از راه رسيد و در نقطه اي نشست كه سخنان او را مي شنيدم، به يكي از اطرافيانش مي گفت صاحب اين قبر (رسول خدا) به كمال عزت و قدرت دست يافته است. دوستش گفت: فيلسوفي بود كه ادعاي مرتبه و منزلت بزرگي داشت.

ابن ابي العوجاء گفت: سخن

درباره ي اين پيغمبر را رها كن كه عقلم درباره ي او حيران و انديشه ام درباره ي او به تحير و گمراهي كشيده شده است. درباره ي موضوعي حرف بزن كه قابل گفت و گو باشد. وي از آغاز پيدايش پديده ها سخن به ميان كشيد و گمان مي كرد كه پديده ها خود به خود به وجود آمده اند و هيچ دست تدبير و سازنده و مدبري در آن سهيم نبوده است. موجودات بدون مدبر وجود يافته اند و جهان بر همين اساس و

[صفحه 30]

منوال بوده و خواهد بود.

مفضل مي گويد: از خشم و عصبانيت نتوانستم خود را نگه دارم. گفتم: اي دشمن خدا، در آيين حق به الحاد گرفتار آمدي و خداوند سبحان را منكر شدي، خدايي كه تو را به بهترين شكل آفريده و به كامل ترين وجه پرداخته و متحولت ساخته تا بدين مرتبه رسيده اي، اگر در خويشتن خويش بينديشي و احساسات لطيف و فطرت پاكت را تصديق كني، دلايل ربوبيت، آثار صنع و شواهد جلال و قدس را در خلقت خود روشن خواهي يافت و براهينش را آشكار خواهي ديد.

ابن ابي العوجاء گفت: اي مفضل، اگر اهل كلام باشي با تو سخن مي گويم و اگر دليلت روشن شد مدعايت را مي پذيرم و از تو پيروي خواهم كرد و اگر از اهل كلام نيستي، ما را با تو سخني نيست و اگر از ياران جعفر بن محمد هستي، او هرگز با ما چنين سخن نمي گويد و با شيوه تو با ما مجادله نمي كند. او سخنان ما را بيش از آنچه شنيده اي، شنيده است ولي در مقام گفت و گو هرگز دشنامي به ما نداده و نقدي نكرده است. او همواره بردبار، با

وقار و عاقل و استوار است. به سخن ما گوش فرا مي دهد، كلام ما را مي شنود و به حرف ما توجه مي كند. وقتي فكر مي كنيم كه حجت و دلايل و مدعاي خود را خوب و كامل گفته ايم، حجت ما را با دلايلي ساده و خطابه اي كوتاه، ابطال مي سازد، ما را به پذيرش دليل خود وادار مي كند، عذر ما را منتفي مي سازد و ديگر ما نمي توانيم به او پاسخي بدهيم. پس اگر از اصحاب او هستي همچون او با ما سخن بگو. [23].

[صفحه 31]

جدل چيست؟

معناي لغوي

ماده «ج د ل» علي رغم اشتقاقات مختلف، به معناي واحدي بر مي گردد كه عبارت است از: استواري، استحكام و شدت. [24].

راغب هم اصل آن را از «جدلت الحبل»، يعني «أحكمت فتله» دانسته است. او در ادامه مي نويسد:

الجدال المفاوضة علي سبيل المنازعة والمغالبة [25].

گفت و گو به شيوه كشمكش و برتري جويي را جدل نامند.

مرحوم مظفر درباره معني اين واژه مي نويسد:

سختي و ستيزه جويي در خصومت و دشمني به وسيله گفتار كه غالبا با به كار بستن نيرنگ كه گاهي دور از عدل و انصاف است، همراه مي شود؛ لذا شريعت مقدس اسلام آن را نهي نموده است؛ به

[صفحه 32]

ويژه در ايام حج (فلا رفث و لا فسوق و لا جدال في الحج) [26] و اعتكاف [27].

معناي اصطلاحي
اشاره

جدل در اصطلاح داراي دو مفهوم است: يكي مطلق و كلي كه در تمام علوم به كار مي رود و ديگري مفهوم خاص كه مراد از آن يكي از اقسام صناعات خمسه ي منطق است كه عبارتند از: برهان، جدل، خطابه، مغالطه و شعر. پس جدل به يك معنا از فروع علم مناظره است و در اصطلاحات فقهي به كار مي رود و به معناي ديگر، از گونه هاي قياس در علم منطق است. [28].

شيخ طبرسي در معني جدل مي نويسد:

جدل عبارت از منصرف كردن خصم است از روش و مذهبش به وسيله دليل و برهاني كه براي او اقامه مي شود.

همچنين در معني و جادلهم بالتي هي أحسن [29] مي نويسد:

با آنها به وسيله ي نيكوترين چيزي كه داري، مناظره كن و آنها را با رفق و مدارا و آرامش، از فكر و عقيده اي كه دارند منحرف نما. [30].

جدل به معناي عام

جدل در اين معنا، همان رويارويي هايي است كه به هدف غلبه يافتن و اسكات خصم به كار گرفته مي شود و در همين معناست كه مرحوم مظفر مناظره را با جدل مترادف مي داند. [31] ابن خلدون مي گويد:

[صفحه 33]

جدل در اصطلاح استدلال هاي فقهي عبارت از شناختن آداب مناظره اي است كه ميان پيروان مذاهب فقهي و جز آنان روي مي دهد... جدل عبارت از شناسايي قواعد، حدود و آداب استدلالي است كه به وسيله آن انسان به حفظ عقيده يا بطلان آن، رهبري شود؛ خواه آن رأي از فقه باشد، يا از علوم ديگر. [32].

جدل به معناي خاص

جدل در اين اصطلاح به عنوان دومين صنعت از صناعات پنجگانه در منطق محسوب مي شود. مرحوم مظفر مي نويسد:

جدل صناعتي است علمي كه به وسيله آن قادر شوند بر اقامه حجت از مقدمات مسلمه [33] بر هر مطلوبي كه بخواهند و محافظت هر وضعي كه اتفاق افتد بر وجهي كه نقض بدان متوجه نشود بر حسب امكان. [34].

بنابراين چون جدل عبارت است از بحث و سؤال و جواب ميان دو فرد به گونه اي خاص، لذا كسي كه از عقيده اي دفاع مي كند «حافظ وضع» يا «مجيب» ناميده مي شود. از آنجايي كه از دليل و عقيده اي كه به آن ملتزم است، دفاع مي كند، حافظ وضع است و به خاطر اين كه به سؤال هاي خصم خود پاسخ مي دهد، مجيب است. اين فرد همواره تلاش مي كند به امري ملزم نشود. فردي كه مي خواهد عقيده ي او را نقض كند، «سائل» يا «ناقض وضع» ناميده مي شود و تلاش مي كند وضعي را خراب نمايد.

[صفحه 34]

انواع جدل
اشاره

با توجه به اين كه جدل از عناويني است كه در فرهنگ قرآني و روايي گاهي با مذمت و نكوهش همراه بوده و خداوند نيز آن را به عنوان پاسخ گويي به شيوه هاي جدلي معاندين و دشمنان اسلام به پيامبر دستور فرموده تا جدال را به كار گيرد نه به شيوه اي كه آنها از آن استفاده مي كردند، بلكه دستور داده تا «جدال احسن» نمايد و در اين صورت به جدل، رنگ هدايتي و حق جويي را بخشيده است؛ لذا دو نوع جدل داريم كه عبارتند از: 1. جدل به احسن، 2- جدل به غير احسن

جدال به احسن

امام صادق عليه السلام در پاسخ شخصي كه تصور مي كرد جدال به طور كلي حرام و ممنوع است، فرمودند: جدال به غير احسن در اسلام نهي شده است، ولي آيا نشنيده ايد كه قرآن مي فرمايد:

و لا تجادلوا أهل الكتاب الا بالتي هي أحسن [35].

و با اهل كتاب جز به شيوه جدال احسن بحث و مجادله نكنيد.

و آيا نخوانده اي كه فرمود:

ادع الي سبيل ربك بالحكمة و المؤعظة الحسنة و جادلهم بالتي هي أحسن [36].

اي رسول مردمان را با حكمت و برهان و موعظه نيكو به راه خدا دعوت نما و با بهترين شيوه با آنها مناظره كن.

و حال چگونه است كه مي گويي خداوند جدال را مطلقا حرام نموده است؟ در صورتي كه خداوند مي فرمايد:

[صفحه 35]

و قالوا لن يدخل الجنة الا من كان هودا أو نصاري تلك أمانيهم قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين [37].

گفتند: هرگز به بهشت راه نيابند جز يهوديان و نصاري. اي پيامبر بگو اين فقط آرزوي شماست. بگو برهان خود را بياوريد اگر راستگو هستيد.

خداوند متعال آوردن برهان و دليل

را شاهد و گواه راستي و صحت گفتارشان قرار داد و دست يافتن به علم را بر اقامه برهان متوقف نمود. آيا جز در جدال به احسن، برهان آورده مي شود؟

حضرت پس از توضيح جدال به غير احسن فرمودند: اما جدال به احسن همان است كه خداوند به پيامبرش امر فرمود تا با كسي كه رستاخيز و پس از مرگش را انكار مي كند، به مجادله برخيزد خداوند مي فرمايد:

و ضرب لنا مثلا و نسي خلقه قال من يحيي العظام و هي رميم. [38].

و (آن فرد مشرك) براي ما مثلي (جاهلانه) زد و آفرينش خود را فراموش كرد و گفت اين استخوان هاي پوسيده را باز چه كسي زنده مي كند؟

خداوند متعال در رد حرف او به پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:

قل يحييها الذي انشأها اول مرة و هو بكل خلق عليم [39].

بگو آن خدايي آنها را زنده مي كند كه اول بار حيات شان بخشيد، و او به هر خلقتي داناست.

آيا كسي كه از هيچ، او را آفريده از اين كه پس از پوسيدگي آن را بازگرداند، عاجز است؟ اما آغاز آن نزد شما سهمگين تر و دشوارتر است

[صفحه 36]

از بازگرداندنش.

امام صادق عليه السلام در ادامه فرمودند؛ خداوند متعال چنين فرمود:

الذي جعل لكم من الشجر الأخضر نارا فاذا أنتم منه توقدون [40].

آن خدايي كه از درخت سبز (تر و تازه) براي انتفاع شما آتش قرار داده است تا وقتي كه بخواهيد، برافروزيد.

يعني زماني كه خداوند آتش سوزاننده را در درخت سبز و تازه پنهان ساخت و سپس آن را بيرون كشيد، به شما فهماند كه بر بازگرداندن استخوان پوسيده توانمندتر است. پس از آن فرمود:

أو ليس الذي خلق السماوات

والأرض بقادر علي أن يخلق مثلهم بلي و هو الخلاق العليم. [41].

آيا آن خدايي كه آسمان ها و زمين را آفريد، بر آفرينش مانند شما قادر نيست كه چون مرديد شما را زنده گرداند؟ آري البته قادر است و او آفريننده ي داناست.

امام صادق عليه السلام مي فرمايد: در اين هنگام كه خلقت آسمان ها و زمين در پندارها و توان شما نسبت به بازگرداندن شي ء پوسيده عظيم تر و فراتر است، پس چگونه است كه كار عجيب تر و دشوارتر در نزد خودتان را بر خدا روا مي داريد، ولي كار آسان تر در نزد خودتان كه اعاده شي ء پوسيده است را براي خداوند قادر، روا نمي داريد؟

سپس فرمود: اين جدال به احسن است؛ چرا كه كوتاه نمودن و قطع بهانه كافران و از بين بردن شبهه ي آنها در آن روشن است. [42].

با توجه به اين روايت، اگر مناظره در راستاي از بين بردن بهانه كافران

[صفحه 37]

صورت پذيرد، مطلوب و مستحسن است. عذر و بهانه كافران به خاطر جهل و ناآگاهي، نداشتن حجت و برهان، بي پاسخ ماندن سؤالات و... است كه همه آنها در يك مناظره ي برهاني و هدفدار قابل رفع مي باشد.

در جدال حق، هدف تحقير طرف و اثبات تفوق و پيروزي بر او نيست، بلكه هدف نفوذ در افكار و اعماق روح او است. به همين دليل شيوه ي مجادله به احسن با جدال باطل در همه چيز متفاوت است. لذا شخص مجادله كننده براي نفوذ در طرف مقابل، بايد از وسايل زير استفاده كند كه در قرآن مجيد اشارات جالبي به آنها اشاره شده است:

1. نبايد اصرار داشته باشد كه مطلب حق را به عنوان گفته ي او بپذيرد، بلكه اگر بتواند كاري

كند كه طرف مقابل آن مطلب را نتيجه فكر خود بداند، بسيار مؤثرتر خواهد بود. به تعبير ديگر طرف مقابل فكر كند اين انديشه از درون وجود خودش جوشيده و فرزند روح او است تا به آن علاقه مند شود.

شايد سر اين كه قرآن مجيد بسياري از حقايق مهم، اعم از توحيد، نفي شرك و مسائل ديگر را در قالب استفهام مطرح مي كند و مثلا بعد از ذكر دلايل توحيد مي گويد: «أ اله مع الله [43] آيا با وجود خداي يكتا، خدايي هست؟» همين امر باشد.

2. بايد از هر چيزي كه حسن لجاجت طرف مقابل را بر مي انگيزد خودداري نمود. قرآن مجيد مي گويد:

و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبوا الله عدوا بغير علم... [44].

[صفحه 38]

و شما آنان كه غير خدا را مي خوانند، دشنام ندهيد، تا مبادا آنان هم از روي دشمني و جهالت خدا را دشنام دهند.

3. بايد در بحث ها در مقابل هر كس و هر گروه نهايت انصاف را رعايت كرد تا آن طرف حس كند گوينده به راستي در صدد روشن كردن واقعيات است. به عنوان مثال هنگامي كه قرآن از زيان هاي شراب و قمار سخن به ميان مي آورد، منافع جزئي مادي و اقتصادي آن را كه براي گروهي حاصل مي شود، ناديده نمي گيرد و مي فرمايد:

يسئلونك عن الخمر والميسر قل فيهما اثم كبير و منافع للناس و اثمهما اكبر من نفعهما. [45].

اي پيامبر از تو درباره حكم شراب و قمار مي پرسند بگو در اين دو گناهي بزرگ و سودهايي براي مردم است، اما زيان گناه آن دو بيشتر از سود آن هاست.

مسلما اين طرز سخن گفتن در شنونده تأثير عميق تري مي بخشد.

4. بايد در برابر

بدي ها و كينه توزي ها مقابله به مثل نكند، بلكه طريق محبت، رأفت و گذشت را پيش بگيرد؛ چرا كه «مقابله به ضد» در اين گونه موارد تأثير فوق العاده اي در نرم كردن قلب دشمنان لجوج دارد. چنانكه قرآن مجيد مي فرمايد:

لا تستوي الحسنة و لا السيئة ادفع بالتي هي أحسن فاذا الذي بينك و بينه عداوة كأنه ولي حميم. [46].

نيكي و بدي يكسان نيست. (اي پيامبر) بدي را با بهترين روش دفع كن، در اين هنگام آن كس كه بين تو و او دشمني است، گويي دوست صميمي است.

[صفحه 39]

جدال به غير احسن

امام صادق عليه السلام مي فرمايند:

اما جدال به غير احسن اين است كه بر مسئله ي باطلي گفت و گو كني و به امر باطل و بيهوده اي به تو اشكال شود و از دليلي كه خداوند برايت قرار داده است بهره نگيري. در اين صورت يا قول طرف مقابل را انكار مي كني يا مطلب حقي را كه او با آن، مدعاي باطل خود را به كرسي مي نشاند، منكر مي شوي. در هر حال به خاطر ترس از اين كه نكند آن حرف حق عليه تو تمام شود، منكر حرف حق مي شوي؛ چرا كه راه خلاصي از اين مخمصه را نمي داني. لذا بر شيعيان ما حرام است كه فتنه و بازيچه دست ديگر برادران يا غلط انديشان قرار گيرند. غلط انديشان و باطل گرايان درصددند نقطه ضعف هاي افراد را شناسايي كنند و آن را به عنوان دليلي بر تأييد مطلب باطل خود تلقي نمايند. افراد ضعيف نيز به خاطر ضعفي كه از فرد محق مي بينند، به ضلالت كشيده مي شوند.

حضرت در پايان گفتارشان در توضيح بيشتر جدال به غير احسن فرمودند:

اما جدال

به غير احسن آن است كه تو به دليل عدم توانايي در تميز و تشخيص بين حق و باطل، حق را انكار مي كني و طرف مقابل را با انكار حق از باطلش منصرف مي سازي و اين كار حرام است؛ زيرا تو هم مثل طرف مقابل باطل گرا شده اي. او حقي را منكر شد و تو هم حق ديگري را انكار نمودي. [47].

[صفحه 40]

قرآن و جدال احسن

قرآن كريم به مثابه معتبرترين و قطعي ترين سند اديان الهي، شيوه جدال را، اگر به صورت بهترين وجه باشد، تأييد كرده و دعوت مبلغان را بر آن استوار ساخته است:

ادع الي سبيل ربك بالحكمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالتي هي أحسن. [48].

اي رسول به حكمت و برهان و موعظه نيكو به راه خدا دعوت كن و با بهترين روش با اهل جدل مناظره نما.

از آنجا كه مناظره گاهي به جدل و ستيز نامطلوب كشيده مي شود و به جاي دستيابي به حقيقت، به خصومت منتهي مي گردد، قيد «احسن» را افزوده تا عالي ترين شيوه را به پيروانش بياموزد. قرآن در مقام مجادله ناروا مي فرمايد:

قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين [49].

بگو بر ادعاي خود برهان و دليلي بياوريد اگر راست مي گوييد.

قرآن كريم روح حق طلبي و پيروي از بهترين سخن را به پيروانش خاطرنشان كرده و مي فرمايد:

... فبشر عباد - الذين يستمعون القول فيتبعون أحسنه [50].

بندگان را بشارت ده - آن بندگان كه چون سخني را بشنوند، از نيكوترين آن پيروي مي كنند.

اسلام اجازه نمي دهد كسي در مباحث علمي و اعتقادي از جهل و گمان و تعبد كوركورانه استفاده كند:

[صفحه 41]

و لا تقف ما ليس لك به علم ان السمع والبصر والفؤاد كل أولئك كان عنه

مسؤلا [51].

و هرگز بر آنچه علم نداري دنبال نكن چرا كه چشم و گوش و دل همه مسئول هستند.

از سوي ديگر با آيه ي «لا اكراه في الدين قد تبين الرشد من الغي [52]؛ هيچ اكراه و اجباري در دين نيست. راه هدايت از گمراهي روشن و آشكار گرديد» آزادي عقيده را اعلام كرده و همزمان از پويندگان معرفت مي خواهد تعصبات ناروا، ترس، طمع و مصلحت انديشي هاي شخصي را كنار بگذارند و با تجهيزات كامل، رسالت هدايت مردم جهان را به عهده بگيرند و آنان را به خير و سعادت دعوت نمايند و اگر حكمت و برهان مؤثر واقع نشد، از طريق مجادله احسن آنها را هدايت و اقناع نمايند.

اين نوع مناظره، نه تنها با آزادي عقيده تعارض و تضادي ندارد بلكه مظهر وجود آزادي است. چون انسان ذاتا حقيقت طلب و جستجوگر مي باشد و همواره مايل است حق را بشناسد و در مقابل آن تسليم شود. از اين رو، بهترين راه عرضه نظرات از طريق مواجهه و نقادي آن هاست.

در مناظرات اسلامي هدف واقعي، بر طرف ساختن موانع و كشف حقيقت مي باشد و تنها ابزارهاي وصول به حق و كشف حقايق، عقل، منطق، دليل و برهان است و معيار صحت و سقم استدلال نيز مطابقت آن با واقع مي باشد.

[صفحه 42]

سرچشمه اصلي مجادله به باطل
اشاره

با توجه به آيات قرآن كريم منشأ و سرچشمه ي اصلي مجادله به باطل مي تواند موارد زير باشد كه عبارتند از:

پايمال نمودن حق و اثبات باطل

و يجادل الذين كفروا بالباطل ليدحضوا به الحق و اتخذوا آياتي و ما أنذروا هزوا. [53].

و كافران با سخنان بيهوده و باطل مي خواهند با شيوه ي جدل، حق را پايمال سازند و آيات مرا و آنچه را كه براي انذارشان آمد، به استهزاء گرفتند.

و جادلوا بالباطل ليدحضوا به الحق فأخذتهم فكيف كان عقاب. [54].

و با سخن بيهوده و باطل مجادله كردند تا حق را پايمال سازند سپس ما آنها را به كيفر كفر گرفتيم و چه سخت عقوبت نموديم.

نداشتن دليل و برهان

ان الذين يجادلون في آيات الله بغير سلطان أتاهم ان في صدورهم الا كبر ما هم ببالغيه فاستعذ بالله انه هو السميع البصير [55].

آنان كه در آيات خدا بي هيچ حجت و برهاني راه انكار و جدل را پيمودند، جز تكبر و نخوت چيزي در دل ندارند كه به آرزوي نفساني هم نخواهند رسيد. پس تو (از شر آن ها) به خداوند پناه ببر كه او شنوا و بيناست.

جهالت

جهالت يكي از عوامل مجادله به باطل است.

لخلق السماوات والأرض أكبر من خلق الناس و لكن أكثر الناس لا يعلمون. [56].

[صفحه 43]

البته خلقت آسمان ها و زمين بزرگ تر از آفرينش بشر است و ليكن بيشتر مردم نمي دانند.

در حالي كه در آيات ديگر مسئله «كبر» مطرح شده بود. اين دو رابطه ي نزديكي با هم دارند؛ چرا كه سرچشمه ي كبر، جهل و ناداني و نيز عدم شناخت قدر خود با مقدار علم و دانايي خويشتن است. [57].

و من الناس من يجادل في الله بغير علم و يتبع كل شيطان مريد. [58].

و برخي از مردم از روي جهل و ناداني در كار خداوند جدل مي كنند و از هر شيطان گمراه كننده اي پيروي مي كنند.

و من الناس من يجادل في الله بغير علم و لا هدي و لا كتاب منير [59].

و برخي از مردم از روي جهل و گمراهي و بدون هيچ كتاب و حجت روشن، در امر الهي به جدال مي پردازند.

پيروي از وسوسه هاي شيطاني

... ان الشياطين ليوحون الي أوليائهم ليجادلوكم و ان أطعتموهم انكم لمشركون [60].

و همانا شياطين، دوستان خود را سخت وسوسه مي كنند تا با شما به مجادله برخيزند و اگر از آنها پيروي كنيد همانا شما مشرك خواهيد شد.

عناد با حق و اصرار بر باطل

و يعلم الذين يجادلون في آياتنا ما لهم من محيص [61].

و آنان كه در آيات ما راه جدل را مي پيمايند بدانند كه براي آنها از قهر

[صفحه 44]

و عذاب ما هيچ مفر و نجاتي نيست.

يجادلونك في الحق بعد ما تبين كأنما يساقون الي المؤت و هم ينظرون. [62].

آنان در حكم حق با تو مجادله كردند بعد از اين كه حق روشن و آشكار گرديد. گويي آنها را به سوي مرگ مي كشند و آنها به چشم مي بينند.

كبر و غرور

ان الذين يجادلون في آيات الله بغير سلطان أتاهم ان في صدورهم الا كبر ما هم ببالغيه فاستعذ بالله انه هو السميع البصير [63].

آنان كه در آيات خدا بي هيچ حجت و برهاني راه انكار و جدل را پيمودند، جز تكبر و نخوت چيزي در دل ندارند كه به آرزوي نفساني هم نخواهند رسيد. پس تو (از شر آن ها) به خداوند پناه ببر كه او شنوا و بيناست.

سرنوشت ستيزه جويان مغرور

خداوند متعال در قرآن كريم سرنوشت كساني را كه در آيات الهي به مجادله بر مي خيزند و در برابر دلايل نبوت و محتواي دعوت انبيا سر تسليم فرود نمي آورند، ترسيم كرده است. آنجا كه مي فرمايد:

آيا نديدي كساني كه در آيات الهي مجادله مي كنند چگونه از راه حق منحرف مي گردند.

گفتگوهاي توأم با لجاجت و عناد، تقليدهاي كوركورانه و تعصب هاي بي پايه و اساس، سبب مي شود كه از صراط مستقيم به بيراهه كشيده

[صفحه 45]

شوند؛ چرا كه حقايق تنها در پرتو روح حق جويي آشكار مي گردد.

نكته قابل توجه اين كه خداوند متعال بارها از «مجادله كنندگان در آيات الهي» سخن به ميان آورده است كه در مواردي به صورت «ان الذين يجادلون في آيات الله» مطرح شده و قرائن نشان مي دهد كه مقصود از «آيات الله» همان آيات نبوت و محتواي كتب آسماني است. البته از آنجا كه آيات توحيد و مسائل مربوط به معاد نيز در كتب آسماني مطرح بوده، آنها نيز در قلمرو و مجادله ي آنها قرار داشته است.

اين گونه افراد كه آيات الهي را تكذيب كرده اند براي توجيه عقايد و اعمال زشت خود مرتبا به مجادله و گفتگوهاي بي اساس مي پردازند. [64] توجه به اين نكته نيز

لازم است كه «يجادلون» به صورت فعل مضارع است كه دلالت بر استمرار دارد.

[صفحه 47]

آداب و آفات مناظره

شرايط و آداب بحث و مناظره
اشاره

با توجه به اين كه مناظره در احكام دين، جزئي از دين است و شرايط، محل و زمان خاصي دارد هر كس كه به مناظره مشغول مي گردد، بايد شرايط و آداب آن را رعايت نمايد. همچنين اگر در اين امر از گذشتگان خصوصا اهل بيت عليهم السلام پيروي نمايد، موفقيت هايي را به دست مي آورد؛ چرا كه اخذ كليه علوم ديني از ايشان چه به صورت شفاهي، روايات وارده و يا به واسطه استنباط از اخبار و آثار و رواياتشان لازم و ضروري است؛ زيرا اهل بيت جز براي رضاي خدا و طلب حق مناظره نمي كردند.

مناظره و تبادل فكر و نظر، به عنوان يكي از شيوه هاي تبليغي، در صورتي كه اصول، شرايط و ضوابط خاص آن رعايت شود، مي تواند در راستاي دعوت و تبليغ به عنوان كاري مقدس و هدفدار، موفقيت هايي را حاصل نمايد. هر كس براي خدا و در راه او مناظره نمايد و هدفش جز به دست آوردن حق و اعتلاي آن نباشد، داراي علايم و مشخصاتي است كه

[صفحه 48]

از رهگذر آن، شروط و آداب مناظره روشن خواهد شد.

علماي اسلامي در جهت تحقق هدف متعالي آيه ي «ادع الي سبيل ربك بالحكمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالتي هي أحسن» [65] موارد و حدودي را تحت عنوان آداب و اصول مناره ذكر كرده اند و حفظ و رعايت آنها را در مقدمه ي ورود به بحث مناظره لازم دانسته اند كه در زير به برخي از آنها اشاره مي كنيم.

قداست هدف؛ اثبات حق و حق جويي

هدف از مناظره بايد مقدس باشد. يعني مقصود مناظره كننده بايد اظهار و اثبات يك حقيقت باشد نه تظاهر، خود را مطرح كردن و ابراز حس غلبه و پيروزي. هدف و

مقصود مناظره كننده بايد رسيدن به حق و يافتن و نماياندن آن باشد. منظور اهل بحث و مناظره نبايد به كرسي نشاندن گفتار و نظريه خود و اظهار حق بودن خويشتن باشد. اين گونه هدف گيري در بحث و مناظره، جدال و ستيزه تلقي مي شود.

از نشانه هاي الهي بودن هدف مناظره اين است كه مناظره كننده جز در مواردي كه اميد تأثير در طرف مقابل وجود دارد، وارد مناظره نگردد و اگر بداند طرف بحث او، سخن وي را نمي پذيرد، زير بار حق نمي رود و بر رأي و نظر خود پافشاري مي كند، اگرچه خطا و اشتباه او كاملا روشن باشد، مناظره با او جايز نيست، زيرا بر اين گونه مناظرات، آفات و نتايج سوئي مترتب مي گردد. [66].

از ديگر اهداف مناظره روشن شدن نظرات باطل است. دو عقيده

[صفحه 49]

متضاد بايد در مقام مجادله احسن و مناظره بررسي و نقد گردد تا بطلان يك عقيده و حق بودن نظريه ديگر معلوم گردد. در مقام مجادله، نبايد انگيزه تحميل عقيده و ارائه معلومات و اطلاعات منظور باشد؛ زيرا اين گونه اهداف، مناظره را به جدال و مراء مي كشاند و خصومت و لجاجت را ايجاد مي كند. در اين صورت نه تنها ابهامات زايل نمي گردد، بلكه بر تاريكي ها و غموض آنها نيز افزوده مي شود.

مناظره كننده بايد در به دست آوردن حق، همچون كسي باشد كه دنبال گمشده خويش است؛ چرا كه:

الحكمة ضالة المؤمن فحيثما وجد أحدكم ضالته فليأخذها [67].

حكمت، گم شده ي مؤمن است پس هر جا يكي از شما گم شده خود را يافت آن را برگيرد.

نبايد در اين كه حق به دست او يا به دست شخص ديگري ظاهر مي شود،

فرق و امتيازي ببيند. بنابراين اگر طرف مقابل او در مناظره، وي را به اشتباهش آگاه ساخت و حق را برايش آشكار نمود، بايد از او بپذيرد. [68].

اولويت امر به معروف و نهي از منكر نسبت به مناظره

اشتغال به مناظره در صورتي درست است كه وظايف و تكاليف ديگري كه مهم تر از آن است، در ميان نباشد، اگر مناظره درباره ي امر واجب به صورت مشروع برگزار گردد، به عنوان انجام يكي از واجبات كفايي

[صفحه 50]

محسوب مي شود. اما اگر وظيفه و تكليف ديگري كه داراي وجوب عيني و يا كفايي و مهم تر از خود مناظره است در ميان باشد، اقدام به مناظره جايز نخواهد بود.

از جمله اين واجبات امر به معروف و نهي از منكر است كه ممكن است مناظره كننده در مجلس مناظره با يك سلسله از منكرات مواجه گردد. همچنين گاهي مناظره كننده راجع به مسئله اي بحث و مناظره مي كند كه هيچ وقت براي كسي پيش نمي آيد و يا به ندرت اتفاق مي افتد. بنابراين مناظره بايد در مورد مسائل مهمي صورت پذيرد و يا به مسائلي بپردازد كه قريب الوقوع مي باشد؛ چرا كه مناظره در مسائل نادر، رياضت فكري و استدلال و تحقيق بسيار مي طلبد.

بر اساس مراتب امر به معروف و نهي از منكر، مناظره مطلوب و مستحسن مناظره اي است كه مورد نياز بوده و نسبت به ساير مسايل در اولويت قرار گيرد. مناظره بايد به وقايع مهم ديني يا مسئله قريب الوقوع، اختصاص يابد.

به عبارت ديگر بايد موضوع مهم و حياتي را محور قرار دهد نه يك امر جزئي و پيش پا افتاده؛ چرا كه اگر هر مسئله كم ارزش و يا مسائلي كه در آينده بسيار دور اتفاق مي افتد، مورد بحث

و مناظره قرار گيرد، موجب اتلاف وقت مي گردد. همچنين مسائل ديني مورد بحث قرار مي گيرد، بايد از جمله موضوعاتي باشد كه طرفين صلاحيت بحث درباره ي آن را داشته باشند. در هر صورت مناظره بايد سرنوشت ساز باشد. [69].

[صفحه 51]

مناظره با افراد برجسته ي علمي

مناظره بايد با افرادي صورت پذيرد كه داراي استقلال علمي، صاحب نظر، برجسته و معروف باشند تا در صورتي كه مناظره كننده طالب حق باشد، بتواند از بياناتشان سودمند گردد. اكثر مناظره كنندگان از مناظره با دانشمندان چيره دست و بزرگان علم احتراز مي جويند؛ چون مي ترسند مبادا حق از رهگذر بيان آنها پديدار و آشكار گردد. لذا علاقه دارند با اشخاصي كه از لحاظ علمي در درجه ي پايين تري قرار دارند مناظره كنند تا بتوانند افكار خود را بر چنين افرادي تحميل نمايند. [70].

نيرنگي كه صاحبان مسلك ها مذاهب دارند، همواره شاگردان خود را براي مناظره به مصاف مي فرستند تا در صورت محكوميت، بحث و گفت و گو به سرانجام مطلوب نرسد. بنابراين براي تثبيت حق بايد با افراد بلند پايه و معروف به مناظره پرداخت تا مباحث به نتيجه مطلوب برسد.

داشتن اخلاص و انصاف در مناظره

مناظره كننده بايد خود را داعي الي الله بداند و پيوسته رسالت هدايتگري و روشنگري را در جهت اعتلاي كلمه حق، بر دوش خود احساس كند و علم و دانش را با اين هدف كه با نابخردان در افتد، با دانشمندان به جدال و ستيزه برخيزد و يا نظر مردم را به خود معطوف سازد، فرا نگيرد؛ بلكه در گفتارش پويايي همان اهدافي باشد كه در پيشگاه خداوند متعال قرار دارد؛ چرا كه آنچه نزد خداست، پايدار و فنا ناپذير است.

مناظره كننده نبايد طرف مقابل خود را در مناظره در انتقال از دليلي به دليل ديگر و يا از سؤالي به سؤال ديگر باز دارد، بلكه بايد امكاناتي را به

[صفحه 52]

وجود آورد تا آنچه در ذهن خويش فراهم آورده به كار گرفته و آن را

ارائه نمايد و از خلال سخنان وي آنچه را مورد احتياج او در رسيدن به حق و حقيقت است، استخراج نمايد. همان طور كه بيان شد هدف مناظره عبارت از رسيدن به حق است و اگر در ضمن مناظره به آن دست يافت، بايد آن را بپذيرد و خداي متعال را سپاس گويد. [71].

رعايت ادب در مباحثه و رويارويي

مناظره بايد در چارچوب اخلاق پسنديده انجام شود تا به ستيزه جويي و ناسزاگويي و تكفير منتهي نگردد. براي يك مؤمن مقابله به مثل و فحاشي صحيح نيست، بلكه بايد با اخلاق نيكو و پرهيز از درگيري ها طرف مقابل را متقاعد كرد تا اگر تفاهم حاصل نشد، دوري و تنازع هم ايجاد نشود. بايد از كلمات محبت آميز استفاده شود و مناظره با طرف مقابل محترمانه و مؤدبانه صورت گيرد.

مناظره كننده بايد پيوسته از الفاظ محكم و قوي بهره گيرد و از به كارگيري الفاظ ناشايست بپرهيزد، بايد از عبارت ركيك و كنايات اهانت بار و امثال آن كه موجب بر انگيخته شدن انواع حساسيت و كينه توزي مي گردد اجتناب نمايد؛ چرا كه در اين صورت مناظره از حالت «احسن بودن» خارج شده و به ستيزه جويي و دشمني مي انجامد.

مناظره كننده در هنگام بحث و گفت و گو صدايش را از حالت متعارف و معمول بلندتر نكند؛ زيرا اين كار نشانه ضعف و مغلوبيت است. بايد همواره با لحني آرام و متين سخن بگويد تا گفتار او تأثير بيشتري در طرف مقابل داشته باشد.

[صفحه 53]

رعايت ادب و نزاكت در مناظرات اقتضا مي كند كه به سخنان يكديگر دقيقا گوش فرا داده و كلام همديگر را قطع نكنند ولو اين كه مقصود او

را قبل از تمام شدن كلامش بفهمد. اخلاق مناظره ايجاب مي كند طرفين به يكديگر مجال سخن گفتن بدهند و تا مطلب طرف مقابل تمام نشده، كلامش را قطع نكند، تا هم مقصود او را كاملا بفهمد و هم اين كه محترمانه برخورد كرده باشد. دور از ادب و نزاكت است كه انسان در بين كلام ديگري حرف بزند. چه بسا ممكن است گفتار طرف مقابل مجمل و مبهم بماند و پاسخ با پرسش، تناسب پيدا نكند.

تا بحث درباره يك موضوع به جايي نرسيده، وارد مبحث ديگري نشوند؛ چرا كه در اين صورت بحث ها با هم مخلوط شده و نتيجه اي حاصل نمي شود.

اجتهاد مناظره كننده

بعضي معتقدند كه مناظره كنندگان بايد در فن مناظره مجتهد باشند، ولي گروهي پا را فراتر گذاشته و اظهار داشته اند كه بايد مجتهد و صاحب نظر باشند تا در همه مسائلي كه پيش مي آيد بتوانند نظرات خود را بيان نمايند. ليكن حق اين است كه مناظره كننده در شيوه مناظره بايد اجتهاد داشته باشد و در موضوعي كه به مناظره گذاشته مي شود تا سر حد اجتهاد پيش رفته باشد.

براي شركت كنندگان در مناظره لازم است توان خود را در آوردن تمثيل و تشبيه تقويت نمايند، از اشعار و متون ديني، فلسفي، علمي و كلمات بزرگان و حوادث تاريخي نيز بهره گيرند. مناظره كنندگان بايد بر محتواي بحث مسلط بوده و پيش از شركت در جلسه، درباره ي موضوع

[صفحه 54]

بحث و تحقيق كرده باشد و با ابعاد مختلف آن آشنا باشد تا در مقام گفت و گو به معضل مبهمي گرفتار نگردد و در سير بحث متوقف نشود. مناظره آگاهي و مايه هاي علمي لازم دارد

و گرنه به بن بست كشيده مي شود. به همين جهت امام صادق عليه السلام بعضي از اصحابش را از مناظره كردن نهي مي كرد.

آفات و نتايج سوء مناظره نادرست
اشاره

در اين قسمت به آفات مناظره نادرست و نتايج سوء آن مي پردازيم تا روشن شود كه مجادله به غير احسن چگونه موجبات شكست در بحث و گفت و گو را فراهم مي كند. مناظره اي كه به منظور غلبه بر ديگران، فضل فروشي و مباهات صورت پذيرد، سرچشمه ي رفتارهايي است كه از نظر خداوند متعال، ناستوده و از ديدگاه شيطان، پسنديده است.

اگر حس علاقه به غلبه بر ديگران و اسكات آنها در مناظره و نيز جاه طلبي و مباهات، بر روحيه ي كسي مستولي گردد، اين گونه تمايلات وي را به اظهار و ارتكاب علني تمام پليدي ها سوق مي دهد كه به عنوان آفات و نتايج سوء مناظره هاي نادرست تلقي مي گردد. برخي از اين آفات عبارتند از:

نپذيرفتن حق

يكي از آفات مناظره، نپذيرفتن حق، كراهت از آن و حرص و تمايل شديد به مبارزه با آن از طريق جدال و ستيزه است. در اين صورت براي مناظره كننده از اين كه حق بر زبان طرف مقابل وي ظاهر گردد بسيار ناخوشايند است و در اين صورت با توسل به تلبيس و نيرنگ به منظور انكار حق

[صفحه 55]

مي كوشد مناظره ادامه يابد تا اين كه حق را پايمال سازد.

از اين رو، مبارزه و ستيزه جويي به صورت عادت و طبيعت ثانوي او مي گردد و براي اظهار فضل و خرده گيري از خصم، نسبت به هر سخني كه به گوشش مي رسد، اعتراض مي كند؛ گرچه طرف مقابل او بر حق باشد.

در نظر خداوند متعال، كسي كه حق را تكذيب مي كند و كسي كه به او افترا مي بندد، يكسانند و از نظر جرم و گناه روحي و اخلاقي با هم برابرند و در اين باره

مي فرمايد:

و من أظلم ممن افتري علي الله كذبا أو كذب بالحق لما جاءه أليس في جهنم مثوي للكافرين. [72].

آيا از كسي كه بر خداوند دروغ بست و با آنكه حق به او رسيده، آن را تكذيب كرد، ستمكارتر هست؟

اگر مباحثه و جدال صرفا براي غلبه و اسكات خصم باشد، نه تنها موجب نيل به اهداف مقدس نخواهد شد، بلكه باعث ظهور تكبر، غرور، حسد و خود باختگي مي شود. خصلت جاه طلبي، عجب و غرور را در غلبه كنندگان زنده كرده و روحيه ي يأس، شكست و انحطاط را در طرف مغلوب به وجود مي آورد. جاه طلبي و مباهات بر ديگران، سرچشمه بسياري از پليدي هاي اخلاقي است. پس عدم پذيرش حق و تكذيب آن، استكبار است و جدال نيز مستلزم چنين حالتي است؛ يعني اين كه انسان را وادار مي كند زير بار حق نرود و آن را تكذيب نمايد. [73].

از ابي درداء، وائله و انس روايت شده كه گفتند روزي پيامبر بر ما وارد شد در حالي كه بر سر يك مسئله ديني بحث و مجادله داشتيم. رسول خدا

[صفحه 56]

آن چنان سخت غضبناك شد كه تا آن زمان چنين خشمي از او نديده بوديم. سپس فرمود:

ملت هاي قبل از شما به علت مجادله و ستيزه جويي، گرفتار انحطاط و نابودي شدند. از مراء و جدال دست برداريد؛ زيرا يك فرد با ايمان با كسي به مجادله بر نمي خيزد و ستيزه گر، سخت زيانكار است. من در روز قيامت از ستيزه گران شفاعت نمي كنم و اگر كسي دست از مجادله بر دارد با اين كه مي داند حق با اوست، براي چنين شخصي سه قصر در بهشت ضمانت مي كنم. خداوند متعال

پس از شرك، مرا از مجادله نهي فرموده است. [74].

امام صادق عليه السلام در حديثي مي فرمايد:

ثلاث من لقي الله عزوجل بهن دخل الجنة من أي باب شاء من حسن خلقه و خشي الله في المغيب والمحضر و ترك المراء و ان كان محقا [75].

سه گروه هستند كه وقتي خداوند را ملاقات مي كنند به آنها مي فرمايد از هر دري كه مي خواهيد وارد بهشت شويد. آن سه دسته عبارتند از كسي كه خوش اخلاق است، كسي كه در آشكار و نهان از خداوند بترسد، و كسي كه مراء را ترك كند اگر چه بر حق باشد.

تظاهر و رياكاري

يكي ديگر از آفات مناظره، ريا و تظاهر نسبت به مردم، سعي و تلاش براي به دست آوردن دل آنان و جلب توجه آنها به خود مي باشد تا به اين وسيله رأي و نظر او را تأييد نموده و او را در برابر طرف مقابل در مناظره ياري نمايند. ريا، نوعي بيماري است كه انسان را به بزرگ ترين گناهان فرا

[صفحه 57]

مي خواند و مناظره كننده اي كه رياكار باشد، هدفش خودنمايي و جلب ستايش مردم نسبت به خود است و در روايتي آمده است:

ثلاث علامات للمرائي ينشط اذا رأي الناس و يكسل اذا كان وحده و يحب أن يحمد في جميع أموره. [76].

رياكار سه مشخصه و نشانه دارد: آنگاه كه مردم را مي بيند با نشاط مي گردد، هنگامي كه تنها است كسل و بي حال است و دوست دارد مردم او را در تمام كارهايش بستايند.

ان المرائي يدعي يوم القيامة بأربعة أسماء يا كافر يا فاجر يا غادر يا خاسر حبط عملك و بطل أجرك فلا خلاص لك اليوم فالتمس أجرك ممن كنت تعمل له

[77].

در روز قيامت شخص رياكار با چهار اسم خوانده مي شود: اي كافر، اي گناهكار، اي فريبكار متظاهر، و اي زيانكار. عمل و رفتار تو نابود شد و اجر و پاداش تو تباه گشته است. امروز هيچ راه نجاتي نداري. پس بايد اجر و پاداشت را از كسي مطالبه كني كه به خاطر او عمل مي كردي.

شخص رياكار و كسي كه اهل تظاهر و فضل فروشي باشد، هدفش جز غلبه و اسكات خصم و كسب شهرت و شخصيت اجتماعي نيست و با چنين روحيه اي نمي توان در دل ها نفوذ كرد و حق را به پيروزي رسانيد؛ زيرا شهرت طلبي، كسب موقعيت اجتماعي و رياكاري براي هميشه مخفي نمي ماند، بلكه از فحواي كلام و لحن مناظره كنندگان كاملا معلوم مي گردد و حتي از اين كه بگذريم باعث فساد روح و اخلاق مي شود و در

[صفحه 58]

نتيجه مناظره به هدف هاي صحيح و نتايج مطلوب نمي رسد. [78].

خشم و غضب

غالبا مناظره كننده نمي تواند خود را از تيررس خشم و غضب دور نگه دارد به ويژه اگر به سخن او ايراد و اشكال وارد نمايند، گفتار و سخن او را رد كنند و استدلال او در مقابل مردم غير قابل قبول تلقي گردد. خشم و غضب مناظره كننده، گاهي به حق و گاهي نادرست و نارواست. خداوند متعال و رسول گرامي او، خشم و غضب را، به هر كيفيتي كه صورت پذيرد، نكوهش كرده اند.

روايت شده كه شخصي به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم عرض كرد: مرا به عملي راهنمايي و توصيه فرما كه مختصر و سودمند باشد. حضرت فرمودند: خشمگين نشو. آن مرد دوباره همان درخواست خود را تكرار كرد، باز

هم حضرت فرمودند: خشمگين نشو.

خشم و غضب آفت مناظره است. آنان كه مورد اعتراض قرار مي گيرند و دلايلشان را به حق و يا ناروا نقض مي نمايند، ناگهان بر مي آشوبند و فضاي مناظره را به جنگ و جنجال مي كشانند.

مناظره بايد بر اساس خيرخواهي و هدايت صورت گيرد تا آنجا كه خداوند در قرآن مي فرمايد:

فقولا له قولا لينا لعله يتذكر أو يخشي [79].

و با او با آرامي و نرمي سخن بگوييد شايد او متذكر شود و يا از خدا بترسد.

گفتار نرم از قلب رئوف بر مي خيزد و اصولا محبت دل ها را نرم و براي

[صفحه 59]

پذيرش حق آماده مي سازد. كلماتي كه به كينه و غضب آلوده شود، نمي تواند راهگشا و هدايتگر باشد، اقتضاي موعظه ي حسنه و مجادله احسن اين است وگرنه مناظره دچار آفت مي شود.

در فضاي مناظره بايد صفا و محبت حاكم باشد؛ زيرا با كينه و دشمني هرگز نمي توان حق را به كرسي نشاند. حربه ي عاطفه بسيار قاطع و برنده است. چون غرض اصلي ارشاد و راهنمايي است، لازم است در قدم اول با محبت، قلب طرف مقابل را صيد كرد و عقل او را با استدلال خاضع نمود و او را با عاطفه به اعتراف وادار كرد. لذا خشم و غضب در اين امر موجب شكست در بحث ها و گفت و گوها مي شود. [80].

كينه توزي و حسد

از نتايج سوء خشم و غضب، حقد و كينه است. وقتي انسان به خاطر عدم توانايي بر اعمال غضب، خشم خويش را فرو مي نشاند، اين حالت به صورت حقد در دل او جاي مي گيرد. [81] مقصود از حقد اين است كه قلب انسان با احساس بغض و نفرت همراه باشد. حقد و

كينه كه ثمره ي غضب و خشم است، امور زشت و حالات ناپسندي را براي انسان به ارمغان مي آورد كه عبارتند از حسد، ناسزاگويي در برابر حوادث ناخوشايند، عزلت و كناره گيري از مردم، به زبان آوردن سخنان ناروا و زشت از قبيل دروغ، غيبت و... كه همه ي اين امور نكوهيده و ناپسند از نتايج و آثار سوء حقد و كينه توزي مي باشد. تمام اين حالات دروني و رواني، درجه و پايه ي دين و ايمان انسان را به انحطاط و سقوط مي كشاند.

فرد كينه توز در صورتي كه قادر به مجازات طرف مناظره ي خود باشد،

[صفحه 60]

مي تواند سه حالت را در پيش بگيرد:

1. حق طرف خود را به طور كامل و بدون كم و كاست ادا نمايد، كه اين كار عين «عدل» و عدالت خواهي است. اين رفتار، اوج مرتبه و درجه ي انسان هاي صالح و شايسته اي است كه افراد مؤمن بايد با چنين خصلتي خو بگيرند.

2. از طريق و عفو و گذشت نسبت به او احسان كند، كه چنين گذشتي همان «تفضل» است كه راه و رسم صديقين و افراد راستين مي باشد.

3. به طرف مقابل ستم كند بدون آنكه مستحق ظلم باشد، كه چنين عملي را «جور» گويند، كه اين شيوه ي اراذل و انسان هاي پست است. [82].

از ديگر آفات و عوارض مضر مناظره، حسد است كه نتيجه و ثمره ي حقد مي باشد. غالبا مناظره كننده از حدس نسبت به طرف مقابل خود در امان نيست؛ زيرا گاهي بر طرف خود، غالب و گاهي در برابر او مغلوب مي گردد. آنگاه كه غلبه با او نباشد و يا سخنش مورد ستايش ديگران قرار نگيرد، آرزو مي كند كه كاش غلبه و پيروزي

از آن او بوده و طرف مقابل او از آن محروم باشد، كه اين گونه آرزو و تمنا عين حسد است. چون علم و دانش از بزرگ ترين نعمت هاي الهي است. پس وقتي مناظره كننده آرزو كند كه چنين غلبه و پيروزي و لوازم آن، از آن او باشد و طرف مقابل از آن محروم بماند، در حقيقت نسبت به او حسد ورزيده است. چنين حالتي به هر مناظره كننده اي دست مي دهد و دچار چنين روحيه ي ناستوده اي مي گردد.

ابن عباس مي گويد:

[صفحه 61]

علم و دانش را در هر جايي كه يافتيد، فرا گيريد و گفتار برخي از فقها درباره ي برخي ديگر را نپذيريد. چون اختلاف آنها در نتيجه ي تفاوت آرا و نظراتشان مي باشد. [83].

سخنان ناروا و گفتارهاي حرام

به زبان آوردن سخنان ناروا و زشت از قبيل دروغ، غيبت و... از نتايج مناظره نادرست مي باشد؛ زيرا مناظره ي نادرست، از نقل سخني كه به منظور نكوهش و توهين به طرف هاي مقابل است، عاري نيست. بنابراين مناظره كننده ناگزير دچار غيبتي خواهد شد كه خداوند آن را به «أكل ميته» تشبيه نموده است.

گاهي مناظره كننده سخنان طرف مقابل را تحريف كرده و در نتيجه مرتكب دروغ و افترا مي گردد و گاهي نيز نمي تواند زبانش را حفظ كند و آشكارا به او نسبت حماقت، جهالت، ناداني و كم فهمي مي دهد، كه در نتيجه ي اين اعمال فرد آبرومندي را بي آبرو مي سازد و حرمت او را از بين مي برد.

تكبر و خود بزرگ بيني

تكبر و خود برتر بيني نسبت به ديگران از ديگر آفات مناظره مي باشد. امام صادق عليه السلام مي فرمايند:

من تواضع لله رفعه الله و من تكبر وضعه الله [84].

هر كس تكبر ورزد خداوند او را خوار مي گرداند و هر كس تواضع و فروتني نمايد، خداوند او را بالا مي برد.

[صفحه 62]

ممكن است بحث و مناظره، با تكبر و اظهار برتري نسبت به ديگران همراه باشد. هرگاه مناظره در محفلي صورت پذيرد، در اين صورت انسان سعي دارد زير بار سخن حق ديگران نرود و سعي مي كند آرا و نظرات آنها را نپذيرد، ولو اين كه حقانيت سخن آنها بر مناظره كننده كاملا ثابت و روشن گردد؛ زيرا بيم غلبه و پيروزي آنان بر خود را دارد و حتي اگر اشتباه او كاملا محرز و آشكار هم باشد، حاضر نيست به اشتباه خويش اعتراف نمايد. چنين روحيه اي، نمايانگر كبر و خود بزرگ بيني، يعني همان صفت رذيله اي است كه پيامبر اكرم صلي

الله عليه و آله و سلم در نكوهش آن مي فرمايد:

لا يدخل الجنة من في قلبه مثقال ذرة من الكبر [85].

حتي اگر به مقدار ذره اي كبر و غرور در قلب كسي باشد، به بهشت وارد نمي شود.

همچنين در حديث قدسي آمده است:

العظمة ازاري و الكبرياء ردائي فمن نازعني في شي ء منهما قصمته [86].

شكوه و عظمت پوشش من و كبريا و بزرگي، رداي من است. اگر كسي در اين دو صفت با من به نزاع برخيزد، او را در هم شكسته و نابود مي سازم.

تجسس و كنجكاوي در عيوب طرف مناظره

پي گيري و تجسس در عيوب و زشتي هاي افراد از ديگر آفات مناظره مي باشد. شخص مناظره كننده، در صدد يافتن و جستجوي لغزش زباني و يا ديگر لغزش هاي طرف مقابل خود مي باشد تا از آن به عنوان حربه اي

[صفحه 63]

براي تحكيم سخنان، شخصيت، و پاكي كاذب خويش به كار ببرد و احيانا كمبود و نقايص خود را به آن وسيله جبران نمايد.

گاهي مناظره كننده با تحقيق و كنجكاوي به احوالات دروني اشخاص و عيوب و نواقص طرف مقابل خود دست مي يابند و از آن عيوب به عنوان دستاويزي براي كوبيدن طرف مقابل استفاده مي نمايند و از اين كه او را به اين وسيله بي آبرو و شرمسار نموده است، اظهار خوشحالي و سرور مي نمايد. خداوند اين قبيل افكار و رفتار ناستوده را نهي كرده و فرموده است: «و لا تجسسوا [87] در حالات و كيفيات رفتار و گفتار مردم تجسس نكنيد».

همچنين در گفتار معصومين عليهم السلام نيز اين امر نكوهش شده و در اين باره به عنوان مثال آمده است:

نزديك ترين راهي كه انسان را به مرز كفر مي رساند، اين است كه فردي با شخص ديگر بر

اساس دين طرح دوستي بريزد و در صدد تحقيق و بر شمردن لغزش هاي او بر آيد تا به آن وسيله در موعد مورد نظر، او را سرزنش و ملامت نمايد. [88].

شادماني از اندوه ديگران و نارضايتي از شادمان ديگران

يكي از آفات مناظره اين است كه مناظره كننده از بيچارگي و اندوه ديگران احساس شادي نمايد و از خوشحالي و سعادت آنها رنجور و اندوهگين گردد. اين حالت غالبا در قلوب كساني راه دارد كه به اسكات افراد علاقه مند هستند و حس اشتياق به اظهار فضل نسبت به برادران ايماني شان بر قلب آنها چيره شده است.

[صفحه 64]

طبق رواياتي كه از ائمه اطهار عليهم السلام رسيده است، ساده ترين و ناچيزترين حق يك مسلمان بر مسلمان ديگر آن است كه براي او خواهان همان چيزهايي باشيم كه دوستدار آنها براي خويشتن هستيم و از همان چيزهايي كه براي خود متنفر هستيم، براي او نيز تنفر داشته باشيم. [89].

خودستايي

گاهي مناظره كننده يا با صراحت بيان و يا با اشاره و كنايه به خاطر تأييد سخن خود، و زشت و نادرست جلوه دادن سخن ديگران، به نوعي خودستايي دچار مي شود و غالبا اين حالت دروني را اظهار مي نمايد. در حالي كه خداوند متعال مي فرمايد: «فلا تزكوا أنفسكم [90] و خودستايي نكنيد»

از حكيمي پرسيدند كه آن سخن درستي كه اظهارش زشت و نادرست است، چيست؟ پاسخ داد: اين كه انسان خودش را ستايش و تمجيد نمايد.

مناظره نيز به جهت اين كه طرفين براي اثبات غلبه و تفضيل خود بر ديگري تلاش مي كنند، خالي از خودستايي نمي باشد؛ به عنوان مثال آنجا كه مناظره كننده مي گويد: «من از افرادي نيستم كه اين گونه مطالب براي آنها نا آشنا و مبهم است».

گاهي نيز مناظره كننده به خاطر ترويج سخنانش از روي تكبر و غرور و تفاخر، خودستايي مي كند. بايد توجه داشت كه خودستايي علاوه بر اين كه زشت و ناپسند است، مورد

نهي خداوند متعال نيز مي باشد و از قدر و منزلت انسان در نظر ديگران مي كاهد. [91].

[صفحه 65]

نفاق و دو رويي

گاهي مناظره كنندگان به نفاق و دوگانگي شخصيتي دچار مي شوند. به اين صورت كه طرفين مناظره در ملاقات با يكديگر اظهار محبت و اشتياق كرده و تظاهر به خوشحالي و شادماني مي نمايند. در حالي كه در همان حال بغض و كينه اي درون آنها را فرا مي گيرد. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد:

اذا تعلم الناس العلم و تركوا العمل و تحابوا بالألسن و تباغضوا بالقلوب و تقاطعوا في الأرحام لعنهم الله عند ذلك فأصمهم و أعمي أبصارهم. [92].

آنگاه كه مردم علم و دانش را فرا مي گيرند، و ليكن آن را به كار نمي بندند و با زبان نسبت به هم اظهار دوستي مي كنند ولي قلبا كينه ي ديگران را به دل دارند و رشته ارتباط با خويشاوندان و نزديكان را از هم مي گسلند، خداوند متعال آنان را از رحمت خويش، طرد نموده و آنها را كور و كر مي سازد.

در پايان بايد متذكر شد كه مناظره كنندگان از لحاظ پايه و موقعيت، در رابطه با اين آفات، اوضاع مختلفي دارند كه به هر حال از رهگذر مناظره به آنها مبتلا مي گردند. حتي عظيم ترين شخصيت هاي ديني و خردمندترين افراد، گاهي به برخي از اين آفت ها دچار مي شوند.

عامل عمده و اساسي كه چنين خصايص ناپسندي را در قشرهاي مختلف ايجاد مي كند، فراگيري علم و دانش براي هدفي غير الهي است و چون در مسير پويايي افراد از علم، غير خدا مطرح است و اهداف دنيايي سراسر اين مسير را در بر مي گيرد، از اين جهت گرفتار چنين آفاتي مي شوند. [93].

[صفحه 69]

شيوه ي مناظرات انبيا عليهم السلام

اشاره

از راه هاي عمده دعوت انبيا در همه دوران ها، جدال به نيكوترين روش بوده است. در اين جدال ها،

عاطفه، احترام انساني، روشنگري، استدلال منطقي، قاطعيت، توكل ايماني و... رعايت شده است.

يكي از شيوه هاي تبليغي انبيا عليهم السلام اين بود كه براي دعوت قوم خود، به سخن گفتن با آنها مي پرداختند و با طرح مسائل مختلف و از راه هاي گوناگون درصدد اين بودند كه قلوب مردم را نسبت به پذيرفتن شريعت خود آماده كنند و حقانيت دعوت خود را براي آنها اثبات نمايند.

بعضي مواقع نيز پس از بيان اندرزها و بشارت هاي متعدد از جانب انبيا، قوم آنها به ويژه اشراف و بزرگان به پاسخ گويي و عكس العمل مي پرداختند و ضمن بيان اتهاماتي به آنها و يا پيروانشان، دعوت آنها را رد كرده و كار به مناظره بين آنها كشيده مي شد.

قرآن كريم در چند موضع ضمن بيان آيات مربوط به ماجراي انبيا به موارد بحث و جدل و مناظره آنها با قومشان اشاره مي كند كه با رعايت ادب، احترام، حق گرايي و استدلال متين و قاطع به مناظره با مخالفان مي پرداختند و اين همان جدال احسن است كه در فرهنگ قرآني بدان

[صفحه 70]

توصيه شده است.

در برهان و جدل احسن يك روح حاكم است و آن استدلال و احتجاج در راه يقيني ساختن مقصود به طريق عقلي است. در مجادله روي سخن با منكران و ناباوران است كه در راه پذيرش، موانعي در برابر خود مي يابند. اين موانع گاه باورهاي خود ايشان است - حق باشد يا باطل - و گاه تعارضات و يا شبهات و سؤال هايي كه از ديدگاه ايشان در مورد نظريه ي مقابل وجود دارد.

از اين رو لازم است با نرمش و مدارا و در عين حال استواري و پيگيري، موانع را يكايك باز

شناخت و آنها را بر طرف ساخت تا راه براي پذيرش نظر، هموار و ساده گردد. اين كار معمولا به كمك مقدمات صحيح و بديهياتي صورت مي گيرد كه خود طرف مخالف، به آنها معتقد و پايبند است و آن گاه به مدد براهين، نتايج صحيح، يكي پس از ديگري بر پايه آن مقدمات بنا مي شود تا هدف مورد نظر در دسترس انديشه و باور قرار گيرد.

در اين بخش به بررسي شيوه هاي مناظرات انبياي عظام، با توجه به آيات شريفه ي قرآن مجيد پرداخته مي شود و در اين حوزه روش هاي مناظرات انبياي الهي، اعم از تشريعي و تبليغي را با ذكر نمونه هايي بيان خواهيم نمود. اين شيوه ها عبارتند از:

دعوت به توحيد و نفي شرك

دعوت به توحيد و نفي شرك از رسالت هاي همه ي انبيا عليهم السلام است و آنان در هر فرصتي ضمن گفت و گو با قوم خود به آن مي پرداختند؛ چرا كه با پذيرش توحيد واقعي، راه دستيابي به فضيلت هاي اخلاقي براي مخاطبان

[صفحه 71]

فراهم مي شود.

حضرت نوح عليه السلام مردم بت پرست را به توحيد در عبادت فرا مي خواند ولي بزرگان قومش به بهانه بشر بودن حضرت از اطاعت او سرباز مي زدند. [94].

و لقد أرسلنا نوحا الي قومه فقال يا قوم اعبدو الله ما لكم من اله غيره أفلا تتقون - فقال الملأ الذين كفروا من قومه ما هذا الا بشر مثلكم يريد أن يتفضل عليكم و لو شاء الله لأنزل ملائكة ما سمعنا بهذا في آبائنا الأولين - ان هو الا رجل به جنة فتربصوا به حتي حين [95].

همانا ما نوح را با رسالت به سوي امتش فرستاديم. پس نوح گفت: اي قوم من خدا را بپرستيد كه جز او شما را

خدايي نيست آيا شما خدا ترس و با تقوا نمي شويد - اشراف قومش كه كافر شدند گفتند: اين شخص جز بشري مثل شما كه مي خواهد بر شما برتري جويد چيز ديگري نيست و اگر خدا مي خواست فرشته اي مي فرستاد و ما چنين سخناني را كه اين شخص مي گويد از پدران پيشين خود نشنيده ايم - اين شخص جز مرد ديوانه اي نيست پس بايد تا مدتي با او مدارا كنيد.

صاحب مجمع البيان نيز به اين مسئله اشاره مي كند كه نوح سخن خود را با توحيد شروع مي كند. چون توحيد اصل مهم تر و زيربناي اصول ديگر است. آنگاه مي نويسد كه اشراف قوم به مردم مي گفتند نوح فقط مي خواهد با اين كار بر شما تشرف و رياست بجويد و شما تابع او گرديد، و اگر خدا مي خواست كه غير او چيز ديگري عبادت شود، بشري

[صفحه 72]

نمي فرستاد؛ بلكه ملكي مي فرستاد ما اين سخنان را در امم گذشته نشنيده ايم و اين مرد حالت ديوانگي و جنون دارد و بهتر است كه منتظر مرگش باشيد تا از دست او راحت شويد و يا اين كه منتظر هوشياري او از اين ديوانگي باشيد. [96].

سر لوحه ي پيامهاي حضرت هود عليه السلام نيز دعوت به توحيد و نفي شرك است و در هر فرصتي آن را به مخاطبان اعلام مي كرد.

والي عاد أخاهم هودا قال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره ان أنتم الا مفترون. [97].

و براي قوم عاد برادرشان هود (مردي از طايفه خودشان) را فرستاديم. هود گفت: اي قوم من، خدا را بپرستيد كه جز او شما را خدايي نيست. شما فقط دروغ پردازيد.

و الي عاد أخاهم هودا قال يا قوم اعبدوا الله

ما لكم من اله غيره أفلا تتقون [98].

و به سوي قوم عاد،برادرشان هود را فرستاديم. گفت: اي قوم من، خدا را بپرستيد كه جز او شما را خدايي نيست، پس آيا پرهيزگاري نمي كنيد؟

مطالعه سيره ي حضرت صالح عليه السلام و دعوت او نشان مي دهد كه وي با استدلال هاي روشن، قومش را به توحيد فرا مي خواند، اما قوم وي مانند ديگر اقوام منحرف و مشرك، استدلالش را نپذيرفته و در عوض تهمت هاي ناروايي به او وارد ساختند و در نهايت گستاخي از او طلب نزول عذاب مي كردند. در تمام اين مراحل، حضرت صالح مانند ديگر

[صفحه 73]

پيامبران با صبر و متانت از گناه آنان مي گذشت و آنها را مهربانانه مورد عفو قرار مي داد.

و لقد أرسلنا الي ثمود أخاهم صالحا أن اعبدوا الله فاذا هم فريقان يختصمون [99].

و به راستي به سوي قوم ثمود، برادرشان صالح را فرستاديم كه (بگويد) خدا را بپرستيد، پس به ناگاه آن قوم دو گروه شدند و به مخاصمه و جدال پرداختند.

در سوره ي هود آن گاه كه حضرت صالح درباره ي خداشناسي و توحيد سخن مي گويد، در پاسخ به وي مي گويند:

قالوا يا صالح قد كنت فينا مرجوا قبل هذا أ تنهانا أن نعبد ما يعبد آباؤنا و اننا لفي شك مما تدعونا اليه مريب [100].

قوم گفتند: اي صالح قبل از اين تو در ميان ما شخص مورد عقيده و اميدواري بودي آيا مي خواهي ما را از پرستش آنچه كه پدرانمان مي پرستيدند باز داري؟ و ما از آن چه تو ما را به آن فرا مي خواني سخت دچار شك هستيم.

حضرت نيز در برابر شك و ترديد مخاطبان، بر حجت آشكار و معجزه ي خود اصرار مي ورزيد و مي فرمود:

قال

يا قوم أرأيتم ان كنت علي بينة من ربي و آتاني منه رحمة فمن ينصرني من الله ان عصيته فما تزيدونني غير تخسير [101].

صالح گفت: اي قوم من، آيا نظر شما چيست اگر من بر دعوي خود حجتي روشن از طرف پروردگار خود داشته باشم و او از جانب خود رحمتي به من داده باشد. پس اگر او را نافرماني كنم چه كسي در برابر

[صفحه 74]

خدا مرا ياري مي كند؟ و شما چيزي جز زيان بر من نمي افزاييد.

و يا قوم هذه ناقة الله لكم آية فذروها تأكل في أرض الله و لا تمسوها بسوء فيأخذكم عذاب قريب [102].

و اي قوم من، اين ماده شتر خدا براي شما آيتي است. پس او را به حال خود بگذاريد تا در زمين خدا چرا كند و آسيبي به او نرسانيد وگرنه خدا شما را به زودي به عذاب گرفتار مي كند.

در محيطي كه شرك و كفر در آن ريشه دوانده و همه ي زواياي آن را فرا گرفته است، اظهار و ترويج توحيد مستلزم شجاعتي كم نظير است كه در شخصيت خدايي ابراهيم عليه السلام وجود داشت. با دقت در مضمون آياتي كه احتجاج ابراهيم با نمرود، مجادله او با خورشيد پرستان، گفت و گو با پدر و... را بازگو مي كند، روشن مي شود كه خدا محوري و توحيد، محور تمام تلاش هاي تبليغي و بلكه محور حيات پر بركت اوست و اين به خاطر جو شرك آلود و كفر آميز حاكم بر آن جامعه بوده كه پرستش خدايان دروغين، از سنگ و چوب گرفته تا خورشيد و ماه در آن رواجي آشكار داشت.

در مناظره وي با پدر و قومش، بيانات متعددي وجود دارد

كه حاكي از خدامحوري اوست مانند:

قال بل ربكم رب السماوات والأرض الذي فطرهن و أنا علي ذلكم من الشاهدين. [103].

ابراهيم پاسخ داد: آري خداي شما همان خدايي است كه آفريننده آسمان ها و زمين است و من بر اين سخن به يقين گواهي مي دهم.

محور دعوت حضرت ابراهيم را تفكر و انديشه هاي توحيدي تشكيل

[صفحه 75]

مي دهد و او به عنوان اسوه يگانه پرستان در تاريخ بشريت مطرح است. اين منزلت والا جز به خاطر آن نيست كه نه تنها خود وي عميقا به توحيد يقين داشت و زندگي خويش را بر آن استوار ساخته بود، بلكه از هر طريق ممكن در ترويج و گسترش آن تلاش مي كرد. او حتي از ارشاد سركردگان كفر، همچون نمرود هم ابا نداشت.

و ابراهيم اذ قال لقومه اعبدو الله و اتقوه ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون - انما تعبدون من دون الله أوثانا و تخلقون افكا ان الذين تعبدون من دون الله لا يملكون لكم رزقا فابتغوا عند الله الرزق و اعبدوه و اشكروا له اليه ترجعون [104].

و به ياد آور ابراهيم را كه به قوم خود گفت خدا را بپرستيد و از او بترسيد كه اين، اگر بدانيد براي شما از هر چيز بهتر است - آنچه جز خدا مي پرستيد بت هايي بيش نيست كه شما به دروغ ساخته ايد. (بدانيد) هر كه را جز خدا مي پرستيد مالك هيچ رزقي براي شما نيستند پس روزي را از خدا بطلبيد و او را بپرستيد و شكرش را بجاي آريد كه شما به سوي او باز مي گرديد.

حضرت شعيب عليه السلام نيز همواره مخاطبان خود را به توحيد و رعايت آن در تمام جوانب زندگي فرا مي خواند:

و

الي مدين أخاهم شعيبا قال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره [105].

و به سوي اهل مدين برادرشان شعيب را فرستاديم. گفت: اي قوم من، خدا را بپرستيد كه شما را خدايي جز او نيست.

و الي مدين أخاهم شعيبا فقال يا قوم اعبدوا الله و ارجوا

[صفحه 76]

اليوم الآخر [106].

و به سوي اهل مدين برادرشان شعيب را فرستاديم. پس گفت: اي قوم من، خدا را بپرستيد و به روز بازپسين اميد داشته باشيد.

پرسش مخالفان نيز نشان از دعوت شعيب به توحيد دارد. آنجا كه مي گويند:

قالوا يا شعيب أصلاتك تأمرك أن نترك ما يعبد آباؤنا أو أن نفعل في أموالنا ما نشؤا انك لأنت الحليم الرشيد [107].

گفتند: اي شعيب آيا نمازت به تو دستور مي دهد كه آنچه را پدران ما مي پرستيدند رها كنيم و يا در اموال خود به ميل خويش تصرف نكنيم؟ همانا تو بسيار بردبار و درستكار هستي.

امير مؤمنان علي عليه السلام در حديثي به دعوت توحيدي شعيب اشاره مي كند و مي فرمايد:

ان شعيبا النبي عليه السلام دعا قومه الي الله حتي كبر سنه و دق عظمه ثم غاب عنهم ما شاء الله ثم عاد اليهم شابا فدعاهم الي الله تعالي فقالوا ما صدقناك شيخا فكيف نصدقك شابا [108].

شعيب پيامبر، قوم خود را به خدا فرا خواند تا كهنسال شد و استخوانش سست گشت. سپس به فرمان خدا تا مدت زماني از آنها غايب شد. آنگاه به صورت جواني به نزد ايشان بازگشت و به سوي خدا دعوتشان كرد. آنها مي گفتند: ما تو را در حالي كه شيخ و بزرگسال بودي، اجابت نكرديم. چگونه در حال جوانيت به تو ايمان آوريم؟

حضرت عيسي عليه السلام نيز كه به

عنوان رسولي به سوي بني اسرائيل

[صفحه 77]

مبعوث شده بود، آيات و حجت هاي روشني براي اثبات دعوت خود ارائه داد تا مردم را به راه راست (صراط مستقيم) هدايت نمايد.

حضرت عيسي در ابتداي كلامش خود را «عبدالله» معرفي كرد تا به عبوديت خود براي خدا اعتراف نموده و حجت را بر مردم تمام نمايد. همچنان كه در آخر كلامش گفت:

ان الله ربي و ربكم فاعبدوه [109].

همانا خداوند پروردگار من و شماست، پس او را بپرستيد.

اين امر بر مسئله توحيد مخصوصا در زمينه عبادت تأكيد مي نمايد:

قال اني عبدالله آتاني الكتاب و جعلني نبيا - و جعلني مباركا أين ما كنت و أوصاني بالصلاة والزكاة ما دمت حيا - و برا بوالدتي و لم يجعلني جبارا شقيا - والسلام علي يوم ولدت و يوم أموت و يوم أبعث حيا - ذلك عيسي ابن مريم قول الحق الذي فيه يمترون - ما كان لله أن يتخذ من ولد سبحانه اذا قضي أمرا فانما يقول له كن فيكون - و ان الله ربي و ربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم [110].

گفت: همانا من بنده خدايم كه به من كتاب عطا فرمود و مرا پيامبر قرار داد - و هر كجا كه باشم براي جهانيان مايه بركت گردانيد و تا زنده ام به نماز و زكات سفارش كرد - به نيكويي با مادرم توصيه كرد و مرا ستمكار و شقي نگردانيد - و سلام (خدا) بر من باد در روزي كه به دنيا آمدم و روزي كه از دنيا بروم و روزي كه زنده برانگيخته شوم - اين است عيسي بن مريم كه حقيقت حالش بيان گرديد در حالي كه در آن شك

و ريب دارند - خدا هرگز فرزندي نگرفته و منزه از آن است. هر گاه به ايجاد چيزي حكم كند مي گويد موجود باش پس بي درنگ آن چيز موجود مي شود - و همانا

[صفحه 78]

خداوند پروردگار من و شماست، پس او را بپرستيد كه راه راست همين است.

نسبت دادن قوم به خودشان

حضرت نوح عليه السلام به خاطر اين كه به مردم بفهماند كه او خير خواه آنان است و مي خواهد مراتب دلسوزي خود را نسبت به آنان برساند، مي گويد: «يا قوم». سپس اولين پيشنهادي كه به آنان مي كند اين است كه به دين توحيد بگراييد.

لقد أرسلنا نوحا الي قومه فقال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره... [111].

همانا نوح را به سوي قومش فرستاديم، پس گفت: اي قوم من خدا را بپرستيد كه جز او شما را خدايي نيست.

در اين آيه علاوه بر اين كه حضرت نوح قوم را به خودش نسبت مي دهد، آنها را به عبادت خداوند و ترك اطاعت از غير او دعوت مي كند. قوم را به خاطر اظهار دلسوزي و مهرباني به خودش نسبت مي دهد و مي خواهد بفرمايد كه شما همگي مردم من هستيد و مجتمع قومي، من و شما را يكجا جمع كرده، بدي و ناراحتي شما، مرا هم ناراحت مي كند و من براي شما جز خير و سعادت چيزي نمي خواهم.

علامه طباطبايي در تفسير الميزان مي نويسد كه نوح در اين سخن ابتدا قومش را به خود نسبت مي دهد تا اين كه سخنش بر مقتضاي نصيحت به آنها باشد؛ چرا كه خود را به عنوان نصيحت كننده به آنها معرفي مي كند. آن گاه آنها را به پرستيدن يك خداي واحد بي شريك دعوت مي كند.

[صفحه 79]

سپس

آنها را نسبت به عذاب روز بزرگ پرهيز مي دهد و آنگاه با نفي ضلالت، خود را به عنوان پيامبر خدا معرفي مي كند و به اين ترتيب سه اصل اعتقادي شريعت خود يعني توحيد، نبوت و معاد را براي آنها بيان مي كند. [112].

حضرت موسي عليه السلام علاوه بر اين كه قوم را به خودش نسبت مي دهد به آنها امر كرده كه بر خدا توكل كنند و اين امر را مشروط به ايمان كرده و با شرط ديگري كه همان اسلام است، به پايان برده است.

و قال موسي يا قوم ان كنتم آمنتم بالله فعليه توكلوا ان كنتم مسلمين [113].

و موسي گفت: اي قوم من، اگر به خداوند ايمان آورده ايد و تسليم فرمان او هستيد، پس بر او توكل كنيد.

گفتار آرام و رعايت ادب در برابر تهمت ها

بدون شك، گفتار نرم و آرام يكي از روش هاي مشترك تمام مبلغان الهي است كه با مخاطبان خويش از هر گروه و طبقه اي كه باشند با زبان نرم و گفتار دلپذير تكلم كنند و از تندخويي و سختگيري بپرهيزند.

محبت و مهرورزي مبلغ با مخاطبان، تأثير شگرفي در بازدهي و موفقيت تبليغ ديني مي گذارد؛ چرا كه ابراز محبت، مخاطب را جذب مي كند و او را به تبعيت و دلدادگي مي كشاند.

انبيا عليهم السلام همواره كرامت ذاتي و عزت معنوي انسان را در نظر داشته در برخوردها حرمت ها را در هر شرايطي حتي در مواجهه با تهمت هاي بي اساس رعايت مي كردند. لذا به جاي تندخويي و حتي برخورد مشابه با

[صفحه 80]

آنها، فقط اتهام مطرح شده را نفي مي كنند.

از شيوه هاي مشترك و اصول اوليه دعوت مبلغان آسماني، گفتار نرم و دلنشين با مخاطبان است، مگر در جايي كه اميد به هدايت آنان به

كلي قطع شود و مستحق عذاب الهي شوند و يا در برابر حق تعالي به عناد و لجاج روي آورند. اين نحوه برخورد، شيوه و عادت بزرگواران است:

و اذا مروا باللغو مروا كراما [114].

هرگاه به عمل لغوي بگذرند، بزرگوارانه از آن در گذرند.

و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما [115].

و هر گاه مردم جاهل به آنها خطاب و عتابي كنند، با سلامت نفس پاسخ مي دهند.

و بدين ترتيب، با توجهات دلسوزانه و خطاب هاي مملو از عاطفه و محبت، پيام هاي توحيدي خود را به دل و انديشه مخاطبان عرضه مي كنند.

در سيره ي تبليغي حضرت ابراهيم عليه السلام آثار رحمت و شفقت بر مخاطبان مشهود است. روحيه بزرگواري او براي هدايت و نجات افراد، موجب اين روحيه لطيف و شفقت بي پايان شده بود. تا جايي كه بي احترامي و خشونت را با نيكي و نرمش پاسخ مي داد.

با توجه به عمق عاطفه پدري، زماني كه عاطفه پدري و خويشاوندي با محبت ايماني پيوند خورد، علاقه اي عميق تر و دو چندان ميان مبلغ و مخاطب برقرار خواهد گرديد و اين امر مي تواند انگيزه اي قوي براي همراهي و همبستگي طرفين باشد.

[صفحه 81]

در مناظره با پدر او را بارها با نداي «يا ابت» كه نشانه ي دلسوزي وافر نسبت به اوست مورد خطاب قرار مي دهد. او خطابش را با لفظ «أبت» كه گوياي رابطه پدري، يعني يكي از قوي ترين پيوندها، شروع كرد كه قاعدتا دو طرف را به سرنوشت يكديگر حساس و دلسوز مي گرداند و چون با تهديد شديد پدر مواجه مي شود، به جاي پاسخ مشابه، بزرگوارانه به او سلام مي دهد.

علامه طباطبايي در اين باره مي گويد: «اما اين كه به او سلام كرد، چون سلام عادت

بزرگواران است و با تقديم آن جهالت پدر را تلافي كرد و در مقابل تهديد به رجم و طرد، وعده سلامتي به امنيت و احسان داد. حتي بنابر همان عاطفه و محبت وافر به مخاطب، به او وعده استغفار مي دهد كه شايد خدا راهي براي هدايت او بگشايد:

قال سلام عليك سأستغفر لك ربي انه كان بي حفيا [116].

ابراهيم (به آزر) گفت: سلام بر تو من به زودي از خداوند براي تو آمرزش مي طلبم كه خدا بسيار در حق من مهربان است.

علي رغم تهديد و سخنان شديد اللحن پدر، ابراهيم براي او بر اساس وعده قبلي خود، استغفار مي كند:

و اغفر لأبي انه كان من الضالين [117].

و پدرم را بيامرز، همانا او از گمراهان است.

پس از آن كه پدر او را از خود طرد مي كند و فرمان هجران مي دهد، پاسخ ابراهيم بسيار نرم تر و ملايم تر است:

و أعتزلكم و ما تدعون من دون الله و أدعوا ربي عسي ألا أكون

[صفحه 82]

بدعاء ربي شقيا و اهجرني مليا [118].

و من از شما و آنچه غير از خدا مي خوانيد دوري مي جويم و پروردگارم را مي خوانم و اميدوارم كه چون او را بخوانم مرا از درگاهش محروم نگرداند.

انذار توأم با شفقت ابراهيم نسبت به پدر، به خوبي نشان مي دهد كه محور تلاش تبليغي او مهر و عاطفه است نه قهر و غلبه. همچنين همدلي و همبستگي عاطفي او با مؤمنان به حدي است كه تمام مؤمنان را از خود مي شمرد، براي نافرمانان و حق ناشناسان نيز غفران مي طلبد.

...فمن تبعني فانه مني و من عصاني فانك غفور رحيم [119].

پس هر كسي از من پيروي كند، بي گمان او از من است و هر

كس مرا نافرماني كند، به يقين تو آمرزنده و مهربان هستي.

گفت و گويي كه اوج شفقت و مهر حضرت ابراهيم را به انسان ها نشان مي دهد، فرجام خواهي مصرانه براي قوم لوط است كه بر اثر پافشاري بر انحرافات عقيدتي و اخلاقي بر گناهي شرم آور، مستحق عذاب الهي شده بودند.

فلما ذهب عن ابراهيم الروع و جاءته البشري يجادلنا في قوم لوط - ان ابراهيم لحليم أواه منيب [120].

پس وقتي ترس ابراهيم زايل شد و مژده فرزنددار شدن به او رسيد، در آن حال براي نجات قوم لوط با ما به گفت و گو پرداخت - همانا ابراهيم بسيار حليم و رئوف بود و از درگاه خدا در حق خود و ديگران آمرزش مي طلبيد.

[صفحه 83]

سيد قطب در اين خصوص مي گويد: [121] «حليم» آن است كه عوامل غضب را تحمل نموده و صبر و شكيبايي مي كند و دست به اقدامي نمي زند و «أواه» كسي است كه با تضرع و از روي خداترسي و تقوا دعا مي كند و «منيب»، آن است كه با شتاب به سوي خدا باز مي گردد. اين صفات برجسته، ابراهيم عليه السلام را واداشت تا با ملائكه درباره سرنوشت قوم لوط مجادله كند.

همچنين وقتي حضرت ابراهيم آزر را به توحيد دعوت كرد و از عبادت بت ها نهي نمود اما او بدون توجه به محتواي دلپذير و عقلايي دعوت حضرت ابراهيم عليه السلام بي هيچ برهاني، تنها به تهديد مبادرت مي ورزد.

قال أراغب أنت عن آلهتي يا ابراهيم لئن لم تنته لأرجمنك و اهجرني مليا [122].

گفت اي ابراهيم آيا تو از خدايا من روگردان هستي؟ اگر از مخالفت بت ها دست بر نداري تو را سنگسار مي كنم و يا اين

كه سال ها از من دور باش.

اما علي رغم اين حق ناشناسي و پاسخ بي ربط، ابراهيم با مهرباني ويژه انبيا، به او سلامي مي دهد. سلامي كه در آن احسان و امنيت است و در واقع، مجادله را با اين عبارت صلح آفرين به پايان مي برد تا به آينده اميدوار باشد، و تنها به اعتزال و كناره گيري از بت ها و بت پرستان و دعا به درگاه الهي اكتفا مي كند.

حضرت لوط عليه السلام براي رعايت كرامت انساني و با هدف نفوذ در دل

[صفحه 84]

قومش، تا زماني كه اندك اميدي به هدايت مخاطبان مانده بود، با نرمخويي و دلسوزي و خيرخواهي برخورد مي كرد.

اذ قال لهم أخوهم لوط ألا تتقون - اني لكم رسول أمين - فاتقوا الله و أطيعون [123].

آن گاه كه برادرشان لوط به آنان گفت: آيا خداترس و پرهيزكار نمي شويد؟ همانا من براي شما فرستاده اي امين هستم - پس از خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد.

وقتي حضرت را به اخراج از شهر تهديد مي كنند، تنها از عملشان اظهار ناخشنودي مي كند و با آنها با تندخويي سخن نمي گويد:

قالوا لئن لم تنته يا لوط لتكونن من المخرجين [124].

گفتند: اي لوط اگر دست برنداري قطعا تو را اخراج خواهيم كرد.

لحن گفتار او و دلسوزي عميق و فوق العاده اش نشان مي دهد كه همچون يك برادر سخن مي گويد. گفتار نرم و دلپذير حضرت مانع از اين نيست كه حتي پس از عناد و اصرار قوم بر شرك و گناه و انحراف، باز هم با آنها به اين شيوه برخورد نمايد، بلكه در اين شرايطي كه موعظه و انذار و گفتار دلسوزانه بر آنها اثر نمي كند، وي از اعمال زشت آنها برائت

جسته و ناخشنودي خويش را از آنها بيان مي كند.

قال اني لعملكم من القالين [125].

گفت: براستي من دشمن كردار شما هستم.

گاهي نيز به دليل پاسخ هاي معاندانه منحرفان، به خدا پناه مي برد:

قال رب انصرني علي القوم المفسدين [126].

[صفحه 85]

لوط گفت: اي پروردگار من، مرا در برابر اين قوم فاسد ياري كن.

حضرت شعيب عليه السلام هرگز با درشتي و تندي با قومش سخن نگفت. وي همواره چون پدري مهربان و دلسوز آنها را به توحيد و نفي شرك دعوت مي كرد [127] و از جمله مي فرمود: «من براي شما فرستاده اي امين هستم. از خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد و بر اين رسالت از شما اجري طلب نمي كنم. اجر من جز بر عهده پروردگار جهانيان نيست». در حالي كه آنان در پاسخ به حضرت شعيب گفتند: «تو واقعا از افسون شدگاني و جز بشري مثل ما نيستي و ما تو را از دروغگويان مي دانيم».

حضرت شعيب عليه السلام در پاسخ به تهمت سحر و جادو و دروغ مخالفان به آنها مي گويد:

قال ربي أعلم بما تعملون [128].

گفت: پروردگارم به آنچه انجام مي دهيد، داناتر است.

و در جاي ديگر چون او را به اخراج از شهر تهديد كردند، گفت:

ان ربي بما تعملون محيط [129].

همانا پروردگار من بر هر آنچه شما مي كنيد، احاطه دارد.

همچنين در برابر تهديد به رجم با صلابت مي گويد:

... قال أو لو كنا كارهين - قد افترينا علي الله كذبا ان عدنا في ملتكم بعد اذ نجانا الله منها و ما يكون لنا أن نعود فيها الا أن يشاء الله ربنا وسع ربنا كل شي ء علما علي الله توكلنا ربنا افتح بيننا و بين قومنا بالحق و أنت خير الفاتحين [130].

[صفحه 86]

گفت: آيا

هر چند كراهت داشته باشيم؟ - اگر بعد از آنكه خدا ما را از آن نجات بخشيده باز به آيين شما باز گرديم در حقيقت به خدا دروغ بسته ايم و ما را سزاوار نيست كه به آن باز گرديم مگر آن كه خدا، پروردگار ما بخواهد، كه علم او همه چيز را در بر مي گيرد. بر خدا، توكل كرديم. پروردگارا ميان ما و قوم ما به حق داوري كن كه تو بهترين حكم كنندگاني.

بزرگواري و عظمت شخصيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم كه خداي تعالي بدان تصريح فرموده كه: «و انك لعلي خلق عظيم [131]، و همانا تو به نيكو خلقي عظيم آراسته اي»، مورد اذعان مخالفان او نيز بوده است؛ چرا كه پيامبر اين موضوع را از جمله استراتژي هاي دعوت خويش قرار داده است. بسياري از مخالفان سرسخت او پيش از آنكه با مناطق زبان يا شمشير پيامبر، تسليم شوند، از درون، مقهور عظمت اخلاق نبوي شدند.

يكي از ويژگي هاي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اين است كه بايد خلقي آرام و متين داشته باشد؛ زيرا اگر تندخو باشد مردم از دورش پراكنده مي شوند:

فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك [132].

رحمت خدا تو را با خلق مهربان گردانيد و اگر تندخو و سخت دل بودي مردم از اطراف تو پراكنده مي شدند.

در اينجا به نكته ي مهمي كه در اين زمينه در مفاد آيه انذار وجود دارد، اشاره مي كنيم:

و أنذر عشيرتك الأقربين - و اخفض جناحك لمن اتبعك من المؤمنين [133].

[صفحه 87]

و نخست خويشان نزديك خود را از خدا بترسان - آن گاه پر

و بال رحمت بر تمام مؤمناني كه از تو پيروي مي كنند، بگستران.

اين آيه در واقع جمع ميان دو شيوه متقابل سازش ناپذيري و شيوه نرمش و مداراست و نشان مي دهد كه در اصل دعوت برخوردي جدي و غير قابل انعطاف يعني انذار و هشدار ضرورت دارد، ولي بال گشودن كه كنايه از رفق و مدارا است، ويژه معاشرت و برخورد و خصوصا در برخورد با مؤمنان است. همانگونه كه مؤلف سيره ي نبوي مي نويسد:

«در اينجا مداهنه و سازش را با محبت و رفق جمع نمود، كه در دعوت ديني استثنا راه ندارد و اين دعوت، خويش و بيگانه نمي شناسد و براي اين تحول اساسي فرمود: پر و بال رحمت و محبت خويش را بر مؤمنان بگستران». [134].

نگاهي به مناظره هاي ميان پيامبر و مخالفان، به ويژه جريان مباهله و گفت و گو با يهود، نصاري و برخي از سران قريش، حاكي از اين است كه پيامبر پيوسته با كرامت نفس و بزرگ منشي با آنها سخن مي گفت. به عنوان مثال ابن هشام در سيره خود مي گويد:

علما و احبار يهود، بسيار از پيامبر، پرسش هاي عيب جويانه و معاندانه مي كردند و شبهاتي به منظور خلط حق و باطل مطرح مي ساختند و پيامبر با راهنمايي قرآن، به طور كامل پاسخ آنها را مي داد، مؤمنين نيز مسائلي درباره ي حلال و حرام مي پرسيدند كه پاسخ كافي داده مي شد. [135].

[صفحه 88]

مؤلف كتاب الاحتجاج نيز ضمن بيان يكي از مناظرات پيامبر با مشركان به نقل از امام حسن عسكري عليه السلام مي نويسد:

رسول خدا در پاسخ به شبهه ها و تهمت هاي عبدالله بن أبي بن أميه مخزومي فرمود: اما اين كه گفتي: تو جز مردي سحر شده

نيستي، چگونه من چنين باشم در حالي كه شما نيك مي دانيد از حيث قدرت تشخيص و تفكر از شما بالاتر هستم؟ آيا در زماني كه ميان شما از هنگام تولد تا چهل سالگي بوده ام از من عيبي، لغزشي، دروغي، خيانتي يا خطايي در سخن يا نظر بي جايي ديده ايد؟ آيا گمان مي كنيد يك نفر مي تواند با اتكا به خود اينگونه باشد يا نيازمند حول و قوه الهي است؟ [136].

پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم در مسائل فردي و شخصي، نرم و ملايم بود، نه در مسائل اصولي. پيامبر در زندگي فردي، معاشرت ها و برخوردهاي خود با ديگران، به سادگي از آنچه در اختيار داشت، مي گذشت و هرگز درباره ديگران سختگيري نمي كرد. به طوري كه برخي نويسندگان تسامح و نرمش اخلاقي را يكي از اصول و محورهاي حاكم بر شيوه هاي دعوت و زندگي او شمرده اند. [137].

در منطق انبيا هر كس داراي حرمت و ارزش انساني است و نمي توان حتي به دليل بي ايماني، كسي را مورد اهانت قرار داد، اما احترام پيامبر دليل مهم تري نيز دارد؛ و آن ايجاد زمينه براي نفوذ در دل مخاطب و ابلاغ اصول ايماني به اوست.

[صفحه 89]

«مردي وارد مسجد شد، در حالي كه پيامبر تنها نشسته بود. حضرت بلند شد و جا باز كرد. مرد (در شگفت شد) و گفت: اي رسول خدا، جا كه بسيار است. فرمود: حق مسلمان بر مسلمان است كه اگر ديد برادرش مي نشيند احترامش كند و بلند شود و برايش جا باز كند». [138].

استدلال منطقي

پيامبران الهي به سؤالات و ادعاهاي افراد گوش مي دادند و بعد با استدلالي قاطع به آنها پاسخ مي گفتند. براي

اقناع مخاطب قبل از هر چيز، لازم است ادعاها و سؤالات آنها ارزيابي گردد و بحث و گفت و گو در قلمرو مشكوكات ادامه يابد. اگر مناظره كننده بتواند آنچه را كه مورد ترديد است، آسيب پذير سازد و درصد آنها را كاهش دهد، به آماده كردن زمينه پيروزي دست يافته است. انبيا عليهم السلام در بسياري از مناظرات خود، از استدلال هاي عقلي استوار، براي آسيب پذير كردن مشكوكات طرف مقابل استفاده مي كردند.

با مطالعه ي آيات مربوط به دعوت نوح عليه السلام، شاهد اين شبهه ها و تهمت ها از جانب اشراف قوم نوح و پاسخ آرام و مستدل او مي باشم:

فقال الملأ الذين كفروا من قومه ما نراك الا بشرا مثلنا و ما نراك اتبعك الا الذين هم أراذلنا بادي الرأي و ما نري لكم علينا من فضل بل نظنكم كاذبين - قال يا قوم أرأيتم ان كنت علي بينة من ربي و آتاني رحمة من عنده فعميت عليكم أ نلزمكموها و أنتم لها كارهون [139].

[صفحه 90]

اشراف قوم نوح آن كساني كه كافر شدند گفتند: ما تو را مانند خود بشري بيشتر نمي دانيم و كساني كه از تو پيروي مي كنند جز افراد پست و اراذل نيستند و ما هيچ گونه مزيت و برتري بر شما نسبت به خود نمي بينيم بلكه شما را دروغگو مي پنداريم - نوح گفت: اي قوم من شما چه مي گوييد هرگاه ببينيد كه مرا دليل روشن و رحمت مخصوص از جانب پروردگار عطا شده آيا باز هم حقيقت بر شما پوشيده خواهد ماند؟ آيا من شما را (به رحمت و سعادت) اجبار مي كنم و شما اظهار تنفر مي كنيد؟

علامه طباطبايي در تفسير اين آيات ضمن اشاره به مناظره

نوح با قوم خود مي نويسد كه در اين مناظره نوح عليه السلام براي قوم خود استدلالي آورد، با اين كه نوح مي دانست كه آنها بت ها را به خاطر ترس از غضب آنها عبادت مي كنند. لذا به آنها مي گويد اين خداست كه آسمان و زمين و خورشيد و ماه و... را خلق كرده و امور آنها به دست خداست. لذا شما بايد از خدا بترسيد، نه از بت ها، و بايد او را عبادت كنيد تا از خطر غضب و سخط او در امان باشيد. آن گاه ملاء قوم به جواب دادن به نوح پرداختند و گفتند كه ما براي اطاعت و پيروي كردن از تو دليلي نداريم، بلكه بر خلاف آن، دليل داريم. سپس به طرح سه مسئله كه دلالت بر عدم اطاعت آنها از حضرت نوح عليه السلام دارد، مي پردازند.

يكم: به او مي گويند تو بشري مثل ما هستي و بر همانندي تمسك مي جويند. لذا اطاعت از تو بر ما صحيح نيست.

دوم: پيروان تو جزو اراذلند و در صورت تبعيت از تو ما هم مثل آنها مي شويم.

سوم: شما هيچ فضل و برتري بر ما نداريد و منظور از فضل در سخن

[صفحه 91]

آنها هم ماديات و هم معنويات است. اما بر اين كه ما نبايد تو را اطاعت كنيم دليل هست و آن اين است كه تو دروغگو هستي «بل نظنكم كاذبين».

سپس نوح به دلايل آنها پاسخ مي دهد. ابتدا مي گويد كه من داراي بينه اي از جانب خدا هستم. لذا بشري مثل شما نيستم و بر شما برتري و امتياز دارم. همچنين مي گويد كه من در انجام اين كار، از شما اجري نمي خواهم كه فكر كنيد به خاطر جلب سود

مادي به شما دروغ مي گويم و با اين سخن دليل آنها بر دروغگو بودن خدا را باطل مي كند.

آنگاه در جواب دليل ديگر آنها مبني بر اين كه طرفداران تو اراذل هستند، مي گويد كه آنها ايمان آورندگانند و لفظ اراذل را در مورد آنها به «الذين آمنوا» تغيير مي دهد.

همچنين مي گويد، من ادعا نمي كنم كه امتيازاتي را كه شما براي يك رسول الهي توقع داريد، از قبيل داشتن علم غيب و تمليك خزائن الله و... داشته باشم. من فقط رسولم و وظيفه رسول جز اداي رسالت نيست و با اين بيان دليل ديگر آنها مبني بر امتياز و برتري نداشتن را رد مي كند. [140].

بت پرستان قوم ابراهيم عليه السلام تلاش مي كردند به هر قيمتي كه ممكن است او را از عقيده خود باز دارند و به آيين بت پرستي بكشانند ولي او با نهايت شهامت، مقاومت كرد و با دلائل منطقي سخنان همه را پاسخ گفت. حضرت در پاسخ تهديد آنها مي فرمايد:

و لا أخاف ما تشركون به الا أن يشاء ربي شيئا

هيچ كس و هيچ چيز نمي تواند به من زياني برساند مگر اين كه خدا بخواهد.

[صفحه 92]

در ادامه مي فرمايد:

وسع ربي كل شي ء علما

پروردگار من بر همه چيز احاطه ي علمي دارد.

اين جمله در حقيقت دليلي است بر سخن ابراهيم كه فرمود بت ها هرگز نمي تواند منشأ سود و زياني باشند؛ زيرا هيچ گونه علم و آگاهي ندارند و نخستين شرط براي رسانيدن سود و زيان، علم و شعور و آگاهي است. تنها خدايي كه علمش همه چيز را احاطه كرده است، مي تواند منشأ سود و زيان باشد. پس چرا از خشم غير او بترسم؟ سرانجام براي تحريك فكر و انديشه،

آنان را مخاطب ساخته و مي گويد:

أفلا تتذكرون [141].

آيا با اين همه باز متذكر و بيدار نمي شويد؟

حضرت ابراهيم عليه السلام اعتقاد به ربوبيت ستاره و سپس ماه و خورشيد را به غروب آنها، ابطال كرده است:

فلما أفل قال لا أحب الآفلين [142].

آنها پس از غروب از ديده ها پنهان مي شوند و چيزي كه پنهان است چگونه مي تواند كار خود را - كه به عقيده آنان تدبير احكام هستي است - ادامه دهد؟

علامه طباطبايي مي گويد: اين مطلب گرچه به نظر بعضي ها، مطلبي خطابي و يا بياني شعري است، و لكن اگر دقت شود خواهيد ديد كه برهاني است قطعي بر مسئله توحيد. لذا آيه ي «و كذلك نري ابراهيم ملكوت السماوات والأرض و ليكون من الموقنين» [143] روشن ترين گواه است بر اين كه

[صفحه 93]

حجت هاي حضرت ابراهيم، حجت هايي برهاني بوده كه از قلبي آكنده از يقين سرچشمه مي گرفته، و نيز «لا أحب الآفلين»، حجتي است يقيني و برهاني كه مبناي آن دوست نداشتن «آفلين» و منافات افول با ربوبيت است.

صابئين قائل به قدم اجرام آسماني بودند. لذا فخر رازي در تفسير خود گفته است كه اگر ابراهيم افول را دليل بر بطلان ربوبيت اين اجرام گرفته به خاطر اين بوده كه افول دليل بر حدوث است، چون از مقوله ي حركت مي باشد و چون افول دلالتش روشن و براي عموم قابل فهم است، اين استدلال را آورده است. همچنين ابراهيم با مردمي احتجاج و مناظره مي كرده كه اطلاعاتي درباره نجوم داشتند و از نظر علماي نجوم ميان افول و طلوع فرق بوده و در افول خاصيت بيشتري براي ابطال ربوبيت كواكب وجود دارد. لذا حضرت از اين استدلال براي ابطال عقايد آنها

بهره جسته است. [144].

قرار گرفتن در جايگاه پرسشگر (استدلال همراه با پرسش)

انبيا گاهي در برابر شبهاتي كه مخالفان ايجاد مي كردند، به جاي بحث و استدلال هاي پيچيده، با طرح سؤالاتي ساده و بيدار كننده، مخاطب را به عجز مي كشاندند. هر كس ادعاهايي داشت، با سؤالاتي كه از او مي پرسيدند آنها را متقاعد كرده و نسبت به جهل خودشان آگاه نموده و آماده شنيدن حقيقت مي كردند. يعني از مرحله ي انكار به مرحله ي شك رسيده و در اين زمان آنها آماده شنيدن حقايق و در نتيجه پذيرفتن آن مي شدند.

[صفحه 94]

حضرت ابراهيم عليه السلام در بيشتر موارد، دعوت خود را با پرسش هايي دقيق و عميق آغاز كرده است. اين شيوه موجب تحريك انديشه و وجدان مخاطبان و بيداري وجدان هاي آنان مي گردد و ذهن و دل آنان را آماده ي پذيرش حقايق مي كند، ضمن آنكه اين پرسش ها در بطن خود استدلال هايي نيز به همراه داشت.

پرسش هاي حضرت ابراهيم به اشكال مختلف مطرح مي گشت؛ گاه به شكل استفهام عادي (آيا) از آنچه كه مي پرسيدند سؤال مي كرد:

اذ قال لأبيه و قومه ما هذه التماثيل التي أنتم لها عاكفون [145].

هنگامي كه به پدر و قومش گفت: اين مجسمه ها و بت هايي كه شما مي پرستيد، چيست؟

اذ قال لأبيه و قومه ماذا تعبدون [146].

هنگامي كه به پدر و قومش گفت: شما چه چيزي را عبادت مي كنيد؟

و اذ قال ابراهيم لأبيه آزر أتتخذ أصناما آلهة... [147].

و به يادآور هنگامي را كه ابراهيم به پدرش آزر گفت: آيا بت ها را به خدايي برگزيده اي؟

قال هل يسمعونكم اذ تدعون - أو ينفعونكم أو يضرون [148].

ابراهيم گفت: آيا هرگاه كه شما اين بت ها را مي خوانيد سخن شما را مي شنوند؟ يا به حال شما هيچ سود و زياني مي توانند داشته باشند؟

با

توجه به اين كه همه پرسش ها حاوي استدلال هايي محكم و استوار مي باشد، پايه هاي سست باورهاي شرك آميز مخاطبان را به لرزه

[صفحه 95]

مي انداخت و فرصت مناسبي را براي طرح پيام هاي توحيدي فراهم مي نمود.

حضرت موسي و هارون عليهماالسلام در گفت و گويي كه با فرعون دارند پاسخ او را با برهان و بينه مي دهند. فرعون از آنها مي پرسد:

قال فمن ربكما يا موسي [149].

فرعون گفت: اي موسي پروردگار شما كيست؟

حضرت در پاسخ با برهاني قاطع مي گويد:

قال ربنا الذي أعطي كل شي ء خلقه ثم هدي [150].

پروردگار ما آن كسي است كه خلقت هر چيزي را به آن عطا فرموده و سپس هدايتش كرده است.

اين سخن مشتمل بر برهان است كه ربوبيت را منحصر به خداي متعال مي داند. فرعون از حضرت مي پرسد:

قال فما بال القرون الأولي [151].

فرعون گفت: پس حال نسلهاي گذشته (كه خدا را نمي پرستيدند) چيست؟

چون فرعون استبعاد دارد و آن هم به خاطر بي خبري از وضع قرون اوليه و اعمال آن هاست. لذا حضرت در پاسخش مي فرمايد:

قال علمها عند ربي في كتاب لا يضل ربي و لا ينسي

موسي پاسخ داد: علم آن نزد پروردگارم در كتاب لوح محفوظ ثبت است و خداي مرا هرگز از حال كسي فراموشي نيست؟

كه در آن علم مطلق، به تمام تفاصيل و جزئيات قرون گذشته را براي

[صفحه 96]

خدا اثبات مي كند.

حضرت موسي عليه السلام در ادامه ي معرفي رب خود مي فرمايد:

الذي جعل لكم الأرض مهدا و سلك لكم فيها سبلا و أنزل من السماء ماء فأخرجنا به أزواجا من نبات شتي [152].

همان كسي كه زمين را براي شما گهواره اي قرار داد و در آن برايتان راههايي پديد آورد و از آسمان آب نازل كرد و

با آن انواع مختلف گياه را پديد آورديم.

از ديدگاه قرآن كريم تعقل و خردورزي، ضامن رسيدن به سعادت و نجات از دوزخ ابدي است. مراد از بيان آيات نيز به كار انداختن عقل مردمان است:

... قد بينا لكم الآيات لعلكم تعقلون [153].

ما آيات و ادله ي خود را براي شما بيان كرديم تا مگر تعقل كنيد. [154].

نظر به همين حساسيت و اهميت خردورزي و تعقل و انديشه است كه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم از آغاز دعوت، استدلال مي كند و از مخالفان دليل مي طلبد:

قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين [155].

بگو برهان و دليل خود را بياوريد اگر راستگو هستيد.

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم براي پي ريزي اصول بنيادين اعتقادات اسلامي و درهم كوبيدن بنيان عقايد و مذاهب باطل و ناروا، دستمايه هايي قوي از دلايل و براهين در اختيار داشته است و اينگونه بود كه لرزه بر اندام عقايد و فرهنگ جاهلي و اديان منحرف افكند و آنها را به شكست كشانيد.

[صفحه 97]

از آيات قرآن كريم چنين بر مي آيد كه آن حضرت با دو گروه از مردم مواجه بود كه براي دعوت آنها تنها شيوه ي بحث و جدل را به كار مي برد. گروهي از مشركان قريش و گروه ديگر، عده اي از صاحبان كتب آسماني بودند كه با اديان آسماني و رسولان الهي آشنايي داشتند. در قرآن كريم مواردي از مناظره پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با هر يك از اين دو گروه نقل شده است كه ما نيز در اينجا به نمونه هايي از آن اشاره مي كنيم.

از جمله اين موارد مي توان به مناظره اي كه بين رسول خدا

و عده اي از مشركان معاند صورت گرفت، اشاره كرد. [156].

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در پاسخ به تقاضاي واهي مشركان مكه براي انجام امور خارق العاده يا اعجاز توسط حضرت، با استفاده از قواعد كلامي از جمله محال بودن وقوع امر محال استدلال مي كند.

از جمله درخواست هاي آنها اين بود كه:

و قالوا لن نؤمن لك حتي تفجر لنا من الأرض ينبوعا - أو تكون لك جنة من نخيل و عنب فتفجر الأنهار خلالها تفجيرا - أو تسقط السماء كما زعمت علينا كسفا أو تأتي بالله و الملائكة قبيلا - أو يكون لك بيت من زخرف أو ترقي في السماء و لن نؤمن لرقيك حتي تنزل علينا كتابا نقرؤه قل سبحان ربي هل كنت الا بشرا رسولا [157].

و گفتند: ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد تا آن كه از زمين براي ما چشمه ي آبي بيرون آوري - يا آن كه تو را باغي از خرما و انگور باشد كه در ميان آن باغ نهرهاي آب جاري گردد - يا آن كه بنابر وعده ي تو آسمان بر سر ما فرو افتد و يا آن كه خدا را به همراه فرشتگانش در مقابل ما حاضر كني - يا آن كه خانه اي از زر و كاخي زرنگار داشته

[صفحه 98]

باشي يا آن كه بر آسمان بالا روي و ما هرگز به خاطر بالا رفتن تو از آسمان ايمان نمي آوريم تا اين كه براي ما كتابي نازل كني تا آن را بخوانيم (و از آن بر رسالت تو براي ما يقين حاصل شود). بگو پروردگار من منزه است آيا من جز بشري كه به رسالت فرستاده شده، هستم؟

در

اين مناظره مشركان از راه عناد و لجبازي به رسول خدا مي گويند كه ما به تو ايمان نمي آوريم مگر اين كه از زمين براي ما چشمه هايي بجوشاني، يا اين كه باغهايي از نخل و انگور داشته باشي كه در آن نهرهايي جاري باشد، و يا اين كه قطعه اي از آسمان را بر سر ما فرود آوري، و يا اين كه خدا و ملائكه را نزد ما حاضر كني، و خانه اي از طلا داشته باشي، و...، حضرت در پاسخ به اين گونه درخواست ها چنين فرمودند:

1. براهين و حجت هاي الهي براي بندگانش نمي تواند بر اساس پيشنهادات بندگان تحقق يابد؛ زيرا آنها از صلاح و فساد امور خود غافلند و جاهل.

2. اگر بنا باشد آوردن معجزه بر اساس پيشنهاد افراد باشد، پيشنهادات متضاد و متناقضي مطرح مي گردد (مثلا يكي مي خواهد در اين لحظه روز باشد، يكي مي خواهد در همين لحظه شب باشد، كه وقوع آن محال است و خداوند متعال تدابير امورش را بر اموري كه لازمه اش محال باشد واقع نمي سازد).

همچنين حضرت در پاسخ به آنها مي فرمايد:

... هل كنت الا بشرا رسولا.

مگر من جز بشري مثل شما هستم كه بتوانم اين كارها را انجام دهم؟

[صفحه 99]

به عنوان نمونه ي ديگر، مي توان به مناظره ي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با مشركي اشاره كرد كه استخوان پوسيده اي را در دست گرفته و در حضور پيامبر خرد كرده و بر زمين ريخت و گفت: چه كسي اين استخوان هاي پوسيده را زنده مي كند؟ پيامبر با استفاده از وحي الهي به او پاسخ داد: كسي اين استخوانهاي پوسيده را زنده مي كند كه از ابتدا آن را خلق كرد و به همه ي

خلق ها آگاه است.

أولم ير الانسان أنا خلقناه من نطفة فاذا هو خصيم مبين - و ضرب لنا مثلا و نسي خلقه قال من يحي العظام و هي رميم - قل يحيها الذي أنشأها أول مرة و هو بكل خلق عليم [158].

آيا انسان نديد كه ما او را از نطفه خلق كرديم؟ پس به ناگاه او دشمني آشكار گرديد - و (آن فرد مشرك) براي ما مثلي (جاهلانه) زد و آفرينش خود را فراموش كرد و گفت اين استخوان هاي پوسيده را باز چه كسي زنده مي كند؟ بگو آن خدايي آنها را زنده مي كند كه اول بار حيات شان بخشيد، و او به هر خلقتي داناست.

در منابع سيره و تاريخ پيامبر اسلام نيز به مواردي از بحث و جدل آن حضرت با مشركان قوم و اهل كتاب اشاره شده است.

بحث و گفت و گوي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با «عتبة بن ربيعة» و سپس تعدادي از سران مشركان، نمونه هايي از اين مناظرات است. «عتبه» به نزد پيامبر آمده و به او گفت تو جمعيت ما را متفرق كردي و به خدايان ما بد گفتي و... اكنون به پيشنهادهاي من گوش كن و اگر خواستي بعضي از آنها را قبول كن.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: گوش مي كنم. آنگاه «عتبة» دوباره شروع به صحبت [صفحه 100]

كرد و گفت: اگر تو از اين امر در طلب مال هستي، ما اموال خود را براي تو جمع مي كنيم، و اگر در طلب شرف هستي ما تو را از همه كس شريف تر مي پنداريم، اگر پادشاهي مي خواهي ما تو را بر خود پادشاه مي كنيم و...

هنگامي كه عتبه

ساكت شد، پيامبر فرمود: آيا حرفهايت تمام شد؟ و عتبه گفت: آري. سپس پيامبر فرمود: پس به حرف هاي من گوش كن، آن گاه شروع كرد به تلاوت قرآن و آيات اول تا پنجم سوره ي فصلت را براي او خواند.

طرح سؤال مشركان در مورد روح، ذوالقرنين و اصحاب كهف نيز از جمله هاي مناظره هاي ديگر مشركان با پيامبر است، كه هم در قرآن كريم و هم در كتب سيره پيامبر به آنها اشاره شده است. [159].

در اين مناظره پيامبر اكرم توسط وحي الهي به سؤالات آنها جواب دادند به طوري كه در جواب هر يك، چند آيه از قرآن نازل شده است. [160].

ابن هشام آيات ديگري از قرآن را در سيره ي خود آورده كه هر يك از اين آيات در جواب سؤالي كه مشركان در مناظره اي با پيامبر از او پرسيدند، نازل شده است. [161].

چنان كه گفته شد گروهي از اهل كتاب نيز كساني بودند كه از راه عناد و لجبازي با رسول خدا به بحث و مناظره مي پرداختند و دائما درصدد بودند كه در قلوب مؤمنين شك و ترديد وارد كنند. در سيره ي ابن هشام به متن يكي از مناظره هاي اهل كتاب با پيامبر اشاره شده است كه در طي آن اهل كتاب، چهار سؤال از پيامبر پرسيده و رسول خدا نيز به هر چهار

[صفحه 101]

سؤال پاسخ داده است.

ابوزهره مشروح مناظره اهل كتاب با پيامبر را در كتاب خود آورده است، ولي به سؤال و جوابهايي متفاوت از آنچه در سيره ي ابن هشام نقل شده است، اشاره مي كند. [162].

مقايسه

حضرت ابراهيم عليه السلام در مناظرات و گفت و گوهاي خود، از روش مقايسه بسيار بهره گرفته است.

به اين صورت كه با استفهام و مقايسه بين خدايان متعدد، وجدان حقيقت جوي مخاطبان را به تعقل، تفكر، و دقت دعوت مي كرد. او در اين روش با بيان ويژگيهاي خدايان و مقايسه آنها، قضاوت را بر عهده مخاطبان مي گذارد.

قال هل يسمعونكم اذ تدعون - أو ينفعونكم أو يضرون - قالوا بل وجدنا آباءنا كذلك يفعلون - قال أفرأيتم ما كنتم تعبدون - أنتم و آباؤكم الأقدمون - فانهم عدو لي الا رب العالمين - الذي خلقني فهو يهدين - و الذي هو يطعمني و يسقين - و اذا مرضت فهو يشفين - والذي يميتني ثم يحيين - والذي اطمع ان يغفر لي خطيئتي يوم الدين [163].

ابراهيم گفت: آيا هر گاه كه اين بت ها را مي خوانيد سخن شما را مي شنوند؟ - يا به حال شما هيچ سود و زياني مي توانند داشته باشند؟ - آنها گفتند: ما پدران خود را بر پرستش اين بت ها يافته ايم - ابراهيم گفت: آيا مي دانيد بت هايي را كه شما مي پرستيد - و شما و پدران شما از قديم مي پرستيدند - من با پرستش اين ها دشمن

[صفحه 102]

هستم جز پروردگار جهانيان - همان خدايي كه مرا آفريد و سپس به راه راست هدايت كرد - و همان كسي كه چون گرسنه شوم مرا سير گرداند و هر گاه تشنه شوم مرا سيراب گرداند - و هر گاه مريض شوم مرا شفا مي دهد - و آن خدايي كه مرا مي ميراند و سپس دوباره زنده مي گرداند - و آن خدايي كه چشم اميد دارم كه روز جزا گناهم را بيامرزد.

اين مقايسه از دل و انديشه سليم او نشأت گرفته بود و هدف آن، نرم كردن

دلهاي سالم و بيدار كردن وجدانهاي خفته بود.

و ان من شيعته لابراهيم - اذ جاء ربه بقلب سليم - اذ قال لأبيه و قومه ماذا تعبدون - أ افكا آلهة دون الله تريدون - فما ظنكم برب العالمين [164].

و به حقيقت ابراهيم از پيروان نوح بود - كه با قلبي پاك و سالم از جانب پروردگارش آمد - هنگام كه به پدر و قومش گفت: شما چه چيزي را مي پرستيد؟ - آيا به دروغ خداياني به جاي خداي يكتا مي پرستيد؟ - پس گمان شما درباره پروردگار جهانيان چيست؟

در اينجا خدايان دروغين را با معبود راستين و پروردگار يكتا مقايسه كرده است. مقايسه ديگري نيز در ادامه مناظره فوق به چشم مي خورد:

قال أتعبدون ما تنحتون - والله خلقكم و ما تعملون [165].

ابراهيم گفت: آيا آنچه را كه خود تراشيده ايد، مي پرستيد؟ - و خداوند شما و آنچه (از بتان) مي سازيد را خدا خلق كرده است.

اين يك استفهام توبيخي و در عين حال احتجاجي است بر بطلان روش مردم. حضرت مي فرمايد چيزي كه انسان به دست خود تراشيده صلاحيت ندارد كه معبود او باشد و خدا شما و عمل شما را آفريده است.

[صفحه 103]

از اين سخن معلوم مي شود كه خلقت از تدبير جدا نيست. پس همانطور كه خداي سبحان خالق آدمي است، هم اوست كه رب وي نيز مي باشد. [166].

استدلال از طريق محسوسات

حضرت ابراهيم عليه السلام به منظور هدايت و راهنمايي مخاطبان براي آشنا نمودن آنها با پيامهاي الهي، امور محسوس و مشهود را مبناي استدلال خود قرار مي داد تا ضمن تركيب حس و عقل، امكان فهم كامل تعاليم الهي را به همه مخاطبان، با هر ميزان از درك و شعور،

فراهم آورد. به همين خاطر از ابزارهاي متنوع و امور محسوس جهت اين امر بهره مي گرفت. خورشيد، ماه و ديگر اجرام آسماني، سخن گفتن بت ها، بينايي و شنوايي بت ها و تراشيدن سنگ، از جمله امور محسوسي بودند كه در مناظرات ابراهيمي مورد استفاده قرار مي گرفت.

اين كار حضرت ابراهيم به آن خاطر بوده كه مي خواسته با مردم از راه محسوسات خودشان احتجاج كند. از اين رو «هذا ربي» را وقتي گفت كه هر يك از اجرام سه گانه را درخشان و در حال طلوع ديد و «لا أحب الآفلين» را هنگام افول آنها بيان كرد. [167].

انذار و اتمام حجت با مشركان

انبيا در راستاي دعوت توحيدي خود، همواره مردم را از عذاب الهي بيم مي دادند و به اين وسيله آنها را به توحيد دعوت مي كردند. اكثر بت پرستان به خاطر اين كه مورد خشم و غضب بت ها قرار نگيرند، آنها را

[صفحه 104]

مي پرستيدند و لذا پيامبران نيز در مقابله با آنان مي گفتند كه خدا آنان را خلق كرده و امور آنان را تدبير مي كند. بنابراين پروردگار آنها تنها خداست و جز او هيچ معبود ديگري شايسته پرستش نيست. از اين رو بايد از عذاب او بترسند و فقط او را پرستش كنند.

قوم نوح به خاطر شرك و گناه در معرض عذاب بودند. حضرت نوح به آنها هشدار مي داد، آنان را از بيم آن عذاب مي ترساند و به آنها مي فرمود كه اگر از بت پرستي و شرك دست بر ندارند، عذاب حتما خواهد آمد.

نوح عليه السلام براي تحريك قلوب قوم خود آنها را انذار مي دهد تا تقوا پيشه كنند و در نهايت به رحمت الهي متصل شوند. [168].

انا أرسلنا نوحا الي قومه أن أنذر

قومك من قبل أن يأتيهم عذاب أليم - قال يا قوم اني لكم نذير مبين [169].

ما نوح را به سوي قومش فرستاديم كه قوم خود را قبل از آن كه عذابي دردناك آنها را فرا گيرد انذار كن - نوح گفت: اي قوم! همانا من براي شما بيم دهنده اي روشنگرم.

و لقد أرسلنا نوحا الي قومه اني لكم نذير مبين - أن لا تعبدوا الا الله اني أخاف عليكم عذاب يوم أليم [170].

به تحقيق ما نوح را به سوي قومش فرستاديم كه من براي شما بيم دهنده اي آشكارم - تا شما جز خدا را نپرستيد. همانا من از عذاب سخت روز قيامت بر شما مي ترسم.

اذ قال لهم أخوهم نوح ألا تتقون - اني لكم رسول أمين - فاتقوا

[صفحه 105]

الله و أطيعون [171].

چون برادرشان نوح به آنها گفت: آيا تقواي الهي پيشه نمي كنيد - من براي شما پيامبري امين هستم - پس تقواي الهي پيشه كنيد و از من پيروي نماييد.

در حالي كه نوح مردم خود را به پرستش خداي يگانه، رعايت تقوا، پرهيز از معاصي امر مي كند، اشراف قوم، به هر نحو ممكن قصد داشتند مردم را از پذيرش دعوت او منصرف كنند. اما اين پيامبر به استدلال هاي باطل آنها جواب مي دهد، ولي آنها از روي لجاجت و عناد، نمي پذيرند. از اينجاست كه رو به جانب پروردگار خود مي كند و مي گويد: خدايا، مرا در مقابل تكذيب اين قوم ياري نما.

حضرت هود عليه السلام نيز پس از ذكر برخي از نعمتهاي الهي، مخاطبان را با بيان عذاب نافرماني و حق ناپذيري بيم مي دهد:

و اتقوا الذي أمدكم بما تعلمون - أمدكم بأنعام و بنين - و جنات و عيون

- اني أخاف عليكم عذاب يوم عظيم [172].

و از آن كسي كه شما را به آنچه مي دانيد ياريتان داد، پروا كنيد - شما را با بخشيدن چارپايان و پسران ياري داد - و نيز باغها و چشمه ساران - من از عذاب روزي هولناك بر شما مي ترسم.

واذكر أخا عاد اذ أنذر قومه بالأحقاف و قد خلت النذر من بين يديه و من خلفه ألا تعبدوا الا الله اني أخاف عليكم عذاب يوم عظيم [173].

به ياد آور برادر عاد (هود پيغمبر) را هنگامي كه قومش را در احقاف

[صفحه 106]

(جنوب شبه جزيره عربستان) انذار نمود و قبل از وي و پس از وي نيز انذار كنندگاني در ميان آنها آمده بودند (و مي گفتند) كه جز خداوند را نپرستيد. همانا من بر عذاب روزي بزرگ بر شما مي ترسم.

حضرت صالح عليه السلام بعد از بيان نعمتهاي الهي قومش را بيم مي دهد كه از خداوند بترسند و او را اطاعت نمايند:

فاتقوا الله و أطيعون [174].

تقواي الهي پيشه كنيد و از من پيروي نماييد.

ولي آنها نيز مانند قوم مشرك نوح و هود عليهماالسلام به جاي اين كه با استغفار و توبه خواستار رحمت الهي باشند، به درخواست عذاب مبادرت نمودند.

قال يا قوم لم تستعجلون بالسيئة قبل الحسنة لو لا تستغفرون الله لعلكم ترحمون [175].

حضرت به آنها فرمود اي قوم من چرا شتاب داريد كه حادثه بد پيش از حادثه خوب فرا رسد. چرا از خداي يكتا آمرزش نمي خواهيد شايد مشمول رحمت شويد.

با اين سخن روشن مي شود كه حضرت صالح اين توبيخ را زماني عنوان كرد كه قوم، ناقه را كشته بودند و به صالح گفتند كه:

... يا صالح ائتنا بما تعدنا ان

كنت من المرسلين [176].

اي صالح، اگر از پيامبران هستي، آنچه را كه از عذاب به ما وعده مي دهي، بياور.

منظور آنها همان عذابي بود كه در آيات قبل به آنها هشدار داده بود كه

[صفحه 107]

اگر ناقه را بكشند، به آن گرفتار خواهند شد.

... قد جاءتكم بينة من ربكم هذه ناقة الله لكم آية فذروها تأكل في أرض الله و لا تمسوها بسوء فيأخذكم عذاب أليم [177].

از جانب پروردگارتان حجتي روشن براي شما آمده است. اين شتر خداست كه معجزه اي است براي شما. پس او را رها كنيد تا در زمين خدا چرا كند و آسيبي به او نرسانيد كه خداوند شما را به عذابي دردناك گرفتار مي كند.

حضرت شعيب عليه السلام نيز مانند انبياي ديگر در گفت و گوها و برخوردهاي خود با قومش، آنها را از عذاب الهي بيم مي دهد و عاقبت سوء كفر، شرك، و اخلاق رذيله را به آنها هشدار مي دهد. حضرت شعيب قومش را به عمل بر اساس احكام الهي سفارش مي كند و به آنها هشدار مي دهد كه در صورت نافرماني، عذاب الهي آنها را فرا خواهد گرفت.

و يا قوم اعملوا علي مكانتكم اني عامل سوف تعلمون من يأتيه عذاب يخزيه و من هو كاذب و ارتقبوا اني معكم رقيب [178].

و اي قوم من شما هر چه مي توانيد عمل كنيد، من نيز عمل مي كنم. به زودي خواهيد دانست كه عذاب رسوا كننده بر چه كسي فرود مي آيد و دروغگو كيست و انتظار بكشيد كه من هم با شما منتظرم.

بعد از امر به معروف، آنها را از عذاب روزي كه آنها را فرا گيرد، بيم مي دهد:

و اني أخاف عليكم عذاب يوم محيط [179].

و من از

عذاب روزي فراگير بر شما بيمناكم.

هر چند حضرت شعيب عليه السلام قومش را به آنچه مأمور بود، دعوت كرد و

[صفحه 108]

با وعده و وعيد آنان را موعظه كرد و آنها را نسبت به عذابهايي كه به قوم نوح، هود، و صالح رسيده بود، آگاه نمود، ولي آنان به طغيان و كفر خود افزودند و جز تعداد اندكي ايمان نياوردند و علاوه بر اين به تمسخر و تهديد مؤمنان پرداختند و خود حضرت شعيب را نيز به دروغگويي متهم كردند.

قالوا انما أنت من المسحرين - و ما أنت الا بشر مثلنا و ان نظنك لمن الكاذبين [180].

گفتند: جز اين نيست كه تو از سحر شدگان هستي - و تو جز بشري مانند ما نيستي و بدون ترديد ما تو را از دروغگويان مي دانيم.

قال الملأ الذين استكبروا من قومه لنخرجنك يا شعيب والذين آمنوا معك من قريتنا أو لتعودن في ملتنا قال أ و لو كنا كارهين [181].

بزرگان قومش كه استكبار ورزيده بودند گفتند: اي شعيب همانا تو و كساني كه به همراه تو ايمان آورده اند را از شهرمان بيرون مي كنيم يا اين كه به آيين ما باز گرديد. شعيب گفت: حتي اگر از اين كار متنفر باشيم؟

وقتي حضرت از ايمان آوردنشان نااميد شد، از خداوند فتح و پيروزي طلب كرد. خداوند نيز آنها را به وسيله عذابش نابود كرد و شعيب و همراهانش را نجات داد.

زماني كه حواريون از مسيح عليه السلام تقاضاي معجزه اي مخصوص كردند، به اين صورت كه خداوند اگر توانايي دارد براي آنها مائده اي آسماني بياورد. حضرت آنها را توبيخ مي كند؛ چرا كه درخواستشان مشتمل بر پرسش از قدرت پروردگار است. ولي آنها در پاسخ

مي گويند:

[صفحه 109]

اذ قال الحواريون يا عيسي ابن مريم هل يستطيع ربك أن ينزل علينا مائدة من السماء قال اتقوا الله ان كنتم مؤمنين - قالوا نريد أن نأكل منها و تطمئن قلوبنا و نعلم أن قد صدقتنا و نكون عليها من الشاهدين [182].

آن هنگام كه حواريون گفتند: اي عيسي بن مريم آيا پروردگارت مي تواند براي ما مائده اي از آسمان نازل كند؟ گفت: تقواي الهي پيشه كنيد اگر مؤمن مي باشيد - آنها گفتند: مي خواهيم از آن بخوريم و دل هايمان آرام گيرد و بدانيم كه به ما راست گفته اي و خود از گواهان آن باشيم.

حضرت نيز از خداوند نزول اين مائده را طلب مي كند:

قال عيسي ابن مريم اللهم ربنا أنزل علينا مائدة من السماء تكون لنا عيدا لأولنا و آخرنا و آية منك و ارزقنا و أنت خير الرازقين - قال الله اني منزلها عليكم فمن يكفر بعد منكم فاني أعذبه عذابا لا أعذبه أحدا من العالمين [183].

عيسي بن مريم گفت: پروردگارا براي ما مائده اي از آسمان نازل فرما كه عيدي براي امروزيان و آيندگانمان و معجزه اي از تو باشد و ما را روزي ببخش كه تو از بهترين روزي دهندگاني - خداوند فرمود: من فرو فرستنده ي آن براي شما هستم پس از آن هر كس كفر بورزد همانا من او را به چنان عذابي گرفتار مي كنم كه هيچ يك از جهانيان را عذاب نكرده باشم.

علامه طباطبايي مي نويسد: خداوند هم دعاي او را اجابت كرد و فرمود، اگر بعد از آن باز هم كسي كفر بورزد، بايد بداند كه چنان او را

[صفحه 110]

عذاب مي كنم كه احدي از عالميان را به چنان عذابي دچار نكردم. [184].

و چون عيسي

معجزه هاي آشكار آورد گفت: به راستي براي شما حكمت آورده ام و براي شما بعضي از اموري را كه در آن اختلاف داريد، روشن مي سازم. پس تقواي الهي پيشه كنيد و از من پيروي نماييد.

در اين جمله، تقوا را به خدا و اطاعت را به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نسبت داده است. از اين رو اين معنا مسجل مي شود كه حضرت جز رسالت ادعايي ندارد. [185].

اقناع تدريجي (همراهي با مخاطب)

انبياي الهي عليهم السلام گاهي به منظور الزام نمودن، محكوم كردن، و اقناع تدريجي دشمنان خود با آنها همراهي مي كردند. به اين صورت كه بعضي از مقدمات ادعاي آنها را مي پذيرفتند و در ادامه مناظره همه آنها را با استدلال هاي روشن باطل مي كردند. در اين روش گاهي مبلغ، عليرغم اعتقاد قاطع و جازم به عقايد خاصي، در برخورد و مناظره با مخاطب، موقتا از آن عقايد تنازل مي نمايد و خود را در مقام بحث، همراه و هم عقيده مخاطب قلمداد مي كند. بدين ترتيب نوعي همبستگي و همدلي ميان طرفين مناظره به وجود مي آيد كه در اقناع مخاطب مؤثر خواهد بود.

[صفحه 111]

حضرت صالح عليه السلام در مناظره با گروههاي مخالف به منظور اقناع تدريجي مخاطبان با آنها همراهي مي كرد. همراهي با مخاطب كه از سوي اين پيامبر الهي اظهار مي شود، در آيه ي زير كاملا روشن است.

قال يا قوم أرأيتم ان كنت علي بينة من ربي [186].

گفت: اي قوم من چه مي انديشيد اگر از جانب پروردگارم حجت آشكاري داشته باشم.

او قطعا خود را داراي دليل و حجت مي داند، اما در مقام جدال، سعي مي كند همراهي مخاطب را جلب نمايد تا از اين طريق به تدريج هدايت گردد.

در

تعدادي از مناظره هاي حضرت ابراهيم نيز شاهد نوعي همراهي با مخاطبان و تلاش براي جذب تدريجي آنان به سوي حقيقت هستيم. حضرت ابراهيم اين شيوه را در مناظره با ستاره پرستان به كار بسته است. به اين صورت كه به منظور همراهي با آنها، در مرحله ي اول، كواكب، ماه، و خورشيد را خداي خود فرض مي كند. حضرت ابراهيم با استفاده از عقايد مخاطبان و مقبولات ايشان، به مقابله با اعتقاداتشان بر مي خيزد و با برخوردي متين، به تدريج آنها را به حقيقت راهنمايي مي كند.

فلما رأي الشمس بازغة قال هذا ربي [187].

آن گاه چون خورشيد را تابان ديد گفت: اين پروردگار من است.

در حالي كه آيات قبل صراحت دارد كه او از اهل يقين و بيناي ملكوت آسمان ها و زمين است. پس فرض جدي بودن كلام ابراهيم، به كلي مردود است.

[صفحه 112]

و كذلك نري ابراهيم ملكوت السماوات والأرض و ليكون من الموقنين [188].

و اين چنين ملكوت آسمان ها و زمين را بر ابراهيم نمايانديم تا از اهل يقين گردد.

پس از آنكه با استدلال هايي ساده و محكم، خدايان ادعايي آنان را براي پرستش نالايق مي شمرد، به اظهار صريح عقايد مي پردازد:

اني وجهت وجهي للذي فطر السماوات و الأرض حنيفا و ما أنا من المشركين [189].

همانا من با ديني پاك، روي به سوي كسي دارم كه آسمان ها و زمين را آفريده است و من از مشركان نيستم.

همچنين آيه: «قال يا قوم اني بري ء مما تشركون [190]؛ گفت: اي قوم من، من از شركي كه شما مي ورزيد، تبري مي جويم» دلالت دارد بر اين كه حضرت ابراهيم در مقام اثبات وجود آفريدگار نبوده، بلكه با فرض ربوبيت ستاره، ماه و خورشيد و

سپس اعراض از آنها، مي خواسته اثبات كند كه براي پروردگارش شريكي نيست.

از اين احتجاج چنين بر مي آيد كه وي حقيقت امر را مي دانسته و ايمان داشته كه مدبر امورش و كسي كه به وي احسان نموده، همانا خداي سبحان است. بنابراين بار ديگر در برابر ستاره و ماه و خورشيد گفت: «هذا ربي» در حقيقت از باب تسليم و به زبان خصم حرف زدن است. وي در ظاهر، خود را يكي از آنان به حساب مي آورد و عقايد خرافي آنان را صحيح فرض نموده آنگاه با بياني مستدل باطل بودن آن را ثابت كرده

[صفحه 113]

است. اين شيوه احتجاج، بهترين راهي است كه مي تواند انصاف خصم را جلب كرده و از طغيان عصبيت او جلوگيري نموده، او را براي شنيدن حرف حق آماده سازد. [191].

از آنجا كه وظيفه هر مبلغ، جذب دل هاي مردم به منظور ارشاد و هدايت عقلها است، پيامبر از هر راه ممكن تلاش مي نمود فاصله ميان دلها و عقلها را به حداقل برساند. بدين منظور، در برخورد با يهود، نصاري، و حتي مشركان، بر عقايد صحيح و قابل قبولشان تأكيد مي كرد، تا آن عقايد را به عنوان پلي براي ارتباط و پشتوانه اي براي ارائه عقايد جديد قرار دهد.

پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم با هدايت قرآن، مأموريت يافت اهل كتاب را به اين صورت به عقايد مشترك دعوت كند:

قل يا أهل الكتاب تعالوا الي كلمة سواء بيننا و بينكم ألا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا أربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بأنا مسلمون. [192].

بگو اي اهل كتاب، بياييد بر سر

سخني كه ميان ما و شما يكسان است بايستم كه جز خداوند را نپرستيم و چيزي را شريك او قرار ندهيم و بعضي از ما بعضي ديگر را به جاي خدا به خدايي نگيرد. پس اگر روي گردان شدند، بگوييد شاهد باشيد كه ما فرمانبردار و مسلمانيم.

همچنين در جاي ديگر به همه مسلمانان دستور مي دهد كه:

اتل ما أوحي اليك من الكتاب و أقم الصلاة ان الصلاة تنهي عن

[صفحه 114]

الفحشاء والمنكر و لذكر الله أكبر والله يعلم ما تصنعون [193].

آنچه از كتاب آسماني بر تو وحي شده است را بخوان و نماز را بر پا دار؛ چرا كه نماز از زشتي ها و ناشايستي ها باز مي دارد و همانا ذكر خداوند (از هر كاري) مهمتر و بزرگ تر است و خداوند مي داند آنچه را كه انجام مي دهيد.

در اين آيات و موارد مشابه آن به شيوه جديدي از گفت و گو و مناظره در مقابل گروه هاي ديگر بر مي خوريم كه يك شيوه ي عملي مبتني بر يافتن نقاط اشتراك است تا از طريق آن به دعوت بپردازد و وارد جزئيات شود؛ به جاي آنكه از ابتدا نقاط اختلافي و تعصب انگيز را مطرح سازد. لذا آيات فوق بر توحيد، كه قدر مشترك اديان است، تأكيد دارد و پيامبر را فرمان داده كه به اين شيوه مجهز باشد. [194] در اين شيوه از مناظره از مسلمات خصم براي اقناع او كمك گرفته مي شود.

مناظره با رئيس گروه

از جمله آداب مناظره اين است كه بايد با افرادي صورت پذيرد كه صاحب نظر، برجسته، معروف، و تأثير گذار باشند تا در صورت محكوميت، بحث و گفت و گو به سرانجام مطلوب برسد. از اين رو پيامبران الهي

در فرصت هاي مختلف با رؤساي گروههاي فكري و عقيدتي مناظره مي كردند.

حضرت ابراهيم عليه السلام براي دعوت به توحيد به احتجاج با نمرود پادشاه معاصرش مي پردازد؛ چرا كه نمرود نيز مانند بسياري از جباران ادعاي ربوبيت كرده بود.

[صفحه 115]

ألم تر الي الذي حاج ابراهيم في ربه أن آتاه الله الملك اذ قال ابراهيم ربي الذي يحيي و يميت قال أنا أحيي و أميت قال ابراهيم فان الله يأتي بالشمس من المشرق فأت بها من المغرب فبهت الذي كفر والله لا يهدي القوم الظالمين [195].

آيا كسي كه خداوند به او ملك و پادشاهي بخشيده بود را نديدي كه با ابراهيم درباره پروردگارش محاجه مي كرد؟ آن هنگام كه ابراهيم گفت: پروردگار من كسي است كه زنده مي كند و مي ميراند. او گفت: من نيز زنده مي كنم و مي ميرانم. ابراهيم گفت: همانا خداوند خورشيد را از مشرق برمي آورد پس تو آن را از مغرب بياور. پس آن كس كه كفر ورزيده بود مبهوت و سرگشته ماند و خداوند قوم ستمكار را هدايت نمي كند.

نمرود نيز مانند ديگر جباران با وجود اين كه بت پرست بود، خود را در سلك خدايان در مي آورد. در قرآن كريم از فرعون حكايت شده كه مي گفت: «أنا ربكم الاعلي» [196] نمرود نيز چنين ادعايي داشت و مي گفت: «أنا أحيي و أميت؛ من زنده مي كنم و مي ميرانم».

محور بحث حضرت ابراهيم و نمرود اين بود كه حضرت مي گفت پروردگارش تنها خداي يگانه است و نمرود ادعا داشت كه او خداي ابراهيم و ديگران است.

از اين رو نمرود در جواب ابراهيم عليه السلام كه فرمود ربي الذي يحيي و يميت، گفت: أنا أحيي و أميت. نمرود مغالطه كرد،

حيات و ممات را به معناي مجازي گرفت، و گفت: اين افعال كار من است.

وقتي حضرت ابراهيم ديد كه با اثبات اين حجت نمي تواند مردمي را

[صفحه 116]

كه ادعاي نمرود را كوركورانه تصديق مي كنند، هدايت نمايد، دليل ديگري آورد كه كسي نتواند با آن معارضه كند و فرمود: فان الله يأتي بالشمس من المشرق فأت بها من المغرب اگر اين امور نيز به تو استناد دارد و منوط به اراده توست، پس خورشيد را از مغرب بر آور. لذا نمرود كه جوابي نداشت، متحير و مبهوت شد؛ چرا كه خداوند، گروه ستمكاران را به مقصد نمي رساند. بدين ترتيب مشاهده مي كنيم كه حضرت ابراهيم حجت و استدلالي آورد كه جدال پذير و قابل مناقشه نبود.

حضرت موسي عليه السلام نيز در آغاز اعلام رسالت خويش به سوي فرعون و ملأ او رفت:

ثم بعثنا من بعدهم موسي بآياتنا الي فرعون و ملائه فظلموا بها فانظر كيف كان عاقبة المفسدين [197].

سپس بعد از ايشان موسي را با معجزات خويش به سوي فرعون و بزرگان قومش فرستاديم سپس آنها در حق آيات ما ستم كردند. پس بنگر كه عاقبت اهل فساد چگونه بوده است.

ثم بعثنا من بعدهم موسي و هارون الي فرعون و ملائه بآياتنا فاستكبروا و كانوا قوما مجرمين [198].

سپس بعد از آنان موسي و هارون را با معجزات خويش به سوي فرعون و بزرگان قومش فرستاديم، پس آنها استكبار ورزيدند و قومي گناهكار بودند.

ارسال انبيا به سوي اشراف و بزرگان قوم به اين خاطر است كه مفاسد اجتماعي و انحرافهاي محيط تنها با اصلاحات فردي و موضعي حل نخواهد شد، بلكه بايد سردمداران جامعه و آن هايي كه نبض سياست،

[صفحه 117]

اقتصاد،

و فرهنگ را در دست دارند در درجه اول اصلاح گردند تا زمينه براي اصلاح بقيه افراد نيز فراهم گردد. اين درسي است كه قرآن كريم به همه مسلمانان براي اصلاح جوامع اسلامي مي دهد. [199].

حضرت موسي در نخستين برخوردش با فرعون او را چنين خطاب مي كند: «يا فرعون»، خطابي كه در عين رعايت ادب، از هر گونه تملق، چاپلوسي، و اظهار عبوديت تهي بود:

و قال موسي يا فرعون اني رسول من رب العالمين [200].

و موسي گفت: اي فرعون همانا من پيامبري از سوي پروردگار جهانيان هستم.

همان پيامبر نرمخو و آسان گير در مراحل نخستين گفت و گو با فرعون، آنگاه كه با دشمني هاي غير منطقي، عناد روز افزون، و حتي تهديدهاي شديد فرعون و درباريان او مواجه مي شود، با شجاعت وصف ناپذيري در برابر تمام قدرت و شوكت فرعون مي ايستد و پاسخهاي دندان شكني را ابراز مي دارد؛ چرا كه در منطق انبيا و سيره رسولان، نرمخويي تا زمان مشروع است كه به تساهل و محافظه كاري نينجامد.

زماني كه فرعون به قوم گفت: رسولي كه به سوي شما فرستاده شده مجنون است، موسي عليه السلام اظهار داشت كه اگر شما عاقليد، پروردگار من خالق آسمانها، زمين و آنچه ميان آن هاست، مي باشد:

قال رب المشرق والمغرب و ما بينهما ان كنتم تعلقون [201].

موسي گفت: او پروردگار مشرق و مغرب و آنچه در ميان آن هاست، مي باشد اگر تعقل كنيد.

[صفحه 118]

سپس فرعون شروع به تهديد مي كند:

قال لئن اتخذت الها غيري لأجعلنك من المسجونين [202].

فرعون گفت: اگر خدايي جز من را برگزيني، به تحقيق تو را از زندانيان قرار خواهم داد.

موسي در پاسخ او با صراحت مي گويد:

قال أولو جئتك بشي ء مبين [203].

موسي

گفت: حتي اگر معجزه اي آشكار برايت بياورم؟

همچنين خداوند به حضرت موسي و هارون عليهماالسلام مي فرمايد: به دنبال بيان رسالت خود، آزادي بني اسرائيل را مطالبه كنيد:

فأتيا فرعون فقولا انا رسول رب العالمين - أن أرسل معنا بني اسرائيل [204].

پس به سوي فرعون برويد و بگوييد كه همانا ما پيامبر پروردگار جهانيانيم - براي اين كه بني اسرائيل را همراه ما بفرستي.

فرعون با جمله هايي حساب شده براي نفي رسالت آنها كوشيد و نخست رو به موسي كرد و گفت:

قال ألم نربك فينا وليدا و لبثت فينا من عمرك سنين [205].

آيا ما تو را در كودكي در ميان خود پرورش نداديم؟ و سالهايي از عمرت را در نزد ما به سر نبردي؟

سپس به ايراد ديگري نسبت به موسي پرداخته و مي گويد:

و فعلت فعلتك التي فعلت و أنت من الكافرين [206].

و تو كاري را كه كرده بودي (كشتن يكي از قبطيان و طرفداران

[صفحه 119]

فرعون)، انجام دادي و تو از كافران هستي (كفر نعمت كردي).

موسي عليه السلام هم پس از شنيدن سخنان فرعون، به پاسخ هر سه ايراد پرداخت، ولي به خاطر اهميت، پاسخ ايراد دوم فرعون را مقدم شمرد و چنين گفت:

قال فعلتها اذا و أنا من الضالين - ففررت منكم لما خفتكم فوهب لي ربي حكما و جعلني من المرسلين [207].

گفت: من اين كار را انجام دادم در حالي كه از بي خبران بودم - سپس از شما گريختم چون از شما مي ترسيدم. سپس پروردگارم به من حكمت بخشيد و مرا از پيامبران گردانيد.

سپس به پاسخ منتي كه فرعون در مورد پرورش او در دوران طفوليت و نوجواني بر گردن او گذارد، پرداخته و با لحن قاطع و

اعتراض آميزي مي گويد:

و تلك نعمة تمنها علي أن عبدت بني اسرائيل [208].

آيا اين نعمتي است كه بر من منت مي گذاري كه بني اسرائيل را بنده و برده ي خود ساخته اي؟ [209].

تحريك وجدان با تكيه بر عنصر عقلانيت

از آنجا كه شيوه هاي مختلف تبليغي، از جمله مناظره، علاوه بر انديشه و خرد، با قلبها و عواطف نيز سر و كار دارد، انبيا و مبلغان الهي به تناسب شرايط و مخاطبان گوناگون، از استدلال عقلي و يا بيان عاطفي براي تأثيرگذاري و اقناع آنها بهره جسته اند.

[صفحه 120]

در روش عاطفي، قرآن مطالب استدلالي و برهاني را با لطافت خاص مطرح مي نمايد و عواطف انساني را تحريك مي كند. به طوري كه در قلب مي نشيند و در انسان تغييرات ريشه اي و عميق ايجاد مي نمايد. با نگاهي به مناظره هاي انبيا و نوع كلمات و عبارات به كار رفته در آنها روشن مي گردد كه در كنار هدف قرار دادن عقل و انديشه مخاطبان، دل، وجدان، و فطرت آنان نيز مورد توجه و خطاب واقع مي شود.

حضرت ابراهيم عليه السلام پس از ارائه پرسشي تكان دهنده كه در آن عقل و انديشه افراد را مورد خطاب قرار داده است، مي فرمايد:

أفرأيتم ما كنتم تعبدون [210].

آيا در آنچه كه مي پرستيد تأمل كرده ايد؟

حضرت در ادامه جهت خطاب را از عقل مخاطب به دل او مي كشاند و مي گويد:

أنتم و آباؤكم الاقدمون - فانهم عدو لي الا رب العالمين [211].

شما و پدران گذشته تان - (بدانيد) هر آنچه را كه مي پرستيد دشمن من هستيد جز پروردگار جهانيان.

همچنين پس از جدالهاي عقلاني پياپي كه منجر به شكستن بت ها به دست او مي گردد، وقتي كه به او يورش مي آورند، لحن و خطابش متوجه دلها متوجه مي شود:

و قال اني ذاهب الي

ربي سيهدين - رب هب لي من الصالحين [212].

و ابراهيم گفت: من رونده ي به سوي پروردگارم هستم كه به زودي مرا راهنمايي خواهد كرد - پروردگارا به من (فرزندي) از صالحان

[صفحه 121]

ببخش.

در محاجه با ستاره پرستان نيز، پس از گفت و شنودي استدلالي، جانها را مورد خطاب قرار مي دهد:

اني وجهت وجهي للذي فطر السماوات والأرض حنيفا و ما أنا من المشركين [213].

همانا من با ديني پاك، روي به سوي كسي دارم كه آسمان ها و زمين را آفريده است و من از مشركان نيستم.

حضرت ابراهيم عليه السلام عليه بت ها تصميم قاطعي مي گيرد و در موقعيتي مناسب آنها را در هم مي شكند. همه بت ها جز بت بزرگ را تكه تكه مي كند و اميدوار است كه مردم با ديدن اين صحنه بت بزرگ را متهم نمايند.

و تالله لأكيدن أصنامكم بعد أن تولوا مدبرين - فجعلهم جذاذا الا كبيرا لهم لعلهم اليه يرجعون [214].

به خداوند سوگند بعد از اين كه روي گردان شديد در مورد بت هايتان تصميم مي گيرم - آن گاه آنها را تكه تكه كرد مگر بزرگترشان را، شايد كه به او روي آورند (او را متهم نمايند).

وقتي مردم شهر متوجه اين اوضاع شدند، به سراغ ابراهيم عليه السلام رفته و با ايشان محاجه مي نمايند. حضرت نيز با استدلالاتي كه عقل و دلشان را خطاب قرار مي دهد، آنها را مجاب مي نمايد.

وقتي كه حضرت ابراهيم را حاضر مي كنند و چنان كه از شواهد پيداست محل اين جلسه در بتخانه بوده از او مي پرسند:

[صفحه 122]

...أأنت فعلت هذا بآلهتنا يا ابراهيم [215].

اي ابراهيم آيا تو اين كار را با خدايان ما انجام دادي؟

ابراهيم به منظور الزام خصم و ابطال الوهيت اصنام در جواب

مي فرمايد:

... بل فعله كبيرهم هذا فسئلوهم ان كانوا ينطقون [216].

بلكه اين بزرگشان اين كار را كرده است. از آنها بپرسيد اگر سخن مي گويند.

بدين ترتيب از آنها مي خواهد حقيقت را از خود بت بپرسند كه چه كسي اين كار را انجام داده است؛ البته اگر بت ها مي توانند حرف بزنند.

حضرت با اين سؤال مي خواهد اين نتيجه را بگيرد كه بت ها نمي توانند حرف بزنند. لذا الوهيت آنها باطل مي شود و خود مردم هم با رجوع به عقل خود به اين امر اعتراف مي كنند.

چرا كه وقتي مردم كلام حضرت ابراهيم را شنيدند و متوجه شدند كه اصنام جماداتي بي شعورند و حرف نمي زنند، حجت بر آنان تمام شده و هر يك در دل، خود را خطاكار دانسته و حكم كرد به اين كه خود او ظالم است نه ابراهيم:

فرجعوا الي أنفسهم فقالوا انكم أنتم الظالمون [217].

پس به خودشان آمدند و گفتند: همانا شما خود ستمگريد.

ولي براي باطل جلوه دادن حق و حق جلوه دادن خود، با اين كه حق را مي دانستند، ابراهيم عليه السلام را حق ستيز خواندند و گفتند: تو كه مي داني كه اينها حرف نمي زنند و به اين خاطر اين سخن را مي گويي كه از خود دفاع

[صفحه 123]

كني.

ثم نكسوا علي رؤسهم لقد علمت ما هؤلاء ينطقون [218].

سپس سرهايشان را تكان دادند (و گفتند) تو خوب مي داني كه بت ها سخن نمي گويند.

حضرت ابراهيم وقتي كه ديد وجدانها تا اندازه اي متنبه شده بود، عقل آنها را خطاب قرار داد و بعد از ابطال الوهيت بت ها آنها را توبيخ نموده و مي فرمايد:

... أفتعبدون من دون الله ما لا ينفعكم شيئا و لا يضركم - أف لكم و لما تعبدون من دون

الله أفلا تعقلون [219].

آيا به جاي خداوند چيزي را مي پرستيد كه نه سودي به شما مي رساند و نه زياني؟ اف بر شما و بر آنچه كه به جاي خداوند مي پرستيد. آيا انديشه و تعقل نمي كنيد؟ [220].

حضرت موسي عليه السلام نيز گاهي از استفهامي كه موجب تحريك عواطف مي شد، بهره مي جويد. حضرت پس از بازگشت از ميقات و مواجه شدن با گمراهي قوم، از روش عاطفي استفاده مي كند.

فرجع موسي الي قومه غضبان أسفا قال يا قوم ألم يعدكم ربكم وعدا حسنا أفطال عليكم العهد أم أردتم أن يحل عليكم غضب من ربكم فأخلفتم موعدي [221].

آن گاه موسي خشمگين و اندوهگين به سوي قومش بازگشت و گفت: اي قوم من آيا پروردگارتان شما را وعده ي نيكو نداد و آيا اين عهد، طولاني شد يا خواستيد خشم پروردگارتان بر شما فرود آيد كه

[صفحه 124]

در وعده تان با من خلاف كرديد.

يكي از راههاي اعمال اين شيوه، تصريح به رابطه مخاطب با مبلغ است كه خيرخواهي و دلسوزي مبلغ را تلقين مي كند. مانند عبارت «يا قوم» كه بارها در صدر جملات حضرت موسي عليه السلام آمده و يا كاربرد عبارت «ربي و ربكم» به جاي كلمه «الله و رب» كه همه حكايت از سرنوشت واحد طرفين مي نمايد و به وجود آورنده جو تفاهم و همدردي است.

گاهي نيز با اشاره به ستمي كه بر خويشتن روا داشته اند، دلشان را مخاطب قرار مي دهد:

و اذ قال موسي لقومه يا قوم انكم ظلمتم أنفسكم باتخاذكم العجل فتوبوا الي بارئكم فاقتلوا أنفسكم ذلكم خير لكم عند بارئكم فتاب عليكم انه هو التواب الرحيم [222].

و چون موسي به قومش گفت: اي قوم من همانا شما با گوساله پرستي بر

خودتان ستم كرده ايد. پس به درگاه آفريدگار تان توبه كنيد و نفس هاي تان را بكشيد كه اين در نزد پروردگارتان براي شما بهتر است. پس خداوند از شما در مي گذرد؛ چرا كه او توبه پذير مهربان است.

يكي از مهمترين آفات و خطرات براي هر مكتب، انحراف مردم پس از هدايت است. وقتي بني اسرائيل پس از هلاكت فرعون، وارث زمين و عهده دار حكومت شدند، در معرض آزمايشي حساس قرار گرفتند و در مسير بازگشت از حركت شبانه خود، بر قومي بت پرست گذشتند. رسوبات فرهنگ شركت و بت پرستي در ذهن و دل اين مردم موجب گشت

[صفحه 125]

اين كار در نظرشان مطلوب افتد و از موسي خواستند معبودي برايشان قرار دهد:

قالوا يا موسي اجعل لنا الها كما لهم آلهة قال انكم قوم تجهلون [223].

گفتند: اي موسي براي ما خدايي قرار بده همان طور كه آنان خداياني دارند. (حضرت موسي) گفت: به راستي كه شما قومي نادان هستيد.

موسي، بي درنگ با پاسخي قاطع و ناشي از خشمي فرو خفته، آنان را به ناداني نسبت داد و دلايل قانع كننده اي بر بطلان خواسته ي آنها عرضه فرمود:

ان هؤلاء متبر ما هم فيه و باطل ما كانوا يعملون [224].

در حقيقت آنچه ايشان در آنند نابود و زايل و آنچه انجام مي دادند باطل است.

وي به اين استدلال بسنده نكرد و با تغيير لحن خطاب از عقل به دل، وجدان ايشان را پريشان و تحت تأثير قرار داد:

قال أغير الله أبغيكم الها و هو فضلكم علي العالمين [225].

گفت: آيا جز خداوند را خداي شما بپسندم و حال آن كه او شما را بر جهانيان برتري بخشيده است.

باطل كردن مدعاي افراد با استفاده از ادعاي خود آنها

انبياي الهي استدلال هاي خود

را براي باطل نمودن ادعاي دشمنانشان بر مبناي ادعاي خود آنها قرار مي دادند. به اين صورت كه اگر طرف مناظره آنها سخني را مي گفت كه حكم خاصي از آن اثبات مي شد، ولي وي هدف ديگري را از بيان آن دنبال مي كرد، پيامبر خدا با هوشياري و با

[صفحه 126]

استفاده از همان سخن، دشمنان خود را محكوم مي كرد.

حضرت ابراهيم عليه السلام در مناظره با نمرود آنجا كه وي ادعاي خدايي مي كند، مي فرمايد:

فان الله يأتي بالشمس من المشرق فأت بها من المغرب [226].

همانا خداوند خورشيد را از مشرق بر مي آورد پس تو آن را از مغرب بياور.

حضرت مبناي اين حجت را بر ادعايي كه نمرود در حجت قبلي كرده بود قرار داد. به اين صورت كه فرمود: اگر تو ادعا كردي كه پروردگار من هستي! شأن پروردگار من اين است كه در نظام عالم و تدبير جهان تصرف كند. پس خورشيد را از مغرب بر آور.

علت اين كه ابراهيم پايه اين دليل را بر ادعاي سابق نمرود قرار داد، اين است كه كسي خيال نكند كه بحث سابق به نفع نمرود تمام شده و مدعاي او به ثبوت رسيده است. [227].

حضرت موسي عليه السلام نيز در برخورد با ساحران از اين شيوه استفاده كرد.

قالوا يا موسي اما أن تلقي و اما أن نكون أول من ألقي [228].

ساحران گفتند: اي موسي تو مي افكني يا ما اول كسي باشيم كه بيفكنيم؟

وقتي ساحران طنابها و چوب دستي هاي خود را انداختند و هر چه داشتند به كار گرفتند، خداوند به حضرت موسي عليه السلام فرمود:

[صفحه 127]

لا تخف انك أنت الأعلي [229].

مترس كه تو خود برتري.

حضرت نيز عصايش را انداخت و آنچه را كه ساخته بودند

بلعيد و به اين صورت ادعاي آنها را باطل كرد تا اين كه:

فألقي السحرة سجدا قالوا آمنا برب هارون و موسي [230].

آن گاه ساحران به سجده افتادند و گفتند: به پروردگار هارون و موسي ايمان آورديم. [231].

قرآن همچنين مي فرمايد:

فلما جاءهم الحق من عندنا قالوا ان هذا لسحر مبين [232].

و چون حق از جانب ما به سوي آنان آمد، گفتند: بي گمان اين سحر و جادويي آشكار است.

حضرت موسي وقتي گفتار فرعونيان را شنيد و ملاحظه كرد كه به «حق»، نسبت «سحر مبين» مي دهند، در مقام رد و انكار گفتار آنان به صورت استفهام، انكار را تكرار كرده و دوباره مي پرسد: آيا اين سحر است؟

... أ سحر هذا و لا يفلح الساحرون [233].

آيا اين سحر است و حال آن كه ساحران را هرگز پيروزي نخواهد بود؟ [234].

اولويت امر به معروف و نهي از منكر

پيامبران براي اين كه جامعه را از آفات و انحرافات پاك نمايند، همواره قوم خود را از منكرات نهي مي كردند و آنها را به كارهاي پسنديده و حسنه

[صفحه 128]

دعوت مي نمود. لذا امر به معروف و نهي از منكر را سر لوحه ي دعوت خود و از جمله اولويت هاي كاري خود قرار مي دادند.

حضرت لوط عليه السلام در اين راستا با انحرافات اخلاقي و عادات زشت قومش مبارزه كرد و به شيوه هاي مختلف با اين پديده ي سوء، مقابله مي نمود. در قرآن هرگاه سخن از لوط به ميان آمده، روشهاي مبارزه بي امان او با اين آفات اخلاقي و اجتماعي خطرناك و خانمان سوز مشاهده مي گردد.

و لوطا اذ قال لقومه أتأتون الفاحشة ما سبقكم بها من أحد من العالمين [235].

و لوط را فرستاديم، هنگامي كه به قوم خود گفت: آيا آن كار زشت را

مرتكب مي شويد كه هيچ كس از جهانيان در آن بر شما پيشي نگرفته است؟

انكم لتأتون الرجال شهوة من دون النساء بل أنتم قوم مسرفون [236].

شما از روي شهوت با مردان، به جاي زنان در مي آميزيد، آري شما قومي تجاوز كاريد.

و لوطا اذ قال لقومه أتأتون الفاحشة و أنتم تبصرون. [237].

و لوط را به ياد آور هنگامي كه به قومش گفت: آيا شما به سراغ كاري بسيار قبيح مي رويد. در حالي كه (زشتي و نتايج شوم آن را) مي بينيد؟

أانكم لتأتون الرجال شهوة من دون النساء بل أنتم قوم تجهلون [238].

آيا شما از روي شهوت به جاي زنان به سراغ مردان مي رويد؟ آري شما قومي جاهل هستيد.

[صفحه 129]

حضرت لوط عليه السلام با بيان عواقب مرگ بار اين عمل، مي خواهد وجدان آنها را بيدار كند. اين استفهام تقريري است. به طوري كه مي خواهد پاسخ را از درون وجدان خودشان بشنوند تا مؤثرتر واقع شود، ولي آنها به جاي اين كه به حضرت جواب قانع كننده اي بدهند، او را تهديد به اخراج مي كنند:

و ما كان جواب قومه الا أن قالوا أخرجوهم من قريتكم انهم أناس يتطهرون [239].

و پاسخ قوم او جز اين نبود كه مي گفتند: آنان را از شهرتان بيرون كنيد؛ چرا كه آنها مردماني هستند كه اين كار را پليد دانسته و از آن تنزه مي جويند.

حضرت با بياني شيوا و مستدل آنها را از اين عمل زشت باز مي دارد و به آنها نشان مي دهد اين كار نتيجه ي جهل، ناداني، و بي خبري از قانون آفرينش و همه ي ارزشهاي انساني است، ولي چون آنها پاسخي نداشتند، گفتند كه خاندان لوط را از شهر و ديار خود بيرون كنيد؛ چرا كه

اينها پاك هستند و حاضر نيستند با ما هماهنگ شوند.

حضرت شعيب عليه السلام نيز امر به معروف و نهي از منكر را سر لوحه ي دعوت خويش قرار داده بود و قوم خود را پس از دعوت به توحيد، كه اصل و پايه دين است، به اداي درست پيمانه و ميزان، و اجتناب از كم فروشي، كه در آن زمان متداول بود، دعوت نمود:

قد جاءتكم بينة من ربكم فأوفوا الكيل والميزان و لا تبخسوا الناس أشياءهم و لا تفسدوا في الأرض بعد اصلاحها ذلكم خير لكم ان كنتم مؤمنين [240].

[صفحه 130]

به راستي حجتي روشن از سوي پروردگارتان براي شما آمده است. پس پيمانه و ترازو را درست بدهيد و به مردم اجناسشان را كم ندهيد و در زمين بعد از آن كه به صلاح آمده است، فساد نكنيد كه اگر مؤمن باشيد برايتان بهتر است.

حضرت شعيب عليه السلام علت امر به معروف و دعوت به توحيد را اينگونه بيان مي كند كه اين كارها براي شما بهتر است اگر ايمان داشته باشيد. اين اوامر به موازات نهي از منكر در سيره ي وي مشاهده مي شود. از جمله نهي از منكرهاي حضرت شعيب مي توان به موارد زير اشاره كرد:

نهي از تقلب و غش در معامله، [241] فساد انگيزي [242] ادا نكردن حق پيمانه و ترازو (كم فروشي)، [243] زيان رساندن به ديگران، [244] و فساد پس از اصلاح. [245] همچنين از قوم خود مي خواهد كه مانع گسترش دين خدا نشوند:

و لا تقعدوا بكل صراط توعدون و تصدون عن سبيل الله من آمن به و تبغونها عوجا و اذكروا اذ كنتم قليلا فكثركم و انظروا كيف كان عاقبة المفسدين [246].

و بر سر

هر راهي منشينيد كه مردم را بترسانيد و هر كسي را كه ايمان دارد از راه خدا باز داريد و آن را ناهموار و ناهنجار مشماريد و به ياد آوريد زماني را كه اندك بوديد سپس شما را زياد كرد و بنگريد كه سرانجام اهل فساد چگونه بود.

قوم حضرت شعيب نيز مانند قوم حضرت لوط، هود، و نوح نه تنها به او ايمان نياوردند، بلكه او را تهديد نمودند كه اگر از دين توحيد دست

[صفحه 131]

بر ندارد، او را از شهر اخراج مي كنند. كفار قوم حضرت شعيب، پيروان شعيب و كساني را كه مي خواستند به او ايمان بياورند، تهديد مي كردند:

و قال الملأ الذين كفروا من قومه لئن اتبعتم شعيبا انكم اذا لخاسرون. [247].

و بزرگان قومش كه كفر ورزيده بودند گفتند: اگر از شعيب پيروي كنيد همانا شما از زيانكاران خواهيد بود.

و شعيب نيز آنها را از ارتكاب اين كار نهي مي كرد. [248].

قاطعيت در اظهار عقايد و تبليغ رسالت

انبيا عليهم السلام در آغاز نبوت، مواضع اصولي و ريشه اي رسالت خود را با قاطعيت اعلام مي كردند و اين اعلام قاطعانه، مخاطبان را به اقناع كامل نزديك مي نمود و هر گونه ترديد را در اذهان آنان از بين مي برد.

حضرت موسي عليه السلام در ابتدا بر صدق و راستگويي خويش تأكيد مي ورزد:

حقيق علي أن لا أقول علي الله الا الحق قد جئتكم ببينة من ربكم فأرسل معي بني اسرائيل [249].

سزاوار است كه درباره ي خداوند جز سخن حق نگويم. به راستي كه من براي شما از سوي پروردگارتان معجزه اي آورده ام. پس بني اسرائيل را همراه من بفرست.

سپس در آغاز مناظره خود با فرعون، اشراف، درباريان، و يا توده مردم، رسالت و نبوت خويش را با صراحت و

قاطعيت معرفي مي كند. در

[صفحه 132]

حالي كه از مدتها پيش فرعون بنا به رأي كاهنان، به شدت از ظهور چهره اي الهي كه ويرانگر كاخ و تخت ستم خواهد بود، بيم داشت و بر اين اساس، همه افراد خود را جهت از ميان بردن چنين فردي بسيج كرده بود.

يادآوري نعمتهاي الهي

هدف پيامبران از يادآوري نعمتهاي الهي در خلال بحث و گفت و گوهاي خود، علاوه بر هدايت مردم به توحيد، ايجاد روحيه ي خودباوري، اعتماد به نفس، و زنده نمودن عزت نفس ايماني در مخاطبان بود. معلوم است خود اين حالت نيز مي تواند راه را براي پذيرش كامل دعوت هموارتر سازد.

حضرت موسي عليه السلام ضمن اين كه قوم را به خودش نسبت مي دهد، در بسياري از مناظرات و گفت و گوها، مردم را نسبت به نعمتهاي الهي بي شماري كه از آن برخوردار بودند، آگاه مي نمود. در اين بيانات، وي بيشتر به ذكر نعمتهاي اجتماعي و معنوي، مانند فضيلت هايي كه خداوند به بني اسرائيل عطا فرموده بود، مي پردازد تا نعمتهاي ظاهري و دنيوي.

و اذ قال موسي لقومه ذكروا نعمة الله عليكم اذ أنجاكم من آل فرعون يسومونكم سوء العذاب و يذبحون أبناءكم و يستحيون نساءكم و في ذلكم بلاء من ربكم عظيم. [250].

و چون موسي به قومش گفت: نعمت هاي الهي بر خودتان را به ياد آوريد كه شما را از آل فرعون كه عذابي سخت را به شما مي چشانيدند و پسران شما را مي كشتند و زنانتان را زنده نگاه مي داشتند (براي بردگي)، نجات داد و در آن امتحان بزرگي از سوي

[صفحه 133]

پروردگارتان بود.

موسي عليه السلام خطاب به بني اسرائيل مي فرمايد:

... يا قوم اذكروا نعمت الله عليكم اذ جعل فيكم أنبياء

و جعلكم ملوكا و آتاكم ما لم يؤت أحدا من العالمين [251].

اي قوم من نعمت خداوند را بر خودتان به ياد آوريد آن هنگام كه در ميان شما پيامبراني قرار داد و شما را پادشاه كرد و به شما چيزهايي بخشيد كه به هيچ كس از جهانيان نداده است.

يا بني اسرائيل قد أنجيناكم من عدوكم و واعدناكم جانب الطور الأيمن و نزلنا عليكم المن والسلوي [252].

اي بني اسرائيل به راستي شما را از دشمنانتان نجات داديم و با شما در جانب طور ايمن وعده گذارديم و براي شما منّ و سلوي فرو فرستاديم.

از سوي ديگر حضرت موسي عليه السلام وظيفه دارد، «ايام الله»، وقايع، و سرگذشت امتهاي پيشين را براي انذار، هشدار، و عبرت گرفتن آنان بازگو نمايد و به اين وسيله آنها را هدايت نمايد.

و لقد أرسلنا موسي بآياتنا أن أخرج قومك من الظلمات الي النور و ذكرهم بأيام الله ان في ذلك لآيات لكل صبار شكور [253].

و به راستي كه موسي را با معجزات خود فرستاديم كه قومت را از تاريكي ها به سوي روشنايي ببر و ايام الله را به آنها تذكر بده كه همانا در اين براي هر شكيباي شاكري، نشانه هايي است.

براي ايام الله مصاديق متعددي ذكر كرده اند: از جمله وقايعي كه بر امتهاي معروف و بزرگ پيشين همچون قوم نوح، عاد، و ثمود گذشته و يا

[صفحه 134]

آنچه از ابن عباس نقل شده است كه گفت:

ايام الله عبارتند از: نعمتها و بلاهاي الهي؛ نعمت الهي، ابرهاي غليظي است كه باعث برف و باران مي شوند، همچنين شكافته شدن دريا براي عبور بني اسرائيل و موارد ديگر. بلاي الهي نيز عبارت است از هلاكت برخي

از امتهاي گذشته. [254].

ترديد افكني در ميان مخالفان

از آنجا كه عقيده باطل عاري از اصالت و استحكام است، متزلزل ساختن بنياد آن آسانتر از بنا نهادن بنياد توحيد است.

پيامبر گرامي اسلام در مواضع متعدد، اين شيوه را تجربه كرد و با القاي شك و ترديد، عقايد مخالفان را مورد هجوم قرار داده كه آيات قرآن به خوبي از آن حكايت مي نمايد:

قل من يرزقكم من السماوات والأرض قل الله و انا أو اياكم لعلي هدي أو في ضلال مبين. [255].

بگو كيست كه شما را از آسمانها و زمين روزي مي دهد؟ بگو: خدا؛ و ما يا شما بر طريق هدايت، يا در گمراهي آشكاريم.

در اين آيه خداوند با تحدي و تهاجم، به مناظره با كفار نمي پردازد، بلكه با تلاش براي ايجاد شك در اعماق وجود آنها، سعي مي كند فطرت خفته و نهاد نهفته ي ايشان را بيدار و متوجه حقيقت كند، تا خود به بطلان اعتقادشان واقف شوند و به نور ايمان منور گردند. [256].

در جاي ديگر مي فرمايد:

[صفحه 135]

أم تقولون ان ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و الأسباط كانوا هودا أو نصاري قل أأنتم أعلم أم الله و من أظلم ممن كتم شهادة عنده من الله و ما الله بغافل عما تعملون [257].

يا شما (اهل كتاب) مي گوييد كه ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط، يهودي و مسيحي بوده اند؟ بگو شما داناتريد يا خداوند؟ چه كسي ستمكارتر از كسي است كه شهادتي را كه از جانب خداوند بر او مقرر گرديده است، پنهان دارد؟ و خداوند از آنچه كه انجام مي دهيد غافل نيست.

در اتخاذ اين شيوه، نوعي تنازل مقطعي از مواضع خدشه ناپذير داعي، و به عبارت

ديگر نوعي همراهي با مخاطب لازم است كه فوايد بسياري، از جمله جلوگيري از تعصب و تندخويي مخاطب را در عرصه مبارزه فكري در بر دارد.

ايجاز بعد از اطناب

مردم با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم درباره ي عيسي عليه السلام مجادله مي كردند. خداوند متعال نيز اين مسئله را بيان مي كند.

و لما ضرب ابن مريم مثلا اذا قومك منه يصدون - و قالوا أآلهتنا خير أم هو ما ضربوه لك الا جدلا بل هم قوم خصمون [258].

و چون (آفرينش) پسر مريم مثل زده شد، آن گاه قوم تو از آن بنگ برداشتند - و گفتند: آيا خدايان ما بهترند يا او؟ و اين مثل را براي تو نزدند مگر از راه جدل. آري آنان قومي ستيزه جو هستند.

مردم قريش وقتي ديدند قرآن به داستان عيسي عليه السلام مثل مي زند، آن را

[صفحه 136]

مسخره كردند و با استفهامي انكاري گفتند: أآلهتنا خير أم هو. آنها مسيح را از ديد مسيحيت كه پسر خدا مي پنداشتند، با الهه خود مقايسه كردند و در رد دعوت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به توحيد، گفتند: خدا بهتر است يا مسيح؟ علامه طباطبايي مي گويد: اين نوع جدل، سخيف ترين جدال است. چون ضمن آن مي خواستند بگويند كه اوصافي كه در قرآن براي مسيح آمده است، اصلا قابل اعتنا نيست. [259].

همچنين آيه ي «ان مثل عيسي عندالله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون [260] همانا (آفرينش) عيسي نزد خداوند به مانند (آفرينش) آدم است كه او را از خاك آفريد سپس به او گفت موجود شو و بي درنگ موجود شد» كه درباره ي نصاراي نجران و احتجاج نمودن با

آنان نازل شده است كه خلقت وي را به خلقت حضرت آدم عليه السلام شبيه كرده است. در اين آيه ي شريفه دو دليل براي نفي الوهيت عيسي عليه السلام وجود دارد:

1. خدا عيسي را بدون پدر خلق كرد. كسي هم كه مخلوق باشد، ناگزير بنده خدا خواهد بود، نه آنكه مقام الوهيت داشته باشد.

2. آفريدن و خلق عيسي، بالاتر از آفريدن آدم نيست. پس اگر سنخ خلقتش مقتضي الوهيتش باشد، بايد نصاري براي آدم هم مقام الوهيت قائل شوند. حال آنكه درباره ي آدم چنان عقيده اي ندارند. پس درباره ي عيسي هم نبايد به الوهيت او قائل شوند؛ زيرا هر دو در اين كه بدون پدر آفريده شده اند، شبيه يكديگرند. [261].

[صفحه 137]

عامل موفقيت انبيا

اشاره

در جمع بندي مطالبي كه در مورد انبياي مكرم الهي گفته شد، مي توان عامل موفقيت آنان را علاوه بر روشهاي گفته شده، در روح دعوت آنان دانست. به طوري كه شگردهاي آنان در مناظراتشان حاوي بنياد و پايه هاي مستحكمي بوده كه به اين شيوه قدرت نفوذ بخشيده است.

قرآن كريم عامل موفقيت پيامبر اسلام را كه مسلما در مورد انبياي ديگر نيز چنين است به اين صورت بيان مي كند:

ادع الي سبيل ربك بالحكمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالتي هي أحسن [262].

اي رسول مردمان را با حكمت و برهان و موعظه نيكو به راه خدا دعوت نما و با بهترين شيوه با آنها مناظره كن.

در اينجا عامل موفقيت را سه امر شمرده است؛ يعني سه وسيله براي پيشبرد اهداف پيامبران لازم است كه عبارتند از:

استدلال و منطق

هر پيامبري كه با مردم رو به رو مي شود، بايد با منطق و استدلال با آنها صحبت كند. درباره ي ابراهيم عليه السلام در قرآن آمده است كه وقتي با ستاره پرستان رو به رو مي شود، مي گويد من نيز مانند شما ستاره را خداي خود قرار مي دهم و پس از آنكه ستاره غروب كرد، مي گويد: «لا أحب الآفلين» [263]؛ من خدايي را كه غروب مي كند و از ديده ها پنهان مي شود دوست ندارم»؛ يعني به اين صورت استدلال مي كند كه خداي ما غروب و زوال ندارد و ناپديد نمي شود.

[صفحه 138]

قرآن همچنين از زبان انبيا مردم را به تعقل، تفكر، و تدبر دعوت كرده است. به طوري كه پيامبران در مقابل كساني كه مي گفتند: «انا وجدنا آباءنا علي أمة و انا علي آثارهم مقتدون [264]؛ همانا ما پدرانمان را بر سنت و شيوه اي يافته ايم و ما

دنباله روي آنها هستيم» مي فرمودند:

أولو جئتكم بأهدي مما وجدتم عليه آباءكم قالوا انا بما أرسلتم به كافرون [265].

حتي اگر براي شما آييني را بهتر از آنچه كه پدرانتان بر آن يافته ايد، بياورم؟ گفتند: ما به آنچه كه شما به رسالت آورده ايد، كافريم.

موعظه حسنه

اين مطلب در قرآن به خطابه، ارشاد، و موعظه تعبير شده است؛ يعني سخني كه برهاني نيست و جنبه ي ارشادي دارد و مردم را از مفاسد، انحرافات اخلاقي، شرك، و گناه آگاه مي كند و آنها را به مكتب توحيد رهبري مي نمايد. در اين زمينه آيات زيادي وجود دارد. مثلا در بيان داستان اقوام گذشته بيان مي كند كه اقوام گذشته چگونه در اثر فرو ريختن در گناه نابود شدند و چگونه اقوامي در اثر پيروي از پيامبران، موفق و سعادتمند شده اند.

جدل و مقابله به مثل

مي دانيم كه در برابر دعوت انبيا غير از انسانهايي كه موضعگيري فكري قبلي ندارند و آماده پذيرش حق هستند، گروههاي ديگري نيز وجود داشته اند كه با موضعگيري مخالف، دعوت پيامبران را رد مي كردند؛ يعني از اول يك موضعگيري مخالف داشته و در موضع خود سرسخت و

[صفحه 139]

متعصب بودند و در برابر حكمت و موعظه ي حسنه، به هيچ وجه قانع و تسليم نمي شدند و با اين كه حقانيت انبيا را درك مي كردند، عناد مي ورزيدند. انبيا با اين گروه مثل خودشان، يعني از طريق مجادله، برخورد مي كردند. قرآن داستان حضرت موسي و بني اسرائيل را تعريف مي كند كه هر وقت موسي عليه السلام به اشكالاتشان پاسخ مي داد، بلافاصله اشكال ديگري عنوان مي كردند. همچنين ساير انبيا نيز با گروه معاند و ستيزه جو جز با جدل و مجادله ممكن نبود كه به روش ديگري برخورد نمايند. [266].

[صفحه 143]

سيره ي امام صادق عليه السلام

اشاره

به اعتراف مورخان، مستشرقان و تحليل گران، سرآغاز شكوفايي علمي و فكري فرهنگ و تمدن ايران، ظهور اسلام و گرايش گسترده و همه جانبه ي اين ملت به آيين و مكتب نجات بخش اسلام بوده است. بيشتر بزرگان علم و فرهنگ، و انديشمنداني كه در زمينه هاي گوناگون در اين مرز و بوم تاريخ پر افتخاري را رقم زده اند، در فضاي معنوي و عطرآگين اسلام تنفس كرده و پرورش يافته اند.

آشنايي با زندگي، آثار و انديشه ي ائمه عليهم السلام، و بهره گيري از نتايج تلاش پرثمر و تجربيات ارزشمند آنان، ضمن تقويت روحيه اعتماد به خويشتن، به خصوص در نسل جوان، چراغي فرا راه آيندگان خواهد بود.

از اين رو مباحثي در جهت شناخت اوضاع سياسي، اجتماعي و فرهنگي عصر امام صادق عليه السلام مطرح مي شود تا

با بررسي آنها، ضمن ارائه تصويري از حيات علمي، سياسي، و فرهنگي وي و نسبت به نحوه ي برخورد ايشان با مسائل مختلف آن عصر براي پياده كردن آنها در اين زمان آشنايي حاصل شود.

[صفحه 144]

زندگاني امام صادق

هم زمان با سالروز ولادت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم، در روز دوشنبه هفدهم ماه ربيع الاول سال 83 هجري، مصادف با آغاز قرن هشتم ميلادي در خاندان رسالت و امامت در شهر مدينه نوزادي از سلاله پاك رسالت، قدم به عرصه ي حيات گذاشت كه جهاني از صفا، نورانيت، و علم را براي دوستداران خود به ارمغان آورد و منشأ تحولات شگرفي در جهان علم، فضيلت، معنويت، و انسانيت گرديد.

او دوازده سال تحت تربيت جد بزرگوارش امام سجاد، زينت سالكان راه حقيقت و معرفت بود و پس از آن، تحت توجهات پدر عاليقدرش امام باقر عليه السلام قرار گرفت و در محيط مدينه، در ميان خاندان وحي و قرآن رشد كرد و كسب فضيلت و معرفت را آغاز نمود. اين دوران ارزنده بهترين و عالي ترين فرصت و موقعيت به شمار مي آمد كه امام صادق در چنين مدرسه و مكتب رحماني قدم گذاشته و علم، فضيلت، و معرفت الهي را كسب نمايد.

نام مادر امام صادق، فاطمه و كنيه اش «ام فروه»، دختر قاسم بن محمد بن ابي بكر، از شيفتگان مقام ولايت و عصمت و يكي از بانوان با فضيلت و باتقوا بود. [267] امام صادق درباره ي او چنين مي فرمايد:

كانت أمي ممن آمنت و اتقت و أحسنت والله يحب المحسنين [268].

مادرم از مؤمنين با تقوا و نيكوكار بود و خداوند نيكوكاران را دوست مي دارد.

در فضايل امام صادق عليه السلام آن

چنان عبارات والايي از بزرگان عصر

[صفحه 145]

ايشان و علماي بعد از ايشان وارد شده است كه فصلي مستقل را مي طلبد. مالك بن انس يكي از چهار پيشواي بزرگ فقه اهل سنت كه خود مدتي افتخار شاگردي ايشان را داشته است درباره ي حضرت مي گويد:

ما رأت عين و لا سمعت أذن و لا خطر علي قلب بشر أفضل من جعفر الصادق فضلا و علما و عبادة و ورعا. [269].

از بعد فضيلت، علم، عبادت، و تقوا هيچ ديده اي نديده، هيچ گوشي نشنيده، و به ذهن هيچ انساني خطور نكرده كه برتر از جعفر صادق وجود داشته باشد.

كمال الدين محمد بن طلحه نيز مي گويد:

اما مناقب و فضايل حضرتش فوق شمارش و بي حد و حصر است. به طوري كه عقل تيزبين و آگاه، از تنوع فضايل حضرتش حيران است. [270].

ابن ابي العوجاء با وجود الحاد و جحود فراوان، در مناظرات خود با امام صادق از هيبت آن حضرت ساكت مي شد و امام مي فرمود:

فما يمنعك من الكلام قال اجلالا لك و مهابة ما ينطلق لساني بين يديك [271].

چه چيز موجب اين شده كه سخن نمي گويي؟ وي مي گفت: از هيبت تو مرا ياراي سخن گفتن نيست.

منصور دوانيقي مي گويد:

جعفر از جمله انسان هايي است كه خداوند درباره ي آنها فرموده است:

[صفحه 146]

«وارث كتاب آسماني، بندگاني هستند كه ما برگزيده ايم». او از برگزيدگاني است كه در نيكوكاري گوي سبقت را ربوده است. در هر خاندان محدثي است و همانا جعفر بن محمد محدث ما مي باشد. [272].

اوضاع سياسي عصر امام صادق

امام صادق عليه السلام با حكومت ده خليفه ي اموي و دو خليفه ي عباسي معاصر بوده است. ولادت امام در روزگار حكومت عبدالملك مروان بود. پس از عبدالملك به ترتيب وليد

بن عبدالملك، سليمان بن عبدالملك، عمر بن عبدالعزيز، يزيد بن عبدالملك، هاشم بن عبدالملك، وليد بن يزيد بن عبدالملك، يزيد بن وليد بن عبدالملك، ابراهيم بن وليد بن عبدالملك و مروان بن محمد بن مروان، حكومت كردند و سرانجام خاندان بني اميه، با شكست مروان از مهاجمان سپاه بني عباس، در سال 132 هجري از حكومت كنار زده شدند و دولت بني عباس زمام امور را به دست گرفت. در اين ايام حدود 50 سال از عمر مبارك امام صادق مي گذشت. [273].

سفاح عباسي اولين خليفه ي اين خاندان بود كه حكومت او در اواخر سال 132 ه، با قتل مروان آغاز شد. ابوجعفر عبدالله بن محمد بن علي مشهور به منصور آخرين خليفه ي معاصر امام صادق بود كه در سال دهم حكومت وي، امام بعد از 34 سال امامت به شهادت رسيد.

سفاكي، بي رحمي، و شدت سختگيري با مخالفان از بارزترين ويژگيهاي هر دو حكومت بني عباس و بني اميه بود.

[صفحه 147]

در ميان مراقبتها و سختگيري هاي حكام، بيش از همه، اهل بيت عليهم السلام مورد توجه جدي و حتي اذيت و آزار بودند. چون آنها به سادگي در برابر حكومت و اعمال حكام و خلفا، سكوت نمي كردند و مخالفت خود را با هر دو خاندان، به شيوه هاي گوناگون نشان مي دادند و البته در بعضي مواقع نيز به خاطر حفظ جان و مال شيعيان و جلوگيري از پراكندگي و تفرقه ي آنها، تقيه مي كردند.

بني عباس براي به قدرت رسيدن، سعي كردند عواطف مردم را نسبت به مظلوميت اهل بيت برانگيزانند اما وقتي به حكومت رسيده و مستقر شدند، مواضع خود را تغيير دادند. وقتي كه مردم از نيت

اصلي بني عباس آگاه شدند تلاش نمودند قيامهاي مسلحانه اي را عليه آنها انجام دهند. قيام هاي زيد، يحيي بن زيد و ابومسلم از جمله آن هاست. امام صادق قيام مسلحانه را در آن شرايط به مصلحت اسلام و امت اسلامي نمي دانستند و به همين خاطر اين قيامها مورد تأييد حضرت نبود. امام صادق رسالتش را در چنين عصري كه همانا تبليغ سنت صحيح نبوي، ابلاغ احكام الهي، پاسداري از حريم ايمان و اسلام، و مقابله با هر گونه تحريف و انحراف مكتب بود، هماهنگ با شرايط زمان و مكان و افكار عمومي جامعه انجام داد. [274].

امام صادق عليه السلام در چنين شرايطي امت را دعوت مي كند به اين كه وضع موجود را بررسي نمايند و با دقت و تأمل، عوامل به وجود آورنده وضع نابسامان را شناسايي نمايند تا پس از آن حجم مسئوليت و راه هاي اجراي آن معلوم شود. حضرت در اين رابطه مي فرمايد:

[صفحه 148]

وقتي خدا خير ملتي را بخواهد، حاكمي مهربان و وزيراني عادل به آنها مي دهد.

بنابراين اگر در ميان ملتي حاكم و وزيراني عادل و دلسوز وجود ندارد مردم بايد با آگاهي و بينش به دنبال تغيير وضع باشند. امت بيش از هر چيز به آگاهي و بيداري نياز دارد تا اين كه نه در برابر حاكم ظالم و ستمگر كرنش كند و نه اين كه زمامداران خودسر و شهوت ران، سرنوشت و مقدراتش را به بازي بگيرند. به اين ترتيب امام صادق با تعليمات خود مردم را دعوت مي كند به اين كه نسبت به مسئوليت هاي سياسي خود آگاه باشند.

امام صادق عليه السلام مستقيما در كار سياسي دخالت نمي كرد اما طرحي سياسي بنياد نهاد كه براي

اصلاحات ساختاري و بنيادين، جامع بود.

شرايط فرهنگي و فكري جامعه در عصر امام صادق

بعد از تصرف سرزمينهاي زيادي در اقصي نقاط دنيا توسط سپاهيان اسلام، شهرهاي مختلف جهان از شرق آسيا تا غرب آفريقا و جنوب اروپا تحت سيطره حكومت يكپارچه مكتب اسلام در آمدند و مليتهاي گوناگون با زبان، آداب، رسوم و فرهنگ هاي متفاوت پا به جهان اسلام گذاشتند. بديهي است اين فرهنگ ها در يكديگر آميخته شده و از هم تأثير مي پذيرفتند و به اين ترتيب فرهنگ هاي ايراني، رومي و نيز آفريقايي و اروپايي وارد فرهنگ اسلامي شد.

در آن عصر فلسفه ها و خطوط فكري گوناگوني با هجوم به جامعه اسلامي، شك و شبهه هايي را گسترش داد. انديشه تصوف دامنه دار شد و افكار گوناگون فقهي و نيز عمل به رأي و قياس و استحسان شكل گرفت.

[صفحه 149]

امام باقر و امام صادق عليهماالسلام از شرايط و جو انتقال علوم استفاده نموده، به تشكيل جلسات مناظره در زمينه هاي گوناگون علوم جديد نيز پرداختند. بدين جهت چون پربارترين حلقه هاي درسي آن زمان در زمينه هاي مختلف مناظرات و مباحث علمي امام باقر و امام صادق بود، طالبان و صاحب نظران علوم براي تبادل نظر و استفاده بيشتر، در مناظرات ايشان شركت نموده و به طرح سؤالات خود مي پرداختند و اين دو امام به پاسخ گويي و بيان نظرات خود مبادرت مي نمودند. لذا امام صادق براي تبيين اصول مذهب شيعه و اشاعه ي فقه و تفكر شيعي در قالب همين جلسات بهترين بهره را بردند و پايه هاي مذهب شيعه كه از زمان حيات رسول خدا پي ريزي شده بود، در زمان امام صادق محكم و استوار گشت و با آن، حركت عظيم فكري - فرهنگي امام

صادق به مذهب جعفري مشهور گشت.

نحوه ي برخورد امام صادق با تأثير سوء فرهنگهاي غير اسلامي

انتقال فرهنگ هاي غير اسلامي موجب شد تا اعتقاداتي كه در ادياني چون يهوديت و مسيحيت وجود دارد بر افكار و عقايد برخي از مسلمانان تأثير سوء بر جاي بگذارد. اعتقاداتي چون به وجود آمدن ميل به رهبانيت ميان مسلمانان در نيمه اول قرن دوم كه بانيان اكثر آن فرقه ها، عقيده داشتند آدمي بايد زندگي را رها كند و تمام عمر را در گوشه اي بگذراند و كاري جز عبادت نكند. اين فكر ناشي از تقليد از مسيحيان و صومعه هاي مسيحيان ارتدوكس بود كه ساليان دراز سابقه داشتند و در دل كوهها به عبادت مي پرداختند و از امور دنيوي اجتناب مي ورزيدند.

شيعيان نيز مانند ديگر فرقه هاي اسلامي، متمايل به رهبانيت شدند.

[صفحه 150]

به ويژه آنكه رهبانيت با فطرت بعضي از افراد كه ترجيح مي دادند در زندگي دنبال كار نروند هم مناسب بود. امام صادق عليه السلام به شدت با رهبانيت شيعه و ساير فرق اسلامي مخالفت ورزيد. وي مي دانست كه اگر فكر رهبانيت در مذهب شيعه قوت بگيرد، شيعه از بين مي رود. به ويژه اين كه حكومتهاي وقت با شيعه مخالف بودند. نفع حكام در اين بود كه شيعيان دست از دنيا بشويند، اعتكاف كنند، رابطه خود را با دنياي خارج قطع كنند، كسي از خارج با آنها مرتبط نباشد، و نتوانند به وسيله تبليغ، مذهب شيعه را توسعه بدهند. امام نيز با موعظه ي پيروان خود، پوشيدن لباسهاي معمول جامعه - كه گاهي لباسهاي فاخر نيز بود - كار كردن در مزرعه و مبادرت به كشت و كار در ملك شخصي خود، يا مناظره با جماعت صوفي ها و... در رد تصوف و رهبانيت كوشيدند.

غالي

گري كه در آن قائل به الوهيت ائمه اطهار عليهم السلام مي شدند، فكري بود كه مي توان گفت تحت تأثير تفكر مسيحيت، كه در آن قائل به الوهيت عيسي بن مريم عليه السلام پيغمبر خدا هستند، به وجود آمد. امام صادق در نفي اين جماعت شديدترين تنفر و انزجار قلبي خود را نسبت به آنها ابراز داشته اند.

عقايد يهود در باب بسته بودن دست خدا (و قالت اليهود يدالله مغلولة) [275] در پيدايش فرقه ي مفوضه، بي تأثير نبوده است. اينها معتقد بودند خداوند تنها در خلقت منشأ اثر است و بعد از آن امور به خود بندگان تفويض مي شود. امام صادق در مقابله با حركت جبريه و مفوضه و در رد آنها، معتقد به عدم افراط و تفريط در افعال بندگان و اراده ي آنها و خدا بود.

[صفحه 151]

به اين معني كه «لا جبر و لا تفويض و لكن أمر بين الامرين» [276]؛ يعني افعال ما تحت قدرت و اختيار ما است و از جهتي ديگر اين افعال ناشي از قدرت خداوند و فيض لا ينقطع اوست. به نحوي كه ما را مجبور نمي كند، بلكه به ما قدرت و اختيار عطا مي كند تا كارهايمان را انجام دهيم، ضمن اين كه خلق اعمال و افعال را به خودمان تفويض ننموده است تا از حيطه قدرت و سلطه او بيرون رود. [277].

تفكرات فلسفي و ميزان قرار دادن عقل، باعث شد گروهي بپندارند مي توانند ملاك احكام شرعي را با عقل درك كنند و آن ملاكهاي دريافت شده را به ديگر احكام مشابه سرايت دهند. لذا دست به «قياس» در احكام شرعيه اي زدند كه توقيفي بودند و از اين راه پايه هاي انحراف در احكام

فقهي نهاده شد.

امام صادق عليه السلام در برخورد با اين عقل گرايي به ابوحنيفه، كه از رهبران اين حركت شمرده مي شد، فرمود:

اتق الله و لا تقس الدين برأيك فان أول من قاس ابليس اذ أمره الله بالسجود فقال أنا خير منه خلقتني من نار و خلقته من طين [278].

تقواي الهي را پيشه كن و دين خدا را با رأي خود مقايسه مكن. همانا اولين كسي كه قياس كرد، شيطان بود. زماني كه خداوند او را به سجده بر آدم امر كرد، او گفت: من بهتر از اويم، مرا از آتش خلق نمودي و او را از گل خلق كردي.

امام صادق در رد مادي گرايان آن دوره كه به اصطلاح به آنها زنديق

[صفحه 152]

گفته مي شد، به ابوشاكر ديصاني مي فرمايد:

بايد علاوه بر حواس، دليل و عقل را هم به كار بنديد؛ زيرا هر چند بخواهيد در تاريكي از حواس خود در راه رفتن كمك بگيريد، براي اين كه منحرف و گمراه نشويد و يا سقوط نكنيد، بايد از نور چراغ استفاده كنيد. [279].

امام ضمن طرد حركتهاي تهاجم فرهنگي - فكري كه در اين دوره شتابي كاملا محسوس به خود گرفته بود، براي چاره انديشي و نشان دادن منابع صحيح و غني فكري كه امت اسلامي بتواند از آن سيراب شود و از هر گونه انحراف فكري مصون بماند، دو ثقل گرانبها را كه پيامبر براي هدايت امت خود به يادگار گذاشته بود، به مردم معرفي مي نمود تا از منابع فاسد تغذيه نكنند. در معرفي ثقل اصغر مي فرمايد:

انا اهل البيت عندنا معاقل العلم و آثار النبوة و علم الكتاب و فصل ما بين الناس [280].

ما اهل بيت هستيم كه

محل تعقل، علم، آثار رسالت الهي، علم به كتاب خدا (و رموز آن كه موجب هدايت است)، آنچه باعث شناخت مردم و جدا نمودن هدايت يافته از گمراه است، نزد ما مي باشد.

در كتاب بحارالانوار [281] و كافي [282] چندين حديث با تعابير مختلف به اين مضمون موجود است:

اني لأعلم ما في السماء و أعلم ما في الأرض و أعلم ما في الجنة و أعلم ما في النار و أعلم ما كان و أعلم ما يكون علمت ذلك من كتاب الله

[صفحه 153]

ان الله تعالي يقول: فيه تبيان كل شي ء [283].

من آنچه در آسمان و زمين است را مي دانم، به آنچه در بهشت و جهنم است علم دارم، تمام گذشته و حال را مي دانم، و اين را از كتاب خدا مي دانم چون خداوند فرموده كه قرآن بيان كننده هر چيزي هست.

در اينجا امام ضمن معرفي كتاب خدا به عنوان غني ترين منبع فكري - فرهنگي، كليد استفاده از اين درياي بي كران علم و ثقل اكبر را مراجعه به ائمه عليهم السلام مي داند؛ چرا كه آنها تأويل آيات را بهتر از هر كس ديگري مي دانند. همچنين فرمود:

نحن الراسخون في العلم و نحن نعلم تأويله [284].

ما راسخون (نفوذ كنندگان) در علم هستيم و تأويل كتاب خدا را مي دانيم.

دانشگاهي به وسعت تاريخ

همه ي ائمه اطهار عليهم السلام از موقعيت زماني يكسان و مناسب جهت ابلاغ و انجام رسالت الهي خويش برخوردار نبودند. امام سجاد عليه السلام در مورد شرايط زمان خويش و مخاطبان خود مي فرمايد:

ما ندري كيف نصنع بالناس ان حدثناهم بما سمعنا من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ضحكوا و ان سكتنا لم يسعنا [285].

نمي دانيم با اين مردم چه كنيم؟

اگر براي آنها از رسول خدا حديث بگوييم، مي خندند (مسخره مي كنند) و اگر سكوت كنيم، ما را رها

[صفحه 154]

نمي كنند.

در حالي كه شرايط زمان امام سجاد چنين است، در زمان امام صادق، شرايط بسيار خوبي جهت نقل روايات، برگزاري جلسات تدريس، و تشكيل مناظره در مكانهاي مختلف مخصوصا مكانهاي اجتماع مسلمانان مانند مساجد، موسم حج و... به وجود آمده بود. خفقان اموي بسيار كاسته شده و قدرت مركزي آنان رو به اضمحلال بود. بني عباس نيز با تشكيل حكومت عباسي مشغول سركوب مخالفان نظامي خود بودند و كسي مانع تشكيل جلسات بحث و تدريس امام نمي شد. لذا شرايطي براي امام صادق عليه السلام فراهم آمد كه تقريبا براي هيچ كدام از ائمه هدي فراهم نبود. لذا امام صادق تنها كسي است كه به تشكيل حوزه درسي و جلسات مناظره بسيار گسترده، تربيت شاگردان و نشر تفكر شيعي مبادرت مي ورزد. كساني كه در جلسات درس امام حضور مي يافتند، دانش طلبان و راوياني بودند كه از جاهاي دور مي آمدند و هر گاه مراقبت و كنترل حكومتها برطرف مي شد، كوفه، بصره، واسط، و حجاز نيز نخبگان خود را به مدينه و به محضر درس امام صادق گسيل مي داشت. [286].

امام در ميان شاگردان خود افرادي را كه شايستگي مأموريتهاي تبليغي داشتند. به اقصي نقاط بلاد اسلامي مي فرستادند تا مردم را به سوي ولايت ائمه عليهم السلام دعوت كنند. ابن شهر آشوب در كتاب خويش مي گويد:

مردي از كوفه براي دعوت مردم به ولايت امام صادق سوي خراسان رفت و پس از دعوت او گروهي ولايت امام صادق را پذيرفتند، گروهي منكر شدند، و گروهي در پاسخ به اين دعوت نه لبيك گفتند

[صفحه 155]

و

نه آن را رد كردند، بعد ابن شهر آشوب ادامه مي دهد كه هر يك از اين افراد براي اين كه امر دعوت كاملا بر ايشان روشن شود، نمايندگاني را براي مذاكره نزد امام صادق فرستادند. [287].

اين يك نمونه بارز اعزام مبلغ است. گاهي مأموريتهاي تبليغي شاگردان در خود مدينه يا مكه و هنگام مراسم حج بود. هنگامي كه هيئت هايي از ساير بلاد اسلامي خدمت امام صادق مي آمدند تا از محضر ايشان بهره مند شوند و يا به مناظره بپردازند، امام براي هر يك از اصحاب خويش وظيفه ي خاصي را تعيين مي فرمود تا وقتي امام جواب را به آنها محول كند، به پاسخ مسائل بپردازند. [288].

به عنوان نمونه مي توان به موارد زير اشاره كرد:

امام «ابان بن تغلب» را براي مسائل فقهي، «زرارة بن اعين» را براي مناظرات فقهي، «مؤمن الطاق» را براي بحث هاي كلامي و اعتقادي، و... امر مي نمود. همچنين «هشام بن حكم» را براي مناظره در بحثهاي امامت و عقايد معين نمود. البته اين به آن معنا نيست كه «مومن الطاق» در مباحثي غير از امامت مناظره نمي كرده و يا «ابان بن تغلب» روايت غير فقهي ندارد و كاري جز فتواي دادن نداشته، بلكه غالب بحثهاي آنها و مناظراتشان در زمينه هاي مذكور بوده است. امام عليه السلام به تعدادي از اصحاب خويش نيز كمك مالي مي نمود تا در شهرهاي مختلف به تجارت و آمد و شد بپردازند، تا با جامعه اسلامي، افكار، و آداب مردم آشنا شوند و در ضمن مردم را به پذيرش ولايت ائمه و امام صادق دعوت نمايند. به عبارت ديگر امام يك دوره تربيت مبلغ همراه با سازماندهي مبلغين و تقسيم كار

[صفحه 156]

داشتند.

مورخان

و محدثان معتبر تعداد شاگردان امام صادق و راويان او را حدود چهار هزار نفر ذكر كرده اند. [289] از نظر كميت اكثر شاگردان امام را اهل كوفه تشكيل مي دادند. از مجموع شاگردان حضرت حدود 1000 نفر اهل كوفه بودند و كمترين تعداد را شامي ها تشكيل مي داده اند [290]؛ زيرا اهل كوفه اغلب شيعه بودند و اهل بيت عليهم السلام را ياري مي دادند و شام بر عكس كوفه، دشمن اهل بيت محسوب مي شد. از سوي ديگر كوفه مركز تجاري و صنعتي بود كه در حيات اقتصادي جامعه اسلامي مؤثر بود و كالاها و صنايعي از قبيل منسوجات، حرير، خز و... از اطراف بلاد اسلامي در آنجا مبادله مي شد و تعداد زيادي از افراد غير مسلمان نصراني و حدود چهار هزار نفر از ايرانيان در آن سكونت داشتند. لذا صاحبان افكار غير اسلامي، از طريق ايجاد شك و شبهه به عقايد مسلمانان حمله مي كردند تا اديان خود را كه مغلوب اسلام شده بود، ياري كنند.

عظمت شخصيت امام صادق به حدي بود كه نه تنها شيعه، بلكه بزرگان اهل سنت نيز در برابر آن حضرت سر تعظيم فرود آورده و به اين ترتيب بسياري از بزرگان اهل سنت از محضر امام كسب فيض نموده اند و در بيانات خود، اين شاگردي را موجب افتخار مي دانند. علمايي چون مالك بن انس، شعبة بن الحجاج، سفيان ثوري، عبدالله بن عمرو، روح بن قاسم، سفيان بن عيينه، سليمان بن بلال، اسماعيل بن جعفر، حاتم بن اسماعيل، عبدالعزيز بن مختار، وهب بن خالد، ابراهيم بن طحان،

[صفحه 157]

ابوحنيفه و... از اين جمله اند. [291] ابوحنيفه و مالك بن انس دو فقيه اهل سنت و پيشواي دو مذهب

از چهار مذهب اهل سنت هستند. مالك درباره امام صادق گفته است:

هيچ چشمي برتر از جعفر بن محمد نديده است.

ابو حنيفه گفته است:

لو لا السنتان لهلك نعمان [292].

اگر آن دو سالي كه از خدمت امام صادق استفاده كردم نبود هلاك مي شدم.

شعبة بن حجاج در محضر درس امام حاضر مي شد. شافعي درباره ي شعبه مي گويد: «اگر شعبه نبود، هرگز حديث در عراق رواج نمي يافت».

احمد بن حنبل درباره شعبه گفته است: «شعبه خود به تنهايي يك امت است». اينها همه بر عظمت كار فرهنگي و حوزه درسي امام گواهي مي دهد.

اسد حيدر نقل مي كند كه حسن بن علي الوشاء مي گويد: در اين مسجد (يعني مسجد كوفه) نهصد شيخ را ديدم كه هر كدام مي گفتند اين حديث را از جعفر بن محمد شنيدم.

حركت انتقال علوم از اقصي نقاط جهان به سرزمينهاي اسلامي و ترجمه آثار علمي يونانيان، ايرانيان و قبطيان از اروپا، ايران و مصر، باعث توسعه فكر و اشتياق مسلمانان و دانشمندان آنها به كسب علوم شد. با اين حال و پاره اي از اين علوم با بعضي از انديشه هاي اسلامي در تضاد بود. همه اين شرايط دست به دست هم داد تا امام صادق عليه السلام را در تشكيل

[صفحه 158]

چنين حوزه درسي ياري دهد كه از نظر كميت بسيار گسترده و از نظر كيفيت داراي شاخه هاي متعدد علوم بود و شامل حديث، تفسير، و ديگر علوم نقلي تا فلسفه، جغرافيا، طب، و... مي شد.

شاگردان و حاملان فقه امام صادق

اشاره

پس از آنكه امام باقر عليه السلام شرايط را براي تعليم و تربيت شاگردان مناسب ديدند، به تربيت عده اي همت گماشتند و زمينه را براي تدريس امام صادق عليه السلام هموارتر كردند. امام صادق در زماني مي زيست كه در

اثر اختلافات بني مروان و بني عباس، بهترين شرايط براي بيان معارف ديني و تربيت شاگردان فراهم بود كه اگر از آن فرصت استفاده نمي شد، بعدها ديگر به سختي ممكن بود چنان موقعيتي براي بيان معارف اسلامي و احياي آن به وجود آيد.

امام باقر و امام صادق در حالي بيان معارف اسلامي را شروع كردند كه بسياري از احاديث پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در مورد معارف ديني و احكام و تفسير آيات يا از بين رفته و يا با احاديث جعلي آميخته شده بود. امام صادق به منظور نشر و احياي فرهنگ اسلامي، حركت اساسي و گسترده اي را آغاز كرد و طي 34 سال امامت خود، موفق به ترويج معارف اسلامي اعم از فقه، كلام (اعتقادات)، تفسير، اخلاق، و معارف ديگر شدند.

تعداد اصحاب و شاگردان امام صادق كه از حوزه ي علمي ايشان بهره مي گرفتند بسيار است و در كتب تاريخي نام بسياري از آنان ذكر شده است.

شيخ مفيد در ارشاد مي گويد: «همه محدثان اتفاق نظر دارند كه راويان موثق و كساني كه از محضر امام صادق عليه السلام استفاده كرده اند، چهار هزار

[صفحه 159]

نفر بودند. گرچه اين شاگردان از نظر عقايد با يكديگر اختلاف داشتند». [293].

امام صادق در فن مناظره نيز شاگرداني را تربيت كرد تا بتوانند در اين زمينه اسلام و مكتب اهل بيت عليهم السلام را گسترش دهند. با توجه به اين كه هدف حضرت، تربيت شاگرداني بود كه بتوانند با ديگر انديشان بحث و گفت و گو كنند، لذا گاهي اصحاب از وي سؤالاتي مي پرسيدند و حضرت نيز به آنها پاسخ مي داد. از جمله اين مباحث سؤال هشام بن حكم درباره ي

اشتياق كلمه «الله» است.

حضرت براي شاگردان خود دعا مي كرد. به عنوان مثال در پايان اين بحث هم امام براي هشام چنين دعا كرد كه «نفعك الله به و ثبتك». هشام مي گويد: والله من از روزي كه اين كلام را از آن امام استماع نمودم، هيچ احدي را در علم توحيد خالق بر من زيادتي به قهر و تفوق نبود. [294].

گاهي حضرت از شاگردان مي خواست جريان مناظرات خود را بازگو كنند. هدف امام تربيت شاگرداني در اين امر بود. به عنوان نمونه در روايتي از يونس بن يعقوب آمده است كه حضرت از هشام مي خواهد جريان مناظره اش با عمرو بن عبيد را بيان كند كه چگونه از او سؤال كردي و چه پاسخي به او دادي؟ هشام نيز اين مناظره را بيان مي كند. حضرت از او مي پرسد كه چه كسي اين كلام را به تو تعليم داد؟ وي پاسخ مي دهد كه خداوند اين سخنان را بر زبانم جاري كرد. حضرت در پايان به وي مي فرمايد: والله همه ي آنچه كه گفتي در صحف ابراهيم خليل و موسي كليم عليهم السلام مكتوب است. [295].

[صفحه 160]

گاهي حضرت افرادي را كه به قصد مناظره مي آمدند، به شاگردان خود ارجاع مي داد تا آنها با او مناظره كنند. مانند مناظره مرد شامي. [296].

برخي از شاگردان امام صادق عليه السلام كه در فن مناظره تبحر داشتند عبارتند از:

ابوسعيد ابان بن تغلب

او از شاگردان امام سجاد، امام باقر و امام صادق عليهم السلام بود و در سال 140 يا 141 ه ق، در زمان حيات امام صادق از دنيا رفت. ابان بن تغلب در مدت طولاني كه از محضر پيشوايان معصوم نامبرده بهره برد، احاديث و علوم آنان را

فرا گرفت.

ابان بن تغلب يكي از شخصيت هاي بزرگ اسلامي است كه به تعقل و تفكر فراوان مشهور بود. مسلم، ترمذي، ابو داوود، نسايي و ابن ماجه از وي احاديثي را روايت كرده اند.

تأليفات او بسيار است. از جمله: غريب القرآن، الفضائل، معاني القرآن، قرائات و الاصول در مورد روايت و حديث كه ابن نديم در الفهرست از آن ياد كرده است.

او مرد با فضيلت و جليل القدري بود. در مسجد مدينه مي نشست و به سؤالات مردم پاسخ مي داد. امام صادق به او فرمود:

اجلس في مسجد المدينة و أفت الناس، فاني أحب أن يري في شيعتي مثلك [297].

در مسجد مدينه بنشين و براي مردم فتوي بده و احكام الهي را بيان

[صفحه 161]

كن؛ زيرا من دوست دارم در ميان شيعيان من امثال تو ديده شوند.

از امتيازات ابان بن تغلب آن است كه دانشمندان شيعه و سني بر وثاقت او متفق القولند و به تشيع او اعتراف كرده اند. ياقوت حموي درباره ي او گفته است كه ابان بن تغلب لغوي، فقيه، امامي مذهب، ثقه و جليل القدر بود. [298].

هشام بن حكم

هشام بن حكم [299]، مكني به ابومحمد، از اصحاب امام صادق عليه السلام بود. وي در شمار متكلمان شيعه و از كساني است كه در فن كلام تبحر ويژه اي داشت. به طوري كه كسي نمي توانست با او برابري كند. بحث هاي او در فنون كلامي و مباحث ايدئولوژيكي، هر كس را به نيرومندي او در احتجاج و استدلال و قدرتش در سركوبي مخالفان واقف مي سازد. امام صادق، هشام را در عين حالي كه بسيار جوان و كم سن و سال بود، بر بسياري از اصحاب كهنسال و پيش كسوت خويش مقدم مي داشت و

درباره اش مي فرمود: هشام با دل، زبان و دستش ما را نصرت و ياري مي كند. [300].

وي براي تجارت از شهري به شهر ديگر مي رفت و مردم را نيز راهنمايي مي كرد و از مكتب اهل بيت دفاع مي كرد. وي با ملحدان مناظره

[صفحه 162]

مي كرد و با قدرت استدلال و خضوع در برابر حق آنها را به توحيد هدايت مي كرد.

زركلي مي گويد: هشام بن حكم فقيه، متكلم، مناظره كننده و از بزرگان شيعه بود. [301].

كتابهاي الامامة، الدلالات علي حدوث الاشياء، الرد علي الزنادقة، الرد علي هشام الجواليقي، الرد علي اصحاب الطبايع و... از اوست. [302].

در كوفه به دليل انتشار علم كلام و نيز شكل گيري مذاهب مختلف، حلقه هاي علمي فراواني تشكيل مي شد و مناظراتي بين پيروان مذاهب مختلف انجام مي گرفت و هر گروه براي پيروزي بر گروه ديگر از علم كلام بهره مي گرفتند هشام بن حكم از برجسته ترين شخصيت هاي آن عصر بود.

هارون الرشيد درباره هشام بن حكم گفته است:

لسان هشام أوقع في نفوس الناس من ألف سيف

زبان هشام كارسازتر از هزار شمشير در جان هاي مردم است. [303].

زرارة بن أعين شيباني

زرارة بن اعين از بزرگان اصحاب امام باقر و امام صادق عليهماالسلام بود [304] كه در علم فقه، حديث، و كلام، بصيرت و آگاهي كامل داشت و از برجسته ترين رجال شيعه ي اماميه بود. امام به چنين شاگردي افتخار كرده و او را مرجع مراجعات و فتواي مردم قرار داده است. او مردي سخنور و خوش بيان

[صفحه 163]

بود و در علم كلام و مسائل اعتقادي و استدلالي، به قدري ماهر و ورزيده بود كه متكلمان شيعه شاگردان مكتب او محسوب مي شدند. وي علاوه بر اين كه يك محدث بزرگ، متكلم عاليقدر، و

فقيه برجسته بود، شاعر و اديب با ذوقي نيز به شمار مي رفت.

روزي امام صادق عليه السلام خطاب به فيض بن مختار جعفي كوفي فرمود: اگر مي خواهي به احاديث و علوم ما برسي بايد به اين مرد (اشاره به زراره) مراجعه كني. آن گاه فرمود: خدا بيامرزد زراره را. اگر زراره و افرادي مانند او نبودند احاديث پدرم از ميان مي رفت. [305].

وي كتابي درباره علم جبر و اختيار تأليف نموده بود. او پس از عمري تلاش و كوشش در راه گسترش اسلام و مكتب تشيع، در سال 150 هجري به رحمت ايزدي پيوست. [306].

مؤمن الطاق

محمد بن نعمان، [307] از اصحاب امام جعفر صادق و يكي از متكلمان حاذق شيعه بود. وي در فصاحت و بلاغت، علم فقه، كلام، حديث و مناظره درباره ي امامت تبحر زيادي داشت و نيز بسيار حاضر جواب بود.

گويند وي در محله اي به نام «طاق المحال» مغازه ي صرافي داشت و سكه هاي تغلبي را به راحتي تشخيص مي داد و به اين خاطر «مؤمن الطاق» ناميده شد اما دشمنانش او را شيطان الطاق مي ناميدند. روزي ابو حنيفه با گروهي در مجلسي نشسته بودند كه مؤمن الطاق وارد شد. ابو حنيفه گفت:

[صفحه 164]

شيطان به سوي شما مي آيد. وي نيز بي درنگ اين آيه را تلاوت كرد كه:

الم تر انا أرسلنا الشياطين علي الكافرين تؤزهم ازا [308].

آيا نديدي كه شياطين را بر سر كافران فرستاديم تا آنها را سخت آزار دهند؟ [309].

كتابهاي الامامة، المعرفة، الرد علي المعتزلة في امامة المفضول و كتاب في امر طلحة والزبير و عايشه، از اوست. وي با ابوحنيفه و رؤساي معتزله و خوارج مناظرات بسيار داشته است. [310].

روايت شده كه ابوحنيفه به او

گفت: آيا شما شيعيان به رجعت اعتقاد داريد؟ مؤمن الطاق گفت: آري.

ابوحنيفه گفت: پس هزار دينار به من قرض بده تا در رجعت كه به دنيا برگشتم آن را به تو پس مي دهم. وي در پاسخ گفت: براي من ضامني بياور كه وقتي به دنيا بر مي گردي به صورت انسان بر گردي. [311].

او در مناظراتش از استدلال هاي روشن و متقن استفاده مي كرد و به قدرت در بحث و جدل و نيز مهارت در استنباط مشهور است. مؤمن الطاق و ديگر اصحاب ائمه، تلاش فراواني در جهت مقابله با دشمنان انجام دادند. دشمناني كه هدفشان نابودي اسلام و مسلمانان بود و به اين منظور عقايد باطل خود را رواج مي دادند. [312].

[صفحه 165]

عبدالرحمن بن حجاج بجلي

وي از شاگردان امام صادق بود و از امام كاظم نيز حديث نقل كرده است. وي در علم كلام تبحر زيادي داشت و با مخالفان نيز بسيار مناظره مي كرد.

امام صادق عليه السلام به وي مي فرمايد: اي عبدالرحمن، با اهل مدينه در مسائل اعتقادي به بحث و مناظره بپرداز كه من دوست دارم در ميان شيعيان شخصي همچون تو ديده شود. [313].

حمران بن اعين شيباني

روايت شده است كه يكي از شاگردان امام صادق عليه السلام نزد آن حضرت مناظره مي نمود و حمران ساكت بود. حضرت فرمود: اي حمران، چرا ساكتي؟ گفت اي آقاي من، قسم خورده ام، در مجلسي كه شما در آنجا باشيد، سخن نگويم. حضرت فرمود: من به تو اجازه ي سخن گفتن مي دهم. سپس حمران شروع به مناظره كرد. [314].

يونس بن يعقوب گفته است كه حمران علم كلام را به خوبي مي دانست. [315].

مخاطبان امام صادق

اشاره

امام صادق در طول حيات پر بركت خود، مخاطبان مختلفي داشتند كه با ايشان به بحث و مناظره مي پرداختند. لذا كيفيت برخورد امام صادق نيز با هر كدام از آنها متفاوت بود. در اين قسمت ضمن معرفي مخاطبان حضرت، به بررسي نحوه برخورد امام صادق در مناظره با آنها

[صفحه 166]

مي پردازيم.

اصحاب

امام صادق عليه السلام بحث بين شاگرد و استاد و يا بين شاگردان را برقرار مي نمود تا در علوم مختلف متبحر شوند. شاگردان و اصحاب امام صادق از اين جهت با حضرت بحث مي كردند كه علوم را بهتر درك كنند.

به عنوان نمونه، جابر بن حيان درباره ي مسائل مختلف با امام به بحث و گفت و گو مي پردازد و در ضمن آن سؤالات خود را از حضرت مي پرسد. برخي از اين سؤالات عبارتند از: سؤال درباره ي وحدت وجود، فلسفه ي احكام، همگاني شدن احكام، فلسفه ي نسخ، فلسفه ي تغيير قبله، فلسفه ي انتخاب كعبه براي قبله، فلسفه ي انتحار، مرگ، زندگي، آفرينش، فلسفه ي كم شدن حافظه در پيري، فلسفه ي بيماري و آغاز آفرينش و پايان جهان. [316].

امام صادق عليه السلام اصحاب و راويان خود را از جدايي بين قول و عمل و عقيده و سلوك بر حذر مي داشت و آنها را نصيحت مي كرد كه مردم را با رفتارتان آموزش دهيد نه با مواعظ و ارشادات. [317] هدف امام از فعاليت هاي فكري و علمي، درمان جهل امت از لحاظ عقيده به مكتب و نظام، ايستادگي در برابر امواج كفرآميز و شبهه هاي گمراه كننده ي آن، و نيز حل مشكلاتي بود كه از انحراف ناشي شده بود.

آزادي بحث در مسائل مذهبي، از زماني شروع شد كه امام صادق فرهنگ شيعي را به وجود آورد. در

آن فرهنگ، مباحث مذهبي وارد

[صفحه 167]

مباحث علمي شد و در مراحل بعدي با آن يكي گرديد و در قرون بعد به جايي رسيد كه دانشمندان مذهب شيعه، آن مذهب را با قوانين علمي به ثبوت مي رساندند.

در نتيجه ي فكر بيگانگان، از راه ترجمه كتابهاي يوناني، فارسي، هندي و پديد آمدن گروههاي خطرناك از قبيل «غلات»، «زنادقه»، «جاعلان حديث»، «اهل رأي و قياس»، و «متصوفه»، زمينه هاي مساعدي براي رشد انحراف فكري فراهم شد كه امام صادق در برابر آنها ايستادگي كرده و در سطح علمي، با آنها به گفت و گو و بحث و مناظره پرداخت و خطوط فكري آنها را براي امت اسلامي افشا نمود. [318].

فعاليت هاي امام در ايستادگي قاطعانه در برابر شبهه هاي غرض آلود در زمينه عقايد و نظريات ديني كه از لحاظ اغراض سياسي به منظور از بين بردن روح حقيقي اسلام منتشر مي شد، متمركز بود.

محضر درس امام جعفر صادق يك جلسه بحث آزاد بود كه در آن هر شاگرد مي توانست به استاد ايراد بگيرد و اگر بتواند، نظريه اش را رد كند. امام صادق نظريه اش را به شاگردان تحميل نمي كرد و آنها را در پذيرش نظريه استاد آزاد مي گذاشت. آنچه سبب مي شد كه شاگردان امام نظريه او را بپذيرند، تأثير درس استاد بود.

امام صادق عليه السلام علاوه بر اين كه به همه سؤالات پاسخ مي دادند، در بحث هاي طولاني نيز با صبر و متانت، به مباحث گوش مي داد و با اتخاذ شيوه هاي مختلف، طرف مقابل را مجاب مي كردند. به طور مثال

[صفحه 168]

مناظره اي طولاني بين امام صادق و يك زنديق صورت گرفت كه يونس بن ظبيان آن را روايت كرده است. اين مناظره مشتمل بر 85 سؤال

است كه آن زنديق مطرح نموده و حضرت نيز با ادب، احترام، و صبر به تمامي آنها پاسخ گفته است. البته ضمن آن مباحث، امام صادق نيز سؤالهايي از زنديق مي پرسد. [319].

غلات

غلات گروههاي كوچكي بودند كه در عصر ائمه عليهم السلام ظاهر شدند و مردم را به عقايد و انديشه هاي خود دعوت مي كردند. از آنجا كه ائمه آنها را لعنت مي كردند و ايشان را به همه مردم معرفي مي نمودند، هيچ شبهه اي بر مردم مسلمان شيعي و سني در شناخت آنان باقي نمي ماند و غالبا پس از چند صباحي نابود مي شدند.

شأن حضرت صادق و پدر بزرگوارش امام باقر عليهماالسلام به اندازه اي عظيم بود كه جمعي از شيعيان و پيروان ناآگاه، در حق ايشان غلو كردند و مقام ايشان را تا مرتبه ي الوهيت بالا بردند. از جمله ي اين اشخاص، ابوالخطاب محمد بن ابي زينب مقلاص بن الخطاب الاجدع اسدي است كه بارها به خاطر عقايد افراطي و غلو آميز در حق آن حضرت، از سوي ايشان مورد لعن و نفرين قرار گرفته است. [320].

در يكي از اين روايات، حضرت صادق عليه السلام صريحا عقيده ي ابوالخطاب را درباره ي اين كه حضرت علم غيب دارد، نفي نموده و فرموده است:

[صفحه 169]

فوالله الذي لا اله الا هو ما أعلم الغيب فلا آجرني الله في أمواتي و لا بارك لي في أحيائي ان كنت قلت له... [321].

سوگند به خدايي كه آفريننده اي جز او نيست كه من غيب نمي دانم و خداوند از مردگان من پاداش نيك به من ندهد و از خويشانم مرا خير و بركت نبخشايد اگر من چنين چيزي به او گفته باشم...

در روايت ديگر، ابوبصير به حضرت صادق عرض مي كند

كه آن ها (يعني خطابيه) مي گويند شما تعداد قطره هاي باران، عدد ستارگان، برگهاي درختان، خاكها، و وزن درياها را مي دانيد. حضرت سر به سوي آسمان بلند كرد و فرمود: «سبحان الله، سبحان الله، نه به خدا كه اين همه را جز خدا كسي نمي داند»

شهرستاني (م: 548 ه) دانشمند مشهور علم كلام كه در عقايد، مقلد اشعري و در فقه، مقلد شافعي بوده است، پس از معرفي فرقه هاي غلات و بيان مبارزه ائمه عليهم السلام با آنان مي گويد:

و تبرأ من هولاء كلهم جعفر بن محمد الصادق و طردهم و لعنهم [322].

جعفر بن محمد صادق از تمامي فرقه هاي نامبرده بيزاري جست، و آنان را از خود راند و لعنت نمود. [323].

امام صادق عليه السلام به غلات اجازه نمي داد در مورد او و اهل بيت چيزي را بگويند كه در آنها وجود ندارد. در مقابل آنها با جديت مي ايستاد، آنها را

[صفحه 170]

لعن و تكفير مي نمود و از آنها تبري مي جست. [324].

صوفيان

امام صادق در برخورد با صوفيان، اولا به راهنمايي آنها مي پردازد و با استناد به آيات قرآن، محروم كردن مردم از نعمتهاي الهي را جايز نمي داند. [325].

روزي سفيان ثوري در مسجدالحرام امام را در حالي كه لباس گران قيمتي پوشيده بود، ديد. سفيان با خود گفت الآن نزد او مي روم و به خاطر پوشيدن لباس گران قيمت، او را سرزنش مي كنم. وي به امام نزديك شد و عرض كرد: يابن رسول الله، به خدا قسم پيغمبر و علي چنين لباس فاخري نپوشيدند، بلكه هيچ كدام از پدرانت چنين لباس گرانبهايي بر تن نكردند. امام فرمود: پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در زمان تنگدستي و فقر مردم مي زيست

و به تناسب تنگدستي مردم، لباس مي پوشيد. دنيا پس از آن زمان نعمتش زياد شد و سزاوارترين افراد به استفاده از اين نعمتها نيكوكاران هستند. سپس اين آيه را تلاوت فرمود:

قل من حرم زينة الله التي أخرج لعباده والطيبات من الرزق [326].

بگو چه كسي زينت الهي را كه براي بندگانش پديد آورده و رزق پاكيزه ي او را حرام كرده است؟

حضرت در ادامه فرمودند: پس ما نسبت به آنچه خداوند عطا فرموده است، سزاوارتريم. البته اين لباسي را كه مي بيني، براي ظاهر پوشيده ام كه مردم ببينند و هماهنگ با جامعه لباس پوشيده باشم. سپس دست سفيان

[صفحه 171]

را گرفت و آن لباس را كنار زد و جامه ي خشني را كه بر تن كرده بود، به او نشان داد و به او فرمود: اين لباس را براي تهذيب خود پوشيده ام. سپس جامه ي خشن سفيان را كنار زد و لباس نرم و لطيفي را كه زير آن بر تن كرده بود به او نشان داد و فرمود: تو اين جامه ي خشن را براي تظاهر به زهد پوشيده اي و اين لباس لطيف را براي تن آسايي، بر تن كرده اي. [327].

معتزله

از جمله مخاطبان امام صادق عليه السلام، معتزله بودند كه گاهي به قصد مناظره و احتجاج، و گاهي به قصد سؤال كردن از مسائلي چون تفسير قرآن و... نزد حضرت مي آمدند. در تمام اين برخوردها، امام سؤالات مخاطب خود را به نحوي شايسته پاسخ مي دهد. به طوري كه در پايان جلسه مخاطب امام كه معمولا از رؤسا و دانشمندان معتزله محسوب مي شدند، در برابر عظمت علمي، تواضع و اخلاق كريمانه امام، سر تعظيم فرود مي آورند.

روزي عمرو بن عبيد كه از

دانشمندان و سران معتزله محسوب مي شد، نزد امام عليه السلام آمد و گفت مي خواهم گناهان كبيره را از كتاب خدا بشناسم. امام نيز 22 گناه كبيره را با استناد به آيات قرآن براي وي بر شمردند. هنگامي كه عمرو بن عبيد از خانه خارج مي شد، در حالي كه مي گريست مي گفت:

هلك من سلب تراثكم و نازعكم في الفضل والعلم [328].

هر كس ميراث شما را غصب كرد و در فضل و علم با شما به منازعه پرداخت، هلاك شد.

به نظر مي رسد برخورد متواضعانه امام با آن دسته از علماي اهل

[صفحه 172]

سنت بوده كه مناصب حكومتي را نمي پذيرفتند و به طور رسمي با حكومت همكاري نداشتند؛ زيرا برخورد امام با علماي متصدي مناصب حكومتي، فرق مي كرده است.

ابن ابي ليلي از فقهاي مدينه بود. سعد بن ابي الخصيب مي گويد: با ابن ابي ليلي در مسجد الرسول به امام صادق برخورديم. امام از من احوالپرسي كرد و پرسيد: اين مرد كيست؟ گفتم: ابن ابي ليلي، قاضي مسلمانان. امام برخورد تندي با او كرد. به طوري كه رنگ رخسار ابن ابي ليلي زرد شد. امام فرمودند: با شخص ديگري هم صحبت شو و الله يك كلمه هم با تو سخن نخواهم گفت. [329].

اين برخورد امام با عالمي بود كه مقام قضاوت را از طرف حكومت پذيرفته بود. مقام قضاوت از طرف حكومت، به معني تأييد طرفيني حاكم و قاضي بود. قاضي، حكومت را تأييد مي كرد، علم خود را در اختيار حكومت قرار مي داد و فتاواي مورد نياز حكومت را صادر مي كرد. حكومت هم قاضي را حمايت و تأييد مي نمود و حكم او را به رسميت مي شناخت.

اين گونه برخورد نشان مي دهد كه امام

عليه السلام در مخاطب شناسي، بسيار دقيق و در برخورد با افراد مختلف، بسيار حساس بوده است.

ابوحنيفه (رئيس مذهب حنفيه)

ابوحنيفه نعمان بن ثابت متوفاي سال 150 هجري، از جمله كساني است كه درباره مسايل مختلف، پرسش هاي فراواني از امام صادق پرسيده است. وي همواره مي گفت:

[صفحه 173]

ما رأيت أعلم من جعفر بن محمد

كسي را عالم تر از جعفر بن محمد نديدم. [330].

مرحوم مجلسي به نقل از كنز الفوائد روايت مي كند: روزي امام صادق با ابوحنيفه غذا مي خورد. در پايان غذا، يك بحث علمي بين آن دو رد و بدل شد. روز ديگر ابوحنيفه در مراسم حج، نزد امام صادق آمد و امام با او معانقه نمود و از احوال او و خانواده اش پرسيد. فردي سؤال كرد: يابن رسول الله، آيا اين مرد را مي شناسي؟ امام فرمود: من از او و خانواده اش احوالپرسي مي كنم و تو مي پرسي آيا او را مي شناسم؟ اين ابوحنيفه فقيه ترين مردم شهر خودش است. [331].

البته بارها امام به كارهاي اشتباه ابوحنيفه نيز اعتراض داشته و بارها به او مي فرمودند كه قياس مكن. روزي فتوايي از ابوحنيفه صادر شد كه وقتي امام صادق آن را شنيد، فرمود:

في مثل هذا القضاء و شبهه تحبس السماء ماءها و تمنع الأرض بركتها [332].

چنين فتواها و قضاوتهايي است كه آسمان و زمين بركت خود را حبس مي كنند.

كنايه از اين كه خداوند از نزول بركات آسماني و زيادي بركات زميني بر اثر غضبش جلوگيري مي كند.

مالك بن انس (رئيس مذهب مالكي)

ابو عبدالله مالك بن انس متوفاي سال 179 هجري، يكي ديگر از مخاطبان امام صادق بود. او امام يكي از چهار مذهب رسمي اهل سنت و

[صفحه 174]

از اصحاب رأي و قياس و استحسان بود. [333] وي مي گويد:

كنت أدخل علي الصادق جعفر بن محمد عليه السلام فيقدم لي مخدة و يعرف لي قدرا و يقول يا

مالك اني أحبك فكنت أسر بذلك و أحمد الله عليه قال و كان عليه السلام رجلا لا يخلو من احدي ثلاث خصال اما صائما و اما قائما و اما ذاكرا و كان من عظماء العباد و أكابر الزهاد الذين يخشون الله عزوجل و كان كثير الحديث، طيب المجالسة و كثير الفوائد [334].

وقتي بر جعفر بن محمد صادق وارد مي شدم مرا اكرام مي كرد و بالش خود را به من مي داد و مي گفت: اي مالك، من تو را دوست دارم و به خاطر آن خوشحالم و خداي را حمد مي كنم بر اين دوستي. مالك بن انس مي گويد: هر بار كه جعفر بن محمد را ديدم، يا در حال نماز بود و يا روزه دار بود، يا قرآن تلاوت مي كرد. وي از بزرگترين عبادت كنندگان و زاهدان بود، آن كساني كه در برابر خداوند عزوجل خشوع دارند. وي بسيار حديث مي گفت و مجالست با او نيكو بود و فوايد بسياري داشت.

امام صادق چنان اثري بر مالك نهاده بود كه مالك درباره ي امام گفته است:

با فضيلت تر و برتر از جعفر بن محمد از بعد علمي، عبادت، و تقوا، هيچ چشمي نديده و هيچ گوشي نشنيده و بر قلب هيچ بشري خطور نكرده است. [335].

خلفا و حكام

از ديگر مخاطبان امام صادق عليه السلام، خلفا و حكام بودند. حكام و خلفا، معمولا زماني مورد خطاب امام قرار مي گرفتند كه آنها امام را احضار

[صفحه 175]

مي كردند وگرنه هيچ كدام از مورخان نقل نكرده اند كه امام صادق به نزد يكي از حكام و يا خلفا رفته باشد مگر براي شفاعت از فرد مظلومي و يا حفظ مال و يا جان بي گناهي. البته اين جزء سيره ي امام بود

كه از دربار و حكام دوري مي گزيد و هرگز حركتي كه موجب تأييد آنها شود، از امام مشاهده نشد.

خطابهاي امام با اين دسته از مخاطبان، عموما تند و بي باكانه است، مگر در جايي كه براي خود و يا نظام شيعه احساس خطر جدي مي كردند. احضارهاي منصور معمولا جهت بهانه گيري و گاهي قتل ايشان بود. لذا سخنان و حركتهاي امام همراه با احتياط و تقيه بود. اولين بار هشام بن عبدالملك، امام صادق را به همراه پدر بزرگوارش امام باقر عليه السلام به شام فرا خواند و اين احضار به خاطر سخناني بود كه امام صادق در سفر حج ايراد كرده بود.

ابوالعباس سفاح، اولين خليفه ي عباسي كه از ناحيه ي امام براي حكومت نوپاي خود احساس خطر مي كرد، آن حضرت را از مدينه به عراق طلبيد. اما با ديدن معجزاتي از حضرت، از آزار رساندن به ايشان منصرف شد. [336].

منصور نيز كه از كثرت شيعيان و ميزان نفوذ امام در ميان مردم آگاه بود بيش از پنج مرتبه امام را از مدينه به عراق احضار كرد و هر بار كه اراده قتل او را كرد، با معجزه اي رو به رو مي شد كه توان قتل امام را از دست مي داد. [337].

منصور در سفرهاي حج خود نيز معمولا با امام ديدارهايي داشته است. روزي منصور به امام گفت: مردم گمان مي كنند تو حجت خدا،

[صفحه 176]

داراي علم الهي، و ملاك عدل الهي و چراغ روشنگري هستي كه طالبان نور و هدايت به دنبال آن مي باشند و چيزهايي را مي گويند كه در تو نيست.

امام عليه السلام مي فرمايد: من شاخه اي از شاخه هاي درخت زيتون و قنديلي از قنديلهاي خاندان نبوت هستم، در

خانه كرامت تربيت شده ام، و چراغي از چراغهاي مشكاة هستم كه نور النور در آن است و...

منصور خطاب به حاضران در مجلس گفت: اين مرد مرا به درياي مواجي فرستاد كه ساحل آن معلوم نيست و عمق آن نيز مشخص نمي باشد. علما در آن حيران و شناگران در آن غرق مي شوند و فضا براي شنا كننده در آن تنگ است، اين استخواني است كه در گلوگير كرده، نه مي شود آن را بيرون آورد و نه فرو برد، و اگر رابطه ي فاميلي من با او نبود، به نحو بدي با او برخورد مي كردم.

امام صادق عليه السلام در پاسخ به وي او را نصيحت مي كند به اين كه از واسطه هاي دروغگو، نمام، و فاسق كه خبرهاي كذب براي منصور مي آورند بپرهيزد. همچنين حرمت خويشاوندي خود را با علويين مراعات كند. از اين طريق به نرمي با منصور سخن مي گويد تا او را از غضب و شدت عمل نسبت به شيعيان و سادات علوي باز دارد. [338].

غير مسلمانان (اهل كتاب)

امام صادق عليه السلام در مناظرات و برخورد با اهل كتاب سعي مي كردند از مطالب مورد قبول طرفين كه هم در قرآن و هم در كتب آسماني آنها وجود داشت، به عنوان ادله ي مدعاي آنها استفاده كنند و ضمن سفارش اصحاب

[صفحه 177]

خود به مهرباني با اهل كتاب كه با مسلمانان معاند نبودند، آنها را به تشرف به دين اسلام تشويق مي كردند.

زكريا بن ابراهيم مي گويد: من نصراني بودم و اسلام آوردم. خدمت امام صادق رسيدم و به امام عرض كردم، پدر، مادر، و خاندانم مسيحي هستند. مادرم نابينا است و من با آنها زندگي مي كنم و در ظروف آنها غذا مي خورم. امام فرمود: آيا

گوشت خوك هم مي خورند؟ عرض كردم: خير. امام فرمودند: اشكالي ندارد. با مادرت نيكي كن و هرگاه از دنيا رفت، كار تكفين و تدفين او را خودت به عهده بگير و به ديگري واگذار مكن.

وي مي گويد: پس از اين ماجرا به كوفه رفتم و با مادرم به مهرباني رفتار مي كردم و با دست خود به او غذا مي دادم و لباس و سر او را تميز مي كردم و به او خدمت مي نمودم. مادرم گفت: پسرم تا وقتي به دين نصراني بودي، اين گونه نبودي و آنچه از تو مي بينم از زماني است كه مسافرت نموده اي. بگو ببينم آيا مسلمان شده اي؟ گفتم: مردي از فرزندان پيامبر اسلام مرا به اين كارها امر نمود.

گفت: آيا اين مرد پيامبر است؟ گفتم: نه، او پسر پيامبر است. گفت: پسرم، اين شخص پيامبر است؛ زيرا اينها سفارشات پيامبران است. گفتم: نه مادرم، بعد از پيامبر اسلام، پيامبر ديگري وجود ندارد و ليكن او پسر پيامبر اسلام است.

گفت: پسرم دين تو بهترين دين ها است. آن را به من هم بياموز. من نيز اسلام را بر او عرضه نمودم و او مسلمان شد و پس از خواندن نماز ظهر، عصر، مغرب، و عشا، در نيمه شب حالش منقلب شد و از من خواست شهادتين را مجددا بخوانم و او تكرار كند. پس از اين كار، او از دنيا رفت و

[صفحه 178]

من خود بر او نماز خواندم. [339].

زنادقه و دهريون
اشاره

منحرف نمودن مسلمانان از مسير حقيقي دين، سبب بروز عقايد و آراي متكلمان شد و مخصوصا نيروي زر و زور معاويه كه موجب جنگ جمل، صفين و نهروان گرديد و واقعه حكمين را به وجود آورد،

عقايد مختلفي را در ميان مسلمانان ايجاد كرد كه موجب بروز حوادث دامنه داري شد. از اين رو يك قدرت علمي لازم بود كه اين افكار و اوهام پريشان را با استدلال و براهين مستند به قرآن و سنت و عقل از ميان بردارد و راه راست و روشن را به مردم نشان دهد.

نام زنديق نخست در زبان عرب به پيروان ماني اطلاق مي شد كه جهان را از دو اصل ازلي نور و ظلمت مي پنداشتند و به همين سبب آنها را به عنوان دوگانه پرست مي شناختند. سپس اين نام به ماديون اطلاق شد، كه منكر خدا، پيامبران، و كتابهاي آسماني هستند، به ابديت جهان معتقدند و منكر دنياي ديگر و عوالم مابعد الطبيعه مي باشند. سپس اين نام بر كسي اطلاق شد كه منكر يكي از اصول دين اسلام باشد و يا رأي و نظري داشته باشد كه آن رأي در نتيجه انكار يكي از اصول عقايد باشد. و بعد اين نام به هر كس كه مخالف مذهب اهل سنت بود، اطلاق گرديد و در آخر به هر شاعر ياوه گويي كه بي ملاحظه دم از معشوق مي زد و يا هر نويسنده اي از اين قبيل و نيز طرفداران آنها گفته مي شد. [340].

[صفحه 179]

گروهي از افرادي كه مخاطب امام بودند و در جلسات مناظره شركت مي كردند، دهري بودند كه درباره مسائل مختلف از جمله حدوث و قدم عالم، بحث مي كردند.

به نقل از مجمع البحرين، دهري يعني ملحد و آنها گروهي هستند كه معتقدند خدا و بهشت و جهنمي در كار نيست و بر اين باورند كه ما را جز روزگار از بين نمي برد. آنها اين اعتقاد خود

را بر اساس استحسان خودشان شكل داده بودند نه تحقيق و تعمق. [341].

بنابراين گروههاي غيرمذهبي نيز كه ملحدان و مشركان آن زمان و بعضي نيز مادي گرا بودند، با امام صادق عليه السلام به مناظره مي نشستند و از مخاطبان آن حضرت محسوب مي شدند. اين گروه با خود امام و گاهي با شاگردان امام در مسائلي چون اثبات صانع، وحدانيت خالق، اصالت ماده، ملاك بودن حس در ادارك موجودات عالم و رد عالم ماوراء الطبيعه به بحث و گفت و گو مي پرداختند.

امام با همه ي گروهها به بحث و مناظره مي نشست. هر چند افرادي، آنها را از خود طرد كرده باشند؛ از جمله ابن ابي العوجاء كه زنديقي منكر بود و علما از هم نشيني و بحث به او به جهت خبث لسان و فساد دروني اش، كراهت داشتند. وي با وجود اين كه انجام مناسك عبادي مسلمانان از جمله مناسك حج را مسخره مي نمايد، حضرت از او مي خواهد كه هر سؤالي كه دارد، بپرسد. امام نيز در پاسخ به او، عقايد خود را صريحا اعلام مي دارد و مي گويد كه او گمراه است. [342].

امام و شاگردان او در اين مناظرات همواره حافظ اركان شريعت و

[صفحه 180]

اعتقادات اسلامي بودند. رفتار امام با اين طبقه از جامعه، برخوردي حكيمانه و همراه با حلم و صبر بود.

امام به ادعاها و ادله آنها با متانت و صبوري گوش مي داد و معمولا از ادله خود خصم، با ظرافت خاصي استفاده مي كرد و آنچه را كه مبناي اعتقادات خود آنها بود و مورد قبولشان واقع مي شد، براي رد مدعاي آنها و اثبات اعتقادات اسلامي استفاده مي كرد.

مهم ترين ابزار امام در برخورد با اين گروهها، همان اخلاق معنوي،

كريمانه و روحيه بردباري وي بود كه سرانجام مخاطب را به تسليم وادار مي كرد و آنها زبان به ستايش امام مي گشودند.

ابو شاكر ديصاني از بزرگترين متكلمان زنادقه و ملحدان به شمار مي رود. وي كه سابقه بحث هاي متعددي را با امام عليه السلام دارد، هنگامي كه مي خواهد نظر و دليل امام را در حدوث عالم بداند به امام مي گويد:

انك أحد النجوم الزواهر و كان آباؤك بدورا بواهر و أمهاتك عقيلات عباهر و عنصرك من أكرم العناصر و اذا ذكر العلماء فبك تثني الخناصر فخبرني أيها البحر الخضم الزاخر ما الدليل علي حدوث العالم [343].

تو يكي از ستارگان درخشان هستي و پدرانت ماههاي درخشنده ي آسمان معرفت و مادرانت دانايان و اهل جمال و كمال هستند و نهاد تو از بهترين نهادها و سرشت هاست و هرگاه ذكري از علما مي شود، انگشتان به سوي تو اشاره مي كنند. اي درياي پر آب و گرانمايه، دليل حدوث عالم چيست؟

امام عليه السلام در مناظره با ابوشاكر ديصاني براي اثبات حدوث عالم از يك

[صفحه 181]

تخم مرغ استفاده مي كند و چگونگي تغيير آن و تبديل شدن تخم مرغ به جوجه را نشانه ي حدوث عالم مي داند.

ابوشاكر از امام تشكر مي كند و مي گويد:

تو چون مي دانستي كه عادت ما بر اين است كه تا چشمانمان نبيند و امري را با يكي از حواس خود حس نكنيم، آن را نمي پذيريم، شما هم از همين راه ما را قانع كرديد. [344].

در زمان امام جعفر صادق چند نفر به زندقه شهرت داشتند كه معروف ترين آنها ابن ابي العوجاء، ابن طالوت، ابن اعمي، و ابن مقفع بودند كه در ايام حج به مسجدالحرام مي آمدند و با مردم تماس داشتند و نيز با امام

صادق درباره ي مسائل مختلف مناظره و احتجاج مي كردند. [345] لذا در اين قسمت به معرفي بعضي از اين شخصيت ها و نيز افكار آنها مي پردازيم:

ابن مقفع

چنان كه گفته شد، زندقه يك معني عام و وسيع داشت كه عبارت از الحاد، بي ديني و استهزا نسبت به شعاير ديني، يا اهميت ندادن به اين شعاير و بي اعتنايي به آنها بود. معني خاص و محدودي هم داشت كه پيروي از دين ماني بود. از همان آغاز استعمال و رواج اين كلمه در ميان مسلمانان، هر دو معني آن شايع و رايج بود و از اين رو درباره ي كساني كه به زندقه مشهور شده اند، پرده اي از ابهام و شبهه ايجاد شده است كه آيا كسي كه به زندقه متهم بوده است، ملحد و بي دين و بي اعتنا به شعاير مذهبي بوده است، يا متدين به دين مانوي؟

[صفحه 182]

درباره ي ابن مقفع هم چنين ابهام وجود دارد. بعضي او را زنديق خوانده اند و بعضي مانند ابوريحان بيروني او را پيرو دين مانوي دانسته اند. [346] سيد مرتضي در امالي خود مي گويد: در زمان جاهليت و صدر اسلام قومي دهري و گروهي مشرك بودند: اولي صانع را منكر و به دهر معتقد و دومي نيز معبودي غير از خالق يگانه را مي پرستيدند. پس از آنكه عزت و شوكت اسلام عالمگير شد، گروهي ديگر ظهور كردند كه در باطن زنديق و بي دين بودند، ولي در ظاهر به خاطر حفظ جان و مالشان، اظهار اسلام كرده و در حوزه ي مسلمانان وارد شدند.

صدمه اينها به اسلام و مسلمانان بيشتر از دهريون و مشركاني بود كه با اسلام ظاهري و به نام دين صوري

از در تدليس وارد شده و ضعفاي مسلمانان را از جاده ي حق منحرف مي ساختند. سيد مرتضي، عبدالله بن المقفع را جزء اين گروه به شمار مي آورد. [347].

ابومحمد عبدالله بن مقفع ملحد و زنديق، معتقد بود روح ابومسلم خراساني در وي حلول كرده است. وي مذهبي به نام «مبيضه» را اختراع كرد، آن را نشر داد و جمعي از جهال هم به او گرويدند.

شيخ حسن مظفر مي نويسد: ابن مقفع دين مجوس داشت و به ظاهر مسلمان شد ليكن گفتار و كردارش نشان مي داد كه به اسلام نگرويده است. او مردي فارسي زبان بوده و در ادبيات و فن نويسندگي مهارت داشت. كتاب كليله و دمنه را نيز به عربي ترجمه كرده است. او نيز به فرمان منصور عباسي در سال 143 ق. به دست والي بصره، به سبب

[صفحه 183]

داشتن كفر و الحاد، مانند ابن ابي العوجاء به قتل رسيد. [348].

علامه عسكري در كتاب يكصد و پنجاه صحابي ساختگي، ضمن معرفي كامل ابن مقفع مي نويسد: ابن مقفع با وجود اين كه از زرتشت به اسلام روي آورد، در قبول يكي از اديان شك و ترديد داشت. [349].

ابن ابي ليلي

محمد بن عبدالرحمن بن ابي ليلي انصاري كوفي (148 - 74 ق / 765 - 693 م) فقيه، محدث، مفتي و قاضي كوفه، پدرش عبدالرحمن از بزرگان تابعين بوده است. شيخ طوسي او را از شاگردان امام جعفر صادق عليه السلام مي داند و طبرسي حديثي آورده كه گرايش شديد وي را به امام صادق نشان مي دهد. اما روشن است كه او شيعي مذهب نبوده؛ زيرا گفته اند كه او به رأي خود فتوا مي داده است. [350].

ابن ابي ليلي، سمت قضاوت بني اميه

و سپس قضاوت بني عباس را بر عهده داشت. وي قبل از ابوحنيفه، قائل به قياس و اجتهاد به رأي بود و در حالي كه قاضي منصور بود، در سال 148 ه در گذشت.

ابن ابي العوجاء

عبدالكريم، زنديق معروف و آشنا به علم كلام در سده ي دوم هجري، پس از شكست در مباحثه اي، گروهي از مريدانش به اسلام گرويدند و گروهي به پيروي او ادامه دادند. [351].

در بحارالانوار آمده است كه وي از شاگردان حسن بصري بود كه از توحيد منحرف شد. با اين تمرد به مكه رفت و علما از مجالست با او به

[صفحه 184]

خاطر خبث لسان و فساد ضميرش اكراه داشتند. [352].

وي از دوستي و تحسين افرادي چون ابن مقفع هم برخوردار بود و همانند ديگر زنديقان زمان منصور و مهدي، ظاهري آراسته و پاكيزه داشت. از مجموع احتجاجات منسوب به او مي توان دريافت كه مردي جسور و بي باك بود و از محيط نسبتا آزاد زمان خويش بهره گرفته، به تبليغ عقايد الحادي خود مي پرداخت. از آن گذشته در عقايد خود سخت استوار بود و با اين كه در مباحثاتي مغلوب مي شد، از انديشه هاي خويش دست بر نمي داشت و تا دم مرگ بر نظراتش باقي بود.

ابن ابي العوجاء نيز مانند بسياري ديگر از زنادقه، در تخريب مباني اعتقادي مسلمانان كوشا بود. به جعل اخبار و احاديث و پراكندن آنها در ميان مردم اهتمام داشت. وي هنگام مرگ خود اعلام كرد كه 4000 حديث جعل كرده تا حرام را حلال و حلال را حرام نمايد. مؤلفان كتب تاريخ و كلام او را در شمار زنادقه آورده اند و قتل او نيز به همين اتهام بوده است.

از

احتجاجاتي كه بارها با امام جعفر صادق عليه السلام داشته است، گرايشهاي دهري وي آشكار مي شود. از احتجاجات مزبور چنين به نظر مي رسد كه او به وجود آفريدگار اعتقاد نداشته، يا درباره ي خداوند به بحث و جدل مي پرداخته و در جايي ديگر خدا را غايب شمرده است.

در گفت و گويي ميان وي و امام صادق عليه السلام، امام او را متهم مي كند كه نه به خدا اعتقاد دارد و نه به پيامبر. و عبدالكريم نيز اين گفته را رد نمي كند. وي در مواردي سعي مي كند وجود صانع را نفي نمايد. در جايي مي پرسد اگر خدايي هست، چرا خود را آشكار نمي كند و توسط واسطه ها (پيامبران) مردمان را به پرستش خويش دعوت مي نمايد يا در جاي ديگر

[صفحه 185]

سؤال مي كند كه چگونه خداوند در دو يا چند جا مي تواند باشد.

ابن ابي العوجاء به قدم جهان معتقد بود و اين تفكرش از سؤالي كه امام از وي مي پرسد مشخص مي شود. او مي پرسد: «ما الدليل علي حدث الاجسام؛ دليل حدوث اجسام چيست؟»

در گفت و گويي ديگر معلوم مي شود كه معتقد به ازليت اشيا بوده است و يا خود را غير مخلوق مي داند. در گفت و گويي در حضور مفضل، سخن را به نفي صنع و صانع مي كشاند و مي گويد كه همه چيز به اقتضاي طبيعت خود موجود شده است؛ نه مدبري در كار است و نه صانعي، عالم پيوسته چنين بوده و خواهد بود. او مي پنداشت كه پس از مرگ بازگشتي نيست. در يك مناظره امام صادق عليه السلام انكار روز واپسين و بهشت و دوزخ را به او نسبت مي دهد و او نيز اين قول را رد نمي كند.

ابن ابي العوجاء از

طعنه به قرآن خودداري نمي كرد و رسالت پيامبر اكرم و به طور كلي نبوت را منكر بود. طبرسي مي گويد ابن ابي العوجاء، ابو شاكر ديصاني، عبدالملك بصري و ابن مقفع به پيشنهاد ابن ابي العوجاء بر آن شدند كه هر كدام يك ربع از قرآن را نقض كنند؛ زيرا با اين كار نبوت حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و سپس اسلام باطل مي شد، ولي البته نتوانستند. [353] وي احكام دين را بي اعتبار مي دانست و حتي به تمسخر آنها مي پرداخت. چنان كه گاهي حجاج را استهزا مي كرد و مناسك حج را خوار و وضع چنين آدابي را ناروا مي شمرد. [354].

دهخدا درباره ي ابن ابي العوجاء مي نويسد كه او به عبدالكريم خال معن بن زائد معروف است. او باطنا از پيروان كيش ماني بود و در سال 155 والي كوفه او را بي اجازت خليفه به قتل رسانيد و بعضي مورخان گويند

[صفحه 186]

وي به همين جهت معزول گرديد. هنگامي كه او را براي كشتن مي بردند، گفت چهار هزار حديث مخالف با اوامر و نواهي شريعت اسلامي جعل كرده و آن را به امام جعفر صادق عليه السلام نسبت داده اند و صاحب الفهرست در ضمن رؤساي مانوي كه تظاهر به اسلام كرده و در معني مانوي بودند، نام او را نعمان بن ابي العوجاء مي آورد. [355].

ابن ابي العوجاء نيز كه مشهورترين متكلم ملحد زمان امام صادق محسوب مي شود، امام عليه السلام را در بحث علمي به دانه هاي سرخ آتش تشبيه مي كند كه مخاطب را در آن مخمصه راه فراري نيست كه گرفتار حملات علمي امام مي شود و به ناچار بايد خود را تسليم كند. وي زماني

كه در مسجدالحرام در ميان جمعي از ياران خود به بحث با امام مي پردازد و وقتي در برابر براهين و دلايل امام حرفي براي گفتن ندارد، به اطرافيان خود مي گويد:

سألتكم أن تلتمسوا لي خمرة فألقيتموني علي جمرة [356].

من از شما خواستم يك بحث و كار آسوده برايم فراهم كنيد و شما مرا بر روي آتش گداخته انداختيد.

[صفحه 189]

مناظرات امام صادق عليه السلام

اشاره

يكي از برترين وسائل تبليغي هر گروهي در زمان امام صادق عليه السلام، تشكيل محافل علمي و مناظره ميان جمعي از هواداران يك فكر خاص و دانشمندان يك مكتب بود تا سرانجام فردي كه از پاسخ دادن به سؤال طرف مقابل عاجز مي شود، در برابر گروهي از مردم به عجز استدلال خود اعتراف نموده و تسليم طرف مقابل شود. اين مناظرات تركيبي از بحث هاي تفسيري، روايي، كلامي، و فلسفي بود كه به شيوه برهان و جدل منطقي برگزار مي شد.

امام صادق ضمن انجام مناظرات فراوان با منحرفان فكري و اعتقادي، اعم از ماديين و زنادقه، خوارج يا علماي معتزله و ديگر علماي اهل سنت، از شرايط زمان و مكان برگزاري اين محافل براي تبليغ رسالت الهي خويش سود مي جستند. بسياري از مناظرات خويش را در موسم حج و در مسجدالحرام، چند روز قبل از شروع مراسم رسمي حج تشكيل مي دادند كه اين خود يكي از ظرافتهاي اين رسالت مهم الهي است كه مبلغ بايد از زمان و مكان، بهترين استفاده را بنمايد.

موسم حج، زمان جمع شدن دانشمندان فرق مختلف اسلامي و حتي غير اسلامي در مكه بود و با يك مناظره كه به شكست خصم منجر

[صفحه 190]

مي شد، هزاران بيننده تحت تأثير قرار مي گرفت. از سوي ديگر در زمان برگزاري

مراسم حج، امام و ياران ايشان از امنيت خاص زمان برگزاري مراسم و منطقه حرم برخوردار بودند كه اين امر به گستردگي كار ايشان كمك مي كرد.

امام صادق عليه السلام در اين راستا شاگردان و مبلغاني را تربيت كرده بود كه گاهي مناظره را به آنها واگذار مي نمود و خود به نظاره مي پرداخت و يا آنكه آنها بدون حضور امام به مناظره با مخالفان مي پرداختند.

از جمله اين گونه مناظرات، مناظره امام صادق با دانشمند شامي بود كه در اين مناظره امام صادق آن دانشمند شامي را با چند تن از شاگردان خويش به بحث دعوت نمود و در هر مرحله از مذاكره مرد شامي با يكي از شاگردان امام كه در اين جلسه علمي حضور داشتند، بحث مي كرد.

شاگردان امام در اين بحث حمران بن اعين، قيس الماصر، هشام بن سالم، محمد بن نعمان الاحول، و هشام بن حكم بودند. در پايان اين مناظره، دانشمند شامي كه در ابتدا فقط كتاب و سنت رسول خدا را حجت مي دانست، به حقانيت ائمه اطهار عليهم السلام، ضرورت وجود امام، و امامت حضرت صادق ايمان آورد. [357].

مناظرات و پاسخ گويي به شبهات

در قرن اول و دوم هجري به سبب فتوحات مختلف مسلمانان، شبهات و افكار منحرف سرزمين هايي كه مسلمانان فتح كرده بودند در ميان مسلمانان گسترش يافت. زنادقه ظهور كردند، تصوف و جبر و تفويض و

[صفحه 191]

قياس نيز فعاليت خود را آغاز نمودند، و اصحاب تشبيه و تعليل و... نيز فعاليت مي كردند.

امام صادق عليه السلام و شاگردانش نقش كارسازي در اين گونه مواجهات فكري داشتند. به طوري كه جنبش فكري در عصر امام صادق پديده اي از گفت و گو و مناظرات را در رد شبهات منحرفان و

اصحاب نظريات غلط به وجود آورد.

امام صادق مناظرات دقيقي با اهل اعتزال كه در آن عصر به عنوان يك خط فكري جداگانه در مقابل ديگر مكاتب شكل گرفته بود داشتند. ايشان با منكران خط امامت بعد از نبي نيز گفت و گوهايي داشتند.

از جمله از يونس بن يعقوب روايت شده كه گفت: با ابوعبدالله بودم كه مردي از اهل شام وارد شد و گفت من مردي صاحب كلام و فقه هستم و براي مناظره با ياران و اصحابت آمده ام.

حضرت از او پرسيد: سخن تو از كلام رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است، يا از جانب خودت؟ وي گفت: بخشي از آن از كلام رسول خدا و بخش ديگر از خودم مي باشد.

حضرت فرمودند: پس تو در اين صورت شريك رسول خدا هستي؟ وي گفت: خير. فرمود: پس وحي را از جانب خداوند شنيده اي؟ گفت: خير. فرمود: پس اطاعت تو همان طور كه اطاعت رسول الله واجب است، واجب مي باشد؟ گفت: خير.

يونس بن يعقوب مي گويد: در اين هنگام، حضرت رو به من كرد و فرمود: اي يونس، او قبل از اين كه سخن بگويد، دشمن خودش مي باشد. سپس فرمود: اي يونس، اگر علم كلام را به خوبي مي داني، با او سخن بگو. [358].

[صفحه 192]

همه اين مناظرات در كنار مناظرات عميق و دقيق شاگردان آن حضرت كه از درياي علم امام بهره گرفته بودند، اثر مهمي در تزلزل فكري مخالفين و اشاعه ي تفكر شيعي داشت. «هشام بن حكم» و «مؤمن الطاق» دو تن از برجسته ترين متكلمان شيعي بودند كه هيچ كس در مناظره با اين دو توان ادامه بحث را نداشت.

مناظرات امام صادق در منابع روايي

در متون اسلامي

و كتب روايي، مناظرات از جايگاه ويژه اي برخوردارند كه عمدتا تحت عنوان احتجاجات جمع آوري شده اند. احتجاجات امام صادق در آثاري از جمله: معاني الاخبار، مناقب ابن شهر آشوب، كافي كليني، الارشاد شيخ مفيد، امالي شيخ طوسي، امالي شيخ صدوق، امالي سيد مرتضي، توحيد شيخ صدوق، خصال شيخ صدوق، الاختصاص شيخ مفيد، الاحتجاج طبرسي و... را مي توان نام برد و مرحوم مجلسي نيز بخشي از جلد دهم بحارالانوار را به احتجاجات و مناظرات امام صادق اختصاص داده است. آنچه مرحوم مجلسي از منابع مختلف جمع آوري كرده و در جلد دهم بحارالانوار آورده است، حدود 23 مناظره مي باشد.

انواع مناظرات

اشاره

مناظرات امام صادق عليه السلام را مي توان از جهات مختلفي دسته بندي كرد.

از نظر تعداد

الف. مناظرات فردي: در اين گونه مناظرات، در طرف مقابل امام صادق عليه السلام، يك فرد به احتجاج مي نشست.

ب. مناظرات گروهي: در اين گونه مناظرات، در طرف مقابل امام

[صفحه 193]

صادق عليه السلام چندين نفر براي مناظره حاضر بودند.

بسياري از مناظرات امام صادق در بين توده هاي مردم، خصوصا در اجتماعات مذهبي چون مناسك حج و... برگزار مي گرديد.

از نظر بحث و استدلال

الف. مناظراتي كه از آغاز تا پايان با استدلالات و بحثهاي متفاوت دو طرفه به پايان مي رسيد.

ب. مناظراتي كه حضرت بيشتر در مقام پاسخ گويي به سؤالات مخالفين بوده و استدلالات كمتر در قالب دو طرفه جريان مي يافت.

از نظر نتيجه

الف. مناظراتي كه پس از استدلال و گفت و شنود، به ايمان آوردن فرد مقابل مي انجاميد. به عنوان نمونه مي توان به مناظره امام صادق با طبيب هندي كه جز به ظاهر محسوس، عقيده اي نداشت و منكر وجود خداوند بود، اشاره نمود كه در پايان مناظره، طبيب هندي به الوهيت و وحدانيت خداوند جل جلاله اقرار نمود.

طبيب هندي مي گفت كه شما دلايلي بر وجود صانع نداريد و آنچه مي گوييد در مكتب تربيتي خود يافته ايد و كودكان از بزرگان فرا گرفته اند. وي مي گفت همه چيز با حواس پنجگانه درك مي شود و هيچ يك از حواس من خالق را درك نمي كند تا من به خدايي معتقد شوم و بر قلبم چيزي نمي رسد تا خدايي را بشناسم؟ آيا غير از اين حواس چيزي داريد كه مرا به خدا راهنمايي كند؟ خدايي را كه وصف مي كنيد، به كدام حس درك مي شود؟

امام عليه السلام با سؤالاتي كه از طبيب مي پرسد، او را به مرحله شك و ترديد

[صفحه 194]

مي رساند تا جايي كه خود طبيب از امام مي خواهد توضيح بيشتري بدهد تا شك و ترديد از دلش پاك شود.

امام به گفت و گو ادامه مي دهد تا جايي كه هيچ شبهه اي در مسئله شناخت خداوند در دل طبيب باقي نمي ماند و با كمال صراحت اعلام مي كند كه:

أشهد أن لا اله الا الله و أشهد أن رسول الله عبده لأنك أعلم أهل زمانك [359].

گواهي مي دهم خدايي جز الله

وجود ندارد و رسول خدا بنده ي اوست چرا كه تو داناترين فرد زمان خود هستي.

ب. مناظراتي كه پس از استدلال به ايمان آوردن فرد يا افراد مناظره كننده منجر نمي شد. به عنوان نمونه روايت شده روزي فردي با استناد به آيه ي:

من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها و من جاء بالسيئة فلا يجزي الا مثلها و هم لا يظلمون. [360].

كسي كه كار نيكي انجام دهد، ده برابر آن پاداش دارد و هر كه كار بدي انجام دهد، جز همانند آن كيفر نيابد، و به ايشان ستم نمي شود.

دو نان و دو انار سرقت مي كند، با اين تفكر كه چهار سيئه براي او نوشته مي شود و آن نانها و انارها را به فقيري صدقه مي دهد كه در قبال هر كدام ده حسنه، يعني چهل حسنه براي خود در نظر مي گيرد و چهار گناه را از آن كم مي كند؛ يعني به ظن خود با اين كار سي و شش حسنه انجام داده است.

حضرت در پاسخ به وي مي فرمايد: مادرت به مرگت گريان باد، تو جاهل به كتاب خداوند وهاب هستي. آيا نشنيدي كه خداوند در فعل و

[صفحه 195]

عمل مي فرمايد:

انما يتقبل الله من المتقين [361].

همانا خداوند تنها از پرهيزگاران مي پذيرد.

پس قبول عمل موقوف به تقوا و كسب رضايت خداوند است. تو چون دو نان سرقت نمودي، دو سيئه حاصل كردي و چون دو انار سرقت نمودي، دو سيئه ديگر براي خود كسب نمودي و وقتي بدون اجازه و اذن صاحب اموال، دو نان و دو انار را صدقه دادي، چهار سيئه بر سيئات قبلي خود اضافه كردي.

در پايان گفت و گو آن شخص شروع به لجاجت كرد و با اين

پاسخ درست مجاب نشد و حضرت نيز او را به حال خود واگذاشت. [362].

ابن ابي العوجاء هم در مناظراتش با اين كه مبهوت و مجذوب قدرت علمي امام مي شد، تا پايان عمر بر اعتقادات انحرافي خود پا بر جا بود.

موضوعات مطرح شده در مناظرات با امام صادق

موضوعاتي كه براي بحث در هر مناظره اي مطرح مي شود، از يك طرف نشان دهنده ي اهميت و ارزش آن و از سوي ديگر حاكي از فضا و تفكرات حاكم بر محيط فرهنگي جامعه آن زمان است. اين مسئله هنگامي آشكارتر مي شود كه مناظره بين متفكران و انديشمندان برجسته و پرچمداران برگزيده يك تفكر صورت پذيرد. اين دو مسئله در مناظرات امام صادق عليه السلام مشهود است. با توجه به بررسي هاي انجام شده در مناظرات امام صادق مسائلي كه در بحث ها مطرح مي شد مشتمل بر دو

[صفحه 196]

نوع گفتار مي باشد:

1. مطالبي كه حضرت امام جعفر صادق در مقام استدلال و اقناع طرف مقابل خود انتخاب كرده و مطرح مي نمودند. به اين صورت كه حضرت با چند مقدمه مناسب، نتيجه مورد نظر را از بحث مي گرفتند.

2. مطالب و موضوعاتي كه در پاسخ به سؤالات فرد يا افراد مقابل بيان مي كردند كه در اين صورت خود حضرت در طرح چنين مباحثي پيشگام نبودند، بلكه صرفا در مقام پاسخ به سؤالات، مطالبي را بيان مي فرمودند.

شيوه هاي ورود به بحث

اشاره

سخن گفتن به شيوه ي احسن، همواره بر محور مقتضيات حال و مقام مي باشد. شرايط و اقتضائات مختلف، سخنان متفاوتي را مي طلبد و معارف و آگاهيهاي متنوع، اذهان خاص خود را از بين مردمان مي جويد.

رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد:

انا معاشر الأنبياء أمرنا أن نكلم الناس علي قدر عقولهم [363].

ما پيامبران مأمور شده ايم با مردم بر اساس سطح فكري و عقلي آنها سخن بگوييم.

مناظره و گفت و گو با ديگر انديشان نيز از حكم فوق مستثني نيست؛ چرا كه اين فن نكته سنجي هاي خاصي را مي طلبد، علاوه بر اين از جلوه هاي كمال عقل يا

عقل كامل، ايجاد هماهنگي و تطبيق دادن مباحث بر اساس عقل مناظره كنندگان مي باشد. آن هايي كه با عقايد و نظرات خاص خود به سراغ ديدگاهها و معارف مكتب طرف مقابل آمده اند، هر مطلبي را نمي پذيرند؛ مگر مطالبي كه با عقل و منطق و انديشه آنها سازش

[صفحه 197]

داشته باشد. بنابراين ورود به بحث با اين كيفيت، در پي ريزي اوليه ميدان گفت و گو بسيار مهم است.

با بررسي مناظرات و شيوه ي بحث ها و گفتارهاي امام صادق، نحوه ي ورود ايشان به بحث در گفت و گوهايشان استنباط مي شود. شيوه ي بحث ها و گفتارهاي حضرت با ديگر انديشان به روشني گواه اين مطلب است كه ايشان پيوسته از ارائه جملات به منظور اسكات فرد مقابل، امتناع مي ورزيدند. حضرت در استدلالات از مقدمات يقيني استفاده مي كرد. القاي روح آزاد انديشي به منظور سرسپاري به حرف حق و تعميق هرچه بيشتر مطالب و مباحث در قلب افراد، از روش هاي وي مي باشد.

پرسش از دليل مدعا و اقرار گرفتن از متن كامل ادعا

در بسياري از مناظرات امام صادق عليه السلام ديده مي شود كه حضرت به يك مرتبه شنيدن ادعاي طرف مقابل اكتفا نكرده و قبل از شروع بحث، خود مجددا آن را بازگو نموده اند و با گرفتن اقرار ادعا، از وي تقاضاي دليل مي نمودند كه در اين صورت زمينه ي تغيير رأي طرف مقابل از بين مي رود.

اهتمام به دليل و برهان

امام صادق عليه السلام اهتمام خاصي به آوردن دليل و برهان داشتند و اين امر در بسياري از مناظراتشان كاملا مشهود است.

سؤالات مطرح شده با امام صادق

اشاره

افراد و گروههاي مختلف فكري، در زمينه هاي گوناگوني از امام صادق عليه السلام سؤال مي كردند. به عنوان مثال درباره ي توحيد، نبوت، معاد، عدل و امامت و مسائل مختلف مربوط به هر كدام، از جمله: اثبات صانع،

[صفحه 198]

وحدانيت خالق، رؤيت خدا، و نيز احكام و تفسير آيات قرآن از ايشان سؤال مي شد كه در اين قسمت به ذكر نمونه سؤالات و پاسخ هاي امام صادق مي پردازيم. [364].

توحيد و صفات خداوند

1. دليل قاطع بر وجود قادر صانع كدام است؟

افعال محكم و متقني كه در عالم وجود دارد بر وجود صانع قادر دلالت مي كند، همان طور كه آسمان و زمين و بقيه موجودات را ايجاد كرده است. امام صادق براي توضيح بيشتر اين مطلب مثالي مي زند و مي فرمايد: اگر به ساختمان محكمي نظر بيفكني، مطمئن هستي كه آن را كسي ساخته است هر چند تو او را نديده باشي. بنابراين صانع به واسطه ي وجود مصنوعات اثبات مي گردد. صانع غير مصنوعات است؛ چرا كه اگر مشابه آنها بود قطعا در ظاهر و صفات شبيه آنها مي شد. [365].

2. آيا خداوند را هنگام عبادت مي توان با چشم ديد؟

مگر مي شود عبادت چيزي را كه نمي بينم، به جاي آورم. بي شك خداوند متعال با چشم ظاهر ديده نمي شود بلكه دل ها با حقيقت نور ايمان، حضرت حق را درك مي كنند. خداوند با حواس هيچ جن و انسي قابل مشاهده نيست. [366].

3. آيا خداوند قادر نيست كه خود را بر مخلوقات ظاهر گرداند تا او را با چشم خود ببينند و در اين صورت او را از روي صدق و يقين عبادت و

[صفحه 199]

بندگي نمايند؟

اين امر محال است و محال را نيز جوابي نيست. [367].

4. در صورتي كه خداوند

به ايجاد مخلوقات احتياجي ندارد، چرا خلق را ايجاد نمود؛ در حالي كه كار عبث براي خداوند جايز نيست؟

آفرينش مخلوقات از جانب خداوند به خاطر اظهار حكمت و علم بود و حضرت حق اين امر را از روي قدرت تدبير انجام داد. [368].

5. آيا سجده بر غير خداوند جايز است؟

هر كس به امر خداوند متعال به چيزي سجده كند، براي خداوند تبارك و تعالي سجده كرده است و سجده بر آدم عليه السلام نيز به حكم خداي قادر بود. [369].

6. با توجه به اين كه خداوند نسبت به نهان و آشكار آگاه است، پس چرا ملائكه همراه بندگان بوده و افعال آنها را ثبت مي كنند؟

خداوند از بندگان خود طلب عبادت و بندگي نمود و فرشتگان را شاهد آنها قرار داد؛ زيرا وقتي كه ملائكه ملازم آنها باشند، در عبادت حق تعالي سعي بيشتري مي كنند و از ارتكاب معاصي اجتناب مي ورزند. خداوند متعال از روي احسان، لطف و مرحمت، دو فرشته را موكل بندگان خود قرار داد تا آنها را به اذن ارحم الراحمين از شياطين، آفات و بلايايي كه بنده آنها را نمي بيند، حفظ نمايند. [370].

7. خداوند مخلوقات را براي رحمت آفريد يا عذاب؟

خداوند بندگان را براي رحمت و پاداش آفريد. قبل از آفرينش اين

[صفحه 200]

عالم گروهي از انسان ها بودند كه به خاطر انكار، الحاد و ارتكاب اعمال نادرست از رحمت الهي محروم و مستحق عذاب الهي شدند. [371].

8. آيا در خلقت خداوند و نيز در تدبير وي، عيب و نقصاني وجود دارد يا نه؟

هيچ عيب و نقصاني وجود ندارد. [372].

نبوت

1. انبيا و رسل بدون رؤيت خداوند چگونه اثبات مي شود؟

وقتي ثابت شد كه ما داراي

خالق و صانع عادل و حكيم هستيم، ثابت مي گردد كه خداوند سفرا؛ يعني رسولان و انبيايي را در ميان خلايق فرستاده تا آنها را بر راه حق و راستي راهنمايي نمايند و از آنچه كه مايه ي نابودي و بدبختي انسان هاست، نهي كنند. اين گروه در همه ي صفات و افعال خود به مانند ديگر انسان ها هستند اما به حكم الهي و از جانب او، دلايل و براهيني مي آورند كه بر صدق گفتارشان دلالت كند. هيچ گاه زمين از حجت رب العالمين خالي نخواهد بود و آن حجت ها نيز از نسل رسولان مي باشند؛ چرا كه آنها نسلي طاهر، پاك، خازن علم خدا، امين غيب و... هستند و خداوند هرگز حجتي نفرستاده، جز اينكه از نسل انبيا باشد تا قائم مقام نبي در ميان امت گردد. [373].

2. آيا خداوند براي طايفه ي مجوس نبي و يا رسولي مبعوث كرده است؟

ما من أمة الا خلا فيها نذير

هيچ امتي (در دنيا) نيست مگر آن كه نذيري داشتند.

[صفحه 201]

نذير عبارت از نبي و رسول است. زرتشت نبي به نزد طايفه ي مجوس رفت و دعوي نبوت نمود. گروهي از آن قوم به وي ايمان آوردند و جمعي ديگر او را انكار كردند و آن نبي را از شهر به بياباني كه پر از درندگان بود، اخراج كردند. آن نبي نيز در آن مكان طعمه ي درندگان گرديد. [374].

3. رسول افضل است يا فرشته اي كه به نزد آن رسول آمده است؟

رسول صلي الله عليه و آله و سلم افضل است. [375].

معاد

1. چرا خداوند به اين جهان اكتفا نكرد و همين دنيا را سراي ثواب و عقاب قرار نداد؟

اين جهان محل رنج و سختي و

نيز كسب ثواب و رحمت الهي است. جهاني است مملو از امتحانات، آفات و بلايا تا اين كه انسان ها با اختيار خود طاعت خداي را به جاي آورند. لذا اين جهان صلاحيت بقا و زندگي جاودانه را ندارد. [376].

2. چرا عده اي قائل به تناسخ شده اند؟ چه حجت و دليلي بر مذهب خود دارند؟

قائلين به تناسخ راه ضلالت و گمراهي را در پيش گرفته اند. آنها گمان مي كنند كه مدبر اين جهان به صورت بندگان است و خداوند، حضرت آدم را به صورت خودش خلق كرد. آنها معتقدند قيامت قابل رؤيت نيست و آن عبارت از خروج روح از قالب و ورود در قالب ديگري است. اگر روح در قالب اول مورد رضايت و پسند خداوند باشد، اين بار در قالب بهتر و

[صفحه 202]

كامل تري حلول مي كند و اگر روح نسبت به حقايق شرع آگاه نبوده، اين بار در قالب چارپايان و موجودات پست حلول مي كند.

قائلين به تناسخ بر اين باورند كه نماز و روزه و ديگر عبادات خداوند بر مردم واجب نيست و جز معرفت نسبت به كسي كه شناخت او واجب باشد، چيز ديگري بر آنها واجب نمي باشد. آنها همه ي شهوات دنيا و نيز مردار و حشرات و خون را مباح و حلال مي دانند. آنها معتقدند ملائكه از فرزندان آدم هستند و هر كدام كه در دنيا به مرتبه ي بالايي برسد و در امتحان الهي موفق شود در اين صورت آن فرد، فرشته ي خدا مي شود.

آنها خوردن حيوانات را جايز نمي دانند؛ چرا كه معتقدند تمامي چارپايان از فرزندان آدم هستند و اگر آنها را بخورند چه بسا خويشان خود را خورده اند. [377].

3. چگونه اجساد بعد از اين

كه پوسيده و پراكنده مي گردند، برانگيخته مي شوند؟

همان خداوندي كه براي اولين بار بدون طرح و نقشه قبلي، مخلوقات را از هيچ آفريد، قادر است اين خلقت را اعاده كند.

روح بعد مردن باقي مي ماند اما جسم به خاك تبديل مي شود. آن اعضايي را كه درندگان خورده اند، در شكم آنها باقي مي ماند. وقتي آن حيوان بميرد و به خاك تبديل شود، خاك آن عضو نيز به امر خداوند محفوظ مي ماند؛ چرا كه خداوند عالم و واقف بر حقيقت، عدد و وزن اشيا است.

وقتي كه در قيامت زمين با باران نشر، خيس مي شود، به امر خداوند

[صفحه 203]

زمين بالا مي آيد و آنچه را كه در درون خود مدفون كرده است، خارج مي كند و خاك هر قالب در كنار آن قالب جمع مي شود و آن خاك به امر خداوند به محل استقرار روح منتقل مي شود و به اذن خداوند، صورت هر مخلوقي به شكل اولش درست مي شود و روح در آن قرار مي گيرد. [378].

4. آيا مخلوقات در محشر برهنه و عريان حاضر مي شوند؟

خلايق به امر خدا با كفن هاي خود براي حسابرسي حاضر مي شوند. [379].

5. در آن زمان ديگر اثري از كفن ها نخواهد بود و همگي پوسيده و از بين رفته اند؟

خالق قادري كه آنها را زنده كرده است، كفن ها را نيز تجديد خواهد كرد. [380].

6. كسي كه بدون كفن دفن شده باشد چگونه در محضر خدا حاضر مي شود؟

خداوند عورت او را با هر چه كه بخواهد مي پوشاند. [381].

7. آيا در آتش جهنم، جز مار و عقرب، عذاب و عقاب ديگري نيست كه خداوند با آن بندگان را عذاب نمايد؟

خداوند متعال گروهي را با مار و عقرب ها عذاب مي كند؛ زيرا برخي از

قائلين به تناسخ گمان مي كنند كه اين موجودات از مخلوقات خداوند نبوده بلكه شريك خداوند در آفرينش مي باشند و خداوند نيز قادر به دفع آنها نيست. [382].

8. آيا هرگاه بهشتيان در بهشت ميوه ي درختي را بخورند، خداوند

[صفحه 204]

بلافاصله به جاي آن ميوه اي كه چيده شده، ميوه ي ديگري را قرار مي دهد؟

بله چنين است. مانند نور خورشيد كه هرگاه غروب كند در هنگام طلوع دوباره، چيزي از نور آن كم نمي شود و همچنان دنيا را با نور خود روشن مي گرداند. [383].

9. هرگاه اهل بهشت، خويشان خود را در آنجا نبينند، متوجه مي شوند كه آنها در جهنم در عذابند. حال چگونه از نعمتهاي بهشت متنعم شده و لذت مي برند. در حالي كه خويشان آنها در جهنم به واسطه بلاهاي مختلف معذب و متألم هستند؟

اهل بهشت، نزديكان و خويشان خود را فراموش مي كنند و يا اينكه منتظر قدوم آنها به بهشت مي شوند و اميدوارند كه آنها در ميان اصحاب اعراف و بين جهنم و بهشت باشند. [384].

عدل

1. چرا خداوند با آن كه قادر بود، همه مخلوقات را مطيع و موحد نگردانيد؟

اگر خداوند همه ي خلق را مطيع مي نمود هرگز ثواب و پاداش براي خلايق معنا نداشت؛ زيرا هر كس كه اطاعت نكند، مستحق ثواب و بهشت هم نمي گردد و هر كس مرتكب معصيت نشود، وارد جهنم هم نمي شود.

وقتي

خداوند مخلوقات را آفريد، آنها را به اطاعت، امر و از معصيت، نهي نمود و با ارسال رسولان و انزال كتاب هايي چون تورات و انجيل و قرآن و... حجت را بر آنها تمام كرد تا هر كس كه خداوند را اطاعت كند،

[صفحه 205]

مستحق ثواب و هر كس كه معصيت كند، سزاوار عقاب

و عذاب گردد. [385].

2. چرا بعضي ثروتمند و بعضي فقيرند؟

خداوند اغنيا را با عطاي مال امتحان مي نمايد تا ببيند چگونه شكر نعمت هاي الهي را به جاي مي آورند و چگونه احسان مي كنند و نيز فقرا را با كمبود مال آزمايش مي كند تا ببيند آنها چگونه در اين باره صبر مي كنند.

خداوند نسبت به تحمل هر گروهي آگاه است. او برخي از اهل دنيا را كمك كننده به گروه ديگر قرار داد و جمعي را سبب رزق گروهي ديگر ساخت. لذا اين امر هيچ عيب و نقصي در تدبير او نسبت به انسان به شمار نمي آيد. [386].

3. چرا طفل صغير مستحق امراض گرديده است. در صورتي كه نه گناهي دارد و نه جرمي مرتكب شده تا سزاوار امراض و بيماريها گردد؟

علت بيماري هايي كه در انسان به وجود مي آيد، مختلف است. گاهي بيماري به خاطر امتحان و آزمايش است، گاهي عقوبت گناهان و گاهي علت مرگ فرد است.

اين طور نيست كه هر كس مراقب بدن خود باشد و خوراكي هاي مضر را نخورد، هرگز بيمار نمي شود. هميشه علت بيماري ها از غذاهاي بد و نوشيدني هاي ناگوار نيست و يا علت مادر زادي ندارند؛ چرا كه اگر اين ها علت مرگ و مير و بيماري ها بود، هرگز مرگ به سراغ پزشكان و حكيماني كه از اين مسايل آگاه بودند، نمي آمد. [387].

4. چرا خداوند موجودات و درندگان موذي و مضري چون مار،

[صفحه 206]

عقرب، پشه، كرم، حشرات و... را كه مايه ي فساد هستند، آفريد در حالي كه خداوند كار عبث نمي كند؟

اين موجوداتي را كه شما مضر مي پنداريد براي معالجه ي بسياري از بيماري ها سودمند هستند. حضرت با بيان بعضي منافع زهر عقرب و مار، كه

زنديق هم آنها را تصديق نمود، اين تفكر را كه خلقت اين دسته از حيوانات عبث بوده است، رد كردند.

حضرت در ادامه فرمودند: خداوند پرندگان را با حشرات ارتزاق مي كند. همچنين خداوند نمرود را به واسطه پشه، كه ضعيف ترين موجود است، عذاب كرد. [388].

5. آيا كافر بعد از كفرش توانايي قبول ايمان را دارد يا نه؟

خداوند انسان ها را با صفت تكليف و اسلام خلق كرد و آنها را به انجام خير، امر و از شر، نهي فرمود. كفر عبارت از فعل است. هر گاه كسي مرتكب اين فعل شود، كافر ناميده مي شود و اين در حالي است كه خداوند متعال هيچ بنده اي را با اين صفت خلق نكرده است. بر خداوند لازم است كه هر گاه بنده اي به سن بلوغ رسيد، حجت را بر او تمام كند. بنابراين خداوند از طريق ارسال انبيا و رسولان، حق را بر بنده عرضه نموده است و اگر بنده اي از اطاعت خداوند امتناع ورزد به واسطه انكار حق، كافر مطلق مي گردد. [389].

6. چرا خداوند هر صد سال يكبار، يكي از مردگان را زنده نمي كند تا از او سؤالاتي درباره ي اوضاع و احوال كساني كه در گذشته اند، بپرسيم كه در آن جهان چگونه اند و چگونه با آنها رفتار مي شود؛ چرا كه از اين طريق

[صفحه 207]

شك و ترديد از دل خلايق برطرف مي شود و به يقين مي رسند؟

جز خداوند متعال و رسولان او، هيچ كس صادق تر در گفتار و اعمال نيست. بسياري از مردگان به دنيا مراجعت نمودند از جمله اصحاب كهف كه خداوند بعد از 309 سال آنها را زنده كرد تا حجت را بر مردمان تمام نمايد و بدانند كه

برانگيخته شدن، حق است.

همچنين گروهي كه با موسي عليه السلام به ميقات حضرت حق رفته بودند به موسي گفتند تا خداي را براي ما آشكار ننمايي، ايمان نمي آوريم و به نبوت تو اقرار نمي كنيم. خداوند نيز با صاعقه اي آنها را ميراند و آن گروه را با دعاي حضرت موسي زنده گردانيد. [390] امام صادق در ادامه به داستان زنده شدن حضرت عزير، پيامبر قوم بني اسرائيل نيز اشاره كرده است.

7. چرا خداوند ابليس را بر بندگان خود مسلط نمود تا آنها را به نافرماني از او دعوت نمايد و به اين واسطه او را دشمن خود گردانيد؟

دفع دشمن آن گاه لازم و ضروري است كه از آن، نفع و ضرري متصور باشد. دشمني ابليس هيچ ضرري به خداوند نمي رساند و به قدرت خداوند نقصاني وارد نمي كند همچنان كه اطاعتش نيز هيچ نفعي براي او ندارد و به ولايت خداوند نمي افزايد.

ابليس كه همواره با ملائكه مشغول عبادت و بندگي حق بود به واسطه ي حسد و تكبر، از امر حق و سجده ي بر آدم عليه السلام امتناع ورزيد. خداوند بعد از اظهار عناد و انكار ابليس، او را لعن كرد و از صف ملائكه اخراج نمود. وقتي ابليس فهميد كه به خاطر استنكار و استكبار سجده ي آدم، مردود ابدي شده است، دشمن آدم و اولاد او گرديد و اين دشمني جز از طريق

[صفحه 208]

وسوسه و دعوت به غير حق امكان ندارد. [391].

8. اعمالي كه بندگان انجام مي دهند به خاطر ابزاري است كه خداوند در وجود آنها قرار داده است، پس چرا آنها به خاطر انجام بدي، عقاب مي شوند؟

ابزاري كه بنده با آن بدي مي كند، همان است كه با آن

عمل نيك انجام مي دهد و اين در حالي است كه خداوند متعال او را از انجام بدي، نهي نموده است. [392].

9. آيا انسان در انجام آنچه كه خداوند امر و نهي كرده، مجبور است؟

خداوند بندگان خود را از انجام عملي نهي نمي كند مگر اين كه نسبت به توانايي بنده اش بر ترك آن عمل آگاه است، همان طور كه به انجام هيچ كار نيك و خيري امر نكرده است مگر اين كه به قدرت و استطاعت بنده بر انجام آن فعل داناست. بي شك مكلف كردن بندگان به انجام دادن و يا ترك عملي كه در قدرت و توان آنها نباشد، ظلم است و خداوند هيچ ظلم و ستمي را نسبت به بندگان روا نمي دارد. [393].

10. عذاب منكر خدا به خاطر آن است كه ذات حق را انكار مي كند. اما چرا خداوند انسان موحدي را كه به يگانگي خداوند عارف است، عذاب مي نمايد؟

خداوند منكر ذات و الوهيت خود را به عذاب ابدي گرفتار مي كند، اما عارف موحد به واسطه ي ارتكاب معصيت و ترك واجب، مستحق عذاب الهي است و خداوند نيز به اندازه همان معصيت او را عذاب مي كند و بعد

[صفحه 209]

از آن او را از آتش بيرون مي آورد و وارد بهشت مي كند؛ چرا كه: «و لا يظلم ربك أحدا [394]؛ و پروردگارت به هيچ كس ستم روا نمي دارد». [395].

احكام

1. چرا خداوند شراب را حرام كرد؟

به خاطر اين كه شراب ام الخبائث و كليد همه ي بدي هاست؛ چرا كه خمر، عقل را زايل مي كند و وقتي كه شخص، مست لايعقل شود، هر معصيت و فعل حرامي را انجام مي دهد. زمام شخص مست به دست شيطان است

و اگر شيطان او را به سجده ي بر بت ها امر كند، اين كار را انجام مي دهد. [396].

2. چرا خداوند خون مسفوح را حرام گردانيد؟

خون مسفوح به خاطر اين كه مايه قساوت قلب، سلب رحم از دل، تغيير دهنده ي رنگ انسان و وسيله ي تعفن بدن است، حرام گرديد. خوردن اين خون حرام است و موجب جذام مي شود. [397].

3. چرا خداوند خوردن مردار را حرام نموده است؟

خوردن مردار حرام است به خاطر اين كه خون مردار در هنگام مردن منجمد شده و به بدن بر مي گردد. در اين صورت گوشت آن حيوان بسيار ناگوار است؛ زيرا گوشت و خون با يكديگر مخلوط شده است.

خداوند خوردن مردار را حرام كرده است تا فرقي ميان مردار و حيواني كه با ذكر نام خدا ذبح مي شود باشد؛ چرا كه حيوان به وسيله ذبح شدن، پاك مي گردد. [398].

[صفحه 210]

4. آيا خوردن ماهي كه بدون ذبح شدن مي ميرد، حرام است؟

ماهي، مردار نيست. ماهي خون ندارد و به اين خاطر ذبح نمي شود. اگر ماهي زنده را از آب خارج نموده و بگذارند به خودي خود بميرد، اين عمل موجب پاك شدنش مي گردد. [399].

5. آيا خوردن غدد جايز است؟

خوردن غدد، جذام مي آورد و حرام است. [400].

عالم نجوم

1. آيا تدبير اين عالم (مشهود و غير مشهود) از ناحيه ستارگان هفتگانه است؟

هر كس چنين ادعايي دارد بايد براي اثبات دعوي خود دلايل روشن و واضحي را بياورد. هر كدام از ستارگان از جانب خداوند متعال مأمور هستند و به هر كاري كه امر شوند، مشغول مي گردند. اگر خلقت ستارگان قديم و ازلي بودند، نبايد از حالي به حال ديگر تغيير مي كردند. [401].

2. كرسي بزرگتر است يا

عرش؟

همه ي آنچه را كه خداوند آفريده است در درون كرسي است و كرسي در بر گيرنده ي همه ي آن هاست بجز عرش؛ چرا كه عرش بزرگ تر از كرسي است. بنابراين كرسي نمي تواند آن را احاطه كند. [402].

3. خلقت شب، قديم است يا خلقت روز؟

روز، قبل از شب، آفتاب، قبل از مهتاب و زمين، قبل از آسمان آفريده شده اند. [403].

[صفحه 211]

تفسير آيات

1. از حفص بن غياث روايت شده كه روزي به مسجدالحرام وارد شدم، در آن اثنا ديدم كه ابن ابي العوجاء از امام صادق عليه السلام در مورد قول خداوند تعالي كه فرمود: «كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها ليذوقوا العذاب» [404] سؤال مي كرد كه اي حضرت آن پوست ديگر چه گناهي دارد كه خداوند آن را عذاب مي نمايد؟

حضرت در پاسخ به او مي گويد: واي بر تو! اين پوست همان پوست اول است كه چون پوست اول سوزانده شد، خداوند لايه ي دوم پوست را بر او مي پوشاند.

در ادامه خود ابن ابي العوجاء از حضرت مي خواهد كه با مثال از محسوسات براي او توضيح بيشتر بدهد. حضرت براي اين كه به او توضيح بيشتري بدهد، مي فرمايد: اگر كسي خشتي را بردارد و آنرا بشكند و بعد آن خشت شكسته را به همانجا كه برداشته بيندازد، اين همان خشت اول است كه برداشته و نيز اين غير خشت اول است؛ زيرا خشت اول غير مكسور و صحيح بود. [405].

2. از امام صادق عليه السلام درباره ي آيه «قال بل فعله كبيرهم هذا فسئلوهم ان كانوا ينطقون» [406] و عصمت حضرت ابراهيم سؤال نمودند. حضرت ضمن پاسخ به سؤال زنديق، عصمت انبيا عليهم السلام را چنين ثابت مي كند كه كبير آنها اين كار را

نكرده و خليل الرحمن عليه السلام هم دروغ نگفت، بلكه حضرت به قوم گفت كه از بت ها سؤال كنيد. اگر آنها قدرت نطق و بيان دارند، اين كار را

[صفحه 212]

بت بزرگ انجام داده و اگر قادر به سخن گفتن نباشند، كار بزرگ آنها هم نبوده است و چون بت ها ناطق نگشتند، پس حضرت ابراهيم هم دروغ نگفت. [407].

3. از حضرت درباره ي تفسير آيه «أيتها العير انكم لسارقون» [408] و سرقت برادران يوسف سؤال شد. حضرت امام صادق در پاسخ فرمودند: سرقت برادران يوسف آن بود كه حضرت را از پدرش دزديدند. چون وقتي كه وكلاي حضرت گفتند: «أيتها العير انكم لسارقون»، برادران در جواب گفتند كه: «ماذا تفقدون قالوا نفقد صواع الملك» [409] و نگفتند كه شما صواع (جام) پادشاه را دزديده ايد.

4. ميزان در «فأما من ثقلت موازينه» [410]، يعني چه؟ امام صادق عليه السلام فرمودند: ثقل ميزان، عبارت از رجحان عمل است. [411].

5. درباره ي آيه «لا تدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار» [412] از امام سؤال نمودند كه آيا بندگان خداوند را در هنگام عبادت و بندگي با چشم خود مي بينند؟ آيا خداوند با چشم سر ديده مي شود؟ آيا خداوند قادر نيست كه خود را بر مخلوقات ظاهر كند تا بندگان او را از روي صدق و يقين عبادت كنند؟

حضرت در پاسخ به اين سؤالات فرمودند: خداوند فرموده است كه: «قد جائكم بصائر من ربكم» و اين به معناي بصائر عيون نيست. همچنين در آيه ي «فمن أبصر فلنفسه»، تفسير كلام خداوند عبارت از احاطه ي وهم و

[صفحه 213]

علم به ذات قادر عالم است؛ يعني هر كس به ذات حضرت حق بصيرت پيدا كند، مي تواند او را

ببيند. «و من عمي فعليها» [413]، نيز به معني نابينايي چشم ها نيست، بلكه عبارت از عدم احاطه وهم و علم است؛ زيرا بصيرت عبارت از وقوف و دانايي است و خداوند عالم، بزرگتر از آن است كه با چشم اهل جهان مرئي گردد.

حضرت در پاسخ به سؤال زنديق كه پرسيد، در صورتي كه بندگان او را نمي بينند، چگونه عبادتش مي كنند؟ فرمود: دلهاي مخلوقات به نور ايمان، او را مي بينند و به عقول و فطانت او را اثبات مي نمايند؛ چرا كه اثبات ظاهر و عيان هستي خداوند سبحان از روي عقل و عرفان است و او با حسن تركيب و نظم جهان ديده مي شود.

6. «الرحمن علي العرش استوي» [414] يعني چه؟

حضرت مي فرمايد: عرش به معني محل و مكان ملك تعالي نيست تا اين كه حامل حضرت حق باشد؛ چرا كه ما مي گوييم خداوند غني كامل است. [415].

حضرت در پاسخ به اين سؤال تفسير آيه «وسع كرسيه السماوات والأرض» [416] را نيز بيان مي كند، كه كرسي و عرش حامل قادر سبحان و حاوي او نمي باشد؛ چرا كه خداوند محتاج مكان و مخلوقات خود نيست، بلكه اين مخلوقات هستند كه مفتقر به او مي باشند.

[صفحه 217]

شيوه ي مناظرات امام صادق عليه السلام

اشاره

امام جعفر صادق عليه السلام آموزگار بزرگ بشريت بود كه با فضايل و سجاياي بي مانند مظهر اعلاي شرف و كمال انساني به شمار مي رفت. بر اين وجود عظيم و شگرف بشري، در آشفته ترين اعصار تاريخ اسلامي و در هنگامه بحران ها، انقلاب هاي سياسي، اختلاف ها، و آشفتگي هاي فكري و مذهبي وظيفه اي الهي محول بود و او در بحبوحه ي حوادث گوناگون و عليرغم مشكلات بي شمار، امر مقدسي را كه بر عهده داشت، چنان

پيش برد كه در آن، عقل و انديشه در حيرت و شگفتي ماند. وي بر تاريخ حيات اجتماعي و علمي و معنوي اسلام، تأثيري جاودانه گذاشت و نفوذ تعليمات وي در سراسر اين شئون آشكار است.

افاضات فكري، علمي و اقتصادي وي، بر پايه احكام اسلام قرار دارد و مكتب او همان مكتبي است كه شالوده اش به دست نبي اكرم صلي الله عليه و آله و سلم پي ريزي شد و اميرالمؤمنين علي عليه السلام در آن به آموزگاري پرداخت، ليكن وسعت آموزشهاي جعفر بن محمد عليه السلام و كوشش وي در پيراستن حقيقت اسلام از آنچه به ناروا بر اين آيين آسماني بسته بودند، موجب شد كه مكتب اصيل افكار و عقايد اسلامي، به نام بلند او موسوم گردد و طريقه حقه اي كه شيعه اماميه، يعني معتقدان و پيروان آن مكتب اصيل در پيش

[صفحه 218]

دارند، «طريقه جعفري» ناميده شود.

در عصري كه از يك سو دروازه هاي قلمرو اسلامي بر روي دانشهاي گوناگون گشوده شده و از سوي ديگر جنجال مكتب داران عقايد و مذهب سازان مختلف بلند بود، مكتب تشيع با ارشادات و راهنموني هاي «امام جعفر صادق» موجوديت و اعتباري بي مانند يافت.

رتبه ي علمي، مقام زهد و پارسايي، بزرگي، وقار و مكارم اخلاق اين پيشواي راستين در ميان هم عصرانش زبانزد خاص و عام بود و چنان كه گفته شد، پيوستگي به مكتب فضيلت وي تا آنجا مايه ي مباهات و افتخار به شمار مي رفت كه جمعي از بانيان مذاهب و صاحبان مكاتب ديگر نيز اعتبار خويش را به حساب شاگردي و نقل حديث از او مي نهادند.

امام صادق، جعفر بن محمد عليه السلام در هنگام بحث و استدلال، به مدعي

مجال اقامه برهان و اثبات حجت مي داد و در اين ميان هر چند سخنان باطل و ناستوده مي شنيد، خشمگين نمي شد و كلام مدعي را قطع نمي كرد، بلكه پس از پايان گفتار وي، لب به سخن مي گشود و در رد گفتار او به استدلال مي پرداخت و وي را به حجت خويش ملزم مي كرد.

با بررسي و تحليل مناظرات امام صادق با ديگر انديشان، شيوه هاي مختلف آن حضرت در مناظراتشان استنباط شده كه در اين قسمت هر شيوه با ذكر نمونه اي از بحث ها، ارائه خواهد شد.

دعوت به توحيد و اثبات وجود خدا

همه انبيا و اولياي الهي به بيان توحيد اهتمام داشتند. ساده ترين طريق درس توحيد همان است كه خداوند متعال در قرآن بيان فرموده و آن، پي بردن به مؤثر از راه آثار، از مصنوع به صانع، و از مخلوق به خالق است.

[صفحه 219]

آنجا كه مي فرمايد:

سنريهم آياتنا في الآفاق و في أنفسهم حتي يتبين لهم أنه الحق أو لم يكف بربك أنه علي كل شي ء شهيد [417].

به زودي آيات خود را در بيرون و درونشان به ايشان مي نمايانيم تا آن كه بر آنان آشكار شود كه آن حق است، آيا كافي نيست كه پروردگارت بر همه چيز گواه است.

امام صادق عليه السلام نيز به دليل توسعه دولت اسلامي به ويژه در علوم طبيعي، توحيد را از همين راه به مردم تعليم نمود بنابراين سبك دعوت به توحيد در مكتب امام جعفر صادق همان روش تعليم قرآن است كه اكثريت آن را درك مي نمايند.

امام صادق در تعليمات توحيدي خود فرمودند: اگر مردم اهميت و ارزش خداشناسي را مي شناختند، چشم از آثار او بر نمي داشتند. اگر مردم فضيلت توحيد را در مي يافتند، از اين زندگي دنيا

چشم مي پوشيدند و دنيا با تمام متاع خود در نظر آنها كوچك مي نمود، آنقدر كه براي آن قدمي بر نمي داشتند و تمام نعمت هاي دنيا را با يك لحظه معرفت خدا مقابله نمي كردند، و هر گاه به آثار الهي و آيات حق در اين دنيا مي نگريستند لذتي مي بردند كه در هيچ مرتبه اي وجود نداشت مگر در روضات بهشت؛ آن هم با اولياي خدا.

امام صادق عليه السلام در ادامه چنين مي فرمايند:

ان معرفة الله عزوجل أنس من كل وحشة و صاحب من كل وحدة و نور من كل ظلمة و قوة من كل ضعف و شفاء من كل سقم.

معرفت خدا و شناختن او، جل و علا، انيس هر وحشتي، دوست و

[صفحه 220]

همنشين هر تنهايي، و نور هر ظلمت و تاريكي، قوت و نيروي هر ضعف و ناتواني، و شفاي هر گونه مرض است.

امام صادق عليه السلام در تعليماتش به مفضل بن عمر در حضور زنادقه، از راه شناخت، آگاهي، تفكر، و تدبر در نباتات، جمادات، حيوانات، و انسان و علم به تكامل وي و آثار نفساني او، با توجه به اين كه اين همه آثار را نمي توان بدون مؤثر و اين نظم را بدون مدبر و حكيم خالق دانا شناخت، توحيد را تعليم مي نمايد.

امام در پاسخ به ابن ابي العوجاء كه گفت خداوند غائب است، فرمود:

كيف يكون يا ويلك غائبا من هو مع خلقه شاهد واليهم أقرب من حبل الوريد، يسمع كلامهم و يعلم أسرارهم لا يخلو منه مكان و لا يشغل به مكان و لا يكون الي مكان أقرب من مكان تشهد له بذلك آثاره و تدل عليه أفعاله والذي بعثه بالآيات المحكمة و البراهين الواضحة محمد رسول الله

الذي جاءنا بهذه العبادة فان تشككت في شي ء من أمره فاسأل عنه أوضحه لك.

چگونه ممكن است خداوند خالق رازق عالم، غائب باشد؟ كيست كه با مخلوق همراه است و شاهد حال آن هاست و به آنها از رگ گردنشان نزديكتر است، اوست كه اصوات والحان خلق را مي شنود و پاسخ مي دهد و اسرار آنها را مي داند، اوست كه هيچ مكاني خالي از وجود او نيست و هيچ مكاني شاغل وجود او نيست و به جايي نزديكتر از جايي نيست، تمام آثار و آيات الهي شاهد وجود او و نماينده قدرت اوست. به حق آن كس كه محمد را برگزيد و مبعوث كرد، آيات محكمي به او داد و با براهين روشني به رسالت فرستاد و ما را به اين عبادت و ستايش رهبري كرد، هيچ جاي ترديد و شكي نيست. اگر تو باز هم در شكي بپرس تا توضيح بيشتري بدهم.

[صفحه 221]

بنياد مكتب جعفري بر پايه توحيد، ايمان به مبدأ و معاد و مباني علمي بود. لذا استدلال ها و براهين عقلي بسياري را به كار برد و براي احتجاج در مورد مباني توحيد از طب و نجوم و... كه پايه هاي خداشناسي است، سخن به ميان كشيد. درباره بسياري از آيات قرآن كريم نيز تفسيرهايي را بيان نمودند. با توجه به اين كه از سرچشمه وحي و الهام سيراب مي شد و ارشاد و هدايت افراد بشر را به عهده داشت، آيات قرآن كريم را نيز تفسير مي نمود.

پاسخ كوتاه و مستدل

گاهي حضرت با پاسخي كوتاه و مستدل، به سؤالات مختلفي كه در طول مناظرات پرسيده مي شد، سؤال كننده را قانع و مجاب مي نمود. در اين قسمت به نمونه هايي از اين

پرسش و پاسخها اشاره مي شود.

1. آيا فاصله ي ميان كفر و ايمان واضح و روشن است يا نه؟

خير، منزلت آشكار و درخشاني ميان كفر و ايمان نيست. [418].

2. ايمان چيست و كفر كدام است؟

ايمان عبارت است از تصديق عظمت خداوند سبحان در آنچه كه از ديدگان پنهان است به مانند تصديق هر آنچه كه مشاهده مي شود و آشكار است و كفر عبارت از انكار ذات خداوند مي باشد. [419].

3. شرك چيست؟

شرك عبارت از انضمام چيزي به ذات واحد است در صورتي كه «ليس كمثله شي ء، چيزي مثل و مانند او نيست». [420].

[صفحه 222]

4. آيا عالم، جاهل مي شود؟

بله، عالم بما يعلم و جاهل بما يجهل گردد؛ يعني هر چه مي داند عالم به آن است و آنچه نمي داند جاهل به آن است. [421].

5. سعادت كدام است و شقاوت چيست؟

سعادت سبب خير است و اگر انسان سعيد به آن متمسك شود، او را به ساحل نجات مي رساند و شقاوت شر است و اگر شقي به آن تمسك جويد او را به هلاكت مي كشاند و خداي تعالي عالم به همه ي اينهاست. [422].

6. آيا روح هم مانند نور است؛ يعني بعد از مردن دوباره به جسم بر مي گردد؟

حضرت اين قياس را رد مي كند و با مثالهايي كه مي آورد شبهه ي سؤال كننده را پاسخ مي دهد و مي فرمايد: اگر سنگ و آهن را به هم بزنيد، آتش در ميان اين دو جنس ساطع مي گردد. پس آتش در اجسام، ثابت و نور ذاهب است. روح نيز به حكم قادر متعال جسمي رقيق است كه ملبس به لباس و قالب متراكم شده است. وقتي روح به امر خداوند از بدن خارج مي شود هرگز به جسم شخص

ميت مراجعت نمي كند. [423].

7. حقيقت روح چيست؟ آيا از خون است يا غير آن؟

ماده ي روح از خون است؛ زيرا صفاي رنگ، رطوبت و طراوت جسم و نيز حسن صورت و كثرت خنده از خون است و وقتي خون به فرمان خداوند منجمد گردد، روح از بدن بيرون مي رود. [424].

8. آيا روح نيز صفت سبكي و سنگيني وزن را دارد؟

[صفحه 223]

روح مانند باد است در مشك، اگر مشك مملو از باد شود، به وزن آن افزوده نمي شود و اگر باد از آن بيرون آيد، كم وزني در آن به وجود نمي آيد. روح هم سنگيني و وزن ندارد. [425].

9. آيا روح بعد از خروج از بدن متلاشي مي گردد، يا به همان حال باقي مي ماند؟

روح باقي است تا وقتي كه اسرافيل در صور اول بدمد، در اين هنگام همه چيز از بين مي رود و وقتي اسرافيل در صور دوم مي دمد، به فرمان خداوند خاكهاي پراكنده در يك جا جمع شده و در نفخ صور سوم همه چيز به حالت اول خود بر مي گردند. [426].

10. روح بعد از جدايي از بدن به كجا مي رود؟

روح به امر خداوند متعال تا هنگام بعث و نشر مخلوقات در بطن زمين و در كنار بدن جاي مي گيرد. [427].

11. روح مصلوب كجا مي رود؟

روح مصلوب تا هنگامي كه آن مصلوب را در زمين مدفون گردانند در دست فرشته اي است كه قبض روح نموده است، و وقتي كه دفن شد، روحش نيز در نزديك او قرار مي گيرد. [428].

12. آيا مخلوقات در روز قيامت به صف مي ايستند و اعمالشان را عرضه مي نمايند؟

بله، در آن روز مخلوقات در 120 هزار صف در عرض زمين مي ايستند. [429].

[صفحه 224]

13. آيا

اعمال را وزن مي كنند؟

اعمال جسم نيستند. اعمال صفت افعال است و چيز ديگري نيست و صفت شي ء هم وزن نمي شود. كسي چيزي را وزن مي كند كه به عدد اشيا و سبكي و سنگيني آنها آگاه نباشد، اما بر خداوند متعال هيچ چيز مخفي و پوشيده نيست. [430].

14. ميزان يعني چه؟

ميزان عبارت از عدل است. [431].

15. آيا براي خداوند عزوجل شريكي در فرمانروايي و يا تضادي در تدبير هست يا نه؟

خير.

16. خداوند فرموده «أدعوني أستجب لكم» [432] پس چرا شخص مضطر بينوا هر چند كه تضرع و دعا مي كند، اجابت نمي شود؟

حضرت در جوابش مي فرمايد: واي بر تو، بدان كه هيچ كس به درگاه خداوند دعا نكرد مگر اين كه خداوند دعاي او را اجابت فرموده است. اما دعاي ظالم تا هنگام توبه مردود است، ولي شخص محق سزاوار اجابت دعاست و اگر بنده اي با تضرع و دعا درخواستي را داشته باشد كه خيري در آن نباشد، خداوند متعال آن را اجابت نمي نمايد. [433].

استدلال عقلي و منطقي

حضرت كاملا به سؤالات و ادعاهاي افراد گوش مي داد و بعد با استدلالي قاطع به او پاسخ مي داد. گاهي سؤالات طولاني بودند.

[صفحه 225]

برخورداري از موضع مناسب براي ايستادگي در برابر تهاجم فرهنگهاي بيگانه و مقابله با آنها، استدلال هاي عقلي قوي و استوار مي طلبد. قبل از هر چيز، لازم است يافته هاي مخاطب ارزيابي گردد و نسبت به يافته هاي يقيني و آگاهي هاي مشكوك وي، آگاهي به دست آيد و بحث و گفت و گو در قلمرو مشكوكات ادامه يابد. اگر مناظره كننده بتواند مشكوكات را آسيب پذير سازد و ميزان آنها را كاهش دهد، به آماده كردن زمينه پيروزي دست يافته است.

امام صادق عليه السلام در

موارد بسياري از مناظرات، از استدلال هاي عقلي استوار، براي آسيب پذير كردن مشكوكات طرف مقابل استفاده مي كردند. ايشان در ارائه استدلالات خود براي قانع كردن طرف مقابل، تدرّج داشتند. به اين صورت كه پس از مقدمه چيني، شخص را از مرحله ي انكار به مرحله شك آورده و حاصل آن چنين است كه امام در موارد زيادي به مخاطب مي فرمايد: چرا شما بر آنچه نديده ايد، حكم صادر مي كنيد؟

طريق استدلال در مقابل يك فرد طبيعي، دلالت ذاتي مصنوعات و افعال الهي بر وجود آفريدگار مي باشد؛ چرا كه هر فعلي دلالت ذاتي بر فاعل و هر بنايي دلالت ذاتي بر بنا دارد. در مقابل همين منطق بود كه ماترياليست هاي سرسخت معاصر ائمه عليهم السلام، اظهار عجز مي كردند و سر تسليم فرود مي آوردند. «ابن ابي العوجاء» درباره امام صادق مي گويد:

او را ملكي ديدم كه هر گاه بخواهد متجسم و متسجد مي شود... به اندازه اي آثار قدرت خدا را كه من در خود مي يافتم بيان كرد كه نزديك بود خدا را به من نشان دهد و با هر كه سخن گفتم، مرعوب نگرديدم؛ چنان كه در محضر وي مرعوب شدم.

در مناظره اي كه امام صادق از ابن ابي العوجاء مي پرسد اگر مصنوع

[صفحه 226]

بودي چگونه بودي؟ وي نمي تواند پاسخي بدهد.

بنابراين چون نيازمندي ممكن الوجود و مصنوع، به علت و صانع - به حكم وجدان - يا به قول حكما و متكلمان - به حكم اصل تعليل ممكن يا حادث - مسلم بوده است، حتي ماترياليستها هم به اين اصل اعتراف داشتند كه اگر مصنوع بودن موجودي ثابت شد، وجود صانع غير قابل ترديد است.

لذا امام با اين بيان مي توانست ابن ابي العوجاء را وادار

به اعتراف به مصنوع بودن خود نمايد كه در مرحله اوليه سؤال و جواب، ابن ابي العوجاء، اين معنا را انكار كرد.

امام با پرسش دوم راه انكار را بر او بست. وي چون از طرفي قدرت انكار نداشت، و از طرف ديگر هم نمي خواست صريحا اعتراف كند، ناچار سكوت را اختيار كرده و از ميدان مناظره شكست خورده بيرون رفت.

در اين قسمت به نمونه هايي از استدلال هاي منطقي و استوار حضرت در پاسخ به سؤالات مختلف افراد اشاره مي شود.

1. بعث و ايجاد بدن هايي كه متفرقند، چگونه است؟

حضرت مي فرمايد: واجب الوجود مخلوقات را بدون ماده ي اوليه ايجاد كرد و بنيان آنها را براي اول بار از غير شي ء گذاشت، بدون اين كه نمونه اي داشته باشد. همان خدا، قدرت ايجاد، بعث و اعاده ي مخلوقات به صورت اول را دارد.

2. دليل قاطع بر وجود قادر صانع عالم كدام است؟

حضرت با مثال آوردن از عالم طبيعت و فعال كردن ذهن سائل از

[صفحه 227]

طريق استفهام براي اين كه خود به جواب برسد، پاسخ وي را مي دهد. به اين صورت كه وقتي زنديق از امام درباره ي وجود قادر صانع عالم سؤال مي كند، امام با پرسيدن سؤال در مورد علت ساير مصنوعات، او را به تعقل وادار مي نمايد. مثلا مي پرسد اگر به ساختماني محكم نظر بيفكني، سؤالي به ذهن خطور مي كند كه علتي آن را مصنوع كرده است كه غير اشياء مي باشد، و اگر خوب تعقل نمايي، صانع عالم هم اينگونه است؛ جز اين كه جسم و صورت نيست. [434].

3. زنديق در ادامه مي پرسد مخلوق كدام است؟

حضرت در پاسخ به او مي فرمايد: ما مي گوييم هر امر موهومي كه به حواس ما درآيد، مخلوق

است و چون مخلوق است ناچار بايد صانعي داشته باشد و چون موجودات مصنوع هستند، پس صانع، غير آن هاست و مثل آنها هم نخواهد بود؛ چرا كه اگر مانند خود مصنوعات باشد، در ظاهر و تركيب و تأليف مانند مصنوعات و مخلوقات خواهد بود. [435].

4. علت حدوث عالم چيست؟

در مناظره اي كه ابوشاكر ديصاني [436] از امام صادق عليه السلام درباره ي علت حدوث عالم سؤال مي كند، حضرت با استفاده از تخم طاووس، پاسخ وي را مي دهد. در اين بحث ممكن است مبناي استدلال در كلام امام اين باشد كه عقل باور نمي كند طاووس خود به خود و بدون صانع و مدبر به وجود بيايد. چون معقول نيست چنين موجودي كه آثار دانش و قدرت از او هويداست، به طبيعت بي شعور و ناتوان مستند باشد. همچنين ممكن

[صفحه 228]

است مبناي استدلال، حدوث طاووس باشد. امام از حدوث جزئي از اجزاء جهان مادي به عنوان نمونه، به حدوث سرتاسر جهان مادي استدلال نموده است كه صورت طاووس كه يكي از صور جهان مادي است، حادث و مسبوق به عدم است و صور ديگر جهان ماده هم مانند صورت طاووس بدون شبهه، حادث مي باشند.

حدوث صورت را دهريون نيز قبول دارند و از حدوث صورت، حدوث ماده هم ثابت مي شود؛ زيرا ماده ملزوم صورت است؛ چرا كه ماده ناگزير بايد صورتي داشته باشد و ماده ي بدون صورت، لباس هستي نمي پوشد. بديهي است كه ملزوم حادث، حادث است و هر حادثي با توجه به امكان و نيز فقر ذاتي نيازمند به علت مي باشد. پس سرتاسر عالم محتاج به علت واجب و قديم است كه خداپرستان از آن علت تعبير به خدا مي نمايند.

[437].

ايجاد صورتهاي مختلف براي مدعاي فرد مقابل (سبر و تقسيم)

عبدالقاهر جرجاني در كتاب التعريفات، ص 68 سبر و تقسيم را چنين تعريف كرده است:

سبر و تقسيم هر دو يكي است و عبارت از محدود كردن خصوصيات و اوصاف، در اصل و بي اعتبار نمودن بعضي از آنها به منظور متعين ساختن باقيمانده براي اينكه علت باشد.

امام صادق عليه السلام اگر با مسئله يا مطلبي كه از جنبه ها و ابعاد مختلف، احكام متعددي پيدا مي كرد مواجه مي شد، پس از شنيدن ادعاي خصم، در اولين سخنان خود ادعاي فرد مقابل را به صورت ها و احتمالات مختلف تقسيم مي نمود و با تجزيه و تحليل دقيق، آن را باطل مي كرد. از اين شيوه به

[صفحه 229]

عنوان روش استدلالي «سبر و تقسيم» سخن به ميان مي آيد. در ادامه به عنوان نمونه به چند مناظره اشاره خواهد شد.

1. چرا تعدد صانع جهان جائز نمي باشد؟

حضرت مي فرمايد: اين سخن كه مي گويي خالق و صانع جهان چرا دو تا نباشد، يا هر دو قديم و قويند، يا هر دو ضعيفند، و يا يكي ضعيف و ديگري قوي مي باشد. اگر هر دو قوي باشند، چرا هر كدام با ديگري مبارزه نمي كند تا در الوهيت و ربوبيت يگانه شود، و اگر يكي قوي و ديگري ضعيف است، ثابت مي شود كه خداي منان همان صانع قوي و قادر است كه يكي است.

اگر دو خدا وجود داشته باشد، يا هر دو با هم متفقند و يا متفرقند، كه در هر صورت موجبات فساد نظام عالم و مخلوقات و موجودات آن را فراهم مي كند، ولي چون همه خلايق انتظام دارند و اختلاف ليل و نهار و شمس و قمر همه موافق مقدرات مي باشد، همه ي اينها دلالت بر بصير بودن

مدير واحد دارد. [438].

برهان تمانع

در پاسخ به اين سؤال كه چرا جايز نيست آفريننده جهان بيش از يكي باشد، دانشمندان علم كلام برهاني را به نام «برهان تمانع» بيان مي كنند. بر اساس اين برهان وجوب وجود، مستلزم توانايي كامل به ايجاد تمام ممكنات است، و البته توانايي بر ايجاد چيزي بدون توانايي بر رفع و دفع موانع و اضدادش ممكن نيست. چنانچه واجب الوجودي اين توانايي را نداشته باشد، ناقص خواهد بود و ناقص، شايسته مقام خدايي نيست.

[صفحه 230]

بنابراين اگر در جهان هستي دو واجب الوجود باشد، بايد هر دو تواناي علي الاطلاق باشند و از فرض توانايي مطلق هر دو، عجز و ناتواني هر دو نيز لازم مي آيد؛ زيرا توانايي مطلق هر يك مستلزم، بلكه عين توانايي بر دفع ديگري است.

2. زنديق با استدلالي باطل، بيان مي كند كه اگر خدا در آسمان باشد، چگونه مي تواند در هم زمين باشد و اگر در زمين باشد، چگونه مي تواند در آسمان هم باشد؟

امام با منطق و برهاني قاطع مي گويد آنچه كه توصيف كردي، صفت مخلوق است نه صفت خالق؛ زيرا اين مخلوق است كه وقتي از مكاني به مكان ديگر منتقل مي شود، محل اول خالي از اوست و از جرياناتي كه در مكان اول اتفاق مي افتد، مطلع نيست. ولي خداوند متعال هيچ مكاني از او خالي نيست. [439].

3. حدوث عالم به چه صورتي است؟

حضرت در پاسخ مي فرمايند: همه مخلوقات خداوند را اگر به مثل آن، خواه بزرگ و يا كوچك باشد ضميمه نماييم، آن شي ء بزرگتر از اولش مي شود. پس در اين حالت زوال و انتقال وجود دارد و اين تغيير يعني حدوث. ولي اگر قديم باشد،

زوال بر آن محال است؛ زيرا هر چه زوال و تغييرپذير باشد، جائز است كه موجود گردد؛ پس هر چه از عدم موجود شود، حادث است و هر چه از ازل باشد، قديم است و هرگز صفت حدوث و قدم در يكي شي ء جمع نمي شود. [440].

4. ابو شاكر ديصاني به حضور امام صادق عليه السلام شرفياب مي شود و

[صفحه 231]

مي گويد اجازه مي فرماييد از مطلبي سؤال كنم؟ امام مي فرمايد: هر چه مي خواهي سؤال كن.

«ديصاني» مي گويد: چه دليلي مي توانيد براي آفريننده و صانع اقامه كنيد؟

امام مي فرمايد: وجود خودم دليل وجود صانع است؛ زيرا بر حسب تصور از دو حال خارج نيست.

الف. خود، صانع خود باشم. بنابراين دو صورت محتمل است:

1. در حالي كه بوده ام، خود را آفريده باشم.

2. در حالي كه نبوده ام، خود را آفريده باشم.

صورت اول باطل است؛ چرا كه بديهي است آفريدن چيزي كه هست (موجود)، تحصيل حاصل و محال است. صورت دوم نيز باطل است؛ زيرا بديهي است چيزي كه نيست (معدوم)، نمي تواند چيزي را بيافريند.

ب. غير، مرا آفريده باشد. بنابر اين فرض، آن غير اگر مانند خودم باشد، همين اشكال بر او نيز وارد است. پس به ناچار بايد صانع من موجودي باشد كه مانند من نباشد؛ يعني واجب الوجود و قديم باشد و او رب العالمين است. [441].

مورد خطاب قرار دادن افراد با صفات نيكو و رعايت ادب

1. حضرت امام صادق عليه السلام ضمن گفت و گوهايش با گروههاي مختلف با استفاده از واژه هاي مؤدبانه و احترام آميز آنها را مورد خطاب قرار مي داد. مثلا هنگامي كه زنديقي از مصر براي مناظره با حضرت به مدينه

[صفحه 232]

و بعد از آن به مكه آمده بود، حضرت او را چنين خطاب مي كند: «يا اخا اهل مصر؛

اي برادر اهل مصر» و نتيجه مناظره وي با امام اين بود كه زنديق ايمان آورد و امام نيز يكي از اصحاب خود به نام هشام بن حكم را مأمور تعليم آداب و شرايع اسلام به او نمود. [442].

2. ابان بن تغلب روايت مي كند كه من در خدمت حضرت ابو عبدالله حاضرم بودم كه ناگاه مردي از اهل يمن به خدمت آن امام رسيد و سلام كرد. آن حضرت جواب سلام او را داده و گفت: مرحبا يا سعد.

3. در روايتي كه ابان بن تغلب آورده است حضرت امام صادق عليه السلام از مردي كه پيش او آمده بود سؤالاتي را مي پرسد و در ضمن سخنان او را با القاب محترمانه اي مورد خطاب قرار مي دهد. مثلا «يا أخا العرب»؛ كه در پاسخ، شخص نيز متقابلا ادب را رعايت مي كند. [443].

علاوه بر اين مناظرات امام صادق از شرايط كلي اخلاقي نيز برخوردار بود كه به پاره اي از آنها اشاره مي شود:

1. سعه ي صدر

2. برخورد هدايتي و دلسوزانه

3. شنيدن كامل ادعا

4. عدم خودستايي هنگام غلبه 5. رعايت ادب و احترام

باطل كردن مدعاي فرد با استفاده از كلام وي

براي باطل كردن مدعاي خصم، از دو طريق مي توان عمل نمود:

[صفحه 233]

1. صفتي در سخن طرف مقابل واقع شود به كنايه از چيزي كه حكم خاصي از آن اثبات گرديده و شخص آن حكم را براي غير آن شي ء اثبات نمايد.

2. حمل لفظي كه در سخن ديگري آمده بر خلاف مراد و منظور او؛ در صورتي كه با ذكر متعلق آن حمل را بپذيرد.

از هشام بن حكم روايت شده كه گفت: ابوشاكر ديصاني گفت: در قرآن آيه اي است كه ديدگاه ما را تقويت مي كند. گفتم: كدام آيه؟ گفت: آيه اي

كه مي گويد: «و او كسي است كه در آسمان اله است و در زمين اله است». من پاسخش را ندانستم تا به حج رفتم و امام صادق عليه السلام را از آن آگاه ساختم و امام فرمود: اين سخن زنديقي خبيث است! هرگاه به سوي او بازگشتي، به او بگو نام تو در كوفه چيست؟ او مي گويد: فلان. بگو نام تو در بصره چيست؟ او مي گويد: فلان و تو بگو پروردگار ما نيز به اينگونه هم در آسمان اله ناميده مي شود و هم در زمين و هم در دريا. او در همه مكانها اله ناميده مي شود.

هشام گويد: بازگشتم، نزد ابوشاكر رفتم و آگاهش ساختم. او گفت: اين پاسخ از حجاز به اينجا رسيده است. [444].

در اين مناظره امام با بهره گيري از كلام خصم، راه هر گونه مناقشه اي را بسته و او را به عجز مي كشاند.

قرار گرفتن در جايگاه پرسشگر

امام صادق عليه السلام در برابر شبهاتي كه زنادقه ايجاد مي كردند، به جاي بحث و

[صفحه 234]

استدلال هاي پيچيده، با طرح سؤالاتي ساده و بيدار كننده، مخاطب را به عجز مي كشاند و اين همان چيزي است كه در شيوه مناظرات حضرت ابراهيم عليه السلام در برخورد با نمرود مشاهده شد.

1. گاهي خود حضرت ابتدا از افراد سؤال مي كرد. هر كس ادعاهايي داشت، با سؤالاتي كه از او مي پرسيد، آنها را متقاعد مي كرد، به جهل خودشان آگاهشان مي نمود، و آنها را آماده شنيدن حقيقت مي ساخت؛ يعني از مرحله ي انكار به مرحله ي شك رسيده و در اين زمان آنها آماده شنيدن حقايق و در نتيجه پذيرفتن آن مي شدند.

گاهي حضرت در مورد مسئوليت هايي كه بر عهده افراد بود، سؤال مي كردند تا خود افراد متوجه شوند كه طبق

كتاب، سنت و سيره ي ائمه عمل نمي كنند. مثلا در برخورد با ابن ابي ليلي كه از زنادقه ي متكلم بود و سمت قضاوت را در حكومت بني عباس بر عهده داشت، اين گونه عمل كرد. [445].

2. گاهي خود حضرت از افراد كه به قصد مناظره به حضورش مي رسيدند، سؤالاتي را مي پرسيد تا آنها كه منكر هستند، بعد از آگاهي يافتن، به مرحله ي شك و بعد از آن به مرحله ي آمادگي شنيدن حرف حق برسند. مانند مناظره ي مرد شامي كه به قصد مناظره به خدمت حضرت رسيده بود. [446].

3. گاهي نيز حضرت از شخصي كه به نزد او مي آمد و سؤالاتي داشت، پرسش هايي را مي پرسيد تا با توجه به پاسخ فرد و ادعايش، وي را مجاب نمايد و عقايد حقه را اثبات كند.

در همين باره از هشام بن حكم روايت شده كه ابن ابي العوجاء به [صفحه 235]

خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و امام از او پرسيد آيا تو مصنوعي؟ او نيز در پاسخ گفت: من مصنوع نيستم. حضرت از او مي پرسد؟ اگر مصنوع نيستي، پس چه هستي و اگر مصنوع بودي چگونه بودي؟ [447].

4. امام گاهي با سؤالاتي كه از افراد مي پرسيدند، آنها را متوجه عقايد توحيدي مي كردند. به طور نمونه وقتي زنديقي كه از مصر به قصد مناظره با حضرت روانه مدينه شده بود و بعد از با خبر شدن از اين كه حضرت در مكه است به آنچه رفته و در هنگام طواف با امام برخورد كرد و به او سلام كرد، حضرت از او پرسيد نام تو چيست؟ گفت: عبدالملك. آن حضرت فرمود: كنيه ات چيست؟ پاسخ داد: ابوعبدالله. امام فرمودند: كدام ملك است

كه تو بنده ي آن هستي؟ آيا از پادشاهان آسمان است يا زمين و نيز پسرت بنده ي خداي آسمان است يا بنده ي خداي زمين؟

زنديق چون حرفي براي گفتن نداشت، ساكت شد. در اين زمان چون حضرت او را ساكت ديد، به او گفت كه بعد از طواف به نزدش برود تا به سؤالاتش پاسخ گويد. بعد از اين كه وي دوباره به خدمت امام رسيد، حضرت باز از او سؤالاتي مي پرسد و او را به جهل خودش آگاه مي كند. حضرت در ضمن بحث و گفت و گو با وي، ظن و گمان را نفي مي كند و مي فرمايد ظن عجز ظاهر و آشكار است، مادامي كه امري معين نباشد. [448].

تذكر دادن به امور ملموس در زندگي

از هشام بن سالم روايت شده كه گفت: به امام صادق گفته شد: پروردگارت را به چه شناختي؟ حضرت فرمود: به فسخ تصميم ها و نقض

[صفحه 236]

اراده ها؛ تصميم گرفتم آن را بر هم زد، اراده كردم آن را گسست. [449].

امام صادق عليه السلام در اين پرسش و پاسخ با تذكر دادن به امور ملموس در زندگي انسان، بر ربوبيت «الله» و حضور تدبير الهي در حيات بشر استدلال كرده است.

برخورد كوبنده

1. امام صادق با ابن ابي ليلي كه گفته شده بود قاضي مسلمانان است، برخورد تندي داشت، به طوري كه وقتي حضرت از او مي پرسد كه به چه چيز در بين مردم حكم مي كني؟ وي در پاسخ مي گويد: با آنچه از رسول خدا و ابوبكر و عمر به من رسيده است. حضرت مي فرمايد: آيا رسول صلي الله عليه و آله و سلم در مورد حضرت علي عليه السلام نفرموده كه: أقضاكم علي؟ وي مي گويد: بله، اين حديث بين مردم مشهور است. حضرت مي فرمايد: اگر تو را به خدمت رسول خدا ببرند و از تو بپرسند كه چرا به غير حكم علي مرتضي حكم مي كني، چه خواهي كرد؟

راوي مي گويد: رنگ ابن ابي ليلي بعد از استماع اين كلام حضرت زرد شد. وي از حضرت مي خواهد كه در آن مورد سخني با او نگويد و من هم در آن مورد سخني نمي گويم. [450].

2. از حسن بن محبوب روايت شده كه از سماعة شنيدم، ابوحنيفه به خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و پرسيد مسافت ميان شرق و غرب چه مقدار است؟

حضرت پاسخ دادند: مسافت ميان مشرق و مغرب، سير يك روزه

[صفحه 237]

آفتاب است، بلكه كمتر از آن. وي گفت: اين

امري بس عظيم و عجيب است. حضرت فرمودند: اي عاجز، اين آفتاب از مشرق طلوع مي كند و در مغرب غروب مي نمايد. [451].

3. احمد بن عمرو بن المقدام الرازي مي گويد: مگسي بر منصور نشست، منصور آن را پراند. مگس مجددا بر منصور نشست و او دوباره آن را پراند تا اين كه منصور به تنگ آمد. ناگهان امام صادق وارد مجلس شد، منصور از امام سؤال كرد خداوند مگس را براي چه خلق كرده است؟ امام پاسخ داد: تا ستمگران را ذليل كند. [452].

اعتقاد به غايب بودن خداوند

4. ابن ابي العوجاء كه به غايب بودن خداوند اعتقاد داشت، حضرت در پاسخ با او برخورد تندي كرد كه واي بر تو! چگونه خداوند متعال غايب است در صورتي كه با خلق خود حاضر و شاهد است و به بندگان خود از رگ گردن هم نزديك تر است.

رد قياس و رأي (با استناد به آيه قرآن و احاديث)

پس از آنكه اسلام گسترش يافت، گروههاي مختلف و به تبع آن افكار و پيچيدگي هايي در اذهان به وجود آمد كه از نصوص رسيده راه حلي براي آن وجود نداشت. لذا به ناچار به غير از كتاب و سنت به دلايل و وسايل ديگري از قبيل استحسان و قياس و انواع ادله ي اجتهادي رجوع مي كردند. اين امر باعث شد كه ذوق و اخلاقيات شخصي نيز وارد قانونگذاري شود.

از اين رو در عصر امام باقر و امام صادق عليهماالسلام فعاليت هايي آغاز شد و

[صفحه 238]

مكاتبي كه به «رأي» و گاهي «قياس و استحسان» تكيه داشتند، توسعه و گسترش يافت. اين جريان ها با خط مرجعيت اهل بيت عليهم السلام، اختلاف داشت و در اين راستا اهل بيت عهده دار پاسخ گويي به ادعاهاي آنان شدند

و با پاسخ گويي به اين خطوط فكري، خصوصيات و ويژگي هاي مذهبشان را كه داراي مركزيت و قدرت است، تأييد كردند.

ابوحنيفه و پيروان مكتب او چندين قاعده را براي استخراج احكام، به نامهاي قياس، استحسان و مصالح مرسله، تعيين نمودند كه حقيقت آنها عمل كردن به رأي انسان است. آنان اين قاعده ها را مانند كتاب خدا و سنت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مدرك احكام قرار مي دادند و آن كسي كه احكام را استخراج مي كرد «مجتهد» و كار او را «اجتهاد» مي ناميدند.

شايسته است يادآور شويم كه در مكتب خلفا اجتهاد با عمل كردن به رأي خود در مقابل احكامي كه در كتاب خدا و سنت پيامبر آمده، از زمان صحابه و سه خليفه اول بنيان گذاري شد. [453].

در اين قسمت به عنوان نمونه به چند مناظره كه در آن، حضرت قياس و استحسان را رد كرده اند، اشاره مي شود.

1. ابن جميع مي گويد: به نزد جعفر بن محمد عليه السلام رفتم. ابن ابي ليلي و ابوحنيفه نيز با من بودند. او به ابن ابي ليلي گفت: اين مرد كيست؟ جواب داد: او مردي است كه در دين بينا و با نفوذ است. امام فرمود: شايد به رأي خود قياس مي كند؟ سپس رو به ابوحنيفه كرد و فرمود: اي نعمان، پدرم از جدم روايت كرد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «نخستين كسي كه امر دين را به رأي خود قياس كرد، ابليس بود و خداوند متعال هر كس را كه به رأي

[صفحه 239]

خود در دين قياس نمايد، در روز قيامت با ابليس قرين مي سازد؛ زيرا او شيطان را از طريق

قياس پيروي كرده است».

سپس امام جعفر صادق آن گونه كه در روايت ابن شبرمه آمده است از ابوحنيفه مي پرسد مي تواني بدنت را قياس كني؟ ابوحنيفه گفت: نه. حضرت فرمودند: پس مي داني كه خداوند شوري در دو چشم، تلخي در گوش ها، خنكي در بيني و عذوبت در لبها را براي چه آفريده است؟

ابوحنيفه گفت: نه، نمي دانم. امام صادق فرمودند: خداوند متعال به فضل خود بر فرزندان آدم چشم ها را به صورت پيه آفريده و نمك و شوري را در آن دو قرار داد تا پيه، ديده را نبندد، و تلخي را در گوشها قرار داده تا حشرات و حيوانات در گوش نروند كه از مغز آن بخورند، و آب را در بيني قرار داده تا نفس را بالا و پايين ببرد و رايحه ي نيكو را بيابد، و عذوبت و گوارايي را در لبها گذاشته تا انسان، لذت طعام و نوشيدني خود را درك كند.

سپس از ابوحنيفه در مورد كلمه اي كه اولش شرك و آخرش ايمان است پرسيد و او در پاسخ گفت: نمي دانم. حضرت فرمود: «لا اله الا الله».

سپس فرمود: كدام يك نزد خداوند تعالي عظيم تر است قتل يا زنا؟ ابوحنيفه پاسخ داد: قتل نفس. امام فرمود: خداوند متعال در مورد قتل دو شاهد قرار داد و در زنا جز به چهار شاهد راضي نمي شود. سپس فرمودند: شاهد در زنا، به دو نفر شهادت مي دهد و در قتل نفس بر يك نفر؛ چرا كه قتل يك عمل است و زنا دو عمل.

اين نبرد كه اهل بيت وارد آن شدند، از شدت تأثير اهل رأي كاست. آنها بر ضد اهل رأي ايستادگي كردند و در اين راه

به شعار معروف شان

[صفحه 240]

تمسك مي جستند كه «همانا دين خدا با عقول سنجيده نمي شود».

2. در روايت ديگري آمده است كه وقتي ابوحنيفه به خدمت امام صادق رسيد، امام از او پرسيد: اي ابوحنيفه، به من خبر رسيده كه تو قياس مي كني و اساس كار تو در احكام شرع رسول الله، به قياس است؟ وي مي گويد: بله. حضرت نيز او را از اين كار نهي مي كند و مي فرمايد اولين كسي كه قياس كرد شيطان بود. اين روايت از عيسي بن عبدالله القرشي روايت شده است. [454].

محسوس نمودن امور معقول

سيد مرتضي مي نويسد كه جعد بن درهم مقداري گل و لاي را در شيشه اي ريخت و سپس كرم و پشه توليد شد. او به اطرافيانش گفت: من خودم اين موجودات را آفريده ام زيرا من سبب خلقت آنها شده ام. اين خبر به امام صادق عليه السلام رسيد. امام فرمود: اگر تو خالق آنها هستي، بگو بدانم چند كرم و چند پشه خلق نموده اي؟ و از آنها چه تعداد نر و چه تعداد ماه است؟ و وزن هر يك چقدر است؟ [455].

اين زنديق هم از پاسخ دادن به امام عاجز ماند و ادعايش به اين ترتيب باطل شد.

هدايت تدريجي از راه جدل، خطابه و برهان

اشاره

هشام بن حكم گويد: در مصر زنديقي بود كه درباره امام صادق عليه السلام چيزهايي شنيده بود. به مدينه آمد تا با آن حضرت مناظره كند. در مدينه

[صفحه 241]

حضرت را نديد، به او گفتند به مكه رفته است. او هم به مكه رفت تا امام را ببيند. هشام گويد: ما به همراه امام در حال طواف بوديم كه آن زنديق به ما برخورد كرد. در همان حال طواف شانه به شانه حضرت زد. امام به او فرمود: نامت چيست؟ گفت: نامم عبدالملك است.

فرمود: كنيه ات چيست؟ گفت: ابوعبدالله.

امام فرمود: اين ملكي كه تو بنده او هستي از ملوك زمين است يا از ملوك آسمان؟ و پسرت بنده خداي آسمان است يا خداي زمين؟

سپس امام صادق به او فرمود: چون از طواف فارغ شدم نزد من بيا. هشام گويد: پس از طواف، آن زنديق به حضور امام صادق رسيد و جلوي آن حضرت نشست و ما هم گرد آن حضرت بوديم. [456].

فيض كاشاني در كتاب «وافي» مي گويد كه استاد ما «صدر المحققين» فرموده

است: «امام صادق عليه السلام به منظور هدايت تدريجي در اين مناظره راه هاي سه گانه استدلال (جدل، خطابه و برهان) را پيموده و مطابق دستور خداوند در قرآن «ادع الي سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتي هي أحسن [457] رفتار نموده است.

جدال احسن

امام صادق عليه السلام اول از راه مجادله به وجه احسن فرمود: نامت چيست؟ كنيه ات چيست؟ وجه مجادله در اين گفت و گو اين است كه اسم بايد با مسمي مطابقت داشته باشد.

[صفحه 242]

خطابه

سپس از راه خطابه با اين جمله استدلال مي كند كه آيا مي داني زمين و آسمان زير و زبري دارند؟ تا آنجا كه مي فرمايد: آيا خردمند به خود اجازه مي دهد چيزي را كه نمي داند و نمي شناسد انكار نمايد. منظور از اين بيان آن است كه خصم را از مقام انكار خارج ساخت و به مرحله شك و ترديد آورد، تا آماده قبول حق گردد.

خلاصه ي استدلال اين است كه تو براي اين كه آفريننده جهان را نديده اي، او را انكار مي كني و اگر ديده بودي، انكار نمي كردي. مگر تو بر تمام جهان احاطه ي كامل داري و تمام عوالم را ديده اي؟ شايد خدا در مقام و موضعي كه تو نديده اي، وجود داشته باشد.

اين كه مي گويي گمان مي كنم در ماوراي آسمانها نباشد، دليل عجز توست. چون به نبود خداوند يقين نداري، و اگر قادر به تحصيل يقين بودي، اين طور تعبير نمي كردي، و عاقل چيزي را كه دليلي بر نفي آن ندارد، انكار نمي كند.

در نتيجه آن زنديق فهميد كه براي انسان خردمند زشت است كه بدون دليل قاطع چيزي را انكار كند. بنابراين اقرار نمود كه من در وجود خدا شك و ترديد دارم؛ ممكن است وجود داشته باشد و ممكن است وجود نداشته باشد.

برهان

تقرير برهان نيز به اين صورت است كه حركت يكنواخت آفتاب و ماه، و آمد و شد يكنواخت شب و روز، دليل اضطرار آنها و مسخر بودنشان توسط نيروي ديگري است؛ زيرا اگر به اختيار خود حركت مي كردند.

[صفحه 243]

حركت شان يكنواخت و به يك جهت نبود.

بديهي است چنانكه حركت از مشرق به مغرب ممكن است، عكس آن يعني حركت از مغرب به مشرق هم

ممكن است، و انتخاب اين جهت يعني حركت از مشرق به مغرب، اگر با رعايت مصلحت باشد، معلوم مي شود كه محرك آنها نيروي با ادراك و اراده اي است كه ما آن را خدا مي ناميم و اگر شما او را دهر بناميد، واقعيت و حقيقت منقلب نمي شود. اگر انتخاب اين جهت بدون رعايت مصلحت باشد، ترجيح بلا مرجح لازم مي آيد و ترجيح بلامرجح محال و استحاله ي آن اساس و پايه قانون عليت است.

بيان كامل اين برهان به اين نحو است كه هر چيزي كه ذاتا ممكن باشد، يعني وقوع و عدم وقوع آن روا باشد، وقوعش نيازمند عامل مرجح مي باشد. چون ترجيح بلا مرجح محال است و اگر فاعل امري بدون شعور و اراده باشد، وقوع امر ممكن از آن فاعل بر مجبور بودن او در آن امر دلالت مي نمايد؛ مگر اين كه فاعل داراي حكمت و ادراك باشد و حكمت هم عين ذاتش باشد و اگر طرف مقابل اين فرض را قبول كند، خدا را قبول كرده است. [458].

نمونه هايي از مناظرات

مناظره ي يكم (مناظره امام با زنديق مصري)

امام: تو مي داني كه زمين زير و زبري دارد؟

گفت: آري.

امام: زير زمين رفته اي؟

[صفحه 244]

گفت: نه.

امام: پس چه مي داني زير زمين چيست؟

گفت: نمي دانم، ولي به گمانم كه زير زمين چيزي نيست.

امام: ظن و گمان، اظهار درماندگي است، نسبت به چيزي كه نتواني يقين كني.

امام: به آسمان بالا رفته اي؟

زنديق: نه.

امام: مي داني در آن چيست؟

زنديق: نمي دانم.

امام: از تو عجب است كه نه به مشرق رسيده اي و نه به مغرب، نه به زير زمين فرو شده اي و نه به آسمان بالا رفته اي و نه به آنجا گذر كرده اي تا بفهمي چه آفريده اي دارند در

حالي كه منكر هر چه در آن هاست، هستي. آيا خردمند چيزي را كه نداند، منكر آن مي شود؟

زنديق: هيچ كس جز تو با من اين سخن را نگفته است.

امام: پس تو در اين شك داري، شايد كه آن همان باشد و شايد هم نباشد.

زنديق: شايد همين طور است.

امام: اي مرد، كسي كه نمي داند، بر كسي كه مي داند، دليلي ندارد؛ اي برادر مصري، نادان كه دليلي ندارد. از طرف من اين نكته را خوب بفهم كه ما هرگز درباره خدا ترديدي نداريم، مگر نمي بيني خورشيد و ماه و شب و روز غروب مي كنند و بي اشتباه و كم و بيش بر مي گردند؟ ناچار و مسخرند، جز مدار خود مكاني ندارند، اگر مي توانستند مي رفتند و

[صفحه 245]

بر نمي گشتند. اگر ناچار نبودند، چرا شب، روز نمي شد و روز، شب نمي شد.

اي برادر اهل مصر، به خدا قسم آن دو مسخر و ناچارند كه به وضع خود ادامه دهند و آنكه آنها را مسخر و ناچار كرده است، از آنها محكم تر و حكيم تر و بزرگتر است.

زنديق: درست مي فرمايد:

امام: اي برادر مصري، به راستي آنچه را شما به آن گرويده ايد و گمان مي كنيد كه دهر است، اگر دهر است، آن گاه كه مردم را از بين مي برد، چرا آنها را بر نمي گرداند؟ اگر آنها را بر مي گرداند، چرا نمي برد؟ (يعني چون دهر شعور و حكمت ندارد، اگر مؤثر باشد بايد افعال صادره از او مختل باشد و به جاي ايجاد، از بين ببرد و به جاي از بين بردن، ايجاد كند؛ زيرا ترجيح بين آنها را نمي فهمد).

اي برادر مصري، همه ناچارند. راستي چرا خداوند آسمان افراشته است و زمين را هموار و زير

پا نهاده است و چرا آسمان بر زمين نمي افتد و زمين بالاي طبقات آسمان فرو نمي رود و به هم نمي چسبند و كساني كه در آنها هستند، به هم نمي چسبند؟

زنديق: خداوند پرورنده و سيد و سرورشان، آنها را نگه داشته است.

در پايان اين مناظره آن زنديق به دست امام صادق عليه السلام مؤمن شد. آن تازه مسلمان به امام عرض كرد: مرا به شاگردي خود بپذير. امام به هشام بن حكم فرمود: او را با خود ببر و به او تعليم ده. هشام او را تعليم داد. [459].

[صفحه 246]

علامه مجلسي در توضيح اين مناظره چنين مي نويسد:

در اين حديث امام صادق به طرز استادانه اي با اين زنديق برخورد مي كند و به آساني او را درمان مي كند. اين زنديق دچار خودبيني و جهل مركب بود و به اين دليل دريچه عقل خداشناسي او بسته شده بود، پايه خودبيني او تا آنجا بود كه شهرت علمي امام صادق از مدينه او را ناراحت كرده بود و به راه افتاده كه با طي مسافتهاي دور و دراز، در برخورد و بحث علمي با امام صادق، پيروز گردد. وي وقتي در طواف به امام صادق مي رسد، به آن حضرت شانه اي مي زند! حضرت از عمل وي به دردش پي برد، هر چند امام خود حقايق نهفته را مي داند. به اين خاطر براي شكستن سد خودبيني و دريدن پرده ي سياه و ستبر خودخواهي كه دريچه تعقل او را بسته است، امام يك نيشتر عميق به دل او مي زند و بي درنگ از او مي پرسد نام و كنيه ات چيست.

عبدالملك نام دارد، «بنده پادشاه»؛ امام او را به اين نكته متوجه مي كند كه شعور بي زبان

خداشناسي، پدرت را به اين اعتراف رهبري كرده كه تو بنده هستي و خودت را هم مسخر كرده كه تاكنون آن را پذيرفته و درصدد عوض كردن نامت بر نيامده اي، پس تو از ته دل معترفي كه بنده ي ملكي هستي؛ اين پادشاه زميني است يا آسماني؟

البته يك مغز مغرور به دانش، هرگز حاضر نيست بگويد من بنده فلان پادشاهم. اينجاست كه دلش چنان مي لرزد كه پرده سياه آن دريده مي شود. وي براي اين كه عذر و بهانه بياورد مي گويد: اين نام را پدرم گذارده و بخاطر احترام به او آن را عوض نكرده ام.

به علاوه امام او را يادآور كنيه اش مي كند كه دلالت دارد بر اين كه

[صفحه 247]

پسرش به نام عبدالله است. امام از نامي كه او خود بر پسرش نهاده او را متوجه شعور بي زبان خودش مي كند و پرده مانع تعقل او را مي شكافد؛ اين خود در حقيقت يك عمل جراحي روحي بسيار ماهرانه بود كه امام انجام داد.

در جلسه گفت و گوي بعدي، امام در آغاز سخن پرده غفلت و جهل او را كنار زد و فكر او را به زير زمين و فراز آسمان برد، و به مشرق و مغرب كشانيد تا از سستي و خمودي ساليان دراز درآيد، و دل او به زيور شك و ترديد كه مبدأ كاوش و جستجو است، متوجه گردد.

بزرگترين آفت روح انساني، غفلت عميق و عدم توجه است كه گاهي با جهل مركب و اعتقاد به باطل، توأم مي شود و در اين صورت بيماري روحي خطرناكي در شخص به وجود مي آيد. امام به خاطر اين كه روح اين زنديق را به طور كامل معالجه نمايد وارد

تعليمات اساسي شد و در درجه اول مقام استادي و دانش خود را به او تلقين كرد و فرمود: «ما درست مي دانيم و درباره خدا هرگز شك و ترديد نداريم».

يكي از شرايط تأثير تعليمات، اين است كه استاد به گفته خود معتقد باشد و با قاطعيت و تصميم، مطلب خود را به شاگردان بياموزد تا به دل آنها بنشيند. استادي كه خود نسبت به گفتارش ترديد دارد و يا بدان عقيده ندارد، نمي تواند در روح و دل شاگرد تأثير كند و او را معتقد سازد، و شايد عيب بزرگ تعليمات عصر ما همين است كه غالبا مبلغاني مي خواهند به مردم عقيده و ايمان بياموزند كه خود از نظر وجدان دروني فاقد آن هستند.

امام اين شاگرد آماده را، سر كلاس برد و كتاب خلقت را براي او ورق

[صفحه 248]

زد و فرمود: به چشم خود ببين و اين سطور را مطالعه كن:

1. گردش مرتب خورشيد و ماه.

2. پيدايش منظم و متعاقب شب و روز.

در اينجا هم نظم كامل وجود دارد، هم نيروي قدرت و تسخير و به خاطر اين كه نظم كامل درك مي شود، نمي توان گفت به طور تصادفي انجام مي پذيرد. زيرا طبيعت ماده، سكون و آرامش است پس ذات و ماهيت خود آفتاب، ماه، شب و روز هم نمي تواند علت اين انتظام و گردش و رفت و آمد منظم باشد بلكه علتي دارد كه اينها به ناچار اين مسير را طي مي كنند و آن همان خداوند است. با همين درس ساده و مختصر، آن زنديق حق را باور كرد و تصديق نمود. [460].

مناظره دوم احمد بن محسن ميثمي گويد: پيش منصور. طبيب بودم و او به

من گزارش داد كه يكي از رفقاي من گفت: من و ابن ابي العوجاء و عبدالله بن مقفع در مسجدالحرام بوديم. ابن مقفع گفت: اين خلق را مي بيني، هيچ يك شايسته ي نام انسان نيستند، بلكه در شمار فرومايگان و چهارپايانند مگر آن شيخ كه در يك سو نشسته است.

ابن ابي العوجاء در حالي كه به اشارت دست عبدالله بن مقفع، امام صادق جعفر بن محمد عليه السلام را كه در گوشه اي نشسته بود مي نگريست، گفت: از چه روي در ميان جمع، تنها اين شيخ را شايسته نام انسان مي داني؟

عبدالله بن مقفع پاسخ داد: زيرا آنچه از وي در دانش و فضيلت

[صفحه 249]

ديده ام، در نزد ديگران نيست.

عبدالكريم بن ابي العوجاء گفت: به ناچار، او را در آنچه گفتي بايد بيازمايم.

ابن مقفع گفت: زنهار، اين كار را مكن؛ زيرا بيم آن دارم كه اگر با وي گفتگو آغاز كني، انديشه خويش تباه گرداني.

«ابن ابي العوجاء» گفت: از تباهي انديشه من بيم نداري، بلكه مي ترسي در سخن بر وي چيره گردم و سستي رأي تو، از آن توصيف كه درباره او كردي بر من آشكار شود.

عبدالله بن مقفع به او گفت: حال كه چنين گمان مي كني، برخيز و به نزد او برو، ليكن تا مي تواني از لغزش خودداري كن و زبان خود را نگه دار و مهار از دست مده كه تو را در بند كند.

ابن ابي العوجاء به سوي امام صادق عليه السلام رفت و اندكي بعد نزد دوست خود ابن مقفع باز آمد و به او گفت: واي بر تو، اي پسر مقفع! او نه مردي از ابناي بشر است، بلكه اگر در اين جهان موجودي روحاني باشد

كه هر گاه بخواهد، تجسم يابد و هر گاه مايل باشد چون روح مستور گردد، جز او نيست!

به او گفت: چطور؟

گفت: من پيش او نشستم و چون حاضران همه رفتند، بي پرسش من سخن آغاز كرد و فرمود:

اگر حقيقت همان است كه اينان گويند و بي ترديد حقيقت همان است كه آنها مي گويند (يعني طواف كنندگان) آنها نجات يافته و شما هلاك مي شويد و اگر حق اين است كه شما مي گوييد و مسلما چنين نيست، در

[صفحه 250]

اين صورت شما و آن ها يكسانيد.

من گفتم: خدايت رحمت كناد، ما چه مي گوييم و آنها چه مي گويند؟ گفته ما و آنها يكي است.

فرمود: چگونه گفته تو و گفته آن ها يكي است با اينكه آن ها معتقدند معادي دارند و ثواب و عقابي، و عقيده دارند كه در آسمان ها معبودي است و آسمان ها آباد، و به وجود ساكنان خود معمورند. شما معتقديد كه آسمان ها ويرانند و كسي در آن ها نيست.

گويد: من اين فرصت را غنيمت دانستم و به او عرض كردم: اگر راست گويند كه آسمان خدايي دارد، چه مانعي دارد كه خود را بر خلق عيان كند و آن ها را به پرستش خود بخواند تا دو شخص از آنها هم اختلافي نكنند؟ چرا خود در پرده شده است و رسولان را براي دعوت خلقش گسيل داشته؟ اگر به شخص خود قيام به دعوت مي كرد، براي ايمان مردم به او مؤثرتر بود.

فرمود: واي بر تو چطور موجودي نسبت به تو در پرده است با اينكه قدرت خود را در وجود شخص خودت به تو نشان داده است؟ پيدا شدي در حالي كه چيزي نبودي، بزرگت كرده با اينكه كوچك و خرد

بودي، توانايت نموده پس از اينكه ناتوان بودي، بيمارت كرده پس از تندرستي و تندرستت كرده پس از بيماري، خشنودت كند پس از خشم و به خشمت آرد پس از خشنودي، و ناراحتيت دهد پس از شادي و شاديت دهد پس از اندوه، مهرت دهد بعد از دشمني و دشمني پس از مهر، به تصميمت آرد پس از سستي و به سستي اندازدت پس از تصميم، به تو رغبت بخشد پس از هراس و هراس پس از رغبت، اميدت دهد پس از نوميدي و نوميدي

[صفحه 251]

پس از اميدواري، آنچه در وهم و خيالت نيست به خاطرت آرد و آنچه در خاطر داري محو كند.

وي گويد: قدرت نمايي هاي خدا را كه در وجود خود من بود پي در پي برشمرد و من نتوانستم جوابي بدهم تا آنجا كه معتقد شدم در اين گفتگويي كه ميان ما جاري است محققا او پيروز است و حق با اوست.

گويد: ابن ابي العوجاء روز ديگر به حضور امام صادق عليه السلام رفت و خاموش نشست و سخني نگفت. امام به او فرمود: گويا آمده اي كه قسمتي از گفتگويي كه داشتيم را اعاده كني؟ عرض كرد: يابن رسول الله مقصودم همين است.

امام فرمود: چه بسيار شگفت آور است كه تو خدا را منكري و مرا پسر رسول خدا مي خواني؟

وي گفت: اين طبق عادت بود نه عقيده.

امام فرمود: چه چيز مانع سخن گفتن توست؟

عرض كرد: از جلال و هيبت شما زبانم ياراي سخن گفتن ندارد. من همه دانشمندان را ديده ام، با همه متكلمان بحث كرده ام، هرگز هيبتي چنين در دلم نيفتاده است!

امام فرمود: آري چنين است من در پرستش را به روي تو

مي گشايم؛ توجه كن. سپس به او فرمود: آيا تو را ساخته اند يا موجودي غير مصنوع هستي؟

گفت: من ساخته شده نيستم.

امام فرمود: براي من شرح بده اگر ساخته و مصنوع آفريننده اي بودي، چه وصفي داشتي؟

[صفحه 252]

عبدالكريم مدتي ساكت شد و پاسخي نداشت و با چوبي كه پيشش بود بازي كرده و مي گفت: دراز و پهن و عميق و كوتاه و متحرك و ساكن است، همه اينها صفت آفريده هاست!

امام فرمود: در صورتي كه تو صفت مصنوعات را جز اينها نداني، بايد خود را ساخته شده و مصنوع بداني؛ زيرا در خودت اين امور را درك مي كني.

عبدالكريم گفت: از من سؤالي كردي كه هيچ كس پيش از تو از من نپرسيده است و بعد از تو هم مانند آن را از من نمي پرسند.

امام فرمود: فرض كن مي داني كسي پيش از اين از تو نپرسيده است. از كجا مي داني كه بعد از اين هم نخواهند پرسيد؟ به علاوه، اي عبدالكريم تو گفتار خود را نقض كردي؛ زيرا تو معتقدي كه همه چيز از نخست با هم برابرند، چطور در اشيا تقديم و تأخير قائل شدي؟

سپس امام فرمود: اي عبدالكريم، توضيح بيشتري به تو بدهم. بگو اگر يك كيسه جواهر داري و كسي به تو گويد در اين كيسه سكه طلا هم هست و تو جواب بدهي كه نيست و بگويد آن دينار غير موجود را برايم توصيف كن و تو وصف آن را نداني، آيا درست است كه تو ندانسته بگويي در ميان كيسه اشرفي نيست؟ گفت: نه.

امام فرمود: سراسر جهان، بزرگ تر و درازتر و پهن تر از يك كيسه است. شايد در اين جهان مصنوعي باشد كه ساخته خداست،

چون تو نمي تواني مصنوع را از غير مصنوع تشخيص بدهي.

ابن ابي العوجا در دادن پاسخ عاجز ماند و بعضي از يارانش به اسلام گرويدند و بعضي با او ماندند.

[صفحه 253]

روز سوم خدمت امام آمد و عرض كرد: مي خواهم سؤالي از شما بپرسم.

امام فرمود: از هر چه مي خواهي بپرس.

گفت: دليل حدوث اجسام چيست؟

فرمود: من هيچ جسم كوچك و بزرگي را در اين جهان درك نمي كنم جز اينكه در صورتي كه مانند آن، به آن بپيوندند، بزرگتر مي شود و حقيقت شخصيت خود را تغيير مي دهد. اين موضوع زوال و انتقال حالت اولي است و اگر جسم قديم بود، زوال و تحولي نمي پذيرفت؛ زيرا چيزي كه زوال پذيرد و دگرگون شود، شايسته است كه پيدا شود و نابود گردد. وجودش پس از نبود عين حدوث است، بودنش در ازل عين نيستي اوست (زيرا فرض تحول شده و صورت جديد در ازل نبوده است) و هرگز صفت ازليت و عدم حدوث و قدم، در يك چيز جمع نگردد.

ابن ابي العوجا گفت: فرض كن از نظر جريان دو حالت كوچكي و بزرگي و فرض دو زمان چنانكه فرمودي و استدلال كردي حدوث اجسام را دانستي ولي اگر همه چيز به همان حال كوچكي مي ماند، از چه راهي شما دليل بر حدوث آن داشتي؟ امام فرمود:

1. ما روي همين عالم موجود كه خردها درشت مي شوند، بحث و گفت و گو داريم و اگر آن را از ميان برداريم و عالم ديگري كه تو مي گويي به جاي آن بگذاريم، دليل روشن تري است براي حدوث؛ زيرا بر حدوث عالم دليلي بهتر و روشن تر از اين نيست كه ما آن را از ريشه برداريم

و عالم ديگري به جاي آن بگذاريم، ولي باز بر اساس فرض خودت به تو جواب مي دهم.

[صفحه 254]

2. اگر همه چيز اين عالم جسماني به حال كوچكي بماند، اين فرض صحيح است كه اگر بر هر خردي مثل و مانند آن افزوده شود، بزرگ تر خواهد شد. همين صحت امكان تغيير وضع، آن را از قدم بيرون مي آورد. چنانكه تغيير و تحول آن را در حدوث داخل مي كند. دنبال اين سخن چيزي نداري اي عبدالكريم حرفت تمام شد. سپس عبدالكريم درماند و رسوا شد. [461].

در سال بعد ابن ابي العوجاء در حرم مكه به امام عليه السلام برخورد و يكي از شيعيان آن حضرت به وي عرض كرد: راستي آيا ابن ابي العوجاء راه مسلماني در پيش گرفته است؟

امام عليه السلام فرمود: او كوردل تر از اين است كه مسلمان شود و چون چشمش به امام افتاد گفت: اي آقا و مولاي من.

امام به او فرمود: براي چه به اينجا آمدي؟

وي پاسخ داد: از روي عادت و همراهي روش و سنت كشور و براي تماشاي جنون و ديوانگي اين مردم كه سرهايشان را مي تراشند و سنگ مي پرانند.

امام فرمود: اي عبدالكريم، تو هنوز به سركشي و گمراهي خود هستي؟

وي خواست شروع به سخن گفتن كند كه امام فرمود:

در حال حج جدال روا نيست و فرمود: اگر حقيقت آن است كه تو مي گويي ما و تو هر دو نجات مي يابيم و اگر آنچه كه ما به آن معتقديم درست باشد، پس ما نجات يافته و تو هلاك مي شوي.

[صفحه 255]

عبدالكريم به همراهان خود رو كرد و گفت: قلبم سوزشي و دردي گرفت، مرا برگردانيد. [462].

مناظره سوم عبدالله ديصاني از هشام بن

حكم پرسيد: آيا تو را پروردگاري است؟

هشام گفت: آري.

ديصاني: تواناست؟

هشام: آري، قادر است و قاهر.

ديصاني: مي تواند دنيا را در يك تخم مرغ جاي دهد به گونه اي كه نه تخم مرغ بزرگ شود و نه دنيا كوچك گردد؟

هشام: به من مهلت جواب بده.

ديصاني: من تا يك سال به تو مهلت دادم.

هشام به خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و عرض كرد: يابن رسول الله، عبدالله ديصاني مسئله اي را برايم طرح كرده كه در آن به جز به شما و خدا؛ پناهي نيست.

امام فرمود: از تو چه پرسيده؟ هشام سؤال ديصاني را بازگو كرد.

امام: اي هشام حواس تو چند تا است؟

هشام: پنج تا.

امام: كدام يك از آن ها از همه كوچك تر است؟

هشام: ديده ي من كه همه چيز را مي بيند.

امام: اندازه مركز ديد چشم تو چه قدر است؟

هشام: به اندازه يك عدس يا كمتر از آن.

[صفحه 256]

امام: به پيش روي و بالاي سرت بنگر و به من بگو چه مي بيني.

هشام: آسمان و زمين و خانه ها و كاخها و بيابانها و كوهها و نهرها را مي بينم.

امام: آنكه قادر است آنچه را كه تو مي بيني در يك عدس يا كمتر از آن در آورد، قادر است همه دنيا را در يك تخم مرغ جاي دهد به طوري كه نه دنيا كوچك شود و نه تخم مرغ بزرگ گردد.

هشام به زمين افتاد و دست و سر و پاي امام را بوسيد و عرض كرد: مرا بس است يابن رسول الله. سپس به منزل خود بازگشت و فرداي آن روز ديصاني به نزد او رفت و گفت: اي هشام آمدم سلامي بدهم، نيامده ام كه پاسخ پرسش خود را بگيرم.

هشام گفت: اگر به درخواست پاسخ

خود هم آمده اي اين جواب توست (و بيانات امام را به او گفت).

ديصاني از منزل هشام بيرون آمد و به خانه امام صادق عليه السلام رفت و چون در محضر امام نشست عرض كرد: اي جعفر بن محمد، مرا به معبودم راهنمايي كن.

امام فرمود: نامت چيست؟ تا اين جمله را شنيد برخاست و بيرون رفت.

يارانش به او گفتند: چرا نام خود را نگفتي؟

گفت: اگر به او مي گفتم نامم عبدالله است، مي گفت: اين كيست كه تو بنده او هستي؟

گفتند: به حضور او برگرد و بگو از پرسيدن نامت صرف نظر كند و تو را به معبودت راهنمايي كند.

[صفحه 257]

وي خدمت حضرت برگشت و گفت: اي جعفر بن محمد، از نامم مپرس و مرا به معبودم راهنمايي كن. امام به او فرمود: بنشين، در اين ميان پسر بچه اي تخم مرغي در دست داشت با آن بازي مي كرد، امام به آن پسرك گفت: اين تخم مرغ را به من بده، پسرك نيز آن را به امام داد.

امام فرمود: اي ديصاني، اين تخم مرغ قلعه اي است در بسته، پوست ضخيمي دارد و زير آن، پوست بسيار نازكي است و زير آن پوست نازك، مايع طلايي است كه روان است و ماده نقره اي رنگ ذوب شده. نه طلاي روان به نقره آب شده مي آميزد و نه نقره آب شده به طلاي روان، نه مصلحي از درون آن برآيد و از نيكي آن گزارش دهد و نه مفسدي درونش رود و از تباهي آن خبر دهد، نمي توان دانست براي توليد نر آفريده شده است يا ماده. با اين حال شكافته مي شود و مانند طاووس هاي زيبا و رنگارنگ از آن بيرون مي آيد، آيا

اين را درك مي كني؟

راوي گويد: ديصاني مدتي سر به زير افكند و سپس سر برداشت و گفت: أشهد أن لا اله الا الله، گواهي مي دهم كه جز خدا شايسته پرستشي نيست، يكتاست و شريك ندارد، گواهي مي دهم كه محمد صلي الله عليه و آله و سلم بنده و رسول اوست و تو به راستي امام و حجت بر خلقش هستي و من از راهي كه مي رفتم بازگشتم. [463].

مناظره چهارم هشام بن حكم در ضمن حديث زنديقي كه خدمت امام صادق رسيده است نقل كرده است كه: امام صادق عليه السلام در ضمن بياناتش فرمود: اينكه تو مي گويي دو مبدأ وجود دارد، از اين بيرون نيست كه يا هر دو قديمند و

[صفحه 258]

توانا، و يا هر دو قديمند و ضعيف، يا يكي تواناست و ديگري ناتوان. اگر هر دو توانايند، چرا هر كدام به دفع ديگري نپردازند و خود را در تدبير جهان بي همتا نسازند؟ اگر بگويي يكي تواناست و ديگري ناتوان، ثابت شود كه همان توانا خداست و آن ناتوان درمانده خدا نيست.

اگر تو بگويي كه آنها دو تا هستند، يا از هر جهت يگانه اند يا از هر جهت جدايند و بر هم امتياز دارند. وقتي ملاحظه مي كني مي بيني خلقت رشته منظمي دارد و گردون گردش يكنواختي و تدبير يكسان است و شب و روز و خورشيد و ماه را هم مي بيني. درستي كار و تدبير همان هم آهنگي جريان هستي دلالت دارند كه مدبر يكي است. [464].

باز هم اگر تو مدعي دو مبدأ آفرينش گردي، بر تو لازم شود كه ميان آنها رخنه اي را معتقد شوي تا دو تا باشند. اين رخنه خود

مبدأ قديم سومي گردد، و بايد به سه مبدأ قديم معتقد شوي و اگر به سه مبدأ معتقد شدي، لازم است دو رخنه ميان اين سه باشد و سه قديم، پنج تا مي شود و به همين تقرير شماره بالا مي گيرد و تا از كثرت به لا نهايت رسد.

هشام گويد: آن زنديق به پرسش خود ادامه داد و گفت: چه دليلي بر وجود خداي يگانه است؟ امام عليه السلام فرمود: وجود افعال دليل است كه سازنده اي آنها را ساخته. تو چون به ساختمان محكمي كه مصنوع است نگاه كني مي داني كه بنايي داشته اگرچه خود بنا را نديده اي.

زنديق: حقيقت آن خداي يگانه چيست؟

امام: چيزي است بر خلاف هر چيز ديگر كه ديده اي و درك كرده اي.

[صفحه 259]

گفته مرا به اين برگردان كه يك معنايي اثبات مي كند و مي فهماند كه او چيزي است واجد حقيقت هستي جز اينكه جسم نيست، صورت نيست، محسوس نيست، قابل ستايش نيست، در حواس خمسه نيايد، اوهام دركش نكنند، گذشت روزگارها از او نكاهد و گذشت زمانها او را دگرگون نسازد. [465].

مرحوم مجلسي در كتاب مرآت العقول در شرح اين خبر مي گويد: حكما در اثبات نبوت برهاني دارند كه مبتني بر مقدماتي به اين شرح است:

الف. ما را آفريدگاري است توانا.

ب. آفريدگار جسماني و مادي نيست و برتر از اين است كه با چشم سر، يا يكي ديگر از حواس ظاهري ادراك و احساس شود.

ج. آفريدگار حكيم است؛ يعني به خير و منفعت نظام جهان، دانا و به طرق صلاح مردم در زندگي و ادامه حيات آگاه است.

د. مردم در معاش و معاد خود به مدير و مدبري كه كارهاي آنان را اداره

نموده و طريق زندگي دنيا و نجات از عذاب آخرت را به ايشان بياموزد، نيازمند مي باشند.

به حكم ضرورت مقنن بايد از نوع بشر باشد و ملك براي اين معني صلاحيت ندارد؛ چرا كه قواي اكثر مردم قادر بر ديدن ملك نيست، مگر آنكه به صورت بشر متشكل شوند و فقط عده ي مخصوصي كه انبيا هستند، به نيروي قدسي و روحاني مي توانند ملك را ببينند، و بر فرض اينكه ملك به صورت بشر ظاهر شود و همه او را مشاهده كنند، امر بر مردم مشتبه

[صفحه 260]

مي شود.

از مقدمات بالا نتيجه گرفته مي شود كه:

1. وجود پيغمبر و سفير لازم است.

2. سفير بايد انسان باشد.

3. سفير بايد داراي مزيت و خصوصيتي باشد كه ديگران فاقد آن باشند و آن مزيت همان معجزات و خارق عادات است.

4. لازم است كه سفير، قوانيني را براي مردم به اذن و وحي خداوند تشريح كنند.

مناظره پنجم از عيسي بن يونس روايت شده كه ابن ابي العوجاء به خدمت امام صادق عليه السلام آمد و گفت: يا اباعبدالله آيا به من اجازه سؤال كردن مي دهي؟ حضرت فرمود: هر سؤالي كه مي خواهي بيان نما.

ابن ابي العوجاء گفت: چقدر شما در اين آستانه را مي كوبيد و به اين سنگ پناه مي بريد و اين خانه اي كه از خاك و سنگ ساخته شده را عبادت مي كنيد و در ميان صفا و مروه به مانند شتر گريزان هروله مي كنيد! هر كس در اين باره عاقلانه تفكر و تدبر نمايد، متوجه مي شود كه بنيان گذار اين افعال، حكيم مدبر و صاحب نظر نمي باشد. اي اباعبدالله تو كه بزرگ اين گروه هستي و پدرت مؤسس آن، علت اين كار را بيان نما؟

حضرت

فرمودند: هر كس را كه خداوند عزوجل گمراه گرداند و دلش را تاريك و از رحمت دور نمايد، امر حق با نظرش موافق نيست و اصلا آمادگي اطاعت از امر خداوند را ندارد و شيطان ولي او مي شود و او را هلاك مي گرداند.

[صفحه 261]

حضرت باري تعالي از تمامي بندگان خواسته كه اين خانه را عبادت كنند و آنها را در انجام اين كار مختار نموده است. خداوند اين خانه را محل انبيا و قبله نمازگزاران و... قرار داده است؛ زيرا اين خانه، عظمت و جلال خداوند متعال است و خداوند اين خانه را قبل از گسترانيدن زمين، ايجاد نمود.

ابن ابي العوجاء گفت: از الله ياد كردي، در حالي كه او غايب است.

امام صادق عليه السلام در پاسخ فرمود: اي واي بر تو! چگونه خداوند تبارك و تعالي غايب باشد در حالي كه همواره با مخلوقات خود حاضر است و شاهد آنهاست و از رگ گردن هم به آنها نزديك تر و به اسرار آشكار و نهان آنها، آگاه است.

ابن ابي العوجاء گفت: پس خداوند در همه ي مكان هاست. اي اباعبدالله هرگاه خداوند در آسمان باشد، چگونه مي تواند در زمين باشد و اگر در زمين باشد، چگونه مي تواند در آسمان هم باشد؟

حضرت فرمود: آنچه تو توصيف كردي، صفت مخلوق است نه صفت خالق؛ زيرا وقتي مخلوق از يك مكان به مكان ديگري منتقل مي شود، مكان اول از او خالي مي گردد و از امور و حوادث مكان اول بي خبر مي شود. اما هيچ مكاني از خداي عظيم الشأن خالي نيست و به هيچ مكاني نزديك تر از مكان ديگر نمي باشد. [466].

[صفحه 265]

نتيجه گيري

اشاره

عقايد اسلامي، هميشه مورد بحث و بررسي مسلمانان و

پژوهشگران اسلام بوده و هست و با آنكه همه مسلمانان بر اين كه مرجع عقايد اسلام، قرآن و حديث است اتفاق نظر دارند، در طول ساليان و قرون گذشته، ديدگاهها و آراي متفاوتي درباره ي عقايد اسلامي پديدار گشته است كه يكي از دلايل آن اختلاف در راه و روش بحث و بررسي و استنباط مي باشد.

راه مكتب اهل بيت عليهم السلام چنان كه از تعليمات و آموزشهاي آنها استنباط مي شود، راه فطرت است. آنها براي مردم بيان داشته اند كه فهم صحيح عقايد اسلام، بدون تطبيق و هماهنگي با فطرت انسان ممكن نيست. اين بياني است كه ريشه در كتاب و سنت دارد. زيرا در قرآن كريم آمده است:

فأقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم و لكن أكثر الناس لا يعلمون [467].

با سرشتي پاك به دين روي بياور، اين فطرت الهي است كه مردمان را بر اساس آن آفريده است؟ در آفرينش الهي تغييري راه ندارد. اين دين استوار است ولي اكثر مردم نمي دانند.

[صفحه 266]

خداوند در اين آيه اشاره نموده كه بهترين راه رسيدن به معارف ديني، راه فطرت سليم انساني است، فطرتي كه در جوامع فاسد و تربيت هاي بد هم دگرگون نمي شود و هوسها و درگيريها آن را محو و نابود نمي كند. علت اين كه بيشتر مردم نمي توانند حق و حقيقت را به درستي دريابند آن است كه خودخواهي و عصبيت، نور فطرتشان را خاموش كرده و طغيان و سركشي، ميان آنان و راهيابي فطريشان به حقايق و علوم واقعي الهي، فاصله ايجاد كرده است.

اين معني در سنت پاك احمدي نيز مورد تأكيد واقع شده و در

روايتي از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آمده است:

كل مولود يولد علي الفطرة فأبواه اللذان يهودانه و ينصرانه و يمجسانه [468].

هر نوزادي بر فطرت پاك الهي به دنيا مي آيد و اين پدر و مادر هستند كه او را (با تربيت خود) يهودي و يا نصراني و يا مجوس مي كنند.

راه فطرت به هيچ وجه با بهره گيري از عقل، نقل، شهود، اشراق، و روش علمي - تجربي مخالفتي ندارد. مهم آن است كه اين راه به هيچ يك از ابزارهاي شناخت منحصر و محدود نيست، بلكه از هر يك از اين ابزارها در جاي خود براي هدايت استفاده مي نمايد.

پيروان اين مكتب قياس و استحسان در عقيده را بي ارزش مي دانند و نيز از ظن و گمان و اجتهادات شخصي در عقايد پرهيز كرده و از به كارگيري تعابيري كه «بدعت» به شمار آمده اند، دوري مي نمايند. از نظر آنها مناظره و مناقشه در عقايد اگر براي فهميدن و فهماندن و همراه با

[صفحه 267]

رعايت ادب و تقوا باشد، پسنديده است. بحث و مناظره هر گاه به مرز لجاجت و خودنمايي با سخنان زشت و خلقيات سوء رسيد، امري قبيح و ناپسند بوده و اجتناب از آن براي حفظ عقيده واجب است. [469].

بررسي شيوه هاي انبيا

شيوه ي بحث و جدل و مناظره از شيوه هاي تبليغي مشترك بين انبيا و اولياي الهي عليهم السلام مي باشد. در اين مورد مشترك نيز، نفس عمل مشترك است و در بعضي از موارد در نحوه ي اجرا، تفاوت هايي بين روشهاي آنها مشاهده مي شود.

از جمله ويژگي هاي مناظرات انبيا عليهم السلام اين بود كه، در ابتداي مناظرات، قوم خود را به خود نسبت مي دادند و آنها را با

واژه «يا قوم؛ اي قوم من»، مورد مخاطب قرار مي دادند. اينگونه خطاب ها باعث مي شد مردم قوم، نسبت به نبي خود احساس نزديكي كنند و بهتر به سخنان آنها گوش فرا دهند.

از ديگر ويژگي هاي اين مناظرات اين است كه انبيا در بحث و گفت و گوهاي خود، با آرامش و نرمش خاص و گفتار آرام به مناظره با قوم مي پرداختند. مثلا هنگامي كه در يكي از مناظره ها به حضرت نوح عليه السلام نسبت گمراهي دادند، در جواب آنها، تندي و پرخاش نكرد و نگفت كه خود شما گمراه هستيد، بلكه خود را از اين صفت مبرا دانست و گفت كه من فرستاده اي از طرف خدا هستم و كسي كه از طرف خدا فرستاده شده، هرگز گمراه نيست.

[صفحه 268]

مسئله ديگر جوابهاي قاطعي بود كه انبيا به سؤالها و شبهه هاي مشركان مي دادند كه به نمونه هاي مختلفي در اين زمينه اشاره شد.

همان طور كه بيان شد، دعوت به توحيد از اهداف مشترك همه انبيا عليهم السلام بوده كه در راستاي اين دعوت، هرگونه شرك و دوگانه پرستي را نفي مي كردند و آنها را از عذاب روز قيامت، كه عذابي دردناك و عظيم است، انذار مي دادند.

همه انبيا در پاسخ به سؤالات و شبهات مردم، آنها را با استدلال هاي منطقي، قانع مي نمودند و در مواردي نيز استدلال هاي باطل آنها را از اين طريق رد مي كردند.

همچنين در بسياري موارد با استفاده از مدعاي خود افراد، ادعاي آنها را باطل مي نمودند كه در تمام اين مراحل با رعايت احترام و گفتار نرم اين مأموريت الهي را به انجام رسانده و افراد را به توحيد و يگانه پرستي دعوت مي نمودند و در مواردي هم كه اتمام

حجت مي كردند اگر ملحدان و مشركان همچنان عناد مي ورزيدند، از آنها برائت جسته و در بعضي موارد نيز آنها را نفرين مي كردند.

همان طور كه بيان شد، پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم نيز از اين شيوه ي تبليغي براي دعوت قوم به سوي اسلام استفاده مي كرد. در نحوه ي اجراي پيامبر خصوصيات مثبت و امتيازات قابل توجهي به چشم مي خورد. از جمله اين كه، آن حضرت از طرف خداوند به اجراي اين شيوه مأمور شده و موظف بود كه در مجادله، نيكوترين روش را در پيش بگيرد. مجادله و مناظره اي نيز كه با نيكوترين روش اجرا مي شود، مسلما از تمام امتيازات و ويژگي هاي مثبت برخوردار است و به اين دليل مي تواند تأثير زيادي بر

[صفحه 269]

جاي بگذارد.

مأموريتي را كه خداوند به پيامبر مي دهد، مسلما بدون پشتوانه نيست و پشتوانه او عنايت الهي است. لذا مي توان گفت كه لطف و عنايت خداي متعال در مناظرات همراه و پشتيبان وي بوده و اين امر باعث تأثير پذيري بيشتر مردم از آن مناظره ها مي شد.

لذا پيامبر از متن آيه اي كه او را مأمور به مجادله مي كند به وظيفه خود كاملا پي مي برد كه شيوه ي مجادله را بايد در مورد چه كساني به كار گيرد.

امتياز بزرگ ديگر مناظره هاي پيامبر اسلام، از جهت وجود قرآن در دستان پيامبر بود. قرآن از چند جهت در مناظره هاي پيامبر تأثير داشت:

اول اين كه محورهاي مناظره با اهل كتاب و مشركان را براي او مشخص مي كرد و به پيامبر ياد مي داد كه از چه مسائل و مواردي در مناظره هاي خود استفاده كند. از جمله اين كه قرآن به پيامبر صلي الله عليه و آله و

سلم مي فرمايد با اهل كتاب با نيكوترين روشها مجادله كنيد و به آنها بگوييد كه ما به چيزي كه بر ما و شما نازل شده است، ايمان آورده ايم و خداي ما و شما يكي است و ما در مقابل او تسليم هستيم. چنانكه مشخص است به پيامبر امر مي شود كه با اهل كتاب بر اساس موارد مشتركي كه بين خود و آنها مي يابد، مناظره كند.

پاسخ هاي پيامبر به سؤالات و شبهه هاي مشركان در جريان مناظره ها، به طور كلي از قرآن سرچشمه مي گرفت. حال يا اين پاسخها مستقيما در قرآن ذكر شده بود و آيه يا آياتي مخصوصا در اين جهت نازل مي شد كه از اين دست نمونه هاي فراواني در قرآن يافت مي شود كه به مواردي از آن نيز اشاره شد. و يا اين كه پيامبر با الهام از قرآن كريم به سؤالات آنها پاسخ

[صفحه 270]

مي داد.

نتيجه سخن اين است كه شيوه ي بحث و جدل و مناظره يكي از شيوه هاي تبليغي و دعوتي رسول خدا بود كه آن حضرت در جهت دعوت عده اي از مشركان و اهل كتاب به آن متوسل مي شد و به وسيله حكمت هايي كه از طريق وحي دريافت كرده بود، به استدلالات و سؤالات باطل و گمراه كننده آنها پاسخ مي داد.

راه اهل بيت، راه قرآن

اشاره

بنابراين مي توان قرآن را به عنوان بزرگترين پشتوانه براي رسول خدا و اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام، به ويژه امام صادق در اجراي اين شيوه ي تبليغي دانست. همچنان كه در ساير مراحل تبليغ نيز بزرگترين و مهمترين نقشها را ايفا مي كند. برتري مكتب اهل بيت در عقايد اسلامي هنگامي كه با معلومات بديهي و داده هاي يقيني با ارزش مقايسه گردد، تجلي

بيشتري مي يابد. در اين قسمت به نمونه هايي از آن اشاره شود.

درباره ي توحيد

مكتب اهل بيت عليهم السلام در توحيد، تنزيه مطلق خداوند از هر گونه تشبيه و همانندي با مخلوقات بر اساس تعاليم قرآن است. چنانكه فرموده:

ليس كمثله شي ء و هو السميع البصير [470].

هيچ چيز همانند او (خداوند) نيست و او شنواي بيناست.

همچنين رؤيت خداوند با ديدگان را با الهام از قرآن كريم مردود مي داند، چنانكه فرموده است:

[صفحه 271]

لا تدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار و هو اللطيف الخبير [471].

چشم ها او را نمي بيند، ولي او ديدگان را در مي يابد و او لطيف و آگاه است.

و نيز توصيف خداوند به صفات مخلوقات از سوي آفريدگان را ناممكن مي داند.

و جعلوا لله شركاء الجن و خلقهم و خرقوا له بنين و بنات بغير علم سبحانه و تعالي عما يصفون [472].

و براي خداوند شريكاني از جن قايل شده اند. حال آن كه خداوند آنان را آفريده است و براي او از روي ناداني پسر و دختر قرار مي دهند در حالي كه خداوند از آنچه كه آنها توصيف مي كنند، منزه و فراتر است.

سبحان ربك رب العزة عما يصفون [473].

منزه است پروردگار تو، كه پروردگار من و عزيز و شكست ناپذير است از آنچه كه توصيف مي كنند.

درباره ي عدل

مكتب اهل بيت عليهم السلام هرگونه ظلم و ستم را از خداي متعال نفي كرده و ذات اقدس باري تعالي را عدل مطلق مي داند. خداوند متعال مي فرمايد:

ان الله لا يظلم مثقال ذرة [474].

همانا خداوند به اندازه ي ذره اي ستم نمي كند.

ان الله لا يظلم الناس شيئا و لكن الناس أنفسهم يظلمون [475].

خداوند بر مردم هيچ ستمي روا نمي دارد ولي اين مردم هستند كه به

[صفحه 272]

خودشان ستم مي كنند.

درباره ي نبوت

ديدگاه مكتب اهل بيت عليهم السلام درباره ي نبوت، قول به عصمت مطلق انبيا مي باشد؛ زيرا خداوند متعال فرموده است:

و ما كان لنبي أن يغل و من يغلل يأت بما غل يوم القيامة [476].

هيچ پيامبري را شايسته نيست كه خيانت روا دارد و هر كس خيانت كند روز قيامت آنچه را كه در آن خيانت كرده با خود مي آورد.

قل اني أخاف ان عصيت ربي عذاب يوم عظيم [477].

اي پيامبر بگو من نيز، اگر پروردگارم را نافرماني كنم، از عذاب روزي بزرگ بيمناكم.

و لو تقول علينا بعض الأقاويل - لأخذنا منه باليمين - ثم لقطعنا منه الوتين [478].

اگر او (پيامبر) سخني دروغ بر ما مي بست - ما او را با قدرت مي گرفتيم - سپس رگ قلبش را قطع مي كرديم.

درباره ي امامت

مكتب اهل بيت عليهم السلام معتقد است كه امامت به معناي نيابت از رسول اكرم در امور دنيا و دين است. همچنين امامت عهد و پيماني الهي است كه به غير معصوم نمي رسد؛ زيرا خداوند متعال فرموده است:

و اذ ابتلي ابراهيم ربه بكلمات فأتمهن قال اني جاعلك للناس اماما قال و من ذريتي قال لا ينال عهدي الظالمين [479].

و هنگامي كه پروردگار ابراهيم او را به گونه اي چند بياموزد و او به

[صفحه 273]

خوبي از عهده ي آنها برآمد، خداوند فرمود من تو را امام و پيشواي مردم قرار دادم! ابراهيم گفت: از دودمان من نيز (اماماني قرار ده) فرمود: عهد و پيمان من به ستمكاران نمي رسد. [480].

بررسي شيوه هاي امام صادق

از تحليل و بررسي مناظرات امام صادق عليه السلام با گروههاي مختلف كه درباره ي عقايد اسلامي صورت گرفته بود، استنباط مي شود كه راه امام صادق همان راه قرآن است و روش امام صادق در مناظرات كلامي مانند اهل بيت عليهم السلام راهي ميانه است، همان طور كه قبلا نيز بيان شد، حضرت با پيروي از كتاب خدا جدال را دو گونه مي دانند:

1. جدال احسن و نيكو

2. جدال غير احسن امام صادق عليه السلام اساس مناظرات خود را نيز بر همين پايه نهادند. وي علاوه بر نشر علوم در مدينه بارها حلقه ي درس خود را به كوفه نيز منتقل مي كرد كه به مانند قلعه و دژي مستحكم براي ظهور و انتشار تشيع بود، حضرت درسها را در مسجد كوفه، در زاويه اي كه هم اكنون مقام امام صادق ناميده مي شود، القاء مي كردند و از احوال روات هم معلوم مي شود كه بيشتر آنها اهل كوفه بودند. [481].

اسد حيدر در كتاب الامام الصادق والمذاهب الاربعة چنين مي گويد:

[482].

امام صادق، عليه اهل باطل قيام كرد و با فلاسفه، دهريون و نيز اهل كلام و جدل، كه سعي در ايجاد فساد و انحراف در اعتقادات مردم را داشتند،

[صفحه 274]

مباحثه و مناظره نمود و با نور حكمتش سخنان و سفسطه هاي باطل و فاسد آنها را باطل نمود.

امام صادق ديدگان و گوشهايش را بر وقايع و قضايايي كه در آن عصر و زمان اتفاق مي افتاد نبست، بلكه آنها را كاملا شناخت تا با آنها برخورد نمايد. در غير اين صورت اگر امام در مقابل اين مسائل سكوت مي كردند، چگونه نحوه ي مواجهه با گروههاي مختلف دشمنان را متوجه مي شديم.

امام صادق نسبت به فلسفه و راه و روش فلاسفه علم كامل داشت. وي در رد شبهات، مرجع زمانش بود و در اين مسئله هم شايسته ترين فرد بود. اين امر نيز به دليل احاطه كامل ايشان به علم بود، چرا كه او افق وسيعي در معرفت و شناخت داشت و هيچ يك از علماي عصرش چنين ويژگي را نداشتند.

بنابراين با مسائلي كه در آن زمان عليه اسلام مطرح مي كردند، چنين مقابله نمودند كه:

1. امام صادق عليه السلام به رد دشمني و نيز پاسخ گويي به احتجاجات گروههاي مختلف اكتفا نكرد، بلكه سعي نمود تعداد افرادي را در مقابله با آنها، در زمانها و مكانهاي ديگر، تربيت و تعليم نمايند.

2. امام صادق به غلات اجازه نمي داد در مورد او و اهل بيت عليهم السلام چيزي بگويند كه در آنها وجود ندارد. در مقابل آنها با جديت مي ايستاد، آنها را لعن و تكفير مي نمود و از آنها تبري مي جست.

3. امام صادق اصحاب و راويان خود را از انفصام بين قول و عمل و

عقيده و سلوك بر حذر مي داشت و آنها را نصيحت مي كرد كه مردم را با رفتارتان آموزش دهيد نه با مواعظ و ارشادات.

بنابراين آنچه از سيره امام صادق نتيجه گرفته مي شود به قرار زير

[صفحه 275]

است.

1. ضرورت اطلاع از مشكلات عصر و ضرورت رجوع به قرآن و سنت در مواجهه با آن مشكلات و نيز ايجاد راه حل هايي كه در ضمن آن شريعت و نيز مردم حفظ شوند.

2. تكيه بر تربيت اسلامي و مواجهه با انحرافات و شبهات جديد كه در اثر تفكرات انحرافي غلط روي مي دهد.

3. سعي و تلاش در تربيت مبلغين عليه اين افكار و در مرحله بعد، نقد اين تفكرات.

4. پالايش نقطه نظرات و افكار خود از تمام مظاهر غلو. اين موارد تنها زماني امكان پذير است كه مسلمان و به ويژه رهبران آنها، از علما و انديشمندان، نسبت به مسئوليت و وظيفه ي عميقي كه در مقابل آينده امت دارند، احساس مسئوليت نمايند.

5. امام صادق عليه السلام در مناظرات و بحث هايش، براي اثبات وجود خدا از طرق مختلف افراد را به توحيد دعوت مي نمود. به اين صورت كه فطرت هاي توحيدي آنها را بيدار مي كرد و به آيات و نشانه هاي پروردگار، استدلال مي نمود.

6. امام صادق نيز همانند قرآن با استدلال هاي ساده عملي و محسوس و به دور از پيچيدگي هاي كلامي و فلسفي، انسانها را به تفكر وا مي داشتند و در اين راستا از نزديك ترين امور محسوس، براي پيمودن كوتاه ترين راه رسيدن به مقصود بهره مي جست. به همين جهت پاسخهاي امام صادق حيرت آور و غير قابل مناقشه بود.

7. امام صادق براي اين كه مطلب را به ذهن نزديك تر كند، مثال مي زدند و يا با

طرح سؤال، مخاطب را به اعتراف مي كشاندند و گاهي نيز

[صفحه 276]

به آثار و عواقب منفي آن اعتقاد باطل اشاره مي كردند تا اگر مخاطب قابل هدايت است در قلب او اثر گذارد و اگر اهل عناد و لجاج است، او را به سكوت وادار نمايد.

بنابراين مي توان از روش قرآن و معصومين عليهم السلام به عنوان شيوه واحدي نام برد. با بررسي هاي انجام شده درباره روش هاي مناظرات انبيا و امام صادق، مي توان به ويژگي هاي زير اشاره نمود:

1. احتجاجات برگزيدگان الهي از آدم تا خاتم صلي الله عليه و آله و سلم در قرآن نمودار گشته و بارها تكرار مي گردد تا حجت بر همگان در تمام اعصار به اتمام برسد.

2. چون به كلام امام صادق در مناظراتش نگاه مي شود، وحدت شيوه و روش در ساده گويي و كاربرد محسوسات و بهره جستن از ساير شيوه ها، در خلال بحث و گفت و گوها براي هدايت انسان ها درك مي شود.

3. به گواهي تاريخ، دعوت انبيا و اولياي الهي از دير زمان عميقترين آثار را در شخصيت، رفتار و زندگي انسانها و جوامع بشري بر جاي نهاده است.

4. پاسخ هاي انبيا و امام صادق عليهم السلام در مناظراتشان، براي همگان قابل فهم است؛ زيرا آنان از استدلال هاي پيچيده فلسفي و كلامي استفاده نمي كردند.

5. با وجدان مخاطب سخن مي گفتند و وجدانهاي خفته آنها را بيدار مي كردند. به طوري كه با يادآوري دانسته ها و معلومات، موجب بيداري از غفلت آنها مي شدند؛ يعني هدف آنها اين نبود كه به اقناع كردن طرف مقابل بسنده كنند، بلكه در صدد اثر گذاشتن در قلب مخاطب بودند. به طوري كه آنها را وادار به انديشيدن و تفكر كرده تا هدايت شوند.

در

[صفحه 277]

بسياري از موارد نيز طرف مقابل اگر عنادي نداشت، هدايت مي شد.

در پايان يادآوري مي شود كه دين قيم اسلام مبتني بر كتاب و سنت است كه منشأ علوم و معارف اسلامي، عقايد و اخلاقيات، عرفان و تفسير و كلام و... مي باشند. بنابراين، اين دو ثقل گرانمايه، تا قيامت توأم، تفرق ناپذير، عروة الوثقاي ايمان و هدايت و ايمني بخش از كفر و ضلالتند؛ زيرا پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند:

اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي أهل بيتي ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا أبدا و انهما لن يفترقا حتي يردا علي الحوض.

از اين رو پس از قرآن كريم، هيچ چيز در ميان مسلمانان همچون سنت نبوي و سيره ي اهل بيت نبوت مورد اهتمام و عنايت نبوده است؛ چرا كه اخبار و احاديث صادر شده از اين معادن علم وهبي و حكمت وحياني، ملاك و مرجع عقيده و عمل مسلمانان است.

لذا راه سعادت و كامروايي معنوي در پيروي از قرآن و عترت منحصر بوده و گان زدن در راههاي ديگر، گمراهي و يا به بيراهه رفتن است و تمسك به اين دو منبع بيكران، وظيفه هر مسلمان است و نخستين گام براي اين تمسك، آگاهي از محتواي اين دو گنجينه ي گرانبها مي باشد.

الحمد لله الذي هدانا لهذا و ما كنا لنهتدي أن هدنا الله [483].

ستايش خدايي را سزاست كه ما را بر اين طريق ره نمود و اگر خدا ما را ره نمي نمود، هرگز ره نمي يافتيم.

پاورقي

[1] بحارالأنوار، الجامعة لدرر أخبار أئمة الاطهار، مجلسي، محمدباقر، ج 48، مؤسسة الوفاء، بيروت، لبنان، 1983 ه، ص 202.

[2] نهج البلاغه، خطبه 158.

[3] لسان العرب،

ابن منظور، جمال الدين، ج 14، ص 191، ريشه ي «نظر»، تعليق و فهارس: علي سيري، الطبعة الاولي، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1408 ه، 1988 م.

[4] معجم مقاييس اللغة، ابن فارس بن زكريا، ابوالحسين احمد، ج 5 (ريشه ي نظر)، تصحيح و تعليق عبدالسلام محمد هارون، دارالجيل، بيروت، بي تا.

[5] المنجد في اللغة، معلوف، لويس، ص 817 (ريشه نظر). الطبعة الثالث و الثلاثون، بيروت، 1992 م.

[6] لغتنامه، دهخدا، علي اكبر، ج 14، ص 21562؛ زير نظر دكتر معين و دكتر شهيدي، چاپ دوم از دوره جديد، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1377.

[7] انواع ادبي و آثار آن در زبان فارسي، رزمجو، حسين، ص 133، چاپ اول، مشهد، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوي، 1370.

[8] انواع ادبي، شميسا، سيروس، ص 261، چاپ اول، انتشارات باغ آينه، تهران، 1370.

[9] لسان العرب، ج 14، ص 193.

[10] كشاف اصطلاحات فنون، تهانوي، محمد، ج 2، ص 1391، انتشارات خيام (افست)، تهران، 1967 م.

[11] واژه نامه ي هنر شاعري، مير صادقي، ميمنت، ذيل واژه ي مناظره، چاپ اول، كتاب مهناز، تهران، 1373.

[12] المفردات في غريب الفاظ القرآن، راغب اصفهاني، ابوالقاسم الحسين بن محمد، ص 498 (واژه نظر) چاپ دوم، انتشارات كتابفروشي مرتضوي، 1362.

[13] كشاف اصطلاحات الفنون به نقل از لغتنامه دهخدا، ذيل واژه مناظره.

[14] نفايس الفنون اواخر مقاله دوم در علوم شرعي، قرن هفتم، علم خلاف، ص 137 به نقل از لغتنامه دهخدا.

[15] المنطق المظفر، مظفر، محمدرضا، ج 2، ص 329، دارالتعارف، بيروت، 1400 ه، 1980 م.

[16] آداب المناظرة، پاشا صالح، علي، ص 7، چاپخانه فردوسي، تهران، سال 1317.

[17] اصول فن مناظره، حكمت، علي اصغر، چاپخانه مهر، تهران، 1316.

[18] منية المريد في

آداب المفيد و المستفيد، شهيد ثاني، ترجمه: سيد محمد باقر حجتي، تلخيصي از صفحات 551-547، چاپ بيستم، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1374.

[19] همان.

[20] آداب المناظرة، ص 127.

[21] اصول و مبادي سخنوري، شريعت سبزواري، محمدباقر، ص 382، چاپ دوم، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، پاييز 1376.

[22] همان، صص 383-380.

[23] بحارالانوار، ج 3، ص 57.

[24] التحقيق في كلمات القرآن الكريم، المصطفوي، الشيخ حسن، ص 63، المجلد الاول، مؤسسة الطباعة و النشر وزارة الثقافة و الارشاد الاسلامي.

[25] المفردات في غريب الفاظ القرآن، ص 89 (باب جدل).

[26] بقره / 197.

[27] المنطق المظفر، ص 331.

[28] لغتنامه دهخدا، ج 5، صص 7562-7556 (به نقل از كشاف اصطلاحات الفنون).

[29] نحل / 125.

[30] مجمع البيان في تفسير القرآن، طبرسي، فضل بن حسن، ج 6، ص 605، الطبعة الاولي، دار المعرفة للطباعة و النشر، بيروت، 1406 ه ق.

[31] المنطق المظفر، ص 321.

[32] مقدمه ابن خلدون، ابن خلدون، عبدالرحمن، ج 2، ص 931 (فصل نهم)، مترجم: محمد پروين گنابادي، چاپ چهارم، مركز انتشارات علمي و فرهنگي، 1362 ه ش.

[33] صنعت جدل به مشهورات حقيقيه و مسلمات استوار است كه مشهورات از مبادي مشتركه نسبت به سائل و مجيب است، ولي مسلمات ويژه سائل است.

[34] المنطق المظفر، ص 326.

[35] عنكبوت / 46.

[36] نحل / 125.

[37] بقره / 111.

[38] يس / 78.

[39] همان / 79.

[40] همان/80.

[41] همان / 81.

[42] بحارالانوار، ج 9، ص 255.

[43] نمل / 60.

[44] انعام / 108.

[45] بقره / 219.

[46] فصلت / 34.

[47] بحارالأنوار، ج 9، ص 257-255.

[48] نحل / 125.

[49] بقره / 111؛ نمل / 64.

[50] زمر / 17 و 18.

[51] اسراء / 36.

[52] بقره / 256.

[53] كهف / 56.

[54] مؤمن / 5.

[55]

همان / 56.

[56] همان / 57.

[57] تفسير نمونه، آية الله مكارم شيرازي و همكاران، ج 20، ص 137 و 138، چاپ پنجم، دار الكتب الاسلامية، قم، 1367.

[58] حج / 3.

[59] همان / 8.

[60] انعام / 121.

[61] شوري / 35.

[62] انفال / 6.

[63] مؤمن / 56.

[64] تفسير نمونه، ج 20، صص 172-170.

[65] نحل / 125.

[66] منية المريد في آداب المفيد و المستفيد، ص 503.

[67] اصول كافي، كليني، محمد بن يعقوب، ج 8، ص 167، چاپ چهارم، دار الكتب الاسلامية، تهران، 1365 ه ش.

[68] محجة البيضاء في تهذيب الاحياء، فيض كاشاني، محمد بن مرتضي (ملا محسن)، ج 1، ص 100، بي تا.

[69] منية المريد في آداب المفيد و المستفيد، ص 504.

[70] همان، ص 508.

[71] همان، صص 508-507؛ محجة البيضاء، ج 1، ص 101.

[72] عنكبوت/ 68.

[73] محجة البيضاء، ج 1، ص 105.

[74] منية المريد، ص 149.

[75] اصول كافي، ج 2، ص 300.

[76] تحف العقول، حسن بن شعبه، حراني، ص 10، انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1404 ه ق.

[77] بحارالأنوار، ج 81، ص 227.

[78] منية المريد، ص 515.

[79] طه / 44.

[80] منية المريد، صص 520-516.

[81] محجة البيضاء، ج 1، ص 103.

[82] منية المريد، صص 524-520.

[83] همان، صص 529-524؛ محجة البيضاء، ج 1، ص 102.

[84] وسائل الشيعة، عاملي، شيخ حر، ج 14، ص 516، چاپ اول، مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، قم، 1409 هجري.

[85] اصول كافي، ج 2، ص 310.

[86] بحارالأنوار، ج 70، ص 192.

[87] حجرات / 12.

[88] محجة البيضاء، ج 1، ص 104.

[89] همان، ص 105.

[90] نجم / 32.

[91] منية المريد، ص 545؛ محجة البيضاء، ج 1، ص 104.

[92] منية المريد، ص 334.

[93] همان، ص

547-546.

[94] الميزان في تفسير القرآن، الطباطبايي، السيد محمد حسين، الجزء الثامن، ص 181-180، الطبعة الخامسة، دار الكتب الاسلامية.

[95] مؤمنون / 25-23.

[96] مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص 165.

[97] هود / 50.

[98] اعراف / 65.

[99] نمل / 45.

[100] هود / 62.

[101] همان / 63.

[102] همان / 64.

[103] انبياء / 56.

[104] عنكبوت / 16 و 17.

[105] اعراف / 85؛ هود / 84.

[106] عنكبوت / 36.

[107] هود / 87.

[108] بحارالانوار، ج 12، ص 385.

[109] آل عمران / 51.

[110] مريم / 36-30.

[111] اعراف / 59.

[112] الميزان في تفسير القرآن، ج 8، ص 180.

[113] يونس / 84.

[114] فرقان / 72.

[115] همان / 63.

[116] مريم / 47.

[117] شعراء / 86.

[118] مريم / 48.

[119] ابراهيم / 36.

[120] هود / 74 و 75.

[121] في ظلال القرآن، قطب سيد، ج 5، ص 2604، دار الشروق، بيروت، 1404 ه.

[122] مريم / 46.

[123] شعراء / 163-161.

[124] همان / 167.

[125] همان / 168.

[126] عنكبوت / 30.

[127] شعراء، آيات 178 تا 182 و 185 و 186 و 188.

[128] شعراء / 188.

[129] هود / 92.

[130] اعراف / 88 و 89.

[131] قلم / 4.

[132] آل عمران / 159.

[133] شعراء / 214 و 215.

[134] سيره ي نبوي، دلشاد تهراني، مصطفي، دفتر دوم (سيره ي اجتماعي)، ص 16، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1372.

[135] السيرة النبوية، ابومحمد عبدالملك بن هشام، ج 1، ص 513، دار الفكر، بيروت، 415 ه.

[136] الاحتجاج، الطبرسي، احمد بن ابي طالب، ص 38، كتابفروشي قدس محمدي و دار النعمان، نجف اشرف، 1386 ه.

[137] اسلوب الدعوة في القرآن الكريم، فضل الله، محمد حسين، ص 32، دار الزهراء، بيروت، 1399 ه.

[138] سفينة البحار و مدينة الحكم و الاثار، قمي، شيخ

عباس، ج 1، ص 416، دار المرتضي، بيروت، بي تا.

[139] هود / 27 و 28.

[140] الميزان في تفسير القرآن، ج 10، ص 213-206.

[141] انعام / 80.

[142] همان / 76.

[143] همان / 75.

[144] الميزان في تفسير قرآن، ج 7، ص 179-176.

[145] انبياء / 52.

[146] صافات / 85.

[147] انعام / 74.

[148] همان / 73-72.

[149] طه / 49.

[150] همان / 50.

[151] همان / 51.

[152] همان / 53.

[153] حديد / 17.

[154] مجمع البحرين، طريحي، فخرالدين، تحقيق: احمد الحسيني، ج 6، ص 213، الطبعة الثانية، مؤسسة الوفاء، 1403 ه ق.

[155] بقره / 111.

[156] در اين باره رك: اسراء / 54 تا 89.

[157] اسراء / 93-90.

[158] يس / 79-77.

[159] السيرة النبوية، ج 1، ص 254.

[160] سوره هاي كهف، آيات 98 - 83 - 26 - 9؛ اسراء، آيه 85.

[161] السيرة النبوية، ج 1، ص 265-261.

[162] خاتم النبيين، ابوزهره، محمد، مترجم: حسين صابري، ج 2، ص 447 - 440، بنياد پژوهشهاي اسلامي، مشهد، 1351 ه.

[163] شعراء / 80-72.

[164] صافات / 87-83.

[165] همان / 96-95.

[166] الميزان في تفسير القرآن، ج 17، ص 157-156.

[167] همان، ج 7، ص 163.

[168] في ظلال القرآن، ج 3، ص 1310.

[169] نوح / 2 و 1.

[170] هود / 25 و 26.

[171] شعراء / 108-106. استفهام در اين آيه، استفهام توبيخي است به اين معنا كه چرا تقوا پيشه نمي كنيد. (ترجمه الميزان، ج 30، ص 166).

[172] همان / 135-132.

[173] احقاف / 21.

[174] شعراء / 150.

[175] نمل / 46.

[176] اعراف / 77.

[177] همان / 73.

[178] هود / 93.

[179] همان / 84.

[180] شعراء / 185-186.

[181] اعراف / 88.

[182] مائده / 112 و 113.

[183] همان / 115-114.

[184] ترجمه الميزان في تفسير القرآن، ج 12،

صص 72-55، مترجم: محمد باقر موسوي همداني، دار الكتب الاسلامية، تهران، 1363، ه ش.

[185] ترجمه الميزان في تفسير القرآن، ج 35، ص 192.

[186] هود / 63.

[187] انعام / 78.

[188] همان / 75.

[189] همان / 79.

[190] همان / 78.

[191] الميزان في تفسير القرآن، ج 7، ص 182-181.

[192] آل عمران / 64.

[193] عنكبوت / 45.

[194] اسلوب الدعوة في القرآن الكريم، ص 76.

[195] بقره / 258.

[196] نازعات / 24.

[197] اعراف / 103.

[198] يونس / 75.

[199] تفسير نمونه، ج 6، ص 28.

[200] اعراف/104.

[201] شعراء / 28.

[202] همان / 29.

[203] همان / 30.

[204] همان / 17 و 16.

[205] همان / 18.

[206] همان / 19.

[207] همان / 21 و 20.

[208] همان / 22.

[209] تفسير نمونه، ج 15، ص 207-201.

[210] شعراء / 75.

[211] همان / 76 و 77.

[212] صافات /100.

[213] انعام / 79.

[214] انبيا / 57 و 58.

[215] همان / 62.

[216] همان / 63.

[217] همان / 64.

[218] همان / 65.

[219] همان / 66 و 67.

[220] الميزان في تفسير القرآن، ج 14، ص 456-443.

[221] طه / 86.

[222] بقره / 54.

[223] اعراف / 138.

[224] همان / 139.

[225] همان / 140.

[226] بقره / 258.

[227] الميزان في تفسير القرآن، ج 2، ص 375-367.

[228] طه / 65.

[229] همان / 68.

[230] همان / 70.

[231] ترجمه الميزان في تفسير القرآن، ج 27، ص 207-201.

[232] يونس / 76.

[233] همان / 77؛ الميزان في تفسير القرآن، ج 10، ص 111 و 112.

[234] الميزان في تفسير القرآن، ج 10، ص 111 و 112.

[235] اعراف / 80.

[236] همان / 81.

[237] نمل / 54.

[238] همان / 55.

[239] اعراف / 82.

[240] همان / 85.

[241] هود / 85.

[242] همان / 84.

[243] سوره هاي اعراف / 85؛ هود

/ 85-84؛ شعراء / 182-181.

[244] شعراء / 181.

[245] اعراف / 85.

[246] همان / 86.

[247] همان / 90.

[248] الميزان في تفسير القرآن، ج 8، ص 201-200.

[249] اعراف / 105.

[250] ابراهيم / 6.

[251] مائده / 20.

[252] طه / 80.

[253] ابراهيم / 5.

[254] دعوة الرسل الي الله، ص 231.

[255] سباء / 24.

[256] اسلوب الدعوة في القرآن الكريم، ص 64.

[257] بقره / 140.

[258] زخرف / 58-57.

[259] ترجمه الميزان في تفسير القرآن، ج 35، ص 184 و 185.

[260] آل عمران / 59.

[261] الميزان في تفسير القرآن، ج 3، ص 232-231.

[262] نحل / 125.

[263] انعام / 76.

[264] زخرف / 23.

[265] همان / 24.

[266] آيات اصول اعتقادي قرآن، مفتح، آيت الله دكتر محمد، صص 38-35، انتشارات نور، تهران، بهار 1360.

[267] بحارالأنوار، ج 11، ص 79.

[268] اصول كافي، ج 2، ص 378.

[269] الامام الصادق والمذاهب الاربعة، حيدر، اسد، ج 1، ص 53، دارالكتاب العربي، بيروت، 1403 ه ق.

[270] كشف الغمة في معرفة الائمة، اربلي، علي بن عيسي بن ابي الفتح، ج 2، ص 368، دار الكتاب الاسلامي، بيروت، بي تا.

[271] اصول كافي، ج 1، ص 76 (باب حدوث العالم و اثبات المحدث).

[272] تاريخ اليعقوبي، اليعقوبي، احمد بن ابي يعقوب، ج 3، ص 17، مؤسسه نشر فرهنگ اهل بيت قم، بي تا.

[273] الامام الصادق (ع) والمذاهب الاربعة، ج 1، ص 109.

[274] ناسخ التواريخ، سپهر، محمدتقي، ج 1، ص 19، كتابفروشي اسلامية، تهران، بي تا.

[275] مائده / 64.

[276] اصول كافي، ج 1، ص 160.

[277] الامام الصادق والمذاهب الاربعة، ج 2 جز 30، ص 122.

[278] مناقب آل أبي طالب، ابن شهر آشوب، ابوجعفر رشيد الدين محمد بن علي، ج 4، ص 252؛ مستدرك الوسائل، ج 17،

ص 261 (باب عدم جواز القضاء والحكم بالرأي).

[279] الارشاد في معرفة حجج الله علي العباد، مفيد، محمد بن النعمان، ص 548، مؤسسة الاعلمي، بيروت، 1410 ه.

[280] بحارالأنوار، ج 2، ص 215.

[281] همان، ج 92، ص 85.

[282] اصول كافي، ج 1، ص 229.

[283] بحارالانوار، ج 89، ص 89 (باب 8 أن للقرآن ظهرا و بطنا).

[284] اصول كافي، ج 1، ص 213 (باب أن الراسخين في العلم هم الأئمة).

[285] همان، ج 3، ص 234.

[286] الامام الصادق والمذاهب الاربعة، ج 1، ص 338.

[287] مناقب ج 4، ص 221.

[288] الامام الصادق والمذاهب الاربعة، ج 2، ص 50.

[289] شيخ مفيد در الارشاد و ابن شهر آشوب در مناقب و... تعداد شاگردان امام را چهار هزار مي دانند.

[290] الامام الصادق والمذاهب الاربعة، ج 2، ص 30.

[291] مناقب آل أبي طالب، ج 4، ص 248.

[292] الامام الصادق والمذاهب الاربعة، ج 1، ص 58.

[293] الارشاد في معرفة حجج الله علي العباد، ص 271.

[294] همان، ص 335.

[295] همان، صص 381-378.

[296] همان، ص 372.

[297] قاموس الرجال في تحقيق رواة الشيعة و محدثيهم، التستري، محمدتقي، الجزء الاول، ص 97، مؤسسة النشر الاسلامي، التابعة لجامعة المدرسين بقم، 1410 ه ق.

[298] الامام الصادق والمذاهب الاربعة، ج 2، صص 60-55.

[299] الفهرست، ص 249؛ الملل و النحل، ج 1، ص 308؛ المراجعات (رهبري امام علي عليه السلام در قرآن و سنت)، سيد شرف الدين موسوي، مترجم: محمد جعفر امامي، صص 534-530، چاپ سوم، شركت چاپ و نشر بين الملل، 1382.

[300] زندگاني امام جعفر صادق، مظفر، محمدحسين، مترجم: سيد ابراهيم علوي، ص 145، چاپ اول، انتشارات رسالت، قم، 1367، ه ش.

[301] الاعلام، زركلي، خيرالدين، ج 3، ص 1123، بيروت، دارالعلم للملايين، 1986 م.

[302]

لغتنامه دهخدا، ج 15، ص 23478.

[303] الامام الصادق والمذاهب الاربعة، ج 2، ص 78 و 79.

[304] مجالس المؤمنين، قاضي نورالله شوشتري، ص 344.

[305] همان، ص 344.

[306] قاموس الرجال في تحقيق رواة الشيعة و محدثيهم، ج 4، ص 155.

[307] الفهرست، ص 250؛ الملل و النحل، ج 1، ص 113.

[308] مريم / 83.

[309] صادق آل محمد (ص)، محمود منشي، ص 210.

[310] لغتنامه دهخدا، ج 14، ص 21835، به نقل از رجال نجاشي، ص 228.

[311] الاحتجاج، ج 2، ص 382.

[312] الامام الصادق والمذاهب الاربعة، ج 2، صص 76-69.

[313] اختيار معرفة الرجال، ص 442؛ رجال نجاشي؛ مجالس المؤمنين؛ منتهي الامال.

[314] سفينة البحار، ج 1، ص 334.

[315] منتهي الامال، قمي، شيخ عباس، ج 2، ص 189.

[316] مناظره در رابطه با مسائل ايدئولوژي، محمدي ري شهري، محمد، صص 104-72، انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1359 ش.

[317] الامام الصادق دراسات و أبحاث، المستشارية الثقافية للجمهورية الاسلامية الايرانية بدمشق ص 329، 1412 ه.

[318] زندگاني تحليلي پيشوايان ما ائمه دوازده گانه (ع)، اديب، عادل، مترجم: دكتر اسدالله مبشري، ص 190 و 191.

[319] براي اطلاع بيشتر درباره ي اين مناظره، رك: الاحتجاج، ج 3، صص 323-264؛ بحارالانوار، ج 10، صص 194-165.

[320] درباره ي او رك: رجال كشي، صص 308-290.

[321] بحارالأنوار، ج 25، ص 321 (باب 10 نفي الغلو في النبي والأئمة).

[322] الملل و النحل، شهرستاني، ابوالفتح محمد بن عبدالكريم، ج 1، صص 181-173، ترجمه و تعليقات: سيد محمدرضا جلالي نائيني، تهران، 1358 ش.

[323] نقش ائمه در احياء دين، عسكري، علامه سيد مرتضي، ج 9، ص 87، چاپ چهارم، انتشارات مجمع علمي اسلامي، 1374 ش.

[324] الامام الصادق دراسات و ابحاث، ص 329.

[325] كشف الغمة

في معرفة الائمة، ج 2، ص 369.

[326] اعراف / 32.

[327] اصول كافي، ج 6، ص 442.

[328] مناقب آل أبي طالب، ج 4، ص 251.

[329] بحارالانوار، ج 4، ص 334.

[330] الامام الصادق والمذاهب الاربعة، ج 1، صص 295-279.

[331] بحارالانوار، ج 47، ص 240.

[332] اصول كافي، ج 5، ص 290.

[333] الامام الصادق والمذاهب الاربعة، ج 1، ص 70.

[334] الخصال، شيخ صدوق، ج 1، ص 167، الطبعة الثانية، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1403 ه؛ بحارالانوار، ج 47، ص 16.

[335] الامام الصادق والمذاهب الاربعة، ج 1، ص 53، مناقب آل أبي طالب، ج 4، ص 248.

[336] بحارالانوار، ج 47، ص 163.

[337] همان، ص 162.

[338] مناقب آل أبي طالب، ج 2، ص 302.

[339] بحارالانوار، ج 47، ص 374.

[340] خمسون و مائة صحابي مختلق، العسكري، علامه سيد مرتضي، ج 1، ص 32، التوحيد للنشر، 1414 ه، 1993 م.

[341] مجمع البحرين، ج 3، ص 42.

[342] مناقب آل أبي طالب، ج 2، ص 260 و 261.

[343] بحارالأنوار، ج 3، ص 39؛ كشف الغمة في معرفة الائمة، ج 2، ص 39.

[344] الارشاد، ص 548.

[345] زندگاني معلم كبير حضرت صادق، عمادزاده، عمادالدين، ج 1، ص 397، چاپ دوم، انتشارات گنجينه نشر محمد (ص)، ص 1362 ه ش.

[346] دائرة المعارف بزرگ اسلامي، موسوي بجنوردي، كاظم، ج 4، ص 670، چاپ اول، مركز دائرة المعارف بزرگ اسلامي، تهران 1369 ش.

[347] ريحانة الادب، مدرس تبريزي، علامه محمدعلي، ج 8، ص 226-222، چاپ سوم، كتابفروشي خيام، چاپ سوم، 1369 ش.

[348] زندگاني امام جعفر صادق، ص 272.

[349] خمسون و مائة صحابي مختلق، الجزء الاول، ص 45.

[350] دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 2، ص 696.

[351] همان، ص 688.

[352] خمسون و

مائة صحابي مختلق، صص 58-47.

[353] الاحتجاج، ج 2، ص 377.

[354] دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 2، ص 689.

[355] لغتنامه دهخدا، ج 2، ص 289.

[356] الفقيه من لا يحضره الفقيه، الصدوق، ابوجعفر بن علي بن الحسين، ج 2، ص 250؛ الارشاد، ص 547.

[357] مناقب، ج 4، ص 244؛ الارشاد، ص 539.

[358] الامام الصادق دراسات و أبحاث، صص 231-223.

[359] بحارالانوار، ج 3، صص 193-152.

[360] انعام / 160.

[361] مائده / 27.

[362] الاحتجاج، صص 374-371.

[363] اصول كافي، ج 1، ص 23.

[364] با مطالعه و بررسي مناظرات امام صادق در منابع حديثي از جمله جلد دوم احتجاج طبرسي و جلد دهم بحارالانوار، سؤالاتي كه در مناظرات از امام صادق پرسيده شده در 7 بخش دسته بندي گرديد.

[365] الاحتجاج، ج 2، ص 335.

[366] همان، ص 337.

[367] همان.

[368] همان، ص 338.

[369] همان، ص 339.

[370] همان، ص 348.

[371] همان، ص 349.

[372] همان، ص 343.

[373] همان، ص 337.

[374] همان، ص 346.

[375] همان، ص 348.

[376] همان، ص 338.

[377] همان، ص 344 و 345.

[378] همان، ص 350.

[379] همان.

[380] همان.

[381] همان.

[382] همان، ص 351.

[383] همان.

[384] همان.

[385] همان، ص 340.

[386] همان، ص 341.

[387] همان، صص 341 و 342.

[388] همان، ص 342.

[389] همان، ص 341.

[390] همان، ص 343 و 344.

[391] همان، ص 388 و 339.

[392] همان، ص 341.

[393] همان.

[394] كهف / 49.

[395] الاحتجاج، ج 2، ص 349.

[396] همان، ص 347.

[397] همان.

[398] همان.

[399] همان.

[400] همان.

[401] همان، ص 348.

[402] همان، ص 352.

[403] همان.

[404] نساء / 56 (هر چه پوست هايشان پخته و فرسوده شود، به جاي آنها پوست هاي ديگري مي آوريم تا عذاب را بچشند).

[405] الاحتجاج، ج 2، ص 351.

[406] انبياء / 63 (بلكه اين بزرگشان انجام داده است. پس از آنها بپرسيد

اگر سخن مي گويند).

[407] الاحتجاج، ج 2، ص 330.

[408] يوسف / 71 (اي كاروانيان شما دزديد).

[409] همان / 72 (چه چيزي گم كرده ايد؟ گفتند: جام پادشاه را گم كرده ايم).

[410] قارعه / 6.

[411] همان، 319.

[412] انعام / 103 (ديدگان او را در نمي يابند و او ديدگان را در مييا بد).

[413] همان / 104.

[414] طه / 5.

[415] الاحتجاج، ج 2، ص 332.

[416] بقره / 255.

[417] فصلت / 53.

[418] الاحتجاج، ج 2، ص 349.

[419] همان.

[420] همان.

[421] همان.

[422] همان.

[423] همان.

[424] همان، ص 350.

[425] همان.

[426] همان.

[427] همان ص 349.

[428] همان.

[429] همان، ص 350.

[430] همان، ص 351.

[431] همان.

[432] غافر / 60.

[433] همان، ص 343.

[434] الاحتجاج، ج 2، ص 334.

[435] همان.

[436] «ديصانيه» گروهي از ثنويه هستند كه پيرو «ابن ديصان» و قائل به دو اصل قديم مي باشند.

[437] هشام بن حكم مدافع حريم ولايت، صفايي، سيد احمد، ص 163 و 164، چاپ دوم، نشر آفاق، 1359 ه ش.

[438] هشام بن حكم مدافع حريم ولايت، ص 163 و 164.

[439] الاحتجاج، ج 2، ص 336.

[440] همان.

[441] بحارالانوار، ج 2، باب اثبات صانع.

[442] الاحتجاج، ج 2، ص 335.

[443] همان، ص 353.

[444] بحارالانوار، ج 3، ص 223.

[445] الاحتجاج، ج 2، ص 353.

[446] همان، 365.

[447] همان، ص 334.

[448] همان، ص 335.

[449] بحارالانوار، ج 3، ص 49.

[450] الاحتجاج، ج 2، ص 354.

[451] همان، ص 359.

[452] كشف الغمة، ج 2، ص 370؛ مناقب، ج 4، ص 251.

[453] نقش ائمه در احياء دين، ج 10، ص 21.

[454] الاحتجاج، ج 2، ص 359.

[455] بحارالانوار، ج 10، ص 201.

[456] متن كامل اين مناظره به همراه نمونه هاي ديگري از مناظرات امام صادق عليه السلام با ديگر انديشان خواهد آمد.

[457] نحل / 125، اي رسول مردمان را با

حكمت و برهان و موعظه نيكو به راه خدا دعوت نما و با بهترين شيوه با آنها مناظره كن.

[458] هشام بن حكم مدافع حريم ولايت، ص 152-148.

[459] اصول كافي، مترجم: آية الله محمد باقر كمره اي، ج 1، صص 217-211، چاپ دوم، انتشارات اسوه، چاپ دوم، 1372.

[460] اصول كافي، ج 1، صص 538-535.

[461] همان، ص 543.

[462] همان، صص 228-216.

[463] همان، صص 235-231؛ الاحتجاج، ج 2، ص 335.

[464] اين يك استدلال اني است كه از معلول به علت پي مي برند. به اين صورت كه يكنواختي و جريان منظم هستي و گردش منظم شب و روز و خورشيد و ماه، دليل يگانگي خالق و مدبر است.

[465] همان، صص 239-235.

[466] الاحتجاج، ج 2، ص 336.

[467] روم / 30.

[468] بحارالأنوار، ج 3، ص 281.

[469] عقايد اسلام در قرآن، عسكري، علامه سيد مرتضي، ج 2، تلخيصي از صفحات 557-539، مترجم: محمد جواد كرمي، چاپ اول، مجمع علمي اسلامي.

[470] شوري / 11.

[471] انعام / 103.

[472] همان / 100.

[473] صافات / 180.

[474] نساء / 40.

[475] يونس / 44.

[476] آل عمران / 161.

[477] انعام / 15.

[478] حاقه / 44-46.

[479] بقره / 124.

[480] عقايد اسلام در قرآن، همان، ج 2، صص 561-558.

[481] الامام جعفر الصادق عليه السلام دراسات و أبحاث، ص 259.

[482] الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ص 361.

[483] اعراف / 43.

11- زندگاني حضرت امام جعفر صادق عليه السلام

مشخصات كتاب

زندگاني امام صادق جعفر بن محمد

مؤلف: سيد جعفر شهيدي

نوبت چاپ: سوم

تاريخ چاپ: 1378

شمارگان: 2000 نسخه

ناشر: دفتر نشر فرهنگ اسلامي

مقدمه

يا اباعبدالله يا جعفر بن محمد ايها الصادق يا ايها العزيز مسنا و اهلنا الضر و جئنا ببضاعة مزجاة فتصدق علينا

اي يوسف خاندان نبوت،

اي عزيز ملك رسالت،

اي هشتمين خورشيد فلك عصمت و طهارت،

اي ششمين ماه تابان آسمان ولايت و امامت،

اي گره گشاي مشكلات و رهنماي علوم انسانيت،

كون و مكان از دانش و ورع و صدق و صفاي تو سخن گويند. مغزهاي متفكر جهان از كرانه هاي درياي دانش تو در حيرتند. عمري است در درياي قصور و تقصير مستغرق و پس از اعتراف به ناتواني خود با سرمايه اندكي به محضرت تقرب جسته، اميد است كه اين ناتوان را با الطاف و احسانات بي پايان خود بنوازي.

العبد الطاغي جواد الحسيني المراغي

[صفحه 12]

زندگاني حضرت امام صادق عليه السلام

بسم الله الرحمن الرحيم

نام پيشواي ششم جعفر، كنيه اش ابوعبدالله، لقبش صادق، پدر ارجمندش امام باقر عليه السلام و مادرش ام فروه مي باشد.

او در هفدهم ربيع الاول سال 83 هجري در مدينه چشم به جهان گشود و در سن 65 سالگي در سال 148 هجري ديده از جهان فروبست و در قبرستان معروف بقيع در كنار مرقد پدر بزرگوارش به خاك سپرده شد.

گفتار رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در رابطه با تولد امام محمدباقر و امام جعفر صادق عليهم السلام

در حديثي از حضرت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم نقل شده است كه فرمود:

«يخرج الله من صلب محمد الباقر كلمة الحق و لسان الصدق؛ از نسل محمدباقر پروردگار منان مولودي كه داراي صداقتي بي نظير و زباني فصيح و بياني دلنشين است بوجود مي آورد.»

ابن مسعود پرسيد: «يا رسول الله اين فرزند چه نامي خواهد داشت؟»

حضرت رسول فرمود: «جعفر صادق».

و سپس حضرت باوقار خاصي فرمود: «بدخواهان وي بدخواهان

منند و منكرين مقام او عصيانگران خدا مي باشند.»

از حضرت امام زين العابدين عليه السلام سؤال كردند كه امام بعد از تو كيست؟ فرمود: فرزندم محمدباقر كه علم دين را مي شكافد و تشريح مي كند.

[صفحه 13]

پرسيدند: امام بعد از او كيست؟

حضرت فرمود: فرزند وي جعفر است كه نام او در نزد اهل آسمان صادق مي باشد. سؤال كردند همه ي شما خاندان نبوت صادق و راستگوييد پس چطور اين فرزند صادق ناميده مي شود؟ در جواب فرمود: زيرا كه يكي از نواد گان ايشان دعوي امامت مي كند. و او در نزد خدا «جعفر كذاب» است. حضرت امام زين العابدين عليه السلام پس از اين بيانات با حزن مخصوصي گريه كردند و فرمودند:

«مي بينم جعفر كذاب را كه با تحريكات او مأموران جلاد خليفه وقت براي دستگيري امام (صاحب زمان) به خانه ي او ريخته اند و همه جاي خانه را تفتيش مي كنند.»

تمامي مورخين نامي عالم در شخصيت حضرت امام صادق عليه السلام سخن گفته اند چنان كه در فصل خود مطالعه خواهيد فرمود و از حضرت به قدري صدق و صفا مشاهده شده كه مشهورترين القاب او «صادق» گرديده است و از جمله القاب وي فاضل، كافي، منجي و قائم است. و نيز مشهورترين كنيه وي را ابوعبدالله گفته اند.

دوران ولادت حضرت صادق عليه السلام مصادف با عصر منحوس آل مروان بود.

حضرت امام محمدباقر عليه السلام داراي فرزندان متعدد مي باشد ولي امام صادق عليه السلام در بين برادران خود در تمام اوصاف كماليه ممتاز و شاخص آن خاندان بوده است.

[صفحه 14]

متن نامه امام صادق عليه السلام

اين حديث شريف در بسياري از كتابهاي معتبر اسلامي نقل شده است. از جمله دانشمند مشهور اسلامي مرحوم ثقة الاسلام كليني قدس سره نويسنده ي كتاب معروف روضه ي كافي آن را به عنوان

نخستين حديث آورده است و راويان اين حديث شريف عبارتند از:

1- علي بن ابراهيم از پدرش و او از ابن فضال و وي نيز از حفص الموذن؛ و وي از ابي عبدالله عليه السلام

2- محمد بن اسماعيل ابن بزيع از محمد بن سنان و وي نيز از اسماعيل بن جابر و او هم از حضرت ابي عبدالله عليه السلام، جعفر بن محمد الصادق عليه السلام؛

3- حسن بن محمد از جعفر بن محمد بن مالك كوفي و وي نيز از قاسم بن ربيع صحاف و او هم از اسماعيل بن مخلد سراج و او نيز از جعفر بن محمد صادق عليه السلام.

اين حديث شريف به صورت نامه اي است همگاني از جانب حضرت صادق عليه السلام خطاب به تمامي شيعيان جهان مي باشد و حضرت امر فرمودند كه مفاد اين نامه را مسلمين به همديگر بياموزند و درباره آن سخت بيانديشند و بر پايه اين نامه پيوندها و پيمان هاي خود را استوار سازند. پيروان حضرت همين نامه را در نمازخانه هاي خود مي آويختند و پس از اداي فريضه ي نماز فرمان حضرت امام صادق عليه السلام خوانده و اجرا مي كردند و

[صفحه 15]

نيز از مضمون همين حديث چنين برمي آيد كه صدور آن فرمان در زماني بوده است كه فشارهاي شديد منصور عباسي و خصومت هاي ديرين بني مروان و بني اميه از يك سو و فشارهاي بعضي از علويين (به قول بعضي از بزرگان) و همچنين برخي از نهضت طلبان و جاه طلبان از فرزندان امام حسن مجتبي عليه السلام از سوي ديگر حضرت و شيعيان خاص وي را از همه ي جوانب احاطه كرده بودند. به طوري كه نوشته اند كه اين نهضت طلبان بني حسن حضرت صادق عليه السلام را در مجلس خود به

طور بي ادبانه براي بيعت گرفتن چندين بار حاضر كردند. بنابراين، در آن زمان حضرت امام صادق عليه السلام در چنين جو خفقاني به سر مي برد.

در اين نامه حضرت امام صادق عليه السلام دوستان و حقيقت پرستان را هشدار مي دهد و حقايق را بر آنان بازگو مي كند تا بدين وسيله بتواند در ميان مسلمين حقيقي جهان حركت فكري ايجاد كند و اين خود نه تنها جهادي بزرگ است؛ بلكه از بزرگترين مجاهدات به شمار مي رود. اگر در قسمت هاي اين حديث دقيقا بررسي شود، درخواهيد يافت كه اين نامه دستورالعمل ها و مقرراتي است كه هر مسلمان پاكي در هر دوره از زمان با چنين جوي مواجه بوده و يا در مسير چنين پيش آمدي قرار گرفته است همان طوري كه حضرت امام صادق عليه السلام قرار گرفته بود. اين فرمان شريف دستورالعمل كاملي بهزيستي اجتماع را تا آخرين مرحله به تحقيق بيان كرده است.

گفتار امام معصوم است. بيان بي شائبه ي فردي است كه به سوگند تاريخ

[صفحه 16]

اقيانوس پهناور تمام علوم و فنون بوده است. گفتار شخصيتي است كه درهاي تمام خزائن و گنجينه هاي دانش الهي و بشري را به روي همه جهانيان بازمي نمايد و بدون ترديد هر جمله اي از آن دريايي حكمت و دانش عميق و ژرفي را در خود نهان دارد كه نمونه بارز و ارزنده آن را در قرن بيستم به چشم خود نظاره گر هستيم و هم اكنون در بسياري از دانشگاههاي بزرگ جهان از معلومات شاگردان اين مكتب بهره مي جويند ولي دم نمي زنند!!

[صفحه 17]

بسم الله الرحمن الرحيم

محمد بن يعقوب الكليني قال: حدثني علي ابن ابراهيم عن ابيه عن ابن فضال عن حفص المؤذن عن ابي عبدالله عليه السلام (و) عن محمد بن اسماعيل

ابن بزيع عن محمد بن سنان عن اسماعيل ابن جابر عن ابي عبدالله عليه السلام.

انه كتب بهذه الرسالة الي اصحابه و امرهم بمدارستها و النظر فيها و تعاهدها. و العمل بها فكانوا يضعونها في مساجد بيوتهم فاذا فرغوا من الصلوة نظروا فيها (و) قال: حدثني الحسن بن محمد عن جعفر ابن محمد بن مالك الكوفي عن القاسم بن الربيع الصحاف عن اسماعيل بن مخلد السراج عن ابيعبدالله عليه السلام الي اصحابه بسم الله الرحمن الرحيم اما بعد فاسئلوا ربكم العافيه و عليكم بالدعة و الوقار و السكينة و عليكم بالحياء و التزه عما تنزه عنه الصالحون قبلكم (1) و عليكم بمجاملة اهل الباطل، الضيم منهم و اياكم و مما ظهم دينوا فيما بغيكم و بينهم اذ انتم. جالستموهم و خالطتموهم و نازعتموهم الكلام. فانه لابد لكم من مجالستهم و مخالطتهم و منارعتهم الكلام بالتقية التي امركم الله ان تاخذوا بها بنيكم و بينهم فاذا بليتم بذلك منهم. فانهم سيوذونكم و تعرفون في وجوههم المنكر و لولا ان الله تعالي يليط نفسهم عنكم لسطوا بكم و ما في صدورهم من العداوة و البغضاء اكثر مما يبدون لكم (2) مجالسكم و مجالسهم

[صفحه 18]

واحدة و ارواحكم و ارواحهم مختلفة لا تأتلف لا تحبونهم ابدا و لا يحبونكم غير ان الله تعالي اكرمكم بالحق و يصركموه و لم يجعلهم من اهله فتجاملونهم و تبصرون عليهم (3) و هم لا مجاملة لهم و لا صبر لهم علي شيي ء، و حيلهم وسواس بعضهم الي بعض، فان اعلاء الله ان استطاعوا صدوكم عن الحق فيعصمكم الله من ذلك، فاتقوا الله و كفوا السنتكم الا من خير (4) و اياكم ان تزلقوا السنتكم بقول الزور و

البهتان و الاثم و العدوان فانكم ان كففتم السنتكم عما يكرهه الله مما نهيكم عنه كان خيرا لكم عند ربكم من ان تزلقوا السنتكم به فان زلق اللسان فيما يكرهه الله و مما نهيكم عنه مردأة للعبد عندالله و مقت من الله و صم و عمي و بكم يورثه الله اياه يوم القيمة فتصيروا كما قال الله صم بكم عمي فهم لا يرجعون يعني لا ينطقون و لا يؤذن لهم فيعتذرون (5) و اياكم و ما نهيكم الله به من امر اخرتكم و يأجركم عليه (6) و اكثروا من التهليل و التقديس و التسبيح و الثناء علي الله و التضزع اليه و الرغبة فيما عنده من الخير الذي لا يقدر قدره و لا يبلغ كنهه احد فاشغلوا السنتكم بذلك عما نهي الله عنه من الاقاويل الباطلة التي تعقب اهلها خلودا في النار من مات عليها و لم يتب الي الله و لم ينزع عنها و عليكم بالدعآء فان المسلمين لم يدركوا نجاح الحوآئج عند ربهم بأفضل من الدعآء و الرغبة اليه و التضرع الي الله و المسئلة (له) فارغبوا فيما رغبكم الله فيه و اجيبوا الي ما دعاكم اليه لتفلحوا و تنجوا من عذاب الله (8) و اياكم ان تشره انفسكم الي شيي ء مما حرم الله عليكم فانه من انتهك ما حرم الله عليه هيهنا في الدنيا حال الله بينه

[صفحه 19]

و بين الجنة و نعيمها و لذاتها و كرامتها القائمة الدائمة لاهل الجنة ابد الابدين (9) و اعلموا انه بئس الحظ الخطر لمن خاطر الله بترك طاعة الله و ركوب معصيته فاختار ان ينتهك محارم الله في لذات دنيا منقطعة زائلة عن اهلها علي خلود

نعيم الجنة و لذاتها و كرامة اهلها ويل لاولئك ما اخيب حظهم و اخسر كرتهم و اسؤ حالهم عند ربهم يوم القيمة استجيروا الله ان يجيركم في مثالهم ابدا ان يبتليكم به و لا قوة لنا ولكم الا به (10) فاتقوا الله ايتها العصابة الناجية ان اتم الله لكم ما اعطاكم به فانه لا يتم الامر يدخل عليكم مثل الذي دخل علي الصالحين قبلكم و حتي تبتلوا في انفسكم و اموالكم و حتي تسمعوا من اعداء الله اذي كثيرة فتصبروا و تعركوا بجنوبكم و حتي يستذلوكم و ويبفضوكم و حتي تحملوا عليكم الضيم فتحملوا منهم يلتمسون بذلك وجه الله و الدار الاخرة و حتي تكضموا الغيظ الشديد في الاذي في الله عزوجل (11) يجترمونه اليكم و حتي يكذبوكم بالحق و يعادوكم فيه و يبغضونكم عليه فتصبروا علي ذلك منهم و مصداق ذالك في كتاب الله الذي انزله جبرئيل عليه السلام علي نبيكم صلي الله و آله و سلم سمعتم قول الله عزوجل لنبيكم صلي الله عليه و آله و سلم فاصبروا كما صبرا و العزم من الرسل و لا تستعجل لهم ثم قال و ان يكذبوك فقد كذبت رسل من قبلك (12) فتصبروا علي ما كذبوا و اوذوا فقد كذب نبي الله و الرسل من قبله و اوذوا مع التكذيب بالحق (13) فان سركم امر الله فيهم الذي خلقهم له في الاصل اصل الخلق من الكفر الذي سبق علم الله ان يخلقهم له في الاصل و من الذين سماهم الله في كتابه في

[صفحه 20]

قوله و جعلنا منهم ائمة يدعون الي النار فتدبروا هذا و اعقلوه و لا تجهلوه فانه من يجهل هذا و اشباهه مما افترض الله

عليه في كتابه مما امر الله به و نهي عنه ترك دين الله و ركب معاصيه فاستوجب سخط الله فاكبه الله علي وجهه في النار (14) و قال ايتها العصابة المرحومة المفلحة ان الله اتم لكم ما اتاكم من الخير و اعملوا انه ليس من علم الله و لا من امره و ان يأخذ احد من خلق الله في دينه بهوي و لا رأي و لا مقائيس قد انزل القران و جعل فيه تبيان كلشي ء و جعل للقران و لتعلم القران اهلا لا يسع اهل علم القران الذين اتاهم الله علمه ان يأخذوا فيه بهوي و لا رأي و لا مقائيس.

اغناهم الله عن ذلك بما اتاهم من علمه و خصهم به و وضعه عندهم كرامة من الله اكرمهم بها و هم اهل الذكر الذين امر الله هذه الأمة بسؤالهم و هم الذين من سألهم و لقد سبق في علم الله من ان يصدقهم و يتبع اثرهم ارشدوهم و اعطوهم من علم القران ما يهتدي به الي الله باذنه و الي جميع سبل الحق و هم الذين لا

يرغب عنهم و عن مسئلتهم و عن علمهم الذي اكرمهم الله به و جعله عندهم الا من سبق عليه في علم الله الشقآء في اصل الخلق تحت الا ظلة فاولئك الذين يرغبون عن سئوال اهل الذكر اتاهم الله علم القران و وضعه عندهم و امر بسؤالهم و اولئك الذين يأخذون باهوآئهم و مقائيسهم حتي دخل هم الشيطان لانهم جعلوا اهل الضلالة في علم القران عندالله مؤمنين (15) و حتي جعلوا ما احل الله في كثير من الامر حراما و جعلوا ما حرم الله في كثير من الامر حلالا فذلك

اصل ثمرة اهوائهم و قد عهد اليهم

[صفحه 21]

رسول الله صلي عليه و آله و سلم قبل موته فقالوا نحن بعد ما قبض الله عزوجل رسوله يسعنا ان ناخذ بما اجتمع عليه رأي الناس. بعد ما قبض الله عزوجل رسوله صلي الله عليه و آله و سلم و بعد عهده الينا و امرنا به مخالفا لله و لرسوله صلي الله عليه و آله و سلم فما احد اجرء علي الله و لا ابين ضلالة ممن اخذ بذلك و زعم ان ذلك يسعه (16) و الله ان لله علي خلقه ان يطيعوه و يتبعوا امره في حيوة محمد صلي الله عليه و آله و سلم و بعد موته هل يستطيع اولئك اعداء الله ان يزعموا احدا ممن اسلم مع محمد صلي الله عليه و آله اخذ بقوله و رأيه و مقائيسه فان قال نعم فقد كذب علي الله و ضل ضلالا بعيدا و ان قال لا لم يكن لاحد ان يأخذ برأيه و هواه و مقائيسه فقد اقر بالحجة علي نفسه و هو يزعم ان الله يطاع و يتبع امره بعد قبض رسول الله صلي الله عليه و آله و مسلم و قد قال الله و قوله الحق و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افئن مات او قتل انقلبتم علي اعقابكم و من ينقلب علي عقبيه فلن يضرالله شيئا و سيجزي الله الشاكرين (17) و ذلك لتعلموا ان الله يطاع و يتبع امره في حيوة محمد (ص) و كما لم يكن لاحد من الناس مع محمد صلي الله عليه و آله و سلم ان يأخذ بهواه و لا رأيه و لا مقائيسه خلافا لامر محمد

صلي الله عليه و سلم فكذالك لم يكن لاحد من الناس بعد محمد صلي الله عليه و آله و سلم ان يأخذ بهواه و لا رأيه و لا مقائيسه (18) و قال دعوا رفع ايديكم في الصلوة الامرة واحدة حين تقتح الصلوة فان الناس قد شهرواكم بذلك و الله المستعان (19) و قال: اكثروا من ان تدعوالله فان الله يحب من عباده المؤمنين بالاستجابة

[صفحه 22]

و الله مصير دعاء المؤمنين يوم القيمة لهم يزيدهم به في الجنة (20) فاكثروا ذكر الله ما استطعتم في كل ساعة من ساعات الليل و النهار فان الله امر بكثرة الذكر له والله زاكر لمن ذكره من المؤمنين و اعلموا ان الله لم يذكر احد من عباده المؤمنين الا ذكره بخير فاعطوا الله من انفسكم الاجتهاد في طاعتة فان الله لا يدرك شيي ء من الخير عنده الا بطاعته و اجتناب محارمه التي حرم الله في ظاهر القران و باطنه فان الله تبارك و تعالي قالي في كتابه و قوله الحق و ذروا ظاهر الاثم و باطنه (21) و اعلموا ان ما امر الله به ان تجتنبوه فقد حرمه و اتبعوا اثا و رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و سنته فخذوا بها و لا تتبعوا اهوآئكم و ارآئكم فتضلوا فان اضل الناس عندالله من اتبع هواه و رأيه بغير هدي من الله (22) و احسنوا الي انفسكم ما استطعتم فان احسنتم احسنتم و ان اسأتم فلها (23) و جاملوا الناس و لا تحملوا علي رقابكم تجمعوا مع ذلك طاعة ربكم (24). و اياكم و سب أعداء الله حيث يسمعونكم فيسبوا الله عدوا بغير علم و قد ينبغي لكم ان

تعلموا حد سبهم لله كيف هو؟ انه من سب اولياء الله فقد انتهك سب الله و من اظلم عندلله ممن استسب لله و لاولياء الله فمهلا فمهلا فاتبعوا امر الله و لا حول و لا قوة الا بالله (25) و قال ايتها العصابة الحافظ الله لهم امرهم عليكم باثار رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و سنته و اثار الأئمة الهداة من اهلبيت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم من بعده و سنتهم فانه من اخذ بذالك فقد اهتدي و من ترك ذلك و رغب عنه ضل لانهم هم الذين امر الله بطاعتهم و ولايتهم (26) و قد قال

[صفحه 23]

ابونا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم المداومة علي العمل في اتباع الاهوآء الا ان اتباع الاهواء و اتباع البدع بغير هدي من الله ضلال و كل ضلالة بذعة و كل بدعة في النار و لن ينال شي ء من الخير عندالله الا بطاعته و الصبر و الرضا من طاعة الله و اعلموا انه لن يؤمن عبد من عبيده حتي يرضي عن الله فيما صنع الله اليه و صنع به علي ما احب و كره و لن يصنع الله بمن صبر و رضي عن الله الا ما هو اهله و هو خير له مما احب و كره (27) و عليكم بالمحافظة علي الصلوة و الصلوة الوسطي و قومو الله قانتين كما امر لله به المؤمنين في كتابه من قبلكم (28) و اياكم و عليكم بحب المساكين المسلمين فانه من حقر و تكبر عليهم فقد ضل عن دين الله و الله له حاقر و ماقت و قد قال ابونا رسول الله صلي الله

عليه و آله و سلم امر ربي بحب المساكين منهم (29) و اعلموا ان من حقر احدا من المسلمين القي الله المقت منه و المحقرة حتي يمقته الناس و الله اشد مقتا (30) فاتقوا الله في اخوانكم المسلمين المساكين فان لهم عليكم حقا ان تحبوهم فان الله امر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بجبهم فمن لم يحب من امر الله بحبه فقد عصي الله و رسوله و من عصي الله و رسوله و مات علي ذلك مات و هو من الغاوين (31) و اياكم و العظمة و الكبر فان الكبر رداء الله عزوجل فمن نازع الله ردائه قصمه الله و اذله يوم القيمة و اياكم ان يبغي بعضكم علي بعض فانها ليست من خصال الصالحين فانه من بغي صير الله بغيه علي نفسه و صارت نصرة الله لمن بغي و من نصره الله غلب و اصاب الظفر من الله (33) و اياكم ان تحدوا بعضكم فان الكفر اصله

[صفحه 24]

الحسد (34) و اياكم ان تعينوا علي مسلم مظلوم فيدعوا الله عليكم و يستجاب فان ابانا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كان يقول ان دعوة المسلم المظلوم مستجابة (35) و ليعن بعضكم بعضا فان ابانا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كان يقول ان معونة المسلم خير و اعظم اجرا من صيام شهر و اعتكاف في المسجد الحرام (36) و اياكم و اعسار احد من اخوانكم المؤمنين ان تقروه بالشي ء يكون له قبله و هو معسر فان ابانا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كان يقول ليس لمسلم ان يعسر مسلما (37) و من انظر معسرا اظله

الله يوم القيمة بظله يوم لا ظل الا ظله و اياكم ايتها العصابة المرحومة المفضلة علي من سواها و حبس حقوق الله قبلكم يوما بعد يوم و ساعة بعد ساعة فانه من عجل حقوق الله قبله كان الله اقدر علي التعجيل له الي مضاعفه الخير في العاجل و الاجل و انه من اخر حقوق الله قبله كان الله اقدر علي تأخير رزقه و من حبس الله رزقه لم يقدر ان يرزق نفسه (39) فادوا الي الله حق ما رزقكم يطيب الله بقيته و ينجز لكم ما وعدكم من مضاعفه لكم الاضعاف الكثيرة التي لا يعلم عددها و لا كنه فضلها الا الله رب العالمين (40) و قال فاتقوا الله ايتها العصابة و ان استطعتم ان لا يكون لكم محرج الامام هو الذي يسعي باهل الصلاح من اتباع الامام المسلمين لفضله الصابرين علي اداء حقه العارفين بحرمته و اعلموا انه من نزل بذلك المنزل عند الامام فهو مخرج للامام فاذا فعل ذلك عند الامام الي ان يلعن اهل الصلاح من اتباعه المسلمين لفضله الصابرين علي اداء حقه العارفين بحرمته فاذا لعنهم لاحراج اعداء الله

[صفحه 25]

الامام صارت لعنته رحمة من الله عليهم و صارت اللعنة من الله و من الملائكته و رسله اولئك (41) و اعلموا ايتها العصابة ان السنة قد جرت في الصالحين قبل و قال. من سره ان يلقي الله و هو مؤمن حقا حقا فليتول الله و رسوله و الذين آمنوا و ليبرء الي الله من عدوهم و يسلم لما انتهي اليه من فضلهم لان فضلهم لا يبلغه ملك مقرب و لا نبي مرسل و لا من دون ذلك الم تسمعوا ما ذكر الله

من فضل اتباع الأئمة الهداة و هم المؤمنون قال اولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهدآء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا فهذا وجه من وجوه فضل اتباع الأئمة فكيف بهم و فضلهم (42) و من سره ان يتم الله له ايمانه حتي يكون مؤمنا حقا فليف الله بشروطه التي شرطها علي المؤمنين فانه قد اشترط مع ولاية رسوله و ولاية ائمة المؤمنين اقامة الصلوة و ايتاء الزكوة و اقراض الله قرضا حسنا و اجتناب الفواحش ما ظهر منها فلم يبق شيي ء مما حرم الله الا و قد دخل في جملة قوله فمن دان الله فيما بنيه و بين الله مخلصا لله و لم يرخص لنفسه في ترك شيي ء من هذا فهو عندالله في خربه الغالبين و هو من المؤمنين حقا (43) و اياكم و الاصرار علي شيي ء مما حرم الله في ظهر القران و بطنه و قد قال تعالي و لم يصروا علي ما فعلوا و هم يعلمون (الي هيهنا رواية القاسم بن الربيع) يعني المؤمنين قبلكم اذا نسو شيئا مما اشترط الله في كتابه عرفوا انهم قد عصو الله في كتابه عرفوا انهم قد عصوا الله في ترك ذلك الشي ء فاستغفروا و لم يعودوا الي تركه فذلك معني قول الله و لم يصروا علي ما فعلوا و هم يعلمون (44) و اعلموا انه انما

[صفحه 26]

امر و نهي ليطاع فيما امر به و لينهي عما نهي عنه فمن اتبع امره فقد اطاعه و قد ادرك كلشي ء من الخير عنده و من لم نيته عما نهي الله عنه فقد عصاه فان مات علي معصيته اكبه الله علي وجهه في النار

(45) و اعلموا انه ليس بين الله و بين احد من خلقه ملك مقرب و لا من دون ذلك من خلقهم كلهم الا طاعتهم له ناجتهدوا في طاعة الله ان سركم ان تكونوا مؤمنين حقا حقا و لا قوة الا بالله (46) و قال: و عليكم بطاعة ربكم ما استطعتم فان الله ربكم و اعلموا ان الاسلام هو التسليم و التسليم هو الاسلام فمن سلم فقد اسلم و من لم يسلم فلا اسلام له (47) و من سره ان يبلغ الي نفسه في الاحسان فليطع الله فانه من اطاع الله فقد ابلغ الي نفسه في الاحسان (48) و اياكم و معاصي الله ان تركبوها فانه من انتهك معاصي الله فركبها فقد ابلغ في الأسائة الي نفسه و ليس بين الاحسان و الأسائة منزلة فلاهل الأسائة عند ربهم النار فاعلموا بطاعة الله و اجتنبوا معاصيه (49) و اعلموا انه ليس يغني عنكم من الله احد من خلقه شيئا لا ملك مقرب و لا بني مرسل و لا من دون ذالك فمن سره ان تنفعه شفاعة الشافعين عندالله فليطلب الي الله ان يرضي عنه و اعلموا ان احدا من خلق الله لم يصب رضي الله الا بطاعتة و طاعة رسوله و طاعة ولاة امره من ال محمد صلوات الله عليهم و معصيته و معصيته الله و لم ينكر لهم فضلا عظم او صغر (50) و اعلموا ان المنكرين هم المكذبون و ان المكذبين هم المنافقون و ان الله عزوجل قال للمنافقين و قوله الحق ان المنافقين في الدرك الاسفل من النار و لن تجد لهم نصيرا (51) و لا يفرقن احد منكم الزم الله قلبه طاعته و

خشيته من

[صفحه 27]

احد من الناس اخرجه الله من صفة الحق و لم يجعلها من اهلها فان من لم يجعله الله من اهل صفة الحق فاولئك هم الشياطين الانس و الجن و ان الشياطين الانس حيلة و مكرا و خدايع و وسوسة بعضهم الي بعض يريدون ان استطاعوا ان يردوا اهل الحق عما اكرمهم الله به من النظر في دين الله الذي لم يجعل الله شياطين الانس من اهله ارادة ان يستوي اعدآء الله و اهل الحق في الشك و الأنكار و التكذيب فيكونون سواء كما وصف الله تعالي في كتابه من قوله ودوا لو تكفرون كما كفروا فتكونون سوآء (52) ثم نهي الله اهل النصر بالحق ان يتخذوا من اعدآء وليا و لا نصيرا و لا يهولنكم و لا يردنكم عن النصر بالحق الذي خصكم الله به حيلة شياطين الانس و مكرهم من اموركم تدفعون انتم السيئة بالتي احسن فيما بينكم و بينهم تلتمسون بذلك وجه ربكم بطاعته و هم لا خير عندهم لا يحل لكم ان تظهروهم علي اصول دين الله فانهم ان سمعوا منكم فيه شيئا عادوكم عليه و رفعوه عليكم وجهدوا علي هلاككم و استقبلوكم بما يكرهون و لم تكن النصفة في دول الفجار (54) فاعرفوا منزلتكم بينكم و بين اهل الباطل فانه لا ينبغي لأهل الحق ان ينزلوا انفسهم منزلة اهل الباطل لأن الله لم يجعل اهل الحق عنده بمنزلة اهل الباطل الم تعرفو وجه قول الله في كتابه اذ يقول ام نجعل الذين امنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين في الارض ام نجعل المتقين كالفجار اكرموا انفسكم عن اهل الباطل (55) و لا تجعلوا الله تبارك و تعالي و له المثل

الاعلي و امامكم و دينكم الذي تدينون به عرضة لأهل الباطل فتغبضوا الله عليكم

[صفحه 28]

فتهلكوا (56) فمهلا مهلا يا اهل الصلاح لا تتركوا امر الله و امر من امركم بطاعته فتغير الله ما بكم من نعمة احبوا في الله من وصف صفتكم و ابغضوا في الله من خالفكم و ابذلوا. امودتكم و نصيحتكم لمن وصف صفتكم و لا تبتذلوها لمن رغب من صفتكم و عاداكم عليها و بغي لكم الغوائل (57) هذا ادبنا ادب الله فخدوامه به و تفهموا و اعقلو و لا تنبذوه ورآء ظهوركم ما وافق هداكم اخذتم به و ما وافق هواكم طرحتموه و لم تأخذوا به (58) و اياكم و التجبر علي الله و اعلموا ان عبدا لم يبتل بالتجر علي الله الا تحير علي دين الله فاستقيموا الله و لا ترتدوا علي اعقابكم فتفقلبوا خاسرين اجارنا الله و اياكم و التجبر علي الله و لا قوة لنا و لكم الا بالله (59) و قال عليه السلام ان العبد اذا كان خلقه الله في الأصل اصل الخلق مؤمنا لم يمت حتي يكره الله اليه الشر و باعده عنه عافاه الله من الكبر ان يدخله و الجبرية فلانت عريكته و حسن خلقه و طلق وجهه و صار عليه وقار الاسلام و سكينته و تخشعه و ورع عن محارم الله و اجتنب مساخطه و رزقه الله مودة الناس و مجاملتهم و ترك مقاطعة الناس و الخضومات و لم يكن منها و لا من اهلها في شيي ء (60) و ان العبد اذا كان الله خلقه في الاصل اصل الخلق كافرا لم يمت حتي يحب الله اليه الشر و يقربه منه و اذا حبب اليه الشر

و قربه منه ابتلي بالكبر و الجيرية فقسي قلبه و ساء خلقه و غلط وجهه و ظهر فحشه و قل حيائه و كشف الله سره و ركب المحارم فلم ينزع منها و ركب معاصي الله و ابغض طاعته و اهلها فبعد ما بين المؤمن و حال الكافر سلوا الله العافية و اطلبوا اليه و لا حول و لا قوة الا بالله (61) صبرا النفس

[صفحه 29]

علي البلاء في الدنيا فان تتابع البلآء فيهاؤالشدة في طاعة الله و ولايته و ولاية من امر بولايته خير عاقبة عندالله في الاخرة من ملك الدنيا و ان طال تتابع نعيمها و زهرتها و غضارة عيشها في معصية الله و ولاية من نهي الله عن ولايتة و طاعته فان الله امر بولاية الأئمة الذين سماهم الله في كتابه في قوله (و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا) و هم الذين امر الله بولايتهم و طاعتهم (62) و الذين نهي الله عن ولايتهم و طاعتهم و هم ائمة الضلالة الذين قضي الله ان تكون لهم دول في الدنيا علي اولياء الله الأئمة من ال محمد يعلمون في دولتهم بمعصية الله و معصية رسوله صلي الله عليه و آله و سلم ليحق عليهم كلمة العذاب و ليتم ان تكونوا مع نبي الله محمد صلي الله عليه و آله و سلم و الرسل من قبله فتدبروا ما قص الله عليكم في كتابه مما ابتلي به انبيائه و ابتاعهم المؤمنين ثم سلوا الله ان يعطيكم الصبر علي البلاء في السرآء و الضرآء و الشدة و الرخآء مثل الذي اعطاهم (63) و اياكم مماظة اهل الباطل و عليكم بهدي الصالحين و وقارهم و سكينتهم و حلمهم و تخشعهم و

ورعهم عن محارم الله و صدقهم و وفائهم و اجتهادهم لله في العمل بطاعته فانكم ان لم تفعلوا ذلك لم ينزلوا عند ربكم منزلة الصالحين قبلكم (64) و اعلموا ان الله اذا اراد بعيد خيرا يشرح صدره للاسلام فاذا اعطاه ذلك نطق لسانه بالحق و عقد قلبه عليه فعمل به (65) فاذا جمع الله له ذلك ثم اسلامه و كان عندالله ان مات علي ذلك الحال من المسلمين (66) و اذا لم يرد الله بعبد خيرا و كله لي نفسه و كان صدره ضيقا حرجا فان جري علي لسانه خير لم يعقد قلبه عليه (67) و اذا لم يعقد قلبه عليه لم يعطه الله العمل به فاذا اجتمع ذلك

[صفحه 30]

عليه يموت و هو علي تلك الحال كان عندالله من المنافقين و صار ما جري علي لسانه من الحق الذي لم يعطه الله قلبه عليه و لم يقعد العمل به حجه عليه (68) فاتقوالله و سلوه يشرح صدوركم للاسلام و ان يجعل السنتكم بالحق حتي نتوفيكم و انتم علي ذلك و ان يجعل منقلبكم منقلب الصالحين قبلكم و لا قوة الا بالله بالحمدلله رب العالمين (69) و من سره ان يعلم ان الله يحبه فليعمل بطاعة الله و ليتبعنا الم يسمع قول الله عزوجل لنبيه صلي الله عليه و آله و سلم قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحييكم الله و يغفر لكم ذنوبكم و الله لا يطيع الله عبد ابدا الا ادخل الله عليه في طاعة اتباعنا و لا والله لا يتبعنا عبد ابدا الا احبه الله (و الله لا يدع احد اتباعنا ابدا الا ابغضنا) و لا و الله لا يبغضنا احد ابدا الا

عصي الله و من مات عاصيا لله اكبه علي وجهه في النار و الحمدلله رب العالمين (70)

به نام خداوند بخشاينده ي مهربان

از خدا تندرستي را بخواهيد و در وقار پايدار بمانيد. بر شما باد شرم و آزرم، آنچنان شرمي كه پيشينيان پرهيزگار و شايسته شما اعمال مي كردند (1).

بر شما باد سازگاري با بي دينان، شكيبايي بر ستم آنان و پرهيز و گريز از ستيز و مقابله با آنان. با آنان بنشينيد و معاشرت كنيد، ولي در گفتار خود پنهان كاري و تقيه را پيشه كنيد؛ زيرا فرمان خدا هم بر شما همين است. در چنين هنگام شما را آزار خواهند كرد و افكار شما بر سيماي آنان به روشني هويدا است و اگر خداي بزرگ شر آنان را دفع نمي كرد آنها بر شما

[صفحه 31]

مسلط مي شدند؛ زيرا آن چه از بغض و نفرت و كينه در دل آنان موج مي زند خيلي بيشتر از آن است كه بر شما ابراز كرده و روا داشته اند. (2)

نشست و برخاست شما با آنان يكجا است ولي روح شما با آنان تفاوت دارد. شما آنها را دوست نمي داريد و آنان نيز شما را. ولي خدا شما را با شناسايي حق و حقيقت گرامي داشته و روشن بيني و آينده نگري را به شما ارزاني داشته است. (3)

آنان نه سر سازگاري با شما دارند و نه شكيب تحمل شما را و حيله هاي خود را به هم خواهند آميخت تا شما را از حق و حقيقت و شناسايي حق و حقيقت باز دارند ولي خدا شما را از اين همه كينه توزي حفظ فرموده است، پس پرهيزگار باشيد و زبان را به جز راه خير نگهداري كنيد. (4)

هرگز

زبان را به خشونت، بهتان و افترا و گناه و دشمني نيالاييد؛ زيرا حفظ زبان از آن چه نهي شده است نزد خداي شما بهتر و شايسته است و سزاي بدزباني، روسياهي و كري و كوري و لالي در قيامت است. بدزباني مصداق آيه ي (صم بكم عمي فهم لا يرجعون) قرآن است كه در روز رستاخيز نه نيروي سخن گفتن دارند و نه اين اجازه را دارند تا از بد كرداريها و بدرفتاري هاي خود پوزش بطلبند. (5)

تا آنجايي كه مي توانيد از ارتكاب به گناه و زشتي بپرهيزيد و بر شما است كه سكوت اختيار كنيد به جز در برابر گفتاري كه خدا آن را بر شما روا ساخته است. (6)

[صفحه 32]

به ذكر و نيايش و تسبيح و سپاس حق بيفزاييد و تضرع و التماس به درگاه او را زياد كنيد و با شوق و ذوق به سوي نعمت هايي كه جز خدا قدرش را نمي شناسد و جز او نهايت و حقيقتش را نمي داند، بشتابيد. (7)

بر شما باد نيايش خدا، زيرا براي نيل به آرزوها و خواسته هاي مسلمين دعا و ثناي خدا و كشش به سوي خدا و زاري و تضرع به درگاه او، بهترين وسيله است.

بشتابيد به سوي آنچه خدا برايتان خواسته و بپذيريد آنچه را كه او نهي فرموده تا از عذاب خدا نجات و رهايي يابيد. (8)

از كشش نفس به سوي حرام خدا بپرهيزيد، زيرا كسي كه در دنيا از محرمات نپرهيزد از نعمت ها و لذت هاي دايمي حق كه مخصوص اهل بهشت است محروم خواهد بود. (9)

آگاه باشيد كه نافرماني خدا و ارتكاب گناه در قبال از دست دادن نعمت هاي جاودانه عاقلانه نيست.

و واي به حال چنين افرادي كه زيان كارترين و رسواترين افراد در روز رستاخيز خواهند بود به خدا پناه ببريد كه زيانكارترين و رسواترين افراد در روز رستاخيز خواهند بود. به خدا پناه ببريد تا شما را از ابتلا به چنين مواردي محفوظ فرمايد، زيرا نيروي من و شما برخاسته از نيروي لايزال خدا است. (10)

پرهيزگار باشيد در قبال عطيه هاي خدا به شما، زيرا اين نعمت ها وقتي فزوني مي گيرد و كامل مي شود كه همانند پيشينيان صالح و شايسته صبور باشيد مورد تعديات جاني و مالي دشمنان واقع خواهيد شد

[صفحه 33]

و آزار و شكنجه ي فراوان از سوي دشمنان خدا بر شما جاري و ساري خواهد بود، ولي شما شكيبا باشيد و بي اعتنايي را پيشه خود سازيد و در برابر اذيت ها و دشمني ها و فشارها صبر كنيد و مطمئن باشيد كه جزاي شما، رضايت خدا است. (11)

دشمنان خدا شما را در قبول راه حق مجرم مي شمارند و به سختي عقايد شما را منكر مي شوند و عداوت و كينه مي ورزند، ولي شما مهار صبر را از دست ندهيد؛ زيرا خداوند در قرآن به رسول خويش چنين پيام مي دهد كه: «صبر كنيد آن طور كه پيامبران اولوالعزم قبلي صبر كردند و در نفرين عجله ننماييد.»

و باز در جاي ديگر پيامبر اسلام را پيام مي دهد: «اگر رسالت تو را منكر مي شوند، پيامبران پيشين را نيز تكذيب كردند و منكر شدند.» (12)

بنابراين، در برابر نسبت هاي دروغ و آزار و اذيت ها شكيبا باشيد، زيرا حتي پيامبران پيشين نسبت هاي دروغ و آزار و اذيت ها را تحمل مي كردند. (13)

امري كه در اين تحمل و صبر موجب شادي شما است، تمايل به كفر در خلقت

ازل اين گونه افراد عجين است و خداوند در قرآن مي فرمايد: «سوگند به خدا كه اطاعت و پيروي از محمد صلي الله عليه و آله و سلم چه در زندگي و چه پس از مرگ او بر همه واجب است.»

آيا مي توان در برابر قرآن از انديشه هاي باطل و كج انديشي ها و ياوه سرايي ها پيروي كرد؟ چنين افرادي خدا را تكذيب مي كنند و گمراهي

[صفحه 34]

سخت و بي پاياني دامنگير آنان است و سخن خداي بزرگ در قرآن كريم اين چنين است:

«محمد صلي الله عليه و آله و سلم فرستاده ي خدا است و پيش از او نيز پيامبراني بودند، هر گاه محمد روي از دنياي فاني برگيرد شما عقب گرد خواهيد كرد و به دين پيشينيان خود بازخواهيد گشت، در اين صورت شما به خدا ضرري نمي رسانيد و پاداش نيك، سزاوار از آن ثابت قدمان و سپاس گويان است.»

و باز در جاي ديگر مي فرمايد:

«اينان مردماني هستند كه مردم را به آتش دعوت مي كنند.»

درباره مفهوم اين گفتار بينديشيد و عقل و خرد خود را به كار گيريد و خود را به ناداني نزنيد، زيرا عدم درك صحيح آنچه خدا در كتاب خود واجب كرده و به آن امر يا نهي فرموده موجب خشم خدا بوده برو در آتش خواهد افتاد. (14)

اي گروه آمرزيده و رستگار، خدا نعمت ها و نيكي هاي، همه چيز را بر شما تمام كرده است و بدانيد كه خدا دستور نداده است تا هواپرستي و خودرأيي و قياس هاي باطل را در دين داخل كنيد و خدا همه چيز را در قرآن به وضوح بيان فرموده است و دانش كامل قرآن را در اختيار اهلش قرار داده است. در اختيار كساني

كه خودرأيي و قياس هاي ناروا در آن اثر نمي بخشند، خداي بزرگ اين افراد را به وسيله دانش بي بديل قرآن بي نياز ساخته است و همگان براي فراگيري علوم قرآن و تفسير قرآن به آنان نيازمند هستند و مردم بايد اين آگاهان و دانايان دانش قرآن را بپذيرند و از

[صفحه 35]

آنان پيروي كنند زيرا خدا تمام شئون الهي و طريق هدايت را به آنان آموخته است و مردم نبايد از آنان كناره گيري كنند، مگر آن دسته از كساني كه در ازل در علم خدا اهل شقاوت بوده اند و نيز آن دسته كه از پيروي و تبعيت آگاهان قرآن به دور افتاده اند و راه خلاف و رأي باطل و قياس هاي ناروا و پيروي از شيطان را در پيش گرفته اند تا آن جا كه دانشمندان و آگاهان علم قرآن را كافر پنداشته و گمراهان و نابخردان به حقايق قرآن را مؤمن مي انگاشته اند. (15)

اين گروه با تصرف نابجا در حقايق كتاب خدا چه بسيار حلال خدا را حرام قرار داده و حرام خدا را حلال قلمداد ساخته اند، در حالي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم پيش از مرگ با آنان عهد بسته بود و آنان نيز پذيرفته بودند كه پس از مرگ او از قرآن و اهل قرآن كه خاندان پيغمبر هستند جدا نشوند، ولي با اين وعده و وعيدها؛ به مخالفت كتاب خدا و بازماندگان پيامبر برخاستند و احدي نافرمان بردارتر بر خدا از اين عده نيست كه به مخالفت خدا و رسول او برخيزند. (17 - 16)

مفهوم صريح اين آيه اطاعت و پيروي خداوند چه در حيات محمد صلي الله عليه و آله و

سلم و چه پس از مرگ او است، در اين صورت چطور مي توان گفت كه با مرگ محمد صلي الله عليه و آله و سلم قرآن كنار گذاشته شود و عقايد نحيف و انديشه هاي باطل جايگزين قرآن خدا شود؟ (18)

به هنگام شروع نماز بيش از يك بار دست ها را مقابل گوش بالا نبريد، زيرا (با تكبير هفتگانه مستحب) دشمنان شما را خواهند شناخت. (19)

[صفحه 36]

نيايش به درگاه خدا را هر چه بيشتر بيفزاييد زيرا خدا مؤمنين اهل دعا و نيايش را دوست دارد و اجابت دعاي آنان را وعده داده است و خدا دعاي مؤمنين را در روز قيامت در بهشت به ثواب اعمال آنان خواهد افزود. (20)

تا مي توانيد در تمام ساعات شب و روز، خدا را ياد كنيد تا خدا نيز به ياد شما باشد و بدانيد كسي نيست كه خدا را بخواند و او در مقابل آن عطاياي خود را شامل حال او ننمايد، و نيكي هاي خدا جز با اطاعت و پيروي از امر خدا، نصيب كسي نمي شود.

از ارتكاب آن چه در قرآن صريحا تحريم شده و آنچه در باطن قرآن حرام است بپرهيزيد. (21)

آگاه باشيد كه آن چه خداوند ترك آن را دستور داده حرام است، كه بايد درباره ي آنها از فرامين محمد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم متابعت كرده و هواي نفس و آراء باطل را دنبال نكرد، زيرا گمراه ترين مردم نزد خداوند كساني هستند كه تابع هواي نفس و رأي نابهنجار خويشند. (22)

تا مي توانيد به خود نيكي كنيد، و اگر به هر كسي خوبي روا داريد عكس العمل آن به خودتان بازمي گردد و عكس العمل بدي نيز هم چنين

است. (23)

با مردم سازگار و همزيست باشيد، ولي نه به آن حدي كه بار بر گردن شما نهند، شما تصور كنيد با اين كار، خدا را اطاعت كرده ايد. (24)

دشمنان خدا را در حالي كه خروشان مي شوند نفرين نكنيد، تا آنان نيز ندانسته به خدا جسارت نورزند. اگر كسي دوستان خدا را ناسزا گويد مانند

[صفحه 37]

اين است كه خدا را ناسزا گفته است، ظالم ترين افراد كساني هستند كه با نفرين علني، راه نفرين و ناسزاگويي را باز به دشمنان خدا را باز كنند پس با خودداري كردن از اين گونه عمل، فرمان خدا را اطاعت كنيد. (25)

اي مردمي كه خدا حافظ امور شما است بر شما است پيروي از فرامين رسول خدا و فرامين جانشينان او - اهل بيت عليهم السلام - زيرا خدا اطاعت و ولايت آنان را صريحا امر فرموده است. (26)

و گفته پدر ما محمد صلي الله عليه و آله و سلم است كه:

«مداومت و ثابت قدم بودن در انجام فرايض و دستورات و فرامين، و عدم پيروي از بدعت ها و كج انديشي ها، ضامن رضاي خدا است و نفع آن براي شما است. و پيروي از هوس ها و قبول بدعت ها باعث گمراهي است، زيرا كه هر نوع دستوري برخلاف دستور خدا بدعت است و نتيجه پيروي از بدعت ها، آتش خواهد بود و خيري عايد نمي شود هيچ كس را مگر به پذيرفتن دستورات حق و شكيبايي و پذيرا بودن اوامر خدا.»

آگاه باشيد كه ايمان كامل با رضايت خدا و با تقدم داشتن خواسته هاي او بر خواسته هاي شخصي حاصل مي شود و كساني كه در برابر تكاليف شكيبا و تسليم مي شوند سزاوار بهترين اجرها از جانب خدا خواهند

بود. (27)

بر شما است اداي نماز، به خصوص نماز ظهر، [1] نماز بخوانيد همانطور كه دستور خدا و پيشينيان باايمان شما است. (28)

[صفحه 38]

بر شما است محبت و دوستي فقراي مسلمان، كوچك شمردن و فخر فروختن بر آنها، خوار شمردن دين خدا است و فرموده پدرم رسول خدا است كه:

«صحبت كردن به ناداران و مسكينان دستور اكيد خدا است.» (29)

آگاه باشيد كه هر گاه كسي مسلماني را زبون و كوچك شمارد خدا و خلق خدا او را زبون و ذليلش خواهند شمرد. و خدا قادرترين عذاب كنندگان است. (30)

از تجاوز به حقوق برادران مسلمان فقير و مسكين بپرهيزيد! آنان را دوست خود بداريد، زيرا دوست داشتن و محبت كردن به آنان، دستور خدا به محمد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است و اگر كسي در زندگي در اجراي اين امر كوتاهي كند، بر خدا و رسول او طغيان كرده است. و اگر با اين طغيان مرگ گريبانش را بگيرد، او در زمره ي تبهكاران مرده است. (31)

از خودپرستي و خود بزرگ بيني دوري كنيد؛ زيرا كبر مخصوص خدا است و خدا كبرورزان و خودخواهان را زبون و ذليل خواهد ساخت. (32)

از ستم به يكديگر بپرهيزيد زيرا ظلم كردار مرد شايسته نيست. ظالم، گرفتار ظلم ديگري شد و مظلوم از ياري خدا برخوردار خواهد بود. و اگر كسي را خدا يار باشد فاتح حقيقي است، زيرا كه پيروزي فقط از جانب خدا است. (32)

از كينه و حسد نسبت به يكديگر احتراز كنيد زيرا ريشه و بنيان

[صفحه 39]

خداشناسي از كينه توزي است. (34)

مبادا ظالمي را ياري كنيد، زيرا مظلوم نفرينتان خواهد كرد. و فرموده ي پدرم

محمد صلي الله عليه و آله و سلم است كه:

«دعاي مظلوم از جانب خدا پذيرفته مي شود.» (35)

به يكديگر ياري كنيد، و اين فرموده ي پدرم محمد صلي الله عليه و آله و سلم است:

«كمك به مسلمان اجر عظيم تر از يك ماه روزه و بيتوته در خانه ي خدا را دارد.» (36)

از فشار آوردن براي وصول طلب خود از برادر مسلمان خود بپرهيزيد، در حالي كه خود مي دانيد او تنگدست و فقير است و فرموده ي پدرم محمد صلي الله عليه و آله و سلم است كه:

«حق نداريد مسلمان تنگدست را در فشار بگذاريد». (37)

و اگر كسي بدهكار تهيدست را مراعات و ملاحظه كند، سايه ي خدا بر سر او خواهد بود و در روز رستاخيز جز سايه ي خدا، مأوا و پناهگاهي نيست. (38)

اي مردمي كه مشمول رحمت و فضل خدا هستيد زنهار باد شما را از نگهداري حقوق واجب خدا، زنهار از مسامحه و امروز و فردا كردن آن. و اگر كسي در اداي حقوق واجب شتاب كند، خدا نيز در اعطاء روزي او شتاب خواهد كرد. و اگر كسي در اداي حقوق واجب مسامحه و تأخير كند، خدا نيز در اعطاي روزي او كوتاهي خواهد كرد. (39)

در قبال آنچه نصيب شما است حق خدا را ادا كنيد تا آنچه باقي بر شما

[صفحه 40]

مي ماند پاك و طاهر شود و خدا سزاي شما را چندين برابر به مقداري كه ميزان آن را هيچ كس به جز خدا نمي تواند تصور كند عطا مي فرمايد. (40)

اي گروه مؤمنين تا مي توانيد از در محذور قرار دادن امام و رهبر مسلمين خودداري كنيد، زيرا اگر امام در اضطرار قرار گيرد، براي حفظ

حرمت و خون متابعين، ناگزير به ظاهر آنها را نفرين خواهد كرد. آگاه باشيد كه رحمت خدا بر چنين فرد به ظاهر نفرين شده نازل مي شود و مشمول رحمت خدا قرار خواهد گرفت، ولي نفرين خدا و پيامبران نصيب كسي خواهد شد كه امام را در محذور و اضطرار قرار داده است. (41)

آگاه باشيد كه سنت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و آيين و روش ديني او، قبل از شما نزد شايستگان ساري و جاري بوده است، هر كس ملاقات خدا را دوست مي دارد و به ايمان كامل دست يافته است بايد خدا و رسول او محمد صلي الله عليه و آله و سلم را دوست بدارد و از دشمنان آنان بيزاري جويد و پذيراي فضايل و كرامات آنان شود. آيا فرموده ي خدا را درباره ي پيروان ائمه و راهبران و هاديان دين را نشنيده ايد:

«همين مؤمنين در روز رستاخيز با پيامبران و راستگويان خدا و فدائيان در راه حق و شايستگان و درست كاران جليس و انيس هستند.»

وقتي چنين آيه اي نمونه عاقبت كار پيروان ائمه است، پس چگونه مي توان درباره ي فضايل آنان سخن گفت؟ (42)

كسي كه خواستار تكامل ايمان است، بايد پايبند پيمان خدا و در دوستي با مردم با ايمان وفادار باشد، زيرا كه شرط دوستي با خدا و پيامبر و

[صفحه 41]

ائمه طاهرين عليهم السلام خواندن نماز، پرداخت به موقع زكات مال، گره گشايي از كار مؤمنين با دادن قرض الحسنه و پرهيز از ارتكاب گناه چه در آشكارا و چه در نهان است.

هر گاه اين اعمال بي شك و ريبه و فقط به خاطر خدا انجام شود اجرا كننده، در گروه خداپرستاني كه همواره

پيشقدم و پيروزند داخل خواهد شد و همانا، وي مؤمن حقيقي است. (43)

بپرهيزيد از ارتكاب آنچه در ظاهر قرآن و يا در تفسير پيغمبر و امام از قرآن، حرام شده است و اين گفته ي خدا در قرآن است كه:

«عملي را كه مي دانند خلاف است، مرتكب نمي شوند».

و اگر پيشينيان شما، از روي سهو و ندانم كاري خلافي را مرتكب مي شدند، پس از اطلاع، توبه مي كردند و ديگر آن را تكرار نمي كردند و اين حقيقت فرموده ي خدا در قرآن و آيه: (و لم يصروا علي ما فعلوا و هم يعلمون) مي باشد. (44)

بدانيد كه كليه اوامر و نواهي خدا، اطاعت كردني است، اگر كسي پذيرفت و مطيع شد، نيكي هاي بسياري نصيب او است و اگر كسي نافرماني كند و از محرمات نپرهيزد، و به همان حال بميرد، با صورت در آتش فروخواهد افتاد. (45)

بدانيد كه بين خدا و بنده ي او، نه ملك شفيع است و نه فرستاده ي خدا، مگر اطاعت از فرامين خدا، اگر دوست داريد كه مؤمن حقيقي باشيد، در اطاعت از خدا كوشا باشيد. (46)

[صفحه 42]

بر شما است پذيرفتن و قبول دستورات خدا تا آن جايي كه در قدرت داريد، زيرا خداوند سرور شما است و بدانيد كه اسلام، تسليم شدن به خدا و دستورات او است و چنين شخصي مسلمان و تسليم خدا است و اگر كسي تسليم محض نباشد، مسلمان نيست. (47)

اگر كسي خواستار نيكي و بهروزي خود باشد، بايد فرمانبر محض خدا باشد، زيرا اطاعت از خدا بهترين هديه براي وجود انسان است. (48)

از ارتكاب به گناه پرهيز كنيد، زيرا بي احترامي به پيشگاه باريتعالي با گناهكاري و زشت كرداري و بدرفتاري بر

خود انسان است و بين خوبي و بدي مناسبي وجود ندارد، براي نيكوكاران پاداش بهشت و براي بدكاران و گنهكاران جزاي آتش خواهد بود، فرمان خدا را اطاعت كنيد و هرگز گرد گناه نگرديد. (49)

آگاه باشيد كه نه ملك مقرب، نه پيامبر مرسل و نه كس ديگري مي تواند شما را از خدا بي نياز سازد، اگر دوست داريد شفاعت شفاعت كاران نصيب شما شود، رضايت خدا را طلب كنيد و باز آگاه باشيد رضايت خدا بر هيچ كس نصيب نمي شود، مگر به فرمانبرداري از او و پيامبر بزرگ اسلام محمد صلي الله عليه و آله و سلم و جانشينان بر حق وي، و عدم انكار فضايل و مقامات آنان. (50)

بدانيد كه منكرين خدا و محمد صلي الله عليه و آله و سلم و جانشينان او، دروغگو هستند و دروغگويان نيز دورو و منافق مي باشند و خداي بزرگ درباره ي منافقين چنين مي فرمايد:

[صفحه 43]

«جايگاه منافقين در پست ترين جاي جهنم است و آنان را ياري كننده اي نخواهد بود.» (51)

هر كس قلبا از خدا اطاعت كند و از خدا بترسد، هرگز از اهل باطل نمي هراسد؛ زيرا طرفداران غير حق پيرو خدا نبوده و به منزله ي شياطين هستند و شياطين منبع حيله و فريب و خدعه و وسوسه اند و با تمام نيرو مي كوشند كه پيروان حق را از راه حقيقت منحرف كنند و به گمراهي و ترديد دچار سازند و خدا در قرآن مي فرمايد:

«خلاف كاران دوست دارند كه شما نيز به خدا كفر بورزيد و عقيده ي آنان را بپذيريد.» (52)

و باز هم خدا اهل توفيق و پيروان حقيقت را از دوست داشتن و ياري دادن دشمنان خدا منع و

نهي فرموده است. (53)

پس شما هراسي به دل راه ندهيد و از ياري حقيقت باز نگرديد و خدا نگهدارنده ي شما از فريب اين ابليس صفتان خواهد بود.

زشتي ها و كردارهاي ناپسند آنان را با خوبي و حسن سلوك خود دفع كنيد.

تظاهر به رعايت اساس دين خدا نزد مخالفين، بر شما جايز نيست، زيرا آنان با شنيدن توجه شما با شما دشمني مي ورزند و در دفع و هلاك شما سخت مي كوشند و طبيعي است كه در ستمگران مصدر كار انصاف و مدلتي به نفع شما وجود ندارد. (54)

مقام منيع خود را در برابر فريب خوردگان و گمراهان بشناسيد و خود

[صفحه 44]

را مطلقا با آنان مقايسه نكنيد و خود را تا مرحله آنها تنزل و كاهش ندهيد زيرا خدا مقام شما را بسي افزون قرار داده است.

آيا باز فرموده ي خدا را در قرآن نشنيده ايد:

«مقام مؤمنين و نيكوكاران با خرابكاران و آلودگان و همچنين منزلت پرهيزگاران و گناهكاران يكسان و مساوي نيست.» (55)

مقام خود را در برابر اهل باطل محفوظ داريد و هرگز عظمت خداي تعالي و پيشوايان خود و معتقدان ديني خود را نزد اهل باطل كم ارزش قلمداد نسازيد، در غير اين صورت خشم خدا و نيستي و هلاك نصيب شما است. (56)

اي شايستگان! آرام آرام از دستورات خدا پيروي كنيد و مجري اوامر او باشيد، تا نعمت هاي خدا براي شما باقي بماند.

به خاطر خدا، دوستار دوستان خدا و هم براي خدا، دشمن دشمنان او باشيد.

محبت و دوستي خود را نثار طرفداران مرام بر حق خود سازيد و از نيكي با دشمنان و مخالفين دين خودداري ورزيد. (57)

بگرويد به آنچه كه خداي بزرگ ما را تعليم و

تربيت فرموده است، آن را درك كنيد و درباره اش عميقا بينديشيد، آن چه موجب هدايت و راهنمايي شما است بپذيريد و هوس ها و تمايلات خود را طرد كنيد و هرگز به آن نگرويد. (58)

از نافرماني و طغيان در برابر خدا جدا بپرهيزيد و بدانيد كه طغيان در

[صفحه 45]

مقابل خدا و دستورات خدا موجب زيان و بازگشت به دوران خفت و جاهليت است، از نافرماني خدا جدا بپرهيزيد، زيرا نيروي ما و شما فقط منوط به عنايت خداي بزرگ است. (59)

هر گاه بنده در اصل فطرت به خدا بگرود، از جهان بخواهد رفت مگر اين كه خدا بديها را از او دور خواهد نمود، از كبر و بي اعتنايي محفوظ خواهد ماند، داراي روش و رفتار نيكو خواهد شد، چهره اش نوراني، آكنده از وقار و آرامش و قلبش مملو از ترس خدا و پرهيزگار از محرمات خواهد شد و خدا دوستي مردم را نصيب و بهره او خواهد ساخت، قطع رابطه با مردم و دشمني با آنان را ترك خواهد كرد. (60)

هر گاه بنده در اصل فطرت منكر خدا باشد ديده از جهان بر نخواهد بست مگر اينكه

«خدا او را با بدي و بدبختي قرين و جليس سازد و اگر كسي قرين بدبختي شد، به كبر و خودخواهي مبتلا خواهد شد، قلب او قسي و بي رحم، و رفتارش بد و ناهنجار، چهره اش سياه و بد منظر، بدزبان و بد گفتار خواهد شد و حيا و شرم نخواهد داشت، خدا اسرارش را آشكار خواهد ساخت، مرتكب گناهان خلاف و ممنوع خواهد شد، همواره دامنش آلوده به گناه و از فرمانبرداري خدا دوري خواهد جست، فرق بين مؤمن و

كافر اين همه است، از خدا خوبي و عافيت خواهيد زيرا نيرويي جز به وسيله خدا نيست.» (61)

تن را به صبر و شكيبايي در برابر مشكلات عادت دهيد، زيرا صبر بر

[صفحه 46]

شدائد و اطاعت خدا و اولياء بر حق او از تمام نعمت هاي دنيا و لذت هاي آلوده به گناه آن والاتر است خداي بزرگ قبول ولايت ائمه اطهار عليهم السلام را دستور داده و در قرآن كريم فرموده است:

«پيشواياني تعيين كرديم تا مردم را به سوي ما راهبر شوند.»

و به اطاعت از اين پيشوايان امر فرموده است. (62)

كساني را كه خدا متابعت و دوستي آنان را منع فرموده، پيشوايان گمراهي هستند كه خدا آنان را دولت چند روزه دنيا داده و آنان براي اولياء خدا و رهبران حقيقي ظلم و جور روا مي دارند، آنان در اين حكومت چند روزه دنيا تمام گناهان را مرتكب مي شوند، به خدا و پيغمبرش عصيان مي كنند اين گروه در روز قيامت سزاوار عذاب الهي هستند و نيز اتمام نعمت محبتي براي شما در روز رستاخيز با پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و ديگر پيامبران محشور هستيد مي باشند. (62)

تفحص و تجسس كنيد داستان هايي را كه در قرآن از گرفتاري هاي پيغمبران و پيروان باايمان آنان ذكر شده، پس از خدا بخواهيد تا شما را نيز در برابر گرفتاري ها صبر و شكيبايي عطا فرمايد، صبر و شكيبايي در برابر سختي ها و شكنجه ها و گرفتاري ها. (63)

بپرهيزيد از منازعه كردن با اهل باطل و بر شما است پذيرش روش شايستگان، سنگيني و سكوت و آرامش آنان، و صبر و بردباري آنان، و تسليم آنان در برابر حق، و پرهيز و گريز آنان

از خلاف و گناه بر شما است درستي و راستي اهل حق، پايداري و ثبات اهل حق، و كوشش اهل حق در

[صفحه 47]

راه خدا براي اجراي دستورات او، اگر چنين كنيد مقام و رتبه ي شايستگان را نزد خدا احراز مي كنيد. (64)

آگاه باشيد كه اگر خدا بخواهد كسي را رستگار كند، سينه اي گشاده خواهد داشت و اگر كسي چنين نصيبي يابد زبانش گويا و پوياي حق و قلبش فروبسته از غير حق و مجري حقيقت خواهد بود و اگر چنين اوصافي در كسي جمع شود او مسلمان كامل است و در دين اسلام به سوي حق خواهد شتافت. (64)

و اگر خدا كسي را رستگار نخواهد او را به خود وامي گذارد، سينه اش تنگ و فشرده در فشار طينت خواهد شد، اگر چنين كسي احيانا خير و حقيقتي بر زبان براند زبانش با عقيده ي قلبي او يكسان نخواهد بود (65) و اگر چنين احوالي در كسي گرد آيد و بميرد به همين حال، بي ترديد نزد خدا از منافقين و آشوبگران در راه حق است، بيان حقيقت به زبان و عدم عمل صحيح به آن، دليلي محكم بر عليه چنين كسي خواهد شد. (66)

پس پرهيزگار باشيد و سينه اي گشاده براي درك حقايق اسلام از خدا بخواهيد تا زبان شما را تا دم مرگ گوياي حقيقت و شما را در مقام پيشينيان شايسته قرار دهد، بدون شك هر نيرويي از جانب خدا است و سپاس بيكران به درگاه كبريايي او نثار است. (67)

اگر كسي بخواهد كه خدا دوستش بدارد بايد او را اطاعت و از ما تبعيت كند، آيا نشنيده ايد گفته ي خدا را:

«بگو اي پيامبر، اگر دوستدار خدا هستيد

بايد از من پيروي كنيد تا

[صفحه 48]

خدايتان دوست بدارد و گناهان شما را بر شما ببخشايد». (67)

به خدا قسم! كسي خدا را اطاعت نمي كند مگر اين كه به دين ما درآيد و از ما پيروي كند.

به خدا قسم كسي از ما پيروي نمي كند مگر اين كه خدايش دوست بدارد.

به خدا قسم كسي پيروي ما را ترك نمي كند مگر آن كه ما را دشمن بدارد و باز هم سوگند به خدا كسي ما را دشمن نمي دارد مگر اين كه بر خدا شوريده و گناهكار شود و اگر كسي طاغي بر خدا بميرد، در آتش فروزان و سوزان فروخواهد افتاد.

سپاس بيكران نثار درگاه كبريايي خدايي است كه پروردگار دنيا و عقبي است. (70 - 69)

نصايح امام صادق عليه السلام به فرزند خود

اشاره

1- اي فرزند اگر كسي در معيشت قناعت پيشه كند محتاج ديگران نمي شود و كسي كه چشم به دست مردم دوزد فقير مي ميرد.

2- هر كس كه به مقدرات خدا راضي نباشد به خداي عزوجل بدگمان است.

3- هر كس كه خطا و لغزش خود را ناچيز شمارد لغزش ديگران را مهم خواهد ديد.

4- هر كس كه اسرار مردم را فاش كند اسرار خودش فاش تر خواهد شد.

[صفحه 49]

5- هر كس كه شمشير ظلم به ديگران بكشد با همان شمشير كشته خواهد شد.

6- هر كس كه براي برادر ديني چاه بكند خود سرنگون خواهد شد.

7- هر كس كه با ابلهان (آدم هاي بي مغز) معاشرت كند بدنام خواهد شد.

8- هر كس كه با دانشمندان معاشرت كند بزرگوار خواهد شد.

9- هر كس كه به لجنزارها قدم بگذارد آلوده خواهد شد.

10- اي فرزند حقگو باش ولو اين كه بر ضررت باشد.

11- از سخن چيني اجتناب كن؛ زيرا كه در دل

مردم بذر كينه مي كارد.

12- اي فرزند بخشندگي در دل مردمان بامروت است زيرا كه مردمان بخشنده افراد ريشه داري هستند كه هر ريشه داراي شاخه ها و هر شاخه اي را ميوه هاي لطيف مي باشد و هيچ گاه چنين ميوه اي به دست نمي آيد مگر اين كه به وسيله شاخه ها انجام يابد و شاخه ها نيز بر روي ريشه ها استوارند و ريشه ها نيز دوام ندارند مگر اين كه در زمين برومندي واقع گردند.

13- اي فرزند مردمان پاك منش را ملاقات كن و با افراد بدمنش ملاقات نكن زيرا كه آنان به مانند سنگ خارا مي باشند كه از آنها آب شيرين و گوارا خارج نشود اين جمله افراد مانند درخت خشك و بي برگ يا مثل زميني كه قابل زراعت نباشد و سبزه اي در آن نرويد. علي بن موسي

[صفحه 50]

الرضا عليه السلام فرمود: «پدرم تا زنده بود اين وصيت ها را فراموش نكرد.» [2].

اشعار حكمت آميز

شخصي در حضور امام جعفر صادق عليه السلام از فقر و تنگدستي شكايت كرد. حضرت اين اشعار حكمت آميز را بر آن شخص قرائت كرد:

فلا تجزع و ان اعسرت يوما

فقد ايسرت في زمن طويل فلا تيأس فان الياس كفر

لعل الله يغني عن قليل و لا تظنن بربك ظن سوء

فان الله اولي بالجميل [3].

اگر روزي تنگدست شدي ناله مكن زيرا كه روزهاي بسياري را در آسايش زيسته اي. نوميدي از رحمت خدا موجب كفر است اميد آن كه خداوند به وسيله اي جزئي تو را بي نياز گرداند. به خداي مهربان بدگمان مباش چون كه خداي عزوجل سزاوار همه ي زيبايي ها است.

مكن فرياد ز حزن تنگ دستي كه عمري را به آسايش تو زيستي مشو نوميد نوميدي گناهست تهيدستان بر اين گواهست گمان بد مبر بر خالق حق

سزاوار است او بر حسن مطلق «عن عبدالله ابن ابي يعفور عن جعفر بن محمد عليه السلام قال بني الانسان علي خصال فمهما بني عليه فانه لا يبني علي الخيانه و الكذب؛ حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: هر انساني در منتهاي انسانيت سرشته شده مادامي كه روي همين منشها

[صفحه 51]

استوار باشد دروغ و خيانت نمي ورزد.» [4].

ثواب صلوات

«قال جعفر ابن محمد عليه السلام من صلي علي محمد صلي الله عليه و آله و سلم و اهل بيته مئة مره قضي الله تعالي له ماة جاجه؛ حضرت فرمود: هر كس بر محمد و آل محمد صد مرتبه صلوات بفرستد خداي تعالي صد حاجت او را برآورده مي كند.» [5].

«عن ابن عباس قال قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم من قال جز الله عنا محمدا صلي الله عليه و آله و سلم ما هو اهله تعب سبعين كاتبا الف صباح؛ كسي كه بگويد خدا محمد را از جانب ما به اندازه رهبريش جزاي خير دهد (با گفتن اين كلام) در نوشتن (ثواب آن) هفتاد فرشته ي نويسنده را هزار صبحگاه با به مشقت مي اندازد.» [6].

خداوند پشتيبان مقروضين

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام از پدرش او از جابر بن عبدالله بازگو كرده و مي گويد در روز جمعه خطبه حضرت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم را شنيدم بعد از حمد و ثناي الهي با صداي بلند با حالت غضبناكي مي فرمود من تا روز قيامت به پيامبري مبعوث شدم مانند اين دو انگشت وسطي و انگشت سبابه كه پشت انگشت ابهام است؛ يعني منصب رسالت من تا روز قيامت پايدار مي باشد. سپس فرمود: «بهترين سخن قرآن مجيد و بهترين راهنما محمد صلي الله عليه و آله و سلم است.» بدترين كارها چيزهاي تازه اي است كه خارج از دين

[صفحه 52]

است هر بدعت (فرمانهايي كه در احكام دين اسلام نيست داخل دين كرده و حكمهايي كه از احكام دين است از دين خارج كردن يا به طور خلاصه نوآوري در دين) موجب كفر و گمراهي است. هر كس بعد

از خود مالي بگذارد از آن ورثه ها است و اما اگر كسي قرض و يا اولاد بي سرپرست بگذارد و از دنيا برود كفالت آن بر عهده من است.

رسول الله فرموده است كه خداي عزوجل پشتيبان شخص بدهكار است مگر اين كه در راه گناهان يا در مكروهات الهي صرف كند.

رسول الله فرموده است اي مهاجر و انصار بر شما واجب است كه قرآن را نگهداري كنيد و آن را پيشواي خود قرار دهيد زيرا كه قرآن حجت خدا و بازگشت آن به سوي خدا است.

توصيه حضرت رسول

«موسي بن جعفر عليه السلام عن ابيه جعفر بن محمد عليه السلام وجده علي بن ابيطالب عليه السلام قال اخذ النبي صلي الله عليه و آله و سلم بيد حسن و حسين عليهم السلام فقال من احبني واجب هذين و اباهما و امهما كان معي في درجتي يوم القيمه؛ حضرت از علي بن ابيطالب عليه السلام نقل كرده رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم دست حسن و حسين را گرفت و فرمود: هر كس من و اين دو فرزندم را و پدر و مادر اين دو را دوست داشته باشد در روز قيامت همرديف من خواهد بود.»

[صفحه 53]

كلمات و جملات پندآموز

1- نماز در پيشگاه خداي عزوجل وسيله بزرگواري پرهيزگاران است.

2- حج خانه خدا و جهاد هر مسلمان ناتوان است.

3- روزه گرفتن وسيله پاك شدن جسم انسان است.

4- ادعاي بدون كردار مانند تيراندازي با كمان بي وَتَر است.

5- به وسيله صدقه دادن از خدا روزي طلب كنيد.

6- ثروت خويش را به وسيله زكات دادن محفوظ نگه داريد.

7- دوستداري مردم نصف عقل است.

8- كمي اهل و اولاد يك نوع توانگري است.

9- آزردن پدر و مادر موجب عاق والدين است.

10- هنگام مصيبت دست به زانو زدن پاداش را از بين بردن است.

11- رياكاري در پيش اشخاص شريف و ديندار صحيح نيست.

12- خدا در مقابل مصيبت توانايي و به اندازه معيشت رزق مي دهد.

13- كسي كه در معيشت ميانه رو باشد خدا رزق او را مي رساند و اگر اسراف كند از روزي محروم خواهد شد.

14- هيچ ذخيره اي از پاكدامني بهتر نيست.

15- هيچ چيزي بهتر از سكوت نيست.

16- هيچ دشمني كشنده تر از دروغ نيست.

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود در مطالب ديني با هم عناد و

[صفحه 54]

خصومت

نورزيد؛ زيرا كه باعث نفاق و ناراحتي قلب مي شود. [7].

دعاي امام صادق

«اللهم اعمرني بطاعتك و لا تخزني بمعصيتك اللهم ارزقني مواسات من قترت عليه رزقك بما وسعت علي من فضلك؛ اي خداي مهربان به سبب فرمانبرداري از درگاهت عمر مرا طولاني گردان. به سبب گناهان مرا خوار نگردان. بارالها! در مقابل نعمت هايي كه به من احسان كرده اي بخشش به فقرا نصيبم فرما.»

هر گاه برادر ديني از تو بدگويي كند غمگين مباش؛ زيرا اگر راست گفته باشد تو را بيدار كرده (خودت را اصلاح كن) اگر دروغ گفته باشد از جانب خدا تو را حسنه اي نوشته مي شود كه آن حسنه را خود انجام نداده باشي.

برتري مقام حضرت علي

از حضرت در خصوص برتريتي كه منحصر به علي بن ابيطالب عليه السلام است سؤال شد

«قال فضل الاقربين بالسبق و سبق الابعدين من بالقرابة؛ علي بن ابيطالب عليه السلام به سبب سبقت در ايمان و خويشاوندي وي با پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بر خويشان خود برتري يافت.»

«قال عليه السلام بسم الله الرحمن الرحيم تيجان العرب؛ اين كلمه موجب افتخار و رو سفيدي عرب است.»

[صفحه 55]

دوستي همراه با حسن نيت

بيست روز با حسن نيت و كمال و ادب همنشيني به منزله خويشاوندي است.

فضيلت اهل مكه بر اهل مدينه

روزي در دربار منصور عباسي عده اي از اهل مكه و مدينه گردهم آمده بودند و اجازه ورود مي خواستند. دربان اهل مكه را جلوتر از اهل مدينه اجازه ورود داد. حضرت صادق عليه السلام فرمودند: آيا اهل مكه را زودتر از اهل مدينه اذن دادي؟ دربان گفت: مكه آشيانه حقيقي اسلام است. حضرت فرمود: بله مكه آشيانه حقيقي بود ولي به خدا سوگند بهترين آنان (مهاجرين) از آن آشيانه پرواز كردند و بدترين آنان (برخي از افراد قريش) باقي ماندند.

جمله اي درباره قرآن

«قال عليه السلام القرآن ظاهره انيق و باطنه عميق؛ ظاهر آيات قرآن خيلي خوشايند ليكن باطن آن بسيار ژرف و عميق است.»

عدالت شخصي و نفسي

قال عليه السلام من انصف من نفسه رضي حكما لغيره؛ هر كسي كه عدالت شخصي و نفسي دارد از روي داوري ديگران خشنود است.» [8].

[صفحه 56]

حضرت صادق عليه السلام فرمود: خداي عزوجل نان را محترم آفريده است شما نيز آن را محترم شماريد. پرسيدند: چگونه بايد محترم شمرد فرمود با چاقو نبريد و زير پا نيندازيد، در سر سفره اي كه نان حاضر است منتظر غذاي ديگر نشويد. [9].

گويند: از روزي كه منصور عباسي به خلافت رسيد لباس هاي خشن به تن مي كرد و غذاهاي غليظ مي خورد. حضرت صادق عليه السلام فرمود: واي به حال وي كه اين همه قدرت مالي دارد. سپاس خدايي را كه دنيايي را بر وي حرام كرده است و به سبب اين دنيا دين خودش را ترك كرده است. [10].

حضرت فرمود: هر گاه دنيا بر كسي روي مي آورد همه ي خوبي هاي ديگران را به وي نسبت مي دهد و زماني كه دنيا پشت بگرداند نيكي هاي وي از دستش گرفته مي شود. [11].

عزت نفس

حضرت فرمودند: عزت مانند حيراني است كه در خانه اي آشيانه مي كند كه اهل آن خانه از آنچه در دست ديگران است نوميد مي شوند.

ذم صدرنشيني

هر گاه به منزل برادر ديني وارد شدي همه گونه پذيرايي وي را انتظار

[صفحه 57]

داشته باش به جز در صدر مجلس نشستن را.

كفاره عمل سلطان

«قال عليه السلام كفاره عمل السلطان الاحسان الي الاخوان؛ جبران كارمندان دولت نيكي به برادران ديني است.»

فرزندان، دختر و پسر

حضرت فرمود: دختران شما به منزله اعمال حسنه و پسران شما نعمت هاي خدا هستند در مقابل حسنات (اولاد دختر) خداي عزوجل پاداش نيك خواهد داد ولي در مقابل نعمت ها مسئوليت ها است.

مزه آب

وقتي از حضرت درباره مزه آب سؤال شد وي چنين فرمود: مزه آب مزه زندگي است.

در جاي ديگر حضرت مي فرمايد: كسي كه از انجام كار زشت پروايي ندارد و كسي كه در پيري از جهالت دست نكشد و كسي كه در نهان از خدا ترسي به دل راه ندهد خيري در آن افراد نيست.

بهترين مردم

حضرت فرمود: بهترين مردم كسي است كه در وي پنج خصلت باشد:

1- هر گاه كار نيك انجام داد خوشحال شود.

[صفحه 58]

2- مادامي كه گناهي را مرتكب شد پشيمان شود و توبه كند.

3- زماني كه نعمتي بر وي رسد شكر گذار باشد.

4- هنگامي كه مصيبت رسد توبه كند.

5- وقتي كه مظلوم شد عفو كند. [12].

حضرت فرمود: حاجت دشمنم را زودتر برآورده مي كنم كه از من بي نياز شود.

دعاي حضرت امام صادق

از جمله فرمايشات حضرت در مقام دعا:

«كان عليه السلام يقول: اللهم انك بما انت له اهل من العفو اولي بما انا له اهل من العقوبه؛ بارالها! گذشت و بخشش از گناهان من سزاوارتر از كيفر دادن من است.» [13].

فرمود: كسي كه تو را محترم شمارد تو نيز او را گرامي بدار و اگر كسي تو را بي احترامي كند تو خود را محترم شمار و به آن بي احترامي مكن.

پرسش درباره ي معبود

عربي از حضرت پرسيد: آيا خدايي را كه پرستش مي كني ديده اي؟ حضرت فرمود: خدايي را كه نبينم هرگز پرستش نمي كنم. اعرابي پرسيد چطور؟ حضرت فرمود: چشمهاي ظاهري خدا را نمي بيند ليكن قلب به

[صفحه 59]

نور ايمان خدا را مي بيند و خدا به مخلوق شباهت ندارد با آثار قدرت خداشناسي حاصل شده و با علامات تميز داده مي شود و جز او معبودي به حق نيست.

اعرابي از گفتار حضرت خوشحال و روشن شد و گفت:

«الله اعلم حيث يجعل رسالته؛ خدا داناتر است كه كسي را به رهبري انتخاب كند.»

هلاكت شش طايفه

حضرت فرمود: شش طايفه به سبب شش صفت هلاك مي شوند:

1- صاحب منصبان به سبب ظلم و ستم.

2- اعراب به سبب خودستايي.

3- زراع به سبب تكبر.

4- تجار به سبب خيانت.

5- ده نشينان به سبب ناداني.

6- دانشمندان به سبب حسد.

حضرت فرمود: جلوگيري از بخشش به مستمندان بدگماني به خدا است.

حضرت فرمود: صله رحم عمرها را طولاني و همسايه نوازي شهرها را آباد مي نمايد. در پنهاني صدقه دادن شخص را توانگر مي كند.

حضرت فرمود: خداي عزوجل مردم را در دنيا به اسامي پدران و در قيامت به آثار كردارشان مي خواند چنانكه مي فرمايد: (يا ايها الذين آمنوا

[صفحه 60]

يا ايها الذين كفروا)

حضرت فرمود: كسي كه منشأ ايجاد شري باشد عاقبت ضرر آن دامنگير خودش خواهد شد.

حقوق همسر و فرزند

قال عليه السلام عيال المرء اسرائه فمن انعم الله عليه نعمة فليوسع علي اسرائه فان لم يفعل اوشك نزول تلك النعمه؛ حضرت فرمود خانواده هر مردي به منزله اسير آن است هر مردي كه داراي نعمت و ثروت باشد بايد به اسيران خود وسعت بدهد اگر چنين نكند اين ثروت به زودي از دستش بيرون خواهد رفت.» [14].

پاك سرشتي

حضرت فرمود: اگر فطرت و سرشت شخص پاك باشد روش هاي پسنديده او نيز قوي تر خواهد شد.

عمل نيك

حضرت فرمود: سه عمل نيك است كه من سوگند ياد مي كنم آن حق است:

1- مال با دادن زكات كم نخواهد شد.

2- هيچ مظلومي نيست كه با داشتن قدرت انتقام صبر كند در مقابل آن خداي عزوجل حتما او را عزيز خواهد كرد.

[صفحه 61]

3- هيچ كسي راه گدايي را پيشه نمي كند مگر اين كه خدا درهاي فقر و ذلت را بر وي باز مي كند.

عزت نفس

قال عليه السلام ثلاثه لا يزيد الله بها المرء المسلم الا عزا الصفح عمن ظلمه و لا عطأ لمن حرمه و الصله لمن قطعه؛ حضرت فرمود: سه صفت است كه بروي صاحبان اين سه صفت خدا درهاي عزت و بزرگواري را مي گشايد:

1- گذشت از كسي كه بر وي ظلم كرده است.

2- بخشش در حق كسي كه او را محروم كرده است.

3- صله رحمي كه با وي قطع كرده است.

نشانه يقين

حضرت فرمود: نشانه يقين چند چيز است:

1- مردم را به سبب غضب خدا (نافرماني آن) خشنود نكن.

2- مردم را با چيزي كه در تو نيست مذمت نكن.

3- مردم را در مقابل نعمت خدا تعريف مكن.

رزق با حرص زياد

رزق با حرص زياد نشود و با بدخواهي ديگران كم نمي شود. اگر كسي از رزق خود فرار كند به طوري كه از مرگ فرار مي كند روزي او را خدا حتما

[صفحه 62]

خواهد رساند همچنان كه اجل او فراخواهد رسيد.

فتوت و جوانمردي

«قال عليه السلام مروه الرجل في نفسه نسب لعقبه و قبيلته؛ حضرت فرمود: جوانمردي شخص بر شرافت فاميل و بازماندگان شخص مي افزايد.»

«قال عليه السلام من صدق لسانه ذكي عمله و من حسنت نيته زيد في رزقه و من حسن بره في اهلبيته زيد في عمره؛ كسي كه زبان راستگو دارد پاك كردار است و كسي كه حسن نيت دارد روزيش زياد خواهد شد و كسي كه به خويشاوندانش احسان و نيكي كند عمرش طولاني خواهد شد.»

هر گاه شخص مؤمني غضبناك شد از حقيقت خارج نشود و زماني كه خوشحال شود به باطل روي نياورد و هر وقت قدرت پيدا كرد از حد خود تجاوز نكند.

صله رحم

حضرت فرمود: صله رحم حساب روز قيامت را آسان گرداند.

«قال الله تعالي و الذين يصلون ما امر الله به ان يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب و كساني كه به جاهايي كه خدا امر كرده است (مانند صله ارحام و دوستي پدر و مادر و محبت اهل ايمان و علم) مي پيوندند و از خدا مي ترسند و از سختي هنگام

[صفحه 63]

حساب مي انديشند.»

نامه منصور به امام صادق

ابن حمدون مي نويسد: روزي منصور عباسي به حضرت نامه اي نوشت كه چرا مانند ساير مردمان نزد ما نمي آيي؟ حضرت در جواب وي نوشت: «ما در پيش شما گناهي نداريم كه به خاطر ترس آن بياييم و در پيش تو از ثواب آخرت هم چيزي نيست كه به اميدواري آن نزد تو بياييم و تو نيز در نعمتي نيستي كه در مقابل آن براي تبريك و در مصيبتي نيستي كه به جهت تسليت پيش تو آييم پس نزد تو كاري نداريم.» منصور در جواب حضرت نوشت: «نزد ما بيا و با ما هم صحبت باش و ما را نصيحت كن.» امام عليه السلام در جواب نوشت:

«من اراد دنيا لا ينصحك و من اراد الاخرة لا يصحبك؛ كسي كه خواهان دنيا است تو را نصيحت نمي كند و كسي كه طالب آخرت است مصاحبت تو را دوست ندارد.»

منصور گفت: به خدا قسم مراتب مردم جهان را گفت و او خود از كساني است كه اهل آخرت هستند.

مي فرمايد مطالبي كه ندانستن آنها بر شما عيب است و در تحصيل آن معذور نيستيد بايد دقت كرده و هر چه بيشتر كوشش كنيد و در اين مقام هر كس بايد خود را پند دهد. دين خدا روي پايه هاي مهمي

استوار شده كه با ندانستن آنها عبادت ظاهري نفعي ندارد و شناخت آن پايه ها بر كسي ضرر نمي رساند و در شناخت آن تندرو و كندرو نباشيد. ميانه روي را پيشه

[صفحه 64]

كنيد و در اين امر از درگاه خداي عزوجل مدد بخواهيد و در اين چند امر توجه كنيد:

1- تأخير انداختن توبه از گناهان فريبنده و حيرت آور است.

2- علت گناه كردن را از جانب خدا پنداشتن هلاكت است.

3- شدت ميل به ثروت دنيا بي اعتنايي به امر خدا است.

4- هيچ كس به خداي عزوجل بي اعتنايي نمي كند مگر افراد پرضرر.

كلمات اخلاقي

«قال عليه السلام اوحي الله الي الدنيا اخدمي من خدمتي و اتعبي من خدمك؛ خداي عزوجل خطاب به مال دنيا كرده و مي گويد: اي دنيا فرمانبر كسي باش كه مرا اطاعت كند و به مشقت بينداز كسي را كه فرمانبردار تو است.»

«قال عليه السلام الفقهاء امناء الرسل فاذا رأيتم الفقهاء قد ركبوا السلاطين فاتهموهم؛ دانشمندان ديني امين پيامبرانند. هر گاه ببينيد كه دانشمنداني طرفدار سلاطين جور هستند اينچنين دانشمندان را متهم بدانيد و به ديگران نيز آنان را معرفي كنيد.»

عنوان بصري

عنوان بصري يكي از دانشمندان معروف عرب بود كه در مكتب مالك بن انس - رييس مذهب مالكيها - تحصيل مي كرده است. وي سپس تصميم مي گيرد كه از محضر امام جعفر صادق عليه السلام كسب علم نمايد. وارد مدينه شده محضر مبارك امام را دريافته است. وي مي گويد: روزي به در خانه حضرت رفتم و از خدمتكارش اجازه خواستم كه امام را ببينم.

[صفحه 65]

خدمتكار پرسيد: چه كاري داري؟

گفتم: مي خواهم بر شريف [15] سلام عرض كنم. خدمتكار بازگشت و اجازه داد.

عنوان بصري مي گويد: از اجازه دادن حضرت خوشحال شدم و خدمت امام عليه السلام رسيدم و سلام عرض كردم. امام عليه السلام جواب سلام مرا داد و فرمود بنشين مغفرت الهي نصيب تو باشد. روبروي امام نشستم. پس از لحظه اي مكث فرمود: كنيه ي شما چيست؟ گفتم: «كنيه ام ابوعبدالله است.» فرمود: «اين كنيه را خدا بر تو ثابت بدارد و توفيق را رفيقت سازد. اكنون چه حاجتي داريد؟

گفتم: از درگاه خدا مسئلت مي طلبم كه قلب تو را بر من مهربان نمايد و از علم تو مرا بهره مند گرداند.

امام فرمود: گوش كن يا اباعبدالله، علم متاعي نيست كه در نتيجه تحصيل و كوشش

بسيار به دست آيد،

«و انما هو نور يقع في قلب من يريد الله تعالي ان يهديه؛ بلكه علم تنها نوري است كه به اراده خداوند در قلب مردمان پاك قرار مي گيرد و در پرتو آن نور به راه راست رهنمود مي گردند.»

اگر طالب علم هستي اول در نفس خود حقيقت بندگي را ايجاد كن (دانش را از براي عمل كردن فراگير).

عنوان بصري پرسيد: حقيقت بندگي چيست؟

[صفحه 66]

حضرت فرمود: حقيقت بندگي متشكل از سه خصلت است:

اول آن كه بنده براي خود در اين جهان مال و ملكي نشناسد؛ زيرا كه بنده برده ي خدا است در برابر مولاي خود (خدا) مالك چيزي حتي مالك نفس خويش هم نيست هر چه در دست دارد همه را مال خدا مي شمارد و در راه رضاي خدا صرف مي كند.

دوم از شرايط بندگي آن است كه به خاطر رضاي خود تدبير و چاره جويي نمي كند؛ يعني همه تفكرات او در راه رضاي خدا مي باشد.

سوم همت وي در انجام تمام فرامين خدا را و دوري جستن از نواهي خداوند است. هر گاه بنده خويشتن را صاحب مال و مالك ملك نشمارد از احسان كردن مال در راه خدا مضايقه نكرده و از بذل مال نمي ترسد و مال دنيا را به طوري كه خدا فرمان داده است همان گونه صرف خواهد كرد.

هر گاه شخص خويش را شايسته تدبير و چاره جويي نداند تمام حوادث و مصيبت هاي دنيا در نظر وي كوچك و ناچيز خواهد بود و در برابر پيشامدهاي ناگوار بردبار و شكيبا خواهد بود (همانند شخصي كه در برابر تصادفات شكست نخورده بلكه هميشه پيروز است). هنگامي كه بنده به اوامر و نواهي الهي بينديشد

و در فكر دين خود باشد در اجتماع هرگز به خودنمايي و جاه طلبي و خودفروشي تن در نخواهد داد.

وقتي كه خداوند متعال بنده خويش را با اين سه خصلت گرامي فرمايد دنيا و مردمان دنيا و اهريمنان دنيا در چشم و دل او كوچك و ناچيز جلوه گر خواهد نمود. چنين انساني هرگز در جمع مال دنيا حرص

[صفحه 67]

نمي ورزد و در سايه مال افتخار نجويد و به ديگران كبر و نخوت نفروشد و به سوي مال مردم چشم طمع نگشايد و عمر خويش را به بطالت هدر نمي دهد و اين از گام هاي نخستين به سوي تقوي است.

(قال الله سبحان و تعالي تلك الدار الاخره نجعلها للذين لا يريدون علوا في الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقين؛ اين بهشت جاويدان مخصوص كساني است كه در روي زمين متكبر و فسادجو نبوده اند و اين منزلگاه براي متقين سراي هميشگي است.»

گفتار و نصايح حضرت امام صادق به عنوان بصري

عنوان بصري گفت: يا اباعبدالله وصيت و نصيحتم فرما.

حضرت فرمود: تو را بر نه دانش وصيت مي كنم و اين نه دانش بر كسي كه راه حقيقت و سعادت را خواهان باشد كافي است و از درگاه خدا درخواست مي كنم كه توفيق فراگرفتن اين دانش نه گانه را بر تو عطا فرمايد، اين دانش نه گانه بر سه قسم است:

قسم اول آن در رياضت نفس است و قسمت دوم آن در حلم و قسم سوم آن در علم است. اين ها را حفظ كن مبادا درباره آنها فراموشكار باشي.

و اما قسم اول: نخست آن كه هر گاه ميل به طعام نداري، هرگز غذا نخوري؛ زيرا كه غذا خوردن بدون اشتها انسان را ابله و كودن مي گرداند و نيز طعام مخور

مگر هنگامي كه گرسنه باشي. دوم هميشه طعام حلال بخور و نيز طعام را با نام خدا شروع كن و حديث شريف حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را فراموش نكن كه فرموده است:

[صفحه 68]

«ما ملأ ادمي وعاء شرا من بطنه؛ آدميزاد ظرفي را كه ناپسندتر از شكم باشد پر نمي كند.»

و هر گاه گرسنگي به حد حقيقي رسيد و انسان ناچار است غذا تناول كند. معده خويش را به سه بخش تقسيم كند، قسمتي را جاي خوردني ها، قسمتي ديگر جاي نوشيدني ها و قسمت آخر براي تنفس.

و اما قسم دوم:

1- بدان هر گاه كسي با تو در مقام بدگويي برآمد و گويد اگر كلمه اي زشت بگويي ده كلمه زشت خواهي شنيد تو در جواب او بگو اگر ده كلمه زشت به من گويي يك كلمه زشت از من نخواهي شنيد.

2- هر گاه كسي تو را دشنامي داد در جواب او بگو اگر اين نسبتي كه به من دادي راست باشد خدا مرا بيامرزد و اگر اين نسبت دروغي بود كه به من دادي خدا تو را بيامرزد.

3- اگر كسي تو را به آزار و خيانتي بترساند در جواب او را حسن وفا وعده بده و در حق وي دعا كن.

و اما قسم سوم: اول آن كه از دانشمندان آنچه را كه نمي داني بپرس و سؤالات خود را از روي غرض راني يا لهو پرسش نكن و هيچ گاه در سؤالات خود از ميانه روي تجاوز نكن و در جميع كارهاي يادگرفتني و ياد دادني طرف محكم كاري را رعايت كن و در مقام تعليم مسئله ديني خودسرانه جواب مده و از فتواي بدون

مدرك بگريز همانند گريختن انساني از شير درنده و گردن خود را براي مردم پل قرار مده. [16].

[صفحه 69]

نصايح حضرت امام جعفر صادق به عمر بن سعيد بن هلال

عمر بن سعيد بن هلال مي گويد به حضرت امام صادق عليه السلام گفتم كه در چند سال يك مرتبه به حضور تو نمي توانم برسم مرا وصيتي فرما تا عمل كنم.

حضرت فرمود وصيت مي كنم تو را به اينكه خداترس و راستگو باشي و پرهيزگاري و كوشش در امر دين را بر خويشتن واجب بشمار. آگاه باش! كوشش در امر دين بدون پرهيزگاري فايده بخش نيست و هيچ گاه در امر دنيا در مال ديگران كه از تو غني ترند چشم طمع مدار. قرآن در تقبيح اين صفت زشت چنين بيان مي دارد: (فلا تعجبك اموالهم و لا اولادهم؛ تو را كثرت ثروت و زيادي اولاد كفار به شگفت نياورد.» [17] و نيز در باب قرآن خطاب به حضرت رسول مي فرمايد: (و لا تمدن عينيك الي ما متعنا به ازواجا منهم زهرة الحيوة الدنيا؛ هيچ گاه به سوي لذت هاي ظاهر فريبنده اين دنيا كه در دست كافران است چشم مدوز.» هر گاه اين لذت هاي زودگذر اين دنيا تو را بفريبند زندگاني رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را به ياد بياور كه غذاي حضرت نان جو و خورشت وي خرما و مواد سوخت وي شاخ و برگ خرما بود. هر گاه رنج و مصيبت هاي اين دنيا تو را برنجاند مصيبت هاي حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم را به ياد بياور كه هيچ كسي مانند حضرت در اين دنيا رنج و مشقت نديده است.

حضرت فرمود: وصيت مي كنم تو را و نفس خود را به پرهيزگاري و

[صفحه 70]

اطاعت از پروردگار

كه پرهيزگاري و تواضع در سايه تقوي حاصل مي شود و توصيه مي كنم كه در امر دين و اطاعت از آن باوقار و كوشا باشي.

سفرهاي امام صادق عليه السلام

حضرت سفرهاي متعددي به زيارت بيت الله الحرام كرده بود كه شمار آن در تاريخ ذكر نشده است ولي طبق گفته ي برخي از بزرگان و انديشمندان اسلامي امام جعفر صادق عليه السلام در خدمت پدر و به دستور هاشم بن عبدالملك يك بار به شام سفر كرده بود. وجهة اين سفر را چنين نقل كرده اند كه:

سالي از سالها من به همراه پدرم به حج رفته بودم. در يكي از مجالس عمومي كه هشام بن عبدالملك نيز در آن حضور داشت در همان مجلس پدرم به مناسبتي خطبه اي خواندند و چنين فرمودند:

«الحمدلله الذي بعث محمدا بالحق نبيا و اكرمنا به فنحن صفوة الله و خيرة من عباده و خلفائه فالسعيد من اتبعنا و الشقي من عادانا و خالقنا؛ درود فراوان خداوندي را سزا است كه محمد صلي الله عليه و آله و سلم را به راستي به پيغمبري مبعوث كرد و به همين سبب خانواده ي ما را گرامي داشت و با برگزيدگان خدا و بهترين بندگان و از طرف خدا رهبران مردميم و سعادتمند كساني هستند كه از ما پيروي كنند و بدبخت كساني هستند كه با ما دشمني كنند.»

هشام در مكه معترض حضرت نشد ولي چون به شام بازگشت قاصدي به سوي والي مدينه فرستاد كه محمدباقر را با پسرش جعفر به شام

[صفحه 71]

بفرستند. والي مدينه وسيله سفر را فراهم كرد. آنان تا به شام رسيدند، هشام تا سه روز اجازه ملاقات نداد. در روز سوم هشام بزرگان آل اموي و

آل مروان را در مجلس خاصي دعوت كرد و خود بر روي تخت جلوس كرد و اميران لشكر در حضور وي مشغول مسابقه تيراندازي بودند كه امام باقر عليه السلام و فرزندش را اجازه ورود داد. هشام تا چشمش به امام عليه السلام افتاد خواست اهانتي به وي كند گفت: تو هم تيراندازي بلدي؟ حضرت فرمود: من پير شده ام و تيراندازي بر من زيبنده نيست. هشام گفت: ممكن نيست و به يكي از افراد خود گفت: تير و كمان را به وي بده. حضرت باقر عليه السلام تيري انداخت و تير درست به هدف اصابت كرد. تير دوم به تير اول و تير سوم به تير دوم برخورد كرد تا حضرت چندين چوبه تير را به اين طريق به هدف زد. همه در شگفت شدند و هشام گفت: يا اباجعفر تو در تيراندازي ماهر ترين مرد عرب و عجم هستي. هشام مدتي به فكر فرو رفت و در حالي آثار خشم و غضب در چهره ي وي نمايان بود سرش را بلند كرد و حضرت را مشاهده كرد. در اين هنگام هشام اظهار تفقد و نوازش كرد و حضرت را روي سرير خود نشاند و گفت: يا محمد آيا ما و شما از نسل عبد مناف نيستيم؟ حضرت فرمود: چنين است كه مي گويي اما خداوند ما را به علم و سياست و با اسرار خاص آگاهي و امتياز داده است. هشام سؤالاتي كرد و حضرت جواب هايي داد كه او حاضر به شنيدن آن جواب ها نبود. هشام سر به فكر فرو برد و سپس به حضرت گفت يا اباجعفر هر حاجتي داري از من بخواه حضرت فرمود: خاندان من از

اين سفر در بيم و هراسند. اجازه بده به

[صفحه 72]

مدينه بازگردم. هشام به وي اجازه مراجعت داد. هشام پيوسته براي استقرار حكومت خود در اين انديشه بود كه ابوجعفر را از ميان بردارد.

ملاقات با عالم نصراني

در يكي از ميدان هاي دمشق عده ي كثيري از نصاري براي ديدن يكي از بزرگترين علماي خود گردهم آمده بودند كه در هر سال يك بار از صومعه خود بيرون مي آمد و جمعيت نصاري مسائل خود را از وي مي پرسيدند. حضرت باقر عليه السلام به نزد آنان رفت و در ميان آنان نشست. در اين حال عالم نصاري بيرون آمد. پيرمردي بود كه زمان بعضي از حواريون - اصحاب عيسي - را درك كرده بود. چون به هشام خبر دادند كه حضرت باقر عليه السلام به دير نصاري رفته است كسي از نزديكان خود را فرستاد تا از آنچه ميان ايشان و حضرت مي گذرد به وي اطلاع دهد.

چون نظر عالم نصاري به آن حضرت افتاد گفت: تو از مايي يا از امت مرحومه. حضرت فرمود: از امت مرحومه. پرسيد از علماي امت يا از جهال هستي؟ حضرت فرمود: از جهال امت نيستم. گفت: آيا من از تو سؤال كنم يا تو از من سؤال مي كني؟ پدرم گفت تو سؤال كن. چون سؤال و جواب هاي عالم نصراني و حضرت خالي از فايده نيست اينك فشرده اي از سؤالات و جواب ها را به نظر خوانندگان مي رساند.

نصراني: اي گروه نصاري عجيب است كه مردي از امت محمد به من مي گويد تو از من سؤال كن سزاوار است كه چند سؤالي از او بكنم.

[صفحه 73]

نصراني: اي بنده ي خدا خبر ده مرا از ساعتي كه نه از شب و نه از

روز است.

حضرت: مابين الطلوعين (از طلوع صبح تا طلوع آفتاب) مي باشد.

نصراني: پس مابين الطلوعين از كدام ساعت ها است؟

حضرت: از ساعت هاي بهشت است در اين ساعات بيماران سبك و دردها آرام مي گيرد و كسي كه شب بي خوابي برده در اين ساعت به خواب مي رود و اين ساعات از آن كساني است كه به نعمت هاي آخرت مايل باشند و عمل خير انجام دهند.

نصراني: راست گفتي. مرا خبر ده از آنچه اهل بهشت مي خورند و مي آشامند ولي از آنها بول و غايط خارج نمي شود آيا در دنيا نظير و مانندي دارد؟

حضرت: بلي نظير آن جنين در رحم مادر است كه مي خورد ولي چيزي از او خارج نمي شود.

نصراني: صحيح است. مرا خبر ده از آنچه گويند كه ميوه هاي بهشت تمام شدني نيست. و هر چند تناول كنند باز به حال خود بازمي گردد آيا در دنيا نظيري دارد؟

حضرت: بلي نظير آن در دنيا چراغ است كه اگر صدهزار چراغ را در دنيا از آن روشن كنند چيزي از آن كم نمي شود.

نصراني: مرا خبر ده از مردي كه با همسر خود نزديكي كرد آن زن به دو پسر حامله شد هر دو در يك ساعت معين متولد شدند و در يك ساعت معين مردند ولي وقت مردن يكي پنجاه سال و ديگري يكصد و پنجاه

[صفحه 74]

سال از عمرشان گذشته بود.

حضرت: آن دو برادر عزيز و عزيز بودند كه مادرشان در يك ساعت به آنها حامله شد و در يك ساعت به دنيا آمدند و سي سال با يكديگر زندگي كردند يكي از برادر از دنيا رفت بعد از صد سال خدا او را زنده كرد و بيست سال با همديگر

زندگي كردند. (جريان اين قضيه در قرآن مجيد ذكر شده است).

نصراني برخاست و گفت از من داناتري آورده ايد كه مرا رسوا كند تا اين مرد در شام است ديگر من با شما سخن نخواهم گفت. و در خبر ديگر نقل شده است كه آن نصراني شبانه به نزد حضرت آمد و مسلمان شد.

بستن دروازه شهر بر روي حضرت عليه السلام

گويند چون اين خبر به هشام رسيد حضرت را به زندان فرستاد و در شهرها خبر كردند كه دو فرزند جادوگر ابوتراب به دين ترسايان داخل شده اند كسي حق ندارد به ايشان چيزي بفروشد يا وي را ملاقات كند.

چون قاصد به شهر مدين رسيد و اين ندا را به گوش اهل شهر رساند. دروازه مدين را بستند و آن حضرت را دشنام دادند و حضرت علي عليه السلام را ناسزا گفتند آذوقه به آنان نفروختند چون حضرت به نزديك دروازه رسيد با دروازه بانان به نرمي سخن گفت. قبول نكردند. هر چند حضرت آنان را پند و اندرز داد، نپذيرفتند. چون حضرت اصرار آنان را مشاهده كرد در نزديكي كوهي مشرف به شهر مدين بود. حضرت بر بالاي كوه رفت و رو به

[صفحه 75]

سمت شهر كرد و با صداي بلند آياتي چند را كه در قرآن مجيد درباره ي قصه ي حضرت شعيب پيغمبر فرستاده و مشتمل است بر عذاب اهل مدين تا آنجا كه مي فرمايد: «بقيه الله خير لكم ان كنتم مؤمنين: خدا در اين اثنا باد سياهي را برانگيخت و صداي آن را به گوش اهل مدين رسانيد. اهل مدين وحشت زيادي كردند. پيرمردي از اهل مدين چون حضرت را بدان حال مشاهده كرد با صداي بلند ندا سر داد: «اي اهل شهر

از خدا بترسيد». اي اهل مدين اين مرد در مكاني ايستاده و نفرين مي كند كه حضرت شعيب عليه السلام ايستاد و نفرين كرد. به خدا سوگند اگر دروازه را باز نكنيد مانند آن عذاب بر شما فرو خواهد ريخت» اهل مدين ترسيدند. دروازه را باز كرده حضرت وارد شد. روز ديگر حضرت محترمانه از مدين حركت كرد.

گويند والي مدين اين قضيه را به هشام نوشت، هشام آن پيرمرد را طلبيد و پيش از رسيدن به شام پيرمرد در راه به رحمت الهي نايل آمده بود.

اين اولين سفري بود كه حضرت امام صادق عليه السلام با پدرش همراه بود.

جلوه علم و كمال اين دو وارث علوم محمدي تمامي نواحي شام را فراگرفت. علماي نصاري و يهود و ملت هاي ديگر بر عظمت علمي خاندان پيامبر پي بردند و دانستند كه اسلام را غير از زمامداران بني اميه و بني مروان رييس ديگري نيز هست.

چون منصور دوانقي امام صادق عليه السلام را به عراق احضار كرد اهل عراق كه هنوز لذت صوت دلنواز خطبه هاي غراي علي بن ابيطالب عليه السلام را در

[صفحه 76]

گوشهاي خود داشتند و اشك چشم هايي كه در مصيبت شهادت حضرت حسين عليه السلام هنوز خشك نشده بود و به طور كلي لذت زمامداري علي بن ابيطالب عليه السلام را فراموش نكرده بودند از روي علاقه خاصي كه به خاندان پيامبر داشتند و خلافت و زمامداري را حق مسلم اين خاندان مي دانستند، با ورود حضرت صادق عليه السلام اين خاطره پرشكوه تجديد شد و رشد و نمو مكتب جعفري در آن بلاد آغاز گرديد.

سفر امام صادق عليه السلام به عراق به قصد زيارت

حضرت صادق عليه السلام در عراق چندين بار به زيارت قبر اميرالمؤمنين عليه السلام و مزار حضرت حسين عليه السلام رفتند و هر بار

عده اي از شاگردان و ملازمان خاص وي حضور داشتند كه حضرت آداب زيارت و غسل و زيارات ماثوره را به آنان تعليم مي داد به طوري كه در مكتب معتبره شيعه تمام و كمال نقل شده است.

ربيع حاجب مي گويد: سالي در ايام حج منصور وارد مدينه شد شبي نزديك صبح بود، منصور مرا احضار كرد و مأمورم نمود كه جعفر بن محمد را بياورم. رفتم و آن حضرت را آوردم. پس از مذاكرات بسيار منصور با تندي و خشونت گفت تو در مملكت آشوب و فتنه انگيزي مي كني تا كي موجب خونريزي مردمان خواهي شد. حضرت صادق عليه السلام با بياناتي گفته هاي او را رد كرد. منصور گفته هاي حضرت را پذيرفت و با تشريفات زياد حضرت صادق عليه السلام را محترمانه به منزل خود برد. اين قضيه از ربيع

[صفحه 77]

بارها نقل شده و در بعضي از گفته ها ربيع دعاهايي را هم از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده و ما برخي از آن دعاها را در فصل كرامات و دعاهاي آن حضرت نقل كرده ايم. از اين رو، از تكرار آنها صرف نظر مي كنيم.

دعوت منصور از امام صادق عليه السلام

به طوري كه در تواريخ معتبر آورده اند منصور دوانقي امام صادق عليه السلام را تا هفت مرتبه با حالت غضب و قهر به قصد قتل حضرت را به مجلس خود احضار كرد و ايشان را به آشوبهاي داخلي متهم نموده ولي آن حضرت پس از ورود اتهام خود را برطرف و نسبت هاي دروغگويان را فاش مي نموده است.

ربيع مي گويد سالي كه با منصور به مكه مي رفتم در ميان راه به من گفت مرا يادآور باش وقتي كه به مدينه رسيديم جعفر بن محمد را غير از من كسي

نخواهد كشت. چون به مدينه رسيديم، فراموش كرد و به مكه رهسپار شديم گفت در مراجعت از مكه اگر يادآور نشدي گردنت را مي زنم. چون از مكه به سوي مدينه مراجعت كرديم گفت: جعفر بن محمد را حاضر كن. خدمت او رفتم و گفتم يابن رسول الله منصور شما را خواسته است. حضرت حركت كرد و وارد مجلس او شد. منصور پس از مذاكرات و تهديدات گفت يقين داشته باش قاتل تو من هستم. پس از لحظاتي چند حال منصور دگرگون شد و با توحش تمام حضرت را در بغل گرفت و بوسيد و با نوازش و خلعت ايشان را به منزل خود روانه كرد.

[صفحه 78]

گويند اين بار منصور حضرت صادق عليه السلام را به ربذه احضار كرد و سوگند ياد كرد كه حضرت را بكشد. امام از رفتن خودداري نمود. خليفه به مسجد ابوذر آمد و امام را احضار نموده و شروع به بدگويي كرد. تا آنجايي كه شمشير از غلاف خود بيرون كشيد. امام خود را با بياناتي تبرئه كرد و منصور از كردار خود پشيمان شد و امام را با احترام خاص مراجعت داد. منصور حضرت امام صادق عليه السلام را به كوفه دعوت كرد.

در تاريخ آورده اند كه منصور قصرهاي متعددي به اسامي خاص و هر يكي را براي اجراي كارها و مناسبتهاي خاصي بنا كرده بود. از جمله قصرهاي وي قصر الخزراء بود و در روزهاي غضب در قبه ي حمراء مي نشست و آن روز را يوم الذبح مي ناميدند. اين جاندار خون آشام هزاران خونهاي ناحق از علويين و شيعيان پاك را بدون جرم در آن روز مي ريخت. وقتي فرمان داد كه امام صادق عليه السلام را

از مدينه به مركز خلافت حاضر كنند آن روز را در قبه حمراء نشست. چون نيمه فرا رسيد ربيع را طلبيد و گفت انجام مقاصد من در دست تو است. الساعه برخيز و به نزد جعفر بن محمد برو و وي را در هر حالي كه هست دستگير كرده و به نزد من بياور. ربيع حركت كرد و پسر خود به نام محمد را مأمور اين كار كرد و گفت از درب خانه وارد منزل جعفر بن محمد نشو بلكه از ديوار و پشت بام وارد شو كه او نتواند تغيير حال بدهد به هر لباسي كه ديدي او را دستگير نموده و به حضور منصور بياور.

محمد مي گويد به دستور پدرم از ديوار منزل جعفر بن محمد بالا رفتم

[صفحه 79]

ديدم حضرت مشغول نماز است و با پيراهني سپيد دستمالي به كمر بسته بود. چون سلام نماز را به پايان رساند گفتم زود باش اميرالمؤمنين تو را مي خواند. خواست لباس بپوشد، تطهير كند جلوگيري كردم با حال سرپا برهنه او را بردم. در آن هنگام جعفر بن محمد هفتاد سال داشت. در راه ضعف بر وي عارض شد. دلم به حال وي سوخت. او را سوار بر شتري نمودم تا به دربار منصور رسيديم تا چشم پدرم به حضرت افتاد گريان شد. حضرت فرمود ربيع اجازه بده من دو ركعت نماز و دعايي بخوانم. امام نماز و دعا خواند و فارغ شد. ربيع دست حضرت را گرفت و به جانب قصر منصور راهنمايي كرد و حضرت مشغول خواندن دعايي بود. چون چشم منصور به وي افتاد گفت: اي جعفر دست از تعدي بر بني عباس برنمي داري و

كينه ورزي مي كني. امام فرمود: به خدا سوگند من چنين نكرده ام و در اين فكر نيز نبوده ام. منصور از زير سند خود نامه هايي بيرون آورد و به سوي امام انداخت و گفت: اين نامه ها چيست كه به مردم خراسان نوشته اي؟ امام صادق عليه السلام با گفته هاي نرم اعتراض منصور را رد كرد. منصور سر به زير افكند. ناگهان رنگش تغيير كرد و شمشيرش را كه به اندازه يك وجب از غلاف خود بيرون كشيده بود غلاف كرد و باز به سرزنش امام زبان گشود. دوباره امام عليه السلام قسم ياد كرد كه اين چنين نيست و مرتبه ديگر شمشيرش را كه به اندازه دو وجب از غلاف بيرون كشيده بود به غلاف گذاشت و سر به زير انداخت. ناگاه سر بلند كرد و گفت: گمان مي كنم تو راست مي گويي و رو به ربيع كرد و گفت: جعبه عطر مرا حاضر كن. منصور گفت محاسن جعفر را

[صفحه 80]

عطر بزن. خوشبو كن و بهترين مركب سواري مرا حاضر كن و حضرت را به منزل برسان و ده هزار درهم به حضرت عطا كرد و مخير است در نزد ما بماند يا به مدينه برود.

چون به نزد منصور بازگشتم از شدت غضب او كه تبديل به محبت و سرور شد سؤال كردم. خليفه گفت: با كسي اين راز را فاش مكن. چون براي بار اول شمشير را كشيدم و قصد قتل جعفر كردم ناگاه پيغمبر را حالت خشم و غضب بين جعفر و خود ديدم. شمشير را غلاف كردم.

براي بار دوم ديدم پيغمبر با همان حالت به من نگاه مي كند و قصد جان مرا دارد. صرفنظر كردم و باز براي بار سوم

پيغمبر را در همان حال ديدم كه نزديك است دستش به من برسد. ترسيدم و از قتل جعفر صرف نظر كردم و او را با احترام به منزل روانه ساختم. امام صادق عليه السلام به مدينه حركت كردند. باز سخن چينان درباره حضرت نزد منصور سعايت كردند تا سرانجام منصور والي مدينه را مأمور كرد و حضرت را به وسيله زهر شهيد نمايد.

احضار امام جعفر صادق عليه السلام به همراه صفوان

جمال به وسيله صفوان بن مهران احضار شده بود باز در اين باره منصور با حضرت با تندي و خشونت كلماتي را از دهان خود راند و اسائه ادب نمود. لكن پس از لحظاتي چند حضرت با بيانات ولايتي آتش غضب آن جلاد را فرو نشاند و حضرت با احترامات مراجعت كردند.

[صفحه 81]

پس از شهادت محمد و ابراهيم علوي رييس نهضت آزاديخواهان فرزندان امام حسن مجتبي عليه السلام منصور روي نظريه خاصي بود كه دستور داد حضرت امام صادق عليه السلام را احضار كنند. مأمور احضار درباره محمد بن عبدالله اسكندري چنين نقل مي كنند: منصور گفت من از دست اولاد فاطمه جانم به لبم آمد. گفت اي محمد مي روي و او را حاضر مي كني.

محمد بن عبدالله گويد من رفتم ديدم حضرت در مجلس درس نشسته و مشغول درس و حديث گفتن است. عرض كردم منصور شما را خواسته است. آن حضرت را آوردم تا چشم منصور بر حضرت افتاد شروع كرد از سخنان سعايت كنندگان و دشنامهايي كه به حضرت نسبت داده بودند، با خشم تمام به حضرت خطاب و عتاب مي كرد. حضرت تمام گفته هاي منصور را رد كرده و خويشتن را تبرئه نمود و محترمانه به منزل مراجعت فرمود.

پيدايش مذاهب اربعه

در تاريخ آمده است كه هنگامي كه جعفر بن محمد صادق عليه السلام شروع به تدريس كرد، فلسفه و فيزيك هنوز به زبان عربي ترجمه نشده بود و مترجمين به تازگي دست به ترجمه ي آن علوم به زبان عربي زده بودند بدون اين كه بعضي از اصطلاحات فلسفي را بفهمند.

بنابراين، مي توانيم حدس بزنيم كه امام جعفر صادق عليه السلام آن علوم غربي

[صفحه 82]

را در محضر پدر فراگرفت و خود

هم چيزهايي بر آن افزود. [18].

بعد از چند سطر مي نويسد شيعيان براي توضيح اين موضوع مي گويند كه علم امام جعفر صادق عليه السلام لدني بود. آنها چنين مي گويند شعور باطني هر كسي برخلاف شعور ظاهري وي است، شعور باطني گنجينه تمام معلومات بشري و جهاني است و علوم امروزي به نسبت زياد اين نظريه را تأييد مي كند؛ زيرا با گذشت زمان از مطالعات زيست شناسي اين نتيجه به دست مي آيد «هر مجموعه از سلولهاي بدن تمام آنچه را كه براي او دانستني است از آغاز خلقت تا امروز مي داند.»

و نيز در آن كتاب گويد: به عقيده ي شيعيان هنگامي كه شخصي به پيامبري يا امامت منصوب مي شود حجاب و حايلي كه بين شعور ظاهري و شعور باطني او است از بين مي رود. لذا پيغمبر يا امام به دليل برخورداري از شعور باطني، از دانستني هاي بشري و غير بشري جهاني استفاده مي كنند و نيز بعثت محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم را به همين منوال توضيح مي دهند و مي گويند محمد صلي الله عليه و آله و سلم سواد خواندن و نوشتن نداشت. در شب مبعث در غار حرا در جوار مكه جبرئيل بر او نازل شد. گفت: بخوان پيامبر گفت: نمي توانم بخوانم (الي آخر در مقاله ي آن كتاب اشاره شده است) بر مبناي اين عقيده شيعيان علوم جعفر صادق عليه السلام را علم لدني مي دانند يعني علمي كه در گنجينه شعور باطني نهاني او وجود داشته است و اين عقيده ي مذهبي در نظر مسلمين محترم و قابل قبول مي باشد.

[صفحه 83]

وي اضافه مي كند: يك مورخ بي طرف اين عقيده را نمي پذيرد؛ زيرا مورخ مدرك تاريخي و مادي

را جستجو مي كند تا اين كه بفهمد چگونه مردي چون جعفر ابن محمد عليه السلام كه تا زمان تدريس از عربستان خارج نشده بود (ولي بعد از نيمه ي عمر خود چند بار از عربستان به سفرهاي دور رفت) چگونه فلسفه و فيزيك غربي را تدريس مي كرده است در صورتي كه تا آن تاريخ هيچ يك از مدرسين معروف غرب آن علم را تدريس نكرده بودند. اعتراض نگارنده به نويسنده كتاب نامبرده اين است كه از مورخ بي طرف حمايت كردن ناروا است؛ زيرا مورخ هر كه باشد بالاخره انسان و هر شخص منصفي داراي وجدان است و هر شخصيتي كه اين نيروي باطني را دارا باشد خواه مورخ و يا غير مورخ نبايد اين قوه و انصاف را زير پا گذاشته و پايمال نمايد و بنا به عقيده ي خود مترجم علم زيست شناسي امروز نيز ثابت مي كند «هر مجموعه از سلولهاي بدن انسان تمام آنچه را كه براي او دانستني است از آغاز خلقت مي داند» با اثبات اين مدرك علمي گفتار مورخ بي اثر است.

شركت امام صادق عليه السلام در تجديد بناي مسجد مدينه

باز در كتاب نامبرده مي نويسد: «مسلمين روزي كه شروع به تجديد بناي مسجد مدينه كردند، امام جعفر صادق عليه السلام پنج يا هشت ساله بود. او به پدر پيشنهاد كرد كه در كارهاي ساختماني اين مسجد شركت كند و

[صفحه 84]

گفت ميل دارم كه همانند جدم پيغمبر در كارهاي ساختماني همين مسجد رسيدگي نمايم. حضور جعفر صادق عليه السلام در كارهاي بنايي بسيار شگف آور بود و به اندازه جثه كوچك و تواناي خود به كارگران در كار بنايي كمك مي كرد. [19].

محضر علمي امام محمدباقر عليه السلام يك مدرسه عالي بود مورخين متفق القولند كه جعفر بن محمد

در ده سالگي در مجلس درس پدر حاضر مي شد و علوم عالي را فرا مي گرفت.

حضرت صادق عليه السلام و كره ي جغرافيايي زمين

در صفحه ي 37 همان كتاب مي نويسد: «و در همان ايام بود كه براي جعفر بن محمد عليه السلام دو حادثه بسيار مهم اتفاق افتاد كه اهميت بسزايي دارد. حادثه اول اين بود كه يكي از شاگردان محمدباقر عليه السلام مسافرتي به مصر كرد زماني كه از مصر مراجعت مي نمود يك كره ي جغرافيايي براي حضرت باقر عليه السلام به ارمغان آورد. مطلب بدين قرار مي باشد كه در آن كره ي آسماني مركز جهان و زمين و خورشيد و ماه و سياران اطراف زمين را تعيين كرده بودند. تا آنجا كه مي نويسد آن كره ي آسماني اولين تصويري بود كه جعفر بن محمد عليه السلام از آسمان مي ديد با اين كه در آن هنگام بيش از يازده سال از عمرش نمي گذشت، آن حضرت بر آن كره و بر هيئت بطلميوس ايراد گرفت و مطلب را اين طور بيان فرمود:

[صفحه 85]

«خورشيد سالي يك مرتبه به اطراف كره زمين مي چرخد پس چرا خورشيد شب از نظر ما ناپديد مي گردد و هر صبح طلوع مي كند لازمه گفتار شما و اين كره آسماني اين است كه بايستي ما پيوسته خورشيد را ببينيم» (تا آنجا كه مي نويسد) آورنده كره در جواب اشكال حضرت جعفر بن محمد گفت كه من نمي دانم چرا خورشيد را هميشه نمي بينيم.

زماني كه جعفر بن محمد صادق عليه السلام آن كره را ديد، تقريبا پانصد و شصت سال از زمان مرگ بطلميوس مي گذشت و تا آن زمان كسي به فكر اين اشكال نيافتاده بود كه ايرادي بر آن بگيرد، اما يك پسر يازده ساله متوجه اين تناقض مي شود كه قاعده

نجومي بطلميوس كاملا صحيح نمي باشد و آن را نمي توان پذيرفت. [20].

در صفحه 46 آن كتاب مي نويسد: «اسكندريه كه در مدت نهصد سال مركز علمي دنيا بود و دانشمندان بسيار در آن مكتب پرورش يافته بودند و چندين نظريه فلسفي در آنجا به وجود آمده بود ليكن هيچ يك از دانشمندان متفكر علمي به اين فكر پي نبرده بودند ولي يك پسر بچه ي عرب در شهر كوچك مدينه متوجه اين مطلب گرديد. قطعا عقل آن پسر يازده ساله در مورد اين مسئله علمي بيش از نبوغ علمي دانشمندان مكتب اسكندريه و بيش از عقل علمي علماي ساير نقاط جهان بوده است.

جعفر بن محمد عليه السلام علاوه بر اين از حيث عقل علمي سرآمد شاگردان مكتب پدر بود ولي از حيث طفوليت مورد عدم اعتنا قرار مي گرفت و ايراد

[صفحه 86]

جعفر بن محمد بر كره ي جغرافيايي بطلميوس را پندارهاي كودكانه مي دانستند. و هر زماني كه مسئله عدم گردش آفتاب به دور زمين را پيش مي كشيد با بي اعتنايي شاگردان پدر مواجه مي شد.

چون «كوپرنيك» لهستاني در نيمه اول قرن شانزدهم همان عقيده جعفر بن محمد را انتشار داد. در اوايل ابراز اين نظريه گفتار كوپرنيك پذيرفته دانشمندان قرار نگرفت. ولي آنچه سبب شد كوپرنيك بعد از ابراز نظريه اش راجع به حركت زمين و سيارات ديگر به دور خورشيد زنده بماند، اين بود كه در لهستان مي زيست.

دلايل اصلي ظلمت علمي اروپا

اگر كوپرنيك در يكي از كشورهاي فرانسه يا آلمان يا اسپانيا يا ناپل سكونت داشت به طور حتم گرفتار سازمان تفتيش عقايد «انگيزيسيون» مي گرديد.

امام جعفر صادق عليه السلام در آن زمان توانست در كمال قدرت و توانايي علمي خود نظريه بطلميوس و گردش خورشيد به دور

زمين را رد كند اما دانشجويان دانشگاههاي اروپا در قرن اول و دوم تجدد قادر به درك اين مطلب و همچنين پي بردن به صحيح يا نادرست بودن آن نبودند.

آزادي نظريه علمي اسلام

به طور كلي در اسلام ابراز نظريه هاي علمي ولو با مذهب هم تماس پيدا مي كرد آزادتر از اروپا بود و علت اصلي ظلمت علمي اروپا در قرون

[صفحه 87]

وسطي و ظهور علم در كشورهاي اسلامي در همان دوره بدين جهت بود كه در اروپا اهل علم براي ابراز نظريه هاي علمي آزادي نداشتند و در همين زمان در كشورهاي ديگر دانشمندان و متفكرين مي توانستند به آزادي تمام و كمال نظريه هاي علمي خود را ابراز كنند تا اين كه نور علم از مشرق زمين به اروپا تابيد و تا مدتي علماي مشرق زمين نتوانستند بر ظلمت استيلا يابند و در فضاي علمي آن چنان خلأيي ايجاد شده بود كه متفكرين مشرق زمين فقط قسمتي از آن از قبيل پزشكي را توانستند گسترش دهند تا آنجا كه در اروپا هيچ استاد پزشكي وجود نداشت كه از جزوه هاي ابن سينا در متن لاتيني مطالبي حفظ نداشته باشد ولي اجازه داده نمي شد كه علم آداب و هيئت از مشرق زمين وارد اروپا شود.

اولين شخصي كه عقيده به عناصر اربعه را متزلزل كرد

نويسنده كتاب مغز متفكر جهان شيعه مي نويسد: روزي در محضر درس حضرت امام باقر عليه السلام به اين قسمت از فيزيك ارسطو رسيد كه در جهان بيش از چهار عنصر وجود ندارد و آن عبارت است از خاك و آب و باد و آتش. امام جعفر صادق عليه السلام اين جمله ارسطو را مورد اشكال و فقر علمي ديد و فرمود حيرت مي كنم از فردي چون ارسطو چگونه متوجه نشده كه خاك يك عنصر نيست بلكه در خاك عناصر متعددي وجود دارد و هر يك از فلزات كه در خاك مي باشند يك عنصر جداگانه به شمار مي روند. از زمان

ارسطو تا دوره جعفر صادق عليه السلام نزديك به هزار سال گذشته بود و در انديشه

[صفحه 88]

هيچ شخصي خطور نكرده بود كه با آن عقيده (عقيده ارسطو) مخالفت كند. بعد از هزار سال يك پسربچه كه هنوز بيش از دوازده سال از عمرش نمي گذشت اين مطلب را عنوان نمود كه: خاك يك عنصر نيست. همين پسر بعد از اين كه خود شروع به تدريس كرد عنصرهاي ديگر را هم از لحاظ بسيط بودن تخطئه كرد.

رد عقيده علماي يك هزار و يك صد سال قبل

امام جعفر صادق عليه السلام هزار و يكصد سال پيش از علماي قرن هجدهم ميلادي اروپا كه اجزاء هوا را كشف و از هم جدا كرده بودند فرمود: باد (هوا) يك عنصر نيست بلكه از چند عنصر به وجود آمده است.

تجمع متفكرين اسلامي جهان در مدينه

از اوايل زمان سلطنت بني عباس تحصيل و تدريس علوم گوناگون مخصوصا علم فقه در ميان مسلمين رواج يافت. سلاطين عباسي به علت اين كه خود را حامي اسلام معرفي مي نمودند براي استحكام بخشيدن به قدرت و پايه هاي ظلم و فساد خويش از اين جنبش علمي استقبال شاياني كردند.

مدينه منوره نيز بعد از رسول الله مقر اصحاب و مركز علوم اسلامي بود و مردم (متفكرين و علما) در مسايل اسلامي از تمام كشورهاي مسلمان به شهر مدينه روي مي آوردند؛ زيرا اين شهر از زمان هجرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم

[صفحه 89]

مركز علم و محل اقامت اصحاب و تابعين بود و در آن انقلاب هاي پي درپي بروز مي نمود و به همين مناسبت دولت اموي هميشه از شهر مدينه نگران بودند و از آن ترس وافري داشتند. لذا بيشتر فقهاي سست عنصر زمان دولت نحس بني اميه در مقابل عطيه هاي فراوان خودفروشي كرده محور اصول و عقايد حقه را با جعل احاديث تغيير دادند چقدر احاديث دروغين در مدح آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم به قيمت هاي گران به فروش رفت و چه مقدار خرافات و تحريف در ذم اهل بيت عصمت را به قيمت گران خريداري كردند تا بدين وسيله رهبران بني اميه از انقلاب مدينه مطمئن شدند ولي در زمان سلاطين عباسي مسلمين آزادي علم و دانش را احساس كرده و به سوي سرچشمه هاي

زلال علم يعني در مدينه به سوي آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم و اهل بيت وحي روي آوردند تا علم اسلام و قرآن را از منبع حقيقي آن به دست آورند. شهر مدينه از حيث مركزيت علمي رونقي به سزا گرفت و امام صادق عليه السلام در اين هنگام شخصيت علمي جهان اسلام را دارا شد و دانش حضرت را مردم به ساير كشورهاي دوردست انتقال دادند و در محضر درس وي شاگردان برجسته به مقام شامخ علمي نائل شدند.

تحكيم مباني سياسي بني عباس و محبت صوري آنان به خاندان محمد صلي الله عليه و آله و سلم

در بدو تأسيس سلسله منحوس بني عباس سران آنان براي تحكيم مباني سياسي خويش محبت هاي صوري خويش را در خصوص خاندان

[صفحه 90]

پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم كاملا مراعات مي كردند و آنان در باطن از عرب مخصوصا از اهل مدينه وحشت زيادي داشتند؛ زيرا مي دانستند اهل مدينه بر اين عقيده هستند كه منصب زمامداري مسلمين حق مسلم اهل بيت پيغمبر مي باشد. احمد سفاح در مقابل اين وحشت باطني با مهارت و تدبير سياسي خود قلوب مردم را فريفت و منشأ پيدايش انقلاب ها را از بين برد. اولين دسيسه وي اظهار حزن و سوگواري بر ظلم هايي كه از جانب بني اميه بر ذريه پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم روا شده بود. براي انتقامجويي از بني اميه شدت عملهايي نشان داد كه در تاريخ به ثبت رسيده است. هميشه از ظلم هاي بني اميه و مظلوميت اهل بيت پيغمبر مخصوصا از قضيه جانگداز كربلا صحبت مي كرد و بر خون هاي به ناحق ريخته شده ي بني هاشم خود را هميشه محزون و خونخواه و منتقم اصلي اين حادثه نشان مي داد. زماني كه اشعار و مرثيه هايي كه درباره مظلوميت اولاد

رسول در مجلس وي قرائت مي شد گريه هايي شديد مي كرد و مي گفت: «من از خون هايي كه اين قوم (بني اميه) ريخته اند بازخواست و انتقام خواهم گرفت.»

منصور و انتقامجويي از ذريه ي رسول الله محمد صلي الله عليه و آله و سلم

دوره احمد سفاح بدين منوال و با تظاهر سپري گشت و نوبت زمامداري به دست برادرش منصور رسيد. منصور در تثبيت مقام و در پيش بيني از رفع خطرات سلطنت خود يگانه ي روزگار بود و براي رفع

[صفحه 91]

خطرات احتمالي از هيچ گونه خونريزي و هتك حرمت پروايي نداشت و به همين دليل سياستش اقتضا مي كرد كه عاطفه ي خود را در درجه ي اول از بني هاشم (بعضي از عباسيان) قطع كند. او نه تنها اهل مدينه را مورد بي اعتنايي خود قرار داد بلكه دست جنايتكار خود را براي ريختن خون بي گناهان دراز كرد.

تمامي دانشمندان اهل مدينه را از نظر انداخت و پست و مبتذل شمرد. آنان را در نظر ديگران بي ارزش و بي حرمت معرفي نمود و دانشمندان كوفه را كه در اكثر عقايد اسلامي مخالف با عقايد اهل بيت پيغمبر بودند به خود جلب مي كرد و نهايت محبت خويش را درباره ي دانشمندان بي اراده ي كوفه بذل مي نمود.

ايجاد شكاف ميان علماء باب قياس و استحان

منصور با اين رويه بي باكانه بين دانشمندان اسلامي شكاف ايجاد كرد. دو نفر از شاگردان حضرت را يكي موسوم به ابي حنيفه و ديگري به نام مالك ابن انس بر ضد حضرت برانگيخت تا روحانيت خاندان پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را از بين ببرد.

چون شهر كوفه دور از مركز علمي (مدينه) بود و از تابعين و اصحاب كمتر كسي در آنجا وجود داشت و دسترسي به احاديث معتبر را نداشتند لذا بين علماي خودخواه كوفه در مقام عمل به احكام باب قياس و امتحان شروع شد.

[صفحه 92]

در كتاب الامام جعفر بن صادق و مذاهب اربعه تأليف استاد اسد حيدر آمده است كه حماد (عمل كردن به) قياس و رأي در

مسايل ديني از ابراهيم نخعي و ابوحنيفه اخذ نمود و دانشمندان علم حديث بر دانشمندان رأي و قياس اشكالات و ايراداتي گرفتند.

دانشمندان كوفه در باب عمل به قياس و تطبيق مسايل به اوج علمي رسيدند كه چه بسا اوقات قياس را در نظر خود بر خبر واحد مقدم مي داشتند.

نظر علماي كوفه بر اين بود كه هر حكم شرعي داراي مصلحت مقصوده است و شريعت نيز براي مراعات اين مصالح جعل شده است. و همين مصالح عقلي ناقص خود را ملاك احكام قرار مي دادند. هر گاه در مسئله ديني از آيات قرآن نمي ديدند يا به روايتي دسترسي نداشتند به مناط عقلي خود در آن مسئله حكم مي دادند. در مقابل علماي كوفه همه دانشمندان اهل مدينه عموما و خصوصا اهل بيت پيغمبر در باب احكام دين بر قياس و رأي هيچ گونه اعتباري قائل نبودند بلكه رأي و قياس را اضمحلال كننده دين اسلام و ريشه كن كننده احكام آن مي دانستند. [21] همين اختلاف عقيده منشأ اختلافات سياسي و تعصبي گرديد و بين مسلمين شكاف عميقي ايجاد كرد و در بحبوحه اين اختلافات منصور دوانقي بر تحكيم سياست و سلطنت خود استفاده هاي شاياني به دست آورد و كار به جايي رسيد كه نتيجه آن را در اين مجموعه خواهيد خواند.

[صفحه 93]

مخالفت هارون الرشيد با جانشيني علي عليه السلام

مي گويند هارون عباسي در اوايل خلافت حتي راضي نمي شد كه مردم علي بن ابيطالب عليه السلام را خليفه چهارم بدانند. ابو معاويه شخصيت معروف و برجسته آن زمان مي گويد روزي در مجلس هارون الرشيد بودم هارون به محض ديدن من گفت: «تصميم گرفته ام كه اگر شخصي علي بن ابيطالب عليه السلام را خليفه چهارم بداند تنبيه و مؤاخذه نمايم». ابو معاويه

در جواب چنين مي گويد: «اي اميرالمؤمنين طايفه تيم (ابي بكر) و طايفه عدي (عمر) و طايفه بني اميه (عثمان) خلفا از ما است اي بني هاشم نصيب فخر شما را از خلافت كجا رفت؟ ابو معاويه با اين گفتار هارون را از تصميم خويش منصرف گردانيد.

حقيقت مذهب جعفري در برابر مخالفت هاي دشمنان

عليرغم همه فشارهاي دولت جابر عباسي مذهب جعفري حقيقت خود را از دست نداد و در تمام نقاط اسلام گسترش يافت و چهره خود را به علاقمندان نشان داد. در بغداد دولت وقت پيوسته مخالفان شيعه را تقويت مي كرد و آنان را به مبارزه عليه شيعه تحريك مي نمود؛ زيرا از مذهب شيعه وحشت و هراسي به دل داشت كه مبادا از طرف آن خطري متوجه ايشان گردد.

زمان سلطنت مأمون عباسي فرا رسيد و شيعيان بر سياست مأمون غلبه نمودند. اكثر رجال دولت از وزراء و امرا و سران و نويسندگان زمان

[صفحه 94]

مأمون پيرو مذهب شيعه بودند و مأمون با حيله ها و دسيسه هاي شيطاني حضرت رضا عليه السلام را با احترام و عزت فراوان از مدينه به طوس آورد و در حق ايشان اظهار محبت و مهرباني كرد تا بدانگونه كه خلافت را تفويض به علي بن موسي عليه السلام نمود. اما حضرت از قبول آن امتناع ورزيد زيرا عاقبت خوبي را در اين پيشنهاد نمي ديد. [22].

نفوذ و اقتدار شيعيان در زمان سلطنت معتصم عباسي

در زمان خلافت معتصم عباسي نيز شيعيان قدرت و نفوذ بيشتري يافتند و گاهگاهي هم عليه دستگاه آن زمان شورش مي كردند سران و امراء دولت از پيشگيري آنان عاجز و ناتوان مي ماندند. حتي در تشييع جنازه حضرت امام جواد عليه السلام دوازده هزار تن از شيعيان شمشير آبگون خود را از نيام بركشيده و آماده جنگ با مخالفين اسلام شدند؛ چنانكه دشمنان از اين همه عظمت بر خود مي لرزيدند و جنازه حضرت را با عزت و جلالت خاصي تشييع كرده و دفن نمودند.

ضعف و فشار شيعيان در دوران خلافت متوكل عباسي

در ايام متوكل عباسي شيعيان در مضيقه قرار گرفته بودند و مورد آزار و

[صفحه 95]

شكنجه هاي سخت ديو صفتان واقع شدند. كينه شيعيان و بغض علي بن ابيطالب عليه السلام چنان بر اندام متوكل عباسي سنگيني مي كرد كه همواره قلب او را مي بلعيد گويي آتشي است كه چوب خشك را مي خورد.

علويين و شيعيان تحت تعقيب جيره خواران متوكل قرار گرفتند و هر گاه بخشش و كرامات و شكوه و جلال اهل بيت را مي شنيدند از شدت حسادت طاقت شنيدن كرامات و چشم ديدن عظمت اهل بيت عليه السلام را نداشتند. [23].

روزي در مجلس متوكل مردي به نام نصر بن الحمصي حديثي از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم نقل كرد [24] به اين عبارت كه حضرت دست حسن و حسين

[صفحه 96]

را گرفت و فرمود هر كس من و اين دو فرزندم و پدر و مادر اين دو را دوست داشته باشد در روز قيامت با من هم رتبه است. وقتي متوكل اين حديث را از مرد شنيد دستور داد هزار ضربه تازيانه بر وي زنند. جعفر بن عبد الواحد شفاعت وي را نزد خليفه كرد و گفت:

اي خليفه نصر شيعه نيست بلكه وي از اهل سنت است. متوكل شفاعت وي را قبول كرد و دستور داد پانصد ضربه ي ديگر بر وي زنند.

در سال 236 متوكل امام هادي عليه السلام را با حالت قهر و غضب از مدينه به سامراء آورد. حضرت هميشه از سران و نزديكان او جور و جفا و شكنجه هاي بدني مي ديد تا اين كه با سم مهلكي ايشان را مسموم و سپس با نوشيدن شربت شهادت رخت از جهان بربست. امام حسن عسگري عليه السلام را نيز به دستور معتمد عباسي با زهر كشنده اي شهيد شد.

اما با اين همه كشت و كشتار بي رحمانه سلاطين عباسي مذهب شيعه اين آيين عدالت در تمام سرزمين هاي اسلامي گسترش يافت مخصوصا شهر قم مركز علم شيعه گرديد و دانشمندان زيادي در فنون مختلف علي الخصوص در علم فقه حديث در آن شهر گرد آمدند و همچنين بدين منوال شهر بغداد و مدائن و سامراء و شام مركز علمي و عملي شيعه شناخته شد.

مذهب جعفري، مذهب اهلبيت عليهم السلام

منظور از نوشتن اين چند صفحه اين است كه مذهب شيعه و جعفري

[صفحه 97]

همان مذهب اهل بيت و عترت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم است. از روي تعصب مانند ساير مذاهب با قدرت جبر خلفاي وقت ظهور پيدا نكرده است بلكه مرام شيعه همان مرام سلمان و اباذر و مقداد و عمار ياسر و كميل بن زياد و مالك بن نويره و سعد بن عباده و عبدالله بن عباس و قيس بن سعد بن عباده و مالك اشتر و محمد بن ابي بكر و هزاران اشخاص علمي و برجسته اصحاب كبار پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و

صدها تن از تابعين اصحاب صحيح الاراده بوده است كه در آن زمان ابوحنيفه و مالك و شافعي و احمد حنبل وجود نداشته اند زيرا كه اين چهار رييس نوظهور در زمان پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم هنوز به دنيا نيامده بودند و دين مبين اسلام با وجود پيغمبر ظهور كرده و بعد از رحلت آن حضرت ابوحنيفه در سال 80 هجري در كابل متولد و در سال 150 فوت كرد. مالك بن انس در سال 93 هجري، شافعي در سال 150 هجري و احمد بن حنبل در سال 165 به دنيا آمد و شافعي و احمد بن حنبل به ترتيب در سال 198 و 241 درگذشتند. ولي شيعه در زمان پيغمبر از آن حضرت پيروي مي كردند و بعد از رحلت ايشان نيز از عترت و فضيلت و كرامت و علم و دانش حضرت و طبق سنت و رسم رسول خدا تبعيت مي كردند و آن همه شدت عمل و صبر و شكيبايي را در مقابل زجر و شكنجه هاي مخالفين تحمل مي كردند و اين مطالب درباره شيعه در همه اعصار و قرون در دفتر روزگار به ثبت رسيده و به هيچ وجه قابل انكار و ترديد نبوده بلكه تابعين حق و حقيقت (شيعه) معني مرام و آيين جعفري

[صفحه 98]

را محضر اهل بيت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم يافته اند و تمام آزارها و جور و جفا و تنبيه هاي بدني آنها را در راه دين سست نمي كند بلكه استوارتر نمود و مردم آنها را مايه سعادت بشر مي دانند. جمعيت شيعه طبق روايات متواتره از رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم اهل بيت

پيغمبر را عدل (همرديف) قرآن و كشتي نجات مي دانند.

اما اشتباه برادران اهل تسنن در تعيين اهل بيت پيغمبر پر واضح است و به نظر مي رسد چنان مغرورند كه از شدت تكبر نمي توانند آن را قبول نمايند و معلوم نيست آيا در اين اشتباه متعمد هستند يا تعمد ندارند؛ زيرا كه احاديث بسياري از جمله حديث متواتر از رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم از دانشمندان اهل تسنن در خصوص فضيلت اهل بيت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نقل شده به حدي كه هيچ منصفي قدرت انكار آن را ندارد مانند حديث منزله و حديث ثقلين و حديث غديرخم و حديث طير مشوي و قضيه مباهله و قضيه خانم بخش و قضيه ليلة المبيت و ساير قضاياي ديگر قطع نظر از تأويل آيات قرآني كه شماره ي آن آيات در اين مختصر نمي گنجد.

تغيير سطح زندگي مردم با بعثت حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم

آنچه مسلم است با بعثت پيغمبر اسلام سطح زندگي مردم عرب به كلي دگرگون گشت و با ظهور نهضت و انقلاب علمي اسلام خط مشي نويني در تهذيب اخلاق و تربيت فردي و اجتماعي آنان به وجود آمد. بعد از رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در زمان خلفا اين انقلاب نه تنها اين شيطان صفتان را تغيير

[صفحه 99]

نداد بلكه آنان تظاهر و ريا را در اعمال خود آوردند و بدان گونه كه در باطن با فطرت پست خود بودند اما در ظاهر از خط مشي اسلام پيروي مي كردند و تا اندازه اي اين مسير محفوظ ماند. فلذا ايران و روم و ساير ملل ترك و ديلم و هند و بربر تربيت اسلامي را پذيرفتند و با آيين

مقدس آن آشنا شدند و با علاقه تمام بدان گرايش يافتند. ولي در نتيجه پديد آمدن انحرافات فكري و اخلاقي خلفا بعد از پيغمبر و خلفاي بني اميه و بني مروان قدم فراتر نهاده و با كردار ضد اسلامي خويش مفاسد اخلاقي را در اجتماع اسلامي رواج دادند اما در مقابل اين زمامداران محكوم پيروان حقيقي اسلامي تربيت هاي عاليه قرآن را حفظ كرده بودند. اين افراد برجسته اسلامي در عصر خلفاي بعد از رسول صلي الله عليه و آله و سلم و در عصر خلفاي بني اميه ناظر كج رويهاي زمامداران خود سر بودند. گاهي به عنوان نصيحت با خلفا روبرو شده و گاهي خلفا را با پرخاشهاي تند مورد عتاب و خطاب قرار مي دادند و خطاها و خلاف كاري آنان را با استفاده از سيره مقدس اسلام فاش مي كردند. شاهد زنده اين مقدمه صفحات تاريخ و آثار معتبر گذشتگان است. با گذشت زمان اسرار اختلاف در خلافت اسلامي و كردار سران بني اميه پرده از رخ برداشت در اين مورد انكار معاويه ابن يزيد و كردار عمر بن عبدالعزيز را نبايد فراموش كرد. افكار و احساسات مختلف قوت گرفت. تربيت ها و تهذيب هاي اخلاقي اسلامي تبديل به عقايد ملي گرديد و هر كس طبق ميل و سليقه خود لباس تازه اي به دين مبين اسلام پوشاند و عقايد متفاوتي در آن به وجود آورد و تابعين مرام اهل بيت در هر

[صفحه 100]

زمان و قرني تماشاگر اين خيمه شب بازي شيطان و افراد تحت سلطه بودند.

به هر ميزان كه نفوذ و قدرت شيطاني افزون مي گشت اين اصحاب راستين حق با اراده اي پولادين در دوستي با اين خاندان (خاندان پيغمبر) پيوند ناگسستني مي بستند.

تعاليم اسلامي و قيام علمي امام باقر عليه السلام

روز به روز علاقه ي وافري نسبت به آنها پيدا مي نمودند.

تا زمان شهادت حضرت امام چهارم علي بن الحسين عليه السلام موقعيت زمان اجازه نمي داد كه كسي از تعاليم اسلامي و سيره و روش اهل بيت پيغمبر به طور آزادانه ميان مسلمين انتشار دهد و از واقعيت دين پيروان اين آيين را آگاه نمايد. طرفداران واقعي حقيقت هم از قدرت صاحبان زر و زور بني اميه به صورت پراكنده و متواري مي زيستند.

ولي اين مشكلات در اواخر عمر شريف آن حضرت تا اندازه اي برطرف شد و زمينه مساعدي براي نشر احكام به وجود آمد حضرت باقر عليه السلام تشكيل حوزه درس داده و پيروان حق و حقيقت از هر طرف به مدينه فاضله روي آوردند. حضرت اختلاف عقيده اي كه به واسطه تبعيت از افكار كج انديش زمامداران اموي به وجود آمده بود به تدريج در حوزه درس بيان كردند و بعد از رحلت آن حضرت فرزند برومندش استاد دانشگاه اسلام جعفر بن محمد عليه السلام كرسي رياست اين دانشگاه را به عهده گرفت. در مدت

[صفحه 101]

كمي با نوايي غرا حقيقت دين را به گوش تمام مسلمين جهان رسانيد.

به سبب قيام علمي وي بود كه اين بنيانگذار والامقام از مكتب خود چهار هزار تن شاگرداني كه هر يك به نوبه خود در تمام علوم و فنون حاذق و استاد بودند به جامعه گسيل كند.

امام صادق عليه السلام شبيه ترين فرد به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم

امام صادق عليه السلام بين برادران خود شبيه ترين امام به رسول خدا بوده است. قامت ميانه و چهره اي جذاب و آكنده از نور الهي با خال سياهي كه به زيبايي وي مي افزود و داراي مويي مشكي و بيني اي كشيده بود و معطر به عطرهاي بهشت كه نشانه بارز كمال انسانيت وي

بود. در سخن گفتن چنان فصاحت و بلاغت داشت كه دل هر شنونده اي را به خود مجذوب مي كرد. گويي واسطه اي ميان آدمي و معبودش كه از اوج ملكوت اعلي نزول كرده بود تا پيوند ميان معبود و عبد را بيش از پيش استحكام بخشد.

دو بهار گرانمايه از زندگي پر بركتش مي گذشت كه جد بزرگوارش حضرت امام زين العابدين عليه السلام فرزند رهبر انقلاب و كربلا و رسول خون شهدا اين جهان را وداع گفتند و در سال وفات پدر بزرگوارش (حضرت امام محمدباقر عليه السلام) حضرت سي و چهار سال بيشتر نداشت. پس از رحلت پدر بزرگوارش زمام امور امامت را عهده دار شدند.

وي داراي هيبت الهيه و كانون عاطفه تمام انسانيت بود و هميشه

[صفحه 102]

لباس فاخر بر تن مي كردند.

همسران حضرت امام صادق عليه السلام

همسر حضرت منحصر به علويه مخدره فاطمه دختر حسين اصغر عموي آن بزرگوار است و نيز كنيز ام ولد به نام حميده مي باشد.

فرزندان امام صادق عليه السلام

حضرت هفت پسر و سه دختر داشتند كه شرح احوال برخي از فرزندان وي را به طور اختصار بيان خواهيم كرد:

اسامي بعضي از فرزندان امام جعفر صادق عليه السلام

1- اسماعيل معروف به اعرج كه بزرگترين فرزند وي است. اسماعيل در زمان حيات حضرت از دنيا رفت. حضرت صادق عليه السلام در حزن فرزند جزع شديدي نمود و اندوهي عظيم داشت. اسماعيل در كنار بقيع مدفون گرديد. تا سال يكهزار و سيصد و پنجاه و پنج هجري آثار بقعه او به شكل چهار ديوار سيماني موجود بود ولي چون در وسط شارع قرار گرفته بود به امر ملك ويران و با زمين يكسان گرديد. گويند چند روزي از اين حادثه نگذشته بود كه ملك را با تير كشتند. جالب اينجا است كه پس از وفات حضرت صادق عليه السلام عده اي از كج انديشان به امامت اسماعيل پيوستند كه آنان را اسماعيليه مي گويند. در حال حاضر تعدادشان بسيار اندك و اضافاتي بر عقيده اسماعيليه افزوده اند كه در اصول و فروع با مذاهب

[صفحه 103]

مشهور اسلامي داراي اختلافات خرافاتي بي شمار مي باشد. سلسله سلاطين قاطميه مغرب زمين كه در 274 سال سلطنت كرده اند از اولاد اسماعيل بن جعفر صادق بوده اند. روي همين اصل سلسله را نيز اسماعيليه گويند و محمد فرزند همين اسماعيل در نزد هارون الرشيد درباره ي عموي خود امام موسي بن جعفر سعايت كرد و هارون را به قتل حضرت تحريك كرد. خود محمد بن اسماعيل در نتيجه اين سعايت به مرضي سخت گفتار شد و با وضع بدي از

دنيا رفت.

2- عبدالله بن افطح. وي هميشه با خواسته هاي پدر مخالفت مي كرد. بعد از پدر مدعي خلافت و امامت شد و جمعي نيز امامت وي را پذيرفتند كه آنان را فطحيه مي نامند. بعدها چون مردم ضعف علمي و عملي وي را مشاهده كردند از او برگشته و به امامت موسي بن جعفر روي آوردند.

3- اسحق بن جعفر صادق عليه السلام شخص جليل القدر و اهل فضل و تقوي بود و احاديث بسياري نقل كرده است و به امامت برادرش موسي عليه السلام قائل بود و در عريض - قريه اي است در نزديكي مدينه - به دنيا آمد. اين طور پيدا است كه از هر كسي ديگر شباهت به حضرت رسول بيشتر بوده است. اين مرد ارزشمند همسر گرامي حضرت عليا مخدره نفيسه دختر اميرحسن ابن زيد بن حسن بن علي بن ابيطالب عليه السلام بوده و در مصر مدفون است. كرامات بي حد و حصر از اين والاگهر مشاهده شده است [25] و جناب اسحق جد سادات بني الزهرا است.

[صفحه 104]

4- محمد ديباج بن جعفر صادق عليه السلام. اين شخص والا از سخي ترين و شجاع ترين مردمان عصر خود بود و در تمام سال يك روز در ميان روزه دار بود. در سال يكصد و نود و نه به مأمون عباسي به خاطر ظلم ها و حق كشي هاي وي خروج كرد و مأمون نيز يكي از سرداران سپاه خود به نام عيسي جلودي را با لشكري مجهز به جنگ وي فرستاد. در اين جنگ سپاهيانش را فراري دادند و خود ايشان را نيز دستگير كردند. وقتي كه به مرز خراسان رسيدند در محلي به نام «فرقان چاپي» كه امروزه معروف به لطف آباد است دار فاني را

وداع گفت. عده اي از محققين نوشته اند كه در تاريخ قرايني پيدا است كه رحلت وي با امر طبيعي نبوده است. در لطف آباد گنبد و بارگاه و صحن سراي زيباي دل افروز دارد كه مورد توجه خاص و عام بوده و از اطراف و اكناف هميشه مسلمانان بسياري به زيارت آن مرقد شريف با هدايا و نذورات روي مي آورند و تا به حال عظمت و كرامات بي شماري از آن تربت مقدس نقل و مشاهده شده است و نگارنده در زماني كه مجاور آستان بوسي حضرت علي بن موسي عليه السلام افتخار داشتم اين مرقد شريف را زيارت كردم. حضرت محمد بن جعفر عليه السلام به قدري زيبا و صبيح المنظر بوده است كه ملقب به «ديباج» معرب ديبا (ابريشم) گرديد. نسب شجره سلسله جليلة السادات آل ديباج به حضرت مي رسد. تا امروز از آن خاندان شريف رجال علم و دانشمندان رشيد بسيار در تاريخ ذكر شده است.

5- عباس بن جعفر صادق عليه السلام است كه سيد جليل القدر و دانشمند و

[صفحه 105]

فاضلي بوده است.

6- علي بن جعفر عليه السلام شخص كثير الفضل و پرهيزگار و صاحب عقيده صادق بود. اين بزرگوار تحت تربيت برادرش حضرت موسي بن جعفر عليه السلام به مقامات عالي علمي و عملي نايل شد. وي تا زمان حضرت امام علي النقي عليه السلام مي زيست. وي كتابي معروف به نام مسايل جعفريات دارد كه در نزد علماي اماميه داراي اعتبار و ارزش خاصي است. مدفن اين بزرگوار را در چند محل گفته اند. برخي نوشته اند كه در عريض نزديكي مدينه مدفون است. همچنين در جنوب شرقي بيرون شهر قم گنبد و بارگاه و صحن و سراي زيبايي وجود دارد كه محل توجه عموم

زايرين مي باشد كه در ميان عامه موسوم به مدفن علي بن جعفر است. همين مرقد مزين به كاشي هاي باستاني پر قيمتي بود كه در زمان سلطنت پهلوي شبانه مورد دستبرد سارقين قرار گرفت. پس از كشتن خادم آن كاشي ها را به غارت بردند. در زمان دولت طاغوتي هيچ مقبره و ابنيه باستاني از اين دستبردها سالم نماند و تمام گنجينه هاي تاريخي ايران را با دست خود در تحت اختيار اجانب گذاشتند و از آن مرقد شريف كرامات زيادي ظاهر شده است. از جمله كراماتي كه خود شاهد آن بوده ام، قضيه شگفت آوري است كه در اينجا به طور اختصار به ذكر آن مي پردازم. در زمستان سال 1375 قمري بود كه عده اي از فضلاي محترم حوزه علميه قم به قصد زيارت آل قبر شريف وارد حرم شدند. يكي از آقايان محترم به قصد مزاح و شوخي از شبكه مرقد با كاغذ لوله شده اي كه در دست داشت مي خواست از آن

[صفحه 106]

پول هايي كه زوار به قصد هديه و نذر روي مرقد ريخته بودند بردارد. ولي بعد از چند لحظه ناگهان فريادي زد كه همه را به خود جلب كرد. زنبوري بزرگ همچنان دست وي را گزيده بود كه جاي گزيدگي همانند كوزه كوچكي باد كرده بود و اين امر عجيب باعث حيرت همه حاضرين شد؛ زيرا در آن موقع از سال هيچ زنبوري از لانه خود خارج نمي شود. به علاوه در علم جانور شناسي گفته اند كه در فصل سرد زمستان اين گونه حيوانات طبيعتا قدرت گزيدن ندارند، و سم هايي كه دارند بي اثر است. آري هر كس كه قصد اهانت به اولياء الله را داشته باشد اينچنين به سزاي

اعمال خود مي رسد هر چند كه به قصد مزاح باشد.

شكوفايي مكتب امام جعفر صادق عليه السلام و آزادي افكار

پرتو حقيقي اسلام و جزئيات احكام ملكوتي و آسماني حضرت در غنچه نشكفته قرآن از زمان حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم تا عصر حضرت باقر عليه السلام مستور مانده بود. در زمان حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم مسلمين فقط يك رشته از احكام كلي را فراگرفته بودند. با پيدايش انقلابات داخلي و خارجي عصر جديد اسلام مجال توسعه و تعليم همه جانبه احكام بر حضرت غيرممكن بود و بعد از رحلت حضرت جانشين و منتخب خدا يعني حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام با يك سري تحولات خفقان آور و حق كشي هاي صاحبان زر و زور مواجه گرديد. اقيانوس بي حد و حصر علم قرآن در سينه علي عليه السلام با جوش و خروش باقي ماند با تاريكي محيط و عدم قابليت مردم اين چشمه

[صفحه 107]

خروشان خشكيد و اين موضوع را به وضوح در خطبه هاي غرا كه از آن روز تا به حال باقي مانده و خواهد ماند، نمايانگر طرز فكر غلط مردم جاهل عرب مي باشد به گوش جهان امروز رسانيده است. خزائن و گنجينه هاي علوم و دانش را علي عليه السلام در بين خطبه ها و كلمات و قضاوتهاي خود سينه به سينه به مقام خلافت الهي سپرد. بالاخره علي عليه السلام در نتيجه نافرماني مسلمانان سست ايمان و فرومايه آن زمان در محراب عبادت به درجه شهادت فايض گرديد. بعد از علي بن ابيطالب عليه السلام حضرت امام حسن عليه السلام نيز مانند پدر بزرگوارش در تحت فشار و نيرنگ هاي شيطاني دشمن سرسخت مانند معاويه مسموما از دنيا رحلت كرد و مظلوميت علي و فرزندش حسن

را طوفان خونين كربلا شكوفا نمود. در اثر قيام حسين عليه السلام حق كشي هاي زمامداران خودسري كه بي جهت خلافت را به زور نيرنگ از دست خلفاي راستين ربوده بودند، فاش گرديد و در نتيجه انقلاب و نهضت دامنه دار كربلا دوره سلطنت شوم چندين ساله ي بني اميه منقرض شد و طوفاني ترين دوران تاريخ اسلام با تأسيس دولت بني عباس شروع گرديد كه در ظلم و كشتار و كوبيدن اسلام راستين از بني اميه پيشي گرفتند. در اين زمان بود كه بزرگواري و مقام شامخ علمي آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم ثابت گرديد و همين انگيزه سبب شد كه فرصتي در زمان حضرت باقر عليه السلام براي نهضت علمي به وجود بيايد و در عصر حضرت صادق عليه السلام همين نهضت با گسترش عظيم نمايان گرديد و مكتب جعفري دوره كامل خود را برق آسا به جهانيان رسانيد آن هم در بحراني كه اغتشاش ها و انقلاب هاي سياسي و

[صفحه 108]

ديني به هم گره خورده و گروههاي مختلف با افكار آلوده حقيقت اسلام را در خطر انداخته بودند. زيرا كه اسلام با رنگ بني اميه مي خواست به رنگ عباسي درآيد. در اين وقت امام صادق عليه السلام با نقشه هاي ماهرانه افكار مسلمانان هوشيار را با مسير راستين خود از خطرها رهايي بخشيد اگر فكر و عمل و قيام علمي امام صادق عليه السلام نبود، اسلام راستين دستخوش نيرنگ هاي خلفاي جبار مي شد و از اسلام و قرآن اثري باقي نمي ماند.

دانشگاه امام صادق عليه السلام پايگاه حقيقي اسلام

دانشگاه امام جعفر صادق عليه السلام كه پايگاه حقيقي اسلام بود كه سبب شد حضرت در جهان به نام رييس مذهب شيعه (يعني مذهب آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم) شناخته شود در آن عصر

پرآشوب مبارزه امام جعفر صادق عليه السلام با تأسيس مكتب و تشكيل حوزه تدريس و تعليم شاگردان در رديف قيام عاشوراي حسيني به شمار مي آمد؛ زيرا كه حضرت در رشته هاي گوناگون افكار عمومي را بيدار كرد و در نتيجه بينش و رهبري او بود كه مغزهاي متفكر در اثر علم و دانش وي به سوي خاندان امامت رغبت وافري پيدا نمودند و اين نهضت در زماني صورت گرفت كه دولت عباسي براي استحكام بخشيدن به كاخ هاي ظلم و فساد خود كوشش مي كردند و براي امام صادق عليه السلام فرصتي پيش آمد كه حضرت بتواند حقايق علوم اسلامي را به دانش پژوهندگان و رهروان راه حق و تقواي آن عصر تزريق نمايد و همين علومي كه تاكنون باقي است و بعد از اين هم

[صفحه 109]

باقي خواهد ماند، پرتوهايي از دانش و علم جعفري است كه از منبع زلال جعفري سرچشمه مي گيرد و امروزه جوابگوي بسياري از مسائل حل نشده جهان بشريت است. اكنون در بسياري از كشورهاي اسلامي و غيراسلامي از علوم و دانش هاي شاگردان اين مكتب زنده بهره مي جويند و ميليون ها مغز متفكر و شيفتگان راه حق از اين چشمه خروشان سيراب و تغذيه مي كنند زيرا كه منبع علم جعفري الهام از علم ربوبيت و اسرار الهي است و عقيده شيعيان بر اين است كه هر پيغمبر و جانشين او كه از طرف پروردگار خليفه بر روي زمين باشند با دستگاه غير مرئي و پروردگار خود ارتباط خاصي دارند و علم امام و پيشواي مردم از جانب خداوند مي باشد و علم عادي نيست.

امام صادق عليه السلام علاوه بر علوم قرآني، تفسير، احكام فضايل و سجاياي اخلاقي معاشرتي را

آميخته با ساير علوم به شاگردان خود تعليم مي داد.

علم كلام و علم اثبات صانع و استدلالات توحيد و علم طب و بهزيستي و علم طبيعي و بخش هاي مختلف آن (در فنون مختلف) در مكتب امام صادق عليه السلام تدريس مي شده است.

علاوه بر اين علوم به بعضي از شاگردان خود فنون مختلف را نيز مي آموخت كه قوه عقلي بشر آن عصر و قرن حاضر از درك آن عاجز بوده و هست.

شيعيان بر اين عقيده هستند كه هر امامي داراي تمام علوم است و در مورد امام جعفر صادق عليه السلام نيز صدق مي كند، چنان كه مي گويند او با لغات

[صفحه 110]

مختلف جهان آشنا بوده است.

برتري مكتب امام جعفر صادق عليه السلام به مكاتب ديگر و دانشگاههاي امروزي و يا گذشته به اين دليل است كه مكتب امام صادق عليه السلام در آزادي عقيده و انديشه داراي روش خاصي بوده است و هنوز هم هيچ كدام از دانشگاههاي جهان اين روش را نتوانسته اند به دست بياورند.

ثمره مكتب امام صادق عليه السلام

از مكتب امام صادق عليه السلام چهارهزار شاگرد برجسته متخصص در فنون مختلف و چهارصد جلد كتاب ممتاز به جهان بشريت تحويل داده شده است. محمد بن مسلم يكي از شاگردان بارز همين مكتب مي باشد كه شانزده هزار حديث از حضرت صادق عليه السلام و سي هزار حديث از حضرت باقر عليه السلام نقل كرده است. ابان بن تغلب سي هزار حديث از امام نقل نموده است. جابر جعفي يكي از شاگردان حضرت و از شاگردان پدر بزرگوار او است كه هفتاد هزار حديث از حضرت باقر عليه السلام ضبط كرده بود كه همگي برگرفته از اسرار دانش وي بود كه تاكنون جابر آنها را به كسي بازگو نكرده بود.

ظهور دو عقيده متضاد

امام محمدباقر عليه السلام در مكتب امام جعفر صادق عليه السلام خود علاوه بر علومي كه تدريس مي كرد علم جغرافيا و ساير علوم غرب را نيز بر آنها

[صفحه 111]

مي افزود. بر اين گفته دو قرينه داريم كه در اينجا دو عقيده و اظهارنظر متضاد اشاره مي كنيم.

نظر اول - عده اي مي گويند بعيد است كه شيعيان فقط به مناسبت اين كه محمدباقر عليه السلام علم جغرافيا و هيئت را وارد علم مدرسه خود كرد او را ملقب به باقر كرده باشند. به احتمال زياد علوم ديگر غرب را هم وارد علم مدرسه خود كرد و در نتيجه ملقب به باقر شد.

نظر دوم - برخي نظر داده اند جعفر صادق عليه السلام در دانش به مرحله اي رسيد كه خود عهده دار تدريس مكتب پدر گرديد. علاوه بر جغرافيا و هيئت و فلسفه و فيزيك غرب را نيز تدريس مي كرد و در طب اسلامي مقام برجسته اي داشت و در كتاب طب جعفري از خاصيت هاي گياهان و داروها و از بين بردن

آلودگي ها به شيوه خاص بهداشتي مطالب سودمندي فرموده است كه در دانشگاههاي طب امروز پس از آزمايشات زياد نتايج آن را به دست آورده اند.

گفتار نوابغ جهان در رابطه با عظمت علمي امام صادق

1- زيد بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب عليه السلام: وي مي گويد در هر زماني از ما اهل بيت وجود دارد كه خداوند عالم حجت را به وجود او بر مردم تمام كرده است و حجت زمان ما برادر زاده ام جعفر بن محمد است كه پيروان او گمراه نخواهند شد و مخالفان او روي رستگاري را نخواهند ديد.

[صفحه 112]

2- منصور دوانيقي مي گويد: جعفر بن محمد از جمله كساني است كه خدا درباره ي او گفته است (ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفيتاه من عبادتا؛ سپس ما كتاب را به دست كساني رسانديم كه از بندگان برگزيده ما بودند.» [26] و در هر اهل بيتي محدثي وجود دارد و محدث ما جعفر بن محمد است.

3- مالك بن انس گفته مدتي به نزد جعفر بن محمد رفت و آمد داشتم يا مشغول نماز بود يا روزه دار بود و يا قرآن تلاوت مي كرد و از حيث علم و عيادت و ورع، چشم و گوش كسي مانند او را نديده و نشنيده است و در اين عصر هيچ كس از جعفر بن محمد شخصيتي برتر را به خاطر ندارد.

4- عمر بن المقدام مي گويد هر زمان به صورت جعفر بن محمد نظرم مي افتاد يقين مي كردم كه وي از نسل پيامبران است.

5- ابوحنيفه گفته دانشمند تر از جعفر بن محمد كسي را نديده ام، به دستور منصور عباسي چهل مسئله از مسايل ديني از جعفر بن محمد پرسيدم همه را با اختلاف نظر فرق مسلمين بيان كرد و عالم ترين مردم كسي

است كه به اختلاف نظر فرق مسلمين داناتر باشد.

6- ابن ابو العوجا اشاره به حضرت جعفر بن محمد مي كرد و مي گفت اين بشر نيست هرگاه در دنيا يكي از روحيات مجسم و ديده مي شد همين جعفر بن محمد است.

7- ابوالفتح محمد بن عبدالكريم شهرستاني مي گويد: جعفر بن محمد بن الصادق داراي علم و ادب فراوان است در حكمت و زهد و ورع كامل و از

[صفحه 113]

شهوت عاري بود. در مدينه اقامت گزيد و شيعيان منتسب به او از وي استقاصه نمودند. داراي علوم سري بود. مدتي كه در عراق سكونت كرد به سوي نهر كوچك نمي رفت و شخصي كه به آخرين رتبه حقيقت نايل شده از سقوط نمي هراسد.

8- قرماني در تاريخ خود گفته است كه امام صادق عليه السلام بين برادران خود جانشين پدرش بود و آن همه علومي كه از وي نقل شده از هيچ كس نقل نشده است. در علم حديث شخص اول بوده و يحيي بن سعيد و ابن جرع و مالك بن انس و ابن عينيه و ابوابواب سجستاني و ديگران نيز از او حديث نقل كرده اند.

9- ابن حيان مي گويد جعفر بن محمد از حيث علم فقه افضل از بزرگان اهل بيت بود.

10- حافظ ابونعيم گفته جعفر بن محمد ثقه است و مثل او درباره اش نبايد گفتگو كرد.

11- كمال الدين محمد بن طلحه شافعي مي گويد جعفر بن محمد از بزرگان علما اهل بيت است. داراي علوم بي حد و عبادات فراوان و صاحب اوراد و زهد آشكار بوده. بيشتر وقت قرآن مي خواند و در معاني آن تتبع مي كرد و از درياي معاني قرآن جواهرات زيادي استخراج مي كرد و از عجايب قرآن نتيجه گيري مي نمود. اوقات خود را طوري تقسيم كرده

بود كه افكارش و كردارش و طهارت افعال گواهي مي داد كه او از ذريه پيغمبر و فرزند رسالت است.

[صفحه 114]

12- ابونعيم مي گويد «جعفر بن محمد الامام الناطق ذوالرنام [27] السابق ابوعبدالله جعفر بن محمد الصادق كه اكثر اوقات وي بر عبادت و خضوع مشغول و عزلت و خشوع را مواظب و از طلب رياست و اجتماع بركنار بود.

13- عبدالرحمان جوزي مي گويد جعفر بن محمد بن علي بن الحسين مشغول عبادت و از حب رياست كناره گيري مي كرد.

14- الحسن بن الوشا مي گويد نهصد محدث استاد در مسجد كوفه ديدم كه همگي مي گفتند: «حدثني جعفر بن محمد»

15- ابو المظفر يوسف بن شمس الدين مي گويد جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب عليه السلام كنيه او ابواسماعيل و ملقب به صادق و طاهر و فاضل و مشهورترين القاب وي صادق است.

16- عبدالرحمن بن محمد الحنفي بسطامي مي گويد علما و دانشمنداني را ديدم كه در خانه جعفر بن محمد حضور داشتند و اصغيا از چراغ نوراني دانش او روشنايي اخذ مي كردند و هميشه از حقيقت اسرار و مشكلات علوم جواب مي داد در حالي كه حضرت هفت ساله بود.

17- جاحظ مي گويد جعفر بن محمد كسي است كه علم فقه او دنيا را پر كرده است و ابوحنيفه و سفيان ثوري از شاگردان او بوده و همين قدر در مقام كمال وي كافي است.

18- ابن حجر عسقلاني گفته است كه جعفر بن محمد بن علي بن ابيطالب فقيه و صدوق است.

[صفحه 115]

19- وزير ابوالفتح اربلي گفته است كه حضرت امام جعفر ابن محمد در مناقب بالاتر و اوصاف او در شرافت كامل تر است و به روش عالي اجداد خود زندگي مي كرده

است.

احتجاجات امام صادق عليه السلام

با ابن ابي العوجا

هشام بن حكم مي گويد: ابن ابي العوجا كه يكي از بزرگان ماديين آن زمان بود روزي وارد مجلس حضرت صادق عليه السلام شد.

حضرت: يابن ابي العوجا آيا تو مخلوق هستي با غيرمخلوق؟

ابن ابي العوجا: غيرمخلوق هستم.

حضرت: اگر تو مخلوق باشي چطور مي شد؟

ابن ابي العوجا جوابي پيدا نكرد و از مجلس خارج شد و رفت.

ابوشاكر ديصاني

هشام بن حكم مي گويد: ابوشاكر ديصاني كه يكي از مادي گرايان آن زمان بود روزي بر مجلس حضرت وارد شد.

ابوشاكر: اي جعفر بن محمد مرا به خدايم راهنمايي كن؟

حضرت: بنشين.

آن مرد نشست. در اين هنگام پسر بچه اي در مجلس با تخم مرغي

[صفحه 116]

بازي مي كرد. حضرت به آن پسر فرمود كه تخم مرغ را بياورد. حضرت تخم مرغ را گرفت و خطاب به ديصاني كرد و گفت: اي ديصاني اين تخم مرغ را مي بيني مانند قلعه اي محفوظ و مسدود است روي آن پوست زبري احاطه كرده و در زير آن پوست لطيفي وجود دارد و در داخل آن دو ماده به رنگ طلا و نقره موجود است كه به يكديگر مخلوط نمي شوند و كسي از اندرون آن خبري ندارد كه آيا اين تخم فاسد است يا سالم و كسي نمي داند اين تخم مرغ مال نر است يا ماده و از داخل آن وقتي شكافته شد طاووسي رنگين خارج مي شود. آيا او را خالقي نيست؟

زنديق مدتي سر به زير افكند و اندكي بعد گفت: گواهي مي دهم بر وجود آفريدگار يگانه و بي شريك و نيز گواهي مي دهم كه محمد صلي الله عليه و آله و سلم پيامبر خدا و تو امام و حجت بر خلق هستي و اينك از عقيده ي باطل خود برگشتم.

سؤال درباره ي اسماء الهي

هشام بن حكم مي گويد از حضرت صادق عليه السلام از اسامي خداي عزوجل كه از چه چيز مشتق و جدا شده است سؤال كردم.

هشام: كلمه ي الله از چه لفظي جدا و مشتق شده؟

حضرت: يا هشام الله از اله مشتق شده است و اله مقتضي الوه است و اسم غير از مسمي است هر گاه كسي اسم را ستايش كند او

نيز كافر مي باشد زيرا كه دو چيز را ستايش كرده است و هر گاه كسي اسم و معني را

[صفحه 117]

ستايش كند او نيز كافر است زيرا كه دو چيز را ستايش كرده است و هر گاه كسي معني را ستايش كند نه اسم را همين توحيد است. آيا فهميدي؟

هشام: واضحتر بيان فرماييد.

حضرت: خداي عزوجل نود و نه اسم دارد هر گاه اسم عين مسمي باشد لازم است هر اسم خدا جداگانه باشد ولي خداي عزوجل معني واحد است كه اين اسامي بر آن معني واحد دلالت مي كند و همه اين اسامي غير از خداي عزوجل است. اي هشام نان اسم است بر يك خوردني و آب بر يك نوشيدني و لباس بر يك پوشيدني و آتش بر سوزاندني آيا تحويل گرفتي حقيقت را تا با دشمنان دين بحث كني و آنها را از باطل برگرداني؟

هشام مي گويد: گفتم: بلي. حضرت فرمود: خدا تو را با اين عقيده فايده بخشيده و ثابت قدم بدارد. هشام مي گويد به بركت تعليمات حضرت به خدا قسم تا امروز در بحث توحيد كسي نتوانسته است مرا مغلوب كند.

با مرد مصري

هشام بن حكم مي گويد در مصر مرد مادي گرايي بود كه شهرت و آوازه ي علمي حضرت صادق به گوش وي رسيده بود. آن مرد از مصر حركت كرد و به مدينه آمد تا اين كه با حضرت مناظره كند. حضرت صادق عليه السلام را در مدينه نيافت. گفتند حضرت در مكه است. مرد مصري به سوي مكه حركت نمود. حضرت را در حال طواف ملاقات كرد. نزد وي رفت و سلام كرد. پس از عرض سلام سؤالاتي چند از وي پرسيد.

[صفحه 118]

حضرت: چه نام

داري؟

مرد ماديگرا: عبدالملك

حضرت: كنيه ات چيست؟

مرد ماديگرا: ابوعبدالله.

حضرت: اي عبدالملك آن ملك چه كسي است كه تو بنده ي او هستي آيا از ملوك زمين است يا از ملوك آسمانها است؟ و كنيه ي تو كه ابوعبدالله (پدر بنده ي خدا) آيا اين پسر عبد خداي آسمانها است يا عبد خداي زمين است؟

زنديق مصري در جواب دادن عاجز ماند و سكوت اختيار كرد. حضرت فرمود وقتي از طواف فارغ شدم نزد من بيا.

بعد از طواف آن زنديق پيش حضرت آمد و نشست و عده ي زيادي نيز حاضر بودند.

حضرت: آيا زمين را زير و رويي هست؟

مرد ماديگرا: بلي

حضرت: آيا زير زمين را ديده اي؟

مرد ماديگرا: خير.

حضرت: آيا مي داني در زير زمين چه چيز هست؟

مرد ماديگرا: نمي دانم ولي گمان دارم كه در زير زمين چيزي نيست.

حضرت: گمان داشتن دليل عاجز بودن است تا مادامي كه يقين حاصل شود.

حضرت: آيا به آسمان رفته اي؟

[صفحه 119]

مرد ماديگرا: خير.

حضرت: آيا مي داني در آسمان چه چيز هست؟

مرد ماديگرا: خير.

حضرت: آيا به مشرق و مغرب سفر كرده اي و دانسته اي كه پشت سر مشرق و مغرب چه چيز هست؟

مرد ماديگرا: خير.

حضرت: بايد تعجب از كسي كرد كه به مشرق و مغرب نرفته و به زير زمين و بالاي آسمان صعود نكرده و آنچه در آنها است نشناخته ولي منكر همه ي آنها است، آيا شخص عاقل چيزي را كه نشناخته چگونه مي تواند منكر آن باشد؟

زنديق: تا به حال كسي جز تو با چنين منطق با من بحث نكرده است.

حضرت: تو در عقيده ي خود در ترديد هستي.

زنديق: همينطور است.

حضرت: كسي كه در عقيده ي خود در ترديد است بر كسي كه عقيده ي خويش را از روي يقين ثابت مي كند برتري ندارد. اي

برادر مصري از من بشنو و ياد بگير آيا خورشيد و ماه و شب و روز را نمي بيني كه هر يك به نوبه خود در گردشند و بر همديگر پيشي نمي گيرند و در گردش خود بي اراده هستند غير از جايگاه معين خود در جاي ديگر قرار نمي گيرند. اي برادر مصري آن مسلكي را كه شما پيروي مي كنيد جهان داري در عالم وجود ندارد و فقط ماده است اين ماده ستاره ها و خورشيد را به كجا مي برد و برد

[صفحه 120]

چرا مي آورد. آيا آسمان بلندپايه و زمين را نمي بيني كه هيچ گاه آسمان فرو نمي ريزد و زمين پراكنده نمي گردد نگاهدارنده همه اينها آفريدگار است. مرد مصري با شنيدن بيانات حضرت از عقيده ي خود بازگشت و مسلمان شد. حضرت به هشام فرمود دست اين مرد را بگير و آيين اسلام را به وي تعليم بده.

رؤيت و حدوث جهان

روزي ابن ابي العوجا از حضرت صادق عليه السلام راجع به پديد شدن (حدوث) عالم سؤال كرد.

حضرت: در بين همه آفرينش جهان از بزرگ و كوچك چيزي نمي توان يافت كه به همديگر متصل نمي شوند مگر اينكه بزرگتر از اولي مي گردد و اين خود تغيير يافتن از حالت اولي است. اگر چنانچه اين شي ء اول بي نهايت (قديم) مي بود هرگز تغيير و تبديل را بر او راه نداشت زيرا هر شي را كه قابل تغيير و تبديل شود ممكن است ثابت باشد يا از بين برود پس بود او بعد از نبودش دليل بر نو پديد شدن (حدوث) است و بودن شي ء از اول دليل بر قديم آن شئي است و اين دو صفت در شئي واحد هرگز جمع نمي شود.

ابن العوجا: استدلال و بيان تو در بحث حدوث

و قديم بودن عالم صحيح است ولي اين بيان نسبت به يك شي در دو زمان و در دو حالت صحيح است اما اگر آن شئي در يك حال باقي بماند اين استدلال صحيح

[صفحه 121]

نيست.

حضرت: موضوع بحث و استدلال روي همين عالم هستي است اگر موضوع بحث از اين عالم هستي برداشته شود و بحث روي (لاشئي) هيچ چيز شود در اين صورت دليل بسيار واضح بر حدوث است زيرا كه اگر لاشئي اي كه در قوه وهم است هر گاه ضميمه شود بر شئي ديگر در وهم نيز بزرگتر از اولي خواهد بود و بالاتر و قوي تر از اين بحثي متصور نمي شود و در مقابل اين استدلال تو را هيچ گونه جوابي نيست. اي عبدالكريم.

رؤيت خداي واحد

مردي به محضر حضرت صادق عليه السلام وارد شد و پرسيد: «ارايت الله حين عبدته؛ آيا از زماني كه پرستش خداي كرده اي او را ديده اي؟

حضرت: خدايي را كه نديده باشم هرگز پرستش نمي كنم.

مرد: خدا را چگونه ديده اي؟

حضرت: اين چشم هاي ظاهري نمي توانند خدا را مشاهده كنند بلكه قلب ها با چشم ايمان حقيقي خدا را مي بينند و با حواس ظاهري خدا درك نمي شود و شناسايي خدا با ميزان شناسايي مردم يكسان نيست. خدا شناخته شده است بي آنكه به چيزي ماند و شبيه گردد.

عبدالله بن سنان از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده و مي گويد در آيه ي شريفه مي فرمايد:

[صفحه 122]

(لا تدركه الابصار؛ وهم و خيال بر او احاطه ندارد.»

آيا در اين آيات دقت نمي كني كه مي فرمايد:

(قد جائكم بصائر من ربكم؛ مراد ديدن با چشم نيست.»

(فمن ابصر فلنفسه؛ منظور ديدن نفس نيست.»

(و من عمي فعليها؛ قصد كوري چشم نيست.»

بلكه مراد در همه ي اين آيات

احاطه كردن وهم است به طوري كه در عرف گويد فلان شخص در فن شعر بصيرت دارد يا فلان شخص در فن فقه يا در فن شناسايي در وهم يا در فن لباس شناسي بصير است. پس خداي عزوجل بزرگتر است از آن است كه با چشم ديده شود.

از مطالبي كه ماديون از حضرت صادق عليه السلام سؤال كرده اند بسيار است كه بعضي از آنها را در اينجا ذكر مي كنيم.

ماديگرا: خدايي كه ديده نشده چگونه پرستش مي شود؟

حضرت: قلب ها با نور ايمان او را درك و عقل هاي بيدار با بينش آشكار او را ثابت كرده اند و چشم ها او را به سبب ديدن خلقت و تركيبات زيباي جهان آفرينش او را مي پذيرند و برانگيخته شدن پيغمبران با معجزه هاي آشكار و كتاب هاي باارزش آسماني و دانشمندان روحاني دلالت به آنچه از عظمت خدا است مي كند. نه ديدن ظاهري ذات وي را قبول كرده اند.

ماديگرا: آيا خدا قادر است خود را به مردم نشان بدهد تا آنكه او را ديده و شناخته و وي را از روي يقين عبادت كنند؟

حضرت: پرستش تو از امر محال است و پرسش از امر محال را جوابي نيست.

[صفحه 123]

ماديگرا: با كدام دليل پيغمبران را ثابت مي كني؟

حضرت: وقتي كه ثابت كرديم ما را و تمام مخلوقات را آفريدگاري است با قدرت و حكيم و او هم با چشم ظاهري ديده نمي شود و نمي توان با او مستقيما تماس گرفت پس بر او واجب است كه از جانب خود افراد برجسته ي مخصوصي را تعيين كند تا مردم را به سوي انجام مصالح و منافع دايمي و ترك مضرات اجتماعي راهنمايي كند و راهنمايان سعادت از جانب خداي حكيم

در بين بشر بوده اند كه آنها را انبياء مي گويند و همه انبياء از جانب خدا برگزيده شده و دانشمند و تربيت شده خدايي هستند و در آفرينش با همه ي مردم يكسانند ولي پيوسته با دانش و حكمت و قدرت از جانب خدا به آنان مدد مي رسد و براي صحت ادعاي خود معجزات بي شماري دارند از قبيل زنده كردن مردگان و شفا دادن بيماران صعب العلاج و ساير اموري كه مردمان عادي از آوردن آن عاجزند و زمين هيچ گاه از اين رهبران خالي نبوده است.

حضرت: عقيده ي ما اين است كه روي زمين را هيچ وقت خدا از حجت خود خالي نگذاشته است و حجت هاي الهي همه بايد از نسل پيغمبران باشند و در هيچ زماني خدا از نسل غير انبياء حجت تعيين نكرده است و هميشه خدا از براي بقاي نسل انسان قانون صحيح و روشني وضع كرد و از نسل حضرت آدم فرزندان پاك به وجود آمدند و از ميان آنان پيمبران و مرسلين را برانگيخت و پيمبران مخلوق پاك خدا و داراي سرشت بي آلايش اند كه در پشت مردان پاك و رحم پاك زنان عفيف محفوظ بوده و

[صفحه 124]

رسوم و آداب زناشويي جاهلانه از آنان به دور است و خلقت اين گروه را خدا با عالي ترين شرافت هاي خانوادگي @فرميت داده است.

و منشاء خلقت كساني كه گنجينه ي معارف و دانش هاي الهي و امانت داران اسرار غيبي و حجت آسماني بر مردم و بيان كننده احكام الهي هستند نمي شود مگر با اين منوال كه ذكر شد. جانشين پيمبران بايد از نسل پيمبران باشد تا جانشين وي نيز همانند پيغمبر دانش هايي را كه خود پيغمبر

داشت دارا باشد و بعد از پيغمبر اگر مردم او را قبول نداشته باشند و او ساكت بماند دين و قانوني را كه پيمبر به مردم ياد داده بود به سبب اختلافات مغرضانه آنان به كلي فراموش مي شود و با سليقه هاي خودخواهانه احكام خدا را با عقل هاي ناقص و آراء كج انديش خود بازيچه قرار مي دهند.

و اين مردم هر گاه همين جانشين پيغمبران را قبول نموده و از او اطاعت كرده بودند و احكام دين خود را از او ياد مي گرفتند عدل و دادگستري گسترده مي شد و اختلافات كشمكش ها از بين مي رفت و دين الهي ظاهر شده و شك و ترديدها برطرف مي شد.

ولي عده اي از مردمان كج انديش و زورمند اين چنين جانشين پيغمبر را قبول نكردند و بعد از او هيچ پيغمبري نبوده است مگر اينكه امت وي اختلافات شديد شروع كرده بودند. اختلافات عمده ي امت ها در مورد جانشين پيغمبران بوده است. رستگاران گروهي بوده اند كه پيرو جانشينان پيغمبران بوده اند.

[صفحه 125]

ماديگرا: وقتي كه مردم درباره جانشين پيغمبران اين چنين اختلاف پيدا نموده اند در اين صورت چه احتياجي به جانشين بود.

حضرت: عده اي از مردم از جانشين پيمبران پيروي مي كردند و براي اصلاح دنيا و آخرت خود مطالب زياد از او ياد مي گرفتند و هر گاه بين مردم موضوع تازه اي در دين پيدا مي شد يا مطالبي را نمي دانستند از آن جانشين ياد مي گرفتند.

ماديگرا: خدا اين اشياء عالم را از چه چيز خلق كرده است؟

حضرت: از هيچ چيز.

ماديگرا: از هيچ چيز چگونه ممكن است چيزي پديد آيد؟

حضرت: اشياء عالم از دو قسم بيرون نيستند يا از چيزي خلق شده است و يا از هيچ چيز. هر گاه اسباب و

اشياء عالم از چيزي خلق شود بدون شك اين چيز بايد (قديم) بي نهايت باشد و چيز قديم و بي نهايت حادث و تغييرپذير نيست و اين چيز قديم بايد داراي جوهر يگانه و رنگ يگانه باشد. پس اين اقسام جواهرات مختلف و رنگارنگ از كجا پديد آمده اند؟ اين موجودات اگر از اول بوده اند چرا مي ميرند؟ و اگر زنده نبوده اند اين زندگي را از كجا مي گيرند و چيزي كه مي ميرد و يا زنده مي گردد قديم نيست و او قدرت بقا ندارد.

ماديگرا: پس اين مردم به چه دليلي قائلند كه اشياء عالم قديم و از ازل بوده است؟

حضرت: اين عقيده باطل از كساني است كه منكر آفريدگار عالم هستند

[صفحه 126]

و پيغمبران را تكذيب مي كنند و كتاب هاي آسماني را لغو مي پندارند و با افكار نارسا از خود آييني ساخته اند. حال آنكه گردش آسمان و هر آنچه كه در او هست (از كرات و گردش زمين و آنچه در او هست و اختلاف زمان و وقت و رويدادهاي عالم از زيادي و كمي و مرگ و پوسيدگي آنها و اقرار هر موجودي به اينكه وي را خالق و استادي هست آيا نمي بيني چيزهايي را كه مزه شيرين دارد برمي گردد ترش مي شود يا آب شيرين مزه تلخ مي گردد و چيز تازه كهنه مي شود و همه اين ها رو به سوي تغيير و نابودي رهسپارند.

ماديگرا: آيا آفريدگار عالم هميشه به آفرينش مخلوقات دانا است؟

حضرت: بلي هميشه آفريدگار به آفرينش مخلوقات دانا است.

ماديگرا: آيا آفريدگار جزء جزء است يا مركب و مرتب است.

حضرت: جزء جزء بودن يا مركب و مرتب بودن به ذات الهي مناسبت ندارد، زيرا اين اوصاف مخصوص چيزي است كه داراي

اجزا و ابعاد باشد. در حق خداي عزيز اين اوصاف سزاوار نيست.

ماديگرا: پس آن خداي واحد چگونه است؟

حضرت: خداي عزوجل در ذات خود يگانه است و هيچ چيز مانند يگانگي او نيست به دليل اينكه غير از خداي تعالي چيزهايي يگانه قابل تقسيم هستند ولي ذات پاك خداي تعالي قابل تقسيم و قابل شمارش نيست.

ماديگرا: پس به چه علتي خداي تعالي اين مخلوقات را آفريد در حالي

[صفحه 127]

كه خودش به آفرينش آنها محتاج و نيازمند نبوده است؟

مالك بن انس از علماي معروف مدينه است. او در غياب دانشمندان كوفه مي گفت كه آنان به منزله اهل كتاب (يهود و نصاري) هستند.

و مي گفت علماي عراق (كوفه) را راستگو و دروغگو بدانيد و در حق آنان بگوييد: (آمنا انزل الينا و اليكم و الهنا و الهكم واحد)

ورود شيعيان به مجلس مالك

روزي محمدحسن شيباني كه از علماي كوفه بود به مجلس مالك بن انس وارد شد كه مالك همين گفتار را درباره علماي عراق بيان مي كرد وقتي متوجه شد كه محمد گفتار وي را شنيده است خجالت كشيد و گفت اگر چه غيبت كردن عمل ناپسندي مي باشد اما من اصحاب را مي ديدم هنگامي كه علماي كوفه را مي ديدند اين آيه را مي خواندند:

(تعرف في وجوه الذين كفروا و المنكر؛ زشت رويي از صورت كافران پيدا است.»

دانشمندان مدينه شهر كوفه را دار الضرب حديث (سكه خانه حديث دروغي) ناميده اند و در همين نسبت هم اغراق گويي نكرده اند.

عطاء سؤال از ابوحنيفه

عطا از علماي حديث مدينه است. گويند روزي ابوحنيفه را ملاقات كرد و پرسيد اهل كجايي؟ جواب داد از اهل كوفه گفت آري تو از اهل آن ديار هستي كه: «فرقوا دينهم شيعا؛ كساني كه دين خود را پراكنده كردند و گروه

[صفحه 128]

گروه گشتند و هر دسته اي پيرو پيشوايي شدند.»

عصبيت اين دو گروه كار را به جايي رسانده بود كه هر دو گروه وادار مي شدند به نقل حديث هايي دروغين در مدح اشخاص يا در ذم آن. اهل كوفه در مقابل نيروي علمي اهل مدينه استقامت و توانايي نداشتند در اين هنگام سياست دولت عباسي اقتضا كرد كه خليفه وقت از علماي كوفه جانبداري نمايند و آنان را با قدرت هاي مادي مجهز و پشتيباني كنند. در نتيجه در هر شهري پيشوايي از علماي آن كه با دستگاه عباسي رابطه خاصي داشت براي خود مذهب مخصوصي اختراع كرد. ديري نپاييد كه شمار مذاهب مخترعه از حد و حصر بيرون شد. ليكن با تصويب نظريه خلفا اكثر آنان را منقرض كردند مگر مذاهب چهارگانه

حنفي و مالكي و شافعي و حنبلي كه مؤسس اين مذاهب و منشاء رواج آنان را جداگانه به طور اختصار مطالعه مي فرماييد.

مذهب حنفيه و بنيانگذار آن

مؤسس اين مذهب ابي حنيفه نعمان بن ثابت است كه در سنه 80 هجري در كابل يا نساء متولد شد و در سال 150 هجري در شهر بغداد درگذشت.

دولت عباسيان به سبب نسبت خويشاوندي كه با حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم داشتند خود را به زعامت اجتماع بر بني اميه سزاوارتر مي دانستند؛ لذا ناچار بودند كه با علماي زمان سازش محكمي داشته باشند و امر قضاوت

[صفحه 129]

اجتماع را به دوش علما قرار دهند و در امر قضاوت علماي عراق (كوفه) را روي كار تثبيت كنند و چون ابويوسف قاضي از شاگردان برجسته ابوحنيفه بود و در مملكت نفوذ كاملي داشت و به علت نفوذ ابويوسف مذهب حنفي به اوج كمال خود رسيد و سبب استيلاي قدرت او عراق و خراسان و شام و مصر مذهب حنفي را قبول كردند.

ابويوسف در دربار عباسيان به قدري مقرب و محبوبيت داشت كه روزي هارون الرشيد گفت: «اي ابويوسف اگر ممكن بود كه تو را در نسب خود وارد و در امر خلافت تو را شريك قرار دهم، انجام مي دادم».

«اي ابويوسف آيا تو نبودي كه برادرم درباره عزل من از خلافت با تو مشورت كرد و تو رأي موافق ندادي بلكه برادرم را از اين قصد منصرف نمودي.»

و هارون در مقابل همين حق گذاريها از ابويوسف تقدير و تشكر مي كرد و ابويوسف در دولت هارون قدرت فوق العاده اي به دست آورده بود. ابويوسف با بهره گيري از نفوذ قدرت هاي خود در نشر مذهب ابوحنيفه و عظمت اسم او

جديت تمام به كار برد.

بعد از ابويوسف شاگردانش مانند محمد بن الحسن شيباني و زفرين الهذيل و حسن بن زياد لؤلؤي اين مذهب را پيروي كردند و مطابق رأي ابوحنيفه كتابها نوشتند و خودشان نيز صاحب رأي و قياس بودند اما همه اينها را به ابي حنيفه نسبت مي دادند.

[صفحه 130]

مذهب مالكيه و مؤسس آن

مؤسس اين مذهب مالك بن انس بن مالك است كه در سنه ي سال نود و سه هجري در شهر مدينه به دنيا آمد و مادر وي او را دو سال در رحم نگه داشته بود و برخي مي گويند از دو سال نيز بيشتر طول كشيد كه پدرش درگذشت ولي مالك همچنان در رحم مادر اين مدت را ماند و پيروان اين مذهب همين را جزو كرامات مخصوص مالك دانسته اند و حق مطلب را كتمان نموده اند چنان كه اهل خبره تاريخ آن حق مطلب را تصريح كرده اند.

رشد و گسترش مذهب مالكيه

نشو مذهب مالكي از پديده هاي اختلافات بين اصحاب رأي و قياس و اصحاب حديث بود كه سرانجام منجر به اختلافات بين علماي عراق و حجاز شد. قدرت دستگاه خلافت جانبدار مذهب ابي حنيفه بود. از طرف ديگر، آنها از قدرت عربهاي حجاز وحشت داشتند زيرا حجازي ها از قبايل علويين به شمار مي رفتند و از سوي ديگر در مقابل خلفاي عباسي اعراب ايرانيان را تقويت مي كردند و مالك كه اهل حجاز بود علاقه بسياري به علويين داشت زيرا از شاگردان مكتب امام جعفر صادق عليه السلام بود.

مالك فتوي داده بود كه عربها با محمد بن عبدالله حسني بر عليه خليفه عباسي قيام نمايند و روي همين اصل مالك در نظر خليفه عباسي منفور و پست و فرومايه شمرده شد و چندين مرتبه مورد شكنجه هاي سخت خليفه قرار گرفت و عده اي هم بر اين تعصب مالك را همراهي

[صفحه 131]

مي كردند و در بين اعراب مالك صاحب منزلت عظيمي گرديد.

اطلاق دانشمندترين علما به مالك

سلطنت عباسي كه عظمت مالك را درك كرده بود لازم دانستند مالك را به هر قيمتي سنگيني شده است خريداري نمايند و چنين كردند و بر مالك شخصيت علمي ممتازي قرار دادند و مالك نيز در مقابل اين منصب قوي بلافاصله تغيير عقيده داد چون عظمت خويش را در اوج اعلي مشاهده نمود به طوري كه استاندار وقت از عظمت مالك انديشه داشت. [28] و از هيبت مالك قدرت و جرأت حرف زدن با وي را نداشت. [29].

همين منصور دوانقي بود كه در تمامي سرزمينهاي اسلامي اعلام مي كرد كه مالك دانشمندترين علما است و هيچ كس جسارت و جرأت آن را نداشت كه با شجاعت اظهار بدارد كه مالك در بحبوحه

فقر علمي به سر مي برد.

منصور مالك را وادار كرد كتابي در احكام اسلام تأليف كند كه طبق قانون دولت باشد مالك نيز كتاب مشهور موطا را به دستور منصور جمع آوري كرد.

هارون الرشيد به حاكم مدينه دستور داده بود كه هيچ حكمي را بدون

[صفحه 132]

موافقت مالك اجرا نكند بلكه در مقابل مالك زانو زده و براي شنيدن احاديث او گوش فرا دهد.

سلطان وقت در موسم حج دستور داده بود به منادي ها كه بگويند «از علما كسي حق ندارد در مقابل فتواي مالك فتوا دهد.» (خوانندگان گرامي در اين باره اگر مايل هستيد اطلاعات بيشتري به دست آوريد مي توانيد به اصل كتاب الامام جعفر صادق و مذاهب اربعه نوشته ي اسد حيدر مراجعه كنيد.) [30].

مذهب شافعيه و بنيانگذار آن

مؤسس اين مذهب محمد بن ادريس است كه در تاريخ 150 قمري متولد و در سال 198 درگذشت. ابتدا اين مذهب در مصر ظهور كرد و پيروان زيادي پيدا نمود و از آنجا نيز به بغداد سرايت كرد. مذهب شافعي در زمان ابو ايوبيه عظمت فوق العاده اي پيدا نمود. اين دولت در ترويج اين مذهب كوشش بسيار مي كرد تا به حدي كه در مصر مدرسه جامعة الازهر

[صفحه 133]

كه مؤسس آن سلسله سادات فاطميين و شيعه ها را ريشه كن كردند. در اكثر سرزمين هاي اسلامي براي تدريس فقه شافعي مدارس بسياري بنا كردند و حكم قضاوت به عهده شافعي محول شد علاوه بر آن از ترويج مذهب مالكي و حنبلي هم ممانعت به عمل نمي آوردند.

چون محمد بن ادريس شافعي با تملق و چاپلوسي هاي خود به پادشاه وقت احترام وافري مي گذاشت؛ هنگام ورود سلطان به مصر از مركز خلافت دستور محكم و توصيه مبرمي به استاندار آن صادر

كرد كه در عظمت مقام ابن ادريس فروگذاري نكند.

مذهب حنبليه

مؤسس اين مذهب احمد بن محمد بن حنبل است كه در تاريخ 165 در بغداد متولد شد و در سال 241 هجري در آن محل چشم از جهان فروبست. اين مذهب در بغداد ظاهرا به وجود آمد ليكن چندان رونقي نداشت تا در قرن هفتم هجري زماني كه قضاوت مصر به عهده عبدالله بن محمد بن عبدالملك حجازي رسيد در انتشار اين مذهب سعي و كوشش بسيار كردند و در حجاز نيز به وسيله محمد بن عبدالوهاب مؤسس فرقه وهابيه ادامه يافت. اما اين مذهب تا آخر هم چندان پيروي به خود نديد فعلا در حجاز در اصول و عقايد رسما از مذهب وهابيه پيروي مي كنند ولي در فقه تابع مذهب حنفي مي باشند. پيروان مذهب حنبليه نسبت به سه مذهب ديگر كمتر است.

[صفحه 134]

پيدايش مذاهب اربعه

با مطالعه احوالات مؤسسين و رؤساي مذاهب چهارگانه معلوم مي شود كه اساس و پايه آن مذاهب به دليل قدرت و نفوذ سلاطين عباسي استوار شده بود و اين مذاهب در هيچ زماني از خود حريت رأي نداشته و هميشه خاضع دربار سلاطين بودند و در تحت عنايت خلفا و امراء زمان خود عظمت طبيعي خود را از دست دادند؛ ولي رنگ عظمت سياسي را دريافت كرده بودند.

اقتدار منصور و ايجاد فرضيه هاي مذهبي

در عصر حضرت صادق عليه السلام افكار و عقايد و فرضيه هاي مذهبي با تقويت منصور عباسي ترويج مي شد. بارزترين پيروان اين عقايد چهار فرقه بودند:

اول مرجئه: كه فرقه اي از اهل تسنن بودند كه علي بن ابيطالب عليه السلام را خليفه چهارم مي دانستند. از رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در حديثي نقل شده است كه فرموده: «لعنت المرجئة علي لسان سبعين نبيا قيل من المرجئة؟ قال: الذين يقولون الايمان كلام؛ فرقه مرجئه را هفتاد پيغمبر نفرين كرده است گويند ايمان فقط گفتن (لا اله الا الله) است.»

دوم معتزله: است كه در عصر حضرت صادق عليه السلام ظهور كردند كه عده اي از شاگردان حسن بصري با وي مخالفت كرده و از وي روي گردان

[صفحه 135]

شدند و در مسايل كلاميه گفتارهاي باطل از آنان نقل شده است. جهت كسب اطلاعات بيشتر علاقمندان مي توانند به كتاب مشهور «الفرق بين الفرق» مراجعه كنند.

سوم خوارج: كه در جنگ صفين از جريان حكم قرار دادن بين دو لشكر پديد آمد و اين مذهب به فرقه هاي مختلف انشعاب پيدا كرده است.

چهارم شيعه: تشيع از زمان خود حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم بود كه برخي از اصحاب خاص حضرت رسول صلي

الله عليه و آله و سلم را شيعه مي ناميده اند و در تاريخ آمده است سلمان، اباذر، مقداد، حذيفه، جابر، خذيمه، ابي سعيد، ابي ايوب، عمار ياسر، قيس بن سعد و خالد بن سعيد بن عاص و... از جمله شيعيان خاص حضرت بوده اند.

امام صادق عليه السلام با همه اين عقايد مختلف طوري بحث كردند كه اكثر آنها مغلوب شده و اقرار كردند كه در آفرينش عصر كسي داناتر از وي وجود ندارد. فقط قدرت معنويت و حب اهل بيت محمد صلي الله عليه و آله و سلم ضامن موجوديت مذهب جعفري است.

در كتاب الامام جعفر صادق و مذاهب اربعه، صفحه 222 آمده است: «هيئت حاكمه بعد از رسول صلي الله عليه و آله و سلم در سعي و تلاش بودند تا نيروي شعور و نيروي بيان اجتماع از حق جويي و حق گويي محدود و مسدود كنند و در هر عصري همين هيئت حاكمه براي حفظ مصلحت مقام خود جديت كردند كه عقايد ديني مردم را در تحت اختيار خود قرار داده و منصب خلافت و جانشيني پيغمبر اكرم را كه مهمترين شكل تاريخي اسلام بود از

[صفحه 136]

محور اصلي خود منحرف كنند و حال آن كه شيعه حكومت اسلامي را مانند منصب نبوت مقام الهي مي دانند ولي ساير مذاهب حكومت اسلامي را يك حكومت عادي و انتخابي پنداشته اند به طوري كه صريحا در حالات خلفا از زمان خليفه اول و سلسله بني اميه تا بني العباس در تاريخ ثبت و ضبط شده است و تاريخ نويسان خالي از تعصب با حقيقت گويي و برهان هاي دقيق و كوبنده خود محكوميت زمامداران خودسر و پيروان آنان را روشن كرده اند.

مذهب جعفري (شيعه)، مذهب اهل بيت عليهم السلام

طبق عقيده مذهب جعفري مقام خلافت و

جانشيني حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم از آن علي بن ابيطالب و يازده فرزند مطهرش مي باشد و اين منصب الهي با نص تعيين حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به فرمان خداي عزوجل ثابت شده است. شيعه ها همين مذهب الهي را كه مذهب اهل بيت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم است از آن زمان نگه داري كرده اند.

اصحاب خاص پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نيز براي احقاق حق خود از لحظات اول در مقابل زمامداران خودسر حاكمان عادل فداكاري هاي مالي و جاني كرده اند و در زمان خليفه اول و دوم و سوم زشت كاريهاي آنان را فاش مي كردند و شيعه ها بودند كه از سلاطين بني اميه شكنجه ها ديدند و به ظلم ها و ستم ها و جفاهايي كه اين خائنين دين بر مسلمانان كردند صبر نمودند. با اين رويدادها دولت بني اميه در نتيجه اعمال شديد و قبيح خود

[صفحه 137]

رو به ضعف گراييد. جعفر بن محمد صلي الله عليه و آله و سلم در اين برهه از زمان موقعيت را براي قيام علمي مساعد ديدند مردمي كه براي به دست آوردن حقيقت تشنه بودند و به دنبال پناهگاه واقعي مي گشتند از اطراف و اكناف عالم دور چشمه زلال علم پيغمبر را كه در آن زمان مخصوص حضرت بود فراگرفتند.

ضعف دولت عباسي و سير صعودي اسلام

در آن عصر دولت بني عباس رو به ضعف گراييد و امكان معارضه و رويارويي با نهضت علمي جعفر بن محمد را نداشتند بلكه براي تثبيت پايه هاي حكومت خود به بزرگان شيعه حاجتمند بودند. در چنين زماني بود كه امام صادق عليه السلام شهرت عظيم جهاني يافت ولي منصور از

اين عظمت علمي امام جعفر صادق عليه السلام نگران بود و وحشتي عظيم در دل داشت. منصور يكي از شاگردان سست عنصر مكتب حضرت را به نام مالك بن انس كه مدتي در حوزه حضرت درس آموخته بود با مكر و حيله هاي شيطاني خريداري كرد و او نيز تن به اين ذلت و پستي داد و مالك در مدينه به حمايت منصور به مقام و شخصيتي رسيد. به دستور منصور مالك بن انس كتابي در احكام اسلام نوشت و در تمام سرزمين هاي اسلامي نسخه اي از آن كتاب را منتشر كرد و دستور داد كه مسلمانان حق سرپيچي از احكام آن را ندارند و نبايد به قوانين كتاب ديگري عمل كنند. منصور با مالك بن انس قرار گذاشته بود كه در اين كتاب نبايد حديثي از

[صفحه 138]

علي بن ابيطالب نقل كند و غرض منصور از انتشار چنين كتابي فقط معارضه با مذهب اهل بيت عليهم السلام بود.

مالك بن انس پيشنهاد منصور را پذيرفت و گفت اي اميرالمؤمنين براي انجام مقصود تو من مدينه و اطراف آن را سرپرستي مي كنم و شاگردم اوزاعي نيز سرپرستي شام را عهده دار مي شود اما نواحي كوفه و عراق خودشان اهل عراق هستند.

منصور اوزاعي را در شام تقويت نمود. به اندازه اي در پشتيباني اوزاعي كوشيد كه طولي نكشيد خانه اوزاعي همانند دربار سلاطين بزرگ و بانفوذ پر ازدحام گرديد و تمام كوشش و هم خود را صرف برتري نماياندن مذهب خود بر آيين اهل بيت عليهم السلام گردانيد.

اما مذهب جعفري اين سرچشمه زلال حقيقت و راستي با نيروي علمي حضرت جعفر بن محمد روز به روز پيشرفت شگرفي مي نمود و در مقابل كاخ هاي ظلم و ستم بني عباس

سخت ايستادگي و پافشاري مي كرد. تا بدانجا كه هارون الرشيد سهم ذي القري را به شافعي داد و گفت او قريشي است.

با بيان اين مقدمه روشن مي شود كه مذهب جعفري يعني آيين حقيقي محمدي صلي الله عليه و آله و سلم بر پايه عدالت پي ريزي شده و مطابق قرآن است و ديگر مذاهب پيروي از افكار كج انديشان و زمامداران خودسري است كه بعد از رحلت حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم هر چند ظاهر اسلام را حفظ كرده و خود

[صفحه 139]

را مطيع و مؤمن به آن نشان مي دادند اما در باطن با استفاده از زور و استبداد خود آن را از مسير راستين و حقيقي جدا نموده بودند. جدا مايه ي تعجب و حيرت است كه بعضي نويسندگان مي گويند من با آن كه شيعه دوازده امامي هستم ولي تا مدتي متحير بودم چرا مذهب شيعه را مذهب جعفري مي گويند سزاوار بود كه مذهب شيعه را مذهب علوي يا حسيني مي گفتند اما اين تحير من وقتي برطرف شد كه رساله اي از انتشارات مركز مطالعه اسلامي در استراسبورك راجع به امام ششم حضرت جعفر صادق عليه السلام به دستم رسيد بعد از خواندن آن رساله بر من معلوم شد كه توانايي علمي آن حضرت به قدري برجسته بود كه نام او را بر روي مذهب شيعه نهادند.

در همين عصر اشخاصي وجود دارند كه با داشتن مقامات علمي هنوز حقيقت تشيع در نظر آنان روشن نشده و نيز افرادي هستند كه با دارا بودن اطلاعات عميق پا روي حقيقت گذاشته و به عقيده اهل تحقيق هيچ گونه معذور نيستند. اينگونه افراد از روي عناد و تعصب بيجا از

مذهب الهي و محمدي صلي الله عليه و آله و سلم و قرآني (مذهب جعفري) روي گردان هستند و از آن وحشت دارند. اميد است كه اين مقدمه مذكور در نظر خوانندگان گرامي تصويري را به وجود آورده باشد كه بعد از رحلت حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم دين اسلام و احكام قرآن با قدرت جبر و زور به طرف قوس نزولي سير مي كرد ولي قدرت و توانايي علمي حضرت امام جعفر صادق عليه السلام قرآن و اسلام را از سير نزولي به جانب سير صعودي برگرداند و مذهب جعفري در حقيقت

[صفحه 140]

همان كاخ باشكوهي كه پايه هاي آن را مساوات و برابري تشكيل مي دهد و همان اسلام واقعي كه (ان الذين عندالله الاسلام؛ همانا عزيزترين و بهترين دين در نزد خدا اسلام مي باشد.» است.

ايرانيان نجيب و آگاه كه در تمام علوم و تربيت اخلاقي ممتاز بوده اند با سرمشق قرار دادن دانشمندان بزرگي مانند شيخ مفيد و علامه طوسي و علامه حلي و ساير بزرگان و انديشمندان ايراني و غير ايراني حقيقت اسلام را دريافتند و نماينده آنان سلمان فارسي كه از زمان حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم نمايانگر اجتماع همين آيين مقدس بود و بعد از رحلت حضرت از ابتداي ماجراي سقيفه بني ساعده ناظر كج رويهاي خلفاي انتخابي بود و گاهي آنان را نيز تنقيد مي كرد و تا مدت عمر خود مراقب دين و آيين حقيقي اسلام و پيروي تعليمات كساني بود كه به امر آسماني پيغمبر اسلام آنان را همدوش قرآن معرفي كرده و فرموده بود كه اين دو چيز گرانبهاي الهي هرگز و هيچ گاه از هم

جدا نخواهند شد. در نظر پادشاهان هوشيار ايران نيز اين حقيقت مانند خورشيدي درخشان چنان تلألو نمود كه پيروي از اهل بيت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را مذهب رسمي ايران معرفي كردند و نيز پيروان مذهب حقيقي روز به روز در كشورهاي جهان گسترش پيدا نمود. در جهان امروز تنها كشوري كه مدال افتخار رسميت پيروزي از مرام پاك اهل بيت پيغمبر را دارا مي باشد كشور ايران است كه در نتيجه علاقه و پيروي از خاندان پاك پيغمبر بركات مادي و معنوي بر اين كشور سرازير مي باشد و

[صفحه 141]

در هر عنصري سلاطيني كه اين مقررات را رعايت كرده اند مورد عنايت خاصه الهي قرار گرفته اند و در سايه قرآن و ائمه اطهار عليهم السلام نيروي شمشيرشان بر فرق دشمنان استقلاليت در اهتزاز بوده است و سرافرازي هاي سرشار پيوسته نصيب اين كشور و خدمتگزاران حقيقي اين ملت نجيب گرديده است.

ممانعت امام صادق عليه السلام از زوال مذهب شيعه

از قديم الايام در هر عصر و زماني رهبران الهي براي نشر حقايق و انجام وظيفه اجتماعي و به منظور دلسوزي توده پيوسته با معاصرين مخالف خود مناظرات و مذاكرات مي كردند.

بيان مطالب حقه و ايجاد دو دستگي ميان مسلمانان

گاهي بعضي از افراد در مقابل مخالفين مغلطه ساز لجوج و سفسطه گوي عنود ظاهرا مغلوب و مضروب و محبوس زنجيرها شده اند. گاهي بعضي از همين رهبران گوشه نشيني اختيار كرده ولي با بيانات رمزي علمي مطالب حقه را در دسترس پيروان خود مي گذاشتند و آنان را براي ترويج و رهبري نسل آينده كاملا آماده مي كرده اند. عده اي از مخالفين اسلام به پيروي از عقيده مسخ شده مسيحيت به وسيله جاهلان افراطي شيعه عقيده اي در بين مسلمانان به وجود آوردند تا از اين روش

[صفحه 142]

آنان را فريب داده دو دستگي در بين مسلمين ايجاد نمايند آنها عقيده داشتند كه حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و علي عليه السلام و حسن و حسين و علي بن الحسين عليه السلام و محمد بن علي عليه السلام داراي جنبه ملكوتي هستند يعني وجود آنها مركب از دو ماهيت است ماهيت خدايي و ماهيت بشري و اين عقيده خطرناكترين ضربه اي بود كه اسلام را تهديد مي كرد.

از اولين روزي كه امام جعفر صادق عليه السلام شروع به تدريس كرد با قدرت تمام با اين عقيده مخالفت نمود. عقيده نگارنده بر آن است كه مخالفت امام جعفر صادق عليه السلام با مذهب غلاة يعني كساني كه در شأن ائمه مخصوصا در حق علي عليه السلام قائل به الوهيت و علي اللهي و علوي را بيان كند و امام جعفر صادق عليه السلام در بيانات متعدد اين فرقه خطرناك را شديدا توبيخ كرده است.

اينك براي كسب اطلاع بيشتر

قسمتي از كتاب الامام جعفر صادق و مذاهب اربعه جلد 2، ص 396 بيان مي شود. در اين كتاب آمده است كه فرقه هايي كه در خصوص پيغمبر و يا درباره هر يك از امامان عقيده هايي افراطي داشتند بزرگترين مشكلي بودند كه بين دشمنان اسلام و مسلمين شكاف عميقي گذاشتند و منشأ پيدايش اين مشكل در نظر اكثر مورخين مخفي مانده است. ولي لازم است كه ريشه و منشأ اين مشكل يعني عقيده غلاة كه در خصوص پيغمبر ما و يا در خصوص هر يك از امامان عقيده افراطي داشتند بدانيم.

[صفحه 143]

دعوت رسول صلي الله عليه و آله و سلم و توطئه هاي شوم

از زماني كه پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مردم را به اسلام دعوت نمود، قوم يهود و نصاري و مجوس خصوصا بت پرستان مكه در برابر اسلام جبهه هاي خود را فشرده تر كردند. جباران قريش از دعوت حضرت پيروي نكردند و عده اي از آنان به ظاهر به اسلام روي آوردند اما در باطن دشمن سرسخت اسلام بودند و در انتظار فرصتي بودند كه كينه ي خود را نسبت به آن آشكار سازند.

در مهد دعوت پيغمبر (مكه) و مهد هجرت (مدينه) گروههاي مشركين گردهم آمده و كينه اسلام را به دل گرفته بودند منجمله در شمال مكه دسته اي از نصراني ها و در مدينه نيز از يهودي ها داراي قدرت و نفوذ بي شماري بودند و هنگامي كه همه اين نيروهاي مخالف رونق و عظمت اسلام و پيغمبر را مي ديدند با جانبداري بيجاي يكديگر هميشه آماده جنگ با مسلمين بودند. همه اين افراد در جنگ هايي كه انجام مي دادند در پي خونريزي هاي مداوم به ضعف و زبوني خود پي مي بردند. برخي از آنها چون در مقابل اسلام خود را

ناتوان و عاجز مي ديدند خواه ناخواه اسلام را قبول مي كردند اما عده اي نيز به حقانيت اسلام پي برده و از روي صدق و راستي ايمان مي آوردند و دسته سوم از روي نفاق تظاهر به اسلام مي كردند اما كفر باطني را مخفي مي داشتند تا فرصت مناسبي به دست آورند. اما در عين حال غيض و بغض و كينه قلب آنان را مي خورد و پيوسته مبارزه ي سري خود را ادامه مي دادند. [31].

[صفحه 144]

و با پيكانهاي زهرآگين و وسيله هاي مخرب بر پيكره اسلام نقشه هاي شومي مي كشيدند. فرصت طلبيها نموده و گاه و بيگاه نقشه هاي شيطاني خود را پياده مي نمودند.

بعضي از اين دسيسه هاي شيطاني و ضدانساني در عهد بني اميه آشكار شد. شاهان بني اميه پرده هاي كينه توزي خود را نسبت به اسلام به كلي پاره كرده عظمت آن و نورانيت اسلام قرآن را با آخرين قدرت زور و ظلم جباري مي كوبيدند. اين سلسله منحوس اولين طبقه از جبهه هاي مخالف اسلام بود كه از طرف مسلمين زخم خورده و شكست ديده بودند كه پرچم آن در دست ابوسفيان بود (ابوسفيان پدر معاويه و جد يزيد بوده) و معاويه بن ابي سفيان از جمله كساني بود كه كعب الاخبار يهودي اين دلقك قصه گوي تازه مسلمان شده را شخصيت داد و ابوهريره ها و امثال شريح ها را جانبداري بسيار مي نمود.

كعب الاخبار حقيقت تاريخ اسلامي و مجاري حوادث آن را با نيرنگ هاي شيطاني خود تغيير داد و چه مقدار از مطالب يهوديت را داخل دين اسلام كرد و در دل افراد همج الرعاع بر اهل بيت پيغمبر با حيله هاي مزورانه ايجاد كينه و بغض نمود تا عاقبت در نظر مسلمانان واقعي حقيقت پرده هاي خود را فاش كرد.

ابومسلم خراساني مردي رزمنده با

قداست سياسي بود كه ايراني ها را بر

[صفحه 145]

عليه بني اميه شورانيد پس از انقضاء دولت منحوس بني اميه، دولت بني عباس كه از خاندان پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بودند با تدبير ابومسلم سر و ساماني گرفتند. احمد سفاح يكي از امراء سلسله بني عباس در امر خلافت از چند نقطه ي حساس استفاده كرد و به همين وسيله قلوب مردم را بر خود جلب نمود. از آن جمله كه وي نسبت به خاندان پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم مهرباني و عاطفه فراواني را ابراز مي كرد.

از اينجا معلوم مي شود عقيده غلات از صدر اسلام بذر پاشي شده بود و با دست شيطاني خلفاي اول بني عباس پرورش يافته و در زمان منصور و قبل از او رشد و نمو كرده و به ثمر رسيده بود.

مبارزه ي علمي امام صادق عليه السلام با حيله هاي شوم

حضرت صادق عليه السلام انديشه هاي مسموم اين طايفه را برملا كرد و روز به روز بر تجليات مكتب خود افزود.

هنگامي كه دشمنان نقابدار موفقيت حضرت را مشاهده مي كردند بر حسادتشان افزوده تر مي گشت و در مكتب تدريس حضرت از شاگردان مختلف در فنون متفاوت گردهم آمده و بحث علم كلام و فلسفه در مدرسه حضرت تدريس مي شد و شهرت و آوازه علمي وي در تمام اقصي و نقاط جهان منتشر شده بود و ياران وي با نيروي علمي فوق العاده فعاليتها داشتند و نصيب فراواني از اين معدن علم به شهر كوفه رسيده است و در حدود هزار نفر دانشمند مجهز در كوفه در رشته هاي مختلف علوم

[صفحه 146]

اسلامي تدريس مي كنند و همه اين مدرسين مي گويند: «حدثني جعفر ابن محمد» و در همه جا از عظمت درياي پهناور علم جعفر بن محمد عليه السلام گفتگو

مي نمايند بر حسادتشان اضافه مي گرديد.

در آن زمان شهر كوفه مركز مهم تجاري و مهد صنعت به شمار مي رفت و از ايرانيان غيرمسلمان چهار هزار نفر در كوفه مشغول كسب و تجارت بودند و در بين مردم سرزمين هاي ديگر و مهاجرين نيز افراد بسياري كه داراي عقايد فاسد بودند وجود داشت و همه آنان منتظر فرصتي بودند كه اين زهر مهلك شيطاني خود را براي نابودي مسلمين به كار گيرند. به همين منظور عده اي از آنان در مجلس تدريس علماي اسلام حاضر مي شدند و برخي از آنها نيز بعد از گذشت زماني مستقلا مجلس درس تشكيل داده و عقيده هاي خلاف خود را به امام صادق عليه السلام نسبت مي دادند و بدين طريق نقشه خود را عملي مي ساختند.

در اين زمان بود كه سوسن نصراني مسلمان شد پس از رفت و آمد زياد به مجامع مسلمين اولين شخصي بود كه رشته بحث قضا و قدر را در مكتب اسلام عنوان كرد. معبد جهني و غيلان نيز اين بحث را از او گرفتند. جاي شگفتي است كه پس از انتشار اين بحث سوسن به نصرانيت خود بازگشت.

ابن كلاب حشوي كه از مسلمين محسوب مي شد با گذشت زمان مردم فهميدند كه او نيز نصراني بوده است. فيثون نصراني مي گويد: «اگر ابن كلاب زنده مي ماند تمام مسلمين را نصراني مي كرد.»

[صفحه 147]

مناظرات امام صادق عليه السلام با مذاهب جهان آن زمان

در عصر امام جعفر صادق عليه السلام موقعيتي به وجود آمد كه سلاطين عباسي براي استحكام بخشيدن قدرت خود از دانشمندان سست عنصر مادي پرست بهره مي جستند و به نام روحاني از طرف خود در برابر احكام نوراني اسلام عقايد و آرايي جديد به وجود مي آوردند و در نتيجه قوانين حقيقي اسلام علنا

زير و رو شد. مخصوصا عقيده ماديگري به واسطه انتقال فلسفه يونان به عرب و ضعف روحي بعضي از مسلمين سست عنصر خوش باور با شنيدن اصطلاحات و الفاظ فريبنده فلسفي از خود بي خود شده و حقيقت اسلام را از دست مي دادند.

در چنين اوضاع و شرايطي بود كه امام جعفر صادق عليه السلام در جبهه هاي مختلف مانند سد محكم و شكست ناپذيري با استدلالهاي قوي علمي شگفت انگيز در مقابل عقيده هاي باطل و گفتار مخالفين دين و مذهب محمدي صلي الله عليه و آله و سلم ايستادگي مي كردند و خطرناكتر از همه عقيده ماديگري بود كه ظاهرا ريشه هاي استواري به خود گرفته بود و پيروان اين عقيده به اسم زنديق معروف بودند و آنها را نيز زنادقه مي ناميده اند. دانشمندان زيادي از اين مذهب نام برده اند كه مشهورترين آنان عبارتند از: ابن ابي العوجا و طالوت و ابن اعمي و ابن مقفع كه به نشر اين عقيده باطل همت گماشتند و پيروان اين عقيده جملگي درشتگو و بي ادب و گستاخ و داراي زبان تلخ و دور از تربيت اجتماعي بودند ولي خود را روشنفكر

[صفحه 148]

مي پنداشتند. حضرت صادق عليه السلام با قدرت علمي و اعتبار اجتماعي خود چنان با آنان با ادب رفتار مي كردند و در تنظيم منطق چنان مهارتي داشتند كه حريف در برابر حضرت جز سر تسليم چاره ديگري نداشت. چنان كه سالي در موسم حج حضرت امام صادق عليه السلام در مجلسي بين اصحاب خود تفسير قرآن تدريس مي كردند و عده اي از همين افراد با هم كيشان خود به ابن ابي العوجا گفتند آيا مي تواني اين شخص را (حضرت صادق) به مغالطه اندازي و او را در بين پيروانش سرافكنده كني ببين اين

مرد (حضرت صادق) چگونه مردم را مي فريبد و خود را دانشمندترين مردم مي پندارد.

حضور ابن ابي العوجا در مجلس امام جعفر صادق عليه السلام

ابن ابي العوجا به همين قصد به سوي مجلس حضرت حركت كرد. هنگامي مجلس تفسير تمام شد و اهل مجلس متفرق شدند. ابن ابي العوجا گفت يا اباعبدالله در هر محضر درس و بحث هر شخصي اجازه هر گونه سؤال را دارد اجازه مي دهيد من نيز سؤال خود را مطرح كنم؟ حضرت فرمود: هر چه مي خواهي سؤال كن. ابن ابي العوجا پرسيد تا كي شما به اين سنگ (خانه كعبه) پناه مي آوريد و اين مكان كه از سنگ و گل ساخته شده را پرستش مي كنيد و مانند شتران فراري اطراف اين خانه راه مي رويد؟ هر روشنفكري اگر درست تصور كند مي داند كه كارهاي شما عقلائي نيست. جواب بگو تو بزرگ اين دين و پدرت مؤسس اين امر بوده است؟

[صفحه 149]

گفتار حضرت عليه السلام پيرامون شخص گمراه و كوردل

حضرت صادق عليه السلام فرمودند كسي كه گمراه و كوردل باشد حق را تلخ پنداشته و شيريني آن در كام او لذتي ندارد و شيطان را پيروي كرده و از پرتگاه هلاكت سرنگون خواهد شد. اما جواب سؤالت را بشنو: اين خانه اي كه خدا عبادت اين خانه را از مردم خواسته است تا مردم را امتحان كند و پروردگار امر كرده است كه اين محل قبله ي نمازگزاران باشد اين خانه گوشه اي از بهشت و راهي است به سوي آمرزش پروردگار عزوجل. اين خانه در نهايت استواري و پايداري بنا شده و محل عظمت و جلال خداوندي است. ذات مقدس پروردگار اين خانه را دوهزار سال پيش از زمين خلق كرده و كسي كه اطاعت خدا را كند از نافرماني او كه آفريدگار جان و روان است باز مي ايستد و در مقابل عظمتش سر تعظيم فرود مي آورد.

ابن ابي العوجا در جواب

گفت: سخني گفتي ولي به امر پنهاني حواله دادي. حضرت فرمود: واي بر تو چگونه امر پنهاني است كه آفريدگار با تمامي آفرينش خود گواه آن مي باشد و او بر آفرينش خود از رگهاي گردن نيز به ما نزديكتر است. خدا شنونده همه گفتارها و داننده همه چيز نهان است نه مكاني از او خالي است نه جايي به او شامل و نه به مكاني از مكان ديگر نزديكتر و بيان اين مطلب شاهد گويايي بر وجود پروردگار و تمام پديده هاي او و جهان آفرينش نمايانگر وجود خداوند بزرگ مي باشد و آفريدگار عزيز و جليل شخصي را از بين مردم با قدرتهاي غيرعادي و

[صفحه 150]

معجزات روشن به راهنمايي مردم برانگيخته و آن شخص محمد صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد كه اين عبادت (زيارت كعبه) را نيز او آورده است و اگر در فرمان خدا شك داري از محمد صلي الله عليه و آله و سلم بپرس.

ابن ابي العوجا همانند شيطان ساكت شد و در جواب فرو ماند و به سوي پيروان خود برگشت و گفت از شما مي خواهم چادر زنانه اي آورده مرا به آن پوشانيده و در آتش بيفكنيد. پيروانش گفتند ما را رسوا كردي و ما كسي از تو پست تر در پيش جعفر بن محمد صلي الله عليه و آله و سلم نديده ايم. ابن ابي العوجا گفت آيا به من چنين مي گوييد؟ اين مرد (جعفر بن محمد) فرزند آن كسي است كه سرهاي اين همه مردم (اشاره به حجاج) را تراشانده است.

گفتار امام جعفر عليه السلام در مقام شناخت خدا

حضرت در مقام شناختن خداي عزوجل فرموده است:

«وجدت علم الناس كلهم في اربع اولها ان تعرف ربك الثاني ان تعرف

ما صنع بك و الثالث ان تعرف ما اراد منك و الرابع ان تعرف ما يخرجك عن دينك؛ تمام دانش هاي مردم جهان در چهار كلمه جمع آوري شده است: اول: شناختن آفريدگارت. دوم: شناختن آن چيزهايي كه در هستي تو به كار برده است. سوم: شناختن وظيفه خود و آنچه از تو در انجام تكليف مي خواهد. چهارم: شناخت چيزهايي است كه انسان را از دين خارج مي كند.»

دانشمندان گفته اند شناختن اين چهار امر شامل تمام مراتب معارف الهيه است؛ زيرا كه انسان بايد در اولين مرحله پروردگار خود را درست

[صفحه 151]

بشناسد وقتي كه خداي خود را شناخت قدرت هاي خدا و سپس نعمت هاي خدا را مي شناسد و زماني كه اين نعمت ها را شناخت سپاسگزاري آنها را بر خود لازم مي داند و در آن هنگام است كه اطاعت پروردگار را بر خود واجب و از نافرماني او خودداري مي نمايد.

و باز فرمود: هر عمل خيري را كه انسان اراده مي كند ممكن است بر آن توانايي نداشته باشد و اگر امكان توانايي داشته باشد ممكن است توفيق پيدا نكند اما اگر نيت با توانايي و توفيق توأم شود سرانجام شخص به سعادت مي رسد.

گفتار حضرت عليه السلام به هشام

حضرت به هشام بن حكم فرمود: اي هشام خداي عزوجل به چيزي شبيه نيست و چيزي هم شبيه او نيست در اين مقام هر چه در ذهن خود تصور كني خداي عزوجل غير از آن است.

روزي حضرت به زراره بن اعين فرمود: اي زراره آيا مي خواهي در مقام قضا و قدر الهي جمله اي را به تو بياموزم؟ زراره عرض كرد: بلي فدايت شوم. حضرت فرمود: در روز قيامت زماني كه تمام خلايق محشور شوند خداي تعالي از عهد

و پيمان (تكاليف) مردم بازخواست مي كند نه از قضا و فرمان خود.

[صفحه 152]

پاسخ هاي امام صادق عليه السلام به سؤالات صاحبان اديان مختلف

در زمان امام جعفر صادق عليه السلام دايره اختلافات مذهبي با دستهاي مرموز شيطاني گسترش پيدا كرد و عقيده هاي مختلف از صاحبان آراء مفرض منتشر گرديد آن عقيده ها با روح اسلام هيچ گونه سازگاري نداشت. همين افراد با قدرت زمامداران وقت را با دليل ترويج مي كردند و كساني را تعليم داده بودند كه با منطق يوناني منكر آفريدگار شوند براي يادگيري گفتار فريبنده اين ساحر صفتان افكار مسلمانان ساده لوح آمادگي شديدي داشت منجمله منطق يونان و مبادي منطق اين افراد (مسلمانان) عظمت دين خود را به دست فراموشي سپرده بودند و نيز شوق مفرط ابراز مي كردند.

بالاخره اطراف دامنه جدل و مناقشه به دور مسائل مهم اسلامي گسترش يافت و از جمله محور بحث دور مسئله تشبيه و تجسيم باريتعالي قرار گرفت و بحث هاي مختلف درباره صفات و ذات حضرت حق در مجالس درش عنوان مي شد و مسئله جبر و تفويض و قدم و حدوث و گفتگو درباره صاحبان گناهان كبيره و صغيره جدلهايي صورت مي گرفت و از همه اينها مهم تر بحث خوارج و مرجئه است كه شرح همه اين مسلكها را كتاب جداگانه لازم است. در چنين موقعيتي بود كه مقام شامخ علمي حضرت صادق عليه السلام در تدريس مسلك صحيح و تنوير افكار عموم مسلمين خصوصا شاگردان مكتب وي نقش مهمي را ايجاد كرد و از سرزمين هاي دوردست به حوزه درس وي جمع مي شدند و در اين مجمع حضرت

[صفحه 153]

صادق عليه السلام اشكالات همه صاحبان اديان و مذاهب مختلف را با قدرت سرشار علمي خود حل مي كردند و تمام طرفداران عقايد باطل مغلوب و

منكوب ايشان مي شدند.

قضاوت شوم برخي از نويسندگان

شما خوانندگان محترم بسنجيد بي انصافي برخي از افرادي كه هنوز طريق قلم به دست گرفتن را آشنا نيستند بدون سرمايه علمي اوراقي منتشر مي كنند و از روي عقيده سست خود درباره حضرت صادق عليه السلام قضاوتهاي بي اساس از ديگران نقل نموده و صحبت هايي را نيز به نام قضاوت سوم با زرق و برقهايي به خود نسبت داده كه تسخير كنندگان كره ماه اين چنين بر خود نباليده اند و از جملات اين قضاوت شوم چنين برمي آيد كه امام صادق عليه السلام در تمام عصر با چند نفري مانند ابن ابي العوجا و غير بحث مختصري كرده و در نتيجه آنها هم اسلام را قبول نكرده اند و عده اي از اصحاب هم به دور حضرت جمع شده و با آنان صحبت هايي چند كرده است ولي مقصود نهايي و همت والاي حضرت اين بود كه در موقعيت مناسب قيام كند و قدرت اسلامي را به دست بگيرد و به آن هم موفق نشد اين است نتيجه نوشته شده آن اوراق.

گفتار دانشمند خبير

برعكس گفتار اين نويسنده گفتار اين دانشمند خبير را بخوانيد. وي

[صفحه 154]

مي نويسد: «بعضي از علماي مادي آن عصر گفته اند ما بر همه علما فائق آمديم جز جعفر بن محمد چون با ما راجع به توحيد چنان صحبت مي كرد مي نمود كه گويا خدا مابين ما و او تجلي كرده است. [32] امام جعفر صادق عليه السلام در قيام خود با جبهه هاي متعدد مبارزه بسيار عالي كرده و در مقام جبهه گيري افق عالي تري را به دست آورده چنان كه اثرش امروز نمايان است. مبارزه و جبهه حضرت همان تأسيس دانشگاه عمومي بود كه در آينده نزديك در تمام دانشگاههاي جهان بايد كرسي ها منحصر به كرسي

دانش جعفر بن محمد باشد.

هيچ يك از رجال اسلامي در نزد فرق مسلمين به اندازه او مورد قبول عامه و خاص مردم نبوده و نخواهد بود. اگر علوم خفي و جلي سرشار وي و آن همه شاگردان مبرز حوزه تدريس را تحويل نمي داد فقط كلمات ارزنده اخلاقي كه براي راهنمايي بشر كافي بود.

سفرهاي تاريخي حضرت عليه السلام به عراق

سفر وي به عراق از سفرهاي تاريخي است كه در فصل خود ذكر خواهد شد. امام همانند جد بزرگوارش اميرالمؤمنين عليه السلام از حجاز به خاك عراق تشريف فرما شدند و در شهرها و ديگر نقاط جهان متفكرين اهل قلم صحيفه ها را به دست آماده داشتند تا بتوانند قطره اي از تعليمات مخزن علوم الهي را به رشته تحرير درآوردند.

[صفحه 155]

منصور دوانقي با آن همه عناد و كينه ورزي خود مي گفت: هر كه مي خواهد به سيماي پيغمبران خدا بنگرد به امام جعفر صادق عليه السلام بنگرد. به قول آن علامه به تتبع اعلاي خود رد كتاب مستطاب افق اعلاي بينش و سازندگي حضرت را به عقربك يك قطب نماي كشتي تشبيه كرده است و چه تشبيه عالي و بجايي كه نويسنده اين كتاب نموده است كه او از حديث شريف «مثل اهل بيتي كمثل سفينه نوح» الهام گرفته است. مي گويد حالات امام و هر رهبر الهي در جهت يابي مانند عقربك قطب نما گاهي به اقتضاي مسير جاده هاي دريايي سر عقربك به راست و چپ انعطاف مي يابد و اين انعطاف پذيري هر رهبر دليل بينش و مال انديشي آن رهبر است كه بتواند اين كشتي دين را به ساحل نجات برساند.

امام صادق عليه السلام سؤالات مهم علمي را با كلمات و جملات مفيد و مختصر جواب مي دادند و دانشمندان آن سؤالات

و جوابها را در كتابهاي مفصلي جمع آوري مي كردند و به عنوان مثال نمونه اي از آن در باب احتجاجات به تفضيل بيان شده است.

دليل بر وجود و يكتايي خداوند

از حضرت سؤال كردند دليل بر هستي آفريدگار چيست؟

حضرت: قال عليه السلام ما بالناس من حاجه؛ نياز ثابت هميشگي مردم دليل بر هستي آفريدگار است و آفريدگار پنهان پناهگاه همه مخلوقات و بي نياز و واحد است والا سير و نظام عالم مختلف مي شد.

هشام بن حكم از حضرت پرسيد چه دليل نمايانگر يكتايي پروردگار است؟

[صفحه 156]

حضرت: قال عليه السلام اتصال التدبير و تمام الصنع؛ سير منظم و هم آهنگي عالم دليل بر يگانگي خدا است.

احتجاجات امام جعفر صادق عليه السلام

هستي آفريدگار جهان

اشاره

احتجاجات طبرسي (ره)

هشام بن حكم مي گويد از جمله سؤالاتي است كه يكي از ماديون از محضر امام جعفر صادق عليه السلام كرده است:

ماديگرا: دليل بر هستي آفريدگار جهان چيست؟

حضرت: دليل بر هستي آفريدگار جهان آفرينش جهان است كه گواهي مي دهد آن را آفريننده اي هست هر گاه نظر كني به ساختماني بزرگ و محكمي مي بيني و مي داني كه آن را سازنده اي بنا كرده است هر چند آن بنا را نديده باشي.

ماديگرا: آن آفريدگار چيست؟

حضرت: آن آفريدگار مانند چيزهايي كه در جهان تصور مي شود نيست. آفريدگار جهان جسم و صورت نيست و حواس ظاهري از درك وي عاجز است و نيروي وهميه آن را نمي يابد و روزگار و زمان آن را تغيير نمي دهد و از بين نمي برد.

ماديگرا: چيزي را نمي توان تصور كرد مگر اينكه مخلوق باشد.

حضرت: اگر چنين باشد عقيده ما بر وجود آفريدگار باطل خواهد بود و

[صفحه 157]

حال آنكه ما عقيده داريم و اثبات مي كنيم كه تمامي متصوراني كه با نيروي خيالي و حواس ظاهري درك مي شود همه

آنها مخلوق است و علاوه بر آن نيز آفريدگار جهان از تصور دو جهت خارج است. جهت اول انكار آفريدگار است و جهت دوم تشبيه آن به مخلوقات. پس ثابت مي شود اقرار به وجود خالقي بايد كرد كه تمامي مخلوقات را آفريده و نيز بايد اقرار نمود آفريدگار غير از مخلوقات و مخلوقات غير از آفريدگار هستند و مثل و مانند او نيستند؛ زيرا كه همه مخلوقات داراي احوال گوناگونند از سياهي و سفيدي و بزرگي و كوچكي و توانايي و ناتواني و غير اينها.

ماديگرا: پس با اين بيان شما آفريدگار جهان نيز محدود و معين است.

حضرت: بيان ما آفريدگار را محدود نمي كند بلكه او را ثابت مي كند زيرا كه بين اثبات و نفي مرتبه ديگري نيست (يعني آن چيزي كه مورد بحث ما است يا هست يا نيست غير اين دو را عقل نمي پذيرد).

ماديگرا: شما در قرآن مي گوييد (الرحمن علي العرش استوي) معني آن چيست؟

حضرت: ما مي گوييم خداي جهان بر عرش هستي احاطه دارد و خدا غير از عرش است و همين معني آيه (وسع كرسيه السماوات و الارض) را مي رساند و اقرار مي كنيم آنچه را كه خودش گفته و مي نگريم آن را كه عرش و كرسي شامل خدا باشد و نيز مي نگريم آن را كه خدا احتياج به مكان داشته باشد بلكه تمام آفرينش محتاج اويند.

ماديگرا: اگر آفريدگار شما اين چنين است پس چرا شما در وقت دعا

[صفحه 158]

كردن دستها را به سوي آسمان بلند مي كنيد نه به سوي زمين؟

حضرت: خداوند جهان علم و احاطه و قدرتش از همه جهات بر همه مساوي است ولكن خدا امر كرده كه خداپرستان در وقت دعا

دست به سوي آسمان بلند كنند كه طرف عرش و مركز روزي و فرود آمدن بركات است و در اين خصوص روايات از رهبران ديني نقل شده و تمام مسلمين در كتابها نوشته اند.

ماديگرا: چرا آفريدگار زياده از يكي نيست؟

حضرت: اگر به گفتار تو آفريدگار جهان دوتا باشد يا هر دو قوي و قديمند و يا يكي قوي و آن ديگري ضعيف است اگر هر دو قديم و قويند چرا مزاحم همديگر نيستند و يكي آن ديگري را از بين نمي برد تا در ربوبيت يگانه باشد و اگر يكي قوي و ديگري ضعيف است پس ثابت مي شود كه خدا يكي است و آن ضعيف خدا نيست و اگر بگويي كه هر دو از هر جهت با هم مساوي هستند.

حضرت: براي ظاهر نمودن حكمت خود و اجرا نمودن علم و تدبير خود.

ماديگرا: چطور خدا در همين دنيا پاداش نيكوكاران و كيفر بدكاران را قرار نداد؟

حضرت: اين دنيا سراي آزمايش و جايگاه كردار و به دست آوردن رحمت الهي است. هيچ گاه جايگاه عمل محل پرداخت مزد نمي شود. وقتي كه همه عمل انجام يافت اجرت داده مي شود.

[صفحه 159]

ماديگرا: آيا از حكمت خدا است كه از براي خود شيطان را دشمن آفريده و بر مردم مسلط نموده است كه مردم را به مخالفت خدا و به گناه كردن وادار مي كند و با حيله هاي خود بر قلب ها راه پيدا مي كند و آنان را به وسوسه مي اندازد و در دين داري مردم را به اشتباه انداخته و از خداشناسي محروم مي كند تا اينكه عده زيادي از مردم منكر خدا شده و غير خدا را پرستش مي كنند. چرا دشمن خود (شيطان) را بر

بندگان خود مسلط كرده و بر گمراه گرداندن آنان راه داده است؟

حضرت: خلقت اين دشمن (شيطان) و عداوت وي ضرري به درگاه خداوندي ندارد و از سلطنت الهي چيزي نمي كاهد و دوستي او نيز به عظمت خدا چيزي نمي افزايد. هراس و ترس از دشمني لازم است كه او داراي قدرتي ضرر رساننده و كوبنده باشد و ابليس را خدا خلق كرد كه عبادت كند و خدا هم بر حال او دانا بود كه چه اعمالي انجام خواهد داد. مدتي با ملائك مشغول عبادت شد تا با سجده كردن به آدم او را امتحان نمود و از شقاوت و حسدي كه در سرشت او نهفته بود از امر خدا سرپيچي كرد. خدا هم او را از درگاه قرب خود راند و از صف ملائكه بيرون كرد و در روي زمين ملعون و محروم ماند و با آدم و فرزندان او بناي عداوت و دشمني را گذاشت و بر آدميزاد قدرتي ندارد جز وسوسه و خواندن به غير خدا و يا نافرماني و خود باز به ربوبيت خدا اقرار دارد.

ماديگرا: آيا سجده كردن به غير از خدا جايز است؟

حضرت: خير.

[صفحه 160]

ماديگرا: پس چطور است كه خدا امر كرد ملائكه را به حضرت آدم سجده كنند؟

حضرت: هر كسي كه به امر خدا سجده كند در حقيقت به خدا سجده كرده است.

ماديگرا: ريشه كهانت [33] را از كجا به دست آورده اند؟

حضرت: در زمان جاهليت و دوران فترت يعني در هنگام بين پيغمبر و پيغمبر ديگر كهانت واقع مي شد كاهن هر زمان زمامدار و به منزله حاكم آن زمان به شمار مي رفت. مردم در تمام اموري كه در بين خود

واقع مي شد به او مراجعه مي كردند و او هم در بين آنها به وسيله اي مختلف حكم مي كرد. از قبيل بينش دقيق و زرنگي قلب و وسوسه نفسي و قدرت رواني و القائات قلبي كه به وسيله شياطين به دست مي آوردند و اما اخبار آسماني را هم شياطين در آن زماني كه به آسمان ها راه داشتند از عالم بالا اخبار را شبيه وحي مي شنيدند و حق را به باطل مخلوط كرده و به مردم مي رساندند ولي از هنگامي كه شياطين از آسمان به امر الهي رانده شدند كهانت قطع شد اما آنها اخبار بين مردم را از قبيل دزد و قاتل و گمشده و خبرهاي دور را به كاهن مي رساندند و در بين شياطين نيز مانند مردمان دروغگويان و راستگويان وجود دارد.

ماديگرا: شياطين چگونه مي توانستند به آسمانها بروند و به دستور حضرت سليمان عليه السلام بناهايي بسازند كه مردمان از ساختن امثال آن عاجز بودند؟

[صفحه 161]

حضرت: شياطين مخلوق لطيف الجسمند و غذاي آنها از نسيم است و به همين جهت بود كه زمان قديم به آسمانها مي رفتند و به امر الهي به حضرت سليمان غليظ الجسم مي شدند و كارهاي ساختماني و ساير اعمال را انجام مي دادند.

ماديگرا: سحر چيست و ريشه اش از كجا است و ساحر چگونه مي تواند آن همه كارهاي خارق العاده و شگفت انگيز را انجام دهد؟

بحث امام صادق در شرح برخي از آيات و روايات

مكتب امام صادق عليه السلام در مقام دفاع فرضيه هاي باطل صاحبان اديان مختلف نقش بارزي داشت ولو اينكه جمع آوري آن همه قدرت و ثروت علمي حضرت امكان پذير نبود با اين حال دانشمندان اسلامي صدها كتاب از علوم وي را جمع آوري كرده اند و هيچ دانشمندي از استفاده آنها بي نياز نيست و دانش حضرت

مخصوص علمي نبود بلكه در هر رشته از علوم مختلف از آن حضرت سؤال مي شد و جواب بهتري مي شنيدند. حضرت در بين اصحاب بااستعداد خود شاگرداني تربيت كرد كه هر كدام به نوبه ي خود قهرمانان علوم و عمل توحيد و بحاث قوي بوده اند چنان كه شرح حال بعضي از آنها در اين كتاب در فصل خودش ذكر خواهد شد.

گاهگاهي حضرت بعضي از اصحاب را كه در علم مناظره ضعيف بودند از وارد شدن به برخي از بحث هاي مشكل مانند بحث از ذات خداي تعالي جلوگيري مي كرد و مي فرمود در ذات آفريدگار بحث نكنيد در آفرينش

[صفحه 162]

آفريدگار و چگونگي آفرينش بحث كنيد. زيرا كه مناظره كردن در ذات آفريدگار جز فرورفتن در حيرت چيزي نمي افزايد.

حضرت صادق عليه السلام به محمد بن مسلم فرمودند يا محمد مردم در روي عقيده خود ثابت هستند تا وقتي كه در ذات خدا گفتگو نكنند هرگاه ديدي مردمان ضعيف و كم مايه علمي در چنين بحثي وارد شدند و گفتگوهايي از آنان در اين باب شنيدي بگو: «لا اله الا الله» در ذات خدا فكر نكنيد بلكه در عظمت و عجائب مخلوقات خدا كه در صحنه پهناور جهان گسترده شده است تفكر كنيد.

جسم خدا

شخصي از حضرت سؤال كرد: عقيده گروهي كه مي گويند خدا جسم است چه مي دانيد؟ حضرت در جواب فرمودند: منزه است آن خدايي كه هيچ كس نمي تواند بفهمد كه او چگونه است و چيزي مانند او نيست. او شنوا و بينا است و محدود و محسوس نيست و حواس ظاهري بشر او را درك نمي كند و چيزي بر او احاطه ندارد خدا جسم و خط و حد نيست.

وجود زماني خداوند

روزي نافع ابن ارزق بر مجلس حضرت صادق عليه السلام وارد شد و سؤال كرد يا اباعبدالله از چه زماني خدا بوده است؟ حضرت فرمود از چه هنگامي خدا نبوده است تا بگويم از كي خدا بوده است او ثابت و يگانه و منزه و بي نياز

[صفحه 163]

است و همنشين و فرزند ندارد.

ابن ابي يعفور مي گويد از حضرت صادق عليه السلام راجع آيه شريفه (هو الاول و الاخر) سؤال كردم و گفتم: معني اول را نمي دانم و تفسير معني آخر را بيان فرماييد. حضرت فرمود: خدا در حالت واحد ثابت است و او قبل از ابتداي هر چيز است و هميشگي مي باشد و او تمام نمي شود و دگرگوني نمي پذيرد و نابودي بر وي راه ندارد از نقصان به زيادي و از زيادي به نقصان تبديل نمي شود. پرورش دهنده و آفريدگار همه آفرينش است.

حديث امام صادق

محمد بن مارد به حضرت صادق عليه السلام عرض كرد حديثي از شما بر ما نقل شده است كه مي فرماييد: «اذا عرفت فاعمل ما شئت؛ زماني كه شناسايي حاصل كردي هر چه خواستي بكن.» حضرت فرمود: بلي اين چنين گفته ام. محمد گفت هر چند زنا و دزدي و شرب خمر كنند؟ حضرت فرمود: (انا لله و انا اليه راجعون) به خدا سوگند اين نسبت را از روي انصاف به ما ندادي.

من گفته ام: «اذا عرفت فاعمل ما شئت من قليل الخير و كثيره؛ زماني كه معرفت حاصل كردي هر چه خواستي از اعمال خير كمتر و بيشتر بجا بياور.» به حضرت عرض كردند. همين حديث از پدر بزرگوارت نيز نقل شده و بعضي از مردم با شنيدن اين حديث تمام محرمات را حلال مي دانند.

حضرت فرمود: خدا بر اين

چنين مردم لعنت كند مگر چه شده حضرت فرمود: پدرم فرموده است: «اذا عرفت الحق فاعمل ما شئت من الخير يقبل

[صفحه 164]

منك؛ هر گاه طريق حق را شناختي از كارهاي نيك هر چه خواهي بجا بياور كه از تو پذيرفته خواهد شد.»

انتشار اين حديث بدون شرح حتما از طرف دشمنان اهل بيت بود كه مي گفتند دين عبارت است از شناختن امام و هر گاه كسي امام را شناخت هر كاري كه دلش مي خواهد انجام بدهد بنابراين، امام عليه السلام با شنيدن چنين عبارتي تأثر شديدي در وجود ايشان ظاهر شد و به قدري ناراحت شدند كه از صاحبان اين عقيده اظهار بيزاري كرده و آشكارا آنان را لعن و نفرين مي كردند. حضرت مي فرمود: من گفته ام بدون شناسايي طريق حق هيچ عبادتي از كسي قبول نخواهد شد هر گاه كسي تمام كارهاي خير را انجام داده و همه عمر خود را روزه بگيرد و شب ها را نماز بخواند و تمام ثروت خود را در راه خدا احسان كند و تمام اطاعات خدا را بجا آورد ولي پيغمبر و امام زمان خود را نشناسد اين كارهاي خير و عبادات او بر وي هيچ فايده اي ندارد. به دليل قول خداي تعالي:

(و قدمنا الي ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منشورا؛ آنان را به سوي آنچه انجام داده بودند آورديم و كردارشان را مانند ذره هاي پوچ گردانديم.» [34].

بيان تفسير آيات امام جعفر صادق عليه السلام

در كتاب كافي از ابوبصير روايت شده است كه مي گفت به خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيدم و از آيه (اتخذوا اخبارهم و رهبانهم اربايا من

[صفحه 165]

دون الله؛ يهود و نصاري علما و رهبران خود را پروردگار قرار دادند.» سؤال نمودم. حضرت فرمود:

يهود و نصاري بدون شعور و آگاهي خدا را عبادت كردند.

در ذيل همين روايت در كتاب وافي محقق گفته است هر گاه كسي اطاعت شخص ديگر و همنوع خود را در عملي كه برخلاف گفته ي خدا باشد انجام دهد پس آن كس همان شخص را پروردگار خود تلقي كرده و او را عبادت كرده است در حالي كه نفهميده است.

و باز فرمود: به خدا سوگند يهود و نصاري از براي رهبران خود نماز و روزه بجا نياوردند بلكه از رهبران خود پيروي كردند و آنچه را كه پروردگار حلال دانسته آنها را حرام پنداشته اند و چيزي را كه خدا حرام كرده حلال دانسته اند.

كافي از داود بن مرجان نقل كرده كه حضرت عليه السلام فرمود: رسول خدا فرمودند: هر گاه بعد از من اهل بدعت را ببينيد از آنان دوري بجوييد و در مذمت آنها خودداري نكنيد و با آنان مناظره كنيد تا در گمراه كردن شما طمع نورزند.

امام صادق عليه السلام مفسر علوم آيات الهي

كليه علوم قرآن از اميرالمؤمنين عليه السلام به حضرت باقر عليه السلام و حضرت صادق عليه السلام رسيد و به وسيله حضرت به مردم تعليم داده مي شد و تمامي آيات محكم و متشابه و مجمل و مبين و ناسخ و منسوخ و عام و خاص و

[صفحه 166]

مطلق و مقيد و غيره از تعليمات حضرت صادق عليه السلام است.

سليمان بن مهران مي گويد از حضرت صادق عليه السلام سؤال كردم از آيه شريفه ي (والارض جميعا قبضته) [35] سؤال شد. تمامي زمين ملك خدا است و كسي در مالكيت با وي شريك نيست. وي چنين فرمودند: قبض چهار معني دارد. 1- منع 2- بسط و بخشش 3- گرفتن 4- قبول كردن است چنانكه مي فرمايد: (والله يقبض

و يبسط و اليه ترجعون؛ خداي تعالي از افرادي منع مي كند و به افرادي بذل مي كند و بازگشت همگان به سوي او است.» و نيز مي فرمايد: (يا خذ الصدقات؛ صدقات را از اهلش قبول نموده و به آنان پاداش نيك داده خواهد شد.» و باز مي فرمايد: (ان في ذالك لايات للمتوسمين؛ دقت كردن در مخلوقات خدا هر دانشمند مخصوص را نشانه هاي دقيق است.» [36].

سليمان مي گويد از فرمايشات خداي تعالي (و السموات مطويات بيمينه) [37] پرسيدم؟ حضرت فرمود: يمين در اينجا به معني قدرت است يعني آسمانها به حول و قدرت خدا مي گردند.

ابان بن تعلب از حضرت صادق عليه السلام در تفسير آيه (هل يستوي الذين يعلمون و الذين لا يعلمون انما يتذكر اولو الالباب) روايت مي كند كه فرمودند: ما اهل بيت پيغمبر يعلمون و دشمنان ما لا يعلمون و شيعيان ما اولو الالباب هستند.

[صفحه 167]

از حضرت راجع آيه (الرحمن علي العرش استوي؛ خداي تعالي بر هر چيزي مستولي است.» [38] سؤال كردند. سپس حضرت فرمود: هر كس گمان كند خدا از چيزي است يا در چيزي يا بر چيزي است به تحقيق كافر شده است.

راوي گفت همين معني را شرح دهيد. حضرت فرمود: هر كس گمان كند خدا از چيزي است خدا را حادث (نو پديده اي) پنداشته است. هر كس گمان كند خدا در داخل چيزي است همانا خدا را محصور (احاطه شده) پنداشته و هر كس گمان كند خدا بر روي چيزي است همانا خدا را محل (بر وي چيزي برداشته شده) پنداشته است.

از حضرت صادق عليه السلام درباره معني آيه (اهدنا الصراط المستقيم) سؤال شد. حضرت فرمود: خدايا ما را هدايت كن به راهي كه رساننده

است به سوي محبت و دين تو آن راهي كه جلوگير شده باشد از پيروي هواي نفس خود.

سخن با ادله عقليه

اولين كسي كه با ادله عقليه در اثبات آفريدگار سخن گفته حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام است كه دروازه شهر علم پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بود و در خطبات خود به طور مفصل پيدايش جهان و آفريننده را بر مردم تشريح كرده سپس مجال مختصري به امام چهارم عليه السلام رسيد كه در صحيفه سجاديه

[صفحه 168]

بخشي از آن بيان شده است. پس از حضرت سجاد امام محمدباقر عليه السلام و حضرت امام صادق عليه السلام در اين فن بحث مفصلي كرده اند. از آنجايي كه در اين علم اهل غرض خلط و جدل و مغالطه كرده اند. از اين رو، امام صادق عليه السلام اين علم را با بيان ساده و الفاظ روان به شاگردان خود آموختند كه از جمله آنها هشام بن حكم است.

سؤال ابوشاكر ديصاني

ابوشاكر ديصاني از حضرت سؤال كرد چه دليلي بر هستي آفريدگار داريد؟ حضرت در جواب فرمود: هستي خود را مي بينم كه خالي از دو جهت نيست يا من خودم آن را آفريده ام يا غير من. اگر من خودم را آفريده باشم يكي از اين دو حالت بيرون نيست: من خودم را آفريده ام در حالي كه هستي داشتم يا نداشتم. اگر هستي داشتم ديگر احتياج به آفريدن من ندارد و اگر هستي نداشتم چيزي كه نيست چگونه ممكن است وجود داشته باشد.

پس ثابت شد كه مرا غير من (آفريدگاري) آفريده است و آن پروردگار جهان است.

ديصاني گفت: چه جواب خيره كننده اي است كه بالاتر از اين حقيقتي وجود ندارد.

[صفحه 169]

مفضل و مقالات ماديون

اشاره

امام صادق عليه السلام درسهايي به مفضل بن عمر درباره آفريدگار و آفرينش جهان آموخت.

گويند روزي مفضل مطالبي راجع به طبيعت و دهر از ابن العوجا شنيد سپس به خدمت امام ششم آمد و جريان صحبت هاي مرد ماديگرا را به حضور حضرت بيان كرد. حضرت امام صادق عليه السلام بحث مفصلي در خصوص رد مقالات صاحبان اين عقيده براي مفضل ابن عمر بيان فرمود و مفضل تمامي فرمايشان حضرت را در رساله اي جمع آوري كرده و امروزه متن عربي و ترجمه ي فارسي آن را از مدارك صحيح و كتابهاي معتبر شيعه نقل و در دسترس همگان گذاشته اند. در اين مجموعه بخش مختصري از آن ذكر مي شود و علاقمندان مشروح آن مي توانند به كتاب نامبرده رجوع كنند.

كيفيت خلقت انسان

حضرت مي فرمايد: اي مفضل يكي از مراتب هستي انسان عالم جنين (رحم مادر) است كه او در اين تاريك خانه هاي سه گانه كه آن متشكل از پرده شكم پرده رحم و مشيميه است به سر مي برد.

اي مفضل! انسان زماني مهمان رحم و همسايه امعاء و احشاء است و به ناچار در اين منزلگاه از غذاي مناسب حال و ساير احتياجات استفاده مي كند. تا مادامي كه در اين جايگاه به سر مي برد خون حيض است و در آنجا مراحلي را طي مي كند تا خلقت وي كامل و اعضاي او محكم گردد.

[صفحه 170]

هماندم كه در رحم نيرو گرفت بدن او آمادگي پيدا مي كند تا بتواند در هواي دنياي خارج زندگي را ادامه دهد. در اين هنگام مادرش درد فارغ شدن از اين حمل را مي گيرد. در اثر اين ناراحتي وي مرگ را مقابل چشم خود مي بيند و طفلي چشم به جهان مي گشايد. در همين حال همان

خون حيض رحم در دستگاههاي دار التجزيه داخلي بدن تبديل به شير و از راه پستان با طعم و بو و رنگ مطبوع براي غذاي نوزاد آماده مي شود كه از هر حيث به مزاج وي سازگار است و مورد استفاده كودك قرار مي گيرد.

اي مفضل! از مراتب هستي عالم انسان دوره رضيع (شيرخوارگي) او است. دو پستان مادر مانند دو مشربه به طور مخصوصي براي رفع احتياج گرسنگي نوزاد آماده است. طفل با لب هاي كوچك خود براي مكيدن پستان آشنايي دارد. غذاي لازمه بدنش را از اين طريق اخذ مي كند تا مدتي كه رشد كرده و بدنش قوي مي گردد. دندان درمي آورد تا به وسيله دندان غذاها را جويده و نياز غذايي خود را از اين روش برطرف كند و بزرگ گردد.

اي مفضل! از تدبيرات مراحل ذكر شده انسان در اين احوالات مختلف عبرت بگير آيا اين حالات وي از روي اهمال و تصادف و اتفاق است يا به تدبير آفريدگاري قادر و توانا است كه اين انسان را از نابودي بود و هستي بخشيده است.

اي مفضل! اگر اهمال و اتفاق اين همه عوامل گوناگون را انجام داده باشد لازم بود كه عهد و قدرت با خطا و محال با هم جمع شوند و حال

[صفحه 171]

آنكه اين دو (عهد و خطا) ضد اهمال و اتفاق هستند و دارنده اين عقيده را نبايد از زمره عقلا حساب نمود زيرا عقيده اهمال و اتفاق با طريق منظمي كه در مراحل آفرينش انسان وجود دارد جمع نمي شوند و آفريننده جهان هستي بزرگتر از آن است كه بي دينان جاهل مي پندارند.

اي مفضل! از جمله دليلي كه نوزاد بدون شعور متولد مي شود اين

است كه اگر طفل هنگام تولد داراي عقل و شعور مي بود بعد از بزرگ شدن از وضع عاجز بودن و ذلت خويش احساس حقارت مي كرد و عقده هاي شديدي در وي ايجاد مي شد. زيرا خود را در گهواره و در كهنه پيچيده شده اي مي بيند كه گاهگاهي هم همنشين با كثافات است و اين وضع براي او بسيار ذلت آور و حقارت كننده است و اطفال اگر چنين مي بود نه تنها در نظر پدر و مادر و ساير افراد فاميل لذت بخش نمي نمود بلكه در قلوب مردم نيز شيريني و وقعي ايجاد نمي كرد.

يكي ديگر از اسراري كه نوزاد بدون شعور و بدون ادراك متولد مي شود اين است كه اگر طفل از روز تولد داراي شعور مي بود اين عالم جديد در نظرش ناپسند مي آمد و نيز حيران و سرگشته مي گشت و عقلش خسته و از درك محسوسات ناتوان و عاجز مي ماند و هر لحظه كه پديده هاي پروردگار را يك به يك مي شناخت و از عالم چيزها مي ديد ساعت به ساعت به تحيرش افزوده مي شد و نمي توانست به درستي آنها را بشناسد و در نتيجه زندگي براي وي بسيار ناگوار مي شد.

اي مفضل! به جز اينها اسرار زياد ديگري هست كه طفل از هنگام تولد

[صفحه 172]

تا مدت موقت قوه درك عقلي ندارد سپس تدريجا داراي عقل و شعور شده و تواناييهاي ديگري نيز در او پديدار مي گردد و بعد از گذشت زماني با مشاهده مخلوقات دنيا از حد تحير خارج شده و با آنها انس مي گيرد و با نيروهاي مختلف ظاهري و باطني خود از اشياء عالم بهره هاي فراواني مي برد و براي رفع نگراني و اضطراب معاش زندگي با قدرت شعور و

عقل خود روش چاره سازي و مبارزه را مي آموزد.

اي مفضل! از اسرار ديگر اين است كه هر گاه طفل در روز تولد داراي رشد فكري و توانايي بدني مي بود لذت و شيريني تربيت اولاد از بين مي رفت زيرا از لذيذترين دوره ي زندگي هر پدر و مادر دوران پرورش فرزند مي باشد و در مقابل آن پاداش فرزند نسبت به پدر و مادر است.

از جمله اسراري كه اطفال در موقع تولد عاجز محتاج به پرورش پدر و مادرند ايجاد عاطفه از والدين نسبت به فرزند و از فرزند نسبت به والدين است. اگر نوزاد از ابتداي تولد داراي قوه و قدرت شعور بود هيچ انس و الفتي با والدين نمي گرفتند و تشكيل خانواده و لذت همزيستي نابود مي گرديد و پدر و مادر فرزندان خود و فرزندان پدر و مادر خود را نمي شناختند و هرج و مرج كلي در اجتماع به وجود مي آمد و اين مطلب با تجربه ثابت شده و روانشناسان نيز قبول دارند كه سنگدلان و خونريزان و اراذل اغلب از كساني هستند كه از آغوش پر عاطفه مادري و از مهر و محبت هاي پدري محروم بوده اند.

امام صادق عليه السلام به مفضل شرح اسرار گريه اطفال را بيان كرده كه گريه

[صفحه 173]

كردن آنان چه فوايد و آثار بهداشتي در بعضي از اعضا و جوارح آنها دارد و به هر يك به نوبه خود اشاره فرموده است. خواهان اين مطالب بايد به كتاب توحيد مفضل و به ترجمه ي فارسي همان كتاب مراجعه كنند تا نمونه هايي از تعليمات حضرت را در اين رشته از نزديك ببينند كه چگونه حضرت كيفيت تبديل شدن غذا در بدن انسان به نيروهاي مختلف

به وسيله دستگاههاي متفاوت گوارش و چگونگي انتقال آن به كبد و جريان آن از رگهاي مويي و كيفيت تقسيم نيرو در بدن به اقسام مختلف و طرز رشد و نمو اجزاي بدن و تبديل آن به نيروها و ادراكات انساني را به وضوح بيان فرموده اند.

اسرار خلقت بعضي از حيوانات

حضرت صادق عليه السلام فرمود: اي مفضل در خلقت اسرارآميز حيوانات و در اختلاف خلقت و در بناي اندام و اعضا و جوارح هر يك از آنها با دقت تمام تدبر كن كه در چه حالتي خلق شده اند. اعضا و جوارح آنها مانند سنگ سخت خلق نشده زيرا اگر چنين خلق مي شد براي انجام وظايف و رفع احتياجات خود قدرت كافي نداشتند و اگر بدن بعضي از حيوانات در نهايت نرمي خلق مي شد قدرت انجام برخي كارها را نداشتند. پس آفريدگار حكيم اعضاي برخي از حيوانات را از گوشت نرم و در داخل آن استخوان محكم قرار داده است و با رگ هاي مناسب اين استخوان بندي را نگهداري كرده كه از هم پاشيده و متلاشي نگردد و با پوستي مخصوص

[صفحه 174]

تمامي بدن آنها را پوشانده است.

باز مي فرمايد اي مفضل بايد در ساختمان بدن چهارپايان فكر كني و همچنين در خلقت بدن انسان كه از گوشت و استخوان و پيه خلق شده براي انسان چشم و گوش و عقل داده است كه از تمامي آفرينش جهان بهره برداري كند و تمامي احتياجات خود را برطرف كند.

سپس حضرت مفصلا در مميزات هر نوع از حيوانات مانند گوشتخواران و علف خواران و غيره و آنچه به طور كلي مورد احتياج آنها را ذكر كرده است. پس از آن حضرت مي فرمايد كه انديشيدن درباره آفرينش حيوانات

هر بيننده اي را به ريزه كاري هاي اسرارآميز آفرينش راهنمايي مي كند و افكار هر عاقلي در درياي حيرت غرق مي كند. حضرت براي مثال آفرينش عالم مورچه را متذكر شده و آفرينش حيوانات درنده همچون شير را توضيح مي دهد. بعد روش خلقت پرندگان و كيفيت پريدن هر نوعي از آنها را در هوا شرح داده و خلقت مرغ خانگي و گنجشك و شبپره را بيان فرموده است و اسرار فعاليت هاي زنبور عسل و ساير پرندگان ريز و درشت مختلف و هوشياري و راهيابي حيوانات را در طلب غذا و معاش زندگاني خود بيان كرده پس از آن شرح آفرينش حيوانات دريايي و اختلاف انواع ماهيان پرداخته كه طرز زندگي هر گروهي از اين حيوانات دريايي به طور مخصوص و حيرت آوري است و بهره برداري همه جانبه انسانها از وجود هر يك از حيوانات دريايي از قبيل صدف و مرواريد و مرجان و سودهاي مختلف قابل تدبر است.

[صفحه 175]

حضرت مي فرمايد: اي مفضل دانش بشر از احاطه كردن به آفرينش جهان بسيار اندك و ناچيز است و حضرت در خلقت آسمان و پديده هاي جوي و مصالح بي پايان آن را از براي بهره برداري آدمي بيانات بسيار مفيدي را متذكر شده است.

خلقت آسمان و پديده هاي جوي

مي فرمايد: اي مفضل در طلوع خورشيد و غروب آن تعمق كن و پيدايش شب و روز را ببين. اگر طلوع خورشيد نبود وضع عالم به هم مي خورد و انسان در ادامه زندگي خود عاجز مي شد و روي ساعات گوارا و خوشي را نمي ديد و زمين از حرارت خورشيد بركتهاي خود را ظاهر كرده و براي بهره برداري بشر آماده نموده است و نيز منفعت هاي غروب آفتاب را دقت كن

اگر غروب آفتاب نبود مردم لحظه اي استراحت و آرامش نداشتند؛ زيرا همه اوقات نيروي حرص و طلب وادار مي كرد كه بشر همه عمر خود را در تلاش زندگي به سر ببرد با آنكه آسايش بدن و راحتي اعصاب احتياج مبرمي به استراحت دارد كه اعضا و جوارح به زودي از كار نيفتد و استراحت شب خواص بي شماري براي جهش قوه هاضمه كه در نتيجه آسايش شب طعام هضم شده به سوي اعضا نفوذ مي كند اما با اين وجود دست از تلاش و كوشش بر نمي داشت.

اي مفضل بدان كه در بعضي اوقات ضررهايي كه صورت مي گيرد مانند رعد و صاعقه و برق و زلزله و سيل و غيره و ظهور اين بلاياي آسماني را

[صفحه 176]

بعضي از ملحدين و ماديين بر منكر بودن وجود آفريدگار جهان بهانه و دستاويز قرار داده اند ولي بي خبران غافلند از اين كه همين حوادث ولو اين كه ظاهرا خطرات و لطمات و ترس بر بشر ايجاد مي كند ولي در حقيقت اين حوادث آسماني يا ساير ضررهاي حاصله براي نظام عالم آفرينش منافع بي شماري دربر دارد كه در كتابهاي معتبر همه را بيان كرده اند.

اسرار آفرينش طبيعت

مفضل از حضرت صادق عليه السلام پرسيد كه عده اي پنداشته اند آنچه در وجود عالم از ماده و ماديات پديدار شده و پيدايش كائنات طبيعي و رويدادهاي انساني و عوامل بي شماري كه مشاهده مي شود همه و همه امر طبيعي و مادي است؟

امام عليه السلام فرمود: اي مفضل از آن مردم بپرس آيا اين امر طبيعي كه تصور كرده اند داراي علم و قدرت مي باشد يا بدون علم و قدرت است؟ هر گاه جواب دهند كه داراي علم و قدرت است چرا وجود خدا

را منكرند زيرا كه اين همه قدرت در دست آفريدگار است اگر گويند طبيعت اين كارها را از روي عقل و قدرت انجام نمي دهد چگونه طبيعت بي عقل و شعور انسان با اراده و قوه ي ادراك و يا ديگر مخلوقات را مي آفريند و از همه اينها گذشته در تمام اين پيدايش عالم هستي آثار عقل و حكمت و قدرت هويدا است.

اين همه نقش عجب بر در و ديوار وجود

هر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار

[صفحه 177]

اين همه ذرات پر از علم و قدرت و حكمت عالم دليل قاطع و روشني بر وجود آفريدگار است كه گروه ماديين آن را طبيعت مي نامند.

حضرت مثالي زده و مي فرمايد: اي مفضل هر گاه عكس انساني را در ديواري ببيني و كسي بگويد كه اين عكس خود به خود و بدون نقاش در اين ديوار رسم شده است آيا گفته ي شخص را قبول مي كني؟ بلكه آن گوينده را مسخره خواهي كرد پس چگونه ممكن است از اين شخص طبيعي در خلقت انسان زنده ي ناطق اين سخن را قبول كرد.

پاسخ هاي حضرت عليه السلام به گفتار ماديون

اشاره

روزي عده اي به خدمت حضرت صادق عليه السلام آمدند و گفتند كه جعد بن درهم مقداري آب و خاك را در داخل ظرفي كرده و بعد از مدتي آن آب و خاك به كرمك ها و گزندگان تبديل شده است سپس جعد بن درهم مي گويد كه من اينها را خلق كرده ام زيرا من مسبب وجود اينها هستم.

حضرت صادق عليه السلام فرمود: اگر راست مي گويد از وي بپرسيد كه شماره ي اين حيوانات چند تا است و چند عدد نر و چند عدد ماده در ظرف وجود دارد و وزن هر كدام از آنها چقدر است

و به او بگوييد اگر درست مي گويد دوباره اينها را به صورت ديگري درآورد.

ابن مجر نوشته است وقتي كه اين بيان حضرت صادق عليه السلام را به جعد بن درهم رسانيدند جوابي پيدا نكرد و از مرام خود كه مادي مذهب بود برگشت.

[صفحه 178]

حضرت در جواب يكي از زنديق ها چنين مي فرمود كه بدان مسلمين در وجود خدا ابدا شك ندارند زيرا كه خورشيد و ماه و ستارگان و روز و شب را كه مي بيني هميشه در گردش و به هم ديگر اصطكاك ندارند و با هم مخلوط نمي شوند و براي هر يك از آنها جاي معلوم و مكان معيني وجود دارد. اگر بر فرض آنها غروب كنند و هرگز طلوع نكنند شب و روز حاصل نمي شود آن قدرتي كه شمس و قمر را به گردش واداشته قوي تر و بزرگ تر از شمس و قمر است. پس از سؤال و جواب هاي بسيار مرد به اشتباه خود اقرار كرد.

در همان كتاب نقل شده است كه روزي ابن ابي العوجا و ابن مقفع كه از رؤساي ماديون بودند در مسجدالحرام عده اي از مسلمين را ديدند كه مشغول طواف هستند بدون مقدمه ابن مقفع اشاره به مسلمين كرد و به همكيشان خود گفت كه اين همه افرادي كه طواف مي كنند هيچ كدام آنها قابل مقام انسانيت نيستند مگر اين مرد بزرگ (اشاره به حضرت صادق كرد) كه نشسته است اما بقيه آنها همه پشه كورند و چهارپا. در اين هنگام، ابن ابي العوجا از جاي خود برخاست و به خدمت حضرت آمد و صحبت هايي با حضرت كرد.

حضرت به ابن ابي العوجا در ضمن صحبت خود فرمود اگر در آخر كار امر طوري باشد كه اين طواف كنندگان عقيده

دارند اينان در رستگاري و تو و همكيشانت در گمراهي گرفتاريد اما اگر امر به صورتي باشد كه شما مي پنداريد اين طواف كننده تو و همكيشان همه با هم برابريد و اينان

[صفحه 179]

ضرري نكرده اند.

ابن ابي العوجا به حضرت گفت ما چه مي گوييم و اينان چه مي گويند؟

حضرت فرمود اينان عقيده دارند به معاد كه روز كيفر و پاداش كردار است و مي گويند آسمان و زمين را آفريدگاري هست و در آسمانها مخلوقاتي وجود دارند. ولي شما پنداشته ايد كه آسمانها خراب و جهان را آفريدگاري نيست.

ابن ابي العوجا گفت اگر حقيقت آن چنان است كه شما مي گوييد پس چرا انسانها خدا را نمي بينند؟ چرا خدا خودش را به بندگان نشان نمي دهد و به پرستش خودش دعوت نمي كند كه مردم با هم اختلاف نداشته باشند. چرا اصلا خدا ناپيدا است و چرا پيمبران را فرستاده است. اگر خدا خودش ظاهر مي شد بندگانش او را بهتر شناخته و بهتر عبادت مي كردند.

حضرت فرمودند خدا چطور ناپيدا است خدايي كه تمام قدرت خود را در ذات تو آشكار كرده است. ابن ابي العوجا در جواب عاجز ماند و برگشت و به همكيشان خود گفت حضرت صادق عليه السلام قدرتهاي خدا را بر من شمرد به طوري دليل آورد كه مرا ناتوان كرد و بر من ثابت كرد به حدي كه گويا خدا را مي بينم و به هم كيشان خود گفت اگر فرض شود در دنيا روحانيتي مجسم شده و با چشم ديده شود صاحب اين مقام اين بزرگوار (حضرت صادق) است.

[صفحه 180]

گروه مجسمه كيانند؟

مجسمه گروهي هستند كه خدا را جسم پنداشته و در اين باره از حضرت صادق عليه السلام سؤال كردند.

حضرت فرمود هر جسم و هر

صورت هر دو حدود و نهايت دارد و جسم بدون صورت و همچنين صورت بدون جسم در خارج تحقق ناپذير است و هر جسم و صورتي پذيرش زياد و نقصاني است هر گاه بر آفريدگار حدي تصور شود حتما زياده و نقصان نيز تصور خواهد شد در چنين وضعي آفريدگار جسم و محدود مخلوق و آفرينش خواهد بود نه آفريدگار.

راوي مي گويد از حضرت پرسيدم كه در مقابل عقيده مجسمي ها چه جوابي بگويم؟

حضرت فرمود خدا پديد آورنده و خلق كننده جسم ها و صورتها است. خدا جزء ندارد و زيادي و نقصان در وجود وي قابل تصور نيست. زيرا اگر چنين باشد چه فرقي بين آفريدگار و آفرينش باقي مي ماند. سپس حضرت با بياني بسيار روشن فرمودند هر كس گمان كند كه خدا در داخل چيزي يا بر روي چيزي يا از چيز ديگر حايل مي شود يا جايي از او خالي يا جايي را اشغال كرده است اين چنين شخص خدا را تشبيه به صفت مخلوقات كرده است و حال آنكه خدا خالق مخلوقات است. خدا در عين نزديكي دور است و در عين دوري نزديك است اين است خداي ما كه به جز او خدايي نيست.

[صفحه 181]

بحث رؤيت حضرت باري

هشام ابن حكم مي گويد در مجلس حضرت امام جعفر صادق عليه السلام بودم ناگاه معاويه بن وهب و عبدالملك بن اعين وارد شد. معاويه پرسيد يابن رسول الله در حديثي كه حضرت رسول خدا را ديده است چه مي گوييد و آيا به كدام صورتي ديده است؟ و شما در حديثي كه روايت كرده اند كه مؤمنين خداي خود را در بهشت مي بينند چه مي گوييد؟

حضرت تبسم كرد و سپس فرمود يا معاويه براي

انسان چقدر زشت است كه هفتاد يا هشتاد سال در ملك خدا عمر مي كند و از نعمت هاي خدا مي خورد ولي حقيقتا خدا را نشناخته باشد بعد فرمود اي معاويه محمد صلي الله عليه و آله و سلم خداي خود را به چشم نديده زيرا كه ديدن بر دو قسم است: ديدن با قلب و ديدن با چشم.

اگر كسي قصد ديدن قلبي كند راست گفته است ولي اگر كسي قصد ديدن با چشم كند به خدا و آيات خدا كافر شده است زيرا كه رسول الله فرمود هر كس خدا را به مخلوق تشبيه كند همانا كافر شده است.

امام صادق عليه السلام فرمود پدرم از پدرش و او از حسين بن علي عليه السلام نقل كرده كه از اميرالمؤمنين عليه السلام سؤال كردند اي برادر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم آيا خداي خود را ديده اي؟ حضرت فرمود: چگونه بندگي خدايي مي كنم كه او را نديده باشم. نمي بيند او را چشم ها با مشاهده بلكه قلب ها به حقيقت ايمان او را مي بيند. هر چيزي كه با چشم ديدن آن ممكن باشد آن چيز مخلوق است و هر مخلوقي را خالقي هست اگر خدا با چشم ديده شود

[صفحه 182]

مخلوق خواهد بود و خدا مي فرمايد چشم ها نمي تواند مرا ببيند ولي خدا چشم ها را مي بيند و او لطيف و دانا است [39] (لا يدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير) [40].

و در سوره 7، آيه 143 مي فرمايد: (قال رب ارني انظر اليك قال لن تراني) حضرت موسي از قول آن هفتاد نفر گفت خودت را نشان بده تا به سوي تو بنگرم (خدا) گفت هرگز مرا نتواني ديد.

حضرت امام

صادق عليه السلام فرمود: اولين مرحله از واجبات شناختن آفريدگار و اقرار به عبوديت او است و حد شناختن خدا عبارت است از اينكه به جز او خدايي را نبايد شناخت (لا اله الا الله) و عقيده اش بر اين باشد كه پروردگار يگانه است و قديم و ثابت و دائم و بي مانند و شنوا و بينا است و بعضي از كوته نظران كوركورانه داراي عقايد مختلفه شده اند عده اي از آنها گفته اند كه خدا در دنيا و آخرت ديده مي شود.

[صفحه 183]

برخي گفته اند كه خدا در دنيا ديده نمي شود و اين گروه از روي عناد و سرسختي و غرور و دوري جستن از در خانه اهل بيت عصمت كه عدل قرآن هستند گرفتار اين همه گمراهي ها شده اند عقيده اهل بيت پيغمبر در مسئله رؤيت خدا همان است كه امام صادق عليه السلام فرموده است. زيرا ديدن چيزي در عالم ممكن نيست مگر به وسيله اشعه نوري كه از چشم خارج مي شود و به آن موجود مرئي برسد و يا آن چيز خارجي در عدسي (مردمك) چشم منعكس شود و حال آنكه هر دو نسبت به وجود باريتعالي از محالات است به دليل اينكه وجود خداي عزوجل محيط و وجود مخلوقات محاط است احاطه محاط بر محيط از محالات است و نيز از محضر حضرت صادق عليه السلام عقيده اهل باطل را سؤال كردند حضرت فرمود: نور خورشيد يك جزء از هفتاد جزء نور كرسي و نور كرسي يك جزء از هفتاد جزء نور عرشي و نور عرشي يك جزء از هفتاد جزء نور حجاب و نور حجاب يك جزء از هفتاد جزء نور سرادقات است. هر گاه اين مردمان كج انديش راستگويانند يك

لحظه به كره خورشيد با نگاه آزاد نظر كنند آنگاه حقيقت مطلب را درمي يابند.

سؤال اعرابي از حضرت علي عليه السلام درباره مسئله توحيد

در كتاب خصال حديثي را شيخ بزرگوار صدوق رحمةالله نقل كرده است كه روزي در جنگ جمل مرد عربي از اميرالمؤمنين عليه السلام سؤال كرد يا علي آيا تو مي گويي خدا يكي است؟ عده اي از اصحاب به آن مرد هجوم برده و

[صفحه 184]

گفتند: اي اعرابي آيا نمي بيني علي عليه السلام در چه حال است يعني در جبهه جنگ مقابل مردان رزمنده قرار دارد دلش بر چند قسمت از امور لشگر متوجه است. حضرت فرمود: بگذاريد تا سؤالش را تمام كند مقصود اين مرد همان است كه ما از اين دشمن مخالف درخواست مي كنيم. حضرت روي به آن مرد عرب كرد و گفت: اي مرد جمله اي كه گوييم خدا يكي است «ان الله واحد» چهار معني دارد. دو معني از آن در شأن خداي عزوجل روا نيست و دو معني در شأن خدا ثابت است.

اما آن دو معني كه بر خدا روا نيست:

الف) اگر كسي بگويد خدا يكي است به منظور شمردن اعداد در مقابل دو و سه باشد اين معني در شأن خدا روا نيست؛ زيرا كه چيزي كه دوم و سوم ندارد داخل اعداد نيست. آيا نمي بيني كساني را كه مي گويند خدا سومي از سه تا است كافرند مانند مسيحيان.

ب) اگر كسي بگويد خدا يكي از آفرينش است و مقصودش يك نوع از جنس آفرينش باشد او نيز كافر است؛ زيرا اين تشبيه است و خدا بي مثل و مانند مي باشد.

اما آن دو معني از لفظ واحد بر خدا روا و ثابت است:

الف) اگر كسي بگويد خدا يكي است و چيزي

شبيه او نيست خداي عزوجل چنين است.

ب) اگر كسي بگويد ذات خداي عزوجل يگانه و بسيط حقيقي است يعني در عالم خارج در عالم عقل در عالم وهم و در عالم فهم قابل قسمت

[صفحه 185]

نيست و جزء ندارد زيرا كه مركب نيست و جزئي ندارد زيرا كه كلي نيست (و كذلك ربنا عزوجل؛ و خداي عزيز و بزرگوار ما اينچنين است.»

دست استعمار عباسي

در عصر حضرت امام صادق عليه السلام دست استعمار عباسي براي سركوب اتحاد اسلام حقيقي با نيرنگ هايي كه استادانه تر از امويان بودند اعمال قدرت را به كار بردند من جمله عقيده فاسد جبر و تفويض را به دست عمال مرموز خود شعله ور نمودند و عده زيادي از افراد مغرور مسلمين نيز كه خود را روشنفكر پنداشته و با بعضي از آراء فاسد يونانيها تازه آشنا شده و روح مجوسيت و يهوديت هم در مغزشان سابقه دار بود تحولات و اختلافات عظيمي در دين مقدس اسلام به وجود آوردند و چشمه زلال حقيقت اسلامي را گل آلود كردند ولي حضرت عليه السلام از بركات علوم الهي با برهانهاي عقلي و آيات قرآني همه را به زانو درمي آورد. در اين مجموعه فهرست گفتار طرفداران اين دو فرقه را نقل و در آخر بحث مذهب اهل بيت عليهم السلام را از كتاب مستطاب صراط الحق ترجمه و تلخيص و مغالطه هاي اين دو گروه نيز گفته خواهد شد. جبري ها عقيده دارند كه تمام كردارهايي كه از انسان سر مي زند از خير و شر در حقيقت فاعل همه آنها خدا است و بندگان در انجام اين كارها مجبورند و حسن قبحي در كارها و نابودي همه كاينات تحت فرمان خدا است ممكن است در قيامت

مؤمن در جهنم و كافر در بهشت باشد و جز قدرت خدا در عالم قدرتي نيست و همه

[صفحه 186]

جنبندگان آلتند مانند كاردي كه در دست قصاب است و مي گويند همه احكام و قوانين الهي از حلال و حرام و غيره خراف و بدون مصلحت و غرض است زيرا اگر خدا در وضع احكام غرضي داشته باشد لازمه آن نيازمندي به خدا است و خدا محتاج نيست و مؤمن و كافر در نظر آنان يكسان مي باشد عقل بشر از درك حسن و قبح عاجز است.

تفويضي ها عقيده دارند كه «خدا بشر را آفريد و به او قدرت داد و همه ي كارها را به عهده خود انسانها واگذار نمود و در انجام خير و شر بشر خود به تنهايي مستقل مي باشد.»

هدف از آفرينش

اينك عقيده حقه در جواب مشكلات جبري ها را از بيانات پيشوايان اسلام با جملات ساده و آسان بيان مي شود.

سؤال: هدف از آفرينش انسان و جهان چيست؟

جواب: هدف از آفرينش عالم و آدم چند امر است:

الف) ايصال رحمت و نعمت و احسان الهي بر بندگان خاص او است چنان كه قرآن مي فرمايد: (و لذالك خلقهم؛ به همين منظور آنها را آفريده است.»

و كيفر و عذاب بر افراد ستمگر و تبهكار است چنان كه در همان سوره در ذيل همين آيه شريفه مي فرمايد: (لاملئن جهنم من الجنه و الناس

[صفحه 187]

اجمعين؛ به طور حتم دوزخ را از طايفه پريان و آدميان پر خواهم كرد.»

ج) غرض الهي از آفرينش مردمان پرستش است چنانكه مي فرمايد: (و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون؛ پريان و آدميان را خلق نكردم جز اينكه مرا پرستش كنند.» و عقل آدمي حكم مي كند كه در

مقابل احسانات ديگران بايد سپاسگزاري كند و پرستش در مقابل نعمت هاي خدا نوعي از سپاسگزاري است و اكثر حيوانات نيز فطرتا اگر از كسي نيكي ببينند به سوي او مهر مي ورزند.

د) تقرب و نيل انسان به مقام كمال و معرفت است. حضرت صادق عليه السلام مي گويد حضرت حسين عليه السلام بين اصحاب خود فرمود: اي مردم خداي عزوجل بندگان را خلق نكرده است جز اينكه او را بشناسند. وقتي كه خدا را شناختند او را پرستش كنند.

ه) انجام فرامين خدا و پرهيز از نافرماني است. از حضرت صادق عليه السلام سؤال شد چرا خدا مخلوقات را آفريد؟ حضرت فرمود: خداي عزوجل مخلوقات را بيهوده نيافريده و آنها را سر خود رها نكرده است بلكه براي اظهار قدرت خود آفريده است و آنها را امر به اطاعت خود كرده تا بدينوسيله سزاوار پاداش گردند و براي بهره برداري خود از وجود مخلوقات يا براي ترس از ضرري بر خود آنها را نيافريده است. بلكه آنها را آفريده است تا از اين دنيا بهره برداري كرده و به نعمت هاي هميشگي آخرت برسند و نيز نقل شده است كه حضرت فرمود: خدا تكليف خلق كرده است و آنها را مجبور به پرستش نكرده است بلكه آزاد و مختارند تا آزمايش شوند هر

[صفحه 188]

كس مايل باشد فرمان مي برد و يا نافرماني مي كند و هر كدام پاداش و مجازات اعمال خود را خواهد گرفت.

و) نشان دادن قدرت و حكمت خود و اجراء دانايي خود بوده است.

خ) خلقت نور پاك و مطهر اشرف مخلوقات حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و جانشينان معصوم بوده است. روايات بسياري دلالت مي كند كه اگر در متن

آفرينش وجود حضرت نبود عالم و آدم خلق نمي شد و حضرت صادق عليه السلام فرمود اگر پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و دخترش فاطمه عليهاالسلام و ائمه ي معصومين عليهم السلام نبودند آدم و حوا خلق نمي شدند و از آيات و روايات در اين باب چنين نتيجه گرفته مي شود كه غرض اصلي از خلقت آفرينش افاضه ي رحمت و بخشش است تا نفوس آدميان با تربيت هاي خداوندي به درجه ي كمال رسيده و سزاوار پاداش هاي دايمي گردند و به واسطه اين به فيض و رحمت نايل شوند. هر انسان به شناختن حضرت باريتعالي موقوف است و شناختن باريتعالي بر هر شخص ممكن است يا از طريق فطرت و طبيعت يا از روش عقل و نظر و دقت در آفرينش و با ارشاد رهبراني كه در هر عصر و زمان در ميان انبوه مردمان برانگيخته شده اند و همه را به سوي او دعوت كرده اند. دعوت به سوي حضرت باريتعالي و شناختن و پرستش و فرمانبرداري او در عبادات و خودداري از مخالفت و عصيان او و پيروي كردن از برنامه هايي كه از روي حكمت و صلاح بندگان تنظيم شده است. خلاصه اين كه رحمت نازله از جانب الهي به سوي بشر موقوف بر دو امر است:

[صفحه 189]

الف) امر اول: وضع قوانين و برنامه هاي زندگي صحيح از جانب حق (به نام شرع و تكليف) و رساندن آن به سوي خلق به وسيله پيمبران زيرا كه آفرينش بيهوده و بي غرض لغو و باطل است.

ب) امر دوم: پيروي كردن مخلوق بااراده و اختيار خود از شرع و تكليفي كه به وسيله انبياء تعيين شده و در اين تابعيت هم

هرگز مجبور نيستند اگر چنين باشد تكليف و آثار تكليف و اطاعت كردن و مخالفت نمودن باطل و بيهوده خواهد بود فلذا مي بينيد برخي از مكلفين از تكاليف معينه مخالفت مي كنند و بعضي ديگر اطاعت مي نمايند اين دليل بر اراده و اختيار بشر در كردار خود است.

گفتار جبريون

افعال كردار هر انساني بر دو نوع است:

ا- افعال اضطراري: افعالي كه تحت اختيار خود انسان نيست. مانند نفس كشيدن و حركت نبض و ضربان قلب و جريان خون و حركت دست شخص رعشه دار.

2- افعال اختياري: افعالي كه به اراده و اختيار خود فاعل و اراده او صادر مي شود مانند خوردن و آشاميدن و ساير كارهايي كه به اراده و اختيار انسان انجام مي شود.

گفتگوي صاحبان عقيده جبر در قسم دوم بر اين است كه مي گويند كه بشر در تدبيرات خود محكوم عليه و از خود هيچ گونه اراده اي ندارد و هر انساني به منزله آلت است مثلا انسان مانند كاردي است كه در دست

[صفحه 190]

قصاب باشد كارد از خود ابدا اراده اي ندارد و محكوم به حكم قصاب مي باشد. جاي تأسف است كه بعضي از بزرگان اهل بينش ترجيح اين عقيده از مطاوي گفتارشان استشمام مي شود و اين خودسري است كه جز از اوحديين از درك آن عاجزند و اين بحث را نيز مانند بعضي از بحث هاي صرف علمي پنداشته و بر اين بحث ثمره عملي مترتب ندانسته اند و حال آن كه اين بحث از مهمات مسائل عالم اجتماع و با انتظامات شئونات زندگي همگاني بشر مستقيما ارتباط دارد. رؤساي اين مذهب به دستور زمامداران بني اميه و بني عباس بعضي از آيات متشابه قرآن را به رأي ناقص خود

تفسير نمودند و از علوم اهل بيت عصمت و طهارت سرپيچي كرده و علاوه بر آن عده اي را هم گمراه كرده اند. براي اثبات عقيده باطل خود مغالطه هايي به شكل دليل تراشيده و در بين مسلماناني كه از اسلام حقيقي بي خبر بودند منتشر كردند و اين خيانت در نتيجه مخالفت با عترت كه يكي از دو امانت پيغمبر اسلام بود به وجود آمد.

ابوالخطاب و ادعاي دروغين

در شهر كوفه مردي مشهور به نام ابوالخطاب ظاهر شد و عده اي از افراد نادان را دور خود جمع كرد و مردم را به عقيده باطل دعوت نمود و تمام شيعه او را لعنت كرده مي گفتند: او غالي و ملعون و عقيده او مخالف روح اسلام است.

امام جعفر صادق عليه السلام از عنيبة منصور پرسيد از ابوالخطاب چه ادعايي شنيده. در جواب گفت ابوالخطاب مي گويد كه حضرت صادق عليه السلام دست بر

[صفحه 191]

سينه وي گذاشته و گفته كه از علم پر باش و فراموش مكن و از آن زمان ابوالخطاب ظرف علم امام صادق عليه السلام و محل سر و امين او هم در حال زندگي و هم بعد از حضرت است وقتي كه حضرت صادق عليه السلام از فتنه هاي ابوالخطاب مطلع شد غايت همت خود را براي دفع و رد فتنه هاي او گماشت. حضرت به اصحاب خود دستور داد كه با شاگردان ابوالخطاب همنشيني نكنيد و هم غذا نباشيد و با آنان مصامحه نكنيد و نيز حضرت مي فرمود به گروه غالي بگوييد به سوي خدا برگردند والا فاسق و مشرك از دنيا خواهند رفت.

حضرت صادق عليه السلام فرمود: هيچ زماني نبوده كه دروغگويان بر ما دروغ هاي زياد نسبت نداده باشند آنها خواسته اند كه به اين وسيله راستي

ما را از چشم مردم دور كنند و اين فرمايش حضرت تا امروز نيز ادامه دارد. چقدر نسبت هاي ناروا و بي اساس از گروه فرق مسلمين به مذهب شيعه داده اند كه روح مذهب شيعه از اين گونه نسبتهاي دروغي بيزار است.

گفتار استاد كل شريعت و تقسيم بندي شيعيان به سه فرقه

از جمله گفتار استاد كل شريعت در مكه معظمه الشيخ علي غرابي نويسنده كتاب الفرق الاسلاميه در تاريخ عقيده و منشأ علم كلام مي گويد چون تاريخ اختلاف عقيده گذشتگان را مطالعه سطحي نموده درباره مذهب شيعه بدون بررسي گويد شيعه را شيعه گويند زيرا آنان از علي عليه السلام پيروي كرده اند و او را بر تمام اصحاب رسول الله مقدم داشته اند و آنها بر

[صفحه 192]

سه قسم هستند:

الف) غاليه: سبب ناميدن آنان بدين اسم به اين دليل است كه اين طائفه در حق علي غلو كرده اند و راجع به علي عقيده مهمي دارند و اينها پانزده فرقه هستند و اسامي فرقه ها را مي شمارد كه اصلا وجود خارجي از اين فرقه ها در اين دنيا نيست.

ب) رافضيه: اينان ابوبكر و عمر را رفض كرده اند و بيست و چهار فرقه هستند و اماميه ناميده مي شوند چون قائلند به نص پيغمبر به امامت علي بن ابيطالب سپس نويسنده كتاب الفرق الاسلاميه بدون هيچ مدركي مي گويد طايفه اول را رافضيه (قطعيه) گويند چون اين طايفه به مرگ موسي بن محمد بن علي يقين كرده اند و آنها اكثر شيعه ها هستند و قائلند كه علي بن ابيطالب را به نص پيغمبر جانشين خود قرار داده و علي هم حسن و حسن هم حسين را تا همينطور امامت از فرزندان حسين منتقل شده به فرزند نهم وي و آن غايب منتظر و عقيده دارند كه

ظهور خواهد كرد.

سپس اين نويسنده كيسانيه را ذكر مي كند و بدون هيچ مدركي آنان را به دوازده فرقه تقسيم مي كند.

ج) زيديه: سپس فرقه زيديه را ذكر كرده و بعضي از عقايد زيديه را بيان مي كند.

ما در مقام ايراد و سختگيري بر وي نيستيم زيرا كه اين نويسنده استاد يا مقلد است و دستور از جاي ديگر دارد كه اين مطالب بي اساس را بنويسد

[صفحه 193]

يا متعصب است شايد هم مقلد است و هم متعصب كه اينقدر از حقيقت و واقعيت كناره جويي نموده است. اشكالات بر گفتار اين نويسنده بسيار است اما ما به حساب نمي آوريم ولي دوست داريم بعضي از خطاهاي آشكار و عمدي او را ذكر كنيم.

نويسنده مي گويد فرقه قطعيه گروهي هستند كه بر مرگ موسي بن محمد بن علي يقين دارند. از اين نوشته وي معلوم مي شود كه اين طفلك در تاريخ مذهب اماميه و شيعه اصلا مطالعه ندارد زيرا كه در ميان امامان شيعه كسي به نام موسي بن محمد بن علي وجود ندارد و اين اسم و اين عقيده را از كجا آورده و به شيعه نسبت داده باز هم معلوم نيست و اين عقيده چه ربطي به انتقال امامت به فرزندان حسين و با فرقه قطعيه كه او تصور كرده دارد نمي دانيم.

و از جمله نسبتهاي بي اساس كه به شيعه داده شده گفتار اين شخص است در كتاب الحديث و المحدثون. استاد در اين كتاب مي نويسد: عده اي از اصحاب رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم خليفه و جانشين بعد از رسول الله مخصوص علي بن ابيطالب مي دانند. وي پس از ذكر بعضي از فضيلتها و خصوصيات علي عليه السلام اضافه مي كند كه

شيعيان بر علي بن ابيطالب عليه السلام لباس ديگري پوشانده و درباره ي وي غلو كردند و ماديون ديگر نيز براي فساد كردن در دين به آنان ملحق شدند. سپس شيعيان را به سه طايفه تقسيم مي كند:

الف) كيسانيه؛ ب) جعفريه؛ ج) زيديه.

سپس عقايد شيعه را برشمرده و اظهار مي دارد دوران شيعيان سپري

[صفحه 194]

شده است بر دشمنان اسلام كه در پشت اين عقيده دشمنان زياد از فرس و يهود و روم و غير آنها مخفي شده است كه بر دين اسلام ضربه بزنند و نظام دولت اسلامي را از بين ببرند.

وي در همان كتاب ادامه مي دهد فارسها چون نقطه ضعف هاي مسلمانها را احساس كردند راه حيله آساني پيدا كردند و آن راه اين بود كه يهود جمعي از آنها اظهار مسلماني مي كردند و خود را به شيعه منضم مي نمودند و اظهار محبت اهل بيت پيغمبر كرده و بر كساني كه به علي بن ابيطالب ظلم كرده بودند اظهار دشمني كردند. اين نويسنده پس از بررسي هاي بي مأخذ و بي اصل مي گويد غير از شيعه خوارج است و اما بقيه جمهور مسلمين مهم است كه آلودگي به شيعه و خوارج را ندارند و آنان به سنت پيغمبر تمسك كرده اند.

نگارنده گويد اگر گفتار و كتاب اين شيخ استاد را در اختيار هر دانشمند بااطلاع و منصف بگذاريم تعجب بر تمامي قواي بشريت او غلبه كرده و بي اختيار مي گويد: «من عجيب روزگار چه منظره هاي تعجب آوري را نشان مي دهد.»

آيا دانشمندي كه استاد «الازهر» مصر است و تدريس اصول دين را به عهده دارد اگر تجاهل كند معذور است؟

آيا نص حديث الغدير را كه از مهمترين وقايع تاريخي است انكارش مشكل نيست و شيخ نامبرده

را به كتاب صحيح مسلم و ترمذي و حاكم و غير آن از علماي مشهور حديث و تاريخ راهنمايي نبايد كرد و كتاب

[صفحه 195]

احاديثي را كه خود شمرده بالغ بر ششصد جلد است ارائه دهيم ما بحث با اينگونه افراد را ترك مي كنيم چون خالي از عاطفه است و بحث خالي از عاطفه ثمري نمي بخشد.

امام صادق عليه السلام در عصر خود

در كتاب الامام جعفر صادق و مذاهب اربعه آمده است: عذر گذشتگان مخالفين را مي پذيريم خدا آنها را بيامرزد ولي عذر معاصرين از مخالفين شيعه به هيچ عنوان پذيرفته نيست. زيرا كه خطاها و اتهاماتي كه گذشتگان به شيعه نسبت داده بودند بر همه دانشمندان معاصر از اهل سنت آشكار شده است و معاصرين فعلا آگاهند كه گذشتگان در تحت قدرت سياست يا زير تعصب بي جا مرتكب اين خطاها شده بودند و تجاهل اين حقيقت آشكار از مخالفين شيعه مخصوصا از دانشمندان معاصر مانند استادان ذكر شده و ديگران هيچ گونه قابل قبول نيست. هر خواننده محترم اگر مختصر عنايت كند مي بيند كه در روحيه اين گونه افراد به قول خودشان اين گونه دانشمندان متعصب نيروي عاطفه و وجدان چگونه كشته شده كه بعد از رسول خدا تا امروز مقام عظمت و فضل و كراماتي را كه خدا به اهل بيت پيغمبر عنايت فرموده همه را فراموش كردند و احترام اهل بيتي كه همه در رديف قرآن و قرآني كه هم رديف قرآن و قرآني كه هم رديف اهل بيت است تا روز قيامت همه را منكر شوند.

امام صادق عليه السلام در عصر خود مختصر فرصتي كه به دست آورد روشنگر

[صفحه 196]

اين حقيقت بود كه مردم از هر بلاد به سوي مكتب وي روي مي آوردند

و حضرت يگانه آموزگار و يگانه رهبر ناصح و يگانه محدث صادق بود.

مناظرات جاحظ معتزلي

اشاره

الامام جعفرالصادق، ج 2

مناظرات جاحظ دانشمند مشهور اسلامي معتزلي را در اين قسمت كتاب با موضوعات مورد بحث به نظر خوانندگان محترم مي رساند.

نام او عمر بن بحر بن محبوب الكناني البصري است از رؤساي مذهب معتزله مي باشد. وي در سال 255 هجري وفات يافت و كتابهاي ذيقيمتي در فنون مختلف گردآوري نمود. وي از شاگردان نظام معروف بوده است. جاحظ در علم كلام داراي شهرت عظيم و در فن ادبيات مهارت كامل داشت. مي گويند جاحظ عقيده مستقيم و طبع اعتدالي نداشته متقلب الراي و مختلف العقيدة بوده است. دانشمندان تاريخ درباره وي سخنان بسياري گفته اند و در مقام تمجيد از استعداد طبع و جودت فكري او مقالات مفصلي نوشته اند. گاهي در فضيلت خليفه سوم و مدح معاويه و امامت بني مروان و نجابت بني اميه هر چه خواسته نوشته است (نان به نرخ روز). گاهي حالش مستقيم و به رشد عقلي عود نموده و در مذمت بني اميه رساله جمع آوري كرده و معاويه را ظالمترين و خونريزترين مردم و او را مخالف تمام احكام اسلام معرفي كرده است و گاهي رساله در فضيلت علي بن ابيطالب عليه السلام جمع آوري كرده و ثابت كرده كه علي عليه السلام از پيروان

[صفحه 197]

امت پيغمبر افضل ترين مردم بوده است.

مقالات منصف از جاحظ

در جلد دوم كتاب الامام جعفر صادق نوشته ي اسد حيدر مقالات منصفي از جاحظ نقل شده است. خلاصه آن مقالات را ترجمه نموده اميد است مورد استفاده عموم قرار گيرد. آن مقاله شامل سه بحث علمي و استدلالي است كه برهانهاي آن چنان مستقيم و محكم مي باشد كه حقايق را بر هر خواننده خالي از تعصب روشن مي كند.

قضاوت جاحظ ميان دو فرقه شيعي و سني

جاحظ مي گويد من در اين نوشته ي خود از هر گونه تعصبات بر كنار و از هر شبهه و ظن خالي بوده ام و از ادعاهاي باطل بيزاري جسته ام و اين استدلالات همه از روي نص صريح آيات قرآن و مطابق سنت صحيح پيغمبر و اتفاق كل امت اسلام است. ابتدا بحث را به اين طريق شروع كرده و ادامه مي دهد امت پيغمبر همه اتفاق نظر دارند كه پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم درباره ي اسيراني كه در جنگ بدر به دست مسلمين رسيده بود با مسلمانان مشورت كرد همه مسلمين در جواب پيغمبر گفتند اسيران را آزاد كنيد و در مقابل آن فديه بگيريد ولكن آيه شريفه نازل شد (ما كان لنبي ان يكون له اسري حتي يثخن في الارض؛ بر پيغمبري سزاوار نيست كه فديه

[صفحه 198]

گرفته و اسيران را آزاد كند تا در روي زمين خونريزي شود.» [41].

پس معلوم مي شود كه در افكار مسلمين گاهي خطا كاريهايي بوده و افكار اصحاب هميشه به يقين و اطمينان اصابت نمي كرده و آراء اصحاب گاهي برخلاف دستور آسماني بوده و در قرآن مجيد و سنت نصي و اتفاقي بر خلافت كسي معين نصي و اتفاقي ثابت نشده است و ما هم پيغمبر و اصحاب او را درك

نكرده ايم كه بدانيم كدام شخص بر امر خلافت لايق بوده اند تا از او پيروي نموده و كدام شخص بر امر خلافت نالايق بوده تا از او بيزاري جوييم. ولي در قرآن مي گويد: (كونوا مع الصادقين؛ «با راست كرداران باشيد.» [42] و در جاي ديگر نيز مي فرمايد: (والله اخرجكم من بطون امهاتكم لا تعلمون شيئا؛ خدا شما را از رحم هاي مادران بيرون آورد در حالي كه چيزي نمي دانستيد كه تا دين اسلام و اهل دين و اهل حق و اهل صدق را بشناسيد.» [43].

ليكن مسلمين را مي بينيم كه مختلف العقيده بوده بعضي از برخي ديگر بيزاري مي جويند تا حدي كه به دو گروه مهم تقسيم شده اند:

گروهي گويند پيغمبر وقتي كه از دنيا رفت كسي را براي خود جانشين تعيين نكرده است بلكه تعيين جانشيني را به عهده مردم واگذار كرده است و به همين جهت مردم جمع شدند و ابي بكر را جانشين حضرت انتخاب كردند و همچنين مي بينيم گروهي از مسلمين را كه مي گويند پيغمبر بعد

[صفحه 199]

از خود علي بن ابيطالب را جانشين بر مسلمانان معين كرده است.

وقتي كه ما اختلاف اين دو گروه مسلمين را مشاهده مي كنيم در ترديد افتاده توقف مي كنيم. ناچار با آنان شروع به بحث مي كنيم آيات قرآن و سنت پيغمبر و اتفاق كلي مسلمين و دليل عقل را حكم قرار داده تا حق را از باطل به قضاوت اين ادله چهارگانه جدا كنيم و ادامه بحث از سه طريق بيرون نيست:

طريق اول

از آن دو گروه مي پرسيم آيا براي مسلمين لازم است كه در بين آنان رهبر شايسته اي باشد و قضاوت كرده و حق ضعيف و مظلوم را از قوي

و ظالم اخذ كند و جمع آوري زكات نموده بين مستحقين قسمت كند و مراسم اعياد و جمعه را برپا دارد و احكام الهي را جاري نمايد يا خير؟

در جواب همه مسلمين مي گويند بلي چون بودن چنين رهبري بين مسلمانان لازم مي باشد. از اين دو گروه مي پرسيم آيا صرف نظر از كتاب خدا و سنت پيغمبر يك نفر در بين مسلمين به تنهايي مي تواند جانشين پيغمبر را انتخاب كند؟

در جواب مي گويند اين چنين كاري ابدا ممكن نيست. ما از همين دو گروه درباره احكام اسلام و حقيقت آن كه خدا به آن امر كرده است مي پرسيم.

همه در جواب مي گويند دين اسلام عبارت از اقرار به توحيد و نبوت و

[صفحه 200]

حكم هايي كه از جانب خدا از قبيل نماز و روزه و حج و حلال و حرام و غيره است. از آن دو گروه مي پرسيم آيا بعد از پيغمبر كسي عالم تر و ممتازتر از همه ي مسلمين و مبرزتر از همه كسي در بين مسلمين وجود داشت كه مردم او را به جانشيني انتخاب كنند يا خير؟

در جواب مي گويند بلي دانشمنداني در بين مسلمين وجود داشت. مي پرسيم بر وجود چنين اشخاص چه دليلي داريد؟

در جواب مي گويند: (و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيره من امرهم؛ پروردگارت مي آفريند و انتخاب مي كند آنچه را مي خواهد و مردم را در اين خصوص اختياري نيست.» [44] مي پرسيم كيست اين شخصي كه خدا او را انتخاب مي كند؟

در جواب مي گويند متقين را خدا انتخاب كرده است به دليل آيه (ان اكرمكم عندالله اتقيكم؛ در پيشگاه خدا محبوبترين شما پرهيزگارترين شما است.»

مي پرسيم آيا خدا از بين متقين كسي را انتخاب كرده؟

در جواب

گفتند خدا از بين متقين كساني را انتخاب كرده كه با مال و جان خود در راه خدا جهاد كرده اند به دليل آيه شريفه (فضل الله المجاهدين باموالهم و انفسهم علي القاعدين درجة؛ خداوند افرادي را كه با مال و جان جهاد كننده هستند بر باز نشستگان از جنگ از نظر درجه برتري داده است.» [45] از همه مسلمين مي پرسيم آيا خدا از بين مجاهدين

[صفحه 201]

كساني را انتخاب نموده؟

همه مي گويند: بلي. خدا از بين مجاهدين مهاجراني كه از مكه به مدينه هجرت نموده اند و پيشروتر از همه در جهاد بوده اند برگزيده است به دليل آيه شريفه (لا يستوي منكم من انفق من قبل الفتح و قاتل؛ با شما برابر نيستند آن كساني كه جلوتر از فتح و پيروزي بذل مال و جان نمودند و در راه خدا جنگ كردند.» [46].

پس هر دو گروه اتفاق دارند كه برگزيده ترين افراد در پيشگاه خدا در بين مسلمين كساني هستند كه در راه خدا جهاد كرده و از مال و جان گذشتند و از همه پيشقدم بوده اند سپس از طبقات مسلمين مي پرسيم آيا در بين مسلمين بهتر از اين افراد نيز وجود دارد؟

همه گفتند: بلي. مي پرسيم آنان كدام افراد هستند؟

در جواب مي گويند بهتر از اين افراد كساني هستند كه در راه دين خدا از همه پرمشقت تر و شجاع تر و در زدن و كشتن و كشته شدن از همه پيشقدم تر بوده اند به دليل آيه شريفه (فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره؛ كسي كه ذره اي عمل خير انجام دهد پاداش آن را خواهد ديد.» [47].

و نيز در آيه ديگر آمده است:

(و ما تقدموا لانفسكم من خير تجدوه عندالله؛ از

اعمال نيك آنچه را كه براي خود جلوتر مي فرستيد نزد خدا ثواب آن را مي يابيد.» [48].

پس با اين پرسش ها و جوابها يقين كرديم كه در بين مسلمين

[صفحه 202]

افضل ترين افراد در پيشگاه خدا كساني هستند كه در جنگ ها پرمشقت تر و در راه اطاعت خدا از مال و جان باگذشت تر و شجاع تر و كوشاترند. پس از اين همه سؤالات و جواب ها از مسلمين مي پرسيم از خصوصيات اين دو نفر (علي بن ابيطالب و ابوبكر بن الي ابي قحافه) كه كداميك از اين دو داناتر در دين خدا و متقي تر و شجاع تر و در جنگها پرمشقت تر و از جان و مال با گذشت تر و كوشاتر بوده اند همه مسلمين در جواب مي گويند علي بن ابيطالب.

پس با اتفاق همه مسلمين و با دلالت آيات صريح قرآن و ظهور سنت پيغمبر به طور يقين علي بن ابيطالب از همه افراد مسلمين بافضيلت تر بوده است. اين يك طريق بحث و گفتگوي دانشمند معتزلي (جاحظ) است با مسلمين در باب اثبات خلافت و جانشيني علي بن ابيطالب است.

جاحظ با طريق ديگر همين بحث را به روش ديگري عنوان كرده است مي گويد:

از تمام فرق مسلمين پرسيدم بهترين متقين كدام اشخاص هستند؟

جواب دادند بهترين متقين خاشعون هستند به دليل آيه شريفه

(و اذلفت الجنه للمتقين غير بعيد هذا ما توعدون اواب حفيط من خشي الرحمن بالغيب و جاء بقلب منيب؛ (روز قيامت) بهشت را براي پرهيزگاران نزديك و آماده كنند در حالي كه بهشت از آنان جايگاه دوري نيست و گويند اين پاداش شما است كه وعده داده بودند براي شما و براي هر توبه كنندگان كسي كه در پنهاني ها

[صفحه 203]

از خدا ترسان

و با قلب توبه كار به سوي خدا آيد.» [49].

و نيز در آيه

(و ذكرا للمتقين الذين يخشون ربهم؛ از جهت يادآوري براي پارسايان آن كساني كه از پروردگار خود مي ترسند.» [50].

سپس از گروه مسلمين مي پرسيم خاشعون چه كساني هستند؟ جواب مي دهند خاشعون علما هستند به دليل آيه شريفه (انما يخشي الله من عباده العلماء؛ فقط علما هستند كه از خدا ترسانند.»

پرسيديم علما چه اشخاصي هستند؟ در جواب گفتند: علما كساني هستند كه در احكام دين داناتر و رهنماتر و براي پيروي مردم از همه سزاوارتر باشند و خودشان هم به پيروي از ديگران محتاج نباشند به دليل (يحكم به ذوا عدل منكم؛ در قضاوت بين اجتماع حكم كند كساني كه عادل هستند.»

سؤال كرديم عادل ترين مردم كيست؟

جواب دادند عادل ترين مردم كسي است كه راهنماترين افراد باشد. پرسيديم راهنماترين مردم چه افرادي هستند؟

جواب دادند راهنماترين مردم كسي است كه دلالت كننده تر به سوي راستي و راهنماتر به سوي حقيقت باشد و از راهنمايي ديگران بي نياز باشد به دليل (افمن ايهدي الي الحق احق ان يتبع ام من لا يهدي الا ان يهدي)

[صفحه 204]

با اين جوابهايي كه از قرآن و سنت پيغمبر و اجماع مسلمين و برهان عقل ثابت شد كه متقي تر و فاضل تر و عادلتر و خاشع تر و حاكم تر و رهبرترين تمام افراد مسلمين بعد از پيغمبر اسلام علي بن ابيطالب عليه السلام بوده است.

زيرا وقتي كه ثابت شد علي مجاهدترين همه مردم در راه خدا است پس متقي ترين همه آنان نيز خواهد بود و متقي تر از همه خداترس ترين مردم خواهد بود و از خداترس ترين مردم دانشمندترين آنها است و دانشمندترين مردم عادلترين مردم است و عادلترين مردم رهبرترين

آنها است به سوي حق و رهبرترين مردم به سوي حق سزاوارترين مردم بر منصب جانشيني و خلافت پيغمبر بر همه است و لازم مي باشد كه از وي پيروي كنند و هيچ زماني سزاوار نيست كه با اينچنين شخص مرد ديگري باشد.

گفتگوي جاحظ با مسلمين

جاحظ مجددا همين بحث را به روش ديگر طرح كرده و مي گويد بعد از رسول اكرم همه مسلمين اتفاق دارند كه قرآن هميشه بايد در بين امت ثابت بماند و پيغمبر امر كرده است كه پيروان در شبهات و مشكلات ديني و اجتماعي به قرآن و سنت پيغمبر مراجعه كنند ولي قاري قرآن وقتي كه در قرآن به اين آيه مي رسد (يخلق ما يشاء و يختار؛ خدا مي آفريند و بيش از آفرينش انتخاب مي كند.» همين شخص قاري را مي گوييم آيه ديگري

[صفحه 205]

بخواند مي خواند: (ان اكرمكم عندالله اتقيكم)

در قرائت ابن مسعود كه يكي از بزرگترين دانشمندان قرآن است (ان خيركم عندالله اتقيكم؛ عزيزترين (بهترين) شما در پيشگاه خدا با تقوا ترين شما است.» خوانده است و در آيه ديگر (و اذا لفت الجنه للمتقين؛ بهشت نزديك و آماده از براي متقين است.»

باز به قاري قرآن مي گوييم آيه ديگري بخوان و مي خواند (هل يستوي الذين يعلمون و الذين لا يعلمون؛ آيا مقام دانشمندان با غير دانشمندان برابر است.»

پس معلوم مي شود كه مقام دانشمندان از همه بالاتر است. باز به قاري گفته مي شود بخوان مي خواند تا مي رسد به آيه (يرفع الله الذين آمنوا منكم و الذين اوتو العلم درجات؛ خدا مقام كساني را كه ايمان آورده اند و كساني را كه دانشمندند بالاتر مي برد.»

آيه دلالت بر اين كه خدا از بين تمام مردم دانشمندان را انتخاب كرده و

نام و فضل آنان را بر ديگران برتري داده است.

امت پيغمبر همگي اتفاق دارند كه دانشمندترين اصحاب رسول خدا چهار نفرند: اول: علي بن ابيطالب دوم: عبدالله بن عباس سوم: عبدالله بن مسعود چهارم: زيد بن ثابت بعضي گفته اند كه عمر بن خطاب نيز از جمله دانشمندان بوده است وليكن از عده اي نقل شده است كه پرسيدند هر گاه وقت نماز داخل شد كدام شخص بر امامت (پيش نمازي) سزاوارتر است همه در جواب گفتند كه پيغمبر اسلام فرموده است كسي كه اقرء (ماهرتر در

[صفحه 206]

خواندن قرآن) باشد بايد امام (پيشنماز) باشد و همه امت اتفاق دارند كه اين چهار نفر از عمر بن الخطاب قاري تر بوده اند. پس عمر از شماره دانشمندان خارج شده است. از امت سؤال مي شود از اين چهار نفر كدام يكي سزاوارتر است كه جانشين پيغمبر باشد؟

در جواب همه گفتند كه پيغمبر فرموده بعد از من جانشين و امام از قريش است. پس ابن مسعود و زيد بن ثابت نيز خارج شدند زيرا كه اين دو نفر از قريش نيستند. باقي مي ماند علي بن ابيطالب و ابن عباس. سؤال شد كداميك از اين دو سزاوار جانشيني پيغمبر اسلام مي باشند؟

همگي در جواب گفتند هر كدام در سن بزرگتر و در هجرت (از مكه به مدينه) جلوتر باشند آن شخص سزاوار جانشيني پيغمبر است.

عبدالله بن عباس خارج شد. علي بن ابيطالب باقي ماند. اين بيانات استدلال قاطعي از طريق آيات قرآن و سنت پيغمبر و اتفاق تمام مسلمين است و هر خواننده اي كه داراي عاطفه وجداني و خالي از هر گونه تعصبات باشد تسليم خواهد شد.

مقاله اي از كتاب مرد نامتناهي

سؤال: چه امري باعث شد كه پس از رحلت

رسول صلي الله عليه و آله و سلم بين مسلمانان اختلاف ايجاد شود و حق از جانب كدام طرف بود؟

اين سؤال مهم از اين جهت لازم است كه نسل جديد و نوپاي امت اسلامي بتواند فرازهايي را كه در تاريخ اسلام مبهم و تاريك مانده آن را

[صفحه 207]

برطرف و روشن كرده تا در روشنايي حكومت اعلاي انسانيت مانند علي بن ابيطالب و فرزندان او را چراغ راه زندگي خود قرار دهند. آري حقايق تلخي وجود دارد كه جوانان نسل نو بايد شجاعانه با آنها روبرو شوند.

نسل حاضر بايد بداند كه نبي اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نسبت به وصايت و خلافت فرزند ابيطالب عليه السلام با منتهاي صراحت وصيت كرد و صحابه آن را فراموش كردند و پشت گوش انداختند اگر به فرمان مؤسس اعظم اسلامي گردن نهاده بودند سرنوشت جهان اسلامي جز آن بود كه شد و مسلمانان هرگز گرفتار بلاي نفاق و شقاق و اختلاف نمي شدند. اگر بر مسند خلافت كسي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم تكيه مي زد نيروي جهانگشاي اسلام يكجا و يك جهت گردن به فرمان او مي نهاد فتح و ظفر و سياسي ديني رشاد و سداد اعلاي كلمه تصرف قلوب و ارواح عالميان چنان به اسلام و مسلمين روي مي آورد كه مي توانستند سرنوشت جهان آدميت را در اختيار بگيرند.

وليكن جاي تأسف است كه جز آنچه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم خواست و فرمود انجام دادند. عرب تنها فرصت تاريخي را از دست داد و اسلام دچار چنان زياني شد كه از حد و وصف بيرون است اگر اين فساد نبود

در نيم قرن اول تمام جهان را مي گشودند و همه تختها را واژگون مي ساختند و پرچم اسلام را بر فراز عالم مي افراشتند.

اكنون اين وظيفه دانشمندان و مورخان و نويسندگان اسلامي است كه پرده از روي حقايق برگيرند و شرح و تفسير و علتها و اسباب حوادث و وقايع و نتيجه گيري عقلي و عملي رفتار و گفتار و كردار مثل اعلاي

[صفحه 208]

انسانيت و نمونه والاي تربيت انساني اسلامي علي بن ابيطالب عليه السلام را به مسلمانان غافل و جاهل نشان دهند و زندگاني و حكومت جانشين و پسر عم پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را آنچنان كه بود منتشر سازند.

كدام داستان دلپذيرتر و چه حقيقتي براي بشريت شايسته تر از تاريخ زندگاني مردي است كه براي خدا و دين خدا زيست كرد و تمامي نيروي خود را در راه اصلاح و تربيت همنوعان خود صرف نمود و از راهنمايي مخلصانه ي اولياي امور مسلمين حتي از همان كساني كه حق زمامداري او را غصب كرده بودند مضايقه نفرمود.

گفتار امام صادق عليه السلام در خصوص اقتصاد اسلامي

شخصي درباره طريق كسب و معاملات و راه و مخارجات زندگي از حضرت صادق عليه السلام سؤال كرد. حضرت فرمود: طريق معاملات و مخارجات مردم بر چهار قسم است و از اين چهار قسم بعضي حلال و بعضي ديگر حرام است. قسم اول آن حكومت و رياست بعضي از مردم است بر عده ي ديگر. قسم دوم تجارت. قسم سوم صناعات. قسم چهارم اجارات (كارگري و كارفرمايي) است. تمامي اين چهار قسم از جهتي حلال و از جهت ديگر حرام است. اما حكومت و رياست حلال ولايت و رياست واليان عادل است كه از جانب خداي تعالي ولايت اين

قبيل اشخاص حلال و اطاعت آنها واجب است. اما ولايت و رياست حرام آن ولايت و رياست واليان جور است كه با ظلم و تعدي بر مردم حكومت مي كنند و اين چنين افراد در عذاب

[صفحه 209]

الهي گرفتارند زيرا كه به سبب حكومت آنها تعليمات حق و صلاح تعطيل و تعليمات باطل و فساد زنده مي شود. كتابهاي ديني باطل و مساجد خراب و احكام شرع تغيير پيدا مي كند. به همين جهت است كه اين عمل حرام و كمك كردن و داد و ستد كردن با آنان حرام است مگر اينكه از روي ناچاري باشد مانند انسان گرسنه اي كه ناچار است مرده و خون را بخورد.

قسم دوم تجارت است كه آن بر دو قسم است. تجارت حلال عبارت است از خريد و فروش اجناسي كه امور زندگي مردم بدون آن اجناس امكان پذير نيست و تجارت حرام عبارت است از خريد و فروش اجناسي كه به وسيله آنها زندگي صحيح بندگان خدا تباه و فاسد مي شود كه داد و ستد و خوردن و آشاميدن همه آنها و نگاه داشتن و بخشش آنها حرام است. سپس امام عليه السلام اقسام صنايع حلال و حرام و اقسام اجير شدن حلال و حرام و طريق صرف كردن مال در جايي كه حلال و در جايي كه حرام است همه آنها را مشروحا بيان فرمودند كه در محل خود در كتابهاي فقهي دانشمندان شيعه از حضرت نقل كرده اند.

چگونگي رفتار والي و حاكم با رعيت

عبدالله نجاش شخص مشهور تاريخي است كه از طرف منصور عباسي به حكومت اهواز منصوب گرديد. وي از محضر حضرت صادق عليه السلام راجع به حكومت خود - آنچه موجب رضايت خدا و پيغمبر است -

سؤالاتي كرد و حضرت صادق عليه السلام جواب نجاشي را در رساله اي مشروحا بيان فرموده اند.

[صفحه 210]

مي فرمايد من جواب خلاصه آنچه را كه سؤال كردي مي نويسم هر گاه به آن عمل كني و از آن تجاوز نكني اميد است كه نجات پيدا كني انشاءالله.

حضرت فرمود: پدرم از پدرانش از رسول خدا به من خبر داده اند اگر برادر ديني در كاري با كسي مشورت كند و آن كس راه صحيح را نشان ندهد خدا عقل او را زايل مي كند. بدان كه در اين باره راهي به تو نشان مي دهم اگر انجام دهي از امر مهمي كه مي ترسي نجات پيدا خواهي كرد و عبارت است از:

1- بدان رستگاري تو در حفظ خون مردم و آزار نرساندن به دوستان خدا و مهرباني با مردم است و حسن معاشرت و نرمي در حال قدرت و شدت و رفق با دوستان و با كساني كه به تو احتياج دارند و رفع نقصان رعيت و به عدالت و موافقت با آنان رفتار كردن است.

2- مردمان سخن چين و بدگو را از خود دور كن تا اين گونه افراد در پيش تو چرب زباني نكنند.

3- شبي را به روز به پايان نرسان كه از نظر ترحم خدا دور باشي به اشخاص متملق خوشرويي نشان نده كه در مقابل آن مورد غضب خدا قرار مي گيري.

4- از رساندن طعام براي شكم هاي گرسنه كوتاهي مكن و پاداش اين كار را در پيشگاه خدا كوچك مشمار. پدرم نقل مي كرد كه از پيغمبر خدا شنيده بود كه به خداي عزوجل و به روز قيامت ايمان ندارد كسي كه سير بخوابد ولي شكم همسايه او گرسنه باشد. اصحاب عرض كردند

يا رسول الله

[صفحه 211]

ما در خطر هلاكت هستيم حضرت فرمود از زيادي طعام و خرماي خود آتش غضب خدا را خاموش كنيد.

5- بترس از خدا مبادا قلب يكي از بندگان خدا را بترساني زيرا پدرم از پدرش از علي بن ابيطالب عليه السلام نقل كرده هر كسي با قهر و خشونت به روي مؤمني نظر كند و او را بترساند در روز قيامت كه سايه اي به جز سايه خدا نيست خدا او را مي ترساند.

حضرت به نجاشي اندرزهاي دلپذير و آنچه را كه لازمه حُسن رفتار يك مسلمان حقيقي است از قول رسول خدا نقل مي كرد و در خاتمه هر يك مي فرمود تو را وصيت مي كنم كه از خدا بترسي و اطاعت خدا را بجا آوري و به رشته محكم خداپرستي بچسبي تا به راه مستقيم هدايت يابي و هرگز رضايت مردم را به رضايت خدا مقدم مدار.

6- فرمود اي نجاشي بر هر كسي نسبت به درگاه خدا مهمتر از تقوي وظيفه ي ديگري متصور نيست و اين وصيت ما اهل بيت بر شيعيان است.

7- تا مي تواني در دنيا به كردار خود مواظب باش. مبادا كاري انجام بدهي كه در فرداي قيامت در مقابل آن بازخواست شوي.

دليل امامت حضرت امام صادق عليه السلام

دليل عقلي

در هر زماني نياز به وجود رهبر عادل و معصوم است و جعفر بن محمد در عصر خود همه اوصاف امامت را دارا بود. و حضرت در علم و زهد و عمل

[صفحه 212]

افضل ترين برادران و عمو زادگان خود بود و مردماني كه در آن زمان به امامت ديگران قائل شده اند در اشتباه يا در خطا و گمراهي عمدي قرار گرفته بودند. از جمله امري كه به امامت حضرت دلالت دارد صدور معجزات و

كراماتي است كه از حضرت زياده از حد و حصر نقل كرده اند. در اين كتاب نيز فصل جداگانه اي در اين باب ذكر خواهد شد.

دليل نص بر امامت جعفر بن محمد

«عن ابي الصباح الكناني قال نظر ابوجعفر الي ابنه ابي عبدالله عليه السلام قال اتري هذا من الذين قال الله تعالي و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين؛ راوي مي گويد حضرت امام باقر عليه السلام نگاهي به روي فرزندش ابي عبدالله كرد و فرمود اين فرزند من از جمله كساني است كه خداي تعالي درباره آنان فرمود بر كساني كه در روي زمين بين مخالفين ضعيف شدند خواستيم منت و نعمت بر آنان نصيب گردانيم تا آنكه آنان را پيشواي مردم كرده و وارث پيشوايان گذشته گردانيم.»

«جابر بن يزيد جعفي قال سئل ابوجعفر باقر عليه السلام عن العالم بعده فضرب يده علي ابي عبدالله عليه السلام قال هذا و الله بعدي قائم آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم»

از حضرت باقر در خصوص امامت بعد از خود سؤال شد حضرت دست بر فرزند خود ابي عبدالله گذاشت و فرمود به خدا سوگند امام بعد از من همين است.

«عن طاهر صاحب ابوجعفر قال كنت عنده فاقبل جعفر عليه السلام فقال

[صفحه 213]

ابوجعفر هذا خير البريه.»

و نيز در حديث ديگر راوي مي گويد در خدمت امام باقر بودم جعفر بن محمد وارد شد حضرت باقر فرمود بهترين مردم همين است عمر بن ابان گويد از حضرت صادق پرسيدم از صحيفه سربسته كه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم به ائمه داد. حضرت در جواب فرمود بعد از رحلت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اميرالمؤمنين عليه السلام علم و اسلحه و چيزهاي

ديگري را از حضرت رسول وارث شد بعد از آن حضرت امام حسن و پس از وي حضرت حسين و علي بن الحسين عليه السلام به دست گرفت بعد از او به فرزندش. سؤال شد و بعد از او به حضرت شما رسيده است حضرت فرمود: بلي.

حضرت جعفر بن محمد باز مي فرمايد: زماني كه وفات پدرم نزديك شد فرمود چندين نفر از بزرگان مشهور مدينه را حاضر كن تا من وصيت كنم گويد من چهار نفر از آن افراد با شخصيت مدينه را حاضر كردم كنار بستر پدرم نشستند پدرم فرمود بنويس اين وصيت مانند وصيت حضرت يعقوب پيغمبر به فرزندان خويش:

(يا بني ان الله اصطفي لكم الدين فلا تموتن الا و انتم مسلمون؛ آفريدگار جهان شما را با همين دين اسلام امتياز خاصي داده است و تا زنده هستيد شما در اسلام ثابت قدم باشيد.»

و به فرزندش جعفر بن محمد وصيت كرد وقتي كه مردم مرا در بردي (ملافه مخصوص) كه با آن نماز جمعه مي خواندم كفن كرده و عمامه بر سرم بگذار و قبرم را چهار گوشه به ارتفاع چهار انگشت از زمين بلندتر كن و در قبر بند كفن مرا باز كن. سپس به گواهان فرمود مرخص هستيد

[صفحه 214]

برگرديد خدا همه شماها را رحمت كند حضرت گويد به پدرم عرض كردم پدرجان اين همه امري بود كه انجام داديد و شاهد گرفتيد فرمود دوست نداشتم كه مردم بگويند كه وصيت نكرده و اراده كردم كه بعد از من بر امامت تو برهان باشد. نظير اين حديث در خبر لوح از جانب خدا نص بر امامت آن حضرت رسيده است.

كرامات امام جعفر صادق عليه السلام

از جمله اموري

كه دلالت دارد بر اينكه جعفر بن محمد خليفه الله است قضيه اي است كه ربيع حاجب منصور دوانقي نقل كرده است. مي گويد روزي منصور عباسي مرا احضار كرد كه جعفر ابن محمد را حاضر كنم وقتي كه چشم منصور به حضرت افتاد گفت خدا بكشد مرا اگر تو را نكشم در سلطنت من اخلالگري مي كني؟ و مردم را بر من مي شوراني؟ حضرت فرمود به خدا سوگند چنين قصد و چنين كاري نبوده است اگر چيزي در اين خصوص به شما رسانده باشند به دروغ گفته اند و اگر بر فرض چنين امري ثابت شده باشد حضرت يوسف را برادرانش ظلم كردند ولي در مقابل يوسف آنان را عفو كرد حضرت ايوب در مقابل مصائب و مشكلات صبر نمود حضرت سليمان را سلطنت عطا شد شكرگذاري كرد. اينان پيغمبرانند و نسبت شما نيز به آنها مي رسد.

ربيع مي گويد وقتي كه حضرت به طرف مجلس منصور مي آمد در راه لبهاي حضرت حركت مي كرد و مشغول دعا خواندن بود وقتي كه وارد

[صفحه 215]

مجلس شد غضب منصور آرامتر شد. منصور گفت كه حضرت به طرف بالاي مجلس تشريف ببرند و ايشان نيز چنين كردند منصور گفت آن نسبت هايي كه به تو دادم فلان و فلان به من خبر داده اند و خودشان نيز حاضرند. حضرت فرمود آنان را با من روبرو كنيد تا حقيقت نسبت آشكار گردد منصور دستور داد آن مرد به آن نسبت هايي به حضرت داده اقرار كند آن مرد گفت: بلي.

حضرت صادق عليه السلام فرمود قسم ياد كن مرد شروع به قسم خوردن نمود و حضرت فرمود آنچنان قسم ياد كن كه من مي گويم اين گونه بگو از حول و

قوه ي خدا بيزارم و به حول و قوه ي خود پناهنده ام كه اين چنان كار (يعني به وسيله تو در سلطنت خليفه اخلالگري) بوده است. آن حضرت با حال مخصوصي فرمود اين فرد دور از رحمت خدا را بگيريد و از پايش بيرون بكشيد.

كمي نگذشت ديدند كه آن مرد از جانب پايش گرفتار شد و چون خليفه چنين حال را ديد حضرت را نزد خود نشاند و حضرت را احترام كرد. حضرت از آن مجلس فارغ شد. پشت سر حضرت روانه شدند و به حضورش گفتند (خليفه) شديدترين غضب را در حق شما داشت. ولي وقتي كه داخل مجلس شديد مشغول دعا خواندن بوديد و غضب منصور سبك تر گرديد حضرت فرمود دعاي جدم حضرت حسين عليه السلام را مي خواندم. عرض كردم فدايت شوم آن دعا كدام است؟ حضرت فرمود: «يا عدتي عند شدتي و يا غوثي عند كربتي احرسني بعينك لاتنام و اكنفني بركتك الذي

[صفحه 216]

لا يرام؛ اي خدايي كه در تمام شدايد مايه ي اميدواري و در تمام غصه ها پناهگاه مني با آن نظر بدون غفلت خود و با آن قدرت پاينده ات نگهدارم باش.»

ربيع مي گويد من اين دعا را حفظ كردم و به بركت آن دعا هميشه از گرفتاري ها نجات يافتم. وي مي گويد به حضرت عرض كردم چرا نگذاشتي آن مرد سخن چين به اختيار خود قسم ياد كند؟ حضرت فرمود: دوست نداشتم كه خدا را با لفظ توحيد و تمجيد قسم بخورد شايد خداي تعالي از او بگذرد يا عقوبت وي را به تأخير اندازد و با آن لفظي كه شنيدي قسم دادم تا خداي عزوجل شديدا گرفتارش كند. حضرت جعفر بن محمد مي فرمود: كلام من كلام

پدرم و جدم است و كلام جدم كلام پدرش و علي بن ابيطالب عليه السلام است و كلام علي عليه السلام كلام رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و كلام رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كلام خدا است. حضرت جعفر بن محمد مي فرمود: علم ما خانواده غابر و مزبور و نكت في القلوب و نقر في الاسماع است و جفراحمر و ابيض كه تمام مردم به علم آن محتاجند در نزد ما است.

از حضرت تفسير اين كلمات را پرسيدند. حضرت فرمود: اما غابر علم آينده و مزبور علم گذشته است «اما نكت في القلوب الهامات الهي و نقر في الاسماع» شنيدن سخن فرشتگان است ما كلام ملائكه را مي شنويم ولي شخص آنها را نمي بينيم اما جفراحمر آن ظرفي است كه اسلحه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم در آن است و بيرون نيايد تا قائم ما ظهور كند و اما جفر ابيض آن ظرفي است كه تورات موسي و انجيل عيسي و زبور داوود و كتابهاي الهيه

[صفحه 217]

در آن است و مصحف فاطمه عليهاالسلام در آن و آيه آينده و اسامي پادشاهان تا روز قيامت در آن است و اما جامعه آن نوشته اي است كه از زبان مبارك حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم خارج شده و با دست علي بن ابيطالب عليه السلام نوشته شده است به خدا سوگند هر آن چيزي كه تا روز قيامت مردم به آن احتياج دارند در آن نوشته شده است.

الواح حضرت موسي عليه السلام و عصاي وي در نزد وارثان پيامبر عليهم السلام

ابوحمزه ثمالي از حضرت نقل كرده است كه فرمود: الواح موسي عليه السلام و عصاي حضرت در نزد ما است و ما

ورثه پيغمبرانيم.

سليمان بن ابراهيم القندوزي حنفي نقل مي كند از كتاب درالمكنون راجع به علم جفر مطالبي را ذكر كرده كه در اينجا خلاصه آن بيان مي شود. مي گويد علي بن ابيطالب عليه السلام علم حروف را از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ياد گرفت و علي داراي علم اولين و آخرين است كه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم در حق او گفته است: «من شهر علمم و علي دروازه آن است.» و علم حروف شامل اسم اعظم و تاج حضرت آدم و خاتم سليمان و حجاب اصف عليه السلام است و اماماني كه فرزندان علي بودند همين علم را مي دانستند و امام جعفر صادق عليه السلام از اين علم بهره مند بود و اسرار آن را حل مي نمودند و در رمزهاي علم حروف صحبت هايي مي كرد در حالي كه هفت سال بيشتر نداشت و گويند علم جفر را در آخرالزمان حضرت مهدي عليه السلام ظاهر خواهد كرد و حقيقت اين

[صفحه 218]

علم را جز او كسي نمي داند و علي بن ابيطالب مي گفت بپرسيد از من از همه گونه دانش ها پيش از آنكه من از دست شما بروم؛ زيرا در سينه من دانش هايي مانند درياي پهناور موجود است.

مورخين گفته اند كه وقتي كه مأمون عباسي مي خواست علي بن موسي عليه السلام را وليعهد قرار دهد حضرت فرمود: جفر و جامعه بر خلاف واقعه دلالت دارد. ابوبصير مي گويد به شهر مدينه سفر كردم كنيزي همراه داشتم براي غسل جنابت از منزل خارح شدم ديدم در خانه حضرت صادق عليه السلام باز است و مردم زيادي به خدمت حضرت رفت و آمد دارند من هم فرصت را غنيمت شمرده و به داخل منزل

حضرت شدم وقتي كه من حضورش رسيدم حضرت به من نگاهي كرد گفت اي ابابصير آيا نمي داني به منزل پيغمبران و پيغمبرزادگان شخص جنب نبايد داخل شود؟ عرض كردم ديديم رفقايم به زيارت شما مشرف مي شوند من نيز غنيمت شمردم ولي بعد از اين چنين كاري نخواهم كرد.

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام هر گاه محمد بن عبدالدين حسن شهيد را مي ديد چشم هاي حضرت پر از اشك مي شد. مي فرمود: اين (محمد بن عبدالله) كسي است كه مردم در خصوص امامت وي گفتگو دارند و حال آنكه او كشته مي شود و اسم او در كتاب علي عليه السلام در بين خلفاي امت ذكر نشده است.

از حضرت جعفر صادق عليه السلام از نفسير آيه شريفه:

«ان الذين قالوا ربنا الله استقاموا تنزل عليهم الملائكه و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التي كنتم توعدون) سؤال شد

[صفحه 219]

حضرت فرمود: به خدا سوگند بسيار وقت ها از براي ملائكه ها در منزل متكاها گذاشته ايم حضرت دست به متكايي گذاشت به حسين به علا كه يكي از اصحاب آن حضرت است فرمود: اي حسين اين وساده اي است كه بسيار اوقات ملائكه ها به اين وساده تكيه داده اند و از پرهاي ريز ملائكه ها گرفته ايم.

جرير بن مرازم گويد عازم حج عمره بودم به خدمت حضرت صادق مشرف شدم و گفتم مرا وصيتي فرما. فرمود: «و اتقو الله و لا تعجل؛ از خدا بترس و عجله نكن.»

دوباره عرض كردم وصيتي فرما. حضرت زيادتر از آن كلامي نفرمود. از مدينه خارج شدم در راه مرد شامي را ديدم و همسفر شديم تا اين كه در يكي از منزلگاه هاي ميان راه مشغول غذا خوردن بوديم. مرد شامي در حق اهل بصره و

كوفه ناسزا گفت. سپس درباره امام جعفر صادق عليه السلام بدگويي كرد. من از شنيدن اين كلمات بسيار ناراحت شدم خواستم دست بلند كنم و او را به قتل برسانم. در اين اثنا وصيت حضرت صادق به ياد آوردم كه مي فرمود: «واتقوا الله و لا تعجل» با اين وجود، من تمامي آن ناسزاگويي مرد شامي را شنيدم ولي صبر كردم و از تصميم خود برگشتم.

شعيب مي گويد من با علي بن ابي حمزه و ابوبصير خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيديم. سيصد دينار همراه داشتم به پيش حضرت ريختم حضرت مقداري را برداشت و باقي را به من بازگرداند و فرمود: اين صد دينار را به محل خود برسان كه از آنجا گرفته اي. شعيب مي گويد از خدمت حضرت برگشتيم ابوبصير پرسيد اين پولهايي را كه حضرت برگرداند

[صفحه 220]

حالش چگونه بود؟ شعيب مي گويد اين پولها را از كيسه برادرم پنهاني برداشته بودم. ابوبصير گفت حضرت علامت امامت را به تو نشان داد و من دينارها را شمردم از صد دينار كمتر و بيشتر نبود.

سماعه بن مهران مي گويد به محضر حضرت صادق عليه السلام رسيدم. حضرت نخست فرمودند: اي سماعه اين چه كاري بود كه در راه با شتربان كردي تو نبايد شخص ناسزاگو و لعن كننده باشي عرض كردم آقا قضيه اينطور بود ولي شتربان به من ظلم مي كرد. فرمود ولو اين كه به تو ظلم كرده بود اين چنين كار را من مرتكب نمي شوم و شيعيانم را نيز به چنين كاري امر نمي كنم سپس حضرت فرمود اي سماعه به سوي خدا توبه كن و بعد از اين ديگر چنين اعمالي را انجام مده. عرض كردم يابن رسول الله توبه كردم و

بعد از اين همچون كاري نخواهم كرد.

نشان و علامت امامت

ابي بصير مي گويد روزي در خدمت حضرت نشسته بودم فرمود آيا ابامحمد امامت را شناخته؟ دست روي زانوي حضرت گذاشتم و گفتم: بلي «والله الذي لا اله الا هو» تو همان امام من هستي. حضرت فرمود: راست گفتي و در اين عقيده ات ثابت باش. گفتم يابن رسول الله نشان امام را بيان فرماييد. فرمود: اي ابا محمد غير از شناختن امام نشان ديگري لازم نيست. گفتم مي خواهم شناسائيم تكميل باشد. فرمود: يا ابامحمد در اطراف كوفه براي تو فرزندي به نام عيسي به دنيا آمده است و بعد از او محمد و پس از آن دو دختري براي شما خواهد بود. بدان اين دو پسر است

[صفحه 221]

در صحيفه جامعه مخصوص ما شيعيان نوشته شده است با اسامي پدران و مادران و اجداد و نسبتهاي آنان تا روز قيامت. حضرت آن صحيفه را نشان داد ديدم. چيز زردي درجه دار بود.

ابي بصير مي گويد روزي وارد منزل حضرت صادق عليه السلام شدم فرمود يا ابامحمد ابوحمزه به چه كاري مشغول بود؟ گفتم يابن رسول الله او را مرد شايسته ديدم. حضرت فرمود وقتي كه برگشتي سلام مرا به او برسان و بگو كه در فلان ماه و فلان روز از دنيا خواهد رفت. ابوبصير مي گويد عرض كردم كه ابوحمزه از جمله شيعيان حقيقي شما است فرمود بلي آنچه در پيش ما است از خبر دادن از مرگ از خبر است از براي او عرض كردم آيا شيعيان شما با شما هستند؟ حضرت فرمود: بلي هر گاه كسي از خدا بترسد و مواظب كردار خود باشد و از گناه بپرهيزد در رتبه ما خواهد بود. ابوبصير مي گويد

به وطن بازگشتم در همان سال چيزي نگذشت كه ابوحمزه از دنيا رفت.

زيد شحام مي گويد حضرت صادق عليه السلام فرمود: اي زيد چند سال داري؟ گفتم: اينقدر. فرمود: اي زيد بشارت باد تو را كه از دوستان ما هستي آيا راضي نيستي كه با ما باشي؟ عرض كردم بلي اي مولاي من چقدر خوب است كه با شما باشم فرمود: اي زيد به خدا قسم من بر شما از خودتان مهربانترم و به پروردگار سوگند گويا در بهشت در يك مقام تو و حارث بن مغيره نضري را مي بينم.

عبدالحميد بن ابي علا كه از دوستداران محمد بن عبدالله ابن

[صفحه 222]

الحسين (شهيد فخ) بود و منصور عباسي او را دستگير كرد و روانه زندان نمود. ابوبصير مي گويد در موسم حج روز عرفه حضرت صادق عليه السلام را ملاقات كردم فرمود: اي محمد دوست شما عبدالحميد به چه كاري مشغول است؟ گفتم: مدتي است كه منصور دوانقي وي را گرفته و زنداني كرد. حضرت دستهايش را بلند كرد بعد از مدتي دعا فرمود يا محمد به خدا سوگند رفيقت آزاد شد. محمد مي گويد پس از مراجعت از عبدالحميد پرسيدم كي خلاص شدي؟ بعد از ظهر روز عرفه.

رزام ابن مسلم مي گويد منصور به حاجب خود دستور داد وقتي كه جعفر بن محمد وارد مجلس شد فورا وي را مي كشي. حضرت وارد مجلس شد و نشست. منصور دنبال حاجب فرستاد حاجب آمد. به طرف حضرت نظر كرد ولي آن حضرت را نديد. سپس منصور حاجب را گفت برگردد. حضرت امام صادق عليه السلام نيز حركت كرد و رفتند. بعد از آن منصور دست به هم مي زد و حاجب را توبيخ مي كرد كه چرا

جعفر بن محمد را نكشتي؟

جابر و سعيد بن عمر جلاب هر دو از حضرت باقر عليه السلام نقل كرده اند كه اسم اعظم خداي عزوجل هفتاد و سه حرف است و در نزد آصف بن رخيا وزير حضرت سليمان يك حرف موجود بود كه با آن يك حرف تخت بلقيس را در يك چشم به هم زدن نزد سليمان حاضر مي كرد و در نزد ما ائمه هفتاد و دو حرف موجود است و يك حرف آن علم مخصوص خداي عزوجل است.

رقاعه بن موسي مي گويد در محضر حضرت صادق عليه السلام بودم كه

[صفحه 223]

ابوالحسن موسي عليه السلام وارد شدند. وي مي گويد من آقا را بغل چسباندم و سر مباركش را بوسيدم. حضرت صادق عليه السلام فرمودند: همين پسرم در دست بني عباس گرفتار شده بعد آزاد مي شود. پس او را دستگير نموده و به قتل خواهند رسانيد.

عائذا حمسي مي گويد به محضر حضرت صادق عليه السلام داخل شدم و قصد داشتم كه از حضرت در خصوص نماز سؤالاتي كنم. اول به اين طريق سلام كردم: «السلام عليك يابن رسول الله» جواب سلام مرا داد سپس فرمود به خدا قسم ما فرزندان حضرت رسول هستيم و ما ذوي القربي نيستيم. سه مرتبه اين كلام را تكرار كردند سپس بدون اينكه سؤال كنم فرمود هرگاه به نمازهاي واجب صحيح قيام كني به غير از اين از تو چيزي سؤال نخواهد شد.

ابوحمزه ثمالي مي گويد با حضرت صادق عليه السلام در راه مكه همراه بودم. ناگهان سگ سياهي نمايان شد. حضرت فرمود: خدا رو سياهت كند چه خبر است؟ ناگهان آن سگ به شبيه پرنده درآمد و ناپديد شد. حضرت فرمود: اين قاصد جني ها است هشام مرواني مرده و اين

حيوان مأمور است كه در شهرها خبر مرگ وي را منتشر كند.

ابوبصير مي گويد همسايه اي داشتم از كارمندان دولت عباسي كه داراي ثروت زياد و كنيزان خواننده بود. در منزل خود دوستان و همكاران خود را جمع كرده شرب خمر و عربده كشي مي نمود و اسباب اذيت و ناراحتي من بودند. چندين بار به او متذكر شدم قبول نكرد آخر در جواب

[صفحه 224]

گفت من به اين اعمال زشت گرفتارم. هر گاه به خدمت آقايت (جعفر ابن محمد) رسيدي از حال من بگو شايد توجه و دعا كند تا خدا مرا نجات دهد.

روزي به خدمت حضرت رسيدم و گفتار اين شخص را بيان كردم. حضرت فرمود: وقتي كه به كوفه رسيدي اين شخص پيش تو خواهد آمد به او بگو جعفر بن محمد گفت كارهاي زشت خود را ترك كن من در پيش خدا ضامن بهشت تو هستم. ابوبصير مي گويد من به كوفه رسيدم آن مرد نيز در بين ساير مردم به ديدن من آمد. وقتي كه مجلس خلوت شد جريان شفاي او و جواب حضرت را به وي نقل كردم. مرد تا بيان حضرت صادق عليه السلام را از زبان من شنيد شروع به گريه كرد و گفت آيا سوگند ياد مي كني كه جعفر بن محمد چنين فرموده است؟ سوگند ياد كردم كه حضرت چنين گفته است. مرد گفت: همين قدر براي من كافي است. پس از گذشت چند روز شخصي را فرستاد و از من خواست كه به نزد وي روم. رفتم ديدم پشت در خانه خود لخت و عريان ايستاده است. گفت اي ابوبصير از ثروت من چيزي نمانده است و همينطور كه مي بيني همه

را از دست دادم. ابوبصير مي گويد پيش دوستان رفتم و مقداري لباس جمع كرده براي او آوردم. بعد از چند روز شخصي را نزد من فرستاد. رفتم ديدم مريض است. دو سه روزي مشغول معالجه ي وي بودم تا هنگام مرگ وي فرا رسيد و من در بالاي سر وي نشسته بودم و او مشغول جان دادن بود پس از زماني غش كرد و دوباره به هوش آمد و گفت اي ابي بصير امام صادق عليه السلام به وعده ي خود وفا كرد. اين را گفت و جان به جان آفرين سپرد. در آن سال به

[صفحه 225]

مكه رفتم در مدينه به خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيدم. يك پايم داخل دهليز خانه بود كه ديدم حضرت فرمودند اي ابابصير ما به وعده اي كه درباره دوستت داده بوديم وفا كرديم.

عبد الاعلي و عبيد بن بشير مي گويد: حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود آنچه در آسمانها و زمينها است و آنچه در بهشت و در جهنم است و آنچه در گذشته و آينده است تا روز قيامت مي دانم. سپس فرمود: علم همه آنها از قرآن مجيد است. حضرت دست خود را باز كرد و اينچنين فرمود: خداي تعالي مي فرمايد: «فيه تبيان كل شيي ء» همه چيز در قرآن بيان شده است.

اسماعيل بن جابر مي گويد حضرت جعفر بن محمد فرمود خداي تعالي حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم را به پيغمبر مبعوث فرمود و قرآن را بر او نازل كرد و كتابهاي آسماني با وجود قرآن به پايان رسيدند و حلال و حرام آن تا روز قيامت ثابت است. خبرهاي گذشته و آينده در قرآن است و حضرت با دست مبارك

به خود اشاره كرد و گفت همه اينها را ما مي دانيم.

اسحاق بن عمار صيرفي مي گويد روزي در مسجد كوفه از حيث تقيه به دوستان خود سلام نكردم زيرا شيعيان در مضيقه بودند پس از چند روز به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام رسيدم حضرت فرمود: با اسحاق چرا درباره دوستان خود جفا كردي و به آنان سلام ننمودي. عرض كردم به جهت مراعات تقيه بود. حضرت فرمود: ترك سلام تقيه نيست بلكه در اسرار مخصوص بايد تقيه كني. هر گاه مؤمن بر مؤمني سلام بگويد ملائكه در

[صفحه 226]

جواب آن سلام عليكم و رحمته الله و بركاته خواهند گفت.

ابي بكر حضر مي گويد در خدمت حضرت صادق درباره موضوع شورش زيد بن علي گفتگو شد حضرت فرمود به خدا قسم عمويم كشته مي شود و اگر شما در خانه هايتان قرار بگيريد به شما اذيتي نمي رسد.

داود بن اعين مي گويد در آيه: (و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون) فكر مي كردم كه جن و انس براي عبادت خلق شده اند ولي معصيت مي كنند. روزي وارد منزل حضرت صادق عليه السلام شدم حضرت با صداي بلند فرمودند: (و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون). سپس آن حضرت اين آيه را تلاوت فرمودند: (لا تدري لعل الله يحدث بعد ذلك امرا؛ تو نمي داني كه خدا امر تازه را صلاح داند.»

با بيان حضرت فهميدم كه آيه اولي نسخ شده است.

يونس بن طبيان مي گويد با عده اي در حضور حضرت جعفر ابن محمد صادق عليه السلام حاضر بودم سؤال از آيه شريفه ي خدا به حضرت ابراهيم خليل الله عليه السلام كردم فرمود: «خذا ربعة من الطير.» آيا مرغها از جنس مختلف بود يا از يك جنس بود؟ حضرت فرمود:

آيا مي خواهيد به شما نيز مانند آنها نمايان كنم گفتم: بلي. فرمود: اي طاووس اي كلاغ اي باز اي كبوتر. چهار پرنده مختلف پريدند و در حضور حضرت حاضر شدند و سپس حضرت فرمود: آن چهار مرغ را ذبح كرده و قطعه قطعه نمودند. پرها را كنده و به هم مخلوط نمودند. سپس سر طاووس را برداشت و صدا كرد ديديم گوشت و استخوان و پرها را از هم جدا شده و به سر چسبيده طاووس زنده

[صفحه 227]

جلو حضرت ايستاد. سپس ديدم هر كدام از پرندگان را به ترتيب صدا كرد و همه پرندگان زنده در نزد حضرت حاضر شدند.

هشام بن حكم نقل مي كند روزي مردي از اهل حيل به خدمت حضرت صادق عليه السلام آمد و ده هزار درهم آورد و گفت يابن رسول الله با اين پول خانه براي من خريداري كن تا در اينجا ساكن باشم سپس مرد به مكه رفت وقتي كه از حج مراجعت كرد حضرت او را در منزل خود جاي داد. فرمود از براي تو خانه در بهشت اعلي خريداري نمودم حد اول آن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و حد دوم آن خانه من و حد سوم آن خانه حضرت امام حسن عليه السلام و حد چهارم آن به خانه حضرت حسين عليه السلام و قباله آن را نوشتم. وقتي مرد اين را شنيد گفت راضي شدم. حضرت آن پولها را بين اولاد امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام تقسيم كرد وقتي مرد به وطن مراجعت كرد مرض سختي وي را عارض شد و وصيت كرد كه آن قباله حضرت را با وي دفن كنند و اين

وصيت را انجام دادند. فرداي آن روز كه به سر قبر او رفتند قباله را روي قبر ديدند كه در پشت قباله نوشته شده بود: «وفي لي ولي الله جعفر بن محمد؛ جعفر بن محمد ولي الله به عهد خود وفا كرد.»

حماد بن عيسي از حضرت صادق عليه السلام درخواست نمود كه حضرت در حق وي دعا كند كه خدا حج زياد و املاك نيكو و همسر لايق و زيبايي از خاندان بزرگ و فرزندان نيكوكار نصيب وي گرداند. حضرت فرمود: بار الها بر حماد پنجاه حج مقبول و املاك نيكو و از خاندان شريف همسر زيباي صالحه و از آن همسر اولاد نيكوكار نصيب فرما. يكي از اشخاصي كه در آن

[صفحه 228]

مجلس بودند مي گويد بعد از مدتي در بصره گذرم به منزل حماد بن عيسي افتاد حماد گفت آيا دعاي حضرت صادق عليه السلام درباره من را به ياد داري. گفتم بلي گفت اين خانه من و در اين شهر خانه اي به خوبي اين خانه نيست و املاكم بهترين املاك است و همسرم از بهترين خانواده ها و اولادم را هم مي شناسي و چهل و هشت مرتبه حج كرده ام مي گويند حماد دو حج ديگر نيز انجام داد و در حج پنجاه و يكم چون براي احرام بستن به جحفه رسيدند حماد داخل كنار رودخانه اي شد كه غسل كند سيل او را درربود. غلامان از پي او رفتند او را از آب گرفتند ولي غرق شده بود و به همين جهت حماد را غريق الجحفه خواندند.

روزي منصور عباسي محمد بن اشعث را گفت شخص صاحب عقلي را نزد من بياور كه هر چه به وي سفارش كنم به

خوبي انجام دهد. محمد بن اشعث دايي خود كه شخصي به نام ابن مهاجر بود نزد منصور حاضر كردم. منصور به وي گفت يابن مهاجر اين اموال را بگير و به مدينه برو پيش جعفر بن محمد و عبدالله المحض ابن الحسن بن الحسن المجتبي و جمع ديگر از سادات مدينه به ايشان بگو من مرد خراساني و از شيعيان شما هستم و اين اموال را به جهت شما آورده ام. وقتي كه مال را گرفتند بگو چون من واسطه هستم بايد به آنها رسيد بدهيد كه به صاحبانش برسانم مقصودش به دست آوردن بهانه بود. ابن مهاجر مال را گرفت روانه مدينه شد. مالها را تقسيم كرد و برگشت منصور عباسي پرسيد چه كردي؟ گفت مالها را گرفتند و قبض رسيد دادند به غير از جعفر بن محمد عليه السلام كه در

[صفحه 229]

ميان مسجد به خدمتش رسيدم. نماز مي خواند صبر كردم تا از نماز فارغ شد برخاست تشريف برد من به دنبال وي روانه شدم توجهي به من كرد و گفت اي مرد از خدا بترس و اهل بيت پيغمبر را فريب نده. چون آنها تازه از ظلم بني مروان خلاص شده اند. عرض كردم مگر چه شده؟ حضرت سرش را نزد من آورد تمام وقايع بين من و تو را خبر داد گويا حضرت نيز با ما بوده است. منصور گفت يابن مهاجر هيچ وقتي نبوده كه در بين اهل بيت پيغمبر محدثي نباشد و امروز محدث بين آنها جعفر بن محمد است.

تا اينجا گوشه اي از نور حكمت و صفاي باطن و مقام شامخ علمي و كرامات حضرت همانند قطره اي از دريا نوشته شد. در اينجا لازم است اشاره شود به

نسبتهايي كه دشمنان دوست نما از روي غرض به آن حضرت داده و بعضي از شيعيان ضعيف العقيده از روي سادگي آن نسبتها را پذيرفته اند. از جمله آن نسبتهاي دروغي فالنامه امام جعفر صادق عليه السلام و يا افسون ها و طلسمهايي كه براي فريفتن مردمان نادان در بعضي از كتابهاي برخي افراد مغرض جمع آوري كرده و به حضرت نسبت داده اند و تمام آنها بي اساس و غلط است و شخصي كه مراتب ولايت و شناخت حقيقي مقام امام را دارا باشد اين قبيل دروغها را اصلا نمي پذيرد.

از ابي بصير نقل شده است كه حضرت فرمود آنچه مي گويم در حق معلي بن حنيس پنهان دار. من عرض كردم بفرما. حضرت فرمود: آگاه باش معلي بن حنيس به درجه خود نمي رسد مگر آنكه از داوود ابن علي بر او وارد آيد. عرض كردم در چه زماني اين امر اتفاق خواهد افتاد؟ فرمود در

[صفحه 230]

سال آينده. پس چون سال ديگر شد داوود ابن علي والي مدينه شد و معلي را احضار كرد و از او پرسيد صورت اسامي اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام را بايد به من بدهي معلي بن جنيس گفت من از اصحاب او احدي را نمي شناسم و من گاهي براي حاجتي به خدمت حضرت مي روم. داوود گفت آيا از من نام و نشان اصحاب را مخفي مي داري؟ آگاه باش اگر اسامي آنان را نگويي تو را خواهم كشت. معلي گفت آيا مرا به قتل تهديد مي كني؟ بدان اگر از اصحاب حضرت زير پاي من باشند من پاي خود را بر نمي دارم. پس آن لعين امر كرد كه آن مرد بي گناه را كشته و به دار كشيدند چنانچه حضرت

صادق خبر داده بود.

در كتاب ضرايح از بشير نبال نقل شده است كه مي گفت وقتي در خدمت امام صادق عليه السلام بودم مردي وارد شد و نشست. حضرت فرمود: اين لباسهاي تو چه پاكيزه است وي عرض كرد اين لباس از لباسهاي ديار ما است. مرد عرض كرد هديه به خدمت تو آورده ام و غلام وي داخل شد و بسته اي را آورد و در داخل آن چند پارچه لباس بود. وي آن لباسها را به خدمت حضرت تقديم كرد. ساعتي در خدمت حضرت نشست و صحبتي كرد و رفت. زماني كه آن مرد بيرون رفت حضرت فرمود كه اگر هنگام آن برسد صاحب آن علمهاي سياه از خراسان كه صداي اسلحه جنگ او بلند خواهد شد. همين مرد است. بعد از آن حضرت به غلام خود فرمود كه برود و از اين شخص سؤال نمايد كه اسمش چيست. چون غلام سؤال كرد وي گفت اسم من عبدالرحمن است. حضرت سه بار فرمود كه به خدا قسم

[صفحه 231]

عبدالرحمن او است و وي آن شخصي است كه با شمشير شورش مي كند. راوي مي گويد چون ابومسلم خروج كرد ديدم او همان مردي بود كه حضرت در حق او فرمود. راوي مي گويد معلوم مي شود كه عبدالرحمن اسم يا لقب ابومسلم بوده است.

شاگردان امام صادق عليه السلام

1- ابان بن ثعلب اهل كوفه و شخص جليل القدري بود كه در علم قرائت و تفسير و علم فقه و حديث و لغت و نحو استادترين كسان زمان خود بود. كتاب تفسير غرائب القرآن و كتاب فضايل و كتاب احوالات صفين و كتابهاي ديگر را نيز تأليف كرده است. به خدمت حضرت امام زين العابدين و حضرت امام

باقر و حضرت امام صادق عليه السلام رسيده است و سي هزار حديث از حضرت صادق عليه السلام حفظ داشت. از جمله سخنان وي اين بود كه مي گفت مقام فضلي هر شخص با پيروي اميرالمؤمنين شناخته مي شود.

2- اسحاق بن عمار صيرفي كوفي و برادرانش يونس و يوسف و قيس و اسماعيل از خاندان شريف و مفاخر شيعه محسوب مي شوند و برادر زادگان او نيز از بزرگان اهل حديث مي باشند حضرت صادق عليه السلام وقتي اسحاق را مي ديد مي گفت خداي تعالي گاهي دنيا و آخرت را در بعضي از مردم جمع مي فرمايد.

3- بريد بن معاوية العجلي از بزرگان فقهاي اصحاب حضرت صادق است. حضرت فرمود اوتاد روي زمين چهار نفرند محمد بن مسلم و بريد

[صفحه 232]

بن معاويه و ليث البختري المرادي و زراره ابن اعين اين چهار شخص نجبا و امينان حلال و حرام الهي هستند. اگر اين چهار نفر نبودند آثار نبوت قطع مي شد. پسر بريد به نام قاسم بن بريد نيز از اصحاب حديث و از شاگردان امام صادق عليه السلام مي باشد.

4- ابوحمزه ثمالي نام شريفش ثابت بن دينار مي باشد. از بزرگان جليل القدر و از زهاد و مشايخ كوفه كه حضرت رضا عليه السلام در حق او گفت ابوحمزه در زمان خود مانند سلمان فارسي است. خدمت امام چهارم رسيد و امام زين العابدين و حضرت امام باقر و حضرت جعفر بن محمد و زماني از حضرت موسي بن جعفر را درك كرده است. ابوحمزه گاهي به زيارت قبر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مي رسيد در كنار قبر حضرت مي نشست فقهاي شيعه خدمتش مي رسيدند و اخذ حديث مي كردند.

5- حريز بن عبدالله سجستاني از شاگردان معروف حضرت صادق عليه السلام است كه كتابهاي بي شماري

را تأليف كرده است از آن جمله كتاب صلوة.

6- حمران بن اعين از اصحاب خاص حضرت باقر عليه السلام و حضرت صادق عليه السلام است كه حمران پيوسته با اصحاب از علوم آل محمد بحث مي كرد. پسران حمران حمزه و محمد و عقبه آنها نيز از اهل علم بوده اند.

7- زراره بن اعين است كه شكوه قدرت علمي وي بيش از آن مي باشد كه قابل ذكر باشد. خاندان اعين از شريف ترين خاندانهاي اهل علم بوده چنانكه اغلب آنها اهل حديث و فقه و كلام بوده اند.

8- صفوان بن مهران جمال اسدي كوفي از اصحاب خاص حضرت

[صفحه 233]

صادق عليه السلام كه عقيده خود را در باب امامت حضرت عرض نموده است.

9- عبدالله بن ابي يعفور شخصيت برجسته علمي و از اصحاب حضرت باقر عليه السلام و حضرت صادق عليه السلام است.

10- عمران بن عبدالله سعد اشعري قمي.

11- عيسي بن عبدالله سعد اشعري قمي هر دو از رجال قم و اصحاب خاص حضرت صادق عليه السلام هستند. حضرت فرمود آنها از نجبا (اهل قم)اند و اگر ظالمي قصد اذيت آنها را نمايد خدا آن ظالم را درهم مي شكند.

12- فضيل بن يسار البصري مرد بزرگوار و از راويان حديث و از دانشمندان اصحاب حضرت باقر عليه السلام و حضرت صادق عليه السلام است و حضرت هر وقت فضيل بن يسار را مي ديد مي فرمود: «و بشر المحبين» هر كس دوست دارد اهل بهشت را ببيند به روي اين مرد يعني فضيل بن يسار نظر كند.

13- فيض بن المختار الكوفي كه از اصحاب حضرت صادق عليه السلام و حضرت موسي كاظم عليه السلام است.

14- ليث بن بختري مشهور به ابوبصير مرادي از اصحاب امام باقر و حضرت امام صادق عليه السلام است كه داراي فقه

و عظمت علمي بي شماري مي باشد.

15- محمد بن مسلم بن رياح الطحان كوفي ثقفي از بزرگان اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام و از دانشمندترين و پرهيزگار ترين افراد آن زمان بود. چهار سال در خدمت امام باقر عليه السلام كه سي هزار حديث از خدمت امام باقر و

[صفحه 234]

شانزده هزار حديث از خدمت امام جعفر صادق عليه السلام اخذ كرده است.

16- معاذ بن كثير الكسائي الكوفي از شيوخ اصحاب حضرت صادق عليه السلام و از كساني است كه روايت نص بر امامت حضرت موسي بن جعفر عليه السلام را نقل كرده و شغل كرباس فروشي داشت.

17- معلي بن خنيس از اولياء الله بوده و از اهل بهشت مي باشد وكيل و قيم حضرت صادق عليه السلام است و بدين سبب داود ابن علي كه از طرف خلفاي عباسي حاكم شهر بود وي را كشت. مي گويند به جهت اين قضيه حضرت صادق عليه السلام بسيار دلتنگ شد و به داوود ابن علي گفت چرا كشتي دوست و وكيل مال مرا آگاه باش به خدا سوگند كه او داخل بهشت گرديد و نيز گفته اند كه حضرت آن شب داوود را نفرين كرد و هنوز سر از سجده برنداشته بود كه صداي ناله و شيون از خانه داوود بلند شد گفتند كه داوود بن علي مرد. حضرت فرمود من دعا كردم خدا فرشته اي را مأمور كرد كه عمودي بر سر او زد و وي را كشت.

18- هشام بن محمد بن سائب الكلبي عالم مشهور به فضل عارف نساب و از علماي شيعه مذهب است. مي گويند به بيماري شديدي مبتلا گرديد به حدي كه تمام دانش خود را فراموش كرد به خدمت امام صادق عليه السلام مشرف شده

پس حضرت كاسه بر وي نوشاند. وقتي كه كاسه را نوشيدم و از بركت دعاي امام عليه السلام تمام دانش خود را بازيافتم. حضرت صادق عليه السلام بر وي عنايت خاصي داشتند و او كتابهاي بسيار در فنون مختلف جمع آوري كرده است پدرش محمد كلبي صاحب تفسير و از

[صفحه 235]

اصحاب بزرگوار حضرت باقر عليه السلام است.

19- يونس بن ظبيان از بزرگان اصحاب حضرت است. مي گويند حضرت صادق عليه السلام در حق وي دعا كرده و گفته است: «رحمة الله» خدا در بهشت براي او خانه ي مخصوصي بنا نموده و قسم به پروردگار كه او در نقل اخبار مورد اطمينان است. نقل كرده اند حضرت صادق عليه السلام زيارت حضرت حسين عليه السلام به وي تعليم داد و همچنين دعاي معروفي كه در نجف خوانده مي شود و دعاي دفع درد چشم را نيز از حضرت تعليم يافت. اخباري در مذمت وي نقل شده كه همه آنها قابل تأويل است.

20- محمد بن علي نعمان كوفي معروف به مؤمن طاق و يكي از متكلمين و دانشمندان بزرگوار مي باشد كه چند كتاب در فنون مختلف جمع آوري كرده است. مناظرات متعددي با علماي مذاهب مختلف انجام داده مخصوصا چندين بار با ابوحنيفه مناظره كرده و او را مغلوب نموده است. در معارف الهي به بحر مواج و در فقه و كلام و حديث و شعر ماهر بود و در حاضر جوابي نظيري نداشت. از سواركاران پيشرو علم كلام و از جمله رزمندگاني است كه در ترويج مذهب شيعه بي نظير بود و در نشر حقيقت اهل سنت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و ساير اهداف مقدس به قدري قوي دل بود كه بر حكومت جابر

زمان هرگز خاضع نشد و در مقابل آن اذيت ها و شكنجه هاي بسيار متحمل گشت. در تشديد مباني شيعه روز و شب مبارزه مي كرد و مناظرات او مخصوصا در امامت در كتابهاي معتبر جمع آوري شده است. در اين مختصر چند مناظره اين مرد را قرائت

[صفحه 236]

مي فرماييد.

در كوفه پيش ابي نعيم نخعي از خوارج و عده اي از شيعيان جمع شده بودند. ابوحدره خارجي گفت خليفه اول با داشتن چهار فضيلت از علي بن ابيطالب و از تمامي اصحاب پيغمبر افضل است. اول ابي بكر دومين شخصي است كه در خانه پيغمبر دفن شد. دوم دومين شخصي بود كه در غار حرا همراه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود. سوم سومين شخصي است كه بر پيغمبر نماز خواند. چهار دومين صديق امت است.

مؤمن طاق پرسيد يا اباحدره پيغمبر خانه ي خود را نسبت به خدا داده است و نهي كرد كه ديگران داخل نشوند. آيا خانه ي پيغمبر ميراث فرزندان بود يا صدقه ي تمام مسلمين اگر ارث اولاد بود پيغمبر نه همسر داشت و به عايشه همسر پيغمبر يك نهم آن مي رسيد و به عايشه به قدر مدفن ابي بكر هم نمي رسيد و اگر ميراث پيغمبر صدقه بر تمام مسلمين بود باز به ابي بكر هم نمي رسيد و اگر ميراث پيغمبر صدقه بر تمام مسلمين بود باز به ابي بكر سهمي نمي رسيد مگر آنكه تمام مسلمين در آن شريك بودند. اما فضيلت دوم كه گفتي دومين شخص در غار بود فضيلت علي در آن شبي كه در رختخواب پيغمبر خوابيد و جان خود را فداي جان پيغمبر كرد افضل تر از بودن ابوبكر در غار است. اما فضيلت سوم گفتي آن روز جلوتر

رفت و نماز خواند بلي اما رسول اكرم تشريف آوردند و ابي بكر را كنار كشيده خود حضرت بر مردم نماز خواندند. اما فضيلت چهارم گفتي صديق بود و آن اسمي است كه مردم بر وي گذاشتند.

در شهر كوفه مردي از خوارج به نام ضحاك شادي خود را

[صفحه 237]

اميرالمؤمنين خوانده و مردم را به سوي خود دعوت مي كرد. عده زيادي به او گرويدند. مؤمن طاق پيش وي رفت و گفت من مرد بااستعداد هستم و دوست دارم كه در گروه شما داخل شوم. ضحاك پيش خود گفت اگر اين مرد داخل بر عده ما شود ترويج ما اهميت بيشتري پيدا مي كند. بعد از چند روزي بين ضحاك و مؤمن طاق بحث گفتگويي شد و آن اين بود كه چرا از علي بن ابيطالب بيزاريد و جنگ با دوستداران وي و كشتن آن را جايز مي دانيد؟ ضحاك گفت علي در دين خدا حكم قرار داده است. مؤمن طاق پرسيد آيا هر كس در دين خدا حكم قرار بدهد جنگ با وي و كشتن وي را حلال مي دانيد؟ ضحاك گفت: بله. مؤمن طاق پرسيد كه اگر من در مسئله ديني با شما مناظره مي كنم و شما بر من غلبه كنيد يا من بر شما غلبه كنم كيست كه در اين بين خطاكار را بر اشتباهش آگاه كند و راستگو را تصديق نمايد؟ آيا لابد كسي نيست كه بين ما حكم كند؟ ضحاك اشاره به مردي كه از دوستان خود بوده كرد و گفت اين مرد دانشمند حكم بين من و شما است. مؤمن طاق گفت همين شخص را در مسئله اختلاف ديني حكم قرار مي دهي؟ ضحاك گفت: بله.

مؤمن طاق بين اصحاب ضحاك گفت كه اين رييس شما در دين خدا حكم قرار داده است. پس شما دانيد و اين رييس تان با اين بحث خود بين ضحاك و اصحاب او اختلاف انداخت و از مجلس خارج شد.

روزي بين مؤمن طاق و ابوحنيفه درباره فضيلت علي بن ابيطالب گفتگويي شد. ابوحنيفه از روي حقارت و استهزا پرسيد حديث را از كدام

[صفحه 238]

شخص نقل مي كني؟ مؤمن طاق جواب از تو يا سادية الجبل از بزرگان گفته اند اين جمله اشاره است به فرار كردن ابوبكر و عمر به طرف جبل ايت و در اين وقت علي با شمشير به آن دو حمله كرده و برگردانيد و در جنگ بدر تنها علي بن ابيطالب بود كه از پيغمبر دفاع مي كرد.

روزي ابوحنيفه از مؤمن طاق پرسيد در حكم متعه (ازدواج موقت) چه مي گويي؟ مؤمن گفت: حلال است. ابوحنيفه گفت: آيا دوست داري كسي دختران و خواهران تو را متعه كند؟ مؤمن گفت آن چيزي است كه خدا آن را حلال نموده است. مؤمن طاق گفت: اي ابوحنيفه در حكم نبيذ (شراب خرما) چه مي گويي؟ ابوحنيفه گفت حلال است. مؤمن طاق گفت آيا دوست داري دختران و خواهرانت شراب فروشي (ساقي ميخانه) كنند؟

مؤمن طاق كتابهاي زي قيمتي تأليف نموده كه از جمله كتابهاي او كه شيخ طوسي و ديگران نقل كرده اند به قرار ذيل است: كتاب الامامه - كتاب المفرقه

16- هشام بن الحكم الكندري اهل بغداد و ساكن كوفه كه از شاگردان برجسته امام جعفر صادق و از اصحاب خاص امام موسي كاظم است. هشام از دانشمندان مبرز و در فنون مختلف علمي مهارت داشته است. مقام علمي و صداقت

هشام را همه ستوده اند و زماني كه كوفه مركز اختلاف مذاهب گوناگون بود او در آنجا اقامت مي كرد و علم كلام از همين محل قوت گرفت و منتشر شد. هشام در حاضر جوابي يگانه ي روزگار بود. هشام خيلي از گفتار متكلمين را كه تحت تأثير فلسفه يونان قرار گرفته بودند

[صفحه 239]

اصلاح كرد و بر هر كسي كه وارد بحث مي شد هميشه غالب بود. روزي از هشام سؤال كردند آيا معاويه در جنگ بدر حاضر بود؟ گفت بله ليكن در صف مشركين. هشام از طرف دولت بني عباس هميشه در تحت تعقيب بود و هارون الرشيد از شدت رشد هشام و از آزاد گويي او بسيار وحشت داشت و از محاكمه اي كه بين هشام و هارون واقع شد هشام را محكوم كردند و هارون الرشيد اراده سوء قصد به او نمود اما يحيي ابن برمكي از هشام دفاع كرد و هارون را از قصد خود نسبت به او منصرف گردانيد. وقتي در مجلس مخصوصي هارون از پشت پرده بحث هشام را راجع به امامت شنيد وي با حالت غضب آلود گفت جدا تأثير زبان هشام در قلوب مردم از هزار مرد شمشيرزن برنده تر است.

دوره زندگي هشام عصر طلايي علم كلام و اصول بود و زيربناي اين دو رشته فن منطق است و به همين اصل علماي آن زمان در فن جدل آمادگي تمام داشتند و براي انجام بحث علمي مردم مسافرتهاي طولاني مي كردند و در آن زمان در اغلب مدارس علمي و مجالس مذهبي بحث امامت تشريح مي شد و دانشمندان شيعه طريق صحت منصب خلافت را توضيح مي دادند و شاهان بني اميه و بني عباس با منصب خلافت شرعي به گردن مسلمين

سوار شده و فرمان خود را در قالب اولو الامريت كه منصب الهي است به مردم تحميل مي كردند و سرنوشت ملت و مملكت را با اين منصب غاصبانه تصرف كرده بودند و هشام بن حكم در اين ميدان با بيانات روشن خود بحث امامت كساني كه منصب خلافتي را كه پيغمبر

[صفحه 240]

تعيين كرده بود غصب نمودند و شخصي را كه خدا از آسمان او را به عنوان خليفه نصب كرده عزل نمودند هشام ثابت كرد.

گاهي هشام قضيه رساندن سوره برائت را بر اهل مكه نقل مي كرد كه جبرييل گفت يا رسول الله نمي رساند اين سوره را بر اهل مكه مگر خودت يا مردي كه از خودت باشد پيغمبر ابي بكر را رد كرد و علي را فرستاد.

مردي از ثنويين پيش هشام آمد و گفت اي هشام من در خلقت عالم به دو مبدأ عقيده دارم. هشام جواب داد آيا يكي از آن دو به تنهايي مي تواند چيزي را بيافريند كه از آن ديگري كمك نطلبد؟ مرد گفت: بله. هشام گفت در حالتي كه يكي توانايي دارد به آفريدن چيزها چه احتياجي به دومي دارد؟ آن مرد گفت پيش از تو كسي با من اينچنين سخن نگفته بود. مرد گفت هر دو در توانايي مساوي هستند. هشام پرسيد آيا جوهر آن دو يكي است؟ مرد با خود گفت اگر بگويم جوهر آن دو يكي است هر دو برمي گردند بر يك صفت و اگر بگويم جوهر آن دو مختلف است در قدرت و اراده و آفرينش مختلف خواهند بود چون در جواب عاجز ماند هشام گفت چرا اسلام را قبول نمي كني؟ مرد در جواب گفت هيهات يعني محال است

من اسلام را قبول كنم.

هشام روزي با ابوالهذيل درباره حركت و سكون بحث هاي دامنه دار مؤثر خود با بيانات روشن بحث امامت را علنا تشريح مي كرد و شاهان بني عباس در مقابل مناظرات سيل آساي شاگردان مكتب امامت مانند سد محكم ايستادگي مي كردند و براي جلوگيري از تبليغات صحيح مردم را

[صفحه 241]

اغفال كرده و عده اي را با منصب و پستهاي حساس و بعضي را با پول خريداري مي كردند و برخي را با جلوگيري از آزادي فكر و عقيدتي با شكنجه هاي فراوان تهديد مي نمودند. هشام بن حكم از جمله افرادي بود كه در مجالس بحث با اثبات شرايط يك رهبر صحيح اسلامي پايه هاي خلافت بني اميه را مي كوبيد و اركان خلافت خلفاي فعلي را نيز مي لرزاند. در بغداد يحيي برمكي هميشه مجلس بحث علمي برپا مي كرد و زماني كه هشام در اين مجلس حاضر مي شد در تنوير افكار جمعيت نقش مهمي داشت. هشان بن حكم تأليفات ارزشمندي را در علوم مختلف از خود به يادگار گذاشته است. فهرست كتابهاي وي عبارتند از: الامامه - ادلات علي حدوث العالم - الرد علي الزادقه - الرد علي اصحاب الاثنومين - الرد علي هشام الجواليقي - الرد علي اصحاب الطبايع - الشيخ و الغلام - الغدير - الميزان - اختلاف الناس في الامامه - الوصيه و الرد علي من انكر - الجبر و القدر - الحكمين - الرد علي المعتزلة في طلحه و الزبير - القدر - الفاظ.

فهرست مناظرات هشام بن حكم به قرار زير است:

1- مناظرات با اباضيه

2- مناظره با يكي از براهمه

3- احتياج مردم به حجت

4- با جماعتي از اهل شام

5- مناظرات در بيان لياقت علي به خلافت بر ديگران

6-

مناظرات در بيان افضليت علي بر تمام مردم

[صفحه 242]

7- در بيان واجب بودن موالات علي عليه السلام

8- در بيان لازم بودن اطاعت امام بر حق

9- مناظره با ابي شاكر ديصاني

10- مناظره با جاثليق

11- مناظره در نفي جهة

12- مناظره با ابن ابي العوجا

13- مناظره با ابي حنيفه

14- مناظره با ابراهيم يسار معتزلي

15- مناظره با ابوهذيل علدف

برخي از مناظرات هشام

اشاره

يحيي برمكي در بغداد در عصر روزهاي جمعه مجلس بحث علمي تشكيل مي داد و مي گويند هشام رياست مجلس را عهده دار بود و بعضي از اوقات هارون پشت پرده مي نشست و بحث دانشمندان را مي شنيد. يكي از دانشمندان كه بر عظمت مقام هشام حسد مي ورزيد مي خواست در قلب هارون نسبت به او كينه ايجاد كند قضيه ارث پيغمبر و محاكمه عباس و علي را از هشام پرسيد ولي او نمي دانست كه هارون پشت پرده مي شنود. مرد پرسيد يا هشام آيا شنيده اي كه علي با عباس در باب ارث نزاع كرده و پيش ابي بكر به محاكمه رفتند؟ هشام جواب داد: آري. مرد پرسيد كداميك از آنان ظالم بودند؟ هشام حرفي نزد. سپس گفت هيچ كدام آنها

[صفحه 243]

ظالم نبودند. مرد گفت: چطور ممكن است كه دو نفر با هم منازعه داشته باشند ولي حق با هر دو باشد؟ هشام جواب داد ممكن است مانند قضيه آن دو فرشته كه با هم منازعه داشتند. براي محاكمه پيش داوود پيغمبر رفتند. ولي هيچ كدام از آن دو فرشته ظالم نبودند لكن مي خواستند داوود را مطلع كنند مثل قضيه عباس و علي هم كه براي محاكمه پيش ابي بكر رفتند تا او را مطلع كنند كه در امر خلافت ظلم كرده است. مرد در جواب هشام عاجز ماند و بيان هشام

در پيش هارون پسنديده افتاد و او را مورد لطف خود قرار داد.

زماني هشام گفتارهاي خود تكرار مي نمود و مي گفت در عالم شديدترين مخالفيني را سراغ نداريم به جز داشتند هشام از ابوهذيل پرسيد اگر مي پنداري كه حركت ديده مي شود چرا با دست لمس نمي شود. يعني چيزي كه قابل ديدن باشد قابل لمس هم هست يعني بايد با لمس كردن محسوس باشد. ابوهذيل گفت حركت جسم نيست كه با لمس كردن محسوس باشد زيرا كه لمس بر جسم واقع مي شود. هشام گفت اي ابوهذيل بگو حركت ديده نمي شود زيرا كه فقط جسم ديده مي شود. ابوهذيل پرسيد: اي هشام به كدام دليل مي گويي كه صفت عين موصوف نيست و غير موصوف هم نيست؟ هشام جواب داد از جهت اين كه فعل من خود بودن محال است و غير من هم بودن نيز محال است زيرا كه بين موجود قائم به نفس خود و قائم به غير خود تغاير دارد يعني فعل من قائم به نفس خود نيست و ممكن نيست هم فعل من خودم باشد پس لازم

[صفحه 244]

است آن نه فعل من باشد و نه فعل غير من و جهت ديگري كه تو قائل هستي: كه حركت لمس نمي شود و مباين هم نيست به همين جهت گفتم كه صفت من عين من نيست و غير من نيز نيست كه هر دو عقيده با هم مطابق است.

هشام در بصره به مجلس درس عمرو بن عبيد وارد شد. عمرو بن عبيد عقيده داشت كه تعيين امام و جانشين پيغمبر به عهده مردم است و هشام عقيده داشت كه امام و جانشين پيغمبر با نص رسول الله صلي الله عليه

و آله و سلم از جانب خدا است و پيغمبر علي بن ابيطالب را به جانشيني خود تعيين كرده است و بعد از او فرزندانش امام مسلمين اند. هشام بحث را با عمرو بن عبيد اينگونه شروع كرد:

پرسيد: آيا خدا دو چشم به تو داده است؟

عمرو جواب داد: بله.

هشام: چرا!

عمرو: براي اينكه مخلوقات آسمان و زمين را ببينم و عبرت بگيرم.

هشام: براي چه خدا به تو گوش داده است؟

عمرو: براي اينكه حلال و حرام و احكام را بشنوم.

هشام: چرا خدا به تو دهان داده است؟

عمرو: براي اينكه مزه غذاها را بفهمم و حرف بزنم سپس هشام تمام اعضا را يك به يك شمرد و عمرو جواب داد هشام پرسيد: چرا خدا به تو قلب داده است؟

[صفحه 245]

عمرو گفت: براي اين كه حواس انساني گاهي در درك خود اشتباه مي كند و براي رفع اشتباه به قلب مراجعه مي كند زيرا تشخيص اشتباهات به وسيله قلب است.

هشام پرسيد آيا ممكن است خدا براي تو تمام حواس را خلق كند ولي قلب را خلق نكند؟ عمرو جواب داد: ممكن نيست. هشام گفت: اي عمرو خداي تعالي اعضا و جوارح تو را بي سرپرست خلق نكرده و بر آنها قلب و رهبر خلق كرده است آيا ممكن است اين مخلوق را بي سرپرست بگذارد؟

عمرو بن عبيد در جواب متحير ماند.

«قال جعفر بن محمد عليه السلام يا هشام لا زلت مؤيدا بروح القدس؛ اي هشام به مدد فرشته رحمت پاينده باشي.»

و نيز حضرت مي فرمود: هشام با قلب و زبان به ما كمك كرده است و از حضرت موسي بن جعفر عليه السلام و حضرت علي بن موسي عليه السلام و حضرت جواد عليه السلام روايات زيادي در

تمجيد هشام رسيده است.

محمد بن ابي عمير مي گويد مدت مديدي با هشام بن حكم مصاحب بودم و مطالب علمي زيادي از او فراگرفتم. از جمله مطالبي كه از او پرسيدم راجع به عصمت امام بود كه آيا از امام گناه بزرگ يا كوچك صادر مي شود يا خير. جواب داد امام بايد معصوم باشد. پرسيدم دليل بر عصمت امام چيست؟ جواب داد تمامي گناهان چهار قسم اند:

الف. حرص و طمع. ب. حسد. ج. غضب. د. شهوت.

امام از اين چهار صفت منزه است. اول امام بر اين دنيا حريص نيست؛ زيرا كه تمام ثروت دنيا تحت اختيار امام است و امام خزينه دار مسلمين

[صفحه 246]

است پس براي چه چيز بايد حريص باشد؟ دوم امام حسود نيست زيرا كه انسان هميشه به بالادست خود حسد مي ورزد. سوم امام راجع به امر دنيا به كسي غضب نمي كند مگر اين كه غضب امام به خاطر خدا و براي اجراء حد الهي باشد (مانند بريدن دست دزد و تازيانه زدن بر زناكار و ساير گناهكاران) و براي انجام حكم الهي از كسي نينديشد. چهارم امام هيچ گاه از شهوات نفسيه پيروي نمي كند زيرا كه تمام لذتهاي آخرت را خدا نصيب امام كرده است و امام نظر به سوي لذت هاي دائمي آخرت مي كند و نظر به سوي لذت هاي زودگذر دنيا ندارد. آيا ممكن است شخص عاقلي صورت زيبا را گذاشته صورت نا زيبا را اختيار كند. طعام لذيذ را در مقابل طعام غير لذيذ ترك كند؟

يونس مي گويد حضرت به من اشاره كرد فرمود اي يونس اگر به علم كلام آشنا هستي با اين شامي تكلم كن. يونس جواب داد: «يا لها من حسره» فدايت

شوم شنيدم از حضرتت از تكلم منع مي فرمايي حضرت فرمود: بلي در حق اصحابي گفته ام كه طريقه ما را ترك كرده است. يونس مي گويد حضرت فرمود برو خارج ببين از اصحاب متكلم هر كس را ديدي حاضر كن. مي گويد بيرون رفتم. حمران بن اعين و محمد بن نعمان احول و هشام بن سالم و قيس الماصر را كه همه از جمله متكلمين بودند در مجلس حضرت حاضر كردم. اين قضيه قبل از ايام حج بود و حضرت در خيمه اي كه در طرف كوهي مشرف به حرم بود نشسته بود. حضرت سر از خيمه بيرون كرد ناگاه ديديم شترسواري با عجله مي آيد حضرت فرمود: به

[صفحه 247]

خداي كعبه اين هشام است. يونس مي گويد ما گمان كرديم كه هشام نامي از فرزندان عقيل است كه حضرت صادق عليه السلام او را بسيار دوست داشت. ديدم نه. هشام بن حكم است و آن جواني كه تازه محاسنش درآمده بود و سن همه ي ما از او بيشتر بود. هشام وارد شد. حضرت بر وي جاي باز كرد. فرمودند اين شخص (هشام) با قلب و دست و زبان ناصر ما اهل بيت است. حضرت به حمران فرمود: با شامي بحث كن. حمران وارد بحث و محكوم شد. سپس حضرت فرمود: اي طاقي با شامي بحث كن. او نيز مغلوب شد. سپس فرمود: اي قيس با شامي بحث كن. قيس با شامي بحث مي كرد و حضرت از گفتار آنان تبسم مي كرد شامي در بحث مخذول شد. سپس حضرت به مرد شامي گفت با اين جوان (هشام بن حكم) بحث مي كني؟ مرد شامي گفت: آري. شامي پرسيد: اي جوان راجع به امامت اين شخص (حضرت

صادق عليه السلام) با من بحث مي كني؟ هشام غضبناك شد و گفت: اي شامي آيا خدا در حق مخلوقات بيناتر است يا خود مخلوقات در حق خود بيناترند؟ شامي گفت خدا در حق مخلوقات بيناتر است. هشام پرسيد: آيا خدا راجع به امر دين به اين مردم چكار كرده است؟ شامي گفت: خدا مردم را مكلف نموده و بر مردم بحث بيان كرده و بر هر مكلفي راهنمايي تعيين كرده و علتهاي هر تكليف را روشن نموده است. هشام پرسيد اين حجت و راهنما كيست؟ شامي گفت: رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم است. هشام پرسيد: بعد از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم راهنما كيست؟ شامي گفت بعد از رسول الله آن راهنما كتاب و سنت است. هشام پرسيد آيا كتاب و سنت در

[صفحه 248]

حكمي كه ما امروز اختلاف داريم به ما فايده دارد كه اختلاف ما را از بين بردارد؟ شامي گفت: بلي. هشام گفت: پس چرا شما و ما با هم اختلاف داريم و از شام حركت كرده آمده اي با ما بحث كني و خود را هم صاحب علم پنداشته اي. شامي مانند آدم متحير ساكت ماند. حضرت صادق عليه السلام از شامي پرسيد چرا جواب هشام را نمي دهي. شامي گفت جوابي ندارم زيرا كه كتاب و سنت داراي احتمالات است. شامي از هشام پرسيد: خدا بيناتر از مردم است يا خود مردم؟ هشام جواب داد البته خدا بر حال مردم بيناتر است. شامي پرسيد آيا خدا كسي را بر مردم فرستاده است تا اينكه اختلافات ميان مردم را برطرف كرده و آنان را به اتحاد دعوت كند؟ هشام جواب داد بلي.

شامي پرسيد آن شخص كيست؟ هشام گفت: در ابتدا شريعت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بود و بعد از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم غير او است. شامي پرسيد آن غير كيست؟ هشام پرسيد در زمان ما يا جلوتر؟ شامي گفت: در زمان ما. هشام گفت آن حجت در زمان ما همين (اشاره به حضرت صادق) است كه علم را از جدش رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم به ارث برده است. شامي پرسيد: من از كجا بدانم كه اين حجت خدا است؟ هشام گفت: هر چه مي خواهي از او بپرس. شامي گفت: عذر مرا قطع كردي و من بايد از خود او پرسم. حضرت فرمود: اي مرد شامي من با يك گفتار تو را قانع مي كنم من تو را خبر مي دهم از جايي كه سفر كردي و در كدام روز خارج شدي و از كدام جايي عبور كردي و در سفر بر شما چنين و چنان گذشت. مرد شامي در مقابل هر بيان حضرت مي گفت راست گفتي به خدا سوگند چنين

[صفحه 249]

بوده است. مرد شامي گفت حال به خدا قسم اسلام آوردم. حضرت فرمود: حال به خدا ايمان آوردي زيرا اسلام قبل از ايمان است. شامي گفت راست فرمودي من در همين ساعت مي گويم «اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله و انك وصي الاوصياء.»

چون قدري از ثروت علمي هشام بيان شد به همين مناسبت مقداري از مطالب علمي و اندرزهاي ارزنده اي را كه او از حضرت موسي بن جعفر عليه السلام نقل كرده است به نظر خوانندگان مي رساند.

حضرت فرمود: اي هشام هر آن

كسي كه مي خواهد از مردم بي نياز و قلبش از حسد خالي و دينش سالم بماند بايد سه چيز را از خداي تعالي درخواست كند كه عقل وي سالم بماند. زيرا هر كس داراي عقل سالم باشد به قدر كفايت از مال دنيا قناعت مي كند و هر كس قناعت كند از مردم بي نياز خواهد بود و آدم طمعكار روي بي نيازي نخواهد ديد.

اي هشام هر آن كس كه زبانش راستگو باشد كردارش پاكيزه خواهد بود و هر كس داراي نيت نيكو باشد روزي اش فراوان خواهد بود.

هر كس به فاميل و خويشان خود احسان كند عمرش طولاني خواهد بود.

اي هشام دانش را بر افراد نالايق و جاهل ياد نده زيرا كه در چنين افرادي دانش ضايع خواهد شد و از اشخاص لايق دانش را مضايقه مكن.

اي هشام به طوري كه مال اندوزان از دانش اندوزي چشم پوشي كردند شما نيز از مال اندوزي چشم پوشي كنيد.

[صفحه 250]

اي هشام اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرموده فراز نشين مجالس بايد داراي سه صفت باشد:

الف. هر گاه مطلب علمي از او سؤال شد جواب بدهد.

ب. هر گاه مردم از سخنگويي عاجز ماندند او سزاوار سخن گفتن باشد.

ج. در مشاوره صاحب رأي وزين باشد.

اگر كسي از اين سه صفت عاري باشد و در صدر مجلس بنشيند احمق است.

اي هشام شخص عاقل سخن نسنجيده نمي گويد كه مردم او را دروغگو پندارند و از كسي چيزي نمي خواهد كه از وي منع كنند و به چيزي كه پيشرفت ندارد وعده نمي دهد و اميدوار به كسي نمي شود كه او را نوميد كند و در كاري پيشرو نمي شود كه از اتمام آن عاجز بماند.

اي هشام خدا رحمت كند كسي را

كه از خدا حيا كرده و اعضا و حواس خود را از محرمات حفظ كند و پيوسته در ياد مرگ و در ياد پوسيدن جسم باشد. بدان كسي سزاوار بهشت است كه به ناملايمات دنيا صبر كند و كسي سزاوار دوزخ است كه با شهوات دنيا آلوده باشد.

اي هشام اگر كسي خود را از تجاوز به ناموس ديگران نگهداري كند خدا در روز قيامت از لغزش هاي او مي گذرد. هر كس غضب خود را نگهدارد خدا از او غضبش را نگه مي دارد.

اي هشام آنچه نمي داني از دانشمندان ياد بگير و آنچه مي داني به نادانان ياد بده و دانشمندان را به خاطر دانش بزرگوار شمار و نادان را به

[صفحه 251]

خاطر ناداني كوچك شمار. ولي او را از خود مرنجان بلكه او را به سوي خود جلب كرده تعليمش بده «لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم» زيرا كه اين كلمه كليد گشايش ها و خزينه اي از خزائن بهشتي است.

«قال الهياح بن بسطام كان جعفر بن محمد عليه السلام يطعم حتي لا يتقي لعياله شي ء و كان عليه السلام بقول لا يتم المعروف الا بثلاثة تعجيله و تصغيره و ستره؛ حضرت جعفر بن محمد صادق عليه السلام اطعام مي كرد به قدري كه به خانواده خود چيز نمي ماند و حضرت مي فرمود احسان كردن با سه چيز تكميل خواهد شد: اول) احسان را هر چه زودتر انجام دادن. دوم) احسان كننده در نظرش كوچك شمردن. سوم) آنكه احسان را در پنهان ادا كردن.»

از حضرت سؤال كردند چرا ربا را خدا حرام كرده است در جواب فرمود: براي اينكه مردم از احسان نمودن به همديگر خودداري نكنند با رواج پيدا كردن ربا احسان

از بين مردم برداشته مي شود.

روزي در مجلس منصور عباسي حضرت صادق عليه السلام تشريف داشتند. اتفاقا پشه اي به صورت منصور نشست. منصور پشه را دفع كرد بار دوم نيز چنين شد تا مرتبه سوم منصور ناراحت شد از حضرت پرسيد يا اباعبدالله چرا خدا پشه را خلق كرده؟ حضرت فرمود: خدا پشه را براي خوار كردن جباران و متكبران خلق كرده است.

اي هشام با مردم نيكي و مدارا را ترك مكن زيرا كه اين دو صفت بسيار پربركت مي باشند و پرده دري شوم و ناپسند است. مدارا و نيكي به مردم و حسن خلق ممالك را آباد كرده و عمر را طولاني مي گرداند.

[صفحه 252]

اي هشام بدان كه دنيا به مانند مار نرم تن و خوش رنگي است ولي در جوف آن زهر كشنده اي است مردمان عاقل از او ترسان ولي افراد بي تجربه به سوي او ميل مي كنند.

اي هشام زراعت در دل خاك نرم رشد مي كند نه در سنگلاخها و كلمات دانش نيز اينچنين است كه در قلبهاي متواضع اثر كند نه در قلبهاي متكبر و خودخواه. زيرا كه قلب متواضع وسيله عقل و قلب متكبر وسيله ناداني است. آيا نمي بيني كسي كه سر خود را به سقف طاق بكوبد سرش مي شكند؟ و كسي كه سر خود را فرو آرد سقف از او سايباني مي كند.

اي هشام با هر كسي نشست و برخاست مكن مگر اين كه از آنان شخص عاقل تر و متين پيدا كني با او مأنوس باشد و از ديگران فرار كن مانند فرار از درندگان كشنده.

شخص عاقل را سزاوار است كه پيوسته از خدا ياد كند.

هنگام انجام دادن كاري كه خوبي و بدي آن بر تو مشخص نيست

فكر كن ببين كدام طرف آن به هوي و هوس نزديك است آن را ترك كن زيرا كه بيشتر كارهاي نيك مخالفت با هوي و هوس است.

اي هشام اگر كسي حريص و دوستدار ثروت دنيا باشد ترس روز قيامت از دل او برود.

اي هشام از طمع كاري پرهيز كن. از مال مردم دنيا چشم پوشي كن. طمع را بكش زيرا كه طمع كليد درهاي ذلت و زايل كننده عقل و منسوخ كننده ي مروت و آلوده كننده آبرو و پامال كننده دانش است. هميشه

[صفحه 253]

بر پروردگار خود اميدوار باش و بر او توكل كن و با نفس خود جهاد كرده و به او غالب باش اين جهاد با نفس مانند جهاد با دشمن دين بر تو واجب و لازم است. هشام پرسيد جهاد با كدام دشمن واجب تر است؟ حضرت فرمود جهاد با آن دشمني كه بر تو نزديكتر و سخت تر و پر خطرتر است و عداوت او شديدتر و وجود او بر تو پنهاني تر است.

اي هشام سه دسته از مردم را خدا با سه صفت نوازش كرده است. اول با عقلي كه با آن از مشقتهاي نفساني وي جلوگيري كند. دوم با علمي كه از مشقتهاي جهل جلوگيري كند. سوم با بي نيازي از مردم كه از ترس ناداري از او جلوگيري كند.

اي هشام از اين دنيا و مردم آن پرهيز كن زيرا كه مردم دنيا بر چهار قسم اند. اول متمردي كه با نفسانيت خود پيوسته است. دوم دانشجويي كه در خودخواهي و افزون طلبي به ديگران پيشروي دارد. سوم عابد ناداني كه دوست دارد ديگران او را بزرگوار شمرند. چهارم شخص صاحب بصيرتي كه قدرت ندارد بر حق

قيام كند بدين سبب محزون و غمگين است. اين شخص چهارم بهترين اهل زمانه و عاقلترين آنان است.

وصيتهاي حضرت امام موسي بن جعفر بر هشام بن حكم مفصل تر از اين است كه ذكر شد.

17- جابر بن حيان ابوموسي طرطوسي از جمله شاگردان زبده امام جعفر صادق است كه از شيمي دانان معروف حوزه درس حضرت است. او كاشف داروها بود و بسياري از علوم تجزيه و تركيب را از حضرت آموخت.

[صفحه 254]

در پيرامون احوالات جابر كتابهاي بسيار نوشته اند و درباره شخصيت علمي وي قلم فرسائيها كرده اند امام صادق عليه السلام از علوم مختلف و معارف حقه را به وي آموخت. از سيد هبه الدين شهرستاني نقل شده است كه مي گفت من پنجاه جلد از كتابهاي خطي جابر را در كتابخانه بزرگ دنيا ديده ام و ابن نديم در فهرست خود مي گويد من بيشتر از چهار هزار جلد از تأليفات جابر را ديده ام و هر گاه مي خواهد مطلب علمي را توضيح دهد قبلا متذكر مي شود كه من اين علم را از آقاي خود جعفر بن محمد عليه السلام آموختم. ناشر و مروج علم فيزيك و علم شيمي جابر بوده است چنانكه در همه جا او را پدر فيزيك و شيمي و مخترع اسلامي ناميده اند. جابر در علم طب نيز مهارت كامل داشت و در علم طب اختراعات چندي به وي نسبت داده شده است او علاوه بر اين دو علم بزرگ در علم اخلاق و فضايل و معارف نيز سرآمد زمان خود بود. جابر در علوم غريبه و اختراعات جديده قدرتي بسزا داشت كه مختصري از آنها را پس از چند صفحه قرائت خواهيد فرمود. مي گويند جابر با برمكيان و وزراء عباسي

رابطه گرمي داشتند. بعد از سقوط كابينه برمكيان هارون عباسي كساني را كه با برمكيان ارتباطي داشتند تحت تعقيب قرار داد كه از جمله آنها جابر بود. بنابراين، او مجبور شد تا زمان مأمون در خفاء به سر برد. از دائره المعارف بريتانيا نقل شده است كه جابر علوم خفيه را از امام صادق عليه السلام اخذ كرده است. از كتابهاي جابر كه فعلا موجود و در كتابخانه هاي مختلف جهان ديده شده است چند جلد نامبرده مي شود كه بدين قرار است:

[صفحه 255]

المنافع - الايضاح - مصححات افلاطون - الصمير - الموازين - الملك - الاحجار - الاسئئمام - الخواص - التركيب الثاني - الشمس - القمر - الارض - التركيب - الحيوان - الاسرار - التنويب - الشعر - الزنبق الشرقي - النور - البيان - الدوه المكنونه - اسطقس الاول - اسطقس الثاني - اسطقس الثالث - الواحد الاول - الواحد الثاني - الوكن - الوتيق الغربي - تفسير الاسطقس - عنصر - مجردات - الطبيعه - ما بعد الطبيعه - املاح - تليين - حجاره - اغراض الصنعه - زهره - زحل - مريخ - عطارد - مصححات فيثاغورث - مصححات سقراط - مصححات ارسطو - مصححات ارسنجانس - مصححات اركاعانس - مصححات اورس - مصححات ذي مقراطيس - مصححات حربي.

در عصر امام صادق عليه السلام دانشمندان اسلامي به كتب فلاسفه يوناني كه تازه به عربي ترجمه شده بود توجه بيشتري پيدا كردند. امام جعفر صادق عليه السلام براي جلوگيري از انتشار مطالب غلط و خلاف قانون آسماني و رد مطالب كفرآميز آن كتب حديث بسياري كردند. بنابراين، بعضي از شاگردان بااستعداد خود را براي

اين امر مجهز نمودند كه از جمله آنان مي توان جابر را نام برد. جابر براي تأمين منظور حضرت صادق عليه السلام مطالب اين كتب را از حضرت اخذ نموده در رساله هاي مخصوصي جمع كرده است.

گوستاو لويون مي نويسد نوشته هاي جابر مانند يك دائره المعارف علمي مشتمل بر خلاصه از مجموع مسائل جابر در تمام دنيا به پدر كيمياي عرب معروف است و هنوز در حدود صد جلد كتاب شيمي از او در

[صفحه 256]

دست و نفوذ كتاب هاي او در تاريخ كيميا و شيمي اروپا آشكار مي باشد بعد از جابر در بين مسلمين چهره درخشان ديگري به نام محمد زكرياي رازي درخشيد. كتاب بزرگ صنعت كيمياي او در اين اواخر در كتابخانه يك شاهزاده هندي پيدا شده است. رازي در اين كتاب مواد مختلف را طبقه بندي كرده و خواص شيميايي هر يك را شرح داده به طوري كه جرجي زيدان مي نويسد «شكي نيست كه مسلمين با تجربيات و عمليات خويش علم جديد شيمي را پايه گذاري كردند و اكتشافات شيمي جديد بر اساس آن استوار گرديد.» و در تاريخي شيمي مي نويسد «در زمان خلفاي عباسي علم شيمي پيشرفت هاي قابل ملاحظه اي كرد». ابن خلكان مي گويد «جابر بن حيان كتابي در هزار ورق از گفتار علمي جعفر بن محمد عليه السلام جمع آوري كرد. پانصد ورق آن پر از علوم اخلاقي و اجتماعي و ديني بود و بدين دليل مذهب شيعه را جعفري گويند كه مسلمانان به روش تعليمات آن حضرت تربيت شده اند. جرجي زيدان مي نويسد «تيزاب سلطان كه تيزاب سلطاني گويند كه از تركيب اسيد ازتيك با اسيد كلريدريك حاصل مي شود و نمك و ملح آمونياك و سنگ جهنم نيترات دارژان و بي كلرور مركور

و اصول شيمي و علم جبر كه از لفظ جابر است از اختراعات او است.

كلمات امام جعفر صادق درباره جابر

اي جابر بنده مؤمن ملك خدا حق ندارد مال خدا را جز در راه و رضاي

[صفحه 257]

او صرف كند.

اي جابر ظلمت را بر نور نمي توان ترجيح داد؟

اي جابر برحذر باش كه كسي را بر برادر ديني ترجيح دهي اگر چنين كني از گمراهان خواهي بود.

نگارنده گويد اگر مكتب جعفر بن محمد و حوزه درس آن حضرت نبود و همچنين اگر چهار هزار نفر شاگردان مبرز آن حضرت وجود نداشت و فقط آثار وجودي باقيه او به كلمات و وصيت هاي خصوصي و عمومي و نصايح و پنديات خلاصه مي شد براي راهنمايي و سعادت بشر و مقبوليت آن حضرت در نظر عامه و خاصه تنها همين مطلب كافي بود.

خطاب حضرت عليه السلام به مؤمن طاق

اي پسر نعمان (مؤمن طاق) در كارهاي خود خوش ظاهر و رياكار نباش زيرا اين صفت پاداش عمل را از بين مي برد هرگز لجبازي مكن زيرا كه باعث رنجش تو مي شود و دشمن خود را زياد مكن كه باعث دوري از خدا است. مردماني جلوتر از شما حرف نزدن (يعني رهبانان نصاري) را شعار خود ساخته بودند ولي شما سخن گفتن را ياد بگيريد. كسي رستگار است كه از بدگويي بپرهيزد و در زمان دولت باطل بر شكنجه ها صبر داشته باشد. اين گروه نجيب و برگزيده و اوليا و مؤمن حقيقي هستند در نظر من دشمن ترين افراد كساني هستند كه چرب زبان و ظاهر سازند اما در باطن سخن چين و حسود باشند آنان از ما نيستند و ما نيز از آنان بيزاريم.

[صفحه 258]

دوستان ما كساني هستند كه به فرمان ما بوده از آثار ما پيروي كنند.

اي پسر نعمان بعضي از افراد شيطان صفتي كه از ما خانواده

به دورند با ما رفت و آمد مي كنند تا وقتي كه بين مردم محترم باشند زماني كه ظاهرا به اين مقام رسيدند شيطان او را فريب مي دهد كه بر ما اهل بيت نسبت هاي ناروا داده و از قول ما دروغهايي بين مردم نشر كند و هر زماني كه اين شخص از بين برود شيطان صفت ديگري به جاي او مي آيد.

اي پسر نعمان اگر دوست داري كه برادر ديني با تو دوست حقيقي باشد هيچگاه با او شوخي و يا كينه توزي نكن و به او نسبت بهتان مده و از اسرار پنهاني خود او را خبردار نكن كه اگر روزي با تو دشمن شود به تو ضرر برساند.

اي پسر نعمان بلاغت (سخن سرايي برجسته) به تندگويي و چرند باقي نيست بلكه سخن سراي ما هر كسي است كه معاني را با برهان به مخاطب خود برساند.

اي پسر نعمان فراگرفتن دانش تو به خاطر سه هدف نباشد: اول) براي خودنمايي. دوم) براي فخر و تكبر. سوم) براي جدل با مردم و هيچگاه دانش را به خاطر سه چيز ترك مكن اول) دوست داشتن به ناداني. دوم) به خاطر بيزاري از دانش سوم) به جهت خجالت كشيدن از مردم.

خطاب حضرت عليه السلام به سفيان ثوري

امام جعفر صادق عليه السلام به سفيان ثوري فرمود اي سفيان هر نعمتي را كه

[صفحه 259]

خدا بر تو عطا كرد اگر دوست داري كه آن نعمت پايدار باشد سپاسگزاري آن نعمت را به جاي آور زيرا كه خداي عزوجل فرموده هر گاه شكرگزاري كنيد حتما آن نعمت را بر شما افزون تر خواهيم كرد. هر گاه در امر معاش به تنگدستي افتادي بيشتر استغفار (از گناهان خود توبه) كن زيرا كه خداي عزوجل

فرموده از گناهان توبه و خواهان آمرزش باشيد زيرا كه خدا مهربان و آمرزنده است. خداي مهربان از روي رحمت باران پربركت بر شما مي فرستد. (و در دنيا) با مال و فرزند بر شما مدد مي دهد (و در آخرت) وعده بهشت داده است.

اي سفيان امري از جانب سلطان تو را به وحشت انداخته و محزون كند بيشتر اين كلمه را بگو «لا حول و لا قوة الا بالله»

مردي از اهل سواد (نژاد سياه) ملازم خدمت و مجلس آن حضرت بود چند روزي بود كه به مجلس حضرت نمي شد آن حضرت پرسيد فلان شخص كجا است؟ شخصي به قصد تحقير گفت آن نبطي (سياه) را مي گويي؟ حضرت فرمود نسب مرد عقل او و دينداري ريشه ي او و تقوي كرامت او است همه افراد بشر از حيث نسل با هم برابر و همه اولاد حضرت آدم هستند. آن مرد از گفتار خويش شرمنده شد.

«قال عليه السلام اتقو الله و كونوا مع الصادقين قال محمد صلي الله عليه و آله و سلم و علي عليه السلام؛ از خدا بترسيد و هميشه با راست گفتاران و راست كرداران باشيد و حضرت فرمود: صادقين محمد صلي الله عليه و آله و سلم و علي عليه السلام است.

روزي در مجلس فرمود:

اي فرزند من اگر اين نصايح مرا حفظ كرده و مطابق آن عمل كني در

[صفحه 260]

زندگي دنيا سعادتمند و در وقت مردن با نيك نامي از دنيا خواهي رفت و اين نصايح مشتمل بر چند فراز است كه بيشتر آن بيان شد.

نقش خاتم انگشتر امام صادق عليه السلام

در دين اسلام انگشتر به دست كردن مستحب مي باشد و براي آن پاداشهايي با شرايط خاص متذكر شده اند و جواهراتي را

كه به نگين آن مي گذارند داراي خصايصي است.

و معمول است كه بر روي نگين ها كلماتي كنده شود كه در اين مورد روايات زيادي از پيشوايان اسلام درباره ي اثرات آن نقل شده است. بالاخص در نگين عقيق خواص بي شماري را يادآور شده اند و مي توان گفت كه انگشتر هر شخصي نمايانگر شخصيت او است. بدين منظور به دست كردن انگشتر و طلا و ساير زينت آلاتي كه از طلا درست شده اند دين مقدس اسلام براي مردان حرام نموده.

و همچنين لباس ابريشم نيز براي مردان حرام است عده اي از جوانان تحصيل كرده امروزي از دانشمندان اسلامي علت اينگونه احكام را مي پرسند در مقابل آنها برخي ديگر از روشنفكران تازه رس جوابهايي را طبق عقل و منش خود داده اند. نظير مراعات كردن اقتصاد و غيره. غافل از اينكه دلايل بعضي از احكام اسلام را به عقول ناقصه نمي توان درك كرد و قياس استحسانات عقلي در استنباط برخي از احكام عاجز مي باشد چنان كه امام جعفر بن محمد صادق عليه السلام در اين باره فرموده اند:

[صفحه 261]

«ان دين الله لا يصاب بالعقول؛ دين اسلام را با نيروي اين عقلها نمي توان درك نمود.»

و يا در جايي ديگر كه فرموده اند:

«السنه اذا قيست محق الذين؛ هر گاه احكام اسلام با قياس به دست آيد دين اسلام از بين خواهد رفت.»

انگشتر در دست راست كردن يكي ديگر از نشانه هاي مؤمن حقيقي مي باشد كه اين روش مخصوص از جمله علامت هاي مذهب شيعه به شمار آمده است.

معاويه بن ابوسفيان مخالفت هاي بسياري با روش هاي اسلام نمود منجمله با اين طريقه مخصوص كه بدين ترتيب عمل مي نمود و براي بروز اختلاف خود انگشتر را به دست چپ مي كرد كه امروزه

در بين جوانان ما آن را از آثار تمدن مي دانند!! اما غافل از آنكه اين عمل مخالف با روش پاكان است و اين مخالفت نيز خطرناك مي باشد.

هر يك از چهارده معصوم عليه السلام انگشتر مخصوصي داشتند كه داراي نگين خاصي بود و بر روي نگينهاي آنها نيز نوشته هاي مخصوصي كنده شده بود چنانكه مورخين اسلامي در ثبت اين طريقه اهميت بسزايي قائلند و در ذكر تاريخ زندگاني هر امامي يادآور شده اند.

عده اي نوشته ي نگين انگشتر امام صادق عليه السلام را: «انت ثقتي فاعصمتي من خلقك؛ اي پروردگار من تنها تو پناهگاه مني و مرا از شر مخلوقات شرير حفظ كن.» نقل كرده اند.

[صفحه 262]

در روايات ديگر نوشته نگين امام را:

«الله ولي عصمتي من خلقه؛ خداي عزوجل صاحب اختيار و نگهدارنده من از شر مخلوقات مي باشد.» نقل كرده اند.

و نيز گفته اند كه نقش نگين امام صادق عليه السلام

«يا ثقتي قني من شر خلقك؛ اي خدايي كه پناهگاه محكم و اميد مني مرا از شر مخلوقات شرير حفظ كن.» بوده است.

در جاي ديگر نوشته اند كه نقش خاتم آن حضرت: «الله خالق كلشي؛ خداي عزوجل آفريدگار تمامي موجودات است.» مي باشد.

در مورد نقش خاتم حضرت اختلاف نظر بسياري است. چنانكه گفته اند كه ايشان انگشترهاي متعددي را به همراه داشت كه نگين هر انگشتر داراي نقش و نگارهاي خاصي بود و هر نقشي از آنها نشانگر قداست روحي ايشان به حساب مي آيد.

وصيت حضرت صادق عليه السلام و انتشار خبر شهادت

ابوحمزه ثمالي از جمله اصحاب خاص و شاگردان طراز اول حضرت امام زين العابدين و حضرت امام باقر عليه السلام و حضرت صادق عليه السلام است. ساكن كوفه و بيشتر ايام ذكر احكام اشتغال داشت روزي با عده اي از دوستان خاص خود در كنار قبر امام

علي بن ابيطالب كه در آن ايام كسي جز از افراد صاحب اسرار معدود از آن قبر شريف مطلع نبودند نشسته مشغول بحث حديث بودند كه مرد خراساني اي وارد شد و گفت من از مدينه مي آيم و

[صفحه 263]

جعفر بن محمد وفات كرد. ابوحمزه از شنيدن اين خبر ناگوار شديدا منقلب و فرياد وحشتناكي زد و با تحسر شديد از آن خراساني پرسيد كي را وصي خويش قرار داد گفت وصي خود پسرش عبدالله و پسر ديگرش موسي و سوم منصور خليفه را ابوحمزه گفت الحمدلله كه ما را هدايت كرد دل علي الصغير و بين علي الكبير و ستر الامر العظيم شرح اين كلمات را از ابوحمزه سؤال كردم در جواب گفت: امام صادق فرزندش موسي را جانشين خود كرده زيرا كه منصور را از روي تقيه و عبدالله از موسي بزرگتر است اگر عبدالله لياقت جانشيني داشت، احتياج به وصي بودن برادر كوچك نداشت به علاوه زندگي نامه عبدالله در پيش اكثر مردم روشن بود كه وي به احكام شريعت و دين جاهل و كردار شايسته اي نداشته و در تاريخ ديگر نقل شده امام صادق عليه السلام پنج نفر را وصي و جانشين معين كرده منصور و سليمان استاندار مدينه و دو پسرش عبدالله و موسي و حميده مادر موسي در نزد اهل يقين واضح است كه وصي بودن منصور و سليمان از جهت تقيه و وصي بودن همسرش براي كتمان قضيه و عبدالله پسرش هم حالش در پيش همه معلوم بود.

شهادت امام جعفر صادق عليه السلام وصاياي اخلاقي و عقيدتي وي

اشاره

امام جعفر بن محمد صادق عليه السلام در روز بيست و پنجم ماه شوال يكصد و چهل هشت در سن شصت و پنج سالگي به

شهادت رسيد. مورخين شيعه در اين كه حضرت را به فرمان منصور عباسي به وسيله انگور زهرآلود

[صفحه 264]

شهيد كردند اتفاق نظر دارند و اكثر مورخين علماي اهل سنت نيز به همين منوال نقل كرده اند. چند روز قبل از شهادت وي از شدت زهر بدن مباركش چنان لاغر شده بود كه گويا جز از استخوان سر از بدن او چيزي باقي نمانده است و مي فرمود: شخص مؤمن هر چه از بلا و مصيبت به وي رسد خير و صلاح وي در آن است.

حضرت صادق عليه السلام در حال احتضار وصيت فرمود كه از مال من چقدر عطا كنيد به پسر اعمامم يك به يك اسم مي برد. راوي مي گويد عرض كردم يابن رسول الله بعضي از آن اشخاص درباره شما بي ادبي ها و اذيتها روا داشتند فرمود: مي خواهم از كساني باشم كه خدا در حق آنان مي فرمايد: (والذين يصلون ما امر الله به ان يوصل و يخشون ربهم؛ مؤمنين حقيقي كساني هستند كه به امر خداي تعالي صله ي رحم مي كنند.»

بوي عطر بهشت از دوري دو هزار سال استشمام مي شود ولي اين عطر را عاق والدين و قاطع رحم استشمام نخواهد كرد.

وصاياي حضرت در حال احتضار

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در حال احتضار بود كه دستور داد تمام خويشاوندان و ارحام خود را حاضر كنند وقتي كه همه حاضر شدند حضرت با ضعف حال سر نازنين خود را بلند كرد و فرمود:

«ان شفاعتنا لا تنال مستخفا بالصلوة؛ به درستي كه به شفاعت ما نايل نخواهد شد كسي كه نماز را سبك شمارد.»

[صفحه 265]

بعد از وفات حضرت فرزندش موسي بن جعفر عليه السلام او را غسل داده و كفن كرد. وي را در دو پارچه

سفيد مصري كه در اعمال حج در آنها احرام مي بست و با عمامه حضرت سجاد عليه السلام و در برد يمني در بقيع دفن كرد.

در اتاقي كه حضرت صادق عليه السلام در آن وفات كرد فرزندش موسي هر شب چراغ روشن مي كرد.

چون جنازه حضرت را روي سرير گذاشته و براي دفن به طرف بقيع حركت دادند ابوحرير عجلي كه از شعراي بنام عصر خود محسوب مي شد اشعاري چند را در مرثيه وي سروده است.

وصاياي امام جعفر صادق به ابوحمزه ثمالي

ابوحمزه ثمالي از جمله اصحاب خاص و شاگردان طراز اول حضرت امام زين العابدين عليه السلام و حضرت امام باقر عليه السلام و حضرت امام صادق عليه السلام است. وي ساكن كوفه بود و به نشر و تبليغ احكام اشتغال داشت. روزي با عده اي از دوستان خاص خود در كنار قبر امام علي بن ابيطالب عليه السلام كه در آن ايام كسي جز از افراد صاحب اسرار معدود از آن قبر شريف مطلع نبودند نشسته بود و مشغول بحث حديث بودند كه مردي خراساني وارد شد و گفت: من از مدينه مي آيم و جعفر بن محمد عليه السلام وفات كرد. ابوحمزه از

[صفحه 266]

شنيدن اين خبر ناگوار به سختي منقلب شد و فرياد دردناكي از ته دل كشيد و با تحسر شديد از آن خراساني پرسيد چه كسي را وصي خويش قرار داده است؟ گفت: پسرش عبدالله و پسر ديگرش موسي عليه السلام و سوم منصور خليفه را. ابوحمزه گفت الحمدلله كه ما را هدايت كرد. «دل علي الصغير و بين علي الكبير و وافشي ء الامر العظيم.» شرح اين كلمات را از ابوحمزه سؤال كردم. در جواب فرمود: امام صادق عليه السلام فرزندش موسي را جانشين خود قرار داد زيرا كه منصور

را از روي تقيه و عبدالله از موسي بزرگتر است اگر عبدالله لياقت جانشيني داشت احتياج به وصي بودن برادر كوچك نداشت به علاوه بر آن زندگينامه عبدالله در پيش اكثر مردم روشن بود كه وي به احكام شريعت و دين جاهل و كردار شايسته اي نداشت و در تاريخ ديگر نقل شده كه امام صادق عليه السلام پنج نفر را وصي و جانشين معين كرده، منصور و سليمان استاندار مدينه و دو پسرش عبدالله و موسي و حميده مادر موسي. در نزد اهل يقين واضح است كه وصي بودن منصور و سليمان از جهت تقيه و وصي بودن همسرش براي كتمان قضيه و عبدالله پسرش هم حالش در پيش همه معلوم بود.

آرامگاه امام جعفر صادق عليه السلام

آرامگاه حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در مدينه طيبه در قبرستان بقيع

[صفحه 267]

كه مشهور است به بقيع غرقد قرار گرفته است و حضرت چهارمين امامي است كه در آن محل دفن است با اين كه آن قطعه زمين بنابر قولي مدفن دخت گرامي حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم بوده است و با مدفن شدن حضرت امام حسن عليه السلام سبط اكبر و حضرت سيد الساجدين امام چهارم و حضرت امام باقر امام پنجم منور بود ولي با دفن حضرت امام صادق عليه السلام بر نورانيتش افزوده شد و جناب عباس عموي پيغمبر نيز در همين قطعه زمين مدفون است.

اولين كسي كه از بزرگان اصحاب پيغمبر در آن سرزمين مدفون شد اسعد بن زراره [51] است و وي از نقباء ليلة العقبه [52] بوده و برخي مي گويند

[صفحه 268]

عثمان بن مظعون نيز از جمله نقباء ليلة العقبه بوده است.

آن قطعه زميني كه مزار ائمه

اربعه است و فعلا وضع دلخراشي دارد در زمان سابق داراي قبه و بارگاهي بوده و اكنون هم از آثار حكايت مي كند وضع ساختمان و عظمت آن بقعه را تاريخ به خوبي ثبت كرده است؛ بقعه ائمه بقيع داراي عظمت و مخزن اشياء نفيس و ذي قيمتي بوده كه مسلمين جهان به رسم هدايا به آن مقام مقدس تقديم كرده بودند لكن دولت سعودي با تحريك استعمارگران جهان در سال يكهزار و سيصد و چهل هجري بود بقعه مطهره را منهدم كرده آن چه از اشياء نفيس و جواهرات و فرش ها و اثاث پرقيمت بود به غارت برده و بين خود تقسيم كردند و با چنين امر شنيع قلوب شيعيان عراق و ايران و هندوستان و ساير ممالك اسلامي را جريحه دار شد و از همه مسلمين جهان اعتراضات و تنفرات حاد به سوي آن دولت سيل آسا سرازير شد ولي همه اعتراضات بي نتيجه ماند.

استعمارگران بي عاطفه با اين نقشه بين مسلمين جهان اختلاف عميقي ايجاد كرده اتحاد مسلمين را با ايجاد مذهب وهابي گري منهدم كرده و از همين نفاق مسلمين نفع شاياني نصيب جلادان جهان گرديد گذشته ها هر چه بود گذشت ولي نسل آينده را لازم است كه هشيار باشند فريب اين دايه ها را با شير نخورند با بينش حقيقت دريابند كه اين سنگهاي تفرقه با كدام دستها و از كدام سمت بين مسلمين مخصوصا بين

[صفحه 269]

شيعه مذهب پرتاب مي شود با سنگ اسلام و قرآن را بر سينه زدن و با لفظ فاطمه فاطمه شنيدن با نعره علي علي با ناله هاي اباذر شنيدن بازي نخورند آناني كه با فريادهاي دادخواهي مظلومين دهان هاي پر از كف دارند در

اندرون شان زهرهايي از افعي كشنده تر دارند.

اينك روشنفكران جهان امروز مخصوصا جوانان كشورهاي اسلامي در نتيجه بينش حق گرايي و كنجكاوي حقيقت حال را درك كرده اند و در آينده نزديك است كه عقده ها منفجر شده و پرده از روي واقعيت ها برداشته خواهد شد و پيش بيني كرده اند كه مدتي نخواهد گذشت كه در آينده نزديك بقاع متبركه بقيع و جنة المعلي (قبرستان ابوطالب) و قيه هاي قبرستان احد و ساير بقعه هاي مقدسه كه با تحريك اجانب به دست حجازيها ويران شده مجددا با دست خود حجازي ها جبران شود.

وضع قبور ائمه بقيع عليهم السلام

در طي مسافرتهاي هشتگانه جهت تشرف به زيارت مكه معظمه و مدينه منوره اين پيش بيني مرا حاصل شده است كه در مدت اقامت همه ساله با دانشمندان مذهبي و دانشجويان و جوانان متفرقه آن كشور مجالس خصوصي و ارتباط برادرانه برقرار بوده و بحثهاي عميق و سؤالات و پاسخ هائي در مسايل متفرقه ي مذهبي گفتگو شده و همه ي آنها را در اوراقي جمع آوري كرده ام به طوري كه خود كتاب مفيد و مستقلي مي باشد. اميد است كه در آينده نزديك توفيق چاپ آنها حاصل شود و اكنون وضع زيارت

[صفحه 270]

ائمه بقيع از طرف زمامداران حجاز براي حجاج محترم خيلي ناراحت كننده است. اولا اصلا بانوان را راه نمي دهند فلذا شبانه روز بانوان پشت ديوار بقيع زير آفتاب شيونها و ناله هاي جگرخراش شان دلها را جريحه دار و ثانيا مردان هم روزها در وقت خيلي محدود كه مأموران دولتي مانند جلادان بالا سر زوار ايستاده اند و اين گونه اعمال است كه عواطف بشريت را جريحه دار مي كند افراد انسان دوست با كنجكاوي خود حقيقت را دريافته خوب روشن مي شوند اينچنين پيش بيني شده كه اين خود قرينه اي است كه

روزي مي آيد كه اين همه عواطف قهرا انفجار خواهد شد.

حضرت امام صادق عليه السلام در حال احتضار بود كه دستور داد تمام خويشاوندان و ارحام خود را حاضر كنيد وقتي كه همه حاضر شدند آن حضرت با ضعف حال سر نازنين خود را بلند كرد فرمود: «ان شفاعتنا لا تنال مستحفا بالصلوة؛ همانا به شفاعت ما خانواده كسي كه نماز را سبك شمارد نايل نخواهد شد.»

بعد از وفات آن حضرت فرزندش موسي بن جعفر عليه السلام او را غسل داد و كفن كرد او را در دو پارچه سفيد مصري كه در اعمال حج در آنها احرام مي بست و با عمامه حضرت سجاد عليه السلام و در برد يمني كفن كرد و در بقيع دفن نمود و خصوصيات دفن در فصل خود ذكر خواهد شد.

در اطاقي كه حضرت صادق عليه السلام در آن اطاق وفات كرده فرزندش موسي عليه السلام هر شب چراغ روشن مي كرد.

[صفحه 271]

مراثي در وصف امام جعفر صادق عليه السلام

چون جنازه حضرت را روي سرير گذاشته و براي دفن به طرف بقيع حركت دادند ابوهرير عجلي از شعراي نامي عصر شمرده مي شد اين اشعار را در مرثيه ي حضرت سروده است:

اقول و قدوا خوابه يحملونه علي كاهل من حامليه و عائق ثبيرا ثوي من داس عليا شاهق غداة حتي الحاثون فوق ضريحه اتدرون ماذا تحملون الي الثري ترابا و اولي كان فوق المفارق مي گويم آن عزيز را حمل مي كنند بر روي دوشهايي كه از حيث كثرت مانع هم بودند آيا مي دانيد چه شخصيتي را به سوي خاك مي برند كوه بزرگوار باعظمتي كه پراوج ترين گردنه ما است رساندند نمحل خود خاك به روي آن شريف مي ريختند و اي كاش آن خاك بر سر همه

مردم مي بود.

آن بزرگوار آخرين امامي است كه در بقيع دفن شد و از جمله اشعار عرب كه در مدح آن حضرت گفته شده است:

مناقب الصادق مشهورة

ينقلها الصادق عن صادق وفاق اهل الارض في عصره و هو علي حالاته فائق له مكان في العلي شامخ و طور مجد هنأعه زاهق كانما طلعته ما بدا

لناظريه القمر الشارق سادالمعالي و سعي المعلي و هي له و هو لها عاشق جري الي العهد كابائه كماجري في الحلبة السابق و كل ذي فضل بافضاله و فضله معترف ناطق [صفحه 272]

من دوحة العز التي مرعها

سام علي اوج السهي سامق بروقه بذل التدي و النهي و هم لهم اجمعهم دائق

امام عليه السلام از ظهور مهدي سخن مي گويد

«في المجمع عن المفضل قال سئلت سيدي الصادق (ع) هل للمامون المنتظر المهدي من وقت يعلمه الناس فقال حاشايه ان يوقت ظهوره بوقت يعلمه شيعتنا قلت يا سيدي و لم ذاك قال لانه هو الساعة التي قال الله تعالي و يسألونك عن الساعة قل انما علمها عند ربي لا يجليها لوقتها الا هو ثقلت في السموات و الارض؛ مفضل مي گويد از حضرت رسول سؤال كردم كه آيا براي ظهور امام منتظر مهدي عليه السلام وقت معلومي هست كه مردم بدانند؟ حضرت فرمود: هرگز چنين كاري نشده و خدا زمان ظهور آن حضرت را تعيين نكرده است كه تا شيعيان ما بدانند. گفتم چرا؟ حضرت: زيرا كه ظهور مهدي منتظر در همان ساعتي است كه خدا در قرآن گفته يا محمد مردم از ظهور مهدي سؤال مي كنند در جواب آنان بگو حتما علم آن در نزد خدا است و خدا زمان ظهور حضرت را جز خود كسي را خبردار نكرده است و به

سبب ظهور آن حضرت در آسمانها و زمين امر مهمي پيدايش مي كنند راوي گويد: حضرت آيات ديگري از قرآن را هم خواندند كه در آنها لفظ ساعت ذكر شده بود.» [53].

[صفحه 273]

صلوات بر جعفر بن محمد عليهما السلام

اللهم صل علي جعفر بن الصادق (1) خازن العلم الداعي اليك بالحق النور المبين (2) اللهم و كما جعلته معدن كلامك و وحيك و خازن علمك و لسان توحيدك و ولي امرك و مستحفظ دينك (3) فصل عليه افضل ما صليت علي احد من اصفيائك و حجتك انك حميد مجيد (4)؛ بار خدايا! بر جعفر بن محمد صادق درود و رحمت بفرست زيرا كه با برهان روشن و استوار به سوي توحيد دعوت كننده بود (1) بار خدايا! (2) به طوري كه آن حضرت را معدن گفتار صحيح و وصي خزانه دار علم خود و زبان گوياي درس توحيد و ولي فرامين و حفظ كننده دين خود قرار دادي (3) بر او درود و بهترين صلواتي بفرست كه به هر يك از اصفيا و رهبران خود مخصوص كرده اي زيرا كه فقط توئي خداي پسنديده تر و بزرگوار (4)

نماز امام صادق عليه السلام

نماز حضرت دو ركعت است در هر ركعت بعد از حمد آيه شريفه

(شهد الله انه لا اله الا هو و الملائكة و اولو العلم قائما بالقسط لا اله الا هو العزيز الحكيم ان الدين عندالله الاسلام و ما اختلف الدين اوتو الكتاب الا من ما جائهم العلم بغيا بينهم و من يكفر بايات الله فان الله سريع الحساب

(صد مرتبه بخواند) خداي عزوجل تمامي فرشتگان و همه ي دانشمندان دادگر الهي گواهي داده اند كه موجودي سزاوار پرستش نيست جز خداي بي مثل و دانا كه در پيشگاه خدا ديني كه سزاوار پيروي باشد فقط دين اسلام است و اهل كتاب و دانش در اين حقيقت هيچ گونه اختلاف نكرده اند مگر از راه ستم وجودي كه

[صفحه 274]

در بين خودشان ايجاد نموده اند و هر

كس منكر آيات الهي باشد خدا به زودي كيفر آنان را خواهد داد.»

حرز امام جعفر صادق عليه السلام

اشاره

«بسم الله الرحمن الرحيم (1) يا خالق الخلق و يا باسط الرزق (2) و يا فالق الحب و يا بادي ء (3) و محيي الموتي و مميت الاحياء (4) و مخرج النبات (5) افعل بي ما انت اهله و لا تفعل بي ما انا اهله (6) و انت اهل التقوي و اهل المغفره (7)

به نام خداوند بخشنده مهربان (1) اي آفريننده ي مخلوقات و اي عطا كننده ي روزي ها (2) اي شكافنده دانه ها براي روئيدن و اي پديدآورنده ارواح (3) آنچه از رحم عنايت سزاواري در حق من انجام بده آنچه من سزاوار آنم از قصور شكرگزاري درباره من انجام نده (6) شايسته اي كه بندگان از تو پروا كنند و آنان را بيامرزي.

در مجلس منصور

«اللهم انت ثقتي في كل كرب و رجائي في كل شدة يا اله جبرائيل و ميكائيل و اسرافيل و اله ابراهيم و اسحق و محمد (ص) تول في هذه الفدة عافيتي و لا تسلط علي احدا من خلقك بشي ء لا طاقة لي به؛ اي خداي فرشتگان رحمت جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و اي خداي پيمبران گرامي ابراهيم و اسحق و محمد صلي الله عليه و آله و سلم در اين روز نعمت سلامتي مرا حفظ فرما مردمان موذي را در امري كه من طاقت آن را ندارم بر من مسلط نكن.»

[صفحه 275]

«اللهم احرسني بعينك التي لا تنام و اكفني بركتك الذي لا يرام و اغفرلي بقدرتك و لا تهلكني و انت رجائي اللهم انت اكبر و اجمل مما اخاف و احذر اللهم بك ادفع في نحره و استعيذبك من شره؛ الهي با قدرت بينايي خود مرا حفظ كن و در پناهگاه پاينده خود پناهم

ده و با توانايي خود مرا بيامرز و هلاكم نكن و حال آن كه در همه حال اميدم توئي الهي تو بزرگتر از آني كه توصيف شوي و زيباتر از آني كه من ترس و وحشت داشته باشم الهي با قدرت تو براي از بين بردن دشمن دفاع مي كنم و از شران فقط پناهنده درگاه توام.»

و دعاي ديگر

اللهم لا تجعلني ممن تقدم فمرق و لا ممن تخلف فمحق و اجعلني من النمط الاولي؛ الهي مرا از جمله كساني كه از حق تجاوز نموده و هلاك مي شوند قرار مده و نيز آناني كه از حق تخلف ورزيده و فاسد مي شوند.» [54].

اوقات مخصوص

حضرت هنگام وقت ورود به مجلس منصور اين دعاها را مي خواند:

«بسم الله الرحمن الرحيم حسبي الرب من المربوبين و حسبي الخالق من المخلوقين و حسبي الرازق من المرزوقين و حسبي الله رب العالمين حسبي من هو حسبي حسبي من لم يزل حسبي حسبي الله لا اله الا هو عليه توكلت و هو رب العرش العظيم؛ حمايت رب العالمين مرا از تمامي قدرتمندان و از تمامي مخلوقات

[صفحه 276]

كافي است و عنايت روزي دهنده حقيقي مرا از تمامي روزي خوارها كفايت مي كند و مرحمت عنايت خداي عزوجل مرا كافي است كفيل تمامي مشكلات من كفيل كسي است كه فقط آنها كفايت كننده است كفيل من كسي است كه در كفايت هميشگي است كفيل من خدايي است كه سزاوار پرستش جز او نيست پشتيباني من فقط بر او است و آن خدا با قدرت و بسيار بزرگوار است.»

دعاهاي ديگر

يا عدتي عند شدتي و يا عوني عند كربتي احرسني بعينك التي لا تنام و اكفني بركنك الذي لا

يرام؛ اي خدايي كه در تمام شدايد مايه ي اميدواري و در تمام غصه ها پناهگاه مني با آن نظر بي غفلت خود و با آن قدرت پاينده ات نگهدارم باش.»

زيارت روز سه شنبه

السلام عليكم يا خزان علم الله السلام عليكم يا تراجمة وحي الله السلام عليكم يا ائمة الهدي السلام عليكم يا اعلام انقي السلام عليكم يا اولاد رسول الله انا عادق بحقكم مستبصر بشأنكم معاد لاعدائكم موال لاوليائكم بابي انتم و امي صلوات الله عليكم اللهم اني اتوالي اخرهم كما تواليت اولهم و ابرء من كل وليجة دونهم و اكفر بالجبت و الطاغوت و اللات و العزي صلوات الله عليكم يا موالي و رحمةالله و بركاته السلام عليك يا سيدالعابدين و سلالة الوصين السلام عليك يا باقر النبين السلام عليك يا صادقا مصدقا في القول و الفعل يا موالي هذا يومكم و هو يوم

[صفحه 277]

الثلثا و انا فيه ضيف لكم و مستجير بكم فاضيفوني و اجيروني بمنزلة الله عندكم و آل بيتكم الطبين الطاهرين

از حضرت امام زين العابدين سؤال كردند كه امام بعد از تو كيست؟

فرمود: فرزند محمدباقر كه علم دين را كاملا مي شكافد و تشريح مي كند.

پرسيدند: امام بعد از او كيست؟

حضرت فرمود فرزند وي جعفر است كه نام او در نزد اهل آسمانها صادق مي باشد.

سؤال كردند همه شما خاندان نبوت صادق و راستگويانند پس چطور اين فرزند صادق ناميده مي شود؟

در جواب فرمود: چون فرزند پنجم آن حضرت جعفر ناميده خواهد شد و دعوي امامت مي كند و او در نزد خدا جعفر كذاب است حضرت امام زين العابدين عليه السلام پس از بيانات با حزن مخصوصي گريه كردند و فرمودند مي بينم كه جعفر كذاب را كه با تحريكات او مأموران جلاد خليفه وقت

براي دستگيري امام (صاحب الزمان) به خانه او ريخته اند و همه جاي خانه را تفتيش مي كنند.

دعا اهل قبور

از مسعودي در ترجمه در انوار البهيه محدث قمي نقل شده است كه حضرت امام صادق عليه السلام در قبرستان بقيع نزد قبر پدر و جدش به خاك

[صفحه 278]

سپرده شده و شصت و پنج سال از عمر شريف خود مي گذشت كه وي را مسموم كردند. بر روي قبر آنان در همان موضع از بقيع سنگ مرمري است كه بر آن دعايي بدين مضمون نوشته است:

بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله مميت الامم و محيي الرميم هذا قبر فاطمه بنت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم سيدة النساء العالمين و قبر الحسن بن علي بن ابيطالب و علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب و محمد بن علي بن الحسين و جعفر بن محمد رضي الله عنهم انتهي

محدث قمي گفته كه همه بايد صلوات الله عليهم بگويند زيرا كه آنان مقام شان والاتر است از (رضي الله عنهم) گفتن فاطمه كه در بقيع مدفون است فاطمه بنت اسد مادر اميرالمؤمنين مي باشد و فاطمه بنت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم در خانه خود به خاك سپرده شده است به تحقيق اين در محل خود ثابت شد.

دعاي روز عاشورا

اللهم يا من خصنا بالكرامه و وعدنا الشفاعة و حملنا الرساله و جعلنا ورثة الانبياء و ختم بنا امم السابقة و خصنا بابوصيتة الينا(1) اغفرلي و لاخواني و لزوار ابي عبدالله الحسين عليه السلام الذين انفقوا اموالهم في حبه و اشخصوا ابدانهم رغبة في برنا (2) رجاء لما عندك في صلتنا و سرورا ادخلوه علي نبيك محمد صلي الله عليه و آله (3) و اجابة منهم لامرنا و غيظا ادخلوه علي عدونا و ارادوا بذلك رضوانك (4) اللهم فكافهم عنا

بالرضوان اولادهم الذين خلفوا احسن الخلف (6) و اكفهم شر كل جبار عنيد

[صفحه 279]

و كل ضعيف من خلقك و شديد و شر شياطين الجن و الانس (7) و اعطهم بفضل ما املوه منك من غربتهم عن اوطانهم و ما ائرونا علي انبائهم و اهاليهم و قراباتهم (8) اللهم ان اعدائنا عابوا علينا خروجهم فلم ينهم ذلك عن الهو و الشخوص الينا خلافا منهم علي من خالفنا (9) اللهم فارحم تلك الوجوة التي غيرتها الشمس و ارحم تلك الخدود التي تقلت علي قبر ابي عبدالله (10) و ارحم تلك القلوب التي حزنت لاجلنا و احترقت بالحزن و ارحم تلك الصرخة التي كانت لنا (11) اللهم اني استودعك تلك الانفس و تلك الابدان حتي ترويهم من الحوض يوم العطش الاكبر و تدخلهم الجنة و تسهل عليهم الحساب انك الكريم الوهاب (12)

اي خدايي كه ما خانواده پيغمبر را محترم شمردي و در روز قيامت شفاعت امت را به ما اجازه دادي و رهبري انسان ها را به ما نصيب فرمودي و ما را وارث پيغمبران و با امت پيمبران گذشته را به پايان رساندي ما را وصي پيمبر آخرالزمان و دانشهاي گذشته و آينده را به ما عطا كرده و قلوب مردم را با محبت به طرف ما مايل گردانيدي (1) خدايا من و برادران مرا و زيارت كنندگان حضرت حسين را بيامرز و كساني كه در راه دوست حضرت حسين مال خود را بخشش كرده به خاطر دوستي ما بدنهاي خود را به زجر و شكنجه انداخته اند براي رضاي تو و شاد كردند قلب پيغمبر تو را (3) با قبول كردن اوامر ما را و غضبناك كردند قلب دشمن

دشمنان تو را و همه اين اعمال را براي تحصيل رضاي تو انجام دادند (4) بار خدايا پاداش دوستان ما را در مقابل تحملات كارهاي نيك و پر مشقت در روز قيامت بهشت رضوان جايگاه و در دنيا از هر خطرات شبانه روز مصونشان بفرما (5) و از خاندان آنان فرزندان شايسته جانشين قرار بده (6) و آنان را از شر جباران لجوج و از شر هر مخلوق ضعيف و قوي و هر جن و انس حفظ بفرما (7) خدايا دوستداران ما و زوار حضرت حسين (ع) هر حاجتي دارند برتر از آن

[صفحه 280]

را به آنها عطا كن كه به خاطر ما دوري از وطن هاي ما نموده و هر دانشي كه از فرامين ديني از ما ياد گرفته و به فرزندان و وابستگان خود ياد داده اند (8) اي خداي من دشمنان از شدايد و سخت گيري فروگذاري نكردند بر شيعيان ما كه به خاطر به دست آوردن حق ثابت ما خروج كردند و فداكاريها نمودند (9) الهي رحمت كن چهره هايي را كه به سبب مسافرت كرده براي زيارت قبر حضرت حسين (ع) رنگ آنها را تابش خورشيد تغيير داد و چشم هايي كه در مصيبت هاي ما اشك ريخته و قلب هايي كه در مصيبت هاي ما محزون و جريحه دار شده است و بر آن صيحه و ناله هايي كه با شنيدن مصيبت هاي ما بلند مي شود رحمت فرما (10) بار الهي! من آن نفوس پاك شيعيان را در حضرتت وديعه مي سپارم كه آن تشنگان را در روز قيامت از حوض كوثر سيراب نموده و به بهشت داخل شوند و حساب قيامت آنان را آسان بگردان كه تنها خود كريم و بخشنده اي

(12)

پاورقي

[1] صلوة وسطي را برخي تفسير به نماز ظهر كرده اند. در اين آيه اقوال ديگري هم هست.

[2] كشف الغمه، ص 369؛ ج 3.

[3] همان كتاب، ص 374.

[4] كشف الغمه، ص 375؛ ج 3.

[5] همان مدرك.

[6] همان مدرك.

[7] كشف الغمه، ص 396.

[8] كشف الغمه، ص 135؛ ج 2.

[9] همان مدرك؛ ص 417؛ ج 3.

[10] همان مدرك؛ ص 415؛ ج 3.

[11] همان مدرك، ص 216، ج 3.

[12] همان مدرك، ص 418.

[13] همان مدرك، ص 418.

[14] كشف الغمه.

[15] مردم آن زمان سادات علوي را شريف مي ناميدند.

[16] كنايه از اين كه از تو مطلب ديني بپرسند تو دانسته يا ندانسته بدون تأمل جواب غلط دهي تا آنان به سبب عمل كردن داخل بهشت شوند اما وزر و گناه آن مسئله غلط در گردن تو بماند.

[17] سوره التوبة؛ آيه 55.

[18] مغز متفكر جهان شيعه.

[19] مغز متفكر جهان شيعه.

[20] همان مدرك.

[21] دانشمندان كوفه آنان را به منزله اهل كتاب مي انگاشتند.

[22] ايشان را نه تنها جبرا بلكه با تهديد و زور در مقابل قبول اين منصب يعني مقام وليعهدي آماده كرد و حضرت با شرايط خاصي آن را پذيرفت. اما مدتي نگذشت كه علي بن موسي عليه السلام پيشواي والامقام شيعيان به دست مأمون به وسيله زهر مسموم و دار فاني را وداع گفت و مأمون اين مرد لئيم و شيطان صفت از اضطراب باطني خود رهايي يافت.

[23] اين شيطان صفت و پست فطرت نمي دانست و يا از شدت غرور نمي خواست بداند كه نه تنها او بلكه اگر يزيد و معاويه هم از گور ننگين خود سر بر مي داشتند و او را براي از بين بردن دين و آيين و مرام

اهل بيت عصمت و طهارت ياري مي كردند نمي توانستند اين آيين مكمل آسماني را از بين ببرند زيرا اسلام دين جاويد و ابدي مي باشد و هيچ دست شيطاني نمي تواند اين چشمه مقدس حق و حقيقت را از بين ببرد بدليل اين آيه نحن نزلنا الذكر و انا له الحافظون؛ ما ذكر (قرآن) را فرستاديم و خود نگهبان آن هستيم.» نه تنها متوكل و سران و امراء آن بلكه هيچ فرقه و مذهب و دسته هاي ديگر نيز نمي توانند اين قوانين را نابود و منسوخ گردانند. اين افراد خود را كشته اند و خواهند كشت. همين هارون پليد و كثيف در زمان خود چه جنايات فجيعي را انجام مي داد كه روي بشريت را سياه نمود در آن هنگام جيره خواران كه براي تأمين معاش خود محتاج اين پست فطرت شده بودند براي هارون «زنده باد» مي گفتند در جايي كه عاشقان اهل بيت عصمت زماني كه به طوس زيارت علي بن موسي عليه السلام مي روند مي گويند «السلام عليك ايها الامام مظلوم السلام عليك ايها الامام مغموم.» «اما هر گاه بر سر قبر اين نفرين شده شيطاني مي رسند بالاي سر آن بي پروا مي گويند «هارون خدا لعنت كند نفرين پروردگار تا روز قيامت بر تو باد». و اين نمايانگر اين مطلب مي باشد كه حق و حقيقت هميشه پيروز و موفق مي باشد همان شعار آزاديخواه اسلامي خودمان كه مي گويد «زنده باد حقيقت زنده باد معنويت زنده باد اصالت و بالاخره زنده باد اسلام عزيز.».

[24] الامام جعفر صادق، ص 28، ج 2.

[25] اهل مصر اهتمام تمامي در حق وي دارند و مزارش مورد تجليل خاص و عام است. زندگينامه اين اختر فروزان در قسمت تاريخ فرزندان امام حسن

مجتبي بيان شده است.

[26] الفرقان، آيه 22.

[27] البحرين، قاري قرآن دلنشين.

[28] معني سياست يعني همين كه شخصي در مرحله اول چنان مغلوب دولت وقت باشد كه وي را زير ضربات تازيانه بكشند حتي لباس هاي وي را از تنش بيرون آورند ولي در مرحله بعدي استاندار وقت جرأت حرف زدن با وي را نداشته باشد اينجا است كه سياست رنگ افراد است و عنصر را فورا تغيير مي دهد.

[29] بحث نگارنده با امام جماعت مسجدالحرام سالي در موسم حج اتفاق افتاد.

[30] پس از مذاكره بعضي از مباحث مذهبي بحثي از بسم الله الرحمن الرحيم در قرائت نماز به ميان آمد پرسيدم چرا بسم الله را ترك مي كنيد گفت: بسم الله جزء سوره نيست گفتم اكثر علماي اهل سنت بسم الله را جزء سوره مي دانند و حديث متواتر از حضرت رسول نقل شده است كه حضرت بسم الله را جزء سوره مي دانستند و ضمنا حديث شريف متواتر از حضرت رسول نقل كردند كه فرمود كل امر ذي بال لم يبتدء بسم الله فهو ابتر؛ امر مهمي كه بدون بسم الله شروع شود امر ناقص است و در اسلام چه كاري مهمتر از نماز است در جواب گفت بسم الله را آهسته مي گوييم گفتم در نماز جهريه شده كه مغرب و عشاء و صبح بايد بلند خوانده شود حتي اگر يك حرف هم آهسته خوانده شود نماز باطل است جوابي را كه با گوش خود شنيدم خدا شاهد است گفت: الملك امر بذالك و السلام؛ شاه امر به اين كرده 1- ترجمه از كتاب الامام جعفر صادق و مذاهب اربعه، ص 170.

[31] همدستان شب عقبه كه مركب رسول الله را

رم دادند و اصحاب سقيفه بني ساعده و اصحاب عاشورا و قضاياي جنگ جمل و نهروان و صفين واقعه ي كربلا بعضي را شاخه هاي همين ريشه بوده است تا شاخه هاي ديگر.

[32] الامام جعفر صادق و مذاهب اربعه.

[33] به معناي اين است كه برخي از مردم از آينده خبر مي دادند.

[34] سوره الفرقان، آيه 23.

[35] سوره الزمر، آيه 67.

[36] سوره حجر، آيه 75.

[37] الزمر، آيه 67.

[38] سوره طه، آيه 5.

[39] دانشمندان گفته اند كه موجودات عالم بر دو قسم است: اجسام كثيف و اجسام لطيف. الف) اجسام كثيف: اجسامي را گويند كه با چشم درك شود ولي برخي از اينها را بايد با چشم مسلح يعني به وسيله ميكروسكوپ و تلسكوپ ديد و دانشمندان عالم تا به امروز با اين قدرت هاي علمي كه ادعاي تسخير فضا مي كنند هنوز از شمارش و گروه همين اجسام را نتوانسته اند صحيح و تكميل نشان دهند نه تنها از آمار حيواناتي كه در اقيانوسها كه در محدوده چهار ديواري قرار گرفته اند اطلاع صحيحي ندارند بلكه هنوز ندانسته اند كه در چارچوبه درياها عده طبقات حيوانات چه مقدار است.

ب) اجسام لطيف: اجسامي را گويند كه حتي با چشم مسلح ديدن آنها ممكن نيست. صاحبان اديان الهي وجود اين قسم مخلوق را قبول دارند و در مقابل آنها ماديين از روي لجاجت وجود اين قسم آفرينش را به كلي منكرند با آنكه نيروي برق و موج و صوت و نور را درك مي نمايند و اما صاحبان اديان الهي اين قسم از آفرينش را با برهانهاي قوي ثابت مي كنند و از جمله اينها روح و ملك و جن و غيره است.

[40] سوره 6، آيه 103.

[41] سوره انفال، آيه 67.

[42]

سوره...، آيه 9.

[43] سوره النباء.

[44] سوره القصص، آيه 67.

[45] سوره نساء، آيه 95.

[46] سوره حديد، آيه 10.

[47] سوره زلزله، آيه 7.

[48] سوره بقره، آيه 110.

[49] سوره لقمان، آيه 50.

[50] سوره انبياء، آيه 49.

[51] اولين كسي است كه در مدينه به پيغمبر اسلام ايمان آورد و اهل مدينه را به پيروي از حضرت رسول تشويق نمود كه داستان گرويدن او بسيار شنيدني است.

[52] گردنه ي بسيار خطرناكي است كه مشرف به دره بسيار عميق بين راه مدينه و تبوك. شبي كه در آن عده اي از منافقين همپيمان شدند كه در همان گردنه كوه مركب حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم را رم بدهند. جبرئيل قضيه را به حضرت خبر داد چند نفر اصحاب خاص مراقب حضرت بودند وقتي كه مركب حضرت به آن موضع رسيد از آسمان برقي زد به طوري كه آن مكان را روشن كرد همه مراقبين حضرت از وجود منافقين مطلع شدند و از سوء قصد آنان آگاهي يافتند. بعضي از اصحاب خاص بعدها تمامي اصحاب سر حضرت آنها را سرزنش مي كردند و سعد بن زراره از همان اصحابي بود كه همه ي آن منافقين را مي شناخت و از جمله اصحابي كه منافقين ليله عقبه را در آن شب ديد و شناخت حذيفه يماني است كه قبرش در مدائن نزد سليمان فارسي است همين حذيفه پس از رحلت حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم فوق العاده مورد احترام خليفه اول قرار گرفته بود و خليفه در حق حذيفه الطاف و نوازشهاي بي مورد مي كرد به مرتبه اي رسيد كه اين عمل براي بعضي ها شگفت انگيز و بسيار حيرت آور شد وقتي يكي از افراد

هوشيار قضيه اعمال خليفه را با حذيفه از علي بن ابيطالب سؤال كرد حضرت در جواب سرا فرمود كه حذيفه يماني از اصحاب ليلة العقبه است و اين نوازشهاي بي مورد رشوتهائي است از طرف خليفه كه حذيفه اسرار را فاش نكند و همچنين خليفه دوم و سوم نيز در حق حذيفه همين الطاف را داشتند.

[53] مجمع البحرين طريحي، ص 385.

[54] كشف الغمه، ص 371.

12- زندگاني جعفر بن محمد الامام الصادق عليه السلام

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: زندگي جعفربن محمد الامام الصادق عليه السلام عبدالعزيز حسين وجداني مشخصات نشر: طهران مشخصات ظاهري: ص 216 وضعيت فهرست نويسي: فهرست نويسي قبلي يادداشت: كتابنامه ص 212 - 209؛ همچنين به صورت زيرنويس شناسه افزوده: وجداني حسين مترجم شماره كتابشناسي ملي: 30629

دوستي بزرگان

اشاره

وقتي كه نبرد جمل [1] با كشته شدن عده زيادي از مردم در اثر شمشيرهاي بني هاشم به پايان رسيد و پرچم پرافتخار پيروزي به نام علي بن ابي طالب عليه السلام برافراشته شد منادي علي (ع) خطاب به مردم ندا كرد كه «بدانيد هيچ كس نبايد مجروحين را بيازارد و آن را كه از جنگ رو گردانيده دنبال كند و هرگز اسيري را نكشد و آنكه سلاح خويش را به دور افكنده و يا در خانه اش را بسته و ميل ندارد

[صفحه 10]

در جنگ شركت كند در امن و امان خواهد بود» [2].

آنگاه علي (ع) متوجه مقتولين گرديد، هر يك از اصحاب و فرزندانشان [3] و كساني را كه در جنگ شركت كرده بودند مي يافت با دست مبارك خود خاك از رويشان برمي داشت و دست محبت و نوازش بر صورتشان مي كشيد و به حال آنها رقت مي كرد و غم و اندوه فراواني بر او چيره مي شد. گويا پيش خود مي گفت: كاش اين جريان پيش نيامده بود و كسي به ميدان جنگ وارد نمي شد.

او همچنان آهسته راه مي رفت. [4] و در حالي كه اشك بر روي مباركش جاري بود مي گفت: «خاطرم را آسوده كردم اما به دست خود بيني ام را بريدم» [5].

[صفحه 11]

همين كه اميرالمؤمنين علي عليه السلام نزديك عايشه رسيد، در حالي كه آثار

عظمت و بزرگي در چهره اش آشكار بود و هرگز پيروزي او را مغرور نكرده بود به سخن پرداخت و خطاب به عايشه فرمود:

- چرا از اين كار دست بر نمي داري؟

عايشه گفت: اي فرزند ابوطالب چون قدرت يافته اي بايد مدارا كني [6].

علي (ع) همان طور كه در جاي خود ايستاده بود فرمود:

خداوند تو را عفو كند؛ عايشه گفت و شما را. من غير از اصلاح منظور ديگري نداشتم. سپس اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: برو به طرف مدينه و خانه خود، همانجا كه رسول خدا (ص) امر كرد كه بايد در آن مستقر شوي.

عايشه بدون تأمل در جواب حضرت گفت: «اطاعت خواهم كرد» علي عليه السلام دستور داد عايشه را به مدينه

[صفحه 12]

ببرند و در خانه خويش جاي دهند [7] جمعي سواره از بانوان كه تعداد آنها به چهل الي هفتاد نفر مي رسيد عايشه را به طرف مدينه حركت دادند كه تا آن روز چنين لشگري از زنان در اسلام و در عرب ديده نشده بود، همه از بزرگان و اشراف از جمله دختران عبدالقيس [8] بودند كه لباس مردان بر تن داشتند.

اميرالمؤمنين عليه السلام دستور داد همين كه او را به مدينه رسانده و در خانه اش مستقر نمودند بازگردند.

به اين ترتيب عايشه در خانه خويش جاي گرفت و دستور رسول خدا درباره او اجرا شد.

آنگاه علي بن ابي طالب (ع) محمد بن ابي بكر را كه در جنگ با عايشه همراه او بود پيش خواند و فرمود: «نزد خواهرت برو و از حال او جويا شد و بپرس آيا آسيب و صدمه اي به او رسيده است يا خير» محمد پس از ديدن خواهر خويش بازگشت و گفت: «تنها جراحت

مختصري در اثر

[صفحه 13]

شمشير به دست وي وارد شده است» سپس علي (ع) به محمد دستور داد كه همراه عايشه و لشگر بانوان به مدينه برود و بي درنگ به كوفه نزد وي بازگردد.

محمد گفت اي اميرالمؤمنين مرا معذور داريد. علي عليه السلام فرمود خير چاره اي نيست [9] و حتما بايد بازگردي.

باري عايشه كاملا براي سفر آماده گرديد و دختران عبدالقيس در حالي كه لباس رزم و سپاهي به تن داشتند براي خدمت و محافظتش با او همراه شدند و محمد بن ابي بكر نيز خود را براي راهنمائي و هدايت ايشان مهيا كرد. آنگاه اميرالمؤمنين (ع) در حالي كه فرزندانش از اولاد فاطمه ي زهرا عليهاالسلام و ديگران اطراف او را احاطه كرده بودند براي توديع و خداحافظي [10] با عايشه حضور يافتند.

ابهت و جلالي كه از علي (ع) و اولادش در آن هنگام ديده شد تا آن روز كسي به خاطر نداشت، با اين وصف

[صفحه 14]

كوچكترين كلمه اي كه حاكي از ملامت و سرزنش باشد از لبان ايشان شنيده نشد و از پيروزي سخني به ميان نياوردند. عايشه در غم و اندوه فراواني فرورفته بود نه به آن دليل كه پيروز نگرديده بود بلكه، از آن جهت كه در راهي غلط و خطا پيش رفته و در فتنه اي عظيم غوطه ور شده بود؛ تا آنجا كه ديگر راه چاره اي براي خود نمي يافت. با اينكه عايشه زني باهوش بود و به علاوه رسول اكرم (ص) او را از نتيجه اين ماجرا خبر داده بود و همين امر كافي بود كه از عقيده و رأي خود دست بكشد و در اين كار پافشاري ننمايد ليكن او همچنان در اين راه

غلط پيش رفته و در حال شك و ترديد باقي بود تا بالاخره، مغلوب گرديد، زيرا ميل داشت كه هر چه اراده مي كند اجرا شود، و روي همين اصل بود كه به خانه ي خويش رفت و همانطور كه رسول خدا (ص) دستور داده بود در آنجا مستقر گرديد، و هر وقت يأس و پشيماني بر او چيره مي شد اشك از چشمانش سرازير مي شد و بالاخره اين حالت غم و اندوه همچنان با او همراه بود تا جائي كه از ناراحتي به تنگ آمده و فريادش به شكوه بلند شد و خود را در رديف كساني

[صفحه 15]

قرار داد كه به نفس خود ظلم و ستم كرده اند.

عقبة بن صهبان گويد رأي عايشه را درباره ي قول خداوند پرسيدم كه در قرآن كريم مي فرمايد [11]: «بعضي به نفس هاي خود ظلم مي كنند و برخي در امور خود ميانه رو هستند و عده اي همواره به كارهاي خير مي پردازند و در اين امر پيش قدم ديگران هستند» .

عايشه گفت: اي فرزند، جاي همه در بهشت است. آنها كه در نيكي و خير سبقت گرفتند كساني هستند كه عصر و زمان رسول خدا (ص) را درك كرده و حضرت به آنها مژده بهشت و سعادت و خير داده است، و اما آنها كه ميانه روي را پيشه ي خود ساخته و زندگاني اقتصادي دارند آنان نيز به دستور او رفتار كرده و از او پيروي مي كنند تا در بهشت به ديدارش نائل آيند.

و اما آنها كه به نفس خود ستم روا مي دارند عاقبت مثل من و تو خواهند بود. پس عقبه گفت كه عايشه خود را در

[صفحه 16]

رديف ما قرار داد. [12].

عايشه همچنان به سر

مي برد تا اينكه كم كم پايان زندگيش نزديك شد و اجل به سراغش آمد و چون هنگام مرگ از او پرسيدند كه آيا اجازه مي دهد او را نزديك رسول خدا (ص) و يارانش دفن كنند، عايشه آنها را از اين امر بازداشت و سفارش كرد كه جسد او را با برادرانش در بقيع به خاك سپارند و اين موضوع پس از رسول خدا (ص) بدعت و امر تازه اي بود.

در همان وقت كه عايشه در بستر مرگ و در حال احتضار بود ابن عباس براي اينكه از وحشت و اضطراب او بكاهد، بر بالينش حاضر شد و به دلداري او پرداخت و همچنان سخن مي گفت تا اينكه عايشه لب به سخن گشود و گفت: ابن عباس، بس است مرا به حال [13] خود بگذار اي كاش مرا فراموش كرده بودند و يا اصلا قدم در اين اجتماع نمي گذاشتم، عجيب است كه در طايفه اي افرادش اين چنين با هم متحد و چون

[صفحه 17]

حلقه زنجير با يكديگر متصل و مربوط باشند و علي (ع) را هرگز نصرت و پيروزي مغرور نكند و آداب بزرگي و عظمت را از ياد نبرد، عايشه نيز خطا و اشتباه خود را فراموش نكرد و از غفلتي كه مرتكب شده بود تا آخر عمر در حسرت و ندامت باقي بود.

اما محمد بن ابي بكر براي اجراي اوامر علي (ع) و اطاعت از فرمان او حق برادري را درباره ي خواهر خود آن طور كه شايسته بود به انجام نرسانيد ولي پس از چندي تصميم گرفت كه گذشته را جبران كند و حقوق برادري را بجاي آورد.

قبلا بيان كرديم كه اولاد علي (ع) كه همه از

فرزندان فاطمه زهرا (ع) بودند چگونه و با چه طرز جالبي براي توديع با دختر ابي بكر حاضر شدند. اما همين عايشه دختر ابي بكر بود كه در وقت مرگ در جواب اين سؤال كه آيا اجازه مي دهي تو را نزديك قبر رسول خدا (ص) و دوستانش به خاك سپاريم گفت: مرا با برادرانم در بقيع دفن كنيد زيرا من پس از رسول خدا (ص) بدعت كرده و امر تازه اي در

[صفحه 18]

دين او به وجود آوردم و به كاري دست زدم كه پيغمبر (ص) با آن موافق نبود.

فرزندان ابوبكر

عايشه دختر ابوبكر از مادري كه نامش «ام رومان» دختر حارث از اولاد فراس بن غنم بن كنانه بود.

ام رومان را كه از خيلي پيش يعني قبل از هجرت به دين اسلام درآمده بود ابوبكر به ازدواج خود [14] درآورد كه عايشه و عبدالرحمن از ازدواج آنها به وجود آمدند.

عبدالرحمن برادر عايشه كم كم بزرگ شد و به دوره ي شباب رسيد و نيرومند و شجاع گرديد و در نبرد (يمامه) هفت تن از بزرگان مشركين را به قتل [15] رسانيد.

اما مادر محمد پسر ابوبكر اسماء دختر عميس بود كه ابتدا جعفر بن ابيطالب او را تزويج كرد و پس از آنكه جعفر

[صفحه 19]

بن ابيطالب بدرود حيات گفت به عقد و ازدواج ابوبكر درآمد و چون ابوبكر نيز پس از چندي از دنيا رفت علي بن ابيطالب اسماء را به ازدواج خود درآورد و محمد فرزند او را كه هنوز به سن رشد نرسيده و كودك بود [16] و پسر زن او محسوب مي شد نزد مادرش آورد.

محمد بن ابي بكر در جنگ جمل همراه علي بود و در نبرد

شركت داشت سپس علي (ع) او را به حكومت مصر برگزيد.

اميرالمؤمنين (ع) به محمد علاقه ي وافري داشت و از وي تا آنجا راضي و خشنود بود كه فرمود: با آنكه محمد از اولاد من نبود و پسر زن من محسوب مي شد او را براي فرزندانم برادر قرار دادم.

هنگامي كه معاوية بن ابي سفيان بر تمام شهرها غلبه يافت محمد بن ابي بكر به دست معاوية بن حديج كندي به قتل رسيد و چون اين خبر به گوش مادرش اسماء دختر عميس رسيد سخت مضطرب شد و آن قدر خشمگين گرديد كه گويند

[صفحه 20]

از پستان هاي او به جاي شير خون جاري شد. [17].

بايد دانست كه عايشه نيز در اين مصيبت ساكت نبود و با اينكه در نبرد جمل با او به جنگ پرداخته بود اما هرگز برادر خود محمد را فراموش نكرد و فرزندان يتيم او را تحت كفالت و تربيت خويش درآورد و در حسن تربيت و حفاظت آنان بكوشيد و حق خواهري را به خوبي انجام داد، در صورتي كه عبدالرحمن به اين امر راضي نبود و تصميم داشت به تنهائي برادر زادگانش را نگهداري نمايد و عايشه را در اين كار دخالت ندهد اما مثل اينكه از خواهر خود شرم كرد و به ناچار فرزندان برادر را به او سپرد.

قاسم پسر محمد بن ابي بكر گويد:

هنگامي كه پدرم محمد بن ابي بكر در مصر كشته شد بلافاصله عمويم عبدالرحمن بن ابي بكر به مصر آمد، من و دو خواهرم را از آنجا حركت داد و به مدينه رسانيد، سپس عايشه ما را از خانه ي عبدالرحمان به منزل خودش انتقال داد

[صفحه 21]

و ما

در دامان پرمهر او به سر مي برديم و من هرگز پدر و مادري بهتر و مهربانتر از او به خاطر ندارم.

روزي عايشه عمويم عبدالرحمن را بخواند و همين كه او به حضورش آمد لب به سخن گشود. ابتدا خداي عزوجل را حمد كرد و به دعا و ثنا پرداخت و من هيچگاه بليغ تر از او در سخن گفتن به ياد ندارم، پس خطاب به عبدالرحمن گفت: برادر عزيز از روزي كه من برادر زادگانم را از تو گرفته به خانه بردم و به نگهداري آنها پرداختم همواره مورد اعتراض شما بوده ام گويا با اين امر موافقت نداشته ايد. به خدا سوگند نه براي آن بود كه بر شما منت گذاشته باشم و يا فكر كنم كه در نگهداري آنها كوتاهي نموده و يا از اين امر كراهت داشته ايد، اما من به اين دليل نگهداري آنها را به عهده گرفتم و از شما رفع زحمت كردم كه شما متأهل هستيد و آنها كودك و نادان و ممكن بود كه رفتار كودكانه ي آنها زنان شما را ناراحت و رنجور گرداند، از اين رو من بهتر مي توانستم ايشان را سرپرستي و حفاظت نمايم. اما حالا ديگر آنها بزرگ و نيرومند شده و به دوره ي شباب و جواني رسيده و بر همه چيز

[صفحه 22]

آگاه شده اند. اكنون اين شما و اين برادر زاده هاي شما، مي توانيد آنها را نزد خود برده [18] نگهداري بنمائيد. پس عبدالرحمن پذيرفت و ما را با خود به خانه اش برد.

نوزادگان يزدگرد

يكي از سه نفر مرداني كه در موقع ورود دختران يزدگرد كه آنها را به اسيري از [19] كابل آورده بودند حضور داشت و يكي از آنان

را تزويج كرد محمد بن ابي بكر بود.

در آن وقت عمر تصميم گرفته بود كه اسيران را بفروشد اما علي بن ابي طالب (ع) به اين امر راضي نبود و دستور داد بها و ارزش آنها را بالا ببرند تا جائي كه ايشان به اختيار خويش هر يك از مردان را كه بخواهند انتخاب كنند.

عمر از اين موضوع خرسند گرديد و رأي علي (ع) را

[صفحه 23]

تحسين كرد. پس يكي از آنها حسين بن علي (ع) را انتخاب كرد و دومي عبدالله پسر عمر و سومي محمد بن ابي بكر را براي خود برگزيد.

گويا تقدير و سرنوشت چنان بود كه دختران يزدگرد (پسر كسري) بهترين جوانان را در طايفه ي قريش به دست بياورند و اين افتخار را داشته باشند كه فرزندان آنها از لحاظ عبادت و زهد و تقوي سرآمد مردم زمان خود گردند. پس از اولين آنها علي بن الحسين (ع) زين العابدين (ع) و از دومي سالم بن عبدالله بن عمر و از سومي قاسم بن محمد تولد يافتند كه از طرف مادر خاله زاده و از طرف پدر عموزاده و ابن عم يكديگر محسوب مي شدند.

و از سوي ديگر پدرانشان كساني بودند كه در صداقت و درستي و شرافت زبان زد خاص و عام و سرآمد مردم زمان بوده و مادرانشان خواهراني بودند كه خون و پوستشان با يكديگر مربوط، و پيوند دوستي و خويشي بين آنها برقرار بوده است.

[صفحه 24]

فرزندي از ابوبكر

قاسم بن محمد كم كم بزرگ شد و به سن شباب رسيد و شايد بتوان گفت غير از جواناني كه از بني هاشم و فرزندان عبدالمطلب بودند در فضل و بزرگي كسي نبود كه با او برابري كند،

چنانكه عمر بن عبدالعزيز هر وقت سخن از او به ميان مي آمد مي گفت: اگر مانعي در ميان نبود [20] خلافت را به قاسم بن محمد واگذار مي كردم.

قاسم مردي كريم و مورد اعتماد بود، به آنچه آگاه نبود رأي نمي داد و دخالت نمي كرد. او معتقد بود كه اعتراف به ندانستن بهتر از آن است كه آدمي سخن بگويد و كسي را كه خاموشي مي گزيد بر آن كس كه بدون اطلاع و ندانسته صحبت مي كرد ترجيح مي داد و هرگز سؤالي را كه كاملا براي او آشكار نشده بود پاسخ نمي گفت و بسيار اتفاق افتاد كه از وي فتوي خواستند و چون نمي دانست مي گفت: نمي دانم

[صفحه 25]

و درك نمي كنم.

باري قاسم بن محمد به تدريج در علم حديث و روايت به طرز عجيبي تبحر يافت و به استناد از پدرش و عده ي زيادي از اصحاب رسول خدا (ص) مانند ابن عباس و ابي هريره و اسلم الفقيه النبيل از غلامان عمر شروع به نقل حديث و روايت كرد و از عايشه نيز كسب خبر و روايت مي نمود و از كساني بود كه از حدود قول و سخن تجاوز نمي كرد. او به اندازه اي به علم حديث و فقه علاقه داشت كه حتي گاهي از عثمان نيز نقل حديث مي نمود و شايد از كمال فضل و برتري وي بود كه از اين راه به نقل روايات مي پرداخت، در حالي كه پدرش محمد بن عثمان روي موافق نشان نمي داد و هرگز در مسائل فقهي به او مراجعه نمي كرد.

چنان كه از قاسم روايت شده كه فرافصة بن عمير حنفي گويد: من سوره يوسف را از عثمان بن عفان آموختم زيرا او هر روز صبح

آن را به صداي بلند تلاوت مي كرد.

قاسم عمري دراز كرد و در پايان زندگي نابينا گرديد [21].

[صفحه 26]

در سال 108 هجري قمري يا در حال حج يا در حال عمره در محلي به نام قديد [22] جان سپرد. هنگام مرگ نيز از خود غافل نبود و در حين جان دادن خود را فراموش نكرده بود و در حالي كه كاملا خود را به زيور تواضع آراسته بود به فرزندش كه نزد وي بود گفت:

فرزندم، وقتي كه مرا در قبر گذاردي طوري خاك بر رويم بريز كه سطح قبر بالاتر از زمين نبوده با زمين هاي اطراف يكنواخت و برابر باشد، پس به نزد خويشان و خانواده بازگرد و آگاه باش كه نبايد راجع به من كلامي در نزد آنان بر زبان آري و بگوئي پدرم چه شد و كجا بود. [23].

بين فرزندان عبدالرحمان بن ابي بكر برادر عايشه دختري بود كه او را اسماء مي خواندند، مادرش ام ولد نام داشت.

همين كه قاسم به سن شباب رسيد و موعد ازدواج او

[صفحه 27]

شد بي درنگ نزد دختر عمويش اسماء رفت و او را به ازدواج خود درآورد و از او داراي دو فرزند شد كه يكي پسر بود به نام عبدالرحمن و ديگري دختر كه (ام فروة) [24] خوانده مي شد. با ازدواج قاسم و اسماء دو خانواده تشكيل شده كه از دو جهت به ابوبكر منتهي مي شدند و اين ارتباط با ازدواج خانواده ام رومان و اسماء دختر عميس توسعه يافت و رشته ي علاقه و محبت آنها محكمتر گرديد.

فرزندي از علي

زين العابدين (ع) بدون ترديد از بزرگان زمان خود و همه زمان ها بود و معاصرينش از جلال و عظمت و شأن و مقام

او در حيرت بودند، و عقيده داشتند كه او آخرين درجه ي بزرگي را در خانواده ي حسين (ع) پيموده و ديگر كسي در فضيلت و نجابت و عزت چون او به دنيا نخواهد آمد، اما برخلاف تصور آنها خداوند فرزندي به نام محمد به او عطا فرمود كه

[صفحه 28]

به جرأت مي توان گفت در بزرگي و نجابت چيزي از پدر كم نداشت.

علي بن الحسين (ع) با فاطمه دختر عموي خود (حسن بن علي (ع)) ازدواج كرد و با اين وصلت دو خانواده براي اميرالمؤمنين علي (ع) تشكيل يافت كه روابط خويشاوندي بين آن دو خانواده برقرار بود و اين ارتباط با وجود محمد بن علي (ع) بين دو خانواده ي حسن (ع) و حسين (ع) محكمتر گرديد.

ديري نگذشت كه محمد بن علي (ع) در فضل و علم و زهد و تقوي و سيادت گوي سبقت را از ديگران ربود و فضل و بزرگي پدرش تماما به او منتقل گرديد و تسلط او [25] در علوم مختلف ديني، روايات، علم قرآن، حديث و فنون ادب و بلاغت در هيچ يك از اولاد امام حسن (ع) و امام حسين (ع) ديده نشد و به قدري دانش او توسعه يافت و نيروي دروني او قدرت گرفت كه مسائل علمي و فقهي را

[صفحه 29]

هر چه بود حل مي كرد و از هم مي شكافت و به همين جهت باقر ناميده شد و اين نام تا آن روز به كسي داده نشده بود.

بعضي گويند امام باقر (ع) در روز جمعه سوم ماه صفر سال 57 سه سال [26] پيش از شهيد شدن جدش امام حسين (ع) پا به عرصه ي وجود گذاشت و در شهر مدينه

تحت سرپرستي پدر بزرگوارش به سن رشد رسيد.

او داراي قدي متوسط و اندامي چاق و فربه بود و روئي گندم گون داشت [27] شخصي عالم و زاهد و سخي و از نظر علمي معتقد بود كه ارزش علم و دانش خيلي بيش از عبادت است و مقام عالم به مراتب بيشتر از عابد است و مي گفت فايده و نفعي كه يك دانشمند ممكن است به مردم برساند بهتر و بيشتر از عمل هزار [28] عابد است.

و اما عقيده او درباره ي زهد و تقوي مانند جد بزرگوارش علي (ع) بود كه مي فرمود: هر چه عمر كوتاه تر باشد خطرات و حوادث آن نيز كمتر خواهد بود. و از

[صفحه 30]

لحاظ سخاوت و جود و بخشش با وجود اينكه زنان متعدد داشت و از نظر اقتصادي متوسط بود به همان اندازه كه به كسي محتاج و نيازمند نشود اكتفا مي كرد و بيش از آن هر چه داشت بذل و بخشش مي فرمود و گاهي انعام و بخشش او به صدها بلكه هزارها درهم مي رسيد و هر وقت كه ايجاب مي كرد اموال خود را هر چه داشت انفاق مي كرد هر چند چيزي براي خود او نمي ماند. [29].

امام باقر (ع) در حدود سي سال از زندگي خود را در حيات پدر گذراند و آنچه را كه از فضل و دانش در وجود زين العابدين (ع) بود اقتباس كرد و بر روشني چراغ دانش پدر بيفزود و پس از پدر بزرگوارش تقريبا بيست و سه سال به زندگي ادامه داد و در سال 117 بود كه اجل به سراغش آمد و در حالي كه پنجاه و هفت سال از عمر شريفش مي گذشت ديده از جهان

فروبست.

[صفحه 31]

علي و ابوبكر

همان طور كه محبت و دوستي بين اجداد اين طايفه وجود داشت بين پدران و فرزندان و اخلاف آنها نيز رشته الفت و مهرباني محكم و برقرار بود و خواستگاري امام محمدباقر (ع) از ام فروة دختر قاسم به محمد كه نامش قريبه

[30] يا فاطمه بود و پدران آنها خاله زاده يكديگر بودند، خود دليل بارزي از همين دوستي و مودت است كه همچنان پابرجا بود كه هرگز قطع نمي شد و ديگر از علائم و آثار آن ازدواجي است كه بين اولاد و احفاد ابوبكر انجام يافت و ديگر ازدواج يكي از ائمه است با دختر يكي از كنيزان كه تربيت شده عايشه و فرزند كنيز برادرش بود و لذا علي (ع) از دو جهت پدر ائمه محسوب مي شد يعني از لحاظ فرزندان و پسران زن هايش. و همان طور كه امام

[صفحه 32]

محمدباقر از دو جهت به جد بزرگوارش علي عليه السلام مي رسد يعني از طرف پدر علي بن الحسين «ع» و از طرف مادر فاطمه دختر امام حسن (ع) ام فروة نيز از دو راه به جدش ابي بكر مي رسد (از طرف پدر قاسم و از طرف مادر اسماء دختر عبدالرحمن)

و پس از آنكه امام محمدباقر (ع) فرزند امام زين العابدين (ع) با ام فروة دختر قاسم بن محمد ازدواج كرد جعفر (ع) از ايشان تولد يافت و جهان را به نور خود روشن ساخت.

به اين ترتيب اولاد آل محمد (ص) هر يك سرآمد مردم عصر خود بودند و تقدير و سرنوشت براي جواني از اولاد فاطمه (ع) و دختري از نسل ابوبكر چنان خواسته بود كه از آنها فرزندي به وجود آيد كه تاريخ مانند او را كمتر به

خاطر دارد. البته تقدير و قضا و قدر جز به خير و صلاح جريان نمي يابد گرچه مردم هميشه در اين فكر بودند كه بين آنها اختلاف و جدائي بيندازند چنان كه مي گفتند اين از علي و آن يكي از ابوبكر است، زيرا بيشتر جوانان از اولاد علي

[صفحه 33]

و ابوبكر بودند و فرقي بين ايشان وجود نداشت، علي رغم همه اينها امام محمدباقر (ع) جواني به جامعه تحويل داد كه همه ي خصائص نيكو و آثار شفقت و مودت و مهرباني در وي نمايان بود.

جعفر بن محمد فرزند علي پسر حسين (ع) سبط پيغمبر و فرزند علي (ع) و مادرش ام فروة [31] فاطمه دختر قاسم بن محمد بن ابي بكر بود.

بسيار اتفاق افتاد كه جعفر بن محمد هرگاه سخن از ام فروة به ميان مي آمد مي فرمود انتساب من به ابي بكر از دو جهت است و حتي امام محمدباقر (ع) پدر امام صادق كه با يكي از نوادگان ابوبكر ازدواج كرده بود هيچگاه نام او را فراموش نمي كرد.

زين العابدين (ع) پدر محمد بن علي در امور اصحاب

[صفحه 34]

رسول خدا هرگز دخالت نمي كرد و حتي وقتي از عده اي كه در حضورش به انتقاد و بدگوئي از اصحاب و ياران پيغمبر پرداخته بودند و مي خواستند آتش اختلاف را ميان ايشان شعله ور سازند ناراضي شد و آنان را از مجلس خويش [32] بيرون كرد.

ذهبي به اسناد خود از محمد بن فضيل از سالم بن ابي حفصة روايت كرده كه گفت: روزي از ابوجعفر محمد بن علي و فرزندش جعفر درباره ي ابوبكر و عمر سؤال كردم و نظر ايشان را خواستم. هر دو در جواب من فرمودند: اي سالم بين ما دوستي برقرار

بوده و هرگز با كسي به عداوت و دشمني نمي پردازيم.

زهير بن محمد نيز مانند همين روايت را از ابي حفصه [33] نقل كرده است.

[صفحه 35]

جعفر بن محمد

جعفر بن محمد به سال 80 [34] هجري و سال جريان سيل معروف (جحاف) [35] در شهر مدينه پا به عرصه ي وجود گذاشت و برخي تولد او را سال 83 نوشته اند.

بدون ترديد و به ظن قوي در خانه ي جد بزرگوارش زين العابدين (ع) متولد گرديد، در خانه ي آن كس كه افقش از انوار جود و بخشش و سخاوت روشن بود و مسلما جعفر بن محمد به ديدار جد خود نائل گرديده بود، چون قبل از وفات جدش به درجه اي رسيده بود كه مي توانست زندگاني آن حضرت را كه سراسر از عبادت و زهد و تقوي و علم و فضل و بذل و

[صفحه 36]

بخشش تشكيل مي يافت مورد مطالعه و دقت قرار دهد و درباره آن بينديشد.

آنچه مسلم است جد بزرگوارش در سال 97 بدرود گفته است، پس امام جعفر (ع) بين ده تا چهارده سال تحت سرپرستي جدش زندگاني كرده و در همين سنين است كه علائم و آثار زندگي در وجود آدمي آشكار مي شود و كودك امور حياتي را براي خود مؤثر و مفيد مي يابد و آنها را در ذهن خود ذخيره مي كند و در موقع مقتضي آنها را از گنجينه ي مغز بيرون كشيده به كار بندد، تا تمام مواهب و علائم بزرگي و بخشش در او كامل شود و خصائص نيك در وجودش رشد يابد.

امام جعفر (ع) كم كم به سن رشد و جواني رسيد. قيافه اي سبزه و گندمگون و مانند پدرش محمد (ع) اندامي [36] متوسط داشت و اينكه در

حيات پدرش كمتر از او سخن به ميان مي آمد و اخبار مربوط به او كم شنيده مي شد در اثر تقليد و پيروي سختي بود كه در ميان اهل بيت شيوع داشت و همه از

[صفحه 37]

پدرانشان پيروي مي نمودند، اما روايت شده كه برخي از اوقات با پدرش در رأي و حكم شركت مي كرد.

اهل بيت

ادب و احترامي كه در ميان افراد اهل بيت رعايت مي شد از هيچ يك از خانواده هاي ديگر ديده نمي شد و اين يكي از امتيازات اين خانواده به شمار مي رفت.

آنكه در فضل و دانش بر ديگران برتري داشت چه كوچك و چه بزرگ مورد احترام و تكريم ديگران بود. رحم و شفقت و مهرباني كه بزرگترها نسبت به كوچكترها روا مي داشتند در خانواده هاي ديگر بي سابقه بود. هر وقت از ادب و تربيت ايشان سخن به ميان مي آمد كساني كه مي شنيدند خيال مي كردند ادب در ميان اهل بيت يكي از واجبات و فرائض ضروري است كه هر يك به اجراي آن پاي بند بوده و هرگز آن را ترك نخواهند كرد و نمونه بارز اين تربيت يكي آن بود كه وقتي امام حسن (ع) به سخن مي پرداخت امام حسين (ع)

[صفحه 38]

برادر كوچكتر وي هرگز لب به سخن نمي گشود و همچنين محمد بن حنفيه در حضور امام حسين (ع) تا موقعي كه امام تكلم مي كرد ساكت مي ماند و زينب دختر علي، در مجلس يزيد بن معاويه تا آن وقت كه برادر زاده عزيزش زين العابدين سخن مي گفت از تكلم خودداري نمود.

و در ميان اخبار مربوط به اهل بيت داستان هائي از تكريم و احترام گذاردن افراد كوچكتر به بزرگتر نقل مي كنند كه آدمي را دچار شگفتي و حيرت

مي سازد. [37].

گويند: شخصي براي سؤال و درخواست حاجتي به خدمت حسن بن علي (ع) رفت. امام حسن (ع) او را مخاطب ساخته فرمود: سئوال جائز نيست مگر در موردي كه قرض بزرگي بر دوش داشته، يا در فقر و احتياج سخت گرفتار باشي و يا ديه زيادي بر عهده ات باشد كه در انجام آنها وامانده باشي. آن مرد پاسخ داد: كه من نيز جز براي انجام يكي از اين سه منظور شرفياب نشده ام، سپس امام حسن (ع) صد دينار به او عطا فرمود: پس به خدمت امام حسين (ع) شرفياب شد و سئوال

[صفحه 39]

خود را تكرار كرد. حسين (ع) مانند برادرش همان سخنان را تكرار كرد و چون آن شخص همان جواب را داد همان مبلغ پول به او بخشيد، آنگاه از او پرسيد برادرم امام حسن چقدر به تو انعام كرد.

مرد پاسخ داد: صد دينار. حسين (ع) يك دينار از او پس گرفت، زيرا راضي نبود و برخلاف ادب مي دانست كه در انعام و بخشش با برادرش مساوي باشد و خواست بدين وسيله رعايت بزرگي و فضيلت او را نموده باشد. سپس آن شخص نزد عبدالله بن عمر رفت و از او حاجت خواست، عبدالله هفتاد دينار به او بخشيد و چيزي از وي نپرسيد، اما آن مرد لب به سخن گشوده ما وقع را براي عبدالله شرح داد كه به خدمت امام حسن (ع) و امام حسين (ع) رسيده و هر دو به چه ترتيب به او جواب داده اند. آنگاه عبدالله گفت واي بر تو كه مرا در رديف آنها قرار مي دهي هرگز هيچكس نمي تواند در علم و در جود و كرم با

آنها برابري كند.

اما امام جعفر صادق (ع) به همان ترتيب كه پدرش محمد (ع) نزد جدش زين العابدين (ع) زندگي كرده و از

[صفحه 40]

طرفي برادرانش نيز در تحت سرپرستي پدرش با همان آداب و رسوم كه شرح آن گذشت بزرگ شده بودند او هم مانند آنها به آداب و رسوم اهل بيت خو گرفت و مراعات آنها را بر خود لازم و ضروري شمرد و همانطور كه ديگران به اجراي آن عادت كرده و در ذهن جاي داده بودند او نيز آنها را به كار بست و آن خصائص نيكو روز به روز در سينه ي او قوت مي گرفت تا آنجا كه در نيكي و احسان نسبت به والدين خود مقامي بزرگ احراز كرد و از حد معمول نيز پا فراتر گذاشت و معتقد بود كه كمترين تندي و خشم در برابر پدر و مادر ممكن است موجب عاق والدين گردد و مي فرمود: «آن كس كه نسبت به والدين خود نيكي و احسان كند خداوند تعالي او را از سكرات و گرفتاري هاي مرگ محفوظ و مصون مي دارد» . و بهترين كارها را نيكي به والدين مي دانست و آن را در رديف اعمال سه گانه قرار مي داد كه اول نماز در وقت، دوم احسان به والدين و سوم جهاد در راه [38] خدا است يكي از صفات حسنه و نيكوي جعفر بن محمد (ع) آن بود كه در مجالس

[صفحه 41]

به احترام پدر قيام مي نمود و آن را براي خود لازم و ضروري مي دانست و نسبت به بزرگان اهل بيت نيز مانند پدرش رفتار مي كرد و آنچه را كه لازم بود نسبت به پدر رعايت كند درباره ي آنها نيز

روا مي داشت.

مثل اينكه امام جعفر (ع) دوست داشت كه هر وقت از فضيلت اهل بيت سخني به ميان مي آورد در ميان مردم منتشر شود محمد بن سالم روايت كرده كه جعفر بن محمد (ع) روزي مرا مخاطب ساخته فرمود:

محمد. آيا عمويم زيد را ديده اي؟ گفتم، بلي. فرمود: آيا ما را هم چون او مي بيني؟ گفتم: خير فرمود: نه، چنين نيست، و من خيال نمي كنم اختلافي بين ما موجود باشد. و با اينكه امام جعفر (ع) مي دانست كه عموي او زيد در رديف اماميه نيست، با اين وصف وقتي از قتل او آگاه شد فرمود: خداوند عمويم زيد را رحمت كند، اگر حيات او ادامه مي يافت شايد به عهد خود وفا مي كرد و به ما مي پيوست و اين از امام صادق (ع) بعيد نيست كه هر كس درباره زيد جويا مي شد و او را سرزنش و ملامت مي كرد همين سخن را

[صفحه 42]

مي شنيد.

امام جعفر (ع) سي سال [39] از زندگاني را در زمان پدر خويش امام محمدباقر گذراند و بالنتيجه همان صفات و مزاياي پدر بزرگوارش يعني زهد و تقوي و فضيلت و علاقه به علم و دانش خاصه زهد و عبادت در وجود مباركش آشكار گرديد او به پيروي از پدر و جد ارجمندش امام زين العابدين (ع) به اندازه اي طعام و غذا به مستمندان مي بخشيد كه براي خانواده اش چيزي باقي نمي ماند.

چنانكه هياج بن بسطام در اين باره حديث كرده كه: امام جعفر (ع) آن قدر كه برايش ميسر و ممكن بود غذا و لباس به فقرا اعطا مي فرمود و گاهي تا آنجا كه غذا و لباس [40] براي اهل و عيالش باقي نمي ماند.

جعفر بن محمد (ع)

همواره ناظر اعمال پدرش بود و مي ديد چگونه در دل شب به تضرع و زاري در پيشگاه خداوند پرداخته مي گويد:

[صفحه 43]

«خداوندا. ما را به خوبي امر فرمودي، اما اطاعت نكرديم، نهي كردي ليكن گوش نداديم، پروردگارا، من بنده اي بيش نيستم و در اختيار تو مي باشم و معترفم كه در نافرماني تو عذري ندارم» .

پس از جدش زين العابدين «ع» پدر او محمد «ع» همواره دستوراتي درباره صبر بر بلاء و گرفتاري و خشنودي از آنچه كه خداوند براي آدمي معين و مقدر نموده به او گوشزد نموده و مثال هائي مي زد.

امام باقر (ع) وقتي مي ديد كه بعضي از افراد اهل بيت از مرض و بيماري شكوه و ناله مي كنند، به حال آنها رقت كرده دلسوزي مي نمود و چون از مرگ آن مريض اطلاع مي يافت تأثر و دلتنگي او كاسته مي شد و چون در اين باره از او پرسيدند فرمود:

«ما آنچه را كه دوست داريم از خدا مي خواهيم و چون آنچه كه به نظر ما ناپسند مي آيد واقع شود با خداوند مخالفت نمي كنيم زيرا او خير ما را مي خواهد» [41].

[صفحه 44]

باري امام جعفر «ع» نيز آن محيط اخلاقي و زندگاني را كه جد و پدرش تشكيل داده بودند دنبال مي نمود. و صبر و شكيبائي را پيشه خود ساخت.

كاملا متواضع و فروتن بود؛ با اينكه داراي ثروت و مال فراوان بود هيچگاه بر خود نمي باليد هميشه بر حصير مي نشست [42] از شنيدن كلمه «من» سخت ناراحت مي شد و آن را زشت ترين كلمه مي دانست. و اصولا ميل نداشت كه كلمه ي «من» را كسي بر زبان بياورد. چنانچه يك روز يكي از افراد قبيله اي را مخاطب ساخته فرمود: بزرگ اين

قبيله كيست؛ او جواب داد، من، پس امام جعفر «ع» گفت: اگر تو رئيس و بزرگ اين طايفه بودي هرگز كلمه ي «من» [43] را بر زبان جاري نمي كردي.

[صفحه 45]

وصيت امام باقر

فرزندان امام باقر (ع) هفت تن بودند كه از همه كاملتر و فاضل تر امام جعفر (ع) بود. گرچه امام صادق (ع) هنگام مرگ پدر از لحاظ سن كامل و رشيد بود معهذا براي او لازم بود كه وصيت پدر را استماع كند و آنرا به كار بندد، زيرا وصيت در ميان اهل بيت معمول بود و امري مسلم و حتمي محسوب مي شد كه هر امامي مي بايستي به فرزند خود وصيت كند.

همين كه امام باقر (ع) اجل خود را نزديك ديد فرزند خود جعفر را به حضور طلبيد و درباره تشييع و دفن و قبر خود به او وصيت نمود و اين امر با حضور عده اي از قريش كه نافع غلام عبدالله بن عمر نيز در ميان آنها ديده مي شد انجام يافت.

يا اينكه وصيت امام باقر (ع) به فرزند خود جعفر جز در مورد تشييع و دفن نبود با اين وصف در حضور عده زيادي از قريش انجام گرفت و البته براي اين بود كه مردم بدانند

[صفحه 46]

وصي بعد از [44] او جز امام جعفر (ع) كس ديگري نخواهد بود.

امام باقر به فرزند خود درباره اصحاب نيز سفارش فرمود چنانكه گويد: «وقتي پدرم امام باقر مرگ را نزديك ديد فرمود: فرزندم جعفر به تو سفارش مي كنم كه درباره اصحاب و ياران به نيكي و خير رفتار نمائي.

گفتم: جانم فداي تو باد به خدا سوگند آنها را آن قدر غني و بي نياز خواهم ساخت كه محتاج به سئوال

از ديگران نباشند و به كار همه رسيدگي خواهم كرد هر چند در مصر باشند» به اين ترتيب امام باقر (ع) به فرزند خود سفارش كرد كه اصحاب و ياران خود را با تعاليم مفيد كامل نمايد و آنها را به آرامش و سكون دعوت كند و از ديگران بي نيازشان سازد.

[صفحه 47]

مباحثه امام جعفر با علماء

هر يك از اهل بيت و ائمه خود داراي علومي بودند كه بر همه ي امور آگاهي داشتند و از اين رو مباحثه و مناظره بر ايشان لزومي نداشت و اشكالات خود را از پدران و جدشان رسول خدا (ص) اخذ مي نمودند. اما امام جعفر بن محمد (ع) در زمان پدر از حضور در مجالس فقها و علماء ابا نداشت و با اينكه ابتكار در خور شأن و مقام او نبود معذالك از مباحثه با ايشان خودداري نمي نمود. و در اين امر از اهل بيت عموما و از جد بزرگوارش امام زين العابدين (ع) خصوصا پيروي مي كرد زيرا علي بن الحسين در مجالس زيد كه در مسجد رسول خدا (ص) تشكيل مي شد حضور مي يافت و با او به مباحثه مي پرداخت.

نافع بن جبير كه رفت و آمد علي را مشاهده كرده و مي ديد كه او در جلسات زيد حضور مي يابد از وي پرسيد: عجيب است، با اينكه شما بزرگترين شخصيت هستيد و

[صفحه 48]

در فضيلت و دانش مانند شما وجود ندارد چگونه در مجلس اين شخص كه بنده اي بيش نيست حاضر مي شويد و با او به مباحثه مي پردازيد؟ علي پاسخ داد: نافع، در نظر من ميان بنده و آقا فرقي نيست. با اينكه او در رديف بندگان محسوب مي شود ليكن دانشي كه دارد ايجاب مي كند كه من

در مجالس او شركت كنم [45] و در مسائل علمي با او بحث نمايم.

نافع در برابر جواب علي بن الحسين (ع) سكوت كرد و از ايراد خود شرمنده و پشيمان شد و دانست كه اعتراضش موردي نداشته است.

كساني كه از محضر امام جعفر صادق «ع» بيش از ديگران استفاده مي كردند و از خدمتش بيشتر بهره مي بردند در درجه اول عبارت از: عكرمة، ابوعبدالله و عطاء بن ابي رباح و پس از آنها عبدالله بن ابي رافع و عبدالرحمن [46] بن قاسم و غيره بودند.

[صفحه 49]

عكرمة

عكرمه يكي از غلامان عبدالله بن عباس و چون شخصي باهوش و ذكاوت بود ابن عباس سخت او را مورد توجه قرار داد و در تربيت او بكوشيد، آنگاه علم قرآن و حديث را به او بياموخت و بالاخره علم و دانش ابن عباس هر چه بود به او انتقال يافت، تا آنجا كه از لحاظ تفسير و علم قرآن بر ديگران فضيلت و برتري يافت و اعلم محسوب شد.

عكرمه به درك فيض از حضور بيش از دويست نفر از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نائل آمد و در مسجدالحرام به استماع حديث از ايشان موفق گرديد و از آنها روايت نموده، ولي بيش از همه از امام حسن «ع» و امام حسين «ع» و بعد از آن از ابن عمر و ابن عباس و ابي سعيد و ابي هريره و عايشه نقل روايت و حديث نموده است.

هر چه ايام مي گذشت و زمان سپري مي شد پيشرفت عكرمه از لحاظ اخلاق و سهولت ادراك سريعتر مي گرديد.

[صفحه 50]

ديري نگذشت كه او بر اين امر واقف شد كه

اصل اسلام حسن اخلاق است و تمام مفاخر و مزاياي آن نيز بر روي اخلاق نيكو استوار گرديده است.

عكرمه كم كم پا به سن مي گذاشت و چون به هشتاد سالگي رسيد مرگ به او نزديك شد و بالاخره در سال 104 هجري زندگي را بدرود گفت و چون در روز وفات او كثير عزة شاعر شوخ طبع و غزل سرا نيز جهان فاني را وداع گفته بود مردم در آن روز مي گفتند كه: امروز دو نفر از بزرگترين فقها و بزرگترين شعرا [47] از دنيا رفتند.

[صفحه 51]

عطاء

از زهري روايت كرده اند كه گويد: روزي نزد عبدالملك بن مروان رفتم، او مرا مخاطب ساخته گفت: از كجا مي آئي؟

زهري - از مكه.

عبدالملك - پس در غياب تو رياست و سيادت اهالي با كيست؟

زهري - با عطاء بن ابي رباح.

عبدالملك - او از عرب است يا از غلامان؟

زهري - از غلامان است.

عبدالملك - سيادت و بزرگي او از چيست؟

زهري - از لحاظ دين و كسب و نقل روايات.

عبدالملك - راستي كه هر كس متدين و ناقل روايت باشد داراي فضيلت و بزرگي به سزائي است و سيادت و آقائي شايسته چنين افراد است. [48].

بايد دانست كه عطاء ابتدا غلام آل ابي ميسره فهري بود. غلامي سياه و حبشي از اولاد لشگري و مادرش زني سياه پوست و از اهالي مكه بود كه به نام (بركة) خوانده مي شد. عطاء در زمان خلافت عثمان تولد يافت و در مكه رشد نمود و در همانجا به آموختن كتاب هاي علمي و استماع و

[صفحه 52]

كسب دانش از بزرگان صحابه پرداخت. [49] و پس از اندك مدتي بر اثر تحصيل علم و معرفت از

بزرگترين و مشهورترين تابعين گرديد و در تفسير قرآن و علم [50] مناسك حج از لحاظ طواف و اعتكاف و ركوع و سجود [51] گوي سبقت را از ديگران ربود و در رديف بزرگان و برگزيدگان درآمد و بين اهالي ممتاز گرديد و پس از ابن عباس مجلس درس و فتوي به عطاء اختصاص يافت كه در حدود بيست سال محل تشكيل جلسه درس او مسجدالحرام بود و هفتاد مرتبه به حج پرداخت، عطاء مردي متواضع و زاهد بود و هرگز لباسي كه ارزش آن به پنج درهم برسد در تن او ديده نمي شد. با اينكه احاديث را از هر كس بهتر مي دانست با اين وصف به حديث ديگران گوش مي داد و بعد از پايان سخن او موارد خوب و بدي آن را شرح مي داد.

عطاء معتقد بود كه خير و شر قضا و قدر در زندگي

[صفحه 53]

آدمي دخالت دارد و هرگز گذشتگان را سب و لعن نمي كرد و حاضر نمي شد كسي در حضور او به آنها دشنام و ناسزا گويد و هيچگاه شخصي را به گناهي و عصياني تكفير نمي نمود. او مردي شريف، فاضل و در زندگي مقتصد و معتدل بود. هرگاه از او سئوالي مي شد آن قدر سكوت مي كرد و تعمق مي نمود تا اينكه پاسخ محكم و مستدلي ارائه مي كرد گوئي كسي او را تائيد نموده، يا به وي الهام شده است.

عطاء بن ابي رباح هميشه بيمار و عليل بود و پس از چندي نابينا شد [52] او دانش را براي كسب روزي و رفع نقيصه اي نياموخته بود، بلكه به خاطر خداوند سبحان و توجه به سوي او بود، بايد دانست كه تمام مردم

به فضل و علم او معترف بودند چنانچه ابن عمر و سليمان بن عبدالملك و ابوجعفر منصور نيز دانش و مزيت او را تصديق مي كردند.

هنگامي كه ابن عمر به مكه رفته بود اهالي مسائل بسياري تهيه كرده از وي سؤال مي كردند ابن عمر آنها را مخاطب ساخته گفت: با اينكه ابن ابي رباح در ميان شما وجود دارد

[صفحه 54]

باز هم براي پرسش مسائل [53] نزد من مي آئيد؟

روزي سليمان بن عبدالملك كه امويان او را اميرالمؤمنين مي گفتند با دو فرزندش به حضور علماء رفتند. عطاء مشغول نماز بود، همين كه نمازش پايان يافت در برابر آنها قرار گرفت و به سئوالات پي در پي آنان درباره ي مناسك حج جواب گفت: سليمان به فرزندان خود دستور داد كه برخيزند تا بروند و چون اندكي از آن محل دور شدند خطاب به فرزندان خود گفت: هرگز در طلب علم و دانش كوتاهي ننمائيد. آيا خواري و زبوني ما را در برابر اين غلام [54] سياه مشاهده كرديد و ديديد كه چگونه علم آدمي را به درجات عالي سوق مي دهد؟

معاوية بن حديج گويد: وقتي كه ابوجعفر منصور درباره ي حسان بن عتاهيه از من جويا شد، گفتم: شخصي به نام شعبه او را كشت، پس منصور گفت: خدا او را بكشد زيرا حسان يكي از دوستان ما و واسطه بين من و عطاء بن ابي رباح

[صفحه 55]

بود. [55].

عطاء نزد همه كس محبوب و در ميان مردم نفوذ خاصي داشت زيرا هيچ وقت ارزش و منزلت شخص را پائين نمي آورد و حاضر نمي شد از مقام كسي كاسته شود.

و وي تنها كسي است كه مي توان گفت بيش از همه از سيره ي علي

بن ابي طالب عليه السلام نقل حديث كرده است.

از او پرسيدند كه آيا در ميان اصحاب پيغمبر (ص) كسي بالاتر و عالم تر از علي (ع) وجود داشت؟ او پاسخ داد: «خير، به خدا سوگند هرگز [56] عالم تر از او ديده نشده است.»

عطاء از عمر بن الخطاب و رفتار او سخن گفته و درباره ي صدقات و زكوة و خراج زمين و حقوق سلطنت فتوي و رأي داده و مسائل مربوط به ديه و قتل و حدود را مورد بحث و دقت قرار داده است.

كشتن اسير را عملي بسيار ناپسند دانسته و در بسياري

[صفحه 56]

از مسائل [57] فقهي نيز نظر داده است.

عطاء در ميان بني اميه نيز محبوبيتي داشت تا آنجا كه روزي منادي ايشان در موسم حج خطاب به اهالي و حجاج اعلام كرد كه: هيچكس غير از عطاء بن ابي رباح نمي تواند رأي و فتوي بدهد و اين امر را به او منحصر كردند. [58].

اين بود مختصري از زندگاني عطاء و قسمتي از فضل و دانش او كه كمتر شخصي مي توانست با او برابري نمايد.

عطاء هميشه در اين آرزو بود كه به زبان عرب بيش از آنچه به رموز و حقايق آشنا شده بود واقف گردد و به خصوص اسرار قرآن را كه پنهان و مخفي است آشكار نمايد و به درك رموز آن نائل گردد.

[صفحه 57]

تجارت

از زمان هاي بسيار قديم حرفه و شغل قريش بازرگاني و تجارت بود كه در درجه ي اول اهالي مكه و پس از آن مدينه در امر تجارت، تهيه كاروان و فرستادن آنها به طرف شهرها و تضمين بازگشت آنها با سود و ربح فراوان مهارت به سزائي داشتند و از

اعمال خاص ايشان بود و اين امر قدرت و نيروئي موروثي بود كه در بين آنها محسوب مي شد و در اين امر بيش از همه خانواده عبدالمطلب تبحر داشتند و نيروئي عجيب و بي سابقه از خود بروز مي دادند، اين سابقه همچنان ادامه داشت، امام زين العابدين (ع) كه او نيز به پيروي از اجداد خود وكلاء و نمايندگاني انتخاب مي كرد و براي تجارت به شام و عراق روانه مي نمود و آنها با سود بسيار مراجعت مي نمودند، بالاخره اين حرفه به امام جعفر (ع) منتقل گرديد، او نيز مانند جدش امام زين العابدين (ع) به انتخاب نمايندگان پرداخت و با اينكه از نعمت مال و ثروت و مزاياي سود و استفاده آگاه بود معهذا

[صفحه 58]

هرگز اين امر موجب طغيان و خودخواهي او نگرديده و طمع و حرص در وجود او رخنه نكرده بود، حق مردم را مي شناخت و ادا مي كرد و يا به وسيله اعتماد و اطمينان اشخاص را به خود جلب مي كرد و با احسان و نيكي به افزايش آن مي كوشيد و هرگز حاضر نمي شد كه نمايندگانش سودي را كه در اثر تحميل و مغبون كردن مشتريان تهيه كرده اند براي او بياورند، يا وقتي كه آنها در معامله اي مغبون مي شدند وي اجازه نمي داد كه مبلغ اضافه آن را پس بگيرند و خود ضرر نمايندگان را جبران مي كرد.

گويند روزي وكلاء حضرت با سود فراواني به خدمت او آمدند، ولي امام صادق (ع) همه را به آنها اعطا فرمود و بيش از عين مال خودش از آنها قبول نكرد. و حتي مشترياني كه مغبون شدند اطمينان داشتند كه اگر رنج طي مسافت و متفرق شدن در شهرها نبود و

آنها به امام صادق (ع) مراجعه مي كردند ضررشان را جبران نموده و به خود آنها مسترد مي داشت.

امام جعفر (ع) از لحاظ اخلاقي و قلبي نيروئي داشت

[صفحه 59]

كه هرگز در وقت ركود و كسادي بازار مضطرب و ناراحت نمي شد و نيز اگر در معاملات زيان مي ديد آن قدر صبر و شكيبائي پيشه مي كرد تا خداوند در كارش گشايش مي داد و آن را روبه راه مي كرد، همين كه كارش سر و صورتي مي گرفت صبر را با حمد و سپاسگزاري از خداوند متعال پيوند مي داد، هرگاه استفاده و سود عايدش مي شد به شكرانه ي آن صدقات و خيرات فراوان مي داد، و هر وقت زيان مي نمود به كرم و لطف خداوند اميدوار باقي مي ماند و با دادن صدقه به تجارت با خداي بزرگ مي پرداخت، پس خداوند كارش را توسعه مي بخشيد و نعمت را بر او ارزاني مي داشت و بسيار اتفاق افتاد كه اين موضوع را آزمايش كرد و خداوند هيچگاه او را نااميد نساخت و همچنان بين او و خداي تعالي رابطه برقرار بود. چنانكه فرموده است:

«من هر وقت دچار فقر و نياز مي شوم با دادن صدقه و خيرات به تجارت با خدا مي پردازم و بالنتيجه به زودي در كارم وسعت فراواني [59] حاصل مي شود.»

[صفحه 60]

امام جعفر (ع) تنها به دادن صدقه ي آشكارا در معاملات اكتفا نمي كرد بلكه نوع ديگري را انتخاب نموده اجرا مي كرد، و آن صدقه سري و پنهاني بود كه مي دانست براي خشنودي و رضايت خداوند مؤثرتر است پس در برابر خسارت و زيان به صدقه سري [60] مي پرداخت.

او اطلاعات و تجارب خود را از مردم پنهان نمي كرد و اسرار تجارت و معاملات را به آنان مي آموخت

و توجهشان را به تجارب جلب مي كرد و در تشويقشان مي كوشيد، آنها را تعليم مي داد كه در امر تجارت شكر و صبر كنند و به آنها سفارش مي كرد كه تجارب او را به كار بندند و آزمايش كنند.

گويند بين امام جعفر (ع) و مردي از تجار كه با او سابقه ي الفت و مودت داشت اختلافي روي داد و آن شخص رابطه را قطع كرده و ديگر به خدمت حضرت نرسيد تا اينكه پس از چندي دوباره به حضورش شتافت و در حالي كه مضطرب و پريشان بود از كسادي و ركود بازار شكوه و ناله كرد آنگاه

[صفحه 61]

امام جعفر (ع) به او پند و اندرز و تسكين و تسلي داد و به صبر و شكيبائي دعوتش كرد. در ضمن شعري برايش خواند و پند و اندرزش به آن مرد ادامه يافت تا وقتي كه از حضورش بيرون رفت. [61].

امام جعفر (ع) مي ديد كه بناي تجارت و معاملات بر پايه و اصل و مجراي صحيحي استوار نيست و اصلا وضع زندگي مردم و ثروت و دارايي و فقر از خلقت دنيا به همين ترتيب بوده و قانون و روش خاصي نداشته است.

كساني كه نادان و دور از عقل و ادراك هستند عموما ثروتمند و وضع زندگي آنها بهتر و آسايش بيشتري دارند. برعكس آنها كه عقل و ادراكشان زيادتر است در زندگي محدود و كم وسعت و ضيق معيشت به سر مي برند. امام صادق (ع) با اينكه بر اين امر واقف بود و آن را خوب مي دانست هرگز دلتنگ و آزرده خاطر نمي شد و معتقد بود كه اين نيز دليل و برهاني است كه عقلاء و دانايان

هرگز به عقل خود مغرور نشوند و در اين باره مي فرمود:

[صفحه 62]

«خداوند تعالي زندگي افراد احمق و نادان را توسعه مي دهد تا دانايان بدانند و پند بگيرند كه زندگي خوب با حيله و تدبير فراهم [62] نمي شود» .

امام جعفر به افراد مردم توصيه و سفارش مي كرد كه بايد بين آنها رابطه دوستي و مهرباني برقرار باشد براي تجار علاوه بر كار و كوشش مودت و شفقت را لازم و ضروري مي دانست و مي گفت: «تنها چيزي كه روزي و ارزش زندگي مردم را افزايش مي دهد، همانا الفت و مهرباني با يكديگر در معاملات و تجارت است.»

گويند روزي ابوعبيده به حضور امام صادق (ع) رسيد و گفت: از خداوند بخواهيد و دعا كنيد كه روزي مرا در دست مردم قرار ندهد.

امام (ع) فرمود: «خير، خداوند هرگز چنين نخواسته و تو را از درخواست چنين چيزي بازمي دارد، مشيت خداوندي بر اين است كه روزي و زندگي بعضي را در دست عده اي ديگر قرار بدهد، اما از پيشگاه خداوند بزرگ بخواه كه روزي

[صفحه 63]

و معيشت تو را با دست مردمان برگزيده مهربان و نيكوكار عطا فرمايد، زيرا اين خود يك نوع سعادت و نيك بختي است و از او درخواست كن كه تو را گرفتار مردم شرور و فاسد نكند كه آن بزرگترين بدبختي است.» [63].

امام صادق (ع) عقيده داشت كه اگر هنرمند و صنعت گري بخواهد كارش رواج يابد و هنرش با سود زياد توسعه پيدا كند، بايد در كار خود صادق و توانا باشد، امانت و درستي را رعايت كند و به رموز جلب مشتري و دعوت مردم و ايجاد تمايل و رغبت در آنان آشنا باشد. [64].

و همچنان

مي فرمود كه: بازرگانان و صنعتگران هنرمند بايد نيروئي داشته باشند كه بتوانند توجه مردم را نسبت به هنر و كالاي خود جلب كرده، ضمنا در حسن عمل ترديد نداشته و سعي كنند كه تفاوتي بين آنها نگذاشته مودت و يگانگي را در ميان اشخاص رعايت كنند، زيرا آنها وسيله روزي مردم هستند و خداوند معيشت عده اي را با دست

[صفحه 64]

عده اي ديگر عطا مي فرمايد.

زينت خدا

در آن ايام اندوختن ثروت و پوشيدن لباس هاي فاخر مرسوم و زمان زينت و آسايش بود. سيل پول مانند سكه ها كه به رنگ ها و اندازه هاي مختلف ضرب مي شد از شهرهاي بزرگ كشورهاي ايران و مصر و يمن به طرف عربستان سرازير مي گرديد و اموال فراوان به خانه مسلمين و تجار اسلام روي آور مي شد، و چون خداوند پرچم تجارت و بهره برداري را به دست تواناي امام جعفر صادق (ع) قرار داده بود وضع زمان اجازه مي داد كه او نيز لباس فاخر بپوشد و از نعمت خوب و پاكيزه كه خداوند از خزانه خود به او ارزاني داشته است استفاده كند چنانكه خداوند در قرآن فرموده [65] است:

[صفحه 65]

«بگو چه كسي زينت و چيزهاي خوب و طيب را كه خداوند به بندگان روزي داده حرام كرده است» .

امام صادق (ع) براي شركت در مساجد، اجتماعات و ملاقات ها لباس فاخر بر تن مي كرد، زيرا مي ديد و مي دانست كه دست تواناي خداوند پشتيبان او است و براي شكر و سپاس در برابر آن همه عطايا و نعمت ها راهي بهتر از نشان دادن كرامات حضرت باري تعالي به مردم نمي يافت و مي خواست به آنها بفهماند كه مورد لطف و عنايت خداوندي است.

او لباس

هائي به نام فُرقُبي [66]، مروي، لباس خز و سفيد كه همه مانند حرير سفيد نرم و لطيف بودند به تن مي كرد. اما مردم كه همواره مترصد بودند به هر چيز خورده بگيرند و آن را مورد گفتگو و عيب جوئي قرار دهند، از اين متعجب شده مي گفتند:

[صفحه 66]

منصور دوانيقي [67] خليفه وقت با آن همه ثروت و مال فراوان هرگز لباس خوب بر تن نكرده و هيچگاه براي خود و مهمانانش به اندازه ي كافي خوردني و آشاميدني فراهم نمي آورد، پس جعفر بن محمد را با او مقايسه و امام (ع) را مورد ايراد و اعتراض قرار مي دادند. تا آنجا كه روزي به او گفتند:

«ابوجعفر منصور از وقتي كه به خلافت رسيده، همواره لباس هاي خشن بي ارزش پوشيده و از خوردن غذاي خوب و مطبوع خودداري كرده است.»

امام جعفر «ع» پاسخ داد: «واي بر او كه با آن سلطنت، قدرت و با آن همه خراج و ماليات كه نزد او جمع مي شود زندگاني را بر خود تنگ گرفته از پوشيدن لباس زيبا و خوردن غذاي خوب خودداري مي كند.»

مردم گفتند: شايد اين امر در اثر خست و حرصي

[صفحه 67]

است كه در جمع كردن مال دارد.

امام جعفر (ع) فرمود: «سپاس مر خداي را كه از درك دين و نعمت هاي دنيا هر دو محروم گرديده است،»

گويا سخن چينان اين بيانات را به گوش منصور رسانيدند زيرا از آن به بعد كينه و عداوت سختي نسبت به امام در او برانگيخته شد.

در حقيقت امام صادق (ع) فقط هنگام ملاقات مردم و رفتن به مسجد و موسم حج جامه هاي فاخر بر تن مي كرد و به اصطلاح ظاهر را حفظ مي نمود، ولي

در موقع تنهائي و حتي در زير همين لباس هاي زيبا جامه اي بسيار خشن از پشم مي پوشيد و هرگاه از طرف يكي از مردم مورد سرزنش و ملامت قرار مي گرفت، بي درنگ جامه زيرين خود را به او نشان مي داد و حقيقت افكار خود را آشكار مي ساخت و چون در اين باره از او مي پرسيدند در جواب مي فرمود: «لباس خشن و پشمين را به خاطر خدا و جامه هاي فاخر مانند خز را براي شما و جامعه بر تن مي كنم پس آنچه براي خدا است از نظر شما پنهان مي كنم و آنچه به خاطر شما است آشكار

[صفحه 68]

مي نمايم و بعد مي فرمود: «يك روز كه به طواف خانه ي خدا مشغول بودم متوجه شدم كه كسي دامن لباس مرا مي كشد، چون روي برگردانيدم عباد بن كثير بصري را ديدم كه مرا مخاطب ساخته گفت:

آيا شما با اينكه در اين مكان و جانشين علي عليه السلام هستيد چنين جامه اي پوشيده ايد؟

گفتم: اين لباس فرقبي است و يك دينار بيشتر ارزش ندارد و اما در زمان علي (ع) از لحاظ اقتصادي ميسر نبود كه بهتر از آن بپوشند و اگر من امروز مانند علي (ع) لباس بپوشم مردم خواهند گفت كه جعفر بن محمد مانند عباد رياكار است.

سفيان ثوري مي گويد: وقتي به ملاقات جعفر بن محمد رفته بودم، او را ديدم جامه اي از خز بر تن كرده بود، من با حالتي متعجبانه به او خيره شدم پس رو به من كرده فرمود، ثوري، مثل اينكه چيزي تو را به شگفت آورده كه سخت مرا نگاه مي كني؟

گفتم: با اينكه شما از خاندان نبوت و رسالت هستيد

[صفحه 69]

چرا اين لباس را بر تن

كرده ايد؟

امام جعفر (ع) پاسخ داد: اي ثوري بين زمان من و عصر اجدادم اختلاف فاحشي وجود دارد: زمان ايشان مردم در فقر و احتياج به سر مي بردند لذا به اندازه ي وسعت و نياز خود رفتار مي كردند، اما زمان ما دوراني است كه به حمدالله ثروت فراوان تر و توسعه زندگي بيشتر است و سيل پول و ثروت از هر طرف به سمت ما جاري است.

اما مثل اينكه ثوري با اين جواب قانع نشده و راضي نگرديد، پس دوباره گفت: يابن رسول الله، اين لباس شما و پدران شما نيست.

امام جعفر (ع) ناچار بر او آشكار كرد كه لباس زير او غير از آن جامه اي است كه در ظاهر براي مردم مي پوشد و فرمود:

بيا اين لباس زيرين مرا نگاه كن تا بداني و توجه داشته باشي...! پس ثوري با دست خود جامه زيرين حضرت را گرفت و آن را لباسي سخت و خشن يافت، پس به ثوري فرمود: حالا بگو ببينم تو در زير جبه ات چه پوشيده اي و

[صفحه 70]

چون با دست جامه ي زير او را گرفت ملاحظه كرد پيراهن پر قيمت و گرانبهائي است. ثوري از خجلت سرخ شد و انگشت ندامت به دندان گزيد. امام جعفر (ع) رو كرد به او و گفت ثوري كمتر به ملاقات ما بيا و خودت و ما را آسوده بگذار.

گرچه البسه امام صادق (ع) همه از خز بود ولي دانش و علمش به اندازه اي بود كه بدون دليل و جهت به كاري اقدام نمي كرد.

در برابر هر دسته از مردم، چه آنها كه در راه پيشرفت و ترقي قدم مي گذاشتند، چه آنها كه به قول امروز مرتجع و عقب مانده بودند

يك نوع جواب آن هم مستدل و محكم ارائه مي كرد.

او مي ديد كه طرز پوشيدن لباس و خوردن غذا بستگي كامل با زمان دارد و زندگاني مردم در هر موقع وضع خاصي دارد و نوع لباس و غذا متفاوت است، يعني هر وقت كه زندگانيشان توسعه مي يابد خوب مي خورند و مي پوشند و هرگاه كه اوضاع چندان رونقي ندارد غذا را فقط به اندازه ي سد جوع مي خورند و لباس را فقط براي جلوگيري از سرما

[صفحه 71]

و گرما بر تن مي كنند و در هر دو حال كاري برخلاف اصول و آداب اجتماعي انجام نداده و از لحاظ ديني حلال و حرامي مرتكب نشده اند و مي دانست كه او نيز اگر لباس فاخر يعني جبه خز بر تن مي كند و يا در زير آن جامه ي خشن و پشمين مي پوشد هرگز برخلاف دين و آداب و رسوم اجتماعي رفتار نكرده است. همه ي اينها كه گفته شد شمه اي از آداب معاشرت با مردم بود و همچنين امام جعفر (ع) سفارش فرموده است كه در هنگام ملاقات و برخورد با مردم بايد رعايت ادب و نزاكت را كرد، بهترين لباس را پوشيد و سخنان نيكو بر زبان جاري كرد، اما هنگامي كه آدمي تنها است و به امور اخروي پرداخته و به خداوند توجه دارد بايد طوري باشد كه خداوند خشنود گردد و رضايت او ميسر و فراهم شود، و خداوند موقعي از بنده خشنود و راضي مي شود كه انسان به كارهاي نيك و خير بپردازد، خواه لباس فاخر بر تن داشته باشد و خواه جامه ي پشمين، و او هرگز چنين دستوري نداده است كه مؤمنين تنها به خاطر او براي رفتن به

مسجد خود را زينت كنند بلكه بيشتر در معاشرت و آميزش بايد آن آداب را لازم و ضروري

[صفحه 72]

شمرده و امام جعفر (ع) بهترين شخصي بود كه با علم و حكمت خود اين موضوع را به خوبي درك كرده بود. چنانكه وقتي ثوري در اثر عدم اطلاع او را مورد اعتراض قرار داد. امام صادق (ع) به او آنچه را نمي دانست تعليم داد و گوشزد فرمود.

مهابت و وقار

جعفر بن محمد (ع) داراي هيبت و جلالت خاصي بود و عظمت و وقار را از پدران خود به ارث برده بود. هر وقت كه دوستان يا دشمنان به حضور او مي آمدند و در برابرش قرار مي گرفتند تحت تأثير جلال و شكوه او واقع شده در بهت و اعجاب فرو مي رفتند و نورانيت و جاذبه ي چهره ي او به اندازه اي بود كه هيچكس نمي توانست مدتي به تماشاي آن بپردازد.

عمرو بن ابي مقدام يكي از محدثين راويان آن حضرت گويد: هر موقع كه به ديدار جعفر بن محمد (ع) نائل مي شدم بي درنگ مي فهميدم كه او از سلاله و اولاد پيامبران [68] است.

[صفحه 73]

امام جعفر (ع) قصري [69] بزرگ و زندگاني باشكوه و وسيعي داشت كه فقرا براي صرف طعام و غذا و بيشتر مردم براي دريافت انعام و بخشش به طرف آن مي شتافتند و شايد خانه ي جد بزرگوارش امام زين العابدين (ع) نيز همانجا بوده است.

همين كه موسم حج فرا مي رسيد با كاروان بزرگي مركب از چند قطار شتر در حالي كه خانواده و خدمتگزاران و غلامان [70] در ركابش بودند به طرف مكه حركت مي كرد و غلامانش چادرهاي مخصوصي در آنجا نصب مي كردند.

علم و دانش بسيار، دينداري، ادب كامل، تسلط در حكمت

و فلسفه و زهد و تقوي و پارسائي در شهوات [71] عواملي بود كه بر فضيلت و عظمت و هيبت او مي افزود. طبعا كم سخن مي گفت و هرگز كلمات زشت و زننده بر زبانش جاري نمي شد و در سخنانش كوچكترين كلمه حاكي از

[صفحه 74]

بدگوئي شنيده نمي شد.

لقب صادق

كم كم امام صادق (ع) پا به سن مي گذاشت در حالي كه پيشوائي بزرگ و مردي شريف و نجيب و با فضيلت بود و هوش سرشار داشت و به لقب صادق معروف شد. همه كس بدون استثناء و حتي دشمنانش او را امام صادق مي گفتند و همه متفق القول بودند و هيچكس ترديدي نداشت كه لقب تعيين شده براي جعفر بن محمد بسيار شايسته است و اين لقب در زمان او به اندازه اي شايع بود كه هر كس آن را مي شنيد فورا متوجه جعفر بن محمد (ع) مي گرديد.

اگر چه بعضي گويند كه او القاب ديگري نيز داشته است و اقوال مختلفي در اين باره شنيده شده ولي آنچه مسلم است هيچ كدام به اندازه ي لقب صادق مشهور و معروف نگرديده است.

كسي كه نخواهد خود را به زحمت بياندازد و در اين باره

[صفحه 75]

بيهوده بحث كند خواهد گفت كه لقب صادق مخصوص او بوده و راستي چنين است زيرا جعفر بن محمد همواره در گفتار و كردار، راستي و درستي را رعايت مي كرد. [72] كسي كه اول بار به امام جعفر (ع) صادق خطاب كرد ابوجعفر منصور بود، زيرا امام صادق به او خبر داده بود كه به زودي به خلافت مي رسد و طولي نكشيد كه پيش بينيش تحقق يافت. و بعضي گويند: روزي ابومسلم خراساني از او درخواست كرد كه قبر

جد بزرگوارش علي بن ابيطالب (ع) را به او نشان بدهد اما امام صادق (ع) از اين كار خودداري كرد و فرمود در زمان مردي هاشمي به نام جعفر منصور قبر جدم آشكار خواهد شد.

ديري نگذشت كه آنجا را به وي نشان داد و نيز اين خبر را به منصور كه در (رصافه) [73] بود اطلاع دادند و او بسيار شاد و مسرور گرديد آنگاه گفت: اين است كسي كه بايد او را صادق [74] گفت كه توضيح و شرح اين موضوع وقت

[صفحه 76]

بيشتري لازم دارد و ما اينك مختصري از آن را بيان مي كنيم.

گفتيم امام جعفر (ع) به لقب صادق، به معني راستگو معروف گرديده بود، زيرا در درستي و صداقت كسي به پايه ي او نمي رسيد، هميشه با صراحت لهجه سخن مي گفت.

ميان خانواده اش امتيازي قائل نمي شد، در گفتن حق و حقيقت از هيچ كس بيم نداشت. هيچگاه سخني را كه به حقيقت آن واقف نبود بيان نمي كرد و به كاري كه به صحت آن ايمان نداشت نمي پرداخت و نيز به صدق گفتار كسي مطمئن نمي شد تا دليل ارائه كرده و گفته اش را به ثبوت مي رسانيد به همين ترتيب در تمام دوران حيات، خوي درستي و راستي زينت معنوي او بود.

دليل ديگري كه شايد از دلائل سابق مهمتر و به حقيقت نزديكتر باشد اين است كه در زمان امام صادق (ع) مردم به دروغ گفتن عادت كرده بودند و چون قادر به درك حقايق نبودند همواره با افكار و خيالات دست به گريبان بوده و هر كس ندانسته براي خود محيطي از افكار پوچ و بيهوده ايجاد كرده بود جعفر بن محمد (ع) همواره با

اين نوع افكار مبارزه مي كرد و

[صفحه 77]

در برابر ياوه گوئي ها و افكار غلط سخت مقاومت نموده آنان را منصرف مي كرد، و راه نجات و رستگاري را كه پيروي از رسول خدا (ص) و ائمه بود به آنها گوشزد كرده، حقايق مسلمي را بر ايشان بيان مي فرمود. و هرگز براي اثبات عقيده و رأي خود متوسل به كلمات باطل و نادرست نمي شد و اينجا است كه بايد سخن رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را كه فرمود: «بهترين زمان ها زماني است كه من در آن مبعوث گرديدم [75] و هر چه زمان مي گذرد نادرستي و دروغ در ميان مردم بيشتر شايع مي شود و اين خود دليل بارزي است بر اينكه در يك چنين زماني امام جعفر (ع) به صادق معروف گرديد، باري شايعات مختلف و گوناگوني در شهر مدينه درباره ي علم كلام منتشر شده بود و هر كس كه به گمان خود مختصر اطلاعي داشت، سيل سخنان بيهوده و ياوه را به سوي علم كلام پراكنده مي كرد تا آنجا كه گفتند: محمد بن عبدالله المحض ملقب به نفس زكيه در حالي كه عده اي از آل ابوطالب با وي همراه بودند بيان واصل بن عطاء را كه توسط اباايوب بن

[صفحه 78]

ادبر برايش فرستاده شده و او را به روش معتزله خوانده بود پذيرفته است. [76].

اين سخنان بيهوده و مهمل و اراجيف از طرف اعراب نبود، اما پس از چندي براي آنكه در دين اسلام رخنه كرده و بتواند به آئين اسلام لطمه و صدمه اي بزنند آن بيانات پوچ را در ميان اعراب انتشار دادند و حتي بعضي از مسلمين تحت تأثير قرار گرفتند.

اما اسلام همچنان به قوت و نيرو و عزت خود باقي ماند.

[صفحه 79]

علم و ادب

تعليم خدا

همانطور كه از لحاظ جسمي و ظاهري بين مردم اختلاف زيادي موجود است، قواي معنوي و باطني نيز در آنها به صورت هاي گوناگون ديده مي شود.

يكي از موهبات بزرگ خداوندي، سينه ي گشاده و ذهن آماده و مهيائي است كه به بعضي از مردم عطاء فرموده كه به زودي مي توانند علم و دانش را فراگرفته و به درك و فهم اشياء نائل شوند.

عده اي هستند كه بدون تحمل زحمت و مرارت بر همه چيز اطلاع مي يابند و درهاي علم و معرفت و حتي مشكلات زندگي به آساني بر آنان گشوده مي شود. گوئي در

[صفحه 80]

اين موارد كسي به آنان تلقين يا الهام مي كند. براي آنها كافي است كه كوچكترين توجهي به اشياء بنمايند و بدون تجربه و آزمايش به درك نتايج مفيد و سودمند آنها نائل گردند.

اين گونه انوار خداوندي كه در دل برخي از مردم بسيار مي تابد پاسخ دندان شكني است به آنها كه منكر وحي و الهام از طرف خداوند مي باشند.

البته در وجود همه ي افراد چنين استعدادي نيست و خداوند به فضل و عنايت خويش آن را به عده ي معيني اختصاص داده كه فرزندان آنها نيز آن را به ارث برده و در دل آنها نيز به وديعت نهاده مي شود.

حال ممكن است شما آن را علم موروثي يا استعداد ارثي براي پذيرش علم و دانش بدانيد. در هر دو صورت ترديدي نيست كه اين نيرو و استعداد هميشه و در هر زمان در عده اي از مردم وجود دارد و البته مربوط به اراده خداوندي است كه مي تواند قلوب آنها را مهر كرده، باب

علوم را به رويشان ببندد و چنانچه از درك علوم و حقايق علمي و امور خير محروم

[صفحه 81]

شوند. [77].

جعفر بن محمد (ع) شخصيت برجسته و كم نظيري است كه تاريخ مانند او را كمتر به خاطر دارد. او سينه اي باز داشت و درهاي دانش به رويش گشوده بود. در هر چيز بصير و بينا بود. آن قدر در راه تقوي و فضيلت پيش رفته و از طرف خداوند مورد موهبت ذهني قرار گرفته بود كه احكام و مسائل مشكلي را كه هرگز كسي به درك آنها موفق نمي شد و علل آن را نمي فهميد و از احاطه بر آن عاجز مي ماند او به آساني و راحتي درك مي كرد و با نظر تيزبين و هوش سرشار كه در او به وديعت نهاده شده بود خيلي سهل و آسان به درك حقايق نائل مي شد.

[صفحه 82]

خانواده ابوطالب

ارزش و مقام علم و ادب در خانواده ابوطالب حتي

از زمان جاهليت رو به افزايش گذاشته، انوار دانش و فرهنگ همه جا را روشن كرده بود. ترديدي نبود كه علي بن ابي طالب كليد دانش و باب علم براي ورود و نفوذ در شهر علوم رسول خدا (ص) بود. او با فكري عميق، بينائي و دقتي خاص به كشف حقايق و درك علوم، موفق مي شد. گوئي اسرار غيب را از پشت پرده اي بسيار نازك و رقيق مي نگرد.

علوم علي (ع) به وسيله اهل بيت و ديگران بين مردم منتشر شد و زمين و زمان، شرق و غرب از فوايد آن برخوردار شدند.

با اينكه براي امام حسن و امام حسين عليهماالسلام و ساير ائمه و اهل بيت حوادث و اتفاقات هولناكي روي داد و هرگز روزگار

به كامشان نبود با اين وصف آوازه ي علم و صيت دانش و ادب خانواده ي ابوطالب در سراسر جهان پيچيده و قدر و منزلت آنان روز به روز در افزايش و تزايد است.

بسياري از فرزندان صحابه نيز در اين امر سهيم و شريك بودند زيرا به وسيله ي آنها مشكلات علوم كشف و در ميان مردم منتشر مي شد.

[صفحه 83]

نكته جالب توجه آن است كه علوم از جمله فقه از اعراب به غلامان و بندگان انتقال يافت و علماء و دانشمندان غالبا از ميان آنها برخاستند.

اما خانواده ي ابوطالب هميشه پرچمدار دانش بود و چون ابتدا كشف علوم به وسيله ي افراد اين خانواده انجام گرديد، اين سمت هميشه براي آنان باقي ماند.

هنگامي كه محمد بن علي (ع) به درك علوم و حل مسائل غامض علمي موفق گرديد و به نام باقر يعني شكافنده ي علوم خوانده شد مقام و ارزش علم را بيشتر از عبادت دانسته فرمود: عالمي كه مردم از دانش او بهره مي برند بر هزار عابد فضيلت و برتري دارد. [78].

پس از او امام جعفر (ع) نيز عقيده ي پدر را محترم شمرده آن را تأكيد كرد و به مرحله ي عمل درآورد و تمام سعي و كوشش خود را مصروف علم و دانش كرد و به قدري به آن اشتغال داشت كه گوئي هرگز جز علم به كار ديگري نپرداخته است، در امور سياسي و غير آن از راه دانش و علم وارد

[صفحه 84]

مي شد و عقيده و رأي خود را بيان كرده و اراده ي خود را با حقايق تطبيق مي نمود.

البته منظور او از ورود در سياست جز تقويت دين و اشاعه ي عدل و داد امر ديگري نبود و

مي خواست كه مروت و انسانيت را به مردم گوشزد كرده فاصله ي طبقاتي را از ميان بردارد و آنها را با يكديگر نزديك و مربوط سازد.

علوم دنيا

همانطور كه قبلا اشاره شد امام جعفر (ع) بر همه ي علوم مسلط بود و به حقايق مسلم علمي توجه به خصوصي داشت او معتقد و آگاه بود كه بايد علوم ديني و دنيائي، هر دو را مورد مطالعه و دقت قرار داد و علما و دانشمندان همچنان كه به اختراعات و اكتشافات علمي نائل مي شوند بايد به علوم ديني نيز توجه داشته باشند.

نظر امام جعفر نيز به هر دو طرف معطوف بود و عقيده داشت كه نبايد يكي را كنار گذاشت و به ديگري پرداخت.

[صفحه 85]

او به هر دو نوع از علوم توجه و عنايتي خاص داشت كه از آن غفلت نمي ورزيد و همراه با علوم ديني و اخروي به علوم مادي و دنيوي مي پرداخت زيرا مي ديد كه ميان علوم مادي و معنوي ارتباط مستقيم وجود دارد كه نمي توان از توجه به علوم مادي صرفنظر كرد.

و روي همين اصول در هر يك از علوم مادي و ديني آن قدر پيشرفت كرد كه سرآمد مردم عصر گرديد و گوي سبقت را از ديگران ربود و شهرتي عالمگير كسب كرد.

حال با اينكه امام جعفر صادق (ع) آن قدر به علوم دنيوي و مادي توجه داشت و احكام و تعاليم خود را با آن تطبيق مي نمود و اين امر را از روي واقع و حقيقت، نه خيالي انجام مي داد. معلوم نيست كه علماء اسلامي به چه دليل خود را از علوم مادي و دنيوي برحذر مي دارند؟

[صفحه 86]

علم شيمي

بسياري از راويان و محدثين گويند كه: امام جعفر (ع) در [79] علم شيمي مطالعاتي داشته و شاگرد او جابر بن حيان صوفي طرسوسي كتابي مشتمل بر هزار ورق متضمن يادداشت

ها و رسالات جعفر بن محمد تأليف نمود كه تعداد آنها از پانصد تجاوز مي كرد. بدون ترديد [80] قرن ها پيش از اعراب فراعنه و قوم اغريق مباحثي در علم شيمي داشته اند مطالعات خالد بن يزيد و ديگران ابتدا نزد امام جعفر صادق (ع) انجام يافته است و آنچه را كه جابر كشف مي كرد مورد اعتماد و اطمينان كافي بود. گويند خالد بن يزيد در طب و نجوم مباحث بسياري داشت و بر كتب دو علم مزبور اطلاع يافته بود، اما به علم شيمي علاقه ي بيشتري ابراز مي كرد و رساله ها و يادداشت هاي زيادي درباره ي آن داشته است

[صفحه 87]

او ابتدا علم شيمي را از مردي راهب و تارك دنيا به نام مرياس روسي كسب كرده بود.

امام جعفر بن محمد چون كسي كه مي خواهد بر اسرار عالم اطلاع يابد توجه خاصي به علم شيمي معطوف نمود و با شاگردان خود به تحقيق و بررسي آن پرداخت و به آن ها راه موفقيت در اين دانش را بياموخت و سفارش كرد كه براي فراگرفتن هر علمي بايد ابتدا قدم در جاده حقيقت گذارند.

جابر بن حيان در سفري كه به كوفه كرد با امام جعفر (ع) ملاقات نمود و رديف شاگردان و دوستان او درآمد، و در اين علم و صنعت [81] روش استاد خود را دنبال نمود و پس از چندي جابر به سوي بغداد رهسپار گرديد و در آنجا بود كه آثار فضل و دانش او منتشر گرديد و آنچه را كه استاد به او راهنمائي كرده بود آشكار ساخته و با توجه به اينكه اعتراف كرده است كه از استاد خود تعاليمي فراگرفته ترديد و شكي نيست

كه آنها را از امام جعفر كسب كرده

[صفحه 88]

است كه نمي توان آن را انكار كرد.

منظور از ذكر اين نكات تنها يادداشت ها و رساله هاي امام جعفر (ع) در علم شيمي نيست بلكه از آن جهت است كه فضل و برتري او در هر مورد ثابت و محرز گردد. گو اينكه ممكن است كسي دانش و اطلاع جعفر بن محمد (ع) را در علم شيمي انكار كند و او را شيمي دان به شمار نياورد، اما هرگز زياني به او وارد نساخته است. ليكن با توجه به اين كه او همواره در پي دانش و علم بوده و كمتر به كار ديگري پرداخته است و پا به پاي علم و هوش و ادراك او در هر كشور و شهري نهضت هائي در علم و دانش به وجود آمده ما را بر آن مي دارد كه با صراحت و واقع بيني تمام بر اين امر واقف گرديم كه اخبار مربوط به علم شيمي درباره ي امام جعفر (ع) حقيقت داشته و صدق آن را بپذيريم و اينكه بعضي علم شيمي را نوعي از علم زجر و فال [82] تصور كرده اند بسيار بعيد و دور از حقيقت است. آنها علم شيمي را از امور غريب و نشدني پنداشته و گفته اند كه وسائل آن وجود ندارد

[صفحه 89]

و هرگز اسرار عالم آشكار نمي شود لذا آن را زجر و فال خوانده اند. اما بايد گفت كه علم شيمي حقيقت دارد و اجسام و عناصر ظاهري طبيعي و مستقيم و نهائي و تاريك و مخفي دارند و نتايج حتمي و مسلمي در كشف آن به دست مي آورند. امام جعفر (ع) نيز علم شيمي را به همين طريق مورد

بحث قرار داده است، او گاهي چنان به علم و دانش مي پرداخت و محو عبادت مي شد كه از همه چيز روگردانده و جز علم و عبادت به هيچ امري توجه نمي نمود.

هنگامي كه به تجربه و آزمايش درباره شيمي پرداخت عده اي او را دور از علم و امثال آن دانسته و گفته اند كه امام صادق به نجوم و زجر توجه دارد البته اين نتيجه توهمي بوده كه در قلوب ايشان ايجاد شده است ولي همين نكته نيز دليل بر اثبات فضل و بزرگي او است كه در همه علوم دست داشته و بايد دانست كه نوع علم در شأن و مقام او خللي وارد نمي كند.

جابر بن حيان شاگرد امام (ع) تحت تأثير اخلاق و شخصيت و رفتار او قرار گرفته بود و هنگامي كه امام صادق

[صفحه 90]

(ع) يادداشت ها و رساله هاي شيمي را بر او املاء مي فرمود جابر به زودي آنها را مي فهميد و فورا طرز تهيه و تصنيف آن را به دست مي آورد.

او از امام صادق (ع) تعليم گرفته بود كه چگونه بايد وسائل كار را تهيه كند تا زودتر به نتيجه برسد و كسب كرده بود كه براي وصول به حقايق صبر و شكيبائي بهترين يار و كمك است.

و از اين رو است كه يادداشت ها و رساله هاي جابر ضرب المثل جهانيان قرار گرفته و حتي اروپائيان از كتاب هاي او پيروي [83] و كسب دانش مي كنند.

[صفحه 91]

علوم نجوم و افلاك

قزويني كه يكي از محدثين و راويان معروف است.

از جعفر بن محمد (ع) روايت كرده كه فرموده: هر وقت كه اول ماه رمضان مشخص نبود و در اثر حوادث جوي رؤيت آن در شب اول ميسر نشد بايد روز پنجم

ماه رمضان سال گذشته را حساب كرد پس همان روز اول ماه رمضان سال جاري خواهد بود.

قزويني گويد: مدت پنجاه سال اين دستور را آزمايش كردند و همه ساله مطابق با حقيقت بود و چون صحت اين موضوع حتمي است، لذا اين خود دليل بارزي است بر اينكه امام جعفر (ع) مسئله هلال و تشخيص آن را كه يكي از مباحث مورد دقت و گفتگو است و اذهان عده بسياري از مردم را به خود مشغول نموده مورد توجه قرار داده است. زيرا چه بسيار از اوقات كه هلال ماه نو در بعضي از كشورها و شهرها مخفي و كشورهاي ديگر و دورتر آشكار مي شود و يا در اثر تغييرات جوي و صافي يا تيرگي هوا يكسال ديده مي شود ولي سال ديگر كسي موفق به ديدن آن نمي گردد و اين امر اضطراب و هيجاني در ميان مردم به وجود مي آورد،

[صفحه 92]

شايد منظور امام جعفر (ع) اين بوده است كه طريقه اي دقيق از روي حساب مانند يك فرمول رياضي كه هرگز خطا و اشتباهي در آن نشود به مردم نشان دهد و آنها را راهنمائي كند. او براي انجام اين مقصود سعي و كوشش فراواني نمود. رصدخانه اي ترتيب داد و افلاك را تحت مراقبت و دقت گرفت و با آزمايش و مشاهده به نتايج مسلمي رسيد و هرگاه اين موضوع در مورد امام جعفر صادق (ع) مورد قبول واقع شود خود دليل گويائي است بر اينكه بين قوانين علمي و آنچه اين دستور داده هرگز اختلاف و امتيازي وجود ندارد. به علاوه تحقيقات علمي بيشتر مورد اطمينان و اعتماد است. [84].

[صفحه 93]

اما آنچه را كه درباره ي

اشتغال امام جعفر صادق (ع) به علم نجوم و ستاره شناسي گفته اند مانند قول كساني كه گويند به علم زجر و فال [85] پرداخته بود پذيرفته نيست.

حيوان شناسي

گويند: ابوالفتح كشاجم در كتاب «مصايد و مكارد» آورده كه روزي امام جعفر (ع) از ابوحنيفه نعمان پرسيد: نظريه و عقيده ي تو درباره كسي كه در حال احرام دندان آهوئي را بشكند چيست؟

نعمان پاسخ داد: در اين باره چيزي نمي دانم. پس امام جعفر (ع) «در حالي كه او را مخاطب ساخته بود فرمود: با اين همه هوش و ذكاوت هنوز نمي داني كه دندان هاي آهو رباعي نيست بلكه ثنايا و دو گانه [86] است.

[صفحه 94]

آشنائي به اين قبيل موارد نوعي خدمت در ترويج دين است زيرا به وسيله آن اشتباه و خطا و اختلاف بين افراد در دعوي آشكار مي شود و طرز دادن ديه و تعيين حقوق مردم ميسر مي گردد. و كسي كه با فقه و حقوق سر و كار دارد بايد موارد دروغ و ناروا و موقعيت پرداخت ديه و حق و حقيقت را به خوبي درك كند و تشخيص دهد. و تنها براي ابوحنيفه كافي بود كه همين علم را از امام جعفر (ع) فراگرفت و به بحث و تحقيق درباره ي علوم مربوط به انسان و حيوان پرداخت و موارد ديگري را با آن سنجيد و مقايسه كرد.

ابوحنيفه در اين كار اكراهي نشان نمي داد و معترف بود كه نزد امام جعفر (ع) تعليم گرفته و از او كسب دانش كرده است. اگر هم خيال اقرار و اعتراف نداشت فكري بيهوده و بي مورد بود زيرا در كتاب خراج ابي يوسف مسائل بسياري به اسناد از امام صادق (ع)

نقل شده و بدون ترديد ابي يوسف بيشتر مسائل را در كتاب خود از قول ابوحنيفه نعمان ذكر كرده است.

[صفحه 95]

آشنائي به مكان هاي تاريخي و جغرافيائي

جعفر بن محمد بسياري از امكنه و مراكز مهم تاريخي را مي شناخت و تاريخ آن را خوب مي دانست و در ميان تمام كشورها و شهرها شهر مكه و اطراف آن بيش از همه جا توجه او را جلب كرده بود، و براي تعيين تاريخ و اصل آن سعي و كوشش بيشتري مبذول مي داشت. همچنين از بيت عتيق خبر داد و منظور از عتيق را بيان كرد و فرمود: چون خداوند تعالي آن را از طوفان [87] محفوظ كرد و آزاد گذاشت. از اين رو بيت عتيق يعني آزاد خوانده شد و پس از امام جعفر (ع) مردم به پيروي از او آن را عتيق گفتند زيرا هميشه از دستبرد ستمگران و دشمنان مصون مانده است و شايد در اثر آزادي كعبه [88] است كه تصرف آن براي كسي ميسر نمي شود و

[صفحه 96]

بعد امام صادق (ع) از ساختمان بيت عتيق خبر داد و فرمود كه آن اولين بناي روي زمين است.

گويند امام صادق (ع) خبر داد و گفت: از موقعي كه خداوند تعالي اراده فرمود از ميان بشر در روي زمين خليفه تعيين فرمايد بيت عتيق وجود داشته و امام جعفر (ع) پس از شرح تاريخ آن درب آن را گشودند و مردم به طرف آن هجوم كرده داخل آن شدند.

مردم بيشتر از امكنه و امتيازات آنها از وي مي پرسيدند و او به همه آنها پاسخ مي گفت چنانكه از او سؤال كردند: حطيم در كجا واقع شده؟ جواب داد: بين حجرالاسود و باب. پس گفتند:

چرا آن را حطيم خوانده اند؟ فرمود: چون وسعت آن جا كم است هنگام عبور به يكديگر فشار مي آورند و مردم به دنبال فرمايشات امام اضافه مي كردند: براي اينكه هر كس كه بخواهد از مقام آن بكاهد و تحقيرش كند او را خرد و نابود مي نمايد. بعد مردم راجع به ركن يماني از امام صادق «ع» پرسيدند فرمود: دري است كه ما از آن وارد بهشت [89].

[صفحه 97]

خواهيم شد. اكنون مي پرسيم آيا تمام اين معلومات براي خدمت به ترويج دين و آئين اسلام نبوده است؟

در ميان علومي كه به امام صادق (ع) نسبت داده اند يكي علم به امكنه است او از هر كجا كه داراي امتياز و مزيت تاريخي بود و يا مراكزي كه چندان اهميت تاريخي نداشتند و منبع مهمي نبودند اطلاع كامل داشت.

ابوحمزه ثمالي گويد: روزي ابوعبدالله جعفر بن محمد (ع) از من پرسيد: ابومحمد آيا نام مسجد سهل را شنيده اي و مي داني كجا است؟ گفتم: در اين جا مسجدي داريم كه بنام سهله معروف است. فرمود: منظور من نيز همان است و اگر كسي در آن وارد شود و نماز گذارد و به پروردگار پناه برد و از او طلب استمداد كند خداي تعالي او را در پناه و ملجأ خود مصون [90] و محفوظ خواهد كرد.

همچنين ياقوت كه بعضي از اهالي همدان گفته ي او را تصديق و تأييد كرده اند مي گويد: وقتي به حضور ابوعبدالله

[صفحه 98]

جعفر بن محمد (ع) رسيدم. امام صادق (ع) پرسيد اهل كجا هستي؟ گفتم: اهل ناحيه اي كه به كشور كوه ها (جبال) معروف است.

- كدام قسمت جبال؟

- همدان.

- آيا كوهي به نام راوند در آنجا مي شناسي؟

گفتم: جانم فداي شما باد

مثل اينكه اروند خوانده مي شود.

فرمود: بلي، و بدان كه در آنجا چشمه اي از چشمه هاي بهشت مي باشد.

ياقوت گويد: اهالي همدان معتقد بودند كه چشمه همان چشمه پرآبي است كه بر قله وجود داشته و داراي خصوصيات و آثاري است كه در چشمه ها و چاه هاي ديگر ديده نشده است به اين ترتيب كه هر ساله هنگام معيني آب از آن بيرون مي آيد كه منبع آن در شكاف سنگي وجود داشت و با آنكه بسيار خنك و گوارا بود هر كس از آن مي آشاميد از سردي زياد آن احساس ناراحتي نمي كرد و نكته ي جالب

[صفحه 99]

همين بود كه بعد از مدت معيني آب آن خشك مي شد و بعد در سال آينده همان موقع جريان آب شروع مي شد. آب آن شفاي بيماري بود و از هر نقطه به سوي آن مي شتافتند و عجيب اينكه مقدار آب همه را كفايت مي كرد. گوئي هرگاه كه مردم زيادتر در اطراف آن جمع مي شدند آب آن نيز افزايش مي يافت و هنگامي كه عده ي كمتري براي شفا مي آمدند مقدار آب تقليل مي يافت و از فراواني آن كاسته مي شد.

شايد بعضي بگويند كه جعفر بن محمد (ع) نام سهله و اروند را آن طور كه ميان اهالي معروف بود و به خاطر نداشت، اما اين سخن بعيد است و اصولا مثل اينكه نام و اسم امكنه مورد نظر او نبوده و بيشتر به خصائص و امتيازات شهرها و امكنه توجه داشته است. وانگهي بين سهل و سهله و راوند و اروند چندان تفاوتي وجود ندارد و تنها دانستن و حفظ كردن نام محل ها و مراكز مثمر ثمر نيست بلكه آشنائي به امتيازات و اوضاع آنها

مهمتر است.

باري جعفر بن محمد (ع) مكه را بر مدينه ترجيح داد

[صفحه 100]

و بهتر آن ديد كه از مدينه به مكه عزيمت كند. او مسافت [91] و فرسنگ ها را به خوبي مي شناخت و از منازل بين راه يعني مراكزي كه آباد و داراي آب و گياه يا دور از آب و آبادي بود اطلاع داشت و به خصوص راه ميان حجاز و عراق را خوب مي دانست و بالاخره بر همه آنچه كه مردم بدان آشنا بودند يا نبودند آگاه بود و از حوادث و وقايع و جنگ ها و مراكز وقوع آنها و حتي قبرهائي كه در آنجا وجود داشت باخبر بود و بالاتر از همه آنچه را كه اهالي آنجا هم نمي دانستند خوب مي دانست.

هيچكس مانند او از قبر جد بزرگوارش علي (ع) مطلع نبود زيرا تا آن وقت مخفي بود و كسي از محل آن خبر نداشت. امام جعفر (ع) از پدر عزيزش نقل حديث كرده كه فرمود: امام حسن بر جسد جدم علي (ع) نماز گزارد و او را نزديك قصر (الامارة) به خاك سپرد و قبر او را پنهان كرد تا خوارج [92] خيال نبش قبر او را نكنند.

[صفحه 101]

پس از چندي مردم با راهنمائي امام جعفر (ع) بر قبر علي (ع) آگاه شدند و محل آن را يافتند. امام صادق به اين ترتيب درب خانه ي هر مشكلي را مي گشود و مردم در آن وارد مي شدند.

روزي يكي از اهالي حيره به ملاقات هارون الرشيد رفت و او را در حالي كه مشغول شكار بود ديد. پس خطاب به او گفت: يا اميرالمؤمنين آيا ميل داري كه قبر پسر عمويت علي بن ابيطالب

(ع) را به تو نشان دهم و آيا مي خواهي كه به زيارت آن نائل شوي؟

هارون گفت: كار پسنديده و بسيار خوبي است و يك نوع كرامت و بزرگي است اگر اين كار را بكني بسيار ممنون خواهم شد. پس آن مرد هارون را به قبر علي (ع) نزديك كرد و در حالي كه با دست به آن اشاره مي كرد گفت: اين است قبر علي عليه السلام. رشيد پرسيد: از كجا بر اين امر آگاه شدي؟ پاسخ داد: روزي با پدرم در ركاب امام جعفر صادق عليه السلام سعادت زيارت قبر او را پيدا كرده بودم. ايشان فرموده بودند كه با پدر مهربانشان امام محمدباقر (ع)

[صفحه 102]

و امام باقر با امام زين العابدين (ع) و او با پدر ارجمندش امام حسين (ع) به زيارت قبر جد بزرگوارشان نائل شده اند از ميان ايشان حسين (ع) بيش از همه از قبر پدر عزيزش آگاهي داشت.

هارون الرشيد دستور داد كه اطراف قبر علي (ع) را ديوار بكشند و پايه اي بسازند و اين اولين بنائي بود كه در آنجا برقرار شد. [93].

علاوه بر اينها امام جعفر (ع) از مواضع و مراكز نزول آيات و سوره هاي قرآن اطلاع كامل داشت و بدون ترديد اين اطلاعات ميراث پدران او و بالاتر از همه حضرت علي عليه السلام بوده است.

علوم دين

با اينكه امام جعفر (ع) در علوم دنيا تبحر و مهارت كافي داشت و آن را مورد دقت و توجه قرار مي داد. اما علوم

[صفحه 103]

ديني را در درجه اول اهميت مي دانست و سعي و كوشش بيشتري مصروف آن مي كرد و اصولا توجه به اين امر براي چنان شخصيتي طبيعي و عادي بود. امام صادق (ع) براي هر

چيز كه اراده مي كرد از آن اطلاع مي يافت يا به انجام مي رسانيد.

در ميان اهل بيت بيش از همه امام جعفر صادق (ع) در نشر و اشاعه ي علوم كوشيد و از خود آثار و اخبار و روايات و علوم مختلفي به جاي گذاشت.

البته براي هر ديندار و صاحب آئين و مذهبي لازم و ضروري است كه در ترقي و بالا بردن سطح علم و زبان و مليت مربوط به آن بكوشد.

امام جعفر (ع) از خانواده اي بود كه در دو نعمت فصاحت و بلاغت هيچ طايفه اي به مقام و منزلت آن نمي رسيد و فضائل و مزاياي ايشان شهرت جهاني داشت.

براي پيشواي مذهب و دين حتمي و مسلم است كه بر احكام قرآن كاملا احاطه داشته باشد و هر كس اندكي درباره امام جعفر صادق و تفاسير او دقت نمايد، آگاه خواهد

[صفحه 104]

شد كه او احكام و مشكلات قرآن را تفسير فرموده و آنچه در اين باره عقيده و اطلاع داشته بيان نموده است و بدون ترديد مرد متدين بايد به حديث و روايت رسول خدا (ص) و سيره و روش او عالم باشد و شكي نيست كه شهرت و معروفيت امام صادق (ع) در اين مورد به اندازه اي است كه احتياج به توصيف ندارد و اگر كسي بگويد چنين نبود پس چه كسي را بايد عالم شمرد؟

امام جعفر (ع) علاوه بر تمام اين مزايا كه به آن اشاره شد نمونه و مظهري از اخلاص و پاكدامني و منزه از هر عيب و نقص و شعله ي فروزاني از هوش و درايت بود.

علم حديث

عده اي تصور كرده اند كه امام جعفر (ع) از كسي جز اهل بيت روايت نمي كرد و

عده ي ديگر برآنند كه از جد مادري خود قاسم بن محمد بيشتر و از جد پدري خود كمتر به نقل حديث مي پرداخت زيرا به عقيده ي آنها هنگامي كه به درك

[صفحه 105]

امام زين العابدين نائل شد هنوز به سن بلوغ نرسيده بود. اما در حقيقت اين نظر مقرون به صحت نيست. چون امام جعفر (ع) از جد بزرگوارش نقل حديث كرده است. لذا مي بايستي به سن رشد رسيده باشد كه بتواند از او روايت كند و چون امام باقر (ع) از پدر خود امام زين العابدين و امام صادق (ع) از پدر خود به نقل حديث پرداخته معلوم نيست روي چه اصلي عده اي اين امر را ناديده گرفته اند پس در هر حال بايد بپذيريم كه او به وسيله ي [94] پدر از جد بزرگوارش روايت كرده است.

عده اي روايات او را به اسناد از عروة بن زبير و عطاء بن ابي رباح و نافع و زهري [95] مي دانند و همچنين گفته اند كه از محمد بن منكدر و پدر و جد خود قاسم روايت [96].

[صفحه 106]

مي نموده است.

به اين ترتيب امام صادق (ع) از اين عده به نقل حديث و روايت مي پرداخت و در ميان علوم به روايات و احاديث و اخبار بيش از همه توجه داشت و به درك آنها [97] اقدام مي نمود گاهي از پدر بزرگوارش و زماني از ديگران مانند جد خود قاسم و نيز از عايشه و ابن عباس و مسائل فقهي و مربوط به عبادات را از عثمان روايت مي نمود گويند: علماء و راويان احاديث از هيچكدام از ائمه به اندازه ي امام صادق (ع) حديث و روايت نقل نكرده اند و به عقيده ي ايشان ائمه ديگر بعد از

او نيز در علم حديث و روايت از وي [98] استفاده كرده اند.

ابوحاتم گويد: هنوز هيچكس مانند امام صادق (ع) اين قدر مورد اعتماد و اطمينان مردم نبوده است كه در علوم از او سؤال و پرسش كنند [99] همچنين ابن معين و ابن عدي كه از رجال و دانشمندان علم حديث به شمار رفته اند، امام

[صفحه 107]

جعفر (ع) را مرجع و منبع فيض حديث [100] مي دانند و به نظر ايشان غير او كسي چندان مورد اعتماد نيست.

ابويوسف در كتاب الخراج روايت او را ذكر نموده كه از پدر خود امام باقر (ع) نقل كرده و امام باقر (ع) از عمر بن خطاب كه: رسول خدا (ص) فرمود با قوم مجوس همانگونه رفتار كنند كه با متدينين صاحب كتاب عمل مي كنند و اين حديث با فقه جد ارجمندش علي بن ابيطالب عليه السلام مطابقت دارد كه فرمود:

مجوس هم مانند ملت هائي هستند كه داراي كتاب آسماني [101] مي باشند.

اهل سنت و جماعت نيز طريق امام صادق (ع) را مورد توجه قرار مي دادند و با رضايت و خشنودي بدان مي نگريستند و بيشتر از او به نقل روايت مي پرداختند. و اينكه بعضي گويند اهل سنت به وسيله شاگردان امام صادق از او

[صفحه 108]

روايت كرده اند، دور از حقيقت و انصاف است بلكه بايد گفت اهل سنت و جماعت روايات خود را از او ذكر كرده اند و آيا كسي غير از امام صادق (ع) قادر است كه در برابر امواج روايات و احاديث و كثرت آن ايستادگي كند و يا به تشريح و تفصيل آنها بپردازد؟ و آيا مي توان بين او و علم حديث فاصله اي تصور كرد؟

حال ببينيم شيعه در اين مورد چگونه

رفتار مي كنند، ايشان از پدران امام صادق (ع) نقل روايت مي كنند و با اينكه روايت از طريق جعفر بن محمد (ع) و احاديث رسول اكرم و اخبار گذشتگان هيچ يك دور از حقيقت نيست و در ميان آنها انقطاع و فاصله ديده نمي شود و بيشتر آنها يك خط مستقيم و كوتاه را مي پيمايد معهذا آنچه را كه شيعه ها از روايات به وي نسبت داده اند به اندازه اي است كه در يك كتاب نمي گنجد و به عدد و شماره در نمي آيد و آن احاديث به ترتيب از پيغمبر (ص) به علي (ع) يا فاطمه سلام الله عليها و از ايشان به اولادشان و بالاخره از آنها به احفاد و بازماندگانشان منتقل شده و هرگز در اين خانواده سلسله ارتباط بين پدران و

[صفحه 109]

فرزندان قطع نگرديده است زيرا حضرت علي (ع) و فاطمه (ع) چون معاصر و معاشر پيغمبر بودند روايات را از او كسب كرده و بعد امام حسن و امام حسين از جد و پدر و مادرشان اخذ نموده و پس از آنها امام زين العابدين (ع) از پدر ارجمندش امام حسين (ع) و شايد از عموي خود امام حسن (ع) استماع نموده و بعد از آن امام باقر از پدر خود و بالاخره امام جعفر بن محمد از جد بزرگوار خود امام زين العابدين و پس از او از پدر خود امام باقر (ع) شنيده و در ميان مردم انتشار مي دادند و به اين ترتيب ارتباط روايات هرگز قطع نگرديده بلكه روز به روز بر استحكام آن افزوده مي گرديد و هر دسته از گذشتگان به آيندگان انتقال مي دادند؟

چنانكه گوئي همواره جنبش و روح حياتي پيغمبر اكرم (ص)

در اين خانواده پابرجا و هرگز شعله فروزان آن خاموش نمي گردد و گفته ها و رفتار و اعمال او بر سر زبان ها است.

هر چند امام جعفر (ع) از نوادگان قاسم بن محمد است و در رديف طبقه پنجم از تابعين مدينه به شمار مي رود اما

[صفحه 110]

معاشر و معاصر با طبقه دوم از تابعين بوده و هرگز طريق و روشي مانند اين آئين كه هميشه بين اباء و اجدادشان ارتباط و اتصال برقرار باشد وجود نداشت و چون امام جعفر (ع) سخنان و كلماتي بيان فرموده كه پدرانشان كمتر به ايراد آن پرداخته اند از اين رو به صادق معروف شده و در سلسله روايات او نكته تاريكي نيست و ترديدي نمي باشد كه روايات و احاديث امام صادق (ع) همان اخبار آباء و اجدادش مي باشد زيرا در زمان آنها اوضاع و احوال اجازه نمي داد كه اخبار خود را منتشر سازند اما در زمان جعفر بن محمد وضع بهتر بود و اوضاع براي نقل احاديث و روايات آماده تر و مساعدتر بود.

گويند عده كساني كه از امام صادق (ع) روايت كرده اند از چهار هزار نفر متجاوز بوده اند.

آيا اين همه حديث درباره ي چه بوده و در چه مورد روايت شده است؟

البته كثرت و تعداد زياد آن چندان اهميت ندارد بلكه بيشتر بايد به موثق و مورد اطمينان بودن آن توجه داشت،

[صفحه 111]

هر چند تعداد آن كم باشد.

ابوحاتم كه از رجال علم حديث به شمار مي رود درباره امام جعفر (ع) گويد: در روايت هيچكس مانند او مورد اطمينان و اعتماد نيست و تنها كسي كه مردم راجع به احاديث از او سؤال مي كردند و به او اعتماد داشتند امام صادق (ع)

بود، كه مانند او هرگز ديده نشده است مالك بن انس كه او نيز يكي از كساني است كه از امام صادق نقل حديث كرده و پا به پاي او قدم برمي داشت گويد: علم به كثرت روايت و حديث نيست بلكه نوري است كه خداوند در قلب آدمي قرار مي دهد.

ابن حجر عسقلاني در كتاب خود به نام (لسان الميزان) نام راوياني را كه از امام جعفر صادق (ع) نقل حديث كرده اند يك يك ذكر كرده و چون شرح نام و تعداد آنها در اين كتاب منظور ما نيست هر كس بخواهد مي تواند بدان كتاب مراجعه نمايد. اما بايد گفت كه بيشتر راويان مذكور اهل كوفه و پس از آن از مردم بصره و بعد به ترتيب از اهالي مدينه و مكه بوده اند و از طرف ديگر ملاحظه مي كنيم كه راويان كوفه كساني هستند كه احاديث و روايات را به ايران خاصه شهر

[صفحه 112]

(قم) انتقال داده اند كه از آنجا مذهب اماميه انتشار يافته است و در هيچ يك از بلاد و شهرها مانند قم مذهب شيعه رواج و توسعه نيافت.

اهالي كوفه پيش از امام جعفر (ع) با حديث و روايت سر و كار داشتند و اولين دسته اي هستند كه از او و پدرش امام محمدباقر (ع) و جدش امام زين العابدين (ع) [102] به نقل روايت پرداخته اند و مي توان گفت كه اخذ و نقل احاديث از امام صادق (ع) دنباله همان شيوه اي بود كه از پدر و جد او آموخته بودند.

اهالي شهرهاي كوفه، بصره، واسط و حجاز و از قبايل مختلف مانند بني اسد، غني، مخارق، طي، سليم، غطفان، غفاروازد، فزاعي، خثعم، مخزوم، بني ضبه و قريش فرزندان خود را

نزد امام صادق روانه كردند و خاصه اولاد حارث بن عبدالمطلب و حسن بن علي و عده زيادي از آزادگان و غلام زادگان و بيشتر اعيان و بزرگان برگزيده ملل عرب و ايران مخصوصا شهر قم به منظور كسب علم به سوي

[صفحه 113]

امام صادق (ع) شتافتند و چون به افتخار شاگردي او نائل شدند همه به او گرويدند و هيچ يك از مذهب و روش او پا فراتر نگذاشتند و اين را يك نوع افتخار و سعادتي مي دانستند كه هرگز بالاتر و بهتر از آن نمي يافتند. [103].

پس بايد شروع علم حديث را از امام جعفر صادق و شاگردانش دانست و اينكه بعضي متأخرين گويند كه مردم از امام جعفر (ع) كسب حديث نكرده اند بسيار دور از حقيقت و انصاف است و از طرف ديگر چنان كه مي بينيم مالك ابوحنيفه و شاگردش ابويوسف و پس از ايشان ابن جريح و شعبه. سفيان ثوري و سفيان بن عينيه و غير اينها همه از امام جعفر صادق (ع) بهره مند گرديده و از او نقل روايت و حديث كرده اند.

[صفحه 114]

داستان ها

منظور من در اينجا اين نيست كه بگويم جعفر بن محمد شخصي قصه گو و داستان سرا بوده است، زيرا اين كار نزد مسلمين ناپسند و زشت است و از طرفي چون داستان و قصه بسيار ساده و آسان تهيه مي شود و وسيله فهم عوام و مردم عادي است. و در آن مطالب و كلمات دور از حقيقت زياد ديده مي شود. به علاوه مردم از شخص قصه گو انتظار ندارند كه الفاظ و معاني را در جاي مناسب خود استعمال كند و بالاخره به همين جهات مسلمين به داستان و قصه

علاقه اي ندارند و مورد اكراه و بدبيني آنها است و بيم دارند از اينكه در ضمن حديث و روايت به داستانسرايي بپردازند. به عقيده شخص من جعفر بن محمد (ع) مسير و روش دين مبين اسلام را از همان وقت كه از آسمان نازل و اهل بيت بدان گرويدند به خوبي مي دانست و بدان آشنا بود و به همين دليل به شرح و بسط قصص و داستان هاي مذهبي كه به طور اجمال در قرآن ذكر شده پرداخت و

[صفحه 115]

به سئوالات و پرسش هاي در اين مورد پاسخ گفت و رأي و فتوي داد.

هيچكس مانند او از بناي (بيت الله الحرام) [104] و قصه ابراهيم و سفر او به شام و داستان انتقال و تغيير قبله به كعبه پس از آنكه رسول اكرم (ص) سيزده سال در مكه رو به طرف بيت المقدس [105] نماز گزارده بود اطلاع نداشت.

از امام جعفر (ع) روايت شده كه او درباره تقسيم و بخشش زمين به وسيله ي پيغمبر (ص) به اصحاب و ياران، اعطا چاه (قيس) و (الشجره) به علي عليه السلام و واگذاري زمين هاي چهارگانه فقيران و چاه قيس و الشجره و اختصاص (بيع) به عمر بن خطاب [106] بحث كرده است.

با توجه به مطالب فوق روشن مي شود كه امام جعفر (ع) بدون ترديد بر تمام دقايق و رموز زندگي خانواده ابيطالب واقف بوده و سير و روش آنها را مي دانسته و هرگاه

[صفحه 116]

كه مردم مايل بودند و يا لازم بود امري كه در اين خانواده اتفاق افتاده به اطلاع آنها برسد. امام صادق (ع) با بصيرت و بينائي خاصي مردم را از جريان امر آگاه مي نمود. [107].

محل قبر مبارك علي

عليه السلام را به مردم نشان داد و حاضر نشد كه مخفي و پوشيده بماند و پس از آن مردم را از حوادث و جريانات و غم و اندوه بي سابقه اي كه در زمان يزيد بر جدش امام حسين (ع) گذشته بود آگاه كرد و شرح داد كه بعد از آن زنان بني هاشم از زينت و حنا بستن و سرمه كشيدن خودداري مي كردند و بعد از شهادت امام حسين (ع) هرگز غذاي خوب و كامل تناول نكردند تا اينكه خداوند با كشتن ابن زياد [108] آنها را تسكين بخشيد.

امام جعفر (ع) داستان نبرد بصره را انتشار داد و فضيلت و بزرگي علي (ع) را بر اصحاب و ياراني كه در جنگ جمل در ركاب او بودند بيان فرمود.

[صفحه 117]

ابويوسف گويد، بعضي از شيوخ و بزرگان از امام جعفر (ع) حديث كرده اند كه فرمود:

علي عليه السلام در روز نبرد بصره به منادي خود دستور داد كه بگويد هر كس را كه از جنگ رو گردانيد نبايد دنبال كنند و هرگز اسيري را نكشند و آنكه سلاح به دور افكنده و يا در خانه خويش را بسته و ميل ندارد در جنگ شركت كند در امان است. و بعد امام صادق (ع) اضافه مي كند كه از هيچ كس مال و متاعي به غارت برده نشد. [109].

داستان مخالفت و خروج ابن حنفيه بر برادرش امام حسين (ع) و اينكه قيام او مطابق ميل و دلخواه امام حسين (ع) بوده و او خود به ابن حنفيه دستور داد كه به كربلا نيايد و در جاي خود بماند نيز به وسيله امام جعفر (ع) بر مردم آشكار شد و فرمود كه با قيام

او [110] چندان مخالف نبوده است برخي از اين داستان ها و قصص در قرآن ذكر شده و بعضي نيز ديده نمي شود ولي امام صادق (ع) همه آنچه را مورد نياز و احتياج مردم بود بيان نمي كرد مگر هنگامي كه از او

[صفحه 118]

سئوال مي كردند. در آن وقت نيز مي كوشيد كه مختصر و خلاصه بر ايشان شرح دهد آشنائي او به قصص و داستان هاي قرآن فقط به نيروي ذهني و علم او بستگي داشت و از طريق استماع يا روايات نبود و در اين مورد علم و اطلاع كافي داشت. گفتار او همواره از روي حقيقت و راستي بود و هرگز خيال افسانه پردازي نداشت.

آشنائي به قرآن

آشنائي امامان به قرآن و حقايق آن امري بديهي و مسلم است و كمتر ديده شده است كه مانند ايشان به رموز قرآن وارد باشند. علم و آشنائي به قرآن از نظر ائمه از اهل بيت طاهرين (ع) در رديف اولين فرائض و ضروريات قرار داشت و در نگهداري آن اشتياق فراواني داشتند و از آن بيم داشتند كه كمترين قصور و كوتاهي از طرف ايشان موجب پراكندگي و دگرگوني معاني قرآن گردد. از اين رو آن را چون جان شيرين در آغوش گرفته به حفظ و حراستش كوشيدند و به قدري

[صفحه 119]

درباره آن سخن گفتند و بيانات آن را تكرار كردند كه چون لوح محفوظ بر سينه شان نقش بست و اذهانشان هر آن براي نمودار ساختن حقايق پرارزش آن آماده و مهيا بود و هرگز اتفاق نيفتاد كه كسي درباره ي قرآن از ايشان سئوالي كند و جواب صحيح نشنود.

هيچگاه معاني قرآن از آنها مخفي و پوشيده نمي ماند و چون

هيچكس مانند ائمه به معاني و اسرار قرآن احاطه نداشت، اشخاصي كه به ديگران مراجعه مي نمودند و نتيجه نمي گرفتند ناچار به ايشان رجوع كرده و پاسخ صحيح و كاملي مي شنيدند كه قانع و راضي مي شدند و مشكلاتشان آسان مي شد.

آنچه را كه از معاني و اسرار حقايق قرآن تمام اهل بيت مي دانستند يك جا در سينه ي گشاده جعفر بن محمد جمع گرديده بود. و بر آنچه از موضوعات قرآن كه ابن عباس، سعيد بن جبير، قتاده، عطاء، ابن زيد و ابن عمر و عده اي ديگر از صحابه و ياران پيغمبر (ص) و تابعين و آنها كه همشان صرف خواندن كتاب بود آگاه بودند امام صادق (ع) بيشتر و كاملتر از آنها از رموز قرآن اطلاع داشت.

[صفحه 120]

در ميان همه اين موضوعات چنانچه فرضا علم علي (ع) به امام جعفر (ع) انتقال يافته باشد كافي بود كه دنيائي را بهره مند كند و روشني بخشد. و ترديدي نيست كه باب همه ي علوم به وسيله ي علي (ع) گشوده شده و همه از علوم او اقتباس و كسب دانش كردند.

ابن عباس گويد: آنچه را كه از تفسير قرآن به دست آوردم از علي بن ابيطالب (ع) بود و از عابر بن وائله روايت شده كه علي عليه السلام در يكي از خطبه هاي خود فرمود: از من درباره ي كتاب خدا بپرسيد. به خدا سوگند آيه اي نيست كه من ندانم شب نازل شده يا روز، در بيشه يا در كوهي [111] فرود آمده است.

امام صادق (ع) درباره ي هر آيه و كلمه اي از قرآن و تفسير و احكام، موارد و اسباب نزول و نظم و ترتيب آن رأي و نظريه اي داشت و تنها در مورد

سوره ي [112] بقره بيش از بيست نكته قابل توجه شامل رموز قرآن و تفسير الفاظ و بيان مقصد

[صفحه 121]

و هدف هاي آن ذكر كرده است و همچنين راجع به قصص و داستان ها، امكنه، ناسخ و منسوخ فرائض و ضروريات، پندهاي حكيمانه و احكام و بالاخره از تمام فضايل و امتيازات آن سخن گفته است.

از تفاسير چنين برمي آيد كه توجه خاصي به تأويل آيات داشته است مثلا لغت (شقاق) در بعضي آيات به كفر و (صبغة الله) [113] را به اسلام و (الحرث) را در بعضي موارد به دين [114] و كلمه ي سفيه يعني نادان را به شارب خمر و مشروب الكلي [115] تأويل فرمود.

به طوري كه از تفسير امام صادق استنباط مي شود او تنها كسي است كه بسياري از موارد موضوعات عمومي را خصوصي و با استثناء بيان كرده و البته به آن جهت است كه منظور هر آيه را به نحو احسن مي دانسته و در هر مورد نظرش منطبق بر حقيقت بوده است.

[صفحه 122]

مثلا قول خداي تعالي را كه فرموده است: «و از آنچه كه به ايشان روزي داديم [116] انفاق مي كنند» اين طور تفسير كرد «و آنچه را از علم و دانش كه به ايشان تعليم كرديم ميان مردم انتشار مي دهند و مي آموزند» و اين خود يكي از موارد خصوصي است كه علم را نوعي روزي دانسته و البته آن بهترين روزي و عطاء از طرف خداوند تعالي است و تفسير امام جعفر (ع) مانع آن نيست كه روزي و رزق را عمومي نپنداريم، به علاوه روزي آن است كه مردم از آن استفاده برند و از تفسير او برنمي آيد كه روزي

را به مال و ثروت و تندرستي و اولاد تعبير نموده باشد. اما اينكه امام صادق (ع) روزي را به علم و دانش اختصاص داده به واسطه شرافت و امتياز و كثرت نفع و استفاده آن بود كه در انواع ديگر نعمت هاي الهي وجود نداشت و چون امام جعفر (ع) حكمت را در قرآن و فقه تأويل كرد بيشتر موارد عمومي را به معاني خصوصي تفسير نمود زيرا كه حكمت كامل و تمام در قرآن و فقه جمع است و از اين دو مجزا نيست و بدون ترديد بايد

[صفحه 123]

سخنان و كلمات حكمت آميز را از قرآن كسب كرد.

در تفاسير امام صادق (ع) ممكن است بعضي آراء و عقايد او با بسياري از صحابه و تابعين اختلاف داشته باشد و در برخي ديگر نيز هم آهنگ باشد ولي هرگز بين آراء او و پدر عزيزش اختلافي ديده نمي شود چنانچه در بسياري از موارد صاحب كتاب مجمع البيان رأي آن دو را با هم ذكر كرده است.

امام [117] صادق (ع) در تفاسير خود درباره ناسخ [118] و منسوخ و تعبير متشابه به محكم بحث كرده است. علاوه بر اينها انواع قرائت قرآن را به خوبي مي دانست. [119].

[صفحه 124]

در كتاب (اليواقيت) از ابي عمر و المطرزي نقل شده كه جعفر بن محمد (ع) به جاي (كلبهم) در سوره كهف و (كالبهم) قرائت مي فرمود: كه قرائتي بسيار عالي و دقيق است و منظور امام صادق (ع) مردان يا چوپاناني بودند كه اهل كهف [120] آنها را به خدمت خود در آورده بودند.

امام جعفر به موارد نزول آيات قرآني كاملا واقف بود چنانچه در اين باره از پدر عزيزش روايت كرده

كه: رسول اكرم (ص) هنگامي كه دستور صدقه و خيرات داد مردي در حالي كه قدري خرماي كهنه و پوسيده در دست داشت رسيد پس اين آيه نازل شد:

(و لا تيممو الخبيث منه تنفقون و لستم بآخذيه الا ان تغمضوا فيه [121].

اما آنچه را كه به قرآن نسبت داده و از روي آن سخن

[صفحه 125]

گفته از جمله اين است كه گويد: خداوند مردم را به نيكي و خيرخواهي و احسان با يكديگر دعوت مي كند و از طرفي وعده مي دهد كه آدمي در آخرت و دنياي ديگر به جزاي اعمال خود مي رسد و مجازات مي شود. اينكه خداي تعالي در يك جاي قرآن مي فرمايد (اي كساني كه ايمان آورده ايد) و در جاي ديگر مي فرمايد (اي كساني كه كافر شده ايد) [122] دليل كيفر و پاداش است و همانطور كه گفته شد امام صادق (ع) در تفسير قرآن آراء و عقايد بسيار فصيح و شگفت آوري داشته. چنانكه گويد منظور خداوند كه فرمود:

(و من دخله كان آمنا. من دخله فامنوه) [123].

مي باشد و همانطور كه در ميان اهل بلاغت معروف است منظور او از اين بيان عبارت از جمله خبري است كه به انشاء تبديل يافته است.

امام صادق (ع) در آشنائي به لغات و احكام قرآني مقامي ارجمند داشت و از موارد و نظم و ترتيب آيات و مواضع

[صفحه 126]

خاص آنها به خوبي آگاه بود و اگر خواننده اي بخواهد بيشتر به علم و ادراك او در نظم و ترتيب آيات پي ببرد بايد به نكات و عبارات زير توجه نمايد تا تصديق كند كه هرگز در آشنائي به حقايق قرآن مانند او ديده نشده است، هشام بن سالم و ابان بن

عثمان از امام جعفر صادق روايت كرده اند كه فرمود:

كسي كه مي ترسد و از چيزي بيم دارد چگونه در برابر بزرگي و عظمت خداوند سر فرود نمي آورد و از قول او به شگفت نمي آيد كه فرمود:

«حسبنا الله و نعم الوكيل [124] «و باز به دنبال آن گفته است: (فانقلبوا بنعمة من الله و فضل لم يمسسهم سوء) [125].

[صفحه 127]

من از كساني كه دچار غم و اندوه شده اند در شگفتم كه چرا از درگاه او مأيوس شده و اميدوار نيستند و چرا به بيان شيواي او توجه ندارند كه فرموده:

(لا اله الا انت سبحانك اني كنت من الظالمين) [126] در جاي ديگر به دنبال آن مي فرمايد: (فاستجبنا له و نجيناه من الغم و كذلك ننجي المؤمنين [127] و باز جاي تعجب است از كسي كه به مكر و خدعه ديگري گرفتار شده و از خود بيم دارد و به آيات خداوند سبحان توجه ندارد و در مقابل آن دچار شگفت نمي گردد و خشنود نمي شود كه فرموده:

«و افوض امري الي الله ان الله بصير بالعباد» [128] و

[صفحه 128]

سپس در برابر آن اين آيه را نازل نموده كه: «فوقاه الله سيئات ما مكروا، [129] آن كس كه در فكر دنيا و زينت و آرايش است چگونه آيات خداوندي او را قانع نمي كند و در برابر آن سر تعظيم فرود نمي آورد كه مي فرمايد: «ما شاء الله لا حول و لا قوة الا بالله [130] به دنبال آن گويد: «فعسي ربي ان يؤتين خيرا من جنتك [131].

همانطور كه گفته شد امام صادق (ع) در فهم و درك معاني قرآن و رابطه و جمع آيات داراي نيروي باطني و حافظه و ذهن

عظيمي بود و از او روايت كرده اند كه فرمود:

شخص بايد رفتار خود را با ايمان هماهنگ سازد و در

[صفحه 129]

بيم و اميد يكنواخت باشد تا بتوان او را شخصي معتدل و ميانه رو به شمار آورد و گويا اين سخنان متكي به آيات الهي است كه در قرآن كريم فرموده: «و من يقنط من رحمة ربه الا الضالون» [132] و در جاي ديگر مي فرمايد «و لا يأمن مكر الله الا القوم الخاسرون [133] و گوئي اين دو آيه معادله رياضي است كه دو طرف آن يعني كسي كه از رحمت خداي تعالي مأيوس و نااميد است با ايمن شدن از مكر خدا مساوي گرديده است كه هر يك از آن دو خود به تنهائي گمراه و زيانكار هستند.

بايد دانست امام جعفر صادق (ع) علاوه بر اينكه داراي ذوقي سرشار و احساسي عميق به درك حقايق داشته، علاقه ي وافري به قرآن ابراز مي نمود و آن را بهترين مونس خود قرار داده بود و سخن شيواي او كه ديگران بدان اشاره نكرده اند در اين باره اين است: خداوند چقدر نسبت به بندگان خود بزرگواري نموده آنجا كه فرمايد «و لكن لا يبصرون» [134].

[صفحه 130]

مسائل فقه

تعداد مسائلي كه در فقه از امام جعفر (ع) نقل شده بي شمار است و آنها خود مذهبي كامل است و همانطور كه از مسائل ديني در آن ها بسيار است از طرز زندگاني مردم و وضع معيشت و صرف اموال، انفاق و نيكي و خيرات و صدقات و خراج و ماليات از لحاظ حكومت بحث كرده است. [135].

بين دين و دنيا

علوم ديگري به امام جعفر (ع) نيز نسبت داده اند كه نه جزء علوم ديني و نه در رديف علوم دنيوي است، زيرا به عكس روايات ديني و مذهبي كه اصول و منابع صحيحي دارد آنها داراي پايه و اساسي نيستند و حقيقت

[صفحه 131]

آنها ثابت نشده است و چون علوم دنيوي به كشف اسرار و اصول آنها موفق نگرديده اند اگر بخواهيم آنها را به امام صادق (ع) نسبت داده و راجع به آن بحث كنيم، مطلب بسيار طولاني و مفصل خواهد شد.

تعبير خواب

روايت شده كه امام صادق (ع) خواب را نيز تعبير مي نمود. اما در ميان كتاب هائي كه تا به حال مورد مطالعه ما قرار گرفته فقط در يك مورد ديده ايم كه خواب شخصي را تعبير نمود [136] و در جاي ديگري برخورد نكردم و اين مثال كافي

[صفحه 132]

نيست كه او را تعبير كننده خواب بشناسيم.

و گرچه از يك چنين شخصي بعيد نيست كه در هر علم و دانشي وارد بوده و بتواند حقيقت خواب را بيان نمايد.

علم جفر

علم جفر علمي است كه هر كس درباره ي آن ادعائي نموده نتوانسته نظر ثابت و مستدلي ابراز كند. برخي آن را ظرف دانسته اند و عده ديگري آن را كتاب به شمار آورده اند و در هر حال خواه ظرف يا كتاب عبارت از پوست بره اي است كه چهار ماه از زائيده شدنش گذشته باشد.

برخي گويند در ظرفي كه نزد امام صادق (ع) بود يكي

[صفحه 133]

به رنگ قرمز و ديگري سفيد بود.

و ظرف آن را گويند كه پر از سلاح [137] و كتاب باشد اما كساني كه كتاب خوانده اند آن را ميراث علي بن ابيطالب (ع) مي دانند و بعضي برآنند كه آن را خود امام جعفر صادق (ع) ساخته است [138] و او بود كه هر علم مورد احتياج اهل بيت را به رشته تحرير كشيد چنانكه گوئي كتاب و علوم به اهل بيت اختصاص دارد و علوم او مربوط به احتياجات و ضروريات آنها بود كه اين قول و ادعا ارزش فراوان دارد. و اين موضوع واضح و آشكار است كه هيچ كس نتوانست اطلاع يابد كه آيا قواعد و كليات مورد بحث ايشان بوده يا جزئيات و

يا كلام و سخن آنها مفهوم يا با رمز و اشاره بوده است؟

بعضي از مورخين علم جفر را به امام صادق (ع) نسبت داده و گويند كه در ميان سخنان خود درباره آن بحث نموده و اضافه كرده اند كه اين علم را به برخي از اصحاب خاص خود مانند سدير صيرفي، مفضل بن عمر و ابان بن تغلب تعليم

[صفحه 134]

داده و اين موقعي اتفاق افتاد كه همه در حضور او گرد آمده و از [139] وي خواستند كه علم جفر را بر ايشان آشكار نمايد و همين گفته مي افزايد كه علم جفر نوعي از كليات و قوانين و رموزي است كه در امور زندگي بحث كرده است.

بعضي از مورخين گويند كه جفر مانند ارث باقي مانده تا اينكه به اولاد عبدالمؤمن در مغرب افريقا انتقال يافته است [140] به اين ترتيب كه مردم آن را علم نمي دانستند و خيال مي كردند كه موجود زنده اي است و از لحاظ علمي مخفي و پنهان بوده است و اين علم بيشتر مورد توجه عوام بوده و خواص و روشنفكران چندان اعتنائي به آن نداشته اند من درباره ي آن حكايات و اخبار بسياري از عامه ي مردم شنيده ام به علاوه ابن قتيبه در كتاب ادب الكاتب و ابوالعلاء در «لزوميات» و ابن خلدون در مقدمه خود از جفر سخن گفته اند.

اگر حقيقت اين امر صحيح باشد كه امام صادق (ع) حقايقي درباره آن تدوين كرده پس اولاد عبدالمؤمن كه

[صفحه 135]

در بالا بدان اشاره شد چرا از ميراث خود نفعي نبرده اند؟ و بر فرض اگر اطلاعي از آن داشتند چرا تجاهل مي كردند و به كشف اسرار آن علاقه نشان نمي دادند؟ و شايد آنچه را

كه ايشان مدعي شده اند همان جفر باشد ولي كتابي كه از اسرار دنيا بحث كند هرگز از ايشان به جاي نمانده است.

و جاي بسي تعجب است زيرا اهل بيت كه در اثر آداب نبوت موظف شده بودند كه هرگز علم و دانشي را كه ممكن است به مردم فايده برساند مخفي نسازند چرا اين كار را كرده و اين علم را به خود اختصاص داده اند؟ و چيست سخن عده اي كه گويند: شأن و مقام آنها برتر از آن است كه چنين علمي را مورد توجه قرار دهند و اضافه مي كنند كه از حقيقت اين كتاب جز مهدي [141] منتظر كه در آخرالزمان ظهور خواهد كرد ديگري اطلاع ندارد و بايد دانست كه همه ي آنها كه فوقا به آن اشاره شد قابل تأمل و دقت بيشتري است و چون نظرهاي مختلفي درباره آن ذكر شده بايد يكي از عقايد و آراء را كه به حقيقت نزديكتر است انتخاب نمائيم.

[صفحه 136]

مثلا اگر چنانچه مقصود از جفر ظرف و يا سلاح و كتب باشد مع الوصف مردم از آن بهره و فايده اي نخواهند برد. چنانكه احكام تورات و انجيل جز آن قسمت كه در آن قرآن مورد تصديق و گواهي خدا و پيغمبر (ص) قرار گرفته مربوط به مسلمين نيست و مسلمانان در پذيرفتن آن وظيفه و اجباري ندارند.

و اما سلاح نبي اكرم (ص) و عصاي موسي به تنهائي از خود نيرو و قدرتي ندارند زيرا سلاح محمد (ص) كه همواره با او نبود و عصاي موسي هنگامي كه آن را در گوشه اي نهاده بود از خود معجزه اي نشان نمي داد و اعجاز آن به مشيت و اراده خداوندي

وقتي بود كه آن را در دست مي گرفت و الا معجزه ي دائمي نداشت و در خصائص و منافع مانند عصاهاي ديگر بود كه با آن گوسفندان خود را مي راند و يا استفاده هاي ديگري مي برد.

ولي همه اينها كه بيان شد مانع از آن نيست كه تصديق كنيم كتاب ها و سلاح و جامه اي از پيغمبر (ص) به ارث باقي ماند كه از ايشان به امام حسين (ع) رسيد و پس از او نزد

[صفحه 137]

ام سلمه به وديعت گذاشته شد سپس امام زين العابدين آن را گرفت و به اين ترتيب در ميان ائمه باقي بود تا اينكه به امام صادق (ع) انتقال يافت و از ايشان نيز به فرزندان و اولاد آنها رسيد و البته اين غير از جفري است كه مورد گفتگو بود.

كتاب جامعه

كتاب جامعه كه آن را به علي عليه السلام نسبت مي دهند عينا مانند همان است كه درباره جفر گفته شد و اخبار صحيحي از آن در دست نيست.

كتاب هاي مختلف [142].

كتاب هاي بسياري به امام صادق (ع) نسبت داده اند كه مورخين و راويان مورد اعتماد به ذكر آنها نپرداخته اند و

[صفحه 138]

شايد پس از او اين كتاب ها را در روايت خود وارد كرده اند [143] و در بين آنها كتاب «اختلاج الاعضاء» [144] ديده مي شود. و بعضي برآنند كه نسبت آن به امام صادق (ع) دروغ و مطابق با حقيقت نيست اما كتاب (الاهليلجة) [145] به روايت مفضل بن عمر شاگرد امام صادق است و به طوري كه صاحب اعيان الشيعه مي گويد در ضمن كتاب (بحار) درباره آن بحث شده، و در مقدمه بحار گفته است: سياق و روش آن دو كتاب (ضمير سياقهما) راجع است

و برمي گردد به دو كتاب اهليلجه و به توحيد مفضل و سياق و سبك اين دو كتاب دلالت مي كند بر صحت اين دو كتاب. [146].

اما درباره كتاب (توحيد المفضل) گويند رساله اي است كه امام صادق (ع) خطاب به (مفضل بن عمر) مرقوم داشته، هنگامي كه جماعتي از بين ملت به انكار خدا و ربوبيت پرداخته

[صفحه 139]

و در اين امر مجادله مي كردند و به او دستور داده كه به ادعاي [147] پوچ آنها پاسخ گويد و بر نظر آنها بپردازد و در عراق اخباري از آن منتشر شد و صاحب اعيان الشيعه معتقد است كه تمام آنها در بحارالانوار ذكر شده است. اما يكي از شيوخ و بزرگان اهل سنت در حلب [148] به نام (راغبا الطباخ) كتابي منتشر ساخته كه نام آن (الخلق و الاعتبار) است كه آن را منسوب به جاحظ مي داند ولي اگر كمي مطالب آن را تغيير دهند و تقديم و تأخير و حذف و اضافه نمايند عينا همان كتاب (توحيد مفضل) است كه منسوب به امام صادق است و مطالب هر دو يكي است و همين قضيه كافي است كه نوري در ما ساطع كند تا در آنچه كه به امام صادق (ع) و جاحظ نسبت داده شده تأمل و توجه كنيم.

من تاكنون درباره اين كتاب به يك رأي و عقيده صريح برنخورده ام، اما اين نكته مسلم و واضح است كه (الخلق و الاعتبار) عينا همان (توحيد المفضل) منسوب به امام صادق (ع)

[صفحه 140]

است كه از اسرار خلقت سخن گفته و سيره او را دنبال مي كند كه امام جعفر (ع) در آن مشهور و معروف است و او است كه به

هر سؤالي و درباره هر چيزي بي درنگ پاسخ مي گفت و اسرار و حكمت آن را بيان مي فرمود. چنانكه وقتي درباره علت تحريم ربا از او پرسيدند پاسخ داد: براي آن است كه ربا از خير و نيكي جلوگيري مي كند و مانع احسان مي شود. و چون از راز آفرينش مگس از وي سؤال كردند فرمود: علت خلق مگس از آن روست كه ستمكاران را ذليل و خوار مي كند.

مثل اينكه نظم و ترتيب كتاب ها و طرز بخش آن به ابواب و بسياري از مسائل مربوط به آن را كه به اطباء و فلاسفه و رجال علم و دانش نسبت داده اند بيشتر منسوب به جاحظ و از تأليفات او باشد و در چاپي كه مربوط به جاحظ است اين امر را تأييد مي كند و نسبت هاي فوق در آن موجود است ولي در كتابي كه منسوب به امام صادق (ع) است اين گونه بيانات [149] ديده

[صفحه 141]

نمي شود. و با اينكه او بدون ترديد در تمام علوم دست داشت و بر مسائل بسياري از علم طب و شيمي به خوبي آگاه بود. اما مردي چون طبرسي صاحب كتاب مجمع البيان كه مسائل متفرقه بسياري از مفضل بن عمر كه از استاد خود امام جعفر (ع) سؤال كرده نقل نموده در هيچ جاي كتاب از مطالب مذكور ديده نمي شود.

ياقوت در معجم الادباء [150] كتاب (التفكر و الاعتبار) را در شمار كتاب هاي جاحظ قرار داده و سندوبي نيز آن را به جاحظ نسبت داده اما مثل اينكه كاملا اطمينان نداشته چنانكه در جائي آن را ثابت نموده و در جاي ديگر از قول خود منصرف شده و از نسبت

آن به جاحظ خودداري كرده است. [151].

[صفحه 142]

علم غيب

گويند امام صادق (ع) از علم اهل بيت و اتفاقات و حوادثي كه براي آنها به وجود آمده و وقوع خواهد يافت خبر مي داد و آن نوعي از علوم بود كه به طرز مخصوص و عجيبي بدل يا گوش هاي افرادي معين وارد مي شد و گفته اند كه امام جعفر (ع) آن را به الهام تعبير مي نمود و نوع شنيدني

[صفحه 143]

آن را كه در گوش ها اثر مي كرد اصوات و صداي ملائكه مي دانست و فرق ميان اهل بيت و پيامبران را اين طور بيان مي نمود كه انبياء ملائكه را به چشم مي بينند ولي اهل بيت به ديدن آنها موفق نمي شوند.

به آنچه كه در اين باره به امام صادق (ع) نسبت داده اند، بسياري از مردم كه شيعه نيز جزو آنها هست اختلاف كرده اند و هر قومي در مورد آن تصوري نموده اند گروهي هم آن را تصديق كرده و عده اي آن را مبالغه دانسته و برخي هم به او منسوب ننموده اند اما حقيقت امر كه بايد ذكر شود اين است كه تعبير علم به الهام و در اثر آن در دل ها سخن خارق العاده و عجيبي نيست و خيلي شبيه به كلام دانشمندان روانشناسي است كه در مواقع به خصوص علوم دقيق و حساس را آزمايش مي كنند تا در مغز آدمي اثر به وجود آورده و براي او طبيعي و عادي محسوب مي شود.

بدون ترديد بعضي از افراد كه در كسب و فراگرفتن علوم استعداد و نيروي زيادتري دارند آن را خداوند به آنها اعطاء فرموده و آيا علمي را كه بدون هيچگونه رنج و زحمت

[صفحه 144]

به ذهن شما مي آيد

و در دل شما جاي مي گيرد و يا در گوش شما تلقين مي شود جز الهام مي توان چيز ديگري ناميد؟

خاطرات و توهمات شعراء و ادباء و آرامش و سكون و روشن بيني كه براي عالم و مخترع دست مي دهد جز الهام چيز ديگري نيست كه در سينه و مغز ايشان جايگزين مي شود و يكباره به سويشان هجوم مي آورد.

پس آيا با اين توضيح مي توان اهل بيت را از اين مرحله دور پنداشت و با آن صفاي روح و احساسات معنوي و نزديكي به آسمان ايشان را جزو نوابغ به شمار نياورد! و اينكه بعضي در استماع اهل بيت از ملائكه اختلاف دارند مي توان آن را مجازي تصور كرد و بهترين راه براي هر مشكل كه نتوانيم آن را حقيقي بدانيم اين است كه آن را مجازي فرض نمائيم [152].

[صفحه 145]

و چون احاديث نبي اكرم بيشتر حاكي از آن است كه ملائكه همواره به مردمان دانشمند و عالم نزديك هستند پس جاي ترديد نيست كه با اهل بيت با آن همه دانش و قرب و منزلت نزديكتر مي باشند.

از ابي هريره نقل شده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «هر وقت جمعيتي در يكي از خانه هاي خداي تعالي اجتماع كرده به تلاوت كتاب خدا بپردازند پروردگار يك نوع سكون و آرامش بر آنجا مستولي مي فرمايد و آنها را در پناه خود غريق رحمت مي كند. به علاوه به ملائكه امر مي كند كه در آنجا گرد آمده و همداستان با مردم به ذكر او مشغول شوند» .

و نيز رسول اكرم (ص) فرموده است كه: «با طالب علم و دانش به شفقت و مهرباني رفتار كنيد

زيرا اگر موجب اعجاب و شگفتي مردم نمي گرديد او آشكارا با ملائكه

[صفحه 146]

دست مي داد و مصافحه مي نمود.» و امثال اين سخنان بسيار است.

چطور ممكن است منكر الهام شد؟ در حالي كه دكارت دانشمند و فيلسوف معروف كه او را پدر علوم عقلي و روانشناسي مي دانند در كتب خود اظهار كرده كه: «تنها راه و طريقه اي كه توانست او را از حال ترديد بيرون بياورد و به مرحله ي يقين برساند الهام از طرف خداوند بود» .

فضل و دانش امام صادق (ع) به اندازه اي بود كه بر هر چيز و هر امري واقف بود و از امور گذشته و آينده و حوادث اطلاع داشت و هرگاه موضوع يا واقعه اي را پيش بيني مي فرمود زماني با مدتي فاصله و مقدمه و گاهي بلافاصله و بدون مقدمه واقع مي شد و ادعاي او به ثبوت مي رسيد و من جمله از پيش بيني هاي او كه با مقدمه انجام يافت آن بود كه فرمود: ابوجعفر منصور (صاحب جامه ي زرد) به زودي به خلافت خواهد رسيد و طولي نكشيد كه خبر او مسلم و منصور خليفه شد و اما از گفته هاي او كه بدون مقدمه ثابت گرديد جرياني است كه ذيلا

[صفحه 147]

به آن اشاره مي شود.

نصر بن قرواش گويد: روزي با جعفر بن محمد (ع) از مدينه به طرف مكه حركت كرديم همين كه به نيمه ي راه رسيديم فرمود: هر وقت به شكارگاه فخ رسيديم مرا آگاه كن. گفتم آيا آنجا را نمي شناسيد؟ گفت: چرا مي شناسم از اين لحاظ به تو گفتم كه ممكن است هنگام عبور از آنجا مرا خواب فراگرفته باشد. وقتي كه به آن محل رسيديم به او نزديك شدم و ديدم

كه در خواب است، پس سرفه كردم تا شايد از خواب برخيزد، اما متوجه نشد لذا محمل او را تكان دادم. امام برخاست و نشست. به او عرض كردم:

آنجا كه فرموديد همين جا است. امام جعفر (ع) فرمود: محمل را باز كن. اطاعت كردم، و بعد گفت ظرفي آب بياور و چون براي او حاضر كردم، فرمود خود را به كاروان برسان. من از او جدا شدم و در حالي كه شتر او را آهسته با خود مي بردم به طرف جاده حركت كردم و ملاحظه كردم كه او وضو گرفت و همانجا به نماز پرداخت و بعد از پايان نماز سوار شد و به راه افتاد من به او نزديك شدم و گفتم: جانم فداي شما باد آيا اين

[صفحه 148]

كار را كه انجام داديد از مناسك حج بود؟

فرمود: خير، در اينجا يكي از اهل بيت و از كساني كه بي شك روحش قبل از جسم او به بهشت [153] مي رود كشته خواهد شد. پس طولي نكشيد كه حسين بن علي بن حسن در همان محل به قتل رسيد و البته اين خبر مانند پيش بيني مربوط به منصور صاحب قباي زرد چندان شايع نبود و يك نفر بيشتر آن را روايت نكرده است.

امور ديگري نيز به امام صادق (ع) نسبت داده اند. از جمله اينكه به محض درخواست جزاء و سزاي كسي از پيشگاه خداوند خواهش او به مرحله ي اجرا در مي آمد و گاهي از خداي تعالي مي خواست كه شر و غضب سلطان را از او دور سازد و خداوند بي درنگ او را ايمن مي نمود و از شر دشمن محفوظ و مصون مي داشت.

يكي از مواقعي كه از

خداوند درخواست مجازات شخصي را نمود و به اجابت رسيد آن بود كه: مردي نزد منصور رفته امام را مورد تهمت و افترا قرار داد و گفت كه اموال عراق

[صفحه 149]

را بدون هيچ زحمت و مشقت نزد امام صادق (ع) مي آورند پس منصور هنگامي كه امام جعفر (ع) حضور داشت آن مرد را احضار كرد و امام صادق (ع) خطاب به او فرمود: آيا درست است كه تو نزد اميرالمؤمنين (منصور) شكايت كرده اي؟ گفت: بلي.

بعد امام جعفر (ع) به منصور فرمود: او را سوگند بدهيد و منصور به او گفت كه سوگند ياد كند. آنگاه آن مرد به سوگند پرداخت و ابتدا به ذكر خداوند تعالي و رحمت او شروع كرد و صفات عالي او را برشمرد و در مجد و عظمت او بكوشيد.

امام صادق (ع) فرمود: اين طور خير. زيرا وقتي كسي هنگام قسم خوردن از بزرگي و عظمت خداوند ياد كند مجازات و عقوبت او به تأخير مي افتد و در حالي كه او را مخاطب ساخته بود گفت: بگو من از خدا بري و دور هستم و او نيز از من بري و بيزار است. من از حول و قوه خداوندي خارج هستم و به نيروي خود متكي مي باشم و چون او به همين ترتيب قسم خورد ناگهان به زمين افتاد و آنا جان سپرد.

[صفحه 150]

در اثر اين ماجرا وحشت و اضطراب عجيبي بر ابوجعفر منصور روي آورد از امام صادق (ع) درخواست كرد كه از مجلس او بيرون بروند و گفت:

يا اباعبدالله، از اين پس ديگر درباره چيزي از شما [154] سئوال نخواهم كرد.

بايد دانست كه نظير اين واقعه براي امام صادق

(ع) بسيار اتفاق افتاده و سبب آن بيشتر اثر اوضاع و احوال و آزار و اذيت خاطر شخصي بزرگ مانند امام صادق (ع) بود كه به وقوع پيوسته و هرگز گناه و معصيتي بالاتر از آن نيست كه كسي در حضور امام كه فرزند رسول خدا (ص) مي باشد به دروغ سوگند ياد كند.

امام صادق (ع) در بعضي موارد به دفاع از خود مي پرداخت به خصوص هنگامي كه او را به جائي دعوت مي كردند تا نسبت به حضرتش جسارت كنند و او را مورد جور و ستم قرار دهند. گويند هنگامي كه در (باخمرا) بر منصور وارد مي شد لبان مباركش حركت مي كرد و به دعا مي پرداخت و چون

[صفحه 151]

در اين باره از او سئوال كردند فرمود:

به پيشگاه خداوند پناه مي برم و به اين ترتيب دعا مي كنم، خداوندا، از تو نصرت و ياري مي جويم و از تو طلب رستگاري و نجات مي كنم، به پيامبر تو محمد (ص) توجه دارم و از شر بدخواهان به تو پناه مي برم. پروردگارا مرا از حزن، غم، شر و فساد او (منصور) و يا هر كس ديگر آسوده گردان.

خداوندا، مشكلات، صدمات و آسيب ها را بر من آسان نما و از درياي رحمت و خير و كرامات خود بيش از آنچه آرزو مي كنم بر من ارزاني دار و بيشتر از آنچه بيم دارم و از آن دوري مي كنم مرا در پناه خود از شر و فساد مصون دار زيرا كه وجود و عدم و محو و نابودي در دست تو است و صاحب كتاب (ام الكتاب) تو مي باشي و همه نيرو از آن خداوند علي عظيم است. [155].

[صفحه 152]

علم و ادب امام صادق

علم و

ادب امام صادق (ع) انواع گوناگوني دارد و به بخش ها و فصول مختلفي تقسيم مي شود و درباره آن سخن بسيار است و من جمله از آنها حكمت است كه خود علمي مستدل و محكم است. او در بيان كلمات و سخنان حكمت آميز خود به اندازه اي به اختصار مي پرداخت كه انسان مي توانست از هر كلمه ي آن نتيجه اي كامل به دست آورد كه در عين حال بليغ و رسا بود چنانكه فرمود:

چه بزرگ نعمتي است مصيبتي كه به اجر و پاداش نيك پايان پذيرد و چه زشت و ناپسند است نعمتي كه به كفر و الحاد منتهي گردد.

چنين نيست كه هر كس چيزي را ديد در به دست آوردن آن قادر باشد و معلوم نيست كه هر كس بر امري قادر باشد در اجراي آن توفيق يابد و اين طور نيست كه اگر موفق گرديد صحيح و درست باشد، پس:

[صفحه 153]

سعادت و نيك بختي هنگامي است كه قصد و نيت، نيرو و قدرت، توفيق و صحت در كاري با هم جمع گردند.

از حوادث و اتفاقات ناگهاني كه ممكن است پيدا شود بپرهيزيد.

از صعود بر كوهي كه بالا رفتن آن آسان ولي پائين آمدنش دشوار و سخت است خودداري كنيد.

امام صادق (ع) بيشتر از همه كس به قرآن توجه داشت و به اسلوب و روش و بلاغت قرآن حكيم آشنا بود و سعي و كوشش فراواني در حفظ و فراگرفتن آن به كار مي برد و بهترين راهنماي خود را حقايق و مطالب حكمت آميز آن مي دانست. گويند روزي مگسي بر صورت منصور خليفه نشست آن را از خود دور ساخت، ولي دوباره برگشت و بر چهره اش فرود آمد

و آن قدر اين كار تكرار شد كه او به تنگ آمد، در همين موقع جعفر بن محمد (ع) بر او وارد شد، منصور او را مخاطب ساخته گفت: ابا عبدالله خداي عزوجل به چه منظور مگس را خلق كرد؟ امام جعفر (ع) فرمود براي اينكه ستمكاران را خوار كند و از كبر و نخوت آنها بكاهد.

[صفحه 154]

امام جعفر (ع) هرگاه سخن مي گفت، با بهترين كلمات و نيكوترين وجه به بيان مقصود مي پرداخت و عقيده داشت كه بهترين راه براي بيان مطالب آن است كه متكلم با روي خوش و حسن سلوك سخن بگويد و چون از كسي پرسش كرد جواب را خوب استماع كند و هنگامي كه از او سئوالي كردند جواب نيكو بدهد.

هنگامي كه از امام صادق (ع) درباره بلاغت پرسيدند فرمود، بلاغت آن است كه شخصي منظور خود را با كوتاه ترين جملات بيان كند و بليغ آن كسي است كه بدون رنج و زحمت به مطلوب [156] خود نائل شود.

[صفحه 155]

آزادي شعر و ادب

چون امام جعفر (ع) خود داراي علم و ادب كامل بود و از تمام رشته هاي دانش بهره كافي داشت به اوضاع و

احوال شعر و ادب جامعه و اطراف خود توجه مي نمود و از حال و وضع علما و شعرا آگاه بود و كوچكترين حركت و سخن ايشان از نظر تيزبين او نمي گذشت و همواره از چگونگي و احوال مردم جويا مي شد و در اين امر اصرار و پافشاري زيادي مي نمود، آنها نيز تحت تأثير رفتار و كردار امام صادق (ع) بودند و كرامات او را فراموش نمي كردند و مخصوصا با شعراي زمان كه بيشتر به فكر دنيا و مال و ثروت بودند

و به مدح و ثناي پادشاهان مي پرداختند با مسالمت و آرامش رفتار مي كرد و آن را بهتر از سخت گيري و فشار براي آنها مي ديد، و چون مشاهده كرد نزديك است كه مردم در بحر افكار باطل و بيهوده غوطه ور شوند خطاب به آنها فرمود از خشونت و بدرفتاري با شعرا بپرهيزيد، و همواره با آنها به ملايمت رفتار كنيد، زيرا آنها به مدح و توصيف مردم كمتر علاقه دارند و به هجو و استهزاء بيشتر مي پردازند. و در همين موقع بود كه جعفر بن محمد (ع) به ياري شعرا قيام نموده و از شعر و ادب دفاع كرد و در حالي كه مردم از شعرا و هجويه هاي ايشان بيم داشتند. امام صادق (ع) در تثبيت افكار و نيروي آنها كوشيد

[صفحه 156]

و هرگز از آزاديشان جلوگيري نكرد و اجازه نداد كه كسي مانع سرودن اشعار آنها شود.

حميري و كميت

محمد بن سهل حديث كرده كه: روزي در ايام تشريق با كميت به خدمت امام صادق (ع) رسيديم. پس كميت خطاب به امام جعفر (ع) گفت جانم فداي شما باد، آيا ميل داريد كه درباره ايام تشريق قصيده اي براي شما بخوانم؟

امام جعفر (ع) فرمود؛ ايام تشريق روزهاي بزرگ و پرارزشي است.

كميت گفت: اشاره من نيز درباره همين موضوع است، پس امام صادق گفت: بخوان و كميت شاعر معروف قصيده خود را كه قسمتي از آن به اين ترتيب بود شروع به خواندن كرد

الا هل عم في رأيه متامل و هل مدبر بعد الاساعة مقبل [صفحه 157]

و هل أمة مستيقظون لدينهم فيكشف عنه النعسة المتزمل فقد طال هذا النوم و استخرج الكري مساويهم لو أن ذا الميل يعدل و عطلت

الاحكام حتي كأننا

علي ملة غير التي نتنحل كلام النبيين الهداة كلامنا

و أفعال أهل الجاهلية نفعل رضينا بدنيا لا نريد فراقها

علي أننا فيها نموت و نقتل و نحن بها مستمسكون كأنها

لنا جنة ممتا نخاف و معقل ترجمه اشعار به ترتيب زير مي باشد

آيا نابينا و گمراهي هست كه در رأي خود تأمل كند؟

و آيا پشت كننده اي هست كه پس از بدي برگردد و روي آورد آيا اين امت بيدار دين خود هستند.

تا شخص خوابيده و در جامه خواب پيچيده چرت خود را پاره كند و بيدار شود.

[صفحه 158]

خواب اينان طول كشيد و آن خواب بدي هايشان را.

بيرون آورده و ظاهر ساخت اگر شخص منحرف از روش خود عدول كند.

احكام دين معطل ماند گوئي ما بر ديني غير از ديني كه منتحل به آن هستيم (اسلام) مي باشيم.

گفته ها و كلام پيغمبران راهنماي گفته هاي ما است.

و از كردارهاي اهل جاهليت گريزانيم.

راضي به دنيا هستيم و از آن اراده جدائي نداريم.

با آنكه از اين دنيا مي رويم، مي ميريم و كشته مي شويم.

محكم به اين دنيا چسبيده ايم گويي براي ما از آنچه مي ترسيم سپر و يا پناهگاهي مي باشد.

از خواندن اين اشعار صداي گريه و زاري از حضار بلند شد و اشك از چشمانشان سرازير گشت و به خصوص آنجا كه سخن به امام حسين (ع) رسيد بر شدت گريه آنان افزوده شد آنجا كه مي گفت:

كأن حسينا و البهاليل حوله لاشيافهم ما يختلي المتبقل [صفحه 159]

و غاب نبي الله عنهم و فقده علي الناس رزء ما هناك مجلل فلم أر مخذولا لاجل مصيبة

و أوجب منه نصرة حين يخذل ترجمه اشعار فوق به ترتيب چنين است:

گويا حسين و بزرگاني كه اطراف او هستند و شمشيرهاشان مانند

طالب گياهي است كه آن را مي چيند. پيغمبر از آنها غائب است و فقدان او بر مردم مصيبتي است كه چيزي پوشنده آن نيست. من بي ياوري مانند حسين نديدم، در مصيبتي و مانند او كسي را سزاوارتر براي ياري نمي دانم.

آنگاه امام صادق (ع) دست هاي خود را به سوي آسمان بلند كرد و به دعا پرداخت و گفت:

خداوندا كميت را عفو فرما و از گذشته و آينده او و آنچه در پنهان و آشكارا مرتكب شده درگذر، و درهاي رحمت و كرامت خود را به روي او بگشا؛ تا راضي و خشنود گردد. سپس چهار هزار دينار و لباس كاملي به وي اعطا فرمود، كميت عرض كرد:

[صفحه 160]

به خدا سوگند دوستي و علاقه ي من به شما براي دنيا و مال و ثروت نيست اگر چنين بود نزد كسي مي شتافتم كه اهل دنيا بود و مال بسيار داشت، بلكه دوستي من به خاطر آخرت و روز جزا است. اما لباسي را كه به بدن شما رسيده و تبرك شده با كمال ميل و افتخار به خاطر ميمنت و مباركي آن مي پذيرم، اما هرگز پول را [157] قبول نخواهم كرد.

اما حميري كه به نام (السيد الحميري) نيز خوانده مي شد هنگامي كه به ملاقات با امام جعفر صادق (ع) موفق شد شعري خواند كه هرگز با مقام و منزلت او مطابق نبود و با آن سابقه اي كه در شعر و شاعري داشت بسيار كوتاه بود و هيچكس گمان نمي كرد كه آن شعر از حميري باشد و بعضي گويند شعر از ديگري بوده كه او به خود نسبت داده و شايد به آن جهت است

[صفحه 161]

كه بدون مقدمه آن

را سروده است و مطلع قصيده مذكور چنانكه ابوالفرج در كتاب خود آورده چنين است:

تجعفرت باسم الله و الله اكبر

و أيقنت ان الله يعفو و يغفر

دوستدار جعفر شدم به نام خداوند و خدا بزرگ است.

يقين دارم كه خداوند مي بخشد و مي آمرزد.

بايد دانست كه حميري به پاي كميت نمي رسيد و استقامت و شور و هيجان و مهرباني و وفاي او را نداشت. حميري پس از چندي به مدح منصور پرداخت و اشعار خود را در وصف او سرود. اما امام صادق (ع) اين خطا و عصيان و ديگر اشتباهات و لغزش هايش را بخشيد و اين موضوع را مردم نيز درك كردند.

گويند جعفر بن محمد (ع) پس از مرگ حميري همواره او را ياد مي كرد و به حالش رقت مي نمود و فرمود:

اگر يكبار مرتكب خطا و اشتباهي شده شايد بعدا ديگر عصياني نكرده باشد و ممكن است كه با اعمال خود آن اشتباه را جبران نموده باشد. [158].

[صفحه 162]

دعا

هر وقت كه آدمي در تنگي و فقر و فشار قرار مي گيرد متوسل به دعا مي شود، و در حقيقت اين امر يك نوع مبارزه منفي است و براي انجام احتياجات ظاهري مي باشد. البته اغلب در مواقع تنگي و ضيق معيشت ايجاب مي كند كه انسان به دعا بپردازد و از خداوند طلب گشايش و وسعت در زندگيش كند و اما هنگام رفاه و آسايش دعا جاي خود را به شكر و سپاس مي دهد كه از سجاياي مردمان نيك و دورانديش است و البته بايد دانست كه در اين امر هيچكس به پاي اهل بيت نمي رسد و هرگز قدرت و شهامت ايشان را در دعا پيدا نمي كند و البته

نيروي باطني و اثر نفوس و مشاعر و قواي دماغي و فكري و ذهني آنها در اين مورد تأثير بسيار داشت.

دعا احساس لطيفي است كه طبع و ذهن آدمي را لذت مي بخشد و مانند نغمات موسيقي انسان را شاد مي سازد و مسرور و محظوظ مي نمايد.

[صفحه 163]

دعاهاي بسياري از امام صادق (ع) نقل شده كه برخي كوتاه و بعضي طولاني و مفصل است، او هنگامي كه به دعا مي پرداخت ابتدا چنين شروع مي كرد.

«خداوندا حمد و سپاس براي تو است، اگر از اطاعت تو سرزنم و مرتكب عصيان و خطا گردم دليل و برهان براي تو است، نيكي و احسان اختصاص به تو دارد و از من و غير من كاري ساخته نيست. ما براي اعمال سوء [159] و خطاهاي خود هرگز دليل و برهاني نداريم.»

راستي اگر خوب به اعمال و رفتار امام صادق (ع) توجه كنيم و دعاي او را مورد دقت قرار دهيم خواهيم ديد كه چگونه اطاعت و پيروي از خداوند را در برابر فضل و بزرگي او قرار داده و معصيت و گناه را مستوجب مجازات تعيين نموده و كبر و خودخواهي را با احسان از بين مي برد و نشان داده است كه هرگز كاري از آدمي ساخته نيست و نيكي و خير تمام امور در دست او است و در وقت معصيت و خطا دليل و برهاني براي ما وجود ندارد، آيا بيانات فوق دليل

[صفحه 164]

واضح و روشن بر يك حكم و برنامه كامل نيست كه امام صادق (ع) در دعا به آن اشاره كرده است و همچنانكه در كلمات او ديده مي شود اطاعت را مقابل فضل و بزرگي خداوند و احسان

و نيكي را در برابر خطا و عصيان آدمي قرار داده است.

امام جعفر (ع) همچنين در دعاي خود مي گفت:

خدايا عفو و اغماض و بخشش تو بالاتر از آن است كه من مستوجب [160] مجازات هستم.

و انسان هر قدر فروتني از خود نشان بدهد باز در برابر عفو و اغماض خداوند ناچيز است.

اجابت دعا

استجابت دعا امري است كه از انسان، اعم از كوچك و بزرگ ساخته نيست، بلكه از كارهاي خاص خداوند است و تنها با مشيت و اراده او است كه دعائي مورد اجابت قرار گرفته و پذيرفته مي شود.

[صفحه 165]

اما اين مشيت و خواست خداوندي بارها درباره ي جعفر بن محمد مثبت بود و دعاي او به استجابت رسيد و البته اين جز بزرگواري و فضل خداوند نبود كه پيوسته دعاي امام صادق (ع) در پيشگاهش مستجاب مي شد.

راستي كه بزرگي و شخصيت و فضيلت را بايد در وجود شخصي چون امام جعفر (ع) جستجو كرد و مي بايستي كه از خشم و غضب او پرهيز كرد، زيرا اوست كه با يك توجه به سوي آسمان و پيشگاه خداوندي بي درنگ دعايش به اجابت مي رسد و خواسته و حاجتش به مرحله اجرا در مي آيد.

هيچكس از مشيت خداي متعال و حكم قضاي او اطلاع ندارد و هرگز كسي نمي داند كه چه وقت، براي چه و بر چه امري تعلق مي گيرد. چنانچه گاهي دعا و اجابت همزمان مي گرديد و آدمي آن را در اثر رابطه الفاظ و اجابت آن مي پندارد، در صورتي كه محققا اين گفته برخلاف حقيقت است، زيرا كه دعا و درخواست حاجت يك امر باطني و روحي است و اصلا جز خداوند متعال كسي نمي تواند در اجابت آن

دخالت كند.

[صفحه 166]

گويند جعفر بن محمد (ع) هرگاه به درگاه خدا روي مي آورد و چيزي از او مي خواست بي درنگ [161] به اجابت مي رسيد و حاجت او برآورده مي شد و هرگز ديده نشد كه دست هاي خود را به سوي آسمان بلند كرده دعا كند و دعايش مستجاب نشود.

اين قولي مطلق و عمومي است، كه هيچكس در صحت آن ترديد نكرده و بر همه كس واضح و آشكار است. ولي بهتر آن است كه بگوئيم هر وقت جعفر بن محمد (ع) از خداي خود درخواست حاجتي مي كرد بسيار اتفاق مي افتاد كه دعايش به اجابت مي رسيد، و البته منظور من از بيان اين سخن آن است كه ممكن است بعضي خيال كنند كه مشيت خداوند مربوط به الفاظ و كلمات دعا است، نه اينكه بخواهم از مقام و منزلت امام صادق (ع) نزد خداي تعالي كاسته باشم و نه آنكه بخواهم مقام خود را بالا ببرم و گرنه ما كجا و امام جعفر (ع) كجا. هرگز آن مقام و عظمت با ما قابل مقايسه نيست.

[صفحه 167]

چه بسيار در دعائي كه امام جعفر (ع) مي خواند. از خوف خدا به درگاه او پناه مي برد و از او درخواست نجات مي كرد. پس خداي تعالي نيز او را نجات مي داد و ترس و بيم او را برطرف مي ساخت.

او دعائي نيز مي خواند كه از جد ارجمندش رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به يادگار باقي مانده بود و هر يك از شيوخ و بزرگان بلاد سند نيز آن را براي دوستان خود نقل مي كردند و بالاخره يكي از رجال اسكندريه آن را براي مردم نقل كرد، همان دعا بود كه

به وسيله آن خداوند جعفر بن محمد را از يك امر عظيم و مشكل نجات [162] داد.

[صفحه 168]

راي و دين

قرآن

قرآن داراي معجزات و شگفتي هاي بسياري است. مهمتر از همه پيش بيني آن درباره سخنان و كلمات لغو و بيهوده اي است كه ممكن است از طرف مردم درباره تفسير آيات گفته شود، چنانكه در اين آيه مسلم شده خواهند گفت و در آن براي هر يك از آنها پاسخي ذكر شده و خداوند تعالي فرمود: «ان الذين يلحدون في آياتنا لا يخفون علينا [163] » پس خداوند به وسيله قرآن سدي در برابر اين گونه افراد قرار داد

[صفحه 169]

و براي هر ملحد و مفسدي پاسخ قانع كننده و كاملي آماده ساخت.

بدون ترديد اين امر خارق العاده و از معجزات به شمار مي رود كه هر كس كمترين شك و ترديدي در يكي از موارد و آيات قرآني بنمايد جواب محكم و ثابت در آن خواهد يافت و هرگونه تصور و گماني درباره قرآن و آيات معجزآساي آن بيهوده و باطل است و مطالب آن به اندازه اي واضح و روشن و دلايل آن قانع كننده و مستدل است كه هر كس با كمترين توجهي مجذوب زيبائي هاي آن خواهد شد.

به اين ترتيب خداوند قرآن را بر پيامبر خود نازل كرد در حالي كه او خوب مي دانست و آگاه بود كه بيشتر كساني كه در بحر توهمات و افكار بيهوده و باطل سير مي كنند آنهائي هستند كه از علم و دانش نيروي بيشتري دارند و در ابداع و ايجاد بدعت و افكار ساختگي و دور از حقيقت قواي بيشتري دارند پس فرمود: «و ما تفرقوا الا من بعد ما جائهم

العلم بغيا

[صفحه 170]

بينهم» [164] در جاي ديگر قرآن فرمود: «فلما جائتهم رسلهم بالبينات فرحوا بما عندهم من العلم» [165] خداوند براي اينكه پاسخ اين افراد را بگويد آياتي كه هر يك خود دليل و برهاني است در قرآن آورد و معجزات بسياري در آن آماده و مهيا ساخت و فرمود: «و لقد صرفنا في هذا القرآن من كل مثل و كان الانسان اكثر شيئي جدلا» [166] و در جاي ديگر فرمود: «و لقد ضربنا للناس في هذا القرآن من كل مثل و لئن جئتهم بآية ليقولن الذين كفروا ان انتم الا مبطلون، كذلك

[صفحه 171]

يطبع الله علي قلوب الذين لا يعلمون» [167].

خداوند مي دانست و در قرآن پيش بيني كرده بود كه كساني پيدا مي شوند كه كلمات آن را تحريف مي كنند و مواضع آن را تغيير مي دهند و بيانات گوناگون و مختلف و نامناسب بر آن جاري مي سازند، او بر همه اينها آگاه بود و گذشته و آينده در قرآن ثبت شده بود. پس در برابر هر سئوالي يك پاسخ كافي و مستدل آماده كرد و از همين جا است كه اعجاز قرآن آشكار مي شود. و چنانكه مي بينيم معجزات آن بسيار و بي شمار است!

چون قرآن بر رسول خدا «ص» نازل گرديد پس او و اصحابش بر معجزات و شگفتي هاي آن آگاه بودند و از مطالب و موارد آن اطلاع كافي داشتند. و چون بيم آن مي رفت

[صفحه 172]

كه مبادا مردم درباره آن كوتاهي نموده به درك معجزات آن نايل نشوند و موقعي كه به ضلالت و گمراهي و جهل و ناداني غوطه ور شدند ديگر بدان روي نياورند و خيال كنند كه دلايل و براهين قرآني به توهمات و

افكار مختلف ايشان جواب نمي گويد و آنها را تشفي نمي بخشد، لذا براي حفظ و نگهداري آن سفارش بسيار كرد و توجه و تمسك بدان را لازم و ضروري شمرد و فرمود اگر در حفظ و حراست قرآن كوتاهي شود و بدان توجه ننمايند به زودي از سينه ها بدر مي رود و مطالب آن فراموش مي گردد.

از ابي موسي رضي الله عنه روايت شده كه رسول اكرم (ص) فرمود: «در نگاهداري و حفظ قرآن بكوشيد و آن را مراقبت و مواظبت بسيار نمائيد، قسم به آن كسي كه جان محمد در دست او است مطالب قرآن مانند شتراني كه از بند آزادشان سازند [168] و فرار كنند از ياد آدمي مي رود «همين كه ياران رسول خدا (ص) از اين موضوع آگاه شدند به طرز بي سابقه اي به طرف آن گرويدند و در حفظ آن استقبال بي نظيري

[صفحه 173]

از خود نشان دادند و به بحث در احكام و اسرار قرآني پرداختند تا خوب بتوانند در سينه هاي خود محفوظ دارند، گوئي در قرآن سفارش و تأكيد شده بود كه بايد خانواده هاي پيغمبر (ص) يعني فرزندان و بانوان آنها براي تذكر و استماع آيات و حكمت هاي آن گرد هم جمع شوند و مطالب آن را فراگيرند، و به اين ترتيب در ميان آنها مقرر گرديد و عشق و علاقه و توجه به قرآن براي هر مرد و زن از اهل بيت لازم و ضروري محسوب شد.

ديري نگذشت كه معجزه قرآن تحقق يافت و پيش بيني رسول اكرم «ص» آشكار گرديد به اين ترتيب كه مردم در بحر اوهام و افكار باطل و بيهوده غوطه ور شدند و سيل سخنان دور از حقيقت درباره احكام الهي

و قضا و قدر جاري گرديد و جالب اين بود كه اين سخنان از كساني شنيده مي شد كه هرگز منتسب به اعراب و از عرب نبودند و به غلط خود را در رديف آنها مي شمردند و در نتيجه قادر به درك حقايق و فهم حديث و قرآن نبودند. عجب در اين است كه بسياري از مطالب و حقايق احاديث و قرآن براي كساني كه در علوم عربي نيز مهارت و

[صفحه 174]

تبحر كامل دارند امري مشكل و محتاج به تأمل و دقت و تفكر بسيار است. پس براي آنها كه از فهم عربي بهره اي ندارند علوم قرآن و حديث مشكلتر و سخت تر خواهد بود. قرآن حتي براي كساني كه در علم و دانش تبحر كافي دارند نيز امري سهل و آسان نيست، عمر بن خطاب در زمان خود آنهائي را كه به حديث و روايات اعتنا نمي كردند مورد ملامت و سرزنش قرار مي داد البته اگر همواره قرآن را ممارست و مواظبت ننمايند زودتر از حديث از ذهن آدمي بيرون مي رود.

بين صحابه و ياران رسول خدا (ص) در بسياري از مسائل و احكام اختلاف زياد موجود بود، و درباره اسماء و صفات همواره جدال برقرار بود. و اين اختلاف رأي و عقيده بر سر يك مسئله نبود، با اينكه ياران پيغمبر (ص) صد هزار و مطابق روايات از يكصد و چهل هزار تجاوز مي كردند با اين وصف بسياري از راويان كه عمر بن خطاب نيز جزء آنها است نقل كرده اند كه اغلب صاحبان رأي از مخالفين سنت و طريقه صحيح مي باشند و چندان توجهي به جمع حديث

[صفحه 175]

و حفظ آن ندارند. و در امور ديني با رأي

و عقيده ي خود سخن مي گويند و همانطور كه خود در طريق غلط و اشتباه سير مي كنند پيروان خويش را نيز به ضلالت و گمراهي و انحراف مي كشانند، چنانچه عمرو بن عبيد كه از علماء و دانشمندان بنام و معروف زمان خود بود تعداد گناهان كبيره را نتوانست تعيين كند زيرا كه به ظاهر در قرآن ذكر نشده بود. ناچار نزد امام جعفر (ع) شتافت و از او خواست كه گناهان كبيره را براي او تعيين فرمايد، امام صادق (ع) نيز به اين ترتيب بيان نمود: شرك به خدا، يأس و نوميدي از درگاه الهي، ايمن بودن به مكر او، عاق والدين، قتل نفس، نسبت زنا بر زناني كه شوهر داشته باشند، خوردن مال يتيم به زور و ستم، رباخواري، زنا، سوگند به دروغ، كينه و دشمني، ندادن زكوة واجب و ضروري، شهادت به ناحق، پنهان كردن شهادت، شراب خواري، عمدا نماز را ترك كردن، شكستن عهد و پيمان، و قطع صله رحم. امام جعفر (ع) به تفصيل يك يك آنها را براي عمرو تشريح كرد و موارد نزول آيات قرآني را درباره هر يك از آنها بيان فرمود و به او فهماند.

[صفحه 176]

هر يك از آنها را كه آدمي مرتكب شود باعث خشم و غضب خداوندي و مستوجب عقوبت و مجازات خواهد شد. عمرو از خدمت امام بيرون رفت در حالي كه اشك از چشمهايش جاري بود و فرياد گريه اش به گوش مي رسيد و مي گفت: راستي هر كس كه به رأي و عقيده خود سخن بگويد و در فضل و دانش به منازعه و مجادله پردازد هلاك و نابود خواهد شد! بسياري از مردم قادر

به فهم مدلول و معاني كلمات نبودند و بين حقيقت و مجاز فرق نمي گذاشتند و تشخيص نمي دادند كه كلمه اي حقيقت است يا مجاز اما مثل اينكه غلامان از هر جهت كامل و خداوند درهاي علوم را به روي ايشان گشوده بود و هر امري در نظر آنها آشكار و معلوم بود و سينه هايشان مملو از علم و دانش گرديده بود.

گوينده عمرو بن عبيد كه دوست و مصاحب واصل بن عطاء بود در آغاز بين وعده و وعيد فرق نمي گذاشت تا اينكه ابوعمرو بن [169] علاء به او ياد داد و اختلاف آنها را بر او بيان

[صفحه 177]

كرد. از عطاء بن ابي رباح كه از فقهاء و دانشمندان مشهور حجاز و مراجع احاديث و اخبار بود خبر داده اند كه او بسيار علاقه داشت كه معلومات عربي خود را بيشتر جلوه دهد گوئي در خود نقصي يافته و يا چيزي از او كاسته شده بود و در مقام جبران آن برآمده بود و از او حديث شده كه همواره مي گفت: «دوست دارم كه از بهترين اعراب باشم و در آن وقت بيش از نود سال از سنش مي گذشت) [170].

باري هر كس كه در فكر بود راهي براي نجات و رستگاري بيابد به قرآن پناه مي برد و پاسخ مشكلات خود را از روي آن به دست مي آورد. در حقيقت توجه اهل بيت و ديگران به قرآن و حفظ و حراست آن به منظور مقاومت و جلوگيري در برابر سخنان بيهوده مردم و لاطائلات و افكار پريشان آنها بود، اين نوع مطالب بيشتر در شام و عراق ديده مي شد و از آنجا به حجاز نيز سرايت كرد، اما مثل

اينكه در حجاز محيط براي اين قبيل افكار مساعد نبود زيرا بيشتر اهالي شهر مدينه به اعتراض برخواسته و در برابر هر سخن ناروا و

[صفحه 178]

پاسخ مي گفتند و سخت در برابر آنها مقاومت و پافشاري مي نمودند. در ميان آن ها بيش از همه جعفر بن محمد (ع) به فكر بود كه حقايق را بر مردم آشكار سازد و به آنها بفهماند. و با نيروي عظيم و خارق العاده اي از معنويت و علم و فضل كه در وجودش نهفته بود امواج ياوه گوئي و سخنان پوچ و بيهوده مردمان را در هم مي شكست و چون قلعه محكم و استواري در برابر آنها ايستادگي مي كرد، او از هر جهت شخصيتي كامل و از علم و دانش و معجزه كه همان قرآن باشد به خوبي برخوردار بود.

صانع اول

رسول اكرم (ص) همواره مؤمنين را از تفكر و بحث درباره ذات خداوند بازمي داشت و معتقد بود كه اين گونه افراد علاوه بر اينكه فكر آنها به جائي نمي رسد و بالاخره آنها را به گمراهي و ضلالت و فلاكت خواهد كشيد؛ چون بيم آن مي رفت كه هر كس در ذات الهي بحث و تفكر كند به گمراهي

[صفحه 179]

مي رود و از راه مستقيم منحرف مي شود هرگز اجازه چنين امري را به كسي نمي داد و به مردم توصيه مي كرد كه فقط در موجودات و مخلوقات خدا بينديشند، تا از روي آنها به قدرت و عظمت او پي ببرند او معتقد بود كه شناسائي حقيقت وجود ذات باري تعالي از حدود قوه و فهم آدميان خارج است و نزد او مسلم و قطعي بود كه هر كسي در اين باره سعي و كوشش نمايد بدون

وصول به حقيقت و كنه ذات او به ضلالت و گمراهي عقل منتهي خواهد شد.

پس از آنكه رسول اكرم (ص) چشم از جهان فروبست بي درنگ بحث مردم در اطراف ذات باري تعالي آغاز شد به اين خيال كه شايد به درك حقيقت او نايل شوند، چنانكه شخصي خدمت علي بن ابي طالب عليه السلام رسيد و از او پرسيد: پروردگار ما پيش از خلق آسمان ها و زمين كجا بود؟ و به لفظ «اين به معني «كجا» از خداوند سؤال كرد. علي (ع) فرمود: «اين» سؤال از مكان است در صورتي كه خداوند قديم است و قبل از آفرينش مكان وجود داشته. [171].

[صفحه 180]

روزي يك نفر ديگر به حضور او بيامد و ايشان را مخاطب ساخته و مي گفت: «اين الله» خداوند كجا است؟ پس علي عليه السلام پاسخ داد:

آن كس كه خود «اين» را تعيين نمود و مكان را خلق كرد درباره او «اين» گفته نمي شود و به اين ترتيب علي عليه السلام سؤال بي مورد او را بيان فرمود و به او فهماند «اينيه» و مكان جزء مخلوق او است. در حالي كه خداي سبحان پيش [172] از آن وجود داشته است.

بايد دانست كه هر اندازه آدمي عاقل و دورانديش باشد باز هم قادر به درك ذات و كنه خداوندي نخواهد بود. جعفر بن محمد (ع) نيز به همان روش كه علي عليه السلام پاسخ مردم را مي فرمود رفتار مي كرد چنانچه فرمود: كسي كه خداوند تعالي را در چيزي و يا بر چيزي و يا از چيزي تصور كند مشرك و كافر است. زيرا اگر او را بر چيزي قرار دهند حمل به شيي ء شده و او را به

چيزي نسبت داده اند. و اگر او را در چيزي بدانيم او را منحصر ساخته ايم و اگر از

[صفحه 181]

چيزي فرض كنيم او را حادث خوانده ايم در صورتي كه از قديم است و حادث نمي باشد. و خداوند از همه اينها مبرا [173] و منزه است و بالاتر از آن است كه بتوان حد و اندازه اي براي او تعيين كرد.

البته طريقه اي كه ذكر شد شايد بهترين روش و طريقه نباشد. اما روش ديگري كه قابل ذكر باشد وجود ندارد و اگر اين روش هم وجود نداشت بايد پرسيد كيست كه به درك كنه و ذات باري تعالي موفق گردد؟ نكته قابل ذكر آن است كه معرفت و شناسائي به ذات خداوند امري است مافوق تصور و عقل و قواي بشر و اگر تصور كنيم ما از طريق فكر و فلسفه و ترتيب مقدمات به درك ذات او نايل خواهيم شد امري بيهوده و بي ثمر است و تنها با نور نبوت و ولايت رسول اكرم (ص) و ائمه اطهار است كه مي توان به درك وجود الهي موفق گرديد. و اين نيز امري الهي است و اختصاص به پيامبران و اهل بيت و اخلاف آنها دارد در صورتي كه اعمال آنها را پيروي نمايند و از بدعت و ورود امر جديد در دين خودداري

[صفحه 182]

كنند و دل را از گزند حوادث تصفيه و پاك گردانند و خود را از افكار بيهوده و فلسفه بافي پاك نمايند ممكن است موفق گردند.

مردمان قديم و دانشمندان معتقد بودند اگر عقل مستقلا به درك حقيقت و احكام آن موفق مي شد احتياجي به بعثت پيامبران نبود و عذري در برابر گناهان محسوب مي شد. در صورتي

كه خداوند تعالي فرمود:

«و ما كنا معذبين حتي نبعث رسولا»

و از اين قبيل آيات در قرآن كريم بسيار ديده مي شود. [174].

نظر اسلام نيز در اين مورد يعني (شناسائي ذات خدا) مطابق با عقل است و رأي شرع و عقل درباره علم به ذات الهي تقريبا متحد و متفق است، البته اگر احيانا بين آن دو اختلافي ديده شود بدان جهت است كه كسي تصور نكند كه دايره علم نزد شارع محدود و معين ا ست. اسلام همواره در تمام مشاغل و احكام و موارد با عقل موافق است جز موقعي كه دخالت

[صفحه 183]

عقل در علمي زياني به وجود آورد و از اصول الهي و روش طبيعي منحرف گردد. و بسياري از اوقات نيز عقل و شرع چنانكه به تجربه ثابت شده توافقي ندارند كه يكي از آنها همين مورد يعني شناسائي ذات خداوند و بسياري از فلاسفه كه در اين راه سعي و كوشش بسيار نمودند و فايده و ثمري نيز نگرفتند و ناچار بر وقت گذشته و ايام تلف شده تأسف خوردند و انگشت ندامت بر دهان گرفتند.

فرق بين پيامبران و فلاسفه آن است كه پيامبران براي ايجاد اعتماد و اطمينان و آرامش مردم و جلوگيري از ورود در گمراهي و ضلالت فرستاده شدند اما وجود فلاسفه گويا براي انقلاب افكار و اضطراب و تشويش مردم بود و معلوم نيست آيا پس از اين همه تشتت فكر به اعتماد و اطمينان خاطر مردم موفق خواهند شد و يا براي هميشه در هيجان و اضطراب باقي خواهند ماند، همانطور كه اسلام مردم را به آرامش خواند و با انقلاب افكار و ياوه گوئي هاي فلاسفه مخالف

بود.

جعفر بن محمد (ع) نيز در اين مورد به مبارزه پرداخت

[صفحه 184]

و از فتنه و آشوبي كه درباره عقايد و آراء در اطراف او برپا شده بود با همه آنها چه نزديك و چه آنها كه از او دور بودند سخت مقاومت و جلوگيري مي نمود.

نبرد علمي ميان اقوام و طوايف مختلف بروز كرد و هر دسته با دسته ديگر و هر نيروئي با نيروي ديگر مي خواست هوش و درايت خويش را به رقيب خود بنماياند و در ميان جنگ عقول و فلسفه بافي الحاد شيوع يافته بود و سخن طولاني شد و همچنان ادامه يافت تا آنجا كه بار ديگر سخن از ذات خداوند آغاز شد. همين كه امام جعفر (ع) متوجه اين موضوع گرديد؛ اضطراب و هيجان بي سابقه اي بر او روي آورد و در فكر فرو رفت و مردم را از ورود در اين قبيل علوم و افكار غلط و گمراه كننده سخت مانع گرديد و راه و روش فطري و طبيعي را به آنها ارائه كرد و در هدايت و راهنمائي ايشان بكوشيد و به آنها فهماند، آنچه را كه از حدود ادراك بشر خارج و پي بردن به آن از فهم آدمي دور است نبايد در آن بحث و مجادله نمود، زيرا اين امر جز گمراهي و انحراف ثمري ندارد آنگاه امام صادق (ع) با صداي بلند خطاب به آنها فرمود:

[صفحه 185]

در هر امري ممكن است با دليل و برهان و منطق پيش رفت اما همين كه سخن به ذات خداوند مي رسد قلم ها خشك مي شود و منطق و دليل از بيان حقيقت در برابر او متوقف مي گردد، پس حال كه اين سخن

را شنيديد بگوئيد: لا اله الا الله الواحد الذي ليس كمثله شيي [175] نيست خدائي مگر او كه واحد است و مثل و مانند ندارد.

رأي سابق

معلوم نيست ابن مقفع و دوست او ابن ابي العوجاء وقتي مي ديدند كه مردم در اطراف بيت الله الحرام در حركت و جنب و جوش هستند و به طواف پرداخته اند چه فكري به خاطرشان مي رسيد؟ آنها مشاهده مي كردند كه افراد در عين حال كه در جهل و ناداني غوطه ورند و از حقايق امور چيزي درك نمي كنند به اين قبيل امور مي پردازند كم كم متوجه شخصي شدند كه عده اي از دانشمندان نيز اطراف او را احاطه كرده

[صفحه 186]

بودند، آري او امام جعفر (ع) بود و اين موضوع براي آنها مسلم گرديد كه مردم با تصميمي قاطع و با عقيده محكم به سوي خانه خدا مي شتابند و در عين جهل و ناداني و عدم اطلاع از حقايق امور فرائض را انجام مي دهند پس شخصي كه از هر جهت آثار بزرگي و عظمت در چهره او نمايان بود توجه ايشان را جلب كرد.

او سر را به زير انداخته و متفكر به نظر مي رسيد و هر كس اندك توجهي به او مي نمود مجذوب جلال، مقام، ابهت و شخصيت او مي گرديد، پس ابن مقفع به دوست خود ابن ابي العوجاء گفت: در ميان تمام اين اشخاصي كه حضور دارند جز اين آقا (امام صادق «ع» ) كه مشاهده مي كني شايسته نيستند كه نام انسان به آنها گذاشت، آري منظور ابن مقفع امام جعفر (ع) بود و ديگران در نظر او در عداد حيوانات و بهائم محسوب مي شدند، البته ابن ابي العوجاء به سخن ابن مقفع اكتفا

نكرد و تا خود شخصيت و علم و دانش امام جعفر (ع) را كه حقا در علم و فقه هيچكس به پايه او نمي رسيد و جامع و كامل بود آزمايش نكرد بيان دوست خود را نپذيرفت. و

[صفحه 187]

اگر او را فاقد علم و دانش مي يافت وي را مانند ديگران مي پنداشت.

پس ابن ابي العوجاء به حضور امام جعفر (ع) شتافت و به سئوال و پرسش از او پرداخت؛ او نيز سئوالات عوجاء را پاسخ مي گفت. سئوال و جواب بين آنها همچنان ادامه يافت و هر چه از او سئوال مي كرد بر بزرگي و عظمت امام صادق (ع) افزوده مي گرديد و برعكس ضعف و زبوني ابن ابي العوجاء بيشتر نمايان مي شد. تا آنكه نظر دوستش ابن مقفع را كه مي گفت:

هيچكس از اين مردم جز جعفر بن محمد (ع) سزاوار نيستند كه نام انسان بر روي آنها نهاد، تصديق كرد.

ابن ابي العوجاء از امام جعفر (ع) پرسيد: چرا خداوند مردم را به عبادت و پرستش خود خواند، در حاليكه خود را از ايشان مخفي داشت و براي آنها پيمبران و رسولان فرستاد و اگر مردم به ديدن او نايل مي شدند شايد حتي دو نفر باقي نمي ماندند كه اختلافي بين آنها ديده شود؟ و اگر خود به ذاته بر آدميان ظاهر مي شد شايد زودتر و آسان تر به او اعتقاد پيدا

[صفحه 188]

مي كردند.

پس امام جعفر (ع) پاسخ داد و گفت: چگونه خداوند از نظر تو مخفي است؟ آيا از اين بهتر و بالاتر مي شود كه او قدرت خود را در آفرينش وجود تو آشكار ساخته و تو را به اين حال در آورده است؟

با اينكه پاسخ امام جعفر (ع) كوتاه و

مختصر بود با اين حال بسيار روشن و بليغ و قانع كننده بود.

او همچنان بر او توضيح مي داد و وجود خداوند را بر او آشكار مي ساخت و او را قانع مي كرد تا اينكه ابن ابي العوجاء از حضور او بيرون رفت، وقتي مردم از او پرسيدند داستان خود را با امام صادق (ع) براي آنها تعريف مي كرد و مي گفت:

او همچنان از قدرت و توانائي خداي بزرگ كه در آفرينش من و در وجود مردم و مخلوقات خود نمايان كرده است با بياني بسيار روشن و مستدل و جواب هائي كه هرگز قادر بر آنها نبودم براي من مي فرمود تا آنجا كه من يقين كردم كه خداوند الآن بين من و او ظاهر شده، او را مي بينيم. [176].

[صفحه 189]

به اين ترتيب زمان امام جعفر (ع) مي گذشت و پس از او افكار پريشان و فلسفه بافي و سخنان دور از حقيقت بر زبان ها جاري گرديد و اغلب بدون آنكه به نتيجه مثبتي برسند و به ذات و كنه خداي تعالي پي ببرند متوقف مي گرديد تا زمان (هربرت اسپنسر [177] كه گويند به عقيده او اصلا بحث و نظر در اصل وجود نوعي كفر به خداوند است.

او مي گويد خيلي آسان و سهل درباره كفر عده اي از متقين و پرهيزكاران كه همواره به بحث و مناظره در اطراف حقيقت صانع ازلي و قديم مي پردازند اشعاري مي توان [178] سرود.

چون در زمان امام جعفر (ع) اين مسئله بسيار شايع و اذهان مردم سخت بدان متوجه شده بود براي او لازم بود يك مبارزه عميق و سختي در برابر آنها بنمايد و حقيقت را بر آنها آشكار و فكر اسلامي و

نظر آن را درباره صانع اول بيان

[صفحه 190]

فرمايد.

در حقيقت زمان رسول اكرم (ص) و علي بن ابيطالب نيز كم و بيش از اين قبيل سخنان پيش مي آمد و احاديث پيغمبر (ص) و بيانات علي (ع) و اصحاب پيغمبر (ص) و تابعين و آنها كه به علم و دانش اشتغال داشتند در اين باره بسيار است.

اما شدت سخنان بيهوده و افكار پريشان كه در زمان جعفر بن محمد ادامه يافته بود در دوره آنها ديده نمي شد و او مي بايست همواره براي ايشان اقامه دليل و برهان نمايد و به مبارزه برخيزد.

در حقيقت امام صادق (ع) را بايد اولين كسي دانست كه با اين مسائل و قضايا روبرو مي شد و يا بايد در رديف اولين دسته اي از چنين كساني محسوب داشت و پيش از او كسي تا اين اندازه با چنين افكاري برخورد نكرده بود.

آري امام صادق (ع) همواره با اين مسائل و حوادث مواجه بود و درباره معرفت به حق و ذات خداوندي سئوال مي كرد، او با دلايل و براهين بسيار روشن و قطعي بر آنها ثابت

[صفحه 191]

مي نمود و با اسلوب و روش مستقيم و سهلي پاسخ مي گفت.

آنها كه داراي عقل سليم و صفاي باطن بودند و فكر عناد و لجاج نداشتند به زودي مي پذيرفتند و قانع مي شدند، پس از امام جعفر (ع) بعضي از متكلمين و فلاسفه از مسلمين و غير آنها زبان به اعتراض و ايراد گشودند. و بسياري نيز به اسلم و صفا به همان رأي امام صادق (ع) بازگشته و آن را پذيرفتند و عده اي هم رأي او را تغيير و تبديل زيادي دادند و چيزهائي بر آن اضافه كرده و

به او نسبت دادند.

عده اي از علماء عقلي و دانشمندان علوم مادي از غير مسلمين سخنان و عقايد بسياري درباره صانع گفته اند و بعضي از آنها دليل و منطق براي اثبات او آورده و برخي او را تصديق كرده اند، اما از اثبات او عاجز ماندند و برخي نيز معتقد بودند كه بايد او را در زير عدسي ميكروسكوپ و يا با چشم مشاهده كرد.

اما امام جعفر (ع) خداوند را از مكان «اينيه» و حدوث بري ساخت و گفت:

خداوند تعالي نه در مكان و نه در حادث است. او ثابت

[صفحه 192]

كرد كه مؤثر در موجودات خداوند است و چون اين اصل را مورد توجه قرار دهيم معلوم نيست متكلمين چيزي بر آن افزوده باشند. اما كساني كه مي توان گفت بر اين اصل فروعي اضافه كرده و قول آنها غير از راي امام صادق (ع) مي باشد و در اين امر پا فراتر گذاشته اند اشاعره و معتزله و حنبلي ها هستند و كساني كه آنها را پيروي كرده اند تا حال كه به جامع الازهر و نجف منتهي مي شود.

و آن كس كه در علم كلام تبحر كافي دارد دليل امام صادق را كه مي گويد خداوند آفريننده كون و تمام موجودات است و خود غير آنها است دليلي كافي مي داند كه هرگز چيزي از آن كم نمي شود و به آن چيزي افزوده نخواهد شد و به عقيده من نيز دليلي است قاطع كه هرگز كم و زياد نمي شود و الي الابد باقي خواهد ماند.

به عقيده من دكارت دانشمند فرانسوي كه به پدر علوم عقلي و مباحث روحي و فلسفي معروف بود براي اثبات واجب الوجود و خالق كائنات به فكر و علم

خود بحث مي كند امر تازه اي نياورده چنانكه مي گويد:

[صفحه 193]

من فكر مي كنم، پس مسلما وجود دارم، و اين امر حتمي است كه وجودم متكي به نفس نيست يعني خود موجود نشده و اصل ديگري در پيدايش آن موثر بود، پس وجود من كامل نيست.

حال بايد پرسيد وجود كامل كيست؟ همان كسي است كه مرا به وجود آورده و به اين ترتيب جاي شك و ترديد باقي نمي ماند كه وجود كامل همان پروردگار و كمال مطلق او است. [179].

«هگل» نيز مانند دكارت مي گويد: رابطه و علاقه اي كه بين اشياء و موجودات از لحاظ داخلي و خارجي موجود است و با نظم كامل و ترتيبي خاص مشاهده مي كنيم همه وسيله و اسباب هستند كه منظور خاص و معيني را دنبال مي كنند و به يك هدف و مبدأ منتهي مي شوند و نتايج معين را در بردارند و همه از اجزائي تشكيل يافته اند كه با يك كلي و موجود تام كه سابق بر آنها است ارتباط دارند، پس عالم عبارت از مجموع اين وسائل و موجودات است كه طبق برنامه منظم و مرتبي

[صفحه 194]

تشكيل شده و همه اينها را يك موجود كلي و حكيم و مدبر از خارج به وجود آورده و بر آنها نظارت دارد و او خداي واحد است. [180].

به طوري كه (جمس جنز) از راه علمي در كتاب خود به نام (عالم پيچيده و مبهم) آورده و ثابت كرده كه خداوند از موجودات خارج است.

او دليل خود را با اين شرح بيان مي كند: موقعي كه تيري در ميان عده اي از سربازان پرتاب مي شود و آنها هدف تير قرار مي گيرند معلوم نيست كدام يك از افراد زودتر از

ديگران جان سپرده است خواه يك تير و يا صد تير در ميان آن ها خالي كنند و اصولا گاهي سربازي كه تير به بدنش اصابت نكرده زودتر از آنكه هدف گلوله قرار گرفته جان خود را تسليم مي كند.

حال اگر ماده حياتي يك لشگر از روي اسباب و وسائل و نظم و ترتيب خاصي بود درك اين موضوع خيلي آسان انجام مي يافت و خيلي زود معين مي شد كه كدام يك زودتر

[صفحه 195]

از ديگري به مرگ نزديك شده اند و حيات و مرگ با آن تطبيق پيدا مي كرد و آنكه مورد اصابت گلوله قرار گرفته خيلي زودتر از ديگران جان را تسليم جهان آفرين مي كرد، اما چنانكه مشاهده مي شود يك دسته از سربازان كه تير به آنها اصابت مي كند مرگ آنها نظم و ترتيب ندارد و تشخيص آن از حدود قواي بشر خارج است.

و بدين ترتيب ثابت مي شود كه ماده حياتي هر چند از موجودات همين عالم است با اين وصف هرگز كسي به نظم و ترتيب و درك آن واقف نمي گردد و آن رازي است خارجي و هرگز بر كسي آشكار نخواهد شد.

«جيمس جنز» دليل ديگري كه به مراتب دقيق تر و محكم تر از دليل اول است اقامه كرده و گويد:

اگر سلولي را زير ميكروسكوپ قرار دهيم مي بينيم كه سلول هاي بسياري از آن توالد و تناسل مي كنند و اعمال حيات و مرگ بين سلول ها كاملا برقرار است به اين معني كه گروهي توليد مي شوند و آنها از بين مي روند و جاي خود را به گروهي ديگر مي دهند و زندگي و مرگ همچنان ميان آن ها

[صفحه 196]

جاري و برقرار است و مرگ هر يك هيچگونه ارتباطي به جديد

و قديم و يا در اثر صحت و مرض و يا قوه و ضعف ندارد. بلكه اين اعمال كاملا بي نظم و بسيار تاريك و مبهم انجام مي شود، و با اين مقدمات ثابت مي شود كه صانع وجودي است خارج از سلول ها و سر حيات و راز زندگي و مرگ در دست تواناي او است. و اگر اين امر به خود سلول ها ارتباطي داشت بايد حيات و مرگ در توليد سلول ها با نظمي كامل و ترتيبي خاص انجام گردد.

البته اين نظريات و مباحث كه فوقا اشاره شد ابداع و ابتكار نظريه جديدي براي اثبات واجب الوجود و خالق كائنات محسوب نمي شود بلكه يك نوع از بحث و نظريات و يكي از طرق اثبات صانع است. با اينكه دكارت هنگام تدوين نظريه خود ممكن است از هيچ يك از نظريات سابق استفاده نكرده و مبحث او با نظريات گذشتگان تفاوت زيادي داشته باشد و (جمس جنز) نيز در اثبات ادله خود هرگز از روي اسباب و وسايل و يا از روي حساب رياضي نگفته باشد و هر چند كه ممكن است صورت نظريات و الفاظ و دليل و برهان آن ها

[صفحه 197]

مختلف باشد. اما رشته افكار انساني در يك حدود و تقريبا ارتباطي بين همه آنها برقرار است و براي ما بزرگترين افتخار است كه اين نظريه ها ابتدا از طرف مسلمين و اهل بيت آغاز شده و البته اين هم از معجزات قرآن و اهل قرآن مي باشد.

در حقيقت فخر و مباهات در اين قضيه بيشتر مربوط به جعفر بن محمد (ع) است زيرا او بود كه موضوع (اثبات واجب الوجود) را به نحو احسن و اكمل

به ثبوت رسانيد و اخبار و احاديث او در اين باره به قدري زياد است كه به شماره در نمي آيد، و اينك ما مختصري از آنها را ذيلا مي آوريم: روزي هشام بن حكم درباره خداوند از او سئوال كرد. امام جعفر (ع) پاسخ داد خداي تعالي به هيچ چيز شبيه نيست و هيچ چيزي هم به او شبيه نيست و مانند ندارد و هر چه كه در ذهن و توهم آدمي بيايد او غير از آن است.

روزي يك نفر ديگر كه به نام (محمد حلبي) معروف بود از امام جعفر (ع) پرسيد.

آيا رسول اكرم (ص) به ديدن پروردگار خود نايل شد؟ امام صادق (ع) فرمود: بله. او را با قلب و دل خود ديد. اما

[صفحه 198]

چشم هاي آدميان قادر به ديدن او نيستند و گوش هاي مردم به استماع كلمات او موفق نخواهند شد. [181].

روزي يكي از تابعين كه او را جعد بن درهم مي خواندند از دين خارج شده و بدعت آورده گمراه گرديده بود و اخباري مبني بر بدعت و كفر و زندقه او در همه جا منتشر شده بود و تصور مي كرد كه فكر و چيز تازه اي اختراع كرده و هيچ كس مانند او را نياورده. به اين ترتيب كه مقداري خاك و آب در شيشه مخصوصي ريخت و آن را كنار گذاشت و پس از چندي تبديل به كرم و حشرات شد. پس گفت من اين را خلق كردم زيرا سبب وجود آن من هستم. آنگاه اين موضوع به گوش جعفر بن محمد (ع) رسيد او دانست كه اين شخص بايد خيلي نادان و غافل باشد پس فرمود:

اگر آنها را خلق كرده.

از او بپرسند مقدار آن چقدر است؟ و چند عدد آنها نر و چند عدد آن ماده است.

همين كه جعد از سخن امام صادق (ع) آگاه شد و فهميد كه نمي تواند جواب او را بگويد سخت پشيمان شد و از قول خود برگشت و دست برداشت.

[صفحه 199]

قضا و قدر

از همان موقع كه فتنه غيلان [182] دمشقي آغاز شد و پس از مرگ عمر بن عبدالعزيز سيل سخن هاي بيهوده و افكار پريشان از طرف مردم درباره قضا و قدر جاري گرديد. با اينكه بسياري از صحابه مردم را از ورود در چنين مطالب باز مي داشتند با اين وصف آنها منكر قضا و قدر و حكم الهي گرديده بودند. چنانچه از علي بن ابيطالب عليه السلام درباره قضا و قدر پرسيدند او فرمود:

امر مبهم و تاريكي است و هرگز به بحث در آن نپردازيد. يكي ديگر كه از او سؤال كرد فرمود: درياي بزرگي است و در آن قدم نگذاريد و ديگري كه از علي (ع) در اين باره جويا شده او پاسخ داد: قضا و قدر از اسرار الهي است و خود را [183].

[صفحه 200]

به زحمت نيندازيد و از بحث و جدل در اين باره خودداري كنيد. و از آن موقع مردم از سخن درباره قضا و قدر خودداري كردند و از اين فكر بيرون رفتند. تا موقعي كه نوبت به معبد جهني رسيد او چنانكه ابن تيميه در كتاب خود به نام «شرح ايمان» آورده و از يك نفر مجوسي نقل كرده در اين باره آغاز سخن كرده و غيلان دمشقي كه قبلا اشاره شد نيز از او اقتباس كرده بود.

و همين كه عمرو بن عبيد شاگرد

واصل بن عطاء چشم از جهان فروبست اهالي بصره روش و طريقه ي او را دنبال كردند و عقيده او را درباره قضا و قدر به كار بستند و از آن پس در شام و بصره نيز اين قبيل افكار انتشار يافت اما در حجاز كمتر ديده مي شد.

گويند اولين باري كه درباره قضا و قدر سخن به ميان آمد موقعي بود كه حريق و آتش سوزي در كعبه روي داد پس يكي مي گفت: اين آتش مربوط به قضا و قدر خداوند تعالي است، ديگري مي گفت: خداوند هرگز چنين امري را نخواسته و به حكم الهي مربوط نيست. [184].

[صفحه 201]

پس از چندي اين موضوع به مدينه نيز انتقال يافت، پس از امام جعفر درباره ي قضاي الهي پرسيدند؟ او فرمود: قضا و قدر امري است بين دو امر نه جبر است و نه اختيار و افزودند: خداوند تعالي درباره بندگان خود چيزي اراده كرده و از ما نيز چيزي را خواسته پس هرگز چيزي را كه از حدود نيروي ما خارج است نخواسته و آنچه را كه بر ما آشكار كرده بيشتر از ما نمي خواهد و انتظار ندارد. و دليلي ندارد كه ما خود را به زحمت و تكلف بيندازيم و آنچه را كه از ما نخواسته و اراده او نيست بپردازيم [185] و اموري كه اراده اوست و بايد در انجام آن بكوشيم ترك نمائيم؟

روزي امام صادق (ع) خطاب به زرارة بن اعين فرمود: آيا ميل داري چند كلمه درباره قضا و قدر براي تو بگويم؟ زرارة گفت: بله. جانم فداي شما باد! آنگاه امام جعفر (ع) فرمود: بدان هنگامي كه روز جزاء و قيامت فرا مي رسد

و خداوند مخلوقات خود را از هر گوشه و كنار جمع مي كند. هر چه كه بر آنها فرض و لازم نموده و از آنها

[صفحه 202]

خواسته است سؤال مي كند و هرگز از اموري كه به قضا و قدر بر آنها جاري شده پرسش و بازخواست نخواهد كرد!

عقيده و دين

احكام ديني و اسلامي به قدري محكم و از روي مبناي صحيح و كامل است كه هرگز قابل تعبير و تبديل نيست و كسي قادر به تحريف و تعويض آنها نخواهد بود و آنچه را كه رسول خدا (ص) انجام داد براي پيروان دين مبين اسلام لازم است كه آنها را پيروي كنند و مخالفت ننمايند و بر هر مسلمان لازم و ضروري است كه از دستورات پيغمبر اكرم (ص) سرمشق بگيرد و همواره آنها را دنبال كند و از اقتدا و پيروي او سرپيچي نكند. علي بن ابي طالب (ع) در اين باره مي فرمايد:

اگر احكام ديني به رأي و عقيده افراد بستگي داشت مسح كردن پا از كف آن بهتر از روي آن بود. در حالي كه من

[صفحه 203]

به چشم خود مشاهده نمودم كه رسول اكرم (ص) روي آن را مسح كرد. [186].

امام جعفر (ع) در اين مورد نيز مانند ساير مسائل و امور ديني به مبارزه پرداخت و مردم را از دخالت و اظهار عقيده در مسائلي كه از طرف شارع مقدس احكامي درباره آنها صادر شده و از نظر اسلام حتمي و مسلم گرديده بود منع مي كرد و با هر كس كه در ميان مردم به رأي و عقيده خود عمل مي نمود مبارزه مي كرد و بر او اعتراض مي نمود و به تعليم و هدايت ايشان مي كوشيد

و آنها را راهنمائي مي فرمود و به نظر من عقيده تمام دانشمندان و فقهاء اسلامي همان است كه امام جعفر (ع) درباره احكام دين بيان مي فرمود و رأي ديگري در اين باره وجود ندارد.

البته رأي و عقيده اگر از روي مبناي صحيح و بر طبق اصول نباشد خواه از كتاب و يا سنت در هر حال مذموم و ناپسند است و عقايدي كه بدعت و امر تازه اي در دين محسوب مي شود همان است كه با اصل موافق نيست و بشر را به گمراهي

[صفحه 204]

و ضلالت مي كشاند زيرا كلامي است كه از روي تصور و گمان مردمان در دين وارد شده است و به طوري كه ابن وهب از عمر بن خطاب نقل كرد: كساني كه به رأي و گمان خود در احكام ديني سخن مي گويند. و آنها كه با احاديث و اخبار سر و كار ندارند در عداد دشمنان سنت و طريقه شارع محسوب مي شوند. [187] البته منظور آنها كه رأي و قياس را رد مي كنند و آن را دور از حقيقت و دين مي شمارند رد اجتهاد نيست. زيرا مسائلي كه در كتاب و سنت نيامده ناچار بايد به وسيله اجتهاد و فهم احكام تعيين نمود و به درك آنها موفق گرديد. و نظر دانشمندان سلف نيز همين است. [188].

[صفحه 205]

امام صادق و نعمان

گويند امام جعفر (ع) بسياري از اوقات با ابوحنيفه به مناظره و گفتگو مي پرداخت و او را از ابراز رأي و قياس در احكام نهي مي فرمود و شايد مناظره و گفتگوي آنها حاكي از اختلاف بين آنها نبود زيرا كه ابوحنيفه با رأي امام صادق (ع) مخالف نبود و از بيانات او سرپيچي نمي كرد

و در اين فكر نبود كه حكمي از احكام ديني را نقض كند و آن را رد نمايد.

و همين ابوحنيفه بود كه وقتي امام صادق به او فرمودند شنيده ام كه تو در احكام براي خود قياس مي نمائي، ابوحنيفه پاسخ داد: بلي آنچه را از احكام كه نص صريح درباره آن نيابم به قياس مي پردازم. [189] مناظره و بحث آنها بيشتر پيرامون قدرت بر درك اسرار و اختلاف احكام بود كه البته قدرت و احاطه امام (ع) خيلي بيشتر و بالاتر از نعمان بود و در همان

[صفحه 206]

موقع مباحثه نيز فضيلت و برتري امام صادق (ع) به خوبي آشكار و واضح بود.

بايد دانست مقام و منزلت و شأن امام صادق (ع) بالاتر از آن بود كه بين آنها در امور ديني خصومت و دشمني وجود داشته باشد و هرگز امام (ع) به چنين امري اقدام نخواهد كرد.

زيرا امام جعفر (ع) مكرر به مردم توصيه مي كرد و مي گفت: برحذر باشيد از اينكه در امور ديني به دشمني و خصومت پردازيد زيرا دشمني در احكام دين قلب آدمي را تيره و تار مي سازد و به نفاق و دوروئي منتهي مي شود. [190].

برخي گويند بين خانواده نعمان و خاندان علي بن ابيطالب عليه السلام از قديم آشنائي و ارتباط برقرار بوده زيرا يك مرتبه ثابت پدر نعمان در حالي كه هنوز كودك بود به خدمت علي بن ابيطالب (ع) رسيد. پس علي (ع) براي او و خانواده اش دعا كرد و طلب رحمت فرمود. اسماعيل بن حماد بن نعمان بن ثابت گويد: ما از خدا خواستيم آنچه را كه

[صفحه 207]

علي عليه السلام از خداوند براي ما خواسته بپذيرد و دعاي او را اجابت

فرمايد. [191].

همانطور كه ابوحنيفه و امام صادق (ع) در بعضي از احكام ديني و حدود و ايمان و اعتقاد به قضا و قدر با يكديگر هم عقيده بودند در بعضي از آداب و سنن و رسوم نيز با يكديگر توافق داشتند.

چنانچه ابوحنيفه مانند امام صادق از گذشته و سلف كمتر سخن مي گفت و از دخالت و قضاوت درباره اعمال گذشته خودداري مي نمود. و همانطور كه سخنان عطاء بن ابي رباح را استماع مي كرد نزد امام جعفر (ع) مي رفت و به استماع اخبار و احاديث از او مي پرداخت تا آنجا كه وقتي عده اي نزديكي و تمايل او را به اهل بيت مشاهده كردند او را در عداد شيعه خواندند و درباره او گويند كه فتوي داد و قصد كرد كه با ابراهيم بن عبدالله محض بر منصور بشورند. [192].

[صفحه 208]

گويند ابوحنيفه با عده از بزرگان مسلمين كه در ميان آنها بشير رحال، اعمش و عباد بن منصور قاضي يعني همان كسي كه مسجد عباد در بصره به او منسوب است، با مفضل بن محمد و شعبة حافظ و جمعي ديگر از اين قبيل بيعت كرد. و اين امر بيشتر از تأثير خطبه ابراهيم بن عبدالله بود كه در بصره بر منبر رفت و خطبه اي خواند كه مي گفت: خداوندا از حال ما به خوبي آگاه مي باشي و مي بيني كه بر ضد عده اي قيام كرده ايم و البته اين شورش و قيام هرگز در اثر كبر و نخوت و خودپسندي و طمع به دنيا و حرص بر آنها نيست و اگر ملك و مالي را به تصرف درآوريم جز به منظور پخش بين ملت و يا سپردن به بزرگان

دين نيست و آشنا ساختن مردم به سنت پيغمبر (ص) امر ديگري نخواهد بود.

همين كه ابوحنيفه صدق و صفاي ابراهيم را مشاهده كرد همراه با عده بسياري به سوي او روي آورد و به پيروي از او پرداخت. زيرا ابراهيم نه تنها يك خطيب سخندان و بليغ محسوب مي شد بلكه آنچه را كه مي گفت به كار مي بست و قول و فعل را تواما اجرا مي كرد چنانچه روزي عده اي

[صفحه 209]

در بصره مال بسياري نزد او بردند و به او گفتند: يابن رسول الله اين مال را براي كمك و مساعدت نزد تو آورده ايم شايد بتواني از آن استفاده نمائي.

پس ابراهيم خطاب به آنها گفت بدانيد هر كس كه داراي مال و ثروت باشد بايد برادران و همنوع خود را ياري كند. اما اگر از من بخواهيد هرگز اين مال را قبول نخواهم كرد و افزود: اين امر از دو حال خارج نيست يا به سيره و روش علي بن ابيطالب (ع) است و يا به آتش و بدبختي منتهي خواهد شد.

درباره ابوحنيفه نيز گويند روزي در مكه به ملاقات عطاء رفت پس درباره چيزي از او سؤال كرد عطاء در حالي كه او را مخاطب ساخته بود گفت: اهل كجا مي باشي؟ ابوحنيفه گفت: اهل كوفه و عطاء همچنان به سؤال و پرسش از او پرداخت تا آنجا كه از او پرسيد از كدام قوم هستي؟ ابوحنيفه گفت: من از كساني مي باشم كه هرگز به نكوهش و دشنام بر اقوام گذشته نمي پردازم و به قضا و حكم الهي ايمان كامل دارم و هرگز با مشاهده گناهي از يك نفر او را تكفير نمي نمايم. پس

[صفحه 210]

عطاء گفت: شناختم.

آن گاه او را در آغوش كشيد [193] و دست محبت به سوي او دراز كرد.

(ابن شبرمه) گويد روزي با ابوحنيفه به حضور جعفر ابن محمد (ع) رسيديم. پس من به امام صادق (ع) گفتم: اين شخص يكي از فقهاي عراق است. امام جعفر (ع) فورا گفت: شايد همان كسي است كه احكام ديني را به رأي و عقيده خود قياس مي كند آيا نعمان بن ثابت نيست؟ ابن شبرمه گويد: من تا آن روز نام او را نمي دانستم. آنگاه ابوحنيفه به سخن آمد و گفت: بله صحيح است من همان شخص هستم، خداوند شما را موفق بدارد، آنگاه امام جعفر (ع) به او فرمود بپرهيز از خدا و هرگز براي خود در امور ديني قياس مكن. زيرا اولين كسي كه در دين قياس كرد و براي خود عمل كرد شيطان بود.

موقعي كه خداوند به او دستور داد كه آدم را سجده كند امتناع كرد و گفت «انا خير منه» من از او بهتر و بالاتر هستم پس به خطا و اشتباه رفت و گمراه شد.

[صفحه 211]

سپس امام جعفر (ع) از او پرسيد: گناه كدام يك از قتل نفس به ناحق كه خداوند حرام كرده و يا زنا بيشتر است؟

ابوحنيفه گفت: به نظر من گناه قتل نفس بيشتر است. امام جعفر (ع) فرمود: خداوند تعالي در مورد قتل نفس دو شاهد مي پذيرد در صورتي كه در زنا چهار شاهد لازم است. پس اين خود نوعي قياس است كه تو بدان قائل هستي امام جعفر (ع) به سخن ادامه داد و از او پرسيد: ارزش روزه و نماز كدام يك نزد خداي متعال بيشتر و بالاتر است؟

ابوحنيفه

گفت: نماز، آنگاه امام صادق (ع) فرمود: پس سبب چيست زني كه در ايام حيض روزه نگرفته بايد قضاي آن را به جاي آورد و اما قضاي نماز براي او لازم نيست؟ بپرهيز از خدا و هرگز در احكام و امور ديني به رأي و عقيده خود قياس مكن و بدان كه ما در روز جزا و قيامت هر چه گوئيم از قول خداوند و رسول بوده و گفتار تو برخلاف آن است و گوئي (شنيديم و ديديم) پس خداي تعالي آنچه را كه اراده كند و هر چه كه بخواهد درباره ي [194] ما و شما اجرا خواهد

[صفحه 212]

كرد.

بيانات فوق قسمتي از مسائلي است كه بين امام صادق و نعمان جريان يافت و شايد هم بيشتر آنها باشد. زيرا در ظاهر ابوحنيفه سخنان امام صادق (ع) را رد نكرد و منكر بيانات او نشد و آنچه را از مسائل فقهي كه ابوحنيفه ترك كرد شايد در قرآن و يا حديث حكم ثابتي درباره ي آن نيافته بود! بعضي از اهل قياس كه مي خواهند موضوع را نيكو جلوه دهند و صحت راي خود را ثابت كنند در مورد زنا گويند علت اينكه در آن چهار شاهد لازم است براي آن است كه يك امر مخفي و سري است.

عده اي برآنند كه چون گناه از دو طرف انجام مي شود لذا بر هر يك دو شاهد لازم است. گويند زن حايض كه نماز خود را قضا نمي نمايد براي رنج و مشقت بسيار عادي است كه بايد تحمل نمايد و نماز در هر شبانه روز پنج بار تكرار مي شود. اما درباره روزه در سال يكبار بيشتر لازم نيست از

[صفحه 213]

مطالبي كه فوقا

اشاره شد برنمي آيد كه ابوحنيفه در چنين قضايائي كه ميان او و امام جعفر (ع) جريان داشت از احكام ديني خارج شده باشد، او مي دانست احكام ديني كه از طرف خداوند نازل شده در هر يك اسراري نهفته است و بيانات او نيز مخالف با اين احكام نبوده و منظور او از بحث و مناظره جز درك بعضي از همين اسرار چيز ديگري نبود. به عقيده من ابوحنيفه در رأي خود چندان متعصب نبود و مي گفت: هرگاه رأي و عقيده اي از من موجود باشد و در عين حال حديثي بر ضد آن بيابم كه نسبت آن به رسول اكرم (ص) صحيح و مسلم باشد از آن پيروي مي كنم و رأي خود را ترك مي كنم و مذهب و شيوه من همين است.

شافعي نيز مانند او مي گويد اگر حديث صحيح از طرف شارع موجود باشد بايد آن را به كار بست و مذهب من نيز همان است.

البته اين مسائل بيشتر بين راي و حديث است. اما قرآن بدون ترديد بر هر چيز مزيت دارد و احكام آن از هر حكمي بهتر و بالاتر است. و در برابر بيان و احكام قرآني هرگز

[صفحه 214]

كسي قادر به ابراز رأي و عقيده نخواهد بود،

اين نكته را نبايد از نظر دور داشت كه ابوحنيفه هر چند كه سخنان امام صادق (ع) را استماع كرده و در برابر فقه او اعتراف نمود و آن را قبول كرد. با اين وصف هر وقت كه در مورد قضيه اي به نظر او حكم ديني نازل نشده بود از قياس در آن خودداري نمي كرد و در اين امر پافشاري بسياري از خود نشان مي داد.

چنانچه علي بن

عاصم داستاني را كه در ضمن جنبه فكاهي دارد از ابوحنيفه نقل مي كند و مي گويد: روزي به ملاقات ابوحنيفه رفته بود در همان موقع شخص سلماني به اصلاح موهاي او پرداخته بود. پس ابوحنيفه به سلماني گفت: موهائي كه سفيد شده كوتاه كن. سلماني گفت: اگر بخواهم آنها را بزنم خيلي زياد است. ابوحنيفه گفت: خير، اين طور نيست موهاي سياه بيشتر است و آنها را كوتاه كن.

علي بن عاصم گويد: اگر ابوحنيفه به قياس و رأي خود عمل نمي كرد اين امر را به سلماني [195] وامي گذاشت و خود

[صفحه 215]

ابراز عقيده نمي كرد، جاي اعجاب و شگفتي است كه تا اين درجه درباره بيانات و سخنان امام صادق (ع) ابوحنيفه نعمان سخن گفته و بحث كرده اند و برخي برآنند كه نعمان طي دو سال كه در حضور امام صادق (ع) بود و از او تعليم مي گرفت همواره به بزرگي و عظمت او اعتراف مي كرد و مي گفت:

«هرگز در فقه بالاتر از جعفر بن محمد نديده ام» اما مثل اينكه پيروان آنها از روي خصومت و دشمني به سخن پرداخته و كلمات بين آنها را به اختلاف حمل كرده اند. تا آنجا كه بين پيروان آنها دامنه اختلاف و دشمني توسعه يافت تا حدي كه احيانا كلماتي ناپسند و دور از حقيقت به يكديگر مي گويند و مانند پيروان هر قومي تاريخ زشت و ناروائي از خود برجاي خواهند گذاشت.

مذهب اصلي و حقيقي

امام جعفر (ع) با نيروي عجيب و بي سابقه اي از معنويت و شخصيت كه در وجود او نهفته بود با پيروان عم خود محمد

[صفحه 216]

بن حنفيه و كساني كه از اولاد امام حسين (ع) پيروي نمي كردند سخت به مبارزه برخاست و با

دلايل محكم و مستدل بطلان عقيده آنها را ثابت مي كرده آنگاه بسياري از آنها از عقيده خود برگشته و به يكي از بزرگان خانواده امام حسين گرويدند و امامت را به او منحصر كردند و كاميابي و موفقيت در اين مبارزه نصيب امام جعفر (ع) گرديد، در خانواده ي امام حسين (ع) به بزرگي مشهور بود پس بيشتر كساني كه از محمد حنفيه پيروي مي كردند از عقيده ي خود منصرف شده و به امام صادق (ع) گرويدند.

اين مبارزات و حوادث بيشتر با بزرگان و روساء اقوام مانند حميري شاعر معروف و حيان سراج [196] انجام مي شد، زيرا كه به زودي معلوم شد كه عقيده ي آنها از ابن حنفيه منصرف گشته است. امام جعفر (ع) ايشان را تعليم مي فرمود و با دليل و برهان آنها را قانع مي كرد و به حديث مي پرداخت و از مرگ محمد ابن حنفيه و دفن و تقسيم ارث او با نظارت و مشاهده پدر خود محمد بن علي (ع) و عده اي از مردم خبر داد تا اينكه مردم

[صفحه 217]

از حال ترديد بيرون آمدند و بر اخبار او يقين پيدا كردند. او به مردم خبر مي داد و مي گفت: محمد بن حنفيه دنيا را ترك نكرد مگر اينكه ي به امامت علي بن الحسين اعتراف [197] نمود.

امام جعفر (ع) وضع و ترتيب امامت را پس از خود نيز بر مردم آشكار ساخت زيرا ترديدي نبود كه امامت پس از او تنها به اولاد و احفاد او اختصاص داشت و به اين ترتيب به مردم فهماند كه پس از امام حسن و امام حسين عليهماالسلام هرگز امامت به دو برادر نخواهد رسيد. معلوم نيست كه آيا آراء

و عقايد پيشوايان مذاهب و اديان مختلف كه تا به حال به وجود آمده بر طبق حقيقت و واقع است يا نه.

آنچه مسلم است آن است كه بيشتر اين نوع اديان عبارت از مشتي رأي و فتوي است كه بدون رعايت صحت و درستي از طرف پيشوايان صادر شده و ياران و پيروانشان كم كم به جمع كردن آنها پرداخته و از ميان اديان ديگر مشخص مي سازند و به صورت يك مذهب جداگانه اي درمي آورند.

اما نكته جالب آن است كه امام جعفر (ع) در مذهب

[صفحه 218]

خود بصيرت و اطلاع كامل داشت و ديني كه او بر مسلمين ارائه كرد متكي بر علم و اطلاع بود.

بايد دانست محبت و عطوفت و مهرباني كه در ميان اهل بيت ديده مي شد بيشتر در اثر علم و دانش و اطلاع آنها از اوضاع و احوال و احكام بود هر چند از لحاظ نبوت نيز شايسته چنين اخلاق و روش بودند و به ارث در ميان آنها باقي مانده بود اما علم و دانش آنها بيشتر اين موضوع را ايجاب مي كرد و از اين روست كه امام صادق (ع) در اين باره سعي و كوشش فراواني از خود نشان مي داد و مردم را به مهرباني و دوستي و عاطفه مي خواند زيرا علم و اطلاع او از امور شهره آفاق بود و همه كس به فضل و دانش او اعتراف داشت.

او با هوش و درايت عجيبي كه در وجودش نهفته بود خوب مي دانست كه راه مبارزه از طريق اهل بيت و يا دفاع از مذهب آنها جز با ايجاد محبت و علاقه بين افراد ميسر نيست او مي گفت بايد در پرتو نوراني قرآن

و مملو از محبت به تعليم احكام ديني و مذهب بپردازند. تعليمات و مفاهيم و آثار ديني كه امام صادق (ع) به انصار و ياران خود گوشزد

[صفحه 219]

مي فرمود خود قدم بزرگي در راه مبارزه با جهل و بي ديني به شمار مي رفت، او خوب مي دانست و آگاه بود كه تنها درستي يك عقيده و ابراز آن باعث پيشرفت و تعميم آن نخواهد شد و مي گفت:

اگر عده اي از بزرگان و دانشمندان به ياري و اشاعه آن بپردازند فتح و پيروزي بر آنها نوشته شده. لذا به مبارزه و دفاع از آن مي كوشيد تا آن را عمومي مي ساخت و در ميان خاص و عام منتشر مي كرد و از همين رو است كه آراء و عقايد امام جعفر (ع) در زمان خود و پس از خود همچنان باقي و برقرار خواهد بود و عموم مردم از آنها استفاده خواهند كرد.

فقه مدينه

ابوحنيفه حديث كرده و گويد:

«در فقه هرگز بالاتر و عالمتر از جعفر بن محمد نديده ام»

منظور او از فقه همان است كه از مدينه آغاز شده و

[صفحه 220]

مستند به اعمال اصحاب رسول اكرم (ص) و اهل بيت او بود. شيوه اهالي مدينه ابتدا بر اين بود كه يكي از اصول مالك كه آن را انتخاب كرده و مستند به عادت و رأي معتبر از طرف عموم دانشمندان و علما بود پيروي مي كردند تا آنجا كه وقتي امام مالك اطلاع پيدا كرد كه شاگردش ليث بن سعد برخلاف رأي اهالي مدينه در شهرها و بلاد فتوي و رأي مي دهد. سخت او را ملامت و سرزنش كرد. آنگاه ليث نزد او آمد و اين خبر را تكذيب كرد و گفت:

هيچكس در

فضيلت و بزرگي به پايه اهالي مدينه و علماء گذشته آنها نمي رسد. و چنين نيست كه رأي من و عقيده اي را كه مورد اتفاق آنها باشد ترك نمايم و به رأي و عقيده خود بپردازم. [198].

پيش از مالك، ابن عباس نيز درباره ليث بن سعد چنين اخباري نقل كرده و مي گويد:

ليث بن سعد ابتدا نزد مهاجرين مي رفت و از موارد نزول روايت از آنها سئوال مي كرد پس هرگاه از آنها پاسخي

[صفحه 221]

نمي شنيد به مراكز و مواضع انصار مي شتافت و با يك يك آنها ملاقات مي نمود تا مطلب مورد نظر خود را مي يافت. [199].

با اينكه بيشتر اين اخبار كه فوقا اشاره شد خاصه آن ها كه منسوب به خود اهالي مدينه بود از طرف اصحاب ابوحنيفه رد شده و در صحت آن ترديد نموده اند با اين حال قابل توجه و دقت است نمي توان تمام آنها را از نظر دور داشت، نكته قابل ذكر در اين مورد آن است كه بخاري در كتاب خود در هر مورد كه حديثي از اهالي مدينه وجود داشته ابتدا به ذكر آنها پرداخته و پس از آنها از ديگري نقل حديث مي نموده و هر باب و فصل را به ذكر احاديث اهالي مدينه آغاز كرده است و آنها را بر مردم ترجيح مي داده و مقدم مي دانسته اند.

محدثين از دانشمندان و فقها نيز تحت تأثير و عقيده بخاري قرار گرفته و بين آنها نيز مرسوم شد كه هر وقت به نقل روايت مي پرداختند اگر روايتي [200] معارض و مخالف با

[صفحه 222]

اهالي مدينه مي يافتند. روايت اهالي مدينه را ترجيح مي دادند و آن را حديث مي كردند و بعضي نيز راي مالك را مقدم مي دانستند و بر ديگر اهالي

مدينه ترجيح مي دادند.

با اين عذر كه ابوحنيفه در تمام عمر مدينه بود و هرگز پاي بيرون نگذاشت و به شهر ديگر نمي رفت و بيشتر روايات او همانهائي بود كه علماء [201] حجاز نقل كرده بودند، بعضي از اصحاب ابوحنيفه و ابوحنيفه عراقي نيز بيشتر به مالك متمايل بودند زيرا برطبق قول معروف پيغمبر (ص) كه فرمود: «دو چيز در ميان شما باقي مي گذارم: كتاب خدا و عترت [202] خود كه اگر به اين دو تمسك جوئيد و آنها را خوب نگه داريد؛ هرگز گمراه و بدبخت نمي شويد.

اصحاب پيغمبر و عترت او در هر حال اصل در امور و احاديث محسوب مي شدند و واقع و حقيقت با آنها بود و از همين رو است كه قدر و مقام و فضيلت فقه جعفر بن محمد ثابت مي شود و هر كس نيز مي تواند به خوبي از آن بهره مند شود و در برابر حقايق آن راضي و خرسند گردد.

[صفحه 223]

انقلاب مدينه

مدينه و بلاد اطراف آن

از همان موقع كه چراغ اموي ها به خاموشي مي گرائيد و سير نزولي پيش گرفته بودند و هيجانات و انقلابات بي سابقه اي از طرف دسته هاي مختلف مردم اطراف آنها را فراگرفته بود كه تا آن روز بني اميه نظير آنها را به چشم نديده بود و در اين مورد سابقه اي نداشتند شعله درخشان اين آتش و انقلاب به دو منظور يكي دعوت مردم به طرف بني عباس و ديگري اولاد علي (ع) بود و با اينكه هدف و منظور هر دو گروه يكي، يعني بني هاشم بود و چون دو شمشير كه در يك غلاف قرار دهند به يك هدف قيام كرده بودند.

اما دامنه فعاليت عباسي وسيعتر و هيجان بيشتري از

[صفحه 224]

آنها ديده

مي شد. انقلاب عباسي به غنچه گلي مي ماند كه از دور به نظر باز مي آيد اما داخل آن پيچيده و درهم بود و از درون آن كسي اطلاع نمي يافت.

به اين ترتيب دامنه دعوت مردم به ياري و كمك بني عباس توسعه يافت و در همه بلاد و اطراف مدينه كشيده شد. اما در خود مدينه بيشتر اين انقلاب به خاطر بني هاشم بود كه شاخه ي درخشان آنها اولاد علي بودند.

ولي در مدينه كه چشم شورشيان در تمام بلاد متوجه آنجا بود براي ارضاء و عملي ساختن تمايلات خود چندان نيروئي از لحاظ حكومت و دولت نداشتند و همواره مترصد بودند كه از خارج و از بلاد اطراف به كمك آنها بشتابند و مشكلات ايشان را حل نمايند، از اين رو كم كم از هيجان و آشفتگي آنها كاسته شد به همان اندازه كه قادر بودند به امور و مشكلات بپردازند و تقريبا از اختيار آنها كم كم خارج مي شد چنانچه اعلان كردند هر كس ميل دارد امر خلافت به او واگذار خواهد شد.

گاهي اجتماعي مي كردند و زماني متفرق مي شدند و

[صفحه 225]

همچنان انقلاب و دگرگوني در ميان آنها برقرار بود اما مثل اينكه از خارج چندان آشكار نبود و بيشتر بين خودشان و در داخل بود.

حال ببينيم جعفر بن محمد (ع) در اين ميان به چه امري پرداخته بود. در وصف او بايد گفت:

شخصي بصير و بسيار كاردان و باهوش و خردمند و بر همه اوضاع آگاه بود و چنانكه در بالا اشاره شد كه از درون انقلاب مدينه كسي آگاه نمي شد اما برعكس امام جعفر گوئي در قلب اين اجتماع بود و همه را خوب مشاهده مي كرد و دعوت مردم

را كه در آفاق براي بني عباس پيچيده شده بود خوب مي شنيد.

او مي ديد با اين عمل حق بني عم او را پايمال مي كنند و ظلم و ستم به آنها روا مي دارند. امام جعفر (ع) آنهائي كه در رأس شورش و دعوت قرار داشتند مي شناخت و از اوضاع و احوال آنها به خوبي واقف بود، او با چشم تيزبين خود مي ديد كه اين امر بدون ترديد انجام مي شد و آنها را كه در ميان دسته هاي مختلف نسبت به ديگران جلوتر و زمان و اوضاع و

[صفحه 226]

احوال با آنها روي موافق نشان مي دهد به خوبي مشاهده كرده، امام جعفر (ع) مي دانست اختلافي كه در داخل مدينه بين طرفداران اولاد امام حسن (ع) و اولاد امام حسين (ع) موجود است مثمر ثمري نيست. و اوضاع و امور بيشتر بر وفق مراد عموزاده هاي او يعني بني عباس گرديده، او از باطن و غيب بر اين امر كه بي شك انجام مي شد به خوبي واقف بود و از دريچه غيب ناظر جريانات بود.

از همان موقع كه ماجراي جانگداز طف (كربلا) با از دست دادن يكي از بهترين افراد روي زمين از لحاظ حسب و نسب يعني امام حسين (ع) سبط پيامبر شروع شد و از موقعي كه معاويه به مخالفت با علي (ع) برخاست اهل بيت به دو دسته تقسيم شدند.

عده اي معتقد بودند كه بايد شمشير به دست گرفت و در دفاع از دين به كار برد و پرچم عدل و داد را به اهتزاز درآورد تا دين از گزند حوادث محفوظ بماند. دسته ديگر بر آن شدند كه طريق عزلت و سلامت و انزوا پيش گيرند و در برابر

[صفحه 227]

حوادث و مبارزات

دين سكوت اختيار كنند و دنيا را ترك گويند و هر چند كه عقايد دو گروه مخالف يكديگر بود اما هيچكدام از راه صواب و حق و حقيقت خارج نبودند و هر دو در رديف دشمنان حكومت محسوب مي شدند و بر هيچ يك سرزنش و ملامت روا نبود، زيرا منظور آنها جنگ و نزاع نبود بلكه بيشتر به منظور عداوت و دشمني با دنيا و عدم علاقه به آن بود و قيام آنها همواره متوجه كساني بود كه از راه حق و حقيقت منحرف شده اند و براي اصلاح و هدايت ايشان انجام مي شد، عده اي از شورشيان بني هاشم كه ما آنها را به فرقه شمشير خوانديم و در قلب مدينه سكونت داشتند تصميم گرفتند كه با يكي از اولاد علي بيعت كنند و در اين امر سخت پافشاري نمودند چنان كه مي گفتند بايد كسي كه به اين سمت انتخاب مي شود از بهترين اشخاص و در زهد و تقوي بي مانند باشد و از هر جهت كامل و نقصاني در وجود او ديده نشود و در كمال خلوص نيت و صفاي باطن مزين و آراسته باشد. اين فكر را همچنان دنبال كردند تا اينكه بالاخره تصميم گرفتند هر كس كه براي اين كار انتخاب

[صفحه 228]

شود آن را به فال نيك بگيرند و نام او را محمد بن عبدالله كه نام رسول اكرم (ص) مي باشد انتخاب نمايند. در ميان فرزندان حسن مثني فرزند حسن بن علي يكي نامش عبدالله بود و او پس از محمد بن علي باقر (ع) در رأس قوم و افضل بر آنها بود. او در اندك مدتي در علم و فضل و دانش و بزرگي

پيشرفت كرد و گوي سبقت را از ديگران ربود و آوازه شهرت او در همه جا پيچيد، چنانچه وقتي نزد عمر بن عبدالعزيز به دمشق رفت از وي سخت بيمناك شد و به اين عذر كه بني هاشم به وجودش احتياج فراوان دارند به او گفت به مدينه بازگردد. و البته اين از آن جهت بود كه عمر بن عبدالعزيز از مقام خود بيم داشت و به اين فكر كه مبادا مردم به طرف او بشتابند عذرش را خواست و او را از دمشق بيرون كرد. [203].

در وصف عبدالله بن مثني همين بس كه يك نفر عرب خالص و هاشمي محض بود. و اجداد او چه از طرف مادر و چه از طرف پدر به موالي غلامان نمي رسيد و همين امر خود موجب فخر و مباهات او بود و مردم نيز به همين واسطه

[صفحه 229]

بود كه در تأييد و ياري فرزند او محمد كوشيدند و پس از او برادرش ابراهيم نيز مانند محمد از نصرت و ياري و تقويت مردم برخوردار بود. آراء و عقايد رجال و بزرگان متوجه محمد گرديد و همه حاكي از دعوت مردم به طرف او و تأييد او بود و همه در اين امر كه او هادي و راهنماي مردم است متحد و متفق بودند و پيشوائي و امر خلافت را به او منحصر مي دانستند گوئي جز جعفر بن محمد (ع) كه رأي او با ديگران اختلاف زيادي داشت و آنچه را كه او از نظر تيزبين خود مي ديد ديگران از آن اطلاع نداشتند. بيشتر مردم با او موافق بودند.

همين كه ستاره اقبال بني اميه رو به افول گذاشت و در طريق

زوال و نيستي سير مي كرد عده اي از اصحاب حق و حقيقت از اهالي مدينه كه بيشتر از بني هاشم و انصار بودند در (ابواء) [204] اجتماع كردند. محل اجتماع ابتداء خانه عباس و حسن بود و سيل جمعيت در خانه ابراهيم بن محمد بن علي بن عبدالله بن عباس نيز مانند خانه عباس ديده مي شد كه

[صفحه 230]

ابوجعفر منصور و صالح بن علي نيز از ياران و موافقين او بودند. و پس از آنها خانه اي كه مي توان گفت از لحاظ جمعيت در درجه دوم شباهت به خانه حسن بن علي داشت خانه عبدالله بن حسن مثني بود كه فرزندانش محمد و ابراهيم نيز با او بودند در ميان اين اجتماع بعضي از اولاد عثمان نيز ديده مي شدند و اولين دسته اي كه در اين ميان آغاز سخن كرد اولاد عباس بود به اين ترتيب كه صالح بن علي بر منبر رفت و از مردم خواست كه با يكي از رجال قوم آنها بيعت كنند و عبدالله بن مثني نيز كه در سخن گفتن در آن وقت كسي به پايه او نمي رسيد بيانات او را تأييد كرد. به تعريف و بيان صفات فرزند خويش محمد پرداخت و در حالي كه او را كانديد رياست و خلافت كرده بود حسب و نسب او را تشريح مي كرد و به گوش مردم مي رساند. مردم نيز قول عبدالله را پذيرفتند و آن را مورد تأييد قرار دادند. پس مردم از جاي خود برخاسته و دست محمد را گرفتند و با او بيعت كردند و دست او را از روي محبت فشردند. در ميان آنها كسي كه بيش از همه به محمد بن عبدالله

علوي ابراز علاقه مي كرد و از وي استقبال بي نظيري نمود

[صفحه 231]

ابوجعفر منصور عباسي بود. منصور با محمد بيعت كرد و در حالي كه سخت مورد اعجاب او بود به تقويت و اجلال و بزرگي او بكوشيد. و در آن وقت بيش از هر كس به دعوت مردم به سوي او پرداخت، او در حالي كه قباي زردي بر تن داشت در بيعت او درآمد و محمد را از لحاظ دلاوري و لباس بر همه ترجيح داد و او را يگانه عصر قرار داد.

منصور همچنان در اين فكر باقي بود و در هر محل و هر موقع به تقويت و تحسين او مي پرداخت و افكار مردم را متوجه او مي ساخت تا آنجا كه گويند با او به حج رفت و براي انتشار و عمومي ساختن اين امر يك بار ديگر در مسجدالحرام دست بيعت به سوي او دراز كرد.

وقتي محمد خواست مسجد را ترك كند منصور جلو آمد و به احترام او ركابش را گرفت. و چون در اين مورد از او پرسيدند گفت: اين شخص محمد بن عبدالله و همان كسي است كه در ميان قوم راهنما و هادي ما خواهد بود. [205].

[صفحه 232]

راي امام صادق

همانطور كه قبلا اشاره شد همه ي افراد بني هاشم در اجتماع (ابواء) حضور نيافتند و بسياري از رؤسا و بزرگان و كساني كه داراي عقيده و رأي خاصي بودند و تا صفات و مزاياي كسي را آزمايش نمي نمودند با وي بيعت نمي كردند در اين اجتماع نيز ديده نمي شدند. زيرا معتقد بودند تا [206] عدالت شخص مسلم و محقق نباشد شايسته مقام پيشوائي و رياست نخواهد بود و اين امر اولين عذر آنها

محسوب مي شد و شرط اوليه امامت را عدل و داد مي دانستند. يكي از آنها عمرو بن عبيد دوست و مصاحب واصل بن عطاء بود كه وقتي از وي پرسيدند كه چرا در مجلس محمد حاضر نشد و با او بيعت نكرد پاسخ داد: «من هرگز تا عدالت [207] كسي برايم مسلم نشود با او بيعت نخواهم كرد علاوه بر عمرو بن عبيد

[صفحه 233]

عده ديگري نيز در اجتماع (ابواء) ديده نمي شدند و آنها كساني بودند كه برخلاف مردم ديگر با محمد كه از اولاد حسن بود رأي موافق نداشتند و باز عده ديگري نيز به همين عقيده بودند و آنها در رديف كساني بودند كه چشمان خود را از ديوارهاي مدينه فراتر نهاده و متوجه اطراف مي شدند و مردم شهرهاي ديگر و اطراف را مشاهده مي كردند و مي ديدند كه آنها دور از سر و صداي مدينه رأي خود را در پيش گرفته و عقايد آنها با مردم مدينه اختلاف بسياري دارد. بزرگترين شخصيتي كه با رأي مردم مخالف بود و بطلان عقيده آنها را ثابت مي كرد جعفر بن محمد (ع) بود.

همين كه عبدالله محض به اطراف خود توجه نمود تا ببيند چه كساني با او و فرزندش مخالف مي باشند احساس كرد مثل اينكه جز جعفر بن محمد (ع) كسي از او رو نگردانيده و مخالف نيستند. امام جعفر (ع) در آن موقع بزرگترين شخصيتي بود كه از خانواده امام حسين «ع» و بلكه بزرگترين افراد بني هاشم و در فضل و بزرگي شهره آفاق بود و يگانه عصر [208].

[صفحه 234]

محسوب مي شد، پس عبدالله محض نزد او فرستاد و امام جعفر (ع) نيز به احترام و مراعات سن

او درخواست او را پذيرفت و نزد او بيامد، مردم نيز رأي او و بيعتي را كه با او كرده بودند به اطلاع امام جعفر (ع) رسانيدند او عقيده عبدالله محض را رد كرد. و مردم را از بيعت با او بازداشت و اشتباه و خطاي آنها را گوشزد فرمود و خلاف آنها را ثابت كرد.

همين كه مردم ديدند امام جعفر (ع) از اين امر ابا دارد و عقيده او را صحيح نمي داند و بيعت با او را خطاي محض مي داند به حضورش شتافتند و از او خواستند كه به جاي محمد در اين امر وارد شود و گفتند: اگر دست به اين كار بزنيد همه با شما بيعت خواهيم كرد، او در حالي كه از اين امر اباء مي كرد فرمود: نه براي من است و نه براي آن دو، يعني محمد و برادرش ابراهيم هيچكدام شايسته اين كار نخواهند بود [209] و سپس برخاست و از مجلس آنها بيرون رفت.

امام جعفر (ع) مي خواست كه عبدالله محض و فرزندانش در اين امر قدم نگذارند و درب خانه امامت را

[صفحه 235]

كه به نام اولاد علي (ع) مهر شده بود باز نكنند.

و اين امر براي عبدالله بسيار مشكل و لا ينحل گرديده بود، زيرا از يك سو خود امام پافشاري زيادي براي فرزندش نشان مي داد و از سوي ديگر چون در وصيت علي بن ابيطالب عليه السلام براي امامت اولاد حسن پيش بيني نشده بود بدون ترديد رأي او مورد قبول واقع نمي شد. از يكسو عبدالله بر اين عقيده بود كه بايد امر امامت به دو فرزندش محمد و ابراهيم اختصاص يابد و از سوي ديگر و در برابر

آن وصيت علي عليه السلام حاكي از اين بود كه پس از امام حسن و امام حسين عليهماالسلام امامت به دو برادر نخواهد رسيد.

البته بيانات و مطالب فوق مربوط به امامت و امر ديني بود، اما وقتي عبدالله تصميم گرفت كه خلافت كه يك امر دنيوي محسوب مي شد به دو فرزندش واگذارد در ميان دسته هاي مختلف مردم خانواده عباسي بيش از پيش به جلب مردم به طرف آنها پرداختند.

امام جعفر بن محمد (ع) كه هر امري نزد او روشن بود همين كه متوجه امارت و خلافت در ميان مردم گرديد

[صفحه 236]

دانست كه امر خلافت به زودي به بني عباس منتقل خواهد شد و تنها كسي كه مسلما براي اين كار در خانواده عباسي شانس موفقيت دارد منصور مي باشد.

او در روز اجتماع و شورش (ابواء) مي دانست كه منصور صاحب قباي زرد خليفه خواهد شد.

اما منصور دور از جريان و بدون اطلاع از آينده خود به تقويت محمد بن عبدالله محض پرداخت، و با شور و هيجان و عاطفه عجيبي كه مخصوص بني هاشم بود عمل كرد و از وي حمايت مي كرد اگر او شخصي متفكر و دورانديش و از آينده خود بااطلاع بود بدون ترديد سكوت مي كرد و بر حمايت و طرفداري او برنمي خواست، زيرا ديري نپائيد كه خود به فرمانروائي نايل شد و اين امر در همان ايام شورش محمد مسلم بود كه اگر منصور به خلافت برسد با او و برادر و پدرش و ساير اولاد علي چگونه رفتار خواهد كرد و چه به روزگارشان خواهد آورد.

اين بود رأي و عقيده جعفر بن محمد (ع) كه با چشم تيزبين و درايت خاص و اطلاعي كه بر امور

داشت پيش بيني

[صفحه 237]

مي كرد و بيان مي فرمود و ديري نمي گذشت كه صدق گفتارش آشكار مي شد. عده اي در اين باره گويند جعفر بن محمد از غيب خبر مي داد و بعضي گويند كه تنها از روي تصور و فكر بياناتي مي فرمود و حقيقت آنها ثابت مي شد، پس درباره درك علل و علم به اسرار اختلاف كرده اند و حقا هم در برابر اين همه عجايب و علوم مختلف كه در نهاد امام صادق (ع) نهفته بود جا دارد آدمي به حيرت افتد و درباره آن اختلاف عقيده پيدا شود و هر كس به گمان خود تصوري بنمايد.

اما آنچه كه مسلم و قطعي بود، و جاي شك و ترديد باقي نبود آن بود كه سخن او همواره بر طبق واقع و حقيقت و صحيح بود و هر امري كه پيش بيني مي كرد فورا حقيقت آن آشكار مي شد. گوئي هر چيز را از روي اعتماد و اطمينان كامل مي دانست و از زير ذره بين بر همه اسرار غيب مي نگريست و آگاه بود و آن را بيان مي فرمود.

باري امام جعفر (ع) عبدالله را از قيام منع مي كرد و او را از عقيده و رأي خود منصرف مي ساخت و به او مي گفت:

[صفحه 238]

اوضاع هميشه به همين حال باقي نخواهد ماند و تصور تو خطا و اشتباه است و روزي در حالي كه او را مخاطب ساخته بود فرمود: اگر خيال مي كني كه مهدي موعود فرزند تو خواهد بود چنين نيست، و اصلا وقت ظهور او در اين زمان نيست و اگر منظور تو غضب و خشم الهي است كه محمد فرزند خود را روي كار بياوري بدان خداوند مردمان را امر به معروف و

نهي از منكر فرموده و او كسي است كه ما را بيافريده و به او تعلق داريم.

به اين ترتيب امام جعفر (ع) از روي عدل و انصاف و حقيقت سخن گفت و تاريخ را متهم نكرد كه اولاد حسن را به واسطه طمع و حسدي كه داشتند ذليل و خوار بداند. اما عبدالله محض در حالي كه خشم و غصب بر او روي آورده بود به امام جعفر (ع) گفت: شما بر همه چيز آگاه مي باشيد و مي دانيد قضاوتي كه درباره فرزندان من نموديد صحيح نيست و از روي حسد بود به خدا سوگند او شما را به غيب مطلع ساخته! امام جعفر (ع) فرمود: به خدا سوگند چنين نيست و هرگز از روي حسد سخني بيان نكرده ام به خدا

[صفحه 239]

سوگند نه درباره تو و نه فرزندان تو اين طور كه خيال كرده اي نيست. و اصلا حسد در وجود من رخنه نكرده، پس امام صادق(ع) در حالي كه به دست عبدالعزيز بن عمران زهري تكيه كرده بود برخاست و همين كه كمي از مردم دور شدند امام جعفر (ع) رو كرد به عبدالعزيز و گفت: ديدي صاحب جامه زرد را چه گفت؟ عبدالعزيز گفت: بلي ديدم او را، سپس امام جعفر (ع) فرمود: بدان كه به زودي او را خواهند كشت!

گويا عبدالعزيز بن عمران به سخن امام جعفر با نظر تحقير نگريست و به غلط تصور كرد كه شايد از روي حسد سخن گفته و آنچه را عبدالله محض گفت صحيح است. اما مثل اينكه حقيقت سخن امام جعفر (ع) را درك نكرد پس برگشت و از او پرسيد: آيا منصور محمد را خواهد كشت؟

امام جعفر (ع) فرمود: بله. آنگاه ترديد و گمان عبدالعزيز به يقين مبدل شد؟

و پيش خود گفت: قسم به پروردگار صاحب كعبه كه سخن او از روي حسد بود. سپس به طرف قوم خود برگشت

[صفحه 240]

و آنچه را كه از امام جعفر (ع) شنيده بود براي همه تعريف مي كرد. مردم نيز از پيش خود مي دانستند كه امام جعفر (ع) همواره از روي صدق و حقيقت سخن مي گويد، پس متفرق شده و رفتند!

اما عبدالله و دو فرزندش دور از سر و صدا و فارغ البال و بدون اطلاع از سخن امام (ع) و آينده خود راه خود را در پيش گرفته و روزگار را مي گذرانيدند. امام جعفر (ع) هر موقع محمد فرزند عبدالله محض را مي ديد. در حالي كه اشك در چشمانش ديده مي شد مي گفت: آينده او را مي بينم كه چگونه خواهد شد، هر چند مردم او را مهدي موعود مي خوانند اما به زودي كشته خواهد شد!

از آن پس مردم به طرز بي سابقه اي نزد امام جعفر (ع) مي شتافتند و درباره او سئوال مي كردند امام صادق (ع) به آنها مي گفت: و بالاخره كشته خواهد شد.

(ام الحسن) دختر عبدالله بن محمدباقر گويد: روزي به عموي خود جعفر بن محمد گفتم: جانم فداي شما باد، ماجراي محمد فرزند عبدالله چيست؟ فرمود: اين امر فتنه

[صفحه 241]

عجيبي است و افزود: محمد نزديك خانه رومي [210] كشته خواهد شد. همچنين برادر او در عراق به قتل مي رسد و اسب او در آب [211] فرو خواهد رفت.

اما موقعي كه ابوجعفر منصور در حالي كه جامه زردي بر تن داشت و يكي از يارانش به نام عبدالصمد با او همراه بود سخن امام جعفر

(ع) را شنيد نزد او آمده و پرسيد: ابا عبدالله آيا شما چنين موضوعي را درباره محمد بيان كرديد؟ امام جعفر (ع) فرمود: بله من گفته ام. به خدا سوگند همين طور است و من مي دانم آن را. منصور را به شنيدن اين سخن هيجان و انقلاب عجيبي دست داد و اشك شوق بر صورتش جاري شد، گوئي نور در برابر او درخشيد و آينده اي كه در پيش دارد آشكار شد. البته منظور امام جعفر (ع) آن نبود كه بني عباس از موضوعي آگاه شوند و در امري وارد شوند كه تا آن روز بدان دست نزده و از آن اطلاع نداشتند، بلكه

[صفحه 242]

تنها به خاطر اطمينان آنها بود كه هر چه اراده كرده اند موفق خواهند شد.

بين عقايد مردم درباره آنچه را كه راويان از امام جعفر نقل كرده اند اختلاف بسياري موجود است، بعضي از آنها گويند: امام جعفر (ع) از غيب خبر مي داد. عده اي ديگر به غلط گفته اند سخن او نسبت به محمد پسر عبدالله محض از روي حسد بوده است. برخي اين گونه سخنان را ناشي از اختلاف بين خانواده امام حسن و امام حسين دانسته. باري عبدالله محض همواره آرزو مي كرد كه بيان امام جعفر (ع) و پيش بيني او مطابق با واقع و حقيقت نباشد. اما ابوجعفر منصور برعكس مي خواست كه سخن امام صادق (ع) بر طبق حقيقت باشد. ديري نگذشت كه پيش بيني هاي امام جعفر (ع) به وقوع پيوست و حقيقت آن آشكار شد و خلافت منصور به صورت عمل درآمده از آن پس امام جعفر (ع) به نام صادق خوانده شد و هيچكس در ميان مردم ديده نشد كه او را به نام

امام صادق عليه السلام نخواند.

[صفحه 243]

نفس زكيه

محمد بن عبدالله محض فرزند حسن مثني به سال يك صد هجري پا به عرصه وجود گذاشت، پدرش يكي از شيوخ و بزرگان اولاد حسن بن علي بود، در آن موقع عمر بن عبدالعزيز امير مؤمنين خوانده مي شد. او همين كه از تولد محمد آگاه شد بين خويشان و ذريه و اخلاف خود براي او مقام و [212] منزلتي خاص قائل شد و از لحاظ خويشاوندي فرائض و واجباتي برقرار كرد.

محمد كم كم پا به سن مي گذاشت و در ميان اهل بيت خود در علم به كتاب خدا و حفظ آن و آشنائي به مطالب فقهي و ديني و شجاعت و شهامت و جود و بخشش و در هر يك از صفات نيكي و خير و آنچه كه در فضل و بزرگي به ارث برده بود و آنچه را كه خود كسب كرده بود در زمان خود گوي سبقت را از ديگران ربود.

[صفحه 244]

و چون شايع شده بود كه محمد به نام مهدي خوانده مي شود پس با مشاهده اين صفات و مزايا ديگر جاي ترديد براي آنها باقي نماند و افكار عمومي بيشتر متوجه او گرديد، آنگاه محمد به نام نفس زكيه و صريح قريش معروف شد. و عده بسياري از رجال و بزرگان بني هاشم از آل ابوطالب و آل عباس و ساير بني هاشم با او بيعت كردند. او را صريح قريش از لحاظ پدر و مادر مي دانستند و فرزندان وي او را به نام مهدي مي خواندند و روايات و احاديث [213] بسياري كه در اين باره نقل شده مربوط به او مي دانستند، اما دانشمندان آل ابوطالب خاصه جعفر بن محمد

(ع) معتقد بودند كه نفس زكيه همان است و همان كسي است كه در محل (احجار زيت) [214] كشته خواهد شد.

در ميان قريش از همان وقت كه كودكي بيش و در

[صفحه 245]

آبادي ها و قريه ها متواري بود به همين نام يعني صريح خوانده مي شد. پس مردم به دعوت به طرف او پرداختند و معتقد بودند كه او مهدي مي باشد.

پس از قتل وليد بن يزيد اموي كه در نتيجه آن بين اولاد مروان اختلاف شديدي روي داد بر تعداد كساني كه از بني هاشم قيام كرده بودند افزوده گرديد. عده اي مردم را به طرف آل علي (ع) مي خواندند و قومي بني عباس را انتخاب كرده بودند. عده اي مردم را به سوي آنها دعوت مي كردند. ديري نگذشت كه از ميان دسته هاي مختلف بني عباس در افق خلافت آشكار شدند و بر اريكه خلافت و سلطنت نشستند.

بني عباس

خلافت بني عباس به زودي از سفاح به منصور انتقال يافت و منصور به جاي او بر مسند خلافت و حكومت جلوس كرد. با اينكه منصور ابتدا با محمد بن عبدالله محض همراه

[صفحه 246]

بود با اين وصف نتوانست عبدالله و فرزندانش را ببيند و بر آن شد كه آنها را تحت نفوذ و انقياد خويش درآورد و بر آنها نيز غلبه كند.

عبدالله محض كه مردي خير و نيكوكار محسوب مي شد از ياران سفاح بود و سفاح نيز با او نظر لطف و مساعد داشت، و از اكرام و محبت نسبت به او خودداري نمي كرد و ابتدا تا مدتي او را در عراق جاي داده و دستور داد كه در آنجا بماند اما پس از چندي او را روانه مدينه كرد. [215].

وقتي منصور به خلافت رسيد

بر عبدالله محض به واسطه كبر سني كه داشت اعتراضي نكرد و همچنان در مدينه باقي ماند، اما فرزندانش متواري شدند و كسي از محل آنها اطلاع نداشت.

چون سال صد و چهل فرا رسيد منصور براي حج بيت الله الحرام حركت كرد و در مدينه پياده شده نزد عبدالله رفت و از او درباره دو فرزندش جويا شد. عبدالله ابتدا اظهار بي اطلاعي كرد و محل آنها را به منصور نشان نداد. منصور

[صفحه 247]

به اين سخن اكتفا نكرد و راضي نشد و از وي خواست كه منصور را از محل ايشان آگاه سازد و كلمات بسياري بين آنها مبادله شد، تا آنجا كه هر دو به خشم آمدند و بر يكديگر تندي و غضب نمودند.

منصور بار ديگر از مدينه به مكه رفت، در حالي كه فهميد موقعي كه با عبدالله به خشم و غضب سخن گفت مرتكب خطا و اشتباه جبران ناپذيري شده است. وقتي به قريه اي از بلاد هوازن به نام «اوطاس» [216] رسيد، عده اي از طالبيين و بني عباس كه عبدالله محض نيز جزء آنها بود او را دعوت كردند و با وي ملاقات نمودند.

منصور دوباره سخن خود را تكرار كرد، اما اين بار با ملايمت و نرمي با عبدالله سخن گفت و از وي خواست كه به فرزندانش اطلاع دهد كه به اطاعت او در آيند. اما عبدالله پاسخي نگفته و در سكوت عجيبي فرورفته بود. پس منصور يكبار ديگر به خشم و غضب آمد و دستور داد عبدالله محض

[صفحه 248]

را به زندان برند.

وقتي موسم حج پايان يافت و منصور از سفر خود بازگشت اين بار در مدينه پياده نشد و به «ربذه» [217]

رفت و از آنجا قاصدي براي بردن اولاد حسن فرستاد.

پس آنها را از مدينه بيرون آوردند كه نزد منصور ببرند. به دنبال آنها عبدالله محض و برادرانش حسن، داود و ابراهيم را با كتف هاي بسته از مدينه بيرون آوردند و در «ربذه» در محل (باب خبائه) آنها را جاي دادند آنگاه عبدالله اجازه خواست كه به حضور منصور برود، اما او اجازه نداد و بالاخره تا موقعي كه منصور از دنيا رفت به ديدن او موفق نگرديد. عبدالله نيز با برادرانش در زندان جان سپردند. [218].

حسن بن زيد حديث كرده و گويد: روزي در مدينه بين قبر و منبر ايستاده بودم ناگهان عده اي توجه مرا جلب

[صفحه 249]

كرده و آنها اولاد حسن بودند كه از خانه مروان با ابي ازهر به «ربذه» مي بردند تا آنها را اذيت و آزار كنند.

پس جعفر بن محمد (ع) نزد من فرستاد وقتي به حضورش رسيدم فرمود: چه ديدي؟ گفتم: اولاد حسن را ديدم كه آنها را با محمل و كارواني مي بردند، پس امام جعفر (ع) فرمود: بنشين، من نيز اطاعت كردم و نزديك او نشستم. آنگاه دست هاي خود را به سوي آسمان بلند كرد و دعاي بسيار خواند، سپس غلام خود را صدا كرد و به او فرمود: برو از حال آنها خبري بياور و ببين چگونه آنها را مي برند. غلام نيز دستور امام (ع) را اجرا كرد و به زودي نزد حضرت بازگشت و گفت هنوز در حال حركت هستند و آنها را مي برند و كم كم نزديك مي شوند، مي توانيد آنها را ببينيد.

امام جعفر (ع) برخاست و از پشت پرده نازك و سفيدي به تماشاي آنها پرداخت. همين كه متوجه

آنها گرديد سيل اشك از چشمانش جاري شد.

حسن بن زيد گويد: آنگاه امام جعفر (ع) رو كرد به من و گفت: اباعبدالله به خدا سوگند. حرمت خدا را در اين امر

[صفحه 250]

مراعات نكردند. و افزود: به خدا سوگند انصار نيز وقتي رسول اكرم (ص) خواست كه در عقبه بيعت كنند به عهد رسول خدا «ص» وفا نكردند و ميل او را انجام ندادند!

امام جعفر (ع) فرمود: حديث كرد مرا پدرم از پدر خود و او نيز جد خود از علي بن ابيطالب عليه السلام كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود (از مردم بخواه كه در عقبه بيعت كنند) علي (ع) گفت: چگونه آنها را به بيعت بخوانم فرمود: (آنها را دعوت كن كه با خدا و رسول او بيعت كنند و به اطاعت خدا درآيند و معصيت و گناه او را مرتكب نشوند.)

و آنها را آگاه كن كه رسول خدا (ص) و ذريه او را از آنچه را كه انصار و شما و اولاد و احفاد شما از آن منع شده ايد بري و دور بدانند). امام جعفر (ع) فرمود:

به خدا سوگند دستور او را وفا نكردند و دستورات او را اجرا نكردند، تا اينكه از ميان آنها رفت و از انظار مخفي گرديد، هر چند كه بيشتر مردم دست بيعت به سوي او دراز كردند، اما انصار از اين امر خودداري كردند (بار خدايا گرفتاري و

[صفحه 251]

فشار را بر انصار زيادتر گردان.) [219].

باري اولاد حسن به ربذه رفتند و عبدالله و برادرانش و اهل بيت او را در حالي كه آنها در بند بودند از راه نجف به عراق روانه كردند

و در قصر ابن هبيره در مشرق كوفه و نزديك بغداد [220] به زندان افكندند. عبدالله همچنان در زندان با رنج و حرمان بسر برد تا اينكه مردم اطلاع يافتند كه به قتل رسيده است.

[صفحه 252]

امام صادق در ربذه

منصور همواره در فكر بود كه به آزار امام جعفر (ع) بپردازد و ابهت خود را نشان دهد و او را بترساند و اين فكر را همچنان دنبال مي كرد تا اينكه در پي او فرستاد. او مي دانست كه امام جعفر (ع) مانع شد كه مردم محمد را مهدي موعود بخوانند. اما تصور مي كرد كه امام جعفر (ع) از امور ديگر او جلوگيري نكرده و از غضب خدا او را نترسانيد، و امر به معروف و نهي از منكر را به او گوشزد نمي كند، پس منصور به دربان خود ربيع گفت: نزد جعفر بن محمد بفرست كه با رنج و مشقت او را بياورند منصور گفت: خدا مرا بكشد اگر او را به قتل نرسانم. اما ربيع پشت گوش انداخت و دستور منصور را فراموش كرد.

روز بعد باز منصور برگشت و نزد ربيع آمد و با تندي با او سخن گفت و بار ديگر او را در پي امام جعفر فرستاد، همين كه امام جعفر (ع) حاضر شد. ربيع رو كرد به او و گفت: ابا عبدالله، خداي تعالي را ياد كن.

كسي در پي شما فرستاده است كه از شر او بايد به خداوند متوسل شد و من بسيار مي ترسم و بيم دارم بر شما. امام صادق (ع) فرمود:

[صفحه 253]

«لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم»

پس ربيع او را نزد منصور برد همين كه منصور چشمش به امام

صادق (ع) افتاد. كلمات ناروا و دور از انصاف بر زبان آورد و با تندي با وي حرف زد، و به او گفت كه به مدينه بازگردد، اما او به طرف عراق رفت و از اين لحاظ كه او را آزاد گذاشت كمي تسكين خاطر يافت.

پس از چندي منصور به طرف عراق روانه شد و هنوز چيزي از اقامت او در عراق نگذشته بود كه اطلاع يافت. محمد بن عبدالله محض با برادرش ابراهيم قيام كرده و ادعاي خلافت كرده اند و بر مدينه و مكه غالب شده و پس از آن دامنه حكومتشان به بصره نيز كشيده شده.

وقتي محمد كه به نام صريح قريش معروف بود در مدينه در رأس قومي قيام كرد نامه تهديدآميزي به ابوجعفر منصور نوشت و از او خواست كه با وي بيعت كند. و درخواست مسالمت و آشتي و امنيت نمود. [221] و در آن فضل و برتري خود را برايش تشريح كرد به اين عذر كه مادران بني عباس

[صفحه 254]

ام ولد بوده اند وي را تحقير كرد. نام مادر منصور (سلامة) بود و در شراة [222] از او تولد يافت.

ابوجعفر منصور در جواب صريح نوشت: آيا پس از رسول اكرم «ص» بالاتر از علي بن الحسين زين العابدين به دنيا آمد در حالي كه مادرش ام ولد بود و محققا او از جد تو حسن بن حسن خيلي بهتر و بالاتر بود. و پس از او در ميان شما چون محمد بن علي باقر «ع» كسي وجود نداشت، جده او نيز ام ولد بود و خيلي بهتر از پدر تو بود و مانند فرزند او امام جعفر (ع) هرگز پا به عرصه

وجود نگذاشت و جد مادري او نيز ام ولد بود. بدان كه او نيز بهتر از تو مي باشد. [223].

با اينكه امام صادق (ع) قتل محمد و برادرش ابراهيم [صفحه 255]

را به خوبي اطلاع داشت با اين وصف حاضر نشد كه بني حسن را تحقير كنند و موقعي كه نفس زكيه قيام كرد امام جعفر (ع) دو فرزند خود موسي و عبدالله را به ياري او فرستاد، جالب آن بود كه از اولاد حسين (ع) چهار تن حسن و عيسي فرزندان زيد بن علي زين العابدين. و موسي و عبدالله اولاد امام جعفر صادق (ع) با او بودند.

قيام اولاد زيد بن علي بيش از همه منصور را به شگفت آورد چنانچه مي گفت: عجيب است كه اولاد زيد با محمد قيام كردند، مگر نمي دانند كه ما هر طور كه پدر آن ها را كشتند قاتل او را كشتيم و همانطور كه او را به دار زدند ما نيز قاتل او را به دار آويختيم و قاتل پدرشان را آتش زديم همچنانكه او را آتش زدند. [224].

امام موسي و عبدالله فرزندان امام جعفر (ع) در موقع شورش و قيام با محمد صريح قريش بودند.

امام جعفر نزد محمد آمد و گفت: گويا تو مي خواهي اهل بيت خود را گرفتار كني و از بين بروند؟ محمد گفت: خير

[صفحه 256]

به اين امر راضي نيستم.

پس امام صادق (ع) فرمود: بهتر آن است كه مرا بگذاري بروم و تو خود مي داني كه من معذورم و نمي توانم در اين امر با تو شركت كنم!

محمد نيز پذيرفت و گفت: بفرمائيد.

پس امام جعفر (ع) مجلس او را ترك كرد. آنگاه محمد رو كرد به فرزندان امام جعفر

(ع) موسي و عبدالله گفت: شما هم مانند پدرتان مي توانيد برويد و آزاد هستيد. آنها نيز پذيرفتند و او را ترك كردند.

پس امام جعفر (ع) در حالي كه هنوز در راه بود ناگهان برگشت و به فرزندان خود گفت شما چرا مي آئيد گفتند محمد به ما هم اجازه داد كه بيائيم. امام جعفر (ع) فرمود: من نه خود و نه شما را منع نمي كنم كه از او دفاع كنيد، بازگرديد آنها نيز اطاعت كرده برگشتند و تا موقعي كه محمد به قتل رسيد [225] در قيام و شورش با وي همراه بودند.

[صفحه 257]

قانون مصادرات

همين كه آتش جنگ شعله ور گرديد منصور با سرعت عجيبي به طرف كوفه رهسپار شده سپاه خود را با عيسي بن موسي به مدينه فرستاد حميد بن قحطبه را به فرماندهي سپاه منصوب كرد. پس لشگريان به مدينه وارد شدند.

در اثر اين جنگ محمد بن عبدالله محض به سال يكصد و چهل و پنج همان سال كه قيام كرده بود به قتل رسيد. [226].

چيزي كه پس از پايان اين نبرد سخت بيش از هر چيز شگفت آور به نظر مي رسيد خشم و غضب شديد منصور بود كه نسبت به امام صادق (ع) پيدا كرده بود، زيرا امام جعفر (ع) هر چند خود از شركت فرزندان خود در نبرد جلوگيري ننمود و آنها در نبرد با محمد همراه بودند. چون شعله آن خاموش گرديد و محمد صريح كشته شد حسن بن زيد متواري

[صفحه 258]

گرديد.

و بالاخره به خانه عموي خود امام جعفر (ع) پناه برد و در آنجا اقامت گزيد. و از همان موقع كه پدرش زيد ديده از جهان فروبست امام صادق (ع) او

را در خانه خويش تحت كفالت و نگهداري درآورد. پس امام جعفر (ع) به تعليم او پرداخت، چنان كه گوئي فرزند سومي براي او محسوب مي شد. پس از چندي مردم نيز از علم و دانش او كه تحت سرپرستي امام صادق (ع) به دست آورده بود استفاده شاياني مي بردند، همين كه منصور از اين موضوع آگاه شد كينه امام صادق (ع) را بدل گرفت و آتش حسد در سينه او شعله ور شد.

و هنوز چيزي از قتل محمد و ابراهيم نگذشته بود كه امام جعفر (ع) (يحيي) برادر آنها را نيز نزد خود آورد و به تربيت و حفظ او بكوشيد.

به اين ترتيب يحيي كم كم پا به سن مي گذاشت در حالي كه علاقه و محبت عجيبي از امام صادق (ع) در دل داشت و همواره او را به نام (حبيب) و دوست ياد مي كرد و هر وقت كه حديثي از او نقل مي كرد مي گفت: «حديث كرد مرا دوستم

[صفحه 259]

جعفر بن محمد» .

و او به مثابه فرزند چهارمي براي امام صادق (ع) بود كه از مخالفين و دشمنان منصور به شمار مي رفت.

در قيام و انقلاب صريح عده اي از خواص امام باقر ارجمند امام جعفر (ع) نيز حضور داشتند. و عبدالله بن عطاء نيز در موقع نبرد و قتل با او همراه بود و همانطور كه قبلا اشاره شد آنچه كه در اين ميان بيش از همه مهمتر به نظر مي رسيد شور و هيجاني بود كه منصور درباره امام صادق (ع) از خود نشان مي داد، وقتي كه منصور فرمانده سپاه و برادر زاده خود عيسي بن موسي را به جنگ محمد صريح فرستاد و دستور داد اموال هر

كس از بني هاشم كه با وي همراه نشده اند مصادره كند. و گويا اين اولين باري بود كه در دوران عباسي قانون مصادره اموال اجراء مي شد.

يكي از كساني كه از شركت در جنگ خودداري كرد جعفر بن محمد بود كه او مدينه را ترك كرد، و به قريه (فرع) [227].

[صفحه 260]

رهسپار گرديد. پس عيسي زميني را كه به او تعلق داشت و به نام عين ابي زياد معروف بود و اموال و املاك بني حسن را هر چه بود مصادره كرد.

(سعيد رومي) كه يكي از غلامان جعفر بن محمد (ع) بود حديث كرده گويد:

روزي امام جعفر (ع) مرا فرستاد تا اعمال شورشيان را مشاهده كنم پس به حضور او برگشتم و به او خبر دادم كه محمد در اين جنگ به قتل رسيده و اعين ابي زياد را عيسي به تصرف خود درآورده. امام جعفر(ع) سر خود را به زير افكند و مدتي سكوت كرد آنگاه سر خود را بلند كرد و گفت: منظور عيسي از دشمني با ما و قطع ارحام ما چيست؟

به خدا سوگند نه خود و نه اولادش از آن بهره اي نخواهند برد. [228].

[صفحه 261]

كبر و خودپسندي منصور

منصور در سال 146 كه به طرف حج روانه شد به رسم معمول خود در (ربذه) پياده شد. امام صادق (ع) در آنجا با وي ملاقات كرد و درباره چشمه ابي زياد به او گفت: (عين ابي زياد) را به من بازگردان تا بتوانم از آن استفاده برم، اما منصور جواب مثبت نداد و با جسارت عجيبي گفت: شما اين سخن را بر زبان مي آوريد؟ آنگاه امام جعفر (ع) خطاب به منصور فرمود خيلي عجله نداشته باش و

خود را فراموش مكن. من اكنون قدم به شصت و سومين سال زندگي گذاشته ام و در همين سنين بود كه پدر و جدم دنيا را ترك كردند (منظور او اميرالمؤمنين علي (ع) و جدش پيغمبر (ص) بود).

آنگاه منصور به امام صادق گفت: مي بيني چگونه

[صفحه 262]

اهالي مدينه به جنگ با من اتفاق كرده بر من شوريده اند؟ خيال دارم كساني را به طرف آنها بفرستم تا تمام املاك و چشمه ها و نخلستان هاي آنها را بگيرند.

پس امام صادق (ع) فرمود: بدان كه سليمان موقعي كه مورد عطاء و بخشش قرار گرفت سپاس و شكر خداي را به جا آورد. ايوب گرفتار و مبتلي شد پس به صبر و شكيبائي متوسل شد. يوسف هنگامي كه قدرت و نيروئي يافت برادران خود را عفو كرد، پس تو نيز به هر يك از اينها كه مي خواهي اقتدا كن و از آنها پيروي نما، خداوند تو را از نسلي بيافريد كه مرداني با گذشت و جوانمرد بودند.

البته منظور امام جعفر (ع) از اين سخنان جلب رضايت و خشنودي منصور و يا از روي تملق نبود. بلكه او را موعظه كرد و پند داد و از او خواست كه صبر و بردباري و گذشت را پيشه خود سازد. و مي خواست كه از پيشوايان و بزرگان پيروي كند و به آنها تمسك جويد و مقام و منزلت و عفو و بخششي كه بني هاشم داشتند و او نيز از آنها ياد بگيرد.

باري ابوجعفر منصور مردي متكبر و خودپسند بود و

[صفحه 263]

دوست داشت كه همه كس در برابرش خم شود و او را تعظيم كند، گويند هنگامي كه محمد بن محض به قتل رسيد زني

كه داراي دو كودك بود از روي تظلم و اعتراض نزد منصور آمد و در حالي كه او را مخاطب ساخته بود گفت: اميرالمؤمنين من زن محمد بن عبدالله هستم و اين دو فرزندان او مي باشند كه شمشير تو آنها را يتيم و بي پدر كرده و از بيم و هراس تو است كه خوار و ذليل شده و به اين روز افتاده اند. اي اميرالمؤمنين تو را به خداوند قسم مي دهم قدري از كبر و غرور خود دست برداري و حسن عاطفه و نوع دوستي را فراموش ننمائي و اموال اين كودكان و يتيمان را به آنها واگذار كني. پس آنگاه منصور به دربان خود ربيع گفت: اموال و ملك پدر اين كودكان را به آنها بازگردان. از آن پس منصور مي گفت: ميل دارم تمام زنان بني هاشم مانند اين زن به من رو آورند و كارهاي خود را به من رجوع كنند.

به اين ترتيب منصور زني را راضي و آرام كرد. اما مثل اينكه آنچه را كه امام صادق (ع) بر او خواند و به او آموخت و به پند و اندرز او پرداخت نپذيرفت و هنوز موعظه

[صفحه 264]

او كه به شكر و سپاس و صبر و بردباري او را مي خواند تمام نشده بود كه وي با جسارت هر چه بيشتر گفت: ما از لحاظ علم و حلم بي نياز هستيم و لزومي ندارد كه كسي ما را بياموزد. البته من گفتم كه قصد آزار اشخاص را دارم اما شما چنين كاري را از من مشاهده نكرديد و با قدرت و نيروئي كه بر آنها داشتم، اما از دشمني و آزار آنها خودداري كردم [229] پس بين

آنها سخني رد و بدل شد و امام صادق (ع) از مجلس او بيرون رفت.

پس از آن عده اي گويند: منصور ملك او را برگرداند و برخي برآنند كه به او رد نكرد.

تأسف امام صادق

هنگامي كه منصور در (ربذه) بود در پي امام صادق (ع) فرستاد كه نزد او بيايد، امام صادق (ع) به ابن عم خود علي بن زين العابدين گفت: همراه من بيا.

[صفحه 265]

علي نيز سخن او را پذيرفت و با او به ربذه رفت. پس امام صادق نزد منصور رفت اما علي از ورود به مجلس او خودداري كرد و در پشت در خانه منصور منتظر ايستاد سپس امام صادق (ع) در حالي كه اشك در چشمانش ديده مي شد از مجلس بيرون آمد پس به علي گفت: به ملاقات «ابن خبيثه» نيامدي، علي پاسخ داد و گفت: خداوند بيامرزد دو فرزند هند را [230].

زيرا آنها بسيار صبور و بزرگوار بودند. به خدا سوگند آنها گذشتند و هرگز كوچكترين صدمه و آسيبي از آنها به كسي نرسيد و من چيزي كه از آنها خواستم همين بود كه مرا واگذارند و از من نخواهند كه با آنها در نبرد و انقلاب شركت جويم.

امام صادق (ع) درباره ملاقات خود با منصور گويد پس از كشته شدن محمد بن عبدالله بن حسن كه منصور مرا خواست و نزد او رفتم. با من تندي كرد و با كلمات درشت

[صفحه 266]

و ناروا با من به سخن پرداخت و گفت: اي جعفر مي داني كه چگونه با محمد بن عبدالله كه او را نفس زكيه مي خواندند رفتار كرديم و چه به سر او آمد و اكنون نيز منتظرم يكي از شما كوچكترين حركت

و جنبشي از خود نشان دهد همان عمل را درباره او تكرار كنم و كوچك را به بزرگ ملحق سازم. امام جعفر (ع) گويد: پس من خطاب به او گفتم: محمد بن علي از پدر خود و او از جدش حديث كرده كه رسول خدا (ص) فرمود: كسي كه صله رحم به جا آورد و سه سال از عمر او باقي باشد خداوند عمر او را به سي و سه سال افزايش مي دهد. و كسي كه قطع رحم كند و از عمرش سي و سه سال باقي مانده باشد خداي تعالي به سه سال تقليل مي دهد آنگاه منصور گفت: آيا شما خود از پدرتان حديث را شنيديد؟

گفتم: به خدا سوگند من خود آن را شنيدم و منصور سه بار اين سخن را تكرار كرد. پس گفت: شما [231] مي توانيد برويد!

[صفحه 267]

امام صادق در كوفه

وقتي كه ابراهيم بن عبدالله برادر محمد در كوفه كشته شد منصور دستور داد، كه هر كس از اولاد حسن باقي است به كوفه برند. جعفر بن محمد (ع) نيز با آنها بود. يونس بن ابي يعقوب گويد: جعفر بن محمد (ع) براي ما حديث كرد و من خود از لبان مباركش شنيدم كه فرمود هنگامي كه ابراهيم بن عبدالله در باخمرا [232] به قتل رسيد نگذاشتند در مدينه بمانيم و كوچك و بزرگ را به طرف كوفه روانه كردند و هيچكس در آنجا باقي نماند تا اينكه به كوفه وارد شديم و مدت يك ماه در آنجا مانديم در حالي كه هر آن به انتظار قتل و كشتار بسر مي برديم، پس ربيع دربان منصور به سوي ما آمد و گفت:

كجا هستند علويون؟ و

افزود بايد دو نفر از ميان شما كه بزرگتر از ديگران باشد نزد اميرالمؤمنين (منصور) برود.

[صفحه 268]

امام جعفر (ع) فرمود: من با حسن بن زيد نزد او رفتيم وقتي به او نزديك شديم مرا مخاطب ساخت و گفت: آيا شما هستيد كه از غيب خبر مي دهيد؟

گفتم: (لا يعلم الغيب الا الله) هيچكس جز خداوند از غيب خبر ندارد!

گفت: كسي كه مي گويند ماليات و خراج شهر را نزد او مي آورند شمائيد؟

گفتم: ماليات را نزد شما مي آورند.

منصور گفت: مي دانيد كه براي چه شما را به اينجا خواندم؟

گفتم: خير.

گفت: براي اينكه خانه هاي شما را خراب كنم و شما را بترسانم و از امور و اعمال شما آگاه شوم و نخلستان هاي شما را از ريشه بركنم، آنگاه شما را به طرف (سراة) [233] بفرستم تا هيچكس از اهالي عراق و حجاز به شما نزديك

[صفحه 269]

نشود.

امام جعفر (ع) خطاب به منصور گفت: سليمان مورد عطاء و بخشش قرار گرفت شكر و سپاس به جاي آورد. ايوب در برابر گرفتاري و ابتلاء صبر كرد و يوسف كه مورد ستم واقع شد عفو كرد. تو نيز از همان طايفه و نسل مي باشي.

امام جعفر (ع) فرمود: آنگاه منصور تبسم كرد و گفت: باز هم نزد ما بيائيد و افزود: راستي كه مانند شما بايد زعيم و پيشواي قوم باشد و شما در خور چنين مقامي مي باشيد. من عفو كردم شما را و خراج و ماليات بصره را نيز به شما واگذار كردم. گويند: آن روز سخنان امام صادق (ع) تأثير بسزايي در جعفر منصور كرد و آرام و شاد شد و به او گفت: نزد ما زياد بيائيد. پس عطر خوش بوئي به

روي مبارك او بپاشيد. كه بوي آن در فضا پيچيد و منتشر شد. آنگاه با او توديع كرد و گفت: شما در حفظ و حراست و در پناه خداوند هستيد. و امام صادق (ع) مجلس او را ترك كرد.

و به دنبال او ربيع همراه با جوائز گرانبها و لباس هاي

[صفحه 270]

فاخر بيرون [234] آمد.

جالب آن است كه منصور هر وقت به ياد امام صادق (ع) مي افتاد در فكر فرو مي رفت گوئي از خشم و غضب دندان هاي خود را مي فشرد و قسم ياد مي كرد كه او را خواهد كشت. و هر وقت به ديدن او مي آمد از تهديدش خودداري نمي كرد چنانكه روزي كه بين آنها ملاقاتي روي داد منصور ابتدا با خشم و غضب عجيبي با او به سخن پرداخت و به اين ترتيب تا جلوي او بيامد و در برابرش قرار گرفت در حالي كه هنوز تندي و خشم او ادامه داشت اما امام (ع) برعكس با نرمي و ملايمت و ملاطفت با وي سخن مي گفت و او را به مقام و منزلتي كه بايد داشته باشد هدايت مي كرد.

در سال 147 كه منصور از سفر حج بازمي گشت تصميم گرفت كه امام جعفر (ع) را با خود به عراق ببرد. گويند اين امر نيز به سادگي تمام نشد و بلكه امام صادق (ع) ابتدا از وي خواست كه او را معذور بدارد و به او گفت اجازه [235] دهد كه

[صفحه 271]

در همانجا بماند و كارهاي مردم را كه مختل مانده اصلاح كند اما منصور قبول نكرد و امام (ع) را با خود برد [236].

به اين ترتيب امتياز مابين امام صادق (ع) و منصور آشكار شد كه

در يكجا اجتماع كرده و در جاي ديگر اختلاف آنها معلوم گرديد و مقام هر يك نيز ثابت شد كه بين آنها تفاوت فاحشي موجود است. چنانكه يكي (منصور) به زودي خشم و غضب بر او چيره مي شد و نمي توانست خود را حفظ كند. و موقعي كه عصاي شاهي و خلافت او شكسته شد انقلاب و اضطراب شديدي در او به وجود آمد. اما امام جعفر (ع) چون كوه همواره در يك حال و آرام و عزيز و كريم و بزرگ و محترم و رفتارش پسنديده و نيكو بود. و اصلا شرح بزرگي و شخصيت و نيكي امام جعفر (ع) از قلم ساخته نيست. روح نجيب و شريفي را در نظر آوريد كه در ميان عده اي از مردم نادان و دور از عدل و انصاف قرار گرفته و رنج مي برد و مي سازد.

[صفحه 272]

پس كدام يك از اين دو مرد سزاوارند كه اميرالمؤمنين خوانده شوند؟

مرد سياست

به طوري كه شهرستاني در كتاب ملل و نحل آورده گويد: جعفر بن محمد (ع) مدت زيادي در مدينه اقامت داشت و شيعيان و پيروان او از وجودش استفاده بسيار مي بردند و اسرار و حقايق علوم را نيز در همان شهر به موالي ياد داد و پس از چندي به طرف عراق حركت كرد و در آنجا نيز مدت زيادي بماند؟ و هرگز در امر خلافت با كسي به مبارزه و نزاع و جدال نپرداخت. البته براي شخصيتي چون او كه در بحر علم و معرفت غوطه ور بود به خلافت و امور دنيوي احتياج نبود.

و چون به آخرين درجه از حق و حقيقت نايل شده و چون كسي كه از كوهي

بالا برود و به قله آن برسد او نيز در مسير ترقي و سير صعودي به اعلا درجه آن رسيده بود و هرگز

[صفحه 273]

بيم سقوط [237] و انحطاط براي او وجود نداشت هر چند در ابتدا ممكن است بعضي از كوته فكران اين سخنان را درباره ي امام صادق (ع) قبول ننمايند اما هر كس كه به زندگاني اين شخصيت برجسته و ممتاز توجه كند به اين حقيقت پي خواهد بود و مقام او را درك خواهد كرد.

بسياري ديگر نيز قول شهرستاني را ذكر كرده اند و آنها نيز گويند: امام جعفر (ع) همواره به عبادت مي پرداخت تا آنجا كه از ورود در سياست او را باز مي داشت. منظور آنها اين است كه امام جعفر (ع) از سياست دور بود و افق زندگي او از علم و عبادت تشكيل مي يافت و اصلا حرص به دنيا و طمع در وجود او رخنه نكرده بود. بعضي پا فراتر نهاده و گويند كه علاوه بر اينكه خود در سياست وارد نمي شد اهل و ياران خويش را نيز از اين امر منع مي كرد، بسياري از همين افراد كه از مورخين و علماء تاريخ نيز محسوب مي شوند از سيره و شرح حال امام جعفر (ع) دور شده و آن طور كه بايد مقام و منزلت او را بيان نكرده اند و برخي اصولا مطلب قابل

[صفحه 274]

ملاحظه اي درباره او ذكر نكرده و بسياري از مورخين كه تنها به ذكر وفات و سالي كه در آن امام جعفر (ع) دنيا را ترك نمود اكتفا كرده اند.

و اين امر ناشي از عدم توجه مردم به اين قبيل امور و اشخاص بوده است به اين معني كه قلم بيشتر

مورخين همواره به دنبال خلفاء و اعمال آنها بوده و چون ارتباطي ميان قلم آن ها و رفتار خلفاء برقرار بود كه با كوچكترين حركت و جنبش از طرف آنها قلم مورخين به جنبش مي آمد و محور نوشته هاي آنها خلفا بودند. گوئي براي مورخين مشكل به نظر مي رسيد كه سخني از غير خلفا به ميان كشند و بحثي از آنها به ميان آورند. در صورتي كه حق اين است كه كساني كه زندگاني خود را همواره به آرامي و به دنبال علم و دانش به سر مي برند بيشتر مورد توجه قرار گيرند و ديگران اعمال آنها را سرمشق قرار دهند و از علم و فضل آنها استفاده برند.

بعيد به نظر نمي رسد قول آنها كه گويند امام صادق (ع) در سياست وارد نمي شد و همواره به شرح و تفصيل علوم و تقويت مبادي و اصول اوليه ديني مي پرداخت مورد قبول

[صفحه 275]

واقع شود زيرا متجاوز از نيمي از مسلمين جهان تا امروز از او پيروي كرده و مي كنند و روي همين اصل است كه مورخين گفته اند كه او به امر خلافت و امور دنيوي نمي پرداخت و با هيچ كس در اين باره به مبارزه و نزاع نمي پرداخت.

اما به عقيده من اين امر تصور بيهوده اي بيش نيست زيرا از اين بالاتر نمي شود كه او همواره با شورش و انقلاب كه از طرف حكومت و دولت وقت برپا مي شد مبارزه مي كرد و مي كوشيد كه آتش آنها را خاموش گرداند. آيا براي ورود او در سياست از اين بالاتر مي شود كه ملك و آب او را فرماندار منصور مصادره كند؟ و آيا كاري از اين مهمتر و بالاتر مي شود كه امام

جعفر (ع) در حين قدرت و نفوذ منصور به تقويت و اشاعه مذهب بپردازد و حقيقت و صحت آن را ثابت نمايد و آن را به نام يك دين صحيح و اصلي به مردم ارائه كند و با سعي و كوشش خستگي ناپذير و هوش و درايت سرشار خود به انتشار آن بپردازد؟ و آيا تاريخ مانند او را به خاطر دارد كه هر آن از طرف خليفه مورد تهديد و آزار و يا وعده هدايا و بخشش قرار بگيرد و باز از انتشار علم و دين دست نكشد و

[صفحه 276]

هدف و منظور خود را رها نسازد و سلطه و نفوذ دين را به مردم نشان بدهد.

پس به اين ترتيب چنانكه برخي تصور كرده اند كه امام جعفر (ع) را تنها يك عالم و يا فقيه بدانيم مرتكب خطا و اشتباه بزرگي شده ايم؛ زيرا كه اين امر باعث مي شود كه او را از ورود در امور ديگر دور بدانيم و اين خود تصور بيهوده و غلطي است، زيرا چنانكه مسلم گرديده دسته هاي مختلف و شاگردان او كه از نقاط مختلف از كوفه، بصره، مدينه، حيره، همدان، قم، و عسقلان به حضورش مي شتافتند و فقه اهل بيت را از او فرا مي گرفتند و از مدينه به ولايات خود مراجعت مي كردند و آنها را در تمام نقاط جهان انتشار مي دادند و به اين ترتيب صداي امام جعفر (ع) در تمام مساجد و محافل و مجامع به وسيله اصحاب و شاگردانش همواره طنين انداز بود و سخنان دُرَربارش از هر گوشه و كنار شنيده مي شد. و اگر روايتي كه مي گويد بعضي از ماليات ها و خراج كوفه و ايران نزد

او آورده مي شد نيز صحيح باشد خود دليل بارزي است بر اينكه امام جعفر (ع) در سياست و امور جهاني و

[صفحه 277]

حوادث مردم شركت مي كرد.

اگر منظور از سياست ورود شخص را در انقلابات و شورش بدانيم باز هم جعفر بن محمد (ع) راي خود را در موقع انقلاب مدينه و قيام محمد بن عبدالله محض درباره حكومت و دولت ابراز كرد، دو فرزند خود موسي و عبدالله را به كمك پسر عم خودشان بر عليه منصور بفرستاد.

هر چند كه امام جعفر (ع) مي دانست كه پسر عم خود محمد مغلوب و مقتول خواهد شد با اين وصف از كمك و ياري او خودداري نكرد و فرزندان خود كه از هر چيز نزد او عزيزتر و گراميتر بودند با آنها در نبرد شركت داد.

[صفحه 278]

اجتماع فضلاء و دانشمندان

تعصب خلافت

زندگاني امام جعفر (ع) نمونه اي از مسالمت و آرامش و عزلت بود، از مردم كناره مي گرفت و همواره مي گفت: سعادت و نيكبختي در آن است كه آدمي با خود خلوت كند [238] و از ورود در ميان مردم خودداري نمايد و دور از آنها به زندگي ادامه دهد. با اين وصف وي هرگز چشم از نظارت بر شئون و امور دولت بر نمي گرفت و هميشه در اين فكر بود كه از اوضاع و احوال سياسي دولت آگاه باشد و هيچگاه از تضعيف يا تقويت نيروي حكومت وقت غافل نمي شد، و مثل اينكه به واسطه تعصب خويشي و قرابت مايل بود كه حكومت به دست

[صفحه 279]

عموزادگان او قرار گيرد چنانچه در اين باره فرمايد:

«دنيا هرگز جز به وجود عموزادگان من پابرجا نمي شود. به آنها كه همواره به نيكي و خير توجه دارند و

با يك ديگر باادب و احترام برخورد مي كنند و حس نوع پروري ياري و نصرت و اتحاد و اتفاق ميانشان حكمفرما است و هرگز به بدگوئي و دشنام نمي پردازند، بلي به وجود اين افراد است كه عمر دولت ها طولاني مي شود و پايه هاي ملكشان استوار مي گردد، علاوه بر اين وضع حكومت و بقاء آن را اين طور بيان مي فرمود:

«وقتي طايفه اي به عزت و سعادت رسيدند هرگز خوار و زبون نمي شوند مگر آنكه ضعيف گردند، و ضعيف و خوار نمي شوند مگر آنكه بين آنها تفرقه و اختلاف پيدا شود، و متفرق نخواهند شد مگر هنگامي كه نسبت به يكديگر خشمناك شوند و هرگز غضبناك نمي شوند مگر آنكه حس كينه جوئي و حسد در آنها پيدا شود و حسد از آنجا پيدا مي شود كه بعضي نسبت [239] به بالاتر از خود بخل مي ورزند و مي خواهند

[صفحه 280]

از آنها بهتر باشند پس بر ضد آنها قيام مي كنند.

آيا پس از اين بيانات كسي تصور مي كند كه سخنان امام جعفر (ع) جز انتقاد از حكومت عباسيان باشد كه عموزادگان او را كشتند؟ و آيا جز تهديد براي دولت مزبور و دور داشتن آنها از زوال و نيستي است؟

هيچكس بيانات او را به منزله پند و نصيحت ندانسته زيرا مبدأ و منشأ هر يك از وقايع و حوادث همين پيش بيني ها بود و سخنان امام جعفر (ع) همواره با واقع و حقيقت مطابق بود و سخنان و آراء او درباره ي حكومت ها به زودي ثابت مي شد.

ديري نگذشت كه دولت عباسي رو به انحطاط و زوال رفت. به اين ترتيب كه همان روش امويان را در پيش گرفتند و در همان راه قدم گذاشتند و آنقدر به

دنيا دل بستند كه هرگز جز نام شهرهاي مركزي كه رئيس حكومت در آن سكني داشت چيزي تغيير نكرد و نام آن بلاد اول دمشق و بعد بغداد بود.

براي امام صادق (ع) تعجب آور و شگفت نبود كه

[صفحه 281]

دولت عباسي در راه زوال و نيستي سير مي كرد زيرا او مقدمات انحطاط آنها را قبلا به چشم ديد و علل آن را مي دانست و به علاوه براي كسي كه از مسير حوادث و جريانات آگاه بود و نيروئي داشت كه احيانا مي توانست مسير اتفاقات را به ميل خود عوض كند و آشنا به علم غيب بود و مقدمات انقراض دولت عباسي را فراهم مي ديد تعيين نتيجه در برابرش بسيار سهل و آسان بود.

امام جعفر (ع) در زمان خود ميل داشت كه دولتي از عموزادگان دور و نزديك خود كه رابطه خويشي و دوستي بين آنها برقرار بود تشكيل شود.

البته تاريخ نه تنها جريانات و حوادث و اتفاقات واقع شده در زمان پادشاهان و روساء و فرمانروايان و لشگريان آنها را ثبت مي كند بلكه از هر شخصي كه در عصر آنها وجود داشته و از اوضاع و احوال حكومت و سياست و ظاهر و باطن امور آگاه بوده نام مي برد و هر اندازه كه قدرت و مقام و تأثير او در حكومت افزوده گرديده باشد به همان نسبت به طور بيشتري در تاريخ به نام او يادداشت شده است، پس امام صادق

[صفحه 282]

كسي است كه بايد قلم تاريخ در دست او باشد زيرا رأي او در هر امري شايسته اجرا و آن قدر عالي بود كه شرح علم او از قلم ساخته نيست، پيشوائي بود كه در هر

موضوع صاحب نظر و از جريان اوضاع و احوال به خوبي آگاه بود.

چه بسيارند حكام و امرائي كه تاريخ تنها به ذكر نام و نشان آنها اكتفا مي كند، و چه نادرند كساني كه مانند امام صادق كه هر چند حكومت و فرمانروائي نداشته است با اين وصف تاريخ حيات و شرح اعمال نيك كار آنها را كاملا ثبت كرده است، زيرا هر چند او جزء حكام و فرمانروايان نبود با اين حال زندگاني او تاريخ گويائي براي ملت بود و تا امروز نيز باقي و جاويد مانده است گرچه بسياري مردم قادر به درك آن نمي باشند.

وقتي كه حكام به تدوين تاريخ حيات و زندگي خود مي پردازند از آن رو كه فرمانروايي دارند مزايا و امتيازات را منحصر به خود مي دانند و كسي را حق حيات نمي دهند و به همين جهت علماء و زهاد مطلع و كاردان كه در اطراف آنها زندگي مي كنند در عذاب و ناراحتي به سر مي برند زيرا فرمانروايان

[صفحه 283]

معمولا از زير بار واجبات و فرائض شانه خالي مي كردند.

حال وضع جعفر بن محمد (ع) و حكام زمان او را كه همه مستبد و خودرأي بودند و حقوق و مزايا را منحصر به خود مي دانستند مقايسه كنيد و بدون ترديد حق با امام صادق (ع) بود و فرق او با بسياري از حكام به اين ترتيب بود كه آنها با اينكه مزاياي حياتي را منحصر به خود نموده بودند و زندگي را بر علماء و دانشمندان و زهاد تنگ مي گرفتند با اين حال هميشه در اضطراب و ناراحتي بودند ولي امام صادق (ع) كه پابند واجبات و فرائض دين بود زندگي را در كمال اطمينان

و مجد و عظمت و اعتماد به نفس بسر مي برد و برخلاف بسياري از امراء كه بيم داشتند مقام و منزلتشان به وسيله اشخاص متزلزل شود او همچنان آزاد و آرام مي زيست و اما گوشه گيري و عزلت امام جعفر (ع) تنها به خاطر توجه و خلوت با خدا است كه تنها او را شايسته ي عبادت و پرستش مي دانست و به مردم مي فهماند كه در برابر كسي غير از خدا سر تعظيم فرود نياورند و در برابر ديگري احساس مذلت و خواري نكنند و

[صفحه 284]

عزلت و كناره گيري او براي رابطه جسمي و ظاهري با مردم نبود بلكه آن را نوعي از اعمال قلبي و معنوي مي پنداشت چنانكه ممكن است گاهي آدمي با حضور قلب و صفاي باطن در اجتماع شركت كند و زماني همواره در خلوت و عزلت بسر برد و در ميان جامعه كمتر ديده شود ولي هرگز اين جدائي موجب تاريكي و ابهام براي او نگرديده و قلبش را تيره و تار نكند.

البته منظور امام صادق (ع) از انقطاع با مردم و توجه به خدا آن است كه آدمي بايد حوادث و اتفاقاتي را كه بر او وارد مي شود تنها از طرف خداوند بداند و به آنچه بر او وارد گرديده بدون گله و شكايت راضي و خشنود باشد.

چنانچه خود امام جعفر (ع) در اين مورد فرموده است:

«بايد بداني، انقطاع و توجه به خداوند اين است كه آنچه را كه بر تو روا داشته و دستور داده جز براي خير و نيكي به تو نبوده است و او هرگز برخلاف صلاح و مصلحت با تو رفتار نمي كند و بايد توجه داشته باشي كه او

از هر كس

[صفحه 285]

نسبت به تو مهربانتر و مشفق تر است. پس اگر اين خوي و سرشت در ميان مردم منتشر شود و بدان معتقد گردند از كبر و خودپسندي و غرور دست مي كشند و به كسي جز او توجه نمي كنند زيرا ديگر مقصود و هدفي جز خداوند نخواهند داشت. و اگر كسي در ميان آنها ذليل و خوار باشد از سياه چال مذلت به اوج ترقي و سعادت صعود خواهد كرد؛ زيرا اميد او تنها به خداوند است و چه بسيارند مردمي كه در عين مذلت و تنگدستي حس رضا و خشنودي در خود برمي انگيزند و به آرامي و اعتماد به نفس خو مي گيرند و به آنچه كه خداوند براي آنها مقدر نموده راضي و خرسند مي گردند. اما پادشاه و حاكم اگر كسي به دربارش نرود و در برابر او تعظيم نكند نگران و ناراحت مي شود» .

با آنكه امام جعفر (ع) مردم را به رضا و خشنودي از آنچه خداوند تعالي برايشان مقدر فرموده تشويق مي كرد اما متأسفانه پرده اي از حرص و طمع جلو چشم آنها را گرفته بود و آنها را در فراهم كردن زينت و مال دنيا حريص نموده چنانچه فقير و غني از كار و وضع خود رضايت نداشتند.

[صفحه 286]

پس امام صادق (ع) با اين ناملايمات به مبارزه پرداخت و با احاديث رسول خدا (ص) و علي (ع) و از جانب خود آنها را به آرامش و رضا و خشنودي دعوت مي كرد، زيرا او مي دانست كه طمع و حرص در دنيا جز مذلت و خواري ثمري نخواهد داشت. اگر حاكم و پادشاهي عادل و باايمان باشد زندگي ملت او مرفه و آسوده

خواهد بود و آنها وضع خوبي خواهند داشت، اما برعكس اگر رشته امور در دست ستمكاران باشد و فرمانروايان ملتي داراي اين خوي پست باشند كه جز سلاح و زور و مال چيز ديگري نشناسند آن وقت است كه محيط زندگي مردم و وضع معيشت آنها دگرگون مي گردد. اما اين تنگي و فشار و سختي كه زندگي زهاد و پرهيزكاران را احاطه كرده جز يك امر خيالي نيست و تنها در جلو چشم ظاهربين ما چنين مي نمايد و گرنه در درون و باطن آنها انوار درخشاني است كه ما هرگز قادر به درك آن نيستيم و اين نوع زندگي زائيده فكر و به ميل خود ايشان است تا از گرفتاري در گرداب ناملايمات و ظلم ستمكاران در امان

[صفحه 287]

باشند.

در اين موقع كه مردم درباره فقراء و مساكين و زهاد كه پابند به مال دنيا نبودند چنين فكر مي كردند، امام جعفر (ع) پا در ميدان گذاشت و فقرا و مساكين را با گفته رسول خدا (ص) اطمينان بخشيد كه فرموده است:

«اي گروه مساكين و فقراء نفس هاي خودتان را پاكيزه گردانيد و دل هاي خود را به آنچه كه خواست خداوندي است راضي و خشنود گردانيد، تا خداي عزوجل در برابر فقرتان به شما پاداش نيكو عطا فرمايد ولي اگر در مقابل فقر و بيچارگي تحمل نداشته باشيد و اظهار عدم خرسندي و رضايت كنيد ثواب [240] و پاداشي برايتان نخواهد بود» و همچنين بيانات علي (ع) را كه بر بالاي منبر ايراد كرده است به آنها گوشزد مي كرد كه فرموده است «هرگز آدمي طعم ايمان را نمي چشد مگر آنكه معتقد شود كه آنچه به او رسيده

مقدر بوده و براي آن نيست كه او را به خطا و عصيان بكشاند و بايد آنچه را كه موجب اشتباه و گناه براي او مي شود و هر خطائي را كه ندانسته

[صفحه 288]

مرتكب مي شود از روي قضا و قدر بداند» .

امام صادق (ع) عقيده داشت كه مردم گوشه نشين و زهاد بايد از حكام و فرمانروايان كناره بگيرند و يا اصولا از رفت و آمد با آنها خودداري كنند، زيرا سعادت و نيكبختي با مجاورت و نزديكي و تقرب سلطان فراهم نمي شود. چه بسيار اوقات كه امام جعفر (ع) علاوه بر اينكه مردم را به اجراي اين امر دعوت مي نمود خود نيز بدان عمل مي كرد و روش خود را عملا به آنها نشان مي داد. چنانچه وقتي سفيان ثوري به خدمتش رسيد همين كه به مجلس او وارد شد امام صادق (ع) او را مخاطب ساخت و فرمود: اي سفيان تو مردي هستي كه همواره هوا خواه حكومت و سلطنت هستي، در صورتي كه من از آن بيزارم و پرهيز مي كنم برخيز و از مجلس ما بيرون برو.

سفيان ثوري گويد:

امام جعفر (ع) همچنان كه سخن مي گفت از جاي خود برخواست و من نيز امر او را اطاعت كرده و برخاستم و بيرون رفتم.

[صفحه 289]

وقتي كه مجاورت و نزديكي با سلطان ستمكار براي مردم حرام باشد پس مسلما براي فقها حرام تر و زشت تر است و فقها در نظر امام جعفر (ع) ائمه مردم هستند به شرط آنكه به فكر ازدياد مال دنيا نباشند، پس دنبال دنيا و هوي و هوس نروند و به عنوان حفظ الصحه بر مقدار احتياج نيفزايند و به اسراف نپردازند و نيز امام جعفر

(ع) فرمود:

فقها جزء اشخاص مورد اعتماد و اطمينانند مشروط بر آنكه به دربار پادشاهان نشتابند ولي با اين حال لزوم اطاعت از سلطان عادل و خيرخواه را انكار نكرده و اطاعت و احترام از او را واجب و ضروري شمرد و اضافه كرد: اهالي هر مملكت و شهر از سه كس بي نياز نيستند و براي انجام امور دنيا و آخرت بايد بدان سه روي آورند زيرا زندگي بدون وجود ايشان سخت و غيرممكن است و آن سه عبارت از فقيه و دانشمند و پارسا و فرمانرواي خيرخواه و كاردان و طبيب حاذق و مورد اعتماد است و اگر كشوري از اين سه كس خالي باشد زندگي براي مردم آن بيهوده [241] و بي نتيجه است.

[صفحه 290]

اخلاق

امام جعفر (ع) اخلاق نيك را يك صفت خاص و يكنواخت نمي دانست بلكه آن را با تفكر و تحول مطابق مي نمود و خصائص تغييرناپذير كه با عقل و فكر صحيح مطابقت داشت مورد توجه او بود زيرا تحولات و تغييرات زمان در او تأثير نمي كرد و هميشه راضي و خرسند در يك طريق سير مي كرد و راستي اين نوع اخلاق است كه هميشه باقي و برقرار مي ماند به عقيده او اخلاق نبايد قالبي باشد كه صفات مختلف در آن ريخته شده و پيوسته به يك شكل و رنگ باقي بماند و تحولي پيدا نشود.

او صبر و شكيبائي را در آن نمي دانست كه آدمي در برابر حوادث و ذلت و خواري مقاومت كند بلكه عقيده داشت اگر پسنديده نيست بايد آن را ترك كرد.

اما هنگامي كه صبر توأم با عمل و هدف و منظور شخص، رهائي از تنگي و فقر باشد

در نظر امام صادق (ع)

[صفحه 291]

بسيار پسنديده بود و هرگز منظور اسلام از صبر و شكيبائي تسليم شدن به ذلت و خواري نيست و بسيار دور از انصاف است كه گفته شود كه اسلام اين نوع تن دادن به خفت و خواري را صبر نام گذارده است.

اما امام باقر (ع) پدر امام صادق (ع) معتقد بود كه صبر و شكيبائي در موقعي لازم است كه كاري از حدود قوا و سعي و كوشش آدمي خارج باشد و آن اين است كه كسي با زور و فشار امري را قبول كند و خود را به ذلت و خواري افكند، چنانكه گويند:

وقتي يكي از ياران امام باقر (ع) بيمار شد كه از شدت بيماري شكوه و ناله مي كرد امام باقر (ع) به حال او رقت نمود و دلسوزي كرد ولي موقعي كه از مرگ او اطلاع يافت زياد ناراحت و متأثر نبود. پس در اين باره از وي پرسيدند، فرمود:

«ما همواره آنچه را كه دوست داريم از خدا مي خواهيم و هنگامي كه امري برخلاف ميل ما انجام شد هرگز قادر به مخالفت با قضا و قدر و حكم الهي نخواهيم بود. [242].

[صفحه 292]

باري امام جعفر (ع) علاقه داشت كه اخلاق فاضله و نيك در ميان مردم از اصول و شرايط اوليه زندگي باشد و جزء عادات آنها محسوب گردد و به قدري آن را رواج دهند كه گوئي عادتي موروثي است و از ديگران كسب نكرده اند.

زيرا اخلاق و خوي پسنديده اگر از ديگران كسب شود به محض برخورد با يك صفت ناپسند و زشت جاي خود را به آن مي دهد و امام صادق (ع) در اين باره

گويد: «كسي كه فطرتا با خلق و خوي جميل و خوب آراسته نبوده و بعد آن را كسب كند بالاخره به محض برخورد با صفات بد و زننده آن را از دست داده و صفت نيك او زايل مي شود زيرا كه به خلق و خوي اولي بيشتر مايل است و مانند زردي مسي است كه با ورقه اي بسيار نازك از طلا رنگ شده باشد كه به زودي سائيده شده و رنگ [243] آن تغيير مي كند» البته منظور امام جعفر (ع) از اين بيان آن نيست كه كسب اخلاق از ديگران ثمري ندارد بلكه براي اين است كه به مردم بفهماند و يادآوري نمايد كه مانند پوشش همان مس به زودي سائيده شده و رنگ و جنس

[صفحه 293]

اوليه اش آشكار مي گردد، پس اخلاق نيك هم اگر اكتسابي بوده و فطري نباشد ممكن است با كوچكترين تلاقي يك صفت زشت از بين برود ولي هرگز امام صادق (ع) آن را به طلاي مخلوط شده با مس و يا طلا و جواهر خالص تشبيه ننموده زيرا آنها بي غل و غش هستند و هرگز خللي پيدا نمي كنند.

فتوت و جوانمردي

هر چند لفظ فتوت در كتاب و سنت ذكر نشده ولي گويا به مجموعه صفات و فضايلي از قبيل: مروت و شجاعت تعبير مي شود، و باعث امتياز و فضيلت شخص در ميان ديگران مي گردد و اولين كسي كه درباره آن سخن گفت امام صادق (ع) بود. [244] او مردم را بدان دعوت مي نمود زيرا اين لقب جد بزرگوارش علي بن ابيطالب عليه السلام و اهل بيت بود. هر چند فتوت يك صفت فردي است و اگر در اجتماعي وجود

[صفحه 294]

داشته باشد تشخيص آن ميسر

نيست، اما هرگاه كه جامعه آن را پيروي كنند موجب مي شود كه خود آنها تحت يك نظام و ترتيب كلي زندگي كنند [245] و با يكديگر صميمي و مهربان باشند.

اگر گفته شود كه منظور جعفر بن محمد (ع) از اين بيان آن است كه روش و اخلاق خاصي را به مردم و اجتماع توصيه كند اين سخن دور از حقيقت و انصاف است، زيرا او معتقد بود كه «بايد مردم را به نيكي و خيرخواهي با يكديگر و عاطفه و محبت دعوت كرد كه مكارم و فضايل اخلاقي در بين آنها رواج يابد تا هر فرد هنگام احتياج به كمك ديگران بشتابد.»

پس از امام جعفر (ع) ساير ائمه طاهرين و بعد از آنها امام احمد و سهل و جنيد نيز درباره فتوت سخن گفته اند و اقوال مختلفي ذكر كرده اند، اما مرجع و منظور همه [246] يكي است.

[صفحه 295]

هر چند امام صادق (ع) بيشتر از همه ي مردم شايسته احترام و اجلال بود ولي هرگز خود را بر آنها كه شخصيتي داشتند ترجيح نمي داد و خود را بالاتر از آنها نمي پنداشت.

هيچگاه بين خود و شاگردانش تفاوت و امتيازي قائل نمي شد و فضل و دانش و بزرگي همه را در نظر داشت و همواره دانشمندان و علماء عصر خود را كه طالب علم و دانش او بودند با آغوش باز مي پذيرفت و به سئوالاتشان جواب مي داد. عنوان بصري كه مردي سالخورده بود و نود و چهار سال از عمرش گذشته بود حديث كرده گويد: من سال ها براي حل مسائل و مشكلاتم نزد مالك بن انس مي رفتم و از او جواب مي گرفتم ولي همين كه آوازه شهرت امام

صادق (ع) را در حل مشكلات شنيدم به سويش شتافتم و به رفت و آمد در خانه او پرداختم و مسائلم را از او جويا شدم. خيلي علاقه داشتم از او استفاده ببرم همچنان كه از مالك بهره مند مي شدم. روزي امام صادق (ع) مرا مخاطب ساخته فرمود: من از كساني هستم كه همواره مردم به من روي مي آورند و خواسته هايشان را از من مي خواهند ولي من در هر ساعت از اوقات شب و

[صفحه 296]

صبح و عصر دعاهائي دارم كه بايد بخوانم لذا از تو مي خواهم كه ما را از اين كار باز نداري و مانع توجه من به سوي خداوند متعال نشوي. و همانطوري كه قبلا نزد مالك مي رفتي حالا هم به او مراجعه كن. عنوان اضافه مي كند كه من از اين ماجرا در غم و اندوه فراواني فرورفتم و از حضور او بيرون آمدم در حالي كه پيش خود مي گفتم: اگر او اميد خير و صلاحي در من مي ديد مرا از فيض حضورش محروم نمي كرد و مي توانستم از او استفاده ببرم. پس به مسجد رسول خدا (ص) روانه شدم. بر او سلام كردم و روز بعد به روضه رفتم و در آنجا دو ركعت نماز به جاي آوردم پس دستهايم را به سوي آسمان بلند كردم و گفتم: پروردگارا «از تو مي خواهم كه قلب امام جعفر (ع) را نسبت به من معطوف داري و مرا از علم او روزي دهي كه من از دانش او استفاده برم تا اندازه اي كه به راه راست هدايت شوم» و در حالي كه هنوز اندوهناك و مغموم بودم به طرف خانه خود حركت كردم. از آن روز وجودم

آكنده از محبت و دوستي امام جعفر (ع) بود و ديگر از رفتن نزد مالك بن انس منصرف شدم و از خانه خارج نمي شدم مگر براي نمازي كه

[صفحه 297]

متعهد شده بودم تا اينكه بالاخره صبرم تمام شد و بسيار دلتنگ و ناراحت شده بودم لذا چون از مسجد بازگشتم به قصد ملاقات امام صادق(ع) به سوي خانه او شتافتم و همين كه به حضورش رسيدم و سلام كردم، فرمود: بنشين. من نشستم امام جعفر (ع) سرش را به زير افكنده بود و سخن نمي گفت. بالاخره پس از اندكي سر خود را بلند كرد و مرا مخاطب ساخت و گفت:

پدر تو كه بود؟ گفتم: ابوعبدالله.

فرمود: ابوعبدالله. خداوند تو را ثابت گرداند و تو را موفق بدارد. آيا سؤالي داري؟

من پيش خود گفتم اگر منظور ديگري هم جز همين از اين ملاقات نداشتم همين دعاي امام صادق (ع) براي من كافي بود و همچنان كه من در انديشه بودم امام جعفر (ع) دوباره سر خود را بلند كرد و فرمود: مسئله تو چيست؟

گفتم: من از خداوند درخواست مي كنم كه قلب شما را به سوي من معطوف گرداند و از دانش شما به من روزي دهد و اميد است كه انشاء الله دعايم را مستجاب فرمايد.

[صفحه 298]

امام جعفر (ع) فرمود: ابوعبدالله، بدانكه علم به تعلم و ياد گرفتن نيست بلكه نوري است كه خداوند در قلب هر كس كه قابل هدايت باشد قرار مي دهد. پس اگر طالب علم و دانش هستي اول حقيقت بندگي و عبوديت را جستجو كن تا او درخواست تو را اجابت فرمايد.

گفتم: اي آقاي شريف و بزرگوار.. كلامم را قطع كرد و فرمود: بگو

اي اباعبدالله. حقيقت عبوديت و بندگي چيست؟

فرمود: سه چيز است. اول اينكه آدمي آنچه را كه خدا از روي فضل و احسان به او ارزاني داشته از خود نداند و بداند كه از طرف او است. دوم اينكه انجام امور را به رأي و تدبير خود نداند. سوم آنكه اوامر خداي تعالي را به جاي آورد و از اشتغال به آنچه كه نهي فرموده خودداري كند. پس گفتم: اي اباعبدالله مرا پند و اندرز دهيد.

فرمود: سفارش مي كنم تو را به نه چيز كه آن ها براي هر كس كه بخواهد در راه خدا قدم گذارد مفيد خواهد بود و خداوند تو را نيز موفق و كامياب گرداند پس سه چيز در

[صفحه 299]

رياضت نفس و سه تاي ديگر در حلم و بردباري و سه چيز هم در علم و دانش است. پس آن سه كه در رياضت و رنج است چنين مي باشد. بپرهيز از اينكه تا اشتها بر تو غالب نشده به خوردن غذا بپردازي زيرا بدون اشتها غذا خوردن جز حماقت و ابلهي و ناداني نتيجه اي نخواهد داشت. هرگز تا گرسنه نشده اي غذا نخور و هنگامي كه مي خواهي غذا بخوري سعي كن كه آن حلال باشد و آنگاه گفته رسول خدا را بيان كرد كه فرموده است:

«هيچ ظرفي مانند شكم پر آدمي را به مفسده و مهلكه نمي كشاند، هر وقت كه احتياج داشتيد غذا ميل كنيد و بايد كه يك سوم براي طعام يك ثلث براي آب و آشاميدني ها و يك ثلث براي (نفس كشيدن) منظور كني و اما آنها كه در حلم و بردباري است يكي آن است كه هرگاه يك كلمه با كسي

گفتي بايد ده كلمه بشنوي و به او بگو كه اگر ده كلمه با من سخن بگوئي يك كلمه بيشتر نخواهي شنيد و به آن كس كه تو را دشنام و ناسزا گويد بگو. اگر تو راست مي گوئي. از خداوند مي خواهم كه مرا ببخشد و اگر دروغ مي گوئي از او

[صفحه 300]

درخواست مي كنم كه از تو درگذرد، و ديگر آنكه اگر كسي تو را به وعده هاي بيهوده و بي اساس خواند او را نصيحت بنما و برايش دعا كن» .

اما آن سه چيز كه در علم و دانش است يكي آن است كه آنچه را نمي داني از علماء و دانشمندان بپرس و بپرهيز از اينكه با اكراه و بي ميلي يا براي آزمايش آنها سؤالي بكني و برحذر باش از آنكه به رأي و عقيده ي خود عملي را انجام دهي و اگر حقيقت بيشتر مسائل را هم درك نمودي هرگز احتياط را از دست مده از اظهارنظر و فتوي بترس چنانكه از شير مي گريزي و خود را آلت و وسيله ي تمايلات ديگران قرار مده...

ديگر بس است اي ابوعبدالله. هر چه بايد تو را اندرز گفتم پس موقع آن است كه برخيزي و به كار روزانه ي خود مشغول باشي و مانع دعا و ثناي من نشوي، درود بر كساني كه خواستار هدايت [247] و ارشادند.

رضا و خشنودي و خشم و غضب در صورتي كه هر كدام در جاي خود اعمال شود از صفات مردم باايمان و معتقد است.

[صفحه 301]

حلال و حرام نيز به جاي خود آشكار است و بايد بدان توجه نمود.

اما خشم و خشنودي هرگاه آدمي را به باطل سوق دهد و ناحق باشد مانند كوهي است كه

بايد از صعود بر آن خودداري نمود چنانكه امام صادق (ع) در اين باره گويد:

مؤمن كسي است كه هنگام خشم و غضب از جاده حقيقت منحرف نشود و رضا و خشنودي او سبب اعمال و ايراد ناحق [248] و باطل نگردد.

و اين صفت بيشتر شامل حكام مي شود و آنها بايد بيشتر از محكومين بدان مقيد باشند.

منشاء خطاها

هر كس كه از انسان (اين موجود زنده) مطلع باشد به خوبي مي داند كه همواره آدمي در معرض خطا و اشتباه قرار مي گيرد گوئي گناه و معصيت اختصاص به بشر يعني اولاد

[صفحه 302]

آدم دارد زيرا عصيان و خطا با سرشت و غريزه ي او تركيب يافته و تنها عقل و اراده است كه مي تواند او را از خطا و اشتباه باز دارد و اگر آدمي عقل و اراده ي خود را به كار نبرد مسلما مرتكب گناه مي شود و به هلاكت و بدبختي مي افتد و بهترين راه نجات و رستگاري آن است كه اگر انسان ندانسته مرتكب گناه و خطائي شد به سرعت و بلافاصله استغفار و توبه كند زيرا عصيان و گناه پيش از آنكه به منصه ي ظهور برسد چون زنجيري بر گردن او بسته شده است و اصرار و پافشاري در گناه و معصيت سخت آدمي را به هلاكت و فلاكت مي كشاند.

امام جعفر (ع) فرمود: تأخير و مسامحه در توبه جز پشيماني سودي ندارد. دشمني و ستم بر خداوند موجب هلاكت و بدبختي است و اصرار بر گناه از مكر خدا است و تنها زيانكارانند كه به مكر خداوندي گرفتار [249] مي شوند و درباره ي قول خداي تعالي كه فرمود: «انما التوبة علي الله للذين يعملون السوء بجهالة» گويد:

[صفحه 303]

گناه

از اعمال بندگان است و هر چند او عالم بدان باشد باز از روي جهل و ناداني و غفلت مرتكب آن مي شود. و به قول خداي تعالي در آنجا كه يوسف براي برادران خود ماجراي زندگيش را شرح داده استدلال كرده كه فرمود:

«هل علمتم ما فعلتم بيوسف و اخيه اذ انتم جاهلون»

پس آنها را به جهل و ناداني نسبت داد زيرا آنها خوب مي دانستند كه مرتكب معصيت [250] شده اند.

امام جعفر (ع) با اين رأي و عقيده به مردم فهماند كه بايد با نفس خود مبارزه كنند تا از متابعت هوي و هوس رهائي يابند و در وجود انسان نيروئي است كه مي تواند با آن شر و مفسده و حوادث و اتفاقات را از خود دور نمايد و آن نيرو عقل است كه چون سلاح و سپري مانع از معصيت و گناه مي گردد و شهوات و اميال نفساني را از بين مي برد.

البته منظور امام جعفر (ع) از اين بيان آن نيست كه

[صفحه 304]

آدمي به اين عذر كه خطا و گناه با غريزه و فطرت او تركيب يافته مرتكب گناه شود بلكه مي خواست به اين وسيله آنان را از ارتكاب معاصي دور سازد چنانكه گويد: آن كس كه بدون داشتن طرفدار و هواخواه و طايفه طالب عزت و سعادت است و بدون آنكه حكومت و سلطنت داشته باشد خواهان بزرگي و عظمت است بايد خود را از چاه معصيت و گناه بيرون كشد و قدم در دايره ي [251] اطاعت و بندگي گذارد و منظور امام صادق (ع) از اين سخن آن است كه مردم را به زينت بندگي و اطاعت خداي متعال و نوع پروري آراسته گرداند.

مردم و زمان هاي مختلف

جعفر بن محمد (ع) داراي هوش و ذكاوتي سرشار و درايتي خاص بود و تجارب و آزمايشات او هرگز بي نتيجه نمي ماند و ممكن نبود كه در هر مورد كشف جديد و تازه اي آشكار نسازد، او مي ديد كه اخلاق مردم فاسد شده و هيچگاه

[صفحه 305]

به امور خير و نيك نمي پردازند.

موقعي كه بازار رواج داشت و اجناس گران مي شد، نرخ اسعار بالا مي رفت و حرص و آز آنها نيز افزون مي شد و جز به دنبال هوي و هوس به امر ديگري نمي پرداختند برعكس هنگام كسادي و ارزاني اجناس و تنزل اسعار يكباره از جنب و جوش مي افتادند و حرص و طمعشان كم مي شد و اخلاقشان تغيير مي كرد.

وقتي از امام صادق (ع) پرسيدند كه چرا موقع گراني حرص و گرسنگي و طمع مردم زياد مي شود ولي برخلاف آن هنگام ارزاني آرامش زيادتر است؟ فرمود: زيرا مردم از خاك آفريده شده اند و اولاد همين زمين هستند. پس هر وقت كه دچار قحطي و تنگي مي شوند در ضيق معيشت و فشار قرار مي گيرند ولي همين كه زمين سبز و خرم و پرحاصل شد آنان نيز شاداب [252] و خرسند مي شوند.

هنگامي كه سود سرشار و بي سابقه اي نزد امام صادق (ع) مي آوردند همه را به خود آنها واگذار مي كرد و از گرفتن آنها

[صفحه 306]

خودداري مي نمود. هرگز در امر تجارت و نرخ اسعار از روي عنف و بدخوئي مداخله نمي كرد و بهترين روش او آن بود كه با تهذيب اخلاق به كار مي پرداخت، زيرا در اين صورت كاميابي بيشتري براي او بود و معتقد بود كه تنها طي مسافت از حجاز تا عراق نبايد موجب شود كه تجار مشتريان خود را مغبون

كنند تا سود و ربح فراوانتري به دست آورند و به وكلاء و نمايندگانش دستور مي داد كه وقتي اجناسي مورد احتياج مردم است نبايد در پي استفاده بروند و احتياج مردم به اجناس نبايد وسيله ي مغبون كردن آنها قرار گيرد و از همين رو همواره از قبول سود بسيار زياد از وكلاي خود امتناع مي ورزيد و به آنها برمي گرداند تا اگر مرتكب خطا و اشتباهي در خريد و فروش شده اند جبران كنند و موقعي كه آنها به دليل اينكه اجناس مزبور به جعفر بن محمد (ع) مربوط نيست قيمت آن را بالا مي بردند، امام صادق (ع) نادرستي آن معامله را بيشتر مي دانست و بيش از هر چيز آن را ناروا مي پنداشت.

امام جعفر (ع) از اوضاع و احوال جامعه به خوبي آگاه

[صفحه 307]

بود و يقين داشت كه اگر از خطاها و اشتباهات خود نكاهند و از گناهانشان توبه نكنند جامعه اصلاح نشده و همچنان دگرگون و آشفته خواهد ماند. گرچه توبه و ندامت كه از صميم قلب انجام نگيرد سود و ثمري نخواهد داشت زيرا چندي كه بگذرد دوباره معاصي شروع و تكرار خواهد شد و امام صادق (ع) در اين مورد فرمود:

كسي كه از خطا و گناه شرم نكند. از ارتكاب و تظاهر به اعمال ناپسند و ناشايسته بيم نخواهد داشت.

امام جعفر (ع) ميل نداشت كه مردم بين افراد اجتماع امتياز و تفاوتي قائل شوند و همچنين حاضر نبود كه بين دو ملت مسلمان كه از لحاظ جنس و نژاد با هم تفاوت دارند امتيازي وجود داشته باشد. زيرا اسلام اختلاف نژادي و طبقاتي را از بين برد و همه را به وحدت و اتفاق

دعوت كرد. چنانچه نبي اكرم (ص) در حجة الوداع فرمود: بين عرب و عجم امتيازي نيست مگر به تقوي و پرهيزكاري كه باعث سربلندي و عظمت يكي بر ديگري است.

امام جعفر (ع) روزي يكي از غلامان سياه خود را كه

[صفحه 308]

همواره ملازم او بود نيافت. پس به جستجو پرداخت و از حال او مي پرسيد تا اينكه مردي از طايفه آن غلام كه در آنجا حضور داشت جلو آمد و گفت: او مردي نبطي بود. البته منظور آن مرد اين بود كه غلام حضرت صادق (ع) را تحقير كند و او را كوچك بشمارد و امام را نسبت به او بي اعتناء كند. ولي امام صادق (ع) سخن او را قطع كرد و فرمود: اصل آدمي به عقل او است و حسب و نسب به دين و آئين او است و كرم و بزرگواري وي به تقوي است. و بني آدم همه يكسان آفريده شده اند. [253].

صلاح اجتماع

امام جعفر (ع) همين كه انسان، اين موجود اجتماعي را مورد توجه قرار داد دريافت كه هرگز نمي توان با عزلت و تنهائي و انفراد زندگي كرد پس به ايجاد علاقه و مودت و

[صفحه 309]

ارتباط بين افراد مردم و خويشان و اقرباء و همسايگان پرداخت و حب و دوستي را بين مردم منتشر ساخت. او كليه شئون و امور مردم را در نظر گرفت و در اصلاح امور مختلف از لحاظ فرهنگي، علمي، اقتصادي، اخلاقي و اجتماعي همت گماشت و سعي و كوشش فراوان نمود.

او معتقد بود كه چون خانواده به منزله فردي از اجتماع است بايد مردان در انتخاب زنان بكوشند و براي آنها حق و امتيازي قائل شوند و آنها را

به نام هاي نيك بخوانند و رعايت ادب و احترام بين زنان و شوهران محفوظ باشد و فرزندان نيز بر خود واجب و لازم بدانند كه از پدر و مادر اطاعت كنند و شكر و سپاس تربيت خود را به جاي آورند و بايد كه بين برادران عاطفه و حس محبت و رحم و شفقت برقرار باشد و كينه و حسد را از تاريكي هاي دل بيرون كنند، او مي گفت: اگر در ميان خانواده اي اين صفات وجود نداشته باشد عاقبت آنها به ذلت و خواري خواهد كشيد و همواره مورد سرزنش و ملامت دشمنان [254] واقع خواهند شد.

[صفحه 310]

باري امام جعفر (ع) بر آن شد كه رشته مودت و دوستي را بين مردم محكم كند و فاصله ميان آنها را از ميان بردارد و از علاقه ي آنها به مال دنيا بكاهد تا بلكه كمتر به جمع كردن ثروت بپردازند. او مي گفت: اگر كسي براي درخواست حاجتي به مرد ثروتمندي مراجعه كرد بايد كه در انجام آن سستي و اهمال نكند زيرا بيم آن مي رود كه چون موعد آن حاجت بگذرد ديگر آن شخص بدان احتياج نداشته باشد و نيز در اين باره گويد:

«هر وقت كه شخصي براي حاجتي نزد من بيايد، به زودي حاجت او را برمي آورم زيرا از آن بيم دارم كه اگر تأخير كنم ديگر چنان موقعيتي نصيبم نشود تا من بتوانم آن را جبران كنم.»

امام جعفر (ع) معتقد بود كه حتي درخواست دشمن را نبايد رد كرد زيرا ممكن است روزي دشمني او تبديل به دوستي شود و اضافه مي كرد:

من در انجام حاجات دشمنانم سخت مي كوشم و آن را به سرعت برمي آورم زيرا اگر

درخواست او را رد كنم

[صفحه 311]

ممكن است از من بي نياز گردد. [255].

هر كس به شيوخ و پيرمردان احترام نگذارد، غيبت و بدگوئي را بد نداند و از خداوند نترسد هرگز اميد خير و اصلاح به او نيست و اين بيانات تنها مربوط به يك فرد نيست بلكه اخلاق يك ملت و نظام يك دولت نيز بايد چنان باشد.

همان طور كه حاكم و فرمانروا بايد خود را به صفت عدل و داد آراسته گرداند و هميشه آن را ملكه ي خود قرار دهد، افراد يك ملت و جامعه نيز بايد خود را به اطاعت و فرمانبرداري عادت دهند.

وحدت ملت

مردم در هر زمان و مكان عادت دارند كه همواره آتش اختلاف و تفرقه را دامن بزنند و هر آن در كمين هستند كه از پس ابرهاي تيره و تار اجتماع آن را مشتعل تر سازند

[صفحه 312]

و بيشتر دود آن به چشم رؤساء و فرمانروايان مي رود و آنها را تحت تأثير قرار مي دهد و منظور مردم اين است كه خوب و آزادانه مي توانند به آمال و آرزوهايشان برسند و اميال و هوسهايشان را تحميل كنند.

يكي از شخصيت هاي بزرگ كه گرفتاري اين آتش شد امام صادق (ع) بود كه مردم از او نيز دست برنداشتند و در برانگيختن اختلاف بين او و ديگران كوشيدند ولي او حصن حصين و پايه محكم و استوار و كوه عظيمي بود كه كمتر مي توانستند در او نفوذ و تأثير داشته باشند زيرا او هرگز حاضر نبود كه اختلافي بين او و ديگران بروز كند چنانكه وقتي از او راجع به مشاجره و نزاع و اختلاف بين اصحاب و ياران رسول خدا (ص) در زمان هاي گذشته پرسيدند.

فرمود: من همان سخن خداي تعالي را مي گويم كه فرمود:

«علمها عند ربي في كتاب لا يضل و لا ينسي»

يعني علم او نزد پروردگار است در كتابي كه هرگز كسي را گمراه نمي كند و هرگز فراموشي بر آن دست نمي دهد.

امام جعفر (ع) تنها اختلاف و دشمني را حرام و

[صفحه 313]

ناروا نمي دانست بلكه هر چيز را نيز كه موجب اين اختلافات و كينه توزي ها مي شد ناپسند مي شمرد و مردم را از آن برحذر مي داشت و مي گفت كه مهمترين وسيله ي بدبختي و اختلاف بين مردم ناشي از علاقه آنها به زر و سيم است كه آن بزرگترين [256] دشمن بشر مي باشد.

امام صادق (ع) از آن جهت عقيده و رأي خود را درباره ي اختلاف بين صحابه اظهار نكرد كه مبادا ابراز آن باعث اختلاف بين افراد شود و همچنين پيش از او امام زين العابدين (ع)، امام باقر (ع)، ابن عباس و عمر بن عبدالعزيز نيز جواب مردم را به همين نحو گفته بودند.

باري جعفر بن محمد (ع) تصميم گرفت كه بين اقوام و طوايف الفت و مهرباني ايجاد كند و اختلاف طبقاتي را از ميان بردارد و مسلمين را به يك ديگر نزديك سازد و آنها را متحد و صميمي گرداند و آنها را كه به آتش پرستي و امثال آن اشتغال داشتند در رديف اهل كتاب در بياورد و شايد اين بيان مستند به روايتي باشد كه عبدالرحمن بن عوف از عمر بن

[صفحه 314]

خطاب نقل كرده است و مي گويد كه آن را از پدر خود روايت كرده كه گويد: به عمر گفتند. طايفه اي هستند كه آتش را مي پرستند و آنها نه جزء يهود و نصاري هستند و نه اهل كتاب

مي باشند.

عمر گفت: نمي دانم كه با آنها چگونه بايد رفتار كرد در همين هنگام عبدالرحمن بن عوف كه در مجلس او حاضر بود از جاي برخاست و گفت من خود ناظر بودم و شنيدم كه از رسول خدا (ص) در اين باره پرسيدند و او فرمود: «با آنها مانند اهل كتاب رفتار كنيد و روش اهل كتاب را درباره ي آنان معمول داريد» [257].

در نظر امام صادق (ع) آن كس كه همواره به مردم نيكي و احسان كند و صفت هميشگي او باشد [258] برتر و بالاتر از كسي كه گاهي احسان كند و زماني امتناع ورزد و خير و نيكي را فراموش كند و در اين مورد گويد:

[صفحه 315]

نزد من چيزي بهتر از آن نيست كه كسي احسان كند و آن را ادامه دهد. زيرا به عقيده ي من اگر انسان كار خيري انجام دهد و تكرار نكند، شكر و سپاس و اجر نيكي اوليه او از بين مي رود. يعني اگر كسي ابتدا دست خير و بخشش داشته باشد و سپس آن را قطع كند و از احسان و نيكي و خير خود به ديگران جلوگيري نمايد. اين مانع از اجر و سپاس احسان [259] اوليه او خواهد شد.

جعفر بن محمد (ع) مي گفت كه احسان كامل نمي شود مگر به سه چيز: اول اينكه انجام آن با سرعت و شتاب عملي شود تا هنگام احتياج او سپري نشود. دوم اينكه آن را خيلي سهل و آسان بنگرند تا امري بزرگ و مشكل جلوه نكند. سوم آنكه مخفيانه و سري انجام شود زيرا ممكن است فرد محتاج شخص آبرومندي باشد و نخواهد كه نامش افشا شود. پس اگر غير

از اين كنند اجر و پاداش بخشنده از بين [260] مي رود و ضايع مي گردد و نيز مي فرمود: چند چيز است كه گرچه

[صفحه 316]

مقدار آن كم باشد ولي باز بسيار سخت و ناگوار است و آنها عبارتند از دشمني، فقر و تنگدستي و بيماري و همانطور كه آتش هر اندازه كم و ناچيز باشد خاموش كردن آن لازم و ضروري است. جلوگيري از شعله ور شدن آتش نفاق و دشمني نيز واجب و لازم است. و مانند درخت بي بر بايد ريشه و تخم آن را نابود كرد تا شاخه هايش در اجتماع بزرگ نشود.

اما فقر و تنگدستي و مرض از همه چيز سخت تر است و بايد كه ريشه ي آن را از بيخ بكنند و بر حكام و كساني كه بر مردم فرمانروائي دارند واجب و لازم است كه براي پيشرفت كارهاي خود در ريشه كن ساختن آن بكوشند و البته در احكام اسلامي براي بهبودي و شفاي هر يك از اين دردها داروئي ذكر شده است.

وقتي كه ملل عالم در رفع نواقص و عيوب خود نكوشند نابودي و سقوط و هلاكت آنها مسلم و حتمي است چنانكه نابودي و سقوط فرمانروايان و امراء به ظلم و ستم، اعراب به عصبيت، كشاورزان و دهقانان به كبر و خودپسندي،

[صفحه 317]

تجار به خيانت فقهاء به حسد و بالاخره هلاكت و شكست غالب مردم به جهل و ناداني است. [261].

ربا

برخلاف آنچه كه برخي تصور كرده اند ربا نمي تواند با فقر و تنگدستي مبارزه كند و هرگز در رواج بازار تجارت و افزايش اموال مؤثر نيست بلكه برعكس خير و بركت مال را از بين مي برد و اخلاق شخص را فاسد مي كند و فقر

و تنگدستي را افزايش مي دهد. البته اين تنها رأي و عقيده ي امام جعفر (ع) نيست بلكه قول اسلام نيز همين است.

امام صادق(ع) در اين باره بسيار سخن گفت كه شايد بتواند مردم را ارشاد و هدايت كند.

چنانكه وقتي از او پرسيدند كه خداوند چرا ربا را حرام كرده است؟ پاسخ داد: براي اينكه از احسان و نيكي و خير به مردم جلوگيري مي كند.

[صفحه 318]

جعفر بن محمد (ع) مجازات رباخوار را بسيار سخت تعيين كرده و مجازات او را قتل دانسته و فرموده:

كسي كه به رباخواري پرداخته پس از سوگند و شاهد او را حد مي زنند اگر باز هم تكرار كرد يكبار ديگر او را حد مي زنند و اگر دوباره به تكرار آن پرداخت بايد او را كشت [262] امام صادق (ع) همواره مردم را به نيكي و احسان دعوت مي كرد و در اين امر اصرار و پافشاري مي نمود و اين نيز از سخنان اوست كه گويد: زكوة نعمت ها نيكي و احسان، زكوة جاه و مقام شفاعت، زكوة بدن بيماري و بالاخره زكوة نصرت و پيروزي عفو و بخشش است و بدون ترديد كسي كه زكوة خود را بپردازد هرگز نابود نمي شود و نام او جاويد و سرمدي خواهد بود. [263].

[صفحه 319]

مصاحبت و دوستي

جعفر بن محمد (ع) براي دوستي شرايطي ذكر كرده كه هركس حائز آن شرايط باشد مي توان نام دوست و رفيق را به او اطلاق كرد و هر كس كه آنها را نداشته باشد شايسته نيست كه دوست اطلاق شود و آن شرايط عبارت است از: اول شادي و خرسندي در هنگام شادي و نشاط دوست يعني همانطور كه براي خود خواهان خشنودي است براي

دوست خود نيز همان خوشي و خرسندي را بخواهد. دوم آنكه اسرار خود را از او مخفي ننمايد. سوم مال و ثروت و پول موجب دلتنگي و ايجاد دشمني بين آنها نشود چهارم آنكه هر يك از آن دو به تمام صفات و خصائص مودت و دوستي آراسته باشند و هرگاه مصيبت و گرفتاري براي يكي از آن دو پيش آمد دوست او خود را در غم و اندوه ديگري شريك بداند و با دلسوزي و محبت در رفع گرفتاري او بكوشد و از او حمايت نمايد و اين شرايط را كه در بالا بدان اشاره شد بايد از هنگام شروع دوستي هر دو مراعات نمايند. پس از همان هنگام كه آدمي دوستي انتخاب كرد و ايامي را با او گذراند حقوقي براي ايشان واجب و لازم مي گردد و هر قدر دوستي آنها بيشتر ادامه يابد شرايط آنها بيشتر و رعايت حقوق

[صفحه 320]

يكديگر لازمتر مي شود و ممكن است كه دوستي به قرابت خويشي تبديل شود، در اين صورت باز هم حقوق و شرايطي براي آنها واجب مي شود.

چنانچه امام جعفر (ع) بيست روز از مصاحبت بين دو رفيق را قرابت و خويشي محسوب مي داشت و مي گفت: اگر ستم و آزاري از دوستي به ديگري رسيد بايد او با نرمي و مدارا تلقي كند، زيرا دوستان صميمي بسيار نادرند [264].

باري امام جعفر (ع) كم كم تصميم گرفت كه دوستي و مودت و حسن ارتباط بين مردم را رواج دهد و براي انجام اين مقصود پافشاري و كوشش بسيار نمود. او مي خواست كه واسطه ي دوستي و ارتباط بين خانواده ها گردد و آن را خوي و عادت ايشان قرار دهد

و چون در نظر او چيزي بهتر از آن نبود و در خانواده ي خود او به بهترين نحو اجرا مي شد و دوستي و محبت و اطاعت و ادب در خانه اش معمول بود. اين امر باعث شد كه اخلاق نيك او و خانواده اش به تمام مردم

[صفحه 321]

و خانواده ها انتقال يابد و افراد ديگر نيز همان روش را پيروي كنند تا ملل اسلامي تبديل به يك خانواده شوند و قلبهايشان با يكديگر ارتباط داشته باشد.

البته منظور امام صادق (ع) از مصاحبت و همنشيني آن نبود كه فردي را بر ديگري ترجيح دهد و باعث امتياز بين مردم باشد. بلكه مقصود او ايجاد صفات نيك و اجتماعي بود كه اگر افراد جامعه آن را اجرا كنند. اجتماعي فاضل و مهربان به همنوع تشكيل خواهد شد كه روز به روز زندگي آنها رو به راه تر و مرفه تر و فراواني نعمت و توليد نسل بيشتر مي شود ولي برعكس اگر بين افراد و همسايگان روابط دوستي و مودت برقرار نباشد. روزگار آن مردم تيره و تار و زندگيشان سست شده و توليد نسل كاهش مي يابد.

جعفر بن محمد (ع) بسياري از اوقات اين سخن را تكرار مي كرد كه، آبادي خانه به همسايه خوب و باوفا است و پيش از او پدر ارجمندش امام باقر (ع) نيز به اصحاب خود فرمود، آيا در ميان شما كسي وجود دارد كه از حال همسايه و دوست خود بپرسد و دست ياري و كمك به سوي او دراز

[صفحه 322]

كند و حاجات مالي او را از لحاظ درهم و دينار برآورد، گفتند: خير فرمود پس نمي توان شما را برادر خطاب كرد. [265].

امام صادق (ع) به عقيده خود

ايمان كامل داشت و همانطور كه درباره ي خانواده و اهل و خويشان و اقرباء نيكي روا مي داشت نسبت به دوستان و ياران نيز با نظر عطوفت و مهرباني مي نگريست و پيش از آنكه به امامت نائل شود نيز همين روش را داشت و هنگام امامت و پيشوائي هم عقيده خود را دنبال نمود او مراتب اصحاب و ياران خود را خوب مي شناخت و با هر يك از آنها در خور مقام و منزلتشان رفتار مي نمود و از ميان آنها آن را كه سالخورده و مسن بود به منزله پدر و آن را كه متوسط و در رديف ديگران بود برادر و بالاخره كوچكترها را به مثابه فرزند مي خواند و در تمام عصر بر اين طريقه و عقيده باقي و آن را اجرا مي كرد، چنانكه گويد وقتي يكي از شاگردانش به نام مفضل بن عمر چشم از جهان فروبست و خبر مرگ او به امام صادق (ع) رسيد فرمود:

خداوند او را رحمت كند زيرا او پدر خوبي بود و

[صفحه 323]

نيز نقل مي كند: موقعي كه ابان بن تغلب يكي ديگر از شاگردانش دنيا را بدرود گفت فرمود: به خدا سوگند كه مرگ ابان مرا بسيار متأثر و غمناك ساخت. [266].

باري علاقه به خير و نيكي به طرز عجيبي در امام جعفر بن محمد (ع) پيدا شده بود. او هرگز به تندي و خشم با كسي سخن نگفت و زندگي او سراسر از صميميت و خلوص نيت متانت و مدارا و بصيرت و بينائي بر همه امور تشكيل يافته بود.

او كم سخن مي گفت و هرگز كلمات دور از حق و حقيقت از زبانش شنيده نمي شد در آن هنگام

كه شعله هاي آتش انقلاب در تمام بلاد شرق زبانه مي كشيد و اموي ها شورش كرده بودند و بين اولاد علي و بني عباس اختلاف رخ داده بود و روز به روز اين اختلافات بيشتر در ميان مردم رخنه مي كرد و شهر مدينه را بيشتر از تمام بلاد فراگرفته بود امام جعفر (ع) به جمع كردن اهل و خانواده و شاگردان خويش پرداخت و آنها را به خير و نيكي دعوت فرمود و از

[صفحه 324]

همين رو ديري نگذشت كه چشم ها از همه طرف متوجه امام جعفر (ع) گرديد. رفتار او نشان مي داد كه هرگز اعتنائي به اين امور ندارد و از هر چيز كه اتفاق مي افتاد چشم مي پوشيد ولي در حقيقت او از هر كس آگاه تر و بيناتر بود و از اوضاع و احوال مردم به خوبي اطلاع داشت و در علم و اطلاع از حوادث و آنچه بر مردم مي گذشت هيچ كس به پايه او نمي رسيد اما مردم را به حال خود وا مي گذاشت و طريقه دائمي خود را كه همان تقوي و جوانمردي و علم و فضل و خصائص نيكو بود [267] دنبال مي كرد.

وصيت هاي امام

در سال يكصد و چهل و هشت هجري كه از عمر شريف امام صادق (ع) شصت و هشت سال مي گذشت، پايان زندگي او نزديك شد و در شوال آن سال آخرين دقايق عمر او فرا رسيد، در حالي كه پنج پسر و به قولي هفت پسر و يك دختر به نام

[صفحه 325]

ام فروه داشت [268] و اسامي پسران او به ترتيب عبارت از:

محمد، اسماعيل، عبدالله، موسي، اسحق و علي بود و از آن ميان اسماعيل پيش از مرگ پدر دنيا را

بدرود گفته بود و امام موسي كاظم همان فرزندي است كه پدر بزرگوارش به او وصيت كرد و سفارش هاي اخلاقي به منظور ارتباط با مردم به او فرمود: البته امام موسي كاظم نيز هيچ يك از آنها را در طول حيات فراموش نكرد و تمام سفارش هاي پدر عزيزش را به مرحله اجرا درآورد زيرا او بعد از پدر پيشوا و امام بود.

امام جعفر (ع) به شاگرد خود سفيان نيز سفارش كرد و دستور داد كه صفات نيك از جمله جوانمردي و مروت را همواره حفظ كند و سفارشات او را به خاطر بسپارد. [269].

پس امام صادق (ع) به ترتيب متوجه عبدالله بن جندب و محمد بن نعمان كه مردي احول و لوچ بود و همچنين عنوان بصري شد و به آنها سفارش كرد و آنگاه به تمام كساني كه آنجا بودند و هنگام مرگ او حضور داشتند از اهل بيت!

[صفحه 326]

مرد و زن و بنده و آزاد سفارش كرد كه نماز گذارند.

سپس به يحيي بن عبدالله بن الحسن بن الحسن كه در وقت مرگ او حاضر بود و بعد مادر موسي به نام حميده بربريه و بانوي ديگري كه ام ولد بود سفارش فرمود، يحيي سرپرستي اموال و تركه و امور مربوط به فرزندان صغار و كوچك امام صادق را به عهده داشت [270] و هر وقت مي خواست حديثي از او نقل كند مي گفت: دوست من جعفر بن محمد مرا حديث كرد.

هنگامي كه امام صادق (ع) چشم از جهان فروبست فرزند عزيز و برومندش موسي بيستمين سال زندگي [271] را طي مي كرد و از خلافت منصور ده سال مي گذشت. [272].

امام صادق (ع) را

در بقيع نزديك مزار پدر بزرگوارش امام باقر (ع) و جد ارجمندش امام زين العابدين (ع) دفن كردند كه حسن بن علي (ع) نيز در همان محل به خاك سپرده

[صفحه 327]

شده بود و چه نيكو و ارجمند آرامگاهي است آنجا كه بدن هاي چنين قهرمانان انسانيت و بزرگاني را در آغوش گرفته، راستي كه آن خاك افتخار بزرگي كسب كرده است اگر چه آنها به ظاهر در ميان مردم ديده نمي شوند ولي قبر و مدفن آنها هزار بار بر خانه ي زندگان و آنها كه به وجود افراد و غلامان خود مي نازند برتري و مزيت دارد و آن مكان جاويد و سرمدي بايد به وجود عزيزان خود افتخار و مباهات كند.

پاورقي

[1] كسي كه روز جنگ جمل شتر عايشه را (انكد) به معني سخت خواند ابوالعلاء معري بود كه در قصيده (الجني) در رساله (الغفران) چنين گفته است: جمل انكد را مشاهده كردم كه اين شتر بد سرشت چه بد نتيجه اي ببار آورد.

[2] تاريخ يعقوبي ج 2 ص 195 الخراج از ابويوسف ص 215.

[3] شذرات الذهب ج 1 ص 43.

[4] تاريخ يعقوبي ج 2 ص 159.

[5] اصطلاحي است در زبان عربي به معناي ناراحت شدن و رنج بردن (مترجم).

[6] تاريخ يعقوبي ج 2 ص 160- شذرات الذهب ج 1 ص 42.

[7] يعقوبي ج 2 ص 159.

[8] شذرات الذهب ج 1 ص 42. يعقوبي ج 2 ص 160.

[9] شذرات الذهب ج 1 ص 42.

[10] الاخبار الطوال ص 143.

[11] فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات. (سوره فاطر آيه 30).

[12] طريق الهجرتين، ص 237.

[13] صفة الصفوة ج 2 ص 19.

[14] صفة الصفوة ج 2 ص 32.

[15]

تاريخ الخميس ج 2 ص 259،239.

[16] المعارف ص 75.

[17] تاريخ الخميس ج 2 ص 237- يعقوبي ج 2 ص 170.

[18] الدر المنصور ص 282.

[19] زين العابدين (ع) ص 15.

[20] صفة الصفوه ج 2 ص 49.

[21] المعارف ص 254.

[22] قديد نام محلي است بين مكه و مدينه كه شايد به مكه نزديك تر باشد. (معجم البلدان ج 7 ص 38).

[23] صفة الصفوة ج 2 ص 50.

[24] المعارف ص 94 مقاتل الطالبين ص 159.

[25] الفصول المهمه، ص 192.

[26] تاريخ الخميس ج 2 ص 286.

[27] الفصول المهمه ص 93.

[28] مطالب السئول ص 51 الفصول المهمه ص 195.

[29] الفصول المهمه ص 197.

[30] المعارف ص 194.

[31] كنيه فاطمه به ام فروة بدون جهت نبود زيرا خواهر ابوبكر كه عيال اشعث بن قيس بود به همين نام خوانده مي شد. از اين رو دختر قاسم بن محمد نيز بدين نام نام گذاري شد و امام جعفر صادق (ع) هم يگانه دختر خود را ام فروة نام نهاد.

[32] زين العابدين (ع) ص 84.

[33] النجوم الزاهره ج 2 ص 9- صفة الصفوة ج 2 ص 95.

[34] صفة الصفوة ج 2 ص 95- وفيات الاعيان ج 1 ص 291.

[35] جحاف مانند غراب سيلي بود كه همه چيز را با خود مي برد طبري مورخ معروف گويد وقتي اين سيل جاري شد در داخل مكه حجاج را مي برد پس به ركن رسيد و از آن تجاوز كرد و حتي شتر را مي غلطاند. تاريخ طبري ج 5 ص 138.

[36] الفصول المهمه ص 205.

[37] زينب عقيله ي بني هاشم ص 89.

[38] محمد بن الحنيفه ص 8 و 9.

[39] المعارف ص 94.

[40] صفة الصفوة ج 2 ص 98.

[41] عيون الاخبار ج 3 ص 57.

[42] النجوم الزاهره ج 2

ص 176.

[43] الطبقات الكبري ج 1، ص 32.

[44] اعيان الشيعه ج 4 بخش دوم ص 101.

[45] زين العابدين ص 23 -21.

[46] اعيان الشيعه ج 4 بخش دوم ص 170.

[47] صفة الصفوه ج 2 ص 59.

[48] حياة الحيوان ج 2 ص 9.

[49] النجوم الزاهره ج 1 ص 173. المعارف ص 196.

[50] مقدمه مجمع البيان تاليف احمدرضا ج 1 ص 7.

[51] معجم البلدان ج 1 ص 204.

[52] المعارف ص 25.

[53] صفة الصفوه ج 2 ص 120.

[54] صفة الصفوه ج 2 ص 119.

[55] النجوم الزاهره ج 1 ص 302.

[56] النجوم الزاهراه ج 1 ص 302.

[57] الف با ص 222.

[58] براي اطلاع بيشتر به اخبار مربوط به عطاء به كتاب الخراج تأليف ابي يوسف مراجعه فرمائيد.

[59] زهر الاداب ج 1 ص 123 الحكمة الخالدة ص 171.

[60] عيون الاخبار ج 3 ص 23.

[61] الفصول المهمه ص 211.

[62] كشكول تأليف شيخ بهائي ص 632.

[63] اعيان الشيعه ج 4 بخش دوم ص 194.

[64] اعيان الشيعه ج 4 بخش دوم ص 188.

[65] قل من حرم زينة الله التي اخرج لعباده و الطيبات من الرزق.

[66] بخش دوم ص 94 از كتاب اعيان الشيعه در وصف لباس امام صادق (ع) مراجعه كنيد فرقبي منسوب به فرقب و مروي به مرو نسبت داه شده است.

[67] منظور از دوانيقي منسوب به دوانيق است كه عبارت از اجزاء كوچك درهم است اين نام بدان جهت است كه منصور بسيار بخيل و ممسك بود.

[68] صفة الصفوه ج 2 ص 94.

[69] عقيدة الشيعه.

[70] الفصول المهمه ص 212 مقاتل الطالبيين ص 437.

[71] الملل و النحل ج 1 ص 95.

[72] وفيات الاعيان اخبار مربوط به جعفر بن محمد (ع) - حياة الحيوان ج 2

ص 103.

[73] رصافه محلي است در بغداد.

[74] اعيان الشيعه ج 4 بخش دوم ص 91.

[75] المدخل تأليف ابن الحاج ج 2 ص 64.

[76] مقاتل الطالبيين ص 238.

[77] به سوره شوري در قرآن كريم. فان يشاء الله يختم علي قلبك.. آيه)24 (مراجعه شود.

[78] الفصول المهمه ص 195 مطالب السؤول ص 51.

[79] حياة الحيوان ج 2 ص 103.

[80] وفيات الاعيان ج 1 ص 291.

[81] جابر بن حيان و خلفائه ص 37.

[82] حياة الحيوان ج 2 ص 103.

[83] جابر بن حيان و خلفا ص 41.

[84] اين يك محاسبه ي ديني است و امروزه نيز رصدخانه ها بر پايه حساب استوار شده و تنها با ديدن چشم اكتفا نمي كنند پس هلال اولين شب از ماه رمضان دقيقه معيني است كه در بالاي افق است و ديده نمي شود و سخن ما متكي به گفته ي دوست ارجمند لبناني (مواهب فاخوري حنسوبي) است و قول او نيز از روي كتابي است كه از رصدخانه معروف (حلوان) در مصر به وي رسيده و با بيان او موافق بوده است.

[85] دائره المعارف الاسلاميه جلد 6 شماره 11 ص 473.

[86] وفيات الاعيان جلد 1 ص 292- حياة الحيوان جلد 2 ص 103.

[87] الفصول المهمه ص 21- نور الابصار ص 147.

[88] حياة الحيوان جلد 2 ص 210.

[89] معجم البلدان، جلد 2 ص 678.

[90] سهله نام مسجدي است در كوفه معجم البلدان جلد 6 ص 487.

[91] مقاتل الطالبيين ص 437.

[92] النجوم الزاهره ج 1 ص 120.

[93] حياة الحيوان ج 2 ص 226.

[94] به كتاب النجوم الزاهراه جلد 2 ص 9 و كتاب الخراج تأليف قرشي مراجعه كنيد.

[95] النجوم الزاهره جلد 2 ص 9 - اسعاف الراغبين ص 227.

[96] شذرات

الذهب جلد 1 ص 220.

[97] دائرة المعارف الاسلاميه مجلد 6 شماره 12 ص 473.

[98] مطالب السؤول ص 55.

[99] نور الابصار ص 145.

[100] شذرات الذهب جلد 1 ص 220.

[101] الخراج از ابي يوسف ص 130.

[102] لسان الميزان جلد 2 ص 7.

[103] به كتاب لسان الميزان - مطالب السؤول ص 55 مراجعه شود.

[104] به كتاب النجوم الزاهره ج 2 ص 8 مراجعه شود.

[105] مجمع البيان ج 1 ص 204.

[106] مجمع البيان ج 1 ص 223 - 207.

[107] الخراج از قرشي ص 78- معجم البلدان جلد 8 ص 576.

[108] محمد بن الحنفيه ص 135.

[109] الخراج از ابي يوسف ص 215.

[110] محمد بن الحنفيه ص 66.

[111] الجامع الاحكام القرآن جلد 1 ص 35.

[112] به كتاب مجمع البيان از طبرسي جلد 1 مراجعه نمائيد.

[113] مجمع البيان جلد 1 ص 218،206،39.

[114] مجمع البيان جلد 2 ص 300.

[115] مجمع البيان جلد 3 ص 7.

[116] و مما رزقناهم ينفقون.

[117] مجمع البيان ج 2 ص 382.

[118] به كتاب مجمع البيان و مثالي كه در اين باره آورده مراجعه شود.

[119] مثال آن قول خداي تعالي است كه فرموده (ان ابليس لم يكن من الملائكه (و در مذهب نيز همان است ولي برخي منظور او را گفته ي خداوند كه (الا ابليس كان من الجن) مي دانند مجمع البيان ج 1 ص 82.

[120] حياة الحيوان ج 2 ص 287.

[121] الخراج از قرشي ص 134 و غصب نكنيد از آنچه كه قصد انفاق داريد و خود بايد براي گرفتن آن چشم پوشي و اغماض كنيد.

[122] نورالابصار ص 148.

[123] مجمع البيان ج 2 ص 477.

[124] اين آيه دنباله آيه 67 از سوره آل عمران است كه ترجمه آن چنين است «آن كساني

كه مردم به ايشان گفتند كه كفار يقينا قوائي از جنگجويان فراهم كرده و براي جنگ با شما آماده اند. پس بترسيد از ايشان، ولي اين سخن زياد كرد ايمان آنها را و گفتند بس است ما را خدا و خدا نيكو وكيلي است و همراه پيغمبر رفتند.

[125] آيه 168 سوره آل عمران «پس برگشتند از بدر ثاني با نعمتي كه از جانب خدا به آنها رسيد و تفضلي كه خدا نسبت به ايشان فرمود كه نرسيد به آنها زحمتي و متابعت كردند خشنودي خدا را و خدا صاحب فضل بزرگي است.» .

[126] «نيست خدائي مگر تو. منزهي تو و همانا كه من از ستم كاران هستم» .

[127] پس استجابت كرديم ما براي او و نجات داديم او را از هم و غم. اين چنين مؤمنين را نجات مي دهيم.

[128] آيه 46 از سوره ي مؤمن «و تفويض مي كنم من كار خود را به سوي خدا به درستي كه خدا بينا است به بندگان» .

[129] آيه 47 سوره مؤمن «پس نگاه داشت آن مؤمن آل فرعون را خدا، از بدي هاي فرعونيان كه به او حيله كردند» .

[130] مجمع البيان ج 6 ص 472 آيه 37 سوره كهف. ترجمه همه ي آيه: «و چرا وقتي كه داخل باغ شدي نگفتي ما شاء الله لا حول و لا قوة الا بالله. اگر مي بيني مرا كه كمترم از تو از حيث مال و اولاد.

[131] آيه 38 سوره كهف «پس اميد است پروردگار من بدهد مرا باغي بهتر از باغ تو.

[132] و هيچكس از رحمت پروردگار خود مأيوس و نااميد نمي گردد مگر گمراهان.

[133] و گرفتار نمي شوند به مكر خدا مگر گمراهان.

[134] و ليكن آنها

نمي بينند.

[135] الاحكام السلطانيه تاليف ابي يعلي ص 236.

[136] حياة الحيوان ج 2 ص 121. دميري حكايت كرده كه: مردي در خواب ديد كه گنجشكي به دست دارد پس جعفر بن محمد به او فرمود: ده دينار به دست مي آوري او از خدمت امام بيرون رفت و بلافاصله نه دينار يافت و دوباره به حضور امام جعفر شتافت و جريان را به اطلاع او رسانيد آنگاه امام جعفر فرمود: دوباره خواب خود را تعريف كن و او يك بار ديگر جريان را بيان كرد و گفت كه گنجشك مزبور دم نداشت. امام صادق (ع) فرمود: اگر گنجشك دم داشت ده دينار مي يافتي. ولي اين امر نيز منشاء صحيحي ندارد و معلوم نيست كه با واقع و حقيقت مطابق باشد و اما اخباري كه تعبير خواب را به امام صادق (ع) نسبت داده اند در كشكول شيخ بهائي ديده مي شود.

[137] محمد بن الحنفيه ص 93.

[138] حياة الحيوان ج 2 ص 103.

[139] محمد بن الحنفيه ص 6.

[140] مطالب السؤول ص 56- الفصول المهمة ص 404.

[141] الامام علي ص 320.

[142] به مؤلفات امام صادق (ع) در اعيان الشيعه مراجعه نمائيد جلد 4 بخش دوم ص 176.

[143] دائرة المعارف الاسلاميه مجلد 6 شماره 11 ص 473.

[144] البداية و النهاية ج 10 ص 105.

[145] الالحاد في الاسلام ص 156.

[146] اعيان الشيعه ج 4 بخش 2 ص 177.

[147] به كتاب توحيد المفضل و كتاب الاهليلجه مراجعه فرمائيد.

[148] يكي از شهرهاي سوريه است.

[149] به طوري كه صاحب اعيان الشيعه مرقوم داشته يك بار در مصر و يك بار در استانبول از اين كتاب به نام امام صادق (ع) به چاپ رسيده اما او خود

نديده است - اعيان الشيعه ج 4 بخش دوم ص 177.

[150] معجم الادباء، ج 16 ص 108.

[151] سندوبي در كتاب ادب الجاحظ تحت شماره 47 صفحه 128 در رديف كتاب هاي جاحظ قلمداد كرده اما چنانكه در صفحه 153 از همان كتاب متذكر شده در زير شماره 5 از كتاب هائي دانسته كه به جاحظ نسبت داده شده اما به عقيده او دور از حقيقت و واقع است و از جاحظ نيست و هم او گويد وقتي محمد راغب الطباخ الحلبي از آن اطلاع يافت و آن را در سال 1928 منسوب به جاحظ به چاپ رسانيد و باز گويد شايد هم از حارث بن اسد المحاسبي يكي از بزرگان زهاد باشد و با توجه به اين امر افزوده است كه در اخبار محاسبي چيزي در اين باره ديده نمي شود پس با اين توضيحات معلوم نيست كتاب «تفكر و اعتبار» كه سندوبي آن را به جاحظ نسبت داده همان دلائل و اعتبار باشد كه از نسبت دادن آن به جاحظ خودداري كرده در حالي كه سندوبي خود اعتراف نموده كه ممكن است برخي از روي دشمني و غرض نام آن را تغيير داده باشند.

[152] در اين باره سخنان مختلف گفته شده. صاحب كتاب (الروض الباسم) كه از زيديه است گويد:

شرط امامت آن است كه امام عالم به غيب باشد. به كتاب (الروض الباسم) ج 2 ص 9 مراجعه نمائيد.

و به طوري كه ابن الجوزي از قول اماميه گفت: امام به وسيله جبرئيل بر همه چيز آگاه مي شود و همين كه او از دنيا رفت به جاي او امامي ديگر مي نشيند به كتاب نقد العلم و

العلماء ص 22 مراجعه كنيد.

[153] مقاتل الطالبيين ص 437.

[154] الف با ج 1 ص 485.

[155] نزهة الجليس ج 2 ص 37 - الف با ص 485.

[156] زهر الآداب ج 1 ص 123- اعيان الشيعه ج 4 بخش 2 ص 193،189، 197 صفة الصفوة ج 2 ص 96.

[157] خزانة الادب از بغدادي ج 1 ص 140 - التطور في الشعر الاموي ص 248 - به طوري كه (شوقي ضيف) اشاره كرده اين خبر از كتاب (الخزانه) و (الاغاني) نقل شده اما مثل اينكه ملاقات كميت با امام باقر (ع) بوده و با امام صادق نبوده در هر حال براي توضيح بيشتر به كتاب اغاني مراجعه نمائيد.

[158] الاغاني ج 7 صفحه 15، 5.

[159] الملل و النحل ج 1 ص 95.

[160] زهر الاداب ج 1 ص 124.

[161] اسعاف الراغبين، ص 227.

[162] الف با ج 1 ص 485.

[163] سوره فصلت: (البته آنان كه برمي گردند از راه راست و ميل مي كنند به باطل و القاء كلام لغو در آيات ما كنند پوشيده نمي شوند بر ما، همه را مي بينيم و اقوال همه را مي شنويم).

[164] سوره شوري - (و پراكنده نشدند مردم از قبول اسلام مگر بعد از اينكه آمد ايشان را دانش به صحت نبوت تو به سبب ستمكاري كه ميان ايشان است و اختلاف در دين نمودند).

[165] سوره مؤمن - (پس چون آمد ايشان را پيغمبران، ايشان با معجزه ها شاد بودند به آنچه نزد ايشان بود از دانش).

[166] سوره كهف - (و به تحقيق مكرر بيان كرديم در قرآن براي مردم از هر مثلي، و هست انسان بيشتر چيزي به جدل كه از مجادله و مخاصمه دست نكشند).

[167] سوره روم

- (و هر آينه به تحقيق آورديم براي مردم در اين قرآن از هر مثلي و اگر بياوري تو اي محمد ايشان را به آيتي هر آينه گويند آنان كه كافرند نيستند شما مگر آورندگان باطل اين چنين مهر كند و علامت گذارد خدا بر دل هاي آن كساني كه به ناداني ماندند).

[168] تيسير الوصول ج 1 ص 202.

[169] مجمع البيان ج 3 ص 93.

[170] الف با ج 1 ص 19.

[171] الكامل تأليف مبرد ج 1 ص 59.

[172] الف با ج 1 ص 201.

[173] الانصاف ص 37- الف با ج 1 ص 202.

[174] لوائح الانوار ص 89.

[175] التراث اليوناني في الحضارة الاسلاميه ص 150.

[176] الالحاد في الاسلام ص 69.

[177] Herbert Spencer اسپنسر فيلسوف انگليسي (1903 -1820) ميلادي موجد مكتب جديد فلسفه ي تكاملي.

[178] مذكرات في تاريخ الفلسفه بخش دوم ص 15.

[179] مذكرات في تاريخ الفلسفه بخش دوم ص 4.

[180] رسالة البراهين علي وجود الله.

[181] اعيان الشيعه ج 4 بخش دوم ص 111.

[182] به كتاب الخليفة الزاهد عمر بن عبدالعزيز ص 195 مراجعه شود.

[183] الكشكول از شيخ بهائي ص 236.

[184] لوائح الانوار البهيه ص 251.

[185] الملل و النحل ج 1 ص 95.

[186] تيسير الوصول ج 3 ص 83.

[187] به بخش دوم از كتاب (الاعتصام ج 1 ص 121 مبحث ذم بدعت مراجعه شود.

[188] به كتاب الاعتصام ج 3 ص 170 به مسئله 25 مراجعه شود.

[189] نور الابصار ص 145.

[190] اعيان الشيعه ج 4 بخش دوم ص 183.

[191] تاريخ بغداد ج 13 ص 325.

[192] تاريخ بغداد ج 13 ص 385.

[193] تاريخ بغداد ج 13 ص 331.

[194] حياة الحيوان ج 2 ص 103 بحث و مناظره بين امام جعفر

(ع) و ابوحنيفه، در اين باره بسيار مفصل است اما آنچه را كه مربوط به امور فقهي و ديني نبود از ذكر آنها خودداري شد.

[195] تاريخ بغداد ج 13 ص 348.

[196] محمد بن الحنفيه ص 86.

[197] محمد بن الحنفيه ص 74.

[198] نظرة عامه في تاريخ الفقه الاسلامي ج 1 ص 246.

[199] الف با ج 1 ص 224.

[200] اصول الفقه ص 343.

[201] التشريع الاسلامي ص 244.

[202] شرح المنار ص 739.

[203] الخليفة الزاهد ص 206.

[204] محلي است در قسمت بالاي مدينه.

[205] غاية الاختصار ص 27.

[206] مقاتل الطالبيين ص 239،208.

[207] مقاتل الطالبيين ص 209.

[208] شذرات الذهب ج 1 ص 220.

[209] جامع كرامات الاولياء ج 1 ص 379.

[210] شايد رومه باشد كه آن نام زميني است در مدينه معجم البلدان ج 4 ص 336.

[211] مقاتل الطالبيين ص 248.

[212] مقاتل الطالبيين ص 237.

[213] غاية الاختصار ص 14، 12.

[214] مقاتل الطالبيين ص 239، 233- معجم البلدان ج 1 ص 133 ج 13 و احجار الزيت محلي است نزديك مسجد بازار مدينه محل وزراء و آن نيز مركز انجام نماز استسقاست.

[215] الحور العين ص 271.

[216] اوطاس محلي است كه جنگ حنين در آنجا اتفاق افتاد معجم البلدان ج 1 ص 375.

[217] ربذه، قريه اي است كه در اطراف مدينه و بسيار آباد و فاصله آن تقريبا سه ميل است و قبر اباذر غفاري نيز در آنجا است معجم البلدان ج 4 ص 222.

[218] الحور العين ص 272.

[219] مقاتل الطالبيين ص 219 در كتب سيره ديده نشده كه علي عليه السلام به اخذ بيعت عقبه پرداخته باشد و آنچه در آن كتاب ها موجود است به نام عباس مي باشد و نيز در كتب سيره ذكر نكرده اند

كه رسول اكرم (ص) خواسته باشد كه ذريه او را از اين امر منع كرده باشند. پس خبر كتاب مقاتل الطالبيين منحصر به فرد است و ديگران آن را ذكر نكرده اند.

[220] مقاتل الطالبيين ص 225.

[221] غاية الاختصار ص 15.

[222] المعارف ص 144 شراة زميني است در شام بين دمشق و مدينه و در نواحي آن قريه معروفي است به نام حميمه و در آنجا فرزند علي بن عبدالله بن عباس در زمان مروان اقامت داشت - معجم البلدان ج 5 ص 247.

[223] ابن الاثير ج 5 ص 255.

[224] مقاتل الطالبيين ص 254.

[225] مقاتل الطالبيين ص 252.

[226] المعارف ص 164.

[227] فرع به ضم فا و سكون راء يا به ضم هر دو قريه اي است در نواحي (ربذه) نزديك سقيا كه آن هم نام محلي است و فاصله آن از راه مكه تا مدينه هشت فرسنگ و يا چهار شب مي باشد. در اين قريه درختان خرما و چشمه هاي آب فراوان است. گويند اين قريه اي است كه اسماعيل و مادرش كه تمر خوانده مي شد وقتي به مكه مي رفتند از آنجا عبور كردند - معجم البلدان ج 6 ص 363.

[228] مقاتل الطالبيين ص 273.

[229] زهر آلاداب ج 1 ص 123.

[230] مادر محمد و ابراهيم اولاد عبدالله محض هند دختر ابوعبيدة بن عبدالله بن زمعة بن اسود از اولاد عبدالعزي بود. غاية الاختصار ص 24،12.

[231] مقاتل الطالبيين ص 252- نور الابصار ص 147.

[232] باخمراء محلي است بين كوفه و واسط و به كوفه نزديكتر است گويند فاصله ميان كوفه و باخمرا هفده فرسنگ است.

[233] (السراة) كوهي است مشرف بر عرفات نزديك صنعاء معجم البلدان ج 5 ص 59.

[234] نور الابصار

ص 146- صفة الصفوة ج 2 ص 97 مقاتل الطالبيين ص 351 نزهة الجليس ج 2 ص 36.

[235] نور الابصار ص 146- صفة الصفوة ج 2 ص 97 مقاتل الطالبيين ص 351 نزهة الجليس ج 2 ص 36.

[236] النجوم الزاهرة ج 2 ص 7.

[237] الملل و النحل ج 1 ص 95.

[238] الفصول المهمه ص 207.

[239] الحكمة لخالده ص 147.

[240] الكشكول تأليف شيخ بهائي ص 316.

[241] الطبقات الكبري ج 1 ص 32 اعيان الشيعه ج 4 بخش 2 ص 187.

[242] عيون الاخبار ج 3 ص 57.

[243] زهر الاداب ج 1 ص 124.

[244] النجوم الزاهره ج 3 ص 164.

[245] الملامتيه ص 24.

[246] به لغت «فتي» در قاموس مراجعه شود.

[247] الكشكول از شيخ بهائي ص 236.

[248] نور الابصار ص 148- الفصول المهمه ص 210.

[249] الطبقات الكبري ج 1 ص 32- الفصول المهمه ص 210.

[250] الكشكول - تأليف شيخ بهائي از طبرسي ص 39 و از ابن عباس و عطاء و مجاهد و قتاده نيز به همين ترتيب روايت شده است.

[251] اسعاف الراغبين ص 228.

[252] حياة الحيوان ج 2 ص 104.

[253] صفة الصفوه ج 2 ص 96- الفصول المهمه ص 206- مطالب السؤول ص 58.

[254] اعيان الشيعه ج 4 بخش دوم ص 188.

[255] عيون الاخبار ج 3 ص 175.

[256] اعيان الشيعه ج 4 بخش دوم ص 185.

[257] الخراج از ابي يوسف ص 130 تيسير الوصول ج 1 ص 235.

[258] اعيان الشيعه ج 4 بخش دوم ص 203.

[259] زهر الاداب ج 1 ص 123- مجمع البيان ج 2 ص 377.

[260] الفصول المهمة ص 206 صفة الصفوة ج 2 ص 95.

[261] اعيان الشيعه ج 4 بخش دوم ص 204.

[262] صفة الصفوة ج 2 ص

95- مجمع البيان ج 2 ص 392.

[263] اعيان الشيعه ج 4 بخش 2 ص 202.

[264] نور الابصار ص 147- الفصول المهمه ص 210، درباره دوستي و صداقت ص 10،8.

[265] عيون الاخبار ج 3 ص 23- الصداقة و الصديق ص 11.

[266] محمد بن الحنفيه ص 96.

[267] عقيدة الشيعه ص 129.

[268] الفصول المهمه ص 212- صفة الصفوه ج 2 ص 95.

[269] اعيان الشيعه ج4 بخش 2 ص 207، 208.

[270] مقاتل الطالبيين ص 464.

[271] صفة الصفوة ج 2 ص 104.

[272] عقيده الشيعه ص 148.

13- ترجمه جلد يازدهم بحارالانوار (زندگاني امام صادق عليه السلام

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: ترجمه جلد يازدهم بحارالانوار زندگاني امام ششم حضرت صادق عليه السلام مترجم موسي خسروي

عنوان قراردادي: بحار الانوار.فارسي.برگزيده

سرشناسه: مجلسي محمد باقربن محمدتقي 1037 - 1111ق.

مشخصات نشر: تهران اسلاميه ، 1377 -

مشخصات ظاهري: ج.

شابك: دوره 964-481-098-8 ؛ ج. 2 964-481-001-5 ؛ ج. 11 (ق. 2، چاپ سوم) 978-964-481-001-5 ؛ دوره (چاپ سوم) 978-964-481-098-5:

يادداشت: فهرستنويسي بر اساس جلد دوم، چاپ دوم.

يادداشت: چاپ سوم: 1388(فيپا).

موضوع: جعفربن محمد (ع)، امام ششم 83 - 148ق.

موضوع: احاديث شيعه -- قرن 14.

شناسه افزوده: خسروي موسي 1304 - ، مترجم

رده بندي كنگره: BP135 /م 3ب 3042128 1377

رده بندي ديويي: 297/7507

شماره كتابشناسي ملي: م 79-25968

ولادت و وفات و مدت زندگاني امام ششم عليه السلام

بسم الله الرحمن الرحيم

كافي ج 1 ص 472 مي نويسد حضرت صادق عليه السلام در سال هشتاد و سه متولد شد و در شوال سال صد و چهل و هشت از دنيا رفت شصت و پنج سال زندگي كرد و در بقيع دفن شد. مادرش ام فروه دختر قاسم بن محمد كه مادر او اسماء دختر عبدالرحمن بن ابي بكر بود.

شهيد در دروس مي نويسد: امام صادق عليه السلام روز دوشنبه هفدهم ربيع الاول سال هشتاد و سه متولد شد و در همان مدينه در ماه شوال بعضي نيمه رجب نوشته اند روز دوشنبه سال صد و چهل و هشت از دنيا رفت در سن شصت و پنج سالگي مادرش ام فروه دختر قاسم بن محمد. جعفي گفته اسمش فاطمه بود و كنيه اش ام فروه [1] در مصباح كفعمي ص 523 مي نويسد:

روز دوشنبه هفده ربيع الاول سال 83 متولد شد در زمان عبدالملك مروان و در روز دوشنبه نيمه رجب سال 148 به وسيله انگور مسموم از دنيا رفت.

ثواب الاعمال ابوبصير گفت خدمت ام حميده

رسيدم كه او را به درگذشت

[صفحه 4]

حضرت صادق عليه السلام تسليت بگويم شروع به گريه كرد من نيز از گريه ي او اشكم جاري شد. گفت اگر هنگام درگذشت حضرت صادق مي بودي چيز عجيبي مشاهده مي كردي.

گفت حضرت صادق چشم باز كرد و فرمود هركس با من خويشاوندي دارد بگوئيد بيايد. همه را جمع كرديم. نگاهي به آنها نموده فرمود: «إِنَّ شَفَاعَتَنَا لَا تَنَالُ مُسْتَخِفّاً بِالصَّلَاة» به شفاعت ما نخواهد رسيد كسي كه نماز خود را سبك شمارد.

در غيبت شيخ طوسي ص 128 هشام بن احمر از سالمه كنيز حضرت صادق عليه السلام نقل كرد كه گفت من هنگام درگذشت آن جناب حضور داشتم. بيهوش شد همين كه به هوش آمد فرمود به حسن بن علي بن علي بن الحسين كه مشهور به افطس بود هفتاد دينار بدهيد و به فلان كس فلان مبلغ و به فلاني اين قدر.

عرض كردم آقا به كسي پول مي دهي كه با كارد به تو حمله كرد و قصد كشتن شما را داشت؟! فرمود نمي خواهي از كساني باشم كه خداوند درباره آنها فرموده «والذين يصلون ما امرالله به ان يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب» [2] بلي سالمه! خداوند بهشت را آفريد و آن را خوشبو كرد كه بوي خوش آن از دو هزار سال راه به مشام مي رسد ولي بوي بهشت را نافرمان پدر و مادر و قطع كننده ي رابطه ي خويشاوندي حس نخواهد كرد.

غيبت طوسي - ابوايوب خوزي گفت منصور دوانيقي نيمه شب از پي من فرستاد وقتي رفتم روي تخت نشسته بود مقابلش شمعي مي سوخت و در دست نامه اي داشت تا سلام كردم نامه را پيش من

انداخت و شروع به گريه كرد. گفت اين نامه محمد بن سليمان است نوشته است كه جعفر بن محمد از دنيا رفته - (انا لله و انا اليه راجعون) سه مرتبه اين كلمه را گفت كجا مي توان چون جعفر بن محمد پيدا كرد. به من گفت بنويس. اول نامه را نوشتم، گفت بنويس اگر شخص معيني را وصي

[صفحه 5]

خود قرار داده گردنش را بزن. جواب نامه آمد. كه پنج نفر را وصي خود قرار داده يكي از آنها خود منصور ابوجعفر است، علي بن سليمان، عبدالله و موسي دو پسرش و حميده. منصور گفت نمي توان اينها را كشت.

مناقب - داود بن كثير رقي گفت: مرد عربي پيش ابوحمزه ثمالي آمده چيزي پرسيد - ابوحمزه گفت حضرت صادق از دنيا رفت. عرب ناله اي زده بيهوش شد. وقتي به هوش آمد پرسيد كي را وصي قرار داده گفت بلي و پسر خود عبدالله و موسي و منصور دوانيقي را وصي خود قرار داده ابوحمزه لبخندي زده گفت:

الحمدلله كه ما را هدايت نمود و ما را به بزرگتر آشنا كرد و كوچكتر را معرفي نمود و مطلب بزرگي را پنهان داشت.

توضيح خواستند از اين جملات مبهمش.

گفت: عيب هاي پسر بزرگتر را نمود و ما را راهنمائي به فرزند كوچكتر موسي بن جعفر نمود و وصي واقعي را از منصور پنهان كرد اگر او بگويد وصي جعفر بن محمد كيست بگويند خودت.

اعلام الوري ص 266 مي نويسد: در هفدهم ربيع الاول سال هشتاد و سه هجرت امام صادق عليه السلام متولد شد و در نيمه رجب بعضي در شوال گفته اند سال 148 هجري از دنيا رفت در سن 65 سالگي

با جد و پدر خود دوازده سال بود بعد از درگذشت جدش با پدر خود نوزده سال و بعد از پدر ايام امامتش سي و چهار سال بود.

در ايام امامت آن جناب بقيه حكومت هشام بن عبدالملك و حكومت وليد بن يزيد بن عبدالملك و حكومت يزيد بن وليد بن عبدالملك كه مشهور به ناقص بود و حكومت ابراهيم بن وليد و حكومت مروان بن محمد مشهور به حمار و در سال صد و سي و دو ابومسلم خراساني قيام كرد كه در نتيجه سلطنت از بني اميه به بني عباس كه اولين خليفه آنها عبدالله بن محمد بن علي بن عبدالله بن عباس معروف به سفاح بود منتقل گشت. او چهار سال و هشت ماه حكومت كرد پس از او برادرش ابوجعفر مشهور به منصور دوانيقي بيست و يك سال و ده ماه حكومت را در عهده داشت حضرت صادق عليه السلام در سال دهم حكومت او از دنيا رفت و در بقيع كنار پدر و جد و عموي خود امام حسن مدفون شد.

كافي ج 1 ص 475 - يونس بن يعقوب از حضرت موسي بن جعفر نقل كرد كه فرمود

[صفحه 6]

من پدرم را در دو پارچه مصري معروف به شَطَوي كه در آنها احرام بسته بود كفن كردم و يكي از پيراهنهاي خود آن جناب و عمامه اي كه متعلق به علي بن الحسين عليه السلام بود و بردي كه آن را چهل دينار خريدم.

در روايت ديگر از عمرو بن سعيد آخرش اضافه مي نمايد آن برد اگر امروز مي بود چهارصد دينار مي ارزيد.

كافي - اسحاق بن جرير گفت حضرت صادق فرمود سعيد بن مسيب و قاسم

ابن محمد ابن ابي بكر و ابوخالد كايكي از اشخاص مورد اعتماد پدرم بودند و مادرم زني باايمان و پرهيزكار و نيكوكار بود خدا نيكوكاران را دوست دارد.

كافي - وقتي حضرت باقر از دنيا رفت حضرت صادق دستور داد در آن خانه اي كه مي نشست چراغ روشن كنند تا وقتي كه حضرت صادق از دنيا رفت موسي بن جعفر عليه السلام نيز همان كار را كرد نسبت به خانه حضرت صادق تا وقتي آن جناب را به طرف بغداد بردند ديگر نفهميدم چه شد.

[صفحه 7]

اسم ها و نقش انگشتري و شمائل امام صادق عليه السلام

عيون اخبار الرضا ج 2 ص 56 حسين بن خالد گفت حضرت رضا عليه السلام فرمود نقش انگشتري جعفر بن محمد عليه السلام «الله وليي و عصمتي من خلقه» بود.

علل الشرايع ص 234 - ثمالي از حضرت علي بن الحسين و ايشان از پدرش و جدش نقل كرد كه پيامبر اكرم فرمود وقتي پسرم جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن علي بن ابي طالب متولد شد لقب او را صادق بگذاريد در آينده از فرزندانش يك نفر هم نام او ادعاي امامت بدون حق مي كند او كذاب است (جعفر كذاب).

خرايج - ابوخالد گفت به حضرت علي بن الحسين عرض كردم امام بعد از شما كيست فرمود فرزندم محمد كه دانش را مي شكافد پس از او فرزندش جعفر است نام او نزد ساكنان آسمان صادق است. عرض كردم به چه علت اسم او صادق شد؟

فرمود چون پنجمين فرزندش بنام جعفر به دروغ ادعاي امامت مي كند او در نزد خدا جعفر كذاب است كه بر خداوند دروغ مي بندد در اين موقع اشكهاي امام جاري شده فرمود مثل اينكه مي بينم همان جعفر

كذاب خليفه ستمگر زمان را وادار مي كند كه به جستجوي ولي خدا و امام غائب كه خدا حافظ اوست برآيند، همانطور نيز شد.

مناقب ج 3 ص 400 مي نويسد حضرت صادق عليه السلام قدي متوسط داشتند چهره اي درخشان و مويهاي سياه و بيني بلند و زيبا، جلو سرشان مو نداشت و مويهاي سينه تا شكمش كم بود روي صورتش خالي سياه داشت و روي بدنش خالهاي قرمز داشت. نامش جعفر و كنيه اش ابا عبدالله و ابا اسماعيل و كنيه اي كه اختصاص به شيعه داشت ابوموسي بود، داراي لقب صادق، فاضل، طاهر و قائم و كامل

[صفحه 8]

و منجي بود. شيعه را به آن جناب نسبت مي دهند و جعفري مي گويند مسجد آن جناب در حله است.

در فصول المهمه مي نويسد نقش انگشتر ايشان «ماشاءالله لاقوة الا بالله استغفرالله» در مصباح كفعمي نقش انگشتري ايشان را «الله خالق كل شي ء» نوشته است.

مكارم الاخلاق - حضرت رضا فرمود انگشتر امام صادق عليه السلام را قيمت كردند به هفت دينار پدرم آن را برداشت.

اسماعيل بن موسي گفت انگشتر جدم جعفر بن محمد عليه السلام از نقره بود و نقش آن «و يَا ثِقَتِي قِنِي شَرَّ جَمِيعِ خَلْقِك و در ميراث به مبلغ پنجاه دينار كه پدرم اضافه نمود براي عبدالله بن جعفر و پدرم آن را خريد.

كافي ج 6 ص 473 - حضرت صادق فرمود در انگشتر من نوشته است «الله خالق كلي شي ء».

[صفحه 9]

تصريح به امامت حضرت صادق عليه السلام

عيون اخبار الرضا ج 2 ص 40 – ابي نضره گفت هنگام درگذشت امام باقر عليه السلام كه شد فرزند خود حضرت صادق را خواست تا به او وصيت كند برادرش زيد بن علي

عرض كرد آقا اگر روش امام حسن و امام حسين را به كار مي بردي گمان نمي كنم كار بدي انجام داده بودي (منظورش اين بود كه مقام امامت را به برادر خود زيد واگذار مي كرد).

فرمود برادر امانت پروردگارا را نمي توان به راه و رسم اين و آن رفتار نمود پيماني است كه خدا گرفته و دستوري است كه پيشوايان قبل داده اند از جانب خداي بزرگ.

ارشاد مفيد - حضرت باقر علني وصيت كرد به حضرت صادق و او را به امامت آشكارا منصوب نمود. هشام بن سالم از حضرت صادق نقل كرد كه چون هنگام وفات پدرم شد، فرمود پسرم جعفر به تو سفارش مي كنم كه نسبت به اصحاب من خوش رفتار باشي.

عرض كرد چنان در پيشرفت و تعليم و تربيت آنها مي كوشم كه هركدام از برجسته ترين افراد جامعه شوند و احتياجي به دانش ديگران نداشته باشند.

ارشاد – ابو الصباح كناني گفت حضرت باقر عليه السلام نگاهي به حضرت صادق فرزند خود نموده فرمود اين را مي بيني از كساني است كه خداوند درباره آنها فرموده

«و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين»

تصميم گرفته ايم كه منت گذاريم بر كساني كه در زمين ضعيف شمرده شده اند آنها را پيشوا و وارث زمين قرار دهيم.

[صفحه 10]

ارشاد - جابر بن يزيد جعفي گفت از حضرت باقر پرسيدند عهده دار امامت بعد از شما كيست؟ دست بر روي شانه حضرت صادق عليه السلام نهاده فرمود به خدا سوگند اين شخص قائم به امر امامت از ميان خانواده محمد صلي الله عليه و اله است. علي بن حكم نيز از طاهر دوست حضرت باقر نقل كرد

كه گفت خدمت حضرت باقر بودم كه حضرت صادق عليه السلام آمد فرمود اين بهترين فرد روي زمين است.

ارشاد – عبد الاعلي آزاد شده آل سام از حضرت صادق نقل كرد كه پدرم هرچه اينجاست به من واگذاشت [3] هنگام وفات فرمود چند نفر شاهد بياور. من چهار نفر از قريش را آوردم كه يكي از آنها نافع غلام عبدالله بن عمر بود. فرمود بنويس اين وصيتي است كه يعقوب به فرزندانش كرد

«ان الله اصطفي لكم الدين فلا تموتن الا و انتم مسلمون»

وصيت كرد محمد بن علي به فرزندش جعفر بن محمد كه او را در بردي كه با آن روزهاي جمعه نماز مي خواند كفن كند و عمامه اش را به سر ببندد و قبرش را چهارگوش نمايد و چهار انگشت از زمين بلند كند. هنگام دفن لباسهاي كهنه اش را بيرون آورد. (با لباسهاي دوخته اش دفن نكند آنها را خارج نمايد) پس از اين وصيت به شاهدان فرمود آزاديد مي خواهيد برويد. من به پدرم گفتم اين كارها احتياج به وصيت نداشت. فرمود پسرم من خواستم كه با تو به نزاع برنخيزند و بگويند وصيت نكرده خواستم دليلي براي امامت داشته باشي.

كفاية الاثر ص 321 - محمد بن مسلم گفت خدمت حضرت باقر عليه السلام بودم كه پسرش جعفر عليه السلام وارد شد بر سر گيسواني داشت و در دست چوبي با آن چوب بازي مي كرد حضرت باقر او را در آغوش گرفته فرمود پدر و مادرم فدايت بازي نكن به من رو كرده فرمود محمد اين پيشواي تو است بعد از من از او پيروي كن و از علم و دانش او استفاده نما به خدا

سوگند اين همان صادقي است كه پيامبر مژده او را داده كه پيروانش در دنيا و آخرت پيروزند و دشمنانش به زبان پيامبران لعنت شده اند.

[صفحه 11]

حضرت جعفر عليه السلام از شنيدن اين سخنان لبخندي زده صورتش قرمز شد امام باقر عليه السلام به من توجه نموده فرمود از او سئوال كن عرض كردم يابن رسول الله خنده از كجا است فرمود محمد! عقل از دل است و اندوه از كبد و نفس از ريه و خنده از طحال است از جاي حركت كردم و پيشانيش را بوسيدم.

كفاية الاثر - همام بن بافع گفت حضرت باقر روزي به اصحاب خود فرمود وقتي مرا نيابيد از اين پيروي كنيد او امام و خليفه بعد از من است اشاره كرد به حضرت صادق عليه السلام.

[صفحه 12]

رفتار و اخلاق پسنديده ي امام عليه السلام و اقرار دوست و دشمن به مقامش

علل الشرايع ص 234 - محمد بن زياد ازدي گفت از مالك بن انس فقيه مدينه شنيدم مي گفت من خدمت حضرت صادق مي رسيدم برايم پشتي مي گذاشت و احترام مي كرد. مي فرمود مالك من ترا دوست دارم. اين مطلب را پنهان مي كردم و خدا را ستايش مي نمودم. پيوسته آن جناب به يكي از اين سه كار اشتغال داشت يا روزه بود و يا به عبادت مشغول بود و يا ذكر مي گفت از بزرگترين عبادت كنندگان و پارساياني كه از خدا مي ترسند، به شمار مي رفت.

بسيار حديث مي كرد خوش مجلس بود همنشيني با او سود فراوان داشت. وقتي مي فرمود (قال رسول الله صلي الله عليه و اله و سلم) پيغمبر فرموده گاهي سبز مي شد و گاهي زرد آن چنان كه دوستان اگر مي ديدند ايشان را نمي شناختند. سالي با ايشان به حج رفتم همين

كه سوار بر مركب شد بعد از احرام هرچه تصميم مي گرفت لبيك بگويد صدا در گلويش مي گرفت به طوري كه نزديك بود از مركب بيافتد.

عرض كردم لبيك بگوئيد چاره اي نيست بايد گفت. فرمود: ابن ابي عامر چگونه جرئت كنم بگويم لبيك اللهم لبيك مي ترسم بگويد لَا لَبَّيْكَ وَ لَا سَعْدَيْكَ 22] .

قرب الاسناد - علي بن يقطين گفت حضرت صادق عليه السلام را در حرم ديدم كه جبه اي از خز در برداشت.

قرب الاسناد - ابن رئاب گفت شنيدم حضرت صادق در حال سجده مي گفت اللهم اغفر لي و لاصحاب ابي فاني اعلم ان فيهم من ينقصني) خداوندا مرا بيامرز و

[صفحه 13]

اصحاب پدرم را مي دانم ميان آنها بعضي هستند كه مرا كوچك مي شمارند.

علل الشرايع ص 295 - مسلم غلام حضرت صادق گفت امام صادق عليه السلام دو سال قبل از وفات مسواك را ترك كرد به جهت اينكه دندانهايش ضعيف شده بود.

عيون اخبار الرضا ج 2 ص 2 - موسي بن جعفر عليهماالسلام فرمود كه خبر فوت اسماعيل فرزند بزرگ حضرت صادق عليه السلام را به ايشان دادند موقعي كه دوستان اطرافش بودند و مي خواست غذا بخورد. لبخندي زده فرمود غذا بياوريد با آنها سر سفره نشست و از روزهاي ديگر بهتر ميل نمود به آنها نيز تعارف مي كرد و غذا را جلو ايشان مي گذاشت. دوستان امام تعجب مي كردند از اينكه اثر اندوه در قيافه ايشان ديده نمي شد. پس از اينكه غذا تمام شد عرض كردند آقا واقعا چيز عجيبي ديديم مصيبتي به اين بزرگي بر شما وارد شد و چنين فرزندي از شما فوت گرديد. شما را به اين وضع كه مشاهده مي كنيم هستيد.

فرمود

چرا اينطور نباشم، راست گوترين گويندگان فرموده من و شما خواهيم مرد كساني كه مرگ را بشناسند، پيوسته خود را در آستانه مرگ مي بينند و از آمدن مرگ باكي ندارند و تسليم فرمان خدايند.

دعوات راوندي - حضرت صادق فرزندي داشت روزي در مقابل ايشان راه مي رفت ناگهان غذا به گلويش گير كرده از دنيا رفت. امام گريه كرده فرمود خدايا اگر اين را گرفتي بقيه را گذاشتي و اگر گرفتاري مي دهي نجات نيز مي بخشي بچه را بردند پيش زنان، همين كه چشمشان به او افتاد شروع به ناله و فغان كردند امام عليه السلام آنها را قسم داد كه فغان و ناله نكنند. وقتي پسرك را براي دفن بردند. فرمود منزه است خدائي كه فرزندان ما را مي كشد ولي محبت ما به او بيشتر مي شود پس از دفن فرمود پسرم خدا قبر ترا وسيع نمايد و ترا خدمت پيامبر برساند. فرمود ما خانواده اي هستيم كه هرچه دوست داريم آن را براي بستگان خود از خدا تقاضا مي كنيم او نيز به ما عطا مي كند اگر او صلاح بداند ما مواجه با وضعي كه دوست نداريم بشويم چون او براي ما خواسته راضي هستيم.

[صفحه 14]

امالي صدوق ص 243 - حفص بن غياث گفت هر وقت ما را از حضرت صادق حديث مي نمود مي گفت بهترين جعفرها جعفر بن محمد چنين فرموده.

امالي - عمروبن خالد گفت زيد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب گفت در هر زمان خدا يكي از ما خانواده را حجت و راهنماي خلق قرار مي دهد. حجت و امام زمان ما پسر برادرم جعفر بن محمد است هركه پيرو او باشد گمراه

نمي شود و هر كه از او پيروي نكند راه به جائي نخواهد برد.

عيون اخبار الرضا - حضرت موسي بن جعفر فرمود كه عمروبن عبيد بصري خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيده سلام داد و نشست اين آيه را خواند (الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ). از گناهان كبيره سئوال كرد امام عليه السلام جواب او را داد. عمرو بن عبيد از خدمت ايشان بيرون شده اشك مي ريخت و مي گفت به خدا هلاك شده كسي متكي به رأي خود باشد و با شما خانواده در فضل و دانش به نزاع پردازد.

معاني الاخبار - سفيان بن سعيد گفت از حضرت اباعبدالله جعفر بن محمد الصادق مطالبي را شنيدم به خدا سوگند او راستگو بود همانطور كه نام داشت.. تا آخر خبر.

قرب الاسناد - حفص بن عمر به مؤذن علي بن يقطين گفت: به ما خبر رسيده بود كه در سال صد و چهل بهترين شخصيت رهنما و امام حجاج خواهد شد. آن سال من به حج رفتم ولي ديدم اسماعيل بن علي بن عبدالله بن عباس (فرماندار) متصدي اين كار است. خيلي غمگين و افسرده شديم به واسطه همان خبري كه شنيده بوديم. ناگاه متوجه شديم حضرت صادق عليه السلام سوار بر قاطر است. برگشتم پيش دوستان خود و آنها را مژده دادم.

گفتم اين همان برجسته ترين شخصيت است كه به ما خبر رسيده بود امسال متصدي اين كار است. شامگاه اسماعيل (فرماندار) به حضرت صادق عرض كرد چه مي فرمائيد آقا قرص خورشيد فرونشست.

حضرت صادق قاطر خود را سوار شده به راه افتاد اسماعيل نيز سوار بر مركب خود شد و از پي ايشان مي رفت مقداري كه راه رفتند حضرت

صادق از روي قاطر

[صفحه 15]

افتاد. اسماعيل ايستاد تا امام سوار شود. حضرت صادق سربلند نموده به او فرمود امام وقتي به راه افتد نبايد تا مزدلفه بايستد.

به همين جهت اسماعيل آرام آرام به راه افتاد تا حضرت صادق سوار شد و به او رسيد.

امالي صدوق ص 542 مالك بن انس فقيه گفت: به خدا قسم زاهدتر و عابدتر و پرهيزكارتر از حضرت صادق نديده ام. هر وقت خدمت ايشان مي رفتم مرا احترام مي كرد و به من توجه مي نمود روزي عرض كرم يابن رسول الله ثواب كسي كه يك روز در ماه رجب براي خدا و پاداش روزه بدارد چيست هر وقت حديث مي نمود واقعا راست مي گفت فرمود پدرم از پدر خود از جدم نقل كرد كه پيامبر اكرم فرمود هركس يك روز از ماه رجب را روزه بدارد براي خدا و پاداش او را مي آمرزد عرض كردم يابن رسول الله ثواب كسي كه يك روز از ماه شعبان را روزه بدارد چيست فرمود پدرم از پدر خود از جدم نقل كرد كه پيامبر اكرم فرمود هركس براي خدا و ثواب يك روز از ماه شعبان را روزه بدارد خداوند او را مي آمرزد.

ثواب الاعمال ص 129 - معلي بن خنيس گفت شبي باراني حضرت صادق عليه السلام از منزل به قصد سايه بان بني ساعده بيرون شد. من نيز از پي ايشان رفتم ديدم چيزي در راه گم كرده مي گويد بسم الله خدايا گم شده ما را برگردان.

من جلو رفته سلام كردم فرمود معلي با دستت جستجو كن هرچه پيدا كردي به من بده وقتي دست كشيدم ديدم نان روي زمين افتاده هرچه يافتم به ايشان

تقديم كردم مشاهده نمودم انباني از نان برداشته عرض كردم آقا اجازه بدهيد من بردارم. فرمود نه من بايد بردارم ولي بيا با هم برويم. معلي گفت آمديم تا رسيديم به ظله بني ساعده. ديدم عده اي در خواب هستند شروع كرد براي هر نفر يك يا دو نان زير جامه اش پنهان مي كرد تا براي همه گذاشت بعد برگشتيم.

عرض كردم آقا فدايت شوم اينها عارف به امام هستند؟ فرمود اگر امام شناس بودند هرچه داشتيم با آنها مي خورديم حتي نمك را هم با هم تقسيم مي كرديم.

[صفحه 16]

بصائرالدرجات ص 145 ج 10 - معاوية بن وهب گفت در خدمت حضرت صادق بودم در مدينه آن جناب سوار بر الاغ بود به بازار رسيده بوديم يا نزديك بازار بود كه امام عليه السلام از الاغ خود پياده شد و سجده طولاني كرد من انتظار كشيدم تا از سجده سر برداشت.

عرض كردم فدايت شوم چرا سجده نمودي؟ فرمود من به ياد نعمت خدا بر خود افتادم. عرض كردم آقا نزديك بازار سجده مي فرمائيد با اينكه مي آيند و مي روند؟! فرمود مرا كسي نمي بيند.

خرايج - روايت شده كه حضرت باقر عليه السلام با فرزندش حضرت صادق عليه السلام به مكه رفته بود مردي خدمتش رسيده سلام كرد و نشست عرض كرد من سؤالي داشتم. فرمود از پسرم جعفر سؤال كن آن مرد به طرف حضرت صادق رفته عرض كرد سؤال كنم؟ فرمود هرچه مايلي بپرس گفت مي خواهم از مردي سؤال كنم كه گناه بزرگي كرده فرمود روزه ماه رمضان را عمدا خورده گفت از اين بزرگتر فرمود در ماه رمضان مرتكب زنا شده گفت از اين بزرگتر گفت آدم كشي كرده

گفت از اين بزرگتر فرمود اگر از شيعيان علي است پياده رهسپار خانه ي خدا شود و سوگند ياد كند ديگر چنين كاري نكند چنانچه از شيعيان علي نيست راهي ندارد [23] آن مرد سه مرتبه گفت خدا ترا رحمت كند اي فرزند فاطمه ي زهرا. همين جواب را از پيامبر اكرم شنيدم. آن مرد رفت حضرت باقر عليه السلام فرمود شناختي اين شخص را گفت نه فرمود خضر بود خواستم او را معرفي كنم.

خرايج - روايت شده كه ابا عماره معروف بطيان گفت به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم در خواب ديدم نيزه اي در دست دارم. فرمود سر نيزه داشت. گفتم نه فرمود اگر آن نيزه سر نيزه مي داشت برايت پسري متولد مي شد ولي داراي دختري خواهي شد. مختصري صبر نمود فرمود: آن نيزه داراي چند بند بود؟ گفتم

[صفحه 17]

دوازده بند داشت.

فرمود از آن دختر براي تو دوازده دختر متولد مي شود.

محمد بن يحيي گفت اين را براي عباس بن وليد نقل كردم گفت من فرزند يكي از همان دخترها هستم كه يازده خاله دارم و ابو عمارة جد من بوده.

محاسن برقي - پسر بكر با يك واسطه از حضرت صادق نقل مي كند كه او گفت: حضرت صادق عليه السلام به ما نان شيريني و روغن و خرما با روغن مي داد.

يك نفر عرض كرد اگر در مورد خرج خانه ملاحظه داشته باشي بهتر است فرمود: تدبير خرج خانه ما به دست خداست اگر توسعه داد ما نيز وسعت مي دهيم اگر كم داد خرج مي كنيم.

محاسن برقي – عبد الاعلي گفت من با حضرت صادق غذا مي خوردم دستور داد غذا بياورند خرما و روغن آوردند با مرغي

كه شكمش را پر كرده بودند فرمود اين غذا را براي فاطمه آورده بودند. سپس به كنيزي فرمود غذاي معروف خودمان را بياور و كنيز سركه و روغن زيتون آورد.

محاسن برقي - يونس بن يعقوب گفت حضرت صادق عليه السلام براي ما يك پيمانه بزرگ پر از خرما فرستاد مقداري ماند ترش شد عرض كردم آقا چه كنم اين همه خرما را فرمود بخور و به ديگران هم بده.

مناقب - ابوالهياج پسر بسطام گفت حضرت صادق عليه السلام آنقدر به مردم مي داد و اطعام مي كرد كه براي خانواده خودش نمي ماند.

ابوجعفر خثعمي گفت حضرت صادق عليه السلام كيسه زري به من داده فرمود اين كيسه را بده به فلاني از بني هاشم و به او نگو من به او داده ام گفت من بردم به او دادم گفت خدا به كسي كه داده خير بدهد هر سال آنقدر به من مي دهد كه تا سال ديگر ما را كافي است ولي جعفر بن محمد با آن ثروتي كه دارد يك شاهي بما نمي دهد.

در كتاب فنون مي نويسد كه يكي از حاجيان در مدينه خوابيده بود هميان پولش را ربوده بودند. از جاي خود برخاست حضرت صادق مشغول نماز بود او را

[صفحه 18]

نشناخته دامنش را گرفت گفت تو هميان مرا برده اي. امام فرمود هميان چه داشت؟

گفت هزار دينار. آن مرد را برد به منزل خود و هزار دينار به او داد وقتي پول را گرفت و به منزل خود برگشت ديد هميانش در خانه است. با عذر خواهي خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيده پول را تقديم كرد امام عليه السلام از گرفتن خودداري نمود فرمود چيزي

كه داديم پس نمي گيريم.

آن مرد بعد جستجو نمود كه اين شخص كيست. گفتند جعفر بن محمد صادق است گفت بايد چنين كاري چون او بكند.

اشجع سلمي خدمت حضرت صادق رسيد ديد آن آقا بيمار است. نشست و از حال امام و ناراحتي او سئوال كرد امام فرمود از ناراحتي و بيماري بگذر بگو براي چه آمده اي. اشجع اين دو شعر را خواند:

البسك الله منه عافية

في نومك المعتري وفي ارقك

تخرج من جسمك السقام كما

اخرج ذل الفعال من عنقك

فرمود غلام! چقدر نزد تو است عرض كرد چهارصد دينار فرمود بده به اشجع. در كتاب روضه است كه سفيان ثوري خدمت حضرت صادق رسيد ديد رنگ آن جناب تغيير كرده. عرض كرد آقا چه شده.

فرمود من گفته بودم بالاي پشت بام نروند. همين كه وارد شدم ديدم يكي از كنيزانم كه پرستار يكي از بچه هاي من است. بالاي نردبان است و بچه هم با او است همين كه چشمش به من افتاد لرزه بر اندامش افتاد متحير شد بچه از دستش افتاد به زمين و مرد. من از مردن بچه رنگم تغيير نكرده. از ترسي كه بر كنيز وارد كرده ام اينطور شدم با اينكه دو مرتبه به او فرموده بود ناراحت نشو باكي نداشته باش ترا در راه خدا آزاد كردم.

اين شعر را نسبت به حضرت صادق داده اند:

تعصي الاله و انت تظهر حبه

هذا نعمرك في الفعال بديع

[صفحه 19]

لو كان حبك صادقا لاطعته

ان المحب لمن يحب مطيع [24] .

مي گويند درباره حضرت صادق امام راستگو و شخصيت سخنوري بود كه در كارهاي نيك پيش قدم و از كارهاي بد گريزان بود عيبجو و بدزبان و داد و فريادي و

پر طمع و حيله گر و سخن چين و سرزنش كننده و پر خور و عجول و دلگير و پرگو و ياوه سرا و طعنه زن و لعنت كن نبود و با چشم و گوش اشاره براي مسخره كردن اشخاص نمي كرد و نه مال جمع كن بود.

حضرت صادق فرمود شمشير پيغمبر نزد ما است همچنين پرچم موسوم به پيروز و انگشتر سليمان بن داود و طشتي كه موسي در آن قرباني مي كرد نزد من است.همان اسمي كه پيغمبر وقتي بين مشركين و مسلمانان قرار مي داد تير كفار به مسلمانان نمي رسيد و شبيه آنچه ملائكه آوردند؛ نزد من است و مَثَل اسلحه پيغمبر - كه نزد ما است - مانند همان تابوت بني اسرائيل است؛ يعني دليل امامت و پيشوائي است.

در روايت اعمش مي فرمايد الواح موسي و عصاي او نزد ما است و ما وارث پيغمبرانيم.

حضرت صادق عليه السلام فرمود علم ما مربوط به گذشته است و آنچه در كتاب هاي انبياء نوشته است گاهي بر دلمان خطور مي كند و به گوشمان مي خورد و نزد ما جفر قرمز و جفر سفيد و مصحف فاطمه عليهاالسلام و نزد ما جامعه است كه در آن تمام احتياجات مردم هست.

اين شعر را نسبت به حضرت صادق داده اند.

في الاصل كنا نجوما يستضاء بنا

وللبرية نحن اليوم برهان نحن البحور التي فيها لغائصكم

درثمين و ياقوت و مرجان

[صفحه 20]

مساكن القدس و الفردوس نملكها

و نحن للقدس و الفردوس خزان من شذ عنا فبرهوت مساكنه و من اتانا فجنات وولدان [22] .

محاسن برقي - حضرت صادق به ضريس كناني فرمود چرا پدرت نام ترا ضريس نهاده؟ گفت به همان جهت كه پدر شما نام شما را جعفر

گذاشت. فرمود: پدر تو از روي نفهمي نام ترا ضريس گذاشته زيرا شيطان بچه اي بنام ضريس دارد ولي پدرم نام مرا كه جعفر گذاشت از روي اطلاع بود چون جعفر اسم رودي است در بهشت مگر شعر ذي الرمه را نشنيده اي.

ابكي الوليد ابا الوليد اخا الوليد فتي العشيره

قد كان غيثا في السنين و جعفرا غدقا و ميره [23] .

شوف العروس از دامغاني نقل مي كند كه عبدالله بن مبارك به حضرت صادق رسيده اين شعر را سرود:

انت يا جعفر فوق المدح و المدح عناء

انما الاشراف ارض و لهم انت سماء

جاز حد المدح من قدولدته الانبياء

الله اظهر دينه و اعزه بمحمد

والله اكرم بالخلافة جعفر بن محمد

امالي مفيد ص 190 - سالم بن ابي حفصه گفت وقتي حضرت باقر از دنيا رفت به اصحاب خود گفتم بايستيد تا من بروم خدمت ابوعبدالله جعفر بن محمد عليه السلام و ايشان را تسليت بگويم. رفتم خدمت آن جناب تسليت عرض كردم سپس گفتم «انا لله و انا اليه راجعون» به خدا قسم از دنيا رفت كسي كه مي گفت پيغمبر چنين فرمود ديگر

[صفحه 21]

كسي نيست كه واسطه بين ما و پيامبر باشد به خدا قسم چون حضرت باقر را نخواهم ديد.

حضرت صادق ساكت بود و چيزي نمي فرمود آنگاه فرمود خداوند عزيز مي فرمايد هركس به نصف خرما صدقه بدهد آن چنان بزرگ مي كنم آن را همان طوري كه شما يك كره اسب را پرورش مي دهيد آنقدر همان صدقه را بزرگ مي كنم تا به اندازه ي كوه احد شود.

رفتم پيش اصحاب خود گفتم شگفت انگيزتر از جريان امروز نديده ام ما حضرت باقر كه بدون واسطه مي گفت پيغمبر فرموده بسيار بزرگ مي شمرديم حضرت صادق بدون

واسطه امروز مي گفت خداوند مي فرمايد.

مناقب - به اندازه اي از حضرت صادق عليه السلام در موارد مختلف علمي نقل شده است كه از ديگري نشده است. اسامي راويان مورد اعتماد را با اختلافي كه در عقيده و رأي خود داشته اند جمع كرده اند بالغ بر چهارهزار نفر شده اند كه از حضرت صادق عليه السلام حديث نقل كرده اند.

زيرا ابن عبده كتابي در مورد راويان حضرت صادق نوشته است و در آن كتاب تمام راويان را شمرده. حفص بن غياث هر وقت حديثي از آن جناب نقل مي كرد مي گفت بهترين جعفرها جعفر بن محمد چنين فرموده. علي بن غراب مي گفت حديث كرد مرا حضرت صادق جعفر بن محمد.

در حليه ابونعيم مي نويسد از حضرت صادق ائمه اهل سنت و بزرگان علما نقل نموده اند از قبيل مالك بن انس و شعبة بن حجاج و سفيان ثوري و ابن جريح و عبدالله ابن عمر و روح بن قاسم و سفيان بن عيينه و سليمان بن بلال و اسماعيل بن جعفر و حاتم بن اسماعيل و عبدالعزيز بن مختار و وهيب بن خالد و ابراهيم طهمان مي نويسد:

مسلم در صحيح خود نقل نموده و استدلال كرده به حديث حضرت صادق و ديگران گفته اند كه از حضرت صادق مالك و شافعي و حسن بن صالح و ابوايوب سجستاني و عمربن دينار و احمد بن حنبل نقل كرده اند.

[صفحه 22]

مالك بن انس گفت در علم و دانش و عبادت و پرهيزگاري چشمي نديده و گوشي نشنيده و نه به قلب كسي خطور كرده همچون جعفر بن محمد عليه السلام.

سيف الدوله از عبدالحميد مالكي قاضي كوفه درباره مالك سئوال كرد عبدالحميد مالك را تعريف نمود از آن

جمله گفت دست پرورده حضرت صادق بوده مالك بيشتر اوقات ادعا مي كرد كه از حضرت صادق شنيده گاهي مي گفت مرا شخص مورد اعتمادي حديث كرده منظورش حضرت صادق بود.

ابوحنيفه خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيد تا از او حديثي بياموزد. حضرت صادق در حالي كه عصا بر دست داشت خارج شد. ابوحنيفه گفت يابن رسول الله سن شما به اندازه اي نرسيده كه احتياج به عصا داشته باشيد. فرمود صحيح است ولي اين عصاي پيامبر است از جهت تبرك به دست گرفتم ابوحنيفه پيش آمده گفت اجازه مي فرمائيد آن را ببوسم.

امام عليه السلام آستين بالا زده فرمود به خدا قسم مي داني اين پوست بدن پيامبر است و اين موي پيكر آن جناب است آن را نمي بوسي مي خواهي عصا را ببوسي.

ابوعبدالله محدث در رامش افزا نوشته كه ابوحنيفه از شاگردان حضرت صادق بود و مادرش در عقد حضرت صادق عليه السلام درآمد محمد بن حسن نيز از شاگردان ايشان بود به همين جهت بني عباس به اين دو احترامي نمي گذاشتند. گفته است ابو يزيد بسطامي طيفور سقا از خدمتكاران آن جناب بود و سيزده سال سمت سقائي آن جناب را دشت.

ابوجعفر طوسي گفته است كه ابراهيم ادهم و مالك بن دينار از غلامان آن جناب بودند. روزي سفيان ثوري خدمت آن جناب رسيد سخني از ايشان شنيد كه خيلي در شگفت شد. گفت به خدا قسم يابن رسول الله اين سخن شما گوهر است فرمود از گوهر بهتر است مگر گوهر سنگ نيست؟!

توضيح - بايد توجه داشته باشيد كه بعضي از علماي شيعه كه نوشته اند علماي اهل سنت شاگرد و خدمتكار و تابع ائمه بوده اند منظورشان اين نبوده

كه آن ها را

[صفحه 23]

ستايش كنند يا بدين وسيله ثابت كنند كه آنها شيعه بوده اند. نظر آنها اينست كه حتي مخالفين نيز اعتراف به مقام ائمه ما داشته اند و خود را به ائمه ما نسبت مي داده اند كه دليل بگيرند بر علم و دنش خويش وگرنه آنها در كفر و الحاد از شيطان و فرعون مشهورترند.

مناقب - ابوالقاسم اصفهاني گفت سفيان ثوري خدمت حضرت صادق رسيد امام به او فرمود تو مرد شناخته شده اي هستي سلطان نيز براي ما جاسوسها گماشته از خانه ما برو نه به عنوان اينكه ترا بيرون كرده باشيم.

حسن بن صالح خدمت ايشان رسيده گفت يابن رسول الله چه مي فرمائيد در مورد اين آيه «اطيعواالله و اطيعواالرسول و اولي الامر منكم [24] اولوالامر كيانند؟ فرمود علماء.

بعد از اينكه خارج شدند حسن گفت كاري از پيش نبرديم مگر بپرسيم كدام علماء برگشتند باز حسن پرسيد آقا آن علماء كيانند فرمود امامان و پيشوايان از خانواده پيامبر صلي الله عليه و اله.

نوح بن دراج به ابن ابي ليلي گفت سخن يا قضاوتي كه من بكنم تو به واسطه سخن شخص ديگري ممكن است قبول نكني. جواب داد نه مگر به واسطه سخن يك نفر پرسيد كيست آن شخص؟ گفت جعفر بن محمد.

در حليه مي نويسد كه عمرو بن مقدام گفت هر وقت چشمم به حضرت صادق مي افتد آشكارا مي بينم كه او از نژاد پيامبران است.

كتابهاي حديث و حكمت و زهد و اندرز خالي از سخن و روايتي از حضرت صادق نيست مي نويسند فرموده است جعفر بن محمد با همين احترام نقاش و ثعلبي و قشيري و قزويني در تفسيرهاي خود نوشته اند.

در كتاب حليه و ابانه و

اسباب التزول و ترغيب و ترهيب و شرف المصطفي و فضائل الصحابه و تاريخ طبري و بلاذري و خطيب و مسند ابي حنيفه و الكافي و

[صفحه 24]

قوت القلوب و معرفت علم الحديث ابن بيع (كه از كتب بزرگ اهل سنت است) از حضرت صادق عليه السلام بسيار يادآوري شده و حديث نقل گرديده تمام امت اسلام از سني و شيعه دعاي ام داود را از آن جناب نقل نموده اند.

عبدالغفار حازمي و ابوالصباح كناني نقل كرده اند كه حضرت صادق فرمود من به هفتاد صورت سخن مي گويم و براي هركدام راه حلي دارم.

درباره محمد بن عبدالله بن حسن از حضرت صادق سئوال كردند (كه آيا پيروز مي شود و به مقام فرمانروائي مي رسد) فرمود هر پيامبر و جانشين پيامبر و پادشاه اسم او در كتابي كه نزد من است (مصحف حضرت فاطمه) نوشته است به خدا سوگند اسم محمد بن عبدالله بن حسن در آن نوشته نيست.

منصور دوانيقي به حضرت صادق عليه السلام گفت ابومسلم از شما درخواست كرده بود كه محل دفن حضرت علي عليه السلام را آشكار كنيد. شما جوابي به او نداده بوديد از محل دفن اطلاع داريد يا نه؟

فرمود در كتابي كه از حضرت علي عليه السلام به دست ما رسيده نوشته است كه در زمان عبدالله بن جعفر هاشمي آشكار خواهد شد. منصور خوشحال گرديد. بعد از چندي محل قبر را امام عليه السلام آشكار نمود اين خبر به منصور رسيد موقعي كه در كشتزارهاي اطراف شهر [22] بود گفت اين است واقعا صادق بعد از اين انشاءالله مؤمن تقويت خواهد شد. گفت صادق براي امام ماند.

گفته اند اينكه جعفر بن محمد لقب صادق يافت

به واسطه آن بود كه در زندگي لغزش و دگرگوني از او ديده نشد.

برذون بن شبيب نهدي بنام جعفر گفت از حضرت صادق عليه السلام شنيدم مي فرمود آن ملاحظه اي كه براي بنده صالح نسبت به دو فرزندش نمودند شما نيز نسبت

[صفحه 25]

بما همان ملاحظه را داشته باشيد كه در قرآن مي فرمايد پدر آن دو يتيم مرد صالحي بود [23] .

صالح بن اسود گفت شنيدم از حضرت صادق مي فرمود «سلوني قبل ان تفقدوني» از من بپرسيد قبل از اينكه مرا نيابيد زيرا كسي بعد از من براي شما مانند حديثهاي مرا نخواهد گفت.

سليمان بن خالد گفت حضرت صادق عليه السلام درباره اين آيه «الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة الا تخافوا و لاتحزنوا و ابشروا بالجنة التي كنتم توعدون» [24] فرمود به خدا سوگند بارها ما براي آنها پشتي گذاشته ايم در خانه و آنها را پذيرائي كرده ايم (منظور ملائكه است كه به خانه آنها رفت و آمد مي كردند).

حسين بن علاء قلانسي گفت حضرت صادق دست بر يك پشتي چرمي كه در اطاق بود زده فرمود حسين! بارها ملائكه بر اين پشتي تكيه زده اند و بسياري از اوقات ما نرمه پرهاي آنها را جمع كرده ايم.

عبدالله پسر نجاشي گفت من در ميان عده اي پيش عبدالله بن حسن بوديم رو به من كرده گفت از خدا بپرهيز ما از مردم چيز اضافه اي نداريم رفتم خدمت حضرت صادق جريان را عرض كردم فرمود به خدا قسم به قلب بعضي از ما الهام مي شود و گاهي به گوشمان سروش غيبي مي رسد و ملائكه دست در دست ما مي گذارند. گفتم آقا حالا يا قبلا چنين بوده فرمود به

خدا سوگند هم اكنون جرير بن مرازم

[صفحه 26]

گفت به حضرت صادق عرض كردم من تصميم عمره دارم مرا وصيتي بفرما فرمود از خدا بترس و عجله مكن - ديگر چيزي نفرمود از خدمتش مرخص شدم و از مدينه بيرون آمدم با مردي شامي برخورد كردم كه او نيز تصميم مكه داشت با من همسفر شد در بين راه سفره خود را گستردم او نيز سفره اي داشت گسترد شروع به غذا خوردن كرديم صحبت از اهالي بصره شد به آنها ناسزا گفت سخن از مردم كوفه به ميان آمد باز ناسزا گفت اسم حضرت صادق را برد و بدگوئي كرد خواستم دماغش را بگيرم و در فكر كشتن او بودم.

يادم آمد از فرمايش حضرت صادق كه فرمود از خدا بپرهيز و عجله نكن با اينكه ناسزاي او را مي شنيدم نتوانستم از دستور امام خود تجاوز كنم.

رجال كشي ص 121 مفضل بن قيس گفت خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيدم و از اوضاع خود شكايت كردم و تقاضاي دعا نمودم. فرمود كنيز! آن كيسه را كه ابوجعفر داده بياور و كيسه را آورد فرمود در اين كيسه چهارصد دينار است صرف در احتياج خود بنما.

عرض كردم به خدا قسم نظرم اين نبود تقاضاي دعا داشتم فرمود از دعا فراموش نخواهم كرد ولي به مردم وضع خود را نگو كه پيش آنها سبك مي شوي.

كشف الغمه مي نويسد: عبد الاعلي و عبيدة بن بشير گفتند حضرت صادق عليه السلام قبل از اينكه، سؤالي بكنيم فرمود به خدا سوگند آنچه در آسمانها و زمين و بهشت و جهنم است مي دانم و آنچه قبلا بوده و بعدا تا روز قيامت انجام

مي شود. پس از مختصر سكوتي فرمود اين اطلاع من از روي كتاب خداست، كف دست خود را گشوده فرمود اينطور در آن مي بينم. خداوند مي فرمايد: «فيه تبيان كل شي ء [22] .

اسمعيل بن جابر از حضرت صادق نقل كرد كه فرمود خداوند محمد را برانگيخت پيامبري بعد از او نيست و بر او قرآن را نازل نمود و با آن تمام كتابهاي

[صفحه 27]

آسماني را ختم كرد ديگر كتابي نخواهد آمد هرچه حلال بود در آن حلال نمود و آنچه حرام بود بازداشت حلال قرآن تا روز قيامت حلال و حرام آن تا روز قيامت حرام است در قرآن تاريخ گذشتگان و جريانهاي آينده و رفع خصومت هاي بين شما هست. در اين موقع اشاره به سينه ي خود نموده فرمود: ما مي دانيم منظور قرآن را.

رجال كشي - هشام بن حكم گفت: از حضرت اباعبدالله عليه السلام در مني راجع به پانصد قسمت علم كلام [23] سؤال كردم. عرض كردم مردم چنين و چنان مي گويند فرمود تو چنين مگو. عرض كردم آقا حلال و حرام قرآن را شما كاملا مي دانيد و از همه ي مردم واردتريد اما اين علم كلام از كجا آمد.

فرمود: خداوند براي مردم دليل اقامه مي كند ممكن است نزد خدا آنچه مردم احتياج دارند نباشد؟! منظور اينست كه علم كلام را نيز خدا به ما آموخته.

رجال كشي - محمد بن زيد شحام گفت من نماز مي خواندم چشم حضرت صادق عليه السلام به من افتاد كسي را فرستاد و مرا خواست و فرمود از كدام دسته اي؟ عرض كردم از كوفه سؤال كرد در كوفه كه را مي شناسي عرض كردم بشير نبال و شجرة.

پرسيد آنها با تو

چگونه رفتار مي كنند

عرض كردم: بهترين رفتاري كه امكان دارد.

قال: «خَيْرُ الْمُسْلِمِينَ مَنْ وَصَلَ وَ أَعَانَ وَ نَفَع

بهترين مسلمانان كسي است كه بيشتر به درد مردم بخورد و كمك به آنها بكند و سودمند باشد

من شبي را به صبح نبرده ام كه در مالم حقي باشد از من بازخواست كنند.

پرسيد چقدر پول براي خرجي داري عرض كردم دويست درهم فرمود ببينم نشان دادم سي درهم و دو دينار بر آن افزود و به من داد سپس فرمود امشب شام را پيش من بخور، من غذاي شب را خدمت ايشان صرف كردم ولي شب بعد خدمتش نرفتم.

فردا از پي من فرستاد رفتم فرمود چرا ديشب نيامدي. به ياد تو بودم و منتظرت

[صفحه 28]

شدم. عرض كردم كسي نيامد از طرف شما به من خبر دهد. فرمود من خودم خبر مي دهم تا وقتي در اين شهر هستي مهمان ما باش حالا بگو ببينم چه غذائي ميل داري؟ عرض كردم شير. يك گوسفند شيردار براي من خريد عرض كردم آقا يك دعا به من بياموز فرمود بنويس.

«بسم الله الرحمن الرحيم يا من ارجوه لكل خير و امن سخطه عند كل شر يا من يعطي الكثير بالقليل. و يا من اعطي من سأله تحننا منه و رحمة يا من اعطي من لم يسأله و لم يعرفه، صل علي محمد و اهل بيته. و اعطني بمسألتي اياك جميع خيرالدنيا و جميع خيرالاخرة فانه غير منقوص ما اعطيت، و زدني من سعة فضلك يا كريم» آنگاه دستهاي خود را بلند نموده فرمود: يا ذالمن و الطول يا ذالجلال و الاكرام يا ذالنعماء والجود ارحم شيبتي من النار»

در اين موقع دستهاي خود را

روي محاسن خويش گذاشت وقتي برداشت پشت دستهايش پر از اشك شده بود.

رجال كشي - سورة بن كليب گفت زيد بن علي به من گفت از كجا فهميدي كه پسر برادرم جعفر امام است؟ گفتم از خوب كسي سؤال كردي. گفت بگو، گفتم مي رفتيم خدمت برادرت محمد بن علي حضرت باقر سؤال مي كرديم مي فرمود پيغمبر صلي الله عليه و اله چنين فرمود يا خداوند در قرآن چنين فرموده وقتي برادرت از دنيا رفت رفتيم پيش اهل بيت پيغمبر هركس را كه احتمال مي داديم امام باشد حتي پيش تو نيز آمديم بعضي از مسائل ما را جواب مي داديد ولي اطلاع از تمام سؤالهاي ما نداشتيد تا رفتيم خدمت پسر برادرت جعفر بن محمد همان طوري كه پدرش مي فرمود جواب ما را داد مي گفت پيامبر فرمود يا خداوند چنين گفته و زيد لبخندي زده گفت اين حرف كه مي زني صحيح است كتابهاي حضرت علي در نزد اوست.

كافي ج 8 ص 143 - حفص بن غياث گفت حضرت صادق عليه السلام بين نخلستانهاي كوفه راه مي رفت به درخت خرمائي رسيد وضو گرفته ركوع كرد آنگاه سجده رفت شمردم پانصد مرتبه تسبيح گفت سپس تكيه به درخت به خرما داده دعاهائي كرد آنگاه

[صفحه 29]

فرمود حفص! به خدا قسم اين همان درخت خرمائي است كه خداوند به مريم فرمود شاخه خرما را تكان بده تا خرماي تازه برايت بريزد.

كافي ج 8 ص 164 - يكي از كارگزاران محمد بن راشد گفت موقع شام خوردن بود كه خدمت حضرت صادق رسيدم در تابستان سفره اي آوردند كه نان داشت و يك قدح پر از آب گوشت و گوشت كه بخار از آن

برمي خاست دست در آن گذاشت ديد خيلي گرم است سپس دست را بيرون آورد فرمود به خدا پناه مي بريم از آتش به او پناهنده مي شويم از آتش. ما طاقت اين گرما را نداريم چگونه طاقت آتش جهنم را داشته باشيم پيوسته اين سخن را تكرار مي كرد تا غذا سرد شد به طوري كه مي شد دست در آن گذاشت شروع به خوردن نمود من نيز خوردم سفره را برداشتند فرمود به غلامش يك چيزي بياور در يك سيني خرما آورد. دست كه دراز كردم ديدم خرما است عرض كردم آقا حالا فصل انگور و ميوه هاي تابستاني است فرمود اين خرما است باز به غلام دستور داد آن را بردارد و چيزي بياورد غلام يك سيني ديگر از خرما آورد.

عرض كردم اينهم خرما است فرمود اين خرما خوب است.

كافي - هشام بن سالم گفت هر وقت تاريكي شب همه جا را مي گرفت و مقداري از شب مي گذشت حضرت صادق عليه السلام انبانهائي از نان و گوشت و پول برمي داشت و بر شانه مي گرفت مي رفت به درخانه مستمندان مدينه بين آنها تقسيم مي كرد با اينكه او را نمي شناختند پس از درگذشت امام صادق ديگر آن شخص را نيافتند فهميدند آن جناب امام صادق بوده.

كافي - هارون بن عيسي گفت حضرت صادق عليه السلام به فرزندش محمد فرمود چقدر از خرجي اضافه آمده؟ گفت چهل دينار فرمود آن را صدقه بده عرض كرد آقا ديگر چيزي نخواهم داشت.

فرمود صدقه بده خداوند عوض آن را مي دهد نمي داني هر چيزي كليدي دارد كليد روزي صدقه است پس اينك صدقه بده به دستور امام عمل كرد ده روز

[صفحه 30]

بيشتر نگذشت كه

از يك محلي چهار هزار دينار رسيد فرمود پسرم در راه خدا چهل دينار داديم خداوند چهار هزار دينار عوض داد.

كافي - حضرت صادق فرمود كسي زودتر منظور و درخواستش در نزد من برآورده نمي شود از شخصي كه قبلا به او كمكي كرده باشم باز متعاقب آن كمك بهتر و عالي تري مي نمايم زيرا مي دانم اگر مرتبه هاي بعد كسي را رد كنم سپاس كمك هاي قبل را نخواهد داشت در ضمن كساني كه براي اولين بار از من درخواستي بنمايند و آنها را هم نااميد نخواهم كرد...

كافي - عمروبن ابي المقدام گفت براي حضرت صادق عليه السلام ظرف آبي آوردند مقداري نقره به آن چسبيده بود آن را با دندانهايش كند.

كافي - هارون بن جهم - در خدمت حضرت صادق بوديم در حيره وقتي كه آمده بود پيش منصور دوانيقي يكي از سرهنگان بچه اش را ختنه مي كرد دعوتي كرده بود حضرت صادق نيز در آن دعوت تشريف داشت در سر سفره كه مهمانان مشغول خوردن غذا بودند يك نفر از آنها آب خواست. قدحي كه نوعي شراب داشت آوردند همين كه قدح به دست آن مرد رسيد امام صادق عليه السلام از جاي حركت نمود پرسيدند آقا چرا حركت كرديد فرمود پيامبر اكرم فرموده است (ملعون من جلس مائدة يشرب عليها الخمر) ملعون است كسي كه سر سفره اي بنشيند كه شراب در آن سفره خورده مي شود. [24] .

كافي - عبدالرحمن بن حجاج گفت خدمت حضرت صادق بوديم ظرفي برنج آوردند عذر خواستيم فرمود چكار كرديد كسي ما را بيشتر دوست دارد كه بيشتر از غذاي ما بخورد عبدالرحمن گفت كنار سفره را يك طرف زده شروع به

خوردن كردم. فرمود حالا خوب شد. بعد شروع كرد به حديث كه روزي براي پيامبر اكرم از طرف انصار ظرفي برنج آوردند سلمان و مقداد و اباذر رحمة الله

[صفحه 31]

عليهم را خواست.

آنها عذر خواستند. فرمود چكار مي كنيد كسي بيشتر ما را دوست دارد كه بيشتر از غذاي ما بخورد شروع كردند به خوردن خيلي خوب. فرمود خدا آنها را رحمت كند و از ايشان راضي باشد و درود بر آنها فرستد.

كافي - سليمان صيرفي گفت خدمت حضرت صادق بودم غذايي از گوشت بريان آوردند و چيزهاي ديگر سپس ظرفي برنج آوردند من با آن جناب خوردم باز فرمود بخور عرض كردم خوردم.

فرمود بخور مقدار علاقه شخص را به برادرش از آن مي فهمند كه تا چه اندازه رويش باز است در خوردن غذا خانه او سپس با دست مبارك لقمه اي برايم گرفت فرمود بايد اين لقمه را هم بخوري. خوردم.

كافي – ابو الربيع گفت حضرت صادق غذا خواست هريسه آوردند [22] فرمود جلو بيائيد و بخوريد عذر خواستيم فرمود بخوريد علاقه شخص به دوستش به مقدار خوردن غذاهاي خانه اوست چنان شروع به خوردن كرديم مثل شتر لف لف مي كرديم و مي خورديم.

كافي - ابوحمزه گفت با عده اي در خدمت حضرت صادق بوديم، غذا آوردند به لذيذي و خوبي آن غذا نخورده بوديم خرمائي نيز آوردند كه عكس مان در آن ديده مي شد از صفا و خوبي آن.

مردي از حاضرين گفت از اين نعمتي كه در خدمت پسر پيامبر خورديم بازخواست خواهند كرد.

حضرت صادق فرمود خدا كريم تر و بزرگتر است از اينكه غذائي گوارا و خوراكي مطبوع به شما بدهد بعد بازخواست از آن بنمايد اين بازخواست

مربوط به نعمت ولايت محمد و آل محمد صلي الله عليه و اله است.

كافي - ابن ابي يعفور گفت مهماني خدمت حضرت صادق بود از جا حركت

[صفحه 32]

كرد كه كاري انجام دهد. امام صادق عليه السلام او را بازداشت و خودش از جاي حركت كرده تا آن كار را انجام دهد فرمود پيغمبر نهي فرموده از اينكه مهمان را به خدمت گمارند.

كافي - عجلان گفت شام خدمت حضرت صادق عليه السلام بوديم مشغول غذاخوردن بود سركه و روغن زيتون و گوشت سرد آوردند گوشت ها را تكه تكه مي كرد و به من مي داد خودش سركه و روغن زيتون مي خورد به گوشت كاري نداشت مي فرمود اين غذاي ما و غذاي انبياء است.

كافي – عبد الاعلي گفت با حضرت صادق غذا خورديم فرمود غذاي معروف ما را بياور ظرفي كه روغن زيتون و سركه داشت آورد خورديم.

كافي - علي بن نعمان گفت يكي از دوستان نقل كرد كه شكايت كردم خدمت حضرت صادق عليه السلام از درد فرمود موقع خواب دو بند ني شكر بخور اينكار را كردم حالم خوب شد. به يكي از طبيب ها گفتم كه مردم او را خيلي ماهر مي دانستند گفت از كجا حضرت صادق اين را فهميده اين مطلب از اسرار طبي ما است او كتاب هائي دارد ممكن است در يكي از آن كتابها ديده باشد.

كافي - زرارة گفت دايه ابوالحسن موسي را ديدم كه برنج به او مي داد و او را مي زد. من اندوهگين شدم. وقتي خدمت حضرت صادق رسيد فرمود چنان مي بينم كه از كار دايه ابوالحسن موسي غمگين شده اي عرض كردم آري.

فرمود برنج خوب غذائي است جهاز هاضمه را وسيع

مي كند و بواسير را از بين مي برد ما غبطه مي خوريم كه عراقي ها خوراكشان برنج و خرماي نارس است و اين دو باعث وسعت دستگاه گوارش و از بين رفتن بواسير است.

كافي - محمد بن حسين بن كثير خزاز از پدر خود نقل كرد كه حضرت صادق را ديدم پيراهني زير لباسهايش داشت بالاي آن جبه اي از پشم بالاي جبه پيراهني خشن: من دست به آن لباس كشيدم عرض كردم مردم لباس پشمي را خوش

[صفحه 33]

ندارند فرمود اين صحيح نيست پدرم محمد بن علي و جدم علي بن الحسين مي پوشيدند و در موقع نماز خشن ترين لباس هاي خود را به تن داشتند منهم همين كار را مي كنم.

كافي ج 4 ص 49 - مسمع بن عبدالملك گفت در مني خدمت حضرت صادق مشغول انگور خوردن بوديم گدائي آمد و تقاضا كرد اما دستور داد يك خوشه انگور به او بدهند. گدا گفت احتياج به انگور ندارم اگر پول بدهيد خوب است امام فرمود خداوند وسعت به تو بدهد گدا رفت باز برگشت گفت همان خوشه انگور را بدهيد فرمود برو خدا گشايش دهد به تو چيزي به او نداد.

گداي ديگري آمد امام عليه السلام سه دانه انگور به او داد گدا گرفت و گفت الحمدلله رب العالمين خدائي كه مرا روزي بخشيد. امام فرمود بايست دست مبارك را پر از انگور كرده به او داد باز گفت حمد و سپاس خدائي راست كه به من روزي بخشيد باز فرمود بايست.

از غلامش پرسيد چقدر پول داري؟ عرض كرد تقريبا بيست درهم فرمود به اين فقير بده گدا گفت خدايا ترا سپاسگزارم اين نعمت از جانب تو

است خدائي كه شريكي نداري. باز امام فرمود بايست پيراهن خود را از تن بيرون آورد فرمود اين را بپوش. گدا پوشيده گفت خدا را شكر مي كنم كه مرا پوشانيد و لباس به من داد آقا يا اباعبدالله يا گفت خدا به شما خير بدهد همين دعا را براي حضرت صادق كرد گدا رفت. ما با خود اينطور خيال كرديم كه اگر آن گدا دعا براي خود حضرت نمي كرد پيوسته به او چيزي مي داد چون هرچه حمد و سپاس خدا را مي نمود به او مقداري مي بخشيد.

كافي ج 8 ص 225 - مالك بن عطيه گويد يكي از اصحاب حضرت صادق نقل كرد كه روزي امام عليه السلام آمد با خشم فرمود من ساعتي قبل كاري داشتم از منزل خارج شدم يكي از سوداني هاي مدينه فرياد زد (لبيك يا جعفر بن محمد لبيك) [23] .

[صفحه 34]

با ترس و وحشت از اين سخني كه او گفت فوري به منزل برگشتم و به سجده رفته و صورت به خاك ماليدم براي خدا و اظهار كوچكي و خواري نمودم عرض كردم خدايا من بيزار و متنفرم از آن حرفي كه سوداني گفت.

اگر عيسي بن مريم بدش مي آيد از حرفي كه خداوند به او گفت [24] چنان از گوش كر و از چشم كور و از زبان لال مي شد كه ديگر نه مي شنويد و نه مي ديد و نه سخن مي گفت خدا ابوالخطاب را لعنت كند و او را به ضربه آهن بكشد.

توضيح - شايد آن سوداني از ياران ابوالخطاب بوده كه اعتقاد به خدائي حضرت صادق داشت و در حج بجاي لبيك با خدا به آن جناب لبيك

گفت. مؤسس اين مذهب فاسد همان ابوالخطاب بود.

كافي - ابن سنان از غلامي كه حضرت صادق عليه السلام او را آزاد كرده بود چنين نقل كرد كه آن جناب يادداشتي نوشت بدين مضمون:

جعفر بن محمد غلام هندي خود را به نام فلان آزاد نمود كه او گواهي مي داد بر يگانگي خدا كه خدا كه شريك ندارد و اينكه محمد بنده و پيامبر اوست و قيامت و بهشت و جهنم حق است دوستان خدا را دوست مي دارد و از دشمنان خدا بيزار است حلال خدا را حلال و حرام او را حرام مي داند و ايمان به پيامبران خدا دارد و اقرار به هرچه از جانب خدا آمده مي كند.

اين بنده را در راه خدا آزاد كرد از او توقع هيچ پاداشي و سپاسي ندارد ديگر كسي را در مورد او حق بندگي نيست كه او را بنده خود انگارد بر اين مطلب فلاني نيز شاهد است.

كافي - سعدان بن مسلم گفت يكي از اصحاب نقل كرد وقتي حضرت صادق عليه السلام وارد حيره شد سوار برمركب خود شده به طرف خورنق رفت آنجا فرمود آمده در سايه مركب خود ايستاد غلام سياهي سر راهش بود.

[صفحه 35]

مردي در آنجا بود از اهل كوفه كه خرما خريده بود از غلام پرسيد اين شخص كيست گفت جعفر بن محمد عليه السلام يك ظرف بزرگ پر از خرما خدمت امام آورد امام عليه السلام پرسيد اين چيست عرض كرد خرمائي است بنام برني فرمود شفا دهنده است نگاه به سابري نموده گفت اين چيست عرض كرد سابري مي نامند فرمود در مدينه بيض نام دارد از نام خرماي مشان پرسيد گفت

مشان فرمود در جاي ما اين خرما را ام جرذان مي گويند.

نگاهي به خرماي صرفان كرد پرسيد اين چيست. عرض كرد صرفان فرمود ما آن را عجوه مي ناميم در اين خرما شفا است.

كافي - حذيفة بن منصور گفت در حيره خدمت حضرت صادق بودم پيكي از طرف ابوالعباس سفاح خليفه آمده ايشان را خواست. يك لباس باراني كه يك طرف آن سفيد و طرف ديگرش سياه بود خواست و پوشيد بعد فرمود من مي پوشم با اينكه مي دانم اين لباس دوزخيان است.

كافي - حسين بن مختار گفت حضرت صادق سفارش كرد كه برايش چند شب كلاه سفيد درست كنم فرمود آنها را تَرَك تَرَك مكن زيرا براي مثل من كلاه تَرَك تَرَك خوب نيست.

كافي - از حضرت صادق نقل مي كند كه يكي از اصحاب خدمتش رسيده ديد پيراهني يقه دار پوشيده كه يقه آن دوخته شده است با دقت به آن نگاه مي كرد امام فرمود چرا نگاه مي كني. گفت به يقه پيراهن شما نگاه مي كنم (منظورش اين بود كه وصله دار است) امام فرمود آن نوشته را بردار و نگاه كن چيست.

آن مرد برداشت ديد نوشته است ايمان ندارد كسي كه حيا ندارد و مال ندارد كسي كه ميزان در خرج ندارد و لباس نو ندارد كسي كه لباس كهنه ندارد.

كافي - يعقوب سراج گفت در خدمت حضرت صادق عليه السلام مي رفتم ايشان قصد داشت به تسليت يكي از خويشاوندان كه نوزادي از او فوت شده بود برود در بين راه بند نعلين امام كنده شد. كفش را به دست گرفت و پا برهنه به راه افتاد چشم

[صفحه 36]

ابن ابي يعفور كه به اين وضع افتاد نعلين از پاي

خود بيرون آورد و بند آن را جدا كرد و تقديم به امام نمود.

حضرت صادق با حالتي خشم آلود از گرفتن خودداري نموده فرمود كسي كه گرفتاري و مصيبتي بر او وارد مي شود شايسته صبر است با پاي برهنه رفت تا وارد منزل آن مرد شده او را تسليت گفت.

كافي - ابن ابي يعفور گفت حضرت صادق عليه السلام دستهاي خود را به دعا برداشته بود شنيدم مي گويد (رب لاتكلني الي نفسي طرفة عين ابدا لااقل من ذلك و لا اكثر) خدايا مرا يك چشم بهم زدن، به خود وامگذار نه كمتر و نه بيشتر.

در اين موقع اشك از رخسار امام جاري شد به من فرمود ابن ابي يعفور يونس بن متي كمتر از يك چشم به هم زدن خدا او را به خود واگذاشت مرتكب آن گناه شد. عرض كردم آقا به حد كفر رسيد؟!

فرمود نه ولي مردن در آن حال هلاكت است.

كافي - عبدالله بن مسكان گفت با چند نفر از دوستان به حمام رفتيم وقتي بيرون آمديم امام صادق عليه السلام ما را ديد فرمود از كجا مي آئيد گفتيم از حمام فرمود خدا شستشوي شما را تميز كند. عرض كرديم ما با اين رفتيم او داخل حمام شد ما نشستيم تا خارج گرديد به او گفتيم خدا شستشوي ترا پاكيزه كند او در جواب ما گفت (طهركم الله) خدا شما را پاك نمايد.

كافي - عبدالله بن عثمان گفت ديدم حضرت صادق شارب هاي خود را گرفته به طوري كه نزديك به پوست رسيده.

كافي - حضرت صادق وارد حمام شد. حمامي گفت آقا براي شما خلوت كنم فرمود نه احتياجي نيست به خلوت شدن مومن ساده تر و

سبك تر از مقيد بودن به اين تشريفات است.

كافي - حسين بن خالد از حضرت صادق نقل كرد كه عرض كردم قرآن را براي قرائت به چند قسمت تقسيم كنم؟ فرمود پنج يا هفت قسمت اما من قرآني دارم كه

[صفحه 37]

به چهارده قسمت تقسيم شده.

كافي - يكي از اهل سنت گفت من خدمت حضرت صادق عليه السلام مي رسيدم به خدا قسم مجلسي از مجلس او با ارزشتر نديدم روزي به من فرمود مي داني عطسه از كجا خارج مي شود گفتم از بيني فرمود اشتباه كردي عرض كردم آقا پس از كجا خارج مي شود فرمود از تمام بدن همانطوري كه نطفه از تمام بدن خارج مي شود و مجراي آن آلت مرد است نمي بيني موقع عطسه تمام بدن تكان مي خورد كسي عطسه بزند تا هفت روز از مرگ در امان است.

كافي - حماد بن عثمان گفت حضرت صادق پاي راست خود را روي ران چپ گذاشت مردي گفت فدايت شوم اين طور نشستن ناپسند است فرمود اين حرف را يهوديان زده اند مي گويند وقتي خدا از آفرينش آسمان ها و زمين فارغ شد و بر عرش قرار گرفت اينطور نشست تا استراحت كند!

خداوند اين آيه را نازل فرمود «اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْم [22]

امام عليه السلام به همان وضع نشستن خود را ادامه داد.

كافي - عبدالرحمن بن كثير گفت خدمت حضرت صادق بودم كه مهزم وارد شد امام فرمود كنيز را صدا بزن كه براي ما روغن و سرمه بياورد. كنيز را صدا زدم يك شيشه روغن بنفشه آورد روز سردي بود. مهزم از روغن كف دست خود ريخت. عرض

كرد آقا اين روغن بنفشه است و هوا خيلي سرد است. فرمود چه مي شود؟ عرض كرد طبيب هاي كوفه مي گويند بنفشه سرد است فرمود اين روغن سرد است در تابستان ولي ملين و گرم است در زمستان.

كافي - اسحاق بن عمار و ابن ابي عمير از ابن اذينه نقل كردند كه گفت شخصي خدمت حضرت صادق شكايت نمود از شكافهائي كه در دست و پايش پيدا مي شود

[صفحه 38]

امام فرمود مقداري پنبه بگير و در آن روغن به آن [23] بريز آن را روي ناف خود بگذار اسحاق بن عمار گفت فدايت شوم روغن به آن را در پنبه بگذارد و بعد پنبه را روي ناف خود بگذارد.

فرمود اما تو اسحاق روغن را بريز داخل ناف خود زيرا ناف تو بزرگ است ابن اذينه گفت آن مرد را بعدها ملاقات كردم گفت يك مرتبه آن كار را كردم ناراحتي من برطرف شد.

كافي - قتيبه اعشي گفت خدمت حضرت صادق رفتم تا عيادت كنم از پسر آن جناب كه مريض بود امام عليه السلام جلو درب ايستاده ديدم خيلي محزون و غمگين است عرض كردم فدايت شوم بچه چطور است؟

فرمود به خدا سوگند گرفتار درد خويش است. بعد داخل منزل شد ساعتي گذشت بعد بيرون آمد صورتش مي درخشيد حزن و اندوه نداشت. من اميدوار شدم كه بچه خوب شده عرض كردم آقا بچه چطور است فرمود از دنيا رفت.

عرض كردم وقتي زنده بود شما غمگين و محزون بوديد ولي حالا اثري از آن اندوه نيست با اينكه مرده. فرمود ما خانواده اي هستيم كه قبل از مصيبت زاري مي كنيم وقتي قضاي خدا انجام شد تسليم هستيم و راضي به

قضاي اوئيم.

كافي - حضرت موسي بن جعفر فرمود پدرم مادرم ام فروه را براي انجام حقوق اجتماعي اهل مدينه مي فرستاد (ممكن است منظور ديد و بازديدها باشد)

كافي - علاء بن كامل گفت خدمت حضرت صادق نشسته بودم ناگاه صداي ناله از ميان خانه بلند شد امام از جاي حركت كرد بازنشست كلمه انا لله و انا اليه راجعون بر زبان جاري نمود باز حديث خود را از سر گرفت تا تمام شد آنگاه فرمود ما دوست داريم خودمان و اولاد و اموالمان سالم باشد ولي وقتي قضاي خدا آمد ديگر نبايد دوست داشته باشيم چيزي را كه خدا نمي خواهد.

كافي - ابن شبرمه گفت هر وقت يادم مي آيد از حديثي كه حضرت صادق نقل كرد چنان ناراحت مي شوم كه قلبم نزديك است كنده شود فرمود پدرم از جدم

[صفحه 39]

و ايشان از پيامبر اكرم نقل كرد.

ابن شبرمه گفت به خدا سوگند پدر و جدش هرگز دروغ بر پيامبر نمي بندند گفت پيامبر فرموده هركس به گمان و قياس رفتار كند خود و ديگران را از بين برده و هركس حلال و حرام مردم را بگويد با اينكه ناسخ و منسوخ را نمي شناسد خود و ديگران را از بين برده.

ابان بن تغلب گفت خدمت حضرت صادق رسيدم مشغول نماز بود در ركوع و سجود شمردم شصت تسبيح گفت.

كافي - حمزة بن حمران و حسن بن زياد گفتند خدمت حضرت صادق رسيديم گروهي در خدمتش بودند نماز عصر را با آنها خواند ما نماز خوانده بوديم شمرديم در ركوع «سبحان ربي العظيم» را سي و سه يا سي و چهار مرتبه گفت يكي از اين دو راوي در حديث خود

نقل كرده «سبحان ربي العظيم و بحمده» در ركوع و سجده.

كافي - موسي بن اشيم گفت خدمت حضرت صادق بودم شخصي از يك آيه قرآن سؤال كرد جواب داد. بعد ديگري آمد از همين آيه سؤال كرد جوابي برخلاف اول داد من بي اندازه ناراحت شدم گويا قلبم را با كارد تكه تكه مي كند با خود گفتم من ابو قتاده را در شام رها كردم كه در يك واو اشتباه نمي كند آمدم پيش اين شخص كه چنين خطائي مي نمايد.

در همين موقع نفر سوم آمد به او جوابي داد برخلاف اولي و دومي من آسوده شدم چون فهميدم از روي تقيه جواب مي دهد بعد امام متوجه من شده فرمود پسر اشيم! خداوند دانش را در اختيار سليمان بن داود گذارد فرمود «هذا عطاءنا فامنن او امسك بغير حساب» [24] اين عطاي ما است يا منت گزار به ديگران بده و يا نگهدار هرچه مي خواهي.

فرمود به پيامبر اسلام نيز واگذار كرد فرمود «ما اتيكم الرسول فخذوه

[صفحه 40]

و ما نهاكم فانتهوا» [22] فرمود آنچه خداوند به رسول اكرم واگذار نمود آن جناب در اختيار ما گذاشته.

كافي - يونس يا ديگري از امام صادق نقل كرد كه به ايشان عرض كردم فدايت شوم شنيده ام در مورد درآمد چشمه موسوم به زياد عملي را انجام مي دهي مايلم از خودتان بشنوم فرمود بلي وقتي ميوه مي رسد گفته ام چند جاي ديوارهاي باغ را بشكافند تا مردم بتوانند داخل شوند و از ميوه آن بخورند. دستور داده ام ده لگن بزرگ بگذارند و بر سر هر لگن ده نفر بنشينند و بخورند وقتي آنها خوردند ده نفر ديگر براي هر نفر يك پيمانه

خرما بريزند. براي همسايگان باغ از پير مردها و پيرزنان و بچه ها و مريض ها و زناني كه نمي توانند بيايند به هركدام يك پيمانه بدهند.

وقتي محصول جمع آوري شد اجرت كاركنان و نگهبانان و مزدوران را مي دهم بقيه را به مدينه مي آورم تقسيم مي كنم ميان خانواده ها و مستحقين به هركدام دو يا سه بار كمتر و بيشتر به مقدار احتياج آنها بعد از تمام اين مصارف برايم چهارصد دينار باقي مي ماند، غله آن چشمه چهارهزار دينار است.

كافي - حضرت صادق فرمود بين من و مردي منجم زميني مشترك بود براي تقسيم او پيوسته تأخير مي انداخت تا ساعتي را انتخاب كند كه به نظر خودش برايش سعيد باشد و براي من نحس. بالاخره تقسيم كرديم به من قسمت خوب افتاد منجم از ناراحتي دست بر پشت دست ديگر زده گفت مثل امروز نديده بودم.

گفتم مگر از علم خود استفاده نكردي گفت من با اطلاع از علم نجوم براي شما ساعت نحس انتخاب كرد و خودم در ساعت سعد خارج شدم باز قسمت بهتر به شما افتاد. گفتم ميل داري حديثي كه پدرم از پدر خود برايم نقل كرده برايت بگويم.

[صفحه 41]

پدرم گفت: پيامبر اكرم فرمود هركس مايل است نحوست آن روزش برطرف شود اول صبح صدقه بدهد خداوند با اين صدقه نحوست آن روز را برطرف مي كند و هركه مي خواهد نحوست شبش برطرف گردد شب را با صدقه شروع كند.

گفتم من وقتي خارج شدم صدقه دادم اين صدقه نفعش براي من از علم نجوم تو بهتر بود.

كافي - ذهلي از حضرت صادق نقل كرد كه فرمود معروف و كار نيك آن است كه قبل از درخواست به

كسي چيزي بدهي ولي بخشش بعد از سؤال و درخواست بهاي آبرو ريزي اوست شب را تا به صبح بيدار خوابي كشيده و با ناراحتي به سر برده پيوسته حالتي يأس و اميد داشته نمي دانسته براي رفع نياز خود به كه پناه برد بعد از اين همه ناراحتي بالاخره پيش تو مي آيد قلبش مي طپد و دست و پايش مي لرزد آثار اين ناراحتي را از خوني كه به چهره اش حالتي حاكي از شرم داده مي بيني تازه نمي داند مأيوس خواهد شد يا به مقصود مي رسد.

كافي - يونس گفت حضرت صادق شكر صدقه مي داد عرض كردند آقا شكر را صدقه مي دهي فرمود آري چون از هر چيزي نزد من محبوب تر است مايلم آنچه كه از همه بيشتر دوست دارم آن را صدقه بدهم.

امالي شيخ طوسي ص 66 - يحيي بن علا گفت حضرت صادق سخت بيمار شد دستور داد او را به مسجد پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم بردند در آنجا بود تا صبح روز بيست و سوم ماه رمضان.

كافي - حسن بن راشد گفت هر وقت امام صادق روزه مي گرفت بوي خوش بكار مي برد و مي فرمود عطر تحفه روزه دار است.

كافي - معتب گفت حضرت صادق فرمود برو فطره خانواده مرا بده فطره برده ها را نيز بده همه را جمع كن مبادا يك نفر را واگذاري اگر يك نفر را ندهي مي ترسم او را مرگ فراگيرد.

[صفحه 42]

كافي - حماد بن عثمان گفت خدمت حضرت صادق رسيدم مردي عرض كرد شما مي فرمائيد حضرت علي عليه السلام لباسهاي درشت و خشن مي پوشيد پيراهن مي خريد به چهار درهم يا مختصري كمتر يا بيشتر ولي ما مي بينيم شما

لباسهاي تازه مي پوشيد فرمود حضرت علي آن لباس را در زماني مي پوشيد كه مردم بد نمي دانستند اگر امروز آن لباس را بپوشد انگشت نما مي شود بهترين لباس هر زمان همان لباس معمول مردم است جز اينكه وقتي قائم آل محمد قيام كرد لباس علي عليه السلام را مي پوشد و به روش او رفتار مي كند.

زيد شحام گفت شب جمعه اي بود من در خدمت حضرت صادق عليه السلام مي رفتم فرمود قدري از قرآن بخوان امشب شب جمعه است. اين آيه را خواندم

«إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقاتُهُمْ أَجْمَعِينَ يَوْمَ لا يُغْنِي مَوْلًي عَنْ مَوْلًي شَيْئاً وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ إِلَّا مَنْ رَحِمَ اللَّهُ [23]

حضرت صادق عليه السلام فرمود به خدا قسم ما هستيم آنهائي كه خدا بر آنها رحم مي كند ما همان گروهي هستيم كه خداوند در اين آيه استثناء فرمود ولي ما بي نيازيم از مردم.

كافي - ابوبصير گفت حضرت صادق فرمود پدرم حضرت باقر مرا ديد در موقع طواف آن وقت سني نداشتم ولي در عبادت كوشش بسيار كرده بودم. پدرم مشاهده كرد كه عرق از من مي ريزد فرمود پسرم جعفر خداوند وقتي بنده اي را دوست داشته باشد او را داخل بهشت مي كند و از او عمل كم را مي پذيرد.

كافي – عبد الاعلي آزاد شده آل سام گفت در بين راه در مدينه برخورد كردم به حضرت صادق عليه السلام روز بسيار گرمي بود عرض كردم فدايت شوم با مقامي كه نزد خدا داري و خويشاوندي پيامبر خود را اين چنين به زحمت انداخته اي در چنين روزي!؟

[صفحه 43]

فرمود عبد الاعلي به جستجوي روزي بيرون شدم تا از مثل تو بي نياز باشم.

كلي - حفص بن ابي عائشه

گفت حضرت صادق يكي از غلامان را پي كاري فرستاد. غلام دير كرد امام از پي او رفت تا پيدايش كند و او را خوابيده يافت بالاي سرش نشست و شروع كرد به باد زدن تا بيدار شد همين كه بيدار شد فرمود فلاني به خدا قسم به تو اينقدر اجازه نداده اند كه شب و روز را بخوابي! شب مال تو است براي خوابيدن و روز ما بايد از تو استفاده كنيم.

كافي - ابي عمرو شيباني گفت حضرت صادق را ديدم كه در دست بيلي داشت و برتن روپوشي خشن در باغ خود كار مي كرد عرق از پشت مباركش مي ريخت عرض كردم فدايت شوم بدهيد من كمك كنم فرمود من دوست دارم كه مرد در راه جستجوي معيشت از حرارت آفتاب رنج ببرد.

كافي - محمد بن عذافر از پدر خود نقل كرد كه حضرت صادق به من هزار و سيصد دينار داده گفت خريد و فروش كن. فرمود من علاقه اي به سود آن ندارم گرچه سود را هركسي دوست دارد ولي مايلم خداوند ببيند كه من در جستجوي نعمت اويم.

پدرم گفت صد دينار استفاده كردم خدمت آن جناب رسيده عرض كردم سرمايه شما صد دينار استفاده نموده حضرت صادق خيلي خوشحال شد فرمود آن صد دينار را هم به اصل سرمايه اضافه كن. پدرم از دنيا رفت آن پول در نزد او بود.

حضرت صادق عليه السلام نامه اي نوشت و مرا تسليت داده ذكر كرد كه مبلغ هزار و هشتصد دينار پيش پدرت دارم براي خريد و فروش به او داده بودم آن مبلغ را بده به عمربن يزيد.

من در دفتر پدرم نگاه كردم ديدم نوشته است

مبلغ هزار و هفتصد دينار از حضرت صادق نزد من است كه صد دينار در خريد و فروش سود آن شده و عبدالله ابن سنان و عمربن يزيد مي دانند.

[صفحه 44]

كافي - داود بن سرحان گفت حضرت صادق عليه السلام را ديدم كه با دست خود خرما پيمانه مي كرد عرض كردم فدايت شوم اگر دستور بدهيد يكي از فرزندانتان يا غلامان اين كار را انجام مي دهند.

كافي - عبدالحميد بن سعيد گفت از ابو ابراهيم جعفر بن محمد (ع) درباره استخوان فيل سؤال كردم كه خريد و فروش آن اشكالي ندارد زيرا از آن شانه مي سازند فرمود اشكالي ندارد پدرم از استخوان فيل شانه اي يا شانه هائي داشت.

كافي - شعيب گفت چند نفر مزدور گرفتم براي حضرت صادق عليه السلام كه در باغش كار كنند قرار شد تا عصر كار كنند بعد از تمام شدن وقت كه از كار دست كشيدند امام عليه السلام به معتب فرمود اجرت اينها را قبل از اينكه عرقشان خشك شود بده.

كافي - ابو حنيفه رهبر حجاج گفت مفضل به ما برخورد كرد در موقعي كه من و دامادم با يكديگر در مورد ارثي سر و صدا مي كرديم و اختلاف داشتيم در حدود يك ساعت آنجا ايستاد سپس به ما گفت بيائيد منزل ما رفتيم پيش او بين ما صلح داد به چهارصد درهم. آن چهارصد درهم را پرداخت وقتي ما از يكديگر راضي شديم گفت اين پول از من نبود. ولي حضرت صادق عليه السلام به من دستور داده اگر دو نفر از دوستان در موردي با هم اختلاف داشتند بين آنها اصلاح كنم و غرامت را از مال آن جناب

بپردازم آن پول از حضرت صادق عليه السلام بود.

كافي ج 4 ص 466 - عمرو بن ابي المقدام گفت حضرت صادق عليه السلام را در روز عرفه ديدم در عرفات با صداي بلند مي فرمايد: مردم پيامبر صلي الله عليه و اله رهبر مردم بود پس از او علي بن ابي طالب بعد حضرت حسن و بعد امام حسين پس از ايشان علي بن الحسين و بعد محمد بن علي بعد از ايشان من هستم بيائيد هر سؤالي داريد بكنيد از هر طرف سه مرتبه اين جملات را تكرار مي كرد چپ و راست، عقب، جلو مجموعا دوازده مرتبه فرمود.

[صفحه 45]

كافي معمر بن خلاد گفت از حضرت موسي بن جعفر عليه السلام شنيدم مي فرمود: مردي خدمت حضرت صادق رسيد به عنوان خيرخواهي گفت آقا چرا اموالت را پراكنده كرده اي اگر در يكجا جمع بود خرجش كمتر و نفعش بيشتر بود.

امام فرمود بدان جهت پراكنده كردم كه اگر آسيبي به يكي رسيد ديگري سالم باشد اما در يك كيسه مي توان تمام آن مال را جمع كرد.

كافي - عمربن يزيد گفت مردي خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيد و تقاضاي كمك كرد فرمود اكنون چيزي نداريم ولي به زودي براي ما حنا و وسمه مي فرستند آن را مي فروشيم بعد به تو انشاءالله پرداخت مي كنيم آن مرد گفت مرا وعده مي دهيد فرمود چگونه وعده مي دهم ترا من نسبت به چيزي كه اميد ندارم اميدوارترم تا نسبت به آنچه به آن اميد دارم.

در فلاح السائل مي نويسد كه حضرت صادق عليه السلام در نماز قرآن مي خواند ناگهان بيهوش شد وقتي به هوش آمد سؤال كردند چه شد كه حال شما تغيير كرد.

جوابي داد كه مضمونش اين بود: آيات قرآن را تكرار كردم تا به جائي رسيد كه گويا اين آيات را از كسي كه نازل كرده (خدا) مي شنوم.

كافي - ابوجعفر فزاري گفت حضرت صادق غلام خود به نام مصادف را خواست و به او هزار دينار داد و فرمود آماده مسافرت مصر شو خانواده ام زياد شده اند مصادف جنس خريد و آماده شد. با عده اي از تجار به مصر رفت. همين كه نزديك مصر رسيدند برخورد به قافله اي كردند كه از مصر خارج شده بود. از وضع اجناسي كه آورده بودند سؤال كردند آن جنس مورد احتياج همه بود.

گفتند اين جنس در بصره وجود ندارد كاروانيان با يكديگر هم قسم شدند و پيمان بستند كه هر دينار را به يك دينار سود بدهند پس از فروش پول خود را برداشته به طرف مدينه رفتند مصادف خدمت امام آمد دو كيسه زر داشت هركدام هزار دينار. عرض كرد فدايت شوم اين كيسه اصل سرمايه است و اين كيسه سود آن است.

[صفحه 46]

امام فرمود: اين سود زياد است شما مگر در آن جنس چه كرديد؟ جريان را شرح داد كه چگونه قسم خوردند. فرمود سبحان الله هم قسم مي شويد كه در مقابل هر دينار يك دينار سود بگيريد از مسلمانان.

كيسه ي هزار دينار را برداشت و فرمود من احتياج به چنين سودي ندارم. سپس فرمود مصادف! پيكار با شمشير ساده تر است از بدست آوردن نان حلال.

كافي - معتب گفت در مدينه گراني شده بود حضرت صادق به من فرمود: چقدر خوراكي داريم عرض كردم چندين ماه ما را مي رساند. فرمود ببر به بازار بفروش عرض كردم آقا در شهر

خوراكي نيست فرمود بفروش.

وقتي فروختم فرمود حالا مثل مردم روز به روز خريداري كن.

فرمود: خوراك خانواده ام را نصف جو و نصف گندم قرار بده خدا مي داند من مي توانم كه تمام خوراك آنها را گندم كنم ولي ميل دارم خداوند مشاهده كند صرفه جوئي و اندازه در خرج بكار برده ام.

كافي - محمد بن مرازم از عمو يا پدر خود نقل كرد كه گفت خدمت حضرت صادق بودم از وكيل خود حساب مي كشيد او نيز پيوسته مي گفت به خدا قسم خيانت نكرده ام حضرت صادق عليه السلام فرمود خيانت كردن و تضييع كردن مال من اين هر دو براي من يكسان است ولي خيانت موجب زيان بيشتري براي تو مي شود.

در تنبيه الخاطر مي نويسد:

فضل بن ابي قره گفت حضرت صادق رداي خود را پهن مي كرد و در آن كيسه هاي دينار را مي نهاد. مي فرمود اين پول را ببر بده به فلاني از خويشاوندان خود بگو اين پول را از عراق برايت فرستاده اند. آن شخص پول را مي برد همان حرف را هم مي زد مي گفتند بخدا به تو جزاي خير بدهد كه حق خويشاوندان پيامبر را رعايت كردي اما خدا بين ما و جعفر (حضرت صادق) حكومت كند.

امام عليه السلام اين حرف را كه مي شنيد سجده مي افتاد و مي گفت خدايا مرا خوارتر از اين قرار بده پيش برادرهايم.

[صفحه 47]

امالي شيخ طوسي ص 58 - هشام بن سالم گفت حضرت صادق فرمود: «لوددت اني و اصحابي في فلاة من الارض حتي نموت او ياتي الله بالفرج» مايلم من و اصحابم در بيابان خشكي باشيم در چنين شرايطي بميريم يا خدا فرج برساند.

سفيان ثوري به حضرت صادق عرض كرد آقا از مردم كناره گرفته ايد

فرمود سفيان زمانه خراب شده دوستان تغيير كرده اند مي بينم تنهائي آرامش بيشتري دارد. اين شعر را خواند:

ذهب الوفاء ذهاب امس الذاهب

والناس بين مخاتل و موارب

يفشون بينهم المودة والصفا

و قلوبهم محشوة بعقارب [24] .

در مشارق الانوار برسي نقل مي كند كه فقيري از حضرت صادق عليه السلام درخواستي كرد امام به غلام خود فرمود چقدر پيش تو هست. عرض كرد چهارصد درهم فرمود بده به او آن مرد پول را گرفت و با سپاس و تشكر رفت.

امام به غلام خود فرمود برو برگردان او را. وقتي برگشت عرض كرد آقا من تقاضائي كردم و شما لطفي فرموديد ديگر بالاتر از بخشش چيست؟

فرمود پيامبر اكرم فرموده است بهترين صدقه آن است كه شخص را بي نياز كند ولي ما ترا بي نياز نكرديم اينك انگشتر مرا كه ده هزار درهم در بهايش صرف كرده ام بگير هر وقت احتياج پيدا كردي به همين مبلغ بفروش.

ين - صيقل گفت خدمت حضرت صادق بودم غلامي عجمي (غيرعرب) را پي كاري پيش شخصي فرستاد. رفت و برگشت امام عليه السلام از او جستجو كرد كه چه شد ولي او نمي توانست درست صحبت كند اين كار چند مرتبه تكرار شد من وقتي ديدم نمي تواند بگويد و نمي فهماند با خود گفتم امام عليه السلام خشمگين خواهد شد.

امام نگاه تندي به او نموده فرمود به خدا قسم اگر نمي تواني حرف بزني كوردل

[صفحه 48]

نيستي. فرمود حيا و عفت و ناتواني در سخن نه كوري دل از ايمان است ولي ناسزا و بدزباني و ياوه سرايي از نفاق است.

در كتاب قضاء حقوق از اسحاق بن ابراهيم نقل مي كند كه گفت من خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم با

معلي بن خنيس مردي از خراسانيان وارد شد. عرض كرد يابن رسول الله من از ارادتمندان شما خانواده ام بين من و شما فاصله زيادي است خرج سفرم تمام شده و امكان برگشت به سوي خانواده ي خود ندارم مگر اينكه شما كمك بفرمائيد.

امام عليه السلام نگاهي به راست و چپ نموده فرمود نمي شنويد برادر شما چه مي گويد؟ معروف و كمك به برادر ديني در صورتي است كه سؤال نكرده باشد اگر درخواست كرد بهاي آبرو ريزي او را داده ايد شب را به بيدار خوابي با كمال ناراحتي بسر مي برد. متحير است به كه پناه ببرد و از كه درخواست كند بالاخره تصميم مي گيرد پيش تو بيايد دلش مي طپد و اعضايش مي لرزد از خجالت خون در چهره اش جمع شده و صورتش گلگون گرديده نمي داند با ناراحتي بايد برگردد و يا به هدف مي رسد و شاد مراجعت مي كند. اگر به او چيزي بدهي خيال مي كني برادري كرده اي يا اينكه پيغمبر صلي الله عليه و اله فرموده است:

به آن خدائي كه دانه را شكافته و انسان را آفريده و مرا پيامبر گردانيده آن ناراحتي كه از درخواست خود مي كشد بزرگتر است از كمكي كه تو به او مي نمائي.

اسحاق گفت: پنج هزار درهم براي خراساني جمع شد و به او دادند.

[صفحه 49]

معجزات و استجابت دعا و اطلاع آن جناب عليه السلام از تمام زبانها

قرب الاسناد ص 11 مي نويسد: بكر بن محمد گفت يكي از خويشاوندان من در راه مكه جنون عارضش شد. گمانم در ربذه بود وقتي خدمت حضرت صادق رسيدم جريان را عرض نموده تقاضاي دعا كردم آن جناب دعا كرد بعد از دعاي حضرت خويشاوند خود را ملاقات كردم كه در همان موقع خوب شده بود.

امالي شيخ مفيد

ص 179 - حنان بن سدير گفت از پدرم سدير صيرفي شنيدم مي گفت در خواب پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله را ديدم در مقابلش طبقي سرپوشيده بود نزديك شده سلام كردم جواب داد سرپوش از طبق برداشت داخل آن خرما بود. آن جناب شروع به خوردن كرد عرض كردم آقا يك دانه خرما به من بده يك دانه داد خوردم باز تقاضاي خرماي ديگري كردم لطف فرمود خوردم همينطور هركدام را مي خوردم تقاضاي ديگري مي كردم تا هشت دانه داد و خوردم يك دانه ديگر خواستم فرمود بس است از خواب بيدار شدم.

فردا صبح خدمت حضرت صادق رسيدم ديدم طبقي با سرپوش مقابل آقا است همانطور كه در خواب ديده بودم سرپوش برداشت ديدم خرما است شروع كرد به خوردن تعجب كردم تقاضا نمودم يك دانه به من لطف فرمايد لطف نمود خوردم خرماي ديگري خواستم داد، خوردم تا هشت خرما همين كه تقاضا كردم فرمود اگر جدم پيامبر به تو بيشتر مي داد من نيز اضافه مي كردم جريان را عرض كردم لبخندي كه حكايت از اطلاعش بود زد.

امالي شيخ ص 263 - داود بن كثير گفت خدمت جعفر بن محمد عليه السلام نشسته بودم بدون سابقه فرمود داود اعمال شما را روز پنجشنبه بر من عرضه نمودند از جمله در اعمال تو ديدم كه رسيدگي به وضع پسر عمويت نموده اي خوشحال شدم. من

[صفحه 50]

مي دانم اين صله رحم و رسيدگي تو به خويشاوندت زودتر باعث نابودي و از بين رفتن او مي شود.

داود گفت من پسر عموئي داشتم دشمن اهلبيت پيامبر طفلي بد سيرت بود شنيدم وضع مالي او خراب است و گرفتار شده است

قبل از آنكه عازم مكه شوم مقداري پول به او دادم در همان سفر وقتي به مدينه رسيدم امام صادق عليه السلام به من اطلاع داد.

سدير صيرفي گفت زني خدمت حضرت صادق رسيده عرض كرد فدايت شوم پدر و مادر و فاميلم ارادتمند به شمايند. امام فرمود راست مي گوئي منظورت چيست؟ عرض كرد در بازويم برص (پيسي) پيدا شده از خدا بخواه برطرف شود. امام عليه السلام دست به دعا برداشته گفت: اي خدائي كه نابينا و پيسي را خوب مي كني و استخوان پوسيده را زندگي مي بخشي اين زن را شفا بخش و مورد عفو خويش قرار ده به طوري كه اثر مستجاب شدن دعاي مرا ببينند. آن زن گفت به خدا قسم از جاي حركت كردم اثري كم يا زياد از بيماري در من وجود نداشت.

بصائرالدرجات - مفضل بن عمر گفت مقداري پول به وسيله دو نفر از ياران امام عليه السلام از خراسان فرستادند پيوسته مواظب آن پول بودند تا رسيدند بري يكي از دوستان آن دو كيسه اي محتوي هزار درهم داد كه آن را هم تقديم كنند مرتب از پولها سركشي مي كردند مخصوصا همان كيسه اي كه از ري داده بودند بالاخره به نزديكي مدينه رسيدند يكي از آنها به ديگري گفت بيا نگاه كنيم پولها هست:

پس از بازرسي ديدند كيسه هاي پول هست جز همان كيسه اي كه در ري داده بودند يكي از آن دو گفت خدا كمك كند چه جواب امام صادق را بدهيم.

ديگري در جواب گفت او شخص كريمي است من اميدوارم او بداند ما راست مي گوئيم وارد مدينه شدند و خدمت امام رسيدند پول را تقديم نمودند. امام عليه السلام

پرسيد كيسه مرد رازي چه شد. جريان را عرض كردند. فرمود اگر كيسه را ببينيد مي شناسيد؟ گفتند آري.

دستور داد به كنيز خود كه فلان كيسه را بياور كيسه را كه ديدند گفتند اين

[صفحه 51]

همان كيسه است فرمود من در دل شب احتياج به پولي پيدا كردم مردي جني را كه شيعه است فرستادم آن كيسه را برايم آورد.

بصائر - حماد بن عثمان گفت از حضرت صادق شنيدم مي فرمود زنديق ها [49] در سال صد و بيست و هشت ظاهر مي شوند چون من در مصحف حضرت فاطمه ديده ام.

توضيح - شايد منظور امام ابن ابي العوجاء و هم فكران او بودند كه در وسطهاي زندگي حضرت صادق پيدا شدند.

بصائر - ابن ابي حمزه گفت من دست ابابصير را گرفته بودم او را مي بردم به خانه حضرت صادق به من گفت صحبت نكن و چيزي نگو رسيديم به در خانه حضرت صادق تنحنحي كرد شنيدم حضرت صادق فرمود به كنيز در را باز كن ابومحمد پشت در است گفت وارد شديم چراغي در مقابل امام بود كتابي جلو ايشان باز بود يك مرتبه پيكر مرا لرزه گرفت شروع كردم به لرزيدن سر بلند نموده به من فرمود: تو بزاز هستي؟ گفتم آري فدايت شوم. چادري قهستاني پيش من انداخته فرمود اين را بپيچ. من چادر را پيچيدم باز فرمود تو بزاز هستي؟ در آن موقع نگاه در همان كتاب مي كرد. لرزه ي تنم زياد شد. وقتي خارج شديم گفتم يا ابامحمد وضع امشب را در عمرم نديده بودم.

در خدمت امام جلدي را ديدم كه از درون آن كتابي بيرون آورد نگاه به صفحات آن مي كرد هر وقت نگاه مي كرد لرزه بدن

مرا مي گرفت ابابصير با دست خود بر پيشاني زده گفت واي بر تو چرا آن وقت به من نگفتي آن نوشته به خدا قسم صحيفه ايست كه نام شيعيان در آن است اگر خبر داده بودي تقاضا مي كردم اسم ترا نشان دهد.

بصائر - ابن سنان گفت: در مدينه بوديم كه داود بن علي از پي معلي بن خنيس فرستاد. و او را كشت. حضرت صادق عليه السلام يك ماه پيش او نرفت. داود از پي امام

[صفحه 52]

فرستاد كه بيايد ولي ايشان امتناع ورزيد. پنج نفر مأمور فرستاد گفت به زور او را بياوريد اگر نيامد سرش را بياوريد.

مأمورين وقتي آمدند امام مشغول نماز بود ما نماز ظهر را با ايشان خوانده بوديم مأمورين گفتند داود بن علي شما را خواسته. فرمود اگر نيايم چه مي كنيد گفتند به ما دستور داده سر شما را ببريم فرمود خيال نمي كنم شما پسر پيامبر را بكشيد گفتند اين حرفها سرما نمي شود ما فقط از او اطاعت مي كنيم فرمود برگرديد كه به نفع دنيا و آخرت شما است. گفتند به خدا نخواهيم رفت مگر شما يا سرتان را ببريم. وقتي متوجه شد كه آنها جز كشتن تصميمي ندارند، دستهاي خود را بلند نموده و روي شانه خود گذاشت بعد دست هاي خود را گشود و با انگشت سبابه دعا كرد در بين دعا شنيديم مي گويد الساعة الساعة.

ناگهان صداي داد و فرياد و ناله اي بلند شد مأمورين گفتند از جاي حركت كن فرمود اين فرياد و فغان مربوط به فرمانرواي شما است از دنيا رفت يك نفر را بفرستيد خبر بياورد اگر مربوط به او نبود با شما خواهم آمد. يك نفر

از مأمورين رفت طولي نكشيد كه برگشت به آنها گفت فرماندار مرد اين سر و صدا از خانه ي اوست مأمورين متفرق شدند.

عرض كردم آقا فدايت شوم چه شد كه از دنيا رفت فرمود غلام من معلي بن خنيس را كشت منهم يك ماه پيش او نرفتم از پي من فرستاد كه بروم اكنون كه تصميم كشتن مرا داشتند خدا را به اسم اعظمش خواندم. خداوند فرشته اي را فرستاد با حربه شكمش را پاره كرده او را كشت عرض كردم آقا چرا دستهاي خود را بلند كرديد فرمود زاري و تضرع نمودم عرض كردم چرا دو دست را اول جمع كرديد بعد گشاديد فرمود نوعي تضرع است عرض كردم چرا انگشت را بلند كرديد فرمود آن لابه و التماس است.

بصائر - عمربن يزيد گفت شبي در خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم كسي جز من آنجا نبود پاي خود را گذاشت در دامن من فرمود پايم را بمال، ماليدم متوجه

[صفحه 53]

شدم عضله يكي از دو ساقش در اضطراب است تصميم گرفتم بپرسم امامت بعد از شما به كه مي رسد. قبل از سؤال اشاره فرمود امشب چيزي نپرس جواب ترا نمي دهم.

بصاير - اسماعيل بن عبدالعزيز گفت حضرت صادق به من فرمود اسماعيل! مقداري آب برايم در محل وضو بگذار. من رفتم آب را گذاشتم. امام براي وضو داخل وضو خانه شد من با خود گفتم درباره اين شخص چه اعتقادي من دارم و او را در چه مرحله اي مي بينم (خدائي) ولي او مي رود وضو بگيرد.

از محل وضو كه بيرون آمد به من فرمود خانه را نبايد زياد بلند كني كه خراب مي شود اجعلونا مخلوقين و قولوا

فينا ماشئتم فلن تبلغو ما را آفريده خدا بدانيد آنگاه هرچه مايليد در وصف ما بگوئيد باز نمي توانيد آن مقام و موقعيتي كه داريم توصيف كنيد. اسماعيل گفت من مي گفتم او خداست و اصرار بر اين اعتقاد نيز داشتم.

بصاير - هشام بن احمد گفت خدمت امام صادق رسيدم مي خواستم از آن جناب درباره مفضل بن عمر سؤال كنم. امام عليه السلام در باغ خود به كار اشتغال داشت هوا به شدت گرم بود عرق روي صورتش جاري بود و مي ريخت به سينه اش. قبل از اينكه من سؤالي كنم فرمود به خدا قسم خوب مردي است مفضل بن عمر. به خداي يكتاي بي همتا خوب مردي است مفضل بن عمر جعفي سي و چند مرتبه اين سخن را تكرار كرده فرمود خانواده آنها از پدر و مادر خوب هستند.

بصاير - شهاب بن عبدالله گفت خدمت حضرت صادق رسيدم تا از ايشان سؤالي بكنم فرمود مي خواهي بگو چه سؤال داشتي وگرنه من سؤالت را با جواب آن بگويم عرض كردم بفرمائيد. فرمود آمدي بپرسي كه شخص جنب با كوزه از خم آب بردارد و آب به دستش بخورد چطور است گفتم همين است فرمود اشكالي ندارد باز مايلي سؤال ديگر را بگو و گرنه من بگويم. عرض كردم بفرمائيد. فرمود مي خواستي بپرسي كه جنب اگر فراموش كند و دست خود را قبل از شستن داخل آب نمايد چه صورت دارد. اگر از نجاست به دستش نرسيده بوده اشكالي ندارد.

[صفحه 54]

فرمود سؤال ديگر را بگو يا توضيح دهم عرض كردم بفرمائيد فرمود مي خواستي بپرسي كه جنب هنگام غسل قطره اي از آب بدنش در ظرف مي ريزد يا از

روي زمين ترشح به داخل ظرف مي كند گفتم صحيح است. فرمود اشكالي ندارد باز گفت مي خواهي سؤال ديگرت را توضيح بدهم. عرض كردم بفرمائيد. فرمود مي خواستي بپرسي كه در كنار گودالي از آب مرداري افتاده مي توانم وضو بگيرم يا نه در صورتي كه مردار بوي آب را تغيير نداده از آن طرف ديگر وضو بگير باز مي خواستي بپرسي از آب راكد چاه در صورتي كه تغيير نكرده باشد و به بو نيامده از آن وضو بگيرم عرض كردم تغيير چگونه است فرمود رنگش زرد شده باشد. هر آبي را كه بگويند زياد است پاك است.

بصاير ص 64 ج 5 - زياد بن ابي الحلال گفت مردم درباره جابر بن يزيد و كارهاي عجيب و حديثهاي شگفت انگيز او اختلاف داشتند من خدمت حضرت صادق رفتم تا از او درباره جابر سؤال كنم. قبل از سؤال فرمود خداوند رحمت كند جابر بن يزيد جعفي را راستگو بود ولي خدا مغيرة بن سعيد را لعنت كند دروغ بر ما مي بست.

بصاير – عمر بن يزيد گفت خدمت حضرت صادق بودم آن جناب در حالت درد و بيمار بود پشت خود را به من نمود و صورت به طرف ديوار كرد با خودم گفتم نمي دانم از اين بيماري خوب مي شود يا نه نپرسيدم امام بعد از ايشان كيست در همين فكر بودم كه امام روي به جانب من نمود. فرمود آن طور كه خيال مي كني نيست من از اين بيماري طوري نمي شوم.

بصاير - حسين بن موسي گفت من و جميل بن دراج و عائذ احمسي براي انجام حج رفتيم عائذ مي گفت من سؤالي از حضرت صادق عليه السلام دارم كه

مايلم آن را بپرسم هر سه نفر خدمت امام رسيديم قبل از سؤال فرمود هركس كارهاي واجب ديني را انجام دهد خداوند از او باز خواستي نخواهد كرد در چيزهاي ديگر.

ما با چشم اشاره به عائذ كرديم كه سؤالت را بگو چيزي نگفت وقتي حركت كرديم به او گفتيم سؤال تو چه بود؟ گفت جواب آن را شنيديم، گفت من نمي توانم

[صفحه 55]

شب زنده دار باشم و شبها نماز نافله به پاي دارم. با خود خيال مي كردم از اين جهت گناهكارم و مرا مؤاخذه خواهند كرد.

بصاير - جعفر بن هارون زيات گفت: اطراف كعبه طواف مي كردم چشمم به حضرت صادق افتاد با خود گفتم اين همان شخصي است كه مردم تابع و پيرو اويند و درباره اش چنين و چنان مي گويند. ناگاه ديدم دست روي شانه من گذاشت و به من فرمود:

«ابشرا منا واحدا نتبعه انا اذا لفي ضلال و سعر» [50] .

بصاير - خالد بن نجيح گفت در خدمت امام صادق نشسته بودم با خود گفتم اينها نمي دانند در مقابل چه شخصي هستند؟

امام عليه السلام مرا جلو خواند تا در مقابلش نشستم سه مرتبه فرمود فلاني من خدائي دارم كه او را مي پرستم.

بصاير- عبدالله نجاشي گفت جبه ام از ادرار ترشح شد شك كردم در شب سردي آن را با آب شستم وقتي خدمت امام رسيدم ابتدا فرمود پوست خز را كه با آب بشوري خراب مي شود.

بصاير - ابوكهمس گفت: در مدينه ي ساكن منزلي بودم كه دختركي خوشگل آنجا بود خيلي از او خوشم مي آمد يك شب به منزل برگشتم در زدم همان دختر درب را باز كرد من با دست سينه هايش را گرفتم فردا صبح خدمت

حضرت صادق عليه السلام رسيدم فرمود: اباكهمس از كاري كه ديشب كردي برو پيش خدا توبه كن.

بصاير - مهزم گفت در مدينه منزل شخصي مي نشستم كه دختري داشت من از او خوشم مي آمد يك شب در زدم همين كه درب را باز كرد سينه هايش را ماليدم فردا صبح كه خدمت حضرت صادق رسيدم فرمود آخرين كاري كه ديروز انجام دادي چه بود؟ گفتم من در مسجد بودم. فرمود مگر نمي داني به دوستي و ولايت ما خانواده نمي رسد كسي كه ورع و پرهيزگاري نداشته باشد.

[صفحه 56]

بصاير - ابراهيم بن مهزم گفت شبانگاهي براي خواب از خدمت حضرت صادق مرخص شدم و به منزل خود در مدينه رفتم مادرم نيز با من بود بين من و او سخني شد من درشتي كردم. فردا صبح بعد از نماز كه رفتم خدمت حضرت صادق بدون سابقه فرمود ابامهزم به مادرت چه كار داشتي آن طور درشتي كردي نمي داني شكم او محل سكونت تو بود و دامنش گهواره ات و پستانهايش ظرف غذاي تو. عرض كردم چرا آقا. فرمود مبادا درشتي كني.

بصاير - حارث بن حصيره گفت مردي از كوفه به خراسان آمد و مردم را دعوت به امامت حضرت صادق عليه السلام نمود گروهي پذيرفتند و عده اي منكر شدند دسته سوم از روي پرهيز كاري و ورع متوقف شدند. هر دسته يك نفر را به نمايندگي خدمت آن جناب فرستادند از اين سه نفر همان كسي كه نماينده دسته سوم يعني پرهيزگاران بود سخنور آنها به شمار مي رفت و حرف مي زد يكي از همراهان او كنيزي داشت نماينده دسته سوم در خلوت با او عمل نامشروع كرد. وقتي خدمت

حضرت صادق رسيدند همان مرد شروع به صحبت نموده گفت آقا يك نفر از كوفه آمد و مردم را به پيروي از شما دعوت نمود برخي پذيرفتند و گروهي منكر شدند و يك دسته نيز از روي ورع و پرهيزكاري توقف كردند.

فرمود تو از كدام دسته هستي؟ عرض كرد از همان دسته متوقف و پرهيزكار فرمود چرا فلان شب پرهيزكاري نكردي؟ آن مرد دست و پايش به لرزه افتاد.

بصاير - عمار سجستاني گفت عبدالله نجاشي پيرو عبدالله بن حسن بود و از زيديها به شمار مي رفت اتفاقا من و او به مكه رفتيم در مكه او رفت پيش عبدالله بن حسن و من خدمت حضرت صادق. بعد كه او را ديدم گفت براي من از حضرت صادق اجازه بگير خدمتش برسم. به امام عليه السلام عرض كردم فرمود اجازه بده بيايد.

خدمت آن جناب رسيد حضرت صادق از او پرسيد چرا فلان روز آن كار را كردي روزي كه در خانه شخصي رد شدي از ناودان آب بالاي سر تو ريخت پرسيدي اين چه بود گفتند نجس است. خودت را با لباس داخل نهر انداختي با اينكه يك

[صفحه 57]

جامه ات رنگ شده بود بچه ها اطراف ترا گرفتند تو از اجتماع آنها مي خنديدي و آنها بر تو مي خنديدند.

آن مرد نگاهي به من نموده گفت چرا كار مرا به حضرت صادق بگوئي؟! گفتم به خدا قسم من چيزي نگفته ام اكنون امام همين جا است صحبت من و ترا مي شنود اگر من گفته باشم او مي گويد. وقتي از منزل امام خارج شديم گفت عمار اين امام است نه ديگران.

بصاير - شعيب عقرقوفي گفت مردي به وسيله من هزار دينار

براي حضرت صادق فرستاد گفت مي خواهم مقام آن جناب را با ساير بستگانش تميز دهي. پنج درهم از اين پول بردار و آن را در جيب پيراهنت پنهان كن به جاي آن پنج درهم غش دار كه ظاهرش نقره است بگذار بعد مقام ايشان را خواهي فهميد.

من پولها را خدمت حضرت صادق آوردم روي زمين ريخت آن پنج درهم را جدا كرد به من فرمود بگير پنج درهم خود را و پنج درهم خودمان را بده.

بصاير - صفوان بن يحيي از جعفر بن محمد بن اشعث نقل كرد كه او گفت مي داني چرا ما به امامت حضرت صادق اعتقاد پيدا كرديم با اينكه از اين قسمت اطلاعي نداشتيم و در جريان نبوديم. پرسيدم چه بود.

گفت يك روز منصور دوانيقي به پدرم محمد بن اشعث گفت مايلم يك نفر را پيدا كني كه بتواند ماموريتي كه به او مي دهم انجام دهد. پدرم گفت تهيه كردم فلان بن مهاجر دائي من است و از عهده اين كار بر مي آيد. گفت او را بياور.

پدرم دائي خود را آورد منصور به او چند هزار دينار داده گفت به مدينه مي روي عبدالله بن حسن و خويشاوندانش را از آن جمله جعفر بن محمد ملاقات مي كني مي گوئي من مردي غريب از اهل خراسانم كه در آنجا شيعيان شما زيادند اين پولها را براي شما فرستاده اند به هر كدام فلان مبلغ بده وقتي پول را گرفتند بگو من پيك هستم مايلم نوشته اي از شما دست من باشد هرچه داده ام رسيد بدهيد و امضا كنيد.

[صفحه 58]

به مدينه رفت و برگشت پيش منصور رفت پدرم محمد بن اشعث آنجا بود منصور پرسيد چه

شد. گفت رفتم و پولها را دادم اينك رسيد آن را با خط خودشان آورده ام جز جعفر بن محمد.

خدمت ايشان رفتم در مسجد پيامبر نماز مي خواند با خود گفتم پس از تمام شدن نماز به او خواهم گفت نمازش را زود تمام كرده رو به من نموده گفت فلاني از خدا بترس و اهل بيت پيغمبر را فريب مده به دوست خود بگو از خدا بپرهيزد و خاندان پيامبر را فريب ندهد اينها تازه از زيردست دولت مروانيان آسوده شده اند همه محتاجند. عرض كردم آقا اين حرفها چيست كه مي فرمائيد مرا كناري كشيد آهسته تمام جريان را نقل كرد به طوري كه من خيال مي كردم او نفر سوم ما بوده و در تمام جريان حضور داشته.

منصور گفت: پسر مهاجر بدان كه هر زماني يكي از اولاد پيامبر واسطه بين خدا و مردم است كه تمام جريانها را به او مي گويند امروز آن واسطه جعفر بن محمد است. جعفر بن محمد بن اشعث گفت به اين دليل من معتقد به امامت ايشان شدم.

بصاير - ابوعمر دماري گفت مردي خدمت حضرت صادق رسيد برادري جارودي [27] داشت امام پرسيد برادرت چطور است؟ گفت وقتي آمدم خوب بود فرمود از نظر ديني چطور است عرض كرد تمام كارهايش خوب است و آدم خيرخواهي است جز اينكه معتقد به امامت شما نيست فرمود به چه علت معتقد به امامت ما نيست؟

عرض كرد مي ترسد و به واسطه ورع و پرهيزكاري از اين اعتقاد خودداري مي كند فرمود وقتي پيش او رفتي بگو اگر خيلي پرهيزكاري چرا در شب نهر بلخ پرهيزكاري نكردي. از اعتقاد به امامت جعفر عليه السلام پرهيز مي كني ولي

از انجام آن عمل در شب نهر بلخ نمي پرهيزي؟!

گفت رفتم به منزل او گفتم چه جرياني در شب نهر بلخ بوده. گفت چه كسي

[صفحه 59]

به تو خبر داد گفتم حضرت صادق از من پرسيد به ايشان عرض كردم او به جهت ورع و پرهيزكاري كه دارد از اعتقاد به امامت شما خودداري مي كند به من فرمود به او بگو ورع و پرهيزگاريش چه شد در شب نهر بلخ.

برادرش گفت من گواهي مي دهم كه او ساحر است. گفتم ساكت باش چنين حرفي مگو آنچه مي گوئي غلط است. گفت پس از كجا آن جريان را فهميده با اينكه جز من و خدا و آن كنيز هيچكس اطلاع نداشت. پرسيدم جريان چه بوده. گفت من از ماوراءالنهر خارج شدم كار تجارتم تمام شده بود به جانب بلخ مي رفتم مردي با من همسفر بود كه به همراه خود كنيزي زيبا داشت. از نهر بلخ شبانه گذشتيم همسفر من صاحب آن كنيز گفت يا تو اينجا نگهبان وسائل ما باش تا من بروم چيزي تهيه كنم و وسائلي براي آتش افروزي بياورم و يا من هستم تو برو، گفتم من هستم تو برو. آن مرد رفت ما كنار انبوهي از درخت منزل داشتيم دست كنيز را گرفتم داخل آن درختها با او درآميختم بعد برگشتيم بجاي خود.

بعد صاحبش آمد شب را خوابيديم بالاخره به عراق رسيديم هيچكس جز خدا اطلاع نداشت بالاخره از آن غلو و زيادروي كه درباره حضرت صادق داشت پائين آمد و به امامت ايشان اعتراف نمود.

سال بعد به مكه رفتيم او را خدمت امام بردم. جريان را برايش نقل كرد. فرمود استغفار كن مبادا ديگر

چنين كاري بكني. و از ارادتمندان آن جناب شد.

بصاير - ابوبصير گفت مردي از شاميان بر ما وارد شد من امامت حضرت صادق را بر او عرضه داشتم قبول كرد. روزي به احوال پرسي او رفتم در حال مرگ بود گفت ابابصير من حرف ترا قبول كردم با بهشت چه كنم؟ گفتم من از جانب حضرت صادق عليه السلام براي تو بهشت را ضمانت مي كنم. آن مرد از دنيا رفت. من خدمت امام عليه السلام رسيدم قبل از اينكه چيزي بگويم فرمود بهشتي كه

[صفحه 60]

ضمانت كرده بودي براي دوست خود به آن رسيد.

بصاير - سليمان بن خالد گفت من و ابوعبدالله بلخي در خدمت حضرت صادق مي رفتيم تا به درخت خرماي خشكي رسيديم. آن جناب فرمود اي درخت خرماي شنوا و مطيع پروردگار، ما را از آنچه خدا در نهاد تو گذاشته بخوران.

گفت از شاخه هاي درخت، خرماي رنگارنگ ريخت خورديم تا سير شديم مرد بلخي گفت فدايت شوم آقا كاري كه مريم كرد شما انجام داديد!!

بصاير - ابواسامه گفت حضرت صادق عليه السلام از من پرسيد چند سال داري. گفتم فلان قدر فرمود ابااسامه عبادت پروردگارت را تجديد كن و توبه بنما. من گريه كردم - فرمود چرا گريه مي كني عرض كردم آقا خبر فوت مرا دادي. فرمود زيد مژده باد ترا كه تو از شيعيان مائي و اهل بهشتي.

بصائر – خالد بن نجيح گفت عرض كردم به حضرت صادق عليه السلام كه دوستان ما از كوفه آمده اند مي گويند مفضل حالش خوب نيست آقا برايش دعا بفرمائيد فرمود راحت شد. اين سخن بعد از سه روز از درگذشت مفضل بود.

بصائر - ج 6 ص

73 - ابابصير گفت حضرت صادق عليه السلام از من پرسيد حال ابوحمزه چطور است عرض كردم آقا وقتي آمدم خوب بود. فرمود وقتي برگشتي سلام مرا به او برسان بگو در فلان روز از فلان ماه خواهد مرد.

ابوبصير گفت عرض كردم آقا ما به او علاقه داشتيم از شيعيان شما است فرمود راست مي گوئي ولي آنچه نزد ما است برايش بهتر است. عرض كردم آقا هركس شيعه شما باشد؟! فرمود در صورتي كه از خدا بترسد و مراقب او باشد و اطراف گناه نگردد اگر چنين بود با ماست در درجه خودمان.

ابوبصير گفت برگشتم چيزي نگذشت كه ابوحمزه در همان تاريخي كه امام فرموده بود از دنيا رفت.

بصاير - ميسر گفت حضرت صادق فرمود ميسر خدا عمرت را افزايش داد چكار مي كني؟ گفت من بچه بودم به مزدوري مي رفتم روزي پنج درهم اجرت كار

[صفحه 61]

خود را بدائيم مي دادم.

بصاير - زيد شحام گفت رفتم خدمت حضرت صادق به من فرمود عبادت را از سر بگير و توبه كن عرض كردم آقا خبر مرگ به من مي دهيد فرمود زيد آنچه نزد ما است براي تو بهتر است تو از شيعيان مائي عرض كردم آقا آيا ممكن است من از شيعيان شما باشم؟!

فرمود بلي تو از شيعيان ما هستي صراط و ميزان حساب شيعيان به دست ما است به خدا قسم من به شما از خودمان مهربانترم و گوئي مي بينم تو و رفيقت را در بهشت.

بصاير - ابوبصير گفت حضرت صادق به من فرمود مايلي با چشم آسمان را ببيني؟ عرض كردم آري. (در آن موقع ابابصير كور بوده) دست بر چشم من كشيد آسمان را

ديدم.

بصاير ج 6 ص 75 - ابوبصير گفت با حضرت صادق به حج رفتم در طواف عرض كردم يابن رسول الله خداوند اين مردم را مي آمرزد فرمود اين جمعيت كه مي بيني بيشترشان ميمون و خوكند. عرض كردم ممكن است ببينم. امام چند كلمه فرمود آنگاه دست بر چشم من كشيد ديدم همه ميمون و خوك هستند. به وحشت افتادم. باز دست كشيد آنها را به صورت اولي ديدم.

فرمود ابابصير شما در بهشت مي خراميد در جهنم از شما جستجو مي كنند هيچكدامتان را آنجا نمي يابند. به خدا قسم در جهنم سه نفر از شما نخواهيد رفت نه به خدا دو نفر نه به خدا يك نفر هم نخواهد رفت.

بصاير - ابوبصير گفت من از پيكر امام و شانه هايش جستجو مي كردم فرمود مايلي مرا ببيني عرض كردم آري فدايت شوم. دست بر روي چشم من كشيد چشمم باز شد جمالش را ديدم. فرمود اگر بين مردم شهرت نمي يافت ترا همينطور بينا مي گذاشتم ولي اين كار صحيح نيست باز دست روي چشمم كشيد مثل اول شدم.

بصاير - جميل بن دراج گفت خدمت امام ششم عليه السلام بودم زني داخل شده گفت بچه ام را در لحاف مرده گذاشتم و خدمت شما آمدم. فرمود شايد نمرده باشد برگرد برو به خانه غسل كن و دو ركعت نماز بخوان بگو «يا من وهبه لي و لم يك شيئا جدد لي هبته» اي خدائي كه بچه را از هيچ به من دادي اكنون دو مرتبه او را

[صفحه 62]

برگردان، بعد او را تكان بده ولي به هيچكس جريان را نگو. آن زن رفت برگشت گفت بچه را حركت داد شروع كرد به گريه

كردن.

بصاير - داود بن كثير رقي گفت يكي از دوستان ما براي انجام حج به مكه رفت خدمت حضرت صادق رسيدم. عرض كرد آقا پدر و مادرم فدايت شوند زنم فوت شد تنها مانده ام. فرمود دوستش داشتي. عرض كرد بلي فدايت شوم.

فرمود وقتي برگردي به منزل خود او مشغول غذا خوردن است گفت از مكه برگشتم وارد منزل شدم ديدم نشسته غذا مي خورد.

مناقب - در همين خبر از داود نقل مي كند كه وقتي وارد شدم ديد ظرفي پر از خرما و كشمكش در مقابل اوست.

بصاير - داود بن قاسم گفت در خدمت حضرت صادق بوديم آن جناب برخورد به محمد و علي فرمود اباهاشم اين دو مرد از برادران ديني تو هستند؟ عرض كرد بلي در همين مسير برخورديم به مردي از فرزندان اسحاق بن عمار. فرمود ابوهاشم! اين يكي از برادران تو نيست.

بصاير - عمار ساباطي گفت حضرت صادق به من فرمود عمار ابومسلم فظلله و كساء فكسحه به ساطور اعراض كردم آقا من كسي را نديده ام كه لهجه نبطي را به اين شيريني و فصاحت صحبت كند. فرمود عمار! هر زباني را همينطور صحبت مي كنم.

بصاير - عامر بن علي جامعي گفت به حضرت صادق عرض كردم فدايت شوم ما ذبيحه اهل كتاب را مي خوريم نمي دانم آنها موقع كشتن بسم الله مي گويند يا نه. فرمود وقتي شنيديد نام خدا را بردند بخوريد. مي داني وقتي حيواني را مي خواهند بكشند چه مي گويند. عرض كردم نه. شروع كرد به خواندن مانند يك يهودي با سرعت.

فرمود اينطور دستور داده اند كه بخوانند. عرض كردم آقا اجازه مي دهي بنويسم آن را فرمود بنويس: نوح أيوا ادينوا يلهيز مالحوا عالم أشرسوا

أورضوا

[صفحه 63]

بنوا [يوسعه] موسق ذعال اسحطوا.

بصاير - اسماعيل بن مهران از مردي اهل بيرما نقل كرد كه گفت خدمت حضرت صادق بودم خداحافظي كرده رفتم وقتي رسيدم باعوص (در چند ميلي مدينه است) يادم آمد كه مي خواستم درباره تخم مرغ آبي سؤال كنم. برگشتم اطاق پر از جمعيت بود همين كه خواستم بپرسم فرمود (يابت) تخم (دعاناميتا) مرغ آبي «بناحل» نخور.

بصاير - احمد بن محمد بن ابي نصر از مردي كه اهل جسر بابل بود نقل كرد كه گفت در ده ما مردي بود مرا آزار مي كرد و مي گفت رافضي و دشنام مي داد او را مردم ميمون ده مي ناميدند يك سال به مكه رفتيم خدمت حضرت صادق رسيدم بدون سابقه فرمود «قوفه مانامت» يعني ميمون ده مرد عرض كردم فدايت شوم چه وقت؟! فرمود هم اكنون.

آن روز و ساعت را يادداشت كردم وقتي به كوفه رسيدم برادرم را ديدم از او پرسيدم كي زنده است و كه مرده گفت «قوفه ما نامت» به زبان نبطي يعني ميمون ده مرده پرسيدم چه وقت. گفت فلان روز. مطابق بود با همان وقتي كه حضرت صادق فرموده بود.

اختصاص - مسمع كردين گفت خدمت حضرت صادق بودم اسماعيل فرزندش نيز حضور داشت كه ما در آن موقع او را امام بعد از پدرش مي دانستيم.

در ضمن يك جريان طولاني گفت از مردي شنيدم كه حضرت صادق مطلبي فرموده برخلاف تصور ما در مورد امامت اسماعيل. من پيش دو نفر از اهالي كوفه كه اسماعيل را امام مي دانستند رفتم و جريان را به آنها گفتم يكي از آنها گفت شنيدم مطيع امام خود هستم و راضي هستم به اين امر.

آن ديگري گريبان

خود را چاك زده گفت نه به خدا نمي شنوم و اطاعت نمي كنم و راضي نيستم مگر از خود امام بشنوم. به طرف خانه حضرت صادق رفت منهم از پي او رفتم به در خانه كه رسيديم اجازه خواستيم به من اجازه داد قبل از او

[صفحه 64]

وارد شدم. بعد به او اجازه داد وقتي وارد شد فرمود فلاني مي خواهي براي هركدام از شماها يك نامه خصوصي بفرستند و آنچه فلاني گفت درست است.

گفت من دلم مي خواهد از شما بشنوم. فرمود فلاني (منظورش حضرت موسي ابن جعفر بود) امام تو است بعد از من هركس ادعاي امامت كند دروغگو است.

در اين موقع من متوجه آن مرد كوفي شدم كه زبان نبطي را خوب مي دانست به من گفت (ذرقه) حضرت صادق فرمود (ذرقه به زبان نبطي يعني تحويل بگير بله تحويل بگير ما از خدمت امام مرخص شديم.

بصاير - حضرت صادق عليه السلام فرمود يكي از غلامان خود در ناراحتي كه از او داشت اگر اين كار را ترك نكني ترا مثل الاغ مي زنم. عرض كرد آقا مثل الاغ زدن چگونه است؟ فرمود وقتي نوح عليه السلام از هر نوع يك جفت داخل كشتي نمود الاغ را خواست سوار كند اما او از سوار شدن امتناع كرد يك شاخه خرما برداشت فقط يكي به او زده گفت «عبسا شاطانا» يعني داخل شو شيطان!

بصاير - ابراهيم كرخي گفت خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم فرمود كجاي كرخ مي نشيني. عرض كردم در محله شادروان. فرمود محله قطفتا را مي شناسي؟ اميرالمؤمنين عليه السلام وقتي به نهروان رفت در قطفتا وارد شد اهالي بادوريا جمع شده خدمتش آمدند شكايت از زيادي

ماليات نمودند با لهجه نبطي صحبت كرده گفتند همسايه هاي ما با اينكه زمين زيادتري در اختيار دارند خراج آنها كمتر از ما است آنجناب به لهجه نبطي فرمود: رعر روظأمن عوديا. معني اين است كه بسا از رجز [28] هاي كوچك كه بهتر است از رجزهاي بزرگ.

بصاير - فيض بن مختار در حديث مفصلي راجع به امامت حضرت موسي بن جعفر نقل كرد كه حضرت صادق فرمود اين امام تو است كه سؤال مي كردي (موسي بن جعفر) عليه السلام اكنون حركت كن و اقرار به حق او بنما. من از جاي حركت كردم

[صفحه 65]

و دست و سرش را بوسيدم و آن جناب را دعا كردم. حضرت صادق فرمود ولي هنوز اجازه اين كار را به او نداده اند.

عرض كردم فدايت شوم اين جريان را به كسي نگويم؟ فرمود به خانواده و فرزندانت و دوستان همراهت. اتفاقا خانواده و فرزندانم همراهم بودند و از دوستانم يونس بن ظبيان نزد ما بود جريان امامت موسي بن جعفر عليه السلام را به آنها گفتم همه شاد شدند و خدا را ستايش كردند.

يونس بن ظبيان گفت من بايد از خود ايشان بشنوم فوري رفت. من نيز از پي او رفتم او جلوتر از من داخل شد همين كه نزديك درب رسيدم شنيدم حضرت صادق مي فرمايد جريان همان است كه فيض به تو گفته (رزقه رزقه). گفت بسيار خوب قبول كردم. رزقه به زبان نبطي يعني آن را داشته باش.

بصاير - يونس بن ظبيان گفت از حضرت صادق شنيدم مي فرمود اول فتنه اي كه براي موسي بن عمران برانگيخته شد در مرج دانق كه محلي است در شام بود و براي

عيسي مسيح در حران و براي اميرالمؤمنين در نهروان و براي قائم ما در دسكرة دسكرة الملك. بعد به زبان نبطي فرمود: كيف مالح دير براما يعني دسكره محلي است نزديكي دير بيرما كه وطن يونس بن ظبيان آنجا بود.

مناقب - محمد بن احمد از حضرت صادق نقل كرد كه گروهي از اهل خراسان خدمت آن جناب رسيدند قبل از اينكه سئوال كنند فرمود: من جمع مالامن مهاوش اذهبه الله في نهابر.

خراسانيان عرض كردند آقا ما نفهميديم چه فرموديد (چون به زبان عربي آشنا نبودند) به زبان ايراني فرمود «از باد آيد به دم بشود» [29] .

بصاير - فرقد گفت خدمت حضرت صادق بودم غلامي غير عربي را از پي كاري فرستاد وقتي برگشت نمي توانست خوب صحبت كند جوابي كه آورده بود طور ديگري جلوه مي داد من با خود گفتم حالا امام عصباني خواهد شد. به او فرمود بهر

[صفحه 66]

زباني مي خواهي صحبت كن من مي فهمم.

بصاير - فضل بن يسار از حضرت صادق نقل كرد كه در خدمت ايشان بودم كبوتر نر براي ماده بغبغو كرد. امام فرمود مي داني چه مي گويد؟ گفتم نه. فرمود مي گويد همسرم! كسي را خدا نيافريده كه محبوبتر باشد نزد من از تو مگر اين آقا و مولاي ما جعفر بن محمد عليه السلام.

عبدالله بن فرقد گفت ما با حضرت صادق عليه السلام به جانب مكه مي رفتيم بسرف [30] كه رسيد كلاغي روبروي امام شروع كرد به غارغار. فرمود از گرسنگي بميري هرچه تو بداني ما هم مي دانيم جز اينكه ما خداشناس تر از تو هستيم. عرض كردم آقا چيزي مي گفت؟ فرمود آري. شتري در عرفات سقط شده.

بصاير - يكي از اصحاب

نقل كرد كه يك قمري در خانه حضرت صادق صدا مي كرد فرمود مي فهميد چه مي گويد گفتم نه. فرمود مي گويد گم كردم شما را. ولي ما از قبل از اينكه او ما را گم كند و را گم خواهيم كرد دستور داد كبوتر را بكشند.

بصاير - بياع زطي گفت در باغ حضرت صادق عليه السلام بوديم با چند نفر. گنجشك ها شروع به خواندن كردند فرمود مي دانيد چه مي گويند! گفتيم نه ما نمي فهميم فرمود: مي گويند: خدايا ما آفريده تو هستيم بايد از روزي تو بخوريم خدايا ما را آب و دانه ده.

بصاير - سليمان بن خالد گفت در خدمت حضرت صادق بوديم ابوعبدالله بلخي نيز حضور داشت ناگاه يك آهو پيش آمد و با صداي مخصوص خود صدا زد و دم مي جنبانيد. امام فرمود انجام مي دهم انشاءالله.

آنگاه روي به ما نموده فرمود فهميديد آهو چه مي گفت؟، عرض كردم خدا و پيامبر و پسر پيامبر مي دانند. فرمود شكايت مي كند كه يكي از اهل مدينه دامي نهاده و ماده او را گرفته است كه دو بره دارد هنوز قدرت چريدن ندارند از من درخواست كرد كه ماده اش را بگيرم و آزاد كنم و ضامن شد كه وقتي بچه هايش را شير داد آماده

[صفحه 67]

چريدن شدند او را برگرداند پيش صياد.

من آهو را قسم دادم گفت از ولايت شما اهل بيت پيامبر بيزار باشم اگر اين كار را نكنم. منهم اين كار را براي او خواهم كرد انشاءالله ابوعبدالله بلخي گفت رفتار سليمان را انجام مي دهيد.

اختصاص- حسين بن ثوير گفت ما چند نفر خدمت حضرت صادق عليه السلام بوديم. فرمود گنجينه هاي زمين و كليدهاي آن در اختيار ما است اگر بخواهم

با يك پا اشاره كنم هرچه درون زمين است خارج شود، خارج خواهد شد.

در اين موقع با يك پاي مبارك خود خطي كشيد زمين شكافته شد بعد با دست شمش طلائي به اندازه يك وجب از درون زمين برداشت و فرمود تماشا كنيد و با چشم خود خوب دقت نمائيد كه جاي شكي باقي نماند. سپس فرمود نگاه كنيد به زمين، نگاه كرديم شمش هاي طلاي فراواني بر هم انباشته داخل زمين بود و مي درخشيد.

يكي از دوستان عرض كرد آقا فدايت شويم اين قدرت به شما داده شده با اينكه شيعيان شما محتاجند. فرمود خداوند به زودي براي ما و شيعيانمان دنيا و آخرت را جمع خواهد كرد و آنها را داخل بهشت برين مي نمايد و دشمنان ما را درون جهنم.

اختصاص- حفص بن ابيض تمار گفت خدمت امام صادق عليه السلام بودم در آن روزهائي كه معلي بن خنيس را به دار آويخته بودند. به من فرمود ابا حفص! من به معلي بن خنيس امري كردم كه مخالفت نمود از همين جهت مبتلا برنج و مرارت شمشير شد.

روزي او را محزون و اندوهناك ديدم. گفتم چيست چرا ناراحتي مثل اينكه بياد زن و بچه و خانه و زندگيت افتاده اي. گفت بلي. گفتم جلو بيا. نزديك من آمد دست به چشم او ماليدم وقتي چشم باز كرد گفتم كجا هستي گفت داخل خانه خودم اينها زن و بچه من هستند. من خود را از آنها پنهان

[صفحه 68]

كردم و معلي را رها كردم تا خوب زن و بچه خود را ببيند به طوري كه از نظر جنسي نيز از زن خود بهره گرفت بعد او را صدا

زده گفتم نزديك بيا دست بر چشم او ماليدم. گفتم كجا هستي گفت در مدينه خانه شما.

به او گفتم معلي! ما كارهاي شگفت انگيز و اسراري داريم كه هركس حفظ نمايد خدا دين و دنياي او را حفظ مي كند. معلي مبادا به واسطه فاش كردن اسرار ما خود را اسير دست مردم كنيد كه اگر مايل بودند قبول كنند وگرنه شما را بكشند. معلي! هركس حديث دشوار ما را پنهان كند خدا آن حديث را بصورت نوري در پيشاني او قرار مي دهد و در ميان مردم داراي عزت مي گردد. و هركه افشا كند طعمه شمشير مي گردد يا به زندان خواهد افتاد. معلي! بدان ترا خواهند كشت آماده باش.

اختصاص - ابن جبله گفت سئوالي از حضرت صادق عليه السلام نمودم فرمود آن درياچه مابين بُصرَي تا صنعاء است مايلي آن را ببيني؟ عرض كردم آري فدايت شوم. دست مرا گرفت و از مدينه خارج نمود با پاي خود به زمين زد چشمم افتاد به نهري كه در جريان است عرض آن ديده نمي شود مگر همان محلي كه ما ايستاده بوديم كه شبيه جزيره بود.

نگاه كردم از يك طرف آبي سفيدتر از برف جاري بود در طرف ديگر شيري سفيدتر از برف جريان داشت و در وسط شرابي ياقوت رنگ مي رفت خوش رنگ تر از آن شراب نديده بودم كه بين شير و آب در جريان بود عرض كردم آقا فدايت شوم اين نهر از كجا جاري مي شود و ابتدايش كجا است؟ فرمود اين همان چشمه هائي است كه خداوند در قرآن ذكر نموده كه در بهشت جاري است چشمه اي از آب و ديگري از شير و چشمه سوم

از شراب در همين نهر جاري است در دو طرف درختهاي سرسبز و خرمي بود كه حوريه ها بر آن بودند مويهاي زيبائي داشتند كه مانند آنها نديده بودم.

در دست هركدام ظرفي بود كه در دنيا چنان ظرفي نيست امام نزديك يكي از

[صفحه 69]

آنها رفت اشاره كرد كه آب بدهد براي آب برداشتن خم شد ديدم درخت نيز با او خم گرديد ظرف را آب نمود و تقديم امام كردا يشان آشاميدند باز به دست او داد براي مرتبه دوم خم شد تا آب بردارد درخت نيز خم شد آب برداشت به دست امام داد ايشان به من دادند آشاميدم، آبي روان تر و لذيذتر از آن نديده بودم بوي مشك مي داد به ظرف نگاه كردم سه رنگ مايع در آن بود عرض كردم چنين چيزي تا امروز نديده بودم. خيال نمي كنم همينطور كه مي بينم باشد.

فرمود اين يك قسمت كمي است كه خداوند براي شيعيان ما آماده نموده وقتي مؤمن از دنيا برود روحش به جانب همين نهر مي آيد در همين باغستانها است و از اين آشاميدنيها استفاده مي كند.

ولي دشمن ما وقتي از دنيا برود روح او در وادي برهوت است پيوسته در عذاب خواهد بود از زقوم و حميم مي آشامد به خدا پناه بريد از اين سرزمين.

اختصاص - ابوبصير گفت خدمت حضرت صادق بودم با مردي خراساني صحبت مي كرد به لهجه اي كه من نمي فهميدم. بعد صحبت آن جناب منتهي به چيزي شد كه فهميدم. فرمود: بابا بزن به زمين ناگاه ديدم در دو طرف اين زمين است سواراني هستند كه گردن روي قربوس زين نهاده اند. امام صادق فرمود اينها از اصحاب قائم (عج) هستند.

اختصاص -

حسن بن عطيه گفت حضرت صادق در صفا ايستاده بود. عباد بصري عرض كرد حديثي از شما شنيده ام صحيح است يا نه. فرمود چيست؟ عرض كرد فرموده اي مقام مؤمن از اين بنيان با ارزشتر است فرمود بله من گفته ام اگر مؤمن به اين كوهها بگويد بيائيد مي آيند ديدم ناگاه كوهها از جاي حركت كرده اند امام عليه السلام فرمود سر جاي خود باشيد من شما را اراده نكردم.

اختصاص - جابر گفت از حضرت باقر پرسيدم معني اين آيه را (و كذلك نري ابراهيم ملكوت السموات و الارض) [31] من به زمين نگاه مي كردم دست به جانب

[صفحه 70]

آسمان بلند نمود فرمود سر بردار همين كه سربلند نمودم ديدم سقف باز شده و چشمم به نوري خيره كننده افتاد فرمود ابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را چنين ديده فرمود سرت را پائين بيانداز سر به زمين انداختم باز فرمود بلند كن همين كه بلند كردم ديدم سقف به حالت اوليه برگشته دست مرا گرفت و از خانه بيرون برد مرا داخل اطاق ديگري كرد آن لباس هائي كه داشت بيرون آورد جامه ديگر پوشيد فرمود چشم خود را ببند. چشم فرو بستم فرمود باز كن. ساعتي گذشت آنگاه فرمود مي داني كجا هستي گفتم نه. فرمود تو در آن ظلماتي هستي كه ذوالقرنين طي كرد.

عرض كردم آقا اجازه مي دهي چشم بگشايم فرمود بگشا ولي چيزي نمي بيني چشم گشودم در يك تاريكي بودم كه جاي پايم را نمي ديدم مقداري رفت آنگاه فرمود مي داني كجا هستي؟ گفتم نه. فرمود تو كنار چشمه ي حياتي هستي كه خضر از آن آشاميد. رفتيم تا از آن عالم گذشتيم و به عالم ديگر رسيديم در

آن سير نموديم بنا و خانه هاي آن و مردمش مانند عالم ما بود. باز به عالم سوم رفتيم مانند اولي و دومي تا به پنج عالم رفتيم آنگاه فرمود اينها ملكوت زمين است كه ابراهيم آنها را نديد [32] او ملكوت آسمانها را كه دوازده عالم بود مشاهده كرد هر عالمي شبيه همان عالمي بود كه ديدي هركدام از امامها كه از دنيا روند در يكي از اين عوالم ساكن مي شوند تا برسد به قائم كه او ساكن همين عالم ما خواهد شد.

بعد فرمود چشم ببند همين كه چشم فرو بستم دست مرا گرفت ناگاه ديدم در همان خانه اي كه از آن خارج شديم هستم آن لباسها را بيرون آورد و لباسهاي خود را پوشيد، برگشتيم به سخن اول عرض كردم آقا از روز چقدر گذشته. فرمود: سه ساعت.

بصاير - ابوبصير گفت خدمت حضرت صادق بودم با پاي خود به زمين زد

[صفحه 71]

دريائي نمودار شد كه در آن كشتي هائي از نقره بود من و ايشان سوار يك كشتي شديم تا رسيديم به محلي كه خيمه هائي از نقره برپا بود داخل آنها شد و خارج گرديد به من فرمود ديدي خيمه اولي كه داخل شدم. گفتم آري فرمود آن خيمه پيامبر است ديگر خيمه اميرالمؤمنين سومي خيمه ي فاطمه عليهاالسلام چهارم خيمه ي خديجه پنجم خيمه امام حسن ششم خيمه ي حضرت حسين هفتم خيمه ي علي بن الحسين هشتم خيمه ي پدرم و نهم خيمه ي من هريك از ما بميرد در يكي از اين خيمه ها ساكن مي شود.

اختصاص - معلي بن خنيس گفت خدمت حضرت صادق براي كاري رفته بودم فرمود چرا افسرده هستي عرض كردم شنيده ام در

عراق وبا آمده دلم به جانب زن و بچه ام پرواز كرده. فرمود صورت خود را برگردان. صورت برگرداندم. فرمود داخل خانه شو.

وارد خانه شدم تمام خانواده ام از كوچك و بزرگ حضور داشتند. خانه ام همان وضع سابق را داشت از خانه بيرون آمدم فرمود صورت خود را برگردان نگاه كردم چيزي نديدم.

بصاير - مفضل گفت بين حضرت صادق و بني اميه اختلافي بود در موضوعي حضرت صادق وارد مركز حكومتي شد حاكم با اعتراض به دربانان گفت چه كسي اجازه داد اين شخص وارد شود گفتند به خدا قسم ما كسي را نديديم.

بصاير - سليمان بن خالد نقل كرد كه ابوعبدالله بلخي در سفري خدمت حضرت صادق بود امام فرمود نگاه كن ببين در اين محل چاهي مي بيني بلخي به طرف راست و چپ جستجو كرده بازگشت گفت نديدم. باز فرمود برگرد براي مرتبه ي دوم بازگشت.

امام عليه السلام با صداي بلند فرمود اي چاه پنهان شنوا و مطيع خدا ما را سيراب كن از آنچه خداوند در تو نهاده آبي بس پاكيزه و خوشگوار و صاف و شيرين بيرون آمد.

بلخي عرض كرد آقا راه و روش موسي است كه در اختيار شما گذاشته شده.

[صفحه 72]

در كتاب نوادر علي بن اسباط مي نويسد: محمد بن معروف همداني كه صد و بيست سال داشت گفت:

در حيره خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيدم در موقع حكمراني سفاح. ديدم مردم چنان اطرافش را گرفته اند كه مرا چاره اي نيست تا بتوانم خدمتش برسم سه روز به همين وضع گذشت در روز چهارم خود آقا مرا مشاهده فرمود ديگر اطرافش خلوت شده بود مرا پيش خواند رفت به طرف قبر اميرالمؤمنين عليه السلام.

در

بين راه ادرار بي ا ختيارش كرد از جاده منحرف شد به يك كناري با دست شن ها را يك طرف نمود آبي خارج شد از آن آب وضو گرفت براي نماز آنگاه دو ركعت نماز خواند بعد شروع كرد به دعا كردن قسمتي از دعايش اين بود:

«خدايا مرا از آنهائي كه جلو افتادند و گمراه شدند قرار مده و نه از آنهائي كه عقب ماندند - و منكر شدند خدايا مرا از دسته ميانه رو قرار ده.»

بعد به راه افتاد من نيز در خدمت ايشان بودم. فرمود دريا همسايه ندارد [33] پادشاه دوست ندارد - سلامتي را نمي توان قيمت نمود - چقدر اشخاص هستند كه در نعمت به سر مي برند ولي متوجه نيستند.

سپس فرمود چنگ بزنيد به پنج چيز. در جستجوي بهترين راه در زندگي باشيد و زندگي را بر خود سهل و آسان بگيريد. و با حلم و شكيبائي خود را بيارائيد. و از دروغ بپرهيزيد و پيمانه و ترازو را كم و كاست ندهيد.

سپس فرمود. فرار بايد كرد فرار وقتي كه عرب افسار گسيخته شود و عبور از بيابان حجاز ممنوع گردد و مانع انجام وظيفه شوند.

فرمود فريضه حج را انجام دهيد قبل از اينكه نتوانيد انجام دهيد. با انگشت ابهام اشاره به جانب قبله نموده فرمود در اين طرف بيش از هفتاد هزار نفر كشته مي شوند.

[صفحه 73]

علي بن حسن راوي حديث گفت از كاروانيان و غير آنها به همين مقدار كشته شدند. در همين خبر حضرت صادق مي فرمايد بي شك و ترديد از آل محمد مردي قيام خواهد كرد كه پرچم سفيدي به دست دارد.

علي بن حسن گفت: قبيله ي بني رواس در سال دويست

و پنجاه اجتماع نمودند براي نماز در مسجد جامع پرچمي از عمامه سفيد بر نيزه اي كرده بودند و به دست محمد بن معروف بود در موقع خروج يحيي بن عمر.

در همين خبر امام مي فرمايد فرات شما خشك مي شود. همينطور نيز شد.

باز فرمود: بر شما مسلط مي شوند گروهي كه چشم هاي ريز دارند شما را آواره مي كنند و از خانه هاي خود بيرون مي نمايند.

علي بن حسن راوي حديث گفت كيجور با تركها آمدند و مردم را از خانه هاي خود بيرون كردند.

حضرت صادق فرمود: درندگان به خانه شما حمله مي كنند. علي بن حسن گفت چنين شد كه درندگان حمله به خانه هاي ما نمودند.

فرمود مردي سفيد پوست با سبيلهاي بلند خروج مي كند براي او صندلي مي گذارند جلو خانه ي عمر بن حريث مردم را دعوت مي كند به بيزاري از علي بن ابي طالب عليه السلام و گروهي از مردم را مي كشد و در همان روز كشته مي شود. علي بن حسن گفت اين را نيز به چشم خود ديدم.

مناقب - سعد اسكاف گفت روزي خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم مردي از كوهستان هدايا و تحفه هائي آورد در بين تحفه هاي او يك خيك گوشت حيوانات وحشي را قرمه كرده بود. حضرت صادق عليه السلام آنها را روي زمين ريخت فرمود اينها را ببر بده به سگها.

آن مرد عرض كرد براي چه؟ فرمود اينها حلال نيست. عرض كرد از مرد مسلماني خريده ام كه گفت پاك و حلال است.

امام عليه السلام آنها را داخل خيك نموده سخني فرمود كه نفهميدم چه بود.

[صفحه 74]

به آن مرد فرمود حالا بردار ببر داخل اين اطاق، آن مرد گوشتها را برد داخل اطاق شنيد قرمه ها مي گويند مثل

ما را امام و اولاد پيامبران نبايد بخورند چون به دستور اسلام كشته نشده ايم آن دو خيك را برداشته بيرون آمد.

امام فرمود چه گفتند. عرض كرد هرچه شما فرمودي اين گوشتها نيز همان را گفتند كه تذكيه نشده اند.

امام صادق فرمود: حالا فهميدي ابا هارون كه امام چيزهائي مي داند كه مردم نمي دانند. خيك قرمه را بيرون برده پيش سگي انداخت.

مناقب و خرايج - عبدالله بن يحيي كاهلي گفت: حضرت صادق فرمود: وقتي درنده اي را به بيني چه مي گوئي؟!

گفتم: نمي دانم. فرمود: هر وقت درنده اي ديدي در روبروي او آيةالكرسي را بخوان و او را قسم به خدا و حضرت محمد و حضرت سليمان بن داود و حضرت علي اميرالمؤمنين و پيشوايان بعد از او بده. اين كار را بكني به تو كاري نخواهد داشت.

عبدالله كاهلي گفت: رفتم به كوفه با پسر عمويم به طرف دهي رفتيم ناگاه در بين راه درنده اي با ما رو به رو شد من آيةالكرسي را روبرويش خواندم و او را قسم به خدا و محمد مصطفي و سليمان بن داود و اميرالمؤمنين و ائمه بعد از او دادم كه از سر راه ما برو ما را اذيت نكن ما به تو كاري نداريم.

ديدم سر به زير انداخت و دم خويش را وسط دو پا انداخت و به راه خود ادامه داد و از همان جا كه آمده بود برگشت.

پسر عمويم گفت: تاكنون مثل اين سخن ترا نشنيده بودم.

گفتم: اين دستور را حضرت صادق عليه السلام فرموده.

گفت: گواهي مي دهم كه او امام واجب الاطاعة است با اينكه پسر عمويم هيچ اطلاعي از امامت نداشت.

سال بعد خدمت حضرت صادق رسيدم جريان را عرض كردم

فرمود تو خيال

[صفحه 75]

مي كني من شاهد حال شما نيستم اگر چنين خيال كني اشتباه كرده اي فرمود مرا با هر دوستي يك گوش شنوا و يك چشم بينا و زبان گويا است.

فرمود به خدا قسم من آن درنده را از شما رد كردم دليل آن اينست كه شما در بيابان كنار نهر بوديد. اسم پسر عمويت نوشته است نزد ما او از دنيا نخواهد رفت بدون اعتراف به امامت.

به كوفه برگشتم فرمايش امام را به پسر عمويم گفتم خيلي خوشحال شد و زياد مسرور گرديد امام شناس بود تا از دنيا رفت.

مناقب و خرايج - وليد بن صبيح گفت: شبي خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم. شخصي درب منزل را زد. به كنيز فرمود ببين كيست؟ رفت و برگشت گفت عمويت عبدالله بن علي است. گفت: بگو بيايد. به ما فرمود شما داخل اطاق برويد داخل يك اطاق رفتيم صداي حركت شخصي را حس كرديم و خيال كرديم يكي از بانوان امام باشد به هم چسبيديم.

وقتي عبدالله بن علي وارد شد هرچه توانست به امام بد گفت او رفت ما بيرون آمديم امام شروع كرد از همان جائي كه حديثش مانده بود به ادامه دادن: يك نفر از ما ها گفت: آقا هيچكس اينطور ناسزا به كسي نمي گويد ما تصميم داشتيم بيائيم بيرون و جواب او را بدهيم. فرمود نه شما بين ما دخالت نكنيد قدري از شب گذشت باز درب را كوبيدند به كنيز فرمود برو ببين كيست؟ رفت و برگشت گفت عمويت عبدالله بن علي است.

باز فرمود برويد به همانجا كه بوديد بعد اجازه ي ورود به او داد داخل شد در حالي كه

با شدت گريه مي كرد مي گفت:

پسر برادر مرا ببخش از من درگذر خدا از تو بگذرد و فرمود خدا تو را بيامرزد عمو جان تو را چه مي شود؟ گفت: همين كه به خواب رفتم دو نفر مرد سياه پوست به من حمله نمودند و بازوان مرا بستند يكي از آنها به ديگري گفت: او را ببريد به طرف آتش مرا بردند به حضرت رسول برخوردم. عرض كردم يا رسول الله

[صفحه 76]

ديگر نمي كنم دستور داد مرا رها كنند رهايم كردند ولي هنوز بازوانم از شدت ريسمان بستن درد مي كند.

امام عليه السلام فرمود: وصيت خود را بكن عرض كرد چه وصيت بكنم مالي كه ندارم با زن و بچه زياد و قرضي كه دارم فرمود قرضت را من مي پردازم و زن و بچه ات را جزء خانواده خود قرار خواهم داد وصيت نمود.

ما هنوز از مدينه خارج نشده بوديم كه از دنيا رفت و خانواده او را امام صادق جزء خانواده خود قرار داد و قرضش را پرداخت و دخترش را به ازدواج پسر خود درآورد.

مناقب- حسين بن ابي العلا گفت: خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم مردي با غلام آن مرد آمده از بداخلاقي زن خود شكايت كرد امام عليه السلام فرمود او را بياور. وقتي آمد به او فرمود چرا شوهر خود را اذيت مي كني؟ گفت خدا او را چنان و چنين كند.

امام فرمود اگر بر همين وضع بماني سه روز ديگر زنده نخواهي ماند. زن در پاسخ گفت: بهتر، من نمي خواهم او را ببينم.

امام عليه السلام رو به مرد نموده فرمود زنت را ببر سه روز ديگر با هم هستيد روز سوم كه شد همان

مرد آمد. فرمود زنت چه شد عرض كرد به خدا سوگند يك ساعت قبل او را دفن كردم. سئوال كردم چطور زني بود فرمود زني متجاوز بود خداوند عمرش را قطع كرد و اين مرد را از دست او راحت نمود.

خرايج - داود بن علي وقتي معلي بن خنيس را كشت حضرت صادق به او فرمود: كار پرداز امور زندگي و خانواده مرا كشتي. ترا نفرين خواهم كرد. داود گفت هرچه مايلي بكن. شب كه شد امام عليه السلام چنين دعا كرد: خدايا با يكي از تيرهايت قلب او را بشكاف صبح خبر آمد كه داود مرده. فرمود بدين ابولهب از دنيا رفت از خدا درخواست كردم دعاي مرا مستجاب نمود.

[صفحه 77]

خداوند فرشته اي فرستاد عصائي آهني به او زد صيحه اي زده هلاك شد.

راوي گفت از خدمتكارانش پرسيدم گفتند: در رختخواب ناله اي زد وقتي نزديك شديم از دنيا رفته بود.

خرايج - داود رقي گفت: با حضرت صادق به مكه رفتيم در سال صد و چهل و شش گذارمان به يكي از دره هاي تهامه افتاد در آنجا شتر را خواباندم امام عليه السلام صدا زد سوار شو سوار شو. هنوز چيزي رد نشده بوديم كه سيلي عظيم آمد و هرچه در آن دره بود برد.

به او گفت: بين دو نماز مي آئي تا ترا از وضع منزلت آگاه كنم.

آنگاه به من فرمود داود اعمال شما را روز پنجشنبه بر من عرضه نمودند ديدم كه نسبت به پسر عمويت مهرباني كرده اي. داود گفت پسر عموئي داشتم دشمن اهل بيت پيامبر و ناصبي امام عائله زياد داشت و فقير بود وقتي خواستم براي مكه حركت كنم گفتم به او چيزي

بدهند. امام عليه السلام از آن جريان مرا مطلع نمود.

خرايج - ميثمي گفت كه مردي گفت ما با حضرت صادق عليه السلام غذا مي خورديم به غلامش فرمود برو از آب زمزم بياور غلام رفت طولي نكشيد كه برگشت بدون آب. گفت يكي از مأمورين زمزم مانع آب آوردن من شد گفت مي خواهي براي خداي عراقيان آب ببري.

از شنيدن اين سخن چهره امام درهم شد دست از غذا كشيد و شروع به دعا كرد با همان رنگ تغيير كرده براي مرتبه دوم به غلام فرمود برو آب بياور و شروع به خوردن غذا كرد غلام آب آورد ولي رنگش پريده بود پرسيد چه شد.

گفت آن مأمور افتاد در چاه زمزم و قطعه قطعه شد او را بيرون مي آوردند امام عليه السلام خدا را ستايش كرد.

مناقب و خرايج - صفوان گفت خدمت امام صادق عليه السلام بودم پسركي آمده عرض كرد آقا مادرم مرد امام فرمود نمرده گفت او را در لحاف پيچيدم آمدم خدمت شما. امام عليه السلام از جاي حركت كرد وارد خانه آنها شد ديد برخاسته

[صفحه 78]

و نشسته است. به پسرش فرمود برو پيش مادرت هر غذائي كه ميل دارد به او بده پسرك گفت مادر چه ميلي داري؟ گفت مقداري كشمش پخته مي خواهم پسر ظرفي بزرگ پر از كشمش آورد هرچه مي خواست خورد. به مادرش گفت مادر جان پسر پيغمبر پشت درب است مي فرمايد وصيت خود را بكن. آن زن وصيت نمود. بعد از دنيا رفت. ما هنوز متفرق نشده بوديم كه حضرت صادق عليه السلام بر پيكر او نماز خواند و دفنش كردند.

خرايج - ابان بن تغلب گفت صبح زود تصميم

گرفتم بروم خدمت حضرت صادق نزديك منزل آن جناب كه رسيدم گروهي خارج شدند كه آنها را نمي شناختم خيلي خوش لباس و زيبا بودند بسيار سنگين و باوقار بودند. بعد ما خدمت امام رسيديم شروع كرد براي ما حديث كردن با اينكه پانزده نفر ما هر كدام يك زبان مخصوص داشتند همه به زبان مادري خودشان حديث را شنيدند از آن جمله عربي، فارسي، نبطي، حبشي، سقلبي. يك نفر گفت اين چه حديثي بود كه به ما فرمود كسي كه زبان عربي داشت گفت با من به عربي چنين فرمود فارسي زبان گفت به فارسي چنين گفت. حبشي گفت با لهجه حبشي صحبت كرد سقلبي مدعي بود كه فقط با زبان سقلبي حديث نمود همه برگشتند و جريان را پرسيدند. فرمود يك حديث بود ولي براي هركدام به زبان خودشان برگشت.

خرايج - صفوان بن يحيي از جابر نقل كرد كه در خدمت امام صادق بوديم مردي بزغاله اي را خوابانده بود تا او را بكشد. بزغاله صدائي كرد امام عليه السلام فرمود قيمت اين بزغاله چقدر است. آن مرد گفت چهار درهم، امام از جيب خود چهار درهم بيرون آورده به او داد. فرمود آزادش كن. در بين راه برخورديم به بازي كه حمله به يك دراج كرده بود دراج صدائي كرد امام عليه السلام با دست اشاره نمود به باز دست از آن مرغ برداشت.

عرض كردم آقا از شما چيز عجيبي ديدم. فرمود بلي وقتي آن مرد بزغاله را خواباند بزغاله گفت پناه مي برم به خدا و شما خاندان پيامبر از آنچه اين مرد

[صفحه 79]

درباره من تصميم گرفته. دراج نيز پناهنده شد. اگر شيعيان

ما استوار باشند آنها را با صداي پرندگان آشنا مي كنم.

مناقب و خرايج - داود بن كثير رقي گفت خدمت حضرت صادق رسيدم پسرش موسي بن جعفر داخل شد از سرما مي لرزيد. اما فرمود حالت چطور است عرض كرد پدر جان غرق در نعمتم آرزوي يك خوشه انگور حرشي و يك انار دارم، من گفتم سبحان الله در اين زمستان چگونه انار پيدا مي شود.

امام فرمود داود خدا بر هر چيز قادر است داخل باغ شو در آنجا درختي است كه يك خوشه انگور و اناري بر آن است عرض كردم ايمان دارم به پنهان و آشكار شما. خوشه انگور و انار را جدا كرده براي موسي بن جعفر عليه السلام آوردم شروع كرد به خوردن. فرمود: داود! به خدا سوگند اين لطفي است از رزق خدا كه بسيار قديمي و با سابقه است خداوند به مريم دختر عمران چنين لطفي نمود از افق اعلي.

خرايج - داود رقي گفت خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم فرمود چرا رنگت پريده؟ عرض كردم قرض بسيار بزرگي دارم تصميم گرفته ام با كشتي به طرف هند بروم پيش فلان برادرم. فرمود: هر وقت تصميم داري حركت كن. گفتم از كشي سوار شدن مي ترسم فرمود كسي كه در خشكي حافظ انسان است در دريا نيز حفظ مي كند داود اگر اسم و روح من نبود رودها جريان نداشت و ميوه ها نمي رسيد و درختها سبز نمي شد.

داود گفت سوار كشتي شدم بالاخره به جائي رسيدم پس از صد و بيست روز راه در ساحل دريا روز جمعه اي قبل از ظهر بيرون آمدم هوا ابر بود نوري از فراز آسمان بر زمين مي تابيد ناگاه صداي آهسته اي

شنيدم مي فرمود: داود! اكنون هنگام پرداخت قرض تو رسيده سر خود را بلند كن.

همين كه سربلند كردم صدائي شنيدم كه برو پشت آن تپه سرخ رنگ پشت تپه رفتم ديدم صفحه هائي از طلاي قرمز كه يك طرف آن صاف ولي برطرف

[صفحه 80]

ديگر نوشته «هذا عطاؤنا فامنن او امسك بغير حساب» [34] .

آنها را برداشتم بسيار با ارزش بود. با خود گفتم دست نمي زنم تا به مدينه برسم. خدمت حضرت صادق رسيدم.

فرمود داود عطاي ما همان نوري بود كه براي تو درخشيد نه آن طلا و نقره ولي آن هم مال تو است گوارا باد لطف خداي كريم است خدا را سپاس گزاري كن. از معتب خادم امام پرسيدم گفت در آن موقع مشغول حديث گفتن با خيثمه و حمران و عبد الاعلي بود روي به جانب آنها نموده همين جريان را نقل مي كرد موقع نماز كه شد از جاي حركت كرد و با آنها نماز خواند. از آنها نيز پرسيدم تمام جريان را نقل كردند.

خرايج - روايت شد كه حضرت صادق غلامي به نام مسلم داشت نمي توانست قرآن بخواند در يك شب امام به او آموخت به طوري كه صبح بسيار عالي قرآن مي خواند.

خرايج - يكي از دوستان نقل كرد كه من مالي براي حضرت صادق بردم در دل خود آن مال را زياد مي انگاشتم. وقتي خدمت امام رسيدم غلام خود را خواست طشتي در آخر اطاق بود دستور داد آن را بياورد.

چند كلمه اي گفت همين كه غلام طشت را آورد از اطراف آن سكه هاي طلا مي ريخت آنقدر ريخت تا بين من و غلام فاصله شد. در اين موقع روي به من نموده

فرمود خيال مي كني ما احتياج به آنچه دست شما است داريم هرچه از شما مي گيريم براي آن است كه شما را پاكيزه كنيم.

خرايج - محمد بن مسلم گفت خدمت حضرت صادق بودم كه معلي بن خنيس با گريه داخل شد. فرمود چرا گريه مي كني. گفت پشت در گروهي هستند كه معتقدند بين شما و آنها فرقي نيست شما و آنها مساوي هستيد امام سكوت كرد سپس ظرفي از خرما خواست يك دانه را برداشت به دو نصف تقسيم كرد خرما را

[صفحه 81]

خورد دانه را در زمين شكافت در همان آن روئيد و بزرگ شد خرما بار آورد يكي از آن خرماها را چيد از هم شكافت از درون آن صفحه اي خارج نموده به دست معلي داد فرمود بخوان معلي خواند بسم الله الرحمن الرحيم لا اله الا الله محمد رسول الله علي المرتضي و الحسن و الحسين، علي بن الحسين، يكي يكي را نام برده بود تا حسن بن علي و پسرش.

خرايج – ابا مريم مدني گفت براي انجام حج به طرف مكه رهسپار شدم به نزديك شجره كه رسيدم سوار الاغ بودم گروهي را ديدم مشغول نماز هستند با خود گفتم زودتر بروم با آنها نماز جماعت بخوانم. همين كه به آنها رسيدم حضرت صادق عليه السلام را ديدم كه مشغول تسبيح گفتن است. فرمود ابا مريم! نماز خوانده اي؟ عرض كردم نه. فرمود بخوان نماز كه خواندم كوچ كرديم من زير محمل امام راه مي رفتم. با خود گفتم جاي خلوتي پيدا كرده ام حالا هرچه بخواهم مي پرسم، فرمود ابا مريم زير محمل من راه مي روي؟ عرض كردم آري. همرديف امام در محمل غلامش بنام

سالم بود اما متوجه شد من زياد براي قضاي حاجت مي روم فرمود درد دل داري؟ عرض كردم بلي. فرمود دست ماهي خورده اي؟ عرض كردم بلي. فرمود بالاي ماهي خرما نخوردي؟ عرض كردم نه. فرمود اگر خرما مي خوردي ناراحت نمي شدي نزديك ظهر پياده شد. به غلام خود فرمود مقداري آب بياور تا وضو بگيرم كناري رفت براي وضو گرفتن در موقع برگشتن چشم امام به شاخه خرمائي افتاد فرمود اي شاخه از آنچه خدا در نهاد تو آفريده به ما بخوران شاخه تكاني خورد سبز شد خرما داد خرماي آن زرد شد امام پيش رفت از آن خرما ميل كرد و به من نيز داد تمام اين جريان از يك چشم به هم زدن كمتر بود.

خرايج - ابوخديجه از مردي از قبيله كنده كه جلاد بني عباس بود نقل كرد كه وقتي اباعبدالله و اسماعيل را پيش منصور آوردند دستور داد آن دو را بكشند. آن دو را در اطاقي زنداني كرده بود.

[صفحه 82]

نيمه شب حضرت صادق را بيرون آورده گردن زد بعد اسماعيل را براي كشتن پيش آورد اسماعيل با او درآويخت بالاخره پس از ساعتي او را هم كشت. برگشت پيش منصور. پرسيد چه كردي گفت هر دو را كشتم و ترا از دست آنها راحت كردم.

فردا صبح مشاهده كردند هر دو زنده هستند اجازه ورود خواستند! منصور به جلاد گفت مگر تو نگفتي آنها را كشته ام گفت چرا من آنها را خوب مي شناسم همانطوري كه ترا مي شناسم. منصور گفت برو به همان محلي كه ديشب آنها را كشتي. وقتي به آنجا رفت ديد دو شتر كشته روي زمين افتاده اند با كمال تعجب برگشت

سر به زير انداخت. منصور به او گفت مبادا اين جريان را كسي از تو بشنود اين جريان شبيه اين آيه شد كه خداوند مي فرمايد:

«وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُم [35] .

خرايج - عيسي بن مهران گفت: مرد ثروتمندي از ماوراءالنهر خراسان كه دوستدار اهل بيت بود هر سال به مكه مي رفت و در هر سال بر خود لازم كرده بود كه از مال خويش هزار دينار براي حضرت صادق عليه السلام ببرد. همسرش دختر عموي او بود كه از نظر ثروت و ديانت با آن مرد مساوي بود.

يكسال زنش درخواست كرد كه او را هم براي انجام حج ببرد قبول كرد آن زن آماده ي حج شد از بهترين لباسهاي خراسان كتاني و غير كتاني و مقداري جواهرات براي زنان و دختران امام تهيه ديد. شوهرش نيز هزار دينار هر سال را آماده و در يك كيسه در صندوقچه اي كه زيورآلات بود قرار داد.

بجانب مدينه رفت وقتي وارد مدينه شد خدمت امام صادق رسيد و سلام نموده عرض كرد با همسرم آمده ام اجازه بفرمائيد او خدمت بانوان شما برسد. امام اجازه داد هديه هاي خود را بين آنها تقسيم نمود يك روز در آنجا بود پس از يك

[صفحه 83]

روز به منزل خود برگشت.

فردا صبح شوهرش گفت از داخل همان جعبه هزار دينار را بياور تا خدمت امام عليه السلام ببرم. گفت فلان محل گذاشته ام رفت قفل را گشود ولي پولي نديد لباس ها و زيور همسرش بود. هزار دينار از همشهريان خود قرض كرد و زيور زن خود را گرو گذاشت. خدمت حضرت صادق عليه السلام رفت.

امام عليه السلام فرمود آن پول

بما رسيد. عرض كرد چطور رسيد با اينكه جز من و همسرم كسي از آن پول خبر نداشت.

امام عليه السلام فرمود: احتياج به پول پيدا كردم يكي از شيعيان خود از طايقه ي جن را فرستادم آورد هر وقت كار عجله اي داشته باشم يكي از آنها را مي فرستم. امام شناسي آن مرد زيادتر شد و خوشحال گرديد.

زيور همسر خود را از گروگان خارج كرد به منزل خود برگشت ديد زنش در حال جان دادن است. او را رو به قبله نموده پارچه اي رويش انداخت و چانه اش را بست. ساير لوازم از قبيل كفن و كافور تهيه ديده قبر برايش حفر كرد. خدمت حضرت صادق رسيد و تقاضا نمود كه لطف فرموده بر پيكر او نماز بخواند.

امام صادق دو ركعت نماز خواند بعد از نماز دعا كرد. سپس فرمود برو پيش زنت نمرده وقتي بر گردي او برخاسته كارهاي خانه را اداره مي كند و به كار كردن دستور مي دهد با حال خوب.

آن مرد برگشت ديد زنش همان طوري كه امام فرموده سالم است به طرف مكه رهسپار شدند.

حضرت صادق نيز براي انجام حج به مكه رفت آن زن در حالي كه مشغول طواف بود چشمش به حضرت صادق افتاد كه مردم اطرافش را گرفته اند. به شوهرش گفت اين مرد كيست؟ گفت حضرت صادق است. زن سوگند خورد كه اين همان شخصي است كه از خدا درخواست كرد روح مرا به جسد برگرداند.

خرايج - داود رقي گفت: خدمت حضرت صادق بودم جواني گريه كنان

[صفحه 84]

وارد شد. گفت نذر كرده بودم كه با زنم به مكه روم وقتي وارد مدينه شدم زنم مرد.

امام فرمود برگرد او نمرده عرض

كرد آقا مرد من خودم روي او پارچه انداختم فرمود تو برو جوان رفت ولي فوري برگشت لبخند مي زد عرض كرد رفتم ديدم نشسته است.

امام فرمود: داود ايمان آوردي؟ عرض كرد بلي! اما دلم مي خواست كه مطمئن شوم. روز ترويه امام فرمود: مايلم به زيارت خانه ي پروردگارم بروم.

عرض كردم آقا حاجي ها در عرفات هستند. فرمود بعد از نماز عشاء شترم را آماده كن زمامش را ببند. من انجام دادم. امام عليه السلام از منزل خارج شد قل هو الله احد و يس را خواند سوار شد مرا نيز پشت سر خود سوار كرد پاسي از شب را راه رفتيم در بين راه آنچه بايد انجام دهد انجام داد يك وقت هم فرمود اين خانه ي خدا است اعمال خانه ي خدا را نيز انجام داد موقع اذان صبح كه شد از جاي حركت نموده اذان و اقامه گفت مرا در پهلوي راست خود قرار داد دو ركعت اول سوره ي حمد والضحي و دو ركعت دوم قل هو الله احد خواند قنوت نماز را خواند آنگاه سلام داده نشست همين كه خورشيد طلوع كرد آن جوان با زنش رد شد به شوهر خود گفت همين آقا از خدا درخواست كرد كه من زنده شدم.

خرايج - عبدالحميد جرجاني گفت: غلامي برايم مقداري تخم پرندگان جنگلي آورد چند قسم بود گفتم اينها تخم چيست؟ گفت تخم مرغابي است من نخوردم تصميم گرفتم از حضرت صادق عليه السلام در اين باره سؤال كنم وارد مدينه شدم و خدمت آقا رسيدم مسائل خود را سؤال كردم اما از آن مسئله فراموش نمودم.

وقتي حركت كرديم موقعي از آن مسئله يادم آمد كه زمام

قطار شترها در دستم بود افسار را به دوستم سپردم و خدمت امام عليه السلام رسيدم عده ي زيادي خدمتش بودند من روبروي آقا ايستادم سر به طرف من بلند كرده فرمود: عبدالحميد براي ما مرغابي مي آوري عرض كردم آقا جواب مرا دادي برگشتم و به دوستان خود ملحق شدم.

[صفحه 85]

خرايج - شعيب عقرقوقي گفت من و علي بن ابي حمزه و ابوبصير خدمت حضرت صادق رسيديم من سيصد دينار همراهم بود جلو امام گرفتم آن جناب مقداري برداشت و بقيه را برگرداند. فرمود بقيه را بگذار همان جائي كه برداشته اي.

ابوبصير گفت: از شعيب پرسيدم آن دينارها كه امام برگرداند چه وضعي داشت.

گفت: آنها را از برادرم عروة برداشتم او خبر نداشت. گفت: حضرت صادق به تو برگرداند اين خود نشانه ي امامت بود. دينارها را شمرد صد دينار بود بدون كم و كاست.

خرايج - شعيب گفت: خدمت امام ششم عليه السلام رسيدم پرسيد هم رديف تو در محمل كيست؟

عرض كردم: مرد شايسته نيكوكاري است بنام ابوموسي بقال.

فرمود: خيلي نسبت به او احترام بكن و نيكي بنما او به گردن تو حقوق زيادي دارد. اولين حق همين است كه از دوستان ديني تواست و رفيق همسرت هست گفتم: آقا اگر بتوانم نمي گذارم روي زمين پا بگذارد.

فرمود: هرچه مي تواني نسبت به او نيكي كن. عرض كردم اگر از اين كمتر هم سفارش مي فرمودي من رعايت او را مي كردم.

گفت: رفتيم تا به محلي بنام وتقر [36] رسيديم پياده شدم به غلامان خود دستور دادم براي شتران علف بريزند و غذا بپزند. آنها مشغول كار خود شدند. ديدم ابوموسي كوزه اي بدست گرفته براي وضو گرفتن به جانبي مي رود داخل يك

گودال شد.

غلامها اطلاع دادند كه غذا حاضر است گفتم برويد ابوموسي را پيدا كنيد به آن طرف رفت هرچه جستجو كردند نيافتند با خدا پيمان بستم كه از اين

[صفحه 86]

محل تا سه روز نروم و از او جستجو كنم تا مگر درباره ي او كوتاهي نكرده باشم چند نفر از اعراب بياباني را اجير گرفتم و گفتم هركس او را پيدا كند ده هزار درهم به او مي دهم سه روز از پي او گشتند در روز چهارم با نااميدي برگشتند گفتند دوست ترا جنيان برده اند اينجا سرزميني است كه شياطين و جني زياد دارد عده زيادي اينجا گم شده اند ما صلاح مي دانيم از اينجا كوچ كني.

پس از شنيدن اين حرف كوچ كردم بالاخره به كوفه رسيدم جريان را به خانواده اش گفتم. سال بعد خدمت حضرت صادق رسيدم فرمود شعيب من به تو سفارش نكردم مواظب ابوموسي باش و از هر نيكي درباره ي او فروگذاري نكن.

عرض كردم چرا آقا ولي او خودش رفت.

فرمود: خدا او را رحمت كند اگر مقام او را در بهشت ببيني خوشحال خواهي شد.

ابوموسي در نزد خدا درجه اي داشت كه به آن مقام نمي رسيد مگر با همين گرفتاري.

خرايج - عثمان بن عيسي گفت: مردي خدمت حضرت صادق شكايت كرد از اينكه برادران و پسرعموهايش در مورد منزل به او سختگيري مي كنند تقاضا كرد در اين مورد اقدامي بفرمايد. فرمود صبر كن. آن سال گذشت. سال بعد آمد همان شكايت را نمود باز فرمود صبر كن در سفر سوم آمد و شكايت خود را تجديد كرد. فرمود صبر كن كه خداوند به زودي فرج به تو مي دهد همه ي آنها مردند رفت خدمت امام

عليه السلام فرمود بستگانت چه كردند؟ عرض كرد مردند.

فرمود: اين مرگ به واسطه ي آزاري بود كه به تو روا مي داشتند و قطع مراسم خويشاوندي را مي نمودند.

خرايج - طيالسي گفت: از مكه به طرف مدينه مي رفتم دو شبانه روز راه به مدينه مانده بود كه شترم با وسائل خوراكي و پولي و چيزهاي ديگري كه مال مردم بود و به من سپرده بودند گم شد.

[صفحه 87]

خدمت حضرت صادق رسيدم و شكايت حال خود را نمودم. فرمود داخل مسجد شو. بگو خدايا من آمده ام براي زيارت خانه ي تو مركب سواريم گم شد آن را به من برگردان. همينطور كه مشغول دعا بودم شنيدم يك نفر جلو مسجد فرياد مي زند صاحب شتر بيا شتر خود را بگير از ديشب ما را اذيت كرده اي. شترم را گرفتم يك نخ از آن كم و زياد نشده بود.

خرايج - سليمان بن خالد گفت: خدمت حضرت صادق بودم مشغول نوشتن نامه هائي بود براي بغداد من مي خواستم از ايشان وداع كنم. فرمود به بغداد مي روي؟ عرض كردم آري. فرمود: اين غلام مرا در رساندن نامه ها كمك كن.

من در صحن حياط راه مي رفتم با خود فكر مي كردم كه اين شخص حجت خدا بر مردم است نامه بابي ايوب جزري و فلان و به همان مي نويسد و از آنها نياز خود را مي خواهد. همين كه نزديك درب خانه رسيدم مرا صدا زد فرمود: سليمان تو تنها بيا. برگشتم. فرمود نامه مي نويسم و به آنها اطلاع مي دهم كه من بنده خدايم و احتياج به آنها دارم.

خرايج - اسحاق بن عمار گفت: به حضرت صادق عرض كردم مقداري سرمايه دارم كه با مردم معامله مي كنم مي ترسم

پيش آمدي بشود و سرمايه ام از بين برود فرمود: تا ماه ربيع سرمايه ي خود را جمع كن. اسحاق در ماه ربيع از دنيا رفت.

پسر سماعة بن مهران گفت: خدمت امام صادق عليه السلام بودم به غلامش فرمود برايم آب زمزم بياور شنيدم مي گويد خدايا او را كور و گنگ و كر بگردان. غلام با گريه برگشت. فرمود چه شده؟

گفت فلان مرد قرشي مرا زد و از برداشتن آب جلوگيري كرد.

فرمود برگرد من كارش را ساختم وقتي غلام برگشت ديد كور و كر و لال شده مردم اطرافش را گرفته اند.

خرايج - بحر خياط گفت پيش فطر بن خليفه بودم كه پسر ملاح آمد نشست

[صفحه 88]

به من نگاه مي كرد فطر به او گفت سخن خود را بگو ناراحت نباش.

ابن ملاح گفت: داستان عجيبي برايت بگويم از حضرت صادق. تنها خدمت ايشان نشسته بودم با من صحبت مي كرد ناگاه دست خود را به يك قسمت از مسجد زد مثل اشخاصي كه در انديشه زيادي فرو رفته اند گفت: انا لله و انا اليه راجعون. عرض كردم آقا چه شد.

فرمود: عمويم زيد را هم اكنون كشتند. از جاي حركت كرده رفت من سخن او را يادداشت كردم كه در چه ساعت و روزي بود بعد به جانب كوفه رفتم در بين راه با سواري برخورد نمودم او گفت زيد بن علي در روز فلان و ساعت فلان كشته شد مطابق آنچه حضرت صادق فرموده بود. فطر بن خليفه گفت او داراي علم زيادي است.

خرايج - علاء بن سيابه گفت: مردي خدمت امام صادق عليه السلام رسيد آن جناب مشغول نماز بود شانه سري كنار سر مبارك امام به زمين نشست

پس از سلام به جانب هدهد توجه نمود. آن مرد گفت آقا آمده ام سئوالي بكنم چيز عجيب تري ديدم.

فرمود: چه چيز. گفتم كاري كه هدهد كرد. فرمود پيش من آمد شكايت كرد از ماري كه جوجه هاي او را مي خورد دعا كردم خداوند مار را كشت.

عرض كردم آقا براي من بچه نمي ماند هرچه زنم بچه مي زايد مي ميرد.

فرمود: اين بچه نماندن براي تو مربوط به اين جنس نيست، ولي وقتي به منزل خود برگشتي سگ ماده اي به منزل شما مي آيد زنت مي خواهد به او خوراكي بدهد بگو چيزي به او ندهد. به آن سگ ماده بگو حضرت صادق به من دستور داده به تو بگويم از ما كناره بگيري خدا ترا لعنت كند. بعد از اين به خواست خدا براي تو بچه مي ماند بچه برايم ماند داراي سه پسر شدم.

خرايج - ابراهيم بن عبدالحميد گفت از مكه بردي خريدم و سوگند ياد كردم كه آن را انتقال به ديگري ندهم تا كفن خود بشود. رفتم به عرفات براي انجام اعمال عرفه اقامت گزيدم بعد رفتم به مشعر براي نماز آنجا بودم [صفحه 89]

صبحگاه با مردم به طرف مني رفتم. پيكي ازطرف حضرت صادق عليه السلام آمده گفت امام ترا مي خواهد با عجله خدمت آن جناب رسيدم فرمود ميل داري بردي به تو بدهم كه كفن خود قرار دهي. دستور داد غلامش يك برد برايم بياورد. فرمود آن را داشته باش. [37] .

خرايج - بشير نبال گفت خدمت حضرت صادق بودم مردي اجازه خواست شرفياب شود بعد وارد مسجد شد امام عليه السلام گفت چه لباسهاي زيبا و خوبي است گفت آقا اين لباسهاي مملكت ما است. عرض

كرد آقا برايتان هديه اي آورده ام غلامش وارد شد بسته هائي آورد كه در آن لباس بود خدمت امام گذاشت ساعتي با يكديگر صحبت كردند. آن مرد حركت كرده رفت.

حضرت صادق فرمود اگر وقتش برسد و صفات بر او تطبيق كند همان شخص صاحب پرچمهاي سياه خراسان خواهد بود كه غرق در سلاح به اينجا رو مي آورد. به غلامي كه آنجا بود فرمود برو از او بپرس چه نام دارد. غلام برگشت گفت: عبدالرحمان. امام عليه السلام سه مرتبه فرمود عبدالرحمان، به پروردگار كعبه اين همان شخص است.

بشير نبال گفت وقتي ابومسلم آمد من پيش او رفتم ديدم همان مردي است كه خدمت حضرت صادق آمد.

مناقب و خرايج - ابوبصير گفت حضرت صادق فرمود هرچه به تو درباره معلي بن خنيس مي گويم پنهان داشته باش. عرض كردم بسيار خوب. فرمود به آن مقامي كه داود نخواهد رسيد مگر اينكه مبتلا به شكنجه داود بن علي شود عرض كردم داود بن علي با او چه خواهد كرد.

فرمود گردنش را مي زند و به دار مي آويزد عرض كردم چه وقت فرمود سال ديگر. سال بعد داود بن علي فرماندار مدينه شد تصميم كشتن معلي را گرفت

[صفحه 90]

او را خواست و از نام اصحاب حضرت صادق از او جويا شد، گفت اسامي آنها را بنويس. معلي گفت يك نفر را هم نمي شناختم من براي انجام كارهاي امام خدمت ايشان رفت و آمد مي كنم. داود گفت از من پنهان مي كني ترا خواهم كشت!! معلي گفت مرا از كشته شدن مي ترساني اگر اصحاب امام زير پايم باشند پا را بر نمي دارم تا آنها را ببيني داود معلي را كشت و

به دار آويخت همانطور كه حضرت صادق فرموده بود.

خرايج - علي ابن ابي حمزه گفت در خدمت حضرت صادق براي انجام حج رفتم در بين راه زير درخت خرماي خشكي نشستيم. امام عليه السلام زبان به دعائي گشود كه من نفهميدم. بعد فرمود از آنچه در نهاد تو خداوند قرار داده به ما بخوران. ديدم درخت خرماي خشك به طرف حضرت صادق كج شد داراي برگ بود و خرما داشت به من فرمود نزديك شو بسم الله بگو و بخور عالي ترين و لذيذترين خرمائي بود كه تاكنون خورده بودم.

در اين موقع مرد عربي گفت سحري از امروز بزرگتر نديده بودم. امام عليه السلام فرمود ما وارث انبياء هستيم اهل سحر و شعبده بازي نيستيم از خدا تقاضا كردم اجابت فرمود اگر بخواهم دعا مي كنم خدا ترا به صورت سگي درآورد بروي خانه پيش خانواده ات و براي آنها دم بجنباني.

اعرابي از روي ناداني گفت دعا كن. در همان موقع به صورت سگي درآمد و رفت. حضرت صادق به من فرمود از پي او برو رفتم تا وارد منزلش شد شروع بدم جنبانيدن براي زن و فرزند خود كرد. چوبي برداشته او را از خانه بيرون كردند.

برگشتم خدمت حضرت صادق در همان ميان كه ما حرف او را مي زديم آمد مقابل امام ايستاد اشك هايش جاري بود خود را به خاك مي ماليد و صدائي تضرع آميز درمي آورد. امام بر او رحم نموده دعا كرد به حال اول برگشت فرمود حالا ايمان آوردي. عرض كرد هزار هزار مرتبه.

خرايج - يونس بن ظبيان گفت با گروهي از مردم خدمت حضرت صادق

[صفحه 91]

بوديم عرض كردم در اين آيه كه خداوند

به ابراهيم مي فرمايد «فخذ اربعة من الطير فصرهن» اين چهار مرغ از يك جنس بودند يا چهار نوع مختلف.

امام فرمود ميل داريد مثل آن را به شما نشان دهم عرض كرديم بلي. صدا زد طاووس يك طاووس مقابل آن جناب آمد صدا زد كلاغ كلاغي آمد فرمود باز، يك باز شكاري آمد فرمود كبوتر. كبوتري مقابلش به زمين نشست دستور داد هر چهار مرغ را بكشند و قطعه قطعه كنند و پرهاي آنها را بكنند و تمام آنها را با يكديگر مخلوط كنند بعد سر طاووس را به دست گرفت تمام پاره هاي بدن طاووس از بقيه مرغها جدا شده به يكديگر چسبيد طاووس زنده شد باز كلاغ را صدا زد و بعد باز را پس از آن كبوتر را همه زنده شدند مقابل آن جناب ايستادند.

خرايج - داود بن كثير رقي گفت من و ابوالخطاب و مفضل و ابوعبدالله بلخي خدمت حضرت صادق بوديم كثير النوا وارد شده گفت اين ابوالخطاب ابابكر و عمر و عثمان را فحش مي دهد و از آنها بيزاري مي جويد امام روي به جانب ابي الخطاب نموده فرمود چه مي گوئي؟

گفت به خدا قسم دروغ مي گويد تاكنون از من فحش نسبت به آنها نشنيده، حضرت صادق فرمود قسم خورد قطعا قسم دروغ نمي خورد. كثير النوا گفت راست مي گويد من از او ناسزا نشنيده ام ولي شخصي مورد اعتماد به من گفت كه او چنين كرده. امام فرمود شخص مورد اعتماد چنين حرفي را به كسي نمي گويد.

وقتي كثيرالنوا رفت امام صادق فرمود اگر ابوالخطاب چنين حرفي را زده باشد به واسطه آن است كه چيزهائي از آنها مي داند كه كثيرالنوا نمي داند به خدا قسم جاي

اميرالمؤمنين را غصب نمودند خدا آنها را نيامرزد و نه از آنها بگذرد.

ابوعبدالله بلخي از شنيدن اين حرف مات و مبهوت شد از روي تعجب به امام نگاه مي كرد. فرمود از حرفهائي كه زدم تعجب كردي و مخالف آن حرفها هستي. گفت آري. فرمود پس چرا انكار نكردي در شبي كه به دست تو فلاني

[صفحه 92]

پسر فلان كس بلخي كنيزي داد به اين نام كه او را بفروشي. از رود كه گذشتي با او زير درختي در آميختي.

مرد بلخي گفت به خدا قسم از آن جريان بيش از بيست سال گذشته من توبه كرده ام حضرت صادق فرمود تو توبه كرده اي ولي خداوند از تو نگذشته است خداوند به واسطه صاحب كنيز بر تو خشم گرفت.

امام عليه السلام سوار شد مرد بلخي نيز در خدمت آن جناب بود در اين موقع صداي الاغي بلند شد حضرت صادق فرمود از صداي آن دو اهل جهنم آزرده مي شوند همانطوري كه شماها از صداي الاغ آزرده مي شويد وقتي وارد بيابان شديم رسيديم بر سر چاه بزرگي.

امام عليه السلام روي به جانب بلخي كرده فرمود از اين چاه ما را آب بده نزديك چاه رفت عرض كرد خيلي گود و عميق است آبي در آن ديده نمي شود امام پيش رفته فرمود اي چاه شنوا و مطيع پروردگار، ما را از آبي كه در نهاد تو قرار داده بياشام به اجازه خدا. آب از چاه بالا آمد از آن آشاميديم بعد به راه خود ادامه داد تا به محلي رسيد كه درخت خرماي خشكي بود فرمود اي درخت خرما از آنچه در نهاد تو قرار داده اند به ما بخوران. خرماي

تر و تازه از درخت فروريخت. بعد كه متوجه شدم چيزي در درخت نبود به راه خود ادامه داده تا رسيديم به يك آهو كه پيش آمد و با دم خود اظهار عجز و احتياج مي كرد و صداي مخصوصي كه حاكي از التماس بود مي نمود. امام فرمود انشاءالله انجام مي دهم آهو راه خود را در پيش گرفت.

بلخي گفت امروز چيز عجيبي ديديم آهو چه مي خواست؟ فرمود به من پناهنده شد گفت يكي از صياد هاي مدينه همسرش را صيد كرده دو بره كوچك دارد از من تقاضا كرد او را بخرم و آزاد كنم من نيز ضمانت كردم كه اين كار را انجام دهم رو به قبله ايستاده فرمود ستايش خدا را به آنقدر كه شايسته اوست و استحقاق دارد اين آيه را نيز خوانده «ام يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلي ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِه [38] .

[صفحه 93]

فرمود به خدا قسم ما مورد حسد مردم هستيم.

سپس امام برگشت ما نيز در خدمتش بوديم آهوي ماده را خريد و آزاد كرد فرمود سر ما را فاش نكنيد و پيش نااهلان نقل نكنيد همانا كسي كه اسرار ما را فاش كند ضررش براي ما از دشمن مان بيشتر است.

مناقب و خرايج - حضرت رضا فرمود پدرم موسي بن جعفر عليه السلام چنين نقل كرد كه من خدمت پدرم بودم مردي وارد شده عرض كرد برويد خانه كاروان بزرگي است كه اجازه ي ورود مي خواهند. پدرم فرمود ببين كيست.

كنار درب رفتم ديدم شترهاي زيادي است كه صندوق هائي بار دارد و مردي سوار اسب است گفتم شما كه هستيد. گفت مردي از هندم مي خواهم خدمت امام جعفر بن

محمد برسم. جريان را به پدرم گفتم. فرمود: به اين ناپاك خائن اجازه نده مدتي بسيار طولاني جلو خانه منزل گرفت كه اجازه نمي يافت تا بالاخره يزيد بن سليمان و محمد بن سليمان واسطه شدند و اجازه گرفتند.

مرد هندي وارد شده دو زانو مقابل امام نشست عرض كرد خدا نگهدار شما باشد آقا من مردي از هندم كه پيك پادشاه آن سامانم به وسيله ي من نامه اي مهر شده براي شما فرستاده يكسال ست كه بر در خانه ي شما اجازه مي خواهم باز هم اجازه نمي دادي علت چه بود چه گناهي داشتم؟ بايد فرزند پيامبر چنين كاري نكند.

امام عليه السلام سر به زير انداخته فرمود بعدها خواهي فهميد علت آن چه بوده.

موسي بن جعفر فرمود: پدرم به من امر كرد نامه را بگيرم و باز كنم ديدم در نامه نوشته است:

بسم الله الرحمن الرحيم حضور جعفر بن محمد آن پاكيزه مردي كه هيچ آلودگي در او راه نيافته از طرف پادشاه هند.

خداوند به واسطه شما هدايت نموده كنيزي بسيار زيبا نصيب ما شد كسي را شايسته آن نديدم جز شما آن كنيز را به همراه تعدادي زيورآلات و جواهر و عطر براي شما فرستادم.

[صفحه 94]

وزيران خود را جمع نمودم از ميان آنها هزار نفر كه شايسته امانت داري بودند انتخاب كردم از هزار نفر صد نفر و از صد نفر ده نفر و از ده نفر يك نفر انتخاب نمودم كه ميزاب بن حباب است از او مورد اعتمادتر نيافتم آن كنيز را به او سپردم.

امام عليه السلام فرمود: برو خائن من قبول نخواهم كرد زيرا تو در مورد امانت خيانت كردي. قسم خورد كه

خيانت نكرده ام.

فرمود: اگر بعضي از لباسهايت گواهي به خيانت تو بدهد اعتراف به خداي يكتا و پيامبري محمد مصطفي خواهي كرد.

گفت مرا از اين كار عفو نما. فرمود: براي پادشاه هند بنويس چه كرده اي مرد هندي گفت: اگر چيزي مي دانيد شما بنويسيد. يك پوستين بر تن داشت دستور داد آن را درآورد. بعد امام از جاي حركت نموده دو ركعت نماز خواند بعد از نماز به سجده رفت موسي بن جعفر عليه السلام فرمود شنيدم در سجده مي گويد:

«اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمَعَاقِدِ الْعِزِّ مِنْ عَرْشِكَ- وَ مُنْتَهَي الرَّحْمَةِ مِنْ كِتَابِكَ- أَنْ تُصَلِّيَ عَلَي مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ وَ أَمِينِكَ فِي خَلْقِكَ وَ آلِهِ- وَ أَنْ تَأْذَنَ لِفَرْوِ هَذَا الْهِنْدِيِّ أَنْ يَنْطِقَ بِفِعْلِه

خدايا از تو درخواست مي كنم به پايه هاي عزيز عرشت و منتهاي رحمت از كتابت اينكه درود بر پيمبر خود محمد، بنده و پيامبر و امين تو در ميان مردم و خاندانش فرستي. اجازه دهي پوستين اين مرد هندي كار او را با زبان عربي آشكار به طوري كه همه حاضرين بفهمند اعتراف كند تا اين معجزه اي باشد براي اهلبيت پيامبر و ايمانشان افزون گردد.

در اين موقع سر بلند نموده فرمود اي پوستين بده گواهي به كاري كه اين مرد كرده موسي بن موسي جعفر عليه السلام فرمود پوستين جمع شد و شبيه يك گوسفند گرديد گفت يابن رسول الله پادشاه او را امين خود قرار داد نسبت به اين كنيز و هرچه همراه اوست و بسيار سفارش كرد در مورد نگهداري آنها، رسيديم به بياباني باران ما را گرفت هرچه داشتيم تر شد. باران ايستاد خورشيد درآمد اين مرد غلام مأمور

[صفحه 95]

آن كنيز.

بنام بشر را خواست و به او دستور داد برود از شهر خوراكي تهيه نمايد.

مقداري پول در اختيارش گذاشت غلام به طرف شهر رفت. ميزاب به كنيز گفت: از داخل جايگاه مخصوص خارج شود و در خيمه اي كه مقابل آفتاب زده اند بنشيند چون زمين گل آلود بود كنيز وقتي بيرون آمد جامه از ساق هاي پاي خود بالا زد چشم اين خائن كه به ساق پاي او افتاد فريفته او گرديد و بالاخره او را گول زد. كنيز هم راضي شد با او درآميخت و به تو خيانت كرد.

مرد هندي خود را به زمين انداخته عرض كرد اشتباه كردم مرا ببخش اقرار مي كنم پوستين به حالت اول برگشت و فرمود آن را به شانه خود بيانداز همين كه پوشيد پوستين جمع شد و گلوي او را گرفت به طوري كه صورتش سياه شد.

امام صادق فرمود او را رها كن تا برگردد پيش پادشاه او خودش هر معامله اي مي خواهد با او بكند. پوستين آزاد شد.

هندي گفت: واي واي اگر شما هديه را رد كنيد مي ترسم او متوجه شود بسيار سخت كيفر مي گيرد. فرمود مسلمان شو تا همين كنيز را به تو ببخشم. قبول نكرد امام عليه السلام بقيه هدايا را پذيرفت ولي كنيز را رد كرد آن هندي وقتي پيش پادشاه برگشت نامه اي از طرف پادشاه پس از چند ماه به اين مضمون براي پدرم رسيد.

بسم الله الرحمن الرحيم - نامه اي است براي جعفر بن محمد از طرف پادشاه هند براي شما كنيزي با مقداري هديه فرستاده بودم و آنچه ارزش نداشت قبول كرده بودي ولي كنيز را رد نمودي. از اين كار من مشكوك شدم فهميدم

كه انبياء و اولاد آنها داراي يك فراست مخصوصي هستند فهميدم اين مرد خيانتي كرده. يك نامه ي جعلي ترتيب دادم كه شما نوشته اي او خيانت كرده ضمنا به او گوشزد نمودم كه جز راستي باعث نجاتش نخواهد شد. هركاري كرده بود اقرار نمود. كنيز نيز اقرار كرد و جريان پوستين را هم گفت بسيار در شگفت شدم گردن كنيز و آن مرد را زدم اينك گواهي به وحدانيت خدا و رسالت محمد مصطفي صلي الله عليه و اله مي دهم به زودي پس از

[صفحه 96]

نامه خدمت شما خواهم آمد. چيزي نگذشت كه سلطنت هند را رها كرد و مسلمان شد و اسلامي نيكو پيدا كرد.

مناقب و خرايج - مفضل بن عمر گفت: در خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم در مكه يا مني گذارمان به زني افتاد كه با دختركي بالاي سر گاو مرده اي ايستاده گريه مي كردند.

امام فرمود چه شده؟ گفت: من و دخترانم از شير اين گاو زندگي مي كرديم اين گاو هم مرده است متحيرم كه از كجا زندگي كنيم.

فرمود: مايلي خداوند، گاو را برايت زنده كند. زن گفت: با اين گرفتاري كه دارم مرا مسخره مي كني؟! فرمود: نه. مسخره نمي كنم. امام عليه السلام دعائي خواند آنگاه با پاي خود به گاو زد او را صدا زد گاو به سرعت صحيح و سالم از جاي خود حركت نمود.

آن زن كه گاو خود را زنده ديد فرياد زد به خدا اين عيسي بن مريم است. امام عليه السلام بين مردم رفت ديگر زن او را نشناخت.

خرايج - صفوان بن يحيي نقل كرد كه عبدي گفت: روزي زنم گفت: خيلي وقت است كه حضرت صادق عليه

السلام را نديده ايم اگر برويم به مكه و زيارت آن آقا نائل شويم بد نيست. گفتم من چيزي ندارم به مكه بروم. گفت من مقداري لباس و زيورآلات دارم آنها را بفروش خرج سفر تهيه كن.

من لباسهاي زنم و زيور او را فروختم حركت كرديم همين كه به نزديكي مدينه رسيديم سخت مريض شد و مشرف به مرگ گرديد به مدينه كه رسيديم ديگر اميد به زندگي او نداشتم و از خانه خارج شده خدمت حضرت صادق رفتم امام عليه السلام جامه اي قرمز رنگ پوشيده بود سلام كردم. جواب داد و از زنم سؤال كرد جريان را عرض كردم و گفتم من با نااميدي از منزل بيرون آمده ام. مدتي سر به زير انداخته بود آنگاه سربلند نموده فرمود: عبدي تو به واسطه او محزوني عرض كردم بلي فرمود چيزي نيست من دعا كردم خدا او را شفا دهد وقتي برگردي مي بيني

[صفحه 97]

نشسته است و زني كه پرستاريش مي كند به او شيريني طبر زد [39] مي دهد.

با عجله به خانه برگشتم ديدم به هوش آمده و نشسته است و پرستارش به او طبر زد مي دهد گفتم حالت چطور است. گفت خدا مرا شفا داد اشتها به اين شكر پيدا كردم. گفتم وقتي من رفتم از تو مأيوس بودم حضرت صادق از تو جويا شد جريان را عرض كردم فرمود چيزي نيست وقتي برگردي مشغول خوردن شيريني است.

همسرم گفت: وقتي تو رفتي من جان مي دادم شخصي كه دو جامه قرمز رنگ داشت وارد شد پرسيد چه شده گفتم مي ميرم اينك ملك الموت آماده ي قبض روح من است.

آن مرد به ملك الموت فرمود مگر تو مأمور نيستي از

ما اطاعت كني؟ گفت چرا. فرمود من به تو دستور مي دهم كه بيست سال قبض روح او را به تأخير اندازي. گفت اطاعت مي كنم. آن شخص با ملك الموت خارج شدند. هماندم حال من خوب شد.

مناقب و خرايج - حماد بن عيسي از حضرت صادق عليه السلام درخواست كرد دعا كند خداوند روزي نمايد چندين سال به مكه رود و باغهاي خوب و خانه نيكوئي به او عنايت فرمايد و همسري از خانواده هاي با شخصيت و نيكوكار و فرزندان شايسته. امام عليه السلام دست به دعا برداشت و گفت خدايا حماد بن عيسي را روزي كن پنجاه سال به مكه رود به او باغهاي عالي و خانه اي نيكو و زني پرهيزكار از خانواده اي بزرگ و اولادي شايسته عنايت كن.

يكي از كساني كه آنجا حضور داشت گفت پس از چندين سال به خانه حماد ابن عيسي در بصره رفتم و گفت يادت مي آيد از دعاي حضرت صادق؟ گفتم آري گفت اين خانه من است كه در شهر نظير ندارد و بهترين باغ ها را دارم همسرم را مي شناسي كه از خانواده هاي بزرگ است و بچه هايم را نيز مي شناسي تاكنون چهل و هشت مرتبه به حج رفته ام.

[صفحه 98]

راوي گفت دو سال ديگر به حج رفت در مرتبه پنجاه و يكم وقتي به جحفه رسيد و خواست احرام ببندد داخل يك دره شد تا غسل كند سيل او را برد غلامانش از پي او رفتند. مرده او را از آب گرفتند از آن روز نامش حماد غريق جحفه شد.

خرايج - ابوالصامت صفواني گفت به حضرت صادق عرض كردم يك دليل براي من بياور كه شك از دلم بيرون رود.

فرمود همان كليدي كه در دست داري به من بده همين كه كليد را دادم شيري شد ترسيدم. فرمود بگير نترس گرفتم. دو مرتبه كليد شد.

خرايج - روايت شده كه مردي خدمت حضرت صادق رسيد و شكايت از فقر نمود امام عليه السلام فرمود ناراحت نباش خداوند گشايش خواهد داد. آن مرد خارج شد در بين راه ديد همياني افتاده برداشت در آن هفتصد دينار بود. سي دينار از آن را برداشت خدمت امام صادق رسيد و جريان را عرض كرد.

امام فرمود برو يك سال اعلام كن شايد صاحبش پيدا شود. آن مرد رفت با خود گفت در بازارها و مجامع عمومي اعلام نمي كنم به يك كوچه در آخر شهر رفت صدا زد هركس چيزي گم كرده بيايد. ناگاه ديد مردي گفت من هفتصد دينار گم كرده ام در فلان محل. گفت من همان را پيدا كرده ام. همين كه هميان خود را ديد ترازو داشت و زن كرد چيزي كم نبود هفتاد دينار از آن را برداشته به او داد پول را گرفت خدمت حضرت صادق آمد همين كه چشم امام به او افتاد تبسمي نمود فرمود كنيز آن كيسه را بياور وقتي كيسه را آورد سي دينار برداشت فرمود اين سي دينار هفتاد دينار هم آن مرد داده هفتاد دينار حلال بهتر از هفتصد دينار حرام است.

خرايج - روايت شده كه ابن ابي العوجاء دو سه نفر ديگر از طبيعي مذهبان با يكديگر اتحاد كردند كه هر كدام در مقابل قرآن يك چهارم از خودشان بنويسند. اينها در مكه اجتماع كردند قرار شد سال ديگر در همين محل نوشته هاي خود را بياورند.

[صفحه 99]

سال بعد

در مقام ابراهيم اجتماع نمودند يكي از آنها گفت من وقتي رسيدم به اين آيه «يا أَرْضُ ابْلَعِي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعِي وَ غِيضَ الْماء» دست از مبارزه برداشتم ديگري گفت من نيز وقتي به اين آيه رسيدم «فلما استيأسوا منه خلصوا نجيا» از مبارزه مأيوس شدم.

اين حرفها را آهسته مي گفتند كه كسي متوجه نشود در همين موقع حضرت صادق عليه السلام رد شد و اين آيه را خواند «قل لئن اجتمعت الانس و الجن علي ان يأتوا بمثل هذا القرآن لا يأتون بمثله» [40] از شنيدن اين آيه از زبان امام صادق عليه السلام مبهوت شدند.

خرايج - زراره گفت من و عبد الواحد و سعيد بن لقمان و عمر بن شجره كندي خدمت حضرت صادق بوديم. عمر از جاي حركت كرده رفت حاضرين او را ستايش نموده گفتند مرد با تقوائي است امام عليه السلام فرمود شما مردم شناس نيستيد من با يك نگاه كردن مي شناسم اين از بدترين مردم روي زمين است. راوي گفت عمربن شجره به كارهاي زشت از همه مردم حريص تر بود.

خرايج - محمد بن راشد از جد خود نقل كرد كه گفت تصميم گرفتم بروم خدمت حضرت صادق براي پرسيدن يك مسئله. گفتند سيد حميري از دنيا رفته ايشان به تشييع جنازه ي او رفته اند. به طرف قبرستان رفتم مسئله را پرسيدم جواب داد همين كه خواستم بروم دامن مرا گرفت و به طرف خود كشيد سپس فرمود شما تازه به دوران رسيده ها علم را واگذاشته ايد.

عرض كردم آقا شما امام زمان هستي؟ فرمود بلي. گفتم دليل و علامتي بر اين مدعي داري؟ فرمود هرچه مايلي بپرس تا خبر بدهم

انشاءالله. گفتم برادر من از دنيا رفته او را دفن كرده ام در همين قبرستان با اجازه خدا او را زنده كن. فرمود تو شايسته اين كار نيستي ولي برادرت به ما ايمان داشت و اسم او نزد ما احمد

[صفحه 100]

بود. نزديك قبر او رفت. قبر شكافته شد برادرم بيرون شد مي گفت برادر دست از اين آقا نكش از او پيروي كن باز به قبر خود برگشت. امام مرا سوگند داد كه به كسي اين جريان را نگويم.

خرايج - احمد بن فارس از پدر خود نقل كرد كه چند نفر از مردم خراسان خدمت حضرت صادق رسيدند قبل از سؤال به آنها به لهجه عربي فرمود هركس ثروت بر هم انباشته كند خدا به همان مقدار او را عذاب مي كند. عرض كردند آقا ما نفهميديم زبان عربي نمي فهميم با زبان فارسي فرمود «هركه درم اندوزد جزايش دوزخ باشد».

فرمود خداوند دو شهر آفريد يكي در مغرب و ديگري در مشرق كه هر شهر هفتاد هزار نفر جمعيت دارد هر شهري داراي ديوارهاي آهني است كه يك ميليون در از طلا دارد هر در آن داراي دو مصراع [41] است اين هفتاد هزار جمعيت داراي لهجه هاي مختلف هستند كه من تمام لهجه هاي آنها را مي دانم در آن دو شهر و غير آن دو شهر جز من و پدرانم و فرزندان بعد از من حجت خدائي نيست.

خرايج - منصور صيقل گفت در سفر مكه گذارم به مدينه افتاد. به حرم پيامبر صلي الله عليه و اله رفتم سلام بر پيامبر نمودم ناگاه متوجه شدم حضرت صادق در سجده است. نشستم تا خسته شدم. بعد گفتم من جلو آقا

به سجده بروم در سجده سيصد و شصت و چند مرتبه سبحان ربي و بحمده استغفر ربي و اتوب اليه گفت. در اين موقع سر از سجده برداشت و رفت من نيز از پي او رفتم در بين راه با خود مي گفتم اگر اجازه داد به ايشان خواهم گفت فدايت شوم شما اين طور عبادت مي كنيد ما چه كنيم. همين كه به در خانه رسيدم مصادف، غلام آقا آمده گفت داخل شو منصور! داخل شدم قبل از سؤال فرمود منصور اگر عمل زياد يا كم انجام دهيد خداوند فقط از شما قبول خواهد كرد.

[صفحه 101]

خرايج - روايت شده كه گروهي از بني هاشم در ابواء اجتماع كردند از آن جمله محمد بن علي بن عبدالله بن عباس و ابوجعفر منصور دوانيقي و عبدالله بن حسن و دو فرزندش محمد و ابراهيم بودند تصميم داشتند با يك نفر بيعت كنند.

عبدالله گفت اين پسرم مهدي است پيش حضرت صادق فرستادند تشريف آورد فرمود براي چه جمع شده ايد؟ گفتند مي خواهيم با محمد بن عبدالله بيعت كنيم كه مهدي آل محمد است. حضرت صادق فرمود چنين كاري را نكنيد كه اين (دست روي شانه ي ابوالعباس سفاح گذاشت) و برادرها و فرزندانش به اين موقعيت مي رسند.

رو به عبدالله نموده فرمود به تو و دو فرزندت نخواهد رسيد بني عباس به مقام حكومت مي رسند و اين دو فرزندت كشته خواهند شد. از جاي حركت كرده فرمود آنكس كه رداي زرد پوشيد (منصور دوانيقي) او را مي كشد.

عبدالعزيز بن علي گفت به خدا قسم من در زندگي شاهد كشتن منصور بودم. آن چند نفر متفرق شدند منصور از امام پرسيد آيا من به خلاف

مي رسم فرمود بلي واقعيتي است كه مي گويم.

خرايج - عبدالرحمن بن كثير گفت مردي وارد مدينه شد و از امام جستجو مي كرد يكي از فرزندان حسين به او گفت تو در جستجوي امام بودي پيدا كردي؟ گفت نه. گفت اگر مايلي ترا راهنمائي كنم خدمت حضرت صادق از او نشاني گرفت و خدمت جعفر بن محمد عليه السلام رفت.

حضرت صادق به او فرمود تو به اين شهر براي جستجوي امام آمدي يكي از فرزندان امام حسن ترا راهنمائي پيش محمد بن عبدالله كرد از او سؤالي كردي و خارج شدي مي خواهي توضيح دهم چه سؤالي كردي او چه گفت. بعد روبرو با يكي از فرزندان امام حسين شدي او گفت اگر ميل داري برو به سراغ جعفر بن محمد، گفت صحيح است تمام آنچه فرمودي.

طب الائمه - داود رقي گفت خدمت حضرت صادق بودم حبابه والبيه كه زني

[صفحه 102]

نيكوكار بود وارد شد. چند سؤالي از حرام و حلال نمود. ما در شگفت شديم از سؤالهاي نيكوي او. امام فرمود ببينيد سؤالي نيكوتر از سؤالات حبابه ي والبيه هست.

عرض كرد آقا فدايت شويم واقعا اين سؤالها اعجاب انگيز بود در اين موقع اشكهاي حبابه جاري شد. امام فرمود چرا اشك مي ريزي؟ عرض كرد به درد بدي مبتلا شده ام كه انبياء و اوليا نيز مبتلا مي شوند ولي خويشاوندانم مي گويند: به درد بدي گرفتار شده است اگر راست مي گويد آن آقائي كه با او ارتباط دارد امام است برايش دعا كند تا از اين درد خلاص شود.

گرچه من مسرورم و مي دانم اين درد آزمايش و كفاره ي گناه است و درد مردمان نيكوكار است.

حضرت صادق فرمود مي گويند به درد بدي

مبتلا شده اي؟ عرض كرد بلي يابن رسول الله. امام لبهاي خد را حركت داد و دعائي كرد كه ما نفهميديم. فرمود برو داخل اطاق زنها تا نگاه كنند به بدنت. راوي گفت رفت و بدن خود را نشان داد ذره اي از بيماري در سينه و بدنش باقي نمانده بود.

فرمود حالا برو پيش خويشاوندانت بگو اينكار را همان كسي كرد كه من معتقد به امامت او هستم.

دعوات راوندي - حضرت صادق عليه السلام زير ناودان خانه خدا بود گروهي نيز حضور داشتند پيرمردي سلام كرد. عرض كرد يابن رسول الله من شما خانواده ي پيامبر را دوست دارم و از دشمن شما بيزارم گرفتار درد بزرگي شده ام پناه به خانه ي خدا آورده ام تا برطرف شود. در اين موقع اشك هايش سرازير شده خود را روي قدم هاي حضرت صادق انداخت سر و پاهاي آن جناب را مي بوسيد امام عليه السلام كنار مي رفت (كه نبوسد) دلش به حال او سوخت و گريه كرد آنگاه روي به حاضرين نموده فرمود اين برادر شماست پناه به شما آورده دست هاي خود را بلند كنيد. حضرت صادق عليه السلام دست خود

[صفحه 103]

را بلند كرد ما نيز دستهاي مان را بلند نموديم شروع به دعا كرد.

خدايا سرشت پاكي آفريدي و از آن سرشت پاك طينت دوستان و دوستان دوستان خود را قرار دادي اگر بخواهي دردها را از اين شخص برطرف كني مي تواني خدايا ما پناهنده به خانه ات شده ايم كه هرچيز بدان پناه مي برد اين مرد به ما پناه آورده من از تو درخواست مي كنم اي خدائي كه پنهان در نور عظمت خود شده به حق محمد و علي و فاطمه و حسن

و حسين عليهم السلام اي فريادرس هر بيچاره و گرفتار و غمگين دردمند خدايا او را از اين گرفتاري به واسطه ي ما نجات بخش.

آن قدر كه مقدر است بلا بكشد به لطف كرمت محو فرما و غم و اندوه را از او زائل گردان يا ارحم الراحمين.

دعا كه تمام شد آن مرد راه خود را گرفت هنوز به درب مسجد نرسيده بود كه با گريه برگشت گفت خدا مي داند نمايندگي خود را به كه بسپارد به خدا سوگند به در مسجد نرسيده بودم كه ذره اي از ناراحتي من باقي نماند. آنگاه رفت.

مجالس مفيد - سدير صيرفي گفت خدمت حضرت صادق با گروهي از اهل كوفه بودم فرمود قبل از آنكه براي شما انجام حج مقدور نباشد. حج گزاريد قبل از اينكه از بيابانها نتوانيد عبور كنيد. حج گزاريد قبل از ويران شدن مسجدي در عراق كه بين نخلستان و جويها واقع است. حج گزاريد قبل از آنكه درخت سدره را در زوراء قطع كنند روي شاخه ها خرمائي كه مريم عليهاالسلام از آن خرماي تازه چيد.

در اين موقع نمي گذارند به حج برويد ميوه ها كم مي شود و خشكسالي پيش مي آيد و به گراني و ستم سلطان مبتلا مي شويد در ميان شما ظلم و ستم رايج مي گردد بلا و وبا و گرسنگي پيدا مي شود و از هر طرف فتنه و آشوب به شما حمله مي كند.

واي بر شما اي عراقيان وقتي كه پرچمهائي از خراسان بيايد واي بر مردمان از دست تركها و واي بر عراقيان از دست مردمان ري واي بر آنها واي بر آنها از

[صفحه 104]

گروهي ثط [42] عرض كردم آقا ثط كيست؟ فرمود گروهي كه گوشهاي

آنها از كوچكي مثل گوش موش و لباس آهنين دارند لهجه ي آنها شبيه شيطانهاست چشمهاي ريز و بدني كم مو دارند پناه بريد به خدا از شر آنها به دست آنها خدا دين را فتح خواهد نمود و آنها سبب گسترش امامت ما مي شوند.

مناقب - مأمون وقتي گفت خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم كه سهل بن حسن خراساني وارد شده سلام كرده نشست. عرض كرد يابن رسول الله چقدر شما رؤف و مهربان هستيد شما امام هستيد چرا دفاع از حق خود نمي كنيد با اينكه بيش از صد هزار شيعه ي شمشير زن داريد. فرمود بنشين خراساني خدا جانب ترا رعايت كند.

به كنيزي بنام حنيفه فرمود تنور را بيفروزد. تنور افروخته شد چنانچه يك پارچه آتش گرديد و قسمت بالاي آن سفيد شد. بعد رو به مرد خراساني نموده فرمود برو بنشين داخل تنور. خراساني شروع به التماس نموده يابن رسول الله مرا به آتش مسوزان. از جرم من درگذر خدا از تو بگذارد. فرمود ترا بخشيدم.

در همين موقع هارون مكي وارد شد يك كفش خود را به انگشت گرفته بود عرض كرد السلام عليك يابن رسول الله. امام فرمود نعلين را از دست بيانداز برو داخل تنور بنشين. نعلين را انداخت و داخل تنور نشست.

امام شروع كرد با خراساني به صحبت كردن از جريانهاي خراسان مثل اينكه در خراسان بوده بعد فرمود خراساني برو ببين در تنور چه خبر است به جانب تنور رفتم ديدم چهار زانو در تنور نشسته از تنور خارج شد به ما سلام كرد امام عليه السلام فرمود از اينها در خراسان چند نفر پيدا مي شود؟.

عرض كرد به خدا قسم

يك نفر هم نيست نه به خدا يك نفر پيدا نمي شود فرمود ما در زماني كه پنج نفر ياور نداشته باشيم قيام نخواهيم كرد ما خودمان موقعيت مناسب را

[صفحه 105]

بهتر مي دانيم.

مناقب - محمد بن كثير كوفي گفت من قبل و بعد از هر نماز آن دو را لعنت مي كردم در خواب ديدم كبوتري يك ظرف كه داخل آن مايعي عطرآگين بود مي برد وارد حرم پيغمبر شد. آن دو نفر را از ضريح خارج كرد گونه هاي آن دو را با همان مايع عطرآگين معطر نمود باز برگرداند آنها را به قبرشان.

از آنهائي كه در آن اطراف بودند پرسيدم اين پرنده كيست و اين عطر چيست؟. يك نفر گفت اين پرنده ملكي است كه در هر شب جمعه مي آيد آن دو را معطر مي كند و مي رود. از ديدن اين خواب ناراحت شدم صبح ديگر از لعن كردن آنها خوشم نمي آمد.

خدمت حضرت صادق رفتم همين كه مرا ديد لبخندي زد فرمود آن پرنده را ديدي؟ عرض كردم آري فرمود اين آيه را بخوان «انما النجوي من الشيطان ليحزن الذين آمنوا و ليس بضارهم شيئا الا باذن الله» هر وقت چيزي ديدي كه خوشت نيامد همين آيه را بخوان.

به خدا قسم آن كبوتر ملكي نيست كه مأمور آن دو باشد براي احترامشان، آن ملك مأمور شرق و غرب زمين است هركسي خوني به ناحق ريخته شود از خون آن مظلوم مي گيرد و مي آورد به گردن آن دو طوق مي كند زيرا آنها سبب هر ظلمي شدند از زمان خودشان.

مناقب: مغيث حضرت صادق عليه السلام را كه در خانه او بود ديد مي خندد عرض كرد آقا فدايت شوم نمي دانم شاديم

براي كداميك بيشتر باشد يكي اينكه در خانه من نشسته ايد ديگر اينكه در خانه ي من مي خنديد. فرمود اين كبوتر نر با ماده خود حرف مي زد مي گفت تو همسر من و شريك زندگي مني اما اين شخصي را كه روي تشك نشسته از تو بيشتر دوست دارم. من از حرف او خنديدم.

در حديث ديگر مي گويد كبوتر نر گفت تو همسر و عروس مني كسي را روي زمين از تو بيشتر دوست نمي دارم اين علاقه من با اين شدت به واسطه اين است

[صفحه 106]

كه شايد از تو فرزندي داشته باشم كه دوستدار اهل بيت پيامبر شود.

مفضل بن عمر گفت من و خالد جوان و نجم حطيم و سليمان بن خالد بر در خانه حضرت صادق بوديم سخنان ما درباره ي اعتقاد اهل غلو [43] بود ناگهان امام صادق عليه السلام با پاي برهنه بدون رداء با عجله آمد يكايك ما را نام برد فرمود خالد، مفضل، سليمان، نجم نه آنطور كه شما مي گوئيد ما نيستيم بلكه چنين هستيم «بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون» [44] صالح بن سهل گفت من درباره حضرت صادق عقيده غاليان را داشتم نگاهي تند به من نموده فرمود واي بر تو صالح به خدا قسم ما بنده و مخلوق هستيم و خدائي داريم كه او را مي پرستيم اگر نپرستيم و عبادتش نكنيم ما را عذاب خواهد كرد.

عبدالرحمن بن كثير در ضمن يك خبر طويل گفت: مردي وارد مدينه شد و از امام جويا گرديد او را راهنمائي پيش عبدالله بن حسن نمودند از او سئوالي كرده بيرون آمد. او را راهنمائي كردند پيش حضرت صادق عليه السلام وقتي خدمت

آن جناب رسيد امام به او نگاهي نموده فرمود: تو داخل شهر ما شدي براي جستجو از امام يكي از نوادگان امام حسن راهنمائي كرد به عبدالله بن حسن سؤالي كردي و خارج شدي مايلي بگويم چه از او پرسيدي و چه جواب داد، و بعد با يكي از فرزندان امام حسين روبرو شدي او گفت اگر مايلي به ملاقات جعفر بن محمد برو.

گفت همه اينها صحيح است فرمود حالا برگرد پيش عبدالله بن حسن از او زره و عمامه پيامبر را بخواه. آن مرد رفت تقاضاي تماشاي زره و عمامه پيامبر را نمود. عبدالله از داخل يك كندو [45] زرهي بيرون آورده پوشيد زره كامل بر تن او راست مي آمد گفت پيامبر اين طور زره مي پوشيد برگشت خدمت حضرت صادق و جريان را عرض كرد.

امام فرمود درست نگفته انگشتري بيرون آورد بر زمين زد زره را پوشيد

[صفحه 107]

تا نصف ساق آن جناب آمد عمامه را بست تمام و كافي بود هر دو را بيرون كرد و داخل در نگين انگشتر نمود. فرمود پيامبر اينطور مي پوشيد اين از چيزهائي نيست كه در زمين بافته شده باشد. خزانه ي خدا در لفظ كن است [46] و خزانه امام در انگشتري اوست دنيا در نزد خدا چون جام كوچكي است و در نزد امام چون صفحه اي اگر چنين نباشد امام نخواهيم بود و با ساير مردم مساوي هستيم.

مناقب - شعيب بن ميثم گفت حضرت صادق فرمود شعيب! مواظب خود باش و قدر خودت را بدان و صله رحم نما و از برادران ديني خود ديدن كن و جانبدار از خويش نباش كه بگوئي اين مال من است

و يا مال خانواده ي من است كسي كه آنها را آفريده روزي نيز خواهد داد.

با خود گفتم خبر مرگ مرا مي دهد به خدا قسم. شعيب بعد از آن بيش از يك ماه زندگي نكرد.

سورة بن كليب گفت حضرت صادق عليه السلام پرسيد امسال چگونه حج گزاردي؟ عرض كردم قرض نمودم ولي به خدا سوگند مي دانم كه او پرداخت خواهد نمود اين حج فقط به شوق زيارت شما و استفاده از گفتارتان بود.

فرمود اما پول حج را خدا داد من از خودم مي دهم فرش نمازي كه زير پا داشت بلند كرد مقداري دينار برداشت بيست دينار شمرده فرمود اين پول حج تو باز بيست دينار ديگر شمرد فرمود: اينهم خرج زندگي تو تا هنگام مرگ. عرض كرد به طوري كه مي فرمائيد اجلم نزديك شده. فرمود مايل نيستي با ما باشي؟

راوي حديث گفت بيش از هفت ماه زنده نبود.

سليمان بن خالد در ضمن يك خبر طولاني گفت خادم حضرت صادق آمده اجازه براي عده اي از اهالي بصره خواست. فرمود چند نفرند گفت نمي دانم امام فرمود دوازده نفرند. وقتي وارد شدند درباره جنگ حضرت علي و طلحه و زبير و عائشه سؤال كردند.

[صفحه 108]

فرمود: اين سؤال را براي چه مي خواهيد؟ گفتند مي خواهيم بفهميم. فرمود اگر اطلاع پيدا كرديد كافر خواهيد شد.

فرمود علي عليه السلام ايمان داشت از اول بعثت تا زمان رحلت پيامبر هرگز كسي را بر علي امير نكرد در هر مأموريت جنگي امير بر همراهيان خود بود. طلحه و زبير با علي بيعت كردند بعد بيعت خود را شكستند پيامبر اكرم علي را مأمور به جنگ با پيمان شكنان و ستمگران و منحرفين نمود.

گفتند اگر

واقعا پيامبر چنين دستوري داده كه تمام پيكار جويان با علي گمراهند فرمود نگفتم اگر براي شما توضيح دهم كافر خواهيد شد. حالا شما كه برگرديد به بصره جرياني كه براي شما شرح دادم به دوستان خود از اهالي بصره خواهيد گفت آنها از شما بيشتر كفر مي ورزند. همانطور نيز شد.

ابوبصير گفت موسي بن جعفر عليه السلام فرمود يك قسمت از وصيت هاي پدرم اين بود كه فرمود پسرم وقتي از دنيا رفتم خودت مرا غسل ده زيرا امام را غير از امام نبايد غسل دهد متوجه باش كه برادرت عبدالله دعوي امامت خواهد نمود كاري به او نداشته باش. عمر كوتاهي دارد. پس از درگذشت پدرم او را غسل دادم. عبدالله دعوي امامت كرد همانطوري كه فرموده بود چيزي زندگي نكرده از دنيا رفت.

در حديث علي حضرت صادق عليه السلام فرمود ما مي دانيم تو در خانه سيصد درهم گذاشته اي و گفتي وقتي برگشتم خرج خواهم كرد يا مي فرستم آن را براي محمد بن عبدالله دعبلي گفت به خدا قسم هرچه در خانه داشتم خبر دادي.

سماعة بن مهران گفت خدمت حضرت صادق رسيدم بدون سؤال فرمود اين چه كاري بود كه در بين راه با ساربان خود كردي، مباد بعد از اين ناسزا بگوئي و داد و فرياد بكشي. سماعه گفت چون آن ساربان به من ستم كرده بود من آن كارها را كرده بودم ولي امام مرا نهي نمود.

معتب گفت كسي در خانه حضرت صادق عليه السلام را زد رفتم پشت درب ديدم زيد ابن علي است. امام به حاضرين فرمود برويد داخل اين اطاق و درب را ببنديد مبادا

[صفحه 109]

صحبت كنيد.

زيد وارد

شد هر دو يكديگر را در آغوش گرفتند مدتي با يكديگر به مشورت پرداختند بعد صداي آنها بلند شد زيد گفت اين حرفها را رها كن جعفر به خدا قسم يا بايد دستت را بدهي بيعت كنم و يا اين دست من بيعت كن وگرنه به كاري و اميدوارم ترا كه طاقت نداشته باشي.

ترك جهاد كرده اي خانه نشين شده اي و پرده را انداخته اي از شرق و غرب برايت پول مي فرستند. حضرت صادق مي فرمود عمو خدا ترا رحمت كند خدا ترا بيامرزد. زيد دشنام مي داد و مي گفت وعده ما صبح است. صبح به زودي خواهد آمد. از خانه خارج گرديد.

مردم درباره سخنان زيد اظهار نظر مي كردند حضرت صادق فرمود ساكت باشيد درباره عمويم زيد جز نيكي چيزي نگوئيد خدا رحمت كند عمويم را اگر پيروز مي شد وفا مي كرد به وعده ي خود. سحرگاه باز در خانه امام را زد در را باز كردم با گريه و زاري داخل شده مي گفت مرا ببخش جعفر خدا ترا ببخشد از من راضي شو. خدا از تو راضي باشد. از من درگذر خدا از تو بگذرد. فرمود خدا ترا ببخشد و از تو راضي شود و از تو بگذرد چه شده عمو جان؟

گفت به خواب رفتم پيغمبر صلي الله عليه و اله را در خواب ديدم كه وارد خانه ما شد طرف راست امام حسن و در طرف چپ امام حسين و حضرت فاطمه پشت سر و علي عليه السلام جلو آن جناب بود و در دستش حربه اي بود كه چون آتش مي درخشيد. فرياد زد واي بر تو زيد پيامبر را آزردي به واسطه جعفر به خدا قسم اگر ترا نبخشد

و از تو نگذرد و راضي نشود با همين حربه به تو حمله مي كنم چنان بر پشتت مي زنم كه از سينه ات خارج شود. با ترس و لرز از خواب بيدار شدم خودم را به شما رساندم مرا ببخش خدا ترا رحمت كند.

فرمود خدا از تو راضي باشد و ترا بيامرزد هر وصيتي داري بكن كه تو كشته خواهي شد و به دار آويخته مي شوي و به آتش پيكرت را مي سوزانند. زيد درباره

[صفحه 110]

زن و فرزند خود و پرداخت قرضش وصيت نمود.

ابوبصير گفت وارد مدينه شدم كنيزي داشتم با او همبستر شدم براي رفتن به حمام از منزل بيرون آمدم. دوستان شيعه خود را ديدم كه به خانه حضرت صادق عليه السلام مي روند. ترسيدم آنها بروند و من نتوانم خدمت ايشان برسم من نيز با آنها رفتم تا وارد خانه شدم همين كه مقابل امام عليه السلام رسيدم نگاهي به من نموده فرمود:

ابابصير! مگر نمي داني خانه انبيا و اولاد انبياء نبايد جنب وارد شود؟ من خجالت كشيدم عرض كردم يابن رسول الله ديدم دوستان خدمت شما مي رسند ترسيدم من عقب بمانم ولي ديگر چنين كاري نخواهم كرد.

مناقب - وقتي حضرت صادق عليه السلام پيش منصور رفت. ابوحنيفه به اصحاب خود گفت برويم پيش امام رافضيان از او چند سؤال بكنيم كه مات و مبهوت شود. همين كه خدمت امام رسيدند حضرت صادق عليه السلام نگاهي به او نموده فرمود نعمان! ترا به خدا قسم مي دهم هرچه از تو پرسيدم راست بگوئي تو به دوستانت نگفتي برويم پيش امام رافضيان سؤالي بكنيم از او كه مات و مبهوت شود؟ گفت چرا.

امام فرمود اكنون هرچه مايلي

بپرس!...

بين ابن ابي يعفور و معلي بن خنيس اختلاف شد. ابن ابي يعفور مي گفت جانشينان پيامبر دانشمندان پرهيزكار و نيكوكارند. معلي مي گفت اوصياء پيامبران خودشان پيامبرند. هر دو خدمت حضرت صادق رسيدند همين كه نشستند امام عليه السلام فرمود من بيزارم از كسي كه بگويد ما پيامبريم.

مناقب - سدير صيرفي گفت خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيدم مقداري پول پيش من بود مي خواستم بدهم به ايشان. يك دينار آن را نگه داشتم تا حرف هاي مردم را آزمايش كنم. پولها را خدمت امام نهادم. فرمود سدير به ما خيانت كردي از اين خيانت قصد سوئي نداشتي. عرض كردم فدايت شوم چطور؟ فرمود

[صفحه 111]

مقداري از حق ما را نگه داشتي تا ببيني ما چه مي كنيم. عرض كردم راست مي فرمائيد. من مي خواستم آزمايش كنم سخن دوستانم را. فرمود مگر نمي داني ما هرچه مورد احتياج باشد مي دانيم و علم آن نزد ما است مگر نشنيده اي خداوند مي فرمايد «و كل شي ء احصيناه في امام مبين».

بدان كه علم انبياء در علم ما محفوظ است و نزد ما است و دانش ما از انبيا گرفته شده. چه فكر مي كني؟ عرض كردم راست مي فرمائي فدايت شوم.

مناقب - ابراهيم بن عبدالحميد گفت رفتم به قبا تا محصول درخت خرما خريداري كنم. در بين راه خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيدم كه وارد مدينه مي شد پرسيد كجا مي روي. گفتم تصميم خريدن خرما دارم. فرمود مطمئن هستي كه ملخ آسيب نمي رساند.عرض كردم نه ديگر نخواهم خريد.

پنج روز بيشتر نگذشت كه ملخ آمد و در درختهاي خرما محصول نگذاشت.

مناقب - محمد بن عبدالله بن حسن به حضرت صادق گفت به خدا من از شما داناتر و سخاوتمندتر و

شجاعترم. فرمود اما اينكه گفتي از تو داناترم جد من و تو هزار بنده از دسترنج خود آزاد كرد نام آنها را اگر مي داني ببر در صورتي كه بخواهي من تا آدم اسم آنها را مي برم.

اما آنچه گفتي از من سخاوتمندتري به خداوند سوگند شبي را به صبح نرسانده ام كه حقي به گردن من باشد از من بازخواست كنند اما اينكه از من شجاعتري من مي بينم كه سر ترا مي آورند و بر در لانه زنبورها مي آويزند در فلان محل خون از آن قطره قطره مي ريزد. محمد اين جريان را براي پدرش نقل كرد. پدرش گفت خدا مرا پاداش دهد در مصيبت تو. حضرت صادق به من گفت تو كنار لانه زنبور خواهي بود.

ابوالفرج اصفهاني در مقاتل الطالبيين مي نويسد كه وقتي با محمد بن عبدالله بن حسن به عنوان مهدي بيعت شد پدرش عبدالله پيش حضرت صادق آمد امام او را از اين كار باز مي داشت ولي عبدالله خيال مي كرد حضرت صادق از روي حسد اين

[صفحه 112]

حرف را مي زند.

امام دست بر روي شانه عبدالله گذاشت و گفت عجله نكن خلافت به تو و پسرت نمي رسد نصيب اين شخص مي شود اشاره به سفاح نمود بعد از او به منصور خواهد رسيد او پسرت را در احجار الزيت مي كشد بعد برادرش را در طفوف خواهد كشت در حالي كه پاهاي اسبش درون آب باشد. منصور از پي امام رفت گفت چه فرموديد؟ امام جواب داد آنچه شنيدي بالاخره واقع مي شود. منصور گفت پس از شنيدن اين حرف كارهايم را كردم و خود را آماده خلافت نمودم همانطوري كه فرموده بود شد.

روايت شده كه وقتي كار دو فرزند

عبدالله بن حسن بالا گرفت و پيشرفت كردند منصور از حضرت صادق تقاضا كرد بفرمائيد عاقبت كار آنها به كجا مي رسد امام صادق فرمود درباره عاقبت آن دو همين آيه را برايت مي خوانم «لئن اخرجوا لايخرجون معهم و لئن قوتلوا لاينصرونهم و لئن نصروهم ليولن الادبار ثم لاينصرون» [47] منصور به سجده افتاده گفت بس است ديگر توضيحي نمي خواهم.

در مقاتل العصابة العلويه مي نويسد كه وقتي ابومسلم خراساني خبر مردن ابراهيم امام را شنيد نامه هاي خود را به حجاز براي جعفر بن محمد و عبدالله بن حسن و محمد بن علي بن الحسين فرستاد و هر يك از آنها را دعوت به خلافت مي كرد. ابتدا نامه به حضرت صادق نوشت. امام عليه السلام همين كه نامه را خواند آن را آتش زد و به آورنده نامه فرمود جوابش همين است پيش عبدالله بن حسن آمد وقتي نامه را خواند گفت من كه پير شده ام ولي پسرم محمد مهدي اين امت است.

سوار شده و خدمت حضرت صادق رسيد اما بيرون آمد دست روي گردن الاغ او گذاشت فرمود در اين موقع چرا آمده اي. عبدالله جريان را عرض كرد. فرمود چنين كاري نكنيد كه امكان نخواهد داشت. عبدالله بن حسن ناراحت شده

[صفحه 113]

گفت مي داني آن طور كه مي گوئي نيست ولي اين حرف تو از روي حسد نسبت به فرزند من است.

فرمود به خدا قسم حسد مرا وادار نمي كند اما اين شخص و برادرها و فرزندانش آن مقام را مي گيرند با دست به پشت ابوالعباس سفاح زد از جاي حركت كرد عبدالصمد بن علي و ابوجعفر محمد بن علي بن عبدالله بن عباس از پي ايشان رفتند پرسيدند

واقعا آنچه فرموديد صحيح است. فرمود اين حرف را مي زنم و مي دانم واقعيت دارد.

در رامش افزا مي نويسد: ابو مسلمه خلال كه ملقب به وزير آل محمد بود خلافت را به حضرت صادق عليه السلام قبل از اينكه سپاه به او برسد عرضه داشت امام عليه السلام امتناع ورزيد. به او فرمود ابراهيم امام (برادر سفاح) از شام به عراق نخواهد رسيد خلافت مي رسد به دو برادر او سفاح و منصور و در ميان فرزندان برادر بزرگتر باقي مي ماند و ابومسلم به هدف نمي رسد.

همين كه سپاه رسيد باز نوشت و در نامه ذكر كرد هفتاد هزار مرد جنگي در اختيار ما است ما منتظر دستور شما هستيم. در جواب او پيغام داد كه همان جوابي كه حضورا به تو گفتم همان است.

همانطوري كه امام صادق فرموده بود شد ابراهيم امام برادر سفاح در زندان مروان باقي ماند و خطبه به نام سفاح خوانده شد.

در يكي از تواريخ نوشته است كه وقتي نامه ابو مسلمه خلال [48] به حضرت صادق رسيد شب بود امام نامه را روي چراغ گرفت و سوزانيد. آورنده نامه خيال كرد به جهت تقيه و حفظ نمودن اسرارنامه را سوزانيده عرض كرد آقا جواب نامه را بدهيد. فرمود جواب همان است كه ديدي.

مناقب مي نويسد: اسحاق و اسماعيل و يونس پسران عمار گفتند كه صورت

[صفحه 114]

يونس برادرشان به سفيدي گرائيده بود. چشم امام صادق عليه السلام كه به او افتاد دو ركعت نماز خواند سپس حمد خدا و ستايش بر رسول اكرم نموده گفت «يا الله يا الله يا الله يا رحمن يا رحمن يا رحمن يا رحيم يا رحيم يا رحيم يا

ارحم الراحمين يا سميع الدعوات يا معطي الخيرات صلي علي محمد و علي اهل بيته الطاهرين الطيبين و اصرف عني شرالدنيا و شر الاخرة و اذهب عني شر الدنيا و شر الاخرة و اذهب عني ما بي فقد غاظني ذلك و احزنني» گفت بعد از اين دعاي امام به خدا قسم از مدينه خارج نشده بوديم كه سفيديها از صورتش مانند نخاله ريخت.

حكم بن مسكين گفت: من سفيدي صورت او را ديده بودم وقتي برگشت در صورتش اثري از سفيدي نبود.

معاوية بن وهب گفت بچه يكي از اهالي مرو ديوانه شد. شكايت پيش حضرت صادق نمود فرمود او را جلو بياور دست روي سرش كشيد و اين آيه را خواند «ان الله يمسك السموات و الارض ان تزولا و لئن زالتا ان امسكهما من احد بعده» پسرك خوب شد به لطف خدا.

مناقب - هشام بن حكم گفت يكي از رؤسا و سران بلاد جبل هر سال كه به حج مي رفت خدمت حضرت صادق مي رسيد امام عليه السلام او را در يكي از خانه هاي خود جا مي داد چند سال همينطور به حج مي آمد و خدمت امام بود.

يك سال ده هزار درهم به امام عليه السلام تقديم كرد تا براي او خانه اي بخرد و به جانب حج رهسپار شد. پس از بازگشت عرض كرد فدايت شوم برايم خانه خريدي؟ فرمود بلي. نوشته اي به او داد كه اين كلمات در آن بود. بسم الله الرحمن الرحيم. اين سند خريداري خانه اي است براي فلاني از بلاد جبل. كه در بهشت براي او خانه اي خريدم حد اول آن رسول خداست حد دوم اميرالمؤمنين و حد سوم امام حسن و حد

چهارم حسين بن علي.

وقتي نوشته را خواند عرض كرد آقا راضيم خدا مرا فداي شما كند. حضرت صادق فرمود من آن پول را تقسيم كردم بين بازماندگان امام حسن و امام حسين

[صفحه 115]

اميدوارم خدا قبول كند و بهشت برين را به تو پاداش دهد.

آن مرد به وطن خود بازگشت نامه با او بود بيمار شد. هنگام درگذشت خانواده خود را جمع كرد آنها را سوگند داد كه نامه حضرت صادق را با او دفن كنند. همين كار را كردند. فردا صبح كه بر سر قبرش رفتند همان نامه را روي قبر ديدند كه زيرش نوشته است به خدا قسم جعفر بن محمد به آنچه وعده داده بود وفا كرد.

مناقب شهر آشوب - ابوعبدالله دامغاني گفت در شب معراج اين اشعار از درون عرش شنيده شد.

من يشتري قبة في الخلد تابتة

في ظل طوبي رفيعات مبانيها

دلالها المصطفي والله بائعها

ممن اراد و جبريل مناديها [49] .

مناقب - يحيي بن ابراهيم گفت به حضرت صادق عرض كردم فلاني و فلاني و فلاني سلام رسانده اند فرمود سلام بر آنها باد. عرض كردم از شما تقاضاي دعا كرده اند. پرسيد چه گرفتاري دارند. عرض كردم منصور دوانيقي آنها را زنداني كرده. گفت آنها با منصور چكار داشتند.

گفتم منصور به آنها كاري واگذار نمود بعد ايشان را زنداني كرد. فرمود چرا با منصور همكاري كنند مگر من آنها را نهي نكردم. همكاري با آنها آتش است سپس دعا نموده گفت خدايا دست منصور را از آنها كوتاه كن. گفت: برگشتم آنها را آزاد كرده بودند.

اين شعر حكيم بن عباس كلبي كه درباره زيد بن علي بن الحسين گفته بود به حضرت صادق

رسيد:

صلبنا لكم زيد علي جذع نخلة

ولم ارمهديا علي الجذع يصلب

وقستم بعثمان عليا سفاهة

و عثمان خير من علي و اطيب [50] .

امام صادق دستهاي خود را در حالي كه مي لرزيد به آسمان بلند نموده گفت:

[صفحه 116]

خدايا اگر اين شخص دروغ مي گويد يكي از سگ هاي خود را بر او مسلط گردان.

بني اميه او را به كوفه فرستادند. يك روز ميان بازار راه مي رفت شيري او را پاره پاره كرد اين خبر كه به حضرت صادق رسيد به سجده افتاده گفت ستايش خدا را كه به وعده خود وفا فرمود.

مناقب - محمد بن فيض گفت منصور دوانيقي به حضرت صادق عليه السلام گفت مي داني اين چيست. فرمود كدام؟

گفت كوهي است در اين نزديكي كه سالي چند قطره از آن فرو مي ريزد و آن قطرات منجمد مي شود اين قطرات منجمد شده براي غبار آوردن چشم خوب است سورمه مي كشند با اجازه خدا خوب مي شود.

فرمود بلي مي دانم اگر مايلي خصوصيات آن را برايت شرح دهم در اين كوه يكي از پيمبران بني اسرائيل كه از قوم خود فرار كرده بود خدا را عبادت مي نمود. قوم او از مكانش اطلاع پيدا كردند و او را كشتند اين كوه بر او گريه مي كند و اين قطره ها از اشك اوست از طرف ديگر كوه چشمه اي جاري است در شب و روز كه دست به آن چشمه نمي رسد.

مفضل بن عمر گفت: منصور دوانيقي شخصي را فرستاد پيش فرماندار خود حسن بن زيد كه فرمانداري مكه و مدينه را به عهده داشت به او پيغام داد كه خانه جعفر بن محمد را آتش بزند. خانه ي امام را آتش زدند آتش بر در خانه و

اطاقها رسيد. حضرت صادق پاي بر روي آتش گذاشت و از روي آتش مي رفت و مي گفت من پسر اسماعيل پيامبرم من پسر ابراهيم خليل الله هستم.

مناقب ج 3 ص 362 - ابو برده گفت خدمت حضرت صادق رسيدم پرسيد زيد چه شد؟ عرض كردم در كناسه بني اسد بدار آويخته شد.

اشك امام جاري گرديده صداي گريه بانوان نيز از پشت پرده بلند شد.

فرمود به خدا قسم هنوز يك جنايت ديگر مانده كه نسبت به او روا مي دارند. ابو برده گفت من در فكر شدم كه ديگر چه جنايتي. تا بالاخره ديدم

[صفحه 117]

او را از دار پائين آوردند و تصميم سوختن بدنش را دارند گفتم اين همان جنايت ديگر بود كه امام به من فرمود.

در منتهي حسن جرجاني است كه مردي خدمت حضرت صادق رسيد يكي از اصحاب با چشم اشاره كرد يعني اين از آنها است.

امام صادق عليه السلام دست بر ريش خود گرفته فرمود اگر نشناسم مردم را مگر با اشاره و معرفي پس اين محاسن و ريش خوب ريشي نيست.

ابو الصباح كناني گفت: به حضرت صادق عرض كردم من همسايه اي دارم به نام جعد بن عبدالله در همدان كه به علي عليه السلام ناسزا مي گويد اجازه مي دهي او را بكشم؟

فرمود: ايمان مانع از كشتن است كاري به او نداشته باش ديگري شرش را مي كند. آن مرد گفت: به كوفه رفتم نماز صبح را در مسجد خواندم ناگاه ديدم يك نفر مي گويد: جعد بن عبدالله در رختخواب مثل خيك باد كرده مرده است. وقتي رفتند بدنش را بردارند گوشت هايش از استخوان مي ريخت. در روي يك پوست جمع كردند مشاهده كردند يك افعي زير

اوست. بدنش را دفن نمودند.

علي بن ابي حمزه گفت: دوستي داشتم از مأمورين و نويسندگان بني اميه. از من خواهش كرد برايش اجازه بگيرم كه خدمت حضرت صادق برسد. اجازه گرفتم.

وقتي خدمت حضرت صادق رسيد سلام كرده نشست. عرض كرد: آقا من در اداره حكومتي بني اميه كار مي كردم و از دنياي آنها ثروت زيادي انباشتم كسي از من بازخواست نمي كرد.

فرمود: اگر بني اميه مي يافتند كسي را كه نويسنده آنها باشد و ماليات جمع كند و جنگ نمايد و در اجتماعات آنها حاضر شود حق ما را غصب نمي كردند اگر مردم اطراف آنها را نگيرند چيزي پيدا نخواهند كرد مگر همان اندازه اي كه

پاورقي

[1] در فصول المهمه سال تولد را سال هشتاد هجري مي نويسد در نتيجه عمر آن جناب را شصت و هشت سال مي نويسد كه در زمان منصور مسموم شد.

[2] رعد آيه 21 كساني كه به دستور خدا مراعات حال خويشاوند مي كنند و از خدا و حساب بد بيم دارند.

[3] منظور يادگارهاي پيامبر از اسلحه و انگشتر و ساير چيزها.

[4] حاجيان هنگام احرام اين ذكر را مي گويند يعني بلي بار پروردگارا نداي ترا جواب دادم مي ترسم بگويد خوش نيامدي.

[5] اينكه مي فرمايد راهي ندارد يعني ديگر توبه ي او قبول نمي شود چون قبولي توبه مشروط به ايمان است كه او ايمان ندارد.

[6] معصيت خدا را مي كني و ادعاي محبت او را مي نمائي واقعا كار عجيبي است و اگر راستي او را دوست داشته باشي اطاعتش مي كني زيرا كسي دوست دارد كسي را از او اطاعت نمي كند؟.

[7] ما در ابتداي آفرينش ستاره هاي درخشاني بوديم كه از نور ما راه را تميز مي دادند اكنون نيز راهنماي مردميم - ما درياي خروشانيم

كه هركس در اين دريا فرو رود در و ياقوت و مرجان به دست مي آورد - بهشت ملك ما است و اختيار آن به ما سپرده شده هركس از ما كناره بگيرد جايگاهش برهوت است و هركس نزد ما بيايد بهشت برين و دخترك هاي زيباي بهشتي نصيبش خواهد شد.

[8] در اين شعر شاعر جعفر را به معني نهر بكار برده.

[9] سوره نساء آيه 59 اطاعت خدا و پيامبر و فرمانروايان خود را بنمائيد.

[10] رصافه كه در اصل خبر است ممكن است كشتزار اطراف شهر و يا محله اي در بغداد بنام رصافه در بغداد بوده.

[11] اشاره به جريان خضر و موسي عليه السلام كه ديوار را ساخت كه گنج بچه هاي يتيم حفظ شود مي فرمايد بواسطه پيامبر مراعات ما را بنمائيد.

[12] فصلت آيه 3 - كساني كه بگويند پروردگار ما خداست و استقامت ورزند ملائكه برآن ها نازل مي شود مي گويند به آن ها نترسيد و اندوهگين نباشيد مژده باد شما را به بهشتي كه وعده داده شده ايد.

[13] نحل آيه 89 (و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شي ء). قرآن را براي تو فرستاديم كه در آن شرح هر چيزي هست.

[14] علم كلام بحث از اصول عقايد مي كند.

[15] در روايت ديگري است كه ملعون است ملعون كسي كه به اختيار خود بر سر سفره اي بنشيند كه شراب خورده مي شود.

[16] غذائي است كه با آرد و گوشت مي پزند.

[17] اين سوداني امام را خدا گرفته بود بجاي اينكه بگويد لبيك اللهم لبيك مي گفت لبيك يا اباعبدالله.

[18] «ءانت قلت للناس اتخذوني و امي الهين» تو به مردم گفتي من و مادرم را دو خدا بگيريد؟.

[19] خداوند كه جز او پروردگاري نيست زنده و

پايدار است او را چرت و خواب نمي گيرد.

[20] فرهنگ عميد: درختي است داراي برگهاي سبز و لطيف است و خوشبو از دانه هاي آن كه شبيه پسته است روغني معطر مي گيرند دانه آنها را حب البان مي گويند.

[21] سوره ص: آيه 39.

[22] سوره حشر آيه: 7 آنچه پيامبر براي شما آورد بگيريد و از هرچه بازداشت خودداري كنيد.

[23] سوره دخان آيه 40 روز قيامت كه روز جدا شدن مؤمنين از كفار است وعده گاه آنها است روزي است كه حمايت و كمك هيچكس سودي نمي بخشد مگر كسي كه خدا به او رحم كند.

[24] وفا چون روز گذشته كه رفته است و برنمي گردد از ميان مردم رخت بربسته مردم يا دو رو و منافقند و يا خيانتكار - اظهار دوستي و صفا مي كنند با اينكه دلهايشان پر از عقرب است.

[25] زنديق مساوي برگردان لغت فارسي زند كتاب زردشت است كه به تمام گنه كاران و كفار اطلاق مي شود.

[26] بايد پيرو يك نفر از خودمان بشويم، چه گمراه و بدبختيم.

[27] گروهي بودند كه از زنديها به شمار مي رفتند پيرو فردي در خراسان به نام ابوالجارود بودند.

[28] رجز يك نوع شعر است كه معمولا در موقع نبرد و جنگ مي خوانند شايد اين فرمايش را از باب مثال فرموده است.

[29] يعني مال دزدي خرج بدبختي مي شود. همان مثل معروف باد آورده را بادش برد.

[30] محلي است در تنعيم ده ميلي مكه.

[31] انعام 75 اين چنين به ابراهيم نشان داديم ملكوت آسمانها و زمين را.

[32] شايد ابراهيم ملكوت تمام زمينها را نديده وگرنه در آيه ذكر شده كه ملكوت زمين را ديده.

[33] چون دريا گاهي خروش مي كند و اطراف خود را زير آب

مي گيرد از آن جهت همسايه ندارد كنايه از اين است كه كسي همنشين ستمگر نمي شود.

[34] سوره ص آيه 39 اين بخشش ما است به ديگران بده يا نگه دار هرچه مايلي.

[35] سوره نساء آيه 157 درباره ي عيسي است كه خداوند مي فرمايد او را نكشتند و به دار نيز نياويختند چنين به نظر آنها آمد.

[36] وتقر بايد وتير باشد كه آب گيري است پائين مكه متعلق به قبيله خزاعه.

[37] در روايت ديگري است ص 147 كه برد خود را گم كرد امام صادق عليه السلام همان برد خودش را كه گم كرده بود به او دادند وقتي نگاه كرد ديد برد خودش هست.

[38] نساء آيه 54 يا حسد مي ورزند بر مردم به واسطه نعمتي كه خدا از فضل خود به آنها داده».

[39] طبر زد يك نوع خرما است ممكن است اين جا مراد يك شيريني مخصوصي بوده كه با شيره خرما درست مي كرده اند. طبر زد يك نوع نيشكر را نيز مي گويند.

[40] سوره اسراء آيه ي 88. بگو اگر تمام جن و بشر اتحاد كنند كه مانند قرآن بياورند نخواهند توانست.

[41] مصراع: هر در دو يك مصراع است.

[42] ثط يعني كوسه كسي كه چانه اش كمي موي دارد بقيه صورتش مو ندارد از صفاتي كه امام نقل مي فرمايد تطبيق با حمله هلاكو خان مي كند.

[43] غالي كساني هستند كه ائمه را خدا مي دانند.

[44] سوره ي انبيا آيه 26 بلكه بندگان شايسته اي هستند كه اظهار نظر در مقابل خدا ندارند و مطيع فرمان اويند.

[45] كندو مخزن آرد و گندم است.

[46] اشاره به آيه شريفه است: اذا اراد الله بشي ء ان يقول له كن فيكون: هرگاه خدا اراده ي چيزي كند مي گويد باش به وجود

مي آيد.

[47] حشر آيه 12: اگر خارج شوند با آنها هم آهنگ نخواهند شد چنانچه پيكار كنند آنها كاري نخواهند كرد اگر ياري كنند فرار خواهند نمود و ديگر ياري نمي شوند.

[48] اين ابو مسلمه خلال از دستياران ابومسلم خراساني است كه ابومسلم او را وزير آل محمد لقب داد علاقه داشت خلافت را به علويين بدهد به همين جهت سفاح تصميم كشتن او را گرفت بالاخره كشته شد.

[49] چه كس خريدار كاخي است در بهشت در سايه طوبي محكم و استوار - دلال اين كاخ پيامبر و فروشنده خدا و اعلام كننده جبرئيل، هركس مايل است بيايد.

[50] ما زيد را بر شاخ خرما بدار كشيديم. مهدي را نديديم كه بر شاخ خرما بدار كشيده شود. شما علي را با عثمان مقايسه كرديد با اينكه عثمان بهتر و پاكتر است.

14- وصايا الصادقين (18 وصيت امام باقر عليه السلام و 14 وصيت امام صادق عليه السلام)

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: وصايا الصادقين عليهماالسلام: بررسي كوتاه و ساده درباره ي وصيت هاي امام باقر و امام صادق عليهماالسلام / محمود شريعت زاده خراساني، 1325.

مشخصات نشر: قم: خادم الرضا (ع) 1384.

مشخصات ظاهري: 239ص.

شابك: 1700ريال: 964-5912-91-1

يادداشت: چاپ دوم.

يادداشت: كتابنامه به صورت زير نويس.

موضوع: محمد بن علي ع) ، امام پنجم ، 57 - 114ق. -- وصيتنامه

موضوع: Muhammad ibn Ali , Imam V -- Will

موضوع: جعفربن محمد(ع)، امام ششم، 83 - 148ق.-- وصيتنامه

موضوع: داستانهاي مذهبي--قرن 14

موضوع: احاديث شيعه -- قرن 14.

رده بندي كنگره: BP44 / ش4 و6 1384

رده بندي ديويي: 297/9552

شماره كتابشناسي ملي: 1629688

مقدمه

چناچه متداول است، مقدمه ي هر كتابي بايد محتواي آن كتاب را معرفي نمايد، تا هنگامي كه خواننده ي محترم در آغاز، آن را مطالعه مي كند، آگاه شود كه اين كتاب در چه زمينه اي بحث مي نمايد، چه مطالبي دارد و خواننده را در چه راهي هدايت مي كند.

كتابي كه در مقابل ديدگان شما قرار دارد، مجموعه اي از وصيت هاي حضرت امام باقر و حضرت امام صادق عليه السلام مي باشد، كه در قالب وصيت، اهداف مقدس مكتب تشيع را بيان كرده، جامعه را در مسير صحيح و درستي تربيت مي نمايد.

كتاب حاضر، خلاصه اي از فرهنگ پرمايه و گسترده ي اخلاقي، سياسي، عقيدتي، اجتماعي و اقتصادي خاندان عترت و طهارت است، كه روش زندگاني سالم اسلامي را به ما مي آموزد. به راستي اگر همه ي پيروان مكتب تشيع، اين وصيت ها را در متن برنامه هاي زندگاني خود قرار دهند و به آن عمل نمايند، به خير دنيا و سعادت

[صفحه 12]

آخرت نايل خواهند شد، و در ميان پيروان مكاتب ديگر هم مي درخشند؛ همچنين به مكتب خود و رهبران راستين آن افتخار مي كنند و همواره سربلند و سرافراز

خواهند بود.

آري؛ اين وصيت ها و سفارش ها، تقواي الهي و حسن خلق و احترام به حقوق ديگران و ساير محاسن تربيتي و ارزش هاي فرهنگ اصيل اسلامي را فرياد نموده، همه را به سرچشمه ي نور گرايش مي دهند، و از تاريكي ها و گمراهي ها و رذايل اخلاقي دور مي كنند.

پس بايد كوشش كنيم با اين كلمات نوراني كه عصاره و فشرده ي سخنان پيامبران است، ولي از زبان وارثان آنان به ما رسيده و بوي وحي الهي مي دهد، آشنا شويم و اين وصيت ها را سرمشقي براي زندگي خود قرار دهيم.

اگر با معرفت، به اين فرمايش ها عمل نماييم، حتما نتيجه خواهيم گرفت؛ چنان كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «رحم الله من احيا امرنا؛ خدا رحمت كند كسي را كه راه و روش ما را زنده نگه دارد» ، و با زنده كردن راه و روش امامان معصوم عليهم السلام جامعه ي ما زنده خواهد شد.

نگارنده معتقد است وجود اين كتاب - كه وصاياي گهربار آن بايد با آب طلا نوشته شود - در هر خانه اي لازم است. اين كتاب، شامل وصيت هاي اين دو امام همام است كه مجموعا 32 وصيت است؛ 18 وصيت از امام باقر و 14 وصيت از امام صادق عليهماالسلام. همچنين شامل بررسي كوتاه و ساده اي درباره ي هر وصيت و يادآوري نكاتي است كه اين دو بزرگوار در سخنان خود بيان نموده اند و

[صفحه 13]

درس هايي كه از اين وصيت ها استفاده مي شود. در پايان هر وصيت، داستاني جالب متناسب با آن موضوع آمده و سپس حديثي شريف از اهل بيت عليهم السلام به عنوان حسن ختام (ختامه مسك) نقل شده است.

شايان ذكر است كه روايات و احاديث و داستان هايي كه در اين مجموعه آمده، در

سخنراني هاي اين حقير در طي ساليان دراز بيان شده، و اينك با اين قلم نارسا، آن مطالب و مباحث به رشته ي تحرير درآمده است تا استفاده ي بيش تري از آن بشود، و زندگاني ما بوي اهل بيت عليهم السلام بگيرد و خير دارين را ببينيم.

يادآوري اين مطلب، خالي از لطف نيست كه خاندان عترت و طهارت عليهم السلام، بعد از پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله شبانه روز كوشش مي نمودند كه مردم را با علم و دانش و مخصوصا با فرمايش هاي پيغمبر عظيم الشأن اسلام صلي الله عليه و آله آشنا نمايند. در زمان اين دو حجت خدا عليهماالسلام، فرصت قابل توجهي پيدا شد و آن اختلاف و درگيري بين امويان و عباسيان درباره ي خلافت و زمامداري مردم بود، از اين رو يك انقلاب فرهنگي در جامعه به وجود آوردند.

راوي مي گويد: وارد مدينه شدم؛ در حالي كه چهار هزار طالب علم در فنون مختلف پاي درس حضرت امام جعفر صادق عليه السلام حاضر مي شدند و حتي ديدم مردم عادي كوچه و بازار هم مي گفتند: قال جعفر بن محمد، قال جعفر بن محمد...

ولي غاصبان خلافت و عوامل مزدور آنان مردم را از حديث و هرگونه علم و دانش دور مي كردند، و احاديث و فرمايش هاي پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم را آتش مي زدند و همچنين قاهره و كتابخانه ي شيخ طوسي در بغداد و صدها كتاب را سوزاندند و به جاي هيزم در

[صفحه 14]

حمام ها از كتاب استفاده مي كردند؛ در حقيقت بزرگ ترين لطمه را بر پيكر امت اسلامي زدند و قرن ها مردم را از نور علم و دانش بي نصيب نمودند و بعد از وفات خاتم انبيا صلي الله

عليه و آله كسي جرأت نمي كرد بگويد: قال رسول الله كذا و كذا... و اگر كسي مي گفت، به امر خليفه او را تازيانه مي زدند [1].

اين دعا را هميشه بخوانيم: اللهم انا نشكوا اليك فقد نبينا و غيبت ولينا و قلة عددنا و كثرة عدونا و شدة الفتن بنا و تظاهر الزمان علينا [2].

جا دارد در اين جا براي علما و دانشمندان و بزرگاني كه ساليان دراز عمر شريف و پربركت خود را صرف اين راه مقدس نموده، زحمت هاي فراواني كشيده اند و احاديث جانشينان بر حق پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله را براي ما به ارمغان آورده، حفظ و جمع آوري نموده اند، دعا كنيم و براي آنان طلب رحمت و مغفرت نموده، علو درجاتشان را از خداوند متعال خواستار باشيم. در پايان، از خداوند متعال خواستارم كه همه ي ما را از لغزش ها و خطاها مصون و محفوظ بفرمايد؛ به حق محمد و آله الطيبين الطاهرين.

اللهم كن لوليك الحجة بن الحسن صلواتك عليه و علي آبائه الطيبين الطاهرين في هذه الساعة و في كل ساعة وليا و حافظا و قائدا و ناصرا و دليلا و عينا حتي تسكنه أرضك طوعا و تمتعه فيها طويلا برحمتك يا ارحم الراحمين.

تهران - محمود شريعت زاده خراساني

[صفحه 17]

وصيت 01 :تا مي تواني استغفار كن

اشاره

هذه الوصية لولده و وصيه مولانا الصادق عليه السلام

قال عليه السلام: يا بني ان الله خبأ ثلاثة أشياء في ثلاثة أشياء: خبأ رضاه في طاعته، فلا تحقرن من الطاعة شيئا فلعل رضاءه فيه، و خبأ سخطه في معصية، فلا تحقرن من المعصية شيئا، فلعل سخطه فيه، و خبأ اولياءه في خلقه فلا تحقرن أحدا، فلعله ذلك الولي [3].

فرزندم! خداوند سه چيز را در سه

چيز ديگر مخفي كرده است: رضاي خود را در طاعتش مخفي نموده، بنابراين هيچ طاعتي را كم مشمار؛ چرا كه ممكن است رضاي خدا در آن باشد. و غضب خود

[صفحه 18]

را در نافرماني اش مخفي نموده، بنابراين هيچ معصيتي را كوچك مشمار، زيرا ممكن است خشم خدا در آن باشد. و دوستان خود را در ميان آفريدگان خويش مخفي ساخته، بنابراين هيچ كس را تحقير منما، زيرا ممكن است اين شخص همان ولي خدا باشد.

در اين كلمات نوراني، رمز موفقيت و كليد سعادت دو جهان را مشاهده مي كنيم. در ظاهر، اين وصيت خطاب به فرزند و وصيش امام صادق عليه السلام است، ولي در حقيقت براي مردم هر عصر و زماني است؛ مخصوصا پدران و مادراني كه دوست دارند فرزندانشان موفق و رستگار و سعادتمند شوند، و هميشه در مسير حق و حقيقت قرار گيرند. از اين رو بر همه ي ما واجب است كه اين وصيت را به عزيزانمان تذكر داده، و آويزه ي گوشمان قرار دهيم، تا چهره ي رستگاري را در زندگاني خود مشاهده نماييم.

درس هاي اين وصيت

1.والدين بايد فرزندان خود را كاملا كنترل نمايند و بهترين راهنمايي ها را به آنان تذكر دهند؛ از ساعت اول به دستور شرع مقدس اسلام عمل نمايند؛ يعني اذان و اقامه در گوش او بگويند، سپس يك نام خوب اسلامي براي او تعيين نمايند، در روز هفتم ولادت برايش عقيقه كنند، آنگاه او را تربيت صحيح نمايند؛ يعني با قرآن و عترت آشنا كنند.

[صفحه 19]

2. بايد در همه ي كارها دقيق بوده و توجه داشته باشيم رضاي خداي متعال در كجا است و به آن نزديك شويم، و همچنين توجه كنيم كه خشم و غضب

خداوند متعال در چه چيز است و از آن دوري نماييم.

3. هيچ عملي و عبادتي را كوچك و بي ارزش نشماريم، و هيچ يك از بندگان خدا را به چشم حقارت نگاه نكنيم.

به اين حديث توجه كنيم:

قال رسول الله صلي الله عليه و آله: لا تحقرن أحدا من المسلمين، فأن صغيرهم عندالله كبير [4].

پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود: احدي از مسلمانان را حقير و پست نشمار؛ به درستي كه كوچك آن ها نزد خداوند متعال بزرگ است.

خوش بيني، يكي از نشانه هاي بارز مؤمن است. مؤمن بايد با ادب باشد و به مردم با چشم احترام و تكريم بنگرد، و هر چه در اين مسير گام بردارد، در حقيقت خود را به جامعه معرفي نموده است، و مردم به چشم بزرگي به او مي نگرند و او شايسته ي تعظيم خواهد بود، و در مكتب اهل بيت عليهم السلام به اين مطلب سفارش و تأكيد شده است. اين حديث شريف خواندني است:

قال مولانا الصادق عليه السلام: ان أجلت في عمرك يومين فاجعل أحد هما لأدبك لتستعين به علي يوم موتك [5].

امام صادق عليه السلام فرمود: اگر از عمرت فقط دو روز باقي

[صفحه 20]

مانده باشد، يك روزش را به فراگرفتن ادب و تربيت اختصاص بده، تا روز مرگت از سرمايه هاي اخلاقي روز قبلت ياري بخواهي.

اگر بخواهيم در دنيا و آخرت در امن و امان باشيم، به اين راهنمايي توجه كنيم. مردي باديه نشين به حضور پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله شرفياب شد و عرض كرد: مرا به اموري كه موجب بهره مندي از بهشت مي شود، راهنمايي فرما. پيامبر عظيم الشأن اسلام صلي الله عليه و آله پنج دستور اخلاقي زير را به

او آموخت و فرمود:

1. گرسنه را سير كن؛

2. تشنه را سيراب كن؛

3. امر به معروف كن؛

4. نهي از منكر كن؛

5. اگر توانايي بر اين كارها را نداري، زبانت را كنترل كن، كه جز به خير و نيكي حركت نكند.

در اين صورت، شيطان را سركوب كرده اي و بر او پيروز خواهي شد [6].

تا مي تواني استغفار كن

ربيع بن صبيح مي گويد: مردي نزد حسن بصري آمد و گفت: از قحطي به تو شكايت مي كنم. حسن گفت: استغفار كن (طلب

[صفحه 21]

آمرزش از خدا كن).

ديگري نزد او آمد و از فقر و تهيدستي شكايت كرد؛ در جواب گفت: استغفار كن. سومي آمد و به او گفت: دعا كن خدا به من پسري عنايت كند؛ در پاسخ گفت: استغفار كن.

ما به حسن گفتيم: همه نزد تو آمدند و هر كس حاجت خاصي داشت، ولي تو در پاسخ همه يك جواب (استغفار كن) دادي؟

در جواب گفت: اين پاسخ را از خودم نساختم، بلكه از قرآن در مورد داستان حضرت نوح عليه السلام دريافتم كه نوح عليه السلام به قوم خود گفت:

(استغفروا ربكم انه كان غفارا - يرسل السماء عليكم مدرارا و يمددكم بأموال و بنين) [7].

از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد كه او بسيار آمرزنده است، تا باران پربركت آسمان را پي در پي بر شما فرستد و شما را با با مال ها و فرزندان فراوان ياري نمايد [8].

از اين آيات مي فهميم كه توبه و استغفار و بازگشت به سوي خدا و به ياد خدا بودن و ذكر او، پايه و مايه ي اصلي نعمت هاي الهي است: (اذكروني اذكركم) [9].

و به عكس فراموش كردن خدا موجب سلب نعمت مي شود:

(لئن شكرتم لأزيدنكم و لئن كفرتم ان عذابي لشديد) [10].

[صفحه

22]

ختامه مسك

رسول خدا صلي الله عليه و آله مي فرمايد:

مادر چهار چيز در چهار موضوع است:

1. مادر داروها «كم خوري» است

2. مادر همه ي آداب و روش معاشرت «كم سخن بودن» است (كنترل زبان)؛

3. مادر همه ي عبادات «كم گناه كردن» است؛

4. مادر همه ي آرزوها «صبر» است [11].

[صفحه 23]

وصيت 02

اشاره

حكي الامام الصادق عليه السلام احدي وصايا أبيه الي سفيان الثوري فقد قال له: يا سفيان أمرني والدي بثلاث، و نهاني عن ثلاث فكان فيما قال لي: يا بني من يصحب صاحب السوء لا يسلم، و من يدخل مداخل السوء يتهم، و من لا يملك لسانه يندم، ثم أنشدني:

عود لسانك قول الخير تحظ به

ان اللسان لما عودت يعتاد

موكل بتقاضي ما سننت له

في الخير و الشر فانظر كيف تعتاد [12].

امام صادق عليه السلام يكي از وصيت هاي پدرش را براي سفيان

[صفحه 24]

ثوري، اين گونه بازگو مي فرمايد:

اي سفيان! پدرم مرا به سه چيز سفارش نموده و از سه چيز نهي فرموده است. از جمله سفارش هاي وي به من اين بود:

فرزندم! كسي كه با همنشين بد نشست و برخاست داشته باشد، در امان نمي ماند؛ و كسي كه به محل بدي برود، متهم مي شود؛ و كسي كه مالك زبانش نباشد، پشيمان مي گردد. آنگاه اين دو بيت شعر را خواندند:

زبانت را به سخن نيك عادت بده تا از آن بهره مند شوي، زيرا زبان به آنچه عادتش داده اي معتاد مي شود. زبان (به تو) واگذار شده براي طلب آنچه برايش - در خير و شر - به عنوان روش قرار داده اي، پس ببين چگونه به زبانت عادت مي دهي.

اين وصيت به سه مطلب مهم و اساسي در زندگي انسان اشاره مي كند و آن همنشيني با افراد ناباب است كه ضمن اثر

سوء در انحرافات عقايد، در از بين بردن آبروي انسان هم مؤثر خواهد بود؛ همچنين رفتن در مراكز و مكان هاي سوء، خواه ناخواه، سبب متهم شدن انسان مي شود؛ و در پايان سفارش به كنترل زبان مي فرمايد. اگر كسي چنين كند، هيچ گاه در دنيا و آخرت پشيمان نخواهد شد.

درس هاي اين وصيت

1. از همنشيني و مصاحبت و دوستي با افراد بدنام خودداري نماييم كه آتش و عذاب آنان دامن ما را خواهد گرفت. به اين حديث

[صفحه 25]

شريف توجه كنيد:

قال مولانا الصادق عليه السلام: احذر من الناس ثلاثة: الخائن، و الظلوم، و النمام، لأن من خان لك خانك، و من ظلم لك سيظلمك، و من نم اليك سينم عليك [13].

امام صادق عليه السلام فرمود: از رفاقت و همنشيني با سه گروه برحذر باش؛ خائن، ستمكار و سخن چين؛ زيرا كسي كه روزي به نفع تو خيانت مي كند، روز ديگر به ضرر تو خيانت خواهد كرد؛ و كسي كه براي تو به ديگري ظلم و ستم مي كند، طولي نخواهد كشيد كه به شخص تو ستم خواهد كرد؛ و كسي كه از ديگران نزد تو سخن چيني مي كند، به زودي از تو نزد ديگران نمامي خواهد كرد.

2. از رفتن به مكان و مجلس بدنام جدا بايد خودداري كنيم. در حديث شريف آمده است:

قال رسول الله صلي الله عليه و آله: رحم الله امرءا جب الغيبة عن نفسه [14].

پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله فرمود: خدا رحمت كند كسي را كه كاري نكند (و جايي نرود) كه مردم از او غيبت كنند.

و همچنين فرمود:

أولي الناس بالتهمة من جالس اهل التهمة [15].

شايسته ترين مردم براي بدنامي و ننگ اجتماعي، كساني

[صفحه 26]

هستند كه با بدنامان

دوست و همنشين مي شوند و با آنان مجالست مي نمايند.

3. اهميت مسأله ي زبان و كنترل آن و در مسير صحيح قرار دادن آن كه در اين وصيت تاريخي به آن تأكيد شده است، اهميت فراواني دارد.

به اين حديث شريف توجه نماييد:

قال اميرالمؤمنين عليه السلام: لسانك حصانك ان صنته صانك و ان خنته خانك [16].

حضرت امير عليه السلام فرمود: زبان تو همانند اسبت مي باشد؛ اگر او را كنترل كني، رهايت نمي كند، و اگر او را آزاد گذاشتي و رهايش نمودي، تو را به زمين خواهد زد.

به اين فراز تاريخي كه يكي از بزرگ ترين افتخارات زندگي حضرت علي عليه السلام است، توجه فرماييد:

سال دهم هجرت بود و روز به روز بر گسترش اسلام افزوده مي شد، ولي هنوز مردم يمن اسلام را نپذيرفته بودند. سپاهي از اسلام به فرماندهي خالد بن وليد به سرزمين يمن حركت كرد؛ مدتي در آنجا ماندند، ولي نتوانستند مشكلات نفوذ و صدور انقلاب اسلامي به يمن را برطرف سازند.

سرانجام پيامبر صلي الله عليه و اله حضرت علي عليه السلام را براي اين كار انتخاب نمود. علي عليه السلام آماده ي حركت به سوي يمن شد؛ پيامبر صلي الله عليه و آله در بدرقه ي علي عليه السلام فرمود: اي علي! با كسي از در جنگ وارد مشو، و سعي كن تا با دليل

[صفحه 27]

و منطق و روش نيك، مردم يمن را به سوي اسلام هدايت كني، و اين را بدان كه اگر يك نفر را به سوي اسلام هدايت كني، سوگند به خدا براي تو بهتر است از آنچه كه خورشيد بر آن مي تابد.

در پايان - اين بدرقه - فرمود: (يا علي) چهار سفارش به تو مي كنم كه حتما آن ها را

رعايت كن:

1. بر تو باد به دعا و نيايش، زيرا دعا غالبا با استجابت همراه است.

2. در همه ي حالات شاكر و سپاسگزار خداوند باش، زيرا شكر و سپاس موجب افزايش نعمت خواهد شد.

3. اگر با گروهي يا با كسي، عهد و پيماني بستي، به آن وفا كن و آن را محترم شمار.

4. از مكر و نيرنگ بپرهيز، زيرا مكر و نيرنگ بدكاران به خودشان بازمي گردد.

آنگاه پيامبر صلي الله عليه و آله نامه اي را كه براي مردم يمن نوشته بود، به علي عليه السلام داد تا براي آن ها بخواند.

حضرت علي عليه السلام با توجه به سفارش هاي پيامبر صلي الله عليه و آله عازم يمن شد. صفوف سربازان اسلام را كه تحت فرماندهي خالد بن وليد اعزام شده بودند، منظم كرد، و زمام امور را به دست گرفت و با مردم يمن تماس حاصل نمود، و با روش منطق جلب و جذب، با آن ها برخورد نمود، و نامه ي پرمهر پيامبر صلي الله عليه و آله را براي آن ها خواند. قبيله ي همدان كه بزرگ ترين قبيله ي يمن بود، آن چنان تحت تأثير روش حضرت علي عليه السلام و نامه ي پيامبر صلي الله عليه و آله قرار گرفتند كه همگي به اسلام گرويدند، و كم كم ساير قبايل نيز از قبيله ي همدان پيروي كرده، و

[صفحه 28]

همه ي مردم يمن يكپارچه به دست حضرت علي عليه السلام زير پرچم اسلام آمدند؛ بي آن كه از بيني يك نفر خوني ريخته شود.

وقتي حضرت علي عليه السلام اين خبر را توسط شخصي به پيامبر صلي الله عليه و آله رساند، آن حضرت شاد شد و سجده ي شكر به جا آورد و سپس فرمود: سلام و درود بر مردم

همدان كه اسلامشان موجب اسلام همه ي مردم يمن گرديد.

عمرو بن شاس مي گويد: من در اين سفر همراه علي عليه السلام بودم، تصور كردم كه علي عليه السلام نسبت به من بي مهري كرد و اين موضوع در دلم مانده بود. هنگامي كه به مدينه برگشتيم، با هر كس كه ملاقات كردم، بي مهري علي عليه السلام را بازگو نمودم، تا اين كه در مسجد به حضور پيامبر صلي الله عليه و آله رسيدم و در كنارش نشستم. پيامبر صلي الله عليه و آله به من رو كرد و فرمود: اي عمرو! مرا آزار رساندي.

گفتم: «انا لله و انا اليه راجعون» پناه مي برم به خدا و به اسلام، از اين كه به رسول خدا صلي الله عليه و آله آزار رسانده باشم.

پيامبر صلي الله عليه و آله به من فرمود:

من آذي عليا فقد آذاني.

هر كس كه علي عليه السلام را بيازارد، حتما مرا آزرده است.

فهميدم كه نمي بايست نسبت نارواي بي مهري علي عليه السلام به خود را تصور كنم يا از آن شكايت نمايم (و به مردم اين مطلب را بازگو كنم) كه موجب آزار علي عليه السلام و پيامبر عليه السلام خواهد شد [17].

[صفحه 29]

كجا بود پيامبر صلي الله عليه و آله تا ببيند بعد از وفاتش چه مصيبت هايي بر عترت او وارد كردند؛ از آتش زدن در خانه ي دخترش و كشتن حضرت محسن عليه السلام و سيلي زدن به حضرت زهرا عليهاالسلام، و حضرت علي عليه السلام را با سر برهنه به مسجد آوردن، و تازيانه زدن به حضرت زهرا عليهاالسلام؛ كه امام صادق عليه السلام مي فرمايد: در اثر همين تازيانه ها و ظلم ها و اذيت ها، مادرم حضرت زهرا عليهاالسلام از دنيا رفت.

حضرت موسي بن جعفر

عليه السلام مي فرمايد: ان فاطمة صديقة شهيدة [18].

همچنين داستان ميخ در و سينه ي حضرت زهرا عليهاالسلام و اذيت و آزارها تا ايام معاويه كه دستور داد روي هشتاد هزار منبر به حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام سب و شتم كنند. همه ي اين ها قلب نازنين پيامبر صلي الله عليه و آله را به درد آورده است. به اين نكته ي تاريخي توجه نماييد:

روزي معاويه به سعد بن ابي وقاص (پدر عمر بن سعد) گفت: چرا علي عليه السلام را سب نمي كني؟ (و به دستوري كه دادم، عمل نمي نمايي)؟ سعد در پاسخ گفت: من سه موضوع را كه رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره ي علي عليه السلام فرموده، به ياد مي آورم، از اين رو به آن حضرت ناسزا نمي گويم، كه اگر داراي يكي از آن ها بودم، براي من بهتر از شتران سرخ پوست حجاز بود.

1. شنيدم رسول خدا صلي الله عليه و آله در بعضي از جنگ ها، علي عليه السلام را در مدينه به عنوان جانشين خود گذارد و براي جنگ مسافرت كرد [19] علي عليه السلام به رسول خدا صلي الله عليه و آله عرض كرد: آيا مرا با زنان و كودكان مي گذاري و خود

[صفحه 30]

به ميدان جنگ مي روي؟

رسول خدا صلي الله عليه و آله به علي عليه السلام فرمود:

أما ترضي أن تكون مني بمنزلة هارون من موسي الا أنه لا نبوة بعدي.

آيا خشنود نيستي كه تو نسبت به من، همچون نسبت هارون به موسي باشي، جز اين كه بعد از من، پيامبري نخواهد بود؟

2. شنيدم در جنگ خيبر، رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: فردا پرچم را به دست شخصي مي سپارم كه هم او خدا و رسولش را دوست

دارد، و هم خدا و رسولش او را دوست دارند. همه ي ما در انتظار بوديم ببينيم اين افتخار به چه كسي مي رسد. فرداي آن روز، رسول اكرم صلي الله عليه و آله پرچم را به دست علي عليه السلام سپرد.

3. هنگامي كه اين آيه نازل شد:

(انما يريد اله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا) [20].

خداوند، فقط مي خواهد پليدي و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد.

رسول خدا صلي الله عليه و آله، علي عليه السلام و فاطمه و حسن و حسين را طلبيد و گفت: خداوندا! اين ها اهل بيت من هستند [21].

اين نكته ي تاريخي را به اين كلام شريف ختم كنيم.

[صفحه 31]

قال رسول الله صلي الله عليه و آله: يا علي من سبك فقد سبني و من سبني فقد سب الله [22].

يا علي! هر كس به تو ناسزا بگويد، به من ناسزا گفته و هر كس به من ناسزا بگويد، به خدا ناسزا گفته است.

در حقيقت، معاويه و يارانش شصت سال به خدا و پيغمبر صلي الله عليه و آله ناسزا گفتند و در زمان خلافت عمر بن عبدالعزيز به دستور وي اين سب و شتم ها ممنوع شد و فدك را به فرزندان علي عليه السلام و زهرا عليهاالسلام برگرداندند.

ختامه مسك

قال رسول الله صلي الله عليه و آله:

ثلاثة معصومون من ابليس و جنوده، الذاكرون الله، و الباكون من خشية الله، و المستغفرون بالأسحار [23].

سه گروه از شيطان و يارانش در امان هستند:

1. كساني كه هميشه ذاكر و به ياد خدا هستند؛

2. گريه كنندگان از خوف خداوند متعال؛

3. كساني كه نيمه هاي شب استغفار مي كنند.

[صفحه 32]

وصيت 03 :گريه پارساي شب

اشاره

وصية الامام الباقر عليه السلام لبعض أبنائه، يا بني، اذا أنعم الله عليك نعمة فقل: الحمدلله، و اذا أحزنك أمر فقل: لا حول و لا قوة الا بالله، و اذا أبطأ عنك رزقك فقل: أستغفرالله [24].

فرزندم! هرگاه خداوند نعمتي به تو داد، بگو: الحمدلله. و هرگاه امري ناراحتت كرد، بگو: لا حول و لا قوة الا بالله. و هرگاه روزي ات به كندي به دست مي رسد و در آن تأخير مي شود، بگو: استغفرالله.

بهترين راهنمايي ها را حضرت در قالب وصيت به يكي از فرزندانش مي فرمايد. در حقيقت، اين وصيت ضمن اين كه انسان را از مهلكه ها و گرفتاري ها نجات مي دهد و به انسان سكون و آرامش مي بخشد، او را به خدا نزديك مي كند و به مسايل معنوي گرايش مي دهد، و هميشه انسان را به ياد خدا مي اندازد، و اين از بهترين حالات زندگاني است كه در زندگاني اولياي خدا اين روش

[صفحه 33]

ديده مي شود. هر پديده اي كه در زندگي آن ها به وجود مي آمد، آنان را به خدا نزديك تر مي كرد و زبانشان به ذكر و ياد خدا بيش تر مي گرديد.

درس هاي اين وصيت

1. در تمام امور زندگاني و تحولات و تغييرات، توجه به خدا داشته باشيم و از او كمك بگيريم.

2. آشنايي با اذكار و اورادي كه وسيله ي تقرب به خدا و نجات انسان در گرفتاري ها است، بايد مورد توجه باشد.

3. حمد و شكر الهي بر نعمت ها مي افزايد و بلا را از انسان دور مي كند. خداوند در قرآن مجيد مي فرمايد: (لئن شكرتم لأزيدنكم) [25].

پاداش شكر كردن، افزايش نعمت و دوام آن است.

و همچنين گفتن صد مرتبه ذكر شريف «لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم» در هر روز، انسان

را از هم و غم و گرفتاري نجات مي دهد، و استغفار، ضمن اين كه رزق و روزي را زياد مي كند، گناهان انسان را پاكي مي نمايد و صاحبش را به مقام معنوي بزرگي به نام «درجه ي عليين» مي رساند.

روايت شده است كه پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله در هر مجلس هفتاد بار استغفار مي نمود. [26] قرآن مجيد نيز اهميت اين مسأله را بيان مي كند و آن را يكي از بزرگ ترين صفات و نشانه هاي مؤمن مي داند:

[صفحه 34]

(وبالأسحار هم يستغفرون) [27].

آري؛ شب زنده داري و استغفار در سحرها، از نشانه هاي بارز مؤمنان است و بندگان صالح خدا شب ها با خدا راز و نياز دارند، و از اين حالت لذت مي برند و در پيشگاه خداوند متعال خود را خوار و ذليل و مقصر مي دانند و طلب عفو مي كنند.

گريه پارساي شب

يكي از پارسايان وارسته، هر شب، نيمه هاي شب از بستر برمي خاست و به نماز شب و مناجات با خدا مي پرداخت (و استغفار زياد مي كرد). در نماز شب سوره هايي كه آيات عذاب در آن است، مي خواند و تكرار مي كرد و از خوف خدا زارزار مي گريست. پس از مدتي، چندين شب اين آيه را كه آيه ي رحمت و بهشت است، مي خواند و گريه مي كرد:

(سابقوا الي مغفرة من ربكم و جنة عرضها كعرض السماء و الأرض أعدت للذين آمنوا بالله و رسله ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء والله ذوالفضل العظيم) [28].

بشتابيد براي رسيدن به آمرزش از ناحيه ي پروردگارتان و بهشتي كه پهنه ي آن مانند وسعت آسمان و زمين است و براي آنان كه به خدا و رسولانش ايمان آورده اند، آماده شده است. اين از فضل و كرم خدا است كه به هر

كس

[صفحه 35]

بخواهد (و شايسته ببيند) مي دهد، و خداوند صاحب فضل و كرم بزرگ است.

يكي از همسايگان، او را ديد و به عنوان اعتراض به وي گفت: تو مدتي شب ها آيه هاي عذاب را در نماز مي خواندي و گريه مي كردي، ولي اكنون مدتي است اين آيه را كه بيانگر رحمت و بهشت و فضل و كرم خدا است، مي خواني و باز گريه مي كني؟ براي چه؟

آن پارساي وارسته در پاسخ گفت: بهشتي كه آن همه پهناور و وسيع است، به وسعت زمين و آسمان، چندان كه نگاه مي كنم، مرا در آن، جاي يك قدم نيست (ترس آن دارم كه از آن همه وسعت مرا محروم سازند، واحسرتاه كه محروم شوم)، گريه ام از اين جهت است [29].

ختامه مسك

قال اميرالمؤمنين عليه السلام: التوبة علي أربعة دعائم: ندم بالقلب، و استغفار باللسان، و عمل بالجوارح، و عزم علي ان لا يعود [30].

توبه كردن (توجه و پناه به خدا بردن) بر چهار پايه و ستون استوار است: پشيماني قلبي، و استغفار زباني، و عمل نمودن با اعضا و جوارح بدن و تصميم جدي براي برنگشتن.

[صفحه 36]

وصيت 04 :معاويه و كارهاي زشت او

اشاره

وصية الامام الباقر عليه السلام لعمر بن عبدالعزيز

حينما ولي الخلافة عمر بن عبدالعزيز طلب من الامام أبي جعفر عليه السلام أن يزوده بوصية ينتفع بها و يسوس فيها دولته، فقال الامام عليه السلام: أوصيك بتقوي اله، و أن تتخذ صغير المسلمين ولدا، و أوسطهم أخا، و كبيرهم أبا، فارحم ولدك، وصل أخاك، وبر أباك، و اذا صنعت معروفا فربه. -أي أمه - [31].

و بهر عمر بن عبدالعزيز بهذه الحكمة الجامعة وراح يبدي اعجابه قائلا: جمعت والله ما ان اخذنا به، و اعاننا الله عليه استقام لنا الخير ان شاءالله.

هنگامي كه عمر بن عبدالعزيز به خلافت رسيد، از امام باقر عليه السلام خواست كه او را راهنمايي كند، به وصيتي و سفارشي كه براي او سود داشته باشد و دولت خود را نيز بيمه نمايد. امام فرمود: سفارش مي كنم تو را به تقوا،

[صفحه 37]

و اين كه مسلماني را كه خردسال است، فرزند خودت بداني، و ميانسال هايشان را برادر خويش دانسته، و بزرگسال ها را پدر خويش بداني. پس به فرزندت ترحم كن، و نسبت به برادرت صله كن، و نسبت به پدرت نيكي نما؛ و زماني كه كار نيكي انجام مي دهي، آن را رها مكن.

امام عليه السلام به او وصيتي نمود كه براي هر حاكم و رئيس دولتي سودمند است، و اين وصيت يك دستورالعمل سياسي و

اجتماعي است كه هر رئيس حكومتي به آن عمل نمايد، در مسير عدالت و انصاف در ميان رعيت خواهد بود، و هميشه به مردم مملكت خود نگاه شفقت و رحمت آميز خواهد داشت، و رفتارش مانند پدري مهربان به خاندان خود خواهد بود. عمل به اين سفارش امام عليه السلام، دولت و ملت را خوشبخت و سعادتمند مي كند، و هميشه سربلند و سرافراز خواهند بود، و در زير سايه ي عدالت و دادگستري دوام بيش تري خواهند داشت.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام از پيامبر صلي الله عليه و آله نقل نموده كه فرمود:

العدل حسن و لكن في الأمراء أحسن [32].

عدالت نيكو است، ولي از زمامداران نيكوتر است.

عمر بن عبدالعزيز هشتمين خليفه ي اموي است. او مردي وجيه و نجيب و عابد بود. در مدت خلافتش كارگزاران و مسؤولان بني اميه را از پست ها و مناصب دولتي عزل نمود، و به جاي آن ها

[صفحه 38]

افرادي صالح و متدين كه از بني اميه نبودند، گماشت. از كارهاي مهم او در دوران خلافتش، اين بود كه فدك را به اولاد حضرت اميرالمؤمنين و حضرت زهرا عليهماالسلام برگرداند [33] و همچنين دستور داد كسي حق ندارد به حضرت علي بن ابي طالب عليه السلام سب و شتم كند، چون كه معاويه دستور داده بود روي هشتاد هزار منبر به ساحت مقدس اميرالمؤمنين علي عليه السلام سب كنند، و اين دستور تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزيز ادامه داشت، تا اين كه او رسما از اين عمل ناپسند جلوگيري نمود. آخرين سخن او در حال احتضار، تلاوت اين آيه بود:

(تلك الدار الآخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا في الأرض و لا فسادا و العاقبة للمتقين) [34].

آن سراي آخرت (و آن بهشت

برين) را براي كساني قرار مي دهيم كه اراده ي برتري جويي در زمين نداشته و از فساد (و آلودگي معصيت) دور باشند. عاقبت و پيروزي براي اهل تقوا است.

درس هاي اين وصيت

1.تقوا و پرهيزكاري - يعني اطاعت از خدا و دوري از گناه - مهم ترين سرمايه ي انسان است كه بايد پيوسته به دنبال آن باشيم.

2. لزوم برخورد رحيمانه و مشفقانه با مردم؛ مخصوصا

[صفحه 39]

زمامداران كه بايد با رعيت حالت پدري داشته باشند.

3. در هر موقعيتي كه هستيم، بايد كوشش كنيم وجودمان براي جامعه مايه ي خير و بركت باشد.

4. از خداوند متعال بخواهيم كه ما را موفق بفرمايد كه به اين وصيت عمل كنيم، تا هميشه در مسير خير و سعادت باشيم. ان شاءالله.

معاويه و كارهاي زشت او

وقتي كه معاويه روي كارآمد و مخصوصا پس از شهادت امام علي عليه السلام در سال 40 هجري كه زمام حكومت جهان اسلام را به دست گرفت، آنقدر نسبت به امام علي عليه السلام كينه توز بود كه دستور داد سب و لعن علي عليه السلام را در همه جا، حتي خطبه هاي نماز جمعه و در قنوت نماز، جزء برنامه ي مذهبي قرار دهند. اين كار زشت، حدود 60 سال رايج و سنت گرديد.

نامه ي ام سلمه به معاويه

ام سلمه - همسر نيك پيامبر صلي الله عليه و آله - طي نامه اي به معاويه نوشت: شما با اين كار، خدا و رسولش را لعنت مي كنيد، زيرا شما وقتي علي عليه السلام را لعن مي كنيد، در حقيقت آن كس را كه علي عليه السلام را دوست دارد نيز لعن مي كنيد و من گواهي مي دهم كه خدا و رسولش، علي عليه السلام را دوست مي داشتند. ولي معاويه به سخن ام سلمه اعتنا نكرد [35].

پس از معاويه نيز خلفاي جور و وعاظ السلاطين، از هر سو به

[صفحه 40]

اين كار دامن مي زدند، تا اين كه در سال 99 هجري، پس از مرگ سليمان بن عبدالملك، عمر بن عبدالعزيز به عنوان هشتمين خليفه ي اموي، روي كار آمد. او برخلاف روش خلفاي بني اميه، شيوه ي نيكي براي خود برگزيد و دست به اصلاحات كلي زد. از كارهاي نيك او اين بود كه سب و لعن علي عليه السلام را كه برنامه ي مذهبي و رايج مسلمين اهل تسنن شده بود، قدغن كرد، و به فرمان او در نماز و خطبه ها به جاي سب علي عليه السلام، اين آيه را مي خواندند:

(ربنا اغفرلنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان) [36].

پروردگارا! ما و برادرانمان را كه در ايمان بر ما پيشي گرفتند،

بيامرز.

و يا اين آيه را مي خواندند:

(ان الله يأمر بالعدل و الاحسان) [37].

خداوند به عدالت و نيكوكاري فرمان مي دهد.

عمر بن عبدالعزيز، انگيزه و علت جلوگيري از سب و لعن علي عليه السلام را چنين بيان كرد: من در كودكي به مكتب مي رفتم. معلم من از فرزندان عتبة بن مسعود بود. روزي معلم از كنار من گذشت؛ من با كودكان هم سن خود بازي مي كردم و به همراه آنان علي عليه السلام را لعن مي نمودم. معلم بسيار ناراحت شد و آن روز مكتب خانه را تعطيل كرد و به مسجد رفت. من نزد او رفتم، كه درس خود را براي او بخوانم؛ تا مرا ديد، برخاست و مشغول نماز شد. احساس كردم كه

[صفحه 41]

به من اعتراض دارد. بعد از نماز با خشونت به من نگريست. به او گفتم: چه شده است كه استاد نسبت به من بي اعتنا شده؟

او گفت: پسرم! تو تا امروز علي عليه السلام را لعن مي كني؟

گفتم: آري.

گفت: تو از كجا يافتي كه خداوند پس از آن كه از مجاهدان بدر راضي شد، بر آن ها غضب كرد؟

گفتم: استاد! آيا علي عليه السلام از مجاهدان بدر بود؟

گفت: عزيزم! آيا گرداننده ي همه ي جنگ بدر جز علي عليه السلام بود؟!

گفتم: از اين پس، هرگز اين كار را انجام نمي دهم.

گفت: تو را به خدا، ديگر تكرار نمي كني؟

گفتم: آري، تصميم مي گيرم ديگر حضرت علي عليه السلام را لعن نكنم. همين تصميم را گرفتم و از آن پس ديگر علي عليه السلام را لعن نكردم.

سپس عمر بن عبدالعزيز گفت: خاطره ي ديگري نيز دارم كه براي شما بيان مي كنم: من در مدينه پاي منبر پدرم عبدالعزيز حاضر مي شدم. او در روز جمعه خطبه ي نماز جمعه را مي خواند و من

مي شنيدم؛ وي در آن هنگام حاكم مدينه بود. پدرم خطبه را بسيار غرا و روان و عالي مي خواند، ولي به محض اين كه به اين جا مي رسيد كه علي عليه السلام را (طبق دستور خليفه) لعن و سب كند، مي ديدم آن چنان لكنت زبان پيدا مي كرد و در تنگناي سخن قرار مي گرفت كه گفتارش بريده بريده مي شد.

روزي به او گفتم: اي پدر! تو با اين كه از خطباي توانا و سخنوران قوي هستي، علت چيست وقتي كه در خطبه به لعن اين

[صفحه 42]

مرد (امام علي عليه السلام) مي رسي، درمانده و هاج و واج مي شوي؟

در پاسخ گفت: پسرم! جمعيتي كه پاي منبر ما - از مردم شام و غير آن ها - مي بيني، اگر فضايل اين مرد (علي عليه السلام) را آن گونه كه پدر تو (من) مي داند، بدانند، هيچ يك از آن ها، از ما اطاعت نخواهند كرد!

به اين ترتيب، سخن معلم من و گفتار پدرم، در سينه ام استقرار يافت و با خدا عهد كردم كه اگر يك روز زمام حكومت به دست من بيفتد و قدرتي به دستم برسد، اين سنت بد (لعن علي عليه السلام) را براندازم.

وقتي كه خداوند بر من منت گذاشت و دستگاه خلافت را در اختيارم نهاد، آن را قدغن كردم و به جاي آن دستور دادم اين آيه را بخوانند.

(ان الله يأمر بالعدل و الاحسان) [38].

و به همه شهرها و بلاد، بخشنامه كردم، كه خواندن اين آيه را به جاي سب و لعن، سنت كنند؛ اين دستور جا افتاد و سنت گرديد.

اين بود انگيزه ي من در قدغن كردن سب و لعن حضرت علي عليه السلام [39].

ختامه مسك

قال اميرالمؤمنين عليه السلام: العدل رأس الايمان [40].

گل سرسبد ايمان،

عدالت است.

[صفحه 43]

وصيت 05 :دوستي حضرت اميرالمؤمنين علي

اشاره

حضر عنده رجل من المسلمين و طلب منه أن يوصيه بوصية، فقال الامام الباقر عليه السلام: هيي ء جهازك، و قدم زادك، و كن وصي نفسك [41].

يكي از مسلمانان خدمت امام باقر عليه السلام رسيده، از ايشان خواست وصيتي به او بنمايد؛ حضرت فرمود: جهازت را آماده كن، و زاد و توشه ات را جلو بفرست، و خودت وصي خويشتن باش.

امامان معصوم عليهم السلام هميشه مردم را ترغيب مي نمودند كه خود را براي آخرت مجهز و آماده كنند، زيرا اين سفر عظيم و هولناك و

[صفحه 44]

طولاني، نياز به زاد و توشه دارد؛ تنها ذخيره براي اين راه، تقوا و اعمال خير و صالح است.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايد:

طوبي لمن ذكر المعاد فاستكثر من الزاد [42].

گوارا باد زندگي دنيا و آخرت براي كسي كه هميشه به ياد آخرت و مشغول ذخيره و پس انداز باشد.

بهترين زاد و توشه براي آخرت، ولايت آل محمد عليهم السلام است كه به واسطه ي آن پرونده ي انسان سنگين گشته، اهل نجات خواهد شد. و مصداق اين آيه ي قرآن خواهد گرديد كه مي فرمايد:

(فأما من ثقلت موازينه فهو في عيشة راضية) [43].

هر كس كه ترازوي اعمالش سنگين باشد، در يك زندگي خشنود كننده خواهد بود.

مفسران عاليقدر در تفسير اين آيه ي شريف، اين روايت را نقل كرده اند: مردي از امام باقر عليه السلام سؤال كرد: چه چيزي پرونده ي انسان را در قيامت سنگين مي كند، و در اثر آن، انسان اهل نجات و بهشتي خواهد بود؟

حضرت فرمود: ولايت ما آل محمد عليهم السلام [44].

درس هاي اين وصيت

1. حضور در مجلس بزرگان و اهل علم و فضل، و همنشيني با

[صفحه 45]

اهل دين، شرف دنيا و آخرت است، و ما بايد حداكثر استفاده را از اين گونه مجالس

ببريم.

2. همچنان كه به فكر زندگاني دنيا هستيم، با اين كه مي دانيم كه عمر اين دنيا كوتاه است، بايد به فكر آخرت هم باشيم، تا مرگ براي ما آسان شود، و آخرت آبادي داشته باشيم.

3. همين دنيا محل پس انداز آخرت است، پس به فكر ذخيره براي خود باشيم، تا وقت مرگ و رفتن، احساس غربت و وحشت و تنهايي نكنيم.

4. كوشش كنيم سبك باشيم تا در وقت مرگ راحت بميريم. اين راحتي و آسايش را با عمل كردن به وصيت خويش به دست بياوريم و خود وصي نفس خويش باشيم، و تا زنده هستيم، به وصيت خويش عمل كنيم. آنچه را كه تصميم داريم از ديگران بخواهيم براي ما انجام دهند، خودمان انجام دهيم.

دوستي حضرت اميرالمؤمنين علي

روزي پيامبر عظيم الشأن اسلام صلي الله عليه و آله رو به اصحاب كرد و فرمود: كدام يك از شما تمام روزهاي سال را روزه مي گيريد و تمام شب هاي سال را شب زنده دار هستيد و روزي يك ختم قرآن مي كنيد؟ سلمان عرض كرد: من يا رسول الله. يكي از اصحاب (عمر بن خطاب) در خشم شد و عرض كرد: اي رسول خدا! سلمان، فردي از عجم است و همواره مي خواهد بر ما قريش افتخار كند؛ در صورتي كه او دروغ مي گويد. حضرت فرمود: مثل سلمان، مثل

[صفحه 46]

لقمان در حكمت است؛ از خودش صحت اين ادعا را بپرس. آن شخص رو به سلمان كرد و گفت: من ديده ام كه اكثر شب ها مي خوابي و اكثر روزها روزه نيستي، هميشه قرآن نمي خواني، پس چگونه اين ادعا را مي كني؟

سلمان گفت: آن گونه كه تو خيال كردي، نيستم، بلكه من در هر ماه سه روز

روزه مي گيرم. خداوند در قرآن مي فرمايد:

(من جاء بالحسنة فله عشر امثالها) [45].

كسي كه كار خيري انجام دهد، براي او ده برابر آن پاداش است.

پس سه روز روزه ي هر ماه به سان روزه ي تمام ماه است. به علاوه من تمام روزهاي ماه رجب و شعبان را روزه مي گيرم، پس هميشه روزه ام.

و اما راجع به شب زنده داري همه شب، از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: هر كه شب با وضو بخوابد، گويا شب را تا صبح به عبادت به سر برده است، و من هر شب وضو مي گيرم و با طهارت مي خوابم.

و اما راجع به ختم قرآن، از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه به علي عليه السلام فرمود: مثل تو در امت من به سان قل هو الله احد است، هر كه اين سوره را يكبار بخواند، ثلث قرآن را خوانده است، و هر كه دوبار بخواند، دو ثلث قرآن را خوانده است، و هر كه سه بار بخواند، تمام قرآن را خوانده است. (يا علي) كسي كه تو را به زبان دوست داشته

[صفحه 47]

باشد، ثلث ايمانش را تكميل نموده است، و اگر با زبان و قلب تو را دوست داشته باشد، دو ثلث ايمان را دارد، و هرگاه كسي تو را به زبان و قلب دوست داشته باشد و با دست (عمل) تو را ياري كند، تمام ايمان را دارد. (بنابراين من با ايمان كامل، هر روز تمام قرآن را مي خوانم، چون روزي سه بار سوره ي توحيد را مي خوانم، و من به زبان و قلب و عمل علي عليه السلام را دوست دارم.)

پيامبر صلي الله عليه و آله

به علي عليه السلام فرمود: اي علي! اگر اهل زمين تو را چون اهل آسمان دوست مي داشتند، كسي را به آتش عذاب نمي كردند.

آن شخص با شنيدن اين گفتار، چنان ساكت شد كه گويا سنگي به دهان او زده اند؛ همان دم بلند شد و رفت [46].

ابن عباس مي گويد: يك نفر يهودي، شديدا علي عليه السلام را دوست داشت و در حال يهوديت مرد. خداوند مي فرمايد: اما بهشت من؛ او نصيبي در آن ندارد، ولي اي اتش! او را عذاب مكن [47].

ختامه مسك

قال مولانا الصادق عليه السلام: رحم الله من أحيا أمرنا [48].

خدا رحمت كند كسي را كه راه و روش و اهداف ما را زنده نگه دارد.

[صفحه 48]

وصيت 06 :پرهيز از همنشيني با پنج نفر

اشاره

وصية لبعض أصحابه حينما أراد السفر فزوده عليه السلام بهذه الوصية القيمة:

قال عليه السلام: لا تسيرن سيرا و أنت حاف، و لا تنزلن عن دابتك ليلا الا و رجلك في خف، و لا تبولن في نفق، و لا تذوقن بقلة و لا تشمها حتي تعلم ماهي، و لا تشرب من سقاء حتي تعرف ما فيه، و لا تسيرن الا مع من تعرف و احذر من تعرف، و لا تصحب من لا تعرف [49].

شخصي قصد مسافرت داشت؛ حضرت به وي چنين وصيت فرمود: پابرهنه طي طريق نكن، شبانه پا برهنه از مركبت پياده مشو، در شكافها ادرار مكن، و سبزه اي را نچش و بو منما، مگر اين كه بداني چيست، و از ظرف آبي مياشام، مگر اين كه بداني چه در آن است، و سفر مكن مگر با كسي كه مي شناسي و از آن كه مي شناسي

[صفحه 49]

برحذر باش و از همراهي با كسي كه نمي شناسي، بپرهيز.

انسان هميشه و در تمام حالات - چه در سفر و چه در حضر- نياز به مرشد و راهنما دارد، و لذا در اين وصيت مي بينيم كه يكي از اصحاب حضرت در هنگامي كه عازم سفر بود، به محضر امام عليه السلام شرفياب مي شود و حضرت به او چنين وصيت و سفارشي مي فرمايد كه او را از نظر راهنمايي مستغني مي كند كه در رفت و برگشت به سلامت بوده و نيازي به كسي نداشته باشد، ضمنا از نظر دين و آبرو خدشه دار نشود.

امام باقر عليه السلام به مسايل بهداشتي كه

بايد هر مسافري در سفر به اين مسايل توجه داشته باشد سفارش مي فرمايد و در آخر وصيت مي كند كه با هر كسي دوست و همنشين مشو، مگر اين كه او را بشناسي. اين مطلب آخر بسيار با اهميت است كه آبرو و حيثيت انسان در دنيا و آخرت در گرو اين مسأله است. در همين زمينه لقمان حكيم به فرزندش چنين وصيت مي كند:

يا بني سافر بسيفك و خفك و عمامتك و خبائك و سقائك و ابرتك و خيوطك و مخرزتك، و تزود معك من الأدويه ما تنتفع بها أنت و من معك، و كن لأصحابك موافقا الا في معصية الله [50].

فرزندم! هنگام مسافرت مجهز باش تا نيازي به كسي نداشته باشي، و هميشه در سفرها شمشير و كفش و

[صفحه 50]

عمامه و خيمه و مشك آب و نخ و سوزن و مقداري دارو و مايحتاج با تو باشد، كه نياز به آن ها پيدا خواهي نمود، و همچنين با همسفران خويش موافق و همراه باش، و از آنان اطاعت كن؛ مگر در معصيت خداوند متعال كه در اين صورت از آن ها پيروي مكن.

درس هاي اين وصيت

1. آنچه قدرت و توانايي داريم، در سفر با خود داشته و هميشه مجهز باشيم، تا نيازي به كسي نداشته باشيم يا كم تر نياز پيدا كنيم.

2. انسان بايد در سفر بيش تر از حضر و وطن خود مواظب سلامت خويش باشد.

3. در خوردن غذاها و آشاميدني ها بايد كاملا مراعات كرد.

4. آنچه در سفر اهميت دارد و بايد انسان قبل از مسافرت به اين مسأله توجه داشته باشد، همراه و رفيق سفر است. اين موضوع بايد كاملا مراعات شود كه با چه كسي به

مسافرت مي رود و با چه كسي همراه و همنشين خواهد بود.

پرهيز از همنشيني با پنج نفر

امام صادق عليه السلام فرمود: پدرم از پدرش امام سجاد عليه السلام نقل كرد كه فرمود: اي فرزندم! متوجه باش كه با پنج شخص همنشيني نكني و با آن ها گفتگو و رفاقت در راهي ننمايي. پرسيدم: پدر جان! آن ها كيانند؟

فرمود:

[صفحه 51]

1. زنهار كه با دروغگو همنشين مشو، زيرا او مثل سرابي است كه دور را نزديك و نزديك را در نظرت دور جلوه مي دهد.

2. برحذر باش كه با فاسق و گنهكار همنشين نشوي، زيرا او تو را به يك لقمه يا كم تر مي فروشد.

3. بپرهيز از همنشيني با بخيل، زيرا او مال خود را در سخت ترين نيازهايت از تو دريغ مي دارد.

4. و حتما با احمق (كم عقل) همنشين مباش، زيرا او مي خواهد به تو سود رساند، ولي (بر اثر حماقت) به تو زيان مي رساند.

5. و مبادا با آن كس كه قطع رحم كند، رفاقت كني، كه من او را در سه مورد از قرآن ملعون يافتم:

الف. در سوره ي محمد (آيات 22 و 23 (مي خوانيم:

(فهل عسيتم ان توليتم أن تفسدوا في الأرض و تقطعوا ارحامكم - اولئك الذين لعنهم الله فأصمهم و اعمي أبصارهم)

اگر روي گردان شويد، آيا جز اين انتظار مي رود كه در زمين فساد كنيد و قطع رحم نماييد؟ آن ها كساني هستند كه خداوند آنان را از رحمت خويش دور سلاخته، پس گوش هايشان را كر و چشم هايشان را كور ساخته است.

ب. در سوره ي رعد (آيه ي 25 (مي خوانيم:

(الذين ينقضون عهدالله من بعد ميثاقه و يقطعون ما امر الله به أن يوصل و يفسدون في الأرض اولئك لعهم اللعنة و لهم سوء الدار)

[صفحه 52]

و آن ها كه

عهد الهي را پس از محكم كردن مي شكنند، و پيواندهايي را كه خداوند به آن امر كرده است، قطع مي كنند، و در روي زمين فساد مي نمايند، براي آن ها لعنت و بدي (و مجازات) در سراي آخرت است.

ج. در سوره ي بقره (آيه ي 27 (مي خوانيم:

(الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه و يقطعون ما أمر الله به أن يوصل و يفسدون في الأرض اولئك هم الخاسرون)

فاسقان كساني هستند كه پيمان خدا را پس از محكم ساختن آن مي شكنند، و پيوندهايي را كه خدا دستور داده برقرار سازند، قطع مي نمايند و در روي زمين فساد مي كنند؛ اين ها زيانكارانند [51].

ختامه مسك

قال رسول الله صلي الله عليه و آله: سافروا تصحوا و ترزقوا [52].

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: مسافرت كنيد (با شرايطي كه ذكر شد) تا سالم بمانيد (در صحت و سلامت شما اثر به سزايي خواهد داشت) و رزق و روزي به دست آوريد.

[صفحه 53]

وصيت 07 :عمل به سنت پيامبر باعث هدايت يك كافر شد

اشاره

وصيته عليه السلام لجماعة من المؤمنين

قال مولانا الباقر عليه السلام: صانع المنافق بلسانك، و أخلص مودتك للمؤمن، و ان جالسك يهودي فأحسن مجالسته [53].

با زبانت با منافق سازش نما، و دوستي و محبت را براي مؤمن خالص گردان، و اگر يك نفر يهودي با تو همنشين شد، با او به خوبي هم مجلس شو.

گروهي از مؤمنان و علاقه مندان به ساحت مقدس اهل بيت عليهم السلام به محضر امام باقر عليه السلام شرفياب شدند، و حضرت مثل هميشه به نصيحت و موعظه و ارشاد آن ها پرداخت. در اين وصيت، حضرت

[صفحه 54]

به سه مسأله ي اساسي كه جنبه ي اجتماعي دارد، اشاره مي فرمايد.

اين نوع برخورد با افراد كه حضرت به آن سفارش مي نمايد، در جامعه بسيار مؤثر است، و جنبه ي مداراة الناس دارد. در روايت داريم كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:

أمرني ربي بمداراة الناس كما أمرني ربي بالفرائض [54].

خداوند متعال به من امر نموده كه با مردم مدارا كنم؛ همچنان كه مرا به انجام فرايض امر نموده است.

از اين وصيت امام باقر عليه السلام و فرمايش پيغمبر صلي الله عليه و آله استفاده مي شود كه مردم داري و حسن خلق، مورد رضاي خداوند متعال مي باشد، و اين شيوه ي تمام پيامبران الهي است.

درس هاي اين وصيت

1. از برخورد تند با افراد منافق، يعني كساني كه دو چهره و دو زبان دارند - كه آنان از كفار بدترند - دوري كرده، و خيلي ملايم و با زبان نرم و با خوش رفتاري توأم با احتياط با آن ها رفتار كنيم، زيرا آنان موجودات خطرناكي مي باشند.

2. اظهار اخلاص و مودت (محبت) به مؤمنان و اهل تقوا و كمك نمودن به آنان و قضاي حوايج آن ها، كه در

قرآن و مكتب اهل بيت عليهم السلام سفارش و تأكيد ويژه شده است.

3. در همنشيني و همراهي با افراد، كمال اخلاق اسلامي را

[صفحه 55]

رعايت كنيم؛ حتي با دشمنان، كه اين امر باعث هدايت آنان خواهد شد.

عمل به سنت پيامبر باعث هدايت يك كافر شد

عصر خلافت امام علي عليه السلام بود. آن حضرت در يكي از سفرها، از فاصله اي دور به طرف كوفه مي آمد. يكي از يهوديان (يا مسيحيان) نيز در همان راه حركت مي كرد و به سوي اطراف كوفه مي رفت، آن كافر به حضرت علي عليه السلام رسيد، ولي حضرت را نمي شناخت و آن ها با هم به سفر خود ادامه دادند، تا بر سر دو راهي رسيدند كه يكي راه كوفه، و ديگري راه اطراف كوفه بود.

آن شخص ديد كه همسفرش (علي عليه السلام) به راه كوفه نرفت، بلكه در همان راه كه خودش حركت مي كرد، حركت نمود. از او پرسيد: مگر نگفتي كه من عازم كوفه هستم؟

امام علي عليه السلام فرمود: آري گفتم.

يهودي گفت: پس چرا به راه كوفه نرفتي و در اين راه با من مي آيي؛ با اين كه راه كوفه را مي داني؟

امام علي عليه السلام فرمود: اين كار براي نيكو پايان دادن به رفاقت است. هر انسان بايد رفيق راهش را، هنگام جدايي، تا چند قدم بدرقه كند؛ چرا كه پيامبر ما اين گونه به ما دستور داده است.

يهودي گفت: به راستي پيامبر شما، اين گونه دستور داده است؟

حضرت فرمود: آري.

يهودي گفت: پس مسلما هر كس از پيامبر شما پيروي كرده، براي اين كارهاي بزرگوارانه و اين خصلت هاي نيكو بوده كه از او

[صفحه 56]

ديده است. در همين هنگام كه نور درخشان اسلام بر قلب يهودي تابيده بود، گفت: من تو را گواه مي گيرم كه بر دين

تو هستم، و دين تو را پذيرفتم. آن گاه به همراه اميرالمؤمنين علي عليه السلام به سوي كوفه آمد. در كوفه آن حضرت را شناخت و فهميد كه وي خليفه ي مسلمانان و اميرمؤمنان است؛ اسلام را پذيرفت و رسما مسلمان شد [55].

ختامه مسك

قال مولانا الحسن بن علي عليهم السلام: رأس العقل معاشرة الناس بالجميل [56].

معاشرت نيك و رفتار خوب با مردم، بزرگ ترين نشانه ي عاقل است (يعني آگاهي و معرفت به شيوه ي معاشرت صحيح با مردم...)

[صفحه 57]

وصيت 08 :وصيت اميرالمؤمنين به صبر

اشاره

وصية اخري لولده الصادق عليه السلام:

قال عليه السلام لابنه: اصبر نفسك علي الحق، فانه من منع شيئا في حق أعطي في باطل مثليه [57].

خودت بر حق صبر نما؛ چرا كه اگر كسي چيزي را در حق منع نمايد، دو برابر آن را در باطل صرف خواهد نمود.

اين وصيت، بسيار كوتاه و مختصر است، ولي بازدهي فراواني در بردارد، و براي زندگي بسيار حايز اهميت است. قرآن هم بر اين مسأله تأكيد نموده، چنين مي فرمايد:

(و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر) [58].

[صفحه 58]

يكي از نشانه هاي بارز ايمان، سفارش به پيروي از حق و صبر است. در وصيت هاي حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام به كميل بن زياد نخعي آمده است: اي كميل! هميشه حق بگو و از حق دفاع كن؛ اگر چه عليه خودت باشد [59].

همچنين حضرت به فرزندان و اصحاب و شيعيانش وصيت مي نمود كه هميشه در مسير حق و حقيقت باشيد.

امام كاظم عليه السلام فرمود:

ان لقمان قال لابنه: تواضع للحق تكن اعقل الناس [60].

لقمان حكيم به فرزندش چنين وصيت مي كند: عاقل ترين انسان كسي است كه در مقابل حق تواضع نشان دهد و فروتن باشد.

درس هاي اين وصيت

1. خودسازي و تهذيب نفس در راه حق و استقامت در اين راه، بايد هميشه مورد توجه و اهتمام ما باشد.

2. رمز موفقيت هر انسان در دنيا و آخرت، صبر و استقامت در راه حق است.

[صفحه 59]

وصيت اميرالمؤمنين به صبر

يكي از شاگردان امام صادق عليه السلام از آن حضرت پرسيد: آيا غير از امام علي عليه السلام و خاندان آن حضرت، كسي خلافت ابوبكر را انكار كرد و به آن اعتراض نمود؟

امام صادق عليه السلام در پاسخ فرمود: دوازده نفر صريحا و رسما به خلافت ابوبكر اعتراض كردند. اين افراد شش نفر از مهاجران بودند، كه عبارتند از: سلمان، ابوذر، مقداد، بريده ي اسلمي، خالد بن سعيد، وعمار ياسر؛ و شش نفر از انصار بودند، كه عبارتند از: ابوالهيثم بن تيهان، عثمان بن حنيف، سهل بن حنيف، خزيمة بن ثابت، أبي بن كعب و ابوايوب انصاري.

اين دوازده نفر به حضور امام علي عليه السلام آمدند و پيوند خود را با آن حضرت آشكار ساختند، و به حقانيت و شايستگي آن حضرت براي رهبري اقرار نمودند، سپس در مورد رهبري به مشورت پرداختند. آن ها تصميم گرفته بودند كه به مسجد آيند و ابوبكر را از بالاي منبر پيامبر صلي الله عليه و آله به پايين بياورند. از امام علي عليه السلام اجازه خواستند تا اين كار را انجام دهند، و افزودند:

اي علي! ما از پيامبر صلي الله عليه و آله شنيديم كه فرمود: «علي مع الحق و الحق مع علي، يميل كيف مامال» ؛ علي با حق است و حق با علي است، به هر سمت حق متمايل گردد، علي عليه السلام نيز به همان سو متمايل مي شود. بر اين اساس، اجازه ي شورش بر مخالفان

را به ما بده كه كاسه ي صبرمان لبريز شده و ديگر توان تحمل نداريم.

امام علي عليه السلام آن ها را از اين كار نهي كرد و فرمود: اين كار موجب

[صفحه 60]

كشت و كشتار مي گردد. پيامبر صلي الله عليه و آله مرا به صبر و تحمل، وصيت نموده است، ولي من به شما پيشنهاد مي كنم كه به مسجد برويد و در حضور مردم، احتجاج كنيد و مطالب حق را بيان نماييد، كه روش بهتر همين است [61].

ختامه مسك

قال اميرالمؤمنين عليه السلام: التفكر يدعو الي البر و العمل به [62].

تفكر و انديشه، انسان را به سوي نيكوكاري و عمل نمودن به آن سوق مي دهد.

[صفحه 61]

وصيت 09

اشاره

وصية اخري لولده الصادق عليه السلام

وصي الي الصادق عليه السلام أبوه، أبوجعفر عليه السلام وصية ظاهرة و نص عليه بالامامة نصا جليا، فروي محمد بن أبي عمير عن هشام بن سالم عن أبي عبدالله جعفر بن محمد عليه السلام قال: لما حضرت أبي الوفاة قال: يا جعفر أوصيك بأصحابي خيرا، قلت: جعلت فداك، والله لأدعنهم و الرجل منهم يكون في المصر فلا يسأل أحدا [63].

هنگامي كه وفات امام باقر عليه السلام فرا رسيد، به فرزندش امام صادق عليه السلام فرمود: اي جعفر! تو را وصيت مي كنم در مورد يارانم به خير و خوبي.

[صفحه 62]

امام صادق عليه السلام مي فرمايد: گفتم قربانت گردم، به خدا قسم آن ها را به مقامي از علم مي رسانم كه هر مردي از آن ها در هر شهري باشد، محتاج به سؤال از هيچ كس نباشد.

در تاريخ زندگاني حضرت امام محمدباقر عليه السلام، اين وصيت خيلي چشم گير و حايز اهميت مي باشد، زيرا طي آن فرزندش امام صادق عليه السلام را وصيتي آشكار نمود و طي آن وي را به جانشيني پيامبر عظيم الشأن عليه السلام منصوب كرد، سپس سفارش اصحاب و ياران را به وي فرمود. اين مسأله نيز اهميت فوق العاده اي دارد كه انسان با چه كسي همنشين و همراز و همسفر باشد.

وصيت امام باقر عليه السلام به امام صادق عليه السلام درباره ي اصحاب، نشان مي دهد كه بايد اين مجموعه از هم پاشيده نشود و قدر همديگر را بدانند، و براي همديگر ارزش قايل باشند، و از تفرقه و جدايي بپرهيزند؛ اگر چنين شد هيچ گاه شكست نمي خورد و دشمن نمي تواند در آنان

نفوذ پيدا كند، زيرا «يدالله مع الجماعه» ؛ [64] دست خداوند متعال با جماعت است، و به قول معروف، با هم باشيم كه هميشه باشيم.

درس هاي اين وصيت

1. هر كس در هر شرايطي كه باشد، بايد وصيت كند و شاهداني هم داشته باشد، و اين به معني مرگ و دست كشيدن از زندگي

[صفحه 63]

نيست، بلكه در روايت داريم هر كه وصيت كند (و خود را آماده براي آخرت نمايد) عمرش طولاني خواهد شد [65].

2. اين وصيت، ولايت و امامت امام صادق عليه السلام را آشكارا تأييد مي نمايد. 3. به ياران و دوستان باوفا احترام بگزاريم و براي آن ها ارزش قايل شويم.

4. كوشش نماييم هميشه در مسير علم و عمل گام هاي بلندي برداريم، تا نياز به اغيار نداشته باشيم، بلكه ديگران به علم و دانش ما محتاج باشند.

5. اين وصيت، اصحاب و ياران را دلگرم، و با همديگر صميمي تر مي سازد.

ختامه مسك

قال رسول الله صلي الله عليه و آله: أقربكم غدا مني في الموقف أصدقكم للحديث، و أداكم للأمانه، و أوفاكم بالعهد، و أحسنكم خلقا و اقربكم في الناس [66].

رسول اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: كساني در فرداي قيامت به من نزديك ترند كه در سخن راستگوتر، و در اداي امانت مواظب تر، و در عهد و پيمان باوفاتر، و در اخلاق نيكوتر، و با مردم گرم تر هستند.

[صفحه 64]

وصيت 10 :سختي مرگ

اشاره

وصية اخري لولده الصادق عليه السلام

عن أبي عبدالله عليه السلام قال ان أبي استودعني ماهناك فلما حضرته الوفاة قال: ادع لي شهودا. فدعوت أربعد من قريش، فيهم نافع مولا عبدالله بن عمر فقال عليه السلام: اكتب، هذا ما اوصي به يعقوب بنيه (يا بني ان الله اصطفي لكم الدين فلا تموتن الا و أنتم مسلمون) [67] و أوصي محمد بن علي الي جعفر بن محمد و أمره أن يكفنه في برده الذي كان يصلي فيه يوم الجمعة، و أن يعمه بعمامته، و أن يربع قبره و يرفعه أربع اصابع، و أن يحل عنه أطماره عند دفنه. ثم قال للشهود؛ انصرفوا رحمكم الله فقلت له؛ يا ابت ما كان في هذا بأن يشهد. عليه فقال: يا بني، كرهت أن تغلب و أن يقال: لم يوص اليه و أردت أن تكون لك الحجة [68].

امام صادق عليه السلام فرمود: پدرم آنچه در آن جا بود (از كتاب و

[صفحه 65]

سلاح و نشانه هاي امامت) به من سپرد و چون وفاتش نزديك شد، فرمود: گواهاني نزد من بياور. من چهار تن از قريش را كه نافع - غلام عبدالله بن عمر - در ميان آن ها بود، حاضر كردم. پس فرمود: بنويس اين است آنچه يعقوب به پسرانش وصيت

كرد: پسرانم! خدا براي شما اين دين را برگزيد، پس نميريد جز اين كه مسلمان باشيد. و محمد بن علي به جعفر بن محمد وصيت كرد و به او امر فرمود كه او را در بردي كه نماز جمعه را با آن مي خواند، كفن پوشد، و با عمامه ي خودش او را عمامه پوشد، و قبرش را چهارگوش سازد و به مقدار چهار انگشت بالا آورد، و هنگام دفن، بندهاي كفن او را بگشايد. سپس به گواهان فرمود: برگرديد؛ خدا شما را رحمت كند.

پس از آن كه رفتند، گفتم: اي پدر! در اين وصيت چه احتياجي به گواه گرفتن بود؟ فرمود: پسر جانم! نخواستم كه تو - در امر امامت يا كارهاي وصيت - مغلوب باشي (و مشكلي پيدا كني) و مردم بگويند به او وصيت نكرده است؛ خواستم كه تو حجت و دليل داشته باشي.

درس هاي اين وصيت

1. هنگام وصيت كردن در حضور جمع باشيد، و گروهي شهادت دهند تا دليل و حجت مهمي براي سايرين باشد.

2. در ابتدا تأكيد به تقوا و تدين و پايبندي به حلال و حرام خدا

[صفحه 66]

داشته باشيد، تا به مدد توفيق الهي، ديندار و خداشناس از دار دنيا رحلت كنيد.

3. مراحل تغسيل و تدفين و تجهيز ميت براي امام و ساير مردم فرقي ندارد؛ با اين تفاوت كه كارهاي امام و معصوم را، فقط معصوم انجام مي دهد.

4. لباس نمازگزار داراي قداست خاصي است و هنگام قيامت در حق صاحبش شهادت مي دهد؛ مشروط به اين كه صاحبش داراي ولايت آل محمد عليهم السلام باشد. بنابراين، پوشيدن آن به عنوان كفن - با شرايط آن - براي عالم برزخ و قيامت مفيد است.

سختي مرگ

حضرت يحيي پسر زكريا - علي نبينا و آله و عليهماالسلام - از پيامبران هم عصر حضرت عيسي عليه السلام بود كه با حضرت عيسي عليه السلام علاوه بر خويشاوندي، دوستي و انس داشت. وقتي حضرت يحيي عليه السلام از دنيا رفت، پس از مدتي حضرت عيسي عليه السلام بالاي قبر او آمد و از خدا خواست او را زنده كند. دعايش به استجابت رسيد، و حضرت يحيي عليه السلام زنده شد و از ميان قبر بيرون آمد و به حضرت عيسي عليه السلام گفت: از من چه مي خواهي؟

حضرت عيسي عليه السلام فرمود: مي خواهم با من همان گونه كه در دنيا مأنوس بودي، اكنون نيز دوست باشي و با من انس بگيري.

حضرت يحيي عليه السلام گفت: هنوز داغي و تلخي مرگ در وجودم از بين نرفته است، و تو مي خواهي مرا دوباره به دنيا برگرداني و در

[صفحه 67]

نتيجه بار ديگر مرا گرفتار تلخي و

داغي مرگ كني؟!

آنگاه او حضرت عيسي عليه السلام را رها كرد و به قبر خود بازگشت [69].

قيل للصادق عليه السلام: صف لنا الموت؟ قال عليه السلام: للمؤمن كأطيب ريح يشمه فينعس لطيبه و ينقطع و الألم عنه، و للكافر كلسع الأفاعي و لدغ العقارب أو أشد [70].

به امام صادق عليه السلام گفته شد: يابن رسول الله! مرگ را براي ما وصف كن. حضرت فرمود: براي مؤمن مانند خوشبوترين بويي است كه استشمام مي نمايد و در اثر لذت آن از درد و رنج و خستگي راحت مي شود؛ و براي كافر مانند (سختي) نيش اژدهاها و عقرب ها خواهد بود.

ختامه مسك

پنج چيز مرگ را براي انسان آسان مي كند:

1. پوشاندن لباس بر برادران ديني؛

قال مولانا الصادق عليه السلام: من كسي أخاه كسوة شتاء أو صيف كان حقا علي الله أن يكسوه من ثياب الجنة و أن يهون عليه من سكرات الموت و أن يوسع عليه في قبره، و أن يلقي الملائكة اذا اخرج من قبره بالبشري [71].

[صفحه 68]

هر كس (براي رضاي خداوند متعال) برهنه اي را لباس - تابستاني يا زمستاني - بپوشاند، خداوند او را از لباس بهشت خواهد پوشاند، و جان دادن برايش آسان مي شود، و قبرش توسعه مي يابد، و هنگام خروج از قبر، فرشتگان را ملاقات نموده و به وي بشارت مي دهند.

2. صله ي رحم؛

قال مولانا الصادق عليه السلام: صلة الرحم يهون سكرات الموت.

صله ي رحم، سكرات و بي خودي هنگام مرگ را آسان مي كند.

3. حسن ظن به خدا؛

قال رسول الله صلي الله عليه و آله: و حسن الظن بالله.

4. دوستي حضرت علي عليه السلام

قال رسول الله صلي الله عليه و آله: الا و من أحب عليا هون الله عليه سكرات الموت و جعل قبره روضة

من رياض الجنة [72].

هر كس علي عليه السلام را دوست بدارد، جان دادن براي وي آسان مي شود، و قبرش باغچه اي از باغ هاي بهشت خواهد شد.

5. گريه بر مصائب امام حسين عليه السلام؛

قال أمير المؤمنين عليه السلام: بعد كلام طويل: و البكاء علي الحسين عليه السلام [73].

[صفحه 69]

وصيت 11

اشاره

وصية اخري لأصحابه

قال مولانا الباقر عليه السلام: من صنع مثل ما صنع اليه فقد كافأه، و من أضعف كان شكورا، و من شكر كان كريما، و من علم أنه يا صنع كان الي نفسه لم يستبطئي الناس في شكرهم و لم يزدهم في مودتهم، فلا تلمس من غيرك شكر ما آتيته الي نفسك و وقيت به عرضك، و اعلم أن طالب الحاجة لم يكرم وجهه عن مسألتك فأكرم وجهك عن رده [74].

امام باقر عليه السلام فرمود: هر كس (در عوض نيكي كه به وي شده است) چنان كند كه به او كرده اند، پاداش داده؛ و هر

[صفحه 70]

كه دو چندان كند، شكرگزاري كرده؛ و هر كه شكر كند، كريم است. هر كس كه بداند هر چه كند با خود كند، در تشكر از مردم كوتاهي نكند و مهر آنان را مزيد نخواهد. از ديگري مخواه در مقابل آنچه براي خود كرده اي، و آبرويت را بدان نگه داشته اي، از تو تشكر كند. بدان كه طالب حاجت از تو، آبرويش را برابر تو حفظ نكرده، تو آبرويت را از رد كردن او حفظ كن.

درس هاي اين وصيت

1.احسان و تفضل مردم را ناديده نگيريد، بلكه متقابلا جواب دهيد؛ اين موضوع را خداوند متعال در قرآن مجيد فرموده:

(هل جزاء الاحسان الا الاحسان ([75].

امام صادق عليه السلام در بيان آيه ي مذكور چنين مي فرمايد: اين آيه، شامل كافر و مؤمن، يا خوب و بد - هر دو - مي شود. اگر كسي به انسان احساني نمود، بايد جبران كرد، و اين خود يك نوع سپاسگزاري است؛ چنان كه امام رضا عليه السلام مي فرمايد: «من لم يشكر المنعم من المخلوقين لم يشكر الله عزوجل» [76].

2. فرمايش امام محمد باقر عليه السلام

كه «هر كس كار خير و خوبي انجام دهد، در حقيقت براي خود كرده است «، اين درس را به ما مي دهد كه نتيجه ي اعمال به خود انسان برمي گردد، و نيز انسان به واسطه ي

[صفحه 71]

كار خير و عمل صالح، خود را بيمه مي كند؛ البته اثر وضعي هم در زندگي شخصي و اجتماعي انسان دارد، و نهايتا خداوند متعال پاداش و جزاي خير به او خواهد داد، و بهترين معامله را با او خواهد كرد.

در قرآن مجيد آمده است:

(اني جزيتهم اليوم بما صبروا أنهم هم الفائزون) [77].

من امروز آن ها را براي صبر و استقامتشان پاداش دادم، و آنان رستگار و پيروزند.

3. در قسمتي ديگر از اين وصيت آمده است: بيش تر توجهت به كساني باشد كه تو بر آن ها برتري داري و آن ها براي انجام كاري به تو مراجعه مي كنند؛ سعي كن محروم برنگردند، و اين خود يكي از اقسام شكرگزاري از نعمت هاي الهي است.

از اين رو در حديثي از امام صادق عليه السلام ذكر شده كه فرمود: براي تسكين خاطر و اندوه خود، همواره به كسي نظر كن كه نصيبش از نعمت هاي الهي كم تر از تو است، تا شكر نعمت ها را به جا آوري، و براي افزايش نعمت خداوند، شايسته باشي و استحقاق بيش تري براي عطاياي الهي داشته باشي.

ابن وهب مي گويد كه امام صادق عليه السلام فرمود: كسي كه سه كار انجام دهد، از سه موهبت محروم نخواهد شد:

1. كسي كه دعا كند، از استجابت آن بهره مند مي گردد؛

2. كسي كه شكر كند، بر نعمتش افزوده مي شود؛

[صفحه 72]

3.كسي كه توكل كند، امورش سامان مي يابد.

سپس، براي هر كدام از موارد فوق، به آيه اي از قرآن استدلال كرد و

فرمود: آيا قرآن كتاب خداوند متعال را خوانده اي؟

كه در مورد اول فرمايد:

(أدعوني استجب لكم) [78].

مرا بخوانيد تا (دعاي) شما را اجابت كنم.

و در مورد دوم مي فرمايد:

(لئن شكرتم لأزيدنكم) [79].

اگر شاكر و سپاسگزار خدا باشيد، قطعا بر نعمت شما مي افزايم.

و در مورد سوم مي فرمايد:

(و من يتوكل علي الله فهو حسبه) [80].

و هر كس بر خدا توكل كند، پس خدا او را كافي است و امرش را كفايت مي كند [81].

به اين ترتيب، مي بينيم امامان ما در وعظ و ارشاد مردم از آيات قرآن بهره مي گرفتند، و گاه - مثل حديث فوق - آيات قرآن را ذكر مي كردند، كه گفتارشان با كلام خدا آميخته باشد و در نتيجه بهتر اثر كند.

[صفحه 73]

ختامه مسك

قال مولانا الحسن العسكري عليه السلام: لا يعرف النعمة الا الشاكر، و لا يشكر النعمة الا العارف [82].

معرفت و شناخت نعمت هاي الهي، مخصوص شاكران است، و شاكر نعمت هاي الهي نيست؛ مگر آن كه عارف باشد.

[صفحه 74]

وصيت 12 :نفرين پدر و لطف اميرالمؤمنين و دعايش در حق نفرين شده

اشاره

وصيته عليه السلام لحمران بن أعين

عن حمران بن أعين (ره) قال: دخلت علي أبي جعفر عليه السلام: فقلت: أوصني، فقال عليه السلام: أوصيك بتقوي الله، و اياك و المزاح فانه يذهب هيبة الرجل و ماء وجهه، و عليك بالدعاء لاخوانك بظهر الغيب فانه يهيل الرزق؛ يقولها ثلاثا [83].

حمران بن أعين (ره) [84] مي گويد: وارد شدم بر امام باقر عليه السلام

[صفحه 75]

و عرض كردم به من وصيتي كن! امام باقر عليه السلام فرمود: به شما وصيت مي كنم كه هميشه تقواي الهي داشته باش، و از شوخي كردن (زياد) بپرهيز كه شوخي، آبرو و هيبت انسان را از بين مي برد، و عاقبت به خفت و خواري كشيده خواهد شد؛ و بر شما است كه در غياب برادران ايماني خود، آن ها را دعا كنيد (و براي آنان خير دنيا و آخرت بخواهيد) كه اين كار رزق و روزي را زياد مي كند. و اين جمله را حضرت سه بار تكرار فرمود. (و اين تكرار نشانه ي تأكيد است كه مبادا فراموش شود).

درس هاي اين وصيت

1. تأكيد بر رعايت تقوا و پرهيزكاري در سفر و حضر. روايت شده: مردي به محضر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام شرفياب شد و عرض كرد: شما هميشه سفارش به تقوا مي كنيد؛ خصوصا در خطبه هاي نماز جمعه؛ تقوا چيست؟ حضرت فرمود: همانا تقوا اطاعت از خدا و دوري از گناه و معصيت است.

2. امام عليه السلام از كثرت مزاح و شوخي نهي مي فرمايد، زيرا هيبت و وقار مؤمن را از بين مي برد و از آبرويش نزد مردم مي كاهد؛ همچنان كه در جامعه ي كنوني نيز افرادي كه زياد شوخي مي كنند، چندان وجهه اي در ميان مردم ندارند. افرادي كه با سخنان بيهوده مردم را سرگرم مي كنند، هم آبروي خود

را مي برند و هم توجه انسان را از واقعيت ها دور مي كنند. به اين حديث شريف توجه نماييد:

[صفحه 76]

حضرت علي عليه السلام فرمود: كسي كه تو را به مطالب باطل خشنود سازد و با سخنان غير واقعي سرگرم نمايد، (حقايق را از تو پنهان داشته و) در حقت خيانت كرده است [85].

3. دعا نمودن، آن هم در حق ديگران، اهميت زيادي دارد. در روايت آمده كه دعا مغز عبادت است. [86] از امام باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود: دعا براي ديگران روزي را زياد مي كند.

آري؛ دعا از عبادات بزرگ است و توفيقي است از جانب خداوند تبارك و تعالي. همه ي حضرات معصومين، انبياي عظام و اولياي خدا عليهم السلام اهل دعا و نيايش و گريه و مناجات با خداوند متعال در تمامي حالات بودند.

نفرين پدر و لطف اميرالمؤمنين و دعايش در حق نفرين شده

اواخر شب بود، حضرت علي عليه السلام به همراه فرزندش امام حسن عليه السلام براي مناجات و عبادت به كنار كعبه آمدند. ناگاه علي عليه السلام صداي جانگدازي شنيد؛ دريافت كه شخص دردمندي با سوز و گداز در كنار كعبه دعا مي كند، و با گريه و زاري، خواسته اش را از خداوند متعال مي طلبد.

اميرالمؤمنين عليه السلام به امام حسن عليه السلام فرمود: نزد اين مناجات كننده برو و او را نزد من بياور.

امام حسن عليه السلام نزد او رفت. ديد جواني بسيار غمگين با آهي

[صفحه 77]

پرسوز و جانكاه مشغول مناجات است؛ فرمود: اي جوان! اميرمؤمنان پسرعموي پيغمبر صلي الله عليه و آله مي خواهد تو را ببيند، دعوتش را اجابت كن.

جوان لنگان لنگان با اشتياق وافر به حضور علي عليه السلام آمد. حضرت فرمود: چه حاجتي داري؟

جوان گفت: حقيقت اين است كه من به پدرم آزار رساندم؛ او مرا نفرين كرده و

اكنون بدنم فلج شده است.

امام علي عليه السلام فرمود: چه آزاري به پدرت رسانده اي؟

جوان عرض كرد: من جواني عياش و گنهكار بودم؛ پدرم مرا از گناه نهي مي كرد، ولي من به حرف او گوش نمي دادم، بلكه بيش تر گناه مي كردم، تا اين كه روزي مرا در حال گناه ديد و باز مرا نهي كرد؛ سرانجام من عصباني شدم، چوبي برداشتم، طوري به او زدم كه بر زمين افتاد، با دلي شكسته برخاست و گفت: اكنون كنار كعبه مي روم و تو را نفرين مي كنم. كنار كعبه آمد و مرا نفرين كرد؛ نفرين او باعث شد كه نصف بدنم فلج گردد - در اين هنگام آن قسمت از بدنش را به امام نشان داد - بسيار پشيمان شدم، نزد پدرم رفتم و با خواهش و زاري از او معذرت خواهي نمودم و تقاضا كردم مرا ببخشد و برايم دعا كند، تا سلامت و عافيت به من بازگردد. وي قبول كرد! او را سوار شتر كرده، با هم به طرف مكه رهسپار شديم، ناگهان در بيابان مرغي از پشت سر، سنگي پراند، شتر رم كرد و پدرم از بالاي شتر به زمين افتاد به بالينش رفتم؛ ديدم از دنيا رفته است. او را همان جا دفن كردم، و اكنون خودم با حالي جگر سوز براي دعا به اين جا آمده ام.

[صفحه 78]

امام علي عليه السلام فرمود: از اين كه پدرت با تو به طرف كعبه براي دعا در حق تو مي آمد، معلوم مي شود كه پدرت از تو راضي است، اكنون من در حق تو دعا مي كنم.

امام بزرگوار در حق او دعا كرد، سپس دست هاي مباركش را به بدن آن جوان ماليد،

(و به روايتي دعاي مشلول را به او ياد داد) همان دم جوان سلامت خود را بازيافت.

سپس امام علي عليه السلام نزد پسرانش آمد و به آن ها فرمود:

عليكم ببر الوالدين

بر شما باد، نيكي به پدر و مادر [87].

ختامه مسك

قال علي عليه السلام: و حق الولد علي الوالد ان يحسن اسمه، و يحسن ادبه، و يعلمه القرآن [88].

امام علي عليه السلام مي فرمايد: حق فرزند بر پدرش اين است كه او را به اسم خوب نام گذاري كند، و به خوبي، ادب و تربيتش نمايد، و به وي قرآن مجيد را تعليم دهد.

[صفحه 79]

وصيت 13 :عمري با جهاد اكبر و اصغر سپري كرد

اشاره

وصية الامام الباقر عليه السلام لجابربن يزيد الجعفي (رضي الله عنه) يا جابر اغتنم من اهل زمانك خمسا:

ان حضرت لم تعرف، و ان غبت لم تفتقد، و ان شهرت لم تشاور، و ان قلت لم يقبل قولك، و ان خطبت لم تزوج.

و اوصيك بخمس:

ان ظلمت فلا تظلم، و ان خانوك فلا تخن، و ان كذبت فلا تغضب، و ان مدحت فلا تفرح، و ان ذممت فلا تجزع، و فكر فيما قيل فيك، فان عرفت من نفسك ما قيل فيك فسقوطك من عين الله جل و عز عند غضبك من الحق أعظم عليك مصيبة مما خفت من سقوطك من أعين الناس، و ان كنت علي خلاف ما قيل فيك، فثواب اكتسبته من غير أن يتعب بدنك، و اعلم بأنك لا تكون لنا وليا حتي لواجتمع عليك اهل مصرك و قالوا:

[صفحه 80]

انك رجل سوء؛ لم يحزنك ذلك، ولو قالوا: انك رجل صالح لم يسرك ذلك، أعرض نفسك علي كتاب الله فان كنت سالكا سبيله زاهدا في تزهيده راغبا في ترغيبه خائفا من تخويفه فأثبت و أبشر، فانه لا يضرك ما قيل فيك، و ان كنت مبائنا للقرآن فما ذاالذي يغرك من نفسك، ان المؤمن يعني بمجاهدة نفسه ليغلبها علي هواها، فمرة يقيم أودها و يخالف هواها في محبة الله، و مرة تصرعه نفسه فيتبع هواها فينعشه الله

فينتعش، و يقيل الله عثرته فيتذكر و يفزع الي التوبه و المخافة فيزداد بصيرة و معرفة لما زيد فيه من الخوف، و ذلك بأن الله يقول: (ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون) [89].

يا جابر استكثر لنفسك من الله قليل الرزق تخلصا الي الشكر، و استقلل من نفسك كثير الطاعة لله ازراءا علي النفس و تعرضا للعفو، و ادفع عن نفسك حاضر الشر بحاضر العلم، و استعمل حاضر العلم بخالص العمل، و تحرز في خالص العمل من عظيم الغفلة بشدة التيقظ، و استجلب شدة اليتقظ بصدق الخوف، و احذر خفي التزين بحاضر الحياة، و توق مجازفة الهوي بدلالة من العقل، وقف عند غلبة الهوي باسترشاد العلم، و استبق خالص الأعمال ليوم الجزاء وانزل ساحة القناعة باتقاء الحرص، و ادفع عظيم الحرص بايثار القناعة، و استجلب حلاوة الزهادة بقصر الأمل، و اقطع أسباب الطمع

[صفحه 81]

ببرد اليأس وسد سبيل العجب بمعرفة النفس و تخلص الي راحة النفس بصحة التفويض، واطلب راحة البدن باجمام القلب، و تخلص الي اجمام القلب بقلة الخطأ، و تعرض لرقة القلب بكثرة الذكر في الخلوات، و استجلب نور القلب بدوام الحزن، و تحرز من ابليس بالخوف الصادق، و اياك و الرجاء الكاذب، فانه يوقعك في الخوف الصادق، و تزين لله عزوجل بالصدق في الأعمال، و تحبب اليه بتعجيل لا انتقال، و اياك و التسويف فانه بحر يغرق فيه الهلكي، و اياك و الغفلة ففيها تكون قساوة القلب، و اياك والتواني فيما لا عذر لك فيه فاليه يلجأ النادمون و استرجع سالف الذنوب بشدة الندم و كثرة الاستغفار، و تعرض للرحمة وعفوالله بحسن المراجعة، و استعن علي حسن المراجعة بخالص

الدعاء و المناجات في الظلم، و تخلص الي عظيم الشكر باستكثار قليل الرزق و استقلال كثير الطاعة، و استجلب زيادة النعم بعظيم الشكر، و توسل الي عظيم الشكر بخوف زوال النعم، و اطلب بقاء العز باماتة الطمع، و ادفع ذل الطمع بعز اليأس، و استجلب عز اليأس ببعد الهمة، و تزود من الدنيا بقصر الأمل، و بادر بانتهاز البغية عند امكان الفرصة، و لا امكان كالأيام الخاليه مع صحة الأبدان، واياك و الثقة بغير المأمون، فان للشر ضراوة كضراوة الغذاء.

واعلم أنه لاعلم كطلب السلامة و لا سلامة كسلامة القلب، و لا عقل كمخالفة الهوي، و لا خوف كخوف حاجز. و لا رجاء كرجاء معين، و لا فقر كفقر القلب، و لا غني كغني النفس، و لا

[صفحه 82]

قوة كغلبة الهوي، و لا نور كنور اليقين، ولا يقين كاستصغارك الدنيا، و لا معرفة كمعرفتك بنفسك، و لا نعمة كالعافيه، و لا عافية كمساعدة التوفيق و لا شرف كبعد الهمة، و لا زهد كقصر الأمل، و لا حرص كالمنافسة في الدرجات، و لا عدل كالانصاف، و لا تعدي كالجور، و لا جور كموافقة الهوي، و لا طاعة كأداء الفرائض، و لا خوف كالحزن، و لا مصيبة كعدم العقل، و لا عدم عقل كقلة اليقين، و لا قلة يقين كفقد الخوف، و لا فقد خوف كقلة الحزن علي فقد الخوف، و لا مصيبة كاستهانتك بالذنب، و رضاك بالحالة التي أنت عليها، و لا فضيلة كالجهاد، و لا جهاد كمجاهدة الهوي، و لا قوة كرد الغضب، و لا مصيبة كحب البقاء، و لا ذل كذل الطمع، و اياك و التفريط عند امكان الفرصة، فانه ميدان يجري لأهله بالخسران [90].

اي جابر!

پنج چيز را از اهل زمانه ات غنيمت بشمار: اگر در جمع آن ها حاضر شوي، تو را نشناسند؛ و اگر غايب شوي، از تو تفقد نكنند؛ و اگر مشهور شوي، با تو مشورت نشود؛ و اگر سخني بگويي، پذيرفته نشود؛ و اگر خواستگاري كني، با تو ازدواج نكنند و به تو همسر ندهند.

و تو را به پنج چيز وصيت مي كنم: اگر به تو ظلم شد، تو ستم مكن؛ و اگر به تو خيانت شد، تو خيانت منما؛ و اگر

[صفحه 83]

تكذيبت نمودند، غضب منما؛ و اگر مدح شدي، خوشحال مشو؛ و اگر از تو بدگويي شد، بي تابي مكن؛ و در آن چيزي كه درباره ات گفته اند، تفكر كن؛ اگر آن سخنان راست بود، بدان كه سقوط تو در پيشگاه الهي براي غضب تو به سبب سخن حق، مصيبتي است بزرگ تر از ترسي كه از سقوط در چشم مردم داري، و اگر آن سخنان خلاف واقع بوده، به ثوابي رسيده اي، بدون آن كه زحمتي كشيده باشي.

و بدان كه تو از اولياي ما نيستي، مگر در صورتي كه اگر تمام مردم شهرت عليه تو متحد شوند و بگويند تو مرد بدي هستي، از اين امر ناراحت نشوي، و اگر همه بگويند مرد صالحي هستي، از آن خوشحال نشوي. خودت را بر كتاب خدا عرضه كن؛ اگر به راه آن رفته اي و با سفارش به زهد آن زاهد شده و به آنچه ترغيب نموده راغب شده، و از آنچه ترسانده خايف شده اي، پس ثابت قدم باش و بشارت باد تو را؛ چرا كه هر چه عليه تو گفته شده، زياني براي تو ندارد، و اگر با قرآن جدايي داري،

پس به چه چيز خودت مغرور گشته اي؟

مؤمن با نفس خود مي جنگد تا بر هواي نفسش غالب شود، به همين منظور گاهي به سبب محبت الهي به اصلاح كجي آن مي پردازد، و با هواي نفس مخالفت مي كند، و گاهي نفسش بر وي پيروز شده و او پيروي از آن مي كند؛ خداوند او را از لغزش باز مي دارد و از

[صفحه 84]

خطايش درمي گذرد و او به توبه و خوف خدا پناه مي برد، و به همين سبب بر آگاهي و شناختش افزوده مي گردد و اين مطلب بدان جهت است كه خداي سبحان مي فرمايد: «پرهيزكاران هنگامي كه گرفتار وسوسه هاي شيطان شوند، به ياد (خدا) مي افتند و (در پرتو ياد او، راه حق را مي بينند و) ناگهان بينا مي گردند.» اي جابر! روزي كم از جانب خدا را زياد به حساب آور، تا شكر نعمت را به جا آورده باشي، و طاعت زياد خودت را كم بشمار، تا با نفس خود مخالفت نموده، خود را در معرض بخشش الهي قرار داده باشي. شر را از نفس خود با علم خويشتن دور كن، و علم را با عمل خالصانه به كارگير، و از غفلت در راه اخلاص، با شدت هوشياري و بيداري، و شدت بيداري دوري كن را با خوف صادقانه به دست آور، و حذر كن از تزين پنهان با حيات ظاهر، و با راهنمايي عقل از گزافه هاي هواي نفس پرهيز كن، و در زماني كه هواي نفس غالب شود، با هدايت علم توقف نما، و اعمال خالصت را براي روز جزا نگه دار، و در ساحت قناعت با دوري از حرص فرود آ، و با اختيار قناعت، حرص را از خود

دور كن، و با كوتاه نمودن آرزوها، شيريني زهد را بچش، و با پوشيدن لباس نااميدي (از دنيا) اسباب طمع را قطع كن، و با خودشناسي، راه خودپسندي را سد كن، و با تفويض صحيح كار به خدا، به راحتي نفس برس.

[صفحه 85]

راحتي بدن را با راحتي قلب طلب نما، و با كم نمودن خطاها، به راحتي قلب دست ياب، و با كثرت ذكر خدا در خلوت ها به دنبال رقت قلب باش، و با دوام حزن، قلبت را نوراني كن، و با خوف صادقانه از شيطان دوري كن، و بپرهيز از اميدواري كاذب؛ چرا كه تو را به خوف صادق مي افكند، و با راستي و صداقت در كارهايت خود را براي خدا زينت نما، و دوري كن از تسويف، كه آن دريايي است كه در آن گروه زيادي غرق شده اند، و دوري كن از غفلت كه موجب قساوت قلب مي شود، و بپرهيز از سستي در اموري كه عذري براي آن نداري؛ آن ها كه پشيمان شده اند به اين بهانه پناه برده اند.

با پشيماني شديد و كثرت استغفار، از گناهان گذشته رجوع كن، و با مراجعه ي صحيح، خود را در معرض عفو و رحمت خدا قرار بده، و در اين امر از دعاي خالصانه و مناجات شبانه استعانت جو. بزرگ نمودن شكر نعمت هاي خدا را با بزرگ شمردن روزي كم و كم شمردن طاعت زياد به دست آور، و با شكر زياد، نعمت هاي زياد را به سوي خود جلب كن، و شكر بزرگ را با ترس از زوال نعمت به دست آور، و بقاي عزت را با كشتن طمع طلب كن، و ذلت طمع را با عزت نااميدي

دفع نما، و عزت يأس را با همت بلند به سوي خود جلب كن، و از دنيا با كم كردن آرزوهايت زاد و توشه بردار، و هرگاه فرصت

[صفحه 86]

دست داد، آن را غنيمت شمار، و هيچ امكاني همچون زمان بيكاري و عدم اشتغال همراه با صحت بدن نيست و بترس از اعتماد كردن به افراد غير امين، زيرا براي شر، اعتيادي است همچون اعتياد به غذا.

بدان هيچ علمي مانند طلب سلامت نيست، و هيچ سلامتي مانند سلامت قلب نيست، و هيچ كار عاقلانه اي همچون مخالفت با هواي نفس نيست، و هيچ خوفي مانند خوفي كه مانع (از گناه) شود نيست، و هيچ اميدي مانند اميدي كه كمك (به انجام طاعات و ترك گناهان) نمايد نمي باشد، و هيچ فقري مانند فقر قلب نيست، و هيچ بي نيازي مانند بي نيازي جان و روح نمي باشد، و هيچ قدرتي مانند غلبه بر هواي نفس نيست و هيچ روشنايي همچون نور يقين نيست، و هيچ يقيني مانند كوچك شمردن دنيا نمي باشد، و هيچ شناختي مانند شناخت خودت نسبت به خودت نيست، و هيچ نعمتي مانند سلامتي نيست، و هيچ عافيتي مانند همراهي توفيق نمي باشد، و هيچ شرفي همچون همت بلند نيست، و هيچ زهدي مانند كوتاهي آرزو نمي باشد، و هيچ حرصي همچون مفاخره در درجات نيست، و هيچ عدالتي مانند انصاف نيست، و هيچ تجاوزي مانند ستم نمي باشد، و هيچ ستمي مانند موافقت هوا و هوس نيست، و هيچ طاعتي مانند انجام واجبات نمي باشد، و

[صفحه 87]

هيچ ترسي مانند غم و اندوه نيست، و هيچ مصيبتي مانند بي عقلي نيست، و هيچ ناداني مانند كمي يقين نمي باشد، و هيچ كمي

يقيني مانند نداشتن خوف نيست، و هيچ نبود خوفي مانند كمي حزن در نبود خوف نيست، و هيچ مصيبتي بالاتر از اين نيست كه گناه را كوچك شمري و راضي به وضعيتي باشي كه در آن قرار داري، و هيچ فضيلتي همچون جهاد نيست، و هيچ جهادي مانند جهاد با هواي نفس نمي باشد، و هيچ قدرتي مانند رد غضب نيست، و هيچ مصيبتي مانند حب بقاء (در دنيا) نيست، و هيچ ذلتي مانند طمع نمي باشد، و بترس از كوتاهي كردن در استفاده از فرصت ها؛ چرا كه آن ميداني است (كه اگر استفاده نشود) اهل آن دچار زيان مي گردند.

امام باقر عليه السلام در اين وصيت باارزش و جامع، دايرة المعارفي را در اختيار شاگرد عالم و عامل خود يعني جابر جعفي [91] - رضوان الله تعالي عليه - قرار داده است. اين وصيتي است از هر نظر كامل كه عامل به اين وصيت مي تواند خود را به اوج قدرت معنوي و كمال انسانيت برساند، زيرا اين كلمات همانند شعله هاي نوراني است كه

[صفحه 88]

نور خود را از منبع نوراني و الهي امام معصوم دريافت كرده است، پس هر كس دوست داشته باشد كه زندگاني او در دنيا و آخرت منور به انوار الهي گردد و سعادتمند دو جهان باشد، بايد به اين وصيت گرانبها عمل نمايد.

در حقيقت اين وصيت نامه ي مبارك ما را به راه هاي صحيح زندگي كه پايانش حق و حقيقت همراه با سعادت و رستگاري است، راهنمايي مي كند، و همچنين از گناهان و اخلاق رذيله نهي مي نمايد. امام باقر عليه السلام مانند طبيب آگاه و متخصص كه از امراض و دردها اطلاع كاملي داشته باشد، داروهايي برايمان

تجويز مي نمايد كه از بين برنده ي امراض و درمانگر آلام است. پس اگر خواهان حيات و زندگي سعادتمند باشيم، اين كلمات روحاني را آويزه ي گوش قرار داده، به راهكارهايي كه ذكر شده، عمل مي نماييم، و عزيزانمان را هم با اين منهاج الهي و مكتب سعادت بخش اسلامي آشنا مي كنيم؛ همچنان كه در زيارت جامعه ي كبيره آمده است: هر كس از شما (خاندان عترت و طهارت) تبعيت كند، در حقيقت از خدا اطاعت كرده است.

درس هاي اين وصيت

1. در زندگي خود به گونه اي عمل كنيم كه جلوه گري خاصي نداشته باشيم. به عبارت ديگر، از مطرح شدن در اذهان عمومي فاصله گرفته، آمد و شد خود را علني نسازيم. حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «در بين مردم و جامعه باش، ولي از افكار و

[صفحه 89]

راه هاي مردم بپرهيز» [92] و در كلام حكما آمده: استر ذهبك و ذهابك و مذهبك [93] يعني: دارايي، رفت و آمد، و مرام و عقيده ي خود را - حتي المقدور - براي همگان آشكار نكن.

و در روايت ديگر آمده است كه «اوليا و بندگان صالح خدا در بين مردم هستند، ولي هميشه مخفي مي باشند.» [94] كاملا آشكار است كه مخفي بودن، هرگز به معناي پنهان شدن در گوشه اي و عزلت گرفتن نيست، بلكه به معناي زندگي معمولي داشتن و دوري از مورد توجه قرار گرفتن مي باشد.

2. نوع برخورد ديگران با ما نبايد موجب شود از مرز عدالت خارج شويم. اين مطلب طي پنج توصيه ي زير آمده است:

الف. اگر بر تو ستم شد، ظلم و ستم مكن؛

ب. اگر خيانت ديدي، تو به كسي خيانت مكن؛

ج. اگر دروغ شنيدي، تو به كسي دروغ مگو؛

د. اگر كسي تو را

مدح و ثنا كرد، شاد مشو؛

ه. اگر كسي تو را مذمت و نكوهش نمود، بي تابي مكن.

3. هميشه كوشش كنيم كه خود را بهتر بشناسيم و خدا را از خود راضي كنيم. مراقب باشيم از رحمت و لطف الهي دور نشويم؛ از چشم مردم افتادن اهميت ندارد؛ به قول شاعر:

يا رب نظر تو برنگردد

برگشتن روزگار سهل است 4. هميشه با قرآن (اين كتاب و فرمان الهي) انس داشته باشيم و به

[صفحه 90]

فرمانش عمل كنيم، و زندگي خود را در مسيري كه قرآن فرموده قرار دهيم. كاري به مدح و ذم ديگران نداشته باشيم؛ همان كاري را انجام بدهيم كه خداوند از ما خواسته است.

5. جهاد با هواي نفس را كه جهاد اكبر است، فراموش نكنيم. چنانچه خلافي و يا معصيتي از ما سر زد، فورا توبه كنيم، تا از قافله ي نور دور نشويم.

6. تقوا را رعايت كنيم و در مسير متقين بوده، از مكر و حيله ي شيطان برحذر باشيم.

7. هميشه بر نعمت هاي الهي شاكر بوده، خود را در مسير اطاعت خداوند قرار داده، و عبادات و اعمال خويش را فقط براي خدا انجام دهيم.

8. هميشه بيدار و هوشيار باشيم و از غفلت (كه خطر بزرگي براي ماست - دوري كنيم.

9. بهترين راهنما براي ما علم و عقل است، از اين دو نعمت الهي كمال استفاده را برده، كوشش كنيم كه خيرمان به ديگران برسد.

10. اعمالي را براي روز جزا ذخيره كنيم، كه در آن روز خيلي نيازمند خواهيم بود.

11. زندگي را با قناعت همراه كنيم، و از حرص و طمع - كه منشأ ذلت و خواري است - دوري نماييم. پيغمبر اسلام صلي الله عليه

و آله فرمود: عزيز است كسي كه قانع باشد، و ذليل است هر كه حريص و طماع باشد [95].

12. آرزوهاي خود را محدود كرده، زاهدانه زندگي نماييم.

[صفحه 91]

همچنين از عجب و تكبر و خودخواهي - كه اين هر سه منشأ بدبختي و بيچارگي است - دور باشيم.

13. تندرستي و عافيت از بزرگ ترين نعمت هاي الهي است. كوشش كنيم تندرست و سالم باشيم، زيرا حفظ صحت از واجبات است. در حديث شريف آمده است:

(نعمتان مجهولتان الصحة و الأمان) [96].

دو نعمت ارزشمند است كه اهميت آن ها براي مردم ناشناخته است: عافيت و سلامت، و در امن و امان بودن.

14. مراقب سلامت روح و قلبمان باشيم. در همين زمينه پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله مي فرمايد: به درستي كه در درون هر جسمي قطعه گوشتي به نام قلب قرار گرفته است؛ اگر آن را به سلامت نگه داشتي، هميشه سالم خواهي بود، اما چنانچه قلبت فاسد و تاريك شد، همه چيز تو فاسد و تاريك خواهد شد.

15. از فرصت ها نهايت استفاده را ببريم و بر ذكر خدا مداومت داشته باشيم. هر كس به ياد خدا باشد، خداوند متعال هم به ياد او خواهد بود، و در نتيجه شيطان از او دور خواهد شد.

16. به گونه اي رفتار كنيم كه محبوب خداوند متعال باشيم، و در انجام اعمال خير عجله نماييم، زيرا شيطان با امروز و فردا كردن، توفيق انجام كار خير را از انسان مي گيرد.

17. مبادا در كارهاي خداپسندانه غفلت كنيم، كه مايه ي قساوت قلب مي شود.

[صفحه 92]

18. هميشه به خداي متعال اميد داشته باشيم، تا از رحمت بي انتهاي او بهره مند شويم. در حديث قدسي آمده است:

لأقطعن أمل

كل مؤمل غيري [97].

اميد هر كس به ديگري را قطع مي كنم، جز اميد به خودم.

19. مقداري از شب را به نماز و دعا و مناجات و راز و نياز با خداي تبارك و تعالي اختصاص دهيم و اطمينان داشته باشيم كه اهميت به نماز نافله ي شب - كه 11 ركعت است - بركات عجيبي در دنيا و آخرت دارد.

20. دايم شكر نعمت هاي الهي را به زبان بياوريم، زيرا با اين عمل، نعمت بيش تري را جلب مي كنيم، و البته خداوند، بندگان شاكر را بسيار عزيز مي دارد؛ در قرآن هم آمده است:

(لئن شكرتم لأزيدنكم) [98].

21. تا مي توانيم بايد به فكر آخرتمان باشيم. در اين دنيا، توشه و ذخيره فراهم كرده، خود را آماده ي سفر آخرت نماييم، و بدانيم عزت و ذلت، و حيات و مرگ به دست تواناي خداوند متعال است.

23. در انجام فرايض الهي كوشش كنيم، زيرا عزت دنيا و آخرت در پيروي از دستورات ديني است، پس در اين راه كوتاهي نكنيم. در بين مردم عادلانه رفتار نماييم و انصاف داشته باشيم.

24. بدانيم هيچ ظلم و تعدي به اندازه ي پيروي از هواي نفس براي صاحبش ضرر ندارد و خسارت به بار نمي آورد.

[صفحه 93]

25. هيچ غم و غصه اي بالاتر از گناه و معصيت نيست. از اين رو حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود: از مرگ نترس؛ از گناهي كه مرتكب شده اي بترس.

26. از جهاد در راه خدا غفلت نكنيم و بدانيم بالاترين جهاد، جهاد اكبر ناميده شده كه مبارزه با هواي نفس است.

عمري با جهاد اكبر و اصغر سپري كرد

عمار ياسر، يكي از سران و اعضاي مركزي سازمان «شرطة الخميس» بود. او از ياران مخصوص پيامبر صلي الله عليه و آله و

حضرت علي عليه السلام بود، و هرگز در كوران هاي حوادث عصر پيامبر صلي الله عليه و آله و بعد از آن نلغزيد و به سوي چپ و راست نرفت، و چون كوهي استوار در خط پيامبر صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام ماند.

پيامبر صلي الله عليه و آله درباره ي عمار فرمود: «ايمان سراپاي عمار را گرفته، و با گوشت بدنش آميخته شده است» [99].

و روزي به او فرمود:

ستقتلك الفئة الباغية و آخر زادك ضياح من لبن [100].

پس از چند سالي گروه متجاوز (سپاه معاويه) تو را مي كشند، و آخرين غذاي تو در دنيا، شير مخلوط به آب است.

عمار ياسر در زمان خلافت علي عليه السلام از سرداران سپاه آن حضرت

[صفحه 94]

در جمل و صفين بود. وي در جنگ صفين 94 سال داشت، ولي با اين سن و سال، همچون قهرماني جوان با دشمن مي جنگيد.

حبه عرني مي گويد: عمار در همان روز شهادتش (چند لحظه قبل از شهادت) به جمعي از ياران گفت: آخرين روزي دنيوي مرا بدهيد؛ مقداري شير مخلوط با آب برايش آوردند. از آن نوشيد و گفت: امروز با دوستانم - حضرت محمد صلي الله عليه و اله و حزبش - ملاقات خواهم كرد. سپس گفت:

والله لو ضربونا حتي بلغونا سعفات هجر لعلمت اننا علي الحق.

سوگند به خدا اگر دشمنان، ما را آن چنان ضربه بزنند كه همچون شاخه هاي خشك نخل خرماي سرزمين هجر (قريه اي بين بحرين و عربستان) بريده بريده شويم، يقين دارم كه ما بر حق هستيم.

عمار ياسر، اين مرد بزرگ و اين صحابي جليل القدر، در يكي از روزهاي جنگ صفين به ميدان شتافت و شجاعانه با دشمن جنگيد. سرانجام بر

اثر ضربت نيزه ي يكي از دشمنان، از پشت اسب به زمين افتاد و به شهادت رسيد. شب فرا رسيد. حضرت علي عليه السلام در ميان كشته ها مي گشت، چشمش به پيكر غرق خون عمار افتد؛ منقلب شد و قطرات اشك از ديدگانش جاري گشت. در كنار پيكرش نشست، سر عمار را به بالين گرفت و با قلبي آكنده از اندوه و چشمي پر از اشك، اين اشعار را در سوگ عمار خواند:

أيا موت كم هذا التفرق عنوة

فلست تبغي لي خليل خليل

[صفحه 95]

اي مرگ! چه بسيار موجب جدايي اجباري مي شوي؛ چرا كه براي من هيچ دوستي باقي نگذاشتي.

ألا أيها الموت الذي لست تاركي

ارحني فقد افنيت كل خليل

الا اي مرگ كه قطعا سراغ من نيز مي آيي، مرا راحت كن كه همه ي دوستانم را از دستم گرفتي.

أراك بصيرا بالذين احبهم

كانك تمضي نحوهم بدليل

تو را نسبت به دوستانم تيزبين مي بينم، كه گويي چراغ به دست دنبال آن ها مي گردي.

و به روايتي فرمود: كسي كه خبر شهادت عمار را بشنود و متأثر نگردد، بهره اي از اسلام ندارد [101].

به اين ترتيب، مي بينيم كه حضرت علي عليه السلام نسبت به دوستان مخلص و باوفايش اظهار محبت مي كرد، و صميمانه بر آن ها درود مي فرستاد. اميد آن كه ما نيز از اين موهبت محروم نشويم. ان شاءالله.

ختامه مسك

قال الامام اميرالمؤمنين عليه السلام: جاهدوا في سبيل الله بأيديكم، فان لم تقدروا فجاهدوا بالسنتكم، فان لم تقدروا فجاهدوا بقلوبكم [102].

با دست هايتان در راه خدا جهاد كنيد، و اگر نتوانستيد، با زبانتان، و اگر نتوانستيد، با دل هايتان جهاد نماييد.

[صفحه 96]

وصيت 14

اشاره

عن أبي عبدالله الصادق عليه السلام قال: قال لي أبي: - في وصية له - يا جعفر، أوقف لي من مالي كذا و كذا لنوادب تندبني عشر سنين بمني - أيام الحج في مني -

و في وصية أخري لولده الصادق عليه السلام: و أوصي بثمانمئة درهم لمأتمه [103].

امام صادق عليه السلام مي فرمايد: پدرم به من وصيت فرمود: اي جعفر! فلان مبلغ از مال من وقف كن تا نوحه گران به مدت ده سال در سرزمين مني در ايام حج برايم عزاداري كنند.

و در وصيت ديگري آمده است: حضرت هشتصد

[صفحه 97]

درهم را براي عزاداري خويش قرار داد.

اين وصيت از بزرگ ترين نشانه هاي مظلوميت اهل بيت عليه السلام است، و به ما مي آموزد كه يكي از بهترين راه ها جهت معرفي شخصيت امامان عليهم السلام و بيان مظلوميت آنان، برپا كردن مجالس سوگواري و شرح فضايل و مناقب امامان معصوم عليهم السلام است. سفارش امام باقر عليه السلام به عزاداري براي ايشان به مدت ده سال در سرزمين مني بود؛ در اجتماعي عظيم و در مكان و موقعيتي بسيار حساس و ارزنده كه جمع زيادي از كشورها و مليت هاي مختلف حضور دارند و جهت اداي فريضه ي حج جمع شده اند؛ حجي كه از اركان عظيم اسلام است كه هر كس آن را عمدا ترك كند، در حالي كه استطاعت داشته باشد، در پايان عمر به او خطاب مي شود: بمير به دين يهود و يا نصاري [104].

آري؛

بيان مظلوميت امامان معصوم عليهم السلام و تاريخ زندگاني آنان، در حقيقت بزرگ ترين عبادت است؛ چرا كه مردم را با امام خود آشنا نموده، باعث مي شود معرفت بيش تري نسبت به معارف ديني پيدا كنند.

درس هاي اين وصيت

1. به ياد گذشتگان باشيم و براي آنان دعا و طلب مغفرت نماييم.

2. امام باقر عليه السلام مظلوم زيست و مظلومانه به زهر جفاي هشام

[صفحه 98]

بن عبدالملك (لع) به شهادت رسيد، و وصيت كرد در مني (موسم حج) برايش مجلس عزا برپا نمايند و براي اين كار هم بودجه اي تعيين نمود تا براي مظلوميتش گريه كنند، و همه ي مردم بدانند اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله مظلوم اند و حقوقشان ضايع شده است. اين وصيت جنبه ي تبليغاتي و نوعي رسوايي براي دشمنان دارد؛ چنان كه امام صادق عليه السلام فرمود: پدرم اين عمل را سنت مي دانست كه قبري براي او درست شود و هميشه كنار مزارش بيايند و آب روي آن بريزند، و براي ايشان نوحه خواني و عزاداري كنند.

3. اين وصيت مجوزي است براي ما كه براي عزيزان از دست رفته ي خود عزاداري كنيم؛ خصوصا براي مظلوميت خاندان پيغمبر صلي الله عليه و آله و مصائبي كه بر آنان وارد شد.

4. از اين وصيت و از تاريخ زندگاني امام باقر عليه السلام مشخص مي شود كه در زمان حيات حضرت، حقوق ايشان را غصب نمودند و به او اذيت و آزار رساندند، ايشان را تبعيد نموده و زنداني كردند و مردم را از فيض وجود مباركش و از بركات علومش محروم نمودند. در حقيقت، اين وصيت تاريخي فرياد مظلوميت امام باقر عليه السلام است، زيرا بعد از شهادت آن بزرگوار هم دست از قبر

منورش برنداشتند و با فتواي علماي وهابي، در روز 8 شوال سال 1344 هجري قمري، قبر و بارگاه ملكوتي ايشان و بقيه ي امامان معصوم عليهم السلام در قبرستان بقيع - يعني امام حسن مجتبي و امام سجاد و امام جعفرصادق عليهم السلام - و قبور دختران پيغمبر صلي الله عليه و آله و همسران او و همچنين عمه هاي پيغمبر صلي الله عليه و آله و قبر حضرت ام البنين (مادر حضرت ابالفضل العباس) و قبر حضرت

[صفحه 99]

حمزه و شهداي احد، و قبر حضرت خديجه و قبور ديگر را كه در مدينه و مكه قرار داشت، ويران نمودند و با خاك يكسان كردند.

ابوجارود مي گويد كه به امام باقر عليه السلام عرض كردم: اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله! آيا دوستي و پيوند قلبي و پيروي مرا نسبت به خودتان مي دانيد؟

امام فرمود: آري؛ مي دانم.

ابوجارود: عرض كرد سؤالي دارم و چون نابينا هستم، هميشه نمي توانم خدمت برسم.

امام فرمود: حاجتت چيست؟

ابوجارود گفت: ديني را كه شما و خاندان شما، خدا را بر اساس آن دين مي پرستيد، به من بفرماييد كه چگونه است، تا من بر اساس آن خدا را عبادت كنم.

امام باقر عليه السلام فرمود: سؤال مهمي نمودي و مطلب كوتاه. سوگند به خدا همان ديني را كه خودم و پدرانم با آن دينداري مي كنيم، به تو مي گويم، و آن دين عبارت است از:

1. گواهي به يكتايي خدا و بي همتايي او؛

2. گواهي به رسالت محمد صلي الله عليه و آله و اقرار به آنچه از طرف خدا آورده است؛

3. گواهي به رهبري و امامت ولي ما و دشمني با دشمنان ما؛

4. اطاعت كردن از فرمان ما؛

5. انتظار قائم ما (حضرت

حجت بن الحسن المهدي)؛

[صفحه 100]

6. كوشش در انجام واجبات و ترك محرمات [105].

ختامه مسك

قال مولانا الصادق عليه السلام: في معني الصراط...

هو الطريق الي معرفة الله عزوجل، و هما صراطان: صراط في الدنيا، و صراط في الآخرة، و أما الصراط في الدنيا فهو الامام المفترض الطاعة، من عرفه (في) الدنيا و اقتدي بهداه مر علي الصراط الذي هو جسر جهنم في الآخره [106].

امام صادق عليه السلام (در معناي صراط) فرمود: صراط راهي براي معرفت خدا است. صراط دو تاست؛ صراط دنيا و صراط آخرت. اما صراط دنيا، امام واجب الاطاعه (معصومين عليهم السلام) مي باشد؛ هر كس در دنيا معرفت به امام پيدا كرد، به او اقتدا نمود و به واسطه ي او هدايت گرديد، روي صراط آخرت كه پلي روي جهنم است به راحتي و با سرعت) عبور خواهد كرد.

سعادت دنيا و آخرت در اطاعت از جانشينان بر حق خاتم انبياء صلي الله عليه و اله يعني امامان معصوم - كه اول آنان حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام و آخر آن ها حضرت حجت بن الحسن عج) است - مي باشد.

[صفحه 101]

وصيت 15 :توصيف امام صادق از حضرت مهدي

اشاره

وصية الامام عليه السلام لأبي الجارود

عن أبي الجارود عن أبي جعفر عليه السلام قال: قلت له عليه السلام، أوصني فقال أوصيك بتقوي الله و أن تلزم بيتك و تقعد في دهماء هؤلاء الناس، و اياك و الخوارج منا؛ فانهم ليسوا علي شي ء و لا الي شي ء، و اعلم أن لبني امية ملكا لا يستطيع الناس أن تردعه و أن لأهل الحق دولة اذا جاء ت ولاها الله لمن يشاء منا أهل البيت، فمن أدركها منكم كان عندنا في السنام الأعلي و ان قبضة الله قبل ذلك خار له، واعلم أنه لا تقوم عصابة تدفع ضيما أو تعز دينا الا صرعتهم المنية و البلية حتي تقوم عصابة شهدوا بدرا مع رسول الله

صلي الله عليه و آله لا يواري قتيلهم و لا يرفع صريعهم و لا يداوي جريحهم، قلت: من هم؟ قال: الملائكة [107].

[صفحه 102]

ابوجارود مي گويد: از امام باقر عليه السلام تقاضاي وصيت نمودم. حضرت فرمود: سفارش مي كنم تو را به تقواي الهي، و اين كه در خانه بماني و در سر و صداي اين مردم خانه نشين باشي، و دوري كني از خروج كننده هاي ما؛ چرا كه آنان چيزي نيستند و به سوي هدف درستي نمي روند و بدان كه بني اميه حكومتي دارند كه مردم نمي توانند از آن جلوگيري كنند، و اهل حق دولتي دارند كه هرگاه نوبت آن برسد، خداوند به هر كدام از ما اهل بيت بخواهد، عطا خواهد نمود. هر كدام از شما آن زمان را درك كند، با ما در جايگاه بالا و مقام رفيع خواهد بود، و اگر پيش از آن كه آن را درك كند، از دنيا برود، خداوند آن را برايش اختيار نموده است. و بدان قيام نمي كند گروهي براي دفع ظلم با عزيز نمودن دين، مگر اين كه گرفتار مرگ و بلاها مي شوند، تا اين كه گروهي قيام كنند كه در بدر با رسول خدا صلي الله عليه و آله بوده اند؛ آن ها كشته شده هايشان را دفن نمي نمايند و بر زمين افتاده ها يشان را بلند نمي كنند و مجروحانشان را مداوا نمي نمايند.

ابوجارود مي گويد كه پرسيدم: اين ها كيانند؟

فرمود: فرشتگان.

مكتب اهل بيت عليهم السلام مكتبي است الهي كه ريشه و اساس آن از وحي است و تأمين كننده ي سعادت پيروان و دوستان و ارادتمندانش مي باشد، از اين رو پيغمبر عظيم الشأن اسلام صلي الله عليه و آله فرمود: «تا زماني كه در مسير اهل بيت من باشيد، هلاك

نمي شويد و آسيبي

[صفحه 103]

به شما نخواهد رسيد و همواره بر حق خواهيد بود، زيرا حق با آنان است.»

در اين وصيت مي بينيم كه چگونه دوستانشان را متوجه مسايل حال و آينده مي كنند و با راهنمايي هاي دوستانه و منطقي، راه حق و حقيقت را روشن مي نمايند. همچنين گمراه و منحرف را معرفي مي كنند، تا پيروانشان هوشيار باشند و فريب حكام جور و ستم را نخورند. آري؛ اين وظيفه ي امام بر حق و جانشين راستين پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله است.

درس هايي از اين وصيت

1. بزرگ ترين سرمايه ي مؤمن، تقوا و پرهيزكاري است. همان گونه كه در آغاز اين وصيت مشاهده مي كنيم، سفارش به تقوا همواره مورد توجه امام باقر عليه السلام و ساير معصومين عليهم السلام بوده است. توجه اكيد به حفظ تقوا و پرهيزكاري، سرلوحه ي هر سفارش آن بزرگواران است.

2. كنترل رفت و آمد ميان مردم (همچنان كه قبلا هم ذكر شد)، و پرهيز از جلوه گري اعمال در بين عامه ي مردم، دومين نكته ي مورد تأكيد اين وصيت است. به عبارت ساده تر، با مردم باش، ولي با افكار و رفتار آنان نباش و از آن بپرهيز.

3. كساني كه قبل از قيام قائم آل محمد (عج) قيام مي كنند و خودشان را به اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله نسبت مي دهند (مثل زيديه و بعضي از بني هاشم) نتيجه اي نخواهند گرفت. از روايات استفاده

[صفحه 104]

مي شود كه اين قيام ها باطل و مرود است.

4. در مقابل جنايات و ظلم حكام بني اميه و عمال آنان، هيچ كس نمي تواند استقامت نمايد.

5. اين را بدانيد و مطمئن باشيد كه دولت حق ما خواهد آمد. هر كس آن زمان را درك نمود، در درجه اي خواهد بوده و

اگر اجل گريبانش را بگيرد و از دنيا برود، برگشتنش آسان خواهد بود.

6. در زمان ظهور حضرت مهدي (عج)، زمين و زمان، و نيز ملائكه و جنيان تحت فرمان او خواهند بود: «اللهم ارنا الطلعة الرشيدة و الغرة الحميدة»

داستان سيد بحرالعلوم

علامه سلماسي كه از شاگردان و نزديكان سيد بحرالعلوم است، مي گويد: در خدمت سيد بحرالعلوم به مكه ي معظمه مشرف شديم. مرحوم سيد در مكه حوزه ي تدريس تشكيل داد. جود و كرم خاصي از او ديدم؛ آنچه داشت به افراد بخشش مي كرد. يك شب به ايشان عرض كردم: اين جا عراق و نجف اشرف نيست كه اين گونه بخشش مي كنيد، اين جا اكثرا سني هستند و اگر در اين ولايت غربت پولمان تمام شود، از چه كسي بگيريم؟ سيد سكوت كرد. وي هر روز كارش اين بود كه صبح زود به حرم خدا (مسجد الحرام) مشرف مي شد؛ طواف و نماز طواف را انجام مي داد و سپس نماز صبح و تعقيب آن را مي خواند، و اول طلوع آفتاب به منزل باز مي گشت، صبحانه ميل مي كرد، سپس مردم گروه گروه مي آمدند

[صفحه 105]

و از محضرش بهره مند مي شدند.

فرداي آن شب كه به او گفتم پول تمام شده و از كجا پول بياوريم، وقتي صبح از حرم بازگشت؛ چند لحظه بعد شنيدم در را مي كوبند؛ در صورتي كه آن وقت هنگام آمدن افراد معولي نبود. مي خواستم بروم در را باز كنم، ديدم سيد بحرالعلوم با شتاب حركت كرد و به من فرمود: نيا. من تعجب كردم.

سيد رفت و در را باز كرد؛ ناگاه ديدم شخص بزرگواري سوار بر مركب است. سيد بيرون ديد و سلام كرد و عرض ادب نمود و ركاب

را گرفت و آن بزرگوار پياده شد. سيد بحرالعلوم عرض كرد: اي آقاي من! بفرما. آن بزرگوار وارد منزل شد و در اتاق سيد بحرالعلوم به جاي سيد نشست. پس از ساعتي صحبت، آن بزرگوار حركت كرد و بر مركب سوار شد و رفت.

سيد برگشت و بسيار شاد بود. به من حواله اي داد كه بروم بازار صفا و مروه، و طبق آن حواله پول بگيرم. به بازار رفتم، به همان مغازه اي كه سيد فرموده بود، رسيدم و ديدم صاحب مغازه منتظر من است. حواله را به او دادم، بوسيد و گفت: برو حمال بياور. رفتم، چند حمال اجير كردم، آمدند و چند جوال از پول هاي رايج را به منزل سيد آورديم. بعد كه مطلب را با سيد به طور خصوصي در ميان گذاشتم، فرمود: تا زنده ام به كسي نگو، حواله از حضرت صاحب الأمر امام مهدي (عج) بود؛ همان كسي كه ديروز صبح با مركب به منزل ما تشريف آوردند [108].

[صفحه 106]

توصيف امام صادق از حضرت مهدي

ابوحمزه مي گويد: به حضور امام صادق عليه السلام رفتم و عرض كردم: آيا صاحب الأمر (قائم آل محمد) شما هستيد؟

امام صادق عليه السلام فرمود: نه.

عرض كردم: آيا او پسر شما است؟

امام صادق عليه السلام فرمود: نه.

عرض كردم: آيا او پسر پسر شما است؟

امام صادق عليه السلام فرمود: نه.

عرض كردم: آيااو پسر پسر پسر شما است؟

امام صادق فرمود: نه.

عرض كردم: او كيست؟

امام صادق عليه السلام فرمود: او همان كسي است كه سراسر زمين را همان گونه كه پر از ظلم و جور شده، پر از عدل و داد كند. او در عصر فترت (نبودن امامان معصوم) بيايد؛ چنان كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در زمان نبودن

رسولان آمد [109].

[صفحه 107]

وصيت 16:نمونه اي از عدالت اميرالمؤمنين علي

اشاره

وصيت الامام الباقر عليه السلام لخيثمة الجعفي (ره)

عن خيثمة، قال: دخلت علي أبي جعفر عليه السلام أودعه، فقال: يا خيثمة، أبلغ من تري من موالينا السلام و أوصهم بتقوي الله العظيم، و أن يعود غنيهم علي فقيرهم و قويهم علي ضعيفهم، و أن يشهد حيهم جنازة ميتهم و أن يتلاقوا في بيوتهم فان لقيا بعضهم بعضا في بيوتهم حياة لامرنا، رحم الله عبدا أحيا أمرنا. يا خثيمه: أبلغ موالينا أنا نغني عنهم من الله شيئا الا بعمل، و أنهم لن ينالوا ولايتنا الا بالورع، و ان أشد الناس حسرة يوم القيامة من وصف عدلا ثم خالفه الي غيره [110].

خيثمه مي گويد: خدمت امام باقر عليه السلام رسيدم تا با ايشان

[صفحه 108]

خداحافظي نمايم؛ آن حضرت فرمود: اي خيثمه! هر كدام از دوستان ما را ديدي، سلام مرا به آن ها برسان و آنان را توصيه كن به تقواي خداي بزرگ، و سفارش كن كه دوستان ثروتمند ما به ديدار فقرا بروند و قدرتمندانشان از ضعيفانشان عيادت كنند، و اين كه زنده ها به تشييع جنازه ي مرده هايشان بروند، و به خانه ي يكديگر بروند؛ چرا كه اين كار زنده نمودن امر ماست. خدا رحمت كند كسي را كه امر ما را زنده نمايد.اي خيثمه! به دوستان ما بگو ما آن ها را در برابر خدا بي نياز نمي كنيم، مگر آن كه خود اهل عمل باشند، و آن ها به ولايت ما نمي رسند، مگر با ورع. پرحسرت ترين مردم در روز قيامت كسي است كه عدالتي را توصيف نمايد، آنگاه با آن مخالفت نمايد.

اين وصيت امام باقر عليه السلام بايد سرمشق همه ي كساني كه دم از ولايت اهل بيت عليهم السلام مي زنند، باشد. چنانچه اين كلمات نوراني را

سرلوحه ي برنامه ي روزانه ي خود قرار دهيم، فوايد و بركاتي خواهد داشت كه بزرگ ترين و مهم ترين آن ها، نجات ما از گمراهي و انحراف است. همچنين به بركت عمل به اين فرامين مقدس، هيچ گاه در زندگي خود درمانده نخواهيم شد، بلكه مطابق روايتي كه از حضرت نقل شده، مايه ي زينت و آبرو براي اهل بيت مي شويم: «كونوا لنا زينا» [111] حضرت در خطاب به

[صفحه 109]

دوستان و پيروان مي فرمايد: «با اعمال و رفتارتان براي ما زينت و آبرو باشيد.»

نقل شده است كه روزي امام باقر عليه السلام از كنار گروهي از شيعيان و علاقمندان عبور نمودند و فرمودند:

«والله اني لأحبكم و أحب ريحكم و أرواحكم»

به خدا قسم من شما را دوست دارم، و همچنين بوي شما را و روحتان را دوست دارم [112].

درس هاي اين وصيت

1. هرگاه مي خواهيم سفارش به كاري كنيم و پيامي به كسي بدهيم، اول با سلام آغاز كرده و اظهار محبت نماييم.

2. همه ي ما موظفيم اين كلمات گهربار را به همه ي دوستان و مواليان امامان معصوم عليهم السلام برسانيم.

3. مقيد باشيم در مسير تقوا و راستي و حقيقت حركت كنيم.

4. توانمندان جامعه (چه از نظر مادي و چه از نظر معنوي) حال زيردستان را مراعات كنند و از آنان دستگيري نمايند و كوشش كنند ارتباط بيش تري بين اقشار مختلف جامعه برقرار باشد.

5. مواليان اهل بيت عليهم السلام در فكر اين باشند كه بزرگ ترين وظيفه ي آن ها، زنده كردن نام و ياد و آيين اهل بيت عليهم السلام است؛ يعني آشنايي با قرآن و عترت و عمل نمودن به فرامين اين دو امانت، موجب سعادت دنيا و آخرت و مايه ي رستگاري و نجات

[صفحه 110]

ماست، و رحمت واسعه ي خداوند متعال

را شامل حامل ما خواهد كرد.

6. اين را بدانيم كه خاندان عترت و طهارت از ما چيزي جز عمل نمودن به راهنمايي هاي قرآن و عترت نمي خواهند؛ تنها توقع آن بزرگواران، توجه به ثقلين است كه آن هم نهايتا به سود خود ما خواهد بود.

7. هنگامي ولايت اهل بيت عليهم السلام از ما پذيرفته خواهد شد و به اين مقام مي رسيم كه ورع و پرهيزكاري را اصل و اساس زندگي خود قرار داده و متقي باشيم، تا ان شاءالله به درجه ي فائزين برسيم، و شامل اين حديث شريف شويم:

قال رسول الله صلي الله عليه و آله: علي و شيعته هم الفائزون [113].

پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود: علي و شيعيان او رستگارانند.

8. يكي از اسامي روز قيامت، يوم الحسرة مي باشد. خداي سبحان در قرآن كريم مي فرمايد:

(و انذرهم يوم الحسرة) [114].

آن ها را از روز حسرت بترسان.

از اين رو در پايان اين وصيت، مي بينيم كه حضرت مي فرمايد: كوشش كنيد جزء كساني نباشيد كه فرداي قيامت حسرت و اندوه داشته باشند. بزرگ ترين حسرت مردم در روز قيامت اين است كه توصيف عدل را مي دانستند، اما عامل به آن نبودند.

[صفحه 111]

نمونه اي از عدالت اميرالمؤمنين علي

روزي عقيل برادر بزرگ اميرمؤمنان علي عليه السلام به حضور علي عليه السلام آمد و تقاضاي مبلغي وام كرد (با توجه به اين كه زمان خلافت علي عليه السلام بود و بيت المال در اختيار آن حضرت بود.)

عقيل افزود: به كسي مقروض هستم و وقت اداي آن فرا رسيده است؛ مي خواهم قرض خود را ادا كنم.

امام فرمود: وام تو چقدر است؟

عقيل: مبلغ وام را معين كرد.

امام عليه السلام فرمود: من اين اندازه پول ندارم، صبر كن تا جيره ام از بيت المال به دستم برسد؛ آن را

در اختيار تو خواهم گذاشت.

عقيل گفت: بيت المال در اختيار تو است، باز مي گويي صبر كن تا جيره ام برسد، تازه جيره ي تو مگر چقدر است؟ اگر همه ي آن را به من بدهي، كفايت قرض مرا نمي كند.

امام علي عليه السلام به عقيل فرمود: پس بيا من و تو هر كدام شمشيري برداريم و به حيره (محلي نزديك كوفه) برويم و به يكي از بازرگانان آن جا شبيخون بزنيم و اموالش را بگيريم، (و در نتيجه، پولدار مي شويم و تو نيز وام خود را مي دهي)!

عقيل فرياد زد: واي! يعني برويم دزدي كنيم؟

امام علي عليه السلام فرمود: اگر مال يك نفر را بدزدي، بهتر از آن است كه مال عموم را بدزدي. (بيت المال، مال عموم مسلمين است، اگر از آن به عنوان منافع خصوصي، زيادتر از ديگران برداريم، از اموال عمومي، دزدي شده است).

[صفحه 112]

عقيل گفت: اجازه مي دهي به سوي معاويه بروم؟

حضرت فرمود: آري.

عقيل گفت: پس كمكم كن و خرج سفرم را بده.

حضرت فرمود: حسن جان! به عمويت چهارصد درهم بده. عقيل پول ها را گرفت و از نزد اميرالمؤمنين عليه السلام خارج شد؛ در حالي كه اين شعر را مي خواند:

سيغنيني الذي أغناك عني

و يقضي ديننا رب قريب [115].

خداوند متعال به زودي مرا بي نياز خواهد كرد و قرض مرا ادا خواهد نمود.

ختامه مسك

قال اميرالمؤمنين عليه السلام: الفضائل أربعة أجناس: احدها الحكمة و قوامها في الفكرة، و الثاني العفة و قوامها في الشهوة، و الثالث القوة و قوامها في الغضب، و الرابع العدل و قوامه في اعتدال قوي النفس [116].

امام علي عليه السلام فرمود: فضيلت ها چهار گونه اند:

1. حكمت، و ريشه و قوام آن درتفكر است؛

2. عفت، و ريشه و قوام آن در شهوت است؛

3. قدرت، و ريشه و قوام

آن در قوه ي غضبيه است؛

4. عدالت، و ريشه و قوام آن در اعتدال و هماهنگي قواي نفس قرار دارد.

[صفحه 113]

وصيت 17 :صبر در مقابل گرفتاري ها و اطاعت از خدا و رسولش

اشاره

عن محمد بن حرب قال: أوصي محمد بن علي بن الحسين الي ابنه جعفر بن محمد عليهم السلام: فقال: يا بني اصبر للنوائب [117].

از مهم ترين عوامل موفقيت انسان و رمز پيروزي در هدايت بشر، صبر و بردباري است. طبق فرموده ي خداوند متعال در قرآن كريم:

(والله يحب الصابرين) [118].

خداوند صابران را دوست مي دارد.

پيامبر عظيم الشأن اسلام صلي الله عليه و آله با تمام مشكلات و مصائبي كه داشت، فرمود:

[صفحه 114]

ما أوذي نبي مثل ما أوذيت [119].

هيچ پيغمبري مثل من اذيت و آزار نديد.

آن حضرت باز هم صبر نمود، و با اخلاق نيك و بردباري خود، مردم را به سوي هدايت گرايش داد، و همچنين امامان معصوم - جانشينان بر حق خاتم انبياء عليهم السلام - هم براي اسلام و هدايت مردم بسيار رنج بردند، ولي صبر و شكيبايي مي نمودند تا به هدف مقدس خود نايل شوند.

اميرمؤمنان علي عليه السلام در خطبه ي سوم نهج البلاغه به نام «شقشقيه» مي فرمايد:

صبرت و في العين قذي و في الحلق شجي.

صبر نمودم؛ در حالي كه در چشمم خار بود و در گلويم استخوان.

آري؛ زندگي براي ايشان بسيار سخت شده بود، و تنها از جهت اين كه براي مصلحت اسلام، امر الهي بر اين سكوت مقدر بود، و وصيت پيامبر گرامي اسلام هم ايجاب مي كرد، با صبر و بردباري خود اسلام را حفظ نمود و اجازه نداد زحمت هاي پيامبر و دستاوردهاي عظيم حاصل از پيروزي و استقرار اسلام از بين برود. همچنين به فرزندانش امام حسن و امام حسين عليهم السلام هم دستور به صبر و بردباري داد و

فرمود: حسن جانم! خودت را عادت بده كه هميشه صبر داشته باشي. و آنقدر امام حسن عليه السلام بر جفاي بني اميه و طرفداران

[صفحه 115]

و هوادارانشان صبر كرد، تا آن روزي كه عمامه از سر حضرت برداشتند و به وسيله ي خنجر به ران حضرت زخمي وارد كردند و به او گفتند:

أشركت كما أشرك أبوك من قبل [120].

تو هم مثل پدرت مشرك هستي.

آنگاه امام حسن عليه السلام فرمود:

سأصبر حتي يعلم الصبر انني

صبرت علي شي ء أمر من الصبر

آنقدر صبر مي كنم تا صبر بداند كه من بر مصائبي تلخ و ناگوار كه از (گياه) صبر هم تلخ تر بود، صبر كردم.

امام حسين عليه السلام هم در مقابل آن مصائب جانكاهي كه بر ايشان و ياران و خانواده اش وارد شد، صبر كرد، و ديگران را هم تشويق به صبر و بردباري مي فرمود؛ همچنان كه در زيارت آن حضرت آمده كه فرشتگان آسمان از صبر حضرت تعجب كردند: و قد عجبت من صبرك ملائكة السموات [121].

در قرآن مجيد نيز آيات متعددي درباره ي اهميت صبر و بردباري و پاداش مؤمنان صابر آمده است، كه به چند نمونه اكتفا مي شود:

1. (انما يوفي الصابرون أجرهم بغير حساب) [122].

به درستي كه صابران اجر و پاداش خود را بي حساب دريافت مي دارند.

[صفحه 116]

2. (اولئك يجزون الغرفة بما صبروا) [123].

(صابران) كساني هستند كه درجات عالي بهشت در برابر شكيبايي شان به آنان داده مي شود.

3. (اني جزيتهم اليوم بما صبروا أنهم هم الفائزون) [124].

ولي من امروز آنان را براي صبر و استقامتشان پاداش دادم، آن ها پيروز و رستگارند.

4. (و جزاهم بما صبروا جنة و حريرا) [125].

خداوند در برابر صبر و شكيبايي آنان، بهشت و لباس هاي حرير بهشتي را به آنان پاداش مي دهد.

در نتيجه،

از اين وصيت كوتاه، بزرگ ترين درس را استفاده مي نماييم و آن درس صبر و استقامت در مقابل گرفتاري ها و مصائب است، كه اجر فراوان مادي و معنوي، و دنيايي و آخرتي به همراه خواهد داشت.

صبر در مقابل گرفتاري ها و اطاعت از خدا و رسولش

شخصي به حضور رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد و عرض كرد: به من درسي بياموز.

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: برو، ولي مراقب باش كه خشم و غضب نكني. آن شخص گفت: همين موعظه، مرا كافي است.

[صفحه 117]

به سوي خانه ي خود رهسپار شد؛ ناگهان ديد جمعي از بستگان او از خانه بيرون آمده اند و مي خواهند بر سر موضوعي با گروه ديگري بجنگند. وقتي ديد خويشانش مسلح شده اند، او نيز سلاح خود را برداشت و به خويشانش پيوست. در اين وقت حساس، ناگهان سخن پيامبر صلي الله عليه و آله به يادش آمد كه فرمود: غضب نكن. فورا اسلحه اش را به كناري انداخت، سپس آرام آرام نزد گروه مقابل رفت و با زبان نرم و با ملايمت گفت: شما از قتل و مجروح كردن و نزاع چه فايده اي ديده ايد؟ شما نزد من آييد تا با صبر و حوصله مشكل را حل كنيم و هر چقدر مال و ثروت خواستيد، من ضامن مي شوم به شما بدهم.

اين سخن آرام، آن چنان در آن ها اثر نيك گذاشت كه بي درنگ گفتند: ما سزاوارتر هستيم كه اين كار را بكنيم و پيشقدم در نابودي نزاع شويم. در نتيجه، نزاع خاتمه پيدا كرد و جاي خود را به صفا و آرامش داد [126].

به اين ترتيب، مي بينيم ملايمت در سخن و صبر و شكيبايي، خشم و غضب را دور مي كند و جاي خود

را به صلح و صفا مي دهد.

از سخنان امام صادق عليه السلام است: شيطان، لشكري همچون غضب و زنان ندارد [127].

ختامه مسك

قال مولانا الصادق عليه السلام: أربعة من أخلاق الأنبياء: البر، و السخاء، والصبر علي النائبة، و القيام بحق المؤمن [128].

[صفحه 118]

امام صادق عليه السلام فرمود: چهار چيز است كه از روش و رفتار انبياي الهي است (مرام و شيوه آنان است):

1. نيكوكاري؛

2. سخاوت و احسان به مردم؛

3. صبر و بردباري در مصائب و گرفتاري ها؛

4. قيام به حق مؤمن و انجام آن.

[صفحه 119]

وصيت 18

اشاره

وصية الامام الباقر عليه السلام لجماعة من شيعته

عن جابر الجعفي [129] قال: دخلنا علي أبي جعفر محمد بن علي عليه السلام و نحن جماعة بعد ما قضينا نسكنا، فودعناه و قلنا له: أوصنا يا ابن رسول الله، فقال عليه السلام: ليعن قويكم ضعيفكم، و ليعطف غنيكم علي فقيركم، و لينصح الرجل أخاه كنصيحته لنفسه، و اكثموا اسرارنا و لا تحملوا الناس علي أعناقنا، و انظروا أمرنا و ما جاءكم عنا؛ فان وجدتموه للقرآن موافقا فخذوا به، و ان لم تجدوه موافقا فردوه، و ان اشتبه الأمر عليكم فيه فقفوا عنده و ردوه الينا حتي نشرح لكم من ذلك ما شرح لنا، و اذا كنتم كما أوصينا كم لم تعدوا الي غيره؛ فمات منكم ميت قبل أن يخرج قائمنا؛ كان شهيدا، و من أدرك منكم قائمنا فقتل معه؛ كان له أجر شهيدين، و من قتل بين يديه عدوا لنا له أجر عشرين شهيدا [130].

[صفحه 120]

در زمان حيات امامان معصوم عليهم السلام، ميان شيعيان و محبان اهل بيت عليهم السلام چنين رسم بود كه بعد از مراسم عظيم حج و زيارت خانه ي خدا، براي زيارت مرقد منور حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله به مدينة النبي مي رفتند و بعد از آن هم محضر مبارك امام زمان مي رسيدند و ضمن تجديد عهد

و پيمان، تقاضاي نصيحت و موعظه مي كردند. در زمان امام باقر عليه السلام گروهي از شيعيان و دوستان اهل بيت عليهم السلام ساكن كوفه به همراه جناب جابر جعفي (ره) خدمت امام باقر عليه السلام رسيدند و تقاضاي وصيت نمودند.

حضرت در امام باقر عليه السلام پاسخ اين تقاضا، با كلماتي نوراني به آن ها سفارش هايي فرمود كه در حقيقت سرمشقي است براي هر انساني كه خود را شيعه ي اهل بيت عليهم السلام مي داند، و اگر همه در اين مسير صحيح قرار بگيرند و به وظايف خود عمل نمايند، موجب سوق دادن ساير افراد به سمت و سوي اين مكتب حيات بخش خواهند شد.

امام باقر عليه السلام خطاب به آن ها فرمود:

1.همه ي قدرتمندان وظيفه دارند به ضعيفان كمك كنند.

2. اغنيا بايد به فقرا و تهيدستان رسيدگي نمايند.

3. همه ي پيروان اهل بيت عليهم السلام بايد يكي باشند و همديگر را نصيحت كنند، كه همان امر به معروف و نهي از منكر است، پس بايد به اين دو وظيفه ي بزرگ الهي عمل نمايند.

4. حفظ شوون و كتمان اسرار، يكي از نشانه هاي بارز ايمان

[صفحه 121]

است، پس بر مؤمن است كه مراعات آبروي مردم را بنمايد.

5. شيعيان و پيروان اهل بيت عليهم السلام بايد پايبند به اوامر و نواهي آن بزرگواران باشند.

6. آنچه از امامان معصوم عليهم السلام نقل شده، چنانچه موافق با قرآن است، آن را بپذيرند و به كار بندند، و الا آن را رد كنند، و اگر آن را درك نكردند، از خاندان پيامبر سؤال نمايند كه جواب كافي و شافي خواهند داد. قرآن مي فرمايد:

(فسألوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون) [131].

اگر نمي دانيد، از آگاهان (محمد و آل محمد) بپرسيد.

7. اگر به اين وصيت نوراني عمل نماييم، نيازي به كسي پيدا نمي كنيم،

و اگر كسي كه عامل به اين سفارش ها است، قبل از ظهور قائم اهل بيت (عج) از دار دنيا برود، شهيد محسوب مي شود.

8.اگر كسي از دوستان اهل بيت به اين وصيت عمل نمايد و قائم آل محمد را هم درك كند و با او باشد و كشته شود، اجر دو شهيد را دارد، و چنانچه يكي از دشمنان اهل بيت را به قتل برساند، اجر و ثواب بيست شهيد را دارد.

9. افرادي كه ولايت اهل بيت عليهم السلام را قبول دارند، بايد به اين فرمايش ها عمل كنند، تا خير دنيا و آخرت را ببينند، و اگر ولايت را نپذيرند، مانند معاويه و امثال او در گمراهي خواهند ماند.

[صفحه 122]

سال دهم هجرت، پس از آن كه جبرئيل نازل شد و اين آيه را آورد:

(يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك فان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس) [132].

اي پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو (در حق علي عليه السلام) نازل گرديده، كاملا به مردم برسان، و اگر ابلاغ نكني، رسالت او را انجام نداده اي. و خداوند تو را از (خطرات) مردم نگاه خواهد داشت.

پيامبر اسلام صلي الله عليه و اله به فرمان الهي در صحراي سوزان و در كنار غديرخم، حضرت علي عليه السلام را در برابر ده ها هزار نفر جمعيت مسلمان، به مقام خلافت منصوب نمود، كه عده اي از منافقين از اين كار، سخت ناراحت شدند.

معاويه در حالي كه يك دست خود را روي شانه ي مغيرة بن شعبه و دست ديگر را روي شانه ي ابوموسي اشعري گذاشته بود، با تكبر مخصوصي، خرامان خرامان نزد بستگانش آمد و گفت: ما هرگز اعتراف به ولايت و خلافت

علي نمي كنيم و آن را نمي پذيريم.

امام باقر عليه السلام پس از نقل مطلب فوق در مورد معاويه فرمود: اين آيات قرآني (آيات 31 تا 35 سوره ي قيامه) در مورد معاويه نازل شده است:

(فلا صدق و لا صلي - و لكن كذب و تولي - ثم ذهب الي

[صفحه 123]

اهله يتمطي - اولي لك فأولي - ثم اولي لك فاولي) [133].

پس او نه تصديق كرد و نه نماز خواند، بلكه تكذيب كرد و (از حق) روي گرداند، آنگاه متكبرانه به سوي اقوام و خويشانش رفت. واي و هلاكت بر تو (اي معاويه) سپس واي و هلاكت بر تو (هم در دنيا و هم در آخرت).

بايد توجه داشت كه آيات فوق در مكه نازل شده و طبق گفته ي بعضي از مفسران، در مورد ابوجهل است، ولي تطبيق آن با معاويه، از باب تعيين يكي از مصداق هاي آيات فوق مي باشد.

ختامه مسك

قال اميرالمؤمنين عليه السلام: قواعد الاسلام سبعة: فأولها العقل و عليها بني الصبر، و الثانيه صون العرض و صدق اللهجه، و الثالثه تلاوة القرآن علي جهته، و الرابعه الحب في الله و البغض في الله، و الخامسه حق آل محمد صلي الله عليه و آله و معرفة ولايتهم، و السادسة حق الاخوان و المحاماة عليهم، و السابعه مجاورة الناس بالحسني [134].

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود: پايه هاي اسلام هفت چيز است: اول عقل و بر آن صبر استوار شده است؛ دوم راستگويي و درستي؛ سوم تلاوت قرآن

[صفحه 124]

(بدون تغيير)؛ چهارم دوستي براي خدا و دشمني براي خدا؛ پنجم (مراعات) حقوق آل محمد صلي الله عليه و آله و معرفت به ولايت و فضايل و مناقب آنان؛ ششم (مراعات) حقوق برادران ديني و

حمايت از آنان؛ هفتم نيكي با مردم و حسن خلق با آنان.

[صفحه 127]

وصيت 01 :دعاي حضرت علي درباره ي عمرو بن حمق خزاعي

اشاره

قال مالك بن أنس؛ من وصايا جعفر بن محمد الصادق عليه السلام لسفيان الثوري: يا سفيان! اذا أنعم عليك بنعمة فأحببت بقائها فأكثر من الحمد و الشكر علي الله، قال الله عزوجل في كتابه العزيز: (لئن شكرتم لأزيدنكم) [135] و اذا استبطأت الرزق فأكثر من الاستغفار، فان الله عزوجل قال في كتابه: (استغفروا ربكم انه كان غفارا- يرسل السماء عليكم مدرارا- و يمددكم بأموال و بنين (يعني في الدنيا) و يجعل لكم جنات) [136] يعني في الآخرة.

يا سفيان! اذا أحزنك أمر من سلطان أو غيره فأكثر من قول «لا حول و لا قوة الا بالله» فانها مفتاح الفرج و كنز من كنوز الجنة [137].

[صفحه 128]

مالك بن انس - فقيه اهل مدينه - مي گويد: امام صادق عليه السلام به سفيان ثوري چنين وصيت كرد:

اي سفيان! هرگاه خداوند نعمتي به تو داد و دوست داشتي باقي بماند، زياد شكر آن نعمت را به جا آور. خداوند در كتاب عزيزش (قرآن) مي فرمايد: «اگر شكر به جا آوريد، نعمت شما را افزون مي كنم.» و هر گاه روزي ات دير مي رسد، زياد استغفار كن؛ چرا كه خداي عزوجل در كتابش فرمود: «از خدا طلب بخشش كنيد كه او بسيار آمرزنده است، تا باران هاي بركت آسمان را پي درپي بر شما فرستد، و شما را با اموال و فرزندان (در دنيا) كمك كند و باغ هاي سرسبز و نهرهاي جاري (در آخرت) در اختيارتان قرار دهد.

اي سفيان! هرگاه كاري - از ناحيه ي حاكم زمان يا غير او - تو را ناراحت كرد، زياد اين سخن را بگو: «لا حول و لا قوة الا

بالله» ؛ چرا كه اين سخن كليد گشايش و گنجي و زائدات از گنج هاي بهشت است.

محضر و مجلس ائمه ي اطهار عليهم السلام هميشه مملو از علم و دانش و فضيلت است. اصحاب امامان مي گويند: هر وقت شرفياب مي شديم، بر علم و دانش ما افزوده مي شد و از راهنمايي هاي آنان كمال استفاده را مي برديم. در اين وصيت، مي بينيم كه امام صادق عليه السلام به سه راهنمايي بزرگ و حياتي اشاره مي نمايد، كه اهميت به سزايي در زندگي همه ي اقشار جامعه دارد. هر كس كه دوست دارد هميشه داراي نعمتهاي فراوان بوده و از

[صفحه 129]

غم و اندوه به دور باشد، بايد به اين وصيت عمل نمايد، تا هميشه سربلند باشد.

درس هاي اين وصيت

1. عامل نعمت، شكر و حمد الهي است و همانا معني شكر، اطاعت از خداوند متعال و دوري از گناه است.

2. بهترين راه براي كثرت روزي و يا جلب رزق و توسعه ي آن، استغفار كردن است، و استغفار فوايد و بركات زيادي به همراه دارد، كه يكي از آن ها كثرت رزق و فرزند است. حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام براي مستغفران در اسحار (سحرگاهان)، مقام عليين را ذكر فرموده است.

3. رمز موفقيت در امور دنيوي و راه فرار از غم و اندوه، پناه بردن به خداوند متعال و دعا نمودن و ذكر گفتن، مخصوصا مكرر گفتن «لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم» حداقل در هر روز يكصد مرتبه است، كه به تعبير جالبي كه در روايات آمده، كليد بهشت برين است.

دعاي حضرت علي درباره ي عمرو بن حمق خزاعي

عمرو بن حمق، آن چنان دلباخته ي امام علي عليه السلام بود كه در جريان جنگ صفين، در سخت ترين شرايط به حضور اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و عرض كرد: سوگند به خدا، اي اميرمؤمنان! دوستي من با تو و

[صفحه 130]

بيعت من با شما، به علت خويشاوندي بين من و تو نيست، و براي كسب مال و وجهه و مقام نمي باشد، بلكه من شما را به سبب پنج خصلت دوست دارم:

1. پسرعموي رسول خدا صلي الله عليه و آله هستي؛

2.وصي آن حضرت هستي؛

3. پدر فرزندان او هستي، كه از پيامبر صلي الله عليه و آله براي ما باقي مانده اند؛

4. پيشتازترين افراد به اسلام هستي؛

5. بزرگ ترين سهم را در جهاد با دشمن داري.

اگر من مكلف شوم كه كوه هاي استوار را به دوش حمل نمايم و در اعماق درياهاي بيكران روم، تا روزي به دست آورم،

كه در آن دوستان تو را حمايت نمايم و دشمنان تو را سركوب كنم، چنين خواهم كرد؛ در عين حال تصور نمي كنم كه همه ي حقوقي كه از تو برعهده ي من است، ادا كرده باشم.

امام علي عليه السلام او را در اين وفاداري محكم، تصديق كرد و در حق او چنين دعا نمود:

اللهم نور قلبه بالتقي واهده الي صراطك المستقيم.

خدايا! قلبش را با تقوا منور فرما، و او را به صراط مستقيم خود هدايت كن. سپس فرمود: اي كاش در ميان سپاه من، صد نفر مانند تو بودند. حجر بن عدي عرض كرد: در اين صورت، سوگند به خدا سپاه تو سامان مي يابد و فريبكاران، در آن اندك مي گردند [138].

[صفحه 131]

ختامه مسك

قال اميرالمؤمنين عليه السلام: ان من النعم سعة المال، و أفضل من سعة المال صحة البدن، و أفضل من صحة البدن تقوي القلب.

يكي از نعمت هاي الهي كثرت ثروت است؛ و از آن بهتر، سلامت بدن است؛ و از سلامت بدن بهتر، تقواي قلب است.

و در حديثي از رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله نقل شده كه فرمود:

«اگر قلب، سالم و الهي شد، همه چيز سالم و الهي مي شود» [139].

پس بايد قلب را هميشه با ذكر و ياد خداوند متعال و دوري از گناه، نوراني نمود، تا همه چيز انسان نوراني شود.

[صفحه 132]

وصيت 02 :ارزش خوف از خدا

اشاره

عن أحمد بن الحسن الميثمي، عن رجل من أصحابه قال: قرأت جوابا من أبي عبدالله عليه السلام الي رجل من أصحابه: أما بعد فاني أوصيك بتقوي الله، فان الله قد ضمن لمن اتقاه أن يحوله عما يكره الي ما يحب و يرزقه من حيث لا يحتسب، فاياك أن تكون ممن يخاف علي العباد من ذنوبهم و يأمن العقوبة من ذنبه، فان الله عزوجل لا يخدع عن جنته و لا ينال ما عنده الا بطاعته [140].

امام صادق عليه السلام در پاسخ به نامه ي يكي از ياران خود، اين گونه مرقوم فرمود: تو را سفارش مي كنم به تقواي الهي؛ چرا كه خداوند ضمانت نموده براي كسي كه

[صفحه 133]

تقواي خدا را پيشه نمايد، او را از آنچه نمي پسندد، به سوي آنچه دوست دارد ببرد و از جايي كه در انديشه اش نيست روزي اش دهد؛ پس بپرهيز از اين كه جزء كساني باشي كه بر مردم به سبب گناهانشان نگرانند، اما از عقوبت گناه خويش غافلند و خود را در امان مي بينند. خداوند در مورد بهشتش فريب نخورده و

آنچه را در نزد خدا است، جز به طاعت الهي دسترسي به آن ممكن نيست.

به راستي مكتب اهل بيت عليهم السلام مكتبي است كه هميشه سعي و كوشش دارد سعادت دنيا و آخرت را براي پيروانش به ارمغان آورده، آنان را در هر مكاني كه باشند، عزيز گرداند؛ چه در زندگاني دنيوي و مادي و چه در فرداي قيامت كه با عزت و سربلندي به صحراي محشر وارد شوند.

درس هاي اين وصيت

1. تقوا و پرهيزكاري عامل رستگاري و سربلندي در دنيا و آخرت، و همچنين عامل قبولي اعمال صالح و عبادات است و خداوند مي فرمايد:

(انما يتقبل الله من المتقين) [141].

امام صادق عليه السلام در جواب نامه ي يكي از اصحابش كه تقاضاي نصيحت و ارشاد كرده بود، چنين مي نويسد: به تو وصيت مي كنم كه

[صفحه 134]

هميشه در مسير تقوا باشي كه اين را از طرف خداوند متعال تضمين شده است و در قرآن مجيد مي فرمايد: (و لمن خاف مقام ربه جنتان) [142] و كسي كه از خداوند متعال خوف داشته باشد و در مسير تقوا و درستي حركت كند، خداوند دو بهشت در اختيار او خواهد گذاشت.

2. به وظيفه ي خود آشنا باشيم و درست عمل كنيم؛ خداي متعال نيز ار راه ها و مكان هايي كه باور نداريم، به ما روزي مي رساند، چون همانا او رزاق است.

3. از جمله كساني نباشيم كه نگران مجازات و عذاب گنهكاران مي باشند، ولي خود را از كيفر و مجازات گناهان خويش در امان و آسوده مي بينند، زيرا چنين تفكري نتيجه ي غرور و خودخواهي است كه در خود عيبي نمي بينيم، بلكه خود را محبوب درگاه الهي مي پنداريم! يقين داشته باشيم كه با حيله و نيرنگ به بهشت موعود نخواهيم

رسيد، و اگر دوست داريم از نعمت هاي جاويدان بهشتي بهره مند شويم، فقط بايد در مسير اطاعت خداوند قرار بگيريم.

ارزش خوف از خدا

به نقل ابوحمزه ثمالي، امام سجاد عليه السلام فرمود: مردي با خانواده اش سوار بر كشتي شد؛ كشتي در وسط دريا درهم شكست و همه ي سرنشينان كشتي غرق شده و به هلاكت رسيدند، جز يك زن (كه همسر همان مرد بود) كه به تخته پاره ي كشتي چسبيده، امواج دريا

[صفحه 135]

آن تخته را حركت داد تا به ساحل جزيره اي آورد. آن زن نجات يافت و به آن جزيره پناهنده شد. اتفاقا در آن جزيره راهزني بود بسيار بي حيا و بي باك؛ ناگاه زني را بالاي سرش ديد و به او گفت: تو انساني يا جني؟

آن زن جريان خود را بازگو كرد. آن مرد (بي حيا) با آن زن به گونه اي نشست كه با همسرش مي نشيند، و آماده شد كه با او زنا كند. زن لرزيد و گريه كرد و پريشان شد. او گفت: چرا لرزان و پريشان هستي؟

زن با دست به آسمان اشاره كرد و گفت: از خدا مي ترسم.

مرد گفت: آيا تاكنون چنين كاري كرده اي؟

زن گفت: نه، به خدا سوگند.

مرد گفت: تو كه چنين كاري نكرده اي، و اكنون نيز من تو را مجبور مي كنم، اين گونه از خدا مي ترسي، من سزاوارترم كه از خدا بترسم. همان جا برخاست و در حالي كه هدفي جز توبه نداشت، به سوي خانواده اش رفت.

در همان حال كه در بيابان پياده حركت مي كرد، در راه به راهبي (عابد مسيحيان) برخورد كه او نيز به خانه اش مي رفت. آن ها همسفر شدند. هوا بسيار داغ و سوزان بود.

راهب به او گفت: دعا كن تا خدا ابري بر سر ما

بياورد تا در سايه ي آن، به راه خود ادامه دهيم.

آن مرد تائب گفت: من در نزد خود كار نيكي ندارم تا جرأت دعا و درخواست چيزي را از خدا داشته باشم.

[صفحه 136]

راهب گفت: پس من دعا مي كنم، تو آمين بگو.

گنهكار گفت: آري، خوب است.

راهب دعا كرد و او آمين گفت. دعا به استجابت رسيد و ابري آمد و بالاي سر آن ها قرار گرفت و سايه اي براي آن ها پديد آورد. هر دو زير آن سايه قسمتي از روز را راه رفتند تا به دو راهي رسيدند و از همديگر جدا شدند، ولي چيزي نگذشت كه معلوم شد ابر بالاي سر آن جوان (گنهكار تائب) قرار گرفت و از بالاي سر راهب رد شد.

راهب نزد آن جوان آمد و گفت: تو بهتر از من هستي، و آمين تو به استجابت رسيده، نه دعاي من؛ اكنون بگو بدانم چه كار نيكي كرده اي؟

آن جوان، جريان آن زن و توبه و خوف خود را بيان كرد. راهب به راز مطلب آگاه شد و به او گفت:

غفر لك ما مضي حيث دخلك الخوف، فانظر كيف تكون فيما تستقبل [143].

گناهان گذشته ات به سبب ترس از خدا آمرزيده شده است، اكنون مواظب آينده ات باش.

ختامه مسك

قال اميرالمؤمنين علي عليه السلام: الايمان علي أربع دعائم: الصبر، و اليقين، و العدل، و الجهاد.

[صفحه 137]

ايمان روي چهار پايه استوار است: صبر و بردباري، يقين، عدل، و جهاد در راه خداوند متعال.

و هر كدام از اين چهار ستون، چهار شعبه دارد [144].

[صفحه 138]

وصيت 03 :گوشه اي از علم و فضل امام جواد

اشاره

قال مولانا الصادق عليه السلام للمفضل بن عمرو:

أوصيك بست خصال تبلغهن شيعتي، قلت: و ما هن يا سيدي؟ قال عليه السلام: أداء الاأمانه الي من أئتمنك، و أن ترضي لأخيك ما ترضي لنفسك، واعلم أن للأمور أواخر فاحذر العواقب، و أن للأمور بغتات فكن علي حذر، و اياك و مرتقي جبل سهل اذا كان المنحدر وعرا، و لا تعدن أخاك وعدا ليس في يدك وفاؤه [145].

امام صادق عليه السلام به مفضل بن عمرو فرمود: تو را به شش خصلت وصيت مي كنم و از تو مي خواهم آن ها را به شيعيانم ابلاغ كني. مفضل پرسيد: آن خصلت ها

[صفحه 139]

كدام است؟ حضرت فرمود: اداي امانت به كسي كه تو را امين شمرده؛ و اين كه آنچه را براي خوت مي پسندي، براي برادرت بپسندي؛ و بدان كه كارها سرانجامي دارد، پس از عاقبت كارها برحذر باش؛ و براي كارها اتفاقي است ناگهاني، پس از آن حذر نما؛ و بپرهيز از بالا رفتن از كوهي كه پايين آمدن از آن مشكل است؛ و به برادرت وعده اي نده كه وفاي به آن از عهده ات خارج است.

امامان معصوم عليهم السلام منشأ بركات بودند و هميشه اطرافيان خود را راهنمايي مي نمودند و از فرصت ها كمال استفاده را مي بردند؛ هنگامي كه با مواليان و دوستان و پيروانشان جمع مي شدند، سفارش هاي لازم را متذكر مي گرديدند، و مي فرمودند: اين گونه باشيد؛ رستگار خواهيد شد و ضمنا

مايه ي افتخار ما شويد و بر آبروي ما بيفزايد. از ابتداي وصيت كه سفارش به رساندن پيام امام به شيعيان شده، استفاده مي شود كه مراعات آن براي همه ي شيعيان لازم است.

درس هاي اين وصيت

به شش نكته هميشه توجه داشته و كوشش نماييم كه هميشه سفارش هاي امام را به عنوان برنامه ي زندگي مراعات كنيم:

1. اداي امانت: در ميان مردم مورد وثوق و امين باشيم و امانت ها را به صاحبانش برگردانيم.

[صفحه 140]

2. آنچه براي خود مي پسنديم و دوست داريم، براي برادران خود هم بخواهيم و اين يكي از نشانه هاي بارز مؤمن است.

3. بدانيم هر كاري كه انجام دهيم، عواقبي دارد، پس به فرجام كارهايمان توجه زيادي داشته باشيم.

4. مواردي پيش مي آيد كه برنامه هاي ناگهاني رخ مي دهد، بنابراين در امور زندگي خود آگاهانه و با مشورت عمل كنيم و تمام جوانب كار را بسنجيم.

5. وارد اموري نشويم كه از عهده ي آن بر نمي آييم، و ادعايي نكنيم كه انجام آن برايمان ناتواني به همراه دارد، و يا وارد مكاني نشويم كه خارج شدن از آن براي ما دشوار و سخت باشد.

6. اگر به كسي وعده اي مي دهيم، به آن پايبند باشيم و عمل كنيم. وفاي به عهد از نشانه هاي مؤمن است كه در قرآن نيز بر آن تأكيد شده است.

نكته ي قابل توجه و آشكاري كه در اين وصيت ها و راهنمايي ها ديده مي شود، عنايت و علاقه مندي ويژه اي است كه امامان معصوم عليهم السلام نسبت به پيروانشان نشان مي دهند؛ راهنمايي ها را در قالب كلمات و جملات ساده اي بيان مي كنند كه شايد در ابتدا كوچك و ناچيز به چشم بيايند، در حالي كه با كمي دقت، متوجه مي شويم كه در همين وصايا و نكات به ظاهر

ساده و بي اهميت، چه راهبردهاي اصولي و كليدي مهمي نهفته است كه اين هم خود يكي از نشانه هاي حقانيت اين امامان معصوم و مظلوم عليهم السلام مي باشد.

[صفحه 141]

گوشه اي از علم و فضل امام جواد

امام نهم حضرت جواد عليه السلام در دهم رجب سال 195 ه.ق در مدينه متولد شد و در آخر ذيقعده ي سال 220 ه.ق بر اثر زهري كه به دستور معتصم عباسي توسط أم الفضل، همسر آن حضرت (دختر مأمون، هفتمين خليفه ي عباسي) به ايشان داده شد، در بغداد به شهادت رسيد. در ماجراي ازوداج أم الفضل روايت كرده اند:

پس از شهادت حضرت رضا عليه السلام، مردم نسبت به مأمون ظنين و بدبين شدند و موقعيت وي به خطر افتاد؛ او براي كسب وجاهت از دست رفته، تصميم گرفت خود را به آل علي عليه السلام نزديك كند، بر همين اساس خواست دخترش را همسر امام جواد عليه السلام گرداند. بستگان مأمون از اين كار ناراضي بودند و اعتراض شديد كردند.

مأمون در سفري كه از خراسان به بغداد رفت، امام جواد عليه السلام را از مدينه به بغداد طلبيد. وي قبل از آن كه با امام جواد عليه السلام ملاقات كند، روزي كه به شكار مي رفت، در بين راه، حضرت جواد عليه السلام را ملاقات كرد. مأمون به صحرا رفت و باز شكاري او، ماهي كوچكي را از هوا صيد نمود. مأمون آن ماهي را از منقار باز گرفت و در دست خود پنهان نمود و سپس مراجعت كرد. در مسير بازگشت، بار ديگر با امام جواد عليه السلام ملاقات نمود و از آن حضرت پرسيد: اين را كه در دورن دستم پنهان كرده ام، چيست؟

امام جواد عليه السلام فرمود: خداوند درياهايي آفريد كه ابر از آن درياها بلند مي شود،

و ماهيان كوچك با آن ابر مي روند، و بازهاي سلاطين آن ها را شكار مي كنند، و پادشاهان آن ها را در كف مي گيرند و

[صفحه 142]

سلاله ي نبوت را با آن ها امتحان مي نمايند.

مأمون گفت: حقا كه تو فرزند امام رضا عليه السلام (و وارث علم او) هستي، و اين عجايب از اين خانواده بعيد نيست.

آن حضرت را طلبيد و بسيار به او احترام كرد و دخترش ام الفضل را به ازدواج او درآورد. بني عباس اعتراض شديد كردند كه مأمون دخترش را به نوجواني داده است كه هنوز كسب علم و فضل نكرده است. مأمون، براي آن كه معترضان را قانع كند، مجلسي تشكيل داد و علماي بزرگ را به مجلس دعوت كرد، كه يكي از آن ها يحيي بن اكثم - قاضي بغداد و اعلم علماي عصر - بود. امام جواد عليه السلام را در صدر مجلس جاي داد و خود نيز كنار آن حضرت نشست.

در آن مجلس، در حضور معترضان و اشراف، يحيي بن اكثم پس از اجازه، به امام جواد عليه السلام رو كرد و گفت: در حق كسي كه در احرام حج بود و حيواني صيد كرد و آن را كشت، چه مي فرماييد؟

امام جواد عليه السلام فرمود: اين مسأله، داري شاخه هاي بسيار است:

1. آيا آن محرم در حرم (مكه و اطرافش تا محدوده هاي مشخص) بود يا در بيرون حرم؟

2. آيا او آگاه به مسأله بود يا ناآگاه؟

3. آيا او عمدا آن صيد را كشت يا از روي خطا؟

4. آيا آن محرم، آزاد بود يا برده؟

5. آيا او صغير بود يا كبير؟

6. آيا اين نخستين بار بود كه او اقدام به صيد كرد، يا قبلا نيز صيد كرده بود؟

[صفحه 143]

7. آيا آن

صيد، از پرندگان بود يا غير پرندگان؟

8. آيا آن حيوان صيد شده، كوچك بود يا بزرگ؟

9. آيا او به كار خود اصرار داشت، يا اظهار پشيماني مي كرد؟

10. آيا او در شب صيد كرد، يا در روز؟

11. آيا او در احرام حج بود، يا در احرام عمره؟

يحيي با شنيدن اين مسايل، متحير ماند و هوش از سرش رفت؛ درماندگي از چهره اش پديدار گشت، و زبانش لكنت پيدا كرد، و عظمت كمال و مقام علمي امام بر حاضران معلوم شد.

پاسخ سؤالات يازده گانه فوق را از آن حضرت خواستند؛ آن بزرگوار به يك يك آن مسايل، با بيان شيوا پاسخ داد.

مأمون فرياد زد: أحسنت أحسنت.

سپس از امام جواد عليه السلام خواستند كه او نيز از يحيي بن اكثم مسأله اي بپرسد؛ حضرت به يحيي رو كرد و فرمود: به من خبر بده از مردي كه:

1. اول روز به زني نگاه كند، حرام باشد.

2. پس از ساعتي، نگاه كردن به آن زن براي او روا باشد.

3. و هنگام ظهر نگاه به آن زن براي او حرام باشد.

4. و هنگام عصر جايز باشد.

5. و هنگام غروب حرام باشد.

6. آخر شب، جايز باشد.

7. نصف شب حرام باشد.

8. هنگام طلوع فجر جايز باشد.

[صفحه 144]

بگو بدانم اين مسأله چگونه است؟

يحيي گفت: سوگند به خدا پاسخ اين مسايل و وجوه آن را نمي دانم.

امام جواد عليه السلام فرمود: اين زن، كنيز شخصي بود؛ فردي به او در اول روز نگاه كرد كه نگاه او حرام بود. پس از ساعاتي آن كنيز را از صاحبش خريد؛ نگاه آن مرد به آن زن جايز شد. هنگام ظهر آن كنيز را آزاد نمود؛ نگاه او به آن زن حرام گرديد.

هنگام عصر با او ازدواج كرد؛ نگاه به او جايز شد. هنگام غروب آن مرد به آن زن ظهار كرد؛ [146] نگاه آن مرد به آن زن حرام گرديد. در آخر شب، كفاره ي ظهار را داد و نگاه به او جايز شد. نصف شب او را طلاق داد؛ نگاه مرد به او حرام گرديد. صبح به او رجوع كرد؛ نگاه به آن زن جايز گرديد.

همه ي حاضران از بيان شيوا و دلنشين امام جواد عليه السلام حيران شدند، و به عظمت مقام علمي او اعتراف نمودند [147].

ختامه مسك

قال مولانا الباقر عليه السلام: نحن ولاة أمر الله، و خزان علم الله، و ورثة وحي الله، و حملة كتاب الله، طاعتنا فريضة، و حبنا ايمان، و بغضنا كفر، محبنا في الجنة، و مبغضنا في النار [148].

[صفحه 145]

ما واليان امر خدا و خزانه داران علم خدا، و وارثان وحي الهي، و حاملان كتاب خداييم؛ اطاعت فرمان ما واجب و دوستي ما ايمان و كينه و دشمني ما كفر است؛ دوستان ما در بهشت و دشمنان كينه توز ما در آتش جا دارند.

[صفحه 146]

وصيت 04 :اميدواري در دعا

اشاره

عن فضيل بن عثمان قال، قلت لأبي عبدالله عليه السلام: أوصني، قال عليه السلام: أوصيك بتقوي الله، و صدق الحديث، و أداء الأمانه، و حسن الصحابه لمن صحبك، و اذا كان قبل طلوع الشمس و قبل الغروب فعليك بالدعاء، و اجتهد و لا تمتنع من شي ء تطلبه من ربك، و لا تقول هذا ما لا أعطاه، وادع فان الله يفعل ما يشاء [149].

فضيل بن عثمان مي گويد كه به امام صادق عليه السلام گفتم: مرا وصيتي بفرما. حضرت فرمود: سفارش مي كنم تو را به تقواي الهي، و راستگويي در سخن، و اداي امانت، و خوش رفتاري با همنشين. در هنگامي

[صفحه 147]

كه آفتاب طلوع ننموده و قبل از غروب آفتاب به دعا بپرداز؛ كوشش كن و امتناع مكن از اين كه حاجتت را از خدا بخواهي، و نگو خداوند اين را نمي دهد؛ دعا كن كه خداوند هر چه بخواهد، انجام مي دهد.

در زمان حضور امامان معصوم عليهم السلام رسم و عادت شيعيان و دوستان اهل بيت عليهم السلام چنين بود كه هرگاه شرفياب حضور امام مي شدند، تقاضاي پند و نصيحت و راهنمايي و سفارش مي نمودند و ائمه عليهم السلام اجابت مي كردند و از

آن منبع پرفيض الهي، مواليان خود را سيراب و بهره مند مي نمودند.

در اين وصيت نيز امام صادق عليه السلام به فضيل بن عثمان كه از مواليان مي باشد، چنين تذكر مي دهد و در قالب وصيت به چند نكته ي مهم اشاره مي نمايد: تقوا و پرهيزكاري؛ يعني پاك بودن و با صداقت زيستن، راستگويي و دوري از دروغ و نيرنگ بودن، امانت داري و مورد اعتماد و وثوق جامعه بودن، خوش خلق و نيك رفتاري با مردم (مخصوصا با همنشينان)، اهل ذكر بودن و دعا نمودن و توجه به حضرت حق داشتن، مخصوصا قبل از طلوع آفتاب و قبل از غروب زياد دعا كردن؛ كه اين خود از عبادات بزرگ است، و جديت در اين راه يعني الحاح در دعا و تضرع و التماس، كه اين حالات را خداوند متعال دوست دارد و مي خواهد بنده اش هميشه از او طلب كند و بخواهد و اصرار نمايد، و همه چيز را در زندگي از او بخواهد.

[صفحه 148]

درس هاي اين وصيت

1. همواره تقوا داشته باشيم. تقوا اولين سفارش امام است. در قرآن مجيد نيز در آيات زيادي سفارش به تقوا شده است. همچنين پيغمبر عاليقدر اسلام صلي الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام هميشه سفارش به تقوا مي نمودند. امامان جمعه، بايد هر هفته در خطبه هاي نماز جمعه به تقوا سفارش كنند، و اين نشانه ي اهميت اين مسأله است كه اگر در زندگي تقوا حاكم باشد، انسان رستگار خواهد بود.

مردي از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام سؤال كرد، يا علي! تقوا چيست؟

حضرت فرمود: اطاعت از خدا و دوري از گناه و معصيت.

2. هنگام سخن گفتن بايد جانب حق را گرفت، و اين معني راستگويي است

كه از نشانه هاي بارز يك مؤمن متعهد است.

پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله مي فرمايد: «من صدق نجا» [150].؛ كسي كه راستگو باشد، نجات پيدا مي كند.

3. امين بودن و امانت داري و شهرت داشتن به اين صفت؛ يعني مورد اطمينان و وثوق مردم بودن امري پسنديده است. اين صفت يكي از صفات بارز و مشهور خاتم انبيا صلي الله عليه و آله بود كه كافر و مسلمان اذعان داشتند؛ پيش از ظهور اسلام نيز به آن حضرت محمد امين مي گفتند.

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: ميزان ارزش و

[صفحه 149]

خوبي انسان، ركوع و سجده هاي طولاني نيست؛ چرا كه او به اين اعمال عادت كرده است؛ به طوري كه اگر ترك نمايد، وحشت زده مي شود؛ بلكه ميزان و معيار، راستگويي و امانت داري او است [151].

4. با هر كس مصاحبت مي كنيم و همنشين مي گرديم، و به تعبيري دوست مي شويم، خوش رفتار و با وفا و يك رنگ باشيم. به همين جهت بايد در انتخاب دوست دقت كرد؛ از اين رو در روايت داريم كه حواريون به حضرت عيسي عليه السلام گفتند: با چه كسي همنشين شويم؟

حضرت فرمود: با كسي دوست شويد و رفت و آمد داشته باشيد كه شما را به ياد خدا و قيامت بيندازد، و بر علم و دانش شما بيفزايد، و كارهاي او شما را به آخرت ترغيب نمايد [152].

5. كوشش كنيم هميشه اهل دعا و تضرع در پيشگاه خداوند متعال باشيم؛ مخصوصا قبل از طلوع آفتاب و قبل از غروب. روايات در مورد دعا و فوايد بي شمار آن زياد است، ولي ما فقط به يك حديث اكتفا مي كنيم. از جانب خداي متعال

به حضرت موسي عليه السلام خطاب رسيد: «اي موسي! هر چه احتياج داري حتي نمك سفره ات را هم از ما بخواه» . [153].

از اين كلام استفاده مي شود كه خداوند متعال دوست دارد بندگانش هميشه از او بخواهند كه حاجاتشان را برآورده كند؛ گرچه حاجت كوچك و ناچيز باشد.

[صفحه 150]

6. هيچ گاه از طلب حاجت از خداوند متعال كوتاهي نكنيم، و نگوييم كه خداوند آنچه دوست دارد و صلاح باشد، انجام مي دهد. آري؛ صحيح است، ولي وظيفه ي ما هم دعا كردن و طلب حوايج از او است.

حافظ، وظيفه ي تو دعا كردن است و بس.

اميدواري در دعا

احمد بن محمد به حضور امام رضا عليه السلام آمد و گفت: چند سال است حاجتي دارم و آن را از خدا خواسته ام و دعا مي كنم، ولي دعايم مستجاب نشده است. در اين مورد شك و ترديدي به دلم راه يافته است.

امام رضا عليه السلام فرمود: اي احمد مراقب باش كه شيطان بر تو چيره نگردد تا تو را مأيوس و نااميد كند. همانا امام باقر عليه السلام مي فرمود: مؤمن، نياز خود را از خدا مي خواهد؛ خداوند اجابت آن را تأخير مي اندازد، براي اين كه ناله و گريه و زاري او را دوست مي دارد.

سپس امام رضا عليه السلام فرمود: سوگند به خدا، تأخير در برآوردن نيازهاي دنيوي مؤمنان (كه از درگاهش خواسته اند) براي آن ها بهتر از تعجيل در برآوردن نيازهاي آن ها است. دنيا چه ارزشي دارد؟ امام باقر عليه السلام مي فرمود: سزاوار است كه دعاي مؤمن در حال آسايش، مانند دعايش در حال سختي باشد و اگر دعايش به استجابت رسيد، سست نشود (باز دعا كن). بنابراين، از دعا كردن خسته نشو، زيرا دعا در پيشگاه خدا داراي

مقام بسيار ارجمندي است. بر تو باد كه

[صفحه 151]

صبر كني و در كسب روزي حلال بكوشي و صله ي رحم را رعايت نمايي. مبادا با مردم اظهار دشمني كني، زيرا ما خانداني هستيم كه حتي نسبت به آن ها كه قطع رحم كنند، صله ي رحم مي كنيم و به هر كه به ما بدي كند، نيكي مي نماييم، كه سوگند به خدا از اين روش، نتيجه ي خوبي مي بينيم.

همانا كسي كه در اين دنيا از نعمت هاي الهي برخوردار است، اگر درخواستي از خدا كند و دعايش به استجابت برسد (بر اثر حرص) باز درخواست ديگري مي كند، و نعمت خدا در نظرش كم ارزش مي گردد، و از چيزي سير نشود، و در صورت فراواني نعمت، مسلمان در اين راه به سبب حقوقي كه بر او واجب است، به خطر بيفتد و در فتنه و آزمايش قرار گيرد.

بگو بدانم كه اگر من چيزي به تو بگويم، به صحت آن اطمينان داري؟

احمد عرض كرد: اگر به تو اطمينان نداشته باشم، به چه كسي اطمينان دارم؟ تو حجت خدا هستي؛ حتما سخن تو درست است.

امام رضا عليه السلام فرمود: اگر به سخن من اطمينان داري، بايد به گفتار خدا بيش تر اطمينان داشته باشي؛ چرا كه خداوند به وعده ي خود وفا مي كند. مگر خدا نمي فرمايد:

(و اذا سألك عبادي عني فاني قريب أجيب دعوة الداع اذا دعان) [154].

هنگامي كه بندگان من از تو درباره ي من سئوال كنند

[صفحه 152]

(بگو) من نزديكم؛ دعاي دعا كننده را به هنگامي كه مرا مي خواند، پاسخ مي گويم.

و نيز مي فرمايد:

(لا تقنطوا من رحمة الله) [155].

از رحمت خدا نوميد نشويد.

و نيز مي فرمايد:

(والله يعدكم مغفرة منه و فضلا) [156].

و خداوند به شما وعده ي آمرزش و

فزوني مي دهد. بنابراين، اعتمادت به خدا بيش تر از ديگران باشد، و در خانه ي دل خود را به راه يافتن چيزي، جز خوبي نگشاييد، كه در اين صورت شما آمرزيده ايد [157].

ختامه مسك

در بني اسراييل مردي بود كه سه سال شب و روز دعا مي كرد و از خداوند متعال پسري مي خواست، ولي دعاي او مستجاب نمي شد. خلاصه خسته شد و روزي از ته دل گفت: يا رب، أبعيد أنا منك فلا تسمعني؟ ام قريب أنت مني فلا تجيبني؟ پروردگارا! آيا من از تو دورم كه صداي مرا نمي شنوي، و يا تو نزديك مني و جوابم را نمي دهي؟ همان شب در عالم خواب ديد شخصي به او مي گويد: اگر

[صفحه 153]

مي خواهي دعايت مستجاب شود، بايد سه چيز انجام دهي:

1. زبانت را پاك كن؛

2. قلبت را مهربان كن؛

3. نيتت را خالص گردان.

پس از انجام اين سه چيز، هر چه از خدا بخواهي و صلاح تو باشد، به تو عنايت خواهد نمود [158].

[صفحه 154]

وصيت 05

اشاره

روي سماعة عن أبي عبدالله جعفر بن محمد الصادق عليهماالسلام قال: اتقواالله في الضعيفين، يعني بذلك اليتيم و النساء [159].

سماعه از امام صادق عليه السلام روايت نموده كه حضرت فرمود: تقواي الهي را در مورد دو ضعيف مراعات كنيد؛ يعني يتيم و زن ها.

در اين وصيت و سفارش كوتاه، مي بينيم امام صادق عليه السلام مي فرمايد كه از خدا بترسيد و متوجه دو گروه ضعيف باشيد: اول؛ يتيم (آن كه پدر و يا مادر و يا هر دو را از دست داده و بي سرپرست مانده است)؛

همانا پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله فرمود:

أنا و كافل اليتيم كهاتين.

[صفحه 155]

من و كسي كه سرپرستي يتيمي را به عهده بگيرد، مانند اين دو هستيم. و اشاره به دو انگشت مبارك خود نمود.

دوم؛ زنها، كه اين قشر از جامعه نياز به مواظبت بيش تر و تعليم و راهنمايي زيادتر، و مهرباني خاص دارند.

از اميرالمؤمنين عليه السلام

روايت شده كه فرمود: المرأة ريحانة [160] زن ها دسته گل مي باشند، مراعات حال آنان را بنمائيد و مواظب باشيد؛ مبادا گلي پرپر شود.

درس هاي اين وصيت

1. توجه به ضعيفان، مخصوصا ايتام، چون اين قشر و اين گروه نياز بيش تري به مهرباني و سرپرستي دارند. به اين روايت توجه كنيد: مردي به محضر رسول خدا صلي الله عليه و آله آمده، از قساوت (بي رحمي) قلبش شكايت نمود. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: آيا دوست داري قلبت مهربان گردد و حوايجت برآورده شود؟ به يتيمان مهرباني كن، و دست شفقت و ترحم به سر آنان بكش، و از غذاي خود كه مي خوري، به آنان بده؛ قلبت مهربان و حاجتت برآورده خواهد شد [161].

2. آداب و كيفيت كمك به فقرا و ايتام را بايد رعايت كنيم، و آبرو و حيثيت ضعيفان را در نظر بگيريم و ببينيم خاندان عترت و طهارت چگونه با فقرا و يتيمان برخورد مي نمودند. روايت شده كه حضرت رضا عليه السلام از بالاي در منزل خود به حاجتمند كمك مي نمود.

[صفحه 156]

(كه مبادا صورت او را ببيند و او خجالت بكشد) [162].

3. در برخورد با زن ها دقت بيش تري لازم است. اين مسأله بسيار حساس و با اهميت است كه اين قشر ضعيف جامعه، نياز به سرپرستي و مراقبت خاصي دارند، ولي با ملايمت و لطافت اثر بيش تري خواهد داشت؛ كه از تعبير روايت كه «زن ها رياحين هستند» ، به خوبي اين معني فهميده مي شود. با دسته گل خشونت نمي كنند، بلكه با آن مدارا و مهرباني مي نمايند، كه مبادا اين گل پرپر شود؛ با زن ها نيز بايد با نرمي و مدارا برخورد

نمود، مگر در موارد بسيار محدود و اندك.

در روايت داريم شب زفاف حضرت زهرا عليهاالسلام، پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله دست فاطمه را گرفت و در دست علي عليه السلام گذاشت و به هر دو 25 سفارش و وصيت نمود كه بايد همه ي ما با اين سفارش ها آشنا شويم و حقوق زن و مرد مشخص شود و به آن ها عمل كنيم، تا خير دنيا و آخرت را ببينيم. ان شاءالله.

ابوسعيد خدري مي گويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله به حضرت علي عليه السلام سفارش فرمود: اي علي! وقتي عروس به خانه ات آمد، كفش هاي او را بيرون بياور و پايش را بشوي و آبش را از در خانه به دور بريز كه هفتاد هزار رنگ از ناداري و فقر را ببرد، و هفتاد هزار رنگ از ثروت و غنا بياورد، و هفتاد هزار بركت نازل و هفتاد هزار رحمت داخل شود، و بر سر عروس پر و بال زند كه بركت به همه ي خانه نازل شود و عروس از بيماري ها محفوظ گردد، تا در آن خانه باشد. به

[صفحه 157]

عروس (روزهاي اول) شير و سركه و گشنيز و سيب ترش نده، زيرا رحم را از فرزند آوردن باز مي دارد.

1. رسول خدا صلي الله عليه و آله نهي فرمود فاطمه را از اين كه چيزي از علي عليه السلام بخواهد و فرمود: فاطمه جان! اگر همسرت چيزي به خانه آورد، چه خوب، و اگر نياورد، درخواست نكن.

2. كارها را بين خود اين گونه تقسيم كنيد: فاطمه عليهاالسلام كارهاي داخل خانه - از قبيل خمير كردن و نان پختن و رفت و روب - را به عهده گيرد، علي عليه السلام

هم كارهاي بيرون منزل - از قبيل تهيه ي هيزم و آوردن طعام جو، گندم و غيره - را عهده دار شود.

3. فاطمه جان! هميشه قبل از آمدن علي خود را آراسته كن.

4. فاطمه جان! زن عورت است و بايد از نامحرم و مجالس حرام دور شود.

5. علي جان! فاطمه جان! هميشه بچه ها را به يك چشم نگاه كنيد.

6. علي جان! فاطمه جان! به زيردست و خدمه نبايد فشار آورد.

7. اسرار همديگر را كتمان كرده، حرف هاي داخل خانه را به خارج نبريد.

8. هميشه شكرگزار نعمت هاي الهي باشيد. (از اين رو فاطمه عليها السلام هميشه مي گفت: الحمد لله علي نعمائه و الشكر لله علي آلائه.)

9. يا علي! بعد از پاكي بلافاصله با همسرت آميزش مكن، كه فرزند، لوچ شود. 10. يا علي! با همسرت به شوق زن ديگر آميزش مكن، كه فرزند

[صفحه 158]

خنثي شود.

11. در فراش به هنگام جنابت قرآن نخوان، كه مي ترسم آتش آيد و شما را بسوزاند.

12. به هنگام آميزش تو و همسرت، هر يك پارچه اي جداگانه داشته باشيد كه بين شما دشمني و نزاع نيايد.

13. ايستاده آميزش مكن، كه اين كار خران است و فرزند آن در جاي خود ادرار كند.

14. شب عيد فطر با همسرت آميزش مكن، كه فرزند آن شرش زياد خواهد بود.

15. زير درخت باردار با همسرت آميزش مكن، كه فرزند آن يا جلاد، يا خونريز و يا فرمانده ستم شود.

16. برابر خورشيد بدون پرده با همسرت آميزش نكن، كه فرزند آن به بينوايي دچار شود تا هنگام مرگ.

17. بين اذان و اقامه با همسرت آميزش نكن، كه فرزند آن بر خونريزي حريص باشد.

18. به هنگام حمل با همسرت بدون وضو آميزش

مكن، كه آن فرزند كوردل و بخيل شود.

19. روي پشت بام با همسرت آميزش مكن، كه فرزند دورو و رياكار و صاحب بدعت شود.

20. شب حركت براي سفر با همسرت آميزش مكن، كه فرزند مال خود را در غير حق صرف كند.

21. در سفر سه روزه با همسرت آميزش مكن، كه فرزند آن يار

[صفحه 159]

ستمكاران باشد.

22. شب پنجشنبه با همسرت آميزش كن، كه فرزند آن حاكم و يا دانشمند شود.

23. اگر با همسرت شب جمعه آميزش كني، فرزند آن گوينده و زبان آوري توانا شود.

24. زن ها بايد مثل فاطمه باشند. حضرت علي عليه السلام مي فرمود: هر وقت وارد خانه مي شوم و فاطمه را مي بينم، هم و غم از من دور مي شود، و هيچ وقت نافرماني مرا نكرد.

25. در تمام كارها با هم مشورت و هم فكري كنيد و در همه ي امور مراعات همديگر را نموده، توافق اخلاقي داشته باشيد [163].

امام صادق عليه السلام فرمود: سه زن به حضور رسول خدا صلي الله عليه و آله شرفياب شدند و از شوهران خود شكايت داشتند. يكي از آن ها گفت: شوهرم گوشت نمي خورد.

دومي گفت: شوهرم از بوي خوش استفاده نمي كند.

سومي گفت: شوهرم به زنان نزديك نمي شود (و تمايل براي آميزش نشان نمي دهد).

(در حقيقت، اين بانوان از شوهران خود شكايت داشتند؛ چرا كه شوهرانشان به خيال خود، به دنيا پشت پا زده بودند و راه آخرت را در پيش گرفته بودند، و خيال مي كردند كه استفاده ي صحيح از نعمت هاي دنيا، دنيا پرستي مذموم است). رسول اكرم صلي الله عليه و اله بسيار ناراحت شد و از خانه بيرون آمد؛ در حالي

[صفحه 160]

كه بر اثر شدت ناراحتي، عبايش به زمين كشيده مي شد. در

اين حال وارد مسجد گرديد، به بالاي منبر رفت و پس از حمد و ثناي الهي، خطاب به مردم فرمود:

چه شده كه (گروهي از) ياران من، از خوردن گوشت، و بوييدن بوهاي خوش، و نزديك شدن به زنان، دوري مي كنند؟

اما اني آكل اللحم، و اشم الطيب، و آتي النساء، فمن رغب عن سنتي فليس مني [164].

بدانيد كه من هم گوشت مي خورم، و هم بوي خوش را استشمام مي نمايم و هم به زنان نزديك مي شوم، بنابراين هر كس كه از روش من بي ميل شود، از من نيست.

به اين ترتيب، به آن ها آموخت كه راهي كه از پيش خود برگزيده اند، راهي انحرافي است.

ختامه مسك

ابوحمزه ثمالي مي گويد: از جابر بن عبدالله انصاري شنيدم كه مي گفت: در محضر رسول خدا صلي الله عليه و آله بوديم كه سخن از همسر خوب به ميان آمد؛ آن حضرت فرمود: بهترين زنان شما، زني است كه داراي اين ويژگي ها باشد:

1. آمادگي (ذاتي و ارادي) براي بارداري بسيار داشته باشد؛

2. با محبت باشد (مخصوصا به شوهر خود)؛

[صفحه 161]

3. با عفت و پاكدامن باشد؛

4 و 5. در ميان بستگانش عزيز و سربلند، و در نزد شوهرش فروتن باشد؛

6. خود را در نزد شوهر بيارايد (زينت و آرايش كرده باشد)؛

7. در نزد ديگران، حجاب و وقار و شرم و حياي خود را حفظ كند؛

8. سخن شوهرش را بشنود، و از او اطاعت نمايد؛

9. وقتي با شوهر خلوت كرد، آنچه از او خواست دريغ نكند؛

10. اشتياق و عشقش به شوهر را به حد افراط نرساند [165].

[صفحه 162]

وصيت 06 :مؤمن بايد هميشه حافظ اسرار باشد

اشاره

عن أبي اسامة زيد الشحام قال: قال لي أبوعبدالله عليه السلام: اقرأ علي من تري أنه يطيعني منهم و يأخذ بقولي السلام، و أوصيكم بتقوي الله عزوجل، و الورع في دينكم، و الاجتهاد لله، و صدق الحديث، و أداء الأمانة، و طول السجود، و حسن الجوار، فبهذا جاء محمد صلي الله عليه و آله. أدوا الأمانة الي من أئتمنكم عليها برا أو فاجرا، فان رسول الله صلي الله عليه و آله كان يأمر بأداء الخيط و المخيط، صلوا عشائركم و اشهدوا جنائزهم و عودوا مرضاهم و أدوا حقوقهم، فان الرجل منكم اذا ورع في دينه و صدق الحديث و أدي الأمانه و حسن خلقه مع الناس، قيل: هذا جعفري؛ فيسرني ذلك و يدخل علي فيه السرور. و قيل: هذا أدب جعفر،

و اذا كان علي غير ذلك؛ دخل علي بلاؤه و عاره و قيل: هذا أدب جعفر، فوالله لحدثني أبي عليه السلام: أن الرجل كان يكون في القبيلة

[صفحه 163]

من شيعة علي عليه السلام فيكون زينها آداهم للأمانه و أقضاهم للحقوق و أصدقهم للحديث، اليه وصاياهم و ودائعهم، تسأل العشيرة عنه فتقول من مثل فلان أنه لأدانا للأمانه و أصدقنا للحديث [166].

ابواسامه زيد شحام مي گويد كه امام صادق عليه السلام به من فرمود: به كساني كه از من حرف شنوي دارند و دستورات مرا پيروي مي كنند، سلام مرا برسان، و شما را سفارش مي كنم به تقواي الهي، و ورع در دينتان، و تلاش براي خدا، و راستگويي، و اداي امانت، و طولاني نمودن سجده، و نيكي در مورد همسايگان. پيامبر اسلام، حضرت محمد صلي الله عليه و آله براي اين امور مبعوث شده است.

امانت را به كساني كه شما را امين شمرده اند، باز پس دهيد (چه افراد نيكوكار و چه افراد بدكار)؛ چرا كه رسول خدا صلي الله عليه و آله دستور مي داد كه نخ و لباس را برگردانند. با طايفه و قبيله تان ارتباط داشته باشيد، در تشييع جنازه هايشان شركت نماييد، از مريض هايشان عيادت كنيد و حقوقشان را ادا نماييد، زيرا هرگاه يكي از شما در دينش ورع داشته باشد و راستگو و امانت دار بوده و با مردم خوش اخلاق باشد، مي گويند: اين شخص جعفري است، و اين امر و اين سخن مرا خوشحال مي كند؛ چرا كه مي گويند اين ادب و رفتار مربوط به

[صفحه 164]

جعفر است. و اگر عكس اين روش عمل نماييد، گرفتاري و ننگ آن براي من مي باشد؛ چرا كه مي گويند اين ادب جعفر است.

به

خدا سوگند پدرم روايت نمود كه مردي از شيعيان علي عليه السلام در يك قبيله است كه مايه ي زينت آن است؛ چرا كه بيش از همه امانت دار و مواظب حقوق مردم بوده و راستگو است؛ مردم به وي وصيت مي كنند و امانت هايشان را نزد وي مي گذارند. هرگاه از طايفه اي نسبت به او سؤال شود، مي گويند: چه كسي مانند فلاني است، زيرا او بيش از همه ي ما امانت دار است و از همه ي ما در سخن راستگوتر است.

آنچه كه شايسته ي تعمق و تفكر مي باشد، اين است كه بهترين راهنمايي ها را در مكتب اهل بيت عليهم السلام مشاهده مي كنيم (چه از نظر مادي و چه از نظر معنوي)؛ آن هم با بيان اصولي و منطقي و كاملا دلسوزانه، و بايد هم چنين باشد، زيرا كلام و بيان آن بزرگواران منشأ الهي دارد و قرآن نيز در بيوت آنان نازل شده، و در روايات (شيعه و سني) آمده است: اطاعت از اهل بيت، اطاعت از خدا، و معصيت و نافرماني از آنان، معصيت خداوند متعال است. [167] همچنين در زيارت جامعه ي كبيره (كه از معتبرترين زيارات است و از قول امام جواد عليه السلام نقل شده است) صريحا بيان شده: «كلامكم نور» ، پس هر كس به اين وصايا و جملات گهربار توجه نمايد و عمل كند، زندگاني دنيا و

[صفحه 165]

آخرت خود را نوراني مي كند.

درس هاي اين وصيت

1. همه ي ما موظفيم آنچه از مكتب اهل بيت عليهم السلام ياد مي گيريم، به ديگران نيز ياد بدهيم، تا همگي در مسير اهل بيت عليهم السلام و با آنان باشيم، كه مشروط به اطاعت و عمل نمودن است.

2. چنانچه تاكنون ملاحظه نموديد، در رأس همه ي وصايا تقوا مي باشد، زيرا شرط اساسي

قبولي اعمال و عبادات، تقوا است، و در قرآن مجيد آمده است: (انما يتقبل الله من المتقين) [168].

3. هميشه در مسير صدق و صفا قرار داشتن، امانت دار بودن و اهميت دادن به اركان نماز (مخصوصا ركوع و بالأخص سجود)، از سفارش ها مؤكده ي ائمه عليهم السلام است؛ البته اهميت نماز بر همگان روشن است، اما روايتي در خصوص سجده نقل مي كنيم تا دليل اين تأكيد ويژه مشخص گردد. پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله فرمود: بهترين اعمال نزد خداوند متعال، زياد سجده كردن است [169].

4. يكي از نشانه هاي بارز مؤمن، نيكي كردن به همسايگان است، كه در اين وصيت بر آن سفارش شده است. اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود: به قدري پيامبر صلي الله عليه و آله سفارش به حقوق و اهميت همسايه كرد كه گمان كرديم همسايه از همسايه ارث مي برد [170].

[صفحه 166]

5. در برخورد با مردم - حتي آن ها كه اعتقاد به امامت اهل بيت عليهم السلام ندارند - بايد طوري عمل كنيم كه ديدگاه مردم نسبت به اهل بيت عليهم السلام از روي خوش بيني باشد؛ كارهايي مانند اداي امانت، احسان و نيكي كردن، عيادت از بيماران، رفتن به تشييع جنازه ها، و اداي حقوق ارحام و بستگان، موجب خوش بيني مردم مي شود.

امام صادق عليه السلام فرمود: اگر كسي به اين كلمات و سفارش ها عمل نمايد و اخلاق نيك داشته باشد، در ميان مردم مايه ي افتخار و آبروي ما است؛ مردم مي گويند اين جعفري مذهب است، و اين است كه مرا خوشحال و مسرور مي كند، و اگر غير اين باشد، براي ما ننگ و عار است، و مايه ي اندوه ما مي گردد؛ چرا كه مردم مي گويند جعفر (صادق)، آن ها را

اين گونه تربيت نموده است.

پس در اعمال خود بنگريد كه چگونه رفتار مي كنيد.

6.درس ديگري كه از اين وصيت مي گيريم، خوش نامي بين مردم است كه به واسطه ي صفات نيك، و رعايت حقوق مردم، امانت داري و راستگو بودن به دست مي آيد، و مورد اعتماد مردم قرار گرفتن، كاري پسنديده است. آري؛ اگر انسان درستكار و امين بود، به او مثال مي زنند و اين افراد كه به اين صفات حسنه متصف هستند، از جمله صفات بارز آنان اين است كه هيچ وقت راز افراد را فاش نمي كنند و در قضاوت ميان افراد هميشه عادل خواهند بود، و اين ها مايه ي آبرو در بين مردم، و دعاي خير امامان خواهد بود.

[صفحه 167]

مؤمن بايد هميشه حافظ اسرار باشد

به دستور رسول خدا صلي الله عليه و آله مسلمانان، قلعه ي يهوديان بني قريظه را كه در نزديكي مدينه بود، محاصره كردند، چون آنان در صدد كارشكني و آزار مسلمين بودند؛ رسول خدا صلي الله عليه و آله جز جنگ و كشتار آن ها چاره اي نمي ديد. به پيامبر صلي الله عليه و آله پيام فرستادند كه ابولبابه را نزد ما بفرست تا در كار خود با او مشورت كنيم (ابولبابه سابقه ي آشنايي با آنان داشت). رسول خدا صلي الله عليه و آله ابولبابه را نزد آن ها فرستاد، آنان در مقام مشورت به ابولبابه گفتند: صلاح ما را چه مي داني؟ آيا حكم رسول خدا صلي الله عليه و آله را بپذيريم يا نه؟ ابولبابه گفت: آري؛ قبول كنيد، بدانيد كه نظر رسول خدا درباره ي شما كشتن است (و اشاره به گلوي خود كرد).

در اين هنگام، ابولبابه از گفتار خود پشيمان شد و با خود گفت: به خدا خيانت

نمودم و راز پيامبر صلي الله عليه و آله را آشكار كردم، (چون در هر زمان، يكي از امور و تدابير جنگي، پوشاندن اسرار و رازهاي جنگي است، ابولبابه برخلاف مصالح مسلمين راز جنگي آنان را افشا نمود)، از اين رو سخت ناراحت بود تا آن كه از شدت شرمندگي نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله نيامد و مستقيم به طرف مسجد النبي صلي الله عليه و آله رهسپار شد. در مسجد خود را به يكي از ستون ها (دومين ستون نزديك قبر رسول خدا كه به استوانة التوبه مشهور است) بست و گفت: از اين ستون باز نمي شوم تا بميرم يا خدا مرا بيامرزد.

هنگامي كه اين پيش آمد را به رسول خدا صلي الله عليه و آله خبر دادند، حضرت فرمود: اگر ابولبابه نزد من آمده بود، خودم براي او از خداوند طلب آمرزش مي كردم؛ اينك كه به خدا رو آورده، خدا سزاوارتر است.

[صفحه 168]

ابولبابه روزها روزه مي گرفت، شب كه مي شد، دخترش به اندازه ي قوت لا يموت برايش غذا مي آورد، و هنگامي كه مي خواست قضاي حاجت كند، او را از بند باز مي كرد، سپس او را به آن ستون مي بست. پس از مدتي، به رسول خدا صلي الله عليه و آله كه در حجره ي ام سلمه بود، از طرف خداوند وحي شد كه توبه ي ابولبابه پذيرفته شد. ام سلمه با اجازه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله نزد ابولبابه رفت و او را به قبولي توبه اش مطلع ساخت. ابولبابه حمد و سپاس خدا را كرد. مسلمانان آمدند و او را از بند ستون آزاد نمودند، سپس رسول خدا صلي الله عليه و آله او

را ملاقات كرد و فرمود: خداوند تو را آمرزيد؛ اينك بسان روزي شدي كه از مادر متولد شدي.

ابولبابه از رسول اكرم صلي الله عليه و آله اجازه خواست تا به شكرانه ي قبولي توبه اش، تمام دارايي اش را در راه خدا صدقه بدهد؛ حضرت اجازه نداد. ابولبابه انفاق دو سوم دارايي اش را خواست؛ حضرت اجازه نداد. ابولبابه عرض كرد: پس يك سوم آن را اجازه بدهيد؛ حضرت اجازه داد، و در اين هنگام اين آيات نازل شد:

(و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا عسي الله أن يتوب عليهم ان الله غفور رحيم - خذ من أموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها وصل عليهم ان صلاتك سكن لهم والله سميع عليم - ألم يعلموا أن الله هو يقبل التوبة عن عباده و يأخذ الصدقات و أن الله هو التواب الرحيم) [171].

ديگران كه به گناهان خود اقرار كردند، و كارهاي نيك را

[صفحه 169]

با كارهاي بد آميخته نمودند، اميد آن كه خداوند توبه ي آنان را بپذيرد، كه خداوند آمرزنده و مهربان است.

از اموالشان صدقه بگير تا پاك شوند و حسناتشان زياد شود. در حق آنان دعا كن؛ دعاي تو آرامش ايشان است، كه خدا شنوا و دانا است.

آيا نمي دانيد كه خداوند توبه ي بندگانش را مي پذيرد، و صدقاتشان را قبول مي كند، كه خداوند آمرزنده ي مهربان است.

رسول خدا صلي الله عليه و آله اين آيات را براي مسلمانان تلاوت نمود [172].

ختامه مسك

ابوحمزه ي ثمالي مي گويد كه شنيدم امام باقر عليه السلام مي فرمود: چهار چيز است كه در هر كس باشد، اسلام او كامل است و بر ايمانش ياري مي شود و گناهانش از وي پاك مي گردد، و به ديدار خدا مي رود در

حالي كه از او خرسند است:

1. وفا به عهدي كه انسان با خدا مي بندد. (به واسطه ي گفتن لا اله الا الله محمد رسول الله علي ولي الله)؛

2. راستگويي با مردم؛

3. شرم و حيا از آنچه كه نزد خدا و مردم زشت مي نمايد؛

4. خوش خلقي با خانواده و ساير مردم [173].

[صفحه 170]

وصيت 07 :نتيجه ي ملاقات علي بن يقطين با حضرت موسي بن جعفر

اشاره

و ذكر بعض أصحاب الامام الصادق عليه السلام قال: دخلت علي جعفر عليه السلام و موسي ولده عليه السلام بين يديه و هو يوصيه بهذه الوصية، فكان مما حفظت منه أن قال: يا بني، اقبل وصيتي و احفظ مقالتي، فانك ان حفظتها تعش سعيدا و تمت حميدا.

يا بني، انه من قنع بما قسم الله له استغني، و من مدعينه الي ما في يد غيره مات فقيرا، و من لم يرض بما قسم الله عزوجل اتهم الله تعالي في قضائه، و من استصغر زلة لنفسه استعظم زلة غيره، و من استصغر زلة غيره استعظم زلة نفسه.

يا بني: من كشف حجاب غيره انكشفت عورات نفسه، و من سل سيف البغي قتل به، و من حفر لأخيه بئرا يسقط فيها، و من دخل مداخل السفهاء حقر، و من خالط العلماء وقر، و من دخل مدخل السوء اتهم.

[صفحه 171]

يا بني: اذا طلبت الجود فعليك بمعادنه، فان للجود معادن، و للمعادن اصولا، و للأصول فروعا، و للفروع ثمرا، و لا يطيب ثمر الا بفرع، و لا فرع الا بأصل، و لا أصل الا بمعدن طيب.

يا بني: اذا زرت فزر الأخيار و لا تزر الفجار؛ فانهم صخرة لا ينفجر ماؤها و شجرة لا يخضر ورقها و أرض لا يظهر عشبها.

قال علي بن موسي عليه السلام: فما ترك أبي هذه الوصية الي أن مات [174].

يكي

از ياران امام صادق عليه السلام مي گويد: خدمت امام رسيدم؛ در حالي كه فرزندش موسي عليه السلام نزد وي بود و امام صادق عليه السلام اين وصيت را به وي مي نمود. جملاتي از وصيت را كه حفظ نموده ام، چنين است:

وصيتم را بپذير و سخنم را حفظ كن، كه اگر چنين كني، زندگي سعادتمندانه اي خواهي داشت و مرگت پسنديده خواهد بود.

فرزندم! كسي كه به آنچه خدا قسمتش نموده، قانع باشد، بي نياز شده است، و كسي كه چشمش به دنبال آن چيزي باشد كه در دست مردم است، فقير خواهد مرد و كسي كه به آنچه خدا روزي اش نموده، راضي نباشد، خداوند را در مقدراتش متهم نموده است. كسي كه لغزش خود را كوچك بشمارد، لغزش ديگران را بزرگ شمرده، و كسي كه لغزش ديگران را كوچك بشمارد، خطاي خويش را بزرگ شمرده است.

[صفحه 172]

فرزندم! كسي كه نسبت به ديگري پرده دري نمايد، عيوب خويش را آشكار نموده، و كسي كه شمشير بغي بكشد، به آن كشته خواهد شد، و كسي كه چاهي براي برادرش حفر نمايد، در آن سقوط خواهد نمود. كسي كه در مكان هايي كه جاي نادانان است برود، تحقير خواهد شد، و كسي كه با دانشمندان نشست و برخاست داشته باشد، باوقار خواهد شد، و كسي كه به جاهاي بدنام برود، متهم خواهد شد.

فرزندم! سخن چين را مگو چه به سودت باشد و چه به زيانت، و دوري كن از سخن چيني كه در دل ها ايجاد دشمني مي نمايد.

فرزندم! هرگاه طالب جود باشي، به معدن آن برو؛ چرا كه جود داراي معدن هايي است، و معادن نيز ريشه هايي دارد و آن اصول داراي فروعي است، و آن

فروع داراي ميوه است، و ميوه ي پاكيزه جز از فروع پاكيزه به دست نمي آيد، فروع نيز بدون اصل ممكن نيست، و هيچ اصلي بدون معدن پاكيزه نخواهد بود.

فرزندم! هرگاه به ديدار كسي مي روي، از نيكان ديدار كن، و به زيارت بدكاران مرو؛ چرا كه آنان (همچون) صخره اي هستند كه آب آن منفجر نخواهند شد و مانند درختي هستند كه برگ آن ها سبز نخواهد شد و همچون زميني هستند كه سبزه اي از آن نخواهد روييد.

امام رضا عليه السلام مي فرمايد: پدرم تا زماني كه زنده بود، به اين

[صفحه 173]

وصيت عمل كرد.

اين وصيت نامه ي پدرانه آنقدر از سر دلسوزي و مهرباني بيان شده است، كه يك دنيا مهر و عاطفه را به خواننده انتقال مي دهد. در آغاز مي بينيم امام صادق عليه السلام مي فرمايد: اگر به اين وصيت عمل كني، بهترين زندگي را خواهي داشت و عاقبت به خير مي شوي. پس اين وصيت نامه عوامل سعادت و خوشبختي را معرفي مي كند. وظيفه ي همه ما است كه اين كلمات نوراني و مقدس را با گوش جان بشنويم و به آن عمل كنيم و آن را به فرزندان و عزيزان خود نيز بياموزيم، و بدانيم كه اين يك وظيفه ي شرعي است.

درس هاي اين وصيت

1. همه ي بزرگان و به ويژه پدران، وظيفه دارند فرزندان خويش را نصيحت نمايند.

2. در زندگي خود قناعت پيشه كنيم، زيرا قناعت، بي نيازي و استغنا را به دنبال خواهد داشت. حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: «القناعة كنز لا يفني» ؛ [175] قناعت (زندگي دور از اسراف و تبذير) گنجي است تمام نشدني، و در حديث شريف ديگري آمده است «من قنع شبع» ؛ [176] هر كس قناعت را

پيشه كند، هميشه سير (بي نياز) است.

همچنين پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله فرمود: «و ارض بما بقسم الله، تكن أغني

[صفحه 174]

الناس» [177] راضي باش به آنچه خداوند متعال قسمت و روزي ات نموده است، تا هميشه بي نيازترين مردم باشي. (توجه به ثروت و اموال مردم باعث مي شود دارايي و رزق خود را ناچيز و اندك بشماري).

3. هميشه به خداوند متعال اميد داشته باشيم، دستمان را به سوي او دراز كنيم و حوايج خود را از او بخواهيم، زيرا او چنين دوست مي دارد. در حديث قدسي آمده است: به عزت و جلالم سوگند هر كس به غير من اميدوار باشد، نااميدش مي كنم [178].

4. بايد در مقابل مقدرات و قضاي الهي بي چون و چرا تسليم باشيم؛ چنانچه غير از اين باشد، خدا را در قضا و قدرش متهم ساخته ايم (اتهام به اين كه آنچه من استحقاق دارم، خداوند متعال به من عطا نفرموده است). از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت شده كه فرمود: اسلام يعني تسليم (در برابر خدا و قرآن و انبيا و امامان معصوم عليهم السلام).

5. هر كه لغزش هاي خود را كوچك بشمارد، لغزش هاي ديگران را بزرگ خواهد شمرد و كسي كه لغزش ديگران را كوچك بشمارد، لغزش خود را بزرگ خواهد شمرد.

6. بزرگ ترين نشانه ي تهذيب نفس و خودسازي اين است كه عيوب مردم را بپوشانيم كه در حقيقت عيب خود را پوشانده ايم؛ همچنين تعدي به ديگران نكنيم و همواره از مكر و حيله به دور باشيم، و اين را بدانيم، دنيا جاي مكافات است. (ظالم نتيجه ي

[صفحه 175]

ظلمش را خواهد ديد).

7. يكي از نشانه هاي معرفت و شخصيت انسان در جامعه، انتخاب همنشين اوست. در اين وصيت،

امام عليه السلام اشاره به اين مطلب مي فرمايد كه با افراد سفيه و نادان و بي آبرو همنشين نشويد، زيرا از نظر مردم مي افتيد، حقير و ذليل مي شويد؛ در حالي كه نشست و برخاست با علما و اهل معرفت و متدينين و معاشرت با آنان، نشانه ي بزرگي و شخصيت انسان است.

روايت شده كه از حضرت عيسي عليه السلام پرسيدند: با چه كسي همنشين باشيم؟

حضرت عيسي عليه السلام فرمود:

من يذكركم الله رؤيته، و يزيد في عملكم منطقه، و يرغبكم في الآخرة عمله [179].

كسي كه ديدار او شما را به ياد خدا بيندازد، و اعمال او رغبت شما را به آخرت بيش تر نمايد، و گفتارش به كردار نيك شما بيفزايد.

اگر نگاه مختصري به افراد سرشناس تاريخ بيندازيم و افراد و همنشينان آنان را با هم مقايسه كنيم، نتايج جالب و قابل قبولي به دست خواهيم آورد، و مسلما در انتخاب همنشينان خود دقت عمل بيش تري به خرج مي دهيم. براي نمونه، ببينيم همنشينان حضرت علي عليه السلام چه كساني بودند؟ و چه خصوصياتي داشتند؟ افرادي مانند سلمان، مقداد، ابوذر، عمار، مالك اشتر، ميثم تمار، صعصعة بن

[صفحه 176]

صوحان عبدي، محمد بن ابي بكر و امثال آنان، همنشينان حضرت علي عليه السلام بودند، كه از نظر دين و اخلاق، وفاي به پيمان، آبرو و حيثيت اجتماعي و اصالت خانوادگي، در نهايت پاكي و درستي و در اعلي درجه ي انسانيت بودند.

همچنين به همنشينان شخصيت ديگري با چهره ي منفي مثلا معاويه (لعنة الله عليه) بنگريم و ببينيم آنان چه كساني بودند؟ عمرو بن عاص، زياد بن ابيه، بسر بن ارطاة، مغيره بن شعبه و مانند آن ها همنشينان معاويه بودند؛ افرادي كه جزو پست ترين انسان هاي زمان خود

بودند، دست به هر ظلم و جنايتي مي زدند، به نواميس مردم، و به جان و مال و آبرويشان تجاوز مي كردند، و هيچ باكي از آن نداشتند.

به نقل برخي از تاريخ نويسان، در پايان جنگ صفين، پادشاه روم با امام حسن عليه السلام و يزيد بن معاويه (لعنة الله عليهما) مواجه شد و چند سؤال علمي و ديني از امام حسن كه او را وليعهد كوفي و يزيد ملعون كه او را وليعهد شامي خطاب مي كرد؛ پرسيد. پس از شنيدن پاسخ آن دو، نگاهي به كتاب هاي اطراف خود نمود و فرياد زد: الحق مع الكوفي؛ يعني حق با علي است.

آري؛ چنين است. قبل از پادشاه روم، گل سرسبد موجودات، خاتم الانبيا حضرت محمد صلي الله عليه و آله فرمود: علي مع الحق و الحق مع علي [180].

8. حق و حقيقت بايد بيان شود (به سود يا به زيان فرد)، پيامبر بزرگوار اسلام، حضرت محمد صلي الله عليه و آله مي فرمايد: «قل الحق ولو علي

[صفحه 177]

نفسك» ؛ [181] هميشه حق بگو و از حق دفاع كن، گر چه به ضرر تو باشد. آري، اين منطق دين و اهل آن است.

9. از فتنه انگيزي و سخن چيني شديدا پرهيز كنيم، زيرا اين عمل زشت، تخم كينه و نفاق را در دل هاي مردم مي كارد. پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله فرمود:

«ألا أنبئكم بشراركم؟ قيل: بلي يا رسول الله، فقال صلي الله عليه و آله المشاؤون بالنميمه» المفرقون بين الأحبة، الباغون للبراء و المعايب [182].

مي خواهيد به شما خبر دهم بدترين و شرورترين شماها كيست؟ گفتند: آري، يا رسول الله! فرمود: كساني كه فتنه انگيزي و سخن چيني مي كنند

و بين دوستان جدايي مي افكنند، و براي بي گناهان عيب تراشي مي كنند.

10. انسان وارسته، چنانچه حاجت و مطلبي هم داشته باشد، از هر كس طلب نمي كند، بلكه با افراد اصيل و كريم و ريشه دار در ميان مي گذارد. به قول معروف: آب را بايد از سرچشمه نوشيد.

11. در پايان اين وصيت، امام صادق عليه السلام به نكته ي حساس و در عين حال سرنوشت سازي اشاره مي نمايد:

فرزندم! هرگاه خواستي كسي را زيارت و ديدار كني، پس نيكان را زيارت كن و به ديدار گنهكاران مرو، زيرا آنان همانند سنگ بزرگي مي باشند كه آبي از آن بيرون نمي آيد، و مانند درختي هستند

[صفحه 178]

كه برگي از آن سبز نمي شود، و همچون زميني مي باشند كه گياهي از آن رشد نمي كند و نمي رويد.

نتيجه ي ملاقات علي بن يقطين با حضرت موسي بن جعفر

ابراهيم، ساربان يكي از شيعيان و دوستان ائمه عليهم السلام بود. او براي انجام كاري مي خواست بر علي بن يقطين - وزير هارون - وارد شود. ابراهيم مردي بود شتربان و علي بن يقطين وزير خليفه ي وقت بود. از نظر ظاهر، او را آن شأن نبود كه تنها پيش وزير برود.

علي بن يقطين ابراهيم را اجازه نداد و از ورودش جلوگيري كرد. (اينك مشاهده نماييد اسلام و مكتب اهل بيت عليهم السلام چگونه مزاياي پوشالي را لغو كرده و بر اساس تقوا و پرهيزكاري امتياز به اشخاص داده است).

همان سال پس از مدت ها علي بن يقطين به عنوان حج مسافرت كرد، و در مدينه ي منوره قصد ملاقات و شرفيابي خدمت موسي بن جعفر عليه السلام را نمود. به در خانه ي حضرت آمد، ولي حضرت به وي اجازه ي ورود و ملاقات نداد. هر چه صبر كرد، رخصت نيافت.

روز دوم آمد و در بيرون خانه ي

آن حضرت را ملاقات نمود؛ عرض كرد: اي سيد من! تقصيرم چه بود كه مرا راه نداديد؟ حضرت فرمود: به جهت آن كه تو مانع ورود برادرت ابراهيم ساربان شدي. سپس فرمود: اي علي بن يقطين! تا او را از خود راضي نكني، نه خداوند حج تو را قبول مي فرمايد و نه ما اجازه ي ملاقات به تو مي دهيم! علي بن يقطين گفت: يابن رسول الله! چگونه او را ملاقات

[صفحه 179]

كنم و از او رضايت بطلبم؟ او در كوفه و ما در مدينه هستيم. حضرت فرمود: واقعا قصد رضايت او را داري؟ عرض كرد: آري. حضرت فرمود: شامگاه تنها به بقيع مي روي؛ بدون اين كه كسي از غلامان و همراهان تو متوجه شود. در آن جا شتري آماده خواهي يافت؛ بر آن شتر سوار مي شوي، به كوفه خواهي رسيد.

علي بن يقطين اول شب به طرف بقيع رفت؛ همان شتري كه حضرت فرموده بود، در آن جا ديد. سوار شده، در اندك زماني به در خانه ي ابراهيم ساربان رسيد. شتر را خوابانيد و در خانه را كوبيد. ابراهيم پرسيد: كيست؟ گفت: علي بن يقطين. گفت: علي بن يقطين بر در خانه ي ساربان چه مي كند؟ علي تقاضا كرد بيرون بيا كه پيش آمد بزرگي واقع شده؛ او را سوگند داد كه اجازه ي ورود بدهد. ابراهيم اجازه داد؛ داخل شد و گفت: اي ابراهيم! به سبب اين كه تو را راه ندادم، مولاي من حاضر نيست با من ملاقات كند و مرا بپذيرد؛ مگر اين كه تو از من راضي و خشنود شوي. ابراهيم گفت: خدا از تو خشنود شود (غفرالله لك). علي بن يقطين صورت خود را بر

خاك گذاشت و ابراهيم را قسم داد كه پا روي صورتش بگذارد و با پاي خود روي او را بمالد. ابراهيم نپذيرفت، ولي علي بن يقطين آنقدر او را سوگند داد و اصرار ورزيد تا قبول كرد.

ساربان پاي خشن خويش را بر صورت وزير گذاشت و گونه ي او را با پاي خشن خود ماليد؛ در آن هنگام مي گفت: اللهم اشهد؛ خدايا! تو گواه باش كه ابراهيم از من راضي شد.

آنگاه علي بن يقطين از خانه ي ابراهيم ساربان بيرون آمد و سوار

[صفحه 180]

شتر شد. همان شب به مدينه برگشت. مستقيم به در خانه ي حضرت موسي بن جعفر عليه السلام رفت، شتر را خوابانيد، در خانه را كوبيد و اجازه ي ملاقات گرفت. حضرت او را اجازه ي ورود داد و فرمود: رضايت ابراهيم را پذيرفتم، الآن حاضرم با تو ملاقات كنم. علي بن يقطين خيلي خوشحال و شادمان گرديد [183].

ختامه مسك

كتب مولانا الصادق عليه السلام الي بعض الناس: اذا أردت أن يختم بخير عملك حتي تقبض و انت في افضل الأعمال، فعظم الله حقه أن تبذل نعماته في معاصيه، و أن تغتر بحلمه عنك، و أكرم كل من وجدته يذكرنا أو ينتحل مودتنا [184].

امام صادق عليه السلام براي بعضي از مردم اين گونه نوشت: اگر مي خواهي عاقبت به خير شوي و تا آخر عمر در حال انجام بهترين اعمال باشي، حقوق الهي را بزرگ بشمار و نعمت هاي او را در راه معصيت او صرف مكن، و مغرور به حلم و بردباري او نباش، و تكريم و احسان نما به كسي كه ما را ياد مي كند و يا وابسته به ما است، و اظهار محبت به ما خاندان مي نمايد.

[صفحه 181]

وصيت 08 :نشانه هاي متقين

اشاره

عن عمرو بن سعيد بن هلال، قال: قلت لأبي عبدالله عليه السلام: اني لا أكاد ألقاك الا في السنين، فأوصني بشي ء آخذ به، قال: أوصيك بتقوي الله و صدق الحديث و الورع و الاجتهاد، و اعلم أنه لا ينفع اجتهاد لا ورع معه، و اياك أن تطمح نفسك الي من فوقك، و كفي بما قال الله عزوجل لرسوله صلي الله عليه و آله: (فلا تعجبك أموالهم و لا أولادهم) [185] و قال الله عزوجل لرسوله، (و لا تمدن عينيك الي ما متعنا به أزواجا منهم زهرة الحيوة الدنيا)، [186] فان خفت شيئا من ذلك؛ فاذكر عيش رسول الله صلي الله عليه و آله، فانما كان قوته الشعير و حلواه التمر و وقوده السعف اذا وجده، و اذا أصبت

[صفحه 182]

بمصيبة فاذكر مصابك برسول الله صلي الله عليه و آله، فان الخلق لم يصابوا بمثله عليه السلام قط [187].

عمرو بن سعيد بن

هلال مي گويد كه به امام صادق عليه السلام عرض كردم: من هميشه موفق نمي شوم خدمت شما برسم و از نزديك كسب فيض نمايم، مگر چند سالي يكبار؛ به من سفارشي نماييد تا آن را سرمشق زندگي خويش قرار داده، به آن عمل نمايم.

حضرت در پاسخ به اين تقاضا فرمود:

وصيت مي كنم تو را به تقواي الهي و راستگويي در سخن و ورع و كوشش در دين، و بدان كه اجتهاد و كوشش بدون ورع امري بي فايده است، و بپرهيز از اين كه (در امور مادي) به افراد بالاتر از خويش چشم بدوزي، و كافي است به اين سفارش خداي عزوجل به پيامبرش صلي الله عليه و آله توجه نمايي: «(زيادي) اموال و اولاد آنان تو را به تعجب نيندازد» . همچنين خطاب به پيامبر مي فرمايد: «چشم خود را به نعمت هاي (مادي) كه به آن ها داديم، ميفكن؛ اين ها شكوفه هاي زندگي دنياست» .

اگر از اين امور مادي ترسيدي، به ياد زندگي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله باش كه غذايش از نان جو، و حلوايش خرما و سوخت وي چوب درخت خرما بود. هرگاه به مصيبتي

[صفحه 183]

دچار شدي، به ياد رسول خدا صلي الله عليه و آله باش، زيرا مردم به مصيبتي همچون از دست دادن آن حضرت مبتلا نشده اند.

كلمات نوراني و راهنمايي هاي دلسوزانه ي امامان معصوم عليهم السلام و وصيت هاي آنان، از وحي الهي - كه همان قرآن كريم باشد - برگرفته شده است، از اين رو كاملا با كلام خدا تطبيق دارد، و بايد هم چنين باشد، تا مورد قبول قرار گيرد. اگر جايي مشاهده كرديم كلامي و يا روايتي با قرآن تطبيق نمي كند، مطمئنا از اهل بيت عليهم السلام

نيست، و اگر هم به آنان نسبت داده شده، افترا و دروغ محض است. اين كار نيز جزء جنايات دودمان كثيف بني اميه و عمال آنان و امثال آن ها مي باشد.

درس هاي اين وصيت

1. هر گاه نزد عالمي و يا بزرگي از اهل دين رفتيم، تقاضاي پند و نصيحت كنيم، زيرا كلمات و راهنمايي هاي دانشمندان دين نور است و براي زندگاني ما بركت مادي و معنوي به همراه دارد. در كلمات گهربار امام باقر عليه السلام آمده است كه فرمود: «العالم كمن معه شمعة تضيي ء للناس» ؛ [188]؛علم عالم مانند چراغ و مشعلي است كه راه را روشن مي كند. كسي كه در تاريكي نور به همراه دارد، گم نمي شود و راه را درست طي مي كند و به مردم نيز نشان مي دهد.

2. تقوا؛ يعني پرهيزكاري و اطاعت از خداوند متعال و دوري از

[صفحه 184]

گناه در آشكار و پنهان، و اين امر سبب تقرب الي الله و وسيله ي قبولي اعمال و عبادات مي باشد. قرآن كريم مي فرمايد:

(ان اكرمكم عندالله أتقيكم) [189].

به درستي كه گرامي ترين شما در پيشگاه خداوند متعال، كساني هستند كه از همه تقواي آنان بيش تر است.

و در آيه ي ديگر چنين مي فرمايد:

(انما يتقبل الله من المتقين) [190].

خداوند متعال فقط از اهل تقوا (عبادت و اطاعت را) مي پذيرد.

نشانه هاي متقين

براي روشن تر شدن مطلب و شناخت بيش تر اهل تقوا، نظر خوانندگان عزيز را به يكي از كلمات گهربار مولي الموحدين اميرالمؤمنين عليه السلام جلب مي كنيم. آن حضرت در جمله هايي كوتاه، چند نشانه براي آن ها بيان مي كند:

ان لأهل التقوي علامات يعرفون بها، صدق الحديث، و أداء الأمانه، و الوفاء بالعهد، و قلة الفخر و البخل، و صلة الأرحام، و رحمة الضعفاء، و قلة المؤاتاة للنساء، و بذل المعروف، و حسن الخلق، وسعة الحلم، و اتباع العلم فيما يقرب الي الله سبحانه [191].

[صفحه 185]

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: براي اهل تقوا نشانه ها و صفاتي است كه

به واسطه ي آن ها شناخته مي شوند:

1. به راستي سخن گفتن؛

2. امين بودن؛

3. به عهد و پيمان خود وفا نمودن؛

4. كم فخر فروشي كردن و بخل ورزيدن؛

5. صله ي ارحام؛

6. ترحم كردن بر ضعيفان؛

7. با زنان كم تر موافقت و همراهي كردن؛

8. نيكي و احسان كردن؛

9. اخلاق نيك داشتن؛

10. گشاده رويي و حليم بودن؛

11. هميشه در پي تحصيل علم و دانشي بودن كه انسان را به خداوند متعال نزديك مي نمايد.

همچنين در حديث ديگري كه بسيار كوتاه و خلاصه بيان شده، چنين آمده است:

قال اميرالمؤمنين عليه السلام: صفتان لا يقبل الله سبحانه الأعمال الابهما: التقي و الاخلاص [192].

حضرت فرمود: خداوند متعال عملي را قبول نمي كند؛ مگر اين كه صاحبش داراي دو صفت باشد: تقوا و پرهيزكاري، اخلاص در كار.

[صفحه 186]

3. بهترين سرمايه براي سعادت و رستگاري انسان، تقواي الهي است، پس در اطاعت از خداوند متعال بكوشيم، و بدانيم كه اطاعت از پروردگار بي همتا سودي ندارد، مگر اين كه با ورع همراه شود.

در توضيح معني ورع، بايد ذكر كنيم كه حد اعلاي تقوا است، بلكه بالاتر از آن، و آن گونه كه حكما و عرفا گفته اند، ورع چهار قسم است:

الف. ورع تائبين؛ و آن همان مقدار است كه مكلف را از فسق بيرون برد و موجب قبولي شهادت باشد.

ب. ورع متقين؛ و آن ترك حلالي است كه ترس كشيده شدن به حرام در آن باشد.

ج. ورع صالحين؛ و آن حالتي است كه انسان را از شبهات بيرون برد و باز دارد

د. ورع صديقين؛ و آن اعراض از غير خدا است، از ترس آن كه ساعتي از عمر خود در كاري كه سود ندارد، تباه گردد.

امام باقر عليه السلام فرمود: «ان اشد

العبادة الورع» ؛ [193] به درستي كه سخت ترين و باارزش ترين عبادت، ورع داشتن است.

4. انسان بايد به زير دست خود و ضعفا نظر داشته باشد (كساني كه زندگيشان در سطح پايين تري است)، زيرا انگيزه ي شكر نعمت را در انسان تقويت مي نمايد؛ در حالي كه توجه به زندگاني كساني كه به قول قرآن مجيد از كثرت اموال و اولاد برخوردارند، و يا زيبايي هايي را خداوند به آنان عطا فرموده است، علاوه بر آن كه

[صفحه 187]

انسان را از شكر نعمت هاي خود باز مي دارد، عواقب ديگري را هم به همراه دارد؛ از جمله عدم تلاش، يأس و نوميدي.

5. اگر نعمتي را در كسي مشاهده نموديم و در نفس ما وسوسه اي ايجاد شد، بدانيم اين نعمت نشانه ي برتري او نزد خداوند متعال نيست. نگاهي به زندگاني پرفراز و نشيب محبوب ترين انسان نزد پروردگار عالميان، رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله، بيندازيم و ببينيم كه ايشان چگونه زندگي كرد، غذاي او از جو و شيريني او از خرما (آن هم چنانچه برايش فراهم مي شد) و هيزمش شاخه ي درخت خرما بود.

6. دنيا جاي مصيبت است. هرگاه به مصيبتي مبتلا شديم، به ياد بزرگ ترين مصيبت عالم يعني از دست دادن پيامبر صلي الله عليه و آله بيفتيم و خود را با آن آرام نماييم.

ياري و حمايت ابوطالب و حمزه از پيامبر

آغاز سال هاي بعثت پيامبر صلي الله عليه و آله بود؛ مشركان با شديدترين برخورد، در برابر صلي الله عليه و آله صف كشيده بودند و مانع دعوت و گسترش اسلام مي شدند. روزي پيامبر صلي الله عليه و آله كه لباس نو بر تن داشت، كنار كعبه (طبق معمول براي عبادت و

دعوت) آمد. مشركان كينه توز، شكنبه شتري را برداشته، به طرف آن حضرت افكندند، و همين موجب آلوده شدن لباس پيامبر صلي الله عليه و آله گرديد. پيامبر صلي الله عليه و آله با ناراحتي شديد نزد عمويش ابوطالب (پدر اميرالمؤمنين علي عليه السلام) آمد و گفت: «يا عم، كيف تري حسبي فيكم» ؟اي عمو! حسب (ارزش و موقعيت)

[صفحه 188]

مرا در نزد خود چگونه مي بيني؟

ابوطالب گفت: اي برادرزاده! مگر چه شده است؟

پيامبر صلي الله عليه و آله ماجراي گستاخي مشركان را براي ابوطالب بازگو كرد. ابوطالب (كه هميشه مدافع و حامي پيغمبر صلي الله عليه و آله بود)، برادرش حمزه عليه السلام (سيد الشهدا) را طلبيد، و در حالي كه شمشير به دست داشت، به حمزه فرمود: شكمبه را بردار.

آنگاه به همراه حمزه و پيامبر صلي الله عليه و آله (سه نفري) نزد مشركان كه در كنار كعبه بودند، رفتند. مشركان ابوطالب را كه آثار خشم از چهره ي مباركش آشكار بود، ديدند. ابوطالب به حمزه عليه السلام گفت: شكمبه را بر سبيل همه ي اين مشركان بمال.

حضرت حمزه عليه السلام با كمال دلاوري (و در حضور خود پيامبر صلي الله عليه و آله) اين دستور را اجرا كرد، و سبيل همه ي آن ها را آلوده نمود. آنگاه ابوطالب متوجه پيامبر صلي الله عليه و آله شد و گفت:

يابن أخي، هذا حسبك فينا.

اي برادرزاده! اين است ارزش و موقعيت تو در نزد ما [194].

حضرت ابوطالب عليه السلام تا آخر عمر شريف خود از پيامبر صلي الله عليه و آله دفاع و حمايت مي نمود، و بعد از وفات او، مصائب و گرفتاري هاي پيامبر صلي الله عليه و آله بيش تر شد. پيامبر، سال وفات

وي و حضرت خديجه را عام الحزن [195] (سال حزن و اندوه)، ناميد كه به دنبال آن مشركان تصميم به قتل حضرت گرفتند، و حضرت به مدينه هجرت نمود.

[صفحه 189]

سه روز گرسنگي در سنگر

در ماه شوال سال پنجم هجرت، جنگ خندق پيش آمد. به پيامبر صلي الله عليه و آله خبر رسيد كه بيش از ده هزار نفر از طوايف مختلف كفار با ساز و برگ نظامي كافي، براي سركوب مسلمين به سوي مدينه مي آيند. پيامبر صلي الله عليه و آله بي درنگ با اصحاب مشورت كرد. در اين ميان، سلمان پيشنهاد حفر خندق را نمود (يعني در اطراف مدينه يا در خط مقدم جبهه گودال هاي وسيع و عميقي كنده شود، تا دشمن نتواند از آن عبور كرده، وارد مدينه شود). رسول اكرم صلي الله عليه و آله اين پيشنهاد را پذيرفت و مسلمانان را گروه گروه كرد و كندن هر قسمت از سنگر را به طور عادلانه بين گروه ها تقسيم نمود، و شخص پيامبر صلي الله عليه و آله نيز در ميان يك گروه به كندن سنگر مشغول گرديد.

آنچه در اين جا جلب توجه مي كند، اين است كه: مسلمانان بر اثر محاصره ي مدينه از سوي دشمن، به علت كمبود غذا، سخت در فشار و مضيقه افتادند.

حضرت رضا عليه السلام از پدران خود نقل مي كند كه حضرت علي عليه السلام فرمود: ما در كندن سنگر همراه رسول خدا صلي الله عليه و آله بوديم، ناگهان فاطمه ي زهرا عليهاالسلام آمد و پاره اي از يك نان را آورد و به پيامبر صلي الله عليه و آله داد. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: اين چيست؟ حضرت زهرا عليهاالسلام عرض كرد: يك قرص

نان براي حسن و حسين پختم، و از آن اين مقدار را براي شما آوردم.

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:

اما انه اول طعام دخل فم أبيك منذ ثلاث.

[صفحه 190]

بدان كه اين مقدار نان، نخستين غذايي است كه پس از سه روز (گرسنگي) در دهان پدرت قرار مي گيرد [196].

ختامه مسك

شخصي از امام صادق عليه السلام پرسيد: چه كاري بهترين كار است؟

فرمود:

الصلاة لوقتها و بر الوالدين و الجهاد في سبيل الله عزوجل [197].

اداي نماز در وقتش، نيكي به پدر و مادر، و جهاد در راه خدا.

[صفحه 191]

وصيت 09 :اميرالمؤمنين علي و امانت داري پيغمبر

اشاره

وصية الامام الصادق عليه السلام لعبد الرحمن بن سيابه

قال له الامام عليه السلام ألا أوصيك، قلت: بلي، جعلت فداك. قال: عليك بصدق الحديث و أداء الامانه؛ تشرك الناس في أموالهم هكذا - و جمع بين أصابعه - قال عبدالرحمن: فحفظت ذلك عنه، فزكيت ثلاث مئة ألف درهم [198].

امام صادق عليه السلام به عبدالرحمن بن سيابه فرمود: آيا تو را وصيتي نمايم؟

عرض كرد: آري؛ فدايت گردم.

حضرت فرمود: بر تو باد به راستي در گفتار و اداي امانت، كه در اين صورت در مال مردم اين گونه شريك

[صفحه 192]

خواهي شد. (در اين زمان حضرت بين انگشتان خويش را جمع نمود و به وي نشان داد) عبدالرحمن مي گويد: اين سفارش را از حضرت فراگرفته و به آن عمل نمودم، در نتيجه (به قدري مالم زياد شد كه) سيصد هزار درهم زكات پرداخت كردم.

قبل از آن كه اين وصيت را بررسي نمايم، داستان جالبي كه در انگيزه ي بيان اين وصيت ذكر شده است، نقل مي كنم:

عبدالرحمن بن سيابه گفت: هنگامي كه پدرم از دنيا رفت، يكي از دوستان او به در خانه ي ما آمد؛ پس از تسليت پرسيد: آيا پدرت از مال و ثروت چيزي براي شما گذاشته؟ گفتم: نه. در آن هنگام كيسه اي را كه در آن هزار درهم بود، به من داد و گفت: اين پول به رسم امانت در دستت باشد؛ آن را بگير و و سرمايه ي خود قرار بده؛ سود آن را هم

به مصرف احتياج زندگي برسان.

من كه بسيار خرسنده شده بودم، پيش مادرم آمده، جريان را شرح دادم. شبانگاه نيز نزد كس ديگري از دوستان پدرم رفتم و ماجراي آن روز را بيان كردم؛ او با سرمايه ام پارچه هاي مختلفي خريد و دكاني هم برايم تهيه كرد، كه در آن جا به كسب و كار مشغول شدم.

خداوند متعال لطف نموده، بهره ي زيادي از اين راه نصيبم فرمود، تا اين كه ايام و موسم حج فرا رسيد، در دلم افتد كه به زيارت خانه ي خدا بروم. نزد مادرم رفتم و قصد خود را با او در ميان گذاشتم؛ مادر گفت: اگر چنين تصميمي داري، اول امانت آن مرد را رد كن و پولش را به او بازگردان، سپس به فكر سفر به مكه ي

[صفحه 193]

معظمه باش. من امانت آن مرد را كه هزار درهم بود، پيش او بردم و برگرداندم. گفت: شايد آنچه من داده ام، كم بوده؛ اگر مايلي، زيادتر بدهم. گفتم: نه، خيال دارم به مكه بروم؛ مايل بودم امانت شما را مسترد نمايم. پس از آن راهي مكه شدم.

در بازگشت از مكه به مدينه رفته، با عده اي خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم. چون من جوان و كم سن و سال بودم، در آخر مجلس نشستم. هر يك از مردم سؤالي مي پرسيدند و امام عليه السلام پاسخ مي فرمود. همين كه مجلس خلوت شد، امام مرا نزد خود خواند؛ جلو رفتم. فرمود: كاري داشتي؟ عرض كردم: فدايت شوم؛ من عبدالرحمن پسر سيابه هستم. از پدرم پرسيد؛ گفتم: او از دنيا رفته است. حضرت ناراحت شد و برايش طلب مغفرت نمود؛ آنگاه پرسيد: آيا مال و ثروتي گذاشته است؟

عرض كردم: چيزي

به جاي نگذاشته است؛ فرمود: پس چگونه به حج مشرف شدي؟ من هم داستان دوست پدر و هزار درهمي را كه به من داده بود، به عرض رساندم، ولي امام نگذاشت همه ي جريان را بگويم: فرمود: آيا هزار درهم او را دادي؟ گفتم: آري؛ به صاحبش رد كردم. حضرت فرمود: احسنت، كار خوبي كردي. اينك تو را وصيتي مي كنم. عرض كردم: بفرماييد. و ايشان (امام صادق عليه السلام) همين وصيت مذكور را بيان نمود.

با بيان اين داستان، براي ما روشن شد كه بهترين سرمايه در زندگي، راستگويي و امانت داري است، كه مايه ي اعتبار انسان ميان مردم است.

[صفحه 194]

به اين حديث شريف و معتبر توجه نماييد: مردي خدمت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله آمد و عرض كرد: يا رسول الله! همسايه ي جديدي در نزديكي منزل ما آمده؛ از كجا بدانيم كه او مرد با تقوا و صالحي است يا خير؟

پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود:

لا تنظروا الي كثرة صلاتهم و صومهم و كثرة الحج و المعروف و طنطنتهم بالليل، انظروا الي صدق الحديث و أداء الأمانة [199].

به نمازهاي زياد مستحبي اش، و روزه هاي مستحبي و رفتن هر سال به حج مستحبي، و حتي به ناله هاي شب او در نماز نافله توجه نداشته باش، بلكه به دو مورد توجه داشته باش (كه اين دو ملاك تقوا است): اول راستگويي، و بعد امانت داري.

درس هاي اين وصيت

1. راستگويي؛ بايد با همه صدق و صفا داشته باشيم و از راستگويي و درستي دوري نكنيم، كه نجات ما از گرفتاري هاي دنيا و آخرت در گرو اين صفت است.

2. امانتداري، يعني مورد وثوق و اطمينان مردم بودن به نحوي كه جامعه

به چشم اعتماد و پاكي به ما بنگرد. در تاريخ مكه آمده است كه همه ي مردم - حتي كفار و مشركان - هنگامي كه نام خاتم

[صفحه 195]

انبيا صلي الله عليه و آله را مي بردند، مي گفتند: محمد امين... [200].

اميرالمؤمنين علي و امانت داري پيغمبر

هنگامي كه رحلت جانسوز پيامبر صلي الله عليه و آله نزديك شد، آن حضرت عمويش عباس و علي عليه السلام را به حضور طلبيد، و به عباس فرمود: اي عموي محمد صلي الله عليه و آله! آيا مي پذيري كه ارث محمد صلي الله عليه و آله را ببري، و قرض او را ادا كني، و به وعده هايش وفا نمايي؟

عباس، پيشنهاد پيامبر صلي الله عليه و آله را نپذيرفت و عذر خود را چنين بيان كرد:

اي رسول خدا! پدر و مادرم به فدايت؛ من پيرمرد و عيالوار هستم و ثروت اندك دارم «و أنت تباري الريح» و تو در سخاوت با باد مسابقه گذاشته اي (يعني مثل باد، پياپي اموال خود را به دامن فقرا و مستمندان مي ريزي) چه كسي طاقت انجام وصيت تو را دارد.

پيامبر صلي الله عليه و آله اندكي سر به پايين انداخت و سپس سر برافراشت و بار ديگر فرمود: اي عباس! آيا مي پذيري ارث محمد صلي الله عليه و آله را ببري، و قرضش را ادا كني، و وعده هايش را انجام دهي؟

عباس، بار ديگر گفت: پدر و مادرم به فدايت؛ من پيرمرد عيالوار و مستمندي هستم و تو با باد (در همت عالي و سخاوت) مسابقه مي گذاري.

(اين تكرار پيامبر صلي الله عليه و آله براي اتمام حجت بر عباس بود؛ و

[صفحه 196]

نيز به سبب اين كه براي مردم آشكار گردد كه عباس مانند علي

عليه السلام صلاحيت براي ميراث داري و امانت هاي پيامبر صلي الله عليه و آله را ندارد).

در اين هنگام، پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: همانا وصيتم را به شخصي مي سپارم كه كاملا صلاحيت دريافت آن را دارد. سپس به حضرت علي عليه السلام رو كرد و فرمود: اي برادر محمد صلي الله عليه و آله! آيا مي پذيري كه وعده هاي محمد صلي الله عليه و آله را اجرا كني و قرضش را ادا نمايي، و آنچه را كه از او به ارث مانده، بگيري؟

علي عليه السلام عرض كرد: آري؛ پدر و مادرم به قربانت؛ سود و زيانش با خودم.

علي عليه السلام مي گويد: در اين هنگام، پيامبر صلي الله عليه و آله انگشترش را از دستش بيرون آورد و به من داد و فرمود: تا زنده هستم، اين انگشتر را به دست خود كن.

هنگامي كه آن انگشتر را گرفتم، در انگشت دستم نمودم و به آن انگشتر نگاه كردم. فتمنيت من جميع ما ترك الخاتم؛ (آن چنان به نظرم بزرگ جلوه كرد) كه آرزو كردم كه در ميان همه ي آنچه كه از پيامبر صلي الله عليه و آله مانده، همين انگشتر را داشته باشم (كه از جهت شرافت، كرامت، افتخار، بركت و عزت، براي من كافي است).

سپس پيامبر صلي الله عليه و آله با صداي بلند بلال حبشي را صدا زد و فرمود: اي بلال! آن كلاهخود، زره، پرچم، پيراهن، ذوالفقار، عمامه ي سحاب، و جامه ي برد، كمربند و عصا را به اين جا بياور.

بلال آن ها را آورد. علي عليه السلام مي فرمايد: من تا آن لحظه، آن كمربند

[صفحه 197]

را نديده بودم. قطعه و رشته اي آورد كه چشم ها را خيره مي كرد، و معلوم شد

كه از كمربندهاي بهشتي است.

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: اي علي! اين كمربند را جبرئيل برايم آورد و گفت: اي محمد صلي الله عليه و آله! اين را در حلقه هاي زره بگذار، و در جاي كمربند به كمر ببند. سپس دو جفت نعلين عربي طلبيد كه يكي وصله دار و ديگري بي وصله بود، و دو پيراهن خواست كه با يكي به معراج، و با ديگري به جنگ احد رفته بود، و سه كلاه را خواست كه يكي كلاه مسافرت، و ديگري كلاه روز عيد فطر و قربان و روزهاي جمعه بود و سومي كلاهي كه در نزد اصحاب، آن را به سر مي نهاد.

سپس فرمود: اي بلال! دو استر شهباء و دلدل، و دو شتر عضباء و قصواء، و دو اسب جناح و حيزوم را بياور.

اسب جناح همان بود كه به در مسجد بسته مي شد، و پيامبر صلي الله عليه و آله براي كارهاي شخصي خود، مردي را كه به دنبال كاري مي فرستاد، از وي مي خواست بر آن سوار شود و با شتاب برود و كارها را انجام دهد.

اسب حيزوم، اسبي بود كه پيغمبر صلي الله عليه و آله (بر آن سوار مي شد و) به او مي فرمود: به پيش برو اي حيزوم (اي بلند قامت و برجسته). همچنين بلال، الاغي را كه نام آن «عفير» بود، آورد.

آنگاه پيامبر صلي الله عليه و آله آن ها را تحويل اميرالمؤمنين علي عليه السلام داد و فرمود: تا زنده هستم، اين ها را در اختيار خود بگير.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام مي فرمايد: نخستين چهارپايي كه بعد از

[صفحه 198]

رحلت پيغمبر صلي الله عليه و آله مرد، همان عفير بود كه خود

را در چاه بني خطمه انداخت و مرد [201].

ختامه مسك

ابوكهمس مي گويد كه به امام صادق عليه السلام عرض كردم: عبدالله بن ابي يعفور، به شما سلام رسانيد.

امام صادق عليه السلام فرمود: بر تو و بر او سلام باد؛ وقتي كه نزد عبدالله رفتي، به او سلام برسان و به او بگو: جعفر بن محمد عليه السلام مي گويد: درست بينديش كه براي چه عملي، علي عليه السلام در پيشگاه رسول خدا صلي الله عليه و آله به آن مقام عالي رسيد، همان شيوه را پيشه ي خود ساز. همانا علي عليه السلام براي دو خصلت راستگويي و امانت داري در پيشگاه رسول خدا صلي الله عليه و آله به آن مقام عالي نايل آمد [202].

[صفحه 199]

وصيت 10

اشاره

عن حريز بن مزارم قال: قلت لأبي عبدالله عليه السلام: اني أريد العمرة فأوصني. فقال: اتق الله و لا تعجل، فقلت: أوصني، فلم يزدني علي هذا، فخرجت من عنده من المدينه فلقيني رجل شامي يريد مكة فصحبني و كان معي سفرة فأخرجتها و أخرج سفرته و جعلنا نأكل، فذكر اهل البصره فشتمهم، ثم ذكر اهل الكوفه فشتمهم، ثم ذكر الصادق عليه السلام فوقع فيه، فأردت أن ارفع يدي فأهشم أنفه و أحدث نفسي بقتله احيانا فجعلت أتذكر قوله: اتق الله و لا تعجل، و انا اسمع شتمه فلم أعدما أمرني [203].

حريز بن مزارم مي گويد كه به امام صادق عليه السلام عرض كردم: من عازم عمره هستم؛ وصيتي به من بفرماييد. حضرت

[صفحه 200]

فرمود: تقواي الهي را پيشه كن و عجله منما. باز گفتم: مرا وصيتي بفرما. بيش از سخن اول چيزي نفرمود.

از خدمت حضرت خارج شده و در مسير مدينه به مكه با مردي از اهالي شام همسفر شدم. (هنگام خوردن غذا) سفره ام را پهن كردم و او نيز

چنين كرد؛ مشغول خوردن شديم. وي از مردم بصره ياد نموده و آن ها را سرزنش نمود؛ همچنين از مردم كوفه ياد كرده و از آن ها بدگويي كرد. سپس يادي از امام صادق عليه السلام نموده، به بدگويي پرداخت. تصميم گرفتم وي را مجازات نمايم و نقشه ي قتل وي را كشيدم، اما به ياد سخن امام صادق عليه السلام افتادم كه فرمود: تقوا پيشه كن و عجله منما. من سخن وي را مي شنيدم، ولي به سبب سفارش حضرت، كاري انجام نمي دادم.

در زمان امامان معصوم عليهم السلام، رسم بر اين بود كه شيعيان و محبان اهل بيت عليهم السلام قبل از مسافرت و يا بعد از انجام مراسم حج شرفياب محضر ائمه عليهم السلام مي شدند و تقاضاي موعظه و نصيحت و راهنمايي مي كردند. در اين زمان كه امام عصر (روحي له الفداء) در غيبت كبري به سر مي برد، بايد به محضر علما و بزرگان دين و مراجع تقليد (حفظهم الله) رفته، از محضرشان كسب فيض نماييم، زيرا انسان در هر سطحي از معلومات و در هر سني كه باشد، نياز به ارشاد و راهنمايي دارد. باور داشته باشيم كه هرگز از تذكر و يادآوري بي نياز نمي شويم. حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: «اطلبوا العلم من المهد الي اللحد» .

[صفحه 201]

شاعر فرزانه ابوالقاسم فردوسي با نظر به اين روايت چنين سروده:

چنين گفت پيغمبر راستگوي ز گهواره تا گور دانش بجوي در اين وصيت، مي بينيم فردي به نام حريز بن مزارم به محضر مبارك امام صادق عليه السلام رسيده، تقاضاي وصيت و راهنمايي مي كند، كه سرمشقي براي سفر عمره ي او باشد.

درس هاي اين وصيت

1. بهترين سرمايه براي انسان مؤمن، در هر زمان و مكان،

تقواي الهي است، و اين كه در تمام امور خدا را در نظر داشته باشد، زيرا گرامي ترين و محبوب ترين انسان ها نزد خداوند متعال، متقين هستند. در قرآن مجيد آمده

است: (ان اكرمكم عندالله اتقيكم)، [204] و تقوا سبب عاقبت به خيري خواهد شد: (والعاقبة للمتقين) [205].

2. دومين جمله اي كه در اين سفارش گهربار مي بينيم، اين است كه امام عليه السلام مي فرمايد: «و لا تعجل» ؛ يعني در قضاوت و تصميم گيري ها عجله و شتاب مكن، و با فكر و انديشه و مشورت عمل كن. هر چه ابن مزارم اصرار مي كند كه اي امام عليه السلام باز هم بفرماييد و مرا راهنمايي كنيد؛ امام صادق عليه السلام چيزي اضافه نمي كند (زيرا آنچه را كه در اين سفر براي او پيش خواهد آمد، مي داند) اصولا تعجيل و شتاب در انجام كارها درست نيست؛ مگر در چند مورد:

[صفحه 202]

اول: اداي نماز، هنگامي كه وقت داخل شود.

دوم: دفن ميت.

سوم: تزويج دختر باكره هنگام بلوغ، مشروط به اين كه خواستگارش دين و اخلاق داشته باشد.

چهارم: اداي دين، هنگامي كه وقتش فرا رسد.

پنجم: اطعام مهمان، هنگامي كه وارد شود.

ششم: تعجيل در توبه، هنگامي كه گناهي مرتكب مي شود [206].

3. دهانمان را به فحش و سخنان ناشايست آلوده نكنيم؛ اين نوع سخن گفتن از انسان با ايمان به دور است.

البته معاوية بن ابي سفيان سب و شتم را به شاميان آموخت؛ تا جايي كه بر روي هشتاد هزار منبر به اميرالمؤمنين علي عليه السلام ناسزا مي گفتند؛ تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزيز كه وي دستور داد ديگر كسي به حضرت علي عليه السلام ناسزا نگويد، و هر كس خلاف اين فرمان عمل مي كرد، تازيانه اش مي زدند.

در روايت داريم وقتي

در جنگ صفين عده اي از ياران به سب و لعن معاويه و شاميان پرداختند، حضرت علي عليه السلام منع فرمود [207] طبق روايتي حجر بن عدي [208] (از صحابه جليل القدر) با جمعي خدمت

[صفحه 203]

حضرت علي عليه السلام رسيده، گفتند: يا اميرالمؤمنين! معاويه روي منابر و در مساجد به شما ناسزا مي گويد؛ اجازه دهيد ما هم به او ناسزا بگوييم؟ حضرت فرمود:

اني أكره أن تكونوا سبابين، و لكنكم لو وصفتم أعمالهم و ذكرتم حالهم كان أصوب في القول و أبلغ في العذر [209].

من دوست ندارم (شما مؤمنان) اهل سب و شتم باشيد و به ديگران ناسزا بگوييد، ولي اوصاف زشت (دشمنان) و اعمال ناپسند آنان را بازگو كنيد و احوال بد آنان را براي ديگران بگوييد؛ اين بهتر است.

و قال رسول الله صلي الله عليه و آله «لا تسبوا الناس، فتكسبوا العداوة بينهم» [210].

ناسزا به مردم نگوييد كه در نتيجه در دل ها عداوت و كينه جايگزين محبت خواهد شد.

و قال صلي الله عليه و آله «لا تسبوا الشيطان و تعوذوا الله من شره» [211].

به شيطان هم ناسزا نگوييد، بلكه به خدا پناه بريد از شر (و وسوسه) او.

روزي امام باقر عليه السلام براي شاگردان خود سخن مي گفت، و از بعضي از مردم كه به سوي افراد غير صالح (مانند ابوحنيفه...) رفته بودند، انتقاد شديد مي كرد؛ در اين راستا چنين بيان فرمود: مردم رطوبت را مي مكند، ولي نهر بزرگ را رها مي كنند (به سوي اين و آن مي روند،

[صفحه 204]

ولي پيامبر و خاندانش را رها مي نمايند).

شخصي پرسيد: نهر بزرگ چيست؟

امام باقر عليه السلام فرمود: آن نهر بزرگ رسول خدا صلي الله عليه و آله و علمي است كه خدا به او

عنايت فرموده است؛ همانا خداوند تمام سنت هاي همه ي پيامبران از حضرت آدم تا حضرت محمد صلي الله عليه و آله را براي پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله جمع كرده است.

شاگرد پرسيد: آن سنت ها چه بود؟

امام باقر عليه السلام فرمود: علم پيامبران و علم رسول خدا صلي الله عليه و آله كه پيامبر صلي الله عليه و آله همه ي آن علم ها را به اميرالمؤمنين علي عليه السلام تحويل داد؛

يكي از شاگردان پرسيد: اي پسر پيغمبر! اميرمؤمنان علي عليه السلام اعلم و آگاه تر است يا بعضي از پيامبران؟

امام باقر عليه السلام (خطاب به حاضران) فرمود: بنگريد به اين شخص كه چه سؤال (بي جايي) مي كند. خداوند گوش هاي هر كس را خواهد مي گشايد (يعني گوش جان اين شخص، كه اين سؤال را مي كند، كر مي باشد). من به او مي گويم: خداوند علم تمام پيامبران را در وجود حضرت محمد صلي الله عليه و آله گرد آورد، و آن حضرت همه ي آن علم ها را به اميرالمؤمنين علي عليه السلام تحويل داد، در عين حال از من مي پرسد: علي اعلم است يا پيامبران؟ (بنابراين سؤالي بي مورد مي كند، زيرا وقتي كه من گفتم علم همه ي پيامبران به علي عليه السلام تحويل داده شده، يعني او از همه ي آن ها آگاه تر است) [212].

و قال مولانا الصادق عليه السلام: ألواح موسي عليه السلام عندنا، و عصا موسي

[صفحه 205]

عندنا، و نحن ورثة النبيين [213].

الواح موسي عليه السلام و عصاي او نزد ما است، و ما وارث (همه) پيغمبرانيم.

ختامه مسك

قال رسول الله صلي الله عليه و آله من سب نبيا من الأنبياء فاقتلوه، و من سب وصيا فقد سب نبيا [214].

اگر كسي به پيغمبري از پيغمبران ناسزا گويد، او را بكشيد، و

همچنين اگر كسي به وصي پيامبري ناسزا گويد، مثل اين است كه به خود پيامبر ناسزا گفته است (او هم جزايش قتل است).

و قال رسول الله صلي الله عليه و آله: من سب عليا فقد سبني، و من سبني فقد سب الله، و من سب الله اكبه الله علي منخريه في النار [215].

اگر كسي به علي ناسزا (سب و شتم) بگويد، به من گفته، و هر كس به من سب كند، به خدا سب كرده، و هر كس به خدا سب كند، خدا او را وارد جهنم خواهد كرد.

اللهم العن معاوية بن أبي سفيان الي يوم القيامة.

[صفحه 206]

وصيت 11

اشاره

رسالة الامام الصادق عليه السلام الي النجاشي و الي الأهواز:

ثم اني أوصيك بتقوي الله و ايثار طاعته و الاعتصام بحبله، فانه من اعتصم بحبل الله فقد هدي الي صراط مستقيم، فاتق الله و لا تؤثر أحدا علي رضاه و هواه، فانه وصية الله عزوجل الي خلقه لا يقبل منهم غيرها و لا يعظم سواها، و اعلم أن الخلائق لم يوكلوا بشي ء من التقوي، فانه وصيتنا اهل البيت [216].

امام صادق عليه السلام در نامه اش به حاكم اهواز چنين نوشته است:

تو را وصيت مي كنم به تقواي الهي، و ايثار طاعت خدا

[صفحه 207]

و چنگ زدن به ريسمان الهي؛ چرا كه اگر كسي به ريسمان الهي چنگ بزند، به راه راست هدايت شده است. پس تقوا را پيشه نما و هيچ كس را بر رضا و خواست خدا مقدم مدار. تقوا، وصيت خدا به مردم است كه غير از آن را از آن ها نمي پذيرد و غير آن را بزرگ نمي شمارد، و بدان كه مردم در هيچ مرحله اي از تقوا واگذار نشده اند؛ وصيت ما اهل بيت نيز به

آن مي باشد.

نگاهي سطحي به اين وصيت

نامه اي است از يك امام معصوم و مفترض الطاعة و حجت خدا روي زمين به يك زمامدار، به يك مسئوول و به يك قدرتمند. چقدر واضح و رسا راه خدا و صراط مستقيم را مقابل او مي گذارد. در چارچوبي به او تذكر مي دهد كه اين قدرت هاي مادي، تو را به جايي نمي رساند؛ مگر اين كه به واسطه ي اين قدرت ها رضاي خداوند متعال را جلب نمايي.

از اين رو در اول وصيت اشاره به تقوا و پرهيزكاري گرديده است، پايان وصيت هم اشاره به تقوا و پرهيزكاري دارد، و در وسط اشاره شده است كه كوشش كن به ريسمان خدا چنگ بزني و اهل نجات باشي و شبانه روز در فكر اين باش كه به واسطه ي عمل و گفتار و كردار، رضايت خدا را جلب نمايي؛ در اين صورت موفق خواهي بود.

[صفحه 208]

درس هاي اين وصيت

1. برخي از عمال و كارگزاران بني عباس، افرادي مؤمن بودند كه براي خدمت به مردم وارد حكومت شده بودند، و امامان معصوم نيز از نصيحت آن ها دريغ نداشتند. نجاشي - والي اهواز - يكي از آن هاست كه شخصي مانند امام صادق عليه السلام - حجت خداوند متعال روي زمين - براي او نامه مي نويسد و او را راهنمايي مي كند و تذكراتي چند به او مي دهد، كه اگر به آن ها عمل نمايد، سعادت دنيا و آخرت را به دست مي آورد. بنابراين، در حكومت هاي ظالم هم مي توان خدمتگزار مردم بود.

2. اول نامه و پايان آن اشاره به تقوا و پرهيزكاري است، چون اگر اعمال و گفتار و رفتار انسان در مسير تقوا و درستي نباشد، هيچ فايده ي مادي و معنوي نخواهد داشت، و هيچ عملي

در پيشگاه خداوند متعال قبول نخواهد شد. اين مسأله را قرآن كريم صريحا در سوره ي مائده بيان فرموده است:

(انما يتقبل الله من المتقين) [217].

3. انجام فرايض الهي بايد در رأس برنامه هاي شبانه روزي همه ي ما باشد؛ يعني اول اطاعت از پروردگار يكتا و عمل نمودن به وظيفه ي شرعي، سپس توجه به كارهاي نيك ديگر.

حضرت امام صادق عليه السلام از پدرانش از پيامبر صلي الله عليه و آله روايت نموده كه مي فرمايد:

[صفحه 209]

أعبد الناس من أقام الفرائض [218].

عابدترين مردم كسي است كه برپا كننده ي واجبات باشد.

4. متمسك شدن و چنگ زدن به ريسمان الهي، همان صراط مستقيم و در مسير هدايت قرار گرفتن است. خداوند متعال در قرآن كريم مي فرمايد:

(و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا) [219].

به ريسمان الهي چنگ بزنيد و با هم باشيد و هيچ گاه تفرقه و جدايي بين شما نيفتد.

معني ريسمان الهي كه در اين آيه ذكر شده، اشاره به پيروي از ولايت آل محمد عليهم السلام است. امام صادق عليه السلام درباره ي اين آيه مي فرمايد: «نحن حبل الله...» ؛ ما ريسمان خدا هستيم [220].

آري؛ چنين است. اين ها هستند كه ما را به واسطه ي اعمال و گفتارشان به سوي حق و حقيقت سوق مي دهند و هدايت مي نمايند. امام صادق عليه السلام مي فرمايد:

بنا عرف الله، بنا عبدالله [221].

به واسطه ي ما خداوند متعال شناخته مي شود و مردم به او معرفت پيدا مي كنند، و به واسطه ي ما او را

[صفحه 210]

عبادت مي نمايند.

5. هيچ گاه نبايد رضاي مردم را بر رضاي خداوند متعال مقدم بداريم، بلكه بايد همواره سعي و كوشش كنيم تا در هر حال و در هر كار، رضاي خداوند متعال را به دست آوريم.

6. خداوند متعال چيزي

از بندگان خود نمي خواهد، جز تقوا، و اين موضوع سفارش و وصيت اكيد اهل بيت عليهم السلام است كه هميشه به شيعيان و پيروانشان يادآور مي شوند كه اين راه نجات شما در دنيا و آخرت است.

مردي از شيعيان و محبان اهل بيت عليهم السلام جهت اداي مناسك حج عازم مكه بود. در آستانه ي مسافرت، جهت دست بوسي و تجديد عهد و پيمان، شرفياب محضر مبارك رييس مذهب حضرت امام صادق عليه السلام شده، تقاضاي پند و راهنمايي نمود. حضرت فرمود:

و استعد استعداد من لا يرجو الرجوع، و أحسن الصحبه، وراع أوقات فرائض الله و سنن نبيه [222].

(در اين مسافرت) خودت را آماده كن كه شايد برنگردي. كوشش نما با همراهانت حسن خلق داشته باشي، و در وقت انجام فرايض الهي، سست نباش و آن را اول وقت و در پيشاپيش همه انجام بده، و در تمام مراحل اين مسافرت مراعات سنت پيامبر صلي الله عليه و آله را بنمايي. (يعني حلال پيامبر صلي الله عليه و آله را حلال و حرامش را حرام بداني و به آن عمل نمايي و اين معناي تقواي الهي است).

[صفحه 211]

چقدر زيبا و لطيف و رسا و مختصر و مفيد او را راهنمايي مي نمايد و سرمشقي براي وي ترسيم مي نمايد كه هميشه عزيز و سربلند باشد.

ختامه مسك

قال رسول الله صلي الله عليه و آله: «المتقون سادة، و الفقهاء قادة» [223].

اهل تقوا و پرهيزكاري بزرگان قوم (چشم و چراغ مردم) هستند (خداوند متعال متقين را در دنيا و آخرت عزيز و آقا مي نمايد) و فقيهان (مراجع تقليد و نواب عام حضرت بقية الله الاعظم) زمامداران و رهبران مردم هستند.

[صفحه 212]

وصيت 12 :سرچشمه ي علم مردم در نزد ما است

اشاره

وصية الامام الصادق عليه السلام لعنوان البصري

قال عنوان البصري، قلت لأبي عبدالله عليه السلام: أوصني، قال: أوصيك بتسعة أشياء، فانها وصيتي لمريدي الطريق الي الله تعالي، والله أسأل يوفقك لاستعماله، ثلاثة منها في رياضة النفس، و ثلاثة منها في الحلم، و ثلاثة منها في العلم، فأحفظها و اياك و التهاون بها، قال عنوان: ففرغت قلبي له، فقال: أما اللواتي في الرياضة: فاياك أن تأكل ما لا تشتهيه، فانه يورث الحماقة و البله، و لا تأكل الا عند الجوع، و اذا أكلت فكل حلالا و سم الله، و اذكر حديث الرسول صلي الله عليه و آله: ما ملأ آدمي و عاءا شرا من بطنه، فان كان و لا بد فثلث لطعمامه و ثلث لشرابه و ثلث لنفسه. و أما اللواتي في الحلم؛ فمن قال لك: ان قلت واحدة سمعت عشرا، فقل: ان قلت عشرا لم تسمع واحدة، و من شتمك فقل

[صفحه 213]

له: ان كنت صادقا فيما تقول فأسأل الله أن يغفرلي، و ان كنت كاذبا فيما تقول فالله أسأل أن يغفر لك، و من وعدك بالخني فعده بالنصيحة و الرعاء

و أما اللواتي في العلم: فاسأل العلماء ما جهلت، و اياك أن تسألهم تعنتا و تجربة، و اياك أن تعمل برأيك شيئا و خذ بالاحتياط في جميع ما تجد اليه سبيلا، و اهرب من الفتيا هربك من الأسد

و لا تجعل رقبتك للناس جسرا. قم عني يا أباعبدالله، فقد نصحت لك و لا تفسد علي وردي فاني امرء ضنين بنفسي، و السلام علي من اتبع الهدي [224].

عنوان بصري پيرمردي بود نود و چهار ساله كه سال ها نزد مالك بن انس به جهت كسب علم و دانش مي رفت (در حالي كه چيزي دستگيرش نشد). از او نقل شده كه گفت: به فكر افتادم خدمت امام صادق عليه السلام بروم و از وي كسب علم و دانش كنم (او وارث علوم اولين و آخرين است). بايد آفرين گفت بر اين پيرمرد كه در اين سن و سال به دنبال علم و دانش است و به سفارش حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله كه فرمود: «اطلبوا العلم من المهد الي اللحد» جامه ي عمل پوشانيد. آري؛ اين گونه بايد از عمر كمال استفاده را ببريم، زيرا عمر كوتاه و گذراست.

عنوان بصري مي گويد: جهت تحصيل علم به محضر مبارك امام صادق عليه السلام شرفياب شدم. حضرت جواب رد داد و فرمود: هر جا كه تا به حال مي رفتي، حالا هم برو. بسيار مهموم و مغموم شدم. رفتم

[صفحه 214]

حرم مطهر پيامبر صلي الله عليه و آله دو ركعت نماز خواندم و متوسل به حضرت رسول اكرم شدم و از وي تقاضا كردم كه مشكل مرا حل نمايد (توفيق تحصيل علم از امام صادق عليه السلام پيدا كنم). از حرم بيرون آمدم، وارد منزلم شدم و سه روز از خانه بيرون نرفتم؛ مگر براي نماز جماعت. روز چهارم خدمت امام صادق رفتم. غلام حضرت گفت: ادخل علي بركة الله. داخل شدم و سلام كردم.

امام صادق فرمود: بنشين؛ غفر الله لك. سپس

فرمود: از خدا چه خواسته بودي كه متوسل به جدم پيغمبر شدي؟

عرض كردم: مهرباني قلب شما نسبت به من و پذيرفتنم جهت تحصيل علم از وجود مباركتان.

حضرت فرمود: علم تنها به تعلم نيست، بلكه نوري است كه خداوند متعال در قلب هر كس بخواهد، قرار مي دهد.

عرض كردم: يابن رسول الله! حقيقت بندگي چيست؟

حضرت فرمود: سه چيز است:

اول: آنچه در دست داري، خود را مالك آن نداني؛

دوم: خود را مدبر امري نداني؛

سوم: تمام سعي و توانت در اطاعت امر الهي و ترك نواهي باشد، و اين اولين مرحله ي تقوا است.

سپس اين آيه را تلاوت نمود:

(تلك الدار الآخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا في الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقين) [225].

[صفحه 215]

آن سراي جاويدان و بهشت برين را آماده و مهيا نموديم براي كساني كه در دنيا غرور و تكبر ندارند و بر روي زمين فساد نمي كنند و عاقبت نيك براي متقين خواهد بود.

عنوان بصري مي گويد كه عرض كردم: يابن رسول الله! مرا وصيتي كن فرمود: تو را به نه چيز وصيت مي كنم؛ هر كس به اين وصيت عمل كند، در راهي است كه به خدا نزديك خواهد شد و من از خداوند متعال مي خواهم كه به تو توفيق عنايت نمايد كه به اين وصيت عمل كني.

آنگاه وصيت جامعي فرمود كه سرمشق خوبي است براي كساني كه دوست دارند نفس خود را تهذيب كنند و هميشه داراي قلبي نوراني باشند. كسي كه به اين وصيت عمل نمايد، هيچ وقت در دنيا و آخرت به بن بست نخواهد رسيد، زيرا مشعل هدايت در دست دارد، و حتما سرانجام نيكي خواهد داشت.

سپس امام صادق عليه السلام فرمود: سه

چيز در رياضت و تربيت نفس است و سه چيز درباره ي حلم و بردباري و سه چيز هم درباره ي علم و دانش.

اولين چيزي كه درباره ي رياضت نفس مطرح است، مسأله ي خوردن و آشاميدن است. غذا اثر اساسي در روحيه ي انسان، اعمال، رفتار، اخلاق و گفتار او مي گذارد، و گاه او را از مسير صحيح و صراط مستقيم منحرف مي كند. از ميان صدها حديث و روايت و موعظه، به يك آيه ي قرآن و يك وصيت از وصاياي حضرت علي عليه السلام

[صفحه 216]

و يك داستان تاريخي توجه نماييد:

قال الله تعالي: (كلوا و اشربوا و لا تسرفوا) [226].

بخوريد و، بياشاميد ولي اسراف (پرخوري و بدخوري) نكنيد.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: كسي كه در خوردن غذا پاكيزگي (بهداشت) را مراعات مي كند، غذا را به خوبي مي جود، با داشتن اشتها از طعام دست مي كشد و تخليه ي روده را موقعي كه آماده است، به تعويق نمي اندازد، شايسته است هميشه سالم باشد و جز به مرض موت دچار بيماري ديگري نشود. [227].

به اين داستان شيرين و تاريخي توجه فرماييد: شريك بن عبدالله نخعي از دانشمندان معروف اسلامي در قرن دوم بود. مهدي عباسي (سومين خليفه ي بني عباس) از علم و دانش شريك بن عبدالله اطلاع داشت. يك بار او را به حضور طلبيد و اصرار كرد كه منصب قضاوت را قبول كند. او كه مي دانست قضاوت در دستگاه طاغوتي عباسيان گناه بزرگي است، قبول نكرد. مهدي عباسي اصرار كرد كه او معلم فرزندانش شود، او به شكلي از زير بار اين پيشنهاد نيز خارج شد و نپذيرفت. تا اين كه روزي خليفه ي عباسي به وي گفت: من از تو سه توقع دارم كه بايد يكي

از آن ها را بپذيري: 1. قضاوت؛ 2. آموزگاري فرزندانم؛ 3. اين كه امروز را مهمان من باشي و بر سر سفره ام بنشيني.

[صفحه 217]

شريك تأملي كرد و سپس گفت: اكنون كه به انتخاب يكي از اين سه كار مجبورم، ترجيح مي دهم كه مورد سوم (مهماني) را بپذيرم. خليفه قبول كرد و به آشپز خود دستور داد كه لذيذترين غذاها را آماده كند و از شريك به بهترين وضع ممكن پذيرايي نمايد. پس از آماده شدن غذا، شريك كه تا آن روز از آن غذاهاي لذيذ و گوناگون نخورده بود، با حرص و ولع زيادي از آن ها خورد. در همين حال يكي از نزديكان خليفه به وي گفت: «يا اميرالمؤمنين ليس يفلح بعد الطعام» ؛ بعد از اين، شريك ديگر خلاصي نخواهد داشت و رستگار نمي شود.

فضل بن ربيع گفت: به خدا سوگند شريك پس از آن طعام مجالست و همنشيني با بني عباس را اختيار نمود، پس از آن قضاوت و تعليم و تربيت اولاد خليفه را نيز پذيرفت و از طرف دستگاه عباسي حقوق و ماهيانه ي خوبي برايش معين كردند.

پس از چندي شريك با متصدي پرداخت حقوق حرفش شد (بگو مگو كرد). متصدي به او گفت: مگر گندم به ما فروخته اي كه اين همه توقع داري؟ شريك جواب داد: چيزي بهتر و مهم تر از گندم به شما فروخته ام؛ من دينم را به شما فروخته ام [228].

آري؛ لقمه ي حرام و ناپاك، آن چنان قلب او را تيره و تاريك كرد كه او به راحتي جزء درباريان دستگاه ظلم شد و به اين ترتيب انسان خوب و عالم وارسته اي بر اثر غذاي حرام عاقبت به شر شد.

در اين

جا ذكر لطيفه اي خالي از لطف نيست:

[صفحه 218]

روزي هارون الرشيد از خوان طعام خود براي بهلول غذايي فرستاد. خادم غذا را برداشت و پيش بهلول آورد. بهلول گفت: من نمي خورم، ببر پيش سگ هاي پشت حمام بينداز. غلام عصباني شد و گفت: اي احمق! اين طعام مخصوص خليفه است، اگر براي هر يك از امرا و وزرا مي بردم، به من جايزه هم مي دادند؛ آن وقت تو اين حرف را مي زني و گستاخي به غذاي خليفه مي كني؟ بهلول گفت: آهسته سخن بگو كه اگر سگ ها هم بفهمند غذاي خليفه است، نخواهند خورد [229].

مطلب دومي كه امام عليه السلام به آن سفارش مي كند، موضوع حلم و بردباري است، كه در روايات و احاديث يكي از صفات برجسته ي مؤمن ناميده شده و لذا در تاريخ مي بينيم كه انبياي عظام و اولياي خدا و ائمه عليهم السلام متصف به اين صفت عالي انساني بودند. اينك به نكته اي از زندگاني امام حسن مجتبي عليه السلام توجه كنيد كه به نحوي هر سه وصيت امام صادق عليه السلام را بازگو مي كند:

روزي حضرت سواره از راهي مي گذشت؛ ناگاه با مردي از اهل شام روبرو شد. شامي بي درنگ زبان به ناسزا گشود و به ساحت مقدس آن حضرت اسائه ي ادب كرد. امام خاموش ماند و به سخنان زشت او تا پايان گوش سپرد، سپس با لحن ملايم و متانت خاصي وي را مخاطب ساخته، چنين فرمود: تصور مي كنم اشتباه كرده اي، اجازه بده تو را راضي و خشنود سازم. اينك هر چه تقاضا كني، به تو خواهم بخشيد؛ اگر راه را گم كرده اي، بگو تا هدايتت كنم؛ اگر يا نياز

[صفحه 219]

به كمك براي حمل وسايل خود داري؟ دستور دهم

اثاث تو را به منزل برسانند؛ چنانچه گرسنه اي، تو را سير كنم؛ اگر به لباس و پوشاك احتياج داري، برايت تهيه كنم؛ اگر فقير و تنگدستي، حاضرم هزينه ي زندگي ات را بپردازم و تو را تأمين كنم؛ اگر هم از من تقاضاي پناهندگي كني، تو را پناه مي دهم؛ و يا هر گونه نياز ديگري داري، در انجام خواسته هايت كوتاهي نخواهم كرد. بهتر است با همسفران خود در خانه ي ما قدم نهيد، زيرا وسايل پذيرايي شما را از هر جهت در اختيار داريم.

مرد شامي در برابر اين سخنان دلپذير و ملايم، ناگهان به زانو درآمد و از فرط شرمساري، قطرات اشك بر گونه هايش غلطيد. همان دم پرتو معرفت در دلش تابيد و مهر و محبت در اعماق قلبش به جوش آمد، آنگاه با خلوص نيت به امامت آن حضرت گواهي داد و اضافه كرد: تا به حال شما و پدرتان را ناپسندترين مردم مي پنداشتم، هم اكنون احساس مي كنم دلي كه از كينه ي شما مالامال بود، از محبت و اخلاص لبريز گشته، و به حق جز شما كسي لايق و شايسته ي اين مقام (امامت و ولايت) نيست [230].

مطلب سومي كه امام عليه السلام به آن اشاره مي كند، درباره ي اهميت علم و دانش است.

قال اميرالمؤمنين عليه السلام: و العلم يحرسك و أنت تحرس المال

علم، حافظ و نگهبان توست؛ در صورتي كه او را تحصيل كني، ولي اگر عمرت را در راه جمع مال و اموال صرف كني، عاقبت تو

[صفحه 220]

بايد حافظ آن باشي، پس بايد كوشش كني از جهل و ناداني دور شوي و با علما و فرهيختگان همنشين باشي و به آنان احترام ويژه اي بگزاري، زيرا آنچه نزد آن هاست،

از هر در و گوهري گرانبهاتر است. بدان كه علم نور است، و چنانچه منور به نور علم و دانش شدي، در تاريكي هاي دنيا و آخرت نجات خواهي يافت و زندگي خود را نيز در مسير معرفت سوق داده اي.

چهارمين مطلبي كه امام عليه السلام مي فرمايد، مربوط به فتوا دادن است، مفتي نبايد عجله و شتاب كند، بلكه بايد از فتوا دادن گريزان باشد. امام در اين وصيت مي فرمايد: از فتوا بگريز، مانند فرار و گريز از شير؛ مبادا براي دنيا و اسم و رسم آن و عزت كوتاه و موقت آن، گردن خود را با فتوا دادن، براي ديگران پل قرار دهي و خود متحير بماني، زيرا حساب قيامت دقيق و مشكل است.

در پايان اين وصيت، امام عليه السلام نكته ي مهمي را متذكر مي شود و آن استفاده ي مفيد از وقت است كه بايد مراقبت نمود تا بيهوده سپري نگردد؛ چنان كه اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

انتهزوا فرص الخير فانها تمر مر السحاب [231].

فرصت هاي عمر را غنيمت بشماريد؛ به درستي كه مانند ابر آسمان مي گذرد.

پس از بررسي كوتاهي در مورد اين وصيت گرانبها، كه بهترين تعبير براي آن اين است كه بگوييم دايرةالمعارف است، مي پردازيم به برداشتي كه از اين سفارش ها مي كنيم.

[صفحه 221]

درس هاي اين وصيت

1. راه و روشي كه ما را به خدا نزديك مي نمايد، عمل نمودن به اين وصيت است.

2. در دعاها از خداوند متعال بخواهيم به ما توفيق دهد به اين كلمات نوراني عمل كنيم.

3. خودسازي و تهذيب در غذا خوردن، به چند چيز است: اول، با اشتها و ميل غذا خوردن؛ دوم، حلال و طاهر بودن غذا؛ سوم، در وقت شروع بسم الله گفتن و در ختام

شكر و حمد الهي كردن.

4. حلم و بردباري در مقابل افراد نادان و جاهل، امري لازم است.

5. آشنايي با علم و دانش و احترام به علما و دانشمندان و سؤال نمودن از آنان و استفاده كردن از محضر آن ها بسيار كار نيكويي است.

6. اگر كسي از ما سؤالي نمايد كه ما پاسخ آن را نمي دانيم، بگوييم نمي دانيم، و از فتوا دادن و راهنمايي بيهوده و بي اطلاع خودداري كنيم.

سرچشمه ي علم مردم در نزد ما است

امام حسين عليه السلام با كاروان خود از حجاز به سوي كوفه رهسپار بود؛ در همان سفري كه در كربلا به شهادت رسيد. در سرزمين «ثعلبيه» (يكي از منزلگاه هاي بين كوفه و مكه) يك نفر از اهالي كوفه نزد امام

[صفحه 222]

حسين عليه السلام آمد و سلام كرد. امام حسين عليه السلام جواب سلام او را داد و به او فرمود: اهل كجا هستي؟

او گفت: اهل كوفه هستم.

امام حسين عليه السلام (كه مي خواست حجت را بر او تمام كند، و گويا او از كوفه فرار كرده و لازم بود كه نصيحت شود) به او فرمود: سوگند به خدا اي برادر كوفي! اگر در مدينه تو را ديده بودم، جاي پاي جبرئيل را در خانه ي ما به تو نشان مي دادم و محلي كه جبرئيل بر پيامبر صلي الله عليه و آله در آن محل نازل مي شد، مشاهده مي كردي. اي برادر! كوفي با اين كه سرچشمه ي علم مردم در نزد ما است، آيا مردم، عالم شده اند و ما جاهل مانديم؛ اين از مطالبي است كه هرگز پذيرفته نيست [232].

ختامه مسك

قال اميرالمؤمنين علي عليه السلام: شقوا أمواج الفتن بسفن النجاة [233].

امواج كوه پيكر درياي فتنه ها و حوادث را با كشتي هاي نجات بشكافيد.

اين كشتي ها عبارتند از: 1. نماز؛ 2. دعا؛ 3. توكل به خداوند متعال؛ 4. اتحاد؛ 5. استقامت؛ 6. تسليم در برابر خدا؛ 7. خشنود بودن در راه خدا؛ 8. شكر و سپاس الهي؛ 9. آگاهي و شناخت؛ 10. ولايت آل محمد عليهم السلام؛ 11. قرآن مجيد.

[صفحه 223]

قال مولانا علي بن الحسين عليه السلام: كلنا سفن النجاة و سفينة الحسين اسرع و أوسع [234].

همه ي ما كشتي نجاتيم، ولي كشتي حسين سريع تر و بزرگ تر است.

[صفحه

224]

وصيت 13 :اين داستان، ولايت محبان را محكم تر مي نمايد

اشاره

وصية الامام الصادق عليه السلام لعبدالله بن جندب

يابن جندب: و لا تغتر بقول الجاهل و لا بمدحه، فتكبر و تجبر و تعجب بعملك، فان أفضل العمل العبادة و التواضع.

يابن جندب: صل من قطعك، و أعط من حرمك، و أحسن الي من أساء اليك، و سلم علي من سبك.

يابن جندب: الاسلام عريان فلباسه الحياء، و زينته الوقار، و مروته العمل الصالح، و عماده الورع، و لكل شي ء أساس، و أساس الاسلام حبنا أهل البيت [235].

اي پسر جندب! مدح و ذم جاهلان را نشنيده بگير تا از كبر و غرور و خودخواهي دوري كرده باشي و به عملت

[صفحه 225]

خوش بين باشي، و بدان كه بهترين اعمال، عبادت و تواضع در برابر حق و حقيقت است.

اي پسر جندب! كسي كه با تو قطع رحم كند، تو با او صله ي رحم بنما؛ و به كسي كه تو را از عطاي خويش محروم ساخته، بخشش نما؛ و به كسي كه به تو بدي مي كند، نيكي كن؛ و هر كس تو را سب و شتم كرد، به او سلام كن.

اي پسر جندب! اسلام عريان است، لباس آن حيا، و زينت آن وقار، و سنگيني و مردانگي آن اعمال صالح و نيك است و ستونش ورع است. براي هر چيزي اساس و بنيادي است و اساس و بنياد اسلام، حب ما خاندان عترت و طهارت است.

وصيت امام صادق عليه السلام به عبدالله بن جندب، مفصل و طولاني است؛ البته فرازهايي از اين وصيت در وصيت هاي گذشته ي امام صادق عليه السلام به طور مشروح بيان شد. براي دوري از تكرار و طولاني شدن كلام، به سه فراز از اين وصيت اكتفا مي شود.

درس هاي اين وصيت

1. هيچ گاه نبايد تحت

تأثير گفتار افراد جاهل و نادان قرار گرفت، يا سرمست از تعريف و تمجيد آنان شد؛ نه مدح جاهل اعتبار دارد و نه ذم او.

2. يكي از عواملي كه باعث تباهي افراد بشر مي گردد، صفت

[صفحه 226]

مذمومي به نام «عجب و خودخواهي» است، كه در روايات اسلامي و از ديدگاه اهل بيت عليهم السلام از آن مذمت شده است. به اين حديث توجه نماييد:

قال مولانا الصادق عليه السلام: فمن أعجب بنفسه و فعله فقد ضل عن منهج الرشاد [236].

هر كسي به خود و اعمالش ببالد، از راه راست منحرف شده است.

و همچنين اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

لا وحدة أوحش من العجب [237].

هيچ تنهايي وحشتناك تر از خودبيني نيست.

3. تواضع در برابر خدا، بهترين و والاترين اعمال است و آن هم عبادت و بندگي خداوند متعال مي باشد. به اين كلام زيبا و بليغ توجه كنيم و بدانيم كه قوام عبادت به خلوص نيت است:

قال اميرالمؤمنين علي عليه السلام: الاخلاص ملاك العبادة [238].

و در كلامي ديگر فرمود: به درستي كه هيچ عملي از تو قبول نخواهد شد، مگر آنچه در انجامش اخلاص نموده اي: انك لن يتقبل من عملك الا ما أخلصت فيه [239].

4. به مسأله ي صله ي ارحام توجه بيش تري داشته، با بستگان خويش رابطه داشته باشيم و آن را قطع نكنيم. در حديث

[صفحه 227]

شريف آمده است:

قال رسول الله صلي الله عليه و آله: صلوا ارحامكم و لو بالسلام.

صله ي رحم كنيد (و از مزايا و بركات آن استفاده نماييد) ولو با يك سلام كردن.

5. از احسان و نيكي به مردم كوتاهي نكنيم؛ حتي به كساني كه ما را محروم نموده و به ما بدي كرده اند، و در مقابل افراد نادان و جاهل كه

به ما ناسزا گفتند، سلام كنيم، قرآن كريم مي فرمايد:

(واذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما) [240].

6. اسلام بدون انجام دستورات و مراعات برخي از مسايل و نكات، مانند موجودي برهنه است كه ظاهرش نازيباست. اگر بخواهيم اسلامي كامل داشته باشيم و هميشه پوشيده و محجوب باشيم و دين مبين اسلام را با عزت نگه داريم، بايد به اين مسايل توجه كامل داشته باشيم:

1. حيا و عفت؛

2. وقار و سنگيني؛

3. مردانگي و فداكاري؛

4. ورع و تقوا؛

5. حب و دوستي اهل بيت عليهم السلام، و بدانيم اين محبت در دنيا و همچنين در قبر و در قيامت، كنار ميزان اعمال و پل صراط و... براي ما سودآور است و عامل نجات ما خواهد بود.

قال رسول الله صلي الله عليه و آله: يا علي طوبي لمن أحبك و صدق فيك، و ويل

[صفحه 228]

لمن أبغضك و كذب فيك [241].

گوارا باد (بهشت) براي كسي كه علي را دوست بدارد و آنچه را در عظمت و بزرگي وي آمده، تصديق نمايد؛ و وادي (جهنم) براي كسي است كه علي را دشمن بدارد و آنچه را در مورد بزرگي وي آمده، دروغ و ناسزا بپندارد.

و قال رسول الله صلي الله عليه و آله: ألا و من مات علي حب آل محمد صلي الله عليه و آله مات شهيدا، ألا و من مات علي حب آل محمد مات مغفورا له.

ألا و من و مات علي حب آل محمد مات تائبا.

پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود: هر كس با دوستي و محبت آل محمد صلي الله عليه و آله بميرد، شهيد مرده است. هر كس با دوستي آل محمد بميرد، رحمت و مغفرت خداوند شامل او مي شود.

هر كس با دوستي آل محمد بميرد، با توبه از دنيا رفته است.

و قال رسول الله صلي الله عليه و آله: يا علي ان الله غفر لك و لأهلك و لشيعتك و لمحبي شيعتك و محبي محبي شيعتك فأبشر... [242].

پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: اي علي! خدا آمرزيده است تو را و خاندانت و شيعيانت و دوستان شيعيانت و همچنين دوست دوستان شيعيانت را، پس بشارت بده.

[صفحه 229]

اين داستان، ولايت محبان را محكم تر مي نمايد

جمعي از شاگردان امام صادق عليه السلام به گرد آن حضرت حلقه زده بودند. ابوبصير مي گويد كه شخصي پرسيد: اي پسر رسول خدا! پيامبر را چند بار به معراج بردند؟

امام صادق عليه السلام فرمود: دو بار جبرئيل آن حضرت را به معراج برد، و پيامبر صلي الله عليه و آله در اين سير، به جايي رسيد كه جبرئيل گفت: همين جا بايست، زيرا به جايي آمده اي كه هيچ فرشته و پيغمبري به اين جا نيامده است: هان پروردگارت در نماز است.

پيامبر فرمود: چگونه خدا نماز مي خواند؟

جبرئيل گفت: خداوند مي فرمايد:

سبوح قدوس أنا رب الملائكة و الروح سبقت رحمتي غضبي.

پاك و منزه ام، منم پروردگار فرشتگان و روح، كه رحمتم بر خشمم پيشي گرفته است.

پيامبر صلي الله عليه و آله عرض كرد: اللهم عفوك عفوك؛ خدايا! عفو و گذشت تو را مي طلبم، عفو و گذشت تو را مي طلبم.

آنگاه امام صادق عليه السلام فرمود: پيامبر صلي الله عليه و آله در معراج به جايي رسيد كه خداوند (در قرآن) مي فرمايد: (قاب قوسين او أدني)؛ [243]؛ به خداوند نزديك شد، به اندازه ي دو كمان يا نزديك تر.

ابوبصير - يكي از شاگردان معروف امام صادق عليه السلام - عرض كرد: معني اين جمله

(قاب قوسين) چيست؟

[صفحه 230]

امام صادق عليه السلام فرمود: يعني به مقدار وسط انحناي كمان تا سرش.

آنگاه پيامبر صلي الله عليه و آله نور عظمت الهي را از كم ترين درجه تا بالاترين درجه مشاهده كرد. خداوند فرمود: اي محمد.

پيامبر صلي الله عليه و آله عرض كرد: لبيك اي پروردگارم.

خدا فرمود: رهبر امتت بعد از تو كيست؟

پيامبر صلي الله عليه و آله عرض كرد: خدا داناتر است.

خداوند فرمود: او اميرالمؤمنين و سرور مسلمانان، و پيشواي روسفيدان علي بن ابيطالب عليه السلام است.

سپس امام صادق عليه السلام به ابوبصير فرمود: سوگند به خدا، مقام رهبري علي عليه السلام از زمين نيامده، بلكه از آسمان رسيده است [244].

ختامه مسك، امتيازات شيعيان علي از زبان پيغمبر

جمعي به گرد پيامبر صلي الله عليه و آله حلقه زده بودند. آن حضرت فرمود: خداوند طينت و سرشت امت مرا در جهان به من نشان داد، و نام هاي آن ها را به من آموخت؛ چنان كه به آدم عليه السلام آموخت. آنگاه رهبران و زمامداران از كنار من گذشتند، من براي علي عليه السلام و شيعيانش، از درگاه خدا طلب آمرزش كردم. خداوند، يك مطلب را درباره ي شيعيان علي عليه السلام به من وعده داد.

شخصي پرسيد: اي رسول خدا! آن مطلب چيست؟

[صفحه 231]

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: آن مطلب چنين بود:

1. آمرزش براي مؤمنان شيعه؛

2. عفو از گناهانشان؛

3. تبديل گناهانشان به پاداش ها و نيكي ها [245].

[صفحه 232]

وصيت 14

اشاره

عن عنبسة العابد، قال: قلت لأبي عبدالله عليه السلام: أوصني، فقال عليه السلام: اعد جهازك، و قدم زادك (لطول سفرك) و كن وصي نفسك، و لا تقل لغيرك يبعث اليك بما يصلحك [246].

عنبسه ي عابد مي گويد كه به امام صادق عليه السلام گفتم: مرا وصيتي بفرمائيد. حضرت فرمود: تجهيزات سفر را آماده كن، و زاد و توشه ات را جلو بفرست، و خودت وصي خويشتن باش و به غير خودت نگو كه برايت چيزي را بفرستد كه تو در مصالحت مصرف كني.

بايد دانست كه پايان زندگاني انسان مرگ است، و هر كه قدم به

[صفحه 233]

اين عرصه (دنيا) گذاشت، تلخي مرگ را مي چشد، پس بايد خود را براي اين سفر مهيا كنيم. در دعاي بيستم در صحيفه ي سجاديه سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليه السلام آمده است:

الهي ارحمني صريعا علي الفراش تقلبني أيدي أحبتي.

پروردگارا! هميشه به رحمت واسعه ي تو نياز دارم؛ مخصوصا ساعت مرگ كه در بستر آرميده ام وعزيزانم مرا به راست و چپ مي گردانند

و قدرت حركت از من سلب شده است.

آري؛ چنين است. همه اين راه را در پيش رو داريم، پس بايد خود را آماده كنيم و از نعمت هاي الهي كمال استفاده را براي اين مسافرت ببريم. به اين حديث شريف توجه نماييد:

قال اميرالمؤمنين علي عليه السلام: لا تنس صحتك، و قوتك، و فراغك، و شبابك، و نشاطك، و غناك أن تطلب به الآخرة [247].

چند چيز را فراموش مكن و از آن غافل مشو و از اين ها براي دنيا و آخرت خود كمال استفاده را بنما، و پيش از آن كه از تو گرفته شود، در راه صحيح مصرف كن:

1. سلامت و عافيت؛

2. قدرت و قوت؛

3. اوقات فراغت؛

4. جواني؛

5. نشاط و تحرك؛

6. ثروت و دارايي.

[صفحه 234]

بهترين راه آمادگي و مهيا بودن براي سفر آخرت، آشنايي با قرآن و عترت است. هر چه به اين دو نزديك تر شويم، از غم و اندوه دنيا و آخرت دور خواهيم بود؛ پس كوشش كنيم مقداري از عمرمان را صرف اين دو امانت پيغمبر صلي الله عليه وآله كنيم، تا هميشه سربلند و سعادتمند باشيم.

شيعيان و محبان اهل بيت عليهم السلام هر وقت شرفياب حضور امامان عليهم السلام مي شدند و تقاضاي موعظه و نصيحت مي كردند، يكي از راهنمايي هاي آن بزرگواران اين بود كه مي فرمودند: استعدوا للموت، خودتان را براي سفر آخرت آماده و مهيا كنيد؛ راه طولاني و خطرناك در پيش داريم، آماده ي رفتن به خانه ي قبر و تاريكي آن و وحشت آن و جواب نكير و منكر باشيم، و آنچه تعلق به اين راه دارد، انجام دهيم؛ كارهايي مانند وصيت كردن، لباس آخرت را آماده كردن، و هميشه با همه تسويه حساب كنيم، زيرا

راه برگشت نخواهيم داشت؛ اللهم اجعل عواقب امورنا خيرا.

درس هاي اين وصيت

1. خودمان را براي اين سفر طولاني آماده كنيم، و يقين داشته باشيم كه روزي خواهد آمد كه ملك الموت گريبان ما را خواهد گرفت. امام حسين عليه السلام مي فرمايد:

خط الموت علي ولد آدم مخط القلادة علي جيد الفتاة [248].

[صفحه 235]

مرگ براي همه نوشته شده است؛ مرگ مانند گلوبندي است كه بانوان و دوشيزگان به گردن آويزان مي كنند.

2. در اين سفر طولاني كه مرگ آغاز آن است، نياز به زاد و توشه داريم، و اين ها را بايد از همين دنيا تهيه كنيم و ذخيره ي آن روز نماييم.

3. به جاي آن كه در وصيت هاي خود، ديگران را وادار كنيم براي ما اعمالي و كارهايي انجام دهند، تا زنده هستيم، خودمان انجام دهيم و خودمان وصي خودمان باشيم، و اين را بدانيم كه هيچ كس دلسوزتر از ما به حال خودمان نيست، پس به فكر مرگ و قبر و قيامت باشيم.

مردي خدمت اميرالمؤمنين علي عليه السلام آمد و عرض كرد: به محضر شما آمده ام و چهار مسأله دارم.

حضرت فرمود: بپرس و گرچه چهل سؤال باشد.

آن شخص پرسيد:

1. نزديك چيست؛ و نزديك تر كدام است؟

حضرت فرمود: نزديك قيامت است، و نزديك تر از آن مرگ است.

2. واجب چيست، و واجب تر كدام است؟

حضرت فرمود: واجب ترك گناه، و واجب تر از آن توبه كردن است.

3. عجيب چيست، و عجيبتر كدام است؟

حضرت فرمود: عجيب اين دنيا است و عجيب تر از آن دل بستن

[صفحه 236]

به اين دنيا است. (در كلمات قصار نهج البلاغه آمده است كه حضرت فرمود: ان عشت أراك الدهر عجبا؛ هر چه عمر كني، در اين دنيا چيزهاي عجيب و

غريبي خواهي ديد).

4. سخت چيست، و سخت تر كدام است؟

حضرت فرمود: سخت سرازيري قبر است (بسيار سخت و مشكل است)، و سخت تر از آن با دست خالي سرازير شدن است [249].

در پايان اين بحث، به اين مسأله ي حساس در زندگي دنيا و آخرت توجه زيادي داشته باشيم، تا هميشه در امن و امان باشيم:

قال الامام المجتبي عليه السلام: في حلالها حساب و في حرامها عقاب و في الشبهات عتاب [250].

حضرت امام مجتبي عليه السلام مي فرمايد: در حلالش حساب است، و در حرام آن عقاب و عذاب، و در شبهات (آنچه را كه نمي دانيم كه حلال است يا حرام) سرزنش خواهيم شد.

اگر اين كلام شريف و نوراني را در لابلاي برنامه هاي زندگاني خود قرار دهيم، هميشه در آسايش خواهيم بود، پس مواظب حلال و حرام خداوند باشيم.

هارون الرشيد (خليفه ي پنجم عباسي) بيست و يك پسر داشت، كه يكي از فرزندانش به نام قاسم مؤمن و خداشناس بود؛ او به دنيا رغبت نداشت، و هر چه مي گفتند شما را به حكومت شهر و

[صفحه 237]

منطقه اي بفرستيم، قبول نمي كرد، و لباس سلطنتي نمي پوشيد. وزير هارون الرشيد به هارون گفت: پوشيدن لباس كهنه و بي رغبتي به زندگي و دنيا و تجملات اين فرزند، مايه ي سرافكندگي و رسوايي حكومت خواهد شد. روزي هارون به پسرش گفت: فرزندم! حكومت مصر را به نام تو نوشته ايم؛ بيا برو. گفت: نمي روم و كار به اين اعمال شما ندارم، و اگر قبول نكني، من از اين جا مي روم. وقتي اصرارها ادامه يافت، تصميم گرفت فرار كند. به دنبال اين تصميم، شبانه فرار كرده، به بصره رفت و در يكي از خرابه هاي شهر وارد شد.

عبدالله بصري مي گويد:

من رفتم از ميدان كارگران، كارگري بياورم، ديدم جواني نشسته، قرآن مي خواند. گفتم: جوان! كار مي كني؟ گفت: بله؛ مزد مرا معين كن تا بيايم و مشغول كار شوم. گفتم: روزي يك درهم به تو مي دهم. او هم پذيرفت. او را آوردم منزل، ديدم كار دو نفر را كرد، خواستم بيش تر از يك درهم به او بدهم، قبول نكرد. فردا، باز سراغش رفتم، اما ديدم نيست. از او پرسيدم؛ گفتند اين جوان در هفته يك روز كار مي كند؛ بقيه ي روزها را مشغول عبادت است. شنبه ي ديگر رفتم جوان را آوردم؛ گويا از غيب كمكش مي كردند. دو سه روز گذشت. شنيدم مريض شده است. پرسيدم منزلش كجا است؟ گفتند: فلان مكان. رفتم پيدا كردم و ديدم در خرابه اي است و يك خشت زير سر گذاشته است. گفتم: جوان! من عبدالله بصري هستم كه در خانه ي من كار مي كردي. چشم هايش را باز كرد؛ ديدم خيلي مريض احوال است. گفتم: اگر

[صفحه 238]

كاري يا وصيتي داري بگو. گفت: اي عبدالله بصري! من پسر هارون الرشيد هستم؛ اسمم قاسم است. خواهش مي كنم به اين تقاضاي من عمل كني؛ وقتي از دنيا رفتم، اين بيل و زنبيل مرا بده به آن كس كه قبر مرا مي كند، و اين قرآن مرا بده به كسي كه سواد دارد و قرآن خوان است، و انگشترش را از دست بيرون آورد، به من داد و گفت: برو بغداد و اين را به پدرم هارون بده و به او بگو: من جواب اين انگشتر را نمي توانم بدهم، چون كه از مال تو است؛ انگشترت را بردار، تو طاقت عذاب را داري، ولي من ندارم، يك مرتبه

به من گفت: عبدالله! زير بغل مرا بگير؛ بلندم كن كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام آمده به بالينم؛ چون اين مطلب را گفت از دنيا رفت [251].

ختامه مسك

و من كتاب اميرالمؤمنين عليه السلام الي عثمان بن حنيف الانصاري و كان عامله علي البصره: ألا و ان لكل مأموم اماما يقتدي به و يستضي ء بنور علمه، ألا و ان امامكم قد اكتفي من دنياه بطمريه و بطعمه بقرصيه، ألا و انكم لا تقدرون علي ذلك و لكن أعينوني بورع و اجتهاد و عفة و سداد، فوالله ما كنزت من دنياكم تبرا و لا ادخرت من غنائمها و فرا و لا أعددت لبالي ثوبي طمرا، بلي كانت في أيدينا فدك من كل ما اظلته السماء، فشحت عليها نفوس قوم و سخت عنها نفوس آخرين، و نعم الحكم الله و ما أصنع بفدك و غير فدك و النفس مظانها في غد

[صفحه 239]

جدث، الي آخره -

آري؛ براي هر مأمومي امامي است كه آن امام مقتدا و پيشواي اوست و به واسطه ي نور علمش راه را روشن مي سازد. بدانيد به درستي كه امام شما اكتفا نموده از دنياي شما به دو لباس، و غذا (شبانه روز) به دو قرص نان. به درستي كه شما نمي توانيد مثل من اين چنين زندگاني كنيد، ولي كمكم كنيد به ورع و تقوا و عفت و حيا. به خدا قسم از دنياي شما چيزي براي روز مبادا ذخيره نكرده ام و از غنايم جنگي چيزي براي خودم كنار نگذاشته ام. از آنچه زير اين آسمان است، تنها فدك در دست ما بود كه عده اي نسبت به آن بخل ورزيدند و عده اي نسبت به آن سخاوت كردند، و خدا خوب

حاكمي است، و من با فدك و غير فدك چه كاري دارم؛ در حالي كه فردا جايگاه ما در گور خواهد بود.

پاورقي

[1] الغدير، ج 6، ص 298.

[2] مفاتيح الجنان، فرازي از دعاي افتتاح.

[3] كشف الغمة، ج 2، صص 361-362؛ بحارالانوار، ج 75، ص 187، ح 27.

[4] تنبيه الخواطر، ج 1، ص 31.

[5] كافي، ج 8، ص 150، ح 132.

[6] داستان دوستان، ج 2، ص 251؛ مجموعه ورام، ص 105.

[7] نوح، 10-12.

[8] مجمع البيان، ج 10، ص 361؛ در تفسير آيات 10 -12 سوره ي نوح.

[9] بقره، 152.

[10] ابراهيم، 7.

[11] المواعظ العدديه، باب الاربعة.

[12] خصال، شيخ صدوق، ص 169، ح 222؛ تحف العقول، ص 376.

[13] تحف العقول، ص 316.

[14] مكارم الاخلاق، ج 1، ص 21.

[15] من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 395، ح 5840؛ امالي شيخ صدوق، مجلس 6، ح 4؛ معاني الاخبار، ص 196، ح 1، باب الغايات.

[16] الحديث، ج 2، ص 93.

[17] اعلام الوري، ج 1، صص 257-258؛ بحارالانوار، ج 21، ص 360، باب 34، ح 1؛ اين حديث را حاكم نيشابوري نيز در مستدرك، ج 3، ص 122 آورده است.

[18] كافي، ج 1، ص 458؛ مولد الزهرا، ح 2.

[19] اين داستان مربوط به غزوه ي تبوك است.

[20] احزاب، 33.

[21] خصائص اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب (للحافظ أبي عبدالرحمن نسائي) صص 33-35، ح 11؛ سنن كبري - نسائي - ج 5، ص 108، ح 8398.

[22] فرائد السمطين، ج 1، صص 301-302، ح 240.

[23] ارشاد القلوب، ص 196؛ مستدرك الوسائل، ج 12، صص 146-147، ح 13745.

[24] حياة الامام باقر عليه السلام للقرشي، ص 283؛ بحارالانوار، ج 75، ص 187، ح 30.

[25] ابراهيم. 7.

[26] كنز العمال، ج 1،

ص 483، ح 2113-2115.

[27] نوح، 10.

[28] حديد، 21.

[29] داستان صاحب دلان، ج 2، ص 128.

[30] كشف الغمه، ج 3، ص 141؛ بحارالانوار، ج 75، ص 81، ح 74.

[31] حياة الامام الباقر عليه السلام للقرشي، ص 283.

[32] كنز العمال، ج 15، ص 896، ح 43542؛ و ج 16، ص 138، ح 44168.

[33] پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله فدك را در حيات خود به حضرت زهرا عليهاالسلام بخشيد، ولي بعد از پيغمبر صلي الله عليه و آله در آغاز خلافت ابوبكر، فدك را گرفتند و عمال حضرت زهرا عليه السلام را بيرون كردند، و اين عمل خلاف دستور قرآن و وصيت پيغمبر صلي الله عليه و آله بود.

[34] قصص، 83.

[35] الغدير، ج 10، ص 260.

[36] حشر، 10.

[37] نحل، 90.

[38] نحل، 90.

[39] داستان دوستان، ج 4، ص 96؛ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 4، ص 58.

[40] غرر الحكم، ح 1733.

[41] حياةالامام الباقر عليه السلام للقرشي، ص 287؛ تاريخ مدينه دمشق، ج 54، ص 267؛ ترجمه الامام الباقر) 6781 (.

[42] غرر الحكم، ج 4، ص 241.

[43] قارعه، 6-7.

[44] تفسير البرهان، ج 5، ص 305.

[45] انعام، 160.

[46] امالي شيخ صدوق، ص 86، مجلس 9، ح 5.

[47] پندهايي از تاريخ، ص 155؛ به نقل از مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 119.

[48] قرب الاسناد، ص 2، ح 105؛ امالي شيخ طوسي، ص 135، مجلس 5، ح 31.

[49] بحارالانوار، ج 75، ص 189، ح 46؛ و ج 96، ص 123، ح 10.

[50] كافي، ج 8، ص 303، ح 466؛ من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 282، ح 2458.

[51] اصول كافي، ج 2، صص 376-377، باب مجالسة اهل المعاصي، ح 7؛ و ص

641، باب من تكره مجالسته، ح 7.

[52] تفسير المعين، ص 301؛ كنز العمال، ج 6، ص 701، ح 17469.

[53] طرائف الحكم، ج 1، ص 237؛ تحف العقول، ص 292؛ اماني شيخ مفيد، ص 185، مجلس 23، ح 10. همين روايت از امام صادق عليه السلام نيز نقل شده است. من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 404، ح 5873؛ امالي صدوق، مجلس 91، ح 8؛ روضة الواعظين، ص 371.

[54] كافي، ج 2، ص 117، ح 4، باب المداراة؛ امالي شيخ طوسي، ص 481، مجلس 17، ح 20.

[55] اصول كافي، ج 2، ص 670، ح 5؛ قرب الاسناد، صص 10 -11، ح 33.

[56] بحارالانوار، ج 78، ص 111 ح 6.

[57] طرائف الحكم ج 1 ص 224، تحف العقول ص 296.

[58] عصر، 3-4.

[59] جناب كميل (رضوان الله تعالي عليه) از ياران خاص اميرالمؤمنين عليه السلام و از اعضاي برجسته ي شرطة الخميس بود. وي همچنين صاحب اسرار اميرالمؤمنين عليه السلام بود، و حضرت، دعاي معروف كميل را به او ياد دادند، و به او خبر دادند كه حجاج بن يوسف ثقفي (لعنة الله) تو را به شهادت مي رساند. كميل از اين خبر خوشحال گشته، منتظر فرارسيدن زمان شهادت بود.

[60] كافي، ج 1، ص 16، ضمن ح 12؛ تحف العقول، ص 386؛ طرائف الحكم، ج 1، ص 224.

[61] احتجاج طبرسي، ج 1، ص 186، نهج الايمان، ص 578؛ الصراط المستقيم، ج 2، ص 79.

[62] كافي، ج 2، ص 55، ح 5، باب التفكر.

[63] كافي، ج 1، ص 306، ح 2؛ ارشاد شيخ مفيد، ج 72 ص 180؛ بحارالانوار، ج 47، ص 12.

[64] كنز العمال، ج 7، ص 558 ح 20241.

[65] سنن ترمذي، ج

3، ص 316، ح 2256؛ كنز العمال، ج 7، ص 558، ح 20241.

[66] امالي شيخ طوسي، ص 229، مجلس 8، ح 54؛ تحف العقول، ص 46.

[67] بقره، 132.

[68] اصول كافي، ج 1، ص 307؛ بحارالانوار، ج 47، صص 13-14.

[69] كافي، ج 3، ص 260، ح 37.

[70] علل الشرايع، ج 1، ص 298، باب 235، ح 2؛ معاني الأخبار، ص 287، ح 1، باب معني الموت.

[71] كافي، ج 2، ص 163، ح 1.

[72] فضائل الشيعة، ص 3.

[73] آخرين گفتارها، ج 1، ص 13.

[74] تحف العقول، ص 299؛ معاني الأخبار، ص 141، باب معني المكافاة و الشكر، ح 1. خصال شيخ صدوق، ص 258، ح 132 همين حديث را امام باقر از اميرمؤمنان عليه السلام نقل نموده است.

[75] الرحمن، 60.

[76] عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 27، ح 3، باب 31.

[77] مؤمنون، 111.

[78] مؤمن، 60.

[79] ابراهيم، 7.

[80] طلاق، 3.

[81] كافي، ج 2، ص 65، ح 6، باب التفويض الي الله و التوكل عليه؛ وسائل الشيعه، ج 11، ص 167، ح 20310.

[82] أعلام الدين، ص 313.

[83] مستطرفات سرائر، ص 144، ح 13.

[84] حمران بن اعين الشيباني الكوفي از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهماالسلام است؛ امام باقر عليه السلام در حق او فرمود: أنت شيعتنا في الدنيا و الاخرة. حمران جزء بزرگان شيعه بود و از چهره هاي معروف و با فضيلت كه هيچ كس در خوبي و درستي او شكي ندارد. وي جزو حفاظ و قاريان قرآن بود كه بعد از وفاتش نام او در ميان قاريان ذكر شد. همچنين وي از عالمان نحو و لغت و... بود. امام صادق عليه السلام در حقش فرمود: انه - حمران -

رجل من الجنة، هنيا له في الدنيا و الاخرة.

[85] عيون الحكم و المواعظ، ص 349.

[86] وسائل الشيعه، ج 4، ص 1087، ح 14، باب استحباب الاكثار من الدعاء.

[87] داستان دوستان، ج 5، ص 176؛ كتاب التوابين ابن قدامة، ص 237، ح 93. اين داستان از امام حسين نيز نقل شده است: بحارالانوار، ج 92، ص 394، ح 33.

[88] نهج البلاغه، حكمت 399.

[89] اعراف، 200.

[90] تحف العقول، ص 291؛ بحارالانوار، ج 75، صص 162-165،ح 1.

[91] جابر بن يزيد جعفي از اصحاب خاص امام باقر عليه السلام و صاحب سر ايشان بود. در شأن و لياقت او همين بس كه امام باقر عليه السلام نود) 90 (هزار حديث به وي آموخت كه از بركت آن سينه اش مخزن اسرار امامت و نبوت گرديد. وي كه فقيهي برجسته بود، در كوفه سكونت داشت.

[92] كتاب الغيبة - للنعمايي، صص 209 -210، ح 17.

[93] التحفة السنية، ص 330 مخلوط.

[94] بحارالانوار، ج 75، ص 187، ح 27.

[95] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 19، ص 50.

[96] الحديث، ج 1، ص 329.

[97] كافي، ج 2، ص 66، ح 7، باب التفويض الي الله.

[98] ابراهيم، 7.

[99] كنز العمال، ج 11، ص 722، ح 33530.

[100] المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 391.

[101] سفينة البحار، ج 2، ص 277.

[102] مستدرك الوسائل، ج 11، ص 16، ح 12303.

[103] سفينة البحار، ج 2، ص 662؛ وسائل الشيعه، ج 12، ص 88، ح 1.

[104] وسائل الشيعة، ج 8، صص 18-19، ح 1.

[105] اصول كافي، ج 2، ص 172.

[106] معاني الاخبار، ص 32، باب معني الصراط، ح 1.

[107] كتاب الغيبه، نعماني، ص 194، ح 1، باب 11.

[108] گنجينه ي دانشمندان، ج 8، ص 271.

[109] اصول

كافي، ج 1، ص 341.

[110] كافي، ج 2، صص 175-176، باب زيارة الاخوان.

[111] طرائف الحكم، ج 2، ص 66؛ امالي شيخ صدوق، ص 484، ح 657، مجلس 62 (17 (.

[112] امالي شيخ طوسي، ص 722، ح 1522، مجلس 43 (6 (.

[113] بشارة المصطفي، ص 187، ضمن حديث 2؛ مناقب اميرالمؤمنين، محمد بن سليمان الكوفي، ج 2، ص 596، ح 1100.

[114] مريم، 39.

[115] مناقب آل ابي طالب، ج 1، ص 376؛ بحار الانوار، ج 41، ص 113.

[116] تفسير المعين، ص 541؛ كشف الغمة، ج 3، ص 140.

[117] اثبات الهدي (احوالات امام باقر)، ص 74.

[118] آل عمران،146.

[119] مناقب آل ابي طالب، ج 3، ص 42؛ بحارالانوار، ج 39، ص 56؛ كنز العمال، ج 3، ص 130، ح 5818، به لفظ «ما أوذي احد مثل ما اوذيت في الله» ، منتهي الآمال، احوالات پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله.

[120] ارشاد شيخ مفيد، ج 2، ص 12.

[121] المزار محمد بن المشهدي، ص 504؛ بحارالانوار، ج 98، ص 240.

[122] زمر، 10.

[123] فرقان، 75.

[124] مؤمنون، 11.

[125] انسان، 12.

[126] كافي، ج 2، ص 304، ح 11، باب الغضب.

[127] كافي، ج 5، ص 515، ح 5، باب في قلة الصلاح في النساء؛ سفينة البحار، ج 2، ص 320.

[128] تحف العقول، ص 369.

[129] ر.ك: وصيت چهاردهم.

[130] أمالي شيخ طوسي (ره)، مجلس 9، ح 2؛ اصول كافي، ج 2، ص 222، ح 4.

[131] نحل، 43.

[132] مائده، 67.

[133] تفسير برهان، ج 4، ص 409؛ تفسير القمي، ج 2، ص 397.

[134] تحف العقول، ص 196؛ تفسير المعين، ص 461.

[135] ابراهيم، 14.

[136] نوح، 10-12.

[137] طرائف الحكم، ج 1، ص 224؛ بحارالانوار، ج 75، ص 201، ح 29.

[138] شرح نهج البلاغه ابن

ابي الحديد، ج 3، ص 182.

[139] تحف العقول، ص 203؛ تفسير المعين، ص 269.

[140] كافي، ج 8، ص 749 ح 9؛ طرائف الحكم، ج 2، ص 50.

[141] مائده، 27.

[142] الرحمن، 46.

[143] اصول كافي، ج 2، صص 69-70.

[144] ر.ك: امالي شيخ مفيد، مجلس 33، ح 3؛ امالي شيخ طوسي، مجلس 2، ح 9.

[145] تحف العقول، ص 386.

[146] ظهار عبارت از اين است كه مرد به زنش مي گويد: «أنت علي كظهر أمي» اين عبارت، طلاق مردم جاهليت بود. اسلام آن را نه به عنوان طلاق تقرير كرد و رجوع آن را به وسيله ي كفاره قرار داد. براي اطلاع از جزئيات آن به كتاب هاي فقهي رجوع شود.

[147] كشف الغمه، ج 3، ص 207.

[148] مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 223، چاپ بيروت، دارالاضواء.

[149] طرائف الحكم، ج 2، ص 321.

[150] كافي، ج 2 ص 99، ح 29.

[151] همان، ص 105، ح 12، باب الصدق و اداء الأمانة؛ نور الثقلين، ج 1، ص 496.

[152] تحف العقول، ص 44.

[153] بحارالانوار، ج 90، ص 302.

[154] بقره، 186.

[155] زمر، 53.

[156] بقره، 268.

[157] اصول كافي، ج 2، ص 488، باب من أبطأت عليه الاجابة، ح 1.

[158] همان، ص 325، ح 7.

[159] من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 392.

[160] كافي، ج 5، ص 51، ح 3.

[161] تفسير المعين، ص 12.

[162] كافي، ج 4، ص 24، ح 3.

[163] بحارالانوار، ج 43، ص 31 به بعد؛ كتاب لئالي الاخبار و حلية المتقين (آداب معاشرت).

[164] كافي، ج 5، ص 496، ح 5؛ وسايل الشيعه، ج 14، ص 74، ح 2.

[165] كافي، ج 5، ص 324، ح 1.

[166] طرائف الحكم، ج 2، ص 420؛ كافي، ج 2، ص 636، ح

5.

[167] تفسير فرات كوفي، ص 107، ح 102؛ عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 58، ح 217.

[168] مائده، 27.

[169] فتح الباري، ج 3، ص 16.

[170] بحارالانوار، ج 73، ص 167، ح 6.

[171] توبه، 103 -105.

[172] بحارالانوار، ج 6، ص 693.

[173] مستدرك الوسائل، ج 8، ص 462، ح 10016.

[174] كشف الغمة، ج 3، ص 372.

[175] روضة الواعظين، ص 456؛ مشكاة الأنوار، ص 233.

[176] كافي، ج 8، ص 243، ح 337.

[177] امالي شيخ صدوق، ص 269، ح 295.

[178] كافي، ج 2، ص 66، ح 7.

[179] تحف العقول، ص 42.

[180] تاريخ مدينة دمشق، ج 42، ص 449؛ تاريخ بغداد، ج 14، ص 322.

[181] بحارالانوار، ج 74، ص 171.

[182] كافي، ج 2، ص 369، باب النميمة، ح 1.

[183] الثاقب في المناقب، ص 408، ح 386 / 4.

[184] عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 7، ح 8، باب 30.

[185] توبه، 55.

[186] طه، 131.

[187] كافي، ج 8، ص 168، ح 189؛ امالي شيخ مفيد، صص 194 -195، مجلس 23، ح 25؛ امالي شيخ طوسي، مجلس 38، ح 1.

[188] تفسير منسوب به امام حسن عسكري عليه السلام، ص 342، ح 220؛ بحارالانوار، ج 2، ص 4، ح 7.

[189] حجرات، 13.

[190] مائده، 27.

[191] خصال، صص 483 -484، ح 56.

[192] غرر الحكم، حكمت 5887.

[193] كافي، ج 2، ص 77، ح 5، باب الورع.

[194] كافي، ج 1،ص 449، ح 30، باب مولد النبي صلي الله عليه و آله.

[195] كشف الغمه (چاپ الأضواء بيروت)، ج 1، ص 16؛ و ج 2؛ ص 29؛ بحارالانوار، ج 19، ص 25، ح 14.

[196] عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 40، ح 123.

[197] اصول كافي، ج 2، ص 158، ح

4.

[198] كافي، ج 5، ص 134، ح 9، باب أداء الأمانة.

[199] سفينة البحار، ج 1، ص 225؛ امالي شيخ صدوق، ص 379، مجلس 50، ح 481 / 6.

[200] تفسير مجمع البيان، ج 10، ص 179، تفسير سوره مدثر؛ الشفا به تعريف حقوق المصطفي، ح 1، صص 242 و 133 -134.

[201] اصول كافي، ج 1، ص 237، ح 9، باب ما عند الائمه عليهم السلام من سلاح رسول الله صلي الله عليه و آله و متاعه.

[202] همان، ج 2 ص 104 باب الصدق و أداء الامانه ح 5.

[203] كشف الغمه، ج 2، ص 416.

[204] حجرات، 13.

[205] قصص، 83.

[206] پيام قرآن تفسير موضوعي، ج 1، ص 377.

[207] نهج البلاغه، خطبه ي 204؛ نهج السعادة، ج 2، صص 104 -105؛ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 3، ص 181.

[208] معاويه (لع) دستور داد كه حجر بن عدي و فرزندش و چهار نفر از همراهانش را به جرم تشيع و حب علي بن ابيطالب عليه السلام شهيد كنند. قبور آن ها در سه فرسخي دمشق است. دوستان اهل بيت عليهم السلام حتما به زيارت اين بزرگواران در قريه ي عذراء دمشق بروند، كه زيارت قبور اين شهدا بركات عجيبي دارد.

[209] نهج البلاغه، خطبه ي 204؛ نهج السعادة، ج 2، صص 104 - 105؛ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 3، ص 181.

[210] كافي، ج 2، ص 360، ح 3.

[211] كنزالعمال، ج 1، ص 484، ح 2120.

[212] اصول كافي، ج 1، ص 222، ح 6.

[213] اصول كافي، ج 1، ص 231، ح 2؛ ارشاد مفيد، ج 2، ص 186.

[214] امالي شيخ طوسي، ص 365، مجلس 13، ح 769 / 20.

[215] امالي خميسيه، ص 136، ح 14؛ فرائد السمطين، ج 1، ص 302، ح 241.

[216] كشف

الريية، ص 122، ح 1؛ وسائل الشيعة، ج 12، ص 155، باب 49، ح 1.

[217] مائده، 27.

[218] خصال شيخ صدوق، ص 16، ح 56؛ من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 394، ح 5840؛ امالي شيخ صدوق، ص 72، ح 41؛ مجلس 6، ح 4؛ معاني الأخبار، ص 195، باب 1، معني الغايات، ح 1.

[219] آل عمران، 103.

[220] شواهد التنزيل (للحسكاني) ج 1، ص 169، ح 178.

[221] كتاب التوحيد شيخ صدوق، ص 153، ح 9.

[222] مصباح الشريعة، ص 47، باب 21؛ بحارالانوار، ج 96، ص 24.

[223] امالي شيخ طوسي ص 225 ح 392 مجلس 8 ح 42.

[224] بحارالانوار، ج 1، ص 224؛ منية المريد، ص 148، بعضي فقرات حديث.

[225] قصص، 83.

[226] اعراف، 31.

[227] الحديث، ج 1، ص 330.

[228] مروج الذهب، ج 2، ص 247.

[229] مجمع النورين، ص 77.

[230] مناقب آل ابي طالب، ج 3، ص 84، باب مكارم الاخلاق امام حسن عليه السلام.

[231] غرر الحكم، حكمت 2019؛ عيون الحكم و المواعظ، ص 89.

[232] اصول كافي، ج 1، ص 398، ح 2.

[233] نهج البلاغه، خطبه ي پنجم؛ عيون الحكم و المواعظ، ص 298.

[234] سفينة البحار، ج 1، ص 447.

[235] تحف العقول، ص 319.

[236] مصباح الشريعه، باب 40.

[237] مسند الشهاب، ج 2، ص 38، ح 836؛ محاسن برقي، ج 1، ص 17، ح 47.

[238] غرر الحكم، 859.

[239] همان. 3787.

[240] فرقان، 63.

[241] مناقب اميرالمؤمنين (تأليف محمد بن سليمان كوفي)، ج 2، ص 482، ح 981؛ فرائد السمطين، ج 1، ص 129، ح 91.

[242] فرائد السمطين، ج 1، ص 308، ح 207.

[243] نجم، 9.

[244] اصول كافي، ج 1، ص 442، ح 13؛ أبواب التاريخ باب مولد النبي صلي الله عليه و آله و

وفاته.

[245] اصول كافي، ج 2، ص 444، ح 15.

[246] كافي، ج 7، ص 65، ح 29؛ امالي شيخ صدوق (ره)، مجلس 47، ح 12، بين دو قوس از اين كتاب است و همچنين در آن آمده است: «و لا تأمن لغيرك أن يبعث...» .

[247] الجعفريات، ص 176؛ بحارالانوار، ج 68، ص 267، ح 17.

[248] كشف الغمة، ج 2، ص 239؛ اللهوف، ص 80.

[249] المواعظ العدديه، باب چهارم. قريب به اين روايت در جامع الاخبار، صص 382-383، ح 1070 و بحارالانوار، ج 75، ص 31، ح 98 آمده است.

[250] بحارالانوار، ج 44، ص 139، ضمن حديث 6.

[251] تحفة الواعظين، ج 1، ص 111.

15- معجزات امام جعفر صادق عليه السلام

مشخصات كتاب

سرشناسه: اكبرپور، حبيب الله 1335-

عنوان و نام پديدآور: معجزات امام صادق عليه السلام حبيب الله اكبرپور.

مشخصات نشر: مشهد: نشر الف 1382.

مشخصات ظاهري: 276ص.

شابك: 12000ريال 964-6684-63-7 ؛ 13000ريال(چاپ دوم)

وضعيت فهرست نويسي: فاپا

يادداشت: چاپ دوم: 1383

يادداشت: كتابنامه ص 275 - 276.

موضوع: جعفربن محمد(ع ، امام ششم 80-148ق -- معجزات

موضوع: جعفربن محمد(ع ، امام ششم 80-148ق -- احاديث

موضوع: احاديث شيعه -- قرن 14.

رده بندي كنگره: BP45/35 /‮الف 7م 6

رده بندي ديويي: 297/9553

شماره كتابشناسي ملي: م 82-27281

خلاصه اي از زندگي امام ششم عليه السلام

نام: جعفر

نام پدر: امام باقر عليه السلام

نام مادر: ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابي بكر

شهرت: صادق

كنيه: ابوعبدالله

محل تولد: مدينه منوره

زمان تولد: هفدهم ربيع الاول 83 هجري

خلفاي زمان امام: يزيد بن عبدالملك تا مروان حمار از خلفاي اموي، سفاح و منصور دوانيقي از خلفاي عباسي.

زمان شهادت: 25 شوال 148 هجري

محل شهادت: مدينه منوره به دستور منصور دوانيقي مسموم شد.

مزار امام: قبرستان بقيع در مدينه

سير حيات: دوران قبل از امامت 31 سال دوران امامت تا آخر عمر 34 سال

همسران آن حضرت: 3 نفر

فرزندان آن حضرت: 6 پسر و يك دختر

[صفحه 15]

ولادت حضرت صادق عليه السلام

در هفدهم ربيع الاول سال 83 هجري، در خانه ي رسالت موجي از سرور و شادي جريان داشت. اين خانه چشم به راه فرود آمدن كرامت و افتخاري در خود بود تا بر ارج و بلنداي آن افزوده شود. در آن شب و در آن فضاي مبارك، حضرت امام صادق عليه السلام چشم به جهان گشود. او شراره ي درخشاني بود كه آسمان سخاوت او را به زمينيان بخشيده بود تا از پرتو آن نور گيرند و در زير درخشش تابناكش راه خود را به سوي خير و نيكي و صفا بازيابند.

آموزشگاه آن حضرت عليه السلام در فقه و حديث

عظيم ترين و با ارزش ترين آموزشگاهي بود كه تاريخ اسلامي به خود ديده بود، تا جايي كه عدد شاگردان آن حضرت نزديك به 4000 نفر مي رسيد و برخي از شاگردانش، سخنراني ها و خطابه هاي آن حضرت را در علوم مختلف اسلامي در 400 كتاب به نام «اصول اربعمأة» جمع آوري و منتشر نمودند.

مهم ترين عواملي كه زمينه مساعد براي اداء رسالت آن حضرت عليه السلام فراهم آورده است

1- تقارن دوران مسئوليت رهبري آن امام با دوران انتقال

[صفحه 16]

حكومت اموي ها به خلفاي عباسي؛ زيرا در اين هنگام حكام عباسي با شدت، متوجه تثبيت اركان حكومت خودشان بودند.

2- اقامت امام صادق عليه السلام در مدينه، مركز ثقل اسلام، مركزي كه همواره موجب وحشت دستگاه اموي بود.

3- مركزيت ديني و اجتماعي امام صادق عليه السلام نزد مسلمين موقعيت ويژه اي داشت به طوري كه حكومت وقت اموي به آساني جرأت درگيري با آن را به خود راه نمي داد.

4- دور بودن امام صادق عليه السلام از موضع برخوردهاي سياسي؛ زيرا خوب مي دانست كه شرايط موجود آن روز، مقتضي تصدي مقام حكومت و تشكيل حكومت اسلامي نبود.

5- توجه خاص مسلمانان به فقها جهت اخذ احكام اسلام؛ زيرا صحابه مورد اعتماد رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در قيد حيات نبودند و امام صادق عليه السلام در آن عصر تنها فقيه و عالم زمان خود بود كه با استفاده از علم آن حضرت مي توانستند به عمق دين آگاهي پيدا كنند.

شهادت امام صادق عليه السلام

اشاره

عاقبت امام جعفرصادق عليه السلام در روز دوشنبه بيست و پنجم شوال سال يكصد و چهل و هشت هجري بر اثر سمي كه منصور خليفه عباسي به او خورانده بود مسموم گرديد. گويند كه منصور چندين بار نقشه قتل امام را كشيده بود ولي هر بار تيرش به سنگ مي خورد تا اين كه توانست آن حضرت را در هفتاد و يك سالگي شهيد نمايد.

(برخي از مفسران و مورخان عمر امام را بين شصت و پنج تا شصت و هشت سال نوشته اند.)

[صفحه 17]

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود:

كسي كه دو روز او برابر باشد، زيان كرده است و آن كس كه

امروز او بهتر از ديروزش باشد، به حال او بايد غبطه خورد.

توطئه منصور و استجابت دعاي حضرت عليه السلام

سيد بن طاووس از ربيع، دربان منصور روايت كرده است كه وي گفت: وقتي منصور به عزم حج حركت كرد و به مدينه رسيد، شب را تا صبح نخوابيد، پس مرا فراخواند و گفت: هم اكنون بدون كوچكترين معطلي و با سرعت هر چه بيشتر و حتي اگر بتواني تنها، برو و ابوعبدالله جعفر بن محمد عليه السلام را پيش من بياور! به او بگو پسر عمويت به تو سلام مي رساند و مي گويد، اگر چه خانه ها از يكديگر دور و احوال دگرگون گشته است، ولي بالاخره ما با هم خويشاونديم و از بند دو انگشت به هم نزديكتر و از راست به چپ مماس تر. بگو پسر عمويت مي گويد همين الآن نزد ما بيا! پس اگر اجابت كرد، با نهايت تواضع و احترام او را همراهي كن و اگر عذر و يا بهانه آورد، تأكيد بيشتري كن و امر را به او واگذار نما و هرگاه خواست كه با آرامي و ملايمت حركت كند، تو برايش آسان بگير و سخت نگير و عذر او را بپذير و هرگز تندخويي نكن و سخن درشت و بي حساب نگو. ربيع مي گويد: به سوي در خانه ي امام به راه افتادم. او را در اندروني خانه ي خويش

[صفحه 18]

ديدم و بدون اين كه اجازه بگيرم داخل خانه شدم. حضرت مشغول نماز بود. صورتش را بر خاك نهاده و دست به دعا داشت و آثار خاك بر صورت و گونه هايش مشهود بود. نتوانستم در آن حال مزاحم امام شوم و منتظر ايستادم تا امام از نماز و نيايش فارغ گشت و

رو به من نمود. من سلام كردم؛ امام فرمود: عليك السلام اي برادر من! چه كاري داشتي؟ من سلام و پيام منصور را به امام ابلاغ كردم. امام فرمود: واي بر تو اي ربيع! «آيا وقت آن نشده است كه دلهاي مؤمنان به ياد خدا به خشيت افتد و به فكر حقيقت باشند؟ و از آنها نباشند كه جلوتر، از سوي خدا به ايشان كتاب آمد و زماني طولاني برايشان بگذشت؛ پس دلهايشان سخت و تيره گشت. (سوره الحديد، آيه 15) «واي بر تو اي ربيع! «آيا مردم شهرها و آبادي ها خاطر جمع هستند از اين كه عذاب ما شبانگاهان به آنان فرا رسد، در حالي كه آنان در خوابند؟ يا مطمئن هستند كه عذاب ما ظهر گاهان در حالي كه آنان مشغول بازيند، به ايشان نرسد؟ به هر حال آيا آنان از نقشه ي الهي خاطري آسوده دارند؟ و چه كسي جز مردمان زيانكار از عذاب خداوندي مي تواند خاطر جمع باشد؟ (سوره الاعراف، آيات 95 -97) «اي ربيع! سلام، رحمت و بركات خدا را به امير برسان. آن گاه امام رو به قبله كرد و به نيايش با خدا پرداخت. من پرسيدم: آيا جز سلام فرمايش ديگري داريد و يا اجابت فرموده با من مي آئيد؟ امام فرمود: آري به او بگو: «آيا ديدي آن كس را كه روي بگردانيد و اندكي داد و بخل ورزيد؟ آيا او علم غيب مي داند؟ پس بدان وسيله مي بينيد. آيا او از صحيفه هاي

[صفحه 19]

موسي و اخبار آن اطلاع ندارد؟ و ابراهيم كه مسئوليت را به تمامي انجام داد. كه هيچ كس وبال گناه ديگري را به دوش نمي گيرد.

و براي انسان جز نتيجه ي سعي و كوشش او نيست و البته نتيجه ي سعي و كوشش او ارزيابي خواهد شد. (سوره النجم، آيات 33 -40) «

به او بگو: اي امير! به خدا سوگند آن چنان ما را دچار ترس و وحشت كرده ايد كه زنان و خانواده ي ما نيز در اثر بيم و هراس ما وحشت زده شده و آرام از دست داده اند و تو اين معني را خوب مي داني و بايد هدفت را از اين كار بيان كني. پس اگر دست از ما كشيدي چه بهتر، و الا تو را در هر روز پنج نوبت در نماز نفرين مي كنيم. و تو خود حديث مي كني از پدرت، از جدت كه رسول خدا فرمود: دعاي چهار تن از درگاه ربوبي مردود نمي شود و حتما به اجابت مي رسد: دعاي پدر براي فرزندش و دعاي برادر ديني در حق برادري از ته دل و دعاي مظلوم و ستمديده و دعاي آدمي مخلص. ربيع مي گويد: هنوز سخن امام به پايان نرسيده بود كه گماشته ي منصور به دنبال من آمد تا از علت تأخير آگاه گردد و من هم نزد منصور برگشتم و جريان را به او باز گفتم. منصور گريست و گفت: برگرد و پيغام بده كه شما اختيار داريد كه نزد ما بيائيد يا نيائيد. اما زنان و بانواني كه فرموديد، سلام بر آنها و بفرمائيد نترسند و خاطري آسوده داشته باشند كه خداوند آنان را در امان قرار داده و غم و اندوه از آنها برده است. ربيع حضور امام برگشته و پيغام منصور را مي رساند و آن گاه حضرت امام صادق عليه السلام نيز پيغامي به اين مضمون

براي وي

[صفحه 20]

مي فرستد: صله ي رحم كردي كه خداوند جزاي خيرت دهد. بعد چشمان امام اشكبار شد و قطراتي از آن بر دامن چكيد. آن گاه فرمود: اي ربيع! اين دنيا هر چند ظاهرش لذت بخش و زر و زيورش فريباست، اما پايانش به هر حال همانند آخر بهار است كه آن همه سرسبزي و طراوت به خزان و افسردگي تبديل مي شود... ربيع مي گويد: به امام عرض كردم: شما را به آن حقي كه ميان شما و خداوند جل و علا هست. سوگند مي دهم كه آن دعائي را كه خوانديد و بدان وسيله به نيايش و مناجات پرداختيد و در نتيجه شر و آسيب اين مرد را از خود دور ساختيد به من هم ياد بدهيد؛ شايد اين دعاي شما دل شكسته اي را مرهمي و بينوايي را نوايي باشد و به خدا قسم جز خودم را نمي گويم. آن گاه امام دستهايش را به سوي آسمان بلند كرد و رو به سجده گاه نمود، گويي دوست نداشت دعائي سرسري و بدون حضور قلب بخواند و چنين گفت: «اللهم اني اسئلك يا مدرك الهاربين و يا ملجأ الخائفين...» (به كتاب شريف مهج الدعوات، ص 184 - 177 مراجعه كنيد)» در اين بار كه منصور، حضرت امام صادق عليه السلام را نزد خود طلبيده و قصد جلب ايشان را داشته است، بر حسب ظاهر رفتار ناخوشايندي ديده نمي شود، پس چرا امام نگراني خاطر داشته است و خانواده اش هم بيمناك بوده اند و حتي براي نجات و رهايي از شر و آسيب وي، به دعا و توسل دست برداشته است؟ بي شك امام صادق عليه السلام از تصميم و راز دل عباسيان آگاهي داشته

است و سوء قصد منصور بر جان امام، براي حضرت آشكار بوده است.

[صفحه 21]

منصور و گرزي آهنين

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: هر كس در جستجوي نقص و كسري در وجود خود نباشد، هميشه ناقص مي ماند و كسي كه دائما ناقص است و رو به كمال نمي رود، مرگ براي او بهتر است.

هم چنين ابن طاووس از ربيع روايت كرده كه وي گفت: با ابوجعفر منصور عازم حج شدم. در نيمه ي راه گفت: اي ربيع! وقتي به مدينه رسيديم، جعفر بن محمد بن علي بن حسين عليه السلام را به ياد من آور، كه به خدا سوگند! او را كسي جز من نكشد. متوجه باش كه فراموش نكني! ربيع مي گويد: از قضا من در مدينه فراموش كردم كه او را به ياد جعفرصادق عليه السلام بيندازم، تا به مكه رسيديم. منصور گفت: مگر نگفته بودم، در مدينه جعفر را به ياد من بياور؟ ربيع پاسخ داد: اي سرور من و اي امير! فراموش كردم. منصور با خشم گفت: در راه بازگشت حتما او را به ياد من بياور كه ناگريز بايد او را بكشم و اگر اين بار هم فراموش كني، گردن خودت را خواهم زد. ربيع گويد: گفتم: چشم اي امير! و آن گاه به غلامان و خدمتكاران خودم سفارش كردم كه منزل به منزل امام صادق عليه السلام را به ياد من آورند تا به مدينه وارد شديم.

[صفحه 22]

نزد منصور رفتم و گفتم: اي امير! جعفر بن محمد عليه السلام. منصور خنده اي كرد و گفت: آري، هم اكنون برو و كشان كشان او را نزد من بياور. ربيع مي گويد: گفتم: اطاعت مي كنم اي سرور من و براي خاطر شما اين

كار را انجام خواهم داد. سپس بلند شدم و حالي عجيب داشتم كه چگونه اين جنايت بزرگ را مرتكب شوم و سرانجام به راه افتادم و به منزل امام جعفرصادق عليه السلام رسيدم. حضرت در ميان اطاق نشسته بود. به حضرت عرض كردم: قربانت گردم، امير شما را احضار كرده است. حضرت فرمود: بسيار خوب، همين الان. آن گاه بلند شد و با من به راه افتاد. عرض كردم: اي فرزند رسول! او به من دستور داده كه شما را كشان كشان نزد او ببرم. حضرت فرمود: هر چه گفته عمل كن. آن گاه آستين امام را گرفته و حضرت را كشان كشان مي بردم تا به حضور منصور وارد شديم. او روي تختي نشسته و گرزي آهنين به دست داشت كه مي خواست حضرت را با آن به قتل برساند. من به جعفر بن محمد عليه السلام نگاه مي كردم و مي ديدم كه لبهاي حضرت تكان مي خورد. شكي نداشتم كه منصور امام را خواهد كشت و كلماتي را هم كه امام زير لب زمزمه مي كرد، نمي فهميدم. پس، ايستاده و به هر دو نگاه مي كردم تا اين كه امام جعفرصادق عليه السلام كاملا نزديك منصور رسيد. منصور گفت: جلوتر تشريف بياوريد اي عموزاده! و روي او هم چون هلال شده بود. آن گاه حضرت را در كنار خود روي تخت نشانيد و دستور داد مشك و غاليه آوردند و با دست خود، سر و صورت حضرت را معطر ساخت و سپس گفت: استري آوردند و امام را

[صفحه 23]

سوار كرد و يك كيسه زر و خلعتي گرانبها به حضرت داد و ايشان را به منزل روانه ساخت. ربيع مي گويد: پس از

آن كه امام از مجلس منصور بيرون آمد، من پيشاپيش او را مشايعت مي كردم تا حضرت به منزل رسيد. به ايشان عرض كردم: پدر و مادرم فداي تو اي فرزند رسول! من ترديدي نداشتم كه منصور قصد كشتن شما را دارد و شما در هنگام ورود به مجلس، لبهايتان تكان مي خورد و زير لب دعايي مي خوانديد؛ آن دعا چه بود؟ حضرت فرمود: اين دعا بود: «حسبي الرب من المربوبين و حسبي الخالق من المخلوقين... (مهج الدعوات، ص 185) «و دعا را كامل براي من قرائت فرمود.

[صفحه 24]

چيزي از عمر من باقي نيست

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: هر كس از دوست خود، جز ايثار و فداكاري نخواهد، هميشه ناراضي و خشمگين مي شود.

ابن طاووس مي نويسد: بار سوم، منصور، حضرت را در سرزمين ربذه (جايي كه ميان مكه و مدينه واقع است و مسكن ابوذر قبل از اسلام و تبعيدگاه او پس از اسلام بوده و در همان جا هم در گذشته و به خاك سپرده شده است.) احضار كرده است. مخرمه ي كندي مي گويد: وقتي ابوجعفر منصور در سرزمين ربذه فرود آمد، اتفاقا امام جعفرصادق عليه السلام نيز در آن جا بود. منصور گفت: چه كسي مرا در مورد جعفرصادق معذور مي دارد؟ به خدا سوگند او را خواهم كشت. آن گاه منصور به ابراهيم بن جبله گفت: برخيز و او را دستگير كن و دستار بر گردنش بپيچ و كشان كشان نزد من بياور. ابراهيم مي گويد: از نزد منصور بيرون آمدم و به سراغ حضرت امام صادق عليه السلام رفتم. حضرت را در منزل نيافتم. پس به قصد پيدا كردن حضرت به مسجد ابوذر رفتم و حضرت را ديدم كه كنار در مسجد ايستاده

است. من شرم داشتم كه با حضرت آن گونه كه منصور دستور داده بود؛ رفتار كنم. لذا فقط آستين حضرت را گرفتم و

[صفحه 25]

گفتم: امير شما را احضار مي كند. حضرت فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون» بگذار دو ركعت نماز بخوانم. آن گاه به شدت گريست.

ابراهيم مي گويد: من كه پشت سر حضرت بودم، شنيدم كه مي خواند: «اللهم انت ثقتي في كل كرب و رجائي في كل شدة... (مهج الدعوات، ص 187) «و سپس به من فرمود: به هر چه او دستور داده عمل كن! من گفتم: به خدا سوگند! به دستور او عمل نمي كنم، هر چند كه خودم كشته شوم. به هر حال امام را به نزد منصور بردم، ولي ترديدي نداشتم كه منصور؛ حضرت را به قتل خواهد رسانيد. هنگامي كه به در اندروني رسيديم، ديدم كه امام دعايي به اين مضمون مي خواند: «يا اله جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و اله ابراهيم و اسحاق و يعقوب و محمد صلي الله عليه و آله تول فيه هذه الغداة عافيتي و لا تسلط علي احدا من خلقك بشي لا طاقة لي به... (مهج الدعوات، ص 187) «ابراهيم بن جبله مي گويد: وقتي كه حضرت را به اندرون بردم، منصور نشست و سخني را كه قبلا گفته بود، تكرار كرد و گفت: به خدا؛ تو را مي كشم! حضرت امام صادق عليه السلام در پاسخ فرمود: اي امير! من كاري نكرده ام؛ با من اين گونه با خشونت برخورد نكن! اندكي بيش، از عمر باقي نمانده است. منصور گفت: بفرمائيد برويد، و امام از مجلس خارج شد و بعد منصور به عيسي بن علي - عموي خويش

- گفت: خود را به جعفر برسان و بپرس از عمر چه كسي چيزي نمانده است، از عمر من يا عمر شما؟! عيسي مي گويد: خودم را به امام صادق عليه السلام رساندم و گفتم: اي اباعبدالله! منصور مي پرسد كه از عمر چه كسي چيزي نمانده است، از عمر من يا عمر شما؟!

[صفحه 26]

حضرت فرمود: به او بگو از عمر من. منصور گفت: راست فرمود جعفر بن محمد عليه السلام. ابراهيم مي گويد: از خانه بيرون آمدم، ديدم كه امام نشسته و منتظر من است كه از حسن رفتار من سپاسگزاري كند. ديدم كه حضرت حمد و ثناي خدا مي نمود و چنين مي خواند: «الحمدلله الذي ادعوه فيجيبني و ان كنت بطيئا حين يدعوني... (مهج الدعوات، ص 188) «

[صفحه 27]

توطئه منصور و خشم پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: انسان حريص از دو خصلت محروم مي شود و دو خصلت ديگر در وي پديد مي آيد: از قناعت محروم مي شود، پس راحتي را از دست مي دهد و از رضايت محروم مي گردد، پس يقين را از دست مي دهد.

در اين جريان منصور امام را به بغداد فراخوانده است. شريف رضي الدين به سند خود از محمد بن ربيع، حاجب و دربان منصور چنين نقل كرده است: روزي منصور در كاخ سبز نشسته و آن روز را روز كشتار نام نهاده بود و جعفر بن محمد عليه السلام را نيز از مدينه به بغداد آورده بود. منصور تمام آن روز را در كاخ مزبور گذرانيد و پاسي از شب گذشته، پدرم را خواست و گفت: اي ربيع! تو مي داني كه نزد من چه منزلتي داري و چه بسا خبرهايي به من مي رسد كه آنها را حتي از مادر

بچه هايم پنهان مي كنم و فقط تو را گره گشاي آنها مي دانم. ربيع گفت: اين لطف خدا و مرحمت امير است و بالاتر از من، ناصح و خيرخواهي نيست. منصور گفت: چنين است! و هم اكنون به سراغ جعفر بن محمد عليه السلام برو و او را به همان وضع و حالتي كه يافتي نزد من بياور و اجازه نده حتي لباسش را عوض كند و وضعش را دگرگون نمايد. ربيع با خود گفت: «انا لله و انا اليه راجعون» اين مأموريت باعث بدبختي من خواهد شد. اگر امام را

[صفحه 28]

نزد او بياورم، با اين خشمي كه دارد، امام را خواهد كشت و آخرتم تباه خواهد گرديد و اگر به دنبال دستور او نروم و امام را نياورم، خون من و فرزندانم را خواهد ريخت و دارائي هايم را خواهد گرفت. در اين موقع دنيا و آخرت در جلوي چشمم مجسم گرديد و بالاخره به سوي دنيا رفتم و آن را برگزيدم. محمد بن ربيع مي گويد: پدرم ربيع مرا كه در ميان برادرانم به قساوت و سخت دلي شهرت داشتم، صدا كرد و گفت: به سراغ جعفر بن محمد عليه السلام برو و از ديوار خانه اش بالا برو و لازم نيست در بزني تا او خود را آماده و وضعش را عوض كند، بلكه غفلتا بر او وارد شو و او را در همان حالتي كه هست، جلب كن! محمد بن ربيع مي گويد: من براي انجام اين مأموريت به راه افتادم. فقط كمي از شب مانده بود. نردباني گذاشتم و از ديوار بالا رفتم. امام را در حال نماز ديدم كه پيراهني به تن و قطيفه اي به

دور كمر داشت. تا نمازش را سلام داد، گفتم: به دستور امير حركت كنيد. امام فرمود: بگذار دعايم را بخوانم و لباسم را عوض كنم. گفتم: نه، امكان ندارد. حضرت فرمود: بگذار تنم را بشويم و تجديد وضو كنم. گفتم: اين نيز نمي شود، معطل نكنيد! نبايد و نمي گذارم وضع سر و صورتتان را عوض نمائيد. پس امام را با همان پيراهن و قطيفه، با پاي برهنه و بدون كفش و در حال خستگي حركت دادم. حضرت متجاوز از هفتاد سال داشت. (سن امام از هفتاد بيشتر نبوده، اما چون حضرت بدني نحيف و شكسته داشته است، محمد بن ربيع پنداشته كه امام بيشتر از هفتاد سال دارند.) چون مقداري راه آمديم، حضرت دچار ضعف شد. دلم به

[صفحه 29]

حالش سوخت؛ گفتم: سوار شويد! و حضرت بر استر شاكري كه در كرايه ي ما بود، سوار شد. سپس به حضور پدرم راه افتاديم و شنيدم كه منصور به پدرم ربيع مي گفت: واي بر تو اي ربيع! اينها دير كردند، چرا نيامدند؟ سرانجام وقتي كه چشم پدرم به حضرت امام صادق عليه السلام افتاد و حضرت را در آن حال مشاهده نمود، به گريه افتاد، زيرا او از شيعيان اهل بيت عليهم السلام بود. امام به پدرم فرمود: اي ربيع! مي دانم كه دل تو با ماست. اجازه بده تا من دو ركعت نماز به جاي بياورم و دعا بخوانم. ربيع گفت: اختيار با شماست؛ هر چه مي خواهيد انجام دهيد. پسر ربيع گويد: آنگاه امام دو ركعت نماز به جاي آورد و دعايي طولاني خواند كه من نفهميدم چه بود. و منصور در اين فاصله از پدرم بازخواست مي كرد و از علت

تأخير ورود امام مي پرسيد. تا اين كه دعاي حضرت تمام شد و پدرم ايشان را نزد منصور برد. وقتي امام به صحن ايوان رسيد، ايستاد؛ سپس با تكان دادن لبهايش دعايي خواند كه من ندانستم چه بود؟ سپس حضرت را پيش منصور بردم و حضرت در جلوي منصور ايستاد. منصور نگاهي به امام انداخت و (با گستاخي تمام) گفت: اي جعفر! چرا از اين همه حسد، كينه و دشمني ات نسبت به خانواده ي عباسي دست نمي كشي و خداوند هر روز بر شدت حسد و ناراحتي ات مي افزايد؟ حضرت فرمود: اي امير! به خدا سوگند من اين كارهايي را كه تو مي گويي نكرده ام. من به بني اميه كه تو مي داني دشمن ترين مردم براي ما و شما بودند و خلافت را به ناحق گرفته بودند، ستم نكردم - با اين كه آنها به ما خيلي ستم كردند -

[صفحه 30]

تا چه رسد به شما كه پسر عمو و خويشاوند نزديك من هستيد و درباره ي من احسان و نيكي مي نمائيد. منصور كه روي پوستيني نشسته بود و در طرف چپش پشتي اي از خز قرار داشت و در زير پوستين شمشيري را كه هرگاه در كاخ سبز مي نشست آن را به همراه داشت، آماده نگاه داشته بود، ساعتي به امام خيره شد؛ سپس گفت: سخن باطل مي گويي و مرتكب گناه شده اي! و بعد از زير متكا و پشتي، پرونده اي را بيرون آورد و آن را به طرف امام پرتاب كرد و گفت: اينها نامه هاي شما به مردم خراسان است كه آنها را به پيمان شكني و مخالفت با ما دعوت كرده و به اطاعت و پيروي خود فرا خوانده ايد. حضرت فرمود: به خدا

سوگند - اي امير! من چنين كاري نكرده ام و چنين عملي را روا نمي دانم و به چنين چيزي عقيده ندارم، به خصوص كه من پا به سن گذاشته ام و ديگر حال و حوصله ي اين گونه كارها را ندارم و اگر ناگزير تصميمي درباره ي من داريد، مرا در برخي زندانهاي خود حبس كنيد تا مرگ من فرا رسد كه آن نزديك است. منصور گفت: نه، هرگز! سپس چشمانش به جايي خيره شد و دستش را بر قبضه ي شمشير برد و به مقدار يك وجب آن را بيرون آورد. ربيع مي گويد: تا اين وضع را ديدم، گفتم: «انا لله و انا اليه راجعون» به خدا سوگند امام از دست رفت. اما ديدم كه منصور شمشير را در غلاف كرد و ادامه داد: اي جعفر! آيا شرم نداري با اين كهنسالي و با اين نسب، خلاف مي گويي و ميان مسلمانان اختلاف ايجاد مي كني؟ تو مي خواهي خون بريزي و آشوب راه بيندازي و ميان پادشاه و ملت را به هم بزني! حضرت فرمود: نه به خدا سوگند،

[صفحه 31]

اي امير! اين نامه ها از من و به خط و مهر من نيست. منصور دوباره دست به قبضه ي شمشير برد و اين بار به اندازه ي يك گز آن را از غلاف بيرون كشيد. گفتم: «انا لله و...» امام كشته شد و در دل خود گفتم، اگر فرمان دهد كه امام را به قتل برسانم، مخالفت خواهم كردم (چون گمان داشتم شمشير را به دست من دهد و فرمان قتل امام را صادر كند) و تصميم گرفتم كه اگر چنين دستوري دهد، خود منصور را بكشم، هر چند كه خود و فرزندانم

و دارو ندارم به خطر افتد و از عمل و كار زشت خود كه قبلا در دل داشتم، توبه كردم. به هر حال، منصور، امام را سرزنش مي كرد و او پوزش مي خواست كه در اين هنگام او همه ي شمشير، جز اندكي را از غلاف بيرون كشيد و من اين بار هم گفتم: «انا لله و...»؛ به خدا قسم امام شهيد شد. اما باز منصور شمشير را غلاف كرد و ساعتي خيره ماند و سپس سر بلند كرد و گفت: به گمانم راست مي گويي. اي ربيع! آن زنبيل را بياور! زنبيل را آوردم و منصور از داخل آن مقداري عطر و مواد خوشبو بيرون آورد و سر و صورت حضرت را معطر ساخت و محاسن امام كه سفيد بود، از غاليه مشكين شد و آن گاه به من دستور داد كه او را بر اسب مخصوصي كه خود بر آن سوار مي شد، سوار كنم و مبلغ ده هزار درهم نيز به حضرت بدهم و با كمال احترام امام را تا منزلش مشايعت كنم و به ايشان عرض كنم كه مخير است در بغداد بماند و يا به مدينه برگردد. ربيع مي گويد: ما از نزد منصور بيرون آمديم و من از سلامت امام شاد و خرسند بودم و در عين حال متعجب از اين كه منصور چه

[صفحه 32]

تصميم خطرناكي داشت و چگونه امام به لطف خدا از آسيب او محفوظ ماند و از كارهاي خداي عزوجل هيچ تعجبي نيست. وقتي به حياط خانه رسيديم، عرض كردم: اي فرزند رسول خدا! البته از كارهاي خداوند عزوجل تعجبي نيست و من در شگفت نيستم از آن چه اين

مرد درباره ي شما كرد و خداوند شما را در تحت حمايت خويش قرار داد، ولي مي شنيدم شما پس از آن دو ركعت نماز، دعائي مي خوانديد كه چيزي از آن نفهميدم؛ فقط اين اندازه مي دانم كه دعائي طولاني بود و مي ديدم كه شما در صحن حياط لبهايتان را تكان مي داديد و چيزي مي گفتيد كه من متوجه نشدم. حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: آري، اما دعاي اول، دعاي غم و سختي هاست و من اين دعا را تاكنون براي احدي نخوانده بودم و امروز آن را به جاي دعاي طولاني اي كه هر روز پس از نماز مي خواندم - و امروز نگذاشتند آن را بخوانم - خواندم. و اما دعائي كه زير لب مي خواندم، دعائي است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در روز جنگ احزاب، وقتي دشمن و مشركان، مدينه را مانند نگين انگشتري محاصره كرده و در ميان گرفته بودند، خواند. سپس امام دعا را براي ربيع قرائت نمود؛ (متن دعا در كتاب شريف «مهج الدعوات» ص 196) و به ربيع فرمود: اي ربيع! اگر از آن بيم نداشتم كه منصور را خوش نمي آيد، همه ي اين مال (ده هزار درهم) را به تو مي بخشيدم، ولي در عوض آن زميني را كه تو در مدينه از من خواستي و حاضر بودي به ده هزار دينار بخري و من نمي فروختم، الان آن را به تو دادم. ربيع عرض كرد: مولاي من! من به آن دعاها علاقمندم. اگر آنها را به من مرحمت

[صفحه 33]

كني، احسان و نيكويي كرده اي و اكنون به آن زمين احتياج ندارم. حضرت فرمود: ما اهل بيت اگر چيزي به كسي بخشيديم، دوباره آن را

پس نمي گيريم. هم نسخه ي دعاها را به تو مي دهم و هم سند زمين را به تو تسليم مي كنم، با من به منزل بيا! ربيع مي گويد: طبق دستور منصور؛ حضرت را تا منزل همراهي كردم و ايشان به دست خويش سند و قباله ي زمين را براي من نوشت و دعاي حضرت رسول صلي الله عليه و آله و دعاي ديگر را كه بعد از نماز خوانده بود، براي من املاء فرمود. آن گاه گفتم: اي فرزند رسول خدا! منصور عجله ي فراوان داشت و مرتب اصرار مي ورزيد كه شما را نزد او حاضر كنم، اما شما با صبر و حوصله آن دعاي طولاني را مي خوانديد؛ گويا از او نمي ترسيديد؟! حضرت فرمود: آري، من دعائي را كه پس از هر نماز صبح مي بايستي بخوانم، مي خواندم و آن دو ركعت نماز، نماز صبح بود كه مختصر خواندم و بعد آن دعا را خواندم.

ربيع پرسيد: آيا از منصور نمي ترسيديد كه او نقشه اي براي شما داشت؟ حضرت فرمود: چه نقشه اي؟ بايد از خدا بيم داشت نه از او! خداوند عزوجل در دل من خيلي با عظمت تر است. ربيع مي گويد: از اين جريان مدتي گذشت و اين ماجرا در ذهن من بود كه چگونه منصور، نخست نسبت به امام آن گونه خشم گرفته و از دست ايشان ناراحت بود، ولي بعد آن چنان به حضرت احترام گذاشت كه گمان ندارم درباره ي كسي آن گونه رفتار كند. تا اين كه روز خلوتي پيش آمد و در اندرون، منصور را سر حال يافتم؛ گفتم: اي امير! كاري عجيب از شما مشاهده كردم. منصور گفت:

[صفحه 34]

چه كار عجيبي؟ گفتم: شما بر جعفر بن محمد

صادق عليه السلام آن چنان خشم گرفته بوديد كه نسبت به احدي، حتي عبدالله بن حسن و ديگران آن گونه عصباني نبوديد، به طوري كه خواستيد او را با شمشير بكشيد و شمشير را هم يك وجب از غلاف بيرون آورديد، سپس به سرزنش او پرداختيد و باز شمشير را يك ذرع از غلاف بيرون كشيديد و باز (منصرف شديد و) به ملامت و توبيخ پرداختيد و بار سوم بيشترين قسمت شمشير را از غلاف در آورديد و شك نداشتم كه اين بار او را مي كشيد. ولي وضع كاملا دگرگون شد و آن خشم و غضب جاي خود را به رضا و خشنودي داد و به من فرمان داديد كه عطر آوردم و به دست خود، سر و صورت ايشان را معطر كرديد؛ آن هم با عطر و غاليه هايي كه وليعهد تان مهدي و اعمام تان را با آنها معطر نمي كرديد و مبلغ قابل توجهي به او صله داديد و فرموديد وي را تا خانه اش با احترام تمام مشايعت كنم. منصور گفت: اين سر و راز را نبايد فاش ساخت. اي ربيع! اين جريان را نبايد با كسي در ميان بگذاري. نمي خواهم به گوش بني فاطمه برسد و آنان بر من فخر بفروشند! همين [رياست و حكومت] را كه داريم براي ما بس است؛ ليكن اين راز را از تو پنهان نخواهم كرد. ببين گوشه و كنار هر كسي هست، او را دور كن! ربيع مي گويد: من همه ي كساني را كه در اتاقهاي اطراف بودند، دور كردم و پيش منصور برگشتم و او دوباره از من خواست كه اطراف را كنترل كنم و نگذارم كه

احدي در آن حوالي باشد و من چنين كردم. آن گاه منصور رو به من كرد و گفت: در اينجا جز من و تو كس ديگري نيست. اگر اين راز فاش شود، تو و فرزندان و تمام

[صفحه 35]

خانواده ات را خواهم كشت و همه ي دارائي ات را خواهم گرفت. ربيع گفت: خداوند امير را از گزند آفات حفظ كند. منصور گفت: اي ربيع! من تصميم به قتل جعفر [عليه السلام] داشتم و هيچ عذري را نمي خواستم از او بپذيرم و نمي خواستم به هيچ سخنش گوش فرا دهم. بار اول كه خواستم او را بكشم، رسول خدا در برابرم مجسم شد، در حالتي كه پنجه هاي دستش باز و آستين هايش بالا بود و چهره اي گرفته و عبوس داشت، ميان او و من مانع گرديد، من صورت را از او برگرداندم. براي بار دوم كه قصد قتل او را داشتم و شمشير را بيشتر از بار اول بيرون كشيدم، باز رسول الله را مشاهده كردم كه فوق العاده به من نزديك شده و قصد دارد كه اگر من جعفر را كشتم، او هم مرا بكشد؛ لذا دست نگاه داشتم. اما مجددا به خود جسارت و جرأت بخشيدم و گفتم، گويا چشمانم سياهي مي رود و مثل جن زده ها شده ام. پس همه ي شمشير را از غلاف بيرون آوردم؛ باز رسول الله در برابرم مجسم شد، در حالي كه بازوانش را گشوده، آستين بالا زده، چهره برافروخته، ترشروي و عصباني بود، حتي نزديك بود دست روي شانه ي من گذارد. پس ترسيدم به خدا قسم اگر كاري كنم، او نيز كار خود را بكند؛ از اين رو ديدي كه حال من دگرگون شد و خشم خود را

فرو خوردم. اي ربيع حق بني فاطمه را جز مردمان نادان و بي بهره از دين و به دور از شريعت انكار نمي كند، ولي تو نيز نبايد اين ماجرا را براي كسي بازگو كني. محمد بن ربيع گويد: تا منصور زنده بود، پدرم اين جريان را براي من بازگو نكرده بود.

[صفحه 36]

معجزات و كرامات

هداياي پادشاه هند به امام صادق عليه السلام

حضرت امام صادق عليه السلام به بعضي از اصحاب خود فرمود: دوست خود را از اسرار زندگيت آگاه مكن مگر آن سري كه اگر به فرض دشمنت بداند به تو زيان نمي رساند، زيرا دوست كنوني ممكن است روزي دشمن تو گردد.

يكي از پادشاهان هند از فضائل و صفات پسنديده امام صادق عليه السلام مطالب زيادي شنيده بود و محبت حضرت در دل ايشان جاي گرفته بود و روز به روز هم بر محبت او افزوده مي شد. روزي كنيزي را كه در نهايت زيبايي و كمال بود همراه با سوغاتي هاي فراوان ديگر توسط گروهي از نيروهاي مورد اعتماد خود براي امام صادق عليه السلام فرستاد. وقتي فرستاده پادشاه هند و همراهان به در خانه امام صادق عليه السلام رسيد به او اجازه ورود ندادند و مدتي در خانه حضرت بود و به او اجازه نمي دادند وارد شود تا اينكه بريد بن سليمان التماس نمود و بالاخره فرستاده پادشاه را اجازه دادند تا وارد شود. فرستاده پادشاه سلام كرد و گفت: من از راه دور و از طرف پادشاه هند آمده ام و نامه اي سربسته با مهر پادشاه همراه دارم و مدتي است كه سرگردانم و مرا اجازه ورود ندادند آيا اولاد پيامبر

[صفحه 37]

چنين عمل مي كنند؟

حضرت سرش را پايين انداخت و جواب او را نداد و بعد از

اندكي فرمود: به زودي علت آن را خواهي دانست و بعد وقتي سر نامه را باز كردند. پادشاه نوشته بود كه: بسم الله الرحمن الرحيم. به سوي جعفر بن محمد الصادق طاهر و پاك از هر رجس و بدي از طرف پادشاه هند كه خداوند متعال مي خواهد من را به وسيله شما هدايت كند.

كنيزي را كه بهتر از او نديده ام به همراه مقداري سوغات از جواهر و قماش و عطريات و ديگر اجناس به خدمت شما ارسال نمودم و چون هيچ كس را لايق اين كنيز نمي دانستم لذا هزار نفر از ميان بزرگان، كاتبان و امانت داران خود كه صلاحيت امانتداري داشتند را انتخاب نمودم و از بين هزار نفر صد نفر و صد نفر ده نفر و از آن ده نفر يك نفر را بيشتر از همه به امانتداري و ديانت او اعتماد داشتم انتخاب نمودم و هديه خود را به او سپردم و به خدمت شما فرستادم وقتي نامه خوانده شد، حضرت روي مبارك به آن هندي نموده و فرمود: اكنون برگرد و آنچه آورده اي برگردان كه ما چيزي را كه در آن خيانت كنند قبول نمي كنيم.

هندي شروع به قسم خوردن نمود و انكار كرد.

حضرت فرمود: اگر آن لباسي كه پوشيده اي شهادت بدهد قبول مي كني و در آن صورت مسلمان مي شوي؟ گفت: مرا معاف كنيد. حضرت فرمود: پس هر چه كرده اي به كسي كه تو را فرستاده مي نويسم. گفت: اگر من كاري كرده ام بنويسيد. حضرت رو به قبله كرد و گفت: خداوندا پوستيني را كه اين مرد

[صفحه 38]

پوشيده به سخن بياور، بعد به آن مرد هندي فرمود: پوستين خود را در آور

او پوستين را از تن بيرون كرد و مقابل خود گذاشت. پوستين به زبان درآمد و گفت: اي پسر رسول خدا پادشاه هند اين مرد را امين خود قرار داد و مكرر به او سفارش امانت داري نمود و در بين راه به منزلي رسيديم و به علت ريزش باران همه تر شده بوديم. اين مرد خادمي به نام بشير را كه همراه كنيز بود به دنبال كاري فرستاد و راه پر از گل بود و كنيز لباس خود را بالا گرفت كه لباسش گل آلود نشود و در اين هنگام نگاه خائن اين مرد به ساق پاي كنيز افتاد و او را نزد خود طلبيد و با او فسق نمود.

وقتي سخن پوستين به اينجا رسيد مرد هندي به خاك افتاد و به گناه خود اعتراف نمود و بعد پوستين را پوشيد، پوستين آن قدر بر بدن و حلق او فشار آورد كه صورتش سياه شد و نزديك بود بميرد در اين هنگام حضرت به پوستين فرمود: او را رها كن كه صاحبش پادشاه هند به كشتن او سزاوارتر است و بعد به مردي هندي فرمود: هدايا را برگردان. اما به اصرار حاضرين غير از كنيز بقيه هدايا را نگه داشتند و كنيز را به او داد كه برگردد. مرد هندي گفت: مجازات پادشاه هند سخت تر است و مرا به كشتن مي دهيد. اگر كنيز را برگردانم. حضرت فرمود: مسلمان شو كنيز هم مال تو باشد. مرد هندي قبول نكرد كه مسلمان شود و به اتفاق كنيز به هند برگشت. پادشاه كه مرد زيركي بود متوجه شد كه بايد خيانتي در كار باشد. كنيز را جداگانه احضار

كرد و تهديد نمود. كنيز تمامي قصه را نقل نمود

[صفحه 39]

و پادشاه دستور داد كه هر دو را به قتل رساندند و بعد نامه اي به خدمت حضرت صادق عليه السلام فرستاد و در آن پس از دعا و ثناي فراوان نوشت وقتي ديدم شما كنيز را پس فرستاده اي، با خود گفتم: آنها بايد خيانت كرده باشند و بر فرزند پيامبر صلي الله عليه و آله اين خيانت مخفي نمي ماند. لذا كنيز را تهديد نمودم و او اقرار نمود و قصه پوستين را براي من نقل كرد و دستور دادم هر دو را گردن زدند و شهادت مي دهم كه خدا يكي است و غير از او خدايي نيست و محمد كه جد توست رسول خداست و تو وصي و جانشين رسول اويي و اميدوارم به دنبال نامه توفيق يابم خدمت شما برسم و بعد از مدتي به خدمت حضرت آمد و از جمله شيعيان و دوستان حضرت شد و ملازمت حضرت را بر پادشاهي ترجيح داد تا به بهشت رسيد.

[صفحه 40]

برادرم به شما اهل بيت محبت ندارد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند، پير نادان، ثروتمند ستمكار و فقير متكبر را دشمن بدارد.

هارون زيات نقل مي كند كه: من برادري داشتم كه به ولايت اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اقرار نمي نمود. روزي به خدمت امام جعفرصادق عليه السلام رسيدم حضرت فرمود: يابن زيات برادرت چطور است؟ گفتم: يابن رسول الله خوشحال است و نگراني ندارد مگر اين كه محبت نسبت به شما خاندان اهل بيت ندارد و از متابعت شما دودمان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اجتناب مي كند.

حضرت فرمود: چه چيز باعث شده است كه از ما متابعت

نكند؟ گفتم: يابن رسول الله او خيلي خودش را قبول دارد و مي گويد: ورع من باعث مي شود كه احوال اشخاص بر من آشكار شود و به همين دليل نمي شود كه از آن ها تبعيت كنم.

حضرت فرمود: چرا ورع او را مانع نشد كه در آن شب از فساد اجتناب كند اما ورع او باعث شده است كه از اولاد رسول خدا متابعت نكند. سپس من به خانه آمدم و به برادرم گفتم: مادر به عزايت بنشيند. در خدمت امام جعفر صادق عليه السلام بودم از من حال تو را پرسيد گفتم: احوال او خوب است و اوقاتش را به

[صفحه 41]

گونه اي مي گذراند كه كسي از او ناراحت نيست و اغلب او را داراي خصال پسنديده و عمل نيك مي دانند و چيزي كه از او مورد رضايت نيست به نظر من اين است كه چنان كه بايد به شما اهل بيت اعتقاد ندارد.

حضرت پرسيد: چه چيزي باعث شده است كه از ما تبعيت نكند؟ گفتم: يابن رسول الله او نسبت به خودش گمان ورع دارد. فرمود: شب نهر بلخ ورع او كجا بود كه مرتكب آن چنان كار قبيحي شد.

برادرم گفت: امام صادق به تو از شب نهر بلخ خبر داد؟

گفتم: بلي. برادرم گفت: گواهي مي دهم كه امام جعفرصادق عليه السلام حجت خدا بر مردم است.

گفتم: اي برادر ماجراي آن شب را براي من بيان كن كه تو در آن شب چه كرده اي؟

برادرم گفت: من با شخصي رفيق بودم او با خود كنيزي بسيار زيبا همراه داشت از شدت سرما نياز به آتش و گرما پيدا شد. رفيقم به من گفت: تو از وسائل محافظت كن من مي روم هيزم جمع كنم تا

آتش روشن كنيم. گفتم: برو من وسائل خودم و تو را محافظت مي كنم. رفيق من صاحب آن كنيز براي جمع آوري هيزم به طرف صحرا رفت وقتي از نظر پنهان شد من به آن كنيز نزديك شدم. و شيطان نيز مرا در متابعت از نفس ترغيب نمود و كار شنيعي از من سر زد و الله كه هيچكس را از اين راز آگاه نكرده ام و غير از خداوند كسي از اين كار زشت من اطلاع نداشت، يقينا امام صادق عليه السلام با نور ولايت از اين مسئله

[صفحه 42]

آگاه شده است.

و بعد از آن ديدم كه برادرم را رعب و وحشت فرا گرفت و بسيار دگرگون شد و يك سال از اين ماجرا گذشت، همراه برادرم خدمت امام صادق عليه السلام رسيديم. آثار شرم و خجالت بر پيشاني برادرم را حضرت مشاهده فرمود و عنايت حضرت شامل حال شد و هنگامي كه برادرم برخاست و از آن مجلس بيرون رفت دل او لبريز از محبت آن حضرت و اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شده بود.

[صفحه 43]

معجزات پيامبران توسط امام صادق

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند تمام برگزيدگان خود را مأموريت داد كه مردم را به راستگويي و اداء امانت كه نداي فطرت است دعوت نمايند.

داوود بن كثير رقي و ابو الحفاظ و مفضل بن عمر و ابوعبدالله بلخي نقل مي كنند كه: زماني در محضر امام صادق عليه السلام به سفر حج مي رفتيم هنگامي كه از مدينه دور شديم ابوعبدالله بلخي رو به حضرت كرد و گفت: اي امام معصوم از شما كرامات و معجزاتي نقل مي كنند من نيز اعتقاد دارم اما با چشم هايم نديده ام.

حضرت فرمود: ان شاءالله

خواهي ديد. اما به ياد داري آن شبي را كه در كنار رودخانه بودي و فلاني كنيز خود را به تو داد كه براي او بفروشي وقتي از رودخانه گذشتي در زير درختي با كنيزك جمع شدي؟ بلخي از شنيدن اين سخن به سجده افتاد و گفت: به خدا قسم كه از آن زمان تا به حال چهل سال گذشته است و من از آن كار توبه كرده و به سوي خداي خود بازگشت نمودم.

امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: توبه تو قبول باشد. بعد از آن رفتيم تا به مكاني رسيديم كه در آنجا چاهي بود. حضرت به

[صفحه 44]

بلخي فرمود: از اين چاه به ما آب بده. بلخي نگاه كرد و گفت: يابن رسول الله اين چاه بسيار عميق است و آب در آن ديده نمي شود. سپس حضرت بر سر چاه آمد و ملاحظه نمود همانطور است كه بلخي گفت و بعد حضرت به چاه آب فرمود: ايها الجب المطيع السامع لربنا اسقنا مما جعل الله فيك باذن الله تعالي. تا اين كلمات بر زبان مبارك حضرت جاري شد ديديم آب در چاه شروع به جوشش و بالا آمدن نمود و آن قدر بالا آمد كه از سر چاه لبريز و بر روي زمين جاري شد و ما همه از آن آب نوشيديم.

و وقتي حضرت از سر چاه دور شد مجددا آب فرو نشست و همچنان شد كه بود. مفضل بن عمر خدمت حضرت عرض كرد يابن رسول الله فداي تو شوم اين معجزه شما مانند معجزه حضرت موسي بود در روزي كه از شر فرعون فرار كرد و نزد حضرت شعيب رفت. حضرت فرمود: درست

است خدا تو را رحمت كند بعد از آن به راه خود ادامه داديم تا به درخت خرماي خشكي رسيديم كه خرما نداشت و زمان خرما هم نبود. حضرت به آن درخت نزديك شد و فرمود: ايتها النخله اطعمنا مما جعل الله فيك تا اين عبارت را فرمود آن درخت خشك سبز و بارور شد و خرماي فراواني به بار آورد به طوري كه خرماها از آن مي ريخت و همگي ما از آن خرماها خورديم سپس مفضل گفت: يابن رسول الله اين معجزه شما مانند معجزه حضرت عيسي بود. حضرت فرمود: درست است خدا تو را رحمت كند.

سپس به راه خود ادامه داديم در بين راه ناگهان آهويي نزد حضرت آمد و سر خود را به خاك مي ماليد و فرياد مي زد.

[صفحه 45]

حضرت به آهو فرمود: تو برگرد من همان كاري را مي كنم كه تو آرزو داري. آهو برگشت. يكي از حاضرين گفت: اين آهو چه مي خواست؟ حضرت فرمود: او به ما پناه آورده است و گفت: صيادي جفت مرا شكار كرده و بچه هاي من هنوز به چرا نيامده اند. حضرت ادامه دادند كه: آهو از من توقع داشت كه جفت او را از دست صياد رها كنم. و صياد مدينه جفت اين آهو را گرفته است. مفضل گفت: يابن رسول الله اين معجزه شما هم مثل معجزه سليمان پيامبر بود. حضرت فرمود: درست گفتي خدا تو را رحمت كند.

سپس رو به قبله كرد و گفت: الحمدلله كما هو اهله و اين آيه را خواند: ام يحسدون الناس علي ما اتيهم الله من فضله فقد هم ملكا عظيما. پس از آن فرمود: به خدا قسم آن مرداني كه

به آن ها حسد برده اند ما هستيم و سپس عازم كعبه شديم و معجزات بسياري نيز در اوقات حج از حضرت ظهور كرد. بعد به مدينه برگشتيم وقتي به مدينه رسيديم بلافاصله حضرت به دنبال صياد فرستاد و جفت آهو را از صياد خريداري نمود و آزاد كرد و به حضار فرمود: شما اسرار ما را كتمان كنيد و آنچه از ما مي بينيد به نامحرمان و غير شيعه اظهار نكنيد. آن كسي كه حالات ما را براي مخالفان اظهار كند از آنها به او ضرر و زيان خواهد رسيد.

[صفحه 46]

اعرابي به سگ تبديل شد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: فروتني و تواضع، مايه اصلي هر شرف محبوب و مقام بلند است.

علي بن حمزه نقل مي كند كه سالي در محضر امام صادق عليه السلام به حج رفتيم در راه به يك درخت خرما رسيديم و در سايه آن براي استراحت توقف كرديم. حضرت دعايي نمودند و فرمودند: اي درخت ما را اطعام كن از آنچه خداوند متعال از روزي بندگانش در تو خلق فرموده است. درخت نخل كه خشك بود بلافاصله سبز و پر برگ و ميوه خرما شد و شاخه هايش را به سمت امام صادق عليه السلام خم كرد.

حضرت به من فرمود: بسم الله بگو هر قدر ميل داري تناول كن. رطب هايي را چيدم و تناول كردم كه به لطافت و شيريني آن ها هرگز نديده بودم يك اعرابي نيز آن جا بود گفت: من در عمرم از هيچ كس جادويي عظيم تر از اين نديده بودم. حضرت فرمود: ما وارثان اسرار نبوتيم و سحر و جادو به ما نسبت ندارد ما از خداوند متعال مي خواهيم و دعا مي كنيم و او اجابت مي فرمايد.

اگر مي خواهي دعا كنم تا خداوند تو را مسخ كند و به سگي مبدل شوي و هنگامي كه به خانه ات بروي خانواده ات تو را

[صفحه 47]

نشناسند.

اعرابي در كمال جهل و وقاحت گفت: دعا كن. حضرت دعا كردند بلافاصله ديدم اعرابي به سگي تبديل شد و ساعتي به حضرت نگاه كرد و راه خانه اش را پيش گرفت. حضرت فرمود: به دنبالش برو. ببين چه اتفاقي مي افتد من پشت سر او حركت كردم. ديدم كه به خانه اش رفت و با اهل و عيال خود با ملايمت رفتار مي كرد اما خانواده اش به چوب و سنگ او را از خانه بيرون كردند. سپس خدمت حضرت برگشتم و احوال اعرابي را نقل نمودم بعد از آن ديدم آن سگ دوباره آمد و اشك از چشمانش جاري و بسيار مضطرب و نگران و ملتمس بود و روي خاك مي غلطيد و ناله مي زد.

حضرت به او ترحم نمود و دعا كرد و اعرابي به صورت اول برگشت. حضرت فرمود: هم اكنون فهميدي كه اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ساحر و كاهن نيستند بلكه هدايت كننده راه حق و خلفاي مطلقند.

اعرابي گفت: يابن رسول الله به آنچه فرمودي ايمان دارم.

[صفحه 48]

نذر سالانه هزار دينار به امام صادق

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كسي كه كار خود را با لطف و مدارا انجام دهد به آن چه از مردم متوقع است نائل خواهد شد.

مردي از حدود خراسان كه از محبان خاندان اهل البيت عليهم السلام بود از ثروت و نعمت فراواني برخوردار بود و هر سال هزار دينار نذر امام صادق عليه السلام كرده بود و همسرش كه دختر عمويش بود نيز ثروت زيادي داشت و چون شوهرش دوستدار اهل البيت

عليهم السلام بود روزي به او گفت: اي پسر عمو امسال خيلي آرزوي طواف خانه كعبه را دارم چه مي شود كه مقدمات سفر مرا فراهم كني تا همچنانكه در اينجا انيس تو هستم در سفر در كجاوه نيز جليس تو باشم. شوهر تقاضاي او را پذيرفت و مقدمات سفر او را نيز فراهم كرد. آن زن صالحه براي خانواده و فرزندان امام صادق عليه السلام هداياي نفيسي از جواهرات و پارچه و غيره همراه برداشت و شوهرش نيز هزار دينار طلاي احمر براي نذري كه داشت داخل كيسه اي كرد و به همسرش سپرد و زن كيسه را با مقداري پارچه در صندوقي گذاشت و عازم شدند بالاخره بعد از طي مسافتهاي طولاني به مدينه رسيدند و شوهر خواست كه به خدمت امام صادق عليه السلام برسد. كيسه زر را از همسرش طلب كرد و

[صفحه 49]

زن هر چه جستجو كرد كيسه زر پيدا نشد به شوهرش گفت: تمامي وسائل موجود است به غير از كيسه زر كه شما نذر حضرت كرده بودي. و هر دو مأيوس شدند و شوهر مقداري از زيورآلات همسرش را به امانت و گرويي نزد افراد قافله گذاشت و هزار دينار از آنان گرفت تا نذرش را ادا كند. و سپس آن را نزد حضرت آورد و با كمال احترام و تواضع از حضرت اجازه خواست كه همسرش به حضور خانواده امام مشرف شود.

حضرت اجازه دادند و بعد فرمودند: اين كيسه را بردار كه ما آن كيسه را گرفتيم. آن مرد گفت: يابن رسول الله كيفيت گرفتن آن چگونه است؟ كه غير از من و همسرم كسي از آن اطلاع ندارد. حضرت فرمود: ما براي

آن وجه مراجعه كننده اي داشتيم و اجنة خدمتكار ما هستند وقتي در كاري عجله باشد از آن ها استفاده مي كنيم آن ها هم به سرعت كار را انجام مي دهند و يكي از آن ها كيسه زر را از ميان وسائل همسرت برداشت و آورد و آن را براي امري مصرف كرديم. وقتي خراساني اين سخن را شنيد موجب افزايش بصيرت و ايمان او نسبت به اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم گرديد و كيسه را برداشت و دينارهايي را كه قرض گرفته بود به رفقاي خود پس داد و جواهر آلات همسرش را از گرويي بيرون آورد و به منزل خود برد. وقتي برگشت ديد همسرش در حال احتضار است از كنيز خدمتگزارش سؤال كرد چه شده است؟ گفت: هنوز ساعتي نگذشته است كه او درد دل شد و احوال او بسيار متغير شد.

وقتي خراساني آثار موت را بر چهره همسرش ديد

[صفحه 50]

چشم هايش را پوشانيد و بيرون رفت تا مقدمات كفن و دفن را آماده كند و بعد از خريد سدر و كافور و بقيه چيزهاي لازم خدمت امام صادق عليه السلام آمد و مسئله فوت همسرش را به اطلاع حضرت رسانيد و از امام خواهش كرد كه براي خواندن نماز ميت بر سر جنازه همسرش تشريف بياورند.

حضرت فرمود: من براي سلامت و صحت همسر تو دو ركعت نماز خواندم و او را دعا كردم نگران نباش او هم اكنون در خانه نشسته است و خدمتگذاران به او خدمت مي كنند وقتي به خانه بروي آن چه گفتم براي تو روشن مي شود وقتي خراساني به خانه آمد ديد همسرش كاملا سالم است و بعد از چند

روز از حضرت اجازه گرفته و عازم مكه شدند و بالاخره به مكه رسيدند. روزي با همسرش در حال طواف كعبه بود اتفاقا امام صادق عليه السلام نيز در حال طواف بود ناگهان نظر همسر خراساني به امام افتاد از نهايت شوق مدهوش شد و از شوهرش پرسيد اين مرد كيست؟

شوهرش گفت: او امام صادق عليه السلام است. زن گفت: به خدا قسم همين مرد بود كه من او را ديدم كه دست به پاي عرش زد و شفاعت مرا نمود تا روح مرا به من برگرداندند.

[صفحه 51]

شفاي همسر در حال احتضار من توسط امام صادق

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كسي كه سه بار نسبت به تو خشمگين شود و درباره ات به بدي سخن نگويد، شايسته ي رفاقت است، او را براي دوستي انتخاب كن.

صفوان ابن يحيي نقل مي كند كه: از عبدي كوفي شنيدم كه گفت: روزي همسر من گفت: اي عبدي امسال آرزو دارم به حج بروم و شوق زيارت امام جعفر صادق عليه السلام را دارم. دنيا اعتباري ندارد بيا مقدمات سفر را فراهم كن و با هم به اين سفر معنوي برويم. گفتم: اي زن به خدا قسم توان سفر به حجاز را ندارم و گرنه من هم مثل تو اين آرزو را دارم.

زن گفت: پارچه ها و وسائل مرا بفروش و اسباب و وسائل سفر را تهيه كن من هم همين كار را كردم و به اتفاق عازم مدينه شديم. قبل از رسيدن به مدينه همسرم به شدت مريض شد و هنگامي كه به مدينه رسيديم، مرگ بر وي سايه افكند و به حالت احتضار در آمد به طوري كه از زنده ماندن او كاملا مأيوس شدم سپس به مجلس شريف امام

صادق عليه السلام رفتم حضرت دو جامه ي مصري پوشيده بودند كه بر روي آن ها خطوطي بود. من سلام كردم حضرت بعد از جواب سلام فرمود: اي عبدي همسرت

[صفحه 52]

چطور است؟ گفتم: يابن رسول الله همين الان كه خدمت رسيدم او در حال سكرات موت بود و از زنده ماندنش نااميد شدم كه خدمت شما رسيدم. حضرت فرمود: اي عبدي تو به خاطر همسرت محزون و غمگين مباش. گفتم: يابن رسول الله. حضرت فرمود: خوشحال باش من از خداوند خواستم و دعا كردم همسرت خوب شد و هيچ ضرري به او نمي رسد وقتي به محل اقامت مراجعه كردم ديدم همسرم نشسته و كاملا سالم است نزديك او نشستم و احوالش را پرسيدم گفت: خداوند متعال مرا شفا داد و من گفتم: اي زن وقتي كه من از نزد تو رفتم كاملا مأيوس شدم. پس هنگامي كه خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم از من احوال تو را پرسيد. گفتم: يابن رسول الله او در حال احتضار است. فرمود: همسرت را خداوند حيات عنايت فرمود به محل اقامت خود مراجعه كن او را سالم خواهي ديد.

زن گفت: مي خواهي به تو خبر بدهم از مسئله اي كه عجيب تر از آن نشنيده باشي؟! گفتم: بلي گفت: اي عبدي در آن وقتي كه تو از نزد من رفتي در حال جان دادن بودم ناگهان ديدم جواني آمد كه لباس مخطط مصري پوشيده بود از من پرسيد حال تو چگونه است؟ گفتم: هم اكنون ملك الموت براي قبض روح من آمده است.

آن جوان گفت: اي ملك الموت. او جواب داد: لبيك اي امام. آن جوان فرمود: آيا تو مأمور نيستي كه مطيع و فرمانبردار ما باشي؟

ملك الموت گفت: همين طور است يابن رسول الله.

جوان فرمود: اكنون به تو امر مي كنم كه بيست سال ديگر به

[صفحه 53]

اين زن مهلت بده. ملك الموت گفت: شنيدم و فرمانبردارم و قبول كردم. سپس هر دو از نزد من رفتند و بقيه نشاني هاي امام صادق عليه السلام را نيز همسرم را ذكر كرد به همان صورت كه من ديده بودم من نيز گفتم وقتي كه به خدمت امام عليه السلام رسيدم، احوال پرسيد من گفتم: همسرم در حال احتضار گذاشتم و خدمت شما رسيدم. حضرت تأمل نمود بعد از لحظه اي فرمود: برو كه خداوند متعال او را شفا داد. وقتي آمدم تو را در كمال صحت و سلامتي ديدم.

[صفحه 54]

امام صادق همسرم را زنده كرد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: اگر يكي از جوانان شيعه را نزد من بياورند كه وظيفه خود را در شناخت دين انجام نمي دهد او را تأديب مي كنم.

در خراسان مردي دوستدار و محب اهل بيت عليهم السلام بود و ثروت و اموال فراوان داشت و هر دو سال يك بار براي انجام مراسم حج به مكه مسافرت مي كرد و در ضمن سفر تجارت نيز مي نمود و در هر سفر هزار دينار به عنوان نذر خدمت امام صادق عليه السلام تقديم مي كرد و چند روزي نزد امام صادق عليه السلام مي ماند و بعد مي رفت و مرتب از معجزات حضرت براي محبان و دوستداران اهل بيت عليهم السلام سخن مي گفت و بر اعتقادات آنها اضافه مي كرد.

سالي زن او گفت: چه مي شود كه امسال مرا نيز همراه ببري تا من نيز اعمال حج را به جا آورم و هزار دينار نذر خود به حضرت را نيز بدهم و توفيق زيارت حضرت را پيدا كنم و

به خانواده او خدمت كنم.

مرد خراساني قبول و بعد مقدمات سفر را فراهم كردند و به اتفاق عازم شدند. زن سوغاتي هاي زيادي مانند لباسهاي گرانبها و جواهرات و هزار دينار خود و هزار دينار شوهرش را داخل صندوقي گذاشت و به آن قفل محكمي زد و دو فرزند خود را نيز همراه خود به مسافرت بردند و بالاخره بعد از طي مسافت هاي

[صفحه 55]

طولاني به مدينه رسيدند و قرار شد. روز بعد خدمت امام صادق عليه السلام برسند. از قضا در همان روز حال همسر مرد خراساني آن قدر بد شد كه به حال مرگ درآمد و در حال احتضار بود كه به شوهرش گفت: بعد از مرگ مرا غسل و كفن كن و به امام صادق عليه السلام التماس كن كه بر من نماز بخواند و او مرا به خاك بسپارد، باشد كه خداوند به بركت او از گناهان من بگذرد. اين را گفت و جان به جان آفرين تسليم كرد و فرزندان او مشغول گريه و زاري شدند. مرد خراساني متحير و درمانده شد.

سپس زن را غسل داده و كفن كردند و بعد آمد كه صندوق پول را بردارد كه خدمت امام صادق عليه السلام ببرد. صندوق را خالي ديد بر غم و اندوه او افزوده شد. بالاخره دو هزار دينار ديگر برداشت و به همراه دو فرزند خود به خدمت امام صادق عليه السلام رفت و بعد از سلام و اظهار ارادت و احوالپرسي آن مبلغ را به امام داد و وصيت همسرش را به امام صادق عليه السلام عرض كرد. حضرت فرمود: اين دينارهاي خود را بردار ما دينارهاي خود را قبلا اخذ نموديم. مرد

خراساني گفت: فدايت شوم، چگونه؟ حضرت فرمود: وقتي به بغداد رسيديد به آن پول نياز پيدا شد و من دست دراز كردم و آن دو هزار دينار را برداشتم.

مرد خراساني از شنيدن اين سخن بسيار خوشحال شد و حضرت وقتي گريه و زاري فرزندان او را مشاهده كرد متأثر شد و داخل اطاق رفت و دو ركعت نماز خواند و سر به سجده نهاد و سجده اش را خيلي طولاني نمود و سپس سر از سجده برداشت

[صفحه 56]

و آمد و فرمود: فرزندان خود را بردار و به محل اقامت خود برو من عمر مادر آن ها را از حضرت واجب الوجود تقاضا كردم و دعاي من مستجاب شد و مادر آن ها زنده شد.

فرزندان وقتي خبر زنده شدن مادرشان را شنيدند با سرعت خودشان را به مادرشان رساندند، وقتي مادر را زنده ديدند به دست و پاي مادر افتادند. مادر آن ها را در بغل گرفت در اين هنگام بود كه مرد خراساني نيز رسيد و ديد همسرش كفن به گردن نشسته، فرزندان خود را در بغل گرفت و بسيار خوشحال شد و گفت: اي مونس غمخوار من حال جان كندن و شرح مردن خود را به من بگو.

زن گفت: وقتي زمان احتضار رسيد صورتهاي بسيار عجيبي به نظر من آمدند يكي بسيار خوب كه هرگاه به او نگاه مي كردم بسيار خوشحال مي شدم و صورت ديگر كه بسيار زشت بود و هرگاه به او نگاه مي كردم از وي خيلي مي ترسيدم. پس به آن صورت خوب گفتم: به آن خدايي كه غير از او خدايي نيست و به تو اين صورت خوب را عطا فرموده است بگو تو كيستي

كه از ديدن تو مسرور مي شوم و آن صورت زشت كيست كه با ديدن آن غم و اندوه به من مي رسد؟ گفت: من اعمال خوب و كارهاي پسنديده تو هستم كه در دنيا انجام دادي و اين صورت زشت نيز اعمال ناشايسته تو است. و بعد از لحظه اي آن صورت ها به هوا رفتند و جان من از بدنم جدا شد و مرا به عالم بالا بردند و به هر منزلي كه مي رسيدند فرشته ها به من تعظيم مي كردند كه اين زن از محبان حضرت رسالت است.

[صفحه 57]

تا اين كه روح مرا به زير عرش بردند اندكي طول نكشيد كه در ملكوت غلغله بزرگي بر پا شد كه راه را باز كنيد كه امام زمان عليه السلام مي آيد ناگهان ديدم شخصي مي آيد و تمامي ملائكه به او سلام و تعظيم مي كردند و ايشان نيز تعظيم مي كرد و جواب سلام آن ها را مي داد و بعد از آن دستهاي مبارك را به ساق عرش زد و روح مرا از خداوند تقاضا نمود. روح مرا به من پس دادند و سپس حضرت دست من را گرفت و فرمود: چشم هايت را ببند، چشم هايم را بستم. فرمود: چشم هايت را باز كن و وقتي چشم هايم را باز كردم خودم را در ميان فرزندانم ديدم. هنگامي كه فرزندانم مرا ديدند خيلي مسرور و خوشحال شدند و بعد از آن تو آمدي.

اين را گفت و برخاست و لباس پوشيد و به شوهرش گفت: برخيز تا به خدمت آن حضرت برويم. شوهرش برخاست و به اتفاق نزد حضرت آمدند. زن به شوهرش گفت: اين مرد كه در آنجا نشسته است كيست؟ شوهرش گفت: او امام صادق

عليه السلام است. زن با سرعت خود را به حضرت رساند و گفت: هزار جان من فداي خاك قدم تو باد. بعد به شوهرش گفت: به خدا قسم آن كسي كه مرا از ساق عرش برگرداند اين مرد بود. سپس زن و شوهر چند روزي در ملازمت حضرت به سر بردند سپس عازم مكه شدند و اعمال حج را به جا آوردند و بعد از چند روز به وطن خود بازگشتند.

[صفحه 58]

امام صادق معجزه حضرت ابراهيم را تكرار نمودند

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: به شما سفارش مي كنم، پرهيزگار باشيد و با ارتكاب گناه، مردم را بر خود مسلط نكنيد و خويشتن را دچار ذلت و خواري ننمائيد.

يونس بن ظبيان نقل مي كند كه با جمعيتي زياد در خدمت امام صادق عليه السلام بوديم. شخصي از حضرت سؤال كرد: يابن رسول الله پرنده هايي را كه خداوند در قرآن مجيد ذكر نموده و خطاب به ابراهيم فرموده است: من الطير فصرهن اليك ثم اجعل علي كل جبل منهن.

آيا آن پرندگان از يك جنس بودند يا جنس هاي مختلف؟

حضرت فرمود: آيا مي خواهيد مانند آن معجزه را به شما نشان دهم؟ ما همه گفتيم: بلي يابن رسول الله. حضرت چهار پرنده از جنس هاي مختلف را احضار فرمود طاووس و باز و كبوتر و كلاغ و آنها را ذبح نمود و سرهاي آن ها را نزد خود نگه داشت و بقيه آن ها را دستور داد با گوشت و استخوان كوبيدند و بعد به چهار قسمت تقسيم نمودند و در چهار خانه قرار دادند و بعد اول طاووس را صدا زدند. ما همگي ديديم كه ذره ذره از هر گوشه خانه جدا شدند و به هم پيوستند و طاووس مثل اول

[صفحه 59]

ساخته

شد و سرش به تن آن متصل شد. بعد از آن بقيه پرنده ها را صدا زد و به همين منوال آن ها هم به صورت قبلي خود درآمدند و چهار پرنده زنده شدند و بعد ما پس از اجازه از حضرت از آن مجلس بيرون رفتيم.

[صفحه 60]

دفع شير درنده

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند تمام كارهاي مسلمان را به خود او واگذار كرده و در اختيارش قرار داده است ولي به او اختيار نداده كه خود را ذليل و خوار كند.

ابوعبدالله بن لحي الكاهلي نقل مي كند كه: روزي امام جعفر عليه السلام فرمود: يابن الكاهلي، هرگاه شيري ببيني مي داني كه چه بگويي؟ گفتم: نه يابن رسول الله. فرمود: هرگاه به شير يا درنده اي كه از آن هراسان هستي روبرو شدي اين دعا را بخوان: عزمت عليك بعزيمة الله و عزيمة رسوله و عزيمة علي بن ابي طالب و عزيمة سليمان بن داوود و الأئمة لا تتبحثت عن طريقتا و لم تؤزنا فانا لا تؤذيك.

عبدالله نقل مي كند روزي همراه پسر عمويم از راهي مي رفتيم با شيري مواجه شديم و ترس و هراس فراواني بر پسر عمويم غالب شد در اين هنگام آنچه امام صادق عليه السلام فرموده بود به خاطرم آمد و آن را خواندم ديدم شير سرش را پائين انداخت و از همان راهي كه آمده بود برگشت. پسر عمويم با ديدن اين وضعيت بسيار متعجب شد و گفت: من در عمر خود بهتر از كلام تو چيزي براي دفع شر شير تصور نكرده ام.

[صفحه 61]

گفتم: اين كلام من نبود بلكه كلام مولايم امام جعفر صادق عليه السلام است و پسر عموي من معرفتي نسبت به ائمه اطهار عليهم السلام نداشت وقتي

بعدا خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم، ماجراي شير را براي حضرت نقل كردم.

حضرت فرمودند: اگر شما ما را بر تمامي حالات واقف نمي دانيد اين حالي است كه شما داريد اما بدانيد كه هر كدام از ائمه چشمي بينا دارد كه حاضر و غايب شما را مي بيند گوشي شنوا دارد كه تمام خواسته ها و دعاهاي شما را مي شنود و زباني گويا دارد كه از ضماير و اذهان و قلوب شما خبر مي دهد.

سپس حضرت فرمود: اي عبدالله به خدا سوگند كه من آن شير را از سر راه شما دور كردم و در آن هنگام شما در كنار رودخانه اي راه مي رفتيد و اسم پسر عمويت حبيب است و او از مخالفان ما است و با اظهار اين ماجرا قبل از آن كه وفات كند از محبان و دوستداران ما خواهد شد.

عبدالله نقل مي كند: وقتي به كوفه رسيدم پسر عمويم را از آنچه شنيده بودم آگاه كردم و گفتم كه: امام صادق عليه السلام فرمود: حبيب قبل از آن كه از دنيا برود از دوستان و محبان ما خواهد شد. پسر عمويم وقتي اين سخن را شنيد بسيار خوشحال شد و اين ماجرا باعث ازدياد محبت و اعتقاد او به امام صادق عليه السلام شد و از جمله محبان و دوستداران اهل البيت عليهم السلام گرديد.

[صفحه 62]

مائده هاي آسماني

ابي بصير به امام صادق عليه السلام عرض كرد: مردي كم بضاعت با افراد متمكن و ثروتمند رفيق سفر مي شود. آنان با ثروت بسياري كه دارند آزادانه مصارف مسافرت را مي پردازند ولي او قادر نيست مانند آنها خرج كند. امام فرمود: دوست ندارم كه خود را ذليل و پست نمايد، البته با كساني رفيق راه شود

كه در ثروت همانند وي هستند.

داوود بن كثير رقي نقل مي كند كه: روزي در مجلس امام صادق عليه السلام بودم كه ناگهان امام موسي عليه السلام به مجلس پدر بزرگوارش آمد. امام صادق عليه السلام از فرزند گراميش سؤال كرد: در كنف الطاف الهي محفوظم و از نعمت هاي نامتناهي حضرت حق محظوظم. اي پدر بزرگوار امروز به انار و انگور بسيار ميل دارم. داوود بن كثير نقل مي كند من گفتم سبحان الله الان زمستان است. انار و انگور از كجا مي شود تهيه كرد؟!

امام صادق عليه السلام فرمود: اي داوود خداوند متعال بر هر چيزي قادر است. داخل آن باغ شو و براي فرزندم انار و انگور بياور. من به جهت اطاعت امر حضرت به باغ رفتم ديدم كه بر درختي

[صفحه 63]

خوشه هاي انگور و بر درخت ديگري انارهاي بزرگ و لطيفي ظاهر شده است. گفتم: اين از بركت و معجزات اولاد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است. سپس از آن انگورها و انارها چيدم و خدمت حضرت بردم. امام موسي كاظم عليه السلام از آن ميوه ها تناول نمود و فرمود: اين مائده به خدا قسم فضل خداي متعال است. همچنان كه به مريم عمران عنايت فرمود.

[صفحه 64]

تنگ هاي طلا و سفر دريايي

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: آدمي از ذلت و حقارت كوچكي اظهار ناراحتي و اندوه مي كند و همين جزع و بي قراري، او را به ذلت بزرگتري گرفتار مي نمايد.

داوود بن كثير رقي نقل مي كند: روزي در محضر امام جعفرصادق عليه السلام نشسته بودم آن حضرت فرمود كه اي داوود حال تو چگونه است كه رنگ تو دگرگون شده؟ گفتم: يابن رسول الله خيلي قرض دارم و شب و روز از فكر آن

ناراحت هستم و قصد دارم سفر بحر سند اختيار كنم و با كشتي كه عنقريب به آن طرف ها مي رود من هم بروم و برادرم را از آن ديار بياورم و با او بقيه عمر را در خدمت شما بگذرانم.

حضرت فرمود: چون اين قصد را داري برو و از رنج مسافرت نگران نباش. گفتم: يابن رسول الله از وضعيت كشتي و امواج دريا خيلي مي ترسم. حضرت فرمود: آن كسي كه در روي زمين حافظ تو است در دريا نيز ناصر و معين توست. اي داوود تو نمي داني كه اگر ما نباشيم آب درياها جريان نخواهد داشت و درخت ها سبز نمي شوند.

داوود نقل مي كند از سخنان حضرت دلم محكم و قوي شد

[صفحه 65]

سپس به كشتي سوار شدم و بالاخره بعد از صد و بيست روز كشتي به ساحل رسيد قبل از غروب روز جمعه از كشتي پياده شدم و در سمتي از صحرا قرار گرفتم. ناگهان تكه اي ابر در آسمان پديدار شد و از آن ابر نوري درخشيد و به زمين رسيد و از آن نور صدايي آهسته شنيدم كه گفت: اي داوود هم اكنون هنگام اداي دين توست. من به سمت آسمان نگاه كردم و سلام كردم و صدايي شنيدم كه گفت: اي داوود به پشت آن تپه هاي سرخ برو و آيات و صنع الهي را مشاهده كن. رفتم وقتي به آنجا رسيدم تنگ هايي از طلا را ديدم كه روي آنها نوشته شده بود: اين ها هداياي ماست هر قدر مي خواهي بردار، داوود مي گويد: آن تنگ ها را برداشتم ديدم قيمت آنها بيشتر از آن است كه بشود حساب كرد. لذا از فكر تجارت درآمدم و تنگ ها را برداشتم

و عازم مدينه شدم و همه آنها تنگ هاي طلا را خدمت امام صادق عليه السلام آوردم حضرت فرمودند: آن نور ساطع ما بوديم كه تو را به آنجا راهنمايي نموديم. و آنچه به تو رسيد از الطاف پروردگار كريم و رحيم است. خداوند متعال به تو بركت بدهد. اين اموال و تنگ هاي طلا را ببر و صرف خانواده ات كن و شكر الهي به جاي آور.

من آن تنگ هاي طلا را برداشتم و به خانه بردم. روزي به شخصي به نام معين كه خادم آن حضرت بود گفتم: كه آقاي تو امام صادق عليه السلام مرا به سفري دريايي هدايت كرد و در آن سفر خيلي چيزها نصيب من شد.

معين گفت: اي داوود هنگامي كه تو در سفر بودي روزي من

[صفحه 66]

در خدمت حضرت ايستاده بودم و بعضي اصحاب حضرت مثل عبداالاعلي و عمران و حشمه نيز حضور داشتند و تمام آنچه تو نقل كردي را آن روز حضرت به ما خبر داد. داوود مي گويد: به هر يك از اصحابي كه در آن روز در محضر امام صادق عليه السلام بوده اند برخورد كردم عينا همين ماجرا را نقل كردند و همگي گفتند: روزي كه بعد از مسافرت هنگام بازگشت وارد مدينه شدم حضرت با اصحاب خود نماز شكر به جاي آورد.

[صفحه 67]

ما به اموال شما نياز نداريم

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كسي كه مي خواهد با نداشتن خويش و قوم، عزيز و محترم باشد، با نداشتن ثروت، غني و بي نياز باشد، با نداشتن مقام شامخ اجتماعي داراي ابهت و عظمت باشد، بايد خويشتن را از ذلت گناه و ناپاكي به محيط با عزت اطاعت الهي منتقل كند.

يكي از شيعيان نقل مي كند كه مقداري

از درهم و دينار را كه به عنوان هديه داشتم خدمت امام صادق عليه السلام مي بردم و به نظرم زياد مي آمد. وقتي نزد حضرت رسيدم امام به خادم خود دستور داد طشتي را كه در گوشه خانه بود نزديك آورد و حضرت ذكري بر زبان مبارك جاري ساختند ديدم آن قدر دينارهاي سرخ طلا در طشت ظاهر شد كه بين من و حضرت حائل شد. سپس امام رو به من نموده و فرمود كه: آيا تصور مي كنيد كه ما محتاجيم به آنچه در نزد شماست ما از مال و اموال شما نمي گيريم مگر به خاطر تطهير و برائت ذم شما.

[صفحه 68]

مناظره مرد شامي

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: حسن خلق مايه افزايش روزي است.

يونس بن يعقوب نقل مي كند كه: روزي در محضر امام صادق عليه السلام بودم كه مردي شامي نزد حضرت آمد و گفت: من اهل شام هستم و علم فقه و فرائض و علم كلام را خوب مي دانم و آمده ام كه با اصحاب شما مناظره نمايم. امام فرمود: كلام تو از طرف رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است؟

مرد شامي گفت: بعضي از رسول و بعضي از خودم است.

امام فرمود: پس تو شريك رسول هستي؟

مرد شامي گفت: نه.

امام فرمود: پس از طرف خدا به تو وحي شده است.

گفت: نه

حضرت فرمود: بنابراين اطاعت تو واجب است همان گونه كه اطاعت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم واجب بود؟

گفت: نه

يونس بن يعقوب نقل مي كند كه: در اين هنگام امام روي مبارك به طرف من نمود و فرمود: اين مرد قبل از آن كه حرف بزند حجت بر خودش تمام مي كند. برو كسي از

اهل كلام را پيدا

[صفحه 69]

كن و بياور تا با او سخن بگويد.

من گفتم: يابن رسول الله شما از كلام نهي مي كنيد و شنيده ايم كه فرموده ايد ويل لاصحاب الكلام

فرمود: بلي، آنها كساني هستند كه گفتارها را رها مي كنند و هر چه خودشان مي خواهند مي گويند. سپس من رفتم و حمران ابن اعين و محمد بن نعمان و هشام بن سالم و قيس بن ناصر كه همه از متكلمان و اصحاب حضرت بودند را آوردم و آنها با مرد شامي وارد صحبت و بحث شدند در اين هنگام حضرت از شكاف خيمه نگاه كردند و شخصي را ديدند كه از دور مي آيد و فرمودند: هشام و رب الكعبه.

اهل مجلس تصور كردند كه هشام عقيل است كه به حضرت بسيار محبت داشت. وقتي نزديك آمد ديديم هشام بن الحكم است بعد از آن كه سلام و احترام كرد او را در مجلس جاي دادند. حضرت فرمود: اين هشام به دل و زبان ياور ماست. به مرد شامي فرمودند: با اين جوان حرف بزن و مرد شامي رو به هشام نموده و گفت: مي خواهم در امامت جعفر بن محمد با تو حرف بزنم.

وقتي هشام اين سخن را شنيد در حالي كه بر خود مي لرزيد، گفت: آيا خداوند سبحان بر اين مردم مهربانتر است يا مردم به خود مهربانترند؟ مرد شامي گفت: خداوند متعال مهربانتر است. هشام گفت: مهرباني خداوند با مردم در دين و مذهب چگونه است؟

مرد شامي گفت: اين كه مردم را به آن تكليف نموده و حجت و

[صفحه 70]

دليل براي آنچه تكليف نموده اقامه كرده است.

هشام گفت: آن دليل و حجت كدام است.

مرد شامي گفت: آن رسول

خدا بود كه خداوند متعال براي مردم فرستاد.

هشام گفت: بعد از آن كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از ميان رفت آن حجت و دليل چه كسي مي تواند باشد؟

مرد شامي گفت: بعد از آن كتاب خدا و سنت رسول است.

هشام گفت: آيا كتاب و سنت در مسائلي كه در آن اختلاف واقع شود براي ما نفع مي بخشد و رفع اختلاف مي نمايد و موجب وحدت و اتفاق نظر مي شود؟

مرد شامي گفت: بلي

هشام گفت: پس چرا ميان ما و تو اختلاف است و تو از شام آمده اي كه با ما بحث كني و تصور تو اين است كه نظر تو در دين كفايت مي كند و حال آن كه اقرار كردي به اين كه رأي هر كسي تفاوت دارد وقتي سخن هشام به اينجا رسيد شامي به فكر فرو رفت و مدتي ساكت بود. سپس امام جعفرصادق عليه السلام به او فرمود: چرا حرف نمي زني؟

مرد شامي گفت: اگر بگويم بين ما و شما اختلاف نيست مكابره كرده ام و اگر بگويم كتاب و سنت رفع اختلاف مي كند؛ چگونه مي توانم آن را بگويم در حالي كه چنين اختلافي در ميان است و ليكن مرا با او معاوضه است و مانند آن چه او گفت مي توانم بگويم.

حضرت فرمود: بگو او در نمي ماند و جوابش آماده است.

[صفحه 71]

سپس مرد شامي دليل هشام را رد كرد و گفت: خداوند به مردم مهربانتر است يا مردم نسبت به خود مهربانترند؟

هشام گفت: خداوند متعال

مرد شامي گفت: آيا خداوند متعال براي مردم دليلي كه مورد اتفاق آنها باشد و بين آنها رفع اختلاف كند و حق را از باطل جدا كند قرار

داده است يا خير؟

هشام گفت: بلي

مرد شامي گفت: آن كدام است؟

هشام گفت: در ابتدا شريعت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بود و بعد غير آن

مرد شامي گفت: غير آن كدام است؟

هشام گفت: در غير اين زمان يا در همين زمان؟

مرد شامي گفت: در همين زمان

هشام اشاره به امام جعفرصادق عليه السلام نمود و گفت: اين امام كه نشسته است و به ما از آسمان و زمين خبر مي دهد و از هر چه كه سؤال كني و هر چه مي خواهي به علمي كه از پدر و جدش تا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به ارث برده است.

مرد شامي گفت: اين معنا چگونه ثابت خواهد شد؟

هشام گفت: بدين طريق كه هر چه سؤال به ذهن تو مي آيد از او بپرسي.

مرد شامي گفت: ديگر عذري باقي نمي ماند و بر من لازم است كه سؤال كنم.

امام صادق عليه السلام فرمود: من زحمت سؤال كردن را از دوش تو

[صفحه 72]

بر مي دارم و به تو خبر مي دهم از راه و سفر و سير تو و فرمود: تو فلان روز از خانه ات بيرون آمدي و در مسير در هر منزل فلان ديدي و فلان گفتي و فلان چيز خوردي و فلان وقت حركت كردي و هر كدام را كه حضرت مي فرمود، مرد شامي مي گفت: راست گفتي، درست است، به خدا قسم كه همين طور بود وقتي اين سخنان را از حضرت شنيد گفت: هم اكنون مسلمان شدم.

امام جعفرصادق عليه السلام فرمود: بگو هم اكنون ايمان به خدا آوردم زيرا اسلام قبل از ايمان است و مدار نكاح و ميراث و حفظ مال و خون به اسلام

است و مدار ثواب و گناه به ايمان است.

مرد شامي گفت: درست فرمودي: اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله و انك وصي الانبياء.

يعني گواهي مي دهم نيست خدايي و معبودي جز معبود حقيقي و گواهي مي دهم كه محمد صلي الله عليه و آله و سلم رسول خداست و گواهي مي دهم كه تو امام و وصي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و جانشين او هستي.

[صفحه 73]

اطمينان خاطر از امامت حضرت

ابن سنان از حضرت امام صادق عليه السلام سؤال كرد چه موقع اموال نوجوان در اختيارش گذارده مي شود؟ فرمود: موقعي كه بالغ شود و به علاوه رشد عقلي وي نيز معلوم گردد و سفيه يا ضعيف العقل نباشد.

شعيب عقرقوفي روايت مي كند كه شخصي هزار درهم به من داد كه به خدمت امام جعفرصادق عليه السلام ببرم با خود گفتم بايد دليلي و برهاني از آن حضرت ببيني تا اطمينان خاطرت حاصل شود. پنج درهم از آن برداشتم در كيسه خود گذاشتم و پنج درهم بي ارزش به جاي آن گذاشتم به خدمت آن حضرت رفتم و كيسه زر را سپردم.

بلافاصله كيسه را گشوده، پهن كرد و آن پنج درهم را جدا كرده و فرمود كه مال خود را بگير و مال ما را به ما ده. من آن پنج درهم را بيرون آورده تسليم آن حضرت كردم و عذرخواهي بسيار نمودم.

[صفحه 74]

توسل به ائمه و زنده شدن برادر

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: روح مؤمن پس از آن كه به امر الهي قبض شد در قالبي كه شبيه جسد اصلي دنياي او است استقرار مي يابد. افراد با ايمان در عالم بعد از مرگ متنعمند. مي خورند و مي نوشند و موقعي كه شخصي بر آنان وارد مي شود او را به همان صورتي كه در دنيا بود، مي شناسند.

روايت شده است كه دو برادر از اهل كوفه به زيارت مي رفتند و چون به ميان بيابان رسيدند يكي از آنها از شدت تشنگي وفات كرد. ديگري متحير بر بالين او نشست و نمي دانست كه چه كند و پناه به حق سبحانه و تعالي برد و از اهل بيت حضرت رسالت راه نجات مي خواست و يك يك ائمه را مي خواند

تا آن كه به امام ناطق جعفر بن محمدالصادق عليه السلام رسيد. نگاه كرد و مردي را پيش خود ايستاده ديد. مرد پرسيد: حالت چگونه است؟ گفت: برادرم فوت كرده و من نمي دانم در اين بيابان چه كنم. آن مرد تكه عودي به او داد و گفت: اين را در ميان دو لب برادرت بگذار. جوان آن عود را در ميان دو لب وي نهاد، در همان لحظه به فرمان حضرت ذوالجلال برادرش زنده شد. از وي پرسيد كه تشنه

[صفحه 75]

است، گفت: نه، سپس به اتفاق به كوفه رسيدند.

بعد از مدتي برادري كه دعا مي كرد اتفاقا به مدينه رفت و به خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيد. چون چشم حضرت به او افتاد فرمود: حال برادرت چگونه است؟

پاسخ داد، سلامت است. آن حضرت فرمود: آن پاره عود را كه از ساق عرش آمده بود چه كردي؟ گفت: يابن رسول الله چون برادرم زنده شد من از شدت خوشحالي آن را فراموش كردم. حضرت فرمود: آن وقت كه تو دعا مي كردي و از ما كمك مي خواستي، برادرم خضر پيش ما حاضر بود. او را پيش تو فرستادم و آن پاره عود را كه از ساق عرش آورده بودند پيش شما آورد. هنگامي كه برادرت زنده شد، عود به ما رسيد. بعد از آن حضرت خادم را طلبيد و فرمود تا آن پاره عود را حاضر كردند و به آن شخص نشان داد.

[صفحه 76]

اين گوشت حلال نيست

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كسي كه به دنيا دل بسته و در بند علاقه اش اسير است همواره گرفتار سه حالت روحي است: غصه و اندوهي كه هرگز از صفحه دلش زدوده نمي شود، آرزويي

كه هرگز برآورده نمي گردد و اميدي كه هرگز به آن دست نمي يابد.

ابو ابراهيم روايت مي كند كه روزي نزد امام جعفرصادق عليه السلام بودم كه ناگاه شخصي از مردم كوهستان به خدمت آن حضرت آمد و چندين هديه به خدمت آن حضرت آورد و از آن جمله انباني كه گوشت در آن بود. حضرت همه هداياي او را به جز انبان گوشت قبول كرد و فرمود:

اين گوشت حلال نيست و كسي آن را ذبح ننموده است. بردار و پيش درندگان بگذار. مرد كوهي گفت: يابن رسول الله از مسلمان خريده ام. مرا به پاك بودن اين گوشت مطمئن كرده است. حضرت فرمود: كه انبان را با گوشت در گوشه خانه بگذار تا حقيقت حال بر تو آشكار گردد. پس آن مرد به حسب اطاعت گوشت را در گوشه خانه نهاد، آن حضرت زير لب سخني گفت كه نشنيدم. بعد از آن آوازي از آن گوشت برآمد كه مي گفت يابن رسول الله من غير

[صفحه 77]

مذبوحم (كسي مرا ذبح نكرده است) و تزكيه نشده ام و مرا لياقت آن نيست كه ائمه دين و اولاد سيد المرسلين از من تناول كنند. مرد كوهي چون اين سخن را شنيد، انبان را برداشت و در خارج آن خانه پيش سگها گذاشت. بعد از آن حضرت متوجه من شد و فرمود: يا ابراهيم آيا مي داني كه ما مي دانيم از علوم الهي آن مقدار كه ديگران نمي دانند گفتم: بلي يابن رسول الله پدر و مادرم فداي تو باد.

[صفحه 78]

التماس بزغاله و پرنده از حضرت

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كسي كه عالم به مقتضيات زمان خود باشد مورد هجوم اشتباهات قرار نمي گيرد.

جابر بن عبدالله انصاري روايت مي كند كه روزي در ملازمت

حضرت امام جعفرصادق عليه السلام به راهي مي رفتيم، قصابي را ديدم كه بزغاله اي را خوابانيده و قصد ذبح او را دارد. در آن هنگام بزغاله فريادي كرد. آن حضرت فرمود: اي قصاب، قيمت اين بزغاله را آن چه باشد از من بگير و ذبحش نكن.

قصاب چهار درهم از ملازم آن حضرت گرفته و بزغاله را رها كرد. پس در خدمت آن حضرت مي رفتيم. ناگاه ديدم كه عقابي به دنبال پرنده اي پرواز مي نمود.

نزديك بود كه پرنده را بگيرد، پرنده فريادي كشيد. ديدم كه آن حضرت به آستين مبارك اشاره فرمود. آن عقاب از عقب آن پرنده منحرف گرديد. بعد از آن حضرت فرمود آن بزغاله را كه قصاب قصد ذبحش را داشت، چون مرا ديد گفت: استجير الله و بكم اهل البيت مما ادني. يعني پناه مي برم به خدا و شما كه اهل بيت رسالتيد از آن چه اين مرد قصاب به من قصد دارد. من او را خلاص گردانيدم و هم چنين پرنده التماس نمود من او را از چنگال عقاب رهانيدم.

[صفحه 79]

كوه به حضور حضرت آمد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: اشد عذاب در قيامت براي مردي است كه نطفه ي خود را در رحم حرامي قرار دهد.

عبدالرحمن بن الحجاج روايت مي كند كه روزي من در ملازمت امام جعفر الصادق عليه السلام از مكه به مدينه مي رفتم. آن حضرت بر شتري سوار بود و من بر الاغي نشسته بودم و شخص سومي با ما نبود. گفتم: آقاي من! علامت امام چيست؟ فرمود: آن كه اين كوه را طلب نمايد و اين كوه به خدمت آيد. عبدالرحمن مي گويد به خدا قسم كه من ديدم آن كوه به جانب ما روان شد. پس

آن حضرت رو به من كرد و بعد به آن كوه فرمود كه من تو را نطلبيده ام به حال خود باش. آن كوه به جاي خود قرار گرفت.

[صفحه 80]

فضل ائمه بر سايرين

حضرت امام صادق عليه السلام از جد گراميش علي عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: خداوند جميل است و جمال و زيبايي را دوست دارد و همچنين دوست دارد كه اثر نعمتهاي خود را در مردم مشاهده نمايد.

محمد بن مسلم روايت مي كند كه روزي نزد امام جعفر صادق عليه السلام بودم ناگاه معلي بن خنيس به گريه افتاد. آن حضرت سبب گريه را سؤال نمود. گفت: اي مولاي من! جماعتي در بيرون بودند، چنين اظهار نمودند كه حضرت تو و آباء گرام و اولاد عظام تو با ايشان در فضل مساويند و شما مطلقا فضل بيشتري نسبت به آنان نداريد.

آن حضرت ساعتي ساكت شد، بعد از آن سر بر آورد و طبق خرما طلبيد. از آن خرماها يكي را برداشت و نصف گردانيد و آن خرما را تناول نمود و دانه اش را در زير خاك پنهان كرد. همان ساعت حق تعالي به بركت آن حضرت از آن دانه درختي رويانيد و آن درخت قدي بلند كشيد و بُسر [1] بسيار بار آورد.

آن حضرت يكي از خرماها را به دست مبارك چيده و به دو

[صفحه 81]

نصف كرد و از ميان آن ورقي پيچيده بيرون آورد و آن بسر را در دهان مبارك خود گذاشت، ورق را به دست معلي ابن خنيس داد و فرمود: بخوان. معلي آن ورق را گشود، بر آن ورق نوشته بود، بسم الله الرحمن الرحيم لا اله الا الله محمد الرسول الله علي

المرتضي و الحسن و الحسين عليهماالسلام و اسم يك يك از ائمه معصومين تا حضرت صاحب عليهم السلام بر آن نوشته بود.

[صفحه 82]

زنده شدن گاو با معجزه حضرت

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: با مردم بياميزيد، در اجتماعات شان شركت كنيد و آنان را در كارها ياري نمائيد، منزوي نشويد و از جامعه كناره نگيريد و همواره در معاشرت هاي اجتماعي دستور خداوند را به كار بنديد كه فرموده است: با مردم به خوبي سخن بگوئيد و حسن برخورد داشته باشيد.

مفضل بن عمر روايت مي كند كه در مني در خدمت امام جعفر الصادق عليه السلام بودم كه گذار آن حضرت بر پيرزني افتاد كه با دو طفل خردسال مي گريستند و ماده گاوي مرده نزديك ايشان افتاده بود. آن حضرت پرسيد: كه اي ضعيفه چرا گريه مي كني؟ گفت: چرا گريه نكنم كه روزي من و اطفال من از اين گاو بود. اكنون در كار خود حيرانم.

حضرت فرمود: مي خواهي كه گاو تو زنده شود؟ پيرزن گفت: اي بنده خدا، اين مصيبت مرا بس نيست كه مرا مسخره مي كني؟ فرمود: حاشا كه من از روي تمسخر گفته باشم و لب مبارك بجنبانيد و پا بر آن گاو زد و فورا آن گاو برجست و بر پاي ايستاد. آن پيرزن از شدت خوشحالي گفت: برب كعبه اين شخص عيسي عليه السلام پيامبر است. حضرت خود را در ميان مردم انداخت و به راه خود رفت كه مبادا كسي بر آن مطلع شود.

[صفحه 83]

ما نور هستيم و نور سايه ندارد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كه خداوند به داوود پيامبر وحي فرستاد اي داوود به وجود من شادي كن و از ياد من لذت ببر و با مناجات من متنعم باش.

مفضل روايت مي كند كه روزي نزد مولاي خود امام جعفرصادق عليه السلام رفتم و براي مطلبي نشستم. آن حضرت برخاست و به صحن خانه آمد. چون

نگاه كردم ديدم كه آن حضرت در آفتاب ايستاده بود ولي سايه نداشت. من بعد از مشاهده اين حال در نفس خود تفكر مي كردم كه در آن حال حضرت صدا زد و فرمود: اي مفضل ما نوريم و نور سايه ندارد هر كه تسليم امر ما كند، در بهشت با ما باشد.

[صفحه 84]

نعمات خداوند براي شيعيان

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: شايسته است مسلمان عاقل ساعتي از روز خود را براي كارهايي كه بين او و خداوند انجام مي گيرد اختصاص دهد و ساعتي برادران ايماني و دوستان خود را ملاقات كند و در امور معنوي و اخروي با آنان گفتگو نمايد و ساعتي نفس خود را با لذائذ و مشتهياتش كه گناه نباشد آزاد بگذارد و اين ساعت لذت، آدمي را در انجام وظائف دو ساعت ديگر كمك مي كند.

عبدالله بن سنان روايت مي كند كه روزي از حالات و خوشي بهشت از امام جعفرصادق عليه السلام سؤال كردم. حضرت فرمود مي خواهي كه آن را ببيني، گفتم: آري. دست مرا گرفت و به بيرون مدينه برد و پاي بر زمين زد. من جويي عظيم ديدم كه كنار هاي آن پيدا نبود و از يك طرف آبي سردتر از برف ديدم. از جانب ديگر شيري در نهايت سفيدي و در ميان آن شرابي از ياقوت سرخ تر. گفتم يابن رسول الله اين جويها از كجا مي آيد. فرمود: اين آن است كه حق تعالي در قرآن وعده كرده است. هم چنين در كنار جوي درختاني ديدم و بالاي آن درختان كنيزكان ديدم كه از آنها بهتر و زيباتر كسي نديده است.

[صفحه 85]

حضرت امام صادق عليه السلام به يكي از كنيزكان اشاره فرمود آب خواست.

كنيز از درخت پايين آمد و درخت نيز خم گرديد، پس آن كنيز آب برداشت و به آن حضرت داد. آن حضرت آب را آشاميد و به من داد من نيز آشاميدم و هرگز از آن خوش تر و خوشبوتر هيچ آبي نياشاميده بود. گفتم يابن رسول الله فكر نمي كردم كه كار چنين است.

حضرت فرمود: آن چه ديدي كمترين چيز است كه حق تعالي از براي شيعيان ما ساخته است. مؤمن چون وفات كند روح او را به اينجا آورند و از اين شراب مي دهند و دشمن ما چون وفات كند روح وي را به وادي برهوت مي برند و حميم و زقوم به او مي دهند پس از وادي برهوت به حق تعالي پناه گيريد. حق تعالي بهشت را براي دوستان ما آفريده و دوزخ را براي دشمنان ما خلق كرده است.

[صفحه 86]

ساحران بابل و معجزه ي حضرت

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: نفس خود را از آن چه برايش مضر است بازدار قبل از آن كه بميري و در آزادي جانت كوشش كن همان طور كه در طلب روزيت كوشش مي كني زيرا كه جانت در گرو اعمال تو است و جز با كوشش تو آزاد نخواهد شد.

نقل است كه منصور دوانيقي كسي را فرستاد تا هفتاد نفر از ساحران بابل را دعوت كند و گفت: جعفر بن محمد عليه السلام ساحر است. اگر شما سحر كنيد كه در مجلس من او خجل و شرمسار گردد، من به شما مالي عظيم دهم. گروهي حاضر شدند.

پس منصور كسي را دنبال حضرت امام محمد صادق عليه السلام فرستاد. آن حضرت چون به مجلس آمد و ساحران و صورتها را ديد فرمود: واي بر شما، مرا نمي شناسيد.

من حجت آن خدايم كه سحر پدران شما را در عهد موسي باطل كرد. آن گاه حضرت در آن صورت ها نگريست و فرمود: هر يك صاحب خود را فرو بريد. به فرمان خداي عزوجل همان لحظه آن صورت ها از جاي خود جستند و هر كدام صاحب خود را فرو برد. منصور بيهوش شد و از تخت به زمين افتاد. چون به هوش آمد گفت: يا اباعبدالله توبه كردم. اين خطاي مرا عفو فرمائيد. حضرت فرمود: عفو كردم و

[صفحه 87]

منصور گفت: به صورت ها امر كنيد تا آن مردان را برگردانند. فرمود: هيهات، هيهات، اگر عصاي موسي آن سحر را رد كرد اين سباع [2] نيز رد كنند، اين امر محال است و بعد از اين هرگز ايشان را نخواهي ديد.

[صفحه 88]

زنده شدن و شهادت دادن محمد بن حنفيه به امامت حضرت صادق

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: سه چيز از سعادت است: زن مطيع و فرزند نيكو و رزقي كه مايه رفاه و آسايش عائله باشد.

روايت شده كه ابوهاشم اسماعيل بن محمد حميري در ابتداي حال به اعتقاد كيسانيه بود كه محمد حنفيه را امام مي دانستند و مي گفتند كه او نمرده است از اين جهت حضرت امام صادق عليه السلام درباره او (اسماعيل) فرمودند كه او بر هيچ نيست يعني اعتقاد صحيح و مذهب درست ندارد. اين سخن به اسماعيل مذكور رسيد. به خدمت آن حضرت آمد و عرض كرد، يابن رسول الله شنيده ام كه در حق من چنين فرموده ايد. من عمر خود را در هواداري شما گذرانيدم و به جهت ولاي شما از مردمان كناره گزيدم.

حضرت پاسخ فرمودند: تو مي گويي محمد حنفيه در شعب رضويست يعني اعتقاد تو آن است كه او زنده است و در

آن جاست و شيري در راست و پلنگي در چپ اوست. بامداد و شبانگاه روزي او را مي آورند.

واي بر تو، به درستي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و علي عليه السلام و

[صفحه 89]

حسن عليه السلام و حسين عليه السلام كه از او بهتر بودند شربت مرگ چشيدند.

اسماعيل گفت:، بر وفات محمد حنفيه دليلي هست؟ فرمود: آري به درستي كه پدرم مرا خبر داد كه بر او نماز خواند و وي را دفن نمود و من در اين باب آيتي به تو نشان دهم. آن گاه دست اسماعيل را گرفت و بر سر قبري برد و دست مبارك بر قبر زد. پس دعائي خواند و قبر شكافته شد، مردي ظاهر شد موي سر و محاسنش سفيد و خاك از سر و روي خود مي افشاند و گفت: يا اباهاشم مرا مي شناسي؟ اسماعيل گفت: نه. گفت: منم محمد بن علي الحنفيه، به درستي كه امام بعد از حسين بن علي عليه السلام، علي بن الحسين عليه السلام است و بعد از او محمد بن علي عليه السلام و بعد از او اين مرد يعني امام جعفر الصادق عليه السلام. سپس به گريبان خاك كشيد و قبر هم چنان پوشيده گرديد.

[صفحه 90]

ابوحمزه ثمالي در خدمت حضرت

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: از سعادت آدمي خانه وسيع است.

ابوحمزه ثمالي روايت مي كند كه در خدمت امام جعفرصادق عليه السلام در ميان مكه و مدينه بودم. ناگهان سگ سياهي ديدم كه از طرف چپ آن حضرت پيدا شد و حضرت به او فرمود: (مالك متجك الله ما سارعتك) يعني حق تعالي تو را قبيح گرداند، تو را چه مي شود كه به اين تندي مي روي؟ چون نگاه كردم

آن سگ را در هوا ديدم كه مانند مرغي مي پريد. تعجب كردم. حضرت فرمود: اين را شناختي؟ اين عثم نام دارد و به روايتي ديگر فرمود كه اين عثمان نام دارد و اكنون خبر فوت هشام بن عبدالملك را آورد كه امروز در شام مرده است و رفت كه خبرهاي ديگر را نيز برساند.

[صفحه 91]

خانه اي در فردوس اعلي

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: عبادت خداوند را با وجود خستگي و بي ميلي بر خود تحميل ننمائيد.

هشام بن حكم روايت مي كند كه مردي از كوهستان به خدمت حضرت امام جعفرصادق عليه السلام آمد و ده هزار درهم در مجلس آن حضرت گذاشت و گفت: يابن رسول الله براي من خانه اي مهيا فرما كه وقتي با عيال و اطفال خود از حج مراجعت نمايم در آن منزل ساكن گرديم.

اين را گفت و راهي كعبه معظمه شد. هنگامي كه مراجعت نمود به خدمت آن حضرت حاضر شد. حضرت او را با عيال و اطفال در منزل شريف خود جاي داد و فرمود كه از براي تو در فردوس اعلي سرائي خريده ام و سجلي نوشته ام. حد اول آن سراي به سراي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم متصل است و حد دوم به خانه حضرت مرتضي علي عليه السلام و حد سوم آن به مسكن حسن بن علي عليه السلام و حد چهارم آن به منزل امام حسين عليه السلام متصل است.

آن مرد چون اين سخن از حضرت شنيد گفت: راضي شدم و قبول نمودم. حضرت امام جعفر صادق عليه السلام آن مبلغ را بين فقراي بني حسن و بني حسين تقسيم كرد. بعد از مدتي آن مرد

[صفحه 92]

كوهستاني بيمار شد و اثر مرگ را

بر خود مشاهده نمود. اهل و خويشان خود را احضار فرمود و گفت: اي ياران، يقين مي دانم كه آن چه امام جعفرصادق عليه السلام به من خبر داده حق و صدق است.

ايشان سجلي به من داده، وصيت من به شما اين است كه آن سجل را با من در قبر بگذاريد. چون شب شد، آن مؤمن نيكو اعتقاد به جوار رحمت ايزدي واصل شد. خويشاوندان بنا بر وصيت او را با سجل در قبر نهادند. بعد از دفن مردم متفرق شدند. روز بعد چون بر سر قبرش رفتند. آن سجل را بر روي قبرش يافتند كه در آن به خط سبز نوشته بود كه حق سبحانه و تعالي وفا نمود به آن چه ولي حق حضرت جعفر بن محمد صادق عليه السلام با او وعده فرموده بود.

[صفحه 93]

دعاي حضرت در حق يكي از اصحاب

حضرت امام صادق عليه السلام از حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم حديث كرده است: كه هر چيز مست كننده حرام است و چيزي كه زيادش مست مي كند، كمش نيز حرام است. راوي حديث سؤال كرد آيا حرام كم را آب زياد حلال مي كند؟ حضرت دو بار كف دست خود را حركت داد كه نه نه.

عماد بن عيسي روايت مي كند كه روزي به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام رفتم و گفتم يا مولا از شما تقاضا دارم كه در حق من دعا كني تا حق سبحانه و تعالي مرا آن مقدار مال و توانگري بدهد كه با آن حج بسيار كنم و ديگر مزرعه هاي خوب و سراي دل گشا و مرغوب روزي من كند و ديگر زوجه صالحه از اهل اعتبار و اولاد نيكوكار پاكيزه

روزگار به من عطا نمايد. پس حضرت امام جعفر عليه السلام دست به دعا برداشت و گفت: خداوندا! حماد بن عيسي را آن مقدار توانگري بده كه پنجاه حج بكند و مزرعه هاي لطيف در دنيا و سراي روح افزاي دل گشا روزي او گردان و زوجه صالحه نصيب او كن. يكي از اصحاب روايت مي كند كه وقتي عبور من به بصره افتاد، حماد بن عيسي را ديدم. چون چشمم به حماد افتاد به خاطرم رسيد كه از وي سؤال كنم

[صفحه 94]

كه حضرت صادق عليه السلام براي تو دعا كرد، چه اثري مشاهده كردي. گفتم: اي حماد! حق تعالي به تو كرامت كرد از آن چه از جعفر بن محمد استدعا نموده بودي؟ گفت: بلي. پس دست مرا گرفت و به خانه خود برد. چون نظر كردم منزلي ديدم كه هرگز منزل هيچ يكي از ملوك زمانه را به آن صفا و تكلف نديده بودم.

حماد گفت: اين خانه من بهترين خانه اين شهر است. به خاطر خانه و املاك مورد حسادت مردم روزگار هستم و زوجه من صالحه ترين و گرامي ترين مردم اين ديار است. فرزندان من را هر كسي كه مي شناسد، مي داند كه از اخيارند و به لطف الهي و به بركت دعاي امام جعفر صادق عليه السلام چهل و هشت حج رفته ام و همه آن چه از آن حضرت خواسته بودم ميسر گرديد و اميدوارم هم چنان كه به واسطه دعاي آن حضرت در دنيا نيك بختم به سبب محبت و ولاي آن حضرت و ساير اهل بيت عصمت عليهم السلام در آخرت نيز محصل المرام باشم. راوي گويد كه حماد بن عيسي بعد از اين حكايت دو حج

ديگر كرد و پنجاه حج تكميل شد. در حج پنجاه و يكم به حدود جحفه رسيد و قصد غسل احرام كرد. در آن حدود رودخانه بود. چون داخل آب شد، آب او را برد، بعد از سعي بسيار غلامان و خدام او را از آب بيرون كشيدند و بين مردم به حماد غريق جحفه مشهور گرديد.

[صفحه 95]

توطئه ي منصور

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: شارب الخمر از مصونيت هاي وابسته به ما بي بهره است و از وي بري و بيزاريم.

مهاجربن عمار انحزاعي روايت مي كند كه روزي منصور دوانيقي مرا به مدينه فرستاد و مبلغي زر نقد به من داد و گفت كه در مدينه با اولاد ابيطالب صحبت كن و بعضي وقتها از اين زر چيزي به ايشان بده و آن چه از ايشان مي شنوي در خاطر نگه دار كه از تو سؤال خواهم كرد. معلوم كن كه در ضمير هر يك از ايشان چه مي گذرد.

مهاجر گويد: به مدينه رفتم و در زاويه مسجد نزديك به قبر حضرت رسالت منزوي شدم. و از گوشه مسجد به غير از وضو براي كار ديگري بيرون نمي رفتم و هر گاه گروهي از بني فاطمه را مي ديدم، با ايشان صحبت مي كردم و گاهي مبلغي از دراهم را نيز به ايشان مي دادم. تا اين كه با جوانان و پسران بني حسن آشنا شدم و آهسته آهسته خود را به مجلس ابي عبدالله عليه السلام رسانيدم.

روزي به خدمتش رفتم، ايشان در حال نماز بود. چون نمازش تمام شد به من نگاه كرد و گفت: اي مهاجر پيش من بيا.

[صفحه 96]

من به فكر فرو رفتم، زيرا كه ابي عبدالله عليه السلام اسم و كنيه مرا نمي دانست. امام

فرمود: به صاحبت بگو كه جعفر مي گويد: كه غير بني فاطمه با تو چه كه كسي را ميان اولاد ابيطالب فرستاده اي، تو مي خواهي به اندك تحفه دنيا جمعي از اهل بيت رسالت را فريفته سازي و به سبب حكايتي كه عمدا يا سهوا از ايشان سر زند خوني از ايشان بريزي. اگر آنها را از وطنهاي اُنس گرفته شان اخراج كني يا به بليه عظيم گرفتار گرداني بسيار به حال تو و ايشان مناسب تر خواهد بود. چون اين سخن را شنيدم بسيار شرمنده شدم و به دربار خليفه بازگشتم. منصور پرسيد: اباعبدالله را چگونه ديدي؟ گفتم: ساحر و كاهن دانستم زيرا كه از او چنين و چنين سخنان شنيدم و يقين مي دانم كه كسي او را از اين خصوصيات خبر نداده است. منصور گفت: به خدا كه سخن ابي عبدالله راست است كه غير بني فاطمه به اين عمل اولي و محقند.

[صفحه 97]

عاقبت قسم دروغ

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: هر كس از دوست خود، جز ايثار و فداكاري نخواهد، هميشه ناراضي و خشمگين مي شود.

روايت شده است كه شخصي از بد طينتان نزد منصور دوانيقي سخن چيني نمود و بهتاني چند در حق امام جعفرصادق عليه السلام گفت و منصور را چنان عصباني ساخت كه وزيرش را تهديد و امر نمود كه امام جعفرصادق عليه السلام را حاضر كن و چون از دور چشمش بر آن حضرت افتاد گفت: خدا بكشد مرا اگر تو را نكشم. چون آن حضرت نزديك رسيد منصور گفت: ملك را بر من مي شوراني و لشكر را از من بر مي گرداني و چنين و چنان مي كني.

حضرت فرمود: به خدا قسم كه اينها كه تو مي گويي نكرده ام و در خاطر

من نگذشته است. البته آن جماعت كه اين سخنان را به تو رسانده اند دروغگو و فتنه انگيزند.

بر يوسف پيامبر ظلم كردند عفو كرد. ايوب نبي مبتلا شد، صبر نمود. به سليمان عطا رسيد، شكر كرد. ايشان پيامبر خدا بودند و نسب تو به آنان مي رسد. مي خواهي كه پيروي ايشان كني؟ اگر آن چه مي گويي من انجام داده ام؛ تو مانند آباء و اجداد

[صفحه 98]

خود عمل كن.

منصور چون اين سخنان را از آن حضرت شنيد گفت: يابن عم بالا برو و آن حضرت را در كنار خود نشانيد و گفت: فلان بن فلان به من خبر داد كه تو اين كارها را كرده اي. حضرت فرمود: اگر او را حاضر كني راستي و دروغ او براي تو مشخص مي شود. منصور آن شخص را طلبيد و گفت: تو چنين و چنان از جعفر بن محمد عليه السلام به من خبر نداده اي؟ گفت: بله گفته ام و شروع به قسم خوردن كرد.

حضرت فرمود: اي منصور اجازه بده، چون قسم مي خورد من او را قسم دهم. گفت: بده. حضرت فرمود: كه بگو (برئت من حول الله و قوته و التجات الي حولي و قوتي لقد قال و فعل جعفر كذا و كذا) آن بدبخت ساعتي فكر كرد و چون ديد كه چاره اي ندارد، همين كلام را بر زبان آورد. لحظه اي نگذشت كه در همان مجلس متغير شده و پا به زمين مي زد تا به جهنم واصل گرديد. منصور چون اين ماجرا را ديد دستور داد تا پاي آن ملعون را گرفته و از مجلس بيرون كشيدند. همان لحظه ظرفي را كه بوي خوش در آن بود طلبيد و از آن طيب به سر

و روي مبارك آن حضرت ماليد و عذرخواهي كرد و آن حضرت را بدرقه نمود.

[صفحه 99]

توطئه براي قتل حضرت

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: هر كس دختر خود را به شراب خوار بدهد با اين عمل رحميت او را قطع كرده است..

ابوخديجه روايت مي كند كه يكي از ملازمان منصور دوانيقي براي من نقل كرد كه شبي منصور مرا طلبيد و به قتل اباعبدالله و اسماعيل امر كرد. من به آن خانه اي رفتم كه ايشان زنداني بودند و شمشير كشيدم، اول ابوعبدالله را قطعه قطعه كردم بعد از آن اراده كردم كه اسماعيل را به قتل برسانم. او با من بحث كرد و بسيار جنگيد. آخر او را نيز مانند ابي عبدالله از آن خانه بيرون آوردم و به قتل رساندم سپس به خدمت خليفه رفتم پرسيد كه چه كردي؟ گفتم كار را ساختم و خيالت را از جهت آنها راحت كردم. چون صبح شد، ديدم كه ابوعبدالله و اسماعيل هر دو بر در خانه خليفه نشسته اند و اجازه مي خواهند به خانه منصور داخل شوند. منصور مرا صدا زد و گفت: مگر تو نگفتي كه اين دو نفر را من در شب گذشته به قتل رساندم؟ گفتم: بله به يقين من ديشب ايشان را كشتم. اما رمز كار آنها را نمي دانم. پس منصور به من گفت كه به آن مكان كه ايشان را كشته بودي برو و از آثاري كه آن جا مي بيني به من خبر بده.

[صفحه 100]

چون به آن مكان رفتم دو گوسفند ذبح شده يافتم. چون اين صحنه را ديدم مبهوت گرديدم و تغيير حال زيادي در خود احساس كردم. بعد از آن به خدمت خليفه شتافتم،

از من سؤال كرد كه در آن مكان چه ديدي؟ گفتم: دو گوسفند ذبح شده ديدم و از حيرت به خود مي پيچيدم. منصور گفت: اين راز را پنهان كن و اين قصه را با كسي اظهار نكن تا شيعيان و محبان آن چه در حق عيسي گفتند در شأن ايشان نگويند. كه و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبه لهم.

[صفحه 101]

قصر و اژدها در ميان دريا

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: خشم، كليد تمام بديها و شرور است.

روايت شده است كه منصور دوانيقي شبي به پسر خود گفت: برو جعفر را بياور تا او را بكشم. وزير منصور گفت: كسي كه در گوشه اي نشسته باشد عزلت گرفته و به عبادت حق مشغول شده و دست از ملك تو كوتاه كرده باشد، كشتن او چه حاصلي دارد و هر چه گفت، سودي نداشت.

ناچار كسي را به دنبال حضرت فرستاد. منصور به غلامان گفت: وقتي كه او آمد و من با او مشغول صحبت شدم و عمامه از سر برداشتم شما همان موقع او را بكشيد. پس چون حضرت داخل مجلس شد، منصور از تخت پايين پريد و پيش پاي او دويد و آن حضرت را در صدر مجلس نشانيد. و خود به رسم ادب زانو زد و گفت: اي مولاي من! چرا زحمت كشيديد.

حضرت فرمود: تو مرا طلبيدي. منصور گفت: امروز هر چه شما بفرمائيد من اطاعت مي كنم. حضرت فرمود: مي خواهم كه ديگر مرا نخواني. منصور گفت: سميع و مطيعم. غلامان و وزير منصور بسيار تعجب كردند. چون امام جعفرصادق عليه السلام از آن مجلس بيرون رفت. منصور از شدت خوف و

[صفحه 102]

ترس و اضطرابي كه بر وجود

او چيره شده بود، لحاف روي سر كشيد و بيهوش افتاد و تا نصف شب به هوش نيامد. چون به هوش آمد وزير از اضطراب او سؤال نمود.

منصور گفت: اي وزير! چون امام جعفر صادق عليه السلام به اين جا وارد شد، من اين قصر خود را ديدم كه موج مي زند چون كشتي در ميان دريا و اژدهايي عظيم ديدم كه يك لب به زير كشتي نهاده و يك لب بر بالاي آن و مي گفت: اي منصور اگر به ايشان تعرض كني يا بيازاري تو را با اين قصر فرو مي برم. چون او را ديدم و شنيدم عقل از من زايل شد و مدهوش شدم.

[صفحه 103]

دعاي حضرت و دفع شر منصور

حضرت صادق عليه السلام رشته مطمئن و ناگسستني را كه در قرآن آمده ايمان به يگانگي خداوند بزرگ تفسير نموده است.

محمد بن اسقنطوري روايت مي كند كه روزي پيش منصور دوانيقي رفتم و او را متفكر ديدم. گفتم: يا اميرالمؤمنين سبب تفكر شما چيست؟ گفت: من از فرزندان فاطمه بيشتر از هزار نفر را كشتم و سيد و امام ايشان هنوز زنده است. گفتم: او كيست؟ گفت: جعفر بن محمد عليه السلام من مي دانم كه تو به امامت او معتقدي و به درستي كه آن حضرت امام من است و امام تو و امام همه خلايق، ولي همين ساعت از او راحت مي شويم.

محمد مي گويد: كه بعد از شنيدن اين سخنان دنيا براي من تاريك شد. سپس امر كرد كه طعام بياورند. بعد از صرف طعام و شراب به حاجب دستور داد تا مردم را بيرون كردند. من در آن جا بودم كه سياف [3] را طلبيد و به او گفت: همين الان

وقتي كه جعفر بن محمد عليه السلام را حاضر كردم، او را به صحبت مشغول مي كنم. همين كه عمامه از سر خود برداشتم تو گردن او را بزن.

[صفحه 104]

سياف گفت: بله آقاي من. محمد گويد: من به دنبال سياف رفتم و گفتم: واي بر تو، پسر رسول خدا را مي كشي؟ گفت: نه به خدا هرگز اين كار را نمي كنم. گفتم: پس چه كار خواهي كرد؟ گفت: چون جعفر بن محمد عليه السلام حاضر شود و با او به صحبت مشغول شوند. هنگامي كه منصور عمامه از سر بردارد، من گردن منصور را مي زنم و ترسي ندارم كه عاقبت كار من چه مي شود. سپس جعفر بن محمد عليه السلام را حاضر كردند. محمد گويد: من در پرده اول به آن حضرت رسيدم. مي گفت: يا كافي موسي من فرعون اكفني شره و در پرده اي كه ميان او و دوانيقي بود شنيدم كه مي گفت: يا دايم يا دايم آن گاه لبهاي مبارك را بر هم زد و نشنيدم كه چه گفت ولي من سقف آن قصر را ديدم كه موج مي زد چنان كه كشتي در ميان دريا بود. دوانيقي را ديدم كه پيش آن حضرت دويد و سر و پاي برهنه دندانهايش به هم مي خورد و مي لرزيد. سپس بازوي آن حضرت را گرفت و او را بر تخت نشاند و پيش پاي او زانو زد، ماننده بنده اي كه پيش مولاي خود زانو مي زند و گفت: اي مولاي من! چرا آمدي؟ حضرت فرمود: تو مرا خواستي آمدم. گفت: امر كن به آن چه مي خواهي. حضرت فرمود: از تو مي خواهم كه ديگر مرا نخواني كه پيش تو آيم. گفت: مطيع و فرمانبردارم.

پس آن حضرت برخاست و بيرون رفت، دوانيقي پوستيني بر خود پيچيد و خوابيد و تا نيمه شب بيدار نشد.

محمد گويد: چون بيدار شد گفت: تو هنوز اينجا نشسته اي؟ سپس گفت: به خدا قسم كه چون جعفر بن محمد عليه السلام به اين جا آمد

[صفحه 105]

قصر خود را ديدم كه موج مي زد مانند كشتي در دريا و اژدهايي ديدم دهان باز كرده و لب زير به زير قصر و لب بالا بر بالاي آن نهاده و به زبان صريح مي گفت: اي منصور! اگر به جعفر بن محمد عليه السلام تعرض كني و او را بيازاري تو را با اين قصر فرو مي برم. من چون اين واقعه را مشاهده نمودم عقل از سرم رفت و لرزه بر اعضاي من افتاد. شخصي در آن مجلس گفت: اين سحر است. گفت: خاموش باش كه جعفر بن محمد عليه السلام خليفه و حجت خداست بر خلق. (اين واقعه غير از آن واقعه اي است كه قبل از اين نوشته شد)

[صفحه 106]

مرگ من نزديك است

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: آن كس كه از گناه توبه واقعي كرده مانند كسي است كه از اصل گناه نكرده است.

مخزومة الكندي روايت مي كند كه روزي منصور در مكاني كه ربذه نام داشت، رفت و حضرت امام جعفر عليه السلام هم در آن مكان بود. منصور گفت: مرا معذور داريد اگر جعفر صادق عليه السلام را به قتل برسانم زيرا از او مي ترسم. پس كسي را دنبال آن حضرت فرستاد. چون آن حضرت به مجلس منصور آمد فرمود:

اي امير! از قتل من بگذر كه زمان زيادي از مصاحبت من با تو نمانده است. منصور گفت: به تو رخصت مي دهم. پس آن

حضرت بيرون رفت. منصور به عيسي بن علي گفت: كه خود را به جعفر بن محمد الصادق عليه السلام برسان و از او بپرس كه سبب قطع مصاحبت مرگ من باشد يا مرگ تو؟ عيسي به دنبال آن حضرت رفت و سؤال كرد. حضرت فرمود: مرگ من نزديك شده است.

[صفحه 107]

اهانت عموي حضرت و متنبه شدن وي

حضرت امام صادق عليه السلام از پدران خود از علي عليه السلام حديث كرده است كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: سه گروه در پيشگاه الهي شفاعت مي كنند و مورد قبول واقع مي شود، پيامبران، پس از آن علماء و سپس شهداء.

وليد بن صبيح روايت مي كند كه شبي در منزل امام جعفر عليه السلام با جمعي از محبان آن حضرت بودم كه ناگهان شخصي در خانه را كوبيد. چون خبر گرفتند، به خدمت آن حضرت عرض كردند كه عمويت عبدالله بن علي بن الحسين است.

حضرت فرمود: بگوييد داخل شود. و به ما فرمود: شما به حجره ديگر برويد. ما اطاعت كرده و به حجره ديگري رفتيم. چون عبدالله داخل شد شروع به سفاهت و اظهار شناعت و زشتي نمود و از كمال درشتي و اهانت نسبت به آن حضرت چيزي فروگذار نكرد. بعد از آن عبدالله به خانه خود رفت و ما باز نزد امام برگشتيم. آن حضرت همه آن چه عبدالله گفته بود به ما باز گفت. بعضي از ميان ما گفتند يابن رسول الله به ما اجازه بده تا عبدالله را نصيحت كنيم. زيرا كه به شما بسيار بي ادبي كرد. آن حضرت فرمود: شما در كار ما دخالت نكنيد و مشاهده كنيد كه

[صفحه 108]

چه روي خواهد داد.

چون ساعتي گذشت، باز شخصي

در را كوبيد. خادم حضرت گفت: يابن رسول الله عبدالله آمده و اجازه ورود مي خواهد. حضرت فرمود: باز شما به اتاق ديگر برويد. ما به فرموده حضرت عمل نموديم و عبدالله به خدمت آن حضرت آمد و منتهاي فروتني و خاكساري را به جاي آورد و از روي درد ناله هاي جانسوز و گريه هاي غم انگيز مي كرد و مي گفت: اي پسر برادرم گناه مرا عفو كن و خطاي مرا ببخش.

حضرت فرمود: سبب اين همه گريه چيست و ترس تو از كيست؟ گفت: يابن اخي در آن ساعتي كه آن سخنان نالايق و اطوار ناموافق از من سر زد و خاطر مبارك شما از من محزون و متغير گرديد به خانه خود رفتم و در بستر خوابيدم. ناگاه ديدم كه دو مرد سياه با مهابت تمام حاضر شدند و بندهاي سنگين بر دست و پاي من نهادند و به يكديگر گفتند: اين شخص را بايد به دوزخ ببريم، به سبب آن چه امشب از او سر زده است.

سپس مرا با زنجيرها به سوي دوزخ بردند. در راه حضرت رسالت پناه را ديدم، ناله دردناكي كشيدم و گفتم: يا رسول الله از آن چه كردم نادم و پشيمانم و از اين مهلكه به جز توجه تو راه خلاصي نيست. حضرت رسالت فرمود: مرا باز گذاشتند و بند از دست و پاي من برداشتند و اكنون درد بند و كوفت زنجير را بر خود مشاهده مي كنم.

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: اي عمو! وصيت كن كه سفر آخرت تو نزديك شده و روز زندگي تو به شب مرگ رسيده

[صفحه 109]

است. عبدالله گفت: يابن اخي (اي پسر برادرم) فرزندان زيادي دارم و

بي نهايت فقير و بي چيزم. نمي دانم كه بعد از من حال فرزندانم چگونه خواهد شد و قرض هاي مرا چه كسي خواهد داد.

حضرت فرمود: قرض تو را ادا مي كنم و فرزندان تو را محبت كنم و از محافظت آنها روي نگردانم و ايشان را عيال خود دانم. وليد گويد كه هنوز از مدينه به شهر خود باز نگشته بوديم كه عبدالله بن علي فوت شد و آن حضرت خانواده او را به خانواده خود ملحق ساخت و قرض عبدالله را ادا نمود و دخترش را براي پسر خود عقد نمود.

[صفحه 110]

زائريني از فرشتگان

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: از گناهان كبيره نارضائي والدين و نااميدي از رحمت خدا و امن از عذاب الهي است.

ابان بن تغلب روايت مي كند كه روزي طرف صبح بر در خانه حضرت امام جعفرصادق عليه السلام رفتم و قومي را ديدم كه از نزد ايشان بيرون مي آمدند كه هرگز قومي به هيأت و سيماي ايشان نديده بودم. ايشان به وقار و آرامش هر چه تمام تر غايب شدند و گويا زمين ايشان را فرو برد. چون به نزد آن حضرت رفتم به او از آن چه ديده بودم خبر دادم. ايشان فرمودند: فرشتگاني بودند كه مرا زيارت كردند و اكنون به زيارت قبر امام حسين عليه السلام رفتند.

[صفحه 111]

عذاب زن خيانتكار

حضرت امام صادق عليه السلام از رسول اكرم صلي الله عليه و آله روايت كرده است كه فرمود: از ازدواج با احمق بپرهيزيد زيرا هم نشيني با احمق مايه اندوه و بلا و فرزندش نيز مهمل و بدبخت است.

صبيح بن اشعث بزاز كوفي روايت مي كند كه روزي پيش مفضل بودم. نامه اي از امام جعفر صادق عليه السلام براي او آمد.

چون نامه را خواند، برخاست و به اتفاق هم به خدمت آن حضرت رفتيم، و بعد از اجازه به مجلس شريف ايشان داخل شديم. ديديم كه آن حضرت بر كرسي نشسته و زني پيش او ايستاده است.

پس حضرت فرمود: اي مفضل اين زن را به بيرون شهر ببر و ساعتي صبر كن تا ببيني كار او چه مي شود و زود به نزد من مراجعت كن. مفضل گويد: كه من به فرموده آن حضرت عمل نموده و آن زن را به بيرون شهر بردم. چون به ميان بيابان رسيدم، ندايي شنيدم

كه حذر كن اي مفضل. پس من به كنار آمدم، ديدم كه ابري سياه پيدا شد و سنگ بر آن زن مي باريد تا آن كه هلاك شد. من از مشاهده اين ماجرا ترسيدم و با عجله فراوان به خدمت امام جعفر عليه السلام مراجعت نمودم. پس آن حضرت

[صفحه 112]

از من زودتر فرمود: اي مفضل، آن زن، زن فضال بن عامر بود. من او را به فارس فرستاده بودم تا در آن جا به اصحاب ما درس فقه آموزش دهد.

شوهرش هنگام رفتن به او گفت: مولاي من جعفر عليه السلام شاهد تو است، به من خيانت نكن. زن گفت: آري اگر به تو خيانت كنم در نفس خود، حق تعالي از آسمان بر من عذابي ببارد. پس در شبي از شبها به شوهرش خيانت كرد و حق تعالي عذابي كه خودش گفته بود بر او نازل ساخت.

اي مفضل چون زن پرده عصمت خود بدرد، حجاب خداي را دريده است و عقوبت و عذاب به عارفان زودتر مي رسد از جمعي كه عارف و مطلع نباشند.

[صفحه 113]

نفرين حضرت

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: دورترين فاصله از خداوند براي آدمي هنگامي است كه همانند حيوان جز پر كردن شكم و ارضاء شهوت، همت و هدفي نداشته باشد.

اسماعيل بن جابر روايت مي كند كه من در مكه در خانه حضرت ابوعبدالله بودم. آن حضرت طعام ميل مي كرد. غلام خود را به زمزم فرستاد تا براي او آب بياورد. غلام رفت و بسيار دير آمد. چون مراجعت كرد آب همراه نداشت.

حضرت جريان را از او پرسيد. غلام گفت: چون نزديك چاه زمزم رفتم صاحب زمزم به من گفت: تو غلام كيستي؟ گفتم: غلام

جعفر بن محمد عليه السلام. او در جواب گفت: فداي اهل عراق، حضرت بعد از شنيدن اين سخنان دست به دعا برداشت و دعا كرد و فرمود: برو نگاه كن ببين چه مي بيني.

غلام رفت و بعد از لحظه اي برگشت و گفت: او را مرده ديدم. مردم او را بيرون مي آوردند و مي گفتند بر پاي ايستاده و هم چنان ايستاده مرد.

[صفحه 114]

خورشيد سياه شد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: آن كس كه خاطرات شخصي خود را از دل نزدايد و از خطرات نفساني و شهوي خويش فارغ نشود، افكار شيطاني را از خود نراند و در پناه خداوند بزرگ نرود، شايسته نيست مردم را امر به معروف و نهي از منكر نمايد.

ابراهيم بن سعيد روايت مي كند كه روزي به خدمت امام جعفرصادق عليه السلام عرض كردم كه مي تواني آفتاب را با دست خود بگيري و از تابش آن جلوگيري كني؟ فرمود: اگر مي خواهي آن را از ديد تو مخفي كنم؟ گفتم: آري مخفي كن. پس او را ديدم كه آفتاب را كشيد آن چنان كه افسار چهارپا را مي كشند و خورشيد سياه شد چنان كه اهل مدينه ديدند، سپس آن را بازگردانيد.

[صفحه 115]

مقام شيعه در بهشت

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: شنواندن سخن، بدون ملال و دلتنگي به كسي كه گوشش سنگين است صدقه گوارايي است.

ابوبصير روايت مي كند كه روزي امام جعفرصادق عليه السلام از من احوال ابوحمزه را پرسيد. من خدمت آن حضرت عرض كردم او را سلامت ديدم. حضرت فرمود: چون به نزد وي برسي سلام ما را به او برسان و بگو كه در فلان روز از فلان ماه او وفات خواهد نمود. من گفتم: آيا ابوحمزه شيعه شماست؟ فرمود: بلي. گفتم: فدايت شوم شيعه شما با شماست؟ گفت: آري، اگر از حق سبحانه و تعالي بترسند و از گناه دوري كنند، در درجات بهشت با ما باشند. ابوبصير گويد چون برگشتم چيزي نگذشت كه ابوحمزه در آن روز و آن ساعت كه حضرت فرموده بودند وفات نمود.

[صفحه 116]

مشاهده ي سگ و خوك در طواف

دو نفر به مخاصمه، شرفياب محضر حضرت امام صادق عليه السلام شدند و هر يك براي غلبه بر ديگري تلاش مي كرد. امام عليه السلام فرمود: آن كس كه با ظلم و ستم بر خصم خود غلبه مي كند بايد بداند كه پيروزي خوب و شرافتمندانه اي به دست نياورده است.

هم چنين ابوبصير روايت مي كند كه سالي در خدمت امام جعفرصادق عليه السلام به حج مي رفتم، در هنگام طواف خدمت آن حضرت عرض كردم يابن رسول الله حق سبحانه و تعالي اين خلق را مي آمرزد؟

حضرت فرمود: اي ابوبصير اين جماعتي را كه مي بيني، بيشتر ايشان سگان و خوكانند. گفتم: ايشان را چنان چه هستند به من نشان ده. پس آن حضرت سخن چند بر زبان مبارك جاري ساخت و دست بر چشم من كشيد. من آن جماعت را چنان كه آن حضرت فرمود ديدم.

پس خدمت آن

حضرت عرض كردم، كه چشم مرا به حالت اول برگردان. چنان كرد، پس ايشان را مثل اول ديدم. سپس آن حضرت فرمود: يا ابامحمد انتم في الجتة تجرون و بين اطباق النار تطلبون فلا توجدون. يعني شما در بهشت شادمان و خوشحال باشيد و شما را در طبقات جهنم طلب كنند و نيابند.

[صفحه 117]

در حال جنابت خدمت حضرت رسيدم

حضرت امام صادق عليه السلام از رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم روايت كرده است كه فرمود: بزرگترين پاداش براي عباداتي است كه پنهاني و در خفا انجام شود.

هم چنين ابوبصير روايت مي كند كه روزي به مدينه طيبه داخل شدم و مرا جنابت رسيده بود و رفقاي من به خدمت آن حضرت مي رفتند. براي من سخت بود كه دوستانم قبل از من آن حضرت را ببينند. پس تصميم گرفتم با همان حال خدمت حضرت بروم. چون به خدمت شريف آن حضرت رسيدم، حضرت فرمود: اي ابوبصير! مگر نمي داني كه به خانه انبياء و اولياء خدا جنب وارد نمي شوند. من شرمنده شدم و گفتم: ترسيدم كه دوستان من قبل از من به خدمت شما مشرف شوند و بعد از آن توبه كردم كه ديگر اين كار را تكرار نكنم.

[صفحه 118]

ديدن عجايبي از دريا و آسمان

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: يك فرد عبادتي را انجام مي دهد ولي در آن عمل طالب رضاي الهي نيست بلكه مي خواهد مردم او را به پاكي و نيكي ياد كنند و دوست دارد كار خوبش را به مردم بشناساند. چنين فردي با اين طرز تفكر شرك به خدا دارد.

داوود بن كثير روايت مي كند كه روزي نزديك ابي عبدالله عليه السلام نشسته بودم كه مردي پيش او آمد و گفت: يابن رسول الله به من خبر بده كه علم شما به كجا رسيده است؟ حضرت فرمود: سوال كن. گفت: به من از اين دريا خبر بده كه در آن چيست؟ حضرت فرمود: شنيدن به گوش را بيشتر دوست داري يا ديدن به چشم؟ گفت: ديدن به چشم. آن حضرت برخاست دست من و دست آن مرد را

گرفت. رفتيم تا به كنار دريا رسيديم. حضرت چوبي در دست داشت. به دريا زد و فرمود: اي درياي موج زننده به فرمان حق تعالي آن چه در تو پنهان است بر ما ظاهر گردان.

پس دريا شكافته شد و درياي ديگر پديد آمد كه سفيدتر از برف، نرم تر از مسكه و شيرين تر از انگبين بود. گفتم: مولاي من! فدايت شوم، اين آب مخصوص كيست؟ حضرت فرمود: مخصوص حضرت قائم و اصحابش، به درستي كه قائم غايب

[صفحه 119]

گرداند اين آب را كه بر روي زمين است تا آن را نيابند، آن گاه به حق تعالي تضرع و زاري نمايند. پس اين آب را برايشان ظاهر گرداند تا از اين آب بياشامند. بعد از آن به آسمان نظر كردم. اسبهايي با زين و لجام ديدم كه بال داشتند. گفتم: اي حضرت فدايت شوم اين اسبها از كيست؟ فرمود: از قائم و اصحابش. آن مرد گفت: آيا من به يكي از اي اسبها سوار خواهم شد؟ فرمود: اگر از ياران وي باشي سوار خواهي شد. گفت: آيا از اين آب خواهم آشاميد؟ فرمود: اگر شيعه وي باشي بلي. بعد از آن حضرت چوب را بر دريا زدند و دريا به حالت اول باز آمد.

[صفحه 120]

دعاي حضرت براي گرگ

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: من جوان بودم و در عبادت مستحب بسيار كوشا، پدرم به من فرمود: فرزندم از اين كمتر عمل كن، وقتي بنده اي محبوب خدا باشد، خدا با عمل كم، از او راضي مي شود.

روايت شده روزي حضرت امام جعفر عليه السلام با اصحاب خود به مزرعه اي از مزارع خود مي رفت و در اثناي راه گرگي به طرف ايشان آمد.

غلامان آن حضرت قصد كشتن گرگ را داشتند. حضرت فرمود: او را به حال خود بگذاريد كه او حاجتي دارد. پس گرگ آمد تا به نزديك آن حضرت رسيد و در خاك افتاد و مي گريست. حضرت سر مبارك پيش گرگ آورد و گرگ سخني با حضرت گفت: كه مردم متوجه نشدند. حضرت نيز مانند او سخني گفت. سپس گرگ باز گرديد. اصحاب گفتند: به ما هم از اين گرگ خبر دهيد. حضرت فرمود: او جفت خود را در پس اين كوه در غاري گذاشته است. جفت او را درد زائيدن بي تاب كرده و براي او مي ترسد. از من تقاضا داشت دعا كنم تا حق تعالي او را از آن درد رهايي بخشد و فرزند پسر او را روزي كند كه دوستدار ما باشد.

[صفحه 121]

من آن را براي او ضامن شدم. پس حضرت به اتفاق اصحاب به مزرعه خود تشريف بردند و چند ماه در آن محل بودند. راوي مي گويد: كه هنگام بازگشت، همان گرگ را با جفت و بچه اش ديدم كه پيش آن حضرت آمدند و روي خود را به پاي مبارك آن حضرت مي ماليدند و با حضرت به زبان خود صحبت مي كردند و حضرت نيز با ايشان صحبت نمود و بعد از آن رفتند. اصحاب از آن حضرت پرسيدند كه گرگ چه مي گفت: حضرت فرمود: مرا و شما را دعا كردند و من نيز به ايشان سفارش نمودم كه دوستان اهل بيت مرا آزار نكنيد و آنها قبول نمودند.

[صفحه 122]

ديدن مطلع و مغرب آفتاب

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم اسماء قبيح مردم و بلاد را تغيير مي داد.

ابراهيم

بن سعيد روايت مي كند كه روزي در خدمت امام جعفرصادق عليه السلام بودم كه ماهي با نمك سوده پيش ايشان حاضر كردند. آن حضرت دست مبارك به آن ماهي ماليد، ماهي به حركت آمده آغاز رفتن نمود. پس حضرت دست مبارك بر زمين زد، دجله و فرات را در زير پاي او ديدم كه كشتيها بر روي آن جاري بود و بعد از آن مطلع و مغرب آفتاب را به ما نشان داد و همه در يك چشم بر هم زدن بود.

[صفحه 123]

ديدار از خانواده به يك چشم بر هم زدن

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كسي كه مي خواهد با نداشتن خويش و قوم، عزيز و محترم باشد، با نداشتن ثروت، غني و بي نياز باشد، با نداشتن مقام شامخ اجتماعي داراي ابهت و عظمت باشد، بايد خويشتن را از ذلت گناه و ناپاكي به محيط با عزت اطاعت الهي منتقل كند.

معلي بن حنينس روايت مي كند كه روزي در خدمت امام جعفرصادق عليه السلام نشسته بودم كه فرمود: يا معلي چگونه است كه تو را اندوهناك مي بينم؟ گفتم: اي حضرت شنيده ام كه در عراق وبائي آمده، براي خانواده ام نگرانم. حضرت فرمود: مي خواهي ايشان را ببيني؟ گفتم: آري. فرمود: صورتت را برگردان، صورت خود را گردانيدم، آن گاه فرمود: به اين طرف نگاه كن. وقتي نگاه كردم خانه خودم را پيش چشمم ديدم.

پس حضرت فرمود: اكنون وارد خانه خود شو و اهل بيت خودت را ببين و زود بازگرد. من داخل خانه خود شدم، اهل خانواده ام را از كوچك و بزرگ صحيح و سالم يافتم و هر چه در خانه ما بود، ديدم. آن گاه بيرون آمدم و به خدمت آن حضرت رسيدم. حضرت فرمود: صورتت را

برگردان، چون صورتم را برگرداندم هيچ نديدم.

[صفحه 124]

از اعتقاد خود برگشتم

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: به شما سفارش مي كنم پرهيزكار باشيد و با ارتكاب گناه، مردم را بر خود مسلط نكنيد و خويشتن را دچار ذلت و خواري ننمائيد.

حسن بن سعيد از عبدالعزيز روايت مي كند كه گفت: من به جعفر بن محمد عليه السلام اعتقاد خدايي داشتم. روزي به مجلس آن حضرت رفتم، فرمود: اي عبدالعزيز ابريق بياور كه اراده طهارت كردن دارم. چون آب حاضر كردم، حضرت به درون مستراح رفت و به قضاء حاجت مشغول شد. من با خود گفتم كه اين شخص به قضاي حاجت مي رود. از آن اعتقاد منحرف شدم. چون آن حضرت بيرون آمد فرمود: اي عبدالعزيز آن مقدار بار بر روي بنا بايد گذاشت كه طاقت آن را داشته باشد. تا آن بنا ويران نشود. به تحقيق ما بنده ها هستيم كه خلق شده ايم از براي عبادت حق جل شأنه.

[صفحه 125]

دعاي حضرت و رهايي از زندان

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: عزت و شرف مؤمن در اين است كه از ديگران مأيوس باشد و از آن چه در دست مردم است قطع اميد نمايد.

روايت شده است كه وقتي منصور دوانيقي، عبدالحميد بن ابي المعلي را گرفته زنداني ساخت و محمد بن عبدالحسين كه صديق و يار او بود در آن سال به حج رفته بود، در عرفات توفيق شرفيابي محضر حضرت امام جعفر صادق عليه السلام يافت. آن حضرت از او احوال عبدالحميد را پرسيد. به عرض رسانيد كه او در زندان منصور است.

آن حضرت دست مبارك به دعا برداشت، بعد از آن فرمود: به خدا قسم كه مصاحب تو از زندان خلاصي يافت. بعد از آن محمد از آن سفر بازگشت با عبدالحميد ملاقات نمود و

از او پرسيد كه چه ساعتي منصور تو را از زندان خلاص كرد. گفت: روز عرفه بعد از عصر.

[صفحه 126]

انتقام گيرنده ي مظلومان از ظالمان اين شخص است

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: هيچ انساني خودبين و متجاوز نمي شود و به تكبر و جباريت آلوده نمي گردد، مگر به سبب ذلت و حقارت كه در ضمير خود احساس مي كند.

بشير نبال روايت مي كند كه روزي نزد حضرت ابي عبدالله عليه السلام بودم كه شخصي اجازه ورود خواست. بعد از كسب اجازه به مجلس آن حضرت وارد شد و جامه هاي بسيار سفيد پوشيده بود. آن حضرت فرمود: جامه تو عجب پاكيزه است. گفت: يابن رسول الله جامه هاي سرزمين ما اين چنين است. بعد از آن غلامي را صدا زد و غلام آمد و انباني پيش حضرت گذاشت. آن شخص چندين جامه از همان جنس جامه خود بيرون آورد و به رسم هديه پيش آن حضرت گذاشت و ساعتي نشست و سپس برخاست و راهي مدينه شد.

حضرت فرمود: چون هنگام گرفتن انتقام مظلومان از ظالمان برسد، اين شخص است كه از جانب خراسان با سپاه بيرون آيد و جهان را جلوي چشم ظالمان تباه كار از كثرت سپاه، سياه گرداند.

پس آن حضرت به غلامي فرمود: خود را به اين شخص

[صفحه 127]

برسان و نام او را بپرس. چون غلام بازگشت، خبر داد كه آن شخص عبدالرحمن نام دارد. حضرت فرمود: والله كه اوست، سوگند به رب كعبه كه او است. راوي گويد: در آن وقت كه ابومسلم مروزي خروج كرد به مجلس او رفتم. چون نظرم به او افتاد او را شناختم. همان شخص بود كه امام جعفرصادق عليه السلام فرموده بود.

[صفحه 128]

اطلاع حضرت از كشته شدن يكي از ياران

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: آدمي كه از ذلت و حقارت كوچكي احساس ناراحتي و اندوه مي كند و همين جزع و بي قراري، او را به ذلت بزرگتري

گرفتار مي نمايد.

ابوبصير روايت مي كند كه روزي حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به من فرمود: اي ابابصير! آن چه به تو مي گويم به كسي نگو و اين سخن را كتمان كن تا روزي كه اين امر وقوع يابد.

گفتم: يابن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مطيع و فرمانبردارم به هر چه شما امر بفرمائيد. فرمود: كه معلي بن حنينس به سبب داوود بن علي به درجه عالي مي رسد كه بدون آن معلي را چنين درجه اي ميسر نمي شود. گفتم: يابن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم از داوود چه كاري سر مي زند كه موجب درجه معلي مي گردد.

فرمود: كه به زودي داوود والي مدينه شود و معلي را به هم صحبتي خود مي طلبد و بعد از آن به قتلش رسانده و بدنش را سلب [4] مي كند. گفتم: يابن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اين قضيه كي وقوع مي يابد؟

فرمود: در سال آينده واقع خواهد شد. ابوبصير مي گويد:

[صفحه 129]

چون يك سال از اين سخن گذشت، داوود والي مدينه شد و معلي را طلب نمود و گفت: مرا از اصحاب ابوعبدالله جعفر بن محمد عليه السلام خبر بده و اسامي ايشان را بر ورقه بنويس. معلي گفت: به خدا من از ايشان خبري ندارم و مطلقا از احوال ايشان مطلع نيستم.

داوود گفت: از ايشان بي خبر نيستي ولي از من پنهان مي كني. مطمئن باش اگر از همه اخبار و كيفيت حال ايشان به من اطلاع ندهي تو را به قتل مي رسانم.

معلي گفت: مرا به قتل و كشتن تهديد مي كني؟ به خدا كه از كشته شدن باك ندارم و اگر بر تمامي احوال ايشان مطلع باشم

به تو خبر نمي دهم. داوود غلامان خود را به قتل آن نيكو اعتقاد و پاكيزه نهاد دستور داد و بعد از قتل بدنش را سلب نمود.

[صفحه 130]

نفرين حضرت به داوود بن علي

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كبر عبارت از اين است كه آدمي، مردم را با ديده پستي و حقارت نگاه كند و حق را خوار و ناچيز بشمرد و آن را بر وفق واقع نبيند.

ابوبصير روايت مي كند كه چون داوود بن علي، معلي بن حنينس را كشت و به دار آويخت، امام جعفر عليه السلام از اين كار زشت بسيار ناراحت شد. به پيش داوود بن علي رفت و فرمود: اي داوود! به چه علت بي گناهي را كشتي و قيم مال و عيال مرا به قتل رساندي.

داوود گفت: من او را نكشتم. حضرت فرمود: پس او را چه كسي كشت؟ گفت: نمي دانم. حضرت فرمود: دروغ نيز مي گويي. به خدا راضي نشدي تا اين كه او را به دشمني و ظلم كشتي و به دار آويختي و خواستي كه نام تو به اين سبب بلند شود. به خدا قسم كه جاه و منزل او پيش حق تعالي عظيم تر از توست. تو را به سبب آن پيش حق تعالي موقفي [5] خواهد بود،: نگاه كن كه چگونه از آن خلاصي خواهي يافت.

به خدا كه از خدا بخواهم تا انتقام او را از تو بكشد. داوود گفت: مرا از دعاي خود مي ترساني. هر دعايي كه مي خواهي بكن.

[صفحه 131]

پس حضرت از آن مجلس بيرون آمد و چون شب شد، غسل كرد و جامه دعا پوشيد و ساعتي با حضرت ايزد متعال مناجات نمود، بعد از تضرع و زاري گفت: پروردگارا! تيري

از تيرهاي خود بر داوود بزن تا دل او بشكافد. چون از دعا فراغت يافت به غلام خود فرمود: اي غلام! گوش كن، آيا هيچ صدايي مي شنوي؟ در اين سخن بودند كه ناگاه فرياد كنندگان فرياد برآوردند و بر داوود بن علي زاري مي كردند.

پس حضرت ابي عبدالله عليه السلام به سجده افتاد و گريه مي كرد تا صبح شد و در سجده مي گفت: شكر العزيز، شكر الكريم، شكر الدائم، شكر القائم، الذي يجيب المضطر و يكشف السوء.

بعد از صبح مردم پيش امام جعفرصادق عليه السلام مي آمدند و آن حضرت را به مردن داوود تهنيت مي دادند و بعد از آن حضرت فرمود: به خدا قسم كه داوود بر دين ابي لهب مرد و من هلاك او را به خاطر معلي از خدا خواستم.

حق تعالي دعاي مرا اجابت كرد و او را به تعجيل به هاويه فرستاد. در كتاب شريف كافي روايت شده كه آن حضرت در اكثر آن شب در ركوع و سجود بود. هنگامي كه سحرگاه شد به سجده رفت و در سجده اين دعا مي خواند:

اللهم اني اسئلك بقوتك القوي و بجلالك الشديد الذي كل خلقك له ذليل ان تصلي علي محمد و آل محمد ان تأخذه الساعة و هنوز در سجده بود كه صداي گريه از خانه داوود بن علي بر آمد، پس حضرت سر از سجده برداشت و فرمود: كه حق تعالي به سبب دعاي من ملكي را برانگيخت و آن ملك عصاي آهنين بر مغز داوود زد و او را هلاك گردانيد.

[صفحه 132]

پرنده ي عجيب

راوي حديث مي گويد: از حضرت امام جعفرصادق عليه السلام كمترين مرتبه الحاد و كفر را پرسيدم، امام در پاسخ فرمود: كبر نازل ترين درجات

كفر است.

صفوان بن جمال روايت مي كند كه روزي در خدمت امام جعفرصادق عليه السلام بودم شخصي به نام ربيع به آن جا آمد و گفت: يا اباعبدالله، خليفه تو را مي خواند، اجابت كن. آن حضرت راهي منزل خليفه شد و بعد از زمان كوتاهي مراجعت نمود. گفتم: يابن رسول الله، چقدر زود از مجلس خليفه بيرون آمديد. فرمود: بلي، او از من سؤالي داشت، پاسخ دادم و برگشتم.

صفوان مي گويد: من با ربيع دوست بودم، هنگامي كه او را ديدم از او پرسيدم كه آن روز كه خليفه؛ جعفر بن محمد عليه السلام را طلبيد از او چه سؤالي كرد؟ ربيع گفت: در آن روز من امر عجيبي را مشاهده نمودم. جمعي از اعراب در ميان پشته ها مرغي عجيب يافته بودند و به مجلس خليفه آوردند. در آن وقت كه ابوعبدالله به مجلس مي آمد، خليفه دستور داد كه آن مرغ را مخفي كنند، چون آن حضرت به مجلس آمد خليفه گفت: يا اباعبدالله در هوا فوق آن چه مرئي است و ديده مي شود ذيحيات مي باشد؟

آن حضرت فرمود: بلي، حق سبحانه و تعالي جانوري خلق

[صفحه 133]

كرده كه بدنش مثل ماهي است و سرش مانند سر مرغ و تاجي بر سر دارد شبيه به تاج خروس و بالهايش مانند ساير پرنده ها است و سفيدتر از نقره جلا داده شده است. پس خليفه دستور داد تا آن طشت را حاضر كردند، همان مرغ در آن طشت بود با همان هيأت و صورت كه حضرت از آن خبر داده بود. بعد از رفتن ابي عبدالله خليفه گفت: اي ربيع! اين شخص مانند سوزني است معترض در حلق من و افضل از جميع اهل

زمين است در زمان خود.

[صفحه 134]

اطلاع حضرت از خلفاي آينده

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كسي كه بدون حق و صلاحيت خواستار رياست باشد بايد به حق و درستي از اطاعت مردم محروم بماند.

روايت است كه در اواخر دولت بني اميه، جمعي كثير از بني هاشم و بني عباس و اولاد امام حسن عليه السلام و غير ايشان اجتماع كردند كه يكي را از ميان خود اختيار نمايند و با او بيعت كنند و او را خليفه سازند و لشكر جمع نموده بني مروان را براندازند. پس محمد و ابراهيم كه پسران عبدالله بن حسن بن علي بن ابيطالب بودند را انتخاب نمودند و چون آن ها همه به خلافت آن دو برادر راضي شدند گفتند: جعفر بن محمد بن علي بن الحسين را نيز بايد طلبيد و مجبور كرد، شايد كه او هم بيعت كند.

عبدالله بن حسن مثني كه پدر محمد و ابراهيم بود گفت: او را مي طلبيد، مي ترسم كه كار شما را خراب كند. ايشان قبول نكردند و كسي به خدمت آن حضرت فرستاده، استدعاي قدوم آن جناب نمودند. چون آن حضرت حاضر شد از سبب اجتماع پرسيد. موضوع را به حضرت گفتند. آن حضرت به عبدالله فرمود كه اگر بايد با شما بيعت كرد، چرا تو را كنار گذاشته و با پسرانت بيعت مي كنند. عبدالله به آن حضرت از روي بي ادبي گفت: كه منع

[صفحه 135]

نمي كنند تو را از بيعت پسران من الاحسد. پس دست بده تا با تو بيعت كنيم. آن حضرت فرمود: اين امر نه به من تعلق مي گيرد و نه به يكي از دو پسر تو و چون ابوجعفر دوانيقي و برادرانش سفاح و ابراهيم و عموهاي ايشان

حاضر بودند و ابوجعفر در آن روز قباي زردي پوشيده بود. آن حضرت اشاره به سفاح كرد و فرمود: اين امر تعلق به او خواهد گرفت و بعد از آن به صاحب قباي زرد، به خدا كه زنان و كودكان ايشان با امر خلافت بازي خواهند كرد. بعد از آن حضرت برخاست و از مجلس بيرون رفت و آخر آن چنان شد كه آن حضرت فرموده بود.

[صفحه 136]

دعايي جهت دفع شر

حضرت امام صادق عليه السلام به عبدالله بن جندب فرموده است: با كساني كه از تو بالاترند ستيزه نكن و كساني را كه از تو پايين ترند مورد استهزاء و تمسخر قرار نده.

عبدالله ابي ليلي روايت مي كند كه روزي ابوجعفر دوانيقي مرا خواست و چون به مجلس او حاضر شدم گفت: تعجيل كنيد و امام جعفر را نزد من حاضر كنيد. خدا مرا بكشد اگر من او را نكشم. خدا زمين را از خون من آب دهد، اگر من زمين را از خون وي آب ندهم. پس از صاحب پرسيدم كه او چه كسي را مي خواهد.

گفت: جعفر بن محمد را، در حال گفتگو بوديم كه جماعتي آن حضرت را احضار كردند و پيش از آن كه پرده بردارند، آن حضرت را ديدم كه لب مبارك مي جنبانيد و چون ابوجعفر دوانيقي به او نگاه كرد، گفت: مرحبا يابن عمي يابن رسول الله و او را با كمال عزت و احترام در پهلوي خود نشانيد و گفت: طعام حاضر كنيد. من ديدم ابوجعفر خود لقمه در دهان آن حضرت مي گذاشت و بعد از ساعتي حضرت از آن مجلس برخاست و بيرون آمد.

[صفحه 137]

من گفتم: اي حضرت، فداي تو گردم، تو محبت

مرا نسبت به خود مي داني.

اين دوانيقي قصد كشتن تو را داشت و چون شما وارد شديد، لب مبارك مي جنبيد، شك ندارم كه دعا مي خوانديد، اگر صلاح مي دانيد آن دعا را به من تعليم دهيد تا چون نزد ايشان بروم آن دعا را بخوانم كه به صحبت ايشان مبتلا گشته ام.

حضرت فرمود: آن دعا اين است: ما شاءالله ما شاءالله لا يصرف السوء الا لله ما شاءالله ما شاءالله كل نعمة فمن الله ما شاءالله لا حول و لاقوة الا با الله.

[صفحه 138]

استجابت دعاي حضرت در كوه ابوقبيس

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: بهترين و محبوب ترين برادران من كسي است كه عيوب مرا به من اهداء كند و نقايصم را تذكر دهد.

ليث بن سعيد روايت مي كند كه در سال صد و سيزدهم از هجرت من به زيارت خانه خدا رفتم. چون به مكه معظمه رسيدم، بعد از نماز عصر بالاي كوه ابوقبيس رفتم، ديدم كه مردي بر بالاي آن كوه نشسته و مشغول خواندن دعا بود و در دعا لفظ يا رب يا رب را مكرر مي فرمود تا آن كه نفس او منقطع مي شد. سپس لفظ يا الله يا الله را مكرر مي فرمود تا آن كه نفس او منقطع مي شد. پس لفظ يا حي يا حي را مي گفت تا آن كه نفس او منقطع مي شد. پس لفظ يا رحيم يا رحيم را مي گفت تا آن كه نفس او قطع مي گرديد. پس لفظ يا ارحم الراحمين را هفت نوبت فرمودند: نفس آن حضرت منقطع شد.

بعد از آن گفت: اللهم اني اشتهي من هذا العنب فاطعمنيه اللهم و أن تردي قد اخلقا.

يعني بار خدايا! به انگور رغبت دارم و مي خواهم كه مرا انگور

بخوراني. خدايا! بردها و جامه هاي من كهنه شده است. ليث گويد كه هنوز كلام آن شخص تمام نشده بود كه ديدم زنبيلي پر از

[صفحه 139]

انگور پيش او حاضر گرديد و در آن فصل در تمام زمين انگور وجود نداشت.

پس ديدم دو جامه از برد تازي بسيار نيكو نيز جلوي او حاضر گرديد. چون آن شخص اراده كرد كه انگور ميل فرمايد به خدمت او عرض كردم كه من شريك توام فرمود: از چه راه؟ گفتم: به اين خاطر كه تو دعا مي كردي و من آمين مي گفتم. پس فرمود: پيش بيا و انگور بخور و چيزي را پنهان نكن. من جلو رفتم و از آن انگور سير خوردم و هرگز در مدت عمر مثل آن انگور نخورده بودم و آن انگور اصلا دانه نداشت. هر چه از آن انگور خورديم، از آن چه در زنبيل، بود هيچ كم نشد. بعد آن شخص فرمود: يكي از اين دو جامه را نيز بردار. در جواب گفتم: من به اين جامه ها نيازي ندارم. فرمود: پس به كناري پنهان شو تا من جامه ها را بپوشم. من به كناري رفتم. او جامه ها را پوشيد و راهي مكه گرديد و من پشت سرش مي رفتم تا اين كه به مكاني رسيد، مردي به خدمت او آمد و از او جامه خواست. ايشان هم جامه هاي كهنه را به وي عطا فرمود. من از پشت سر آن فقير رفتم و از او پرسيدم اين شخص چه كسي بود كه اين جامه را به تو عطا فرمود؟ گفت: او امام جعفر الصادق عليه السلام بود. ليث گويد: من بعد از شنيدن اين سخن، پشت سر آن

حضرت به راه افتادم تا شايد چند سخن از آن حضرت بشنوم ولي هر چه سعي كردم ايشان را نيافتم.

[صفحه 140]

من نسب شناس هستم

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كسي كه براي طلب دانش از خانه خارج مي شود تا وقتي كه به خانه خود بر مي گردد مانند كسي است كه در راه خدا با دشمن مي جنگد.

محمد بن يعقوب كليني در كتاب كافي از كلبي نسابه در حديثي روايت مي كند كه: مذهب حق را نمي شناخت و وارد مدينه شد؛ پرسيد: اعلم اين خانواده (اهل بيت) كيست؟ گفتند: خدمت جعفر بن محمد برو كه دانشمندترين آنهاست.

گفت: تا در منزل او رفتم و در زدم. غلامي بيرون آمده و گفت: اي مرد كلبي وارد شو، و به خدا! اين قضيه مرا در وحشت انداخت (كه مرا از كجا شناخت) مضطرب وارد شدم. پيرمردي را ديدم كه بدون بالش و گليم در جاي نماز خود نشسته؛ سلام كردم. فرمود: كيستي؟ با خود گفتم: سبحان الله؛ غلامش مي گويد اي مرد كلبي داخل شو؛ و خودش مي پرسد تو كيستي؟ گفتم: من كلبي نسب شناس هستم. حضرت دست بر پيشاني زد و فرمود: مشركان دروغ گفتند، تا آن جا كه فرمود: خدا مي فرمايد:

«و قوم عاد و ثمود، و اصحاب رس و ملتهاي زياد ديگري در

[صفحه 141]

اين ميان را (هلاك كرده و عبرت مردم قرار داديم) سوره فرقان؛ آيه 38»

نسب اينها را مي شناسي؟ گفتم: نه؛ فدايت شوم. فرمود: نسب خودت را مي داني؟ گفتم: آري من فلان پسر فلان پسر فلانم و عده اي از پدرانم را شمردم. فرمود: صبر كن، چنين نيست، كه گمان كردي. واي بر تو فلان بن فلان را مي شناسي؟ گفتم: آري پسر

فلان است؛ فرمود: نه پسر او نيست، پسر فلان چوپان كردي است كه در فلان كوه چوپاني مي كرد و از كوه پايين آمد و نزد فلان زن عيال فلان مرد رفت و غذايي به او داد و با وي هم بستر شد و فلان كس از او متولد شد، و فلان كس پسر فلان از فلان زن و فلان مرد پيدا شد.

سپس فرمود: اين نامها را مي شناسي؟ گفتم: نه به خدا! فدايت شوم؛ اگر صلاح بداني مرا از اين قسمت معاف داري، فرمود: تو گفتي من نسب شناسم و من هم گفتم: پس اينها را معرفي كن. گفتم: ديگر اين سخن را نمي گويم. فرمود: ما هم ديگر بر نمي گرديم، اينك آن چه به منظور آن آمدي بپرس.

سپس ذكر مي كند كه: مسائل زيادي پرسيد و بهترين پاسخها را گرفت، تا آن جا كه گفت: سپس آن حضرت برخاست و من هم برخاسته و بيرون رفتم و مي گفتم: اگر چيزي هست اين است. و از آن پس هميشه كلبي دوستي اهل بيت عليه السلام را دين خود قرار داده بود تا از دنيا رفت.

[صفحه 142]

سخاوت مهدي عباسي

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: سه چيز آدمي را از رسيدن به ارزشهاي عالي باز مي دارد: پست همتي و ناتواني در چاره جستن و اراده ي سست.

و از موسي بن عبدالله نقل مي كند كه:

هنگامي كه مهدي (عباسي) در مكه خطبه مي خواند، به پا خاسته و گفتم: اي اميرالمؤمنين! پدر اين مرد - اشاره به موسي بن جعفر عليه السلام - اين مقام تو را به من خبر داد و امر كرد كه من به تو سلام برسانم و فرمود: او خليفه ي عادل و سخاوتمندي است.

مهدي دستور داد: پنج هزار دينار به موسي بن جعفر عليه السلام بدهند و آن حضرت دو هزار دينار به من داد و همه ي اصحابش را از آن بهره مند نمود.

[صفحه 143]

چگونه ايد وقتي كه...

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: از نشانه هاي بزرگواري، خوشخويي و فرو بردن خشم و چشم پوشي از نگاه بد است.

و از ابوبصير نقل مي كند كه گفت:

با غلام خود كه پنج وجبي و نابالغ بود و عصاي مرا مي كشيد به حضور حضرت صادق عليه السلام مشرف شدم. حضرت فرمود: وقتي كه جواني در سن اين غلام حجت شما باشد چگونه هستيد؟ (منظور حضرت صادق عليه السلام حضرت جواد يا حضرت مهدي عليهماالسلام بوده كه در سن كودكي به امامت رسيدند)

[صفحه 144]

آتش در منزل حضرت

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: از نشانه هاي پشيماني از گذشته سه چيز است: آدمي بزرگي خود را به رخ ديگران بكشد و به گذشتگان ببالد و برتري بجويد.

و از مفضل بن عمر نقل مي كند كه:

منصور دوانيقي قاصدي براي حسن بن زيد حكومت خود بر مكه و مدينه فرستاد كه: خانه ي حضرت صادق عليه السلام را آتش بزن. او هم اطاعت كرده و منزل حضرت را آتش زد و در و دالان خانه آتش گرفت. حضرت از خانه بيرون آمد و در آتش راه مي رفت و مي فرمود:

منم پسر ريشه ها و اصول زمين (يعني انبيا) منم پسر ابراهيم خليل.

[صفحه 145]

ماجراي غلام فراري

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: سه چيز نشانه ي ناداني است: هر روز دوستي گرفتن و دوست قبلي را واگذاشتن و ترك دوستي بدون جهت و تجسس از آن چه كه بي فايده است.

و از رفيد غلام ابن هبيره نقل مي كند كه گفت:

ابن هبيره از دست من عصباني شد و قسم خورد كه مرا بكشد؛ من فرار كرده و به حضرت صادق عليه السلام پناه بردم و قصه را به عرض ايشان رساندم. فرمود: برگرد و سلام مرا به او برسان و بگو: من رفيد غلام تو را پناه داده ام، او را آزار نده؛ و به او بدي نكن. گفتم: فدايت شوم، اين مرد شامي پليدي است؛ فرمود: برو و آن چه به تو گفتم به او بگو.

رفتم و هنگامي كه به بياباني رسيدم، يك اعرابي به من رسيد و گفت: كجا مي روي؟ من صورت مقتول در تو مي بينم. بعد گفت: دستت را بيرون بياور، بيرون آوردم، گفت: دست مقتول است، باز گفت: پايت را نشان بده؛ نشان دادم گفت: پاي

مقتول است، سپس گفت: بدنت را نشان بده، بدنم را به او نشان دادم، گفت: بدن مقتول است. آن گاه گفت: زبانت را بيرون بياور. زبانم را نشان دادم، گفت: برو كه ترسي براي تو نيست؛ زيرا پيامي بر

[صفحه 146]

زبان داري كه اگر آن را به كوههاي استوار ببري براي تو نرم مي شود. (در عرب عده اي بودند كه خصوصيات زيادي را در قيافه ي اشخاص مي ديده اند و ظاهرا اين اعرابي از آنها بوده؛ و از نشانه هايي به مطلب پي برد.)

و در اين حديث است كه:

ابن هبيره خواست غلام را بكشد و دستش را بست و سفره ي چرمي و شمشير آماده كرد و هنگامي كه غلام پيغام را رساند، آزادش كرد؛ و مهر خود را به او داد و گفت: كارهاي من به دست تو هر گونه كه مي خواهي اداره كن.

[صفحه 147]

گنجهاي زمين و كليدهاي آن

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: دوستي انسان را با دوستش سه چيز با صفا مي كند: با چهره ي باز برخورد داشتن، در مجلس براي او جا باز كند، هر گاه خواست نزد او بنشيند به هر نامي كه دوست مي دارد او را بخواند.

و از يونس بن ظبيان، و مفضل بن عمر و ابوسلمه؛ و حسين بن ثوير روايت مي كند كه گفتند:

خدمت حضرت صادق عليه السلام بوديم، فرمود: گنجهاي زمين و كليدهاي آنها نزد ماست و اگر بخواهم با پا به زمين اشاره كنم كه: آن چه طلا در خود داري بيرون كن؛ خواهد كرد و آن گاه حركت كرد و با پا خطي به زمين كشيد؛ زمين شكافته شد، سپس دست دراز كرد و شمش طلايي به قدر يك وجب بيرون آورد و فرمود: خوب نگاه

كنيد. نگاه كرده و شمشهاي زيادي ديديم كه روي هم چيده شده و مي درخشد. يكي از ما گفت: قربانت شوم شما اين گنجها را داريد و شيعيانتان محتاجند؟ فرمود: به زودي خداوند دنيا و آخرت را براي ما و شيعيانمان جمع خواهد كرد و آنان را در بهشتهاي پر نعمت وارد مي كند و دشمنان ما را وارد دوزخ مي كند.

[صفحه 148]

مولاي تو به وعده ي خود وفا كرد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: هر كس به سه چيز توجه كند به مقصود دنيا و عقبي برسد: به خدا پناه برد و به او خوشبين باشد و راضي به قضاي خدا باشد.

از ابوبصير در حديثي نقل مي كند كه:

به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم: فلان مرد شراب مي خورد و كارهاي حرام انجام مي دهد. فرمود: هنگامي كه به كوفه برگشتي، به ديدن تو مي آيد. به او بگو: جعفر بن محمد مي فرمايد: اين كارهايي كه مي كني ترك كن، من ضامن مي شوم كه خدا بهشت را به تو عنايت كند. هنگامي كه به كوفه برگشتم، او هم به همراه اشخاص ديگر به ديدن من آمد. او را نگه داشتم تا منزل خلوت شد و پيغام حضرت را به او رساندم. سپس ذكر مي كند كه پذيرفت و دست از آن كارها كشيد؛ تا آن جا كه مي گويد:

آن گاه چند روزي بيشتر نگذشت كه پيغام داد من بيمارم؛ پيش من بيا. من به منزل او رفت و آمد كرده و او را مداوا مي كردم تا هنگام مرگ او رسيد. موقع جان دادن كنار بستر او بودم؛ حمله ي غشي به او دست داد و هنگامي كه به هوش آمد گفت: ابوبصير! مولاي تو به وعده ي خود وفا كرد؛ اين را

گفت و از دنيا

[صفحه 149]

رفت، و چون سال آينده به حج رفتم، خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيدم و هنگامي كه اجازه خواسته و وارد شدم، هنوز يك پايم در صحن خانه و پاي ديگرم در دالان بود و پيش از آن كه سخني بگويم از داخل اطاق فرمود:

اي ابوبصير! ما به وعده ي رفيقت وفا كرديم.

[صفحه 150]

غيب گويي حضرت باعث تشيع ما شد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كوتاهي در سه چيز سبب ناكامي است: طمع بخشش از صاحب جود، همنشيني با دانشمند و جلب خشنودي بالا دست آن كه بر تو تسلطي دارد.

و از صفوان بن يحيي نقل مي كند كه:

جعفر بن محمد بن اشعث به من گفت: مي داني چرا ما شيعه شديم و علت اين كه اين مذهب را شناختيم چه بود؟ با اين كه صحبتي از آن نزد ما نبود و آن چه ديگران در اين باره مي دانستند ما نمي دانستيم؟ گفتم: علتش چه بود؟ گفت: منصور دوانيقي به پدر من محمد بن اشعث گفت: اي محمد مرد عاقلي را پيدا كن كه مأموريتي براي من انجام دهد. پدرم گفت: او را يافتم؛ اين فلان كس پسر مهاجر دايي من است. گفت: او را بياور. او را نزد منصور بردم. به او گفت: اي مهاجر! اين پول را بگير و به مدينه برو و به نزد عبدالله بن حسن بن حسن و عده اي از كسان او از جمله حضرت صادق عليه السلام برو و به آنها بگو: من مرد غريبي از اهل خراسانم و آن جا شما شيعياني داريد كه اين مال را براي شما فرستاده اند، و به اين شرط و اين شرط مقداري به هر يك

[صفحه 151]

بده؛ و

هنگامي كه پول را گرفتند، بگو: من واسطه ام و دوست دارم قبض رسيد آن را بنويسيد كه خط شما را داشته باشم.

آن مرد پول را گرفت و به مدينه رفت، سپس نزد منصور بازگشت. محمد بن اشعث نيز آن جا بود. منصور گفت: چه خبر؟ گفت: همه را ملاقات كرده، پول را دادم و اين قبض رسيد آنها است؛ به جز جعفر بن محمد عليه السلام كه در مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله خدمت ايشان رسيدم، نماز مي خواند، پشت سر حضرت نشستم تا نماز ايشان تمام شود و بعد آن چه به ديگران گفتم به ايشان نيز بگويم.

پس حضرت نمازش را زياد طولاني نكرد و سلام داد و فرمود: اي مرد! از خدا بترس و اهل بيت پيامبر را فريب نده كه تازه از چنگال بني مروان بيرون آمده و همه محتاج هستند. گفتم: خدا تو را شايسته دارد، مگر چه شده؟ حضرت سر مبارك خود را نزديك آورد و همه ي جرياني را كه بين من و تو بود، خبر داد؛ كه گويا مانند شخص سومي در مجلس حضور داشته است.

منصور گفت: اي پسر مهاجر! هر خاندان نبوتي محدثي دارند (محدث كسي است كه فرشته اي براي او حديث و اخبار غيبي و علومي را به او بياموزد) و امروز جعفر بن محمد عليه السلام محدث ما است و اين غيب گويي و معجزه موجب تشيع ما شد.

[صفحه 152]

تاكنون در بحث توحيد مغلوب نشده ام

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: از سه گروه اجتناب و دوري كن: خائن، ستمگر و سخن چين. آن كه به نفع تو خيانت كرد، بدان كه يك روز هم به تو خيانت مي كند، و آن كه به نفع تو

ظلم كرد، يك روز به تو ظلم مي كند و هم چنين كسي كه به نفع تو سخن چيني كرد.

و از هشام بن حكم نقل مي كند كه گفت:

از حضرت صادق عليه السلام اسمهاي خدا و اشتقاقات آنها را سؤال كردم و حديث را ذكر مي كند تا آن جا كه مي گويد: فرمود: اي هشام! فهميدي به طوري كه از دين خدا دفاع كني و با دشمنان ما و مشركان مبارزه كني؟ گفتم: آري. فرمود:

خداوند تو را نفع بخشد و ثابت دارد. و به خدا! تاكنون كسي در بحث توحيد مرا مغلوب نكرده است.

[صفحه 153]

اين موضوع را به كسي نگو

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: مردم شهرها از سه دسته بي نياز نيستند تا در نظم امر دنيا و دين و جسم به آنها رجوع كنند: فقيهي پرهيزكار، و حاكمي خيرخواه و طبيبي حاذق و بينا.

و از جميل نقل مي كند كه گفت:

خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم؛ زني آمد و اظهار كرد، پسرم مرده و جامه اي بر صورت او انداختم. حضرت فرمود: شايد نمرده، برخيز و به خانه برو؛ غسل كن و دو ركعت نماز بخوان و دعا كن و بگو: اي كسي كه ابتدا اين پسر را به من دادي، دوباره هم او را به من ببخش. سپس او را حركت بده و اين موضوع را به احدي نگو. زن رفت و به دستور حضرت عمل كرد، ناگاه پسر شروع به گريه كرد.

[صفحه 154]

اگر مستحقي نبود...

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: روزهاي زندگي سه روزند: روزي كه گذشته و روزي كه در آن هستي، پس سزاوار است غنيمت بداني و از وقت كمال استفاده را بنمايي، سوم روز فردايي كه نيامده و معلوم نيست چه بشود و تو موفق باشي در آينده استفاده كني.

و از محمد بن مسلم در حديث مستحقين زكات نقل مي كند كه گفت: به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم: اگر مستحقي پيدا نشد، زكات را چه بايد كرد؟ فرمود: ممكن نيست خداوند چيزي را واجب كند و مصرف نداشته باشد.

[صفحه 155]

حضرت مهدي حكم خداوند را اجرا مي كند

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: هر صاحب حرفه و هنري ناچار است براي حفظ شخصيت اين سه خصلت را داشته باشد تا بتواند تحصيل درآمد كند: در رشته علمي خود متخصص باشد و مهارت داشته باشد و درستكار و امين باشد.

و از ابان بن تغلب نقل مي كند كه حضرت صادق عليه السلام فرمود:

دو خون در اسلام هدر است؛ و اين حكم را هيچ كس اجرا نمي كند تا خداوند قائم ما را برانگيزد. وقتي كه او را مبعوث كرد، حكم خداوند را درباره ي آنها جاري مي كند و شاهدي هم نمي خواهد (يعني به علم خود عمل مي كند) يكي مرد زن دار زناكار كه سنگسارش مي كند و ديگري مانع زكات كه گردنش را مي زند.

[صفحه 156]

انصار اهل يمن بودند

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: رفقايي كه به تو اظهار دوستي مي كنند از سه دسته بيرون نيستند: اول دوستي كه مانند خوراك از لوازم زندگي است و وجودش ضروري است، او رفيق عاقل است، دوم مثلش مانند درد و بيماري است او رفيق احمق است. سوم مثلش مانند دواست و او رفيق روشن فكر است.

و از اسماعيل بن جابر نقل مي كند كه گفت:

با رفيقي بين مكه و مدينه بودم، سخن از انصار به ميان آمد. يكي از ما گفت: اينها غريباني از قبيله هاي مختلف بودند؛ و ديگري گفت: از اهل يمن بودند. در راه خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيديم كه در سايه ي درختي نشسته بود؛ بدون اين كه ما سؤال كنيم، فرمود: هنگامي كه تبع (پادشاه يمن) از طرف عراق آمد و علما و پسران انبيا هم با او آمدند؛ سپس از مكه به مدينه برگشت و عده اي از اهل يمن از قبيله ي غسان

را آن جا سكونت داد و انصار آنها بودند.

[صفحه 157]

خدايا! مرا كفايت كن

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كمال هر كار نيك در سه چيز است: شتاب كردن در آن، ناچيز دانستن آن و پنهان نمودن آن است.

و از ابن ابي عمير از يكي از شيعيان نقل مي كند كه:

حضرت صادق عليه السلام فرمود: مردي به من گفت: وقتي كه در ربذه (دهي است يك فرسخي مدينه) بر منصور وارد شدي چه گفتي؟ فرمود: گفتم: خدايا! تو از هر چيزي كفايت مي كني و چيزي از تو كفايت نمي كند، مرا به هر وسيله و هر طور و از هر جا كه مي خواهي كفايت كن و شر او را از من بگردان.

[صفحه 158]

به خدا او را نديدم

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: هر كس دو روز از عمرش مساوي باشد ضرر كرده، يعني هر روز انسان بايد از نظر كسب فضيلت از روز گذشته بهتر باشد.

و از علي بن ميسره نقل مي كند كه:

هنگامي كه حضرت صادق عليه السلام مي خواست نزد منصور برود، منصور يكي از غلامانش را بالاي سر خود نگهداشت و گفت: وقتي وارد شد، گردنش را بزن. هنگامي كه آن حضرت وارد شد، به منصور نگاه كرد و با خود چيزي گفت كه كسي نمي شنيد، سپس بلند گفت: اي كسي كه همه ي خلق خود را كفايت مي كني و كسي تو را كفايت نمي كند، شر عبدالله بن علي را از من كفايت كن. چون سخن حضرت تمام شد، منصور غلامش را مي ديد ولي غلام او را نمي ديد. پس منصور گفت: اي جعفر بن محمد! در اين گرما شما را به زحمت انداختيم، باز گرديد. حضرت بيرون رفت.

منصور به غلام گفت: چرا از دستور من اطاعت نكردي؟ گفت: به خدا! او را نديدم و چيزي آمد

و ميان من و او حائل شد.

منصور گفت: به خدا اگر اين جريان را براي احدي بگويي تو را خواهم كشت.

[صفحه 159]

فقط اجازه ي رفتن مي خواهم

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: هر كس فردايش از امروزش بدتر باشد فريب خورده به حساب مي آيد، يعني فريب هواهاي نفساني و دنيا را خورده است.

و از معاوية بن عمار؛ و علا بن سيابه؛ و ظريف بن ناصح نقل مي كند كه: چون منصور كسي را فرستاد كه حضرت صادق عليه السلام را حاضر كند، آن حضرت دست بلند كرد و گفت: خدايا! تو آن دو پسر را (كه خداوند در سوره ي كهف نقل مي كند) براي شايستگي پدر و مادرشان حفظ كردي؛ تا آن جا كه گفت: هنگامي كه ربيع جلوي خانه ي منصور با آن حضرت مواجه شد، گفت: اي ابوعبدالله (كنيه حضرت صادق عليه السلام است) چقدر دل منصور از شما پر است؟! شنيدم كه مي گفت: به خدا! كليه ي نخل هاي آنها را قطع مي كنم؛ و كليه ي اموالشان را غارت مي كنم و همه ي فرزندانشان را اسير مي كنم؛ پس آن حضرت آهسته چيزي گفت و لبهاي مبارك خود را حركت داد. هنگامي كه وارد شد، سلام كرد و نشست؛ منصور جواب داد و گفت: به خدا! تصميم گرفتم كه كليه ي نخل هاي شما را ببرم و همه ي اموالتان را بگيرم؛ تا آن جا كه گفت: اينك هر حاجتي داري بيان كن؛ فرمود: فقط اجازه ي رفتن مي خواهم. گفت: اختيار با شماست، پس حضرت به منزل بازگشت.

[صفحه 160]

احكام خدا را تغيير دادند

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: مردم كانها و معادني هستند، مانند طلا و نقره.

و از خشاب نقل مي كند كه حضرت صادق عليه السلام فرمود:

به خدا قسم! ديگر خلافت نه به كسان ابوبكر و عمر بر مي گردد و نه به كسان بني اميه؛ و نه هرگز به اولاد طلحه و زبير خواهد رسيد. زيرا اينها قرآن

را دور افكندند و سنتهاي پيامبر صلي الله عليه و آله را ضايع نمودند و احكام خدا را تغيير دادند.

[صفحه 161]

بهشت را برايت ضمانت مي كنم

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: دقت و تفكر در علوم خرد را بارور مي نمايد.

و از علي بن ابي حمزه نقل مي كند كه گفت:

دوستي داشتم كه از منشيان بني اميه بود. به من گفت: از حضرت صادق عليه السلام براي من اجازه ي ملاقات بگير. اجازه خواستم و حضرت اجازه فرمود. هنگامي كه وارد شد، سلام كرد و نشست و گفت: قربانت شوم من از كارمندان بني اميه بودم و اموال زيادي از دنياي ايشان به دست آورده ام و در به دست آوردن آنها از حرام پرهيزي نداشتم؟ فرمود: اگر بني اميه منشي؛ و مأمور ماليات و جنگجوي مدافع و مأمومي كه در جماعتشان شركت كند، نمي داشتند، حق ما را نمي گرفتند و اگر آنها و اموالشان را واگذاشته بودند چيزي جز آن چه به دستشان افتاد، نمي يافتند و بر اموال مردم مسلط نمي شدند. آن مرد گفت: قربانت شوم، آيا براي من راه نجاتي هست؟ فرمود: اگر بگويم عمل مي كني؟ گفت: آري، حضرت فرمود: هر مالي كه در ديوان اينها به دست آورده اي جدا كن؛ هر كدام كه صاحبش را مي شناسي به صاحبش بپرداز؛ و هر كدام كه نمي داني از كيست صدقه بده؛ در اين صورت من بهشت را براي تو ضامن مي شوم.

[صفحه 162]

جوان مدتي سر به زير انداخت، سپس گفت: قربانت شوم، انجام مي دهم.

علي بن ابي حمزه گفت: جوان با ما به كوفه برگشت و هر چه روي زمين داشت، حتي لباس تنش را در آورد. ما پولي جمع كرديم و براي او لباسي خريديم و با خرجي مختصري براي

او فرستاديم. چند ماهي بيش نگذشت كه بيمار شد، ما به عيادتش مي رفتيم. روزي در حال جان دادن به بالينش رفتم، چشم گشود و گفت: اي علي! به خدا! رفيق تو به وعده اي كه به من داد وفا كرد.

سپس از دنيا رفت و ما مراسم دفن او را انجام داديم و از كوفه به مدينه رفته و خدمت حضرت صادق عليه السلام مشرف شدم. چون چشم حضرت به من افتاد، فرمود:

اي علي! به خدا ما به وعده ي رفيقت وفا كرديم. گفتم: مولاي من! فدايت شوم؛ راست مي گويي، خودش هم وقت مرگ همين طور گفت.

[صفحه 163]

با دعاي حضرت از زندان آزاد شدند

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: يك سوم عقل خوب سلوك كردن با مردم است.

و از يحيي بن ابراهيم بن مهاجر نقل مي كند كه گفت:

به حضرت صادق عليه السلام گفتم: فلان كس و فلان و فلان به شما سلام مي رسانند. فرمود: سلام من بر آنها؛ گفتم: از شما التماس دعايي دارند. فرمود: براي چه؟ گفتم: براي اين كه منصور حبسشان كرده است. فرمود: چه حسابي با هم داشتند؟ گفتم: آنها را استخدام كرده بود و كارمند او شده بودند و بعد زندانيشان كرد؛ فرمود: چه حسابي با هم داشتند؟ مگر من آنها را از اين كارها منع نكردم؟ مگر نهيشان نكردم؟ اينها آتش اند، اينها آتش اند، سپس فرمود: خدايا! سلطنت را از آنها بگير، يحيي گفت: از مكه خارج شدم و سراغ آن عده را گرفتم، معلوم شد، سه روز بعد از آن سخنان حضرت صادق عليه السلام آزاد شده اند.

[صفحه 164]

او دروغ مي گويد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: عزيزترين دوستان من آن كس است كه مرا بيشتر به عيبم آشنا كند.

و از بريد كناسي نقل مي كند كه گفت:

مردي با زني ازدواج كرد كه به اقرار خودش با مادر آن زن ملاعبه مي كرده و او را مي بوسيده ولي مدعي بود كه با او مقاربت نكرده است. من حكم آن را از حضرت صادق عليه السلام پرسيدم، فرمود: دروغ گفته، يك مرتبه با او نزديكي كرده است و بايد از آن زن جدا شود؛ من از سفر برگشتم و كلام حضرت صادق عليه السلام را براي آن مرد نقل كردم. به خدا! انكار نكرد و از آن زن جدا شد.

[صفحه 165]

شفاي بيمار

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: از ناموس مردم چشم بپوشيد تا ناموستان محفوظ باشد.

و از هيثم نهدي نقل مي كند كه مرفوعا (بدون ذكر راوي از امام) روايت مي كند كه:

مردي مبتلا به خارش اسافل اعضا بود. به حضرت صادق عليه السلام شكايت كرد؛ آن حضرت دست بر پشتش كشيد، كرم قرمزي از او دفع شد و بيماريش بهبود يافت.

[صفحه 166]

دو قطعه قند

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: عفو و گذشت زكات پيروزي است.

و از معتب غلام حضرت صادق عليه السلام نقل مي كند كه گفت:

هنگامي كه حضرت شام خورد، فرمود: برو و از خزانه دو قطعه قند بياور؛ گفتم: قربانت شوم در خزانه چيزي نيست. فرمود: واي بر تو، برو. وارد خزانه شدم و دو قطعه قند آن جا ديدم و براي حضرت بردم.

[صفحه 167]

شيرين ترين و تلخ ترين مخلوقات خداوند

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: باطن آدمي كه اصلاح شد، رفتارش محكم و دلچسب خواهد بود.

و از ابن ابي ليلا نقل مي كند كه:

به حضرت صادق عليه السلام گفت: شيرين ترين مخلوقات خدا چيست؟ فرمود: فرزند جوان، گفت: تلخ ترين مخلوقات وي چيست؟ فرمود: مرگ آن جوان؛ گفت: شهادت مي دهم كه: شما حجتهاي خدا بر بندگان هستيد.

[صفحه 168]

عاقبت بدگويي درباره ي حضرت علي

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: هر كس تيغ سركشي و ستم بركشد، به همان تيغ كشته مي شود.

و از ابوالصالح كناني نقل مي كند كه گفت:

به حضرت صادق عليه السلام گفتم: ما همسايه اي همداني به نام جعد بن عبدالله داريم كه با ما مجالست مي كند و هنگامي كه ما حضرت علي عليه السلام را ياد مي كنيم، سخنهاي ناروا درباره ي او مي گويد، آقاي من! آيا اجازه مي دهي كه او را بكشم؟ حضرت فرمود: اي ابوالصباح اين كار را مي كني؟ گفتم: به خدا قسم آري؛ اگر اجازه دهي دامي براي او مي گسترم؛ هنگامي كه به دام افتاد، با شمشير به او حمله مي كنم و او را مي زنم تا جان دهد. حضرت فرمود: اي ابوالصباح! اين فتك است (يعني قتل از روي خدعه و غافلگيري است) و پيامبر صلي الله عليه و آله از اين گونه كشتن ها جلوگيري كرده؛ اي ابوالصباح! اسلام زنجير فتك است (يعني مانع از آن است) بلكه او را واگذار، به زودي ديگري از تو كفايت مي كند. ابوالصباح گفت: به كوفه برگشتم و بيش از هجده روز نگذشت كه براي نماز صبح به مسجد رفتم و پس از نماز تعقيب مي خواندم كه مردي با پا مرا تكان داد و گفت: اي ابوالصباح

[صفحه 169]

بشارت! گفتم: خدا تو را به خير بشارت بدهد، چه خبر

است؟ گفت: ديشب جعد بن عبدالله در خانه اي كه در جبانه (نام چند محل در كوفه است) داشت خوابيده بود؛ وقتي خواستند براي نماز بيدارش كنند، او را مرده يافتند و مثل مَشگ پر باد روي زمين افتاده، خواستند جنازه اش را از زمين بردارند، گوشت بدنش از استخوانش جدا مي شد، او را در پوستي جمع كردند و زير بدنش ماري پيدا شد. به هر حال او را دفن كردند.

[صفحه 170]

آنها بندگان گرامي خداوند هستند

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: آدم با ايمان مداراگر هست اما اهل جدال و سركشي نيست.

و از مفضل نقل مي كند كه گفت:

من، و شريكم: قاسم و نجم بن حطيم؛ و صالح بن سهل در مدينه بوديم و در مسأله ي ربوبيت بحث كرديم (ظاهرا يعني مدعي خدايي ائمه عليه السلام بوده اند) بعضي به يكديگر گفتند: اين چه بحثي است كه شما مي كنيد؟ ما به حضرت صادق عليه السلام نزديكيم و آن حضرت از ما تقيه نمي كند. برخيزيد تا به خدمت او برويم. حركت كرده و نزد حضرت رفتيم. و به خدا! به در خانه نرسيده بوديم كه بدون كفش و ردا بيرون آمد و موهاي بدنش راست ايستاده بود و فرمود:

نه اي مفضل؛ نه اي قاسم؛ نه اي نجم، نه نه «بلكه آنها بندگان گرامي اند كه در گفتار از خدا پيشي نگيرند و به فرمان او عمل كنند».

[صفحه 171]

كيفيت نماز شخصي كه به دار آويخته شده

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: به پدران خود محبت كنيد و احترام بنمائيد تا فرزندان شما به شما احترام گذارند.

و از ابوهاشم جعفري نقل مي كند كه گفت: از حضرت رضا عليه السلام راجع به كيفيت نماز دار كشيده سؤال كردم، فرمود: مگر نمي داني كه (حضرت صادق عليه السلام بر عمويش زيد بن علي) نماز خواند. گفتم: چرا ولي به طور واضح نمي دانم؛ فرمود: براي تو بيان مي كنم: اگر صورت شخصي كه به دار آويخته شده رو به قبله است، به سمت راست او بايست و اگر پشتش به قبله است به سمت چپش بايست و بر او نماز بخوان. «وجه اعجاز اين است كه حضرت صادق عليه السلام در مدينه بود و زيد در كوفه به قتل رسيد و به دار

آويخته شد و نماز آن حضرت بر او مانند نماز علي عليه السلام است كه در مدينه بود و بر جنازه ي سلمان در مدائن نماز خواند».

[صفحه 172]

حضرت قبل از سؤال فرمود

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كسي كه وارد به كاري شود در حالتي كه وارد به معني واقع نباشد، مثل كسي است كه بيراهه مي رود و هر چه سرعت كند گمراه تر مي شود.

محمد ابن علي بن بابويه صدوق در كتاب من لا يحضر؛ از عائذ احمسي روايت مي كند كه گفت: بر حضرت صادق عليه السلام وارد شدم و مي خواستم راجع به نماز سؤال كنم. آن حضرت قبل از سئول فرمود: اگر با نمازهاي پنجگانه خدا را ملاقات كني از چيز ديگري از تو نمي پرسد. (ظاهر معني اين است كه اگر اين نمازها را صحيح انجام دادي از نمازهاي نافله و غيره بازخواست نمي شود).

[صفحه 173]

قدرت نماز شب ندارم

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: بر تو است به دست آوردن دوستان با وفا كه چنين دوستاني روز شادي پشتيبان و روز گرفتاري سپر بلاي تو هستند.

شيخ طوسي در كتاب تهذيب از حسن بن موساي حناط نقل مي كند كه گفت: من و جميل دراج و عائذ احمسي به حج رفتيم. عائذ مي گفت: من مسأله اي دارم كه مي خواهم از حضرت صادق عليه السلام بپرسم. من گفتم: باشد تا او را ببيني. هنگامي كه خدمت حضرت رسيده سلام كرديم و نشستيم. حضرت به ما فرمود: هر كه واجبات را به جا آورد و بر خدا وارد شود، از چيز ديگري از او سؤال نمي كنند. عائذ به ما چشمك زد و هنگامي كه برخاستيم، گفتيم: چه سؤالي داشتي؟ گفت: همان كه شنيديد؛ گفتيم: به چه مناسبت اين مسأله را مي خواستي بپرسي؟ گفت: من مردي هستم كه قدرت نماز شب ندارم، ترسيدم مرا مواخذه كنند و هلاك شوم.

[صفحه 174]

چيزي كه حق او نيست

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كسي كه در همه حالات متوجه خداست، خدا هم با اوست.

و از معلي بن خنيس نقل مي كند كه گفت:

خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم، محمد بن عبدالله (ابن حسن) آمد و سلام كرد و گذشت. حضرت دلش به حال او سوخت و چشمانش پر از اشك شد، گفتم: نسبت به او كاري كردي كه قبلا نمي كردي؟ فرمود: دلم به حال او سوخت؛ چون چيزي به خود نسبت مي دهد كه حق او نيست و من در كتاب علي عليه السلام او را نه از خلفاي اين امت و نه از پادشاهان يافته ام.

[صفحه 175]

مي دانم كه شما هم مثل او كشته مي شويد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: ميل و علاقه به دنيا سبب غم و اندوه مي شود و بي ميلي به دنيا موجب آسايش تن و آرامش خاطر است.

در صحيفه ي سجاديه از متوكل بن هارون در حديثي طولاني نقل مي كند كه:

يحيي بن زيد بن علي بن الحسين عليه السلام به من گفت: عمويم، محمد باقر عليه السلام به پدرم دستور مي داد كه خروج نكند و مي فرمود: اگر خروج كني و از مدينه بيرون روي، چنين و چنان مي شود و عاقبت خروج را به او معرفي كرد. آيا تو پسر عمويم: امام جعفرصادق عليه السلام را ديده اي؟ گفتم: آري، گفت: چيزي درباره ي من از او شنيده اي، گفتم: آري، گفت: چه فرموده؟ بگو، گفتم: قربانت! من نمي خواهم آن چه از او شنيده ام در حضور شما بگويم؛ گفت: مرا از مرگ مي ترساني؟! آن چه شنيده اي بگو؛ گفتم: شنيدم كه فرمود: تو هم مانند پدرت كشته مي شوي و به دار آويخته خواهي شد؛ پس رنگش متغير شد و گفت:

«خدا هر چه را بخواهد محو مي كند و ثبت مي كند و ام الكتاب

نزد او است، سوره ي رعد آيه ي 29».

تا آنجا كه گفت: آن گاه جعبه اي را خواست و صحيفه اي

[صفحه 176]

سربسته و مهر كرده از آن بيرون آورد و به مهر نگاه كرد و آن را بوسيد و گريست. سپس مهر را برداشت و قفل را باز كرد و صحيفه را گشود و بر چشم گذاشت و به صورت كشيد و گفت: اي متوكل به خدا! اگر نبود آن چه از پسر عمم راجع به كشته شدن و به دار آويختن من نقل كردي، اين را به تو نمي دادم و نسبت به آن بخل مي ورزيدم؛ ولي مي دانم كه گفتار او حق است و از پدرانش گرفته و به زودي صحتش ظاهر مي شود؛ و من ترسيدم كه چنين علمي به دست بني اميه بيفتد و آن را كتمان كرده و در خزانه ها براي خودشان ذخيره كنند. پس تو آن را بگير و به جاي من حفظ كن و منتظر باش، چون قضاي خداوندي درباره ي من و اين مردم جاري شد. اين امانتي است نزد تو به عموزاده هايم: محمد و ابراهيم پسران عبدالله بن حسن بن حسن بن علي عليه السلام برسان كه پس از من آنها در اين امر قيام مي كنند.

متوكل گفت: صحيفه را گرفتم و هنگامي كه يحيي كشته شد به مدينه رفتم و حضرت صادق عليه السلام را ملاقات كردم. تا آن جا كه گفت: سپس از آن حضرت اجازه خواستم كه صحيفه را به پسران عبدالله بن حسن بدهم. فرمود: خدا به شما امر مي كند كه امانتها را به صاحبانش برسانيد، آري به ايشان بده.

هنگامي كه به قصد ملاقات آنها برخاستم، فرمود: بنشين و كسي را به دنبال

محمد و ابراهيم فرستاد؛ آمدند. فرمود: اين ميراث پسر عموي شما يحيي است كه از پدرتان مانده؛ و آن را به برادران خود نداده و به شما اختصاص داده و ما درباره ي آن با

[صفحه 177]

شما شرطي مي كنيم. گفتند: خدا تو را رحمت كند، بفرما؛ كه هر چه بگويي مي پذيريم. فرمود: اين صحيفه را از مدينه بيرون نبريد. گفتند: چرا؟ فرمود: آن ترسي كه پسر عموي شما درباره ي آن داشت من هم آن ترس را درباره ي شما دارم (يعني مي ترسم به دست ديگران بيفتد) گفتند: او وقتي مي ترسيد كه فهميد كشته مي شود؛ فرمود: شما هم در امان نيستيد به خدا! من مي دانم كه شما هم مثل او خروج مي كنيد و مثل او كشته مي شويد.

پس برخاستند و مي گفتند: لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم.

[صفحه 178]

چگونگي نماز خواندن پشت سر ناصبي

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: دو گروه از امر به معروف و نهي از منكر بهره مند مي شوند: اول مؤمنين كه اصولا نصيحت پذيرند و دوم ناداني كه نصيحت را قبول مي كند و پند را فرا مي گيرد و صاحب قدرت و زور زير بار حق جويي و حق پوئي نمي رود.

و از علي بن سعد بصري نقل مي كند كه گفت: به حضرت صادق عليه السلام گفتم: من در قبيله ي بني عدي وارد مي شوم و آنها همه از مؤذن و پيشنماز و اهل مسجد، عثماني هستند و از شما و شيعيانتان بيزاري مي جويند و من هم در ميان آنها منزل كرده ام. شما درباره ي نماز خواندن پشت سر اين امام جماعت چه مي فرمائيد؟ فرمود: نماز بخوان و اعاده هم نكن. هنگامي كه به بصره رفتي و فضيل بن يسار قضيه را از تو پرسيد و

جواب مرا براي او نقل كردي؛ به پاسخ او به اين سؤال عمل كن و پاسخ مرا رها كن. علي گفت: به بصره رفتم و قضيه را به فضيل گفتم. گفت: او به سخن خود داناتر است، ولي من از او و پدرش شنيدم كه مي فرمودند: نمازي كه پشت سر ناصبي خواندي، حساب نكن و مانند نماز فرادا حمد و سوره بخوان؛ علي گفت: من به جواب فضيل عمل كرده و جواب حضرت صادق عليه السلام را رها كردم و متوجه شدم كه حضرت آن پاسخ را از روي مصلحتي مانند تقيه و غيره فرموده است.

[صفحه 179]

علت را خواهم پرسيد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: رفتار برادر ايماني خودت را به بهترين وجه معني و تفسير كن.

و از عنبسة بن مصعب نقل مي كند كه گفت:

در مني حضرت صادق عليه السلام را ديدم كه مقداري پياده مي رود و مقداري سواره، با خود گفتم: هنگامي كه نزد ايشان روم علت اين كار را خواهم پرسيد. وقتي كه حضرت را ملاقات كردم، قبل از اين كه من سؤال كنم؛ فرمود: حضرت سجاد عليه السلام براي رمي جمرات از منزل خود پياده مي رفت؛ و منزل امروز من از منزل او دورتر است. پس من تا منزل او سواره مي روم و از آن جا تا مكان رمي پياده مي روم.

[صفحه 180]

واي بر كسي كه ياريش نكند

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: دعوت كننده به خوبي كه خود اهل عمل نيست مانند تيراندازي است كه كمان ندارد.

محمد بن علي بن الحسين صدوق در كتاب عيون از ابوعبدون در حديثي از حضرت رضا از پدرش عليهماالسلام نقل مي كند كه فرمود:

شنيدم، پدرم حضرت صادق عليه السلام مي فرمود، خداوند عمويم: زيد را رحمت كند، او مردم را به امام پسنديده از آل محمد دعوت مي كرد و اگر پيروز مي شد به آن چه مي گفت، عمل مي كرد (و خود به فكر دعوي امامت نبود) و درباره ي خروج با من مشورت كرد. گفتم: عمو! اگر مي خواهي تو آن كشته ي دار كشيده ي در كناسه باشي راه خود را پيش بگير؛ و چون زيد رفت، پدرم فرمود:

واي بر آن كسي كه فرياد مظلومي او را بشنود و ياريش نكند.

[صفحه 181]

معناي (المص) سوره اعراف

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: براي ابليس لشكري سخت تر از زنها و خشم نيست.

ابن بابويه صدوق در كتاب معاني الاخبار از رحمة بن صدقه نقل مي كند كه:

يكي از منشيان بني اميه كه مردي بي دين و منافق بود، خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيد و گفت: اين كلام خدا در قرآن «المص، سوره ي اعراف؛ آيه 1 «چه معني دارد؟ و چه حلال و حرامي در آن است؟ و چه فايده اي براي مردم دارد؟ حضرت خشمگين شد و فرمود: بس است واي بر تو، الف (در حروف ابجد) يكي است؛ و لام؛ سي و ميم: چهل و صاد: نود، حاصل جمع چقدر است؟ گفت: صد و شصت و يك. حضرت فرمود: چون سال صد و شصت و يكم بگذرد دولت اربابهاي تو (بني اميه) به باد رود.

و نگاه كرديم چون عاشوراي 161 رسيد سياه پوشان

وارد كوفه شدند و سلطنت اموي ها تمام شد. (بر حسب تاريخ انقراض بني اميه به دست عباسيان و هوا خواهانشان كه شعارشان لباس سياه بود، سال 132 اتفاق افتاد).

[صفحه 182]

مؤمن به نور خدا مي بيند

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كسي كه با رفيق بد رفاقت كند، سالم نمي ماند.

و از محمد بن حرب حكومت مدينه نقل مي كند كه گفت:

به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم: يابن رسول الله! مسأله اي در دل دارم، مي خواهم از شما بپرسم، فرمود: اگر مي خواهي قبل از پرسش از سؤال تو خبر دهم و اگر هم مي خواهي بپرس. گفتم: چگونه قبل از پرسش از قلب من خبر مي دهي؟ فرمود: از باريك بيني و فراست؛ مگر كلام خدا را نشنيده اي:

«در اين (هلاكت قوم لوط) براي باريك بينان (و اهل فراست) نشانه هايي است؛ سوره ي حجر آيه 75».

و هم چنين كلام پيامبر صلي الله عليه و آله را كه مي فرمايد: از فراست مؤمن برحذر باشيد كه به نور خدا مي بيند؟ گفتم: يابن رسول الله! از سؤال من خبر بده، فرمود: مي خواستي بپرسي چرا هنگام ريختن بتها از بام كعبه، علي عليه السلام با آن قوت و شدتي كه داشت نتوانست پيامبر صلي الله عليه و آله را حمل كند؟ عرض كرد: به خدا! همين را مي خواستم بپرسم، اينك جوابش را بفرمائيد.

سپس پاسخهاي عجيبي از آن حضرت نقل مي كند تا آن جا كه مي گويد: پس برخاستم و سر مبارك حضرت را بوسيدم و گفتم: خدا بهتر مي داند پيامبري خود را كجا قرار دهد.

[صفحه 183]

مردي از قادسيه

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: ابليس جهت فريب شما دام هايش را قرار داده است.

و نيز صدوق در كتاب ثواب الاعمال از موسي بن قاسم حضرمي نقل مي كند كه گفت: در اول سلطنت منصور حضرت صادق عليه السلام به نجف تشريف آورد و فرمود: اي موسي! برو سر راه بزرگ بايست و نگاه كن، مردي از طرف قادسيه در آيد،

هنگامي كه نزديك شد به او بگو: يكي از فرزندان پيامبر صلي الله عليه و آله اين جاست و تو را مي خواهد، همراه تو مي آيد.

من رفتم و سر راه ايستادم و هوا هم بسيار گرم بود؛ مدتي ايستادم و نزديك بود نافرماني كرده و برگردم؛ ناگاه ديدم از دور چيزي به شكل شتر سواري مي آيد. هم چنان نگاه كردم تا نزديك شد. گفتم: اي مرد! يكي از اولاد پيامبر صلي الله عليه و آله اينجا است و تو را طلب مي كند و اوصاف تو را براي من فرموده است.

گفت: برو تا با هم به خدمت ايشان برويم. او را آوردم تا شتر خود را نزديك خيمه ي آن حضرت خواباند، حضرت او را صدا زد و اعرابي وارد شد. «تا آخر حديث»

و در اين حديث است كه آن مرد از يمن براي زيارت حسين عليه السلام آمده بود و امام عليه السلام ثواب زيارت او را بيان مي فرمود.

[صفحه 184]

درباره ي امامت بحث كردم

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: خوشا به حال بنده اي كه طلب آخرت كند و براي آن سراي كوشش نمايد.

و نيز صدوق در كتاب علل از ربيع بن عبدالله نقل مي كند كه گفت:

ميان من و عبدالله بن حسن درباره ي امامت بحثي شد؛ و سخنان را ذكر مي كند تا آن جا كه مي گويد: پس سخن قطع شد و من خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيدم؛ هنگامي كه مرا ديد، فرمود: اي ربيع! در گفتارت با عبدالله بن حسن خوب سخن گفتي؛ خداوند تو را ثابت بدارد.

[صفحه 185]

بني عباس پسرم را گرفتار مي كنند

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: خدا رحمت كرد مردمي را كه با كردار خود چراغ راه مردم شدند و به راه هدايتشان كردند.

شيخ طوسي در كتاب غيبت از ابوبصير نقل مي كند كه گفت: شنيدم حضرت صادق عليه السلام مي فرمود: گويا اين پسرم يعني حضرت كاظم را مي بينم كه بني فلان (بني عباس) او را گرفته اند و روزگاري در دست آنها گرفتار مانده، سپس از چنگ آنها بيرون مي رود.

[صفحه 186]

اين صاحب و امام شماست

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: در بيشترين موارد دشمن يك با ايمان، همسر بد اوست.

و از مفضل نقل مي كند كه:

حضرت كاظم عليه السلام به مجلس پدر بزرگوارش وارد شد؛ آن حضرت فرمود: اين صاحب و امام شماست. با اين كه بني عباس او را مي گيرند و مشقت و زحمتي از آنها مي بيند؛ سپس خداوند به نوعي او را از چنگ آنها رها مي كند و قصه اش بر مردم مشتبه مي شود. (چنان كه عده اي گفتند: آن حضرت از دنيا نرفته است).

[صفحه 187]

حضرت كلام را چندين مرتبه تكرار كرد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: به خاطر خدا صله رحم كنيد و مهرباني و دوستي با يكديگر نمائيد.

و از هشام بن احمر نقل مي كند كه گفت:

روز بسيار گرمي كه حضرت صادق عليه السلام در مزرعه ي خود بود و عرق بر سينه اش سرازير بود بر آن حضرت وارد شدم و مي خواستم راجع به مفضل بن عمر سؤال كنم؛ آن جناب بدون سؤال فرمود: آري به خدا! آن مرد مفضل بن عمر جعفي است و شمردم حضرت سي و چند مرتبه اين كلام را تكرار كرد. و فرمود: او پدر بعد از پدر است.

[صفحه 188]

زيد چه كرد؟

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: هر كس از شما به بلايي مبتلا شود و صبر كند، در صبرش مثل اجر هزار شهيد است.

شيخ طوسي در كتاب مجالس از مهزم بن ابي برده ي اسدي نقل مي كند كه گفت:

آن گاه كه تازه زيد را به دار كشيده بودند؛ وارد مدينه شدم و خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيدم. هنگامي كه چشم حضرت به من افتاد، فرمود:

اي مهزم! زيد چه كرد؟ گفتم: به دار آويخته شد؛ فرمود: كجا؟ گفتم: در كناسه ي بني اسد، فرمود: در كناسه ي بني اسد او را بر سر دار ديدي؟ گفتم: بلي، پس حضرت گريه كرد به طوري كه زنهاي پشت پرده هم گريه افتادند.

آن گاه فرمود: به خدا! طلب ديگري هم از آنها نزد او مانده كه هنوز نگرفته اند؛ من هم چنان فكر مي كردم و مي گفتم: بعد از كشتن و دار كشيدن ديگر چه طلبي از او دارند؟

پس با حضرت وداع كرده و برگشتم تا به كناسه رسيدم. عده اي را ديدم كه جمع شده بودند. نزديك رفته و ديدم كه زيد را از چوبه ي

دار عليه السلام پايين آورده اند و مي خواهند بسوزانند، گفتم: اين آن مطلبي است كه آن حضرت فرمود.

[صفحه 189]

از غنا بپرهيزيد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: اگر خدا براي بنده اش خير بخواهد، دلي متوجه به خدا به او مي دهد و توفيق خواستار شدن زوجه ي صالحه و شايسته.

و از عبدالله بن ابي بكر بن محمد در حديثي طولاني نقل مي كند كه گفت:

شنيدم كه كنيز همسايه ام مي خواند و مي زند؛ ساعتي ايستاده و گوش كردم، سپس رفتم. هنگام شب خدمت حضرت صادق عليه السلام رفتم، هنگامي كه با من روبرو شد فرمود: از غنا بپرهيزيد، از غنا بپرهيزيد؛ از گفتار باطل بپرهيزيد. پس من فهميدم كه منظور حضرت من هستم.

[صفحه 190]

آن كنيز نزد اوست

منصور بن حازم گفت: به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم، كدام يك از اعمال بهتر است: فرمود: نماز در وقتش و نيكي به پدر و مادر و جهاد در راه خداي تبارك و تعالي.

و از هشام بن احمر نقل مي كند كه گفت:

روز بسيار گرمي حضرت صادق عليه السلام براي من پيغام داد كه: نزد فلان مرد آفريقايي برو؛ و كنيزي چنين و چنان در كنيزهاي او ببين و خريداري كن، من نزد آن مرد رفته و همه ي كنيزانش را ملاحظه كردم و كنيزي به آن صفات نيافتم، برگشتم و به اطلاع حضرت رساندم. فرمود: برگرد آن كنيز نزد اوست. باز برگشتم؛ آفريقايي قسم خورد كه هر كنيزي داشتم به تو نشان دادم. سپس گفت: تنها يك كنيز سر تراشيده ي مريضي دارم كه قابل عرضه ي بر مشتري نيست؛ گفتم: همان را بياور؛ آورد؛ در حالتي كه به دو كنيز تكيه داده بود و پايش به زمين كشيده مي شد. چون او را نشان داد، صفات را در او يافتم. گفتم: اين كنيز را به چند مي فروشي؟ گفت: او را ببر هر چه

آن حضرت خواست، بدهد. حضرت صادق عليه السلام فرمود:

اي ابن احمر! به زودي اين كنيز فرزندي مي آورد كه ميان او و خدا حجابي نباشد، يعني حضرت موسي بن جعفر عليه السلام.

[صفحه 191]

از كار تو مسرور شدم

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: به وسيله ي كمك كردن به برادران ديني به خدا نزديكي جوئيد.

و از داوود رقي نقل مي كند كه گفت:

خدمت حضرت صادق عليه السلام نشسته بودم و حضرت بدون سابقه فرمود: اي داوود! روز پنج شنبه اعمال شما را بر من عرضه داشتند، از جمله در اعمال تو صله و احساني بود كه با پسر عمويت: فلان كرده بودي و از آن مسرور شدم و دانستم كه اين پيوند تو با او زودتر عمرش را كوتاه و فاني مي كند.

داوود گفت: من پسر عمويي داشتم، ناصبي و پليد بود. خبردار شدم كه خود و عائله اش به سختي به سر مي برند؛ قبل از حركت براي مكه، مخارجي براي آنها حواله دادم و چون به مدينه رسيدم، حضرت صادق عليه السلام از آن خبر داد.

[صفحه 192]

شفاي زن پيس به دعاي حضرت

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: براي خدا يكديگر را نصيحت كنيد هرگز عملي را بهتر از اين نمي بينيد.

و نيز از سدير صيرفي نقل مي كند كه گفت:

زني خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيد و گفت: قربانت شوم من و كسانم اهل ولايت و دوستي شما هستيم؛ حضرت فرمود: راست مي گويي، اكنون چه مي خواهي؟ زن گفت:

قربانت يابن رسول الله! در بازويم پيسي به وجود آمده، دعا كنيد تا خداوند آن را دفع كند. آن حضرت عرض كرد: خدايا! تو كور و پيس را شفا مي دهي و استخوانهاي پوسيده را زنده مي كني؛ اين زن را از عفو و تندرستي خود بهره مند بفرما؛ به نحوي كه اجابت دعاي مرا بنمايي. زن گفت: به خدا! برخاستم در صورتي كه اثري از آن پيسي در من نبود، نه كم و نه زياد.

[صفحه 193]

عاقبت تهمت و قسم دروغ

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: صاحب بخشش در دنيا پسنديده و در آخرت سعادتمند است.

و از ربيع در حديثي نقل مي كند كه:

منصور، حضرت صادق عليه السلام را طلب كرد و قسم خورد كه او را بكشد، هنگامي كه حضرت وارد شد، لبانش را حركت داد و دعايي خواند. منصور به حضرت احترام زيادي گذاشت و حاجتهايش را برآورد و گفت: تو نزد مردم ادعاي علم غيب مي كني؟ فرمود: چه كسي اين خبر را به تو داده؟ منصور به پيرمردي كه جلويش نشسته بود اشاره كرد. حضرت او را به اين نحو قسم داد كه بگو:

از حول و قوه ي خدا بيزار باشم اگر دروغ بگويم؛ و قسم او به آخر نرسيد كه زبانش مانند سگ از دهان بيرون آمد و همان لحظه مرد.

[صفحه 194]

امانت مرد رازي

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: هر كه خشمي را براي رضاي خدا فرو برد، خداي متعال روز قيامت قلب او را از رضاي خود پر مي نمايد.

محمد بن حسن صفار در كتاب بصائر الدرجات از مفضل بن عمر روايت مي كند كه:

دو نفر از اصحاب حضرت صادق عليه السلام مالي از خراسان براي آن حضرت آوردند؛ و در راه هميشه به اموال رسيدگي مي كردند، تا هنگامي كه به ري رسيدند؛ يكي از رفقاي آنها كيسه اي كه هزار درهم در آن بود، به آنها داد تا خدمت حضرت ببرند. هر روز جوياي اموال مي شدند تا مطمئن شوند تا اين كه نزديك مدينه رسيدند، يكي از آنها گفت: بيا به پولها سري بزنيم؛ هنگامي كه نگاه كردند؛ ديدند كه همه در جاي خود است جز كيسه ي پول آن مرد رازي (اهل ري). يكي از آنها به ديگري

گفت: خدا به داد برسد، اكنون به حضرت صادق عليه السلام چه بگوئيم؟ رفيقش گفت: او مرد كريمي است و گمان دارم كه از اصل قضيه باخبر باشد. وقتي كه وارد مدينه شدند، خدمت حضرت رسيده و مال را به ايشان تحويل دادند، فرمود: كيسه ي مرد رازي چه شد؟ قصه را بيان كردند. فرمود: اگر كيسه را ببينيد مي شناسيد؟

[صفحه 195]

گفتند: آري، فرمود: اي كنيز فلان كيسه را بياور؛ كنيز كيسه را آورد. حضرت كيسه را به آنها داد و فرمود: مي شناسيد؟ گفتند: آري همان است. فرمود:

من در دل شب محتاج مالي شدم، يكي از شيعيان جني خود را فرستادم، اين كيسه را از اثاث شما آورد.

[صفحه 196]

اعتراف مرد دروغگو

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: سه كار است كه به آن سه چيز زيان نمي رساند: دعا به وقت اندوه، طلب آمرزش از خدا و سپاس نعمت.

و از ابان بن تغلب نقل مي كند كه گفت:

بر حضرت صادق عليه السلام وارد شديم، مردي از اهل كوفه آن جا بود، حضرت درباره ي مالي كه به او داده بودند كه به حضرت برساند به او تندي مي كرد و مي فرمود: مال مرا بردي؟ گفت: به خدا! من چنين كاري نكرده ام؛ حضرت خشمناك شده و راست نشست و چند مرتبه فرمود:

به خدا! من نكرده ام!! تو اي ابان و تو اي زياد به خدا! اگر امين خدا و جانشين او در زمينش و حجت او بر بندگانش بوديد، آن چه اين مرد با مال كرده براي شما پوشيده نمي ماند. در اين هنگام مرد گفت: قربانت شوم، من مال را گرفتم.

[صفحه 197]

امير شما مرد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: آدم دين دار برادران ديني خود را دوست مي دارد.

و از معاوية بن عمار؛ و معاوية بن وهب؛ و ابن سنان نقل مي كند كه گفتند:

هنگامي كه داوود بن علي مأمور فرستاده بود و معلي بن خنيس را كشته بود، حضرت صادق عليه السلام يك ماه به ملاقات داوود نرفت. داوود كسي را فرستاد كه نزد من بيا، باز از رفتن خودداري كرد؛ پنج نفر مأمور فرستاد و گفت: او را بياوريد، اگر خودش نيامد، سرش را بياوريد. مأمورين در حالي كه ما خدمت او بوديم و حضرت مشغول نماز بود و ما هم به ايشان اقتدا كرده بوديم، وارد شده و گفتند: داوود بن علي را اجابت كن؛ حضرت فرمود: اگر اجابت نكنم چه؟ گفتند: امير گفته در آن

صورت سرت را نزد او ببريم. پس آن حضرت دستش را بلند كرده و بر شانه هاي خود گذاشت و پهن كرد و انگشتش را حركت مي داد و دعا مي كرد و شنيديم كه مي فرمود: الساعة، الساعة؛ ناگهان صداي شيون بلندي شنيديم. مأمورين گفتند: برخيز، فرمود: امير شما مرد و اين شيون براي او است؛ يكي از

[صفحه 198]

خودتان را بفرستيد، اگر براي او نبود، برمي خيزم و همراه شما مي آيم؛ يك نفر را فرستادند؛ طولي نكشيد كه برگشت و گفت: اميرتان مرده و اين شيون براي اوست؛ مأموران برگشتند. گفتيم: قربانت قضيه چه بود! فرمود: غلام من معلي بن خنيس را كشته بود. تا آن جا كه فرمود: خدا را به اسم اعظمش خواندم و خداوند فرشته اي با حربه اي فرستاد كه به آلت تناسلي او زد و او را كشت.

[صفحه 199]

امشب جوابت را نخواهم داد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: يك نوع ستم اين است كه سواره با پياده حرف بزند.

و از عمر بن يزيد نقل مي كند كه گفت: شبي تنها خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم. حضرت پاي مبارك در دامن من دراز كرد و فرمود: پاي مرا مالش بده، وقتي كه مشغول مالش پاي حضرت بودم، در عضله ي ساقهايش اضطراب و لرزشي احساس كردم؛ خواستم بپرسم: امام بعد از شما كيست؟ هنوز سؤال نكرده بودم كه فرمود: امشب چيزي از من نپرس كه جوابت را نخواهم داد.

[صفحه 200]

خدا جابر را رحمت كند

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كسي كه به حكم دين دوست نباشد و به حكم دين دشمن نباشد، پس دين ندارد.

و از زياد بن ابي الحلال نقل مي كند كه:

مردم درباره ي جابر بن يزيد و حديثها و عجائبي كه روايت مي كرد اختلاف كردند، من خدمت حضرت صادق عليه السلام رفته و خواستم از اين موضوع سؤال كنم؛ آن حضرت بدون پرسش فرمود: خدا جابر را رحمت كند، دروغ به ما نمي بست.

[صفحه 201]

اطلاع حضرت از سؤال اشخاص

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: دو مسلمان كه يكديگر را ملاقات مي كنند، برتر از اين دو آن كسي است كه بيشتر به رفيقش دوستي دارد.

و از شهاب بن عبد ربه نقل مي كند كه گفت: براي مسأله اي خدمت حضرت صادق عليه السلام رفتم؛ بدون سؤال فرمود: اگر مي خواهي بپرس و اگر مي خواهي از سؤالت خبر دهم، گفتم: قربانت شوم، شما خبر بدهيد. سپس نقل مي كند كه مسأله را بيان كرد، شهاب گفت: آري سؤال من همين بود. آن گاه حضرت پاسخش را فرمود.

و چندين مرتبه اين جريان براي شهاب اتفاق افتاد كه حضرت از سؤال او خبر مي داد و چون تصديق مي كرد، پاسخش را مي فرمود.

[صفحه 202]

بيماري حضرت

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: اگر در اهل يك خانه اي نرمي و مدارا باشد خدا گشايش در روزيشان مي دهد.

و از عمر بن يزيد نقل مي كند كه گفت:

هنگامي كه حضرت صادق عليه السلام بيمار بود، به حضورش مشرف شدم. حضرت پشت به من و رو به ديوار كرد؛ با خود گفتم: نمي دانم از اين بيماري شفا مي يابد يا نه؟ اي كاش از امام بعد از او سؤال كرده بودم. در اين فكر بودم كه حضرت رو به من نمود و فرمود: قضيه چنان نيست كه تو مي پنداري؛ از اين مرض بر من باكي نيست.

[صفحه 203]

آن چه قوم ثمود گفتند

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: اگر اهل خانه رفق و مدارا را ترك گفتند، خير و خوبي از آنها گرفته مي شود.

و از جعفر بن هارون نقل مي كند كه گفت:

در طواف خانه كعبه حضرت صادق عليه السلام را ديدم؛ با خود گفتم: اين است كه مردم از او پيروي مي كنند و امام است؛ و چنين و چنان است؟ و متوجه او نبودم كه ناگاه دست به شانه ي من زده، به من رو كرد و فرمود: (آن چه را قوم ثمود در مقام رد پيامبران گفتند):

«آيا ما از يك بشري از جنس خود پيروي كنيم؟! در اين صورت ما در گمراهي و آتشيم».

[صفحه 204]

صفات خدايي براي ما قائل نشويد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: نرمي و مدارا بر چيزي گذاشته نمي شود، مگر آن كه او را زينت مي دهد و از چيزي گرفته نمي شود مگر آن كه او را زشت مي گرداند.

و از اسماعيل بن عبدالعزيز نقل مي كند كه گفت:

حضرت صادق عليه السلام به من فرمود: آبي براي من در مستراح بگذار؛ اطاعت كردم و حضرت وارد مستراح شد. من با خود گفتم: من درباره ي او چنين و چنان معتقدم و او مستراح مي رود و قضاي حاجت مي كند!! طولي نكشيد كه حضرت بيرون آمد و فرمود: اي اسماعيل عمارت را بيش از طاقتش بالا مبر كه خراب مي شود (و در عقيده از حد تجاوز نكن كه متزلزل مي گردد) ما را بنده و مخلوق قرار دهيد؛ و هر چه مي خواهيد درباره ي ما بگوئيد (يعني از مقامات بندگان خدا، هر چه در حق ما بگوئيد به خطا نرفته ايد ولي صفات خدايي براي ما قائل نشويد) اسماعيل گفت: من قبلا درباره ي او اعتقاداتي داشتم و (به خدايي او

قائل بودم).

[صفحه 205]

مرا خدايي است كه مي پرستم

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: خدا نسبت به بندگان مدارا كننده است و دوست مي دارد بنده اي را كه اهل مدارا و نرمي باشد و مي بخشد به مدارا كننده آن چه را كه هرگز به يك سخت گير نمي بخشد.

و از خالد بن نجيح نقل مي كند كه گفت:

خدمت حضرت صادق عليه السلام بوديم؛ من با خود گفتم: اينها مي دانند در برابر چه كسي هستند؟ پس مرا به خود نزديك كرد تا مقابلش نشستم. سپس سه مرتبه فرمود: اي مرد مرا خدايي است كه مي پرستم.

(از حديث بعد معلوم مي شود كه خالد حضرت صادق عليه السلام را خدا مي دانسته است).

[صفحه 206]

من بنده اي مخلوقم

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: هر كه از طرف خود به مردم حق بدهد، مسلم است كه حكم مردم را درباره ي ديگري مي پسندد.

و نيز از خالد بن نجيح نقل مي كند كه گفت:

بر حضرت صادق عليه السلام وارد شدم و سرم را پوشانده، كناري نشستم و با خود گفتم: چقدر شما غافليد! نزد چه كسي تكلم مي كنيد؟! نزد پروردگار جهانيان، پس مرا صدا زده و فرمود:

واي بر تو اي خالد، به خدا! من بنده اي مخلوقم.

[صفحه 207]

شستن پوستين

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: اعتماد كلي به برادرت نداشته باش، به درستي كه به زمين خوردن از خود باختگي جبران پذير نيست.

و از عبدالله نجاشي نقل مي كند كه گفت:

پوستيني داشتم كه ترشحي از بول به آن رسيد و مايه ي شك من شد. شب سردي آن را در آب فرو بردم. هنگامي كه خدمت حضرت صادق عليه السلام مشرف شدم، حضرت بي مقدمه فرمود:

پوستين كه به آب برسد فاسد مي شود.

[صفحه 208]

از كار خود توبه كن

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: انتقام گرفتن از كساني كه در زندگي تنگ و سخت هستند خيلي بد است.

و از ابوكهمس نقل مي كند كه گفت:

در مدينه در خانه اي منزل كرده بودم كه كنيزكي در آن خانه بود و من از او خوشم مي آمد. شبي چون به خانه برگشتم؛ در زدم، كنيزك در را باز كرد. دست دراز كرده و پستان او را گرفتم. فردا هنگامي كه به حضور حضرت صادق عليه السلام مشرف شدم، حضرت فرمود:

اي ابوكهمس! از آن كاري كه ديشب كردي توبه كن.

[صفحه 209]

با مادرت درشتي نكن

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: وام هر شب بدهكار را غمناك مي دارد و هر روز بيچاره.

و نيز از مهزم نقل مي كند كه گفت:

شبي چون از خدمت حضرت صادق عليه السلام مرخص شدم، به منزلي كه در مدينه گرفته بودم، رفتم. مادرم همراه من بود. گفتگويي ميان من و او شد و من با مادرم درشتي كردم. چون فردا بعد از نماز صبح خدمت حضرت رسيدم بي مقدمه فرمود: اي مهزم! چرا ديشب در سخن گفتن با مادرت خالدة درشتي كردي؛ مگر نمي داني كه شكم او منزلي بود كه در آن مسكن داشتي و دامن او گهواره اي بود كه هميشه در آن جا بودي؛ و پستانش ظرفي بود كه از آن مي خوردي؟ گفتم: چرا؛ فرمود: پس با او درشتي نكن.

[صفحه 210]

مردي از اهل كوفه

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: اگر حاجت از دست برود بهتر است از اين كه در خانه ي فرومايه اي بروي و به او بگويي حاجتم را روا كن.

و از حارث بن حصيره ي ازدي نقل مي كند كه:

مردي به خراسان آمد و مردم را به ولايت و دوستي حضرت صادق عليه السلام دعوت كرد، عده اي پذيرفتند و جمعي منكر شدند، و گروهي به مقتضاي ورع و پرهيزگاري، نه قبول كردند و نه رد، و از هر عده اي يك نفر خدمت حضرت صادق عليه السلام رفت و آن كه در مجلس سخن مي گفت از دسته ي سوم بود؛ و يكي از آنها كنيزي داشت و همين مرد سخنگو با او خلوت كرد و همبستر شد؛هنگامي كه به مجلس حضرت رفتند و مشغول سخن گفتن شد؛ گفت: خدا تو را شايسته دارد! مردي از اهل كوفه نزد ما آمده و مردم را به اطاعت

و دوستي تو مي خواند، دسته اي پذيرفته اند و جماعتي رد كرده اند و طائفه اي پرهيزكاري كرده و سكوت كرده اند. فرمود: تو از كدام دسته اي؟ گفت: از پرهيز كارانم، فرمود: پس پرهيزكاري تو فلان روز با آن كنيزك كجا بود؟ آن مرد به شك افتاد و متزلزل شد.

[صفحه 211]

آزمايش براي شناخت فضيلت حضرت

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كسي كه عقل ندارد، اصلاح نمي شود و آدم بي عقل بي علم است.

و از شعيب عقرقوفي نقل مي كند كه گفت:

مردي هزار درهم به وسيله ي من براي حضرت صادق عليه السلام فرستاد و گفت: مي خواهم امتياز و برتري آن حضرت را بر خاندانش بفهمم. تو پنج درهم پست و ناچيز در اين درهم ها بگذار و پنج درهم صحيح از آنها بردار و در يقه ي پيراهنت بگذار تا فضيلت او را بشناسي؟ من خدمت آن حضرت رفتم و درهم ها را تقديم كردم. آنها را باز كرد و آن پنج درهم را برداشت و فرمود: اين پنج درهم تو؛ پنج درهم ما را بده.

[صفحه 212]

از درخت خرما باريد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: چهار چيز از چهار چيز سير نمي شود: زمين از باران، چشم از نظر كردن و همسر خوب از همسر شايسته و دانشمند از تحصيل دانش.

و از سليمان بن خالد در حديثي نقل مي كند كه:

ابوعبدالله بلخي همراه حضرت صادق عليه السلام بود؛ آن حضرت به درخت خرماي بي ثمري رسيد؛ فرمود: اي نخل مطيع خدا از آن چه خدا در تو قرار داده به ما اطعام كن؛ پس انواعي از خرما براي ما ريخت و خورديم تا كاملا سير شديم. بلخي گفت: اين سنت و روشي در شما است مانند سنت حضرت مريم كه درخت بر او خرما باريد.

[صفحه 213]

حيوانات انسان نما

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: بيشتر دشمن براي مؤمن زن بد است.

و از ابوبصير نقل مي كند كه گفت:

با حضرت صادق عليه السلام به حج رفتم؛ در طواف كعبه به آن حضرت گفتم: قربانت شوم يابن رسول الله! خدا اين مردم را مي آمرزد؟!

فرمود: اي ابوبصير! بيشتر اينها كه مي بيني ميمون و خوك هستند. گفتم: آنها را به من نشان بده؛ پس حضرت كلماتي گفت و دست به چشم من كشيد. همه ي مردم را به صورت ميمون و خوك ديدم؛ وحشت كردم، باز حضرت دست به چشم من كشيد و آنها را به صورت انسان مشاهده كردم.

[صفحه 214]

نامه و مهر تر بود

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: انسان عارف، چهره ي باز و خندان دارد و دلي حزين و ترسان.

و از يكي از اصحاب ما نقل مي كند كه گفت:

خدمت حضرت صادق عليه السلام رفتم و گفتم: من اينجا مي مانم تا شما حركت كنيد، حضرت فرمود: نه؛ تو برو تا ابوالفضل سدير بيايد؛ و اگر كارهاي ما مرتب شد براي تو مي نويسيم.

پس من حركت كردم و بعد از دو شبانه روز كه راه رفته بودم، مردي بلند قامت و گندمگون نامه اي كه هنوز تر بود و مهر آن خشك نشده بود، براي من آورد: نوشته بود: ابوالفضل آمد و ما هم انشاءالله حركت مي كنيم، تو بايست تا ما به تو برسيم. هنگامي كه حضرت تشريف آورد، گفتم: قربانت! نامه و مهر تر بود؟! فرمود:

ما پيرواني از جن داريم، چنان كه تابعيني از انس داريم و هر گاه كاري سريع داشته باشيم، آنها را مي فرستيم.

[صفحه 215]

مسأله را فراموش كردم

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: در كار خود با آنان كه از خدا مي ترسند مشورت كن.

و از شهاب بن عبدربه نقل مي كند كه گفت:

به حضور حضرت صادق عليه السلام مشرف شدم و مي خواستم از حكم دست زدن جنب در حب آب سؤال كنم؛ هنگامي كه خدمت حضرت رفتم، مسأله را فراموش كردم. آن حضرت به من نگاه كرد و فرمود:

اي شهاب! مانعي ندارد كه جنب با دست؛ آب از حب بردارد.

[صفحه 216]

آيا بهشتي هستم؟

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: با خردمند از مردم مشورت كن، به درستي كه او امر نمي كند مگر به خوبي.

و از ابوبصير نقل مي كند كه گفت:

مردي از اهل شام نزد ما آمد، مذهب شيعه را بر او عرضه داشتيم، پذيرفت. در حال جان دادن نزد او بودم. به من گفت: اي ابوبصير! من آن چه تو گفتي پذيرفتم، آيا بهشتي هستم؟ گفتم: من ضامن مي شوم كه حضرت صادق عليه السلام بهشت را براي تو شفاعت كند. آن مرد از دنيا رفت. من خدمت حضرت صادق عليه السلام رفتم. حضرت بي مقدمه فرمود: اي ابامحمد! به آن وعده اي كه درباره ي بهشت به رفيقت دادي وفا شد.

[صفحه 217]

سرانجام هدايت شد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: در كارهاي دين با كسي مشورت كن به حكم دين داراي پنج صفت باشد: عقل و بردباري و تجربه و خيرخواهي و تقوي داشته باشد.

و از ابو عمير دياري از كسي كه براي او نقل كرده روايت مي كند كه گفت:

مردي كه برادري جارودي مذهب داشت خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيد. (جاروديها پيرو ابوالجارود زياد بن منذر هستند و معتقد به امامت حضرت علي عليه السلام به نص پيامبر صلي الله عليه و آله و كفر آن سه نفرند، گرچه در تفسير عقيده ي آنها خلاف است) حضرت فرمود:

برادرت چگونه است؟ گفت: قربانت! وقتي كه مي خواستم بيايم حالش خوب بود، حضرت فرمود: چگونه است؟ گفت: همه ي حالاتش خوب است جز اين كه به امامت شما معتقد نيست. فرمود: چرا؟ گفت: به جهت پرهيزكاري (احتياط مي كند) حضرت فرمود: هنگامي كه برگشتي به او بگو: پرهيزكاري تو در آن شب در نهر بلخ كجا بود؟!

و در اين حديث است هنگامي كه

پيغام را به برادرش داد و

[صفحه 218]

قضيه را پرسيد، برادرش گفت: من رفيقي داشتم كه كنيز زيبايي داشت؛ من كنار نهر بلخ با او همبستر شدم و به خدا احدي از خلق خدا از آن خبر نداشت، جز من و همان كنيز.

سپس نقل مي كند كه: آن مرد خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيد و به راه حق وارد شد.

[صفحه 219]

ابوبصير نابينا حضرت صادق را مي بيند

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: مشورت با خردمند باعث ميمنت و بركت است.

و نيز از ابوبصير نقل مي كند كه گفت:

من دست به بدن و شانه هاي حضرت صادق عليه السلام مي كشيدم. حضرت فرمود: اي ابومحمد! (كنيه ديگر ابوبصير است) مي خواهي مرا ببيني؟ (ابوبصير نابينا بود) گفتم: آري قربانت شوم؛ حضرت، دست به چشمم كشيد، ديدم حضرت را مي بينم. فرمود: اي ابومحمد! اگر ترس شهرت بين مردم نبود تو را به همين حالت بينا مي گذاشتم؛ ولي درست در نمي آيد؛ سپس باز دست به چشمم كشيد، به حالت اول برگشتم.

[صفحه 220]

احدي مرا نديد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: آن كه تكيه بر كردار دارد و آن كه بر گناهان گستاخ است، هيچ كدام اهل نجات نيستند.

و از معاوية بن وهب در حديثي نقل مي كند كه:

حضرت صادق عليه السلام سوار بود؛ نزديك بازار پياده شد؛ سجده اي طولاني كرد و سر برداشت. گفتم: نزديك بازار و در برابر مردم سجده مي كنيد؟! فرمود: احدي مرا نديد.

[صفحه 221]

سنتي مانند سنت حضرت موسي

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: آنكه در انجام حاجت برادر مسلمانش گام بر مي دارد مانند كسي است كه در سعي صفا و مروه است.

و از سليمان بن خالد نقل مي كند:

عبدالله بلخي با حضرت صادق عليه السلام همسفر بود. در جايي بين راه آن حضرت فرمود: ببين اينجا چاهي مي بيني؛ بلخي از چپ و راست نگاه كرد و برگشت و گفت: چيزي نيافتم. حضرت فرمود: چرا، باز هم نگاه كن. بلخي دوباره رفت و اطراف را نگاه كرد و برگشت ولي چيزي نديد. پس آن حضرت با صداي بلند فرمود:

اي چاه پر آب مطيع پروردگار! از آن چه خدا در تو نهاده ما را سيراب كن؛ پس آبي از همه ي آبها گواراتر و پاكيزه تر و زلال تر و شيرين تر از چاهي جوشيد. بلخي گفت: قربانت شوم، اين سنتي است در شما مانند سنت حضرت موسي عليه السلام كه چشمه ها براي او منفجر مي شد.

[صفحه 222]

در شهري كنار دجله

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: هر خوبي نزد خدا پذيرفته است مگر آن عمل كه در آن ريا باشد.

حسن بن سليمان بن خالد در كتاب مختصر البصائر از مفضل بن عمر در حديثي طولاني نقل مي كند كه گفت:

به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم: سرور من! حضرت مهدي عليه السلام در هنگام تولد ديده مي شود؟ فرمود: آري به خدا! از ساعت تولد تا ساعت وفات پدر بزرگوارش كه دو سال و نه ماه است، ديده مي شود و تولد او هنگام طلوع فجر از شب جمعه در ماه شعبان سال 257 است، و وفات پدرش روز جمعه ي هشتم ربيع الاول در سال 260 در شهري كنار دجله كه متكبر گردنكشي به نام جعفر گمراه، ملقب به متوكل بنا

مي كند واقع خواهد شد.

سپس قسمت ديگري از حالات حضرت مهدي عليه السلام در زمان غيبت و در حال ظهور را بيان مي كند.

[صفحه 223]

قصد داشتند قرآن را نقض كنند

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: اسلام عريان است و لباسش حيا و شرم است و زيورش وقار و مردانگي، آن كار خوب است و ستونش ورع و اساس اسلام دوستي ما اهل بيت است.

احمد بن علي بن ابيطالب طبرسي در كتاب احتجاج از هشام بن حكم نقل مي كند كه: ابن ابوالعوجا و ابوشاكر ديصاني و عبدالملك بصري و ابن مقفع نزد خانه ي خدا جمع شده و حاجيان را مسخره مي كردند و به قرآن طعنه مي زدند، ابن ابي العوجا گفت: بيائيد هر كدام از ما ربع قرآن را نقض كنيم (يعني مثل آن را بياوريم) و وعده ي ما سال آينده همين جا؛ كه همه ي قرآن را نقض و اينجا گرد آئيم.

سال آينده همه همان جا جمع شدند ولي نتوانسته بودند چيزي از قرآن را نقض كنند و به عجز و ناتواني خويش اقرار كردند. هشام گفت: در اين ميان حضرت صادق عليه السلام به آنها رسيد و اين آيه را خواند:

«بگو اگر جن و انس متفق شوند كه مثل اين قرآن بياورند، نتوانند آورد، هر چند به پشتيباني يكديگر برخيزند. سوره

[صفحه 224]

اسري؛ آيه: 88»

آنها به يكديگر نگاه كرده گفتند: اگر اسلام حقيقتي داشته باشد وصيت محمد صلي الله عليه و آله به غير جعفر بن محمد نرسيده است. به خدا! ما هيچ وقت او را نديديم جز اين كه از او ترسيديم و از هيبت او بدنمان لرزيد؛ سپس با اقرار به ناتواني خويش متفرق شدند.

[صفحه 225]

زكات است يا هديه؟

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: در تن عضوي كم سپاس تر از چشم و زبان نيست.

و نيز از ابوبصير نقل مي كند كه:

شعيب عقرقوفي با كيسه ي ديناري بر حضرت صادق عليه السلام وارد

شد و كيسه را جلوي حضرت گذاشت. حضرت فرمود: زكات است يا هديه؟ اول سكوت كرد و بعد گفت: زكات و هديه با هم است. حضرت فرمود: ما حاجتي به زكات نداريم و يك مشت برداشت و به شعيب داد. هنگامي كه بيرون رفتيم به شعيب گفتم: چقدر آنها زكات بود؟ گفت: همان مقدار كه به من داد؛ به خدا! به قدر يك شصتم دينار هم كم و زياد نبود.

[صفحه 226]

عذاب هشام در قبر

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: دعا را ترك نكنيد، خدا در ميان بندگانش خواننده ي خود را دوست دارد.

و از عروة بن موسي نقل مي كند كه:

روزي ما صحبت مي كرديم، آن حضرت فرمود: اين ساعت چشم هشام در قبر از حدقه بيرون آمد. گفتيم: هشام كي مرده؟ فرمود: امروز سه روز است كه او مرده.

وقتي كه از زمان مرگ هشام پرسيديم و حساب كرديم، مطابق فرمايش حضرت در آمد.

[صفحه 227]

من او را نمي شناختم

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كسي كه اعتماد به پنج چيز كند مغرور است: اول اگر باور شدني را قبول كند، به غير مورد اعتماد، اعتماد كند، به حرف غريب و كودك اعتماد كند و به آن چه مالش نيست دل ببندد و طمع بورزد.

و از شهاب بن عبدربه نقل مي كند كه گفت:

حضرت صادق عليه السلام به من فرمود: هنگامي كه محمد بن سليمان خبر مرگ مرا به تو مي دهد چگونه اي؟ و به خدا! من نه محمد بن سليمان را مي شناختم و نه مي دانستم كه او كيست؟

سپس مالم زياد شد و به كوفه و بصره تجارت مي كردم. روزي در بصره نزد محمد بن سليمان حكومت آن جا بودم. نامه اي پيش من انداخت و گفت: اي شهاب! خدا اجر تو و ما را در مصيبت امامت جعفر بن محمد زياد كند.

[صفحه 228]

مي ترسم اموالم پراكنده شود

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: خوب نيست براي كساني كه در رأس كشور هستند كوتاهي كردن در نگهداري از مرزها و دلجوئي ستم رسيده و اختيار نمودن شايستگان در كارهاي مملكت.

و از اسحاق بن عمار نقل مي كند كه گفت:

به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم: من اموالي دارم و با مردم معامله مي كنم و مي ترسم اگر اتفاقي رخ دهد و از دنيا بروم، اموالم پراكنده شود. حضرت فرمود: در هر ماه ربيعي مالت را جمع كن. علي بن اسماعيل گفت: اسحاق در ماه ربيع از دنيا رفت.

[صفحه 229]

معجزه اي شبيه معجزه ي ابراهيم

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: مردم همه از هر دين و مرام احتياج به امنيت و عدالت و فراواني نعمت دارند.

و از يونس بن ظنيان نقل شده كه گفت:

با عده اي خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم؛ گفتم: مرغ هايي كه خدا به حضرت ابراهيم فرمود:

«چهار مرغ بگير و نزد خويش پاره پاره كن، سوره ي بقره، آيه 260»

از چهار نوع مختلف بود يا از يك نوع؟ حضرت فرمود: مي خواهيد نظير آن را ببينيد؟ گفتيم: آري؛ حضرت صدا زد: اي طاووس؛ اي كلاغ؛ اي باز؛ اي كبوتر؛ يك يك پرندگان حاضر شدند. سپس حضرت دستور داد آنها را كشتند و قطعه قطعه كرده و پرهاي آنها را كندند و با يكديگر مخلوط كردند. سپس سر طاووس را گرفت و فرمود:

اي طاووس؛ ديديم كه گوشت و استخوان و پرهاي او جدا شد و به يكديگر پيوست و به سر متصل شد و زنده از مقابل حضرت پرواز كرد؛ آن گاه كلاغ و باز و كبوتر را يك يك صدا زد و همه در برابر او زنده شدند.

[صفحه 230]

خواهش انگور و انار در زمستان

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: مؤمن اسير هواهاي نفس نمي شود و شكمش هم او را رسوا نمي كند.

از جمله اين كه داوود رقي نقل مي كند كه:

خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم، فرزندش موسي وارد شد و مي لرزيد؛ حضرت به او فرمود: چگونه صبح كردي؟ عرض كرد: در حالي كه در حفظ و حمايت خدا هستم و در نعمتهاي او مي گردم و اكنون خوشه اي انگور جرشي (جرش به وزن عمر دهي است در يمن و شايد انگور جرشي قسمي از انگور بوده كه در آن جا فراوان بوده است) و دانه اي انار مي خواهم.

من گفتم: سبحان الله در اين فصل زمستان!! فرمود:

اي داوود خدا بر همه چيزي توانا است، وارد باغ شو. هنگامي كه به باغ رفتم، در آن جا يك خوشه انگور جرشي به درختي، و دانه اي انار به درخت ديگري ديدم.

[صفحه 231]

فضيلت حضرت بر ديگران

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: وقتي كه امر دنيايت خوب شد به شكر اين نعمت به دينت بپرداز و در اين امر دين اهتمام به خرج بده.

و محمد بن مسلم گفت:

خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم، معلي بن خنيس گريان وارد شد. حضرت فرمود: چرا گريه مي كني؟ گفت: جمعي بر در خانه هستند و گمان مي كنند كه شما فضيلتي بر آنها نداريد و شما و آنها برابريد، حضرت ساكت شد. سپس طبق خرمايي خواست و دانه اي از آن برداشت، دو نيمه كرد، خرما را خورد و هسته اش را كاشت. خدا آن هسته ي خرما را روياند و همان دم خرمايي نيم رس داد؛ دانه اي از آن را چيد و دو نصف كرد و خورد و ورقه اي از آن بيرون آورد و به معلي داد و فرمود: بخوان. معلي ديد در آن نوشته: معبودي جز خدا نيست. محمد پيامبر خدا است. علي مرتضي؛ حسن؛ حسين؛ و علي بن الحسين؛ و يك يك ائمه را شمرد تا به حضرت عسكري و فرزندش رسيد.

[صفحه 232]

او را به دار مي آويزد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: مصافحه كنيد و با هم دست بدهيد كه كينه را از بين مي برد.

از جمله اين كه ابوبصير گفت:

حضرت صادق عليه السلام فرمود: آن چه درباره ي معلي بن خنيس به تو مي گويم به كسي نگو. گفتم: چشم. فرمود: معلي به درجه اي نرسد جز به آن شكنجه اي كه از داوود بن علي به او مي رسد. گفتم: چه مصيبتي از داوود بن علي به او مي رسد. فرمود: او را مي طلبد و گردنش را مي زند و به دارش مي آويزد. گفتم: چه موقع؟ فرمود: سال آينده، چون سال بعد شد، داوود بن علي حاكم مدينه

شد و به فكر معلي افتاده و احضارش كرد و از او خواست كه اصحاب حضرت صادق عليه السلام را معرفي كند و نام آنها را بنويسد. گفت: من احدي از اصحاب حضرت صادق عليه السلام را نمي شناسم. من مردي هستم كه براي بعضي كارهاي آن حضرت نزد ايشان رفت و آمد مي كنم. گفت: از من مخفي مي كني؟ اگر از من كتمان كني و حرف نزني تو را مي كشم. معلي گفت: مرا به مرگ تهديد مي كني؟ به خدا! اگر آنها زير قدم من باشند، قدم بر نمي دارم كه تو به آنها دست يابي. داوود، معلي را كشت و به دار آويخت. چنان كه حضرت صادق عليه السلام فرموده بود.

[صفحه 233]

ميمون ده مرد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كسي كه خدا را بشناسد از خدا مي ترسد و حيا مي كند.

بزنطي نقل مي كند كه: مردي از اهل حربابل گفت:

در ده مردي بود كه مرا آزار مي داد و مي گفت: اي رافضي؛ و حرفهاي زشت مي زد و مرا سرزنش مي كرد. به زبان نبطي (نبط گروهي از عجم بودند كه ميان كوفه و بصره منزل كرده بودند و زبان خاص و طبيعت مخصوصي داشتند) به او ميمون ده مي گفتند. سالي به حج رفتم و حضرت صادق عليه السلام را ملاقات كردم. از حال آن مرد پرسيد و بي مقدمه به زبان نبطي فرمود: ميمون ده مرد. گفتم: چه موقع؟ فرمود: هم اكنون. پس از خدمت حضرت مرخص شده و روز و ساعت را يادداشت كردم. هنگامي كه به كوفه برگشتم، برادرم را ديدم و پرسيدم: چه كسي در ده ما مرده؟ از جمله كساني كه نام برد همان ميمون ده بود. گفتم: كي مرد؟ گفت: فلان روز،

فلان ساعت، دقيقا همان تاريخ و ساعتي كه حضرت فرموده بود.

[صفحه 234]

حضرت سه مشت شن به مرد سائل داد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: هر كه بدخلق است خود را به عذاب انداخته است.

نقل شده كه: روزي منصور با آن حضرت سوار شد و به اطراف مدينه رفت و بالاي تپه اي كه آن جا بود نشست و حضرت هم كنار او نشست. مردي آمد و خواست از منصور چيزي طلب كند ولي از او رو گرداند و از حضرت صادق عليه السلام چيزي مطالبه كرد؛ حضرت سه مشت پر از شن هاي تپه برداشت و در دامان او ريخت و فرمود: برو و گران بفروش؛ يكي از اطرافيان منصور به سائل گفت: تو پادشاه را گذاشتي و از مرد فقير و بي چيزي طلب كردي؟ سائل كه پيشانيش از عطاي آن حضرت عرق كرده بود، گفت: از كسي سؤال كردم كه به عطاي او مطمئن بودم (كه محرومم نمي كند) و شنها را به منزل برد. زنش گفت: چه كسي اينها را به تو داد؟ گفت: جعفر، زن گفت: و چه فرمود؟ گفت: فرمود: گران بفروش. زن گفت: او راستگو است، كمي از اينها را نزد اهل خبره ببر كه من بوي غنا و ثروتمندي از اينها مي شنوم؛ سائل مقدار كمي از شنها را برداشت و نزد يهوديان برد. آنها آن شنها را به ده هزار درهم خريدند و گفتند: بقيه را هم بياور، به همين قيمت مي خريم.

[صفحه 235]

از خدا بترس و شتاب نكن

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: انسان اگر دين داشته باشد حرامي را مرتكب نمي شود و از معصيت به دور است.

و از مرازم نقل شده كه گفت:

به حضرت صادق عليه السلام گفتم: اراده ي عمره دارم، به من نصيحتي بفرما، فرمود: از خدا بترس و تعجيل نكن. گفتم: نصيحتي

بفرما؛ ديگر چيزي نفرمود. من از مدينه خارج شدم، در راه با مردي شامي ملاقات كردم كه عزم مكه داشت؛ با من رفاقت كرد. سفره ي نانم را بيرون آوردم؛ او هم سفره اش را بيرون آورد و مشغول غذا خوردن شديم. شامي سخن از بصريان به ميان آورد و به آنها ناسزا گفت. سپس به اهل كوفه هم بدگويي كرد؛ آن گاه نام حضرت صادق عليه السلام را برد و حرفهاي ناشايسته زد. من خواستم دست بلند كنم و بيني او را خرد كنم و گاهي به فكر كشتن او مي افتادم، ولي سخن حضرت صادق عليه السلام را به ياد آوردم كه فرمود:

از خدا بترس و شتاب نكن. با اين كه نا ملايماتي از او مي شنيدم، از دستور آن حضرت سرپيچي نكردم.

[صفحه 236]

او امام است

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كسي كه حقوق برادرانش را در دين بزرگ بشمارد و ارج نهد، دين خدا را بزرگ شمرده است.

و از ابوبصير نقل مي كند كه گفت:

مي خواستم از حضرت صادق عليه السلام تقاضا كنم كه دليل امامت و معجزه اي به من نشان دهد چنان كه حضرت باقر عليه السلام نشان مي داد. به حالت جنابت به حضور حضرت رفتم. حضرت فرمود: اي ابامحمد! آيا براي آن حالتي كه داشتي، كاري نداشتي؟ جنب نزد من مي آيي؟ گفتم: عمدا چنين كردم. فرمود: مگر به ما معتقد نيستي؟ گفتم: چرا، ولي مي خواهم قلبم آرام و مطمئن شود. فرمود: آري اي ابامحمد! برخيز و غسل كن. برخاستم، غسل كرده و برگشتم. آن گاه با خودم گفتم: او امام است.

[صفحه 237]

پول برادرم را برداشتم

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: خودپسندي نشانه سبكسري است.

و از شعيب عقرقوفي نقل مي كند كه گفت:

من، و علي بن ابي حمزه و ابوبصير به حضور حضرت صادق عليه السلام رسيديم. من سيصد دينار همراهم بود، جلو آن حضرت گذاشتم، يك مشت از آنها را برداشت و بقيه را رد كرد و فرمود:

اين صد دينار را از هر جايي كه برداشته اي، همان جا بگذار.شعيب گفت: كارهاي خود را انجام داديم و ابوبصير به من گفت: قصه ي اين دينارهايي كه حضرت رد كرد چه بود؟ گفتم: من آنها را از جيب برادرم بدون اطلاع او برداشتم. ابوبصير گفت: اي شعيب به خدا! علامت امامت را به تو نشان داد. سپس ابوبصير و علي بن ابي حمزه گفتند: پولها را بشمار؛ چون شمردم، ديدم صد دينار تمام بدون كم و زياد است.

[صفحه 238]

از فحاشي بپرهيز

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: براي ياري، بردباري كافي است، هر گاه بردبار هم نيستي به بردباري تظاهر كن.

و از سماعة نقل مي كند كه مي گفت:

خدمت حضرت صادق عليه السلام رفتم. بي مقدمه فرمود: اين چه گفتگويي بود كه در راه ميان تو و ساربانت واقع شد؟ بپرهيز از اين كه فحاش، يا فرياد زن، يا لعنت كن باشي؛ گفتم: به خدا! اين جريان اتفاق افتاد، ولي سببش اين بود كه به من ظلم مي كرد.

[صفحه 239]

توطئه منصور جهت قتل حضرت

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: ايمان به ظاهري آراسته و آرزوهاي خام نيست، ايمان يعني نيت پاك و خالص براي خدا و رفتاري كه آن قصد را تصديق كند.

و از رزام نقل مي كند كه:

منصور به دربان خود گفت: وقتي كه جعفر بن محمد وارد مي شود، پيش از اين كه به من برسد وي را بكش، هنگامي كه حضرت وارد شد و نشست، منصور دربان را خواست و نگاه تندي به او كرد، حضرت هم نزد او نشسته بود؛ سپس گفت: به جاي خود برگرد، و بنا كرد دست روي دست زدن؛ هنگامي كه حضرت برخاست و رفت، دربان را خواست و گفت: من چه دستوري به تو دادم؟ گفت: به خدا! نه موقع آمدن او را ديدم و نه وقت رفتن؛ تنها وقتي كه نزد تو نشسته بود ملاقاتش كردم.

[صفحه 240]

شيعه ي خالص

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: مسلمان هرگز داراي شش خصلت ناپسند كه عبارت از: سختگيري، بي خيري، حسد داشتن، لجاجت و دروغگويي و ستمگري نمي شود.

و از مالك جهني نقل شده كه:

روزي خدمت حضرت صادق عليه السلام نشسته بودم و فضيلت ائمه ي اهل بيت عليهم السلام را با خود مي گفتم، كه حضرت به من نگاه كرد و فرمود: اي مالك به خدا! حقا شما شيعه ما هستيد و گمان نكن كه درباره ي فضل ما تندروي كرده اي.

[صفحه 241]

به زودي او...

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: از نشانه هاي نادان يكي اين است بدون اين كه بشنود چي پرسيدند، جواب مي دهد و بدون دقت درصدد مقابله بر مي آيد و نادانسته قضاوت مي كند.

و از رفاعة بن موسي نقل شده كه گفت:

در حضور حضرت صادق عليه السلام نشسته بودم، حضرت كاظم عليه السلام وارد شد؛ او را در دامن گذاشته و سر مباركش را بوسيده و در آغوشش كشيدم. پدرش فرمود: اي رفاعه! به زودي او در دست بني عباس گرفتار شود و از آنها نجات يابد، دوباره او را بگيرند و در دست آنها جان دهد.

[صفحه 242]

كفني از مكه

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: از بزرگي به خود بستن و تكبر پرهيز كنيد، زيرا بزرگي رداء خداست و هر كه با خدا در رداء او بجنگد خدا او را بشكند و در قيامت خوار سازد.

و از ابراهيم بن عبدالحميد نقل شده كه گفت:

بردي از مكه خريدم و قسم خوردم از ملك خود بيرونش نكنم تا كفنم باشد. آن را پوشيده و به عرفات رفتم و در موقف (جايي كه حاجيان عصر عرفه مي مانند) ماندم؛ از آن جا به مشعر رفته و موقع نماز آن را برداشتم و تا كردم. سپس به سراغ وضو رفتم وقتي كه برگشتم، آن را نديدم. سخت غمگين شدم. هنگام صبح برخاستم، وضو گرفتم و با مردم به طرف مني حركت كردم. در مسجد خيف بودم كه پيك حضرت صادق عليه السلام آمده و گفت: حضرت مي فرمايد: همين ساعت نزد ما بيا. شتابان به حضور حضرت رفته و وارد خيمه ي ايشان شدم. سلام كردم و نشستم. حضرت سر بلند كرده و به من رو كرد و فرمود: اي ابراهيم!

مي خواهي بردي به تو بدهم كه كفنت باشد؟ گفتم: به خدا قسم برد من گم شد. غلامش را صدا زد؛ بردي آورد؛ به خدا! عين برد خودم بود و به همان صورت كه پيچيده بودم باقي بود. فرمود: بگير و خدا را شكر كن.

[صفحه 243]

آزادي پدرم با دعاي حضرت

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: بپرهيزيد از اين كه نسبت به هم سركشي كنيد، زيرا شايستگان اهل اين خصلت مذمومه و ناپسند نبودند.

و از بكر بن ابي بكر حضرمي نقل شده كه گفت:

منصور پدرم را زنداني كرد. خدمت حضرت صادق عليه السلام رفته و شرح حال گفتم؛ فرمود: اكنون به كار فرزندم اسماعيل مشغولم ولي به زودي براي او دعا مي كنم. چند روزي در مدينه ماندم، حضرت براي من پيغام داد: حركت كن كه خدا كار پدرت را كفايت كرد؛ ولي خدا نخواست كه اسماعيل زنده بماند. حركت كردم و نزد ابن هبيره رفتم و سواره با منصور روبرو شدم. فرياد زدم: ابوبكر حضرمي پيرمردي فرتوت است. گفت: پسرش زبان خود را نگاه نمي دارد، او را آزاد كنيد.

[صفحه 244]

كاغذي براي تبرك

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: از حسد بپرهيزيد، زيرا ريشه ي كفر حسد ورزيدن است.

و از هشام بن احمر نقل مي كند كه:

حضرت صادق عليه السلام كاغذي نوشت كه چيزهايي براي او بخرم. هميشه كاغذ را پاره مي كردم ولي اين بار اجناس را كه خريدم، كاغذ را براي تبرك نگهداشته و در كيفم گذاشتم. هنگامي كه خدمت حضرت رسيدم فرمود: هشام! لوازم را خريدي؟ گفتم: آري، فرمود: كاغذ را پاره كردي؟ گفتم: به جهت تبرك آن را در كيف گذاشته و در آن را قفل كردم و اين كليد آن است. حضرت كنار جانمازش را بلند كرد و كاغذ را به من داد و فرمود: آن را پاره كن؛ كاغذ را پاره كردم و برگشتم. هر چه كيف را جستجو كردم چيزي نيافتم.

(شايد دستور پاره كردن كاغذ به جهت تقيه بوده كه دست دشمنان نيفتد).

[صفحه 245]

عقيده ي خدايي ائمه

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: بپرهيزيد از اين كه بر ضرر مسلمان مظلومي ستمگر را ياري كنيد تا نفرين كند.

و از مالك جهني نقل شده كه:

هنگامي كه شيعيان مختلف و فرقه فرقه شده بودند، ما در مدينه بوديم و كناري رفته خلوت كرديم و فضائل ائمه و سخنان شيعيان را ذكر مي كرديم تا اين كه عقيده ي خدايي آنها به قلب ما خطور كرد. ناگاه ديديم حضرت صادق عليه السلام بر الاغي سوار است و بالاي سر ما ايستاده و ما نفهميديم از كجا آمد و فرمود: اي مالك؛ اي خالد، كي درباره ي خداوندي سخن آغاز كرديد.

[صفحه 246]

چنين نيست كه مي گويد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: سه چيز محبت را فراهم مي كند: يكي قرض دادن به جوانمرد، دوم فروتني كردن، سوم بخشش.

ابوحمزه نقل مي كند كه:

به حضور حضرت صادق عليه السلام شرفياب شدم. ديدم حضرت خلوت كرده، وارد شدم و كناري نشستم. فرمود: نفست به تو مي گويد: در محبت ما اهل بيت تند رفته اي و افراط كرده اي؛ ولي چنين نيست كه مي گويد.

[صفحه 247]

عاقبت شاعر بي لياقت

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: هر كه از سه چيز بيزار شد، به سه چيز مي رسد: كسي كه از بدي بيزار شد به عزت مي رسد و كسي كه از خودخواهي بيزار شد به سربلندي و كسي كه از بخل بيزار شد به توفيق و سخاوت مي رسد.

و نيز علي بن عيسي از كتاب صفةالصفوة ابوالفرج بن جوزي نقل مي كند كه:

چون حكم بن عياش كلبي اين شعرها را گفت: ما زيد را بر تنه ي درخت خرما آويختيم؛ و هيچ مهدي را نديدم كه به درخت آويزانش كنند، و از سفاهت علي را با عثمان قياس كرديد، در صورتي كه عثمان از علي بهتر و پاك تر است. حضرت صادق عليه السلام خبر دار شد، دستهاي مباركش را كه مي لرزيد به آسمان بلند كرد و گفت: خدايا! اگر اين بنده ي تو دروغگو است، سگ خود را بر او مسلط فرما. بني اميه او را به كوفه فرستادند و شيري او را دريد. هنگامي كه خبر به آن حضرت رسيد، به سجده افتاد و فرمود: شكر خدايي را كه به آن چه به ما وعده داد، وفا كرد.

[صفحه 248]

دعا جهت رفع بيماري

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: سه چيز است كه اگر در كسي باشد منافق است، اگر چه روزه بگيرد و نماز بخواند، وقتي كه سخن گويد دروغ بگويد، وقتي كه وعده دهد خلاف كند و وقتي كه به او امانتي دادي خيانت كند.

حسين بن بسطام و برادرش: ابو عتاب در كتاب طب الائمه از عبدالله بن سنان نقل مي كند كه گفت:

در مكه مطلبي از خاطرم گذشت كه جز خدا از آن خبر نداشت. هنگامي كه به مدينه رفتم و خدمت حضرت صادق

عليه السلام رسيدم، نگاهي به من كرد و فرمود: از آن نيتي كه كردي توبه كن و ديگر چنين قصدي نكن. گفتم: استغفر الله و هنگامي كه با حضرت خداحافظي مي كردم، فرمود: هر كه مريض و دردمند شود و براي رضاي خدا صبر كند، خداوند اجر هزار شهيد به او بدهد. هنگامي كه مسافتي از مدينه دور شدم، عرق مدني (چيزي مانند مو است كه در ران پديد مي آيد) در پايم پيدا شد و چند ماهي به آن مبتلا بودم. سال ديگر به حج رفتم و خدمت آن حضرت رسيده و گفتم: دعايي به اين پاي من بخوانيد و جريان بيماري را بيان كردم و گفتم كه اين پايم درد مي كند. حضرت فرمود: اين

[صفحه 249]

پايت چيزي نيست، پاي ديگرت را كه سالم است بده كه خداوند برايت شفا فرستاد. پاي ديگر را دراز كردم و حضرت دعايي به آن خواند. هنگامي كه از خدمت او مرخص شده و مسافتي دور شدم، پاي سالمم به همان مرض مبتلا شد. گفتم: به خدا! به اين پا دعا نخواند مگر براي بيماري كه در آن پيدا مي شود. سه شب مريض بودم و بعد خداوند به جهت دعاي آن حضرت مرا شفا داد.

[صفحه 250]

بحثي درباره ي اوصيا

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: سه چيز نشانه نظر درست است: خوبي چهره و برخورد و خوبي توجه كردن به گوينده و خوب پاسخ دادن.

و از ابوالعباس بقباق نقل مي كند كه:

ابن ابي يعفور و معلي بن خنيس بحث مي كردند، ابن ابي يعفور مي گفت: اوصياء علماي نيك رفتار پرهيز كارند. معلي مي گفت: اوصيا پيامبر هستند. خدمت حضرت صادق عليه السلام رفتند. هنگامي كه در مجلس نشستند حضرت فرمود:

اي عبدالله! (نام ابن ابي يعفور است) از كسي كه گفت: ما پيامبريم بيزاري بجوي.

[صفحه 251]

اين كرمها را من خلق كرده ام

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: سه خصلت در هر كه باشد آقاست: خشم را فرو بردن، گذشت داشتن، صله ي رحم نمودن با جان و مال.

و از ابوجعفر احول نقل شده كه گفت:

ابن ابي العوجا به من گفت: چنين نيست كه اگر كسي چيزي را بسازد و ايجادش كند به طوري كه معلوم باشد صانع آن كيست، او خالق و آفريننده ي آن چيز است؟ گفتم: چرا؛ گفت: يكي دو ماه به من مهلت بده و بيا تا به تو نشان دهم. من به حج رفته و خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيدم. حضرت به من فرمود: ابن ابي العوجا دو گوسفند براي تو مهيا كرده و با عده اي از اصحابش نزد تو مي آيد و گوسفندهاي مرده را كه بدنشان كرم افتاده مي آورد و مي گويد: اين كرمها را من خلق كرده ام و از كرده هاي من است. بگو: اگر از مصنوعات توست و تو آنها را آفريدي، نر و ماده اش را جدا كن. ابن ابي العوجا سر موعد كرمها را آورد و من گفتم: نر و ماده ي آنها را از هم جدا كن. گفت: به خدا! اين حرف از تو نيست؛ اين سوغات را شترها از حجاز آورده اند. و در اين حديث است كه حضرت صادق عليه السلام مسأله ي ديگري را هم كه ابن ابي العوجا بعدا از او پرسيد با جوابش به وي فرمود و چون ابن ابي العوجا سؤال كرد و او پاسخ داد، گفت: اين هم از خودت نيست.

[صفحه 252]

مردي كه سعادت هدايت داشت

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: خرد و زيبايي چهره و شيوايي در كلام را هر كس داراست، كامل است.

و حديثي طولاني از عمر بن يزيد نقل مي كند

كه حاصلش اين است كه:

هشام بن حكم عقيده ي جهميه را داشت، (جهميه اتباع جهم بن صفوان از فرق جبريه هستند) و در آنها هم خبيث و پليد بود. خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيد؛ حضرت مسأله اي از او پرسيد؛ متحير ماند و مهلت گرفت و چند روزي به فكر جواب بود و نتوانست جوابي تهيه كند. باز به حضرت رجوع كرد و حضرت جوابش را فرمود و مسأله ي ديگري از او پرسيد كه دليل بر بطلان مذهبش بود. هشام غمگين و حيران بيرون رفت و چند روزي را در حيرت و سرگرداني به سر برد و دوباره اجازه ي ورود خواست. حضرت پيغام داد در حيره (نزديك نجف) بايستد من مي آيم. هشام خشنود و مسرور زودتر رفت و آن جا ماند تا حضرت سوار استري به آن جا وارد شد. هشام گفت: چون به من نزديك شد منظره ي او به طوري مرا ترساند كه نتوانستم حرف بزنم و زبانم بسته شد. حضرت مدتي توقف كرد و ماندن ايشان

[صفحه 253]

رعب و حيرت مرا زياد مي كرد. هنگامي كه مرا به اين حالت ديد. از آن جا رفت. من دانستم اين حالتي كه به من دست داد چيزي جز امري از جانب خدا نبود و از آن پس هشام از عقيده خود برگشت و به حضرت صادق عليه السلام گرويده و دين حق را اختيار كرد.

[صفحه 254]

دعايي براي رفع شكنجه

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: خرد را شايسته نيست كه در هيچ حالي اين سه را فراموش كند: فنا و نابودي دنيا را، دگرگوني احوال و آفات بي امان.

و از رزام: غلام خالد قسري نقل شده كه گفت:

پس از خروج محمد بن خالد

از مدينه، مرا شكنجه مي دادند و نگهبان مرا به سقف مي آويخت و در را مي بست و به خانه ي خود مي رفت. به خدا! روزي به اين حال بودم، ناگاه از روزنه ي كوچه كاغذي كه به ريگ بسته بود به طرف من افتاد. خط حضرت صادق عليه السلام را شناختم. حضرت نوشته بود: اي رزام! بگو: اي كه قبل از هر چيز بودي، و اي كه بعد از هر چيز هستي، و اي ايجاد كننده ي هر چيز، زره محكم خود را به من بپوشان و مرا از شر همه خلق خود حفظ فرما. رزام گفت: هنگامي كه اين كلمات را گفتم، ديگر شكنجه نديدم.

[صفحه 255]

سفري عجيب

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: اگر مردم از سه چيز سلامت باشند، از همه چيز سلامت هستند: زبان بد، دست خيانت كننده و كار بد.

و نيز از داوود بن كثير در حديثي طولاني نقل مي كند كه:

حضرت صادق عليه السلام انگشتر خود را در آورد و زمين گذاشت، آن گاه سخني گفت، زمين از هم شكافته شده باز شد و درياي خروشاني براي ما ظاهر شد كه در وسط آن كشتي سبزي از زبرجد سبز بود و در وسط كشتي قبه اي از در سفيد و اطراف آن خانه ي سبزي بود. سپس حضرت سخني فرمود، آب دريا با كشتي بالا آمد. آن گاه به ما فرمود: داخل آن شويد؛ پس ما وارد آن قبه اي كه در كشتي بود شديم حضرت به كشتي فرمود: به قدرت پروردگار گردش كن. كشتي گردش كرده تا به جزيره ي بزرگي رسيديم كه در آن قبه هايي بود. سپس حضرت با دست مبارك اشاره فرموده و سخني گفت و ما مشاهده كرديم

كه روي زمين و در منزل حضرت صادق عليه السلام هستيم. حضرت انگشترش را برداشت و دست به زمين كشيد و ما اثري از شكاف در زمين نديديم.

[صفحه 256]

حضرت علم را به من نوشاند

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: اگر زيردست عقل نداشته باشد، ادب خانوادگي هم نداشته باشد، ترس هم نداشته باشد، مسلما بالا دست از دست او راحت نيست.

احمد بن علي بن عباس نجاشي در كتاب رجال از هشام بن سائب عالم مشهور به فضل و دانش، نقل مي كند كه گفت:

مرض سختي پيدا كردم و علم خود را فراموش نمودم. خدمت حضرت صادق عليه السلام رفتم و حضرت علم را در كاسه اي به من نوشاند، دوباره دانشم به حال اول برگشت و همه چيز را به خاطر آوردم.

[صفحه 257]

بدرقه ي علما

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: نشانه ي آن كه دروغگوئيش فراوان است. اين است كه تو را از مسائل آسمان و زمين خبر دهد ولي به وقت پرسش از حلال و حرام حق چيزي براي جواب نزد او نيست.

احمد بن فهد در عدة الداعي از عبدالغفار بن حسن در حديثي نقل مي كند كه:

در عهد منصور حضرت صادق عليه السلام به كوفه آمد. هنگامي كه مي خواست به مدينه برگردد، علما بدرقه اش رفتند و مقداري از آن حضرت جلو افتادند. ناگاه به شيري برخوردند كه راه را گرفته بود. يكي از آنها گفت: بايستيد تا حضرت صادق عليه السلام بيايد ببينيم چه مي كند. هنگامي كه حضرت آمد و موضوع را به عرض رساندند، نزد شير آمده و گوش شير را گرفت و از مسير دورش كرد.

[صفحه 258]

خشم حضرت

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: هر كس بي زني را زن دهد، از آناني است كه خداوند در روز قيامت به او به ديده لطف و رحمت نظر كند.

صدوحي نقل مي كند كه:

از حضرت صادق عليه السلام سؤالي كردند كه حضرت غضبناك شد، به طوري كه غضب آن حضرت مسجد رسول اكرم صلي الله عليه و آله را پر كرده به آسمان بالا رفت و به واسطه ي غضب آن حضرت باد سياهي برخاست به طوري كه نزديك بود مدينه را از جاي بركند. پس هنگامي كه خشم حضرت ساكن شد باد هم ساكن گرديد.

[صفحه 259]

گوسفند لاغر و معجزه ي حضرت

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند به چهار نفر در قيامت نظر لطف مي اندازد: كاسبي كه جنس پس آورده را قبول كند، آن كه غمي را از دلي بزدايد، كسي كه بنده اي را آزاد كند و آن كه انسان بي زني را زن دهد.

و از ابراهيم بن وهب روايت كرده كه گفت:

گوسفند آبستن بسيار لاغري را نزد حضرت صادق عليه السلام آوردند؛ حضرت دست به پستان گوسفند كشيد، شير آورده و لاغريش بر طرف شد.

[صفحه 260]

طبقي از خرما

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كم خرجي و آسان زايي از بركت زن، و سنگيني مخارج و هزينه و دشوار زايي از شومي اوست.

و از قبيصة روايت كرده كه گفت:

با حضرت صادق عليه السلام بودم، ناگهان از نظرم غايب شده، سپس بازگشت در حالي كه طبقي از خرما در دستهاي مباركش بود.

[صفحه 261]

ديواري از طلا

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: احترام و حرمت مؤمن از كعبه عظيم تر است.

از مهلب بن قيس روايت شده كه گفت:

به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم: چه موقع بنده امام خود را مي شناسد؟ فرمود: اگر اين كار را كرد - و دستش را روي ديوار گذاشت - پس مشاهده كردم كه ديوار طلا شده، سپس دستش را روي ستوني گذاشت، همان ساعت پر از برگ شد.

[صفحه 262]

سفر با شيري درنده

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: مؤمن كسي است كه آن چه كسب مي كند پاكيزه است. و طبيعتش نيكوست و پنهانش صحيح است، اضافه مالش را انفاق مي كند و از اضافه سخنش خودداري مي نمايد.

و از مفضل در حديثي نقل شده كه:

هنگامي كه منصور به آن حضرت اجازه داد كه به مدينه برگردد؛ مفضل بن عمر هم همراه او رفت. حضرت شير زين و مهار كرده اي را سوار شد و مفضل را ترك خود نشاند و يك شبه به مدينه رسيد.

[صفحه 263]

اطاعت حيوانات از حضرت

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: بهترين زنان شما زني است كه اگر مال در اختيارش گذاشتي سپاسگزاري كند و اگر به مصلحتي از وي منع نمودي خشنود و راضي باشد.

و از ابوخالد كابلي در حديثي نقل مي كند كه:

حضرت صادق عليه السلام نامه اي به او داد كه در جنگلي ببرد و فرمود: هر درنده اي كه با تو آمد او را بياور. ابوخالد رفت و در راه برگشت درنده اي با او آمد. هنگامي كه وارد شد، حضرت با او سخن گفت و من از رامي آن حيوان تعجب كردم. سپس حيوان رفت و طولي نكشيد كه برگشت در حالي كه كيسه اي در دهان داشت. گفتم: اين چيز عجيبي است. حضرت فرمود: ابوخالد! اين كيسه ي پولي است كه فلان كس به وسيله ي مفضل بن عمر براي من فرستاده و اينك به آن نياز داشتم، اين حيوان را فرستادم تا كيسه را بياورد. و اينجا باش تا مفضل بيايد. چند روزي آن جا ماندم تا مفضل آمد و قصه را بيان كرد. سپس آن حيوان را حاضر كردند و مفضل آن را شناخت و گفت اين همان است كه

در راه به او برخوردم و كيسه را از من گرفت.

[صفحه 264]

مي خواست به حضرت تازيانه بزند

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: بهترين زنان شما زني است كه چون با شوهر خلوت كند و جامه از تن برگيرد پرده حيا را نسبت به شوهر خود به دور افكند و چون جامه بر تن پوشد، لباس حيا را نيز همراه آن بپوشد.

از مفضل بن عمر نقل مي كند كه گفت:

حضرت صادق عليه السلام سواره مي رفت و من هم در خدمت ايشان بودم. در راه به عبدالله بن حسن رسيديم كه او نيز سوار بود؛ تازيانه اش را بلند كرد كه به حضرت بزند. حضرت اشاره اي كرد و همين طور كه تازيانه در دستش بود، دستش خشك شد. گفت: اي اباعبدالله! (كنيه ي حضرت صادق عليه السلام) تو را به خويشاوندي قسم مرا ببخش. باز حضرت اشاره كرد و دست او به حال اول برگشت.

[صفحه 265]

هر كس به فرقه ي صوفي تمايل پيدا كند، از ما نيست

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: دزدان سه طايفه اند: آنان كه از پرداخت زكات بخل مي ورزند، كساني كه خوردن و به غارت بردن مهر زن را حلال مي دانند و مردمي كه قرض مي گيرند و خيال اداي آن را ندارند.

مولانا احمد اردبيلي در كتاب حديقة الشيعه از احمد بن محمد بن ابي نصر نقل مي كند كه:

يكي از اصحاب ما به حضرت صادق عليه السلام گفت: در اين زمان گروهي پيدا شده اند كه به آنها صوفي مي گويند؛ شما درباره ي آنها چه مي فرمائيد؟ حضرت فرمود: اينها از دشمنان ما هستند، هر كس به آنها مايل شود از آنها است و با آنها محشور مي شود و به زودي عده اي پيدا مي شوند كه مدعي دوستي ما هستند ولي به اينها مايل مي شوند و به ايشان شبيه مي شوند و لقب هاي آنان را بر خود مي گذارند و كلمات آنها را تأويل

مي كنند. بدان! هر كس به آنها ميل كند از ما نيست و ما از او بيزاريم و هر كه آنها را رد و انكار كند مانند كسي است كه مقابل پيامبر صلي الله عليه و آله با كفار جهاد كرده است.

[صفحه 266]

هاتفي در آسمان

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: پليدترين گناه قتل نفس، خودداري از پرداخت مهر، و نپرداختن اجرت مزدور است.

و از داوود رقي نقل شده كه گفت:

قرضي داشتم كه مرا غمگين كرده بود؛ شنيدم هاتفي بالاي سرم مي گويد: قرضت ادا نشود تا قرآن را حفظ كني؛ سر برداشتم و حضرت صادق عليه السلام را در آسمان ديدم. قرآن را حفظ كردم و قرضم ادا شد.

[صفحه 267]

اكنون عمويم كشته شد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: سه چيز از روش انبياء الهي است: استعمال بوي خوش، كوتاه كردن مو، و زياد پاسخ گفتن به نياز جنسي زن.

نقل شده كه: روزي آن حضرت فرمود:

انا لله و انا اليه راجعون، علت را پرسيدند؛ فرمود: اكنون عمويم زيد كشته شد. تاريخ را نوشتند و هنگامي كه خبر قتل زيد از عراق رسيد، ديدند مطابق تاريخ است.

[صفحه 268]

از هر چه داشتم خبر دادي

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: شستن ظرفها و جارو كردن آستانه خانه، باعث جلب رزق است.

و نقل شده در حديث علي است كه حضرت صادق عليه السلام به او فرمود:

مي داني كه سيصد درهم در منزلت گذاشتي؟ گفتي: وقتي كه برگردم آنها را به دينار تبديل مي كنم و براي محمد بن عبدالله دعبلي مي فرستم؛ و علي به حضرت عرض كرد: به خدا! از هر چه در خانه داشتم خبر دادي.

[صفحه 269]

لعن به ابوبكر و عمر

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: مسواك زدن و رعايت بهداشت دندان از اخلاق انبياء الهي است.

و از محمد بن ابي كثير كوفي نقل مي كند كه گفت:

من در اول و آخر هر نماز ابوبكر و عمر را لعنت مي كردم، شبي در خواب ديدم پرنده اي با ظرفي از گوهر كه در آن چيزي شبيه خلوق است (خلوق نوعي از عطر است) در بقعه ي پيامبر صلي الله عليه و آله فرود آمد و آن دو نفر را از قبر در آورد و از آن خلوق به گونه هاي آنها ماليد و باز آنها را به قبر برگرداند و بالا رفت. از اطرافيانم پرسيدم: اين پرنده كيست؟ و اين خلوق چيست؟ گفتند: اين فرشته اي است و هر شب جمعه مي آيد و از اين خلوق به آنها مي مالد و مي رود. اين خواب مرا مضطرب كرد و ديدم ديگر به لعن كردن آنها خوشدل نيستم. حضور حضرت صادق عليه السلام رسيدم. هنگامي كه مرا ديد خنديد و فرمود: پرنده را ديدي؟ گفتم: آري، فرمود: اين آيه را بخوان:

«راز گويي از شيطان است (تا مؤمنان را محزون كند) سوره مجادله، آيه 10»

(خواندن اين آيه هنگام ديدن خوابهاي پريشان مستحب

[صفحه 270]

است) به خدا! آن فرشته

مأمور اكرام آنها نيست، بلكه فرشته اي است كه به مشرق و مغرب زمين موكل است و وقتي كه كسي مظلوم كشته شود، مقداري از خون وي را مي گيرد و در گردن آنها مي آويزد. چون كه آنها سبب هر ظلمي شدند كه بعد از خودشان واقع شد.

[صفحه 271]

عاقبت غاصبان خلافت

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: چيزي براي قلب مؤمن زيان بارتر از پرخوري نيست، پرخوري موجب دو چيز است: سنگدلي و هيجان شهوت.

و از داوود رقي نقل شده كه گفت:

خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيده گفتم: حال اين گروه (غاصبان خلافت) را بيان فرما. فرمود: شنيدن بهتر است يا ديدن؟ گفتم: ديدن. حضرت صادق عليه السلام به حضرت كاظم عليه السلام فرمود: آن عصا را بياور. حضرت عصا را آورد. پس حضرت صادق عليه السلام دست به زمين زد؛ شكافته شد و درياي سياهي پديد آمد، عصا را به دريا زد، شكافته شد و سنگ سياهي ظاهر شد، عصا را به سنگ زد، دري باز شد كه همه ي آنها را كه عده ي بي شماري بودند، ديدم كه صورتشان سياه است. تا آن جا كه گويد: به من فرمود: اين جبت است و آن طاغوت، و آن رجس فرمان (شايد اينها كنايه از آن سه نفر است) و آل لعين بن لعين و يك يك آنها را نام برد. سپس به سنگ فرمود: تا روز قيامت روي آنها باش.

[صفحه 272]

نگهباني از جانب خداوند

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: هر چه محبت همسر در قلب شوهرش زيادتر شود، ايمانش زيادتر مي شود.

عبدالملك بن حكيم در كتابي كه هارون بن موساي تلعكبري از او روايت مي كند، از بشير نبال نقل مي كند كه گفت:

بالاي كوه صفا بودم و حضرت صادق عليه السلام هم آن جا ايستاده بود. با هم از كوه سرازير شديم، منصور دوانقي بر الاغ خود سوار بود و با لشكريانش كه سوار اسب و شتر بودند، آمدند و راه را بر آن حضرت تنگ كردند، به طوري كه ترسيدم آن حضرت را پايمال كنند و

من براي حفظ وجود مبارك حضرت مقابلش ايستادم و در دل گفتم: خدايا! اين بنده و بهترين خلق تو در زمين است، و اينها كه از سگ بدترند هميشه او را به رنج و زحمت مي اندازند. پس حضرت نگاهي به من كرد و فرمود: بشير! گفتم: بلي. فرمود: سرت را بالا بگير، ببين چه مي بيني؟ به خدا! ديدم نگهباني از جانب خداوند، بزرگتر از آن كه بتوانم وصف كنم؛ بالاي سر آن حضرت است. فرمود: اي بشير آن چه مي بيني خدا به ما داده ولي ما مأمور به صبريم، لذا صبر مي كنيم.

[صفحه 273]

حضرت از آينده خبر مي دهد

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: عفو بايد بدون جريمه و خشونت و نكوهش و سرزنش انجام بگيرد.

هارون بن موساي تلعكبري بنابر آن چه به خط شيخ محمد بن حسن قمي يافتم، از محمد بن معروف هلالي خراز نقل مي كند كه گفت:

براي ملاقات حضرت صادق عليه السلام به حيرة رفتم. حضرت مرا به خود نزديك كرد و به طرف اميرالمؤمنين عليه السلام حركت نمود. من هم به دنبال حضرت رفتم. در بين راه احتياج به قضاي حاجت پيدا كرد، از راه كنار رفت و قضاي حاجت نمود. سپس با دست شنها را عقب كرد، آب ظاهر شد، وضو گرفت و دو ركعت نماز خواند و دعايي قرائت نمود و فرمود:

در اين راه هفتاد هزار كشته مي شوند. علي بن حسن گفت: در هبير (هبير شنزار زرود؛ در راه مكه است و گويند سال 312 شخصي قرمطي با اتباعش آن جا راه را بر حجاج بستند و بسياري را كشتند و شايد آن راهي كه اشاره فرمود، همين راه بوده و منظور همين قصه بوده است)

و غيره همين مقدار كشته شدند - و فرمود: به ناچار مردي از آل محمد خروج مي كند و

[صفحه 274]

حتما پرچم سفيدي به دست مي گيرد - علي بن حسن گفت: در سال 25 اول بني رواس مجتمع شدند و براي نماز در مسجد جامع حركت كردند و عمامه ي سفيدي به نيزه اي بسته بودند و محمد بن معروف هنگام خروج يحيي بن عمر آن را به دست گرفته بود. - و حضرت فرمود: فرات شما خشك مي شود - و همان طور شد - و فرمود: جمعي تنگ چشم مي آيند و شما را از خانه ها بيرون مي كنند - علي بن حسن گفت: كنجور با تركها آمد و مردم را از خانه ها بيرون كردند - و فرمود: درنده ها در خانه هاي شما مي آيند - علي بن حسن گفت: همان طور شد - و حضرت فرمود: گويا جنازه هاي شما را مي بينم كه از قبر بيرون آورده اند. علي بن حسن گفت: همه ي اينها را به چشم خود ديديم - و فرمود: مرد سرخ و سفيد سبيل داري خروج مي كند و بر در خانه ي عمرو بن حريث براي او كرسي مي گذارند مردم را به بيزاري از علي بن ابيطالب عليه السلام مي خواند و عده ي زيادي را مي كشند و همان روز هم كشته مي شوند - علي بن حسن گفت: اينها همه واقع شد.

پاورقي

[1] خرماي نارس.

[2] درندگان.

[3] شمشير زن.

[4] جدا كردن.

[5] ايستگاه.

16- بر امام صادق چه گذشت؟

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: بر امام صادق عليه السلام و امام كاظم عليه السلام چه گذشت / محمدحسن موسوي كاشاني - 1340

مشخصات نشر: تهران دار الكتب الاسلاميه 1379.

مشخصات ظاهري: [224] ص نمودار

شابك: 964-440-078-x 6000ريال 964-440-078-x 6000ريال وضعيت فهرست نويسي: فهرست نويسي قبلي يادداشت: چاپ قبلي محمد حسن موسوي كاشاني 1373

يادداشت: كتابنامه به صورت زيرنويس موضوع: جعفر بن محمد(ع ، امام ششم 148 - 80 ق – سرگذشت نامه موضوع: موسي بن جعفر، امام هفتم 183 - 128ق – سرگذشت نامه رده بندي كنگره: BP45 /م 82ب 4 1379

رده بندي ديويي: 297/9553

شماره كتابشناسي ملي: م 78-3833

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

در بررسي و مطالعه وقايع تاريخي نبايد حوادث گذشته ي تاريخي را اتفاقات و حوادثي ناگهاني بدانيم كه وقايع تاريخي هيچگاه رويدادهاي مرده اي نيست كه در گذشته واقع شده و اكنون ديگر بر زندگي ما اثري ندارد. و به تعبيري نبايد وقايع گذشته به صورت تاريخ بي جان و بي روحي تصور كنيم. بلكه بايد تاريخ گذشته را تأثيرگذار بر حال و آينده بدانيم و اين را قبول داشته باشيم كه ممكن است آن وقايع و حوادث، امكان وقوعش و تكرارش در زمان حال و آينده وجود دارد. و به همين علت است كه قرآن مجيد و ائمه ي معصومين عليهم السلام نسبت به تاريخ تأكيد خاصي دارند به طوري كه خداوند در قرآن مجيد در طرح مسائل خود بسيار به تاريخ استناد فرموده است و در ضمن بازگو كردن تاريخ گذشتگان سنت هاي آفرينش را به همراه آن وقايع بيان فرموده است. و بنابر آنچه كه اعتقاد ماست و خود قرآن به آن معترف است كه هميشه قرآن زنده است

و تا روز قيامت تر و تازه مي ماند و براي هدايت تمام مردم است و يكي از راههاي هدايت قرآن مجيد همين مسائل تاريخي گذشته است. اگر مسائل تاريخي را منحصرا اتفاقي بدانيم كه در گذشته روي داده است و ارتباطي با حال و آينده ي ما ندارد اين ديدگاه و بينش قرآني در اين مورد منافات دارد. اگر چنانچه قرآن مجيد تاريخ گذشته را بيان فرموده اند براي خاطر سازندگي آينده ي بشريت بوده است.

[صفحه 8]

قرآن مجيد بيشتر به آن دسته از قوانين اساسي يا سنت هاي جهان خلقت اشاره مي كند كه در پيش راندن نوع انسان به سوي سرمنزل كمال به كار مي آيد. تأكيد و اصرار قرآن مجيد به مطالعه ي حوادث تاريخي به منظور شناخت و پي بردن به علل سقوط تمدنها و انهدام اقوام و ملل و كيفيت بروز انقلابات و تحولات تاريخي و همچنين به منظور عبرت گرفتن و درس گرفتن و به كار بستن قوانين تاريخي و پيروي از سنت هاي تغيير ناپذير آن است.

ما بايد با تجزيه و تحليل تحولات اجتماعي، اقتصادي و سياسي كه از ابتداي ظهور اسلام تا كنون در سرزمينهاي اسلام رخ داده است و يافتن علل شكست مسلمين و علل انحطاط مسلمانها و ناكامي مسلمين در حركات خود بسيار دقت به خرج دهيم و تاريخ را بررسي كنيم. ما بر آن شديم در حد توانايي خود مختصري از تاريخ دوران ائمه ي معصومين عليهم السلام را مورد بررسي قرار دهيم.

و در اين كتاب دوران امام صادق عليه السلام و امام كاظم عليه السلام را مورد بررسي قرار داده ايم اميد است كه رضايت خداوند بزرگ را جلب كرده باشيم و مورد عنايت جانشينش

قرار گيريم.

قم - سيد محمد حسن موسوي كاشاني

[صفحه 9]

بر امام صادق عليه السلام چه گذشت

امامت امام صادق

امامت امام صادق عليه السلام بعد از شهادت امام باقر عليه السلام در سال 114 آغاز شد و تا سال 148 ادامه داشت. امام صادق عليه السلام در هفدهم ربيع الاول سال 80 چشم به جهان گشود.

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در مورد شخصيت امام صادق عليه السلام فرمود: ... خداوند از صلب فرزندم محمد باقر عليه السلام پسري مي آورد كه كلمه ي حق و زبان صدق و راستي است. ابن مسعود مي پرسد: نام او چيست؟

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: جعفر صادق كه راستگو و درست كردار است و هر كس به او طعن زند و بد گويد و هر كه دست رد بر سينه ي او زند، به من بد گفته و دست رد بر سينه ي من زده است. [1].

امام صادق عليه السلام چهارشانه، زيباروي و خوش سيما، موهايش كوتاه و پرپشت بوده و وسط استخوان بيني اش كمي برجستگي داشته است.

قسمت بالاي پيشاني اش كم مو، پوست بدنش نازك و بر گونه اش خالي مشكي و

[صفحه 10]

در بدنش چندين خال سرخ وجود داشته است. [2].

امام صادق بلاواسطه از خدا نقل مي كند

سالم بن ابي حفصه مي گويد: بعد از وفات امام باقر عليه السلام براي عرض تسليت خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و عرض كردم «انا لله و انا اليه راجعون» رفت از دست ما آن كسي كه دائما مي فرمود: قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و كسي سؤال نمي كرد از فاصله ي بين او و پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم آن حضرت بلاواسطه از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم نقل مي فرمود. خدا قسم ديگر همانند

او در جهان ديده نخواهد شد.

در اين وقت حضرت صادق عليه السلام قدري سكوت نمود و بعد فرمود:

قال الله تعالي من تصدق بشق تمرة فأربيها كما يربي احدكم حلوة

خداوند مي فرمايد: هر كس تصدق نمايد به نصف خرما خداوند آن صدقه را بزرگ مي نمايد تا روزي كه از آن استفاده كند. همانطور كه شما، بچه حيوان را تربيت و بزرگ مي نمائيد براي روزي كه از آن استفاده نمائيد. [3].

سالم مي گويد: از منزل آن حضرت بيرون آمدم در حالي كه عظيم تر از اين سخن تا به حال نشنيده بودم. ما امام باقر عليه السلام را تعظيم مي نموديم كه بدون واسطه از پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نقل مي نمود اما امام صادق عليه السلام بدون واسطه از خدا نقل مي كند.

عصر امام صادق

عصر امام صادق عليه السلام عصري بود كه فتنه و آشوب و انقلاب سراسر كشورهاي اسلامي را فراگرفته و موج خشم و نارضايتي مردم از حكومت بني اميه تمام نقاط را طوفاني كرده بود.

حاكمان جور اموي و عباسي دوران امامت امام صادق عليه السلام عبارتند از:

[صفحه 11]

1- هشام بن عبدالملك

2- وليد بن يزيد بن عبدالملك

3- يزيد بن وليد

4- ابراهيم بن وليد

5- مروان حمار

6- ابوالعباس سفاح اولين خليفه ي عباسي

7- ابوجعفر منصور دوانيقي

دوران حكومت حاكمان بني اميه هر چه به پايان خود مي رسيد، پريشاني و نابساماني فزوني مي يافت. استانداران در هر شهري ظلم و ستم را به حد اعلا رساندند. وضع اقتصادي و مالي مردم، در اثر فشار طبقه ي حاكم به بدترين صورت درآمده و در عين حال ماليات هاي سرسام آور، به عناوين مختلف با زور از مردم گرفته مي شد.

در زمان امام صادق عليه السلام در اثر اختلافات سياسي

و نهضتهاي فرهنگي، زمينه اي فراهم شد كه نام چهار هزار شاگرد براي حضرت در كتب ثبت شده است.

امام صادق عليه السلام يك نهضت علمي و فكري را در دنياي اسلامي رهبري كرد كه در سرنوشت تمام دنياي اسلام مؤثر بود، و بخصوص مكتب تشيع را در برابر امواج طوفاني مكاتب ديگر حفظ نمود.

عصر آن حضرت يك عصر منحصر به فرد، و زمان نهضتهاي سياسي و انقلابهاي فكري است. و به اين علت كه بسياري از اين نهضتها اسلام را تهديد مي كردند، يكي از ابعاد و مسائل مهم دوران حضرت صادق عليه السلام به شمار مي روند.

زنادقه در اين زمان ظهور كردند، اينها منكر خدا و دين و پيغمبر بودند. بني عباس هم به آنها آزادي داده بودند. مسئله ي تصوف به شكل ديگري پيدا شده بود.

همچنين فقهائي پيدا شده بودند كه فقه را بر اساس رأي و قياس و غيره به وجود آورده بودند. يك اختلاف افكاري در بين مسلمين پديد آمده كه نظيرش تا آن موقع

[صفحه 12]

نبود و بعد از آن هم پيدا نشد.

در اواخر حكومت بني اميه و در زمان بني عباس يك شور و نشاط علمي در ميان مردم پديد آمد. و در تاريخ بشر كم سابقه بود كه ملتي با اين شور و نشاط به سوي علوم روي آورد، علومي مانند: قرائت، تفسير، حديث، فقه، مسائل مربوط به كلام و قسمتهاي مختلف ادبيات و علوم طب، فلسفه، نجوم، رياضيات، شيمي و فيزيك.

مباحث قرآني

مردم در آن زمان آن چنان در اطراف قرآن و مسائل مربوط به آن كاوش مي كردند كه حد نداشت. روي كلمه به كلمه ي قرآن فكر و حساب مي كردند تا جائي كه طبقه اي به وجود

آمد به نام «قراء» يعني كساني كه قرآن را قرائت مي كردند و كلمات قرآن را به طرز صحيحي به مردم مي آموختند. در مساجد مي نشستند و به ديگران قرائت تعليم مي دادند و غير عربها بيشتر در اين جلسات شركت مي كردند. چون آنها با زبان عربي آشنايي درستي نداشتند و علاقه ي وافري به ياد گرفتن قرآن داشتند. يك استاد قرائت مي آمد در مسجد مي نشست و عده ي زيادي جمع مي شدند كه از او قرائت بياموزند و از اين راه احيانا اختلاف قرائتي هم پيدا مي شد.

از آن بالاتر جلسات تفسير و بيان معاني قرآن بود بدين معنا كه مي گفتند آيا معني اين آيه اين است يا آن؟ بازار مباحثه داغ بود و همين طور در حديث و رواياتي كه از پيغمبر رسيده بود. و چه افتخار بزرگي بود براي كسي كه حافظ احاديث بود.

مباحث فقهي

از اينها بالاتر جلسات فقهي بود. مردم مي آمدند مسئله مي پرسيدند، طبقاتي به وجود آمده بودند به نام «فقها» كه جواب مسائل مردم را مي دادند. مدينه خودش يكي از اين مراكز بود، كوفه يكي از مراكز بود كه ابوحنيفه در آنجا بود - بصره مركز

[صفحه 13]

ديگري بود. در زمان امام صادق عليه السلام كه اندلس فتح شد، مراكزي هم به تدريج در آن نواحي تشكيل شد و در هر شهري از شهرها يك نفر فقيه بود و در مسائل نظر مي داد.

همچنين طبقه اي به وجود آمد به نام متكلم. متكلمين در اصول عقايد و مسائل اصولي بحث مي كردند. درباره ي خدا، درباره ي صفات خدا، درباره ي آياتي از قرآن كه مربوط به خداست؛ آيا فلان صفت خدا عين ذات اوست يا غير ذات اوست؟ آيا حادث است يا قديم؟

درباره ي نبوت و حقيقت وحي بحث مي كردند، درباره ي شيطان بحث مي كردند، درباره ي قضا و قدر بحث مي كردند، درباره ي جبر و اختيار بحث مي كردند. يك بازار داغ براي متكلمين به وجود آمده بود.

منكرين خدا

عده ي ديگر زنادقه بودند كه از اساس منكر خدا و اديان بودند، و اين طبقه آزادي كامل داشتند. به طوري كه حتي در حرمين مكه و مدينه و حتي در خود مسجدالحرام و در خود مسجدالنبي مي نشستند و حرف هايشان را مي زدند. زنادقه، طبقه ي متجدد و تحصيل كرده ي آن عصر بودند. طبقه اي بودند كه با زبانهاي زنده ي آن روز دنيا آشنا بودند. زبان سرياني و بسياري زبان يونان مي دانستند و بعضي زبان ايراني و زبان هندي مي دانستند و زندقه را از هند آورده بودند.

جريان ديگري كه مربوط به اين زمان است جريان خشك مقدسي متصوفه است. اينها در مقابل اسلام سخن نمي گفتند، بلكه مي گفتند حقيقت اسلام اين است كه ما مي گوئيم.

ما مي بينيم كه امام صادق عليه السلام با همه ي اينها مواجه است و با همه ي اينها برخورد كرده است. از نظر قرائت و تفسير، يك عده اي شاگردان امام صادق عليه السلام هستند و در باب احاديث مي فرمود: سخنان اينها اساس ندارد، احاديث صحيح آن است كه ما از پدرانمان و از پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم روايت مي كنيم.

[صفحه 14]

فقه امام صادق

در باب فقهي هم مكتب امام صادق عليه السلام از قوي ترين و نيرومندترين مكتبهاي فقهي آن زمان بوده است. تمام امام هاي اهل تسنن يا بلاواسطه و يا با واسطه شاگرد امام صادق عليه السلام بوده اند و نزد امام شاگردي كرده اند.

ابوحنيفه دو سال شاگرد امام صادق عليه السلام بوده است. و اسم او نعمان بن ثابت بن زوطي بن مرزبان است. وي اصلا اهل كابل بود، كه در كوفه به دنيا آمده و در آنجا پرورش يافته بود.

مالك بن انس هم شاگرد امام

صادق عليه السلام بود. شافعي در دوره ي بعد بوده است او شاگرد ابوحنيفه و مالك هم بوده است. احمد حنبل هم از جهتي شاگرد امام صادق عليه السلام بوده است.

ابوحنيفه در خدمت امام صادق

ابن جميع مي گويد: بر جعفر بن محمد عليه السلام وارد شدم. ابن ابي ليلي و ابوحنيفه نيز با من بودند. امام صادق عليه السلام به ابوحنيفه اشاره كردند و به ابن ليلي فرمودند: اين مرد كيست؟ ابن ليلي عرض كرد: او مردي است كه در دين بينا و با نفوذ است. امام صادق عليه السلام فرمود: شايد به رأي خود قياس مي كند؟ امام صادق عليه السلام رو به ابوحنيفه كردند و فرمودند: اي نعمان، پدرم از جدم روايت كرده كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند:

«نخستين كسي كه امر دين را به رأي خود قياس كرد. ابليس بود كه خداي تعالي به او فرمان داد: به آدم سجده كن! و او گفت: من از او بهتر هستم. مرا از آتش آفريدي و او را از خاك. پس هر كس كه دين را با رأي خود قياس كند حق تعالي روز قيامت، او را با ابليس قرين سازد. زيرا، او شيطان را به قياس پيروي كرده است.»

[صفحه 15]

سپس امام صادق عليه السلام به ابوحنيفه فرمود: آيا قتل نفس گناهي بزرگتر است يا زنا؟

ابوحنيفه گفت: قتل نفس.

امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند در قتل نفس دو گواه مي پذيرد اما در زنا چهار شاهد بايد باشد.

سپس پرسيدند: نماز بزرگتر است يا روزه؟

گفت: نماز.

امام صادق عليه السلام فرمودند: چه مي گوئي در مورد حايض كه روزه را قضا مي كند و نماز را قضا نمي كند واي بر

تو، چگونه قياس مي كني؟ از خدا بترس و دين را با رأي خود قياس مكن. [4].

در يك زماني ديگر ابوحنيفه خدمت امام صادق عليه السلام رسيد. امام صادق عليه السلام بيرون از منزل بر عصائي تكيه زده بودند. ابوحنيفه عرض كرد: اي پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شما از نظر سني احتياج به عصا نداريد چرا عصا در دست داريد؟

حضرت صادق عليه السلام فرمود: اين عصائي كه در دست من است عصاي پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم است كه به آن تبرك مي جويم. در اين وقت ابوحنيفه ناگهان خم شد تا عصا را ببوسد. در اينجا حضرت صادق عليه السلام دست مقدس خود را بيرون آورد و فرمود: اين دست از گوشت پيغمبر است آن را نمي بوسي، مي خواهي عصا را ببوسي.

علماي درباري

گروهي خودفروخته كه حاكمان بني عباس آنها را «علما» مي خواندند، براي مساعدت ايشان مفاهيم و تعاليم اسلام را به بازي مي گرفتند تا بتوانند دين را طبق دلخواه حاكمان استخدام كنند و خود نيز به پاس اين خدمتگزاري به نعمت

[صفحه 16]

و ثروتي برسند.

حاكمان به وسيله ي بزرگ كردن اين فرومايگان قصد داشتند درب خانه ي اهل بيت عليهم السلام را ببندند و مردم را از توجه به امامان حقيقي باز دارند.

اين مزدوران حتي عقيده ي جبر را جزو عقايد اسلامي قرار دادند، عقيده ي فاسدي كه آثار خانمان بر انداز آن بر همگان روشن است. اين عقيده براي آن رواج داده شده كه حكمرانان بتوانند آسانتر بر مردم حكومت كنند و اموال مردم را چپاول كنند، و هر كاري كه كردند قضا و قدر الهي معرفي شود تا كسي به خود جرأت انكار

آن را ندهد.

معاويه اولين كسي بود كه مسئله ي جبر را رواج داد و حاكمان ديگر به رواج آن پرداختند. تا آنكه پس از گذشت دهها سال ملت مسلمان، مبدل شد به يك ملت مرده كه در برابر هيچ حركتي قدرت مقابله نداشتند. آري از وقتي كه مسلمانان از راه پيروزي نظامي، كشور اسلامي را گسترش دادند، رويدادهاي گوناگون و شرايط وخيمي به وجود آمد و افكار در هم ريخته و پيچيدگي هايي كه هرگز پيش بيني نمي شد پيش آمد، و دليل آن هم اين بود كه از همان روز اول اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام را از مركزيت امامت و رهبري جامعه دور كردند و علماي درباري را مرجع عامه قرار دادند. از آن جائي كه علماي ساختگي دركي از قرآن و اسلام و سنت نداشتند، به غير از كتاب و سنت، به دلايل و وسايل ديگر از قبيل استحسان و قياس و غير آن از انواع ادله ي اجتهاد رجوع كردند. اين امر باعث گرديد كه ذوق و اخلاقيات شخصي وارد قانونگذاري شود. وضع چنين قوانيني جامعه ي اسلامي را نهايتا به بن بست رسانيد و چه مشكلاتي را كه ايجاد نكرد. تا جائي كه بعد از گذشت سالها تمام اركان جامعه ي اسلامي از هم گسسته شد و با وجود آمدن بادي همه ي جامعه ي اسلامي با آن عظمت اوليه اش از هم پاشيد و در كتابهاي تاريخ ماندگار شد.

[صفحه 17]

دانشگاه امام صادق

امام صادق عليه السلام از فاصله ي زماني انتقال قدرت از بني اميه به بني عباس كه نسبتا مدت زمان خوبي بود استفاده نمود و دست به تشكيل دانشگاه بزرگ اسلامي زد و مدينه را كه مهبط وحي بود مركز دانشگاه خود

قرار داد و مسجد پيامبر را محل تدريس خويش كرد. آري امام جعفر صادق عليه السلام از فرصت استفاده كرد و دانشگاه اسلامي را توسعه بخشيد.

مورخين تعداد شاگردان و فارغ التحصيلان دانشگاه امام صادق عليه السلام را «چهار هزار» نفر ذكر كرده اند.

امام صادق عليه السلام شاگردان خود را دسته دسته كرده بودند و به هر دسته اي درس مخصوص مي دادند. به عده اي فقه، به عده اي جغرافيا، حساب، شيمي، فيزيك،...

آن حضرت شاگردان خود را به جامعه ي شيعه معرفي فرموده و لياقت آنها را در اموري كه به آنها محول شده بود تأييد مي كردند. مثلا «ابان بن تغلب» وظيفه داشت كه در مسجد بنشيند و فقه آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم را به مردم ياد دهد و فتاوي امام صادق عليه السلام را به اطلاع مردم برساند.

«حمران بن اعين» مسئول جواب گوئي سؤالاتي بود كه درباره ي قرآن مي شد «زرارة بن اعين» متصدي مناظرات فقهي بود.

«مؤمن طاق» بحثهاي كلامي را به عهده داشت و «هشام بن حكم» در بحث عقايد و به خصوص بحث مربوط به امامت انجام وظيفه مي كرد.

چرا امام صادق حكومت تشكيل نداد

شايد براي بعضي اين سؤال پيش آيد كه چرا امام صادق عليه السلام از آن موقعيت خاص استفاده نكردند و به تشكيل حكومت مبادرت نفرمودند؟ با آنكه ظاهرا زمينه آماده بود و مردم خواستار حكومت «آل محمد» بودند.

[صفحه 18]

در جواب بايد گفت: اولا: مسئله ي عمده اي كه در راه همه ي امامان معصوم عليهم السلام وجود داشت، و در اين زمان هم آن حضرت با آن روبرو بود. مسئله ي آماده نبودن مردم براي داشتن رهبري همچون امام صادق عليه السلام مي باشد. مردم از آگاهي و دانش اسلامي و

از فرهنگ قرآني برخوردار نبودند. اكثرا مسلمانان آن دوره، تنها نام مسلماني را يدك مي كشيدند و از محتوا و مفاهيم قرآني تهي بودند. چرا كه اكثر سرزمينهاي آنها در زمان خلفاي سه گانه و يا در زمان بني اميه فتح شده بود و به دست همانها مسلمان شده بودند. بنابراين مسلماني آنها از ريشه خراب بود. اكثر آنها به خداوند و وجود مقدس پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و به يكي از خلفا و يا حاكمان بني اميه ايمان آورده بودند. و در مدت اسلام آوردنشان شايد فقط نامي از اهل بيت شنيده بودند و هنگامي كه دست به قيام عليه بني اميه زدند علت قيام و حركتشان بر اثر ظلم و جور خلفاي بني اميه بود. يعني قيام آنها به خاطر حكومت ستم بني اميه بود نه آنكه از ابتداء خواهان حكومت اهل بيت عليهم السلام باشند و مقام و عظمت خاندان رسالت را درك كرده باشند. پس قيام مردم در آن دوره بر اثر ظلم و جور بني اميه بود. اما چون مردم به حقيقت اسلام آشنا نبودند راه نجات را پيدا نكردند و به دنبال امام صادق عليه السلام نرفتند. به خاطر همين مسئله و عدم شناخت مردم از فرهنگ اسلام و قرآن بود كه سفاح در اولين خطبه ي خود گفت: ما اهل بيت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم هستيم كه خداوند درباره ي آنها اين آيه را نازل كرده است.

انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيرا [5].

همانا خداوند چنين اراده فرموده كه هرگونه پليدي را از شما خانواده ي رسالت دور نموده و شما را پاك و پاكيزه و

از هر گونه عيبي منزه گرداند.

آري وقتي اين ظالمان و غاصبان مي ديدند كه مردم به دنبال اهل بيت هستند، خود را «اهل بيت» معرفي مي كنند و مردم هم مي پذيرند.

[صفحه 19]

كساني هم كه با آنها مخالفت كردند همه را از دم تيغ گذرانيدند، به طوري كه در قيام بني عباس دو نوع جنگ و درگيري مشاهده مي شود؛ يك درگيري، درگيري آنها با بني اميه است كه در اين درگيري ها ميليون ها نفر كشته شدند. دوم - درگيري هاي بعد از پيروزي، كه عده اي از هواداران قيام بني عباس، دست به مخالفت با بني عباس زدند، كه در تاريخ مي بينم همه ي آنها را از صفحه ي گيتي برچيدند و همه را نابود كردند.

آري بني عباس براي به دست آوردن حكومت و حفظ آن، از انجام هيچ گونه جنايتي دست بردار نبودند. لذا اكنون اين سؤال را مي كنيم آيا در چنين وضع و اوضاعي براي امام صادق عليه السلام امكان تشكيل حكومتي الهي و قرآني وجود داشت؟

پس روشن شد كه زمينه آماده بود، اما براي چه كساني؟ براي كساني كه فرصت طلب بودند، نه براي اماماني كه معصوم بودند و دست به هيچ عمل گناهي نمي زدند، حتي براي به دست آوردن حكومت، آري مردم جاهل بودند و زمينه ي عمقي در مردم نبود و مردم نسبت به امام صادق عليه السلام شناخت نداشته و وفادار نبودند. امام صادق عليه السلام واقعيت و حقيقت امت را از لحاظ فكري و عملي مي شناختند و شرايط سياسي را خوب درك مي كردند.

آن حضرت قيام به شمشير و پيروزي مسلحانه را براي بر پا داشتن حكومت اسلامي كافي نديدند. چه برپاي داشتن حكومت و نفوذ در امت به مجرد آماده كردن قوا براي حمله ي نظامي

كافي نبود. زيرا پيش از آن مي بايستي سپاهي عظيم پديد آيد كه به ايمان و عقيده ي راسخ مسلح باشند و به امام و عصمت او ايمان كامل داشته باشند و هدفهاي بزرگ او را درك كنند و در برنامه هاي حكومت، از او پشتيباني كنند و دست آوردهاي حكومت را تا آخرين نفس و نفر پاسباني نمايند.

[صفحه 20]

سدير در خدمت امام صادق

«سدير صيرفي» مي گويد: بر امام صادق عليه السلام وارد شدم و عرض كردم: تو را به خدا چرا نشسته اي؟

امام صادق عليه السلام فرمود: اي سدير چه اتفاق افتاده است؟

سدير گفت: از فراواني دوستان و شيعيان و يارانت سخن مي گويم.

امام صادق عليه السلام فرمود: فكر مي كني شيعيان ما چند نفر باشند.

سدير گفت: يكصد هزار نفر.

امام صادق عليه السلام فرمود: يكصد هزار نفر؟

سدير گفت: آري و شايد دويست هزار نفر.

امام صادق عليه السلام فرمود: دويست هزار نفر؟

سدير گفت: آري و شايد نيمي از جهان.

در اينجا امام صادق عليه السلام خاموش گرديد. سپس آن حضرت همراه صيرفي به سوي ينبع [6] رفتند و در بين راه امام صادق عليه السلام در حالي كه به گله ي بزها نگاه مي كردند فرمود: اي سدير، «اگر شيعيان ما به تعداد اين بزها رسيده بود بر جاي نمي نشستم.» سدير مي گويد: من تعداد بزها را شمردم ديدم تعداد آنها 33 بز مي باشد.

مرد خراساني در خدمت امام صادق

داود رقي مي گويد: من در خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم كه سهل بن حسن خراساني بر آن حضرت وارد شد و سلام كرد و نشست.

[صفحه 21]

آنگاه عرض كرد: اي فرزند پيامبر! شما داراي رأفت و رحمت و خاندان امامت مي باشيد، چه مانعي داريد كه از گرفتن حق خود باز مانده ايد و حال آنكه از شيعيان خود صد هزار تن خواهي يافت كه پيشاپيش تو شمشير خواهند زد؟!

امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند حق تو را حفظ كند. آنگاه نگاه خود را به خدمتكار خود كردند و فرمودند: اي حنيفه؛ اين تنور را روشن كن، حنيفه تنور را روشن ساخت تا آتش برافروخته شد.

آنگاه حضرت صادق عليه السلام به خراساني فرمود: برخيز

و برو در اين تنور بنشين.

سهل بن حسن خراساني عرضه داشت: اي آقاي من، اي فرزند پيغمبر، مرا به آتش عذاب مكن و مرا معاف فرما، خداوند تو را معاف فرمايد.

امام صادق عليه السلام فرمود: تو را معاف كردم در اين هنگام هارون مكي (يكي از اصحاب آن حضرت) در حالي كه نعلين خود را در انگشت سبابه داشت وارد شده و عرض كرد: السلام عليك يابن رسول الله. امام صادق عليه السلام جواب او را داده و فرمودند: نعلين خود را بگذار و در ميان تنور بنشين.

در اين وقت هارون مكي سخن امام را اطاعت كرده، نعلين را بر زمين گذاشته و در ميان تنور نشست.

آنگاه امام صادق عليه السلام شروع كرد اخبار خراسان را براي خراساني بيان فرمودن و گوئي آن حضرت خودش در خراسان حاضر و شاهد وقوع آن اخبار بوده است. خراساني در ظاهر با امام صحبت مي كرد ولي در باطن از ديدن واقعه ي تنور به خود مي پيچيد و با خود مي گفت: كه بر سر آن مرد چه آمد؟ پس از مدتي مذاكره حضرت به خراساني فرمود: برخيز و تنور را نگاه كن.

خراساني مي گويد: من برخاسته و تنور را نگاه كردم و با كمال تعجب ديدم هارون در ميان تنور چهار زانو نشسته و سپس به سوي ما بيرون آمد و سلام كرد. آنگاه امام صادق عليه السلام رو به خراساني نموده و فرمود: در خراسان چند نفر مانند اين شخص پيدا مي كني؟

[صفحه 22]

خراساني عرض كرد: سوگند به خدا يك نفر هم پيدا نخواهم كرد.

امام صادق عليه السلام فرمود: آري يك نفر هم پيدا نخواهي كرد، پس آگاه باش كه تا

وقتي پنج نفر كه از ما پشتيباني كنند پيدا نكنيم خروج نخواهيم كرد و بدانيد ما خود بهتر مي دانيم كه چه وقت بايد قيام كنيم. [7].

در اينجا قبل از بررسي ادامه ي زندگي امام صادق عليه السلام مي پردازيم به شرح دوران آن حضرت، كه در رأس مسائل دوران امام صادق عليه السلام مسئله ي انقلاب عباسيان است. البته سعي ما اين بوده است كه مسائل مهم تاريخي را به طور اختصار بررسي نموده و دوران آن حضرت را روشن نمائيم.

[صفحه 23]

فعاليتهاي سري بني عباس

فعاليتهاي سري بني عباس

سال 100 هجري آغاز تشكيل گروههاي مخفي و تكوين نهضتهاي سري بود كه مردم را به خلع بني اميه و روي كار آمدن بني عباس دعوت مي كردند.

«محمد بن علي بن عبدالله عباس» اولين مرد عباسي است كه به فكر اين مطلب افتاد و به دستور وي فرستادگاني به طور مخفيانه معين شدند تا در تمام اقطار و بلاد كشور، مردم را به خلافت اهل بيت آشنا كنند. «كوفه» يكي از پايگاههاي مهم فعاليت دُعات بني عباس بود. موقعي كه در سال 120 زيد به كوفه آمد، اول با استقبال گرم و توجه كامل مردم كوفه روبرو شد و مبلغان بني عباس شاهد پيوستن مردم به زيد بودند. در اين هنگام بني عباس سخت مورد وحشت قرار گرفتند و به طرفداران خود دستور دادند خود را از نهضت زيد كنار كشيده و به خرابكاري و تفرقه اندازي ميان مردم پرداختند.

«زيد» از علويان بود و بني عباس سخت مخالف او بودند. «محمد بن علي عباسي» از «بكير بن ماهان» كه از سران عراق و از طرفداران بني عباس بود خواست مردم را از اطراف زيد پراكنده كند و در امر زيد اخلال كند.

بكير بن ماهان به

دستور محمد بن علي عباسي به كوفه آمد و مردم را از بيعت با

[صفحه 24]

زيد منع كرد و به ياران خويش گفت:

«الزموا بيوتكم و تجنبوا اصحاب زيد و مخالطتهم»

در خانه هاي خود بنشينيد و از پيوستن به ياران زيد و قيام او اجتناب كنيد.

سوء استفاده بني عباس

موقعي كه عباسيان محبوبيت علويان را در ميان مردم ديدند سياست جديدي را پيشه ي خود ساختند. در جريان قيام «زيد» بني عباس مخالف قيام زيد بودند. و در جريان قيام يحيي بن زيد در خراسان دعات بني عباس و هواخواهان حكومت عباسي در خراسان براي پيشبرد اهداف خويش به قيام يحيي پيوستند. به طوري كه «بكير بن ماهان» كه از طرفداران عباسي ها بود و در قيام زيد مردم را از دور او پراكنده نموده بود اما در قيام يحيي رسما مردم را به بيعت با يحيي دعوت مي كرد.

بني عباس از محبوبيت علويان سوء استفاده كردند و در تبليغات خود براي جلب دلهاي مردم، جنايات بني اميه را نسبت به خاندان پيامبر يادآور مي شدند. و در اجتماعي كه در مكه بين «ابراهيم امام» و عده اي از دعات بني عباس پيش آمد آنان گفتند: «تا كي مرغها از گوشت فرزندان پيامبر تغذيه كنند.» ما بدن زيد را در حالي كه به دار آويخته بود در كناسه به جاي گذاشته ايم و فرزندش در شهرها سرگردان و مطرود به سر مي برد و خوف و وحشت بر شما حاكم شده و دوران ظلم و جنايت بر شما طولاني گشته است.

ابومسلم به خراسان مي رود

ابومسلم در سال 129 در آستانه ي 30 سالگي بود كه به عنوان «دعوت» وارد خطه ي خراسان شد.

در نواحي خراسان، 3 طايفه داراي قدرت و نفوذ بودند. ابومسلم ابتدا آنان را شناسائي كرده و كوشيد تا جهات توافق و اختلاف آنها را به دست آورد، بعدها و به

[صفحه 25]

تدريج از راههاي گوناگون آنان را به جان هم انداخت. يكي از اين طايفه ها كه مهمتر بود طائفه ي «ربيعه» بود كه رئيس آن «شيبان» نام داشت. او كسي

بود در برابر خليفه ي اموي ادعاي خلافت مستقل مي كرد.

ابومسلم به يكي از دهكده هاي اطراف مرو به نام «سفيدنج» رفت و آنجا را مركز دعوت خود قرار داد.

«سفيدنج» قريه اي بود كه در اطراف آن حدود 60 دهكده ي ديگر قرار داشت. او آن حدود را ميدان بلا منازعي براي نفوذ دعوت خويش تشخيص داد و در مركز اقامت خود قلعه هايي بنا كرد و كم كم نفوذش در آن نواحي گسترش يافت و مردم تحت تأثير دعوت او قرار گرفتند.

بعد از قيام و شهادت يحيي، ابومسلم خراساني از موقعيت و زمينه ي مناسبي كه يحيي و انقلابيون براي برانداختن بني اميه به وجود آورده بودند استفاده كرد.

آغاز ضعف بني اميه

امويان كه روزگاري متحد و متشكل بودند اينك در ميانشان دو دستگي و اختلاف كلمه به اوج رسيده و فرماندهان اموي به جان هم افتاده بودند و برخي، برخي ديگر را مي كشتند و مردم شام كه آلت دستي بيش نبودند، دچار اختلاف و پراكندگي شدند.

به هر حال حكومت امويان در اثر همين اختلاف داخلي به ضعف گرائيد. آغاز ضعف دولت امويان از زمان هشام بن عبدالملك بود و از اين به بعد حكومت آنها رو به ضعف و سستي نهاد و هرج و مرج و آشوب در سراسر مملكت حكمفرما شد. پس از مرگ هشام، سرداران ديگر اموي، براي رسيدن به حكومت در صدد تضعيف و از بين بردن يكديگر بودند. چنانكه وليد بن يزيد كه به جاي هشام نشسته بود با طرفداران هشام بدرفتاري مي نمود و حتي پسر هشام را تازيانه زد و زنداني نمود. تا اينكه يزيد بن وليد بر او شورش كرد و به كاخ او وارد شدند و او را

[صفحه

26]

كشتند. اما همين يزيد بن وليد هم نتوانست به آسودگي خلافت كند. زيرا سليمان بن هشام كه از زندان بيرون آمده بود بناي قيام و طغيان را گذاشت و مروان حمار كه در آن موقع استاندار ارمنستان بود از بيعت يزيد بن وليد سرپيچي نمود و نصر بن سيار استاندار خراسان هم يزيد را به رسميت نمي شناخت و در نتيجه امور حكومت فلج گرديد.

در آن سالها گويا همه چيز در حال تغيير بود و مردم منتظر سقوط دولت هزار ماهه ي بني اميه بودند.

يزيد بن وليد در تمام مدت حكومتش كه بيش از شش ماه طول نكشيد، علاوه بر جنگ با مخالفان خود، در درون حكومت خود با مردم شام نيز درگير بود، پس از او برادرش ابراهيم بن وليد روي كار آمد. در زمان او هرج و مرج و آشوب به درجه ي نهائي رسيد و مروان حمار به دمشق حمله كرد و به حكومت دوماهه ي ابراهيم خاتمه داد.

در حالي كه مروان درگير اختلافات داخلي امويان بود و حكومت او به طور كامل مستقر نشده بود، انقلاب بني عباس سراسر سرزمين خراسان را دربر گرفته بود.

قيام بني عباس

عباسيان اولين بار در سال 129 در «مرو» در روستائي به نام «سفيدنج» قيام خودشان را ظاهر كردند و روز عيد فطر را براي اين كار انتخاب كردند و بعد از نماز عيد فطر اعلام قيام نمودند «شعاري كه بر روي پرچم خود نوشته بودند، همان اولين آيه ي قرآن راجع به جهاد بود.»

«اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا و ان الله علي نصرهم لقدير» [8].

به ستم ديدگان اذن داده شد كه با ستمكاران بجنگند و خداوند بر ياري آنان قادر است.

[صفحه 27]

آيه ي ديگري

كه شعار خودشان قرار داده بودند اين آيه بود:

يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثي و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند الله اتقيكم. [9].

اي مردم جهان! ما همه ي شما را از يك مرد و يك زن آفريديم و شما را گروه گروه و به صورت قبيله درآورديم تا اينكه معرفت پيدا كنيد. به درستي گرامي ترين شما نزد خدا با تقواترين شماست.

خراسانيها با اين آيات قرآن مي خواستند بگويند كه امويها برخلاف دستور اسلام، عربيت را تأييد مي كنند و امتياز عرب بر عجم قائل مي شوند و اين برخلاف اصل مسلم اسلام است. و در واقع عرب را به اسلام دعوت مي كردند.

در هنگام پيروزي بني عباس، سه برادر انقلاب را رهبري كردند. اين سه برادر به نامهاي ابراهيم امام، ابوالعباس سفاح و ابوجعفر منصور و از نژاد عباس بن عبدالمطلب عموي پيغمبر هستند.

ابن عباس كه نامش عبدالله بود از اصحاب اميرمؤمنان علي عليه السلام است، عبدالله بن عباس پسري دارد به نام علي و او پسري دارد به نام محمد، و محمد سه پسر به نامهاي «ابراهيم» و «ابوالعباس سفاح» و «ابوجعفر منصور دوانيقي» دارد.

اينها در اواخر عهد بني اميه مخفيانه دعات و مبلغيني تربيت كرده و يك تشكيلات محرمانه اي به وجود آوردند و خودشان در حجاز و عراق و شام مخفي بودند و اين تشكيلات را رهبري مي كردند و نمايندگان آنها در اطراف و اكناف و بيش از همه در خراسان مردم را دعوت به انقلاب و شورش عليه دستگاه اموي مي كردند. در سال 124 «محمد بن علي» درگذشت و پسر بزرگ او «ابراهيم امام» به جاي او نشست.

[صفحه 28]

دين در خدمت بني عباس

عباسيان خود را در لباس

اسلام و دين براي مسلمانان معرفي نمودند. خلفاي عباسي همه عمامه ي سياه و لباس سياه به تن مي كردند چون اين لباس و شعار بود كه آنان را به قدرت رساند. بني عباس لباس سياه را شعار خود قرار داده و به عنوان عزاداري براي مرگ ابراهيم امام لباس سياه را رسم كردند. و هر كس كه سياه مي پوشيد به عنوان طرفدار حكومت عدل و دشمن بني اميه شناخته مي شد و اين لباس سياه خود شعاري شد براي كساني كه در جبهه ي مخالف حكومت بني اميه قرار داشتند. و به طوري كه بعدا خواهيم ديد وقتي مأمون، امام رضا عليه السلام را مجبور به قبول ولايتعهدي نمود، لباس و رنگ سبز را كه شعار ائمه ي معصومين عليهم السلام بود رواج داد و پس از شهادت امام رضا عليه السلام دوباره لباس سياه را شعار بني عباس قرار دادند.

ايرانيان در خدمت بني عباس

عباسيان دست كمك به سوي غير عرب ها كه با ديده ي حقارت به آنان نگريسته مي شد، دراز كردند. جماعت غير عرب، در محروميت شديدي به سر برده و حتي از ساده ترين حقوق مشروع خويش كه در پرتو اسلام كسب كرده بودند، محروم بودند.

از قلمرو بصره و سرزمينهاي اطراف آن هر چه غير عرب بود اخراج گرديد. اين آوارگان در تظاهرات خود فرياد «وامحمدا، وا احمدا» سر داده و نمي دانستند به كجا بروند. [10].

برخي مي گفتند: نماز به يكي از اينها شكسته مي شود: خر، سگ و موالي (برده ي آزاد شده) و در آن روزگار اكثر ايرانياني كه در عراق بودند موالي خوانده مي شدند.

روزي معاويه از افزايش جمعيت موالي به خشم آمد و تصميم گرفت كه نيمي از

[صفحه 29]

آنان را از دم تيغ بگذراند، ولي «احنف» وي

را از اين كار برحذر داشت. [11].

روزي ديگر يكي از موالي دختري از قبيله ي بني سليم را به زني گرفت. «محمد بن بشير خارجي» بي درنگ سوار بر اسب خود شد و نزد «ابراهيم بن هشام» حكمران مدينه رفته و دادخواهي كرد. حكمران، شوهر عجم را فراخواند و پس از اجراي صيغه ي طلاق صد ضربه شلاق هم بر او زد و علاوه بر آن دستور داد تا موهاي سر، ابرو و ريشش را بتراشند. آنگاه محمد بن بشير خرسند از اين پيروزي اشعاري سرود، از جمله گفت:

«داوري به سنت و صدور حكم به عدالت انجام گرفت»

«و خلافت هرگز به آنان كه دورند نمي رسد.» [12].

شكست حكومت مختار نيز عاملي جز اين نداشت كه وي از ايراني ها كمك مي گرفت. همين امر سبب شد كه اعراب از گردش پراكنده شوند.

ابوالفرج اصفهاني مي گويد: «... وقتي يك عرب از خريد برمي گشت و بر سر راه خود يك عجم را مي ديد، كالاي خود را به سويش پرتاب مي كرد و او هم موظف بود كه بارش را به منزل برساند.» [13].

در چنين وضع و اوضاعي كه ايرانيان از رسميت سياسي، اجتماعي ساقط شده بودند، بسيار طبيعي مي نمود كه ايرانيان در راه رهايي از سلطه ي چنين حكومتي از انجام هر كاري دريغ نكنند، عباسيان هم از اين موقعيت استفاده كرده و بر چنين نيروي عظيم و نهفته تكيه زدند، البته تكيه گاه عباسيان بسيار محكم و مستحكم بود. زيرا ايرانيان دعوت عباسيان را به گرمي پذيرا شده و برآورده شدن آرزوهاي خود را، در حمايت از عباسيان مي دانستند و فكر مي كردند با روي كار آمدن عباسيان، آنها قسط و عدالت را اجرا خواهند كرد. با

توجه به اينكه عباسيان كوشيدند

[صفحه 30]

مخصوصا در آغاز انقلاب و دعوت خود، حركت و جنبش را در رابطه با اهل بيت انجام دهند.

رهبران دعوت

اين دعوت نخست از سوي علويان آغاز شد. دقيقا نخستين اقدام از سوي ابوهاشم يعني «عبدالله بن محمد حنفيه» صورت گرفت كه صف شورشيان را نظم بخشيد و افرادي را به زير پرچم خويش گرد آورد. مانند: «محمد بن علي بن عبدالله بن عباس» «معاوية بن عبدالله بن جعفر بن ابيطالب» «عبدالله بن حارث بن نوفل» اين سه تن به هنگام وفات بر بالين فرزند محمد حنفيه حاضر شدند و او نيز آنان را از جريان كار انقلابيون آگاه ساخت.

پس از مرگ «معاوية بن عبدالله» فرزندش عبدالله نيز مدعي وصايت از سوي پدر گرديد. وي معتقداني گرد خود جمع آورده بود كه پنهاني قايل به امامتش بودند و اين بود تا روزي كه به قتل رسيد.

اما «محمد بن علي» (پدر ابراهيم و سفاح و منصور) بسيار زيرك و كاردان و شيطان صفت بود. همين كه به وسيله ي ابوهاشم انقلابيون را شناسائي كرده تمام نيروي خود را به كار برد تا با زيركي در آنان نفوذ كرده همه را به زير سلطه ي خويش درآورد و نگذارد كه به معاويه بن عبدالله يا فرزندش نزديك شوند.

محمد بن علي به فرستادگان مي گفت: كوفه و اطراف آن شيعه ي علي و فرزندان وي هستند. بصره و اطراف آن عثماني هستند. اهل جزيره حروريه ي مارقه (خوارج) مي باشند. اهل شام جز آل ابي سفيان و بني مروان كس ديگر را نمي شناسند و با بني هاشم عداوتي راسخ دارند و جهل ايشان متراكم است. و اما مكه و مدينه، محبت ابوبكر و عمر بر

ايشان غالب است. لكن بر شماست كه از اهل خراسان غافل نشويد. آنجا مردمي بسيار و چابكاني آشكارند، آنجا سينه هايي سالم و دلهايي فارغ موجود است، هنوز مردم را هواپرستي و دنياپرستي پراكنده نكرده و ديانت

[صفحه 31]

سرگرم نساخته است. [14].

نفاق بني عباس

محمد بن علي (پدر سفاح و منصور و ابراهيم) سرزمين خراسان را براي دعوت خويش برگزيد و پيروانش را به آنجا گسيل داشت. و «محمد بن علي» مبلغان خود را از تماس گرفتن با فاطميان برحذر مي داشت ولي خود و اطرافيانش و ديگر كساني كه بعدا به راه او رفتند، نزد علويان تظاهر به همبستگي مي كردند، مي گفتند اين دعوت و نهضت به خاطر آنان است. شعارهايي كه براي پيروان خود ساخته بودند عبارت بود از «خشنودي آل محمد» و شعار «اهل بيت» و از اين قبيل...

يك دليل نفاق و دوروئي عباسيان جريان قتل «عبدالله بن معاويه» توسط ابومسلم خراساني است. در هنگامي كه «ابن ضباره» بر عبدالله بن معاويه فايق آمد، راه خراسان را در پيش گرفت. آنگاه وي نزد ابومسلم رفت تا ياريش كند. ولي ابومسلم او را دستگير و زنداني كرد و سپس مقتولش ساخت. از اموري كه نفاق و سياست بازي عباسيان را روشن مي سازد، اين است كه «ابراهيم امام» با شادي مژده ي اخذ بيعت را براي خويشتن در خراسان مي داد، در حالي كه خودش در مجلسي حضور يافته بود كه داشتند براي «محمد بن عبدالله بن حسن» تجديد بيعت مي كردند. و منصور درباره ي «محمد بن عبدالله»، گفته بود: «مردم از همه بيشتر به اين جوان تمايل دارند و از همه سريعتر دعوتش را مي پذيرند...»

بنابراين، عباسيان چهره ي خويش را پيوسته در نقاب علويان

مي پوشاندند و آنان را فريب مي دادند.

عباسيان با اين شگرد كه دعوت خود را بر اهل بيت پيوستگي دادند، پيروزي بزرگي را در انقلاب خويش كسب كردند.

[صفحه 32]

آري مردم خراسان هرگز فراموش نكرده بودند كه در ايام زمامداري امويان چه ظلمها و عقوبت هايي را مي كشيدند. از اين رو ديگر طبيعي بود كه آماده ي پذيرفتن هر گونه دعوتي بودند كه از سوي اهل بيت آغاز مي شد. و مي بينيم كه اين مردم خراسان بودند كه به خاطر دوستي با اهل بيت پايه هاي حكومت بني عباس را استوار كردند.

بيعت عباسيان با محمد بن عبدالله

چون معلوم گشت كه عباسيان در آغاز به سود علويان كار مي كردند نبايد تعجب كنيم كه تمام عباسيان حتي ابراهيم امام، سفاح و منصور مكرر در مكرر و به انگيزه هاي گوناگون، با علويان بيعت مي كردند.

روزي خاندان عباس و فرزندان امام حسن عليه السلام در «ابواء» كه بر سر راه مكه قرار داشت، گرد هم آمدند. در آنجا صالح بن علي گفت: «شما گروهي هستيد كه چشم مردم به شما دوخته است. اكنون كه خداوند شما را در اين موضع گرد هم آورده، بياييد و با يك نفر از ميان خود بيعت كرده و سپس در افق ها پراكنده شويد. از خدا بخواهيد تا مگر گشايشي در كارتان بياورد و شما را پيروز بگرداند.»

در اينجا منصور، چنين گفت: چرا خود را فريب مي دهيد؟ به خدا سوگند كه خود مي دانيد كه مردم از همه بيشتر به اين جوان تمايل دارند و از همه سريعتر دعوتش را مي پذيرند، منظورش «محمد بن عبدالله» بود. ديگران او را تصديق كرده و همه دست بيعت به سويش گشودند، حتي ابراهيم امام، سفاح، منصور، صالح بن علي، فقط

حضرت صادق عليه السلام بود كه بيعت نفرمود.

منصور با محمد بن عبدالله چند بار بيعت كرد: يك بار در «ابواء» در مسير مكه، و ديگر بار در مدينه و بار سوم در خود مكه در مسجدالحرام بيعت خود را تجديد كرد. اما پس از گذشت مدت زماني، هنگامي كه سر بريده ي محمد بن عبدالله را از مدينه نزد منصور آوردند، وي به «مطير بن عبدالله» گفت: «آيا گواهي نمي دهي كه محمد با من بيعت كرده بود؟» مطير پاسخ داد: «به خدا گواهي مي دهم كه تو روزي

[صفحه 33]

مي گفتي كه خود با او بيعت كردي.»

منصور فرياد برآورد كه هان! اي زنازاده ... و سپس دستور داد كه در چشمانش ميخ فرو كنند تا ديگر از اين مقوله سخن نگويد. [15].

عباسيان با زيركي و سياست فراواني به اين جمله اكتفا مي كردند كه بگويند دعوتشان به سود «اهل بيت» و «عترت» تمام مي شود. و متأسفانه مردم براي واژه ي «اهل بيت» مصداقي جز علويان به طور اعم كسي ديگري را نمي شناختند. مي بينيم ابومسلم خراساني، كسي كه عباسيان را به حكومت رسانيد، در نامه اي به امام صادق عليه السلام نوشت: «من مردم را به دوستي اهل بيت دعوت مي كنم. آيا مايل به اين كار هستيد تا با شما بيعت كنم؟»

امام صادق عليه السلام او را چنين پاسخ داد: «... نه تو مرد مكتب من هستي، و نه روزگار، روزگار من است.» [16].

البته ابومسلم از نامه نوشتن جز خدعه و نيرنگ هدف ديگري در سر نداشت و با جواب قاطع و محكم امام صادق عليه السلام نقشه هاي او باطل شد.

شگردهاي بني عباس

در اول قيام، عباسيان دعوت خود را چنين عنوان مي كردند كه براي اهل بيت است و

علاقه شديدي نسبت به اولاد فاطمه ابراز مي كردند اما به مرور هر چه دعوت عباسيان بيشتر نيرو و نفوذ مي يافت، سايه ي علويان و اهل بيت از آن كم كم رخ مي بست. تا آنكه شعار «خشنودي آل محمد» رهگشاي دعوت گرديد.

يكي از كارهاي ديگر عباسيان اين بود كه آنها در تمام مراحل دعوت خويش شديدا از ابراز نام خليفه اي كه مردم را به سويش فرا مي خواندند، خودداري

[صفحه 34]

مي كردند. مردم مجبور بودند كه فقط براي جلب «خشنودي آل محمد» بيعت كنند و ديگر مهم نبود كه اصل بيعت به چه كسي تعلق مي گرفت. چنانچه ابومسلم از مردم بيعت براي رضا و خوشنودي آل محمد مي گرفت.

محمد بن علي عباسي به ابو عكرمه گفت: «بايد نخست افراد را به خشنودي آل محمد فرا بخواني، ولي چون خوب از كسي مطمئن شدي مي تواني برايش جريان ما را تشريح كني... اما به هر حال نام مرا همچنان پوشيده نگاه بدار مگر براي كسي كه خوب به استواريش ايمان آوري و از او مطمئن شده، بيعتش را اخذ كرده باشي...»

سپس به او دستور داد كه از اولاد و طرفداران فاطمه سخت احتراز كند. [17].

آري عباسيان چنين نزد مردم وانمود مي كردند كه به نفع فرزندان علي عليه السلام كار مي كنند، ولي در باطن براي خود فعاليت مي كردند.

عباسيان حقيقت عواطف علويان را ادراك كرده بودند و شعاري دلخواه و پاكيزه را در نظر گرفته و طرح كردند و براي «رضا از آل محمد» تبليغ نمودند. اين شعار شعاري مبهم بود كه حق امامت را ثابت مي كرد و از اختلاف حفظشان مي نمود و از اختلاف و تفرقه و گرفتاري رهايي شان مي داد. اگر عباسيان دعوت و تبليغ

را به خاندان خود منحصر مي كردند و هر چه در دل داشتند آشكارا مي گفتند، البته در اين صورت مدعيان خلافت از اولاد امام حسن عليه السلام و مبلغان مخلص آنان، عليه آنها مي شوريدند.

امام صادق عليه السلام كه از مجاري امور آگاه بود و به شرايط و اوضاع احاطه داشت، به خوبي مي دانست كه خلافت عباسي مسجل است و هنگامي كه عبدالله بن حسن نزد او رفت به او فرمود: دولت بر اين قوم مسجل و مقدر است. اين دولت به هيچ يك از آل ابوطالب نخواهد رسيد. امام صادق عليه السلام كه از پشت پرده اطلاع داشتند بي جهت خود را به زحمت نمي انداختند و در اين سالها مشغول تبيين دين اسلام

[صفحه 35]

شدند و از فرصت به دست آمده بهترين استفاده ها را نمودند.

چنانكه امام باقر عليه السلام سالها قبل از آغاز رسمي انقلاب به منصور فرموده بود كه او به حكومت خواهد رسيد. به متن گفتگوي امام باقر عليه السلام و منصور توجه كنيد:

ابوبصير مي گويد: من با امام باقر عليه السلام در مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نشسته بوديم كه منصور و داود بن سليمان وارد مسجد شدند. منصور به طرف ديگر رفت اما داود نزد ما نشست. امام باقر عليه السلام فرمود: چرا منصور دوانيقي نزد ما نيامد؟

داود گفت: او مهربان نيست.

امام باقر عليه السلام فرمود: زماني نگذرد تا آنكه او حكومت را به دست گيرد و پايش را بر گردن مردم بگذارد و مالك شرق و غرب جهان شود و عمرش طولاني باشد تا آنجا كه آنقدر از اموال و ثروت جمع كند كه تا آن روز كسي آن

مقدار جمع نكرده باشد.

داود برخاست و اين خبر را به منصور داد، منصور سريعا خدمت امام باقر عليه السلام آمد و گفت: اينكه من خدمت شما نيامدم به خاطر بزرگي و عظمت شماست، سپس گفت: اين چه خبري بود كه داود به من گفت؟

امام باقر عليه السلام فرمود: اين امري است حتمي.

منصور گفت: حكومت ما قبل از حكومت شما خواهد بود.

امام باقر عليه السلام فرمود: بلي.

منصور گفت: بعد از من از فرزندان من كسي به حكومت خواهد رسيد؟

امام باقر عليه السلام فرمود: آري.

منصور گفت: مدت حكومت بني اميه بيشتر است يا حكومت ما؟

امام باقر عليه السلام فرمود: مدت حكومت شما درازتر خواهد بود و بدان كه اين حكومت در ميان شما خواهد بود تا آنكه كودكان شما با آن بازي كنند همچنان كه كودكان با گوي و چوگان بازي مي كنند، اين امري است كه پدرم به من فرموده است.

[صفحه 36]

شعار بني عباس

داعيان عباسيان كه مخفيانه به دعوت مي پرداختند دم از عدالت اسلامي مي زدند و مردم را به «الرضي من آل محمد» مي خواندند پرچمي كه براي مردم خراسان از طرف صاحبان دعوت «كه نامش مخفي نگه داشته مي شد» انتخاب شده بود مشكي بود و اين آيه ي مباركه ي قرآن بر آن ثبت بود.

«أذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا و ان الله علي نصرهم لقدير» [18].

به ستم ديدگان اذن و اجازه داده شد كه با ستمكاران بجنگند و خداوند به ياري آنان قادر است.

سفارش ابراهيم امام به ابومسلم خراساني

«ابراهيم امام» ابومسلم خراساني را به رياست مبلغين و طرفداران بني عباس در خراسان تعيين كرد و به ساير مبلغين خود امر كرد كه از او اطاعت كنند و آنچه ابومسلم امر كرد ديگران از او بشنوند و اجرا نمايند و به خود ابومسلم گفت:

تو ديگر از ما هستي، درست سفارشهاي مرا گوش كن و به كار بند. گروهي از اعراب كه اصالتا از اهل يمن هستند و در خراسان متفرق مي باشند بايد مورد احترام تو باشند، آنها را عزيز و گرامي دار و در ميان آنها رفت و آمد داشته باش خداوند اين امر را به وسيله ي آنها مستقر خواهد ساخت.

و اما آنچه از قبيله ي مضر در آنجا هستند از دشمنان ما بوده و هستند. نسبت به هر يك كه مشكوك شدي او را بكش، حتي اجازه داري تمام آنهائي كه عربي صحبت مي كنند از بين ببري و هر طفلي كه طول قامت او پنج وجب باشد و مورد شبهه و شك تو شود يا متهم به مخالفت با ما باشد او را به قتل برسان.

[صفحه 37]

سرداران بني عباس

بني عباس ابومسلم را به خراسان فرستادند. بني عباس خيلي در اين راه زحمت مي كشيدند. آنها از جان خود گذشته و مكرر مي گفتند كه: يا ما بايد محو شويم و از بين برويم و يا خلافت را از بني اميه بگيريم.

بني عباس دو نفر داعي و مبلغ داشتند كه نهضت آنها را رهبري مي كردند يكي در عراق و كوفه و يكي در خراسان. در كوفه «ابوسلمه ي خلال» و در خراسان «ابومسلم» اين امر را به عهده داشتند.

ابوسلمه در درجه ي اول بود و ابومسلم در درجه ي دوم. ابوسلمه فوق العاده مردي با تدبير و

سياستمدار و مدبر و وارد در امور و خوش صحبت بوده است.

قيام ابومسلم خراساني

عباسيان نخستين وزير خود را يعني «ابوسلمه خلال» را «وزير آل محمد» لقب دادند. و ابومسلم خراساني را «امين يا امير آل محمد» نامگذاري كردند.

ابومسلم خراساني بعد از قيام در روستاي «سفيدنج» كم كم قدرتش افزايش يافت. به طوري كه نصر بن سيار كه استاندار خراسان بود به واسطه ي پيشرفت كار ابومسلم دچار زحمت شده بود و از هر كجا و هر كس كمك مي خواست. و كسي به تقاضاي او پاسخ نمي داد. حتي همراهان خود او هم كم كم از اطراف وي پراكنده شدند. لذا نصر جريان امر را به مروان اطلاع داد و او را از عواقب خطرناك خروج ابومسلم آگاه گردانيد. اما مروان كه خود سرگرم منازعات داخلي بود و در موصل و جاهاي ديگر مشغول جنگ با خوارج بود نتوانست براي او كمكي بفرستد.

ابومسلم به پايتخت آن روز خراسان شهر «مرو» حمله كرد و آنجا را به تصرف خود درآورد.

پس از ورود ابومسلم به «مرو» نصر بن سيار شبانه از مرو فرار كرد و به نيشابور

[صفحه 38]

رفت و در آنجا توانست سي هزار لشكر را آماده ي جنگ با ابومسلم كند. ابومسلم هم قحطبه را با لشكري به جنگ او فرستاد كه در نتيجه سپاه نصر شكست خوردند و نصر به شاهرود فرار كرد.

در اينجا مروان به فكر كمك به نصر افتاد و با اعزام نيروهاي كمكي در صدد برآمد تا انقلاب مردم خراسان را خاموش سازد. اما چه سود كه كار از كار گذشته بود و در گرگان و سپس شهر ري سپاهيان نصر شكست خوردند. و نصر در ري كشته گرديد.

با

مرگ نصر پيروزي ابومسلم محرز و مسلم گرديد. از طرف ديگر ابوسلمه در عراق مشغول فعاليت بود. ابوسلمه در همه مدت براي بني عباس كار مي كرد تا سال 132 فرا رسيد كه در اين سال بني عباس رسما در عراق ظاهر شدند.

وصيت ابراهيم امام

خلاصه ي جريان چنين بود كه ابراهيم امام در حدود شام فعاليت مي كرد و مخفي بود. او برادر بزرگتر بود و مي خواستند او را رهبر و خليفه كنند ولي ابراهيم به دست «مروان» آخرين خليفه ي بني اميه افتاد، خودش احساس كرد كه مرگش نزديك است.

ابراهيم وصيت نامه اي نوشت و به وسيله ي يكي از كسان خود فرستاد به «حميمه» كه مركزي بود در نزديكي كوفه و برادرانش آنجا بودند؛ و آن وصيت نامه خط مشي سياست آينده را مشخص كرد و جانشين خود را تعيين نموده و گفت: من به احتمال قوي از ميان مي روم، اگر من از ميان رفتم «سفاح» جانشين من باشد و به آنها دستور داد كه اكنون هنگام آن است كه از حميمه خارج شويد، برويد كوفه و در آنجا مخفي باشيد و هنگام ظهور نزديك است.

عباسيان مخفيانه رهبري نهضت را به عهده داشتند. و ابومسلم كه نماينده ي عباسيان در خراسان بود هفت ماه تمام با سپاه كوچك خود در بيرون مرو اردو زده و قبايل يمني را كم كم به خود جلب نمود و با كمك آنها بر خراسان مسلط شد. اما همين كه نفوذ و حكومت او استقرار يافت همه ي سران قبايل يمني را كه خار سر راه

[صفحه 39]

بودند از ميان برداشت و كسي جز دعوتگران از حقيقت حال خبر نداشتند. تا آنكه ابراهيم امام برادر سفاح كه رهبري نهضت را به عهده

داشت در نامه اي به ابومسلم نوشت كه همه ي عرب زبانان خراسان را نابود كند.

اين نامه به دست مروان آخرين خليفه ي اموي رسيد. مروان ابراهيم امام را گرفت و در «حران» به زندان انداخت. ابراهيم امام وقتي فهميد از زندان رهائي نخواهد يافت رهبري نهضت را به برادر خود ابوالعباس معروف به «سفاح» سپرد و به او سفارش كرد كه در گسترش دعوت خود بكوشد و به جانب كوفه رود.

سفاح هم راه كوفه را در پيش گرفت و تني چند از بزرگان عباسي و از جمله برادرش ابوجعفر منصور دوانيقي به همراه وي بودند.

[صفحه 40]

بيعت با سفاح

بيعت با سفاح

سفاح در كوفه فعاليت بسيار نمود و طرفداران بسيار پيدا كرد تا اينكه در يك روز در مسجد كوفه اجتماع بزرگي تشكيل شد. «ابوسلمه» كه رهبري انقلاب عراق را به عهده داشت از ميان جمعيت برخاست و گفت:

غرض از گرد آمدن اين جمعيت در اينجا براي آن است كه ابومسلم كه حامي دين و ناصر حقوق اهل بيت است پرچم اموي ها را سرنگون نموده و اكنون بايد يك نفر را به سريعترين وقت به خلافت و امامت برگزيد، و آن كس كه امروز از هر حيث شايستگي و اولويت دارد و در زهد و خداپرستي و نيرو و قدرت از ديگران بالاتر است و در ساير اوصاف ستوده، مقام خلافت را شايسته است، ابوالعباس عبدالله سفاح است كه كسي بالاتر از او نيست، سپس او را براي خلافت انتخاب و اين مقام را به حاضرين پيشنهاد نمود. [19].

حاضرين هم با او دست بيعت دادند و پس از پايان مراسم بيعت سفاح خود را براي مقابله و نبرد با مروان اموي آماده

كرد، او عموي خود «عبدالله بن علي» را

[صفحه 41]

فرمانده ي سپاهش نمود و آن سپاه را به جنگ با مروان روانه ساخت. مروان به محض اطلاع از حركت سپاه سفاح، با تشكيل سپاه از شهر «حران» حركت كرده تا با سپاه دشمن مقابله كند.

فرار مروان

اين دو سپاه در كنار رود زاب در برابر هم قرار گرفتند. آتش نبرد شعله ور شد، مروان خود و سپاه خود را در معرض شكست ديد، از اين رو با مركب خود از ميان سپاه بيرون رفت و فرار را بر قرار اختيار كرد.

مروان پس از اين فرار همانند سگ پا سوخته در اطراف شهرها و روستاها سرگردان مي گشت، مردم كه از او و اسلافش، جز ستم و خيانت نديده بودند، به او اعتنا نكردند و در خانه ها پناهش ندادند. آري اين عاقبت همه ي ستمكاران و خيانتكاران است.

«عبدالله بن علي» به طرف شهر «حران» آمد و قصر مروان را در آنجا خراب كرد و خزائن و اموال او را غارت نمود. سپس به جانب دمشق رفت و آن شهر را محاصره كرد و وليد بن معاويه بن عبدالملك را با عده ي بسياري از مردم شام كشت. سپس در تعقيب مروان به طرف نهر اردن سفر كرد و در آنجا عده ي زيادي از بني اميه را كه تعدادشان بيش از هشتاد نفر بود كشت.

مروان هم فراري بود تا اينكه طبق يك فرمان از سفاح، عمويش «صالح بن علي» مأمور دستگيري مروان شد پس از اين فرمان، با همراهان خود به تعقيب مروان پرداختند، تا آنكه وي را در قريه ي «بونصر» در مصر يافتند بي درنگ او را محاصره كردند. در اثناي درگيري، نيزه اي به تهيگاه

او زدند كه او را از پاي درآورد، آنگاه سرش را از بدنش جدا نمودند و سر او را براي سفاح به كوفه فرستادند.

مروان در روز دوشنبه 14 صفر 128 به قدرت رسيد و در روز يكشنبه 27 ذيحجه ي سال 132 كشته شد. او 5 سال و سه ماه و ده روز بر قدرت بود.

[صفحه 42]

سخنراني در مسجد كوفه

«داود بن علي» عموي منصور دوانيقي در يك سخنراني، خطاب به مردم كوفه چنين گفت:

«اي اهل كوفه، به خدا ما مظلوم بوديم، تا وقتي كه خدا شيعيان خراسان را برانگيخت و به وسيله ي ايشان حق ما را احياء كرد و ما را قوت داد و دولت ما را پديد آورد.»

منصور دوانيقي نيز در يك سخنراني چنين گفت:

«اي مردم خراسان شما شيعيان و ياران و اهل دعوت مائيد... اي خراسانيان شما ياران مائيد، اگر با ديگري بيعت كرده بوديد بهتر از ما نبودند، فرزندان علي بن ابيطالب را به حال خود گذارديم و متعرض ايشان نشديم، علي عليه السلام به روزگار خويش در نتيجه ي حكميت، دچار شكست شد و تفرقه در مسلمانان افتاد و يارانش با وي ستيزگي كردند و عاقبت به شهادت رسيد.»

كشته شدن بني اميه

بعد از كشته شدن مروان، عبدالله بن علي به كشتار بني اميه دست زد. بني اميه را مثله كرد، چشمهاي آنها را بيرون آورد. شكم آنها را دريد و گوش و بيني آنها را قطع كرد.

عبدالله بن علي در شهر «ابن فطرس» كه در فلسطين و اردن بود، بدنهاي آنها را وارونه به دار آويخت، و دستور داد، تا شربت نوره به آنها دهند، و به عده اي ديگر شربت سركه و خاكستر مخلوط دادند، آن وقت مي گفت: حالا دست و پاي آنها را جدا كنيد.

وقتي سر مروان را نزد «صالح بن علي» آوردند، او زبان مروان و قدري از گوشتهاي گردنش را بريد و نزد سگ انداخت و آن سگ زبان مروان را گرفت و خورد.

[صفحه 43]

سر مروان را نزد «عبدالله بن علي» آوردند. او گفت برويد يكي از دختران مروان را بياوريد، دختر

مروان را آوردند سر مروان را در دامن دختر گذاشت، دختر فرياد زد و بي هوش شد.

سؤال شد كه چرا چنين كردي؟ اين زن كه تقصيري نداشت. گفت: خواستم تلافي كنم. زيد بن علي را، اين طايفه كشتند و سرش را در دامن خواهرش زينب دختر علي بن الحسين گذاردند.

موقعي كه قحطبة بن سبيب طائي كه از سران انقلاب بني عباس بود بر خراسان و نيشابور مسلط شد به تمام مردان امان داد مگر به كساني كه در جنگ با يحيي دست داشتند.

انتقام گيري بني عباس

«سفاح» هنگامي كه سر مروان را جدا كرد، گفت: ديگر از مرگ باك ندارم، زيرا در عوض حسين و برادرانش، تعداد دويست نفر از بني اميه را كشتم، و در ازاي پسر عمويم «زيد بن علي» جسد «هشام» را آتش زدم و نيز برابر برادرم «ابراهيم» مروان را به قتل رسانيدم». [20].

صالح بن علي عموي سفاح به دختر مروان گفت: آيا مگر «هشام بن عبدالملك» نبود كه «زيد بن علي» را كشت و در «كناسه» شهر كوفه به دارش آويخت؟

مگر همسر زيد در «حيره» به دست «يوسف بن عمر ثقفي» كشته نشد؟

مگر «وليد بن يزيد»، «يحيي بن زيد» را نكشت و در خراسان به دارش نياويخت؟ و مگر «عبيدالله بن زياد» مسلم بن عقيل را در كوفه به قتل نرسانيد؟ و مگر «يزيد» حسين عليه السلام را نكشت؟ [21].

[صفحه 44]

نبش قبور بني اميه

عمرو بن هاني مي گويد: در ايام ابوالعباس سفاح (اولين خليفه ي بني عباس) همراه «عبدالله بن علي» جهت نبش قبور بني اميه با هم بيرون آمديم، و به قبر هشام رسيديم و او را صحيح و سالم يافتيم و جز سر بيني او چيزي از او كم نبود. «عبدالله بن علي» هشتاد ضربه تازيانه بر او زد و آنگاه او را سوزاند.

سليمان را نيز از زمين دابق در حلب از قبرش درآورديم و از او جز استخوان پشت و دنده ها و سر چيزي نيافتيم كه او را هم سوزانديم. با باقي بني اميه نيز كه قبورشان در قنسرين بود چنين كرديم.

سپس به دمشق رسيديم و قبر وليد بن عبدالملك را بشكافتيم و در آن چيزي نيافتيم.

قبر عبدالملك را حفر كرديم و جز قسمتهاي عمده ي سر او چيزي نديديم. گور يزيد

بن معاويه را كنديم و در آنجا چيزي نيافتيم مگر يك استخوان، و در لحدش خطي سياه ديديم كه گويي با خاكستر در طول لحد خط كشيده بودند. سپس قبرهاي بني اميه را در همه ي شهرها دنبال كرديم و هر چه از آنها پيدا كرديم همه را سوزانديم.

از امويان تنها گور عمر بن عبدالعزيز نبش نشد. و هر كس از اولاد بني اميه پيدا شدند همه به قتل رسيدند. سفاح اولاد بني اميه را خواست. هشتاد كس پيدا كردند دستور داد همه را به قتل رسانيدند.

عقيده ي مردم شام

موقعي كه خلافت بني اميه منقرض شد و سفاح، مروان را كشت. مردم و بزرگان شام براي تهنيت بر او وارد شده و گفتند: به خدا قسم ما هيچ نمي دانستيم رسول خدا نزديكان و خويشاني غير از بني اميه دارد تا آنكه شما آمديد و مطلب بر ما روشن شد.

[صفحه 45]

اعمال بني عباس

«سفاح» برادر زاده ي خود «ابراهيم بن يحيي» را در سال 133 به همراه 12 هزار نيرو به حكومت موصل فرستاد.

اول كاري كه «ابراهيم» كرد هزاران نفر از مردم آن ديار را به قتل رسانيد. مردم شهر قيام كردند و سلاح برداشتند. در اين جا از طرف ابراهيم ندا دادند كه هر كس به مسجد بيايد در امان است. مردم به مسجد هجوم كردند. در اين وقت «ابراهيم» دستور داد مسجد را محاصره كرده و همه را به قتل رسانيدند و گفته اند كه فقط يازده هزار نفر كساني كه كشته شدند انگشتر در دست داشتند.

وضع به گونه اي شد كه در اين شهر بزرگ فقط چهارصد نفر مرد باقي ماند و آنها هم كساني بودند كه از دست ابراهيم فرار كرده جان سالم به در بردند. در شب آن روز صداي شيون و زاري زنان بلند بود. فردا صبح امر كرد آنها را هم قتل عام كردند و آن قشون خونخوار در بين آنها ريخته همه را قتل عام كردند. فرماندهي بود كه به چهار هزار نفر سياه پوست تحت فرمان خود دستور قتل عام زنان را داد و آنها هم پس از آزار زنان آنها را مي كشتند و روز چهارم ابراهيم سوار شد و در نهايت غرور در حالي كه آن قشون جرار در جلو و دنبال او در

حركت بودند راه مي رفت. در اين حال زني به او رسيد و لگام اسب او را گرفت و گفت: تو مگر از بني هاشم نيستي و مگر تو پسر عم رسول خدا نيستي؟ آيا به تو برنمي خورد كه سپاهيان زنگي زنان عرب را بي سيرت نمايند. ابراهيم جوابي نداد ولي كسي را همراه او فرستاد كه او را به سلامت به خانه اش برسانند و امر كرد تمام سياه پوستان را جمع كنند تا به آنها انعام دهد وقتي همه جمع شدند دستور داد تمام آنها را كشتند.

سفاح هنگامي به لقب سفاح (خونريز) ملقب شد كه خونهاي فراواني را ريخت. اصولا سفاح در تمام مدت حكومت خود مشغول آدم كشي و نابود كردن دشمنان خود از بني اميه و غيره بود.

[صفحه 46]

نگراني سفاح

سفاح از خطر جنبش علويان و شخص «محمد بن عبدالله» نيك آگاهي داشت زيرا او و برادرش منصور در ابواء دست بيعت در دست او گذاشته بودند و به همين سبب محمد بن عبدالله پس از روي كار آمدن سفاح، متواري گشت و بر نگراني سفاح افزود.

نگراني ديگر سفاح شخص ابوسلمه بود. ابوسلمه داراي نفوذ وسيع و گسترده اي در بين مردم بود. سفاح انديشه اي كرد و يك شب كه ابوسلمه از نزد سفاح به منزل خود مراجعت مي كرد عده اي بر سر ابوسلمه ريختند و او را كشتند و فرداي آن روز چنين شايع شد كه ابوسلمه توسط خوارج كشته شده است و خود سفاح هم ظاهرا در مرگ او اظهار جزع و تأسف مي نمود.

مرگ سفاح

سفاح، ابوالعباس نخستين خليفه ي عباسي كه در روز جمعه 13 ربيع الاول سال 132 به خلافت رسيد به مدت چهار سال و 9 ماه حكومت كرد و در روز يك شنبه دهم ذي حجه سال 136 در شهر «انبار» از حوالي «مدينه» كه خود بنا كرده و آن را «هاشميه» ناميده بود، در سن 33 سالگي به هلاكت رسيد. [22].

منصور دوانيقي در سال 136 پس از مرگ برادرش سفاح به قدرت رسيد و قريب 22 سال حكومت كرد.

سفاح خود را به صورت مهدي ظاهر كرده بود. منصور نيز خود را به صورت مهدي آشكار ساخته بود. اين مطلب از ابيات «ابو دلامه» خطاب به ابومسلم كه به دست وي كشته شده بود، برمي آيد. وي خطاب به ابومسلم مي گويد:

[صفحه 47]

«اي ابومجرم، خدا هرگز نعمتش را بر بنده اي تغيير نداده، مگر آنكه بنده خود آن را دگرگون سازد

آيا در حكومت مهدي خواستي نيرنگ به

كار بري نيرنگ باز همانا پدران كرد تو هستند. [23].

منصور دوانيقي لقب منصور را پس از پيروزيش بر علويان بر خود نهاد. منصور كسي بود كه از كشتن برادرزاده ي خود و عمويش عبدالله بن علي و يا ابومسلم بنيانگزار حكومتش، كمترين ترديدي به خود راه نداد و جريان آن در بخش بعد خواهد آمد.

[صفحه 48]

چگونگي كشته شدن ابومسلم

چگونگي كشته شدن ابومسلم

امارت حاج عنوان مهمي بود كه خود حاكم يا وليعهد آن را به عهده مي گرفت. در سال آخر خلافت سفاح، ابومسلم امارت حاج را داشت اتفاقا سفاح برادر خويش و وليعهد خود، منصور را هم بر امارت حاج به مكه فرستاد. ابومسلم خشمگين شد و گفت: سال ديگري غير از اين سال نبود كه منصور حج كند. در اين سفر ابومسلم مهابت منصور را شكست. چون كه ابومسلم اموال فراواني را براي رفاه مردم و اصلاح راهها ميان مردم پراكنده نمود. و منصور چيزي نداشت كه به مردم بدهد، ابومسلم پس از اداي حج از منصور جلوتر حركت نمود. اتفاقا در همين سفر خبر مرگ سفاح رسيد منصور به خلافت رسيد و سپس جريان مخالفت عمويش در شام پيش آمد منصور، ابومسلم را براي جنگ با عمويش معين كرد و جريان آن چنين بود:

«عبدالله بن علي» عموي سفاح بود. سفاح ولايت شام و فلسطين را به او داد و گفت: شام و فلسطين از آن تو آنچه از اموال بني اميه به دست آوردي گواراي تو باد!

عبدالله بن علي مشغول جمع آوري اموال شد تا دوران منصور رسيد او به منصور كه برادر زاده اش بود حسد مي ورزيد منصور در نامه اي كه براي عمويش

[صفحه 49]

فرستاد نوشت كسي را حق نداري بكشي، مگر اينكه

اول به اميرالمؤمنين خبر داده باشي.

عبدالله بن علي در پاسخ نامه ي منصور، نامه ي تندي نوشت و به دنبال آن از ارسال خراج و ماليات، به مركز خلافت جلوگيري به عمل آورد. و در شام اعلان استقلال كرد و از بني اميه كه در مخفي گاهها بودند استمداد نمود.

منصور به سرعت نامه اي به ابومسلم فرستاد و از وي خواست تا به دستگيري و سركوبي عمويش اقدام كند.

لشكريان عبدالله بن علي با ابومسلم برخورد نمودند. جنگي سنگين و خونين درگرفت كه در نتيجه لشكريان عبدالله بن علي شكست خوردند و خود او اسير گرديد. ابومسلم او را نزد منصور فرستاد، منصور به عمويش گفت: ما به تو احسان و مواسات نموديم، اما تو قدر احسان ما را ندانسته حسد ورزيدي، حالا من از روي عطوفت و براي صله رحم تو را در حبس آساني قرار مي دهم، تا خودت را تأديب كني و از كردارت پشيمان شوي.

منصور دستور داد خانه اي ساختند كه پايه هاي آن روي قطعه هاي نمك بود «عبدالله بن علي» را در چنين منزلي زنداني نمودند بعد از چند روزي كه گذشت منصور دستور داد آب را در اطراف خانه رها كنند! نمك ها آب شد سقف خانه فرود آمد و عموي منصور هلاك گرديد.

ابومسلم خراساني از طرف شام بدون ملاقات با منصور به طرف خراسان رهسپار گرديد. منصور حس كرد كه اگر ابومسلم به خراسان برسد علنا اظهار مخالفت خواهد كرد، بنابراين نامه اي به ابومسلم نوشت كه در بين راه به دست ابومسلم رسيد منصور به ابومسلم نوشته بود كه بايد حتما او را ملاقات كند و به همراه نامه يكي از دوستان قديمي ابومسلم به نام «جرير

بن يزيد» را فرستاده بود او به ابومسلم نصيحت و سفارش نمود كه اي امير، تو براي خانواده ي عباسي خيلي زحمت كشيدي، مردم خواهند گفت: ابومسلم چقدر فداكاري كرد بعد هم نقض

[صفحه 50]

بيعت كرد و رفت. لشكر خودت با تو مخالفت خواهند كرد.

من صلاح نمي دانم با اين حال بدون ملاقات منصور مراجعت كني، ابومسلم مهيا شد براي برگشتن «مالك بن هشيم» كه از دوستان ابومسلم بود او را از مراجعت نهي كرد و گفت: به راه خود به طرف خراسان ادامه بده، ابومسلم پاسخ داد: مگر نمي بيني مبتلا به دست ابليس يعني جرير شده ام تا به حال اين طور مبتلا نشده بودم فكرم را گرفته، نمي دانم چه كنم؟!

ضمن اينكه منصور جواب نامه ي ابومسلم را هم داده بود اينك متن نامه ي ابومسلم به منصور را مي آوريم.

نامه ي ابومسلم به منصور

نامه ي ابومسلم براي منصور به طور اختصار اينچنين است. اما بعد، من برادرت را امام و پيشواي خود دانستم و نزديكي و خويشاوندي او به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و دانشمندي او مرا وادار كرد كه از او پشتيباني كنم و در راه پيشرفت كار او فداكاري نمايم ولي متأسفانه او قرآن را سبك شمرد و آن را تحريف نمود و طمع مال دنيا او را از راه حقيقت منحرف ساخت. گمراهي براي او به صورت عدالت به نظرش جلوه گري كرد، به من امر كرد شمشير كشيده و به مجرد بدگماني آن را به كار بندم و هيچ عذري را نپذيرم و دستور داد برخلاف حق و عدالت عمل كنم و مرا وادار كرد گروهي از افراد خانواده خودتان را با حيله گري به تهمت آلوده

سازم و به افتراء و دروغ آنها را از بين بردارم و مرا بر آنها مسلط كرد. و در ديانت اهل دين دخالت هائي نمود. با اين حال هر چه گفت كردم و خدا را شكر مي كنم كه متوجه حال خود شدم و با توبه به درگاه خدا رفتم شايد خداوند مرا از اين ورطه نجات دهد و شايد توبه ام را پذيرفته باشد. زيرا تا كنون مرا مجازات نفرموده است. اگر مرا بخشيد كه بخشايش از صفات قديم اوست و اگر عقوبت كرد تصديق مي كنم كه مستحق عقوبت هستم و خداوند به بندگان خود ظلم و ستم نمي كند.

[صفحه 51]

جواب منصور به ابومسلم

منصور در جوابش نامه اي را نوشت كه خلاصه ي آن چنين است:

نامه ي تو را خواندم و فهميدم كسي كه نازش بر اهل بيت به علت فداكاري و مجاهدت و زحمت و صدماتي كه در راه آنها كشيده و ديده، خريدار دارد. البته حرفهائي هم بايد بزند. اي ابومسلم، خداوند در اطاعت تو از ما روز بد به تو نشان ندهد و همان طور كه با حسن نيت به ما خدمت كردي باز هم همانطور باش. اموري كه از آن خوشت نمي آيد تو را وادار به كارهائي نكند كه عاقبت خوبي نداشته باشد. زيرا كسي كه در حال خشم و غضب بود ممكن است خود را كنار بكشد و حرفهائي بزند و چيزهائي بگويد كه نبايد گفت: خداوند تو را توفيق دهد. اي ابومسلم به طرف ما بيا، خداوند تو را رحمت كند با نهايت خوشي و انبساط و اعتماد نزد ما بيا و هر نوع كاري كه بخواهي به تو رجوع خواهد شد و كاري نكن كه موجب

شماتت دشمنان تو و ما شود.

ابومسلم با اين نامه اغفال شد. جرير آنقدر با ابومسلم صحبت كرد تا او را با خود نزد منصور آورد، وقتي ابومسلم وارد شد منصور برخاست با او معانقه كرد و گفت پيش از آنكه از مقاصد ما آگاه گردي خواستي بروي. ابومسلم گفت: يا اميرالمؤمنين هر امري داري بفرما. منصور گفت: حالا خسته هستي برو مقداري استراحت كن. بعد از گذشت چند روزي ابومسلم بر منصور وارد گشت در حالي كه منصور مشغول وضو گرفتن بود منصور قبلا به رئيس پليس خود دستور داده بود كه به همراه عده اي ديگر از مأمورين در پشت پرده ها با شمشيرها آماده باشند و گفته بود هر وقت ديديد فرياد من با ابومسلم شروع شد و دست به هم زدم وارد شويد و با شمشير او را تكه تكه كنيد. ابومسلم در جايگاه خود نشست و منصور وارد شد. ابومسلم به احترام منصور پرداخت و مقداري درباره ي جريانات و امور كشور صحبت كردند آنگاه منصور شروع به ايراد و اشكال وارد كردن بر كارهاي ابومسلم كرد كه به او گزارش

[صفحه 52]

داده بودند. ابومسلم در پاسخ وي گفت: آنچه را كه گزارش داده اند كار من نيست. من آن قدر زحمت كشيدم، اين قدر رنج در راه شما ديدم، منصور بر او فرياد زد آيا تو نيستي كه در نامه ي خود اسم خود را بر من مقدم داشتي؟ و آسيه دختر علي عباسي را از من خواستگاري كردي و خيال مي كردي تو پسر سليطه پسر عبدالله بن عباس هستي، بي مادر، تو به مقام بلندي دست درازي كردي تا آنجا كه خود را از حيث نسب

از بني عباس دانستي، ابومسلم كه وضع را خطرناك ديد منصور را در بغل گرفت و بوسه داد و معذرت خواست.

كشته شدن ابومسلم

منصور گفت: خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم، و يك مرتبه دست به هم زد ناگهان افراد مسلح پشت پرده ريختند اول با شمشير پاهاي ابومسلم را قطع كردند. ابومسلم گفت: امير مرا براي دشمنانت نگهدار، منصور گفت: كدام دشمن براي من از تو بالاتر است! زنده نباشم اگر تو را زنده بگذارم. آري اينگونه بود كه ابومسلم را كشتند.

ابن قتيبه در كتاب السياسه و الامامة مي نويسد: منصور دستور داد سر ابومسلم را نزد لشكرش انداختند، هيجاني در بين لشكر به وجود آمد رعب و وحشت همه را گرفت و از طرفي منصور دستور داد عطايا و هداياي زيادي ميان لشكر تقسيم كردند. لشكريان موقتا سكوت كردند اما وقتي خبر قتل ابومسلم به خراسان رسيد طرفداران او از نيشابور و ري طبرستان قيام كردند خبر به منصور رسيد. منصور ده هزار لشكر به فرماندهي «جمهور بن مراد» فرستاد و در حوالي همدان و ري دو لشكر به هم رسيدند. و عده ي بسياري از هر دو طرف كشته شدند تا آنكه قيام كننده ها شكست خوردند.

[صفحه 53]

كارهاي ابومسلم

ابوحنفيه دينوري [24] مي گويد: در آن روزگار در خراسان كه ستاره ي اقبال ابومسلم بالا گرفت مردم از هر طرف، از هرات، مرو، و طالقان، و طوس، سرخس، بلخ و طخارستان بر ابومسلم روي آوردند، و وقتي كه ابراهيم امام توسط مروان كشته شد همه جامه ي سياه پوشيدند و شماره ي آنها حدود يكصد هزار بود.

ابو مسلم براي استقرار دولت عباسي كوشش زيادي نمود و نفوذ عجيب در خراسان داشت، كار عباسيان را او به سرانجام رساند، براي سفاح به عنوان خلافت و براي برادرش منصور به عنوان ولايتعهدي بيعت گرفت.

ابومسلم توانست

تمام شهرهاي خراسان را به تصرف خود درآورد تا به جائي كه لشكريان او به عراق هم رفتند. ابومسلم ششصد هزار نفر را كشت و با مردم با نهايت شقاوت و سختي و ظلم رفتار مي كرد.

ابومسلم كيست؟

«ابومسلم» غلام «يونس بن عاصم» بود و «بكير بن ماهان» او را از يونس به چهار صد در هم خريد و به «ابراهيم امام» تقديم كرد. زماني كه ابومسلم امير شرق و فرمانده ي مطلق خراسان گرديد و مرو را گرفت. «يونس بن عاصم» ارباب قديمش بر او وارد شد. ابومسلم به او خيلي احترام گذارد و در عين حال يك نفر را وادار كرد تا از او بپرسد كه علت احترام امير به تو چيست؟ و با تو چه سابقه ي آشنايي دارد؟

«يونس» در جواب گفت: سابقا براي ابومسلم يك دوست خيرخواهي بودم. ابومسلم بعدا در خلوت به «يونس» گفت: چه خوب در جواب آن شخص رعايت ادب و انسانيت را كردي.

[صفحه 54]

«يونس» در جواب گفت: پس مي خواستي بگويم ابومسلم غلام من بود تا مرا به قتل برساني و بلافاصله گفت راستي اگر اين معني را در قالب و لفظ ديگري نگفته بودم چه مي كردي؟

«ابومسلم» گفت: به خدا قسم جاي چوبه ي دار تو را هم معين كرده بودم.

«يونس» گفت: تو را به خدا قسم آيا اين كار را مي كردي؟

ابومسلم گفت: به كساني كه مي خواهيم جزاي نيك دهيم شمشير را در آنها به كار خواهيم برد، اي يونس هر انسان خوب و فاجري را خواهم كشت.

ابومسلم سعي و كوشش خود را كرد تا آنكه حكومت بني اميه منقرض شد و ابوالعباس عبدالله بن محمد بن علي بن عبدالله بن عباس ملقب به

«سفاح» را به حكومت رسانيد.

آمار كشته شدگاني كه در جنگ با ابومسلم كشته شدند به يك ميليون و ششصد هزار نفر مي رسد.

جنايات ابومسلم

ابومسلم خراساني آنقدر خونريزي و جنايت انجام داد كه در زمان خود معروف به «حجاج» گرديد. هنگامي كه «منصور» مي خواست ابومسلم را به قتل برساند. نخست او را سرزنش كرد و گفت: چرا شصت هزار نفر را در زندان خود به قتل رساندي؟ سپس ابومسلم بي آنكه منكر اين قضيه شود چنين گفت: اينها همه به منظور تحكيم حكومت شما بود.

ابومسلم دوستان خود را مي كشد

«شريك» از مدعيان خلافت براي عباسيان بود. او به همراهي بيش از سي هزار نفر بر عليه سفاح قيام كرد، او مي گفت: اين آن چيزي نبود كه به خاطرش با خاندان محمد بيعت كرديم، خون مي ريزي و به ناحق رفتار مي كني!! آنگاه «ابومسلم» از

[صفحه 55]

سوي سفاح مأموريت يافت كه به مقابله با او برخيزد و در نتيجه هم او و هم يارانش همه را از دم شمشير گذرانيد.

«سلمان بن كثير خزاعي» كه از مبلغين بسيار مؤثر دعوت بني عباس بود به دست ابومسلم كشته شد، زيرا سلمان بر اعمال و كردار ابومسلم ايراد گرفت.

يك روزي انگور سياهي در برابرش گذارده بودند. خوشه اي از آن برداشت و گفت: خداوندا، روي ابومسلم را مثل رنگ اين انگور سياه گردان، و در يك بار ديگري گفت: ما نهري به دست خود براي استفاده خود كنديم ولي ديگري آمد و آب به نفع خود از آن جاري كرد.

ابومسلم «زياد بن صالح» را به قتل رسانيد. زياد بن صالح گفته بود: ما با بني عباس به اين صورت بيعت كرديم كه عدالت اجتماعي برقرار سازند و سنت رسول خدا را تعميم دهند و اين مرد كسي است كه جز ستم هدف ديگري ندارد. آري زياد بن صالح خدمات و زحمات بسياري را

براي بني عباس كشيده بود و خدمات او در استقرار حكومت بني عباس فوق العاده قابل توجه بود و زحمات طاقت فرسائي در اين راه كشيده بود.

«افلح بن مالك» كه از دوستان مخصوص ابومسلم بود و هميشه با او شطرنج بازي مي كرد و در خراسان بسيار آبرومند و معروف و شخصيت داشت و در دعوت «بني عباس» خدمات شاياني كرد. روزي بر ابومسلم وارد شد و گفت: به امير كه امين امام و وصي چهارم رسول است بگو كه من براي حاجت نزد شما نيامده ام و از زمين شما چيزي نمي خواهم. اين سخن او كنايه از آن است كه با خلوص نيت و عقيده نزد تو آمدم. «ابومسلم» با آنكه دوست او بود و از او خيلي احترام مي كرد، دستور داد او را كشتند. به ابومسلم گفتند اين شخص علاوه بر شخصيت و موقعيتي كه داشت با خود شما هم دوست بود و رفيق و انيس شما بود، چه شد كه او را به قتل رساندي؟

ابومسلم گفت: او يك مرد بلند همت و با شخصيت و داراي جلال و مقام بود به

[صفحه 56]

اين جهات او را كشتم كه مبادا به دست او پيش آمدي كند.

كشته شدن اين شخص يكي از اشتباهات ابومسلم به شمار مي رود تا جائي كه «منصور» در روز قتل «ابومسلم» ضمن يادآوري اشتباهات و بي رحمي هاي او قتل «افلح» را به رخ او مي كشد. ابومسلم خراساني به امام صادق عليه السلام نامه اي نوشت و در نامه اين مطلب را قيد كرد كه: «من مردم را از دوستي بني اميه به دوستي اهل بيت دعوت كردم و تبليغ نمودم كه بني اميه را ترك كنند و به اهل بيت بپيوندند،

پس اگر مي پذيري كاري ديگر بر عهده ي تو نيست...» [25].

امام صادق عليه السلام در پاسخ ابومسلم خراساني چنين فرمودند: نه تو از مردان مني نه زمان، زمان من است.» شايد ابومسلم در سر خود نقشه داشته است كه از وجود مقدس امام صادق عليه السلام و از محبوبيت آن حضرت در جهت منافع خود استفاده كند و پس از آن خود حكومت را به دست بگيرد.

فضل كاتب مي گويد: من و عده اي از اصحاب و ياران امام صادق عليه السلام در خدمت آن حضرت نشسته بوديم كه ناگهان نامه ي ابومسلم خراساني كه حضرت صادق عليه السلام را به قيام و انقلاب دعوت كرده بود به دست امام عليه السلام رسيد، وقتي نامه را به دست حضرت دادند آن حضرت به حامل نامه فرمود: نامه ي تو پاسخ ندارد و زود از اينجا خارج شو.

فضل مي گويد: من و دوستان ديگر چون چنين وضعي را ديديم شروع كرديم در گوشي در اين باره با يكديگر سخن گفتن. در اين هنگام امام صادق عليه السلام نگاهي به ما كردند و فرمودند: اي فضل! درباره ي چه امري با يكديگر سخن مي گوئيد؟ خداوند عزوجل به شتاب بندگانش شتاب نكند و همانا كندن كوه از جاي خود آسان تر باشد از برانداختن سلطنتي كه عمرش به پايان نرسيده باشد.

فضل مي گويد: من عرض كردم: فدايت گردم پس ما در انتظار كدام علامت و

[صفحه 57]

نشانه باشيم كه ما را به رسيدن دولت حق اميدوار سازد؟

حضرت صادق عليه السلام فرمود: اين زمين عمرش پايان و سپري نگردد تا اينكه سفياني خروج كند و چون او ظاهر شود شما دعوت ما را اجابت كنيد. آن گاه حضرت

اين جمله را سه بار تكرار فرمودند: و اين از امور حتميه است.

منصور دوستان خود را به قتل مي رساند

ابوالجهم از بزرگترين مبلغين بني عباس بود و فوق العاده در نزد آنها قرب و منزلت داشت. او كسي است كه «سفاح» را از محلي كه «ابوسلمه خلال» او را مخفي كرده بود درآورد و از او نگهداري نمود تا آنكه مردم با او بيعت كردند و سفاح هم هميشه از او قدرداني مي كرد و همچنين ابومسلم فوق العاده به او اعتماد و اطمينان داشت.

اين مرد با اين وضع مورد غضب «منصور» واقع گرديد. هنگامي كه منصور ستمگري هاي خود را بيش از حد گذرانيد، روزي ابوالجهم به او گفت: اي منصور ما با تو در اين كار بيعت نكرده ايم، بيعت ما بر اساس عدالت گستري بوده است.

منصور كه اين حرف را شنيد آن را در دل خود حفظ كرد تا آنكه يك روزي ابوالجهم را دعوت كرد و با هم غذا خوردند و بعد از صرف نهار شربت زهرآگين بادام به او داد به مجرد آنكه شربت به معده اش رسيد درد دل سختي بر او عارض شد و يقين كرد منصور او را زهر داده است. ابوالجهم فورا از جا برخاست.

منصور به او گفت: كجا مي روي، ابوالجهم گفت: به جائي مي روم كه مرا فرستادي و پس از يكي دو روز فوت كرد.

دوستي منصور با منكرين خدا

منصور با گروه «راونديه» كه او را خداي خود مي دانستند معاشرت داشت و هرگز آنان را از اين اعتقاد نهي نمي كرد. وقتي يكي از مسلمانان ايران در اين باره از

[صفحه 58]

وي سئوال كرد. پاسخ داد آنان بر خدا عصيان مي ورزند ولي ما را كه اطاعت مي كنند.

منصور و دوست كودكيش

«منصور» روزي از دوست ايام كودكيش، عبدالرحمن افريقائي پرسيد: قدرت ما را در مقايسه با قدرت بني اميه چگونه يافتي؟

عبدالرحمن گفت: در سلطنت ايشان هيچ ستمي نبود كه آن را در سلطنت تو نديده باشم.

آري، همين عبدالرحمن بود كه وقتي براي ديدار منصور از افريقا آمده بود مدت يك ماه بر در كاخش در حال انتظار ديدار منصور بود. تا آنكه به او دسترسي پيدا كرد.

«عبدالرحمن» به منصور گفت: ستمگري سراسر مملكت را گرفته، از اين رو آمده ام تا تو را بدان آگاه كنم. اين همه ستمها از خانه ي تو برمي خيزد. من از دور كه ظلم و كارهاي زشت را مي ديدم مي پنداشتم كه به علت بعد مسافت از تو مي باشد ولي هر چه به كاخ تو نزديكتر شدم ديدم كه فجايع هم بزرگتر مي شوند.

منصور از اين سخنان برآشفت و دستور داد او را از كاخ اخراج كنند.

تشريفات كاخ منصور

«فضل بن ربيع» وزير منصور مردم را منع مي كرد كه از خليفه ي مسلمين احوالپرسي كنند. او دستور داده بود كه اگر خواستيد چيزي بگوئيد به صورت دعا بگوئيد مثلا نگوئيد «كيف اصبح الامير» حال امير چطور است. بلكه بگوئيد «صبح الله الأمير بالكرامة» خداوند صبح امير را به خير و خوشي بگذراند و اگر خواستيد احوال او را بپرسيد بگوئيد: خداوند شفاي عاجل عنايت فرمايد نه آنكه به طور سئوال از احوال او جويا شويد. زيرا سئوال محتاج به جواب است اگر امير جواب ندهد بد است و

[صفحه 59]

اگر جواب بدهد بر او ناگوار است كه مرتبا جواب اين قبيل سئوالات را بدهد. و در مورد عطسه هم رويه ي اسلامي را منع كرد.

«سديف بن ميمون» يكي از بزرگاني

بود كه به منصور علاقه ي كامل داشت. و جداً از بني عباس طرفداري مي كرد و وقتي منصور به خلافت رسيد هزار دينار طلا به او داد. همين شخص چون كه با محمد و ابراهيم فرزندان عبدالله بن حسن دوست بود. منصور پس از قتل آن دو عمو زادگان جوان خود در صدد شد «سديف» را بكشد ولي به او دست نيافت تا آنكه والي مدينه «عبدالصمد بن علي» به «سديف» امان داد و سديف در مدينه بود تا وقتي كه منصور به مدينه آمد. آن گاه سديف را احضار كرد و امر كرد او را در گوني انداخته و آن قدر با چوب او را زدند كه گوشت و استخوان آن مرد كه سالها به خانواده ي او خدمت كرده بود با هم كوبيده شد و هنوز رمقي داشت كه او را در چاه انداختند.

منصور دوانيقي فرمانداري يكي از شهرهاي غير عربي را به مردي محول نموده بود به نام «عمرو سلم قتيبه» او در دوران مأموريت خود ستم بسيار كرد و مردم از ظلم او به جان آمدند ناچار يكي از افراد دانا و فهميده ي خود را برگزيدند و از او خواستند به دربار منصور برود و از ستم «عمرو» شكايت كند. او چون به دربار آمد با «ربيع» حاجب بزرگ برخورد نمود. گفت: من از فلان ناحيه آمده ام و مردم مرا فرستاده اند تا حال آنان را شرح دهم و بگويم از ستم فرماندار بر اهالي چه مي گذرد. اما پيش از شرح حال سئوالي دارم و آن اينكه آيا شما «عمرو سلم قتيبه» را شناخته بوديد كه او را به فرمانداري شهر ما برگزيديد يا آنكه

نمي شناختيد؟ ربيع پاسخ داد مي شناختيم.

فرستاده ي مردم بدون آن كه سخني بگويد بازگشت و رفت. «ربيع» تعجب كرد و دستور داد او را باز گرداندند. چون بيامد ربيع پرسيد مقصودت از اين سئوال چه بود كه بدان اكتفا كردي و حاجت ديگري نخواستي؟

نماينده ي مردم گفت اگر شما او را نمي شناختيد و از ستمكاري وي آگاه نمي بوديد

[صفحه 60]

من جريان كارهايش را مي گفتم، ولي بعد از آنكه گفتيد او را مي شناختيم و آگاهانه براي فرمانداري ما فرستاده ايد جاي سخن باقي نماند. ناچار بايد به خدا بازگرديم و كفايت امر خود را از او بخواهيم. [26].

گفتگوي منصور با مرد عرب

در كتاب قصص العرب يك نقل است كه از نظر محتوا گفتگوي بسيار جالبي است كه براي روشن شدن وضعيت داخلي حكومت منصور عباسي، خواندن آن خوب است.

منصور به حج رفته بود در طواف بود كه ناگاه شنيد شخصي چنين با خود زمزمه مي كند.

اللهم اني اشكو اليك البعي و الفساد في الارض و ما يحول بين الحق و اهله من الطمع.

خدايا به تو شكايت مي كنم از ظلم و فساد در روي زمين و از طمعي كه باعث فاصله ي بين حق و اهل حق شده است.

منصور از طواف بيرون آمد و در كناري نشست و فرستاد آن مرد را بياورند آن مرد را آوردند، منصور گفت:

شنيدم از ظهور ظلم و فساد شكايت مي كردي، به خدا قسم كه مرا ناراحت ساختي.

آن مرد گفت: يا اميرالمؤمنين اگر مرا امان بدهي، از وضعيت مردم به تو خبر مي دهم در غير اين صورت مانند ديگران پرده پوشي خواهم نمود و به فكر جان خود خواهم بود.

منصور گفت: تو در امان هستي هر چه كه مي خواهي بگو.

[صفحه

61]

آن مرد گفت: آن مردي كه طمع او مانع شده و نمي گذارد كه حق ظاهر شود آن مرد تو هستي.

منصور گفت: واي بر تو، چگونه طمع مرا گرفته و حال آن كه همه گونه جواهرات زرد و سفيد و طلا و نقره، در دست من است و آنچه كه داراي لذتي است در قبضه ي من است. كسي كه همه چيز در دست اوست ديگر طمع ندارد.

آن مرد گفت: ان الله استرعاك المسلمين و اموالهم

خداوند تو را براي رعايت مسلمين قرار داد لكن تو غفلت از امور آنها داري، تمام همت خود را صرف جمع اموال مردم كرده اي و بين خودت و مردم حجابها و موانعي قرار داده اي و درهاي آهني به روي خود بسته اي و محافظان براي خود قرار داده اي كه با سلاح تو را از مردم حفظ مي كنند. مردم را از خودت دور كرده اي به طوري كه كسي دستش به تو نمي رسد كه درد دل خود را به تو بگويد. به غير از چند نفر كه اسم آنها معين است كسي حق ورود بر تو را ندارد.

هيچ وقت به فكر حال مظلومان، گرسنگان و برهنگان و فقرا نيستي، در صورتي كه حقوق اين مردم در آن اموالي است كه نزد تو مي آورند. دسته اي را جزو خواص خود قرار داده اي و بر توده ي مردم آنها را برتري داده اي و دستور داده اي براي آنها مانعي و حاجبي نباشد، آنها اموال مردم را مي گيرند و در بين اهلش تقسيم نمي كنند. آنها مي گويند: خود «منصور» كه رهبر است خيانت مي كند چرا ما خيانت نكنيم، اين عده براي منافع خود همه ي راهها را بر تو بسته اند و نمي گذارند تو

از حال مردم خبردار شوي، فقط آن كس را كه بخواهند به تو راه مي دهند. اگر كسي خلاف ميل آنها رفتار كند او را از نظر تو مي اندازند و از كار بركنار مي كنند. اين اعمال چون از اطرافيان تو سر زد مردم كينه ي تو را در دل گرفتند، اول كسي كه با خواص تو سازش كردند كاركنان دولتي تو بودند كه با آوردن تحف و هدايا نزد آنان قوت و مقرب مي شوند تا بتوانند بر مردم ظلم و ستم كنند. اين طرز رفتار الگوئي شد براي ديگران، به طوري كه هر كس توانست به واسطه ي ثروت و قدرت اساس و بنيان ظلم

[صفحه 62]

را استوار كرد.

پس تو اي منصور! زمين خدا را مملو از طمع و ظلم و فساد كرده اي، و آن دسته كه با تو همكاري مي كنند در تمام مظالم مردم با تو شريكند. به عنوان مثال اگر چنانچه كسي براي دادرسي بخواهد نزد تو بيايد اطرافيانت او را راه نمي دهند به دليل آنكه تو دستور داده اي كسي به ديدارت نيايد. پس ملت چگونه حرف خود را به تو برسانند و ظلم كارمندانت را به تو بگويند.

آنگاه آن مرد گفت: يك زماني من به چين رفته بودم پادشاه چين كر شده بود، شب و روز گريه مي كرد، نزديكانش او را تسليت مي دادند پادشاه گفت: من براي كري گوش گريه نمي كنم، لكن گريه من براي اين است كه من ناله ي مظلومين را نمي شنوم. سپس پادشاه گفت: حال كه گوش من كر است، چشمان من كه كور نيست. دستور داد منادي ندا دهد كه از امروز هر كس حقش پايمال شد لباس سرخ بپوشد، اين علامت مظلومين

باشد. آن گاه از آن به بعد خودش سوار مركبش مي شد و در شهر مي گشت تا ببيند آيا مظلومي ديده مي شود.

آنگاه آن مرد عرب به منصور گفت: اين در حالي است كه آن پادشاه مشرك بود كه رأفت او به طمع او غلبه كرده بود.

اما تو اي منصور، مؤمن به خدا هستي، چرا طمع خود را كم نمي كني؟ اگر جمع اموال مردم براي اولاد خود مي كني، ببين طفل كه از شكم مادر متولد مي شود، دستش تهي است وقتي بزرگ مي شود خداوند همه چيز به او مي دهد. «بني اميه» با آن همه كه طلا و نقره جمع كردند و با آن همه قدرت و سطوت، خداوند همه را از آنها گرفت.

سپس آن مرد به منصور گفت: كسي كه خلاف دستور تو را اجرا كند او را مي كشي؟

منصور گفت: آري.

مرد عرب گفت: پس چگونه جواب خداوندي را مي دهي كه اين ملك و

[صفحه 63]

مملكت را به تو داده است. حال اگر خلاف دستورات او را اجرا كني عقاب تو قتل نيست بلكه خلود در عذاب اليم است.

خداوند علم به نيت تو دارد و آنچه را كه به دست و گوش و چشم انجام مي دهي از هر قدم تو سؤال مي كند آيا در موقع قيامت، اين اموال را كه جمع كرده اي تو را بي نياز مي كند، آيا كسي به تو كمك مي كند. در اين وقت منصور به گريه افتاد و گفت: اي كاش متولد نشده بودم. پس از اندكي آن مرد عرب ناپديد شد. ظاهرا آن مرد جناب خضر بوده است. [27].

بخل منصور

در محضر امام صادق عليه السلام صحبت از منصور دوانيقي شد، مي گفتند از وقتي كه منصور به حكومت رسيده

است لباسهاي خوب نمي پوشد غذاهاي لذيذ نمي خورد.

امام صادق عليه السلام فرمود: با وجود حكومت و سلطنت و جمع اموال چنين رفتاري دارد؟ گفتند: آري اين از بخل اوست كه مي خواهد اموال را جمع كند.

امام صادق عليه السلام فرمود: شكر خدا را كه حرام گردانيده او را از استفاده از لذات دنيا كه نه دين دارد و نه دنيا.

مذهب در خدمت منصور

روزي منصور يكي از مأموران خود را پاي منبر محمد بن عبدالله فرستاد تا ببيند او چه مي گويد. پس از بازگشت تعريف كرد كه محمد مي گفت: «شما ترديدي نداريد كه من مهدي هستم، آري به راستي من خود مهدي هستم.» منصور از شنيدن اين كلام گفت: «دروغ مي گويد دشمن خدا، چرا كه او مهدي نيست بلكه فرزند من مهدي است.» [28].

[صفحه 64]

منصور چون ديد كه همه ي مردم (به جز امام صادق عليه السلام) مهدي بودن «محمد بن عبدالله» را پذيرفته اند. تصميم گرفت كه اين پديده را پايمال كند. لذا فرزند خود را مهدي لقب داد تا چون به خلافت برسد تكرار اين لقب ذهن مردم را كم كم از محمد بن عبدالله دور گرداند.

بني عباس وارث پيامبر

بني عباس ابتدا سعي داشتند حكومت خود را با وصايت از طريق حضرت علي عليه السلام درست كنند، لذا سهمي براي ابن حنفيه عنوان كردند، به اين ترتيب كه عهدي از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به حضرت امير عليه السلام پس از آن به امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام و از طريق امام حسين عليه السلام به ابن حنفيه رسيده است.

اين عهد به ابوهاشم فرزند ابن حنفيه منتقل شده و بعدا در وقت وفات ابوهاشم اين عهد را به محمد بن علي بن عبدالله بن عباس رسيده است. [29].

البته اين راه بعدا براي بني عباس به صرفه نبود لذا آنها بعدا كوشيدند تا از طريق وراثت عباس از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مسئله ي خلافت خود را ثابت كنند.

يكي از شگردهاي عباسيان اين بود كه براي مقابله با علويان در سلسله ي نسب

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم كه مردم مشروعيت خلافت را بدان اثبات مي كردند تغيير دادند.

مهدي عباسي، به تأسيس گروهي پرداخت كه مدعي بودند پس از پيامبر اسلام، پيشوا و رهبر عباس بن عبدالمطلب است كه بعد از او فرزندش عبدالله، سپس نوه اش علي و سپس فرزندش محمد و همين طور به پايين يكي پس از ديگري به مقام امامت رسيدند.

سفاح در نخستين خطابه ي خود در مسجد كوفه گفت: «ولايت و وراثت راه خود را گشودند و سرانجام هر دو به او رسيدند، سپس به مردم وعده هاي نيكو داد». [30].

[صفحه 65]

داود بن علي نيز در نخستين خطابه اش در مسجد كوفه گفت: «شرافت و عزت ما زنده شد و حق و ميراثمان به ما بازگشت...».

منصور نيز در خطبه اي چنين گفت: «... خدا ما را به خلافت گرامي داشت، همان ميراثمان كه از پيامبرش به ما رسيده...» [31].

منصور در نامه اي به محمد بن عبدالله مي نويسد: خلافت ارثي بود كه عباس آن را همراه با چيزهاي ديگر از پيغمبر به ارث برد، لذا بايد در اولادش باقي بماند... [32].

هارون الرشيد مي گفت: «ما از پيغمبر ارث برده ايم، و خلافت خدا در ميان ما باقي مي ماند.

آري، عباسيان آيات قرآن را به منظور قدرت بخشيدن به حكومت و قدرت خويش به تحريف كشاندند.

منظور از تحريف اين است كه مثلا سفاح آياتي را كه در شأن اهل بيت عليهم السلام نازل شده بود، به گونه اي معني مي كرد كه با عباسيان منطبق آيد.

وقتي حوادث تاريخي را پيگيري مي كنيم مي بينم نخستين چيزي كه خواستاران خلافت از آن دم مي زدند، خويشاوندي با رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم بود. ابوبكر نخستين كسي

بود كه در روز «سقيفه» اين شگرد را آغاز كرد، سپس عمر بود كه اعلام داشت كسي حق ندارد با آنان در طلب حجت منازعه كند، زيرا هيچ كس به لحاظ خويشاوندي از ايشان به پيامبر نزديكتر نمي باشد. [33].

بني اميه هم همگي خود را خويشاوند پيامبر معرفي مي كردند و به طوري اين مسئله را در شام تبليغ كرده بودند كه ده نفر از رهبران شام و بزرگان آنان نزد سفاح سوگند خوردند كه تا پيش از قتل مروان، نمي دانستند كه غير از بني اميه كسي ديگر هم مي تواند خلافت را به ارث ببرد. [34].

[صفحه 66]

سپس نوبت به عباسيان رسيد. آنها نيز همين نغمه را ساز كردند، خلاصه خويشاوندي نسبي با پيغمبر اسلام نقش مهمي در حكومت اسلامي بازي مي كرد. مردم نيز به علت جهل و ناداني يا عدم آگاهي از محتواي اسلام، مي پذيرفتند كه مجرد خويشاوندي، كافي براي حقانيت در خلافت است. [35].

عقده ي منصور

ابومسلم در يكي از نامه هاي خود به منصور نوشت: «خداوند پس از گمنامي و حقارت و خواري، شما را بالا آورد، سپس مرا نيز با تو نجات بخشيد».

منصور هم اين موضوع را نزد عمويش، عبدالصمد بن علي، به صراحت باز گفته بود كه ما در ميان مردمي هستيم كه مي دانند ديروز رعيت بوده و امروز به خلافت رسيده ايم. بنابراين بايد گذشته را فراموش كرد و دستگاه مجازات را به كار انداخت تا بدين وسيله هيبت خود را بر دلهايشان چيره سازيم.

ابومسلم خود چندين نهضت را كه از طرف علويان برپا شده بود خنثي كرد، به قول خوارزمي، ابومسلم طرفداران علويان را در هر دشت و بيابان و زير هر سنگ و كلوخي كه

مي يافت، شديدا تعقيب مي كرد.

هنگامي كه ابراهيم بن هرمه در زمان منصور به مدينه وارد شد، يكي از علويان نزدش آمد. ابراهيم به او گفت: «از من دور شو، مرا مهدورالدم مكن...» [36].

در هيچ يك از اين شگردها عباسيان كارايي نديدند و جريان امور پيوسته برخلاف مصالح ايشان مي رفت. بنابراين، بهتر آن ديدند كه باب منطق و استدلال را برابر علويان نگشايند.

[صفحه 67]

انتقام منصور از سادات

انتقام منصور از سادات

از اين رو شگردهاي ديگري به منظور از بين بردن علويان در پيش گرفتند. آنها به مصادره ي اموال علويان، خراب كردن خانه ها و محدود كردن كار و كسبشان روي آوردند و به قدري وضع زندگي ماديشان را به وخامت كشاندند كه زنان علوي براي گزاردن نماز لباسهاي يكديگر را از هم قرض مي گرفتند.

آزار و طرد و به زندان افكندن دهها و صدها نفر، آن هم در سلول هاي وحشتناكي كه هر كس وارد آنها مي شد اميدي به نجاتش نبود ... مسموم كردن شخصيتهائي كه جرأت تجاوز آشكار بر او را نداشتند.

منصور در يك باري گفت: تاكنون از ذريه ي فاطمه هزار نفر يا بيشتر را كشته ام ولي آقا و پيشوايشان «جعفر بن محمد» هنوز زنده است.

منصور شيعيان را در زندانهاي زيرزميني چندان به بندشان مي كشيد كه از گرسنگي يا از بوهاي متعفن جان مي دادند چه نمي توانستند براي قضاي حاجت از سلول خود بيرون روند.

امام صادق عليه السلام در اين باره خطبه اي دارد، هنگامي كه هشام بن وليد وارد مدينه شده بود و فرزندان عباس نزد او آمدند و از امام صادق عليه السلام شكايت كردند به اين

[صفحه 68]

عنوان كه امام صادق عليه السلام ميراث همه ي ما را به خود اختصاص داده است. امام صادق عليه

السلام پس از پايان شكايت آنها به ايراد سخنراني پرداخت و چنين فرمود:

«هنگامي كه خداوند حضرت رسول را به رسالت و نبوت برانگيخت. پدر ما ابوطالب كسي بود كه با جان به كمك و ياري او شتافت؛ اما پدر شما عباس و همين طور ابولهب پيامبر را تكذيب كردند و شياطين كفر را بر ضد او شوراندند. پدر شما همان كسي بود كه غائله و آشوب برپا مي كرد و در جنگ بدر، طوايف مختلف را عليه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم بسيج مي نمود و خود نيز با ساز و برگ، همراه سوار و پياده آماده ي پيكار با او بود... پس پدر شما آزاد شده ي ماست و به زور شمشير ما و با كراهت، اسلام آورده و هرگز به سوي خدا و رسول هجرت نكرده است و لذا خداوند، ولايت او را از ما بريد با كلام خود كه فرمود:

«الذين آمنوا و لم يهاجروا ما لكم من ولايتهم من شي ء». [37].

«كساني كه ايمان آوردند اما هجرت نكرده بودند آنها بر شما ولايتي ندارند.»

آنگاه امام صادق عليه السلام در پايان سخن خويش فرمودند: يكي از موالي ما از دنيا رفته و ما ميراث او را تحويل گرفته ايم: زيرا اولا، او مولاي ما بوده، نه ديگران و ثانيا، ما فرزندان رسول صلي الله عليه و آله و سلم هستيم و مادر ما فاطمه، وارث و ماترك او بوده است. [38].

كينه ي منصور

منصور عباسي كه از تمايل و علاقه ي مردم نسبت به اهل بيت رنج مي برده و از توجه و گرايش مسلمين به خاندان عصمت و به شخص امام صادق عليه السلام به سبب علم و تقوايش

ناراحت بود و اين علاقه و توجه را «آشوب» نام مي گذاشته است.

گاهي با اين همه بغض و كينه، حق را به زبان مي آورده و مي گفته است: اين شخصيت بزرگ كه همچون استخواني در گلوي من گير كرده داناترين مردم زمان

[صفحه 69]

خويش است.

روزي منصور در حضور امام صادق عليه السلام چنين اظهار داشت: ما از درياي فضل و دانش لايزال شما جرعه مي نوشيم و به مقام والايتان تقرب مي جوئيم و شما چيزهائي را در جهان مشاهده مي كنيد كه ما از ديدن آنها عاجزيم. نور وجود شما تاريكيها و تيرگيها را روشن ساخته و دست و اراده ي گره گشاي شما، مشكلات را از سر راه انسانها برمي دارد ما زير سايه ي پربركت شما زنده ايم و از اقيانوس ژرف جود و كرم و سخاي شما بهره ور.

منصور بارها مي گفت: جعفر صادق عليه السلام در گلوي من عقده شده و مرا آزار مي دهد. با اينكه امام صادق عليه السلام در گوشه ي مدينه، آزارش به كسي نمي رسيد و ظاهرا به دستگاه منصور صدمه اي نداشت. اما چون شخصيت و محبوبيت امام را در قلوب مردم مي ديد و بي ارزشي خود را در توده ها مشاهده مي كرد اين مقايسه استخواني بود در گلوي او و هميشه او را رنج مي داد.

لذا هنگامي كه عباسيان به قدرت رسيدند، طبيعي بود كه خطر واقعي را از سوي عمو زادگان علوي خود احساس كنند، چه آنان به لحاظ پايگاه معنوي نيرومندتر و به لحاظ خويشاوندي، به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نزديك تر بودند. از ديدگاه مردم اولادهاي حضرت فاطمه ي زهرا عليهاالسلام براي خلافت بسي موجه تر مي نمودند مخصوصا كه قبلا خود سفاح و منصور با «محمد

بن عبدالله» بيعت كرده بودند براي روشن تر شدن موضوع بيعت اجبارا اشاره اي به جريانات قبل و بعد مي كنيم.

جريان بيعت منصور با محمد بن عبدالله

حضرت امام حسن عليه السلام پسري دارد كه نام او هم حسن است. به او مي گويند «حسن مثني» يعني حسن دوم. حسن مثني در كربلا در خدمت امام حسين عليه السلام بود ولي جزء مجروحين بود، و كشته نشده بود. بعد كه آمدند به سراغ مجروحين، يك كسي كه با او خويشاوندي مادري داشت وي را با خودش برد و نزد «عبيدالله زياد»

[صفحه 70]

شفاعت كرد كه متعرض او نشود.

بعدها حسن مثني با فاطمه دختر امام حسين عليه السلام كه او هم در كربلا بود ازدواج كرد از اين دو فرزنداني به وجود آمد كه يكي از آنها همين عبدالله محض است. عبدالله از طرف مادر نوه ي امام حسين عليه السلام و از طرف پدر نوه ي امام حسن عليه السلام است و به اين جهت افتخار مي كرد و مي گفت من از دو طريق فرزند پيغمبرم، از دو راه فرزند فاطمه ي زهرا عليهاالسلام هستم و به خاطر همين به او «عبدالله محض» مي گفتند يعني خالص از اولاد پيغمبر. عبدالله در زمان حضرت صادق عليه السلام رئيس اولاد امام حسن عليه السلام بود.

بيعت در ابواء

ابواء محلي است بين مدينه و مكه، دسته اي از بني هاشم براي بيعت در امر خلافت جمع شدند. چون شنيده بودند كه مهدي موعود از آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم است و بايد در موقعي ظهور نمايد و نامش نام پيغمبر است.

عبدالله محض چند پسر داشت به نامهاي محمد و ابراهيم و موسي. عبدالله مي گفت «مهدي موعود پسر من محمد است با او بيعت كنيد».

در اين جلسه منصور دوانيقي و صالح بن علي و ديگران از عباسيان نيز حضور داشتند. «صالح بن

علي» گفت: مي دانيد مردم از شما انتظار خلافت دارند در اين موقع خوب است براي يك نفر بيعت بگيريد اميد است موفق بشويد. عبدالله محض برخاست و گفت: مي دانيد پسر من «محمد» همان «مهدي موعود» است با او بيعت كنيد. بعضي بيعت كردند و بعضي گفتند: جعفر صادق عليه السلام كه بزرگ بني هاشم است بايد بيايد. عبدالله محض گفت: اگر وي بيايد نخواهد گذاشت اين بيعت تمام شود! به هر حال به دنبال حضرت صادق عليه السلام فرستادند و خواستند كه تشريف بياورد. حضرت صادق عليه السلام وارد مجلس شد عبدالله محض امام صادق عليه السلام را جاي خود نشانيد و بعد از مراعات ادب عرض كرد: شما را براي مسئله ي بيعت خواستيم تا با پسرم «محمد» به عنوان «مهدي موعود» بيعت كنيد.

[صفحه 71]

در اينجا امام صادق عليه السلام فرمود: لا تفعله فان الامر لم يأت.

اين كار را نكنيد مهدي موعود هنوز نيامده و اين پسر تو مهدي موعود نيست خلافت نيز به او نخواهد رسيد.

عبدالله در غضب شد و گفت: كلماتي را كه مي گوئي از روي حسد است و مي ترسي كه پسر من خليفه شود.

سخنان عبدالله سبب شد كه حضرت صادق عليه السلام بعضي از اسرار را فاش نمايد و چند كلمه فرمود كه همه ي آنان مبهوت ماندند حضرت فرمود: «به خدا سوگند از روي حسد نيست ليكن نه محمد و نه ابراهيم و نه اولاد آنها هيچ يك به خلافت نخواهند رسيد.» آنگاه امام صادق عليه السلام دست گذارد به شانه ي سفاح و فرمود: اي عبدالله خلافت به اينها خواهد رسيد و بدان پسران تو كشته خواهند شد و در موقع حركت فرمود:

مي بينيد صاحب عباي زرد را؟ و اشاره به ابي جعفر منصور نمود و فرمود: گويا مي بينم همين منصور پسر تو را مي كشد.

عبدالله گفت: آيا محمد پسر من را مي كشد؟ حضرت فرمود: بلي، عبدالله گفت: اين هم از روي حسد است. چگونه اين منصور چنين قدرتي پيدا مي كند. حضرت صادق عليه السلام از مجلس بيرون آمدند. [39].

منصور با چند تن از پي حضرت صادق عليه السلام روان شدند و گفتند: اي پسر رسول خدا اين سخن كه فرموديد همين گونه خواهد شد حضرت فرمود آري.

ابن حجر، در الصواعق المحرقة، از مكالمه ي حضرت امام باقر عليه السلام با منصور عباسي در موضوع خلافت سخن گفته است:

هنگامي كه امام عليه السلام منصور را از سلطنتش بر شرق و غرب زمين و درازي مدت آن خبر داد. سپس منصور به امام گفت: سلطنت ما پيش از سلطنت شماست؟ حضرت فرمود: آري. منصور گفت: آيا از فرزندان من هم سلطنت مي كنند؟ حضرت

[صفحه 72]

فرمود: بلي، منصور گفت: مدت سلطنت بني اميه درازتر است يا مدت سلطنت ما؟ حضرت فرمود: مدت شما. كودكان شما با اين سلطنت چنان بازي كنند كه با گوي بازي مي كنند. اين است آنچه پدرم به من وصيت كرد. پس چون خلافت به منصور رسيد از قول حضرت باقر عليه السلام شگفت زده شد.

اين جريانات به قبل از پيروزي تعلق داشت لكن در هنگام پيروزي يك بار ديگر مسئله ي بيعت به يك صورت ديگر اتفاق افتاد.

نامه ي ابوسلمه به امام صادق

ابوسلمه از سرمايه داران كوفه بود و به بخشندگي و خرج فراوان در راه دعوت عباسي شهرت داشت، مردي فصيح و دوستدار ادب و شعر شناس بود و در تاريخ و تفسير دستي داشت، به وسيله ي

داماد خويش «بكير بن ماهان» كه دبير «ابراهيم امام» بود با عباسيان ارتباط يافته بود وقتي مرگ بكير فرا رسيد به ابراهيم امام گفت: كار دعوت را به ابوسلمه واگذار كند و او نيز پذيرفت و نامه به ابوسلمه نوشت و او در كار دعوت كوشش فراوان نمود. مسعودي در تاريخ خود اينگونه آورده است كه ابوسلمه از كار خود پشيمان شد.

مسعودي مي نويسد: چون ابوسلمه از ريشه ي كار عباسيان خبر يافت كه حيله و تزوير است و براي خود مي كوشند و نامي از علويين نيست كوشيد تا كار خلافت را از عباسيان به سوي فرزندان علي بگرداند و چون بدين كار مصمم گرديد و ابراهيم امام كشته شد، ابوسلمه ترسيد كه جريان از دستش بيرون برود لذا «محمد بن عبدالرحمن» را كه از شيعيان علوي بود، مخفيانه احضار كرد و توسط وي دو نامه نوشت: يكي براي امام صادق عليه السلام و دومي براي «عبدالله محض» هر دو را براي امر خلافت و حكومت دعوت كرد و به فرستاده اش گفت: العجل، العجل زود خود را به مدينه برسان، قاصد ابوسلمه با سرعت خود را به مدينه رساند و به منزل امام صادق عليه السلام وارد شد و خود را معرفي نمود و نامه را تقديم حضور حضرت كرد. امام

[صفحه 73]

صادق عليه السلام فرمود: ما را با ابوسلمه چكار، ابوسلمه تابع ديگران است.

فرستاده عرض كرد: من پيغام آورنده هستم، نامه را بخوانيد، هر چه خواستيد جواب او را بدهيد، حضرت نامه را گرفت و روي چراغ قرار داد و سوزانيد و فرمود: جواب همين است كه ديدي و آنگاه شعر كميت بي زيد را خواندند.

ايا موقدا نارا

لغيرك ضوءها

و يا حاطبا في غير حبلك تحطب اي آتش افروزي كه نور آن براي غير توست و اي هيزم كشي كه با ريسمان ديگري هيزم مي كشي!؟... [40].

قاصد مأيوس شد و به نزد «عبدالله محض» رفت و نامه ي دوم را تقديم داشت عبدالله نامه را بوسيد و خواند و فوق العاده خرسند و خوشحال گرديد.

گفتگوي عبدالله محض با امام صادق

عبدالله روز ديگر روانه ي منزل امام صادق عليه السلام گرديد. ملاقات وي بر امام گران آمد و رو به وي كرد و فرمود:

اي ابا محمد! براي چه مسئله اي به ملاقات ما آمده اي؟! عبدالله پاسخ داد؛ موضوع بسيار مهمي كه وصف آن را نتوان كرد!

[صفحه 74]

امام صادق عليه السلام فرمود: چه شده است؟!

عبدالله جواب داد: اين نامه ي ابوسلمه است كه مرا بر امر مهمي كه انتظارش مي رفت، فرا خوانده است. وي اين بار به ما روي آورده و نوشته است شيعيان ما از خراسان به كوفه وارد شده و آماده ي جنگ كردن با دستگاه خلافت اموي مي باشند؟!

حضرت صادق عليه السلام فرمود: و متي كان أهل خراسان شيعة لك؟ اي ابامحمد! از چه زماني مردم خراسان شيعه تو شده اند؟ مگر تو ابومسلم را به خراسان فرستادي؟ فرمان تو بود كه، همگان به عنوان شعار سياه پوش گردند، آيا تو دستور دادي تا ايشان به عراق مهاجرت كنند؟ اي ابامحمد! آيا تو حتي يك نفر از آنان را مي شناسي؟ آيا آنان تو را مي شناسند؟...

در اين هنگام عبدالله محض از در نزاع و خصومت وارد گرديد و با جسارت خطاب به امام صادق عليه السلام گفت:

انما يريد القوم ابني محمدا لانه مهدي هذه الأمة

اينان به ياري و مساعدت فرزند من محمد بپا خاسته اند... زيرا وي مهدي موعود

است!!! و سزاوار و شايسته ي امامت!!!

حضرت در پاسخ او فرمودند:

به خداوند سوگند او مهدي موعود نيست و اگر دست آنها به او برسد وي را خواهند كشت؟!

عبدالله بر پايه ي كينه و عناد و لجاج به امام گفت: شما حسادت مي ورزيد!

حضرت فرمود: به پروردگار قسم من حسود نيستم و مي خواهم تو را نصيحت و ارشاد نمايم... و اين را بدان كه ابوسلمه براي من نيز نامه نوشته اما من نامه ي او را قبل از آنكه بخوانم سوزاندم...

عبدالله با قلبي آكنده از خشم، از خانه ي امام صادق عليه السلام خارج گرديد!!...

به هر حال رسول ابوسلمه در مدينه بود كه مردم كوفه با سفاح بيعت كردند و ابوسلمه هم با سفاح بيعت كرد.

[صفحه 75]

اين نكته كه مسعودي در تاريخ خود آورده است كه ابوسلمه پشيمان شده و به امام صادق عليه السلام نامه نوشته بعيد به نظر مي رسد اينگونه باشد بلكه نيت ابوسلمه چيز ديگري بوده كه خود در مقام محاكمه ي خود نزد سفاح سخناني مي گويد كه نشان مي دهد نامه ي او به امام صادق عليه السلام نيرنگي بيش نبوده است و اين امام صادق عليه السلام بوده است كه از مجاري امور و غيبت آگاه بود و توطئه و نقشه ي آنها را نقش بر آب كرد حالا سخن ابوسلمه را كه در جواب سفاح گفته ببينيد.

ابوسلمه خلال در مقام عذرخواهي از سفاح كه چرا به امام صادق عليه السلام نامه نوشته و تبليغ را به نام او و براي بيعت با وي انجام داده چنين اظهار مي دارد.

مي خواستم تا بدين وسيله كار خودمان استواري يابد!!

نقشه ي منصور

«عقبه» يكي از سربازان و افراد پليس مخفي منصور مي گويد: روزي منصور مرا احضار

كرد و به من گفت: تو را براي امر مهمي احضار كردم اگر اين كار را صحيح انجام دهي مقام تو نزد من بزرگ خواهد بود. من گفتم: اميدوارم گمان خليفه درباره ي من به صحت بپيوندد. آنگاه منصور روز معيني را تعيين كرد و گفت: در فلان روز به طور مخفيانه به حضور من بيا، عقبه مي گويد: روز موعود فرا رسيد من مخفيانه به طوري كه كسي متوجه من نشود به حضور منصور رسيدم، ديدم جز من و خليفه كسي ديگر نيست. منصور گفت: اي عقبه اولاد حسن سلطنت مرا قبول ندارند و مرتب در صدد انقلاب هستند و طرفداران زيادي هم دارند كه بين آنها وجوهات و صدقات و هدايا رد و بدل مي شود. اينك تو مبلغي پول بردار، نامه هائي را هم تهيه كن و به طرف مدينه حركت كن تا «عبدالله بن حسن» را ديدار كني و در هنگام ورود به او، با حال خضوع و خشوع باش و به او بگو اين نامه ها از طرف دوستان شما مي باشد، اين وجوهات و پولها را هم آنها فرستاده اند، او اول تو را رد مي كند و خواهد گفت: من اينها را نمي شناسم، مأيوس نباش، صبر كن و مرتب خدمتش برو تا

[صفحه 76]

وجوهات تو را قبول كند و ببيني او در چه وضعي قرار دارد و افكارش بر چه محوري دور مي زند. بعد از آن به طرف ما حركت كن و گزارش كار خود را به من بازگو كن.

عقبه مي گويد: من به طرف حجاز حركت كردم تا اينكه در مدينه بر «عبدالله بن حسن» وارد شدم و نامه ها را به او ارائه دادم او آنها را

انكار كرد و گفت: من آنها را نمي شناسم، دوباره و سه باره رفتم و نامه ها و اشخاص و نام روستاهاي آنها را ذكر كردم كه اين وجه را به من داده اند تا آنها را خدمت شما برسانم. آنگاه بعد از اين او نامه ها را گرفت و وجه پول را هم قبول كرد من از محضرش بيرون آمدم و روز ديگر رفتم كه جواب بگيرم.

عبدالله بن حسن گفت: من براي احدي نامه نمي نويسم اما تو خودت از زبان من به آنها بگو، عبدالله به شما سلام مي رساند و گفته است كه محمد و ابراهيم دو پسران من به زودي قيام مي كنند و مهياي كمك باشيد. آنگاه از منزلش بيرون شدم و به طرف منصور حركت كردم و اين خبر را به منصور دادم.

منصور گفت: امسال من به حج مي روم، تو با من همراه باش، تا وقتي كه با عبدالله ملاقات كردم بعد از ملاقات خود را ظاهر ساز و بدين وسيله به او بفهمان كه قصه از چه قرار بوده است.

دستگيري عبدالله محض

عقبه مي گويد: منصور به طرف مدينه حركت كرد و ملاقاتي بين او و عبدالله صورت پذيرفت. براي آنها غذا آوردند، غذا را خوردند بعد از غذا من آمدم روبروي عبدالله بن حسن، او روي صورتش را برگرداند از پشت سرش آمدم شانه اش را فشار دادم نگاه به من كرد و يك مرتبه از جا بلند شد و گفت: از خليفه اجازه مي خواهم خارج شوم. منصور گفت: مي خواهي خارج شوي، خدا مرا زنده نگذارد اگر بگذارم تو از اينجا خارج شوي، در همان حال منصور دستور داد او را گرفتند و به زندان

[صفحه 77]

بردند.

حسن بن زيد

مي گويد: من بين قبر و منبر ايستاده بودم ديدم سادات بني فاطمه را كه در خانه ي مروان زنداني بودند بيرون آوردند.

حضرت صادق عليه السلام فرموده بود هر وقت خواستند آنها را بيرون ببرند آن حضرت را خبر كنند، آن حضرت را خبر دادند. حضرت تشريف آورد عقب پرده ي نازكي ايستاد ديد عبدالله و ابراهيم بن حسن و سادات بني الحسن را به زنجيرها بستند. مأمور اطراف آنها را گرفته و در معبر عام نگاه داشته اند تا مردم آنها را ببينند، حضرت صادق عليه السلام آن قدر گريه كرد تا محاسنش از اشك چشمش خيس شد آنگاه حضرت فرمود: اين مردم هيچ احترامي را حفظ نكردند؛ آمده اند تماشا مي كنند. انصار هم وفا نكردند به وعده ي خود با اينكه با پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در عقبه ي مني به جان و مالشان بيعت كردند اينها اولاد پيغمبرند، در اين هنگام امام صادق عليه السلام به طرف محمل عبدالله محض آمد در حالي كه اشك مي ريختند و مي خواستند چند كلمه اي با او صحبت كنند لكن يك مرد از محافظان مانع گرديد و حضرت را دور كرد، امام صادق عليه السلام با حال تأثر به او نفرين كرد.

آنگاه سادات حسني را در كوچه و بازار گرداندند به بقيع نرسيده بودند كه نفرين حضرت صادق عليه السلام عملي گشت و آن مرد بر زمين خورد و در دم جان داد.

آري، امام صادق عليه السلام با وجود همه ي بي مهري ها كه از پاره اي افراد بني حسن مي ديدند نسبت به ايشان كمال دلسوزي و تلطف و تفقد را داشتند.

منصور در اين سفر عده ي زيادي از اولاد امام حسن عليه السلام را

دستگير نمود.

«رياح» كه حاكم مدينه بود عبدالله بن حسن و ديگر سادات را به ربذه آورد منصور كه در ربذه بود تا آنها را ديد شروع كرد به فحاشي كردن و حرفهاي درشت گفتن تا آنها را از لحاظ رواني شكنجه دهد.

[صفحه 78]

مسعودي در مروج الذهب [41] مي نويسد: اول سؤال منصور اين بود كه «محمد» و «ابراهيم» كجا هستند؟ [42] كسي جواب نداد منصور دستور داد: «عبدالله بن عمرو» را برهنه كنند و تازيانه ي زيادي بر بدن او وارد سازند تا جايگاه محمد و ابراهيم را نشان دهد.

شكنجه ي زندانيان

همچنين در ربذه نماينده ي منصور از طرف او فرياد زد كه محمد بن عبدالله بن عثمان [43] كيست؟

محمد ديباج خود را معرفي كرد و گفت: من هستم. او را گرفته و نزد منصور بردند مدتي نگذشت كه صداي تازيانه اي كه بر بدن «محمد ديباج» مي زدند به گوش مي رسيد. مدتي نگذشت كه محمد ديباج را برگرداندند در حالي كه يك چشم او از ضرب تازيانه از حدقه بيرون آمده بود.

آنگاه او را نزد برادرش «عبدالله محض» بردند و در مقابل آفتاب قرار دادند. تشنگي فوق العاده اي بر «محمد ديباج» غلبه كرده بود. مردم از ترس منصور مي ترسيدند به او آب بدهند.

سبط جوزي مي نويسد: عبدالله فرياد زد: اي مسلمانان آيا اين مسلماني است كه فرزندان پيغمبر از تشنگي بميرند در حالي كه شما دسترسي به آب داريد و به ايشان آب نمي دهيد؟

بعد از اين منصور دستور داد پيراهني مخصوص بر بدن محمد ديباج بپوشانند تا بدن را سخت بگيرد، آنگاه آن پيراهن را به سختي از بدن او بيرون آوردند كه ناگهان پوست او از بدنش جدا شد.

[صفحه 79]

از آنجائي

كه منصور مي خواست «عبدالله محض» را شكنجه ي روحي دهد، دستور داد همه را سوار شتر برهنه كردند و دستور داد محمد ديباج را جلو شتر «عبدالله محض» قرار دهند تا پيوسته چشمش به پشت مجروح برادرش بيافتد. عبدالله آثار تازيانه و زخم را بر بدن برادرش مي ديد و ناله مي كرد. تاريخ دستگيري عبدالله در سال 144 بود.

آري، منصور دستور داد كاروان به سوي كوفه حركت كند، خود منصور در قبه اي نشست. اما اولاد امام حسن را بالاي شتران بي جهاز سوار كرد. در بين راه قبه ي منصور با «عبدالله محض» روبروي هم قرار گرفتند. عبدالله خطاب به منصور گفت:

يا اباجعفر ما هكذا فعلنا بكم يوم بدر

اي منصور، روز بدر اينگونه با شما رفتار نكرديم يعني پدر تو عباس را آزاد كرديم و به زنجير نبستيم.

زنداني شدن عبدالله محض

كاروان وارد كوفه شد، آنگاه اولاد امام حسن عليه السلام را در زندان هاشميه كنار فرات در كوفه در سردابي مرطوب زنداني نمودند. شرائط زندگي فوق العاده سخت و رقت بار بود. به طوري كه طهارت و وضو و نماز را در يك مكان تنگ و تاريك انجام مي دادند، و بوي عفونت فضاي زندان را فرا گرفته بود. به علت آنكه يكايك آنها بدنهايشان ورم نموده بود و پس از اندك زماني با وضعي بسيار فجيع مي مردند. جنازه ها را دفن نمي كردند!!! بقيه مي بايستي كنار جنازه ها زندگي كنند. جنازه ي اسماعيل بن حسن به قدري روي زمين ماند كه متلاشي شد. داود بن حسن نتوانست طاقت بياورد. در كنار جسد ضجه ها زد تا آنكه وفات كرد!!

[صفحه 80]

قيام محمد بن عبدالله

پس از دستگيري عبدالله، محمد و ابراهيم فرزندان عبدالله محض مردم را به دور خود مي خواندند و در فكر انقلاب و گرفتن دستگاه حكومت بودند. تا آن كه در سال 145 در ماه رجب آنها همراه 250 نفر قيام كردند و وارد مدينه شدند و صداي تكبير را بلند كردند و علنا بر ضد منصور پرچم مخالفت برافراشتند و درب زندان را شكستند و زندانيان را آزاد ساختند تا اينكه همه ي مدينه تحت سيطره ي آنان قرار گرفت.

خبر به منصور رسيد، او «عيسي بن موسي» برادرزاده ي خود را با چهار هزار سوار و دو هزار پياده براي مقابله با محمد به مدينه فرستاد.

محمد با همراهان اندك خود، در برابر سپاه مجهز منصور جنگيدند اما تاب مقاومت نياوردند تا اينكه بيعت كنندگان، اطراف محمد را خالي كردند و تنها 316 نفر با او ماندند اينها جنگيدند تا كشته شدند.

در زمان قيام محمد بن

عبدالله در مدينه امام صادق عليه السلام از شهر خارج گشته و در كوه بلندي در اطراف مدينه مقيم بود تا زماني كه محمد كشته شد امام صادق عليه السلام به مدينه برگشتند. [44].

هرگاه امام صادق عليه السلام «محمد بن عبدالله محض» را مي ديد، اشك از چشمان حضرت جاري مي شد و مي فرمود: مردم چه چيزهائي درباره ي او مي گويند (مردم مي گفتند كه او مهدي اين امت است) در صورتي كه او كشته خواهد شد. چرا كه در كتاب حضرت علي عليه السلام نديدم كه او از خلفاي اين امت باشد. [45].

هنگامي كه منصور سرگرم جنگ با محمد بن عبدالله و برادرش ابراهيم بود، شبها خوابش نمي برد. براي سر گرميش دو كنيزك به وي تقديم كرده بودند، ولي او

[صفحه 81]

به آنها حتي نگاه هم نمي كرد. وقتي علت را پرسيدند فرياد برآورد كه: «اين روزها مجال پرداختن به زنان نيست. مرا هرگز با اين دو كاري نيست مگر روزي كه سر بريده ي ابراهيم را نزد من و يا سر مرا نزد او ببرند.» [46].

قيام ابراهيم بن عبدالله

در همان سال شهادت محمد بود كه ابراهيم در ماه شوال 145 پرچم مخالفت با حكومت منصور را برافراشت، عده ي بسياري از مردم شهرهاي فارس و بصره با او همراه شدند و با او بيعت كردند. جريانات قيام ابراهيم را به منصور گزارش دادند، منصور كه در اين هنگام به شهرسازي بغداد، اشتغال داشت از آن دست كشيد و از شدت ناراحتي همه ي تفريحات را تعطيل كرد به خاطر آنكه مطلع شده بود كه حدود صد هزار نفر در ركاب ابراهيم آماده ي جنگ هستند منصور برادرزاده ي خود «عيسي بن موسي» را طلبيد و او

را با سپاه مجهزي به جنگ ابراهيم فرستاد.

از كوفه براي «ابراهيم» خبر بردند كه مردم كوفه خود را براي جان نثاري و ياري او آماده كرده اند. ابراهيم با سپاه خود به جانب كوفه رهسپار شد، وقتي كه در راه به شانزده فرسخي كوفه به سرزمين «باخمري» رسيدند، سپاه منصور سر رسيد و دو سپاه در برابر هم قرار گرفتند و آتش جنگ شعله ور شد اما به خوبي پيروزي و تفوق سپاه ابراهيم به سپاه منصور آشكار بود. در حالي كه منصور و سپاهيانش پشت به جنگ كرده و فرار را بر قرار اختيار كرده بودند منصور پايش را بر زمين مي كوبيد و مي گفت: اين حكومتي كه امام باقر و امام صادق به ما وعده مي دادند كه بچه هاي ما با آن بازي خواهند كرد كجا رفت و با عصبانيت اين جملات را تكرار مي كرد.

در اين هنگام گرما ابراهيم را كلافه كرده بود، ابراهيم براي رفع گرما دكمه هاي قباي خود را گشود، در همين لحظه ناگهان شخصي كه معلوم نشد چه كسي بود،

[صفحه 82]

تيري به طرف ابراهيم انداخت، اين تير بر گودي گلوي ابراهيم وارد شد و پس از لحظه اي ابراهيم از پاي درآمد، وقتي كه لشكر منصور از مرگ او مطلع شدند، جان گرفتند و برگشتند و طولي نكشيد كه به لشكر ابراهيم پيروز شدند و سر ابراهيم را از بدن او جدا كردند و براي منصور فرستادند.

پس از آنكه ابراهيم كشته شد. منصور دستور داد تا آنكه ربيع سر او را براي «عبدالله محض» ببرد. سر ابراهيم را در حالي براي عبدالله بردند كه عبدالله در حال نماز بود وقتي كه نمازش تمام شد سر

پسرش را در كنارش گذاشتند. «عبدالله محض» سر ابراهيم را در آغوش گرفت و گفت: يا اباالقاسم اهلا تو از كساني بودي كه خدا فرموده است:

الذين يوفون بعهد الله و لا ينقضون الميثاق و الذين يصلون ما امر الله به أن يوصل [47].

آنانكه به عهد خدا وفا مي كنند و پيمان او را نمي شكنند و آنانكه انجام مي دهند به آنچه كه خدا بدان امر كرده است.

سپس عبدالله رو به ربيع كرد و گفت: به منصور بگو، روزها بر ما سخت گذشت، همچنانكه روزها بر تو خوش گذشت ملاقات ما در روز قيامت باشد.

ربيع گويد: پيغام عبدالله را به منصور دادم: ديدم منصور به قدري شكسته و گرفته شد كه هيچ وقت او را آنگونه نديده بودم.

چگونگي برخورد امام صادق با قيام محمد بن عبدالله

در كتاب شريف اصول كافي يك نقل تاريخي راجع به قيام «محمد بن عبدالله» آمده كه راوي آن پسر ديگر عبدالله محض است. لازم دانستيم كه مختصري از آن را در اينجا ذكر كنيم.

[صفحه 83]

موسي بن عبدالله مي گويد: چون پدرم (عبدالله محض) شروع كرد براي «محمد بن عبدالله» بيعت بگيرد به ما گفت: من فكر مي كنم تا «جعفر بن محمد» (امام صادق عليه السلام) را نبينيم اين كار درست نشود. پس با هم رفتيم تا به امام صادق عليه السلام رسيديم و در خارج منزل به او برخورديم كه آهنگ مسجد داشت، پدرم آن حضرت را نگه داشت و با او به سخن پرداخت، امام صادق عليه السلام فرمود: ميان راه جاي اين سخن نيست، يك وقت ديگر با هم ملاقات مي كنيم، پدرم شادمان برگشت تا روز ديگر خدمت امام صادق عليه السلام رسيديم، پدرم شروع به سخن كرد و

از جمله سخنانش اين بود: قربانت، تو مي داني كه من عمرم از شما زيادتر است و در ميان فاميلت از شما بزرگتر هستم. ولي خداي عزوجل به شما فضيلتي ارزاني داشته كه براي هيچ يك از فاميلت نيست و من به واسطه ي اعتمادي كه به نيكوكاري شما دارم خدمت شما رسيدم و بدان - قربانت گردم - اگر شما از من بپذيري و با پسرم بيعت كني، هيچ يك از اصحابت از بيعت تخلف نورزند و حتي دو نفر قريشي يا غير قريشي با من مخالفت نورزند.

امام صادق عليه السلام فرمود: تو مطيع تر از مرا مي تواني پيدا كني به طوري كه به من نيازي نداشته باشي، به خدا كه تو مي داني من آهنگ رفتن بيابان مي كنم و يا تصميم آن را مي گيرم ولي به واسطه ي پيري سنگيني مي كنم و آن را به تأخير مي اندازم و نيز قصد رفتن حج مي كنم و جز با خستگي و رنج و سختي به آن نمي رسم، تو به فكر كسان ديگر باش و از آنها بخواه و به ايشان بگو كه نزد من آمده اي، در اينجا عبدالله محض گفت: گردن مردم به سوي شما دراز است، اگر شما از من بپذيري هيچ كس عقب نشيني نمي كند و شما هم از جنگ كردن و ناراحت شدن معافي.

موسي بن عبدالله مي گويد: در اين وقت ناگهان عده اي وارد شدند و سخنان آنها قطع شد، پدرم گفت: قربانت چه مي فرمائي؟ امام صادق عليه السلام فرمود: يك روز ديگر همديگر را ملاقات خواهيم كرد، انشاءالله.

پدرم به خانه برگشت و شخصي را نزد پسرش محمد فرستاد كه او در آن هنگام

[صفحه 84]

در كوه «اشقر جهينه» [48] مخفي

بود. و از مدينه تا آنجا دو شب راه بود و او را مژده داد كه به حاجت و مطلوبش رسيده است.

چند روز بعد خدمت امام صادق عليه السلام رسيديم، من گوشه ي اطاق نشستم و پدرم نزديك حضرت رفت و سرش را بوسيد و گفت:

بار ديگر در حالي كه اميدوار هستم خدمت شما رسيده ام. اميدوارم كه به حاجت خود نائل آيم (و با پسرم بيعت كني) امام صادق عليه السلام به او فرمود: من تو را به خدا پناه مي دهم از اينكه متعرض اين كار شوي كه صبح و شب در فكر آن هستي و مي ترسم كه به خاطر اين كار، شري به تو رسد.

«موسي بن عبدالله» مي گويد: گفتگوي آنها به درازا كشيد و از جمله سخنان پدرم اين بود كه به چه علت حسين به امامت سزاوارتر از حسن شد؟ امام صادق عليه السلام فرمود: خدا رحمت كند حسن را و خدا رحمت كند حسين را، براي چه علت اين سخن را به ميان آوردي؟ پدرم گفت: زيرا اگر حسين عليه السلام عدالت مي ورزيد، سزاوار بود امامت را در بزرگترين فرزند امام حسن عليه السلام قرار دهد.

امام صادق عليه السلام فرمود: همانا خداي بزرگ كه به حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم وحي فرستاد، به خواست و اراده ي خود به او وحي فرستاد و با هيچ كس از مخلوقش مشورت نكرد و حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم حضرت علي عليه السلام را به آنچه خواست دستور داد و او هم چنانچه دستور داشت عمل كرد. ما درباره ي علي نگوئيم جز همان بزرگداشت و تصديقي را كه رسول

خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرموده است، اگر حسين دستور مي داشت كه به بزرگتر از خود وصيت كند يا آنكه امامت را ميان فرزندان خود و امام حسن عليه السلام نقل و انتقال دهد عمل مي كرد، او نزد ما متهم نيست كه امامت را براي خود ذخيره كرده باشد.

امام حسين عليه السلام از طرف مادرت جد تو [49] و از طرف پدرت عموي تو مي باشد. اگر

[صفحه 85]

نسبت به او خوب بگوئي، چقدر براي تو شايسته است و اگر سخن ناروا بزني خدا تو را بيامرزد، پسر عمو! سخن مرا بشنو و اطاعت كن، به خدائي كه جز او شايسته پرستشي نيست من نصيحت و خيرخواهي را از تو باز نداشتم. سپس امام صادق عليه السلام فرمود: به خدا سوگند كه تو مي داني كه او [50] همان لوچ چشم موي پيشاني برگشته، سياه رنگي است كه در تن سيلگاه «سده اشجع» كشته مي شود (خبري غيبي به اين مضمون بوده كه خود عبدالله از آن خبر داشته است).

در اينجا «عبدالله محض» گفت: محمد پسرم شامل اين حديث نيست. به خدا سوگند پسرم در برابر يك روز ظلم بني اميه و بني عباس، يك روز مي جنگد و در برابر يك ساعت يك ساعت، و در برابر يك سال، يك سال و به خونخواهي تمام فرزندان ابيطالب قيام مي كند و حكومت را به دست مي گيرد.

امام صادق عليه السلام به او فرمود: خدا تو را بيامرزد چقدر مي ترسم كه اين بيت شعر بر رفيق ما منطبق شود.

منتك نفسك في الخلاء ضلالا

نفست در خلوت به تو وعده هاي دروغ و محال داده است.

به خدا سوگند: (محمد پسرت) بيشتر از چهار ديوار

مدينه را به دست نمي آورد. و هر چه تلاش كند و خود را به مشقت افكند دامنه ي فعاليتش به طائف نرسد از خدا بترس و بر خود و برادرانت رحم كن، به خدا من او را نامبارك ترين نطفه اي مي دانم كه صلب مردان به زهدان زنان ريخته است. (زيرا به ناحق ادعاي مهدويت كرد) به خدا سوگند كه او در ميان خانه هاي سده اشجع كشته مي شود، گويا اكنون او را برهنه و روي خاك افتاده مي بينم.

بعد امام صادق عليه السلام اشاره كرد به موسي و فرمود: او هم همراهش خروج كند و شكست بخورند. موسي در قيام ديگري (ابراهيم كه به خونخواهي برادرش محمد

[صفحه 86]

قيام كند) خروج كند و فرمانده ي آن (ابراهيم) كشته شود و لشكرش پراكنده شود، اگر اين پسر (يعني موسي) از من بپذيرد، بايد در آن روز از بني عباس امان خواهد تا خدا فرج دهد و به تحقيق من مي دانم كه اين امر عاقبت ندارد و تو هم مي داني و ما هم مي دانيم كه پسر چشم لوچ، سياه رنگ موي، پيشاني برگشته ي تو، در ته رودخانه ي «سده اشجع» در ميان خانه ها كشته خواهد شد.

موسي بن عبدالله مي گويد: پدرم برخاست در حالي كه مي گفت: بلكه خدا ما را از تو بي نياز مي كند و تو خودت وقتي دولت ما را ديدي از گفته ي خودت برمي گردي و...

عبدالله محض برخاست و از شدت خشم جامه اش را به زمين مي كشيد و از محضر امام صادق عليه السلام خارج شد.

موسي بن عبدالله مي گويد: حدود بيست شب گذشت كه مأمورين منصور آمدند و پدر و عموهايم سليمان بن حسن و ابراهيم بن حسن و داود بن حسن و علي

بن حسن و سليمان بن داود بن حسن و علي بن ابراهيم بن حسن و... را گرفتند و به زنجير بستند و بر محمل هاي بي فرش و روپوش نشانيدند و آنها را در محل نماز جماعت عمومي مدينه نگه داشتند تا مردم آنها را ببينند و... سپس آنها را جلو درب مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بردند. سپس جريان آمدن امام صادق عليه السلام به ديدن آنها را ذكر كرد و سپس آنها را به طرف كوفه بردند.

موسي بن عبدالله مي گويد: بعد از مدتي «محمد بن عبدالله» به مدينه آمد و از اين جريان خبردار شد. در اين هنگام محمد بن عبدالله قيام كرد و مردم را به بيعت خود دعوت نمود و من سومين نفر از بيعت كنندگانش بودم. سپس محمد با «عيسي بن زيد» كه فرمانده ي لشكرش بود مشورت كرد كه براي بيعت دنبال بزرگان فاميلش بفرستد. عيسي بن زيد گفت: اگر بخواهيم با نرمي با آنها برخورد كنيم فايده ندارد بايد بر آنها سخت بگيريم. پس لازم است آنها را به من واگذار كني. محمد گفت: تو هر كاري را كه مي خواهي بكن. عيسي بن زيد گفت: شخصي را نزد رئيس و بزرگ

[صفحه 87]

آنها يعني جعفر بن محمد بفرست. زيرا اگر تو با او سخت بگيري ديگران حساب كار خود را مي كنند. مدتي نگذشت كه امام صادق عليه السلام را آوردند و در برابرش نگه داشتند عيسي بن زيد به امام صادق عليه السلام گفت: أسلم تسلم «تسليم شو تا سالم بماني».

امام صادق عليه السلام فرمود: مگر تو بعد از حضرت محمد صلي الله عليه و آله و

سلم دين تازه اي آورده اي [51]؟ محمد گفت: نه، مقصود اين است كه بيعت كن تا جان و مال و فرزندانت در امان باشد و به جنگ كردن تو هم لزومي نيست، سپس محمد گفت: ... اي ابا عبدالله! به خدا ابوجعفر منصور دوانيقي در گذشت. امام صادق عليه السلام فرمود: از مردن او با من چكار داري؟ گفت: مي خواهم به سبب تو زينت و آبرو پيدا كنم، حضرت فرمود: به آرزوي خود نخواهي رسيد، به خدا سوگند! منصور نمرده است، مگر اينكه مقصودت از مردن به خواب رفتن باشد. محمد گفت: به خدا كه خواه يا ناخواه بايد بيعت كني، حضرت صادق عليه السلام امتناع كردند و محمد دستور داد امام را به زندان ببرند. عيسي بن زيد گفت: اگر امروز او را به زندان ببريم، درب زندان قفل ندارد مي ترسيم از آنجا فرار كند، امام صادق عليه السلام خنديدند و فرمودند: لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم. عقيده داري مرا زنداني كني؟ عيسي بن زيد گفت: آري، سپس آن حضرت را زنداني كردند و...

پس از مدتي لشكر منصور به جنگ محمد آمد و لشكر محمد شكست خوردند و... آنگاه موسي بن عبدالله جريان شكست ابراهيم را ذكر مي كند سپس پناه بردن خود را به نزد مهدي عباسي ذكر مي كند كه امام صادق عليه السلام از آن خبر داده بود. [52].

[صفحه 88]

حسادت بر امام صادق

امام صادق عليه السلام فرمود: هر يك از ما امامان. دشمني از خانواده ي خود دارند.

شخصي پرسيد: مگر فرزندان امام حسن عليه السلام نمي دانند حق با كيست؟ امام صادق عليه السلام فرمودند: چرا آنها مي دانند ولي حسد مانع آنها مي شود. [53].

امام

صادق عليه السلام فرمود: جفر سرخ نزد من است. سؤال شد در جفر سرخ چيست؟ حضرت فرمود: اسلحه است و آن تنها براي خونخواهي گشوده مي شود و صاحب شمشير (امام قائم حضرت مهدي عليه السلام) آن را براي جنگيدن باز مي كند.

ابن ابي يعفور عرض كرد: آيا پسران امام حسن عليه السلام اين مطلب را نمي دانند؟

امام صادق عليه السلام فرمود: سوگند به خدا اين مطلب را مي دانند چنانكه روز و شب را مي شناسند و تشخيص مي دهند كه اين روز است و اين شب است:

و لكنهم يحملهم الحسد و طلب الدنيا علي الجحود و الانكار و لو طلبوا الحق بالحق لكان خيرا لهم. [54].

اما حسد و دنياطلبي آنها را بر سرپيچي و انكار ما بر مي انگيزاند و اگر آنها حق را از راه حق و به وسيله ي ما جستجو مي كردند براي آنها بهتر بود.

خروج امام صادق از مدينه

در آن شبي كه «محمد بن عبدالله محض» قيام كرد. حضرت صادق عليه السلام دستور دادند كيسه اي پول را كه مخفي بود بياورند در آن كيسه دويست دينار بود. حضرت فرمود: اين كيسه را امام زين العابدين عليه السلام از بهاي چيزي كه فروخته بود براي چنين شبي براي من نگه داشته بودند.

امام صادق عليه السلام آن پول را برداشتند و رهسپار باغستاني كه معروف به «طيبه» بود

[صفحه 89]

شدند و فرمودند: از اين حادثه (قيام محمد بن عبدالله) كسي نجات مي يابد كه از مدينه سه شب راه پيموده باشد. امام صادق عليه السلام تا پايان قيام «محمد بن عبدالله» در «طيبه» ماندند. حضرت در اين مدت همان دويست دينار را خرج كردند. [55].

سفارش امام صادق به شيعيان

حضرت صادق عليه السلام فرمود:

پرهيزكار باشيد و ملاحظه ي خود را بكنيد كه از همه شايسته تر به مراعات نفس خود، خودتان هستيد. اگر داراي دو جان باشيد مي توانيد با يكي از آنها هر چه خواستيد بكنيد، آن جان كه گرفته شد مي شود با جان ديگر توبه را شروع نمائيد، اما با كمال تأسف شما يك جان بيشتر نداريد كه اگر چنانچه از شما گرفته شود توبه از بين مي رود.

اگر شخصي از طرف ما آمد و شما را دعوت به «رضاي ما» كرد، من اكنون شما را شاهد مي گيرم كه من از كار او راضي نيستم. او در حالي كه يك نفر است از ما اطاعت نمي كند. پس چگونه وقتي پرچمها و علمها را برافراشت اطاعت خواهد كرد؟ [56].

گفتگوي امام صادق با پيروان محمد بن عبدالله

روزي گروهي از علما از جمله عمرو بن عبيد، واصل بن عطا، حفص بن سالم و بعضي ديگر از رؤساي معتزله به حضور امام صادق عليه السلام آمدند و اين وقتي بود كه وليد خليفه ي مرواني كشته شده و در ميان اهل شام اختلاف پديد آمده بود. آنان با امام صادق عليه السلام گفتگو كردند و سخنشان به درازا كشيد. امام صادق عليه السلام فرمود: سخن خود را طول داديد! شخصي را از ميان خود به نمايندگي انتخاب كنيد تا او از سوي شما سخن بگويد و خلاصه هم بگويد.

[صفحه 90]

آنان عمرو بن عبيد را به نمايندگي خود برگزيدند و او از طرف آنها شروع به صحبت شد. او گفت: مردم شام خليفه ي خود را كشته اند؛ خداوند آنها را در هم ريخته و پراكنده شان فرموده است. در اين بين، مردي را پيدا كرديم كه داراي دين، خرد، مردانگي

و شايستگي براي خلافت مي باشد. او «محمد بن عبدالله بن حسن» است.

ما مي خواهيم در اطراف او گرد آئيم و پس از بيعت با او انقلاب كنيم و مردم را به اطاعت از او فرا خوانيم. هر كس با او بيعت كرد و از او فرمان برد، با او هستيم و در ميان جمع خود او را جا مي دهيم و هر كس از ما كناره گرفت و كاري هم با كار ما نداشت، ما نيز با او كاري نخواهيم داشت. ليكن هر كس در برابر ما ايستاد، ما نيز در برابر تجاوز و توطئه ي او مي ايستيم و او را به سوي حق برمي گردانيم. با اين همه ما مي خواهيم اين مطلب را با شما در ميان بگذاريم. چون از فكر و راهنمائيهاي شما بي نياز نيستيم و شما داراي دانش و فضيلت هستيد و پيروان فراوان داريد.

پس از آنكه سخنان «عمرو» به پايان رسيد، امام صادق عليه السلام خطاب به همه ي حضار فرمود: آيا همه ي شما با «عمرو» همفكر و هم عقيده ايد؟

همه گفتند: آري.

آنگاه امام صادق عليه السلام خداوند را حمد و ثنا گفتند و بر پيامبر درود فرستادند و سپس فرمودند: ما اهل بيت هنگامي كه خداوند نافرماني شود، به خشم مي آئيم و وقتي مردم از خداوند اطاعت كنند و فرمان ببرند، راضي و خشنود مي گرديم. اي عمرو! به من بگو ببينم، اگر ملت مسلمان حق حاكميت را به تو دهد و تو قدرت را بدون زحمت و جنگ و خونريزي به چنگ آوري، آنگاه به شما گفته شود آن حق را به هر كه دلت مي خواهد واگذار كن، به چه كسي واگذار مي كني؟

عمرو گفت: آن

را به شورا واگذار مي كنم تا مسلمانان پس از مشورت، تصميم بگيرند.

امام صادق عليه السلام فرمود: مشورت با همه ي مسلمانان؟

[صفحه 91]

عمرو گفت: آري.

امام صادق عليه السلام فرمود: مشورت با دانشمندان و نيكان؟

عمرو گفت: آري.

امام صادق عليه السلام فرمود: قريش و غير قريش چطور؟

عمرو گفت: عرب و عجم همه يكي هستند.

امام صادق عليه السلام فرمود: آيا تو ابوبكر و عمر را دوست مي داري و نسبت به آنها تولي داري، يا از آنان و عملكرد شان تبري مي جوئي؟

عمرو گفت: من ابوبكر و عمر را دوست مي دارم و عملكرد آنها را قبول دارم و به طور كلي نسبت به آنها تولي دارم.

امام صادق عليه السلام فرمود: اگر تو مردي بودي كه از آنان و عملكرد شان دوري مي جويد و نسبت به آنها تولي ندارد، مسأله اي نبود كه تصميم و كار تو برخلاف نظر و عمل آنها باشد؛ ولي تو از يك سو مدعي هستي كه آنان را دوست مي داري و كارشان را صحيح مي داني و عملكرد شان را قبول داري، آن وقت بر خلاف آنها عمل مي كني. چون عمر با قراردادي كه با ابوبكر داشت با ابوبكر بيعت كرد و در اين كار با احدي مشورت ننمود؛ سپس ابوبكر هم بدون مشورت با كسي خلافت را به عمر برگردانيد. آنگاه عمر نيز خلافت را به شوراي شش نفره واگذار كرد؛ از انصار جز همان شش نفر را در شورا شركت نداد و تازه درباره ي آن شش نفر هم سفارشي كرد كه گمان ندارم شما آن را كار پسنديده اي بدانيد.

عمرو گفت: او چه سفارشي كرد؟

امام صادق عليه السلام فرمود: عمر به صهيب دستور داد سه روز با مردم نماز

جماعت بگذارد و طي اين سه روز، آن شش نفر به بحث و مشورت بپردازند و چنان مقرر داشته بود كه در جلسه ي شش نفره احدي شركت نكند جز پسرش آن هم به عنوان مشاور كه خود حق انتخاب شدن براي خلافت را نداشته است. عمر به مهاجرين و انصار توصيه كرده بود كه اگر پس از گذشت سه روز، شورا خاتمه نيابد و به فردي از

[صفحه 92]

آن شش نفر اتفاق نظر حاصل نشود گردن هر شش نفر زده شود و يا اگر نظر چهار نفرشان يكي باشد، و فقط دو نفر به مخالفت برخيزند، گردن آن دو نفر زده شود. [57].

آيا شما در ارجاع خلافت به شوراي مسلمين به چنين شيوه اي خشنود هستيد؟!

در اينجا عمرو و همراهانش يكصدا گفتند: خير.

امام صادق عليه السلام فرمود: اي عمرو! رها كن اين كارها را! به نظر تو پس از دعوت براي «محمد بن عبدالله» و بيعت با او و پيشرفت كار به نحوي كه فرضا همه ي ملت با شما همصدا شدند و حتي دو مرد هم با شما به مخالفت بر نخاستند، اگر به جماعت مشركان رسيديد و با آنها برخورد كرديد، چه مي كنيد؟ آنها كه اسلام نياورده و جزيه نپرداخته اند، آيا شما و آن كسي كه او را براي خلافت كانديدا كرده ايد، علم و دانشي داريد كه بدان وسيله به روش رسول خدا درباره ي مشركان در امر پرداخت جزيه عمل كنيد؟

عمرو گفت: آري ما علم داريم.

امام صادق عليه السلام فرمود: شما چه كار مي كنيد؟

عمرو گفت: آنان را به سوي اسلام مي خوانيم. اگر نپذيرفتند، به پرداخت جزيه وادارشان مي كنيم.

امام صادق عليه السلام فرمود: اگر آنان مجوس و

آتش پرست باشند و يا از پرستندگان بهائم و چهارپايان باشند چطور؟

عمرو گفت: همه ي آنها برابرند و يكسان عمل مي شود.

امام صادق عليه السلام فرمود: آيا قرآن مي خواني؟

عمرو گفت: آري.

امام صادق عليه السلام فرمود: به اين آيه خوب توجه كن.

قاتلوا الذين لا يؤمنون بالله و لا باليوم الاخر و لا يحرمون ما حرم الله و

[صفحه 93]

رسوله و لا يدينون دين الحق من الذين اوتوا الكتاب حتي يعطوا الجزية عن يد و هم صاغرون [58].

با كساني از اهل كتاب كه به خدا و روز آخرت ايمان ندارند، حرام خدا و رسول او را حرام نمي دانند و به دين حق نمي گروند، بجنگيد و مقاتله كنيد تا با خفت و خواري جزيه بپردازند.

خداوند استثناء قائل شده و فقط در مورد اهل كتاب چنان فرموده است؛ آنگاه شما مي گوئيد اهل كتاب و ديگران يكسانند؟

عمرو گفت: آري، برابرند.

امام صادق عليه السلام فرمود: اين دانش را از چه كسي ياد گرفته اي؟

عمرو گفت: از مردم، آنان چنين مي گويند.

امام صادق عليه السلام فرمود: حالا سؤال ديگر، اگر آنها از قبول اسلام و پرداخت جزيه خودداري كردند و شما در جنگ، بر ايشان پيروز گشتيد، با غنيمتهاي جنگي چه مي كنيد؟

عمرو گفت: خمس آن را كنار مي گذاريم و چهار پنجم بقيه را ميان سربازان تقسيم مي كنيم.

امام صادق عليه السلام فرمود: آن را ميان همه ي سربازان تقسيم مي كنيد؟

عمرو گفت: آري.

امام صادق عليه السلام فرمود: پس تو در عمل و سيره با رسول خدا مخالفت كردي و مي تواني از فقهاء و دانشمندان مدينه بپرسي. چون همه ي آنان اتفاق دارند كه رسول خدا با اعراب باديه نشين مصالحه كرد كه آنان در سرزمينهاي خود بمانند و مهاجرت نكنند، با اين

شرط كه اگر دشمني قد علم كرد، پيامبر آنان را بسيج كند و به وسيله ي آنان دشمن را سركوب نمايد و از غنائم جنگي هم نصيبي به آنها ندهد؛ ولي تو مي گوئي غنيمت ميان همه تقسيم مي شود. پس تو در جنگ با مشركان برخلاف

[صفحه 94]

روش پيامبر عمل مي كني. حال سؤال ديگر، تو در مورد صدقه و زكات چه مي گوئي؟ عمرو آيه ي «انما الصدقات للفقراء و المساكين و العاملين عليها» [59] را قرائت كرد.

امام صادق عليه السلام فرمود: آري، اما تقسيم آن چگونه خواهد بود؟

عمرو گفت: آن را به هشت قسمت تقسيم مي كنم و به هر صنف از هشت صنف، يك قسمت را مي دهم.

امام صادق عليه السلام فرمود: اگر تعداد يك صنف ده هزار نفر باشد، ولي صنف ديگر فقط يك مرد، دو مرد يا حداكثر سه مرد بوده باشد، چطور؟ آيا همان مقدار كه به ده هزار نفر مي دهي، به اين سه مرد هم همان را مي دهي؟

عمرو گفت: آري.

امام صادق عليه السلام فرمود: آيا سهم شهرنشيني را با صحرانشينان برابر مي پردازي؟

عمرو گفت: آري.

امام صادق عليه السلام فرمود: پس تو در تمام كارهاي پيامبر با وي مخالفي. رسول خدا زكات صحرانشينان را به فقرا و مستحقان صحرانشين مي پرداخت و زكات شهر نشينان را به مستحقان شهرنشيني، و هيچ وقت برابر هم تقسيم نمي فرمود، بلكه آن را فقط با حاضران و به همان اندازه كساني كه حضور پيدا مي كردند، قسمت مي فرمود و...

آنگاه امام صادق عليه السلام خطاب به عمرو بن عبيد فرمود: تو اي عمرو و شما اي همراهان و همفكران او! از خدا بترسيد و پاس او را نگاه بداريد؛ زيرا پدرم كه بهترين مردم

روي زمين و داناترين آنان به كتاب خدا و سنت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بوده فرمود:

«هر كس به روي مردم شمشير بكشد و آنان را به سوي خود دعوت كند، در صورتي كه در ميان مسلمانان كسي وجود داشته باشد كه از او داناتر است، چنين كسي گمراه و متكلف است. [60].

[صفحه 95]

استفاده ي امام صادق عليه السلام از فرصت

استفاده ي امام صادق از فرصت

امام صادق عليه السلام با دولتهاي مرواني و عباسي معاصر بوده و در دوران حيات آن امام بزرگوار برهه اي از زمان به وجود آمد كه ستمگران عصر و طاغيان زمان نمي توانستند آن امام را مورد اذيت و آزار قرار دهند. اين برهه ي زماني از اواخر حكومت مروانيان آغاز شد و تا اوايل حكومت عباسيان ادامه داشت. در اين برهه و فترت، امويان و شاميان بر وليد بن يزيد شوريدند و تن نيمه جانش را از بين بردند و آشوب در گوشه و كنار بلاد اسلامي به وجود آمد و سرانجام حكومت مروانيان فرو پاشيد.

از سوي ديگر دعوت به حكومت بني عباس و تبليغ به نفع آنان و براي روي كار آمدنشان در اطراف و اكناف كشور اسلامي صورت مي گرفت و همه ي اين امور ذهن فرزندان مروان را از تعرض به امام صادق عليه السلام كه به تلاش گسترده ي علمي و فرهنگي سرگرم بود، باز مي داشت و پس از آنكه بني مروان سقوط كردند و در جنگ قدرت زمين خوردند، فرزندان عباس حكومت را به دست گرفتند. آنان نيز مدتي به پاكسازي محيط از عناصر اموي مشغول بودند و در تحكيم پايه هاي حكومت جديد خود كوشيدند و مي دانيم كه تأسيس و پايه گذاري يك سلطنت تند، خشن و گزنده و

[صفحه

96]

استقرار آن، نيازمند زماني نسبتا طولاني است. بني عباس به ساختن چنين حكومتي مشغول بودند و امام صادق عليه السلام با استفاده از اين فرصت به نشر علوم و معارف پرداخت.

اگر امويان در ميان خود درگيري و كشمكش نمي داشتند، هرگز امام صادق عليه السلام را زنده نمي گذاشتند، چنانكه به حيات پدران آن حضرت خاتمه دادند و حكومت سفاح چهار سال طول كشيد و با اينكه اين مدت كافي نبود تا بني اميه ريشه كن شود و پايه هاي حكومت جديد استحكام يابد، با آن همه او از ايجاد مزاحمت نسبت به امام صادق عليه السلام فروگذار نمي كرد و در عين حال كه از ناحيه بني اميه خاطر جمع نشده و بر سلطنت خود اطمينان حاصل نكرده بود، تا فرصتي يافت امام صادق عليه السلام را از مدينه به حيره احضار كرد و قصد داشت آن حضرت را به شهادت برساند.

چرا وجود امام صادق عليه السلام يكي از نگراني هاي سفاح بود؟ مگر نه آنكه امام صادق عليه السلام همان شخصيتي بود كه به عنوان پيشگوئي از موفقيت عباسيان در دستيابي بر حكومت و سلطنت و عدم موفقيت بني حسن خبر داده بود؟

سفاح از آن مي ترسيد كه دل مردم به سوي امام صادق عليه السلام معطوف شود و آنان منزلت امام را بشناسند؛ به ويژه آنكه طرز تفكر مردم در مورد خلافت آن بود كه خليفه بايد فرزند پيامبر و از اهل بيت باشد و هنوز مردم خلافت را جدا از دين نمي دانستند. پس طبعا مردم به دنبال، امام صادق عليه السلام كه هم فرزند پيامبر و هم مردي مخلص و امام و وصي پيامبر صلي الله عليه و آله و

سلم بود مي رفتند.

البته هر چند كه سفاح، نخستين خليفه ي عباسي امام صادق عليه السلام را فراموش نكرده بود ولي او چندان به فكر امام صادق عليه السلام نبود و بيشتر به امويان و مروانيان مي انديشيد تا آنكه دوران منصور فرا رسيد و سلطنت عباسيان استقرار يافت؛ آن وقت او گاه و بيگاه براي امام صادق عليه السلام ايجاد مزاحمت مي كرد و به آن حضرت تنگ مي گرفت و گاهي هم امام صادق عليه السلام را به حال خود مي گذاشت.

بعد از يك سري آزار و احضار حضرت صادق عليه السلام توسط منصور يك دفعه اي

[صفحه 97]

خداوند به دل منصور انداخت كه از امام صادق عليه السلام چيزي بخواهد. او از امام صادق عليه السلام درخواست كرد كه هديه و تحفه اي به وي بدهد كه نزد هيچ كس نظير و مانند آن نباشد. امام صادق عليه السلام چوب دستي اي را كه يادگاري رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بود و يك ذرع طول داشت، به رسم هديه به منصور داد. منصور بسيار خوشحال شد و دستور داد آن را چهار قسمت كنند و هر قسمت را در جائي نهاد. سپس به امام صادق عليه السلام گفت: شما را به پاداش اين هديه آزاد مي گذارم. دانش و علم خود را به شيعيانت تعليم بده و پخش كن و من هرگز متعرض تو و شيعيانت نخواهم شد. پس بدون ترس و واهمه به مردم فتوي بده، ولي در شهري كه من هستم، نباش.

براي روشن شدن كار امام صادق عليه السلام و ارزش معنوي آن عصا و ديگر چيزهائي كه از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و

سلم رسيده بود به اين جريان تاريخي عنايت كنيد:

كعب بن زهير به برادرش بحير كه اسلام آورده بود، نامه اي نگاشت و او را مورد عتاب و ملامت قرار داد. چون رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از اين امر آگاه شد، ريختن خون كعب را جائز شمرد. كعب بر جان خود ترسيد و از آنجا كه هيچ كس حتي عشيره اش او را پناه نمي داد، به اميرالمؤمنين صلوات الله عليه روي آورد و از كردار خود توبه كرد. مولاي متقيان وي را مطمئن ساخت كه خاطر مبارك نبوي صلي الله عليه و آله و سلم را از وي خشنود مي سازد چون اميرمؤمنان عليه السلام ندامت و توبه ي كعب را خدمت رسالت پناه عرضه داشت، آن درياي رحمت از خطايش درگذشت.

كعب فرياد برآورد: ايمان و اسلام آوردم. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مسرور گشت و از او چشم پوشيد و مسلمانان را از اقدام به كشتن او بازداشت.

كعب در برابر نبي مكرم صلي الله عليه و آله و سلم قرار گرفت و قصيده ي خود را با مطلع «بانت سعاد» در مدح آن حضرت سرود و از خوف خود ياد كرد، تا آنجا كه گفت:

ان الرسول لنور يستضاء به و صارم من سيوف الله مسئول نبئت أن رسول الله او عدني و العفو عند الرسول مأمول رسول خدا نوري است روشن بخش عالم و شمشيري آخته از شمشيرهاي الهي - خبردار شدم كه پيامبر مرا بيم داده است و حال آنكه گذشت از حضرتش مورد انتظار است.

[صفحه 98]

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم جامه ي برد خود را براي

گرامي داشت او بر او انداخت و غبار خصومت را از دلش زدود.

در سيره ي حلبي / ج 3 / ص 242 آمده است كه معاويه در ازاي ده هزار دينار خواهان خريداري آن عطاي موهوبي رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم از كعب گرديد، اما وي آن را نفروخت ليكن پس از درگذشت او معاويه آن را از ورثه ي كعب به بيست هزار دينار خريداري نمود و خلفاي بني اميه و بني عباس يكي پس از ديگري آن را در بر مي كردند و در حال جلوس و ركوب آن را از تن نمي انداختند چون مقتدر را كشتند در بر او بود و به خون وي آغشته گرديد. شريف رضي در اين باره گويد:

ردو تراث محمد ردوا

ليس القصيب لكم و لا البرد

«ميراث محمد صلي الله عليه و آله و سلم را بازگردانيد كه عصا و جامه ي آن حضرت به شما تعلق ندارد».

از ابن اثير حكايت شده كه مغولها بعد از فتح بغداد آن را براي خود برگرفتند.

برنامه ي دانشگاه امام صادق

مدرسه و دانشگاه امام صادق عليه السلام هميشه مورد دشمني ظالمان و غاصبان و حاكمان روز بود. اما از آنجائي كه دوران آن حضرت در زماني واقع شد كه حاكمان بني اميه مشغول و گرفتار خود بودند كمتر فرصت پيدا مي كردند تا به فعاليتهاي آن حضرت فشار وارد آورند. تا زماني كه حكومت عباسي استقرار پيدا كرد و پايه هاي حكومت منصور مستحكم شد و از آنجائي كه بر اثر فعاليتهاي امام صادق عليه السلام و پرورش شاگردان بزرگ، كه اين شاگردان بعد از فارغ التحصيل شدن عازم سراسر زمين ها مي شدند شهرت امام صادق عليه السلام در ميان بود. و

همه روزه كاروان هائي از نقاط مختلف براي ديدار امام صادق عليه السلام و استفاده از آن حضرت به مدينه مي آمدند و همين توجه قلبي مردم، منصور را به وحشت مي انداخت. و دليلش اين بود كه اساس و ريشه ي دانشگاه امام صادق عليه السلام هيچ گاه در برابر هيئت حاكمه ي زمان سر تسليم فرود نمي آورد و به حكومت اجازه ي دخالت در امور خود را نمي داد. منصور نمي توانست آن دانشگاه را براي مقاصد سياسي خود، آلت دست قرار دهد و يا آن

[صفحه 99]

را به همكاري با خود وادار نمايد. اين مدرسه از روز نخست مبارزه ي منفي را با ستمكاران سرلوحه ي تعاليم خود قرار داده بود و به شاگردان خويش اجازه ي دوستي و رفاقت و همكاري با ظالمان را نمي داد، تا چه رسد به اينكه آنان را در هدف هايشان كمك و ياري دهد.

همين امر باعث آن شد كه «منصور دوانيقي»، تمام نيروهاي خود را براي درهم كوبيدن و نابود كردن امام صادق عليه السلام و دانشگاه او بسيج نمايد.

سفارش امام صادق به شاگردانش

امام صادق عليه السلام به شيعيان خود فرمان دادند كه به حاكمان ستمگر پناه نبرند و از داد و ستد و همكاري با آنان خودداري كنند.

آن حضرت در اين زمينه مي فرمايند:

«هر مؤمني كه به قاضي يا سلطان ستمگر شكايت برد و به غير از حكم خدا درباره ي او دادرسي شود، در اين گناه با او شريك است.»

و در جائي ديگر مي فرمايد:

«هر كس بين او و برادرش در چيزي اختلاف باشد و كسي كه يكي از برادران خود را دعوت كند تا ميان آنان حكومت نمايد و آن كس از رسيدگي به مرافعه ي آنان خودداري ورزد، به منزله ي كساني اند

كه خداي تعالي درباره ي آنان مي فرمايد:

الم تر الي الذين يزعمون أنهم آمنوا بما انزل اليك و ما انزل من قبلك يريدون أن يتحاكموا الي الطاغوت و قد أمروا أن يكفروا به» [61].

آيا به كساني نمي نگري كه مي پندارند به آنچه بر تو فرو آورده ايم و به آنچه پيش از تو نازل كرده ايم ايمان دارند. در حالي كه مي خواهند به نزد طاغوت به محاكمه روند. همانا كه به آنان فرمان داده شده است كه از اين كار سر باز زنند. [62].

[صفحه 100]

امام صادق عليه السلام به شيعيان خود فرمان داده بود كه با حكومت عباسي قطع رابطه كنند تا جائي كه در اين مورد فرمود:

حتي در ساختن مسجد با آنها (عباسيان) همكاري نكنيد.

و از نظر فرمانهاي منفي مي فرمايد:

«از حكم دادن بپرهيزيد. چه، حكم دادن از وظايف امام است كه به قضا عالم باشد و در ميان مسلمانان به عدالت حكم كند مانند نبي و وصي».

از اين رو است كه امام صادق عليه السلام در حكومت كردن به حق خويش تأكيد مي فرمايند و موفق مي گردند كه اصحاب خويش را از آميخته شدن با وضع موجود يا تحت تأثير آن قرار گرفتن حفظ كند و با اين كار كه حضرت بنيانگذار آن بود آنان را به صورت منفي بر ضد وضع موجود برمي انگيخت.

روش حضرت در اداره كردن اوضاع و شيعيانش به اين منجر گرديد كه توسط آن حضرت قضاتي تعيين شود و به شيعيان خود فرمان دهد كه در اختلافات خود به آن قضات مراجعه كنند و به فرمان آنان گردن نهند.

امام صادق عليه السلام فرمود:

بنگريد تا در ميان شما كيست كه از دستورهاي ما چيزي مي داند، او را

در ميان خود به منصب قاضي بنشانيد كه من او را بدين منصب بر مي گزينم و شما حكم خود را به نزد او ببريد.

امام صادق عليه السلام به اصحاب و شيعيان خود سفارش مي فرمود كه در هر كار مخفيانه عمل كنند «تقيه» و در هر عملي كه انجام مي دهند توجه كامل داشته باشند كه مخالفان و دشمنانشان و عباسيان متوجه آنان نشوند و مي فرمود:

«مبلغان خاموش ما باشيد».

و به عبدالله بن جندب سفارش فرمود:

خدا، قومي را كه چراغند و سرچشمه ي روشنائي هستند، رحمت فرمايد. براي ما به اعمال خود دعوت كنندگان باشيد و كمال سعي و كوشش را به جاي آوريد، نه مانند كساني كه اسرار ما را فاش مي سازند.

[صفحه 101]

در تحف العقول چنان آمده است كه امام صادق عليه السلام به محمد بن نعمان احول سفارش فرمود كه كارها را به صورت پنهاني انجام دهد و به تقيه ملتزم باشد. اگر اخلال بعضي از صحابه ي او در افشاي اسرار نبود و مطالبي را كه نمي خواستند فاش گردد حفظ مي كردند چيزي نمانده بود كه كوششهاي امام صادق عليه السلام به نتيجه رسد.

امام صادق عليه السلام فرمود:

«هر كس سر ما را پراكنده سازد مانند كسي است كه به روي ما شمشير كشد. خداي رحمت كند بنده اي را كه مكنون علم ما را مي داند و آن را در زير پاي خود به خاك مي سپارد... اي نعمان من با فردي از شما چيزي مي گويم، اگر از قول من نقل كند، با اين كار براي خود لعنت مرا خريده است و من نيز از او بري هستم. پدرم فرمود: چه چيز تحملش سخت تر از تقيه است. تقيه سپر مؤمن است. و

اگر تقيه نباشد، خداي پرستيده نشود. اي پسر نعمان كسي كه اسرار ما را برملا مي سازد مانند كسي است كه با شمشير خود، ما را به قتل برساند بلكه گناه او بزرگتر است. اي پسر نعمان... عجله نكنيد، به خدا سوگند كه اين كار سه بار پيش آمد، آن را منتشر ساخته و خدا آن را به تأخير انداخت. به خدا سوگند كه هيچ سري نداريد مگر كه دشمنانتان از شما به آن دانا ترند».

اي پسر نعمان، بنده، مؤمن محسوب نمي گردد مگر كه سه سنت را رعايت كند: سنت خدا و سنت رسول و سنت امام را اما سنت خدا اين است كه اسرار ما را بپوشاند. [63].

انتظار فرج

شيخ طوسي مي گويد معاويه بن وهب گفت روزي خدمت امام صادق عليه السلام نشسته بودم ناگاه پيرمردي كه كمر او بر اثر پيري منحني شده بود به مجلس وارد شد و سلام كرد امام صادق عليه السلام فرمود: «و عليك السلام و رحمة الله» اي شيخ نزديك من

[صفحه 102]

بيا پس آن پيرمرد نزديك حضرت آمد و دست مبارك آن حضرت را بوسيد و گريه كرد حضرت فرمود: اي شيخ سبب گريه تو چيست؟ پيرمرد گفت: اي پسر رسول خدا من صد سال است كه آرزومندم كه شما خروج كنيد و شيعيان را از دست مخالفان نجات دهيد و مي گويم كه در اين سال خواهد شد و در اين ماه خواهد شد يا در اين روز خواهد شد حال آنكه هيچ علامتي را در شما نمي بينم كه خواسته باشيد قيامي كنيد پس چگونه گريه نكنم. در اين وقت امام صادق عليه السلام بر اثر سخن پيرمرد گريان شد

و فرمود: اي شيخ، اگر اجل تو به تأخير افتد و ما خروج كنيم با ما خواهي بود و اگر زودتر از دنيا رفتي در روز قيامت با اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم خواهي بود.

پيرمرد گفت: بعد از اين كه از شما اين مطلب را شنيدم هر چه از من فوت شود پروا نخواهم كرد. حضرت فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: من در ميان شما دو چيز بزرگ مي گذارم كه تا متمسك به آنها باشيد گمراه نگرديد. كتاب خدا و عترت من اهل بيت من، چون در روز قيامت با اينها بيائي با ما خواهي بود.

امامان شيعه، به طور دائم اصحاب خود را به رازداري و حفظ سر فرا مي خوانده اند و حتي جابر جعفي، آن راوي موثق و شاگرد مورد اطمينان كه از امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام حديث ها روايت كرده است، گفت: پنجاه هزار حديث و راز در سينه دارم كه تاكنون آنها را به احدي نگفته ام.

و در حديثي ديگر گفت: نود هزار حديث فقط از امام باقر عليه السلام در دل پنهان دارم و آنها را به احدي بازگو نكرده ام و پس از اين هم به كسي نخواهم گفت. [64].

از كثرت روايات از امام صادق عليه السلام معلوم مي شود كه چگونه امام صادق عليه السلام منبع دانشهاي سودمند و والاي بشري بوده و از زبان آن بزرگوار حكمها و حكمتها جاري گشته است و اينكه تعداد راويان امام صادق عليه السلام طبق آماري كه ابن عقده ارائه داده

[صفحه 103]

است و شيخ طوسي در «رجال» طبرسي

در «اعلام الوري» و محقق در «معتبر» آورده اند بالغ به بيش از چهار هزار نفر شدند.

امام صادق عليه السلام بدان سبب توانسته اين همه خدمت انجام دهد كه خود را از جريانات سياسي كذائي آن روز دور نگاه داشته و از جدال بر سر خلافت و حكومت اجتناب فرموده است.

امام صادق عليه السلام به اين امر ايمان داشت كه تنها در دست گرفتن حكومت كافي نيست و مادام كه حكومت از طرف پايگاههاي آگاه مردمي پشتيباني نشود، برنامه ي دگرگون سازي و اصلاح جامعه ي اسلامي امكان پذير نيست.

منصور براي اينكه حضرت صادق عليه السلام را به دربار خود بياورد و از رفت و آمد آن حضرت به نفع حكومت خود استفاده نمايد در پيامي به آن حضرت نوشت:

«چرا مانند مردم به ملاقات ما نمي آئي؟!»

حضرت صادق عليه السلام براي او نوشت: ما چيزي نداريم كه بترسيم تصرف كني و پيش تو مطلبي كه به درد آخرت بخورد پيدا نمي شود و تو در نعمتي نيستي كه به تو تبريك گفته و در مصيبتي نيستي كه تسليت بگوئيم.

منصور دو مرتبه نوشت: بيا ما را نصيحت كن.

انك تصحبنا لتنصحنا.

شما براي موعظه و نصيحت مصاحبت ما را بپذيريد.

حضرت صادق عليه السلام نوشت:

«من اراد الدنيا لا ينصحك و من اراد الاخرة لا يصحبك»

آن كس كه طالب دنياست تو را نصيحت نمي كند و آن كس كه طالب آخرت است با تو رفاقت نمي كند.

منصور گفت: به خدا سوگند موقعيتهاي اشخاص را براي من روشن ساخت و طالبين دنيا و آخرت را به من معرفي نمود.

[صفحه 104]

شاگردان امام صادق

بعضي از شاگردان نامي آن حضرت عبارت بودند از «هشام بن حكم» و «مؤمن الطاق» و «محمد بن مسلم»

و «زرارة بن اعين» و غير آنان كه تعداد آنها به صدها نفر مي رسد.

از جمله پيشوايان مذاهب ساختگي مانند «مالك بن انس» و «سفيان ثوري» و «ابن عينيه» و «ابوحنيفه» و از قبيل «محمد بن حسن شيباني» و يحيي بن سعيد و غير آنان از شاگردان آن حضرت بودند.

حركت علمي آن حضرت آن چنان گسترش يافته بود كه سراسر مناطق اسلامي را در بر گرفته و شهرت آن حضرت در همه ي شهرها پيچيده بود.

امام صادق عليه السلام چشمه هاي دانش و حكمت را در روي زمين شكافت و براي مردم درهايي از دانش گشود و جهان از دانش وي سرشار گرديد.

آن حضرت در عصر خود بزرگترين آموزشگاه اسلامي را گشود و يثرب را كه سراي هجرت بود و مهبط وحي، مركز آموزشگاه خود قرار داد و مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را محل تدريس خويش كرد، به طوري كه همه ي فنون در آن تدريس مي شد.

امام صادق عليه السلام باب علم كلام و رياضيات و شيمي را گشود. «مفضل بن عمرو» و «مؤمن الطاق» و «هشام بن حكم» و «هشام بن سالم» در علم كلام تخصص داشتند و «جابر بن حيان» در رياضيات و شيمي و «زرارة» و «محمد بن مسلم» و «جميل بن دراج» و «حمران بن اعين» و «ابي بصير» و «عبدالله بن سنان» در فقه و تفسير و حديث متخصص بودند.

ابن شهر آشوب مي نويسد: آنقدر از علوم و معارف كه از امام صادق عليه السلام نقل شده از احدي شنيده نشده است.

[صفحه 105]

ثابت بن دينار

ثابت بن دينار معروف به ابوحمزه ي ثمالي از راويان امامان سجاد، باقر و صادق عليهم السلام بوده و زمان امام

كاظم عليه السلام را نيز ديده است.

ابوحمزه ي ثمالي مردي بسيار جليل القدر و داراي موقعيت و مقام بزرگي بوده و حضرت امام رضا عليه السلام فرموده است: ابوحمزه، لقمان عصر خويش بود و توفيق خدمتگزاري چهار امام معصوم: علي بن الحسين، محمد بن علي، جعفر بن محمد و موسي الكاظم عليهم السلام را پيدا كرد.

و در حديثي ديگر فرمود: او سلمان عصر خويش بود.

روزي ابوحمزه در گورستان بقيع بود كه امام ششم او را نزد خود احضار فرمود. وقتي ابوحمزه آمد، امام فرمود: من وقتي تو را مي بينم احساس آرامش مي كنم.

جابر جعفي

جابر بن يزيد جعفي از شاگردان و راويان امامين باقر و صادق عليهماالسلام بوده است. جابر تنها از امام باقر عليه السلام هفتاد هزار حديث روايت كرده است و اگر كسي در آن احاديث دقت كند خواهد فهميد كه او محرم اسرار دو امام بزرگوار بوده و كرامات آشكاري را از ايشان روايت نموده است.

جابر به دستور امام باقر عليه السلام خود را به ديوانگي زده و در صحن مسجد كوفه بچه ها را دور خود جمع مي كرد و ديوانه بازي در مي آورد و ورد زبانش اين بود: «منصور پسر جمهور را امير بدون فرمان مي يابم». اتفاقا چند روز بيش از جريان جنون جابر نگذشته بود كه از سوي هشام بن عبدالملك به والي كوفه فرماني رسيد بدين مضمون: «نگاه كن مردي به نام جابر بن يزيد جعفي است؛ او را گردن بزن و سرش را پيش من بفرست!».

والي كوفه پس از قرائت نامه رو به اطرافيانش كرد و راجع به جابر پرس و جو

[صفحه 106]

نمود. آنان گفتند: او مردي بود فاضل، دانشمند و محدث و اهل

بحث، ولي اخيرا ديوانه شده و اينك در صحن مسجد همراه بچه ها با چوب، اسب سواري مي كند. والي شخصا موضوع را تعقيب كرد مشاهده نمود كه جابر با بچه ها سوار بر چوب، بازي مي كند. پس گفت: سپاس خدا را كه مرا از قتل اين مرد رهائي بخشيد.

در اينجا بود كه پرده از راز فرمان امام كنار رفت و معلوم شد كه چرا حضرت باقر عليه السلام به او فرمود كه خود را به ديوانگي بزند و بعد از رفع خطر، او به حال عادي خود بازگشت و چند وقتي نگذشته بود كه سخن جابر درباره ي منصور بن جمهور درست از آب درآمد و آن طور شد كه او گفته بود.

يعقوبي مي نويسد: جابر طي حديثي راجع به سرنوشت بني عباس و روي كار آمدن آنان سخن گفته است.

حمران بن اعين

حمران بن اعين برادر زراره، احاديث فراواني از امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام روايت كرده است و كمتر كسي به اندازه ي او نزد امامان قرب و منزل داشته است. از امام باقر عليه السلام احاديث زيادي درباره ي حمران نقل شده است كه حكايت از مقام او نزد امامان دارد. از جمله فرمود: تو در دنيا و آخرت از شيعيان ما هستي. حمران مؤمن راستين است و هرگز از ايمان و اعتقاد خود برنمي گردد. حمران انساني با ايمان و از اهل بهشت است؛ به خدا سوگند او ابدا دچار شك و ترديد نشود. من در ميان مردم كسي را نيافتم كه به حرف ما خوب گوش كند و از فرمان ما اطاعت نمايد و به دنبال اصحاب پدرم باشد جز دو مرد را كه خداوند هر

دو را مشمول رحمت و لطف خويش قرار دهد و آن دو مرد عبارتند از: عبدالله بن ابي يعفور و حمران بن اعين. اين دو مؤمن خالص و از شيعيان واقعي هستند. حمران هرگز مرتد نگردد و بي ايمان از دنيا نرود و چه شفيع خوبي هستيم ما براي حمران از او جدا نمي شويم و دست او را مي گيريم و با هم وارد بهشت مي شويم.

[صفحه 107]

اين نكته كه عصري كه حمران در آن مي زيست، عصري بحراني بوده و فتنه ها و آشوبهاي فراوان درون مردمان را مي آزموده است؛ به ويژه در مورد اهل علم و دانش امكان لغزش و انحراف زياد بوده است، كه مردم نسبت به ايشان توجه و اقبالي خاص داشته اند.

حمزه ي طيار

حمزه از امام صادق عليه السلام پرسيد: شنيده ام شما دوست نمي داريد بر سر مسائل فكري و عقيدتي بحث و درگيري شود. امام صادق عليه السلام در پاسخ فرمود:

از بحث و مناظره ي تو و امثال تو نگراني ندارم. تو كه مي داني چگونه پرواز كني و چگونه بر زمين بنشيني، از بحث و مجادله ي مثل تو هرگز بدمان نمي آيد. تو به احتجاج بپرداز و از ما دفاع كن!

هشام بن حكم مي گويد: روزي امام صادق عليه السلام از من سراغ حمزه را گرفت. عرض كردم او درگذشت. امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند او را رحمت كند و سرور و شادمانيش بخشد. او در دفاع از ما اهل بيت بسيار سخت كوش و مصمم بود.

داود بن كثير رقي كوفي

داود از شاگردان امام صادق عليه السلام و امام كاظم عليه السلام بود. روزي امام صادق عليه السلام به داود كه راه مي رفت، نظر انداخت و فرمود: هر كس مي خواهد و خوشحال است كه به مردي از ياران قائم عليه السلام نگاه كند، به داود نظر افكند. [65].

زرارة بن اعين

روزي امام خطاب به فيض بن مختار جعفي فرمود: اگر مي خواهي به احاديث و

[صفحه 108]

علوم ما برسي، بر تو باد اين مرد. آنگاه اشاره به زراره كرد.

و در حديث ديگر فرمود: خداوند زراره را رحمت كند. اگر او و امثال او نبودند، احاديث پدرم از بين مي رفت. [66].

زراره تنها فقيه نبوده، بلكه جامع انواع فضايل و كمالات بوده است. ابن نديم در اين باره مي نويسد: زراره از بزرگترين رجال شيعه از نظر فقاهت، علم حديث، دانش كلام بوده است. زراره به داشتن فضل و دانش و تقرب نزد اهل بيت معروف بود و همين، بزرگترين گناه او نزد دشمنانش محسوب مي گشت و هميشه از اين نظر مورد تهديد قرار مي گرفت و از اين رو امام گاهي پشت سر زراره بد مي گفت تا شايد بدين وسيله برخي خطرات را از او دفع نمايد. پس احاديثي كه در طعن او وارد است. در همين زمينه بوده است و خود امام صادق عليه السلام طي حديثي طولاني پرده از اين راز كنار زده و فرموده است: من گاهي حرفهاي بد درباره ي تو مي زنم و بر تو عيب مي گيرم، شايد بدين وسيله خطري را از تو دفع كرده باشم چون دشمنان ما كساني را كه دوست ما هستند و نزد ما منزلت دارند، آزار و اذيت مي كنند پس گاهي ما تو

را خدشه دار مي سازيم تا دشمنان ما از تو خوششان بيايد و بدين وسيله شر و آسيب آنها را از تو برطرف كنيم.

عبدالله بن سنان

عبدالله بن سنان از امام صادق عليه السلام و امام كاظم عليه السلام روايت نموده است. عبدالله خزانه دار منصور، هادي و هارون عباسي بوده است؛ با اين وضع از شيعيان اهل بيت و از فقهاي صالح و مردان موفق و جليل القدري است كه هرگز مورد طعن و ايراد قرار نگرفته است.

امام صادق عليه السلام درباره ي او فرمود: عبدالله هر چه پا به سن مي گذارد بهتر و پاكتر

[صفحه 109]

مي شود. او از جمله رازداران امام صادق عليه السلام بوده است.

عبدالله بن يحيي كاهلي

كاهلي از امام صادق عليه السلام و امام كاظم عليه السلام روايت كرده و امام كاظم عليه السلام او را بسيار دوست مي داشته است آن چنان كه به علي بن يقطين فرمود: تو زندگي كاهلي را تضمين كن، من هم بهشت را براي تو ضمانت مي كنم. و او به دستور امام عمل كرد و كاهلي و حتي خويشاوندان نزديك او را مورد توجه قرار داد و عطايا و بخشش هايي را به سوي آنان روانه ساخت و پس از مرگ كاهلي نيز همچنان هزينه ي زندگي خانواده ي او را تأمين مي كرده است.

امام كاظم عليه السلام او را از حسن عاقبت و سرانجام نيكو خبر داده و روزي خطاب به وي فرمود: اي كاهلي! امسال كار نيكو زياد انجام بده كه اجل تو نزديك شده است.

كاهلي از شنيدن اين كلام به گريه افتاد.

امام عليه السلام پرسيد: چرا گريه مي كني؟

كاهلي گفت: جانم به قربان شما، خبر از مرگ من مي دهيد!

امام كاظم عليه السلام فرمود: مژده باد تو را كه تو از شيعيان ما و مردي عاقبت به خير هستي.

آنگاه كاهلي مدت زيادي زندگي نكرد تا از دنيا رفت.

علي بن يقطين

علي از راويان و دوستان امام صادق عليه السلام و امام كاظم عليه السلام و مردي سرشناس، موثق، با جلالت و داراي وجهه ي اجتماعي بوده است. وي نزد هارون مقام بلندي داشت و ماجراهاي تمجيد و مژده به حسن عاقبت درباره ي او فراوان وارد است، از جمله امام كاظم عليه السلام فرمود: من بهشت را براي علي بن يقطين ضمانت كرده و قول داده ام كه آتش دوزخ به تن او نخواهد خورد.

[صفحه 110]

روزي ابن يقطين وارد محضر امام كاظم عليه

السلام شد. ايشان خطاب به حاضران فرمود: هر كس دوست دارد يكي از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را ديدار كند، به اين مرد نظر افكند مردي از حاضران پرسيد: پس او از بهشتيان است؟

امام كاظم عليه السلام فرمود: من از خداوند خواستم كه علي بن يقطين را به من ببخشد، پس خدا هم او را براي من بخشيد و به من داد. علي بن يقطين مال و دوستيش را در راه خدا بخشيد و بذل كرد، لذا شايسته ي اين همه تكريم شود.

در هر حال، اعمال صالح و خدمات ارزنده ي او براي ائمه و كوشش هايش در راه انجام نيازمندي هاي شيعيان و دوستان اهل بيت، قابل شمارش نيست. او همه سال افرادي را به نيابت از سوي خود براي حج مي فرستاد. در يكي از سالها حدود 300 تن را برشمردند كه از طرف علي بن يقطين به حج آمده و لبيك مي گفتند، كه به برخي 20 هزار و به بعضي ديگر 10 هزار درهم داده بود.

امام كاظم عليه السلام وارد سرزمين عراق شده بود؛ ابن يقطين به حضور امام آمد و عرض كرد: شما از كار و موقعيت من اطلاع داريد؟

امام كاظم عليه السلام فرمود: اي علي! براي خداوند متعال نزد ستمگران و جباران اولياء و دوستاني است كه به وسيله ي آنان از دوستان مظلوم و محروم خود دفاع مي كند و تو اي ابن يقطين از آن اولياء الله هستي.

علي بن يقطين در دستگاه خلافت و در ميان دشمنان خدا، مأمور الهي و پناهگاهي جهت نجات اولياء و شيعيان اهل بيت بوده است. او حقوق آنان را ادا مي كرد و

انواع گرفتاري هايشان را برطرف مي ساخت. به علاوه في نفسه مردي بوده است صالح، محدث و آشناي با احكام اسلام و به راستي قلم از برشمردن فضائل و زيبائي هاي چنين شخصيتي عاجز و ناتوان است.

علي بن يقطين به سال 124 در كوفه به دنيا آمد. پدرش يقطين از مبلغان سرشناس حكومت عباسيان بود كه مروان حمار او را تحت تعقيب داشت، ولي او و همسرش و دو پسرش علي و عبيد از كوفه به مدينه فرار كردند، تا اينكه آفتاب

[صفحه 111]

دولت مروان غروب كرد و عباسيان روي كار آمدند. در اين هنگام، يقطين خود را آشكار ساخت و در حكومت سفاح و منصور عباسي داراي پست و مقام دولتي بود. يقطين پولهاي زيادي به امام صادق عليه السلام مي داد كه اتفاقا خبر آن به گوش منصور و مهدي عباسي رسيد؛ ولي خداوند مكر و شر آنان را از وي بگردانيد. علي بن يقطين به سال 182 در بغداد درگذشت و محمد امين فرزند هارون بر او نماز گزارد و پس از او پدرش در سال 185 بدرود حيات گفت. [67].

هشام بن حكم

هشام بن حكم از راويان امام صادق عليه السلام و امام كاظم عليه السلام بوده است. هشام در دانش كلام بسيار پيشرو بوده به طوري كه احدي را ياراي برابري با او نبوده است.

امام صادق عليه السلام بسياري از اصحاب و شاگردانش را از بحث و مناظره با مخالفان منع مي فرمود و جز به تعداد كمي از ايشان اجازه ي بحث نمي داد و هشام در رأس كساني بود كه امام عليه السلام به آنان اجازه ي بحث و گفتگوي علمي مي داد.

امام صادق عليه السلام هشام را

در عين حالي كه بسيار جوان و كم سن و سال بود بر بسياري از اصحاب و ياران كهنسال و پيش كسوت خويش مقدم مي داشت و درباره اش مي فرمود: هشام با دل، زبان و دستش ما را نصرت و ياري مي كند.

و باز فرمود: هشام خواهان و جوينده ي حق ما، پيش برنده ي حرف ما و تأييد و تصديق كننده ي ما و به خاك مالنده ي دماغ دشمن ماست؛ هر كس از او پيروي كند و پا جاي پاي او گزارد، از ما اطاعت و پيروي كرده و هر كس منكر او شود و با وي مخالفت ورزد، البته با ما دشمني كرده و منكر ما شده است...

امام رضا عليه السلام درباره ي هشام فرموده است: او بنده اي صالح بود. امام جواد عليه السلام فرموده است: خداوند هشام را رحمت كند؛ او چقدر از ما دفاع مي كرد... به سبب

[صفحه 112]

همين دفاع او از اهل بيت عليهم السلام، هارون هشام را تحت تعقيب قرار داد و قصد جان او را كرد. هشام دچار وحشت شد و به كوفه گريخت و در اثر همين رعب و وحشت كه باعث پاره شدن رگ قلبش شد، در گذشت. [68].

جابر بن حيان

جابر بن حيان در حدود صد و پنجاه كتاب داشته كه بيشتر اين كتابها درباره ي علم شيمي است.

جابر بن حيان شاگرد امام صادق عليه السلام بوده و نزد آن حضرت تلمذ كرده است. جابر در زمينه ي دانشهاي مختلف به ويژه شيمي و رياضي و پزشكي داراي تأليفاتي بوده است. مؤلفان و تراجم نگاران اسلامي، جابر را عالمي بلند مرتبه دانسته و او را جزء مفاخر جهان اسلام برشمرده اند.

پذيرش اين امر براي خاورشناسان سنگين بوده است كه

چگونه يك مسلمان عرب زبان در قرن دوم هجري امتياز دانستن اين آراي استوار علمي را داشته است و نظريه هاي او پايه هاي كل علم شيمي جديد و قديم محسوب مي شود البته براي ما جزو واضحات و بديهيات است كه او پايه هاي اساسي دانش شيمي را ريخته است و اين نيست جز آنكه جابر علم شيمي را از منبع و سرچشمه ي اصلي آن يعني امام صادق عليه السلام فراگرفته است. به دليل آنكه عقيده ي شيعه ي اثني عشري اين است كه امام كسي است كه بايد همه چيز را بداند و داناترين مردم در همه ي علوم و فنون و زبانها و لغات باشد. از نظر ما هيچ جاي تعجب نيست كه امام صادق عليه السلام با اهل هر لغت و زباني به زبان آنان صحبت مي كرد: مثلا با فارسي زبان، فارسي صحبت مي فرمود. و در هر علمي وارد و احاطه داشت. مانند بحثهاي امام صادق عليه السلام با ستاره شناسان و علماي نجوم و طبيعي و پزشكي و غيره كه انجام داده است.

[صفحه 113]

معني رافضي

ابوبصير خدمت امام صادق عليه السلام عرض كرد: فدايت شوم، به ما لقبي داده اند كه پشت ما را شكسته و دل ما را ميرانده و واليان به سبب آن خون ما را حلال شمرده اند به خاطر حديثي كه فقيهان ايشان روايت كرده اند.

امام صادق عليه السلام فرمود: لقب رافضه؟

ابي بصير عرض كرد: آري.

حضرت صادق عليه السلام فرمود: نه به خدا، ايشان نيستند كه چنين ناميدند بلكه خداوند شما را بدين نام ناميد، اي ابامحمد، آيا نمي داني كه هفتاد مرد از بني اسرائيل، فرعون و قوم او را به هنگامي كه گمراهي ايشان روشن گرديد ترك گفتند

و به موسي پيوستند و اينان در سپاهيان موسي رافضه ناميده شدند. اين سپاهيان از همه بيشتر عبادت مي كردند و موسي و هارون و ذريه ي آن دو را بيشتر دوست مي داشتند و خداوند به موسي عليه السلام وحي كرد كه اين نام را جهت ايشان در تورات ثبت كن كه من ايشان را بدين نام خواندم و آن را به آنها بخشيدم، پس موسي اين نام را جهت ايشان ثبت كرد. سپس خداوند اين نام را براي شما ذخيره نگه داشت تا به شما بخشيد. اي ابامحمد، آنها (مخالفان) خير را رها كردند و شما شر را رها كرديد. مردم به چندين فرقه متفرق گرديدند و به چندين شعبه منشعب شدند و شما با اهل بيت پيامبر خويش انشعاب يافتيد و برگزيديد كسي را كه خدا براي شما برگزيد و خواستيد كسي را كه خدا خواسته، پس مژده باد و باز مژده باد، و به خداي سوگند كه شما مشمول رحمتيد، از نيكوكار شما عمل مورد قبول است و از بدكار شما درگذشته شود. [69].

[صفحه 114]

روايات امام صادق

اگر شمار شاگردان و راويان امام صادق عليه السلام بيش از چهار هزار نفر باشد. شماره ي احاديث منقول از آن حضرت چقدر خواهد بود. مثلا تراجم نگاران و دانشمندان رجال در شرح حال «ابان بن تغلب» كه يكي از شاگردان برجسته ي امام صادق عليه السلام بوده است، نوشته اند كه او به تنهائي سي هزار حديث از امام صادق عليه السلام روايت كرده است.

از محمد بن مسلم شاگرد معروف ديگر امام صادق عليه السلام شانزده هزار حديث نقل شده و همين راوي از امام باقر عليه السلام سي هزار حديث

روايت كرده است.

در اين ميان، احاديث منقول از جابر جعفي كوفي بيرون از اندازه ي شمارش است.

كافي است اين نكته را در نظر داشته باشيم كه پس از گم شدن و از بين رفتن تعداد بيشماري از آن احاديث، كتب زيادي از حديث به دست ما رسيده است كه بخشي از آن در كتب، كافي، من لا يحضره الفقيه، تهذيب، استبصار، وافي، وسائل الشيعه، مستدرك الوسائل و بحارالأنوار مي باشد.

[صفحه 115]

عبدالله نجاشي در خدمت امام صادق عليه السلام

عبدالله نجاشي در خدمت امام صادق

عبدالله نجاشي، كه زيدي مذهب بوده و نزد عبدالله محض آمد و شد داشته است، روزي حضور امام صادق عليه السلام رسيد. امام صادق عليه السلام به وي فرمود: يادت مي آيد روزي از در خانه ي شخصي مي گذشتي و از ناودان خانه، آب مي ريخت و تو پرسيدي، گفتند كه آب ناپاكي است و تو خودت را با لباس به نهر انداختي و آب از سر و صورت تو مي ريخت؛ بچه ها دورت جمع شدند و فرياد مي زدند و بر تو مي خنديدند؟!

عبدالله وقتي از حضور امام صادق عليه السلام بيرون آمد، گفت: امام و رهبر من اين است و نه ديگران.

نامه ي نجاشي به امام صادق

عبدالله بن سليمان نوفلي مي گويد: در حضور امام صادق عليه السلام بودم كه خدمتكار عبدالله نجاشي وارد شد و سلام كرد و نامه اي به امام تقديم داشت و امام صادق عليه السلام نامه را باز كرد و خواند. مطالب نامه به قرار زير بود:

«به نام خدا، خداوند بر عمر و بقاي سرور و آقاي من بيفزايد و در برابر

[صفحه 116]

پيشامدهاي سوء مرا قربانش كند. تقاضا دارم برنامه اي براي من تعيين كنيد تا من به راهنمائي آن به خدا و رسول او تقرب جويم و در اين برنامه آنچه را كه شايسته است انجام دهم. براي من خلاصه فرمائيد و بنويسيد كه چه اموالي را ببخشم و زكات را به چه كسي بدهم و در چه موردي به مصرف برسانم؟ با چه كسي مأنوس شوم و به چه كسي اعتماد كنم و از چه شخصي ايمن باشم و چه كسي را محرم اسرار خود بدانم؟ اميد آنكه خداوند مرا تحت ارشاد و راهنمائي شما نجات بخشد كه

شما حجت خدا بر مردم و امين او در روي زمين هستيد. نعمتهاي خداوند در حق شما مستدام باد!

جواب امام صادق به نجاشي

عبدالله نوفلي مي گويد: امام صادق عليه السلام در پاسخ نامه ي نجاشي چنين نوشتند: «به نام خداوند رحمان و رحيم خداوند تو را در زير پوشش لطف و مرحمت خويش قرار دهد و تو را مشمول مهر و حمايت خود سازد كه اوست مولي و سرور. اما بعد نامه ي تو رسيد: آن را خواندم و آنچه مرقوم داشته بودي، فهميدم. نوشته اي كه به حكومت و حكمراني اهواز گرفتار شده اي. اين موضوع مرا از جهتي شاد كرد و از جهتي غمگين ساخت. شاد شدم از اين جهت كه خداوند، مظلوم و ستمديده اي از دوستان آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم را به واسطه ي تو عزت مي بخشد؛ و غمگين شدم به اين علت كه مي ترسم درباره ي يكي از دوستان ما پاي تو بلغزد و خدمتي كه مي توانستي براي او انجام دهي، انجام ندهي كه در اين صورت، هرگز بوي بهشت به مشام تو نخواهد رسيد.

اينك پاسخ سؤالاتي كه در نامه نوشته بودي. هرگاه به آنچه كه مي نويسم عامل باشي و از حدودي كه برايت تعيين مي كنم تجاوز نكني اميدوارم ان شاء الله رستگار شوي:

نخست، به حديثي كه از پدرم، از اجدادش، از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم روايت شده،

[صفحه 117]

اشاره مي كنم: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

«من استشاره اخوه المؤمن فلم يمحضه النصيحة سلبه الله لبه»

هر كس طرف مشورت برادر دينيش قرار گيرد ولي او صادقانه و خالصانه راهنمائيش نكند و خيرخواه او نباشد، خداوند عقلش را

از وي مي گيرد.

حالا من بر همين اساس كه تو با من مشورت كرده و راهنمائي خواسته اي برايت مطالبي مي نويسم كه اگر بدانها عامل باشي شايد از آنچه بيم داري، رهائي يابي.

بايد بداني كه خلاص و نجات تو، در حفظ خون مردم و خودداري از آزار و اذيت دوستان خدا و نيك رفتاري با مردم است و نيز بايد معاشرت تو با مردم، مسالمت آميز و نرم و ملايم باشد؛ نه طوري كه حاكي از ضعف و بي تدبيري تو باشد و نه آن چنان سخت و خشن كه بيرحمانه تلقي گردد. بايد با كسي كه تو را به اين مقام گماشته است، مدارا كني و فرستادگاني را كه از سوي او مي آيند، مواظب باشي و به مشكلات مردم براساس حق و عدل رسيدگي كني ان شاء الله.

از انسانهاي سخن چين و دو رو و دو زبان برحذر باش و بكوش كه احدي از آنان به تو نزديك نشوند و با تو ارتباط برقرار نكنند و خود را به تو نچسبانند و ابدا خداوند تو را چه شب و چه روز در حالي نبيند كه از آنان حرف مي شنوي و به سخنانشان اعتماد كني كه بي شك خداوند بر تو خشم كرده و آبرويت را خواهد ريخت.

اما اينكه با چه كسي مأنوس و مربوط باشي و امور و مسائل خود را با او در ميان بگذاري؟ البته با مرد آزموده، روشنفكر، درستكار و همكيش خود و توده ي مردمي را كه بر آنها حكم مي راني، گروه بندي كن و همه را آزمايش كن و از هر كه داراي رشد و آگاهي است، استفاده كن. و بپرهيز از اينكه هديه و

جامه اي و حتي درهمي به مداحي، شاعري، دلقك و بازيگري و هر لاابالي شيادي بدهي مگر آنكه ضرورتي پيش آيد كه در آن صورت، همان اندازه هم در راه خدا بپرداز.

هدايا و جوايز تو براي فرماندهان، سفيران، خادمان، منشيان، نگهبانان و پليس و

[صفحه 118]

به طور كلي آنچه را كه مي خواهي در كارهاي خير به مصرف برساني از قبيل صدقه، احسان، بخشش، هزينه ي حج، نوشيدني و لباسي كه در آن نماز مي گزاري و يا پولي كه صله ي رحم مي كني و مالي كه در راه خدا و رسول خدا به عنوان هديه مي دهي، همگي بايد از پاكيزه ترين كسب و كار تو باشد.

اي عبدالله! بكوش كه هرگز طلا و نقره نيندوزي كه مشمول آيه ي قرآن خواهي شد كه مي فرمايد:

الذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها في سبيل الله [70].

كساني كه طلا و نقره مي اندوزند و آنها را در راه خدا به مصرف نمي رسانند و مژده باد آنها را به آتش دردناك دوزخ.

و هرگز كوچك مشمار اين را كه شكم گرسنه اي را از طعام سير كني؛ زيرا اين كار، عملي است كه خشم خدا را مي خواباند و بدان كه از پدرم شنيدم و او هم از نياي خود اميرالمؤمنين عليه السلام و ايشان از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيده اند كه روزي به اصحاب و ياران خويش فرمود:

«هرگز به خدا و روز قيامت ايمان نياورده است كسي كه خود سير بخوابد ولي همسايه ي او با شكم گرسنه شب را سحر كند».

ياران آن حضرت سخت اندوهگين شدند و عرض كردند: اي رسول خدا، ما همگي هلاك مي شويم و اين توانائي در ما نيست كه

به چنين كاري اقدام كنيم. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در پاسخ ايشان فرمود: «بالاخره شما مقداري غذا، لباس و حتي خرماي اضافه داريد و مي توانيد بدان وسيله آتش خشم الهي را خاموش كنيد».

اميرمؤمنان علي عليه السلام در حالي از دنيا رفت كه احدي در گردن او حقي نداشت و او در حالي به ديدار خدا شتافت كه انساني پسنديده خصال و غير قابل سرزنش بود و پس از او پيشواياني از ذريه ي او به دنبالش حركت كردند و خود را با آلودگيهاي دنيا

[صفحه 119]

آلوده نكردند. سلام خدا به روان همه ي آنها و جايگاهشان نيكو باد! اينها مختصري است از مكارم اخلاق و خوي هاي پسنديده كه اگر به آنها عمل كني هر چند به سنگيني كوهها و موجهاي درياها گناه داشته باشي، اميدوارم كه خداوند با قدرت بي انتهايش، آنها را ببخشد و ناديده بگيرد.

اي عبدالله! بپرهيز از اينكه مؤمني را بترساني، چون پدرم، از پدرانش، از علي بن ابيطالب عليهم السلام نقل كرده اند كه مي فرمود:

«من نظر الي مؤمن نظرة ليخيفه بها أخافه الله يوم لا ظل الا ظله و حشره في صورة الذر لحمه و جسده و جميع أعضائه حتي يورده مورده.»

هر آن كس با نگاه تند و تيزش مؤمني را بترساند و به اين هدف به او نگاه كند خداوند در روزي كه جز سايه ي او سايه اي ديگر وجود ندارد، وي را دچار خوف و وحشت مي كند و او را در شكل و صورت موجودي ريز محشور مي نمايد با همين گوشت و تن و همه ي اعضاي وي تا اينكه او را وارد آتش كند.

باز پدر من، از پدرانش، از

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم روايت كرده اند:

«هر كس به يك مظلوم و ستمديده كمك و ياري رساند، خداوند او را در روز قيامت كه سايه اي جز سايه ي او نيست و قدرت و شوكتي جز قدرت و شوكت او وجود ندارد، ياري رساند و از ناراحتيها و سختيهاي روز جزا و از سوء آينده، وي را در امان نگاه دارد. و هر كس از مؤمني رفع گرفتاري كند و نياز او را برآورد، خداوند متعال بسياري از نيازهاي او را برطرف نموده و او را وارد بهشت نمايد. و هر كس مسلمان و مؤمن برهنه اي را بپوشاند و براي او لباسي تهيه كند، خداوند بر تن وي حرير و اطلس و ديباي بهشتي بپوشاند و تا زماني كه حتي يك رشته از آن پارچه و لباس بر تن مؤمن فقير هست، مورد رضايت پروردگار قرار خواهد گرفت. و هر كس برادر دينيش را از گرسنگي برهاند و به او اطعام كند، خداوند به وي از طعام هاي بهشتي بخوراند. و هر كس از مؤمني رفع گرفتاري كند و نياز او را برآورد، خداوند متعال بسياري از نيازهاي او را برطرف نموده و او را وارد بهشت نمايد. و هر كس برادر دينيش را از گرسنگي برهاند و به او اطعام كند، خداوند به وي از طعام هاي

[صفحه 120]

بهشتي بخوراند. و هر كس تشنه اي را سيراب نمايد، خداوند از نوشابه هاي خالص و پاكيزه او را سيراب كند.

و هر كس به خدمتگزاري برادر ايمانيش كمر همت ببندد و يا براي او خادمي معين نمايد، خداوند خدمتگزاراني از پسران زيباروي كه هميشه در يك سن

و سال باقي مي مانند، براي خدمت او بگمارد و با اولياء و پيشوايان پاك در يك جا سكنايش دهد. و هر كس برادر دينيش را سوار بر مركب كند، خداوند وي را بر شتران بهشتي سوار كند و به روز قيامت با او به فرشتگان مباهات مي نمايد. و هر كس براي برادر مسلمانش زن بگيرد و همسر انتخاب كند تا در زندگي با او مأنوس شود و ياريش كرده و در كنار او باشد، خداوند از حوريان بهشتي در اختيار او مي گذارد و با هر كه مايل باشد از صديقان و صالحان خانواده خود و ديگر برادران و دوستانش مأنوس گرداند و آنان را نيز با وي مأنوس كند. و هر كس به برادر مؤمن خود كه به دست سلطان ستمگري گرفتار شده است كمك كند، خداوند او را در گذرگاه صراط از لغزش حفظ نمايد. و هر كس بدون چشمداشتي و فقط به قصد ديدار و زيارت به منزل برادر مسلمانش برود، در رديف زائران خدا نوشته شود و شايسته است كه خداوند زائر خود را گرامي بدارد.

اي عبدالله! پدرم از پدرانش از حضرت علي عليه السلام روايت كرده اند كه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «اي مردم! اينگونه نباشيد كه زباني تند و نفرين كننده داشته باشيد و ايمان در دل شما ريشه نداشته باشد، و هرگز به دنبال لغزشهاي مؤمنان نباشيد و هر كس لغزش و اشتباه يك مؤمن را دنبال كند، خداوند به روز قيامت لغزشهاي او را پي مي گيرد و در همين دنيا هم ميان خانه اش رسوايش كند.»

پدرم از حضرت علي عليه السلام روايت كرده است

كه فرمود: «خداوند درباره ي مؤمن چنين خواسته و اينگونه پيماني بسته كه او در سخنش تصديق نشود و از دشمنش انتقام نگيرد و خشمش فروكش نكند مگر اينكه سرانجام باز به زيان خود او تمام شود كه مؤمن محدود است و گويا بر دهانش بندي است. البته اين محدوديت و

[صفحه 121]

محروميت، در دنيائي است كوتاه و به دنبال آن راحتي طولاني است.»

«خداوند از مؤمن در چند مورد عهد و پيمان گرفته كه ساده ترين آنها اين است كه او گرفتار مؤمني است مثل خود و همكيش و هم عقيده ي خود، اما بر وي حسد مي ورزد و شيطان هم او را اغوا مي كند و كمكش مي نمايد و يا پادشاهي او را تعقيب مي كند و لغزشهاي او را پي مي گيرد و به آنچه او ايمان دارد كافر است، ريختن خون او را روا مي داند و بي حرمتي او را براي خود موفقيتي مي شمارد، سپس مؤمن بعد از اين همه گرفتاري چه زندگي مي تواند داشته باشد؟»

اي عبدالله! پدرم از پدرانش از حضرت علي عليه السلام نقل كرده اند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «جبرئيل نزد من آمد و گفت خدايت سلام رسانيد و فرمود: براي مؤمن اسمي از نامهاي خود برگزيدم و او را مؤمن نام نهادم؛ پس مؤمن از من و من از اويم و هر كس مؤمني را مورد اهانت قرار دهد، به من اهانت كرده و به جنگ من آمده است.»

اي عبدالله! پدرم از پدرانش از حضرت علي عليه السلام از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم روايت كرده است كه فرمود: اي علي! هرگز با كسي درگير نشو مگر

اينكه به درون او نظر كني. اگر او دلي پاك و دروني صاف داشته باشد، پس خداوند عزوجل دوست و ولي خود را خوار نخواهد كرد و هرگاه او نفسي آلوده داشته باشد، پس بدي هاي او برايش بس است. اگر تو بخواهي به او بيش از معصيت ها، گناهان و بدي هايش صدمه بزني، نخواهي توانست.

اي عبدالله! پدرانم از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم روايت كرده اند كه فرمود:

«پائين ترين درجه ي كفر و بي ديني آن است كه انسان از برادر ايماني خود سخني را بشنود و آن را به ياد داشته باشد، تا بدان وسيله و به موقع او را رسوا سازد، كه اينان در آخرت بهره اي ندارند».

اي عبدالله! پدرم از پدران خود از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نقل كرده است كه فرمود: «هر كس درباره ي يك انسان مؤمن آنچه را كه با چشم خود ديده و با گوشش شنيده و

[صفحه 122]

برايش عيب محسوب مي شود، فاش كند و بدين وسيله شخصيت او را خراب كند، مشمول اين آيه ي قرآن قرار مي گيرد كه فرمود:

ان الذين يحبون أن تشيع الفاحشة في الذين آمنوا لهم عذاب اليم. [71].

كساني كه دوست مي دارند كارهاي زشت و بد مردمان با ايمان فاش شود، برايشان عذابي دردآور فراهم است.

پدرم از پدرانش حضرت علي عليه السلام روايت نموده است كه فرمود: «هر كس از برادر ديني خود سخني و مطلبي نقل كند كه هدفش كوبيدن او و خرد كردن شخصيت او باشد، خداوند وي را به خاطر اين كار، هلاك گرداند، مگر اينكه راه نجاتي پيدا كند و آن را جبران نمايد، كه هرگز نخواهد

توانست كارش را جبران نمايد. و هر كس برادر مؤمن خود را شاد و مسرور كند، در حقيقت اهل بيت عليهم السلام را شاد كرده است و هر كس آنان را شاد كند، در واقع رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را شاد و خرسند نموده است و شاد كننده ي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم گويا خدا را شاد كرده، پس شايسته است كه چنين شخصي وارد بهشت شود.

در پايان اين نامه تو را به تقواي الهي، اطاعت پروردگار و چنگ زدن به رشته ي خدائي سفارش مي كنم كه آن كس كه به رشته و حبل الهي چنگ بزند به صراط مستقيم الهي هدايت گرديده است. پس از خدا پروا داشته باش و رضا و خشنودي هيچ كس را بر رضاي الهي مقدم مدار، كه اين سفارش خود خداست و از ايشان جز اين را نمي پذيرد و غير اين را مهم نمي داند. و بدان كه مخلوقات و انسانها به هيچ چيزي همانند تقوي كه سفارش ما اهل بيت است، توصيه نشده اند. پس هر چه مي تواني آلوده به دنيا نباشي و فرداي قيامت مورد سؤال و بازخواست قرار نگيري، بكن».

عبدالله بن سليمان نوفلي مي گويد: وقتي كه نامه ي امام صادق عليه السلام به دست نجاشي رسيد و در آن نگريست گفت: سوگند به خدائي كه جز او خدائي نيست،

[صفحه 123]

سرور و مولايم راست فرموده است! هيچ كس به مضمون اين نامه عمل نمي كند مگر آنكه رستگار مي شود و خود نجاشي تا زنده بود به مضامين آن نامه عمل مي كرد. [72].

سفارش امام صادق به نجاشي

موقعي كه عبدالله نجاشي در اهواز و فارس حكومت مي كرد يكي از

مؤمنين و كارمندان او خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و عرض كرد: در دفتر نجاشي بر من بدهي مالياتي است و او مردي مؤمن است و از شما فرمانبرداري مي كند اگر صلاح بدانيد نامه اي به او بنويسيد و سفارش مرا بكنيد.

امام صادق عليه السلام به نجاشي نامه نوشت: بسم الله الرحمن الرحيم، شاد كن برادرت را تا خدا شادت كند.

اين مرد نامه را گرفت و راهي اهواز شد وقتي رسيد كه نجاشي در مجلس رسمي بود. آورنده ي نامه صبر كرد تا خلوت شد و نامه را به دست او داد و گفت اين نامه ي امام صادق عليه السلام است. نجاشي فورا آن را بوسيد و بر چشمان قرار داد و به آن مرد گفت: چه حاجتي داري؟ گفت: بدهي خراج در دفتر تو دارم.

نجاشي گفت: چه اندازه است؟

آن مرد گفت: ده هزار درهم.

نجاشي رئيس دفتر خود را احضار كرد و دستور داد كه قرض آن مرد پرداخت شود و ماليات سال آينده ي او هم از طرف نجاشي پرداخت شود. آن گاه نجاشي به فرستاده ي امام صادق عليه السلام گفت: آيا تو را شاد كردم؟

آن مرد گفت: آري.

نجاشي دستور داد: مركبي و كنيزي و غلامي هم به او دادند و يك دست لباس

[صفحه 124]

هم به آنها افزودند و در هر بار مي گفت: آيا تو را شاد كردم، او هم مي گفت: آري، و هر بار كه مي گفت: آري بيشتر به او مي بخشيد.

سپس نجاشي به او گفت: فرش اين اتاق را هم با خود ببر، چرا كه نامه مولاي من را به من دادي و هر وقت هر حاجتي داشتي، نزد من بيا.

سپس بعد از مدتي آن

مرد خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و آنچه اتفاق افتاده بود براي حضرت نقل كرد. امام صادق عليه السلام با شنيدن كارهاي نجاشي شاد و خوشحال شدند. آن مرد عرض كرد: اي پسر رسول خدا! گويا آنچه را كه نجاشي با من انجام داده به خوبي شما را شاد كرده است.

حضرت صادق عليه السلام فرمود: آري به خدا كه نه تنها من را بلكه خدا و رسولش را هم شاد كرده است. [73].

برنامه ي امام صادق

امام صادق عليه السلام در دوران امامتش با دو گونه انحراف مواجه بود: انحراف در سطح سياسي كه در هيأت حاكمه و دولت غاصب مجسم شده بود و انحراف خطرناكي كه در ملت و ناداني آنها از واقعيت اسلام بود.

آن حضرت در جهت روشن كردن ملت اسلام سعي و كوشش فراوان مبذول داشته و اصحاب و شاگردانش را به دانش اندوزي و كسب معرفت تشويق و ترغيب مي فرمود و در يك جا خطاب به آنان فرمود:

لَسْتُ أُحِبُّ أَنْ أَرَى الشَّابَّ مِنْكُمْ إِلَّا غَادِياً فِي حَالَيْنِ إِمَّا عَالِماً أَوْ مُتَعَلِّما. [74].

دوست ندارم يكي از شما جوانان را جز در يكي از دو حال ببينم، يا دانشمند و عالم و يا دانشجو و متعلم.

و در جائي ديگر فرمود:

[صفحه 125]

«دانش اندوزيد و همراه آن خود را به بردباري و متانت آراسته گردانيد.»

و در حديث ديگري فرمود:

«نسبت به شاگردان خود تواضع و فروتني كنيد و در برابر استاد و معلم خود مؤدب باشيد و هيچ وقت و هرگز از عالمان و دانشمندان خودخواه و متكبر مباشيد كه اين رفتار باطل و نادرست شما، حقانيت تان را از ميان مي برد.» [75].

امام صادق عليه السلام در خصوص ارشاد

طالبان علم و دانش طلبان فرمود:

به سه هدف دنبال دانش نرويد: رياكاري، فخر فروشي و مِراء و جدال و كشمكش.

و به سبب سه چيز از تعليم و آموختن و دانش اندوزي دست مكشيد: جهل و ناتواني، نا مرغوبي علم و دانش و شرم و حيا از آموختن. و دانشي كه پخش نشود و انسان آن را به ديگران ياد ندهد همانند چراغي است كه خاموش مي گردد يا جلوي نور آن گرفته مي شود. [76].

درباره ي تشويق به تعلم و يادگيري چه جمله اي از اين رساتر و با معني تر مي تواند باشد كه فرمود:

اطلبوا العلم ولو بخوص المهج و شق اللجج. [77].

در جستجوي دانش باشيد ولو با دل به دريا زدن و امواج طوفاني را شكافتن.

اطلبوا العلم من معدن العلم و اياكم و الولائج فهم الصادون عن الله.

علم و دانش را از منبع و سرچشمه ي اصلي آن بجوئيد و بپرهيزيد از رفتن به پيش مدعيان دانش كه آنها شما را از خدا باز مي دارند.

[صفحه 126]

و در سخني ديگر فرمود:

تعلموا العلم ما شئتم أن تعلموا فلن ينفعكم الله بالعلم حتي تعملوا به لأن العلماء همتهم الرعاية و السفهاء همتهم الرواية. [78].

هر چه مي خواهيد دانش بياموزيد و سطح اطلاعات علمي خود را بالا ببريد، ولي خداوند از علم و دانش شما سودي عايدتان نخواهد كرد مگر اينكه به آن علم عمل كرده باشيد: زيرا كوشش و همت دانشمندان بر عمل است. ولي همت بي خردان بر روايت و نقل تنها است.

و در حديثي ديگر فرمود:

مثل العلم الذي لا يعمل به كالكنز الذي لا ينفق منه أتعب نفسه في جمعه و لم يصل الي نفعه. [79].

دانشي كه بدان عمل نمي شود، همانند گنجينه اي است

كه انسان آن را با زحمت تهيه كند و چيزي از آن را در مصارف ضروري خرج ننمايد كه در اين صورت بي آنكه سودي به او برسد، فقط رنج و زحمت برايش باقي خواهد ماند.

امام صادق عليه السلام همزمان با توجه به ارزش علم و ترغيب به تحصيل طلب آن، به تعظيم و بزرگداشت علما و دانشمندان هم توصيه ي مؤكد فرموده است و در حديثي فرمود:

دل من براي سه تن مي سوزد و شايسته است كه دلها براي آنان بسوزد: 1- عزيزي كه دچار ذلت و خواري شود. 2- دارا و ثروتمندي كه نيازمند گردد. 3- دانشمندي كه در ميان مردمي جاهل و نادان گرفتار شود و مورد بي حرمتي قرار گيرد.

امام صادق عليه السلام در سخني ديگر فرمود:

سه چيز دست شكايت به سوي خدا بلند كنند: 1- مسجدي كه آباد نباشد و مردم در آن نماز نگزارند 2- عالم و دانشمندي كه در ميان عده اي جاهل

[صفحه 127]

و نادان قرار گيرد و به او ارج ننهند 3- قرآني كه در خانه اي رها شود و گرد و غبار روي آن را بگيرد و خوانده نشود. [80].

اسحاق بن عمار صيرفي يكي از شاگردان و ياران امام صادق عليه السلام از وي پرسيد: آيا مي توانيم به احترام مردي كه وارد مجلس مي شود، از جاي خود بلند شويم؟

امام صادق عليه السلام فرمود: چنين كاري مكروه و ناپسند است مگر در مورد عالم و فقيه. [81].

[صفحه 128]

زندگي خصوصي امام صادق عليه السلام

زندگي خصوصي امام صادق

امام صادق عليه السلام در زندگي عادي خود و در معاشرت با مردم، آنگونه مي زيسته كه در ميان ياران و اصحابش انگشت نما نمي شده و طوري ظاهر نمي گرديده كه در ميان مردم به داشتن

دبدبه و كبكبه مشخص باشد.

روزي به قصد تسليت گوئي به يكي از خويشاوندان نزديكش از خانه بيرون آمد و عده اي از اصحاب و يارانش نيز همراه وي بودند. از قضا در وسط راه، بند كفش امام صادق عليه السلام پاره شد. آن حضرت كفش به دست گرفت و پابرهنه به راه خود ادامه داد.

ابن ابي يعفور، يكي از ياران نزديك امام صادق عليه السلام تا حضرت را در اين وضع ديد فورا كفش از پاي خويش درآورد و بند آن را باز كرد و به امام صادق عليه السلام تقديم داشت اما نه تنها آن حضرت آن بند را نگرفت، بلكه با ناراحتي از او روي برگردانيد و فرمود:

شايسته ترين فرد براي تحمل هر مصيبت و ناراحتي خود صاحب مصيبت است.

امام صادق عليه السلام با پاي برهنه راه رفت تا به منزل مردي كه براي تسليت به او بيرون آمده بود، رسيد.

[صفحه 129]

مهمان نوازي امام صادق

از ديگر رفتارهاي نيكوي امام صادق عليه السلام با مردم، مهمان نوازي آن حضرت بوده است. وقتي امام صادق عليه السلام در خانه اش مهماني مي داشت و سفره ي غذا را مي گشود، به مهمانان خيلي تعارف مي كرد و آنان را به خوردن غذاي بيشتر دعوت و ترغيب مي فرمود و گاهي پس از آنكه ميهمانان سير مي شدند، مجددا خوراكي مي آورد و در پاسخ آنان كه مي گفتند، ما ديگر سير شده ايم، اشتها نداريم، مي فرمود: نه، هنوز چيزي نخورده ايد.

آنگاه براي تشويق ميهمانان به غذا خوردن و براي اينكه مبادا برخي از آنان از روي خجلت و شرم، گرسنه بمانند. از قول پيامبر احاديثي در ارتباط با خوردن نقل مي فرمود تا آنان با رغبت و علاقه و طيب خاطر غذا بخورند

و مي فرمود: هنگامي كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در موقع هم غذائي با سلمان و مقداد و ابوذر فرموده است:

«أشدكم حبا لنا أحسنكم أكلا عندنا»

بدانيد مهربانترين شما نسبت به ما كساني هستند كه بر سر سفره ي ما خوب غذا مي خورند.

و گاهي اوقات مي فرمودند: از نشانه هاي محبت و علاقه ي هر شخصي نسبت به ديگري آن است كه بر سر سفره ي او با اشتها و رغبت غذا بخورد. [82].

امام صادق عليه السلام وقتي سفره براي مهمانان مي گشود بهترين و پاكيزه ترين غذاها را براي آنها مي آورد. به ايشان عرض مي شد كه اين همه خوردني بر سر سفره نياوريد و تدبير به كار بنديد و مقتصد باشيد. در پاسخ آنان حضرت مي فرمود: ما با تدبير خداوند، زندگي خود را سامان مي دهيم. اگر او در روزي ما گشايش دهد، ما نيز براي ميهمانان گشايش قائل مي شويم. ولي اگر درهاي روزي براي ما تنگ گردد، ما

[صفحه 130]

نيز زندگي خود را به همان تناسب تنظيم مي كنيم. [83].

امام صادق عليه السلام با آن جلالت شأن و سن و سالي كه داشتند نمي گذاشتند ميهمانانش كاري انجام دهند و اگر خدمتكاري در خانه نبود، خود شخصا بلند مي شدند و مي فرمودند: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم منع فرموده است كه انسان از ميهمان خود كار بكشد. [84].

و از بس علاقمند بودند كه ميهماني نزد او بماند، موقعي كه ميهمان او بار سفر مي بست كه برود امام صادق عليه السلام از كمك و ياري در بستن اثاثيه ي او خودداري مي كردند: چنانكه درباره ي جماعتي از ميهمانانش چنين كردند و حتي به غلامان و خدمتكاران شان هم دستور دادند كه

در جمع كردن اثاث به آنان كمك نكنند و در پاسخ آنان كه گفتند: «اي پسر رسول خدا! ميهمان نوازي شاياني كرديد و عطيه و هديه ي زياد داديد، اما چرا به غلامان و خدمتكاران تان فرموديد كه در بستن اثاث به ما كمك نكنند؟»

حضرت صادق عليه السلام فرمودند: ما خانواده اي هستيم كه در رفتن ميهمانان از پيش ما، ياري و كمك نمي رسانيم. [85].

امام صادق عليه السلام براي اينكه احسان و نيكوئي به مردم را در نظر انسانها زيبا نشان دهد و انگيزه ي آنان را در انجام كارهاي خير تقويت نمايد فرمودند:

ما من شي ء أسر الي من يد أتبعتها الاخري لأن الأواخر يقطع شكر الأوائل. [86].

هيچ چيز نزد من شادي آفرين تر از آن نيست كه يك دست كه كار نيك و احساني را انجام مي دهد به دنبال آن دست دوم نيز به حركت آيد و همسان او احسان كند؛ چون خودداري دست دوم باعث ناسپاسي در مورد احسان دست اول مي شود.

[صفحه 131]

احسان و بخشش امام صادق

امام صادق عليه السلام به معلي فرمود: با صله و بخشش، علاقه و محبت مردم را به سوي خود جلب كن، زيرا خداوند عطا و بخشش را رمز مهر و محبت و تنگ نظري و بخل را كليد عداوت و دشمني قرار داده است. به خدا سوگند! اينكه شما چيزي از من بخواهيد و من آن را به شما بدهم، نزد من دوست داشتني تر از آن است كه چيزي از من نخواهيد و من هم چيزي به شما ندهم و در نهايت، نسبت به من احساس كينه و دشمني كنيد. [87].

روزي مردي به نام اشجع سلمي به حضور امام صادق عليه السلام شرفياب

شد و ديد امام صادق عليه السلام بيمار است و در رختخواب خوابيده است. اشجع در كنار امام صادق عليه السلام نشست و از علت بيماري سؤال كرد. امام صادق عليه السلام به او فرمود: از علت بيماري من درگذر! بگو ببينم براي چه كار و مقصدي آمده اي؟

اشجع ضمن دو بيت شعر چنين گفت: خداوند لباس عافيت بر تن شما بپوشاند و چه در خواب و چه در بيداري، شما را سالم و تندرست بدارد. خداوند رنجوري را از شما دور كند، آنگونه كه خواري و ذلت سؤال را از شما دور فرموده است.

امام صادق عليه السلام به خدمتكار خانه فرمود: ببين چقدر پول داريم؟

خدمتكار گفت: چهارصد درهم.

امام صادق عليه السلام فرمود: همه ي آن را به اشجع بده. [88].

مفضل بن قيس بن رمانه كه يكي از شاگردان امام صادق عليه السلام و ياران نيك آن حضرت بود، نزد امام آمد و از گرفتاري و ناداري، زبان به شكوه گشود، امام صادق عليه السلام به كنيز فرمود: كيسه اي را كه ابوجعفر براي ما فرستاده است، بياور!

او كيسه را آورد و امام صادق عليه السلام خطاب به مفضل فرمود: در اين كيسه چهار

[صفحه 132]

هزار دينار است، هر چه مي خواهي از آن بردار!

مفضل گفت: نه، به خدا سوگند! قربانت گردم، فقط خواستم دعا بفرمائيد.

امام صادق عليه السلام فرمود: دعا هم خواهم كرد. فقط سعي كن همه ي گرفتاريت را به مردم نگوئي كه در نظر آنان بي مقدار شوي. [89].

يك روز امام صادق عليه السلام كيسه ي پولي را به ابوجعفر خثعمي كه يكي از شاگردان و اصحاب مورد وثوق او بود داد و دستور فرمود كه آن را به يكي

از بني هاشم بدهد و تأكيد فرمود كه اين صله، پنهاني صورت گيرد و او نداند كه از طرف امام است.

هنگامي كه ابوجعفر كيسه ي پول را به آن مرد هاشمي داد، او دست به دعا بلند كرد و گفت: خداوندا، به اين مرد احسان كننده پاداش خير بده كه گاه گاهي پولي براي ما مي فرستد و ما بدين وسيله زندگيمان را سر و سامان مي دهيم، اما جعفر با وجود آن همه ثروت و دارائي كه دارد چيزي براي ما نمي فرستد. [90].

امام صادق عليه السلام صله ها و عطاها و احسان هايش را حتي از كساني كه با او قطع ارتباط كرده بودند نمي بريد، حتي در ساعت و لحظه ي وفات نيز به فكر خويشاوندانش بود و موقعي كه دستور داد براي همه ي آنان چيزي فرستاده شود، فرمود به حسن بن علي افطس نيز هفتاد دينار بدهند. اين مرد همراه محمد بن عبدالله در مدينه خروج كرد و به دستش يك پرچم سفيد بود پس از آنكه محمد كشته شد، حسن افطس متواري گرديد؛ اما موقعي كه امام صادق عليه السلام وارد عراق شد و با منصور دوانيقي ديدار فرمود، نزد او درباره ي حسن شفاعت كرد و منصور هم از حسن درگذشت و با اين لطف و محبتي كه امام صادق عليه السلام درباره ي حسن كرد و با وصف آن همه احسان و نيكوئي، باز او با خنجر به امام صادق عليه السلام حمله كرد و قصد كشتن آن حضرت را داشت. با اين وضع امام صادق عليه السلام به او احسان مي كرد، لذا به امام صادق عليه السلام عرض شد، آيا به مردي كه با خنجر به شما

حمله كرده و مي خواسته

[صفحه 133]

است شما را بكشد، پول مي دهيد؟!

امام صادق عليه السلام در پاسخ فرمودند: مگر قرآن نمي خوانيد كه مي فرمايد:

والذين يصلون ما أمر الله به أن يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب. [91].

و كساني كه پيوند برقرار مي كنند آنجا كه خداوند فرمان پيوند و ارتباط داده و از پروردگارشان مي ترسند و از حسابرسي بيمناكند.

سپس حضرت صادق عليه السلام فرمودند: خداوند بهشت را آفريده و آن را پاكيزه و معطر ساخته است و بوي عطر خوش آن از مسافت دو هزار ساله به مشام مي رسد، اما عاق والدين و قطع كننده ي با رحم و خويشاوند نزديك، بوي آن را احساس نمي كند.

عطوفت امام صادق

گاهي امام صادق عليه السلام مي شنيد كه يكي ازخويشاوندان نزديكش او را به بدي ياد كرده و وي را ناسزا گفته است. امام صادق عليه السلام فورا آماده ي نماز مي شد و پس از نماز، دعائي طولاني مي خواندند و با اصرار از پروردگار خويش مي خواست كه آن شخص را در برابر عمل نا روايش مؤاخذه نكند و او را به سبب ستمي كه در حق امام روا داشته است، گرفتار نسازد.

به راستي كه حوادث روزگار همچون سنگ محك هستند كه بدان وسيله ارزش مردان معلوم و درون اشخاص آشكار مي شود و از اين راه انسان به تفاوتي كه ميان امام صادق عليه السلام و خويشاوندانش از اولاد امام حسن عليه السلام بوده است، پي مي برد. آنان در حق امام جفا كردند، بلكه گاهي جسارت نموده و دشنام و ناسزا مي گفتند و احيانا با خنجر به طرف امام صادق عليه السلام حمله ور شدند. و قصد قتل آن حضرت را داشتند اما امام صادق عليه

السلام عكس رفتار آنان را عمل مي كرد. مهرباني و دلسوزي امام

[صفحه 134]

صادق عليه السلام بر كسانش آنقدر بود كه به هنگامي كه منصور دوانيقي، بني حسن را گرفتار ساخت. امام صادق عليه السلام آن چنان دچار غم و اندوه شد كه از شدت ناراحتي به گريه افتاد و حالش بد شد، و روزي كه منصور شيوخ و پيرمردان بني حسن را از مدينه به كوفه منتقل كرد، در عين حالي كه آنان در روز بيعت گيري براي محمد در «ابواء» نسبت به امام صادق عليه السلام بد گفته بودند و در جريانات ديگر - كه ما بعضي را قبلا ذكر كرده ايم - با اين همه امام صادق عليه السلام از كثرت اندوه براي گرفتاري آنها چند روزي دچار تب گرديد.

حتي محمد و پدرش عبدالله بر اين پندار كه يگانه مانع بر سر راه بيعت براي محمد، وجود امام صادق عليه السلام است به آن حضرت بد مي گفتند. و روزي كه محمد در مدينه قيام كرد و كسي را فرستاد كه امام صادق عليه السلام با او بيعت كند و امام عليه السلام از بيعت با محمد خودداري كرد او شروع به درشت گوئي و بدرفتاري با امام صادق عليه السلام نمود.

مهرباني حضرت شامل همه مي شد. روزي يكي از خدمتكارانش را براي انجام كاري به جائي فرستاد و چون دير كرد، امام صادق عليه السلام به دنبال او از خانه خارج شد. او را ديد كه در كنار ديواري خوابيده است. امام صادق عليه السلام بر بالين وي نشست و به وسيله ي بادبزن او را نوازش فرمود تا بيدار شد. پس از بيدار شدن غلام، امام

صادق عليه السلام تنها چيزي كه به او فرمود اين بود: چه شده همه ي شب و روز را مي خوابي؟ شب مال توست، اما روزهايت مال ماست. [92].

امام صادق عليه السلام براي ميهمانانش طعام گوشت آماده مي فرمود و به دست پاكيزه ي خويش آن را خرد مي كرد و جلوي آنها مي گذاشت؛ اما خود طعامي ساده از سركه و زيتون تناول مي كردند و مي فرمودند: اين خوراك ما و خوراك پيامبران است.

[صفحه 135]

سفارش امام صادق به شيعيان

امام صادق عليه السلام گاهي ما را به تقوي، ورع، كوشش، سجده ي طولاني و ركوع در برابر خدا فرا مي خواند و حضرتش مي خواهد پيروانش نمونه ي انسانهاي متعالي باشند كه با كردار خويش معرف اسلام و قرآن باشند. حضرت در اين مورد مي فرمايند:

«كونوا دعاة الي انفسكم بغير السنتكم و كونوا زينا و لا تكونوا شينا». [93].

«به وسيله ي عمل و كردار خود مردم را دعوت به دين خود كنيد و شما شيعيان براي ما مايه ي زينت و افتخار و سربلندي باشيد و شما باعث خجالت و سرافكندگي تشيع و ما نباشيد.»

در جائي ديگر فرمود: هر كس خدا را بخواند، حتما پاسخ خواهد شنيد؛ هر كه زبان شكرگزار داشته باشد خداوند، نعمت خود را بر او افزون خواهد فرمود؛ و هر كس به خدا توكل كند بدون شك، روحيه ي كفاف و قناعت پيدا خواهد كرد.

آنگاه امام صادق عليه السلام فرمود: آيا قرآن تلاوت نكرده ايد كه مي فرمايد:

و من يتوكل علي الله فهو حسبه. [94].

هر كه به خداوند توكل كند او برايش كفايت خواهد كرد.

و لئن شكرتم لأزيدنكم. [95].

هرگاه سپاسگزار باشيد، براي شما افزونتر مي دهم.

ادعوني أستجب لكم. [96].

مرا بخوانيد كه به شما پاسخ خواهم داد.

آن حضرت در حديثي ما را به

منزلتي بالا مي برد آنجا كه مي فرمايد:

اگر مي خواهيد به مقامي برسيد كه هر چه از خدا بخواهيد به شما بدهد بايد از همه ي مردم نوميد شويد و چشم طمع از آنان بپوشيد و جز به خدا

[صفحه 136]

اميد نبنديد. وقتي خداوند در وجود شما به چنين حالي پي برد، چيزي از او سؤال نخواهيد كرد مگر آنكه او به شما خواهد داد. [97].

امام صادق عليه السلام طي بيان مبسوطي به شيعيان و شاگردان مكتبش چنين مي فرمايد: از من اين سخن را بشنويد كه از عالي ترين ثروت عرب (اسبان گرانبهاي سواري) براي شما ارزنده تر است: احدي از شما به بيان مطلبي كه مهم نيست لب نگشايد و حتي در مورد بسياري از مطالب مهم هم جز در موارد مناسب، سخن زياد نگويد. زيرا چه بسا گوينده اي كه حرفي نابجا زده و بدان وسيله به خويشتن ظلم كرده و خود را تباه ساخته است. هيچ كس از شما با سفيه و بي خردي نزاع و كشمكش نكند و نيز با شخص حليم و بردبار خصومت و لجبازي ننمايد كه آدم حليم با پيگيري، او را رسوا سازد و سفيه و بي خرد او را هلاك نمايد.

در غياب دوست و برادر ديني خود او را به نيكي ياد كنيد، همچنانكه شما خود دوست مي داريد كه در غيابتان به نيكي و خوبي ياد شويد و همچون شخصي كار كنيد كه مي داند در برابر نيكوئي، پاداش نيكو دريافت خواهد كرد. [98].

امام صادق عليه السلام در حديثي ديگر فرمود:

هنگامي كه با مردم در مي آميزي تا مي تواني دست دهنده داشته باش و نسبت به آنان سودمند باش، زيرا گاهي بنده ي خدا در انجام عبادت كوتاهي

مي كند، اما در عوض با مردم با اخلاق نيكو برخورد مي نمايد و خداوند مقام چنين بنده اي را به سبب همين خلق نيكويش به درجه ي بندگان روزه دار و شب زنده دار بالا مي برد. [99].

از ديگر توصيه هاي امام صادق عليه السلام به شيعيانش چنين است:

به زيارت و ديدار يكديگر برويد كه در اين ديد و بازديدها دلهايتان را زنده نگه مي داريد و احاديث و سخنان ما را هم به يكديگر نقل مي كنيد و همين احاديث ما

[صفحه 137]

شما را به هم پيوند مي دهد و اگر از آن سخنان رهنمود بگيريد هدايت مي يابيد و نجات پيدا مي كنيد و اگر آنها را ترك كنيد گمراه شده و هلاك مي گرديد. پس به احاديث و سخنان ما چنگ زنيد كه من نجات شما را تضمين مي كنم. [100].

به راستي كه هدايت و نجات در چنگ زدن به سخنان اهل بيت عليهم السلام است. همچنانكه گمراهي و هلاكت در روي گرداندن از نصايح و خيرخواهي هاي آنان است. زيرا اين خاندان ما را از هر راه ممكن ارشاد و هدايت كرده و از هر گمراهي و ضلالت ما را نجات داده است.

امام صادق عليه السلام در زمينه ي تلاش براي هدايت انسانها فرمود:

دين خود را با خصومت و ستيز مطرح نسازيد، چون خصومت و كينه، دل را بيمار مي كند. خداوند خطاب به پيامبر خود فرمود:

«انك لا تهدي من أحببت و لكن الله يهدي من يشاء». [101].

«هر كس را كه تو بخواهي نمي تواني هدايت كني، لكن خداوند هر كسي را بخواهد هدايت مي كند.»

«أفأنت تكره الناس حتي يكونوا مؤمنين». [102].

«تو كراهت داري كه مردم ايمان آورند.»

اين مردم را به حال خود بگذاريد كه آنان از امثال خود فرا گرفته اند.

شما هستيد كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و از حضرت علي عليه السلام دريافت حقيقت كرده ايد و اين دو برابر نيستند و من از پدرم شنيدم كه فرمود: اگر خداوند بخواهد بنده اي را داخل اين امر كند اين كار سريعتر از نشستن يك پرنده در آشيانش صورت مي گيرد. [103].

[صفحه 138]

چگونگي استفاده از ثروت

امام صادق عليه السلام راجع به نعمتهاي خداوند و چگونگي دوام بخشيدن به آنها مي فرمايند:

با نعمتها و ثروتها و دارائيها حسن برخورد داشته باشيد و از آن بترسيد كه آنها از دست شما بيرون روند و بدانيد كه اگر از دست شما خارج شوند به اين آساني به شما باز نمي گردند كه اميرمؤمنان علي عليه السلام مي فرمود:

«قل ما أدبر شي ء فأقبل». [104].

وقتي نعمتي از دست انسان خارج شود كمتر اتفاق مي افتد كه آن نعمت به انسان بازگردد.

امام صادق عليه السلام در صحبت خويش با «سدير صيرفي» چگونگي نگهداري و حفظ نعمت و ثروت را ياد داده و فرمود:

مال و دارائي احدي افزون نشد مگر آنكه حجت خداوند تعالي بر او قاطع تر گرديد. پس هر چه مي توانيد در برابر اين حجت، وسيله ي دفاع داشته باشيد.

سدير پرسيد: اي فرزند رسول خدا! چگونه و به چه وسيله؟

امام صادق عليه السلام فرمود: با برآوردن نيازمنديهاي برادران ديني خود با همين ثروتها و دارائي ها.

سپس حضرت صادق عليه السلام فرمود: اي سدير! با نعمت و ثروت به طرز نيكو برخورد كنيد و كساني را كه به شما نعمتي مي بخشند، سپاس گوئيد و به كساني كه زبان سپاس دارند انعام و احسان نمائيد، كه اگر چنين كنيد، از سوي خدا سزاوار افزوني مي شويد و

از برادران تان خيرخواهي مي بينيد. سپس آن حضرت آيه ي قرآن را تلاوت فرمود:

[صفحه 139]

«لئن شكرتم لأزيدنكم». [105].

«اگر شكرگزاري كنيد نعمت خود را بر شما افزون گردانم.»

سفارش امام صادق نسبت به همسايه

اميرمؤمنان علي عليه السلام فرمود: «پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم دائما همسايه را سفارش مي كرد تا آنجا كه ما پنداشتيم همسايه را وارث قرار خواهد داد. امام صادق عليه السلام هم در وصيت خويش فرمود:

«عليكم بتقوي الله... و حسن الخلق و حسن الجوار».

بر شما باد بر تقواي الهي... و خوش اخلاقي و حسن همجواري [106].

اينگونه وصيتها از آن امام بزرگوار به طور مكرر صورت گرفته است چنانكه فرمود:

«اما يستحي الرجل منكم أن يعرف جاره حقه و لا يعرف حق جاره». [107].

آيا يكي از شما شرم نمي كند كه همسايه ي او حق او را مي شناسد، ولي او حق همسايه را نمي شناسد و رعايت نمي كند؟

و در جائي ديگر امام صادق عليه السلام فرمود:

«ليس منا من لم يحسن جوار من جاوره» [108].

كسي كه با همسايه اش حسن همجواري ندارد از ما نيست.

[صفحه 140]

نصيحت را بپذيريد

از علائم خرسندي جوان و هر انساني آن است كه به پند و اندرز گوش فرا دهد و سخن نصيحت كننده را بپذيرد. امام صادق عليه السلام به عنوان آموزش و طرح يك اصل پرورشي فرمود:

«أحب اخواني الي من أهدي الي عيوبي.» [109].

بهترين دوستان من آن كسي است كه عيبهاي مرا به من بگويد.

آري، بهترين دوست انسان كسي است كه بخواهد انسان از هر عيب و نقصي به دور و به فضائل و كمالات آراسته باشد.

و در اين مورد امام صادق عليه السلام در سخني ديگر، پذيرش نصيحت را بر مؤمن امري لازم مي داند و مي فرمايد:

لا يستغني المؤمن عن خصلة و به الحاجة الي ثلاث خصال: توفيق من الله عزوجل، و واعظ من نفسه و قبول ممن ينصحه. [110].

هيچ مؤمني از يك خصلت

بي نياز نيست و در واقع به سه خصلت احتياج دارد: توفيقي از سوي خداوند بزرگ و واعظ و اندرز گوئي از ناحيه ي خود و پذيرش از نصيحت كننده.

مشورت كنيد

امام صادق عليه السلام فرمود: هرگز هيچ انساني از مشورت ضرر نمي بيند و هلاك نمي شود و در مقام ارشاد و راهنمائي به مشورت در مشكلات و رويدادها فرمود: چه مانعي دارد كه هرگاه براي يكي از شما مشكلي پيش آمد آن را با مردي عاقل، متدين و با تقوا در ميان بگذارد و با او مشورت كند؟ [111].

امام صادق عليه السلام درباره ي شرايط مشورت و مشاور فرمود:

«مشورت جز با حد و حدود آن، مفيد و ثمربخش نيست. پس هر كس اين حد و حدود را شناخت، از مشورت سود مي بيند و الا ضرر و زيان مشورت بيش از نفع و

[صفحه 141]

سود آن خواهد بود. اولا مشاور بايد مردي عاقل و خردمند باشد دوم، آزاده و متدين باشد. سوم، آدمي رفيق و با صداقت باشد. چهارم، محرم اسرار باشد به طوري كه از همه ي اسرار و رازهاي تو مطلع شود و همه ي آنها را كتمان كند. پس اگر مشاور تو آدمي عاقل باشد از مشورت او سود خواهي برد، و اگر مردي آزاده و متدين باشد در خيرخواهي و نصيحت تو خواهد كوشيد، و هرگاه رفيق و صديق باشد از اسرار و رازهاي تو پس از اطلاع، نگهداري خواهد كرد و وقتي از آن اسرار مطلع شود همانند آن است كه تو مي داني. پس چنين مشورتي، تمام و چنين نصيحتي، خيرخواهي كاملي خواهد بود. [112].

امام صادق عليه السلام به مشاوران نيز توصيه هائي دارد و به كساني كه

طرف مشورت قرار مي گيرند مي فرمايد:

من استشار اخاه فلم ينصحه محض الرأي سلبه الله عزوجل رأيه.

هر كس مورد مشورت برادر خود قرار گيرد پس او را خالصانه نصيحت نكند، خداوند فكر و عقل او را از وي مي گيرد. [113].

دوست فراوان داشته باشيد

انسان با دوست فراوان، جماعتي محسوب است. دوستان فراوان در مشكلات زندگي، مددكار و در سختيها ياور و كمك كار و در وحشت تنهائي، مأنوس و در غربت، همدم و در حيرت و سرگرداني، مشاور و در مواقع انحراف و خطر دست گيرنده اند. امام صادق عليه السلام در يك جمله به آثار و فوايد دوست زياد اشاره فرموده اند:

«اكثر من الاصدقاء في الدنيا فانهم ينفعون في الدنيا و الاخره اما الدنيا فحوائج يقومون بها و اما الاخرة فان اهل جهنم قالوا: «ما لنا من شافعين

[صفحه 142]

و لا صديق حميم». [114].

در دنيا زياد دوست بگير، چون آنان در دنيا و آخرت سودمندند: در دنيا در رفع نيازهاي دنيوي كمك مي رسانند و در آخرت نيز اين اهل دوزخند كه از نداشتن دوست و صديق گرم، رنج مي برند كه گويند: «براي ما شفاعت نكنند و دوست مهربان، وجود ندارد». [115].

امكان ندارد انسان دوست بي عيب و نقص به دست آورد و يا رفيقي به دور از هر گونه لغزش پيدا كند. پس كسي كه مي خواهد دوست بيشتر داشته باشد ناگزير بايد در مواقعي كه عيبي از آنها ديد، چشم پوشي كند و برخي بدي هاي آنان را ناديده بگيرد. امام صادق عليه السلام مي فرمايند:

«أني لك باخيك كله اي الرجال المهذب» [116].

و در جائي ديگر فرمود: هر كه بخواهد با آدميان صد در صد بي عيب رفاقت كند، دوستش كم خواهد شد.

از شرايط بقاي دوستي

و ادامه ي محبت آن است كه انسان درباره ي دوستش خوشبين باشد و درباره ي كارهاي او تجسس نكند كه فرمود: «الاستقصاء فرقة» [117].

و باز فرمود: زياد تفتيش و جستجو نكن كه بي دوست خواهي ماند. [118].

امام صادق عليه السلام فرمود: سخت ترين فرائض الهي بر مردم، سه فريضه است: داشتن رفتار منصفانه با مؤمنان به طوري كه انسان براي آنان همان پسندد كه براي خود مي پسندد؟ مواسات و كمك مالي به برادر ايماني؛ ياد خدا در هر حال.

امام صادق عليه السلام فرمود:

«فانظر ما اصبت فتفقد به علي اخوانك».

نگاه كن هر چه از مال دنيا به دست مي آوري بدان وسيله به ديدار و ملاقات برادرانت بشتاب.

[صفحه 143]

امام صادق عليه السلام به جميل بن دراج فرمود:

«من خالص الايمان البر بالاخوان و السعي في حوائجهم...» [119].

از آثار ايمان ناب، نيكي و احسان به برادران و دوستان و كوشش در برآوردن نيازمنديهاي ايشان است.

امام صادق عليه السلام در وصيت خويش به عبدالله جندب فرمود:

خداوند با هيچ عملي مثل قدم برداشتن براي خدمت و نيكي به برادران؛ پرستش نشده است.

اي پسر جندب! شيطان دام هائي دارد كه بدان وسيله به شكار مي پردازد؛ پس خود را از دامهاي او دور نگاه داريد و در آنها نيفتيد.

جندب پرسيد آن دامها كدامند؟!

حضرت صادف عليه السلام فرمود: ممانعت از نيكي و احسان به برادران.

مؤمنين بايد از نعمتها استفاده كنند

سفيان ثوري بر امام صادق عليه السلام وارد شد در حالي كه بر تن آن حضرت جامه هاي سپيدي ديد كه گويا پرده روي زرده ي تخم مرغ هستند.

سفيان به آن حضرت عرض كرد: اين جامه ها سزاوار شما نيست.

حضرت صادق عليه السلام به او فرمود: از من گوش دار و خوب حفظ كن آنچه را

به تو مي گويم كه براي دنيا و آخرتت خير است اگر چنانچه بر سنت و حق بميري، و بر عقيده بدعت و ناحق از دنيا نروي، من به تو مي گويم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در دوران تنگي و سختي بود، و هرگاه دنيا رو آورد و وضع اقتصادي جهان بهبودي يافت سزاوارترين كساني كه بايد از آن نعمتها استفاده كنند نيكان آنهايند نه بدكاران، و مؤمنان بايد استفاده كنند نه منافقان، و مسلمانان بايد بهره ببرند نه كفار. [120].

[صفحه 144]

سفارش امام صادق به مؤمن طاق

امام صادق عليه السلام به محمد بن نعمان معروف به احول فرمود:

كساني كه پيش از شماها بودند خاموشي مي آموختند و شماها سخن گفتن و كلام را مي آموزيد، شيوه اين چنين بود كه هر كس از آنان مي خواست خداپرست شود، ده سال تمرين خاموشي مي كرد و اگر آن را خوب انجام مي داد و بر آن كار مي توانست صبر كند به عبادت مي پرداخت و در غير اين صورت مي گفت: من اهل اين مقام نيستم، همانا نجات يابد كسي كه از بد گفتن باز ايستد و در حكومت باطل بر آزار دشمنان صبر كند، اينان نجيبان برگزيده و اولياء الهي و به درستي مؤمن هستند.

همانا مبغوض ترين شماها نزد من آنهايند كه خبر پراكني كنند و سخن چيني كنند و آنانكه به برادران خود حسد ورزند، كه اينها از من نيستند و من از آنها نيستم. همانا دوستان ما كساني هستند كه تسليم امر ما هستند و پيرو دستورهاي ما هستند و در همه ي كارهايشان به ما اقتدا كنند.

سپس امام صادق عليه السلام فرمود: به خدا اگر يكي از شماها به اندازه ي

همه ي زمين طلا به خدا تقديم كند و به مؤمني حسد ورزد با آن طلاها او را در دوزخ داغ كنند.

اي پسر نعمان! آن كس كه گفتگوهاي سري و محرمانه ي ما را فاش كند مانند كسي نيست كه با شمشير ما را به قتل برساند، بلكه گناهش بزرگتر است بلكه گناهش بزرگتر است بلكه گناهش بزرگتر است.

اي پسر نعمان: ما خانداني هستيم كه پيوسته شيطان شخصي را به صورت ما جا مي زند كه نه از ما مي باشد و نه به دين ما است. چون او را معروف كند و مورد توجه مردم گردد، شيطان به او گويد: تا بر ما دروغ بندد و هرگاه يكي رفت يكي ديگر مي آيد.

اي پسر نعمان: عالم نمي تواند هر چه مي داند به تو بگويد زيرا آن سر خداست. كه به جبرئيل سپرده و جبرئيل آن را به محمد صلي الله عليه و آله و سلم سپرده و محمد صلي الله عليه و آله و سلم به علي عليه السلام

[صفحه 145]

سپرده و علي عليه السلام به حسن عليه السلام سپرد. و حسن عليه السلام به حسين عليه السلام سپرده و حسين عليه السلام به علي عليه السلام سپرده و علي عليه السلام به محمد عليه السلام سپرده و محمد عليه السلام آن را به هر كه خواسته سپرده، شتاب نكنيد به خدا سوگند، اين امر سه بار نزديك شده بود شما آن را فاش كرديد و خدا آن را عقب انداخت، به خدا براي شما ديگر نقشه و راز محرمانه اي نمانده است جز اينكه دشمن شما بدان داناتر است.

... هر كه كار ما را نهان دارد خدا در دنيا و آخرت

او را زيبا گرداند و از سوز آهن و زندان تنگ او را نگهداري كند، بني اسرائيل در قحطي افتادند تا رمه ها و فرزندانشان هلاك شدند «موسي بن عمران» به درگاه خدا دعا كرد، خداوند فرمود: اي موسي، آنان آشكارا زنا كردند و ربا خوردند، و كنائس را آباد كردند ولي زكات را ندادند، موسي عرض كرد: پروردگارا! به رحمت خود بر آنها مهر ورز كه آنها بي خردند. خداوند به او وحي كرد: من پس از چهل روز باران مي فرستم و آنها را مي آزمايم، بني اسرائيل اين مناجات را پخش و فاش كردند. پس بر اثر اين كار، خداوند چهل سال باران را از آنها قطع كرد. سپس امام صادق عليه السلام فرمودند: كار شما (فرج) نزديك شده بود كه شما آن را در مجالس خود علني و فاش كرديد.

... اي پسر نعمان: خداوند محبت ما را از آسمان فرود آورد، از گنجينه هاي زير عرش، مانند گنجينه هاي طلا و نقره، و آن را به اندازه فرود آورد و آن را به همه كس ندهد جز به بهترين مردم، و به راستي كه براي آن ابري است همانند ابر باران، هرگاه خداوند بنده اي را دوست داشته باشد به آن ابر اجازه مي دهد تا ببارد همچنانكه ابر مي بارد حتي به آن جنيني كه در شكم مادر است محبت ما مي رسد. [121].

امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند مي فرمايد:

«ما كان لكم ان تنبتوا شجرها»

«شما را نرسد كه درخت آن را برويانيد.» [122].

[صفحه 146]

در اينجا امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند مي فرمايد شما حق نداريد از پيش خود امامي نصب كنيد، و او را به هواي دل و خواست خود

بر حق بخوانيد.

آنگاه فرمود: سه دسته اند كه خداوند در روز قيامت با آنان سخن نگويد و به آنها نظر نيندازد، و آنها را پاك نكند و عذاب دردناكي هم دارند هر كه درختي بروياند كه خداوند آن را نرويانيده است. يعني كسي كه امامي را نصب كند كه خداوند او را معين نكرده است، يا انكار كند امامي را كه خداوند او را معين كرده و منصوب نموده، و كسي كه پندارد اين دو كس در اسلام سهمي دارند با اينكه خدا فرموده است:

«و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيرة» [123].

«پروردگار تو است كه خلق مي كند هر چه خواهد و اختيار دارد و براي آنان اختياري نيست.» [124].

امام صادق عليه السلام فرمود: شما فضل و زهد سلمان و ابوذر را مي دانيد. اما سلمان هنگامي كه عطاي خود را مي گرفت خرج يك سال خود را از آن برمي داشت تا سر رسيد عطاي سال آينده اش، به او گفته شد: اي سلمان، تو با اين زهدي كه داري اين كار را مي كني، شايد امروز يا فردا از دار دنيا رفتي؟ سلمان به آنها گفت: شما چرا به همان اندازه كه براي مرگم نگرانيد اميد به ماندنم و زنده بودن من نداريد، اي مردم نادان! مگر شما نمي دانيد كه نفس انسان بر انسان تنگ گيرد وقتي زندگي او تأمين نباشد و چون زندگي خود را تأمين كرد آرام مي شود: و اما ابوذر چند ناقه و چند گوسفند داشت كه شير آنها را مي دوشيد و هرگاه خاندانش ميل شديد داشتند شتري يا گوسفندي را براي آنها مي كشت و آن را ميان آنها قسمت مي كرد. [125].

[صفحه 147]

بررسي وضعيت زمان

بررسي وضعيت زمان

امواج ناشناخته و فاسد كه اوضاع سياسي زمان امويان و عباسيان آن را به وجود آورده بود، از طرفي معلول كشمكشهاي مذهبي و قبيله اي بود كه از طرف عباسيان به وسيله ي ترجمه ي كتابهاي يوناني و فارسي و هندي مورد تشويق قرار مي گرفت.

عباسيان جهت پديد آمدن گروههاي خطرناك «غلات» و «زنديقان» و «جاعلان حديث» و «اهل رأي و متصوفه» زمينه هاي مساعد را فراهم نمودند.

حاكمان ستمگر بني اميه و بني عباس كه مي خواستند مردم را از اهل بيت عليهم السلام دور سازند شروع به توسعه و گسترش مدارسي كردند كه گاهي به «رأي» تكيه مي كردند و گاهي به قياس و استحسان و گاه به مصالح مرسله و عرف جريانهاي پيش آمده كه ظهور آنها با خط مرجعيت اهل بيت عليهم السلام اختلاف داشت.

عباسيان با تزوير و از طريق جعل حديث و فتاوي به رأي، مردم را در گمراهي و تباهي فرو برده بودند. آنان در قوانين اسلامي عناصر بيگانه از مصادر تشريعي مانند قياس و استحسان... را داخل كرده و بدين طريق اصالت اسلامي تشريع را از ميان برده بودند. كوششهاي عباسيان، غاليان و صوفيان را دلير كرده بود.

عباسيان در داخل ملت كشمكشهاي سياسي و مذهبي را شديدا رواج مي دادند

[صفحه 148]

به طوري كه ملت فرصت نمي يافت تا واقعيت اسلام را دريابد.

بني عباس زنديقان را پيرامون خود گرد آورده بودند و بسياري از دعوتهاي كفرآميز به نام مانوي و مزدكي و خرمي و زردشتي به سرعت صورت مي گرفت.

حكام عباسي براي شكار مردمان ساده لوح و بي خبر بر سر هر راهي دامي مي گستردند آنها براي اغفال مردم بدعتگزاران و مذهب سازان را آزاد گذاردند تا عقايد و افكار مردم را بدزدند و براي تضعيف اهل

بيت و به هدف پراكندن مردم از اطراف پيشوايان برحق، عمدا از مذهب بازان دين ساز حمايت مي كردند و به اختلافات فكري و اعتقادي دامن مي زدند.

نقشه هاي منصور

منصور براي از بين بردن امام صادق عليه السلام از راههاي گوناگوني استفاده كرد. يكي از راهها استفاده از «مذهب» بود يعني «مذهب عليه مذهب» منصور «مالك بن انس» را ارج مي نهد و فرمان او را بر استانداران خود نافذ مي گرداند، تا آنجا كه عمال و فرماندهان منصور همان قدر كه از خليفه مي ترسيدند از مالك نيز ترس و وحشت داشتند.

«مالك» در دوران خلافت منصور و بعد از او در عصر مهدي و سپس در روزگار «هارون» مورد حمايت كامل بود. به طوري كه هارون در سفري كه به مدينه آمده بود، شخصا به خانه ي مالك رفت و در برابر او زانو زد و اداي احترام كرد.

علماء درباري در خدمت منصور

در سال 153 منصور براي حج به مكه آمد و به مالك هم پيغام داد كه در موقع حج به مكه بيايد تا با يكديگر ديدار كنند، در اين ديدار، منصور به مالك گفت: كتابي تأليف كن كه مردم به احكام آن عمل كنند. و در آن كتاب نامي از علي نياور.

مالك گفت: مردم عراق ما را عالم نمي دانند و رأي ما را نمي پذيرند.

منصور گفت: به آنها تحميل مي كنيم و با شمشير بر بيني آنها مي كوبيم و با تازيانه

[صفحه 149]

كمرشان را مي شكنيم تا براي تو تعظيم و به كتاب تو عمل كنند. تو هر چه زودتر اقدام كن تا در سال آينده كه «مهدي عباسي» به حج مي آيد كتاب آماده باشد. سپس دستور داد هزار دينار طلا و لباس گرانبهائي به مالك و هزار دينار هم به پسر او تسليم كردند.

منصور به اين ترتيب، مذهبهاي جديدي تأسيس مي كند تا دلهاي مردم از امام صادق عليه السلام و امام

كاظم عليه السلام به جانب ديگر منحرف شود و اين روش را آن چنان ادامه داد كه همه ي علماي مذاهب و اقليتها را دور خود جمع كرد.

منصور «ابوحنيفه» را مكلف مي سازد كه مسائل مشكل خود را آماده كند تا در حضور او از امام صادق عليه السلام بپرسد. منصور فكر مي كرد شايد امام قادر به جواب آنها نباشد و از منزلتش كاسته شود.

خود ابوحنيفه مي گويد: من در كوفه بودم و چهل مسئله از مسائل مشكل را آماده كردم، منصور امام را از مدينه به عراق آورده بود. روزي منصور مرا احضار كرد وقتي به مجلس او وارد شدم، ديدم امام صادق عليه السلام در طرف راستش نشسته، هيبتي كه از امام صادق عليه السلام در دلم احساس كردم [126] از «منصور» احساس ننمودم. سلام كردم، منصور اشاره كرد بنشين، سپس رو به جانب امام صادق عليه السلام كرد و مرا معرفي نمود. آنگاه به من گفت: اي ابوحنيفه، مسائل خود را با «جعفر بن محمد» در ميان بگذار من يك يك مسائل خود را مطرح كردم امام صادق عليه السلام در مقابل هر مسئله مي فرمود: فتواي شما اين است و نظر اهل مدينه اين است و نظر من اين است. در بعضي از مسائل با ما موافق بود و در بعضي از مسائل با نظر اهل مدينه موافق بود. و در بعضي از مسائل با هر دو مخالف بود. تمام مسائل را به همين ترتيب جواب داد تا چهل مسئله به پايان رسيد. «ابوحنيفه» پس از نقل اين داستان مي گويد: بزرگان ما گفته اند كه عالمترين مردم كسي است كه به اختلاف آراء مردم عالمتر باشد.

[صفحه

150]

ظلم بني عباس

عباسيان مي خواستند ريشه ي علويان را براندازند و محيط را براي خود چنان مساعد و بي مزاحم گردانند كه ديگر كسي نباشد تا قدرتشان را تهديد كند. انحصار طلبي در قدرت، به آنان اجازه نمي داد كه كسي شايسته تر از خود را در روي زمين ببينند. مردم با مشاهده ي جنايات عباسيان ديگر جنايات بني اميه را فراموش كرده بودند، يكي از شعرا مي گفت:

«سوگند به خدا كه بني اميه نكرد

حتي يك دهم آن چه را كه بني عباس كرد»

شاعر ديگري به نام ابوعطاء افلح بن يسار الندي، متوفا به سال 180 هجري، كه عصر اموي و عباسي هر دو را درك كرده بود، در زمان سفاح چنين سرود:

«اي كاش ظلم بني مروان به ما همچنان ادامه مي يافت و اي كاش عدل بني عباس در آتش فرو مي سوخت»

منصور، «ريطه» عروس خود يعني زن پسرش مهدي را قسم داد كه درب فلان محل را باز نكنند مگر پس از فوت او، آن هم به اتفاق شوهرش به آن محل برود. اين بود كه پس از فوت منصور «ريطه» و شوهرش مهدي آن محل را باز كرده و ديدند عده ي زيادي از سادات از اولاد حضرت امير عليه السلام و فاطمه ي زهرا عليهاالسلام در آن محل كشته شده و رديف گذارده شده اند و در بين آنها عده اي از اطفال هم بودند و كاغذهائي به گوش آنها آويخته شده كه نسبت آنها را به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم معلوم مي نموده است. منصور نوشته بود اين حكومت با ريختن خون اينها به دست آمده است. مهدي دستور داد قبر بزرگي كندند و همه ي آنها را در آن قبر دفن نمودند.

تمايل بني عباس به دنيا

در اوايل دوران بني عباس،

سفاح و منصور كه مشغول مستحكم كردن پايه هاي حكومت خود بودند كمتر به مسائل عيش و نوش مي پرداختند. اما هنگامي كه مباني دولت خويش را محكم كردند دست به عياشي و خوش گذراني زدند و براي

[صفحه 151]

سلطنت خود تخت هاي طلاي مرصع نشان تهيه كردند. صندلي ها و پشتي ها و مخده هاي زيبا ساختند. شمعدان هاي طلا فراهم كردند. پرده هاي زربفت و حرير آويخته و فرش ها و بساطهاي ابريشمي و طلاكاري شده ي مرصع گستردند. ظروف طلا و نقره ساختند. در زمان هارون استعمال فرشها و پرده هاي زيبا بيشتر در بين مردم معمول گشت. هارون يك نگين ياقوت را به 40 هزار دينار خريداري كرد.

ابوجعفر منصور دومين خليفه ي عباسي هنگام مرگ، 600 ميليون درهم و 14 ميليون دينار طلا از خود بجا گذاشت [127] كه البته مخارج روزمره ي او و مبلغ هنگفتي كه در ساختن شهر بغداد مصرف كرد به بودجه سنگين حكومت او پي خواهيم برد.

همچنين درآمد «خيزران» مادر هارون الرشيد در سال به 160 ميليون درهم رسيده بود اين رقم برابر با نصف ماليات كشور عباسيان در آن زمان بود.

خيزران زني سخت گير و پر توقع و در انباشتن ثروت حريص و آزمند بود و به همين سبب وقتي احساس كرد فرزندش هادي، اموالش را تهديد مي كند و قصد معارضه با او را دارد با طرح دسيسه اي او را به قتل رسانيد.

پس از مرگ خيزران تمام ثروتش از طرف هارون الرشيد ضبط و مصادره شد. در دهليز خانه و گنجينه هاي فتيحه مادر «معتز» خليفه ي عباسي، 2 ميليون دينار طلاي نقد و جواهرات و تحف بسياري از قبيل زمرد و لؤلؤ و ياقوت سرخ بود.

خلفاي عباسي به طرز وسيعي دست پدر و

مادر و عشيره و خدمتگزاران خود را در حيف و ميل و ضبط اموال عمومي بازگذاشته بودند و آنها هم با حرص و ولع به جمع اين اموال مي پرداختند.

المستعين بالله عباسي به مادر و دو خدمتگزار خود به نام «اماش» و «شاهك» اجازه داده بود كه آنچه مي خواهند در ضبط اموال بيت المال انجام دهند و هر مالي كه براي بيت المال مي رسيد اين سه نفر قسمتي از آن را در اختيار داشتند.

درآمد ساليانه ي مادر محمد بن واثق به 10 ميليون دينار مي رسيد. مادر مستعين

[صفحه 152]

بالله بساطي داشت كه براي ساختن آن مبلغ 130 ميليون دينار خرج كرده بود. اين بساط به طرز بي سابقه اي با طلا و جواهرات گران قيمت به منظره و اشكال مختلف حيوانات و پرندگان و خانه ها و چشمه هاي زيبا نقاشي و تزيين شده بود. [128].

افضل، سردار و وزير مستنصر فاطمي 500 صندوق لباس داشت و صد ميخ طلا كه هر يك 100 مثقال وزن داشت هر ده عدد آن را در يك اطاق به ديوار كوبيده بود و روي هر ميخ يك دستمال ظريف به رنگي كه خود مي خواست آويخته بود. [129].

حرمسراي بني عباس

در حرمسراي هارون 2 هزار كنيز زندگي مي كردند كه تنها 300 نفر آن نوازنده و آوازه خوان بودند.

مقتدر بالله خليفه ي عباسي 11 هزار خواجه از روم و سودان وارد كرده بود. [130].

اگر كنيزكان زيبا بودند و ساز و آوازي مي دانستند به زودي اختيار فرمانروائي را از خليفه مي گرفتند.

گاه هم اين كنيزان را براي جاسوسي به حرمسرا مي فرستادند. مأمون دسته اي از اين كنيزان جاسوس را به حرمسراهاي مختلف روانه كرده بود.

مسعودي مي نويسد: در حرمسراي متوكل عباسي چهار هزار كنيز زندگي مي كردند و متوكل با

تمام آنها همخوابگي داشت. وزيران كه اين شور و شوق را در متوكل ديدند از اطراف براي او كنيز مي فرستادند از آن جمله طاهر 400 كنيز براي او فرستاد.

هارون در يك ضيافت كه به عنوان ازدواج خود با زبيده تشكيل داد، 55 ميليون درهم خرج كرد، او كنيزكي را به يك صد هزار دينار و ديگري را به 36 هزار دينار

[صفحه 153]

خريداري كرد، اما دومي را فقط يك شب نگه داشت. او يك بار به طرب آمد و دستور داد سه ميليون درهم بر سر حضار مجلس نثار كنند. [131].

روزي هارون در حال خنده از قصر همسرش زبيده بيرون آمد از علت خنده اش پرسيدند، گفت: در منزل زبيده خوابيده بودم، صداي سكه ها مرا بيدار كرد، از مبلغ سكه ها سؤال كردم، گفتند: سيصد هزار است كه به عنوان بيت المال از مصر آمده، همه آنها را به همسرم زبيده بخشيدم، وقت خروج شنيدم زبيده مي گفت: اين چه پول اندكي است كه هارون به من داده، من هرگز از او خيري نديدم. [132].

هادي عباسي برادر هارون الرشيد براي خوش گذراني خود آن قدر به آوازه خوان زمانش «ابراهيم موصلي» از بيت المال داد كه پسر ابراهيم گويد: اگر هادي چند صباحي بيشتر زندگي مي كرد، ما ديوارهاي خانه ي خود را از طلا و نقره مي ساختيم. [133].

مسئله بردگان و خواجگان در دربار خلفا و رجال آن روز ره آورد خطرناكي در بر داشت كه يك باره به فساد و تباهي و بي عفتي آنان انجاميد زيرا با راه يافتن پسرهاي خواجه ي زيبارو در دربار، حس همجنس بازي در خلفا و رجال برانگيخته شد و كم كم تمايل سخت و عادتي پست و نكوهيده در آنها به وجود آمد.

امين

پسر هارون الرشيد از جمله ي آنهاست كه به اين اعمال اقدام كرد. وي غلامان زيادي به خصوص خواجگان را خريداري كرد و به آنها لباس زنانه پوشانيد و در كاخهاي خود جاي داد.

هر يك از پادشاهان فرنگ كه به دوستي با عباسيان علاقمند بودند براي آنها خواجه مي فرستادند. چنانكه پادشاه بارسلن و پادشاه طركونه در موقع تجديد صلح با المستنصر بالله تعداد 20 خواجه صقلبي و بيست قنطار پوست سمور و اشياء ديگر هديه فرستاد.

[صفحه 154]

احضار امام صادق عليه السلام توسط منصور

احضار امام صادق توسط منصور

شهادت امام صادق عليه السلام پس از گذشت دوازده سال از حكومت سياه منصور عباسي رخ داد و طي اين مدت با اينكه امام صادق عليه السلام دور از عراق بود و در مدينه زندگي مي كرد با اين همه از دست او امان و راحتي نداشت.

ابن طاووس در كتاب «مهج الدعوات» مي نويسد: منصور در دوران حكومتش هفت بار امام صادق عليه السلام را نزد خود احضار كرده است؛ گاهي در مدينه در ربذه به هنگام عزيمت حج و ديگر بار در كوفه و بغداد بارها آن حضرت را مجبور به آمدن از مدينه به مركز مي كردند.

مفضل بن عمر مي گويد: منصور مرتب امام صادق عليه السلام را احضار مي كرد و تصميم به قتل آن حضرت را داشت. منصور به امام صادق عليه السلام مي گفت: نبايد مردم را بپذيري و بايد از ورود مردم به خانه ات جلوگيري كني. آري منصور درب خانه ي امام صادق عليه السلام را بست و آن حضرت را در نهايت سختي و فشار قرار داد و وضع براي شيعيان هم سخت شد.

سيد بن طاووس مي نويسد: منصور امام صادق عليه السلام را به كوفه فراخواند. او براي اين كار، ابراهيم

بن جبله را به مدينه فرستاد تا امام صادق عليه السلام را جلب كند. وي

[صفحه 155]

مي گويد: وقتي به مدينه رسيدم، به منزل امام رفتم و پيام منصور را ابلاغ كردم، شنيدم امام صادق عليه السلام اين دعا را مي خواند: «اللهم انت ثقتي في كل كرب و رجائي في كل شدة...» پس از آنكه مركب را آماده كردند و خواست سوار شود چنين مي خواند «اللهم بك استفتح و بك استنجح...» و وقتي وارد كوفه شديم از مركب پياده شد و دو ركعت نماز گزارد و سپس دستها را به آسمان بلند كرد و اين دعا را خواند: «اللهم رب السموات و ما اظلت و رب الارضين السبع و ما املت...»

ربيع مي گويد: هنگامي كه مي خواستيم امام صادق عليه السلام را نزد منصور ببريم من قبلا وارد شدم تا منصور را از ورود امام صادق مطلع سازم.

منصور مسيب بن زهير ضبي (جلاد) را فراخواند و شمشيري به او داد و گفت: هر وقت من با «جعفر بن محمد» وارد گفتگو شدم و به تو اشاره كردم فورا گردن او را بزن و منتظر فرمان من مباش.

من از نزد منصور بيرون آمدم و چون با امام جعفر صادق عليه السلام دوستي داشتم و در موسم حج، هميشه به ديدار و زيارتش مي شتافتم، عرض كردم: اي فرزند رسول خدا! اين مرد ستمكار درباره ي شما تصميمي دارد. دوست ندارم كه شما را در آن وضع و حال ببينم. اگر فرمايشي يا وصيتي داريد بفرمائيد.

امام صادق عليه السلام فرمود: نگران نباش! اگر داخل شويم و نگاهش به من افتد، عوض مي شود. آنگاه همه ي پرده را به دست گرفت و اين دعا را

خواند:

«يا اله جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل...»

سپس داخل اندروني شد و زير لب دعائي مي خواند كه من نمي فهميدم. من منصور را مي ديدم كه مانند آتشي كه آب سرد روي آن بريزند و خاموش شود، مرتبا خشمش فروكش مي كرد، تا اينكه امام صادق عليه السلام به كنار تخت او رسيد. آنگاه منصور از جا پريد و دست حضرت را گرفت و او را روي تخت خويش نشانيد و گفت: اي اباعبدالله! ببخشيد كه اين همه به شما زحمت دادم. غرض آن است كه شكايت قوم و خويشانت را به تو كنم. آنان با من بدرفتاري مي كنند، بر دين من طعنه

[صفحه 156]

مي زنند و مردم را بر ضد من مي شورانند و اگر كسي غير از من به خلافت مي رسيد كه با آنان نسبت خويشي هم نداشت از او اطاعت مي كردند.

امام صادق عليه السلام در پاسخ فرمود: اي امير! چرا روش گذشتگان صالح را فراموش مي كني؟ همچون ايوب كه گرفتار شد، ولي صبر و شكيبائي پيشه كرد و يوسف مظلوم گرديد، اما بخشيد و سليمان به ناز و نعمت رسيد، ليكن سپاس و شكر خدا را بجا آورد.

منصور گفت: من هم صبر مي كنم، مي بخشم و سپاس مي گويم. آنگاه رو به امام كرد و گفت: حديثي را بفرمائيد كه قبلا از شما راجع به صله ي ارحام شنيده ام.

امام صادق عليه السلام فرمود: شنيدم پدرم از پدرانش روايت فرمود:

البر و صلة الارحام عمارة الديار و زيادة الاعمار.

نيكي و صله ي رحم و پيوند با خويشاوند نزديك موجب آباداني شهرها و زيادي عمرها مي شود.

منصور گفت: منظورم اين حديث نبود.

امام صادق عليه السلام فرمود: پدرم از اجدادمان از رسول خدا صلي الله عليه و

آله و سلم روايت فرمود:

من احب ان ينسأ في اجله و يعافي في بدنه فليصل رحمه.

هر كس دوست مي دارد كه اجل و مرگش به تأخير افتد و تندرست بماند، پس بايد صله ي رحم و پيوند خويشاوند كند.

منصور گفت: اين حديث را نيز نمي گويم.

امام صادق عليه السلام فرمود: بسيار خوب! حديث كرد مرا پدرم از پدرانش كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: مرد نيكوكاري در همسايگي شخصي كه از خويشاوند نزديكش بريده بود، در حال احتضار و جان كندن بود. از سوي خدا به فرشته ي مرگ خطاب شد كه از عمر آن مرد كه قطع رحم كرده چند سال باقي است؟ عرض شد: سي سال خداوند فرمود: آن سي سال را به عمر اين مرد نيكوكار كه صله ي رحم كرده، بيفزائيد.

در اين موقع منصور به غلام و خدمتكارش گفت: عطر و غاليه بياورند و آنگاه به

[صفحه 157]

دست خويش سر و صورت امام صادق عليه السلام را معطر كرد و چهار هزار دينار هم به حضرت داد و گفت كه مركب مخصوصش را بياورند و آن قدر نزديك آوردند كه در كنار تخت او نگاه داشتند و در آنجا امام صادق عليه السلام را سوار كردند و رفتند. [134].

روزي منصور كه از راندن مگسي وامانده بود، از امام صادق عليه السلام مي پرسد: اي اباعبدالله! چرا خداوند مگس را آفريد؟!

امام صادق عليه السلام فرمود: تا تكبر جباران را در هم شكند و آنان را خوار سازد. [135].

نقشه ي منصور

منصور، امام صادق عليه السلام را احضار كرد و گفت: اي جعفر! مي داني كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به پدر شما

علي بن ابي طالب عليه السلام فرمود:

«اي علي! اگر بيم نداشتم كه گروهي از امت من درباره ي تو آن عقيده را پيدا كنند كه مسيحيان راجع به عيسي پيدا كردند چيزي مي گفتم كه تو از هيچ رهگذري نمي گذشتي مگر آنكه خاك زير پايت را به قصد تبرك و شفا برمي داشت.»

همچنين خود علي عليه السلام فرموده است:

«دو گروه به خاطر من هلاك و منحرف شده اند: دوستان زياده رو و دشمناني كه بي اندازه دشمني مي ورزند.»

اين سخن را بدان جهت گفت كه بيزاري خود را از عقيده ي غاليان و افراط گران ابراز و آشكار كند و به جانم سوگند اگر عيسي مسيح سكوت مي كرد و به آنچه مردم درباره ي او مي گفتند، خشنود مي شد، خدايش عذاب مي فرمود و تو مي داني كه درباره ي شما چه گفته مي شود و چه عقايد باطل و ناروا!!! راجع به تو اظهار مي شود. و امساك و خودداري تو از افشاگري و خشنودي تو بر اين وضع، سبب خشم خدا

[صفحه 158]

مي گردد. مردم بي خرد حجاز گمان دارند كه تو اول شخص روزگار، آگاه از اسرار و رازها، حجت و زبان گوياي خدا، معدن علوم و دانشهاي پروردگار، ميزان عدل خداوند و چراغ پر نور او كه بدان وسيله هر جستجوگر، پهناي تاريكيها را به سوي نور طي مي كند، هستي. آنان مي پندارند كه خداوند عمل كسي را كه آشنا به مقام تو نباشد نمي پذيرد و روز قيامت به اعمال او ارجي نمي نهد. اينان درباره ي تو غلو كرده و تو را آنگونه كه نيستي قبول دارند و درباره ات چيزي مي گويند كه تو آن چنان نيستي. پس خود لب بگشا و آنان را راهنمائي كن كه نخستين كسي كه حق را

به زبان آورده پدران تو، و اولين تصديق كننده ي آن، پدران تو بوده اند و شايسته است كه تو پا جاي پاي ايشان بگذاري و راه آنان را بروي. امام صادق عليه السلام در پاسخ منصور چنين فرمود:

انا فرع من فروع الزيتونة و قنديل من قناديل بيت النبوة و أديب السفرة و ربيب الكرام البررة و مصباح من مصابيح المشكاة التي فيها نور النور و صفوة الكلمة الباقية في عقيب المصطفين الي يوم الحشر.

من شاخه اي از درخت پربار رسالت و چلچراغي از چندين چلچراغ پر نور خاندان نبوتم. من تربيت يافته ي ملائك و پرورده شده در دامان فرشتگان بزرگوارم. من مشعلي فروزان و ستاره اي درخشان از مجموعه ي ستارگان روشنائي بخش هدايت و برگزيده اي از كلمه ي باقيه در صلب برگزيدگان هميشه ي تاريخم.

منصور پس از شنيدن اين بيان امام صادق عليه السلام رو به حاضران مجلس گفت: او مرا از درياي پرموج بيكران كه دانشمندان در آن حيرانند و شناوران در آن غرق و پهنه ي فضا براي پرندگان تنگ آيد، عبور داد. اين شخص كه همچون استخواني در گلوي خلفا و سلاطين گير كرده، نه تبعيدش رواست و نه قتلش. [136].

[صفحه 159]

بركات سفر امام صادق به عراق

سفاح و منصور در سياست ايجاد رعب و وحشت و بدرفتاري با امام صادق عليه السلام بارها آن حضرت را به كوفه و بغداد جلب كردند اما عملا اين سياست آنها بر ضد خودشان تمام شد و شديدا دچار اشتباه شدند و با اين اعمال خود مسأله ي امامت و رهبري اهل بيت را در عراق بيش از پيش روشن ساختند.

اگر مردم عراق در ابتداء به حضرت صادق عليه السلام عشق مي ورزيدند و به امامتش معتقد بودند؛

آنگاه كه امام صادق عليه السلام قدم به خاك عراق گذاشت و با چشم خود شمايل و فضايل آن حضرت را ديدند با مشاهده ي اين آيت بزرگ خدا دلهاي مردم به سويش ميل و توجه پيدا كرد.

از ديگر سو همه ي مردم نمي توانستند به حج روند و در اين سفر با امام صادق عليه السلام ديدار كنند پس با آمدن آن حضرت به كوفه و بصره و بغداد بسياري از شاگردان و راويان آن حضرت در عراق به خدمتش رسيدند و خوشه ها چيدند. از جمله ي ثمرات و آثار سفر امام صادق عليه السلام به عراق هدايت هشام بن حكم است. او نخست از فرقه ي «جهميه» بود ولي پس از ديدار با امام صادق عليه السلام و گفتگو با آن حضرت، نور ايمان در دلش درخشيد و به امامت آن حضرت معتقد گشت.

از ديگر فوايد آمدن امام صادق عليه السلام به عراق آن است كه آن حضرت جاي قبر اميرمؤمنان علي عليه السلام را كه حتي بيشتر شيعيان هم به يقين نمي دانستند كجاست، به خواص شيعه معرفي كرد. شيعيان فقط مي دانستند كه قبر حضرت علي عليه السلام پشت كوفه است.

كليني از يزيد بن عمرو بن طلحه روايت كرده كه امام صادق عليه السلام در حيره بود. روزي به من فرمود آيا نمي خواهي به آنجا كه وعده داده بودم برويم؟ (زيارت اميرمؤمنان علي عليه السلام) گفتم: بلي.

آنگاه امام سوار شد و اسماعيل و من هم همراه آنان راه افتادم تا به «ثويه» كه

[صفحه 160]

جائي است ميان نجف و حيره رسيديم. جائي بود شنزار و زمين مي درخشيد امام و اسماعيل پياده شدند. من هم پائين آمدم. آنها نماز خواندند؛

من هم نماز گزاردم.

كليني از ابان بن تغلب مي گويد: همراه امام صادق عليه السلام بودم و از پشت شهر كوفه مي گذشتيم. امام صادق عليه السلام پائين آمد و دو ركعت نماز گزارد. سپس كمي جلوتر رفت، باز دو ركعت ديگر نماز بجا آورد و بعد سوار شد. ديگر بار اندكي مسافت پيمود، باز پياده شد و دو ركعت ديگر نماز خواند. آنگاه فرمود: اي ابان! جاي نخست كه دو ركعت نماز گزاردم، جاي قبر اميرمؤمنان عليه السلام جاي دوم رأس الحسين و جاي سوم كنار منزل امام قائم عليه السلام است.

شيخ صدوق از صفوان بن مهران جمال روايت كرده كه يك بار با امام صادق عليه السلام همراه بوديم از «قادسيه» عبور كرديم، به صحراي نجف نزديك شديم و به راه خود ادامه داديم تا به «غري» رسيديم. امام در آنجا توقف كرد و كنار قبري ايستاد و از آدم تا خاتم به همه ي انبياء سلام و درود فرستاد و من نيز از آن حضرت تبعيت مي كردم. وقتي سلامها را تمام كرد، خود را روي قبر انداخت و بر صاحب قبر سلام كرد و گريه و زاريش بلند شد.

پرسيدم: اي پسر رسول خدا؛ اين قبر كيست؟

حضرت فرمود: قبر جدم علي بن ابي طالب عليه السلام.

آنگاه خطوطي روي قبر به عنوان علامت كشيد و من سؤال كردم: چرا نيكان اهل بيت قبر علي عليه السلام را آشكار نمي كردند؟

حضرت صادق عليه السلام فرمود: از ترس مروانيان و خوارج، مبادا كه صدمه اي بزنند. امام صادق عليه السلام در هر نوبت كه به زيارت قبر اميرمؤمنان علي عليه السلام مي رفت، يك يا چند نفر از اصحاب و ياران خود را

به همراه مي برد و هر بار افراد تازه اي همراه خويش مي كرد تا قبر مولا را به همه بشناساند. پس در عهد امام صادق عليه السلام قبر اميرمؤمنان علي عليه السلام مشخص گرديد.

از ديگر آثار سفر امام صادق عليه السلام به سرزمين عراق محرابي است در مسجد كوفه

[صفحه 161]

كه به آن حضرت منسوب است.

محراب ديگري نيز در مسجد سهله به امام صادق عليه السلام منسوب است كه در وسط مسجد قرار دارد و براي آن نيز نماز و دعا وارد است. داستان اين محراب از اين قرار است كه وقتي امام صادق عليه السلام در كوفه بود بشار مكاري به آن حضرت خبر آورد كه پليسي را ديده كه زني را تازيانه زنان و كشان كشان به حبس مي برده و هر چه او از مردم ياري مي طلبيده كسي او را كمك نمي كرده است.

امام صادق عليه السلام فرمود: چرا با او چنين رفتار مي كردند؟

بشار عرض كرد: شنيدم مردم مي گفتند بي احتياطي كرده و گفته است: اي فاطمه! خداوند كساني را كه به تو ستم كردند لعنت كند، لذا پليس با او چنين رفتار كرده است.

امام صادق عليه السلام كه مشغول تناول خرماي تازه بود، دست كشيد و شروع كرد به گريه كردن و آنقدر گريه كرد كه دستمال و محاسن و سينه اش از اشك چشم خيس شد و فورا از جا برخاست و به سوي مسجد سهله به راه افتاد و بشار نيز امام را همراهي مي كرد. امام صادق عليه السلام در مسجد سهله دو ركعت نماز گزارد و دست به دعا و نيايش برداشت و هنگامي كه از مسجد بيرون مي آمد، خبر آوردند كه آن زن را آزاد كردند.

امام صادق عليه السلام كه از شنيدن اين خبر خوشحال به نظر مي رسيد تحفه اي براي آن زن فرستاد.

و از آن زمان مردم به محلي كه حضرت صادق عليه السلام در آن نماز و دعا گزارده، روي مي آورند و با نيايش از درگاه ربوبي، طلب حاجت مي نمايند.

شهادت امام صادق

مرحوم مجلسي در «بحارالأنوار» از محمد بن سعيد روايت كرده كه امام صادق عليه السلام به هنگام وفات، هفتاد و يك ساله بوده است. و مورخان شيعه و سني اتفاق دارند كه سال وفات امام صادق عليه السلام به سال 148 بوده است.

[صفحه 162]

والي مدينه از سوي منصور عباسي، امام صادق عليه السلام را به وسيله ي زهر مسموم و شهيد كرده است و وسيله ي شهادت آن حضرت به وسيله ي انگوري زهرآگين و مسموم بوده است.

اسماعيل نواده ي ابن عباس مي گويد: روزي نزد ابوجعفر منصور آمدم، ديدم آنقدر گريسته است كه موي ريشش از اشك چشمش خيس شده است و پيش از آنكه من لب به سخن بگشايم گفت: مي داني چه مصيبتي عظيم بر شما خاندان وارد گرديده است؟

گفتم: چه مصيبتي؟

گفت: سرور آنان و دانشمندترين آنها و بازمانده ي نيكانشان از دنيا رفت.

گفتم: آن كيست؟

گفت: جعفر بن محمد عليه السلام را مي گويم.

گفتم: خداوند به شما صبر عطا كند و بر عمر شما بيفزايد.

آنگاه منصور گفت: جعفر صادق عليه السلام در حقيقت از مصاديق بارز و برحق اين آيه است:

«ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا». [137].

راستي كه او برگزيده ي خدا بود و در اعمال خير پيشقدم. [138].

وصيت امام صادق

امام صادق عليه السلام در آخرين لحظات حيات كه مرگ را نزديك ديدند، دستور دادند كه تمام خانواده و خويشان نزديكش بر بالينش جمع گردند و پس از آنكه همه ي آنان در كنار امام حاضر شدند، چشم باز نمودند و به صورت يكايك آنها نظر افكندند و فرمودند:

[صفحه 163]

«ان شفاعتنا لا تنال مستخفا بالصلوة» [139].

از كارهاي ديگر امام صادق عليه السلام در ساعت رحلتش آنكه دستور دادند براي تمام خويشاوندان نزديكش

صله و تحفه اي فرستاده شود و حتي براي حسن افطس (كه با خنجر سوء قصد به جان حضرت كرده بود) مبلغ هفتاد دينار فرستادند.

سالمه كنيز و خدمتكار آن حضرت پرسيد: چگونه به مردي كه با دشنه و خنجر به شما حمله آورده و قصد قتل شما را داشته است، چنين مبلغي را عطا مي فرمائيد؟

امام صادق عليه السلام در پاسخ فرمودند: مي خواهي مشمول اين آيه ي قرآن نباشم كه فرمود:

و الذين يصلون ما أمر الله به أن يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب [140].

و آنان كه فرمان خدا را در مورد صله ي رحم و دلجوئي از خويشاوندان اجرا مي كنند و از خدايشان مي ترسند و از محاسبه ي بدفرجام بيمناكند.

اي سالمه! خداوند بهشت را بيافريد و بوي آن را بسيار خوش و مطبوع گردانيد كه از فاصله اي به مسافت دو هزار ساله به مشام مي رسد، لكن شخص عاق و كسي كه قطع رحم كرده، بوي آن را احساس نمي كند و در نمي يابد.

امام كاظم عليه السلام پدرش را پس از شهادت در ميان دو تكه ي پارچه ي سفيد كه لباس احرام او بود به اضافه ي پيراهني كه يادگار جدش حضرت سجاد عليه السلام بود و نيز در ميان بردي كه آن را به چهل دينار خريده بود پيچيد و در بقيع به خاك سپرد.

امام موسي كاظم عليه السلام ضمنا دستور داد، چراغ اطاقي را كه پدرش در آن مي زيست همچنان روشن نگاه دارند و اين چراغ تا امام موسي كاظم عليه السلام در مدينه بود، همه شب روشن بود تا اينكه او به عراق احضار شد. پيش از اين نيز امام صادق عليه السلام چراغ

[صفحه 164]

اطاق پدرش امام باقر

عليه السلام را روشن نگاه داشته بود.

بدين ترتيب امام صادق عليه السلام در گورستان بقيع در كنار امام حسن مجتبي عليه السلام و جدش حضرت سجاد عليه السلام و پدرش امام باقر عليه السلام به خاك سپرده شد و او آخرين امامي بود كه در بقيع دفن گرديد و پس از او تمام فرزندان او جز امام رضا عليه السلام در سرزمين عراق به خاك سپرده شده اند.

بعد از شهادت امام صادق عليه السلام منصور ابتدا به والي مدينه نوشت: «ببين وصي جعفر بن محمد كيست؟ اگر او مخالف ماست او را به قتل برسان و در هر حال نتيجه را گزارش كن.» امام صادق عليه السلام كه منبع وحي الهي است و بر وضع و اوضاع زمانش و جريان بعد از شهادتش آگاه است طبق دستور آن حضرت وصيت نامه اي ترتيب دادند كه آن حضرت براي خود پنج وصي قرار داده بود.

والي مدينه براي منصور نوشت: جعفر بن محمد براي خود پنج وصي قرار داده است كه يكي از آنها خود شما هستيد. در اينجا بود كه نقشه ي خطرناك منصور خنثي شد.

آري امام صادق عليه السلام براي خود پنج وصي قرار داده بود. اولي منصور دومي يكي از فرزندان آن حضرت به نام عبدالله بود كه به لقب افطح شهرت داشت سومي حميده مادر امام موسي كاظم عليه السلام چهارمي محمد بن سليمان والي و عامل منصور در مدينه و پنجمي امام موسي كاظم عليه السلام.

از آنجا كه خود منصور به عنوان وصي! معين شده بود، ناچار شد تا حدود زيادي (گرچه بر حسب ظاهر) با امام موسي عليه السلام به مدارا و احترام رفتار

نمايد تا بتواند در انجام امور مربوط به وصايت در حدود اختياراتي كه داشت اقدام كند. به طوري كه دستور داد كسي متعرض آن حضرت نشود. و در اين هنگام به خاطر تدبير امام صادق عليه السلام در وصيت خويش فرصت مناسبي براي امام كاظم عليه السلام در تربيت شاگردان و ترويج احكام اسلامي به دست آمد.

پاورقي

[1] خرائج و جرائح.

[2] مناقب / ج 4 / ص 281.

[3] امالي شيخ طوسي.

[4] حلية الاولياء / ج 3/ ص 197.

[5] احزاب / 33.

[6] ينبع: امروز بندري است در كنار درياي سرخ به محاذات مدينه. و در آن روزگار قريه اي بوده است كه در تقسيم غنايم جنگي به حضرت امير عليه السلام رسيد. حضرت امير عليه السلام در آنجا زمين را حفر كرد و آب بيرون آورد از آن پس آنجا را ينبع گفتند. ينبع از ينبوع به معني چشمه است. ينبع محل درآمد حضرت امير عليه السلام و فرزندانش عليهم السلام بوده است.

[7] مناقب / ابن شهرآشوب.

[8] حجرات / 39.

[9] حجرات / 13.

[10] تاريخ تمدن اسلام / ج 1 / ص 274.

[11] العقد الفريد / ج 2 / ص 270.

[12] اغاني / ج 14 / ص 150.

[13] ضحي الاسلام / ج 1 / ص 25.

[14] معجم البلدان/ ج 2/ ص 412 - مجالس المؤمنين / ص 25.

[15] المحاسن والمساوي / بيهقي / ص 482.

[16] الملل و النحل / ج 1 / ص 154. براي دريافت دليل سخن امام عليه السلام صفحات آينده را مطالعه كنيد آنگاه شخصيت دروني ابومسلم را خواهيم شناخت و گفتار امام عليه السلام روشن خواهد گشت.

[17] كامل / ابن اثير / ج 4 /

ص 310.

[18] حج / 39.

[19] تاريخ اسلام و عرب.

[20] مروج الذهب / ج 3 / ص 257.

[21] كامل / ابن اثير / ج 4 / ص 332.

[22] تتمة المنتهي / شيخ عباس قمي / ص 112.

[23] عيون الاخبار / ابن قتيبه / ج 1 / ص 26.

[24] صاحب اخبار الطوال.

[25] ملل و نحل شهرستاني / ج 1 / ص 241.

[26] جوامع الحكايات / ص 391.

[27] قصص العرب.

[28] المهدية في الاسلام / ص 117.

[29] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد / ج 7 / ص 149.

[30] مروج الذهب / ج 3 / ص 256.

[31] تاريخ طبري / ج 10 / ص 432.

[32] العقد الفريد / ج 5 / ص 81.

[33] نهاية الارب / ج 4 / ص 258.

[34] النزاع و التخاصم / مقريزي / ص 28.

[35] لازم به ذكر است كه خويشاوندي هرگز ملاك شايستگي براي خلافت نيست بلكه اين ادعا ابتدا از سوي ابابكر و عمر سرزد. براي توضيح بيشتر به كتاب «بر اميرمؤمنان علي عليه السلام چه گذشت» ص 57 مراجعه شود.

[36] تاريخ بغداد/ ج 6 / ص 129.

[37] انفال / 72.

[38] مناقب / ج 1.

[39] بحار قديم / ج 11 / ص 187.

[40]

أيا موقدا نارا لغيرك ضوءها

و يا حاطبا في غير حبلك تحطب اي كسي كه آتش مي افروزي كه روشنائيش از آن ديگري باشد؛ و اي كسي كه در صحرا هيزم جمع مي كني و در يك جاي مي ريزي، خيال مي كني روي ريسمان خودت ريخته اي؛ نمي داني هر چه هيزم جمع كرده اي روي ريسمان ديگري ريخته اي و بعد او مي آيد محصول هيزم تو را جمع مي كند.

مي دانيد هيزم كش ها ريسمانشان را دولا و سپس پهن مي كنند، بعد مي روند هيزمها

را مي كنند و روي اين ريسمان مي ريزند و وقتي به اندازه ي يك بار شد، ريسمان را گره مي زنند و بار درست مي كنند. حال اگر كسي اشتباه كند يا به جاي اينكه هيزمهايي را كه جمع كرده روي ريسمان خودش بريزد، روي ريسمان ديگري بريزد، ديگري مي آيد محصول او را مي برد.

معلوم مي شود ابوسلمه يك نقشه ي سياسي گسترده در نظر داشته است كه مي خواسته است بدان وسيله عباسيان را كنار زده و خود روي كار بيايد و حكومت را به دست بگيرد.

[41] مروج الذهب / ج 3 / ص 31.

[42] محمد و ابراهيم از فرزندان عبدالله بن حسن بودند.

[43] محمد ديباج برادر مادري عبدالله محض است.

[44] كشف الغمه / ج 2 / ص 379.

[45] كشف الغمه / ج 2 / ص 396.

[46] تاريخ يعقوبي / ج 3 / ص 114.

[47] رعد / 20.

[48] اشقر نام كوهي است و جهينه نام قبيله است.

[49] مادر عبدالله فاطمه دختر امام حسين عليه السلام بوده است.

[50] يعني محمد پسر تو كه مدعي امامت و مهدويت است.

[51] پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به پادشاهان كفار مي نوشت: اسلم تسلم.

[52] اصول كافي / ج 2 / ص 174.

[53] بحار / ج 11 / ص 122.

[54] اصول كافي / ج 1 / ص 347.

[55] بحار / ج 11 / ص 26.

[56] بحار / ج 11 / ص 119.

[57] براي آشنائي بيشتر به چگونگي وصيت عمر و وضع و اوضاع دوران سه خليفه و مظلوميت حضرت امير عليه السلام به كتاب «بر اميرمؤمنان علي عليه السلام چه گذشت» مراجعه شود.

[58] توبه / 29.

[59] توبه / 60.

[60] احتجاج طبرسي / ص 197.

[61] نساء

/ 60.

[62] من لا يحضره الفقيه / ج 3 / ص 4.

[63] تحف العقول / ص 221.

[64] بحار / ج 2 / ص 74.

[65] رجال كشي / ص 344.

[66] رجال كشي / ص 124.

[67] براي آشنائي بيشتر با زندگي علي بن يقطين به ص 179 همين كتاب مراجعه كنيد.

[68] براي آشنائي بيشتر با زندگي هشام بن حكم به ص 185 همين كتاب مراجعه كنيد.

[69] روضه كافي / ج 1 / ص 54.

[70] توبه / 34.

[71] نور / 109.

[72] بحار / ج 78 / ص 271.

[73] اصول كافي.

[74] بحارالأنوار / ج 1 / ص 170.

[75] مجالس / شيخ صدوق / مجلس 17.

[76] بحارالأنوار / ج 17 / ص 270.

[77] بحار/ ج 2 / ص 37.

[78] بحار / ج 2 / ص 37.

[79] بحار / ج 2 / ص 37.

[80] بحار/ ج 2 / ص 41.

[81] بحار / ج 2 / ص 43.

[82] بحارالأنوار / ج 47 / ص 40.

[83] وسائل الشيعة / ج 16 / 444.

[84] بحار / ج 47 / ص 41.

[85] وسائل الشيعه / ج 16 / ص 458.

[86] بحار / ج 47 / ص 38.

[87] امالي شيخ طوسي / مجلس 31.

[88] اغاني / ج 17 / ص 30.

[89] رجال كشي / ص 161.

[90] مناقب / ابن شهرآشوب / ج 4 / ص 273.

[91] رعد / 21.

[92] روضه ي كافي / ص 87.

[93] اصول كافي/ ج 2 / ص 77.

[94] طلاق / 3.

[95] ابراهيم / 7.

[96] مؤمن / 60.

[97] اصول كافي / ج 2 / ص 148.

[98] مجالس / شيخ طوسي.

[99] اصول كافي / ج 2 / ص 102.

[100] اصول كافي / ج 2 /

ص 186.

[101] قصص / 56.

[102] يونس / 99.

[103] اصول كافي / ج 2 / ص 213.

[104] مجالس / شيخ طوسي / مجلس 9 - نهج البلاغه.

[105] ابراهيم / 7.

[106] وسائل الشيعه / ج 5 / ص 401.

[107] وسائل الشيعه / ج 5 / ص 399.

[108] وسائل الشيعه / ج 5 / ص 402.

[109] وسائل الشيعه / ج 5 / ص 402.

[110] وسائل الشيعه / ج 5 / ص 413.

[111] وسائل الشيعه / ج 5 / ص 425 و 426.

[112] وسائل الشيعه / ج 5 / ص 427.

[113] وسائل الشيعه / ج 5 / ص 427.

[114] شعراء / 101.

[115] وسائل الشيعه / ج 8 / ص 407.

[116] وسائل الشيعه / ج 5 / ص 458.

[117] بحارالأنوار / ج 78 / ص 278.

[118] وسائل الشيعه / ج 8 / ص 458.

[119] وسائل الشيعه / ج 8 / ص 415.

[120] تحف العقول / 263.

[121] تحف العقول / ص 320.

[122] نمل / 60.

[123] قصص / 69.

[124] تحف العقول / ص 342.

[125] تحف العقول / ص 367.

[126] ابوحنيفه قبلا از شاگردان امام صادق عليه السلام بود و خود او گفته بود كه من مردي فقيه تر و عالم تر از جعفر بن محمد نديدم.

[127] مروج الذهب / ج 3 / ص 308.

[128] تفسير طنطاوي / ج 21 / ص 144.

[129] تاريخ تمدن / جرجي زيدان / ج 2 / ص 196.

[130] تفسير طنطاوي / ج 21 / 145.

[131] تاريخ تمدن اسلام / ج 5 / ص 162.

[132] البداية و النهاية / ج 10 / 219.

[133] اغاني / ج 5 / ص 160.

[134] مهج الدعوات / سيد بن طاووس.

[135] نورالابصار / ص 141.

[136] بحارالأنوار / ج 47 / ص

168.

[137] فاطر / 32.

[138] تاريخ يعقوبي / ج 2 / ص 383.

[139] بحارالأنوار / ج 82 / ص 236.

[140] رعد / 21.

17- صبح صادق (قصه هاي زندگي امام صادق عليه السلام)

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: صبح صادق قصه هاي زندگي امام صادق عليه السلام محمدحسين مهرآئين 1341.

مشخصات نشر: قم سايا 1386.

مشخصات ظاهري: 184ص.

شابك: 18000 ريال‮ 978-964-91059-6-3:

يادداشت: چاپ قبلي: مهدي يار، 1381 (144ص).

يادداشت: چاپ سوم.

يادداشت: كتاب نامه به صورت زيرنويس

يادداشت: نمايه.

موضوع: جعفربن محمد (ع)، امام ششم 83 - 148ق.

موضوع: جعفربن محمد(ع)، امام ششم، 83 - 148ق. -- داستان

موضوع: داستانهاي مذهبي--قرن 14

رده بندي كنگره: BP45‮ /م 86ص 2 1386

رده بندي ديويي: 297/9553

شماره كتابشناسي ملي: 1100362

مقدمه

انسان به طور فطري از نيكي خشنود و از ديدار نيكوكاران خرسند تر مي شود.

رهبران معصوم عليهم السلام تنها كساني هستند كه جز نيكي و زيبايي از ايشان، چيزي به انجام نرسيده است؛ از اين رو مطالعه و تحقيق در رفتار و كردار ايشان دلنواز مي باشد.

قرآن كريم و معصومان عليهم السلام ما را بارها به نيكي ها و تبليغ و فتح جانها با غير زبان دعوت نموده اند؛ پس چه زيباست كه به رفتار و عملكرد رهبران معصوم عليهم السلام به عنوان الگو براي خود و طريقي والا جهت دعوت غير، پرداخته شود.

ما معتقديم كه عمل و تقرير معصوم عليه السلام چون سخنش حجت الهي بر بندگان است؛ پس همانطور كه به جمع آوري و تبويت سخنان ايشان اهتمام مي ورزيم، ضروري است عملكرد و تقرير ايشان را در صحنه هاي مختلف زندگي، تنظيم و وارد صحنه ي استدلال هاي مختلف علمي كنيم.

ما در راستاي زندگي چهارده معصوم عليهم السلام، با لطف و عنايت الهي اين كار را شروع و پس از كتابهاي:

[صفحه 12]

1. هماي رحمت «قصه هاي زندگي امام علي عليه السلام»

2. جلوه ي عشق «قصه هاي زندگي امام حسين

عليه السلام»

3. بدرقه ي يار «قصه هاي زندگي امام رضا عليه السلام»

قصه هاي زندگي امام صادق عليه السلام، صبح صادق، را در اختيار ره پويان عزيز قرار مي دهيم.

از يك سو، عباسيان مردم را در فساد و تباهي غرق كرده و از سوي ديگر، صورت حقيقي دين را محو نمودند؛ از اينرو امام صادق عليه السلام با انحرافات سياسي هيئت حاكمه و همچنين، با ناداني امت از واقعيت دين مواجه بود؛ حضرت با شگرد خاص با تمام اين پديده هاي سياسي و فرهنگي مقابله مي نمود؛ در اين راستا مطالعه ي وقايع اتفاق افتاده در زمان حضرت ما را به آن حقايق رهنمون ساخته و چراغي فرا روي ما در اين زمان شعله ور مي نمايد.

سعي ما در اين كتاب بر اين است كه به صورت روان و بدون پرداختن به تحليل وقايع، عملكرد امام صادق عليه السلام را در اختيار خوانندگان گرامي قرار دهيم تا خود به قضاوت بنشينند.

اميد است اين سعي و تلاش با بضاعت مزجاة مورد قبول درگاه ايزد يكتا قرار گيرد.

محمد حسين مهر آئين

بهار 1381 ش 1423 ق

[صفحه 13]

نيكي كن تا به راه آوري

عليكم بمجاملة اهل الباطل؛ تحملوا الضيم منهم و اياكم و مما ظتهم. [1].

بر شما تكليف است كه با اهل باطل به نيكي و زيبايي برخورد كنيد؛ ظلم و ستم شان را تحمل و از خشونت و تندي با ايشان بپرهيزيد.

امام صادق عليه السلام

روزي عده ايي از شيعيان كوفه كه جهت پرسيدن سؤال هاي ديني و بهره مندي از حضور مبارك امام صادق عليه السلام از كوفه به مدينه آمده بودند، هنگام خداحافظي يكي از ايشان از حضرت تقاضا نمود تا ايشان را با بيان

نوراني خود نصيحت و راهنمايي فرمايد؛ از اينرو امام صادق عليه السلام فرمود:

«شما را به تقوا و عمل به دستورات الهي و اجتناب از گناهان و اداي امانت به امانت سپاران كه شما را امين دانستند، سفارش مي كنم؛ با اعمال

[صفحه 14]

نيك و زيباي خود مردم را به سوي ما دعوت كنيد نه با كلام و سخن تان.»

ايشان پرسيدند:

«اي فرزند رسول خدا! چگونه سخني نگوييم و ايشان را به سوي شما دعوت نماييم.»

امام صادق عليه السلام فرمود:

«به آنچه دستور داده ايم عمل كنيد و از گناهان بپرهيزيد و با مردم به صدق و راستي و عدالت و اداي امانت رفتار كرده و امر به معروف و نهي از منكر [بين خودتان] كنيد؛ در اين صورت مردم از شما جز خوبي نمي بينند و به ما مي گروند و مي گويند: «اين شخص شيعه ي جعفر صادق است؛ چقدر مؤدب است!» خدا را گواه مي گيرم كه پدرم، محمد بن علي، مي فرمود: «پيروان و شيعيان ما در گذشته بهترين افراد جامعه بودند؛ امامان جماعت و اذان گويان از بين شيعيان ما بودند؛ مردم امانت هاي خودشان را به ايشان مي سپردند؛ عالم و دانشمندان كه مشكلات علمي مردم را حل مي كردند،از ميان ايشان بودند؛ اينگونه محبت ما را در دل مردم بنشانيد نه با اعمال ناشايست تان نفرت از ما را.» [2].

[صفحه 15]

دعاي مستجاب

لا يبلغ احدكم حقيقة الايمان حتي يحب ابعد الخلق منه في الله و يبغض اقرب الخلق منه في الله. [3].

نيل به حقيقت ايمان براي هيچكدام از شما ميسور نيست؛ مگر اينكه محبت و بغض شما با دورترين و نزديك ترين افراد نسبت

به شما، بخاطر خداوند متعال باشد.

امام صادق عليه السلام

روزي يار با وفا و والا مرتبت امام صادق عليه السلام، حماد بن عيسي، از حضرت تقاضا كرد كه برايش دعا كند تا خداوند ثروتي به او عطا فرمايد كه چندين حج گزارده و خانه اي زيبا و همسري والا مرتبه و فرزنداني نيكوكار نصيبش شود؛ از اينرو امام صادق عليه السلام فرمود:

«بار الها! به حماد بن عيسي ثروتي عطا فرما كه با آن پنجاه حج بجا

[صفحه 16]

آورد و باغستاني سرسبز و خانه اي زيبا و همسري نيكو و فرزنداني صالح روزي اش فرما.»

بعد از گذشت چند سال كه حماد به خواسته هايش رسيده بود، برخي از دوستان و آشنايان حماد، دعاي امام صادق عليه السلام را به وي ياد آوري كردند و او گفت:

«اكنون اين خانه ي من است كه در شهر بصره نظير ندارد؛ بهترين باغستان و همسري از گهر مايگان و فرزنداني صالح خداوند متعال نصيبم فرموده است و تا كنون چهل و هشت حج بجا آورده ام.»

پس از اين ديدار، حماد بن عيسي دو حج ديگر بجا آورد و در مسير انجام حج بعدي، وقتي در جحفة براي احرام بستن خواست غسل نمايد، ناگهان سيلي آمد و او را با خود برد و غلامان او به دنبالش رفته و وي را مرده از آب بيرون آوردند و به همين مناسبت او را غريق جحفة ناميدند. [4].

[صفحه 17]

شرايط زمان و مكان در زندگي

يا هشام! لو كان في يدك جوزة و قال الناس لؤلؤة، ما كان ينفعك و انت تعلم انها جوزة و لو كان في يدك لؤلؤة و قال الناس انها جوزة، ما ضرك و انت تعلم انها لؤلؤة.

[9].

اي هشام! اگر گردويي در دستت باشد و مردم بگويند كه آن مرواريدي گرانبهاست، در حالي كه تو مي داني آن گردوست، ترا نفعي نمي رساند و اگر در دستت مرواريدي گرانبها باشد و مردم بگويند كه آن گردو است، ترا ضرري نمي رساند در حالي كه تو مي داني آن مرواريد است.

امام صادق عليه السلام

از آنجا كه امام صادق عليه السلام در برهه اي از زمان خويش لباس گرانقيمت مي پوشيد، سفيان ثوري با شگفتي و تعجب به حضرت نظاره مي كرد

[صفحه 18]

و سرانجام حرف دلش را روزي بيان كرد و گفت:

«اي فرزند رسول خدا! پوشيدن اين لباس ها سزاوار شما نيست؛ اجدادتان نيز از اين لباس ها نمي پوشيدند.»

امام صادق عليه السلام فرمود:

«زماني كه اجدادم زندگي مي كردند، عصر فقر و تنگدستي مردم بود و ليكن امروزه مردم با فراخ نعمت زندگي مي كنند؛ از اينرو نيكو كاران، مؤمنان و مسلمانان براي بهره برداري و استفاده از آن نعمت ها سزاوارتر از زشت كرداران، منافقان و كفار مي باشند. اي سفيان ثوري! به خدا سوگند، در طول زندگي ام، مالم را جز در مواردي كه خداوند فرموده باشد، هزينه نكرده ام.»

در اينحال عده ايي زاهد نما كه مردم را به پيروي از سيره و منش خود دعوت مي كردند، به زبان طعنه گفتند:

همنشين ما (امام صادق عليه السلام) از بيان دليل عاجز شد.»

امام صادق عليه السلام از ايشان خواست تا دلايل خود را براي تأييد سيره و منش شان بيان كنند؛ از اينرو آنان اظهار كردند:

«خداوند متعال برخي از صحابه ي پيامبر اكرم صلي الله عليه واله وسلم را كه ما نيز بر منش

آنهاييم، در دو آيه ي شريفه ي ذيل مدح و تمجيد فرمود؛

و يؤثرون علي انفسهم و لو كان بهم خصاصة و من

[صفحه 19]

يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون [10].

و كساني كه مهاجران را با وجود نياز خويش بر خودشان ترجيح داده و از بخل و حرص نفس شان به دور باشند؛ رستگارانند.

و يطعمون الطعام علي حبه مسكيناً و يتيماً و اسيراً [11].

و طعام خويش را با كمال خشنودي به مسكين و يتيم و اسير مي دهند.»

در اين حال شخصي كه در مجلس حضور داشت، رو به آنان گفت:

«از مردم مي خواهيد كه از اموالشان دست بردارند تا خودتان از آن بهره مند شويد؟!»

امام صادق عليه السلام ضمن بر حذر نمودن وي از اظهار اينگونه سخنان بي فايده، رو به آنان فرمود:

«آيا شما به موارد ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه قرآن كه هلاكت گاه و محل گمراهي كساني از اين امت است، آگاه هستيد؟»

وقتي ايشان اظهار ناداني به اكثر موارد ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه قرآن كريم نمودند، امام صادق عليه السلام فرمود:

«ريشه و اساس اشكال شما همين است؛ علاوه بر اين، احاديث رسول خدا صلي الله عليه و اله وسلم نيز اينگونه است.

[صفحه 20]

اما در رابطه با آياتي از قرآن كريم كه براي تأييد منش و رفتار خودتان بيان كرديد، بايد بدانيد كه آن صحابه ي رسول خدا صلي الله عليه و اله وسلم قبل از منع الهي از آن منش و رفتار، آنگونه عمل مي كردند و پس از نهي پروردگار متعال آن آيه منسوخ شد؛ اين نهي از يك سو رحمت بزرگ الهي براي مؤمنان بود و از سوي ديگر جلو ضرر

و زيان مؤمنان به خويش و خانواده شان را كه طاقت گرسنگي را ندارند، گرفت؛ از اينرو اگر من تنها يك قرص نان داشته باشم و آنرا صدقه دهم، همه ضايع گشته و بي بهره از اين كار خواهم شد. بدين جهت است كه رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم فرمود: «بهترين مورد انفاق پنج دانه خرما، پنج قرص نان و پنج دينار يا درهم كه انسان مالك آن باشد، پدر و مادر و پس از آن خود و همسر و فرزندان و سپس نزديكان فقير و بعد همسايگان و سرانجام انفاق در راه خداست كه كمترين اجر و پاداش را اين قسم اخير داراست؛ از اينرو بود كه وقتي آن مرد انصاري در زمان رسول اكرم صلي الله عليه و اله و سلم با وجود فرزندان صغير تمام دارايي اش را به ديگران بخشيد، پيامبر خدا صلي الله عليه و اله و سلم فرمود: «اگر به من مي گفتيد كه آن مرد اموالش را آنگونه بخشيد و فرزندانش را اينچنين رها كرد كه به گدايي افتادند، نمي گذاشتم او را در قبرستان مسلمانان دفن كنيد.» پدرم از رسول خدا صلي الله عليه و اله وسلم نقل فرمود كه اولويت در انفاق با نزديكان رتبه ي يك و سپس رتبه ي دو است و هكذا.

علاوه بر اين، در رد قول شماست كه خداوند متعال مي فرمايد:

[صفحه 21]

والذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواماً [8].

و كساني كه هنگام انفاق، نه اسراف كرده و نه بخل مي ورزند و پايداري در حفظ اعتدال است.

آيا نمي بينيد خداوند متعال به روشي

غير از منش شما دعوت فرمود و كساني را كه چون شما رفتار كنند، اسرافگر ناميده است و در آيه شريفه ي «انه لا يحب المسرفين» [9] بيان مي فرمايد كه پروردگار متعال اسرافگران را دوست نمي دارد.

در اين راستا پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله وسلم چندين گروه را نام مي برد كه دعايشان مستجاب نمي شود و از آن جمله كسي است كه در منزلش نشسته و با دعاي خويش از خداوند متعال روزي مي طلبد و براي كسب روزي تلاش نمي كند؛ به دنبال اين، پروردگار متعال مي فرمايد: «اي بنده ي من! آيا راه كسب روزي را فرا روي تو ننهاده و تن سالم به تو ندادم تا سفر تجاري انجام دهي؟ و از آن جمله شخصي است كه خداوند متعال مال و ثروت زيادي را به وي عطا مي فرمايد و او همه را انفاق نموده و سپس با دعاي خويش از پروردگارش روزي مي خواهد؛ در اينحال خداوند متعال مي فرمايد: «آيا به تو روزي فراخ ندادم؟ چرا در انفاق طبق دستور، ميانه روي ننموده و با اينكه، از اسراف [در انفاق] نهي كرده بودم، به آن عمل نكردي؟»

[صفحه 22]

نزد پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله و سلم هفت مثقال طلا بود؛ از اينرو شب را به راحتي نتوانست سپري كند؛ بدين جهت، همه را انفاق نمود و خوابيد و صبح فقيري نزد حضرت آمد و از آنجا كه چيزي براي انفاق نداشت، سائل حضرت را سرزنش كرد؛ پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله وسلم كه مهربان و رقيق القلب بود و نتوانست چيزي به او عطا كند،

اندوهناك شد و خداوند متعال در راستاي تربيت رسولش صلي الله عليه و اله و سلم فرمود:

و لا تجعل يدك مغلولة الي عنقك و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوماً محسوراً. [10].

دستت را به گردنت مياويز (ترك انفاق مكن) و بيش از حد گشاده دستي مكن كه سرزنش شوي و از كار فروماني.

در اين راستا سلمان و ابوذر را بنگر؛ سلمان قوت ساليانه ي خود را كنار مي گذاشت و وقتي به او مي گفتند كه تو با اين زهد خود چرا چنين مي كني؟ شايد امروز و فردا مردي. او در جواب مي گفت: «چرا همچنانكه ترس از مردن را بر من روا مي داريد، اميد به بقاء و زنده بودنم را روا نمي دانيد؟! آيا نمي دانيد كه نفس هنگام تنگدستي شوريده و پريشان خاطر شده و در غير اين صورت به او اطمينان و آرامش دست مي دهد؟»

ابوذر داراي چندين نفر شتر و چندين رأس گوسفند بود كه از شير و

[صفحه 23]

گوشت آنها براي اهل و عيال خويش و يا براي مهمانش بهره مي برد.

زاهدتر از ايشان چه كساني اند و حال اينكه رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم درباره ي ايشان آنچه را فرمود كه شايسته ي آن بودند و هيچكدام از آنها آنگونه كه شما مردم را به آن دعوت مي كنيد، زندگي نمي كردند.

به من بگوييد كه اگر همه ي مردم آنگونه كه شما مي خواهيد زاهد پيشه شوند، پس اين تكاليف الهي چون كفاره ي قسم و نذر و زكات اموال، به چه كساني بايد پرداخت شوند؛ علاوه بر اين، براي هيچكس روا نخواهد بود كه چيزي از متاع دنيا

را گر چه به آن نيازمند باشد، براي خود نگهدارد؛ از اينرو بدانيد كه بد راهي را در مسير زندگي خود پيموده و مردم را به آن فرا مي خوانيد كه ناشي از جهل به كتاب الهي و سنت نبوي است.

به من از سليمان بن داود بگوييد كه ملك و مكنتي را از پروردگار متعال خواست كه سزاوار احدي جز او نيست و در اين راستا خداوند متعال بر وي و هيچكس از مؤمنين خرده نگرفت؛ ملك و سلطنت حضرت داود را بنگريد و يوسف را نظاره كنيد كه از پادشاه مصر خواست كه مسؤليت مالي و اقتصادي را به او واگذار كند؛ تمام ايشان حق گفته و به حق عمل مي كردند؛ در پي ايشان، ذوالقرنين را بنگريد كه او بنده و عبدي بود كه خدا را دوست مي داشت و خداوند نيز به او محبت ورزيد و اسباب ملك و مكنت پادشاهي را براي او فراهم نمود بطوري كه بر شرق و غرب چيره گشت و حق مي گفت و به حق عمل مي كرد.

[صفحه 24]

پس شما نيز به آداب الهي مؤدب شويد و پيرو امر و نهي الهي باشيد و از آنچه علم و آگاهي بدان نداريد، اجتناب كنيد تا معذور و داراي اجر و پاداش نزد خداوند متعال باشيد و به دنبال يادگيري ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه قرآن و موارد حلال و حرام برآييد؛ زيرا اين شما را به خدا نزديكتر و از جهل و ناداني دورتر مي نمايد. جهل و ناداني را به اهلش واگذاريد؛ زيرا نادان زياد و فرهيختگان اندك اند و خداوند متعال فرمود: «و

فوق كل ذي علم عليم» يعني والاتر از هر فرهيخته و دانشمندي، عالم و دانايي است.» [11].

[صفحه 25]

همنشينان

احب اخواني الي من اهدي الي عيوبي. [12].

محبوبترين برادرانم به من كساني هستند كه عيوب مرا به من هديه دهند.

امام صادق عليه السلام

منصور عباسي، از خلفاي بني عباس، به مسند خلافت تكيه زده و براي ديدن او هر كسي دنبال فرصت مناسبي بود تا خود را از مقربان جلوه دهد و ليكن منصور دوانيقي [13] ناگهان به ياد امام صادق عليه السلام افتاد و طي نامه اي به حضرت نوشت:

«چرا چون ديگران با ما مصاحبت و همنشيني نمي كني؟»

امام صادق عليه السلام در پاسخ نوشت:

«ما را چيزي نيست كه از تو براي آن بترسيم و نه تو را از آخرت چيزي است كه به آن اميدوار باشيم و نه تو در رفاه و نعمت و يا مصيبت و نقمت

[صفحه 26]

گرفتاري كه تو را تهنيت يا تسلي دهيم؛پس براي چه نزد تو آييم؟!»

منصور عباسي نوشت:

«با ما مصاحبت و همنشيني كن تا ما را نصيحت كني.»

امام صادق عليه السلام فرمود:

«دنيا خواهان تو را نصيحت و آخرت خواهان مصاحب و همنشين تو نمي شوند.»

وقتي منصور اين جواب امام عليه السلام را خواند، گفت:

«بخدا قسم، مراتب مردم را نزد من مشخص نمود كه چه كساني دنيا طلب و چه كساني خواهان آخرتند؛ خود او آخرت طلب است نه دنيا خواه.» [14].

[صفحه 27]

فرشتگان و سلام دادن

ان المؤمن ليسكن الي المؤمن كما يسكن الظمآن الي الماء البارد.

همچنانكه تشنه كام با نيل به آب گوارا به آرامش مي رسد، مؤمن نيز در كنار مؤمن به سكون و آرامش نائل مي شود. [15].

امام صادق عليه السلام

اسحق بن عمار، از صحابه و ياران امام صادق عليه السلام، بنابر مرامش در پايبندي به تقيه، به شيعيان سلام

نمي كرد؛ از اين رو امام صادق عليه السلام به وي فرمود:

«از چه موقعي به برادرانت جفا مي كني؛ بر آنها عبور كرده و سلامشان نمي دهي؟!»

وقتي او علت آن را پايبندي به تقيه عنوان كرد، امام عليه السلام فرمود:

[صفحه 28]

«در تقيه، ترك سلام بر تو تكليف نيست؛ بلكه بر عكس، آنچه وظيفه ي توست، گسترش انجام آن است؛ بي گمان وقتي مؤمنان به هنگام ديدن همديگر سلام مي دهند، فرشتگان در جواب مي گويند: «جاودانه براي تو سلام، رحمت و بركات خداوند باد.» [16].

[صفحه 29]

ملاك و معيار پاداش الهي

العقل دعامة الانسان. [17].

عقل اساس انسان است.

امام صادق عليه السلام

روزي پدر سليمان ديلمي نزد امام صادق عليه السلام آمد و از عبادت و دينداري و فضل شخصي سخن به ميان آورد و حضرت پرسيد:

«عقل وي چگونه است»

وقتي او اظهار بي اطلاعي نمود، به امام عليه السلام فرمود:

«بي ترديد ثواب و پاداش الهي به اندازه ي عقل شخص است؛ مردي از بني اسرائيل پيوسته خداوند متعال را در جزيره ايي سر سبز عبادت مي نمود؛ روزي فرشته اي او را ديد و از خداوند متعال خواست كه پاداش اين بنده اش را به او نشان دهد؛ خداوند خواسته ي او را برآورد و ليكن وقتي آنرا ملاحظه نمود، در قبال عبادات و كردارش ثواب و پاداش اندكي را در آن ديد؛ از اينرو از پروردگار متعال علت اين را پرسيد

[صفحه 30]

و حضرت حق متعال پاسخ داد: «مدتي با او باش تا بفهمي.» از اينرو آن فرشته به شكل انسان نزد او آمد و عابد پرسيد: «تو كيستي؟» او گفت: «من مردي عابد هستم و آوازه ي عبادت و مقام و منزلت ترا شنيدم و

آمدم تا در كنار تو مشغول عبادت شوم.»

صبحگاه فرشته به وي گفت:

«جاي پاكيزه اي داري؛ قفط براي عبادت مناسب است.»

آن عابد گفت:

«درست است و ليكن اينجا يك عيب دارد و آن اينكه اگر الاغي براي پروردگارمان بود كه اينجا مي چريد، خوب بود؛ اين علفهاي اينجا از بين مي روند.»

فرشته گفت:

«آيا پروردگارت الاغ ندارد؟»

او گفت:

«اگر الاغ داشت، علفهاي اينجا ضايع و تباه نمي شد.»

خداوند متعال به فرشته وحي فرمود:

«جز اين نيست كه به اندازه ي عقل و درايتش پاداش مي دهم.» [18].

[صفحه 31]

سرور و شگفتي مادر و فرزند

من عرف من امة محمد واجب حق امامه، وجد طعم حلاوة ايمانه و علم فضل طلاوة اسلامه. [19].

هر كه از امت محمد صلي الله عليه و اله و سلم حق واجب امامش را بشناسد، طعم شيريني ايمانش را بچشد و به ارزش بهجت و شادي اسلامش آگاه شود.

امام صادق عليه السلام

روزي امام صادق عليه السلام مادري را گريه كنان با فرزندش، بر كنار گاو مرده اي ديد؛ از اينرو از علت شيون و زاري شان پرسيد و زن گفت:

«گذران زندگي ما از شير اين گاو بود كه مرد و اكنون نمي دانم چه كنم.»

امام صادق عليه السلام فرمود:

[صفحه 32]

«آيا دوست داري كه خداوند متعال آن را براي تو زنده كند؟»

او اظهار داشت:

«با اينكه مصيبت زده ام، مرا مسخره مي كني؟!»

امام صادق عليه السلام فرمود:

«نه چنان است كه مي پنداري.»

سپس حضرت پاي مباركش را به گاو زد و به آواي بلند فرمود:

«به اذن خدا برخيز.»

در اين حال گاو به سرعت به پا خاست و زن كه از ديدن اين صحنه به شدت شگفت زده شده بود، گفت:

«به خداي كعبه قسم كه او عيسي بن

مريم است.»

در اينحال، بدون اينكه آن دو، امام صادق عليه السلام را بشناسند، بي درنگ حضرت بين مردمي كه آنجا گرد آمده بودند، رفت و از انظار مردم دور شد. [20].

[صفحه 33]

باد آورده را باد مي برد

از باد آيد بدم بشود. [21].

امام صادق عليه السلام

روزي عده اي از ايرانيان نزد امام صادق عليه السلام آمدند و حضرت بدون بيان هيچ مقدمه اي فرمود:

«هر كسي مالي را از راه غير حلال بدست آورد، خداوند متعال مقدر فرموده است كه آن اموال در هلاكت گاهها صرف شود.»

وقتي ايشان توضيح بيشتر خواستند، امام عليه السلام به فارسي فرمود:

«از باد آيد بدم بشود.» [22].

همچنين روزي با حضور ايشان، امام صادق عليه السلام به عربي سخني را بيان فرمود و آنان اظهار نمودند كه عربي بلد نيستند و از اينرو حضرت به زبان فارسي فرمود:

«هر كه درم اندوزد، جزايش دوزخ باشد.» [23].

[صفحه 34]

جوان پروري

انا لنحب من شيعتنا من كان عاقلاً فهماً فقيهاً حليماً مدارياً صبوراً صدوقاً وفياً. [24].

بطور يقين ما كساني از شيعيانمان را كه عاقل و فهيم، دانا، بردبار، نرمخو، صبور، صدوق و با وفا [به عهد و ميثاق و...] را دوست مي داريم.

امام صادق عليه السلام

روزي مردي از شاميان نزد امام صادق عليه السلام آمد و گفت:

«من عالم به فقه و كلام و فرايض هستم؛ آمده ام با اصحاب تو مناظره كنم.»

حضرت صادق عليه السلام پرسيد:

«آيا اين علم كلامي كه ادعا مي كني، از خودت مي باشد يا همان علم

[صفحه 35]

كلام رسول خداست؟»

او گفت:

«برخي از رسول خدا و برخي از خودم است.»

امام صادق عليه السلام فرمود:

«پس تو شريك پيامبر خدا صلي الله عليه و اله وسلم هستي؟!»

او جواب منفي داد و حضرت پرسيد:

«بنابراين وحي را بطور مستقيم از خداوند متعال مي شنوي؟!»

او جواب منفي داد و امام عليه السلام فرمود:

«پس اطاعت از تو چون اطاعت از پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله وسلم

واجب است؟»

وقتي آن مرد جواب منفي داد، حضرت را به يونس بن يعقوب كرد و فرمود:

«يونس! اين مرد قبل از شروع بحث، خودش را محكوم كرد؛ اگر علم كلام را به خوبي مي داني، با او به بحث و مناظره بنشين.»

يونس بن يعقوب گفت:

«جانم فدايتان؛ شما از علم كلام نهي كرده و مي فرموديد: «واي بر اصحاب كلام!» »

امام صادق عليه السلام فرمود:

«من گفتم كه واي بر قومي كه سخن مرا ترك كرده و به آنچه خود مي خواهند، تمايل پيدا مي كنند.»

در اينحال، حضرت سر مبارك خويش را از خيمه بيرون آورد و

[صفحه 36]

جواني را ديد و فرمود:

«قسم به پروردگار كعبه، او هشام است.»

هشام كه تازه به سن جواني پا گذاشته و از ارادتمندان اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم بود، وارد شد و حضرت ضمن اينكه براي او در كنارش جايي باز نمود، فرمود:

«هشام با قلب و زبان و دستش ياور ماست.»

سپس از مرد شامي خواست كه با اين پسر جوان مناظره كند؛ در اينحال مرد شامي از هشام پرسيد:

«اي پسر جوان! درباره ي امامت ايشان (امام صادق عليه السلام) بحث را آغاز كن.»

در حاليكه هشام را از شدت غضب لرزه فرا گرفته بود، پس از لحظاتي پرسيد:

«اي تو! آيا پروردگارت داناتر از آفريده هايش به ايشان است يا آنها داناترند؟»

وقتي مردم شامي در اين راستا پروردگارش را داناتر دانست، هشام پرسيد:

«پس پروردگار متعال چه تدبيري در دين آفريده ي خود (انسان) انديشيده است؟»

مرد شامي جواب داد:

«با اقامه ي حجت و دليل، تكاليفي را به ايشان واجب نمود.»

[صفحه 37]

هشام پرسيد:

«اين حجت و دليلي كه خداوند متعال اظهار فرمود، چيست؟»

او گفت:

«رسول خدا

صلي الله عليه و اله و سلم»

هشام پرسيد:

«بعد از پيامبر اكرم صلي الله عليه واله وسلم حجت خدا كيست؟»

او گفت:

«كتاب و سنت (سخن و كردار و تقرير) [25] رسول اكرم صلي الله عليه واله وسلم.»

هشام پرسيد:

«آيا تنها با وجود كتاب و سنت، در بين ما اتحاد و يكپارچگي حاكم مي شود و اختلاف و دوگانگي رخت برمي كند؟»

وقتي او جواب مثبت داد، هشام پرسيد:

«پس چرا اكنون بين ما و شما اختلاف است؟ از شام آمده اي و اعتقادت بر اين است كه رأي صحيح همان نظر دين است و مي داني كه در يك رأي و عقيده واقعي اختلاف غير ممكن است؟»

مرد شامي به فكر فرو رفته بود كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«ترا چه شد كه سخن نمي گويي؟!»

او گفت:

[صفحه 38]

«انكار اختلاف بين خودمان نشانه ي عناد ورزي است و ادعاي نبود آن بوسيله ي كتاب و سنت، انكار واقع و حقيقت است؛ علاوه بر اين مي توان از كتاب و سنت رسول اكرم صلي الله عليه واله وسلم قرائت هاي مختلفي داشت.»

در اينحال امام صادق عليه السلام از او خواست كه اين پرسش ها را از هشام بپرسد؛ از اينرو او سؤال كرد:

«پروردگار به امور آفريده ها داناتر است يا خودشان؟»

هشام گفت:

«پروردگارشان»

مرد شامي پرسيد:

«بنابراين آيا خداوند متعال براي رفع اختلاف و وحدت كلمه و تبيين حق از باطل كسي را قرار داد؟»

وقتي هشام جواب مثبت داد، او خواست كه وي را معرفي كند؛ از اينرو هشام گفت:

«در ابتداي ظهور اسلام، رسول اكرم صلي الله عليه و اله وسلم و بعد از حضرت، در هر دوره اي خداوند متعال شخصي را تعيين فرمود و در زمان

ما اين شخص كه اينجا نشسته [اشاره به امام صادق عليه السلام] و ما را از اسرار آسمانها آگاه ساخته، مي باشد كه از همه جا براي رفع مشكلات ديني و علمي نزد او مي آيند.»

مرد شامي پرسيد:

«چگونه با اين گفته ها، براي من علم حاصل شود؟»

[صفحه 39]

وقتي هشام از او خواست كه آنچه مي خواهد از امام عليه السلام بپرسد، او اذعان نمود كه راهي جز اين ندارد؛ در اينحال امام صادق عليه السلام بدون اينكه او سؤال كند، تاريخ شروع سفر، مسير و آنچه را بر سر راهش ديده بود، به وي گفت و او را با حيرت و شگفتي كه در چهره اش نمايان بود، به صحت و درستي همه ي آن اخبار اقرار نمود و گفت:

«در اين لحظه اسلام آوردم.»

امام صادق عليه السلام فرمود:

«اينگونه نيست؛ بلكه اكنون ايمان آوردي؛ زيرا اسلام قبل از ايمان مي باشد؛ ارث و ازدواج بر اساس اسلام و ثواب الهي بر مبناي ايمان است.»

در اينحال مرد شامي گفت:

«گواهي مي دهم كه معبودي جز الله نيست و محمد، رسول خدا و تو وصي او هستي.» [26].

[صفحه 40]

دوران حق و باطل

يا هشام! اصلح ايامك الذي هو امامك فانظر اي يوم هو و اعد له الجواب و خذ موعظتك من الدهر و اهله فاعمل كانك تري ثواب عملك لتكون اطمع في ذلك. [27].

اي هشام! به ايامي كه در پيش رو داري، بنگر و اصلاحش كن؛ جوابت را براي آن آماده نما؛ پند و عبرتت را از روزگار و مردمش بگير؛ به گونه اي عمل كن كه پاداش و ثواب كردارت را مي بيني تا در راستايش شوق و رغبت وافر داشته باشي.

امام

صادق عليه السلام

روزي پيرمردي نزد امام صادق عليه السلام آمد و اظهار داشت:

«اي اباعبدالله از آزار فرزندان و جفاي برادران به تو شكايت مي كنم.»

[صفحه 41]

حضرت صادق عليه السلام فرمود:

«اي پيرمرد! بي ترديد هر يك از حق و باطل را دوره اي است كه هر كدام در زمان ديگري خوار و ذليل مي گردد؛ بطور يقين كمترين چيزي كه در دوره ي حكومت باطل به مؤمن مي رسد، آزار و اذيت فرزندان و جور و جفا از برادران است.

هر آنچه مؤمن از امور رفاهي در اين دوره بهره مند شود، به امري در رابطه با تندرستي و يا مال و يا فرزندانش مبتلا شود تا خداوند متعال او را از آنچه در دوره ي حكومت باطل به دست آورده پاك نموده و در دولت حق بهره مندي اش را براي او فراهم سازد؛ پس صبر را پيشه ي خود ساز و خوشحال باش.» [28].

[صفحه 42]

سزاوارترين براي شكيبايي

لا يصلح المرء الا علي ثلاث: التفقه في الدين و حسن التقدير في المعيشة و الصبر علي النائبة. [29].

اصلاح انسان به سه چيز است:

1. دانايي در دين.

2. برنامه ي درست براي معيشت.

3. صبر و شكيبايي در ناملايمات.

امام صادق عليه السلام

امام صادق عليه السلام براي عرض تسليت به يكي از خويشانش كه فرزندش از دنيا رفته بود، به راه افتاد و در بين راه، بند نعلين حضرت بطوري پاره شد كه نعلين به پا بند نمي شد؛ از اينرو امام صادق عليه السلام آنرا بدست گرفت و پابرهنه به راه خود ادامه داد.

يكي از ياران والا منزلت حضرت، ابن ابي يعفور، فوراً بند نعلين

[صفحه 43]

خويش را در آورد و به امام عليه السلام تقديم نمود

و نعلينش را به دست گرفت و ليكن امام صادق عليه السلام به حالت خشم و غضب از او روي گرداند و فرمود:

«اگر مشكلي براي شخصي پيش آيد، خود او براي صبر و تحمل آن سختي، سزاوارتر از همه است.» [30].

[صفحه 44]

واجب يكتا

نحن خيرة الله من خلقه و شيعتنا خيرة الله من امة نبيه. [31].

ما برگزيده ي الهي از آفرينش و شيعيان ما برگزيده ي خداوند متعال از امت پيامبر خدا هستند.

امام صادق عليه السلام

روزي يكي از ياران امام صادق عليه السلام، عبدالحميد بن ابي العلاء، حضرت را در مسجدالحرام به حال سجده ديد و در صدد پرسش، به انتظار نشست و سرانجام، نماز حضرت پايان يافت و وي را به حضور پذيرفت؛ در آن حال، عده اي از مذاهب مختلف كه امام صادق عليه السلام را شناخته بودند، به سوي حضرت روانه شدند و ليكن امام عليه السلام فرمود:

«از من دور شويد و مرا به نزد سلطان روانه مكنيد؛ من عالم و مفتي شما نيستم.»

[صفحه 45]

سپس دست عبدالحميد را گرفت و از مسجد الحرام خارج شد و فرمود:

«قسم بخدا، اگر ابليس پس از معصيت و تكبرش [در ترك سجده به آدم] به اندازه ي عمر دنيا ذكر خداوند متعال را مي نمود، مادامي كه سجده به آدم ننمايد، آن ذكر نفعي به حال او نكند؛ اين امت عصيانگر و فتنه آميز نيز بعد از پيامبرش و به كنار نهادن امامشان آنگونه شدند؛ خداوند متعال هيچ حسنه و كار نيكي را از آنان نمي پذيرد؛ مگر اينكه آنچه را خداوند متعال در اين راستا دستور داده به انجام رسانده و ولايت امامي را كه دستور به پيروي اش

داده اند، پذيرفته و از دري كه خدا و رسولش براي ايشان گشوده است؛ وارد شوند؛ [32] بي ترديد خداوند متعال بر امت محمد صلي الله عليه و اله وسلم پنج چيز را واجب شمرد: 1. نماز 2. زكات 3. روزه 4. حج 5. ولايت ما؛ در همه ي اين واجبات رخصت [در ترك و يا نقصان در برخي موارد] داد غير از ولايت ما. [33].

[صفحه 46]

دو سوگند

يقول الله اذا عصاني من عرفني سلطت عليه من لا يعرفني. [34].

خداوند متعال مي فرمايد: وقتي كساني كه مرا مي شناسند نافرماني ام كنند، بر ايشان افرادي را كه مرا نمي شناسند، چيره سازم.

امام صادق عليه السلام

بر اثر گزارش دروغ يكي از دشمنان اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم، منصور، خليفه ي عباسي، را خشم و غضب فرا گرفت و دستور احضار امام صادق عليه السلام را صادر كرد و از اينرو، امام عليه السلام سوي دربار به راه افتاد و پيوسته ذكر و دعايي را تا ورود به دربار حكومتي، زمزمه مي فرمود تا اينكه وارد دربار حكومتي شد و منصور عباسي گفت:

«خدا مرا بكشد اگر ترا نكشم؛ آيا عليه حكومت من دسيسه و فتنه انگيزي مي كني؟»

امام صادق عليه السلام فرمود:

[صفحه 47]

«بخدا سوگند، من نه كاري عليه شما كرده و نه قصد و اراده ي آنرا دارم؛ گزارش دهنده، دروغ گفته است.»

در حاليكه امام عليه السلام دعايي را زمزمه مي فرمود، از منصور عباسي خواست تا گزارشگر را احضار نمايد و منصور چنين كرد و از او پرسيد:

«آيا آنچه به ما گزارش دادي، خودت از جعفر صادق شنيدي؟»

وقتي او جواب مثبت داد، امام صادق

عليه السلام از منصور خواست تا او را قسم دهد؛ از اينرو منصور عباسي چنين كرد و حضرت از او خواست تا اينگونه قسم بخورد:

برئت من حول الله و قوته و التجأت الي حولي و قوتي لقد فعل كذا و كذا جعفر و قال كذا و كذا جعفر.

از حول و قوت الهي بيزاري جسته و به حول و قوه ي خود پناه مي برم؛ بطور حتم جعفر فلان كارها و آن گفته ها را اظهار نمود.

با اينكه آن مرد از قسم خوردن به اين كلمات امتناع مي ورزيد، به ناچار نزد منصور عباسي اين سوگند را به جا آورد و در همان لحظه به زمين افتاد و به هلاكت رسيد.

در آن سو ربيع بن يونس كه ناظر اين صحنه بود، پس از اين جريان نزد امام صادق عليه السلام آمد و پرسيد:

«بي گمان منصور با خشم و غضب وصف ناپذير شما را احضار نمود و شما پيوسته دعايي را زمزمه مي كرديد تا خشم و غضب منصور فرو

[صفحه 48]

نشست؛ زمزمه ي لبتان چه دعايي بود؟ و دوم اينكه، چرا آن مرد را نگذاشتيد كه به نام خداوند متعال قسم بخورد؟»

امام صادق عليه السلام فرمود:

«دعاي جدم، حسين بن علي عليهماالسلام را زمزمه كردم.»

ربيع از حضرت خواست كه آن دعا را به او ياد دهد و امام فرمود:

يا عدتي! عند شدتي و يا غوثي! عند كربتي؛ احرسني بعينك التي لاتنام و اكنفني بركنك الذي لا يرام.

اي ساز و برگم! هنگام سختي ام و اي فرياد رسم!هنگام حزن و اندوهم؛ مرا به ديده ات كه خواب در آن راه ندارد، محافظت فرما و زير سايه ي رحمت بيكرانت در آر.

و در

پاسخ به سؤال دوم ربيع فرمود:

«اگر او در سوگندش، خداوند متعال را به اسماء الهي تمجيد مي نمود، با حلم و بردباري پروردگار متعال مواجه مي شد و عقوبتش را خداوند متعال به تأخير مي انداخت؛ از اينرو به آنچه شنيدي قسمش دادم و بي درنگ پروردگار متعال او را به هلاكت رساند.»

ربيع آن دعا را حفظ كرد و در اين راستا گفت:

«در هر سختي كه به من رو مي آورد، اين دعا را مي خواندم و به سرعت در امورم گشايش حاصل مي شد.» [35].

[صفحه 49]

تعبير خواب

ان رؤيا المؤمن من جزء من سبعين جزءاً من النبوة. [36].

بي گمان رؤياي مؤمن بخشي از هفتاد جزء پيامبري است.

امام صادق عليه السلام

موسي زوار، از ياران امام صادق عليه السلام، نزد حضرت آمد و گفت:

«اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم! در عالم رؤيا دامادم را كه از دنيا رفته است، در حالي كه مرا به آغوش گرفت، ديدم؛ از اينرو مي ترسم كه مرگم فرا رسد.»

امام عليه السلام فرمود:

«اي موسي! هميشه و در هر حال منتظر مرگ باش و ليكن در آغوش گرفتن مردگان زنده ها را در خواب، نشانگر طول عمر ايشان است؛ نام دامادت چه بود؟»

[صفحه 50]

او گفت:

«حسين»

حضرت فرمود:

«اين رؤيا نشانگر بقاي عمر و زيارت تو امام حسين عليه السلام را است؛ هر كسي شخصي را كه نام حسين دارد در آغوش گيرد، زيارت امام حسين عليه السلام نصيبش مي شود.» [37].

[صفحه 51]

سيد الشعراء

ان الله يعطي الدنيا من يحب و يبغض و لا يعطي الايمان الا أهل صفوته من خلقه. [38].

بي گمان خداوند دنيا را به دوست و دشمن عطا مي فرمايد و ليكن ايمان را به كسي جز برگزيدگان خلقش عطا نمي كند.

امام صادق عليه السلام

سيد حميري، يار كم نظير امام صادق عليه السلام، در بدو امر از آنجا كه بر مذهب كيسانيه بود، امامت را بر محمد بن حنفيه، فرزند امام علي عليه السلام، ختم يافته تلقي نموده و انتظار ظهور او را مي كشيد؛ در اين راستا خود او گفته است:

«عقيده ي من بر اين بود كه محمد بن حنفيه در غيبت به سر برده و او

[صفحه 52]

همان قائم آل محمد است؛ بي ترديد با اين

عقايد در گمراهي به سر مي بردم؛ تا اينكه خداوند متعال به دست امام جعفر صادق عليه السلام بر من منت نهاد و مرا از آتش جهنم به راه راست هدايت فرمود؛ بطور يقين او حجت الهي بر من و همه ي اهل زمان خويش است؛ او همان امامي است كه خداوند متعال اطاعت از او را بر همه واجب نموده است.» [39].

داود رقي در راستاي بيان چگونگي هدايت وي مي گويد:

«سيد حميري شنيد كه امام صادق عليه السلام او را كافر خوانده است؛ از اينرو نزد حضرت آمد و گفت: «اي مولاي من! آيا با اينكه من به شدت به شما محبت داشته و با كساني كه در اين راستا نيستند، دشمني مي ورزم، كافرم؟! «امام صادق عليه السلام فرمود: » اين سخنان با انكار حجت الهي زمان، تو را نفعي نمي رساند.»

در اين حال امام صادق عليه السلام دست سيد حميري را گرفت و وارد اتاقي شد و دو ركعت نماز بجا آورد و سپس دست مباركش را روي قبري كه آنجا بود زد و قبر شكافت و شخصي از آن بيرون آمد و خاك را از سر و صورتش پاك مي كرد كه امام جعفر صادق عليه السلام از او پرسيد: «تو كيستي؟» او گفت: «من محمد بن حنفيه هستم.» سپس حضرت پرسيد: » من كيستم؟» او جواب داد: تو جعفر بن محمد، حجت الهي زمان، هستي." [40].

[صفحه 53]

در اينحال سيد حميري با مشاهده ي اين صحنه، از مذهب كيسانيه دست برداشت و مذهب جعفري را در فرا روي زندگي دنيا و آخرت خود قرار داد؛ در اين راستا سروده ي او است كه بيان

مي كند:

فلما رأيت الناس في الدين قدغووا

تجعفرت باسم الله فيمن تجعفروا

تجعفرت باسم الله و الله اكبر

و ايقنت ان الله يعفو و يغفر

وقتي مردم را در راستاي امر دين سردرگم و گمراه ديدم، بنام خداوند متعال از جعفري مذهبان شدم. بنام ايزد متعال جعفري مذهب شدم و خداوند بزرگتر است و من يقين دارم كه خداوند عفو و بخشش مي نمايد.

سيد حميري از اين پس، در راه دفاع از امامت و ولايت امامان شيعه، با زبان برنده ي شعر خويش پيوسته به عنوان سخنگوي مذهب جعفري وارد ميدان شد و در اين راستا سعي داشت ياد قيام كربلا را در جامعه زنده نگهداشته و انگيزه هاي قيام را روشن كند؛ اين سروده ي او در اين باره است كه در محضر امام صادق عليه السلام خواند و حضرت و پرده سرايان به گريه افتادند:

امرر علي جدث الحسين

فقل لاعظمه الزكية

يا اعظماً لا زلت من

وطفاء ساكبةً رويةً

و اذا مررت بقبره

فاطل به وقف المطية

و ابك المطهر للمطهر

و المطهرة التقية

بر پيكر حسين گذر كن و به استخوانهاي پاك و مطهرش بگو:

[صفحه 54]

پيوسته از اشك هاي ريزان سيراب باشي؛ هنگامي كه به قبر وي گذر كني، مدت مديدي بايست و بر او و پيكر پاك و باتقوا گريه كن.

هم او مي گفت:

«اگر كسي فضيلتي از علي عليه السلام را بيان كند كه من درباره ي آن شعر نسروده ام، اسبم را به او مي دهم.»

اين سيد حميري است كه به مراتبي از مقامات معنوي نائل شد كه امام صادق عليه السلام او را سيدالشعراء ناميد و همچنين وقتي وي از دست پدر و مادر ناصبي خود كه حاكم را عليه فرزندشان شورانيده بودند، گريخت،

امام صادق عليه السلام او را دعا نمود و به دنبال اين، حيوان درنده اي راهنماي وي در بيابان شد. [41].

پس از چندي، وقتي خبر مرگ سيد حميري به امام صادق عليه السلام رسيد، حضرت به او دعا كرد و يكي از ياران حضرت، عباد بن صهيب، از اينكه سيد حميري در زمان مذهب قبلي خودش (كيسانيه) شراب مي خورد و با اينحال امام عليه السلام او را دعا كرد، شگفت زده شد و حضرت فرمود:

«دوستداران آل محمد جز با توبه از دنيا نمي روند؛ سيد حميري توبه كرده بود.»

بدان جهت بود كه او به وقت مرگش، سياه چهره و كبود چشم و

[صفحه 55]

عطشان و ناتوان از سخن گفتن شد و امام صادق عليه السلام را خبر آوردند و حضرت به راه افتاد و بر سر بالين سيد حميري نشست و دعايي را زمزمه لب مباركش نمود و حميري به زبان آمد و گفت:

«آيا با اوليائتان اين گونه رفتار مي كنند؟!»

امام عليه السلام فرمود:

«اي سيد! حق گو باش تا خداوند متعال تو را از اين مصيبت برهاند و داخل بهشت و رحمتش كه به اوليائش وعده فرموده، بنمايد.» [42].

[صفحه 56]

نور هدايت

إِنْ شِئْتَ أَنْ تُكْرَمَ فَلِنْ وَ إِنْ شِئْتَ أَنْ تُهَانَ فَاخْشُنْ وَ مَنْ كَرُمَ أَصْلُهُ لَانَ قَلْبُه [43].

اگر ارجمندي و كرامت خواهي، نرمخو باش و اگر خواري و حقارت جويي، خشن و تندخو باش؛ اساس و پايه ي كسي كه با كرامت است، نرمخو مي باشد.

امام صادق عليه السلام

روزي يكي از نوجوانان جهت پرسيدن سؤالي، به سوي منزل امام صادق عليه السلام راه افتاد و وقتي به مقصد رسيد، به او گفتند كه حضرت جهت

شركت در تشييع جنازه ي سيد حميري، بيرون رفته است؛ از اينرو او به سوي قبرستان رفت و حضرت را ديد و پس از سؤال و جواب، امام صادق عليه السلام به او فرمود:

[صفحه 57]

«شما نوجوانان علم و دانش را رها كرده ايد.»

او پرسيد:

«آيا شما امام زمان هستيد؟»

وقتي حضرت جواب مثبت داد، او علامت و نشانه اي در اين راستا از حضرت خواستار شد و از اينرو امام صادق عليه السلام فرمود:

«از هر چه مي خواهي، بپرس.»

او گفت:

«مرا برادري بود كه از دنيا رفته و در همين قبرستان دفن شده است؛ اكنون او را به اذن الهي زنده نما.»

امام صادق عليه السلام فرمود:

«تو ظرفيت اين كارها را نداري؛ ليكن بدان كه برادرت شخص مؤمني بود و اسمش نزد ما احمد است.»

پس از چندي، حضرت نزديك قبر برادر وي شد و ناگهان قبر شكافت و برادرش از آن بيرون آمد و گفت:

«اي برادر! از او (امام صادق عليه السلام) پيروي كن.»

سپس بي درنگ به قبرش بازگشت و حضرت آن نوجوان را قسم داد تا اين واقعه را به كسي نگويد.» [44].

[صفحه 58]

سود و تجارت

ان تسعة اعشار الرزق في التجارة. [45].

بطور يقين نه دهم رزق و روزي در تجارت است.

امام صادق عليه السلام

روزي امام صادق عليه السلام به يكي از يارانش، عُذَافِرٍ، هزار و هفتصد دينار داد و فرمود:

«با اين پول تجارت كن؛ با اينكه مرا رغبتي در سود آن نيست، گرچه سود در تجارت امر مرغوبي است و ليكن من از آن جهت آنرا مي خواهم كه دوست دارم خداوند متعال مرا در آن كار ببيند.»

عُذَافِرٍ آن پول را به كار تجارت زد و صد دينار سود عايدش

شد و نزد حضرت آمد و گفت:

«صد دينار براي شما سود كردم.»

در اينحال امام صادق عليه السلام به شدت مسرور و خوشحال شد و از وي

[صفحه 59]

خواست كه آن مقدار سود را به سرمايه اش اضافه نمايد.

پس از چندي،عُذَافِرٍ از دنيا رفت و امام عليه السلام به فرزند او، محمد، نوشت:

«خداوند ما و شما را عافيت عطا فرمايد؛ نزد پدر شما هزار و هشتصد دينار جهت تجارت پول داشتم؛ آنرا به عمر بن يزيد بده.»

از اينرو فرزند عُذَافِرٍ به وصيت نامه ي پدر نگاه كرد و ديد كه در آن نوشته است:

«امام صادق عليه السلام نزد من هزار و هشتصد دينار پول دارد كه عبدالله بن سنان و عمربن يزيد در جريان امر قرار دارند.» [46].

[صفحه 60]

به سوي مشكل گشا

ان الله تعالي يقول: و عزتي و جلالي و مجدي و ارتفاعي علي عرشي لاقطعن امل كل مؤمل غيري باليأس و لا كسونه ثوب المذلة بين الناس. [47].

بطور يقين خداوند متعال مي فرمايد: قسم به عزت و جلال و مجد و رفعتم بر عرشم، بي شك اميد و آرزوي آرزومندان به غير خودم را به يأس و نااميدي تبديل و لباس ذلت و خواري بين مردم را بر ايشان مي پوشانم.

امام صادق عليه السلام

حسين بن علوان در يكي از سفرهايش كه پولي برايش نمانده بود، جهت كسب علم و دانش وارد مجلسي شد و يكي از همسفرانش به او

[صفحه 61]

گفت:

«در اين گونه موارد كه پولي نداري، به چه كسي دل بسته و چشم اميد داري؟»

وقتي او نام شخصي را بيان كرد، وي گفت:

«در اينصورت حاجتت بر آورده نشده و گره كارت گشوده نمي شود؛ امام صادق عليه السلام به

من فرمود كه بي ترديد خداوند متعال مي فرمايد:

قسم به عزت و جلال و عظمت و رفعت بر عرشم، اميد و آرزوي كسي را كه به غير من دل بندد، به نااميدي تبديل و لباس خواري و مذلت بر او پوشانده و از درگاهم رانده و دور مي نمايم؛ آيا در شدائد و سختي روزگار به غير من چشم اميد بسته و حال آنكه تمام آنها به دست من است؛ آيا درب ديگري را مي كوبد و حال آنكه كليد همه ي درب هاي بسته به دست من مي باشد؛ در رحمت من براي كساني كه مرا بخوانند گشوده است؛ اميد و آرزوهاي بندگانم را نزد خودم محفوظ نمودم؛ از اينرو آيا به حفظ و نگهداري من راضي و خشنود نمي شوند! آسمانها را از فرشتگاني كه از ذكر و تسبيح من خسته نمي شوند پر كرده ام و به ايشان دستور داده ام كه درهاي رحمتم را بين بندگانم و

[صفحه 62]

من نبندند؛ آيا به گفته ي من اطمينان ندارند! آيا مشكل داران و حاجتمندان نمي دانند كه راه حل مشكلاتشان به دست كسي غير از من نيست؛ پس چه شده است كه آنها را در وادي غفلت و فراموشي از اين مي بينم؛ بدون اظهارشان به آنها جود و بخشش نمودم سپس از آنها آنرا گرفتم؛ پس چرا برگشت آنرا از من نخواسته و در ديگران را مي كوبند. آيا پيش از درخواستشان بخشش و عطا نموده و پس از تقاضا، دعايشان را اجابت نمي كنم! آيا من بخيل هستم و بنده ام مرا بخيل مي شمارد! آيا عفو و رحمت به دست من نيست؟! آيا

من گره گشاي حاجات آنها نيستم؟! آيا آرزو و اميدمندان به ديگران از من نمي ترسند؟! اگر حاجات همه ي اهل آسمانها و زمينم را بي كم و كاست برآورده سازم، از ملك و دارايي ام ذره اي كم نشود؛ چگونه كم شود ملكي كه من قيم و سرپرست آنم! پس واي بر كساني كه از رحمت من نااميد شوند و واي بر كساني كه مرا عصيان ورزند و مراعاتم نكنند.» [48].

[صفحه 63]

ارائه ي اعمال براي امام عليه السلام

اتقوا الحالقة فانها تميت الرجال. قلت: و ما الحالقة؟ قال: قطيعة الرحم. [49].

از حالقة بپرهيزيد كه انسانها را مي ميراند؛ گفتم: حالقة چيست؟

فرمود: صله ي ارحام نكردن.

امام صادق عليه السلام

داود رقي از ياران امام صادق عليه السلام، روزي نزد حضرت نشسته بود كه بدون هيچ مقدمه اي امام عليه السلام فرمود:

«اي داود! اعمال تو روز پنجشنبه به من عرضه شد؛ در بين اعمالت، صله ي رحم تو با پسر عمويت را ديدم و خوشحال شدم.

بي ترديد صله ي رحم تو با او موجب نزديكتر شدن مرگ و اجل او مي شود.»

داود گفت:

[صفحه 64]

«پسر عموي من عنادورز و ناصبي (دشمن اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام) بود؛ شنيدم كه وضع مالي خود و خانواده اش آشفته بوده و به سختي زندگي مي كنند؛ از اينرو قبل از اينكه به سوي مكه راه بيافتم، مقداري به ايشان كمك مالي كردم.» [50].

[صفحه 65]

گنجينه ها

لنا خزائن الارض و مفاتيحها. [51].

گنجينه هاي زمين و كليد آنها در اختيار ماست.

امام صادق عليه السلام

روزي عده اي از ياران امام صادق عليه السلام نزد حضرت بودند كه امام عليه السلام فرمود:

«گنجينه هاي زمين و راه گشايش آنها نزد ماست؛ اگر با يكي از پاهايم به زمين بكوبم و بگويم كه آنچه در تست بيرون آر، بي درنگ بيرون آورد.»

در اينحال با يكي از پاهاي مباركش روي زمين خطي كشيد و بي درنگ آب فوران نمود و به محض اينكه اراده نمود، در دست مباركش زر و سيم حاضر شد و فرمود:

«خوب نگاه كنيد تا دچار شك و ترديد نشويد.»

[صفحه 66]

سپس فرمود:

«به زمين بنگريد.»

ناگهان در اينحال، ياران حاضر در مجلس، طلا و نقره ي درخشان انباشته بر

هم مشاهده نمودند؛ از اينرو يكي از ياران حاضر در مجلس پرسيد:

«جانم فدايتان؛ اين عظمت و شوكت را خدا به شما داده است و شيعيانتان همه نيازمند و محتاج، زندگي مي كنند؟!»

حضرت فرمود:

«بطور يقين خداوند متعال بزودي دنيا و آخرت را براي ما و شيعيانمان آماده و مهيا كرده و ايشان را داخل باغهاي بهشتي و دشمنانمان را وارد جهنم خواهد كرد.» [52].

[صفحه 67]

آهو به درگاه حضرت عليه السلام

لو ان شيعتنا استقامت لا سمعتكم منطق الطير. [53].

اگر پيروان ما استقامت و پايداري داشتند، به شما زبان پرندگان را مي آموختم.

امام صادق عليه السلام

روزي آهويي نزد امام صادق عليه السلام آمد و با اظهار صداي خاصي و جنباندن دمش خواسته اش را بيان نمود و حضرت به او فرمود:

«ان شاء الله انجام خواهم داد.»

در اينحال حضرت از يارانش پرسيد:

«آيا آنچه را كه آهو گفت، فهميديد؟»

ايشان جواب منفي دادند و خواستار بيان خواسته ي آهو شدند و حضرت فرمود:

[صفحه 68]

«او گفت كه برخي از اهالي مدينه جفت او را كه به دو بچه شان شير مي دهد، به دام انداختند؛ از اينرو از من خواست كه از آنها بخواهم جفتش را آزاد كنند و ضامن شد كه پس از اتمام دوره ي شيردهي فرزندان، او را به آنها باز گرداند. در اين راستا قسم خورد كه اگر به سوگند و عهدش وفا نكند، از ولايت ما بدور باشد.» [54].

[صفحه 69]

كمك به فقرا

ما عذب الله امة الا عند استهانتهم بحقوق فقراء اخوانهم. [55].

خداوند متعال هيچ امتي را جز به سبك شمردنشان حقوق فقراي برادرانشان، عذاب نفرمود.

امام صادق عليه السلام

روزي معلي بن خنيس امام صادق عليه السلام را در هواي باراني ديد كه با انباني بر دوش، به سوي ظله بني ساعده به راه افتاده است كه در بين راه چيزي به زمين افتاد و حضرت با ذكر الهي از پروردگار متعال خواست كه آنرا به او برگرداند؛ از اينرو معلي نزد حضرت آمد و وقتي امام عليه السلام معلي را ديد، از او خواست كه در تاريكي شب دستش را روي زمين گذاشته و اگر چيزي را يافت، به

حضرت بدهد.

معلي دست روي زمين گذاشت و نان خشكي را پيدا كرد و به حضرت

[صفحه 70]

داد و از امام خواست كه اجازه دهد آن انبان را او حمل كند و ليكن حضرت فرمود:

«من به اينكار سزاوارتر از شما هستم و ليكن با من بيا.»

معلي با امام به راه افتاد و ناگهان به عده اي در حال خواب در ظله ي بني ساعده برخورد كردند و حضرت قرص ناني بر بالين هر كدام گذارد؛ در اينحال معلي پرسيد:

«جانم فدايتان؛ آيا ايشان حق را مي شناسند؟»

امام فرمود:

«نه خير؛ اگر حق را مي شناختند، برايشان نمك نيز مي آوردم.» [56].

[صفحه 71]

نترسيدن از هيبت افراد

شر الناس عند الله يوم القيمة الذين يكرمون اتقاء شرهم. [57].

بدترين مردم نزد خداوند متعال در روز قيامت كساني اند كه بخاطر پرهيز از شرشان اكرام و احترام شوند.

امام صادق عليه السلام

روزي سفيان ثوري نزد امام صادق عليه السلام آمد و حضرت را پريشان و رنگ پريده ديد و از علت اين امر پرسيد و حضرت فرمود:

«من پيوسته اهل منزل را از اينكه پشت بام بروند، باز مي داشتم؛ امروز وارد خانه شدم و پرستار كودكم را ديدم كه بچه در بغل به بالاي نردبان رفته است؛ وقتي او مرا ديد، از ترس و واهمه، خود را گم كرد و بچه به زمين افتاد و مرد و ليكن ناراحتي من از اين روست كه چرا ديدن من، باعث ترس و لرز او شد.»

به دنبال اين، امام عليه السلام آن كنيزك را در راه خدا آزاد كرد. [58].

[صفحه 72]

طول عمر در خوش اخلاقي

ان البر و حسن الخلق يعمران الديار و يزيدان في الاعمار. [59].

بي گمان نيكو كاري و خوش اخلاقي سرزمين ها را آباد و عمرها را دراز مي كند.

امام صادق عليه السلام

روزي مردي از دست اخلاق بد همسرش به امام صادق عليه السلام شكايت كرد و حضرت از او خواست تا همسرش را نزد او آورد؛ وقتي او آمد، امام عليه السلام از علت بداخلاقي اش جويا شد، او شروع به ناسزا گويي به شوهرش كرد و در اينحال امام صادق عليه السلام فرمود:

«اگر بر اين منش و رفتار خود ادامه دهي، سه روز بيشتر زنده نخواهي ماند.»

زن در جواب گفت:

[صفحه 73]

«هر چه باداباد؛ نمي خواهم او را هيچ وقت ببينم.»

در اينحال حضرت رو به مرد كرد و

فرمود:

«دست همسرت را بگير و برو كه بيش از سه روز با او زندگي نخواهي كرد.»

پس از سه روز، مرد نزد امام صادق عليه السلام آمد و حضرت از حال همسرش پرسيد و مرد گفت:

«به خدا قسم، هم اكنون دفنش كردم.» [60].

[صفحه 74]

ثروت فقير در دست غني

لا تذهب الحشمة بينك و بين أخيك و أبق منها فان ذهاب الحشمة ذهاب الحياء و بقاء الحشمة بقاء المودة. [61].

نبايد شرم و حيا بين تو و برادر ديني ات فرو ريزد؛ اندكي از آن را نگهدار؛ زيرا نبود وقار همان بي حيايي است و با بقاي حشمت و وقار، مودت و دوستي پايدار مي ماند.

امام صادق عليه السلام

روزي ابوبصير نزد امام صادق عليه السلام آمد و گفت:

«يكي از شيعيان با تقواي شما، پيش عيسي بن اعين آمد و درخواست مبلغي پول كرد و ليكن عيسي به او گفت: «نزد من زكات هست و ليكن به

[صفحه 75]

تو نمي دهم؛ زيرا ديدم كه گوشت و خرما خريدي و اين مقدار خرج اسراف است.» »

امام صادق عليه السلام لحظه اي دست مبارك خويش بر پيشاني گذارد و سپس فرمود:

«خداوند متعال براي فقرا آنچه را كه كفايتشان نمايد، در اموال ثروتمندان قرار داد.» [62].

[صفحه 76]

سرانجام خيانت در امانت

اعلم ان ضارب علي بالسيف و قاتله لو ائتمنني ثم قبلت ذلك منه لاديت اليه الامانة.

اينرا بدان؛ اگر ضارب و قاتل علي عليه السلام امانتي به من بسپارد و من آنرا بپذيرم، آن امانت را به او پس مي دهم. [63].

امام صادق عليه السلام

روزي يكي از ياران امام صادق عليه السلام نزد حضرت آمد و خواسته ي عده اي را كه با شتران پر از هداياي پادشاه هند براي حضرت بودند، به امام رساند و ليكن امام صادق عليه السلام فرمود:

«به آن خائن ناپاك اجازه ي ورود مدهيد.»

مدت مديدي آنها پشت در ماندند تا اينكه يزيد بن سليمان و محمد بن سليمان واسطه شده و اجازه ي ورود به آنها گرفتند و وقتي مرد

[صفحه 77]

هندي وارد

شد، به دو زانو نشست و سلام داد و گفت:

«خداوند امام را اصلاح كند؛ من فرستاده ي پادشاه هندم كه با نامه ي مهر و موم شده به سوي تو آمده ام؛ چقدر پشت در ايستادم! چرا اجازه ي ورود نمي دادي؟ گناه من چه بود؟ آيا فرزندان پيامبران اينگونه رفتار مي كنند؟!

در اين حال امام صادق عليه السلام سر مباركش را به زير انداخت و فرمود:

«لتعلمن نبأه بعد حين [64] پس از چندي خبرش را خواهي فهميد.»

امام صادق عليه السلام به فرزندش، امام موسي كاظم عليه السلام فرمود تا نامه را گرفته و باز نمايد؛ از اينرو نامه را گشودند و در آن آمده بود:

خداوند مرا به دست شما هدايت فرمود. كنيزكي را كه تاكنون زيبا تر از آن را نديده ام، به من هديه دادند و شخصي را سزاوارتر از شما براي او نيافتم؛ از اين رو او را با اندكي از جواهر آلات و عطر بسوي شما روانه ساختم؛ هزار نفر از كار گزارانم را كه شايسته ي امانتداري بودند، برگزيده و از ايشان صد نفر و از اين صد نفر ده نفر و از آنها يك نفر را بنام ميزاب بن حباب كه مورد اطمينان تر از او نيافتم، برگزيدم و آن كنيزك را با او سوي شما فرستادم.

[صفحه 78]

در اينحال امام صادق عليه السلام رو به او كرد و فرمود:

«اي خائن! برگرد؛ آن هدايا را نمي پذيرم؛ زيرا تو در امانت خيانت ورزيدي.»

وقتي او قسم خورد كه خيانت نكرده است، امام عليه السلام فرمود:

«اگر جزئي از لباست به خيانتت گواهي دهد، به يكتايي خداوند و رسالت محمد صلي الله عليه و اله و سلم

گواهي مي دهي؟»

او از اين كار عذر خواست و امام صادق عليه السلام به او دستور داد تا آنچه را انجام داده، بنويسد و ليكن او گفت:

«اگر چيزي مي داني، خودت بنويس.»

در اينحال حضرت به پا خاست و دو ركعت نماز بجا آورد و به سجده رفت و در سجده فرمود:

اللهم اني اسئلك بمعاقد العز من عرشك و منتهي الرحمة من كتابك ان تصلي علي محمد عبدك و رسولك و امينك في خلقك و آله و ان تأذن لفرو هذا الهندي ان ينطق بفعله و ان يحكم بلسان عربي مبين يسمعه من في المجلس من اوليائنا ليكون ذلك عندهم آية من آيات اهل البيت فيزدادوا ايماناً مع ايمانهم.

بار الها! بي ترديد من به پيمانگاه هاي عزت و قدرت عرشت و اوج رحمت از كتابت مسئلت مي جويم كه بر محمد، بنده

[صفحه 79]

و فرستاده و امين تو، در بين آفريده هايت و خاندان او درود فرستي و به پوستين اين مرد هندي رخصت دهي كه كردار او را بيان كرده و به زبان عربي مبين كه دوستان ما در مجلس آن را بشنوند حكم نمايد تا آيتي از آيات اهل بيت رسول خدا بوده و ايمانشان فزوني يابد.

از آنجا كه فرستاده ي شاه، پوستيني بر تن داشت، امام صادق عليه السلام سر مباركش را بلند كرد و فرمود:

«اي پوستين! به زبان هندي سخن بگو.»

در اينحال، پوستين تكاني خورد و چون گوسفندي شد و گفت:

«اي فرزند رسول خدا! پادشاه با اعتماد به اين مرد، كنيزك و كاروان را به او سپرد و در بيابان ما را باران فرا گرفت و پس از باران، او خدمتگزار كنيزك را جهت

تهيه ي غذا به سوي شهري كه در پيش رويشان بود، فرستاد و كنيزك را به خيمه ي بزرگي فرا خواند و به شما خيانت كرد.»

در اينحال، فرستاده ي شاه التماس كنان به پاي امام صادق عليه السلام افتاد و گفت:

«به من رحم كن؛ خطا كردم.»

آن پوستين به شكل خود در آمد و حضرت به او دستور داد تا آنرا بپوشد؛ از اينرو وقتي وي آنرا پوشيد، پوستين به گلويش پيچيد و چهره ي او سياه شد و امام عليه السلام فرمود:

[صفحه 80]

«اي پوستين! او را رها كن تا نزد صاحبش برگردد كه او در اين راستا سزاوارتر از ماست.»

پوستين او را رها كرد و فرستاده ي شاه گفت:

«به من رحم كنيد؛ اگر اين هديه را برگردانيد، پادشاه مرا با عقوبت و كيفر سنگيني مجازات مي كند.»

در اينحال امام صادق عليه السلام از او خواست كه مسلمان شود تا كنيزك را به او دهد و ليكن وي آن پيشنهاد را نپذيرفت و حضرت تمام هدايا غير از كنيزك را قبول كرد و وقتي او نزد شاه برگشت، پس از چند ماه نامه اي به شرح ذيل از شاه به حضرت رسيد:

بسم الله الرحمن الرحيم

بي ترديد من كنيزكي را به شما هديه دادم و ليكن شما آنچه را بي ارزش بود، برداشتيد و كنيزك را بر گردانديد؛ از اينرو با خود گفتم كه انبياء و فرزندانشان را فراستي خاص است؛ با توجه به اين، به فرستاده ي خويش شك كرده و نامه اي را نوشته و به شما نسبت دادم و قسم خوردم كه جز صدق و راستي او را نجات نمي دهد؛ از اينرو وي و كنيزك به رخداد، اقرار نمودند

و كنيزك قصه ي پوستين را گفت و ضمن شگفتي ام از آن، گردن هر دو را زدم. من گواهي

[صفحه 81]

مي دهم كه خدايي جز الله واحد و بي شريك نيست و محمد بنده و رسول اوست.

پس از اندك زماني، او پادشاهي هند را رها كرد و مسلمان شد. [65].

[صفحه 82]

كوتاهي عمر بر اثر آزار ارحام

ان صلة الرحم تزكي الاعمال و تنمي الاموال و تيسر الحساب و تدفع البلوي و تزيد في العمر. [66].

بطور يقين صله ي ارحام اعمال انسان را پاكيزه و اموال را زياد و حساب آدمي را در روز قيامت آسان و بلا را دفع و عمر را طولاني مي كند.

امام صادق عليه السلام

يكي از ياران امام صادق عليه السلام نزد حضرت آمد و گفت:

«برادران و عمو زادگان خانه ام را بر من تنگ نموده و مجبورم كرده اند در يك اتاق زندگي كنم؛ اگر در اين راستا سخني گويم [شايد مرادش شكايت نزد حاكم باشد]، مي توانم سهم خود را از ايشان بگيرم.»

[صفحه 83]

امام صادق عليه السلام فرمود:

«شكيبا باش؛ بي ترديد خداوند براي تو در اين راستا فرجي قرار مي دهد.»

پس از چندي، مرض وبا ديارشان را فرا گرفت و همه ي آنها مردند و وقتي وي نزد امام صادق عليه السلام آمد و از دنيا رفتن آنان را اظهار نمود، حضرت فرمود:

«آنچه بر سرشان آمد، بخاطر اين بود كه با اذيت و آزارشان ترا، موجبات قطع ارحام را فراهم آورده بودند.» [67].

[صفحه 84]

قال الله تعالي:

«الخلق عيالي فاحبهم الي الطفهم بهم و اسعاهم في حوائجهم.» [68].

آفريده ها عيال من هستند؛ محبوبترين ايشان به من نيكو كارترين و مهربان ترين ايشان به آنها و كوشاترين شان در برآورده كردن

حاجات آنان مي باشد.

امام صادق عليه السلام

ديدار

عبدي، يكي از ياران امام صادق عليه السلام، روزي همسرش به او گفت:

«چندي است خدمت امام صادق عليه السلام نرسيده ام؛ اي كاش امسال حج مشرف شده و با حضرت تجديد عهد و پيمان مي نموديم.»

عبدي گفت:

«به خدا قسم، براي هزينه ي حج پولي ندارم.»

در اينحال، همسرش پيشنهاد كرد كه با فروش زيور آلات و برخي از لباس هايشان، پول سفر حج را آماده كنند.

از اينرو، عبدي آنها را فروخت و به اتفاق هم به سوي مكه به راه افتادند و نزديك مدينه همسرش به شدت مريض شد؛ شوهرش با

[صفحه 85]

نا اميدي از بهبودي حال وي، نزد امام صادق عليه السلام آمد و در حاليكه حضرت با دو پيراهن رنگين به تن، نشسته بود، عبدي به او سلام كرد و امام صادق عليه السلام پس از جواب سلام، حال همسرش را جويا شد و عبدي شدت مريضي او را اظهار نمود و حضرت فرمود:

اي عبدي! آيا تو به سبب مريضي او اندوهناك هستي؟

وقتي عبدي جواب مثبت داد، حضرت از خداوند متعال براي همسرش عافيت طلبيد و فرمود:

«نزد همسرت برو؛ او سلامتي خود را باز يافته و كنيزكش به او تبر زد مي خوراند.»

در اينحال، عبدي به سرعت نزد همسرش رفت و او را صحيح و سالم در حال خوردن تبرزد ديد و همسرش گفت:

«پس از اينكه شما از نزد من رفتي، مردي كه دو پيراهن رنگين بر تن داشت، نزد من آمد و از حالم پرسيد و گفتم: «در حال مرگ هستم؛ فرشته ي مرگ را مي بينم كه براي قبض روحم آمده است.» در اينحال، او به آن فرشته

فرمود: «به تو دستور مي دهم كه مرگ او را بيست سال به تأخير اندازي.» به دنبال اين، آن فرشته اطاعت محض خود را از وي اظهار نمود و سپس هر دو رفتند و من بي درنگ سلامتي خود را باز يافتم.» [69].

[صفحه 86]

كسب تكليف

لا يدخل الجنة من في قلبه مثقال ذرة من كبر. [70].

كسي كه ذره اي در دلش كبر باشد، وارد بهشت نمي شود.

امام صادق عليه السلام

عمر بن يزيد، از ياران امام صادق عليه السلام، روزي به حضرت گفت:

«من غذاي پاك و لذيذ مي خورم و عطر و رايحه ي دلپذير مصرف مي كنم و داراي مركبي چابك و با نشاط و خدمتگزار هستم؛ اگر اينها نشانه ي كبر و غرور است، رهايشان كنم.»

امام صادق عليه السلام پس از لحظه اي سكوت [71] پر معنا، فرمود:

«جز اين نيست كه متكبر و مغرور كسي است كه مردم را تحقير و حق را انكار و بر مردم زورگويي و گردنكشي نمايد.» [72].

[صفحه 87]

نتيجه ي معكوس

قال موسي لابليس: «اخبرني بالذنب الذي اذا اذنبه ابن آدم استحوذت عليه.» قال: «اذا اعجبته نفسه و استكثر عمله و صغر في عينه ذنبه.» [73].

حضرت موسي عليه السلام از ابليس پرسيد: «گناهي را كه وقتي فرزندان آدم آنرا مرتكب شوند، به ايشان سيطره پيدا مي كني، چيست؟»

ابليس گفت: «هنگامي كه فرزندان آدم عجب ورزي نموده و اعمال نيكشان را زياد و گناهانشان را كوچك شمرند.»

امام صادق عليه السلام

امام صادق عليه السلام فرمود:

«روزي عابد و فاسقي وارد مسجد شده و عابد با فسق و فاسق با ايمان از مسجد بيرون آمدند و آن بدين جهت بود كه عابد با عجب ورزي و

[صفحه 88]

غرور به عبادتش، مسجد را ترك گفت و فاسق با ندامت و پشيماني و طلب آمرزش از گناهان خويش.» [74].

همچنين روزي عالمي نزد عابدي آمد و از كيفيت نماز او پرسيد و عابد گفت:

«آيا مثل مرا از نمازش مي پرسند؟! من مدت مديدي است كه خدا را

عبادت مي كنم.»

عالم از گريه و زاري او به درگاه پروردگار متعال پرسيد و او گفت: «پيوسته اشك مي ريزم.»

عالم بدو گفت:

«بطور يقين خنده ي تو با خوف از درگاه الهي براي تو بهتر از گريه ات توأم با دلخوشي به خود است.» [75].

[صفحه 89]

راه دعا

من سره ان يستجاب له دعوته فليطب مكسبه. [76].

هر كه مي خواهد استجابت دعايش او را خوشحال كند، بايد راه كسب درآمدش پاكيزه باشد.

امام صادق عليه السلام

روزي يكي از ياران امام صادق عليه السلام نزد حضرت آمد و گفت:

«دو آيه ي قرآن كريم است كه به آن دو عمل مي كنم و ليكن وعده ي الهي را كه در آنها است، نمي بينم.»

وقتي حضرت از آن دو آيه پرسيد، او جواب داد:

«طبق فرمايش الهي: «ادعوني استجب لكم» [77] هر چه دعا مي كنم اجابتي نمي بينم».

امام عليه السلام فرمود:

[صفحه 90]

«آيا عقيده داري كه خداوند خلف وعده مي كند؟»

او جواب منفي داد و غرض از سؤالش را اين عنوان كرد كه مي خواهد حضرت علت اجابت نشدن دعايش را بيان فرمايد.

در اينحال امام صادق عليه السلام فرمود:

«هر كه خدا را اطاعت كند و از راهش، دعا نمايد، دعايش مستجاب مي شود.»

او پرسيد:

«راه دعا چيست؟»

امام صادق عليه السلام فرمود:

«نخست حمد وسپاس و نعمتهاي الهي براي خودت را ياد مي كني و سپس شكر كرده و صلوات بر پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله و سلم فرستاده و اقرار به گناهانت نموده و از درگاه پروردگار متعال آمرزش مي طلبي.»

سپس امام صادق عليه السلام از آيه ي دوم پرسيد و او گفت:

«با توجه به آيه ي شريفه ي:

و ما انفقتم من شيء فهو يخلفه و هو خير

الرازقين. [78].

آنچه از مالتان انفاق كنيد، خداوند عوض آنرا مي دهد و او (پروردگار متعال) بهترين روزي دهندگان است.

[صفحه 91]

من هر چه انفاق مي كنم، چيزي را جايگزين مالم نمي بينم.»

امام صادق عليه السلام فرمود:

«آيا اعتقاد داري كه خداوند متعال خلف وعده مي نمايد؟»

او جواب منفي داد و حضرت فرمود:

«اگر كسب مالتان از راه حلال باشد، آنچه را انفاق كنيد، خداوند متعال جايگزين آنرا به شما عطا مي فرمايد.» [79].

[صفحه 92]

مقصد فراموش شده

اذا اردت ان تعرف اصحابي فانظر الي من اشتد ورعه و خاف خالقه و رجا ثوابه و اذا رايت هؤلاء فهؤلاء اصحابي. [80].

هر گاه خواستي يارانم را بشناسي، به كساني كه بشدت پرهيزگار و خوف از آفريدگار و اميد به پاداش او دارند، بنگر؛ ايشان ياران من هستند.

امام صادق عليه السلام

امام صادق عليه السلام فرمود:

«روزي حضرت عيسي عليه السلام با حواريون بر قريه اي كه همه ي مردم حتي حيواناتشان مرده بودند، گذر كرد و حواريون از حضرت خواستند تا ضمن زنده نمودن ايشان، از نحوه ي عملكردشان سؤال كنند.

[صفحه 93]

حضرت عيسي عليه السلام وقتي خواسته ي ايشان را به درگاه پروردگار متعال اظهار نمود، نداي الهي آمد:

«ايشان به واسطه ي خشم و غضب الهي مردند؛ آنها را صدا بزن.»

حضرت عيسي عليه السلام شبانه بر مكان مرتفعي قرار گرفت و ندا زد و جوابي از ناحيه ي آنها آمد و فرمود:

«واي بر شما، اعمالتان چه بود كه اين بلا بر سرتان آمد؟!»

يكي از ايشان جواب داد:

«ما به حب دنيا در دل، غفلت از ياد خدا، سرگرمي به لهو و لعب و بندگي و اطاعت از سركشان طاغوت زمان زندگي مي كرديم؛ شب با سلامتي خوابيديم و سحرگاهان در هاويه

(جهنم) افتاديم.

حضرت عيسي عليه السلام از هاويه پرسيد و او جواب داد:

«زنداني است كه در آن كوههاي آتشين تا روز قيامت بر ما شعله ور است.»

حضرت عيسي عليه السلام پرسيد:

«شما چه گفتيد و چه شنيديد؟»

او گفت:

«از خدا خواستيم كه ما را به دنيا بر گرداند تا راه درست پيش گيريم و ليكن جواب آمد كه شما دروغ مي گوييد.»

حضرت عيسي عليه السلام پرسيد:

«چرا غير از تو كسي با من حرف نمي زند؟»

[صفحه 94]

او جواب داد:

«همه ي ايشان به لگام هاي آتشين بر دهان به دست فرشتگان عذاب، گرفتار هستند و من با اينكه در بين آنان بودم، بر منش و رفتار آنها زندگي نمي كردم؛ با اينحال، عذاب الهي كه نازل شد مرا نيز در بر گرفت و اكنون به تار مويي بر كرانه ي جهنم آويزانم و نمي دانم كه به آن انداخته خواهم شد يا از آن نجات مي يابم؟»

در اينحال حضرت عيسي رو به حواريون كرد و فرمود:

«اي اولياء الهي! خوردن نان خشك با نمك خام و خواب در خاكروبه ها ليكن با عافيت دنيا و آخرت، خوشايندتر است.» [81].

[صفحه 95]

روشي براي آموختن

ما كلم رسول الله صلي الله عليه و اله و سلم العباد بكنه عقله قط؛ قال رسول الله صلي الله عليه و اله و سلم: «انا معاشر الانبياء امرنا ان نكلم الناس علي قدر عقولهم.» [82].

پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله و سلم هيچ وقت به اندازه ي عقل خودش با مردم سخن نگفت؛ رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم فرمود:

«بطور يقين ما، پيامبران، طبق دستور الهي، با مردم به سطح عقل شان سخن مي گوييم.»

امام صادق عليه السلام

روزي ذريح،

از ياران بلند مرتبت امام صادق عليه السلام، نزد حضرت آمد و اظهار داشت:

[صفحه 96]

«خداوند متعال مرا در قرآن كريم، آيه ي «ثم ليقضوا تفثهم و ليوفوا نذورهم [83] «به چيزي دستور داده است كه مي خواهم مراد از آنرا بدانم.»

امام صادق عليه السلام فرمود:

«مراد از «ليقضوا تفثهم» رفتن به ديدار امام معصوم و مراد از «وليوفوا نذورهم» انجام دادن مناسك حج است.»

سپس عبدالله بن سنان نزد حضرت آمد و همان سؤال را پرسيد و امام صادق عليه السلام جواب داد:

«مراد گرفتن ناخن و كوتاه نمودن شارب و شبيه اين امور (نظافت) است.»

در اينحال، عبدالله بن سنان پرسيد:

«جانم فدايتان، ذريح از شما نقل مي كند كه مراد از «ليقضوا تفثهم» رفتن به ديدار امام معصوم و مراد از «و ليوفوا نذورهم» انجام دادن مناسك حج است.»

حضرت پاسخ داد:

«او درست گفته است؛ بطور يقين براي قرآن ظاهري و باطني است؛ چه كسي را توان انجام امري است كه ذريح انجام مي دهد.» [84].

[صفحه 97]

كليد اجابت دعا

الاوصياء هم ابواب الله التي يؤتي منها و لولاهم ما عرف الله عز و جل. [85].

اوصياي پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله وسلم ابواب ورود به محضر الهي هستند؛ اگر ايشان نبودند، خداوند متعال ناشناخته مي ماند.

امام صادق عليه السلام

روزي محمد بن مسلم، از ياران امام صادق عليه السلام، به حضرت گفت:

«آيا عبادت و خشوع و تلاش در راه دين با اعتقاد نداشتن به امامت و ولايت اهل بيت رسول خدا عليهم السلام، به شخص نفعي مي رساند؟»

حضرت عليه السلام فرمود:

«اي ابامحمد! مثل اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم چون اهل بيتي در بني اسراييل است كه

شخصي ميان آنها بدون اينكه چهل شب دعا و

[صفحه 98]

نيايش كند، دعايش مستجاب مي شد و ديگري با سعي و تلاش و مناجات در چهل روز، دعايش مستجاب نمي شد؛ از اينرو نزد حضرت عيسي آمد و شكوه نمود و حضرت عيسي وضوء گرفت و نماز گزارد و منتظر وحي الهي در اين راستا شد و خداوند متعال فرمود: «اي عيسي! آن بنده ام از غير دربي كه من گفته ام مي خواهد وارد شود؛ او مرا مي خواند و حال آنكه درباره ي نبوت تو شك دارد؛ اگر آنقدر دعا كند كه گردنش قطع شده و انگشتانش از هم جدا شوند، دعايش را مستجاب نمي كنم.»

در اينحال حضرت عيسي رو به او كرد و فرمود: «تو خدا را مي خواني و درباره ي پيامبرش شكي در دل داري؟»

وقتي او اين سخن را از حضرت عيسي عليه السلام شنيد، ضمن اقرار به آن از حضرت خواست كه دلش را از آن ناپاكي ها پاك كند؛ از اينرو حضرت عيسي براي او دعا نمود و خداوند توبه او را پذيرفت و دعايش مستجاب و از اهل بيت حضرت عيسي شد.» [86].

[صفحه 99]

دريچه اي به خودشناسي

فكر يا مفضل في الاعضاء التي خلقت افراداً و ازواجاً و ما في ذلك من الحكمة و التقدير و الصواب في التدبير. [87].

اي مفضل! درباره ي اعضاي بدنت كه فرد و زوج آفريده شده و حكمت و اندازه و تدبيري كه در آنها بكار رفته است، انديشه كن.

امام صادق عليه السلام

امام صادق عليه السلام در سنين خردسالي، در حضور پدر بزرگوارش، امام باقر عليه السلام، بازي مي كرد كه محمد بن مسلم، از ياران ايشان، وارد شد

و امام باقر عليه السلام به او فرمود:

«اي محمد! اين [كودك] امام تو بعد از من است؛ از او پيروي كن و

[صفحه 100]

از علم و دانشش بهره مند شو؛ به خدا قسم، او همان صادقي است كه رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم براي ما وصفش فرمود؛ بطور يقين شيعيان او در دنيا و آخرت پيروز و منصور و دشمنانش بر زبان تمام پيامبران ملعونند.

در اينحال امام صادق عليه السلام خنديد و چهره ي مباركش سرخ شد و امام باقر عليه السلام از محمد بن مسلم خواست تا از او سؤالي بپرسد؛ از اينرو محمد بن مسلم پرسيد:

«اي فرزند رسول خدا! خنده از كجاست؟»

امام جعفر صادق عليه السلام فرمود:

«اي محمد! عقل از قلب، خوف و اندوه از كبد، نفس از ريه و خنده از طحال سرچشمه مي گيرد.»

محمد بن مسلم به پا خاست و سر امام صادق عليه السلام را بوسيد. [88].

[صفحه 101]

زندان و آسايش؟

ليس لمصاص شيعتنا في دولة الباطل الا القوت؛ شرقوا ان شئتم او غربوا لن ترزقوا الا القوت. [89].

براي شيعيان ناب ما در حكومت باطل جز توشه ي روزانه شان چيزي نيست؛ به شرق و غرب رويد، جز آن چيزي نيست.

امام صادق عليه السلام

روزي مردي جهت رفع نيازش، نزد امام صادق عليه السلام آمد و حضرت فرمود:

«صبر را پيشه كن؛ بزودي خداوند متعال مشكلت را رفع مي كند.»

پس از لحظه اي سكوت، رو به آن مرد كرد و فرمود:

«از زندان كوفه چه خبر؟»

[صفحه 102]

او پاسخ داد:

«جاي تنگ و بدبو است؛ زندانيان به بدترين حال زندگي مي كنند.»

امام صادق عليه السلام فرمود:

«جز اين نيست كه اكنون تو در زندان هستي و مي خواهي در

آن در آسايش باشي؟! مگر نمي داني كه دنيا زندان مؤمن است.» [90].

[صفحه 103]

نقش مراتب ايمان در روابط انسانها

ان الله عزوجل وضع الايمان علي سبعة اسهم علي البر و الصدق و اليقين و الرضا و الوفاء و العلم و الحلم ثم قسم ذلك بين الناس فمن جعل فيه هذه السبعة الاسهم فهو كامل. [91].

بي گمان خداوند متعال ايمان را بر هفت پايه قرار داد؛ نيكوكاري، صدق و راستي، يقين، رضا، وفاء، علم و دانش، حلم و بردباري؛ سپس آنرا بين مردم تقسيم نمود؛ پس كسي كه در او اين هفت مرتبت باشد، داراي ايمان كامل است.

امام صادق عليه السلام

روزي يكي از ياران امام صادق عليه السلام كه افتخار خدمتگزاري حضرت را نيز به عهده داشت، در كنار حضرت نشسته بود كه سخن از عده اي به ميان آمد و وي گفت:

«ما از آنها بيزاري مي جوييم؛ زيرا آنان با ما هم عقيده نيستند.»

[صفحه 104]

امام صادق عليه السلام فرمود:

«ايشان ما را دوست دارند؛ چون با شما هم عقيده نيستند، از ايشان بيزاري مي جوييد؟!»

وقتي او جواب مثبت داد، حضرت فرمود:

«در اينصورت، ما نيز عقائدي داريم كه شما نداريد؛ پس آيا سزاوار است كه از شما بيزاري جوييم؟!»

او گفت: «نه؛ قربانتان گردم.»

در ادامه، حضرت فرمود:

«نزد خداوند متعال نيز حقايقي است كه نزد ما نيست؛ گمان مي كني كه خداوند ما را از خود دور مي سازد؟!»

در اينحال، او كسب تكليف نمود و حضرت فرمود:

«ايشان را دوست بداريد و از آنها بيزاري مجوييد؛ زيرا برخي از مسلمانان يك سهم و بعضي دو سهم و عده اي سه و برخي چهار و بعضي پنج و عده اي شش و برخي هفت سهم از

ايمان را دارند؛ سزاوار نيست، از كسي كه در مرتبت پايين ايمان است، آنچه را از مراتب بالا انتظار داريم، بخواهيم.»

روزي مسلماني، اسلام را به همسايه ي مسيحي خود وصف نمود؛ از اينرو او مسلمان شد و سحرگاه نزد اين تازه مسلمان آمد و در زد و گفت:

«وضوء گير و لباس هايت را بپوش و با ما به نماز بيا»

تازه مسلمان وضوء گرفت و آماده شد و با او به مسجد رفت و تا صبح مشغول نماز و دعا و نيايش شدند؛ وقتي مسيحي خواست به منزلش رود،

[صفحه 105]

او گفت:

«كجا مي روي؟! روزها كوتاه است و چيزي تا ظهر نمانده است.»

تازه مسلمان تا ظهر نشست و نماز ظهر را بجا آورد و آن همسايه دوباره از او خواست تا چند لحظه اي صبر كند تا نماز عصر را نيز بخوانند؛ به ناچار تازه مسلمان نشست و نماز عصر را نيز خواند و پس از آن خواست به منزل برود و ليكن همسايه اش گفت:

«ديگر آخر روز و نزديك نماز مغرب است.»

او نشست و وقت نماز مغرب شد و پس از نماز مغرب، باز از او خواست كه در مسجد بنشيند و نماز عشاء را نيز به جا آورد؛او نيز چنان كرد و پس از نماز، هر كدام به منزل خويش رفتند و فردا سحرگاهان، وقتي درب منزل او را نواخت، تازه مسلمان پرسيد:

«كيستي؟»

وقتي او خودش را معرفي كرد، از وي خواست تا وضوء گرفته و با او به مسجد بيايد و ليكن وي گفت:

«براي اين دين برو كسي را پيدا كن كه بيكار باشد؛ من انسان هستم و نيازمند و داراي اهل و عيال.»

امام صادق عليه

السلام فرمود:

«او خود، وي را مسلمان كرد و با دست خويش نيز او را از دين خارج نمود.» [92].

[صفحه 106]

پايداري دوستي به ادب

لا تكلمن بكلمة بغي ابداً و ان اعجبتك نفسك و عشيرتك. [93].

سخني را كه بوي طغيان و سركشي دهد؛ مگو؛ گرچه نفس تو و يا خويشانت ترا بر آن برانگيزانند.

امام صادق عليه السلام

امام صادق عليه السلام را دوستي صميمي بود كه به ندرت از كنار حضرت دور مي شد؛ روزي در بازار كفاش ها همراه حضرت مي رفت و خادمش كه از اهل سند بود، به دنبالش مي آمد؛ چند بار پشت سرش را نگاه كرد و خادمش را نديد و سرانجام در نگاه بعدي او را ديد و با تندي گفت:

«اي ناروازاده! كجايي؟»

در اينحال حضرت صادق عليه السلام سرش را بلند كرد و دست مباركش را به پيشاني خويش زد و فرمود:

[صفحه 107]

«سبحان الله، مادرش را تهمت مي زني؟! گمان مي كردم تو آدم پارسا و پرهيزكاري بوده و از گناهان اجتناب مي ورزي و ليكن اكنون براي من مشخص شد كه تو شخصي بي ورع و بي تقوا هستي.»

او گفت:

«جانم به قربانتان؛ مادرش سندي و از مشركان است.»

امام صادق عليه السلام فرمود:

«مگر نمي داني كه هر ملتي براي خود روش خاصي براي ازدواج دارند؛ از من دور شو.»

عمرو بن نعبان مي گويد كه تا مرگ ميان ايشان جدايي افكند، او را در كنار حضرت نديدم. [94].

[صفحه 108]

بد زباني مانع اجابت دعا

اياكم ان تزلقوا السنتكم بقول الزور و البهتان و الاثم و العدوان. [95].

از اينكه زبانتان را به بيهوده گويي، بهتان و گناه و دشمني بلغزانيد، بپرهيزيد.

امام صادق عليه السلام

روزي امام صادق عليه السلام به يكي از يارانش، عمر بن يزيد، رو كرد و فرمود:

«در بني اسرائيل مردي زندگي مي كرد كه پيوسته دعا به درگاه خداوند

متعال مي نمود تا فرزندي به او عطا فرمايد و ليكن دعايش مستجاب نمي شد؛ از اينرو به پروردگار متعال گفت:

«پروردگارا! آيا من از تو دورم و دعايم را نمي شنوي يا اينكه تو نزديكي و دعايم مستجاب نمي شود؟»

[صفحه 109]

به دنبال اين، او را خواب برد و در خواب هاتفي ندا زد:

«بي ترديد تو خداوند را سه سال پيوسته، بي اخلاص مي خواني و علاوه بر اين، بدزبان و هرزه گو و دلي سركش و بي تقوا داري؛ هرزه گويي و بد زباني را از خود دور كن و با تقوا باش و نيتت را اصلاح نما.[تا دعايت مستجاب شود.]

آن مرد به آنچه توصيه شد، عمل كرد و دعايش مستجاب شد و خداوند متعال به او فرزندي عطا فرمود. [96].

[صفحه 110]

بد زباني ممنوع

البذاء من الجفاء و الجفاء في النار. [97].

بد زباني از ستم محسوب شده و در آتش است.

امام صادق عليه السلام

روزي سماعه، از ياران امام صادق عليه السلام، نزد حضرت آمد و بي مقدمه، حضرت رو به وي كرد و فرمود:

«اي سماعه! اين چه چيزي است كه بين تو و شتربانت، اتفاق افتاده است؛ بپرهيز از اينكه بد زبان و عربده كش و به اين و آن لعنت بفرستي.»

سماعه گفت:

«به خدا قسم، آنچه فرموديد، درست است و ليكن او به من ستم نموده است.»

امام صادق عليه السلام فرمود:

[صفحه 111]

«اگر او به تو ظلم و ستم نموده است، تو افزون جوابش دادي؛ اينگونه رفتار و كردار، نه منش من است و نه اينكه شيعيانم را به آن دستور مي دهم؛ از پروردگارت آمرزش بخواه و ديگر تكرار مكن.» [98].

[صفحه 112]

ضرورت علم رجال و دراية

فاتقوا الله و لا تقبلوا علينا ما خالف قول ربنا و سنة نبينا محمد. [99] انا اهل بيت صادقون لانخلو من كذاب يكذب علينا. [100].

از خدا بترسيد و هر آنچه از گفتار مان كه مخالف قرآن و سنت پيامبرمان، محمد صلي الله عليه و اله و سلم، باشد، نپذيريد؛ بي ترديد ما اهل بيتي صادق هستيم كه دروغگويان به دروغ بر ما گفتار يا كرداري را نسبت مي دهند.

امام صادق عليه السلام

روزي عده اي از شهرهاي مختلف، بدون اينكه امام صادق عليه السلام را

[صفحه 113]

بشناسند، جهت شنيدن حديث نزد حضرت آمده بودند؛ از اينرو امام عليه السلام از يكي از يارانش، ميمون بن عبدالله، پرسيد:

«آيا از اينها كسي را مي شناسي؟ چگونه به اينجا راه يافتند؟»

او گفت:

«هيچكدام را نمي شناسم؛ ايشان كساني اند كه هر حديثي را

از هر ناقلي قبول مي كنند؟»

در اينحال، از ايشان خواستار بيان حديثي شدند و ليكن آنها اظهار نمودند:

«ما براي شنيدن اينجا آمده ايم، نه براي سخن گفتن.»

سرانجام، بعد از اينكه حضرت از ايشان خواست تا جهت اظهار مايه ي علمي شان حديثي نقل كنند، گفتند:

«سفيان ثوري از جعفر بن محمد (امام صادق عليه السلام) نقل كرده است كه شراب، همه ي اقسامش، جز آنچه مست كننده باشد، حلال است. كسي كه بر روي كفشش مسح نكند و شراب غير مسكر ننوشد، بدعت گزار است.

هر كه مار ماهي و غذاي اهل ذمه [101] و گوشت حيواناتي را كه اهل ذمه سر بريده باشند، نخورد، گمراه است؛ عمر نبيذ كشمش مي نوشيد و بر روي كفشش سه بار در سفر و يك شبانه روز مسح كشيد و علي عليه السلام گوشت

[صفحه 114]

حيواناتي را كه اهل ذمه سر مي بريدند، مي خورد.»

امام صادق عليه السلام پرسيد:

«ديگر چه شنيده اي؟»

او ادامه داد:

«عمرو بن عبيد براي ما نقل نمود كه مردم به چيزهايي كه در قرآن اصل و اساسي براي آنها نيست، اعتقاد دارند؛ از آن جمله: عذاب قبر، ميزان اعمال، حوض (كوثر)، شفاعت، اينكه شخص به نيت بدون عمل، ثواب و عقاب شود.»

در اينحال، يكي از ياران حضرت كه در مجلس حضور داشت، از سخنان او به خنده آمد و از اينرو امام صادق عليه السلام بي درنگ با اشارت چشمي، او را از اين كار بازداشت و ليكن آن شخص پرسيد:

«براي چه مي خندي؟!»

او جواب داد:

«خدا ترا اصلاح كند؛ پس گريه كنم؟! خنده ي من از اين است كه تو چگونه اينهمه احاديث را حفظ نمودي؟!»

به دنبال اين، امام صادق عليه

السلام از او خواست تا به بيان شنيده هايش ادامه دهد؛ از اينرو او گفت:

«سفيان ثوري از محمد بن المنكدر نقل مي كند كه او علي عليه السلام را در كوفه بالاي منبر ديد كه مي گفت: «اگر كسي را نزد من آورند كه مرا بر ابوبكر و عمر برتري بدهد، بر او حد افترا گو را خواهم زد و حب ابوبكر

[صفحه 115]

و عمر ايمان است و بغض شان كفر.»

در ادامه ي سخنانشان گفتند:

«نعيم بن عبيدالله از جعفر بن محمد عليهما السلام نقل مي كند كه علي بن ابيطالب دوست مي داشت كه بجاي حضور در جنگ جمل و نهروان در نخلستان ينبع بود و شنيده ايم كه جعفر صادق عليه السلام گفته است كه وقتي علي بن ابيطالب خونريزي زياد را در جنگ جمل مشاهده كرد، به فرزندش، حسن، گفت: «اي فرزندم! هلاك شدم. فرزندش گفت: «پدر جان! مگر شما را از اين كار بر حذر ننمودم. «علي عليه السلام گفت: «فرزندم! من نمي دانستم كه كار بدينجا مي كشد.» »

امام صادق عليه السلام با كمال آرامش، از ايشان خواست تا به سخنانشان ادامه دهند و از اينرو آنان گفتند:

«سفيان ثوري از جعفر بن محمد عليهماالسلام نقل مي كند كه علي عليه السلام بر اهل صفين گريه كرد و گفت: «خداوند من و ايشان را در بهشت قرار دهد.» »

در اينحال، همان شخص كه نخست خنده نمود، مي گويد:

«وقتي اين سخنان را شنيدم، از شدت عصبانيت عرق كردم و اتاق بر من تنگ آمد و گويا روح از تنم خواست بيرون رود و در اينحال، خواستم بپا خواسته و او را لگد كوب كنم و

ليكن به ياد اشارت امام عليه السلام افتادم و بي درنگ حضرت از او پرسيد: »

«اهل كجايي؟»

او خودش را اهل بصره معرفي كرد و امام صادق عليه السلام پرسيد:

[صفحه 116]

اين جعفر بن محمد را كه از او اين سخنان را نقل كردي، مي شناسي؟»

وقتي او جواب منفي داد، امام عليه السلام پرسيد:

«آيا خودت از او چيزي شنيده اي؟»

او جواب منفي داد و امام عليه السلام فرمود:

«پس اين احاديثي كه نقل كردي، همه را حق و درست مي داني؟»

او جواب مثبت داد و حضرت پرسيد:

«آن احاديث را كي شنيدي؟»

او گفت:

«يادم نيست وليكن آن احاديثي است كه همه ي شهر ما آنها را مي دانند و شك و ترديدي در صحت آنها ندارند.»

در اينحال امام صادق عليه السلام فرمود:

«اگر اين شخصي كه از او (جعفربن محمد) اين احاديث را نقل كردي، به تو بگويد كه اين احاديث نادرست است، قبول مي كني؟!»

او جواب منفي داد و حضرت از علت آن پرسيد و او گفت:

«عده اي به اين سخنان جعفر بن محمد شهادت داده اند كه اگر بر آزادي بنده اي شهادت دهند، همه مي پذيرند.»

سرانجام، وقتي امام عليه السلام از روشن شدن و هدايت آنان نااميد شد، فرمود:

«بنويس:

[صفحه 117]

بسم الله الرحمن الرحيم

پدرم از جدم نقل كرد- او در اينجا اسم حضرت را پرسيد و حضرت فرمود: اسم مرا مي خواهي چه كني؟- كه رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم فرمود: خداوند ارواح را دو هزار سال قبل از اجساد آفريد و در هوا ساكن شان گرداند؛ از اينرو آنچه از آنها در آنجا با هم آشنا شدند، در اينجا با يكديگر الفت دارند و نا

آشنايان آنجا، نامونسان اينجا شدند. «هر كه بر ما اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم دروغ بندد، روز قيامت خداوند او را نا بيناي يهودي مذهب محشور مي كند و اگر در زمان دجال زنده باشد، به او ايمان مي آورد و گرنه، در قبرش به او مي گرود.»

سرانجام پس از نوشتن اين حديث، از نزد حضرت بيرون آمدند و امام صادق عليه السلام به ميمون بن عبدالله فرمود:

«آيا شنيدي كه چه مي گفتند؛ نزد من بر من دروغ بسته و از قول من نقل مي كنند و اگر خودم آن احاديثي را كه به من نسبت مي دهند، رد كنم، از من نمي پذيرند. خداوند آنها را نابود كند.»

سپس فرمود:

«بي ترديد علي عليه السلام وقتي از بصره خواست خارج شود، فرمود: «خداوند ترا لعنت كند اي كثيف ترين نقطه ي روي زمين از حيث خاك و

[صفحه 118]

سريعترين نقطه ي خراب شده و شديدترين نقطه ي روي آن از حيث عذاب! در تو مرض باطني و نا آشكار وجود دارد.»

از اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ي اين مرض پرسيدند و حضرت فرمود:

«آن دروغ بستن بر خدا و بغض و دشمني ما اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم است؛ آنجا خاستگاه خشم و غضب خدا و پيامبرش بوده و ضمن دروغ بستن به ما، آنرا حلال نيز مي شمارند.» » [102].

[صفحه 119]

بانوي فرهيخته

رب امرأة خير من رجل و رب امرأة افقه من رجل. [103].

چه بسا بانويي كه بهتر و داناتر از مرد است.

امام صادق عليه السلام

سعيده، خواهر محمد بن ابي عمير، از بانوان دانشمند زمان امام جعفر صادق عليه السلام است

كه امام رضا عليه السلام در وصف او مي فرمايد:

«سعيده كلماتي را مي دانست كه از امام صادق عليه السلام شنيده بود؛ وصيت رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم نزد او بود.»

آن بانوي بزرگوار از همسايگان امام صادق عليه السلام بود و پيوسته او را در مسجد در حال سلام و صلوات بر پيامبر خدا صلي الله عليه و اله و سلم و يا در رفت و آمد به مكه مي ديدند.

[صفحه 120]

آخرين سخن آن بانوي نمونه اين بود:

«به ثواب الهي خشنود و از عقاب او در امان شديم.»

روزي امام جعفرصادق عليه السلام به وي فرمود:

«از خدايي كه ترا در دنيا به من شناساند، بخواه كه در بهشت ترا همسر من قرار دهد.» [104].

[صفحه 121]

حمل بار بر شير

ان الناس لو اطاعوا الله حق طاعته لحملوا عليه [الاسد] اثقالهم. [105].

بطور يقين اگر مردم آنچنانكه خداوند متعال را شايسته است اطاعت مي كردند، بارهايشان را بر شير حمل مي نمودند.

امام صادق عليه السلام

امام صادق عليه السلام پس از مدتي اقامت در كوفه، خواست به مدينه برگردد؛ از اينرو علما و دانشمندان جهت مشايعت و بدرقه ي حضرت به راه افتادند.

ابراهيم بن ادهم، عارف و زاهد مشهور، با اينكه تازه وارد كوفه شده بود، خود را به جمع مشايعت كنندگان رساند و در حاليكه در پيشاپيش حضرت مي رفتند، ناگهان بر سر راه، شيري را ديدند و ابراهيم بن ادهم

[صفحه 122]

گفت:

«بايستيد تا جعفر صادق عليه السلام بيايد و ببينيم چه مي كند.»

وقتي امام عليه السلام آمد و قضيه ي شير را به محضر مباركشان اطلاع دادند، نزديك شير رفته و گوشش را گرفت و از جاده بيرون راند و

فرمود:

«اگر مردم آنگونه كه شايسته و سزاوار درگاه الهي است، خداوند را اطاعت مي كردند، بار هايشان را بر روي شير حمل مي كردند.» [106].

[صفحه 123]

آزمايش

انما اوليايي الذين سلموا لامرنا و اقتدوا بنا في كل امورنا.

جز اين نيست كه اولياء و دوستان من كساني اند كه سر به فرمان ما دارند و در همه ي كارهاي ما از ما پيروي مي كنند. [107].

امام صادق عليه السلام

روزي سهل بن حسن خراساني از ياران امام صادق عليه السلام نزد حضرت آمد و گفت:

«اي فرزند رسول خدا! شما اهل بيت امامت هستيد؛ چه چيز شما را از حق خواهي تان باز مي دارد و حال آنكه صد و بيست هزار شيعه ي شمشير به دست، آماده ي فرمان شما هستند.»

امام صادق عليه السلام ضمن دعوت او به نشستن، به حنيفه، دستور داد تا تنور را بيفروزد؛ وقتي تنور شعله ور شد، حضرت از سهل خواست تا در

[صفحه 124]

تنور آتشين بنشيند و ليكن او گفت:

«اي آقاي من! اي فرزند رسول خدا! مرا به اين آتش شكنجه منما؛ عفو و گذشت الهي شامل حالتان شود، از من در گذريد.»

در اينحال، يكي از خواص ياران حضرت، هارون مكي، كفش به دست وارد شد و پس از سلام دادن، امام صادق عليه السلام به او فرمود:

«كفشت را رها كن و در تنور بنشين.»

هارون مكي بي درنگ كفش را به زمين انداخت و در تنور نشست و امام عليه السلام رو به سهل بن حسن كرد و فرمود:

«بپا خيز و تنور را بنگر.»

سهل وقتي در تنور نگريست، هارون را صحيح و سالم در آن مشاهده كرد كه چهار زانو نشسته و بپاخاست و از تنور

بيرون آمد و بر ما سلام كرد و امام عليه السلام رو به سهل كرد و فرمود:

«همانند اين، چند نفر را مي شناسي؟»

سهل بن حسن گفت:

«قسم به خدا، يك نفر مثل او را نمي شناسم.»

در اينحال، امام صادق عليه السلام فرمود:

«آگاه باش؛ در زماني كه پنج نفر مثل او موجود نيست، قيام نمي كنيم؛ ما به وقت آن آگاهتريم.» [108].

[صفحه 125]

شاخه ي زيتون

انا فرع من فرع الزيتونة و قنديل من قناديل بيت النبوة و اديب السفرة و ربيب الكرام البررة. [109].

من شاخه اي از شاخه هاي زيتون، چراغداني از چراغدان هاي آويزان خانه ي نبوت، ادب يافته و تربيت شده ي سفيران الهي و گراميان نيكو سرشت هستم.

امام صادق عليه السلام

روزي منصور دوانيقي امام صادق عليه السلام را بر اثر گزارشات رسيده احضار كرد و در بين راه يكي از مأموران درباري به حضرت گفت:

«ترا از خشم و قهر اين جبار و زورگو به خدا مي سپارم؛ او را در شدت عصبانيت عليه شما ديدم.»

[صفحه 126]

امام صادق عليه السلام فرمود:

«از ناحيه ي خداوند متعال مرا سپري محكم است كه عليه او ياريم مي نمايد؛ انشاء الله.»

پس از ورود حضرت، منصور گفت:

«اي جعفر! مي داني كه رسول خدا صلي الله عليه و اله وسلم به پدرت، علي بن ابيطالب، گفت: «اگر عده اي از امتم درباره ي تو آنچه را كه مسيحيان در شأن مسيح گفتند، اظهار نمي كردند، حقيقتي را بيان مي كردم كه مسلمانان به خاك پايت تبرك جسته و شفا مي طلبيدند.» و خود علي عليه السلام گفت: دو گروه درباره ي من هلاك شده و به جهنم مي روند؛ يكي: محب و دوستدار افراطي (امام علي عليه السلام

را در مقام و منزلت ربوبي مي دانند.) و دوم: دشمن و بغض ورز مفرط (مقام و منزلت حضرت را پايين تر از آنچه بايد باشد، مي دانند.)؛ اين سخن را علي عليه السلام به خاطر اظهار اين گفت كه همه بدانند كه او به آنچه ايشان مي گويند، راضي نيست؛ قسم به جانم، اگر عيسي درباره ي آنچه درباره اش مي گفتند، سكوت مي كرد، خداوند او را عذاب مي نمود.

بطور يقين آنچه را كه امروزه درباره ي تو ياوه سرايي مي كنند، مي داني؛ سكوت و خشنودي تو در قبال اظهاراتشان، موجب خشم خدا و پندار انسانهاي احمق حجاز و اراذل خواهد شد. بطور يقين تو عالم بزرگ و راز روزگار و حجت و بيان پروردگار و نهاد علم و دانش او و ميزان قسط و عدلش و چراغ هدايت وي كه جويندگان در پرتو آن از ظلمات و

[صفحه 127]

تاريكي ها به روشنايي نور مي رسند، هستي؛ خداوند هيچ عملي را از كسي كه شما را نشناخته و حدودتان را رعايت نكند، نپذيرفته و ارزشي براي او روز قيامت نمي نهد؛ به شما چيزهايي را نسبت مي دهند كه در شما نيست؛ از اينرو چيزي را كه نخستين بار جدت گفت و پدرت نيز در اين راستا بود، تو سزاوارتري كه از ايشان پيروي كني.»

امام صادق عليه السلام فرمود:

«من شاخه اي از شاخه هاي زيتون، چراغداني از چراغدانهاي آويزان خانه ي نبوت، ادب يافته و تربيت شده ي سفيران الهي و گراميان نيكو سرشت، چراغي از چراغهاي مشكاتي كه در آن نورنور [110] است و برترين كلمه ي جاودانه در پي برگزيدگان الهي تا روز قيامت هستم.»

در اينحال،

منصور به اهل مجلس نگاهي كرد و گفت:

«ايشان مرا به درياي مواج بي كراني كه دسترسي به ژرفا و عمقش ميسور نيست و دانشمندان در آن راستا متحير و سرگردان و شناگران در آن غرق و ساحلش دست نيافتني و استخواني در گلوي خلفاست؛ نه مي توان قبولش نكرد و نه كشتنش رواست، روانه ساخت.

اگر از درختي پاك نهاد و شاخه هاي سربلند كه داراي ميوه هاي مبارك در عالم ذر و مقدس در كتابهاي آسماني نبود، به شدت با او برخورد مي نمودم.»

[صفحه 128]

ياران امام زمان عليه السلام گزينشي است

اعرف امامك فانك اذا عرفت لم يضرك تقدم هذا الامر او تأخر. [111].

امام خود را بشناس؛ زيرا در اينحال، در صورت پس و پيش شدن اين امر (قيام حضرت قائم عجل الله فرجه الشريف) ترا ضرري نيست.

امام صادق عليه السلام

ابن ابي يعفور مي گويد كه از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود:

«واي بر طاغوت و سركشان عرب از امري كه به تحقيق نزديك شده است.»

پرسيدم:

«جانم فدايتان؛ چند نفر عرب با حضرت قائم عليه السلام خواهد بود؟»

امام صادق عليه السلام فرمود:

[صفحه 129]

«عده اي اندك.»

گفتم:

«افراد زيادي از ايشان، اين مسئله را بيان مي كنند.»

حضرت صادق عليه السلام فرمود:

«براي مردم چاره اي از اين نيست كه با آزمايش و غربال، عده ي زيادي از غربال خارج شوند.» [112].

[صفحه 130]

انتخاب حاكم

ما لم يوافق من الحديث القرآن فهو زخرف. [113].

آنچه از احاديث، موافق قرآن نباشد، سخن بي اصل و فريبنده اي بيش نيست.

امام صادق عليه السلام

پس از كشته شدن وليد، گروهي از معتزله همراه با سرانشان در مكه، نزد امام صادق عليه السلام آمده و به نمايندگي از همه، عمرو بن عبيد سخن آغاز نمود و گفت:

«شاميان خليفه ي خود را كشتند و انسجامشان از هم گسيخت؛ از اينرو ما محمد بن عبدالله بن الحسن را كه داراي دين و عقل و مروت و معدن خلافت است، برگزيديم ومردم را به سوي او دعوت كرده و ما با كسي هستيم كه با او بيعت كند و مقابله كننده را با نبرد و جهاد از ميان بر مي داريم؛ به تحقيق دوست داشتيم كه اين قضيه را به شما عرضه كنيم؛

[صفحه 131]

زيرا ما به شخصي مثل تو كه داراي فضل و كثرت

پيرو است، نيازمنديم.»

امام صادق عليه السلام رو به همه ي ايشان نمود و پرسيد:

«آيا همه ي شما بر اين مرام هستيد كه او گفت.»

پس از اينكه همه ي آنان جواب مثبت دادند، حضرت پس از حمد و ثناي الهي و درود بر پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله و سلم فرمود:

«جز اين نيست كه وقتي خداوند متعال را عصيان كنند، ما خشمناك و وقتي اطاعت كنند، خشنود مي شويم؛ اي عمرو! اگر امت اسلامي حكومت را بر عهده ي تو گذارد و تو بدون جنگ و خونريزي مالك آن شوي و سپس از تو خواهند كه آنرا به هر كه خواهي بسپاري، به چه كسي مي سپاري؟»

او گفت:

«از راه شورا بين مسلمانان، آنرا حل مي كنم.»

امام عليه السلام پرسيد:

«بين همه ي مسلمانان؟»

وقتي او جواب مثبت داد، حضرت پرسيد:

«بين فقها و برترين مسلمانان و قريش و غير قريش؟»

او جواب مثبت داد و حضرت پرسيد:

«آيا ابوبكر و عمر را قبول داري و يا از آنها بيزاري مي جويي؟»

وقتي او اظهار كرد كه ولايت آن دو را مي پذيرد، امام صادق عليه السلام فرمود:

[صفحه 132]

«اي عمرو! اگر از آن دو تبري و بيزاري جويي، براي تو عمل بر خلاف نظر ايشان روا خواهد بود و گرنه، با اين ايده و نظر خود، با ايشان مخالفت ورزيدي؛ عمر با ابوبكر عهد و پيمان بست و در اين راستا، با هيچكس مشورت ننمود و ابوبكر نيز بدون مشورت با احدي، خلافت را به عمر سپرد و عمر براي پس از خود، آنرا به شوراي شش نفره سپرد و سپس مردم را به چيزي كه گمان نمي كنم تو و يارانت از آن خشنود شويد،

سفارش نمود.»

وقتي عمرو از محتواي اين سفارش پرسيد: امام صادق عليه السلام پرسيد:

«او به صهيب دستور داد تا سه روز نماز را با مردم بخواند و آن شش نفر با هم به مشورت بپردازند.

جز پسر عمر كه از اعضاي شورا نبود و ليكن در آن حضور داشت، شخصي ديگر مورد مشاوره ي اهل شورا قرار نگرفت.

همچنين عمر به افراد حاضر از مهاجران و انصار سفارش نمود كه اگر پس از سه روز، اهل شورا به نتيجه نرسيدند و بيعت انجام نشد، گردن هر شش نفر را بزنند و اگر چهار نفر بر يك رأي و دو نفر بر خلاف آنها باشند، گردن آن دو را بزنند.

با اين وصف آيا شما به اين روش در شورايي كه گفتي خشنود هستي؟!»

همه ي ايشان جواب منفي دادند و امام صادق عليه السلام فرمود:

«اي عمرو! اين روش (خلافت به شورا) را رها كن؛ آيا اين شخصي

[صفحه 133]

(محمد بن عبدالله بن الحسن) را كه به سوي او دعوت مي كني و خودتان، بر فرض اينكه همه ي امت اسلامي نيز شما را قبول داشته باشند، آنقدر علم و دانش به سيره و منش رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم داريد كه بر طبق آن عمل كنيد؟»

آنها جواب مثبت دادند و حضرت فرمود:

«در جنگ با مشركان كه اسلام نياورده و جزيه نمي پردازند، چه مي كنيد؟»

ايشان جواب دادند:

«نخست آنها را به اسلام و اگر قبول نكردند، به پرداخت جزيه، دعوت مي كنيم.»

امام صادق عليه السلام فرمود:

«گرچه مجوسي و اهل كتاب و بت پرست و آتش پرست و حيوان پرست باشند؟»

آنها جواب مثبت دادند و حضرت از آنان خواست تا به قرآن

استناد كنند؛ از اينرو ايشان گفتند:

«خداوند مي فرمايد:

قاتلوا الذين لا يؤمنون بالله و لا باليوم الاخر و لا يحرمون ما حرم الله و رسوله و لا يدينون دين الحق من الذين

[صفحه 134]

اوتوا الكتاب حتي يعطوا الجزية عن يد وهم صاغرون» [114].

با كساني كه به خداوند و روز قيامت ايمان نمي آورند و آنچه را كه خدا و رسولش حرام نموده، حرام نمي شمرند و از اهل كتاب كساني را كه به دين حق نمي گروند، قتال كنيد؛ مگر اينكه با تواضع و فروتني جزيه بپردازند.

در اين آيه ي شريفه، خداوند متعال همه ي اين افراد را كه گفتيد، بطور يكسان نام برده است.»

در اين حال، وقتي امام صادق عليه السلام خواست كه دليل و استناد اين تفسير و بيان از آيه را اظهار كنند، او گفت:

«شنيدم كه مردم اينطور مي گويند.»

در اين حال، امام عليه السلام پرسيد:

«اين را رها كن و بگو كه اگر اينها جزيه نپردازند و به ايشان با توسل به زور غالب شوي، با غنائم به دست آمده چه مي كني؟»

او جواب داد:

«خمس آنرا كنار گذارده و بقيه را بين همه ي كساني كه در جنگ شركت كرده اند، تقسيم مي كنم.»

امام صادق عليه السلام فرمود:

«در اينصورت، با سيره و منش رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم مخالفت ورزيدي؛

[صفحه 135]

مي تواني از فقهاي مدينه در اين راستا سؤال كني؛ ايشان همه اتفاق نظر دارند كه رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم با باديه نشينان عرب مصالحه فرمود كه ايشان در ديارشان بمانند و در صورت پيشامد جنگ، در كنار حضرت در نبرد شركت نمايند و از غنائم جنگي بهره

اي نبرند. شما مي گوييد كه در اينگونه موارد، غنائم را بين همه ي جنگجويان تقسيم مي كنيد. اين را رها كن و بگو كه در رابطه با صدقات چگونه رفتار مي كنيد؟»

عمرو بن عبيد گفت:

«آنرا به هشت قسمت تقسيم و هر قسمت را به بخشي از ايشان اختصاص مي دهم.»

امام صادق عليه السلام فرمود:

«اگر بخشي از ايشان ده هزار نفر و بخشي ديگر يك يا دو يا سه نفر بودند، براي يك نفر مثل آن ده هزار نفر مي پردازي؟»

وقتي او جواب مثبت داد، حضرت فرمود:

«آيا سهم باديه نشينان و شهر نشينان را يكسان قرار مي دهي؟»

او جواب مثبت داد و امام عليه السلام فرمود:

«در اينصورت، بطور كل با سيره و منش رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم مخالفت ورزيدي؛ رسول اكرم صلي الله عليه و اله و سلم صدقات باديه نشينان را به خودشان و صدقات شهر نشينان را بينشان، به مقدار صدقه ي هر كدام، تقسيم مي نمود؛ اگر دغدغه ي خاطر در اين راستا داري، بدان كه فقهاي مدينه اتفاق نظر دارند كه رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم اينگونه عمل مي نمود.»

[صفحه 136]

سپس حضرت رو به عمرو و همراهانش نمود و فرمود:

«اي عمرو! تقواي الهي را پيشه كنيد؛ بي ترديد، پدرم كه بهترين مردم و داناترين ايشان به قرآن كريم و سنت رسول اكرم صلي الله عليه و اله و سلم بر روي زمين بود، به من فرمود كه رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم فرمود: «كسي كه با شمشير آخته بر مردم، ايشان را به خويش دعوت كند و در بين مسلمانان شخصي

اعلم و داناتر از او باشد، گمراه و كاري بي ثمر كه خود را به رنج و زحمت دچار نموده، انجام مي دهد.» [115].

[صفحه 137]

شادي پيروان ائمه عليهم السلام

اما علمت ان الله تبارك و تعالي يكرم الشباب منكم و يستحيي من الكهول؟! [116].

آيا نمي داني كه خداوند، جوانان شما را اكرام و از پيرانتان شرم مي كند؟

امام صادق عليه السلام

روزي ابوبصير در سنين پيري، نفس زنان، نزد امام صادق عليه السلام آمد و پرسيد:

«جانم فدايتان؛ با سن بالا، استخوان هايم ضعيف و سفر آخرتم نزديك شده و از سرانجام كارم بي خبر و نگرانم.»

امام صادق عليه السلام فرمود:

«تو اين حرف را مي زني؟! آيا نمي داني كه خداوند متعال جوانان شما را اكرام و از پيرانتان شرم مي كند؟!»

ابوبصير گفت:

[صفحه 138]

«جانم فدايتان؛ چگونه؟»

امام صادق عليه السلام فرمود:

«اكرام جوانان شما به پرهيز از عذاب و شرم از پيران به پرهيز از محاسبه شان است.»

ابوبصير پرسيد:

«جانم فدايتان؛ اين مختص ما (پيروان ائمه عليهم السلام) است يا شامل همه ي اهل توحيد است؟»

امام صادق عليه السلام فرمود:

«اين مختص شماست؛ مردم چندين فرقه شدند و شما با پيروي از اهل بيت پيغمبرتان عليهم السلام، برگزيدگان الهي را برگزيديد؛ پس مژده و بشارت بر شما باد؛ به خدا سوگند، شما مورد رحمت الهي هستيد كه خداوند از نيكو كارتان پذيرفته و از گنهكارتان در گذرد؛ كسي كه بر طريق شما نباشد، روز قيامت خداوند از او كار نيكي را نپذيرفته و از گناهي در نمي گذرد؛ اي ابا محمد! آيا خوشحالت كردم؟»

ابوبصير با شادماني از حضرت تقاضا نمود تا ادامه دهد؛ از اينرو امام عليه السلام فرمود:

«بي ترديد فرشتگاني هستند كه گناهان پيرو ما

را همچون ريزش برگ درختان از ايشان دور مي سازند و اين همان معناي آيه ي شريفه ي:

الذين يحملون العرش و من حوله يسبحون بحمد

[صفحه 139]

ربهم...... و يستغفرون للذين آمنوا [117].

فرشتگاني كه عرش الهي و كساني را كه بر دور آن هستند، حمل كرده و با حمد و سپاس پروردگارشان، خداوند متعال را تسبيح و پاك و منزه مي شمارند... و براي ايمان داران آمرزش مي طلبند.

است؛ به خدا قسم، آمرزش ايشان مختص شماست؛ ابامحمد! آيا خوشحالت كردم؟!»

ابوبصير دوباره خواستار ادامه ي فرمايشات حضرت شد و از اينرو امام عليه السلام فرمود:

«خداوند درباره ي شما در كتابش مي فرمايد:

من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلاً [118].

از مؤمنان كساني هستند كه به عهد خويش با خداوند متعال پايبندند؛ از اينرو برخي از ايشان ميثاقشان را به انجام رسانده و برخي در انتظار انجامند و آن را تبديل ننمودند.

بي گمان شما به ميثاقتان با خداوند كه همان ولايت ماست پايبند هستيد و عهد و ميثاقتان را به غير ما تبديل ننموديد؛ آيا ترا شادمان نمودم؟»

ابوبصير همچنان خواستار ادامه ي بيانات حضرت شد و امام عليه السلام فرمود:

[صفحه 140]

«خداوند متعال با بيان:

اخواناً علي سرر متقابلين [119].

برادراني كه روبروي هم [در بهشت] بر تختها نشسته اند.

به خدا قسم، غير از شما را اراده نفرموده است؛ آيا ترا مسرور نمودم؟»

ابوبصير تقاضاي خويش را تكرار نمود و حضرت فرمود:

«از آيه ي شريفه ي:

الأخلاء يومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقين [120].

دوستان جز با تقوايان در روز قيامت دشمن يكديگر خواهند بود.

به خدا سوگند، غير از شما را خداوند اراده نفرمود؛ آيا شادمانت نمودم؟»

شوق سرشار

ابوبصير، موجب شد كه حضرت فرمود:

«خداوند متعال در آيه ي شريفه ي:

و من يطع الله و رسوله فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهدا و الصالحين و حسن اولئك رفيقاً [121].

و آنان كه از خداوند و رسولش اطاعت كنند، با

[صفحه 141]

كساني اند كه خداوند به ايشان نعمت عطا فرموده است كه آنها از پيامبران و صديقين و شهدا و نيكان مي باشند و ايشان از حيث رفاقت و دوستي خوب و زيبايند.

شما را ياد نموده است، محمد صلي الله عليه و اله و سلم پيامبر و ما صديقان و شهدا، و شما صالحان هستيد؛ همچنانكه خداوند شما را به صلاح و نيكي ياد فرمود، صالح و نيكو باشيد. به خدا سوگند، در اين آيه غير از شما، مراد نيست؛ آيا خوشحالت نمودم؟»

ابوبصير باز خواستار ادامه ي بيان حضرت شد و امام عليه السلام فرمود:

«خداوند متعال ما و دوستانمان و دشمنانمان را در آيه ي شريفه ي:

هل يستوي الذين يعلمون و الذين لا يعلمون انما يتذكر اولوا الالباب [122].

آيا دانايان و نادانان با هم برابرند؛ جز اين نيست كه خردمندان متذكر مي شوند.

يكجا ذكر نموده است؛ مراد از دانايان ما و نادانان دشمنانمان و خردمندان پيروان ما هستند. آيا خرم و خوشحالت نمودم؟»

ابوبصير خواستار ادامه ي بيان حضرت شد و امام عليه السلام فرمود:

«خداوند متعال در آيه ي شريفه ي:

ما لنا لا نري رجالاً كنا نعدهم من الاشرار اتخذناهم سخرياً

[صفحه 142]

ام زاغت عنهم الابصار [123].

بر ما چه شده است؛ افرادي را كه از اشرار مي شمرديم [در دوزخ] نمي بينيم؛ آيا ما ايشان را مسخره كرديم [در دنيا و اكنون به اشتباه خود پي برديم] يا

[به اندازه اي حقيرند كه] چشم ها آنها را نمي بينند.

اهل جهنم شما را از اشرار شمرده و حال آنكه شما در بهشت در شادي و نعمت به سر مي بريد. ابامحمد! آيا شاد و خوشحالت نمودم.»

پس از درخواست ابوبصير، امام عليه السلام ادامه داد:

«خداوند متعال آنجا كه مي فرمايد:

ان عبادي ليس لك عليهم سلطان [124].

بي ترديد ترا بر بندگانم سيطره و چيرگي نيست.

به خدا قسم، ما و شما را اراده فرمود. آيا شاد و خرمت نمودم؟»

ابوبصير از شور اشتياق، خواستار ادامه ي فرمايشات نوراني حضرت شد و از اينرو امام عليه السلام فرمود:

«به خدا قسم، خداوند متعال آنجا كه مي فرمايد:

يا عبادي الذين اسرفوا علي انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعاً [125].

[صفحه 143]

اي بندگانم! كساني كه بر خويشتن اسراف نموديد؛ از رحمت الهي نااميد نشويد؛ زيرا خداوند متعال همه ي گناهان را مي آمرزد.

شما را در قرآن ياد فرمود و مغفرت و آمرزش را براي شما واجب گردانيد. وقتي همه ي گناهان را خداوند متعال بيامرزد، ديگر چه كسي عذاب مي كند؟! به خدا قسم، مراد الهي از اين آيه شريفه، غير از ما و شما كسي ديگر نيست. آيا شاد و مسرورت نمودم؟»

ابوبصير خواستار ادامه بيانات گهربار حضرت شد و امام صادق عليه السلام فرمود:

«به خدا قسم، خداوند متعال هيچ يك از اوصياي پيامبران و پيروانشان غير از علي، اميرالمؤمنين عليه السلام، و پيروانش را آنجا كه فرمود:

يوم لا يغني مولي عن مولي شيئاً و لا هم ينصرون الا من رحم الله انه هو العزيز الرحيم [126].

روزي كه حمايت هيچ خويش و ياوري كسي را از عذاب نرهاند و جز كساني

كه مورد رحمت الهي باشند، هيچكس ياوري نخواهد داشت؛ زيرا خداوند توانمند و مهربان است.

اراده نفرمود.»

[صفحه 144]

ابوبصير چون تشنه اي كه به آب رسيده، از حضرت تقاضايش را تكرار نمود و امام عليه السلام فرمود:

«علي بن الحسين عليه السلام فرمود: «غير از ما و پيروانمان، هيچكس بر فطرت اسلام نيستند. ابامحمد! هر آيه اي كه بهشت و بهشتيان را بيان مي كند، مراد ما و پيروانمان و هر آيه اي كه دوزخ و دوزخيان را بيان مي كند، مراد دشمنان و مخالفان ما مي باشد. آيا شادمانت نمودم.» [127].

[صفحه 145]

تربيت مقدم بر آموزش

اطلبوا العلم و تزينوا معه بالحلم و الوقار. [128].

علم و دانش بياموزيد و به حلم و بردباري و وقار زينت يابيد.

امام صادق عليه السلام

يكي از ياران امام صادق عليه السلام براي دانستن «اسم اعظم» هر روز خدمت آن حضرت شرفياب مي شد مي خواست تا حرفي از حروف «اسم اعظم» را به او بياموزد؛ ولي امام صادق عليه السلام او را از اين امر بر حذر مي داشت و مي فرمود:

«هنوز قابليت و ظرفيت لازم را پيدا نكرده اي!»

وليكن از آنجا كه او بر خواسته اش اصرار مي ورزيد و هر روز بر آن پافشاري مي نمود، روزي امام صادق عليه السلام به وي فرمود:

«امروز نزديك ظهر، به خارج از شهر رفته و كنار پل باريكي كه آنجاست مي نشيني و پيشآمدي را كه آنجا خواهي ديد، به دقت نظاره كرده و براي من بازگو مي كني.»

او دستور امام عليه السلام را اطاعت كرد و به محل مورد نظر رفت؛ چيزي نگذشته بود كه پيرمرد قد خميده اي را ديد كه با پشته ي نسبتاً بزرگي

از خار

[صفحه 146]

و خاشاك آهسته آهسته به آن پل نزديك مي شد و با زحمت بسيار، دوسوم از مسير پل را طي كرد و در آن حال، سواري جوان و تازيانه به دست، از طرف مقابل قصد عبور از آن پل باريك را كه در آن واحد دو رهگذر پياده و سواره توان عبور از آن را نداشت، آمد و به آن مرد كهنسال نهيب زد كه راه آمده را برگردد تا وي از پل عبور كند! و پيرمرد به او گفت:

من دو سوم پل را پشت سر گذاشته ام؛ با اين بار سنگين و ضعف جسماني ام، انصاف نيست كه از من چنين توقعي داشته باشي؛ بلكه انصاف بر اين است كه تو به خاطر جواني و سوار بر اسب بودن، فاصله ي كوتاهي را كه آمده اي باز گردي و راه را بر من نبندي.

جوان مغرور با شنيدن سخن پيرمرد، او را به باد تازيانه گرفت و با نواختن ضربات پي در پي او را به برگشت از پل واداشت!

پيرمرد راه آمده اش را برگشت و پس از رفتن سوار، دوباره با كوله بار سنگيني كه بر دوش داشت، راه رفته را مجدداً طي نمود و پس از عبور از پل به طرف خيمه اي كه در آن حوالي بود رهسپار شد.

آن مرد كه ستم آشكار جوان سوار را بر آن مرد سالخورده ديد، به محضر امام صادق عليه السلام شرفياب شد و ماجرا را با ناراحتي براي حضرت تعريف نمود و امام عليه السلام از او پرسيد:

اگر تو حرفي از حروف اسم اعظم را مي دانستي، با آن جوان سركش و مغرور چه

مي كردي؟

جوان گفت:

[صفحه 147]

«به سختي ادبش مي كردم؛ به گونه اي كه تا پايان عمر آن را فراموش نكند.»

امام عليه السلام فرمود:

«آن سالخورده ي خاركن از اصحاب سِرّ ما بوده و اسم اعظم را مي داند وليكن از آن، براي مقابله با آن جوان، استفاده ننمود و قابليت خويش را براي چندمين بار به اثبات رسانيد.»

در اين حال، او به خواسته ي نابجاي خود از امام عليه السلام پي برد و از آن پس، در صدد تزكيه ي نفس بر آمد و فهميد كه اگر قابليت شنيدن اسرار را داشته باشد، حضرات معصومين عليهم السلام از او مضايقه نمي كنند. [129].

[صفحه 148]

طهارت معنوي

اتري نحتاج الي ما في ايديكم انما نأخذ منكم ما نأخذ لنطهركم. [130].

گمان مي كنيد به آنچه دست شماست نيازمنديم؟! جز اين نيست كه آنچه را از شما مي گيريم، براي تطهير شماست.

امام صادق عليه السلام

يكي از ياران امام صادق عليه السلام مقداري از اموالش را نزد حضرت [ظاهراً براي اداي خمس]، مي برد كه به وسوسه ي نفس از سويي و شيطان از سويي ديگر، گرفتار شد و با خود گفت:

«عجب مبلغ زيادي نزد حضرت مي برم.»

وقتي نزد امام صادق عليه السلام وارد شد، بنا به درخواست حضرت، خدمتكار تشتي را كه در گوشه ي خانه بود، آورد و حضرت وردي بيان فرمود و سكه هاي دينار از تشت فرو ريخت و رو به وي نمود و فرمود:

«آيا گمان مي كني ما به آنچه دست شماست نيازمنديم؟! جز اين نيست كه آنچه را بايد، از شما مي گيريم تا شما را پاك و از پليديها و رذايل معنوي (علاقه به غير خدا مخصوصاً مال دنيا) پاك بسازيم.»

[131].

[صفحه 149]

يكتا طريق كوي يار

ليس العلم بالتعلم؛ انما هو نور يقع في قلب من يريد الله تبارك و تعالي ان يهديه؛ فان اردت العلم فاطلب اولاً في نفسك حقية العبودية و اطلب العلم باستعماله و استفهم الله يفهمك. [132].

علم و دانش با تعلم به دست نمي آيد؛ جز اين نيست كه آن، نوري است در قلب آنكه خداوند خواهان هدايتش است؛ پس اگر مي خواهي عالم شوي، نخست بدنبال نهادينه ساختن حقيقت بندگي در خود باش و با عمل به علم، آنرا بدست آر و از خداوند خواه تا نيروي فهم و ادراك عطا فرمايد.

امام صادق عليه السلام

عنوان بصري كه عمري را پاي درس مالك بن انس به سر برده و با كوله باري از تجربه ي زندگي، بر سر سفره ي تجارب دوران جواني نشسته بود [133]، وقتي امام صادق عليه السلام وارد مدينه شد، نزد حضرت رفت و آمد را

[صفحه 150]

شروع كرد و روزي اجازه خواست تا پاي درس حضرت حاضر شود و ليكن امام صادق عليه السلام فرمود:

«مأمورين دستگاه دنبالم هستند و مراقب رفت و آمد من مي باشند؛ [134] علاوه بر اين، مرا در ساعات مختلف شب و روز راز و نياز و مناجاتي است؛ همانگونه كه تا به حال نزد مالك بن انس مي رفتي، باز همانجا برو.»

عنوان بصري را حزن و اندوه فرا گرفت و با خود گفت:

«اگر در من خيري مي ديد، مرا از خود نمي راند.»

در اين حال به مسجد رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم رفت و بر مقبره ي حضرتش ايستاد و ضمن عرض سلام به حضرت، در مسجد دو ركعت نماز گذارد و از محضر بزرگوارش

مسئلت نمود و گفت:

«يا الله! يا الله! از تو مسئلت دارم كه دل جعفر [عليه السلام] را بر من معطوف ساخته و از علم و دانشش، آنچه را كه بر صراط مستقيم تو هدايت شوم، روزي ام گرداني.»

در اين حال با باري از غم و اندوه به خانه رفت و آمد و شدش به نزد مالك بن انس را كنار گذاشت؛ به گونه اي كه جز براي نماز واجب از خانه بيرون نمي رفت تا آنكه روزي دلش گرفت و پس از نماز عصر، نعلين به پا كرد و عبا به دوش انداخت و سوي امام صادق عليه السلام راه افتاد؛ وقتي به

[صفحه 151]

در خانه ي حضرت رسيد، اجازه ي ورود خواست و خادم حضرت آمد و پرسيد:

«كارتان چيست؟»

عنوان بصري گفت:

«سلام بر شريف.» [135] خادم اظهار داشت كه حضرت به نماز ايستاده است؛ از اينرو عنوان مقابل در خانه نشست؛ اندكي نگذشته بود كه خادم آمد و گفت:

«بفرماييد.»

پس از ورود و اظهار سلام، حضرت جواب سلام را داد و فرمود:

«بنشين كه خداوند بيامرزدت.»

پس از آنكه عنوان نشست، حضرت سر به زير انداخت و سپس سر بلند نمود و كنيه ي او را پرسيد و عنوان گفت:

«ابوعبدالله.»

امام صادق عليه السلام فرمود:

«خداوند كنيه ات را ثابت و پايدار نمايد و توفيقت دهد؛ خواسته ات چيست؟»

عنوان بصري در دل گفت كه اگر اين زيارت حضرت، چيزي جز اين دعا به ارمغان نداشته باشد، برايم بس است؛ عنوان در اين فكر بود كه حضرت دوباره پرسيدند:

[صفحه 152]

«آيا خواسته اي داشتي؟»

عنوان بصري بيان داشت:

«از خداوند متعال خواستم كه شما را بر من معطوف داشته و از علم و دانش شما روزي ام نمايد.

به خدا اميد دارم كه خواسته ام را درباره ي شما اجابت فرمايد.»

در اين حال، امام صادق عليه السلام فرمود:

«اي اباعبدالله! جز اين نيست كه دانشي كه مخصوص ماست آموختني نيست؛ بلكه نوري است كه در دل آنكه خداوند خواهان هدايت اوست، واقع مي شود؛ پس اگر خواستي از چنان دانشي بهره مند شوي، در پي حقيقت بندگي و عبوديت در جان خود باش و با عمل به دانسته هايت، دنبال علم و دانش باش و از خداوند متعال بخواه فهم عطايت فرمايد تا ترا فهم دهد.»

عنوان بصري پرسيد:

«اباعبدالله! حقيقت بندگي و عبوديت چيست؟»

امام صادق عليه السلام فرمود:

«حقيقت بندگي و عبوديت سه چيز است:

1. بنده ي خدا از آنچه خدا در اختيارش قرار داده است، چيزي را ملك خود نداند؛ زيرا عبد و بنده از خود چيزي ندارد؛ همه ي مالش را مال خدا دانسته و آنرا در جايي كه خداوند بخواهد، هزينه مي كند.

2. از پيش خود براي خود تدبير و برنامه ي زندگي مقرر نمي كند (برنامه ي زندگي اش طبق فرمايشات الهي مي باشد).

[صفحه 153]

3. همه ي اشتغال و كارش صرف انجام اوامر و اجتناب از نواهي پروردگار متعال مي گذرد.

وقتي عبد و بنده ي خدا خود را مالك چيزي نداند، انفاق در راه خدا برايش آسان مي شود و با سپردن تدبير خود به دست خداوند متعال، سختي ها و مصائب دنيا آسان مي نمايد و با دل سپردن به انجام اوامر و اجتناب از نواهي الهي، فرصتي دست نمي دهد كه به مجادله و مراء و مباهات و فخر فروشي به اين و آن بپردازد؛ وقتي خداي متعال بنده اي را به اين سه صفت بيارايد، دنيا

و شيطان و خلق، همگي نزد او خوار مي شوند؛ ديگر به دنبال دنيا براي تكاثر و تفاخر و به دنبال خلق براي كسب عزت و بزرگي نمي رود و عمرش را به بطالت نمي گذراند؛ اينها اول مرتبت تقوا مي باشند كه خداوند متعال فرمود:

تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علواً في الارض و لا فساداً و العاقبة للمتقين. [136].

آن خانه ي آخرت را براي كساني كه اراده ي برتري طلبي و فساد بر روي زمين ندارند، قرار مي دهيم و سرانجام از آن تقوا پيشگان است.

عنوان بصري اينجا از امام صادق عليه السلام خواست كه او را سفارش و وصيتي فرمايد و حضرت عليه السلام فرمود:

«ترا و كساني را كه خواهان سير و سلوك به سوي خداوند متعال هستند، به نه امر وصيت و سفارش مي نمايم؛ از خداوند مي خواهم كه ترا

[صفحه 154]

بر انجام آنها توفيق دهد؛ سه مورد از آنها درباره ي رياضت و مبارزه با نفس و سه امر ديگر در راستاي حلم و بردباري و سه بخش درباره ي علم و دانش است؛ خوب مراعات كن؛ مبادا آنها را سبك بشماري.»

عنوان بصري بطور كامل گوش جان سپرده بود كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«اموري كه درباره ي رياضت و مبارزه ي با نفس است عبارتند از:

1. پرهيز از خوردن چيزي كه اشتهايش را نداري؛ زيرا خوردن آن؛ مورث حماقت و ابلهي است؛ جز هنگام گرسنگي چيزي مخور.

2. تمام خوردني [و آشاميدني ات] حلال باشد و هنگام خوردن و آشاميدن نام خدا را ببر.

3. به ياد حديث رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم باش كه فرمود آدمي ظرفي را كه شرش بيش

از شر شكمش باشد، پر نكرد؛ از آنجا كه چاره اي از خوردن و آشاميدن نيست، يك سوم شكم براي غذا و يك سوم براي نوشيدن و يك سوم براي نفس كشيدن باشد.

و اما آنها كه درباره ي بردباري است:

1. اگر كسي به تو گويد كه اگر يكي بگويي، ده جواب مي شنوي، به او بگو كه اگر ده سخن ناروا بگويي، يك پاسخ از من نخواهي شنيد.

2. كسي كه تو را ناسزا گويد، به او بگو كه اگر در آنچه مي گويي راستگو باشي، از خدا مي خواهم كه مرا بيامرزد و اگر دروغ بگويي، از خدا مي خواهم كه ترا بيامرزد.

3. با بد زبانان، به نيكي رفتار كن و نصيحت و دعا به اصلاحشان نما.

[صفحه 155]

و اما آنها كه درباره ي علم و دانش است:

1. هر چه را نمي داني، از دانشمندان بپرس و مبادا به جهت عيب يابي و خواري و خرده گرفتن بر ايشان و يا آزمايش شان سؤال نمايي.

2. مبادا به رأي خود عمل كني (بلكه به دين كه رأي و نظر خداست عمل كن)؛ تا مي تواني راه احتياط را از دست مده.

3. از فتوا دادن هم چنانكه از شير مي گريزي، بگريز و گردنت را پل پيروزي ديگران مكن.

اي اباعبدالله! برخيز كه نصيحت لازم را به تو نمودم و ورد و ذكر مرا بر هم مزن كه من درباره ي خود مرد بخيلي هستم. والسلام علي من اتبع الهدي.» [137].

[صفحه 156]

حقوق برادران ديني

ما عبدالله بشيء افضل من اداء حق المؤمن. [138].

خداوند متعال به چيزي چون اداء حق مؤمن بندگي و عبادت نمي شود.

امام صادق عليه السلام

روزي معلي بن خنيس از امام صادق

عليه السلام پرسيد:

«حقوق مسلمانان بر عهده ي هم چيست؟»

امام صادق عليه السلام فرمود:

«بر عهده ي هر مسلماني نسبت به مسلمان ديگر، هفت حق واجب است كه اگر يكي از ايشان، حقي از اين حقوق را ضايع نمايد، از ولايت خدا و طاعت او خارج مي شود و هيچ حظ و بهره اي نزد خداوند متعال ندارد.»

معلي بن خنيس والهانه از حضرت عليه السلام خواست كه آن هفت حق را به وي بياموزد و ليكن امام صادق عليه السلام فرمود:

«اي معلي! تو مورد علاقه ي من هستي؛ از اينرو مي ترسم آنها را پس از آموختن، ضايع نموده و انجام ندهي.» [139].

معلي گفت:

«لا قوة الا بالله. (براي انجام آنها از خداوند ياري مي خواهم.)»

[صفحه 157]

امام صادق عليه السلام فرمود:

«آسان ترين آن حقوق اين است كه:

1.هر چه براي خود مي خواهي براي او نيز همان را خواسته و آنچه براي خود ناپسند مي شماري، براي او هم دوست نداشته باشي.

2. باعث خشم و ناراحتي او نشوي و در پي جلب رضايت او باشي و فرمانش را پيروي كني. [140].

3. به جان و مال و زبان و دست و پاي خود، او را كمك كني.

4. راهنما و چون آينه ي او باشي.

5. مبادا او گرسنه و تشنه و شكم تو آكنده از غذا و سيراب و او بي پوشاك و تو پوشان باشي.

6. اگر تو خدمتگزار داري و او نه، براي شستن لباس و تهيه ي غذا و ساير كارهاي خانه، خدمتگزار خود را بفرستي تا كارهاي او را انجام دهد.

7. سوگند او را پذيرفته و دعوتش را اجابت كني و هنگام مريضي اش به عيادتش رفته و بر جنازه اش حاضر شوي؛

اگر فهميدي احتياجي دارد، قبل از آن كه درخواست كند، خواسته اش را برآوري؛ چنانچه به اين دستورات عمل كني، دوستي و رابطه اي كه لازم است بين دو مسلمان وجود داشته باشد، برقرار كرده و پيوند ايماني را رعايت نموده اي.» [141].

[صفحه 158]

ميهمان ارجمندتر از ميزبان

مَنْ أَطْعَمَ أَخَاهُ فِي اللَّهِ كَانَ لَهُ مِنَ الْأَجْرِ مِثْلُ مَنْ أَطْعَمَ فِئَاماً مِنَ النَّاس [142].

هر كه بخاطر خدا برادر ديني اش را اطعام دهد، پاداش اطعام صد هزار از مردم براي اوست. [143].

امام صادق عليه السلام

روزي حسين بن نعيم نزد امام صادق عليه السلام آمد و سخن از محبت به مؤمنان پيش آمد و حضرت عليه السلام پرسيد:

«آيا به برادران ديني خود محبت مي ورزي؟»

وقتي او جواب مثبت داد، امام صادق عليه السلام پرسيد:

آيا از فقرا و تنگ دستانشان دستگيري مي نمايي؟»

او جواب مثبت داد و امام عليه السلام فرمود:

«توجه داشته باش كه بر تو واجب و لازم است آنكه را خدا دوست دارد، دوست بداري. [144] آگاه باش! قسم به خدا، به يكي از ايشان نفعي

[صفحه 159]

نمي رساني مگر اينكه او را دوست داشته باشي. [145] آيا آنها را منزل خود دعوت مي كني؟»

او جواب داد:

«هيچ گاه غذا نمي خورم مگر اينكه دو يا سه نفر از برادران ايماني ام مهمان من هستند.»

حضرت صادق عليه السلام فرمود:

«فضيلت آنها بر تو بيشتر از فضيلت تو بر آنهاست.»

حسين بن نعيم گفت:

«فدايت شوم من آنها را ميهماني مي كنم و در منزل خود از ايشان پذيرايي مي نمايم، باز فضيلت آنها بيشتر است؟!»

امام صادق عليه السلام فرمود:

«بلي هنگاميكه وارد منزل تو مي شوند با آمرزش تو و خانواده ات وارد مي

شوند و هنگام بيرون رفتن شان از منزلت، گناهان تو و خانواده ات را نيز بيرون مي برند.» [146].

[صفحه 160]

اموال خود را از هر گزند با صدقه حفظ كنيد

باكروا بالصدقة فان البلايا لاتتخطاها. [147].

صبح تان را با صدقه آغاز كنيد كه بلايا از آن نمي گذرد.

امام صادق عليه السلام

حضرت امام صادق عليه السلام با عده اي كه كالاي زيادي براي فروش با خود داشتند، همسفر بود كه بين راه اهل كاروان مطلع شدند كه راهزنان در راهند؛ از اينرو آثار ترس در چهره ي همراهان حضرت نمايان شد؛ در اين حال امام عليه السلام فرمود:

«ناراحتي شما از چيست؟ چرا اينقدر ترسيده ايد؟»

ايشان گفتند:

«ترس آن داريم كه اين سرمايه و كالاهاي تجاري مان را از دست بدهيم؛ آيا آنها را شما تحويل مي گيريد؟ اگر راهزنان بدانند كه آن كالاها از آن شماست، شايد چشم طمع نداشته باشند.»

در اينحال امام صادق عليه السلام فرمود:

«از كجا مي دانيد؛ شايد آنها براي سرقت اموال من آمده و شما بي جهت سرمايه ي خود را در معرض تلف شدن قرار دهيد.»

ايشان اظهار داشتند:

[صفحه 161]

«پس چه كنيم؟ آيا صلاح مي دانيد آنها را در زمين پنهان كنيم.»

حضرت عليه السلام فرمود:

«اين كار بيشتر باعث تباهي آنها مي شود؛ زيرا ممكن است كسي آنها را بردارد يا در بازگشت جايش را پيدا نكنيد.»

در اين حال آنان از حضرت راهكاري طلبيدند و امام صادق عليه السلام فرمود:

«اموالتان را به كسي بسپاريد كه آن را از هر گزندي محافظت نموده و به شما باز گردانده و چند برابر رشد مي دهد؛ بطوريكه هر قسمت و جزئي از آن، بيشتر از دنيا و آنچه در اوست ارزش پيدا مي كند و هنگامي به شما باز

دهد كه شديداً به آن اموال، احتياج داشته باشيد.»

در اين حال ايشان از حضرت عليه السلام خواستند كه او را معرفي فرمايد و از اينرو امام صادق عليه السلام فرمود:

«او پروردگار جهان است.»

ايشان از حضرت چگونگي انجام اين كار را پرسيدند و امام صادق عليه السلام فرمود:

«بر فقرا و مستمندان مسلمانان صدقه دهيد.»

اهل كاروان گفتند:

«اينجا بيچاره و مستمندي نيست كه به آنها صدقه دهيم.»

امام صادق عليه السلام فرمود:

«تصميم بگيريد يك سوم از اين اموال را صدقه بدهيد تا خداوند بقيه را از پيشامدي كه مي ترسيد، نگه دارد.»

ايشان اينگونه تصميم گرفتند و حضرت عليه السلام فرمود:

[صفحه 162]

«اينك شما در پناه خداوند مي باشيد؛ به راه خود ادامه دهيد.»

آنان مقداري آمدند و راهزنان نمايان شدند؛ از اين رو ايشان را ترس فرا گرفت و حضرت عليه السلام فرمود:

«با اينكه در پناه خداوند متعال هستيد، ديگر از چه مي ترسيد؟!»

همينكه چشم راهزنان به حضرت صادق عليه السلام افتاد، پياده شده و دست آن جناب را بوسيده و گفتند:

«ديشب پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله را در خواب ديدم و ما را امر فرمود كه امروز به خدمتتان برسيم و در محضر شما و همراهانتان دشمنان و راهزنان را از شما دور كنيم.»

در اين حال امام صادق عليه السلام فرمود:

به شما نيازي نداريم؛ كسي كه ما را از شر شما محافظت فرمود، از گزند آنها نيز حفظ مي نمايد.»

سرانجام، مسافران به سلامت، سفر را به پايان رسانده و يك سوم از كالاي خود را صدقه دادند و سرمايه ي تجاري شان با ده برابر سود مواجه شد وبه يكديگر درباره ي وجود پر بركت امام صادق عليه السلام با

شگفتي تمام سخن مي گفتند كه امام عليه السلام فرمود:

«اين بركت را در معامله ي با خدا ديديد؛ از اينرو از اين پس به همين روش ادامه دهيد» [148].

[صفحه 163]

سرنوشت بر روي زبان

من تمسك بالعروة الوثقي فهو ناج. [149].

آنكه به عروة الوثقي چنگ زند، او نجات يافته است.

امام صادق عليه السلام

عمر بن هبيرة [150] روزي از دست غلامش، رُفَيْد، به شدت خشمگين شد و سوگند خورد كه او را بكشد؛ از اينرو رُفَيْد از دست او گريخت و به امام صادق عليه السلام پناه آورد و حضرت به وي فرمود:

«برگرد و سلام مرا به وي برسان و بگو: «غلام و بنده ات را من به تو پناه دادم؛ با او بد رفتاري منما.»

رُفَيْد گفت:

«جانم فدايت باد؛ او اهل شام است و اعتقادي به شما ندارد!»

امام صادق عليه السلام فرمود:

[صفحه 164]

«برو و آنچه را گفتم به او بگو.»

رُفَيْد به سوي اربابش راه افتاد و در ميان راه باديه نشيني به سوي وي آمد و گفت:

«كجا مي روي؟ در چهره ات نشان كشته شدن را مي بينم؛ دستت را نشانم ده؛ در دستت نيز نشان قتلت را مشاهده مي كنم؛ پايت را نشانم ده؛ پايت نيز نشان كشته شده ها را در خود دارد؛ تنت را نشانم ده؛ تنت نيز علامت كشته شدنت را دارد؛ زبانت را نشانم ده؛ وقتي رُفَيْد زبانش را نشان داد، باديه نشين گفت كه برو؛ هيچ نگراني بر تو نيست؛ زيرا در زبانت پيامي است كه اگر آنرا به كوههاي استوار ببري، مطيع تو گردند.»

رُفَيْد آمد و به در خانه ي اربابش رسيد و اجازه خواست تا وارد شود؛ در اين حال ابوخالد، عمر بن هبيرة،

گفت:

«با پاي خودت به قتلگاه آمدي.»

و به غلام خود دستور داد تا بساط قطع سر [151] و شمشير را آورده و رُفَيْد را به بند كشيده و سرش را بسته و شمشير زن بالاي سرش بايستد؛ در اين حال رُفَيْد گفت:

«اي امير! من با پاي خود اينجا آمدم و مرا به زور دستگيرم ننمودي؛ سخني دارم كه مي گويم و پس از آن خود داني.»

ابن هبيرة از او خواست كه سخنش را بيان كند و ليكن رُفَيْد گفت:

«نبايد جز تو كسي سخنم را بشنود.»

[صفحه 165]

در اينحال او دستور داد تا حاضران بيرون روند و رُفَيْد گفت:

«جعفر بن محمد عليه السلام مرا گفت: » برگرد وسلام مرا به ابن هبيرة برسان و بگو: غلام و بنده ات را من به تو پناه دادم؛ با او بد رفتاري منما.» »

ابن هبيرة كه از اين پيام شگفت زده شده بود، پرسيد:

«آيا حقيقتاً جعفر بن محمد برايم سلام و اين پيام را فرستاد؟!»

رُفَيْد قسم خورد كه اينگونه است؛ در اين حال ابن هبيره سه بار جواب سلام را به من داد و بندها را از بدنم باز نمود و گفت:

«من راضي نمي شوم تا آنچه بر سرت آوردم، تو نيز بر سر من آوري.»

رُفَيْد گفت:

«دستم بدان كار نمي رود و رضا و خشنوديي در جانم براي آن كار نيست.»

ابن هبيرة همان خواسته اش را تكرار نمود و به ناچار رُفَيْد بدن او را به بند كشيد وسپس باز كرد و در اين حال ابن هبيرة مهر حكومتي اش را به وي داد و گفت:

«تمام امور من تحت تدبير تست؛ هر چه خواهي انجام ده.» [152].

[صفحه 166]

كيفر درخواست از حاكمان ستمگر و ياري ايشان

لا تركنوا الي

الذين ظلموا فتمسكم النار. [153].

به ستمگران ميل پيدا مكنيد؛ زيرا آتش به شما مي رسد.

خداوند متعال

امام صادق عليه السلام فرمود:

«در زمان حضرت موسي عليه السلام پادشاه ستمگري تقاضاي مرد مؤمني را به وساطت شخص صالحي بر آورد. اتفاقاً در يك روز هم پادشاه و هم آن مرد صالح از دنيا رفتند؛ مردم سه روز بازارها را بسته و جنازه ي شاه را با تجليل و احترام تشييع و مراسم تعزيه ي او را بر پا نمودند و جنازه ي آن مرد صالح در آن سه روز ميان خانه اش ماند و خوراك جانوران شد تا اينكه حضرت موسي عليه السلام اطلاع يافت و عرض كرد: «خدايا! آن دشمن تو و اين دوست تو بود.»

خطاب آمد كه اي موسي! آن مرد مؤمن از آن فرمانرواي ستمگر درخواستي نمود و او برآورد؛ پاداش آن ستمكار را جهت برآورده ساختن حاجت مؤمن اينگونه و جزاي اين مؤمن را نيز براي تقاضا و

[صفحه 167]

در خواستش از ستمكار به اين طريق دادم.» [154].

همچنين روزي يكي از ياران امام صادق عليه السلام از حضرت پرسيد:

«چه بسا از طرف دستگاه حكومتي [ستمگر] براي ايجاد بنا و ساختمان يا احداث آبراه و نهر و سد و آب بند از ما دعوت به عمل آيد؛ آيا شما قبول اينگونه امور را از ما به جهت تنگدستي و سختي و مشقت زندگي مان روا مي دانيد؟»

امام صادق عليه السلام فرمود:

«من ميل ندارم براي ايشان نخي را گره بزنم يا سر كيسه يا ظرفي را ببندم و با اينكه تمام مدينه و اطرافش را به من دهند؛ نه، نه، راضي نيستم در راستاي ياري ايشان قلمي را بكار برم؛

كمك كنندگان به ستمگران روز قيامت تا صدور حكم خداوند در رابطه با بندگانش در سراپرده اي از آتشند.»

و اينگونه بود كه روزي يكي از كاتبان عهد بني اميه، بنابر راهنماييهاي دوستش، نزد امام صادق عليه السلام آمد و گفت:

«جانم فدايتان؛ من در دستگاه آنان اموال زيادي را به دست آورده و اهميتي به اينكه اين اموال از كجا آمده بودند، نمي دادم.»

امام صادق عليه السلام فرمود:

«اگر بني اميه كساني مثل شما را نمي يافتند كه براي آنان كتابت كرده و ماليات جمع آوري نموده و در جنگ از ايشان دفاع كرده و در

[صفحه 168]

جماعاتشان حاضر شوند، حق ما را زير پا نمي گذارد و هرچه مي خواستند برايشان آماده و مهيا نمي شد.»

در اينحال آن جوان پرسيد كه آيا اكنون مي تواند از اين مصيبت و مشكل بزرگ رها شود يا نه؟ و حضرت عليه السلام فرمود:

«اگر راه را نشانت دهم، انجامش مي دهي؟»

وقتي او جواب مثبت داد، حضرت عليه السلام فرمود:

«آنچه در آن شغل به دست آوردي، مقداري را كه صاحبش را مي شناسي، به او برگردان و آن مقدار كه صاحبش را نمي شناسي، از طرف وي صدقه بده كه در اين صورت من ضامن بهشت تو مي شوم.»

آن جوان به كوفه برگشت و تمام اموالش حتي لباسهاي تنش را كنار گذارد و آنگونه كه حضرت فرموده بود، مو به مو به نحوي انجام داد كه دوستان و آشنايان براي او لباس و آذوقه تهيه كردند و چندي نگذشت كه مريض شد و اطرافيان به عيادت وي رفته و او را در حال احتضار ديدند و وقتي متوجه ورود اطرافيان شد، گفت:

«امام

صادق عليه السلام به عهد خود وفا نمود» و بي درنگ مرد و پس از كفن و دفنش، همان دوستان و آشنايانش نزد امام صادق عليه السلام رفتند و به محض ورودشان، حضرت عليه السلام فرمود:

«قسم به خدا كه ما به وعده خود در رابطه با دوستتان عمل كرديم.»

و ايشان نيز گفته هاي او را هنگام احتضار، به حضرت بيان نمودند. [155].

[صفحه 169]

رهنماي حياتبخش

من فسر برأيه من كتاب الله فقد كفر. [156].

هر كه آيه اي از قرآن را با نظر خود تفسير كند، پس كافر است.

امام صادق عليه السلام

گويا مسلمانان در يافتن معناي «اهدنا الصراط المستقيم» به گفتگو پرداخته بودند كه امام صادق عليه السلام متوجه شده و فرمودند:

«معناي آن اين است كه از خداوند متعال در خواست مي كنيم ما را به راهي رهنمون سازد كه عشق و محبتش ما را فرا گرفته و به بهشتش برساند و به جاي متابعت از رأي و نظر خود، از فرمايشات خداوند متعال پيروي كرده و عجب و غرور ما را فرا نگيرد. خودپسند و عجب ورز و مغرور، نظير كسي است كه از مردم بي خرد [157] تعريف و تمجيدش را شنيدم و مشتاق

[صفحه 170]

ديدار او به گونه اي شدم كه مرا نشناسد تا مقام و منزلتش را آنگونه كه هست بنگرم؛ در اينحال او را در حالي كه مردم دورش را گرفته زير نظر داشته و مي ديدم كه پيوسته مردم را مي فريبد؛ آن مرد سرانجام به راهي رسيد كه مسيرش از مردم جدا شد؛ در اينحال به دنبال او رفتم و چند لحظه اي نگذشته بود كه ديدم وارد نانوايي شد و با

شگرد خاصي نانوا را سرگرم نمود و به غفلت انداخت و دو قرص نان را دزديد؛ در اينحال من به شگفت آمدم و ليكن با خود كار او را به محمل خيري حمل كردم و گفتم: شايد با نانوا حساب و كتابي [مثلاً حساب نسيه] دارد. پس از آن به مغازه ي انار فروشي رفت و چون نانوا، انار فروش را نيز با شگردي به غفلت انداخت و دو انار دزديد و دوباره تعجب نمودم و باز كارش را به وجه خيري حمل كردم و ليكن با خود گفتم كه او چرا دزدي مي كند؟! پيوسته به دنبالش بودم كه ديدم او نزد مريضي رفت و دو قرص نان و دو انار را كنار او گذاشت و رفت و من نيز به دنبالش تا اينكه در بيرون شهر، گوشه اي از صحرا، نشست و بي درنگ نزد او رفته و گفتم: «اي بنده ي خدا! وصف ترا به نيكو كاري شنيده و مشتاق ديدارت بودم و ليكن چيزي از تو ديدم كه دلم را مشغول نموده است؛ حال پرسش مرا پاسخ ده تا دلم به آرامش برسد.» [توجه به اين نوع برخورد محترمانه با اينگونه افراد، عملاً درس اخلاق بزرگي به جامعه ي بشري مي دهد] او خواست پرسشم را مطرح كنم و از اين رو گفتم: «تو را ديدم كه از نانوايي و انار فروش دو قرص نان و دو انار دزديدي.» در اينحال از حضرت خواست كه خود را معرفي كند و امام صادق عليه السلام فرمود: «من مردي از فرزندان آدم از امت پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله و سلم

[صفحه 171]

مي باشم. آن

مرد پرسيد: از كدام ايل و طايفه و خاندان هستي و ديارت كجاست؟! امام صادق عليه السلام فرمود؛ مردي از اهل بيت پيامبر خدا عليهم السلام و اهل مدينه مي باشم.آن مرد گفت: شايد تو جعفر فرزند محمد (امام باقر عليه السلام) باشي. امام عليه السلام فرمود: بلي. او گفت: شرافت خانوادگي ترا چه سود كه از علم و دانش جدت بي بهره اي! زيرا كسي كه عالم به علم جدت باشد، كاري را كه موجب مدح و ثناء است، زشت نمي شمارد!امام صادق عليه السلام پرسيد: اين علمي كه مي گويي كدام است و چه چيزي از آن علم را جاهل مي باشم؟! آن مرد گفت: آن علم قرآن است كه خداوند متعال فرمود:

من جاء بالحسنة فله عشر امثالها.... [158].

ترديدي نيست كه من وقتي دو قرص نان و دو انار را دزديدم، چهار گناه مرتكب شدم وليكن وقتي هر كدام را صدقه دادم، چهل حسنه را كسب كردم؛ وقتي چهار گناه را از چهل حسنه كم كني، سي و شش حسنه باقي مي ماند.

در اينحال امام صادق عليه السلام فرمود:

«مادرت به عزايت بنشيند؛ تو جاهل و نادان نسبت به كتاب خدا هستي؛ آيا فرمايش خداوند را نشنيده اي كه فرمود:

[صفحه 172]

«انما يتقبل الله من المتقين» [159].

يعني جز اين نيست كه خدا فقط از با تقوايان مي پذيرد.

تو با دزديدن دو قرص نان و دو انار چهار گناه مرتكب شده و با دادن آن چهار تا بدون رضايت صاحبشان، چهار گناه ديگر انجام دادي؛ نه اينكه حسنه اي كسب كرده باشي.»

حضرت در ادامه فرمود كه وقتي او اين سخنان را از من شنيد، شروع به

دشنام من نمود و در اينحال بي درنگ او را رها كرده و برگشتم. [160].

[صفحه 173]

سود بي نهايت يك تجارت

ثلاثة لا عذر لاحد فيها: أداء الامانة الي البر و الفاجر و الوفاء بالعهد الي البر و الفاجر و بر الوالدين برين كانا او فاجرين. [161].

هيچ عذري در رابطه با سه چيز از هيچ كس پذيرفته نيست: 1.اداي امانت به نيكو كار و تبهكار 2.وفاي به عهد به نيكوكار و گنهكار 3.نيكي به والدين چه نيكوكار باشند يا زشت كردار.

امام صادق عليه السلام

روزي يكي از ياران امام صادق عليه السلام با خانواده اش عازم مكه بود؛ از اينرو نزد حضرت عليه السلام آمد و ده هزار درهم داد و گفت:

«با اين پول براي من خانه اي خريداري فرما تا پس از بازگشت از مكه در آن ساكن شويم.»

پس از بازگشت از مكه امام صادق عليه السلام او را با خانواده اش در منزل خويش جاي داد و فرمود:

«براي تو خانه اي خريداري نمودم كه محدوده ي نخست آن به

[صفحه 174]

رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم و از سوي ديگر به علي عليه السلام و سمت ديگرش به امام حسن عليه السلام و طرف ديگر آن به امام حسين عليه السلام مرتبط است.»

او پس از شنيدن اين سخنان گفت:

«قبول كردم و به اين معامله راضي شدم.»

امام صادق عليه السلام آن مبلغ را بين مستمندان خاندان رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم تقسيم نمود و سندي تنظيم كرده و به آن مرد داد.

پس از چندي آن مرد عازم وطن خود شد و بعد از ديدن اقوام و بستگان بيمار گشت و اقوام و خويشان خود را

طلبيد و وصيت نمود كه وقتي از دنيا رفت، ورقه اي را كه امام صادق عليه السلام به وي داد، با او دفن كنند. هنگامي كه مرد از دنيا رفت، آن نوشته را با او دفن نمودند و روز بعد كه بر سر مزار او باز گشتند، بر قبر وي نوشته شده بود:

«و في لي جعفر بن محمد.»

جعفر بن محمد به عهد خود وفا نمود. [162].

[صفحه 175]

عفو و گذشت كريمانه

قال رسول الله عليكم بالعفو فان العفو لا يزيد العبد الا عزاً فتعافوا يعزكم الله. [163].

رسول خدا صلي الله عليه و اله وسلم فرمود: بر شما باد عفو و گذشت؛ زيرا بطور يقين، گذشت،عزت بنده را مي افزايد؛ پس از همديگر در گذريد تا خداوند شما را عزيز گرداند.

امام صادق عليه السلام

مردي نزد امام صادق عليه السلام آمد و اظهار نمود كه يكي از بستگانتان شما را ناسزا مي گويد؛ در اين حال كه مرا تعجب فرا گرفته بود، حضرت عليه السلام وضو گرفت و در حالي كه پيوسته به او دعا مي نمود؛ دو ركعت نماز گزارد و فرمود:

«پروردگارا! آن حق من است [كه او زير پا نهاده است]؛ از حقم گذشتم و تو بخشنده و كريم تر از من هستي؛ بخاطر من از او درگذر و او را مؤاخذه مفرما.» [164].

[صفحه 176]

شكر خدا نعمتت افزون كند

ما احسن عبد الصدقه في الدنيا الا احسن الله الخلافة علي ولده من بعده. [165].

بنده اي در دنيا صدقه را به نيكويي انجام نمي دهد جز اينكه خداوند خلافت را پس از وي بر فرزندانش احسان مي نمايد.

امام صادق عليه السلام

امام صادق عليه السلام با گروهي از ياران، در جمع حج رفتگان، در نقطه اي از سرزمين منا نشسته و مشغول تناول انگور بودند كه سائلي پيدا شد و كمك خواست.

در اينحال امام عليه السلام مقداري انگور برداشت و خواست به سائل دهد، وليكن او قبول نكرد و گفت:

«به من پول بدهيد.»

امام عليه السلام ديگر به او چيزي نداده و فرمودند:

«خداوند وسعت رزقت دهد.»

او رفت و طولي نكشيد كه سائل ديگري آمد و كمك خواست و امام عليه السلام سه دانه ي

انگور به او داد و سائل انگور را گرفت و گفت:

[صفحه 177]

«سپاس خداوند عالم را كه به من روزي رساند.»

امام عليه السلام با شنيدن اين جمله، هر دو مشت را پر از انگور كرد و به او داد؛ سائل براي بار دوم خدا را شكر كرد؛ در اين حال امام عليه السلام به يكي از همراهانش، رو كرد و فرمود:

«چقدر پول همراهت هست؟»

او حدود بيست درهم پول داشت كه همه را به امر امام عليه السلام به سائل داد و براي سومين بار او زبان به شكر و سپاس پروردگار گشود و گفت:

«سپاس منحصراً براي خداست، خدايا! همه ي اين نعمت ها از تست و شريكي براي تو نيست.»

امام صادق عليه السلام بعد از شنيدن اين جمله، پيراهن خويش را از تن بدر آورد و به وي داد. در اينحال سائل پس از حمد و سپاس خدا، جمله اي تشكر آميز نسبت به خود امام عليه السلام به زبان آورد و امام صادق عليه السلام ديگر چيزي به وي نداد و او رفت.

ياران و اصحاب كه در آنجا نشسته بودند، گفتند:

«ما چنين استنباط كرديم كه اگر سائل همچنان به شكر و سپاس خداوند ادامه مي داد، باز هم امام عليه السلام به او كمك مي كرد، ولي چون لحن خود را تغيير داد و از خود امام تمجيد و سپاسگزاري كرد، ديگر كمك ادامه نيافت.» [166].

[صفحه 178]

رهنمون تجار

مجادلة السيوف اهون من طلب الحلال. [167].

شمشير زدن آسان تر از كسب روزي حلال است.

روزي امام صادق عليه السلام به غلام خود، مصادف، هزار دينار داد و فرمود:

«عيال وار شده ام؛ با اين كالاي تجاري تهيه كن و به

مصر مسافرت نما»

غلام ضمن تهيه ي كالا با تجار راهي مصر شد و نزديك مصر با قافله اي كه از مصر مي آمد، روبه رو شدند و از وضع بازار اجناس خود جويا شدند و ديدند كه كالاي آنها در مصر كمياب است و مردم به آن احتياج دارند؛ از اينرو پيمان بسته و قسم ياد كردند كه اجناس خود را كمتر از دو برابر خريد نفروشند؛ پس از فروش مصادف خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و دو كيسه كه در هر كدام هزار دينار بود به آن جناب تقديم كرد و گفت اين هزار دينار اصل سرمايه و اين هزار دينار سود آن است. امام عليه السلام فرمود اين مقدار سود زياد است مگر چه كرده ايد؟ غلام تمام جريان را مشروحاً عرض كرد و امام عليه السلام فرمود سبحان الله سوگند مي خوريد كه از مسلمانان هر دينار را يك دينار سود بگيريد يكي از كيسه ها را برداشت و فرمود:

«اين اصل سرمايه ام؛ من احتياج به چنين سودي ندارم اي مصادف! پيكار با شمشير، آسان تر از نان حلال پيدا كردن است.» [168].

پاورقي

[1] الكافي ج 8 / 2، بحار الانوار 75 / 210، وسائل الشيعه 16 / 207 حديث 21369.

[2] مستدرك الوسائل 8 / 310.

[3] تحف المعقول / 388.

[4] كشف الغمة 2 / 437 و بحارالانوار 47 / 116.

[5] تحف العقول / 406 و بحارالانوار 1 / 136.

[6] الحشر / 9.

[7] الانسان / 8.

[8] الفرقان / 67.

[9] انعام / 141 و اعراف / 31.

[10] الاسراء / 31.

[11] يوسف / 76. الكافي5 / 65 - 70.

[12] تحف العقول / 385.

[13] از اينرو

به او اين لقب را دادند كه براي هزينه ي حفر خندق در كوفه يك دانگ از كوفيان نقره گرفت. «مجمع البحرين».

[14] كشف الغمه 2 / 448 و بحار الانوار47 / 184.

[15] الكافي2 / 247.

[16] كشف الغمه 2 / 431 و وسائل الشيعه 12 / 86 ح 15684 و بحارالانوار 5 / 73.

[17] الكافي 1 / 25.

[18] الكافي1 / 12.

[19] الكافي 1 / 203.

[20] كشف الغمة 2 / 434.

[21] بحارالانوار 47 / 84.

[22] همان.

[23] بحار الانوار 47 / 119.

[24] بحارالانوار 66 / 397 و امالي مفيد / 192.

[25] انجام امري در حضور معصوم، بدون صدور نهي از ايشان را تقرير گويند.

[26] ارشاد مفيد 2 / 198-194 و كشف الغمة 2 / 400 -396.

[27] تحف العقول/ 412.

[28] اصول كافي 2 / 447 «غير مترجم».

[29] مستدرك الوسائل 13 / 52.

[30] الكافي 6 / 464 و8 / 160 و بحارالانوار 47/ 45.

[31] امالي مفيد مجلس 36 ص 351.

[32] مراد حضرت عليه السلام آيه ي شريفه ي «وأتوا البيوت من ابوابها» بقره /189 مي باشد.

[33] بطور مثال: شكسته شدن نماز مسافر در سفر و نشسته يا دراز كشيده خواندن آن، ترك روزه در سفر و مريضي و پيري و ترك حج و زكات با نبود استطاعت و... و ليكن در راستاي ولايت ما، هيچگونه رخصت و اغماضي نفرمود. الكافي 8 / 270.

[34] الجواهر السنيه/264.

[35] كشف الغمة 2 / 390 - 388 و ارشاد مفيد 2 / 184 -182.

[36] اعلام الدين / 438.

[37] الكافي 8 / 293.

[38] تحف العقول / 394.

[39] بحارالانوار 47 / 317.

[40] بحارالانوار 47 / 320.

[41] بحارالانوار 47 / 327 و 320.

[42] همان.

[43] تحف العقول /372.

[44] بحارالانوار 47 / 119.

آن نوجوان جد محمد بن راشد است.

[45] الكافي 5 / 148.

[46] الكافي 5 / 76.

[47] الجواهر السنية/ 258.

[48] الجواهر السنية /258.

[49] الكافي 2 / 346.

[50] بحارالانوار 64، 92 و 98 و امالي شيخ طوسي / 70.

[51] بحارالانوار 47 / 87.

[52] بحارالانوار 47 / 87.

[53] بحارالانوار 47 / 100.

[54] بحارالانوار 47 / 86.

[55] تحف العقول /314.

[56] بحارالانوار 47 / 21 و 38.

[57] الكافي 2 / 327.

[58] بحارالانوار 47 / 24.

[59] بحارالانوار68 / 395.

[60] بحارالانوار 47 / 97.

[61] تحت العقول /389 و بحارالانوار 75 / 253.

[62] شرح الكافي 3 / 556 و وسائل الشيعة 9 / 289 ومستدرك الوسائل 7 / 110 و 125.

[63] التهذيب 6 / 351 و تحف العقول /394.

[64] سوره ص/ 88.

[65] بحارالانور 47 / 115.

[66] مستدرك الوسائل 15 / 238.

[67] الكافي 2 / 346.

[68] الجواهر السنيه /264.

[69] بحارالانوار 47 / 116.

[70] الكافي 2 / 310.

[71] شايد سكوت حضرت نشانگر اين باشد كه اگر شخص مراقب نباشد، به اين روش زندگي كردن آدمي را به آن وادي خطرناك مي كشاند.

[72] الكافي 2 / 311.

[73] الكافي 2 / 314.

[74] الكافي 2 / 314.

[75] الكافي 313/2.

[76] الكافي 2 / 486.

[77] سوره ي غافر/60.

[78] سبا /39.

[79] الكافي 2 / 486.

[80] الكافي 2 / 236.

[81] الكافي 2 / 318.

[82] بحارالانوار 1 / 85.

[83] سوره حج /29.

[84] بحارالانوار 47 / 338 و تفسير صافي ذيل آيه ي 29 سوره ي حج و تنقيح المقال 1 / 420 ذيل «ذريح».

[85] تفسير البرهان 2 / 190.

[86] الكافي 2 / 400.

[87] بحارالانوار 3 / 71.

[88] بحارالانوار47 / 15.

[89] الكافي 2 / 261 و بحارالانوار 69 / 10 و 50.

[90] الكافي 250/2.

[91] الكافي 2 / 42.

[92]

الكافي 2 / 42و 43.

[93] الكافي 2 / 327.

[94] الكافي 2 / 324.

[95] الكافي ج 8 / 3.

[96] الكافي 2 / 324.

[97] الكافي 2 / 325.

[98] الكافي 2 / 326.

[99] رجال الكشي 224 و بحارالانوار 2 / 249.

[100] رجال الكشي 108 و 305 و بحارالانوار 25 / 287 و 262 و 2 / 217.

[101] اهل ذمه غير مسلمانان را كه در سايه حكومت اسلامي با پرداخت جزية (ماليات مخصوص ايشان) زندگي مي كنند، گويند.

[102] بحارالانوار 47 / 357 -354.

[103] الاستبصار 2 / 322 و التهذيب 5 / 413 و وسائل الشيعه 17 / 117 و بيست جلدي 8 / 124 و 125 حديث 14566.

[104] بحارالانوار 47 / 351.

[105] بحارالانوار 47 / 139.

[106] بحارالانوار 47 / 139 و عدة الداعي/96.

[107] تحف العقول/321.

[108] بحارالانوار 47 / 123.

[109] بحارالانوار 47 / 167.

[110] اشاره به آيه ي شريفه ي 35 سوره ي نور.

[111] الكافي 1 / 371.

[112] الكافي 1 / 370.

[113] وسائل الشيعة ابواب صفات قاضي 18 / 78 ح33329.

[114] توبه / 29.

[115] بحارالانوار 47 / 216 -213.

[116] الكافي 8 / 33 و بحارالانوار 47 / 390.

[117] المؤمن/7.

[118] الاحزاب /23.

[119] الحجر / 47.

[120] الزخرف/67.

[121] النساء/69.

[122] الزمر /9.

[123] سوره ص /62 و 63.

[124] الحجر42.

[125] الزمر 53.

[126] الدخان /42 و 43.

[127] بحارالانوار 47 / 390 -393 و الكافي 8 / 33 -36.

[128] الكافي 1 / 36 و بحارالانوار2 / 41.

[129] اين قصه را از شيخ جعفر مجتهدي رحمه الله كه طبق فرمايش آية الله العظمي مرعشي نجفي رحمه الله، او ارتباط مستقيم با ائمه ي اطهار عليهم السلام داشت و مورد عنايت ديگر مراجع تقليد بود، نقل مي كنيم. در محضر لاهوتيان /289.

[130] بحارالانوار 47

/ 101.

[131] بحارالانوار 47 / 101.

[132] بحارالانوار 1/ 224.

[133] در بحارالانوار عمرش «اربع و تسعون(94)» و برخي «اربع و سبعون(74)» نقل كرده اند كه ناشي از تصحيف مي باشد.

[134] عبارت «اني رجل مطلوب» است و احتمال دارد مراد از «مطلوب» اين باشد كه خداي متعال وظايفي را از من خواسته كه بايد انجام دهم.

[135] عنوان شريف بر ذريه ي رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم اطلاق مي شد.

[136] سوره ي قصص /83.

[137] بحارالانوار 1 / 224.

[138] الكافي ج 2 / 170.

[139] در روايت بعدي در همان آدرس مي فرمايد: «مي ترسم كه كافر شويد.».

[140] واضح است كه مراد خشنود ساختن او و پيروي از فرامين وي در امور الهي است و آنچه خلاف دين باشد، از مصداق حقوق واجب خارج مي باشد.

[141] الكافي 2 / 169 «غير مترجم».

[142] الكافي 2 / 202.

[143] الكافي 2 / 202 حديث 12.

[144] فرموده ي حضرت «ان تحب من يحب الله» است. عبارت متن بنابر رفع لفظ جلاله است و ليكن بنابر نصب آن، آنكه خدا را دوست دارد معنا مي شود.

[145] اما والله لا تنفع منهم احداً حتي تحبه.

[146] كلمه ي طيبه /245 و بحارالانوار 71 / 362 «باب اطعام المؤمن.».

[147] وسائل الشيعه ج 6/ حديث 12300.

[148] عيون اخبار الرضا ج 2 / 5 و بحارالانوار 93 / 120.

[149] بحارالانوار ج 72 / 88 مراد از عروة الوثقي ائمه اطهار عليهم السلام.

[150] يزيد بن ابي المثني عمر بن هبيرة بن معية بن سكين بن خديج بن بغيض بن مالك بن سعد ابن عدي بن فزارة، كنيه اش ابوخالد، در سال 87 ق متولد شد و در سال 128 ق، مروان

بن محمد، آخر ملوك بني امية، قبل از كشته شدن ضحاك (ابن قيس الشيباني)، او را والي عراقين(عراق عجم و عرب) نمود. وفيات الاعيان / ص 357.

[151] نطع و نطع: زيراندازي كه زير محكوم به شكنجه و يا قطع سر مي انداختند.

[152] اصول كافي ج 1 / 473 باب مولد ابي عبدالله عليه السلام روايت سوم «غير مترجم».

[153] سوره ي هود /113.

[154] بحارالانوار 13 / 350.

[155] الكافي 5 / 106.

[156] وسائل الشيعه 27 / 60 حديث 33195 و تفسير عياشي 1 / 18.

[157] در متن روايت «سمعت غثاء الناس» دارد و مناسبترين ترجمه را همان ترجمه ي متن يافتيم؛ يعني عالمان و متفكران او را تعريف و تمجيد نمي نمودند؛ بلكه مردم بي خرد به دنبال او راه مي افتادند.

[158] سوره ي مباركه ي انعام / 160.لازم به ذكر است كه اين آيه شريفه آوردن كار حسنه را مورد بحث قرار داده است نه انجام كار حسنه را.

[159] سوره ي مائدة /27.

[160] بحارالانوار 47 / 238 و احتجاج طبرسي 2 / 369.

[161] الكافي 5 / 132.

[162] الخرائج 1 / 303 و كشف الغمه 2 / 200.

[163] الكافي 2 / 108 و مشكاة الانوار /228.

[164] مستدرك الوسائل 6 / 396، بحارالانوار 88 / 385 و مشكاة الانوار/267.

[165] بحارالانوار 93 / 135 و عدة الداعي / 70.

[166] بحارالانوار93 / 135 و عدةالداعي /70.

[167] الكافي 5 / 161.

[168] الكافي 5 / 161 و بحارالانوار ج 47 / 59.

18- پيشواي صادق (عليه السلام)

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: پيشواي صادق / علي خامنه اي، 1318.

مشخصات نشر: تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي 1386.

مشخصات ظاهري: ده، 99ص.

شابك: 11000 ريال ؛ 12000 ريال چاپ چهارم 978-964-476-030-3:

يادداشت: پشت جلد

به انگليسي: Ali Khamenei. The honest leader.

يادداشت: چاپ قبلي: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1382 (شش، 113 ص.).

يادداشت: چاپ سوم.

يادداشت: چاپ چهارم: 1388.

يادداشت: كتابنامه به صورت زيرنويس.

موضوع: جعفر بن محمد (ع)، امام ششم، 83 - 148ق. .

موضوع: جعفر بن محمد(ع)، امام ششم، 83 - 148ق. -- امامت

شناسه افزوده: دفتر نشر فرهنگ اسلامي

رده بندي كنگره: BP45 /خ2پ9 1386

رده بندي ديويي: 297/9553

شماره كتابشناسي ملي: 1179570

دو قضاوت درباره ي امام صادق عليه السلام

اشاره

من المؤمنين رجال صدقوا ما عهدوا الله عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا [1] و جعلنهم أئمة يهدون بأمرنا و أوحينآ اليهم فعل الخيرت و اقام الصلوة و ايتآء الزكوة و كانوا لنا عبدين [2].

درباره ي امام صادق عليه السلام دو قضاوت در ميان مردم رايج است. اين دو قضاوت از طرف دو دسته از مردم و صاحبان دو گونه طرز فكر ابراز مي شود؛ ولي با كمال تعجب، هم شكل و محتواي اين قضاوتها و هم منشأ آنها به يكديگر نزديك است و حتي مي توان گفت در پاره اي از موارد و مسائل مربوطه، كاملا با يكديگر مشتركند. اين دو قضاوت را من به طور خلاصه مي گويم و خواهيد ديد كه هر دو با ذهن شما بسيار آشنا است و تاكنون با كساني كه اين چنين مي انديشند و اين چنين مي گويند و بر سر گفته ي خود با تعصب فراوان مي ايستند، برخورد كرده ايد.

[صفحه 2]

قضاوت جانبدارانه

اولين قضاوت، قضاوتي جانبدارانه است و از طرف كساني ابراز مي شود كه در پندار خود، دوستان و پيروان و مواليان امام محسوب مي گردند؛ قضاوت شيعيان امام صادق عليه السلام است به نام، اگر چه نه به عمل؛ و آن چنين است:

امام صادق عليه السلام بر خلاف بعضي از امامان قبل و بعد از خودش، در موقعيتي قرار گرفت كه توانست و فرصت يافت به نشر احكام دين بپردازد و در خانه را به روي جويندگان علم باز كند. در خانه نشست، مردم را به خود راه داد، بساط تدريس و دانش دين را گسترد و هر كه از تشنه كامان علم و

حقيقت به سوي او آمد، او را با آغوش باز پذيرفت. در پاي منبر تدريس او چهار هزار شاگرد گرد آمدند و از مكتب خانه ي شاگردان او دانشهاي گوناگون از علوم ديني، مانند فقه و حديث و تفسير تا علوم طبيعي - مانند تاريخ و اخلاق و علم الاجتماع و غيره - در لابلاي كتابها و نوشته هاي فراوان و به وسيله ي چهره هاي معروف و سرشناس به جهانيان عرضه شده. با صاحبان افكار و طرز فكر وابستگان به ديگر آيينها، بساط بحث و مناظره گسترده و هر جا ملحدي، زنديقي، طبيعي و مادي و منكر خدايي بود، خودش يا يكي از شاگردانش با او به بحث و استدلال مي نشستند و او را مغلوب مي كردند. با متكلمين زمان خود در مسائل اعتقادي و كلامي پنجه درافكند و همچون قهرماني در ميدان دانش و بينش، از هر طرف مدعيان و معارضان و پر گويان و ياوه انديشان را يكي پس از ديگري محكوم ساخت، و همچون معلم پر حوصله اي در طول ساليان متمادي شاگردان زبده و مبرز به ثمر رسانيد … و براي آنكه بتواند اين حوزه ي علمي را داير نگه دارد و اين مكتب دانش و انديشه ي اسلامي را هر چه بيشتر رواج دهد، مجبور شد در سياست مداخله نكند؛ نه فقط بدين معني كه ابتكار هيچ عمل سياسي را در دست نگيرد، بلكه حتي

[صفحه 3]

بدين صورت كه گاه كاملا در همان جهت سياسي كه خلفاي زمانش مي خواستند، حركت هم بكند و آنان را نسبت به خود خوشبين هم بسازد و بكوشد كه هيچ كاري بر خلاف سياست آنان از او سر نزند. لذا

نه تنها به حكمرانان معاصرش تعرضي نكرد، بلكه حتي ديگران را هم از تعرض به آنان منع مي كرد. اگر گاهي لازم مي شد، به سراغ آنها مي رفت و از آنها صله و جايزه مي گرفت. اگر بر اثر نهضتي، سوء ظني و خبر چيني دروغي به او بدبين مي شدند و قهر و خشم مي گرفتند، در مقام استمالت و مجامله برمي آمد. از جمله شواهد قطعي و ترديد ناپذير موضع گيري، روايت ربيع حاجب است و رواياتي از آن قبيل، كه امام را در محضر منصور، همچون مقصر پشيمان و سر افكنده اي ترسيم مي كند و از زبان امام سخنان و ستايش هايي خطاب به منصور نقل مي كند كه دروغ بودن آن درباره ي طغيانگري چون منصور، بر كسي پوشيده نيست.

او را با پيامبراني چون يوسف و ايوب و سليمان همانند مي سازد و از او مي خواهد كه در برابر بديهايي كه از او يا از بني الحسن مشاهده مي كند، صبر پيشه سازد: «ان سليمان اعطي فشكر و ان ايوب ابتلي فصبر و ان يوسف ظلم فغفر و انت من ذلك السنخ …» ؛ سليمان به عطاي خداوندي (حكومت) نايل آمد و شكر كرد؛ ايوب به آلام جسمي و روحي مبتلا شد و صبر كرد؛ يوسف از برادرانش ستم ديد و آنان را بخشيد؛ و تو نيز از همان ريشه و از همان دودماني. [3].

[صفحه 4]

اين يك قضاوت درباره امام صادق عليه السلام … و امام در اين قضاوت، يك دانشمند است؛ يك مدرس بزرگ است؛ يك اهل علم و اهل تحقيق است؛ درياي بيكراني است از معلومات كه ابوحنيفه درباره اش چنين گفت و

مالك چنان؛ اما از لحاظ پايداري در برابر عوامل مضمحل كننده ي دين و پاسداري از جهت گيري هاي درست اسلامي، از نظر عمل به وظيفه ي امر به معروف و نهي از منكر و موضع گيري شايسته در برابر سلطه هاي ضد ديني و ضد انساني، صفر محض است و هنوز پايين تر … با زيد بن علي و محمد بن عبدا و حسين بن علي (شهيد فخ) و حتي با سربازاني كه در كنار اينان بودند، فرسنگها فاصله دارد. يك ذره احساس مسئوليت در برابر آنچه بر جامعه ي اسلامي مي گذرد، نمي كند. غم آن ندارد كه منصور عباسي ميليونها درهم و دينار از اموال مغصوب مسلمانان گرد آورد؛ [4] در حالي كه در كوهاي طبرستان و مازندران و در گوشه و كنار بسياري از شهرها و روستاهاي عراق و ايران، فرزندان راستين پيامبر صلي الله عليه و آله - آن عناصر پاك و آن خونهاي گرم - آنقدر نان و پوشاك نداشته باشند كه خود و زنان و فرزندانشان بتوانند يك وعده سير شوند و يك نماز جماعت با پوشش لازم بگذارند و شيعيان و وفادارانش همواره در خطر قتل و شكنجه و تعقيب و غارت اموال قرار گيرند و هيچگاه از تنعم زندگي معمولي و آسوده ي اهل زمان برخوردار نباشند.

به پندار اين قضاوتگران، امام صادق عليه السلام در مقابل اين وضع، هيچ حساسيتي ندارد؛ احساس مسئوليت نمي كند؛ دلش خوش است كه ابن ابي العوجاء يا فلان ملحد ديگر آمد در محضرش نشست و او خودش يا شاگردان به جان او افتادند و

[صفحه 5]

او درمانده و مغلوب و محكوم از مجلس خارج شد … و البته

هرگز مسلمان نشد … امام صادق عليه السلام بنا بر قضاوت اول، چنين چهره اي است.

قضاوت مغرضانه

قضاوت دوم، مغرضانه است؛ قضاوت كساني كه امام صادق عليه السلام را به عنوان يك امام نشناخته اند؛ او را كسي مي دانند در تاريخ، كه به عنوان يك واقعيت قابل انكار نيست، ولي براي قضاوت درباره ي او بايد منتظر ماند تا زندگي نامه ي او دانسته و سيماي او در آينه ي تاريخ ديده شود و آنگاه به اين نتيجه رسيد كه امامت - منصبي كه به عقيده ي طرفدارانش، به معني رهبري دين و دنيا است - به او مي زيبد و بايد به عنوان يك انسان بزرگ و شايسته ي تكريم قبولش كرد، و يا نمي زيبد و ناگزير بايد از او روي گردانيد و زبان به طعن او گشود. آيا اين دسته از نظر دهندگان به مدارك قابل اعتنايي و يا اصلا به مداركي رجوع كرده و توانسته اند به درستي سيماي امام صادق عليه السلام را ببينند؟ و يا به جاي بحث و بررسي مدارك، به شنيده ها و پنداشته هاي خود درباره ي آن امام بزرگوار بسنده كرده و نظريه ي خود را براساس آن صادر كرده اند؟ شايد شما بتوانيد پس از ملاحظه ي آنچه در اين باب خواهيم آورد، به قضاوت درست در اين باره برسيد. فعلا قضاوت اين دسته را كه مغرضانه است، بيان مي كنيم.

رسالت انساني يك رهبر

مي گويند: در زماني كه جامعه ي اسلامي - و به تعبير درست تر: جامعه ي مسلمان نام (چون جامعه ي اسلامي از اساس چيز ديگري است) - در آتش اختلاف طبقاتي مي سوزد؛ در زماني كه نمايان ترين ديدني هاي جامعه، نشانه هاي بيدادگري و

[صفحه 6]

طغيان است و دست سلطه هاي جبار، چنان بر جان و مال و ناموس مردم و بالاتر از آن، بر مغزها و دلها و احساسات

و عواطف آنان گشوده است كه هر چه بخواهند، مي توانند با اين مردمي كه به تدريج از مهم ترين ويژگيهاي انسان - يعني از قدرت انديشيدن و قدرت انتخاب - بيگانه شده اند، انجام دهند؛ در زماني كه قصر افسانه اي «الحمراء» منصور در كنار هزاران ويرانه و بيغوله امكان خودنمايي دارد؛ در زماني كه غير انساني ترين روشها در زندانهاي منصوري با با شرف ترين عناصر جامعه عمل مي شود؛ … در زماني چنان مظلم و غيرقابل تحمل، امام صادق عليه السلام كه مهم ترين كار خود را درس و بحث و تحقيق و تربيت شاگرد مي داند و حوزه ي درسي و كارگاه فقيه و متكلم سازي داير مي كند، از رسالت انساني يك رهبر غافل است؟ يا بدان بي اعتناست؟ و … تا آخر. اين، دو قضاوت غير منصفانه و بي پايه و سطحي درباره ي امام صادق عليه السلام از طرف دو گروه … و اولي چون از زبان طرفداران و مدعيان پيروي شنيده مي شود، نا بخشودني تر و محكوم تر.

سيماي واقعي امام عليه السلام

من تصميم ندارم به سبك معمول و مرسوم تحقيق، همه ي مدارك و منابع زندگي امام صادق عليه السلام را در اينجا مطرح كنم و با شرح و توضيح و بررسي از لحاظ سند و جمع ميان روايات، به نتيجه برسم؛ اين كار باب مجالس علمي است، نه مجالس سخنراني. بنده در برابر اين دو قضاوت، سخن سومي را مطرح مي كنم و شواهد و قرائن ترديد ناپذير آن را از مآخذ معمولي و رايج در اختيار شما مي گذارم و شما مي توانيد همچون تماشاگري، از نزديك، از دريچه ي همين مدارك و كتب و رواياتي كه شايد بسيار هم شنيده ايد - و

اي بسا بعضي از آنان كه گفته و نوشته اند، خود

[صفحه 7]

ندانسته اند حامل چه پيامي هستند - سيماي واقعي امام را بنگريد و به قضاوت عادلانه درباره ي زندگي آن حضرت دست يابيد. ولي پيش از آنكه بحث گسترده ي خود را شروع كنم، تذكر اين مطلب را مفيد مي دانم كه هيچيك از آن دو قضاوت، بر پايه ي صحيح و قابل اطميناني متكي نيست.

روح هاي عافيت طلب

چنان كه گفتيم، قضاوت بر پايه ي چند روايت، استوار است (در توضيحي كه در پاورقي صفحه ي 4 بدان اشاره كرده ام). البته مضمون اين روايات براي روح هاي عافيت طلب كاملا متناسب و قابل قبول است؛ حجت قاطعي است براي فرصت طلباني كه در پي دستاويزي موجه و كلاهي شرعي مي گردند. وقتي امام صادق عليه السلام تا اين اندازه پيش برود كه به جاي پاسخي مدبرانه و ضمنا دور از ستايش هاي دروغ، زبان به چنين تملقي بگشايد، شاگرد و دنباله رو امام صادق عليه السلام و هر كس كه از امام پايين تر است، حق دارد تا هر مرحله ي ديگر هم براي حفظ خود پيش برود … به نظر ما متن اين روايات براي بي ارزش ساختن آن كافي است؛ زيرا در صورتي كه امام مي توانسته است به شكل ديگر و با بيان مناسب تري خطر قتل را از خود دور كند - چنان كه نمونه ي اين گونه بياني را در روايات معقول و قابل قبول ديگري مشاهده مي كنيم - هيچ دليلي وجود نداشته كه مرتكب تملق و ستايش بيجا شود و درصدد برآيد طاغيه اي چون منصور را با دروغهايي چنان مفسده انگيز بر سر رحم آورد و با بيان خود، براي منصور حيثيتي برخلاف حق و

واقع درست كند. ساحت رفيع امامت، بدون هيچ ترديد، بسي پاك تر و والاتر از آن است كه چنين آلودگي اخلاقي را بتوان درباره ي او گمان برد.

[صفحه 8]

سندهاي غيرقابل استناد

از نظر سند نيز دقت و تأمل در اين روايات، بسي آموزنده و عبرت انگيز است. در چند روايت از اين روايات، نام «ربيع حاجب» ديده مي شود و سلسله ي سند حديث به او منتهي مي گردد.

مي دانيم كه «ربيع» آجودان مخصوص منصور و به تعبير آن روز، حاجب وي بوده است. راوي از اين عادل تر؟! آن طور كه از منابع برمي آيد، اين شخص در دستگاه منصور از همه كس به وي نزديك تر و مورد اعتماد و اطمينان شخص وي بوده است و در سال 153 - تقريبا پنج سال بعد از شهادت امام صادق عليه السلام - به مقام وزارت نيز رسيده است؛ يعني ارتقاء مقام … (و شايد به پاداش دروغهاي باارزشي كه نسبت به امام صادق عليه السلام ساخته بوده). چنين كسي كه در اخلاص و وفاداري اش نسبت به دستگاه خلافت هيچ شكي نيست، [5] اگر سخني تملق آميز از زبان امام جعل كند يا مطلبي را كه با لحني تند ادا شده، با تعبيري تضرع آميز نقل نمايد، كاري چندان برخلاف انتظار انجام نداده است. كار خلاف انتظار آن است كه شخص عاقل، سخن يك وفادار به خليفه را درباره ي يك دشمن خليفه باور كند و ساده لوحانه ادعاي تشيع او را هم - كه جزئي از همان توطئه ي رذيلانه است - به چشم قبول بنگرد.

[صفحه 9]

قضاوت غير علمي

دومين قضاوت نيز به همين اندازه سست و غير علمي است؛ سخني است شبيه داوريهاي مستشرقان كه غالبا آلوده به غرض يا برخاسته از جهل و بي خبري است؛ با همان ويژگي ها: همان نگاههاي خشك و بي روح و ماديگرانه و تنگ نظرانه، و اي بسا در واقع آنان نخستين

كساني باشند كه درباره ي امامان شيعه به چنين زباني سخن گفته اند؛ كما اين كه در موارد متعددي از نظرات آنان درباره ي مسائل اسلام و تشيع و زندگي نامه ي بزرگان اسلام، همين ياوه گويي هاي ناشي از جهل يا غرض مشاهده مي شود. مستشرقي [6] را مي شناسم كه از حماسه ي امام حسن مجتبي عليه السلام جز اين نمي فهمد: پول گرفت و خلافت داد و در ميان عطر و زن و تجمل، عمر خود را به سر آورد (!) و مستشرق ديگري [7] كه به رعايت يك بينش تاريخي، اسلام را نقطه ي تحولي معرفي مي كند كه گذر دهنده ي جوامع همزمان خود از برده داري به فئوداليسم است (!) … و مستشرقان ديگري با تحقيقاتي پوچ و نامربوط از اين قبيل … پس چندان شگفت نيست اگر درباره ي امام صادق عليه السلام نيز چنين داوري غير علمي و عجولانه اي از آنان مشاهده شود. طرفه آنكه مدرك اين مغرضان، چيزي جز بافته هاي آن گروه نخستين نيست؛ وگرنه با كدام ديد تحقيقي مي توان زندگي ائمه عليهماالسلام را در چنين نا معقولي محدود كرد؟

فلسفه ي امامت

اكنون مي پردازيم به سومين سخن درباره ي زندگي امام صادق عليه السلام. آنچه با ملاحظه ي منابع و مآخذ، براي هر اهل نظري قابل استنباط است - كه اين

[صفحه 10]

استنباط، مخصوص زندگي امام ششم هم نيست - سخني عام است كه همه ي امامان شيعه را بايد مشمول آن دانست؛ نهايت، هر يك با ويژگيهايي در عمل، متناسب با ويژگيهاي زمان و مكان؛ اما روح و حقيقت كار يكي است و همه در يك راه و راهي يك مقصودند.

براي آگاهي از جهت گيري كلي زندگي امام، نخست بايد فلسفه ي امامت

را دانست. جرياني كه به نام امامت در آيين شيعه شناخته شده و يازده نفر [8] معين و مشخص در طول مدتي حدود 250 سال (ميانه ي سال 11 تا 260 هجري) عناصر اصلي آن بوده اند، و در حقيقت ادامه ي نبوت است.

نبي با آرمانها و برنامه اي، با ايدئولوژي نويني، با طرح تازه اي براي زندگي انسان و با پيامي براي انسانيت مبعوث مي شود؛ ساليان عمر خود را در مجاهدت و تلاشي سازنده طي مي كند و بار امانت خدايي را تا نقطه اي كه شرايط زمان و فرصت زندگي اش رخصت دهد، پيش مي برد. هرگز در مدت محدود عمر، يك انسان به كامل ترين و پخته ترين محصول خود نمي رسد؛ بايد اين تلاش ادامه يابد و دنباله ي كار او به همت كسي يا كساني - كه از همه ي جهات اصلي و تعيين كننده، نزديك ترين و شبيه ترين كسان بدو باشند - گرفته شود و بار امانت تا سرمنزلي امن و قابل بقا و تداوم برسد. اين كس يا كسان، اوصياي پيامبر صلي الله عليه و آله و امامان عليه السلام امت اند. و همه ي پيامبران بزرگ و آورندگان پيام نوين را اوصيا و جانشيناني بوده است.

فلسفه ي نبوت

براي آنكه وثيقه ي وحي و امام - و به ديگر سخن، فلسفه ي تفصيلي امامت - دانسته شود، بايد وظيفه ي پيامبر صلي الله عليه و آله و فلسفه و موجب نبوت را دانست. «لقد ارسلنا

[صفحه 11]

رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط» ؛ [9] پيامبران را با نشانه هاي قاطع و ترديد ناپذير فرستاديم و با آنان كتاب و ميزان (مكتب نو و معيارها و ضوابط تازه) فرستاديم تا مردم زندگي اي براساس قسط

و عدل و جامعه اي عادلانه و قابل زيست داشته باشند. اين، يكي از آياتي است كه فلسفه و علت نبوت و به نگاهي ديگر، وظيفه ي پيامبران را مشخص مي سازد. پيامبران آمده اند تا دنيا را به شكل نويني بسازند و نا بساماني ها را ريشه كن كنند و رستاخيزي در محيط جاهلي زمان پديد آورند و چنان كه علي عليه السلام - آن سخنگوي وحي و قرآن - در طليعه ي حكومت خود فرمود، «حتي يعود اسفلكم اعلاكم و اعلاكم اسفلكم» . [10] بالا نشينان بي استحقاق را به زير كشانيد و خاك نشينان مظلوم را در سطح شايسته ي زندگي قرار دهيد … و به كوته سخن، جامعه اي بسازيد براساس توحيد و عدل اجتماعي و تكريم انسان و تأمين آزادي و برابري حقوقي و قانوني ميان همه ي گروهها و افراد، و نفي استثمار و استبداد و احتكار؛ يعني تحمل و تعميق و ميدان دادن به استعدادهاي انسان، و تشويق به انديشمندي و دانش آموزي و خلاصه جامعه اي كه مهد پرورش و تعالي انسان از همه سو و با همه ي ابعاد اصلي اش باشد و او را در مسير تكامل تاريخي اش، از نقطه ي تحول و نقطه ي عطفي بس مهم بگذراند. اين است وظيفه اي كه پيامبران خدا براي قيام به آن برانگيخته شده اند.

امامت، ادامه ي تكليف نبوت

نتيجه مي گيريم كه امامت نيز - به حكم آنكه ادامه ي نبوت و پويشي در همان راه است - حاصل همين بار امانت و مكلف به همين تكليف است. اگر پيامبر

[صفحه 12]

اسلام صلي الله عليه و آله دويست و پنجاه سال زندگي مي كرد، چه مي كرد و در چه جهتي حركت مي كرد؟ عمل و جهت گيري امام

و وصي پيامبر صلي الله عليه و آله عينا همان است. هدف امامت و راه آن، همان هدف پيامبر صلي الله عليه و آله و راه اوست؛ يعني ايجاد جامعه و نظام عادلانه ي اسلامي و كوشش براي دوام و گسترش آن.

البته اقتضاي زمانها مختلف است و به همان نسبت تاكتيك ها و شيوه هاي خاص هر زمان بايد به كار گرفته شود. خود پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله آن روز كه هنوز راه درازي تا تشكيل نظام اسلامي داشت، طوري عمل مي كرد، و آن روز كه بر اثر گام هميشه استوارش در راه، به دستيابي بر اين مقصود نزديك شده بود، طوري ديگر … و آن زمان كه اين نظام آرماني را تازه پرداخته و هنوز در آن نيازها و نقاط ضعف سراغ داشت، تدبيري براي تداوم آن به كار مي برد؛ و بالاخره آنگاه كه خود و تشكيلات خود را مستحكم و مستقر مي ديد، تدبيري ديگر … و آنچه در همه حال محفوظ و يكنواخت بود، همانا جهت گيري و هدف والايي بود كه به خاطر آن برانگيخته شده بود و به خاطر آن زنده بود؛ يعني كوشش براي ايجاد و ادامه ي محيط و نظامي كه در آن انسان بتواند از همه سو و با همه ي ابعادش تعالي يابد و از همه ي استعدادها و توانايي هايي كه در وجود او نهاده شده، بهره مند گردد.

امامان شيعه، همانند خود پيامبر صلي الله عليه و آله، هدفي جز اين نداشتند كه نظام عادلانه ي اسلامي را با همان ويژگي ها و با همان جهت گيري ايجاد كنند و اگر چنين نظامي سر پا است، آن را تداوم و

بقا بخشند.

عناصر سازنده ي نظام اجتماعي

ايجاد يا ادامه ي يك نظام اجتماعي به چه عناصر سازنده اي نيازمند است؟ نخست به ايدئولوژي راهنما و جهت بخشي كه در اصل، طراح و پيشنهاد كننده ي آن نظام

[صفحه 13]

است، و سپس به قدرت اجراييه اي كه بتواند در ميان مزاحمتها و مشكلات، راه را به روي تحقق يافتن و پياده شدن آن نظام بگشايد. مي دانيم كه ايدئولوژي امامان، ايدئولوژي اسلام است و اسلام، مكتب جاودانه ي انسان است؛ مكتبي كه با برخورداري از خصوصيات ويژه ي خود، [11] جاودانگي را براي خويش امكان پذير ساخته است.

برنامه ي عمومي ائمه عليهم السلام

با اين ملاحظه، به سهولت مي توان برنامه ي عمومي امامان شيعه و جانشينان بالاستحقاق پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله را دانست. اين برنامه در دو بخش انفكاك ناپذير انجام مي گيرد: بخش اول مربوط به ايدئولوژي است و بخش دوم مربوط به تأمين قدرت اجتماعي.

در زمينه ي اول، تلاش و همت آنان صرف آن مي شده است كه ايدئولوژي اسلام را تبيين و تحكيم و تطبيق كنند؛ تحريفها و بدعت هايي كه به وسيله ي دسته هاي مغرض و مغزهاي جاهل در آن پديد مي آمده، بنمايانند؛ آن را با حوادث روز به روز و نو به نوي زندگي متحول اجتماعي تطبيق كنند و شيوه ي استفاده ي حكم حوادث واقعه را به آيندگان بياموزند؛ قسمتهايي از آن را كه به خاطر اصطكاك با منافع قدرتمندان در بوته ي اجمال مانده يا به دست فراموشي سپرده شده، در خاطره و خاطره ها زنده سازند و گوشه هايي از آن را كه ذهن معمولي نمي تواند از متن دست اول اسلام - يعني قرآن - استنباط كند، با تسلط و معرفت كامل خود،

[صفحه 14]

استنباط كنند … خلاصه، اسلام را

همچون ايدئولوژي زنده و زندگي بخش در طول قرون حفظ كننده و راه حفظ آن را تا ابد به شاگردان و آيندگان تعليم دهند.

در زمينه ي دوم همچنين مي كوشيده اند در هر زمان و به تناسب وضع سياسي و اجتماعي و جهاني جامعه ي اسلامي، وسايل و مقدماتي را فراهم آورند تا بتواند به شكلي سريع، زمان قدرت و حكومت را به دست آنان دهد يا در آينده اي درازمدت، خود يا همفكران و ياران و جانشينان شان را به قدرت و حكومت برساند.

اين، خلاصه اي از سرگذشت و زندگي نامه ي ائمه ي اطهار عليه السلام است؛ چيزي كه براي آن زيسته و در راه آن شهيد شده اند … اگر واقعيت هاي تاريخ هم صحت اين زندگينامه را شهادت نمي داد، شيعه ي امامان به حكم ايمان و عقيده اش نمي توانست درباره ي آن بزرگواران جز اين بينديشد و بگويد … به هر صورت، گواهي تاريخ، براي هر جستجوگري بسنده و قانع كننده است.

چهار دوره ي جريان امامت

اشاره

جريان امامت - قبل از آغاز غيبت - از نخستين روز پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله (ماه صفر سال 11 هجري) پديد آمد و تا سال وفات امام حسن عسكري عليه السلام (ماه ربيع الاول سال 260 هجري) در ميان جامعه ي مسلمانان ادامه يافت. در اين مدت، امامت به طور تقريبي چهار دوره را گذرانيد و هر دوره با ويژگيهايي از لحاظ موضع گيري امامان در برابر قدرتهاي مسلط سياسي.

سكوت يا همكاري

دوره ي اول، دوره ي سكوت يا همكاري امام با اين قدرتها است. جامعه ي نوپا و جديد الولاده ي اسلامي با وجود دشمنان قدرتمند و ضربت خورده ي خارجي، و با وجود عناصر تازه مسلمان و درست جا نيفتاده ي داخلي، به هيچ وجه تاب

[صفحه 15]

دو دستگي و اختلاف صفوف را ندارد. كمترين رخنه اي در پيكر استوار اين جامعه مي تواند همچون تهديدي نسبت به اصل و اساس آن باشد. از طرفي زاويه ي انحراف واقعيت از حقيقت، آن چنان فاحش نيست كه براي كسي همچون اميرالمؤمنين عليه السلام - كه خود دلسوز ترين و متعهد ترين انسان نسبت به مكتب و جامعه ي اسلامي است - قابل تحمل نباشد و شايد به همين جهات كه از پيش در آينه ي بينش پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله منعكس بود، پيامبر صلي الله عليه و آله به اين شاگرد برگزيده ي خود فرمان داده بود در برابر چنين حوادثي صبر و تحمل پيشه سازد.

اين دوره، سراسر بيست و پنج سال ميانه ي رحلت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله (سال 11 هجري) و آغاز خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام (سال 35) را در برمي گيرد. آن حضرت در نامه اي خطاب به مصريان، وضع خود را در

آغاز اين فترت، اين گونه تشريح مي كند:

«فامسكت يدي حتي رايت راجعه الناس قد رجعت عن الأسلام يدعون الي محق دين محمد صلي الله عليه و آله فخشيت ان لم انصر الأسلام و اهله ان اري فيه ثلما او هدما تكون المصيبة به علي اعظم من فوت ولايتكم … فنهضت في تلك الأحداث …» ؛ نخست از همه ي جريانات كناره گرفتم تا آنكه ديدم گروههايي، از اسلام رجعت كرده و به نابودي اسلام دعوت مي كنند. بيم آن بود كه اگر اسلام و مسلمانان را ياري نكنم، در اسلام رخنه يا ويراني اي پديد آيد كه خسارات آن عظيم تر باشد از موضوع از دست دادن خلافت …؛ اين بود كه به پا خاستم و كمر بستم … [12].

زندگي بيست و پنج ساله ي علي عليه السلام در اين دوره، حاكي از دخالت فعال و كمك و حمايتي است كه از روي كمال دلسوزي نسبت به اسلام و جامعه ي مسلمانان انجام مي گرفته است. پاسخها و راهنماييهاي آن حضرت به خلفاي زمان درباره ي مسائل

[صفحه 16]

سياسي و نظامي و اجتماعي و غيره، در نهج البلاغه و ديگر كتب حديث و تاريخ نقل شده و شاهد ترديد ناپذيري است بر اين شيوه در زندگي امام.

به قدرت رسيدن امام

دوره ي دوم، دوره ي به قدرت رسيدن امام است. اين دوره، همان چهار سال و نه ماه خلافت اميرالمؤمنين و چند ماه خلافت حسن بن علي است كه با همه ي كوتاهي و با وجود ملالتها و دردسرهاي فراواني كه از يك حكومت انقلابي غيرقابل تفكيك است، درخشنده ترين سالهاي حكومت اسلامي به شمار مي آيد. روشهاي انساني و عدالت مطلق و رعايت ابعاد گوناگون اسلام در زندگي جامعه،

همراه با قاطعيت و صراحت و جرأت، در اين دوره بيش از هميشه ي تاريخ ثبت و ضبط است.

اين دوره از زندگي امامان، نمونه اي بود براي حكومت و نظام اجتماعي كه در دو قرن بعد از آن همواره امامان شيعه بدان فراخوانده و در راه آن تلاش كرده اند و شيعه همچون خاطره اي گرامي از آن ياد مي كرده و دريغ آن را مي خورده و رژيم هاي زمانهاي بعد را در مقايسه ي با آن محكوم مي ساخته است. در عين حال درسي و تجربه ي آموزنده اي بوده كه مي توانست وضع و حال يك حكومت انقلابي و صددرصد اسلامي را در ميان جامعه و مردمي تربيت نيافته يا به انحراف كشانيده شده، نشان دهد و از آن روز روشهاي درازمدت و همراه با تربيت هاي دشوار و سخت گيرانه ي حزبي را بر امامان بعدي تحميل كند.

صلح امام تا شهادت امام حسين

دوره ي سوم، بيست سال ميانه ي صلح امام حسن عليه السلام (سال 41) و حادثه ي شهادت امام حسين عليه السلام (محرم سال 61) است. پس از ماجراي صلح، عملا كار نيمه

[صفحه 17]

مخفي شيعه شروع شد و برنامه اي كه هدفش تلاش براي بازگرداندن قدرت به خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله در فرصت مناسب بود، آغاز شد. اين فرصت، طبق برآورد عادي، چندان دور از دسترس نبود و با پايان يافتن زندگي شرارت آميز معاويه، اميد آن وجود داشت. بنابراين مي توان دوره ي سوم را «دوره ي تلاش سازنده ي كوتاه مدت براي ايجاد حكومت و رژيم اسلامي» نام داد.

روزگار تعقيب

و بالاخره، چهارمين دوره، روزگار تعقيب و ادامه ي همين روش در برنامه اي درازمدت است؛ در زماني نزديك به دو قرن، و با پيروزيها و شكست هايي در مراحل گوناگون، و همراه با پيروزي قاطع در زمينه ي كار ايدئولوژيك، و آميخته با صدها تاكتيك مناسب زمان، و مزين با هزاران جلوه از اخلاص و فداكاري و نمودارهاي عظمت انسان طراز اسلام.

براي آشنايي بيشتر با زندگي امام صادق عليه السلام (متوفي در سال 148 هجري) بايد دوره ي چهارم زندگي امامان را از آغاز، اندكي مشروح تر مورد مطالعه قرار داد.

اين دوره، از محرم سال 61 پس از شهادت حسين بن علي و آغاز امامت حضرت علي بن الحسين عليهم السلام شروع شد. چنان كه اشاره شد، در اين دوره، امامان اهل بيت با كوشش و تلاش مستمر خود درصدد بودند كه در كنار فعاليت ايدئولوژيك و مبارزه با تحريف و تغييري كه به وسيله ي دستهاي قدرتمندان مغرض و مغزهاي جاهل در خطوط اصلي ايدئولوژي اسلام پديد مي آمد، كار پيگير و درازمدت خود را براي ايجاد

حكومت و رژيم اسلامي و عينيت دادن به ايدئولوژي اسلام و احياي قرآن و سنت پيامبر صلي الله عليه و آله و مستقر ساختن نظام علوي، آغاز و تعقيب كنند.

[صفحه 18]

لزوم ايجاد آمادگي

واضح است كه براي چنين برنامه ي انقلابي و عميقي، آن هم در جامعه ي منحطي كه ساليان دراز روي واقعيت زندگي او، در جهت تباه سازي، ويرانگري و انحراف فعاليت شده، تاكتيكهاي دقيق و آمادگي هاي اساسي لازم است. مردمي كه در زمان معاويه و پيش از آن، با هزاران وسيله و از هزاران طريق، روحيه ي اسلامي را از دست داده و يا از اصل، چنين روحيه اي را نشناخته اند؛ مردمي كه بر اثر محروم بودن از رهبران و زمامداران اسلامي انديش و انساني صفت، در مرداب انديشه هاي خرافي و انگيزه هاي پست غرق شده و از حقيقت اسلام دور افتاده اند؛ مردمي كه با امام حسن عليه السلام همكاري نكرده و به كمك حسين بن علي نشتافته اند؛ و بالاخره مردمي كه بر اثر سخت گيريها و ارعاب هاي بني اميه، جرأت و شجاعت اقدام به كارهاي بزرگ را از دست داده اند … بايد در زير تربيتي چنان سازنده و دگرگون ساز قرار گيرند كه بتواند شخصيت آنان را در جهت ذهنيت و اخلاق متعالي، صد و هشتاد درجه بگرداند و از آنان انسانهايي صالح بسازد؛ انسانهايي كه بتوانند بار سنگين رستاخيز دوباره ي اسلام را بر دوش بگيرند؛ بار مسئوليت انقلابي همانند انقلابي كه پيامبر صلي الله عليه و آله در متن جامعه ي جاهلي زمان خود پديد آورد، و آنگاه مسئوليت اداره ي جامعه اي كه بر مبناي اين انقلاب به وجود مي آيد …

تجديد انقلاب، دشوارتر از ايجاد آن

تجديد يك انقلاب، گاه از ايجاد آن بسي مهم تر و دشوارتر است. روحيه هايي استوار، ايمان هايي راسخ، مغزهايي نيرومند و فكرهايي بيدار و آگاه و فعال لازم است تا بتوانند اين بار فرساينده را براي مدتي دراز روي دوش

نگه دارند. اكنون

[صفحه 19]

چه كسي براي اين كار آماده است؟ آن شيعه اي كه قيام حسين بن علي را تحمل نمي كند؟ آن شيعه اي كه با امام حسن عليه السلام راه نمي افتد؟

بي گمان هر قيام و اقدامي كه به اتكاء عناصر ناپخته و تربيت نشده اي از آن قبيل واقع شود، فرجامي ندامت انگيز و خسارت بار خواهد داشت. تجربه ي توابين (!) و سپس قيام مختار و ابراهيم بن مالك گواه صادق اين ادعا است.

امام سجاد عليه السلام بر سر دو راهي

اكنون امام علي بن الحسين پس از حادثه ي عاشورا بر سر يك دو راهي است:

يا بايد با ايجاد هيجان و احساسات - كه كسي چون او به سهولت قادر است در ميان جمع معتقدان و علاقه مندان به خود، آن را به وجود آورد - به يك ماجراجويي و عمل متهورانه دست زند؛ پرچم مخالفتي برافرازد؛ حادثه ي شور انگيزي بيافريند؛ ولي بر اثر آماده نبودن ابزار لازم براي اقدام عميق و پايداري، چون شعله اي فرو بخوابد و صحنه را براي ترك تازي هاي بني اميه در ميدان فكر و سياست خالي كند …

و يا بايد احساسات سطحي را به وسيله ي تدبيري پخته و سنجيده مهار كند و نخست مقدمه ي واجب كار بزرگ خود را فراهم آورد: انديشه ي راهنما و نيز عناصر صالح براي شروع به كار اصلي - تجديد حيات اسلام و باز آفريني جامعه ي اسلامي و نظام اسلامي - را تأمين كند؛ عجالتا جان خود و تعداد بسيار معدود ياران قابل اتكاء خود را حراست نمايد و ميدان را در برابر حريف ها رها نكند؛ تا زنده است و تا از چشم جستجوگر و هراسان دستگاه بني اميه پنهان است، در اين جبهه

- جبهه ي سازندگي افراد صالح و تعليم انديشه ي راهنما - به مبارزه اي بي امان ولي پنهان مشغول باشد و آنگاه ادامه ي اين راه را كه بي گمان به سرمنزل مقصود بسي نزديك تر است، به امام پس از خود بسپارد.

[صفحه 20]

انتخاب راه دشوارتر

اكنون امام در ميان اين دو راه، كدام را انتخاب خواهد كرد؟ شك نيست كه راه نخست، راه فداكاري است؛ ولي رهبر مسلكي كه شعاع تأثير عمل او نه تنها دايره ي محدود زمان خودش، بل سراسر عمر تاريخ را در بر مي گيرد، كافي نيست فداكار باشد؛ بلكه علاوه بر آن بايد ژرف نگر و دورانديش و پرحوصله و سخت با تدبير نيز باشد … و اين همه، شرايطي است كه راه دوم را براي امام حتمي و قطعي مي سازد. و امام علي بن الحسين دومين راه را كه بسي دشوارتر و حوصله گير تر و قهرمانانه تر بود، برگزيد و سرانجام نيز جان بر سر آن نهاد. (سال 95 هجري)

نقش سازنده ي امام سجاد عليه السلام

بعدها امام صادق عليه السلام در حديثي، وضع و حال امام چهارم و نقش سازنده ي او را چنين ترسيم كرده است:

«ارتد الناس بعد الحسين عليه السلام الا ثلثة: ابوخالد الكابلي و يحيي بن ام الطويل و جبير بن معطم ثم ان الناس لحقوا و كثروا، و كان يحيي بن ام الطويل يدخل مسجد الرسول الله صلي الله عليه و آله و يقول: كفرنا بكم و بدا بيننا و بينكم العداوة و البغضاء» ؛ [13] پس از حسين بن علي عليه السلام همه از راه بازگشتند، مگر سه نفر؛ ابوخالد كابلي، يحيي بن ام طويل و جبير بن معطم؛ [14] بعدها مردم ديگر به آنها پيوستند و جمع شيعيان انبوه

[صفحه 21]

گشت. يحيي بن ام طويل به مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله در مدينه مي آمد و خطاب به مردم مي گفت: ما به شما (و راه و آيين شما) كافريم و ميان ما و شما دشمني

و خشم و كينه قرار دارد.

چه حادثه ي شگفت انگيزي! … پس از واقعه ي عاشورا همه رفتند! همه از راه برگشتند! همه از آينده ي جذاب و دلگرم كننده اي كه آنها را به خود مي كشيد، مأيوس شدند! از همه ي آرزوها و آرمانهاي تشيع صرفنظر كردند؛ فقط به نام تشيع و به اينكه در دل به امامان عقيده و محبت داشته باشند، قناعت ورزيدند … و مي دانيم كه اين گونه شيعيان، هميشه در تاريخ بوده اند و هنوز هم اكثريت مهم شيعه را تشكيل مي دهند.

در ميان چندين هزار شيعه ي زمان امام سجاد عليه السلام، فقط سه نفر در راه ماندند؛ فقط سه نفر وفاداري خود را نسبت به راه امامان حفظ كردند؛ تنها اين سه نفر بودند كه از ديدن چهره ي واقعي و درنده خويي و ددمنشي حكومت بني اميه - كه هميشه در زير نقابي از تظاهر به مسلماني پنهان بود - وحشت نكردند؛ دست و پاي خود را گم نكردند؛ چيزي برخلاف انتظار نيافتند و با همان عزم پولادين، راه خود را تعقيب كردند …

قاطعيت ايدئولوژيك

يحيي بن ام طويل به مسجد مدينه داخل مي شد، در ميان جمع مسلمانان و معتقدان به امام مي ايستاد و خطاب به شيعيان مدعي، سخني را كه ابراهيم بت شكن به بت پرستان زمان خود مي گفت، تكرار مي كرد:

«ما از شما و از آن چه به جاي خدا عبادت مي كنيد، بيزاريم. ما به شما كافر شديم. ميان ما و شما خشم و كين و دشمني وجود دارد، تا آن

[صفحه 22]

زمان كه منحصرا به عبوديت خدا درآييد» . [15].

اين سخني است كه قرآن از قول ابراهيم و گرويدگان به او در رويارويي

با معارضان زمان نقل مي كند. اين همان قاطعيت ايدئولوژيك و جبهه گيري پيروان و وابستگان به يك مكتب دگرگون ساز است در برابر كساني كه به خاطر دلبستگي ها و پايبندي شان به آرزوهاي پست و حقير مادي، پيام نبي را نمي پذيرند و با آن به معارضه برمي خيزند؛ و اين همان چيزي است كه با اولين گامهاي دعوت هر يك از انبيا پيش مي آمد. انبيا با اولين شعارهاي مكتب خود، آن وحدت و يكپارچگي گمراهانه اي را كه در ميان مردم زمانشان از پيش بوده، بر هم مي زدند. از ميان كاروان بد عاقبتي كه در زير پرچم پيشوايان مردمي خوار، به سوي دره ي تباهي و نابودي راه مي سپرد، عده اي را بيرون مي كشيدند؛ لااقل گروهي را از اين سرنوشت تلخ نجات مي دادند … و ميان جبهه ي واحد و يكپارچه ي باطل زمان، اختلاف مي افكندند. بر سر آدمياني كه همچون گوسفنداني بي خبر و سر به راه در حركت بودند، نهيب مي زدند؛ غريو بر مي آوردند؛ آنان را هشيار مي ساختند؛ جلوي سيل بنيان كَنِ گمراهي را مي گرفتند؛ و البته گروههايي هم از زير دست نبي رد مي شدند؛ از راهي كه او بدان مي خواند، منحرف مي گشتند و در پرتگاه سقوط معنوي و مادي در مي غلتيدند.

صف بندي انبيا عليهم السلام با جبهه ي مقابل

پس انبيا با حضور خود، با دعوت خود و با شروع مبارزه ي خود، يك صف بندي و جبهه بندي ناگزير به وجود مي آورند؛ ميان آنان كه به سابقه ي حسن حق پذيري يا

[صفحه 23]

موضع طبقاتي و اجتماعي، به او و مكتب و راه او گرويده اند، و آنان كه به خاطر دنباله رَوِي از هوسها و

دلبندي به آرزوهاي حقير و قناعت به ما حضر ذلت بار زندگي، از او روي برتافته يا در برابر او ايستاده اند. و اين همان صف بندي ناگزيري است كه اميرالمؤمنين عليه السلام بدين گونه آن را بيان مي كند: «من لم يكن معنا كان علينا» ؛ [16] هر كه با ما نيست، بر ماست. يعني در اين ميدان، حد وسط و منطقه اي امن و سلامت وجود ندارد … هر كه از صف توحيد جدا شد - ولو به خيال خود در وسط بماند - ملحق به جبهه ي طاغوت است. بي طرفي در اينجا واژه اي بي معنا است. و اين همان نهيبي است كه يحيي بن ام طويل - يار و محرم اسرار و شيعه ي واقعي امام سجاد عليه السلام - بر سر شيعيان اسمي زمان خود مي زند كه به نام تشيع و ولايت دل خوش كرده، در لاك خودخواهي و سودجويي نقد و نزديك خود فرو رفته و همه ي آرمانهاي تشيع و ولايت ولي الله را فراموش كرده بودند: «ما به شما كافر و از شما بيزاريم، و ميان ما و شما خشم و كينه برقرار است» .

پيوستن عناصر صالح به امام عليه السلام

آن روز كه ولايت واقعي - يعني گره خوردگي و جوشيدگي شيعه با امام - جاي ادعاهاي پوچ را بگيرد و شيعه از لحاظ فكر و عمل و روحيه با امام خود اتصالي جدايي ناپذير بيابد؛ به طوري كه با شمشير هم نتوانند از يكديگر جدايشان كنند، يحيي بن ام طويل نيز همچون بخشي از پيكر تشيع با آنان و از آنان خواهد بود و اين دشمني و جدايي، به برادري و خويشاوندي بدل خواهد شد. و چنين نيز شد؛ بر اثر

كوشش و مجاهدت مستمر امام و ياران معدودش - كه نمونه اي از آنان را

[صفحه 24]

درباره ي يحيي بن ام طويل مي بينيم [17] - عناصر صالح و لايق و كساني كه قابليت آن رسالت دشوار را داشتند، به تدريج به امام و جمع كوچك شيعه پيوستند، كه از امام صادق عليه السلام در حديث ياد شده نقل مي كند: «ثم ان الناس لحقوا و كثروا» ؛ سپس مردم ديگري به آنان پيوستند و جمع شيعه انبوه گشت. بدين ترتيب كار امام سجاد عليه السلام آغاز شد و - چنان كه اشاره كرديم - همين شيوه ي عمل و برخي از موضع گيري هاي ديگر امام كه به بخشي از آنها اشاره ي كوتاهي خواهيم كرد، به بهاي جان او و بعضي از نزديك ترين يارانش تمام شد. البته من در زندگي امام چهارم، نشاني از تعرض صريح به دستگاههاي قدرت و حكومت نمي بينم. شيوه ي مدبرانه ي كار نيز همين را ايجاب مي كرده است.

برخورد هوشمندانه ي امام عليه السلام

اگر آن گفتگوهاي تند و سرشار از طعن و ادعاي استحقاق خلافت و حكومت - كه نمونه هايي از آن را در حالات امام موسي بن جعفر عليه السلام و برخي ديگر از ائمه عليهم السلام با خلفاي زمان مشاهده مي كنيم - ميان امام سجاد عليه السلام و عبدالملك بن مروان،

[صفحه 25]

مقتدرترين خليفه ي اموي، رد و بدل مي شد، بدون ترديد امام پيش از آنكه موفق به انجام رسالت خاص خود شود، به شهادت مي رسيد و تشكيلات تازه سامان خود را معوق مي گذارد؛ و اين از يك رهبر مسلكي و الهي كه جز به پيشبرد مكتب و فكر خود نمي انديشد و مطلقا شتابي براي دست يافتن به

حكومت شخصي ندارد، به هيچ وجه منطقي و پذيرفته نبود.

موضع حقيقي امام عليه السلام در برابر قدرت مسلط

در موارد نادري، موضع حقيقي امام در برابر قدرت مسلط زمان احساس مي شود؛ ليكن نه آن چنان كه امام را آشكارا روياروي وي قرار دهد؛ بلكه فقط به آن اندازه كه تاريخ را و نيز تا حدودي جو نزديك به خود را در جريان عمل و حركت خود بگذارد.

از جمله ي اين نمونه ها، نامه ي نكوهش بار و بي نهايت تكان دهنده اي است كه امام براي يكي از رجال ديني وابسته به دستگاه بني اميه به نام «محمد بن شهاب زهري» مي نويسد؛ كه در واقع بايد گفت امام اين نامه را براي تاريخ و نسلهاي پس از خود مي نويسد، نه براي محمد بن شهاب؛ زيرا محمد كسي نبود كه پس از آن همه وابستگي، از سفره ي چرب و نرم و از نفوذ و اقتدار و نام و نشاني كه به بركت آن دستگاه به دست آورده بود، صرفنظر كند؛ و ديديم كه صرفنظر نكرد؛ در سراسر عمر خود براي آنان و با آنان بود؛ حتي براي آنان كتاب هم نوشت [18] و در جهت

[صفحه 26]

مصالح آنان حديث هم نقل و يا جعل كرد. [19] پس اين نامه، سندي است از امام سجاد عليه السلام، كه وضع زمان و وضع خود را در برابر اوضاع زمانه تشريح مي كند. متن اين نامه در كتاب شريف «تحف العقول» نقل شده و مي تواند مورد مراجعه قرار گيرد.

نمونه ي ديگر، پاسخي است كه به نامه ي عبدالملك مي دهد. در اين نامه، عبدالملك آن حضرت را بر ازدواج با كنيزك آزاد شده اش شماتت كرده بود و بدين وسيله خواسته بود هم به حضرت

بفهماند كه از همه كار او - و حتي از امور داخلي و شخصي او - باخبر است، و هم خويشاوندي خود را به ياد وي آورد و چنان كه شيوه ي امثال او است، در مواردي از طريق استمالت با او كنار آيد. امام در پاسخ او ضمن يادآوري نظر اسلام در اين باره كه مسلماني و ايمان به خدا همه ي امتيازات ديگر را از ميان برمي دارد، با طنزي پنهان، او را به گذشته ي جاهلي پدرانش، و شايد به وضع جاهلي اكنون خودش، سرزنش مي فرمايد:

«فلا لؤم علي امرء مسلم انما الوم لؤم الجاهلية» ؛ فرد مسلمان، هيچ پستي و خواري ندارد؛ پستي فقط در فرومايگي جاهليت است و بس.

وقتي نامه به خليفه ي اموي رسيد، پسرش سليمان - كه او نيز همچون پدر، طنز و سرزنش امام را در اين گفتارش حس كرده بود - گفت: عجب تفاخري بر تو كرده است اي اميرالمؤمنين! و خليفه كه از فرزند سبك سر خود عاقل تر و به عواقب درگيري با امام شيعيان واقف تر بود، گفت: چنين مگو پسرم! اين زبان بني هاشم است كه راه مي شكافد … [20].

نمونه ي ديگر، پاسخي است كه به تقاضاي عبدالملك بن مروان مي دهد.

[صفحه 27]

عبدالملك شنيده بود كه شمشير پيامبر صلي الله عليه و آله در اختيار امام است. كسي را نزد آن حضرت فرستاد و تقاضا كرد شمشير را به او هبه كند و ضمنا يادآور شد كه امام هر گونه امري و كاري با او داشته باشد، در انجامش حاضر است. امام جواب عبدالملك را داد. خليفه نامه اي به حضرت نوشت و وي را تهديد كرد كه سهميه ي بيت المال او

را قطع خواهد كرد. امام در پاسخ به او نوشت: اما بعد. خداوند عهده دار شده است كه بندگان متقي را از آنچه نا خوشايند شان است، نجات بخشد و از آنجا كه گمان ندارند، روزي دهد … و در قرآن فرموده است: همانا خدا دوست نمي دارد هيچ خيانتگر ناسپاس را … اكنون بنگر كه كدام از ما دو نفر با اين آيه ي منطبق تريم. [21].

فعاليت آرام و پنهان

از اين نمونه ها كه بگذريم، در مجموع، دوران زندگي امام سجاد عليه السلام با فعاليتي آرام و زير پرده و در جهت سازندگي افراد صالح و قوام بخشيدن به طرز فكر شيعي در ذهن پيروان و مبارزه با تحريفها همراه بود. در واقع، گام نخستين در راه آرمان تشيع - يعني تحقق دادن به نظام اسلام و ايجاد حكومت علوي - به وسيله ي آن حضرت برداشته شده است و البته چنان كه اشاره شد، اين روش به ظاهر مسالمت آميز، به هيچ وجه موجب آن نشد كه امام و يارانش هميشه از آسيب قهر و كين دستگاه قدرت بني اميه در امان بمانند.

از ياران امام چندين نفر به وضعي فجيع كشته و عده اي آواره و دور از شهر و ديار و اسير زندانها شدند و خود آن حضرت حداقل يك مرتبه با وضعي تأثرانگيز و

[صفحه 28]

در حالي كه به غل و زنجير بسته شده بود و با پاسداران بسيار حفاظت مي شد، از مدينه به شام برده شد و بارها و بارها مورد تعرض و آزار و شكنجه ي مخالفان قرار گرفت و عاقبت نيز در سال 95 هجري به وسيله ي وليد بن عبدالملك - خليفه ي اموي - مسموم شد و به شهادت

رسيد. [22] درود بي پايان خدا و سپاس جاودانه ي انسانها بر او باد.

شاخصه ي دوران امام باقر عليه السلام

دوران زندگي امام پنجم، امام باقر عليه السلام به طور كامل ادامه ي منطقي دوران زندگي امام سجاد عليه السلام است. اكنون ديگر، جمعي گرد آمده اند و شيعه دوباره احساس وجود و شخصيت مي كند. دعوت شيعي كه چند سالي بر اثر حادثه ي كربلا و حوادث خونين پس از آن - مانند حادثه ي حره و حادثه ي توابين - و سخت گيري هاي خلفا متوقف مانده بود و جز در پوشش هاي بسيار ضخيم ارائه نمي شد، اكنون در بسياري از اقطار كشورهاي اسلامي، مخصوصا در عراق و حجاز و خراسان، ريشه دوانيده و قشر وسيعي را به خود متوجه ساخته و حتي در دايره اي محدودتر به صورت يك پيوند فكري و عملي كه مي توان از آن به يك «تشكيلات حزبي» تعبير كرد، درآمده است. آن روزي كه امام سجاد عليه السلام مي فرمود: «در همه ي حجاز، دوستان و علاقه مندان ما به بيست نفر نمي رسند» [23] سپري شده و اكنون هنگامي كه امام باقر عليه السلام به مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله در مدينه وارد مي شود، جماعت انبوهي از

[صفحه 29]

مردم خراسان و ديگر مناطق گرد او را مي گيرند و از مسائل فقهي سؤال مي كنند. كساني چون طاووس يماني و قتاده بن دعامه و ابوحنيفه و ديگران و ديگران كه رجال نام آور دانش دين و البته در غير جهت گيري امامت و شيعه به شمار مي آيند، آوازه ي دانش وسيع امام را شنيده و براي استفاده و يا براي احتجاج و مجادله، به او روي مي آورند. شاعري چون «كميت اسدي» با آن زبان

فصيح و هنر سرشار، مهم ترين اثر هنري اش قصيده هايي است به نام «هاشميات» كه دست به دست و زبان به زبان مي گردد و مردم را با حق آل محمد و فضل و دانش و ارج معنوي آنان آشنا مي سازد. از سوي ديگر خلفاي مرواني بدان جهت كه پس از دوران اقتدار بيست ساله ي عبدالملك بن مروان (متوفي به سال 86) و فرو كوفتن همه ي سرهاي داعيه دار و فرو نشاندن همه ي شعله هاي مخالفت، احساس امن و رضايت مي كنند، و هم بدان جهت كه متاع آسان به دست آمده ي خلافت را مانند گذشتگان خود قدر نمي دانند، و هم نيز به جهت سرگرمي هايي كه معمولا لازمه ي آن جاه و جلال است، چندان به كار تشيع نمي پردازند و در نتيجه، امام و يارانش تا حدودي از تعرض هاي آنان در امانند.

باري، اوضاع از چندين جهت به سود امامت و تشيع تغيير يافته است؛ پس قهرا مي توان نتيجه گرفت كه امام باقر عليه السلام در دوران امامت خود گامي پيش رفته و تلاش و مجاهدت شيعي را به سمت آخرين گام، مرحله اي فراتر برده است؛ و همين است كه شاخصه ي دوران امامت امام باقر عليه السلام را تشكيل مي دهد.

اشاعه ي دعوت هدفدار

در يك مطالعه ي كوتاه، سراسر دوران نوزده ساله ي امامت امام باقر عليه السلام را (از سال 95 تا سال 114) بدين گونه مي توان خلاصه كرد: پدرش - امام سجاد عليه السلام - در آخرين

[صفحه 30]

لحظات عمر، او را به پيشوايي شيعه و جانشيني خود برمي گزيند و اين منصب را براي او در حضور ديگر فرزندان و وابستگانش مسجل مي كند. صندوقي را كه به زبان روايات، انباشته از

دانش [24] يا حاوي سلاح رسول الله است، بدو نشان مي دهد و مي فرمايد: «اي محمد! اين صندوق را به خانه ات ببر» . سپس خطاب به ديگران مي گويد: «در اين صندوق از درهم و دينار چيزي نيست، بلكه انباشته از علم است.» [25] و گويا بدين ترتيب و با اين زبان، ميراث بر رهبري علمي و فكري (دانش) و فرماندهي انقلابي (سلاح پيامبر) را به حاضران معرفي مي كند.

از نخستين لحظات، تلاش وسيع و پر دامنه ي امام و ياران راستين او در اشاعه ي دعوت هدفدار و زير و روكن تشيع، مطلعي تازه مي گيرد. گسترش دامنه ي اين دعوت چنان است كه علاوه بر مناطق شيعه نشين - مانند مدينه و كوفه - مناطق جديدي، به ويژه بخشهايي از كشور اسلامي كه از مركز حكومت بني اميه دور است نيز بر قلمرو طرز تفكر شيعي افزوده مي شود. و خراسان را در اين ميان مي توان بيش از همه نام برد، كه از نفوذ تبليغات شيعي در مردم آن سامان را در روايات متعددي مشاهده مي كنيم. [26].

واقعيت تأسف بار اجتماعي و ذهني

آنچه در سراسر اين تلاش توانفرسا، امام و يارانش را به حركتي سكون ناشناس برمي انگيزد و وظيفه ي الهي را دم به دم بر آنان فرو مي خواند، واقعيت تأسف بار

[صفحه 31]

اجتماعي و ذهني است. آنان در برابر خود، مردمي را مشاهده مي كنند كه از سويي بر اثر تربيتي تبه ساز و ويرانگر، روز به روز در جريان فساد عمومي جامعه مستغرق تر و ساقطتر مي شوند و كم كم كار به جايي رسيده است كه عامه ي مردم نيز مانند سردمداران و مسئولان، حتي گوش به دعوت نجات بخش امامت نمي دهند -

«ان دعونا هم لم يستجيبوا لنا» ؛ [27] اگر بخوانيم شان، دعوت ما را نمي پذيرند - و از سوي ديگر، در آن جريان انحرافي كه همه چيزش، حتي درس و بحث و فقه و كلام و حديث و تفسيرش در جهت تمنيات و خواسته هاي طواغيت اموي است، هيچ دريچه ي اميد ديگري به روي آنان گشوده نيست؛ و اگر تشيع نيز كمر به دعوت و هدايت يكسره بر آنان بسته شده است؛ «و ان تركناهم لم يهتدوا بغيرنا» ؛ [28] و اگر واگذاريم شان، با هيچ وسيله ي ديگري هدايت نمي شوند.

موضع گيري خصمانه ي امام عليه السلام

براساس درك عميق همين واقعيت نابسامان اجتماعي، امام موضع گيري خصمانه ي خود را در برابر قدرتهاي فكري و فرهنگي؛ يعني شعرا و علماي خود فروخته - كه آفرينندگان جو ناسالم فكر اجتماع اند - برملا مي سازد و با فرو كوفتن تازيانه ي شماتت خود بر سر آنان، اگر نه در وجدان خفته ي خود آنان، در ذهن و دل دنباله روان بي خبرشان، موجي از تنبه و هوشياري برمي انگيزد. با لحني اعتراض آميز به «كثير» شاعر مي فرمايد: عبدالملك را ستودي؟! و او رندانه يا ساده لوحانه درصدد رفو كردن گناه خود برمي آيد و چنين پاسخ مي دهد: او را

[صفحه 32]

پيشواي هدايت خطاب نكردم، بلكه او را «شير» و «خورشيد» و «دريا» و «اژدها» و «كوه» خواندم؛ و شير، سگي است و خورشيد، جسم جامدي و دريا، پيكر بي جاني و اژدها، حشره ي متعفني و كوه، سنگ سختي … و امام در برابر اين عذر و توجيه ناموجه، تبسم معناداري مي كند و آنگاه «كميت» - شاعر انقلابي و هدفدار - برمي خيزد و يكي از قصايد هاشمي خود را

انشاء مي كند [29] و خاطره اي از مقايسه ي ميان اين دو گونه كار هنري، در ذهن حاضران و همه ي كساني كه اين ماجرا به گوششان رسيده و مي رسد، بر جاي مي گذارد. [30].

استفاده از فرصتها

عكرمه، شاگرد معروف ابن عباس كه از اعتبار و حيثيتي عظيم در ميان مردم برخوردار است، به ديدن امام مي رود و چنان تحت تأثير وقار و معنويت و شخصيت روحي و علمي امام قرار مي گيرد كه بي اختيار در آغوش امام مي افتد و خودش با شگفتي مي گويد: من با بزرگاني چون ابن عباس نشسته ام و هرگز در برابر آنان چنين حالتي بر من نرفته است. و امام در جواب مي فرمايد: «و يلك يا عبيد اهل الشام انك بين يدي بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه» ؛ واي بر تو اي برده ي حقير شاميان! تو اينك در برابر خانه هايي قرار گرفته اي كه به اذن خدا رفعت يافته و كانون ياد خدا گشته است. [31].

[صفحه 33]

امام در هر فرصت مناسبي با نشان دادن گوشه اي از واقعيت تلخ و مرارت بار زندگي شيعي و تشريح فشارها و شدت عمل هايي كه از سوي قدرتهاي مسلط بر امام و يارانش مي رود، احساسات و عواطف مردم غافل را تحريك مي كند و خون مرده و راكد آنان را به جوش مي آورد و دلهاي كرخ شده ي آنان را هيجاني مي بخشد … يعني آنان را آماده ي گرايشهاي تند و جهت گيري هاي انقلابي مي سازد.

داستان بني اسرائيل در جامعه ي فرعوني

به مردي كه از آن حضرت پرسيده است: چگونه صبح كرده ايد، اي فرزند پيامبر! چنين خطاب مي كند:

«آيا وقت آن نرسيده است كه بفهميد ما چگونه ايم و چگونه صبح مي كنيم؟! داستان ما، داستان بني اسرائيل است در جامعه ي فرعوني، كه پسرانشان را مي كشتند و زنانشان را زنده مي گرفتند! بدانيد كه اينها (بني اميه) پسران ما را مي

كشند و زنان ما را زنده مي گيرند …» .

و پس از اين بيان گيرا و برانگيزاننده، مسئله ي اصلي - يعني اولويت داعيه ي شيعي و حكومت اهل بيت - را پيش مي كشد:

«عرب مي پنداشت كه برتر از عجم است؛ زيرا محمد عربي است، و عجم بدين پندار گردن مي نهاد. قريش مي پنداشت كه بر ديگر قبيله هاي عرب برتري دارد؛ زيرا محمد قريشي است، و آنان بدين پندار گردن مي نهادند … اگر آنان در اين ادعا صادقند، پس ما از ديگر شاخه هاي قريش برتريم؛ زيرا ما فرزندان و خاندان محمديم و كسي با ما در اين نسبت شريك نيست.» .

مرد كه گويا سخت به هيجان آمده، مي گويد: به شما خاندان مهر مي ورزيم، به خدا … و امام كه او را تا مرز پيوستگي كامل فكري و قلبي و عملي (ولايت) جلو

[صفحه 34]

آورده، آخرين سخن آگاهي بخش و هشيارگر را نيز به او مي گويد:

پس خود را آماده ي بلا كن. به خدا سوگند بلا به شيعيان ما نزديك تر است از سيل به دامنه ي كوه، و بلا نخست ما را مي گيرد و سپس شما را؛ همچنان كه راحت امنيت، اول به ما مي رسد و آنگاه به شما. [32].

مغز متفكر اندام زنده

در دايره اي محدودتر و مطمئن تر، روابط امام با شيعيان از ويژگيهايي ديگر برخوردار است. در اين ارتباطات، امام را آن سان مشاهده مي كنيم كه در پيكره ي زنده، مغز متفكري را در رابطه با اعضا و جوارح، و قلب تپنده اي را در كار تغذيه ي اندامها و بدنه ها.

نمودار هايي كه از ارتباطات امام با اين جمع، در دسترس اطلاع ماست، از يك سو نمايشگر صراحتي در

زمينه ي آموزشهاي فكري است، و از سوي ديگر نشان دهنده ي پيوستگي و تشكل محاسبه شده ميان آنان با امام.

درس رازداري

فضيل بن يسار [33] از نزديك ترين ياران رازدار امام، در مراسم حج با آن حضرت همراه شد. امام به حاجياني كه پيرامون كعبه مي گردند، مي نگرد و مي گويد: در جاهليت نيز بدين گونه مي گرديدند! فرمان، آن است كه به سوي ما كوچ كنند و پيوستگي و دوستي خود را به ما بگويند و ياري خويش را بر ما عرضه كنند. قرآن (از قول ابراهيم) مي گويد: «بارالها! دلهايي از مردم را مشتاق ايشان كن» . به جابر

[صفحه 35]

جعفي در نخستين ديدارش با امام سفارش مي كند كه به كسي نگويد از كوفه است؛ وانمود كند از مردم مدينه است. و بدين گونه به اين شاگرد نوآموز كه گويا قابليت فراوان او براي تحمل اسرار امامت و تشيع، از آغاز نمايان بوده است، درس رازداري و كتمان مي آموزد … و همين شاگرد مستعد است كه بعدها به عنوان صاحب راز امام معرفي مي شود و كار او با دستگاه خلافت به اينجا مي رسد.

وجود رابطه ي تشكيلاتي

نعمان بن بشير مي گويد:

من در سفر حج با جابر بودم. در مدينه بر ابي جعفر - امام باقر عليه السلام - درآمد و در روز آخر با آن حضرت خداحافظي كرد و شادمانه از نزد او بيرون آمد. رهسپار كوفه شديم. در يكي از منازل بين راه، شخصي به ما رسيد (نعمان نشانه هاي آن شخص و گفتگوي كوتاه او با جابر را نقل مي كند) و نامه اي به جابر داد. جابر نامه را بوسيد و بر چشم نهاد و سپس باز كرد و خواند. ديدم هر چه نامه را مي خواند، چهره اش گرفته و گرفته تر مي شود. نامه

را به آخر رسانيد و پيچيد و ما در ادامه ي راه به كوفه رسيديم؛ اما جابر را شادمان نديدم. روز بعد از ورود به كوفه، به ملاحظه ي احترام جابر، به ديدارش شتافتم. ناگهان با منظره ي شگفت آوري روبه رو شدم. جابر در حالي كه مانند كودكان بر ني سوار شده و گردنبندي از كعب گوسفند بر گردن افكنده بود و شعرهاي بي سر و تهي مي خواند، از خانه بيرون آمد؛ نگاهي به من افكند و هيچ نگفت. من نيز سخني نگفتم، ولي از اين وضع بي اختيار گريه ام گرفت. كودكان گرد من و او جمع شدند و او بي خيال به راه افتاد و مي رفت تا به رَحْبَه رسيد و كودكان همه جا او را دنبال مي كردند … مردم به همديگر مي گفتند جابر بن يزيد ديوانه شده است. چند روزي بيش نگذشته بود كه نامه ي خليفه - هشام بن عبدالملك - به حاكم كوفه

[صفحه 36]

رسيد كه نوشته بود: تحقيق كن مردي به نام جابر بن يزيد جعفي كيست؛ دستگيرش كن و گردنش را بزن و سر او را نزد من بفرست. حاكم از حاشيه نشينان سراغ جابر را گرفت. گفتند: امير به سلامت باد! او مردي است كه از فضل و دانش و حديث برخوردار بود؛ امسال حج كرد و ديوانه شد و هم اكنون در رَحْبَه بر ني سوار است و با كودكان به بازي سرگرم. نعمان گويد: حاكم براي اطمينان بر سر جابر و كودكان رفت و او را سوار بر ني در حال بازي ديد؛ پس گفت: خدا را شكر كه از قتل او معافم ساخت. [34].

اين نمونه اي از چگونگي ارتباط امام با

ياران نزديك است و نمايانگر وجود پيوستگي و رابطه اي محاسبه شده و تشكيلاتي؛ و نيز نمونه اي است از موضع گيري حكومت در برابر اين ياران. پيدا است كه ايادي خلافت - كه بيش از هر چيز به حفظ قدرت و استحكام بخشيدن به موقعيت خود مي انديشند - از روابط امام با ياران نزديك و فعاليتهاي جمع آنان يكسره بي خبر نمي مانند و كم و بيش بويي از اين موضوع مي برند و درصدد كشف و مقابله با آن برمي آيند. [35] به تدريج نماي متعرضانه در زندگي آن حضرت و نيز در جو عمومي تشيع پديد مي آيد و آغاز فصل ديگري را در تاريخ زندگي امامان شيعه نويد مي دهد.

موضع نسبتا شديد امام باقر عليه السلام

اگر چه در متون تواريخ اسلامي و نيز در كتب حديث و غيره به صراحت از

[صفحه 37]

فعاليتهاي تعرض آميز و بالنسبه حاد امام باقر عليه السلام سخني نيست - و البته اين خود ناشي از علل و عواملي چند است كه مهم ترين آنها اختناق حاكم بر آن جو و ضرورت تقيه براي ياران معاصر امام است كه تنها مراجع مطلع از جريانات زندگي سياسي امام بوده اند - ولي همواره از عكس العملهاي حساب شده ي دشمن آگاه مي توان عمق عمل هر كس را كشف كرد. دستگاه مقتدر و مدبري چون دستگاه هشام بن عبدالملك كه مورخ، او را مقتدرترين خليفه ي اموي مي داند، اگر با امام باقر عليه السلام يا هر كس ديگر، با چهره اي خشن روبه رو مي شود، بي گمان ناشي از آن است كه در روش و عمل وي تهديدي براي خود مي بيند و وجود او برايش تحمل ناپذير مي گردد. ترديدي نمي توان داشت

كه اگر امام باقر عليه السلام فقط به زندگي علمي - و نه به سازندگي فكري و تشكيلاتي - سرگرم بود، خليفه و سران رژيم خلافت به صرفه و صلاح خود نمي ديدند كه با سخت گيري و شدت عملي كه به خرج مي دهند، اولا آن حضرت را با مقابله اي تند عليه خود برانگيزند - چنان كه در زماني نزديك، نمونه اي از اين تجربه را مشاهده مي كنيم؛ از جمله قيام حسين بن علي - ثانيا گروه دوستان و معتقدان به امام را - كه تعدادشان اندك هم نبوده است - بر خود خشمگين كنند و از دستگاه خود ناراضي سازند. كوتاه سخن اينكه از عكس العمل نسبتا حاد رژيم خلافت در اواخر عمر امام باقر عليه السلام مي توان عمل نسبتا شديد و حاد آن حضرت را استنباط كرد.

احضار امام باقر عليه السلام به شام

در ميان جريانات مهم اواخر زندگي امام، از همه معروف تر، ماجراي جلب و احضار آن حضرت به شام، پايتخت حكومت اموي است. براي آگاهي از چگونگي موضع امام در برابر دستگاه خلافت، خليفه ي اموي دستور مي دهد امام باقر عليه السلام را

[صفحه 38]

(و طبق برخي از روايات، امام صادق عليه السلام، فرزند جوان و يار و همكار نزديك پدر را نيز) دستگير و به شام اعزام كنند. امام را به شام و قصر خليفه مي آورند. هشام به مجلسيان و حاشيه نشينان خود دستورهاي لازم را براي هنگام روبه رو شدن با امام، ديكته كرده است. قرار است ابتدا خود خليفه و سپس حضار مجلس - كه همه از رجال و سران هستند - سيل تهمت و شماتت را به سوي امام سرازير نمايند. وي از اين كار دو منظور را

تعقيب مي كند:

نخست آنكه با اين تنديها و دشنام ها روحيه ي امام را تضعيف كند و زمينه را براي هر كاري كه مقتضي به نظر مي رسد، آماده سازد. و ديگر آنكه خصم را در ديداري كه ميان عالي ترين رهبران دو جبهه ي متخاصم تشكيل شده، محكوم كند و بدين وسيله همه ي افراد جبهه ي او را با نشر خبر اين محكوميت - كه به بركت بلندگوهاي هميشه آماده ي خليفه، مانند خطبا و عمال و جاسوس هاي شخص خليفه بوده و قابل اجرا است - خلع سلاح كند.

امام وارد مي شود و برخلاف رسم و سنت معمول كه هر تازه واردي بايد به خليفه، آن هم با ذكر لقب مخصوص (اميرالمؤمنين) سلام دهد، به همه ي حاضران رو مي كند و با اشاره ي دست، آنان را مخاطب مي سازد و مي گويد: السلام عليكم … و آنگاه بي آنكه منتظر اجازه بماند، مي نشيند.

ياوه گوييهاي هشام

از اين رفتار، آتش كينه و حسد در دل هشام زبانه مي كشد و برنامه را شروع مي كند. «شما (اولاد علي) هميشه وحدت مسلمانان را شكسته و با دعوت آنان به سوي خود، ميان آنان رخنه و نفاق افكنده ايد و از سر نابخردي و ناداني، خود را پيشوا و امام پنداشته ايد.» . لختي از اين ياوه ها مي گويد و ساكت مي شود. پس از

[صفحه 39]

او، نوكران، و جيره خوارانش هر يك سخني در همين حدود مي گويند و هر كدام به زباني امام را مورد تهمت و ملامت قرا مي دهند.

روشنگري امام باقر عليه السلام در مجلس هشام

امام در همه ي اين مدت خاموش و آرام نشسته است. وقتي همه سكوت مي كنند، حضرت برمي خيزد و مي ايستد و رو به حضار، پس از حمد و ثناي خداوند و درود بر پيامبر صلي الله عليه و آله، در جملاتي كوتاه و تكان دهنده، سردرگمي و بي هدفي آن جمع پراكنده را به رخشان مي كشد؛ بي اختياري و آلت فعل بودنشان را همچون تازيانه اي بر سر و رويشان مي كوبد؛ موقع خود و پيشينه ي افتخارآميز خاندانش را كه منطبق با برترين معيار اسلامي (هدايت) است، روشن مي سازد و سرانجام، نيك فرجامي راه خود را كه برابر با سنتهاي خدا در تاريخ است، مطرح مي كند و روحيه ي متزلزل آنان را متزلزل تر مي نمايد: «ايها الناس! اين تذهبون؟ و اين يرادبكم؟ بنا هدي الله اولكم و بنا يختم اخركم، فان كان لكم ملك معجل فان لنا ملكا مؤجلا و ليس بعد ملكنا ملك، لأنا اهل العاقبة، يقول الله عزوجل: و العاقبة للمتقين» ؛ [36] به كجا مي رويد اي آدمها؟! و

چه سرانجامي برايتان در نظر گرفته ايد؟ به وسيله ي ما بود كه خداوند گذشتگان شما را هدايت كرد، و به دست ما نيز خواهد بود كه مهر پايان به كار شما مي زند. اگر شما را امروز دولتي مستعجل است، ما را دولتي ديرنده خواهد بود و پس از دولت ما، كسي

[صفحه 40]

را دولت نيست. ماييم اهل عاقبت، كه خدا فرمود:

عاقبت متعلق به صاحبان تقوا است.

در اين بيان كوتاه و پر مغز - كه تظلم و تحكم و نويد و تهديد و اثبات و رد را يكجا متضمن است - به قدري تأثير و گيرايي وجود دارد كه اگر پخش شود و به گوش مردم برسد، ممكن است هر شنونده اي را به حقانيت گوينده ي آن معتقد سازد. براي پاسخ گفتن به اين سخن، نغزگويي و سخنداني به همان اندازه لازم است كه خودباوري و دلگرمي … و اين همه در مخاطبان امام نيست؛ پس چاره اي جز خشونت و زور نمي ماند.

حبس و تبعيد امام باقر عليه السلام

هشام دستور مي دهد امام را به زندان بيفكند؛ يعني عملا به ضعف روحيه و نارسايي منطق خود اعتراف مي كند. در زندان، امام به روشنگري و بيان حقايق مي پردازد و هم زنجيرهاي خود را تحت تأثير مي گذارد؛ به طوري كه از زندانيان كسي نماند كه سخن او را از بن دندان نپذيرفته و دلبسته ي او نشده باشد. مأموران، ماوقع را به هشام گزارش مي كنند. اين موضوع براي دستگاهي كه در طول دهها سال به صورت ويژه شام را از دسترس تبليغات علوي دور نگاهداشته، مطلقا قابل تحمل نيست. هشام فرمان مي دهد آن حضرت و همراهانش را از زندان بيرون آورند.

هچ جا براي آنان مناسب تر از مدينه نيست؛ شهري كه در آن مي زيسته اند؛ البته با همان مراقبتها و سختگيري هاي هميشه، و بيشتر … و در صورت لزوم، فرود آوردن ضربه ي آخر، و بي سر و صدا حريف را در بستر و خانه ي خودش نابود كردن و وبال تهمت «امام كشي» را به گردن نگرفتن … پس به دستور هشام آنان را بر مركبهاي تندرو - كه سراسر راه را بي وقفه طي مي كنند - مي نشانند و به سوي

[صفحه 41]

مدينه مي تازد. قبلا دستور داده شده است كه در شهرهاي ميان راه، كسي حق ندارد با اين قافله ي مغضوب معامله كند و به آنان نان و آب بفروشد. [37] سه شبانه روز با اين وضع راه مي روند و ذخيره هاي آب و نان پايان مي گيرد.

تكرار تاريخ

اكنون به شهر مدين رسيده اند. اهل شهر طبق فرمان، دروازه ها را مي بندند و از فروختن توشه امتناع مي كنند. ياران امام از گرسنگي و تشنگي به شكوه آمده اند.

[صفحه 42]

امام بر فراز بلندي كه بر شهر مشرف است، مي رود و با رساترين فرياد خود، بر اهل شهر نهيب مي زند: «اي مردم شهر ستم پيشگان! منم ذخيره ي خدا، كه خدا درباره ي آن گفته است: ذخيره براي شما نيكوتر است، اگر مؤمن باشيد.» . ناگهان يك هوشياري و شهامت بجا توطئه را خنثي مي كند. مردي از اهل شهر، همشهريان فريب خورده و بي خبر را هشدار مي دهد و به آنان يادآور مي گردد كه اين همان نهيبي است كه شعيب پيامبر بر سر گمراهان زمان خود زد. و به آنان تفهيم مي كند كه هم اكنون در برابر همان پيامي

قرار دارند كه روزي گذشتگان شان در برابر آن قرار داشتند؛ و امروز اينان گذشتگان خود را به خاطر نشنيده گرفتن آن پيام، لعن و نفرين مي كنند. آري، تاريخ تكرار شده است؛ اينك همان پيام و همان پيام آور و همان مخاطبان … اين سخن بجا بر دلها مي نشيند. دروازه ها را مي گشايند و به رغم زمينه چيني هاي دستگاه خلافت، دشمن آن دستگاه را مي پذيرد. [38].

آخرين بخش اين روايت تاريخي - كه از جهاتي چند مي تواند نمايانگر وضع سياسي و اختناق و نيز تحميق همه گير آن زمان از سويي، و از سوي ديگر روشن كننده ي موضع ويژه ي امام باقر عليه السلام در برابر دستگاه حكومت بني اميه باشد - چنين است: وقتي خبر مدين را به هشام رساندند، دستور داد پيش از هر چيز، آن مرد گستاخ را كه جرأت كرده برخلاف نقشه ي سران رژيم خلافت سخن گويد و مردم را از غفلتي بزرگ برهاند، به سزاي اين خيانت برسانند. و به دستور خليفه، او را به قتل رساندند.

[صفحه 43]

پرهيز از پيكار روياروي

با اين همه، امام از درگير شدن با قدرت مسلط در صحنه اي حاد و پيكاري روياروي اجتناب مي ورزد؛ دست به شمشير نمي برد و دست هايي را هم كه عجولانه و چپ روانه قبضه ي شمشير را فشرده، بر مي گشايد و آنها را به تيز بيني و موقع شناسي بيشتر وادار مي سازد و شمشير زبان را نيز تا آنجا كه ضرورت عمل بنيادين ايجاب نكرده است، در نيام مي گذارد. به برادرش زيد كه در تنگناي غليان احساسات از تاب رفته و به جان آمده است، رخصت خروج (قيام) نمي دهد.

در ارتباطات معمولي زندگي و در رابطه با عناصر نا آزموده، بيشترين تكيه را بر فعاليتهاي فرهنگي و فكري مي كند؛ كاري كه در عين حال، هم شالوده ريزي ايدئولوژيك است و هم تقيه ي سياسي؛ ليكن - همان طور كه در اشارت هاي كوتاه پيشين دانسته شد - اين تاكتيك حكيمانه هرگز موجب آن نمي شود كه امام سمت كلي حركت امامت را براي ياران نزديك و شيعيان راستين كه به راه او گرويده اند، مطرح نسازد و آرمان بزرگ شيعي را - كه همان ايجاد نظامي اسلامي و حكومتي علوي از راه مبارزه اي اجتناب ناپذير است - در دل آنان زنده نسازد؛ حتي در مواقع مناسب، احساسات را نيز به اندازه ي لازم در اين راه بر نينگيزد.

شيوه هاي اميدبخش امام باقر عليه السلام

نويد آينده ي دلخواهي كه چندان دور هم نيست، از جمله ي شيوه هاي اميدبخش امام باقر عليه السلام است و ضمنا نمايانگر آن است كه آن حضرت موقع خود را در حركت تدريجي شيعه، در كجا و در چه مرحله اي مي دانسته است.

«با حضرت ابوجعفر بوديم و خانه پر بود. پيرمردي وارد شد، سلام كرد و گفت: اي پسر پيامبر صلي الله عليه و آله!

[صفحه 44]

به خدا سوگند من شما و دوستداران تان را دوست دارم و به خدا سوگند كه اين دوستي از روي طمع به زيورهاي زندگي نيست. دشمن شما را دشمن مي دارم و از او بيگانه و بيزارم و اين كينه و خصومت به خاطر خوني نيست كه ميان ما ريخته شده باشد. به خدا سوگند من امر و نهي شما را پذيرنده ام و انتظار مي كشم كه زمان پيروزي شما كي فرا خواهد رسيد. اكنون آيا براي

من اميدي داري؟ فدايت گردم.

امام مرد را نزد خود خواند و كنار خود نشانيد؛ آنگاه گفت:

اي پيرمرد! كسي از پدرم علي بن الحسين عينا همين را پرسيد. پدرم به او گفت: اگر در اين انتظار بميري، بر پيامبر و بر علي و حسن و حسين و علي بن الحسين فرود مي آيي و دلت خنك و جانت كامياب و چشمت روشن خواهد شد و همراه گزاره نويسان بزرگوار خداوند در آغوش آسايش و گشايش جاي خواهي گرفت … و اگر زنده بماني، در همين جهان روزگاري را خواهي ديد كه چشم تو روشن شود و در آن روزگار با ما و در كنار ما برترين جايگاه را خواهي پيمود.

پيرمرد مي رفت و امام به او مي نگريست و مي گفت: هر كه مي خواهد به مردي از اهل بهشت بنگرد، به اين مرد بنگرد. [39].

حتي گاهي از اين اندازه هم فراتر مي رود؛ سال پيروزي را مشخص مي كند و آرزوي ديرين شيعي را جامه ي حقيقت مي پوشاند. ابوحمزه ي ثمالي گويد: از ابي جعفر شنيدم كه مي گفت: خدا براي اين كار (تشكيل حكومت علوي) سال 70 را معين كرده بود. چون حسين كشته شد، خدا بر خاكيان خشم گرفت؛ پس آن را تا سال 140 به تأخير افكند … ما اين موعد را براي شما (دوستان نزديك) گفتيم و شما آن را افشاء كرديد و پرده ي استتار اين راز را گشوديد؛ پس از آن، خدا ديگر

[صفحه 45]

وقتي و موعدي را نزد ما معين نساخت. و خدا هر چه را بخواهد، محو مي كند و هر چه را بخواهد، ثبت مي فرمايد. ابوحمزه گويد: اين

سخن را به ابي عبدالله گفتم، فرمود: آري، اين چنين بود … [40].

بياناتي از اين قبيل، تشكيل نظام اسلامي و حكومت علوي را كه در آن محيط اختناق و فشار كشنده، همچون رؤيايي دل انگيز، تنها فروغ اميدبخش و حركت زا را بر دل ستم كشيده ي شيعه مي افكند، به صورت آينده اي محتوم و تخلف ناپذير درمي آورد و بدين گونه بر قدرت و تصميم آنان در پيمودن فاصله هايي كه با آن داشتند، مي افزود.

نوزده سال مبارزه در راهي ناهموار

نوزده سال دوران رهبري امام همانند خطي مستقيم و متصل و روشن، با اين وضع سپري مي شود؛ نوزده سالي كه در آن، هم آموزندگي ايدئولوژي هست، هم سازندگي فرد؛ هم تاكتيك مبارزه هست، هم سازماندهي به جمع و ايجاد تشكل؛ هم حفظ و تداوم جهت گيري سياسي هست، هم تقيه و بر افروزندگي اميد هر چه بيشتر و راسخ تر … و خلاصه، نوزده سال مبارزه و گذر از روي جد و جهد در سنگلاخي صعب العبور … و سرانجام، هنگامي كه اين عمر كوتاه و پر بركت پايان مي گيرد، هنگامي كه دشمنان سوگند خورده ي نهضت علوي با رفتن سلسله جنبان اين نهضت مي پندارند كه نفسي به راحتي خواهند كشيد و فارغ البال از مبارزات تبليغاتي شيعه، به دردسرها و گرفتاريهاي بي شمار خود در داخل كشور و در مرزها خواهند پرداخت، خاكستر گرم و سوزنده اين كانون مشتعل، آخرين برق

[صفحه 46]

جان شكاف خود را بر بنيان رژيم اموي فرود مي آورد. عمري را به افشاگري و تبيين گذرانده بود، پس از مرگ خود نيز كار خود را دنبال مي كند. با زندگي خود، آگاهي داده بود؛ با مرگ خود نيز به

اين تلاش ادامه مي دهد. براي ياران خود و انبوه مردم بي خبري كه تشنه ي فهميدن و انديشيدن هستند، درسي تازه و پيامي تازه مي فرستد. اين پيام نيز مانند نقشه ي كلي زندگي او، آرام و عميق است. دوستان و نيازمندان را بهره مي دهد، ولي خواب دشمن را بر نمي آشوبد. اين، نمونه اي است از تقيه ي امام باقر عليه السلام، و نموداري است از وضع عمومي منش و رفتار وي در آن مرحله ي زماني خاص.

نقشه ي جهاد پس از مرگ

كساني كه بعدها تاريخ زندگي امام را ثبت كرده اند نيز از كنار اين اقدام بزرگ كه در حديثي كوتاه گنجانيده شده است، به غفلت يا تغافل گذشته اند. آيا مي توان گفت آن را نديده ايد؟ كوتاه كنيم. صورت قضيه اين است كه امام به فرزندش جعفر بن محمد دستور مي دهد كه وي بخشي از دارايي او را (800 درهم) در طول ده سال، صرف عزاداري و گريستن بر او نمايد. مكان عزاداري، صحراي منا است و زمان آن، موسم حج؛ [41] همين و بس. موسم حج، ميعاد برادران دور افتاده و ناآشنا است. هزاران «فرد» در آن زمان و مكان، امكان «جمع» بودن و شدن را مي آزمايند. اين همدلان نا همزبان، در آنجا با زبان واحدي خدا را مي خوانند و معجزه ي گرد آمدن ملتها زير يك پرچم را مشاهده مي كنند. اگر پيامي باشد كه مي بايد به همه ي جهان اسلام رسانده شود، فرصتي از اين مناسب تر نيست. آنگاه

[صفحه 47]

عمل حج در چندين روز متوالي انجام مي گيرد و در چند نقطه، كداميك از اين روزها مناسب تر است و كجا از اين مكانها؟ مكه، شهري است و مردم در يك

شهر، هم پراكنده اند و هم سرگرم. به علاوه همه در آن به عملهاي حج مشغولند؛ طواف، سعي، نماز و … مشعر توقف گاه شبانه اي است كم فرصت و بي امكان؛ بيش از ايستگاهي بر سر راه منا نيست. عرفات توقف گاهي است اگر چه روزانه، ولي كوته مدت: فقط يك روز، با صبحي خسته از حركت و عصري مهياي عزيمت. از همه مناسب تر منا است: حاجي در بازگشت از سفر عرفات، سه شب آنجا اتراق مي كند و فرصت براي آشنايي و گفتگو و همدردي از همه جا بيشتر است. كيست كه روزها زحمت رفتن و باز آمدن از مكه را تحمل كند؟ ماندن و سرزدن به هر جمع و محفل و مجمع را زماني و مكاني مناسب است. همه كس به طور طبيعي گذارش به مجلس عزايي كه همه ساله در اين سه روز در اين بيابان برپا است، مي افتد. كم كم مردم آفاق با آن آشنا شده اند. سالهاست كه جمعي از مردم مدينه - كانون اسلام و پايگاه صحابه و فقها و محدثان بزرگ - در اينجا و در اين ايام محفلي مي سازند. براي چه كسي؟ براي يكي از برجسته ترين چهره هاي جهان اسلام؛ براي محمد بن علي بن الحسين؛ مرد بزرگي از دودمان پيامبر؛ سرآمد فقها و محدثين؛ استاد همه ي نام آوران فقه و حديث. چرا از همه جا به اينجا مي آيند و از همه جا در اين جا مي گويند؟ و اصلا چرا مي گويند؟ مگر مرگ او طبيعي نبوده است؟ چه كسي او را كشته يا مسموم كرده؟ و چرا؟ مگر او چه مي كرده و چه مي گفته؟

آيا داعيه اي داشته؟ آيا دعوتي مي كرده؟ آيا براي خليفه خطري بوده؟ و آيا و آيا. دهها استفهام و ابهام و در پي آن، دهها پرسش و كاوش و آنگاه سيل پاسخ از سوي صاحبان عزا و نيز از سوي مطلعاني كه اينجا و آنجا در انبوه متراكم و

[صفحه 48]

تاريك جمعيت پراكنده اند: كساني كه از مدينه يا كوفه به اين جا شتافته اند، و در اصل براي همين آمده اند كه به اين سؤالها جواب دهند. آمده اند تا مسائل را در فرصتي بي نظير براي مردمي كه از سراسر جهان اسلام در اينجا جمع اند، تبيين كنند؛ و نيز البته تا برادران و مواليان را ديدار كنند، خبري بدهند و فرماني بگيرند؛ و كوته سخن، دعوت شيعي از هزارها كانال عظيم ترين شبكه ي تبليغاتي جهاني آن روزگار. و اين است نقشه ي موفق امام باقر عليه السلام - نقشه ي جهاد پس از مرگ - و اين است آن وجود بركت خيز كه زندگي و مرگش براي خدا و در راه خدا است؛ «و جعله مباركا اينما كان … و سلام عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيا» . [42].

فصل پر ماجراي دوران بني اميه

امام باقر عليه السلام در 57 سالگي و در روزگار سلطنت يكي از مقتدرترين خلفاي بني اميه - هشام بن عبدالملك - درگذشت. اوضاع و احوال آشفته و گرفتاريها و سرگرميهاي بي شمار حكومت اموي در سراسر كشور پهناور مسلمان مانع از آن نبود كه هشام از توطئه و بد سگالي نسبت به قلب تپنده ي تشكيلات شيعي - يعني امام باقر عليه السلام - غافل بماند. به توصيه ي او، مزدورانش امام را مسموم كردند و طاغيه ي جبار اموي لذت و سرمستي فتوحاتش در

مرزهاي غربي و شرقي كشور را با قتل بزرگ ترين و خطرناك ترين دشمن خود در داخل كشور، كامل كرد.

به طوري كه اشاره شد، رژيم بني اميه در ساليان آخر زندگي امام باقر عليه السلام و نيز سالهاي آغاز امامت فرزندش امام صادق عليه السلام، يكي از پر ماجرا ترين فصول خود را مي گذرانيد. قدرت نمايي هاي نظامي در مرزهاي شمال شرقي (تركستان و

[صفحه 49]

خراسان) و شمال (آسياي صغير و آذربايجان) و مغرب (آفريقا و آندلس و اروپا) از سويي، و شورشهاي پي در پي در نواحي عراق عرب و خراسان و شمال آفريقا كه عموما و يا غالبا به وسيله ي بوميان ناراضي و زير ستم، و گاه به تحريك يا كمك سرداران مغول اموي به پا مي شد، [43] از سوي ديگر، همچنين وضع نابسامان و پريشان در همه جا و مخصوصا در عراق - مقر تيولداران بزرگ بني اميه و جايگاه املاك حاصلخيز و پربركت كه غالبا مخصوص خليفه و يا متعلق به سران دولت او بود - و حيف و ميل هاي افسانه اي هشام و استاندار مقتدرش در عراق - خالد بن عبدالله قسري [44] - و بالاخره قحطي و طاعون در نقاط مختلف، از جمله در خراسان و عراق و شام، حالت عجيبي به كشور گسترده ي مسلمان نشين كه به وسيله ي رژيم بني اميه و به دست يكي از معروف ترين زمامداران آن اداره مي شد، داده بود. بر اين همه، بايد مهم ترين ضايعه ي عالم اسلام را افزود؛ ضايعه ي معنوي، فكري و روحي.

در فضاي پريشان و غمزده ي كشور اسلامي كه فقر و جنگ و بيماري همچون

[صفحه 50]

صاعقه ي برخاسته از قدرت طلبي و استبداد حكمرانان اموي بر سر مردم بينوا

فرود مي آمد و مي سوخت و خاكستر مي كرد، پرورش نهال فضيلت و تقوا و اخلاق و معنويت، چيزي در شمار محالات مي نمود. رجال روحاني و قضات و محدثان و مفسران كه مي بايست ملجأ و پناه مردم بينوا و مظلوم باشند، نه فقط به كار گره گشايي نمي آمدند، غالبا خود نيز به گونه اي و گاه خطرناك تر از رجال سياست، بر مشكلات مردم مي افزودند. نام آوران و چهره هاي مشهور فقه و كلام و حديث و تصوف، از قبيل حسن بصري، قتاده بن دعامه، محمد بن شهاب زهري، ابن بشر، محمد بن المنكدر، ابن ابي ليلي و دهها تن از قبيل آنان، در حقيقت مهره هايي در دستگاه عظيم خلافت و يا بازيچه هايي در دست اميران و فرمانروايان بودند.

تأسف آور است اگر گفته شود كه بررسي احوال اين شخصيتهاي موجه و آبرومند، آنان را در چهره ي مرداني سر در آخور تمنيات پليد، همچون قدرت طلبي و نامجويي و كامجويي، يا بينواياني جبان و پست و عافيت طلب، يا زاهداني رياكار و ابله، و يا عالم نماياني سرگرم مباحثات خونين كلامي و اعتقادي، در ذهن مطالعه گر مجسم مي سازد. [45].

قرآن و حديث كه مي بايست نهال معرفت و خصلتهاي نيك را زنده و بارور

[صفحه 51]

بدارد، به ابزاري در دست قدرتمندان يا اشتغالي براي عمر بي ثمر اين تبهكاران و تبه روزان تبديل شده بود.

امامت، سرچشمه ي دو جريان حياتبخش

در اين فضاي مسموم و خفه و تاريك و در اين روزگار پربلا و دشوار بود كه امام صادق عليه السلام بار امانت الهي را بر دوش گرفت … و به راستي چه ضروري و حياتي است «امامت» با آن مفهوم مترقي كه در

فرهنگ شيعي شناخته و دانسته ايم، براي امت سرگشته و فريب خورده و ستمديده و بد فهميده ي چنان روزگار مظلم و پر بلايي. قبلا ديديم كه امامت، سرچشمه ي دو جريان حياتبخش است: تفكر درست اسلامي و نظام عادلانه ي توحيدي؛ و امام عهده دار اين دو تكليف است: نخست، تبيين و تطبيق و تفسير مكتب - كه خود متضمن مبارزه ي با تحريفها و دستكاري هاي جاهلانه و مغرضانه است - و آنگاه پي ريزي و زمينه سازي نظام قسط و حق توحيد (و در صورت وجود چنين نظامي، دوام بخشيدن به آن).

اكنون در چنين اوضاع و احوال نابساماني، امام صادق عليه السلام بار اين امانت را بر دوش مي گيرد و عهده دار آن دو تكليف مي شود. در آن واحد، هر دو وظيفه در برابر او قرار گرفته است؛ به كدام زودتر اقدام خواهد كرد؟

اولويت كار فكري بر كار سياسي

درست است كه كار سياسي، دشواريهاي فراوان دارد و چيزي نيست كه هشام اموي با همه ي سرگرمي ها و درگيري هايش آن را بر او ببخشايد و انتقامي سخت از او نستاند؛ ولي كار فكري - يعني مبارزه ي با تحريف - در حقيقت، بريدن شاهرگ دستگاه خلافت است؛ دستگاهي كه جز با تكيه بر دين انحرافي، توان بودن و

[صفحه 52]

ماندنش نيست. [46] پس اين را هم بر او نخواهند بخشود؛ نه هشام و نه علماي عامه؛ عالماني كه در جهت عمومي و رايج جامعه ي منحط و منحرف در حركتند و در تلاشي فعال.

از سوي ديگر، اوضاع براي گسترش دادن به انديشه ي انقلابي شيعه آماده است: جنگ است و فقر و استبداد؛ سه عامل پرورش دهنده ي انقلاب، و زمينه ي كار امام پيشين، كه جو مناطق نزديك و

حتي نقاط دور را تا حدودي آماده ساخته است.

استراتژي كلي امام صادق عليه السلام

استراتژي كلي امامت، ايجاد انقلاب توحيدي و علوي است؛ در فضايي كه گروه لازمي از مردم ايدئولوژي امامت را دانسته و پذيرفته و مشتاقانه در انتظار عينيت يافتن آن بوده و گروه لازم ديگري به جمع مصمم تشكيلات مبارز پيوسته باشند. لازمه ي منطقي اين خط مشي كلي، دعوتي همه گير است در سراسر محيط عالم اسلام تلطيف جو اشاعه ي فكر شيعي در همه ي اقطار، و دعوتي ديگر

[صفحه 53]

است براي آماده سازي افراد مستعد و فداكار اعضاي تشكيلات پنهاني شيعه.

دشواري دعوت امام عليه السلام

دشواري كار دعوت راستين امامت در همين نكته نهفته است. يك دعوت مسلكي كامل كه مي خواهد قدرت را از هر گونه زورگويي و تجاوز طلبي و تعدي به حق آزادي مردم دور نگاه داشته، اصول و موازين اساسي اسلام را مراعات كند، ناگزير بايد با تكيه بر شعور و درك مردم و در زمينه ي احساس نياز خواست طبيعي آنان، رشد و پيشرفت خود را ادامه دهد. و به عكس، مبارزاتي كه هر چند به ظاهر با شعارهاي مسلكي و مكتبي كار خود را آغاز مي كند، ولي در عمل، دست به قدرت نمايي هايي همچون همه ي قدرتمندان مي زند و از اصول اخلاقي و اجتماعي خود چشم مي پوشد، از اين دشواري فارغ است؛ و اين است راز طولاني بودن جريان نهضت امامت، و نيز سر پيشرفت نهضتهاي موازي نهضت امامت - مانند بني عباس - و شكست نسبي اين نهضت. (اين مطلب را با اتكاء به مدارك تاريخي و با شرح بيشتر در آينده مطرح خواهيم ساخت).

امام صادق عليه السلام، مظهر اميد صادق

اوضاع و احوال مساعد و نيز زمينه هايي كه كار امام پيشين فراهم آورده بود، موجب مي شد كه با توجه به راه دراز و پر مشقت نهضت تشيع، امام صادق عليه السلام مظهر همان اميد صادقي باشد كه شيعه سالها انتظار آن را كشيده است؛ همان «قائم» ي كه مجاهدات طولاني اسلاف خود را به ثمر خواهد رسانيد و انقلاب شيعي را در سطح وسيع جهان اسلام بر خواهد افروخت. اشاره ها و گاه حتي تصريح امام باقر عليه السلام نيز در پرورش نهال اين آرزو مؤثر بوده است.

[صفحه 54]

جابر بن يزيد مي گويد: كسي از امام عليه السلام درباره ي قيام

كننده ي بعد از او پرسيد؛ امام با دست بر شانه ي ابي عبدالله (جعفر صادق) كوفت و گفت: اين است به خدا قيام كننده ي آل محمد. [47].

منظور از «قيام كننده» كيست؟

منظور از قيام كننده چيست؟ آيا مقصود مي تواند «قيام به تبليغ و ارشاد و بيان احكام دين» باشد؟ يا مفهومي كه ما امروز از اين تعبير مي فهميم؟ بايد گفت نه؛ قيام در عرف ائمه عليهم السلام و شيعه، داراي همان مفهومي است كه امروز از اين كلمه فهميده مي شود: قيام كننده كسي است كه بر ضد قدرت مسلط، قدرتمندانه كمر مي بندد و به پا مي خيزد. اين مفهوم، لزوما با قدرت نمايي نظامي همراه نيست؛ ولي به هر جهت نمايشگر يك تعرض و هجوم است؛ نمايشگر اقدام به كار سنگين و خطير است؛ در زمينه ي فعاليتهاي فكري، يا سازندگي افراد، يا ايجاد تشكل و رهبري يك نهضت پنهاني، ولي به هر صورت آميخته با قهر و تعرض.

بنابراين طبق گفته ي امام باقر عليه السلام، در اين كه فرزندش جعفر بن محمد قيام خواهد كرد، بحثي نيست. بي گمان وي مي بايد حركت تعرض آميز خود را آغاز كند؛ گر چه اين موضوع كه آيا حركت و قيام او به مرحله ي نهايي - يعني اقدام نظامي و سرانجام، پيروزي و به دست آوردن قدرت فائقه - خواهد انجاميد يا نه، چيزي است كه تعيين آن با حوادث آينده و چگونگي پيشرفت امور است … و گويا بدين جهت است كه در حديثي ديگر، سرنوشت حركت و اقدام امام صادق عليه السلام با لحني اگر چه نه بدان قاطعيت، ولي نااميدانه ادا شده است. در اين روايت نيز امام باقر عليه السلام با يكي

از ياران نزديك روبه رو است.

[صفحه 55]

ابو الصباح كناني گويد: امام باقر عليه السلام به پسرش ابي عبدالله نگريست و گفت: او را مي بيني؟ او از كساني است كه خدا درباره ي آنان فرموده است: «اراده ي ما چنان است كه بر مستضعفان زمين منت نهيم و آنان را زمامداران و وارثان زمين سازيم.» . شايد تحت تأثير همين بيانات بود كه انديشه ي قيام و خلافت امام صادق عليه السلام در ميان شيعيان خاص نيز رواج يافته بود و نزديك ترين ياران امام و پدر بزرگوارش آن را همچون آينده ايي محتوم به خود نويد مي دادند.

اميدواري ياران نزديك

شيخ «كشي» حديثي نقل مي كند كه از آن مي توان ميزان اميدواري ياران نزديك را دانست. يكي از شيعيان مال بسياري به مخالفان مديون مي شود و چون از پرداخت آن عاجز مي ماند، مي گريزد. زراره كه يكي از برجسته ترين شيعيان است، نزد امام مي آيد؛ ماوقع را مي گويد و سپس مي پرسد اگر «اين امر» نزديك است، اين شخص مديون صبر كند تا با «قائم» خروج كند؛ و اگر در آن تأخيري هست، با طلبكاران از در مصالحه درآيد. حضرت در پاسخ، به اين جمله اكتفا مي كند: خواهد شد. زراره مي پرسد: تا يك سال؟ باز امام مي گويد: ان شاءالله خواهد شد. مي پرسد: تا دو سال؟ و باز هم مي فرمايد: ان شاءالله خواهد شد. و زراره خود را قانع مي كند كه «اين امر» تا دو سال ديگر واقع خواهد شد. [48].

«اين امر» در عرف شيعه و ائمه عليهم السلام تعبير كنايه آميزي است از آينده ي موعود تشيع؛ يعني كسب قدرت سياسي و يا اقدام به مقدمات نزديك آن

- مانند تعرض نظامي - و «قائم» كسي است كه اين تعرض را فرماندهي و رهبري مي كند. و در روايات ما موارد فراواني وجود دارد كه راجع به خصوصيات قيام قائم پيشگويي هايي

[صفحه 56]

شده است و همه جا مقصود، همين قيام كننده اي است كه شيعه در طول دوران زندگي ائمه عليهم السلام انتظار او را مي داشته و او را در اشخاص مختلف مي جسته است.

در روايت ديگري هشام بن سالم - كه او نيز از چهره هاي برجسته ي شيعه است - نقل مي كند كه زراره به من گفته بود: «بر فراز پايه هاي خلافت، كسي غير از جعفر را نخواهي ديد» . چون حضرت ابوعبدالله (امام جعفرصادق عليه السلام) وفات يافت، نزد او رفتم و اين سخن را به يادش آوردم و بيم آن داشتم كه وي انكار كند چنين سخني به من گفته است. زراره در جواب گفت: من آن را طبق استنباط و نظر خود گفته بودم. [49].

از مجموع اين بيانات مي توان نتيجه گرفت كه امام در چشم پدر عالي مقامش و نيز در نگاه شيعيان، مظهر ايده آل هاي امامت و تشيع است. گويا سلسله ي امامت، او را همچون ذخيره اي براي ثمر بخشيدن به تلاشهاي امام سجاد و امام باقر عليهم السلام در نظر گرفته است. گويا هموست كه بايد حكومت علوي و نظام توحيدي را بازسازي كند و رستاخيز دوباره ي اسلامي را برپا سازد. دو امام پيش از او نخستين مراحل اين راه دشوار را پيموده اند و اينك نوبت او است كه گام آخر را بردارد. اتفاقا موقعيت نيز - چنان كه اشاره شد - آماده است و امام با استفاده از

اوضاع و احوال مناسب، رسالت سنگين خود را آغاز مي كند.

فراز و نشيب هاي دوره ي امام صادق عليه السلام

از نخستين روز برانگيختگي امام تا لحظه ي بدرود زندگي پرتلاش و پرثمرش 33 سال طول كشيد. در اين مدت، فراز و نشيبها و تحولات سياسي و اجتماعي، شرايط زندگي امام و شيعيان را بارها تغيير داد. شاهين ترازوي پيكار، به سود و به زيان جبهه ي تشيع، نوسانها ديد. گاه چنان شد كه خوشبين ترها پيروزي شيعه را بسي

[صفحه 57]

نزديك و در دسترس ديدند و حتي در آمادگي اوضاع براي قدرت نمايي نظامي مبالغه كردند؛ و گاه چنان شد كه اختناق و فشار، مجال تنفس نيز به امام و ياران نزديكش نمي داد و همه ي آرزوها را بر باد رفته وانمود مي كرد … و امام صادق عليه السلام در همه ي اين احوال، همان رهرو و راهبر مصمم و آگاه و نستوهي بود كه در ميان صدها آيت يأس و آهنگ اميد، تنها و تنها به رفتن و راه دراز را هر چه بيشتر طي كردن و مرحله هاي ناگزير را پشت سر نهادن، مي انديشد و بس. امام مايه هاي عشق و اخلاص و ايمانش را در همه حال و در هر زمان و با شيوه ي متناسب، بي دريغ مبذول مي داشت و بار سنگين تكليف الهي را به سر منزل، نزديك مي ساخت.

شرح زندگي امام صادق عليه السلام، در هاله اي از ابهام

در اين جا لازم است به يكي از تأسف انگيزترين چيزهايي كه براي پژوهشگر زندگي امام صادق عليه السلام مطرح مي شود، اشاره كنيم و آن اين است كه شرح زندگي امام، به ويژه در ساليان آغاز امامتش كه مصادف با اواخر حكومت بني اميه بود، در هاله اي از ابهام قرار دارد. اين زندگي پرماجرا و حادثه خيز كه كشمكشها و فراز و نشيب هاي آن از لابلاي

صدها روايت تاريخي مشاهده مي شود، نه در تاريخ و نه در گفتار محدثان و تذكره نويسان، هرگز به شكل مرتب و پيوسته منعكس نگشته و زمان و خصوصيات بيشتر حوادث آن تعيين نشده است. پژوهشگر بايد با تكيه ي بر قرائن و ملاحظه ي جريانهاي كلي زمان و مقايسه ي هر روايت با اطلاعاتي كه درباره ي اشخاص يا حوادث ياد شده در آن، از منابع ديگر مي توان به دست آورد، زمان و مكان و خصوصيات حادثه را كشف كند. شايد يكي از علل اين گنگ بودن و ابهام، به ويژه در فعاليتهاي تشكيلاتي امام و يارانش را در ماهيت اين كارها مي بايد جستجو كرد.

[صفحه 58]

كار پنهاني تشكيلاتي

كار پنهاني و تشكيلاتي به طور معمول در صورتي كه با اصول درست پنهان كاري همراه باشد، بايد همواره پنهان بماند. آن روز مخفي بوده، بعد از آن نيز مخفي مي ماند و رازداري و كتمان صاحبانش نمي گذارد پاي نامحرمي بدان جا برسد. هر گاه آن كار به ثمر برسد و گردانندگان و عاملانش بتوانند قدرت را در دست گيرند، خود، دقايق كار پنهان خود را برملا خواهند كرد. به همين جهت است كه اكنون بسياري از ريزه كاريها و حتي فرمانهاي خصوصي و تماسهاي محرمانه ي سران بني عباس با پيروان افراد تشكيلاتشان در دوران دعوت عباسي در تاريخ ثبت است و همه از آن آگاهند.

بي گمان اگر نهضت علوي نيز به ثمر مي رسيد و قدرت و حكومت در اختيار امامان شيعه يا عناصر برگزيده ي آنان درمي آمد، ما امروز از همه ي رازهاي سر به مهر دعوت علوي و تشكيلات همه جا گسترده و بسيار محرمانه ي آن مطلع مي بوديم.

خصلت تاريخ نويسي

علت ديگر را در خصلت تاريخ نويسي و تاريخ نويسان بايد جستجو كرد. يك جمع محكوم و مظلوم اگر در تاريخ رسمي نامي هم داشته باشد و خاطره اي هم از او ثبت شود، بي شك چنان خواهد بود كه جريان حاكم و ظالم، خواسته و گفته و وانمود كرده است. براي مورخ رسمي، غير از سخنان دل آزار درباره ي محكومان كه مي بايد به سعي و تلاش فراوان از اينجا و آنجا جست و با بيم فراوان ثبت كرد، خبرها و سخنهاي بسياري از حاكمان در دست هست كه بي زحمت و نيز بي دغدغه مي توان به دست آورد و مزد گرفت و خطر نكرد!

[صفحه 59]

تاريخ نويسي با صبغه ي عباسي

اكنون اين حقيقت روشن را در كنار واقعيت ديگري مي گذاريم. همه ي تواريخ معروف و معتبري كه مدارك و مآخذ بيشترين تحقيقات و گزارشهاي بعدي به شمار مي آيد و تا پانصد سال بعد از زندگي امام صادق عليه السلام نوشته شده است، داراي صبغه ي عباسي است؛ زيرا چنان كه مي دانيم، حكومت عباسيان تا نيمه ي قرن هفتم هجري ادامه داشته و همه ي تواريخ معروف قديمي در دوران قدرت و سلطنت اين سلسله ي سخت جان نوشته شده است، و با اين حال، نتيجه قابل حدس است. هرگز از يك مورخ دوران عباسي انتظار آن نيست كه بتواند يا بخواهد اطلاعات درست و مرتبي از زندگي امام عليه السلام يا هر يك از ائمه ي ديگر شيعه تحصيل و در كتاب خود ثبت كند. اين است راز بسياري از تحريفها و ابهامها در زندگي امام صادق عليه السلام.

راه آشنايي با زندگي امام صادق عليه السلام

تنها راهي كه مي تواند ما را با خط كلي زندگي امام آشنا سازد، آن است كه نمودارهاي مهم زندگي آن حضرت را در لابلاي اين ابهامها يافته، به كمك آن چه از اصول كلي تفكر و اخلاق آن حضرت مي شناسيم، خطوط اصلي زندگي نامه ي امام را ترسيم كنيم و آنگاه براي تعيين خصوصيات و دقايق، در انتظار قرائن و دلايل پراكنده ي تاريخي و نيز قرائني به جز تاريخ بمانيم.

نمودارهاي مهم در زندگي امام صادق عليه السلام

اشاره

نمودارهاي مهم و برجسته در زندگي امام صادق عليه السلام را، آن جا كه به ديدگاه ويژه ي بحث ما ارتباط مي يابد، بدين شرح يافته ام:

[صفحه 60]

1 - تبيين و تبليغ مسئله ي امامت

2 - تبليغ و بيان احكام دين به شيوه ي فقه شيعي و نيز تفسير قرآن به روال بينش شيعي

3 - وجود تشكيلات پنهاني ايدئولوژيك - سياسي

تبيين و تبليغ مسئله ي امامت

بارزترين ويژگي دعوت امامان شيعه

اين موضوع را مي بايد بارزترين خصيصه ي دعوت امامان شيعه دانست. از نخستين سالهاي پس از رحلت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله، در همه ي دوره هاي امامت، مطلع دعوت شيعي را اثبات امامت اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله تشكيل مي داده است. اين موضوع در قيام خونين حسين بن علي و پس از آن حتي در جنبش امام زادگاني مانند زيد بن علي نيز مشاهده مي شود. دعوت امام صادق عليه السلام نيز از اين كليت بيرون نبوده است.

مفهوم امامت در فرهنگ اسلام

پيش از ارائه ي مدارك اين موضوع، لازم است بدانيم كه «امامت» در فرهنگ اسلام داراي چه مفهومي است و دعوت به امامت به چه معنا است. مضمون واقعي «تبليغ امامت» در صورتي فهميده خواهد شد كه مفهوم «امامت» دانسته شود.

واژه ي امامت - كه در اصل به معناي مطلق پيشوايي است - در فرهنگ اسلامي بيشتر بر مصداق خاصي از آن اطلاق مي گردد و آن، پيشوايي و رهبري در شئون اجتماعي است؛ چه فكري و چه سياسي. در هر جا از قرآن كه مشتقات واژه ي امامت - مانند امام و ائمه عليهم السلام - به كار رفته، ناظر به همين معناي خاص، يعني پيشوايي امت است. پيشوايي فكري، پيشوايي سياسي و يا هر دو، پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله

[صفحه 61]

و انشعاب فكري و سياسي مسلمانان كه به چند فرقه شدن پيروان اسلام انجاميد، از آنجا كه نكته ي اصلي اختلاف را مسئله ي رهبري سياسي امت تشكيل مي داده و واژه ي امامت و امام سرنوشت ويژه اي پيدا كرد، بيش از هر معناي ديگري در مفهوم «رهبري سياسي» به كار رفت و كم كم معاني

ديگر تحت الشعاع اين معني قرار گرفت؛ به طوري كه وقتي در قرن دوم هجري مكاتب كلامي اسلام يكي پس از ديگري به وجود آمد و گرايشهاي گوناگون اسلامي را به صورت ايدئولوژيها و مكتبهاي مرز بندي شده و مشخص درآورد، يكي از مسائل مهم همه ي اين مكتب ها را مسئله ي «امامت» تشكيل مي داد كه به معناي رهبري سياسي بود. در اين مسأله، معمولا از شرايط و خصوصيات امام - يعني حاكم و زمامدار جامعه - سخن مي رفت و هر گروه را در اين باره عقيده و سخني بود.

مفهوم امامت در مكتب تشيع

در مكتب تشيع نيز - كه از نظر پيروانش اصلي ترين جريان فكري اسلام است - امامت به همين معنا گرفته مي شد و نظريه آن مكتب درباره ي امام، بدين گونه خلاصه مي گشت كه: امام و زمامدار سياسي جامعه ي اسلامي بايد از سوي خدا معين و به وسيله ي پيامبر صلي الله عليه و آله معرفي شده باشد، و بايد رهبر فكري و مفسر قرآن و آگاه از همه ي رموز و دقايق دين باشد، و بايد پاك و معصوم و مبرا از هر عيب و نقيصه ي خلقي و خلقي و سببي باشد، و بايد از دودماني پاك و پاكدامن تولد يافته باشد، و بايد و بايد … و بدين گونه، امامت كه در عرف مسلمانان قرن اول و دوم به معناي رهبري سياسي بود، در عرف خاص شيعيان، به جز رهبري سياسي، رهبري فكري و اخلاقي را نيز در مفهوم خود فراگرفت.

هنگامي كه شيعه كسي را به عنوان امام مي شناخت، نه تنها اداره ي امور

[صفحه 62]

اجتماعي، كه راهنمايي و ارشاد فكري و آموزش ديني و تزكيه ي

اخلاقي را نيز از او انتظار مي برد؛ و اگر وظايف از او ساخته نمي بود، او را به عنوان «امام بحق» نمي شناخت و به حسن اداره ي سياسي و قدرت نمايي نظامي و سلحشوري و كشورگشايي - كه در نظر ديگران معيارهاي بسنده اي به شمار مي آمد - قناعت نمي ورزيد.

بنابر تلقي شيعه از مفهوم امامت، امام يك جامعه، همان قدرت فائقه اي است كه حركت جمعي و منش فردي افراد آن جامعه را توجيه و رهبري مي كند و در آن واحد، هم آموزگار دين و اخلاق، و هم فرمانرواي زندگي و تلاش آنها است. با اين بيان، پيامبر صلي الله عليه و آله نيز امام است؛ چه آنكه رهبري فكري و سياسي جامعه اي كه خود شالوده ريزي كرده، به دست او است. و پس از پيامبر صلي الله عليه و آله نيز امت را به امامي نياز هست تا بتواند جانشين (خليفه) وي و متحمل بار مسئوليتهاي او - و از آن جمله رهبري سياسي - باشد. و شيعه معتقد است كه اين جانشيني، طبق تصريح پيامبر صلي الله عليه و آله، از آن علي بن ابي طالب و سپس متعلق به امامان معصوم آن خاندان است. (براي تفصيل و استدلال بايد رجوع شود به كتب مربوطه)

امام بايد از طرف خدا تعيين شود

اين نكته گفتني است كه آميختگي سه مفهوم «رهبري سياسي»، «آموزش ديني» و «تهذيب روحي» در خلافت و حكومت اسلام - كه امامت و حكومت اسلام را داراي سه جنبه و سه بعد قرار داده است؛ چنان كه بعضي از متفكران برجسته ي اين زمان به درستي بيان كرده اند - ناشي از آن است كه اسلام در اصل، اين

سه جنبه را از يكديگر تفكيك نكرده و به عنوان برنامه اي از اين سه جهت، بر انسان عرضه شده است. پس پيشوايي امت نيز به معناي پيشوايي در اين جهت است و

[صفحه 63]

شيعه به دليل همين گستردگي معناي امامت است كه عقيده دارد امام بايد از طرف خدا تعيين شود.

امام، رئيس دولت و ايدئولوگ

نتيجه آنكه برخلاف نظر سطحي نگر كساني كه «امامت» را چيزي در قبال «خلافت» و «حكومت» پنداشته و آن را صرفا يك منصب معنوي و روحي و فكري شمرده اند، امام در فرهنگ تشيع «رهبر امت» است؛ هم در امور دنيايي و نظم و نسق زندگي مردم و اداره ي سياسي و اجتماعي جامعه (مساوي رئيس دولت) و هم در تعليم و ارشاد معنوي و روحي و گره گشايي از مشكلات فكري و تبيين ايدئولوژي اسلام (مساوي ايدئولوگ).

اين مطلب واضح، چندان از ذهن بيشتر معتقدان امامت بيگانه است كه ذكر چند نمونه از صدها مدرك قرآني و حديثي آن، زايد به نظر نمي رسد:

مفهوم امامت در روايات

در كتاب «الحجه» كافي حديث مبسوطي از حضرت علي بن موسي الرضا در شناخت امامت و توصيف امام نقل شده است كه متضمن خصوصيات پر معني و جالبي است؛ از آن جمله درباره ي امامت: رشته ي دين، سامان مسلمان، آبادگر جهان، سربلندي مؤمنان، رتبت پيامبران، ميراث جانشينان، خلافت خداوندگار و جانشيني پيامبر صلي الله عليه و آله. و درباره ي امام: افزايش دهنده ي ثروت عمومي، اجرا كننده ي مقررات و حدود الهي، پاسدار مرزها، امين خدا در ميان خلق، شعله ي فروزنده اي بر جايگاهي بلند، صلا دهنده ي راه خدا، مدافع حريم خدا، به خشم آورنده ي منافقان، ويرانگر بنيان كافران، عزت بخش مؤمنان ورزيده و كاردان در زمامداري، داناي

[صفحه 64]

كار سياست، كمر بسته ي فرمان خدا، خيرخواه بندگان خدا، نگاهبان دين خدا … [50].

در روايت ديگري از امام صادق عليه السلام صراحتا گفته مي شود: همه ي امتيازات و نيز همه ي تعهدات پيامبر را علي و نيز امامان ديگر دارا مي باشند. [51].

در روايت ديگري از امام صادق عليه السلام وجوب فرمانبري از «اوصياء» يادآوري شده

و سپس توضيح داده شده است كه اوصياء همان كساني هستند كه قرآن از آنان با تعبير «اولو الأمر» ياد كرده است. [52].

صدها روايت پراكنده در بابهاي مختلف از كتابهاي گوناگون صريحا مفهوم امام و امامت در فرهنگ شيعي را «زمامداري» و «اداره ي امور امت مسلمانان» دانسته و امامان اهل بيت را صاحبان حقيقي حكومت معرفي كرده است؛ به طوري كه براي جستجوگر منصف جاي ترديد باقي نمي گذارد كه ادعاي امامت از طرف ائمه ي اهل بيت، فراتر از رتبت فكري و معنوي، دقيقا ادعاي حق حكومت نيز هست و دعوت همه جا گستر آنان در حقيقت دعوت به مبارزه اي سياسي - نظامي براي به دست آوردن حكومت بوده است.

اين مطلب كه از چشم دهها مؤلف و محقق روزگاران بعد پوشيده مانده، [53] در عرف مسلمانان معاصر خود آن بزرگواران، در شمار واضح ترين حقايق به شمار

[صفحه 65]

مي آمده است؛ تا آن جا كه «كميت» - شاعر نامدار و بسيار هنرمند عرب و يكي از معروف ترين چهره هاي شيعي و شهيد گرايشهاي تند علوي خود - در يكي از چندين قصيده ي معروف خود در توصيف ائمه ي اهل بيت، آنان را سياستمداراني مي داند كه برخلاف حاكمان مسلط زمان، سرپرستي و زمامداري انسانها را با چوپاني گوسفندان و چارپايان يكسان نمي سازند. [54].

دعوت امام صادق به امامت

اكنون برمي گرديم به سخن اصلي؛ يعني اين كه امام صادق عليه السلام نيز مانند ديگر امامان شيعه، محور برجسته ي دعوتش را موضوع «امامت» تشكيل مي داده است. براي اثبات اين واقعيت تاريخي، قاطع ترين مدرك، روايات فراواني است كه ادعاي امامت را از زبان امام صادق عليه السلام به روشني و با صراحت تمام نقل مي كند.

همان طور كه توضيح خواهم

داد، امام در هنگام اشاعه و تبليغ اين مطلب، خود را در مرحله اي از مبارزه مي ديده است كه مي بايست به طور مستقيم و صريح، حكام زمان را نفي كند و خويشتن را به عنوان صاحب حق واقعي ولايت و امامت به مردم معرفي نمايد؛ و قاعدتا اين عمل فقط هنگامي صورت مي گيرد كه همه ي مراحل قبلي مبارزه با موفقيت انجام گرفته؛ آگاهيهاي سياسي و اجتماعي در قشر وسيعي پديد آمده؛ آمادگي هاي بالقوه در همه جا احساس شده؛ زمينه هاي ايدئولوژيك در جمع قابل توجهي ايجاد گرديده؛ لزوم حكومت حق و عدل براي جمعي كثير به ثبوت رسيده و بالاخره رهبر تصميم راسخ خود را براي مبارزه ي نهايي گرفته است. بدون اين همه، مطرح كردن نام يك شخص معين

[صفحه 66]

به عنوان امام و زمامدار محق جامعه، كاري عجولانه و بي فايده خواهد بود.

سلسله ي جدايي ناپذير امامت

نكته ي ديگري كه بايد توجه قرار گيرد، اين است كه امام در مواردي به اين بسنده نمي كند كه امامت را براي خويش اثبات كند؛ بلكه همراه نام خود، نام امامان بحق و اسلاف پيشين خود را نيز ياد مي كند و در حقيقت سلسله ي امامت اهل بيت را متصل و جدايي ناپذير مطرح مي سازد. اين عمل با توجه به اين كه تفكر شيعي، همه ي زمامداران نابحق گذشته را محكوم كرده و آنان را «طاغوت» به شمار مي آورده، مي تواند اشاره به پيوستگي جهاد شيعيان اين زمان به زمانهاي گذشته نيز باشد. در واقع امام صادق عليه السلام با اين بيان، امامت خود را يك نتيجه ي قهري كه بر امامت گذشتگان مترتب است، مي شمارد و آن را از حالت بي سابقه

و بي ريشه و پايه بودن بيرون مي آورد و سلسله ي خود را از كانالي مطمئن و ترديد ناپذير به پيامبر صلي الله عليه و آله بزرگوار متصل مي كند. اكنون به نمونه اي چند از چگونگي دعوت امام توجه كنيد:

ترسيم منظره اي شگفت آور

جالب ترين روايتي كه من در اين باب ديده ام، روايت «عمرو بن ابي المقدام» است كه منظره ي شگفت آوري را ترسيم مي كند: روز نهم ذيحجه (روز عرفه) است. محشري از خلايق در عرفات براي اداي مراسم خاص آن روز گرد آمده اند و نمايندگان طبيعي مردم سراسر مناطق مسلمان نشين، از اقصاي خراسان تا ساحل مديترانه، جمع اند. يك كلمه حرف به جا در اينجا مي تواند كار گسترده ترين شبكه ي وسايل ارتباط جمعي را در آن زمان بكند. امام، خود را به اين جمع رسانده

[صفحه 67]

است و پيامي دارد. مي گويد: ديدم امام در ميان مردم ايستاد و با صدايي هر چه بلندتر - با فريادي كه بايد در همه جا و در همه ي گوشها طنين بيفكند و به وسيله ي شنوندگان به سراسر دنياي اسلام پخش شود - پيام خود را سه مرتبه گفت. روي را به طرف ديگري گرداند و سه مرتبه همان سخن را ادا كرد. باز روي را به سمتي ديگر گرداند و باز همان فرياد و همان پيام … و بدين ترتيب امام دوازده مرتبه سخن خود را تكرار كرد. اين پيام با اين عبارات ادا مي شد:

«ايها الناس! ان رسول الله كان الأمام ثم كان علي بن ابي طالب، ثم الحسن، ثم الحسين، ثم علي بن الحسين، ثم محمد بن علي، ثم …» [55].

توصيف امامان شيعه

حديث ديگر از ابي الصباح كناني است كه در آن، امام صادق عليه السلام خود و ديگر امامان شيعه را چنين توصيف مي كند:

«ما كساني هستيم كه خدا اطاعت ما را بر مردم لازم ساخته است. انفال و صفو المال در اختيار ماست» .

صفوالمال، اموال گزيده اي است كه

طواغيت گردنكش به خود اختصاص داده و دستهاي مستحق را از آن بريده بودند و هنگامي كه اين اموال مغصوب، با پيروزي سلحشوران مسلمان از تصرف ستمگران مغلوب خارج مي شود، مانند ديگر غنايم تقسيم نمي شود تا در اختيار يك نفر قرار گيرد و بدو حشمتي كاذب و تفاخري دروغين ببخشد؛ بلكه به حاكم اسلامي سپرده مي شود و او از آنها در جهت مصالح مسلمانان استفاده مي كند. امام در اين روايت، خود را

[صفحه 68]

اختياردار صفوالمال و نيز انفال - كه آن نيز مربوط به امام است - معرفي مي كند و با اين بيان، به روشني مي رساند كه امروز حاكم جامعه ي اسلامي، او است و اين همه بايد به دست او و در اختيار او باشد و به نظر او در مصارف درستش به كار رود.

ميراث دار علم و حكومت

امام عليه السلام در حديثي ديگر، امامان گذشته را يك يك نام مي برد و به امامت آنان و اين كه اطاعت از فرمانشان واجب و حتم است، شهادت مي دهد و چون به نام خود مي رسد، سكوت مي كند. شنوندگان سخن امام به خوبي مي دانند كه پس از امام باقر عليه السلام ميراث علم و حكومت در اختيار امام صادق عليه السلام است. و بدين ترتيب، هم حق فرمانروايي خود را مطرح مي سازد و هم با لحن استدلال گونه، ارتباط و اتصال خود را به نياي والا مقامش علي بن ابي طالب بيان مي كند. [56] در ابواب كتاب «الحجه» از كافي و نيز در جلد 47 بحارالانوار از اين گونه حديث كه به صراحت يا به كنايه، سخن از ادعاي امامت و دعوت

به آن است، فراوان مي توان يافت.

مدرك قاطع ديگر، شواهدي است كه از شبكه ي گسترده ي تبليغاتي امام در سراسر كشور اسلامي ياد مي كند و بودن چنين شبكه اي را مسلم مي سازد. اين شواهد، چندان فراوان و مدلل است كه اگر حتي حديث صريح هم وجود نمي داشت، خدشه اي بر حتميت موضوع وارد نمي آمد.

وجود شبكه ي تبليغاتي قوي

مطالعه گر زندگي نامه ي ... ائمه عليهم السلام از خود مي پرسد: آيا امامان شيعه در

[صفحه 69]

اواخر دوران بني اميه، داعيان و مبلغاني در اطراف و اكناف كشور اسلامي نداشتند كه امامت آنان را تبليغ كنند و از مردم قول اطاعت و حمايت براي آنان بگيرند؟ در اين صورت، پس نشانه هاي اين پيوستگي تشكيلاتي كه در ارتباطات مالي و فكري ميان ائمه و شيعه به وضوح ديده مي شود، چگونه قابل توجيه است؟ اين حمل وجوه و اموال از اطراف عالم به مدينه؟ اين همه پرسش از مسائل ديني؟ اين دعوت همه جا گستر به تشيع؟ و آنگاه اين وجهه و محبوبيت بي نظير آل علي در بخشهاي مهمي از كشور اسلامي؟ و اين خيل انبوه محدثان و راويان خراساني و سيستاني و كوفي و بصري و يماني و مصري در گرد امام؟ … كدام دست مقتدر، اين همه را به وجود آورده بود؟ آيا مي توان تصادف يا پيشامدهاي خود به خودي را عامل اين پديده هاي متناسب و مرتبط به هم دانست؟

با اين همه تبليغات مخالف كه از طرف بلندگوهاي رژيم خلافت اموي بي استثناء در همه جا انجام مي گرفت و حتي نام علي بن ابي طالب به عنوان محكوم ترين چهره ي اسلام، در منابر و خطابه ها ياد مي شد، آيا بدون وجود يك

شبكه ي تبليغاتي قوي ممكن است آل علي در نقاطي چنان دور دست و ناآشنا، چنين محبوب و پر جاذبه باشند كه كساني محض ديدار و استفاده از آنان و نيز عرضه كردن دوستي و پيوند خود با آنان، راههاي دراز را بپيمايند و به حجاز و مدينه روي آورند؛ دانش دين را كه بنا بر عقيده ي شيعه، همچون سياست و حكومت است، از آنان فراگيرند و در موارد متعددي بي صبرانه اقدام به جنبش نظامي - و به زبان روايات، قيام و خروج - را از آنان بخواهند؟ اگر تسليحات شيعه فقط در جهت اثبات علم و زهد ائمه عليهم السلام بود، درخواست قيام نظامي چه معنايي مي توانست داشته باشد؟

[صفحه 70]

پايبندي ياران امام به «تقيه»

ممكن است سؤال شود اگر به راستي چنين شبكه ي تبليغاتي وسيع و كارآمدي وجود داشته، چرا نامي در تاريخ نيست و صراحتا ماجرايي از آن نقل نشده است؟ پاسخ - همان طور كه پيشتر نيز اشاره شد - به طور خلاصه آن است كه دليل اين بي نشاني را نخست در پايبندي وسواس آميز ياران امام به اصل معتبر و مترقي «تقيه» بايد جست كه هر بيگانه اي را از نفوذ در تشكيلات امام مانع مي شد، و سپس در ناكام ماندن جهاد شيعه در آن مرحله و به قدرت نرسيدن آنان، كه اين خود نيز معلول عواملي چند است … اگر بني عباس نيز به قدرت نمي رسيدند، بي گمان تلاش و فعاليت پنهاني آنان و خاطرات تلخ و شيريني كه از فعاليتهاي تبليغاتي شان داشتند، در سينه ها مي ماند و كسي از آن خبر نمي يافت و در تاريخ نيز ثبت نمي شد.

تبليغات گسترده براي امامت اهل بيت

با اين همه، چندان اندك نيست رواياتي كه در آن از تبليغات گسترده ي شيعي براي امامت اهل بيت، تقريبا به صراحت سخن رفته است. در اين باب، بسنده مي كنيم به يادآوري حديثي كه مي گويد: مردي از اهل كوفه به خراسان رفت و مردم را به «ولايت» جعفر بن محمد دعوت كرد. جمعي پاسخ مثبت دادند و اطاعت كردند، گروهي سر باز زدند و منكر شدند، و فرقه اي احتياط كردند و دست نگه داشتند … تا آن جا كه وقتي يكي از آن احتياط كنندگان گذارش به مدينه مي افتد و با امام ملاقات مي كند، حضرت به لحني تعرض آميز به او مي گويد: تو كه اهل ورع و احتياط بودي، چرا

در فلان مكان كه فلان عمل هوسبازانه ي خيانت آميز را انجام

[صفحه 71]

مي دادي، احتياط نكردي؟! … [57].

چنان كه مي بينيم، تبليغ كننده، اهل كوفه است؛ و منطقه ي تبليغ، خراسان؛ و نام مرد، پنهان؛ و دعوت وي، به ولايت (حكومت) امام صادق عليه السلام؛ و دعوت احتياط كنندگان، به اطاعت و فرمانبري.

مجادلات كلامي و ادبي

مدرك قابل ملاحظه ي ديگر براي مشخص كردن نقطه نظر ائمه عليهم السلام و شيعه در دعوت و تبليغ امامت، مباحثات و مجادلاتي است كه ميان آنان و رقباي سياسي شان (بني اميه و بني عباس) جريان داشته است. اين مباحثات كه هم به زبان استدلالهاي كلامي و مذهبي، و هم به زباني رساتر و گوياتر - زبان شعر - صورت مي گرفته، به روشني مي تواند مسلم سازد كه هدف از تبليغات شيعه در زمينه ي امامت، آن بوده است كه حق حكومت را براي امامان اهل بيت اثبات كند. پس دعوت به ولايت اهل بيت، در بارزترين ابعادش، دعوت به مبارزه براي باز گرفتن اين حق و بيرون آوردن قدرت سياسي از دست نااهلان محسوب مي شده است.

دوران امام صادق عليه السلام را به خاطر معاصر بودنش با نهضت و سپس به قدرت رسيدن بني عباس، مي توان از حساس ترين دوره هاي اين گونه مباحثات دانست و اشعار شعراي شيعي و همچنين شعراي عباسي را نمايشگري از نقطه نظر آن حضرت به حساب آورد.

شعراي عباسي با تكيه بر استدلال هايي از نوع استدلال قدرتمندان بي پايه و

[صفحه 72]

همراه با تحكم، بني عباس را صاحبان واقعي اين منصب معرفي مي كنند در مقابل، شاعران و ستايشگران جناح علوي را مشاهده مي كنيم كه با زبان و لحن ويژه ي يك جناح مغلوب و خشمگين، حكام غالب - يعني بني عباس

- را به خطر جنايات و ناحق گرايي هايشان محكوم كرده و حق را متعلق به آل علي و آنان را شايستگان و صاحبان حقيقي آن مي دانند.

با توجه به پايگاه بلند «شعر مسلكي» در قرنهاي اول و دوم هجري و يادآوري اين نكته كه شاعر معتقد به يك مسلك، برجسته ترين و مؤثرترين نقش را در ترويج گرايشهاي مسلك خود و تبيين هدفها و شعارهاي آن به كار مي برده است، طبيعي مي نمايد كه حساب ويژه اي براي اظهارات و سرودهاي شاعران وابسته به جناحهاي سياسي در نظر گرفته شود.

نقش ادبيات در قرنهاي اول و دوم

نويسنده ي كتاب «العباسيون الاوائل» به درستي نقش حساس و تعيين كننده ي ادبيات را در قرنهاي اول و دوم - كه روزگار شكوفايي شعر و خطابه ي عربي است - در كتاب خود باز كرده است. وي مي نويسد:

«… ادبيات در دلها اثر مي گذاشت و مهر و گرايش مردم را به اين يا آن دسته جلب مي كرد. شاعران و سخنوران به منزله ي روزنامه هاي آن عصر بودند كه هر يك جهت گيري سياسي ويژه اي را مطرح مي ساختند و از آن دفاع مي كردند و با زباني مؤثر و شيوه اي رسا، دلايلي بر حقانيت گرايش سياسي خود اقامه مي نمودند و دلايل رقباي خود را مردود مي ساختند.» [58].

[صفحه 73]

مثلا از سويي شاعر طرفدار بني عباس براي اينكه خلافت را حق مشروع اين دودمان وانمود كند، آنان را به پيامبر صلي الله عليه و آله متصل مي ساخت و ادعا مي كرد كه ميراث پيامبر صلي الله عليه و آله، ملك طبيعي اين خاندان است، و چنين استدلال مي كرد كه چون در ارث، با بودن عموها، نوبت

به دختر زادگان نمي رسد، پس ميراث حكومت پيامبر صلي الله عليه و آله متعلق به عمويش عباس، و پس از او حق فرزندان عباس است:

اني يكون و ليس ذاك بكائن لبني البنات وراثة الاعمام [59].

و يا اين گونه كه با بودن عمو، نوبت به عموزاده نمي رسد:

فابناء عباس هم يرثونه كف العم لابن العم في الأرث قد حجت [60].

از سوي ديگر شاعران هواخواه علويان در قصايد خود - كه غالبا سرشار از نوعي عاطفه ي شورانگيز ناشي از احساس مظلوميت است - اين استدلالها را رد كرده، استدلال هاي ديگري و گاه از نوع همانها بر حقانيت ادعاي ائمه ي شيعه ارائه مي نمودند. براي نمونه، اشاره به ماجراي غدير خم، در قصيده ي معروف سيد حميري:

من كنت مولاه فهذا له مولي، فلم يرضوا و لم يقنعوا [61].

پاسخ به استدلال شاعر عباسي در مورد ميراث عمو، در قصيده ي جعفر بن عثماني طائي:

[صفحه 74]

بنت، نصف كامل من مال ترث، و العم متروك بغير سهام [62].

اشاره به وراثت از پيامبر صلي الله عليه و آله، در قصيده ي دعبل خزاعي:

اضربهم ارث النبي فاصبحوا

يساهم فيهم ميتة و منون [63].

براي كسي كه اندك تتبعي در كتب مربوط به زندگي بني عباس و تاريخ قرن دوم هجري كرده باشد، دستيابي به صدها نمونه از اين نوع محاوره و مناظره ي سياسي به زبان شعر، كار دشواري نيست؛ بلكه مي توان گفت شعر و ادب شيعي در دوران ائمه عليهم السلام عمدتا به استدلال و بحث سياسي و كلامي مي پرداخت و از خيال بافي هاي رايج در مديحه هاي فارسي روزگار ما اثري در آن نبود.

اثبات حق حكومت

اكنون مهم آن نيست كه محتواي آن اشعار استدلالي -

كه هر يك از دو طرف بر حقانيت مدعاي خود اقامه كرده است - تا چه پايه محكم و قابل استناد است؛ مهم، توجه به اين نكته است كه اين دو جناح متخاصم كه جبهه بندي سياسي اعتقادي بزرگ و عامي را در سطح وسيع جامعه ي آن روز مشخص مي سازند، چه مي گويند و چه ادعا مي كنند و هر يك چه حقي را براي خود قائلند.

همان طور كه به روشني ديده مي شود، هر يك از اين دو جناح مي كوشد تا حقي را براي خود اثبات و از ديگري سلب كند. اين حق، همان حكومت است. ميراث پيامبر صلي الله عليه و آله كه در اين دو دسته شعر به آن اشاره شد و هر كدام از دو شاعر، آن را متعلق به دودمان مورد علاقه ي خود - علوي يا عباسي - دانسته، چيزي جز

[صفحه 75]

ولايت و زمامداري مسلمانان نيست. بي گمان نزاع بر سر آن نيست كه كداميك از دو تيره ي علوي و عباسي از مواريث معنوي پيامبر صلي الله عليه و آله مانند دانش، زهد، خصلتهاي برجسته و … برخوردارند؛ اينها هيچ كدام حقي نيستند كه نزاع بر سر آن را مسئله ي اولويت در ارث حل كند. هيچگاه دو نفر براي اين كه ثابت كنند دانش يا زهد كسي را به ارث برده اند، به خويشاوندي نزديك تر با وي استدلال نمي كنند. اين گونه استدلال فقط در جايي قابل ارائه است كه نزاع بر سر يك شيي ء يا يك حق باشد؛ چنان كه ديديم شعراي زمان امام صادق عليه السلام - مانند سيد حميري و جعفر بن عثمان و كميت - با مطرح ساختن

مسئله ي امامت در اشعار خود و پاسخگويي به شاعران ديگري كه در همين مسئله از عباسيان دفاع مي كردند، به خوبي نشان مي دهند كه امام صادق عليه السلام و شيعيان - يعني عناصر وابسته به آن حضرت - دست اندركار تبليغات همه جانبه و گسترده اي در جهت باز يافتن و باز گرفتن قدرت سياسي و راندن رقباي ناصالح خود از صحنه ي سياست بوده اند. در اشعار بليغ و بسيار هنرمندانه ي شعراي علوي - از قبيل كميت، دعبل، فرزدق و بسيار شاعران بزرگ ديگر - شواهد فراواني بر اين سخن مي توان يافت. آنچه ياد شد، مي تواند نمونه ي روشنگري از آن همه باشد.

نامه ي محمد بن عبدالله حسيني به منصور

پيش از آنكه اين بخش را به پايان برم، بي مناسبت نمي دانم نوع ديگري از اين گونه استدلال را كه در قلمروي غير از شعر مطرح شده است و مي تواند نشاني از گستردگي دايره ي اين مدعا در ميان گروههاي متخاصم آن دوره باشد، ارائه دهم.

نمونه ي مورد نظر، نامه اي است از محمد بن عبدالله حسيني - معروف به «صاحب نفس زكيه» - به منصور عباسي. مي دانيم كه محمد يكي از معروف ترين

[صفحه 76]

شخصيتهاي بيت علوي بود كه يك جنبش نظامي ضد رژيم عباسي را در طليعه هاي حكومت اين سلسله رهبري مي كرد. طبق معمول آن روزگار، نامه هاي احتجاج آميز طرفين يك مخاصمه، حتي در مرحله ي درگيري نظامي، نقش مهمي در پيشبرد هدفهاي آنان ايفا مي كرد. اين نامه ها كه به سرعت در سطح مردم معمولي نيز پخش مي شد و همه از مضامين آن مطلع مي گشتند، تأثير قابل ملاحظه اي در جلب حمايت و توجه توده ي مردم به سوي يك جناح و تقويت روحيه ي

وابستگان به آن جناح باقي مي گذاشت و بدين جهت معمولا حاوي مردم پسندترين و قابل قبول ترين استدلال هاي طرفين مي بود. در يكي از نامه هايي كه محمد به منصور عباسي نوشته، به روشني اين سخن كه خاندان علوي مدعايي جز حكومت نداشته و آن را حق خود مي دانسته و با دعوت مردم به امامت خود، در واقع آنان را به مبارزه ي عليه رژيم حاكم فرا مي خوانده اند، اثبات مي شود. عبارت مورد نظر در اين نامه چنين است: «و ان ابانا عليا كان الوصي و كان الأمام، فكيف ورثتم ولايتة و ولده حياة» . [64].

به نظر مي رسد كه اين استدلال براي رد استدلال رايج بني عباس در نامه آورده شده است. آنان خلافت و امامت را ميراثي مي دانستند كه از طريق عباس از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله به آنان رسيده است و با همين استدلال ناموجه ذهن مردم را براي قبول حكومت عناصري كه جز خويشاوندي با رسول خدا هيچ امتيازي نداشتند، آماده مي ساختند و محمد با اين بيان روشن و منطقي، راه استدلال را

[صفحه 77]

بر رقباي خود مي بندد. در اين بيان، اولا تعبير امام و مفهوم مورد استعمال آن، و ثانيا داعيه ي محمد - كه به هر حال يكي از عناصر مبرز بيت علوي است - به روشني مشاهده مي شود.

تبليغ و بيان احكام دين به شيوه ي فقه شيعي و نيز تفسير قرآن به روال بينش شيعي

وسيع ترين حوزه ي علمي و فقهي

اين نيز يك خط روشن در زندگي امام صادق عليه السلام است؛ به شكلي متمايزتر و صريح تر و صحيح تر از آنچه در زندگي ديگر امامان مي توان ديد؛ تا آن جا كه فقه شيعه «فقه جعفري» نام گرفته است و تا آن جا كه همه ي

كساني كه فعاليت سياسي امام را ناديده گرفته اند، بر اين سخن همداستانند كه امام صادق عليه السلام وسيع ترين - يا يكي از وسيع ترين - حوزه هاي علمي و فقهي زمان خود را دارا بوده است. در اين ميان، چيزي كه از نظر بيشترين كاوشگران زندگي امام پوشيده مانده است، مفهوم سياسي و متعرضانه ي اين عمل و ما اكنون به آن مي پردازيم.

خليفه، متكفل امور سياسي و ديني مردم

مقدمتا بايد دانست كه دستگاه خلافت در اسلام، از اين جهت با همه ي دستگاههاي ديگر حكومت متفاوت است كه اين فقط يك تشكيلات سياسي نيست؛ بلكه يك رهبري سياسي - مذهبي است. نام و لقب «خليفه» براي حاكم اسلامي، نشان دهنده ي همين حقيقت است كه وي بيش از يك رهبر سياسي است؛ جانشين پيامبر صلي الله عليه و آله است و پيامبر، آورنده ي يك دين و آموزنده ي اخلاق و البته در عين حال حاكم و رهبر سياسي است. پس خليفه در اسلام، به جز

[صفحه 78]

سياست، متكفل امور ديني مردم و پيشواي مذهبي آنان نيز هست.

ضعف آگاهيهاي ديني دستگاه حكومت

اين حقيقت مسلم موجب شد كه پس از نخستين سلسله ي خلفاي اسلامي، زمامداران بعدي كه از آگاهيهاي ديني بسيار كم نصيب و گاه به كلي بي نصيب بودند، درصدد برآيند كه اين كمبود را به وسيله ي رجال ديني وابسته به خود تأمين كنند و با الحاق فقها و مفسران و محدثان مزدور به دستگاه حكومت خود، اين دستگاه را باز هم تركيبي از دين و سياست سازند.

فايده ي ديگري كه وجود عناصر شريعت مآب در دستگاه حكومت داشت، آن بود كه اينان طبق ميل و فرمان زمامدار ستم پيشه و مستبد، به سهولت مي توانستند احكام دين را به اقتضاي مصالح تغيير و تبديل داده و در پوششي از استنباط و اجتهاد - كه براي مردم عادي و عامي قابل تشخيص نيست - حكم خدا را به خاطر خدايگان دگرگون سازند.

كتاب نويسان و مورخان قرنهاي پيشين، نمونه هاي وحشت انگيزي از جعل حديث و تفسير به رأي را كه غالبا دست قدرتهاي سياسي در آن نمايان است، ذكر كرده اند كه در يكي از

بخشهاي آينده، به مناسبت، به گوشه اي از آنها اشاره خواهيم كرد. اين كار كه در روزگار هاي نخستين (تا اواخر قرن اول هجري) بيشتر شكل روايت و حديث داشت، كم كم شكل فتوا نيز يافته بود؛ و لذا در اواخر دوران بني اميه و اوايل بني عباس فقهاي بسياري بودند كه با استفاده از شيوه هاي بدعت آميز همچون قياس و استحسان، احكام اسلامي را طبق نظر خود - كه در واقع غالبا نظر قدرتمندان حاكم بود - صادر مي كردند. عينا همين عمل درباره ي تفسير قرآن نيز انجام مي گرفت. تفسير قرآن طبق رأي و نظر مفسر، از جمله

[صفحه 79]

كارهايي بود كه مي توانست به آساني حكم خدا را در نظر مردم دگرگون سازد و آنها را به آنچه مفسر خواسته است - كه او نيز اكثرا همان را مي خواست كه حاكم خواسته بود - معتقد كند.

دو جريان كلي در فقه و حديث و تفسير

بدين گونه بود كه از قديم ترين ادوار اسلامي، فقه و حديث و تفسير به دو جريان كلي تقسيم شد: يكي جريان وابسته به دستگاه حكومتهاي غاصب، كه در موارد بسياري حقيقت ها را فداي مصلحت هاي آن دستگاهها ساخته و در برابر بهاي ناچيزي، حكم خدا را تحريف مي كردند؛ و ديگري جريان اصيل و امين كه هيچ مصلحتي را بر مصلحت تبيين احكام درست الهي مقدم نمي ساخت و قهرا در هر قدم، روياروي دستگاه حكومت و فقاهت مزدورش قرا مي گرفت؛ و از آن رو در غالب اوقات، شكل قاچاق و غيررسمي داشت.

معارضه ي علمي امام صادق

با اين آگاهي، به وضوح مي توان دانست كه فقه جعفري در برابر فقه فقيهان رسمي روزگار امام صادق عليه السلام فقط يك اختلاف عقيده ي ديني ساده نبود؛ بلكه در عين حال دو مضمون متعرضانه را نيز با خود حمل مي كرد: نخست و مهم تر، اثبات بي نصيبي دستگاه حكومت از آگاهي ديني و ناتواني آن از اداره ي امور فكري مردم - يعني در واقع، عدم صلاحيت اش براي تصدي مقام خلافت - و ديگر، مشخص ساختن موارد تحريف در فقه رسمي كه ناشي از مصلحت انديشي فقيهان در بيان احكام فقهي و ملاحظه كاري آنان در برابر تحكم و خواست قدرتهاي حاكم است. امام صادق عليه السلام با گستردن بساط علمي و بيان فقه و معارف

[صفحه 80]

اسلامي و تفسير قرآن به شيوه اي غير از شيوه ي عالمان وابسته به حكومت، عملا به معارضه ي با آن دستگاه برخاسته بود. آن حضرت بدين وسيله تمام تشكيلات مذهبي و فقاهت رسمي را كه يك ضلع مهم حكومت خلفا به شمار مي آمد، تخطئه مي كرد و

دستگاه حكومت را از بعد مذهبي اش تهيدست مي ساخت.

تهديدها و فشارهاي منصور

در اينكه دستگاه حكومت بني اميه تا چه اندازه به مفهوم معارضه آميز بساط علمي و فقهي امام صادق عليه السلام توجه داشت، سند روشن و قاطعي در دست نيست؛ ولي گمان قوي بر آن است كه در زمان بني عباس و مخصوصا منصور كه از هوش و زيركي وافري برخوردار بود و به خاطر اين كه سراسر عمر پيش از خلافت خود را در محيط مبارزات ضد اموي گذرانيده بود، از نكته هاي دقيق در زمينه ي مبارزات و مبارزان علوي آگاهي داشت، سران دستگاه خلافت به نقش مؤثر اين مبارزه ي غيرمستقيم توجه مي داشته اند.

تهديدها و فشارها و سختگيري هاي نامحدود منصور نسبت به فعاليتهاي آموزشي و فقهي امام كه در بسي روايات تاريخي از آن ياد شده، از جمله ناشي از همين توجه و احساس بوده است؛ و نيز تأكيد و اصرار فراوان وي بر گرد آوردن فقهاي معروف حجاز و عراق در مقر حكومت خود - كه باز مضمون چندين روايت تاريخي است - از احساس همين نياز نشأت مي گرفته است.

بي نصيبي خلفا از دانش ديني

در مذاكرات و آموزشهاي امام به ياران و نزديكانش، بهره گيري از عامل «بي نصيبي خلفا از دانش» به عنوان دليلي بر اينكه از نظر اسلام، آنان را حق

[صفحه 81]

حكومت كردن نيست، به وضوح مشاهده مي شود؛ يعني اينكه امام همان مضمون متعرضانه اي را كه درس فقه و قرآن او دارا بوده، صريحا نيز در ميان مي گذارده است.

در حديثي از آن حضرت چنين نقل شده است:

«نحن قوم فرض الله طاعتنا و انتم تأتمون بمن لا يعذر الناس بجهالته» ؛ [65] ماييم كساني كه خدا فرمانبري از آنان را فرض و لازم ساخته است؛ در حالي كه

شما از كساني تبعيت مي كنيد كه مردم به خاطر جهالت آنان در نزد خدا معذور نيستند.

يعني مردم كه بر اثر جهالت رهبران و زمامداران نااهل، دچار انحراف گشته و به راهي جز راه خدا رفته اند، نمي توانند در پيشگاه خدا به اين عذر متوسل شوند كه: ما به تشخيص خود راه خطا را نپيموديم؛ اين پيشوايان و رهبران ما بودند كه از روي جهالت، ما را به اين راه كشاندند. زيرا اطاعت از چنان رهبراني، خود، كاري خلاف بوده است؛ پس نمي تواند كارهاي خلاف بعدي را توجيه كند. [66].

امامت، رهبري سياسي و فكري

اين مفهوم كه رهبري سياسي در جامعه ي انقلابي اسلام، همان رهبري انقلابي است و لزوما با رهبري فكري و ايدئولوژيك همراه است، در آموزشهاي امامان

[صفحه 82]

قبل و بعد از امام صادق عليه السلام نيز آشكارا وجود داشته است. در روايتي امام علي بن موسي از قول جد بزرگوارش امام محمدباقر عليه السلام «سلاح» را در سلسله ي امامت به «تابوت» در ميان اقوام گذشته ي بني اسرائيل همانند مي كند: «سلاح در ميان ما همچون تابوت است در ميان بني اسرائيل، كه نزد هر كس بود، نبوت (و در روايتي: حكومت) از آن او بود. در ميان ما نيز سلاح نزد هر كس باشد، رهبري و زعامت متعلق به او است.» (توجه شود به شكل نمادين و مفهوم بسيار عميق اين تعبير). راوي آنگاه مي پرسد: «فيكون السلاح مزايلا للعلم؟» ؛ يعني آيا ممكن است سلاح نزد كسي باشد كه دانش ايدئولوژيك دين در او نيست؟ [67] و امام در پاسخ مي گويد: نه. [68] يعني زمامداري جامعه و رهبري انقلابي امت مسلمان در اختيار كسي است كه سلاح و

دانش را با هم دارا باشد.

پس امام از سويي شرط امامت را دانش دين و فهم درست قرآن مي داند، و از سوي ديگر با گستردن بساط علمي و گرد آوردن خيل كثيري از مشتاقان دانش دين در پيرامون خود و تعليم دين به شيوه اي مخصوص - كه مخالف با روال معمولي فقه و حديث و تفسير و به طور كلي مغاير با دين شناسي رايج علما و محدثان و مفسران وابسته به دستگاه خلافت است - عملا دين شناسي خود و دين ناشناسي دستگاه خلافت را - با تمامي علماي وابسته و نام و نشاندارش - اثبات مي كند و از اين رهگذر با تعرض مستمر و عميق و آرام، به مبارزه ي خود بعدي تازه مي بخشد.

[صفحه 83]

محدوديتهاي منصور براي امام صادق

همان طور كه قبلا اشاره شد، نخستين حكمرانان بني عباس كه خود در روزگار پيش از قدرت، سالها در محيط مبارزاتي علوي و در كنار پيروان و ياران آل علي گذرانيده و به بسياري از اسرار و چم و خمهاي كنار آنان بصيرت داشتند، نقش متعرضانه ي اين درس و بحث و حديث و تفسير را پيش از اسلاف اموي خود درك مي كردند. گويا به همين خاطر بود كه منصور عباسي در خلال درگيريهاي رذالت آميزش با امام صادق عليه السلام، مدتها آن حضرت را از نشستن با مردم و آموزش دين به آنان، و نيز مردم را از رفت و آمد و سؤال از آن حضرت منع كرد؛ تا آنجا كه به نقل از «مفضل بن عمر» - چهره ي درخشان و معروف شيعي - هر گاه مسئله اي در باب زناشويي و طلاق و امثال اينها براي كسي پيش مي

آمد، به آساني نمي توانست به پاسخ آن حضرت دست يابد. [69].

وجود تشكيلات پنهاني ايدئولوژيك - سياسي

تشكيلات پنهان تحت فرمان ائمه

اندكي پيش از اين اشاره شد كه امام صادق عليه السلام در اواخر دوران بني اميه، شبكه ي تبليغاتي وسيعي را كه كار آن، اشاعه ي امامت آل علي و تبيين درست مسئله ي امامت بود، رهبري مي كرد؛ شبكه اي كه در بسياري از نقاط دوردست كشور مسلمان، به ويژه در نواحي عراق عرب و خراسان، فعاليتهاي چشمگير و ثمربخشي درباره ي مسئله ي امامت عهده دار بود؛ ولي اين تنها يك روي مسئله و بخش ناچيزي از آن است. موضوع تشكيلات پنهان در صحنه ي زندگي سياسي امام صادق عليه السلام و نيز

[صفحه 84]

ديگر ائمه عليهم السلام، از جمله مهم ترين و شورانگيزترين و در عين حال مجهول ترين و ابهام آميزترين فصول اين زندگينامه ي پر ماجرا است.

همان طور كه قبلا گفتيم، براي اثبات وجود چنين سازماني نمي توان و نمي بايد در انتظار مدارك صريح بود. نبايد توقع داشت كه يكي از امامان يا يكي از ياران نزديكش صراحتا به وجود تشكيلات سياسي - فكري شيعي اعتراف كرده باشد؛ اين چيزي نيست كه بتوان به آن اعتراف كرد. انتظار معقول آن است كه اگر روزي هم دشمن به وجود تشكل پنهاني امام پي برد و از خود آن حضرت يا يكي از يارانش در آن باره چيزي پرسيد، او به كلي وجود چنين چيزي را انكار كند و گمان آن را يك سوءظن يا تهمت بخواند. اين، خاصيت هميشگي كار مخفي است. البته از كاوشگر تاريخ زندگي ائمه عليهم السلام هم نمي توان انتظار داشت كه بدون مدرك و دليل قانع كننده اي وجود چنين تشكيلاتي را بپذيرد. بايد در پي قرائن و شواهد و بطون

حوادث ظاهرا ساده اي بود كه اگر چه نظر بيننده ي عادي را جلب نمي كند، ولي با دقت و تأمل، خبر از جريانهاي پنهاني بسياري مي دهد. اگر با چنين نگرشي به سراسر دوران دو قرن و نيمي زندگي ائمه عليهم السلام نظر شود، وجود يك تشكيلات پنهان در خدمت و تحت فرمان ائمه عليهم السلام تقريبا مسلم مي گردد.

منظور از تشكيلات پنهان چيست

منظور از تشكيلات چيست؟ بديهي است كه منظور، يك حزب منظم و مرتب با مفهوم امروزي آن - يعني مجموعه اي از كادرهاي منظم و فرماندهي هاي منطقه اي و شهري و غيره - نبوده و نمي تواند باشد. تشكيلات به معناي جمعيتي از مردم بوده كه با هدفي مشترك كارها و وظايف گوناگوني را در رابطه با يك مركز و يك قلب تپنده و مغز فرمان دهنده انجام مي داده و ميان خود نوعي روابط و نيز

[صفحه 85]

احساسات نزديك و خويشاوندانه مي داشته اند.

اين جمع در زمان علي عليه السلام - يعني در فاصله ي بيست و پنج سال ميان سقيفه و خلافت - همان خواص صحابه اي بودند كه علي رغم تظاهرات حق به جانب و عامه پسند دستگاه خلافت، معتقد بودند كه حكومت، حق برترين و فداكار ترين مسلمان - يعني علي بن ابي طالب - است و تصريح پيامبر صلي الله عليه و آله به جانشيني علي را از ياد نبرده و در نخستين روزهاي پس از سقيفه نيز نظر مخالف خود را نسبت به برندگان خلافت و نيز وفاداري خود را به امام صريحا اعلام كردند. بعدها نيز با اين كه طبق مصلحت بزرگي كه امام را به سكوت و حتي همكاري با خلفاي نخستين وادار مي ساخت، آنان در روند

معمولي و عادي جامعه ي اسلامي قرار گرفتند؛ ليكن هيچگاه رأي و نظر و تشخيص درست خود را از دست نداده و همواره پيروان علي باقي ماندند؛ و به همين علت بود كه بحق، نام «شيعه ي علي» يافتند و به اين جهت گيري فكري و عملي مشهور شدند. چهره هاي معروف و افتخار آميزي همچون سلمان، ابوذر، ابي بن كعب، مقداد، عمار، حذيفه و … در اين شمارند.

شيوه هاي مصلحت آميز و حكمت آميز

شواهد تاريخي تاييد مي كند كه اين جمع، انديشه ي شيعي - يعني اعتقاد به لزوم پيروي از امام به مثابه ي پيشواي فكري و نيز رهبر سياسي - را همواره به شيوه هاي مصلحت آميز و حكمت آميز، ميان مردم اشاعه مي داده و تدريجا بر جمع خود مي افزوده اند؛ كاري كه براي تشكيل حكومت علوي به منزله ي مقدمه اي واجب محسوب مي شده است.

پس از آن كه اميرالمؤمنين عليه السلام در سال 35 به حكومت رسيد، تنها كساني كه

[صفحه 86]

به معيارهاي شيعي در زمينه ي حكومت و امامت اذعان داشته و امام را براساس آن معيارها با ايماني راسخ پذيرفته بودند، همان جمع شيعه؛ يعني تربيت يافتگان مستقيم و غيرمستقيم امام در دوران بيست و چند ساله ي گذشته بودند. ديگران - يعني اكثر مردم - هر چند در حوزه ي رهبري امام مي زيستند و عملا در جهت تفكر شيعي گام بر مي داشتند، اما از آن وابستگي فكري و روحي كه آنان را در جمع تشكيلات شيعي درآورد، برخوردار نبودند.

با توجه به اين دو گونگي در ميان طرفداران امام است كه برخورد بسي متفاوت مسلمانان آن روز با آن حضرت؛ كساني مانند عمار و مالك اشتر و حجر بن عدي و سهل بن حنيف و قيس

بن سعد، و كسان ديگري مانند ابوموسي اشعري و زياد بن ابيه و سعد بن وقاص توجيه و تفسير مي شود.

بايد قبول كرد كه اگر هم به راستي نخستين اقدام براي ايجاد تشكيلات شيعي در اين ديدار انجام گرفته، طرح و زمينه ي آن از مدتها پيش از آن در سخني از امام علي بن ابي طالب خطاب به ياران نزديكش پيش بيني و پيشگويي شده است.

استراتژي امام حسن براي پذيرش صلح

پس از حادثه ي صلح امام حسن عليه السلام اقدام بسيار مهمي كه انجام گرفت، گسترش انديشه ي شيعي و سر و سامان دادن به اين جمع پيوسته و خويشاوند بود كه اكنون بر اثر سلطه ي ظالمانه ي سلطان اموي و فشاري كه بر آن وارد مي آمد، مي توانست از تحرك و ديناميسم بيشتري برخوردار باشد. و همواره چنين است كه اختناق و فشار به جاي آنكه عامل گسيختگي نيروهاي منسجم تحت فشار باشد، موجب هر چه پيوسته تر و راسخ تر و گسترده تر شدن آنها است.

[صفحه 87]

جمع آوري نيروهاي اصيل و مطمئن شيعي، حراست آنان از گزند توطئه هاي بي امان ضد شيعي دستگاه اموي، گستردن تفكر اصيل اسلامي در دايره اي محدود ولي پر عمق، جذب نيروهاي بالقوه و افزودن آنان به جمع شيعيان، انتظار فرصتي مناسب و سرانجام، قيام و اقدامي بجا و به موقع كه نظام جاهلي بني اميه را منفجر ساخته، دوباره نظام اسلامي و علوي را جايگزين آن كند؛ اين بود استراتژي امام حسن عليه السلام و آخرين علتي كه پذيرش صلح را براي آن حضرت اجتناب ناپذير مي ساخت.

نخستين سنگ بناي تشكيلات شيعه

گويا به همين جهت بود كه پس از حادثه ي صلح وقتي جمعي از شيعيان به سركردگي مسيب بن نجبه و سليمان بن صرد خزاعي به مدينه - كه امام تازه از كوفه بدان جا بازگشته و آن شهر را مجددا پايگاه فكري و سياسي خود قرار داده بود - نزد آن حضرت رفتند و پيشنهاد بازسازي قواي نظامي و تصرف كوفه و حمله به سپاه شام را مطرح ساختند، امام آن دو نفر را از ميان جمع برگزيد و نزد خود به خلوت خواند و با بياناتي كه به

هيچ روي از كم و كيف آن اطلاعي در دست نيست، آنان را به نادرستي اين نقشه قانع ساخت و آنان هنگامي كه نزد ياران و همسفران خود بازگشتند، به سخني كوتاه و سربسته فهماندند كه موضوع قيام نظامي منتفي است و بايد به كوفه برگردند و به كار خود مشغول شوند.

با توجه به اين قرائن است كه حسين - مورخ هوشيار معاصر عرب - معتقد شده است كه نخستين سنگ بناي تشكيلات سياسي شيعه در همان روز و در همان مجلسي نهاده شد كه اين دو چهره ي معروف شيعي با امام حسن عليه السلام ديدار و مذاكره كردند.

[صفحه 88]

فرمان ايجاد تشكل و سازماندهي

«آنگاه كه مرا از دست داده باشيد، بسا چيزها خواهيد ديد كه تمناي مرگ كنيد. بي عدالتي، دشمني، انحصارطلبي، سبك شمردن حق خدا و بيمناكي بر جان؛ … هنگامي كه چنين شود، بايد خويشتن را به طور جمعي به وسيله ي پيوندي خدايي محافظت كنيد و به پراكندگي دچار نشويد. مقاومت و نماز (ياد خدا) و تقيه (پنهان كاري) را پيشه سازيد و بدانيد كه خداوند هر لحظه به رنگي درآمدن را از بندگانش مبغوض مي دارد. از حق و اهل مگذريد؛ زيرا هر آن كس كه ديگري را به جاي ما انتخاب كند، دنيا را از دست خواهد داد و گنهكار از اين جهان رخت برخواهد بست.» [70].

اين سخن كه آشكارا ترسيمي از مهم ترين نابسامانيهاي دوران اموي و فرماني داير بر تشكل و سازماندهي و هماهنگي است، در شمار جالب ترين اسناد مربوط به حزب شيعه است؛ و همين طرح است كه در ديدار امام حسن عليه السلام و دو نفر از زبده ترين شيعيان، شكل عملي و عيني

مي يابد.

بي گمان همه ي پيروان و شيعيان از اين نقشه ي بسيار هوشمندانه مطلع نبودند. راز اعتراضها و ايرادهايي هم كه از سوي دوستان بر آن حضرت وارد مي آمد، همين بود؛ ولي پاسخي كه گويا كرارا به اين مضمون: «چه معلوم است؟ شايد اين براي شما آزموني باشد و (براي دشمن شما) بهره اي زوال پذير …» [71] از آن حضرت شنيده مي شد، اشارتي پنهان به همين سياست و تدبير داشت.

[صفحه 89]

رشد انديشه ي شيعي و افزايش آمار شيعيان

در طول حكومت جبارانه ي بيست ساله ي معاويه، با شرح دردآوري كه مورخان از چگونگي تبليغات ضد علوي او در همه ي نواحي كشور نوشته اند - تا آنجا كه لعن بر اميرالمؤمنين عليه السلام، سنتي رايج و متداول گشته بود - و با مشهود نبودن فعاليت نمايان و بارزي از سوي امام حسن و امام حسين عليهاالسلام تنها وجود چنين پيوستگي و تشكلي بود كه به رشد انديشه ي شيعي و افزايش آمار شيعيان در سراسر حجاز و عراق امكان مي داد.

بيست سال پس از صلح حسن

بيست سال پس از واقعه ي صلح، نگاهي به عرصه ي فكري اين مناطق بيفكنيم. در كوفه، رجال شيعه، نام آور ترين و معروف ترين چهره هاي با شخصيت اند. در مكه و مدينه و حتي در برخي از نواحي دوردست هم شيعيان مانند حلقه هاي زنجير به يكديگر متصل و از حال يكديگر مطلع اند. وقتي پس از چند سال يكي از سران شيعه (حجر بن عدي) به قتل مي رسد، در نقاطي چند از كشور، علي رغم اختناق شديد، فرياد اعتراض بلند مي شود و شخصيت معروفي در خراسان به دنبال اعتراض خشم آلودي، از شدت اندوه جان مي سپرد. [72] پس از مرگ معاويه، هزاران نفر به امام حسين عليه السلام نامه مي نويسند و آن حضرت را براي قيام به كوفه دعوت مي كنند. پس از شهادت امام، دهها هزار نفر به گروه انتقام گيران مي پيوندند و در واقعه ي «توابين» يا در سلك سپاه مختار و ابراهيم مالك، بر ضد حكومت اموي مي شورند.

[صفحه 90]

نگرنده ي تاريخ اسلام از خود مي پرسد: آيا رواج تفكر و گرايشهاي شيعي تا اين اندازه جز در سايه ي يك فعاليت حساب شده ي تشكيلاتي از سوي گروه شيعيان

متحد يكدل و يك جهت - يعني از سوي همان تشكيلاتي كه امام حسين عليه السلام تولد آن را بلافاصله پس از صلح امام حسن عليه السلام حدس زده است - ممكن و معقول است؟ بي شك پاسخ، منفي است. تبليغات حساب شده ي دستگاه مسلط اموي را كه به وسيله ي صدها قاضي و قاري و خطيب و والي اداره مي شد، جز با تبليغات حساب شده ي ديگري كه از طرف يك جمع پيوسته و يك جهت و البته پنهان اداره شود، نمي توان پاسخ گفت و حتي در مواردي خنثي كرد.

رشد فعاليتهاي سازمان يافته

در نزديكيهاي مرگ معاويه، اين فعاليت سازمان يافته، بيشتر و آهنگ آن شتابنده تر بود؛ تا آنجا كه فرماندار مدينه بر سر گزارشي كه از فعاليتهاي امام به دست آورده بود، به معاويه نوشت: «اما بعد. عمر بن عثمان [مأمور مربوطه] گزارش داد كه مرداني از عراق و كساني از سرشناسان حجاز نزد حسين رفت و آمد مي كنند و گمان قيام او هست. من در اين باره تفحص كردم و خبر يافتم كه وي [حسين] هم اكنون قصد برافراشتن پرچم مخالفت دارد. نظر و فرمان خود را بنويس …» [73].

پس از واقعه ي كربلا و شهادت امام فعاليت سازمان يافته ي شيعيان در عراق، به مراتب منظم تر و پرتحرك تر شده بود؛ و اين تأثيري بود كه حالات رواني شيعيان كوفه - كه بسياري از آنان در برابر ضربه ي دستگاه خلافت غافل گير شده و نتوانسته

[صفحه 91]

بودند خود به صحنه ي پيكار عاشورا برساند - آن را ايجاد كرده بود و سوز تأسف و درد ايشان بدان رنگ و جلا مي داد.

طبري، مورخ معروف قرن مي نويسد:

«آن گروه [شيعه] پيوسته مشغول بودند

به جمع آوري سلاح و تهيه آمادگي هاي جنگي و دعوت پنهاني مردم - چه شيعه و چه غيرشيعه - به خونخواهي حسين. پس گروه از پي گروه به دعوت آنان پاسخ مي دادند و به آنان مي پيوستند و كار بر اين شيوه بود تا يزيد بن معاويه بمرد.» [74].

مؤلف جهاد الشيعه [75] به درستي اظهار نظر مي كند كه

«جمعيت شيعه پس از شهادت حسين همچون يك جمع متشكل و سازمان يافته كه پيوندهاي سياسي و عقايد مذهبي به آن، يكپارچگي مي داد و داراي گردآمدهاي رهبران و نيروهاي رزمنده بود، ظاهر گشت و گروه توابين نخستين نمودار وجود چنين جمعي بود.» [76].

ابتكار عمل در دست شيعيان

چنان كه از مطالعه ي حوادث تاريخي و نيز از نظرات اين مورخان فهميده مي شود، در حوادث زمان معاويه و همچنين رخدادهاي پس از شهادت امام حسين عليه السلام، تنها ابتكار عمل و طراحي و رهبري اين حوادث، مربوط به شيعيان و در دست آنان بود؛ وگرنه بسيار بودند كساني از مردم معمولي كه به خاطر انگيزه هاي انساني يا نارضايي از دستگاه حكومت اموي و يا انگيزه ها و علل ديگر، عملا با شيعيان همگام گشته و به همراه آنان در ميدانهاي پيكار يا در اقدام هايي كه

[صفحه 92]

داراي صبغه ي شيعي بود، شركت مي كردند. بنابراين نبايد تصور كرد همه ي كساني كه در ماجراهاي گوناگون آن بخش از تاريخ شركت جسته و در آن نقشي فعال يا عادي داشته اند، در شمار شيعيان - يعني تشكيلات منظم و حساب شده ي ائمه عليهم السلام - بوده اند.

هراس افكني در دل سران رژيم خلافت

نكته اي كه با توضيح بالا مي خواهم بر آن تأكيد كنم، اين است كه تا روزگار مورد بحث - يعني پس از شهادت امام حسين عليه السلام - نام و اصطلاح شيعه مانند دوران اميرالمؤمنين عليه السلام فقط بر كساني اطلاق مي شد كه از نظر انديشه و عمل، با امام راستين داراي رابطه ي مستحكم و مشخص بودند. همين جمع بودند كه پس از صلح امام حسن عليه السلام به فرمان آن حضرت تشكيلات پيوسته شيعي را به وجود آوردند و همين ها بودند كه با تبليغات دامنه دار و عميق خود، كساني را به درون مرز آن تشكيلات درآورده و كسان بيشتري را كه از لحاظ انديشه و ايدئولوژي، همپا و همانند آنان نبودند، به ماجراهاي شيعي كشانيده بودند. بي گمان روايتي كه در اوايل اين گفتار از امام

صادق عليه السلام نقل كرديم - كه جمع مؤمنان پس از حادثه ي عاشورا را به سه يا پنج نفر محدود مي كرد - ناظر به كساني از اين دسته است؛ يعني شيعيان و پيروان استوار ائمه عليهم السلام؛ كساني كه در حركت و سير تكامل پوي انقلاب علوي و هاشمي داراي نقشي آگاهانه و تعيين كننده بودند.

بر اثر تلاش پنهاني و ظاهرا آرام امام سجاد عليه السلام، اين جمع، عناصر بالقوه ي خود را بازيافت و جذب كرد و گسترش داد و همان طور كه امام صادق عليه السلام در روايتي كه هم اكنون بدان اشارت رفت، بيان فرموده، مردم پيوستند و فزوني گرفتند، و خواهيم ديد كه در دوران امام سجاد و امام باقر و امام صادق عليهم السلام همواره همين

[صفحه 93]

جمع بود كه حركات شبهه انگيزش سران رژيم خلافت را به هراس مي افكند و گاه به عكس العملهاي خشونت آميز برمي انگيخت.

شيعه، نامي براي حزب امامت

در عبارتي كوتاه، نام شيعه در فرهنگ تشيع و نيز در تفاهم و درك غير شيعيان در قرنهاي نخستين اسلام و در زمان ائمه عليهم السلام بر كسي اطلاق نمي شد كه فقط محبت خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله را در دل داشته باشد يا صرفا به حقانيت آنان و صدق دعوتشان معتقد باشد - هر چند در حوزه ي فعاليت و حركتي كه مركز و محور آن، امام بود، شركت نداشته باشد - بلكه به جز اينها، شيعه بودن يك شرط اساسي و حتمي داشت و آن عبارت بود از پيوستگي فكري و عملي با امام و شركت در فعاليتي كه به ابتكار و رهبري امام در جهت باز يافتن حق غصب شده و تشكيل نظام علوي و اسلامي در

سطوح مختلف فكري، سياسي و احيانا نظامي انجام مي گرفت. اين پيوستگي، همان است كه در فرهنگ شيعه «ولايت» ناميده مي شود. در واقع، شيعه نامي بود براي حزب امامت؛ حزبي كه به رهبري امام به فعاليتهاي معيني سرگرم بود و همچون همه ي حزبها و سازمانهاي معترض در دوران اختناق، با استتار و تقيه مي زيست. اين، چكيده و عصاره ي نگاهي دقيق به زندگي ائمه عليهم السلام و به ويژه امام صادق عليه السلام است. همان طور كه قبلا گفتيم، اين چيزي نيست كه بتوان براي اثبات آن در انتظار دلايل صريح نشست؛ چرا كه هرگز بر سر در يك خانه ي پنهان نبايد و نمي توان در انتظار تابلويي بود كه بر آن نوشته باشند: «اين يك خانه ي پنهان است.» ؛ اگر چه نمي توان هم بدون قرائن حتميت بخش، وجود آن را مسلم دانست. پس شايسته آن است كه به جستجوي قرائن و شواهد و اشارات برخيزيم.

[صفحه 94]

باب، وكيل، صاحب سر

از تعبيرات بسيار پر معنايي كه در روايت مربوط به زندگي ائمه عليهم السلام يا در سخن مؤلفان قرنهاي نخستين، نظر بيننده ي دقيق را جلب مي كند، تعبير «باب» و «وكيل» و «صاحب سر» است. به جز روايات، محدثان بزرگ شيعه نيز با تتبع و بررسي خستگي ناپذيري كه در روايات گزارشگر زندگي امامان داشته اند، كساني از ياران ائمه عليهم السلام را با عنوان «صاحب سر» يا «باب» يا «وكيل» معرفي كرده اند. ابن شهرآشوب، محدث و رجالي برجسته ي شيعه در شرح حال چند نفر از امامان، كسي را به عنوان «باب» آن امام معرفي مي كند؛ مثلا در احوال امام سجاد عليه السلام: «و كان بابه يحيي بن ام طويل»، و

در شرح حال امام باقر عليه السلام: «و كان بابه جابر بن يزيد الجعفي»، و در شرح حال امام صادق عليه السلام: «و كان بابه محمد بن سنان» . در رجال كشي درباره ي زراره و بريد و محمد بن مسلم و ابوبصير، تعبير «مستودع سري» (امانتدار راز من)، و در كتب حديث درباره ي معلي بن خنيس تعبير «وكيل» از قول امام صادق عليه السلام نقل شده است. هر كدام از اين تعبيرها هم كه از امام نقل نشده و گفته ي مؤلفان قديمي شيعه باشد، بي شك محصول تتبعي وسيع در زندگي ائمه عليهم السلام و نتيجه ي استنباطي است كه خصوصيات آن را وي به دست داده است. به هر حال انتخاب اين تعبيرهاي پر معني، حاكي از خصوصيات جالب و مهم در زندگي ائمه عليهم السلام است.

اين سه تعبير: «در» «كارگزار» و «رازدار» براي هر كس كه در اين كلمه ها اندكي دقت به خرج دهد، نمايشگر يك دستگاه پنهان است كه در ماوراي فعاليتهاي ظاهري ائمه عليهم السلام و يا در بطن همين فعاليتها وجود داشته است. خوب است اندكي به تأمل در اين سه تعبير بپردازيم:

[صفحه 95]

راز در زندگي امامان چيست؟

تا كسي «راز» ي نداشته باشد، «رازدار» ي هم ندارد. اين راز در زندگي امامان شيعه چيست؟ اين چيست كه همه ي ياران و معتقدان به امام را شايستگي يا قدرت تحمل آن نيست و فقط كساني معدود و انگشت شمارند كه چون به لياقت و صلاحيت تحمل آن نايل آمده اند، شرف «رازداري» يافته اند؟ در زبان معمولي شيعيان روزگاران اخير كه همه چيز را از دور مي نگرند، اين راز «امامت» است. ولي راز امامت چيست؟ آيا اسرار غيبي و ماوراء الطبيعي است؟ تمكن و قدرت

بر كارهاي خارق العاده و آوردن معجزه ها و آگاهي از غيب است؟

من بي آنكه در امكان چنين قدرتمندي ها و آگاهي ها از انسانهايي چنان والا و محتشم، چيزي برخلاف خرد و دانش بيابم، و بي آنكه اين مدعا را با شناختي كه از انسان و جهان در جهان بيني اسلام به دست مي آيد، منافي بدانم، اين را نمي پذيرم كه «راز امام» در چنين مسائل ماوراء الطبيعي خلاصه شود.

چرا امام به ياران خود در فضيلت كتمان چنين چيزي، چندان توصيه و تأكيد كند كه در كتب حديث شيعه، بابي با عنوان «باب الكتمان» [77] پديد آيد؟ اين راز بايد چيزي باشد كه در صورت برملا شدنش، جمع شيعه و خود امام را خطري بزرگ تهديد كند و آن، چيزي غير از امور غيبي و ماوراء الطبيعي است. آيا مربوط به معارف شيعي است؟ تفسيري كه شيعه از اسلام مي كند و نظر خاصي كه در فقه و احكام شرع ارائه مي دهد؟

در اينكه اين معارف در دوران اختناق اموي و عباسي بايد با تدبير و كارداني اظهار شود، با همه كس مطرح نگردد و نااهلان را به آن راهي نباشد، حرفي

[صفحه 96]

نيست؛ ولي با اين همه، اين را نمي توان «راز» امام دانست. اين معارف با همه ي اختصاصي بودن، در صدها حوزه ي حديث و فقه در چندين شهر بزرگ كشور مسلمان آن روز مطرح بود و شيعيان آن را براي يكديگر نقل و شرح و تفسير مي كردند و همچون وظيفه اي در آموختن آن به يكديگر مي كوشيدند. به سخني ديگر، اين معارف، اختصاصي بود؛ ولي راز امام نبود.

اختصاصي، يعني اين كه رواج و رونق آن محدود

به جمع شيعه است و غيرشيعه فقط در شرايطي خاص مي تواند بدان دست يابد؛ ولي چنين نبود كه تعداد انگشت شماري از ياران و صحابه ي امام آن را بدانند و ديگران نه تنها از آن مطلع نباشند، كه راهي هم به آن نداشته باشند، و شيعيان خاص حق نداشته باشند آن را به ايشان بگويند.

رازهاي ناگشودني تشكيلات

مسائل و مطالبي پيرامون اسرار جمع تشكيلاتي امام وجود دارد. يك جمع كه با هدفي انقلابي و با ايدئولوژي راهنما، در ميدان مبارزه ي سياسي و فكري گام مي نهد، داراي اسراري است. تاكتيكهاي پيش بيني شده، زمان و مكان اقدامهاي بزرگ، نام و نشان و تكليف مهره هاي مؤثر، منابع مؤثر مالي، خبرها و گزارشها از پاره اي حوادث و وقايع مهم … اينها و مطالبي از اين قبيل، رازهاي ناگشودني تشكيلات است كه جز براي كارگزاران اصلي و شخص رهبر، براي كس ديگري دانستني نيست. اي بسا پس از زماني كوتاه يا دراز، همه ي اين مطالب افشاء شود؛ ولي تا پيش از زماني معين، فقط افراد معيني كه سر و كار اين راز با آنها است، مي توانند آن را بدانند؛ و اين ها همان «رازداران» يا «امانتداران راز» هستند. بازگو

[صفحه 97]

كردن اين رازها به دوستان و شيعيان، در حكم راهگشايي دشمنان به سوي آنها است؛ و اين خطايي بزرگ و خسارت بخش است؛ خطايي كه گاه عاقبت به انهدام يك جمع منتهي مي شود. كسي كه «سر امام» را برملا كند، در عمل، كار يك دشمن را كرده است. پس به آساني مي توان معني و وجه اين سخن امام را دانست كه «آنكه با ما به پيكار برمي خيزد، بر ما

گرانبار تر نيست از آنكه راز ما را افشاء مي كند.» [78].

باب، واسطه ي ميان امام و شيعيان

در ارتباطات بسيار پنهاني امام با شيعه، گاه لازم است اسرار تشكيلاتي، غيرمستقيم و به وسيله ي «واسطه ها» ميان امام و شيعيان مبادله شود؛ اين يك تدبير كاملا معقول است. هنگامي كه چشمها و گوشهاي بيگانه با ولعي هر چه بيشتر در انتظار كشف ارتباطات شيعيان با امام اند - در موسم حج، در زيارت مدينه، در رفت و آمد كاروانها از شهرهاي دوردست … - هرگونه رابطه اي ميان امام و افراد، اگر به وسيله ي جاسوسان خليفه كشف شود، مي تواند سرنخ دنباله داري به سوي اعماق تشكيلات شيعه باشد. در اين مواقع، امام، خود نيز افراد را به ملايمت و گاه به عتاب، از خود دور مي ساخته است. به سفيان ثوري مي گويد: «تو مورد تعقيب دستگاهي، و پيرامون ما جاسوسان خليفه، هستند. تو را طرد نمي كنم، ولي از نزد ما برو.» [79].

براي كسي از شيعيانش كه در راه به او برخورد كرده و از روي تقيه، روي از او

[صفحه 98]

برگردانيده، از خدا طلب رحمت مي كند و كسي را كه در موقعيتي مشابه، با احترام به او سلام داده، مورد نكوهش قرار مي دهد. [80].

در چنين مواردي لازم است ميان امام و اين كسان - كه احيانا به اشاره و فرمان امام يا اطلاع او از راز و گزارششان محتاجند - كسي واسطه باشد. اين واسطه، «باب» است. «باب» قاعدتا بايد از زبده ترين و نزديك ترين ياران امام باشد، و نيز از پربارترين آنها از لحاظ خبر و اطلاع. بايد همان زنبور عسلي باشد كه اگر حشرات موذي بدانند در اندرون او

چيست، قطعه قطعه اش مي كنند و شهدش را مي ربايند. [81] و تصادفي نيست كه مي بينيم اين «باب» ها غالبا مورد تعقيب و انتقام سرسختانه ي حكومت قرار گرفته اند. يحيي بن ام طويل - «باب» امام سجاد عليه السلام - با آن وضع فجيع كشته مي شود. [82] جابر بن يزيد جعفي - «باب» امام باقر عليه السلام - جنون تصنعي اش را برملا مي سازد و از كشته شدن، كه دستور آن از طرف خليفه چند روز پيش از ديوانگي اش به حاكم كوفه رسيده بود، مي رهد. محمد بن سنان - «باب» امام صادق عليه السلام - نيز اگر در معرض چنين خطراتي قرار نمي داشت، شايد امام - كه در مواردي به صراحت از او اظهار رضايت و تمجيد فرموده - او را به ظاهر مورد طرد خود قرار نمي داد. تبري جستن و اظهار بيزاري امام از يك راوي معروف و شناخته شده كه بارها رضايتمندي امام از وي به گوش نزديكان و خواص رسيده، به گمان قوي هيچ موجبي جز يك تاكتيك تشكيلاتي نخواهد داشت.

[صفحه 99]

وكيل چه كسي است؟

همين سرنوشت در انتظار «وكيل» نيز هست. حافظ و مباشر جمع آوري و تقسيم اموالي كه در اختيار امام است، بي گمان از اسرار زيادي بايد آگاه باشد كه كمترين و كوچك ترين آنها، نام مؤديان و گيرندگان آن اموال است؛ و اين براي دشمنان تشكيلات امام طعمه ي كوچكي نيست. سرنوشت عبرت انگيز معلي بن خنيس - «وكيل» امام صادق عليه السلام در مدينه - و اظهارات تقيه آميز امام درباره ي مفضل بن عمر، «وكيل» آن حضرت در كوفه، نمونه ي روشن و روشنگري بر اين مدعا است.

نحوه ي تكاپوي تشكيلاتي شيعيان

اين سه عنوان (باب، وكيل، صاحب سر) كه مصداق هر يك را در چهره هاي مشخص و مبرزي از رجال شيعه مي توان يافت، طرح تاريك و روشني از واقعيت شيعه و روابط آن با امام و مجموعا نحوه ي تكاپوي تشكيلاتي شيعيان به دست مي دهد.

شيعه در اين طرح، مجموعه اي از عناصر هماهنگ و همگام و مصمم است كه گرد محوري عظيم و مركزي الهام بخش و مقدس جمع شده است؛ از او مي آموزد و فرمان مي گيرد؛ براي او خبر و گزارش مي آورد؛ اميدش به او و چشمش به اشاره ي او است؛ حتي جوشش بي تاب كننده ي احساسات خود را نيز - كه براي يك جمع مستضعف و مصمم بر مبارزه، گاه بر اثر فشار نارواييها و بي عدالتي ها طبيعي است - به توصيه ي حكيمانه ي او مهار مي كند؛ و شيوه هاي كار پنهان، مانند رازداري، كم گويي، بي نشان زيستن، تعاون درون جمعي، زهد و پارسايي انقلابي و مانند اينها را هم به تعليم او و به عنوان كاري مقدس و خدايي مي آموزد و به كار مي بندد.

والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته

پاورقي

[1] قرآن كريم، سوره ي احزاب، آيه ي 23.

[2] قرآن كريم، سوره ي انبياء، آيه ي 73.

[3] تا آنجا كه من ديده ام، براي اين مضمون در هشت روايت ديگر هيچ سندي نقل نشده و فقط به حكايت ماجرا اكتفا گرديده و در يك روايت، معلوم نيست راويان مطلب را از چه كسي نقل مي كنند و خود مسلما در مجلس حضور نداشته اند. تنها در يك روايت، راوي اين مطلب را از امام نقل مي كند و البته با اسنادي غير موثق. (ر. ك: بحارالانوار، ج 47،

ص 182؛ و قاموس الرجال، ج 9، ص 509).

[4] وقتي منصور مي ميرد، در خزانه اش ششصد ميليون درهم و چهارده ميليون دينار پول نقد موجود بود (عصر الازدهار، صص 60 - 70).

[5] وي دومين و آخرين وزير منصور بود؛ مردي عاقل و كارآمد و حسابدان و با هيبت و فصيح و با تدبير كه تا آخر زندگي منصور (سال 158) در پست وزارت باقي ماند. در وفاداري او نسبت به منصور و بني عباس همين بس كه در موقعيتي بحراني و در حالي كه به احتمال فراوان اختلافات داخلي ميان عموهاي منصور با ديگر وارثانش، سلسله ي بني عباس را به زوال و انقراض تهديد مي كرد، ربيع تنها كسي بود كه اين رشته ي نزديك به گسستگي را پيوند داد: وصيت نامه اي از زبان منصور تهيه كرد و در آخرين لحظات زندگي او، از همه ي سران و سردمداران و حكام ولايات براي مهدي - پسر منصور - بيعت گرفت و ديگر مدعيان را در برابر عمل انجام شده قرار داد. (ر. ك: عصر الازدهار، ص 59 و 70).

[6] فيليپ حتي، مستشرق يهودي نويسنده ي كتاب «تاريخ عرب» .

[7] پطروشفسكي، مورخ و محقق روسي نويسنده ي كتاب «اسلام در ايران» .

[8] از سال رحلت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله تا سال وفات امام حسن عسكري عليه السلام.

[9] قرآن كريم، سوره ي حديد، آيه ي 25.

[10] كافي، ج 1، ص 369.

[11] طراحي شدن بر طبق نيازهاي اصيل و ثابت انسان، و انعطاف پذيري و قابليت جذب عناصر منطقي و علمي از هر جا و هر نوع (با حفظ جهت گيري اصولي مكتب و در صورت انطباق با جهان بيني مكتب) از جمله ي اين ويژگي ها است.

[12]

نامه ي 62 نهج البلاغه فيض الاسلام.

[13] بحارالانوار، ج 46، ص 144. در روايت ديگري، نام جابر بن عبدالله انصاري نيز بر اين سه نفر افزوده شده است. و باز در روايت ديگري به جاي جابر بن عبدالله، سعيد بن مسيب مخزومي، و به جاي جبير بن معطم، حكيم بن جبير نام آورده شده است (بحار، ج 46، ص 44). و باز در روايت ديگري، بر اين همه، نام سعيد بن جبير افزوده و به جاي جبير بن معطم، محمد بن جبير بن معطم ذكر شده است (رجال كشي، چاپ مصطفوي، ص 115).

[14] به نظر محقق شوشتري، عالم رجالي معاصر (قاموس الرجال، ج 9، ص 399) «جبير بن معطم» اين حديث، تحريف شده ي «حكيم بن جبير بن معطم» است.

[15] قرآن كريم، سوره ي ممتحنه، آيه ي 4.

[16] بشارة المصطفي، ص 26.

[17] نمونه ي ديگري از روش ياران امام سجاد كه باز درباره ي همين شيعي بزرگوار در حديثي چنين آمده:

يحيي بن ام طويل را ديدم كه در كناسه (يكي از محله هاي شهر كوفه) ايستاده بود و با صداي بلند فرياد مي زد: اي گروه دوستان خدا! ما بيزاريم از آنچه مي شنويد. هر كس علي را لعنت كند، لعنت خدا بر او باد. ما بيزاريم از مروانيان و از آنچه به جاي خدا مي پرستند. آنگاه صداي خود را آهسته مي كرد و گويا به عنوان دستوري به دوستان نزديك مي گفت: با آن كس كه اولياي خدا را دشنام مي دهد، منشينيد. با آن كس كه در راه ما شك دارد، كنار مياييد. هر كس به حاجتي از شما نيازمند بماند، به او خيانت كرده ايد. آنگاه اين آيه ي را مي

خواند: «انا اعتدنا للظالمين نارا احاط بهم …» ؛ ما براي ستمگران آتشي فراهم كرده ايم كه لهيب و دود آن همچون خيمه اي آنان را فرا گرفته است [سوره ي كهف، آيه ي 29]. (قاموس الرجال، ج 9، ص 399).

[18] «مي پنداشتيم از زهري بسيار حديث نقل كرده ايم تا آنگاه كه وليد كشته شد … دفترها بود كه از خزانه ي وليد بر چهارپا بار مي شد و مي گفتند اينها از دانش زهري است» . (طبقات ابن سعد، ج 2، جزء 2، ص 136 - 135).

[19] ر. ك: «اجوبة مسائل جار الله» سيد شرف الدين عاملي، ص 60 - 59 و نيز «در اسارت في الكافي و الصحيح»، ص 261.

[20] بحارالانوار، ج 46، ص 147 - 146، به نقل از كافي، ج 5، ص 244.

[21] بحارالانوار، ج 46، ص 95.

[22] بحث درباره ي زندگي امام سجاد عليه السلام و نمودارهاي مجاهدت و تلاش توان فرسايش و حوادث مختلف روزگارش، از شيرين ترين و عبرت انگيزترين بخشهاي زندگي امامان شيعه است. به اميد مقاله اي مستقل در اين مقوله.

[23] شرح النهج، ج 4، ص 104؛ و بحار، ج 46، ص 143.

[24] بحار، ج 46، ص 229.

[25] همان.

[26] از جمله، روايت ابي حمزه ي ثمالي: «حتي اقبل ابوجعفر عليه السلام و حوله اهل خراسان و غيرهم يسئلونه عن مناسك الحج» (بحار، ج 46، ص 357) و روايتي كه ماجراي گفتگوي عبرت انگيز و كوبنده ي يكي از علماي خراسان با عمر بن عبدالعزيز را نقل مي كند. (ر. ك: بحار، ج 46، ص 336).

[27] بحار، ج 46، ص 288.

[28] همان.

[29] قصيده اي كه با اين بيت شروع مي شود:

من لقلب متيم مستهام عير ما صبوة و لا احلام و

به اين بيت پر مغز و كوبنده و سرشار از معرفت مي رسد:

ساسة لاكمن يرعي النا

من سواء و رعية الانعام.

[30] مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 207.

[31] بحار، ج 46، ص 258.

[32] بحار، ج 46، ص 360.

[33] شرح ستايش امام از فضيل را در قاموس الرجال، ج 97، صص 345 - 343 ببينيد.

[34] قاموس الرجال، ج 2، ص 330 - 329 و بحار، ج 46، ص 283 - 282.

[35] اين حقيقت را به جز ماجراي جابر و ماجراهاي متعدد ديگري شبيه به آن روايت، عبدالله بن معاويه جعفري نيز كه پيام تهديد آميز حاكم مدينه به امام باقر عليه السلام را نقل مي كند، صريحا تأييد مي نمايد. (ر. ك: بحار، ج 46، ص 246).

[36] اي آدمها (ايها الناس) خطاب به گروهي از عالي ترين مقامات دولتي كه در مجلس با اين حساسيت و عظمت، گرد خليفه نشسته و به دفاع از او كمر بسته اند؛ يعني در حقيقت نفي همه ي ارزشهايي كه در آن جامعه ي طاغوتي، اين مستكبران را از عامه ي مردم جدا مي كرد و شخصيت ويژه ي آنان را تشكيل مي داد؛ پيكاري اصولي و عميق در لباس يك خطاب ساده.

[37] طبق بعضي از روايات، به مردم شهرهاي بين راه چنين وانمود شده بود كه محمد بن علي و جعفر بن محمد نصراني شده و از دين اسلام برگشته اند. (بحار، ج 46، ص 306)

مشابه اين ماجرا را در نهضت آزادي هندوستان در دهه هاي ميانه ي قرن 19 مي توان ديد: مولانا كه از علماي مذهبي معروف و معتبر هندوستان و نخستين رهبران مقاومت مسلمانان هند - پيشگامان جنبش آزادي خواهانه ي قاره - محسوب مي گشتند، از طرف

جمعي از روحانيون مخالف با مبارزه، به عنوان «وهابي» معرفي شدند. براي اين تهمت، هيچ گونه مناسبت و بهانه اي لازم نبود؛ فقط همين بود كه اين چهره هاي محبوب و معروف و مبارز بايد در نظر توده ي بي خبر و نا هوشيار، از اعتبار و اعتماد بيفتند و براي اين منظور، تهمت وهابي گري وسيله ي مناسبي بود. ويران گريهاي اعتقادي و عملي فرقه ي وهابي در حجاز كه خود نغمه ي ديگري بود، از شيپور بد آهنگ استعمار در آن روزها تازه پا مي گرفت و موجي از خشم و نفرت در همه ي اقطار اسلامي پديد مي آورد و تهمت وهابي گري در هر جا مي توانست محبوب ترين چهره ها را از نظرها ساقط كند. عامه ي مردم به درستي نمي دانستند و نمي توانستند بدانند وهابي گري چيست و از كجاست و چه مي گويد و چه مي خواهد بكند و آيا اين علماي پاكباخته كه عمر خود را در مبارزه با استعمار انگليس گذرانيده اند، ممكن است وهابي - يعني آلت دست انگليس - باشند؟ تنها چيزي كه مي دانستند، اين بود كه وهابي گري يك مسلك غلط و انحرافي است و اكنون مي شنيدند كه اين علماي مبارز، وهابي اند؛ و همين كافي بود. (نگاه كنيد به كتاب «مسلمانان در نهضت آزادي هندوستان» چاپ آسيا). و من وقتي ماجراي احضار امام باقر و امام صادق عليه السلام به شام و تهمت نصراني گري به آنان را با ماجراي صد و چند سال پيش هندوستان تطبيق مي كنم و آنگاه به اوضاع و احوال جاري زمان و مكان خودمان نظر مي افكنم، با حيرتي تأسف آميز اين مصرع عربي را به ياد

مي آورم: «الناس كالناس؛ و الايام واحده» ؛ آدمها هميشه همانندند و روزگاران، همواره همسان.

[38] بحار، ج 46، ص 264، به نقل از كافي.

[39] بحار، ج 46، ص 361 و 362.

[40] كافي، ج 1، ص 368.

[41] عن ابي عبدالله قال: قال لي ابي: يا جعفر اوقف لي من مالي كذا و كذا لنوادب تندبني عشر سنين بمني ايام مني. (بحار، ج 46، ص 215 و 220).

[42] اقتباس از آيات 15 و 31 سوره ي مريم.

[43] و مورخ، همه ي آنها را بي استثناء به خوارج منسوب مي كند، كه اين خود نمايانگر انگ مخصوص دستگاه خلافت بر اين شورشها و قيامهاي غالبا و يا لااقل بعضا حق طلبانه مي تواند بود.

[44] خالد بن عبدالله قسري متهم شد كه درآمد سالانه اش سيزده ميليون است. هشام به او نوشت:

كسي غله نفروشد تا غله ي اميرالمؤمنين به فروش برسد!

خالد كه قلبا با خليفه يكرنگ نبود، در خطبه مي گفت: مردم گمان مي كنند نرخها را من بالا مي برم. هر كه نرخها را بالا برد، لعنت خدا بر او باد. (مي خواست بگويد اين كار خليفه است). زن هشام لباسي داشت كه تارهاي آن از طلا بود و بر آن نگين هاي گرانبها آويخته؛ چندان كه از سنگيني آن، ياراي راه رفتن نداشت. قيمت گذاران هرگز نتوانستند براي آن بهائي معين كنند … و خود او فرشي داشت به طول 100 و عرض 50 ذراع، بافته از حرير و طلا … (ابن اثير، ج 5، ص 220 / و بين الخفاء و الخلفاء، ص 28 و 56).

[45] از هزاران نمونه موضع گيري ننگين و خيانت آميز و در عين حال ابلهانه ي اين حضرات، اين

يك نمونه است و نمايشگر حديث مفصل: حسن بصري مبارزه ي با حجاج بن يوسف - آن طغيانگر خون آشام و متجاوز و بي نماز - را جايز ندانست و با اين كار مخالفت كرد و چنين گفت: رأي من آن است كه با وي مستيزيد؛ چه اگر وي عقوبتي باشد كه خدا بر شما مسلط كرده، شما را قدرت آن نيست كه عقوبت خدايي را با شمشير دور سازيد؛ و اگر بلايي باشد كه نازل شده، صبر كنيد تا خدا خودش حكم كند؛ كه او بهترين حكم كنندگان است! (طبقات ابن سعد، ج 1، ص 119، به نقل از نظرية الأمامة محمود صبحي، ص 23).

[46] اين نكته درخور تأمل و دقت بسيار است كه با همه ي انحرافي كه رفتار و عينيت جامعه از انديشه ي درست اسلامي داشت، باور ديني در ذهن عامه و حتي بسياري از سران چندان بود كه در عمل و زندگي آنان نقشي حساس دارا باشد. از راه همين باور عمومي - كه بدبختانه باوري بود به ساخته هايي به نام اسلام، نه باور به اسلام راستين - رژيم خلافت توانسته بود حيات ننگين خود را حفظ كند. نمونه يي از اين پايبندي به باور ديني را كه چه نيكو به كار سردمداران مي آمد، در مسأله ي «بيعت» مي توان مطالعه كرد. چه بسيار مردمي كه به احترام پيمان و به ملاحظه ي اين كه شكستن عهد - و مخصوصا عهد بيعت - حرام است، با همه ي خلافكاري هايي كه از خليفه مي ديدند، پاس بيعتي را كه با او كرده بودند، مي داشتند و از فرمان او سر نمي پيچيدند. و چه بسيار مواردي كه «وصيت»

و «بيعت» نقش قاطع خود را در امكان تداوم نظام خلافت بروز دادند و از تلاشي يك رژيم مانع شدند.

[47] بحار، ج 47، ص 131.

[48] رجال كشي، چاپ مصطفوي، ص 158.

[49] رجال كشي، چاپ مصطفوي، صص 156 و 157.

[50] كافي، ج 1، ص 198.

[51] جري له من افضل ما جري لمحمد … و لقد حلمت علي مثل حموله … و كذلك يجري الائمة الهدي واحدا بعد واحد. كافي، ج 1، ص 196.

[52] كافي، ج 1، ص 189.

[53] براي نمونه، كتابهاي متعددي كه در دهه هاي اخير از طرف مستشرقان و نيز نويسندگان مسلمان شيعه و سني نوشته شده و در آن بدون استثناء نقش ائمه ي شيعه در قبال مسئله ي حكومت، نقش منفي و بي تفاوت و يا حتي سازش كارانه، بلكه حتي به كلي دور از سياست معرفي گرديده است، مطالعه شود؛ مانند «نظرية الامامة لذي الشيعة» و «التشيع و التصوف، و الامام الصادق و المذاهب الاربعة، العباسيون الاوائل» .

[54] سياسه لاكم يري رعية الناس سوء و رعية الانعام.

[55] بحار، ج 47، ص 58.

[56] اصول كافي، ج 1، ص 186.

[57] بحار، ج 47، ص 72.

[58] العباسيون الاوائل، دكتر فاروق عمر، ص 104.

[59] چگونه ممكن است؟ و اين هرگز شدني نيست كه دختر زادگان، ميراث عموها را مالك شوند.

[60] پسران عباس، ميراث برحق اويند؛ همچنان كه عمو مانع از رسيدن نوبت ارث به پسر عمو است.

[61] هر كس من مولاي اويم، پس اين (علي) او را مولاست و مخالفان بدين زمان، راضي و قانع نگشتند.

[62] دختر، يك نيمه ي كامل از مال شخصي را ارث مي برد؛ در حالي كه عمو را هيچ سهمي از ارث نيست.

[63] ميراث پيامبر،

ايشان را زيان بخشيد؛ زيرا از هر سو طعمه ي وحشت و مرگ شدند.

[64] معلوم است كه پدر ما علي، وصي پيامبر صلي الله عليه و آله و امام مسلمانان بود. اكنون با اينكه فرزندان او زنده اند، چگونه شد كه شما حكومت را از او به ارث برديد؟ طبري، ج 6، ص 195، به نقل از جهاد الشيعه، ص 43.

[65] كافي، ج 1، ص 186.

[66] قرآن نيز همين مضمون را در چندين جا به زبانهاي گوناگون تكرار كرده است؛ از ستيزه ي تابعان و متبوعان راه ضلال سخن گفته و از شكوه ي تابعان كه: ما را اين پيشوايان گمراه به گمراهي كشاندند … و سرانجام، اين را نيز يادآور شده كه چنين عذري از هيچ كس پذيرفته نمي شود و سرنوشت همساني براي هر دو گروه گمراه انتظار است. رجوع شود به آيه ي 167 سوره ي بقره، آيه ي 91 تا 102 سوره ي شعراء، آيه ي 31 تا 33 سوره ي سباء، آيه ي 97 سوره ي نساء.

[67] اين معني براي كلمه ي «مزايلا» مستفاد از گفتار عالم حديث شناس معروف، علامه ي مجلسي است در كتاب مرآت العقول.

[68] كافي، ج 1، ص 238.

[69] مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 238.

[70] تحف العقول، چاپ اعلمي، ص 82.

[71] اين وضعيت با بافت كنوني جوامعي كه تحت رهبري و زمامداري احزاب اداره مي شوند، تا حدودي و از جهاتي قابل مقايسه و تشبيه است.

[72] ر. ك صلح امام حسن عليه السلام.

[73] ثورة الحسين، ص 118، به نقل از اعيان الشيعه و الاخبار الطوال.

[74] تاريخ طبري، ج 7، ص 46، به نقل از جهاد الشيعه، ص 28.

[75] خانم سيمرت مختار الليثي.

[76] جهاد الشيعه، ص 27.

[77] رجال كشي، چاپ مصطفوي،

ص 380.

[78] رجال كشي، چاپ مصطفوي، ص 380.

[79] مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 248.

[80] كافي، ج 2، ص 219.

[81] اين تعبير، از حديث گرفته شده است.

[82] در حالي كه هنوز زنده بود، پاي او را قطع كردند و سپس وي را به قتل رساندند. براي آشنايي با اين چهره ي بسيار منور، بنگريد به رجال كشي و ساير كتابهاي رجال.

19- چهل داستان و چهل حديث از امام جعفر صادق عليه السلام

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: چهل داستان و چهل حديث از امام جعفرصادق عليه السلام (8)/ مولف عبدالله صالحي 1327.

مشخصات نشر: قم مهدي يار 1381.

مشخصات ظاهري: 128ص.

شابك: 5000 ريال : 964-7643-04-7 ؛ 200000 ريال : 9789647643047

يادداشت: چاپ دوم: 1386.

يادداشت: كتاب نامه به صورت زيرنويس

عنوان ديگر: امام جعفر صادق عليه السلام

موضوع: جعفر بن محمد(ع)، امام ششم، 83 - 148ق. -- كلمات قصار

موضوع: جعفر بن محمد(ع ، امام ششم 148 - 80ق -- سرگذشت نامه -- داستان

موضوع: داستان هاي مذهبي--قرن 14

موضوع: چهارده معصوم – سرگذشت نامه

موضوع: اربعينات -- قرن 14

رده بندي كنگره: BP36 /ص 24چ 928

رده بندي ديويي: 297/68

شماره كتابشناسي ملي: م 79-5914

پيشگفتار

به نام هستي بخش جهان آفرين

شكر و سپاس بي منتها، خداي بزرگ را، كه ما را از امت مرحومه قرار داد و به صراط مستقيم، ولايت اهل بيت عصمت و طهارت صلوات اللّه عليهم اجمعين هدايت نمود.

بهترين تحيّت و درود بر روان پاك پيامبر عالي قدر اسلام صلي الله عليه و آله، و بر اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام، مخصوصا ششمين خليفه بر حقّش حضرت ابو عبداللّه، امام جعفر صادق عليه السلام؛ و لعن و نفرين بر دشمنان و مخالفان اهل بيت رسالت، كه در حقيقت دشمنان خدا و قرآن هستند.

نوشتاري كه در اختيار شما خواننده گرامي قرار دارد برگرفته شده است از زندگي سراسر آموزنده هشتمين ستاره فروزنده و پيشواي بشريّت، و حجّت خداوند براي هدايت بندگان.

آن شخصيّت برگزيده حقّ، كه مخزن معارف و اسرار الهي بود و لقب صادق آل محمد صلوات اللّه عليهم را به خود اختصاص داد.

و مذهب شيعه حقّه؛ و نيز علوم و احكام إلهي توسط آن حضرت، در بين

جامعه بشري نشر و گسترش يافت تا جائي كه شيعه به عنوان مذهب جعفري شناخته شد؛ و بلكه رهبران ديگر مذاهب و فرقه ها در مكتب حضرت صادق عليه السلام علوم خود را آموختند؛ و به علل و دلايلي راه ديگري را برگزيدند.

و حضرت ختمي مرتبت، رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله ضمن بشارت به ولادت؛ و اين كه او ششمين امام و حجّت خدا و خليفه بر حقّ مي باشد، فرمود:

جبرئيل امين مرا خبر داد كه خداوند متعال نطفه او را طيب و مبارك قرار داد، كه از هر جهت تزكيه شده و متعالي مي باشد.

سپس افزود: پروردگار جليل، نام او را جعفر قرار داد تا هدايت گر جامعه بشري؛ و نيز تشريح كننده علوم و معارف براي افراد در همه ابعاد باشد.

و آيات شريفه قرآن، احاديث قدسيّه و روايات متعدّد در منقبت و عظمت آن امام مظلوم، با سندهاي مختلف وارد شده، كه در كتاب هاي مختلف موجود است.

و اين مختصر ذرّه اي است، از قطره اقيانوس بي كران فضائل و مناقب و كرامات آن امام والامقام و معصوم، كه برگزيده و گلچيني است از ده ها كتاب معتبر [1]، در جهت هاي گوناگون و مختلف عقيدتي، سياسي، عبادي، فرهنگي، اقتصادي، اجتماعي، اخلاقي، تربيتي و … خواهد بود.

باشد كه اين ذرّه دلنشين و لذّت بخش مورد استفاده و افاده عموم علاقه مندان، مخصوصا جوانان عزيز قرار گيرد.

و انشاء اللّه تعالي ذخيره اي باشد «لِيَوْمٍ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إلاّ مَنْ اءتيَ اللّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ لي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِمَنْ لَهُ عَلَيَّ حَقّ».آمين، يا ربّ العالمين.

مؤ لّف

خلاصه حالات هشتمين معصوم، ششمين اختر امامت

آن حضرت

هنگام طلوع سپيده صبح، روز جمعه يا دوشنبه، هفدهم ربيع الاوّل يا اوّل رجب، سال 80 يا 83 هجري قمري در مدينه منوّره ديده به جهان گشود.

نام: جعفر صلوات اللّه و سلامه عليه.

كنيه: ابو عبداللّه، ابو اسماعيل، ابو موسي، ابو اسحاق.

لقب: صادق، صابر، فاضل، طاهر، شيخ، صادق آل محمد، باقي، منجي، كامل، كافل، عالم و …

پدر: امام محمد باقر، باقر علم الاوّلين و الاخرين عليه السلام.

مادر: فاطمه، معروف به امّ فروه، دختر قاسم بن محمد بن ابي بكر مي باشد.

نقش انگشتر: حضرت داراي چهار انگشتر بود، كه نقش هر كدام به ترتيب عبارتند از: «اللّهُ وَليّي وَ عِصْمَتي مِنْ خَلْقِهِ»، «اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْي ءٍ»، «اءنْتَ ثِقَتي فَاعْصِمْني مِنْ خَلْقِكَ»، «ما شاءَاللّهُ لا قُوَّةَ إلاّ باللّهِ».

دربان: مفضّل بن عمر است، و نيز بعضي محمد بن سنان را گفته اند.

مدّت امامت: حضرت در سن 34 سالگي، روز دوشنبه، هفتم ذي الحجّه يا ربيع الاوّل، در سال 114 هجري، پس از شهادت پدر بزرگوارش به منصب امامت و خلافت رسيد و حدود 34 سال امامت و هدايت جامعه اسلامي را بر عهده داشت.

هنگامي كه امام جعفر صادق عليه السلام به منصب امامت نايل آمد، در موقعيّت حسّاسي قرار گرفته بود، چون دولت بني العبّاس تازه روي كار آمده بود و تنها تلاش آن ها استحكام و ثبات پايه هاي حكومت خود بود؛ و ناچار بودند كه افكار عموم، مخصوصا سادات بني الزّهراء را به خود جلب و جذب نمايند.

بر همين اساس امام عليه السلام از موقعيّت موجود زمان، به نحو احسن استفاده نموده و با تشكيل جلسات مختلف در رشته هاي گوناگون علوم و فنون، ابعاد مختلف

اسلام و معارف الهي را تبيين و تشريح نمود.

طبق گفته مورّخين و محدّثين: بيش از دوازده هزار شاگرد از اقشار مختلف در جلسات درس و محاضرات آن حضرت شركت نموده و در علوم و فنون مختلف از درياي بي كران علوم حضرتش بهره مي گرفتند.

و چهارصد جلد كتاب از جواب ها و مطالب آن حضرت نوشته شده است، كه به عنوان اصول «أربع مائة» معروف مي باشد.

و بر همين اساس، شيعه به عنوان مذهب جعفري معروف گرديد.

رهبران و پيشوايان مذاهب چهارگانه اهل سنّت از شاگردان امام جعفر صادق عليه السلام بوده اند.

آن حضرت مدت 15 سال و اندي، هم زمان با جدّ بزرگوارش، امام زين العابدين عليه السلام؛ و مدت 19 سال پس از آن، با پدر عظيم القرش حضرت باقرالعلوم عليه السلام؛ و سپس مدت 34 سال امامت و زعامت جامعه اسلامي را بر عهده داشت، كه روي هم عمر پربركت آن حضرت را 68 سال گفته اند.

شهادت: بنابر مشهور، آن حضرت، روز دوشنبه 25 شوّال، سال 148 هجري قمري، در شهر مدينه منوّره ديده از جهان فرو بست؛ و به لقاء اللّه ملحق گرديد.

محلّ دفن: پيكر مقدّس آن حضرت، در مدينه منوّره، در قبرستان بقيع، در جوار مرقد شريف و مطهّر عمو و جدّ و پدر بزرگوارش به خاك سپرده شد.

تعداد فرزندان: تعداد شش فرزند پسر و چهار دختر براي آن حضرت گفته اند.

خلفاء و سلاطين هم عصر امامت آن حضرت: پنج نفر از طايفه بني اميّه به نام هاي: هشام بن عبدالملك، وليد بن يزيد بن عبدالملك، يزيد بن وليد بن عبدالملك، ابراهيم بن وليد، مروان حمار مي باشند؛ و همچنين دو

نفر از بني العبّاس به نام: سفّاح و منصور دوانيقي عبّاسي بوده اند.

نماز آن حضرت: چهار ركعت است، كه در هر ركعت پس از قرائت سوره حمد، صد مرتبه «سبحان اللّه و الحمد للّه و لا إله إلاّ اللّه و اللّه اكبر» خوانده مي شود. [2].

و بعد از آن كه سلام نماز پايان يافت، تسبيحات حضرت فاطمه زهراء عليها السلام گفته مي شود؛ و سپس حوايج مشروعه خويش را از خداوند متعال درخواست مي نمائيم، كه ان شاءاللّه برآورده خواهد شد.

فرخنده ميلاد هشتمين ستاره فروزنده

از پشت پرده تا مه من آشكار شد

ماه و فلك ز مِهر رُخَش شرمسار شد

خورشيد طلعتي است ز نور جمال او

شش آفتاب از پي او آشكار شد

نور ششم، امام ششم، حجّت ششم

كز پنج حجّت او خلف و يادگار شد

شش حجّت از قفاي وي و پنج او جلو

او در ميانه مركز هفت و چهار شد

گويند مجتمع نشود ليل با نهار

آن روي بين كه مجمع ليل و نهار شد

آن فخر ممكنات كه بر جمله كائنات

مهر ولاي او سبب افتخار شد

سبط رسول، جعفر صادق كه ذات او

مرآت ذات حضرت پروردگار شد

آن مظهر صفات جلال و جمال حقّ

كز او بناي دين خدا استوار شد

رونق گرفت مذهب و ملّت ز مذهبش

شرع نبيّ ز همّت او پايدار شد [7].

نور جمال صادق، چون از افق برآمد

شد صبح عالم آراش، بر شامِ تيره فايق

از شرق و غرب بگذشت، نهور فضائل او

چون آفتاب علمش، طالع شد از مشارق

تن پيكر فضايل، جان گوهر معاني

دل منبع عنايات، رخ مطلع شوارق

همچون صدف ز دريا، درهاي حكمت اندوخت

چون گوهر وجودش شايسته بود و لايق

بر پايه كمالش، محكم اساس توحيد

از پرتو جمالش، روشن دل خلايق

خورشيد برج ايمان، شمشاد

باغ امكان

گنجينه كمالات، سرچشمه حقايق

افكار تابناكش، روشن تر از كواكب

انديشه هاي پاكش، خرّم تر از حدايق [6].

بشارت بر وقوع نور هدايت

حضرت جواد الائمّة عليه السلام به نقل از پدران بزرگوارش صلوات اللّه عليهم، حكايت فرمايد:

روزي امام حسين عليه السلام در حضور جمعي از اصحاب، بر جدّش رسول خدا صلي الله عليه و آله وارد شد.

حضرت رسول صلوات اللّه عليه به او خطاب نمود و اظهار داشت: خوش آمدي، اي فرزندم! اي كسي كه زينت بخش آسمان ها و زمين هستي.

و آن گاه ضمن بيان مطالبي مهمّ و طولاني پيرامون يكايك ائمّه اطهار عليهم السلام و بشارت بر ولادت آن ها، فرمود:

خداوند متعال در صُلب حضرت باقرالعلوم عليه السلام نطفه اي قرار مي دهد، كه طيّب و مبارك و - از هر نوع گناه و پليدي - تزكيه شده است.

سپس افزود: جبرئيل امين عليه السلام به من خبر داد كه اين نطفه را خداوند متعال طيّب آفريده است و نام مبارك - او جعفر مي باشد، كه به راستي هدايت گر و نجات بخش اين امّت خواهد بود. [7].

همچنين ابوبصير حكايت نمايد:

در آن روزي كه امام موسي كاظم عليه السلام در مسير راه مكّه به مدينه، متولّد شد، من نيز همراه قافله حضرت صادق آل محمد صلوات اللّه عليهم بودم.

حضرت ضمن فرمايشاتي اظهار نمود: هر يك از ائمّه اطهار عليهم السلام داراي علامت و نشانه خاصّي است كه ديگر انسان ها محروم هستند.

و سپس افزود: در آن شبي كه مقدّر شده بود، نطفه من منعقد گردد، فرشته اي از سوي خداوند نزد پدرم حضرت باقرالعلوم عليه السلام آمد و ظرف آبي را كه

بسيار گوارا، از شير سفيدتر و از عسل شيرين تر و از يخ سردتر بود تحويل پدرم داد و گفت: آن را بياشام و سپس با همسر خود هم بستر شو، و در همان شب، نطفه من با استفاده از آن شراب بهشتي منعقد گرديد.

و آن گاه حضرت در ادامه فرمايشات خود افزود: چون نطفه امام و حجّت خدا مدت چهار ماه در رحم مادر تكامل يابد، فرشته اي بر بازوي راست آن طفل معصوم مي نويسد: وَتَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقا وَ عَدْلا. [6].

و هنگامي كه طفل متولّد شود، سر به سوي آسمان بلند نمايد و شهادت به وحدانيّت خداوند تبارك و تعالي دهد.

و در اين حالت فرشته اي ديگر از عرش الهي، آن طفل معصوم را با نام خود و نام پدرش مورد خطاب قرار مي دهد: تو برگزيده من هستي، تو بهترين مخلوق و نگه دارنده اسرار من مي باشي؛ و همانا رحمت و بهشت من براي تو و دوستداران تو خواهد بود.

و بعد از آن، خداوند متعال تمام علوم اوّلين و آخرين را به او عطا مي فرمايد و در شب هاي قدر، فرشته روح بر او وارد مي گردد. [7].

و در روايات بسياري آمده است كه جدّ بزرگوارش، حضرت رسول صلي الله عليه و آله فرمود: هنگامي كه فرزند باقرالعلوم، به نام جعفر متولّد شد، او را لقب صادق دهيد.

و در روايات و تواريخ نزد عامّه و خاصّه، آن حضرت عليه السلام به صادق آل محمد صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين معروف و مشهور مي باشد.

سرچشمه اندوه و خنده

محمد بن مسلم - كه يكي از راويان حديث و از اصحاب امام محمد

باقر و امام جعفر صادق عليهما السلام است - حكايت كند:

روزي محضر مبارك ابوجعفر امام محمد باقر عليه السلام نشسته بودم، كه فرزندش حضرت صادق عليه السلام، در حالي كه كودكي خردسال بود و كلاهي منگوله دار بر سر نهاده بود و چوبي در دست گرفته و بازي مي كرد، وارد شد.

امام باقر عليه السلام او را در آغوش گرفت و فرمود: پدر و مادرم فدايت؛ و سپس به من خطاب نمود و اظهار داشت:

اي محمد بن مسلم! اين كودك بعد از من امام و پيشواي تو خواهد بود، و تو بايد علوم خود را از او بهره مند شوي، سوگند به خداي يكتا! كه او همان صادقي است، كه رسول خدا صلي الله عليه و آله او را توصيف نموده و بشارتش را داده است.

و به درستي كه پيروان و شيعيان او در دنيا و آخرت مورد حمايت خداوند متعال خواهند بود و دشمنانش ملعون و مغضوب مي باشند.

در همين لحظه، حضرت صادق خنديد و رنگ چهره اش سرخ گرديد، آن گاه امام باقر عليه السلام متوجّه من شد و فرمود: آنچه مي خواهي از او سؤال كن، كه جواب كافي دريافت خواهي كرد.

گفتم: يا ابن رسول اللّه! خنده از كجا سرچشمه مي گيرد؟

آن كودك لب به سخن گشود و فرمود: اي محمد بن مسلم! سر چشمه انديشه و عقل انسان از قلب است، غم و اندوه از كبد، تنفّس از ريه؛ و خنده از طحّال بر مي خيزد.

و من چون چنين پاسخ صريح و صحيحي را از آن كودك خردسال عزيز - يعني حضرت صادق آل محمد عليهم السلام - شنيدم،

از جاي خود برخاستم و پيشاني او را بوسيدم. [8].

يك جهان در يك جسم

روزي يك نفر نصراني به محضر مبارك امام جعفرصادق عليه السلام شرفياب شد و پيرامون تشكيلات و خصوصيّات بدن انسان سؤال هائي را مطرح كرد؟

امام جعفر صادق عليه السلام در جواب او اظهار داشت:

خداوند متعال بدن انسان را از دوازده قطعه تركيب كرده و آفريده است، تمام بدن انسان داراي 246 قطعه استخوان، و 360 رگ مي باشد.

رگ ها جسم انسان را سيراب و تازه نگه مي دارند، استخوان ها جسم را پايدار و ثابت مي دارند، گوشت ها نگه دارنده استخوان ها هستند، و عصب ها پي نگه دارنده گوشت ها مي باشند.

سپس امام عليه السلام افزود:

خداوند دست هاي انسان را با 82 قطعه استخوان آفريده است، كه در هر دست 41 قطعه استخوان وجود دارد و در كف دست 35 قطعه، در مچ دو قطعه، در بازو يك قطعه؛ و شانه نيز داراي سه قطعه استخوان مي باشد.

و همچنين هر يك از دو پا داراي 43 قطعه استخوان است، كه 35 قطعه آن در قدم و دو قطعه در مچ و ساق پا؛ و يك قطعه در ران.

و نشيمن گاه نيز داراي دو قطعه استخوان مي باشد.

و در كمر انسان 18 قطعه استخوان مهره وجود دارد.

و در هر يك از دو طرف پهلو، 9 دنده استخوان است، كه دو طرف 18 عدد مي باشد.

و در گردن هشت قطعه استخوان مختلف هست.

و در سر تعداد 36 قطعه استخوان وجود دارد.

و در دهان 28 عدد تا 32 قطعه استخوان غير از فكّ پائين و بالا، موجود است. [9].

و معمولا انسان ها تا سنين

بيست سالگي، 28 عدد دندان دارند؛ ولي از سنين 20 سالگي به بعد تعداد چهار دندان ديگر كه به نام دندان هاي عقل معروف است، روئيده مي شود.

تلخي گوش و شوري آب چشم

ابن ابي ليلي - كه يكي از دوستان امام جعفر صادق عليه السلام است - حكايت نمايد:

روزي به همراه نعمان كوفي به محضر مبارك آن حضرت وارد شديم، حضرت به من فرمود: اين شخص كيست؟

عرض كردم: مردي از اهالي كوفه به نام نعمان مي باشد، كه صاحب راي و داراي نفوذ كلام است.

حضرت فرمود: آيا همان كسي است كه با راي و نظريّه خود، چيزها را با يكديگر قياس مي كند؟

عرض كردم: بلي.

پس حضرت به او خطاب نمود و فرمود: اي نعمان! آيا مي تواني سرت را با ساير اعضاء بدن خود قياس نمائي؟

نعمان پاسخ داد: خير.

حضرت فرمود: كار خوبي نمي كني، و سپس افزود: آيا مي شناسي كلمه اي را كه اوّلش كفر و آخرش ايمان باشد؟

جواب گفت: خير.

امام عليه السلام پرسيد: آيا نسبت به شوري آب چشم و تلخي مايع چسبناك گوش و رطوبت حلقوم و بي مزّه بودن آب دهان شناختي داري؟

اظهار داشت: خير.

ابن ابي ليلي مي گويد: من به حضور آن حضرت عرضه داشتم: فدايت شوم، شما خود، پاسخ آن ها را براي ما بيان فرما تا بهره مند گرديم.

بنابراين حضرت صادق عليه السلام در جواب فرمود: همانا خداوند متعال چشم انسان را از پيه و چربي آفريده است؛ و چنانچه آن مايع شور مزّه، در آن نمي بود پيه ها زود فاسد مي شد.

و همچنين خاصيّت ديگر آن، اين است كه اگر چيزي در چشم برود به وسيله شوري آب آن

نابود مي شود و آسيبي به چشم نمي رسد؛ و خداوند در گوش، تلخي قرار داد تا آن كه مانع از ورود حشرات و خزندگان به مغز سر انسان باشد.

و بي مزّه بودن آب دهان، موجب فهميدن مزّه اشياء خواهد بود؛ و نيز به وسيله رطوبت حلق به آساني اخلاط سر و سينه خارج مي گردد.

و امّا آن كلمه اي كه اوّلش كفر و آخرش ايمان مي باشد: جمله «لا إله إلاّ اللّه» است، كه اوّل آن «لا اله» يعني؛ هيچ خدائي و خالقي وجود ندارد و آخرش «الاّ اللّه» است، يعني؛ مگر خداي يكتا و بي همتا. [10].

معجزه حيات چهار پرنده

يكي از اصحاب حضرت ابا عبداللّه، امام جعفر صادق عليه السلام حكايت كند:

روزي به همراه بعضي از دوستان به مجلس شريف و مبارك آن حضرت شرفياب شدم؛ و من از محضر مقدّسش پيرامون اين آيه شريفه قرآن:

خُذْ أرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إلَيْكَ [11] سؤال كردم بر اين كه آيا آن پرندگان از يك جنس و يك نوع؛ و يا آن كه از انواع پرندگان متفاوت بودند؟

امام صادق عليه السلام فرمود: آيا دوست داريد تا همانند آن را به شما ارائه و نشان دهم؟

همگي در پاسخ گفتيم: بلي.

حضرت در همان حالتي كه نشسته بود صدا زد: طاووس!

ناگهان طاووسي پرواز كنان جلوي حضرت آمد، بعد از آن صدا زد: كلاغ! و كلاغي هم نزد حضرت آمد؛ و سپس يك كبوتر و يك باز شكاري را صدا نمود و آن دو نيز نزد حضرت حاضر شدند.

بعد از آن امام عليه السلام دستور داد تا سر آن چهار پرنده را بريدند؛ و پر و بال آن ها را

كَنْدند و بدن هاي آن ها را قطعه قطعه كردند و سپس تمام گوشت و پوست آن ها را درهم آميختند.

پس از آن امام عليه السلام سر طاووس را به دست خود گرفت و آن را صدا زد.

ناگهان ديدم مقداري از استخوان ها، گوشت ها و پرها حركتي كردند و از مابقي جدا گشته و به هم پيوستند.

بعد از آن، حضرت سر طاووس را رها نمود و آن سر به بدن متّصل شد؛ و طاووس حركت كرد و صحيح و سالم جلوي امام صادق عليه السلام ايستاد.

سپس حضرت كلاغ و باز شكاري و كبوتر را يكي پس از ديگري صدا زد و جريان را به همان شكل انجام داد؛ و آن ها هم زنده شدند و در مقابل حضرت سر پا ايستادند. [12].

به جاي قتل، تعظيم و إنعام

حضرت علي بن موسي الرّضا از پدر بزرگوارش امام موسي كاظم عليهما السلام حكايت كند:

روزي ابوجعفر، منصور دوانيقي تصميم قتل پدرم امام جعفر صادق عليه السلام را گرفت و دستور احضار آن حضرت را صادر كرد، استاندار مدينه هم طبق دستور منصور پدرم را دست گير كرده و به سوي منصور دوانيقي روانه ساخت.

همين كه پدرم، امام صادق عليه السلام در مقابل خليفه قرار گرفت، خليفه با ديدن او تبسّمي كرد و پس از خوش آمدگوئي، وي را محترمانه كنار خود نشاند و بسيار اظهار علاقه و محبّت كرد و سپس گفت: يا ابن رسول اللّه! من تصميم قتل تو را داشتم؛ امّا وقتي به نزد من وارد شدي، آنچنان محبّت و علاقه ات در دل من جاي گرفت كه از تمام عزيزان من عزيزتر و محبوب تر گشته اي.

پس از

آن افزود: يا ابا عبداللّه! اطّلاعاتي به من مي رسد كه ناراحت كننده است، از آن جمله شنيده ام كه ما را در جلسات خود به زشتي و عدم صلاحيّت در خلافت ذكر مي كني؟

پدرم امام صادق عليه السلام اظهار داشت: خير، من هرگز نام تو را به بدي و زشتي ياد نكرده ام.

منصور دوانيقي خنده اي كرد و گفت: به خدا قسم! تو نزد من از تمام افراد راستگوتر هستي، اكنون مشكلات زندگي خود را مطرح نما كه هر چه باشد برآورده خواهد شد.

امام عليه السلام فرمود: من در وضعيّت خوبي هستم؛ و از هر جهت بي نياز مي باشم، چنانچه خواستي نسبت به من نيكي و احسان نمائي، آن افرادي كه از اهل بيت و شيعيان من كه از طرف مأمورين، متخلّف محسوب شده و محكوم به اعدام گشته اند، آن ها را مورد عفو و بخشش خود قرار بده.

منصور پيشنهاد آن حضرت را پذيرفت و در همان حال، دستور داد تا مبلغ يكصد هزار درهم در اختيار حضرت قرار گيرد تا بين افراد و آشنايان خود تقسيم نمايد.

همين كه حضرت از دربار خليفه بيرون آمد، پيرمردان و جواناني از تهي دستان قريش به همراه او حركت كردند.

يكي از جاسوسان منصور كه همراه پدرم بود، به حضرت عرض كرد: يا ابن رسول اللّه! موقعي كه بر خليفه وارد شدي، چه سخني را بر زبان مبارك خود جاري نمودي، كه آنچنان خشم و غضب او خاموش گشت؛ و از تصميم خويش منصرف گرديد؟!

پدرم در پاسخ به وي، اظهار فرمود: دعائي را خواندم و حضرت آن دعا را مطرح نمود.

همين كه آن مأمور در جريان

دعا قرار گرفت، سريع به طرف منزل منصور دوانيقي بازگشت؛ و آن دعا را براي منصور بازگو كرد.

پس از آن منصور گفت: به خدا سوگند! هنوز زمزمه و دعاي حضرت تمام نشده بود كه دشمني و كينه ام نسبت به او تبديل به محبّت و علاقه گرديد. [13].

رفع حاجت بوسيله جن

محمد بن مسلم به نقل از دربان امام صادق عليه السلام به نام مفضّل بن عمر حكايت كند:

روزي دو نفر از دوستان و اصحاب آن حضرت مقداري پول نقد و ديگر اجناس از خراسان به سوي مدينه مي آوردند؛ در بين راه، عبورشان به شهر ري افتاد.

در آنجا يكي ديگر از دوستانشان نيز كيسه اي پول تحويل آن ها داد تا خدمت امام صادق عليه السلام تحويل دهند؛ و مرتّب از آن كيسه محافظت و نگه داري مي كردند، كه مبادا مفقود شود.

همين كه وارد مدينه منوّره شدند، قبل از آن كه به حضور امام صادق عليه السلام شرفياب شوند، به جستجوي اموال و اشياء پرداختند، ناگاه با حالت تعجّب ديدند، كه تمام آن ها موجود است؛ مگر كيسه اماني آن مردي كه در بين راه براي حضرت فرستاده بود، هر چه تلاش كردند، آن كيسه را نيافتند.

يكي از آن دو نفر به ديگري گفت: خدا به فرياد ما برسد، چه جوابي به حضرت بدهيم؟

ديگري پاسخ داد: آن حضرت كريم و بزرگوار است، عذر ما را مي پذيرد، او مي داند كه ما مقصّر نيستيم.

به هر حال اموال و پول ها را برداشتند و به محضر مبارك امام صادق عليه السلام شرفياب شدند؛ و سپس آن اموال را به خدمت حضرتش تقديم كردند.

حضرت پيش از آن

كه آن اموال را بررسي و محاسبه نمايد كه چيست و چقدر است، فرمود: كيسه آن مرد رافضي، كه از شهر ري براي ما فرستاده بود كجا است؟

آن ها جريان خود را تعريف كردند.

امام عليه السلام فرمود: اگر آن را ببينيد، مي شناسيد؟

گفتند: بلي، آن را مي شناسيم.

حضرت پيش خدمت خود را صدا زد و فرمود: آن كيسه را بياور، همين كه كيسه را آورد، گفتند: اين همان كيسه است.

و در اين لحظه امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: شبانگاه به مقداري پول محتاج شدم، يكي از جنّيان را كه از دوستان و شيعيان ما بود فرستادم تا كيسه را از بين اموال بردارد و بياورد. [14].

مرثيه شاعر و اهميت گريه

يكي از اصحاب نزديك امام جعفر صادق عليه السلام به نام زيد شحّام حكايت كند:

روزي به همراه عدّه اي در محضر پربركت آن حضرت بوديم، يكي از شعراء به نام جعفر بن عفّان وارد شد و حضرت او را نزد خود فرا خواند و كنار خود نشانيد و فرمود: اي جعفر! شنيده ام كه درباره جدّم، حسين عليه السلام شعر گفته اي؟

جعفر شاعر پاسخ داد: بلي، فدايت گردم.

حضرت فرمود: چند بيتي از آن اشعار را برايم بخوان.

همين كه جعفر مشغول خواندن اشعار در رثاي امام حسين عليه السلام شد، امام صادق عليه السلام به قدري گريست كه تمام محاسن شريفش خيس گرديد؛ و تمام اهل منزل نيز گريه اي بسيار كردند.

سپس حضرت فرمود: به خدا قسم، ملائكه مقرّب الهي در اين مجلس حضور دارند و همانند ما مرثيّه جدّم حسين عليه السلام را مي شنوند؛ و بر مصيبت آن بزرگوار مي گريند.

آن گاه خطاب به جعفر بن

عفّان نمود و اظهار داشت: خداوند تو را به جهت آن كه بر مصائب حسين سلام اللّه عليه، مرثيّه سرائي مي كني اهل بهشت قرار داد و گناهان تو را نيز مورد مغفرت و آمرزش خود قرار داد.

بعد از آن، امام عليه السلام فرمود: آيا مايل هستي بيش از اين درباره فضيلت مرثيّه خواني و گريه براي جدّم، حسين عليه السلام، برايت بگويم؟

جعفر بن عفّان شاعر گفت: بلي، اي سرورم.

حضرت فرمود: هركس درباره حسين عليه السلام شعري بگويد و بگريد و ديگران را نيز بگرياند، خداوند او را مي آمرزد و اهل بهشت قرارش مي دهد. [15].

همه چيز طلا و جواهرات مي شود

روزي عدّه اي از دوستان و اصحاب خاصّ امام جعفر صادق عليه السلام همانند يونس بن ظبيان، مفضّل بن عمر، ابو سلمه سرّاج، حسين بن ابي فاخته و …، در محضر شريف و مبارك آن حضرت، شرف حضور داشتند.

امام عليه السلام در آن جمع فرمود: تمام گنج هاي زمين و نيز كليد تمام جواهرات درون آن، نزد ما اهل بيت - عصمت و طهارت عليهم السلام - مي باشد؛ و چنانچه هم اكنون اراده كنم و به يكي از دو پايم بگويم كه آنچه از طلا و نقره زير آن پنهان شده درآورد و آشكار سازد، فورا انجام خواهد داد.

سپس در ادامه فرمايش خود، اظهار داشت: توجّه كنيد؛ و آن گاه با پاي مبارك خود روي زمين خطّي كشيد و زمين شكافته شد و گنجي پُر از طلا و نقره نمايان گرديد.

بعد از آن با دست مبارك خود اشاره به گنج كرد و فرمود: ما كراماتي اين چنين انجام مي دهيم؛ و سپس يكي از آن شمش هاي

طلا را كه به اندازه يك وجب بود برداشت و به تمامي افراد حاضر نشان داد و فرمود:

خوب نگاه كنيد و دقّت نمائيد و چشمان خود را باز داريد كه اشتباه نكنيد و فردا در شكّ و شبهه قرار نگيريد.

و همگي آن افراد پس از دقّت كامل گفتند: يا ابن رسول اللّه! اين ها طلاي خالص است؛ و چقدر جالب برق مي زند و مي درخشد.

پس از آن، حضرت خطاب به افراد كرد و فرمود: اينك درون زمين را نگاه كنيد.

و چون درون زمين را نگاه كردند، شمش هاي فراواني را از طلا و نقره ديدند؛ و با حالت ناباوري عرضه داشتند: يا ابن رسول اللّه! قربان شما گرديم، آيا واقعا شما چنين قدرت و چنين خزائن گرانبهائي را داريد؛ و حال آن كه شيعيان و دوستان شما در فقر و بيچارگي به سر مي برند؟

حضرت در پاسخ فرمود: به همين زودي خداوند متعال خزائن دنيا و آخرت را براي ما و شيعيان ما جمع و فراهم مي نمايد؛ و ما در ميان نعمت هاي وافر بهشتي قرار خواهيم گرفت؛ و آن گاه دشمنان ما به عذاب دردناك الهي مبتلا مي گردند. [16].

مناظره ابوحنيفه و امام صادق

روزي ابو حنيفه - يكي از پيشوايان و رهبران اهل سنّت - به همراه عدّه اي از دوستانش به مجلس امام جعفر صادق عليه السلام وارد شد و اظهار داشت:

يابن رسول اللّه! فرزندت، موسي كاظم عليه السلام را ديدم كه مشغول نماز بود و مردم از جلوي او رفت و آمد مي كردند؛ و او آن ها را نهي نمي كرد، با اين كه رفت و آمدها مانع معنويّت مي

باشد؟!

امام صادق عليه السلام فرزند خود موسي كاظم عليه السلام را احضار نمود و فرمود: ابو حنيفه چنين مي گويد كه در حال نماز بودي و مردم از جلوي تو رفت و آمد مي كرده اند و مانع آن ها نمي شدي؟

پاسخ داد: بلي، صحيح است، چون آن كسي كه در مقابلش ايستاده بودم و نماز مي خواندم، او را از هر كسي نزديك تر به خود مي دانستم، بنابر اين افراد را مانع و مزاحم عبادت و ستايش خود در مقابل پروردگار متعال نمي دانستم.

سپس امام جعفر صادق عليه السلام فرزند خود را در آغوش گرفت و فرمود: پدر و مادرم فداي تو باد، كه نگه دارنده علوم و اسرار الهي و امامت هستي.

بعد از آن خطاب به ابو حنيفه كرد و فرمود: حكم قتل، شديدتر و مهمتر است، يا حكم زنا؟

ابو حنيفه گفت: قتل شديدتر است.

امام عليه السلام فرمود: اگر چنين است، پس چرا خداوند شهادت بر اثبات قتل را دو نفر لازم دانسته؛ ولي شهادت بر اثبات زنا را چهار نفر قرار داده است؟!

سپس حضرت به دنباله اين پرسش فرمود: بنابر اين بايد توجّه داشت كه نمي توان احكام دين را با قياس استنباط كرد.

و سپس افزود: اي ابوحنيفه! ترك نماز مهمتر است، يا ترك روزه؟

ابو حنيفه گفت: ترك نماز مهمتر است.

حضرت فرمود: اگر چنين است، پس چرا زنان نمازهاي دوران حيض و نفاس را نبايد قضا كنند؛ ولي روزه ها را بايد قضا نمايند، پس احكام دين قابل قياس نيست.

بعد از آن، فرمود: آيا نسبت به حقوق و معاملات، زن ضعيف تر است، يا مرد؟

ابوحنيفه در پاسخ گفت: زنان ضعيف و

ناتوان هستند.

حضرت فرمود: اگر چنين است، پس چرا خداوند متعال سهم مردان را دو برابر سهم زنان قرار داده است، با اين كه قياس برخلاف آن مي باشد؟!

سپس حضرت افزود: اگر به احكام دين آشنا هستي، آيا غائط و مدفوع انسان كثيف تر است، يا مني؟

ابو حنيفه گفت: غائط كثيف تر از مني مي باشد.

حضرت فرمود: اگر چنين است، پس چرا غائط با قدري آب يا سنگ و كلوخ پاك مي گردد؛ ولي مني بدون آب و غسل، تطهير نمي شود، آيا اين حكم با قياس سازش دارد؟!

پس از آن ابوحنيفه تقاضا كرد: يا ابن رسول اللّه! فدايت گردم، حديثي براي ما بيان فرما، كه مورد استفاده قرار دهيم؟

امام صادق عليه السلام فرمود: پدرم از پدرانش، و ايشان از حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام روايت كرده اند، كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: خداوند متعال ميثاق و طينت اهل بيت رسول اللّه صلوات اللّه عليهم را از اعلي عليين آفريده است.

و طينت و سرشت شيعيان و دوستان ما را از خمير مايه و طينت ما خلق نمود و چنانچه تمام خلايق جمع شوند، كه تغييري در آن به وجود آورند هرگز نخواهند توانست.

بعد از آن كه امام صادق عليه السلام چنين سخني را بيان فرمود ابو حنيفه گريان شد؛ و با دوستانش كه همراه وي بودند برخاستند و از مجلس خارج گشتند. [17].

كشتي در درياي شيرين و سفيد

ابو جعفر طبري به نقل از داود رقّي حكايت كند:

روزي وارد شهر مدينه شدم و منزل امام جعفر صادق عليه السلام رفتم به حضرتش سلام كرده و با حالت گريه نشستم، حضرت فرمود: چرا گريان هستي؟

عرض كردم: اي

پسر رسول خدا! عدّه اي به ما زخم زبان مي زنند و مي گويند: شما شيعه ها هيچ برتري بر ما نداريد و با ديگران يكسان مي باشيد.

حضرت فرمود: آن ها از رحمت خدا محروم هستند و دروغ گو مي باشند.

سپس امام عليه السلام از جاي خود برخاست و پاي مبارك خود را بر زمين سائيد و اظهار نمود: به قدرت و اذن خداوند تبارك و تعالي ايجاد شو، پس ناگهان يك كشتي قرمز رنگ نمايان گرديد؛ و در وسط آن درّي سفيد رنگ و بر بالاي كشتي پرچمي سبز وجود داشت كه روي آن نوشته بود:

«لا إله إلاّ اللّه، محمد رسول اللّه، علي وليّ اللّه، يقتل القائم الاعداء، و يبعث المؤمنون، ينصره اللّه» يعني؛ نيست خدائي جز خداي يكتا، محمد رسول خدا، علي ولي خداست، قائم آل محمد عليهم السلام دشمنان را هلاك و نابود مي گرداند و خداوند او را به وسيله ملائكه ياري مي نمايد.

در همين بين متوجه شدم كه چهار صندلي درون كشتي وجود دارد، كه از انواع جواهرات ساخته شده بود، پس امام صادق عليه السلام روي يكي از صندلي ها نشست و دو فرزندش حضرت موسي كاظم و اسماعيل را كنار خود نشانيد؛ و به من فرمود: تو هم بنشين. چون همگي روي صندلي ها نشستيم؛ به كشتي خطاب كرد و فرمود: به امر خداوند متعال حركت كن.

پس كشتي در ميان آب دريائي كه از شير سفيدتر و از عسل شيرين تر بود، حركت كرد تا رسيديم به سلسله كوه هائي كه از دُرّ و ياقوت بود؛ و سپس به جزيره اي برخورديم كه وسط آن چندين قبّه

و گنبد سفيد وجود داشت و ملائكه الهي در آن جا تجمّع كرده بودند.

هنگامي كه نزديك آن ها رسيديم با صداي بلند گفتند: يا ابن رسول الله! خوش آمدي.

بعد از آن، حضرت فرمود: اين گنبدها و قبّه ها مربوط به آل محمد، از ذريّه حضرت رسول صلوات الّله عليهم است، كه هر زمان يكي از آن ها رحلت نمايد، وارد يكي از اين ساختمان ها خواهد شد تا مدت زماني را كه خداوند متعال تعيين و در قرآن بيان نموده است:

ثمّ رددنالكم الكرّة عليهم و امددناكم بأموال و بنين و جعلناكم اكثر نفيرا [18] يعني؛ شما اهل بيت رسالت را مرتبه اي ديگر به عالم دنيا باز مي گردانيم …

و بعد از آن، دست مبارك خود را درون آب دريا كرد و مقداري درّ و ياقوت بيرون آورد و به من فرمود: اي داود! چنانچه طالب دنيا هستي اين جواهرات را بگير.

عرضه داشتم: يا ابن رسول الله! من به دنيا رغبت و علاقه اي ندارم، پس آن ها را به دريا ريخت و سپس مقداري از شن هاي كف دريا را بيرون آورد كه از مُشك و عَنبر خوشبوتر بود؛ و چون همگي، آن را استشمام كرديم به دريا ريخت؛ و بعد از آن فرمود: برخيزيد تا به اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب، ابو محمد حسن بن علي، ابو عبدالله حسين بن عليّ، ابو محمد علي بن الحسين و ابو جعفر محمد ابن علي سلام كنيم.

پس به امر حضرت برخاستيم و حركت كرديم تا به گنبدي در ميان گنبدها رسيديم و حضرت پرده اي را كه آويزان بود بلند نمود پس اميرالمؤمنين امام علي

عليه السلام را مشاهده كرديم كه در آنجا نشسته بود، بر حضرتش سلام كرديم.

سپس وارد قبّه اي ديگر شديم و امام حسن مجتبي عليه السلام را ديديم و سلام كرديم، تا پنج گنبد و قبّه رفتيم و در هر يك امامي حضور داشت تا آخر، كه امام محمد باقر عليه السلام بود و بر يكايك ايشان سلام كرديم.

بعد از آن، حضرت صادق آل محمد صلوات اللّه عليهم فرمود: به سمت راست جزيره نگاه كنيد، همين كه نظر كرديم چند قبّه ديگر را ديديم كه بدون پرده بود، پس عرضه داشتم: يا ابن رسول الله! چطور اين قبّه ها بدون پرده است؟!

در پاسخ اظهار نمود: اين ها براي من و ديگر امامان بعد از من خواهد بود؛ و سپس فرمود: به ميان جزيره توجّه نمائيد؛ و چون دقّت كرديم گنبدي رفيع و بلندتر از ديگر قبّه ها را ديديم كه وسط آن تختي قرار داشت.

بعد از آن امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: اين قبّه مخصوص قائم آل محمد عليهم السلام است؛ و سپس فرمود: آماده باشيد تا بازگرديم، و كشتي را مخاطب قرار داد و فرمود: به قدرت و امر خداوند متعال حركت كن، پس ناگهان بعد از لحظاتي در همان محل قرار گرفتيم. [19].

تخلف از دستور، هلاكت است

حفص تمّار حكايت كند:

در بحبوحه آن روزهائي كه مُعلّي بن خُنيس كه يكي از راويان حديث و از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام بود را به دار آويخته و كشته بودند، به محضر مبارك امام صادق عليه السلام شرف حضور يافتم.

حضرت فرمود: ما مُعلّي را به چيزي دستور داديم و او مخالفت كرد، سرپيچي از دستور، سبب قتل

او گرديد. عرض كردم: يا ابن رسول اللّه! آن سرّي كه او آشكار كرد، چه بود؟

حضرت فرمود: روزي او را غمگين و ناراحت ديدم، پرسيدم: تو را چه شده است، كه اين چنين غمگين مي باشي؟

مثل اين كه آرزوي ديدار خانواده و فرزندانت را داري؟

مُعلّي پاسخ داد: بلي.

به او گفتم: جلو بيا؛ و همين كه او نزديك من آمد، دستي بر صورتش كشيدم و گفتم: هم اكنون كجائي و چه مي بيني؟

جواب داد: در خانه خود، كنار همسر و فرزندانم مي باشم. آن گاه من او را به حال خود رها كردم تا لحظاتي در كنار خانواده اش باشد، جائي كه حتّي از همسر خود نيز كامي برگرفت.

پس از آن، به او گفتم: جلو بيا؛ و چون جلو آمد، دستي بر صورتش كشيدم و گفتم: الآن كجا و در چه حالي هستي؟

گفت: در مدينه، در منزل شما و كنار شما مي باشم.

سپس به او گفتم: اي معلّي! ما داراي اين اسرار هستيم، هر كه اسرار ما را نگهداري كند و مخفي دارد، خداوند دين و دنياي او را در امان دارد.

اي معلّي! موضوعي را كه امروز مشاهده كردي، فاش مگردان وگرنه موجب هلاكت خويش، خواهي شد.

اي معلّي! متوجّه باش كتمان اسرار ما موجب عزّت و سعادت دنيا و آخرت مي باشد؛ و هر كه اسرار ما را افشاء نمايد، به وسيله آهن (يعني شمشير و تير) و يا در زندان نابود خواهد شد.

بعد از آن حضرت فرمود: و چون معلّي بن خُنيس نسبت به سخنان من بي اهمّيت بود و اسرار ما را براي مخالفين بازگو كرد، همين بي توجّهيش موجب هلاكتش گرديد. [20].

اسم اعظم و قتل استاندار مدينه

پس

از آن كه داوود بن علي استاندار مدينه از طرف خليفه، مُعلّي بن خُنيس را احضار كرده و به قتل رسانيد، امام جعفر صادق عليه السلام با او قطع رابطه نمود و به مدت يك ماه نزد او نرفت. روزي داوود بن علي، مأموري را فرستاد كه امام عليه السلام را نزد او ببرند؛ ولي حضرت قبول ننمود.

محمد بن سنان گويد: در حضور امام جعفر صادق عليه السلام بودم و با عدّه اي از دوستان، نماز ظهر را به امامت آن حضرت مي خوانديم كه ناگهان پنج نفر مأمور مسلّح وارد شدند و به امام صادق عليه السلام گفتند: والي مدينه دستور داده است تا شما را نزد او ببريم.

امام عليه السلام فرمود: اگر نيايم، چه مي كنيد؟

مأمورين گفتند: والي دستور داده است كه چنانچه نيامديد، سر شما را جدا كنيم و نزد او ببريم.

حضرت فرمود: گمان نمي كنم بتوانيد فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله را به قتل رسانيد.

گفتند: ما نمي دانيم تو چه مي گوئي، ما فقط مطيع امر والي هستيم و دستور او را اجراء مي كنيم.حضرت فرمود: منصرف شويد و برويد، كه اين كار به صلاح شما نخواهد بود.

گفتند: به خدا سوگند، يا خودت و يا سرت را بايد ببريم.

امام عليه السلام چون آن ها را بر اين تصميم شوم جدّي ديد، دست هاي مبارك خويش را بر شانه ها نهاد؛ و پس از لحظه اي، دست هايش را به سوي آسمان بلند نمود و دعائي خواند، كه فقط ما اين زمزمه را شنيديم: «السّاعه، السّاعه»؛ پس ناگهان سر و صداي عجيبي به گوش رسيد. در اين هنگام حضرت

به مأمورين حكومتي فرمود: هم اكنون رئيس شما هلاك شد؛ و اين داد و فرياد به جهت هلاكت او مي باشد؛ و مأمورين با شنيدن اين سخنان از كار خويش منصرف شدند و رفتند.

بعد از رفتن مأمورين، من به حضرت عرض كردم: مولايم! خداوند، ما را فداي تو گرداند، جريان چه بود؟

حضرت فرمود: او داوود بن علي دوست ما مُعلّي بن خُنيس را كشت؛ و به همين جهت، مدّتي است كه من نزد او نرفته ام بنابر اين، او به واسطه افرادي پيام فرستاد كه من پيش او بروم؛ ولي من نپذيرفتم تا آن كه اين افراد را فرستاد تا مرا به قتل برسانند.

و چون من، خداي متعال را با اسم اعظم دعا كردم تا او را نابود گرداند، خداوند نيز ملكي را فرستاد و او را به هلاكت رسانيد. [21].

مسافري فوق العاده در سفر

امام جعفر صادق عليه السلام در سال 128 هجري به همراه خانواده و بعضي از دوستان و پيشخدمتان، جهت انجام مناسك حجّ عازم مكّه معظّمه گرديد.

ابوبصير گويد: من نيز در كاروان حضرت بودم؛ و پس از پايان اعمال حجّ عازم مدينه منوّره شديم. در مسير راه مكّه و مدينه در روستائي به نام ابواء كه آمنه، مادر حضرت رسول صلي الله عليه و آله در آنجا مدفون است جهت استراحت فرود آمديم.

و پس از مختصري استراحت، غذا آماده شد. سفره را پهن كردند، خود امام جعفر صادق عليه السلام از اعضاء كاروان پذيرائي مي نمود و غذا جلوي افراد مي نهاد.

هنگامي كه مشغول خوردن غذا شديم، شخصي از طرف همسر آن حضرت وارد شد و اظهار داشت: يا ابن رسول اللّه! حميده گفت: من

در وضعيّت خاصّي قرار گرفته ام و درد زايمان، شدّت گرفته است؛ و چون شما فرموده بوديد كه در اوّلين فرصت گزارش دهم تا اوّلين ملاقات نوزاد با شما باشد، من نيز چنين كردم.

در اين لحظه، امام صادق عليه السلام با عجله تمام حركت نمود و به همراه آن شخص به سوي منزل گاه همسرش، حميده به راه افتاد.

همه چشم به راه در انتظار بازگشت امام عليه السلام بوديم كه ناگهان، حضرت شادمان و خوشحال مراجعت نمود. گفتيم: جان ما فداي شما باد! خداوند همسرتان را به سلامت نگه دارد، او در چه حالتي است؟

حضرت با تبسّم فرمود: خداوند متعال نوزادي به ما عطا كرد، كه بهترين خلق خدا است؛ و او به هنگام تولّد دست خود را بر زمين نهاد و سر به سوي آسمان بلند نمود و شهادت به وحدانيّت خداوند سبحان داد، كه اين خود نشانه امامت او مي باشد و سوگند به خداي يكتا، كه او امام و پيشواي شما بعد از من مي باشد.

ابوبصير گويد: در اين رابطه تقاضا كردم تا توضيح بيشتري دهد؟

و حضرت فرمود: در آن شبي كه نطفه اين نوزاد منعقد گرديد، لحظاتي قبل از آن، شخصي نزد من آمد و ظرفي كه در آن شربتي سفيد، شيرين، گوارا و خنك بود، به دستم داد؛ و همين كه من مقداري از آن شربت را آشاميدم، آن شخص دستور داد تا با همسرم حميده هم بستر شوم.

پس با شادماني و علم بر اين كه چه خواهد شد، كنار همسرم رفتم و پس از هم بستر شدن با او، نطفه اين نوزاد در همان شب منعقد گرديد.

سپس حضرت در

ادامه فرمايش خود فرمود: نطفه هر امامي اين چنين منعقد مي گردد؛ و چون چهل روز بر آن بگذرد، خداوند ملكي را مبعوث مي نمايد تا بر بازوي راستش بنويسد:

و تمّت كلمة ربّك صدقا و عدلا لامبدّل لكلماته [22].

و پس از آن كه هنگام ولادت فرا برسد و نوزاد به دنيا آيد، دست بر زمين گذارد و سر به سمت آسمان بلند كند؛ و در آن لحظه ملكي از طرف خداوند عزوجل نوزاد را با نام و نام پدر آوا مي دهد، كه ثابت و پايدار باش، تو را براي امري مهمّ آفريده ام، تو امين و خليفه من هستي، رحمت من شامل دوستانت مي باشد و دشمنانت را به دردناك ترين عقاب عذاب مي كنم؛ گرچه آن ها در دنيا غرق نعمت و رفاه باشند.

و چون سخن ملك پايان يابد، نوزاد شهادت به يگانگي خداوند مي دهد؛ و پس از آن خداوند تمام علوم را به او عطا مي نمايد و مقدر مي گرداند تا در هر شب قدر ملك روح با او ملاقات نمايد.

ابوبصير افزود: خدمت حضرتش عرضه داشتم كه آيا ملك روح، همان جبرئيل عليه السلام است؟

حضرت فرمود: خبر، عظمت ملك روح از تمام ملائكه بالاتر و عظيم تر است؛ و خداوند مي فرمايد: تنزّل الملائكة و الرّوح فيها [23]؛ در شب قدر، ملائكه به همراه روح نازل مي شوند. [24].

پيش بيني از فرقه اسماعيليه

زرارة بن اعين حكايت كند:

روزي به منزل امام جعفر صادق عليه السلام وارد شدم، فرزندش حضرت موسي كاظم عليه السلام را در كنارش ديدم و جلوي ايشان جنازه اي - كه روي آن پوشيده بود - قرار داشت.

امام صادق

عليه السلام فرمود: داود رقّي، حمران و ابو بصير را بگو كه نزد من آيند.

در همين بين مفضل بن عمر - دربان حضرت - وارد شد و من براي انجام مأموريت بيرون رفتم؛ و پس از ساعتي به همراه آن افراد حضور امام عليه السلام بازگشتم و مردم مرتب به منزل حضرت رفت و آمد مي كردند.

امام صادق عليه السلام جلو آمد و در حضور جمعيت - كه حدود سي نفر بودند - خطاب به داود رقّي كرد و فرمود: پارچه را از روي صورت فرزندم، اسماعيل برطرف نما.

سپس اظهار داشت: اي داود! اسماعيل زنده است، يا مرده؟

داود پاسخ داد: او مرده است.

بعد از آن، افراد يكي پس از ديگري مي آمدند و صورت اسماعيل را مي ديدند و حضرت همان سؤال را از آنان مي پرسيد؛ و آنان مي گفتند: او مرده و از دنيا رفته است.

آن گاه حضرت فرمود: خدايا! تو شاهد بر اقرار اين افراد باش؛ و سپس دستور داد تا جنازه اسماعيل را غسل داده و كفن نمايند.

و چون فارغ شدند، فرمود: اي مفضل! صورتش را باز كن و پس از آن سؤال نمود: آيا او مرده است، يا زنده؟

و مفضل گفت: او مرده است، حضرت اظهار داشت: خداوندا! تو شاهد باش.

و سپس جنازه را جهت دفن حمل كردند؛ و هنگامي كه جنازه را در قبر نهادند، امام عليه السلام جلو آمد و به مفضل فرمود: صورتش را باز كن تا تمام افراد ببينند كه او زنده است، يا مرده؟

و همگي شهادت دادند بر اين كه او مرده است.

آن گاه حضرت همچنين فرمود: خداوندا! تو شاهد بر گفته آن ها باش،

اي افراد حاضر! شاهد و گواه باشيد كه به زودي گروهي به وسيله اسماعيل راه باطل را برگزينند و گويند كه او زنده است؛ و امام و پيشوا خواهد بود.

آنان بدين وسيله مي خواهند نور خدا را خاموش كنند و در مقابل خليفه و حجّت خدا يعني؛ فرزندم، موسي كاظم موضع بگيرند، وليكن خداوند متعال نور خويش را به اتمام مي رساند، گر چه مشركان و بدخواهان نخواسته باشند.

و همين كه خاك ها را داخل قبر ريختند، حضرت جلو آمد و اظهار داشت: چه كسي درون اين قبر زير خاك پنهان گشت؟

همگي گفتند: يا ابن رسول اللّه! فرزند شما اسماعيل بود، كه پس از غسل و كفن در اين قبر دفن گرديد.

و در پايان مراسم تدفين، براي آخرين بار حضرت فرمود: خدايا! تو شاهد و گواه باش؛ و سپس دست حضرت موسي كاظم عليه السلام را گرفت و اظهار داشت: اين فرزندم خليفه بر حق است، بدانيد كه حق با او و نيز او با حق است؛ و حق از نسل او خواهد بود تا هنگامي كه وارث زمين - يعني ولي عصر، امام زمان (عجّل اللّه تعالي فرجه الشريف)، آشكار گردد. [25].

مناظره با شامي به وسيله شاگردان

مرحوم شيخ طوسي رضوان اللّه تعالي عليه به نقل از هشام بن سالم حكايت فرمايد:

روزي به همراه جماعتي از اصحاب حضرت ابو عبداللّه، امام جعفر صادق عليه السلام، در مجلس و محضر مباركش نشسته بوديم، كه شخصي از اهالي شهر شام اجازه گرفت و سپس وارد مجلس شد و سلام كرد.

امام عليه السلام جواب سلام او را داد و فرمود: بنشين.

پس از آن كه نشست، حضرت او را مخاطب قرار داد

و فرمود:

اي مرد شامي! خواسته ات چيست؟

و براي چه به اين جا آمده اي؟

آن شخص اظهار داشت: شنيده ام كه شما نسبت به تمام علوم و به همه مسائل آشنا و عالم هستي، لذا آمده ام تا مناظره كنم.

حضرت فرمود: در چه موردي؟

عرضه داشت: پيرامون قرآن؛ و حروف مقطعه و اعراب آن.

حضرت فرمود: مطالب خود را در اين رابطه با حمران بن اعين در ميان بگذار.

مرد شامي گفت: مي خواهم با شخص خودت مباحثه و مناظره نمايم، نه با ديگران.

امام عليه السلام فرمود: مسائل خود را با حمران مطرح كن، چنانچه بر او غلبه كردي، بر من نيز غالب خواهي شد.

پس از آن، شامي با حمران مشغول مذاكره و مناظره گرديد، به طوري كه خود خسته و عاجز گشت.

حضرت فرمود: اي مرد شامي! او را چگونه يافتي؟

پاسخ داد: او را شخصي متخصص و آشنا يافتم، هر آنچه سوال كردم، جواب كاملي شنيدم.

سپس عرضه داشت: چنانچه ممكن باشد مي خواهم با خودت پيرامون علوم عربي مناظره نمايم؟

امام صادق عليه السلام اشاره به ابان بن تغلب نمود و اظهار داشت: آنچه مي خواهي با اين شخص مناظره كن.

مرد شامي كنار ابان بن تغلب رفت و در مناظره با او مغلوب شد، اين بار به حضرت گفت: مي خواهم در علم فقه مناظره كنم.

حضرت در اين مرحله يكي ديگر از شاگردان خويش را به نام زراره، معرفي نمود و به مرد شامي فرمود: با او مناظره كن، كه تو را در مسائل، قانع مي نمايد.

و چون با زراره مباحثه و مناظره كرد، نيز مغلوب گشت و شكست خورد؛ حضرت را مخاطب قرار داد و گفت: اين بار

مي خواهم با خودت درباره علم كلام مناظره نمايم.

امام عليه السلام اين بار نيز به يكي ديگر از شاگردان خود به نام مؤمن طاق خطاب نمود و فرمود: اي مؤمن طاق! با اين مرد شامي در آنچه كه مي خواهد مناظره نما.

پس او طبق دستور حضرت با مرد شامي در علم كلام مناظره نمود و بر او غالب گرديد.

و بر همين منوال با هشام بن سالم در توحيد و خداشناسي؛ و بعد از آن با هشام بن حكم پيرامون امامت و خلافت مناظره انجام گرفت و مرد شامي شكست خورد.

و امام جعفر صادق عليه السلام شادمان بود و تبسم مي نمود.

سپس شامي اظهار داشت: مثل اين كه، خواستي به من بفهماني، كه در بين شيعيان شما اين چنين افرادي وجود دارند كه در علوم مختلف آشنا و مسلط مي باشند؟!

حضرت فرمود: اين چنين فكر كن.

و پس از صحبت هائي حضرت فرمود: خداوند متعال حق و باطل را در كنار يكديگر قرار داد؛ و پيامبران و اوصياء را فرستاد تا بين آن دو را جدا سازند؛ و انبياء را قبل از اوصياء منصوب نمود تا فضيلت و عظمت هر يك بر ديگري روشن شود.

مرد شامي در اين لحظه گفت: خوشا به حال كسي كه با شما همنشين باشد.

امام عليه السلام در پايان فرمود: جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل با رسول خدا - صلوات اللّه عليهم - همنشين بودند؛ و اخبار و جريانات را از طرف خداوند متعال براي آن حضرت مي آوردند.

سپس مرد شامي اظهار داشت: يا ابن رسول اللّه! آيا ممكن است، كه من هم جزء شيعيان شما قرار گيرم؟ و مرا نيز از علوم

و بركات خود بهره مند فرمائي؟

حضرت هم او را پذيرفت و به هشام فرمود: مسائل مورد نياز او را تعليمش بده، كه برايت شاگردي شايسته باشد. [26].

خوردن انگور و كمك به مراجعين

يكي از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام حكايت كند:

روزي در مِني و عرفات در حضور آن حضرت مشغول خوردن انگور بوديم، كه فقيري آمد و تقاضاي كمك كرد.

حضرت يك خوشه انگور به آن فقير داد، فقير گفت: انگور نمي خواهم، چنانچه درهم و ديناري داريد، كمك نمائيد؟

امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند به تو كمك نمايد.

و فقير مقداري راه رفت و سپس بازگشت و همان مقدار انگور را درخواست كرد، ولي حضرت چيزي به او نداد و فقط فرمود: خدا به تو كمك نمايد.

بعد از آن، فقيري ديگر آمد و درخواست كمك كرد؟

حضرت چند دانه انگور به او داد، فقير آن چند دانه انگور را گرفت و گفت: «الحمد للّه رب العالمين» كه خداوند مهربان مرا روزي داد؛ و چون كه خواست برود امام عليه السلام به او فرمود: صبر كن؛ و دو دست مبارك خود را پر از انگور كرد و تحويل او داد.

فقير بار ديگر خداي تعالي را شكر و سپاس گفت؛ و خواست حركت كند كه برود، حضرت فرمود: چقدر پول همراه داري؟

فقير پول هاي خود را كه حدود بيست درهم بود نشان داد و حضرت نيز به همان مقدار درهم به او كمك نمود.

هنگامي كه فقير پول ها را از آن حضرت گرفت، شكر و سپاس خداي را به جا آورد.

و حركت كرد تا برود، حضرت فرمود: صبر كن و سپس پيراهن خود را درآورد و تحويل آن فقير داد و فرمود:

آن را بپوش، فقير پيراهن را گرفت و پس از شكر خدا، نيز از آن حضرت سپاس، به جاي آورد؛ و دعاي خيري در حق حضرت كرد و رفت. [27].

همچنين مرحوم شيخ طوسي و ديگر بزرگان آورده اند:

شخصي به نام مفضل بن قيس حكايت نمايد:

روزي به محضر مبارك امام صادق عليه السلام وارد شدم؛ و بعضي از مشكلات زندگي خود و خانواده ام را براي آن حضرت بازگو كردم.

امام عليه السلام به كنيز خود فرمود: آن كيسه را بياور.

هنگامي كه كنيز كيسه را آورد، حضرت به من فرمود: در اين كيسه مقدار چهارصد دينار است، كه منصور دوانيقي آن ها را براي ما ارسال داشته است، آن ها را بردار و مشكلات زندگي خود و خانواده ات را برطرف نما.

پس از آن كه كيسه را گرفتم، عرضه داشتم: يا ابن رسول اللّه! من تقاضاي پول نكردم؛ بلكه خواستم در حق ما به درگاه خداوند متعال دعائي كني، تا به دعاي شما گرفتاري هاي ما برطرف گردد.

امام عليه السلام فرمود: مانعي ندارد، اين پول ها را بردار؛ و به همين زودي به درگاه خداوند سبحان دعا مي كنم، كه ان شاء اللّه؛ به خواسته هايت برسي.

و در پايان به عنوان موعظه و نصيحت فرمود: مواظب باش كه اسرار زندگي و خانواده ات را براي هر كسي بازگو نكني؛ كه خود را در نزد افراد، بي جهت سبك خواهي كرد. [28].

ميهمان خراساني و تنور آتش

مأمون رقي - كه يكي از دوستان امام جعفر صادق عليه السلام است - حكايت نمايد:

در منزل آن حضرت بودم، كه شخصي به نام سَهْل بن حسن خراساني وارد شد و سلام كرد

و پس از آن كه نشست، با حالت اعتراض به حضرت اظهار داشت:

ياابن رسول اللّه! شما بيش از حد عطوفت و مهرباني داريد، شما اهل بيت امامت و ولايت هستيد، چه چيز مانع شده است كه قيام نمي كنيد و حق خود را از غاصبين و ظالمين باز پس نمي گيريد، با اين كه بيش از يك صد هزار شمشير زن آماده جهاد و فداكاري در ركاب شما هستند؟!

امام صادق عليه السلام فرمود: آرام باش، خدا حق تو را نگه دارد و سپس به يكي از پيش خدمتان خود فرمود: تنور را آتش كن.

همين كه آتش تنور روشن شد و شعله هاي آتش زبانه كشيد، امام عليه السلام به آن شخص خراساني خطاب نمود: برخيز و برو داخل تنور آتش بنشين.

سهل خراساني گفت: اي سرور و مولايم! مرا در آتش، عذاب مگردان، و مرا مورد عفو و بخشش خويش قرار بده، خداوند شما را مورد رحمت واسعه خويش قرار دهد.

در همين لحظات شخص ديگري به نام هارون مكي - در حالي كه كفش هاي خود را به دست گرفته بود - وارد شد و سلام كرد.

حضرت امام صادق سلام اللّه عليه، پس از جواب سلام، به او فرمود: اي هارون! كفش هايت را زمين بگذار و حركت كن برو درون تنور آتش و بنشين.

هارون مكي كفش هاي خود را بر زمين نهاد و بدون چون و چرا و بهانه اي، داخل تنور رفت و در ميان شعله هاي آتش نشست.

آن گاه امام عليه السلام با سهل خراساني مشغول مذاكره و صحبت شد و پيرامون وضعيت فرهنگي، اقتصادي، اجتماعي و ديگر جوانب شهر و مردم

خراسان مطالبي را مطرح نمود مثل آن كه مدت ها در خراسان بوده و تازه از آن جا آمده است.

پس از گذشت ساعتي، حضرت فرمود: اي سهل! بلند شو، برو ببين در تنور چه خبر است.

همين كه سهل كنار تنور آمد، ديد هارون مكي چهار زانو روي آتش ها نشسته است، پس از آن امام عليه السلام به هارون اشاره نمود و فرمود: بلند شو بيا؛ و هارون هم از تنور بيرون آمد.

بعد از آن، حضرت خطاب به سهل خراساني كرد و اظهار داشت: در خراسان شما چند نفر مخلص مانند اين شخص - هارون كه مطيع ما مي باشد - پيدا مي شود؟

سهل پاسخ داد: هيچ، نه به خدا سوگند! حتي يك نفر هم اين چنين وجود ندارد.

امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: اي سهل! ما خود مي دانيم كه در چه زماني خروج و قيام نمائيم؛ و آن زمان موقعي خواهد بود، كه حداقل پنج نفر هم دست، مطيع و مخلص ما يافت شوند، در ضمن بدان كه ما خود آگاه به تمام آن مسائل بوده و هستيم. [29].

آمرزش گناه دوست و مخالف

مرحوم راوندي در كتاب خرايج و جرائح خود آورده است:

امام محمد باقر به همراه فرزندش امام جعفر صادق عليهما السلام جهت انجام مراسم حج وارد مكه مكرمه شدند.

در مسجدالحرام نزديك كعبه الهي نشسته بودند، كه شخصي وارد شد و اظهار داشت: سؤالي دارم؟

امام باقر عليه السلام فرمود: از فرزندم، جعفر سوال كن.

آن مرد خطاب به حضرت صادق عليه السلام كرد و گفت: سؤالي دارم؟

حضرت فرمود: آنچه مي خواهي سوال كن.

آن مرد گفت: تكليف كسي كه گناهي بزرگ مرتكب شده است، چيست؟

حضرت فرمود: آيا

در ماه مبارك رمضان از روي عمد و بدون عذر روزه خواري نموده است؟

گفت: گناهي بزرگ تر انجام داده است.

حضرت فرمود: آيا در ماه مبارك رمضان زنا كرده است؟

آن مرد اظهار داشت: يا ابن رسول اللّه! گناهي بزرگ تر از آن را مرتكب شده است.

حضرت فرمود: آيا شخص بي گناهي را كشته است؟

گفت: از آن هم بزرگ تر.

پس از آن صادق آل محمد عليهم السلام فرمود:

چنانچه آن از شيعيان و دوستداران اميرالمؤمنين امام علي عليه السلام باشد، بايد به زيارت كعبه الهي برود و توبه نمايد؛ و سپس قسم ياد كند كه ديگر مرتكب چنان گناهي نشود؛ ولي اگر از مخالفين و معاندين باشد راه پذيرش توبه براي او نيست.

آن مرد گفت: خداوند، شما فرزندان فاطمه زهراء عليها السلام را مورد رحمت خويش قرار دهد، من اين چنين جوابي را از رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز شنيده ام.

بعد از آن، از محضر مقدس آن بزرگواران خداحافظي كرد و رفت.

امام محمد باقر عليه السلام به فرزندش فرمود: همانا اين شخص، حضرت خضر عليه السلام بود، كه خواست تو را به مردم معرفي نمايد. [30].

مسئولين با معرفت

در زمان امامت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام شخصي به نام نجاشي استاندار و حاكم اهواز و فارس بود و از مردم ماليات زيادي مي گرفت.

يكي از اهالي اهواز كه ماليات سنگيني پرداخت كرده بود، حضور امام صادق عليه السلام آمد و اظهار داشت: يا ابن رسول اللّه! نجاشي از مردم ماليات بسياري مي گيرد، گرچه من ماليات خود را پرداخته ام ولي برايم خيلي مشكل و سخت است.

و با توجه به اين كه او شخصي مسلمان

و متدين و از ارادتمندان و پيروان شما است، اگر ممكن است نامه اي برايش بنويس تا رعايت حال مرا بنمايد؟

لذا امام جعفر صادق عليه السلام نامه اي براي نجاشي بدين مضمون نوشت:

«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم، سرّ أخاك يسرّك اللّه …»، برادرت را خوشحال كن تا خداوند متعال تو را خوشحال نمايد.

مرد اهوازي نامه حضرت را گرفت و سپس تحويل نجاشي داد، چون نجاشي نامه را خواند آن را بوسيد و بر چشم نهاد و آن گاه گفت: اي مرد! خواسته ات چيست؟

اهوازي گفت: مأموران شما ماليات زيادي برايم تعيين كرده است و پرداخت آن براي من مشكل است، گرچه آن را پرداخته ام.

نجاشي پرسيد: مگر ماليات دريافتي از تو چه مقدار بوده است؟ جواب داد: مقدار ده هزار درهم.

نجاشي دستور داد كه آنچه از او گرفته اند، باز پس دهند و پس از آن به آن مرد گفت: آيا اكنون راضي و خوشحال شدي؟

اظهار داشت: بلي، جانم به فدايت.

آن گاه نجاشي دستور داد تا يك حيوان سواري و يك كنيز پيش خدمت، همچنين يك دست لباس كامل نيز به او داده شود.

سپس مرد اهوازي به شهر مدينه منوره آمد و جريان نجاشي را براي امام صادق عليه السلام تعريف كرد و حضرت بسيار شادمان و مسرور گرديد.

اهوازي گفت: يا ابن رسول اللّه! گويا شما هم شاد و خوشحال گشته اي؟

حضرت صادق آل محمد صلوات اللّه عليهم اجمعين فرمود: بلي، قسم به خداوند بي همتا! پيامبر خدا نيز از اين كار خوشحال مي باشد. [31].

عدالت در علاقه و محبت زنان

روزي ابن ابي العوجاء از هشام بن حكم - كه هر دو از شاگردان امام جعفر صادق عليه السلام

هستند، پرسيد: آيا خداوند متعال حكيم و به همه امور و مسائل دانا است؟

پاسخ داد: آري، او حكيم ترين و داناترين حكيمان و عالمان است.

پرسيد: آيه قرآن فانكحوا ماطاب لكم من النّساء مثني و ثلاث و رباع فإن خفتم … [32] كه مي فرمايد: آنچه از زنان مورد علاقه شما قرار گيرد مي توانيد تا چهار زن ازدواج نمائيد و اگر نتوانستيد بين آن ها عدالت نمائيد، به يك نفر اكتفا كنيد، آيا ضروري و حتمي است؟

هشام گفت: بلي، سپس پرسيد: پس اين آيه قرآن و لن تستطيعوا ان تعدلوا بين النّساء … [33] كه مي فرمايد: هرگز نخواهيد توانست بين زنان به عدالت رفتار نمائيد، آيا با آيه قبل منافات ندارد؟

اگر خداوند، حكيم است؛ پس چرا دو سخن مخالف و ضد يكديگر در يك موضوع ايراد مي نمايد؟

هشام از دادن پاسخ صحيح ساكت ماند؛ و سريع به سمت منزل امام صادق عليه السلام حركت نمود و چون به مدينه رسيد و بر آن حضرت وارد گرديد، امام عليه السلام فرمود: چه عجب، الان كه موقع حج نيست، چطور اين جا آمده اي؟!

هشام گفت: به جهت يك مشكل علمي كه ابن ابي العوجاء از من سوال نمود و نتوانستم جواب آن را بگويم، به حضور شما آمدم؛ و سپس داستان را به طور مشروح براي حضرت تعريف كرد.

حضرت فرمود: در رابطه با آيه اوّل، مقصود مصارف و مخارج زن مي باشد يعني اگر امكانات مالي برايتان فراهم بود و مايل بوديد، مي توانيد تا چهار زن را ازدواج نمائيد؛ وگرنه بيش از يكي حق نداريد.

و اما نسبت به دومين آيه قرآن، مقصود علاقه و محبت

است، كه امكان ندارد مردي نسبت به تمام همسران خود يك نوع ابراز علاقه و محبت داشته باشد.

بنابراين در اين جهت، رعايت عدالت امكان ندارد، برخلاف آيه اول كه امكان عدالت هست و مي توان براي هر كدام يك نوع لباس، منزل، خوراك و … تهيه و در اختيار آن ها قرار داد.

بعد از آن هشام از حضرت صادق عليه السلام خداحافظي كرد و چون نزد ابن ابي العوجاء آمد و جواب حضرت را بازگو نمود، ابن ابي العوجاء گفت: به خدا قسم! اين جواب از خودت نمي باشد. [34].

آگاهي از درون اشخاص

ابوبصير حكايت نمايد:

روزي به همراه كنيز خود وارد شهر مدينه شدم و پس از اندكي استراحت، براي انجام غسل جنابت راهي حمام شدم.

در بين راه، به تعدادي از شيعيان برخورد كردم كه جهت ديدار و ملاقات با امام صادق عليه السلام راهي منزل آن حضرت بودند.

من هم آرزوي ديدار آن حضرت را داشتم و ترسيدم كه از ملاقات محروم بمانم، به همين جهت از رفتن به حمام منصرف شدم و همراه ديگر دوستان حركت كردم تا وارد منزل امام صادق عليه السلام شديم.

چون به محضر شريف حضرت وارد شدم؛ و در مقابل ايشان قرار گرفتم، نگاهي به من نمود و فرمود:

اي ابوبصير! آيا نمي داني كه شخص جُنب نبايد داخل منازل پيغمبران و فرزندانشان شود.

پس من شرمنده شدم و گفتم: يا ابن رسول اللّه! چون ديدم دوستان به ملاقات شما مي آيند، ترسيدم اين فرصت را از دست بدهم و ديگر توفيق زيارت شما را پيدا نكنم، به ناچار چنين شد؛ و سعي مي نمايم ديگر تكرار نشود. [35].

همچنين آورده اند:

مُصَادِف و

مُرَازِمِ - كه هر دو از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام هستند - حكايت كنند:

روزي ابوجعفر منصور دوانيقي حضرت صادق عليه السلام را نزد خود احضار كرده بود.

پس از آن كه امام صادق عليه السلام از مجلس منصور بيرون آمد و خواست از شهر حيره خارج شود، ما نيز به همراه حضرت حركت كرديم.

اوائل شب بود كه به دروازه شهر رسيديم و دژبان، مانع حركت حضرت شد و گفت كه نمي گذارم خارج شويد.

امام عليه السلام اصرار زيادي نمود؛ ولي سودي نبخشيد و مأمور حكومت، بر ممانعت خود اصرار مي ورزيد.

مصادف گويد:

به امام صادق عليه السلام عرض كردم: فدايت شوم، اين شخص همچون سگ شما را مي آزارد و مي ترسم بيش از اين موجب ناراحتي شما گردد، اجازه فرما تا من و مرازم كار او را بسازيم و جسد او را در رودخانه بيندازيم.

حضرت اظهار داشت: ساكت باش، لازم نيست كاري بكني.

و بالاخره، دژبان همچنان به ممانعت و اذيّت خود ادامه داد تا آن كه مقدار زيادي از شب سپري شد و بعد از آن، حضرت را آزاد كرد و توانستيم به حركت خود ادامه دهيم.

و چون مقداري راه رفتيم، امام عليه السلام فرمود: اي مرازم! آيا الان بهتر شد يا كاري كه مي خواستيد انجام دهيد؟

گفتيم: يا ابن رسول اللّه! الان بهتر شد.

سپس حضرت فرمود: چه بسا مردي به جهت بي تابي و كم صبري از يك ناراحتي ناچيز نجات يابد؛ ولي بعد از آن مبتلا به يك ناراحتي شديد و بزرگي گردد. [36].

اهميت صلح پس از نزاع

صفوان بن مهران - يكي از راويان حديث و از اصحاب حضرت صادق آل محمد عليهم

السلام - حكايت كند:

روزي بين امام جعفر صادق عليه السلام و يكي از پسرعموهايش نوه امام حسن مجتبي عليه السلام به نام عبداللّه بن الحسن، نزاع و اختلافي پيش آمد، به طوري كه از سر و صدا و داد و فرياد آن ها، مردم جمع شدند.

ولي پس از گذشت لحظاتي آرامش پيدا كرده؛ و از يكديگر جدا شدند؛ و هر يك به سمت منزل خود رهسپار گرديد.

صبح فرداي آن شب، امام صادق عليه السلام به سوي منزل پسرعمويش، عبداللّه بن الحسن، حركت نمود.

و چون جلوي منزل عبداللّه رسيد و دقّ الباب كرد، كنيزي جلو آمد و گفت: كيست؟

حضرت فرمود: بگو: ابوعبداللّه، جعفر صادق است.

بعد از آن، عبداللّه از منزل بيرون آمد و گفت: چه شده است كه صبح به اين زودي اين جا آمده اي؟

حضرت فرمود: چون ضمن تلاوت قرآن، به آيه اي از آيات شريفه برخوردم؛ و اكنون براي اجراي دستور خداوند متعال نزد تو آمده ام.

عبداللّه سوال كرد: آن كدام آيه از قرآن است؟

حضرت اظهار نمود:

الّذين يصلون ما امراللّه به أن يوصل و يخشون ربّهم و يخافون سوءالحساب [37] يعني؛ آن هائي كه دستورات الهي را جامه عمل مي پوشانند و رعايت حدود پروردگارشان را مي كنند و از سختي و شدّت محاسبات قيامت در هراس هستند.

سپس همديگر را در آغوش گرفته و معانقه گرم و با صفائي را با حالت گريه انجام دادند؛ و عبداللّه مي گفت: مثل اين كه اين آيه شريفه قرآن به گوشم نرسيده بود. [38].

هدايت افراد و كمك محرمانه

مسعدة بن زياد - كه يكي از اصحاب امام صادق عليه السلام و راويان حديث است - حكايت كند:

روزي از

روزها در محضر مبارك امام جعفر صادق عليه السلام نشسته بودم، كه شخصي بر آن حضرت وارد شد و عرضه داشت:

ياابن رسول اللّه! پدر و مادرم فدايت باد، من همسايه اي دارم كه صداي موسيقي و رقص و ساز و آواز از منزلشان بلند است.

و من هرگاه براي قضاي حاجت به مستراح مي روم، صداي آن ها را كه مي شنوم، نشستن خود را براي شنيدن آن، طولاني مي كنم؛ آيا اين امر اشكال دارد؟

حضرت در پاسخ فرمود: اين كار را نكن.

آن مرد گفت: به خدا سوگند، من نزد آن ها نمي روم و فقط صداي آن ها را مي شنوم؟

حضرت فرمود: خدا تو را خير دهد، مگر كلام خداوند متعال را نشنيده اي كه مي فرمايد:

إنّ السّمع و البصر و الفؤاد كلّ أولئك كان عنه مسئولاً [39].

يعني؛ همانا گوش و چشم و قلب - شما انسان ها - مورد سوال قرار خواهند گرفت.

مرد اظهار داشت: بلي، سوگند به خدا، اين آيه شريفه را از هيچكس نشنيده ام؛ و انشاءاللّه از اين به بعد ديگر چنين كار خلافي را مرتكب نمي شوم و تكرار نخواهم كرد، و از خداوند متعال براي كار خلاف خود طلب مغفرت و آمرزش مي نمايم.

امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: تو چه كار زشتي انجام داده اي؛ و روزگار بدي داشته اي، و آيا اگر به همين وضع از دنيا مي رفتي چه مي كردي؟!

و سپس حضرت افزود: بايد از گناه خويش جداً توبه و استغفار نمائي تا خداوند متعال تو را ببخشد و بيامرزد. [40].

روزي عُبّاد بصري - در حالي كه لباس شهرت بر تن پوشيده بود

- به محضر مبارك ابو عبداللّه امام صادق عليه السلام وارد شد. [41].

امام عليه السلام او را مخاطب قرار داد و فرمود: اي عُبّاد! اين چه لباسي است، كه پوشيده اي؟

عُبّاد در جواب حضرت گفت: آيا اين را هم بر من عيب مي گيري؟

حضرت فرمود: بلي، چون رسول اللّه صلي الله عليه و آله فرموده است: كسي كه لباس شهرت بر تن نمايد و بپوشد، خداوند روز قيامت بر او لباس ذلّت و خواري مي پوشاند.

عُبّاد گفت: چه كسي اين حديث را به شما گفته است؟!

امام عليه السلام فرمود: آيا مي خواهي مرا متّهم سازي؟

و آن گاه افزود: اين حديث را پدرانم از رسول خدا صلوات اللّه عليهم برايم بازگو كرده اند. [42].

همچنين آورده اند:

وقتي تاريكي شب همه جا را فرا مي گرفت، امام جعفر صادق عليه السلام كيسه اي را برمي داشت و در آن نان و گوشت مي ريخت و بر دوش مبارك خود حمل مي نمود؛ و نيز با مقداري پول بر مي داشت و به سوي محل سكونت نيازمندان و بي نوايان اهالي مدينه مي برد؛ و آن ها را در بين آن ها تقسيم مي كرد، بدون آن كه آنان امام عليه السلام را بشناسند.

و هنگامي كه آن حضرت به شهادت رسيد و به لقاء اللّه پيوست، فقراء ديدند آن شخص گمنام ديگر نمي آيد، پس از مدّتي فهميدند كه او امام جعفر صادق عليه السلام بوده است. [43].

اهميت ديدار خويشاوندان

مرحوم شيخ طوسي در كتاب خود حكايت نموده است:

روزي منصور دوانيقي امام صادق عليه السلام را به دربار خود احضار كرد، هنگامي كه حضرت وارد شد، كنار منصور -

كه برايش محلّي در نظر گرفته شده بود - نشست.

پس از آن، منصور دستور داد تا فرزندش مهدي را بياورند؛ و چون آمدن مهدي مقداري به تأخير افتاد، منصور با تهديد گفت: چرا مهدي نيامد؟

اطرافيان در پاسخ گفتند: همين الآن خواهد آمد.

هنگامي كه مهدي وارد مجلس شد، خود را آراسته و خوشبو كرده بود؛ منصور خطاب به امام صادق عليه السلام كرد و اظهار داشت:

ياابن رسول اللّه! حديثي را پيرامون ديدار و رسيدگي به خويشان برايم گفته اي، دوست دارم آن حديث را تكرار فرمائي تا فرزندم، مهدي نيز بشنود.

حضرت صادق آل محمد صلوات اللّه عليهم فرمود: اميرالمؤمنين علي عليه السلام از رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:

چنانچه مردي با يكي از خويشان خود صله رحم نمايد و از عمرش سه سال بيشتر باقي نباشد، خداوند متعال آن را به مدت سي سال طولاني مي نمايد؛ و اگر قطع صله رحم نمود و سي سال از عمرش باقي بود، خداوند آن را سه سال مي گرداند.

منصور گفت: اين حديث خوب بود؛ ولي قصد من آن نبود، حضرت فرمود: بلي، پدرم از اميرالمؤمنين علي عليه السلام و او از رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت نمود: صله رحم سبب عمران و آبادي خانه و زندگي است؛ و نيز موجب افزايش عمر خواهد بود، گرچه از خوبان نباشد.

منصور گفت: اين خوب بود، ولي منظورم حديث ديگري است.

امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: پدرم باقرالعلوم از پدرش زين العابدين و او از پدرش سيّدالشّهداء، از اميرالمؤمنين علي عليهم السلام و او از رسول خدا صلي الله عليه و آله حديثي را نقل

كرده است، كه فرمود:

صله رحم بازخواست شب اوّل قبر و محاسبات قيامت را آسان مي گرداند؛ و دل مرده را با از بين بردن كينه ها و حسادت ها و ناراحتي ها زنده و شاداب مي نمايد.

در اين هنگام منصور گفت: آري، منظورم همين حديث بود. [44].

فضيلت ميهمان بر ميزبان

محمد بن قيس حكايت كند:

روزي در محضر مبارك امام جعفر صادق عليه السلام نام گروهي از مسلمانان به ميان آمد و من گفتم: سوگند به خدا، من شب ها شام نمي خورم، مگر آن كه دو يا سه نفر از اين افراد با من باشند؛ و من آن ها را دعوت مي كنم و مي آيند در منزل ما غذا مي خورند.

امام صادق عليه السلام به من خطاب كرد و فرمود: فضيلت آن ها بر تو بيشتر از فضيلتي است، كه تو بر آن ها داري.

اظهار داشتم: فدايت شوم، چنين چيزي چطور ممكن است؟!

در حالي كه من و خانواده ام خدمتگذار و ميزبان آن ها هستيم؛ و من از مال خودم به آن ها غذا مي دهم؛ و پذيرائي و انفاق مي نمايم!!

حضرت صادق عليه السلام فرمود: چون هنگامي كه آن ها بر تو وارد مي شوند، از جانب خداوند همراه با رزق و روزي فراوان ميهمان تو مي گردند و زماني كه خواستند بيرون بروند، براي تو رحمت و آمرزش به جا خواهند گذاشت. [45].

چاره جوئي قبل از حادثه

قتبه أعشي - كه يكي از دوستان امام صادق جعفر عليه السلام - است، گويد:

روزي از روزها يكي از كودكان آن حضرت مريض شده بود، و من به قصد عيادتش حركت كردم، حضرت را جلوي منزلش اندوهگين و غمناك ديدم.

عرضه داشتم: يا ابن رسول اللّه! فدايت شوم، حال فرزندت چگونه است؟

حضرت فرمود: با همان حالتي كه بوده است، هنوز مريضي و ناراحتي او بر همان حالت ادامه دارد.

بعد از آن، حضرت سريع به داخل منزل خود رفت؛ و چون ساعتي گذشت از منزل بيرون آمد در حالتي كه

چهره اش باز و غم و اندوه در آن حضرت احساس نمي شد.

فكر كردم كه بحمداللّه حال كودك بهبود يافته است، لذا سوال كردم: اي مولايم! بفرمائيد حال كودك چگونه است؟

فرمود: راهي را كه مي بايست برود، رفت.

عرض كردم: قربانت گردم، در آن هنگامي كه كودك زنده و مريض حال بود، شما را غمگين و محزون مشاهده كردم؛ ولي اكنون كه او وفات يافت، شما را در حالتي ديگر مشاهده مي كنم؟!

حضرت فرمود: اي قتبه! ما خانواده اي هستيم كه قبل از ورود بلا و مصيبت چاره انديشي مي نمائيم؛ ولي زماني كه مصيبت اتفاق افتاد و واقع گرديد تسليم قضا و قدر الهي مي باشيم و راضي به رضاي او هستيم، بنابر اين ديگر ناراحتي و اندوه معنائي ندارد. [46].

و به دنباله همين روايت آمده است، كه حضرت فرمود: ما اهل بيت رسالت، همچون ديگران دوست داريم كه خود و خانواده و اموالمان سالم باشد؛ امّا هنگامي كه اراده خداوند و قضا و قدر او فرا رسد، تسليم امر حق گشته و راضي به مشيت الهي او هستيم.

گناه بي اعتنائي سواره

طبق روايتي كه در كتاب هاي معتبر وارد شده است:

در يكي از سال ها امام صادق عليه السلام به همراه بعضي از اصحاب و دوستان خود، براي انجام مناسك حجّ خانه خدا، به سوي مكه معظمه حركت كردند.

در مسير راه، جهت استراحت در محلي فرود آمدند، آن گاه حضرت به بعضي از افراد حاضر فرمود: چرا شما ما را سبك و بي ارزش مي كنيد؟

يكي از افراد - كه از اهالي خراسان بود و در آن مجلس حضور داشت - از جا برخاست و گفت:

يا ابن رسول اللّه! به خداوند پناه مي بريم از اين كه خواسته باشيم به شما بي اعتنائي و توهيني كرده و يا دستورات شما را عمل نكرده باشيم.

حضرت صادق عليه السلام فرمود: چرا، تو خودت يكي از آن اشخاص هستي.

آن شخص گفت: پناه به خدا، من هيچ جسارت و توهيني نكرده ام.

حضرت فرمود: واي بر حالت، در بين راه كه مي آمدي در نزديكي جُحفه، تو با آن شخصي كه مي گفت: مرا سوار كنيد و با خود ببريد، چه كردي؟

و سپس حضرت افزود: سوگند به خدا، تو براي خود كسر شأن دانستي؛ و حتي سر خود را بالا نكردي؛ و او را سبك شمردي و با حالت بي اعتنائي از كنار او رد شدي.

و سپس حضرت در ادامه فرمايش خود افزود: هركس به يك فرد مؤمن بي اعتنائي و بي حرمتي كند، در حقيقت نسبت به ما بي اعتنائي كرده است؛ و حرمت و حق خدا را ضايع كرده است. [47].

زشتي مزاحمت

مرحوم شيخ حر عاملي در كتاب شريف خود آورده است:

عبدالرّحمن بن حجّاج - كه يكي از راويان حديث از امام صادق عليه السلام است - حكايت نمود، كه آن حضرت فرمود:

در ايّام حجّ، اطراف كعبه الهي طواف مي كردم و سفيان ثوري نيز در نزديكي من طواف انجام مي داد، از من پرسيد: آيا پيامبر خدا صلي الله عليه و آله، هنگامي كه در طواف كعبه، مقابل حجر الاسود مي رسيد، آن را إستلام مي نمود؟

من در پاسخ به او، اظهار داشتم: بلي، رسول خدا صلي الله عليه و آله حَجَرالاسود را در طواف واجب؛ و نيز در طواف مستحبّ

إستلام و مسح مي نمود.

پس از آن، سفيان ثوري مقداري از من كناره گرفت، و من چون در طواف نزديك حجرالاسود رسيدم، آهسته به راه خود ادامه دادم و آن را إستلام نكردم.

سفيان دو مرتبه به من نزديك شد و گفت: مگر نگفتي رسول اللّه در طواف خود حجرالاسود را مي بوسيد و إستلام مي كرد؟

جواب دادم: بلي.

پرسيد: پس چرا از كنار آن عبور كردي و آن را إستلام ننمودي؟!

در جواب گفتم: مردم حقّ حضرت رسول صلي الله عليه و آله را رعايت مي كردند؛ و چون پيامبر خدا به حجرالاسود مي رسيد مردم برايش راه مي گشودند و آن حضرت به راحتي آن را إستلام مي نمود.

ولي چون مردم حق مرا نمي شناسند و رعايت نمي كنند، دوست ندارم براي آن كه إستلام حَجَر كنم و آن را ببوسم، بر جمعيّت فشار آورم و افراد را اذيّت كنم. [48].

استجابت دعا براي غريق جحفه

مرحوم قطب الدين راوندي و ديگر بزرگان حكايت كنند:

روزي حمّاد بن عيسي به حضور مبارك امام جعفر صادق عليه السلام وارد شد و از آن حضرت تقاضا نمود تا برايش دعا نمايد، كه خداوند چندين مرتبه سفر حجّ، باغي مناسب و سرسبز، خانه اي نيك و وسيع، همسري زيبا و خوش نام؛ و از خانواده اي خوب، همچنين فرزنداني متديّن و نيكوكار نصيب و روزي او گرداند.

امام صادق عليه السلام چنين دعا نمود:

خداوندا! پنجاه مرحله سفر حجّ، باغي مناسب، خانه اي نيك، همسري خوب؛ و از خانواده اي بزرگوار، فرزنداني نيكوكار و فهيم، روزيِ حمّاد بن عيسي گردان.

يكي از دوستان حمّاد كه در آن مجلس دعا حضور داشت، گويد: پس از گذشت چند

سالي، به شهر بصره رفتم؛ و ميهمان حمّاد بن عيسي شدم.

حمّاد گفت: آيا به ياد مي آوري آن روزي را كه امام جعفر صادق عليه السلام براي من دعا كرد؟

گفتم: بلي.

گفت: من تاكنون چهل و هشت مرتبه حجّ انجام داده ام؛ و اين خانه اي را كه مي بيني، در شهر بصره نظير و مانندي ندارد، نيز باغي دارم كه از هر جهت بهترين باغ ها است، همسري پاك و نجيب دارم، كه از محترم ترين خانواده ها مي باشد؛ و اين هم فرزندانم مي باشند، كه مؤدّب و متديّن هستند؛ و همه اين ها از بركت دعاي امام جعفر صادق عليه السلام است.

همين شخص در ادامه داستان گويد: حمّاد پس از پايان پنجاهمين مراسم حجّ، نيز براي سفر پنجاه و يكمين بار عازم مكّه معظّمه شد؛ و چون به جُحْفِه رسيد، خواست كه احرام ببندد، ناگهان سيل آمد و حمّاد را با خود برد و همراهانش جنازه او را نجات دادند.

و به همين جهت، حمّاد به عنوان غريق جُحْفِه معروف شد. [49].

كرامت و نصيحت در سفر زيارتي

ابوجعفر محمد هلالي - پير مردي 128 ساله - حكايت كند:

در آن سالي كه حضرت ابوعبداللّه، امام صادق عليه السلام به شهر حيره منتقل شده بود، جهت زيارت و ملاقات آن حضرت عازم آن ديار گشتم.

هنگامي كه وارد حيره شدم، كثرت و انبوه جمعيت كه براي ديدار حضرت آمده بودند، مانع شد كه من خود را به حضرت برسانم و تا سه روز به درون منزل راه نيافتم.

و چون روز چهارم شد مقداري خلوت شد، جلو رفتم، آن گاه حضرت مرا ديد و به نزديك خود دعوت نمود.

پس از گذشت ساعتي

به همراه حضرتش جهت زيارت قبر حضرت اميرالمؤمنين، امام علي عليه السلام عازم آن ديار شديم، پس مقداري از مسافت را كه پيموديم، امام صادق عليه السلام از جاده كناره گرفت و در گوشه اي نشست و خاك زمين را نرم كرد؛ و سپس در آن خاك نرم ادرار نمود، بعد از آن با آبي كه همراه داشت، وضو ساخت و دو ركعت نماز به جا آورد و دست به دعا بلند نمود.

و چون دعايش پايان يافت، حركت كرديم و در مسير راه، حضرت نكاتي چند مطرح نمود:

دريا، همسايه شناس و همسايه پذير نيست؛ پادشاه، آشنا و دوست نمي شناسد؛ سلامتي و تندرستي قابل تخمين و قيمت نيست، چه نعمت هاي مهم و ارزشمندي كه در اختيار انسان ها است؛ ولي قدر آن ها را نمي دانند.

همچنين امام عليه السلام در ادامه فرمايشات خود افزود: هميشه پنج چيز را سرلوحه برنامه زندگي خود قرار دهيد تا سعادتمند و رستگار باشيد:

براي هر كاري استخاره كنيد، به وسيله شادماني و شادابي جذب بركت و رحمت نمائيد، خود را به وسيله بردباري و صبر و استقامت آرايش دهيد، در هر حال از دروغ پرهيز و دوري نمائيد؛ و در معاملات اجناس را به طور كامل دريافت و پرداخت كنيد. [50].

كنار هر نفر يك نان

مُعلّي بن خُنيس - كه يكي از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام و از راويان حديث است - حكايت كند:

در شبي تاريك و باراني امام صادق عليه السلام از منزل خارج شد و به سوي محلّه بني ساعده روانه گشت، من نيز به دنبال آن حضرت حركت كردم.

در بين راه، چيزي از دست آن

حضرت روي زمين افتاد، فرمود: خداوندا! آن را به ما باز گردان.

من جلو رفتم و سلام كردم، حضرت پس از جواب سلام، اظهار داشت: مُعلّي هستي؟

عرض كردم: بلي، فدايت شوم.

فرمود: در همين دور و بر دقّت كن و دستي روي زمين بكش، اگر چيزي پيدا كردي، آن را بردار و به من بده.

مُعلّي گويد: مقداري تفحّص كردم و روي زمين را جستجو نمودم تا آن كه زنبيلي را يافتم كه داخل آن نان بود، آن را برداشتم و تحويل امام صادق عليه السلام دادم و عرض كردم: اي مولاي من! اجازه بفرمائيد من آن را حمل كنم و همراه شما بياورم؟

حضرت فرمود: خير، من خودم براي اين امر سزاوارترم؛ وليكن اگر مايل باشي مي تواني با من همراهي كني.

مُعلّي گفت: من نيز همراه امام صادق عليه السلام حركت كردم تا آن كه به محلّه بني ساعده رسيديم، افرادي را در آن جا ديدم كه خوابيده بودند.

حضرت به هر يك از آن افراد كه مي رسيد، يك قرص نان از درون زنبيل برداشته و كنار او مي گذاشت؛ و به همين منوال تا آخرين نفر به هر كدام يك قرص نان داد؛ و سپس با هم برگشتيم.

در بين راه، به حضرت عرض كردم: يا ابن رسول اللّه! آن ها كه متوجّه نشدند و شما را نشناختند؟!

فرمود: خير، اگر مي خواستم متوجّه شوند، بايد نمك هم برايشان مي آوردم؛ و سپس افزود: خداوند امور همه چيزها را از جهت محاسبه، در اختيار ملائكه قرار داده است مگر صدقه را، كه مستقيما خودش آن را تحويل مي گيرد و مورد محاسبه و پاداش قرار مي دهد.

پس از آن

فرمود: پدرم امام محمد باقر عليه السلام هرگاه صدقه اي به فقير مي داد، آن را در دست فقير مي گذاشت و دست خود را مي بوسيد؛ چون صدقه قبل از آن كه به دست سائل و فقير برسد، مورد توجه خداوند قرار خواهد گرفت. [51].

بخشنده و مخلص گمنام

ابوجعفر خثعمي - كه يكي از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام است - حكايت كند:

روزي حضرت صادق عليه السلام كيسه اي كه مقدار پنجاه دينار پول در آن بود، تحويل من داد و فرمود: اين ها را تحويل فلان سيّد بني هاشم بده؛ و به او نگو توسط چه كسي ارسال شده است.

خثعمي گويد: هنگامي كه نزد آن شخص تهي دست رسيدم و كيسه پول را تحويل او دادم، پرسيد: اين پول از طرف چه كسي براي من فرستاده شده است؟!

و سپس گفت: خداوند جزاي خيرش دهد. صاحب اين كيسه، هر چند وقت يك بار، مقدار پولي را براي ما مي فرستد و ما زندگي خود را با آن تأمين و سپري مي كنيم؛ وليكن جعفر صادق با آن همه ثروتي كه دارد، توجهي به ما ندارد و چيزي براي ما نمي فرستد، و هرگز به ياد ما فقراء نيست. [52].

(معناي داشتن اخلاص و رياكار نبودن همين است، كه انسان نزد خداوند شناخته شود، نه اين كه براي خدا شريك قرار دهد).

همچنين آورده اند:

شخصي خدمت امام جعفر صادق عليه السلام شرفياب شد و به حضور حضرتش عرضه داشت: يا ابن رسول اللّه! پسر عمويت به شما ناسزا گفته است و نسبت به شما بدگوئي مي كند.

پس از آن كه آن شخص سخن چين حرفش تمام شد،

حضرت به كنيز خود فرمود تا اندكي آب، براي وضو بياورد؛ و چون وضو گرفت و شروع به خواندن نماز نمود، آن مرد گمان كرد كه حتما حضرت صادق عليه السلام براي پسرعمويش نفرين خواهد كرد؛ ولي برخلاف تصور او، هنگامي كه امام عليه السلام دو ركعت نماز خواند، دست به دعا برداشت و براي پسرعموي خود چنين دعا نمود:

اي پروردگار من! اين حق من است و من او را بخشيدم؛ و تو جود و كرمت از من بيشتر مي باشد، او را ببخش و به واسطه اين عملش مجازاتش مگردان، با شنيدن اين دعا تعجب آن مرد سخن چين برانگيخته شد؛ و با شرمندگي از جاي خود برخاست و رفت. [53].

هديه شاعر و نجات از جن

مرحوم شيخ طوسي در كتاب خود، به نقل از امام هادي عليه السلام آورده است:

امام موسي كاظم عليه السلام حكايت نمود: روزي پدرم امام جعفر صادق عليه السلام در بستر بيماري خوابيده بود، و من كنار بالين آن حضرت نشسته بودم، كه يكي از شعراء به نام اشجع سلمي به ديدار پدرم آمد.

اشجع پس از آن كه وارد اتاق شد، كنار بستر پدرم نشست و در فكر و اندوه فرو رفت؛ پدرم امام صادق عليه السلام خطاب به او كرد و فرمود: اي أشجع! به چه مي انديشي؛ و براي چه اين قدر غمگيني، خواسته ات را بگو؟

أشجع در مدح و ثناي حضرت، همچنين براي شفا و بهبودي آن بزرگوار دو بيت شعر سرود، پس از آن پدرم به يكي از غلامان خود فرمود: چه مقدار پول باقي مانده است؟

غلام گفت: چهارصد درهم.

حضرت فرمود: آن ها را به أشجع تحويل بده،

همين كه شاعر هديه حضرت را گرفت، تشكّر كرد و رفت.

پدرم فرمود: او را باز گردانيد، وقتي أشجع بازگشت، گفت: اي سرور و مولايم! آنچه مي خواستم به من دادي و مرا بي نياز نمودي، پس چرا مرا برگرداندي؟

حضرت فرمود: پدرم از پدران بزرگوارش، از پيغمبر خدا صلوات اللّه و سلامه عليهم نقل فرمود: بهترين هديّه، آن است كه ماندگار باشد؛ و آنچه را دادم، ناچيز بود؛ اين انگشتر را نيز بگير و موقع نياز آن را بفروش.

اشجع گفت: يا ابن رسول اللّه! مرا تأمين و بي نياز نمودي؛ ولي من مسافرت هاي زياد و طولاني مي روم؛ و در بعضي مواقع وحشت مرا فرا مي گيرد، چنانچه ممكن باشد، دعائي را به من بياموز تا از بركت آن در امان باشم؟

حضرت در همان حالتي كه قرار داشت، فرمود: هرگاه وحشت كردي، دست راست خود را روي سر بگذار و با صداي بلند بخوان: أفغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السّموات طوعا و كرها و إليه يرجعون [54].

سپس راوي از قول اشجع افزود، كه گفت: چون از حضرت خداحافظي كردم و به سفري كه در پيش داشتم، رفتم، در مسير راه به بياباني ترسناك قرار گرفتم و صداي وحشتناكي را شنيدم كه گفت: او را دست گير كنيد.

و من فورا آن دعاي حضرت را خواندم، آن گاه صدائي را شنيدم كه گفت: چگونه او را بگيريم؛ و حال آن كه ناپديد گشته است؛ و در نتيجه سالم و صحيح از آن بيابان گذر كردم. [55].

تنها شخص شجاع در مقابل تهمت ها

عبداللّه بن سليمان تميمي حكايت كند:

چون دو نفر از نوادگان امام حسن مجتبي عليه السلام به

نام هاي: محمد و ابراهيم كه هر دو برادر و از فرزندان عبداللّه بن الحسن بن الحسن عليه السلام بودند به دستور منصور دوانيقي به شهادت رسيدند؛ شخصي به نام شَيْبَة بن غفال از طرف منصور به عنوان استاندار شهر مدينه منصوب شد.

همين كه اين شخص وارد مدينه طيبه گرديد، به مسجدالنبي صلي الله عليه و آله آمد و در ميان جمعيتي انبوه، بالاي منبر رفت و پس از حمد و ثناي الهي چنين گفت:

علي بن ابي طالب وحدت مسلمين را در هم ريخت؛ و تفرقه به وجود آورد؛ و با مؤمنين جنگ و قتال كرد و او خواست بر مسند خلافت بنشيند، كه افراد لايقي مانع او شدند.

و خداوند متعال نيز آن خلافت را بر او حرام گردانيد، همچنين فرزندان او هم به پيروي از او در فساد و ايجاد تفرقه تلاش مي كنند و چيزي را كه مستحق آن نيستند، دنبال مي نمايند.

اين نوع سخنان براي اكثر جمعيت تلخ و غير قابل تحمل بود؛ ولي كسي جرأت اعتراض و پاسخ گوئي او را نداشت، تا آن كه مردي از ميان جمعيت برخاسته و چنين اظهار داشت:

ما نيز حمد و ثناي الهي مي گوئيم و بر پيغمبر خدا كه خاتم همه پيامبران الهي است و همچنين بر ديگر پيغمبران خداوند درود مي فرستيم.

و سپس افزود: اي پسر غفال! آنچه را كه از خوبي ها و فضائل بر زبان جاري كردي، ما اهل آن و شايسته آن هستيم؛ و آنچه را كه از زشتي ها و فساد گفتي، تو و رئيس تو اهل آن و لايق آن هستيد؛ لحظه اي به خود بينديش

كه در چه وضعيتي و در كجا قرار گرفته اي؟ و چگونه با چه كساني سخن مي گوئي؟!

تو بر جايگاه ديگري نشسته اي و از نان ديگري مي خوري.

آن گاه مردم را مخاطب قرار داد و فرمود: اي جماعت حاضر! آيا شما را خبر دهم كه چه كسي در روز قيامت بي بهره؛ و بلكه در ضرر و زيان است؟

و سپس در پاسخ خويش اظهار داشت: او همان كسي است كه آخرت خود را براي دنياي ديگري بفروشد؛ و او مانند همين فاسق مي باشد.

شيبه استاندار مدينه منوره ديگر سخني نگفت و از منبر پائين آمد و رفت.

عبداللّه بن سليمان گويد: بعد از آن، جويا شدم و از افراد سوال كردم كه آن شخص با شهامت و قوي دل چه كسي بود؟

در پاسخ گفتند: او صادق آل محمد، جعفر بن محمد صلوات اللّه عليهم اجمعين مي باشد. [56].

دو علم دانستني پيرامون دوقلوها و چگونگي وزش باد

مرحوم كليني در كتاب شريف كافي آورده است:

يكي از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام داراي دو نوزاد دوقلو گرديد، همين كه به حضور مبارك آن حضرت شرفياب شد، پس از تبريك و تهنيت به او فرمود: آيا مي داني كدام يك از دوقلوها بزرگترند؟

پدر نوزاد در جواب اظهار داشت: آن كه اول از شكم مادر خارج و به دنيا آمده است.

حضرت فرمود: خير، آن كه آخر به دنيا آمده بزرگ تر است، زيرا مادر در ابتداء به وسيله او؛ و سپس به وسيله آن كه اول خارج شده، آبستن گرديده است.

و چون نطفه اولي در ابتداء وارد رحم شده و منعقد گرديده است، به همين جهت توان خروج از رحم مادر را ندارد، تا آن

كه نوزاد بعد از خودش خارج گردد؛ و پس از آن كه راه براي اولي باز شد آن وقت مي تواند از رحم مادر خارج و وارد دنيا گردد. [57].

بنابر اين، آن كه نطفه اش اول منعقد شده است، دومين نوزاد محسوب مي شود، كه به همين جهت بزرگ تر هم خواهد بود.

همچنين محمد بن فُضيل عَزْرَمِي حكايت كند:

روزي كنار كعبه الهي در حِجر اسماعيل زير ناودان طلا، در محضر پُر فيض امام جعفر صادق عليه السلام نشسته بودم.

ناگاه متوجه شديم كه دو نفر با يكديگر در رابطه اين كه باد از كجا و چگونه مي وزد نزاع مي كنند، و يكي به ديگري مي گويد: به خدا قسم! تو نمي داني باد از كجا مي وزد.

و چون سر و صداي آن ها بالا گرفت، امام جعفر صادق عليه السلام به آن كه بيشتر ادعا مي كرد، خطاب نمود و فرمود: آيا تو خودت مي داني كه باد از كجا و چگونه مي وزد؟

اظهار داشت: خير، من نمي دانم؛ وليكن از مردم چيزهايي را در اين رابطه شنيده ام.

محمد عَزْرَمِي در ادامه داستان گويد: من به امام صادق عليه السلام عرض كردم: يا ابن رسول اللّه! شما خود بيان فرمائيد كه باد از كجا و چگونه مي وزد؟

حضرت فرمود: باد، زير ركن شامي، در كنار كعبه الهي زنداني است، وقتي خداوند تبارك و تعالي اراده وزش آن را نمايد، مقداري از آن را آزاد مي سازد.

پس چنانچه آن باد از جنوب كعبه خارج شود، باد از سمت جنوب مي وزد.

ولي اگر از شمال آن خارج گردد، آن را باد شمال گويند.

و اگر از مشرق

باشد، آن را باد صبا خوانند.

و اما چنانچه از مغرب باشد، باد دبورش گويند.

و سپس امام عليه السلام در ادامه فرمايش خود افزود: دليل و علامت آن اين است كه هميشه در تابستان و زمستان اين ركن شامي متحرك مي باشد. [58].

معاشرت و برخورد با سلطان

امام جعفر صادق عليه السلام فرمود:

منصور دوانيقي در يكي از روزها بعضي از علماء و دانشمندان شهر مدينه منوره را در مجلسي به حضور خود دعوت كرد، كه من نيز يكي از آنان بودم.

همين كه به دربار خليفه عباسي وارد شديم، دربان او - كه ربيع نام داشت - جلو آمد و گفت: خليفه دستور داده است كه دو نفر، دو نفر وارد شويد.

به همين جهت من با عبداللّه بن حسن وارد شديم؛ و چون كنار منصور قرار گرفتيم و نشستيم، منصور به من گفت: شنيده ام علم غيب مي داني؟

گفتم: كسي غير از خداوند متعال غيب نداند.

اظهار داشت: شنيده ام مردم ماليات و حقوق و صدقات خود را تحويل شما مي دهند؟

گفتم: ماليات ها همه براي شما مي باشد.

بعد از آن، پرسيد: آيا مي دانيد كه شما را براي چه؛ و به چه منظور دعوت كرده ام؟

اظهار داشتم: خير.

گفت: شما را دعوت كرده ام تا آن كه خانه ها و باغات شما را تخريب و خودتان را در جزيره اي يا منطقه اي تبعيد و منتقل كنم، كه تحت نظر و ممنوع الملاقات باشيد تا آن كه در جامعه، صلح و آرامش برقرار باشد.

گفتم: همانا حضرت ايوب به بلاهاي سختي مبتلا شد و صبر نمود؛ و حضرت يوسف مورد ظلم و ستم قرار گرفت و عفو نمود، و حضرت سليمان به

مُلْكي عظيم رسيد و شكر خدا كرد؛ و تو از نسل همان ها مي باشي.

منصور خوشحال شد و گفت: مرا به آن موعظه هائي كه گاهي مطرح مي فرمودي، موعظه نما؟

گفتم: رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: رابطه رَحِم و خويشاوندي، همچون ريسماني است كه از زمين به آسمان ها متصل مي باشد؛ كه هر كه قطع رابطه كند، قطع آن ريسمان نموده و هر كه صله رحم نمايد با آن وصل نموده است.

منصور گفت: حديثي ديگر برايم بگو؟

اظهار داشتم: جدّم رسول خدا صلي الله عليه و آله به نقل از فرمايش خداوند متعال فرموده است: من رحمان هستم و خويشاوندي را بر قرار كردم و هر كه قطع صله رحم نمايد با من قطع رابطه كرده است.

منصور اظهار داشت: من چنين حديثي را نخواستم، حديث ديگري را بيان كن؟

پس از آن، گفتم: يكي از پادشاهان بني اسرائيل، سي سال از عمرش بيشتر باقي نمانده بود، ولي چون قطع صله رحم كرد، خداوند عمرش را از سي سال به سه سال كاهش داد.

منصور در پايان گفت: منظورم اين بود و همين را خواستم؛ و سپس هدايايي به من داد و با خوشحالي با ما خداحافظي كرد؛ و از مجلس بيرون آمديم. [59].

دفن پدر و خبر از مرگ برادر

يكي از راويان حديث - و از اصحاب امام موسي كاظم صلوات اللّه و سلامه عليه - حكايت كند:

از آن حضرت شنيدم كه فرمود: هنگامي كه نشانه هاي مرگ بر پدرم امام جعفر صادق عليه السلام آشكار گرديد، خطاب به من اظهار داشت:

اي پسرم! كسي غير از تو مرا غسل نمي دهد، همان طور كه من خودم پدرم امام

محمد باقر عليه السلام را غسل دادم؛ و او نيز پدرش امام سجاد زين العابدين عليه السلام را غسل داد، چون كه حجت خدا را فقط حجت او بايد غسل دهد؛ و من خود، چشمان پدرم را بر هم نهادم و او را كفن كردم.

سپس پدرم، امام جعفر صادق عليه السلام افزود: اي فرزندم! پس از فوت من، برادرت عبداللّه. ادعاي امامت و خلافت مرا خواهد كرد، او را به حال خود واگذار؛ زيرا او اول كسي است كه به من ملحق خواهد شد.

و هنگامي كه امام صادق عليه السلام به شهادت رسيد، فرزندش حضرت موسي كاظم عليه السلام او را غسل داده و كفن نمود.

ابوبصير گويد: به حضرتش عرض كردم: يا ابن رسول اللّه! امسال شما و برادرت، عبداللّه مناسك حج را انجام داديد؛ وليكن عبداللّه يك شتر قرباني و نَحر كرد؟

حضرت فرمود: همين كه حضرت نوح عليه السلام سوار كشتي شد، از هر موجودي يك جفت نر و ماده داخل آن قرار داد؛ مگر زنازاده را كه سوار كشتي ننمود.

ابوبصير گويد: با شنيدن اين سخن، گمان بردم كه امام عليه السلام خبر از مرگ خود مي دهد؛ ولي بر خلاف فكر و تصور من حضرت موسي كاظم عليه السلام اظهار نمود: برادرم عبداللّه، بيش از يك سال زنده نمي ماند.

اصحاب، تاريخ آن روز را يادداشت كردند؛ و عبداللّه فرزند امام جعفر صادق عليه السلام بيش از يك سال ادامه زندگي نداد؛ و بلكه كمتر از آن قبل از پايان يك سال از دنيا رفت. [60].

مهمترين سفارش در آخرين لحظات

مرحوم شيخ صدوق رضوان اللّه تعالي عليه و ديگر بزرگان آورده اند:

يكي از راويان حديث و از

اصحاب و دوستان امام جعفر صادق عليه السلام به نام ابوبصير ليث مرادي حكايت كند:

پس از آن كه امام جعفر صادق عليه السلام به شهادت رسيد، روزي جهت اظهار هم دردي و عرض تسليت به اهل منزل حضرت، رهسپار منزل آن امام مظلوم عليه السلام گرديدم.

همين كه وارد منزل حضرت شدم، همسرش حميده را گريان ديدم؛ و من نيز در غم و مصيبت از دست دادن آن امام همام عليه السلام بسيار گريستم.

و چون لحظاتي به اين منوال گذشت، افراد آرامش خود را باز يافتند. آن گاه همسر آن حضرت به من خطاب كرد و اظهار داشت:

اي ابوبصير! چنانچه در آخرين لحظات عمر امام جعفر صادق عليه السلام در جمع ما و ديگر اعضاء خانواده مي بودي، از كلامي بسيار مهم استفاده مي بردي.

ابوبصير گويد: از آن بانوي كريمه توضيح خواستم؟

پاسخ داد: در آن هنگام، كه ضعف شديدي بر امام عليه السلام وارد شده بود فرمود: تمام اعضاء خانواده و آشنايان و نزديكان را بگوئيد كه در كنار من حاضر و جمع شوند.

وقتي تمامي افراد حضور يافتند، حضرت به يكايك آنان نگاهي عميق انداخت و سپس خطاب به جمع حاضر فرمود:

كساني كه نسبت به نماز بي اعتنا باشند، شفاعت ما اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام شامل حالشان نمي گردد. [61].

قابل دقت است كه حضرت نفرمود: شفاعت ما شامل افراد بي نماز نمي شود؛ بلكه فرمود: شفاعت ما شامل حال افراد بي اعتناء به نماز، نمي شود.

كينه توزان نيرنگ باز

بسياري از محدّثين و مورّخين آورده اند، كه ربيع بن يونس از طرف منصور عبّاسي استاندار شهر مدينه بود؛ پسر ربيع كه فضل نام

دارد حكايت كند:

منصور خليفه عبّاسي - در سال 147 - پس از مراسم حجّ وارد مدينه منوّره شد و به پدرم، ربيع گفت: هر چه زودتر جعفر بن محمد عليه السلام را با حالتي توهين آميز احضار كن، مي خواهم او را به قتل برسانم.

پدرم ربيع گويد: خود را به حال فراموشي زدم؛ ولي منصور دو مرتبه پيام شديدي بر احضار آن حضرت برايم فرستاد و من نيز اهمال كردم و خود را به فراموشي زدم تا شايد پشيمان گردد.

وليكن منصور در مرتبه سوّم رسما نامه اي را برايم فرستاد، با تهديد بر اين كه اگر چنان كاري را انجام ندهم، مورد تهديد و خطر قرار خواهم گرفت.

به همين جهت ناچار شدم و حضرت را نزد خود آوردم؛ و اظهار داشتم: منصور چنين تصميم شومي را در حق شما دارد، از خداوند طلب كن كه از شر او در امان باشي.

امام صادق عليه السلام با شنيدن چنين مطلبي، لب به سخن گشود و اظهار نمود: للّه للّه «لاحُوْلَ وَلاقُوّةَ إلاّ بِاللّه».

و هنگامي كه حضرت بر منصور وارد شد، منصور با حالت تندي و درشتي با وي سخن گفت؛ و سپس حضرت را مورد خطاب و سرزنش قرار داد و اظهار داشت: دشمنان و مخالفين ما در عراق تو را به عنوان امام و رهبر خود برگزيده اند، خدا مرا هلاك كند اگر تو را نكشم و از بين نبرم.

حضرت صادق عليه السلام اظهار داشت: آنچه برايت گفته اند دروغ است، مگر نمي داني كه حضرت سليمان مورد لطف قرار گرفت شكر و سپاس انجام داد و حضرت ايوب مبتلي گرديد و صبر و شكيبائي

نشان داد، حضرت يوسف مورد ظلم قرار گرفت و عفو و بخشش كرد.

چون منصور چنين كلماتي را شنيد، غضب خود را فرو نشاند؛ و آن گاه امام عليه السلام را نزد خود دعوت كرد و ضمن عذرخواهي و پوزش، گفت: ساحت شما از آنچه گفته اند پاك است؛ ولي فلاني گزارشاتي را براي ما مطرح كرده است، كه خواستم شك و شبهه برطرف شود.

حضرت فرمود: او را احضار نما تا ثابت شود.

هنگامي كه آن شخص وارد مجلس شد، منصور دوانيقي به او گفت: مگر تو اين مطالب و گزارشات را بر عليه جعفر بن محمد حكايت نكرده اي؟

آن شخص اعتراف كرد و گفت: بلي، من گفته ام.

امام عليه السلام فرمود: او را بر آنچه مي گويد، قسم دهيد.

همين كه طبق روش خاصي قسم خورد، ناگهان به دَرَك، واصل شد و پس از آن منصور، حضرت صادق عليه السلام را مورد احترام و تكريم قرار داد؛ و روانه منزلش نمود.

و از آنجا كه دشمنان و منافقان كينه توز نمي توانند لحظه اي آرام بنشينند، در نهايت منصور دوانيقي، حضرت صادق آل محمد صلوات اللّه و سلامه عليه را به وسيله انگور زهرآلود مسموم كرده و به شهادت رسانيد.

و يكي دو روز پس از مسموم شدن حضرت، هنگامي كه بعضي از اصحاب به ملاقات آمدند، ديدند كه آن امام مظلوم در بستر قرار گرفته؛ و رنگ چهره مباركش زرد و بيش از حد، لاغر و ضعيف گرديده است، به همين جهت بسيار گريستند.

و همچنين مرحوم كليني رحمة اللّه عليه از امام موسي كاظم عليه السلام روايت كرده است:

چون پدرم به شهادت نائل آمد او را پس

از غسل، با دو لباس و پارچه اي كه در ايّام حجّ با آن ها احرام مي بست، كفن كردم.

و نيز عمامه اي را كه از جدّش، امام سجّاد عليه السلام به ارث برده بود بر سرش بستم؛ و سپس جسد مطهّرش را در پارچه ي بُرد يماني پوشاندم.

و بعد از آن، بدن مقدّس و مطهّر حضرت صادق آل محمد صلوات اللّه عليهم را پس از وداع با قبر جدّ بزرگوارش، رسول خدا صلي الله عليه و آله، در قبرستان بقيع - كنار مرقد شريف پدر و جد و عمويش - دفن كردند. [62].

«صَلَواتُ اللّهِ وَسَلامُهُ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ اسْتُشْهِدَ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيّا، جَعَلَنَا اللّهُ مِنْ مُحِبيهِمْ وَ مَواليهِمْ، وَ رَزَقَنَا اللّهُ فِي الدُّنْيا زيارَتَهُمْ وَ فِي الْآخِرَةِ شَفاعَتَهُمْ، آمين.»

در رثاي ششمين اختر ولايت

كباب از ظلم منصور است، قلب مصطفي امشب

به جنّت اشك ريزان گشته از غم، مرتضي امشب

شب مرگ فضيلت باشد امشب، اي مسلمانان

زمين و آسمان، يكسر شده ماتم سرا امشب

يتيم و بي پدر گرديد امشب موسي جعفر

به سوزد تا سحر، چون شمع از اين ماجرا امشب

نهد سر بر سر زانوي غم، صدّيقه اطهر

بنالد در عزايش از جگر، شير خدا امشب

خدا مي داند و قلب امام هفتمين ما

كه چون شد قامت سروش، از اين ماتم دوتا امشب

پنج درس آموزنده و ارزشمند

1 مرحوم قطب الدّين راوندي روايت كرده است:

روزي از امام جعفر صادق عليه السلام سوال كردند: روزگار خود را چگونه سپري مي فرمائي؟

حضرت در جواب فرمود: عمر خويش را بر چهار پايه و ركن اساسي سپري مي نمايم:

مي دانم آنچه كه روزي براي من مقدر شده است، به من خواهد رسيد و نصيب ديگري نمي گردد.

مي دانم داراي وظائف و مسئوليت هائي هستم، كه غير از خودم كسي توان انجام آن ها را ندارد.

مي دانم مرا مرگ در مي يابد و ناگهان بدون خبر قبلي مرا مي ربايد؛ پس بايد هر لحظه آماده مرگ باشم.

و مي دانم خداي متعال بر تمام امور و حالات من آگاه و شاهد است و بايد مواظب اعمال و حركات خود باشم. [63].

2 در روايات متعدّدي وارد شده است:

هرگاه كه امام جعفر صادق عليه السلام در باغستان و مزرعه، بيل در دست داشته و مشغول كشاورزي و كارگري مي بود؛ و اصحاب و دوستان، حضرت را با آن حالت مشاهده مي كردند، عرضه مي داشتند: يا ابن رسول اللّه! چرا در اين موقعيت خود را به زحمت انداخته ايد؟! اجازه فرمائيد تا

ما كمك كنيم و شما استراحت نمائيد؟

حضرت در جواب مي فرمود: مرا به حال خود وا گذاريد، من علاقه مندم كه خداوند مرا در حالتي مشاهده نمايد كه با دست خود زحمت مي كشم و كار مي كنم و جسم خود را براي بدست آوردن روزي حلال به زحمت و مشقت انداخته ام. [64].

3 بعضي از بزرگان همانند مرحوم إربلي حكايت كرده اند:

روزي مگسي بر صورت منصور دوانيقي نشست و منصور با دست خود آن را دور ساخت، مگس بار ديگر برگشت و بر همان جاي اوّل نشست و باز منصور آن را دور كرد.

و اين كار چند مرتبه تكرار شد تا آن كه منصور به خشم آمد، در همان حال، امام جعفر صادق عليه السلام وارد شد.

منصور گفت: يا ابن رسول اللّه! خداوند متعال براي چه مگس را آفريده است؟

حضرت در پاسخ فرمود: براي آن كه به وسيله آن، جبّاران را ذليل و متواضع گرداند. [65].

4 مرحوم نراقي در كتاب ارزشمند خود آورده است:

شخصي نزد امام جعفر صادق عليه السلام حضور يافت؛ و عرضه داشت: يا ابن رسول اللّه! پدرم پير و ضعيف گشته است به طوري كه همانند بچه كوچك بايد در خدمت او باشم؛ و نيز او را براي قضاء حاجت بغل مي كنم.

حضرت فرمود: چنانچه توان داشته باشي بايد اين كار را ادامه دهي؛ و نيز بايد با كمال ملاطفت و مهرباني برايش لقمه بگيري و دهانش بگذاري.

و انجام اين امور فرداي قيامت، راه ورود به بهشت را برايت آسان مي گرداند. [66].

5 صفوان جمّال حكايت كند:

روزي در خدمت آن حضرت بودم، كه فرمود: اي صفوان! آيا تعداد سفيران

و پيامبراني را كه خداوند متعال براي هدايت بندگان؛ مبعوث گردانيده است، مي داني؟

عرض كردم: خير، نمي دانم.

امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند يك صد و بيست و چهار هزار پيغمبر بر انگيخت و به همان تعداد نيز وصي و جانشين منصوب و معرفي كرده، كه تمامي آن ها اهل صدق حديث و اداي امانت و زاهد در امور دنيا بوده اند.

سپس حضرت در ادامه فرمايش خود افزود: خداوند متعال پيغمبري بهتر و با فضيلت تر از حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله نفرستاد.

و نيز جانشيني بهتر و با فضيلت تر از جانشين آن بزرگوار يعني؛ حضرت اميرالمؤمنين امام علي بن ابي طالب عليه السلام معرّفي نكرده است. [67].

در مدح و عظمت صادق آل محمد

اي مهر تو بهترين علايق

جان ها به زيارت تو شايق

ما را نبود به جز خيالت

ياري خوش و همدمي موافق

بيماري روح را دوا نيست

جز مهر تو اي طبيب حاذق

اي نور جمال كبريائي

اي نور تو زينت مشارق

روزي كه دميد نور خلقت

رخسار تو بود صبح صادق

از جلوه تو، تبارك اللّه

فرمود به خلقت تو خالق

حسن تو خود از جمال زهرا ست

اي زاده بهترين خلايق

بر تخت كمال و تاج عصمت

آخر كه بود به جز تو لايق

تفسير كلام ايزدي بود

گفتار تو اي امام صادق

باشد سخن تو جاوداني

بوده است چو با عمل مطابق

افسوس شدي شهيد، آخر

از حيله ناكس منافق

از داغ تو شد جهان عزادار

زيرا به تو عالمي است عاشق [68].

چهل حديث گهربار منتخب

قالَ الامامُ جَعْفَرُ بنُ محمد الصّادقُ عليه السلام:

1 حَديثي حَديثُ ابي، وَ حَديثُ ابي حَديثُ جَدي، وَ حَديثُ جَدّي حَديثُ الْحُسَيْنِ، وَ حَديثُ الْحُسَيْنِ حَديثُ الْحَسَنِ، وَ حَديثُ الْحَسَنِ حَديثُ اميرِالْمُؤْمِنينَ، وَ حَديثُ اميرَالْمُؤْمِنينَ حَديثُ رَسُولِ اللّهِ صلّي اللّه عليه و آله و سلّم، وَ حَديثُ رَسُولِ اللّهِ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ. [69].

ترجمه:

فرمود: سخن و حديث من همانند سخن پدرم مي باشد، و سخن پدرم همچون سخن جدّم، و سخن جدّم نيز مانند سخن حسين و نيز سخن او با سخن حسن يكي است و سخن حسن همانند سخن اميرالمؤمنين علي و كلام او از كلام رسول خدا مي باشد، كه سخن رسول اللّه به نقل از سخن خداوند متعال خواهد بود.

2 قالَ عليه السلام: مَنْ حَفِظَ مِنْ شيعَتِنا ارْبَعينَ حَديثا بَعَثَهُ اللّهُ يَوْمَ الْقيامَةِ عالِما فَقيها وَلَمْ يُعَذِّبْهُ. [70].

ترجمه:

فرمود: هركس از شيعيان ما چهل حديث را حفظ كند و به آن ها عمل نمايد، خداوند او را

دانشمندي فقيه در قيامت محشور مي گرداند و عذاب نمي شود.

3 قالَ عليه السلام: قَضاءُ حاجَةِالْمُؤْمِنِ افْضَلُ مِنْ الْفِ حَجَّةٍ مُتَقَبَّلةٍ بِمَناسِكِها، وَ عِتْقِ الْفِ رَقَبَةٍ لِوَجْهِ اللّهِ، وَ حِمْلانِ الْفِ فَرَسٍ في سَبيلِ اللّهِ بِسَرْجِها وَ لَحْمِها. [71].

ترجمه:

فرمود: برآوردن حوائج و نيازمندي هاي مؤمن از هزار حجّ مقبول و آزادي هزار بنده و فرستادن هزار اسب مجهّز در راه خدا، بالاتر و والاتر است.

4 قالَ عليه السلام: اوَّلُ ما يُحاسَبُ بِهِ الْعَبْدُالصَّلاةُ، فَإنْ قُبِلَتْ قُبِلَ سائِرُ عَمَلِهِ، وَ إذا رُدَّتْ، رُدَّ عَلَيْهِ سائِرُ عَمَلِهِ. [72].

ترجمه:

فرمود: اوّلين محاسبه انسان در پيشگاه خداوند پيرامون نماز است، پس اگر نمازش قبول شود بقيه عبادات و اعمالش نيز پذيرفته مي گردد و گرنه مردود خواهد شد.

5 قالَ عليه السلام: إذا فَشَتْ ارْبَعَةٌ ظَهَرَتْ ارْبَعَةٌ: إذا فَشا الزِّنا كَثُرَتِ الزَّلازِلُ، وَ إذا اُمْسِكَتِ الزَّكاةُ هَلَكَتِ الْماشِيَةُ، وَ إذا جارَ الْحُكّامُ فِي الْقَضاءِ اُمْسِكَ الْمَطَرُ مِنَ السَّماءِ، وَ إذا ظَفَرَتِ الذِّمَةُ نُصِرُ الْمُشْرِكُونَ عَلَي الْمُسْلِمينَ. [73].

ترجمه:

فرمود: هنگامي كه چهار چيز در جامعه شايع و رايج گردد چهار نوع بلا و گرفتاري پديد آيد:

چنانچه زنا رايج گردد زلزله و مرگ ناگهاني فراوان شود.

چنانچه زكات و خمسِ اموال پرداخت نشود حيوانات اهلي نابود شود.

اگر حاكمان جامعه و قُضات ستم و بي عدالتي نمايند باران رحمت خداوند نمي بارد.

و اگر اهل ذمّه تقويت شوند مشركين بر مسلمين پيروز آيند.

6 قالَ عليه السلام: مَنْ عابَ اخاهُ بِعَيْبٍ فَهُوَ مِنْ اهْلِ النّارِ. [74].

ترجمه:

فرمود: هركس برادر ايماني خود را برچسبي بزند و او را متهم كند از اهل آتش خواهد بود.

7 قالَ عليه السلام: الصَّمْتُ كَنْزٌ وافِرٌ، وَ زَيْنُ الْحِلْمِ، وَ

سَتْرُالْجاهِلِ. [75].

ترجمه:

فرمود: سكوت همانند گنجي پربهاء، زينت بخش حلم و بردباري است؛ و نيز سكوت، سرپوشي بر آبروي شخص نادان و جاهل مي باشد.

8 قالَ عليه السلام: إصْحَبْ مَنْ تَتَزَيَّنُ بِهِ، وَ لاتَصْحَبْ مَنْ يَتَزَّيَنُ لَكَ. [76].

ترجمه:

فرمود: با كسي دوستي و رفت و آمد كن كه موجب عزت و سربلندي تو باشد، و با كسي كه مي خواهد از تو بهره ببرد و خودنمائي مي كند همدم مباش.

9 قالَ عليه السلام: كَمالُ الْمُؤْمِنِ في ثَلاثِ خِصالٍ: الْفِقْهُ في دينِهِ، وَ الصَّبْرُ عَلَي النّائِبَةِ، وَ التَّقْديرُ فِي الْمَعيشَةِ. [77].

ترجمه:

فرمود: شخصيت و كمال مؤمن در سه خصلت است: آشنا بودن به مسائل و احكام دين، صبر در مقابل شدايد و ناملايمات، زندگي او همراه با حساب و كتاب و برنامه ريزي دقيق باشد.

10 قالَ عليه السلام: عَلَيْكُمْ بِإتْيانِ الْمَساجِدِ، فَإنَّها بُيُوتُ اللّهِ فِي الاْرْضِ، و مَنْ أتاها مُتَطِّهِرا طَهَّرَهُ اللّهُ مِنْ ذُنُوبِهِ، وَ كَتَبَ مِنْ زُوّارِهِ. [78].

ترجمه:

فرمود: بر شما باد به دخول در مساجد، چون كه آن ها خانه خداوند بر روي زمين است؛ و هر كسي كه با طهارت وارد آن شود خداوند متعال او را از گناهان تطهير مي نمايد و در زمره زيارت كنندگانش محسوب مي شوند.

11 قالَ عليه السلام: مَن قالَ بَعْدَ صَلوةِالصُّبْحِ قَبْلَ أنْ يَتَكَلَّمَ: «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، وَلا حَوْلَ وَلاقُوَّةَ إلاّ بِاللّهِ الْعَليٍّّ الْعَظيمِ» يُعيدُها سَبْعَ مَرّاتٍ، دَفَعَ اللّهُ عَنْهُ سَبْعينَ نَوْعا مِنْ أنْواعِ الْبَلاءِ، أهْوَنُهَا الْجُذامُ وَ الْبَرَصُ. [79].

ترجمه:

فرمود: هر كسي بعد از نماز صبح پيش از آن كه سخني مطرح كند، هفت مرتبه بگويد: «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم، لا حول و لا قوّة

إلاّ باللّه العليّ العظيم» خداوند متعال هفتاد نوع بلا از او دور گرداند كه ساده ترين آن ها مرض پيسي و جذام باشد.

12 قالَ عليه السلام: مَنْ تَوَضَّاءَ وَ تَمَنْدَلَ كُتِبَتْ لَهُ حَسَنَةٌ، وَ مَنْ تَوَضَّاءَ وَلَمْ يَتَمَنْدَلْ حَتّي يَجُفَّ وُضُوئُهُ، كُتِبَ لَهُ ثَلاثُونَ حَسَنَةً. [80].

ترجمه:

فرمود: هركس وضو بگيرد و با حوله خشك نمايد يك حسنه دارد و چنانچه خشك نكند سي حسنه خواهد داشت.

13 قالَ عليه السلام: لاَ فْطارُكَ في مَنْزِلِ أخيكَ أفْضَلُ مِنْ صِيامِكَ سَبْعينَ ضِعْفا. [81].

ترجمه:

فرمود: اگر افطاري روزه ات را در منزل برادر - مؤمنت -، انجام بدهي ثوابش هفتاد برابر اصل روزه است.

14 قالَ عليه السلام: إذا أفْطَرَ الرَّجُلُ عَلَي الْماءِ الْفاتِرِ نَقي كَبِدُهُ، وَ غَسَلَ الذُّنُوبَ مِنَ الْقَلْبِ، وَ قَويَّ الْبَصَرَ وَالْحَدَقَ. [82].

ترجمه:

فرمود: چنانچه انسان روزه خود را با آب جوش افطار نمايد كبدش پاك و سالم باقي مي ماند، و قلبش از كدورت ها تميز و نور چشمش قوي و روشن مي گردد.

15 قالَ عليه السلام: مَنْ قَرَءَ الْقُرْآنَ فِي الْمُصْحَفِ مُتِّعَ بِبَصَرِهِ، وَ خُنِّفَ عَلي والِدَيْهِ وَ إنْ كانا كافِرَيْنِ. [83].

ترجمه:

فرمود: هر كه قرآن شريف را از روي آن قرائت نمايد بر روشنائي چشمش افزوده گردد؛ و نيز گناهان پدر و مادرش سبك شود گر چه كافر باشند.

16 قالَ عليه السلام: مَنْ قَرَءَ قُلْ هُوَ اللّهُ أحَدٌ مَرَّةً واحِدَةً فَكَأنَّما قَرَءَ ثُلْثَ الْقُرآنِ وَ ثُلْثَ التُّوراةِ وَ ثُلْثَ الاْنْجيلِ وَ ثُلْثَ الزَّبُورِ. [84].

ترجمه:

فرمود: هر كه يك مرتبه سوره توحيد را تلاوت نمايد، همانند كسي است كه يك سوّم قرآن و تورات و انجيل و زبور را خوانده باشد.

17 قالَ عليه السلام: إنَّ

لِكُلِّ ثَمَرَةٍ سَمّا، فَإذا أتَيْتُمْ بِها فأمسُّوهَ الْماء، وَ اغْمِسُوها فِي الْماءِ. [85].

ترجمه:

فرمود: هر نوع ميوه و ثمره اي، مسموم و آغشته به ميكرب ها است؛ هر گاه خواستيد از آن ها استفاده كنيد با آب بشوئيد.

18 قالَ عليه السلام: عَلَيْكُمْ بِالشَّلْجَمِ، فَكُلُوهُ وَ أديمُوا أكْلَهُ، وَ اكْتُمُوهُ إلاّعَنْ أهْلِهِ، فَما مِنْ أحَدٍ إلاّ وَ بِهِ عِرْقٌ مِنَ الْجُذامِ، فَأذيبُوهُ بِأكْلِهِ. [86].

ترجمه:

فرمود: شلغم را اهميّت دهيد و مرتّب آن را ميل نمائيد و آن را به مخالفين معرّفي نكنيد، شلغم رگ جذام را قطع و نابود مي سازد.

19 قالَ عليه السلام: يُسْتَجابُ الدُّعاءُ في أرْبَعَةِ مَواطِنَ: فِي الْوِتْرِ، وَ بَعْدَ الْفَجْرِ، وَ بَعْدَالظُّهْرِ، وَ بَعْدَ الْمَغْرِبِ. [87].

ترجمه:

فرمود: در چهار وقت دعا مستجاب خواهد شد: هنگام نماز وِتر، بعد از نماز صبح، بعد از نماز ظهر، بعد از نماز مغرب.

20 قالَ عليه السلام: مَنْ دَعا لِعَشْرَةٍ مِنْ إخْوانِهِ الْمَوْتي لَيْلَةَ الْجُمُعَةِ أوْجَبَ اللّهُ لَهُ الْجَنَّةَ. [88].

ترجمه:

فرمود: هركس كه در شب جمعه براي ده نفر از دوستان مؤمن خود كه از دنيا رفته اند دعا و طلب مغفرت نمايد، از اهل بهشت قرار خواهد گرفت.

21 قالَ عليه السلام: مِشْطُ الرَّأسِ يَذْهَبُ بِالْوَباءِ، وَ مِشْطُاللِّحْيَةِ يُشَدِّدُ الاْضْراسَ. [89].

ترجمه:

فرمود: شانه كردن موي سر موجب نابودي وَبا و مانع ريزش مو مي گردد، و شانه كردن ريش و محاسن ريشه دندان ها را محكم مي نمايد.

22 قالَ عليه السلام أيُّما مُؤْمِنٍ سَئَلَ أخاهُ الْمُؤْمِنَ حاجَةً وَ هُوَ يَقْدِرُ عَلي قَض ائِها فَرَدَّهُ عَنْها، سَلَّطَ اللّهُ عَلَيْهِ شُجاعا في قَبْرِهِ، يَنْهَشُ مِنْ أصابِعِهِ. [90].

ترجمه:

فرمود: چنانچه مؤمني از برادر ايمانيش حاجتي را طلب كند و او

بتواند خواسته اش را برآورد و انجام ندهد، خداوند در قبرش يك افعي بر او مسلط گرداند كه هر لحظه او را آزار رساند.

23 قالَ عليه السلام: وَلَدٌ واحِدٌ يَقْدِمُهُ الرَّجُلُ، أفْضَلُ مِنْ سَبْعينَ يَبْقُونَ بَعْدَهُ، شاكينَ فِي السِّلاحِ مَعَ الْقائِمِ (عَجَّلَ اللّهُ تَعالي فَرَجَهُ الشَّريف). [91].

ترجمه:

فرمود: اگر انساني يكي از فرزندانش را پيش از خود به عالم آخرت بفرستد بهتر از آن است كه چندين فرزند به جاي گذارد و در ركاب امام زمان عليه السلام با دشمن مبارزه كنند.

24 قالَ عليه السلام: إذا بَلَغَكَ عَنْ أخيكَ شَيْيءٌ فَقالَ لَمْ أقُلْهُ فَاقْبَلْ مِنْهُ، فَإنَّ ذلِكَ تَوْبَةٌ لَهُ. وَ قالَ عليه السلام: إذا بَلَغَكَ عَنْ أخيكَ شَيْيءٌ وَ شَهِدَ أرْبَعُونَ أنَّهُمْ سَمِعُوهُ مِنْهُ فَقالَ: لَمْ أقُلْهُ، فَاقْبَلْ مِنْهُ. [92].

ترجمه:

فرمود: چنانچه شنيدي كه برادرت يا دوستت چيزي بر عليه تو گفته است و او تكذيب كرد قبول كن. همچنين فرمود: اگر چيزي را از برادرت بر عليه خودت شنيدي و نيز چهل نفر شهادت دادند، ولي او تكذيب كرد و گفت: من نگفته ام، حرف او را بپذير.

25 قالَ عليه السلام: لايَكْمُلُ إيمانُ الْعَبْدِ حَتّي تَكُونَ فيهِ أرْبَعُ خِصالٍ: يَحْسُنُ خُلْقُهُ، وَسَيْتَخِفُّ نَفْسَهُ، وَ يُمْسِكُ الْفَضْلَ مِنْ قَوْلِهِ، وَ يُخْرِجَ الْفَضْلَ مِنْ مالِهِ. [93].

ترجمه:

فرمود: ايمان انسان كامل نمي گردد مگر آن كه چهار خصلت در او باشد: اخلاقش نيكو باشد، نفس خود را سبك شمارد، كنترل سخن داشته باشد، اضافي ثروتش حق الله، حق الناس را بپردازد.

26 قالَ عليه السلام: داوُوا مَرْضاكُمْ بِالصَّدَقَةِ، وَادْفَعُوا أبْوابَ الْبَلايا بِالاْسْتِغْفارِ. [94].

ترجمه:

فرمود: مريضان خود را به وسيله پرداخت صدقه مداوا و معالجه نمائيد، و بلاها و

مشكلات را با استغفار و توبه دفع كنيد.

27 قالَ عليه السلام: إنَّ اللّهَ فَرَضَ عَلَيْكُمُ الصَّلَواتِ الْخَمْسِ في أفْضَلِ السّاعاتِ، فَعَلَيْكُمْ بِالدُّعاءِ في إدْبارِ الصَّلَواتِ. [95].

ترجمه:

فرمود: خداوند متعال پنج نماز در بهترين اوقات را بر شما واجب گرداند، پس سعي كنيد حوايج و خواسته هاي خود را پس از هر نماز با خداوند مطرح و درخواست كنيد.

28 قالَ عليه السلام: كُلُوا ما يَقَعُ مِنَ الْمائِدَةِ فِي الْحَضَرِ، فَإنَّ فيهِ شِفاءٌ مِنْ كُلِّ داءٍ، وَلا تَاءكُلُوا ما يَقَعُ مِنْها فِي الصَّحاري. [96].

ترجمه:

فرمود: هنگام خوردن غذا در منزل، آنچه كه اطراف سفره و ظرف مي ريزد جمع كنيد و ميل نمائيد كه در آن ها شفاي دردهاي دروني است، ولي چنانچه در بيابان سفره انداختيد؛ اضافه هاي آن را رها كنيد براي جانوران.

29 قالَ عليه السلام: أرْبَعَةٌ مِنْ أخْلاقِ الاْنْبياءِ: الْبِرُّ، وَالسَّخاءُ، وَالصَّبْرُ عَلَي النّائِبَةِ، وَالْقِيامُ بِحَقِّ الْمُؤمِنِ. [97].

ترجمه:

فرمود: چهار چيز از اخلاق پسنديده پيغمبران الهي است: نيكي، سخاوت، صبر و شكيبائي در مصائب و مشكلات، اجراء حق و عدالت بين مؤمنين.

30 قالَ عليه السلام: إمْتَحِنُوا شيعتَنا عِنْدَ ثَلاثٍ: عِنْدَ مَواقيتِ الصَّلاةِ كَيْفَ مُحافَظَتُهُمْ عَلَيْها، وَ عِنْدَ أسْرارِهِمْ كَيْفَ حِفْظُهُمْ لَها عِنْدَ عَدُوِّنا، وَ إلي أمْوالِهِمْ كَيْفَ مُواساتُهُمْ لاِخْوانِهِمْ فيها. [98].

ترجمه:

فرمود: شيعيان و دوستان ما را در سه مورد آزمايش نمائيد:

1 مواقع نماز، چگونه رعايت آن را مي نمايند.

2 اسرار يكديگر را چگونه فاش و يا نگهداري مي كنند.

3 نسبت به اموال و ثروتشان چگونه به ديگران رسيدگي مي كنند و حقوق خود را مي پردازند.

31 قالَ عليه السلام: مَنْ مَلَكَ نَفْسَهُ إذا رَغِبَ، وَ إذا رَهِبَ، وَ إذَا اشْتَهي، وإذا غَضِبَ

وَ إذا رَضِيَ، حَرَّمَ اللّهُ جَسَدَهُ عَلَي النّارِ. [99].

ترجمه:

فرمود: هر كه در چهار موقع، مالك نفس خود باشد: هنگام رفاه و توسعه زندگي، هنگام سختي و تنگ دستي، هنگام اشتهاء و آرزو و هنگام خشم و غضب؛ خداوند متعال بر جسم او، آتش را حرام مي گرداند.

32 قالَ عليه السلام: إنَّ النَّهارَ إذا جاءَ قالَ: يَابْنَ آدَم، أعْجِلْ في يَوْمِكَ هذا خَيْرا، أشْهَدُ لَكَ بِهِ عِنْدَ رَبِّكَ يَوْمَ الْقيامَةِ، فَإنّي لَمْ آتِكَ فيما مَضي وَلا آتيكَ فيما بَقِيَ، فَإذا جاءَ اللّيْلُ قالَ مِثْلُ ذلِكَ. [100].

ترجمه:

فرمود: هنگامي كه روز فرا رسد گويد: تا مي تواني در اين روز از كارهاي خير انجام بده كه من در قيامت در پيشگاه خداوند شهادت مي دهم و بدان كه من قبلا در اختيار تو نبودم و در آينده نيز پيش تو باقي نخواهم ماند. همچنين هنگامي كه شب فرا رسد چنين زبان حالي را خواهد داشت.

33 قالَ عليه السلام: يَنْبَغي لِلْمُؤْمِنِ أنْ يَكُونَ فيهِ ثَمان خِصال:

وَقُورٌ عِنْدَ الْهَزاهِزِ، صَبُورٌ عِنْدَ الْبَلاءِ، شَكُورٌ عِنْدَ الرَّخاءِ، قانِعٌ بِما رَزَقَهُ اللّهُ، لا يَظْلِمُ الاْعْداءَ، وَ لا يَتَحامَلُ لِلاْصْدِقاءِ، بَدَنُهُ مِنْهُ في تَعِبٌ، وَ النّاسُ مِنْهُ في راحَةٍ. [101].

ترجمه:

فرمود: سزاوار است كه هر شخص مؤمن در بردارنده هشت خصلت باشد:

هنگام فتنه ها و آشوب ها باوقار و آرام، هنگام بلاها و آزمايش ها بردبار و صبور، هنگام رفاه و آسايش شكرگزار، به آنچه خداوند روزيش گردانده قانع باشد.

دشمنان و مخالفان را مورد ظلم و اذيت قرار ندهد، بر دوستان برنامه اي را تحميل ننمايد، جسمش خسته؛ ولي ديگران از او راحت و از هر جهت در آسايش باشند

34

قالَ عليه السلام: من ماتَ يَوْمَ الْجُمُعَةِ عارِفا بِحَقِّنا عُتِقَ مِنَ النّارِ وَ كُتِبَ لَهُ بَرائَةٌ مِنْ عَذابِ الْقَبْرِ. [102].

ترجمه:

فرمود: هركس كه در روز جمعه فوت نمايد و از دنيا برود؛ و عارف به حق ما اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام باشد، از آتش سوزان دوزخ آزاد مي گردد؛ و نيز از عذاب شب اوّل قبر در امان خواهد بود.

35 قالَ عليه السلام: إنَّ الرَّجُلَ يَذْنِبُ الذَّنْبَ فَيَحْرُمُ صَلاةَ اللّيْلِ، إنَّ الْعَمَلَ السَّيِّيءَ أسْرَعُ في صاحِبِهِ مِنَ السِّكينِ فِي اللَّحْمِ. [103].

ترجمه:

فرمود: چه بسا شخصي به وسيله انجام گناهي از نماز شب محروم گردد، همانا تأثير گناه در روان انسان سريع تر از تأثير چاقو در گوشت است.

36 قالَ عليه السلام: لا تَتَخَلّلُوا بِعُودِ الرَّيْحانِ وَ لا بِقَضيْبِ الرُّمانِ، فَإنَّهُما يُهَيِّجانِ عِرْقَ الْجُذامِ. [104].

ترجمه:

فرمود: به وسيله چوب ريحان و چوب انار، دندان هاي خود را خلال نكنيد، براي اين كه تحريك كننده عوامل مرض جذام و پيسي مي باشد.

37 قالَ عليه السلام: تَقْليمُ الاظْفارِ يَوْمَ الْجُمُعَةِ يُؤمِنُ مِنَ الْجُذامِ وَالْبَرَصِ وَالْعَمي، وَ إنْ لَمْ تَحْتَجْ فَحَكِّها حَكّا. وَ قالَ عليه السلام: أخْذُ الشّارِبِ مِنَ الْجُمُعَةِ إلَي الْجُمُعَةِ أمانٌ مِنَ الْجُذامِ. [105].

ترجمه:

فرمود: كوتاه كردن ناخن ها در روز جمعه موجب سلامتي از جذام و پيسي و ضعف بينائي چشم خواهد شد و اگر امكان كوتاه كردن آن نباشد سر آن ها را بتراش.

و فرمود: كوتاه كردن سبيل در هر جمعه سبب ايمني از مرض جذام مي شود.

38 قالَ عليه السلام: إذا أوَيْتَ إلي فِراشِكَ فَانْظُرْ ماسَلَكْتَ في بَطْنِكَ، وَ ما كَسَبْتَ في يَوْمِكَ، وَاذْكُرْ أنَّكَ مَيِّتٌ، وَ أن لَكَ مَعادا. [106].

ترجمه:

فرمود: در آن هنگامي كه وارد رختخواب خود مي شوي، با خود بينديش كه در آن روز چه نوع خوراكي ها و آشاميدني ها از چه راهي به دست آورده اي و ميل نموده اي.

و در آن روز چه چيزهائي را چگونه و از چه راهي كسب و تحصيل كرده اي.

و در هر حال متوجّه باش كه مرگ تو را مي ربايد؛ و سپس در صحراي محشر جهت بررسي گفتار و كردارت حاضر خواهي شد.

39 قالَ عليه السلام: إنَّ لِلّهِ عَزَّوَجَلَّ إثْنَيْ عَشَرَ ألْفَ عالَم، كُلُّ عالَمٍ مِنْهُمْ أكْبَرُ مِنْ سَبْعِ سَمواتٍ وَ سَبْعِ أرَضينَ، ما يُري عالَمٌ مِنْهُمْ انّ لِلّهِ عَزَّوَجَلَّ عالَما غَيْرُهُمْ وَ أنَاالْحُجَّةُ عَلَيْهِمْ. [107].

ترجمه:

فرمود: همانا خداوند متعال، دوازده هزار جهان آفريده است كه هر يك از آن ها نسبت به آسمان ها و زمين هاي هفت گانه بزرگ تر مي باشد؛ و من و ديگر ائمه دوازده گانه از طرف خداوند بر همه آن ها حجت و راهنما هستيم.

40 قالَ عليه السلام: حَديثٌ في حَلالٍ وَ حَرامٍ تَأخُذُهُ مِنْ صادِقٍ خَيْرٌ مِنَ الدُّنْيا وَ ما فيها مِنْ ذَهَبٍ وَفِضَّةٍ. [108].

ترجمه:

فرمود: سخني را درباره مسائل حلال و حرام و احكام دين خدا، از راست گوي مؤمني دريافت كني؛ بهتر و ارزشمندتر است از تمام دنيا و ثروت هاي آن.

پاورقي

[1] فهرست نام و مشخصّات بعضي از كتاب هائي كه مورد استفاده قرار گرفته است در آخرين قسمت جلد دوّم اين مجموعه نفيسه موجود مي باشد.

[2] تاريخ ولادت و ديگر حالات حضرت برگرفته شده است از: اصول كافي: ج 1، تهذيب الاحكام: ج 6، تذكرة الخواصّ، اعيان الشّيعة: ج 1، مستدرك

الوسائل: ج 6، كشف الغمّة: ج 2، مجموعه نفيسه، تاريخ اهل البيت: ، ينابيع المودّة، اعلام الوري طبرسي: ج 1، جمال الاُسبوع، دعوات راوندي، بحارالانوار: ج 47 و 88، عيون المعجزات، دلائل الامامة طبري، ارشاد شيخ مفيد و.

[3] اشعار از شاعر محترم: آقاي ذاكر.

[4] اشعار از شاعر محترم: آقاي دكتر رسا.

[5] حديث بسيار طولاني است، كه در إكمال الدين: ص 264، ح 11، عيون اخبار الرضا عليه السلام: ج 1، ص 59، إعلام الوري: ج 2، ص 185، س 20 مي باشد.

[6] سوره انعام: آيه 115.

[7] بصائرالدّرجات: جزء نهم، باب 12، ص 129، دلائل الامامة: ص 303، ح 258، محاسن برقي: ص 314، بحارالانوار: ح 48، ص 2، ح 2 و 3 با تفاوت مختصر.

[8] بحارالانوار: ج 47، ص 15، ح 12 به نقل از كفاية الاثر: ص 321.

[9] بحارالانوار: ج 47، ص 218، به نقل از مناقب ابن شهرآشوب: ج 3، ص 379.

[10] بحارالانوار: ج 2، ص 295، ح 14، به نقل از علل الشّرايع.

[11] سوره توبة: آيه 103.

[12] اثبات الهداة: ج 3، ص 114، ح 135.

[13] بحارالانوار: ج 47، ص 173، ح 20.

[14] بحارالانوار: ج 47، ص 65، ح 5، به نقل از بصائرالدّرجات: ج 2، ب 18، ص 27.

[15] اختيار معرفة الرّجال: ص 289، ح 508.

[16] الخرايج و الجرايح مرحوم راوندي: ج 2، ص 737، ح 52.

[17] اختصاص شيخ مفيد: ص 189.

[18] سوره اسراء: 6.

[19] نوادر المعجزات طبري: ص 146، ح 15، مدينة المعاجز: ج 5، ص 302، ح 1633، دلائل الامامة: ص 294، ح 249.

[20] اختصاص شيخ مفيد: ص 321، رجال كشّي: ص 240، بحارالانوار: ج 47، ص 87، ح 91،

مستدرك الوسائل: ج 12، ص 297، ح 23.

[21] بحارالانوار: ج 47، ص 67، ح 9، به نقل از بصائرالدّرجات: ج 5، ص 58.

[22] سوره انعام: آيه 115.

[23] سوره قدر: آيه 4.

[24] محاسن برقي: ج 2، ص 314، ح 32، بصائرالدّرجات: ج 9، ب 19، ص 129، بحارالانوار: ج 48، ص 25، حلية الابرار: ج 4، ص 196، ح 2.

[25] بحارالانوار: ج 48، ص 21، ح 32، غيبة نعماني: ص 179.

[26] اختيار معرفة الرجال: ص 275، ح 494.

[27] بحارالانوار: ج 47، ص 42، ح 56، به نقل از كافي: ج 4، ص 49.

[28] اختيار معرفة الرجال: ص 183، ح 320، و 322.

[29] بحارالانوار: ج 47، ص 123، ح 176، به نقل از مناقب ابن شهرآشوب.

[30] بحارالانوار: ج 47، ص 21، ح 20.

[31] بحارالانوار: ج 47، ص 370، ح 89، اختصاص شيخ مفيد: ص 260.

[32] سوره نساء: آيه 3.

[33] سوره نساء: آيه 129.

[34] اعيان الشّيعة: ج 1، ص 662.

[35] بحارالانوار: ج 27، ص 255، به نقل از إرشاد و إعلام الوري.

[36] كافي: ج 8، ص 73، ح 49.

[37] سوره رعد: آيه 21.

[38] تفسير عيّاشي: ج 2، ص 208، ح 31.

[39] سوره إسراء: آيه 36.

[40] جامع أحاديث الشّيعة: ج 17، ص 206، ح 6.

[41] لباس شهرت، لباسي است كه از جهت رنگ، نوع دوخت و … ديگران نپوشند و انگشت نما باشد.

[42] رجال كشّي: ج 2، ص 690، ح 737.

[43] اعيان الشّيعة، ج 1، ص 666.

[44] امالي شيخ طوسي: ص 316، بحارالانوار: ج 47، ص 163، ح 3.

[45] محجّة البيضاء: ج 3، ص 33.

[46] اعيان الشّيعة: ج 1، ص 664، بحارالانوار: ج 47، ص 268، ح 39، و

ص 18، ح 7 با مختصر تفاوت.

[47] كافي: ج 8، ص 88، ح 73، وسائل الشيعة: ج 12، ص 272، ح 1.

[48] وسائل الشّيعة: ج 13، ص 325، ح 3 و 8 اين داستان درس بزرگي به انسان مي آموزد كه بايد روي آن فكر شود و مورد عمل قرار گيرد.

[49] الخرايج و الجرايح: ص 200، بحارالانوار: ج 47 ص 116 ح 153.

[50] بحارالانوار: ج 47، ص 94، ح 106، به نقل از نوادر علي بن أسباط.

[51] بحارالانوار: ج 93، ص 6 125 و ص 8 127 و ج 47، ص 20، ح 17.

[52] أمالي شيخ طوسي: ج 2، ص 290.

[53] جامع الاحاديث الشيعة: ج 7، ص 457، ح 36.

[54] سوره آل عمران: آيه 83.

[55] أمالي شيخ طوسي: ص 176، بحارالانوار: ج 47، ص 310.

[56] امالي شيخ طوسي: ص 294، بحارالانوار: ج 47، ص 165، ح 5.

[57] كافي: ج 6، ص 53، ح 8، وسائل الشّيعة: ج 21، ص 497.

[58] بحارالانوار: ج 60، ص 8، ح 7.

[59] مستدرك الوسائل: ج 15، ص 242، ح 29، به نقل از عوالي اللئالي: ج 1، ص 362، ح 45.

[60] دلائل الامامه طبري: ص 328، ح 285.

[61] ثواب الاعمال: ص 205، بحارالانوار: ج 47، ص 2، ح 5.

[62] اعيان الشّيعة: ج 1، ص 666، إعلام الوري طبرسي: ص 270، دلائل الامامة: ص 328، ح 285، ارشاد شيخ مفيد: ص 272، بحارالانوار: ج 47، ص 174 با تفاوت مختصر.

[63] مستدرك الوسائل: ج 12، ص 172، ح 15.

[64] كافي: ج 5، ص 76، بحارالانوار: ج 47، ص 57، وافي: ج 17، ص 30 و 36.

[65] كشف الغمّة: ج 2، ص 373.

[66]

جامع السّعادات: ج 2، ص 265.

[67] بحارالانوار: ج 16، ص 352، به نقل از اختصاص شيخ مفيد.

[68] اشعار از شاعر محترم: آقاي حسان.

[69] جامع الاحاديث الشيعه: ج 1 ص 127 ح 102، بحارالانوار: ج 2، ص 178، ح 28.

[70] امالي الصدوق: ص 253.

[71] امالي الصدوق: ص 197.

[72] وسائل الشيعه: ج 4 ص 34 ح 4442.

[73] وسائل الشيعة: ج 8 ص 13.

[74] اختصاص: ص 240، بحارالانوار: ج 75، ص 260، ح 58.

[75] مستدرك الوسائل: ج 9 ص 16 ح 4.

[76] وسائل الشيعه: ج 11 ص 412.

[77] امالي طوسي: ج 2 ص 279.

[78] وسائل الشيعة: ج 1 ص 380 ح 2.

[79] امالي طوسي: ج 2 ص 343.

[80] وسائل الشيعة: ج 1 ص 474 ح 5.

[81] من لايَحضره الفقيه: ج 2 ص 51 ح 13.

[82] وسائل الشيعه: ج 10 ص 157 ح 3.

[83] وسائل الشيعه: ج 6 ص 204 ح 1.

[84] وسائل الشيعه: ج 6 ص 225 ح 10.

[85] وسائل الشيعه: ج 25 ص 147 ح 2.

[86] وسائل الشيعه: ج 25 ص 208 ح 4.

[87] جامع احاديث الشيعة: ج 5 ص 358 ح 12.

[88] جامع احاديث الشيعة: ج 6 ص 178 ح 78.

[89] وسائل الشيعة: ج 2 ص 124 ح 1.

[90] أمالي طوسي: ج 2، ص 278، س 9، وسائل الشيعة: ج 16، ص 360، ح 10.

[91] بحارالانوار: ج 79 ص 116 ح 7 و ح 8، و ص 123 ح 16.

[92] مصادقة الاخوان: ص 82.

[93] امالي طوسي: ج 1 ص 125.

[94] مستدرك الوسائل: ج 7 ص 163 ح 1.

[95] مستدرك الوسائل: ج 6 ص 431 ح 6.

[96] مستدرك الوسائل: ج 16 ص 288 ح 1.

[97] أعيان الشّيعة:

ج 1، ص 672، بحارالانوار: ج 78، ص 260، ذيل ح 108.

[98] وسائل الشيعة: ج 4 ص 112.

[99] وسائل الشيعة: ج 15 ص 162 ح 8.

[100] وسائل الشيعة: ج 16 ص 93 ح 2.

[101] اصول كافي: ج 2، ص 47، ح 1، ص 230، ح 2، و نزهة النّاظر حلواني: ص 120، ح 70.

[102] مستدرك الوسائل: ج 6 ص 66 ح 22.

[103] اصول كافي: ج 2 ص 272.

[104] امالي صدوق: ص 321، بحارالانوار: ج 66، ص 437، ح 3.

[105] وسائل الشيعة: ج 7 ص 363 و 356.

[106] دعوات راوندي ص 123، ح 302، بحارالانوار: ج 71، ص 267، ح 17.

[107] خصال: ص 639، ح 14، بحارالانوار: ج 27، ص 41، ح 1.

[108] الامام الصّادق عليه السلام: ص 143.

20- وصايا الصادقين عليهما السلام

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: وصايا الصادقين عليهما السلام: بررسي كوتاه و ساده درباره ي وصيت هاي امام باقر و امام صادق عليهما السلام / محمود شريعت زاده خراساني، 1325.

مشخصات نشر: قم: خادم الرضا (ع) 1384.

مشخصات ظاهري: 239ص.

شابك: 1700 ريال: 964-5912-91-1

يادداشت: چاپ دوم.

يادداشت: كتاب نامه به صورت زيرنويس.

موضوع: محمد بن علي (ع) ، امام پنجم ، 57 - 114ق. -- وصيت نامه

موضوع: Muhammad ibn Ali , Imam V -- Will

موضوع: جعفر بن محمد(ع)، امام ششم، 83 - 148ق.-- وصيت نامه

موضوع: داستان هاي مذهبي--قرن 14

موضوع: احاديث شيعه -- قرن 14.

رده بندي كنگره: BP44 / ش4 و6 1384

رده بندي ديويي: 297/9552

شماره كتاب شناسي ملي: 1629688

مقدمه

چناچه متداول است، مقدمه ي هر كتابي بايد محتواي آن كتاب را معرفي نمايد، تا هنگامي كه خواننده ي محترم در آغاز، آن را مطالعه مي كند، آگاه شود كه اين كتاب در چه زمينه اي بحث مي نمايد، چه مطالبي دارد و خواننده را در چه راهي هدايت مي كند.

كتابي كه در مقابل ديدگان شما قرار دارد، مجموعه اي از وصيت هاي حضرت امام باقر و حضرت امام صادق عليه السلام مي باشد، كه در قالب وصيت، اهداف مقدس مكتب تشيع را بيان كرده، جامعه را در مسير صحيح و درستي تربيت مي نمايد.

كتاب حاضر، خلاصه اي از فرهنگ پرمايه و گسترده ي اخلاقي، سياسي، عقيدتي، اجتماعي و اقتصادي خاندان عترت و طهارت است، كه روش زندگاني سالم اسلامي را به ما مي آموزد. به راستي اگر همه ي پيروان مكتب تشيع، اين وصيت ها را در متن برنامه هاي زندگاني خود قرار دهند و به آن عمل نمايند، به خير دنيا و سعادت

[صفحه 12]

آخرت نايل خواهند شد، و در ميان پيروان مكاتب ديگر هم مي درخشند؛ همچنين به مكتب خود

و رهبران راستين آن افتخار مي كنند و همواره سربلند و سرافراز خواهند بود.

آري؛ اين وصيت ها و سفارش ها، تقواي الهي و حسن خلق و احترام به حقوق ديگران و ساير محاسن تربيتي و ارزش هاي فرهنگ اصيل اسلامي را فرياد نموده، همه را به سرچشمه ي نور گرايش مي دهند، و از تاريكي ها و گمراهي ها و رذايل اخلاقي دور مي كنند.

پس بايد كوشش كنيم با اين كلمات نوراني كه عصاره و فشرده ي سخنان پيامبران است، ولي از زبان وارثان آنان به ما رسيده و بوي وحي الهي مي دهد، آشنا شويم و اين وصيت ها را سرمشقي براي زندگي خود قرار دهيم.

اگر با معرفت، به اين فرمايش ها عمل نماييم، حتما نتيجه خواهيم گرفت؛ چنان كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «رحم الله من احيا امرنا؛ خدا رحمت كند كسي را كه راه و روش ما را زنده نگه دارد» ، و با زنده كردن راه و روش امامان معصوم عليهم السلام جامعه ي ما زنده خواهد شد.

نگارنده معتقد است وجود اين كتاب - كه وصاياي گهربار آن بايد با آب طلا نوشته شود - در هر خانه اي لازم است. اين كتاب، شامل وصيت هاي اين دو امام همام است كه مجموعا 32 وصيت است؛ 18 وصيت از امام باقر و 14 وصيت از امام صادق عليهماالسلام. همچنين شامل بررسي كوتاه و ساده اي درباره ي هر وصيت و يادآوري نكاتي است كه اين دو بزرگوار در سخنان خود بيان نموده اند و

[صفحه 13]

درس هايي كه از اين وصيت ها استفاده مي شود. در پايان هر وصيت، داستاني جالب متناسب با آن موضوع آمده و سپس حديثي شريف از اهل بيت عليهم السلام به عنوان حسن ختام (ختامه مسك) نقل شده است.

شايان ذكر است

كه روايات و احاديث و داستان هايي كه در اين مجموعه آمده، در سخنراني هاي اين حقير در طي ساليان دراز بيان شده، و اينك با اين قلم نارسا، آن مطالب و مباحث به رشته ي تحرير درآمده است تا استفاده ي بيش تري از آن بشود، و زندگاني ما بوي اهل بيت عليهم السلام بگيرد و خير دارين را ببينيم.

يادآوري اين مطلب، خالي از لطف نيست كه خاندان عترت و طهارت عليهم السلام، بعد از پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله شبانه روز كوشش مي نمودند كه مردم را با علم و دانش و مخصوصا با فرمايش هاي پيغمبر عظيم الشأن اسلام صلي الله عليه و آله آشنا نمايند. در زمان اين دو حجت خدا عليهماالسلام، فرصت قابل توجهي پيدا شد و آن اختلاف و درگيري بين امويان و عباسيان درباره ي خلافت و زمامداري مردم بود، از اين رو يك انقلاب فرهنگي در جامعه به وجود آوردند.

راوي مي گويد: وارد مدينه شدم؛ در حالي كه چهار هزار طالب علم در فنون مختلف پاي درس حضرت امام جعفر صادق عليه السلام حاضر مي شدند و حتي ديدم مردم عادي كوچه و بازار هم مي گفتند: قال جعفر بن محمد، قال جعفر بن محمد …

ولي غاصبان خلافت و عوامل مزدور آنان مردم را از حديث و هرگونه علم و دانش دور مي كردند، و احاديث و فرمايش هاي پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم را آتش مي زدند و همچنين قاهره و كتابخانه ي شيخ طوسي در بغداد و صدها كتاب را سوزاندند و به جاي هيزم در

[صفحه 14]

حمام ها از كتاب استفاده مي كردند؛ در حقيقت بزرگ ترين لطمه را بر پيكر امت اسلامي زدند و قرن ها مردم را از

نور علم و دانش بي نصيب نمودند و بعد از وفات خاتم انبيا صلي الله عليه و آله كسي جرأت نمي كرد بگويد: قال رسول الله كذا و كذا … و اگر كسي مي گفت، به امر خليفه او را تازيانه مي زدند [1].

اين دعا را هميشه بخوانيم: اللهم انا نشكوا اليك فقد نبينا و غيبت ولينا و قلة عددنا و كثرة عدونا و شدة الفتن بنا و تظاهر الزمان علينا [2].

جا دارد در اين جا براي علما و دانشمندان و بزرگاني كه ساليان دراز عمر شريف و پربركت خود را صرف اين راه مقدس نموده، زحمت هاي فراواني كشيده اند و احاديث جانشينان برحق پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله را براي ما به ارمغان آورده، حفظ و جمع آوري نموده اند، دعا كنيم و براي آنان طلب رحمت و مغفرت نموده، علو درجاتشان را از خداوند متعال خواستار باشيم. در پايان، از خداوند متعال خواستارم كه همه ي ما را از لغزش ها و خطاها مصون و محفوظ بفرمايد؛ بحق محمد و آله الطيبين الطاهرين.

اللهم كن لوليك الحجة بن الحسن صلواتك عليه و علي آبائه الطيبين الطاهرين في هذه الساعة و في كل ساعة وليا و حافظا و قائدا و ناصرا و دليلا و عينا حتي تسكنه أرضك طوعا و تمتعه فيها طويلا برحمتك يا ارحم الراحمين.

تهران - محمد شريعت زاده خراساني

[صفحه 17]

وصيت 01

اشاره

هذه الوصية لولده و وصيه مولانا الصادق عليه السلام

قال عليه السلام: يا بني ان الله خبأ ثلاثة أشياء في ثلاثة أشياء: خبأ رضاه في طاعته، فلا تحقرن من الطاعة شيئا فلعل رضاءه فيه، و خبأ سخطه في معصية، فلا تحقرن من المعصية شيئا، فلعل سخطه فيه، و خبأ اولياءه في خلقه

فلا تحقرن أحدا، فلعله ذلك الولي [3].

فرزندم! خداوند سه چيز را در سه چيز ديگر مخفي كرده است: رضاي خود را در طاعتش مخفي نموده، بنا بر اين هيچ طاعتي را كم مشمار؛ چرا كه ممكن است رضاي خدا در آن باشد. غضب خود

[صفحه 18]

را در نا فرماني اش مخفي نموده، بنابر اين هيچ معصيتي را كوچك مشمار، زيرا ممكن است خشم خدا در آن باشد. و دوستان خود را در ميان آفريدگان خويش مخفي ساخته،بنابراين هيچ كس را تحقير منما، زيرا ممكن است اين شخص همان ولي خدا باشد.

در اين كلمات نوراني، رمز موفقيت و كليد سعادت دو جهان را مشاهده مي كنيم. در ظاهر، اين وصيت خطاب به فرزند و وصيش امام صادق عليه السلام است، ولي در حقيقت براي مردم هر عصر و زماني است؛ مخصوصا پدران و مادراني كه دوست دارند فرزندانشان موفق و رستگار و سعادتمند شوند، و هميشه در مسير حق و حقيقت قرار گيرند. از اين رو بر همه ي ما واجب است كه اين وصيت را به عزيزانمان تذكر داده، و آويزه ي گوشمان قرار دهيم، تا چهره ي رستگاري را در زندگاني خود مشاهده نماييم.

درس هاي اين وصيت

1.والدين بايد فرزندان خود را كاملا كنترل نمايند و بهترين راهنمايي ها را به آنان تذكر دهند؛ از ساعت اول به دستور شرع مقدس اسلام عمل نمايند؛ يعني اذان و اقامه در گوش او بگويند، سپس يك نام خوب اسلامي براي او تعيين نمايند، در روز هفتم ولادت برايش عقيقه كنند، آنگاه او را تربيت صحيح نمايند؛ يعني با قرآن و عترت آشنا كنند.

[صفحه 19]

2. بايد در همه ي كارها دقيق بوده و توجه داشته باشيم رضاي خداي متعال در

كجا است و به آن نزديك شويم، و همچنين توجه كنيم كه خشم و غضب خداوند متعال در چه چيز است و از آن دوري نماييم.

3. هيچ عملي و عبادتي را كوچك و بي ارزش نشماريم، و هيچ يك از بندگان خدا را به چشم حقارت نگاه نكنيم.

به اين حديث توجه كنيم:

قال رسول الله صلي الله عليه و آله: لا تحقرن أحدا من المسلمين، فأن صغيرهم عندالله كبير [4].

پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود: احدي از مسلمانان را حقير و پست نشمار؛ به درستي كه كوچك آن ها نزد خداوند متعال بزرگ است.

خوش بيني، يكي از نشانه هاي بارز مؤمن است. مؤمن بايد با ادب باشد و به مردم با چشم احترام و تكريم بنگرد، و هر چه در اين مسير گام بردارد، در حقيقت خود را به جامعه معرفي نموده است، و مردم به چشم بزرگي به او مي نگرند و او شايسته ي تعظيم خواهد بود، و در مكتب اهل بيت عليهم السلام به اين مطلب سفارش و تأكيد شده است. اين حديث شريف خواندني است:

قال مولانا الصادق عليه السلام: ان أجلت في عمرك يومين فاجعل أحد هما لأدبك لتستعين به علي يوم موتك [5].

امام صادق عليه السلام فرمود: اگر از عمرت فقط دو روز باقي

[صفحه 20]

مانده باشد، يك روزش را به فراگرفتن ادب و تربيت اختصاص بده، تا روز مرگت از سرمايه هاي اخلاقي روز قبلت ياري بخواهي.

اگر بخواهيم در دنيا و آخرت در امن و امان باشيم، به اين راهنمايي توجه كنيم. مردي باديه نشين به حضور پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله شرفياب شد و عرض كرد: مرا به اموري كه موجب بهره مندي از بهشت مي شود، راهنمايي فرما.پيامبر

عظيم الشأن اسلام صلي الله عليه و آله پنج دستور اخلاقي زير را به او آموخت و فرمود:

1. گرسنه را سير كن؛

2. تشنه را سيراب كن؛

3. امر به معروف كن؛

4. نهي از منكر كن؛

5. اگر توانايي بر اين كارها را نداري، زبانت را كنترل كن، كه جز به خير و نيكي حركت نكند.

در اين صورت، شيطان را سركوب كرده اي و بر او پيروز خواهي شد [6].

تا مي تواني استغفار كن

ربيع بن صبيح مي گويد: مردي نزد حسن بصري آمد و گفت: از قحطي به تو شكايت مي كنم. حسن گفت: استغفار كن (طلب

[صفحه 21]

آمرزش از خدا كن).

ديگري نزد او آمد و از فقر و تهيدستي شكايت كرد؛ در جواب گفت: استغفار كن سومي آمد و به او گفت: دعا كن خدا به من پسري عنايت كند؛ در پاسخ گفت: استغفار كن.

ما به حسن گفتيم: همه نزد تو آمدند و هر كس حاجت خاصي داشت، ولي تو در پاسخ همه يك جواب (استغفار كن) دادي؟

در جواب گفت: اين پاسخ را از خودم نساختم، بلكه از قرآن در مورد داستان حضرت نوح عليه السلام دريافتم كه نوح عليه السلام به قوم خود گفت:

(استغفروا ربكم انه كان غفارا - يرسل السماء عليكم مدرارا و يمددكم بأموال و بنين) [7].

از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد كه او بسيار آمرزنده است، تا باران پربركت آسمان را پي در پي بر شما فرستد و شما را با با مال ها و فرزندان فراوان ياري نمايد [8].

از اين آيات مي فهميم كه توبه و استغفار و بازگشت به سوي خدا و به ياد خدا بودن و ذكر او، پايه و مايه ي اصلي نعمت هاي الهي است: (اذكروني اذكركم) [9].

و به عكس فراموش كردن

خدا موجب سلب نعمت مي شود:

(لئن شكرتم لأزيدنكم و لئن كفرتم ان عذابي لشديد) [10].

[صفحه 22]

ختامه مسك

رسول خدا صلي الله عليه و آله مي فرمايد:

مادر چهار چيز در چهار موضوع است:

1. مادر داروها «كم خوري» است

2. مادر همه ي آداب و روش معاشرت «كم سخن بودن» است (كنترل زبان)؛

3. مادر همه ي عبادات «كم گناه كردن» است؛

4. مادر همه ي آرزوها «صبر» است [11].

[صفحه 23]

وصيت 02

اشاره

حكي الامام الصادق عليه السلام احدي وصايا أبيه الي سفيان الثوري فقد قال له: يا سفيان أمرني والدي بثلاث، و نهاني عن ثلاث فكان فيما قال لي: يا بني من يصحب صاحب السوء لا يسلم، و من يدخل مداخل السوء يتهم، و من لا يملك لسانه يندم، ثم أنشدني:

عود لسانك قول الخير تحظ به

ان اللسان لما عودت يعتاد

موكل بتقاضي ما سننت له

في الخير و الشر فانظر كيف تعتاد [12].

امام صادق عليه السلام يكي از وصيت هاي پدرش را براي سفيان

[صفحه 24]

ثوري، اين گونه بازگو مي فرمايد:

اي سفيان! پدرم مرا به سه چيز سفارش نموده و از سه چيز نهي فرموده است. از جمله سفارش هاي وي به من اين بود:

فرزندم! كسي كه با همنشين بد نشست و برخاست داشته باشد، در امان نمي ماند؛ و كسي كه به محل بدي برود، متهم مي شود؛ و كسي كه مالك زبانش نباشد، پشيمان مي گردد. آنگاه اين دو بيت شعر را خواندند:

زبانت را به سخن نيك عادت بده تا از آن بهره مند شوي، زيرا زبان به آنچه عادتش داده اي معتاد مي شود. زبان (به تو) واگذار شده براي طلب آنچه برايش - در خير و شر - به عنوان روش قرار داده اي، پس ببين چگونه به زبانت عادت مي دهي.

اين وصيت به سه مطلب مهم و اساسي در زندگي انسان اشاره مي كند و آن همنشيني با افراد ناباب است كه ضمن اثر

سوء در انحرافات عقايد، در از بين بردن آبروي انسان هم مؤثر خواهد بود؛ همچنين رفتن در مراكز و مكان هاي سوء، خواه ناخواه، سبب متهم شدن انسان مي شود؛ و در پايان سفارش به كنترل زبان مي فرمايد. اگر كسي چنين كند، هيچ گاه در دنيا و آخرت پشيمان نخواهد شد.

درس هاي اين وصيت

1. از همنشيني و مصاحبت و دوستي با افراد بدنام خودداري نماييم كه آتش و عذاب آنان دامن ما را خواهد گرفت. به اين حديث

[صفحه 25]

شريف توجه كنيد:

قال مولانا الصادق عليه السلام: احذر من الناس ثلاثة: الخائن، و الظلوم، و النمام، لأن من خان لك خانك، و من ظلم لك سيظلمك، و من نم اليك سينم عليك [13].

امام صادق عليه السلام فرمود: از رفاقت و همنشيني با سه گروه برحذر باش؛ خائن، ستمكار و سخن چين؛ زيرا كسي كه روزي به نفع تو خيانت مي كند، روز ديگر به ضرر تو خيانت خواهد كرد؛ و كسي كه براي تو به ديگري ظلم و ستم مي كند، طولي نخواهد كشيد كه به شخص تو ستم خواهد كرد؛ و كسي كه از ديگران نزد تو سخن چيني مي كند، به زودي از تو نزد ديگران نمامي خواهد كرد.

2. از رفتن به مكان و مجلس بدنام جدا بايد خودداري كنيم. در حديث شريف آمده است:

قال رسول الله صلي الله عليه و آله: رحم الله امرءا جب الغيبة عن نفسه [14].

پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله فرمود: خدا رحمت كند كسي را كه كاري نكند (و جايي نرود) كه مردم از او غيبت كنند.

و همچنين فرمود:

أولي الناس بالتهمة من جالس اهل التهمة [15].

شايسته ترين مردم براي بدنامي و ننگ اجتماعي، كساني

[صفحه 26]

هستند كه با بد

نامان دوست و همنشين مي شوند و با آنان مجالست مي نمايند.

3. اهميت مسأله ي زبان و كنترل آن و در مسير صحيح قرار دادن آن كه در اين وصيت تاريخي به آن تأكيد شده است، اهميت فراواني دارد.

به اين حديث شريف توجه نماييد:

قال اميرالمؤمنين عليه السلام: لسانك حصانك ان صنته صانك و ان خنته خانك [16].

حضرت امير عليه السلام فرمود: زبان تو همانند اسبت مي باشد؛ اگر او را كنترل كني، رهايت نمي كند، و اگر او را آزاد گذاشتي و رهايش نمودي، تو را به زمين خواهد زد.

به اين فراز تاريخي كه يكي از بزرگ ترين افتخارات زندگي حضرت علي عليه السلام است، توجه فرماييد:

سال دهم هجرت بود و روز به روز بر گسترش اسلام افزوده مي شد، ولي هنوز مردم يمن اسلام را نپذيرفته بودند. سپاهي از اسلام به فرماندهي خالد بن وليد به سرزمين يمن حركت كرد؛ مدتي در آنجا ماندند، ولي نتوانستند مشكلات نفوذ و صدور انقلاب اسامي به يمن را برطرف سازند.

سرانجام پيامبر صلي الله عليه و اله حضرت علي عليه السلام را براي اين كار انتخاب نمود. علي عليه السلام آماده ي حركت به سوي يمن شد؛ پيامبر صلي الله عليه و آله در بدرقه ي علي عليه السلام فرمود: اي علي! با كسي از در جنگ وارد مشو، و سعي كن تا با دليل

[صفحه 27]

و منطق و روش نيك، مردم يمن را به سوي اسلام هدايت كني، و اين را بدان كه اگر يك نفر را به سوي اسلام هدايت كني، سوگند به خدا براي تو بهتر است از آنچه كه خورشيد بر آن مي تابد.

در پايان - اين بدرقه - فرمود: (يا علي) چهار سفارش به تو مي كنم كه حتما آن ها

را رعايت كن:

1. بر تو باد به دعا و نيايش، زيرا دعا غالبا با استجابت همراه است.

2. در همه ي حالات شاكر و سپاسگزار خداوند باش، زيرا شكر و سپاس موجب افزايش نعمت خواهد شد.

3. اگر با گروهي يا با كسي، عهد و پيماني بستي، به آن وفا كن و آن را محترم شمار.

4. از مكر و نيرنگ بپرهيز، زيرا مكر و نيرنگ بدكاران به خودشان بازمي گردد آنگاه پيامبر صلي الله عليه و آله نامه اي را كه براي مردم يمن نوشته بود، به علي عليه السلام داد تا براي آن ها بخواند.

حضرت علي عليه السلام با توجه به سفارش هاي پيامبر صلي الله عليه و آله عازم يمن شد. صفوف سربازان اسلام را كه تحت فرماندهي خالد بن وليد اعزام شده بودند، منظم كرد، و زمام امور را به دست گرفت و با مردم يمن تماس حاصل نمود، و با روش منطق جلب و جذب، با آن ها برخورد نمود، و نامه ي پرمهر پيامبر صلي الله عليه و آله را براي آن ها خواند. قبيله ي همدان كه بزرگ ترين قبيله ي يمن بود، آن چنان تحت تأثير روش حضرت علي عليه السلام و نامه ي پيامبر صلي الله عليه و آله قرار گرفتند كه همگي به اسلام گرويدند، و كم كم ساير قبايل نيز از قبيله ي همدان پيروي كرده، و

[صفحه 28]

همه ي مردم يمن يكپارچه به دست حضرت علي عليه السلام زير پرچم اسلام آمدند؛ بي آن كه از بيني يك نفر خوني ريخته شود.

وقتي حضرت علي عليه السلام اين خبر را توسط شخصي به پيامبر صلي الله عليه و آله رساند، آن حضرت شاد شد و سجده ي شكر به جا آورد و سپس فرمود: سلام و درود

بر مردم همدان كه اسلامشان موجب اسلام همه ي مردم يمن گرديد.

عَمْرَو بْنَ شَاس مي گويد:

من در اين سفر همراه علي عليه السلام بودم، تصور كردم كه علي عليه السلام نسبت به من بي مهري كرد و اين موضوع در دلم مانده بود. هنگامي كه به مدينه برگشتيم، با هر كس كه ملاقات كردم، بي مهري علي عليه السلام را بازگو نمودم، تا اين كه در مسجد به حضور پيامبر صلي الله عليه و آله رسيدم و در كنارش نشستم. پيامبر صلي الله عليه و آله به من رو كرد و فرمود: اي عمرو! مرا آزار رساندي.

گفتم: «انا لله و انا اليه راجعون» پناه مي برم به خدا و به اسلام، از اين كه به رسول خدا صلي الله عليه و آله آزار رسانده باشم.

پيامبر صلي الله عليه و آله به من فرمود:

من آذي عليا فقد آذاني.

هر كس كه علي عليه السلام را بيازارد، حتما مرا آزرده است.

فهميدم كه نمي بايست نسبت نارواي بي مهري علي عليه السلام به خود را تصور كنم يا از آن شكايت نمايم (و به مردم اين مطلب را بازگو كنم) كه موجب آزار علي عليه السلام و پيامبر عليه السلام خواهد شد [17].

[صفحه 29]

كجا بود پيامبر صلي الله عليه و آله تا ببيند بعد از وفاتش چه مصيبت هايي بر عترت او وارد كردند؛ از آتش زدن در خانه ي دخترش و كشتن حضرت محسن عليه السلام و سيلي زدن به حضرت زهرا عليهاالسلام، و حضرت علي عليه السلام را با سر برهنه به مسجد آوردن، و تازيانه زدن به حضرت زهرا عليهاالسلام؛ كه امام صادق عليه السلام مي فرمايد: در اثر همين تازيانه ها و ظلم ها و اذيت ها، مادرم حضرت زهرا عليهاالسلام از دنيا رفت.

حضرت موسي

بن جعفر عليه السلام مي فرمايد: ان فاطمة صديقة شهيدة [18].

همچنين داستان ميخ در و سينه ي حضرت زهرا عليهاالسلام و اذيت و آزارها تا ايام معاويه كه دستور داد روي هشتاد هزار منبر به حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام سب و شتم كنند. همه ي اين ها قلب نازنين پيامبر صلي الله عليه و آله را به درد آورده است. به اين نكته ي تاريخي توجه نماييد:

روزي معاويه به سعد بن ابي وقاص (پدر عمر بن سعد) گفت: چرا علي عليه السلام را سب نمي كني؟ (و به دستوري كه دادم، عمل نمي نمايي)؟ سعد در پاسخ گفت: من سه موضوع را كه رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره ي علي عليه السلام فرموده، به ياد مي آورم، از اين رو به آن حضرت ناسزا نمي گويم، كه اگر داراي يكي از آن ها بودم، براي من بهتر از شتران سرخ پوست حجاز بود.1. شنيدم رسول خدا صلي الله عليه و آله در بعضي از جنگ ها، علي عليه السلام را در مدينه به عنوان جانشين خود گذارد و براي جنگ مسافرت كرد [19] علي عليه السلام به رسول خدا صلي الله عليه و آله عرض كرد: آيا مرا با زنان و كودكان مي گذاري و خود

[صفحه 30]

به ميدان جنگ مي روي؟

رسول خدا صلي الله عليه و آله به علي عليه السلام فرمود:

أما ترضي أن تكون مني بمنزلة هارون من موسي الا أنه لا نبوة بعدي.

آيا خشنود نيستي كه تو نسبت به من، همچون نسبت هارون به موسي باشي، جز اين كه بعد از من، پيامبري نخواهد بود؟

2. شنيدم در جنگ خيبر، رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: فردا پرچم را به دست شخصي مي سپارم كه هم او خدا و

رسولش را دوست دارد، و هم خدا و رسولش او را دوست دارند. همه ي ما در انتظار بوديم ببينيم اين افتخار به چه كسي مي رسد. فرداي آن روز، رسول اكرم صلي الله عليه و آله پرچم را به دست علي عليه السلام سپرد.

3. هنگامي كه اين آيه نازل شد:

(انما يريد اله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا) [20].

خداوند، فقط مي خواهد پليدي و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد.

رسول خدا صلي الله عليه و آله، علي عليه السلام و فاطمه و حسن و حسين را طلبيد و گفت: خداوندا! اين ها اهل بيت من هستند [21].

اين نكته ي تاريخي را به اين كلام شريف ختم كنيم.

[صفحه 31]

قال رسول الله صلي الله عليه و آله: يا علي من سبك فقد سبني و من سبني فقد سب الله [22].

يا علي! هر كس به تو ناسزا بگويد، به من ناسزا گفته و هر كس به من ناسزا بگويد، به خدا ناسزا گفته است.

در حقيقت، معاويه و يارانش شصت سال به خدا و پيغمبر صلي الله عليه و آله ناسزا گفتند و در زمان خلافت عمر بن عبدالعزيز به دستور وي اين سب و شتم ها ممنوع شد و فدك را به فرزندان علي عليه السلام و زهرا عليهاالسلام برگرداندند.

ختامه مسك

قال رسول الله صلي الله عليه و آله:

ثلاثة معصومون من ابليس و جنوده، الذاكرون الله، و الباكون من خشية الله، و المستغفرون بالأسحار [23].

سه گروه از شيطان و يارانش در امان هستند:

1. كساني كه هميشه ذاكر و به ياد خدا هستند؛

2. گريه كنندگان از خوف خداوند متعال؛

3. كساني كه نيمه هاي شب استغفار مي كنند.

[صفحه 32]

وصيت 03

اشاره

وصية الامام الباقر عليه السلام لبعض أبنائه، يا بني، اذا أنعم الله عليك نعمة فقل: الحمدلله، و اذا أحزنك أمر فقل: لا حول و لا قوة الا بالله، و اذا أبطأ عنك رزقك فقل: أستغفر الله [24].

فرزندم! هرگاه خداوند نعمتي به تو داد، بگو: الحمدلله. و هر گاه امري ناراحتت كرد، بگو: لا حول و لا قوة الا بالله. و هر گاه روزي ات به كندي به دست مي رسد و در آن تأخير مي شود، بگو: استغفر الله.

بهترين راهنمايي ها را حضرت در قالب وصيت به يكي از فرزندانش مي فرمايد. در حقيقت، اين وصيت ضمن اين كه انسان را از مهلكه ها و گرفتاري ها نجات مي دهد و به انسان سكون و آرامش مي بخشد، او را به خدا نزديك مي كند و به مسايل معنوي گرايش مي دهد، و هميشه انسان را به ياد خدا مي اندازد، و اين از بهترين حالات زندگاني است كه در زندگاني اولياي خدا اين روش

[صفحه 33]

ديده مي شود. هر پديده اي كه در زندگي آن ها به وجود مي آمد، آنان را به خدا نزديك تر مي كرد و زبانشان به ذكر و ياد خدا بيش تر مي گرديد.

درس هاي اين وصيت

1. در تمام امور زندگاني و تحولات و تغييرات، توجه به خدا داشته باشيم و از او كمك بگيريم.

2. آشنايي با اذكار و اورادي كه وسيله ي تقرب به خدا و نجات انسان در گرفتاري ها است، بايد مورد توجه باشد.

3. حمد و شكر الهي بر نعمت ها مي افزايد و بلا را از انسان دور مي كند. خداوند در قرآن مجيد مي فرمايد: (لئن شكرتم لأزيدنكم) [25].

پاداش شكر كردن، افزايش نعمت و دوام آن است.

و همچنين گفتم صد مرتبه ذكر شريف «لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم»

در هر روز، انسان را از هم و غم و گرفتاري نحات مي دهد، و استغفار، ضمن اين كه رزق و روزي را زياد مي كند، گناهان انسان را پاكي مي نمايد و صاحبش را به مقام معنوي بزرگي به نام «درجه ي عليين» مي رساند.

روايت شده است كه پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله در هر مجلس هفتاد بار استغفار مي نمود. [26] قرآن مجيد نيز اهميت اين مسأله را بيان مي كند و آن را يكي از بزرگ ترين صفات و نشانه هاي مؤمن مي داند:

[صفحه 34]

(و بالأسحار هم يستغفرون) [27].

آري؛ شب زنده داري و استغفار در سحرها، از نشانه هاي بارز مؤمنان است و بندگان صالح خدا شب ها با خدا راز و نياز دارند، و از اين حالت لذت مي برند و در پيشگاه خداوند متعال خود را خوار و ذليل و مقصر مي دانند و طلب عفو مي كنند.

گريه پارساي شب

يكي از پارسايان وارسته، هر شب، نيمه هاي شب از بستر برمي خاست و به نماز شب و مناجات با خدا مي پرداخت (و استغفار زياد مي كرد). در نماز شب سوره هايي كه آيات عذاب در آن است، مي خواند و تكرار مي كرد و از خوف خدا زار زار مي گريست. پس از مدتي، چندين شب اين آيه را كه آيه ي رحمت و بهشت است، مي خواند و گريه مي كرد:

(سابقوا الي مغفرة من ربكم و جنة عرضها كعرض السماء و الأرض أعدت للذين آمنوا بالله و رسله ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء والله ذوالفضل العظيم) [28].

بشتابيد براي رسيدن به آمرزش از ناحيه ي پروردگارتان و بهشتي كه پهنه ي آن مانند وسعت آسمان و زمين است و براي آنان كه به خدا و رسولانش ايمان آورده اند، آماده شده است. اين از فضل و

كردم خدا است كه به هر كس

[صفحه 35]

بخواهد (و شايسته ببيند) مي دهد، و خداوند صاحب فضل و كرم بزرگ است.

يكي از همسايگان، او را ديد و به عنوان اعتراض به وي گفت: تو مدتي شب ها آيه هاي عذاب را در نماز مي خواندي و گريه مي كردي، ولي اكنون مدتي است اين آيه را كه بيانگر رحمت و بهشت و فضل و كرم خدا است، مي خواني و باز گريه مي كني؟ براي چه؟

آن پارساي وارسته در پاسخ گفت: بهشتي كه آن همه پهناور و وسيع است، به وسعت زمين و آسمان، چندان كه نگاه مي كنم، مرا در آن، جاي يك قدم نيست (ترس آن دارم كه از آن همه وسعت مرا محروم سازند، وا حسرتاه كه محروم شوم)، گريه ام از اين جهت است [29].

ختامه مسك

قال اميرالمؤمنين عليه السلام: التوبة علي أربعة دعائم: ندم بالقلب، و استغفار باللسان، و عمل بالجوارح، و عزم علي ان لا يعود [30].

توبه كردن (توجه و پناه به خدا بردن) بر چهار پايه و ستون استوار است: پشيماني قلبي، و استغفار زباني، و عمل نمودن با اعضا و جوارح بدن و تصميم جدي براي برنگشتن.

[صفحه 36]

وصيت 04

اشاره

وصية الامام الباقر عليه السلام لعمر بن عبدالعزيز

حينما ولي الخلافة عمر بن عبدالعزيز طلب من الامام ابي جعفر عليه السلام أن يزوده بوصية ينتفع بها و يسوس فيها دولته، فقال الامام عليه السلام: أوصيك بتقوي اله، و أن تتخذ صغير المسلمين ولدا، و أوسطهم أخا، و كبيرهم أبا، فارحم ولدك، وصل أخاك، وبر أباك، و اذا صنعت معروفا فربه. -أي أمه - [31].

و بهر عمر بن عبدالعزيز بهذه الحكمة الجامعة وراح يبدي اعجابه قائلا: جمعت والله ما ان اخذنا به، و اعاننا الله عليه استقام لنا الخير ان شاءالله.

هنگامي كه عمر بن عبدالعزيز به خلافت رسيد، از امام باقر عليه السلام خواست كه او را راهنمايي كند، به وصيتي و سفارشي كه براي او سود داشته باشد و دولت خود را نيز بيمه نمايد. امام فرمود: سفارش مي كنم تو را به تقوا،

[صفحه 37]

و اين كه مسلماني را كه خردسال است، فرزند خودت بداني، و ميانسال هايشان را برادر خويش دانسته، و بزرگسال ها را پدر خويش بداني. پس به فرزندت ترحم كن، و نسبت به برادرت صله كن، و نسبت به پدرت نيكي نما؛ و زماني كه كار نيكي انجام مي دهي، آن را رها مكن.

امام عليه السلام به او وصيتي نمود كه براي هر حاكم و رئيس دولتي سودمند است، و اين وصيت يك دستور العمل

سياسي و اجتماعي است كه هر رئيس حكومتي به آن عمل نمايد، در مسير عدالت و انصاف در ميان رعيت خواهد بود، و هميشه به مردم مملكت خود نگاه شفقت و رحمت آميز خواهد داشت، و رفتارش مانند پدري مهربان به خاندان خود خواهد بود. عمل به اين سفارش امام عليه السلام، دولت و ملت را خوشبخت و سعادتمند مي كند، و هميشه سربلند و سرافراز خواهند بود، و در زير سايه ي عدالت و دادگستري دوام بيش تري خواهند داشت.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام از پيامبر صلي الله عليه و آله نقل نوده كه فرمود:

العدل حسن و لكن في الأمراء أحسن [32].

عدالت نيكو است، ولي از زمامداران نيكوتر است.

عمر بن عبدالعزيز هشتمين خليفه ي اموي است. او مردي وجيه و نجيب و عابد بود. در مدت خلافتش كارگزاران و مسؤولان بني اميه را از پست ها و مناصب دولتي عزل نمود، و به جاي آن ها

[صفحه 38]

افرادي صالح و متدين كه از بني اميه نبودند، گماشت. از كارهاي مهم او در دوران خلافتش، اين بود كه فدك را به اولاد حضرت اميرالمؤمنين و حضرت زهرا عليهماالسلام برگرداند [33] و همچنين دستور داد كسي حق ندارد به حضرت علي بن ابي طالب عليه السلام سب و شتم كند، چون كه معاويه دستور داده بود روي هشتاد هزار منبر به ساحت مقدس اميرالمؤمنين علي عليه السلام سب كنند، و اين دستور تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزيز ادامه داشت، تا اين كه او رسما از اين عمل ناپسند جلوگيري نمود. آخرين سخن او در حال احتضار، تلاوت اين آيه بود:

(تلك الدار الآخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا في الأرض و لا فسادا و العاقبة للمتقين) [34].

آن سراي آخرت

(و آن بهشت برين) را براي كساني قرار مي دهيم كه اراده ي برتري جويي در زمين نداشته و از فساد (و آلودگي معصيت) دور باشند. عاقبت و پيروزي براي اهل تقوا است.

درس هاي اين وصيت

1.تقوا و پرهيزكاري - يعني اطاعت از خدا و دوري از گناه - مهم ترين سرمايه ي انسان است كه بايد پيوسته به دنبال آن باشيم.

2. لزوم برخورد رحيمانه و مشفقانه با مردم؛ مخصوصا

[صفحه 39]

زمامداران كه بايد با رعيت حالت پدري داشته باشند.

3. در هر موقعيتي كه هستيم، بايد كوشش كنيم وجودمان براي جامعه مايه ي خير و بركت باشد.

4. از خداوند متعال بخواهيم كه ما را موفق بفرمايد كه به اين وصيت عمل كنيم، تا هميشه در مسير خير و سعادت باشيم. ان شاءالله.

معاويه و كارهاي زشت او

وقتي كه معاويه روي كارآمد و مخصوصا پس از شهادت امام علي عليه السلام در سال 40 هجري كه زمام حكومت جهان اسلام را به دست گرفت، آنقدر نسبت به امام علي عليه السلام كينه توز بود كه دستور داد سب و لعن علي عليه السلام را در همه جا، حتي خطبه هاي نماز جمعه و در قنوت نماز، جزء برنامه ي مذهبي قرار دهند. اين كار زشت، حدود 60 سال رايج و سنت گرديد.

نامه ي ام سلمه به معاويه

ام سلمه - همسر نيك پيامبر صلي الله عليه و آله - طي نامه اي به معاويه نوشت: شما با اين كار، خدا و رسولش را لعن مي كنيد، زيرا شما وقتي علي عليه السلام را لعن مي كنيد، در حقيقت آن كس را كه علي عليه السلام را دوست دارد نيز لعن مي كنيد و من گواهي مي دهم كه خدا و رسولش، علي عليه السلام را دوست مي داشتند. ولي معاويه به سخن ام سلمه اعتنا نكرد [35].

پس از معاويه نيز خلفاي جور و وعاظ السلاطين، از هر سو به

[صفحه 40]

اين كار دامن مي زدند، تا اين كه در سال 99 هجري، پس از مرگ سليمان بن عبدالملك، عمر بن عبدالعزيز به عنوان هشتمين خليفه ي اموي، روي كار آمد. او بر خلاف روش خلفاي بني اميه، شيوه ي نيكي براي خود برگزيد و دست به اصلاحات كلي زد. از كارهاي نيك او اين بود كه سب و لعن علي عليه السلام را كه برنامه ي مذهبي و رايج مسلمين اهل تسنن شده بود، قدغن كرد، و به فرمان او در نماز و خطبه ها به جاي سب علي عليه السلام، اين آيه را مي خواندند:

(ربنا اغفرلنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان) [36].

پروردگارا! ما و برادرانمان را كه در ايمان بر ما پيشي

گرفتند، بيامرز.

و يا اين ايه را مي خواندند:

(ان الله يأمر بالعدل و الاحسان) [37].

خداوند به عدالت و نيكوكاري فرمان مي دهد.

عمر بن عبدالعزيز، انگيزه و علت جلوگيري از سب و لعن علي عليه السلام را چنين بيان كرد: من در كودكي به مكتب مي رفتم. معلم من از فرزندان عتبة بن مسعود بود. روزي معلم از كنار من گذشت؛ من با كودكان هم سن خود بازي مي كردم و به همراه آنان علي عليه السلام را لعن مي نمودم. معلم بسيار ناراحت شد و آن روز مكتب خانه را تعطيل كرد و به مسجد رفت. من نزد او رفتم، كه درس خود را براي او بخوانم؛ تا مرا ديد، برخاست و مشغول نماز شد. احساس كردم كه

[صفحه 41]

به من اعتراض دارد. بعد از نماز با خشونت به من نگريست. به او گفتم: چه شده است كه استاد نسبت به من بي اعتنا شده؟

او گفت: پسرم! تو تا امروز علي عليه السلام را لعن مي كني؟

گفتم: آري.

گفت: تو از كجا يافتي كه خداوند پس از آن كه از مجاهدان بدر راضي شد، بر آن ها غضب كرد؟

گفتم: استاد! آيا علي عليه السلام از مجاهدان بدر بود؟

گفت: عزيزم! آيا گرداننده ي همه ي جنگ بدر جز علي عليه السلام بود؟!

گفتم: از اين پس، هرگز اين كار را انجام نمي دهم.

گفت: تو را به خدا، ديگر تكرار نمي كني؟

گفتم: آري، تصميم مي گيرم ديگر حضرت علي عليه السلام را لعن نكنم. همين تصميم را گرفتم و از آن پس ديگر علي عليه السلام را لعن نكردم.

سپس عمر بن عبدالعزيز گفت: خاطره ي ديگري نيز دارم كه براي شما بيان مي كنم: من در مدينه پاي منبر پدرم عبدالعزيز حاضر مي شدم. او در روز جمعه خطبه ي نمازجمعه را مي خواند و من

مي شنيدم؛ وي در آن هنگام حاكم مدينه بود. پدرم خطبه را بسيار غرا و روان و عالي مي خواند، ولي به محض اين كه به اين جا مي رسيد كه علي عليه السلام را (طبق دستور خليفه) لعن و سب كند، مي ديدم آن چنان لكنت زبان پيدا مي كرد و در تنگناي سخن قرار مي گرفت كه گفتارش بريده بريده مي شد.

روزي به او گفتم: اي پدر! تو با اين كه از خطباي توانا و سخنوران قوي هستي، علت چيست وقتي كه در خطبه به لعن اين

[صفحه 42]

مرد (امام علي عليه السلام) مي رسي، درمانده و هاج و واج مي شوي؟

در پاسخ گفت: پسرم! جمعيتي كه پاي منبر ما - از مردم شام و غير آن ها - مي بيني، اگر فضايل اين مرد (علي عليه السلام) را آن گونه كه پدر تو (من) مي داند، بدانند، هيچ يك از آن ها، از ما اطاعت نخواهند كرد!

به اين ترتيب، سخن معلم من و گفتار پدرم، در سينه ام استقرار يافت و با خدا عهد كردم كه اگر يك روز زمام حكومت به دست من بيفتد و قدرتي به دستم برسد، اين سنت بد (لعن علي عليه السلام) را براندازم.

وقتي كه خداوند بر من منت گذاشت و دستگاه خلافت را در اختيارم نهاد، آن را قدغن كردم و به جاي آن دستور دادم اين آيه را بخوانند.

(ان الله يأمر بالعدل و الاحسان) [38].

و به همه شهرها و بلاد، بخشنامه كردم، كه خواندن اين آيه را به جاي سب و لعن، سنت كنند؛ اين دستور جا افتاد و سنت گرديد.

اين بود انگيزه ي من در قدغن كردن سب و لعن حضرت علي عليه السلام [39].

ختامه مسك

قال اميرالمؤمنين عليه السلام: العدل رأس الايمان [40].

گل سرسبد ايمان،

عدالت است.

[صفحه 43]

وصيت 05

اشاره

حضر عنده رجل من المسلمين و طلب منه أن يوصيه بوصية، فقال الامام الباقر عليه السلام: هيي ء جهازك، و قدم زادك، و كن وصي نفسك [41].

يكي از مسلمانان خدمت امام باقر عليه السلام رسيده، از ايشان خواست وصيتي به او بنمايد؛ حضرت فرمود: جهازت را آماده كن، و زاد و توشه ات را جلو بفرست، و خودت وصي خويشتن باش.

امامان معصوم عليهم السلام هميشه مردم را ترغيب مي نمودند كه خود را براي آخرت مجهز و آماده كنند، زيرا اين سفر عظيم و هولناك و

[صفحه 44]

طولاني، نياز به زاد و توشه دارد؛ تنها ذخيره براي اين راه، تقوا و اعمال خير و صالح است.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايد:

طوبي لمن ذكر المعاد فاستكثر من الزاد [42].

گوارا باد زندگي دنيا و آخرت براي كسي كه هميشه به ياد آخرت و مشغول ذخيره و پس انداز باشد.

بهترين زاد و توشه براي آخرت، ولايت آل محمد عليهم السلام است كه به واسطه ي آن پرونده ي انسان سنگين گشته، اهل نجات خواهد شد. و مصداق اين آيه ي قرآن خواهد گرديد كه مي فرمايد:

(فأما من ثقلت موازينه فهو في عيشة راضية) [43].

هر كس كه ترازوي اعمالش سنگين باشد، در يك زندگي خشنود كننده خواهد بود.

مفسران عاليقدر در تفسير اين آيه ي شريف، اين روايت را نقل كرده اند: مردي از امام باقر عليه السلام سؤال كرد: چه چيزي پرونده ي انسان را در قيامت سنگين مي كند، و در اثر آن، انسان اهل نجات و بهشتي خواهد بود؟

حضرت فرمود: ولايت ما آل محمد عليهم السلام [44].

درس هاي اين وصيت

1. حضور در مجلس بزرگان و اهل علم و فضل، و همنشيني با

[صفحه 45]

اهل دين، شرف دنيا و آخرت است، و ما بايد حداكثر استفاده را از اين گونه مجالس

ببريم.

2. همچنان كه به فكر زندگاني دنيا هستيم، با اين كه مي دانيم كه عمر اين دنيا كوتاه است، بايد به فكر آخرت هم باشيم، تا مرگ براي ما آسان شود، و آخرت آبادي داشته باشيم.

3. همين دنيا محل پس انداز آخرت است، پس به فكر ذخيره براي خود باشيم، تا وقت مرگ و رفتم، احساس غربت و وحشت و تنهايي نكنيم.

4. كوشش كنيم سبك باشيم تا در وقت مرگ راحت بميريم. اين راحتي و آسايش را با عمل كردن به وصيت خويش به دست بياوريم و خود وصي نفس خويش باشيم، و تا زنده هستيم، به وصيت خويش عمل كنيم. آنچه را كه تصميم داريم از ديگران بخواهيم براي ما انجام دهند، خودمان انجام دهيم.

دوستي حضرت اميرالمؤمنين علي

روزي پيامبر عظيم الشأن اسلام صلي الله عليه و آله رو به اصحاب كرد و فرمود: كدام يك از شما تمام روزهاي سال را روزه مي گيريد و تمام شب هاي سال را شب زنده دار هستيد و روزي يك ختم قرآن مي كنيد؟ سلمان عرض كرد: من يا رسول الله. يكي از اصحاب (عمر بن خطاب) در خشم شد و عرض كرد: اي رسول خدا! سلمان، فردي از عجم است و همواره مي خواهد بر ما قريش افتخار كند؛ در صورتي كه او دروغ مي گويد. حضرت فرمود: مثل سلمان، مثل

[صفحه 46]

لقمان در حكمت است؛ از خودش صحت اين ادعا را بپرس. آن شخص رو به سلمان كرد و گفت: من ديده ام كه اكثر شب ها مي خوابي و اكثر روزها روزه نيستي، هميشه قرآن نمي خواني، پس چگونه اين ادعا را مي كني؟

سلمان گفت: آن گونه كه تو خيال كردي، نيستم، بلكه من در هر ماه سه روز

روزه مي گيرم. خداوند در قرآن مي فرمايد:

(من جاء بالحسنة فله عشر امثالها) [45].

كسي كه كار خيري انجام دهد، براي او ده برابر آن پاداش است.

پس سه روز روزه ي هر ماه به سان روزه ي تمام ماه است. به علاوه من تمام روزهاي ماه رجب و شعبان را روزه مي گيرم، پس هميشه روزه ام.

و اما راجع به شب زنده داري همه شب، از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: هر كه شب با وضو بخوابد، گويا شب را تا صبح به عبادت به سر برده است، و من هر شب وضو مي گيرم و با طهارت مي خوابم.

و اما راجع به ختم قرآن، از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه به علي عليه السلام فرمود: مثل تو در امت من به سال قل هو. الله احد است، هر كه اين سوره را يكبار بخواند، ثلث قرآن را خوانده است، و هر كه دوبار بخواند، دو ثلث قرآن را خوانده است، و هر كه سه بار بخواند، تمام قرآن را خوانده است. (يا علي) كسي كه تو را به زبان دوست داشته

[صفحه 47]

باشد، ثلث ايمانش را تكميل نموده است، و اگر با زبان و قلب تو را دوست داشته باشد، دو ثلث ايمان را دارد، و هر گاه كسي تو را به زبان و قلب دوست داشته باشد و با دست (عمل) تو را ياري كند، تمام ايمان را دارد. (بنابراين من با ايمان كامل، هر روز تمام قرآن را مي خوانم، چون روزي سه بار سوره ي توحيد را مي خوانم، و من به زبان و قلب و عمل علي عليه السلام را دوست دارم.)

پيامبر صلي الله عليه و

آله به علي عليه السلام فرمود: اي علي! اگر اهل زمين تو را چون اهل آسمان دوست مي داشتند، كسي را به آتش عذاب نمي كردند.

آن شخص با شنيدن اين گفتار، چنان ساكت شد كه گويا سنگي به دهان او زده اند؛ همان دم بلند شد و رفت [46].

ابن عباس مي گويد: يك نفر يهودي، شديدا علي عليه السلام را دوست داشت و در حال يهوديت مرد. خداوند مي فرمايد: اما بهشت من؛ او نصيبي در آن ندارد، ولي اي اتش! او را عذاب مكن [47].

ختامه مسك

قال مولانا الصادق عليه السلام: رحم الله من أحيا أمرنا [48].

خدا رحمت كند كسي را كه راه و روش و اهداف ما را زنده نگه دارد.

[صفحه 48]

وصيت 06

اشاره

وصية لبعض أصحابه حينما أراد السفر فزوده عليه السلام بهذه الوصية القيمة:

قال عليه السلام: لا تسيرن سيرا و أنت حاف، و لا تنزلن عن دابتك ليلا الا و رجلك في خف، و لا تبولن في نفق، و لا تذوقن بقلة و لا تشمها حتي تعلم ماهي، و لا تشرب من سقاء حتي تعرف ما فيه، و لا تسيرن الا مع من تعرف واحذر من تعرف، و لا تصحب من لا تعرف [49].

شخصي قصد مسافرت داشت؛ حضرت به وي چنين وصيت فرمود: پابرهنه طي طريق نكن، شبانه پا برهنه از مركبت پياده مشو، در شكافها ادرار مكن، و سبزه اي را نچش و بو منما، مگر اين كه بداني چيست، و از ظرف آبي مياشام، مگر اين كه بداني چه در آن است، و سفر مكن مگر با كسي كه مي شناسي و از آن كه مي شناسي

[صفحه 49]

برحذر باش و از همراهي با كسي كه نمي شناسي، بپرهيز.

انسان هميشه و در تمام حالات - چه در سفر و چه در حضر- نياز به مرشد و راهنما دارد، و لذا در اين وصيت مي بينيم كه يكي از اصحاب حضرت در هنگامي كه عازم سفر بود، به محضر امام عليه السلام شرفياب مي شود و حضرت به او چنين وصيت و سفارشي مي فرمايد كه او را از نظر راهنمايي مستغني مي كند كه در رفت و برگشت به سلامت بوده و نيازي به كسي نداشته باة، ضمنا از نظر دين و آبرو خدشه دار نشود.

امام باقر عليه السلام به مسايل بهداشتي كه بايد

هر مسافري در سفر به اين مسايل توجه داشته باشد سفارش مي فرمايد و در آخر وصيت مي كند كه با هر كسي دوست و همنشين مشو، مگر اين كه او را بشناسي. اين مطلب آخر بسيار با اهميت است كه آبرو و حيثيت انسان در دنيا و آخرت در گرو اين مسأله است. در همين زمينه لقمان حكيم به فرزندش چنين وصيت مي كند:

يا بني سافر بسيفك و خفك و عمامتك و خبائك و سقائك و ابرتك و خيوطك و مخرزتك، و تزود معك من الأدويه ما تنتفع بها أنت و من معك، و كن لأصحابك موافقا الا في معصية الله [50].

فرزندم! هنگام مسافرت مجهز باش تا نيازي به كسي نداشته باشي، و هميشه در سفرها شمشير و كفش و

[صفحه 50]

عمامه و خيمه و مشك آب و نخ و سوزن و مقداري دارو و مايحتاج با تو باشد، كه نياز به آنها پيدا خواهي نمود، و همچنين با همسفران خويش موافق و همراه باش، و از آنان اطاعت كن؛ مگر در معصيت خداوند متعال كه در اين صورت از آن ها پيروي مكن.

درس هاي اين وصيت

1. آنچه قدرت و توانايي داريم، در سفر با خود داشته و هميشه مجهز باشيم، تا نيازي به كسي نداشته باشيم يا كم تر نياز پيدا كنيم.

2. انسان بايد در سفر بيش تر از حضر و وطن خود مواظب سلامت خويش باشد.

3. در خوردن غذاها و آشاميدني ها بايد كاملا مراعات كرد.

4. آنچه در سفر اهميت دارد و بايد انسان قبل از مسافرت به اين مسأله توجه داشته باشد، همراه و رفيق سفر است. اين موضوع بايد كاملا مراعات شود كه با چه كسي به مسافرت

مي رود و با چه كسي همراه و همنشين خواهد بود.

پرهيز از همنشيني با پنج نفر

امام صادق عليه السلام فرمود: پدرم از پدرش امام سجاد عليه السلام نقل كرد كه فرمود: اي فرزندم! متوجه باش كه با پنج شخص همنشيني نكني و با آن ها گفتگو و رفاقت در راهي ننمايي. پرسيدم: پدر جان! آن ها كيانند؟

فرمود:

[صفحه 51]

1. زنهار كه با دروغگو همنشين مشو، زيرا او مثل سرابي است كه دور را نزديك و نزديك را در نظرت دور جلوه مي دهد.

2. بر حذر باش كه با فاسق و گنهكار همنشين نشوي، زيرا او تو را به يك لقمه يا كم تر مي فروشد.

3. بپرهيز از همنشيني با بخيل، زيرا او مال خود را در سخت ترين نيازهايت از تو دريغ مي دارد.

4. و حتما با احمق (كم عقل) همنشين مباش، زيرا او مي خواهد به تو سود رساند، ولي (بر اثر حماقت) به تو زيان مي رساند.

5. و مبادا با آن كس كه قطع رحم كند، رفاقت كني، كه من او را در سه مورد از قرآن ملعون يافتم:

الف. در سوره ي محمد (آيات 22 و 23) مي خوانيم:

(فهل عسيتم ان توليتم أن تفسدوا في الأرض و تقطعوا ارحامكم - اولئك الذين لعنهم الله فأصمهم و اعمي أبصارهم)

اگر روي گردان شويد، آيا جز اين انتظار مي رود كه در زمين فساد كنيد و قطع رحم نماييد؟ آن ها كساني هستند كه خداوند آنان را از رحمت خويش دور سلاخته، پس گوش هايشان را كر و چشم هايشان را كور ساخته است.

ب. در سوره ي رعد (آيه ي 25) مي خوانيم:

(الذين ينقضون عهدالله من بعد ميثاقه و يقطعون ما امر الله به أن يوصل و يفسدون في الأرض اولئك لعهم اللعنة و لهم سوء الدار)

[صفحه 52]

و آن ها كه

عهد الهي را پس از محكم كردن مي شكنند، و پيوندهايي را كه خداوند به آن امر كرده است، قطع مي كنند، و در روي زمين فساد مي نمايند، براي آن ها لعنت و بدي (و مجازات) در سراي آخرت است.

ج. در سوره ي بقره (آيه ي 27) مي خوانيم:

(الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه و يقطعون ما أمر الله به أن يوصل و يفسدون في الأرض اولئك هم الخاسرون)

فاسقان كساني هستند كه پيمان خدا را پس از محكم ساختن آن مي شكنند، و پيوندهايي را كه خدا دستور داده برقرار سازند، قطع مي نمايند و در روي زمين فساد مي كنند؛ اين ها زيانكارانند [51].

ختامه مسك

قال رسول الله صلي الله عليه و آله: سافروا تصحوا و ترزقوا [52].

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: مسافرت كنيد (با شرايطي كه ذكر شد) تا سالم بمانيد (در صحت و سلامت شما اثر به سزايي خواهد داشت) و رزق و روزي به دست آوريد.

[صفحه 53]

وصيت 07

اشاره

وصيته عليه السلام لجماعة من المؤمنين

قال مولانا الباقر عليه السلام: صانع المنافق بلسانك، و أخلص مودتك للمؤمن، و ان جالسك يهودي فأحسن مجالسته [53].

با زبانت با منافق سازش نما، و دوستي و محبت را براي مؤمن خالص گردان، و اگر يك نفر يهودي با تو همنشين شد، با او به خوبي هم مجلس شو.

گروهي از مؤمنان و علاقه مندان به ساحت مقدس اهل بيت عليهم السلام به محضر امام باقر عليه السلام شرفياب شدند، و حضرت مثل هميشه به نصيحت و وعظه و ارشاد آن ها پرداخت. در اين وصيت، حضرت

[صفحه 54]

به سه مسأله ي اساسي كه جنبه ي اجتماعي دارد، اشاره مي فرمايد.

اين نوع برخورد با افراد كه حضرت به آن سفارش مي نمايد، در جامعه بسيار مؤثر است، و جنبه ي مداراة الناس دارد. در روايت داريم كه پيامبر صلي الله عليه و اله فرمود:

أمرني ربي بمداراة الناس كما أمرني ربي بالفرائض [54].

خداوند متعال به من امر نموده كه با مردم مدارا كنم؛ همچنان كه مرا به انجام فرايض امر نموده است.

از اين وصيت امام باقر عليه السلام و فرمايش پيغمبر صلي الله عليه و آله استفاده مي شود كه مردم داري و حسن خلق، مورد رضاي خداوند متعال مي باشد، و اين شيوه ي تمام پيامبران الهي است.

درس هاي اين وصيت

1. از برخورد تند با افراد منافق، يعني كساني كه دو چهره و دو زبان دارند - كه آنان از كفار بدترند - دوري كرده، و خيلي ملايم و با زبان نرم و با خوش رفتاري توأم با احتياط با آن ها رفتار كنيم، زيرا آنان موجودات خطرناكي مي باشند.

2. اظهار اخلاص و مودت (محبت) به مؤمنان و اهل تقوا و كمك نمودن به آنان و قضاي حوايج آن ها، كه در

قرآن و مكتب اهل بيت عليهم السلام سفارش و تأكيد ويژه شده است.

3. در همنشيني و همراهي با افراد، كمال اخلاق اسلامي را

[صفحه 55]

رعايت كنيم؛ حتي با دشمنان، كه اين امر باعث هدايت آنان خواهد شد.

عمل به سنت پيامبر باعث هدايت يك كافر شد

عصر خلافت امام علي عليه السلام بود. آن حضرت در يكي از سفرها، از فاصله اي دور به طرف كوفه مي آمد. يكي از يهوديان (يا مسيحيان) نيز در همان راه حركت مي كرد و به سوي اطراف كوفه مي رفت، آن كافر به حضرت علي عليه السلام رسيد، ولي حضرت را نمي شناخت و آن ها با هم به سفر خود ادامه دادند، تا بر سر دو راهي رسيدند كه يكي راه كوفه، و ديگري راه اطراف كوفه بود.

آن شخص ديد كه همسفرش (علي عليه السلام) به راه كوفه نرفت، بلكه در همان راه كه خودش حركت مي كرد، حركت نمود. از او پرسيد: مگر نگفتي كه من عازم كوفه هستم؟

امام علي عليه السلام فرمود: آري گفتم.

يهودي گفت: پس چرا به راه كوفه نرفتي و در اين راه با من مي آيي؛ با اين كه راه كوفه را مي داني؟

امام علي عليه السلام فرمود: اين كار براي نيكو پايان دادن به رفاقت است. هر انسان بايد رفيق راهش را، هنگام جدايي، تا چند قدم بدرقه كند؛ چرا كه پيامبر ما اين گونه به ما دستور داده است.

يهودي گفت: به راستي پيامبر شما، اين گونه دستور داده است؟

حضرت فرمود: آري.

يهودي گفت: پس مسلما هر كس از پيامبر شما پيروي كرده، براي اين كارهاي بزرگوارانه و اين خصلت هاي نيكو بوده كه از او

[صفحه 56]

ديده است. در همين هنگام كه نور درخشان اسلام بر قلب يهودي تابيده بود، گفت: من تو را گواه مي گيرم كه بر دين

تو هستم، و دين تو را پذيرفتم. آن گاه به همراه اميرالمؤمنين علي عليه السلام به سوي كوفه آمد. در كوفه آن حضرت را شناخت و فهميد كه وي خليفه ي مسلمانان و امير مؤمنان است؛ اسلام را پذيرفت و رسما مسلمانان شد [55].

ختامه مسك

قال مولانا الحسن بن علي عليهم السلام: رأس العقل معاشرة الناس بالجميل [56].

معاشرت نيك و رفتار خوب با مردم، بزرگ ترين نشانه ي عاقل است (يعني آگاهي و معرفت به شيوه ي معاشرت صحيح با مردم …)

[صفحه 57]

وصيت 08

اشاره

وصية اخري لولده الصادق عليه السلام:

قال عليه السلام لابنه: اصبر نفسك علي الحق، فانه من منع شيئا في حق أعطي في باطل مثليه [57].

خودت بر حق صبر نما؛ چرا كه اگر كسي چيزي را در حق منع نمايد، دو برابر آن را در باطل صرف خواهد نمود.

اين وصيت، بسيار كوتاه و مختصر است، ولي بازدهي فراواني در بردارد، و براي زندگي بسيار حايز اهميت است. قرآن هم بر اين مسأله تأكيد نموده، چنين مي فرمايد:

(و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر) [58].

[صفحه 58]

يكي از نشانه هاي بارز ايمان، سفارش به پيروي از حق و صبر است. در وصيت هاي حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام به كميل بن زياد نخعي آمده است: اي كميل! هميشه حق بگو و از حق دفاع كن؛ اگر چه عليه خودت باشد [59].

همچنين حضرت به فرزندان و اصحاب و شيعيانش وصيت مي نمود كه هميشه در مسير حق و حقيقت باشيد.

امام كاظم عليه السلام فرمود:

ان لقمان قال لابنه: تواضع للحق تكن اعقل الناس [60].

لقمان حكيم به فرزندش چنين وصيت مي كند: عاقل ترين انسان كسي است كه در مقابل حق تواضع نشان دهد و فروتن باشد.

درس هاي اين وصيت

1. خودسازي و تهذيب نفس در راه حق و استقامت در اين راه، بايد هميشه مورد توجه و اهتمام ما باشد.

2. رمز موفقيت هر انسان در دنيا و آخرت، صبر و استقامت در راه حق است.

[صفحه 59]

وصيت اميرالمؤمنين به صبر

يكي از شاگردان امام صادق عليه السلام از آن حضرت پرسيد: آيا غير از امام علي عليه السلام و خاندان آن حضرت، كسي خلافت ابوبكر را انكار كرد و به آن اعتراض نمود؟

امام صادق عليه السلام در پاسخ فرمود: دوازده نفر صريحا و رسما به خلافت ابوبكر اعتراض كردند. اين افراد شش نفر از مهاجران بودند، كه عبارتند از: سلمان، ابوذر، مقداد، بريده ي اسلمي، خالد بن سعيد، و عمار ياسر؛ و شش نفر از انصار بودند، كه عبارتند از: ابو الهيثم بن تيهان، عثمان بن حنيف، سهل بن حنيف، خزيمة بن ثابت، أبي بن كعب و ابوايوب انصاري.

اين دوازده نفر به حضور امام علي عليه السلام آمدند و پيوند خود را با آن حضرت آشكار ساختند، و به حقانيت و شايستگي آن حضرت براي رهبري اقرار نمودند، سپس در مورد رهبري به مشورت پرداختند. آن ها تصميم گرفته بودند كه به مسجد آيند و ابوبكر را از بالاي منبر پيامبر صلي الله عليه و آله به پايين بياورند. از امام علي عليه السلام اجازه خواستند تا اين كار را انجام دهند، و افزودند:

اي علي! ما از پيامبر صلي الله عليه و آله و شنيديم كه فرمود: «علي مع الحق و الحق مع علي، يميل كيف ما مال» ؛ علي با حق است و حق با علي است، به هر سمت حق متمايل گردد، علي عليه السلام نيز به همان سو متمايل مي شود. بر اين اساس،

اجازه ي شورش بر مخالفان را به ما بده كه كاسه ي صبرمان لبريز شده و ديگر توان تحمل نداريم.

امام علي عليه السلام آن ها را از اين كار نهي كرد و فرمود: اين كار موجب

[صفحه 60]

كشت و كشتار مي گردد. پيامبر صلي الله عليه و آله مرا به صبر و تحمل، وصيت نموده است، ولي من به شما پيشنهاد مي كنم كه به مسجد برويد و در حضور مردم، احتجاج كنيد و مطالب حق را بيان نماييد، كه روش بهتر همين است [61].

ختامه مسك

قال اميرالمؤمنين عليه السلام: التفكر يدعو الي البر و العمل به [62].

تفكر و انديشه، انسان را به سوي نيكوكاري و عمل نمودن به آن سوق مي دهد.

[صفحه 61]

وصيت 09

اشاره

وصية اخري لولده الصادق عليه السلام

وصي الس الصادق عليه السلام أبوه، أبوجعفر عليه السلام وصية ظاهرة و نص عليه بالامامة نصا جليا، فروي محمد بن ابي عمير عن هشام بن سالم عن ابي عبدالله جعفر بن محمد عليه السلام قال: لما حضرت ابي الوفاة قال: يا جعفر أوصيك بأصحابي خيرا، قلت: جعلت فداك، والله لأدعنهم و الرجل منهم يكون في المصر فلا يسأل أحدا [63].

هنگامي كه وفات امام باقر عليه السلام فرا رسيد، به فرزندش امام صادق عليه السلام فرمود: اي جعفر! تو را وصيت مي كنم در مورد يارانم به خير و خوبي.

[صفحه 62]

امام صادق عليه السلام مي فرمايد: گفتم قربانت گردم، به خدا قسم آن ها را به مقامي از علم مي رسانم كه هر مردي از آن ها در هر شهري باشد، محتاج به سؤال از هيچ كس نباشد.

در تاريخ زندگاني حضرت امام محمد باقر عليه السلام، اين وصيت خيلي چشم گير و حايز اهميت مي باشد، زيرا طي آن فرزندش امام صادق عليه السلام را وصيتي آشكار نمود و طي آن وي را به جانشيني پيامبر عظيم الشأن عليه السلام منصوب كرد، سپس سفارش اصحاب و ياران را به وي فرمود. اين مسأله نيز اهميت فوق العاده اي دارد كه انسان با چه كسي همنشين و همراز و همسفر باشد.

وصيت امام باقر عليه السلام به امام صادق عليه السلام درباره ي اصحاب، نشان مي دهد كه بايد اين مجموعه از هم پاشيده نشود و قدر همديگر را بدانند، و براي همديگر ارزش قايل باشند، و از تفرقه و جدايي بپرهيزند؛ اگر چنين شد هيچ گاه شكست نمي خورد و

دشمن نمي تواند در آنان نفوذ پيدا كند، زيرا «يدالله مع الجماعه» ؛ [64] دست خداوند متعال با جماعت است، و به قول معروف، با هم باشيم كه هميشه باشيم.

درس هاي اين وصيت

1. هر كس در هر شرايطي كه باشد، بايد وصيت كند و شاهداني هم داشته باشد، و اين به معني مرگ و دست كشيدن از زندگي

[صفحه 63]

نيست، بلكه در روايت داريم هر كه وصيت كند (و خود را آماده براي آخرت نمايد) عمرش طولاني خواهد شد [65].

2. اين وصيت، ولايت و امامت امام صادق عليه السلام را آشكارا تأييد مي نمايد. 3. به ياران و دوستان باوفا احترام بگزاريم و براي آن ها ارزش قايل شويم.

4. كوشش نماييم هميشه در مسير علم و عمل گام هاي بلندي برداريم، تا نياز به اغيار نداشته باشيم، بلكه ديگران به علم و دانش ما محتاج باشند.

5. اين وصيت، اصحاب و ياران را دلگرم، و با همديگر صميمي تر مي سازد.

ختامه مسك

قال رسول الله صلي الله عليه و آله: أقربكم غدا مني في الموقف أصدقكم للحديث، و أداكم للأمانه، و أوفاكم بالعهد، و أحسنكم خلقا و اقربكم في الناس [66] رسول اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: كساني در فرداي قيامت به من نزديك ترند كه در سخن راستگوتر، و در اداي امانت مواظب تر، و در عهد و پيمان باوفاتر، و در اخلاق نيكوتر، و با مردم گرم تر هستند.

[صفحه 64]

وصيت 10

اشاره

وصية اخري لولده الصادق عليه السلام

عن ابي عبدالله عليه السلام قال ان أبي استود عني ماهناك فلما حضرته الوفاة قال: ادع لي شهودا. فدعوت أربعد من قريش، فيهم نافع مولا عبدالله بن عمر فقال عليه السلام: اكتب، هذا ما اوصي به يعقوب بنيه (يا بني ان الله اصطفي لكم الدين فلا تموتن الا و أنتم مسلمون) [67] و أوصي محمد بن علي الي جعفر بن محمد و أمره أن يكفنه في برده الذي كان يصلي فيه يوم الجمعة، و أن يعمه بعمامته، و أن يربع قبره و يرفعه أربع اصابع، و أن يحل عنه أطماره عند دفنه. ثم قال للشهود؛ انصرفوا رحمكم الله فقلت له؛ يا ابت ما كان في هذا بأن يشهد. عليه فقال: يا بني، كرهت أن تغلب و أن يقال: لم يوص اليه و أردت أن تكون لك الحجة [68].

امام صادق عليه السلام فرمود: پدرم آنچه در آن جا بود (از كتاب و

[صفحه 65]

سلاح و نشانه هاي امامت) به من سپرد و چون وفاتش نزديك شد، فرمود: گواهاني نزد من بياور. من چهار تن از قريش را كه نافع - غلام عبدالله بن عمر - در ميان آن ها بود، حاضر كردم. پس فرمود: بنويس اين است آنچه

يعقوب به پسرانش وصيت كرد: پسرانم! خدا براي شما اين دين را برگزيد، پس نميريد جز اين كه مسلمان باشيد. و محمد بن علي به جعفر بن محمد وصيت كرد و به او امر فرمود كه او را در بردي كه نماز جمعه را با آن مي خواند، كفن پوشد، و با عمامه ي خودش او را عمامه پوشد، و قبرش را چهارگوش سازد و به مقدار چهار انگشت بالا آورد، و هنگام دفن، بندهاي كفن او را بگشايد. سپس به گواهان فرمود: برگرديد؛ خدا شما را رحمت كند.

پس از آن كه رفتند، گفتم: اي پدر! در اين وصيت چه احتياجي به گواه گرفتن بود؟ فرمود: پسر جانم! نخواستم كه تو - در امر امامت يا كارهاي وصيت - مغلوب باشي (و مشكلي پيدا كني) و مردم بگويند به او وصيت نكرده است؛ خواستم كه تو حجت و دليل داشته باشي.

درس هاي اين وصيت

1. هنگام وصيت كردن در حضور جمع باشيد، و گروهي شهادت دهند تا دليل و حجت مهمي براي سايرين باشد.

2. در ابتدا تأكيد به تقوا و تدين و پايبندي به حلال و حرام خدا

[صفحه 66]

داشته باشيد، تا به مدد توفيق الهي، ديندار و خداشناس از دار دنيا رحلت كنيد.

3. مراحل تغسيل و تدفين و تجهيز ميت براي امام و ساير مردم فرقي ندارد؛ با اين تفاوت كه كارهاي امام و معصوم را، فقط معصوم انجام مي دهد.

4. لباس نمازگزار داراي قداست خاصي است و هنگام قيامت در حق صاحبش شهادت مي دهد؛ مشروط به اين كه صاحبش داراي ولايت آل محمد عليهم السلام باشد. بنابراين، پوشيدن آن به عنوان كفن - با شرايط آن - براي عالم برزخ و

قيامت مفيد است.

سختي مرگ

حضرت يحيي پسر زكريا - علي نبينا و آله و عليهماالسلام - از پيامبران هم عصر حضرت عيسي عليه السلام بود كه با حضرت عيسي عليه السلام علاوه بر خويشاوندي، دوستي و انس داشت. وقتي حضرت يحيي عليه السلام از دنيا رفت، پس از مدتي حضرت عيسي عليه السلام بالاي قبر او آمد و از خدا خواست او را زنده كند. دعايش به استجابت رسيد، و حضرت يحيي عليه السلام زنده شد و از ميان قبر بيرون آمد و به حضرت عيسي عليه السلام گفت: از من چه مي خواهي؟

حضرت عيسي عليه السلام فرمود: مي خواهم با من همان گونه كه در دنيا مأنوس بودي، اكنون نيز دوست باشي و با من انس بگيري.

حضرت يحيي عليه السلام گفت: هنوز داغي و تلخي مرگ در وجودم از بين نرفته است، و تو مي خواهي مرا دوباره به دنيا برگرداني و در

[صفحه 67]

نتيجه بار ديگر مرا گرفتار تلخي و داغي مرگ كني؟!

آنگاه او حضرت عيسي عليه السلام را رها كرد و به قبر خود بازگشت [69].

قيل للصادق عليه السلام: صف لنا الموت؟ قال عليه السلام: للمؤمن كأطيب ريح يشمه فينعس لطيبه و ينقطع و الألم عنه، و للكافر كلسع الأفاعي و لدغ العقارب أو أشد [70].

به امام صادق عليه السلام گفته شد: يابن رسول الله! مرگ را براي ما وصف كن. حضرت فرمود: براي مؤمن مانند خوشبوترين بويي است كه استشمام مي نمايد و در اثر لذت آن از درد و رنج و خستگي راحت مي شود؛ و براي كافر مانند (سختي) نيش اژدها ها و عقرب ها خواهد بود.

ختامه مسك

پنج چيز مرگ را براي انسان آسان مي كند:

1. پوشاندن لباس بر برادران ديني؛

قال مولانا الصادق عليه السلام: من كسي أخاه كسوة شتاء أو صيف كان حقا

علي الله أن يكسوه من ثياب الجنة و أن يهون عليه من سكرات الموت و أن يوسع عليه في قبره، و أن يلقي الملائكة اذا اخرج من قبره بالبشري [71].

[صفحه 68]

هر كس (براي رضاي خداوند متعال) برهنه اي را لباس - تابستاني يا زمستاني - بپوشاند، خداوند او را از لباس بهشت خواهد پوشاند، و جان دادن برايش آسان مي شود، و قبرش توسعه مي يابد، و هنگام خروج از قبر، فرشتگان را ملاقات نموده و به وي بشارت مي دهند.

2. صله ي رحم؛

قال مولانا الصادق عليه السلام: صلة الرحم يهون سكرات الموت.

صله ي رحم، سكرات و بي خودي هنگام مرگ را آسان مي كند.

3. حسن ظن به خدا؛

قال رسول الله صلي الله عليه و آله: و حسن الظن بالله.

4. دوستي حضرت علي عليه السلام

قال رسول الله صلي الله عليه و آله: الا و من أحب عليا هون الله عليه سكرات الموت و جعل قبره روضة من رياض الجنة [72].

هر كس علي عليه السلام را دوست بدارد، جان دادن براي وي آسان مي شود، و قبرش باغچه اي از باغ هاي بهشت خواهد شد.

5. گريه بر مصائب امام حسين عليه السلام؛

قال أمير المؤمنين عليه السلام: بعد كلام طويل: و البكاء علي الحسين عليه السلام [73].

[صفحه 69]

وصيت 11

اشاره

وصية اخري لأصحابه

قال مولانا الباقر عليه السلام: من صنع مثل ما صنع اليه فقد كافأه، و من أضعف كان شكورا، و من شكر كان كريما، و من علم أنه يا صنع كان الي نفسه لم يستبطئي الناس في شكرهم و لم يزدهم في مودتهم، فلا تلمس من غيرك شكر ما آتيته الي نفسك و وقيت به عرضك، و اعلم أن طالب الحاجة لم يكرم وجهه عن مسألتك فأكرم وجهك عن رده [74].

امام باقر عليه السلام فرمود: هر

كس (در عوض نيكي كه به وي شده است) چنان كند كه به او كرده اند، پاداش داده؛ و هر

[صفحه 70]

كه دو چندان كند، شكرگزاري كرده؛ و هر كه شكر كند، كريم است. هر كس كه بداند هر چه كند با خود كند، در تشكر از مردم كوتاهي نكند و مهر آنان را مزيد نخواهد. از ديگري مخواه در مقابل آنچه براي خود كرده اي، و آبرويت را بدان نگهداشته اي، از تو تشكر كند. بدان كه طالب حاجت از تو، آبرويش را برابر تو حفظ نكرده، تو آبرويت را از رد كردن او حفظ كن.

درس هاي اين وصيت

1.احسان و تفضل مردم را ناديده نگيريد، بلكه متقابلا جواب دهيد؛ اين موضوع را خداوند متعال در قرآن مجيد فرموده:

(هل جزاء الاحسان الا الاحسان ([75].

امام صادق عليه السلام در بيان آيه ي مذكور چنين مي فرمايد: اين آيه، شامل كافر و مؤمن، يا خوب و بد - هر دو - مي شود. اگر كسي به انسان احساني نمود، بايد جبران كرد، و اين خود يك نوع سپاسگزاري است؛ چنان كه امام رضا عليه السلام مي فرمايد: «من لم يشكر المنعم من المخلوقين لم يشكر الله عزوجل» [76].

2. فرمايش امام محمد باقر عليه السلام كه «هر كس كار خير و خوبي انجام دهد، در حقيقت براي خود كرده است «، اين درس را به ما مي دهد كه نتيجه ي اعمال به خود انسان برمي گردد، و نيز انسان به واسطه ي

[صفحه 71]

كار خير و عمل صالح، خود را بيمه مي كند؛ البته اثر وضعي هم در زندگي شخصي و اجتماعي انسان دارد، و نهايتا خداوند متعال پاداش و جزاي خير به او خواهد داد، و بهترين معامله را با او خواهد كرد.

در قرآن مجيد

آمده است:

(اني جزيتهم اليوم بما صبروا أنهم هم الفائزون) [77].

من امروز آن ها را براي صبر و استقامت شان پاداش دادم، و آنان رستگار و پيروزند.

3. در قسمتي ديگر از اين وصيت آمده است: بيش تر توجهت به كساني باشد كه تو بر آن ها برتري داري و آن ها براي انجام كاري به تو مراجعه مي كنند؛ سعي كن محروم برنگردند، و اين خود يكي از اقسام شكرگزاري از نعمت هاي الهي است.

از اين رو در حديثي از امام صادق عليه السلام ذكر شده كه فرمود: براي تسكين خاطر و اندوه خود، همواره به كسي نظر كن كه نصيبش از نعمت هاي الهي كم تر از تو است، تا شكر نعمت ها را به جا آوري، و براي افزايش نعمت خداوند، شايسته باشي و استحقاق بيش تري براي عطاياي الهي داشته باشي.

ابن وهب مي گويد كه امام صادق عليه السلام فرمود: كسي كه سه كار انجام دهد، از سه موهبت محروم نخواهد شد:

1. كسي كه دعا كند، از استجابت آن بهره مند مي گردد؛

2. كسي كه شكر كند، بر نعمتش افزوده مي شود؛

[صفحه 72]

3.كسي كه توكل كند، امورش سامان مي يابد.

سپس، براي هر كدام از موارد فوق، به آيه اي از قرآن استدلال كرد و فرمود: آيا قرآن كتاب خداوند متعال را خوانده اي؟

كه در مورد اول فرمايد:

(أدعوني استجب لكم) [78].

مرا بخوانيد تا (دعاي) شما را اجابت كنم.

و در مورد دوم مي فرمايد:

(لئن شكرتم لأزيدنكم) [79].

اگر شاكر و سپاسگزار خدا باشيد، قطعا بر نعمت شما مي افزايم.

و در مورد سوم مي فرمايد:

(و من يتوكل علي الله فهو حسبه) [80].

و هر كس بر خدا توكل كند، پس خدا او را كافي است و امرش را كفايت مي كند [81].

به اين ترتيب، مي بينيم امامان ما در وعظ

و ارشاد مردم از آيات قرآن بهره مي گرفتند، و گاه - مثل حديث فوق - آيات قرآن را ذكر مي كردند، كه گفتارشان با كلام خدا آميخته باشد و در نتيجه بهتر اثر كند.

[صفحه 73]

ختامه مسك

قال مولانا الحسن العسكري عليه السلام: لا يعرف النعمة الا الشاكر، و لا يشكر النعمة الا العارف [82].

معرفت و شناخت نعمت هاي الهي، مخصوص شاكران است، و شاكر نعمت هاي الهي نيست؛ مگر آن كه عارف باشد.

[صفحه 74]

وصيت 12

اشاره

وصيته عليه السلام لحمران بن أعين

عن حمران بن أعين (ره) قال: دخلت علي ابي جعفر عليه السلام: فقلت: أوصني، فقال عليه السلام: أوصيك بتقوي الله، و اياك و المزاح فانه يذهب هيبة الرجل و ماء وجهه، و عليك بالدعاء لاخوانك بظهر الغيب فانه يهيل الرزق؛ يقولها ثلاثا [83].

حمران بن أعين (ره) [84] مي گويد: وارد شدم بر امام باقر عليه السلام

[صفحه 75]

و عرض كردم به من وصيتي كن! امام باقر عليه السلام فرمود: به شما وصيت مي كنم كه هميشه تقواي الهي داشته باش، و از شوخي كردن (زياد) بپرهيز كه شوخي، آبرو و هيبت انسان را از بين مي برد، و عاقبت به خفت و خواري كشيده خواهد شد؛ و بر شما است كه در غياب برادران ايماني خود، آن ها را دعا كنيد (و براي آنان خير دنيا و آخرت بخواهيد) كه اين كار رزق و روزي را زياد مي كند. و اين جمله را حضرت سه بار تكرار فرمود. (و اين تكرار نشانه ي تأكيد است كه مبادا فراموش شود).

درس هاي اين وصيت

1. تأكيد بر رعايت تقوا و پرهيزكاري در سفر و حضر. روايت شده: مردي به محضر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام شرفياب شد و عرض كرد: شما هميشه سفارش به تقوا مي كنيد؛ خصوصا در خطبه هاي نماز جمعه؛ تقوا چيست؟ حضرت فرمود: همانا تقوا اطاعت از خدا و دوري از گناه و معصيت است.

2. امام عليه السلام از كثرت مزاح و شوخي نهي مي فرمايد، زيرا هيبت و وقار مؤمن را از بين مي برد و از آبرويش نزد مردم مي كاهد؛ همچنان كه در جامعه ي كنوني نيز افرادي كه زياد شوخي مي كنند، چندان وجهه اي در ميان مردم ندارند. افرادي كه با سخنان بيهوده مردم را سرگرم مي كنند، هم آبروي

خود را مي برند و هم توجه انسان را از واقعيت ها دور مي كنند. به اين حديث شريف توجه نماييد:

[صفحه 76]

حضرت علي عليه السلام فرمود: كسي كه تو را به مطالب باطل خشنود سازد و با سخنان غير واقعي سرگرم نمايد، (حقايق را از تو پنهان داشته و) در حقت خيانت كرده است [85].

3. دعا نمودن، آن هم در حق ديگران، اهميت زيادي دارد. در روايت آمده كه دعا مغز عبادت است. [86] از امام باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود: دعا براي ديگران روزي را زياد مي كند.

آري؛ دعا از عبادات بزرگ است و توفيقي است از جانب خداوند تبارك و تعالي. همه ي حضرات معصومين، انبياي عظام و اولياي خدا عليهم السلام اهل دعا و نيايش و گريه و مناجات با خداوند متعال در تمامي حالات بودند.

نفرين پدر و لطف اميرالمؤمنين و دعايش در حق نفرين شده

اواخر شب بود، حضرت علي عليه السلام به همراه فرزندش امام حسين عليه السلام براي مناجات و عبادت به كنار كعبه آمدند. ناگاه علي عليه السلام صداي جانگدازي شنيد؛ دريافت كه شخص دردمندي با سوز و گداز در كنار كعبه دعا مي كند، و با گريه و زاري، خواسته اش را از خداوند متعال مي طلبد.

اميرالمؤمنين عليه السلام به امام حسن عليه السلام فرمود: نزد اين مناجات كننده برو و او را نزد من بياور.

امام حسن عليه السلام نزد او رفت. ديد جواني بسيار غمگين با آهي

[صفحه 77]

پرسوز و جانكاه مشغول مناجات است؛ فرمود: اي جوان! اميرمؤمنان پسر عموي پيغمبر صلي الله عليه و آله مي خواهد تو را ببيند، دعوتش را اجابت كن.

جوان لنگان لنگان با اشتياق وافر به حضور علي عليه السلام آمد. حضرت فرمود: چه حاجتي داري؟

جوان گفت: حقيقت اين است كه من به پدرم آزار رساندم؛ او مرا نفرين

كرده و اكنون بدنم فلج شده است.

امام علي عليه السلام فرمود: چه آزاري به پدرت رسانده اي؟

جوان عرض كرد: من جواني عياش و گنهكار بودم؛ پدرم مرا از گناه نهي مي كرد، ولي من به حرف او گوش نمي دادم، بلكه بيش تر گناه مي كردم، تا اين كه روزي مرا در حال گناه ديد و باز مرا نهي كرد؛ سرانجام من عصباني شدم، چوبي برداشتم، طوري به او زدم كه بر زمين افتاد، با دلي شكسته برخاست و گفت: اكنون كنار كعبه مي روم و تو را نفرين مي كنم. كنار كعبه آمد و مرا نفرين كرد؛ نفرين او باعث شد كه نصف بدنم فلج گردد - در اين هنگام آن قسمت از بدنش را به امام نشان داد - بسيار پشيمان شدم، نزد پدرم رفتم و با خواهش و زاري از او معذرت خواهي نمودم و تقاضا كردم مرا ببخشد و برايم دعا كند، تا سلامت و عافيت به من بازگردد. وي قبول كرد! او را سوار شتر كرده، با هم به طرف مكه رهسپار شديم، ناگهان در بيابان مرغي از پشت سر، سنگي پراند، شتر رم كرد و پدرم از بالاي شتر به زمين افتاد به بالينش رفتم؛ ديدم از دنيا رفته است. او را همان جا دفن كردم، و اكنون خودم با حالي جگر سوز براي دعا به اين جا آمده ام.

[صفحه 78]

امام علي عليه السلام فرمود: از اين كه پدرت با تو به طرف كعبه براي دعا در حق تو مي آمد، معلوم مي شود كه پدرت از تو راضي است، اكنون من در حق تو دعا مي كنم.

امام بزرگوار در حق او دعا كرد، سپس دست هاي مباركش را به بدن آن

جوان ماليد، (و به روايتي دعاي مشلول را به او ياد داد) همان دم جوان سلامت خود را بازيافت.

سپس امام علي عليه السلام نزد پسرانش آمد و به آن ها فرمود:

عليكم ببر الوالدين

بر شما باد، نيكي به پدر و مادر [87].

ختامه مسك

قال علي عليه السلام: و حق الولد علي الوالد ان يحسن اسمه، و يحسن ادبه، و يعلمه القرآن [88].

امام علي عليه السلام مي فرمايد: حق فرزند بر پدرش اين است كه او را به اسم خوب نام گذاري كند، و به خوبي، ادب و تربيتش نمايد، و به وي قرآن مجيد را تعليم دهد.

[صفحه 79]

وصيت 13

اشاره

وصية الامام الباقر عليه السلام لجابربن يزيد الجعفي (رضي الله عنه) يا جابر اغتنم من اهل زمانك خمسا:

ان حضرت لم تعرف، و ان غبت لم تفتقد، و ان شهرت لم تشاور، و ان قلت لم يقبل قولك، و ان خطبت لم تزوج. و اوصيك بخمس:

ان ظلمت فلا تظلم، و ان خانوك فلا تخن، و ان كذبت فلا تغضب، و ان مدحت فلا تفرح، و ان ذممت فلا تجزع، و فكر فيما قيل فيك، فان عرفت من نفسك ما قيل فيك فسقوطك من عين الله جحل و عز عند غضبك من الحق أعظم عليك مصيبة مما خفت من سقوطك من أعين الناس، و ان كنت علي خلاف ما قيل فيك، فثواب اكتسبته من غير أن يتعب بدنك، و اعلم بأنك لا تكون لنا وليا حتي لواجتمع عليك اهل مصرك و قالوا:

[صفحه 80]

انك رجل سوء؛ لم يحزنك ذلك، ولو قالوا: انك رجل صالح لم يسرك ذلك، أعرض نفسك علي كتاب الله فان كنت سالكا سبيله زاهدا في تزهيده راغبا في ترغيبه خائفا من تخويفه فأثبت و أبشر، فانه لا يضرك ما قيل فيك، و ان كنت مبائنا للقرآن فما ذاالذي يغرك من نفسك، ان المؤمن يعني بمجاهدة نفسه ليغلبها علي هواها، فمرة يقيم أودها و يخالف هواها في محبة الله، و مرة تصرعه نفسه فيتبع هواها فينعشه

الله فينتعش، و يقيل الله عثرته فيتذكر و يفزع الي التوبه و المخافة فيزداد بصيرة و معرفة لما زيد فيه من الخوف، و ذلك بأن الله يقول: (ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون) [89].

يا جابر استكثر لنفسك من الله قليل الرزق تخلصا الي الشكر، و استقلل من نفسك كثير الطاعة لله ازراءا علي النفس و تعرضا للعفو، وادفع عن نفسك حاضر الشر بحاضر العلم، و استعمل حاضر العلم بخالص العمل، و تحرز في خالص العمل من عظيم الغفلة بشدة التيقظ، و استجلب شدة اليتقظ بصدق الخوف، و احذر خفي التزين بحاضر الحياة، و توق مجازفة الهوي بدلالة من العقل، وقف عند غلبة الهوي باسترشاد العلم، و استبق خالص الأعمال ليوم الجزاء وانزل ساحة القناعة باتقاء الحرص، وادفع عظيم الحرص بايثار القناعة، و استجلب حلاوة الزهادة بقصر الأمل، و اقطع أسباب الطمع

[صفحه 81]

ببرد اليأس وسد سبيل العجب بمعرفة النفس و تخلص الي راحة النفس بصحة التفويض، واطلب راحة البدن باجمام القلب، و تخلص الي اجمام القلب بقلة الخطأ، و تعرض لرقة القلب بكثرة الذكر في الخلوات، واسجلب نور القلب بدوام الحزن، و تحرز من ابليس بالخوف الصادق، و اياك و ارجاء الكاذب، فانه يوقعك في الخوف الصادق، و تزين لله عزوجل بالصدق في الأعمال، و تحبب اليه بتعجيل لا انتقال، و اياك و التسويف فانه بحر يغرق فيه الهلكي، و اياك و الغفلة ففيها تكون قساوة القلب، و اياك والتواني فيما لا عذر لك فيه فاليه يلجأ النادمون و استرجع سالف الذنوب بشدة الندم و كثرة الاستغفار، و تعرض للرحمة وعفوالله بحسن المراجعة، و استعن علي حسن المراجعة بخالص الدعاء و

المناجات في الظلم، و تخلص الي عظيم الشكر باستكثار قليل الرزق و استقلال كثير الطاعة، و استجلب زيادة النعم بعظيم الشكر، و توسل الي عظيم الشكر بخوف زوال النعم، و اطلب بقاء العز باماتة الطمع، وادفع ذل الطمع بعز اليأس، و اسجلب عز اليأس ببعد الهمة، و تزود من الدنيا بقصر الأمل، وبادر بانتهاز البغية عند امكان الفرصة، و لا امكان كالأيام الخاليه مع صحة الأبدان، واياك و الثقة بغير المأمون، فان للشر ضراوة كضراوة الغذاء.

واعلم أنه لاعلم كطلب السلامة و لا سلامة كسلامة القلب، و لا عقل كمخالفة الهوي، و لا خوف كخوف حاجز. و لا رجاء كرجاء معين، و لا فقر كفقر القلب، و لا غني كغني النفس، و لا

[صفحه 82]

قوة كغلبة الهوي، و لا نور كنور اليقين، ولا يقين كاستصغارك الدنيا، و لا معرفة كمعرفتك بنفسك، و لا نعمة كالعافيه، و لا عافية كمساعدة التوفيق و لا شرف كبعد الهمة، و لا زهد كقصر الأمل، و لا حرص كالمنافسة في الدرجات، و لا عدل كالانصاف، و لا تعدي كالجور، و لا جور كموافقة الهوي، و لا طاعة كأداء الفرائض، و لا خوف كالحزن، و لا مصيبة كعدم العقل، و لا عدم عقل كقلة اليقين، و لا قلة يقين كفقد الخوف، و لا فقد خوف كقلة الحزن علي فقد الخوف، و لا مصيبة كاستهانتك بالذنب، و رضاك بالحالة التي أنت عليها، و لا فضيلة كالجهاد، و لا جهاد كمجاهدة الهوي، و لا قوة كرد الغضب، و لا مصيبة كحب البقاء، و لا ذل كذل الطمع، واياك و التفريط عند امكان الفرصة، فانه ميدان يجري لأهله بالخسران [90].

اي جابر! پنج چيز را از اهل

زمانه ات غنيمت بشمار: اگر در جمع آن ها حاضر شوي، تو را نشانسند؛ و اگر غايب شوي، از تو تفقد نكنند؛ و اگر مشهور شوي، با تو مشورت نشود؛ و اگر سخني بگويي، پذيرفته نشود؛ و اگر خواستگاري كني، با تو ازدواج نكنند و به تو همسر ندهند.

و تو را به پنج چيز وصيت مي كنم: اگر به تو ظلم شد، تو ستم مكن؛ و اگر به تو خيانت شد، تو خيانت منما؛ و اگر

[صفحه 83]

تكذيبت نمودند، غضب منما؛ و اگر مدح شدي، خوشحال مشو؛ و اگر از تو بدگويي شد، بي تابي مكن؛ و در آن چيزي كه درباره ات گفته اند، تفكر كن؛ اگر آن سخنان راست بود، بدان كه سقوط تو در پيشگاه الهي براي غضب تو به سبب سخن حق، مصيبتي است بزرگ تر از ترسي كه از سقوط در چشم مردم داري، و اگر آن سخنان خلاف واقع بوده، به ثوابي رسيده اي، بدون آن كه زحمتي كشيده باشي.

و بدان كه تو از اولياي ما نيستي، مگر در صورتي كه اگر تمام مردم شهرت عليه تو متحد شوند و بگويند تو مرد بدي هستي، از اين امر ناراحت نشوي، و اگر همه بگويند مرد صالحي هستي، از آن خوشحال نشوي. خودت را بر كتاب خدا عرضه كن؛ اگر به راه آن رفته اي و با سفارش به زهد آن زاهد شده و به آنچه ترغيب نموده راغب شده، و از آنچه ترسانده خايف شده اي، پس ثابت قدم باش و بشارت باد تو را؛ چرا كه هر چه عليه تو گفته شده، زياني براي تو ندارد، و اگر با قرآن جدايي داري، پس به چه چيز خودت

مغرور گشته اي؟

مؤمن با نفس خود مي جنگد تا بر هواي نفسش غالب شود، به همين منظور گاهي به سبب محبت الهي به اصلاح كجي آن مي پردازد، و با هواي نفس مخالفت مي كند، و گاهي نفسش بر وي پيروز شده و او پيروي از آن مي كند؛ خداوند او را از لغزش باز مي دارد و از

[صفحه 84]

خطايش درمي گذرد و او به توبه و خوف خدا پناه مي برد، و به همين سبب بر آگاهي و شناختش افزوده مي گردد و اين مطلب بدان جهت است كه خداي سبحان مي فرمايد: «پرهيزكاران هنگامي كه گرفتار وسوسه هاي شيطان شوند، به ياد (خدا) مي افتند و (در پرتو ياد او، راه حق را مي بينند و) ناگهان بينا مي گردند.» اي جابر! روزي كم از جانب خدا را زياد به حساب آور، تا شكر نعمت را به جا آورده باشي، و طاعت زياد خودت را كم بشمار، تا با نفس خود مخالفت نموده، خود را در معرض بخشش الهي قرار داده باشي.

شر را از نفس خود با علم خويشتن دور كن، و علم را با عمل خالصانه به كارگير، واز غفلت در راه اخلاص، با شدت هوشياري و بيداري، و شدت بيداري دوري كن را با خوف صادقانه به دست آور،

و حذر كن از تزيين پنهان با حيات ظاهر، و با راهنمايي عقل از گزافه هاي هواي نفس پرهيز كن، و در زماني كه هواي نفس غالب شود، با هدايت علم توقف نما، و اعمال خالصت را براي روز جزا نگه دار، و در ساحت قناعت با دوري از حرص فرود آ، و با اختيار قناعت، حرص را از خود دور كن، و با كوتاه نمودن آرزوها، شيريني

زهد را بچش، و با پوشيدن لباس نااميدي (از دنيا) اسباب طمع را قطع كن، و با خودشناسي، راه خودپسندي را سد كن، و با تفويض صحيح كار به خدا، به راحتي نفس برس.

[صفحه 85]

راحتي بدن را با راحتي قلب طلب نما، و با كم نمودن خطاها، به راحتي قلب دست ياب، و با كثرت ذكر خدا در خلوت ها به دنبال رقت قلب باش، و با دوام حزن، قلبت را نوراني كن، و با خوف صادقانه از شيطان دوري كن، و بپرهيز از اميدواري كاذب؛ چرا كه تو را به خوف صادق مي افكند، و با راستي و صداقت در كارهايت خود را براي خدا زينت نما، و دوري كن از تسويف، كه آن دريايي است كه در آن گروه زيادي غرق شده اند، و دوري كن از غفلت كه موجب قساوت قلب مي شود، و بپرهيز از سستي در اموري كه عذري براي آن نداري؛ آن ها كه پشيمان شده اند به اين بهانه پناه برده اند.

با پشيماني شديد و كثرت استغفار، از گناهان گذشته رجوع كن، و با مراجعه ي صحيح، خود را در معرض عفو و رحمت خدا قرار بده، و در اين امر از دعاي خالصانه و مناجات شبانه استعانت جو. بزرگ نمودن شكر نعمت هاي خدا را با بزرگ شمردن روزي كم و كم شمردن طاعت زياد به دست آور، و با شكر زياد، نعمت هاي زياد را به سوي خود جلب كن، و شكر بزرگ را با ترس از زوال نعمت به دست آور، و بقاي عزت را با كشتن طمع طلب كن، و ذلت طمع را با عزت نااميدي دفع نما، و عزت يأس را با

همت بلند به سوي خود جلب كن، و از دنيا با كم كردن آرزوهايت زاد و توشه بردار، و هرگاه فرصت

[صفحه 86]

دست داد، آن را غنيمت شمار، و هيچ امكاني همچون زمان بيكاري و عدم اشتغال همراه با صحت بدن نيست و بترس از اعتماد كردن به افراد غير امين، زيرا براي شر، اعتيادي است همچون اعتياد به غذا.

بدان هيچ علمي مانند طلب سلامت نيست، و هيچ سلامتي مانند سلامت قلب نيست، و هيچ كار عاقلانه اي همچون مخالفت با هواي نفس نيست، و هيچ خوفي مانند خوفي كه مانع (از گناه) شود نيست، و هيچ اميدي مانند اميدي كه كمك (به انجام طاعات و ترك گناهان) نمايد نمي باشد، و هيچ فقري مانند فقر قلب نيست، و هيچ بي نيازي مانند بي نيازي جان و روح نمي باشد، و هيچ قدرتي مانند غلبه بر هواي نفس نيست و هيچ روشنايي همچون نور يقين نيست، و هيچ يقيني مانند كوچك شمردن دنيا نمي باشد، و هيچ شناختي مانند شناخت خودت نسبت به خودت نيست، و هيچ نعمتي مانند سلامتي نيست، و هيچ عافيتي مانند همراهي توفيق نمي باشد، و هيچ شرفي همچون همت بلند نيست، و هيچ زهدي مانند كوتاهي آرزو نمي باشد، و هيچ حرصي همچون مفاخره در درجات نيست، و هيچ عدالتي مانند انصاف نيست، و هيچ تجاوزي مانند ستم نمي باشد، و هيچ ستمي مانند موافقت هوا و هوس نيست، و هيچ طاعتي مانند انجام واجبات نمي باشد، و

[صفحه 87]

هيچ ترسي مانند غم و اندوه نيست، و هيچ مصيبتي مانند بي عقلي نيست، و هيچ ناداني مانند كمي يقين نمي باشد، و هيچ كمي يقيني مانند نداشتن خوف نيست، و هيچ

نبود خوفي مانند كمي حزن در نبود خوف نيست، و هيچ مصيبتي بالاتر از اين نيست كه گناه را كوچك شمري و راضي به وضعيتي باشي كه در آن قرار داري، و هيچ فضيلتي همچون جهاد نيست، و هيچ جهادي مانند جهاد با هواي نفس نمي باشد، و هيچ قدرتي مانند رد غضب نيست، و هيچ مصيبتي مانند حب بقاء (در دنيا) نيست، و هيچ ذلتي مانند طمع نمي باشد، و بترس از كوتاهي كردن در استفاده از فرصت ها؛ چرا كه آن ميداني است (كه اگر استفاده نشود) اهل آن دچار زيان مي گردند.

امام باقر عليه السلام در اين وصيت باارزش و جامع، دايرة المعارفي را در اختيار شاگرد عالم و عامل خود يعني جابر جعفي [91] - رضوان الله تعالي عليه - قرار داده است. اين وصيتي است از هر نظر كامل كه عامل به اين وصيت مي تواند خود را به اوج قدرت معنوي و كمال انسانيت برساند، زيرا اين كلمات همانند شعله هاي نوراني است كه

[صفحه 88]

نور خود را از منبع نوراني و الهي امام معصوم دريافت كرده است، پس هر كس دوست داشته باشد كه زندگاني او در دنيا و آخرت منور به انوار الهي گردد و سعادتمند دو جهان باشد، بايد به اين وصيت گرانبها عمل نمايد.

در حقيقت اين وصيت نامه ي مبارك ما را به راه هاي صحيح زندگي كه پايانش حق و حقيقت همراه با سعادت و رستگاري است، راهنمايي مي كند، و همچنين از گناهان و اخلاق رذيله نهي مي نمايد. امام باقر عليه السلام مانند طبيب آگاه و متخصص كه از امراض و دردها اطلاع كاملي داشته باشد، داروهايي برايمان تجويز مي نمايد كه از بين برنده ي امراض

و درمانگر آلام است. پس اگر خواهان حيات و زندگي سعادتمند باشيم، اين كلمات روحاني را آويزه ي گوش قرار داده، به راهكارهايي كه ذكر شده، عمل مي نماييم، و عزيزانمان را هم با اين منهاج الهي و مكتب سعادت بخش اسلامي آشنا مي كنيم؛ همچنان كه در زيارت جامعه ي كبيره آمده است: هر كس از شما (خاندان عترت و طهارت) تبعيت كند، در حقيقت از خدا اطاعت كرده است.

درس هاي اين وصيت

1. در زندگي خود به گونه اي عمل كنيم كه جلوه گري خاصي نداشته باشيم. به عبارت ديگر، از مطرح شدن در اذهان عمومي فاصله گرفته، آمد و شد خود را علني نسازيم. حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «در بين مردم و جامعه باش، ولي از افكار و

[صفحه 89]

راه هاي مردم بپرهيز» [92] و در كلام حكما آمده: استر ذهبك و ذهابك و مذهبك [93] يعني: دارايي، رفت و آمد، و مرام و عقيده ي خود را - حتي المقدور - براي همگان آشكار نكن.

و در روايت ديگر آمده است كه «اوليا و بندگان صالح خدا در بين مردم هستند، ولي هميشه مخفي مي باشند.» [94] كاملا آشكار است كه مخفي بودن، هرگز به معناي پنهان شدن در گوشه اي و عزلت گرفتن نيست، بلكه به معناي زندگي معمولي داشتن و دوري از مورد توجه قرار گرفتن مي باشد.

2. نوع برخورد ديگران با ما نبايد موجب شود از مرز عدالت خارج شويم. اين مطلب طي پنج توصيه ي زير آمده است:

الف. اگر بر تو ستم شد، ظلم و ستم مكن؛

ب. اگر خيانت ديدي، تو به كسي خيانت مكن؛

ج. اگر دروغ شنيدي، تو به كسي دروغ مگو؛

د. اگر كسي تو را مدح و ثنا كرد، شاد مشو؛

ه. اگر

كسي تو را مذمت و نكوهش نمود، بي تابي مكن.

3. هميشه كوشش كنيم كه خود را بهتر بشناسيم و خدا را از خود راضي كنيم. مراقب باشيم از رحمت و لطف الهي دور نشويم؛ از چشم مردم افتادن اهميت ندارد؛ به قول شاعر:

يا رب نظر تو برنگردد

برگشتن روزگار سهل است 4. هميشه با قرآن (اين كتاب و فرمان الهي) انس داشته باشيم و به

[صفحه 90]

فرمانش عمل كنيم و زندگي خود را در مسيري كه قرآن فرموده قرار دهيم. كاري به مدح و ذم ديگران نداشته باشيم؛ همان كاري را انجام بدهيم كه خداوند از ما خواسته است.

5. جهاد با هواي نفس را كه جهاد اكبر است، فراموش نكنيم. چنانچه خلافي و يا معصيتي از ما سر زد، فورا توبه كنيم، تا از قافله ي نور دور نشويم.

6. تقوا را رعايت كنيم و در مسير متقين بوده، از مكر و حيله ي شيطان برحذر باشيم.

7. هميشه بر نعمت هاي الهي شاكر بوده، خود را در مسير اطاعت خداوند قرار داده، و عبادات و اعمال خويش را فقط براي خدا انجام دهيم.

8. هميشه بيدار و هوشيار باشيم و از غفلت (كه خطر بزرگي براي ماست - دوري كنيم.

9. بهترين راهنما براي ما علم و عقل است، از اين دو نعمت الهي كمال استفاده را برده، كوشش كنيم كه خيرمان به ديگران برسد.

10. اعمالي را براي روز جزا ذخيره كنيم، كه در آن روز خيلي نيازمند خواهيم بود.

11. زندگي را با قناعت همراه كنيم، و از حرص و طمع - كه منشأ ذلت و خواري است - دوري نماييم. پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: عزيز است

كسي كه قانع باشد، و ذليل است هر كه حريص و طماع باشد [95].

12. آرزوهاي خود را محدود كرده، زاهدانه زندگي نماييم.

[صفحه 91]

همچنين از عجب و تكبر و خودخواهي - كه اين هر سه منشأ بدبختي و بيچارگي است - دور باشيم.

13. تندرستي و عافيت از بزرگ ترين نعمت هاي الهي است. كوشش كنيم تندرست و سالم باشيم، زيرا حفظ صحت از واجبات است. در حديث شريف آمده است:

(نعمتان مجهولتان الصحة و الأمان) [96].

دو نعمت ارزشمند است كه اهميت آن ها براي مردم ناشناخته است: عافيت و سلامت، و در امن و امان بودن.

14. مراقب سلامت روح و قلبمان باشيم. در همين زمينه پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله مي فرمايد: به درستي كه در درون هر جسمي قطعه گوشتي به نام قلب قرار گرفته است؛ اگر آن را به سلامت نگه داشتي، هميشه سالم خواهي بود، اما چنانچه قلبت فاسد و تاريك شد، همه چيز تو فاسد و تاريك خواهد شد.

15. از فرصت ها نهايت استفاده را ببريم و بر ذكر خدا مداومت داشته باشيم. هر كس به ياد خدا باشد، خداوند متعال هم به ياد او خواهد بود، و در نتيجه شيطان از او دور خواهد شد.

16. به گونه اي رفتار كنيم كه محبوب خداوند متعال باشيم، و در انجام اعمال خير عجله نماييم، زيرا شيطان با امروز و فردا كردن، توفيق انجام كار خير را از انسان مي گيرد.

17. مبادا در كارهاي خداپسندانه غفلت كنيم، كه مايه ي قساوت قلب مي شود.

[صفحه 92]

18. هميشه به خداي متعال اميد داشته باشيم، تا از رحمت بي انتهاي او بهره مند شويم. در حيث قدسي آمده است:

لأقطعن أمل كل مؤمل غيري [97].

اميد هر

كس به ديگري را قطع مي كنم، جز اميد به خودم.

19. مقداري از شب را به نماز و دعا و مناجات و راز و نياز با خداي تبارك و تعالي اختصاص دهيم و اطمينان داشته باشيم كه اهميت به نماز نافله ي شب - كه 11 ركعت است - بركات عجيبي در دنيا و آخرت دارد.

20. دايم شكر نعمت هاي الهي را به زبان بياوريم، زيرا با اين عمل، نعمت بيش تري را جلب مي كنيم، و البته خداوند، بندگان شاكر را بسيار عزيز مي دارد؛ در قرآن هم آمده است:

(لئن شكرتم لأزيدنكم) [98].

21. تا مي توانيم بايد به فكر آخرتمان باشيم. در اين دنيا، توشه و ذخيره فراهم كرده، خود را آماده ي سفر آخرت نماييم، و بدانيم عزت و ذلت، و حيات و مرگ به دست تواناي خداوند متعال است.

23. در انجام فرايض الهي كوشش كنيم، زيرا عزت دنيا و آخرت در پيروي از دستورات ديني است، پس در اين راه كوتاهي نكنيم. در بين مردم عادلانه رفتار نماييم و انصاف داشته باشيم.

24. بدانيم هيچ ظلم و تعدي به اندازه ي پيروي از هواي نفس براي صاحبش ضرر ندارد و خسارت به بار نمي آورد.

[صفحه 93]

25. هيچ غم و غصه اي بالاتر از گناه و معصيت نيست. از اين رو حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود: از مرگ نترس؛ از گناهي كه مرتكب شده اي بترس.

26. از جهاد در راه خدا غفلت نكنيم و بدانيم بالاترين جهاد، جهاد اكبر ناميده شده كه مبارزه با هواي نفس است.

عمري با جهاد اكبر و اصغر سپري كرد

عمار ياسر، يكي از سران و اعضاي مركزي سازمان «شرطة الخميس» بود. او از ياران مخصوص پيامبر صلي الله عليه و آله و حضرت علي عليه السلام بود، و

هرگز در كوران هاي حوادث عصر پيامبر صلي الله عليه و آله و بعد از آن نلغزيد و به سوي چپ و راست نرفت، و چون كوهي استوار در خط پيامبر صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام ماند.

پيامبر صلي الله عليه و آله درباره ي عمار فرمود: «ايمان سراپاي عمار را گرفته، و با گوشت بدنش آميخته شده است» [99].

و روزي به او فرمود:

ستقتلك الفئة الباغية و آخر زادك ضياح من لبن [100].

پس از چند سالي گروه متجاوز (سپاه معاويه) تو را مي كشند، و آخرين غذاي تو در دنيا، شير مخلوط به آب است.

عمار ياسر در زمان خلافت علي عليه السلام از سرداران سپاه آن حضرت

[صفحه 94]

در جمل و صفين بود. وي در جنگ صفين 94 سال داشت، ولي با اين سن و سال، همچون قهرماني جوان با دشمن مي جنگيد.

حبه عرني مي گويد: عمار در همان روز شهادتش (چند لحظه قبل از شهادت) به جمعي از ياران گفت: آخرين روزي دنيوي مرا بدهيد؛ مقداري شير مخلوط با آب برايش آوردند. از آن نوشيد و گفت: امروز با دوستانم - حضرت محمد صلي الله عليه و اله و حزبش - ملاقات خواهم كرد. سپس گفت:

والله لو ضربونا حتي بلغونا سعفات هجر لعلمت اننا علي الحق.

سوگند به خدا اگر دشمنان، ما را آن چنان ضربه بزنند كه همچون شاخه هاي خشك نخل خرماي سرزمين هجر (قريه اي بين بحرين و عربستان) بريده بريده شويم، يقين دارم كه ما بر حق هستيم.

عمار ياسر، اين مرد بزرگ و اين صحابي جليل القدر، در يكي از روزهاي جنگ صفين به ميدان شتافت و شجاعانه با دشمن جنگيد. سرانجام بر اثر ضربت نيزه ي يكي از

دشمنان، از پشت اسب به زمين افتاد و به شهادت رسيد. شب فرا رسيد. حضرت علي عليه السلام در ميان كشته ها مي گشت، چشمش به پيكر غرق خون عمار افتد؛ منقلب شد و قطرات اشك از ديدگانش جاري گشت. در كنار پيكرش نشست، سر عمار را به بالين گرفت و با قلبي آكنده از اندوه و چشمي پر از اشك، اين اشعار را در سوگ عمار خواند:

أيا موت كم هذا التفرق عنوة

فلست تبغي لي خليل خليل

[صفحه 95]

اي مرگ! چه بسيار موجب جدايي اجباري مي شوي؛ چرا كه براي من هيچ دوستي باقي نگذاشتي.

ألا أيها الوت الذي لست تاركي

ارحني فقد افنيت كل خليل

الا اي مرگ كه قطعا سراغ من نيز مي آيي، مرا راحت كن كه همه ي دوستانم را از دستم گرفتي.

أراك بصيرا بالذين احبهم

كانك تمضي نحوهم بدليل

تو را نسبت به دوستانم تيزبين مي بينم، كه گويي چراغ به دست دنبال آن ها مي گردي.

و به روايتي فرمود: كسي كه خبر شهادت عمار را بشنود و متأثر نگردد، بهره اي از اسلام ندارد [101].

به اين ترتيب، مي بينيم كه حضرت علي عليه السلام نسبت به دوستان مخلص و باوفايش اظهار محبت مي كرد، و صميمانه بر آن ها درود مي فرستاد. اميد آن كه ما نيز از اين موهبت محروم نشويم. ان شاءالله.

ختامه مسك

قال الامام اميرالمؤمنين عليه السلام: جاهدوا في سبيل الله بأيديكم، فان لم تقدروا فجاهدوا بالسنتكم، فان لم تقدروا فجاهدوا بقلوبكم [102].

با دست هايتان در راه خدا جهاد كنيد، و اگر نتوانستيد، با زبانتان، و اگر نتوانستيد، با دل هايتان جهاد نماييد.

[صفحه 96]

وصيت 14

اشاره

عن أبي عبدالله الصادق عليه السلام قال: قال لي أبي: - في وصية له - يا جعفر، أوقف لي من مالي كذا و كذا لنوادب تندبني عشر سنين بمني - أيام الحج في مني -

و في وصية أخري لولده الصادق عليه السلام: و أوصي بثمانمئة درهم لمأتمه [103].

امام صادق عليه السلام مي فرمايد: پدرم به من وصيت فرمود: اي جعفر! فلان مبلغ از مال من وقف كن تا نوحه گران به مدت ده سال در سرزمين مني در ايام حج برايم عزاداري كنند.

و در وصيت ديگري آمده است: حضرت هشتصد

[صفحه 97]

درهم را براي عزاداري خويش قرار داد.

اين وصيت از بزرگ ترين نشانه هاي مظلوميت اهل بيت عليه السلام است، و به ما مي آموزد كه يكي از بهترين راه ها جهت معرفي شخصيت امامان عليهم السلام و بيان مظلوميت آنان، برپا كردن مجالس سوگواري و شرح فضايل و مناقب امامان معصوم عليهم السلام است. سفارش امام باقر عليه السلام به عزاداري براي ايشان به مدت ده سال در سرزمين مني بود؛ در اجتماعي عظيم و در مكان و موقعيتي بسيار حساس و ارزنده كه جمع زيادي از كشورها و مليت هاي مختلف حضور دارند و جهت اداي فريضه ي حج جمع شده اند؛ حجي كه از اركان عظيم اسلام است كه هر كس آن را عمدا ترك كند، در حالي كه استطاعت داشته باشد، در پايان عمر به او خطاب مي شود: بمير به دين يهود و يا نصاري [104].

آري؛

بيان مظلوميت امامان معصوم عليهم السلام و تاريخ زندگاني آنان، در حقيقت بزرگ ترين عبادت است؛ چرا كه مردم را با امام خود آشنا نموده، باعث مي شود معرفت بيش تري نسبت به معارف ديني پيدا كنند.

درس هاي اين وصيت

1. به ياد گذشتگان باشيم و براي آنان دعا و طلب مغفرت نماييم.

2. امام باقر عليه السلام مظلوم زيست و مظلومانه به زهر جفاي هشام

[صفحه 98]

بن عبدالملك (لع) به شهادت رسيد، و وصيت كرد در مني (موسم حج) برايش مجلس عزا برپا نمايند و براي اين كار هم بودجه اي تعيين نمود تا براي مظلوميتش گريه كنند، و همه ي مردم بدانند اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله مظلوم اند و حقوقشان ضايع شده است. اين وصيت جنبه ي تبليغاتي و نوعي رسوايي براي دشمنان دارد؛ چنان كه امام صادق عليه السلام فرمود: پدرم اين عمل را سنت مي دانست كه قبري براي او درست شود و هميشه كنار مزارش بيايند و آب روي آن بريزند، و براي ايشان نوحه خواني و عزاداري كنند.

3. اين وصيت مجوزي است براي ما كه براي عزيزان از دست رفته ي خود عزاداري كنيم؛ خصوصا براي مظلوميت خاندان پيغمبر صلي الله عليه و آله و مصائبي كه بر آنان وارد شد.

4. از اين وصيت و از تاريخ زندگاني امام باقر عليه السلام مشخص مي شود كه در زمان حيات حضرت، حقوق ايشان را غصب نمودند و به او اذيت و آزار رساندند، ايشان را تبعيد نموده و زنداني كردند و مردم را از فيض وجود مباركش و از بركات علومش محروم نمودند. در حقيقت، اين وصيت تاريخي فرياد مظلوميت امام باقر عليه السلام است، زيرا بعد از شهادت آن بزرگوار هم دست از قبر

منورش برنداشتند و با فتواي علماي وهابي، در روز 8 شوال سال 1344 هجري قمري، قبر و بارگاه ملكوتي ايشان و بقيه ي امامان معصوم عليهم السلام در قبرستان بقيع - يعني امام حسن مجتبي و امام سجاد و امام جعفر صادق عليهم السلام - و قبور دختران پيغمبر صلي الله عليه و آله و همسران او و همچنين عمه هاي پيغمبر صلي الله عليه و آله و قبر حضرت ام البنين (مادر حضرت ابالفضل العباس) و قبر حضرت

[صفحه 99]

حمزه و شهداي احد، و قبر حضرت خديجه و قبور ديگر را كه در مدينه و مكه قرار داشت، ويران نمودند و با خاك يكسان كردند.

ابوجارود مي گويد كه به امام باقر عليه السلام عرض كردم: اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله! آيا دوستي و پيوند قلبي و پيروي مرا نسبت به خودتان مي دانيد؟

امام فرمود: آري؛ مي دانم.

ابوجارود: عرض كرد سؤالي دارم و چون نابينا هستم، هميشه نمي توانم خدمت برسم.

امام فرمود: حاجتت چيست؟

ابوجارود گفت: ديني را كه شما و خاندان شما، خدا را بر اساس آن دين مي پرستيد، به من بفرماييد كه چگونه است، تا من بر اساس آن خدا را عبادت كنم.

امام باقر عليه السلام فرمود: سؤال مهمي نمودي و مطلب كوتاه. سوگند به خدا همان ديني را كه خودم و پدرانم با آن دينداري مي كنيم، به تو مي گويم، و آن دين عبارت است از:

1. گواهي به يكتايي خدا و بي همتايي او؛

2. گواهي به رسالت محمد صلي الله عليه و آله و اقرار به آنچه از طرف خدا آورده است؛

3. گواهي به رهبري و امامت ولي ما و دشمني با دشمنان ما؛

4. اطاعت كردن از فرمان ما؛

5. انتظار قائم ما

(حضرت حجت بن الحسن المهدي)؛

[صفحه 100]

6. كوشش در انجام واجبات و ترك محرمات [105].

ختامه مسك

قال مولانا الصادق عليه السلام: في معني الصراط …

هو الطريق الي معرفة الله عزوجل، و هما صراطان: صراط في الدنيا، و صراط في الآخرة، و أما الصراط في الدنيا فهو الامام المفترض الطاعة، من عرفه (في) الدنيا و اقتدي بهداه مر علي الصراط الذي هو جسر جهنم في الآخره [106].

امام صادق عليه السلام (در معناي صراط) فرمود: صراط راهي براي معرفت خدا است. صراط دو تاست؛ صراط دنيا و صراط آخرت. اما صراط دنيا، امام واجب الاطاعه (معصومين عليهم السلام) مي باشد؛ هر كس در دنيا معرفت به امام پيدا كرد، به او اقتدا نمود و به واسطه ي او هدايت گرديد، روي صراط آخرت كه پلي روي جهنم است به راحتي و با سرعت) عبور خواهد كرد.

سعادت دنيا و آخرت در اطاعت از جانشينان بر حق خاتم انبياء صلي الله عليه و اله يعني امامان معصوم - كه اول آنان حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام و آخر آن ها حضرت حجت بن الحسن عج) است - مي باشد.

[صفحه 101]

وصيت 15

اشاره

وصية الامام عليه السلام لأبي الجارود

عن ابي الجارود عن ابي جعفر عليه السلام قال: قلت له عليه السلام، أوصني فقال أوصيك بتقوي اله و أن تلزم بيتك و تقعد في دهماء هؤلاء الناس، و اياك و الخواج منا؛ فانهم ليسوا علي شي ء و لا الي شي ء، و اعلم أن لبني امية ملكا لا يستطيع الناس أن تردعه و أن لأهل الحق دولة اذا جاء ت ولاها الله لمن يشاء منا أهل البيت، فمن أدركها منكم كان عندنا في السنام الأعلي و ان قبضة الله قبل ذلك خار له، واعلم أنه لا تقوم عصابة تدفع ضيما أو تعز دينا الا صرعتهم المنية و البلية حتي تقوم عصابة شهدوا بدرا مع

رسول الله صلي الله عليه و آله لا يواري قتيلهم و لا يرفع صريعهم و لا يداوي جريحهم، قلت: من هم؟ قال: الملائكة [107].

[صفحه 102]

ابوجارود مي گويد: از امام باقر عليه السلام تقاضاي وصيت نمودم. حضرت فرمود: سفارش مي كنم تو را به تقواي الهي، و اين كه در خانه بماني و در سر و صداي اين مردم خانه نشين باشي، و دوري كني از خروج كننده هاي ما؛ چرا كه آنان چيزي نيستند و به سوي هدف درستي نمي روند و بدان كه بني اميه حكومتي دارند كه مردم نمي توانند از آن جلوگيري كنند، و اهل حق دولتي دارند كه هرگاه نوبت آن برسد، خداوند به هر كدام از ما اهل بيت بخواهد، عطا خواهد نمود. هر كدام از شما آن زمان را درك كند، با ما در جايگاه بالا و مقام رفيع خواهد بود، و اگر پيش از آن كه آن را درك كند، از دنيا برود، خداوند آن را برايش اختيار نموده است. و بدان قيام نمي كند گروهي براي دفع ظلم با عزيز نمودن دين، مگر اين كه گرفتار مرگ و بلاها مي شوند، تا اين كه گروهي قيام كنند كه در بدر با رسول خدا صلي الله عليه و آله بوده اند؛ آن ها كشته شده هايشان را دفن نمي نمايند و بر زمين افتاده هايشان را بلند نمي كنند و مجروحان شان را مداوا نمي نمايند.

ابوجارود مي گويد كه پرسيدم: اين ها كيانند؟

فرمود: فرشتگان.

مكتب اهل بيت عليهم السلام مكتبي است الهي كه ريشه و اساس آن از وحي است و تأمين كننده ي سعادت پيروان و دوستان و ارادتمندانش مي باشد، از اين رو پيغمبر عظيم الشأن اسلام صلي الله عليه و آله فرمود: «تا زماني كه در مسير

اهل بيت من باشيد، هلاك نمي شويد و آسيبي

[صفحه 103]

به شما نخواهد رسيد و همواره بر حق خواهيد بود، زيرا حق با آنان است.»

در اين وصيت مي بينيم كه چگونه دوستانشان را متوجه مسايل حال و آينده مي كنند و با راهنمايي هاي دوستانه و منطقي، راه حق و حقيقت را روشن مي نمايند. همچنين گمراه و منحرف را معرفي مي كنند، تا پيروانشان هوشيار باشند و فريب حكام جور و ستم را نخورند. آري؛ اين وظيفه ي امام بر حق و جانشين راستين پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله است.

درس هاي اين وصيت

1. بزرگ ترين سرمايه ي مؤمن، تقوا و پرهيزكاري است. همان گونه كه در آغاز اين وصيت مشاهده مي كنيم، سفارش به تقوا همواره مورد توجه امام باقر عليه السلام و ساير معصومين عليهم السلام بوده است. توجه اكيد به حفظ تقوا و پرهيزكاري، سرلوحه ي هر سفارش آن بزرگواران است.

2. كنترل رفت و آمد ميان مردم (همچنان كه قبلا هم ذكر شد)، و پرهيز از جلوه گري اعمال در بين عامه ي مردم، دومين نكته ي مورد تأكيد اين وصيت است. به عبارت ساده تر، با مردم باش، ولي با افكار و رفتار آنان نباش و از آن بپرهيز.

3. كساني كه قبل از قيام قائم آل محمد (عج) قيام مي كنند و خودشان را به اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله نسبت مي دهند (مثل زيديه و بعضي از بني هاشم) نتيجه اي نخواهند گرفت. از روايات استفاده

[صفحه 104]

مي شود كه اين قيام ها باطل و مردود است.

4. در مقابل جنايات و ظلم حكام بني اميه و عمال آنان، هيچ كس نمي تواند استقامت نمايد.

5. اين را بدانيد و مطمئن باشيد كه دولت حق ما خواهد آمد. هر كس آن زمان را درك نمود، در

درجه ي خواهد بوده و اگر اجل گريبانش را بگيرد و از دنيا برود، برگشتنش آسان خواهد بود.

6. در زمان ظهور حضرت مهدي (عج)، زمين و زمان، و نيز ملائكه و جنيان تحت فرمان او خواهند بود: «اللهم ارنا الطلعة الرشيدة و الغرة الحميدة»

داستان سيد بحرالعلوم

علامه سلماسي كه از شاگردان و نزديكان سيد بحرالعلوم است، مي گويد: در خدمت سيد بحرالعلوم به مكه ي معظمه مشرف شديم. مرحوم سيد در مكه حوزه ي تدريس تشكيل داد. جود و كرم خاصي از او ديدم؛ آنچه داشت به افراد بخشش مي كرد. يك شب به ايشان عرض كردم: اين جا عراق و نجف اشرف نيست كه اين گونه بخشش مي كنيد، اين جا اكثرا سني هستند و اگر در اين ولايت غربت پولمان تمام شود، از چه كسي بگيريم؟ سيد سكوت كرد. وي هر روز كارش اين بود كه صبح زود به حرم خدا (مسجد الحرام) مشرف مي شد؛ طواف و نماز طواف را انجام مي داد و سپس نماز صبح و تعقيب آن را مي خواند، و اول طلوع آفتاب به منزل بازمي گشت، صبحانه ميل مي كرد، سپس مردم گروه گروه مي آمدند

[صفحه 105]

و از محضرش بهره مند مي شدند.

فرداي آن شب كه به او گفتم پول تمام شده و از كجا پول بياوريم، وقتي صبح از حرم بازگشت؛ چند لحظه بعد شنيدم در را مي كوبند؛ در صورتي كه آن وقت هنگام آمدن افراد معمولي نبود. مي خواستم بروم در را باز كنم، ديدم سيد بحرالعلوم با شتاب حركت كرد و به من فرمود: نيا. من تعجب كردم.

سيد رفت و در را باز كرد؛ ناگاه ديدم شخص بزرگواري سوار بر مركب است. سيد بيرون ديد و سلام كرد و عرض ادب

نمود و ركاب را گرفت و آن بزرگوار پياده شد. سيد بحرالعلوم عرض كرد: اي آقاي من! بفرما. آن بزرگوار وارد منزل شد و در اتاق سيد بحرالعلوم به جاي سيد نشست. پس از ساعتي صحبت، آن بزرگوار حركت كرد و بر مركب سوار شد و رفت.

سيد برگشت و بسيار شاد بود. به من حواله اي داد كه بروم بازار صفا و مروه، و طبق آن حواله پول بگيرم. به بازار رفتم، به همان مغازه اي كه سيد فرموده بود، رسيدم و ديدم صاحب مغازه منتظر من است. حواله را به او دادم، بوسيد و گفت: برو حمال بياور. رفتم، چند حمال اجير كردم، آمدند و چند جوال از پول هاي رايج را به منزل سيد آورديم. بعد كه مطلب را با سيد به طور خصوصي در ميان گذاشتم، فرمود: تا زنده ام به كسي نگو، حواله از حضرت صاحب الأمر امام مهدي (عج) بود؛ همان كسي كه ديروز صبح با مركب به منزل ما تشريف آوردند [108].

[صفحه 106]

ختامه مسك: توصيف امام صادق از حضرت مهدي

ابوحمزه مي گويد: به حضور امام صادق عليه السلام رفتم و عرض كردم: آيا صاحب الأمر (قائم آل محمد) شما هستيد؟

امام صادق عليه السلام فرمود: نه.

عرض كردم: آيا او پسر شما است؟

امام صادق عليه السلام فرمود: نه.

عرض كردم: آيا او پسر پسر شما است؟

امام صادق عليه السلام فرمود: نه.

عرض كردم: آيا او پسر پسر پسر شما است؟

امام صادق فرمود: نه.

عرض كردم: او كيست؟

امام صادق عليه السلام فرمود: او همان كسي است كه سراسر زمين را همان گونه كه پر از ظلم و جور شده، پر از عدل و داد كند. او در عصر فترت (نبودن امامان معصوم) بيايد؛ چنان كه رسول خدا صلي الله عليه و

آله در زمان نبودن رسولان آمد [109].

[صفحه 107]

وصيت 16

اشاره

وصيت الامام الباقر عليه السلام لخيثمة الجعفي (ره)

عن خيثمة، قال: دخلت علي ابي جعفر عليه السلام أودعه، فقال: يا خيثمة، أبلغ من تري من موالينا السلام و أوصهم بتقوي الله العظيم، و أن يعود غنيهم علي فقيرهم وقويهم علي ضعيفهم، و أن يشهد حيهم جنازة ميتهم و أن يتلاقوا في بيوتهم فان لقيا بعضهم بعضا في بيوتهم حياة لامرنا، رحم الله عبدا أحيا أمرنا. يا خثيمه: أبلغ موالينا أنا نغني عنهم من الله شيئا الا بعمل، و أنهم لن ينالوا و لا يتنا الا بالورع، و ان أشد الناس حسرة يوم القيامة من وصف عدلا ثم خالفه الي غيره [110].

خيثمه مي گويد: خدمت امام باقر عليه السلام رسيدم تا با ايشان

[صفحه 108]

خداحافظي نمايم؛ آن حضرت فرمود: اي خيثمه! هر كدام از دوستان ما را ديدي، سلام مرا به آن ها برسان و آنان را توصيه كن به تقواي خداي بزرگ، و سفارش كن كه دوستان ثروتمند ما به ديدار فقرا بروند و قدرتمندان شان از ضعيفان شان عيادت كنند، و اين كه زنده ها به تشييع جنازه ي مُرده هايشان بروند، و به خانه ي يكديگر بروند؛ چرا كه اين كار زنده نمودن امر ماست. خدا رحمت كند كسي را كه امر ما را زنده نمايد.اي خيثمه! به دوستان ما بگو ما آن ها را در برابر خدا بي نياز نمي كنيم، مگر آن كه خود اهل عمل باشند، و آن ها به ولايت ما نمي رسند، مگر با ورع. پر حسرت ترين مردم در روز قيامت كسي است كه عدالتي را توصيف نمايد، آنگاه با آن مخالفت نمايد.

اين وصيت امام باقر عليه السلام بايد سرمشق همه ي كساني كه دم از

ولايت اهل بيت عليهم السلام مي زنند، باشد. چنانچه اين كلمات نوراني را سر لوحه ي برنامه ي روزانه ي خود قرار دهيم، فوايد و بركاتي خواهد داشت كه بزرگ ترين و مهم ترين آن ها، نجات ما از گمراهي و انحراف است. همچنين به بركت عمل به اين فرامين مقدس، هيچ گاه در زندگي خود درمانده نخواهيم شد، بلكه مطابق روايتي كه از حضرت نقل شده، مايه ي زينت و آبرو براي اهل بيت مي شويم: «كونوا لنا زينا» [111] حضرت در خطاب به

[صفحه 109]

دوستان و پيروان مي فرمايد: «با اعمال و رفتارتان براي ما زينت و آبرو باشيد.»

نقل شده است كه روزي امام باقر عليه السلام از كنار گروهي از شيعيان و علاقمندان عبور نمودند و فرمودند:

«والله اني لأحبكم و أحب ريحكم و أرواحكم»

به خدا قسم من شما را دوست دارم، و همچنين بوي شما را و روحتان را دوست دارم [112].

درس هاي اين وصيت

1. هرگاه مي خواهيم سفارش به كاري كنيم و پيامي به كسي بدهيم، اول با سلام آغاز كرده و اظهار محبت نماييم.

2. همه ي ما موظفيم اين كلمات گهربار را به همه ي دوستان و مواليان امامان معصوم عليهم السلام برسانيم.

3. مقيد باشيم در مسير تقوا و راستي و حقيقت حركت كنيم.

4. توانمندان جامعه (چه از نظر مادي و چه از نظر معنوي) حال زيردستان را مراعات كنند و از آنان دستگيري نمايند و كوشش كنند ارتباط بيش تري بين اقشار مختلف جامعه برقرار باشد.

5. مواليان اهل بيت عليهم السلام در فكر اين باشند كه بزرگ ترين وظيفه ي آن ها، زنده كردن نام و ياد و آيين اهل بيت عليهم السلام است؛ يعني آشنايي با قرآن و عترت و عمل نمودن به فرامين اين دو امانت، موجب سعادت دنيا و آخرت و

مايه ي رستگاري و نجات

[صفحه 110]

ماست، و رحمت واسعه ي خداوند متعال را شامل حامل ما خواهد كرد.

6. اين را بدانيم كه خاندان عترت و طهارت از ما چيزي جز عمل نمودن به راهنمايي هاي قرآن و عترت نمي خواهند؛ تنها توقع آن بزرگواران، توجه به ثقلين است كه آن هم نهايتا به سود خود ما خواهد بود.

7. هنگامي ولايت اهل بيت عليهم السلام از ما پذيرفته خواهد شد و به اين مقام مي رسيم كه ورع و پرهيزكاري را اصل و اساس زندگي خود قرار داده و متقي باشيم، تا ان شاءالله به درجه ي فائزين برسيم، و شامل اين حديث شريف شويم:

قال رسول الله صلي الله عليه و آله: علي و شيعته هم الفائزون [113].

پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود: علي و شيعيان او رستگارانند.

8. يكي از اسامي روز قيامت، يوم الحسرة مي باشد. خداي سبحان در قرآن كريم مي فرمايد:

(و انذرهم يوم الحسرة) [114].

آن ها را از روز حسرت بترسان.

از اين رو در پايان اين وصيت، مي بينيم كه حضرت مي فرمايد: كوشش كنيد جزء كساني نباشيد كه فرداي قيامت حسرت و اندوه داشته باشند. بزرگ ترين حسرت مردم در روز قيامت اين است كه توصيف عدل را مي دانستند، اما عامل به آن نبودند.

[صفحه 111]

نمونه اي از عدالت اميرالمؤمنين علي

روزي عقيل برادر بزرگ اميرمؤمنان علي عليه السلام به حضور علي عليه السلام آمد و تقاضاي مبلغي وام كرد (با توجه به اين كه زمان خلافت علي عليه السلام بود و بيت المال در اختيار آن حضرت بود.)

عقيل افزود: به كسي مقروض هستم و وقت اداي آن فرا رسيده است؛ مي خواهم قرض خود را ادا كنم.

امام فرمود: وام تو چقدر است؟

عقيل: مبلغ وام را معين كرد.

امام عليه السلام فرمود: من اين اندازه پول ندارم، صبر

كن تا جيره ام از بيت المال به دستم برسد؛ آن را در اختيار تو خواهم گذاشت.

عقيل گفت: بيت المال در اختيار تو است، باز مي گويي صبر كن تا جيره ام برسد، تازه جيره ي تو مگر چقدر است؟ اگر همه ي آن را به من بدهي، كفايت قرض مرا نمي كند.

امام علي عليه السلام به عقيل فرمود: پس بيا من و تو هر كدام شمشيري برداريم و به حيره (محلي نزديك كوفه) برويم و به يكي از بازرگانان آن جا شبيخون بزنيم و اموالش را بگيريم، (و در نتيجه، پولدار مي شويم و تو نيز وام خود را مي دهي)!

عقيل فرياد زد: و اي! يعني برويم دزدي كنيم؟

امام علي عليه السلام فرمود: اگر مال يك نفر را بدزدي، بهتر از آن است كه مال عموم را بدزدي. (بيت المال، مال عموم مسلمين است، اگر از آن به عنوان منافع خصوصي، زيادتر از ديگران برداريم، از اموال عمومي، دزدي شده است).

[صفحه 112]

عقيل گفت: اجازه مي دهي به سوي معاويه بروم؟

حضرت فرمود: آري.

عقيل گفت: پس كمكم كن و خرج سفرم را بده.

حضرت فرمود: حسن جان! به عمويت چهارصد درهم بده. عقيل پول ها را گرفت و از نزد اميرالمؤمنين عليه السلام خارج شد؛ در حالي كه اين شعر را مي خواند:

سيغنيني الذي أغناك عني

و يقضي ديننا رب قريب [115].

خداوند متعال به زودي مرا بي نياز خواهد كرد و قرض مرا ادا خواهد نمود.

ختامه مسك

قال اميرالمؤمنين عليه السلام: الفضائل أربعة أجناس: احدها الحكمة و قوامها في الفكرة، و الثاني العفة و قوامها في الشهوة، و الثالث القوة و قوامها في الغضب، و الرابع العدل و قوامه في اعتدال قوي النفس [116].

امام علي عليه السلام فرمود: فضيلت ها چهار گونه اند:

1. حكمت، و ريشه و قوام آن درتفكر است؛

2. عفت، و ريشه

و قوام آن در شهوت است؛

3. قدرت، و ريشه و قوام آن در قوه ي غضبيه است؛

4. عدالت، و ريشه و قوام آن در اعتدال و هماهنگي قواي نفس قرار دارد.

[صفحه 113]

وصيت 17

اشاره

عن محمد بن حرب قال: أوصي محمد بن علي بن الحسين الي ابنه جعفربن محمد عليهم السلام: فقال: يا بني اصبر للنوائب [117].

از مهم ترين عوامل موفقيت انسان و رمز پيروزي در هدايت بشر، صبر و بردباري است. طبق فرموده ي خداوند متعال در قرآن كريم:

(والله يحب الصابرين) [118].

خداوند صابران را دوست مي دارد.

پيامبر عظيم الشأن اسلام صلي الله عليه و آله با تمام مشكلات و مصائبي كه داشت، فرمود:

[صفحه 114]

ما أوذي نبي مثل ما أوذيت [119].

هيچ پيغمبري مثل من اذيت و آزار نديد.

آن حضرت باز هم صبر نمود، و با اخلاق نيك و بردباري خود، مردم را به سوي هدايت گرايش داد، و همچنين امامان معصوم - جانشينان بر حق خاتم انبياء عليهم السلام - هم براي اسلام و هدايت مردم بسيار رنج بردند، ولي صبر و شكيبايي مي نمودند تا به هدف مقدس خود نايل شوند.

اميرمؤمنان علي عليه السلام در خطبه ي سوم نهج البلاغه به نام «شقشقيه» مي فرمايد: صبرت و في العين قذي و في الحلق شجي.

صبر نمودم؛ در حالي كه در چشمم خار بود و در گلويم استخوان.

آري؛ زندگي براي ايشان بسيار سخت شده بود، و تنها از جهت اين كه براي مصلحت اسلام، امر الهي بر اين سكوت مقدر بود، و وصيت پيامبر گرامي اسلام هم ايجاب مي كرد، با صبر و بردباري خود اسلام را حفظ نمود و اجازه نداد زحمت هاي پيامبر و دستاوردهاي عظيم حاصل پيروزي و استقرار اسلام از بين برود. همچنين به فرزندانش امام حسن

و امام حسين عليهم السلام هم دستور به صبر و بردباري داد و فرمود: حسن جانم! خودت را عادت بده كه هميشه صبر داشته باشي. و آنقدر امام حسن عليه السلام بر جفاي بني اميه و طرفداران

[صفحه 115]

و هواداران شان صبر كرد، تا آن روزي كه عمامه از سر حضرت برداشتند و به وسيله ي خنجر به ران حضرت زخمي وارد كردند و به او گفتند:

أشركت كما أشرك أبوك من قبل [120].

تو هم مثل پدرت مشرك هستي.

آنگاه امام حسن عليه السلام فرمود:

سأصبر حتي يعلم الصبر انني

صبرت علي شي ء أمر من الصبر

آنقدر صبر مي كنم تا صبر بداند كه من بر مصائبي تلخ و ناگوار كه از (گياه) صبر هم تلخ تر بود، صبر كردم.

امام حسين عليه السلام هم در مقابل آن مصائب جانكاهي كه بر ايشان و ياران و خانواده اش وارد شد، صبر كرد، و ديگران را هم تشويق به صبر و بردباري مي فرمود؛ همچنان كه در زيارت آن حضرت آمده كه فرشتگان آسمان از صبر حضرت تعجب كردند: و قد عجبت من صبرك ملائكة السموات [121].

در قرآن مجيد نيز آيات متعددي درباره ي اهميت صبرو بردباري و پاداش مؤمنان صابر آمده است، كه به چند نمونه اكتفا مي شود:

1. (انما يوفي الصابرون أجرهم بغير حساب) [122].

به درستي كه صابران اجر و پاداش خود را بي حساب دريافت مي دارند.

[صفحه 116]

2. (اولئك يجزون الغرفة بما صبروا) [123].

(صابران) كساني هستند كه درجات عالي بهشت در برابر شكيبايي شان به آنان داده مي شود.

3. (اني جزيتهم اليوم بما صبروا أنهم هم الفائزون) [124] ولي من امروز آنان را براي صبر و استقامتشان پاداش دادم، آن ها پيروز و رستگارند.

4. (و جزاهم بما صبروا جنة و حريرا) [125].

خداوند در برابر صبر و

شكيبايي آنان، بهشت و لباس هاي حرير بهشتي را به آنان پاداش مي دهد.

در نتيجه، از اين وصيت كوتاه، بزرگ ترين درس را استفاده مي نماييم و آن درس صبر و استقامت در مقابل گرفتاري ها و مصائب است، كه اجر فراوان مادي و معنوي، و دنيايي و آخرتي به همراه خواهد داشت.

صبر در مقابل گرفتاري ها و اطاعت از خدا و رسولش

شخصي به حضور رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد و عرض كرد: به من درسي بياموز.

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: برو، ولي مراقب باش كه خشم و غضب نكني. آن شخص گفت: همين موعظه، مرا كافي است.

[صفحه 117]

به سوي خانه ي خود رهسپار شد؛ ناگهان ديد جمعي از بستگان او از خانه بيرون آمده اند و مي خواهند بر سر موضوعي با گروه ديگري بجنگند. وقتي ديد خويشانش مسلح شده اند، او نيز سلاح خود را برداشت و به خويشانش پيوست. در اين وقت حساس، ناگهان سخن پيامبر صلي الله عليه و آله به يادش آمد كه فرمود: غضب نكن. فورا اسلحه اش را به كناري انداخت، سپس آرام آرام نزد گروه مقابل رفت و با زبان نرم و با ملايمت گفت: شما از قتل و مجروح كردن و نزاع چه فايده اي ديده ايد؟ شما نزد من آييد تا با صبر و حوصله مشكل را حل كنيم و هر چقدر مال و ثروت خواستيد، من ضامن مي شوم به شما بدهم.

اين سخن آرام، آن چنان در آن ها اثر نيك گذاشت كه بي درنگ گفتند: ما سزاوارتر هستيم كه اين كار را بكنيم و پيشقدم در نابودي نزاع شويم. در نتيجه، نزاع خاتمه پيدا كرد و جاي خود را به صفا و آرامش داد [126].

به اين ترتيب، مي بينيم ملايمت در سخن

و صبر و شكيبايي، خشم و غضب را دور مي كند و جاي خود را به صلح و صفا مي دهد.

از سخنان امام صادق عليه السلام است: شيطان، لشكري همچون غضب و زنان ندارد [127].

ختامه مسك

قال مولانا الصادق عليه السلام: أربعة من أخلاق الأنبياء: البر، و السخاء، والصبر علي النائبة، و القيام بحق المؤمن [128].

[صفحه 118]

امام صادق عليه السلام فرمود: چهار چيز است كه از روش و رفتار انبياي الهي است (مرام و شيوه آنان است):

1. نيكوكاري؛

2. سخاوت و احسان به مردم؛

3. صبر و بردباري در مصائب و گرفتاري ها؛

4. قيام به حق مؤمن و انجام آن.

[صفحه 119]

وصيت 18

اشاره

وصية الامام الباقر عليه السلام لجماعة من شيعته

عن جابر الجعفي [129] قال: دخلنا علي ابي جعفر محمد بن علي عليه السلام و نحن جماعة بعد ما قضينا نسكنا، فودعناه و قلنا له: أوصنا يا ابن رسول الله، فقال عليه السلام: ليعن قويكم ضعيفكم، و ليعطف غنيكم علي فقيركم، و لينصح الرجل أخاه كنصيحته لنفسه، و اكثموا اسرارنا و لا تحملوا الناس علي أعناقنا، و انظورا أمرنا و ما جاءكم عنا؛ فان وجدتموه للقرآن موافقا فخذوا به، و ان لم تجدوه موافقا فردوه، و ان اشتبه الأمر عليكم فيه فقفوا عنده و ردوه الينا حتي نشرح لكم من ذلك ما شرح لنا، و اذا كنتم كما أوصينا كم لم تعدوا الي غيره؛ فمات منكم ميت قبل أن يخرج قائمنا؛ كان شهيدا، و من أدرك منكم قائمنا فقتل معه؛ كان له أجر شهيدين، و من قتل بين يديه عدوا لنا له أجر عشرين شهيدا [130].

[صفحه 120]

در زمان حيات امامان معصوم عليهم السلام، ميان شيعيان و محبان اهل بيت عليهم السلام چنين رسم بود كه بعد از مراسم عظيم حج و زيارت خانه ي خدا، براي زيارت مرقد منور حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله به مدينة النبي مي رفتند و بعد از آن هم محضر مبارك امام زمان مي رسيدند و ضمن تجديد

عهد و پيمان، تقاضاي نصيحت و موعظه مي كردند. در زمان امام باقر عليه السلام گروهي از شيعيان و دوستان اهل بيت عليهم السلام ساكن كوفه به همراه جناب جابر جعفي (ره) خدمت امام باقر عليه السلام رسيدند و تقاضاي وصيت نمودند.

حضرت در امام باقر عليه السلام پاسخ اين تقاضا، با كلماتي نوراني به آن ها سفارش هايي فرمود كه در حقيقت سرمشقي است براي هر انساني كه خود را شيعه ي اهل بيت عليهم السلام مي داند، و اگر همه در اين مسير صحيح قرار بگيرند و به وظايف خود عمل نمايند، موجب سوق دادن ساير افراد به سمت و سوي اين مكتب حيات بخش خواهند شد.

امام باقر عليه السلام خطاب به آن ها فرمود:

1.همه ي قدرتمندان وظيفه دارند به ضعيفان كمك كنند.

2. اغنيا بايد به فقرا و تهيدستان رسيدگي نمايند.

3. همه ي پيروان اهل بيت عليهم السلام بايد يكي باشند و همديگر را نصيحت كنند، كه همان امربه معروف و نهي ازمنكر است، پس بايد به اين دو وظيفه ي بزرگ الهي عمل نمايند.

4. حفظ شوون و كتمان اسرار، يكي از نشانه هاي بارز ايمان

[صفحه 121]

است، پس بر مؤمن است كه مراعات آبروي مردم را بنمايد.

5. شيعيان و پيروان اهل بيت عليهم السلام بايد پايبند به اوامر و نواهي آن بزرگواران باشند.

6. آنچه از امامان معصوم عليهم السلام نقل شده، چنانچه موافق با قرآن است، آن را بپذيرند و به كار بندند، و الا آن را رد كنند، و اگر آن را درك نكردند، از خاندان پيامبر سؤال نمايند كه جواب كافي و شافي خواهند داد. قرآن مي فرمايد:

(فسألوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون) [131].

اگر نمي دانيد، از آگاهان (محمد و آل محمد) بپرسيد.

7. اگر به اين وصيت نوراني عمل نماييم، نيازي ه كسي پيدا نمي كنيم، و اگر كسي

كه عامل به اين سفارش ها است، قبل از ظهور قائم اهل بيت (عج) از دار دنيا برود، شهيد محسوب مي شود.

8.اگر كسي از دوستان اهل بيت به اين وصيت عمل نمايد و قائم آل محمد را هم درك كند و با او باشد و كشته شود، اجر دو شهيد را دارد، و چنانچه يكي از دشمنان اهل بيت را به قتل برساند، اجر و ثواب بيست شهيد را دارد.

9. افرادي كه ولايت اهل بيت عليهم السلام را قبول دارند، بايد به اين فرمايش ها عمل كنند، تا خير دنيا و آخرت را ببينند، و اگر ولايت را نپذيرند، مانند معاويه و امثال او در گمراهي خواهند ماند.

[صفحه 122]

سال دهم هجرت، پس از آن كه جبرئيل نازل شد و اين آيه را آورد:

(يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك فان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس) [132].

اي پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو (در حق علي عليه السلام) نازل گرديده، كاملا به مردم برسان، و اگر ابلاغ نكني، رسالت او را انجام نداده اي. و خداوند تو را از (خطرات) مردم نگاه خواهد داشت.

پيامبر اسلام صلي الله عليه و اله به فرمان الهي در صحراي سوزان و در كنار غدير خم، حضرت علي عليه السلام را در برابر ده ها هزار نفر جمعيت مسلمان، به مقام خلافت منصوب نمود، كه عده اي از منافقين از اين كار، سخت ناراحت شدند. معاويه در حالي كه يك دست خود را روي شانه ي مغيرة بن شعبه و دست ديگر را روي شانه ي ابوموسي اشعري گذاشته بود، با تكبر مخصوصي، خرامان خرامان نزد بستگانش آمد و گفت: ما هرگز اعتراف به ولايت و خلافت علي

نمي كنيم و آن را نمي پذيريم.

امام باقر عليه السلام پس از نقل مطلب فوق در مورد معاويه فرمود: اين آيات قرآني (آيات 31 تا 35 سوره ي قيامه) در مورد معاويه نازل شده است:

(فلا صدق و لا صلي - و لكن كذب و تولي - ثم ذهب الي

[صفحه 123]

اهله يتمطي - اولي لك فأولي - ثم اولي لك فاولي) [133].

پس او نه تصديق كرد و نه نماز خواند، بلكه تكذيب كرد و (از حق) روي گرداند، آنگاه متكبرانه به سوي اقوام و خويشانش رفت. واي و هلاكت بر تو (اي معاويه) سپس واي و هلاكت بر تو (هم در دنيا و هم در آخرت).

بايد توجه داشت كه آيات فوق در مكه نازل شده و طبق گفته ي بعضي از مفسران، در مورد ابوجهل است، ولي تطبيق آن با معاويه، از باب تعيين يكي از مصداق هاي آيات فوق مي باشد.

ختامه مسك

قال اميرالمؤمنين عليه السلام: قواعد الاسلام سبعة: فأولها العقل و عليها بني الصبر، و الثانيه صون العرض و صدق اللهجه، و الثالثه تلاوة القرآن علي جهته، و الرابعه الحب في الله و البغض في الله، و الخامسه حق آل محمد صلي الله عليه و آله و معرفة ولايتهم، و السادسة حق الاخوان و المحاماة عليهم، و السابعه مجاورة الناس بالحسني [134].

حضرت اميرالمؤمين علي عليه السلام فرمود: پايه هاي اسلام هفت چيز است: اول عقل و بر آن صبر استوار شده است؛ دوم راستگويي و درستي؛ سوم تلاوت قرآن

[صفحه 124]

(بدون تغيير)؛ چهارم دوستي براي خدا و دشمني براي خدا؛ پنجم (مراعات) حقوق آل محمد صلي الله عليه و آله و معرفت به ولايت و فضايل و مناقب آنان؛ ششم (مراعات) حقوق برادران ديني و حمايت

از آنان؛ هفتم نيكي با مردم و حسن خلق با آنان.

پاورقي

[1] الغدير، ج 6، ص 298.

[2] مفاتيح الجنان، فرازي از دعاي افتتاح.

[3] كشف الغمة، ج 2، صص 362-361؛ بحارالانوار، ج 75، ص 187، ح 27.

[4] تنبيه الخواطر، ج 1، ص 31.

[5] كافي، ج 8، ص 150، ح 132.

[6] داستان دوستان، ج 2، ص 251؛ مجموعه ورام، ص 105.

[7] نوح، 12-10.

[8] مجمع البيان، ج 10، ص 361؛ در تفسير آيات 12 -10 سوره ي نوح.

[9] بقره، 152.

[10] ابراهيم، 7.

[11] المواعظ العدديه، باب الاربعة.

[12] خصال، شيخ صدوق، ص 169، ح 222؛ تحف العقول، ص 376.

[13] تحف العقول، ص 316.

[14] مكارم الاخلاق، ج 1، ص 21.

[15] من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 395، ح 5840؛ امالي شسخ صدوق، مجلس 6، ح 4؛ معاني الاخبار، ص 196، ح 1، باب الغايات.

[16] الحديث، ج 2، ص 93.

[17] اعلام الوري، ج 1، صص 258-257؛ بحارالانوار، ج 21، ص 360، باب 34، ح 1؛ اين حديث را حاكم نيشابوري نيز در مستدرك، ج 3، ص 122 آورده است.

[18] كافي، ج 1، ص 458؛ مولد الزهرا، ح 2.

[19] اين داستان مربوط به غزوه ي تبوك است.

[20] احزاب، 33.

[21] خصائص اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب (للحافظ أبي عبدالرحمن نسائي) صص 35-33، ح 11؛ سنن كبري - نسائي - ج 5، ص 108، ح 8398.

[22] فرائد السمطين، ج 1، صص 302-301، ح 240.

[23] ارشاد القلوب، ص 196؛ مستدرك الوسائل، ج 12، صص 147-146، ح 13745.

[24] حياة الامام باقر عليه السلام للقرشي، ص 283؛ بحارالانوار، ج 75، ص 187، ح 30.

[25] ابراهيم. 7.

[26] كنز العمال، ج 1، ص 483، ح 2115-2113.

[27] نوح، 10.

[28] حديد، 21.

[29] داستان صاحب دلان،

ج 2، ص 128.

[30] كشف الغمه، ج 3، ص 141؛ بحارالانوار، ج 75، ص 81، ح 74.

[31] حياة الامام الباقر عليه السلام للقرشي، ص 283.

[32] كنز العمال، ج 15، ص 896، ح 43542؛ و ج 16، ص 138، ح 44168.

[33] پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله فدك را در حيات خود به حضرت زهرا عليهاالسلام بخشيد، ولي بعد از پيغمبر صلي الله عليه و آله در آغاز خلافت ابوبكر، فدك را گرفتند و عمال حضرت زهرا عليه السلام را بيرون كردند، و اين عمل خلاف دستور قرآن و وصيت پيغمبر صلي الله عليه و آله بود.

[34] قصص، 83.

[35] الغدير، ج 10، ص 260.

[36] حشر، 10.

[37] نحل، 90.

[38] نحل، 90.

[39] داستان دوستان، ج 4، ص 96؛ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 4، ص 58.

[40] غرر الحكم، ح 1733.

[41] حياة الامام الباقر عليه السلام للقرشي، ص 287؛ تاريخ مدينه دمشق، ج 54، ص 267؛ ترجمه الامام الباقر (6781).

[42] غرر الحكم، ج 4، ص 241.

[43] قارعه، 7-6.

[44] تفسير البرهان، ج 5، ص 305.

[45] انعام، 160.

[46] امالي شيخ صدوق، ص 86، مجلس 9، ح 5.

[47] پندهايي از تاريخ، ص 155؛ به نقل از مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 119.

[48] قرب الاسناد، ص 2، ح 105؛ امالي شيخ طوسي، ص 135، مجلس 5، ح 31.

[49] بحارالانوار، ج 75، ص 189، ح 46؛ و ج 96، ص 123، ح 10.

[50] كافي، ج 8، ص 303، ح 466؛ من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 282، ح 2458.

[51] اصول كافي، ج 2، صص 377-376، باب مجالسة اهل المعاصي، ح 7؛ و ص 641، باب من تكره مجالسته، ح 7.

[52] تفسير المعين،

ص 301؛ كنز العمال، ج 6، ص 701، ح 17469.

[53] طرائف الحكم، ج 1، ص 237؛ تحف العقول، ص 292؛ اماني شيخ مفيد، ص 185، مجلس 23، ح 10. همين روايت از امام صادق عليه السلام نيز نقل شده است. من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 404، ح 5873؛ امالي صدوق، مجلس 91، ح 8؛ روضة الواعظين، ص 371.

[54] كافي، ج 2، ص 117، ح 4، باب المداراة؛ امالي شيخ طوسي، ص 481، مجلس 17، ح 20.

[55] اصول كافي، ج 2، ص 670، ح 5؛ قرب الاسناد، صص 11 -10، ح 33.

[56] بحارالانوار، ج 78، ص 111 ح 6.

[57] طرائف الحكم ج 1 ص 224، تحف العقول ص 296.

[58] عصر، 4-3.

[59] جناب كميل (رضوان الله تعالي عليه) از ياران خاص اميرالمؤمنين عليه السلام و از اعضاي برجسته ي شرطة الخميس بود. وي همچنين صاحب اسرار اميرالمؤمين عليه السلام بود، و حضرت، دعاي معروف كميل را به او ياد دادند، و به او خبر دادند كه حجاج بن يوسف ثقفي (لعنة الله) تو را به شهادت مي رساند. كميل از اين خبر خوشحال گشته، منتظر فرارسيدن زمان شهادت بود.

[60] كافي، ج 1، ص 16، ضمن ح 12؛ تحف العقول، ص 386؛ طرائف الحكم، ج 1، ص 224.

[61] احتجاج طبرسي، ج 1، ص 186، نهج الايمان، ص 578؛ الصراط المستقيم، ج 2، ص 79.

[62] كافي، ج 2، ص 55، ح 5، باب التفكر.

[63] كافي، ج 1، ص 306، ح 2؛ ارشاد شيخ مفيد، ج 72 ص 180؛ بحارالانوار، ج 47، ص 12.

[64] كنز العمال، ج 7، ص 758 ح 20241.

[65] سنن ترمذي، ج 3، ص 316، ح 2256؛ كنز العمال، ج

7، ص 558، ح 20241.

[66] امالي شيخ طوسي، ص 229، مجلس 8، ح 54؛ تحف العقول، ص 46.

[67] بقره، 132.

[68] اصول كافي، ج 1، ص 307؛ بحارالانوار، ج 47، صص 14-13.

[69] كافي، ج 3، ص 260، ح 37.

[70] علل الشرايع، ج 1، ص 298، باب 235، ح 2؛ معاني الأخبار، ص 287، ح 1، باب معني الموت.

[71] كافي، ج 2، ص 163، ح 1.

[72] فضائل الشيعه، ص 3.

[73] آخرين گفتارها، ج 1، ص 13.

[74] تحف العقول، ص 299؛ معاني الأخبار، ص 141، باب معني المكافاة و الشكر، ح 1. خصال شيخ صدوق، ص 258، ح 132 همين حديث را امام باقر از اميرمؤمنان عليه السلام نقل نموده است.

[75] الرحمن، 60.

[76] عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 27، ح 3، باب 31.

[77] مؤمنون، 111.

[78] مؤمن، 60.

[79] ابراهيم، 7.

[80] طلاق، 3.

[81] كافي، ج 2، ص 65، ح 6، باب التفويض الي الله و التوكل عليه؛ وسائل الشيعه، ج 11، ص 167، ح 20310.

[82] اأعلام الدين، ص 313.

[83] مستطرفات سرائر، ص 144، ح 13.

[84] حمران بن اعين الشيباني الكوفي از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهماالسلام است؛ امام باقر عليه السلام در حق او فرمود: أنت شيعتنا في الدنيا و الاخرة. حمران جزء بزرگان شيعه بود و از چهره هاي معروف و با فضيلت كه هيچ كس در خوبي و درستي او شكي ندارد. وي جزو حفاظ و قاريان قرآن بود كه بعد از وفاتش نام او در ميان قاريان ذكر شد. همچنين وي از عالمان نحو و لغت و … بود. امام صادق عليه السلام در حقش فرمود: انه - حمران - رجل من الجنة، هنيا له في الدنيا

و الاخرة.

[85] عيون الحكم و المواعظ، ص 349.

[86] وسائل الشيعه، ج 4، ص 1087، ح 14، باب استحباب الاكثار من الدعاء.

[87] داستان دوستان، ج 5، ص 176؛ كتاب التوابين ابن قدامة، ص 237، ح 93. اين داستان از امام حسين نيز نقل شده است: بحارالانوار، ج 92، ص 394، ح 33.

[88] نهج البلاغه، حكمت 399.

[89] اعراف، 200.

[90] تحف العقول، ص 291؛ بحارالانوار، ج 75، صص 165-162،ح 1.

[91] جابر بن يزيد جعفي از اصحاب خاص امام باقر عليه السلام و صاحب سر ايشان بود. در شأن و لياقت او همين بس كه امام باقر عليه السلام نود (90)هزار حديث به وي آموخت كه از بركت آن سينه اش مخزن اسرار امامت و نبوت گرديد. وي كه فقيهي برجسته بود، در كوفه سكونت داشت.

[92] كتاب الغيبة - للنعمايي، صص 210 -209، ح 17.

[93] التحفة السنية، ص 330 مخلوط.

[94] بحارالانوار، ج 75، ص 187، ح 27.

[95] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 19، ص 50.

[96] الحديث، ج 1، ص 329.

[97] كافي، ج 2، ص 66، ح 7، باب التفويض الي الله.

[98] ابراهيم، 7.

[99] كنز العمال، ج 11، ص 722، ح 33530.

[100] المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 391.

[101] سفينة البحار، ج 2، ص 277.

[102] مستدرك الوسائل، ج 11، ص 16، ح 12303.

[103] سفينة البحار، ج 2، ص 662؛ وسائل الشيعه، ج 12، ص 88، ح 1.

[104] وسائل الشيعة، ج 8، صص 19-18، ح 1.

[105] اصول كافي، ج 2، ص 172.

[106] معاني الاخبار، ص 32، باب معني الصراط، ح 1.

[107] كتاب الغيبه، نعماني، ص 194، ح 1، باب 11.

[108] گنيجنه ي دانشمندان، ج 8، ص 271.

[109] اصول كافي، ج 1، ص 341.

[110] كافي، ج

2، صص 176-175، باب زيارة الاخوان.

[111] طرائف الحكم، ج 2، ص 66؛ امالي شيخ صدوق، ص 484، ح 657، مجلس 17 (62).

[112] امالي شيخ طوسي، ص 722، ح 1522، مجلس 6 (43).

[113] بشارة المصطفي، ص 187، ضمن حديث 2؛ مناقب اميرالمؤمنين، محمد بن سليمان الكوفي، ج 2، ص 596، ح 1100.

[114] مريم، 39.

[115] مناقب آل ابي طالب، ج 1، ص 376؛ بحار الانوار، ج 41، ص 113.

[116] تفسير المعين، ص 541؛ كشف الغمة، ج 3، ص 140.

[117] اثبات الهدي (احوالات امام باقر)، ص 74.

[118] آل عمران،146.

[119] مناقب آل ابي طالب، ج 3، ص 42؛ بحارالانوار، ج 39، ص 56؛ كنز العمال، ج 3، ص 130، ح 5818، به لفظ «ما أوذي احد مثل ما اوذيت في الله» ، منتهي الآمال، احوالات پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله.

[120] ارشاد شيخ مفيد، ج 2، ص 12.

[121] المزار محمد بن المشهدي، ص 504؛ بحارالانوار، ج 98، ص 240.

[122] زمر، 10.

[123] فرقان، 75.

[124] مؤمنون، 11.

[125] انسان، 12.

[126] كافي، ج 2، ص 304، ح 11، باب الغضب.

[127] كافي، ج 5، ص 515، ح 5، باب في قلة الصلاح في النساء؛ سفينة البحار، ج 2، ص 320.

[128] تحف العقول، ص 369.

[129] ر.ك: وصيت چهاردهم.

[130] أمالي شيخ طوسي (ره)، مجلس 9، ح 2؛ اصول كافي، ج 2، ص 222، ح 4.

[131] نحل، 43.

[132] مائده، 67.

[133] تفسير برهان، ج 4، ص 409؛ تفسير القمي، ج 2، ص 397.

[134] تحف العقول، ص 196؛ تفسير المعين 7 ص 461.

21- امام صادق عليه السلام از ديدگاه اهل سنت

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: امام صادق عليه السلام از ديدگاه اهل سنت/ مهدي لطفي، 1355 -

مشخصات نشر: قم: صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران، مركز پژوهش هاي اسلامي، 1385.

مشخصات

ظاهري: 102 ص.

شابك: 6000 ريال 978-964-140-57-9:

وضعيت فهرست نويسي: فهرست نويسي توصيفي

يادداشت: كتابنامه: ص. [99] - 102؛ همچنين به صورت زيرنويس.

شناسه افزوده: صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران. مركز پژوهشهاي اسلامي.

شماره كتابشناسي ملي: 1556005

ديباچه

ائمه معصومين عليهم السلام به باور شيعه و سني از اهل بيت پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله و سلم هستند و بر اساس آيات قرآني، محبت به آنان جزو دين است. اين اشتراك، اهميت فراواني دارد و مي تواند در كنار باور به قرآن، عامل مهمي براي وحدت و همدلي همه مسلمانان باشد.

در اين ميان، اختلاف هايي كه جهان اسلام را فراگرفته و چون گردابي مهيب، هويت مسلمانان را در خود فرو برده است، راه را براي تسلط بيگانگان باز مي كند. جا دارد تا با بازنمايي اين اشتراك و پرداختن به جنبه هاي گوناگون زندگاني اين ستارگان هدايت و بيان ديدگاه هاي مشترك مذاهب بزرگ اسلامي در مورد اهل بيت پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله، افزون بر افزايش شناخت مذاهب از باورهاي يكديگر، گامي مهم در راه وحدت مسلمانان برداشته شود.

بر اين اساس، بر آن شديم تا زندگاني ائمه معصومين عليهم السلام را از ديدگاه اهل سنت بررسي كنيم. اين پژوهش، بر اساس كتاب هاي تاريخي، روايي اهل سنت و همچنين آراي عالمان ديني آنان نوشته شده است. در پايان از تلاش پژوهشگر ارجمند حجت الاسلام و المسلمين مهدي لطفي كه پژوهش اين مجموعه را انجام داده است، تشكر و قدرداني مي شود. اميد است مورد استفاده برنامه سازان قرار گيرد.

انه ولي التوفيق

اداره كل پژوهش

مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما

[صفحه 3]

پيش گفتار

به اتفاق شيعه و سني پيامبر بزرگوار اسلام، اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام را عدل و هماهنگ با قرآن معرفي كرده است. هر مسلماني براي پيمودن راه صحيح و صعود به قله هاي كمال به دو بال قرآن و عترت نبي اكرم نيازمند است. اهل بيت پيامبر همان حبل الله

المتين هستند كه قرآن براي دوري از گمراهي ها، ما را به تمسك به آنان فراخوانده است.

بنابراين، همان گونه كه مطالعه و عمل به دستورهاي قرآن كريم، واجب شرعي و عقلي است، شناخت سيره ائمه اثني عشر عليهم السلام نيز به حكم عقل و شرع واجب است. بر هر مسلماني لازم است براي بهتر زيستن و درك سعادت اخروي، در شناخت و عمل به دستورهاي پيشوايان معصوم عليهم السلام تلاش كند. البته چون عمل به گفتار معصومين، به شناخت و معرفت آنان بستگي دارد، معرفي ائمه معصومين عليهم السلام به جوامع كنوني يكي از مسائل ضروري است تا با معرفي سيره و شخصيت آنان، خطوط حركت آينده را ترسيم كنيم و از زندگي آنان درس هايي بگيريم.

همه مسلمانان چه شيعه و چه سني، براي اهل بيت كه همان عترت پيامبر هستند، احترام خاصي قائل هستند و براساس نص صريح قرآن، محبت و احترام به اهل بيت را بر خود واجب مي دانند. از اين رو، تمامي بزرگان

[صفحه 4]

اهل سنت، اهل بيت را در كتاب هاي خود با القاب و اوصافي شايسته ستوده و از آنها به عنوان پيشوا ياد كرده اند.

براي بهتر معرفي كردن ائمه معصومين عليهم السلام در داخل و خارج كشور از طريق كتاب و رسانه، بايستي مناقب و فضايل اهل بيت عليهم السلام در متون حديثي و تفسيري و تاريخي اهل سنت نيز بررسي شود؛ زيرا بيان فضايل و مناقب شخصيت ها از سوي ديگران اثر گذارتر است. در اين ميان، چون شالوده فكري و عقيدتي شيعه در اصول و فروع نوعا از آموزه هاي امام صادق عليه السلام است، اين ضرورت در مورد ايشان بيشتر احساس مي شود. افزون بر اينها، چون حضرت صادق

عليه السلام به عنوان يك مرجع علمي در جوامع اهل سنت هم مورد توجه است، معرفي آن حضرت مي تواند بيش از پيش زمينه نزديكي بين مذاهب اسلامي را فراهم سازد.

[صفحه 5]

كليات

مفاهيم پژوهش

در نگاه شيعيان، با توجه به نصوص و احاديثي كه درباره امام صادق عليه السلام از پيامبر خدا و ائمه پيش از ايشان رسيده است، آن حضرت ششمين خليفه پيامبر و امام مسلمانان به شمار مي رود. ايشان در نگاه اهل سنت نيز به عنوان يكي از عترت پيامبر مورد احترام است و بزرگان اهل سنت، آن حضرت را با القابي همچون عالم، زاهد و فاضل ستوده اند. امام صادق عليه السلام به عنوان مرجع علمي و ديني نزد اهل سنت شناخته شده و مورد توجه همگان بوده است. بزرگاني از اهل سنت همچون مالك ابن انس و ابوحنيفه نيز در محضر ايشان درس آموخته اند. جاحظ يكي از علماي سني در مورد حضرت مي گويد: «جهان از علم و فقه جعفر بن محمد سرشار شد» . [1].

استاد ابوزهره، عالم معاصر اهل سنت در كتاب الامام الصادق درباره علم حضرت مي نويسد: «علماي اسلام با تمام اختلاف نظرها و تعدد مشرب هايشان، در فردي غير از امام صادق و علم او اتفاق نظر ندارند» [2].

[صفحه 6]

فضايل و مناقب امام صادق عليه السلام كه در اين كتاب آمده، بخشي از كمال اخلاقي، علمي، معنوي و سياسي ايشان است و نشان مي دهد كه حضرت در اوج عصمت، پيوسته در پرتو عنايت هاي رباني قرار داشته و از فراست سياسي ناشي از عصمت و وحي الهي برخوردار بوده است. البته بايد توجه داشت هر چند مطالب اين كتاب از متون معتبر اهل

سنت اعم از تاريخي و حديثي و تفسير گردآوري شده است، تنها با تكيه بر اين مطالب، عظمت شخصيت و مقام امام صادق عليه السلام روشن نمي شود و براي شناخت بهتر آن حضرت بايد به كتاب هاي شيعه و سخنان گهربار معصومين عليهم السلام درباره آن حضرت مراجعه كرد.

پيشينه پژوهش

در زمينه زندگي و فضايل و مناقب امام جعفر صادق عليه السلام، كتاب هاي بسياري نوشته شده است. برخي از آنها، به طور مستقل درباره زندگي و مناقب امام صادق عليه السلام است و در برخي از آنها، لابه لاي بحث از مناقب و فضائل ائمه اثني عشر، به زندگي امام صادق پرداخته شده است. بيشتر اين كتاب ها با توجه به مصادر شيعه و گاه با استناد به مصادر اهل سنت نگاشته شده است. البته دو نفر از عالمان معاصر اهل سنت، عبدالحليم جندي و استاد محمد ابوزهره هر كدام كتابي مستقل درباره حضرت صادق عليه السلام نوشته اند كه تكيه آنان بر مصادر اهل سنت بوده است.

از جمله كتاب هايي كه درباره حضرت صادق عليه السلام نوشته شده است، مي توان به كتاب هاي زير اشاره كرد:

1. الامام الصادق عليه السلام و المذاهب الاربعه، نوشته استاد اسد حيدر (در 6 جلد)؛

2. الامام الصادق عليه السلام، حياته و آرائه و فقهه، نوشته استاد محمد ابوزهره از بزرگان اهل سنت؛

[صفحه 7]

3. الامام الصادق عليه السلام، نوشته استاد منشار عبدالحليم جندي از علماي اهل سنت؛

4. موسوعة الامام الصادق عليه السلام، نوشته استاد دانشمند آيت الله قزويني كه تاكنون 15 جلد آن چاپ شده است. در اين كتاب، تمام احاديث رسيده از حضرت از كتاب هاي فريقين جمع آوري شده است؛

5. قادتنا كيف تعرفهم، نوشته آيت الله العظمي ميلاني. بخشي از اين كتاب، درباره امام صادق

عليه السلام است؛

6. الامام الصادق عليه السلام، نوشته شيخ محمد حسين مظفر كه كتابي است جامع و در نوع خود كم نظير؛

7. اعلام الهداية، الامام جعفر بن محمد الصادق عليه السلام كه از سوي مجمع عالمي اهل بيت چاپ شده است؛

پرسش هاي پژوهش

پرسش هايي كه اين پژوهش در پي پاسخ گويي به آنهاست، عبارتند از:

1. جايگاه امام صادق عليه السلام در جامعه اسلامي چگونه است؟

2. امام صادق عليه السلام در ميان اهل سنت چه جايگاهي دارد؟

3. با توجه به مقام علمي و معنوي حضرت صادق عليه السلام كه همه در مسائل علمي و فقهي به ايشان مراجعه مي كردند و همگان به فضل حضرت اعتراف داشتند، چه عاملي حكومت هاي وقت را بر آن داشت تا افرادي را به عنوان مرجع ديني در مقابل ايشان علم كنند؟

4. نوع تعامل حضرت صادق عليه السلام با علماي معاصر اهل سنت چگونه بود و ديدگاه آنان درباره حضرت چه بود؟

5. چه عاملي سبب شده بود چهار هزار شاگرد از ملت ها و مذاهب مختلف در مكتب امام صادق عليه السلام گرد هم آيند؟

[صفحه 8]

6. واكنش حضرت صادق عليه السلام در برابر قيام هاي زمان خويش از نظر اهل سنت چه بود؟

7. آيا امام صادق عليه السلام از سوي حكومت هاي وقت در فشار بود؟

8. امام صادق عليه السلام در پي ريزي شالوده فكري و فقهي اهل سنت و شيعه چه نقشي داشته است؟

9. امام صادق عليه السلام با انحراف فكري زمان خويش چگونه برخورد مي كرد؟

اهداف پژوهش

1. شناخت جايگاه امام صادق عليه السلام در ميان عالمان گذشته اهل سنت با توجه به متون اهل سنت؛

2. معرفي حضرت صادق عليه السلام به نسل جديد اهل سنت با استناد به سخنان علماي گذشته اهل سنت؛

3. اثبات وجوب پيروي از امام صادق عليه السلام؛

4. پاسخ گويي به شبهه هاي اهل سنت در زمينه شيعه با تبيين جايگاه امام صادق عليه السلام؛

5. معرفي امام صادق عليه السلام به عنوان يكي از محورهاي وحدت اسلامي.

پيش فرض هاي پژوهش

امام صادق عليه السلام به عنوان يكي از اهل بيت پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله و سلم، به استناد سخنان پيامبر مورد احترام اهل سنت است. هر چند اهل سنت، حضرت را به عصمت و امامت الهي قبول ندارند، ولي آن حضرت را در مرحله والايي از علم و معنويت مي دانند كه مورد تأييد خداست.

[صفحه 9]

جايگاه اهل بيت عليهم السلام در ميان اهل سنت

اشاره

ادله و نصوصي را كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله در مصادر اهل سنت بر امامت اهل بيت عليهم السلام آمده است، به دو دسته كلي مي توان تقسيم كرد: دسته اول نصوص عامه كه درباره همه اهل بيت عليهم السلام وارد است و در اثبات امامت همه ائمه معصومين به آنها مي توان استناد جست؛ دسته دوم نصوصي است كه به امامت برخي از ايشان اختصاص دارد. يكي از نصوص و ادله بخش اول، «حديث ثقلين» است كه در بيشتر مصادر حديثي و تاريخي و تفسيري اهل سنت از رسول الله صلي الله عليه و آله آمده است كه ما به برخي از آنها اشاره مي كنيم.

ترمذي از بزرگان اهل سنت از جابر بن عبدالله انصاري نقل كرده است كه گفت: رسول خدا را در روز عرفه در حجةالوداع ديدم كه بر ناقه قَصوَا سوار بود و خطاب به مردم مي فرمود:

يا أيها الناس، فاني قد تركت فيكم ما اخذتم به لن تضلوا كتاب الله و عترتي أهل بيتي [5].

[صفحه 10]

اي مردم! من چيزي را در ميان شما به جاي مي گذارم كه تا هنگامي كه به آن چنگ زنيد هرگز به گمراهي نخواهيد افتاد؛ كتاب خدا و عترتم، يعني اهل بيتم.

همچنين مسلم در صحيحش

و احمد در مسندش و ديگران در كتاب هاي خود آورده اند كه زيد بن ارقم گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله در كنار آبگيري بر سر راه مكه و مدينه كه «خم» ناميده مي شد، به سخنراني برخاست و فرمود:

اي مردم! من هم بشرم و نزديك است فرستاده پروردگارم بيايد و من هم لبيك بگويم. من دو چيز گران بها در ميان شما بر جاي مي گذارم؛ نخستين آنها كتاب خداست كه در آن نور و هدايت است. پس كتاب خداي را در دست گرفته و به آن تمسك جوييد … و ديگري اهل بيت من است … [6].

همچنين ترمذي از زيد بن ارقم نقل كرده است كه پيامبر فرموده:

من ميان شما چيزي بر جاي مي گذارم كه اگر به آن تمسك جوييد، هرگز پس از من گمراه نخواهيد شد. يكي از ديگري بزرگ تر است؛ كتاب خدا كه ريسماني كشيده شده از آسمان به زمين است و عترت من، يعني اهل بيتم. اين دو هرگز از هم جدا نمي شوند تا آن گاه كه كنار حوض كوثر به من بازگردانده شوند. پس مراقب باشيد كه با اين دو يادگار من چگونه رفتار خواهيد كرد. [5].

اين چند حديث، نمونه هايي از صدها حديثي است كه بزرگان اهل سنت در كتاب هاي حديثي، تفسيري و تاريخي خويش از زبان رسول خدا صلي الله عليه و آله

[صفحه 11]

آورده اند كه پيامبر در پايان عمر شريفش در حجةالوداع، عرفه و غدير خم در جمع هزاران نفر از اصحاب اين سخنان را بيان فرمود. اين نقل ها، نص صريحي است از پيامبر در تعيين و معرفي مرجعي براي امت پس از خود كه

همه امامان از عترتش را شامل مي شود. ائمه از عترت پيامبر، عدل و هماهنگ با قرآن هستند و از هر گونه خطا و اشتباهي پاكند. مسير اهل بيت، همان مسير قرآن است و به فرموده پيامبر، هرگز از هم جدا نخواهند شد. پس بر هر مسلمان واجب است آن گونه كه قرآن را منشور سعادت خود مي داند، تابع خاندان پيامبر نيز باشد.

امام زرقاني مالكي در شرح مواهب از علامه سمهودي آورده است:

اين حديث مي فهماند كه در هر زماني تا قيام قيامت، فردي از عترت پيامبر هست كه اهليت تمسك به او را داشته باشد تا اينكه فرمايش پيامبر بر مردم و دستور آنان به تمسك به عترت، متوجه او باشد؛ همان طور كه قرآن (كه در حديث، عدل اهل بيت است) چنين است (و در هر برهه اي، در دسترس مردم است). بر اين اساس، اهل بيت پيامبر، امان بر اهل زمين هستند و وقتي آنان نباشند، زمين نيز اهلش را از ميان مي برد. [6].

سخن پيامبر اعظم درباره تعداد امامان پس از خود

در اين زمينه، بزرگان اهل سنت در كتاب هاي حديثي و تاريخي خود از رسول خدا صلي الله عليه و آله آورده اند كه به تصريح حضرت، تعداد امامان پس از ايشان دوازده نفر است. در ادامه، به چند حديث در اين زمينه بسنده مي كنيم.

[صفحه 12]

يك - حافظ مسلم بن حجاج قشيري در صحيح خود از جابر بن سمرة نقل مي كند كه شنيدم رسول خدا صلي الله عليه و آله مي فرمود:

لا يزال الدين قائما حتي تقوم الساعة او يكون عليكم اثنا عشر خليفة، كلهم من قريش. [7].

دين خدا همچنان تا روز قيامت و پايان دوره زمام داري دوازده نفر

جانشينان من بر شما كه همگي از قريشند، پايدار و استوار خواهد ماند.

دو - در صحيح بخاري، معتبرترين كتاب حديثي اهل سنت، آمده است كه جابر بن سمرة گفت: شنيدم رسول خدا صلي الله عليه و آله مي فرمود: «يكون اثني عشر أميرا؛ فرمان روايان دوازده نفرند.» آن گاه سخني گفت كه من درست نشنيدم. پس از پدرم پرسيدم و او گفت كه پيامبر فرمود: «همگي آنها از قريش هستند» . [8].

سه - متقي هندي، محدث بزرگ اهل سنت از انس بن مالك روايت مي كند:

لن يزال هذا الدين قائما الي اثني عشر من قريش فاذا هلكوا ماجت الأرض باهلها. [9].

تا اين دوازده تن از قريش وجود داشته باشند، اين دين همچنان بر جاي خواهد بود و چون دوران ايشان سپري شود، دنيا به هم مي خورد و زمين ويران مي شود.

روشن است كه بنابراين روايت، پايان دوران آن دوازده تن با ويراني زمين هم زمان است و اين با عقيده شيعه در امامت ائمه اثني عشري هم خواني دارد.

[صفحه 13]

همه اين روايت ها صراحت دارند بر اينكه جانشينان آن حضرت، دوازده نفرند كه همگي از قريش هستند و دوران امامتشان تا آخر دنيا به طول مي كشد. اميرالمؤمنين علي عليه السلام نيز درباره منظور از قريش در اين گونه احاديث فرموده است:

اينكه امامان همگي از قريش هستند؛ يعني همه آنها از تيره هاشم هستند، نه تيره ديگر؛ زيرا تيره ديگري از قريش، صلاحيت امامت بر امت را ندارد. [10].

بنابراين، تعداد امامان پس از پيامبر دوازده نفر است و چون ايام آنان به سر آيد، دنيا نيز پايان خواهد يافت. اين افراد همان كساني هستند كه در حديث

ثقلين پيامبر، مردم را به تمسك جستن به آنان دستور داد تا از هلاكت و گمراهي نجات يابند؛ اين دوازده خليفه كه به عدد نقباي بني اسرائيل اند، همان دوازده امام شيعه هستند. اگر اين نظريه پذيرفته نشود، سخنان پيامبر محمل صحيحي نخواهد داشت. از اين رو، علماي اهل تسنن چون از اين اعتقاد سر تافته اند، در بيان اين احاديث دچار سرگرداني شده اند و در تفسير آن، آرا و نظرهاي متعددي داده و هر كدام، نظريه ديگري را رد كرده اند.

تصريح رسول الله به نام هاي دوازده امام

علامه شيخ الاسلام محمد بن ابراهيم حمويني مصري [11] در فوائد السمطين از ابن عباس روايت مي كند كه مردي يهودي به نام نعثل از پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله پرسيد: اي محمد! هر پيامبري براي خود جانشيني داشت و جانشين موسي، يوشع بن نون بود، جانشين شما كيست؟ پيامبر فرمود: جانشين من علي بن ابي طالب و پس

[صفحه 14]

از او دو سبط من، حسن و حسين و پس از حسين، نه نفر از صلب حسين هستند. مرد يهودي گفت: اي محمد! اسم آنها را بيان كن. حضرت فرمود: پس از حسين، فرزندش، علي و پس از او، فرزندش، محمد و پس از او، فرزندش، جعفر و پس از او، فرزندش، موسي و پس از او، فرزندش، علي و پس از او، فرزندش، محمد و پس از او، فرزندش، علي و پس از او، فرزندش، حسن و پس از او، فرزندش، محمد المهدي، حجت خداست كه دوازده نفرند. [12].

سخن پيامبر اعظم درباره امام صادق

نويسنده احقاق الحق در حديث مفصلي از رسول خدا صلي الله عليه و آله كه از نسخه خطي فوائد السمطين آورده است، نقل مي كند كه حضرت مي فرمايد:

خدا در صلب او (امام محمدباقر عليه السلام) نطفه مبارك و پاكيزه اي قرار مي دهد و اين فرزند را پاكيزه ساخته است و او را جعفر مي نامد و او را هادي و مهدي و راضي از خدا و مرضي خدا قرار مي دهد. پس او در دعايش به درگاه الهي مي گويد: «اي خداي جاويدان و هميشگي، اي ارحم الراحمين! شيعيان ما را از آتش دوزخ دور كن. از آنها راضي باش و گناهان آنان را

بيامرز و امور آنان را آسان گردان و نيازهاي آنها را برآورده كن. عيب هاي آنان را بپوشان و گناهان بزرگي را كه از آنان سرزده است، بر آنان ببخش. اي خدايي كه از قهر و ستم كسي بر او ترسي نيست و او را خواب فرا نمي گيرد! بر من گشايشي از حزن و اندوه قرار ده» . پس هر كه اين دعا را بخواند، خدا در قيامت، او را با صورتي سفيد و نوراني با جعفر بن محمد محشور مي كند و اهل بهشت باشد … [13].

[صفحه 15]

نام دوازده امام در لوح حضرت زهرا

حمويني در حديثي از جابر بن عبدالله انصاري آورده است كه جابر گفت:

به محضر مولايم، فاطمه دختر محمد مشرف شدم تا تولد امام حسين عليه السلام را به او تبريك گويم. لوحي در دست حضرت فاطمه عليهاالسلام ديدم از دره بيضاء. گفتم: اي سيد نسوان! اين صحيفه چيست؟ فرمود: در اين ورق، نام ائمه از اولاد من نوشته شده است. گفتم: به من دهيد تا در آن بنگرم. حضرت فرمود: اي جابر! بي گمان جز بر پيامبر و وصي او و اهل بيتش كسي مجاز نيست آن را لمس كند، ولي تو مجازي بر آن بنگري (بدون اينكه آن را لمس كني). خواندم در آن نوشته بود: ابوالقاسم محمد بن عبدالله المصطفي، مادرش آمنه؛ ابوالحسن علي بن ابي طالب المرتضي، مادرش فاطمه بنت اسد، فرزند هاشم بن عبدمناف؛ ابومحمد حسن بن علي و ابوعبدالله الحسين بن علي التقي، مادرشان فاطمه بنت محمد؛ ابومحمد علي بن الحسين العدل، مادرش شاه بانو دختر يزدجرد بن شاهنشاه؛ ابوجعفر محمد بن علي الباقر، مادرش ام عبدالله دختر حسن بن علي بن ابي

طالب؛ ابوعبدالله جعفر بن محمد الصادق، مادرش أُم فَرْوَة دختر قاسم بن محمد بن ابي بكر؛ ابوابراهيم موسي بن جعفر الثقه، مادرش كنيزي به نام حميده؛ ابوالحسن علي بن موسي الرضا، مادرش كنيزي به نام نجمه؛ ابوجعفر محمد بن علي الزكي، مادرش كنيزي به نام خيزران؛ ابوالحسن علي بن محمد الامين، مادرش كنيزي به نام سوسن؛ ابومحمد الحسن بن علي الرفيق، مادرش كنيزي به نام سمانه؛ ابوالقاسم محمد بن الحسن كه او قائم خداست، مادرش كنيزي به نام نرجس صلوات الله عليهم اجمعين. [14].

[صفحه 16]

تصريح امام باقر به امامت امام صادق

به اعتقاد شيعه، امام پيشين بايد خليفه و امام پس از خويش را برگزيند و به امامت آن امام تصريح كند. ابن صباغ مالكي از بزرگان اهل سنت درباره امامت امام صادق عليه السلام مي نويسد:

فضيل بن يسار مي گويد: نزد امام باقر عليه السلام بودم كه حضرت رو به امام صادق عليه السلام كرد و فرمود: «هذا خير البرية بعدي؛ فرزندم امام صادق عليه السلام پس از من برترين انسان است.» [15].

اين عبارت، فضل امام صادق عليه السلام را پس از امام باقر عليه السلام نسبت به ديگران مي رساند و امامت، حق كسي است كه افضل مردم باشد.

همچنين روايت شده كه حضرت باقر عليه السلام دست بر دست امام صادق عليه السلام زد و فرمود: «هذا والله قائم آل محمد بعدي؛ به خدا سوگند! اين (امام صادق عليه السلام) پس از من قائم آل محمد صلي الله عليه و آله است» . [16].

[صفحه 17]

زندگي امام صادق عليه السلام

ولادت امام صادق

تاريخ نگاران اهل سنت درباره تاريخ ولادت امام صادق عليه السلام اختلاف نظر دارند كه در اينجا قول برخي از آنان را مي آوريم و سرانجام نظريه شيعه را مطرح مي كنيم.

ابن خلكان در وفيات الاعيان، ولادت آن حضرت را در هشتم رمضان سال 80 هجري كه همان سال «سيل حجاف» بود، بيان كرده است. ديگري مي نويسد: بنابر قولي، ولادت آن حضرت در هشتم رمضان سال 83 ه. ق بوده است. [17] همچنين برخي از بزرگان اهل سنت همچون يافعي در مرآة الجنان، ابن صباغ مالكي در الفصول المهمة، محمد بن طلحه شافعي در مطالب السؤول، شبلنجي در نور الابصار، مسعودي در مروج الذهب و ذهبي در تذكرة الحفاظ، سال 80 هجري را سال تولد آن حضرت ذكر كرده اند.

برخي نيز سال 83 ه. ق را سال تولد حضرت دانسته اند. البته قول مشهور نزد شيعه درباره تاريخ ولادت آن حضرت، روز هفدهم ربيع الاول سال 83 ه. ق است كه سالروز ولادت رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز هست.

[صفحه 18]

مادر امام صادق

مادر بزرگوار امام صادق عليه السلام، بانوي جليله فاطمه مكني به أُم فَرْوَة است كه دختر قاسم بن محمد [18] بن ابي بكر است كه مادرش اسماء دختر عبدالرحمن بن ابي بكر بود. در اصول كافي از امام صادق عليه السلام روايت است كه حضرت درباره مادرشان فرمود:

مادرم از كساني بود كه ايمان در دلش رسوخ كرده بود و بر ايمانش پايدار بود. او نيكوكار بود كه بي گمان، خدا نيكوكاران را دوست مي دارد.

پدر امام صادق

پدر بزرگوارش، امام پنجم شيعيان است كه نام آن حضرت، محمد و كنيه اش، ابوجعفر و ملقب به باقر بود. او نزد اهل سنت به فضل و علم معروف است. در عظمت آن حضرت كافي است به سخن دو نفر از بزرگان اهل سنت توجه كنيم. ابن حجر هيثمي، دانشمند شافعي مذهب در كتاب الصواعق المحرقه درباره امام باقر مي نويسد:

امام و پيشواي بزرگ كه عظمت و فضلش مورد اتفاق همگان است، عبادت و علم و زهد را از پدرش به ارث برده است. ابوجعفر محمد باقر عليه السلام به اين جهت «باقر» ناميده شده است كه گشاينده دريچه دانش و شكافنده مشكلات علوم بود. او به اندازه اي گنج هاي پنهان معارف و دانش ها را آشكار ساخته و حقايق و حكمت ها و لطايف دانش ها را بيان كرده است كه جز بر عناصر بي بصيرت يا بد سيرت، بر

[صفحه 19]

كسي پوشيده نيست. براي همين است كه وي را شكافنده و جامع علوم و برافرازنده پرچم دانش خوانده اند. قلبش روشن و علم و عملش زياد و نفسش پاكيزه و رفتار و اخلاقش پسنديده بود و عمر خود را در طاعت خدا گذراند. در مقام عارفان، او آداب و

رسومي دارد كه زبان توصيف كنندگان از بيان آن عاجز است. كلمات زيادي درباره سير و سلوك و معارف از او به جاي مانده كه اين مقام گنجايش ذكر آنها را ندارد. [19].

عالم معروف اهل سنت، احمد بن سنان نگارنده اخبار الدول در مورد حضرت مي نويسد:

او را بدان جهت «باقر» ناميدند كه علم را شكافت و گفته اند براي اين ملقب به باقر گرديد؛ زيرا جابر بن عبدالله انصاري از رسول خدا نقل مي كند كه به او فرمود: تو زنده مي ماني تا فرزندي از فرزندان حسين عليه السلام را كه هم نام من است ديدار كني. او علم را مي شكافد، آن گاه كه ديدارش كردي، سلام مرا به او برسان. [20].

نام و لقب هاي امام صادق

نامش جعفر و لقبش صادق بود. اين لقب را بنابر نظر شيعيان، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله پيش تر برايشان تعيين فرموده بود. در علل الشرايع نقل شده است كه حضرت فرمود:

چون فرزندم، جعفر بن محمد بن علي بن الحسين ابن علي بن ابي طالب زاده شد، او را صادق بنامند. [21].

[صفحه 20]

محمد بن طلحه شافعي از بزرگان اهل سنت مي نويسد:

او (امام صادق عليه السلام) از بزرگان اهل بيت نبي است كه صاحب علم و عبادت فراوان و اوراد متواصله است. زهدش آشكار بود و قرآن زياد مي خواند. او تابع معاني قرآن بود و از بحر بي كران قرآن بهره مي جست و جواهر و علوم قرآني را از آن استخراج مي كرد … او القابي دارد كه مشهورترين آنها صادق است. صابر، فاضل، طاهر و … نيز از القاب اوست. [22].

علامه سيد عباس مكي در نزهة الجليس مي نويسد:

امام جعفر

صادق بن محمد الباقر بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب عليهم السلام، يكي از ائمه اثني عشر است كه از بزرگان اهل بيت بود و ملقب به صادق بود و علت اينكه حضرت را صادق لقب دادند، اين بود كه در گفتار راست گو بود. [23].

ابن طولون نيز مي نويسد: «او را صادق مي ناميدند؛ به جهت صدق سخنانش» . [24].

نقش انگشتر امام صادق

درباره نقش خاتم حضرت، نقل هاي متعددي در كتاب هاي شيعه وارد است. شايد علت اين اختلاف آن باشد كه حضرت انگشترهاي متعددي داشته است. براي نمونه، ابن صباغ مالكي مي نويسد: «نقش انگشتر حضرت عبارت «ما شاء الله لا قوة الا بالله، أستغفر الله» بود» . [25] علامه حمزة بن يوسف سهمي نيز در

[صفحه 21]

تاريخ جرجان مي نويسد:

«محمد بن جعفر گفت: نقش انگشتر پدرم عبارت «أللهم أنت ثقتي فاعصمني من خلقك» بود» . [26].

فرزندان امام صادق

امام صادق عليه السلام ده فرزند داشت كه عبارتند از: اسماعيل و عبدالله و أُم فَرْوَة كه مادرشان فاطمه دختر حسين بن علي بن الحسين عليهماالسلام بود؛ امام موسي بن جعفر و اسحاق و محمد كه مادرشان ام ولد، بانويي جليل القدر بود و عباس، علي، اسماء و فاطمه.

بزرگ ترين فرزند پسر حضرت، اسماعيل بود و حضرت صادق عليه السلام به ايشان علاقه و محبت فراواني داشت. از اين رو، گروهي از شيعه گمان مي بردند كه اسماعيل جانشين امام است، ولي اسماعيل در حال حيات پدرش از دنيا رفت. پس حضرت صادق عليه السلام دستور داد كه جنازه اسماعيل را بر سريري بدون روانداز نهادند و به سوي بقيع حمل كردند. در ميان راه، امام صادق بارها دستور داد سرير را بر زمين مي نهادند و صورت اسماعيل را باز مي كردند تا مردم ببينند و وفات اسماعيل بر كساني كه گمان مي كردند اسماعيل، امام پس از حضرت صادق است، مسلم شود.

با اين همه، برخي پس از شهادت امام صادق عليه السلام، امامت حضرت موسي بن جعفر عليه السلام را نپذيرفتند كه خود دو فرقه شدند؛ عده اي قائل به زنده بودن اسماعيل و امامت او شدند

و گروهي نيز فرزندش، محمد بن اسماعيل را به عنوان امام برگزيدند. [27].

[صفحه 22]

علي بن جعفر نيز از بزرگان و راويان حديث است كه مردي پرهيزگار و فاضل بود. او پس از پدر بزرگوارش، پيوسته همراه برادرش موسي بن جعفر بود و احاديث زيادي از وي نقل كرده است. بارگاه وي در قم پيوسته مورد توجه شيعيان بوده است.

عبدالله ملقب به افطح پس از اسماعيل، بزرگ ترين فرزند امام صادق عليه السلام بود. فرقه افطحيه يا فطحيه پيروان او و قائلان به امامت وي پس از امام صادق عليه السلام بودند. عبدالله هفتاد روز پس از وفات امام صادق عليه السلام از دنيا رفت. [28].

شبراوي در الاتحاف، دو فرزند ديگر نيز براي حضرت به نام هاي قاسم و ام كلثوم برمي شمارد و مي نويسد: «در مصر، بين قبر ليث بن سعد و امام شافعي مدفون هستند» .

[صفحه 23]

فضايل و مناقب اخلاقي امام صادق عليه السلام

اشاره

در اين بخش، شمه اي از فضايل و مكارم اخلاقي امام صادق عليه السلام را كه در مصادر اهل سنت آمده است، بيان مي كنيم. البته براي آگاهي بيشتر بايد به كتاب هاي عالمان شيعي در اين زمينه رجوع كرد.

حضرت صادق عليه السلام آنچنان به خلق و خوي روحاني و معنوي آراسته بود كه همگان در همان برخورد اول شيفته و شيداي حضرت مي شدند. اخلاق حضرت چنان وارسته و الهي بود كه هر كس با وي در مجلسي برخورد مي كرد، بدون اينكه حضرت سخن گويد، به عظمت حضرت پي مي برد. از اين رو، بزرگان اهل سنت از عمرو بن ابي مقدام نقل كرده اند كه مي گفت: «كنت اذا نظرت الي جعفر الصادق رضي الله عنه علمت أنه من سلالة النبيين؛ چون به جعفر

صادق عليه السلام نظر مي كردم، متوجه مي شدم كه آن حضرت از سلاله پيامبران است» . [29].

حسن خلق

حسن خلق مهم ترين فضيلت براي پيشوايان ديني است و در جلب دل ها و رفعت مقام نزد خدا و مردم نقش بسزايي دارد.

[صفحه 24]

اخلاق نيكوي حضرت همان اخلاق جدش رسول الله صلي الله عليه و آله بود. او با مردم خوش اخلاق بود، در تشييع جنازه شركت مي جست و به عيادت بيماران مي رفت و بدي ها را با خوبي پاسخ مي داد.

ابوزهره مالكي مي نويسد:

مالك گفت: من پيوسته به حضور جعفر بن محمد رفت و آمد داشتم. آن حضرت بذله گو بود و بيشتر تبسم مي كرد، ولي وقتي نام رسول الله نزد او برده مي شد، رنگ حضرت به زردي مي گراييد. [30].

درباره حسن خلق حضرت نقل كرده اند كه مردي از حجاج وارد مدينه شده و خوابيده بود. چون بيدار شد، خيال كرد هميان او را دزديده اند. پس بيرون آمد و امام صادق را ديد. پس دست حضرت را گرفت و گفت: تو هميان مرا برداشته اي! حضرت بدون اينكه ناراحت شود، فرمود: چه چيزي داخل آن بود؟ آن مرد گفت: هزار دينار طلا در آن بود. حضرت آن مرد را به خانه برد و هزار دينار به او بخشيد. پس آن مرد به خانه خود برگشت و هميان را در خانه خود يافت. آن گاه به سوي امام صادق عليه السلام برگشت و از حضرت عذرخواهي كرد و خواست هزار دينار را به حضرت برگرداند، ولي امام نپذيرفت و فرمود: ما چيزي را كه داده ايم، پس نمي گيريم. پس آن مرد پرسيد: اين آقا كيست؟ گفتند: امام جعفر صادق.

[31].

امام نسبت به همه محبت داشت و با همگان اعم از سياه و سفيد و عرب و عجم، خوش برخورد و نسبت به دوستان وفادار بود. نقل شده كه مردي

[صفحه 25]

سياه چهره ملازم حضرت بود. امام مدتي ايشان را نديد. پس روزي در جمع دوستان از حال او پرس و جو كرد. مردي با حالت تمسخر گفت: «انه نبطي؛ آن مرد نبطي [32] است!» پس امام صادق فرمود: اصل و شخصيت هر انساني به عقل و حسب و دين و كرم و تقواي اوست و همه مردم (سياه و سفيد …) يكسان هستند. پس آن مرد شرمگين شد. [33].

همچنين عالم معاصر اهل سنت، عبدالحليم جندي درباره اخلاق نيك حضرت مي نويسد:

روزي امام، عابري را كه بر ايشان سلام نكرد، براي خوردن غذا دعوت كرد. حاضران از او پرسيدند: آيا سنت اين نبود كه آن مرد نخست سلام گويد و سپس به غذا دعوت شود؟ حضرت پاسخ داد: اين فقه تنگ نظرانه عراقي است … بنابراين، فقه امام «علوي» است كه با بخشش شروع مي شود و فقه عملي است؛ زيرا ابتكار عمل را در دست دارد و فقه اجتماعي است كه فرد بخشنده به گيرنده توجه دارد و فقه اسلامي و انساني است كه سراسر آن احترام و بزرگواري است. [34].

پرهيزگاري

عبادت و اطاعت خدا از معرفت برمي خيزد و معرفت هر كه بيشتر باشد، عبادت و پرهيزش نيز بيشتر از ديگران است. آن حضرت كه در علم و معرفت سرآمد همگان بود، در عبادت و اخلاص مانند نياكان پاكش در اوج قله كمال بود.

مَالِك بْنِ أَنَس ، فقيه و امام بزرگ اهل سنت در توصيف

حضرت صادق عليه السلام مي نويسد:

[صفحه 26]

من پيوسته به حضور حضرت صادق عليه السلام مشرف مي شدم. بيشتر اوقات حضرت تبسم بر لب داشت، ولي چون نامي از رسول خدا صلي الله عليه و آله برده مي شد، رنگش متغير و كبود و گاهي زرد مي شد. مدت زمان زيادي نزد او مي رفتم و او را در يكي از سه حال مي ديدم: يا در حال نماز بود يا روزه داشت و يا مشغول قرائت قرآن بود. هرگاه از رسول خدا صلي الله عليه و آله حديث نقل مي كرد، با طهارت بود. از زاهدان و عابداني بود كه خشيت از خدا وجودشان را فرا گرفته بود … [35].

عبدالحليم جندي از عالمان معاصر اهل سنت از مالك بن انس روايت مي كند:

يك سال با او حج به جا آوردم. وقتي سوار بر مركب، براي احرام مهيا شد، هر چند خواست لبيك بگويد، صدا در گلويش قطع شد و نزديك بود از مركب به زير افتد. عرض كردم: اي پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله (در احرام) ناگزير نخست بايد لبيك بگويي. فرمود: چگونه لبيك بگويم، مي ترسم خداي عزوجل بفرمايد: «لا لبيك و لا سعديك …» . [36].

پيوسته در طاعت خدا بود و عزت را در عبادت و طاعت خداي مي جست. همواره اين دعا را بر لب داشت كه: «اللهم اعزني بطاعتك؛ خدايا! مرا به طاعت خود عزيز گردان.» [37] همچنين به ديگران مي فرمود: «هيچ زاد و توشه اي برتر از تقوا نيست و چيزي نيكوكارتر از سكوت و كم حرفي نيست» . [38].

آراستگي ظاهري

حضرت ظاهري آراسته داشت. قامتش نه كوتاه بود و

نه بلند؛ چهره اي داشت كه بسان ماه مي درخشيد. پوست او لطيف بود و موهايي مجعد و مشكين و

[صفحه 27]

پيشاني بلندي داشت. او لباس هايي را كه مورد رضاي جدش بود، مي پوشيد كه پيامبر فرموده بود: «بدون اسراف و تكبر بخوريد و بياشاميد و بپوشيد» . [39].

نقل شده است روزي سفيان ثوري، حضرت را ديد كه قبايي آراسته و زيبا پوشيده است. سفيان ثوري مي گويد: با تعجب به حضرت مي نگريستم. پس حضرت فرمود: اي ثوري! چه شده كه چنين با تعجب نگاه مي كني؟ آيا از آنچه مي بيني، تعجب مي كني؟ گفتم: اي فرزند رسول خدا! اين لباس، لباس شما و پدرانت نيست. پس حضرت فرمود: اي ثوري! آن زمان، زمان فقر و نداري امت بود و آنان به اقتضاي زمانشان لباس مي پوشيدند، ولي اين زمان، زمان نعمت است و نعمت به سوي امت روي آورده است.

سپس حضرت قباي رويين را كنار زد و قباي پشمي خشني را كه زير لباس هايش پوشيده بود، نشان داد و فرمود: ما اين لباس خشن را براي خدا پوشيده ايم و لباس رويين و آراسته را براي شما. پس هر آنچه براي خدا باشد، پوشيده مي داريم و آنچه براي شما باشد، آشكارش مي كنيم. [40].

عبدالحليم جندي مي نويسد:

امام صادق عليه السلام مي فرمود: «آن گاه كه خداوند نعمتي را به كسي ارزاني مي دارد، دوست دارد آن نعمت را نزد او ببيند؛ زيرا خداوند زيباست و زيبايي را دوست دارد.» و مي فرمود: «خداوند زيبايي و تجمل را دوست دارد و از فقر و فقر نمايي ناخرسند است» . همچنين مي فرمود: «مرد بايد لباس خويش

را پاكيزه نگه دارد و از بوي خوش استفاده كند و خانه خويش را گچ كاري كند و آستانه خود را پاكيزه سازد» . [41].

[صفحه 28]

بخشندگي

هياج بسطام مي گويد: «كان جعفر بن محمد يطعم حتي لا يبقي لعياله شي ء» ؛ [42] يعني امام جعفر بن محمد چنان اطعام مي فرمود كه حتي براي اهل و عيالش چيزي باقي نمي ماند. امام در وصيت به فرزندش مي فرمود: «اي فرزند! اگر كسي از تو چيزي خواست، به او احسان كن» . [43].

عبدالحليم جندي در اين باره مي نويسد:

عين زياد، نام مزرعه اي از آن امام صادق عليه السلام بود. او به كاركنانش دستور مي داد كه راهي به داخل باغ باز كنند تا مردم به درون آن راه يابند و از ميوه هاي آن بخورند. هر روز ده سفره مي انداخت كه بر سر هر يك، ده نفر مي نشست. هرگاه ده نفر برمي خاستند، ده تن ديگر به جاي آنها مي نشستند. هر يك از همسايگان كه به مزرعه نمي آمد، يك ظرف از آن خرماها را برايشان مي فرستاد. زمان برداشت محصول كه مي رسيد، پاداش كارگران را مي داد. آنچه بر جاي مانده بود، به دستور امام به مدينه برده مي شد و ميان مردم تقسيم مي گرديد و به هر يك در خور حال وي چيزي مي رسيد.

ابن ابي طيفور مي نويسد:

ميهماني نزد امام صادق عليه السلام بود. روزي مهمان برخاست كه كاري براي امام انجام دهد. حضرت نگذاشت و خود برخاست و كار را انجام داد و فرمود: «پيامبر از كار كردن مهمان جلوگيري مي كرد» . [44].

فضل بن روزبهان، از علماي اهل سنت در

شرح فرازي از صلوات مخصوص آن حضرت مي نويسد:

[صفحه 29]

آن حضرت، فريادرس و ياري كننده ضعيفان و عاجزان در پيش آمدها و بلاها بود و اين به رحم و عطوفت آن حضرت بر عاجزان اشاره دارد؛ چنان كه روايت كرده اند هرگاه براي كسي حادثه يا فقري پيش مي آمد، به جوار لطف و احسان آن حضرت در مدينه پناه مي برد و از خوان نعمت آن حضرت بهره مي برد؛ انگار كه شيعه اهل بيت است. [45].

حضرت به همه احسان و محبت مي كرد و گناه افراد سبب نمي شد حاجت او را روا نكند. مي بخشيد و موعظه مي كرد. شقراني [46] كه فردي گناه كار و شراب خوار بود، مي گويد: گرفتار بودم و شفيعي نداشتم. سرگردان بودم كه ناگه جعفر بن محمد را ديدم. پس گفتم: فدايت شوم، من غلام شقراني هستم و حاجت خود را اظهار كردم. پس حضرت به من عطايي كرد و سپس فرمود: اي شقراني! نيكي از همه خوب است و از تو پسنديده تر و زشتي از همه بد است و از تو بدتر؛ به خاطر مكاني كه نزد ما داري.

زمخشري پس از نقل اين جريان مي نويسد: بنگريد امام چگونه احسان مي كند و حاجت شقراني را روا مي كند و به او احترام مي گذارد، با اينكه از حال او آگاه بود. بنگريد كه چگونه او را موعظه مي كند؛ اين خلق و خو، همان خلق و خوي پيامبران است. [47].

بردباري

رويدادهاي زندگي امام صادق عليه السلام بسان يك مدرسه است. او در برابر نعمت ها، شكور و در بلاها، صبور بود. هنگام پديد آمدن بلاها، يادآور نعمت بود و

اين همان صبر جميل است كه قرآن ما را بدان فرامي خواند.

[صفحه 30]

در تاريخ آمده است حضرت صادق عليه السلام فرزندي داشت كه پيش چشمان ايشان از دنيا رفت. پس حضرت گريست و در همان وقت نعمت هاي خداوندي را به ياد آورد و فرمود: «لئن اخذت لقد ابقيت و لئن ابتليت لقد عافيت؛ خداوندا! تو منزهي، اگر چيزي از ما گرفتي چيزهايي ديگر را برايمان نگه داشتي. اگر مصيبتي دادي، عافيت نيز بخشيدي» .

سپس كودك را نزد زنان برد و آنها را سوگند داد كه شيون نكنند. آن گاه فرزندش را براي خاك سپاري برد؛ در حالي كه مي گفت:

پاك و منزه است خدايي كه فرزندانمان را از ما مي ستاند، ولي دوستي و محبت او در دل ما فزوني مي يابد. ما افرادي هستيم كه آنچه را دوست داريم، از خدا مي طلبيم و او به ما عنايت مي كند. آن گاه كه به يكي از عزيزانمان مصيبتي رسيد، بدان رضايت مي دهيم. [48].

عفو و گذشت

احسان و كرم، سجيه و عادت اهل بيت پيامبر اسلام است. امام صادق عليه السلام نيز در اين بيت رشد يافته و از همان كودكي، درس عفو و گذشت را از پدران بزرگوارش فراگرفته بود. ما در اينجا نمونه هايي از عفو گذشت امام را كه در كتاب هاي اهل سنت آمده است، ذكر مي كنيم.

علامه يوسف بن محمد اندلسي در كتاب الف باء مي نويسد:

روايت شده است حضرت كنيزي داشت كه در ظرفي، آب بر دستان حضرت مي ريخت. پس در اين هنگام، ظرف به پيشاني امام خورد و به شدت درد گرفت. وقتي كنيز متوجه شد، گفت: اي مولاي من «و الكاظمين الغيظ؛

مؤمنان كساني هستند كه در ناراحتي كظم غيظ مي كنند» و

[صفحه 31]

حضرت فرمود: كظم غيظ كردم. پس گفت: «و العافين عن الناس؛ مؤمنان، اهل گذشت هستند» . حضرت فرمود: تو را بخشيدم. كنيز گفت: خدا نيكوكاران را دوست دارد. حضرت فرمود: تو در راه خدا آزادي و هزار درهم نيز به تو بخشيدم. [49].

عبدالحليم جندي مي نويسد:

آن حضرت اعضاي خانواده اش را از رفتن روي بلندي باز مي داشت. روزي امام به خانه آمد. يكي از كنيزكانش كه كودك او را نگه داري مي كرد و با كودك بالاي نردبان رفته بود، تا چشمش به حضرت افتاد، از خطايي كه كرده بود، هول شد و بدنش لرزيد و كودك از دستش به زمين افتاد و از دنيا رفت. حضرت با چهره اي برافروخته بيرون رفت و هنگامي كه سبب آن را از وي پرسيدند، فرمود: رنگ چهره ام به سبب مردن كودك نيست، بلكه بدين جهت است كه كنيزك از آمدن من به وحشت افتاد. پس از آن به كنيز فرمود: تو در راه خدا آزادي و از تو گذشتم. [50].

جوانمردي

شقيق بلخي از حضرت در زمينه فتوت و جوانمردي پرسيد. حضرت فرمود: شما در مورد جوان مردي و فتوت چه نظري داريد؟ شقيق گفت:

اگر بر ما عطا شود، شكر كنيم و اگر عطا نشود، صبر مي كنيم. حضرت فرمود: سگان مدينه هم اين گونه اند. پس شقيق گفت: اي پسر رسول خدا! پس فتوت نزد شما چيست؟ فرمود: «اگر بر ما عطا شود، ايثار مي كنيم و مي بخشيم و اگر عطا نشود، شكر مي كنيم» . [51].

[صفحه 32]

شجاعت

شجاعت فقط زور بازو و شمشير زدن نيست. شجاعت، نيرويي دروني و قلبي است كه مظاهر آن در اعضا و جوارح، گاه بر زبان و گاهي بر دست و بازو ظاهر مي شود. اهل بيت پيامبر و از جمله امام صادق عليه السلام تمام مظاهر شجاعت را داشتند كه در موقعيت هاي مختلف ظاهر مي شد. در تاريخ آمده است روزي حضرت در حضور منصور دوانيقي بود. پس مگسي بر صورت منصور نشست. منصور مگس را مي راند، ولي او باز مي گشت تا منصور آزرده خاطر شد. پس به امام صادق عليه السلام رو كرد و گفت: يا اباعبدالله! به چه علت و حكمتي خدا مگس را خلق كرده است؟ حضرت فرمود: «ليذل به الجبابرة؛ تا به وسيله آن متكبران و ستمگران را خوار كند» . منصور چون سخن را شنيد، ساكت شد و چيزي نگفت. [52].

ذهبي مي نويسد:

وقتي نزد حضرت صادق عليه السلام از بخل منصور سخن گفته شد، حضرت فرمود: حمد خدايي را كه او را از دنيايش هم محروم ساخت و دينش را هم بر او باقي نگذارد. [53].

وصيت به فرزندان

وصيت و نصيحت به فرزندان، سيره و سجيه ائمه معصومين عليهم السلام بوده است. اين روش، درسي است از مكتب ائمه معصومين عليهم السلام براي شيعيانشان در بهتر تربيت كردن فرزندان. اين سيره نشان مي دهد كه نصيحت و وصيت فرزندان از وظايف پدري است و پدران بايد بدان توجه كنند.

[صفحه 33]

يكي از اصحاب حضرت مي گويد: به محضر امام صادق عليه السلام مشرف شدم. فرزندش موسي بن جعفر (امام هفتم) را در مقابل حضرت ديدم، در حالي كه امام صادق اين سخنان را به او وصيت مي كرد

و مي فرمود:

فرزندم! وصيت مرا حفظ كن كه اگر آن را به خاطر داشته باشي، به سعادت و بزرگي خواهي زيست و به درست كاري و خوبي خواهي مرد. اي فرزندم! هر كه به قسمت خدا قانع شود، غني خواهد شد. هر كس چشمش به آنچه در دست ديگران است باشد، فقير خواهد شد. هر كس به قسمت خدا راضي نباشد، خدا را در قضا و قدرش متهم ساخته است … هر كس عيب هاي ديگران را آشكار سازد، رسوا خواهد شد و هر كه شمشير ستم پيشه كند، به همان كشته خواهد شد و هر كس چاهي براي دوستش بكند، خود در آن گرفتار شود … [54].

توصيه به خلفاي جور

ابوجعفر منصور دوانيقي از ستم كاران زمان حضرت بود، ولي امام حتي از توصيه و نصيحت وي نيز باز نمي ايستاد. منصور، خود را در رتبه و نسبت به رسول خدا با امام يكي مي دانست و برخي نيز با منصور هم عقيده بودند. روزي منصور بي شرمانه نزد حضرت اين اعتقاد را بيان كرد و گفت: ما و شما نسبت به رسول خدا در يك رتبه هستيم. حضرت با فراست پاسخ داد: اگر رسول خدا زنده بود و همسري از شما بر مي گزيد، جايز بود، ولي بر پيامبر جايز نبود از خانواده ما همسري برگزيند؛ به اين دليل كه ما از پيامبر و او از ماست. [55].

[صفحه 34]

بلاذري در انساب الاشراف از ابن مسيب نقل مي كند كه منصور كسي را خدمت امام صادق عليه السلام فرستاد و حضرت را خواست تا درباره مردم مدينه با ايشان مشورت كند. چون حضرت تشريف آورد، منصور گفت: همانا من با

مردم مدينه چندين مرتبه مدارا كردم و به آنان مهلت دادم، ولي مي بينم آنان از كارهاي خود (عليه ما) دست بر نمي دارند. مي خواهم كسي را به سوي آنان بفرستم كه نخل هاي آنان را قطع و چشمه هايشان را خراب كند … حضرت فرمود: «به سليمان نعمت داده شد و او شكر كرد. ايوب گرفتار شد، ولي صبر پيشه ساخت. يوسف قدرتمند شد و بخشيد. حال، خدا اين خلافت را به تو داده و علمي به تو عطا كرده است. پس تو از همه سزاوارتر هستي به بخشش و عفو از خطاكاران.» در پي سخن امام، غضب منصور از ميان رفت و آرام شد. [56].

تعليم دعا

سفيان ثوري آهنگ بيت الله داشت و مسافر كعبه بود. پيش از حركت خدمت امام مشرف شد. حضرت به او فرمود: وقتي به بيت خدا رسيدي، دست بر ديوار بگذار و بگو: «اي خدايي كه فراتر از فنا و فوتي و شنونده هر نجوايي هستي و اي خدايي كه پس از مرگ، گوشت بر استخوان مي روياني» . سپس هرچه خواستي دعا كن.

آن گاه سفيان از امام موعظه و تعليم درخواست كرد. حضرت فرمود: «اي سفيان! چون چيزي را كه مي پسندي به تو روي آورد، بيشتر حمد خدا كن و چون چيزي كه نمي پسندي، پيش آيد، بيشتر بگو: «لا حول و لا قوة الا بالله» و هر گاه رزقت كم شد، بيشتر استغفار كن» . [57].

[صفحه 35]

حرز امام صادق

فضل بن روزبهان پس از ذكر ماجرايي كه ميان حضرت و منصور دوانيقي رخ داد و حضرت به بركت حرز و دعايي كه با خود داشت، از دست منصور نجات يافت، مي نويسد:

حرز مشهور آن حضرت را كه به حرز امام جعفر مشهور است، اول آن چنين است: «ما شاء الله توجها الي الله، ما شاء الله تقربا الي الله، تلطفا الي الله، ما شاء الله لا حول و لا قوة الا بالله …» .

بحمدالله تعالي اين فقير ضعيف آن را ياد دارم و از اوراد فقير است كه سال هاست بدان مواظبت مي كنم و تمام عمر در پناه آن حرز «بحمدالله و حوله و قوته» از شر دشمنان مصون و محروسم ان شاء الله تعالي. چون آن حرز بسيار مشهور است، در اين مقام گفته شد. ان شاء الله هر كس بدان مواظبت كند، به

يقين، از شر انس و جن در پناه حق تعالي خواهد بود. [58].

بنا بر نقل ذهبي، حضرت فرمود:

اي سفيان! اگر خدا نعمتي بر تو بخشيد و تو بقا و دوام آن نعمت را دوست داشتي، بيشتر حمد و شكر خدا كن كه همانا خدا فرموده است: «لئن شكرتم لازيدنكم» و هرگاه روزي ات كم شد، بيشتر استغفار كن كه خدا فرموده است: «استغفروا ربكم انه كان غفارا يرسل السماء عليكم مدرارا و يمددكم بأموال …» . و هرگاه ناراحتي و غصه اي از سلطان و يا كس ديگري داشتي بيشتر بگو: «لا حول و لا قوة الا بالله» كه همانا اين ذكر، كليد گشايش و گنجي از گنج هاي بهشت است. [59].

[صفحه 36]

جايگاه علمي امام صادق عليه السلام

اشاره

در خلال درگيري ها و كشمكش هايي كه ميان دو خاندان اموي و عباسي بر سر خلافت در گرفته بود، مجالي به دست آمد تا حافظان و فقيهان امت پيرامون حاملان علوم نبوي؛ يعني امام باقر و امام صادق عليهماالسلام گرد آيند. آن دو امام بزرگوار نيز از آن فرصت بهره جستند و توانستند با انتشار احكام و آموزه هاي ناب نبوي، احكام و معارف تحريفي را آشكار سازند.

دولت اموي بزرگ ترين مانع در برابر مكتب اهل بيت عليهم السلام بود و ايشان از هر سو زير فشار بودند، به گونه اي كه تاريخ نگاران و محدثان شيعه و سني نقل كرده اند كه مالك ابن انس از امام صادق عليه السلام روايتي نقل نمي كرد تا اينكه دولت بني عباس سر كار آمد. [60].

خفقان و سخت گيري چنان بود كه برخي حتي از بردن نام امام مي ترسيدند. يعقوبي در تاريخش مي نويسد:

افرادي از اهل علم از امام حديث مي شنيدند، ولي وقتي مي

خواستند بازگو كنند، مي گفتند: «اخبرنا العالم؛ عالم به ما روايت كرد.» [61].

[صفحه 37]

از اين رو، با سقوط دولت اموي و در اوايل حكومت بني عباس، مجال مناسبي براي امام صادق پيش آمد تا علوم اهل بيت را نشر دهد. از آن پس، گاه ديده مي شد كه هزاران تن از طالبان علم پيرامون حضرت جمع شده اند.

امام در اين فرصت توانست معارف حقه دين و احكام شريعت اسلامي را ميان مسلمانان و سراسر سرزمين هاي اسلامي نشر دهد. آن گونه كه جاحظ، عالم مشهور اهل سنت در قرن سوم مي گويد: «جعفر بن محمد الذي ملأ الدنيا علمه و فقهه …؛ جعفر بن محمد كسي است كه علم و فقهش؛ جهان را پر كرد» . [62].

همچنين ابن حجر هيثمي مي نويسد:

نقل الناس عنه من العلوم ما سارت به الركبان و انتشر صيته في جميع البلدان … [63].

مردم به اندازه اي از وي علوم نقل كردند كه در تمام جهان منتشر شد و شهرتش سراسر جهان را فراگرفت …

در توجه طالبان علم به در خانه حضرت نوشته اند: «جعفر بن محمد كسي است كه دانشمندان به در خانه اش هجوم مي آوردند …» . [64].

عظمت علمي امام صادق

حضرت به منبع علم الهي متصل بود و علمش علم لدني بود. علم امام منحصر به بحث يا فن خاصي نبود و اين علوم را از همان اوان كودكي و تولد در سينه خود داشت. او در تمام علوم سرآمد بود. از اين رو، پيش نيامد كه از حضرت

[صفحه 38]

پرسشي شود و حضرت در پاسخ بگويد نمي دانم يا در مناظره اي ناكام گردد. امام كامل ترين پاسخ را به پرسش ها مي داد و در تمام مناظره ها پيروز بود.

بزرگان اهل سنت از صالح بن ابي اسود نقل كرده اند كه:

شنيدم از جعفر بن محمد كه مي گفت: «سلوني قبل ان تفقدوني فانه لا يحدثكم احد بعدي بمثل حديثي؛ از من بپرسيد پيش از اينكه از ميان شما بروم كه همانا پس از من كسي نيست كه مثل حديث مرا براي شما بازگو كند» . [65].

عبدالرحمن بن محمد بسطامي حنفي مي نويسد: «او در حالي كه هفت سال بيش نداشت، درباره اسرار و علوم حقيقي سخن مي گفت» [66].

حضرت به دروازه شهر علم نبوي، علي بن ابي طالب عليه السلام متصل بود و جمله اي را كه او فرموده بود، بر زبان مي آورد. امام صادق از پدرش امام باقر و او از پدرش زين العابدين و او از پدرش امام حسين و او از علي بن ابي طالب عليهم السلام حديث نقل مي كند و اين همان سند معروف به «سلسلة الذهب» است كه صحيح ترين و قوي ترين سندهاست. [67].

سخنان بزرگان اهل سنت درباره علم امام صادق

بسياري از بزرگان اهل سنت زبان به مدح حضرت گشوده و جايگاه علمي حضرت را توصيف كرده اند.

[صفحه 39]

ابوحنيفه، امام بزرگ اهل سنت مي گويد: «ما رأيت أفقه من جعفر بن محمد» . [68].

شهرستاني مي نويسد: «جعفر بن محمد، صاحب دانش و آگاهي فراواني بود و اطلاعات گسترده اي درباره مسائل حكمت داشت» . [69].

منصور دوانيقي گفته است:

جعفر بن محمد از كساني است كه خداوند درباره او مي فرمايد: «سپس اين كتاب آسماني را به گروهي از بندگان برگزيده خود به ميراث داديم» . او از كساني است كه خداوند او را برگزيده است و او از سبقت گيرندگان در امور خير بود. [70].

دانشگاه بزرگ جعفري

علم اهل بيت عليهم السلام، علم الهي بود. آنان به علم بي پايان خداوندي متصل بودند و علمشان از معدن علم الهي سرچشمه مي گرفت. امام جعفر صادق عليه السلام از اميرالمؤمنين علي عليه السلام نقل مي كند:

نيكان عترت من و پاكان خاندان من، بردبار ترين مردم در كودكي و داناترين آنها در بزرگي هستند. علم ما از علم خداست و به حكم خدا حكم مي كنيم و سخن از پيامبر راست گو شنيده ايم. اگر از آثار ما پيروي كنيد، با راهنمايي ما هدايت مي يابيد و پرچم حق با ماست كه هر كس از آن پيروي كند به حق مي رسد و هر كسي از آن روي گرداند، در گمراهي غرق مي شود. [71].

[صفحه 40]

دانش امام صادق به علم خاص يا فن خاصي محدود نبود. ابوزهره، عالم بزرگ معاصر اهل سنت مي نويسد: علم و دانش حضرت منحصر به حديث و فقه نبود، بلكه علم كلام نيز تدريس مي فرمود … بالاتر از همه اين علوم، امام

صادق عليه السلام در زمينه اخلاق و علل و انگيزه هاي فساد آن آگاهي هاي بسيار ارزنده اي داشت. [72].

ابن طولون درباره گستردگي دانش امام صادق عليه السلام مي نويسد:

او سخناني در علم كيميا و زجر و فال [73] دارد. شاگردش جابر بن حيان كتابي در هزار صفحه نگاشته بود كه متضمن پانصد رساله از رسائل امام صادق عليه السلام بود. [74].

حضرت در علم حفر هم سرآمد بود. از حضرت نقل شده است كه مي فرمود: «جفر ابيض و جفر احمر و جفر جامع از ماست» . [75].

ابن خلدون، مورخ و جامعه شناس و فيلسوف اهل سنت مي نويسد:

هارون ابن سعيد عجلي كه رئيس زيديه بود، كتابي داشت كه آن را از امام جعفر صادق روايت كرده بود. در آن كتاب آنچه بر عموم اهل بيت و بر برخي از ايشان روي خواهد داد، نوشته شده بود. اين علوم بر امام صادق عليه السلام و ديگر امامان اهل بيت از راه كشف و كرامت كه خاص ايشان است، حاصل شده بود. اين كتاب بر پوست گاوي نوشته شده و نزد امام صادق عليه السلام بود. هارون عجلي آن را از آن بزرگوار روايت كرد و از آن نسخه اي نوشته است. [76].

[صفحه 41]

گستردگي دانش امام صادق عليه السلام از يك سو و اخلاق كريمانه و مقام معنوي ايشان از سوي ديگر، شاگردان فراواني را از فرقه هاي مختلف براي خوشه چيني در محضر آن حضرت گرد آورده بود.

ابوزهره در اين زمينه مي نويسد:

علماي اسلام با تمام اختلاف نظرها و تعدد مشرب هايشان، در فردي غير از امام صادق و علم او اتفاق نظر ندارند. [77].

از اين رو، بزرگان اهل سنت همچون ابوحنيفه براي شاگردي در محضر

حضرت حاضر مي شدند [78] و به اين افتخار مي باليدند. آلوسي در مختصر التحفه الاثني عشرية مي نويسد:

ابوحنيفه با آن عظمت و جايگاهي كه نزد اهل سنت دارد، بر خود فخر مي كرد و با لسان فصيحي مي گفت: «لولا السنتان لهلك النعمان؛ اگر آن دو سال نبود، نعمان (ابوحنيفه) هلاك مي شد» و منظورش از دو سال، دو سال شاگردي در محضر امام جعفر صادق بود. برخي از علما گفته اند ابوحنيفه علم و طريقت را از امام صادق عليه السلام و پدرش و عمويش زيد بن علي بن حسين ياد گرفته بود. [79].

مالك ابن انس، سفيان ثوري، سفيان بن عينه، يحيي بن سعيد انصاري، يحيي بن سعيد القطان، ايوب سجستاني و ديگر بزرگان اهل سنت در محضر حضرت گرد مي آمدند و از خرمن دانش ايشان بهره مند مي شدند. از بزرگان شيعه نيز هشام بن حكم، محمد بن مسلم، ابان بن تغلب، هشام بن سالم، مؤمن طاق،

[صفحه 42]

مفضل بن عمر و جابر بن حيان، در رشته ها و علوم مختلف عقلي و نقلي تربيت يافته مكتب امام صادق عليه السلام بودند. اينها نمونه هايي از شاگردان امام صادق عليه السلام بودند كه شمار آنها را افزون بر چهار هزار نفر نوشته اند.

سيد محمد صادق، استاد دانشكده ادبيات در قاهره مي گويد:

بيت جعفر صادق عليه السلام مثل يك دانشگاه همواره از بزرگان و علما در رشته هاي مختلف علوم چون حديث، تفسير و حكمت پر بود. در مجلس درسش بيش از دو هزار نفر و گاهي چهار هزار نفر از علماي مشهور حاضر مي شدند. شاگردانش تمام درس ها و احاديث او را در مجموعه اي از كتاب ها جمع آوري كرده اند كه به مثابه دايرة

المعارفي براي مذهب شيعه يا مذهب جعفري شمرده مي شود. [80].

جريان هاي فكري در زمان امام صادق

قرن دوم هجري يكي از دوره هاي شكوفايي دانش، پژوهش، برخورد انديشه ها و پيدايش فرقه ها و مذاهب گوناگون در جامعه اسلامي بود. وارد شدن علومي همچون فلسفه يونان و ديگر علوم، شبهه ها و مشكلات عقيدتي فراواني در پي داشت.

ابوزهره در توصيف دوران امام صادق عليه السلام مي نويسد:

در عهد امام صادق عليه السلام، فلسفه بر عرب وارد شد و در پي آن، شبهاتي در انكار الوهيت و حمله به حقايق اسلامي و ايجاد شك و شبهه در باورهاي مسلمانان و ايجاد مفاسد و اختلافات نزد آنها نيز بر جوامع اسلامي وارد شد. در همين عصر، عده اي در خلق قرآن و عده اي در رد اختيار و اثبات جبر سخن مي گفتند. [81].

[صفحه 43]

در ميان جماعت شيعه نيز ظهور فرقه غلات، افكار و عقايد شيعيان را تهديد مي كرد. در اين برهه از زمان، امام صادق عليه السلام مسئوليت رويارويي با مشكلات و شبهه ها را بر عهده داشت.

از سوي ديگر، در اين سال ها برخي فكر تدوين حديث پيامبر را در سر داشتند كه امام صادق عليه السلام بايستي با نقل احاديث صحيح از پيامبر، از نفوذ احاديث جعلي در ميان احاديث نبوي جلوگيري مي كرد.

تلاش هاي فكري امام صادق

امام صادق عليه السلام در آن برهه حساس براي رويارويي با مشكلات به پا خاست. در مرحله اول، مدارس علمي خود را تشكيل داد و شاگرداني را براي هدايت مردم و پاسخ گويي به شبهه ها تربيت كرد. خود نيز در مدينه به ارشاد مردم و مناظره با شبهه افكنان پرداخت.

ابوزهره، عالم معاصر اهل سنت با نقل مناظره هاي بي شماري از امام صادق عليه السلام در كتابش مي نويسد: حضرت در مدينه به رد شبهات اقدام مي كرد و به شبهه ها پاسخ

مي داد و راه راست را به مردم نشان مي داد. [82].

تلاش هاي فكري امام صادق عليه السلام در رويارويي با مشكلات و مناظره با اصحاب انديشه هاي انحرافي چنان گسترده بود كه شهرت جهاني داشت. حتي گاهي افرادي از راه هاي دور آهنگ مدينه و مناظره با حضرت مي كردند.

عبدالحليم جندي از هشام بن حكم نقل مي كند كه در مصر فردي ملحد و كافر بود. خبرهايي از امام صادق عليه السلام به او رسيده بود. از اين رو، آهنگ مدينه كرد تا با حضرت مناظره كند. در آن زمان، حضرت به مكه رفته بود. آن مرد نيز به مكه رفت و حضرت را ديد. سپس جندي، مناظره ميان حضرت صادق عليه السلام

[صفحه 44]

و آن مرد را نقل مي كند و در پايان مي نويسد: «در آخر آن مرد ايمان آورد و گفت مرا از شاگردان خود قرار دهيد» و حضرت به هشام بن حكم فرمود: «به او دانش ياد بده» و هشام به او دانش ياد داد. سپس آن مرد رهسپار ديار خود شد و مردم مصر و شام را به ايمان فراخواند. [83].

حضرت صادق عليه السلام در برابر فتنه غلات هم به شدت برخورد مي كرد و شيعيان را از آلوده شدن به افكار انحرافي آنان باز مي داشت. شهرستاني در الملل و نحل مي نويسد:

ابي الخطاب بن ابي زينب الاسدي كسي بود كه خود را به امام جعفر بن محمد الصادق نسبت مي داد. وقتي حضرت صادق از غلو او باخبر شد، از او برائت جست و او را لعن كرد و اصحاب خود را به دوري از او دستور داد … ابوالخطاب گمان مي كرد ائمه، پيامبر

هستند و سپس به الوهيت آنها و الوهيت جعفر بن محمد اعتقاد پيدا كرد. [84].

در روايت ديگري كه علامه سهمي در كتاب خود آورده، نقل شده است كه عيسي حجراني گفت:

از جعفر بن محمد الصادق پرسيدم:

آيا آنچه را از اين قوم شنيده ام، باز گويم؟

امام فرمود:

بگو. گفتم: «دسته اي تو را عبادت مي كنند و تو را خدايي به غير از الله مي دانند و طايفه اي ديگر تو را تا درجه نبوت بالا برده اند» .

حضرت آن قدر گريست كه محاسنش خيس شد.

سپس فرمود:

«اگر خدا مرا بر آنان مسلط كند و خون آنان را نريزم، خدا خون فرزندم را به روي دستم بريزد» . [85].

همچنين امام صادق عليه السلام در برابر افرادي كه در اصول و فروع دين خدا بر مبناي قياس فتوا مي دادند و با اين كار، اركان دين را متزلزل مي ساختند و

[صفحه 45]

انديشه هاي خود را به عنوان حكم خدا و پيامبرش به مردم مي آموختند، ايستادگي مي كرد؛ زيرا قياس در نظر امام صادق عليه السلام، گمراهي از مسير حق و پيروي از شيطان بود. ايشان قياس را از عوامل تهديد كننده دين خدا و نابود كننده اصول و اركان دين محمدي مي دانست. از اين رو، حضرت با ابوحنيفه كه پيشواي قياس كنندگان بود و فتوا به قياس مي داد، مناظره هايي داشت و او را از اين كار باز مي داشت و به پيروي از قرآن و سنت پيامبر خدا فرامي خواند و روي آوردن به قياس را به جاي قرآن و سنت، خطايي بزرگ مي دانست.

در ملاقاتي كه ميان امام صادق عليه السلام و ابوحنيفه رخ داد، حضرت به وي فرمود:

ويحك يا نعمان، اياك و

القياس فان اهل القياس لا يزالون فِي الْتِبَاس [86]

واي بر تو اي نعمان! از قياس بپرهيز كه بي گمان، اهل قياس هميشه در اشتباه و گمراهي به سر مي برند.

مناظره امام صادق با ابوحنيفه

ابن شبرمه گويد: من و ابوحنيفه به محضر امام جعفر بن محمد عليه السلام وارد شديم. پس بر او سلام كردم و گفتم: خدا سايه شما را مستدام بدارد؛ اين مردي از اهل عراق است و بهره اي از علم و فقه دارد. پس امام فرمود: او همان كسي است كه در دين قياس مي كند؟ سپس خطاب به او فرمود:

از خدا بترس و در دين خدا به قياس عمل نكن كه بي گمان، نخستين فردي كه قياس كرد، ابليس بود كه وقتي خدا او را به سجده بر آدم دستور داد، گفت: «أنا خير منه …؛ من از او بهترم» . (ص: 76)

سپس حضرت فرمود: آيا سزاوار است كه سرت را با بدنت قياس كني؟ گفت: خير؛ آن گاه فرمود: به من از سر شوري آب چشم و از سر وجود ماده اي تلخ در گوش و وجود آب در بيني و وجود آبي گوارا در دهان بگو.

[صفحه 46]

ابوحنيفه گفت: نمي دانم. حضرت فرمود: خداوند تعالي چشم انسان را خلق كرد و آن را در چربي قرار داد. پس شوري را در آن به خاطر منت بر انسان نهاد كه اگر آن نبود، چشمان آدمي آب مي شد. به آدمي منت نهاد و ماده تلخي را در گوش آدمي قرار داد و آب را در بيني آدمي قرار داد كه نفس از آن بالا رود و بيرون آيد و آدمي بتواند بوي خوب و بد را از هم

تشخيص دهد و آبي گوارا در دهان آدمي قرار داد كه انسان بتواند به آساني، لذت و طعم غذاها و نوشيدني ها را دريابد. [87].

پس به ابوحنيفه فرمود:

به من از كلمه اي بگو كه اولش كفر و آخرش توحيد است.

گفت: نمي دانم. حضرت فرمود: كلمه «لا اله الا الله» است كه اگر بگويد: لا الا و چيزي نگويد، كفر است.

سپس فرمود: واي بر تو، قتل نفس گناه و جنايت بزرگي است يا زنا؟

ابوحنيفه گفت: قتل نفس.

پس حضرت فرمود: پس چرا خدا در قتل نفس به دو شاهد كفايت كرده، ولي در زنا چهار شاهد خواسته است. چگونه مي توان اين را با قياس حل كرد و تو چگونه به قياس عمل مي كني؟

پس فرمود: آيا نماز افضل و مهم تر است يا روزه؟ گفت نماز. حضرت فرمود: پس چگونه است كه زن حايض بايد صومش را قضا كند، ولي نمازش قضا ندارد؟

سپس فرمود: اي بنده خدا! از خدا بترس و در دين خدا قياس نكن و بدان كه فردا من و شما و ديگر كساني كه با ما مخالفت كردند، در حضور خدا حاضر مي شويم. پس ما مي گوييم: خدا و رسولش چنين گفته اند و تو و اصحابت مي گوييد: ما چيزهايي شنيديم و به قياس عمل كرديم. پس خدا ميان ما و شما قضاوت مي كند و آن گونه كه سزاوار است، با ما و شما رفتار مي كند. [88].

[صفحه 47]

مناظره امام صادق با ابن ابي العوجاء

عبدالحليم جندي مي نويسد:

ابن ابي العوجاء [89] به مناظره حضرت رفت، ولي لكنت زبان بر او عارض شد. امام از او پرسيد: چرا سخن نمي گويي؟ گفت: به سبب شكوه و جلال و هيبت شما

در مقابل شما زبانم ياراي سخن گفتن ندارد. من بسياري از علما را ديده و با متكلمين به بحث و مناظره پرداخته ام، ولي هيبت آنها آن گونه كه ابهت شما مرا گرفته است، در من اثر نگذاشت. [90].

مناظره اي ديگر ميان امام و ابن ابي العوجاء در اعمال حج و در حرم رخ داد كه امام به او فرمود:

اي عبدالكريم (ابن ابي العوجاء) تو هنوز بر لجاجت و گمراهي هستي … اگر چنان باشد كه تو مي گويي و آن گونه كه ما مي گوييم نيست، پس هم ما نجات يافته ايم و هم تو و اگر چنان باشد كه ما مي گوييم و نه آن گونه كه تو مي گويي، پس ما نجات يافته ايم و تو هلاك خواهي شد. [91].

مناظره ديگر امام صادق با ابوحنيفه

حسن بن زياد گويد: از ابوحنيفه شنيدم در پاسخ اين پرسش كه عالم ترين و فقيه ترين فرد نزد تو كيست؟ گفت: افقه از جعفر بن محمد نديدم. وقتي منصور به حيره آمد، به سراغ من فرستاد و گفت: اي ابوحنيفه! مردم به جعفر بن محمد روي آورده و فتنه كرده اند. پس براي او تعدادي سؤال مشكل آماده كن. پس من 40 مسئله سخت آماده كردم.

منصور دوانيقي در پي من فرستاد. در حيره بر او وارد شدم كه جعفر بن محمد هم كنار منصور بود. پس چون نظرم به آنها افتاد، از هيبت

[صفحه 48]

جعفر بن محمد حالت خوفي بر من پيش آمد كه از ديدن منصور چنان بهت زده نشدم. سلام كردم و اجازه دادند. من هم نشستم. منصور رو به حضرت كرد و گفت: اي اباعبدالله! آيا اين مرد را مي شناسي؟ حضرت فرمود: آري، او ابوحنيفه است.

سپس فرمود: او به نزد ما مي آيد. منصور گفت: اي ابوحنيفه! مسائل خود را بياور كه از اباعبدالله بپرسيم. من شروع كردم به سؤال كردن. هر مسئله اي مي پرسيدم، مي فرمود: شما در اين مسئله چنين مي گوييد و رأي اهل مدينه اين است و رأي ما چنين است. گاهي حضرت نظرشان موافق ما بود و گاهي موافق اهل مدينه و گاهي با هر دو نظر مخالف بود. پس من چهل مسئله را پرسيدم و امام به تمام مسائل پاسخ داد.

سپس ابوحنيفه گفت: آيا اعلم مردم عالم ترين آنها به اختلاف مردم نيست. [92].

[صفحه 49]

فعاليت هاي سياسي امام صادق عليه السلام

خلفاي معاصر امام صادق

امام صادق عليه السلام در سال 114 ه. ق و پس از شهادت پدر بزرگوارشان، منصب امامت را عهده دار شد. در اين زمان، هشام بن عبدالملك كه دشمني و كينه سختي با اهل بيت داشت، خليفه بود.

پس از مرگ هشام در سال 125 ه. ق، خلافت به وليد بن يزيد رسيد. او فاسق ترين خليفه اموي بود؛ به گونه اي كه پيوسته شراب مي خورد. مسعودي مي نويسد:

وليد بن يزيد، شراب خوار و اهل لهو و لعب بود و پيوسته با آواز خوانان هم نشين بود. او اولين كسي بود كه آواز خوانان و زنان خواننده پيرامون او جمع مي شدند. او آشكارا به شراب خواري و لغو مي پرداخت. او همان فردي بود كه قرآن را هدف تير قرار داد و مصحف را پاره پاره كرد و شعر معروفش را سرود. [93].

پس از وليد بن يزيد، يزيد بن وليد بن عبدالملك خلافت را در سال 126 ه. ق عهده دار شد. پس از او، ابراهيم بن وليد بن عبدالملك، هفتاد روز خلافت كرد و سپس

آخرين خليفه اموي، مروان بن محمد مشهور به مروان حمار از سال 126 تا سال 132 ه. ق خلافت را به دست گرفت.

[صفحه 50]

در سال 132 ه. ق با فروپاشي دولت اموي، عبدالله بن محمد مشهور به سفاح، اولين خليفه عباسي بر كرسي خلافت تكيه زد و تا سال 137، خلافت را بر عهده داشت. پس از او، ابوجعفر مشهور به منصور دوانيقي، دومين خليفه عباسي در سال 137 به خلافت رسيد و تا سال 158 ه. ق، در منصب خلافت بود.

تلاش بني عباس براي خدشه دار كردن جايگاه علمي امام صادق

با توجه به جايگاهي كه امام صادق عليه السلام نزد بني هاشم و مردم مدينه داشت، منصور همواره از موقعيت امام مي ترسيد. از سوي ديگر، قيام هاي علويان حساسيت بسزايي در امام صادق عليه السلام ايجاد كرده بود. از اين رو، منصور پيوسته مراقب حضرت بود تا آنجا كه قصد داشت حضرت را همراه خود به بغداد ببرد.

منصور مي كوشيد به هر وسيله اي، چهره علمي و معنوي امام صادق عليه السلام را تخريب كند. از اين رو، براي اينكه مردم را از اطراف حضرت پراكنده كند، در مرحله اول اقدام به مفتي تراشي كرد و با علم كردن افرادي چون مالك بن انس و ابوحنيفه خواست حضرت صادق عليه السلام را در انزوا قرار دهد و مردم را از مكتب اهل بيت جدا سازد. ابن وهب مي گويد: «در مدينه شنيدم منادي ندا مي داد كه: اي مردم! بدانيد هيچ كس جز مالك بن انس و ابن ابي ذئب حق فتوا دادن ندارد» . [94].

ذهبي در تذكرة الحفاظ مي نويسد:

منصور به مالك مي گفت: اگر زنده بمانم، فتاوي تو را مثل قرآن مي نويسم و به تمام شهرها

خواهم فرستاد و مردم را وادار خواهم كرد به آنها عمل كنند. [95].

بديهي است انحصار مقام افتا در دو نفر و وادار كردن مردم در عمل كردن به فتاوي مالك، به دليل مقام علمي مالك يا علاقه منصور به وي نبود؛ زيرا

[صفحه 51]

مالك يكي از شاگردان امام صادق عليه السلام بود. افراد فراواني در رتبه علمي برابر يا بالاتر از مالك بودند و در اين ميان، خود امام صادق عليه السلام در اوج قله علم و كمال و معنويت قرار داشت. اين اقدام منصور تنها براي ضربه زدن به جايگاه علمي امام صادق عليه السلام بود تا بدين وسيله بتواند آتش حسد و كينه خود را نسبت به ايشان و ديگر علماي مخالف فرو نشاند.

منصور به اين نيز بسنده نكرد، بلكه به هر وسيله اي توسل جست تا شايد بتواند بيش از پيش به شخصيت علمي و معنوي امام خدشه وارد كند. از اين رو، ابوحنيفه را وادار كرد با امام بحث كند تا شايد در صورت پيروزي ابوحنيفه بتواند امام را تحقير كند.

ابوحنيفه مي گويد:

منصور به من گفت: مردم توجه عجيبي به جعفر بن محمد پيدا كرده اند و سيل جمعيت به سوي او سرازير است. تو چند مسئله از مسائل مشكل را آماده كن و پاسخ آنها را از او بخواه. چون او نتوانست جواب مسائل تو را دهد، از چشم مردم خواهد افتاد.

من نيز چنين كردم و چهل مسئله سخت و دشوار تنظيم كردم و فرستادم. منصور سراغم آمد و در حيره با جعفر بن محمد ملاقات كردم. منصور هم در مجلس حاضر بود. هنگامي كه جعفر بن محمد را ديدم، هيبت و وقار و عظمت او، منصور

را هم تحت الشعاع قرار داده بود. سلام كردم و بر جاي خود نشستم … [96].

تصميم منصور براي كشتن امام صادق

منصور چون در مرحله اول، از تخريب چهره علمي حضرت نااميد شد، سرانجام قصد جان حضرت كرد. ابن عنبه مي نويسد: «و قصد المنصور

[صفحه 52]

الدوانيقي بالقتل مرارا فعصمه الله؛ منصور بارها قصد كشتن حضرت را داشت، ولي خداوند ايشان را (از گزند منصور) حفظ كرد» . [97].

ابن خلكان نيز مي نويسد:

«منصور در سفري كه به مدينه داشت، مي خواست حضرت را همراه خود به عراق ببرد. حضرت نپذيرفت و عذر خواست تا مدتي در مدينه بماند و بعد از اصلاح برخي امور خود به عراق برود، ولي منصور نپذيرفت …» . [98].

در نهايت، منصور پذيرفت امام صادق عليه السلام در مدينه بماند. از اين ماجرا به خوبي روشن مي شود كه منصور تا چه اندازه از حضرت بيم داشت كه حتي به بودن امام صادق عليه السلام در مدينه راضي نبود.

ابن صباغ مالكي نقل مي كند چون در سال 147 ه. ق منصور به مدينه آمد، به ربيع گفت: «كسي بفرست تا جعفر بن محمد را هر چه سريع تر نزد ما بياورد. خدا مرا بكشد اگر او را نكشم … چون حضرت به حضور منصور تشريف آورد و چشم منصور به حضرت افتاد، سخنان تند و تهديد آميزي بر زبان راند و گفت: اي دشمن خدا! مردم عراق تو را به امامت برگزيده اند و زكات خود را به سوي تو مي فرستند» . [99].

از اين سوگند منصور براي قتل امام و جملاتي كه به ايشان مي گويد، نهايت دشمني وي با حضرت معلوم مي شود. منصور چنان كينه اي به امام داشت

كه دستور مي دهد در دل شب ايشان را به حضورش آورند تا حضرت

[صفحه 53]

را بكشد. به دستور وي، حضرت را در دل شب و در حال نماز از عبادتگاهش بيرون مي كشند و نزد منصور مي برند. [100].

منصور چنان كينه اي از علويان و امام صادق عليه السلام به دل داشت كه پس از قيام نفس زكيه كه با سال هاي پاياني عمر حضرت صادق عليه السلام هم زمان بود، براي درهم كوبيدن علويان، شخص سنگدل و بي رحمي به نام رَباح بن عثمان را والي مدينه كرد. به نقل ابن اثير، رَباح نيز مردم مدينه و علويان را در مسجد جمع كرد و فرمان تهديدآميز منصور را براي آنان خواند. [101].

موج كشتار و شكنجه منصور چنان بيداد كرده و علويان را در فشار قرار داده بود كه سيوطي مي نويسد:

روزي عموي منصور به وي گفت: تو چنان با خشونت به مردم هجوم آورده اي كه انگار كلمه عفو به گوش تو نخورده است. منصور در پاسخ گفت: هنوز استخوان هاي بني مروان نپوسيده و شمشيرهاي آل ابي طالب در غلاف نرفته و ما در ميان مردمي به سر مي بريم كه ديروز ما را اشخاصي عادي مي ديدند و بنابراين، امروز خلافت و هيبت ما جز با فراموشي عفو و به كارگيري عقوبت در دل ها جاي نمي گيرد. [102].

منصور، امام صادق عليه السلام را بزرگ ترين تهديد در برابر حكومت سفاك بني عباس مي ديد و از توجه مردم به ويژه شيعيان به حضرت صادق عليه السلام هراسان بود.

منصور مي دانست كه امام صادق عليه السلام با نشر و تبيين آيين ناب محمدي، مردم را از اسلام آگاه مي كند و به هوشياري در برابر فتنه ها

فرامي خواند. بديهي بود كه آگاهي مردم از دستورهاي اسلام، موقعيت بني عباس

[صفحه 54]

را در ديد آنان متزلزل مي ساخت. از سخنان امام صادق عليه السلام است كه مي فرمود: «هشيار باشيد كه هر كس از فتنه غافل باشد، طعمه فتنه خواهد شد» . [103].

شهادت امام صادق

امام صادق عليه السلام در سال 148 ه. ق، رحلت فرمود. به اعتقاد شيعه، منصور عباسي، حضرت را مسموم كرد. از علماي اهل سنت نيز رواياتي در اين زمينه، نقل شده است. از جمله، ابن صباغ مالكي و شبراوي مي نويسند:

«يقال انه مات بالسم في أيام منصور؛ گفته اند حضرت با سم در زمان خلافت منصور از دنيا رفت» . [104].

ابن حجر هم در الصواعق [105] مي گويد حضرت با سم از دنيا رفت، ولي ابوزهره آن را نادرست شمرده و براي اثبات اينكه حضرت با سم از دنيا نرفته، به ستايش منصور از امام صادق عليه السلام و اظهار تأسفش از رحلت آن حضرت كه يعقوبي در تاريخ خود آورده، استناد جسته است. [106]

وي اين اقدام منصور را مخالف روش وي در تحكيم پايه هاي خلافتش مي داند. [107] البته پيداست كه هيچ كدام از اين دو امر، دليل بر شهيد نشدن آن حضرت نيست؛ زيرا اظهار تأسف منصور به عنوان يك خليفه - كه نمي خواهد به ظاهر بپذيرد كه امام صادق عليه السلام به دستور وي شهيد شده باشد - امري كاملا طبيعي است و روش و سيره همه خلفا و پادشاهان است. بيشتر قتل هاي سياسي به دستور آنان صورت

[صفحه 55]

مي گرفت، ولي آنان اظهار بي اطلاعي و تأسف مي كردند. اين روش را در رفتار يزيد بن معاويه در شهادت امام حسين عليه السلام نيز مشاهده

مي كنيم.

افزون بر اين، دشمني منصور با علويان و كشتن آنان به دستور وي امري بود كه بدون وقفه ادامه داشت. منصور پيش تر نيز امام صادق عليه السلام را تهديد كرده بود.

موضع گيري امام صادق در برابر حكومت هاي جور

امام صادق عليه السلام قيام مسلحانه و علني عليه حكومت هاي ستمگر زمانش را در آن جو حاكم بي نتيجه مي ديد؛ زيرا ياراني كه بتواند با آنان قيام كند، نداشت و قيام مسلحانه سرانجام به نابودي گروه مي انجاميد. سَدِير صيرفي گويد: «بر مولايم ابي عبدالله عليه السلام وارد شدم و گفتم: به خدا سوگند! سزاوار نيست بنشينيد و قيام نكنيد. پس حضرت فرمود: چرا اي سَدِير؟ گفتم: به خاطر بسياري دوستان و شيعيان و ياران. به خدا سوگند! اگر براي اميرالمؤمنين علي عليه السلام به اندازه شما شيعه و انصار بود، ديگران نمي توانستند در خلافت طمع كنند. حضرت فرمود: اي سَدِير! ياران و شيعيان من چقدر است. گفتم: صد هزار تن، فرمود: صد هزار تن؟ گفتم: آري، دويست هزار تن؛ فرمود: دويست هزار تن، گفتم: آري نصف دنيا …

سَدِير مي گويد: با حضرت به خارج شهر رفتيم. آنجا غلامي بزغاله هايي مي چراند. پس حضرت فرمود: والله اي سَدِير! اگر براي من به عدد اين بزغاله ها، شيعه و انصار بود، هرگز بر من سزاوار نبود قيام نكنم. سَدِير گويد: با حضرت نماز خواندم و پس از نماز شمردم، ديدم بزغاله ها هفده رأس است» . [108].

بديهي است اقدام نكردن حضرت به قيام مسلحانه و علني، تنها به دليل نداشتن ياران و نتيجه ندادن آن بود. همان گونه كه قيام زيد و نفس زكيه هم به خاطر بي وفايي ياران به نتيجه نرسيد.

[صفحه 56]

در چنين فضايي و با چنين

ياراني اگر امام قيام مي كرد، نه تنها پيروز نمي شد، بلكه حضرت را از مسئوليت بزرگ خود نيز كه تربيت انسان هاي عالم و نشر معارف اهل بيت در فرصت به دست آمده بود، باز مي داشت. وظيفه حضرت در آن فرصت طلايي، غني سازي فرهنگي و علمي شيعه بود. اگر معارف حضرت و شاگردانش كه حافظان مكتب جعفري هستند، نبود، امروز اثري از اسلام ناب و معارف الهي آن بر جا نمي ماند. از سوي ديگر، بزرگ ترين وظيفه امام، زدودن پيرايه هايي بود كه برخي به دروغ به ساحت اسلام بسته بودند.

اين سخن به آن معنا نيست كه حضرت، خلفاي زمان خود را به رسميت مي شناخت و آنان را تأييد مي كرد، بلكه برعكس، ايشان مخالف آنان بود. همگان از مخالفت حضرت با حكومت آگاه بودند، تا حدي كه خود منصور هم بيم آن داشت كه حضرت در فرصت مناسب عليه او قيام كند. بيشتر كتاب هاي تاريخي و رجالي، به مخالفت امام صادق عليه السلام با خلفاي عباسي و بيم منصور از قيام ايشان اشاره كرده اند، ولي در هيچ كدام، سخن مستندي از آن حضرت در تأييد آنان نقل نشده است. افزون بر اين، در منابع شيعي، سخناني كه از حضرت صادق عليه السلام عليه خلفاي عباسي و منصور صادر شده، فراوان است. در سخني كه پيش تر از حضرت در پاسخ منصور آورديم، حضرت به منصور كه گفت: اي پسر رسول خدا! خدا مگس را براي چه خلق كرده، فرمود: «ليذل به الجبابرة» . [109] در اينجا امام با صراحت، منصور را ستمگر مي داند.

حضرت صادق عليه السلام، دستگاه حاكم را به رسميت نمي شناخت و

ياران و شيعيان خود را از نزديك شدن به حاكمان باز مي داشت. حتي علمايي را كه در

[صفحه 57]

خدمت دولت عباسي بودند، فاسق و متهم مي دانست. ايشان بدين صورت در برابر سياست مفتي تراشي خلفا ايستادگي مي كرد و مردم را از نيت شوم آنان آگاه مي ساخت. محدثان و مورخان اهل سنت از حضرت نقل كرده اند كه مي فرمود:

الفقهاء امنا الرسل، فاذا رأيتم الفقهاء ركنوا الي السلاطين فاتهموهم. [110].

فقيهان امناي پيامبرانند. اگر ديديد به شاهان روي آوردند (و با آنان همكار شدند)، به آنان بدگمان باشيد.

همچنين در آن برهه حساس، توجه مردم را به حساس ترين و سياسي ترين فراز آموزه هاي اسلام كه امامت و ولايت علوي و حادثه غدير خم است، جلب مي كند و مي فرمايد:

مردم را به ولايت علي عليه السلام كه مثبت امامت اوست، فراخواند و فرمود: آيا من اولي بر شما از خودتان نيستم؟ گفتند: آري. فرمود: پس هر كس من مولاي او هستم، علي مولاي اوست. بار خدايا! دوست بدار هر كس را كه او را ولي خود داند و دشمني كن با هر كه با علي دشمني كند و ياري كن هر كه او را ياري كند و خوار شمار هر كه او را خوار كند. [111].

در ارزيابي حكومت ها و عالمان زمان خود و پيش از آن نيز مي فرمايد:

همانا مردم پس از پيامبر، سنت هاي مردمان پيش از خود (جاهليت) را در پيش گرفتند. پس دين خدا را تغيير دادند و آن را از اصل و مسير اصلي خود منحرف ساختند و چيزهايي بر آن افزودند و چيزهايي از آن كاستند

[صفحه 58]

و هر چه امروز از دين در

دست مردم است، همان صورت انحراف شده دين است و از دين نازل شده از سوي خدا چيزي در دست مردم نيست. [112].

از همه مهم تر اينكه امام صادق عليه السلام در آن دوران حساس، براي بيداري مردم و تبيين ماهيت خلفاي پس از پيامبر، مقام و منزلت حضرت زهرا عليهاالسلام و احاديث پيامبر درباره آن حضرت را بيان مي كرد. [113] بدين گونه، مسير اصلي دين و خلافت را پس از پيامبر نشان مي داد و مردم متوجه رويدادهاي پس از پيامبر مي شدند و خلافت خلفاي پس از پيامبر را نادرست مي دانستند و اين، بزرگ ترين مبارزه با حكومت هاي عباسي و اموي بود. امام با اين سخنان، مسير اصلي دين را مشخص مي كرد و آنها در مي يافتند كه حق كدام و باطل كدام است.

از سوي ديگر، حمايت حضرت صادق عليه السلام از زيد كه بزرگ ترين دشمن خلفاي عباسي بود، موضع امام را معين مي كرد كه در ادامه ذكر مي شود. همچنين آن بزرگوار جايگاه اهل بيت عليهم السلام را براي مردم روشن مي كرد و مي فرمود: «ما برگزيدگان خدا و صراط مستقيم به سوي خدا هستيم» . [114].

امام نه تنها خلفا را خلفاي جور مي دانست، بلكه مردم را از نزديك شدن به آنان پرهيز مي داد و خدمت براي آنان را گناهي بزرگ مي دانست كه نياز به جبران داشت. اين منع، دوستان ايشان را هم در بر مي گرفت. حضرت امام صادق عليه السلام مي فرمود: «كفاره خدمت و كار كردن براي حاكمان، خدمت به مؤمنان است» . [115].

[صفحه 59]

خيرالدين زركلي از علماي اهل سنت درباره موضع گيري امام صادق عليه السلام در برابر

خلفاي بني عباس مي نويسد:

او با خلفاي بني عباس داستان هايي داشت و نسبت به آنها جدي بود و حق را آشكارا مي گفت … [116].

دعوت سران نهضت ها از امام صادق

شهرستاني در ملل و نحل مي نويسد:

ابومسلم خراساني پس از مرگ ابراهيم امام در نامه اي به حضرت صادق عليه السلام نوشت:

«من مردم را به دوستي اهل بيت دعوت مي كنم. اگر مايل هستيد كسي بر خلافت بهتر از شما نيست» . امام در پاسخ نوشت: «ما انت من رجالي و لا الزمان زماني؛ نه تو از ياران من هستي و نه زمانه، زمانه من است. [117].

مسعودي هم در مروج الذهب آورده است: «ابوسلمه خلال كه بعدها به وزير آل محمد شهرت يافت، چون پس از مرگ ابراهيم امام، اوضاع را به زيان خود مي ديد، بر آن شد كه از آنان روي گرداند و به علويان بپيوندد. از اين رو، به سه تن از بزرگان علويان، جعفر بن محمد الصادق و عبدالله بن حسن بن حسن بن علي بن ابي طالب (عبدالله محض) و عمر الاشراف بن زين العابدين عليه السلام نامه نوشت و آن را به يكي از دوستان ايشان داد و گفت: نخست به نزد جعفر بن محمد الصادق برو و اگر وي پذيرفت، دو نامه ديگر را نابود كن وگرنه به نزد عبدالله برو و اگر او هم قبول نكرد، به نزد عمر برو. پيك ابوسلمه نخست به حضور امام جعفر صادق عليه السلام شرفياب شد و نامه را به حضرت داد. حضرت فرمود: مرا با ابوسلمه كه پيرو ديگران است چه كار. پيك گفت: نامه را

[صفحه 60]

بخوانيد. حضرت صادق به خادم خود فرمود: چراغ را نزديك بياور. سپس نامه را در آتش

انداخت. فرستاده ابوسلمه پرسيد: پاسخ آن را نمي دهي؟ امام فرمود: جوابش همين بود كه ديدي.

سپس پيك مأيوسانه به نزد عبدالله محض رفت و نامه را به وي داد. عبدالله چون نامه را خواند، آن را بوسيد و بي درنگ نزد حضرت صادق عليه السلام آمد و گفت: اين نامه را يكي از شيعيان ما از خراسان فرستاده و مرا به خلافت فراخوانده است. حضرت فرمود: از كي مردم خراسان شيعه تو هستند؟ آيا ابومسلم را تو پيش آنان فرستاده اي يا تو آنجا كسي را مي شناسي؟ حال كه نه تو آنها را مي شناسي و نه آنها تو را، پس چگونه شيعه تو هستند؟

در پايان امام فرمود: اي عبدالله! اين آرزوهاي باطل را از خود دور كن و بدان كه اين دولت از آن بني عباس خواهد شد. مانند اين نامه براي من نيز آمده است. عبدالله نيز با ناراحتي از نزد امام خارج شد» . [118].

موضع گيري امام صادق عليه السلام در برابر نهضت ها

قيام ابومسلم خراساني

رويكرد امام در برابر ابومسلم و هويت قيام او از پاسخ امام در مقابل درخواست وي معلوم مي شود. امام صادق عليه السلام افزون بر اينكه قيام را در آن زمان به دست ابومسلم و ابوسلمه كه سرداران دعوت و قيام بني عباس بودند، بي نتيجه مي دانست، آن دو را از رجال و شيعيان خود نمي شمرد؛ زيرا از بازي ها و زد و بندهاي پشت پرده آنان خبر داشت. پس قيام آنها را تأييد نكرد و به عبدالله بن حسن نيز سفارش فرمود كه از همكاري با آنان بپرهيزد؛ زيرا متولي اصلي اين قيام ها بني عباس بودند كه هدفي جز رسيدن به قدرت

[صفحه 61]

نداشتند و شعار طرفداري

آنان از اهل بيت پيامبر يك ترفند سياسي بود. آنان مي خواستند از موقعيت و محبوبيت اهل بيت پيامبر در رسيدن به هدف خويش استفاده كنند. طراح اصلي قيام، بني عباس بودند و ابومسلم و ابوسلمه، آلت دست آنان شده بودند.

از اين گذشته، اگر كسي به تاريخ رجوع كند و جنايت هاي ابومسلم را بررسي كند، متوجه خواهد شد كه چرا امام دعوت آنان را نپذيرفت.

قيام زيد بن علي

قيام و شهادت زيد بن علي در سال 122 ه. ق و در زمان حكومت هشام بن عبدالملك رخ داد. درباره زيد، روايت هاي متضادي در منابع شيعي موجود است. بيشتر دانشمندان شيعه بر اين باورند كه زيد مردي جليل القدر و عالم بود و روايت هايي كه در نكوهش وي هست، مورد اعتماد نيست.

ابوالفرج اصفهاني در روايتي از حضرت علي عليه السلام آورده است كه حضرت فرمود:

در پشت شهر كوفه، مردي قيام كند كه نامش زيد است. او داراي ابهت و شوكتي است كه پيشينيان بدان نرسيده اند و آيندگان بدان نرسند؛ مگر آن كس كه به مانند او رفتار كند. در روز قيامت، او و يارانش كه طومار هايي با آنهاست، همچنان پيش روند تا از روي سر و گردن مردم بگذرند. فرشتگان به سوي حق. رسول خدا به استقبال آنان آيد و گويد: اي فرزندان من! به راستي آنچه را بدان مأمور بوديد، انجام داديد. اينك بي حساب داخل بهشت شويد. [119].

[صفحه 62]

در منابع تاريخي و حديثي، سخناني از امام صادق عليه السلام درباره زيد نقل شده است كه نشان مي دهد شخصيت و قيام زيد مورد تأييد امام بوده و امام از شهادت زيد اندوهگين شده است. ابوالفرج اصفهاني در الاغاني از فضيل بن

رسان نقل مي كند: «بر جعفر بن محمد وارد شدم تا او را در شهادت زيد تسليت بگويم. سپس گفتم: آيا شعري از سيد حميري را بخوانم؟ حضرت فرمود: بخوان» . [120].

حافظ مرزباني هم در كتاب اخبار السيد از فضيل نقل مي كند كه گفت: «پس از شهادت زيد بر ابي عبدالله (امام صادق) وارد شدم. ديدم حضرت گريه مي كند و مي فرمايد: خدا رحمت كند زيد را كه عالمي صدوق بود و اگر مالك امري مي شد، مي دانست كه به چه كسي واگذار كند» . [121].

در نقل ديگري آمده است حضرت از ابو ولاد كاهلي درباره زيد پرسيد و او گفت: او را در حالي كه مصلوب بود، ديدم. كساني او را شماتت و افرادي نيز ستايش مي كردند. حضرت فرمود: «ستايش كنندگان با او در بهشت و شماتت كنندگانش، شريك خون او هستند» . [122].

از مجموع اين نقل ها برمي آيد كه قيام و شخصيت زيد مورد تأييد امام بوده است. خود زيد نيز به امامت امام صادق عليه السلام معتقد بود.

قيام محمد نفس زكيه

پس از قيام و شهادت زيد، بني هاشم از عباسي، و علوي، جز امام صادق عليه السلام و تني چند، بر بيعت محمد بن عبدالله بن حسن گردن نهادند. البته بديهي است

[صفحه 63]

كه شركت عباسيان در اين قيام صرفا به دليل استفاده از قيام محمد در راستاي منافع و اهداف خود بود.

امام صادق عليه السلام از همان آغاز با قيامشان مخالف بود و به آنان گوشزد مي كرد كه شما به حكومت نمي رسيد و محمد كشته مي شود و بدين گونه آنان را از اين كار باز مي داشت. منابع تاريخي، ماجراي بيعت علويان

و عباسيان را با محمد كه عبدالله او را به عنوان «قائم آل محمد» معرفي مي كرد، به تفصيل نوشته اند، ولي خلاصه آن اين است كه گروهي از بني هاشم انجمني در ابواء تشكيل دادند كه در آن ميان، چون سخن از حضور امام صادق عليه السلام به ميان آمد، عبدالله (پدر نفس زكيه) گفت: او را اينجا نمي خواهيم كه مبادا او كار را بر شما تباه كند (يعني با قيام شما مخالفت كند). [123].

امام در آن جمع حاضر شد و فرمود: اين كار را نكنيد؛ زيرا هنوز زمان آن (قيام مهدي موعود) نرسيده است. سپس خطاب به عبدالله فرمود: اگر تو گمان كرده اي كه اين پسرت، مهدي (موعود) است، چنين نيست و اكنون زمان آمدن او نيست. عبدالله خشمگين شد و گفت: خود مي داني كه مطلب آن گونه كه تو مي گويي نيست، ولي حسدي كه نسبت به فرزند من داري، شما را وادار به اين سخن كرده است.

حضرت فرمود: به خدا سوگند! حسد مرا وادار نكرد تا اين سخنان را بگويم، بلكه اين مرد و برادران و فرزندانشان - دست به پشت ابوالعباس زد - به خلافت مي رسند، نه شما.

آن گاه دست به شانه عبدالله بن حسن زد و فرمود: به خدا سوگند، منصب خلافت به تو و فرزندانت نخواهد رسيد، بلكه اين منصب بدان ها مي رسد و پسران تو كشته خواهند شد. اين سخن را گفت و به دست عبدالعزيز بن عمران زهري تكيه

[صفحه 64]

كرد و از جا برخاست. سپس رو به عيسي بن عبدالله كرد و فرمود: آن كه را رداي زرد به دوش داشت ديدي؟ (مراد حضرت ابوجعفر منصور

بود) عرض كردم: آري. فرمود: به خدا سوگند. مي بينم كه او محمد بن عبدالله را مي كشد. من با تعجب پرسيدم: محمد را مي كشد؟ فرمود: آري … [124].

بيعت ياد شده به جايي نرسيد و عباسيان به قدرت رسيدند. بعدها نفس زكيه شورش خود را آغاز كرد و در سال 145 ه. ق در مدينه شوريد و اندكي بعد به دست نيروهاي منصور كشته شد.

[صفحه 65]

كرامت هاي امام صادق عليه السلام

استجابت دعا

استجابت دعا از مقاماتي است كه خداوند متعال تنها به بندگان شايسته اي عطا مي كند كه مراحل كمال و سير و سلوك را پيموده باشند. ائمه معصومين عليهم السلام كه قافله سالار بندگي و سير و سلوكند و از مرتبه بالاي قرب به حق برخوردارند، از چنين مقامي نزد خداوند بهره مندند آنان بندگان محبوب خدايند و به همين دليل، دعايشان در درگاه ربوبي پذيرفته مي شود. سيره نگاران درباره امام صادق عليه السلام گفته اند:

او مستجاب الدعوة بود و هرگاه چيزي از خدا مي خواست، هنوز كلامش تمام نشده بود كه خدا دعايش را مستجاب مي كرد. [125].

نبهاني مي نويسد:

امام جعفر صادق يكي از ائمه اهل بيت است. هرگاه ايشان به چيزي نياز داشت و مي گفت: خدايا! من نياز به فلان چيز دارم، هنوز كلامش تمام نشده بود كه آن چيز نزد حضرت حاضر بود. اين سخن را شعراني گفته است. [126].

نبهاني مي نويسد:

امام جعفر صادق يكي از ائمه اهل بيت است. هرگاه ايشان به چيزي نياز داشت و مي گفت: خدايا! من نياز به فلان چيز دارم، هنوز كلامش تمام نشده بود كه آن چيز نزد حضرت حاضر بود. اين سخن را شعراني گفته است. [127].

[صفحه 66]

نجات يافتن از شر منصور

جمال الدين مزي به سند خود در تهذيب الكمال آورده است: «ربيع گويد: منصور مرا فراخواند و گفت: همانا جعفر بن محمد در حكومت من نافرماني مي كند. خدا مرا بكشد اگر او را نكشم. پس من به دستور منصور، امام صادق عليه السلام را به نزد منصور احضار كردم. پس حضرت لباس پوشيد و با طهارت به نزد منصور آمد. من از منصور اجازه ورود خواستم، منصور گفت: او را

نزد من بياور، خدا مرا بكشد اگر او را نكشم. پس چون حضرت داخل شد و چشم منصور به ايشان افتاد، از جاي خود بلند شد و خود را به حضرت رساند و گفت: آفرين بر مرد پاكيزه كه دامنش از هر خيانت و دغل پاك است. برادرم و پسر عمويم.

پس حضرت را بر جاي خود نشاند و رو به حضرت كرد و از حال ايشان پرسيد. سپس گفت: حوايج خود را بيان كن. امام فرمود: همانا نسبت به مردم مكه و مدينه بخل كرده و حق آنان را نداده اي. دستور ده حقوق آنان را پرداخت كنند. گفت: اين كار را مي كنم. سپس دستور داد تشتي از بوي خوش حاضر كردند. آن گاه غاليه [128] و عنبر از آن تشت بر مي داشت و به محاسن حضرت مي ماليد … پس حضرت بلند شد و برگشت. در پي او رفتم و گفتم: اي پسر پيامبر! شما را من به نزد منصور آوردم و شكي نداشتم كه او قصد كشتن شما را دارد، ولي او اين گونه با احترام با شما برخورد كرد. من ديدم شما وقت داخل شدن چيزي زير لب زمزمه مي كرديد، آن چه دعايي بود؟ حضرت فرمود: «گفتم أللهم احرسني بعينك التي لاتنام …» . [129].

[صفحه 67]

أَبُو بَكْرِ بْنُ دُرَيْد از زرام ابو قيس نقل مي كند:

«منصور مرا به سوي جعفر بن محمد بن علي بن حسين فرستاد تا حضرت را نزدش ببرم. در ميان راه كه حضرت را به سوي منصور كه در حيره بود، مي بردم، چون به بلندي نجف رسيديم، جعفر بن محمد از مركب پياده شد و

وضويي ساخت و دو ركعت نماز گزارد. سپس دست به دعا برداشت. پس من به او نزديك شدم و شنيدم كه مي گفت:

بار خدايا! از تو كمك و فتح مي خواهم و از تو نجات مي طلبم و به پيامبر و بنده ات محمد متوسل مي شوم. بار خدايا! حزن و اندوه او را بر من آسان گردان و سختي ها را بر من هموار ساز و از خير و نيكي بيش از آنچه اميد دارم، به من بده و شر و بدي را بيش از مقداري كه مي ترسم، از من دور گردان.

سپس حضرت سوار مركب شد و به راه افتاد؛ چون به درگاه منصور رسيد و منصور از حضور حضرت با خبر شد، بلند شد. درها را باز كرد و چون حضرت نزد منصور رسيد، منصور براي حضرت بلند شد و دست حضرت را گرفت و در كنار خود نشاند. سپس از حال امام صادق پرسيد» . [130].

سوء قصد نافرجام

قندوزي در ينابيع المودة از كتاب فصل الخطاب نوشته خواجه پارساي بخاري آورده است:

«شبي منصور، وزيرش را خواند و گفت: جعفر صادق را نزد من بياور تا او را بكشم. وزيرش گفت: او مردي است كه از دنيا روي گردانده و غرق در عبادت خداست. منصور گفت: آيا تو به امامت او قائل هستي؟ به خدا سوگند كه او امام تو و من و امام تمام خلايق است، (ولي چه كنم) كه ملك عقيم است.

[صفحه 68]

وزير گويد: رفتم. امام صادق عليه السلام را در حال نماز ديدم. پس از پايان نماز گفتم: منصور تو را مي خواند. پس حضرت با من آمد. منصور هم به نوكرانش دستور

داده بود كه هرگاه ديديد من كلاه از سر برداشتم، جعفر بن محمد را بكشيد، ولي وقتي ما وارد شديم، منصور تا دم در به استقبال امام صادق عليه السلام آمد. سپس حضرت را در صدر مجلس نشاند و خود روبه روي حضرت دست به سينه خم شد و گفت: اي پسر پيامبر! حاجت خود را از من بخواه. حضرت فرمود: حاجت من اين است كه از من دست برداري و مرا به اختيار خودم بگذاري كه من به عبادت با خدايم بپردازم. منصور گفت: خواست تو برآورده است.

پس حضرت برگشت و منصور در هراس عجيبي بود و سپس به خواب رفت. من لحاف روي او انداختم. منصور گفت: اين جا باش تا من بيدار شوم. او به خواب سنگيني رفت، به گونه اي كه نمازهايش هم قضا شد. پس بيدار شد و قضاي نمازهايش را خواند. پرسيدم كه چه اتفاقي افتاد؟ گفت: چون جعفر صادق به خانه ام وارد شد، اژدهاي بزرگي ديدم كه دهان باز كرده بود و يك طرف دهانش بر پايين تخت و طرف ديگرش بر بالاي آن بود و به زبان فصيح مي گفت: اگر آزاري به او برساني، تو را همراه تختت مي بلعم» . [131].

فضيل بن روزبهان نيز اين ماجرا را با اندكي اختلاف آورده است كه مفصل تر از نقل پيشين است. وي مي نويسد:

«اين اشارات است. بدان كه حضرت در واقعه قصد ابوجعفر دوانيقي به حرز الهي پناه برد و بر آن دشمن غدار كه قصد آن حضرت كرده بود، فايق آمد. بحمدالله تعالي اين فقير ضعيف، آن [حرز حضرت صادق عليه السلام] را به ياد دارم و از اوراد فقير

است كه سال هاست بدان مواظبت مي كنم و تمام عمرم در پناه آن حرز بحمدالله از شر دشمنان در امانم» . [132].

[صفحه 69]

اثر دعا

تنوخي از عالمان قرن چهارم مي نويسد: «جعفر بن محمد قصد حج كرد، ولي منصور حضرت را از حج بازداشت. پس حضرت دعايي خواند و در آخر فرمود:

بار خدايا! شر منصور را از من دور كن و خود حامي من باش و از دست او به من خير برسان و آزار او را از من برگردان. اي كسي كه خدايي جز تو نيست و صاحب عرش عظيم هستي! بر محمد و آل او درود فراوان بفرست.

پس منصور به حضرت اجازه داد تا به حج مشرف شود و ديگر مانع نشد» . [133].

استجابت نفرين

ابن حجر هيثمي در صواعق آورده است: «چون منصور به حج رفت، كسي از جعفر بن محمد نزد وي بدگويي كرد.[منصور، امام صادق را احضار كرد.] پس حضرت به آن مرد گفت: آيا سوگند مي خوري؟ گفت آري و به خداي عظيم سوگند خورد كه آنچه گفته راست است. امام صادق عليه السلام به منصور فرمود: او بايد آن گونه كه من مي گويم، سوگند ياد كند. سپس حضرت فرمود: بگو: «برئت من حول الله و قوته و التجأت الي حولي و قوتي، لقد فعل جعفر كذا و كذا؛

اگر آنچه در مورد جعفر بن محمد صادق گفتم كه چنين كاري انجام داد راست نباشد، از ذمه حول و قوت خدا خارج و به حول و قوت خود پناه برده ام» .

مرد از تكرار سوگند سرباز مي زد، ولي سرانجام پذيرفت. هنوز سخنش تمام نشده بود كه همان جا مرد. پس منصور به حضرت گفت: اكنون مشكلي بر تو نيست و ساحت تو نزد ما مبراست و نزد ما، تو فردي مأمون از هر فتنه اي هستي.

پس حضرت برگشت و در پي آن هديه اي به ايشان دادند» . [134].

[صفحه 70]

همچنين نقل شده است كه يكي از طاغيان، شخصي از ياران آن حضرت را كشت. حضرت پيوسته آن شب مشغول نماز بود. سپس وقت سحر بر قاتلش نفرين كرد كه ناگهان صداهاي ناله در مرگ او بلند شد. [135].

نيز گفته اند: داوود بن علي بن عباس، معلي بن خنيس [136] را كه يكي از ياران حضرت بود، كشت و مال او را گرفت. خبر به حضرت صادق عليه السلام كه رسيد، پيوسته آن شب را مشغول نماز بود. چون وقت صبح شد، شنيدند حضرت مي گويد: «يا ذا القوة القوية و يا ذالمحال الشديد و يا ذا العزة التي كل خلقك لها ذليل، اكفنا هذه الطاغية و انتقم لنا منه.» چيزي نگذشته بود كه صداي ناله اي بلند شد كه در پي آن گفتند داوود مرد» . [137].

نزول انگور و لباس

ليث بن سعد گويد:

«در سال 113 ه. ق به حج مشرف شدم. پس چون نماز عصر را در مسجد خواندم، به بالاي كوه ابوقبيس رفتم. ناگهان ديدم مردي نشسته است و دعا مي كند. او پيوسته «يا رب يا رب» مي گفت تا نفسش قطع شد.

سپس گفت: «يا حي يا حي» تا نفسش قطع شد. آن گاه عرض كرد: بار خدايا! من ميل به انگور دارم، پس به من برسان.

بار خدايا! لباسم كهنه شده است؛ لباس بر من بپوشان.

ليث گويد: به خدا سوگند! هنوز كلامش تمام نشده بود كه ديدم سبدي پر از انگور نزد او حاضر شد، در حالي كه آن فصل، فصل انگور نبود. نيز دو بُرد ديدم كه نظير آن را در دنيا نديده

بودم … پس نزديك آمدم و با او از انگور خوردم. انگوري كه هرگز مثل آن نخورده ام. آن انگور بي هسته بود، ما خورديم و سير شديم، ولي هيچ از آن كم نشد. پس فرمود:

[صفحه 71]

چيزي از آن بر ندار. سپس يكي از دو برد را برداشت و ديگري را به من داد. گفتم: نيازي به آن ندارم. پس يكي را پوشيد و آن ديگري را با لباس كهنه اش برداشت و از كوه پايين آمد. پس در مسعي، مردي به حضورش رسيد و عرض كرد: اي پسر پيامبر! من عريانم، پس با لباسي كه خدا برايت رسانده است، مرا بپوشان. حضرت هر دو [برد دومي و لباس كهنه اش] را به آن سائل داد. پس به آن مرد گفتم: اين آقا كيست، گفت: جعفر صادق. پس به جست و جويش رفتم كه چيزي از او بشنوم، ولي او را نيافتم» . [138].

زنده كردن حيوان مرده

در احقاق الحق، از نسخه خطي مفتاح المعارف اثر عبدالفتاح بن محمد نعمان حنفي آمده است: «پيرزني گاوي داشت كه مرده بود و براي از دست دادن آن پيوسته مي گريست. امام صادق عليه السلام كه از آنجا مي گذشت، گفت: چرا گريه مي كني؟ پيرزن گفت: گاوي داشتم كه خود و اولادم با شير آن زندگي مي كرديم، ولي مرده است. حضرت فرمود: مي خواهي از خدا بخواهم آن را زنده كند. پيرزن گفت: مرا مسخره مي كنيد. پس حضرت دعا كرد و از خدا خواست آن را زنده كند. آن گاه پاي خود را به آن حيوان زد و حيوان زنده شد» . [139].

جن در خدمت حضرت

ابي حمزه ثمالي گويد: «به همراه جعفر بن محمد صادق عليه السلام ميان مكه و مدينه بوديم كه ناگهان ديدم سگي سياه در سمت چپ حضرت است. پس امام صادق عليه السلام به آن حيوان گفت: چرا اين قدر با عجله به سوي ما آمدي؟ در اين هنگام، ديدم آن حيوان همچون پرنده اي به پرواز درآمد. بسيار تعجب

[صفحه 72]

كردم كه حضرت فرمود: اين پيكي از جن است كه اكنون خبر مرگ هشام را [بن عبدالملك] داد» . [140].

سبز شدن درخت خشكيده

گروهي نقل كرده اند در راه مكه همراه جعفر بن محمد عليه السلام بوديم و زير نخل خشكيده اي منزل كرديم. حضرت لبانش حركت مي كرد و دعايي مي خواند كه ما متوجه نمي شديم. سپس امام به نخل توجه كرد و فرمود: «اي درخت! از آنچه خدا در تو نهاده است، بر ما اطعام كن.» در پي دعاي حضرت، نخل خشكيده، سبز و پر خرما شد. پس حضرت ما را دعوت كرد و فرمود: «به نام خدا از آن بخوريد» و ما از رطبي خورديم كه در عمرمان مانند آن نخورده بوديم. در آنجا عربي بود كه گفت: اين سحر است. حضرت فرمود: ما وارث پيامبران هستيم، دعا مي كنيم و خدا دعاي ما را مستجاب مي كند. اگر بخواهي و دعا كنم تو مسخ مي شوي. مرد عرب گفت: آن را از خدا بخواه. حضرت دعا كرد و مرد عرب تبديل به سگ شد. پس چون با آن حال نزد خانواده اش رفت، خانواده اش او را زدند و از خود راندند. پس آن مرد به سوي حضرت برگشت، در حالي كه اشك از چشمانش سرازير بود. پس حضرت بر او رحم

آورد و دعا كرد و آن مرد به حال اول برگشت. [141].

كرامتي ديگر

ابراهيم بن عبدالحميد مي گويد: «از مكه بردي خريدم و با خود پيمان بستم كه اين برد را نگه دارم تا كفن من باشد. به سوي عرفه رفتم و وقوف را به جاي آوردم. سپس به سوي مزدلفه رفتم و نماز مغرب و عشا را خواندم. آن گاه آن

[صفحه 73]

برد را زير سر نهادم و خوابيدم. چون بيدار شدم، آن را نيافتم. بسيار غمگين شدم. چون نماز صبح را خواندم، به همراه مردم به منا رفتم. به خدا سوگند! من در مسجد خيف بودم كه غلام امام جعفر صادق عليه السلام به سوي من آمد و گفت: جعفر بن محمد، تو را نزد خود مي خواند. بلند شدم و با عجله به سوي حضرت رفتم. حضرت در خيمه گاه خود بود. سلام كردم و نشستم. حضرت متوجه من شد. سپس فرمود: اي ابراهيم! ما دوست داريم كه بردي به تو بدهيم تا كفن تو باشد. گفتم: بردي داشتم كه گم شد. پس به غلامش فرمود تا بردي به من دهد. وقتي بر آن نگريستم، ديدم مثل برد خودم است. گفتم: اين مثل برد من است؟ حضرت فرمود: بگير و خدا را شكر كن كه خدا دوباره به تو رساند» . [142].

خبر از آينده

در مباحث گذشته گفته شد كه حضرت به عبدالله پدر محمد نفس زكيه، از شهادت محمد و به حكومت رسيدن بني عباس خبر داد. در ادامه همان خبر آمده است: «عبدالله بن جعفر بن مسور گفته است جعفر بن محمد عليه السلام از آن مجلس بيرون آمد و به دست من تكيه زد. پس خطاب به من فرمود: صاحب رداي زرد؛ يعني منصور را ديدي؟ گفتم آري! فرمود:

به خدا كه مي بينم او محمد را مي كشد. با تعجب پرسيدم: محمد را مي كشد؟ فرمود: آري. با خود گفتم: به خداي كعبه سوگند او به محمد رشك مي برد و اين سخن را از روي حسد مي گويد، ولي زنده ماندم و روزي را كه منصور، محمد را كشت، به چشم خود ديدم» .

[صفحه 74]

خبر دادن شهادت يحيي بن زيد

شهرستاني مي نويسد:

وقتي خبر شهادت زيد و رفتن پسرش يحيي به خراسان و تجهيز نيرو براي قيام، به حضرت صادق عليه السلام رسيد، حضرت فرمود: «يقتل كما قتل ابوه؛ او همچون پدرش كشته مي شود» … عاقبت آن گونه كه امام صادق عليه السلام خبر داده بود، يحيي كشته شد. پس از كشته شدن يحيي، محمد و ابراهيم به سفارش يحيي زمام امور را به دست گرفتند و به سوي مدينه آمدند و ابراهيم به بصره رفت. گروهي براي حمايتش به آنها پيوستند، ولي آنها هم كشته شدند. همان گونه كه پيش تر امام صادق تمام قضايا را براي آنها خبر داده بود. [143] در ادامه، شهرستاني مي گويد حضرت صادق عليه السلام از روي كار آمدن دولت بني عباس و منصور هم خبر داده بود.

قندوزي نيز آورده است كه حضرت فرمود: «يقتل كما قتل أبوه و يصلب كما صلب أبوه؛ او همچون پدرش كشته مي شود و همچون پدرش به دار آويخته مي شود» . [144].

در سرزمين فخ، به ياد شهيدان فخ

حسين بن علي بن حسن بن حسن بن علي بن ابي طالب در سال 169 ه. ق، قيامي بر ضد هادي عباسي در منطقه فخ از توابع مكه ترتيب داد. در سرزمين فخ جنگي ميان وي و سپاه عباسيان رخ داد كه همراه شمار ديگري از سادات حسني به شهادت رسيدند. قيام وي از سوي امامان شيعه مورد تأييد بود و رواياتي هم درباره او نقل شده است.

[صفحه 75]

ابوالفرج اصفهاني از احمد بن محمد و علي بن ابراهيم علوي به سند خود از نضر بن فرواش روايت كرده اند كه گفت:

«من شتراني به جعفر بن محمد (امام صادق عليه السلام) كرايه دادم تا از مدينه

به مكه برود و چون از بطن مر گذشتيم، به من فرمود: اي نضر هرگاه به فخ رسيديم، مرا آگاه كن. گفتم: مگر شما آنجا را نمي شناسيد؟ فرمود: چرا، ولي مي ترسم خواب مرا فراگيرد و از آنجا بگذريم. چون به سرزمين فخ رسيديم، من به نزديك محمل رفتم. ديدم آن جناب خواب است. سرفه اي كردم. حضرت بيدار نشد. محمل را حركت دادم حضرت برخاست و نشست. گفتم: به فخ رسيديم. فرمود: محمل را بگشا. من آن را گشودم. فرمود: قطار شتر را به هم ببند. من آنها را به هم بستم. آن گاه شتر حضرت را به كناري بردم و بر زمين خواباندم.

فرمود: ظرف آب بياور. من آب را نزدش آوردم. حضرت وضو ساخت و نمازي خواند. آن گاه سوار شد. من گفتم: قربانت گردم، ديدم كاري انجام داديد. آيا اين هم جزو اعمال و مناسك حج است؟ فرمود: نه، ولي در اين سرزمين مردي از خاندان من با جمعي از يارانش به شهادت مي رسند كه ارواحشان زودتر از اجسادشان به سوي بهشت مي شتابد» . [145].

و در نقل ديگري آمده است كه حضرت فرمود: «پيامبر از فخ گذشت. در آنجا پياده شد و دو ركعت نماز به جاي آورد. در ركعت دوم گريست … سپس فرمود: پس از اينكه ركعت اول نماز را خواندم، جبرئيل بر من نازل شد و گفت: اي محمد! در اين مكان يكي از فرزندان تو كشته خواهد شد. اجر هر شهيدي كه با او به شهادت برسد، اجر دو شهيد است» . [146].

[صفحه 76]

پاسخ به شبهه هايي درباره امام صادق عليه السلام

روايت نكردن صحيح بخاري از امام صادق

گفته شد كه به اعتراف اهل تسنن، امام صادق عليه السلام يكي از

اركان و استوانه هاي دانش است. ابوحنيفه، امام بزرگ اهل سنت اعتراف مي كند كه در عمرم عالم تر از جعفر بن محمد عليه السلام نديدم. مقام و جلالت حضرت صادق عليه السلام چنان بود كه معاصران و متأخران حضرت، زبان به مدح ايشان گشوده اند. شبهه اي كه در اينجا مطرح است، اينكه چرا محمد بن اسماعيل بخاري در تدوين روايات پيامبر، حتي يك حديث هم از امام صادق عليه السلام در صحيح خود نياورده با اينكه شهرت علمي و فضل آن حضرت، جهان را پر كرده است و همه در برابر عظمت علمي ايشان سر تعظيم و تكريم فرود آورده اند!

بخاري در صحيح خود از رجال همه فرقه ها حتي منافقان، خوارج، ناصبي ها و دشمنان اهل بيت مانند عِمْرَانَ بْن حِطَّان سرسخت ترين دشمن اهل بيت و سراينده شعر معروف در مدح ابن ملجم مرادي)، مروان بن حَكَم و معاوية بن ابي سفيان احاديث فراواني ذكر كرده است. گاهي نيز از افرادي حديث نقل كرده كه خود، آنها را تضعيف كرده است با وجود اين، چگونه در صحيح خود، از امام صادق عليه السلام با آن همه عظمت علمي حتي يك حديث هم نقل نكرده است كه اين جاي تأمل دارد.

[صفحه 77]

عالم بزرگ اهل سنت، شيخ ابوبكر بن شهاب الدين حضرمي در اين زمينه ابياتي سروده كه ترجمه آن چنين است:

عجب قضيه جان سوز و دل گدازي است قضيه شيخ محمد اسماعيل بخاري.

او در كتابش به احاديث حضرت صادق راست گو احتجاج نكرده است، در حالي كه به احاديثي از مرجئه و افرادي همچون عِمْرَانَ بْن حِطَّان و مروان و زاده زن خطاكار [معاوية بن ابي سفيان] احتجاج جسته است.

سوگند به خانه خدا، حضرت جعفر

صادق عليه السلام همچون مشعل فروزان هدايت است كه خداوند آياتي را در نماياندن عظمت آن جناب نازل كرده است.

او يگانه ي عصر خود و در دانش و تقوا، سرآمد روزگارش بود كه در عمر سراپا پرهيزگاري خود، مرتكب كوچك ترين گناهي نشد.

برخي در توجيه عملكرد بخاري گفته اند شايد علت روايت نكردن بخاري از امام صادق عليه السلام اين باشد كه وي تحت تأثير سخنان يحيي بن سعيد الْقَطَّان قرار گرفته است.

ابن مديني گويد:

از يحيي بن سعيد الْقَطَّان درباره جعفر الصادق عليه السلام پرسيدم. در پاسخ گفت: «في نفسي منه شي ء و مجالد احب الي منه؛ در نظر من ايرادي دارد و مجالد نزد من از او محبوب تر است» [147] اين سخن از يحيي بن الْقَطَّان سخن ظالمانه و بي خردانه اي است كه درباره حضرت صادق عليه السلام بر زبان رانده است. او در پيشگاه عدل الهي بايد بر اين گفتار خود پاسخگو باشد.

شمس الدين ذهبي از بزرگان حديثي و رجالي اهل سنت، پس از ذكر سخن يحيي بن سعيد مي نويسد:

[صفحه 78]

اين سخن از لغزش ها و خطاهاي يحيي بن الْقَطَّان است، بلكه ائمه حديث و رجال اجماع دارند بر اينكه جعفر بن محمد اوثق از مجالد است و هيچ كس به سخن يحيي توجه نكرده است. [148].

شايد برخي در توجيه عمل بخاري بگويند: بخاري در روايت نكردن از امام جعفر صادق عليه السلام تعمد نداشته و اين امر اتفاقي بوده است و شايد منشأ آن غفلت بوده است. در پاسخ مي گوييم: خيلي بعيد است فردي نظير بخاري كه عمر خود را در راه گردآوري حديث گذرانده و به شهرهاي مختلف سفر كرده و مدت زيادي در مدينه به سر برده است،

از احاديث امام صادق غفلت كند و احاديث امام صادق عليه السلام به او نرسد. شاهد مدعاي ما، گفتار ابن تيميه حراني است كه نزد اهل سنت از رتبه و مقام والايي برخوردار است. وي در كتابش مي نويسد:

بخاري با علم به روايات جعفر بن محمد و مقام و منزلت او از روايت او روي گردانده است؛ چون سخناني از يحيي بن سعيد الْقَطَّان در مورد جعفر بن محمد به بخاري رسيده بود. از اين رو، بخاري از وي حديث روايت نمي كند. [149].

شاگردي نكردن ابوحنيفه نزد امام صادق

رئوف توكلي در انكار شاگردي ابوحنيفه نزد امام جعفر صادق عليه السلام مي نويسد:

ملاهاشم خراساني، امام جعفر صادق عليه السلام را هم جزو استادان ابوحنيفه به شمار آورده و گفته است: چهار هزار نفر از حضرت صادق عليه السلام علم و روايت آموخته اند كه ابوحنيفه و مالك بن انس … از آنهاست. جز چند ديدار كوتاه و تصادفي، ديدار ديگري ميان ابوحنيفه و امام صادق عليه السلام رخ

[صفحه 79]

نداده است. پس چگونه و در كجا و چه وقت ابوحنيفه نزد او درس خوانده است … [150].

وي در تأييد گفتار خود ادعا مي كند ابوحنيفه همه عمرش را در بصره و كوفه سر كرده است و امام صادق عليه السلام تمام عمرش را در مدينه و حجاز بوده است.

در پاسخ بايد گفت:

1. دليل ايشان مبني بر اينكه ابوحنيفه تمام عمرش را در بصره و كوفه به سر برده و امام صادق عليه السلام در حجاز و مدينه بوده است، اساسي ندارد. بزرگان و تاريخ نگاران اهل سنت نوشته اند كه ابوحنيفه مدتي از عمرش را در مكه و حجاز بوده است. استاد ابوزهره از علماي اهل سنت مي نويسد:

ابوحنيفه به سوي

مكه و حجاز فرار كرد و از سال 130 ه. ق تا استقرار بني عباس، در مكه بود … در مناقب مكي آمده است ايشان تا زمان منصور يعني سال 136 ه. ق در مكه بود كه مدت اقامت ايشان در حجاز دست كم شش سال است. [151].

2. علماي زيادي از اهل سنت شاگردي ابوحنيفه نزد امام صادق عليه السلام را در كتاب هايشان نقل كرده اند. از خود ابوحنيفه نيز نقل شده است كه: «اگر دو سال شاگردي جعفر بن محمد نبود، من هلاك مي شدم» . [152].

اكنون به نمونه هايي از سخنان آنان اشاره مي كنيم:

1. ابن ابي الحديد معتزلي در بازگشت علم فقه به علي عليه السلام و اينكه منشأ علم فقه، علي عليه السلام است، مي نويسد: «ابوحنيفه، فقه را نزد جعفر بن محمد خواند و

[صفحه 80]

جعفر نزد پدرش كه سرانجام به علي عليه السلام مي رسد.» [153] در اينجا، ابن ابي الحديد به شاگردي ابوحنيفه نزد امام صادق عليه السلام تصريح دارد.

2. استاد محمد ابوزهره مي نويسد:

همان گونه كه ابوحنيفه اتصال علمي به امام باقر عليه السلام داشت، از فرزندش جعفر صادق عليه السلام هم علم آموخت … ابوحنيفه مي گفت: به خدا سوگند! فقيه تر از جعفر بن محمد عليه السلام نديدم … علما، جعفر صادق عليه السلام را از شيوخ و استادان ابوحنيفه به شمار آورده اند. [154].

3. استاد عبدالحليم جندي از بزرگان معاصر با امام صادق عليه السلام، ابوحنيفه را جزو شاگردان اهل سنت نام مي برد. سپس مي نويسد:

ابوحنيفه مدت دو سال در مدينه به مجلس درس امام مي رفت. خود او در اين مورد گفته است: «لولا العامان لهلك النعمان؛ اگر دو سال شاگردي امام صادق عليه السلام نبود، نعمان هلاك مي شد.»

شاگردي نزد امام صادق عليه السلام افتخاري است كه مذاهب چهارگانه اهل سنت همه در آن شريك هستند … [155].

[صفحه 81]

احاديثي از امام صادق عليه السلام در متون اهل سنت

اشاره

اهل بيت عصمت و طهارت، هدايت گران امت و بيان كنندگان سنت نبوي هستند. همان گونه كه سخن پيامبر از وحي الهي نشئت گرفته است، سخنان آن بزرگان نيز همچون آيات قرآن كريم، انواري برخاسته از ناحيه قدس ربوبي است. از اين رو، توجه به سخنان معصومين و از جمله امام صادق عليه السلام اهميت والايي دارد و همچون نردباني براي صعود به قله هاي كمال و معرفت است. در ادامه، گزيده اي از احاديث امام صادق عليه السلام را كه در متون اهل سنت آمده است، ذكر مي كنيم.

پيامبر اعظم و فاطمه اطهر، ركن ولايت

احمد بن حنبل، از ائمه اهل سنت به سند خود از حضرت جعفر صادق عليه السلام آورده است كه حضرت از پدر بزرگوارشان از جابر بن عبدالله انصاري روايت فرمود كه پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله به علي بن ابي طالب عليه السلام فرمود:

سلام عليك أبا الريحانتين من الدنيا فمن قليل يذهب ركناك.

سلام بر تو اي پدر دو ريحانه (امام حسن و امام حسين)، به زودي دو ركن تو خواهند رفت.

پس چون پيامبر اسلام درگذشت، علي عليه السلام فرمود: اين يكي از دو ركن من بود و كه پيامبر فرموده بود. وقتي حضرت فاطمه از دنيا رفت، حضرت فرمود: اين دومين ركن من بود كه پيامبر فرموده بود. [156].

[صفحه 82]

پرسش از دوستي اهل بيت در قيامت

استاد عبدالحكيم جندي از عالمان اهل سنت مي نويسد: «حضرت صادق عليه السلام به ابوحنيفه فرمود: شنيده ام اين آيه شريفه قرآن «ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم؛ پس در آن روز (قيامت) همه شما از نعمت هايي كه داشته ايد، سؤال خواهيد شد.» (تكاثر: 8) را به غذاي لذيذ و آب گوارا در روز گرم و آفتابي تفسير مي كني؟ گفت: آري. حضرت فرمود: اگر كسي تو را دعوت كند و غذا و آب خنك به تو بدهد و سپس بر تو منت بگذارد، به او چه نسبتي مي دهي؟ گفت: مي گويم بخيل است. حضرت فرمود: آيا خداوند بر ما بخيل است؟ ابوحنيفه گفت: [پس معناي] آن چيست؟ حضرت فرمود: دوستي ما اهل بيت است» . [157].

فاطمه پاره تن پيامبر اعظم

امام صادق عليه السلام روايت مي كند كه پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله فرمود:

انما فاطمة بضعة مني، يقبضني ما يقبضها و يبسطني ما يبسطها. [158].

فاطمه، پاره تن من است. هر آنچه او را محزون كند، مرا محزون مي كند و هر چه او را خوشحال كند، مرا خوشحال مي كند.

ابي نعيم اصفهاني پس از ذكر حديث، مي نويسد: «اين حديث متفق عليه است» .

حضرت فاطمه و زيارت قبر حمزه سيدالشهداء

امام صادق عليه السلام از امام حسين عليه السلام روايت كرده است كه:

ان فاطمة بنت النبي كانت تزور قبر عمها حمزة كل جمعة فتصلي و تبكي عنده. [159].

حضرت فاطمه عليهاالسلام، دختر پيامبر هر جمعه قبر عمويش، حمزه را زيارت مي كرد و كنار قبرش نماز مي خواند و مي گريست.

[صفحه 83]

حاكم مي نويسد: «راويان اين حديث همه از ثقات هستند و اين حديث به زيارت قبور ترغيب مي كند و زيارت قبور سنت و سيره گذشتگان بوده است» . [160].

افرادي كه امروز زيارت قبور بزرگان و ائمه را بدعت و كفر مي شمارند، بايد متوجه باشند كه زيارت قبور ائمه و شهيدان نه تنها كفر نيست، بلكه بالاترين عمل براي نزديك شدن به خداست كه سيره گذشتگان بود. فاطمه زهرا عليهاالسلام با آن عظمت و جلال، رغبت خاصي به اين عمل داشت و ما بايد او را اسوه خود قرار دهيم.

معناي صادقين

امام صادق عليه السلام در تفسير آيه شريفه: «اتقوا الله و كونوا مع الصادقين؛ تقوا پيشه كنيد و با صادقين باشيد» . (توبه: 119) فرمود: «يعني با محمد و علي عليه السلام باشيد» . [161].

اهل بيت؛ صراط مستقيم

حمويني به سند خود حديثي از امام صادق آورده است كه فرمود:

نحن خيرة الله و نحن الطريق الواضح و الصراط المستقيم. [162].

ما برگزيدگان خدا، راه روشن به سوي خدا و صراط مستقيم هستيم.

محبت به مردم

امام صادق عليه السلام از اجداد طاهرينش روايت مي كند كه پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله فرمود:

رأس العقل بعد الايمان بالله التودد الي الناس. [163].

بالاترين مرتبه عقل پس از ايمان به خداي تعالي، محبت و مهرورزي به مردم است.

[صفحه 84]

فقيهان؛ امين رسولان

الفقهاء امناء الرسل، فاذا رايتم الفقهاء قد ركنوا الي السلاطين فاتهموهم. [164].

فقيهان، امناي پيامبران هستند. هر وقت ديديد آنان به خدمت شاهان درآمده و به آنان اعتماد كرده اند، آنان را در دينداري شان متهم كنيد.

جايگاه نماز

امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «الصلاة قربان كل تقي؛ نماز عامل تقرب تقواپيشگان به درگاه ربوبي است» . [165].

شرط پذيرش دعا

از امام صادق عليه السلام است كه فرمود «الداعي بلا عمل كالرامي بلا وتر؛ كسي كه بدون عمل، دعا مي كند، مانند كسي است كه مي خواهد بدون كمان تيراندازي كند» . [166].

عاق والدين

امام صادق عليه السلام فرمود: «من أحزن والديه فقد عقهما؛ هر كس والدين خود را محزون كند، عاق والدين شده است» . [167].

هشياري در فتنه ها

امام صادق عليه السلام فرمود: «من ايقظ فتنة فهو أكلها؛ هر كس فتنه اي را ايجاد كند، عاقبت طعمه فتنه مي شود» . [168].

اوصاف عترت

امام صادق عليه السلام از اميرالمؤمنين علي عليه السلام نقل مي كند كه حضرت فرمود:

آگاه باشيد كه نيكان از عترت من و پاكان عترتم، در كوچكي، حليم ترين و در بزرگي، عالم ترين مردم هستند. آگاه باشيد ما خانداني هستيم كه علم

[صفحه 85]

ما از علم خدا و حكم ما از حكم خداست. آنچه مي گوييم سخن صادقي است كه شنيده ايم. پس اگر از آثار ما پيروي كنيد، به نور و بصيرت ما هدايت مي جوييد.

پرچم حق با ماست. هر كس از آن پيروي كند، به ما مي پيوندد و هر كس پيروي نكند، هلاك مي شود. به وسيله ماست كه به آسايش دست مي يابيد و بندهاي خواري را از گردن دور مي كنيد. خدا، بركت و رحمت خود را با ما شروع و به ما ختم كرد. [169].

علي، بهترين آفريده خدا

عالمان بسياري از اهل سنت حديث «طير» را نقل كرده اند. از امام جعفر صادق عليه السلام نيز روايت است كه براي پيامبر، پرنده پخته شده اي هديه كردند. پس پيامبر فرمود: «بار خدايا! محبوب ترين بنده خود را به سوي من فرست كه در خوردن اين غذا با من همراه باشد.» در پي دعاي پيامبر، علي عليه السلام آمد و همراه پيامبر از آن غذا خوردند. [170].

از حضرت صادق عليه السلام در مقام و منزلت علي عليه السلام سؤال شد. حضرت فرمود: «لم يشركه فيها غيره؛ مقام علي عليه السلام چنان والاست كه هيچ كس را با او در آن مناقب شراكت نيست» . [171].

صبر و توكل به خدا

مردي از بدي همسايه اش به حضرت صادق عليه السلام شكايت كرد. حضرت فرمود: صبر پيشه كن. آن مرد گفت: در اين صورت مردم مرا به خواري نسبت مي دهند. حضرت دو بار فرمود: «انما الذليل من ظلم؛ خوار؛ كسي است كه ستم مي كند» . [172].

[صفحه 86]

يكي از تاجران مدينه مي گويد: با جعفر بن محمد عليه السلام رفت و آمد داشتم. وضع معيشتي من خوب بود، ولي بعدها زندگي ام تغيير كرد. پس به محضر حضرت شرفياب شدم و از مشكلاتم نزد ايشان شكوه كردم. حضرت در پاسخ من اين شعر را خواند:

فلا تجزع و ان اعسرت يوما

فقد أيسرت في الدهر الطويل

و لا تيأس فان اليأس كفر

لعل الله يغني عن قليل

و لا تظنن بربك ظن سوء

فان الله اولي بالجميل

اگر روزي به مشكل دچار شدي، هرگز جزع و فزع نكن كه تو روزهاي زيادي را در نعمت گذرانده اي و هرگز از رحمت خدا نااميد نباش كه نااميدي، كفر است. شايد خدا به زودي تو را بي نياز كند. هرگز به خدا

بدگمان نباش كه خدا سزاوار اوصاف نيكوست.

آن مرد گويد: از نزد حضرت خارج شدم؛ در حالي كه سرمايه دار ترين مردم بودم. در روايت ديگري آمده است حضرت در ادامه فرمود:

فان العسر يتبعه يسار

و قيل الله اصدق كل قيل

فلو أن العقول تسوق رزقا

لكان المال عند ذوي العقول

به فرمايش خدا هر سختي، راحتي و آسايش را در پي دارد و سخن خدا راست ترين سخنان است. اگر رزق با عقل ها به دست مي آمد، بايد صاحبان انديشه، داراترين مردم باشند. [173].

سعادت در محبت و دوستي علي

احمد بن حنبل به سند خود از امام صادق عليه السلام و آن حضرت از امام باقر عليه السلام و امام باقر عليه السلام از امام سجاد عليه السلام و ايشان از فاطمه صغير و او از امام حسين عليه السلام روايت كرده است:

[صفحه 87]

مادرم، فاطمه دختر پيامبر فرمود: پيامبر در شب عرفه نزد ما آمد و فرمود: خداوند عزوجل به وجود شما فخر و مباهات مي كند و شما را مورد مغفرت و رحمت خود قرار داد و برادرم، علي عليه السلام را مورد مغفرت و رحمت خاص قرار داد. من رسول خدا بر شما هستم و محبت من به شما تنها به خاطر قرابت نيست. «ان السعيد كل السعيد من احب عليا في حياته و بعد موته؛ همانا سعادتمند، سعادتمندي كه از هر جهت خوش بخت است، فردي است كه علي عليه السلام را در حياتش و پس از شهادتش دوست داشته باشد» . [174].

طيراني به سند خود از امام صادق عليه السلام و امام صادق عليه السلام از اجداد طاهرينش و همگي از علي عليه السلام روايت كرده اند كه پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله دست امام حسن و امام حسين عليه السلام را

گرفت و فرمود: «هر كس اين دو فرزندم و پدر و مادرشان را دوست بدارد، در قيامت با من هم درجه است» . [175].

[صفحه 88]

سخناني از علماي اهل سنت در عظمت امام صادق عليه السلام

ابوحنيفه نعمان بن ثابت كوفي

وي از ائمه چهارگانه اهل سنت و پيشواي حنفي هاست. ايشان در وصف امام صادق عليه السلام مي گويد: «ما رأيت أفقه من جعفر بن محمد؛ هرگز در عمرم عالم تر و فقيه تر از جعفر بن محمد نديدم» . [176].

آلوسي، مفسر و عالم اهل سنت مي نويسد:

اين امام اعظم، ابوحنيفه است كه افتخار مي كند و با زبان فصيح مي گويد: «لولا السنتان لهلك نعمان؛ اگر آن دو سال شاگردي امام صادق نبود، نعمان هلاك مي شد» . [177].

ابن تيميه حراني

وي كه بنيان گذار مكتب وهابيت است، در مورد امام صادق عليه السلام مي نويسد: «جعفر صادق عليه السلام از برگزيدگان اهل علم و دين است» . [178].

[صفحه 89]

مالك ابن انس

فقيه معروف مدينه و امام مذهب مالكي درباره امام صادق عليه السلام مي گويد:

ما رأت عين و لا سمعت اذن و لا خطر علي قلب بشر أفضل من جعفر بن محمد الصادق علما و عبادة و ورعا. [179].

مردي افضل از امام جعفر بن محمد صادق عليه السلام از نظر علم و عبادت و تقوا، هرگز چشمي نديده و گوشي نشنيده و به قلب هيچ كس هم خطور نكرده است.

ابوبحر الجاحظ

وي كه از مشاهير ادبا و فضلاست، مي گويد:

جعفر بن محمد، الذي ملأ الدنيا علمه و فقهه و يقال: ان اباحنيفة من تلامذته و كذلك سفيان الثوري و حسبك بهما في هذا الباب. [180].

جعفر بن محمد عليه السلام كسي است كه علم و فقه اش دنيا را پر كرده است و گفته شده ابوحنيفه و سفيان ثوري از شاگردان او بودند و شاگردي اين دو نفر نزد ايشان در اثبات عظمت او كافي است.

ابي نعيم اصفهاني

وي از محدثان بزرگ اهل سنت است و در وصف امام صادق عليه السلام مي نويسد:

امام جعفر بن محمد عليه السلام از اولياي الهي است كه به عبادت و خشوع روي آورد و عزلت و كناره گيري را ترجيح داد و از رياست دوري گزيد. [181].

[صفحه 90]

شهرستاني

وي نيز در مورد امام صادق عليه السلام مي نويسد:

دانش و آگاهي او در فرهنگ و مذهب فوق العاده بود. او آگاهي هاي گسترده اي در حكمت داشت و از پرهيزگاري عظيمي برخوردار بود و از شهرت و هوسراني ها پرهيز داشت. او مدت زيادي در مدينه اقامت گزيد و به شيعه كه از وي پيروي مي كردند، بهره زيادي رساند و دوستانش را از سرچشمه علوم غيبي بهره مند ساخت. آري! هر كس كه به بالاترين قله حقيقت رسيده باشد، بيمي از فروافتادن ندارد. [182].

عطار نيشابوري

آن سلطان ملت مصطفوي، آن برهان حجت نبوي، آن عالم صديق، آن عالم تحقيق، آن ميوه دل اوليا، آن جگر گوشه انبيا، آن وارث نبي، آن عارف عاشق، جعفر الصادق (رضي الله عنه) … اعتماد همه بر وي بود و مقتداي مطلق بود. هم الهيان را شيخ بود و هم محمديان را امام. هم اهل ذوق را پيشرو و هم اهل عشق را پيشوا و هم عباد را مقدم، هم زهاد را مكرم، هم صاحب تصنيف حقايق و هم در لطايف تفسير و اسرار تنزيل بي نظير بود … هر كه به محمد ايمان دارد و به فرزندش ندارد، به محمد ايمان ندارد. تا آنجا كه شافعي در دوستي اهل بيت به حدي بوده است كه به رفضش نسبت كردند و محبوس كردند. او در آن معنا شعري گفته است و يك بيت آن، اين است:

لو كان رفضا حب آل محمد

فليشهد الثقلان أني رافض. [183].

[صفحه 91]

اگر دوست داشتن آل محمد، رفض است، ثقلين شاهد باشند كه من نيز رافضي هستم.

ابن خلكان

وي كه از تاريخ نگاران و مشاهير اهل سنت است، مي نويسد:

جعفر بن محمد عليه السلام يكي از امامان دوازده گانه اماميه است و از بزرگان اهل بيت رسول خداست. از آن جهت ملقب به صادق بود كه گفتارش راست بود. فضل و عظمت او فراتر از آن است كه به بيان آيد. [184].

ابن حجر عسقلاني

وي از رجال معروف اهل سنت است و درباره امام صادق عليه السلام مي نويسد:

جعفر بن محمد بن علي بن الحسين علي بن ابي طالب، معروف به صادق، فقيه و صدوق است. [185].

ابن حبان

جعفر بن محمد عليه السلام از سادات اهل بيت، از حيث فقه و علم و فضل بود. [186].

محمد بن طلحه شافعي

جعفر بن محمد عليه السلام از علماي اهل بيت و بزرگان آنها و داراي علوم بسياري بود. عبادتش فراوان و اوراد و اذكار او پيوسته بود و زهد فوق العاده اي داشت. قرآن زياد مي خواند و در معاني آن تتبع مي فرمود و از درياي عميق كتاب الهي مطالب گران بهايي استخراج مي كرد و عجايب آن را بيان مي ساخت … چهره اش، انسان را به ياد آخرت مي انداخت و

[صفحه 92]

شنيدن كلامش، انسان را از دنيا روي گردان مي كرد و چهره نوراني اش نشان مي داد كه او از ذريه رسول خداست … [187].

احمد بن يوسف قرماني

به قدري از امام صادق عليه السلام علوم نقل شده كه از ديگران نشده است. او در حديث به منزله سر در بدن بود … [188].

محمد سراج الدين رفاعي

مردم با اختلاف مذاهبشان از او به قدري علوم و حديث نقل كردند كه تمام دنيا را گرفت. اسامي روايت كنندگان از آن حضرت را چهار هزار نفر نوشته اند. [189].

خيرالدين زركلي

امام جعفر صادق عليه السلام امام ششم از ائمه دوازده گانه اماميه است. او از اجل تابعين بود و منزله رفيعي در علم داشت. جماعتي همچون ابوحنيفه و جابر بن حيان از او علم فراگرفتند. ملقب به صادق بود؛ چون هرگز از او دروغي شنيده نشده بود. او در حق استوار و محكم بود. [190].

شبلنجي

وي كه از اعلام اهل سنت در قرن چهاردهم هجري است، مي نويسد:

مناقب امام صادق عليه السلام چنان فراوان است كه نمي توان آنها را به شمار آورد. در كثرت مناقب آن حضرت، نويسندگان زبردست دچار حيرت مي شوند. او مستجاب الدعوة بود؛ به گونه اي كه هرگاه از خدا چيزي مي خواست، هنوز دعايش تمام نشده، حاجتش برآورده مي شد. [191].

[صفحه 93]

احمد امين مصري

وي از اعلام معاصر اهل سنت است و در مورد امام صادق عليه السلام مي نويسد:

وسعت علم و اطلاع امام صادق عليه السلام در ميان مردم بي نظير بود. او را به خاطر صداقتش صادق مي گفتند [192].

عبدالرحمن شرقاوي

مردم عصر آن حضرت، در محبت و دوستي كسي مانند امام صادق عليه السلام، توافق نداشتند. او در ميان مردم به اسم «جعفر صادق» شهرت داشت؛ زيرا ذاتش صاف و افق فكري اش وسيع و ذهنش روشن و قلبش بزرگ بود. او بسيار تيزبين بود، چهره اش خندان و خوش صحبت و خوش برخورد بود. در كارهاي خير و نيك سبقت مي جست، پاكيزه و صادق الوعد و پرهيزگار بود. او از عترت رسول خدا صلي الله عليه و آله بود و در چهره اش شعاعي از نور نبوت مشاهده مي شد. با وجود گرفتاري زياد، مردم را به توحيد و اسلام با حكمت و موعظه حسنه فرامي خواند. او هرگز از حال مرم غافل نبود و همواره روي شانه خود كيسه اي پر از طعام حمل مي كرد و ميان مستمندان توزيع مي كرد.

مردم را از انتقام جويي برحذر مي داشت و فضيلت عفو و گذاشت را به آنها گوشزد مي كرد و قول جدش رسول خدا را يادآور مي شد كه: «ما زاد عبد بالعفو الاعزا؛ در اثر عفو، عزت انسان زياد مي شود» .

او در آسمان معرفت اوج مي گرفت و در مشكلات عملي غور مي كرد. شخصيت والاي او نشان مي داد كه او قوي تر از خليفه است؛ زيرا كدام خليفه و ملك در روي زمين در دوران حكومتش به مردم نفع و فايده رسانده است.

[صفحه 94]

پيوسته مي فرمود: «من طلب الرئاسة هلك؛

هر كس در طلب رياست باشد، هلاك مي شود.» پيوسته رياست در طلب او بود، ولي او از رياست گريزان بود. [193].

شيخ احمد كفتارو

وي كه مفتي و عالم اهل سنت و رئيس مجلس افتاء الاعلي در سوريه است، مي گويد:

سعادت و شرف به من روي آورد كه در مورد ريحانه و دُردانه قريش، ركن خاندان نبوي و استاد علما و فقها و محدثان و سلاله نبوي و نور چشم علي بن ابي طالب … سخن گويم؛ وجودي كه خدا به واسطه او اركان شريعت را استواري بخشيد و معالم دين را روشن ساخت و پس از يك قرن از ظهور اسلام، خدا بار ديگر عظمت اسلام را به وسيله او استوار ساخت … هدف امام صادق عليه السلام با احداث مدرسه فكري در اول قرن دوم ه. ق احياي مدرسه و مكتب جدش رسول الله صلي الله عليه و آله بود … خداي تعالي به واسطه امام صادق عليه السلام به امت اسلامي كرامت بخشيد و اسلام را دوباره احيا كرد … [194].

محمد سعيد رمضان بوطي

او از بزرگان و نويسندگان برجسته اهل سنت در مصر است. ايشان نيز درباره شخصيت امام صادق عليه السلام مي گويد:

امام جعفر صادق عليه السلام معلم محبت و عرفان و علم بود و آموزگار محبتي بود كه از قلب تمام مسلمانان نسبت به رسول خدا صلي الله عليه و آله و آل بيت او مي جوشد و اين امر ويژه زمان خاص و فرقه خاصي نبود. او در طول

[صفحه 95]

قرن ها، اسوه و استاد و معلم فقه و عرفان است و سفره علم امام صادق عليه السلام، سفره اي است كه از روزي الهي آن، تمام فرقه هاي امت اسلامي بهره جستند. او معلم عرفان و مركز ثقل تمام علماي رباني در امت اسلام بود.

به باور من، اشعاري كه فرزدق در رد و

جواب [هشام بن عبدالملك] كه از ديدن توجه مردم به امام زين العابدين عليه السلام حسادت و كينه خود را ابراز كرد، سرود، مخصوص به فرزدق نيست. اين اشعار از سينه تمام مسلمانان مي جوشد كه:

هذا الذي تعرف البطحاء وطأته و البيت يعرفه و الحل و الحرم. [195].

استاد عبدالحليم جندي

او از علماي معاصر اهل سنت مصر است و در معرفي امام صادق عليه السلام، پژوهش ها و سخنان پر نغزي دارد. وي مي نويسد:

پيشوايان چهارگانه اهل سنت، مستقيم و يا غير مستقيم از شاگردان امام صادق عليه السلام به شمار مي آيند. ابوحنيفه و مالك هر دو در خدمت امام شاگردي كرده و در فقه و سير و سلوك از آن حضرت بهره فراوان برده اند. قانون گزاران مصري در اين قرن براي اجراي اصلاحات بنيادي در سيستم اجرايي كشور و سر و سامان دادن به مسائل خانوادگي مردم مصر، به فقه شيعه روي آورده اند و امام جعفر صادق عليه السلام همچنان پرافتخار بر بلنداي قله فقه اهل بيت پيامبر قرار دارد. وي در فقه، پيشوا و زندگي اش براي مسلمانان، سرمشق و الگوست. وي تنها پيشواي اهل بيت است كه پيشوايي اش بيش از ثلث قرن ادامه يافت و در اين مدت، محافل و مجالس آن حضرت به ويژه در جهت نشر معارف اسلامي برگزار مي شد. [196].

[صفحه 96]

با برنامه سازان

پيشنهادهاي كلي

1. برنامه هاي پخش شده از صدا و سيما بايد به گونه اي باشد كه با شخصيت واقعي و معنوي امام صادق عليه السلام تطابق داشته باشد؛ يعني به گونه اي باشد كه از مقام حضرت نكاهد. از اين رو، بايد دقت شود كه تحت تأثير مخاطبان قرار نگيريم، بلكه برنامه بايد به گونه اي باشد كه ضمن معرفي امام صادق عليه السلام، باور و فرهنگ مخاطبان نيز رعايت شود.

2. هدف از تهيه اين مجموعه، بيان برخي اشتراكات ميان شيعه و اهل سنت است؛ زيرا اهل بيت عليهم السلام عامل وحدت و نقطه اشتراك همه مسلمانان هستند. بنابراين، بيان اشتراك، گامي مهم در رسيدن به وحدت مسلمانان است.

از

همين رو، برنامه سازان و تهيه كنندگان بايد از بيان مطالب تفرقه انگيز يا مطالبي كه حالت جدل و غلبه بر مخاطب داشته باشد، بپرهيزند.

پرسش هاي مردمي

1. ديدگاه اهل سنت درباره امام صادق عليه السلام چيست؟

2. اهل بيت در اسلام از چه جايگاهي برخوردارند؟

3. وظيفه ما در مقابل اهل بيت عليهم السلام چيست؟

4. در زمان ما، محبت به اهل بيت عليهم السلام از چه راه هايي امكان پذير است؟

5. چرا امام ششم شيعيان ملقب به صادق است؟

[صفحه 97]

پرسش هاي كارشناسي

1. چه عاملي سبب شده بود كه افراد از مكتب ها و فرقه هاي مختلف در مكتب درسي امام صادق عليه السلام حاضر شوند؟

2. با توجه به سخنان علماي بزرگ اهل سنت، جايگاه علمي و معنوي امام صادق عليه السلام را چگونه ارزيابي مي كنيد؟

3. با توجه به منابع اهل سنت، علت دشمني دستگاه حاكم، به ويژه منصور دوانيقي با امام صادق عليه السلام چه بود؟

4. جايگاه اهل بيت عليهم السلام در قرآن چيست؟

5. چه عبرت ها و درس هايي در زندگي امام صادق عليه السلام در زمينه وحدت شيعه و سني وجود دارد؟

6. سفارش هاي پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله درباره اهل بيت چيست؟

7. چرا خداوند به محبت اهل بيت عليهم السلام دستور داده است؟

8. ارتباطات و بهره مندي هاي علمي ائمه چهارگانه مذاهب اهل سنت از امام صادق عليه السلام چگونه بود؟

9. به نظر شما، نقش امام صادق عليه السلام در گسترش اسلام چگونه بود؟

10. به نظر شما، ائمه عليهم السلام در وحدت شيعه و سني چه نقشي مي توانند داشته باشند؟

11. امام صادق عليه السلام و شاگردان آن حضرت در تدوين علوم و معارف اهل بيت چه نقشي داشتند؟

12. چرا امام صادق عليه السلام دعوت سران نهضت ها و قيام ها را نپذيرفت و ديدگاه ايشان درباره قيام هاي عصر خود چه بود؟

پاورقي

[1] ابن ابي الحديد معتزلي، شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 189.

[2] محمد ابوزهره، الامام الصادق عليه السلام، مطبعة احمد علي، بي تا، ص 66.

[3] ابي عيسي محمد بن سوره، سنن ترمذي، تصحيح: محمد جميل عطار، بيروت، دارالفكر، 1421 ه. ق، كتاب المناقب، باب مناقب اهل بيت النبي عليهم السلام، ج 5، ص 433. ترمذي همين حديث را از قول ابي ذر، ابي سعيد خدري، زيد بن ارقم و حذيفه بن

اسيد در همين باب آورده است.

[4] ابوالحسين مسلم بن حجاج قشيري، صحيح مسلم، بيروت، دار الاحياء التراث العربي، 1972 م، چ 2؛ كتاب فضايل الصحابة، باب فضايل علي بن ابي طالب، ج 4، ح 2408.

[5] سنن ترمذي، كتاب المناقب، باب مناقب اهل بيت النبي، ج 5، ص 434، ح 3813.

[6] عبدالحسين اميني، الغدير، قم، مركز الغدير للدراسات الاسلامية، 1416 ه. ق، چ 1، ج 3، ص 80، به نقل از: شرح المواهب، ج 7، ص 8.

[7] صحيح مسلم، كتاب الامارات، باب الناس تبع لقريش، ج 3، ص 1451، ح 10. در روايتي ديگر «لا يزال امر الناس ماضيا» آمده و در دو حديث ديگر «الي اثني عشر خليفه» آمده است.

[8] محمد بن اسماعيل بخاري، صحيح بخاري، قاهره، دار التقوي، 1421 ه. ق، چ 1، كتاب الاحكام، باب استخلاف، ج 3، ص 503، ح 6682.

[9] علاء الدين متقي بن حسام الدين هندي، كنزالعمال، بيروت مؤسسه الرسالة، 1409 ه. ق، ج 12، ص 34، ح 33861.

[10] نهج البلاغه، خطبه 142.

[11] ذهبي در تذكرة الحفاظ در شرح حال حمويني مي نويسد: امام يگانه محدث و كامل ترين آنها فخر اسلام صدرالدين ابراهيم فرزند محمد بن حمويه جويني شافعي، شيخ صوفيه كه به روايت و دقت در آن سخت مقيد و به آن ممتاز بوده است. غازان خان مغول به دست او مسلمان شده است. شمس الدين ذهبي، تذكرة الحفاظ، هند، حيدرآباد دكن، دائرة المعارف العثمانية، 1390 ه. ق، چ 4، ج 4، ص 1505.

[12] شيخ الاسلام محمد حمويني، فوائد السمطين، تحقيق: شيخ محمدباقر محمودي، بيروت، مؤسسة المحمودي للطباعة و النشر، 1398 ه. ق، چ 1، ج 2، ص 132.

[13]

احقاق الحق، ج 13، صص 63 و 64.

[14] فوائد السمطين، ج 2 ص 141.

[15] علي بن محمد مالكي مشهور به ابن صباغ، الفصول المهمة، قم، دارالحديث، 1422 ه. ق، چ 1، ج 2، ص 909.

[16] همان.

[17] شمس الدين بن خلكان، وفيات الاعيان، تحقيق: احسان عباس، بيروت، دارالصادر، بي تا، ج 1، ص 327.

[18] اميرالمؤمنين علي عليه السلام پس از مرگ ابوبكر با اسماء بنت عميس همسر ابوبكر ازدواج كرد و محمد كه پسر اسماء بود، از كودكي در دامن علي عليه السلام بزرگ شد. او پسر خوانده علي عليه السلام بود و در جمل جزو لشكر علي عليه السلام بود و فرماندهي پياده نظام را بر عهده داشت. در صفين نيز حاضر بود. سپس علي عليه السلام او را به فرمان روايي مصر گماشت كه به دست معاويه به شهادت رسيد.

[19] ابي العباس ابن حجر هيثمي، الصواعق المحرقة، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1417 ه. ق، چ 1، ج 2، ص 585.

[20] ابي العباس احمد بن يوسف، اخبار الدول، بيروت، عالم الكتب، بي تا، ص 111.

[21] محمد بن بابويه، علل الشرايع، قم، مكتبه الطباطبايي، بي تا، ج 1، ص 223.

[22] شيخ كمال الدين محمد بن طلحه شافعي، مطالب السؤول، لبنان، بيروت، مؤسسه ام القري، 1420 ه. ق، چ 1، ج 2، ص 110.

[23] سيد عباس مكي، نزهة الجليس، نجف، حيدريه، 1386 ه. ق، ج 2، ص 56.

[24] شمس الدين محمد بن طولون، الائمة الاثني عشر، قم، منشورات رضي، بي تا، ص 85.

[25] الفصول المهمة، ج 2، ص 912.

[26] علامه سهمي، تاريخ جرجان، بيروت، عالم الكتب، 1407 ه. ق، چ 4، ص 371.

[27] ابي الفتح شهرستاني، ملل و نحل، تصحيح: احمد فهيمي، بيروت، دارالكتب، 1410 ه. ق، چ

1، ج 1، صص 170 و 171.

[28] الامام عبدالله بن محمد شبراوي شافعي، الاتحاف، چاپ مصر، بي تا، ص 54، ذيل شرح حال امام صادق عليه السلام.

[29] جمال الدين يوسف مزي، تهذيب الكمال، بيروت، دارالفكر، 1414 ه. ق، ج 3، ص 421؛ ابي نعيم اصفهاني، حيلة الاولياء، بيروت، دارالكتب، بي تا، ج 3، ص 193؛ ابن حجر عسقلاتي، تهذيب التهذيب، ج 1، ص 444؛ ذهبي، سير اعلام النبلاء، بيروت، دارالفكر، 1417 ه. ق، چ 1، ج 6، ص 440.

[30] ابومحمد ابوزهره، الامام المالك، حياته و عصره و آرائه، مصر، طبع مخيم، بي تا، ص 104.

[31] احقاق الحق، ج 12، ص 231، به نقل از: عبدالكريم بن هوازن شافعي، الرسالة القشيرية، قاهره، ص 114؛ ترجمه رساله قشيريه با تصحيحات و تعليمات بديع الزمان فروزان فر، تهران، وزارت فرهنگ و آموزش عالي، 1361، چ 2، ص 344.

[32] نبطي: يعني عامي، مردم عوام.

[33] كمال الدين محمد بن طلحه شافعي، مطالب السؤول، بيروت، مؤسسة البلاغ، 1419 ه. ق، چ 1، ص 286؛ حيلة الاولياء، ج 3، ص 198؛ الفصول المهمة، ج 2، ص 916.

[34] عبدالحليم جندي، امام صادق عليه السلام، ترجمه: عباس جلالي (پيشواي علم و معرفت)، ص 200.

[35] نك: ابوزهره، الامام الصادق عليه السلام، ص 77. به نقل از: مدرك خطي در دارالكتب مصر.

[36] الامام الصادق عليه السلام، ص 212.

[37] تهذيب الكمال، ج 5، ص 90.

[38] همان.

[39] عبدالحليم جندي، الامام الصادق عليه السلام، ص 204.

[40] حلية الاولياء، ج 3، ص 193؛ تهذيب الكمال، ج 3، ص 425؛ سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 443.

[41] عبدالحليم جندي، الامام الصادق عليه السلام، ص 204.

[42] حلية الاولياء، ج 3، ص 194؛ سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 443؛ تهذيب الكمال،

ج 3، ص 426؛ مطالب السؤول، ص 285.

[43] حلية الاولياء، ج 3، ص 195.

[44] عبدالحليم جندي، الامام الصادق عليه السلام، صص 361 و 362.

[45] فضل بن روزبهان، وسيلة الخادم الي المخدوم، قم، كتاب خانه آيت الله مرعشي، 1372، چ 1، صص 184 و 186.

[46] از اولاد شقران، غلام رسول الله صلي الله عليه و آله بود.

[47] سيد كاظم قزويني، موسوعة الامام الصادق عليه السلام، قم، بصيرتي، 1414، چ 1، ج 1، ص 337؛ به نقل از: زمخشري، ربيع الابرار، ج 2، ص 513؛ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 18، ص 205؛ سبط بن جوزي، تذكره الخواص، قم، منشورات الرضي، 1418 ه. ق، ص 310.

[48] ابوزهره، الامام الصادق عليه السلام، ص 80، به نقل از: كتاب الصادق، ج 1، ص 269.

[49] الامام ابي الحجاج يوسف بلوي، الف باء، بيروت، عالم الكتب، 1405 ه. ق، چ 3، ج 2، ص 499.

[50] ابوزهره، الامام الصادق عليه السلام، ص 151.

[51] احقاق الحق، ج 12، ص 235؛ به نقل از: الرسالة القشيرية، ص 115؛ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 217.

[52] حلية الاولياء، ج 3، ص 198؛ الفصول المهمة، ج 2، ص 915؛ مطالب السؤول، ص 286؛ شبلنجي، نورالابصار، بيروت، دارالكتب (رحلي)، ص 148؛ تهذيب الكمال، ج 3، ص 429.

[53] سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 445؛ ابي سعيد منصور آبي، نثر الدر، تحقيق: منير محمد مدني، مصر، 1991 م، ج 1، ص 352.

[54] براي ديدن تفصيل وصيت حضرت نك: حلية الاولياء، ج 3، ص 195؛ تهذيب الكمال، ج 3، ص 427؛ جمال الدين ابي الفرج جوزي، المنتظم، بيروت، دارالفكر، 1420 ه. ق، ح 5، ص 2274؛ حوادث سنة،

ص 148.

[55] راغب اصفهاني، محاضرات الادباء، ج 1، ص 344.

[56] سيد كاظم قزويني، موسوعة الامام الصادق عليه السلام، قم، بصيرتي، 1414، چ 1، ج 1، ص 217؛ به نقل از: انساب الاشراف، ج 3، ص 194. اين ماجرا با اندكي اختلاف در نثر الدر آمده است. سعد منصور آبي، نثر الدر آبي، تحقيق: منير محمد مدني، مصر، 1991 م.، ج 1، ص 351.

[57] حلية الاولياء، ج 3، ص 196؛ تهذيب الكمال، ج 3، ص 429.

[58] وسيلة الخادم الي المخدوم، قم، كتاب خانه آيت الله مرعشي، 1372، چ 1، ص 186.

[59] سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 442.

[60] تهذيب التهذيب، ج 2 ص 93؛ ميزان الاعتدال، ج 2 ص 144؛ تهذيب الكمال، ج 3، ص 419.

[61] تاريخ يعقوبي، ص 266.

[62] شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 289.

[63] الصواعق المحرقه، ج 2، ص 586.

[64] عبدالرحمن بسطامي حنفي، مناهج التوسل، ص 106؛ به نقل از: داوود الهامي، امامان اهل بيت، قم، مكتب اسلام، 1377، چ 1، ص 351.

[65] سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 440؛ شمس الدين ذهبي، تاريخ اسلام، بيروت، دارالكتب، 1418 ه. ق، چ 3، حوادث سال 148، ص 89.

[66] مناهج التوسل، ص 106، به نقل از: امامان اهل بيت، ص 351.

[67] اسد حيدر، الامام الصادق عليه السلام، ج 2، ص 25، به نقل از: حاكم نيشابوري، معرفة علوم الحديث، ص 55.

[68] سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 440؛ تهذيب الكمال، ج 3، ص 421؛ تاريخ اسلام ذهبي؛ حوادث سال 148، ص 89.

[69] ملل و نحل، ج 1، ص 166.

[70] تاريخ يعقوبي، ص 268.

[71] احمد بن محمد بن عبد ربه اندلسي، العقد الفريد، تحقيق: عبدالمجيد رحيني، بيروت دارالكتب العلميه،

1415 ه. ق، چ 1، ج 4، ص 157.

[72] الامام الصادق، صص 66 و 67.

[73] زجر و فال علمي است در پيش گويي حوادث آينده.

[74] الائمه الاثني عشر، ص 85؛ ينابيع المودة، ج 3، ص 160. ابن عماد حنبلي، شذرات الذهب، بيروت، دارالكتب، 1419، چ 1، ج 1، ص 362.

[75] ينابيع المودة، ج 3، ص 204.

[76] ابن خلدون، مقدمه، ترجمه: محمد پروين گنابادي، تهران، بنگاه ترجمه و نشر، 1359، چ 4، ج 1، ص 652.

[77] ابوزهره، الامام الصادق عليه السلام، ص 66.

[78] فراگيري ابوحنيفه از محضر امام صادق را بزرگاني از اهل سنت مانند شبلنجي و ابن حجر و ابن صباغ و ابن ابي الحديد ذكر كرده اند. الصواعق، ج 2، ص 590؛ شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 23.

[79] محمود شكري آلوسي، مختصر التحفه اثني عشريه، تركيه، 1399 ه. ق، ص 8.

[80] به نقل از: الامام الصادق، اسد حيدر، ج 1، ص 62.

[81] همان، ص 95.

[82] همان، ص 96.

[83] الامام الصادق عليه السلام، (جندي)، ص 169.

[84] ملل و نحل، ج 1، ص 183.

[85] تاريخ جرجان، صص 322 و 323.

[86] الف باء، ج 2، ص 305.

[87] شايد مراد حضرت از بيان اين مطلب توجه دادن ابوحنيفه به بطلان قياس باشد؛ چون اگر بر مبناي قياس حكم مي كرديم، بايد آب دهان و چشم و گوش و بيني همه يك گونه باشند؛ زيرا همه جزئي از سر آدمي هستند.

[88] وفيات الاعيان، ج 1، ص 471؛ حلية الاولياء، ج 3، ص 197. (با اندكي اختلاف).

[89] از ملحدان و دهري هاي زمان حضرت بود.

[90] ابوزهره، الامام الصادق عليه السلام، ص 167.

[91] همان.

[92] تهذيب الكمال، ج 3، ص 421؛ سير اعلام النبلاء، ج

6، ص 258.

[93] مسعودي، مروج الذهب، تحقيق: عبدا لامير مهنا، بيروت، اعلمي، 1411 ه. ق، چ 1، ج 3، صص 237 و 240.

[94] وفيات الاعيان، ج 4، ص 135.

[95] تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 209.

[96] تهذيب الكمال، ج 3، ص 421؛ سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 256.

[97] جمال الدين احمد معروف به ابن عنبه، عمدة الطالب، تحقيق: مهدي رجايي، قم، كتاب خانه آيت الله مرعشي، 1425 ه. ق، چ 1، ص 238.

[98] وفيات الاعيان، ج 1، ص 436.

[99] الفصول المهمة، ج 2، ص 917، قابل توجه است كه احضار حضرت صادق عليه السلام به قصد قتل و سوگند به قتل حضرت، تنها در اين مورد نبوده است و او چندين مرتبه حضرت را احضار كرد كه در بخش كرامت هاي امام صادق عليه السلام نمونه هايي از آن آمده است.

[100] احقاق الحق، ج 12، صص 249 و 250؛ به نقل از: فصل الخطاب و وسيلة النجات.

[101] ابن اثير، كامل، بيروت، دار الصادر، 1399 ه. ق، ج 5، ص 551.

[102] جلال الدين سيوطي، تاريخ خلفاء، بغداد، مكتبة المثني، 1383، ه.ق، چ 3، ص 267.

[103] نثر الدر، ج 3، ص 216.

[104] الاتحاف، ص 54؛ الفصول المهمة، ج 2، ص 928.

[105] الصواعق، ج 590،2. قرماني در اخبار الدول مي نويسد: «مات مسموما في زمن المنصور» اخبار الدول 7 ص 112.

[106] احمد بن اسحاق يعقوبي، تاريخ يعقوبي، تحقيق: خليل المنصور، بيروت، دارالكتب، 1419 ه. ق، چ 1، ص 268.

[107] ابوزهره، الامامالصادق عليه السلام، ص 64.

[108] اصول كافي، ج 2، ص 242. (با گزينش).

[109] در بخش سوم در بحث شجاعت حضرت گذشت.

[110] حلية الاولياء، ج 3، ص 194؛ سير اعلام النبلاء، ج 6، ص

262.

[111] لجنة التأليف، الامام جعفر بن محمد، قم، مجمع عالمي اهل بيت، 1422 ه. ق، چ 1، ص 105. به نقل از: فتح الغدير، ج 3، ص 57؛ روح المعاني، ج 6، ص 168؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 187؛ الدرالمنثور، ج 2، ص 298.

[112] ابوزهره، الامام ابوحنيفه، مصر، دار الكفر العربي، بي تا، ص 111.

[113] ابن ابي الحديد خطبه حضرت زهرا عليهاالسلام را از جماعتي از جمله امام صادق عليه السلام نقل مي كند. نك: شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 345، ذيل نامه 45.

[114] فرائد السمطين، ج 2، ص 254، ح 523، باب 48.

[115] نثر الدر، ج 1، صص 352 و 354.

[116] خيرالدين زركلي، الاعلام، ج 2، ص 126.

[117] ملل و نحل، ج 1، ص 153؛ ينابيع الموده، ج 3، ص 161.

[118] مسعودي، مروج الذهب، ج 3، صص 253 و 254؛ ينابيع الموده، ج 3، صص 160 و 161.

[119] ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين، ترجمه: سيد هاشم محلاتي، تهران، دفتر نشر فرهنگ، 1380، چ 1، ص 154.

[120] ابوالفرج اصفهاني، الاغاني، ج 7، ص 272.

[121] الغدير، ج 2، ص 121، به نقل از: سيد الحميري، اخبار، ص 159.

[122] نثر الدر، ج 1، ص 353.

[123] مقاتل الطالبيين، ص 217.

[124] همان، ص 218.

[125] اسعاف الراغبين، ص 227؛ نورالابصار، ص 223.

[126] نبهاني، جامع كرامات الاولياء، بيروت، دارالمعرفة، 1414 ه. ق، ج 4، ص 4.

[127] نبهاني، جامع كرامات الاولياء، بيروت، دارالمعرفة، 1414 ه. ق، ج 4، ص 4.

[128] بوي خوش مركب از مشك و عنبر و رنگ سياه كه موي را بدان خضاب مي كنند. (فرهنگ معين).

[129] تهذيب الكمال، ج 3، صص 430 و 431؛ العقد الفريد، ج 2، صص 34 و

35، (با اندكي اختلاف)؛ سير اعلام النبلاء، ج 6، صص 266 و 267.

[130] وفيات الاعيان، ج 1، ص 436.

[131] ينابيع المودة، ج 3، صص 162 و 163.

[132] وسيلة الخادم، صص 186 - 184.

[133] القاضي ابن علي تنوخي، الفرج بعد الشدة، تحقيق: عبود شالچي، بيروت، دار الصادر، 1398 ه. ق، ص 180.

[134] الصواعق، ج 2، ص 587؛ الفصول المهمة، ج 2، ص 918. در اين منابع، ماجرا به تفصيل ذكر شده است.

[135] الصواعق، ج 2، ص 588.

[136] معلي بن خنيس از ياران و دوستان خالص امام صادق عليه السلام و وكيل آن حضرت بود. او مردي فاضل و خير بود. رواياتي در مدح او موجود است. نك: بحارالانوار، ج 47، ص 342، ح 32.

[137] نور الابصار، ص 222؛ الفصول المهمة، ج 2، صص 919 و 920.

[138] الصواعق، ج 2، ص 590؛ مطالب السؤول، ص 287؛ سبط بن جوزي، تذكرة الخواص، قم، منشورات الرضي، 1418 ه. ق، ص 309؛ جامع كرامات الاولياء، ح 2، ص 5.

[139] احقاق الحق، ج 19، ص 512.

[140] الفصول المهمة، ج 2، ص 925.

[141] احقاق الحق، ج 12، ص 260، به نقل از: وسيلة النجاة، ص 358.

[142] نور الابصار، ص 224؛ الفصول المهمة، ج 2، ص 926.

[143] ملل و نحل، ج 1، صص 155 و 156.

[144] ينابيع المودة، ج 3، ص 162.

[145] مقاتل الطالبين، ص 418.

[146] همان، ص 417.

[147] سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 256؛ تهذيب الكمال، ج 3، ص 419؛ تهذيب التهذيب، ج 2، ص 68.

[148] سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 256.

[149] منهاج السنه، ج 4، ص 143.

[150] محمد رئوف توكلي، چهار امام اهل سنت، 1361، ص 18.

[151] محمد ابوزهره، ابوحنيفه،

حياته و عصره، دار الكفر العربي، 1366 ه. ق، چ 2.

[152] التحفه الاثني عشريه، ص 8.

[153] شرح نهج البلاغه ج 1، ص 18.

[154] ابوحنيفه، ص 82.

[155] الامام الصادق عليه السلام، (جندي)، صص 162، 158 و 163.

[156] فضائل الصحابه، ج 2، ص 623، ح 1067.

[157] پيشواي علم و معرفت، ص 245.

[158] حليه الاولياء، ج 3، ص 206.

[159] حاكم نيشابوري، المستدرك، كتاب الجنائز، ج 1، ص 533، ح 132.

[160] همان.

[161] تهذيب الكمال، ج 3، ص 424.

[162] فوائد السمطين، ج 2، ص 254، باب 48، ص 523.

[163] حلية الاولياء، ج 3، ص 203.

[164] سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 262.

[165] همان.

[166] نثر الدر، ج 1، ص 356؛ سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 262.

[167] مستدرك حاكم، ج 1، ص 443.

[168] نثر الدر، ج 1، ص 356.

[169] العقد الفريد، ج 4، ص 157؛ شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 206، ذيل خطبه 16.

[170] احقاق الحق، ج 21، ص 223، به نقل از: طبقات المحدثين، ص 117.

[171] نثر الدر، ج 1، ص 352.

[172] نثر الدر، ج 1، ص 351.

[173] الفرج بعد الشدة، ص 65.

[174] فضائل الصحابه، ج 2، ص 658، ح 1121.

[175] سليمان بن احمد طبراني، المعجم الصغير، بيروت، دارالكتب العلميه، 1403 ه. ق، ج 2، ص 70.

[176] تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 166، در شرح حال امام صادق عليه السلام.

[177] التحفة الاثني عشرية، ص 8.

[178] منهاج السنة، ج 2، ص 123.

[179] الامام الصادق عليه السلام اسد حيدر، ج 1، ص 53، به نقل از: الوسيلة و التوسل، ص 52.

[180] شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 189.

[181] حلية الاولياء، ج 3، ص 192.

[182] ملل و نحل، ج 1، ص 166.

[183] عطار نيشابوري، تذكرة الاولياء، تهران، نشر

حديد، 1379، چ 1، ص 20.

[184] وفيات الاعيان، ج 1، ص 291، ش 128.

[185] تقريب التهذيب، ج 1، ص 91، ش 994.

[186] تهذيب التهذيب، ج 2، ص 89؛ محمد بن حبان بن احمد ابي خاتم، كتاب الثقات، هند، حيدرآباد دكن، مؤسسة الكتب الثقافية، 1400 ه. ق، چ 1، ج 6، ص 131.

[187] مطالب السؤول، ج 2، ص 110.

[188] اخبار الدول، ص 112.

[189] الامام الصادق عليه السلام، اسد حيدر، ج 1، ص 56.

[190] الاعلام، ج 1، ص 186.

[191] نور الابصار، ص 222.

[192] ظهر الاسلام، ج 4، ص 114.

[193] امامان اهل بيت، ص 369، به نقل از: جريده الاهرام المصرية، ص 10، 18 / 8 / 1978.

[194] مؤتمر الامام الصادق عليه السلام، الامام جعفر الصادق عليه السلام؛ دراسات و ابحاث، صص 19 - 15.

[195] همان، صص 243 و 244.

[196] پيشواي علم و معرفت، صص 11 و 12.

22- درسهايي از مكتب امام صادق عليه السلام

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: درس هايي از مكتب امام صادق (ع ، 83 - 148ق/ محمدتقي حكيم

وضعيت ويراست: [ويراست؟].

مشخصات نشر: تهران دفتر نشر فرهنگ اسلامي 1373. ‮

مشخصات ظاهري: 147 ص. ‮

شابك: 1200 ريال ‮ ؛ 14000 ريال (چاپ سيزدهم) ؛ 15000 ريال ‮ : چاپ چهاردهم ‮ : 978-964-430-801-7؛ 15000 ريال (چاپ پانزدهم)‮

وضعيت فهرست نويسي: فاپا(چاپ چهاردهم)

يادداشت: پشت جلد به انگليسي: Mohammad-Taqi Hakim. Lessons from the school of Imam Sadeq‮‮.

يادداشت: چاپ يازدهم: 1385.

يادداشت: چاپ سيزدهم: 1386.

يادداشت: چاپ چهاردهم: 1387.

يادداشت: چاپ پانزدهم: 1388.

يادداشت: كتاب نامه ص 145 - 147؛ همچنين به صورت زيرنويس

موضوع: جعفر بن محمد(ع)، امام ششم، 83 - 148ق. -- كلمات قصار

شناسه افزوده: حكيم محمد تقي 1305 - ، گردآورنده

شناسه افزوده: دفتر نشر فرهنگ اسلامي

رده بندي كنگره: BP45/2‮ /ح 8د4 1373‮

رده بندي ديويي: 297/9553‮

شماره

كتابشناسي ملي: م 73-3665

مقدمه

اين است ششمين پيشواي ما

قدي متوسط، صورتي درخشان، مويي سياه و مجعد، بيني اي كشيده، دو طرف پيشاني بي مو، بر گونه ي او خالي سياه و بر بدن وي خالهاي قرمز. [1].

انساني جليل، شخصي با ابهت، به همه ي محامد آداب متصف، از همه ي صفات رذيله بر كنار، آثار زهد و عبادت از سيماي او هويدا، نشانه هاي خلوص و بندگي در وي به حد اعلي، دوست و دشمن به برتري او مقر و به عجز و ناتواني خود معترف. [2].

چشم اندازي بي پايان، دريايي بيكران، امواجي خروشان علم او، راستي علم او! [3].

مغزي بزرگ، فكري مستقيم، انديشه اي عميق. از او مي پرسند، همه مي پرسند. مي گويند، مثل او نمي گويند. حمله مي كنند، شكست خورده به عقب بر مي گردند. خطا مي گويند، صواب مي شنوند. مركز اوست. محور اوست. اگر امضا كرد، درست است. اگر رد كرد، نادرست است. تأملي در كار نيست، مگر براي اينكه طرف بيشتر تشنه شود. [4].

دانايان در مقابل او نادان، استادان در برابر وي شاگرد، هر چه

[صفحه 12]

ندانند او داند و بياموزد و هر چه نفهمند او درك كند و بفهماند. [5].

هر كه او را مي شناخت كه مي شناخت. و هر كه او را نمي شناخت از همان دم كه لب مي گشود و سخن آغاز مي كرد، مي گفت: «به يقين اين مرد، عالم اهل بيت، جعفر بن محمد است» .

در حضر، خانه ي او مركز فضيلت و محضر او دانشگاه علوم و خود او براي استفاده هاي علمي انگشت نما بود. هر محققي براي رفع اشكال خود در برابر او زانو مي زد و هر تازه واردي به منظور كسب فيض به سوي

او هدايت مي شد. [6].

هنگامي كه آهنگ سفر مي كرد و به راه مي افتاد، گويي كارواني از دانش و بينش است كه به راه افتاده، و دايرة المعارفي از فنون است كه در وجود يك انسان گرد آمده است.

هر جا كه وارد مي شد، محل تجمع تشنگان علم وادب مي گشت، و هر كجا كه مي نشست دل باختگان معارف و كمالات دور او حلقه مي زدند. جايي نبود كه از پرتو نور دانش او بي فروغ ماند، و عاشق علمي نبود كه از فضيلت او كامياب نشود. [7].

موقعي كه به مكه مشرف مي شد، از خدا چنان سخن مي گفت كه گويي كعبه ي صامت، براي حاجيان به سخن آمده و خداي ناديده در برابر ديدگان آنان مجسم شده است. [8] فضاي عرفات و مشعر و مني به آواز و بيان او آشنا بودند. و آن بيابانهاي مقدس صداي تكبير و تهليل

[صفحه 13]

او را تشخيص مي دادند.

پرسشهاي آزمايشي را چنان مفصل و روشن پاسخ مي گفت، كه سؤال كنندگان را شرمنده و از سؤال پشيمان شان مي كرد. [9] سؤال كوچكي را به نحوي شرح و بسط مي داد كه سائل مات و مبهوت مي شد، و با خود مي گفت: «آيا مي شود انسان تا اين اندازه در علوم و فنون مختلف اطلاعاتي دامنه دار داشته باشد؟» [10].

اشخاصي را كه به خيال خود معلومات داشتند و در مقابل وي خود را كسي مي دانستند، در ميدان سنجش دانش، چنان بر زمين مي كوبيد كه هيچ گاه نمي توانستند در مقابل وي عرض وجود كنند. [11].

مردم متكبر كه دستورات دين را بازيچه فرض مي كردند و آنها

را وسيله ي رهبري و گردآوري مردم عوام مي دانستند و شأن خود را بالاتر از آن مي پنداشتند كه زير بار آن تكاليف بروند، چنان مجاب و قانع مي كرد كه تا آخر عمر روي اعتراض نداشتند، و به فكر ايراد گرفتن و پرسيدن از وي نمي افتادند. [12].

آري، اين است ششمين پيشواي ما، امام صادق عليه السلام!

[صفحه 14]

زندگي حضرت صادق

نام آن حضرت جعفر، كنيه ي او اباعبدالله و مشهورترين لقب آن بزرگوار صادق است. [13] وي روز دوشنبه هفدهم ربيع الاول سال هشتاد و سه هجري در مدينه متولد شد. [14].

پدر وي، امام محمد باقر بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب (ع) است. مادر او، فاطمه دختر قاسم بن محمد بن ابي بكر است. [15].

امام صادق دوازده سال از عمر خود را با جد، و نوزده سال را با پدر خويش گذراند و مدت امامت وي بعد از پدر سي و چهار سال بود. [16].

دوران امامت آن حضرت با سالهاي حكومت دو تن از خلفاي بني اميه: ابراهيم بن وليد و مردان حمار؛ و نيز با حكومت ابوالعباس سفاح - كه چهار سال و شش ماه و چند روز طول كشيد مقارن بود.

همچنين دو سال از امامت آن حضرت مصادف بود با حكومت بيست و دو ساله ي ابوجعفر منصور. [17].

امام صادق ده فرزند داشت، هفت پسر و سه دختر:

اسماعيل، عبدالله، امام موسي كاظم (ع)، اسحاق، محمد، عباس، علي، ام فروه، اسماء، و فاطمه. [18].

امام صادق (ع) در ماه شوال سال يكصد و چهل و هشت هجري در سن شصت و پنج سالگي بدرود حيات گفت و در بقيع (قبرستان مشهور مدينه) در جوار پدرش امام باقر

و جدش امام زين العابدين و

[صفحه 15]

عمويش حسن بن علي،مدفون شد. [19].

درسي از امام

مردي خوش لباس و خوش منظر، خانه اي نظيف اثاثي پاك، ظاهري چون باطن آراسته، و زندگي مرتب. آري امام صادق چنين وضعي داشت، و معتقد بود مردم بايد آن طور باشند. از اين نظر اين مطلب را به زبان آورده مي فرمود: «خداوند زيبائي و آراستگي را دوست دارد. از فقر و به شكل فقرا در آمدن خوشش نمي آيد. [20] هرگاه خداوند به بنده ي خود نعمتي عطا فرمود، دوست دارد آن نعمت را بر او ببيند. چه خدا زيباست و زيبايي را دوست دارد.» [21].

«من هيچ گاه براي مرد نمي پسندم كه خداوند به او نعمتي مرحمت فرمايد و او آن نعمت را اظهار نكند.» [22].

و نيز در جواب اين سؤال كه چگونه اثر نعمت بر آدمي آشكار مي شود. فرمود: «لباس خود را نظيف كند خود را خوشبو نمايد، خانه ي خود را سفيد كند، جلو در خانه را جاروب زند و حتي روشن كردن چراغ پيش از غروب آفتاب فقر را نابود ساخته و رزق را زياد مي كند.» [23].

مردم بدبين و خرده گير، لباس نيكو را در شأن امام نمي پنداشتند، و در اين باره به آن حضرت ايراد مي گرفتند و مي گفتند: «شما از اهل

[صفحه 16]

بيت نبوت هستيد و بايد به پدران خود تأسي نماييد و پدر شما لباس فاخر نمي پوشيد.» [24].

حضرت صادق در جواب آنان، اين آيه را تلاوت مي كرد:

قل من حرم زينة الله التي اخرج لعباده و الطيبات من الرزق. [25].

چه كسي زينت خدا را كه براي بندگانش قرار داده و روزيهاي پاكيزه و

حلال را حرام كرده است.

گاهي امام صادق در پاسخ معترضين كه مي گفتند: «علي (ع) لباس خشن در بر مي كرد، چرا شما لباس نرم و خوب مي پوشيد؟»

مي فرمود: «علي (ع) در زمان سختي و ناداري زندگي مي كرد. در آن روزگار، لباس خشن زشت شمرده نمي شد. ولي اكنون مردم در آسايش و راحتي به سر مي برند. در چنين موقعي سزاوار است كه لباس خوب بپوشند و اگر من در اين عصر مانند علي (ع) لباس بپوشم مرا رياكار مي شمرند.» [26].

مذهب ما

حضرت صادق در دوره ي حيات خود، مجال يافت تا از آب زلال علوم و معارف اسلامي، تشنه كامان علم و دانش را سيراب كند. [27] چهار هزار

[صفحه 17]

نفر از محضر مقدس و از درس پر فيض وي استفاده مي كردند. [28] آنچه از امام صادق (ع) نقل شده از هيچ يك از ائمه ي ما به آن اندازه روايت نشده است. [29] ابان بن تغلب، كه از امام سجاد و امام باقر و امام صادق (ع) روايت كرده از امام صادق فقط سي هزار حديث روايت كرده است. [30].

حسن بن علي الوشا گويد: «من در مسجد كوفه، نهصد استاد ديدم كه همه مي گفتند، جعفر بن محمد به من چنين فرمود؛ [31] هر جا برويد و صحبت از دين به ميان آيد، سخنان او را مي بينيد و هر چه در زمينه ي مذهب مي شنويد، از گفتار او مي شنويد. هر كتاب مذهبي را كه باز كنيد، سخنان و آثار او را در آن خواهيد يافت و هر مسأله اي را كه پيش بكشيد در مأخذ آن، دليلي از آن بزرگوار مشاهده

خواهيد كرد. اگر گفته ها و شواهد آن حضرت را از ادله ي احكام كنار بگذاريم و آنها را ناديده انگاريم، علم مبسوط و دامنه دار فقه ما از صورت فعلي خارج مي شود و استنباط بيشتر احكام براي علما مشكل مي گردد. [32] چه اكثر مدارك ما از امام صادق (ع) گرفته شده، به همين دليل مذهب ما به آن حضرت منتسب است و مذهب جعفري نام دارد. و ما را نيز جعفري مي گويند.»

[صفحه 18]

تقصير كيست؟

گفتار، كردار، امضا و تصويب رهبران مذهبي، براي ما حجت است. آري آنها پيشوا هستند و در صف اول قرار دارند و ما بايد پشت سر آنان برويم و قدم در جاي قدم آنان بگذاريم. بايد بخواهيم و بجوييم. مگر پيغمبر اكرم (ص) در خطبه ي حجة الوداع نفرمود: «اي مردم! شما را به آنچه به بهشت نزديك و از آتش دوزخ دور مي كند، امر كردم. و از هر چه از بهشت دور و به آتش نزديك مي كند، نهي نمودم.» [33].

مگر علي (ع) با سخنرانيهاي آتشين، كلمات حكمت آميز، گذشت و جانبازي در راه حق، درس فداكاري نداد.

مگر امام مجتبي (ع) با بردباري و هيبت خاص خويش، متانت، عاقبت انديشي و احتراز از نفاق و تفرقه را نياموخت.

مگر حضرت سيدالشهدا (ع) با قيام و نهضت تاريخي خود، بشريت را با راه مبارزه با باطل آشنا نكرد.

مگر امام سجاد (ع) با صحيفه و دعاهاي خود، جهاني از علوم و معارف را به ما هديه نفرمود.

مگر امام باقر (ع) به وسيله ي تفسير قرآن و فنون مختلف علم، دنياي اسلام را روشن نكرد.

مگر امام صادق (ع) با بيان احكام و مسائل حلال و

حرام، وظايف مذهبي عموم مردم را توضيح نداد.

مگر ساير ائمه، هر كدام به نوبه ي خويش و بنا به اقتضاي موقعيت

[صفحه 19]

عصر خود، وظيفه ي ارشاد را انجام ندادند.

مگر آثار آنان دست به دست، به ما نرسيده است.

مگر سخنان آنان در هر زمان گفته و نوشته نشده است.

پس چرا ما به اين روز افتاده و سرگشته و متحير به اين سوي و آن سوي مي رويم؟ تقصير از كيست، كه اين چنين به گمراهي افتاده ايم.

براستي تقصير از خود ماست كه به آن گفته ها عمل نمي كنيم.

پيروي كنيد

جاي بسي مباهات است كه چنين پيشوايان عالي قدري داريم. مي سزد كه افتخار كنيم و خودمان را سرافراز بدانيم و به جهان اعلام نماييم: اين مسلكي است كه به وسيله ي رهبران برجسته به ما تعليم داده شده است. و اين راه و روشي است كه ما برگزيده ايم. آنان كه اين مكتب را به وجود آورده چنين گفته اند و آنان كه اين طريقه را پايه گذاري نموده اند چنان كرده اند.

حال كه ما در اين راه وارد شده و در اين حزب خدايي نام نويسي كرده ايم، آيا سزاوار است به نام (جعفري) كه روي خود گذارده ايم اكتفا كنيم، و از حقايق اين مرام بي خبر باشيم؟ آيا شايسته است به اين مرامنامه معتقد باشيم، ولي آن را سرمشق خود قرار ندهيم.

پس بياييد با تصميمي قاطع از گفته هاي پيشوايان ديني پشتيباني كنيم، آنها را از هر دستورالعمل ديگري ممتاز بدانيم و حتي المقدور آنها را به كار بنديم، تا واقعا شيعه و پيرو آيين جعفر بن محمد (ص) محسوب شويم. دل خود را بيخود خوش نكنيم و خود را گول نزنيم،

[صفحه 20]

بلكه به آنچه ادعا

مي كنيم حقيقت و واقعيت بخشيم. مسلم است كه خدا هم در اين نهضت، يار و مددكار ما خواهد بود و در اين راه كه رضاي او در آن است از تأييدات خاصه ي خويش، ما را محروم نخواهد كرد.

درباره ي اين كتاب

اوراق اين كتاب چون برگهاي گل به روي شما باز مي شود و مطالب آن بسان شكوفه هاي رنگارنگ در دامان شما فرو مي ريزد. اين شما هستيد كه بايد از تماشاي آنها لذت ببريد و آنها را ببوييد.

من نيز مورد لطف و عنايت الهي واقع شدم، هماي سعادت بر سرم بال و پر گشود، خوشبخت و خوشوقت گشتم، مدتي را با اين گلهاي رنگارنگ مأنوس بودم. از اين كلمات و از اين مجموعه ي ادبي و مضامين پر از حكمت بهره ها بردم و توشه ها برگرفتم. نتيجه چه شد؟ نتيجه آن شد كه مغزم در تشريح اين كلمات و ارائه هدف عالي امام صادق عليه السلام، به كار افتاد. و تا آنجا كه مناسبت اقتضا مي كرد، آن درهاي پر بها را تفسير كردم. و ذهن خواننده را براي درك آن حقايق، به وسيله ي شرحي كه قبل از هر كلمه نگاشته ام، آماده ساختم.

كوشيدم و از پاي ننشستم، تا اين كتاب را به سبك حاضر در آورده، به برادران ديني خويش عرضه داشتم. چه كنم و چه مي خواهم بكنم؟ در پي حشمت و جاه نبوده و در صدد جلب ماديات بر نيامده ام. از بد حوادث و مفاسد به اين گفته ها و نوشته ها پناه آورده ام. و دور از هياهوي زندگي خود را به آنها تسلي مي بخشم.

[صفحه 21]

جوش و خروش سينه را، با چكيده ي نيش قلم فرو مي نشانم

و التهاب درون را با اين گونه اكسيرها تسكين مي دهم من زحمت خود را كشيده ام و به يقين اجر خود را خواهم گرفت. وعده اي است كه خدا داده و مطلبي است كه قرآن فرموده:

انا لا نضيع اجر من احسن عملا. [34].

مسلم است كه ما اجر هر كسي را كه كار نيكي كرده است ضايع نمي كنيم.

متاع كفر و دين بي مشتري نيست، برخي مي پسندند، مي خواهند، مي خرند، مي خوانند و انشاءالله عمل مي كنند. آنان به وجود درد پي برده و طالب درمان هستند. اگر از ميان خوانندگان، يك تن پيدا شود و تحت تأثير اين كلمات قرار گيرد و منقلب شود، براي من كافي است، پس چرا در برابر اين نعمت خدا را ستايش نكنم و از اينكه مرا بر تأليف اين كتاب توفيق داد سپاسش نگويم.

ترجمه يعني چه؟

منظور از ترجمه اين است كه كلمه يا جمله اي را به زبان ديگري بيان كنند، تا به كسي نيز كه به زبان اول آشنا نيست آن را بفهمانند.

البته در اين بيان و تفهيم، تسلط بر زبان اول و دوم و اطلاع از طرز جمله بندي آنها لازم است، تا بتوان مطلب مورد نظر را واضح و رسا ادا كرد. هيچ قيدي جز امانت و خروج از محدوده ي زبان اول، نبايد

[صفحه 22]

دست مترجم را ببندد و او را از سلاست و رواني عبارت، مانع شود.

مشكل امانت و بيرون نرفتن از مضمون زبان اول را نيز مي شود با پيدا كردن يا پديد آوردن تعبيراتي كه با لغت ترجمه شده تطبيق كند چاره كرد. مسلم است كه اين كار دشوار است و اگر كسي نخواسته باشد

اين زحمت را تحمل كند، ناچار است عباراتي تحويل دهد كه اول و آخر آنها معلوم نباشد. در اين صورت، براي كسي كه آشنايي كمتري با زبان ترجمه شده دارد، فهم اين گونه ترجمه ها، مشكل خواهد بود.

البته هيچ الزامي نيست كه ترجمه، سطر به سطر و كلمه به كلمه انجام گيرد. بلكه بايد مضمون جمله را در نظر گرفت و با رعايت دستور زبان آن را در قالب الفاظ ريخت.

به هر حال، در اين كتاب، هنگام ترجمه ي كلمات امام صادق (ع) سعي كرده ام:

1. از مطالب و نكات منظور حضرت چيزي فرو گذار ننمايم؛

2. عبارات فارسي روان بياورم تا فهم آن براي عموم آسان باشد؛

3. از آوردن اصطلاحات و الفاظ غير مأنوس كه در ترجمه هاي تحت اللفظي به كار رفته و موجب اشكال و پيچيدگي عبارت شده است، خودداري كنم.

اميد است كه اين كتاب مورد پسند خوانندگان عزيز قرار گرفته و توفيق عمل به آن را بيابند.

[صفحه 23]

كتاب حاضر

اين كتاب يكي از مجموعه كتابهايي است كه در شرح و تفسير پاره اي از سخنان پيامبر و ائمه تأليف كرده ام؛ مانند كتاب پيام پيامبر و كتاب الهام از گفتار علي (ع) و كتاب سخنان حضرت موسي بن جعفر (ع) كه همه اينها به وسيله دفتر نشر فرهنگ اسلامي انتشار مي يابد و مكرر تجديد چاپ مي شود.

سرگذشت اين كتاب

اين كتاب در بهمن ماه 1350 تأليف شد كه شامل 184 سخن از سخنان امام صادق (ع) بود. قبل از هر سخن، مطالبي به منظور فراهم كردن زمينه اي براي سخن امام ششم و پس از هر سخن، ترجمه فارسي آن به روش خاص خودم آمده بود و با همان ترتيب، چاپ اول آن با قطع جيبي انجام گرفت. براي چاپ دوم تغييراتي در آن داده شد بدين ترتيب:

1. هر سخني با توضيح قبلي و ترجمه آن در يك صفحه قرار گرفت؛

2. قطع آن از جيبي به رقعي تبديل گرديد.

پس از اين تغييرات چاپ دوم تا چاپ ششم با همان كيفيت و كميت مرتب چاپ و منتشر گرديد.

اينك براي چاپ هفتم باز تجديد نظري در آن به اين ترتيب به عمل آمده:

[صفحه 24]

1. بعضي از عبارات توضيحات و ترجمه رساتر شده است؛

2. متن احاديث به طور دقيق با منابع تطبيق شده است؛

3. مدارك مطالب مقدمه و اصل سخنان امام صادق (ع) در پانوشت ذكر شده است.

از چاپ هفتم امتياز چاپ و نشر اين كتاب به دفتر نشر فرهنگ اسلامي واگذار شده است.

مطالب مقدمه همه مستند هستند و منابع آنها در پانوشت آمده است. اصل خود سخنان امام صادق (ع) از كتب اخبار معتبر انتخاب شده و در ذيل هر

صفحه مدرك آن سخن در نخستين سطر پانوشت بعد از ستاره، قيد شده است - و چنانچه در آن صفحه غير از سخن امام ششم، آيه يا حديث ديگري عنوان شده است شماره آيه و منبع آن حديث يا احاديث ديگر در پانوشت پس از شماره هاي مربوطه آمده است و مشخصات منابع در پايان ذكر شده است.

پايان مقدمه

سيد محمدتقي حكيم

نياوران. تيرماه 1368

[صفحه 26]

براي ديگران هم

آنان كه هميشه به فكر خودشان هستند و با دقت كامل مشغول سر و صورت دادن به وضع خود و خانواده ي خود مي باشند و خلاصه آنان كه همه ي خوبيها را منحصرا براي خود مي خواهند، بايد انديشه ي خود را از اين دايره ي انحصار جويي بيرون آورند. و از مزايا و موهبت هايي كه در اختيار دارند براي ديگران آرزو كنند و در حدود امكان و قدرت، عملا اين معني را به ثبوت رسانيده و مردم را از آن مواهب بهره مند سازند تا به معني واقعي، خيرخواه و نوع دوست محسوب شوند.

احبوا للناس ما تحبون لأنفسكم. [35].

آنچه براي خود دوست مي داريد، براي مردم نيز دوست بداريد.

[صفحه 27]

خداشناس ترين مردم

خداشناسي علايمي دارد؛ روحيه آدم خداشناس قوي است. استقامت او در پيشامدها بسيار است. بي تابي، كم حوصلگي و خود باختن در قاموس زندگي آدم مؤمن نيست.

شخص باايمان متكي به خدا، و روح او تسليم خواسته ها و اوامر پروردگار است. از همه ي حوادث، اعم از شيرين و تلخ، با چهره اي گشاده استقبال مي كند و در حالي كه اعتماد به فضل الهي دارد، با سرپنجه ي صبر و تدبير گره از كار بسته ي خويش مي گشايد.

ان اعلم الناس بالله ارضاهم بقضآءالله عزوجل. [36].

خدا شناس ترين مردم كسي است كه به قضا و خواست خداوند عزيز و بزرگ، خوشنودتر از همه باشد.

آفت دين

آنان كه به دين خود علاقه دارند و مايلند كه اين گوهر گرانبها هميشه براي آنها محفوظ بماند و در پرتو آن سعادتمند زندگي كنند، بايد اخلاق خود را اصلاح كنند. و يقين بدانند كه دين با انحرافات اخلاقي سازشي ندارد. كساني كه صفات رذيله بر آنها مسلط شده و روان آنها را بيمار كرده، دينشان در معرض خطر قرار گرفته است.

[صفحه 28]

افة الدين: الحسد و العجب و الفخر [37].

آفت دين، همانا: رشك بردن، خودپسندي و افتخار است.

توبه

خداوند نهايت لطف را نسبت به آدميان دارد و مي خواهد كه هميشه مردم در راه راست و صحيح قدم بردارند و از وظيفه اي كه دارند تخطي نكنند، و در صورت ارتكاب گناه از ادامه ي آن دست برداشته، پرونده ي تاريك خود را به نور توبه روشن كنند.

هنگامي كه آدم خطاكار به خود آمد و از عواقب وخيم آن عمل ترسيد و از كرده ي خود پشيمان شد و تصميم گرفت كه خطاهاي گذشته ي خود را تكرار نكند و از خداوند طلب عفو كرد، خدا را خشنود ساخته است.

ان الله عزوجل، يفرح بتوبة عبده المؤمن اذا تاب كما يفرح احدكم بضالته اذا وحدها. [38].

خداوند به توبه ي بنده مؤمن خود شاد مي شود، همچنان كه يكي از شما با يافتن گمشده ي خود شاد مي شود.

[صفحه 29]

هوسها

انسان در اداره كردن امور خود بايد مدبر باشد. در راههايي كه او را به هدف مي رسانند گام بردارد و از راههايي كه او را از مقصود دور مي كند، اجتناب كند. از جمله موانعي كه در راه پيشرفت آدمي وجود دارد، دشمن است كه هميشه مي كوشد تا سد راه ترقي شخص شود و در كارهايي كه به نفع اوست كارشكني كند. انسان با هشياري كامل بايد فعاليت دشمنان خود را خنثي و بي اثر كند تا به مقصودش نائل آيد.

يكي ديگر از موانع پيشرفت و سعادت آدمي، هواي نفس و خواسته هاي بي مصلحت اوست كه بايد آنها را زير نظر داشته باشد، از ميدان دادن به آنها خودداري كند، با نيروي عقل با آنها مبارزه نمايد، به فرمان عقل عمل كند و خلاصه آنچه مصلحت اوست انجام دهد، نه آنچه

ميل اوست.

احذروا اهوائكم كما تحذرون اعدآئكم [39].

از هوي و هوسهاي خود بپرهيزيد، همچنان كه از دشمنان خود پرهيز مي كنيد.

امتحان دوست

كساني كه در مواقع عادي به آدمي اظهار علاقه مي كنند بسيارند. گاهي اظهار لطف آنها به حدي مي رسد كه امر بر انسان مشتبه شده و خيال مي كند همه ي آن اشخاص دوستان صميمي او هستند. و از اين

[صفحه 30]

لحاظ نمي تواند ميان آنان تفاوتي قائل شود. هنگامي كه خداوند نعمتهايي به انسان مرحمت مي فرمايد، اين افراد، تظاهر به دوستي مي كنند و بر او رشك مي برند و چون گرفتاري براي او پيش آمد به هيچ وجه حاضر نيستند به او كمك كنند. اما دوستان حقيقي و استوار، در غم و شادي انسان شريك مي باشند.

امتحن اخاك، عند نعمة تجدد لك، او نائبة تنوبك. [40].

دوست خود را هنگام پديد آمدن نعمت و پيش آمدن گرفتاري آزمايش كن.

پاداش بزرگ

گاهي براي انسان گرفتاري هايي بسيار و پيشامدهايي سخت و ناگوار روي مي دهد. آدمي كه ايمانش سست و در نتيجه روحيه اش ضعيف باشد، زود از ميدان در مي رود و بر خلاف رضاي خدا كارهايي مي كند و سخناني مي گويد كه خداوند را به خشم مي آورد، و بدين گونه اجر خود را ضايع مي نمايد. امام آدمي كه ايمانش قوي باشد، در برابر ناملايمات سينه سپر مي كند، و بدون آنكه خم به ابرو بياورد، آنها را تحمل مي كند. در نتيجه اجر بسياري كه خداوند براي صابران قرار داده است، خود به دست مي آورد.

ان عظيم الأجر، لمع عظيم البلآء. [41].

همانا پاداش بزرگ، همراه با گرفتاري بزرگ است.

[صفحه 31]

اثر مادي گناه

گناه كردن علاوه بر اين كه روح را آزار مي دهد و وجدان را ناراحت مي كند، آثار معنوي و مادي نيز دارد. اثر معنوي گناه آن است كه انسان را از توفيقات و عنايات خاصه ي باري تعالي محروم مي كند و اين خود براي اهل دانش و بينش عذابي بس دشوار است اثر مادي گناه آن است كه آدمي را از رزق حلال و خدادادي كه پروردگار براي او مقدر كرده است بي نصيب مي كند.

ان الذنب يحرم العبد الرزق. [42].

همانا گناه، بنده را از روزي بي بهره مي كند.

كار و كوشش

ائمه ي ما گذشته از آنكه به مردم تأكيد مي كردند كه مشغول كسب شوند و از بيكاري و تن آسايي اجتناب كنند، عملا نيز اين موضوع را به مردم تذكر مي دادند. به اين معني كه خودشان زحمت مي كشيدند و كار مي كردند، خلاصه به مردم نشان مي دادند، كه بايد از راه فعاليت و كوشش، رزق خود و عائله شان را به دست آورند.

اني لاعمل في بعض ضياعي حتي اعرق، و ان لي من يكفيني ليعلم الله عزوجل اني اطلب الرزق الحلال. [43].

با آنكه اشخاصي هستند كه كار مرا انجام دهند، مع ذلك من

[صفحه 32]

شخصا در بعضي از املاك (مزروعي) خودم كار مي كنم تا عرق نمايم. براي اينكه خداوند بداند كه من رزق حلال مي طلبم.

بهترين دوستان

چه بهتر كه دوست عيوب دوست خود را بگويد. البته به نحوي كه شايسته باشد و موجب رنجش خاطر او نشود و لطمه اي به آبروي او نزند. تا او نيز با اين تذكر، درصدد اصلاح برآيد و خود را پاك و آراسته كند. و گرنه عيب رفيق را ديدن و با سكوت خود بر رفتار و كردار او صحه گذاشتن كار درستي نيست و از صداقت و صميميت به دور است.

احب اخواني الي، من اهدي الي عيوبي. [44].

آن كس از برادران و دوستانم، نزد من، محبوبتر و خواستني تر است كه عيوبم را به من بگويد.

عاقبت خوشي ندارد

انسان بايد از معاشرت با ديگران بهره مند شود و خير و سعادتي از مصاحبت با آنان نصيب خود كند. پس هر كسي كه اميد خير و نيكي از او مي رود، صلاح است انسان با او رفاقت كند تا از آن رفاقت نتيجه ي مثبت بگيرد و با هر كسي كه چنين انتظار و توقعي از او نمي توان داشت نشست و برخاست صلاح نيست.

اياك و مخالطة السفلة فان مخالطة السفلة لا تؤدي الي خير. [45].

[صفحه 33]

از آميزش با اشخاص پست دوري كن، زيرا آميزش با آنان به خير و خوشي نمي انجامد.

بالاترين عبادت

انسان مي خواهد به وسيله ي عبادت، خدا را بشناسد و در مقابل عظمت او كوچكي كند و از اينكار نتيجه بگيرد. يعني روح خود را تقويت كند، نفس خويش را تزكيه نمايد، هميشه خدا را به خاطر داشته باشد، با اطاعت و فرمانبرداري او خود را سعادتمند سازد و از نافرماني او احتراز جويد. پس خود معرفت به خدا و خضوع نسبت به او كه اين همه آثار و نتايج را به دنبال دارد، اساس بندگي است.

افضل العبادة العلم بالله و التواضع له. [46].

بالاترين عبادت شناختن خدا و تواضع براي اوست.

زكات علم

زكات اين است كه انسان مقداري از اموال مخصوصي كه پروردگار به او مرحمت فرموده است در موردي كه مي بايست، صرف كند و ببخشد و از اين نظر آن را زكات گويند كه دادن آن مقدار،موجب نمو، زيادتي و بركت آنچه باقيمانده است مي شود. هر نعمتي را كه خداوند به بشر عطا فرموده، نوعي زكات مخصوص در آن مقرر شده است، تا آن نعمت پايدار بماند. علم هم يكي از موهبت هاي پروردگار است كه زكات آن را امام صادق (ع) چنين بيان مي فرمايد:

[صفحه 34]

ان لكل شي ء زكاة، و زكاة العلم ان يعلمه اهله. [47].

براي هر چيزي زكاتي است، و زكات علم آن است كه آن را به اشخاص شايسته بياموزند.

ياوران مؤمن

انسان از كمك و پشتيباني خويشان و دوستان بي نياز نيست. در موقع گرفتاري، احتياج به مساعدت دارد. در مورد ترديد و تحير، بايد راهنمايي بشود. به هنگام برخورد با حوادث و افراد و طرز رفتار با آنان، مشاور مي خواهد و هنگام دفع شر، بايد ياور و معين داشته باشد. در همه ي اين مواقع ناچار بايد از وجود افرادي كه با او خويشي و آشنايي دارند استفاده كند. اينك گوش فرا داريد تا ياوران كارآمد انسان با ايمان را براي شما بشماريم.

ان العلم خليل المؤمن، و الحلم وزيره، و الصبر امير جنوده، و الرفق اخوه، و اللين والده. [48].

علم دوست مؤمن، بردباري وزير او، شكيبايي امير لشكر او، سازگاري برادر او و نرمي پدر اوست.

محبوب ائمه عليهم السلام

آدمي كه خوب شد مردم او را دوست دارند و براي او احترام قائل مي شوند. اگر خيلي خوب شد پرهيزگاران و مؤمنان از او خوششان

[صفحه 35]

مي آيد و چون از اين درجه بالاتر رفت، مورد توجه كساني قرار مي گيرد كه بايد ايمان و پرهيزگاري را از آنها آموخت و آنان پيشوايان دين ما هستند. پس خوشا به حال كسي كه ائمه هدي به او اظهار محبت كنند و مورد علاقه ي آنان بوده و چنين مقام ارجمندي را دارا باشد.

انا لنحب من كان عاقلا عالما فهما، فقيها، حليما، مدارئا، صبورا، صدوقا، وفيا. [49].

ما كسي را دوست داريم كه عاقل، زود فهم، داناي به احكام شرع، بردبار، با مدارا، شكيبا، بسيار راستگو و با وفا باشد.

آبادي و طول عمر

هر چيزي علتي دارد و هر كاري سببي. بي دليل نيست اگر بعضي از مناطق آباد است و برخي از مردم ساليان متمادي زندگاني مي كنند و عمر طبيعي دارند و برعكس پاره اي از جاها ويران است و عده اي با عمري كوتاه بدرود حيات مي گويند. اكنون اگر مي خواهيد به سر اين امر واقف شويد و رمز عمران و آبادي و حكمت عمر طولاني را بدانيد، به اين جمله ي كوتاه و بسيار با معنا، گوش فرا داريد.

البر و حسن الخلق، يعمران الديار و يزيدان في الاعمار. [50].

نيكي كردن و خوش اخلاقي، خانه ها را آباد و عمرها را زياد مي كند.

[صفحه 36]

مكافات

از قديم گفته اند: «هر چه بكاري، همان را درو خواهي كرد.» و يك مثل عربي است كه مي گويد: «كما تدين تدان - هر طور رفتار كني همان گونه با تو رفتار خواهد شد.»

منظور از اين مثلها اين است كه هر كاري عكس العمل و پاداشي دارد و انسان خواه و ناخواه، عكس العمل كردار خود را خواهد ديد. بنابراين، آنان كه انتظار رفتار نيكو از فرزندان خويش دارند و مي خواهند ناموسشان نيز محفوظ بماند، به اين دو نمونه از اصل مسلم مكافات توجه كنند.

بروا اباءكم، يبركم ابناءكم، و عفوا عن نساء الناس تعف نسائكم. [51].

به پدران خود نيكي كنيد، تا فرزندان شما به شما نيكي كنند و متعرض زنان مردم نشويد، تا زنان شما با عفت بمانند.

بدزباني

شخص خوش زبان و مؤدب: به علت آنكه با هر كس چنانكه شايسته است سخن مي گويد و هيچ كس را از خود نمي رنجاند، نزد همه محترم است و مردم او را عزيز مي شمارند. در روز واپسين نيز سزاي عفت زبان و نيكي با مردم را مي بيند. ولي شخص بدزبان و بدگو كه مردم را با اين خوي زشت مي آزارد در اين جهان، منفور و ذليل و در آن جهان مستوجب عذاب الهي است.

[صفحه 37]

البذاء من الجفاء. و الجفاء في النار. [52] بدزباني و ناسزاگويي از تندخويي و ناسازگاري است و پاداش تندخويي و ناسازگاري، آتش جهنم است.

سلام

پيشوايان ما خواسته اند آداب زندگي را اعم از فردي واجتماعي، به مردم بياموزند و براي آنكه اين موضوع در نظر مردم كاملا محسوس شود تا آنجا كه ممكن بوده است و بدون هيچ مضايقه اي، خودشان در اين امر پيشقدم شده اند. از اين نظر مي بينيم در مورد سلام كردن - كه خود يكي از شعارهاي اسلامي و برادري است - پيغمبر اكرم (ص) به ديگران كه مي رسيدند، پيش از آنكه آنان عرض ادب و احترام كنند، ايشان سلام مي كردند [53] پس ما نيز چنين كنيم تا به روش پيشوايان عمل نموده و تواضع خود را ثابت كرده باشيم.

البادي بالسلام اولي بالله و برسوله. [54].

كسي كه اول سلام كند، به خدا و پيغمبر نزديكتر است.

صدقه

شما هر چه مي خواهيد و هر طور مي خواهيد فكر كنيد. يكي از مطالب مستندي كه نمي توان از آن چشم پوشي كرد، صدقه است.

[صفحه 38]

صدقه يعني بخشش در راه خدا. براي اين بخشش، خواص بسياري ذكر شده است از جمله اينكه «مال را زياد مي كند.» [55] امام صادق (ع) به فرزندش محمد فرمود: «چهل ديناري كه از مخارج باقي مانده، صدقه بده.» او آنها را صدقه داد و ده روز نكشيد كه از جايي چهار هزار دينار براي امام صادق رسيد. [56] ديگر آنكه، صدقه، بلا و حوادث ناگوار را برطرف مي كند بنابراين شما صبح كه از خانه بيرون مي رويد به فقير كمك كنيد تا روز خود را با عملي، خداپسندانه شروع و افتتاح نماييد و به بركت آن كار نيك، گرفتاري براي شما پيش نيايد.

باكروا بالصدقة، فان البلاء لا يتخطاها [57].

بامداد صدقه

بدهيد و آن را سپر بلا كنيد، زيرا تير بلا از آن نمي گذرد.

تقسيم كارها

شخص مدبر كسي است كه براي انجام و اداره ي امور خويش، برنامه اي تنظيم كند و طبق آن برنامه عمل نمايد. كارها عموما به دو دسته تقسيم مي شوند: كارهاي مهمي كه شخصا بايد انجام داد، در غير اين صورت مختل مي شوند و امور ديگر كه دخالت شخص در آنها چندان لازم نيست. اگر برنامه و تقسيم كار نباشد، مشكل است كه انسان بتواند تمام كارهايش را به تنهايي انجام دهد و به خوبي به

[صفحه 39]

پايان برساند.

باشر كبار امورك بنفسك، و كل ما سفل الي غيرك [58].

كارهاي بزرگ خود را، خود انجام ده و كارهاي جزئي و كوچك را به ديگران واگذار.

تربيت ديني فرزندان

انسان وظيفه دارد فرزندان خود را تا زماني كه در جامعه وارد نشده و با افراد منحرف روبرو نگشته اند، طوري تربيت كند و دين صحيح را به آنان بياموزد كه تحت تأثير سخنان باطل قرار نگيرند. كساني كه مبادي دين و مذهب را به فرزندان خود ياد مي دهند، ايمان را در قلوب آنان راسخ و محكم مي كنند. اين گونه فرزندان در سنين بزرگي با تبليغات دشمنان دين منحرف نمي شوند و سخنان بي اساس در آنان تأثيري نخواهد داشت.

بادروا اولادكم بالحديث، قبل ان يسبقكم اليهم المرجئة. [59].

قبل از آنكه «مرجئه» (دسته اي از مخالفين) بر شما پيشي گيرند و فرزندانتان را گمراه كنند، شما بر آنان پيشي بگيريد و به فرزندانتان سخن حق را بياموزيد.

[صفحه 40]

شيعه كيست؟

آنان كه جز در راه خدا راه ديگري نرفته اند و براي رضاي خدا در انجام اوامرش كوشيده اند، رستگارند. اينان پيرو دستورات پيغمبر بزرگ اسلام و جانشينان گرانقدرش مي باشند. پس هر كس خود را شيعه دانست شيعه نيست، مگر اينكه متصف به صفاتي باشد كه امام صادق (ع) به عبدالله بن جندب فرمود:

بلغ معاشر شيعتنا و قل لهم: لا تذهبن بكم المذاهب، فوالله لا تنال و لا يتنا الا بالورع و الاجتهاد في الدنيا و مواساة الاخوان في الله. و ليس من شيعتنا من يظلم الناس. [60].

به پيروان ما پيغام ده و به آنان بگو: مرام هاي مختلف شما را از جاده ي مستقيم منحرف نسازد. به خدا سوگند دوستي ما، جز به پارسايي، كوشش در اجراي فرمان خدا در دنيا و كمك به برادران ديني براي رضاي خدا، فراهم نمي شود و كسي كه بر مردم ظلم كند، از

شيعيان ما نيست.

فطرت انساني

فطرت بشر، پاك و بي آلايش است. منتها نگهداري فطرت اوليه كار آساني نيست. البته انسان مي تواند هنگامي كه وارد زندگي شد و به راههاي مختلف رسيد، اين طهارت و پاكي را حفظ كند و راهي را انتخاب كند كه راه سلامت است و در صورتي كه به سوء اختيار، راه خطا در پيش گيرد، تقصير از خود اوست و با اصل خلقت او ارتباط ندارد.

بني الانسان علي خصال، فمهما بني عليه فانه لا يبني علي

[صفحه 41]

الخيانة و الكذب. [61].

نهاد بشر بر چند خصلت آفريده شده و بر هر چه آفريده شده باشد، بر خيانت و دروغ آفريده نشده است

ديد و بازديد

معمولا كساني كه مسلك مشتركي دارند، با يكديگر مجالست و همنشيني مي كنند. اشخاصي كه پيرو مكتب ائمه مي باشند نيز بايد با هم مصاحبت داشته باشند و سرگرم بازگويي و استفاده از مرامنامه ي اين مكتب باشند.

تزاوروا فان في زيارتكم احياء لقلوبكم و ذكرا لاحاديثنا و احاديثنا تعطف بعضكم علي بعض. فان اخذتم بها رشدتم و نجوتم، و ان تركتموها ضللتم و هلكتم فخذوا بها و انا بنجاتكم زعيم [62].

ديد و بازديد كنيد كه موجب زنده شدن دل شما و ذكر سخنان ماست. سخنان ما شما را با هم مهربان مي كند. اگر به آنها بگرويد، هدايت و نجات خواهيد يافت و اگر آنها را واگذاريد، گمراه و هلاك مي شويد. بنابراين، سخنان ما را بگيريد و طبق آنها رفتار كنيد. من متكفل رستگاري و نجات شما خواهم شد.

دري از بهشت

آرزوي هر مرد و زن مؤمن اين است كه در جهان ديگر، سعادتمند باشد و از نعمت ابدي پروردگار (بهشت) متنعم شود. اما اين آرزو،

[صفحه 42]

خود به خود عملي نمي شود. بلكه بايد ابتدا مقدمات لازم را فراهم كرد تا آن آرزو تأمين شود اكنون دقت كنيد كه در اينجا يكي از آن اسباب و موجبات بيان مي شود.تنافسوا في المعروف لاخوانكم و كونوا من اهله، فان للجنة بابا يقال له المعروف. لا يدخله الا من اصطنع المعروف في الحيوة الدنيا. [63].

به برادران ديني خود بسيار نيكي كنيد، و در اين باره بر يكديگر پيشي گيريد، و از نيكان باشيد. چه براي بهشت دري است كه به آن «معروف - نيكي» مي گويند. فقط كسي كه در دنيا كار نيك كرده باشد، از آن در وارد

مي شود.

مواسات

خدا جسم نيست كه كسي به او نزديك شود، ولي انسان مي تواند با اعمال شايسته، خود را به اجر و پاداش خداوند نزديك كند. كساني كه توفيق احراز اين مقام و رتبه را مي يابند جزء مقربان درگاه الهي مي باشند؛ مانند پيغمبران، اوصياي آنان، ائمه،صلحا و عباد؛ كه همه ي آنان با افعال نيك، مرتبه ي بلندي به دست آورده و ثواب بسياري براي خود اندوخته اند. البته هركس به قدر اهتمام خود در اين راه و با انجام كارهاي نيك، مي تواند ذخايري از پاداش نزد پروردگار داشته باشد.

تقربوا الي الله بمواساة اخوانكم. [64].

[صفحه 43]

به وسيله ي كمك كردن به برادران ديني، خودتان را به خداوند نزديك كنيد.

هديه

گاهي رابطه بين دو نفر به عللي تيره مي شود. البته براي رفع آن تيرگي و كدورت، راههاي بسياري وجود دارد كه شخص با توجه به امكانات مي تواند يك يا چند راه را انتخاب كرده، عمل كند. يكي از اين طرق، هديه دادن است. هنگامي كه دو نفر به يكديگر هديه دادند، يا يكي از آنها پيشقدم شده و چيزي به عنوان هديه به ديگري داد، آن شخص طبعا عاطفه اش تحريك شده احساس محبت مي كند، و قلبش مهربان و نرم مي شود و همين امر سبب مي شود كه آن تيرگي از ميان برود و جاي خود را به صميميت بدهد.

تهادوا تحابوا، فان الهدية تذهب بالضغائن. [65].

به يكديگر هديه بدهيد تا همديگر را دوست داشته باشيد كه قطعا هديه دادن، كينه ها را از بين مي برد.

تعاون

دين اسلام دين اتحاد، همكاري و عطوفت است. از اين نظر در قرآن مجيد، آيات متعددي راجع به اين موضوع آمده است. از آن جمله:

تعاونوا علي البر و التقوي و لا تعاونوا علي الاثم و العدوان. [66].

در نيكي و پرهيزكاري دست به دست يكديگر بدهيد، ولي در گناه

[صفحه 44]

و تجاوز به حقوق ديگران، يكديگر را كمك مكنيد.

در سخنان پيغمبر اكرم (ص) و ائمه ي طاهرين (ع) نيز درباره ي اين امر تأكيد بسيار شده است. اينك نمونه اي از دستورات زنده و جاويدان اسلام كه حس تعاون، نوع دوستي و همكاري را در افراد ايجاد مي نمايد.

تواصلوا و تباروا و تراحموا و تعاطفوا. [67].

با يكديگر بپيونديد (از هم بريده و جدا نباشيد)، نسبت به هم نيكي كنيد و رحم و عطوفت را ميان خود برقرار سازيد.

تجارت

كسي كه مي خواهد تجارت كند، غير از سرمايه اي كه براي اين كار آماده مي كند بايد از طرز معامله كردن،يعني تهيه و خريد جنس و عرضه كردن و فروختن آن به مشتري،اطلاعاتي داشته باشد. پس از چند معامله، كم كم تجاربي به دست مي آورد و مسلط بر كار تجارت مي شود. در آن هنگام مي تواند تشخيص بدهد، چه معامله اي سود دارد و چه معامله اي زيان آور يا كم سود است. معامله اي كه به صرفه ي او تمام مي شود انجام مي دهد و از معاملات مشكوك صرف نظر مي كند. بنابراين خريد و فروش گذشته از آنكه هزينه ي زندگي را تأمين مي كند. نيروي فكر و مغز انسان را نيز به واسطه ي جستجوي راههاي مختلف درآمد، ورزيده مي نمايد.

التجارة تزيد في العقل. [68].

[صفحه 45]

تجارت عقل (معاش) را زياد مي كند.

تعقيب

بعد از نماز، مشغول قرائت قرآن، دعا و ذكر خدا باشيد. پيشوايان مذهبي ما - و به پيروي از آنها مردم متدين ديگر - كه از مناجات، دعا و قرآن لذت مي بردند، بعد از نمازهاي پنج گانه ي واجب، قرآن تلاوت مي كردند و از خداوند علوم دنيا و آخرت را خواستار مي شدند.

مسلم است كه با اين كيفيت در ياد خدا بودن، آثار مادي و معنوي دارد. شما هم بعد از نماز، توجه خود را به خداوند معطوف كنيد و از او بخواهيد كه راههاي حلال و مشروع كسب را به شما نشان دهد، تا در نتيجه رزق بسيار نصيب شما شود.

التعقيب ابلغ في طلب الرزق من الضرب في البلاد. [69].

دعا كردن بعد از نماز، براي طلب رزق، از سفر كردن در شهرها

(و اين طرف و آن طرف رفتن براي تجارت) مؤثرتر است.

مصافحه

مصافحه، يعني دست در دست يكديگر نهادن. شكي نيست كه مصافحه نزد هر فردي از افراد بشر، نوعي عرض احترام و اظهار محبت است. مصافحه با زبان بي زباني مي گويد؛ دو نفري كه دست به دست هم داده اند، با هم برادر و دوستند و به يكديگر علاقه دارند. و اگر دو نفري كه مصافحه مي كنند، آن طور كه بايد و شايد با هم گرم و صميمي نيستند و نارضايتي دارند و كينه ي يكديگر را در دل

[صفحه 46]

گرفته اند، باز مصافحه در روحيه ي آنان اثر مي گذارد و زنگ كينه از دلهاي آنان مي زدايد. بنابراين دست در دست يكديگر گذاريد چه اين تماس ايجاد محبت مي كند و رشته ي مودت را ميان طرفين محكم و استوار مي گرداند.

تصافحوا، فانها تذهب بالسخيمة. [70].

با هم مصافحه كنيد، زيرا مصافحه كينه را از ميان بر مي دارد.

عيادت كامل

عيادت، يعني ملاقات و احوالپرسي از بيمار. منظور از عيادت آن است كه به مريض اظهار مهرباني و علاقه كنند و او را كه ممكن است در آن حال دل شكسته و روحيه اش ضعيف شده باشد، مورد دلجويي قرار دهند. پس بهتر است كاري را انجام داد كه بيشتر، تفقد از مريض محسوب شود و منظور فوق را بهتر تأمين كند. بنابراين اگر از لحاظ بهداشت، منعي نداشته باشد هنگام عيادت به بيمار نزديك شويد و براي آنكه احساس عطوفت بيشتري از طرف شما كرده باشد با دست خود او را نوازش كنيد.

تمام العيادة ان تدع يدك علي المريض اذا دخلت عليه. [71].

عيادت كامل آن است كه هر وقت بر مريض وارد شدي، دست بر او بگذاري.

[صفحه 47]

دوام دوستي

دوستان اگر بخواهند دوستي آنها دوام پيدا كند و پايدار بماند و مادام العمر از مزاياي دوستي با يكديگر برخوردار شوند، بايد چند صفت داشته باشند و مواظب باشند كه هميشه به آن صفات عمل كنند. در غير اين صورت طولي نمي كشد كه كينه و عداوت، جايگزين دوستي بين آنان مي شود.

تحتاج الاخوة فيما بينهم الي ثلاثة اشياء، فان استعملوها و الا تباينوا و تباغضوا و هي التناصف و التراحم و نفي الحسد. [72].

دوستان در معاشرت با يكديگر احتياج به سه صفت دارند. اگر آن سه صفت را به كار بردند (دوستي آنان باقي خواهد ماند)، وگرنه از هم جدا شده و دشمن يكديگر مي شوند. آن سه صفت عبارتند از: انصاف دادن با يكديگر، ترحم كردن بر يكديگر، و حسد نداشتن نسبت به يكديگر.

آرزوها

آرزوهاي بسيار جز اينكه انسان را بدبخت كنند و اضطراب به وجود بياورند، ثمري ندارند. پس انسان خوشبخت، كسي است كه آرزوهاي خود را محدود كند و فكر خود را از نفوذ اضطرابات بي جا محفوظ بدارد.

اين موضوعي است كه اخيرا روان شناسان به آن توجه كرده اند [73].

و امام ششم ما، متجاوز از هزار سال پيش آن را فرموده است.

تجنبوا المني، فانها تذهب بهجة ما خولتم، و تستصغرون بها مواهب الله عزوجل عندكم و تعقبكم الحسرات فيما و همتم به

[صفحه 48]

انفسكم. [74].

از آرزوهاي (دور و دراز) اجتناب كنيد زيرا آرزوها، خوشي نعمتهايي را كه به شما داده شده از بين مي برد. و به واسطه ي آرزوها، مواهبي را كه خداوند به شما عنايت فرموده، كوچك مي شمريد. و چون آنچه را كه در وهم و خيال خود تصور كرده ايد

فراهم نمي شود، حسرت و افسوس براي شما بار مي آورد.

قيمت بهشت

هر چيزي قيمتي دارد كه معمولا انسان براي به چنگ آوردن آن، بهايش را بايد بپردازد و اگر انتظار دريافت آن شي ء را بدون پرداخت بهاي آن داشته باشد انتظاري بي مورد و خلاف عرف و عادت است. بهشت نيز محلي است كه براي آسايش و اقامت دائمي اشخاص مؤمن در نظر گرفته شده است. انسان بايد نخست ايماني در خود به وجود بياورد و بر طبق آن عمل كند، آن وقت با اميد به فضل پروردگار توقع بهشت هم داشته باشد. خلاصه اول سعي كنيد بهاي بهشت را به دست آوريد تا بتوانيد بهشت را به وسيله ي آن بخريد. مي دانيد بهاي آن چيست؟ توحيد كامل است كه باقي معتقدات صحيح را به دنبال دارد.

ثمن الجنة لا اله الله و الله اكبر. [75].

قيمت بهشت: لا اله الا الله (خدايي نيست جز خداي بر حق) و الله اكبر (خدا بزرگتر از آن است كه وصف شود) مي باشد.

[صفحه 49]

سود بي زيان

اگر انسان درست فكر كند، مي بيند يكي از اين سه حالت را داراست: يا گرفتار است، يا مرتكب خطا شده است، يا در نعمت پروردگار به سر مي برد.

البته بايد كاري كند كه در حالت اول گرفتاري او رفع شود و در حالت دوم گناهش را جبران كند و در حالت سوم نعمتش زوال نپذيرد. آيا براي حصول اين منظور، راهي هست؟ آري، اگر دعا كند، گرفتاري او بر طرف مي شود. اگر توبه كند، گناه او بخشوده مي شود. و اگر شكر كند، نعمت او پايدار مي ماند.

ثلاث لا يضر معهن شي ء، الدعآء عند الكرب و الاستغفار عند الذنب، و الشكر عند النعمة. [76].

سه چيز

است كه با بودن آنها چيزي زيان نمي رساند: دعا در وقت گرفتاري و سختي، طلب آمرزش به هنگام ارتكاب گناه و سپاسگزاري در موقع داشتن نعمت.

جاده بهشت

راه بهشت، راه راستي است و انحرافي در آن نيست. گم شدن هم ندارد. اما در اين جاده، بايد انسان قدري گذشت داشته باشد. مردانگي كند. حتي در موقع عسرت از بذل مال در راه خدا دريغ نكند. گشاده رو و منصف باشد.

ثلاث من اتي الله بواحدة منهن، اوجب الله له الجنة الانفاق من

[صفحه 50]

اقتار، و البشر لجميع العالم، و الانصاف من نفسه. [77].

سه چيز است كه هركس يكي از آنها را به پيشگاه خداوند بياورد، خدا بهشت را براي او واجب مي گرداند: بخشش در موقع تنگدستي، خوشرويي با همه ي مردم و همواره با انصاف بودن.

خوشبختي

گاهي بدون آنكه شخصي اختياري از خود داشته باشد در اثر نيت خير، خوشبختي به او روي مي آورد و علايم آن آشكار مي شود. اكنون گوش فرا داريد و نشانه هاي آن را بشنويد:

ثلاثة من السعادة: الزوجة المواتية، و الاولاد البآرون و الرجل يرزق معيشته في بلده يغدو الي اهله و يروح. [78].

سه چيز از سعادت است: زن مطيع، فرزندان نيك و فرمانبردار و فراهم شدن هزينه ي زندگي شخص در شهر خودش كه بامداد و شام نزد خانواده ي خود باشد.

دعاي مستجاب

دعا كردن، تحت شرايطي به اجابت خواهد رسيد و اثر خواهد كرد. البته دعاي عده اي از مردم در موقعيت خاص اجابت مي شود، مثل شخص دل شكسته، كسي كه توجه خاص و كامل به خدا دارد و شخصي كه در حال انجام وظيفه ي ديني است.

ثلاثة دعوتهم مستجابة: الحآج، فانظروا كيف تخلفونه

[صفحه 51]

و الغازي في سبيل الله فانظروا كيف تخلفونه. و المريض فلا تغيظوه و لا تضجروه. [79].

سه نفرند كه دعاي آنان مستجاب است: كسي كه به حج رفته است، پس بنگريد كه در غياب او چگونه با اهل بيت او رفتار مي نماييد. كسي كه در راه خدا جنگ مي كند، پس ببينيد پشت سر او با عائله اش چگونه خواهيد بود و مريض، پس او را به خشم مياوريد و ناراحت مكنيد.

شكايتها

هركس و هر چيز حقي دارد. اگر انسان حق آنها را ادا كرد در روز رستاخيز، از آن نظر مسئوليتي نخواهد داشت، و بر طبق مداركي كه در دست داريم، به نفع شخصي كه آن حق را رعايت كرده است شهادت مي دهند. مثلا: «هر زميني كه بر آن نماز خوانده شده گواهي مي دهد كه فلاني بر من نماز خوانده.» [80] و از اين قبيل. و اگر حق آنها ادا نشد، در روز قيامت از كساني كه رعايت حق را نكرده اند شكايت مي كنند.

ثلاثة يشكون الي الله عزوجل: مسجد خراب لا يصلي فيه اهله، و عالم بين جهال، و مصحف معلق قد وقع عليه غبار لا يقرأ فيه. [81].

سه چيز به خداوند متعال شكايت مي كنند: مسجد خرابي كه همسايه هاي آن درآن نماز نخوانند، دانشمندي كه ميان نادانان

[صفحه 52]

باشد و از او استفاده نكنند

و قرآني كه گرد و غبار بر آن نشسته باشد و از آن نخوانند.

هر كسي مي گويد

انسان به طور كلي طالب درستي و مخالف نادرستي است بنابراين هركس در هر وضعي كه باشد و هر مرام و مسلكي كه داشته باشد و به هر ترتيبي كه زندگي كند، خود را در آن وضع و مرام و كيفيت زندگاني، محق مي داند و به نظر خودش راه صحيح را مي پيمايد و خطا و اشتباه نمي كند. چه در غير اين صورت، راه خويش را عوض كرده روش ديگري را انتخاب مي كند.

ثلاث خلال يقول كل انسان انه علي صواب منها: دينه الذي يعتقده، و هواه الذي، يستعلي عليه، و تدبيره في اموره. [82].

سه چيز است كه هر انساني مي گويد من درست و صحيح آن را دارا هستم؛ ديني كه بدان اعتقاد دارد، ميل و خواسته اي كه بر او مسلط است (و او را به كار وادار مي كند)، تدبير و سياست او در امور زندگي خود.

منافق

مسلمان بودن فقط به نماز خواندن و روزه گرفتن نيست. مسلمان بايد عباداتش را به جا آورد و درستكار نيز باشد.

ثلاث من كن فيه فهو منافق، و ان صام و صلي: من اذا حدث

[صفحه 53]

كذب، و اذا وعد اخلف، و اذا ائتمن خان [83].

چنانچه سه صفت در كسي باشد آن كس منافق است، اگر چه نماز بخواند و روزه بگيرد: كسي كه هنگام سخن گفتن دروغ بگويد، اگر وعده اي داد خلف وعده كند و در امانت خيانت نمايد.

پارسايي

اگر آدمي در دنيا حرص نورزد و خود را زياد آلوده و گرفتار نكند و به واسطه ي تقوي و پارسايي از اقدام در معاملات و كارهاي غير مشروع خودداري كند، زندگيش ساده، فكرش راحت، آسايشش بيشتر و خدا از او خشنود خواهد بود. در روز قيامت نيز عذابي از ناحيه ي تلاشها و كارهاي حرام دامنگير او نخواهد شد.

اما چه كسي اين حساب ها را مي كند؟ چه كسي است كه فكر حلال و حرام بكند، خير دنيا و آخرت را در نظر بگيرد، احتياط كار باشد، دست به هر عملي نزند، ولو براي آرامش وجدان خودش شده هر مسؤوليتي را به گردن نگيرد و تن زير بار وزر و وبال ندهد؟ تا آنجا كه ما اطلاع داريم اين نوع اشخاص اندك اند. بكوشيد تا شما نيز از همين اشخاص اندك باشيد!

جعل الخير كله في بيت، و جعل مفتاحه الزهد في الدنيا. [84].

همه ي خوبيها، در خانه اي گذارده شده و كليد آن، زهد (پارسايي و اجتناب از حرام و بي ميلي به توسعه طلبي) در دنيا قرار داده شده است.

[صفحه 54]

ناداني

دانايي علايمي دارد كه در رفتار و گفتار انسان نمايان است. آدم دانا هر چه مي كند، و هر چه مي گويد، از روي عقل و بينش است. متين مي گويد و گفته ي او از نزاكت خارج نيست و ايمان محكمي نيز دارد. پس مي توان فهميد يا لااقل حدس زد كه صاحب اين گونه كردار و سخن، آدم دانايي است.

ناداني نيز نشانه هايي دارد كه از روي آنها مي توان به وجود آن پي برد؛ آدم نادان بصيرت ندارد، كار و گفتارش نسنجيده است. و ايماني هم در

كار او نيست.الجهل في ثلاث: الكبر، و شدة المرآء، و الجهل با لله. [85].

بي خردي در سه چيز است: تكبر ورزي، ستيزه جويي و خدا نشناسي.

دوستي و دشمني

بشر مي كوشد تا براي خود جلب منفعت و از خود دفع مفسده و ضرر كند. مردم را از نظر سود و يا زياني كه براي او دارند مورد بررسي قرار مي دهد و به طرف كسي مي رود كه منفعتي از او حاصل شود و از كسي كه از جانب او احتمال خطر و زياني باشد دوري مي كند. پس سودمند باشيد تا محبوب شويد و مردم به شما علاقه پيدا كنند و از ضرر زدن به مردم حذر كنيد، و گرنه با شما دشمن مي شوند.

جبلت القلوب علي حب من ينفعها و بغض من اضربها. [86].

[صفحه 55]

دلها طبعا كسي را دوست دارند كه براي آنها سود داشته باشد، و با كسي دشمن اند كه براي آنها ضرر داشته باشد.

مسجد

احترام مسجد بسيار است. مسجد مكان مقدسي است. خداي بزرگ در آنجا عبادت مي شود و بايد براي اين كار از هر حيث آمادگي وجود داشته باشد. موانعي كه در جاهاي ديگر براي عبادت وجود دارد، نبايد در مسجد باشد، تا به انسان حالت خضوع و خشوعي دست دهد و به خداوند توجه پيدا كند. بايد ميان مسجد و جاهاي ديگر تفاوت و فرقي باشد و انسان حداكثر استفاده را از آن محل مقدس كرده باشد.

جنبوا مساجدكم الشراء والبيع، والمجانين، و الصبيان، والضالة الضالة، و الأحكام، و الحدود، و رفع الصوت. [87].

مساجد خودتان را از خريد و فروش، ديوانگان، كودكان، تحقيق براي پيدا كردن گمشده و يا صاحب آن، قضاوتها، اقامه ي حدود (اجراي كيفرها) و آواز بلند (كه از حد متعارف بلندتر باشد) دور نگه داريد.

بياموزيد

كسي كه دين اسلام را قبول كرد، بار تكليف بر دوش او نهاده شده و بر او لازم است پس از فهم عقايد اصولي آن دين از روي ادله، مسائل و احكام شرعي را بياموزد. چنانچه وسايل آموختن فراهم بود و در ياد

[صفحه 56]

گرفتن آنها مسامحه كرد، عذر او پذيرفته نخواهد بود. از اين نظر فقها كسي را كه حكمي از احكام شرع را ندانسته باشد جاهل گويند و او را بر دو قسم مي دانند:

جاهل قاصر و جاهل مقصر. جاهل قاصر كسي است كه آموختن مسأله براي او ميسر نباشد چنين كسي را معذور مي شمرند، يعني خداوند عذر او را قبول مي كند. جاهل مقصر كسي است كه ياد گرفتن براي او ميسر باشد، ولي مسامحه كند. چنين شخصي را معذور نمي دانند.

جاهدوا في طلب معرفة ما

لا عذر لكم في جهله. [88].

در تحصيل دانشي كه از ندانستن آن معذور نيستيد، كوشش كنيد.

معاشرت با چه كساني؟

اشخاص خوب، خوبان را دوست دارند و با آنان معاشرت مي كنند و پاداش خوبان را مي بينند. اشخاص بد، بدان را مي خواهند و با آنان نشست و برخاست مي كنند و سزاي بدان را نيز خواهند ديد.

پس شما از نيكان باشيد و با نيكان دوست و همنشين شويد تا در روز قيامت با آنان محشور شويد و از مجالست با بدان دوري كنيد و گرنه در روز رستاخيز با آنان خواهيد بود.

حَقٌّ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ تَصِيرُوا مَعَ مَنْ عِشْتُمْ مَعَهُ فِي الدنيا . [89].

سزاوار است كه خداي متعال، شما را با كساني محشور سازد كه در دنيا با آنان زندگي و معاشرت كرده ايد.

[صفحه 57]

محبت دنيا

محبت دنيا يعني دل بستن به دنيا و فريفته مال و جاه و مقام دنيا گشتن. منتها نه به حد متعارف و از راه معمول، بلكه زياده از حد و تلاش براي به دست آوردن آنها از هر طريق كه شد و به هر كيفيتي كه فراهم گشت. معلوم است كه چنين آدمي به همه جوانب چشم دوخته است و فقط هدف خود را مي نگرد و مي خواهد به آن برسد. وي به اين موضوع توجهي ندارد كه كارهايي كه براي نيل به مقصود خود، مي كند، خوبند يا بد؟ ايمان و وجدان اجازه انجام آنها را مي دهد يا خير؟ و حتي ممكن است در سر راه اين گونه اشخاص كارهاي خلافي باشد كه بي باكانه آنها را به خاطر دست يافتن به مال و مقام انجام دهند. بنابراين توجه كامل به ماديات، دور بودن از معنويات و غفلت از خدا و جهان آخرت،اساس

اعمال ناشايست است و سبب مي شود كه آدمي بي بند و بار شود و هر عمل ناپسندي در نظر او پسنديده آيد و دست به هر كار خلاف شرعي بزند.

حب الدنيا راس كل خطيئة. [90].

دوست داشتن دنيا، سر (منشأ) هر گناهي است.

گمان نيك به خدا

خوش گماني همان خوش بيني و بدگماني همان بدبيني است كه هم نسبت به اشخاص و هم نسبت به اشياء اطلاق مي شود. مثلا وقتي كه مي گوييم به فلاني خوش بينم، مقصود اين است كه اميد

[صفحه 58]

خير به او هست و يا مي گوييم درباره ي او بدبين هستم، مقصود آن است كه انتظار خوبي از او نمي رود. اما درباره ي خدا، شكي نيست كه ما نسبت به پروردگار، خوش گمان و خوش بين هستيم. اعتماد به فضل و كرم او داريم، ولي بايد رفتار ما طوري باشد كه اين چنين اميدي را بر باد ندهد و اين انتظار را از بين نبرد.

بنابراين آدم بايد هميشه و در هر حال، به خدا گمان نيك ببرد؛ به اين معني كه خدا را كريم، آمرزنده و مهربان بداند و در پرتو اين معني راهي براي بازگشت و توبه به سوي خدا باز ببيند. اما نه تا آن حد كه جرئت مخالفت و معصيت در او پديد آيد و مادام العمر به اين موضوع دلش را خوش كند و خود را در هر كاري آزاد بنگرد.

حسن الظن بالله الا ترجو الا الله، و لا تخاف الا ذنبك. [91].

خوش گماني به خدا آن است كه جز به خدا اميدوار نباشي، و جز از گناهت نترسي.

ياري خدا

انسان چه مي خواهد و ميل دارد چگونه زندگي كند؟ او مي خواهد كه به وظيفه اش عمل كند و بر دشمنانش فايق و پيروز شود. وقتي كه انسان ايمان داشته باشد و دشمن او بي ايمان باشد و آزادانه نافرماني خدا كند، بايد اين وضع دشمن، براي شخص با ايمان مايه ي تسلي باشد. زيرا مي

بيند كه خودش گرفتار معصيت خدا نيست و از اين حيث مسئوليت و عذابي ندارد، ولي دشمن او دچار خلاف كاري است و مسئوليت و شكنجه ي خدا براي او ثابت است. پس با اين

[صفحه 59]

حساب دشمن او مغلوب شده و او به مراتب بر دشمن خود تفوق و برتري يافته است. ولي اين شكست دشمن را بايد نوعي كمك از جانب خداوند متعال بداند.

حَسْبُ الْمُؤْمِنِ مِنَ اللَّهِ نُصْرَةً أَنْ يَرَى عَدُوَّهُ يَعْمَلُ بِمَعَاصِي اللَّهِ عَزَّ وَ جَل . [92].

اين اندازه ياري از خدا براي مؤمن، كافي است كه ببيند، دشمن او نسبت به خداوند عزيز و بزرگ، نافرماني مي كند.

نور حج

كسي كه به مكه مشرف شد و اعمال حج را طبق دستور انجام داد، آن اعمال او را دگرگون مي كند و وضع روحي او را تغيير مي دهد. تيرگيهاي باطني را از قلب او مي زدايد و روشنايي خاصي در دلش پديد مي آورد. نورانيتي به او مي دهد كه تا آن موقع دارا نبوده است، آن هم نوري با ارزش و گرانبها، نوري خدايي و قابل نگهداري. كسي كه موفق شد و آن نور را به دست آورد، بايد قدر آن را بداند و عزيز و محترمش بشمارد، تا در تاريكيهاي مراحل آينده ي خويش و جهان آخرت، آن مشعل فروزان معنوي را فرا راه خويش داشته باشد.

الحاج لا يزال عليه نور الحج ما لم يلم بذنب. [93].

حاجي تا زماني كه گناه نكرده، هميشه نور حج با او هست.

[صفحه 60]

پاداش حجاج

تشرف به خانه ي خدا موفقيت بزرگي است. كسي كه اين موفقيت نصيبش شد، سعادتي عظيم نصيب او شده است. ولي همان طور كه محصلان هر كدام نمره ي مخصوصي مي گيرند، مراتب حجاج نيز يكسان نيست. هركس وظيفه اش را كاملتر انجام دهد و عمق و واقع اعمال حج را بهتر درك كند، مرتبه و پاداش او زيادتر است. شما بكوشيد تا از راه كسب معرفت، تقوي، اخلاص و خدمت به خلق حجي كاملتر انجام داده باشيد.

الحجاج يصدرون علي ثلاثة اصناف: صنف يعتق من النار، و صنف يخرج من ذنوبه كهيئته يوم ولدته امه، و صنف يحفظ في اهله و ماله فذلك ادني ما يرجع به الحاج. [94].

حجاج از مكه كه بر مي گردند سه دسته اند: دسته اي كه از آتش (جهنم) آزاد مي شوند. و دسته اي

كه از گناهان بيرون مي آيند، مانند روزي كه از مادر متولد شده اند. و دسته اي كه (تنها پاداش آنان آن است كه) خانواده و مال آنها (از بلا) محفوظ مي ماند، (و اصلا آمرزشي براي آنها نيست مانند ريا كاران) و اين كمتر پاداشي است كه نصيب حاجي مي شود.

محاسب خود باشيد

انسان عاقل هميشه حساب دخل و خرج خود را دارد. هرگاه متوجه شد كه درآمدش كمتر از مخارجش شده است، به فكر چاره مي افتد تا از راههاي ديگري درآمد تازه اي پيدا كند يا بالاجبار مخارج خود را

[صفحه 61]

كمتر كند. شخص مسلماني كه آشنايي با ائمه طاهرين دارد و به روش ستوده ي آنان عمل مي كند، نيز بايد حساب كارهاي خوب و بد خود را داشته باشد تا گناهان خود را جبران كرده و بر كارهاي نيك خود بيفزايد.

حق علي كل مسلم يعرفنا، ان يعرض عمله في كل يوم و ليلة علي نفسه، فيكون محاسب نفسه، فان راي حسنة استزاد منها. و ان راي سيئة استغفر منها، لئلا يخزي يوم القيمة [95].

بر هر مسلماني كه ما (ائمه) را مي شناسد، واجب است كه كارهاي شبانه روز خود را به وجدان خود عرضه كند و محاسب خود باشد. اگر در اعمال خود كار نيكي ديد، آن را بيشتر نمايد، و اگر گناهي ديد از آن توبه كند، تا روز قيامت خوار نگردد.

دين جاويدان

پيغمبر اسلام، آخرين پيغمبر و دستورات او آخرين دستوراتي است كه براي هدايت جامعه ي بشريت ظهور يافته و منتشر شده است. درست است كه در هر عصر و زمان، بايد به اقتضاي همان عصر، برنامه اي وجود داشته باشد تا نظم و عدالت اجتماعي برقرار شود. اما اين را هم بايد اقرار كرد كه دستورات پيغمبر اسلام بر پايه فطرت و خلقت و بر مبناي عقل و وجدان است و دستوراتي كه با توجه به واقعيت، بر چنين مبنا و اساسي وضع شده است تا بشر عواطف، روحيات، وجدان و عقل خود را زير پا نگذارد

چنين دستوراتي از كهنگي و غير قابل اجرا بودن مبرا و براي هميشه پابرجا و جاويدان خواهد بود.

[صفحه 62]

حلال محمد حلال ابدا الي يوم القيامة، و حرامه حرام ابدا الي يوم القيامة. [96].

حلال محمد (ص) هميشه و تا روز قيامت حلال، و حرام او هميشه و تا روز قيامت حرام است.

عزت مؤمن

شخص با ايمان غيرت ديني دارد؛ يعني مايل است به احكام شرع عمل شود و مردم در راه خير و صلاح قدم بردارند و از ضلالت و گمراهي به دور باشند. چنين شخصي طاقت ندارد كه عمل غير مشروعي را ببيند و ساكت بماند و اگر شرايط نهي از منكر موجود نباشد و صلاح نبيند كه به زبان، از آن كار ناشايست جلوگيري كند و بدي آن را ابراز دارد او قلبا خشمگين و ناراحت است و در هيچ جاي دلش رضايتي براي آن كار وجود نخواهد داشت. دين و ايمان مؤمن گرامي است و بي احترامي به دين و ايمان، خود، بي احترامي و توهين به اوست. لذا بايد از حيثيت خود، يعني دين و عقايد خويش دفاع كند و كمترين دفاع آن است كه از كار زشت منزجر شود و آن را تقبيح نمايد.

حسب المؤمن عزا، اذا راي منكرا، ان يعلم الله عزوجل من قلبه انكاره. [97].

در عزت مؤمن اين اندازه كافي است، كه هر گاه عمل ناپسندي ديد، خداوند بداند كه او در دل خود، آن كار را زشت مي شمارد.

[صفحه 63]

همسايه خوبي باشيد

از حقوقي كه دين مقدس اسلام آن را واجب دانسته است، حق همسايه است. انسان بايد همسايه ي خود را مانند خانواده اش مورد لطف قرار دهد و با او انس و الفت داشته باشد و در مواقع لزوم به او كمك كند. اگر شخص حق همسايه را رعايت كرد، از انعكاس و مزاياي اين عمل نيك بهره مند مي شود. علي (ع) در آخرين وصيت خود فرمود: «پيغمبر خدا آن قدر درباره ي همسايه به من سفارش كرد كه گمان كردم آن حضرت، براي

همسايه سهمي از ارث قرار خواهد داد. [98] ملاحظه كنيد، اگر اين مسئله عملي شود و همه ي همسايگان نسبت به هم معاشرت نيكو داشته باشند، همه در خوشي به سر مي برند و همين خوشي باعث آبادي خانه ها و طولاني شدن عمرها مي شود.

حسن الجوار يعمر الديار و يزيد في الأعمار. [99].

خوب همسايگي كردن، خانه ها را آباد و عمرها را زياد مي كند.

آزمند

شخصي كه بيش از اندازه و متعارف تلاش مي كند بر فرض كه آز، او را به سقوط و نيستي نكشاند و مال زيادتري به دست آورد، آسايش را از خود سلب كرده است. زيرا مانند ديگران به زندگي ساده اي قانع نيست و چون اين شخص، حد معيني در نظر ندارد و هر چه داشته

[صفحه 64]

باشد به نظرش كم است و راضي نيست، به موضوع «روزي با خداست» و «خدا رزق را مي رساند» يقين ندارد.

حرم الحريص خصلتين و لزمته خصلتان: حرم القناعة فافتقد الراحة و حرم الرضا فافتقد اليقين. [100].

شخص حريص از دو صفت محروم و به دو حالت دچار است: از قناعت محروم است، از اين رو آسايش نخواهد داشت. از خشنودي (به داده ي خدا) محروم است، به اين علت (به وعده ي خدا) يقين ندارد.

نماز و مواسات

كسي كه ايمان محكمي داشته باشد و واقعا به وظايف ديني خود ازجمله نماز عمل كند - يعني روزي پنج نوبت با خداوند ارتباط داشته و در برقراري اين ارتباط، دقيق و مواظب باشد - و از طرف ديگر با سخاوت طبع و برابري با دوستان، اثبات كند كه طمعي به مال دنيا ندارد. چنين كسي جز نيكي از او انتظار نمي رود. اما كسي كه اين صفات را دارا نباشد، شايسته معاشرت نيست و بايد از او دوري جست.

خصلتان من كانتا فيه، و الا فاعزب ثم اعزب ثم اعزب، قيل و ما هما؟ قال: الصلوة في مواقيتها و المحافظة عليها و المواساة. [101].

دو صفت است كه اگر در كسي بود (به او نزديك شو)، و گرنه

[صفحه 65]

دور شو، دور شو، دور شو. گفته شد: آن دو صفت

كدام است؟ فرمود: به جا آوردن نماز در اوقات خود و مسامحه نكردن در آن. و كمك كردن و برابري نمودن با ديگران.

بخشنده و بخيل

آيا لذتي بالاتر از اين هست كه انسان از نعمتهايي كه خداوند به او داده است استفاده كند و به ديگران نيز بدهد؟ و آيا ذلتي بالاتر از اين هست كه آدمي از داده ي پروردگار بهره مند شود، اما اينقدر همت نداشته باشد كه به داد دل ضعفا برسد و به آنان ترحمي كند، يا اينكه اصلا نه خودش استفاده اي از مال خود نمايد و نه جود و سخاوتي داشته باشد كه به ديگران فايده اي برساند.

خياركم سمحاؤكم و شراركم نجلاؤكم. [102].

نيكان شما كساني هستند كه بخشش مي كنند (و دست گشاده دارند) و بدان شما اشخاصي هستند كه بخل مي ورزند.

ترس از خدا

هر كس خدا را بشناسد و به عظمت او پي ببرد، از معصيت كردن بيمناك خواهد شد. امام كسي كه در مقام نافرماني جري و بي باك شود و از اين لحاظ ترسي به خود راه ندهد، خدا را نشناخته است و نمي توان او را «دانا» به شمار آورد.

الخشية ميراث العلم، و العلم شعاع المعرفة و قلب الايمان، و من حرم الخشية لا يكون عالما، و ان شق الشعر في متشابهات

[صفحه 66]

العلم. [103].

ترس از خدا نتيجه ي علم (به او)، و علم پرتو معرفت و اساس ايمان است و كسي كه ترس از خدا نداشت عالم نيست، اگرچه در علوم مشكل موشكافي كند.

طبيعي يا اكتسابي

اخلاق و عادات نيكي كه در انسان هست، يا ذاتا آنها را دارد يا اينكه ذاتا نداشته و در خود به وجود آورده است. حال بايد ديد برتري با كداميك از آنهاست؟

الخلق خلقان: احدهما نية و الآخر سجية قيل فايهما افضل؟ قال: النية، لأن صاحب السجية مجبول علي امر لا يستطيع غيره. و صاحب النية يتصبر علي الطاعة تصبرا فهذا افضل. [104].

خوي نيكو بر دو قسم است، اكتسابي و طبيعي. پرسيدند: «كدام بهتر است؟» امام صادق (ع) فرمود: «اكتسابي. چه دارنده ي خوي طبيعي، طبيعت وي آن است و نمي تواند غير آن را داشته باشد. ولي دارنده ي خوي اكتسابي، خود را به داشتن آن خوي وادار كرده و بر طاعت خدا تحمل مي كند. پس اين برتر است.»

فرصتهاي پر ارزش

موانع و مشكلات كارها بسيار است. پس هرگاه انسان متوجه شد كه آزادي و قدرت كارهاي شايسته را دارد و بايد آن فرصتهاي با ارزش را

[صفحه 67]

غنيمت شمرد و قدر آنها را بداند كه اگر آن فرصتها را به رايگان از دست داد پشيمان مي شود و پشيماني سودي نخواهد بخشيد.

خذ لنفسك من نفسك: خذ منها في الصحة قبل السقم و في القوة قبل الضعف و في الحياة قبل الممات.

بهره ي خود را از وجود خويشتن برگير: در تندرستي پيش از بيماري، در توانايي پيش از ناتواني و در زندگي پيش از مرگ.

دعاي غيابي

انسان نبايد هيچ گاه برادران ديني خود را فراموش كند و هرگاه كه

مقتضي ديد و گمان اجابت دعا داشت، بايد خير و سعادت آنان را از خداوند بخواهد تا در پرتو اين يادآوري و دعاي خير، خود نيز استفاده كند. البته دعا براي ديگران در وقتي كه حاضر نباشند، براي طرف و شخص دعا كننده اثر مخصوصي دارد، زيرا در آن موقع ريا و تظاهري در آن دعا نيست و از اين نظر نسبت به شخص مورد نظر، به اجابت مي رسد. براي خود دعا كننده نيز چون به فكر برادر ديني خود بوده است، بهره و پاداشي هست.

دعآء المرء لأخيه بظهر الغيب، يدر الرزق و يدفع المكروه.

دعا كردن شخص براي برادر ديني خود در غياب او، روزي را زياد و ناملايم و گرفتاري را بر طرف مي كند.

[صفحه 68]

ربا

قانون خدايي و طبيعي براي به دست آوردن هزينه زندگي، همان كسب و كار، كوشش و استفاده ي مشروع از پول است و تخطي از اين قانون گناهي بس بزرگ به شمار مي رود. خداوند متعال در قرآن مجيد فرموده است:

1. و احل الله البيع و حرم الربا. [105].

خداوند خريد و فروش را حلال و ربا را حرام كرده است.

2. يمحق الله الربا و يربي الصدقات. [106] خداوند ربا را از بين مي برد (بي بركت مي سازد) و صدقه ها را زياد مي نمايد (پاداش آنها را چندين برابر مي كند).

درهم ربا اشد عندالله من سبعين زنية كلها بذات محرم. [107].

يك درهم ربا (سود پول) نزد خداوند از هفتاد زنا با زنان محرم سخت تر است.

شريك پاداش

خداوند رئوف و مهربان هيچ عملي را بدون اجر و مزد نمي گذارد. كسي كه دعا مي كند و چيزي از خدا مي طلبد، پروردگار مهربان به او پاداشي عنايت مي فرمايد. و كسي كه پشتيبان دعا كننده است و با او در آن مورد هماهنگي دارد و اجابت دعاي او را از خداوند متعال مسئلت مي كند و مي گويد «آمين» (يعني پروردگارا اجابت كن)، به

[صفحه 69]

واسطه ي اين همكاري در پاداش او شريك خواهد بود.

الداعي المؤمن في الاجر شريكان. [108].

دعا كننده و آمين گو، هر دو، در پاداش شريك اند.

پايه ي انسان

خداوند بزرگ با تدبير خاص خويش، آدمي را بيافريد و از انواع قوايي كه مصلحت مي دانست به وي مرحمت فرمود. پايه ي موجوديت و قوام انسانيت او را گوهر گرانبهاي «عقل» قرار داد تا در مهالك و پرتگاه هاي مادي و معنوي انسان را حفظ كرده، از سقوط او جلوگيري كند. از اين نظر امام هفتم به هشام فرمود: «خداوند براي مردم دو حجت قرار داد: حجت ظاهر و حجت باطن. حجت ظاهر همان پيمبران و ائمه هستند كه براي هدايت مردم فرستاده است و حجت باطن عقل است كه به بشر مرحمت فرموده است.» [109].

دعامة الانسان العقل. [110].

پايه ي انسان، خرد است.

دعا

دعا در لغت به معني خواندن است و در اصطلاح «طلب و درخواست چيزي از خداوند متعال است براي شخص دعا كننده يا ديگري» درباره ي ديگري دعاي خير را «دعاء له» و نفرين را «دعاء عليه»

[صفحه 70]

گويند. به طور كلي خداوند وعده فرموده است كه دعا را بپذيرد و بدان ترتيب اثر دهد. ما معتقديم كه در شرايط خاصي دعا مؤثر است. اخيرا بعضي از دانشمندان در اين موضوع تحقيق كرده و پي برده اند كه «كسي كه توجهي به خدا پيدا نمود و دعا كرد، يقينا نتيجه ي مثبت مي گيرد» [111] بنابراين دعا را ترك مكنيد. چه، رو آوردن به خدا و توجه به ذات اقدس او از صميم قلب، خيلي از كارها را آسان مي كند.

ان الدعآء انفذ من السنان. [112].

دعا از سر نيزه، نفوذش (اثرش) بيشتر است.

به ياد خدا بودن

آدمي كه با خدا باشد، روح او به ياد پروردگار زنده است و در هر حال به فرمان او عمل مي كند. اگر تنها باشد خدا را از ياد نمي برد و اگر در ميان مردم با ايمان باشد، برنامه ي خود را عملي مي كند. اگر در ميان جماعتي باشد كه از خدا بي خبرند، باز هم دست از روش خود بر نمي دارد و حاضر نيست همرنگ آنها شود. مسلم است كه چنين شخصي در صورت اخير شهامت به خرج داده و ثواب اشخاصي را دارد كه در راه خدا جهاد مي كنند.

الذاكر الله تعالي في الغافلين كالمقاتل في الهاربين. [113].

كسي كه در ميان مردم غافل (از خدا) به ياد خدا باشد، مانند كسي است كه در ميان فراريان از جنگ (در راه خدا استقامت

كرده و) مشغول جنگ باشد.

[صفحه 71]

اقرار به فضيلت

انسان نمي تواند همه جا و با همه كس مخالفت كند و رأي هر شخصي را رد كند. در بعضي مواقع بايد رأي طرف را بپسندد و قبول كند. البته در صورتي كه طرف، مزيتي داشته باشد و در كار ورزيده باشد، حق بگويد و تا حدي مصون از خطا باشد. بنابراين انسان بايد نظريات اشخاص برتر از خود را مانند فضلا و دانشمندان محترم شمرده و با آنان به ستيزه بر نخيزد.

ذلل نفسك باحتمال من خالفك ممن هو فوقك و من له الفضل عليك، فانما اقررت له بفضله لئلا تخالفه. [114].

كسي كه رتبه ي او بالاتر و برتر از تو است و با تو مخالفت مي كند، (رأي او را) بپذير و نفس خود را در برابر او رام و منقاد نما، زيرا براي اين اقرار به فضيلت و برتري او كرده اي كه با او مخالفت نكني.

گناهان

هر گناهي اثر مخصوصي دارد و نوعي ناراحتي ايجاد مي كند. اينك پاره اي از گناهان و آثار آنها:

الذنوب التي تغير النعم: البغي. و الذنوب التي تورث الندم: القتل. و الذنوب التي تنزل النقم: الظلم. والتي تهتك الستر: شرب الخمر. و التي تحبس الرزق: الزنا. و التي تعجل الفناء قطيعة الرحم و التي ترد الدعاء و تظلم الهوآء: عقوق الوالدين. [115].

[صفحه 72]

گناهي كه نعمت را تغيير مي دهد: تكبر و سركشي است. گناهي كه موجب پشيماني مي شود: قتل (ناحق) است. گناهي كه عذاب فرود مي آورد: ستم است. گناهي كه پرده را پاره مي كند: شرب خمر است. گناهي كه روزي را باز مي دارد: زناست. گناهي كه مرگ را نزديك مي كند: بريدن از خويشان است و

گناهي كه از اجابت دعا جلوگيري و فضاي زندگي را تاريك مي نمايد، ناراضي بودن پدر و مادر است.

سخنداني

شخص سخندان و سخنور كسي است كه رعايت حال شنونده را كرده و با مقدمه اي مناسب، آنچه را مي خواهد بيان مي كند و بدين وسيله جلب قلوب آنان مي شود. اين دستوري است كه پيشوايان ما به منظور پيشرفت در تبليغ داده اند و خودشان نيز همين روش را داشته و بدان عمل كرده اند.

رحم الله عبدا اجتر مودة الناس الي نفسه فحدثهم بما يعرفون و ترك ما ينكرون. [116].

خدا رحمت كند بنده اي را كه محبت مردم را نسبت به خود جلب كند. يعني: براي آنان به اندازه ي فهم و معرفتي كه دارند سخن گويد، و آنچه را كه از فهم و ادراك آنان دور است نگويد.

جواب نامه

دين اسلام خواسته است هميشه ميان افراد دوستي و ارتباط حسنه

[صفحه 73]

برقرار باشد و به طرقي بين آنها الفت و محبت ايجاد كند. لذا مي بينيد سلام كردن را مستحب و جواب دادن آن را واجب دانسته است. [117] به همين ترتيب نامه نوشتن را مستحب و جواب دادن نامه را نيز واجب شمرده است زيرا كسي كه به شما نامه مي نويسد، محبت كرده است و شرعا و عرفا لازم است متقابلا به او احترام گزارده و جواب او را بنويسيد. بنابراين اگر نامه ي او را بدون پاسخ بگذاريد ترك واجب نموده، در نتيجه گناه كرده ايد.

رد جواب الكتاب واجب كوجوب رد السلام. [118].

پاسخ دادن به نامه، همانند پاسخ دادن به سلام، واجب است.

عفت

عفت، صفت پسنديده و بارزي است كه به انسان شرافت و بزرگي مي دهد و او را ارجمند و با شخصيت مي كند. پس بكوشيد تا از دارندگان اين صفت باشيد. چنانچه اين صفت را در خود به وجود آورديد مشمول دعاي امام مي شويد.

رحم الله عبدا عف و تعفف و كف عن المسئلة فانه يتعجل الدنية في الدنيا و لا يغني الناس عنه شيئا. [119].

خداوند رحمت كند بنده اي را كه با عفت باشد، يعني: از كارهاي حرام و ناپسند پرهيز نمايد و تقاضاي كمك مالي از مردم نكند. زيرا تقاضاي كمك مالي از مردم، در دنيا به سرعت، پستي به بار مي آورد و مردم نيز شخص متقاضي را بي نياز نمي كنند.

[صفحه 74]

رزق

هر سري رزقي دارد. شما هر چند كم روزي و كم نصيب باشيد در صورت ازدواج و اختيار كردن شريك زندگي، اقبال خود را با ديگري پيوند زده ايد. ضمنا با تولد كودكان روزيهاي تازه اي به شما خواهد رسيد. از اين گذشته، فكر اداره كردن و تأمين مخارج عائله شما را وادار مي كند تا در جستجوي راههاي بهتر زندگي باشيد و از حالت بي اعتنايي خارج شويد. مسلم است كه با كوشش بيشتر، درآمد بيشتر مي شود. بنابراين با توجه به عوامل ياد شده، سزاوار نيست كه انسان اميدي به تأمين مخارج همسر نداشته باشد و به اين دليل ازدواج نكند يا در صورتي كه ازدواج كرده غم روزي اهل و عيالش را بخورد، بلكه شايسته است كه انسان كمر همت را براي كار ببندد و اميدوار باشد كه از عهده ي اداره كردن آنان بر مي آيد.

الرِّزْقُ مَعَ النِّسَاءِ وَ الْعِيَال

[120].

روزي با زن و عائله است.

ازدواج

چيزي كه قدر و قيمت عبادت را نزد خدا بالا مي برد اطاعت از خدا و اجتناب از معاصي است و آنچه ارزش عبادت را كم مي كند، ارتكاب معصيت است. بنابراين كسي كه ازدواج كرد، از دو نظر ارزش عبادت او بيشتر و در نتيجه ثواب او زيادتر است:

1. عمل به سنت [121] پيغمبر اكرم (ص) نموده و بدين وسيله اطاعت از

[صفحه 75]

خدا كرده است؛

2. به واسطه ي ازدواج از بعضي گناهان در امان بوده و قهرا از آنها به دور است.

ركعتان يصليهما المتزوج افضل من سبعين ركعة يصليها اعزب. [122].

دو ركعت نماز از آدمي كه ازدواج نموده، بالاتر از هفتاد ركعت نماز است كه آدم عزب به جا بياورد.

اسراف

انسان بايد به تناسب عايدي خويش خرج كند و از زياده روي احتراز كند. زياده روي اختصاص به شخص غني ندارد. ممكن است شخص محتاج نيز در مخارج خود، از حد معمول تجاوز كند و گاهي نيز از شخص توانگر بيشتر اسراف نمايد. زيرا شخص دارا درآمد دارد و درآمدش تا حدودي معين است و حساب دخل و خرج خود را دارد ولي آدم فقير چون درآمد معيني ندارد و معلوم نيست چه وقت و چه اندازه براي او مي رسد، تعادلي بين درآمد و هزينه ي خود برقرار نمي كند.

رب فقير هو اسرف من غني. ان الغني ينفق ما اوتي و الفقير ينفق من غير ما اوتي. [123].

چه بسا فقيري كه اسراف او از شخص توانگر بيشتر باشد. چه شخص توانگر از درآمد خود خرج مي كند، ولي فقير بدون آنكه درآمد داشته باشد خرج مي كند.

[صفحه 76]

مرد و مردانگي

خداوند نعمتهايي به بشر مرحمت فرموده است كه نبايد آن نعمتها را راكد گذارد و آن طور كه به او دستور داده شده است به كار بندد. به كار بستن آنها، هم براي استفاده ي شخصي خود او و هم براي خدمت به نوع است. نعمتهايي كه مي شود در راه خدمت به نوع مورد استفاده قرا گيرند عبارتند از:

1. مال، كه انسان قرض الحسنه بدهد، ببخشد، كار و كسب كند و در نتيجه اقتصاد را بچرخاند؛

2. جاه و مقام، كه با پاكي و صحت، مديريت كند، رياست داشته باشد، اجتماع را رهبري نمايد و عدل و مساوات برقرار كند؛

3. زبان، كه سخن گويد، با گفتار خود راهنمايي كند و راه خير و صلاح را به مردم نشان دهد.

مسلم است كه

خدمت به وسيله ي زبان با ارزشتر است.

الرِّجَالُ ثَلَاثَةٌ رَجُلٌ بِمَالِهِ وَ رَجُلٌ بِجَاهِهِ وَ رَجُلٌ بِلِسَانِهِ وَ هُوَ أَفْضَلُ الثَّلَاثَةِ

[124].

مردان سه قسمند: مردي كه مردانگي او به مال اوست، مردي كه مردانگي او به جاه و مقام اوست و مردي كه مردانگي او به زبان اوست و سومي از اولي و دومي برتر و بالاتر است.

كشاورزان

كشاورزان كسب حلالي دارند و مواد اوليه اي را كه خداوند به آنها

[صفحه 77]

لطف فرموده است تهيه كرده و در دسترس عموم قرار مي دهند. البته در قبال اين شغل اصيل و پر مشقت، نزد خداوند مقام ارجمندي دارند.

الزارعون كنوز الانام، يزرعون طيبا اخرجه الله، و هم يوم القيامة احسن الناس مقاما و اقربهم منزلة، يدعون المباركين. [125].

كشاورزان گنجور مردم مي باشند. چيز حلال و پاكي را كه خداوند از زمين بيرون مي آورد، كشت مي كنند. در روز قيامت مقام آنان از ديگران بهتر و منزلت آنان از همه مردم به خداوند نزديكتر است و آنان را مباركين (اشخاص با خير و بركت) مي خوانند.

سرآمد كارها

ذكر خدا فقط اين نيست كه تسبيح به دست گرفته، مثلا «سبحان الله» بگوييم. بلكه ذكر، معني ديگري هم دارد.

سيد الآعمال ثلاثة: انصاف الناس من نفسك حتي لا ترضي بشي ء الارضيت لهم مثله و مواساتك الاخ في المال و ذكر الله علي كل حال، ليس سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله أكبر و فقط، ولكن اذا ورد عليك شي ء امرالله عزوجل به، اخذت به، أواذاورد عليك شي ء نهي الله عزوجل عنه تركته. [126].

سرآمد كارها سه كار است: انصاف دادن با مردم، به طوري كه آنچه را براي خود مي پسندي مانند آن را براي مردم بپسندي، مواسات و كمك مالي به برادر ديني و به ياد خدا بودن در هر حال. به ياد خدا بودن فقط به گفتن «سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله

[صفحه 78]

و الله اكبر» نيست؛ بلكه يادآوري خدا آن است كه هرگاه كاري براي تو پيش آمد كه خداوند به

آن امر كرده است، آن را انجام دهي يا اگر كاري براي تو پيش آمد كه خداوند از آن نهي فرموده است آن را ترك كني.

دزدان

گمان نكنيد كه دزدان فقط كساني هستند كه در گردنه ها راهزني مي كنند يا از ديوار خانه ها بالا مي روند يا در خيابان و كوچه و بازار، جيب بري مي كنند.اشخاصي كه حقوق شرعي خود را نمي دهند و كساني كه بدهي خود را از هر نوع كه باشد نمي خواهند بپردازند نيز دزد مي باشند، زيرا دزد يعني كسي كه مال ديگران را بدون اجازه و رضايت آنان ببرد. اين گونه اشخاص نيز مال ديگران را بدون اذن آنها تصرف كرده اند.

السراق ثلاثة: مانع الزكاة، و مستحل مهور النسآء و كذلك من استدان دينا و لم ينو قضائه. [127].

دزدان سه دسته اند: كسي كه زكات ندهد، كسي كه مهر زنان را حلال شمرده (و از دادن آن خودداري كند) و كسي كه قرض كند و قصد اداء آن دين و قرض را نداشته باشد.

خوشبختي دو سراي

پيشوايان ما كيفيت دعا كردن را به ما ياد داده و حتي به ما آموخته اند كه چه دعايي بايد كرد و چه چيزي بايد از خداوند مسألت نمود. مسلم است كه نهايت آرزوي ما اين است كه در اين جهان محتاج

[صفحه 79]

كسي نباشيم و از سلامتي جسمي و روحي برخوردار باشيم و در روز واپسين مورد عفو پروردگار واقع شويم و در نعمت جاويدان خداوندي (بهشت) متنعم شويم. خلاصه مي خواهيم در دنيا و آخرت سعادتمند باشيم. پس بايد در مقام دعا و درخواست، موجبات همان سعادت را از خداوند طلب كنيم.

سلوا الله الغني في الدنيا و العافية. و في الاخرة المغفرة و الجنة. [128].

از خداوند بي نيازي و عافيت را در اين جهان و آمرزش و بهشت را در آن جهان مسئلت كنيد.

سخاوتمند

تصور نكنيد فقط كساني با سخاوتند كه در خانه ي بازي دارند و به گرمي از ميهمانان پذيرايي مي كنند و دوست دارند مردم با آنان رفت و آمد داشته باشند و از غذايشان بخورند؛ بلكه اشخاصي بخشنده اند كه در كارشان حساب باشد و طبق وظيفه ي شرعي مقداري از اموال خود را در موردي كه شايسته است صرف كنند. مثلا به شخص فقير آبرودار يا مريضي كه نمي تواند مخارج معالجه اش را بپردازد كمك نمايند تا از پريشاني و مرض نجات يابد. اين اشخاص هم جنبه ي اخلاقي و وجداني اين كار را در نظر مي گيرند و از اين حيث به ديگران كمك مي كنند و هم جنبه ي مذهبي اين عمل را در منظور دارند و به همين دليل همان طور كه خدا فرموده است از دارايي خود در راه خدا مي بخشند.

السخي

الكريم الذي ينفق ماله في حق الله. [129].

[صفحه 80]

سخاوتمند و كريم كسي است كه حقوق واجبه اي را كه خدا دستور داده است بدهد.

سعايت

سعايت آن است كه انسان نزد شخصي از كسي بدگويي كند كه آن شخص، قادر بر ضرر زدن و اذيت كردن طرف باشد. خلاصه به عبارت ساده تر اينكه، سعايت يعني براي كسي زدن. در اين صورت، اگر عمل گوينده به نتيجه رسيد و شنونده ترتيب اثر به سخنان گوينده داد و در مقام ايذاء طرف بر آمد، هر سه نفري كه در گير و دار اين كار ناروا بودند به هلاكت مي رسند:

1. آدم بد گو؛

2. شخصي كه به آزار كردن ديگري تحريك شده است؛

3. كسي كه از او بدگويي شده و به او آزار رسيده است.

آدمي كه سعايت مي كند ساعي نام دارد، از مصدر سعايت. (ساعي، از مصدر سعي به معني كوشش كننده است كه در اينجا مراد نيست).

سعايت يكي از انواع سخن چيني است كه انسان متدين و باوجدان هرگز به اين كار اقدام نمي كند.

الساعي قاتل ثلاثة: قاتل نفسه و قاتل من يسعي به و قاتل من يسعي اليه. [130].

كسي كه سعايت مي كند، كشنده ي سه نفر است: كشنده ي خودش، كشنده ي كسي كه درباره ي او سعايت كرده، و كشنده ي شخصي كه نزد

[صفحه 81]

او سعايت نموده است.

خدمت به مردم

دين اسلام مقرر داشته است كه انسان به اندازه توانايي و امكان خويش به ديگران كمك كند، چه آن كمك مالي باشد و چه غير مالي. اين موضوع را به حدي مورد توجه قرار داده است كه آن را در رديف عبادات به شمار آورده و همان پاداشي كه براي عبادت معمولي منظور داشته، براي آن در نظر گرفته است. بنابراين شما فكر نكنيد كه عبادت فقط اختصاص به نماز، روزه يا حج و

امثال آنها دارد بلكه آنها به جاي خود واجب و محفوظ اند، ولي رسيدن به ديگران و انجام خدمتي براي آنان و دستگيري از كسي كه احتياج به راهنمايي دارد، خود نيز عبادت است. مثلا كسي را به پزشك برساند، نزد كارفرمايي كه كارگرش را اخراج كرده شفاعت كند و به كسي كه نمي تواند كاري بيابد كاري محول كند از اين قبيل امور.

الماشي في حاجة اخيه كالساعي بين الصفا و المروة [131].

كسي كه براي انجام كار برادر ديني خود، گام بردارد، مانند كسي است كه سعي ميان صفا و مروه (كه از اعمال حج است) به جا مي آورد.

دردها و گناهان

خداوند نسبت به مردم، رحيم و مهربان است. يكي از نشانه هاي لطف و مرحمت خداوندي آن است كه ناراحتيها و گرفتاريهاي آنان

[صفحه 82]

را به حساب آورده و در مقابل از گناهانشان مي كاهد. از جمله اين ناراحتيها؛ ناراحتي ناشي از مرض و بيماري است كه به وسيله ي آن، گناهان آدمي محو مي شود. البته به شرط آنكه انسان در حال ناخوشي راضي باشد و چيزي كه برخلاف تسليم و رضا باشد و خدا را به خشم آورد نگويد.

ساعات الأوجاع يذهبن بساعات الخطايا. [132].

لحظه هاي دردها لحظه هاي گناهان را از بين مي برند.

پيروان ما

بسياري از ما ادعاي تشيع مي كنيم، مي گوييم يا وانمود مي كنيم كه ما شيعه هستيم، در صورتي كه نيستيم. زيرا شيعه يعني پيرو؛ و تشيع يعني از ائمه ي اطهار پيروي كردن در رفتار و گفتار. اگر دقيقا ملاحظه كنيم، خواهيم ديد ائمه از بيشتر كارهاي ما منزجر و بيزارند، و به هيچ وجه آنها را نمي پسندند. بنابراين ما بايد عملا شيعه باشيم، نه اينكه فقط به زبان بگوييم يا تظاهر كنيم. اكنون نشانه هايي را كه شيعه بايد داشته باشد، بشنويد.

شيعتنا اهل الهدي و اهل التقي و اهل الخير و اهل الايمان و اهل الفتح و الظفر. [133].

پيروان ما اهل هدايت، پرهيزگاري، نيكي، ايمان و فتح و پيروزي هستند.

[صفحه 83]

شكر نعمت

آفرين بر مكتب دانش زاي پيشوايان دين ما كه همه دانستنيهاي حق و شايسته را واضح و روشن ساخته است. ما تصور مي كنيم شكر نعمت فقط به اين است كه كلمه ي «الحمدلله» يا «شكرالله» را بر زبان جاري كنيم، در صورتي كه چنين نيست. وقتي كه خداوند به انسان نعمتي عطا فرمود بايد در برابر آن نعمت، گناهي را ترك كند و از نافرماني پروردگار دست بردارد. اگر از يك طرف سپاسگزار باشد و از طرف ديگر آزادانه معصيت كند و با دستورات الهي به مخالفت برخيزد، اين چه شكري و چه سپاسي است؟ و چگونه مي توان آن را به حساب خدا آورد؟

شكر النعمة اجتناب المحارم. [134].

شكر نعمت دوري كردن از كارهاي حرام است.

شفاعت

امام صادق (ع) مي فرمايد: در روز قيامت ما (ائمه) واسطه مي شويم تا خداوند از گناهان كبيره ي پيروان ما درگذرد.»

و در جاي ديگر آن بزرگوار فرموده اند: «كسي كه نماز را سبك شمرد از شفاعت ما (ائمه) بي بهره است.»

شفاعتنا لأهل الكبائر من شيعتنا. و اما التائبون فان الله تعالي يقول: ما علي المحسنين من سبيل. [135].

[صفحه 84]

شفاعت ما براي كساني از شيعيان است كه گناهان كبيره به جا آورده (و موفق به توبه نشده اند). اما خداوند متعال درباره ي توبه كاران مي فرمايد: «راه مؤاخذه بر نيكوكاران (توبه كنندگان) نيست (و آنها رستگارند).»

شكيبايي

صبر و شكيبايي در امور و جريانات زندگي، عضو مؤثر ايمان است. خداوند متعال در قرآن مجيد فرموده است:

و بشر الصابرين. [136].

اي پيغمبر، به مردم شكيبا بشارت ده.

و در جاي ديگر فرموده است:

انما يوفي الصابرون اجرهم بغير حساب. [137].

اجر صبر كنندگان بي حساب داده مي شود.

الصبر من الايمان بمنزلة الراس من الجسد فاذا ذهب الراس ذهب الجسد، كذلك اذا ذهب الصبر ذهب الايمان. [138].

صبر نسبت به ايمان مانند سر است نسبت به بدن، موقعي كه سر از بين برود، بدن نيز از بين مي رود، همچنين هرگاه صبر از ميان برود، ايمان نيز از بين رفته است.

[صفحه 85]

پاداش نيك

آيا فكر مي كنيد آقايي، بزرگي و بزرگ منشي به اين است كه بدي را با بدي پاسخ گوييد؟ خير چنين نيست. بلكه شرافت و بزرگواري به اين است كه بدي را ناديده گرفته آن را با نيكي و مهرباني پاسخ دهيد. مي گوييد خير، امتحان كنيد تا ببينيد چقدر لذت مي بريد و چگونه با اين عمل انساني بزرگي و شخصيت خود را ثابت كرده، به وجدان تان آرامش و راحتي مي بخشيد.

صل من قطعك واعط من حرمك و احسن الي من اسآء اليك [139] با هر فردي از خويشان كه با تو قطع رابطه كرده است رابطه برقرار كن. به هر كس كه از تو مضايقه كرده است بخشش نما و با هركس كه با تو بدي كرده است خوبي كن.

مرز خويشاوندي

اشخاصي كه دوست و رفيق مي گيرند، اگر توافق اخلاقي كامل با هم داشته باشند، روز به روز علاقه بين آنان بيشتر مي شود و مدتهاي مديد اين دوستي پايدار مي ماند، به طوري كه مفارقت و جدايي آنان از يكديگر مشكل است. اين نوع دوستي چون پايدار و قديمي است، بسيار با ارزش است و بايد طرفين قدر يكديگر را بدانند و از ادامه ي اين صداقت و صميميت دست بر ندارند. به هر حال اگر اين مصاحبت و معاشرت، بيست سال طول كشيد از حد دوستي گذشته به مرز خويشاوندي مي رسد و در اين هنگام وظايف طرفين نيز به همين

[صفحه 86]

قياس تغيير مي كند، يعني اوج مي گيرد و فزونتر مي شود و همان طور كه وظيفه ي خويشان، «صله ي رحم» است، وظيفه ي اين دو دوست نيز، ارتباط صميمي و مداوم

همچون صله ي رحم خواهد بود.

صحبة عشرين سنة قرابة. [140].

مصاحبت بيست سال، نوعي خويشاوندي است.

كار پسنديده

انسان موفق، هميشه كاري مي كند كه خدا از آن كار خشنود مي شود. پروردگار عالم با دستورات متيني كه به وسيله ي پيغمبران براي مردم مقرر داشته، خواسته است كه مردم با يكديگر متحد باشند و اگر جامعه اي پشت به يكديگر كردند و از هم بريدند، ميان آنان اتصال و هماهنگي برقرار شود.

صدقة يحبها الله: اصلاح بين الناس اذا تفاسدوا و تقارب بينهم اذا تباعدوا. [141].

صدقه اي كه خدا دوست دارد، عبارت است از اينكه هرگاه مردم با هم بد شدند. ميان آنان را اصلاح دهند، و هر وقت از هم دور شدند، به يكديگر نزديك شوند.

دشمن روزه

همچنان كه اشياء مادي آفت دارند و بايد آنها را از آن آفت حفظ كرد،

[صفحه 87]

عبادات نيز آفت دارند و بايد آنها را از آن آفات دور داشت تا مورد پذيرش خداوند قرار گيرند. آدم روزه دار به واسطه ي خودداري از مشتهيات نفس، مورد لطف و رحمت الهي است، از اين نظر در هر حالي كه باشد براي عبادت محسوب مي شود، به شرط آنكه روزه ي خود را از آفات حفظ كند. يكي از آفات روزه غيبت كردن است كه ناپسند است بخصوص در هنگام روزه داشتن.

از امام صادق (ع) نقل شده است كه پيامبر اكرم (ص) فرموده اند: الصائم في عبادة و ان كان علي فراشه ما لم يغتب مسلما. [142].

آدم روزه دار در عبادت به سر مي برد، اگر چه در بستر خواب باشد، مادام كه غيبت مسلماني را نكرده است.

رسيدگي به فاميل

قرآن كريم و پيشوايان بزرگوار ما، درباره ي «صله ي رحم» تأكيد بسيار كرده اند. منظور از «صله ي رحم» كه آن را به فارسي مي توانيم رسيدگي به فاميل يا ارتباط با خويشان ترجمه كنيم، آن است كه انسان با فاميل و نزديكان خود در مقام عداوت، كار شكني و حسادت نباشد. سعادت آنان را بخواهد و هر اندازه كه مي تواند به آنان كمك كند و گاه بيگاه آنان را از محبت خود بهره مند كند. فكر نكنيد كه اين وظيفه، بسيار سنگين و دشوار است. انسان مي تواند به اندازه ي مكنت خويش، اين موضوع را عملي كند. محبت به فاميل اگر مهم باشد بسيار خوب، و اگر جزئي نيز باشد چون نشان علاقه است، با ارزش است و پاداش بسيار دارد.

[صفحه 88]

صل رحمك و لو

بشربة من مآء. [143].

به خويشاوندان خود برس، و با آنان ارتباط برقرار كن، اگر چه به دادن يك شربت آب باشد.

گذشت و صبر

خداوند در قرآن مي فرمايد:

فاصفح الصفح الجميل. [144].

اي پيغمبر! گذشت نيكو داشته باش.

فاصبر صبرا جميلا. [145].

اي پيغمبر! صبر نيكو بنما.

البته اين دو دستور در ظاهر براي حضرت پيغمبر (ص) و بالتبع براي همه ي افراد مردم است. اكنون بايد ديد مقصود از «گذشت نيكو» و «صبر نيكو» چيست، تا انسان اگر توفيق يافت به آن دو دستور عمل كند و فرمان خداوند متعال را اجرا نمايد، فيض ببرد و ثوابي نصيب او شود.

الصفح الجميل الا تعاقب علي الذنب. و الصبر الجميل الذي ليس فيه شكوي. [146].

گذشت نيكو آن است كه به خاطر خطا و گناه (خطاكار را) مجازات (و حتي، سرزنش هم) نكني و صبر نيكو آن است كه گله اي (از خدا) در آن نباشد.

[صفحه 89]

راز

اگر انسان مطلبي در دل دارد و مصلحت ايجاب مي كند كه آن را به عنوان «راز» پنهان بدارد نبايد به كسي اظهار كند، بلكه بايد خود، رازدار خود باشد. زيرا هيچ كس مانند خود انسان رعايت احتياط نمي كند. اگر سينه ي آدمي تنگي كرد و نتوانست سر خود را نگهداري كند و نزد ديگران ولو يك نفر باشد، آن را فاش كرد، از اختيارش خارج ساخته است و ديگر معقول نيست كه انتظار حفظ آن را داشته باشد.

صدرك اوسع لسرك. [147].

سينه ي تو، براي راز تو،جا دار تر است.

زندگي و معاشرت

افراد يك جامعه، هنگامي سعادتمندانه با يكديگر زندگاني و معاشرت مي كنند كه با زيركي، امور خود را حل و فصل كرده و در هر جا كه لازم باشد، از بعضي چيزها خود را غافل وانمود كنند. با تيزهوشي به خوبي مي توان كارها را اداره كرد و با تغافل از بعضي امور، روابط عادي و معمولي را به جاي خود باقي نگاه داشت و در سايه ي همين روابط، زندگي اجتماعي بر پايه ي صحيحي كار گذاشته شده و ادامه مي يابد. در غير اين صورت، هرج و مرج جاي نظم و ترتيب را مي گيرد.

صلاح حال التعايش و التعاشر ملأ مكيال ثلثاه فطنة، و ثلثه

[صفحه 90]

تغافل. [148].

زندگاني و معاشرت با اشخاص، هنگامي به صلاح و شايستگي برگزار خواهد شد، كه دو سوم پيمانه ي آن را زيركي، و يك سومش را ناديده گرفتن پر كرده باشد.

اقتصاد

منظور از اقتصاد در علم اخلاق و كلمات بزرگان، اغلب آن است كه انسان به درآمد خود توجه داشته باشد و آن را ملاك مخارج خود قرار دهد. به عبارت ديگر، اقتصاد يعني راه صحيح خرج كردن درآمد. همين كلمه ي «اقتصاد» در سرنوشت و مسير يك شخص يا يك مملكت و ساكنين آن تأثير به سزايي دارد و مي تواند آتيه ي آن شخص يا آن كشور و جماعت را به خوبي مشخص كند. زيرا رعايت اقتصاد و ميانه روي، موضوعي است كه براي هر فرد و هر خانواده و هر ملتي لازم است تا هميشه سرافراز و بي نياز باشند. به تجربه ثابت شده است كه بيشتر از هم پاشيدگي ها، شكست ها، و سقوط ها به علت توجه نكردن به

اين موضوع است.

ضمنت لمن اقتصد ان لا يفتقر. [149].

من ضامن مي شوم كه اگر كسي ميانه روي كند، فقير نشود.

خنده ي مؤمن

مؤمن يعني متصف به صفات پسنديده، متخلق به اخلاق حميده،

[صفحه 91]

با ادب، مجسمه ي فضايل، نمودار كمالات، صاحب مكارم و خلاصه كسي كه بايد اخلاق را از او ياد گرفت. لذا مي بينيد سطر اول برنامه ي عملي مؤمن، رعايت جهات اخلاقي و آداب انساني است. بنابراين هيچ گاه عملي كه خارج از حدود متانت باشد، از شخص مؤمن سر نمي زند. هنگام خنديدن، قهقه نمي زند و بلند نمي خندد تا از هيبت خود بكاهد، بلكه لبخند مي زند و بدين وسيله اظهار شادي مي كند.

ضحك المؤمن تبسم. [150].

خنده مؤمن، لبخند است.

بدگماني

دين اسلام دستور داده است كه مردم با يكديگر، با صلح و صفا زندگي كنند و از آنچه موجب نگراني خاطر و ايجاد كدورت است اجتناب كنند. يك از عواملي كه روابط مردم را با يكديگر تيره مي كند و فكر سالم افراد را درباره ي هم به خطر مي اندازد، بدگماني نسبت به يكديگر است. بنابراين انسان تا امكان دارد، بايد رفتار و گفتار ديگران را به وجه احسن تفسير كند و درباره ي آنها بدگمان نباشد.

ضع امر اخيك علي احسنه و لا تطلبن بكلمة خرجت من اخيك سوء و انت تجد لها في الخير محملا. [151].

[صفحه 92]

كردار و گفتار برادر ديني خود را به بهترين وجهي تعبير كن و سخني كه از دهن برادر ديني تو خارج شد، تا مي تواني آن را به خوبي حمل كني به بدي حمل منما.

خوشا به حال او

بعضي از مردم نه دنيا دارند نه آخرت. قرآن درباره ي آنان فرموده است:

خسر الدنيا و الاخرة ذلك هو الخسران المبين. [152].

از دنيا و آخرت بي بهره مانده اند و اين خود زيان آشكاري است.

بعضي دنيا دارند، اما آخرت ندارند. بعضي برعكس، آخرت دارند و دنيا ندارند. ولي سعادتمند كسي است كه هم دنيا و هم آخرت را داشته باشد به اين معني كه با دين و ايمان باشد و به اندازه ي احتياج از مواهب اين جهان بهره مند شود، تا از يك سو با قلبي پاك، بدون هيچ گونه ريا و تظاهري، به خدا توجه كند و دستورات او را به جا آورد، و از سوي ديگر از لذات حلال و مشروع به حد كافي و بدون افراط استفاده كند از امام صادق (ع) نقل شده است

كه پيامبر اكرم (ص) فرموده اند:

طوبي لمن اسلم و كان عيشه كفافا. [153].

خوشا به حال كسي كه مسلمان باشد و به اندازه ي كافي براي مخارج خود، درآمد داشته باشد.

[صفحه 93]

خواهش از مردم

اگر مي خواهيد هميشه عزيز و محترم باشيد و در ديدگان مردم باعظمت و با هيبت جلوه كنيد و در جامعه شخصي متين و متشخص و باارزش محسوب شويد، به اين دستور عمل كنيد: هيچ گاه دست احتياج به سوي مردم دراز نكنيد و خواهشي از آنان منماييد. چه با عمل كردن به اين دستور مورد توجه خواهيد شد. به گفته ي شما توجه مي كنند، به امر و نهي شما گوش فرا مي دارند و آنچه لازمه ي شخصيت است دارا خواهيد شد.

طلب الحوائج الي الناس استلاب للعز و مذهبة للحيآء. [154].

درخواست نيازمنديها از مردم به زودي عزت را سلب مي كند و حيا را از ميان مي برد.

روشندل

خداوند به آدمي نعمت بزرگ بينايي را مرحمت فرمود تا اشياء و اشخاص را ببيند و ملاحظه كند. ولي بالاتر و با ارزشتر از نعمت ديدن، آن است كه انسان، باطني بينا و قلبي روشن داشته باشد. زيرا با ديدگان، فقط اشياء محسوس را مي نگرد، اما با بينش دروني، در معقولات تفكر مي كند، در امور، قدرت قضاوت دارد، با فهم و بصيرت خوب و بد را از هم تشخيص مي دهد، هيچ گاه گول رنگ و زيبايي ظاهر را نمي خورد، و فريفته ي آنچه آشكار است نمي شود، بلكه به عمق و حقيقت اشياء پي مي برد و آنچه را ناديدني

[صفحه 94]

است مشاهده مي كند. مسلما چنين كسي مي تواند سعادت ابدي خويش را به دست آورد.

طوبي لمن جعل بصره في قلبه و لم يجعل بصره في عينه. [155].

خوشا به حال كسي كه بينايي خود را در قلبش قرار داده باشد، نه در چشمش.

آب و نان

آب و خوراك از عواملي هستند كه براي ادامه ي زندگي جانداران لازم اند: لذا هر جانداري در جستجوي آنهاست تا بتواند زنده بماند. زيرا اگر آب نباشد، جانداران فقط در مدت كوتاهي مي توانند در مقابل تشنگي مقاومت كنند و طولي نخواهد كشيد كه از پا در مي آيند. چنانچه خوراك (مثلا نان) نباشد، گرچه زمان بيشتري جاندار مي تواند تحمل كند، اما به تدريج نيروي خود را از دست مي دهد و سرانجام ضعف بر او مستولي شده، به ديار عدم رهسپار مي شود.

اكنون اگر مي خواهيد اين موضوع را با جمله اي كوتاه ولي پر مغز و رسا بفهميد، به طوري كه حقيقت مطلب براي شما فاش شود و

ابهامي باقي نماند؛ به عبارت فصيح و بليغ ذيل گوش فرا داريد و توجه كامل داشته باشيد تا از لفظ و معناي آن لذت ببريد.

طعم الماء الحيوة و طعم الخبز القوة. [156].

مزه ي آب، زندگي و مزه ي نان، قوه است.

[صفحه 95]

وارستگان

بعضي از مردم علاقه به خودنمايي و شهرت طلبي ندارند، و شغل آنان ايجاب مي كند كه مشهور و زبانزد مردم نباشند. چون روش اين افراد، بر مبناي دستورات و حقايق مذهبي است، عمل اكثر مردم را برخلاف شرع مي دانند. از اين رو با آنكه در جامعه هستند و با مردم معاشرت دارند، رويه ي آنان را نمي پسندند و قلبا با رفتار و اعمال آنان مخالف اند. اين اشخاص به واسطه ي آنكه گمنام هستند و كسي به آنها اعتنا نمي كند، از تحميل و توقعات بيجاي بعضي از مردم محفوظ، مي باشند و بيشتر به تهذيب خود مي رسند.

طوبي لعبد نومة، عرف الناس فصاحبهم ببدنه، و لم يصاحبهم في اعمالهم بقلبه فعرفهم في، الظاهر و لم يعرفوه في الباطن. [157].

خوشا به حال بنده ي بي نام و نشاني كه مردم را مي شناسد و با بدن خود،همنشيني با آنان دارد، ولي قلبا با آنان نيست. بنابراين، در ظاهر مردم را مي شناسد و با آنان است و مردم باطن او را نمي شناسند.

تحصيل علم

علم و دانش براي انسان كمال و رتبه است و هر چه بيشتر آن را كسب كند، خود را كاملتر كرده است. از اين نظر، دين اسلام كه براي تكميل نفوس بشري مقرر شده و خواهان اعتلاي افراد است، درباره ي فراگرفتن علم تأكيد فراوان كرده و آن را بر همگان واجب شمرده است، قرآن كريم با جمله ي:

[صفحه 96]

هل يستوي الذين يعلمون و الذين لا يعلمون [158].

ارزش علم و عالم را بيان فرموده است.

پيامبر اكرم (ص) با عبارت مشهور خود:

طلب العلم فريضة علي كل مسلم. [159].

وجوب تحصيل علم را بدون مقيد كردن به زمان خاصي

تذكر داده است بنابراين تحصيل علم اختصاص به زمان معيني ندارد. انسان در هر حال، و در هر سن و سال و با هر موقعيتي كه دارد، بايد جد و جهد كند و بر معلومات خود بيافزايد تا به وسيله ي كسب دانش هم بهتر زيست كند و هم به اين نداي آسماني و طبيعي پاسخ مثبت داده باشد.

طلب العلم فريضة في كل حال [160].

بزرگان و خويشان

پايه ي زندگي صحيح، دوست داشتن همنوع و حق شناسي است. آنان كه به ديگران محبت مي كنند و هر كس را در هر حال و مقام كه باشد، مورد اعتنا قرار مي دهند، معني زندگي را فهميده اند. بنابراين انسان نبايد فقط به شخصيت خود توجه داشته باشد و ديگران را فراموش كند چه، مردم نسبت به يكديگر حقوق و وظايف متقابلي دارند. حق بزرگان اين است كه مورد احترام قرار گيرند و حق كم سالان آن است

[صفحه 97]

كه از بزرگسالان، لطف و محبت ببينند. حق خويشان هم آن است كه همه ي افراد با همديگر روابط حسنه داشته باشند.

عظموا كباركم و صلوا ارحامكم [161].

بزرگان خود را بزرگ بداريد و به خويشان خود برسيد.

عدالت

در نهاد آدمي، نيرويي به نام «وجدان» وجود دارد كه هميشه او را به خوبي امر مي كند و از بدي بازمي دارد. هنگامي كه وجدان عمل شايسته اي از صاحب خود ديد شاد مي شود و زماني كه كار زشتي مشاهده كرد ناراحت مي شود. قرآن مجيد مي فرمايد:

ان الله يأمر بالعدل و الاحسان [162].

خداوند به عدل و نيكوكاري امر مي كند.

عدالت يكي از صفات پسنديده است و مسلما همه مي خواهند اين صفت در مورد آنان اجرا شود و هيچ كس خلاف آن را مايل نيست. بنابراين، اجراي عدالت در نظر وجدان و در نظر كسي كه درباره ي او اجرا شده است، بسيار خوشايند مي آيد.

العدل احلي من الماء يصيبه الظمان [163].

عدالت شيرين تر از آبي است كه آدم تشنه به آن مي رسيد.

تنبلي

هر چيز دشمني دارد. دشمن كوشش و فعاليت كه هسته ي مركزي

[صفحه 98]

پيشرفت و سعادت افراد بشر است، تنبلي است. زيرا مي بينيم اشخاصي كه دچار اين صفت ناپسند هستند، روي خوشبختي را نمي بينند و هميشه در فلاكت و بدبختي به سر مي برند.

اسلام براي اجتناب از تنبلي و تن پروري، دستورات بسيار ارزنده اي دارد و به سعي و جنبش تشويق بي شمار نموده است. قرآن مجيد مي فرمايد:

و ان ليس للانسان الا ما سعي. [164].

و اينكه براي انسان جز سعي و كوشش، بهره اي نيست.

پيشوايان ديني ما هر كدام به نحوي مردم را از بي حالي، سستي و تن آسايي برحذر داشته اند.

عدو العمل الكسل [165].

دشمن كار، تنبلي است.

خيرخواهي

آدمي بايد ناصح و خيرخواه مردم باشد و در مواقع لزوم آنان را نصيحت كند. آري بايد از خيرخواهي و راهنمايي همنوعان از هيچ كوششي دريغ نورزيد. البته اگر اين صفت به منظور خشنودي خداوند در شخص پديد آمد و كاملا از تظاهر و اغراض - مانند محبوب كردن خود و يا تلافي و جبران - بركنار باشد، انسانيت آن شخص را ثابت مي كند. در روز واپسين كه نامه ي عمل را به دست آدمي مي دهند و كارهاي خوب و بد هر شخصي به خود او نشان داده مي شود و خوبيها

[صفحه 99]

از يكديگر متمايز و ارزش آنها معلوم مي شود، مشاهده خواهد كرد كه خيرخواهي براي مردم و راهنمايي آنان با ارزشترين اعمال بوده است.

عليك بالنصح لله في خلقه، فلن تلقاه بعمل افضل منه [166].

براي خدا خيرخواه مردم باش، زيرا هيچ عملي را در روز قيامت بهتر از آن نخواهي ديد.

ظالم و شريك جرم او

انحراف از اصول وظيفه شناسي، ظلم است. ظالم با قوانين طبيعي و مذهبي مخالفت مي كند و وجدان خويش را لگدكوب خواسته هاي نامشروع خود مي كند. ستمكار در دنيا به سزاي اعمال خويش مي رسد و خواه ناخواه به انتقام كارهاي بد خود، گرفتار خواهد شد. البته بايد بدانيد كه فقط شخص منحرف و ستمگر، ظالم نيست، بلكه شخصي كه او را به نحوي از انحاء كمك مي كند و كسي كه با عمل ظالمانه ي او موافق است و آن را مي پسندد نيز ستمكار محسوب مي شود و با ستمگر اصلي در جهت واحدي قرار دارد و همه ي آنان به كيفر الهي، دچار خواهند شد.

العامل بالظلم و المعين له و الراضي

به، شركاء ثلاثتهم. [167].

كسي كه ظلم مي كند و كسي كه او را ياري مي كند و كسي كه راضي به آن ظلم باشد، هر سه در ظلم شريك مي باشند.

[صفحه 100]

اصلاح دارايي

اسلام مردم را از اشتغال به كارهاي توليدي و زياد كردن درآمد مشروع منع نكرده است، بلكه برعكس به منظور سر و سامان دادن به وضع زندگي و محتاج نبودن به ديگران تلاش در اين راه را، عملي پسنديده دانسته است.

عليك باصلاح المال، فان فيه منبهة للكريم و استغناء عن اللئيم [168].

وضع دارايي خود را اصلاح كن (كاري كن كه زياد شود) چه اصلاح كردن دارايي، شخص بزرگوار و ارجمند را بالا مي برد (زيرا وقتي كه مال او بسيار شد، مي تواند بخشش داشته باشد و با بخشيدن و كرم، بلندمرتبه مي شود) و انسان را از مردم پست، بي نياز مي گرداند.

ملاقات مريض

احوالپرسي و عيادت مريض، نشانه اي از نوع دوستي است و هركس با هر مرام و مذهبي آن را يك وظيفه ي انساني مي داند. اسلام همان طور كه در اصل عيادت تأكيد كرده، خصوصيات آن را نيز بيان داشته است.

العيادة قدر فواق ناقة او حلب ناقة [169].

زمان عيادت مريض، به اندازه فاصله ي ميان دو دوشيدن شتر، يا به اندازه ي دوشيدن شتر است (زيرا نوبت اول كه شتر را مي دوشند،

[صفحه 101]

اندكي صبر مي كنند تا بچه اش پستان او را بمكد و مجددا رگ كرده شير بيابد. آن گاه دو مرتبه فورا شتر را مي دوشند). منظور اين است كه عيادت كننده نبايد زياد نزد مريض توقف كند.

خرد

پاينده باد دين مقدس اسلام كه گذشته از آنكه همه ي دستوراتش مطابق با عقل است، همواره اين نيروي عظيم باطني را براي جلوگيري از هلاكت و بدبختي، چراغ راه قرار داده و پيروي از آن را لازم شمرده است. كساني كه به اتكاي اين قوه ي خدادادي براي زندگي خود برنامه اي درست كنند و هميشه از نيروي عقل استمداد كنند و خود را از آن بي نياز ندانند، بدون شك در كارهاي خويش موفق مي شوند و هيچ گاه دچار پشيماني نگشته افسوس نمي خورند. شخص مؤمن با داشتن ايمان، راه و رسم مشخصي دارد و از بيراهه دوري مي كند. با وجود اين، اسلام خرد را براي وي نيز راهنما و راهبر دانسته است.

العقل دليل المؤمن [170].

عقل راهنماي آدم باايمان است.

لازم و ملزوم

علمي كه حقيقت داشته باشد، دل آدمي را روشن مي كند و مانند ناخدايي كه سكان كشتي را به دست گرفته است كشتي را به ساحل نجات مي رساند، صاحب خود را به راه خير و صلاح سوق مي دهد و نمي گذارد از راه راست و مقرر منحرف شود خلافي از او

[صفحه 102]

سر بزند. كسي كه عملش صحيح و طبق اصول عاقلانه باشد، معلوم مي شود كه علم دارد و داناست، و گرنه آدم نادان نمي تواند كار درست و معقول انجام دهد. با اين دو مقدمه (هر علم حقيقي، عمل همراه دارد و هر عمل درستي، از روي علم خواهد بود) نتيجه مي گيريم كه علم و عمل از هم جدا نمي باشند، بلكه هميشه با يكديگر توأم اند.

العلم مقرون الي العمل فمن علم و من عمل علم. [171].

علم با عمل توأم است، كسي

كه علم دارد عمل مي كند و كسي كه عمل كرد عالم است.

تندرستي

كيست كه بتواند شكر نعمت تندرستي را به جا آورد نعمتي كه زندگي با آسايش را براي آدمي فراهم مي كند و در صورتي كه توفيقي باشد، عبادات و اعمال نيك در پرتو آن انجام مي گيرد. هنگامي آدمي پي به اهميت صحت مي برد و قدر سلامتي را مي داند، كه در تندرستي او خللي روي دهد، زيرا در آن موقع انسان متوجه مي شود كه چرخ فعاليت او از كار افتاده و در مقابل هر عملي ضعيف و ناتوان است.

العافية نعمة يعجز الشكر عنها. [172].

عافيت و تندرستي نعمتي است كه هر گونه شكري از اداي حق آن، ناتوان است.

[صفحه 103]

عالم و عابد

عالم، به مثابه چراغي است كه ديگران از نورش استفاده مي كنند. عالم به خطا پي مي برد و اشتباه را متوجه مي شود. خود از خطا و اشتباه نجات مي يابد و ديگران را نيز نجات مي دهد. عالم با نور علم كارهايي را كه صلاح است انجام مي دهد و مردم را با قلم يا زبان خود به آن كارها هدايت مي كند. عالم از لغزشها جلوگيري مي كند و آدمي را به راه راست وامي دارد. عالم در هر جا باشد، اگر نشر علم نمايد و خود عمل كند و مردم از او شنوايي داشته باشند، هلاكت و بدبختي در آنجا نيست و بالاخره كسي را نمي توانيد پيدا كنيد كه مانند عالم، فيضش به مردم برسد.

درست است كه عابد و زاهد نيز محبوب خدا هستند و اجر دارند، ولي آنان فقط نفس خود را تزكيه مي كنند و نمي توانند ديگران را از بدبختي جهل رهايي بخشند و از اين

نظر يك هزارم مقام عالم را هم دارا نيستند.

عالم افضل من الف عابد، و الف زاهد و الف مجتهد. [173].

يك عالم، برتر از هزار عابد و هزار زاهد و هزار كوشاي در عبادت است.

خشم

خشم در نهاد هر انساني هست و بايد هم باشد. منتها تا مادامي كه انسان را براي احقاق حق و گرفتن آن برانگيزاند و او را به كارهاي غير عقلايي وادار نكند، بجا و به مورد است. ولي هنگامي كه از اين

[صفحه 104]

حد بگذرد و انسان را به اعمالي خلاف نزاكت و اخلاق تحريك كند، صفتي ناپسند و منشأ كارهاي زشت و عواقب نامطلوب خواهد بود.

از اين رو بايد انسان صبر و حوصله داشته باشد و حلم و بردباري را پيشه كند و نگذارد كه بي موقع، حالت خشم و عصبانيت به او دست دهد و با مقدمات و منطقي كه خاص خود اوست، از خشمگين شدن جلوگيري كند و عقل را مغلوب قوه ي غضب خود نكند تا بدين وسيله خويشتن را از پشيماني و شماتت دشمنان محفوظ بدارد.

الغضب مفتاح كل شر. [174].

خشم، كليد هر بدي است.

پاكيزگي

دين اسلام به پاكيزگي و نظافت اهميت بسيار داده است و مطابق تحقيق و مطالعه اي كه در اين باره به عمل آمده ثابت شده است كه دستورات اسلام درباره ي پاكيزگي، مطابق موازين صحيح بهداشت است و هدف اسلام برخوردار شدن جامعه از مزاياي نظافت است. از خود پيغمبر اكرم (ص) گرفته تا ائمه ي طاهرين (ع)، هر كدام به زباني كه مردم كاملا درك كنند، موضوع نظافت را تذكر داده اند و مردم را به رعايت اصول بهداشت تشويق كرده اند. گاهي نيز آثار و خواص نظافت را بيان فرموده اند تا مردم به خاطر آن آثار به نظافت و پاكيزگي عادت كنند.

[صفحه 105]

غسل الاناء و كسح الفنآء مجلبة للرزق. [175].

شستن ظرفها و جاروب كردن جلو در خانه، كشاننده ي روزي هستند.

گراني

گاهي به واسطه ي عواملي چند، قيمت خوار و بار و اجناس مورد نياز عموم بالا مي رود. ممكن است ترقي نرخها براي عده اي بي تأثير باشد، ولي مسلم است كه گراني به توده ي مردم فشار مي آورد، زيرا نظم مالي همه را برهم مي زند. و چون در موقع گراني قدرت خريد و تهيه كم مي شود، ممكن است مردم براي فراهم كردن احتياجات زندگي خود دست به خيانت بزنند. در آن هنگام به آدم مسلمان كه به هيچ وجه حاضر نيست خيانت كند سخت مي گذرد.

غلاء السعر يسي ء الخلق و يذهب بالامانة و يضجر المرء المسلم. [176].

گراني نرخ، بد خلقي مي آورد و امانت را از بين مي برد و مرد مسلمان را پريشان و دلتنگ مي سازد.

جنس خوب و جنس بد

صنعتگران و پيشه وران، اگر فرآورده ي سالم و محكم و جنس خوب به مردم عرضه كنند به جامعه خدمت كرده اند و مردم از آنان راضي اند و به آنان دعا مي كنند، در غير اين صورت آنان را نفرين مي نمايند.

في الجيد دعوتان و في الردي ء دعوتان يقال لصاحب الجيد:

[صفحه 106]

بارك الله فيك و فيمن باعك و يقال لصاحب الردي ء: لا بارك الله فيك و لا فيمن باعك. [177].

در جنس خوب دو دعا و در جنس بد دو نفرين است. به صاحب جنس خوب گفته مي شود: خداوند به تو و به آن كس كه جنس را به تو فروخته خير و بركت دهاد. و به صاحب جنس بد گفته مي شود: خداوند به تو و به كسي كه جنس را به تو فروخته خير و بركت ندهاد.

فقر

شخص بي ايمان به چه كسي پناه ببرد و با چه مبدئي خود را تسلي بخشد؟ آن هنگام كه اين جهان پهناور او را در تنگناي گرفتاري بفشرد و عالمي كه از نور جمال خورشيد منور است، چون شب ظلماني در نظر او تيره و تار شود روزنه ي اميد بخش او چيست چنين شخصي با آنكه زنده و ثروتمند است، مرگ او را دريافته و ناداري معنوي او را فرا گرفته است. ولي آدم مؤمن هميشه مسير زندگيش روشن و آينده اش اميدوار كننده است. از اين رو اگر چه از لحاظ مال و ثروت تهيدست باشد، اما ايمان، او را غني و بي نياز نگاه مي دارد.

الفقر الموت الأحمر. فقلت لأبي عبدالله عليه السلام: الفقر من الدينار و الدرهم فقال لا ولكن من الدين. [178].

فقر مرگ سرخ است. به حضرتش عرضه داشتم:

منظور شما از فقر و ناداري نداشتن دينار و درهم و مال است؟ فرمود: نه، مقصودم از فقر، نداشتن دين است.

[صفحه 107]

شايستگي

اگر كسي احتياج مادي يا معنوي داشته باشد و بخواهد نزد شخصي احتياج خود را اظهار كند و از او كمك بگيرد، بايد صلاحيت آن شخص براي كار گشايي محرز باشد. زيرا بعضي از مردم نمي توانند يا نمي خواهند كاري براي كسي انجام دهند، در آن صورت اگر كسي در برابر چنين افرادي مطلب خود را عرضه كند دو ضرر به او مي رسد:

اول آنكه با خواهش كردن، خود را كوچك كرده و آبروي خويش را ريخته است. دوم آنكه نتيجه اي نگرفته و خواسته ي او عملي نشده است. بنابراين انسان از بيان مطلب خود صرف نظر كند بهتر است تا اينكه در مقابل مردم بي خاصيت، دست حاجت دراز نمايد. زيرا چشمپوشي از كار مورد نظر و عملي نشدن آن، فقط متضمن يك ضرر است يعني از دست رفتن مقصود.

فوت الحاجة خير من طلبها من غير اهلها. [179].

انجام نشدن منظور، بهتر است از تقاضا كردن آن منظور از كسي است كه شايسته نباشد.

قرض

پاداش قرض دادن از پاداش صدقه بيشتر است به دو علت:

1. ممكن است صدقه به غير مستحق برسد، ولي قرض حتما به آدم محتاج مي رسد و گره از كار او مي گشايد،

2. صدقه بر فرض هم كه به مورد داده شود كار يك نفر را انجام مي دهد، ولي چيزي كه به عنوان قرض به كسي داده شد، بعدا از او

[صفحه 108]

گرفته مي شود و ممكن است به اشخاص ديگري قرض داده شود.

اشخاص متمكن مي توانند بدون انتظار منفعتي، به مردم محتاج قرض دهند تا از اين راه به نيازمندان خدمت كنند و ثوابي عايد خود سازند ولي به شرط

آنكه قرض گيرنده در موعد مقرر، بدهي خود را بپردازد و قرض دهنده را از عمل خود پشيمان نكند.

القرض عندنا بثمانية عشر، و الصدقة بعشرة. [180].

ثواب قرض به نظر ما، هيجده برابر و ثواب صدقه ده برابر است.

نهي از منكر

بخوانيد و ببينيد كه نهي از منكر چقدر مهم است و انسان در قبال اين امر واجب، چه وظيفه ي سنگيني دارد!

قد حق لي ان آخذ البري ء منكم بالسقيم و كيف لا يحق لي ذلك، و انتم يبلغكم عن الرجل منكم القبيح و لا تنكرون عليه و لا تهجرونه و لا تؤذونه حتي يتركه. [181].

من حق دارم اگر اشخاص بي گناه شما را به جاي گناهكار مجازات كنم. چگونه اين حق را نداشته باشم و حال آنكه به شما خبر مي رسد كه فردي از شما كار ناشايست مي كند و او را از آن كار نهي نمي كنيد و از آن شخص دوري نمي كنيد و او را نمي رنجانيد، تا آن كار را ترك كند.

ناتوان

كسي كه مي خواهد با نشاط زندگي كند و اعصابي سالم داشته

[صفحه 109]

باشد، هميشه بايد سه اصل مهم را رعايت كند:

1. در گرفتاريها شكيبا باشد؛

2. در برابر هر نعمتي كه خدا به او داده است شكرگزار باشد؛

3. در سختيها اميد به نجات و پيروزي داشته باشد.

چنين آدمي را مي توان با استقامت و توانا دانست.

قد عجز من لم يعد لكل بلاء صبرا و لكل نعمة شكرا و لكل عسر يسرا. [182].

محققا ناتوان است كسي كه براي هر گرفتاري صبر و براي هر نعمتي شكر و براي هر نعمتي شكر و براي هر پيشامد سختي گشايشي (از جانب خدا) در نظر نگرفته باشد.

دور انديشي

آدم عاقل در هر كاري كه مي خواهد انجام دهد، كاملا دقت و تأمل مي كند و جنبه هاي مثبت و منفي آن را در نظر مي گيرد و ميان احتمال موفقيت و شكست، مقايسه ي عاقلانه مي كند و مي سنجد كه از چه راه بايد اقدام كرد و اگر در اوائل و مقدمات كار شكست خورد و خواست منصرف شود، چگونه بايد از آن كار دست بكشد و چنانچه در اين افكار و انديشه ها، خود را وامانده يافت، از نظريات و تجربيات ديگران نيز استفاده مي كند. بعد از همه ي اينها اگر صلاح بود، در آن كار اقدام مي كند و گرنه خودداري مي نمايد.

قف عند كل امر حتي تعرف مدخله من مخرجه، قبل ان تقع

[صفحه 110]

فيه فتندم. [183].

در هر كاري تأمل كن، تا راه ورود و خروج آن را بداني، پيش از آنكه در آن كار اقدام كني و پشيمان شوي.

كشاورزي

اسلام آنچه را كه موجب تقويت بنيه ي اقتصادي و مالي جامعه به شمار مي رود، شرح داده و بدان توصيه كرده است. يكي از آن طرحها، كشاورزي است. پيشوايان مذهبي ما به كشاورزي علاقه داشتند و براي پيشرفت آن زحمت فراوان مي كشيدند. اغلب از اين راه امرار معاش مي كردند و به فقرا و مستمندان نيز كمك بسيار مي كردند. در اين زمينه از آن بزرگواران بياناتي شنيدني به دست ما رسيده است. اينك نمونه اي از آنها كه جمله اي كوتاه ولي پر مغز است و مردم را به رغبت و شوق مي آورد، به نظر خوانندگان محترم مي رسد.

الكيميآء الاكبر، الزراعة. [184].

بزرگترين كيميا، كشاورزي است.

اميد

اميد يعني، روح زندگي، سرچشمه ي نشاط، مايه ي موفقيت، محرك فعاليت و كوشش و خلاصه اميد يعني قوام موجوديت آدمي. چقدر درباره ي اميد سخن گفته و چه بسيار درباره ي آن قلمفرسايي كرده اند! اما تاكنون هيچ كس با اين بيان و تمثيلي كه امام صادق (ع) اميد را تشريح كرده و انظار را بدان جلب فرموده سخن نگفته است.

[صفحه 111]

كن لما لا ترجو، ارجي منك لما ترجو، فان موسي ذهب ليقتبس لاهله نارا فانصرف اليهم و هو بني مرسل. [185].

به آنچه اميدوار نيستي، بيش از چيزي كه به آن اميد داري، اميدوار باش، زيرا «موسي» رفت كه براي خانواده ي خود آتش بياورد، اما با مقام پيغمبري و رسالت (كه در آن لحظه اصلا اميد آن را نداشت) به سوي آنان بازگشت.

انديشه و پند گرفتن

ابوذر غفاري، يكي از پيروان مبارز، صديق و جدي پيغمبر اكرم (ص) بود. وي گذشته از آنكه عبادات مقرره را به جا مي آورد، هر چه از پيمبر (ص) مي شنيد به خوبي درك مي كرد و درباره ي آن انديشه مي كرد و آن را به كار مي بست.

عظمت آفريدگار، چگونگي جهان آفرينش و رويدادهاي شخصي و اجتماعي آن روز، همه و همه براي او مايه ي عبرت به شمار مي رفتند. به اين دليل هميشه در درون خويش مشغول بود و براي خود عالمي مي ساخت كه در آن عالم با خداي خود ارتباط ناگسستني داشت.

كان اكثر عبادة ابي ذر خصلتين: التفكر و الاعتبار. [186].

بيشترين عبادت ابوذر، فكركردن و پندگرفتن بود.

[صفحه 112]

ريا و شرك

شرك بر دو قسم است:

1. شرك جلي (آشكار)، يعني براي خداوند شريك قرار دادن؛

2. شرك خفي (پنهان)، يعني تظاهر و ريا كردن در عبادات و اعمال خير. زيرا متظاهر، عبادت و كار نيكي را كه بايد فقط محض رضاي خداوند انجام دهد، به خاطر مردم به جا مي آورد و در نتيجه، ديگران را در عبادت الهي شريك مي كنند. [187].

كل رياء شرك، انه من عمل للناس كان ثوابه علي الناس، و من عمل لله كان ثوابه علي الله. [188].

هر نوع ريايي شرك است. كسي كه به خاطر مردم عملي انجام داد، پاداش او با مردم است و كسي كه براي خدا كاري به جا آورد، پاداش او با خداست.

بزرگي

آنچه به آدم مي زيبد و او را مي آرايد، تواضع است. و آنچه او را منفور مي كند، تكبر و اظهار نخوت است. چه بزرگي، ويژه ي ذات لايزال خداوندي است و همه چيز و همه كس در مقابل كبرياي او كوچك و ناچيز است. از اين نظر امام صادق (ع) فرمود: «الله اكبر» يعني خدا بزرگتر از آن است كه وصف شود نه خدا بزرگتر از هر چيزي است، به اين معني كه بزرگي هست و خدا بزرگتر است.

الكبر ردآء، الله، فمن نازع الله شيئا من ذلك اكبه الله في

[صفحه 113]

النار. [189].

بزرگي، خاص پروردگار است و هر كس كه از آن صفت به خود گيرد، با خدا نزاع كرده و خداوند او را در آتش بيفكند.

دروغ بستن

كسي كه مي خواهد مطلبي را به خدا يا پيغمبر (ص) نسبت دهد و بگويد خدايا پيغمبر چنين فرموده است، بايد به يكي از سه طريق ذيل آن را بگويد يا بنويسد:

1. خود گوينده اهل تحقيق باشد و نزد او ثابت شده باشد كه آن سخن، سخن خدا يا پيامبر است؛

2. از اشخاص مورد اطمينان يا كتابهاي معتبر آن را نقل كند؛

3. براي رفع مسئوليت خود، مأخذ و مدرك آن را ذكر كند.

و اگر مي داند مسلما فلان سخن از خدا و رسول نيست و آن را به نام سخن خدا يا پيامبر بازگو كرد و يا نوشت دروغ بسته و گناه بزرگي مرتكب شده است.

الكذب علي الله و علي رسوله من الكبائر. [190] دروغ بستن به خدا و پيغمبر از گناهان كبيره است.

تضييع حق

شخصي كه مسئوليت خانواده اي را به عهده دارد و آنان را تحت

[صفحه 114]

كفالت و سرپرستي خود قرار داده است، وظيفه اش اين نيست كه فقط خوراك و پوشاك آنان را تهيه كند و از راهنمايي و ترقي آنها صرف نظر نمايد. بلكه موظف است كاملا به آنان برسد، وسايل زندگي آنان را فراهم نمايد و آن طور كه شايسته است از آنها مراقبت و نگهداري كند. فرزندان خود را تربيت كند و درصدد پيشرفت آنها باشد. اگر او در اين امور سستي كرد و حق آنان را ضايع نمود، مرتكب گناه شده است.

كفي بالمرء اثما ان يضيع من يعوك. [191].

براي اينكه مرد گناه كند و گناهكار محسوب شود، كافي است كه عائله ي خود را تباه سازد (و حق آنان را رعايت ننمايد).

رنج براي خانواده

كسي كه خانواده ي خود را اداره مي كند و براي ترتيب و نظم زندگي آنان زحمت مي كشد و به منظور سر و صورت دادن به وضع آنان مشقت و ناملايمات را تحمل مي كند، به وظيفه ي خود عمل كرده و در برابر وجدان خويش سرافراز و در انظار مردم محترم مي باشد و مانند شخصي است كه براي امتثال امر پروردگار جهان، قدمهاي بزرگ برداشته و كار مهمي انجام داده و بدين مناسبت در نزد خداوند متعال پاداشي بزرگ خواهد داشت.

الكاد علي عياله كالمجاهد في سبيل الله. [192].

كسي كه براي عائله خود كوشش و تلاش مي كند و روزي آنها را به

[صفحه 115]

دست مي آورد، مانند كسي است كه در راه خدا جهاد مي كند.

عقل كامل

هر چيزي علامتي دارد. شخصي كه عقلش كامل است نيز علايمي دارد كه مي توان از روي آن علايم به كامل بودن عقل او پي برد كه عبارتند از:

1. در برابر آفريدگار جهان خاضع و فروتن است؛

2. به معتقدات مذهبي خويش يقين كامل دارد؛

3. سكوت اختيار مي كند، مگر در جايي كه مورد سخن گفتن باشد و بتواند سخن نيكي بگويد.

كمال العقل في ثلاث: التواضع لله، و حسن اليقين، و الصمت الا من خير. [193].

كمال عقل در سه چيز است: تواضع براي خدا، يقين نيكو و خاموشي جز از سخن خوب

انواع سخن

زبان به حركت در مي آيد و آدمي سخن مي گويد، اما آن سخن زيان آور است يا سودمند، بستگي به نوع سخن دارد كه انسان چه گفته است و از گفته ي خود چه منظوري دارد. بنابراين خوشا به حال كسي كه از زبان خود به نحو شايسته اي استفاده كند و خود كه بهره مند مي شود هيچ، ديگران نيز منتفع شوند. راست بگويد، اختلاف و كدورتي را كه ميان دو يا چند نفر است، مرتفع سازد، نه

[صفحه 116]

اينكه دروغ بگويد و خودش و ديگران را در مهلكه اندازد.

الكلام ثلاثة: صدق و كذب، و اصلاح بين الناس. [194].

سخن بر سه قسم است: راست، دروغ و اصلاح ميان مردم.

كسب حرام

فكر مي كنيد شغل غير مشروع وزر و وبالش فقط اختصاص به صاحب شغل دارد؟ خير، اين طور نيست. وقتي كه بنا شد كار، غيرمشروع باشد، درآمد هم غيرمشروع مي شود. انسان با آن درآمد، خانه مي خرد، وسايل زندگي تهيه مي كند، ازدواج مي كند، اولادي از او به وجود مي آيد، اولاد را بزرگ مي كند و بالاخره مايه ي همه اينها همان درآمد نامشروع است. مي خواهيد اين شخص با كسي كه كسبش حلال است و دقت مي كند از راه ظلم و تعدي و خيانت امرار معاش نكند، تفاوت نداشته باشد؟ مسلم است كه خواه ناخواه آثار طبيعي كاشانه اي كه براساس حرام بنا نهاده شده است در نسل آينده ي شخص ظاهر مي شود.

كسب الحرام يبين في الذرية [195].

اثر كسب و كار حرام، در فرزندان و نسل شخص، نمودار مي شود.

حكمت و عقل

در هر كاري كه انسان ممارست و تمرين داشته باشد، متخصص و

[صفحه 117]

ورزيده مي شود و راه و چاه آن عمل را مي آموزد. انساني هم كه با حكمت و دانش سروكار داشته باشد در علوم و فنون مطالعه و بحث مي كند، دست به تحقيق مي زند، كاوش علمي دارد و افكار و انديشه اش مجهز به دانش مي شود. چنين كسي عقلش رشد مي كند و روبه فزوني مي گذارد و مي تواند مطالب را به كمك عقل كشف كند، پي به مجهولات ببرد، حقايقي را به دست آورد و بالاخره راهنمايي بشود. با اين ترتيب در پرتو دانشي فعال، عقل فعاليت مي كند، به كار مي افتد و آثار گرانقدري از آن به ظهور مي رسد. به اين دليل دانشمندان، هر چه

بيشتر در علم غور و بررسي كنند، دامنه تفكرات آنان گسترده تر مي شود.

كثرة النظر في الحكمة تلقح العقل. [196].

مطالعه و انديشه ي زياد، در حكمت، خرد را بارور مي كند.

كفايت مي كند

انسان گاهي احتياج به كمك دارد و بايد از مساعدت ديگران بهره مند شود. اگر شخصي ذاتا بردبار باشد و در برخورد با اشخاص بر اعصابش مسلط باشد،زهي سعادت او كه مورد علاقه ي مردم خواهد بود و اگر طبعا چنين حالي در او نباشد، ولي بتواند صفت پسنديده ي حلم را در خود ايجاد كند و در معاشرت و رفتار با افراد آن را به كار برد و به وسيله ي اين صفت، از اعمال ناروا و توهيني كه به او مي شود اغماض كند، باز شخصي محبوب و دوست داشتني خواهد شد و در اثر همين محبوبيت در مواقع لزوم، مردم طرفدار او شده و به او حق

[صفحه 118]

مي دهند. در نتيجه از پشتيباني اكثريت مردم برخوردار مي شود. زيرا كسي كه مورد توهين و آزار واقع شود ولي حلم ورزد، همچون مظلومي است كه دفاع اشخاص از او فطري است.

كفي بالحلم ناصرا. [197].

براي ياري انسان، حلم و بردباري، كافي است.

گول مخوريد

بعضي از مردم دو رو، زيربار حق مرو و دور از خدا هستند. ممكن است اينها نماز خوان و روزه گير هم باشند، ولي شما گول عباداتشان را مخوريد چه، اگر آنها را امتحان كنيد، خواهيد ديد راستي و درستي در كارشان نيست.

لا تغتروا بصلاتهم و لا بصيامهم فان الرجل ربما لهج بالصلوة و الصوم، حتي لو تركه استوحش، ولكن اختبروهم عند صدق الحديث و اداء الامانة. [198].

فريب نماز و روزه ي بعضي از مردم را مخوريد، چه بسا مرد، مقيد و مواظب نماز و روزه باشد، به طوري كه اگر آنها را ترك كند وحشت زده و نگران مي شود. ولي آنان را به راستي گفتار و

اداي امانت، آزمايش كنيد.

لازمه ي ايمان

حيا در لغت به معني شرم است و در اصطلاح علم اخلاق عبارت است

[صفحه 119]

از آنكه انسان از عملي خودداري و اجتناب كند تا از سرزنش محفوظ بماند.

حيا به اين معني، لازمه اش آن است كه شخصي از كارهاي زشت دوري كند و گرد هيچ يك از آنها نگردد. ايمان واقعي نيز با چنين حالتي توأم است و مؤمن را از ارتكاب قبايح باز مي دارد.

بنابراين، شخص با حيا يعني شخص با ايمان، و شخص بي حيا يعني شخص بي ايمان. امام صادق (ع) در جمله ي مختصر ذيل، خواسته است اين دو كلمه را مرادف يكديگر به شمار آورد و ميان آنها ملازمه قائل شود.

لا ايمان لمن لاحياء له. [199].

كسي كه حيا ندارد، ايمان ندارد.

جمع مال

گذشته از آنكه اشكالي ندارد بسيار خوب است كه انسان زحمت بكشد و از راه مشروع درآمد داشته باشد. مالي به دست بياورد و از آن مال خود و خانواده اش را آبرو مندانه اداره كند و به خويشان خود نيز برسد. لذت زندگي دنيا در همين است. اگر اين نباشد چه هست و چه خواهد بود.

لا خير فيمن لا يحب جمع المال من حلال يكف به وجهه و يقضي به دينه و يصل به رحمه. [200].

[صفحه 120]

هيچ خيري نيست در كسي كه دوست ندارد از راه حلال، مال جمع كند تا به وسيله ي آن مال به كسي رو نيندازد، قرض خود را ادا نمايد و به خويشان خود رسيدگي كند.

دنيا و آخرت

يكي از مزاياي دين اسلام آن است كه تعادلي بين دنيا و آخرت قرار داده است و معنويات و ماديات را در نظر دارد. زيرا ماديات را مقدمه ي معنويات و دنيا را وسيله اي براي آخرت مي داند. به اين دليل است كه با رهبانيت و ترك دنيا مخالف است و تنها به دنيا چسبيدن و فراموش كردن خدا را نيز صحيح نمي داند. پيشوايان ما نيز همين طور بوده اند؛ از يك سو كسب و كار داشته وضع مادي خود را درست مي كرده اند و از طرف ديگر به عبادات خود مي رسيده اند.

ليس منا من ترك دنياه لاخرته و لا اخرته لدنياه. [201] كسي كه دنيايش را براي آخرت خويش، يا آخرتش را براي دنياي خود، ترك كند از (پيروان) ما نيست.

اصلاح

دين اسلام، داد، محبت و الفت را به ارمغان آورد تا افراد آنها را در بين خود به مرحله ي اجرا در آورند. همين سلامي كه در اولين برخورد به يكديگر مي گوييم، معنايش آن است كه «ما با يكديگر در مقام صلح و صفا هستيم. از كدورت و كينه توزي بدوريم.» پس اگر گاهي اين صفا به تيرگي مبدل شود، بايد هر چه زودتر برقرار گردد.

[صفحه 121]

اگر كساني يافت شدند كه صميميت از بين رفته ميان دو نفر را به جاي خود برگردانند، نزد پروردگار اجري بزرگ دارند.

لان اصلح بين اثنين احب الي من ان اتصدق بدينارين. [202].

اگر بين دو نفر را اصلاح بدهم، نزد من، بهتر است از اينكه دو دينار (دو مثقال طلا) در راه خدا صدقه بدهم.

مزيت مؤمن

اين امر براي همه ي افراد بشر هست كه گاهي دچار ناملايمات مي شوند. منتها شخص با ايمان، به واسطه ي آنكه قلبي روشن دارد در اين جهان استقامت مي كند و در آخرت از پاداش الهي بهره مند مي شود. ولي آدم بي ايمان در دنيا از فشار گرفتاريها خرد مي شود و در آخرت نيز به بدبختي مي افتد.

لم يؤمن الله المؤمن من هزاهز الدنيا و لكنه آمنه من العمي فيها و الشقاء في الاخرة. [203].

خداوند، مومن را از سختيهاي اين جهان ايمن نگردانيده ولي او را از كوري (دل) در اين دنيا و شقاوت در آخرت، ايمن كرده است.

گناه كبيره و صغيره

گناهان به دو دسته تقسيم شده اند:

1. صغيره، يعني گناه كوچك، مانند نگاه به نامحرم از

[صفحه 122]

روي شهوت؛

2. كبيره، يعني گناه بزرگ، مانند شرب خمر، رباخواري، يا گناه صغيره اي كه انسان آن را تكرار كند.

اگر كسي موفق شود از گناه - اعم از صغيره يا كبيره - توبه كند، يعني واقعا پشيمان شود و تصميم بگيرد كه ديگر مرتكب آن كار نشود خود را از گناه پاك كرده است.

لا صغيرة مع الاصرار و لا كبيرة مع الاستغفار. [204].

اگر كسي به گناه صغيره اصرار داشت يعني آن را تكرار كرد، آن گناه صغيره نيست، بلكه كبيره است و اگر كسي از گناه كبيره توبه كرد، گناهي بر او نيست.

طلب رزق

پيشوايان ديني ما مردم را عادت داده اند كه در امور زندگي، از روش طبيعي و عادي كه خداوند براي عموم قرار داده پيروي كنند و از آن مسير منحرف نشوند. مسير طبيعي و عادي تأمين هزينه ي زندگي، آن است كه انسان كار كند و مخارج خود و خانواده اش را فراهم نمايد. پيامبران خدا و جانشينان ايشان همين روش را داشته و دنبال كرده اند.

علاء بن كامل به حضرت صادق (ع) عرض كرد: «دعا كنيد خداوند روزي مرا زياد كند.» اينك به پاسخ امام توجه كنيد:

لا ادعو لك، اطلب كما امرك الله عزوجل. [205].

من براي تو دعا نمي كنم. همان طور كه خداوند عزيز و بزرگ به تو

[صفحه 123]

امر فرموده است (از راه كسب و كار، روزي خود را) طلب كن.

بخشش بي ريا

هر چه در راه خدا مي بخشيد فقط براي خدا ببخشيد! تا مزد خود را از خدا بگيريد.

لا تتصدق علي اعين الناس ليزكوك، فانك ان فعلت ذلك فقد استوفيت اجرك، ولكن اذا اعطيت بيمينك فلا تطلع عليها شمالك فان الذي تتصدق له سرا يجزيك علانية علي رؤوس الاشهاد في اليوم الذي لا يضرك ان لا يطلع الناس علي صدقتك. [206].

در انظار مردم صدقه مده كه تو را بستايند. چه اگر چنين كردي اجر خود را گرفته اي (اجر تو همين است كه مردم ديدند، صدقه دادي و ستايشت كردند، ديگر نزد خدا اجري نداري) ولي اگر با دست راست خود صدقه دادي بايد چنان باشد كه دست چپ تو از آن آگاه نشود. همانا آن خدايي كه تو در پنهاني به خاطر او صدقه مي دهي، پاداش تو را آشكارا و در برابر همه مردم در روز

قيامت خواهد داد. روزي كه اگر مردم در دنيا از صدقه دادن تو مطلع نشده اند، ضرري براي تو نخواهد داشت.

كارداني مؤمن

اغلب مردم فكر مي كنند كه مؤمن كسي است كه تمام اوقاتش را به عبادت مي گذراند و بسيار ساده زندگي مي كند. در صورتي كه اين طور

[صفحه 124]

نيست.

المؤمن حسن المعونة خفيف المؤنة، جيد التدبير لمعيشته لا يلسع من حجر مرتين. [207].

آدم با ايمان، به ديگران كمك مي كند، هزينه اش كم است، در امور زندگي خود سياست و تدبير خوبي دارد، و از لانه جانور درنده و گزنده دوبار گزيده نمي شود (كنايه از اينكه از كاري دوبار فريب نمي خورد و مرتبه ي اول كه گول خورد، پند مي گيرد).

آدم حسابي

دراينجا آدم حسابي به شما معرفي مي گردد. سفارش مي شود كه با چنين آدمي معاشرت داشته باشيد و او را اذيت نكنيد.

من عامل الناس فلم يظلمهم و حدثهم فلم يكذبهم و وعدهم فلم يخلفهم، كان ممن حرمت غيبته و كملت مروءته، و ظهر عدله و وجبت اخوته. [208].

كسي كه با مردم معامله كرد و بر آنان ستم ننمود و با ايشان سخن گفت و دروغ نگفت و به آنان وعده داد و خلف وعده نكرد، چنين كسي از كساني است كه غيبت وي حرام جوانمردي او كامل، عدالتش آشكار و برادري با او واجب است.

ترس از زبان

گويي بعضي از مردم نمي توانند جلو زبان خود را بگيرند و خوب يا

[صفحه 125]

بد، آنچه مي خواهند مي گويند. گاهي بدون علت فحش مي دهند، غيبت مي كنند، تهمت مي زنند و شماتت مي نمايند. از طرفي، مردم آبرو دارند و از صدمه رسيدن به آبروي خود مي ترسند و نمي خواهند مورد هجوم اين گونه اشخاص واقع شوند و اصلا از چنين اشخاصي هراس دارند. از اين نظر بايد محافظه كاري نمايند و ملاحظه كنند تا مبادا اين اشخاص بدزبان، به آنان حمله كنند.

من خاف الناس لسانه فهو في النار. [209].

كسي كه مردم از زبان او مي ترسند، در آتش دوزخ است.

بداخلاق

خوش خلق كسي است كه به وظيفه ي اخلاقي خود عمل كند و بدخلق كسي است كه از زير بار وظايف اخلاقي شانه خالي كند. شخص خوش خلق طبعا به واسطه ي آنكه وجدانش راحت است و با هر كس به طوري كه شايسته است رفتار مي كند، بشاش و سرحال است. از ديگران راضي است و ديگران نيز از او راضيند. ولي شخص بد خلق چون با كسي سر سازش ندارد، هميشه در نزاع و كشمكش با ديگران است و از كسي راضي نيست و مردم هم از او خشنود نيستند. اين است كه با بدبيني به افراد مي نگرد و مي بيند كه انتظار و توقعات او عملي نيست. معلوم است كه اين شخص با چنين وضعيتي در شكنجه ي روحي است و روي خوشي نمي بيند.

من سآء خلقه عذب نفسه. [210].

[صفحه 126]

كسي كه بد اخلاق باشد، جان خودش را عذاب مي دهد.

وفاي به وعده

در هر كيش و آيين، وفاي به وعده پسنديده است و خلف وعده ناپسند. زيرا عقل هر عاقلي بلا تأمل چنين حكم مي كند. البته اگر آيات قرآني را كه درباره ي پرهيزگاران و مؤمنان نازل شده ملاحظه كنيد، خواهيد ديد يكي از صفات آنان را وفاي به وعده و پيمان شمرده است. سخنان پيشوايان دين نيز راجع به وفاي به وعده بسيار است كه خود احتياج به نگارش كتابي جداگانه دارد. بنابراين از نظر داشتن ايمان وفا به وعده امري لازم است.

از امام صادق (ع) نقل شده است كه پيامبر اكرم فرموده اند:

من كان يؤمن بالله و اليوم الاخر فليف اذا وعد. [211].

كسي كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، بايد به

وعده ي خود وفا كند.

دورو و دو زبان

بعضي از مردم ظاهر و باطنشان يكي است. آنچه قيافه ي آنان نشان مي دهد، در واقع همان است كه هستند. هر چه هم مي گويند از قلب آنان برون مي آيد و بر زبانشان جاري مي شود. اينان افرادي متدين اند و خطري از جانب ايشان متوجه مردم نيست. ولي بعضي، ظاهر خود را بر خلاف حقيقت به ديگران وانمود مي كنند و سخناني مي گويند كه ارتباطي با باطنشان ندارد. اين اشخاص مردمي بي ايمان اند، و افراد

[صفحه 127]

را به عناوين مختلف فريب مي دهند.

من لقي المسلمين بوجهين و لسانين، جاء يوم القيامة و له لسانان من نار.

كسي كه با دورو و دو زبان با مسلمانان برخورد كند در روز قيامت، با دو زبان آتشين محشور خواهد شد.

مجازات

مجازات خوب است، چه مجازات خدايي باشد و چه مجازات قانوني. زيرا اگر قرار باشد هركس هر چه مي خواهد انجام دهد و كاري به او نداشته باشند و متعرض او نشوند و او را به سزاي اعمالش نرسانند در نتيجه آدم بد طينت سوء استفاده مي كند و فرصتي به دست او مي آيد كه هر جنايت و خيانتي را مرتكب شود. ولي وقتي كه انسان متوجه شد، اعمال او بررسي مي شود و كارهاي او تحت نظر قرار مي گيرد، شخص خائن و جاني را تعقيب مي كنند و او را در برابر كارهاي خلافش مجازات مي كنند. مواظب اعمال خود مي شود و به اصطلاح خود را جمع مي كند و دست به هر كاري نمي زند. در نتيجه، به كسي ظلم نمي كند و مردم از شر او ايمن خواهند بود.

از امام

صادق (ع)؛ پيامبر اكرم (ص) فرموده اند:

من خاف القصاص كف عن ظلم الناس. [212].

كسي كه از مجازات و كيفر بترسد، از ظلم كردن به مردم خودداري مي كند.

[صفحه 128]

ترك ازدواج

در جهان آفرينش، نظمي برقرار است و خداوند اين نظم عجيب را پديد آورده است تا هر موجودي با استعدادي كه دارد بهره اي از زندگي در اين دنيا برگيرد و بر سر اين خوان گسترده بنشيند. بنابراين اگر كسي از ازدواج و در نتيجه از قبول مسئوليت و اداره كردن خانواده وحشت داشته باشد به اين قانون الهي ايمان نياورده است.

من ترك التزويج مخافة الفقر فقد اسآء الظن بالله عزوجل. [213] ان الله عزوجل يقول: «ان يكونوا فقرآء يغنهم الله من فضله.» [214].

كسي كه از ترس فقر (و اداره نشدن خانواده)، ازدواج نكند، به خداوند بدگمان شده است چه، پروردگار عزيز و بزرگ (در قرآن مجيد) مي فرمايد: «مردان و زناني كه ازدواج مي كنند، اگر فقير باشند، خداوند از فضل و كرم خود آنان را بي نياز مي گرداند.»

آينده بهتر

فكر ما كوتاه است و از آنچه پيش مي آيد آگاه نيستيم. تصور مي كنيم راه منحصر به همين است و بس. اگر اين راه بسته شود ما گرسنه مي مانيم و بايد بميريم. در صورتي كه اين طور نيست. اين راه نشد راه ديگر. منتها چون از برنامه ي جديد خبر نداريم، به چنين اضطرابي دچار مي شويم. چه بسا كار آينده بهتر باشد و وضع ما به سامانتر.

[صفحه 129]

ما سد الله عزوجل علي مؤمن باب رزق الا فتح الله له ما هو خير منه. [215].

خداوند عزيز و بزرگ، به روي شخص با ايمان دري از رزق نبندد، مگر آنكه دري بهتر از آن به روي او باز كند.

خدا گر ز حكمت ببندد دري ز رحمت گشايد در ديگري

خاموشي و رفتن به حج

در صحبت كردن چه آفتها كه نيست و چه گرفتاريها كه پيش نمي آيد. شخص از زمين و زمان شكوه مي كند و به اين و آن بد مي گويد. پس با اين حال، نگفتن بهتر و دم نزدن به صرفه و صلاح است.

راه خانه ي خدا در پيش گيريد و به اين دژ محكم پناهنده شويد تا با پرستش خالق متعال، روح خود را نيرومند كنيد و از درندگي هاي ديو نفس در امان باشيد و بفهميد كه زندگي فقط براي شما نيست بلكه ديگران هم هستند و حق دارند. بايد از فرصت مناسب حج استفاده كرد و با آنان، رابطه برقرار نمود تا از مسلمانان جهان، نيرويي عظيم و محكم در مقابل كفر به وجود آيد.

مَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَيْ ءٍ أَفْضَلَ مِنَ الصَّمْتِ وَ الْمَشْيِ إِلَى بَيْتِه . [216].

هيچ عبادتي نزد خداوند، بهتر از خاموشي و

رفتن به حج نيست.

[صفحه 130]

دو پر خور حريص

اشتهايي است اما بي انتها. و گرسنگي است اما بدون سيري. ظرفيت آن را حدي نيست و گنجايشش، اندازه اي ندارد. هر چه در اين درياي شگرف جلو رود، به ساحل نمي رسد و به هر طرف كه بنگرد، كرانه اي نمي بيند. شوخي نيست، علم و مال است! مغزي به اين كوچكي همه چيز را در خود جا مي دهد و آدمي با اين همه محدوديت، تمام دنيا را طلب مي كند. آنان كه اين مسئله را دنبال كرده اند مي دانند، و گرنه با شرح و وصف، نمي توان آن را بيان كرد.

منهومان لا يشبعان: منهوم علم و منهوم مال. [217].

دو گرسنه اند كه هيچ گاه سير نشوند: گرسنه ي علم و گرسنه ي مال.

دو حج

هر چه از اين نوع سخنها به ميان مي آيد، اخلاص و بي ريايي در آن ملحوظ مي شود و آنچه درباره ي عبادات گفته مي شود با شرط نامبرده، همه صحيح است و اغراقي در آن نيست. منكران بي خبرند و بي خبران بي بصرند!

بار اول كه به مكه مي رود خدا را با چشم دل مي بيند و با نفس سركش خود، قول و قرارها مي گذارد. اما مانند خواب و خيالي خوش، زود گذر است. بار دوم سابقه اي دارد، محكم مي شود، وضعش تثبيت مي گردد و تا پايان عمر، بر افكار و اعمال شيطاني مسلط است و مهار در دست اوست. آري بايد برويم و ببينيم!

[صفحه 131]

من حج حجتين لم يزل في خير حتي يموت. [218].

كسي كه دوبار حج كند، هميشه در خير و نيكي است تا بميرد.

مشورت

ترديد دارد، نمي داند چه بكند و كدام راه را برود، آيا در چنين حالي بي گدار به آب بزند يا بيشتر مطالعه كند؟ اما افسوس كه ديگر وامانده است ناچار بايد به ديگري پناه برد و راه و چاره را از او بخواهد و بجويد. خوشبخت، طرف مشورتي كه آنچه لازمه ي صلاح و خيرانديشي است اظهار دارد و رأي صائب را در طبق اخلاص نهد و جلو شخص متحير بگذارد و بيچاره شخصي كه از اظهار نظر صحيح، دريغ ورزد و از رأي رزين خويش، بخل كند.

من استشار اخاه فلم: يمحضه محض الرأي سلبه الله عزوجل رايه. [219].

كسي كه با برادر ديني خود مشورت كند و طرف مشورت، خالصانه رأي خويش را نگويد، خداوند عزيز و بزرگ رأي (صائب) او را از او مي گيرد.

مسلمان

هر كس تكليفي دارد و از هر شخصي چيزي خواسته اند. كسي كه دين اسلام را قبول كرد و در زمره ي مسلمين به شمار آمد، بايد تا آنجا كه مي تواند براي سربلندي مسلمانان و انجام خواسته هاي آنان بكوشد و

[صفحه 132]

اگر به كلي كنار بكشد و از آنچه مي گذرد بي خيال ماند و براي دستگيري از بيچارگان و رفاه حال برادران ديني خود اقدامي نكند، تنها ظاهري از اسلام دارد و مسلمان حقيقي محسوب نمي شود.

من لم يهتم بامور المسلمين فليس بمسلم. [220] كسي كه درباره ي امور مسلمانان اهتمام نورزد، مسلمان نيست.

ضمانت بهشت

جهدي كنيد و اين چهار صفت را خود ايجاد كنيد، به منفعت شما تمام مي شود، منفعتي ابدي و فاني نشدني.

من يضمن لي اربعة باربعة ابيات في الجنة؟ انفق و لا تخف فقرا، و افش السلام في العالم، و اترك المرآء و ان كنت محقا و انصف الناس من نفسك. [221].

كيست كه چهار چيز را براي من ضامن شود، تا من براي او ضامن چهار خانه در بهشت شوم؟ در راه خدا ببخش و از فقر مترس، در جهان صلح و سلام را آشكار كن و بپراكن، ستيزه را ترك نما اگر چه حق با تو باشد و به مردم انصاف بده.

توجه به نعمت

چنانكه مشهور است و مي گويند: «ماهي تا در آب است قدر آب را نمي داند و به اهميت آن توجهي ندارد.» ما هم تا غرق در نعمت هستيم به اهميت و ارزش نعمتها توجهي نداريم. اگر درباره ي

[صفحه 133]

موهبت هاي پروردگار انديشه كنيم، آن گاه مي فهميم كه بخشش خداوندي نسبت به ما تا چه پايه و اساسي است. همين توجه، كار را آسان مي كند و سبب مي شود كه منعم حقيقي باشيم يعني خدا را فراموش نكنيم. به اين دليل است كه اين توجه را پروردگار به جاي شكر و سپاس از ما مي پذيرد.

من انعم الله عليه بنعمة فعرفها بقلبه فقد ادي شكرها. [222].

كسي كه خداوند نعمتي به او داد و او با قلب خود، آن نعمت را درك كرد، شكر آن نعمت را به جا آورده است.

سازگاري

چه خوب است كه افراد خانواده با هم سازگار باشند، حق يكديگر را رعايت كنند و ظلمي را بر يكديگر روا ندارد. آن گاه مي توان آسايش را در ميان چنين افرادي يافت. براستي آنانند كه مفهوم زندگي را درك مي كنند. اما اگر صميميت در ميان خانواده اي نباشد، خوشي و خوشبختي نيز از آنان گرفته مي شود.

مَا زُوِيَ الرِّفْقُ عَنْ أَهْلِ بَيْتٍ إِلَّا زُوِيَ عَنْهُمُ الْخَيْرُ

. [223].

سازگاري از ميان هيچ خانواده اي كنار نرفت، مگر آنكه خير و نيكي از آن خانواده، كنار رفت.

راستگويي

راستگويي خود يك صفت است كه صفات نيك بسيار به دنبال

[صفحه 134]

دارد. شخص راستگو كارهايش صحيح و درست است. از آلودگيها به دور است و از بدكاري ها بر كنار.

آراستگي، مورد اعتماد بودن، شخصيت داشتن، آسايش وجدان و عزيز بودن همه از خصايصي است كه در شخص راست گفتار ديده مي شود.

بنابراين، حيف است كه انسان براي مال ناچيز دنيوي، خود را به آب و آتش بزند و از اين همه خوبي چشمپوشي كند.

من صدق لسانه زكي عمله [224].

آدم راستگو كردارش پاك و نيكوست.

خوش اخلاقي

خوش اخلاقي آن نيست كه آدم فقط خنده رو باشد، بلكه خوش اخلاقي اين است كه صفات پسنديده و عادات نيك از جمله بشاشت و عبوس نبودن در شخص موجود باشد.

فكر مي كنيد در شمار خوي هاي خوب، بالاتر از اين صفت خواهيد يافت؟ خير هرگز چنين نيست.

ما يقدم المؤمن علي الله عزوجل بعمل بعد الفرائض احب الي الله تعالي من ان يسع الناس بخلقه. [225].

مؤمن در روز قيامت، هيچ عملي پس از واجبات به پيشگاه خداوند متعال نمي آورد، كه از خوش خلقي فراگير همه مردم، نزد خداوند متعال، محبوبتر باشد.

[صفحه 135]

فرو خوردن خشم

بسيار دشوار است كه انسان هنگام خشمگين شدن بتواند بر خود مسلط باشد؛ در آن حال سخن خلافي نگويد و عمل ناپسندي مرتكب نشود. اما اگر انسان اين دشواري را تحمل كند و بر خود هموار سازد، ارزش قابل ملاحظه اي خواهد داشت.

ما من عبد كظم غيظا الا زاده الله عزوجل عزا في الدنيا و الاخرة. [226].

بنده اي نيست كه خشمي فرو خورد، مگر اينكه خداوند عزيز و بزرگ، عزت او را در دنيا و آخرت زياد كند.

مؤمن

ايمان اگر محكم شد و در اعماق قلب آدمي رسوخ كرد، از بين نمي رود و جاي خود را به بي ديني نمي دهد. دارنده ي اين ايمان با طوفانهاي همه جانبه از ميدان ايمان در نمي رود و حاضر نيست دست از ايمان خويش بكشد. هر چه ديگران بگويند، در او اثر نمي بخشد و هر قدر تحت شكنجه و فشار واقع شود، تزلزلي در عقيده ي او پيدا نمي شود.

المؤمن أعز من الجبل، الجبل يستفل منه بالمعاول و المؤمن لا يستفل من دينه شي ء [227].

مؤمن از كوه سخت تر است. كوه با كلنگها سوراخ مي شود، اما با

[صفحه 136]

هيچ وسيله اي در دين مؤمن، رخنه ايجاد نمي شود.

گروه بندي مردم

دانشمندان مردمي هستند كه كار از آنان ساخته است و وجودشان منشاء آثار است. كساني كه در راه كسب دانش گام برمي دارند، هم همين طور، آينده ي روشني دارند و مي توانند به نحوي از انحاء خدمت كنند. ولي اشخاصي كه در رديف هيچ يك از اين دو گروه نيستند، برنامه اي ندارند و بدون هدف و ديوانه وار، به دنبال انديشه ها و مرام هاي ناروا مي شتابند.

الناس اثنان: عالم و متعلم و سائر الناس همج و الهمج في النار. [228].

مردم دو دسته اند: دانشمند و دانش پژوه. ساير مردم همچون پشه اي ريز سرگردان اند (استقلال فكري ندارند و باد آرمانهاي مختلف آنها را به اين سوي و آن سو مي برد) و اين گونه كسان در آتش دوزخ خواهند بود.

سه عبادت

كعبه مكان مقدسي است كه نظاره ي آن انسان را به ياد خدا مي اندازد و ياد خدا بودن اصل همه ي عبادات است. لذا نظر كردن به كعبه كه سبب عبادت است، عبادت است محسوب مي شود.

خداوند درباره ي پدر و مادر سفارش بسيار فرموده است، پس كسي كه از روي مهر و محبت به پدر و مادر نگاه كند، امر خداوند را

[صفحه 137]

امتثال كرده و عبادتي انجام داده است. پروردگار اطاعت امام را واجب نموده است، بنابراين هر شخصي كه نگاه احترام آميز به امام كند، عبادت كرده است.

النظر الي الكعبة عبادة. و النظر الي الوالدين عبادة و النظر الي الامام عبادة. [229].

نگاه كردن به خانه ي خدا، نگاه كردن به پدر و مادر و نگاه كردن به امام و پيشوا عبادت است.

روزه دار

شخص روزه دار در سرتاسر روز، مشغول اجراي امر خداوند است. و از اين نظر در همه ي اين مدت عبادت مي كند. و چون با نفس خويش مبارزه مي نمايد و پا روي شهوات و اميال نفساني خود مي گذارد، پروردگار به پاداش اين استقامت، عبادات او را قبول مي كند و خواسته هاي او را اجابت مي فرمايد.

نوم الصائم عبادة و نفسه تسبيح و عمله متقبل و دعاؤه مستجاب. [230].

خواب شخص روزه دار عبادت است. نفس او ثواب تسبيح دارد. عمل او پذيرفته درگاه الهي است و دعاي او به اجابت مي رسد.

ياور خوب

كسي كه ايمان به خدا، پيغمبر و روز قيامت داشته باشد مسلمان

[صفحه 138]

است. شخص تا در اين جهان است بايد به فكر آخرت خود باشد؛ كارهايي كه آخرت او را تباه مي سازد نكند و اعمالي كه موجب خوشبختي وي در آن سرا مي شود انجام دهد. تهيه ي موجبات اين سعادت، مستلزم آن است كه انسان در اين جهان باشد و مال هم در اختيار او باشد تا بتواند براي تأمين آخرت خويش دست و پا كند. بنابراين پي ريزي مقامات ارجمند اخروي، در همين دنياست و همين دنياست كه انسان را براي دست يافتن به درجات جهان آخرت، مساعدت و ياري مي كند و هيچ كس در اين باره نمي تواند ادعا كند كه از اين دنيا بي نياز است و كاري به كار دنيا ندارد.

نعم العون الدنيا علي الاخرة [231].

دنيا براي به دست آوردن آخرت، ياور و كمك خوبي است.

استراحت

بدن از كار و كوشش خسته مي شود و نياز به استراحت دارد. خواب بهترين وسيله ي استراحت براي اعضا و جوارح است.

انسان در دل خود مطالبي دارد. اگر آنها را اظهار كند و به زبان بياورد، مانند كسي كه باري از دوش خود بر زمين نهد، سبك مي شود و آرامش پيدا مي كند.

هنگام سخن گفتن، عقل آدمي به كار مي افتد تا سخن صحيح بگويد و كلام بي ربط و بي معني ادا نكند. زماني كه ساكت شد، عقل از اين حيث فعاليتي ندارد و به استراحت مي پردازد.

النوم راحة للجسد، و النطق راحة للروح و السكوت راحة

[صفحه 139]

للعقل. [232].

خواب آسايش تن، سخن گفتن آسايش روان و خاموشي آسايش عقل است.

وصيت

انسان بايد فكر كند كه هميشه زنده نيست و همه وقت توانايي ندارد. ممكن است ناگهان طومار زندگي وي درهم پيچد و فرصتها از كف او بيرون رود. بنابراين بايد تا زنده است حق خدا را ادا كند و وظيفه اي كه نسبت به پروردگار دارد انجام دهد. در معاشرت و داد و ستد با مردم نيز حسابش روشن باشد مشغول الذمه كسي نباشد. چنانچه در اين امور مسامحه كرده است و شرايط فعلي اجازه نمي دهد كه با خالق و مخلوق تصفيه حساب كند بايد وصيت كند، يعني مطالب لازم را در اين باره يادداشت كند و اشخاصي را كه مورد اطمينان او هستند وصي خود قرار دهد و زمينه را براي عملي شدن آن مطالب، مستعد نمايد و به طور جدي و محكم وصيت كند كه راه گريزي براي مجريان آن وصيت نباشد و نتوانند در اجراي وصيت نامه تعلل و قصور ورزند.

آري مسلمان واقعي، زنده بودن خود را غنيمت مي شمرد و در درجه ي اول، طريق اول و در درجه ي دوم، طريق دوم را انتخاب مي كند تا با خاطري آسوده از اين جهان دست بشويد.

الوصية حق علي كل مسلم. [233].

وصيت كردن بر هر مسلماني واجب و شايسته است.

[صفحه 140]

محبت خدا

ايمان به خدا يعني معتقد بودن به اينكه خدايي هست كه خير و صلاح همه ي مردم را مي داند، نسبت به همه مهربان است. بايد دستورات او را از جان و دل بپذيريم و با كمال اخلاص عمل كنيم. كسي كه چنين اعتقادي پيدا كرد به خدا علاقه مند مي شود و او را دوست دارد و كسي كه خدا را دوست بدارد، خدا هم او را دوست مي دارد و هر كه خدا او را دوست دارد در دو جهان خوشبخت است و گمراه نمي شود.

هل الدين الا الحب؟ ان الله عزوجل يقول: «قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله.» [234].

آيا دين غير از محبت (خدا) چيزي هست؟ همانا خداوند عزيز و بزرگ مي فرمايد: «بگو اي پيغمبر! اگر خدا را دوست داريد مرا پيروي كنيد، تا خدا شما را دوست بدارد.»

اقسام هديه

گاهي براي رضاي خدا - و به اصطلاح قربة الي الله - به كسي چيزي هديه مي دهيم. اين بهترين نوع هديه است و خدا ثواب آن را به ما عطا مي فرمايد.

گاهي هم ممكن است به كسي محبت كنيم و به او هديه بدهيم تا او تلافي كند و به ما هديه ي بيشتري بدهد. اين نوع هديه را هديه ي مكافات مي گويند.

[صفحه 141]

ولي گاهي چيزي به كسي مي دهيم به اين منظور كه از ما طرفداري كند. حال اگر ما بر حق هستيم و مي خواهيم او از حق جانبداري كند، اشكالي ندارد. اما اگر حق با ما نيست و مي خواهيم او با اين هديه، باطلي را به صورت حق درآورد اين هديه همان رشوه اي است كه اسلام، آن

را كفر به خدا مي داند. [235].

الهدية علي ثلاثة وجوه: هدية مكافاة، و هدية مصانعة، و هدية لله عزوجل. [236].

هديه بر سه قسم است: هديه ي تلافي، هديه براي رشوه دادن، و هديه اي محض خشنودي خدا.

هوي و عقل

هوي و هوس به آدمي آزادي عمل مي دهد و قيد و بند از زبان و پاي او مي گشايد. به هر چه امر كرد شخص مطيع هوي، فرمانبرداري مي كند، اعم از آنكه آن كار خوب باشد يا بد، صلاح باشد يا غير صلاح چون هوي و هوس غريزه است بنابراين هميشه بيدار و بسيار چابك و آماده به فرمان دادن است. بسياري از مردم از آن شنوايي دارند و اكثرا از آن پيروي مي كنند. اما عقل كه بايد خوبي را از بدي تشخيص بدهد و آدمي را از بديها باز دارد و به طرف خوبي هدايت كند، در واقع نيرويي است كه در بعضي از مردم به حال خواب و ركود است و آن تحركي را كه بايد داشته باشد، به وجود نمي آورند. لذا مي بينيد در جدال ميان عقل و نفس اماره، عقل مغلوب نفس اماره

[صفحه 142]

مي شود و كنار مي رود و ميدان را خالي و بي رقيب در اختيار نفس مي گذارد. چقدر خوب بود قضيه برعكس مي شد، يعني مردم عقل را بيدار كرده و جلو انداخته و هوي را عقب مي زدند.

الهوي يقظان و العقل نائم. [237].

هوي (و هوس) بيدار و عقل خواب است.

قطع اميد

چقدر زشت است كه آدمي، چشم به دست ديگران دوخته باشد و هر چه نياز دارد از مردم بخواهد. چقدر ناپسند است كه انسان، از اتكاي به خداوند و اعتماد به نفس خود محروم باشد، و هميشه گرد اين و آن بگردد.

چه خوب است كه انسان، اميد خود را از همه قطع كند و فقط به خداي بي همتا متكي باشد. اكنون بايد ديد

كيست كه چنين روشي دارد؟ مسلما شخص مؤمن داراي چنين روشي است، زيرا مؤمن داراي طبعي بلند و از پستي و مذلت بركنار است و بدين وسيله خود را بزرگ مي دارد و دين و ايمانش را نيز ارجمندي مي بخشد. مردم او را با ارزش و محترم مي شمارند. اگر دستش از مال دنيا تهي باشد، اما يك دنيا وقار و متانت در وجود او موج مي زند و اين معني بر محبوبيت او در ميان افراد جامعه مي افزايد.

الياس مما في ايدي الناس عز للمؤمن في دينه. [238].

چشمپوشي از آنچه در دست مردم است، عزتي است براي دين مؤمن.

[صفحه 143]

حق پدر و مادر

حق پدر و مادر، حقي محكم و استوار و حقي فطري و طبيعي است. همه به آن اقرار دارند و آن را واجب مي دانند. هر كس هر مذهبي داشته باشد بدان معترف است و هر كس به هر آيين و كيشي معتقد است، رعايت آن را لازم مي شمارد. حق پدر و مادر، آري حق پدر و مادر! چه بايد كرد و چگونه بايد حق آنان را ادا نمود؟

حق پدر و مادر در دو كلمه خلاصه مي شود كه از طرف فرزند بايد به آن عمل شود. نخست خضوع در مقابل پدر و مادر، دوم مهرباني نسبت به آنان. اگر خوب در اين دو كلمه دقت كنيد و همه ي حقوقي را كه پدر و مادر بر فرزند دارند به دقت ملاحظه نماييد، تصديق خواهيد كرد كه ريشه ي همه آنها همين خضوع و مهرباني است.

يجب للوالدين علي الولد ثلاثة اشيآء: شكرهما علي كل حال و طاعتهما فيما يامرانه و ينهيانه عنه في غير

معصية الله و نصيحتهما في السر و العلانية. [239].

سه چيز براي پدر و مادر بر فرزند واجب است: سپاسگزاري از پدر و مادر در هر حال، اطاعت آنان در امر نهيي كه به او مي كنند به جز در معصيت خداوند و خيرخواهي براي پدر و مادر در نهان و آشكار.

حق فرزند

پدر در مورد فرزند، مكلف به تكاليفي است و بايد حق مسلمي كه

[صفحه 144]

فرزند دارد رعايت كند. تصور نكنيد هنگامي كه فرزند به دنيا آمد حق او ثابت مي شود بلكه قبل از آنكه فرزند به وجود بيايد اين تكاليف شروع مي شود:

در درجه ي اول انسان بايد كسي را به همسري خويش برگزيند و مادر فرزندان خود قرار دهد، كه داراي نجابت و اصالت خانوادگي باشد تا فرزندان وي در طهارت و فضايل، رگ و ريشه دار شوند.

در درجه ي دوم، اسم مناسب و خوبي براي فرزند انتخاب كند تا با داشتن آن نام، سرفراز باشد.

در درجه ي سوم، بايد در تعليم و تربيت فرزندان خود كوشش فراوان نمايد. سعادتمند، آن پدري كه اين سه موضوع را درباره ي فرزندان خويش عمل كند و خوشبخت، آن فرزنداني كه چنين پدر وظيفه شناسي داشته باشند.

تجب للولد علي والده ثلاث خصال: اختياره لوالدته و تحسين اسمه و المبالغة في تاديبه. [240].

فرزند سه حق واجب بر پدر دارد: مادر او را (از خانواده اي شريف و عفيف كه داراي صفات نيكو باشند) انتخاب نمايد، نام نيكي بر او بگذارد و در تربيت او كوشش بسيار كند.

پاورقي

[1] مناقب. ج 3، ص 400.

[2] مناقب. ج 3، ص 372.

[3] مناقب. ج 3، ص 375.

[4] مناقب. ج 3، ص 376.

[5] مناقب. ج 3، ص 386.

[6] اصول كافي. ج 1، ص 348.

[7] اصول كافي. ج 2، ص 161.

[8] ارشاد. ص 263.

[9] مناقب. ج 3، ص 381.

[10] مناقب. ج 3، ص 379.

[11] مناقب. ج 3، ص 379.

[12] فقيه. ج 2، ص 162.

[13] مناقب. ج 3، ص 400.

[14] مناقب. ج 3، ص 399.

[15] مناقب. ج 3، ص 399.

[16] مناقب.

ج 3، ص 399.

[17] مناقب. ج 3، ص 399 - 400.

[18] مناقب. ج 3، ص 399 - 400.

[19] اصول كافي. ج 1، ص 472.

[20] بحار. ج 73، ص 176.

[21] الامام الصادق علم و عقيده، ص 31 -30.

[22] الامام الصادق علم و عقيده، ص 31 -30.

[23] الامام الصادق علم و عقيده، ص 31 -30.

[24] الامام الصادق علم و عقيده. ص 31 - 30.

[25] سوره اعراف. آيه 32.

[26] الامام الصادق علم و عقيده. ص 31.

[27] شيعه در اسلام.

[28] مناقب. ج 3، ص 372.

[29] ارشاد. ص 254.

[30] الامام الصادق. ج 2، ص 145 و 144.

[31] الامام الصادق. علم و عقيده. ص 49.

[32] الامام الصادق. ج 1، ص 160.

[33] اصول كافي. ج 2، ص 74.

[34] سوره كهف. آيه 30.

[35] خصال. ج 1، ص 7.

[36] اصول كافي. ج 2، ص 60.

[37] اصول كافي. ج 2، ص 307.

[38] اصول كافي. ج 2، ص 436.

[39] اصول كافي. ج 2، ص 335.

[40] الامام الصادق. ج 2، ص 101.

[41] اصول كافي. ج 2، ص 252.

[42] اصول كافي. ج 2، ص 271.

[43] وافي. ج 10، ص 8.

[44] اصول كافي. ج 2، ص 639.

[45] تحف. ص 366.

[46] تحف. ص 364.

[47] تحف. ص 364.

[48] اصول كافي. ج 2، ص 231.

[49] تحف. ص 362.

[50] اصول كافي. ج 2، ص 100.

[51] خصال. ج 1، ص 55.

[52] اصول كافي. ج 2، ص 325.

[53] مناقب. ج 1، ص 127.

[54] اصول كافي. ج 2. ص 645.

[55] وسائل.ج 6، ص 257.

[56] بحار. ج 93، ص 134.

[57] وافي.ج 6،ص 54.

[58] وافي. ج 10، ص 16.

[59] وافي، ج 12، ص 210.

[60] تحف. ص 303.

[61] بحار. ج 75، ص 203.

[62] اصول كافي. ج 2، ص 186.

[63]

اصول كافي. ج 2، ص 195.

[64] خصال. ج 1، ص 8.

[65] خصال. ج 1، ص 27.

[66] سوره ي مائده. آيه 2.

[67] اصول كافي. ج 2، ص 175.

[68] فقيه. ج 3، ص 119.

[69] وافي. ج 10، ص 20.

[70] اصول كافي. ج 2، ص 183.

[71] وافي. ج 13. ص 32.

[72] تحف، ص 322.

[73] در جستجوي خوشبختي. ص 236.

[74] وافي. ج 10. ص 15.

[75] اصول كافي. ج 2، ص 517.

[76] اصول كافي. ج 2، ص 95.

[77] اصول كافي. ج 2، ص 103.

[78] وافي. ج 10، ص 58.

[79] اصول كافي. ج 2، ص 509.

[80] وسائل. ج 2، ص 613.

[81] اصول كافي. ج 2، ص 613.

[82] تحف. ص 321.

[83] تحف. ص 316.

[84] اصول كافي. ج 2، ص 128.

[85] بحار. ج 1، ص 131.

[86] وافي. ج 14، ص 139.

[87] خصال. ج 2، ص 410.

[88] كنزالفوائد. ص 195.

[89] وافي. ج 10، ص 27.

[90] خصال. ج 1، ص 25.

[91] اصول كافي. ج 2، ص 72.

[92] فقيه. ج 4، ص 293.

[93] وافي. ج 8، ص 42.

[94] وافي. ج 8، ص 40.

[95] تحف. ص 301.

[96] اصول كافي. ج 1، ص 58.

[97] وافي. ج 9، ص 31.

[98] نهج البلاغه. ص 422.

[99] اصول كافي. ج 2، ص 667.

[100] خصال. ج 1، ص 69.

[101] خصال. ج 1، ص 47.

[102] فقيه. ج 2، ص 33.

[103] بحار. ج 2، ص 52.

[104] تحف. ص 373.

[105] سوره بقره. آيه ي 275.

[106] سوره ي بقره. آيه ي 276.

[107] فقيه. ج 3،ص 174.

[108] اصول كافي. ج 2، ص 487.

[109] اصول كافي. ج 1، ص 16.

[110] اصول كافي. ج 1، ص 25.

[111] آئين زندگي. ص 192.

[112] اصول كافي. ج 2، ص 469.

[113] وافي. ج 5، ص 218.

[114] تحف.

ص 366.

[115] اصول كافي. ج 2، ص 447.

[116] خصال. ج 1، ص 25.

[117] اصول كافي. ج 2، ص 644.

[118] اصول كافي. ج 2، ص 670.

[119] وافي. ج 6، ص 60.

[120] وافي. ج 12، ص 12.

[121] وسائل. ج 14، ص 6.

[122] وافي. ج 12، ص 11.

[123] وافي. ج 6، ص 71.

[124] خصال. ج 1، ص 116.

[125] وافي. ج 10، ص 23.

[126] اصول كافي. ج 2، ص 144.

[127] خصال. ج 1، ص 153.

[128] وافي. ج 10، ص 9.

[129] تحف. ص 373.

[130] خصال. ج 1، ص 108.

[131] تحف. ص 303.

[132] كنزالفوائد. ص 178.

[133] اصول كافي. ج 2، ص 233.

[134] اصول كافي. ج 2، ص 95.

[135] وافي. ج 3، ص 185.

[136] سوره بقره، آيه 155.

[137] سوره زمر، آيه 10.

[138] اصول كافي. ج 2، ص 87.

[139] تحف. ص 305.

[140] تحف. ص 358.

[141] اصول كافي. ج 2، ص 209.

[142] وافي. ج 7، ص 6.

[143] اصول كافي. ج 2، ص 151.

[144] سوره حجر. آيه 85.

[145] سوره ي معراج. آيه 5.

[146] تحف. ص 369.

[147] بحار. ج 75، ص 278.

[148] تحف. ص 359.

[149] وافي. ج 6، ص 70.

[150] تحف. ص 366.

[151] تحف. ص 368.

[152] سوره حج آيه 11.

[153] اصول كافي. ج 3، ص 140.

[154] اصول كافي. ج 2، ص 148.

[155] تحف. ص 305.

[156] تحف. ص 370.

[157] خصال. ج1، ص 28.

[158] سوره زمر. آيه 9.

[159] اصول كافي. ج 1، ص 30.

[160] بحار. ج 1، ص 172.

[161] اصول كافي، ج 2، ص 165.

[162] سوره ي نحل آيه 90.

[163] اصول كافي، ج 2، ص 146.

[164] سوره نجم، آيه 39.

[165] وافي، ج 10، ص 15.

[166] اصول كافي، ج 2، ص 164.

[167] اصول كافي، ج 2، ص 333.

[168] وافي، ج 10،

ص 16.

[169] وافي، ج 13، ص 32.

[170] اصول كافي، ج 1، ص 25.

[171] اصول كافي. ج 1، ص 44.

[172] بحار. ج 78. ص 172.

[173] تحف. ص 364.

[174] اصول كافي. ج 2، ص 303.

[175] خصال. ج 1، ص 54.

[176] وافي. ج 10، ص 55.

[177] خصال، ج 1، ص 46.

[178] اصول كافي. ج 2 ص 266.

[179] تحف. ص 359.

[180] وافي. ج 6، ص 65.

[181] وافي. ج 9، ص 29.

[182] تحف. ص 361.

[183] تحف. ص 304.

[184] وافي. ج 10، ص 23.

[185] وافي. ج 10، ص 14.

[186] خصال. ج 1، ص 42.

[187] جامع السعادات. ج 3، ص 348.

[188] اصول كافي، ج 2، ص 293.

[189] اصول كافي. ج 2، ص 310.

[190] اصول كافي ج 2، ص 339.

[191] فقيه. ج 3، ص 103.

[192] وسائل. ج 6، ص 43.

[193] بحار. ج 1، ص 131.

[194] اصول كافي. ج 2، ص 341.

[195] وافي. ج 10، ص 13.

[196] تحف. ص 364.

[197] اصول كافي. ج 2، ص 112.

[198] اصول كافي. ج 2، ص 104.

[199] اصول كافي. ج 2، ص 106.

[200] وسائل. ج 6، ص 19.

[201] فقيه. ج 3، ص 94.

[202] اصول كافي. ج 2، ص 209.

[203] اصول كافي. ج 2، ص 255.

[204] اصول كافي. ج 2، ص 288.

[205] وافي. ج 10، ص 6.

[206] تحف. ج 305.

[207] اصول كافي. ج 2، ص 241.

[208] اصول كافي. ج 2، ص 239.

[209] اصول كافي. ج 2، ص 327.

[210] اصول كافي. ج 2، ص 321.

[211] اصول كافي. ج 2، ص 364.

[212] اصول كافي. ج 2، ص 335.

[213] فقيه. ج 3، ص 243.

[214] سوره نور. آيه 32.

[215] فقيه. ج 3، ص 101.

[216] خصال. ج 1، ص 35.

[217] خصال. ج 1، ص 53.

[218]

خصال. ج 1، ص 60.

[219] اصول كافي. ج 2، ص 363.

[220] اصول كافي. ج 2، ص 164.

[221] اصول كافي. ج 2، ص 144.

[222] اصول كافي. ج 2، ص 96.

[223] اصول كافي. ج 2، ص 119.

[224] اصول كافي. ج 2، ص 104.

[225] اصول كافي. ج 2، ص 100.

[226] اصول كافي. ج 2، ص 110.

[227] وافي. ج 3، ص 132.

[228] خصال. ج 1، ص 39.

[229] وافي. ج 8، ص 9.

[230] وافي. ج 7، ص 6.

[231] فقيه. ج 3، ص 94.

[232] فقيه. ج 4، ص 287.

[233] وافي. ج 13، ص 7.

[234] سوره ي آل عمران آيه 3؛ خصال. ج 1، ص 21.

[235] وسائل. ج 18، ص 162.

[236] خصال. ج 1، ص 89.

[237] معالم العبر. ص 424.

[238] اصول كافي. ج 2، ص 148.

[239] تحف. ص 322.

[240] تحف. ص 322.

23- صميمانه با اهل بيت عليهم السلام (صادق آل محمد رئيس مكتب تشيع عليه السلام)

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: رئيس مكتب تشيع امام جعفر صادق عليه السلام محمود داوري 1343.

مشخصات نشر: اصفهان انتظار سبز، 1382.

مشخصات ظاهري: 173 ص

فروست: (صميمانه با اهل بيت 8)

شابك: 964-8260-28-1

وضعيت فهرست نويسي: فهرست نويسي قبلي يادداشت: فهرست نويسي براساس اطلاعات فيپا.

يادداشت: كتاب نامه به صورت زير نويس موضوع: جعفر بن محمد(ع ، امام ششم 148 - 83ق -- احاديث موضوع: احاديث شيعه -- قرن 14

رده بندي كنگره: BP45 /د2ر9

رده بندي ديويي: 297/9553

شماره كتابشناسي ملي: م 82-30460

ولادت

ولادت امام

- سرورم! لطفا زمان تولد خود را براي پيروانتان بفرماييد.

تولد من در روز دوشنبه هفدهم ماه ربيع الاول سال 83 هجري قمري همزمان با سالروز ولادت پيامبر عظيم الشان اسلام صلي الله عليه و آله و سلم صورت گرفته است.

- پيروان جد بزرگوارتان و شيعيان مكتب حضرت عالي در روز ولادت شما كه همزمان با ولادت جدتان مي باشد چه مي كنند؟

مردم به مباركي اين روز صدقه و خيرات مي دهند، مؤمنين را مسرور

[صفحه 9]

مي كنند و روزه مي گيرند.

- مولاي خوبان عالم لطفا خودتان را از جهت نام، كنيه و القاب معرفي فرماييد؟

نامم جعفر و كنيه ام ابوعبدالله و القابم صابر، فاضل، طاهر، صادق و مشهورترين القابم صادق مي باشد.

- مولاي من! چرا حضرت عالي را صادق مي نامند؟

از جدم امام زين العابدين سؤال كردند چرا فرزندتان را صادق مي نامند فرمودند: نام او نزد اهل آسمانها صادق است، پرسيدند شما ائمه همه صادق و راستگو هستيد، فرمودند پدرم از پدرش مرا خبر داد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: زماني كه فرزند من جعفر بن محمد بن علي بن الحسين عليهم السلام متولد شد او را صادق ناميد زيرا

يكي از نسل فرزندان او جعفر نام خواهد داشت و به دروغ از روي افتراء دعوي امامت خواهد كرد و او نزد خدا جعفر كذاب و افترا كننده بر خداست. پس جدم زين العابدين عليه السلام گريست و فرمود: گويا مي بينم جعفر كذاب را كه خليفه جور زمان خود را بر تفتيش و تفحص امام پنهان يعني صاحب الزمان (عج) برانگيخته است [1].

- نقش نگين انگشتران حضرت عالي چيست؟

[صفحه 10]

نقش نگينم: الله ولي و عصمتي من خلقه

الله خالق كل شي ء

انت ثقتي فاعصمني من الناس

ماشاءالله لا قوة الا بالله استغفر الله

- سرورم! نام مبارك مادرتان چيست؟

مادرم فاطمه مسمي به ام فروة بنت قاسم بن محمد بن ابي بكر است.

- جمله اي درباره مادر بزرگوارتان فرموده ايد، خواهش مي كنم بازگو فرمائيد.

كانت امي ممن آمنت و اتقت و احسنت و الله يحب المحسنين

مادرم از جمله زناني بود كه ايمان آورد و تقوي و پرهيزكاري را اختيار كرد و احسان و نيكوكاري نمود و خدا نيكوكاران را دوست دارد [2].

- خاله شما معروف به چه بود و همسر چه كسي بود؟

خاله من معروف به ام حكيم همسر اسحق عريضي بن عبدالله بن جعفر بن ابيطالب است.

- سرورم! جناب عالي چند سال از محضر جد و پدر بزرگوارتان استفاده نموديد؟

تا سن 12 سالگي از محضر جد بزرگوارم حضرت سجاد عليه السلام استفاده

[صفحه 11]

نمودم و از خرمن دانش وي خوشه چيني نمودم پس از رحلت ايشان مدت 19 سال نيز با پدر بزرگوارم اما محمد باقر عليه السلام زندگي كردم كه به اين ترتيب 31 سال از دوران عمر خود را در خدمت جد و پدر بزرگوارم بوده و از محضر آنان استفاده بردم و بدون

واسطه، از مبدأ، كسب فيض نمودم.

- مولاي من! خلفايي كه در طول حيات حضرت عالي با جناب عالي هم عصر بودند چه نام داشتند؟

5 نفر از خلفاي بني اميه به نامهاي هشام بن عبدالملك - وليد بن يزيد - يزيد بن وليد - ابراهيم بن وليد - مروان و 2 نفر از خلفاي بني عباس به نامهاي سفاح و منصور.

[صفحه 12]

ولايت امام

- سرورم! لطفا جريان ولايت خود را بفرمائيد؟

پدرم فرمود: اي جعفر! خيرخواهي اصحابم را به تو سفارش مي كنم. عرض كردم: قربانت گردم به خدا سوگند آنها را به مقامي از علم برسانم كه هر مردي از آنها در هر شهري كه باشد محتاج به سؤال علمي از هيچ كس نباشد. [5].

[صفحه 13]

و ديگر:

وقتي پدرم مريض شد مرا طلبيد تا عهد ببندد. در آن حال زيد بن علي، عموي من آمد و گفت: چه مي شد كه همان حكمي كه درباره ي حسنين فرمودند در حق من عمل مي كردي (يعني هم چنان كه امام حسن مجتبي عليه السلام حضرت سيدالشهداء عليه السلام را پس از خود وصي مي گردانيد، تو هم مرا وصي خود قرار دهي) پدرم فرمود: يا اباالحسين اين منصب امانت الهي است و نمي توان به قياس عمل كرد، زيرا امامت از حجت هاي الهي است كه به شخص پيغمبر و آثار و علائم الهي به او سپرده مي شود، لذا مرا به جاي خود به حكم و دستور نبوت به وصايت معرفي نمود. [4].

- و همچنين است:

زماني كه پدرم مي خواست ديده از اين جهان فروبندد، فرزندان خود را به حضور طلبيد و از شيعيان نيز چند نفري حاضر بودند. بعد فرمود كه يعقوب به

پسرانش وصيت كرد كه اي پسران من، خدا دين را براي شما برگزيد، مبادا به جز پيروي از دين اسلام و مسلماني از دنيا برويد. پدرم به من وصيت كرد و دستور داد در آن بردي كه با آن نماز جمعه مي خواند كفنش كنم و عمامه را به سرش ببندم و قبرش را چهار گوش حفر كنم و آن را چهار انگشت از زمين بالا آورم و هنگام دفن بندهاي

[صفحه 14]

كفن او را باز كنم. پس حاضرين را به اين مطلب شاهد گرفت و فرمود: حال برويد خدا شما را رحمت كند.

من به پدرم عرض كردم: علت شاهد گرفتن بر اين جريان چه بود؟

پدرم فرمود: مي خواستم همه بدانند كه پس از من زمام امور در دست چه كسي است و تو هم بر اين امر برهاني داشته باشي [5].

[صفحه 16]

اخلاق و رفتار امام عليه السلام

اخلاق فردي

لباس و وضع ظاهر امام

- سرورم! پيروانتان مي دانند كه سيره ي ائمه عليهماالسلام دلالت دارد كه اعمال و رفتار شما هميشه همراه با تصميم و اراده و قصد و هدف بوده و هميشه نتيجه اي را در نظر داشته ايد كه رضاي خداوند حتما در آن ملحوظ و از لحاظ دنيا هم داراي فايده و متضمن مصلحتي براي مردم بوده است. حضرت عالي مقيد به پاكيزگي و خوش لباسي هستيد. لكن بعضي از اصحاب به شما اعتراض مي كنند كه وضع ظاهر شما مثل مردمان خوش گذران است. حضرت عالي در پاسخ آنان چه فرموديد؟

[صفحه 17]

مي گفتم: «اذا انعم الله علي عبده بنعمة أحب ان يراها عليه، لانه جميل يحب الجمال» هنگامي كه خداوند نعمتي به بنده ي خود مي دهد، دوست دارد اثر آن را بر او ببيند، زيرا خداوند زيباست و

زيبائي را دوست مي دارد.

«اني لأكره للرجل ان يكون عليه من الله نعمة فلا يظهرها» من از كسي كه خدا به او نعمتي داده و آثار آن را نشان نمي دهد، خوشم نمي آيد.

- سرورم! روزي از حضرت عالي پرسيدند معناي آن كه خداوند زيباست و زيبائي را دوست دارد و از تظاهر به فقر بدش مي آيد و يا اگر خداوند بر بنده نعمتي داد، دوست دارد آن را بر او ببيند، چيست؟ شما چه فرموديد؟

گفتم: «معناي زيبائي و زيبا شدن اين است كه شخص لباسش نظيف و پاكيزه باشد و بوي خوش داشته و خانه اش را سفيد كند و اطاقهاي خانه و حياط خود را هميشه جاروب كرده و پاكيزه نگاه دارد.»

- سرورم! جناب عالي هنگامي كه در خانه ي خدا مشغول طواف بوديد، مردي گوشه ي لباس شما را كشيد. حضرت عالي برگشتيد و ديديد عباد بن كثير بصري است. وي به شما عرض كرد: «اي جعفر، تو اين لباسهاي فاخر را مي پوشي! آن هم در چنين محلي، در صورتي كه تو از اولاد علي عليه السلام هستي … حضرت عالي در پاسخ وي چه فرموديد؟»

[صفحه 18]

در جوابش گفتم: «پارچه ي اين لباس فرقبي است و آن را به يك دينار خريده ام و علي عليه السلام در زماني بود كه بايستي آن طور كه عمل مي كرد باشد و من اگر امروز لباس علي عليه السلام را بپوشم، مردم مي گويند، اين مرد رياكار است» .

- سرورم! روزي به شما گفتند يا اباعبدالله تو از خانواده ي پيغمبري و پدرت علي عليه السلام آن طور و آن طور بود. اين لباس هاي «مروي» چيست كه بر تن كرده اي و لباسهاي

تو بايد از اين پارچه ها كم ارزش باشد. چه پاسخ فرموديد؟

در جواب گفتم: واي بر تو، چه كسي زينت خدا و غذاهاي خوب را بر بندگان حرام كرده است؟

زهد و پرهيزگاري امام

- سرورم! در زهد و پرهيزگاري كه تنها وسيله تقرب به درگاه كبريايي خداوند است جناب عالي نمونه و سرمشق هستيد و به زرق و برق دنيا اعتنايي نداريد و از تمايلات شهواني منصرف هستيد. از غذاي ساده و محدود و لباس ساده و خشن استفاده مي كنيد و به اقتضاي زمان در بيرون از منزل لباس لطيف و خز مي پوشيد. روزي سفيان ثوري شما را زيارت كرد كه لباس خز پوشيده بوديد. عرض كرد يابن رسول الله شما كه از اهلبيت

[صفحه 19]

نبوت هستيد، چگونه اين لباس را مي پوشيد؟ شما چه فرموديد؟

گفتم: اي سفيان زير لباس مرا ببين (جامه خشن و پشمي در زير لباس و روي آن روپوش خز بود).

- سرورم! حضرت عالي مهمان را خيلي دوست داريد و هميشه شخصا از مهمانهاي خود پذيرائي مي كرديد و براي آنها لذيذترين و گواراترين غذاها را به اندازه كافي فراهم مي كرديد. در آن حال به آنها بر چه تأكيدي مي كرديد؟

به آنها مي گفتم: بي ملاحظه بخوريد، كساني كه بيشتر به ما محبت دارند، در خانه ي ما بيشتر غذا مي خورند.

طلب رزق حلال

- مولاي من! شما كه با كمال تواضع و در عين حال با نهايت مناعت طبع كارهاي خود را شخصا انجام مي دهيد، روزي در برابر آفتاب سوزان حجاز بيل به دست گرفته و در مزرعه خود كشاورزي مي نموديد؛ وقتي از شما سؤال كردند يابن رسول الله اجازه دهيد غلامان و ديگران انجام دهند، جنابعالي چه فرموديد؟

گفتم: اگر در اين حال پروردگار خود را ملاقات كنم، خوشوقت خواهم

[صفحه 20]

بود زيرا با كد يمين [6] و عرق جبين [7] آذوقه و معيشت خود و

خانواده ام را تأمين مي نمايم.

عبادت امام

- سرورم! بسيار شنيده شده كه حضرت عالي در مقابل عظمت الهي، دلي خاشع داشته ايد و هميشه مشغول يكي از سه حالت بوديد خواهش مي كنم آن سه حالت را بفرماييد؟

يا روزه دار، يا مشغول نماز و يا مشغول ذكر خدا بودم.

شهامت و صراحت لهجه امام

- سرورم! حضرت عالي در شهامت و صراحت لهجه و قوت قلب، مشهور هستيد. بارها منصور عباسي شما را براي كشتن احضار نمود و مأمورين منصور هم به شما گفته بودند كه شما را براي قتل احضار نموده است. جناب عالي چه احساس و عكس العملي داشتيد؟

با توكل به خدا از هيچ حادثه اي بيمناك نبودم و بدون هيچ گونه تزلزل خاطر، پيش منصور مي رفتم و از روبروشدن با وي اضطرابي به خود راه نمي دادم بلكه منصور بود كه از هيبت و شكوه و نحوه ي برخورد من مضطرب مي گشت.

[صفحه 21]

اخلاق اجتماعي

انفاق امام

- سرورم! جناب عالي كه داراي سيرت عالي و قلبي روشن به نور الهي هستيد، در احسان و انفاق و اجابت تقاضاي نيازمندان، همانند اجداد خود رفتار مي نموديد، صدقات سري را در تاريكي شب به خانه نيازمندان

[صفحه 22]

مي برديد و به صورت شخص ناشناس در دل شب به آنان غذا و پوشاك مي داديد، بدون اين كه خود را معرفي نماييد. در اين مورد معلي بن خنيس گويد شبي حضرت عالي از خانه بيرون آمديد و به طرف سقيفه ي بني ساعده تشريف فرما شديد. او از پشت سر شما آمد و ديد ناگاه از دست مبارك جناب عالي چيزي به زمين افتاد. حضرت عالي چه فرموديد؟

گفتم: «معلي دست به زمين بمال و هر چه را كه به دستت آيد جمع كن و به من بده. وي نانها را جمع كرد و داد. وقتي به سايبان بني ساعده رسيديم، ديدم كه گروهي از فقراء در آن جا خوابيده بودند. زير جامه ي هر يك از آنان يك يا دو قرص نان گذاشته و مراجعت نموديم.» [8].

انفاق محرمانه

- سرورم! چون حضرت عالي به صورت ناشناس و مخفيانه كمك مي كرديد، شنيده شده حاضر بوديد ديگران نسبت به شما چيزي بگويند ولي كمك شما مخفيانه باشد به طوري كه روزي كيسه اي زر به «خثعمي» داديد و فرموديد اين كيسه زر را به فلان مرد هاشمي بده و مگو چه كسي داده است. وقتي خثعمي آن كيسه زر را به آن شخص داد، او چه گفت؟

[صفحه 23]

گفت، خدا جزاي خير دهد به كسي كه اين زر را براي من فرستاده است زيرا او هميشه براي من زر مي فرستد و من

با آن امرار معاش مي كنم و امام جعفر صادق عليه السلام درهمي براي من نمي فرستد، با آنكه ثروتمند است. [9].

عاطفه و گذشت امام

- مولاي من! روزي شخصي به خدمت حضرت عالي آمد و عرض كرد: پسر عم شما هر چه دلش خواست به شما ناسزا گفت. حضرت عالي به جاي اينكه خشمگين شويد به كنيز خود فرموديد كه آب براي وضو حاضر كند. آنگاه وضو گرفتيد و مشغول نماز شديد كه آن شخص پيش خود فكر كرد كه جناب عالي پس از نماز، شخص ناسزاگو را نفرين خواهيد كرد. جناب عالي پس از خواندن 2 ركعت نماز چه كرديد؟

به خداوند عرض كردم، پروردگارا اين حق من بود، بخشيدم ولي جود و كرم تو از من بيشتر است، پس تو هم او را ببخش و به كردارش كيفر مفرما و پس از آن براي او دعا كردم.

[صفحه 24]

وجدان كاري

- سرورم! حضرت عالي در خصوص وجدان كاري و كيفيت بهتر كار، چه فرموديد؟

در تفسير اين سخن خداوند كه فرمود «تا شما را بيازمايد كه كدام از شما كار بهتر انجام مي دهد» گفتم منظور كار زياد نيست، بلكه مقصود كار صحيح و درست است. [10].

- سرورم! در خصوص درخواست وجدان كاري براي خود از خداوند چه فرموديد؟

از قول پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم گفتم: «از خداوند راستي و درستي را بخواهيد و همراه با آن، درستكاري را از او درخواست كنيد.» [11].

- مولاي من! در خصوص محكم كاري، قضيه اي را براي اصحاب خود تعريف فرموديد. لطفا جهت پيروانتان بازگو فرمائيد.

«پس از مرگ ابراهيم، پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در قبر او شكافي مشاهده كرد، آن شكاف را با دست مبارك خود صاف كردند و سپس

فرمودند: «هنگامي كه يكي از شما كاري انجام مي دهد، محكم كاري

[صفحه 25]

كند.» [12].

- سرورم! ثواب كسي كه كارش را به درستي و خوبي انجام مي دهد و وجدان كار دارد چيست؟

«هنگامي كه مؤمن كارش را به خوبي و درستي انجام دهد، خداوند ثواب آن كار را هفتصد برابر مي كند. آنگاه عمر بن يزيد سؤال كرد احسان چيست؟

گفتم: «موقع نماز، ركوع و سجودت را نيكو به جاي آور و هنگامي كه روزه گرفتي، از هر چيزي كه روزه ات را از بين ببرد پرهيز كن و هر كاري كه آن را براي خدا انجام مي دهي بايد از آلودگي و پليدي پاك باشد.» [13].

[صفحه 26]

ذكر و دعا

اشاره

- سرورم! حضرت عالي جمله اي در خصوص اهميت دعا فرموده ايد، خواهش مي كنم مجددا بازگو فرمائيد؟

«عليكم بالدعاء فانكم لاتقربون بمثله؛

به دعاء تمسك جوييد كه به هيچ چيز همانند دعاء، به خداوند نزديك نمي شويد.» [14].

[صفحه 27]

- مولاي من! حضرت عالي در خصوص عظمت ذكر بسم الله موردي را فرموديد، خواهش مي كنم جهت استفاده ي پيروانتان بفرمائيد؟

«شخصي در مسافرت همراه حضرت عيسي عليه السلام بود تا آن كه به دريا رسيدند و بر روي آب راه رفتند و از دريا گذشتند.

اين شخص عادي نيست كه بر آب تصرف مي كند، اين همان شخص است كه مرده را زنده مي كند، و بيماران صعب العلاج را شفا مي دهد، و جان هاي مرده را زنده مي نمايد و حيات مي دهد هر كسي كه به تعليم معارف حقه، انسانها را (از جهت معنوي) زنده مي كند، عيسوي مشرب است.

آن شخص ديد كه بر روي آب مثل زمين هموار عبور مي كنند، در حين عبور به

اين فكر افتاد كه حضرت عيسي عليه السلام چه مي گويد و چه مي كند كه بر روي دريا اين گونه راه مي رود. ديد حضرت مي گويد: بسم الله.

از روي عجب به اين گمان افتاد، كه اگر خودش از تبعيت كامل حضرت عيسي بيرون آيد و مستقلا بسم الله بگويد، مانند حضرت مي تواند بر روي آب راه رود. از تبعيت كامل خارج شد، بريدن همان و غرق شدن همان. استغاثه به حضرت روح الله نمود، آن حضرت نجاتش داد.» [15].

[صفحه 28]

- سرورم! در تأثير اين ذكر شريف يعني لا اله الا انت سبحانك اني كنت من الظالمين به سه جمله ي فاستجبناله، و نجيناه من الغم، و كذلك ننجي المؤمنين، دقت به پاداش اعمال گردد. به خصوص به جمله ي اخير كه مفاد آن عام است كه وعده فرموده شامل همه ي مؤمنين مي باشد و با جمع محلي به الف و لام و فعل مضارع كه دال بر تجدد زمان و حصول تدريجي آن براي ابد است تعبير فرموده است، فتبصر. جناب عالي فرموديد: در شگفتم براي كسي كه از چهار چيز بيم دارد، چگونه به چهار چيز پناه نمي برد. آن چهار چيز چيست لطفا بفرماييد؟

در شگفتم براي كسي كه، ترس بر او غلبه كرده، چگونه به ذكر «حسبنا الله و نعم الوكيل» پناه نمي برد. زيرا به تحقيق شنيدم كه خداوند عزوجل به دنبال ذكر ياد شده فرمود: پس (آن كساني كه به عزم جهاد خارج گشتند و وسوسه هاي شياطين در آنها اثر نكرد و به ذكر فوق تمسك جستند) همراه با نعمتي از جانب خداوند (عافيت) و چيزي بيشتر از آن (سود در تجارت)

بازگشتند و هيچ گونه بدي به آنان نرسيد.

و در شگفتم براي كسي كه اندوهگين است، چگونه به ذكر «لا اله الا انت سبحانك اني كنت من الظالمين» پناه نمي برد. زيرا به تحقيق شنيدم كه خداوند عزوجل به دنبال ذكر فوق فرمود: پس ما (يونس را در اثر تمسك به ذكر ياد شده) از اندوه نجات نجات داديم و همين گونه مؤمنين را نجات

[صفحه 29]

مي بخشيم.

و در شگفتم براي كسي كه مورد مكر و حيله واقع شده، چگونه به ذكر «أفوض امري الي الله ان الله بصير بالعباد» پناه نمي برد. زيرا به تحقيق شنيدم كه خداوند عزوجل به دنبال ذكر فوق فرمود: پس خداوند (موسي را در اثر ذكر ياد شده) از شر و مكر فرعونيان مصون داشت.

و در شگفتم براي كسي كه طالب دنيا و زيبايي هاي دنياست، چگونه به ذكر «ماشاءالله لا قوة الا بالله» پناه نمي برد. زيرا به تحقيق شنيدم كه خداوند عزوجل بعد از ذكر ياد شده (از زبان مردي كه فاقد نعمت هاي دنيوي بود، خطاب به مردي كه از آن نعمت ها بهره مند بود) فرمود: اگر تو مرا از جهت مال و فرزند، كمتر از خود مي داني پس اميد است خداوند بهتر از باغ تو به من بدهد … [16].

معنويت

- مولاي من! حضرت عالي در خصوص قلب، چه فرموديد؟

گفتم: «القلب حرم الله، فلا تسكن في حرم الله غير الله؛ قلب حرم الهي

[صفحه 30]

است، پس در حرم خدا، غير خدا را سكني ندهيد.» [17].

- سرورم! وقتي از حضرت عالي سؤال كردند: چگونه آدمي مي تواند دايم در نماز باشد؟ آدمي كسب و كار و زندگي و خواب دارد، يعني چه كه

آدم دايما در نماز باشد؟ جناب عالي چه پاسخ فرموديد؟

گفتم: «مراد اين است، كساني كه در همه حال به ياد خداوند هستند و پيوسته وقف حق هستند، حتي غذا كه مي خورند اينها عندالله، بنده اند كه متوجه اند، اينها دايم در نمازند.»

- سرورم! حضرت عالي در خصوص كسي كه توبه ي نصوح مي كند چه فرموديد؟

گفتم: «چون بنده توبه ي نصوح كند، خداوند او را دوست بدارد و در دنيا و آخرت، [گناهان] او را مي پوشاند.»

سؤال شد: «چگونه خداوند گناهان او را مي پوشاند؟»

گفتم: «گناهانش را كه دو ملك نوشته اند، از يادشان ببرد، و به اعضاي بدنش وحي فرمايد كه گناهانش را پنهان كنيد و به مكانهايي از زمين كه در آنها گناه كرده است وحي فرمايد كه گناهاني كه بر شما مرتكب شده، كتمان

[صفحه 31]

كنيد. پس او به ديدار خدا مي رود در حالي كه چيزي از گواهان قيامت بر گناهانش گواهي ندهد [18] [19].

ابليس

- مولاي من! نظر جناب عالي در خصوص غرور بي جاي ابليس چيست؟

«ابليس خود را با آدم سنجيد و گفت: خدا مرا از آتش آفريد و آدم را از خاك. اگر آتش را با جوهري كه خدا آدم را از آن آفريد مي سنجيد، آن جوهر نور و ضيايي بيشتر از آتش داشت» .

غنا

- سرورم! نظر حضرت عالي در مورد خانه هايي كه در آن خوانندگي (غناء) مي شود چيست؟

«در خانه اي كه خوانندگي (غناء) مي شود، از نزول بلاهاي دردناك ايمن نيست، دعا در آن مستجاب نمي شود، فرشتگان در آن نازل نمي شوند، خداي متعال از اهل خانه دوري نموده و روي رحمت برگردانيده است.» [20].

[صفحه 32]

گناه

- سرورم! خواهشمندم جهت استفاده بفرماييد؛ گناه چه تأثيري بر انسان دارد؟

«چون انسان گناه كند، از نماز شب محروم گردد و عمل زشت، همچون چاقويي كه در گوشت فرو رود، سريع تر در كسي كه مرتكب آن شده فرو مي رود» [21] [22].

پاداش قرض الحسنه

- سرورم! اجر و پاداش قرض الحسنه نسبت به صدقه چيست؟ لطفا بفرماييد.

«بر در بهشت نوشته شده پاداش صدقه ده برابر، ولي پاداش قرض دادن هيجده برابر است. پاداش قرض از اين رو از پاداش صدقه بيشتر است كه قرض گيرنده جز از روي نياز قرض نمي گيرد ولي صدقه گيرنده گاهي با اين كه نياز ندارد صدقه مي گيرد.» [23].

- سرورم! روزي حضرت عالي سه دسته از كساني را كه ادعاي مسلماني

[صفحه 33]

مي كنند، دزد دانستيد، آن سه دسته كدامند؟

دزدها سه دسته اند:

1- ترك كنندگان زكات.

2- حلال دانندگان مهريه ي زنها براي خود.

3- كساني كه قرض بگيرند و نيت اداي آن را ننمايند. [24].

- مولاي من! لطفا بفرماييد در پاسخ داود رقي كه سؤال كرد از چه كسي نبايد قرض گرفت كه اين قرض گرفتن موجب گرفتاري قرض گيرندگان مي شود؟ چه فرموديد؟

گفتم: «اي داود رقي، اگر دستت را تا آرنج در دهن اژدها داخل كني، بهتر از حاجت خواهي از شخص نو كيسه است.»

عزت نفس

- سرورم! آيا شخصي كه با روشهاي مختلف و شيوه هاي گوناگون از مردم تقاضاي كمك مي كند، شيعه شما مي باشد؟

«شيعه ما، از مردم چيزي را تقاضا نمي كند حتي اگر از گرسنگي بميرد. [25] عزت مؤمن در بي نيازي او از مردم است. همانا خداوند متعال، همه كارهاي مؤمن را به خود مؤمن واگذار نموده. جز اين كه به او اجازه

[صفحه 34]

نداده است كه خود را ذليل كند.» [26].

- مولاي من! حضرت عالي روزي فرموديد: سزاوار نيست مؤمن خود را ذليل كند، سؤال شد چگونه خود را ذليل كند؟ پاسخ شما چه بود؟

گفتم: «زماني كه سراغ كاري مي رود كه از او ساخته نيست

و نتيجه اي ندارد.» [27].

- سرورم! روزي مفضل بن قيس خدمت جنابعالي رسيد و از گرفتاريها و رنجهاي زندگي خود نقل نمود. شما به كنيز خود دستور داديد كيسه اي كه محتوي 400 درهم بود به او دادند و به او فرموديد با اين پول زندگيت را بهبود بخش. مفضل عرض كرد: منظورم از شرح حال خود اين بود كه در حق من دعا فرمائيد. شما فرموديد: «بسيار خوب، دعا هم مي كنم» در پايان به مفضل چه فرموديد؟

گفتم: «از بازگو كردن شرح زندگي خود براي مردم، دوري و پرهيز كن كه اگر چنين كني نزد مردم ذليل و خوار مي شوي (براي دوري از ذلت، درد دلت را براي مردم بيان نكن).» [28].

[صفحه 35]

اهميت عمل به وعده

- سرورم! در خصوص اهميت عمل به وعده چه فرموديد؟

گفتم: «وعده مؤمن به برادر ديني اش مانند نذري است كه كفاره ندارد. كسي كه به آن وفا نكند به مخالفت با وعده ي خدا برخاسته و خود را در معرض غضب خدا قرار داده است.» [29].

ارزش عمر

- روزي پيرمرد 94 ساله اي به نام «عنوان بصري» در مدينه خدمت شما رسيد و مسائلي را پرسيد. پس از دريافت پاسخ سؤالات خود، با اين كه ديگر كاري نداشت همانجا نشست. حضرت عالي ديديد كه با نشستن وي، وقتتان بيهوده تلف مي شود و او كاري ندارد و ديگر مزاحم شده است. چه فرموديد؟

گفتم: «من مردي هستم كه كار و زندگي دارم، در عين حال در هر ساعتي از وقتهاي شب و روز ذكر و عبادتي دارم، مرا از عبادتم باز ندار! (يعني برخيز و برو و وقت مرا نگير).» [30].

[صفحه 36]

امانت داري

- مولاي من! روزي در مسجد، پس از نماز رو به قبله نشسته بوديد، عبدالله بن سنان عرض كرد از سلاطين و طاغوتيان در نزد ما امانتي مي گذارند و خمس مال خود را نيز به شما نمي پردازند، آيا امانتشان را به آنها برگردانيم؟ حضرت عالي چه فرموديد؟

سه بار گفتم «به خداي اين قبله اگر ابن ملجم قاتل پدرم، كه من در جستجوي دستگيري او هستم و او به خاطر اين كه پدرم را كشته خود را مخفي مي كند، امانتي به من بسپرد آن را حتما به او ادا خواهم كرد.» [31].

موفقيت در كسب و كار

- مولاي من! جناب عالي، سبب رونق در كسب و كار را در چه مي دانيد؟

«هر صاحب صنعت و هنري، بايد داراي سه خصلت باشد تا كسب او رونق پذيرد و آن سه عبارت است از: ماهر بودن در كار خود، ادا كردن حق كار و به دست آوردن دل كارگر و كارگزار خود.» [32].

[صفحه 37]

مشورت

- سرورم! مشورت با افراد صالح و كاربرد فكر و انديشه در كارها چه نتيجه اي دارد؟

«اگر به اين مرحله عمل كردي، به بركت در زندگي دست يافته اي [33] و در دعاي وداع ماه مبارك رمضان از خداوند خواسته ام "اللهم اجعل بعضنا علي بعض بركة".» [34].

مواظبت از زبان

- مولاي من! براي اين كه انسان مواظب زبان خود باشد، چه چيزي لازم است؟

«براي اين كه انسان مواظب زبان خود باشد و هر حرفي را نزند، معرفت خدا لازم است. كسي كه خدا را بشناسد و او را بزرگ شمارد، در پيش خداي عظيم هر حرفي را نمي زند، شكم را با هر غذاي حرامي، آلوده نمي كند و كنار هر سفره اي نمي نشيند. عنايت دارد كه خود را با روزه گرفتن بپروراند. خداوند مورد عنايت اوست و خودش را كم نمي كند.

[صفحه 38]

فضيلت شبهاي قدر

- سرورم! فضيلت شبهاي قدر بر شبهاي ديگر چيست؟

«تقدير امور و سرنوشت ها در شب نوزدهم، تحكيم آن در شب بيست و يكم و امضاي آن در شب بيست و سوم صورت مي گيرد.» [35] هر كس در شبهاي قدر غسل كند، از گناهان پاك مي شود. مثل اين است كه تازه از مادر متولد گرديده است. [36] [37].

فايده براي نمازگزار

- سرورم! روزي فرموديد نماز براي نمازگزار سه فايده دارد. خواهش مي كنم براي استفاده پيروانتان توضيح بيشتري بفرمائيد؟

«يكي، اين كه هر گاه كه به نماز مي ايستد از بالاي فضا تا فرق سر او نيكويي ها ريزش دارد. ديگر، اين كه فرشتگان از زير پا تا بالاي آسمان بر او احاطه دارند. سوم، اين كه فرشته اي به او ندا مي دهد كه اي نمازگزار! اگر مي دانستي با كه مناجات مي كني، نماز را به پايان نمي بردي.» [38].

[صفحه 39]

رفع هم و غم

- مولاي من براي رفع هم و غم و گرفتاري چه توصيه اي مي فرمائيد؟

«چه مانعي دارد كه چون يكي از شما اندوهي از غم هاي دنيا بر او روي آورد، وضو بگيرد و به مسجد برود و دو ركعت نماز بخواند و براي رفع اندوه خود خدا را بخواند. مگر نشنيده اي كه خداوند مي فرمايد: "و استعينوا بالصبر و الصلاة." [39].

- سرورم! زينت دنيا و آخرت چيست؟

«خداوند متعال ثروت و فرزندان را زينت دنيا دانسته است ولي هر ركعت نمازي كه انسان براي آخرت مي خواند زينت آخرت است.» [40].

- مولاي من! پاداش كسي كه به نماز جمعه اهميت مي دهد چيست؟

«هيچ قدمي نيست كه براي نماز جمعه برداشته شود، مگر اين كه خداوند بدن او را از آتش جهنم حرام مي كند.» [41].

- سرورم! در امر تبليغ به كدام گروه از افراد جامعه بايد توجه بيشتر نمود تا تبليغ، تأثير بيشتري داشته باشد؟

«نوجوانان را درياب! كه آنان به هر خير و صلاحي پيشتازترند.» [42].

[صفحه 40]

تربيت كودك

- مولاي من! وظيفه ي والدين در آموزش كودك، تربيت او و آشنا نمودن وي به فرايض، از زمان سه سالگي به بالا چيست؟

«.. هنگامي كه كودك به سه سالگي رسيد، او را وادار كن تا 7 مرتبه بگويد لا اله الا الله، سپس او را آزاد بگذارد تا سه سال و 7 ماه و بيست روزش تمام شود. آنگاه وادارش كن 7 مرتبه بگويد محمد رسول الله. او را آزاد بگذار تا 4 سال او تمام شود و آنگاه او را وادار كن 7 مرتبه بگويد صلي الله علي محمد و آل محمد. سپس او را آزاد بگذار تا هنگامي كه

5 سالش تمام شود. آنگاه دست راست و چپش را به او ياد بده. وقتي آنها را شناخت، او را به سمت قبله بنشان و به او بگو: «سجده كن» . سپس او را تا شش سالگي آزاد بگذار و بعد از آن، از نماز خواندن و ركوع و سجود را به او ياد بده.» هنگامي كه 7 سالش تمام شد به او بگو: «دست و صورتت را بشوي و هنگامي كه شست به او بگو: «نماز بخوان» و بعد او را تا تمام شدن 9 سالگي آزاد بگذار و سپس وضو را به او ياد بده.» [43].

[صفحه 42]

نمي از درياي علم امام عليه السلام

علم امام

اشاره

- سرورم! گوستاو لوبون، مستشرق معروف فرانسوي مي گويد: مسلمين در تمام علوم و فنون تا آن درجه بر نصاري مزيت داشتند كه با وجود تعديات و فشارهاي سخت، در هر پيشه و شغلي در درجه ي اول قرار گرفته بودند (1) به نظر ما علم جناب عالي خارج از حد بيان و تقرير است زيرا به وجود آورنده ي مكتب جعفري و مجدد شرع مصطفوي و بنيان گذار علوم عقلي و نقلي و موجب پيشرفت علم و صنايع ديگر است. دانشمندان و مكتشفين و مخترعين اسلامي عموما از خرمن دانش حضرت علي

[صفحه 43]

خوشه چيني كرده اند و از درياي متلاطم و مواج علم شما كه از جانب خداوند افاضه شده است، گوهرهاي گرانبهايي به دست آورده اند كه بعدها كاخ رفيع البنيان تمدن بشري را پي ريزي نموده اند؟

همينطور است.

علم زيست شناسي

- سرورم، حضرت عالي در جواب سؤالي كه از ام جابر كرديد كه: «در چه كاري؟ عرض كرد: مي خواهم تحقيق كنم كه از ميان چرنده و پرنده كدام يك تخم گذار و كدام بچه زا هستند؟ شما چه فرموديد؟

گفتم: «احتياج به اين مقدار فكر نيست. بنويس كه گوش هر حيواني كه بلند است بچه زا است و هر كدام كوچك است تخم گذار است. ذلك تقدير العزيز العليم.»

باز، كه پرنده است و گوش او كوچك و به سر او چسبيده تخم گذار است، و لاك پشت كه چرنده است چون بدين منوال است تخم گذار است و گوش خفاش چون بلند است و به سر او چسبيده نيست بچه زا است «ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء» [44].

[صفحه 44]

علم هندسه

- حضرت عالي در خصوص علم هندسه خطاب به يكي از صحابه چه فرموديد؟

گفتم: «اي مرد! اشياء همه به هندسه آفريده شده اند» .

و ايشان مثل اين كه لفظ هندسه را نشنيده بود و نمي دانست چيست، سؤال كرد: هندسه يعني چه؟

گفتم: «هندسه، يعني مقدار و اندازه» . چون لفظ هندسه اصلش اندازه است …» [45].

و در جاي ديگر گفتم: «علم به قوانين حسابي و قواعد مسائل عددي در تقويت نفس انسان از اعظم وسايل است. به خصوص علم هندسه كه در تعديل و تقويم ذهن و فكر و قلم و بيان تأثير به سزايي دارد.» [46].

علم امامت

- سرورم! مفضل درباره ي علم امامت از شما سؤال نمود. حضرت عالي در پاسخ چه فرموديد؟

گفتم: اي مفضل! خداي تبارك و تعالي در پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پنج روح آفريده. يكي روح حيات كه به آن مي جنبد و حركت مي كند دوم روح قوه

[صفحه 45]

كه به آن برمي خيزد و مي كوشد، سوم روح شهوت كه به آن مي خورد و مي آشامد و از راه شرعي با زنان خود آميزش مي كند، چهارم روح ايمان كه به آن ايمان مي آورد و عدالت مي نمايد و پنجم روح القدس كه به آن نبوت را بر دوش مي كشد. پس هنگامي كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم وفات كرد، روح القدس به امام منتقل مي شود، و روح القدس نمي خوابد و غافل نمي شود و لهو نمي كند و آرزوي بيهوده نمي كند، ولي آن چهار روح ديگر خواب، غفلت، اميد بيهوده و لهو دارند، و آنها به روح القدس ديده مي شوند.» [47].

اعلم بودن امام به اعتراف رهبران اهل سنت

- حسن بن زياد گفت؛ شنيدم كه از ابوحنيفه سؤال كردند چه كسي از تمام مردم فقاهتش بيشتر است و عالم تر است گفت جعفر بن محمد، زماني كه منصور وي را از مدينه طلبيده بود شخصي را فرستاد نزد من و گفت: اي ابوحنيفه مردم مفتون جعفر بن محمد شده اند. چهل سؤال مشكل و سخت آماده كن پس من چهل مسئله مشكل آماده كردم و نزد منصور بردم وقتي سؤالات را ديد خيلي تعجب كرد زيرا خيلي مشكل بود. در جلسه اي كه جناب عالي در طرف راست منصور نشسته بوديد وقتي منصور هيبت شما را ديد به

شما سلام كرد و نشستيد. منصور چه گفت؟ خواهش مي كنم جهت

[صفحه 46]

استفاده پيروانتان بفرمائيد.

منصور گفت: آيا اين شخص ابوحنيفه است؟ گفتم: بلي او را مي شناسم، منصور رو به ابوحنيفه كرد و گفت از ابوعبدالله سؤالات خود را بپرس. او سؤال مي كرد و من هم پاسخ مي دادم، آنگاه ابوحنيفه گفت: پس كسي كه اعلم مردم باشد امام صادق است. [48].

دعا

- سرورم حضرت عالي در مورد علاقمندي به دعا چه فرموديد؟

اين جان عرشي را، اين سيمرغ ملكوتي را، پاي بند يك مشت هواي نفساني نكن، از اين گونه تعلقات آزادش بگذار تا به سوي اسماء و صفات الهي و به جانب مدارج و معارج قرآني ارتقاء نمايد. او را گرفتار قفس هاي هوس هاي نفساني مكن تا به كمال مطلوب خود برسد. [49].

[صفحه 48]

اصول دين از كلام امام عليه السلام

توحيد و عدل

اشاره

- سرورم! حضرت عالي در خصوص رد خداي ساختگي هم مطلبي فرموديد. آن مطلب چيست؟

گفتم: «هر چيزي كه شما در ذهن خود بپروريد، اگرچه خيلي دقيق باشد، باز مخلوق و ساخته ذهن شماست و به سوي خودتان بازگشت دارد و همانند خودتان است. شايد مورچگان كوچك هم گمان كنند كه خداوند دو شاخك دارد؛ زيرا شاخك براي مورچه، كمال است و نداشتن شاخك را عيب مي داند و همچنين است حال عقلايي كه خداوند متعال را وصف مي كنند و آنها نيز خداوند را با خود مقايسه مي كنند.» [50].

[صفحه 49]

- سرورم! حضرت عالي به مردم توصيه هايي در خصوص معرفت خداوند داشته ايد، خواهشمندم جهت استفاده ي پيروانتان مجددا بفرماييد.

گفتم: «اگر مردم بدانند در معرفت خدا چه فضيلتي است، چشمان خود را به آنچه خداوند به ديگران داده است نمي دوزند و دنياي آنها را زير پاي خود مي گذارند و با معرفت خدا مشغول و لذت مي برند و در بهشت خوشي، متنعم هستند و همان معرفت وسيله ي انس آنها بوده و در تنهائي دوست ايشان و در تاريكي نور و روشنايي آنها است و در موارد ضعف موجب تقويت آنها مي گردد و شفاي هر درد و ناراحتي است - پيش از شما مردماني

بودند كه مي كشتند و مي سوزانيدند و أره مي نمودند و دنيا با آن وسعت براي آنها تنگ شده بود و ديديم كه چه بر سر آنها آمد و آزارهائي كه به مردم مي دادند، فقط به اين دليل كه آن مردم به خدا قايل بودند. پس خوب است خود را به درجات خدا شناسان برسانيد و بر مصائب روزگار صبر نمائيد» .

- سرورم! روزي هشام بن سالم نزد حضرت عالي آمد، شما فرموديد: «آيا مي تواني خدا را وصف كني؟»

گفت: «آري!»

فرموديد: «وصف كن!»

گفت: «او شنوا و بيناست.»

فرموديد: «اين صفتي است كه مخلوقات نيز در آن شريكند.»

[صفحه 50]

گفت: چگونه او را وصف كنم؟

در پاسخ وي چه فرموديد؟

گفتم: «او، نور بدون ظلمت و حيات بدون مرگ و علم بدون جهل و حق بدون باطل است.» [51].

- سرورم! روزي شخصي از شما در خصوص نام اسم اعظم سؤال نمود. شما به او فرموديد: «در اين حوض آب سرد برو!»

وي در آن آب سرد رفت و هر چه خواست بيرون آيد، شما منعش كرديد، تا گفت: يا الله أغثني! شما چه فرموديد؟

گفتم: «اين جمله كه گفتي اسم اعظم است، پس اسم اعظم به حالت خود انسان بستگي دارد» [52].

- مولاي من! به چه چيزي بت مي گويند؟

«هر چيز كه تو را از خدايت باز مي دارد بت تو است.»

امام و ابوبكر شاكر ديصاني

- سرورم! ابو شاكر كه يكي از ملاحده ي [53] عرب بود، روزي به حضور جناب عالي رسيد و پس از آنكه نشست، عرض كرد: «يا جعفر بن محمد، مرا

[صفحه 51]

به معبودم راهنمائي كن.»

جناب عالي فرموديد: نامت چيست؟

ديصاني جوابي نداد و رفت.

دوستانش به او گفتند: «چرا نام خود را

نگفتي؟»

ديصاني گفت: «اگر مي گفتم، ابوعبدالله از من مي پرسيد بنده ي كه هستي.»

به او گفتند: «نه اين طور نيست، برگرد و هر چه از تو پرسيد جواب بده.»

ديصاني برگشت و گفت: «يا جعفر بن محمد، معبودم را به من نشان بده و از نامم نپرس. حضرت عالي چه فرموديد؟» .

به او گفتم: «آيا اين را مي بيني كه در دست من است؟ اين قلعه اي است مستحكم و محفوظ و زير اين پوست ضخيم، پوست رقيقي هست و در داخل آن مقداري طلاي مايع است كه در آن مقداري نقره مايع قرار داده شده و هيچ يك از اين دو مايع داخل هم نمي شوند و به حال خود هستند. نه چيزي بر آن داخل مي گردد، تا فاسدش بكند، و معلوم نيست جنس آن نر است يا ماده، ولي از آن حيوان زيباي خوش خط و خالي مثل طاووس خارج مي گردد، آيا اين كار، خود به خود انجام شده و مدبر و صانعي ندارد؟ ديصاني قدري تأمل كرد و بعد متنبه شد و اسلام آورد.»

- سرورم! روزي ديصاني از هشام بن حكيم، صحابي شما و متكلم مشهور پرسيد: معني اين آيه (هو الذي في الارض الها و في السماء الها) يعني او در زمين خداي بخصوص و در آسمانها خدائي بخصوص است،

[صفحه 52]

چيست؟ هشام نتوانست جوابي بدهد و خدمت جناب عالي آمد و سؤال كرد، حضرت عالي چه فرموديد؟

گفتم: «اين سخن يك نفر زنديق [54] است، اگر او را ديدي به او بگو نام تو در كوفه چيست، خواهد گفت: فلان، سپس از او بپرس نام تو در بصره چيست، خواهد گفت: فلان، آن

وقت بگو خداي ما را در آسمانها به فلان نام و در زمين به فلان نام و در درياها به فلان نام و در خشكي به فلان نام و در همه جا به نامي مي خوانند. [هشام مي گويد ديصاني را ديدم و جواب او را دادم. به من گفت اين جواب از حجاز است و مال تو نيست.]»

- سرورم! روزي ديصاني از هشام پرسيد: آيا پروردگاري داري؟ هشام گفت: آري. به او گفت: آيا قادر است؟ هشام گفت: آري قادر است. ديصاني گفت: آيا مي تواند دنيا را در يك تخم مرغ بگنجاند كه نه تخم مرغ بزرگ شود و نه دنيا كوچك؟ هشام مي گويد از او مهلت خواستم و او يك سال به من مهلت داد و سپس براي ديدار شما به مدينه آمد و اجازه خواست و وارد شد و عرض كرد: يابن رسول الله، ديصاني اين مسئله را از من پرسيده و من براي جواب دادن به او، مهلت خواستم. جوابش را به من بفرمائيد. حضرت عالي چه فرموديد؟

از او پرسيدم: حواس تو چند تا است؟ گفت: پنج تا گفتم: كدام يك از

[صفحه 53]

آنها به نظر تو كوچك تر است؟ گفت: چشمان من. گفتم: چقدر است؟ گفت: از يك عدسي كوچكتر. گفتم: به اطراف خود نگاه كن و بگو چه مي بيني. گفت: آسمان و زمين و كوه و درخت و خانه و باغ و قصور و صحرا، همه را مي بينم. گفتم: آن كسي كه قدرت دارد كه دنيا را در يك تخم مرغ جا دهد كه نه دنيا كوچك شود و نه تخم مرغ بزرگ. آن خداوند قادر است.

امام و طبيب مخصوص منصور كه هندي بود

- سرورم! حضرت عالي روزي بر منصور وارد شديد، در حالي كه طبيب مخصوص منصور هم در نزد او بود و يك كتاب پزشكي را بر او مي خواند و شما گوش مي داديد تا طبيب هندي مطلب را تمام كرد و به شما عرض كرد: ميل داريد از اين مطالب كه مي دانم به شما بگويم، شما فرموديد: نه، من بهتر از اينها را دارم. هندي پرسيد آنها چيست؟ چه فرموديد؟

گفتم: ما گرمي را به سردي و سردي را به گرمي و تر را به خشك و خشك را به تر معالجه مي كنيم و در عين حال به اميد خدا هستيم و به آنچه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرموده است عمل مي كنيم و او فرموده است (المعدة بيت الداء و الحمية هي الدواء) يعني معده خانه ي درد و پرهيز، داروي آن است. من بدنم را به آنچه عادت داده ام باقي نگاه مي دارم.

- سرورم! طبيب هندي در جواب شما عرض كرد: طب غير از اينها نيست. سپس شما به او چه فرموديد؟

[صفحه 54]

گفتم: از تو چيزي مي پرسم. هندي گفت: بپرسيد. از او پرسيدم: چرا در سر انسان شصت استخوان ريز وجود دارد، چرا موي سر انسان روي سر او بيرون مي آيد و چرا پيشاني خالي از مو شده، چرا در پيشاني خطوط و شيار هائي هست، چرا روي چشم ابرو قرار داده شده، چرا چشم انسان شبيه به بادام است، چرا بيني بين دو چشم است، چرا سوراخ هاي بيني رو به پائين است، چرا لب و شارب انسان روي دهان است، چرا دندانهاي جلو

تيز و دندان هاي آسيا پهن است، چرا كف دست انسان مو ندارد، چرا ناخن و موي انسان حيات ندارد، چرا قلب انساني مثل دانه ي صنوبر است، چرا ريه انسان دو قطعه است و حركت آن در جاي خود مي باشد، چرا كبد انسان محدب است، چرا كليه ي انسان مثل دانه ي لوبيا است، چرا كف پاي انسان به آن شكل و باريك است و چرا و چرا؟؟ …

گوش طبيب هندي به گفته هاي من بود و هر سؤالي را كه مي كردم، او مي گفت، نمي دانم، به او گفتم: من مي دانم. هندي خواهش كرد كه علت هاي آنها را به او بگويم.

گفتم: در سر، شصت استخوان ريز هست به اين جهت كه يك چيز مجوف اگر بين قطعات آن فاصله نباشد، به زودي مي شكند و اگر براي آن فاصله هائي قرار دهند و تقسيماتي داشته باشد، ديرتر از بين مي رود و شكستگي پيدا نمي كند. موي سر، به آن جهت بالاي سر است كه بخار و چربيها از مغز خارج شود و سردي و گرمي را از سر خارج كند و آنكه

[صفحه 55]

پيشاني از مو خالي است به آن جهت است كه نور را به مخزن نور چشم برساند. خطوط و شيارهاي پيشاني براي آن است كه عرقي را كه از سر مي ريزد به قدري در خود نگاه دارد كه به چشم نريزد تا فرصت پاك كردن آن به انسان دست دهد. اين شيارها مثل نهر هائي است كه آب را در خود نگاه مي دارد و ابروان را روي چشم قرار داده است تا نور به قدر كفايت به چشم برسد.

اي هندو، مگر

نمي بيني كه انسان در نور زياد دست خود را به پيشاني مي گيرد تا بيش از حد كفايت نور به چشم او نرسد و چشم را آزار ندهد و بودن بيني در بين دو چشم براي تقسيم نور است تا اين استوانه نور را تقسيم كند. چشم انسان از آن جهت (لوزي يا شبيه به آن است) كه آب و دارو در آن نماند و كثافات از آن بيرون آيد و اگر بنا بود چهارگوش يا گرد باشد آب و دارو رادر خود نگاه مي داشت و مشكلاتي ايجاد مي كرد همچنين سوراخهاي بيني را به طرف پائين قرار داد تا كثافات و مواد زايد از مغز و سر به طرف پائين سرازير شود و بوها را استشمام كند و اگر به طرف بالا بود، چنين خاصيتي نداشت. لب را روي دهان قرار داد تا مانعي ايجاد كند و كثافات بيني به دهان نرود و غذاي انسان را آلوده نسازد. دندانهاي آسيا براي خرد كردن غذا و خمير كردن آن است و دندانهاي انياب [55] به

[صفحه 56]

منزله ي ستونهايي است كه ساير دندانها را نگاه مي دارد و هم چنين ساير دندانها به شكلي ساخته شده است كه مطابق مصلحت بدن است. اگر ناخن و موي انسان حيات داشت، كم كردن و چيدن آنها موجب درد و الم بود. قلب انسان مثل دانه صنوبري است كه آن را وارونه گذارده باشند و سر آن را باريك ساخته تا در ريه داخل شود و در آنجا خنك گردد و از حرارت آن دماغ انسان صدمه نبيند و حرارت بيش از اندازه توليد نكند. ريه ي انسان را

دو قطعه ساخته تا قلب را بين خود نگاه دارد و كبد را محدب ساخت تا به معده فشار بياورد و خود را روي معده بيندازد تا معده هم اعمال خود را انجام دهد و بخارات آن خارج گردد. كليه را مثل دانه لوبيا ساخته، زيرا مصب [56] مني است و بايد قطرات آن به سرعت از آن بگذرد واگر چهارگوش بود قطرات آب در آن مي ماند تا قطره ي بعدي بر آن بريزد و آن وقت در خروج آن لذتي حاصل نمي شد و جهشي نداشت. مني از پشت انسان مي آيد و بر كليه مي ريزد و كليه باز و بسته (منقبض و منبسط) مي گردد و آن را با فشار به مثانه مي برد و مثل تيري كه از كمان رها شود، مي باشد. براي سهولت راه رفتن و سبك شدن جسم بر روي پا آن را به اين شكل آفريد - اگر سنگ آسيائي به پهنا بر زمين افتاده باشد، يك مرد قوي به زحمت آن را برمي دارد ولي اگر آن را بر لبه ي آن قرار دهيد يك كودك مي تواند آن را حركت

[صفحه 57]

دهد.

- سرورم! پس از اين توضيحات طبيب هندي از شما پرسيد: اين مطالب را از كجا ياد گرفته ايد؟ چه فرموديد؟

گفتم: از پدران خود و از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم.

- سرورم! طبيب هندي با تصديق آنچه شما فرموديد چه گفت:

گفت: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و عبده و انك اعلم اهل زمانك» شهادت مي دهم كه خدائي نيست جز خداي يكتا و شهادت مي دهم كه محمد

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و بنده ي اوست و شهادت مي دهم كه تو داناترين مردم زمان خود هستي [57].

[زمان امام صادق عليه السلام در حقيقت دوره ي تحول علمي و ادبي و نهضت همگاني براي فراگرفتن علوم و معارف به شمار مي رفت. عصر طلائي و با افتخاري بود كه آن حضرت متكلمين و محدثين و فقهاء و دانشمندان و مفسرين عالي مقامي را پرورش داده و بسياري از مردم را به جانب خودشناسي و خداشناسي هدايت نموده است. و چه بسياري از رموز خلقت و اسرار آفرينش در اثر نورافشاني آن خورشيد هدايت بر مردم مكشوف شده و چه دانشمندان عالي مقامي از خرمن دانش آن بزرگوار خوشه چيني كرده اند.]

[صفحه 58]

فقه جعفري

[امام صادق عليه السلام مسائل فقهي و علمي و كلامي را كه متفرق و پراكنده بود به صورت منظم و مدون درآورد و در هر رشته از علوم و فنون شاگردان زيادي تربيت فرمود كه موجب اشاعه و بسط معارف اسلامي در جهان شده و افتخار شاگردي خود را نسبت به آن بزرگوار در مجامع عمومي اظهار داشته اند.

تعليمات فقهي امام صادق عليه السلام كه به فقه جعفري مشهور است همان فقه صحيح و اصيل اسلامي است كه از مبدأ وحي به وسيله ي پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم جهت هدايت بشر نازل گرديد. امام عليه السلام چيزي از خود به آن اضافه ننموده است زيرا هيچ امامي حق اضافه و كسر و تغيير و تبديل حكمي در مسائل شرعي را ندارد. مقنن قوانين آسماني فقط ذات ذو الجلال پروردگار است و پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم

نيز وسيله ي ابلاغ قوانين الهي بوده است و جانشينان او هم مبين و مفسر احكام مزبور مي باشند.

پس اين امر نبايد براي بعضي ها متشبه شود زيرا مكتب حضرت صادق عليه السلام همان مكتب پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم است كه دست به دست به وسيله ي جانشينان آن بزرگوار به دست او رسيده است. پس از رحلت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بدعت ها و تحريف ها در احكام شرع مصطفوي به وسيله ي خلفاي غاصب و دست نشانده هاي آنها به وجود آمد و اشخاص غير صالح و بدون صلاحيت براي مطامع دنيوي به جعل حديث و تحريف حقايق

[صفحه 59]

پرداختند و هر صاحب نفوذي از عنوان دين و مذهب به نفع دنياي خود استفاده كرده و مردم عوام هم اكثرا پيرو چنين آراي سخيف و عقايد باطل شدند.

فرقه هاي مختلف اسلامي به ذوق و سليقه ي خود در اصول و فروع دين، عقايد و آراء خاصي به وجود مي آورند. اما امام صادق عليه السلام با استفاده از فرصتي كه به دست آمده بود بدعت ها و خرافات وارده به دين را كه به تدريج تا آن زمان حاصل شده بود از ساحت مقدس شريعت مصطفوي دور ساخت و حقايق احكام را تشريح و آيات قرآن را چنان كه منظور و مقصود صاحب شريعت بود براي مسلمانان تفسير نموده و توضيح داد. فقه اسلامي را كه مدت يك قرن دستخوش هوي و هوس زعماي سقيفه و حكام اموي گرديده بود از نو احيا و تدوين نمود. پر واضح است كه پي بردن به حقايق اين فقه كه منشأ آسماني دارد از عهده ي بشر خارج است و هر

قدر قواي عقلي و ذهني انسان توسعه يابد باز از درك كليه حقايق آن عاجز خواهد بود. هر كس درباره ي چنين قانوني هرگونه توصيفي بكند، توصيف و تمجيد او در حدود ادراك، عقل و فهم خود او خواهد بود. مثلا يكي مي نويسد فقه اسلامي يك گنج گرانبهائي از شريعت است كه بر ساير قوانين جهان برتري و تفوق و تقدم ذاتي دارد زيرا دقت نظر و صحت استدلال از مزاياي اين قانون آسماني است.]

- سرورم! هدف و مقصود حضرت عالي از تمام اين تعليمات ارائه ي

[صفحه 60]

صحيح راه خداشناسي بود. در اين زمينه چه فرموديد؟

گفتم: من تمام علوم را در چهار چيز محصور يافتم:

اول اينكه: خداي خود را بشناسي.

دوم اينكه: دريابي كه با تو چه كرده و چه نعمت هائي را به تو موهبت فرموده است.

سوم اينكه: بداني در برابر اين نعمتها از تو چه خواسته است (غرض از خلق تو چيست).

چهارم اينكه: چه خطائي تو را از دين خدا خارج مي كند.

اثبات وجود صانع

- سرورم! وقتي مفضل در مورد اثبات وجود صانع از حضرت عالي سؤال كرد، شما چه فرموديد؟

گفتم: نخستين دليل بر وجود خداوند، نظم و ترتيب جهان است كه هر چيزي بدون هيچ گونه نقص به بهترين وجهي در جاي خود قرار گرفته است.

زمين براي زندگي مخلوقات گسترده شده و بر بالاي آن ستارگان در فضاي لاجوردي چون چراغ هاي پرنوري به نظر مي رسد. در دل كوه ها گوهرهاي گرانبها اندوخته شده و در هر چيزي مصلحتي نهان مي باشد. اينها براي استفاده ي بشر بوده و انواع گياهان و حيوانات را براي او آفريده تا بتواند

[صفحه 61]

آسوده زندگي كند.

اين نظم و ترتيب جهان كه

هر چيزي بدون ذره اي نقص در محل مخصوص خود قرار گرفته، بزرگترين دليل است بر اين كه اين عالم از روي حكمت خلق شده است.

و نيز همبستگي و هماهنگي كاملي كه ميان موجودات اين عالم وجود دارد، دليل بر اين است كه خالق همه يكي است كه ميان آنها الفت انداخته و آنها را به يكديگر مربوط و نيازمند ساخته است.

دليل ديگر بر وجود خداوند، آفرينش شگفت انگيز انسان است. هنگامي كه بچه در رحم مادر است، سه پرده او را پوشانده و خداوند خوراك لازم را به او مي رساند.

و چون خلقتش كامل شد و پوست بدن وي توانست سرما و گرما را تحمل نمايد و چشمش تاب ديدن روشنائي را پيدا كرد، از مادر متولد مي شود.

در اين هنگام، چون محتاج به غذائي است كه متناسب با حال او باشد، خداوند قادر به جاي خوني كه در رحم، غذاي طفل بود، شيري گوارا و شيرين در پستان مادر قرار مي دهد كه براي نوزاد كامل ترين غذاست.

و پس از آنكه روده و معده ي او قوت گرفت و آماده ي خوردن غذاهاي ديگر شد، دندان درمي آورد كه به وسيله ي آن غذا را نرم كند.

گريه ي طفل سبب سلامتي اوست و ضمنا حوائج خود را به وسيله ي گريه

[صفحه 62]

بيان مي كند (تا نگريد طفل كي نوشد لبن).

هر يك از اعضاي بدن براي كار خاصي خلق شده است و هر يك از جهاز هاي هاضمه و تنفس و دوران دم با نظم و حمكت خاصي به انجام وظيفه خود مشغولند. مثلا دستگاه گوارش چنان منظم و به هم مرتبط است كه دقيقترين كارخانه نمي تواند چنين عملي را انجام

دهد.

غذا در دهان، پس از جويده شدن به وسيله ي دندان، از راه مري وارد معده مي شود و پس از آغشته شدن با اسيد معده (عصاره ي معده) و هضم، در آن محل و تغييراتي كه پيدا مي كند، از راه رگهاي باريكي به كبد مي رسد. خداوند اين رگها را مانند وسيله اي خلق فرموده است كه غذا را صاف كنند و به جگر برسانند.

چون غذاي صاف شده، به ترتيبي كه گفته شد به كبد رسيد، در آنجا كه محل كنترل است مواد غذائي مفيد از مواد سمي جدا مي شود.

مواد غذائي به وسيله ي رگهاي بسيار، به تمام نقاط بدن مي رسد و قسمتي از مواد سمي به كيسه ي صفرا و قسمت ديگر به طحال مي رود و رطوبت هائي كه بايد دفع شود به وسيله ي كليه ها در مثانه جمع و به صورت ادرار خارج مي گردد.

اگر اعضاي مزبور كه براي دفع سموم مواد غذائي هستند وجود نداشتند اين سموم وارد خون شده، انسان را بيمار و مسموم مي كرد، چنان كه بيماري يرقان از داخل شدن صفرا به خون توليد مي شود.

[صفحه 63]

بعضي از اعضا، فرد و بعضي جفت خلق شده و اين عمل از روي حكمت به وقوع پيوسته است. اگر مثلا انسان دو سر داشت، گذشته از اينكه بار سنگيني بر گردن او بود، چنانچه با يكي از آنها حرف مي زد، ديگري معطل بود و اگر با هر دو حرف مي زد براي شنونده فهميدن آن مشكل بود.

همچنين اگر به جاي دو دست يك دست داشت در اين صورت نمي توانست كارهاي خود را انجام دهد.

مركز دستگاه فهم و ادراك (مغز) نيز

يكي از عجائب خلقت انسان است كه خداوند به وسيله ي سه پرده آن را نگهداري فرموده است.

اول، پرده اي است ضخيم كه به كاسه سر چسبيده و مغز را از حركت و اضطراب نگهداري مي كند.

دوم، پرده اي است كه به مغز متصل است و رگهاي خوني فراوان دارد.

سوم، پرده اي است كه بين دو پرده ي بالا مثل خانه ي عنكبوت، داراي تارهايي است و اين پرده را عنكبوتيه گويند. ميان اين تارها را مايعي پر كرده است كه حركات حاصله از رگهاي مغز را تحمل مي كند.

چشم و گوش هم كه وسيله ي ارتباط انسان با خارج اند بسيار با اهيمت اند زيرا اگر انسان فاقد چشم يا گوش شود، زندگي براي او غير قابل تحمل مي شود.

محل چشم ها نيز از روي حكمت در جلو صورت گذاشته شده و به

[صفحه 64]

وسيله ي پلكها و مژگان از خطرات احتمالي محفوظ گرديده است.

ساختمان گوش نيز با دقت و حكمت آفريده شده است كه بوسيله ي آن آدمي صداها را مي شنود.

ريه ها براي تنفس آفريده شده اند. در حلق دو راه قرار دارد كه يكي متصل به ريه ها مي شود و آن را حنجره گويند كه صدا از آن بيرون مي آيد و ديگري مري است كه غذا را به معده مي رساند.

براي اين كه در موقع غذا خوردن چيزي از راه حنجره وارد ريه نشود، خداوند حكيم سرپوشي براي آن قرار داده تا هنگام غذا خوردن مانند دريچه ي محكمي روي آن قرار گيرد و نگذارد چيزي به ريه برسد. ريه ها در قفسه ي سينه قرار گرفته و بين آنها قلب كه متمايل به سمت چپ مي باشد واقع شده است. به وسيله ي باز شدن

ششها هواي سالمي كه داراي مقدار زيادي اكسيژن است به ششها مي رسد. خون مواد سمي را از بدن جمع آوري مي كند و به قلب مي آورد و مرتبا از قلب توسط رگي به نام سرخرگ به ششها مي آيد و اكسيژن هوا را مي گيرد و گاز كربنيك كه در آن وجود دارد به ريه ها مي دهد و به واسطه بسته شدن ريه ها آن هوا خارج مي گردد و در نتيجه ي اين عمل، رنگ خون قرمز مي شود و به وسيله ي چهار رگ به قلب برمي گردد و از قلب به تمام بدن مي رود. اگر در اين عمل وقفه اي ايجاد شود زندگي انسان دچار خطر مي گردد.

همچنين دندان ها، مو، ناخن، و ساير اعضاء و جوارح هر يك براي

[صفحه 65]

مصلحت و حكمتي به وجود آمده است. [58].

قواي نفساني انسان نيز به مراتب پيچيده تر از اعضاء جسماني اوست و خداوند در وجود انسان عقل و حافظه و قواي ديگري را قرار داده است.

اگر انسان حافظه نداشت امور زندگي او مختل مي شد و اصلا افراد همديگر را نمي شناختند. همچنين فراموشي هم به نوبه ي خود از نعمت هاي الهي است. اگر فراموشي نبود و تمام خاطرات حزن انگيز و مصائب و ناملايمات، در حافظه انسان باقي مي ماند باز هم زندگي براي او تلخ تر و

[صفحه 66]

بلكه غير ممكن مي شد.

اگر انسان فاقد صفت شرم و حيا بود هيچ كس به وعده ي خود وفا نمي كرد و از هيچ كار بدي احساس انفعال نمي نمود در آن موقع زندگي آدميان به چه صورتي در مي آمد؟

از حكمت هاي بي پايان الهي يكي مخفي بودن عمر آدمي است كه هيچ كس

از آن با خبر نيست و اگر كسي از مرگ خود آگاه بود نمي توانست به زندگي ادامه دهد.

دليل ديگر بر وجود خداوند حكيم يگانه، خلقت عجيب حيوانات است كه از حيوانات ذره بيني تا حيوانات عظيم الجثه هر يك به نحو خاصي آفريده شده اند.

حيواناتي كه در هوا مي پرند و آنهايي كه در درياها شناورند و حيواناتي كه خزنده و يا چرنده هستند، سازمان وجود آنها متناسب با محيط زندگي آنهاست.

بعضي از حيوانات منفردا و بعضي مانند مورچگان به صورت اجتماعي زندگي مي كنند.

انواع حيوانات زياد است و هر يك به نحو خاصي و با شرايطي كه فقط متناسب با زندگي آنهاست به وجود آمده اند.

طيور كه دانه مي خورند و به جاي معده چينه دان دارند.

ماهيان كه شنا مي كنند چون مانند حيوانات خشكي نمي توانند تنفس

[صفحه 67]

كنند لذا فاقد ريه هستند و به جاي نفس كشيدن آب، را از دهان بلعيده به وسيله گوش ها بيرون مي دهند و به جاي دو پا، بالهاي محكم در پهلوي خود دارند كه آنها را مانند پارو در موقع شنا بر آب مي زنند.

زنبور عسل با مهارتي تمام، خانه هاي شش ضلعي براي خود مي سازد كه هيچ مهندسي با اين دقت نمي تواند ساختماني بنا كند و از شيره ي گلها، عسلي تهيه مي كند كه بهترين شيريني ها و سودمند ترين غذاهاست.

مرغان شب، مانند شب پره از جانوراني كه مثل پشه و ملخ و مگس در هوا هستند شكار مي كنند. با اينكه شب پره در تاريكي نمي بيند ولي به خوبي پرواز مي كند زيرا موقع پرواز امواجي را در فضا پخش مي كند كه اگر به مانعي

برخورد كند به طرف او برمي گردد، و حيوان بدان وسيله احساس خطر نموده و راه خود را تغيير مي دهد.

دليل ديگر بر وجود خداوند يگانه و توانا، آفرينش ماه و خورشيد و كرات آسماني است كه هر يك با نظم و دقت خاصي در مدار خود در حركتند.

اگر زمين دور خورشيد گردش نمي كرد و ثابت بود، هميشه روز يا هميشه شب بود و در هر دو صورت زندگي انسان ها و حيوانات و حتي گياهان به خطر مي افتاد.

اگر فصول چهارگانه نبود، زندگي به چه صورتي در مي آمد؟ در زمستان حرارت در باطن نباتات پنهان مي گردد تا ماده ي ميوه در آنها به وجود آيد. به

[صفحه 68]

واسطه ي سرما، ابر، باران و برف در هوا هويدا مي گردد و بدن حيوانات محكم مي شود.

در بهار مواد درختان و گياهان به حركت مي آيد و كم كم آشكار مي شود. گلها و شكوفه ها مي رويند و در تابستان به سبب شدت حرارت، ميوه ها مي رسد و رطوبت هاي اضافي بدن حيوانات تحليل مي رود و رطوبت روي زمين كم مي گردد تا مردم بتوانند ساختمان سازي و كارهاي ديگر خود را به آساني انجام دهند.

در پائيز هوا صاف مي شود تا بيماريها بر طرف و بدنها سالم گردد و هر يك از اين چهار فصل، فوايد زيادي براي انسان و حتي حيوانات دارد.

در تاريك بودن شب، براي انسان منافعي است و او را وادار به استراحت مي كند ولي چون در شب هم، گاهي به روشنائي احتياج است و بسيارند كساني كه به واسطه ي تنگي وقت يا شدت گرماي روز مجبورند در شب كار كنند و نيز

مسافريني كه در شب حركت مي كنند به روشنائي احتياج دارند. خداوند حكيم ماه را وسيله ي روشنائي شب قرار داده است.

همچنين، اين نظم و ترتيب در حركت ستارگان از كجا پيدا شده است؟

حركت ستارگان آنقدر تند است كه در فكر نمي گنجد و نور آنها به قدري قوي است كه هيچ چشمي تاب تحمل آن را ندارد. خداوند فاصله ي آنها را چنان زياد كرد است كه هم حركتشان را درك كنيم و هم نورشان به چشم ما آسيب نرساند.

[صفحه 69]

اگر با سرعتي كه دارند به ما نزديك بودند، به واسطه ي شدت نورشان چشمان ما نابينا مي شد.

چگونه ممكن است انسان از ديدن اين همه ستارگان ثابت و سيار و گردش منظم شب و روز و فصلهاي چهار گانه ي سال كه بدون هيچ خلل و اشكالي همواره ادامه پيدا مي كند و كمترين انحراف و درنگي در كار آنها پيدا نمي شود به وجود خالق حكيم و آفريننده ي بدين بزرگي پي نبرد. [59].

همچنين در وجود بادها چه حكمت هائي نهفته است؟ باد كه مي وزد درختان را آبستن مي كند و ابرها را از محلي به محل ديگر مي برد تا باران به

[صفحه 70]

نقاط مختلف زمين برسد. اين بادها همان تموج هواست و از برخورد اجسام در هوا صدا پيدا مي شود و هوا آن صدا را به گوش مي رساند. اگر هوا طوري بود كه صدا در آن مي ماند عالم از صدا پر مي شد و كار بر مردم دشوار مي گرديد. [60] وجود ابرها و كوه ها هم يكي از عجائب خلقت است.

[صفحه 71]

اگر هميشه هوا ابري بود و باران مي آمد گياهان متعفن

شده و در اثر سيل ها، زندگاني مردم به اشكال بر مي خورد. اگر هميشه هوا صاف بود و باران نمي باريد گياهان مي سوخت و آب چشمه ها و رودخانه ها خشك مي شد و مردم بيمار مي شدند.

در زمستان، كوه ها برف در خود نگاه مي دارند و در تابستان اين برفها آب شده و باعث وجود چشمه ها و رودخانه ها مي شوند. باز انواع معادن در اين كوه ها وجود دارد كه بشر از استخراج آنها براي امور زندگاني خود استفاده مي كند.

گياهان و ميوه ها هم براي بشر مورد نفع و بهره اند و خلقت هر يك از آنها با هزاران حكمت بديع همراه است و با زبان تكوين به وجود آفريننده ي خود اقرار مي كنند.

مناظره امام با ملحدين

- مولاي من! حضرت عالي مناظره اي با زنادقه و ماديون داشته ايد. خواهش مي كنم نمونه اي از آن را براي پيروانتان بفرمائيد؟

مناظره ي من با زنديق مصري به نام عبدالملك كه منكر وجود خدا بود و به قدم جهان قائل بود چنين است:

[صفحه 72]

سؤال كردم: آيا قبول داري كه زمين زير و زبري دارد

گفت: «آري.»

گفتم: آيا زير زمين رفته اي؟

گفت: «نه.»

گفتم: پس چه مي داني كه زير زمين چيست؟ گفت: نمي دانم ولي گمان مي كنم در زير زمين چيزي نيست. گفتم: گمان، علامت درماندگي است نسبت به چيزي كه به آن يقين نتواني كرد.

سپس گفتم: آيا به آسمان بالا رفته اي و مي داني در آن چيست؟ گفت: نه.

گفتم: شگفتا از تو كه نه به مشرق رسيدي نه به مغرب و نه به زمين فرو رفتي و نه به آسمان بالا رفتي و نه از آن گذشتي تا بداني پشت سر آسمانها چيست و با اين

حال آنچه را در آنهاست (نظم و تدبيري كه دلالت بر صانع حكيمي دارد) منكر گشتي. مگر آدم عاقل چيزي را كه نفهميده انكار مي كند؟

زنديق گفت: تا حال كسي غير از شما با من اينگونه سخن نگفته است.

گفتم: بنابراين تو در اين موضوع شك داري كه شايد باشد و شايد نباشد، گفت شايد چنين باشد.

گفتم: اي مرد! كسي كه نمي داند بر آنكه مي داند برهاني ندارد. [61].

[صفحه 73]

سپس گفتم: ما هرگز درباره ي خدا شك و ترديد نداريم. مگر خورشيد و ماه و شب و روز را نمي بيني كه به افق درآيند و بازگشت كنند و مجبورند و مسيري جز مسير خود ندارند؟

اگر توان رفتن دارند پس چرا برمي گردند و اگر مجبور نيستند چرا شب، روز نمي شود و روز، شب نمي گردد؟

اي برادر اهل مصر! آنها براي هميشه، به خدا نياز دارند و آن خدا ناچارشان كرده و از آنها فرمانروا تر و بزرگتر است.

زنديق گفت: «راست گفتي.»

آنگاه گفتم: اي برادر اهل مصر! به راستي آنچه را كه به او گرويده ايد و گمان مي كنيد كه دهر است، چرا اگر دهر مردم را مي برد آنها را بر نمي گرداند و اگر بر مي گرداند چرا نمي برد؟

[صفحه 74]

چرا آسمان افراشته و زمين نهاده شده است و چرا آسمان به زمين نمي افتد؟

چرا زمين بالاي طبقاتش سرازير نمي گردد و به آسمان نمي چسبد؟

زنديق طبق اين مباحث ايمان آورد و گفت: خدا كه پروردگار زمين و آسمان است آنها را نگه داشته است و سپس گفت: مرا به شاگردي قبول كنيد.

به هشام (شاگردم در مباحث فلسفي) گفتم: او را نزد خود

بدار و تعليمش ده.

[در اين حديث شريف از سه راه براي اثبات صانع استدلال شده است.

اولا: حركت منظم و رفت و برگشت كواكب و سيارات دلالت بر صانع با اراده و مختار آنها دارد زيرا اگر صانع با شعوري براي آنها نباشد حركاتشان يا به طبيعت خود آنهاست و يا به اراده و شعور آنها كه هر دو وجه باطل است. چون حركت طبيعي به يك طرف متوجه است و يك اقتضاء دارد. مانند سقوط جسم سنگين كه هميشه به پائين ميل مي كند (در اثر قوه ي جاذبه زمين) و جسم سبك مانند دود و بخار كه هميشه به بالا مي رود و هرگز بر عكس نمي شود، چون حركت سيارات بر يك نظم معين و دائمي است. پس چاره نداريم جز اينكه بگوئيم آنها مجبورند و زير فرمان قدرتي اراده و شعور اداره مي شوند.

ثانيا: موجودات جهان همه در تغيير و تبديل اند: مي آيند و مي روند،

[صفحه 75]

موجود و معدوم مي گردند، جوان و پير مي شوند. مذهب دهريه كه همان طبيعيون باشند اين است كه فاعل و علت اين تغييرات همان طبيعت است و اين قول باطل است زيرا نسبت وجود و عدم و جواني و پيري را به طبيعت امكانيه و ماده ي بي شعور دادن، صحيح نيست و ترجيح يك طرف مربوط به اراده ي ديگري است كه آن ذات خداوند حكيم است.

ثالثا: تمام موجودات جهان از زمين و آسمان و آنچه در آنهاست با نظم و ترتيب و طبق حكمت و مصلحت و براي ادامه ي زندگي خلق شده اند و در هيچ گوشه ي جهان بي نظمي و اختلال ديده نمي شود. اين نظام متقن و

محكم جهان، جز با تدبير و تسخير پروردگار زنده و حكيم و قادر و قاهر ممكن نگردد] [62].

- سرورم! روزي عبدالكريم بن ابي العوجاء كه مردي دهري و به مبدأ و معاد عقيده نداشته از حضرت عالي پرسيد دليل بر حدوث اجسام چيست؟ (مقصودش همان بحث مشهور حدوث و قدم ماده بود كه بحث و جدل هاي دامنه داري بين دانشمندان طبيعي و اسلامي به وجود آورده است). چه پاسخ فرموديد؟

گفتم: من هيچ چيز كوچك و بزرگ را نمي بينم مگر اين كه چون چيزي مانند آن ضميمه اش شود بزرگتر و در همين حال است كه آن چيز اول

[صفحه 76]

از بين مي رود يا به وضع ديگري منتقل مي گردد. حالت اولي او ديگر نيست در صورتي كه اگر آن چيز قديم بود، تغيير حالت نمي داد، از بين نمي رفت و به حالت ديگر منتقل نمي شد.

پس چيزي كه زائل مي شود و به حال ديگر مي رود امكان دارد كه به وجود بيايد و از بين برود بنابراين، بود آن بعد از نبودش دليل حدوث آن است و از اين كه در مرحله ي اول بوده و حالا نيست پس داخل در معدوم شده است و محال است كه چيزي هم ازلي باشد و هم معدوم گردد.

[اين فرمايش امام به تعبيري همان قياس استدلالي منطقيون است كه گويند.

العالم متغير و كل متغير حادث فالعالم حادث]

- سرورم! روز ديگر عبدالكريم بن ابي العوجاء نزد جناب عالي آمد. حضرت عالي پرسيديد آيا تو مصنوعي يا غير مصنوع؟

ابن ابي العوجاء گفت: مصنوع بودن چگونه ممكن است؟

ابن ابي العوجاء مدتي طولاتي سر به گريبان بود و پاسخ نمي داد

و به چوبي كه در مقابلش بود ور مي رفت و مي گفت: دراز - كوتاه - پهن - گود - متحرك - ساكن. همه ي اينها صفت مخلوق است.

شما فرموديد: اگر براي مصنوع صفتي جز اينها نداني بايد خودت را هم مصنوع بداني زيرا در وجود خود نيز از اين صفات مي يابي.

او گفت: از من چيزي پرسيدي كه هيچ كس پيش از تو نپرسيده و كسي

[صفحه 77]

هم بعد از تو نخواهد پرسيد. جناب عالي چه فرموديد؟

گفتم: فرض كنيم گذشته را مي داني كه از تو چنين پرسشي نكرده اند، از كجا مي داني كه در آينده نخواهند پرسيد؟

تو با اين سخن، عقيده ي خود را نقض كردي زيرا تو معتقدي كه همه چيز از اول مساوي و برابر است پس چگونه چيزي را مقدم و چيزي را مؤخر مي داري؟ (يعني تو كه منكر خدا هستي، نسبت وجود و عدم را به اشياء و حوادث برابر مي داني و تقدم و تأخري قائل نيستي پس چگونه در كلامت گذشته و آينده آوردي؟)

سپس پرسيدم: اي عبدالكريم! بگو بدانم اگر تو كيسه ي جواهري داشته باشي و كسي به تو بگويد در اين كيسه اشرفي هست و تو بگوئي نيست ولي او به تو بگويد اشرفي را براي من تعريف كن در حالي كه تو اوصاف آن را نداني آيا مي تواني ندانسته بگوئي اشرفي در كيسه نيست؟ گفت: نه.

گفتم: جهان هستي، عرض و طولش از كيسه ي جواهر بزرگتر است و شايد كه در آن مصنوعي باشد. تو صفت مصنوع را از غير مصنوع تميز نمي دهي و وقتي چيز مصنوعي وجود داشته باشد، قطعا براي او صانعي هم

وجود خواهد داشت. ابن ابي العوجاء در جواب عاجز شد. [63].

- سرورم! در سال ديگر، موسم حج مجددا ابن ابي العوجاء به مكه آمد و

[صفحه 78]

چون چشمش به جناب عالي افتاد، عرض كرد آقا و مولاي من، شما فرموديد براي چه اينجا آمدي؟

عرض كرد: از روي عادت و سنت ميهني و براي اين كه ديوانگي و سر تراشي و سنگ پراني مردم را تماشا كنم و از شما مي پرسم كه تا كي اين بيابان را لگد كرده و به اين سنگ پناه آورده و اين خانه ي خشت و گلي را مي پرستيد و مثل شتران هروله مي كنيد؟ اگر كسي در اين امور فكر كند مي فهمد كه اين كارها، كار مردان عاقل و حكيم نيست و چون شما رئيس و بزرگ اين مردم بوده و زمام دلها به دست شماست و پدرت (رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم) اساس و پايه ي اين نظام را گزارده است لذا از شما پرسيد. حضرت عالي در پاسخ چه فرموديد؟

گفتم: هر كس را كه خدا گمراه كرد و چشم دلش كور شد حق به ذائقه ي او تلخ مي آيد و شيطان ولي اوست و او نجات نخواهد يافت. اي مرد! اين محل خانه اي است كه خداوند آن را قبله ي نمازگزاران نموده و وسيله ي پرستش خود قرار داده است تا اطاعت مردم را آزمايش كند. خود اين خانه ي گلي پرستش نمي شود بلكه در اينجا كسي پرستش مي شود كه او خالق كاينات است و اين اعمال حج كه تو آنها را ديوانگي نام مي نهي دستوارت و احكامي است كه خداوند براي عبادت

بندگانش مقرر فرموده است.

در هر صورت قضيه از دو حال خارج نيست. اگر مطلب آن طور باشد كه تو مي گوئي (كه مسلما آن طور نيست) ما و تو با هم علي السويه هستيم و

[صفحه 79]

پس از مرگ باز خواستي از ما نخواهد بود. ولي اگر مطلب بدين گونه باشد كه ما مي گوئيم (كه مسلما هم همين طور است) در اين صورت ما نجات يافته و شما به هلاكت افتاده ايد. بگو ببينم آدم عاقل از دو احتمال بالا كدام يك را مي پذيرد؟

ابن ابي العوجاء عاجز ماند و محكوم شد.

- سرورم! روز ديگر ابن ابي العوجاء به جناب عالي عرض كرد: درباره ي اين آيه چه مي گوئيد؟

كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها

(هر وقت پوست جهنمي ها سوخت، آن را به پوست ديگر بدل كنيم)

بر فرض كه اين بدن گناه كرده باشد، پوست جديد چه گناهي نموده است؟ چه فرموديد؟

گفتم: اگر كسي خشتي را بشكند و آن را خاك كند و مجددا آن خاك را خشت نمايد اين خشت جديد همان خشت اولي است. [64].

- مولاي من! ابوشاكر ديصاني كه از پيشوايان مكتب مادي بود روزي به حضور جناب عالي شرفياب شد و گفت: ما عقيده داريم كه جهان ازلي و بي ابتداست. شما كه اين جهان را حادث مي دانيد چه دليلي داريد؟

[صفحه 80]

جناب عالي وقتي كه تخم مرغي كه در آنجا وجود داشت از زمين برداشتيد، چه فرموديد؟

گفتم: در زير پوست اين تخم مرغ دو مايع غليظ وجود دارد كه هرگز با هم مخلوط نمي شوند. يكي مايع سفيد رنگي كه زير پوست سفيد وجود دارد و ديگري مايع زرد رنگي كه در وسط

مايع سفيد قرار گرفته است.

اگر اين تخم مرغ را زير بالهاي گرم مرغي بگذاريم، پس از چند روز اين تخم مرغ از هم مي شكافد و جوجه اي با پر و بال رنگين از آن بيرون مي آيد.

اين تخم مرغ، خودش چند روز پيش وجود نداشته بلكه در اثر تخم گذاري مرغي به وجود آمده است و پس از چندي هم جوجه اي كه اكنون وجود ندارد، از ميان همين تخم مرغ بيرون مي آيد. با اين وصف آيا ما مي توانيم اين تخم مرغ را كه از چند روز پيش به وجود آمده يا آن جوجه را كه پس از چند روز از اين تخم مرغ به وجود خواهد آمد، قديم بدانيم؟

ساير اجزاء جهان را هم، مانند اين تخم مرغ و جوجه، اگر تعقيب كنيم به روزي مي رسيم كه وجود نداشته اند. اگر اين جهان قديم بود بايد اجزايش نيز از قديم وجود مي داشتند.

ابو شاكر گفت: با برهان خود اين مطلب را واضح فرمودي و گفتي و چه نيكو گفتي و در عين اختصار حقيقت را بيان فرمودي. [65].

[صفحه 82]

نبوت

لزوم نبوت از نظر امام

- سرورم! در پاسخ يك نفر بي دين چه فرموديد كه پرسيد: «چگونه لزوم وجود پيامبران و رسولان را ثابت مي كني؟»

گفتم: «چون ثابت مي كنيم كه ما را خالق و صانعي است كه از ما و جميع خلايق، متعالي است و او حكيم والا مقامي است كه روا نبود احدي از خلقش او را ببينند و لمس كنند؛ با او مشورت كنند و او با آنان مباشرت

[صفحه 83]

فرمايد، بر آنان حجت آورد و آنان بر او حجت آورند و با يكديگر بحث و مناظره نمايند،

ثابت مي شود كه در خلق خود، سفرايي دارد كه او را براي خلق و عبادتش به تعبير آورند، و مردم را به مصالح و منافع و نيز آنچه در انجامش بقاي آنها و در تركش فنا و نابودي شان نهفته است، راهنمايي كنند.

پس آنان در ميان خلق، از طرف خداي عليم و حكيم، آمر و ناهي و معبر از اويند. آنان، همان پيامبران و برگزيدگان از خلقش مي باشند؛ حكيماني كه به حكمت تأديب گشته، بدان مبعوث شده اند. آنان با مردم، علي رغم مشاركت در خلقت و تركيب، مشاركتي در احوال (افعال - خ ل) ندارند و از طرف خداي حكيم و عليم، به حكمت تأييد مي شوند و اين، در هر دوره و زماني به وسيله دلايل و براهين پيامبران و رسولان، ثابت و محقق گرديده، تا زمين از حجتي كه داراي علمي است كه بر صدق گفتار و جواز عدالتش دلالت مي كند، خالي نباشد.» [66].

[صفحه 84]

امامت

اشاره

- مولاي من! حضرت عالي در خصوص نور امامت چه فرموديد؟

گفتم: «نورنا من نور ربنا كشعاع الشمس من الشمس» يعني «نور ما از نور پروردگارمان است، مثل پرتو خورشيد از خورشيد» . [67].

[بعد از شهادت حضرت امام حسن عسكري عليه السلام، برادر آن حضرت، موسوم به جعفر كذاب ادعاي امامت كرد كه او را كذاب گفتند در مقابل امام جعفر صادق عليه السلام.

چنانكه ابوخالد كابلي از حضرت امام زين العابدين عليه السلام اسماء ائمه را پرسيد، به نام حضرت صادق عليه السلام رسيد عرض كرد: همه شما صادقيد،

[صفحه 85]

چرا او را صادق گويند؟

فرمود: «چون پنجمي از اولاد او نيز جعفر ناميده مي شود و در ادعاي امامت دروغ مي گويد»

.

حضرت امام علي نقي عليه السلام درباره ي او فرمود: «حذر كنيد از پسر من جعفر كذاب، كه به منزله ي پسر نوح است! «انه ليس من أهلك، انه عمل غير صالح»

و با برادرش حسين عليه السلام حسد مي ورزيد، چنانكه ايشان فرمود: «مثل او با من، مثل هابيل و قابيل است.» ] [68].

- سرورم! حضرت عالي در خصوص اين كه اهل بيت مفاتيح حكمت و معدن علمند خطاب به خيثمه چه فرموديد؟

گفتم: «اي خيثمه! ما درخت نبوت و بيت رحمت و مفاتيح حكمت و معدن علم و موضع رسالت و مختلف ملائكه و موضع سر خداييم، ما وديعه ي خدا در خلقيم و حرم اكبر خداييم و ما ذمه ي خدا و عهد اوييم؛ پس هر كس به عهد ما وفا كند، به عهد خود وفا كرده است، و هر كس به عهد و ذمه ي ما قدر ننهد، ذمه و عهد خداي را قدر ننهاده و حقش را ادا نكرده است.» [69].

[صفحه 86]

عرش خدا معدن علم ائمه

- مولاي من! اي معدن علم و عمل! روزي به يونس يا مفضل فرموديد: «هيچ شب جمعه اي نيست مگر اين كه اولياي الهي در آن سروري دارند.»

وي سؤال كرد: فدايت شوم! اين چنين مي شود. شما فرموديد؟

گفتم: «وقتي شب جمعه شد، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و ائمه عليهم السلام به عرش مي رسند و من هم با ايشان به عرش مي روم، پس باز نمي گردم مگر اين كه علمي را استفاده كنم، و اگر چنين موافاتي با عرش نباشد، علم من پايان مي پذيرد.» [70].

- سرورم! پيروانتان معتقدند كه شما ائمه معصومين در فضايل و مزايا مانند پيغمبر هستيد، فقط براي شما

وحي نازل نمي شود (يعني جبرئيل را نمي بينيد) ولي صداي فرشتگان را مي شنويد و به وسيله ي آنها از حقايق دين آگاه مي شويد. در اين خصوص حضرت امير عليه السلام چه فرمود؟

حضرت امير عليه السلام در خطبه قاصعه فرمود: خداوند بزرگترين ملكي از ملائكه ي خود را وقتي كه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم از شير گرفته شده بود، همنشين او گردانيد كه او را در شب و روز به راه بزرگواري ها و اخلاق نيكو و خوي هاي پسنديده جهان، سير دهد. من به دنبال او مي رفتم مانند رفتن بچه ي شتر دنبال مادرش. در هر روزي از خوي هاي خود پرچم و نشانه اي مي افراشت و

[صفحه 87]

پيروي از آن را به من امر مي فرمود و در هر سالي به حراء اقامت مي نمود من او را مي ديدم و غير من نمي ديد. در آن زمان اسلام در خانه اي نيامده بود مگر خانه ي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و خديجه كه من رسول ايشان بودم و نور وحي و رسالت را مي ديدم و بوي نبوت را مي بوئيدم. هنگامي كه وحي به آن حضرت نازل شد ناله ي شيطان را شنيدم. گفتم: اي رسول خدا اين چه ناله اي است؟! فرمود: اين شيطان است كه وقتي من، مردم را براي پرستش خداوند دعوت مي كنم ناراحت شده است. تو مي شنوي آنچه را كه من مي شنوم و مي بيني آنچه را كه من مي بينم جز آن كه تو پيغمبر نيستي، ليكن تو وزيري و بر خير و نيكوئي هستي. [71].

معاد

- سرورم! حضرت عالي در خصوص

بهشت و درجات در بهشت چه فرموده ايد؟

گفتم: نگوييد بهشت يكي است؛ زيرا خدا مي فرمايد: «و غير از آن دو، دو بهشت است» و نگوييد: يك درجه است، زيرا خدا مي فرمايد: «درجاتي است كه برخي برتر از برخي ديگرند، همانا تفاضل و برتري قوم به اعمال

[صفحه 88]

آنهاست.» [72].

- سرورم! روزي عمر بن يزيد به حضرت عالي عرض مي كند: «من از شما شنيدم كه فرموديد، «همه ي شيعيان ما، با همه ي كارهايشان در بهشتند.» چه فرموديد؟

گفتم: «به تو راست گفتم، به خدا قسم، همه در بهشتند.»

گفت: فدايت شوم! آنها گناهان كبيره را، زياد انجام داده اند؟

گفتم: «در قيامت همه ي شما به شفاعت پيامبر يا وصي وي در بهشتيد، ليكن به خدا قسم، من بر شما از برزخ مي هراسم.»

گفت: برزخ چيست؟

گفتم: «قبر، از هنگام مرگ تا قيامت» . [73].

- سرورم! متكبران در قيامت به چه صورت ظاهر مي شوند؟

گفتم: متكبران در قيامت به صورت مورچگان درمي آيند و مردم آنان را زير پاي خود مي گذارند تا اين كه خداوند از حساب مردم فارغ شود» . [74] [75].

[صفحه 90]

وصاياي امام عليه السلام

وصيت به فرزند

- مولاي خوبان عالم! وصيت نتيجه حيات يك انسان و سفارشات مهم اوست، حضرت عالي چه وصيتي به فرزند بزرگوارتان امام موسي كاظم عليه السلام داشتيد؟

وصيت كردم كه: پسرم! هر كس به آنچه خداوند نصيب او كرده راضي باشد، بي نياز مي گردد و هر كس دست به سوي چيزي دراز كند كه در دست ديگري است، خداوند او را فقير مي سازد. هر كس راضي به سهم خود نباشد، هميشه افسرده است و هر كس لغزش خود را كوچك شمارد، لغزش

[صفحه 91]

ديگران در نظر او بزرگ جلوه مي كند.

هر كس خطاي ديگران را بزرگ دانست، خطاي خود را كوچك مي شمارد.

پسرم! هر كس پرده مردم را پس بزند، عيوب خانه اش در نظر مردم فاش مي شود و هر كس شمشير ظلم بكشد، با آن كشته خواهد شد. هر كس چاهي براي برادر خود بكند، در آن مي افتد و هر كس با مردم نادان معاشرت كند، حقير مي گردد. هر كس به مكان هاي بدنام رود، متهم مي شود.

پسرم! از بدگويي مردم بپرهيز تا از تو بد نگويند، در كارهايي كه به تو مربوط نيست، وارد نشو و گرنه تحقير مي شوي.

پسرم! حق را بگو ولو عليه تو باشد.

فرزندم! هميشه قرآن (كتاب خدا) را بخوان و اسلام را اشاعه بده و امر به معروف و نهي از منكر كن. هر كس از تو بريد، تو با او پيوند كن. هر كس با تو حرف نزد، تو با او حرف بزن. هر كس از تو چيزي خواست، به او بده و از سخن چيني بپرهيز، زيرا نمامي دشمني مي آورد و عيب هاي مردم را بازگو نكن، زيرا مرد عيب جو، هدف مردم خواهد شد.

فرزندم! اگر مي خواهي دنبال مردم كريم و بخشنده بروي، به سوي كساني برو كه معدن كرم هستند و معادن كرم هم داراي ريشه ها و رگه هائي هستند. هر رگه ي آن شاخه هاي زيادي دارد و هر شاخه، ميوه هائي دارد. هر ميوه، خوش خوراك نمي شود مگر آن كه در شاخه ي درخت برسد و هيچ شاخه ي بدون اصل نمي شود و هيچ اصلي ثابت نيست مگر آن كه در معدن

[صفحه 92]

خود فرو رفته باشد.

فرزندم! اگر خواستي به ديدن مردم بروي، به ديدن

مردم نيكوكار برو و از گناهكاران و فجار ديدن نكن، زيرا آنها سنگهاي سختي هستند كه هيچ وقت از آن چشمه هاي گوارائي بيرون نمي آيد آنها درخت هائي هستند كه برگهاي آنها سبز نمي گردد.

[صفحه 93]

وصيت به شيعيان

اشاره

- سرورم! حضرت عالي چه وصيتي به پيروان و شيعيان خود داريد؟

«امانات مردم را بايد پس داد، اعم از آن كه امانت، مال مردم خوب باشد يا بد. زيرا رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم دستور مي داد كه حتي يك نخ خياطي و سوزن را هم بايد پس داد. به عشاير و بستگان و خويشان خود سركشي و رسيدگي نمائيد و در تشييع جنازه ي آنها حاضر شويد. به عيادت بيماران آنها برويد و حقوق آنها را بدهيد.

«هر يك از شما كه در ديانت خود تقوي و ورع داشته و راستگو باشد و امانت را رد كند و با مردم خوش خلقي نمايد، جعفري است. من از شنيدن اين بيان مسرور مي گردم زيرا خواهند گفت: اين است تربيت جعفر بن

[صفحه 94]

محمد عليه السلام و اگر اين طور نباشد، عار و ننگ او دامن گير من مي گردد، زيرا باز هم مي گويند، جعفري است.»

به خدا قسم، پدرم (امام باقر عليه السلام) به من گفت: «مردي از شيعيان علي عليه السلام در قبيله ي خود بود كه بهترين مردم آن قبيله بود. امانت مردم را رد مي كرد و حقوق مردم را اداء مي نمود و راست گو ترين مردم آنجا بود و مردم وصيت هاي خود را به او مي گفتند و ودايع خود را نزد او مي گذارند. در عشيره ي خود نام او بر زبانها است و مي گويند مثل

او كسي نيست. از هر اميني امين تر و از هر كس راستگوتر مي باشد.»

- مولاي من! حضرت عالي به محمد بن احول وصايايي داشتيد، خواهش مي كنم بفرمائيد.

گفتم: اي پسر نعمان! از ظاهرسازي بپرهيز، زيرا رياكاري عمل انسان را از بين مي برد و از جدل و جر و بحث دوري كن، زيرا اين كار، تو را هلاك خواهد كرد. از طرفيت با مردم احتراز نما، زيرا اين حال تو را از خدا دور مي سازد.

منفور ترين افراد در نظر من كساني هستند كه رياست طلب بوده، دو بهم زدن و سخن چين باشند و نسبت به برادران خود حسد مي برند. اين طبقه از مردم از ما نيستند و من هم از آنها نيستم. به خدا قسم اگر هر يك از شما به وسعت زمين طلا به مردم بدهد، ولي نسبت به مؤمني حسد ورزد، آن طلاها در آتش گداخته شده و او را با آنها داغ مي كنند.

[صفحه 95]

اي پسر نعمان! از هر كس چيزي پرسيدند و او نمي داند در جواب بگويد نمي دانم، كه نيمي از علم را دارد (علم را دو نيمه كرده است) و مرد مؤمن ممكن است در مجلسي حقد (كينه، دشمني و خشم) پيدا كند؛ ولي چون از آن مجلس رفت، حقد دل او هم مي رود.

اي پسر نعمان! راز خود را به دوستت نگو، زيرا ممكن است آن دوست روزي دشمن شود، مطلبي را بايد به دوست خود گفت كه اگر روزي دشمن شود، نتواند از آن مطلب عليه تو استفاده نمايد.

اي پسر نعمان! بلاغت به حدت (خشم) و طلاقت (خندان و گشاده رو شدن)

زبان نيست و پرحرفي هم دليل بلاغت نخواهد بود، بلكه بلاغت آنست كه مقصود را با دليل و برهان قاطع در عبارتي كوتاه و رسا بيان نمائي.

- سرورم! سفارش و وصيت جناب عالي به حمران بن اعين چه بود؟

گفتم: اي حمران! هميشه به زير دستان خود نگاه كن و به بالا دستان خود نگاه مكن، زيرا اين كار، تو را بيشتر به زندگي خود علاقه مند مي سازد و از وضع زندگي خود راضي شده و بهتر متوجه خدا خواهي شد. بدان كه عمل كم و دائم كه بر مبناي يقين باشد، بهتر از عمل زياد بدون يقين است.

بدان كه هيچ تقوي و پرهيزكاري نافع تر از دوري از محرمات الهي و خودداري از آزار مردم مؤمن و غيبت آنها نيست. براي زندگاني خوش و گوارا چيزي بهتر از حسن خلق نيست و قناعت به كم و كافي از هر مالي بهتر

[صفحه 96]

است و جهلي بالاتر از خودخواهي نيست.

- مولاي من! «وصيت و سفارش جناب عالي به عنوان بصري چه بود؟»

گفتم: «چيزي را كه ميل نداري نخور، زيرا اين كار موجب حماقت و بلاهت (كودني و ناداني) مي گردد. هيچ وقت گرسنه نشده غذا نخور، و اگر شروع به غذا خوردن كردي، با عجله و شتاب نخور. مراقب باش غذاي حلال بخوري و نام خدا را ببري و اگر كسي به تو بد گفت، به او بگو اگر راست گفته اي از خدا مي خواهم كه آن حالت را از من دور كند و اگر دروغ گفتي، خدا تو را بيامرزد. اگر كسي تو را تهديد به عملي كرد، او را نصيحت كن و هر چه را نمي

داني از دانشمندان بپرس، ولي متوجه باش كه به قصد امتحان يا خودپسندي چيزي نپرسي. از عمل به رأي خود بپرهيز و احتياط را در هر كاري رعايت نما و تا مي تواني از فتوي دادن فرار كن، آن گونه كه از شير درنده بايد فرار كرد.»

تأخير انداختن اعمال از منظر امام

- سرورم! حضرت عالي در خصوص تأخير انداختن اعمال چه فرموديد؟

گفتم: «اگر پرده برداشته شود و شما آن سوي عالم را ببينيد، خواهيد ديد كه اكثر مردم به علت تسويف و تأخير (امروز و فردا كردن، بهار و تابستان كردن)، مبتلا به كيفر بد اعمال خودشان شده اند.»

[صفحه 98]

معارفي چند از امام عليه السلام

ارشادات امام

- روزي ابوحنيفه خدمت حضرت عالي رسيد، شما خطاب به ابوحنيفه فرموديد: «از خدا بترس و در دين، به رأي خود قياس مكن! زيرا اولين كسي كه قياس كرد، ابليس بود …، و واي بر تو، آيا گناه قتل نفس بزرگ تر است يا زنا؟» .

ابوحنيفه پاسخ داد: قتل نفس. حضرت عالي چه فرموديد؟

گفتم: «خداوند عزوجل در قتل نفس، دو شاهد را قبول كرده است، ولي درباره ي زنا، جز چهار شاهد را نپذيرفته است» .

- سرورم! خواهشمندم سوالاتي كه از ابوحنيفه و ابن شبرمه نموديد و پاسخهاي خودتان را براي استفاده ي پيروانتان بفرمائيد؟

سؤال كردم: نماز عظيم تر است يا روزه؟

ابوحنيفه پاسخ داد: «نماز» .

گفتم: «پس چرا زن حائض، بايد قضاي روزه اش (در حال حيض) را به جاي آورد، ولي قضاي نمازش لازم نيست؟! تو چگونه قياس او را روا مي داري؟ پس، از خداي بترس و قياس مكن!» .

سپس از ابن شبرمه پرسيدم: «پليدي بول بيشتر است يا مني؟ گفت: بول. گفتم: پس چرا خداي تعالي درباره ي بول، وضو را كافي دانسته، ليكن درباره ي مني غسل را واجب كرده است؟» .

[صفحه 99]

گفتم: «آيا زن ضعيف تر است يا مرد؟»

گفت: زن.

گفتم: «پس چرا خداي تعالي سهم مرد را در ارث دو برابر زن قرار داده است؟ آيا مي توان در اين مورد قياس كرد؟» گفت: نه!

گفتم: «چرا خداوند درباره ي سارق ده

درهم، حكم به قطع (دست) فرموده ولي اگر دست مردي قطع شود، كسي كه دست او را قطع كرده است بايد پنج هزار درهم، به عنوان ديه به او بدهد؟ آيا در اين مورد مي توان قياس كرد؟» گفت: نه! … [76].

دوربين الهي

- مولاي من! جناب عالي به پيروانتان توصيه فرموديد كه از خداوند بترسند. چگونه مواظب اعمال خود باشند؟

گفتم: از خداوند طوري ترس داشته باشيد مثل آنكه او را مي بينيد و اگر تو او را نمي بيني او تو را مي بيند. اگر معتقد باشي كه او تو را نمي بيند كافر شده اي و اگر بداني مي بيند و كار بد كني، او را از هر ناظري ضعيف تر فرض كرده اي. هر كس خدا را شناخت از او مي ترسد و عبادت خدا، همان شدت

[صفحه 100]

ترس اوست» .

مؤمن هميشه بين دو ترس واقع شده. ترس از عقوبت گناهان گذشته خود كه نمي داند خداوند با او از آن بابت چه كرده است و ترس از اعمالي كه در باقي مانده ي عمر خود خواهد كرد.

حسن ظن به خدا آنست كه جز به خدا به ديگري اميد نداشته باشي و از گناهان خود بيم در دلت باشد. مؤمن در وقتي مؤمن است كه در حال بيم و اميد باشد و بيم و اميد در وقتي است كه شخص از آنچه كه مي ترسد، دوري كند و به آنچه موجب اميدواري است، عمل كند.

كسي كه صبح و عصر در فكر دنيا است و همت و تلاش او فقط براي دنياست، خداوند فقر را بين دو چشم او قرار مي دهد و امور زندگي او پريشان مي

گردد و چيزي از دنيا به او نمي رسد جز آنچه قسمت اوست و هر كس همت و تلاشش براي آخرت است، قلبش مطمئن و از همه چيز بي نياز مي باشد و امور زندگيش منظم مي گردد.

اهميت قرآن

- مولاي من! در خصوص اهميت قرآن و توجه به آن در پاسخ به عرض يعقوب احمر كه گفت: دين زيادي بر عهده دارم و اين سبب شد كه قرآن از من سلب شود و آن را از دست بدهم. شما چه فرموديد؟

[صفحه 101]

گفتم: «همانا كه آيه و سوره اي از قرآن در قيامت مي آيد كه هزار درجه در بهشت صعود مي نمايد و مي گويد: اگر مرا حفظ مي نمودي تو را بدين جا مي رساندم.» [77].

- سرورم! حضرت عالي از ابوحنيفه پرسيديد: «حكم شخص محرمي كه دندان رباعي آهو را شكسته است چيست؟» ابوحنيفه گفت: اي فرزند رسول خدا! نمي دانم. شما چه فرموديد؟

گفتم: تو مدعي فضل و خردي! ليكن نمي داني كه آهو دندان رباعي ندارد، و دندان هايش ثنايي است. [78].

عروج روح مؤمن در خواب

سرورم! روزي محمد بن قاسم نوفلي از حضرت عالي سؤال كرد كه: «مؤمن گاهي خوابي مي بيند كه واقعيت دارد و گاهي خوابي مي بيند كه واقعيت ندارد» جناب عالي در پاسخ وي چه فرموديد؟

گفتم: «وقتي مؤمن خوابيد، از روح وي حركتي به سمت آسمان بلند مي شود. هر چه روح مؤمن در ملكوت اشياء، در جايگاه تقدير و تدبير ديد، حق است و هر چه كه در زمين ديد، خوابهاي آشفته و نادرست است.

[صفحه 102]

سؤال كرد: «آيا روح مؤمن به آسمان صعود مي كند؟»

گفتم: «بله» .

پرسيد: «اين صعود، آيا به گونه اي است كه به كلي روح از بدن خارج مي شود تا هيچ در آن نماند؟»

گفتم: «خير، اگر همه ي روحش از بدن خارج شود تا هيچ در آن نماند، در اين صورت وي مي ميرد» .

پرسيد: «پس چگونه روح مؤمن

به آسمان صعود مي كند؟»

گفتم: «آيا خورشيد را در جاي خود در آسمان نمي بيني كه نور و شعاعش در زمين است؟ روح مؤمن نيز اين چنين مي باشد، اصل آن در بدن انسان و حركت وي كشيده به آسمان است» . [79].

سرورم! ابوبصير از حضرت عالي درباره ي ارواح مؤمنان سوال كرد، چه فرموديد؟

گفتم: «ارواح به صورت بدن هايشان در بهشت اند، كه اگر ببيني آن را هر آينه خواهي گفت: اين فلان است، و يا خواهي گفت: اي فلان! چون به تجرد نفس ناطقه آگاهي يافته ايد و علم را انسان ساز شناخته ايد، مي دانيد

[صفحه 103]

كه انسان نفس علم و عمل خود است» [80].

در جاي ديگر گفتم:

«مثل روح المؤمن و بدنه كجوهرة في صندوق اذا اخرجت الجوهرة منه طرح الصندوق و لم يعبابه، و ان الارواح لا تمازج البدن و لاتواكله و انما هي كلل للبدن محيطة به.» [81] [82].

يعني «مثل روح مؤمن و بدنش مانند دانه گوهري در صندوق است، هر گاه آن را از صندوق بيرون برند صندوق به كنار انداخته مي شود و بدان اعتنايي نمي شود.» و «ارواح يا بدن آميخته نيستند و كار بدن را به خودش وا نمي گذارند، و همانا كه ارواح براي بدن كله هاي محيط به آنند.»

و نيز در مورد روح نيكوكار و بدكار گفتم: «روح در مكان خود اقامت دارد، روح نيكوكار در نور و روشنايي و فساحت و روح بدكار در تنگي و ظلمت است، و بدن خاك مي گردد.» [83].

- سرورم! حضرت عالي در خصوص اين كه روح در هر روز جمعه از خانواده خود ديدار مي كند چه فرموديد؟

گفتم: مؤمن خانواده اش را

ديدار مي كند، پس آنچه را دوست دارد

[صفحه 104]

مي بيند و آنچه را بدش مي آيد از وي پنهان مي گردد. و كافر خانواده اش را ديدار مي كند، پس آنچه را بدش مي آيد مي بيند و آنچه را دوست دارد از او پنهان مي گردد.

همچنين: «بعضي از انسانها هر جمعه و بعضي ديگر به اندازه ي عمل خود آنها را زيارت مي كنند.» [84].

- سرورم! حضرت عالي در پاسخ سؤال اسحاق بن عمار كه پرسيد: «آيا ميت خانواده اش را زيارت مي كند؟» فرموديد: «بلي» . سؤال كرد: «در چه موقع زيارت مي كند؟ چه فرموديد؟»

گفتم: «در هر جمعه اي و در هر ماهي و در هر سالي به اندازه ي منزلتش الخ» [85] [86].

عبادت كيفي نه كمي

- سرورم! فرمايش حضرت عالي را به خاطر داريم كه فرموديد: «ما اكثر الضجيج و العجيج و اقل الحجيج» .

«ضجيج كسي است كه به تلبيه گفتن ناله و زاري كند. و عجيج آن كه به

[صفحه 105]

تلبيه گفتن بانگ كم!»

وقتي [ابا محمد] از جناب عالي سؤال مي كند كه: «برتري ما بر خلاف ما چيست كه سوگند به خدا، انساني را (مخالف را) مي بينم دل آسوده تر و مال دارتر و خوش زندگي تر و نيكو حال تر و به بهشت آزمندتر است.» جناب عالي پاسخ نداديد تا به سرزمين ابطح رسيديد، ابامحمد مردم را ديد كه ناله و زاري شان به سوي خدا بلند است. جناب عالي به وي چه فرموديد؟

گفتم: «اي ابامحمد! آيا مي شنوي، آنچه را من مي شنوم؟» .

گفت: ضجه مردم را به سوي خداوند مي شنوم.»

گفتم: «چه بسيارند ناله و زاري كننده و بانگ و فرياد بر آرنده به تلبيه ولي حج گزار واقعي

كم. سوگند به آن كسي كه محمد صلي الله عليه و آله و سلم را به پيغمبري برانگيخت و روح او را به سوي بهشت رهسپار فرمود، خداوند نمي پذيرد، مگر فقط از تو و از ياران تو» .

آنگاه دست به صورتش كشيدم كه نگاه كرد؛ ديد بيشتر مردم خوك و درازگوش و بوزينه اند، مگر عده معدودي. [87].

- مولاي من! حضرت عالي براي حفص بن غياث حكايتي نقل فرموديد، خواهش مي كنم جهت استفاده ي پيروانتان آن حكايت را بازگو فرمائيد؟

[صفحه 106]

«روزي ابليس بر حضرت يحيي عليه السلام ظاهر شد در حالي كه ريسمان هاي فراواني به گردنش آويخته بود؛ حضرت يحيي عليه السلام پرسيد: «اين ريسمان ها چيست؟»

ابليس گفت: «اينها شهوات و خواسته هاي نفساني بني آدم است كه با آنها گرفتارشان مي كنم.»

حضرت يحيي عليه السلام پرسيد: «آيا چيزي از ريسمان ها هم، براي من هست؟»

ابليس گفت: «بعضي اوقات پرخوري كرده اي كه تو را از نماز و ياد خدا غافل كرده است.»

حضرت يحيي عليه السلام فرمود: «به خدا قسم، از اين به بعد هيچگاه شكمم را از غذا سير نخواهم كرد.»

ابليس گفت: «به خدا قسم، من هم از اين به بعد هيچ مسلمان و موحدي را نصيحت نمي كنم» .

در پايان اين ماجرا به حفص گفتم:

«اي حفص! به خدا قسم، بر جعفر و آل جعفر لازم است هيچ گاه شكمشان را از غذا پر نكنند. به خدا قسم، بر جعفر و آل جعفر لازم است

[صفحه 107]

هيچ گاه براي دنيا كار نكنند!» [88].

ظالم نباش

- مولاي من! حضرت عالي در خصوص ظالم و كمك به ظالم چه فرموده ايد؟

گفتم: «هيچ ظالمي بالاتر از آن نيست كه انسان به كسي ظلم كند كه يار و ياوري ندارد

تا ظلم ظالم را از مظلوم دور كند.»

كسي كه ظلم كند و هر كس ظالمي را ياري نمايد و آن كس كه راضي به ظلم كسي باشد، هر سه با هم شريك هستند و كسي كه ستمگري را معذور بدارد، خداوند او را گرفتار همان ستمگر خواهد كرد. چنين شخصي اگر دعا كند، مستجاب نمي شود و اگر مظلوم شد اجري به او از جانب خداوند داده نخواهد شد و هر كس صبح كند و قصد ظلم به ديگري را نداشته باشد خداوند گناهان او را در آن روز مي آمرزد (در صورتي كه خون كسي را نريزد و مال كسي را نخورد) و هر كس شرش به مردم برسد، نبايد از شر مردم دلگير شود زيرا مگر نه اين است كه: هر چه كاشتي درو خواهي كرد و هيچ وقت از تلخي، شيريني به دست نمي آيد.

[صفحه 108]

صفات مؤمن

- مولاي من! حضرت عالي كه مظهر تقوي و پارسايي و مجسمه ي زهد و پرهيزكاري و درياي علم و حكمت و داراي نفوذ كلام و قدرت بيان هستيد، همه را مجذوب كلام خود مي سازيد و همچنين در حلم و حسن خلق و تحمل و بردباري در برابر ناملايمات و مصائب روزگار چون كوهي آهنين استوار و پابرجا هستيد، خطاب به پيروانتان (زمان گرفتاريها) چه مي فرمائيد؟

مي گويم: المؤمن عند الهزايز وقور، (مؤمن در حوادث شكننده با وقار است).

گناه

- سرورم! حضرت عالي در خصوص عدم توجه به كوچكي گناه چه فرموديد؟

گفتم: به كوچكي گناه نگاه نكنيد، ببينيد گناه چه كسي را مي كنيد. [89].

[مالك بن انس مي گويد: چشمان من، كسي را كه فاضل تر از جعفر بن محمد عليه السلام باشد، چه از حيث دانش و چه از لحاظ تقوي، نديده است و او (امام صادق) هيچگاه از سه خصلت فارغ نبود. يا روزه داشت، يا در حال

[صفحه 109]

نماز و عبادت و يا مشغول ذكر خدا بود.

جعفر بن محمد عليه السلام از بزرگان زهاد و عبادي بود كه از خدا مي ترسيد و حديث بسيار نقل مي فرمود و خوش محضر و خوش مجلس بود و محضرش بسيار مفيد و هر وقت مي گفت: «قال رسول الله» رنگش تغيير مي كرد، گاهي زرد و گاهي سبز مي شد، به قسمي كه ممكن بود شناخته نشود.

او را علم ناطق و امام صادق مي گفتند و به انجام كارهاي بزرگ و نيك معروف بود. درهاي بدي را بسته و درهاي نيكوكاري را باز نموده بود.

امام صادق عليه السلام عيب جو، بدگو، طماع، اهل خدعه، پر خور، عجول، ملول، طعنه زن، لعنت كن، پشت چشم زن

و پول جمع كن نبود (و هيچ يك از اين صفات در امام عليه السلام ديده نمي شد.)]

- سرورم! مؤمن بايد داراي چند خصلت باشد؟

مؤمن بايد داراي هشت خصلت باشد: 1- در موارد اضطراب وقار خود را از دست ندهد، 2- در بلاها صبور و متحمل باشد 3- در حال رفاه شاكر و سپاسگزار باشد، 4- به آنچه خدا به او داده است قانع گردد، 5- ظلم نكند حتي به دشمنان خود، 6- با دوستان خود با سر سنگيني صحبت نكند، 7- (در خدمت به بندگان شايسته خدا) خود را خسته كند، 8- مردم از ناحيه ي او راحت باشند.

[صفحه 110]

و نيز

مؤمن كسي است كه در دين خود قوي بوده و در عين نرمي و ملايمت استوار و دورانديش باشد، ايمانش مبتني بر يقين باشد و در فهم مطالب حريص و در هدايت مردم نشاط داشته باشد، در خيرخواهي ادامه دهد و در عين دانشمندي بردبار باشد، در راه حق با سخاوت و در عين ملايمت و نرمي باهوش باشد، در عين بي نيازي مقتصد و ميانه رو بوده و داراي تحمل باشد. ولي تحمل او از روي فهم باشد و در حال قدرت داراي گذشت باشد، شهوات او محدود و از روي رغبت و ميل قلبي باشد، با ورع گردد و در شدت سختي ها صبور باشد. مؤمن كسي است كه در اضطرابات با وقار و بردبار و در رفاه شكور باشد و غيبت نكند و متكبر نباشد. قطع رحم نكند، سست و سخت و خشن نباشد. چشمان او در اختيار خودش بوده و شكمش او را مفتضح ننمايد. خرسندي او از چيزي او را از وقار و سنگيني

بيرون نبرد و نسبت به مردم حسادت نكند. مردم را سرزنش ننمايد، دزدي نكند، يار مظلوم باشد و به مسكينان ترحم كند و نفس او در زحمت باشد، ولي مردم در پرتو او راحت باشند. طالب عزت دنيا نباشد و از ذلت آن ناراحت نشود. هم او در كارش باشد، در حكم او نقص ديده نشود و رأي او سست نباشد. دين او كامل باشد و هر كس از او مشورتي خواست، او را راهنمائي كند. به هر كس به او كمك كرد، ياري كند و از

[صفحه 111]

ناداني و بي چيزي بترسد.

حق برادري

- سرورم! حضرت عالي براي برادري مؤمنين هفت حق قايل شديد. ضمن تعليمات اخلاقي خود، به هر يك از مسلمانان چه فرموديد؟

گفتم: 1- ان تحب له ما تحب لنفسك و تكره له ما تكره لنفسك

«هر چه بر خود مي پسندي براي برادر ايماني خود بخواه و هر چه را براي خود نمي پسندي آن را براي او مپسندي.»

2- ان تجتنب سخطه و تتبع مرضاته و تطيع امره

«از خشم و غضب او دوري كني و موجبات رضايت او را فراهم كني و امر او را به خاطر ايمان او اطاعت كني»

3- ان تعينه بنفسك و مالك و لسانك و يديك و رجلك

«او را به جان و مال و زبان و دست و پايت كمك كني»

4- ان تكون عينه و دليله و مراته

«تو بايد درباره برادر ديني خود، چشم و راهنما و آيينه او باشي» .

5- ان لا تشبع و يجوع و لا تروي و يظمأ و لا تلبس و يعري

«تو سير نباشي و او گرسنه، سيراب نباشي و او تشنه باشد و پوشيده نباشي و

او برهنه.»

[صفحه 112]

6- ان يكون ذلك خادم و ليس لأخيك خادم فوجب ان تبعث خادمك فيغسل ثيابه و يصنع طعامه و تمهد فراشه

«اگر تو خدمتكاري داري و او ندارد، واجب است كه او را به منزل برادر ديني خود بفرستي تا لباسهاي او را بشويد و غذايش را بپزد و فراش او را بگستراند» .

7- ان تبر قسمه و تجيب دعوته و تعود مريضه و تشيع جنازته و اذا علمت ان له حاجة تبادر الي قضائها. فاذا فعلت ذلك وصلت ولايتك بولايته و ولايته بولايتك. [90].

«هفتمين حق برادر مؤمن بر تو اين است كه سوگند او را بپذيري و دعوتش را اجابت كني. اگر بيمار شد او را عيادت كني و پس از مرگ در تشييع جنازه اش شركت كني و اگر بداني كه او را حاجتي است در برآوردن آن بكوشي.

فرق اسلامي

[از فرقه هاي مختلف اسلام كه شماره ي آنها بالغ بر هفتاد و سه فرقه

[صفحه 113]

مي باشد، چند دسته ي كلي كه هر يك شامل چندين فرقه ي فرعي است، در زمان حضرت صادق عليه السلام وجود داشته است.

1- مرجئه: يك دسته از اهل سنت بودند كه ايمان بدون عمل را كافي مي دانستند. [91].

اين دسته در مقابل شيعه و خوارج ظهور كرده بودند.

ارجاء در لغت به معني تأخير است، چون آنان عقيده داشتند كه علي عليه السلام از درجه ي اولي به درجه ي چهارمي تأخير كرده است. [92].

مرجئه خود به شش فرقه ي فرعي تقسيم مي شدند.

2- خوارج: اين دسته از جريان حكميت كه در جنگ صفين اتفاق افتاد، به وجود آمده و خود داراي چندين فرقه بودند.

[صفحه 114]

3- معتزله: اين دسته بر 7 فرقه تقسيم مي شدند و در پاره اي از

اصول عقايد بر خلاف اشاعره بودند.

4- فرقه هاي زيديه، راونديه و غاليه هم از مذهب شيعه منشعب (يا منحرف) شده بودند.

تمام فرقه هاي موجود در اصل عقايد و فروع دين با همديگر اختلافاتي داشتند و چون مباني ديني را از خاندان عصمت و طهارت نگرفته بودند، خواه ناخواه با مذاهب شيعه هم در موارد مزبور تضاد و اختلاف نظر وجود داشته است.

همچنين موضوع اشاعه ي زندقه و الحاد در اوايل خلافت عباسيان، افكار عمومي مسلمانان را متشتت مي كرد.]

خود را به دوستي او و متقابلا دوستي او را به دوستي خود محكم پيوند داده اي

[صفحه 116]

كسب فيض از محضر امام عليه السلام با 45 سؤال

- سرورم! وقتي خداوند به ابو هارون پسري عطا كرد، از وي سؤال فرموديد نام او را چه گذاشتي؟ عرض كرد: محمد، حضرت عالي چون نام محمد را شنيديد صورت مبارك را تا نزديك زمين برديد و فرموديد: محمد، محمد، محمد، در آن هنگام چه فرموديد؟

گفتم: جانم، مادرم، پدرم و تمامي اهل زمين فداي رسول خدا صلي الله عليه و آله باد و خطاب به ابو هارون گفتم اين پسر را دشنام مده، اين پسر را مزن و با او بدرفتاري مكن و بدان كه نيست خانه اي كه در آن اسم محمد باشد مگر آن كه آن خانه در هر روزي پاكيزه و تقديس شود [93].

- سرورم! علت اين كه علما وارث انبياء هستند چيست كه فرمودند العلماء ورثة الانبياء؟

«براي اين كه پيغمبران پول، طلا، و نقره به ارث نگذارند و تنها بعضي از احاديث شان را به جاي گذارند و بر كسي كه از آن احاديث بيشتر استفاده كند، بهره ي بسياري برده است.» [94].

- مولاي من! علت اين كه برخي پيامبران را

اولوالعزم مي گويند چيست؟

«زماني كه خداوند بر محمد و اوصياي او عهد و پيمان گرفت، اين ها

[صفحه 117]

عزم خود را جزم كردند و اقرار بر اين مطلب نمودند.» [95].

- سرورم! علت اين كه حضرت نوح عليه السلام را بدين نام مي خوانند، چيست؟

«اسم آن حضرت عبدالغفار، عبدالملك و عبد الاعلي مي باشد؛ ولي چون ايشان حدود 500 سال نوحه و گريه كرد، به او نوح مي گويند (علت گريه او به خاطر اين بود كه بر قوم خود نفرين كرد و همه هلاك شدند» [96].

- سرورم! چرا سيده زنان عالم (حضرت فاطمه عليهاالسلام، دختر گرامي رسول خدا صلي الله عليه وآله و سلم را زهرا مي خوانند؟

«زيرا وقتي در محراب براي عبادت مي ايستادند، براي اهل آسمان نور افشاني مي كردند. چنان كه ستارگان براي اهل زمين نورافشاني مي كنند.» [97].

- مولاي من! علت اين كه گروهي آتش پرست شدند، چه بود؟

«آتش پرستي از زمان قابيل، فرزند حضرت آدم شروع شد و از اين قرار است كه چون آتشي آمد و قرباني هابيل را به نشاني قبولي سوزاند ولي قرباني قابيل را نسوزاند، ابليس پيش قابيل ظاهر شد و گفت: «اين هابيل آتش را مي پرستد كه قرباني او قبول شد.» قابيل در جواب گفت: «من آتشي كه هابيل آن را مي پرستد نمي پرستم، لكن آتش ديگري را مي پرستم و براي

[صفحه 118]

آن قرباني مي كنم تا قرباني مرا قبول كند، لذا بيت النار (خانه آتش) را ساخت و براي آن قرباني كرد.» [98].

- سرورم! وقتي شيعيان به حرم مطهر حضرت ابوالفضل عليه السلام مشرف مي شوند چه انجام دهند و چه بگويند؟

وقتي به زيارت قبر حضرت ابوالفضل رفتند،

زيارت نامه آن حضرت را بخوانند، روي قبر آن بزرگوار بيفتند و آن را ببوسند و بگويند: «بابي و امي يا ناصر دين الله …» [99].

- سرورم! با توجه به اين كه در نقاط مختلف دنيا مكانهاي خوش آب و هوا، سرسبز و خرم و با صفاي طبيعي وجود دارد، چرا خداوند خانه كعبه را در سرزمين گرم و كوهستاني و دور از دريا و جنگل و سرسبزي قرار داده است؟

«خداوند مي توانست آن را در جاي ديگري كه خوش آب و هوا باشد قرار دهد ولي براي آزمايش مردم، كعبه را در چنين جايي قرار داد تا مدعيان دروغين ايمان از مؤمنان خالص شناخته شوند.» [100].

- مولاي من! چرا به شهر قم، اين نام را داده اند؟

[صفحه 119]

«به اين جهت اين شهر را قم ناميدند كه اهل آن با قائم آل محمد (عج)، اجتماع مي كنند و با او قيام مي نمايند و بر اين امر استقامت مي كنند و او را ياري مي رسانند.» [101].

- سرورم! علت اين كه محبوب ترين مكان ها نزد خداوند مسعي (محل انجام سعي) است، چيست؟

«زيرا در آن جا هر گردنكشي، ذليل و خوار مي گردد.» [102].

- سرورم! علت اين كه به صحراي عرفات، اين نام را داده اند چيست؟

زيرا حضرت جبرئيل در روز عرفه به حضرت ابراهيم گفت: «اي ابراهيم به گناهت اعتراف نما و به مناسك خود معرفت پيدا كن، چون حضرت جبرئيل فرمود: اي ابراهيم اعتراف بكن (و به مناسك معرفت پيدا كن) از اين جهت به عرفات معروف گرديد.» [103].

- مولاي من! علت اين كه در عمل سعي هروله واجب شده، چيست؟

«زيرا (در اين مكان) ابليس نزد ابراهيم

ظاهر شد. جبرئيل به او امر كرد كه او را دور نمايد و حضرت ابراهيم هم به صورت هروله او را دنبال كرد. ابليس فرار نمود و اين اعمال در موقع حج به صورت سنت درآمد.» [104].

- سرورم! علت اين كه بهشتيان هميشه در بهشت و (بعضي از)

[صفحه 120]

جهنميان هميشه در جهنم مي مانند، (و حال اين كه آنها مدت كوتاهي در دنيا كار خوب يا بد انجام داده اند) چيست؟

«زيرا بهشتيان نيت داشتند كه اگر براي هميشه در دنيا بمانند، خدا را اطاعت كنند و جهنميان نيت داشتند كه اگر براي هميشه در دنيا بمانند خدا را معصيت نمايند.» [105].

- مولاي من! چرا انسانها از مدت عمر و زمان مرگ خود اطلاع ندارند؟

«اگر انسان به عمر كوتاهش پي ببرد، هيچ لذتي از آن نمي برد و با علم به مرگ (انتظار آن)، زندگي براي او گوارا و شيرين نمي شود. اگر انسان به طول عمر خود پي ببرد، در درياي لذات و معاصي غرق مي گردد. انسان به اين اميد كه در پايان عمر توبه خواهد كرد، همواره در راه رسيدن به لذات مي كوشد و به اين ترتيب بهتر است كه زمان مرگ و مدت عمر وي پوشيده ماند» [106].

- سرورم! علت اين كه از چشمان محتضر اشك مي آيد چيست؟

«چون رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را مي بيند لذا از خوشحالي اشك مي ريزد، همان طور كه انسان هنگام خوشحالي از چشمش اشك مي ريزد و مي خندد» [107].

- مولاي من! علت اينكه در زمان تلقين ميت، كراهت دارد كه زنان حائض و اشخاص جنب حضور داشته باشند چيست؟

«چون

ملائكه به واسطه ي حضور چنين افرادي متأذي و ناراحت مي شوند (زيرا در آن وقت ملائكه حضور دارند).» [108].

- سرورم! حضرت عالي در پاسخ به سؤال كننده اي كه پرسيد «چرا هر كدام از ائمه عليهم السلام به يك نحو عمل نموديد؟» چه فرموديد؟

گفتم: «جبرئيل صحيفه اي را براي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آورد كه پيش از اين و بعد از آن نياورده بود و در آن خاتم هايي از طلا بود» و گفت: «اي محمد اين وصيت براي نجيب از اهل تو مي باشد حضرت پرسيد براي چه كسي؟ جبرئيل گفت: براي علي عليه السلام.» بنابراين هنگامي كه از دنيا رفتي او بايد خاتم را باز كند و به آن عمل نمايد. حضرت علي عليه السلام بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به آن عمل نمودند. سپس به امام حسن عليه السلام رسيد و بعد از ايشان به امام حسين عليه السلام. همين كه حضرت، خاتم را باز كردند نوشته بود «اخرج بقوم الي الشهادة» امام حسين عليه السلام به آن عمل نمودند. سپس به امام چهارم رسيد در آن نوشته بود «اطراق و اصحت و الزم منزلك و اعبد ربك حتي يأتيك اليقين» (سكوت كن و ملازم خانه باشد و پروردگارت را عبادت كن تا مرگت فرا رسد). سپس آن وصيت به امام پنجم رسيد در آن

[صفحه 122]

نوشته شده بود كه «حدث الناس و انشر علم آبائك (با مردم سخن گو و دانش پدرانت را منتشر كن) حضرت باقر عليه السلام به آن عمل نمودند. سپس به من رسيد چون خاتم را باز كردم و در آن نوشته بود «حدث الناس و افتهم

و صدق آبائك» (با مردم سخن گو و فتوا بده و پدرانت را تصديق نما. سرانجام آن وصيت به امام هاي بعدي رسيد و هر كدام به آن عمل نمودند.» [109].

- مولاي من! علت اين كه حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام دست از قوم برداشت چه بود؟

«به جهت ترس از اين كه قوم كافر شوند دست از آن ها برداشت.» [110].

- مولاي من! علت اين كه خداوند عمر حضرت خضر را طولاني ساخته، چيست؟

«زيرا خداوند مي خواست به قائم ما (حضرت مهدي موعود)، عمر طولاني بدهد و مي دانست كه بندگانش بر طول عمر او اشكال خواهند كرد. به همين جهت عمر بنده اش حضرت خضر را طولاني گردانيد كه عمر طولاني حضرت قائم(عج) به آن تشبيه شود.» [111].

- سرورم! در پاسخ شخصي كه از شما سؤال نمود چرا خداوند حضرت

[صفحه 123]

ايوب را مدتها بيمار و مريض كرد چه فرموديد؟

«گفتم مريضي و بيماري او به خاطر گناه نبود، بلكه چون شيطان گفت خدايا اين عبادتهايي كه ايوب مي كند به خاطر آن است كه نعمت فراوان به وي داده اي اگر نعمتها را از وي بگيري، ديگر تو را عبادت و شكر نمي كند. به همين جهت خداوند براي اين كه به شيطان بفهماند كه ايوب از روي اخلاص عبادت مي كند، چنين امري را براي ايوب مقدر فرمود.» [112].

- مولاي من! علت اين كه قرآن مي گويد: «دختر شعيب به پدرش گفت اين مرد (موسي) قوي و امين است و حال آن كه با حضرت موسي عليه السلام هيچ آشنايي نداشت، نيرومندي موسي و امين بودن وي را از كجا فهميد؟

«نيرومندي موسي را از راه آب دادن به گوسفندان

و اميني او را از اين راه فهميد كه از جانب پدر آمده بود تا موسي را به خانه دعوت كند. هنگامي كه دختر جلو افتاد موسي سبقت گرفت به دختر فرمود: تو از پشت سر من بيا، راه را به من نشان بده، چون ما مردمي هستيم كه پشت سر زنان را نگاه نمي كنيم.»

- سرورم! چرا خداوند پيامبر اسلام را يتيم كرد؟

«براي اين كه احدي حق طاعت بر او نداشته باشد.» [113].

- روزي حضرت عالي فرموديد «خداوند به موسي بن عمران دستوري

[صفحه 124]

داد» آن دستور چه بود؟

«فرمود وظيفه اي كه بين خود و مردم داري اين است كه براي مردم آن را بخواهي كه براي خود مي خواهي و بالعكس.» [114].

- در خصوص پرهيز از پيروي هواهاي نفساني، فرمايشي داشتيد. خواهش مي كنم آن را شرح دهيد؟

«از هواها و تمايلات خود بر حذر باشيد همانطور كه از دشمنان خويش حذر مي كنيد. دشمني هيچ چيز براي مردم به پايه ي پيروي از هواي نفس و گفتارهاي انسان نمي رسد.» [115].

- در خصوص سفارش نيكي به پدر و مادر چه فرموديد؟

گفتم: «به پدران خود نيكي كنيد تا فرزندان شما هم به اين سنت مقدس عمل كنند و به شما نيكي نمايند.» [116].

- نظر حضرت عالي در خصوص گريه براي امام حسين عليه السلام چيست؟

«گريه و بي تابي كردن در تمام ناملايمات و مصايب ناپسند است مگر در مصيبت حسين بن علي عليه السلام كه آدمي در اين گريه و جزع، پاداش نيز خواهد داشت.» [117] [118].

[صفحه 125]

- حضرت عالي در پاسخ سؤال كننده كه پرسيد چرا نيت مؤمن از عملش بهتر است، چه فرموديد؟

گفتم: «زيرا عمل گاهي ريايي است،

در حالي كه نيت خالص براي پروردگار عالميان است. بنابراين خدا بر نيت پاداشي مي دهد كه بر عمل نمي دهد.» [119].

- سرورم! نظر حضرت عالي پيرامون غنا، مجلس غنا و خوانندگي چيست؟

«غنا، روح نفاق را پرورش مي دهد و فقر و بدبختي را مي آفريند.

خانه اي كه در آن غنا باشد، ايمن از مرگ و مصيبت دردناك نيست، اگر دعا در آن شد به اجابت نمي رسد و فرشتگان وارد آن نمي شوند. نيز گفتم مجلس غنا، خوانندگي و لهو و باطل، مجلسي است كه خدا به اهل آن نمي نگرد، چون غنا سبب تشويق فساد اخلاقي و غافل شدن از ياد خدا بوده آثار زيان باري بر اعصاب دارد و يكي از ابزار كار استعمارگران است.» [120].

- سرورم! نظر حضرتعالي در خصوص ربا چيست؟

«اگر رباخواري حلال بود، مردم تجارت و خريد و فروش ها را ترك

[صفحه 126]

مي كردند و فقط به سراغ ربا مي رفتند.

خداوند ربا را حرام كرده است تا مردم از رباخواري دوري كرده و به سوي تجارت و خريد و فروش بروند و قرض الحسنه هميشه در ميان مردم شيوع داشته باشد. [121].

رباخواري گرچه به ظاهر منبع درآمد و عامل كاميابي است، ليكن زمينه محروميت ها و عذاب ها نيز مي باشد.» [122].

- سرورم! چرا خداوند در قرآن مجيد حرمت ربا را زياد تكرار نموده است؟

«براي اين كه مردم كارهاي نيك (از جمله صدقه دادن و قرض الحسنه) را ترك ننمايد [123] گناه يك درهم ربا گرفتن از 70 مرتبه زنا كردن با محرم خود نزد خداوند بيشتر است.» [124].

- سرورم! چرا اسلام چشم چراني را حرام كرده است؟

«زيرا نگاه ها حسرت طولاني به دنبال دارد.» [125].

- مولاي

من!! لطفا بفرماييد چرا در پايان نماز بايد سلام داد؟

«معناي سلام در پايان هر نماز، امان است يعني هر كس امر خدا و سنت

[صفحه 127]

پيامبرش را با خشوع قلبي در مقابل خدا به جا آورد از بلاي دنيا در امان و از عذاب آخرت بر كنار است.» [126].

- سرورم! لطفا بفرمائيد چرا بعضي از نمازها 2 ركعتي، بعضي 3 ركعتي و بعضي 4 ركعتي است؟

«اول نمازها 2 ركعتي بوده است، نماز صبح به حال خود باقي ماند و چون حضرت زهرا عليهاالسلام در وقت نماز مغرب به دنيا آمد، به شكرانه ي آن يك ركعت به نماز دو ركعتي مغرب اضافه شد و نماز مغرب 3 ركعتي شد. پيامبر طبق مصلحتي، به هر يك از نمازهاي ظهر، مغرب و عشاء 2 ركعت اضافه كردند.» [127].

- سرورم! چرا در نماز عمل سجده واجب شده است؟

«سجده، سبب نزديك شدن بنده به خداوند است.» (چون سجده ظاهرا آخرين مرتبه ي تواضع و تكريم است كه انسان نسبت به ديگري انجام مي دهد تا در پيش او مقرب گردد) [128].

- سرورم! علت اين كه جناب عالي تارك الصلاة را كافر مي شماريد چيست؟

«زاني و امثال او عمل را به خاطر شهوت انجام مي دهند. چون شهوت

[صفحه 128]

بر او غلبه مي كند ولي تارك الصلاة به خاطر استخفاف نماز، نماز را ترك مي كند. زاني به خاطر لذت اين كار را انجام مي دهد ولي تارك الصلاة قصد لذت ندارد بلكه قصدش استخفاف است و هرگاه استخفاف آمد كفر مي آيد.» [129].

- سرورم! چرا از ميان نمازهاي شبانه روزي فقط نماز صبح ثوابش دو برابر است؟

چون خداوند مي فرمايد: نماز صبح را فرشته ي

روز و فرشته ي شب، هر دو مشاهده مي كنند. پس هرگاه بنده نماز صبح را با طلوع فجر بخواند دو مرتبه براي او (پاداش) نوشته مي شود. هم فرشته صبح مي نويسد و هم فرشته ي شب. [130].

- سرورم! لطفا بفرمائيد شرابخوار در وقت مردن چه وضعيتي دارد؟

«شراب خوران در موقع مردن تشنه مي ميرند. فرداي قيامت تشنه محشور مي گردند و با حال تشنگي داخل جهنم خواهند شد.» [131].

- مولاي من! وقتي خواستگار شرابخوار براي دختر مسلمان مي آيد و دختر به او مي دهند مثل چيست؟

«كسي كه دختر خود را به شرابخوار بدهد مثل آن است كه او را به عمل زنا راهنمايي كرده باشد.» [132].

[صفحه 129]

- سرورم! بعضي از جوانان از ترس فقر از ازدواج خودداري مي نمايند. حضرت عالي چه نظري داريد؟

«چون چنين كاري سوء ظن به خداوند است و قرآن مي فرمايد: ان يكونوا فقراء يغنهم الله من فضله، (اگر فقير باشند خداوند آنها را از فضل خودش بي نياز مي سازد.)» [133].

- سرورم! نقش دنيا براي تحصيل آخرت چيست؟

«دنيا ياور خوبي براي تحصيل آخرت است [134] ثروتي كه تو را از ظلم بازدارد بهتر از فقري است كه تو را به گناه وادار كند.» [135].

- سرورم! علت وجوب زكات چيست؟

«زكات براي آزمايش اغنيا و كمك به فقرا واجب شد. [136] اگر مردم زكات مال را ادا مي كردند، هيچ مسلماني فقير و محتاجي وجود نداشت. پس فقر، گرسنگي و برهنگي فقرا به خاطر اغنياست.» [137].

- مولاي من! علت وجوب زكات فطره چيست؟

«اگر كسي زكات فطره را ندهد، احتمال دارد كه مرگ به سراغش بيايد.» [138].

- سرورم! روزي شخصي خدمت حضرت عالي

آمد و عرض كرد: من

[صفحه 130]

نمي توانم با دست كار كنم و تجارت را نيز نمي توانم به نيكي انجام دهم، از اين رو فقير و مستمند هستم. جناب عالي در پاسخ وي چه فرموديد؟

گفتم: «كار كن (اگر با دست نمي تواني) با سرت حمل كن (به اين ترتيب كار را ادامه بده) و از مردم بي نيازي بجوي.» [139].

- مولاي من! روزي يكي از شاگردان حضرت عالي به شما عرض كرد من دنيا را دوست دارم شما فرموديد: مي خواهي با دنيا چه كني؟ او گفت مي خواهم ازدواج كنم، حج بروم، به اهل و عيالم انفاق كنم. به زندگي برادرانم سامان بخشم و به بينوايان انفاق كنم جناب عالي چه فرموديد؟

گفتم: «ليس هذا من الدنيا، هذا من الاخرة، اين روش از دنيا نيست بلكه از آخرت است.» [140].

- سرورم! حضرت عالي در مورد كار كردن حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام چه فرموديد؟

گفتم: «امير مؤمنان علي كه صلوات خدا بر او باد در زمين بيل مي زد و مواهب زمين را (با كشاورزي خود) خارج مي ساخت. آن حضرت هزار برده از مال شخصي و دست رنج خويش (كه به دست آورده بود) خريد و آزاد كرد.» [141].

[صفحه 132]

امام عليه السلام و شهادت

امام و منصور خليفه ي عباسي

اشاره

- مولاي من! حضرت عالي به هر حال با منصور، دو گونه برخورد داشتيد و اين دو، كه به مناسبت اقتضاي احوال و بنا بر مصلحت بوده است، كدامند؟

اول، حال عنف و شدت كه در مقام اظهار قدرت حق، در وقتي كه با باطل روبرو مي شويم بود. بديهي است قوه و قدرت ايمان در مواقعي محرك انسان مي شود كه روح طرف فاسد شده و رذيلت او

بر فضيلت غالب گرديده باشد، كه در اين موارد مرد مؤمن نمي تواند مجادله كند.

حالت دوم، حالت نرمي و ملايمت و تر و تازگي، مخصوص مردمان

[صفحه 133]

صالح و شايسته است كه بترسند جبار و ستمگر بي باك، هيجاني پيدا كند و اعمالي از او سر زند كه صلاح نباشد. در اين موقع حكمت و مصلحت اقتضا مي كند كه با نرمي و ملايمت رفتار كند، زيرا شدت در جاي ملايمت بر خلاف بوده، نرمي و شكسته نفسي مؤمن و بشاشت و تر و تازگي او در برابر يك جبار ظالم و قسي القلب، به صلاح مردمان مؤمن و جامعه مي باشد. من در آن حالت يك هدف الهي و يك نتيجه ي خدائي را در نظر داشتم.

- سرورم! روزي منصور خواست به مكر و حيله متوسل شود، لذا تور و شبكه ي خود را بر ساحل عظمت جناب عالي انداخت تا صيدي كند و از قدرت بازوي شما بكاهد و موقعيت شما را سست و متزلزل سازد. لذا نامه اي به جناب عالي نوشت كه چرا مثل سايرين كه نزد ما مي آيند، به نزد ما نمي آييد. حضرت عالي در جوابش چه نوشتيد؟

در جوابش نوشتم: «كاري نكرده ام كه از تو بترسم و از ترس نزد تو بيايم. چيزي از امور آخرت نزد تو نيست كه به اميد آن نزد تو بيايم. تو در نعمتي نيستي كه من به قصد تهنيت و تبريك به نزد تو روانه شوم. نقمت و بلائي بر تو عارض نشده است كه براي تسليت نزد تو بيايم.»

- سرورم! منصور در جواب نامه ي شما چه نوشت؟

نوشت: من براي آن مي خواهم به نزدم بيائي كه

ما را ارشاد كني. من در

[صفحه 134]

جواب نامه ي منصور نوشتم: «اگر كسي دنيا بخواهد، به تو نصيحت نمي كند و كسي كه آخرت بخواهد به نزد تو نخواهد آمد.»

- سرورم! منصور پس از خواندن اين نامه چه گفت؟

گفت: «به خدا قسم جعفر مرا متوجه امري كرد كه قابل توجه است و منازل كساني را كه طالب دنيا بوده و كساني كه طالب آخرتند تعيين كرد و نشان داد، پس چرا به نزد ما نمي آيد؟ [منصور ريسمان خود را انداخت شايد بتواند با آن گوشه اي از دامان پاك امام عليه السلام را آلوده سازد و امام عليه السلام را به مصاحبت خود و در رديف ساير مصاحبين خود درآورد تا به اين وسيله از شرارت و حرارت قلب خود بكاهد؛ سوز دل و ناراحتي خود را كم كند و قلب لرزان خود را كه خوره گرفته و مي سوخت قدري خنك نمايد. زيرا خودش گفته بود «جعفر درياي مواج و متلاطمي است كه به ساحل آن نمي توان رسيد و به عمق آن نمي شود پي برد.» ]

[جمله چرا مثل سايرين به نزد ما نمي آئي؟ جمله ايست كه حرف آن با سوء نيت ادا شده و هدف بزرگي در لابلاي اين حروف نهفته بود كه هيچ كس جز امام عليه السلام نمي توانست آن را هجي نمايد و امام مقصود منصور را از آمد و رفت، مي دانست. منصور مي خواست بگويد جعفر بن محمد عليه السلام هم يكي از رعاياي خليفه است كه بايد به نزد اربابش برود و مردم او را ببينند كه در برابر خليفه ايستاده يا در مجلس او نشسته است.

[صفحه 135]

بلي، منصور مي

خواست امامي كه مجمع اعداد بود، يعني همه چيز بود، هميشه در برابرش نشسته باشد و مردم او را مثل ساير رعايا ببينند و با اين عمل، امام عليه السلام را بدنام كند و مقام او را پائين بياورد و آن مجسمه و مجموعه ي علم و تقوي و فضيلت را در نظر مردم تحقير نمايد.

در اين صورت آيا امام عليه السلام بايد صبر كند تا قيد و بند منصور به او برسد و شراره ي آتش كينه و انتقام منصور او را بسوزاند تا بذري كه پاشيده است، سبز شود و به ثمر برسد و بنائي كه مي خواهد پايه ي آن را بسازد بالا رود و تيري كه از كمان كينه اش رها كرده به هدف اصابت كند؟ يا بايد اين ندا را در حنجره گوينده اش خفه كند!؟

امام عليه السلام چون به مقصود او آگاه بود، دست خود را دراز كرد و طنابي كه منصور به طرف او كشيده بود پاره كرد تا نگذارد كه وي به منظور خود برسد. لذا صاعقه ي سوزاني به طرف منصور روانه ساخت و مطلب را روشن كرد تا وسيله ي عبرت گردد و مقام امامت در حال استقامت پايدار و باقي بماند. پيش از آن كه با حضور امام عليه السلام در محضر منصور قند در دهان وي آب شود، از طرف اباعبدالله عليه السلام چنان سيلي به صورت او و مشت محكمي بر دهان او كوبيده شد كه او را در حد اعلاي شرمساري و سرافكندگي انداخت و او را به جاي خود نشانيد.]

- سرورم! به دنبال اين جريانات حضرت عالي چه فرموديد؟

[صفحه 136]

بر او فرياد زدم و گفتم: «(در نزد ما چيزي نيست كه از

تو بترسيم) اين نداي حق، گوش باطل را كر كرد دنيا و ما فيها را كه در نظر ما حقير و كوچك بود، به خوبي به مردم و به منصور فهماندم و گفتم؛ دنيا مال تو است و ما سهمي از آن نداريم و تو هر چه مي خواهي انجام دهي، از تو ترسي نداريم. سپس مشت دوم خود را زدم و به منصور گفتم و اعلان كردم كه او خليفه دروغي مسلمانان است و آن ردائي كه پوشيده است (رداي خلافت) رداي دنياست كه به نام آخرت به مردم نشان مي دهد و گفتم: (در امر آخرت چيزي در تو نيست كه من به هواي آن پيش تو بيايم).»

با اين گفته ها، پرده از روي كار او برداشتم و به او و به مردم معلوم كردم كه منصور نمي تواند مردم را به سعادت ابدي برساند.

سپس خواستم كه منصور را سرزنش كنم و به او بفهمانم كه چگونه شخصي است، لذا گفتم: «آنچه در دست تو است و آنچه از سلطنت و مقام داري و اين كشورهاي عريض و طويل كه زير امر تو است، به نظر من نعمتي نيست كه بشود تو را براي آنها تبريك گفت» و «نقمت و مصيبتي هم نيست كه به تو تسليت بگويم.»

- سرورم! روزي منصور به جناب عالي گفت: (يا اباعبدالله لم خلق الله الذباب) اي اباعبدالله خداوند چرا مگس را خلق كرده است؟ شما چه فرموديد؟

[صفحه 137]

گفتم: تا مردم جبار را ذليل كند.

[منصور ساكت شد، در اين مورد نكته ي مهمي در غرابت جواب امام نيست، زيرا ممكن است اين جواب به ذهن ديگري هم بيايد، بلكه تعجب

در اين است كه به آن خليفه ي سفاك خودخواه و بي رحم آن جواب تند را بدهد و ضرري هم به شيعيان امام نرسد و منصور هم ناچار سكوت كند. در حالي كه منصور را همه مي شناختند كه مردي خشن، تندخو، سفاك و حاكمي بي باك بود و در عين حال بسيار باهوش و با ذكاوت بوده و ذهن روشني داشت.

اين مرد حالاتي داشت كه چون در خشم و غضب مي رفت، امام در آن حال با او به نرمي رفتار مي كرد و جواب ملايم به او مي داد و جواب نرم امام بنا به اقتضاي وقت و بر طبق مصلحت بود و منصور هم البته در هنگام خشم مراقب گفته هاي خود بود و حداكثر خشونت كلامي او با امام اين بود كه اگر چنين و چنان نبود، تو را مي كشتم. امام عليه السلام در موقع خود سخناني مي فرمود كه او را تكان دهد و به دردش آورد و نرمي جواب امام در موقع خشم منصور طوري نبود كه خود را سبك سازد و عظمت و كبرياي امامت او كاسته شود. به قدر احتياج و ضرورت و محيط مخصوص و در حدود معيني بود و از حدود حق و حقيقت خارج نمي شد، به باطل نمي گرائيد و به ذلت نمي كشيد.]

[صفحه 138]

[امام عليه السلام گاهي از آن جهت كه به شيعيانش آسيبي نرسد و به ارحام و خويشان او صدمه نرسانند و به آنها ظلم و ستم روا ندارند، ملاحظه و يا ترس داشت. لذا ناچار ملايمت نمي نمود و مجبور مي شد كه مجال زيادي به منصور ندهد تا صدمه ي او به

عالم انسانيت نرسد و براي اين مواقع الفاظ مخصوص انتخاب مي كرد تا از اقدامات شديد منصور جلوگيري كند و احيانا به آن جهت نرم مي شد تا قلب منصور را طوري نرم نمايد كه مواعظ و نصايح او را بپذيرد. به او تذكر مي داد كه ظلم چه عواقب وخيمي دارد و حكايت ستمكاران را براي او بيان مي فرمود، عدالت را شرح مي داد، از حلم و بردباري سخن مي گفت، فوائد آن را بيان مي كرد، به او مي فهماند كه بردباري چگونه پايه هاي حكومت را محكم مي سازد، سلطنت را ادامه مي دهد، محبت را در مردم ريشه دار مي سازد و رعيت را نسبت به سلطان مهربان مي سازد.]

- سرورم! يكي از موارد نرمش حضرت عالي، فرمايش شما به منصور است و آن در موقعي بود كه منصور گفت: «شنيده ام كه از من بدگوئي و عيب جوئي مي كني، در آن حال به شدت خشمگين و غضبناك شد و تهديد كرد.» شما چه فرموديد؟

گفتم: نبايد سعايت كساني را كه خداوند بهشت را بر آنها حرام كرده و جاي آنها در آتش است، عليه فاميل و افراد خانواده ي خود بپذيري، زيرا

[صفحه 139]

سخن چين شاهد روز و شريك ابليس است؛ از آن جهت كه در بين مردم فتنه كرده و آنها را نسبت به هم بدبين مي كند و خداوند متعال فرمود: (يا ايها الذين آمنوا ان جائكم فاسق بنباء فتبينوا) اي كساني كه ايمان آورده ايد، اگر فاسقي براي شما خبري آورد، تحقيق كنيد (ان تصيب قوما بجهالة فتصبحوا علي ما فعلتم نادمين) مبادا مردمي را ندانسته آزار دهيد و سپس از عمل

خود پشيمان گرديد. ما ياران و انصار تو بوده و از اركان مملكت تو هستيم. وقتي كه امر به معروف و نهي از منكر مي نمايي و در بين رعيت احكام قرآن را اجرا مي نمائي و با اطاعت كردن از خدا، بيني شيطان را به خاك مي مالي و با اطلاعاتي كه از آداب الهي داري، بر تو لازم مي گردد كه با ارحام خود كه با تو قطع رابطه كرده اند، نزديك شوي و به كساني كه تو را محروم نموده اند، عطا و محبت نمائي و از كسي كه به تو ظلم كرده، بگذري. معناي صله ي رحم آن نيست كه به رحم خود در موقع رفت و آمد و دوستي رسيدگي كني، بلكه آن است كه به رحم خود كه از تو بريده برسي و اگر در اين حال، صله ي رحم نمائي خداوند عمر تو را زياد مي كند و حساب تو را در قيامت سبك مي سازد.

- سرورم! در اين موقع منصور چه گفت؟ و شما چه پاسخ فرموديد؟

گفت: از تو براي قدر و منزلتي كه داري گذشتم و چون راست گفتي، از تو صرف نظر كردم. حالا از خود صحبت كن كه من (پند و نصيحت گيرم) و

[صفحه 140]

مانع و زاجر (هشدار دهنده) من شود و از كارهائي كه وسيله ي انحراف بوده يا اساسا بد است، اجتناب نمايم.

- حضرت عالي چه فرموديد؟

گفتم: «بردبار باش، زيرا حلم پايه ي علم است و تو را با داشتن قدرت، از سوء استفاده باز مي دارد. زيرا اگر تو، به هر چه قدرتت اجازه مي دهد عمل نمائي، مثل كساني هستي كه غيظ خود را خاموش كرده اي

و كينه اي را نشانده اي و يا دوست داري تو را به قدرت ياد نمايند. بدان كه اگر كسي را كه مستحق عقاب است مجازات نمائي، نهايت تعريفي كه از تو مي كنند، اين است كه مي گويند عادل هستي ولي حالتي كه موجب سپاس مردم مي شود، حالتي است كه فوق عدالت بوده و تو را مرد باگذشت و بخشنده معرفي مي كند و سپاس مردم بهتر از صبر آنها مي باشد. منصور پس از شنيدن اين كلمات و نصايح گفت: «چه خوب مرا موعظه كردي و چه خوب گفتي و مرا به طور اختصار متوجه وظايفم نمودي.»

نفرين امام

- سرورم! معلي بن خنيس يكي از شاگردان و ياران نيك حضرت عالي بود. داوود بن علي فرماندار مدينه از طرف منصور عباسي، او را احضار كرد و به او گفت: نامهاي شيعيان را بنويس و ليست آنها را به ما بده. معلي گفت:

[صفحه 141]

«من آنها را نمي شناسم» .

داوود گفت: «نام آنها را بنويس و گرنه، گردنت را مي زنم.»

معلي گفت: «آيا مرا به مرگ تهديد مي كني؟ سوگند به خدا اگر آنها در زير قدم من باشند، پايم را بلند نمي كنم.»

داوود دستور داد گردن معلي را زدند. سپس جسد بي سرش را بر دار آويزان نمود. حضرت عالي با شنيدن اين فاجعه نزد داوود رفتيد و با خشم به او چه فرموديد؟

گفتم: «اي داوود، غلام آزاد كرده ي من و وكيل مرا كشتي؟ به اين هم اكتفا نكردي و جسدش را به دار آويختي؟ سوگند به خدا تو را نفرين مي كنم تا خداوند تو را بكشد.»

- در اين لحظه داوود چه گفت؟

گفت: «آيا مرا از

نفرين خود تهديد مي كني؟ اگر نفرينت به استجابت مي رسد نفرين كن. پس از آن از نزد داوود خارج شدم و سپس غسل نموده و رو به قبله گفتم اي خداوندي كه بر همه چيز احاطه داري! داوود را هدف تيري از تيرهايت قرار بده، به گونه اي كه آن تير قلبش را دگرگون كند. بعد به غلامم گفتم از خانه بيرون برو و صداي گريه را بشنو كه همان وقت خبر رسيد كه داوود به هلاكت رسيده است.» [142].

[صفحه 142]

از محمد بن عبدالله اسكندري شنيدم كه گفت من از جمله ي نديمان ابوجعفر دوانيقي و محرم اسرار او بودم. روزي به نزد او رفتم و او را بسيار غمگين يافتم آه مي كشيد و اندوهناك بود، گفتم: ايها الأمير سبب تفكر و اندوه تو چيست؟ گفت: صد نفر از اولاد فاطمه را هلاك كردم و سيد و بزرگ ايشان مانده است و در باب او چاره نمي توانم كرد گفتم كيست؟ گفت: جعفر بن محمد صادق عليه السلام گفتم: ايها الأمير، او مردي است كه بسياري عبادت او را كاهيده و اشتغال او به قرب و محبت خدا، او را از طلب ملك و خلافت غافل گردانيده، گفت: مي دانم كه تو اعتقاد به امامت او داري و بزرگي او را نيز مي دانم، ليكن ملك عقيم است و من سوگند ياد كرده ام كه پيش از آن كه شب شود خود را از اندوه او فارغ گردانم. راوي گفت كه چون اين سخن از او شنيدم زمين بر من تنگ شد و بسيار غمگين گشت، سپس جلادي را طلبيد و گفت وقتي من ابوعبدالله صادق را

طلب خواستم و مشغول صحبت شدم و كلاه خود را از سر برداشتم و بر زمين گذاشتم، گردن او را بزن و اين بين من و تو علامتي است.

و در همان ساعت شخصي را فرستاد و حضرت را طلبيد چون حضرت داخل قصر شد ديدم كه قصر به حركت درآمد مانند كشتي كه در ميان درياي مواج سرگردان باشد و ديدم كه منصور بلند شد و با سر و پاي برهنه به استقبال آن حضرت دويد در حالي كه بند بند بدنش مي لرزيد و

[صفحه 143]

دنداهايش بر هم مي خورد و ساعتي سرخ و ساعتي زرد مي شد. آن حضرت را با عزت و احترام بسيار آورد و بر روي تخت خود نشانيد و خود دو زانو در خدمت او نشست، مانند بنده كه در خدمت آقاي خود بنشيند و گفت: يابن رسول الله به خاطر چه اين موقع تشريف آوردي؟ حضرت فرمود كه براي اطاعت خدا و رسول و فرمانبرداري تو آمدم. گفت من شما را نطلبيدم، فرستاده اشتباه كرده است و اكنون كه تشريف آورده اي هر حاجت كه داري بطلب.

حضرت فرمود: «حاجت من آن است كه مرا بي ضرورتي طلب ننمائي.» گفت چنين باشد و حضرت برخاست و بيرون آمد و من خدا را حمد بسيار كردم كه آسيبي از منصور به آن حضرت نرسيد. و بعد از آن كه آن حضرت بيرون رفت منصور لحاف طلبيده خوابيد و بيدار نشد تا نصف شب و چون بيدار شد ديد من بر بالين او نشسته ام گفت بيرون مرو تا من نمازهاي خود را قضا كنم و قصه اي براي تو نقل نمايم. چون از نماز فارغ

شد گفت چون حضرت صادق را به عزم كشتن طلبيدم و داخل قصر من شد ديدم كه اژدهاي عظيمي پيدا شد و دهان خود را گشود و كام بالاي خود را بر بالاي قصر من گذاشت و كام پايين خود را در زير قصر گذاشت و دم خود را بر دور قصر و خانه ي من گردانيد و به زبان عربي فصيح با من گفت كه اگر نيت بدي اراده كني، تو را و خانه و قصر تو را فرو مي برم و به اين سبب عقل من

[صفحه 144]

پريشان شد و بدن من به لرزه درآمد، به حدي كه دندانهاي من بر هم مي خورد. من گفتم اينها از او عجب نيست زيرا نزد او اسمها و دعائي است. كه اگر بر شب بخواند، روز مي شود و اگر بر روز بخواند، شب مي شود. اگر بر موج درياها، بخواند ساكن مي گردد. پس از چند روز رخصت طلبيدم كه به زيارت آن حضرت بروم. مرا دستوري داد و ابا نكرد و چون به خدمت حضرت رفتم و از آن حضرت التماس كردم آن دعا كه در وقت داخل شدن به مجلس منصور خواندند را به من تعليم نمايند.

[صفحه 145]

شهادت امام

امام در ساعت شهادت

- سرورم! حضرت عالي به هنگام شهادت به فرزند برومندتان چه فرموديد؟

گفتم: «اي فرزند، بدان كه شفاعت ما به كساني كه به نماز اهميت نمي دهند، نمي رسد.»

- سرورم! حميده (مادر امام هفتم موسي بن جعفر عليه السلام) و همسر جناب عالي به مردي از اصحاب شما گفت: «اي ابامحمد، اگر اباعبدالله را در

[صفحه 146]

حال مرگ مي ديدي، بسيار تعجب مي كردي …»

شما هنگام شهادت چشمان خود را

باز كرديد و فرموديد: هر كس را كه با من قرابتي دارد، خبر كنيد، آنها هم هر كس كه با شما نسبتي داشت، خبر كردند و همه ي آنها دور بستر شما جمع شدند. به آنها چه فرموديد؟

گفتم: «شفاعت ما به كساني كه به نماز اعتنا ندارند نمي رسد.»

- مولاي من! سالمه كنيز شما مي گويد: «من در وقتي كه امام در حال وفات بود، در بالينش بودم.» بي هوش بود و چون به هوش آمد گفت: «به حسن بن علي بن علي بن الحسين معروف به حسن افطس، هفتاد دينار بدهيد و به فلان و فلان و … مقداري پول داده شود.»

من گفتم: «آيا به كسي كه عليه شما چاقو كشيد و مي خواست شما را بكشد، پول مي دهي؟» جناب عالي چه فرموديد؟

گفتم: شما مي خواهيد من مشمول آيه ي شريفه اي كه مي فرمايد: «آنهائي كه به رحم خود مي رسند و از خدا مي ترسند و از حساب بيمناك مي باشند، نباشم.» «آري اي سالمه، خداوند بهشت را خلق كرده و آن را خوشبو ساخت و نسيم را معطر نمود، ولي اشخاص عاق و قاطع رحم از آن استفاده نمي كنند و بوي بهشت به مشام آنها نمي رسد.»

- سرورم! ابوايوب جوزي مي گويد: «منصور در نيمه ي شب دنبال من فرستاد، بر او وارد شدم و ديدم روي صندلي نشسته و در برابر او شمعي مي سوزد و نامه اي هم در دست اوست. چون بر او سلام كردم، نامه را نزد من انداخت و در حالي كه گريه مي كرد گفت: «اين نامه از محمد بن سليمان والي

[صفحه 147]

مدينه است كه به ما خبر داده

كه جعفر بن محمد وفات كرده است. (انالله و انا اليه راجعون)» منصور سه مرتبه اين حرف را زد و گفت: «ديگر مثل جعفر بن محمد كجا پيدا مي شود؟» سپس به من گفت: «بنويس. من مطلع نامه را نوشتم.» گفت بنويس «اگر كسي را وصي خود قرار داده است او را بخواه و گردنش را بزن.» من هم اين نامه را نوشتم. پس از چندي جواب والي مدينه رسيد كه جعفر بن محمد پنج نفر را به شرح زير وصي خود قرار داد. نام چه كساني در نامه بود؟

نام 5 نفر: 1- ابوجعفر منصور 2- محمد بن سليمان والي مدينه 3- عبدالله 4- موسي 5- حميد.

منصور، پس از خواندن نامه ي والي گفت: «چگونه مي شود اين عده را كشت.»

سبب شهادت امام

آن حضرت را زهر دادند و در قبر ايشان در آن موضع از بقيع سنگ مرمري بود كه بر آن نوشته اند: بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله مبيد الأمم و محي الرمم هذا قبر فاطمة بنت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم سيدة نساء العالمين و قبر الحسن بن علي بن ابيطالب و علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب و محمد بن علي و جعفر بن محمد رضي الله عنهم، انتهي و اقول صلوات الله عليهم اجمعين.

[صفحه 148]

امام و شناساندن قبر امام علي به شيعيان آن حضرت

حضرت صادق عليه السلام، در ايامي كه در حيره بود مكرر به زيارت قبر شريف حضرت علي عليه السلام مي رفت و غالبا بعضي از خاصان اصحاب خود را همراه مي برد و مدفن اميرالمؤمنين عليه السلام را به ايشان نشان مي داد و اين چنين بود تا دوران حكومت هارون الرشيد كه يك مرتبه قبر مبارك ظاهر شد و محل زيارت تمامي شيعيان گشت.

علامه ي مجلسي «ره» فرمود كه حضرت به علم امامت مي دانست كه منصور چنين اراده اي خواهد كرد. آن جماعت را به حسب ظاهر در وصيت شريك كرده بود. اول نام منصور را نوشته بود ولي در باطن امام موسي عليه السلام منظور وي بود. از روي اين وصيت نيز، اهل علم مي دانستند كه وصايت و امامت مخصوص آن حضرت است، چنان كه از روايت ابوحمزه كه گفته شد، معلوم مي شود.

فرزندان امام

امام صادق عليه السلام ده فرزند داشت: اسمعيل و عبدالله و ام فروه. مادر اين سه نفر، فاطمه دختر حسين بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب عليه السلام بود. ديگر موسي عليه السلام و اسحق و محمد و عباس و علي اسماء و فاطمه كه هر يك از ام ولد بوده اند.

- مولاي من! سال شهادت حضرت عالي چه سالي بود و محل دفن پيكر مباركتان در كجاست؟ و در كنار چه كساني است؟

[صفحه 149]

«شهادتم در سن 67 سالگي، در سال 148 هجري قمري بود و در بقيع در جوار قبر جدم علي بن الحسين و پدرم محمد بن علي و عمويم امام مجتبي دفن شدم.»

- سرورم! مدت امامت حضرت عالي چند سال بود. مهم ترين فعاليت جناب عالي چه بوده است؟

مدت امامت من 34 سال بود

كه طي اين مدت مكتب جعفري را براي ابد پايدار و برقرار نمودم كه موجب احياء و ابقاي شريعت احمدي گرديده است.

پاورقي

[1] منتهي الامال، ج 2، ص 234.

[2] منتهي الامال، ج 2، ص 234.

[3] اصول كافي، ج 2، كتاب الحجة.

[4] زندگاني امام جعفر صادق عليه السلام، ج 1، عمادزاده.

[5] ارشاد شيخ مفيد، ج 2.

[6] دسترنج.

[7] عرق پيشاني.

[8] تاريخ عصر جعفري، ج 1، تأليف ابوالقاسم سحاب.

[9] همان.

[10] الحياة، ج 1، ص 272.

[11] المستدرك، ج 1، ص 360.

[12] وسائل الشيعه، ج 2، ص 883.

[13] نوادر راوندي، ج 1، ص 181.

[14] كتاب نور علي نور، ص 115.

[15] مجموعه ي مقالات، ص 42 و 43.

[16] رساله ي نور علي نور، در ذكر و ذاكر و مذكور.

[17] در آسمان معرفت، ص 435.

[18] كافي، ج 2، باب 191، ص 436، حديث 12.

[19] توبه، ص 172 و 173.

[20] هزار و يك كلمه، ص 25.

[21] كافي، معرب، ج 2، ص 290.

[22] رساله لقاءالله، ص 197.

[23] بحارالانوار، ج 103، ص 139.

[24] بحارالانوار، ج 103، ص 146.

[25] بحار، ج 96، ص 158.

[26] فروع كافي، ج 5، ص 63.

[27] همان، ص 64.

[28] بحار، ج 47، ص 44.

[29] اصول كافي، ج 2، ص 363.

[30] اقتباس از بحارالانوار، ج 2، ص 224 تا 226.

[31] ترجمه مشكاة الانوار، ص 142.

[32] بحارالانوار، ج 78، ص 236.

[33] بحارالانوار، ج 72، ص 103.

[34] بحارالانوار، ج 95، ص 184.

[35] وسايل الشيعه، ج 7، ص 259.

[36] وسايل الشيعه، ج 7، ص 261.

[37] فضايل الاشهر الثالثه، ص 137.

[38] ثواب الاعمال، ص 62، بحارالانوار، ج 82، ص 206.

[39] مجمع البيان، ج 1، ص 100، وسايل الشيعه، ج 5، ص 263.

[40] بحارالانوار، ج 83، ص 126، ثواب الاعمال، ص

69.

[41] وسايل الشيعه، ج 5، ص 3.

[42] سفينة البحار، ماده حدث، ص 232.

[43] وسايل الشيعه، ج 15، ص 193 - انوار نعمانيه، سيد نعمت الله جزايري، ج 2، ص 193.

[44] قرآن و عرفان و برهان از هم جدايي ندارند، ص 112.

[45] كيهان فرهنگي، مرداد 63 ص 3.

[46] جمال سالكين، ص 110.

[47] عيون مسائل نفس و شرح آن، ج 2، ص 231 و 232.

[48] همان، ص 238.

[49] ذكر و ذاكر، ص 19.

[50] رساله حول الرؤيه، ص 39.

[51] لقاءالله، ص 54 و 55.

[52] هزار و يك كلمه، ج 3، ص 390.

[53] منكر خداوند.

[54] در باطن كافر و در ظاهر ديندار.

[55] دندان نيش.

[56] محل عبور.

[57] شخصيت حضرت صادق عليه السلام، اثر احمد مغنيه.

[58] ممكن است به نظر بعضي چنين برسد كه اكنون علم فيزيولوژي ترقي كرده و دانشمندان اروپا به طور كامل تمام اندامهاي دروني و بيروني انسان را تشريح و به خاصيت و عمل و وظيفه ي هر عضوي پي برده اند در اين صورت چه لزومي به نوشتن اين مطالب در عصر فضاست.

پاسخ چنين است كه اولا دانشمندان اروپا پس از قرنها مطالعه و تجربه در آزمايشگاهها علم فيزيولوژي را به وجود آورده اند ولي حضرت صادق عليه السلام در 1300 سال پيش كه از فرهنگ و تمدن اروپا نام و نشاني وجود نداشت و كسي از فيزيولوژي با اطلاع نبود، بدون وجود آزمايشگاه مطالب فوق را بيان فرموده است.

ثانيا منظور امام تنها تدريس فيزيولوژي و بيان وظايف الاعضاء نبود بلكه در اثر بررسي سازمان خلقت انسان به وسيله ي حكمت موجود در هر يك از آن اعضاء مردم را به سوي خدا رهبري مي فرمود چون معطي شي ء فاقد آن شي ء

نمي شود از اين نظر طبيعت بي شعور هم نمي تواند چنين موجودات با شعوري به وجود آورد. اين دقت و نظم و حكمت كه در خلقت انسان و حيوان و ساير موجودات به كار رفته است دلالت بر وجود خالق حكيم و دانا مي كند.

[59] در عصر حاضر با دوربين هاي بسيار قوي كشف كرده اند كه كهكشانها مجموعه اي از هزاران منظومه و ستاره هستند كه نور بعضي از آنها چندين هزار سال طول مي كشد تا به زمين برسد. مثلا خورشيد ما در فاصله ي 149 ميليون كيلومتري زمين قرار دارد و اگر اين مسافت كم و زياد مي شد زندگي در روي زمين ناممكن بود.

در زمان حضرت صادق عليه السلام كه سيستم پوشالي هيأت بطلميوسي يونان وجود داشت، آسمانها را افلاكي تو در تو، مانند پوست پياز تصور كرده و ستارگان را چون نقاط درخشان بر سطح فلك هاي خيالي چسبيده و ميخكوب مي دانستند. امام عليه السلام كه علمش لدني و از جانب خدا بود و در نتيجه ي نيروي الهام به حقايق آفرينش آگاه بود از تمام كشفيات نجومي امروزي خبر داده و حركت ستارگان و شدت نور و بعد مسافت و دور شدن آنها را از زمين و از يكديگر بيان فرموده است و منظور آن حضرت اثبات وجود آفريننده ي آنها بوده كه آيه كريمه فرمايد:

أفي الله شك فاطر السموات و الأرض؟.

[60] پيشرفتهاي علمي در گياه شناسي و فيزيك، حقايق بالا را ثابت كرده است زيرا عمل لقاح در اكثر گياهان به وسيله ي وزش باد انجام مي گيرد، بدين ترتيب كه گلها و شكوفه ي درختان هر يك داراي دو نوع ميله است كه در

بعضي از آنها به جاي عضو نر و در بعضي هم به جاي عضو ماده مي باشد. ميله هاي نر، كيسه هائي است از گرده هاي ريز كه به منزله ي نطفه ي حيوانات نر است و ميله هاي ماده هم درونشان خالي و قسمت پائين آنها به تخمدان مي رسد كه به منزله ي تخمدان حيوانات ماده است. در اثر وزش باد گرده ها به ميله هاي ماده رسيده و عمل لقاح در گياهان انجام مي گردد.

به اين حقيقت علمي در قرآن مجيد نيز اشاره شده است كه فرمايد:

و ارسلنا الرياح لواقح

(بادها را براي لقاح گياهان فرستاديم)

همچنين طبيعت صوت و حقيقت فيزيكي آن به همان ترتيب است كه امام فرموده زيرا صدا، موج هائي است كه در هوا پيدا مي شود و به گوش مي رسد و اين امواج به وسيله ي دستگاه ضبط صوت قابل ضبط است. صدا كه منتشر مي شود به تدريج ضعيف شده موجهاي آن كم مي شود تا جائي كه اثر آن از بين مي رود (هوائي كه به واسطه ي صدا به حركت در آمده بود از حركت باز مي ماند).

بنابراين هر صدا، مدت كوتاهي هوا را به حركت درمي آورد و حركت آن پس از مدتي از بين مي رود.

[61] ممكن است به نظر بعضي چنين برسد كه در اين سؤال امام (به زمين فرو رفته اي يا به آسمان بالا رفته اي) مگر خدا هم مانند اجسام محل خاصي دارد كه در زير زمين يا بالاي آسمان باشد و به فرض اين كه زنديق به زمين هم فرو مي رفت يا به آسمان بالا مي رفت باز خدا را نمي ديد.

اين سؤال با اين كه به نظر صحيح مي

رسد اما مقصود امام عليه السلام اين نبود كه خداوند در زير زمين يا در فراز آسمان باشد بلكه او مي خواست به زنديق بفهماند كه تو منكر وجود خدا هستي بدون تأمل و منطق ادعا مي كني و دليلي بر اثبات آن نداري، زيرا خداوند مانند اجسام مادي محل و موقع معيني ندارد و زمان و مكان او را در بر نمي گيرد. اما به فرض محال اگر خدا هم مانند ساير موجودات بود، باز چون تو احاطه ي كامل به تمام عالم نداري نمي تواني بگوئي خدا نيست در صورتي كه او منزه از شايبه ي ممكنات بوده و خود، موجد زمان و مكان است.

[62] اصول كافي كتاب توحيد باب حدوث جهان شرح و ترجمه ي حاج سيد جواد مصطفوي.

[63] اصول كافي كتاب توحيد باب حادث بودن جهان و اثبات صانع آن ترجمه ي مصطفوي.

[64] اين مثال براي تقريب ذهن است كه ضمنا پاسخ اقناعي هم مي باشد و الا حقيقت مطلب عميق تر از اينست.

[65] معصوم هشتم - الامام جعفر الصادق تأليف احمد مغنيه ترجمه سيد جعفر غضبان اصول.

[66] امامت، ص 71 و 72.

[67] عيون مسائل نفس و شرح آن، ج 2، ص 280 و 281.

[68] هزار و يك نكته، ص 746.

[69] رساله ي امامت، ص 241.

[70] عيون مسائل نفس و شرح آن، ج 2، ص 220.

[71] از مقدمه ي كتاب علم امام، به قلم: آقاي سيد محمد علي قاضي طباطبائي.

[72] عيون مسائل نفس و شرح آن، ج 2، ص 395.

[73] عيون مسائل نفس و شرح آن، ج 2، ص 366 و 367.

[74] اصول كافي، معرب، كتاب ايمان و كفر، ص 235.

[75] رساله لقاءالله، ص 164.

[76] امامت، ص 117 و

118.

[77] انسان و قرآن، ص 79.

[78] رساله ي امامت، ص 189.

[79] عيون مسائل نفس و شرح آن، ج 2، ص 341 و 342.

[80] معرفت نفس، دفتر سوم، ص 490.

[81] بحارالانوار، ج 4، ص 398.

[82] معرفت نفس، دفتر سوم، ص 449.

[83] عيون مسائل نفس و شرح آن، ج 2، ص 406.

[84] عيون مسائل نفس و شرح آن، ج 2، ص 324.

[85] وافي، ج 13، ص 97.

[86] عيون مسائل نفس و شرح آن، ج 2، ص 323.

[87] ده رساله ي فارسي، ص 228 و 229.

[88] صراط سلوك، ص 41.

[89] مجموعه ي مقالات، ص 28.

[90] وسائل الشيعه، جلد 2، باب وجوب اداء الحق المؤمن، بنا به نقل مؤلف كتاب زندگاني حضرت امام صادق عليه السلام.

[91] مذاهب چهار گانه ي اهل سنت را خلفاي بني عباسي در برابر ائمه ي معصومين براي تخطئه نمودن مكتب آنها و به منظور پيشرفت سياست دولت خود به وجود آوردند. چنانكه منصور ابوحنيفه را كه خود از مكتب حضرت صادق استفاده ي علمي كرده بود وادار نمود كه مسائلي چند طرح كند و در حضور عده اي پاسخ آنها را از امام بپرسند كه شايد بدين وسيله بتوانند آن حضرت را مجاب و منفعل نمايند. همچنين به مالك بن انس دستور داد كتابي در حديث تأليف كند، ولي در آن كتاب از علي عليه السلام و ابن عباس خبري نقل نكند.

[92] ملل و نحل شهرستاني، بنا به نقل مؤلف كتاب زندگاني حضرت امام جعفر صادق عليه السلام مي باشد.

[93] همان، ص 240.

[94] اصول كافي، ج 1، ص 39.

[95] علل الشرايع، ص 122.

[96] علل الشرايع، ص 28.

[97] علل الشرايع، ص 181.

[98] علل الشرايع، ص 3.

[99] ستارگان درخشان، ج 15، صص 177 - 178.

[100] بحار،

ج 99، ص 29.

[101] بحار، ج 60، ص 216.

[102] من لا يحضر، ج 2، ص 196.

[103] علل الشرايع، ص 436.

[104] علل الشرايع، صص 432 - 433.

[105] علل الشرايع ص 523.

[106] توحيد مفضل ص 79 - 77.

[107] مجالس المواعظ ص 152.

[108] علل الشرايع، ص 298.

[109] علل الشرايع ص 172.

[110] علل الشرايع، ص 150.

[111] ره توشه راهيان نور، سال 1380.

[112] علل الشرايع ص 75.

[113] علل الشرايع ص 131.

[114] محجة البيضاء، ج 3، ص 371.

[115] كافي ج 2 ص 335.

[116] بحار ج 17، ص 184.

[117] كامل الزيارات، ص 100، بحار، ج 44، ص 291.

[118] علاله، ج 17، ص 533.

[119] علل الشرايع، ص 524.

[120] تفسير نمونه ج 17 ص 27.

[121] ستارگان، درخشان، ج 10 ص 211.

[122] تفسير نور، ج 2 ص 500.

[123] وسايل الشيعه - گناهان كبيره ج 1 ص 185.

[124] كافي - گناهان كبيره، ج 1 ص 185.

[125] بحارالانوار، ج 71 ص 393.

[126] نكته هاي نوراني حسن ديلمي، ص 138.

[127] من لا يحضرة الفقيه، ج 1، ص 289.

[128] مصباح الشريعه، ص 191.

[129] علل الشرايع، ج 2، ص 339.

[130] نكته هاي نوراني حسين ديلمي، ص 125.

[131] من لا يحضر الفقيه، صدوق.

[132] ستارگان درخشان، ج 10، ص 229.

[133] مكارم الاخلاق، ج 1، ص 430.

[134] وسائل الشيعه، ج 12، ص 17.

[135] همان.

[136] جامع السعادات، ج 2، ص 128.

[137] همان.

[138] علل الشرايع، ص 390.

[139] وسايل الشيعه، ج 12، ص 17.

[140] بحارالانوار، ج 73، ص 106.

[141] فروع كافي، ج 5، ص 74.

[142] بحارالانوار، ج 47، ص 181.

24- آفتاب تشيع (مباحثي پيرامون امام صادق عليه السلام)

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: آفتاب تشيع احمدي امير حسن، - 1352

مشخصات نشر: تهران سرزمين باران 1383.

مشخصات ظاهري: ص 123

شابك: 964-94752-9-x

وضعيت فهرست نويسي: فهرست نويسي قبلي

يادداشت: فهرست نويسي براساس اطلاعات فيپا.

موضوع: جعفر بن محمد(ع ، امام ششم 148 - 83ق

رده بندي كنگره: BP45 /‮الف 3آ7

رده بندي ديويي: 297/9553

شماره كتاب شناسي ملي: م 83-31933

پيش گفتار

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در هفدهم ربيع الاول هشتاد و سه هجري در مدينه ي منوره تولد يافت و بيست و پنجم شوال سال صد چهل و هشت هجري در شصت و پنج سالگي در همان شهر به شهادت رسيد.

مزار شريفش در قبرستان غريب «بقيع» است. دوران امامت آن حضرت سي و چهار سال - از سال 114 تا 148 هجري - بود.

حضرت امام صادق عليه السلام از فرصت برخورد دو سلسله ي «بني اميه» و «بني عباس» كه به افول عصر اموي و انتقال قدرت به سلسله ي عباسيان انجاميد، كمال بهره وري و استفاده را كرد و هسته ي مركزي تشيع را درخششي پايدار و ابدي بخشيد. آن امام همام، با نگرشي ژرف به اوضاع عمومي آن روز مسلمانان، آغازگر نهضتي فراگير در ابعاد علمي و فرهنگي معارف اسلامي گرديد و به همين منظور حدود چهار هزار و اندي شاگرد را، كه هر كدام خورشيدي فروزنده در اسلام هستند، تربيت كرد.

بر اثر همين تعليم و تعلم و انقلاب علمي - فرهنگي به زعامت آن حضرت بود كه اسلام راستين از زير پرده هاي حجاب حاكمان ظلم و جور و تزوير، آشكار و دوران تمدن عظيم اسلامي پايه ريزي گرديد.

[صفحه 12]

منصور دوانيقي (دومين طاغوت عباسي) در دوازدهم ذيحجه ي سال صد و سي شش هجري بر مسند خلافت نشست و پس از بيست و دو سال اميري غاصبانه بر جامعه ي اسلامي سرانجام در ششم ذيحجه ي سال صد و پنجاه و هشت هجري از دنيا رفت.

سال هاي آخر دوران

امامت امام صادق عليه السلام حدود دوازده سال در عصر خلافت منصور دوانيقي بود. او طاغوتي بسيار خونخوار بود، براي حفظ حكومت خود، بسياري از سران و برجستگان آل علي عليه السلام و سادات آن خاندان محترم را كشت. عاقبت نيز پس آزارهاي بسيار بر امام صادق عليه السلام حضرتش را مسموم و به شهادت رسانيد.

از آن جا كه آن حضرت، معصوم هشتم و امام ششم شيعيان است، اين مجموعه نيز در هشت فصل و شش موضوع براي دوستداران و شيعيان صادق، گردآوري شده است. اميد آن كه مرضي خاطر فرزند برومندش، حضرت بقيةالله الاعظم - ارواحنا له الفدا - قرار گيرد و ثواب آن را به ارواح پاك امامان معصوم عليهم السلام و پدر بزرگوارم - رحمة الله عليه - تقديم مي كنم. همزباني و همدلي دوستان و استادانم:

حجت الاسلام حاج شيخ رضا اصلاني، حجت الاسلام حميد خيري، سيد محمد سادات اخوي، محمد مهدي علي قلي و محمد مطهر را نيز از هنوز تا هميشه سپاس گزارم.

و السلام علي من اتبع الهدي ربيع الاول /1426

امير حسن احمدي

[صفحه 13]

مقالات

خورشيد بقيع

شب بود و هوا باراني.

باري از نان به دوش مي كشيد. رو به سوي سايه بان و گذر «بني ساعده» . حاضر نبود آن بار سنگين را به «مصلي» بسپارد، كه در پي او مي رفت. معلي مي گويد: با هم به ظله ي بني ساعده رفتيم. گروهي آن جا خفته بودند، امام صادق عليه السلام شروع كرد به گذاشتن يكي دو گرده نان، زير پوشش هر يك از آنان كه در خواب بودند. نان ها را آهسته مي گذاشت و رد مي شد، تا رسيد به نفر آخر و سرانجام بازگشتيم. اين نمونه يي از سركشي آن پيشوا

به تهيدستان بينوايي بود كه بسترشان خاك بود و لحافشان آسمان. و در جامعه ي رفاه طلب آن روز از يادها مي رفتند، اما امام شيعيان از آنان غافل نبود.

ابوجعفر خثعمي نقل مي كند: امام صادق عليه السلام كيسه ي پولي به من

[صفحه 16]

داد و فرمود: اين را به فلان شخص از بني هاشم برسان، ولي به او نگو كه من دادم!

پيش آن مرد رفتم و كيسه ي پول را به او دادم. گفت: خداوند، فرستنده ي اين پول را جزاي خير دهد؛ همواره گهگاه مبلغي براي مان مي فرستد و تا سال آينده با آن زندگي مي كنيم. ولي جعفر بن محمد (منظورش امام صادق عليه السلام بود) با آن كه اموال زيادي در اختيار دارد، حتي يك درهم به ما نمي دهد و احسان نمي كند!

اين درس اخلاص را از كجا مي توان آموخت؟ جز در مكتب عترت و امام صادق عليه السلام كه بي نام و نشان، امداد كند و حتي براي اصلاح ديدگاه آن شخص هم كه مي پندارد امام به فكرش نيست، اقدامي نكند و چه روح هاي باعظمتي!

سفيان ثوري وارد منزل حضرت صادق عليه السلام شد. امام را رنگ پريده و آشفته ديد. پرسيد: چه شده؟ حضرت فرمود: اينان را نهي كرده بودم از اين كه بالاي پشت بام بروند. وارد خانه شدم، ديدم يكي از كنيزان كه در خانه به تربيت كودكان مي پردازد، همراه يكي از كودكانم از پلكان بالا رفته است. همين كه چشمش به من افتاد، لرزيد و متحير شد و ندانست كه چه كند، در همين حال كودك به زمين افتاد و جان داد. (دقت كنيد) پريدن رنگم و آشفتگي ام براي مرگ اين كودك نيست،

بلكه براي آن است كه سبب شدم ترس و هراس در دل آن كنيز بيفتد! آن گاه حضرت صادق عليه السلام به آن كنيز، دو بار گفت: «عيبي ندارد، تو را به خاطر خدا آزاد كردم، برو.»

راستي چه دل رؤوف و مهرباني! و چه وجود فرخنده و نيكي! كيست كه چون آن امام؛ حاضر نباشد رعب و وحشتي از او، در دل ديگران بيفتد و از او بترسند؟ جز پيروان راستينش؟

[صفحه 17]

لحظات واپسين حيات امام است. در آستانه ي كوچ به ملكوت و جدايي از دنيا و بستگان، همه ي فرزندان و خويشاوندان را نزد خويش فرامي خواند. گويا وصيتي دارد. سفارش آخر امام چيست؟

وقتي همه ي چشم ها و گوش ها به لب هاي مبارك اوست، اين جمله از زبانش شنيده مي شود: شفاعت ما هرگز به كسي كه نماز را سبك بشمارد، نمي رسد! اين آخرين وصيت مردي است كه صاحب مذهب ما و حجت الاهي بر انسان ها است.

و اين سخن پيشوا است كه خود «نماز مجسم» و «تبلور عبودت» است. با اين وصيت، چه گونه رفتار مي كنيم؟! [1].

فجر صادق معرفت

اشاره

ششمين امام معصوم در هفدهم ربيع الاول سال هشتاد و سه هجري در شهر مدينه ي منوره به دنيا آمد. پدر ارجمندش حضرت محمد بن علي الباقر عليه السلام و مادر گران قدر «ام فروه» دختر «قاسم بن محمد أبي بكر» بود. نام مبارك آن حضرت عليه السلام جعفر و كنيه هاي شريفش: اباعبدالله، ابا اسماعيل و ابوموسي بود. آن جناب، القاب بسياري داشت كه از آن جمله «صادق» «فاضل» «طاهر» و «قائم» از همه برجسته ترند. امام صادق عليه السلام در دوران حيات جد بزرگوارش حضرت علي بن الحسين عليه السلام تولد يافت و در آن تاريخ كه

سيد الساجدين عليه السلام جهان را بدرود مي گفت، صادق آل محمد عليه السلام كودكي دوازده ساله بود و به سال يكصد و چهارده هجري كه حضرت

[صفحه 18]

باقر عليه السلام رحلت فرمود، وي سي و يك سال داشت و از آن تاريخ به بعد به مدت سي و چهار سال، امامت و راهبري شيعيان را برعهده گرفت.

وضعيت اجتماعي، سياسي و فرهنگي امپراتوري اسلامي

رژيم بني اميه در ساليان آخر زندگي امام باقر عليه السلام و نيز سال هاي آغاز امامت فرزندش امام صادق عليه السلام يكي از پر ماجرا ترين مراحل خود را مي گذرانيد.

قدرت نمايي هاي نظامي در مرزهاي شمال شرقي (تركستان و خراسان) شمال (آسياي صغير و آذربايجان) و مغرب (آفريقا، اندلس و اروپا) از سويي و شورش هاي پياپي در نواحي عراق، خراسان و شمال آفريقا كه عموما، يا غالبا به وسيله ي بوميان ناراضي زير ستم، گاه به تحريك، يا كمك سرداران اموي به پا مي شد. از سوي ديگر وضع پريشان ملي در همه جا و مخصوصا در عراق مقر تيول داران بزرگ بني اميه و جايگاه املاك حاصل خيز و پربركت كه غالبا مخصوص خليفه، يا متعلق به سران دولت او بود و حيف و ميل هاي افسانه يي هشام و استاندار مقتدرش «خالد بن عبدالله قسري» در عراق و بالأخره قحطي و طاعون در نقاط مختلف از جمله خراسان عراق، شام و … حالت عجيبي به كشور گسترده ي مسلمان نشين كه به وسيله ي رژيم بني اميه و به دست يكي از معروف ترين زمامداران آن يعني «هشام بن عبدالملك» اداره مي شد، داده بود. بر اين همه، بايد مهم ترين ضايعه ي كمبود، يا فقدان معنويت فكر و روحيات اسلامي در فضاي پريشان و غمزده ي كشور اسلامي

كه فقر، جنگ و بيماري همچون صاعقه برخاسته از قدرت طلبي و استبداد حكمرانان اموي

[صفحه 19]

بر سر مردم بينوا فرود آمد، مي سوخت و خاكستر مي كرد پرورش نهال فضيلت و تقوا و اخلاص و معنويت چيزي در شمار محالات و ناممكنات مي نمود. رجال روحاني، قضات، محدثان و مفسران كه مي بايست پناهگاه مردم بينوا و مظلوم باشند، نه فقط به كار گره گشايي نمي آمدند، بلكه غالبا خود نيز به گونه يي و گاه خطرناك تر از رجال سياست بر مشكلات مردم مي افزودند. نام آوران و چهره هاي مشهور فقه و كلام و حديث و تصوف از قبيل «حسن بصري» ، «قتاده بن عامه» ، «محمد بن شهات زهري» ، «ابن بشر» و «ابن أبي ليلي» و ده ها تن ديگر از قبيل آنان در حقيقت، مهره هايي در دستگاه عظيم خلافت، يا بازيچه هايي در دست ايران و فرمانروايان آن بودند. تأسف آور است اگر گفته شود كه اگر بررسي احوال اين شخصيت هاي موجه آبرومند در ذهن تاريخ نگار مطالعه گر آنان را در چهره ي مرداني سر در آخور تمنيات پليد همچون قدرت طلبي، نام جويي و كام جويي، يا بينواياني ترسو عافيت طلب، يا زاهداني رياكار و ابله و يا عالم نماياني سرگرم مباحثات خونين كلامي و اعتقادي، مجسم مي سازد.

قرآن و حديث كه مي بايست نهال معرفت و خصلت هاي نيك را زنده بدارد، به ابزاري در دست قدرتمندان، يا اشتغالي براي عمر بي ثمر اين تبهكاران و تبه ورزان تبديل شده بود. دراين فضاي مسموم خفه و تاريك و در اين روزگار پربلا و دشوار بود كه حضرت صادق عليه السلام بار «امانت» الاهي را به دوش گرفت و به راستي كه

امامت با آن مفهوم مترقي كه در فرهنگ شيعي از آن شناخته و دانسته ييم، براي امتي سرگشته و فريب خورده ستم ديده و كج فهم در چنين روزگار تاريك و پربلا بسيار حياتي به شمار مي رفت.

[صفحه 20]

خط مشي و موقعيت امام صادق

امام ششم شيعيان عليه السلام با شناختي كه از واقعيات حاكم بر جامعه ي زمان خود داشت و با آگاهي از واقعيت سياسي، فكري و علمي امت و سنجيدن شرايط و امكانات پيرامون خود، قيام با شمشير و انقلاب مسلحانه و فوري را براي برپا داشتن حكومت اسلامي كافي نديد؛ چه، برداشتن حكومت و نفوذ آن در امت، تنها به آماده نمودن قوا براي حمله ي نظامي بستگي نداشت، بلكه پيش از آن بايستي سپاهي عقيدتي فراهم مي آمد، كه به امام و عصمت او ايمان مطلق داشته باشد و هدف هاي بزرگ او را درك كند و در زمينه ي حكومت از برنامه هاي او پشتيباني كرده، دست آوردهايي را كه براي امت حاصل مي شد، پاس دارد. [2].

اوضاع سياسي در عهد امام صادق

اشاره

در زمان امام صادق عليه السلام خلافت از دودمان اموي به دودمان عباسي منتقل شد. عباسيان از بني هاشم اند و عمو زادگان علويان به شمار مي روند. در آخر عهد امويان كه كار (مروان بن محمد) خليفه ي آخر اموي به عللي سست شد، گروهي از عباسيون و علويون دست به كار تبليغ و دعوت شدند. در آن زمان و تاكنون نيز علويان دو دسته اند: بني الحسن عليه السلام اولاد امام مجتبي عليه السلام و بني الحسين (اولاد سيدالشهدا) غالب بني الحسين كه در رأسشان حضرت صادق عليه السلام بود، از فعاليت انقلابي - سياسي ابا مي كردند،

[صفحه 21]

امام صادق عليه السلام بارها به انقلاب و ايجاد حكومت دعوت شد، ولي نپذيرفت.

در آن زمان عباسيان در ظاهر به نفع علويون تبليغ مي كردند. سفاح، منصور و برادران بزرگ ترشان ابراهيم (ملقب به ابراهيم الامام) با محمد بن عبدالله بن الحسن بن الحسن معروف به «نفس زكيه» بيعت كردند

و حتي منصور كه بعدها قاتل نفس زكيه شد، در آغاز امر ركاب عبدالله بن حسن پدر نفس زكيه را مي گرفت و مانند يك خدمتكار، جامه ي او را روي زين اسب مرتب مي نمود؛ زيرا عباسيان مي دانستند كه در جامعه ي آن روز، زمينه و محبوبيت از آن علويون است. عباسيان، مردمي نبودند كه دلشان به حال دين سوخته باشد، هدفشان دنيا بود و چيزي جز مقام، رياست و خلافت نمي خواستند. حضرت صادق عليه السلام كه در رأس بني الحسين عليه السلام بود از اول، از همكاري با عباسيان امتناع مي ورزيدند. از سياست هاي بني العباس اين بود كه از همان اول كه دعات (دعوت كنندگان) و مبلغان را براي تبليغ براندازي حكومت امويان و دعوت مردم به سوي خودشان به اين طرف و آن طرف مي فرستادند، به نام شخص معيني نمي فرستادند؛ به عنوان «الرضا من آل محمد» يا «الرضي من آل محمد» يعني يكي از أهل بيت پيامبر عليه السلام كه شايسته باشد، تبليغ مي كردند، ولي في الواقع در نهان، جاده را براي خود صاف مي نمودند، دو نفر از دعات «دعوت كنندگان» بني عباس از همه معروف ترند؛ يكي عرب به نام «ابوسلمه خلال» كه در شهر كوفه مخفي مي زيست و ساير دعات و مبلغان را اداره مي كرد و به او «وزير آل محمد» نيز لقب داده بودند. و نخستين بار كلمه ي وزير در اسلام به او گفته شد و ديگري: ايراني كه همان سردار معروف، ابومسلم

[صفحه 22]

خراساني است و به او «امير آل محمد» لقب داده بودند. مطابق با نقل «مسعودي» در كتاب «مروج الذهب» بعد از كشته شدن ابراهيم

الامام (برادر بزرگ تر سفاح و منصور كه سفاح را وصي و جانشين خود قرار داده بود) نظر ابوسلمه خلال بر اين شد كه دعوت به حكومت را از عباسيان به علويان متوجه كند؛ از اين رو دو نامه به يك مضمون به مدينه نوشت و به وسيله ي يك نفر فرستاد. يكي براي حضرت صادق عليه السلام كه در رأس و رئيس بني الحسين بود و يكي هم براي عبدالله بن الحسن بن الحسن عليه السلام كه بزرگ بني الحسن عليه السلام بود. امام صادق به آن صادق عليه السلام به آن نامه اعتنايي نكرد و هنگامي كه فرستاده ي ابوسلمه اصرار كرد و جواب خواست، حضرت صادق عليه السلام در حضور خود او نامه اش را به شعله ي چراغ سوزاند و فرمود: «جواب نامه اين است» اما عبدالله بن الحسن با آن نامه فريب خورد و خوشحال شد و با اين كه امام صادق عليه السلام به او فرمود كه فايده يي ندارد و بني العباس نخواهند گذشت كار - حكومت - بر تو و فرزندان تو مستقر گردد، عبدالله قانع نشد و قبل از آن كه جواب نامه ي عبدالله بن الحسن به ابوسلمه خلال برسد، سفاح كه به ابوسلمه خلال را كشت و آن را به خوارج، شهرت داد. بعد از اين ماجرا هم خود عبدالله بن الحسن و فرزندانش گرفتار و كشته شدند. اين بود جريان ابا و امتناع امام صادق عليه السلام از قبول خلافت و حكومت.

علت امتناع امام صادق

ابا و امتناع امام صادق عليه السلام تنها به اين علت نبود كه مي دانست بني العباس، مانع خلافت و به حكومت رسيدن علويون خواهند شد

[صفحه 23]

و آن حضرت عليه السلام را شهيد خواهند كرد؛ چه اگر مي

دانست شهادت آن حضرت عليه السلام براي اسلام و مسلمين، اثر به تري دارد، شهادت را انتخاب مي فرمود؛ همان گونه كه جدش امام حسين عليه السلام به همين دليل، شهادت را برگزيد. در آن عصر، آن چيزي كه بهتر و مفيدتر بود رهبري يك نهضت علمي فكري و تربيتي بود، كه اثر آن تا امروز باقي است. همان طور كه در عصر امام حسين عليه السلام آن نهضت ضرورت داشت و آن گونه نيز بجا و مناسب بود كه اثرش هنوز باقي است. جان مطلب، همين جا است كه در همه ي اين كارها از قيام و جهاد و امر به معروف و نهي از منكر و از سكوت و تقيه ها بايد به اثر و نتيجه ي آن ها در آن موقع توجه كرد. اين ها اموري نيست كه به شكل يك امر تعبدي از قبيل وضو، غسل، نماز و روزه صورت بگيرد؛ اثر اين كارها در مواقع مختلف و زمان هاي متفاوت و اوضاع و شرايط مختلف، تفاوت دارند. گاهي اثر قيام و جهاد براي اسلام نافع تر است؛ گاهي اثر سكوت و تقيه. شكل و صورت قيام فرق مي كند. همه ي اين ها بستگي دارد به خصوصيت عصر و زمان و اوضاع و احوال روز، به گونه يي كه يك تشخيص عميق در اين موارد ضرورت داشته، اشتباه در تشخيص و تبيين اين عوامل، زيان هاي قابل توجهي به اسلام و مسلمانان مي رساند. [3].

روش بنيادين امام صادق

اين روش با كوشش علمي و فكري خستگي ناپذير در زمينه هاي

[صفحه 24]

معارف اسلامي و تعميق مبادي و احكام آن شكل گرفت. اقدام مستقيم حضرت امام صادق عليه السلام از اين جنبه به شكل زير خلاصه مي گردد: آن حضرت عليه السلام مفاهيم

عقيدتي و احكام شريعت را منتشر ساخت و آگاهي علمي را پراكنده و توده هاي عظيم دانشمندان را به منظور برپا داشتن آموزش و تعليم مسلمانان مجهز نمود. امام صادق عليه السلام در عصر خود بزرگ ترين آموزشگاه اسلامي را گشود و يثرب و «شهر مدينه» را كه سراي هجرت و مهبط وحي بود، مركز آموزشگاه خود قرار داد و مسجد پيامبر صلي الله عليه و اله را محل تدريس خويش نمود؛ به طوري كه همه ي فنون در آن تدريس مي شد. [7] از جمله شاگردان حضرت امام صادق عليه السلام پيشوايان مذاهب معروف اسلام مانند «مالك بن انس» و «سفيان ثوري» و «ابن عيينه» و «ابوحنيفه» و از قبيل «محمد بن حسن شيباني» و «يحيي بن سعيد» و غير از آنان از دانشمندان محدثان و فقيهان، مانند «ايوب سجستاني» و «شعبه بن حجاج» و «عبدالملك بن جريح» و ديگران بودند. [5] مجموع شاگردان امام صادق عليه السلام بالغ بر چهار هزار تن بودند. آن حضرت عليه السلام باب علم را در فلسفه، علم كلام، رياضيات و شيمي گشود. «مفضل بن عمر» و «مؤمن الطاق» . «هشام بن حكم» و «هشام بن سالم» در فلسفه و علم كلام، تخصص داشتند و «جابر بن حيان» در رياضيات و شيمي و «زُرَارَة بْنِ أَعْيَن «محمد بن مسلم» «جميل بن دراج» «حُمْرَان بْنُ أَعْيَنَ» «ابابصير» و «عبدالله بن سنان» در فقه و اصول و تفسير متخصص بودند. حضرت جعفر بن محمد عليه السلام براي علم اصول و فقه، قواعدي وضع فرمود تا شاگردان خويش را با قوه ي اجتهاد و استنباط احكام

[صفحه 25]

شرعي، آشنا و تربيت كند. از جمله قواعد اصولي كه حضرتش عليه السلام بنا

نهاد، قاعده ي برائت و استصحاب است كه اين دو قاعده، نقش بنيادين و زيرين در استخراج احكام شرعي دارند و هم چنين از قواعد فقهي بنا شده ي توسط ايشان قاعده ي «فراغ» ، «تجاوز» ، «يد» و «ضمان» است. [6] هدف حضرت امام صادق عليه السلام از اين كار (نُهوض انقلابي علمي - فرهنگي و تربيت شاگرداني مبرز و ممتاز) سه امر مهم بود:

الف) يكي اين كه براي شيوه ي تشريع و قانون گذاري اسلامي قواعدي استوار و سقيم بنا نهد و نيز براي عقايد و اعتقادات اسلامي تمركزي نيرومند و توانمند ايجاد نمايد، تا استمرار و بقاي اسلام را در ميان امواج گوناگون و مهاجم بيگانه تضمين نمايد.

ب) مفاهيم خطا در حوزه ي معارف اسلامي را اصلاح نموده و احاديث جعلي و ساختگي را مشخص كند.

ج) براي قطبيت و محوري بودن مفهوم «امامت» به عنوان خلافت و جانشيني الاهي در روي زمين و در ميان مردم از جنبه هاي علمي، فرهنگي و فقهي تمركز و توضيح داده و از همين طريق نيز «امامت» خويش را بر همگان فريضه و واجب گرداند. [7].

دانشگاه بزرگ

در سال يكصد و هفده هجري، هنگامي كه امام باقر عليه السلام به عنوان

[صفحه 26]

گرانبها ترين قرباني سياست ستمگرانه ي بني اميه به جوار پروردگارش شتافت، فرزند ارجمندش صادق عليه السلام را كه آن هنگام سي و چهار ساله بود، به مركز و مدرسه يي كه صدها تن از صاحب نظران و انديشمندان در آن گرد آمده بودند، سفارش فرمود. اين مدرسه در واقع هسته ي دانشگاه بزرگي بود كه امام صادق عليه السلام پس از پدر گرامي خويش، آن را بنيان نهاد.

شايد نتوان در تاريخ، همانند دانشگاه امام صادق عليه السلام حوزه ي معرفت ديگري يافت كه

توانسته باشد نسل هاي متوالي را تحت تأثير خود قرار داده باشد و اصول و افكار خويش را بر آن ها حاكم سازد و مردمي متمدن، فرهيخته و با كيان و موجوديتي يگانه، بنيان نهاده باشد.

اشتباه است اگر بخواهيم دستاوردهاي اين دانشگاه و حوزه ي معرفتي را فقط به كساني محدود كنيم كه در آن به تحصيل علم پرداخته و معاصرانش از آن چيزها آموخته باشند، بلكه دستاوردهاي اين حوزه ي معرفتي، در انديشه هايي است كه در جامعه ايجاد كرده و در انسان هايي است كه سيماي تاريخ و مسلمانان را دگرگون ساختند و تمدني را پديد آوردند كه تا قرون متمادي پايدار و پابرجا بود.

در تاريخ، ثبت است كه شمار كساني كه به طور مستقيم از افكار و انديشه هاي اين دانشگاه و حوزه ي معرفتي سيراب شده اند، به 4 هزار تن مي رسيده است. دانشگاه و حوزه ي معرفتي امام صادق عليه السلام در آگاهي بخشي به مردم مسلمان دوران خود و نيز مسلماناني كه از پي آن ها در آمده اند، نقش فوق العاده داشته است، به گونه يي كه به خوبي مي توان يافت كه فرهنگ اصيل اسلامي تنها از اين چشمه ي جوشان و فياض، جريان گرفته است؛ چرا كه پژوهش هاي انجام شده، ثابت

[صفحه 27]

كرده است كه بسياري از فرهنگ هاي رواج يافته در ميان مسلمانان از انديشه هاي مسيحي و يهودي به واسطه ي مسلمان شدن پيروان آنان، سرچشمه گرفته، يا از انديشه هاي فلاسفه يوناني و هندي كه كتاب هايشان به زبان عربي ترجمه شده و مسلمانان اصول و انديشه هاي خود را بر اساس آن بنيان نهادند، تأثير پذيرفته است. بنابراين جز مكتب امام صادق عليه السلام هيچ مكتب فكري اسلامي ديگري باقي نمي ماند كه از

كيان و حد و اصالت خويش در تمام ابعاد زندگي، محافظت كند.

اگر ما بدانيم كه فرهنگ اسلامي - خصوصا در بخش اهل تسنن - بر ائمه ي هم عصر با امام صادق عليه السلام همچون پيشوايان مذاهب چهار گانه ي أهل سنت كه مسلمانان تنها بر مذاهب آنان تمسك كرده اند، تكيه داشته است و دريابيم كه اكثر اين پيشوايان، انديشه هاي ديني خود را از مكتب و حوزه ي معارف امام صادق عليه السلام بهره گرفته اند، تا آن جا كه ابن أبي الحديد - از دانشمندان نام آور اهل سنت و شارح نامدار نهج البلاغه - ثابت كرده است كه علم مذاهب چهار گانه ي اهل تسنن در فقه به امام صادق عليه السلام بازگشت مي كند، آن گاه به درستي خواهيم دانست كه فرهنگ اصيل اسلامي، تنها و تنها به امام صادق عليه السلام و دانشگاه و حوزه ي معارفي كه ايشان بنيان نهاد، باز مي گردد.

از سوي ديگر، اگر بدانيم كه تنها يكي از دانش آموختگان اين دانشگاه، يعني جابر بن حيان، دانشمند پر آوازه ي رياضي و شيمي كه جهان همواره او را صاحب دانشي عظيم در زمينه ي رياضيات و علم شيمي مي داند، پانصد رساله در علوم رياضي داشته كه تمام آن ها را حضرت صادق عليه السلام بر وي املا كرده بود، آن گاه به افاضات بي شمار

[صفحه 28]

اين حوزه ي معارف بر دانش اندوزانش به خوبي پي خواهيم برد. محمد بن مسلم - از ممتاز ترين شاگردان اين حوزه ي معارف - از آن حضرت عليه السلام 16 هزار حديث در علوم گوناگون روايت كرده است. اين نكته، درباره ي جمع زياد ديگري از انديشمندان گران قدر نيز صدق مي كند، به گونه يي كه يكي از آنان گفته ي مشهوري

دارد. وي مي گويد: در اين مسجد - مسجد كوفه - نهصد استاد را ديدم كه هر كدام از جعفر بن محمد عليه السلام مي گفتند. حتي ابوحنيفه - امام يكي از مذاهب چهار گانه ي عامه - مي گويد: اگر آن دو سال تحصيل در نزد جعفر بن محمد عليه السلام نبود هر آينه نعمان - نام خودش - نابود مي شد.

بالأخره آن كه بايد بدانيم از هيچ يك از دوازده امام عليه السلام و بلكه چهارده معصوم عليه السلام كه رسول خدا صلي الله عليه و اله هم در ميان آنان محسوب مي شود، به اندازه يي كه از امام صادق عليه السلام روايت نقل گرديده، از آنان روايت نقل نشده است. البته بيش تر اين احاديث و روايات در ابواب فقه، حكومت، تفسير و مانند آن ها است. اما از رواياتي كه در ديگر علوم آن حضرت عليه السلام نقل شده، جز اندكي به دست ما نرسيده است؛ زيرا بيش تر اين روايات و احاديث، قرباني اختلاف هاي سياسي شد، كه متعاقب دوران امام صادق عليه السلام به وقوع پيوست. چه بسيار كتاب هاي خطي شيعه كه به آتش كينه و نفرت منحرفان و دشمنان أهل بيت عليه السلام سوخته شد و از بين رفت، تنها از اين ميان، بهره ي كتابخانه هاي سلاطين فاطميون در كشور مصر، به بيش از سه ميليون نسخه ي خطي مي رسد. چه بسيار كتاب هايي كه امواج خروشان دجله و فرات، آن ها را به كام خود كشيد، يا به آتش طمع عباسيان در شهرهاي بغداد و كوفه سوخت! چه بسيار محدثان دانشمند فرهيخته يي كه دانش هاي گوناگون در دلهاشان موج مي زد و مي تپيد،

[صفحه 29]

اما از ترس كشتارها و جنايات خلفاي عباسي، جرأت اظهار

و نشر آن ها را نداشتند. اين، ابن أبي عمير است كه روزگاري دراز در زندان هاي بني عباس به سر مي برد و متأسفانه، تأليفاتش در اين مدت پنهان مي ماند و حتي زير خاك دفن مي شود و بدين سان، احاديث بسياري و از جمله، كتاب صحيحه الاعمال، از بين مي رود، در حالي كه، نسخه ي يگانه ي منحصر به فرد بود و اين محمد ابن مسلم است كه 30 هزار حديث از امام صادق عليه السلام حفظ است، اما از ترس آنان كه زبانش بيرون كشيده نشود، حتي يكي از آن ها را نقل نمي كند و با خود به درون خاك مي برد.

در اين هنگام است كه، وقتي از اين مسايل آگاه مي شويم، مي توانيم به عمق فرهنگ اين دانشگاه جهان اسلام و حوزه ي معارف دين و نيز افق پهناور آن، پي ببريم. [8].

ميوه ي دل اوليا

آن سلطان ملت مصطفوي عليه السلام آن برهان حجت نبوي عليه السلام آن عالم صديق، آن عالم تحقيق، آن ميوه ي دل اوليا، آن گوشه ي جگر انبيا، آن ناقل علي عليه السلام آن وارث نبي صلي الله عليه و اله آن عارف عاشق، ابن محمد، جعفر صادق - رضي الله عنه - گفته بوديم كه اگر ذكر انبيا صلي الله عليه و اله و صحابه و اهل بيت عليهم السلام كنيم، يك كتاب جداگانه مي بايد و اين كتاب، شرح حال اين قوم خواهد بود از مشايخ، كه بعد از ايشان بوده اند. اما به سبب تبرك، به «صادق - رضي الله عنه -» اقتدا كنيم، كه او نيز بعد از ايشان بوده

[صفحه 30]

است؛ چون أهل بيت عليهم السلام بيش تر سخن طريقت او گفته و روايت از او پيش

آمده، كلمه يي چند از آن حضرت عليه السلام بياورم، كه ايشان همه يكي اند. چون ذكر او كرده آمد، ذكر همه بود.

نبيني كه قومي كه مذهب او دارند، مذهب دوازده امام دارند؛ يعني يك دوازده است و دوازده، يكي.

اگر تنها صفت او گويم، به زبان عبارت من، راست نيابد كه در جمله علوم و اشارات و عبارات، بي تكلف به كمال بود و قدوه ي جمله مشايخ بود و اعتماد بر او بود و مقتداي مطلق بود و همه ي الاهيان را شيخ بود. هم عباد را مقدم بود و هم زهاد را مكرم، هم در تصنيف أسرار حقايق، خطير بود و هم در لطايف أسرار تنزيل و تفسير، بي نظير.

نقل شده است كه يكي پيش صادق عليه السلام آمد و گفت: خدا را به من عطا نماي. فرمود: آخر نشنيده يي كه موسي عليه السلام را گفتند: «لن تراني» [9] گفت: آري، اما اين ملت محمد صلي الله عليه و اله است كه يكي فرياد مي كند: «رأي قلبي ربي» [10] ديگري نعره مي زند: «الم اعبد ربا لم اره» . [11].

صادق عليه السلام فرمود: او را ببنديد و در دجله اندازيد. وي را بستند و در دجله انداختند. آب او را فرو برد و باز برانداخت عرض كرد: يابن رسول الله! الغياث الغياث. صادق عليه السلام فرمود: اي آب! فرو برش. فرو برد. باز بانگ برآورد و عرض كرد: يابن رسول الله! الغياث الغياث.

صادق عليه السلام دگر باره فرمود: «اي آب! فرو برش» هم چنين فرو مي برد

[صفحه 31]

و برمي آورد. چندين كرت (چندين بار) چون اميد از خلايق به يك بارگي منقطع گردانيد. اين نوبت عرض شد: يا الاهي! الغياث الغياث.

صادق عليه السلام فرمود: «او را

برآوريد» برآوردند و ساعتي بگذاشتند قرار آمد.

سپس به او گفتند: خدا را ديدي؟ گفت: تا دست در غيري مي زدم در حجاب مي بودم چون به كلي پناه بدو بردم و مضطر شدم، روزنه يي در دلم گشاده شد، آن جا فرو نگريستم آنچه مي جستم، بديدم و تا اضطرار نبود، آن نبود؛ امن يجيب المضطر اذا دعاه … [12].

صادق عليه السلام فرمود: اكنون آن روزنه را نگه دار، كه جهان خداي عزوجل به آن جا فروست و هر كه گويد كه خداي عزوجل بر چيز است، يا در چيز است و از چيز است، كافر است. و نيز فرمود: حق تعالي را در دنيا بهشتي است و دوزخي، بهشت عافيت است و دوزخ بلاست. عافيت آن است كه كار خود را به خداي عزوجل باز گذاري و دوزخ آن است كه كار خداي با نفس خويش گذاري» و سخن او - صادق عليه السلام - بسيار است. تأسيس را كلمه يي چند گفتيم و ختم كرديم. [13].

[صفحه 33]

نظريات

ابوحنيفه

- نعمان بن ثابت؛ مشهور به: ابوحنيفه امام مذهب حنفي از مذاهب چهار گانه ي أهل سنت

ابوحنيفه درباره ي امام صادق عليه السلام چنين مي گويد: جعفر بن محمد عليه السلام دانشمندترين و عالم ترين فردي است كه در عمرم ديده ام. يك نمونه از درياي بي پايان علم آن حضرت عليه السلام پاسخ ايشان به چهل مسأله يي بود كه من به دستور «منصور» خليفه ي عباسي از ميان مسايلي بسيار مشكل برگزيده بودم. منصور اين مسايل را تهيه كرده بود تا شخصيت جعفر بن محمد را كه عقيده داشت وي مردم را فريفته ي خود كرده، تا حكومت را از دست او بگيرد، خرد نموده و بشكند. من امر خليفه ي

عباسي را اجابت كرده، به مجلس او وارد شدم. ديدم جعفر بن محمد عليه السلام نيز حضور دارد. بزرگي و مهابت او چنان بود كه خليفه - منصور عباسي - در نظرم كوچك آمد. منصور

[صفحه 36]

عباسي به جعفر بن محمد عليه السلام گفت: اين شخص ابوحنيفه است. جعفر بن محمد عليه السلام فرمود: بله او را مي شناسم. منصور عباسي گفت: اي ابوحنيفه! هر چه سؤال داري، از او بپرس. من نيز شروع به پرسيدن كردم و جعفر بن محمد عليه السلام به نيكوترين صورت، پاسخ تمام پرسش ها را فرمود و ما قانع شديم. اين جا بود كه او را عالم ترين دانشمندان و فقيهان يافتم.

مالك

- مالك بن انس بن مالك أصبحي مشهور به مالك امام مذهب مالكي از مذاهب چهار گانه ي اهل سنت

برتر از جعفر بن محمد عليه السلام را هيچ چشمي نديده، هيچ گوشي نشنيده و به قلب كسي خطور نكرده است. ايشان از نظر دانش، فضيلت، عبادت و تقوا از همه برتر بود. پر حديث، خوش مجلس و پر فايده بود. [14].

شبلنجي

- شبلنجي شافعي مذهب

فضايل جعفر بن محمد عليه السلام چندان فراوان است، كه هيچ كس نمي تواند به شمار آورد و اگر كسي - هر چند كه به بالاترين درجه ي هوش نايل شده باشد - بخواهد آن را حساب كند، از تنوع و گوناگوني آن ها حيران و سرگردان مي شود. گروهي از مشاهير بزرگان ديني أهل

[صفحه 37]

سنت، همچون: يحيي بن سعيد بن جريح مالك بن أنس، سفيان ثوري، ابن عيينه و ابو أيوب سجستاني از او نقل روايت كرده اند. حضرت جعفر بن محمد عليه السلام محفلي داشت كه خاصه و عامه در آن شركت مي جستند و از هر نقطه يي به زيارتش مي آمدند و درباره ي مسايل حلال و حرام و تأويل هاي كتاب خدا از وي مي پرسيدند. هيچ كس از ايشان و محفل وي جدا نمي شد، مگر آن كه از علوم جعفر بن محمد عليه السلام به قدري بهره مي برد، كه راضي و خشنود بود.

علامه شيخ احمد رضا

- علامه شيخ احمدرضا

از روزي كه مسلمانان به علوم طبيعي، دست يافتند و فلسفه ي يونان در بين آن ها شايع گرديد، بدعت گذاري آغاز و زبان ها به بدعت هايي جديد، گويا شد. از آن سو، انتقال حكومت به حكومت ديگر، مردم را در وحشت عجيبي قرار داد. در نتيجه عقايد و مذاهب، گوناگون گرديد و كفر و بدبيني آشكار شد. حكومت وقت براي مبارزه با بدعت ها در كشتن بدعت گزاران كوشيد و دانشمندان نيز از راه دليل و برهان يعني از راه دانش با بدعت ها مبارزه كردند. حضرت امام صادق عليه السلام يكي از پرچمداران اين ميدان به شمار مي رفت، بلكه بايد گفت: وي در نگهداري آيين جدش پيامبر خدا صلي الله عليه و

اله ثابت قدم ترين مردم و دليلش از همه محكم تر و روشن تر بود و بالاتر اين كه داناترين و راستگوترين مردم زمانش محسوب مي شد روي اين اصل، راويان اخبار براي استفاده از محضرش پيرامون خانه اش اجتماع مي كردند و از او - كه عادل و مورد اطمينان بود - روايت مي گرفتند. چه گونه چنين

[صفحه 38]

نباشد كسي كه حديث را از پدر ش و از جدش و از جدش تا پيامبر خدا صلي الله عليه و اله - كه همه رهبران پاك و معصوم هستند، نقل مي كند؛ پاكاني كه جامه هايشان پاكيزه است و هرگاه نام شان به زبان مي آيد، درود بر آنان فرستاده مي شود؟

علامه محمد بن طلحه ي شافعي

- علامه محمد بن طلحه ي شافعي

جعفر بن محمد الصادق عليه السلام از بزرگان و سادات بزرگوار أهل بيت عليه السلام و از عالمان و زاهدان بزرگ آنان است. آن حضرت عليه السلام قرآن را بسيار تلاوت مي كرد و از درياي مواج معاني و حقايق آن كتاب الاهي، گوهرهايي گران سنگ استخراج مي فرمود. اوقات خود را براي انواع عبادت ها تقسيم كرده بود و براي انجام آن ها از نفس شريف خود حساب مي كشيد. ديدار آن حضرت عليه السلام يادآور آخرت بود و شنيدن كلامش انسان را از دنيا بي رغبت مي ساخت و پيروي از هدايتش بهشت را به ارمغان مي آورد. كردار پاك و رخسار نوراني اش گواه عظمت و اصالت خاندانش بود. مشهورترين القاب آن حضرت عليه السلام «صادق» ، «صابر» ، «فاضل» و «طاهر» است. مناقب و فضايل وجود مقدسش از حد و حصر بيرون و فهم انديشمندان از درك آن ها حيران است. از جمله مظاهر گستره ي علوم حضرتش، احكام

و معارف صادر شده اش است، كه هيچ كس را به درك علت ها و حكمت هاي حقيقي آن ها، راهي نيست.

[صفحه 39]

علامه شيخ محمد خالصي

- علامه شيخ محمد خالصي

امام صادق عليه السلام از آن جا كه فرصتي براي نشر علم و حكمت در اختيار داشت، تنها به حديث تفسير فقه و مسايل توحيدي اكتفا نكرد. بلكه در آيينه ي وحي نبوي و در پرتو الاهي به همه ي موجودات نظر كرد؛ نظري كه هرگز افلاطون، ارسطو، سقراط، بطلميوس، ديو جانس و جالينوس از آن بهره يي نداشتند و دكارت، سيمون، گاليله، نيوتن، ميشله و ساير دانشمندان از آن محروم بودند؛ زيرا گروه پيش گفته، در بيابان تاريكي از ماده ي كر و كور جست و جو مي كردند، ولي امام صادق عليه السلام در پرتو علم الاهي و به ياري كتاب والايي كه فرستاده ي خداي دانا و ستوده است و باطل به آن، راه ندارد، موجودات را بررسي مي كرد.=

[صفحه 43]

داستان ها

چه كسي گفت …؟

«سوگند به خداوند، كه مي روم و بسيار سرزنشش مي كنم.»

«سفيان ثوري» پيوسته اين گفتار، بر لب داشت و اينك زمان آن رسيده بود كه بر گفته اش جامه ي عمل پوشاند؛

-اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم پدرانت نيز هرگز جامه هايي چنين فاخر و زيبا نمي پوشيدند!

امام عليه السلام لبخندي بر لب آورد؛

- روزگار ما، با دوران رسول خدا، كاملا متفاوت است؛ آن هنگام مردم، بسيار فقير بودند … لباس زيبا و خوب نيز شايسته نيكان است! سپس اين آيه را تلاوت فرمود:

«قل من حرم زينة الله التي اخرج لعباده من الطيبات من الرزق …» [15] و باز فرمود:

[صفحه 44]

- و ما أهل بيت عليهم السلام سزاوارتر از ديگران به بخشش هاي پروردگاريم. تو نيز بدان كه من اين لباس را براي تن آسايي نپوشيده ام.

سپس دست سفيان را گرفت و بر جامه ي خشن

و زيرينش نهاد؛ و چنين ادامه داد:

- من لباس زبر را براي خودم پوشيده ام و لباس زيبا و نرم را براي مردم؛ اما تو، جامه ي لطيف را براي تن آسايي خود، بر تن كرده يي و لباس خشن را به مردم، نشان مي دهي، تا زاهدت بخوانند. [16].

از كجا؟

«نه! نمي توانم باور كنم! مگر چنين چيزي امكان دارد؟»

مرد، در انديشه فرو رفت. برايش سخت بود، كسي در حضورش، زبان به ملامت محبوبش بگشايد. گهگاه در هر كوي و برزني نيز اين سخن بر لبان مردمان مي رفت كه: امام عليه السلام املاكي فراوان دارد! [17].

ديگر طاقت نداشت. به سراغ حضرتش شتافت و پرسيد:

- آيا در روستاي … ملكي داريد؟

و پيشواي پاكان و راستان، لب به سخن گشود:

- آري! به كارگزارانم نيز فرمان داده ام هنگام رسيدن ميوه ها، مردم را فرا خوانند، كاسه هايي پر از ميوه در باغ نهند و بر هر ظرف، ده نفر نشانند و به نوبت از همگان پذيرايي كنند. به تمام ميهمانان نيز مقداري خرما دهند، تا به خانه هاشان ببرند. آن گاه ظرف هايي از محصول هاي باغ را به پيران، كودكان، بيماران و … ببخشند.

[صفحه 45]

سپس مزد كارگران را مي پردازم و باقي مانده را، ميان مستمندان مدينه تقسيم مي كنم … با وجود اين، چهارصد دينار مي ماند! [18].

مرد، كه از همروزگاران امام بود، سر به زير افكند و هيچ نگفت. وقتي مي رفت، با خود مي انديشيد: كاشكي ما نيز صادق بوديم. اين، تنها آرزويش بود. [19].

رفتن، رسيدن است …

مرد، سر در گريبان فرو برده و زانوي غم در بغل گرفته بود. او پيوسته از خويش مي پرسيد: يعني هيچ راهي ندارد؟ آن گاه زير لب، زمزمه مي كرد:

«من در اين كشتي طوفان زده نيز

به تو مي انديشم؛

به تو، اي خوب؛ اي دوست!

شايد از راه بيايي و مرا،

تا ثريا ببري؛

تا سرايي كه در آن،

عشق را مي فهمند …» [20].

مرد، به سراغ انديشمندان شيعه شتافت؛ جملگي پاسخ دادند:

- چنين طلاقي

در يك مجلس - بدون دو بار رجوع شوهر به زن،

[صفحه 46]

بعد از طلاق - درست نيست. [21].

مرد، خرسند بود؛ اما همسرش چندان خشنود نبود. او در پي گفتار امامش بود و سخنان ديگران را، همه هيچ مي پنداشت. امام عليه السلام در آن دوران، در «حيره» [22] مي زيست. و مرد به آن ديار، رهسپار شد. بايد خود را به امام مي رساند؛ اما چه گونه؟ انديشه كنان، به اطراف، سرك مي كشيد. صداي يك خيار فروش، رشته ي افكارش را قطع كرد؛ ولي مرد، را در انديشه يي ديگر فرو برد.

تمام خيار هاي را خريد و لباس ها و وسايل فروشنده را امانت گرفت؛

- آهاي! خيار؛ آهاي! خيار.

نزديك خانه ي امام ايستاد. پسري بيرون آمد؛

-اي خيار فروش! نزد امامت بشتاب.

امام عليه السلام لبخندي بر لب آورد؛

- تدبير خوبي به كار بردي! داستانت چيست؟

مرد، ماجرايش را گفت. حضرتش فرمود:

- بازگرد؛ همسرت فقط از آن توست. [23].

مرد، شادمانه بازگشت، تا همسرش را از انبوه اندوه، رها سازد. [24].

سود و زيان

فرزندانش را مي ديد و رنج مي كشيد؛ همسرش را؛ بايد از اين تنگدستي، خلاص مي شد. هزار دينار فراهم كرد و به دربانش

[صفحه 47]

«مصادف» داد. او نيز به «مصر» شتافت و با بازرگاني چند همراه شد. هنگام ورود به آن كشور به قافله ي ديگري از تاجران برخوردند، كه عزم خروج داشتند. مصادف، ازاين ديدار، بسيار خشنود گرديد؛ زيرا كالاهاي او و دوستانش در مصر، بسيار كمياب و بازار خوبي يافته بود! آنان نيز پيمان بستند كالا هايشان را به سودي كم تر از صد درصد نفروشند. [25] و چنين شد.

مصادف با هزار دينار سود خالص به مدينه شتافت و در محضر امامش بار

يافت. شادمانه. دو كيسه را به حضرتش سپرد، كه در هر يك هزار دينار بود. امام عليه السلام با شگفتي پرسيد:

- اين ها چيست؟

مصادف با خوشحالي گفت:

- يكي: اصل سرمايه، و ديگري: سود خالص.

- اين همه سود، چه گونه فراهم آمده است؟

مصادف، تمام ماجرا را گفت و امام عليه السلام سخت برآشفت:

- شما چنين كرديد؟ سوگند براي ساختن بازار سياه، ميان مسلمانان؟! من چنين تجارت و سودي را هرگز نمي پسندم.

سپس يكي از كيسه ها را برداشت و فرمود:

- اين، سرمايه ام است؛ به كيسه ي ديگر، كاري ندارم.

و باز فرمود:

«شمشير زدن از گردآوردن مال حلال، بسي آسان تر است.» [26].

[صفحه 48]

شعر و شراب

پيوسته بهانه مي گرفت؛ مي خواست كسي او را نبيند؛ حرفش را نشنود و … شايد اصلا نباشد! همه دوستش داشتند و سخنانش بر دل ها مي نشست. چيزي براي خودش نمي طلبيد و از كسي جز پروردگارش نمي هراسيد؛ از همين رو، همواره در آرامش بود.

خليفه [27]، اما پيوسته نگران به سر مي برد و هماره او را مي آزرد. به «عراق» فرا مي خواندش و مردمان «حجاز» و «مدينه» را از ديدارش بازمي داشت.

تمام مظلوميت در چشم هاي امام عليه السلام جمع شده بود، و بغض عجيبي گلويش را مي فشرد. خوب مي دانست نخست تبعيدش مي كنند؛ مسمومش مي سازند و شهيدش؛

«قبرم را به روي تپه هاي سيمگون گرانبار بر كنيد

همنواي غزل گريه هاي شقايق زاران بر ملكوت بلند صاحب خورشيد

كنار جويبار ابدي صلح و آرامش در هجمه ي كاسبرگ هاي پوسيده ي سرگردان خاكم كنيد

شايد كه باد در گرده افشاني اش با خاكسترم

زخم هزاراني نياكانم را فرياد كند.» [28].

در يكي از سفرهاي تبعيدي، سرداري از سران سپاه خليفه، كه خويش را بزرگ مي پنداشت، بسياري

ناكسان را دعوت به وليمه يي كرد. امام عليه السلام در آن مجلس حضور داشت. وقتي ميهماني، آب طلبيد،

[صفحه 49]

جامي شراب دادندش. ناگهان حضرتش برخاست و مجلس را ترك كرد. در صدد باز گرداندنش برآمدند، اما سودشان نبخشيد. امام نيز فقط گفتار رسول خداوند را باز فرمود:

«هر آن كس كه بر سفره ي شراب نشيند، تنها شايسته ي نفرين خدايش باشد.»

اگر عشق نبود …

ابرها از آسمان رميده اند و شن ها در شنزار، مويه مي كنند و زنگ ها، با فرياد مردم آميخته اند.

خورشيد، پله - پله پايين مي آيد. انگار مي خواهد تنهاي تنها باشد. ورق برمي گردد.

همراه با شميم آبشار، بارش رحمت بر كوير، جاري مي شود و با عبورش، حريري از شوق و شور، بر سر حاجيان برگشته از ديدار خانه ي دوست، پهن مي شود، و هركه او را در لباس احتشام مي بيند، نمي تواند دست ادب بر سينه نگذارد. بعضي چند قدم جلوتر حركت مي كنند.

و آن كه اين سلاله ي نور را با شولايي از عشق مي بيند، رفيقش را ندا مي كند. و رفيقش سر تعظيم فرود مي آورد و دست بر سينه؛

«السلام عليك يا جعفر بن محمد!»

امام نيز چنان محبت فرمايد كه از حلاوت صدايش عسل به ذائقه ي زائر مي ريزد.

سوي ديگر، جواني دست همسرش را در دست گرفته و مي فشرد، كه:

- آي! … ببين! آن آقا، هماني است كه در ميقات، همگان را مسحور

[صفحه 50]

لبيك ش كرده بود. او كه تعريفش را برايت كردم … هر چه همراهش مي گفت: مولاي من! بگو «لبيك» ! … و نمي گفت. فقط از شوق مي لرزيد، و قطره هاي مرواريد اشك، بر صفحه ي چهره اش مي رقصيدند. شنيدم كه گفت: بگويم «لبيك»

وخطاب رسد: «لا لبيك و لا سعديك» ! نمي داني چه ميقات زيبايي بود با او … ولي افسوس در موسم حج، چرا او را نيافتم؟ انگار فقط او بود و همگان هيچ بودند.

امام صادق عليه السلام از سلاله ي رحمت است و منادي رأفت، نمي پسندد مردم به خاطر احترام او در گرماي طاقت فرسا، آزار ببينند.

بنابراين، آرام - آرام مسير راه را عوض مي كند. «زراره» مي گويد:

- مولايم! اين مردم را از فيض حضور و عبور خويش، محروم نفرمايند. مولا چنين فرمايد:

- زراره! نمي خواهم به خاطر احترام من، آزار شوند.

قدم هاي با صلابتش از ريگزار تفتيده مي گذرد و همراه زراره، از مسيري دورتر به طرف مدينة النبي حركت مي كنند.

قطره هاي شبنم وار عرق، بر صورت گندمگون امام، مي غلتند. و هر قطره بوسه زنان، راهي را از پيشاني تا محاسنش باز مي كنند و بر ريگزار خشك مي چكند؛ و داعي در باران!

نزديك روستايي مي رسند؛ نزديك ظهر. امام مي گويد:

- زراره! در اين نزديكي، آبادي اي است؛ بي آن كه مردم را از حضورم باخبر كني، قدري نان و ماست تهيه كن.

زراره حركت مي كند و امام، آرام بر تخته سنگي مي نشيند.

ساعتي مي گذرد. زراره بر مي گردد. از دور، در فاصله ي چند قدمي امام، انگار برقي از آسمان قامتش را مي سوزاند و انگار هوا چنان بخيل و سفت مي شود كه ديگر تاب رفتنش را مي گيرد.

[صفحه 51]

فقط مي تواند تماشا كند:

كودكي سياه چرده، سر بر دوش امام مي گريد و دانه هاي اشك امام بر شانه ي كودك جاري است.

چنان كه انگار گلاب اشكش بي امان مي بارد.

زراره از نگاه مولا، جان مي

گيرد. جلو مي آيد:

- مولايم! شما را چه شده است؟ اين كودك كيست؟

امام، پرده ي اشك را كنار مي زند.

-اي زراره! تا رفتي، اين كودك و توپ كوچكش آمدند. با پا، توپش را به طرفم پرتاپ كرد و تا پايم را روي توپ گذاشتم، نگاهي معصومانه كرد و گفت:

- توپم را رها كن! … مي خواهم بازي كنم.

نگاهش كردم و پرسيدم:

- پسرم! اهل كجايي؟

گفت:

- آقا! اهل همين آبادي نزديك.

گفتم:

- نزديك بيا عزيز من! چند گام نزديك تر.

تا پيش آمد، دوباره پرسيدم:

- پسركم! جعفر پسر محمد را مي شناسي؟

نگاه زراره به چهره ي امام، خيره مانده است. رنگ چهره ي امام تغيير مي كند و لرزشي نامحسوس بر تارهاي صوتي اش مي نشيند. و همزمان قطره هاي اشك امام، جاري مي شوند. امام، دوباره به زحمت سخن مي گويد:

- زراره! تا اين را پرسيدم، اين كودك، مؤدب و با صلابت ايستاد و

[صفحه 52]

گفت:

- بله! مي شناسم … او مولاي من و تمام عشيره ي ما است، كه شيعه ي جعفري هستيم. گفتم:

- پسرم! او را مي شناسي؟

آنچه از من مي دانست، گفت. اي زراره! بسيار فصيح و زيبا! او را جلوتر خواندم و باز سؤال كردم:

- پسركم! اين ها را چه كسي به تو آموخته؟

گفت:

- پدرم … آقا!

گفتم:

- عزيز من! هيچ مي داني اين جعفر، پسر محمد، اهل كجاست؟

- او اهل شهر پيامبر (مدينه) است.

گفتم:

- آيا تا به حال از پدرت خواسته يي تو را براي ديدارش به مدينه ببرد؟ كلام امام كه به اين جا مي رسد، شانه هايش مي لرزند و ادامه مي دهد:

-اي واي! زراره! تا اين را گفتم، انگار بغض ساليان كودك تركيد … در ميان اشك چنين گفت:

- پدرم به بهانه ي هر

كار خوبي كه مي كنم، قول زيارتش را به من مي دهد، ولي افسوس كه بايد بسيار كار كند، تا روزي من و پنج خواهر و برادرم را به دست آورد … به خاطر همين، وقت ندارد ما را به مدينه و دست بوسي آقا ببرد.

- زراره! اين بود كه بي اختيار، او را در آغوش كشيدم.

[صفحه 53]

زراره مي گويد: خورشيد به قلب آسمان رسيده بود، كه امام، پس از سكوتي كوتاه مي گويد:

- يا زراره!

«آيا دين، غير از دوست داشتن و تنفر داشتن است.» [29].

[صفحه 57]

شاگردان

اشاره

گفتني است كه اصحاب و ياران امام صادق عليه السلام يعني مردمي كه از محضر تعليم و تدريس حضرتش استفاده مي كردند، از چهار هزار نفر متجاوزند، اما در اين مختصر براي ميمنت و تبرك به معرفي شش تن از آن بزرگان به شرح مختصري از زندگي پربركت آنان بسنده مي كنيم و از خداوند مهربان مي خواهيم ما را با آن بزرگواران - أهل بيت پيامبر صلي الله عليه و اله محشور ساخته، محبت آنان را در قلب ما بيفزايد.

جابر بن حيان

پدرش حيان خراساني بود. وي در شهر توس، داروخانه يي داشت و به كار داروگري سرگرم بود؛ اما در عين حال مرد سياست هم بود؛ چون با ابومسلم خراساني همكاري محرمانه يي داشت.

كارگزاران بني اميه، حيان را مي شناختند و مي دانستند كه وي

[صفحه 58]

عقيده ي شيعي دارد و از پيروان خاندان نبوت عليه السلام است، ولي به خاطر تخصصي كه داشت، كم تر مزاحمش مي شدند. البته زماني كه روابط محرمانه ي او را با ابومسلم خراساني دريافتند، وي را كشتند. حيان در خراسان به شهادت رسيد و پسرش «جابر» از خراسان به عربستان آمد و در مدينه به خدمت امام باقر عليه السلام شرفياب شد. اما اين شرفيابي چندان طول نكشيد كه حضرت باقر عليه السلام از اين جهان به ملكوت اعلي رحلت فرمود و مسند امامت را به پسر بزرگوارش حضرت جعفر بن محمد امام صادق عليه السلام سپرد. جابر بن حيان در رديف شاگردان امام صادق عليه السلام قرار گرفت و چون هويت اين جوان براي حضرت صادق عليه السلام به خاطر رفت و آمدش در خانه ي امام باقر عليه السلام به خوبي روشن بود، لطف و مرحمت آن حضرت عليه السلام را بيش

از ديگران به خود معطوف ساخت، تا آن جا كه مانند يك خانه زاد در سراي حضرتش به سر مي برد.

دايرة المعارف بريتانيا درباره ي جابر بن حيان چنين مي نويسد: مشهورترين دانشمندان طبيعي در قرن دوم هجرت، جابر بن حيان است. وي علوم خفيه را از جعفر بن محمد عليه السلام فرا گرفت، ولي بعيد نيست كه علوم شيمي را از آن محضر نياموخته باشد. اما خود جابر بن حيان اعتراف مي كند كه هر چه ياد دارد از امام صادق عليه السلام آموخته و استادي جز ابوعبدالله جعفر بن محمد عليه السلام نداشته است. جابر بن حيان در سال نود و دو هجري به دنيا آمد و به سال صد و نود و هفت هجري زندگي را ترك گفت و با اين حساب، علامه ي شيمي در قرن دوم هجري بيش از صد سال زندگي كرده بود. [30].

پروفسور «هولميادر» نويسنده ي انگليسي درباره ي جابر بن حيان

[صفحه 59]

مي نويسد:

«وي شاگرد و يار (امام) جعفر صادق عليه السلام بود. جابر در شخصيت پيشواي ارجمندش تكيه گاه، ياور، رهبر، امين و فرد موجهي را مي ديد كه هيچ گاه نمي توانست از او بي نياز شود. جابر بن حيان با راهنمايي استادش (امام صادق عليه السلام) كوشيد تا علم شيمي را از خرافاتي كه از (فرهنگ شهر) اسكندريه گريبان گير آن شده بود، پيراسته و رها سازد و البته در اين راه نيز تا حد فراواني كامياب شد. بدين سبب بايد نام جابر بن حيان را در كنار نام آوران ديگر اين دانش از قبيل «بويله» و «لاوازيه» و … قرار داد.» [31].

عبدالله بن مسكان

عبدالله بن مسكان از جمله شش نفر دانشمند نجيب و شريف و مقدسي است كه بزرگان شيعه

- رضوان الله عليهم - همگي به صحت و سقم رواياتي كه از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده است، شهادت داده اند و وي را به حق «فقيه» نامبردار نمودند.

گفته مي شود وي به جهت معرفت و شناخت كامل و عميقي كه از مقام عظماي ولايت وامامت و هم چنين شخص شخيص صادق آل محمد عليه السلام داشت، هنگام شرفيابي به محضر حضرتش متحمل رنج و زحمت روحي فراواني گرديد؛ زيرا بيم آن داشت كه قادر نباشد حق اكرام و احترام امام عليه السلام را به صورتي شايسته ادا سازد.

[صفحه 60]

جميل بن دراج

جميل بن دراج و برادر ديگرش به نام «نوح» هر دو شرف محضر امام صادق عليه السلام را دريافته بودند، ولي جميل بن دراج از برادرش نوح بزرگ تر بود و در اواخر زندگاني خويش از بينايي محروم ماند. اما همچنان به كسب معرفت از خدمت حضرت صادق عليه السلام ادامه داد و هنوز امام صادق عليه السلام حيات داشت كه جميل بن دراج، دعوت حق را اجابت كرد و به سراي باقي شتافت.

فضل به شاذان مي گويد: به خانه ي محمد بن عمير رفتم؛ در حال نماز گزاردن بود. منتظر شدم، ولي سجده هاي او به قدري طولاني بود كه هر وقت به سجده مي رفت گمان نداشتم اين مرد بزرگوار، ديگر سر از سجده بردارد! درباره ي اين سجده هاي طولاني با او صحبت كردم، گفت: اگر سجده هاي جميل بن دراج را مي ديدي، چه مي گفتي؟

حمران بن أعين شيباني

تيره «أعين» عموما از شيعيان خاص ائمه ي اطهار عليه السلام و از علاقه مندان ويژه به خاندان رسالت عليه السلام بودند. «حمران» و برادرش «زاره» هر دو درخشنده ترين چهره هاي شيعي، دانشمندان و فقيهان نامدار عصر خود، ياران بزرگ امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام محسوب مي شدند. حضرتش در وصف حمران بن أعين فرموده است:

حمران، مرد با ايماني است كه به خدا سوگند! هرگز از دينش

[صفحه 61]

برنمي گردد و - نيز فرموده است: حمران، اهل بهشت است. يونس بن يعقوب مي گويد: حمران، علم كلام (عقايد) را به خوبي مي دانست. هشام بن سالم نيز مي گويد: با گروهي از ياران در محضر امام صادق عليه السلام بوديم، مردي از اهالي شام وارد شد. امام عليه السلام به او فرمود: چه مي خواهي؟ عرض كرد: شنيده ام شما به

آنچه سؤال شود، آگاهي داري؛ به همين دليل آمده ام تا با هم، مناظره كنيم. حضرت عليه السلام فرمود: درباره ي چه چيزي؟ عرض كرد: درباره ي قرآن. امام عليه السلام او را به حمران بن أعين شيباني ارجاع داد. آن مرد وقتي اين چنين ديد، عرض كرد: من آمده ام تا با شما مناظره كنم، نه با حمران! امام عليه السلام فرمود: اگر در مناظره بر حمران غلبه كردي، گويا بر من پيروز شده يي!

مرد شامي به حمران رو آورد و هر چه پرسيد، جواب شنيد؛ تا آن كه خسته و درمانده گشت. امام به او فرمود: حمران را چه گونه يافتي؟ عرض كرد: استادي ماهر است؛ هر چه پرسيدم، پاسخ داد.

ابوحمزه ي ثمالي

نام شريف او «ثابت بن دينار» است. وي مردي مورد اطمينان، جليل القدر، از زهاد و مشايخ (بزرگان) أهل كوفه و كتابي نيز در تفسير قرآن نگاشته بود. حضرت علي بن موسي امام رضا عليه السلام درباره ي او فرموده است: «ابوحمزه ي ثمالي در زمان خود مانند «سلمان فارسي» بود - سپس در ادامه فرمود - بدين جهت كه محضر چهار نفر از ما أهل بيت عليه السلام (يعني حضرت علي بن الحسين امام سجاد عليه السلام حضرت محمد بن علي امام باقر عليه السلام حضرت جعفر بن امام صادق عليه السلام و

[صفحه 62]

حضرت موسي بن جعفر امام كاظم عليه السلام) را به نيكي درك نموده بود.» [32].

شخصيت ممتاز ابوحمزه ي ثمالي چنان مورد اطمينان و وثوق خاندان پيامبر عليه السلام بود، كه نقل شده است: روزي حضرت صادق عليه السلام ابوحمزه را به حضور خويش طلبيد. وقتي وي به محضر امام صادق عليه السلام حاضر شد، آن حضرت عليه السلام به او فرمود: وقتي تو را مي بينم، آسايش مي يابم.

مفضل بن عمر جعفي

«مفضل بن عمر جعفي» از اصحاب و ياران تراز اول امام صادق عليه السلام بود. وي يكي از معدود خواص آن حضرت عليه السلام و از فقيهان و دانشمندان بزرگ و مورد وثوق است. [33] وي به علاوه متصدي و عهده دار برخي امور امام صادق عليه السلام نيز بود.

«گروهي از شيعيان به مدينه آمدند و از امام صادق عليه السلام تقاضا كردند تا فردي را به آنان معرفي كند كه هنگام نياز در امور ديني و احكام شرعي به وي مراجعه كنند. امام عليه السلام فرمود: هر كس سؤالي داشت، نزد من بيايد، از خودم بپرسد و برود. آنان عذر آوردند كه اين كار براي شان مقدور نيست و از اين رو

اصرار كردند كه آن حضرت عليه السلام حتما شخصي را تعيين فرمايد. امام عليه السلام فرمود: مفضل بن عمر جعفي را برايتان تعيين كردم. آنچه بگويد پذيرا باشيد؛ زيرا او جز حق چيزي

[صفحه 63]

نمي گويد.» [34].

حضرت امام صادق عليه السلام براي مفضل بن عمر جعفي، درس توحيد و يگانه پرستي مي فرمود، كه مجموع آن دروس به صورت كتاب «توحيد مفضل» مشهور است. اين درس ها خود شاهدي است بر عنايت مخصوص امام عليه السلام به مفضل و علو مرتبت و مقام وي، نزد خاندان پيامبر صلي الله عليه و اله درباره ي محبت مخصوص حضرت امام صادق عليه السلام به مفضل بن عمر جعفي نقل شده است كه امام عليه السلام به او فرمود: «اي مفضل! به خدا سوگند، تو را دوست دارم و كسي را كه تو را دوست بدارد نيز، دوست مي دارم.» [35].

[صفحه 65]

برخوردهاي حكومت

خشونت منصور دوانيقي بر امام صادق

روزي منصور (خليفه ي عباسي) به وزيرش ربيع گفت: هم اكنون جعفر بن محمد عليهماالسلام را اين جا حاضر كن! ربيع، فرمان منصور را اجرا كرد و حضرت صادق عليه السلام را احضار ساخت. منصور با كمال خشم و تندي به آن حضرت رو كرد و گفت: خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم! آيا در مورد سلطنت من اشكال تراشي مي كني …؟ امام صادق عليه السلام فرمود: آن كس كه چنين خبري به تو داده، دروغگو است …!

ربيع مي گويد: جعفر بن محمد عليهماالسلام را هنگام ورود ديدم كه لب هايش حركت مي كند. وقتي كنار منصور نشست، لب هايش همچنان حركت مي كرد و لحظه لحظه از خشم منصور كم تر مي شد. پس از آن كه جعفر بن محمد عليهماالسلام از نزد منصور رفت، پشت سر ايشان رفته،

به او عرض كردم: زماني كه شما وارد بر منصور شديد، منصور بر

[صفحه 68]

شما بسيار خشمگين شد، ولي وقتي كه نزد او آمديد لب هاي شما حركت كرد و متعاقبا خشم او نيز كاسته شد. شما لبهاتان را به چه چيز حركت مي داديد؟!

حضرت صادق عليه السلام فرمود: لبهايم را به دعاي جدم حسين بن علي عليهماالسلام حركت مي دادم. ربيع مي گويد: از جعفر بن محمد عليهماالسلام التماس دعا كردم تا آن دعا را بازگويد. در جواب خواسته ام فرمود: آن دعا اين است: «يا عدتي عند شدتي و يا غوثي عند كربتي احرسني بعينك التي لا تنام و اكفني بركنك الذي لا يرام؛ اي نيروبخش من! هنگام دشواري هايم و اي پناه من! هنگام اندوهم، با چشمت كه نخوابد، حفظم نما، و مرا در سايه ي ركن استوار و خلل ناپذير، قرار ده.» [36].

به آتش كشيدن خانه ي امام صادق

مفضل بن عمر - از ياران ويژه ي حضرت صادق عليه السلام - مي گويد: منصور دوانيقي براي فرماندار مكه و مدينه پيام داد كه: خانه ي جعفر بن محمد عليه السلام را بسوزان!

آن پليد نيز اين دستور را اجرا كرد و سراي حضرتش را سوزانيد؛ به طوري كه آتش به رودخانه كنار خانه ي امام عليه السلام هم سرايت كرد.

حضرت صادق عليه السلام در حالي كه در ميان آتش، گام برمي داشت از منزل بيرون آمد و در همان حال فرمود: «أنا بن أعراق الثري أنا بن ابراهيم خليل الله» ؛ منم فرزند اسماعيل كه دودمانش مانند رگ و ريشه در

[صفحه 69]

اطراف زمين پراكنده اند. منم فرزند ابراهيم، دوست خدا كه آتش نمرود بر او سرد و سلامت شد.» [37].

نيمه شب و امام صادق

شبي به دستور منصور (خليفه ي عباسي) حضرت صادق عليه السلام را در نيمه هاي شب، با سر برهنه و بدون روپوش مناسب به حضور او آوردند. منصور با كمال جسارت و خشونت به آن حضرت عليه السلام گفت: اي جعفر! با اين سن و سال، آيا شرم نمي كني كه خواهان رياست هستي و مي خواهي بين مسلمانان فتنه و آشوب به پا كني؟! سپس شمشير خود را از غلاف بيرون كشيد و قصد جان امام عليه السلام را نمود. ناگاه جناب پيامبر اسلام رسول خدا عليه السلام در نظرش متمثل شد كه خشمگين به او نگاه مي كند؛ ترسيد و شمشيرش را در غلاف نهاد. براي دومين بار نيز همين كار را تكرار كرد و باز رسول خدا صلي الله عليه و اله را با همان هيأت در برابر خود ديد. اين ماجرا تا سه بار اتفاق افتاد. سرانجام از ترس و به ناچاري از كشتن امام

صادق عليه السلام منصرف گرديد. [38].

[صفحه 70]

امام صادق در بستر شهادت

سرانجام منصور دوانيقي - خليفه ي نابكار عباسي - به وسيله ي انگوري زهرآلود، حضرت صادق عليه السلام را مسموم ساخت.

از آن پس، روز به روز، حال امام صادق عليه السلام رو به وخامت مي رفت؛ در همين بين يكي از اصحاب به حضورش رسيد و پرسيد: اي فرزند رسول الله صلي الله عليه و اله! چرا اين گونه ضعيف و نحيف شده ايد؟ ديگر چيزي از بدن مباركتان باقي نمانده است و به دنبال اين كلام به سختي مي گريست!

حضرت صادق عليه السلام به او فرمود: چرا گريه مي كني؟!

عرض كرد: چه گونه گريه نكنم، در حالي كه مولا و امامم را چنين مي نگرم؟

امام عليه السلام فرمود: گريه نكن! زيرا همه ي نيكي ها به مؤمن عرضه مي شود، اگر اعضاي بدنش را نيز از هم جدا كنند، براي او خير است و اگر مالك مشرق و مغرب دنيا هم شود، باز براي او خير است (يعني مؤمن به رضاي خدا، هر چه باشد، راضي است). حال عمومي آن حضرت عليه السلام وقتي اين سخنان را مي فرمود به قدري وخيم بود كه چندين بار بيهوش شد و وقتي به هوش مي آمد، سخني مي فرمود و سپس دوباره بيهوش مي شد. [39].

[صفحه 71]

واپسين سخنان امام صادق

ابوبصير - از حواريون و ياران ويژه ي امام صادق عليه السلام مي گويد: پس از شهادت مولايم حضرت صادق عليه السلام براي عرض تسليت نزد «ام حبيبه» همسر آن حضرت رفتم. او به سختي گريه مي كرد، من هم با او گريستم. به من گفت: اي ابوبصير! ازمولايم امام صادق عليه السلام هنگام شهادت چيز عجيبي مشاهده كردم. آن حضرت عليه السلام در آن وقت، ديدگان مباركش را گشود و فرمود: «ان شفاعتنا

لا تنال مستخفا بالصلوة؛ شفاعت ما أهل بيت عليه السلام به كسي كه نماز را سبك شمرد، نرسد.»

به اين ترتيب امام صادق عليه السلام واپسين پيام هاي خود را ابلاغ فرمود و وصيت هاي خويش را به فرزند برومندش حضرت كاظم عليه السلام نمود و از اين عالم، رحلت فرمود. [40].

جانشينان امام صادق

ابو أيوب نحوي مي گويد: نيمه هاي شب، منصور دوانيقي مرا طلبيد؛ به حضورش رفتم؛ ديدم روي صندلي نشسته، در كنارش شمعي روشن است و نامه يي در دست دارد. سلام كردم. او به جاي جواب سلام، نامه را به سوي من انداخت و در همان حال گريست. سپس به من گفت: اين نامه ي محمد بن سليمان (والي مدينه) است در آن نوشته: جعفر بن محمد (امام صادق عليه السلام) وفات كرده است.

[صفحه 72]

سپس سه بار گفت: انا لله و انا اليه راجعون كجا مانند جعفر! يافت مي شود؟ سپس به من گفت: براي محمد بن سليمان بنويس: اگر او (جعفر بن محمد عليه السلام) به شخص معيني وصيت كرده، او را احضار كند و گردنش را بزند!

پس از چند روز، جواب نامه ي منصور اين چنين آمد: وي (جعفر بن محمد عليه السلام به پنج نفر وصيت نموده، آنان عبارت اند از: ابوجعفر منصور (منصور دوانيقي) محمد بن سليمان (والي مدينه) عبدالله و موسي (دو پسرانش) و حميده (مادر كاظم عليه السلام).

منصور دوانيقي پس از اطلاع از اسامي مزبور گفت: راهي به كشتن اينان نيست! [41].

[صفحه 75]

احاديث

بدزباني

از حضرت امام صادق عليه السلام روايت گرديده كه: رسول خدا صلي الله عليه و اله فرمود: «از زمره ي بدترين بندگان خدا كسي است كه براي هرزه گويي و دشنام گويي اش از همنشيني با او كناره گيري شود. [42].

دروغگويي

حضرت صادق عليه السلام فرموده است:

«نشانه ي دروغگو اين است كه از آسمان و زمين و مشرق و مغرب خبر مي دهد، ولي آن گاه كه از حلال و حرام خدا از او پرسي، حرفي

[صفحه 76]

براي پاسخگويي ندارد.» [43].

جدايي و قهر

حضرت صادق عليه السلام از قول پدران ارجمندش روايت كرده كه: رسول خدا صلي الله عليه و اله فرموده: «دو نفر مسلمان كه از همديگر قهر كنند و سه روز با هم آشتي ن كنند، هر دو از اسلام بيرون روند و ميانه ي آن ها پيوند و دوستي ديني نباشد. پس هر كدام از آن دو به سخن گفتن با برادرش پيشي گرفت، در روز حساب، پيشرو به بهشت مي رود.» [44].

آزردن پدر و مادر

«يعقوب بن شعيب» از ياران امام ششم عليه السلام گفت: امام صادق عليه السلام فرموده است: «چون روز قيامت شود، پرده يي از پرده هاي بهشت را كنار زنند، سپس هر جانداري بوي آن را از مسافت پانصد سال راه بشنود، جز يك گروه.» عرض كردم: آنان كيانند؟! فرمود: «عاق والدين.» [45].

[صفحه 77]

غيبت و بهتان

حضرت صادق عليه السلام فرمود: «غيبت آن است كه درباره ي برادر ديني ات چيزي را بگويي كه خدا آن را پوشانيده باشد؛ اما چيزي را كه در وجود وي آشكار و ظاهر است مثل تندخويي، شتابزدگي و … «گفتن آن» غيبت نيست. بهتان نيز آن است كه درباره ي برادر ديني ات سخني بگويي كه در او نيست.» [46].

پيمان شكني

از حضرت امام صادق عليه السلام روايت گرديده است، كه رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم فرمود: «هر كه به خدا و روز جزا ايمان داشته باشد، به وعده اش وفا مي كند. [47].

[صفحه 79]

معجزه ها

صداي پاي آب

بايد مي شتافتيم؛ بايد خانه ي دوست را مي يافتيم. هيچ چيز و هيچ كس، جلودارمان نبود و فقط عشق بود، كه ما را به خويش مي خواند و پله - پله تا خدايمان مي راند. گرماي هوا به اوج رسيده بود، كه انگار «او» ترسيد! به من نگاهي انداخت؛

- از راه، بيرون بزنيم!

با شگفتي پرسيدم:

- آخر چه گونه؟ آب در اين بيابان خشكيده، … نه! فقط سراب است!

ديگر هيچ نگفت. راه افتاد. فهميدم نبايد حرفي بزنم. عجيب بود. روي زميني خشك خشك ايستاد. گمان كردم مي خواهد بگويد: حق

[صفحه 82]

با تو بود! اما حتي نگاهم نكرد. پايش را آرام بالا آورد و آرام تر بر زمين نهاد. چشم هايم را بستم … مي دانستم تمام كارهايش حكمتي دارد، و چيزي كه دست كم، من نمي دانستم! ناگهان صداي پاي آب … از زير پايش به گوش رسيد. با خود گفتم:

«… ما، چه مي گوييم؟

ما كه عطشناك آمدنت بوديم

تا خستگي سفر زخم را

در سايه ي مبارك دستانت بتكانيم

چه گونه دفترمان را به نام آب نياراييم؟» [48].

بي درنگ، وضو گرفتيم و نماز خوانديم. بايد راه مي افتاديم. خانه ي دوست در يك قدمي مان بود. اما دوباره ايستاد! پيرامونش را مي نگريست؛ جز درخت خرمايي پوسيده چيزي نبود. لب هايش به حركت درآمد:

- داوود! خرما نمي خواهي؟

نگاهي به درخت خرما كردم؛ ولي ديگر نپرسيدم: چه گونه؟ مي دانستم نبايد حرفي بزنم. دست هايش روي درخت، آرام گرفت … انگار

خرما مي چيد. چشم هايم را، هم نبستم. اندكي خورديم … ديگر بايد مي رفتيم. هنوز هم به دست هايش نگاه مي كردم؛ دست هاي باراني اش. سبز بود؛ سبز سبز. [49].

[صفحه 83]

باز باران …

«مرا با خود ببر، تا آسمان، تا كهكشان، باران!

دلم را در ميان دست هايت كن نهان، باران!» [50].

تشنه بوديم؛ تشنه ي تشنه! وقتي به چاه رسيديم، سر از پا نشناختيم؛ اما دريغ از قطره يي آب. ناگهان در ژرفاي چاه، ماند و ديگر بالا نيامد. زانو زديم. خسته؛ دلشكسته؛ با چشم هايي به خون نشسته. «او» كه تمام شيدايي مان را شنيده بود، به دلداري مان برخاست؛

ايها الجب السامع المطيع …؛ [51].

مي خواند و مي خواند و مي خواند و آب، آهنگش مي نواخت! به آسمان نگريستيم؛ اما باران نيامد … و طلوع باران از زمين، شروع شد؛ باغ باران. چاه خروشيد. آب جوشيد و باز باران.

بي درنگ گفتيم:

- مثل معجزه ي موسي، پسر «عمران» . [52].

لبخندي زد و ديگر هيچ نگفت؛ تا به درخت خشكيده ي خرمايي رسيديم. عطش مان را با آب، فرو نشانده بوديم و گرسنگي مان را، با خرمايي تازه، كه به اشارت دستش از درخت، فرو مي ريخت. [53].

[صفحه 84]

از بي نشان

«كوه از خوابي سنگين پر بود.

دير مي گذشت.

خوابش بخار شد.» [54].

در جست و جوي نشانه يي بودم؛ نشاني از آن بي نشان، كه كوه ها فريادش مي كردند و چشم هايش به باران مي مانست. مثل كوه ها، تنها بوديم؛ ميان مكه و مدينه. با خود مي گفتم:

«در دلم آنچه نهان است، بگويم، يا نه؟»

كمي مي ترسيدم، اما سرانجام پرسيدم:

- نشانه ي «امامت» چيست؟

بي درنگ فرمود:

- همين كوه، فرمانبردارش شود!

به انگشتش نگاه كردم. كوه، به ما نزديك مي شد! [55].

دست هاي باران

ترديدي نداشتم؛ اما مي خواستم دلم محكم تر شود؛ فقط همين! نمي دانستم از كجا شروع كنم. نزديكش شدم. تپش قلبم، تمام وجودم را مي لرزاند. سلام كردم؛ جواب داد. چشم هايم را بستم. احساس

[صفحه 85]

خوبي داشتم. بايد حرفم را مي زدم:

- در پي نشانه يي آمده ام! مي دانيد دلم …

لبخندي بر لب هايش نشست؛

- حرف دلت را بزن.

داشتم خودم را آماده مي كردم. به خودم مي گفتم «درد را بايد گفت» ، اما چه قدر سخت بود؛

- به شما شك ندارم، ولي دلم …

صدايش آرامشم مي داد؛

- آن كليدي را كه در آستينت پنهان كرده يي، بده!

همين برايم كافي بود؛ مگر من چه مي خواستم؟ با وجود اين، كليد را تقديم كردم. ناگهان شير درنده يي از دست هايش ظاهر شد. ديگر بار، صداي زيبايش در دلم طنين انداخت:

- بگير آن را و نترس.

به دست هاي باراني اش نگاهي كردم. تمام بدنم داغ شد. و در دست هايم فقط يك كليد بود. [56].

باغ باران

«… يك نفر، باز هم صدايم كرد

اين صدا، آشناست، اي باران!

من و تو، رهسپار درياييم

عاشقي، سهم ما است، اي باران!» [57].

[صفحه 86]

مي گفت: دلم برايش تنگ شده؛ كاشكي مي ديدمش. راستي! «او» حتما براي زيارت مي آمد. ما هم بايد برويم.

مرد، با دلي شكسته گفت:

- من هم دلم تنگ شده، اما چه گونه برويم؟

زن، انگار در خود فرو رفت. لبخندش يك باره محو شد. نگاهي به دست هايش كرد. از خوشحالي، فرياد كشيد:

- من اين زر و زيورها را نمي خواهم. بايد آن ها را خوب بخرند!

مرد، هم خنديد. راه افتادند. طلاها را به قيمت خوبي فروختند؛ تمام هستي زن را! براي شان اصلا مهم نبود. نزديك شهر بودند. كه زن، سخت بيمار شد. درد

مي كشيد؛ گاهي هم فرياد؛ و مرد، فقط اشك مي ريخت. زن به كنج ويرانه يي خزيد و مرد، غمگنانه از او دور شد.

وقتي به شهر رسيد، «او» را ديد. دو پارچه ي رنگين در بر داشت. مردم، دورش را گرفته بودند. سلام كرد. بغض، راه گلويش را بسته بود … امام - اما آرام بود و پيش از آن كه مرد، سخن گويد، فرمود:

- من دعا كردم و همسرت خوب شد! برگرد!

مرد، آرام گريست و دوان - دوان، دور شد. وقتي همسرش را ديد، همه چيز را فهميد. بازهم نمي توانست چيزي بگويد. فقط و فقط نگريست و گريست. زن، اما به دلداري اش شتافت.

- وقتي رفتي، فرشته ي مرگ را ديدم. مردي با دو پارچه ي رنگين از راه رسيد و از او پرسيد: «مگر از من فرمان نمي بري؟» فرشته گفت: «آري» ! آن مرد مهربان دوباره گفت: «بگذار تا بيست سال ديگر بماند.» و فرشته ي مرگ رفت؛ يعني با هم رفتند.

مرد، همچنان مي گريست. زن برخاست. رفتند، تا يك بار ديگر،

[صفحه 87]

آن مرد مهربان را ببينند. [58].

ناگهان بهار

«كاش مي شد تا دعا را، سبز كرد

زير باران، دست ها را سبز كرد» [59].

داشتيم مي رفتيم. به فكرمان هم نمي رسيد كه چيزي از «او» بخواهيم، اگر آن درخت خرماي خشكيده نبود! بازهم چيزي نگفتيم. خودش نگاهي به نخل و بي برگ و باري اش انداخت؛

- اي درخت فرمانبردار پروردگار! از آنچه خدايت بخشيده، به ما ارزاني دار. و … ناگهان بهار، باران، باز باران، نه! انگار خرماهاي تازه بودند؛ به رنگ هايي عجيب كه بر زمين مي ريخت.

همراهمان فقط گفت:

- مثل داستان مريم! [60].

[صفحه 89]

شعرها و نثرها

اشاره

حضرت صادق اگر ساقي نبود

يك نشان از شيعگي باقي نبود

زنده ياد محمدرضا آغاسي

[صفحه 91]

شعرها

موج خيز دانش

- استاد مشفق كاشاني

آن كه دين مصطفي را، رهبرست صادق آل محمد، جعفرست مصطفي را، حجت پيغمبري مرتضي را، آفتاب سروري جلوه ي هستي؛ حسن را، نور عين روح پاك فاطمه، جان حسين گوهر گنجينه ي زين العباد

كاسمان در دامن باقر نهاد

عامل صديق جان عارفان عالم تحقيق، در كون و مكان [صفحه 92]

ميوه ي بستان سراي اوليا

گلبن شاداب باغ انبيا

وارث دين نبي، ختم رسل بوستان معرفت را، تازه گل مكتب توحيد را، آيينه دار

پرتو گيتي فروز كردگار

موج خيز دانش برتر، از اوست چشمه سار زمزم و كوثر، از اوست دانش از او، مبدأ و منشأ گرفت دين احمد از فروغش، پا گرفت يار مظلومان، به هر شهر و ديار

ياور مستضعفان، در روزگار

چون نمي گنجيد در بحر وجود

لاجرم، سوق وصالش در ربود

ساغر از شهد شهادت، دركشيد

مرغ جانش، جانب حق، پر كشيد

صبح صادق

عنوان شعر، از باز نويس است.

- استاد محمد علي مجاهدي (پروانه)

اي كوي تو، كعبه ي خلايق طالع زرخ تو، صبح صادق گفته ست خرد، بس آفرينت

اي صد چو «هشام» ، خوشه چينت [صفحه 93]

گردش، ز فلك، اشاره از تو

استاد خرد، «زراره» از تو

چون «مؤمن طاق» از تو آموخت لب بر لب هر چه مدعي دوخت انديشه هر آنچه بود مجمل بشنيد مفصل از «مفضل»

گر طالع «بختري» خجسته ست در حلقه ي درس تو نشسته ست كي مكتب تو، نظير دارد؟

صدها چو «ابوبصير» دارد

تا مشعل علم، «جابر» افروخت بس نكته، خرد كه از وي آموخت شد شهره به دهر، مذهب تو

«حمران» و «ابان» ، مكتب تو

فاني نه! كه جاودانه يي تو

دريايي و بيكرانه يي تو

درياي معالم

- استاد حاج غلامرضا سازگار (ميثم)

اي روي تو قبله خلايق يا حضرت كاشف الحقايق اركان علوم پاي بستت سر رشته نه فلك به دستت درياي معالم و معاني استاد كتاب آسماني مفتاح و نجات، مذهب تو

اسلام رهين مكتب تو

[صفحه 94]

عرفان و طريقت و بصيرت دلباخته ابوبصيرت حاكم به زمان اشاره تست استاد جهان زراره تست هارون تو، در تنور آتش گل سبزه كند ز نور آتش در محفل بحث مؤمن طاق شد طاقت بوحنيفه ها طاق بايد چو توئي، امام ديگر

كايد به جهان هشام ديگر

از كرسي درس تو نمايان استاد چو جابر بن حيان محصول مقدس بيانت حمران و مفضل و ابانت آواي ملك، نداي درست بنشسته رسل به پاي درست جانبخش وجود مرده تو

منصور شكست خورده تو

چراغ علم

- استاد حاج ناصر

تجلي دارد از دانش مقام جعفر صادق قيام علم و حكمت شد قيام جعفر صادق در اين عصر فضا ذره شكافان و فيزيك دانان ستايش مي نمايند از مقام جعفر صادق چراغ علم را بگرفت جابر كاشف شيمي ز دانشگاه اعلاي امام جعفر صادق به فرق كاخ منشور ملل بر اهتزاز آيد

درفش معرفت از اهتمام جعفر صادق براي رشد افكار كمالات بشر بگذشت به ترويج حقايق صبح و شام جعفر صادق منور كرد دلها را به نور دانش قرآن ز حكمت شد گهر افشان كلام جعفر صادق [صفحه 95]

به آيين تعالي بخش خود هر جعفري مذهب به دنيا فخر مي ورزد به نام جعفر صادق به پاداش حلاوت هاي دانش ريختند افسوس شرنگ ظلم را دونان به كام جعفر صادق به چشم دل به قبرستان غمناك بقيع بنگر

كه قبرش نيست لايق بر مقام جعفر صادق

به دنيا جهل و ناداني خود را مي كند اظهار

تبه كاران به هتك احترام جعفر صادق اگر (ناصر) شهان بر تخت و تاج و سلطنت بالند

بر اين بالم كه هستم من غلام جعفر صادق

دير و زود

- سيد محمد سادات اخوي

دل را براي ياد شما پروريده ييم ما، هم كمي ز رنج شما را چشيده ييم ما رهروان راه شماييم و چون شما

از هر طرف، سخن به ملامت شنيده ييم اي حرمت قلم! به سكوت قلم، كه ما

بار غم سكوت شما را كشيده ييم لطف خداست اين كه شما را شناختيم دير آمديم و زود به مقصد رسيده ييم ما شيعه ييم و مكتب ما، مذهب شماست مثل شما ز غير ولايت بريده ييم [صفحه 96]

امروز از بقيع شما، دور مانده ييم بر آستان ياد شما آرميده ييم آسودگي به سادگي از پيش تان گذشت مردي چنين شكسته و تنها نديده ييم گر طعم داغ كرب و بلا، مونس شماست ما نيز داغ مثل شما را چشيده ييم

هزار مرتبه دريا

- سيد ابوالقاسم ميرمحمدي (شهاب)

طلوع فجر اميدي تو آستانه ي مهري سرود دلكش باران تو آفتاب سپهري شكفت نرگس چشمت به بوستان شقايق تويي ستاره ي تابان به كهكشان حقايق به دل نشست نگاهت به گل نشست نگاهم تويي فروغ فروزان به شام تار و سياهم [صفحه 97]

امام مكتب عقلي تو، اي يگانه ي دوران!

رسول مذهب عشقي مدار بينش و برهان مطهري و منزه به نصر ايزد منان [61].

انيس محنت و رنجي امير بخشش و احسان تو را، چه نام دهم من

شهيد زنده ي جاويد؟!

هزار مرتبه دريا

هزار مرتبه خورشيد

نثرها

واپسين وصيت

- محراب صادق نيا

مردي از نسل رسالت، خسته از نامردمي ها و رنجور از زهري كه به او خورانيده اند، در بستر احتضار، رو به آفتاب داشت.

گرداگرد اين بستر، چشماني نگران اين باغ با كرامت، شاهد بودند كه چه گونه ششمين شاخه سار رحمت پروردگار، سايه از خلايق

[صفحه 98]

بر مي كشيد و به آغوش گشاده ي حيدر، پيوند مي خورد.

به ناگاه حضرت، ديدگان خويش گشوده، فرمودند:

«هر كه را با من خويشي دارد، نزد من آريد!»

خويشان آمدند و همچون پروانه هايي شيدا به گرد شمع سوزانش حلقه زدند. به جماعت، نظري كرد و فرمود:

«آن كه نماز را سبك شمارد، از شفاعت ما بهره يي نخواهد برد.» [62].

با گفتن واپسين و درخشان ترين وصيت، براي رفتن آماده شد. مردي كه خورشيد، شصت و پنج سال براي ديدنش طلوع مي كرد و بهار به پابوسش مي آمد، اينك آسوده و آرام، آماده ي رفتن است.

اينك «بقيع» ، قبله ي قبيله ي عشاق، با آغوشي فراخ، آماده ي پذيرش ميهماني ديگر است.

«خدايا! بر جعفر بن محمد صادق، چشمه ي جوشان دانش و آن كه به روشنايي حق، مردم را به سوي تو فراخواند، درود فرست!»

[63].

و ما را در زمره ي شيعيان او، قرار ده.

آمين

[صفحه 99]

حجت روشن

- سارا احمدپور (باران)

انديشه در حيرت است از كسي كه بهتر از او را، هيچ چشمي نديده؛ هيچ گوشي نشنيده و در هيچ قلبي راه نيافته.

او، آيينه ي ذات پروردگار بود و مي دانست هر آنچه را در آسمان ها و زمين، و در بهشت و دوزخ بود؛ از گذشته تا آينده!

او، هر آنچه داشت، از «خدا» داشت و از «قرآن» ، كه: «بيان كننده ي همه چيز است.»

او - بيش تر از همه - همه چيز را براي ما گفت و خود، چنان بود، كه مي گفت … تا آن گاه كه در اتاقي با پرده هاي آويخته، «تبعيد» ش كردند،

او را «مسموم» كردند،

«شهيد» ش كردند.

و «شيعه» منسوب به اوست؛ آيا ما، «پيرو» آن صادق هستيم؟ آيا ما «پيروان» صادق هستيم؟

او، آن گونه بود؛

«مهزم» مي گفت:

براي ديدن امام صادق عليه السلام به مدينه رفتم و در آن ديار، منزلي اجاره كردم.

بعد از مدتي به كنيز صاحب خانه، علاقه مند شدم و يك روز - كه هيچ كس مرا نمي ديد - فقط دست هايش را گرفتم.

همان روز، به ديدار امام شتافتم. پرسيد:

- امروز كجا بودي؟

بي درنگ گفتم:

[صفحه 100]

- امروز را در مسجد به سر بردم!

حضرتش فرمودند:

- آيا نمي داني فقط پرهيزكاران، به مقام ولايت، دست مي يابند؟!

«من مردي گناهكارم و هرگز نمي توانم از زشتي ها، دست بردارم …

به خودت نگاه نكن كه از دام هاي «شيطان» ، رهانيده شده يي. اگر مي تواني حال مرا به امام صادق عليه السلام بگو، شايد چاره يي برايم انديشد.»

«ابي بصير» ، پيغام همسايه ي خود را - كه از گناهان آشكارش به تنگ آمده بود - در مدينه به امام رساند.

حضرتش فرمود:

-

سلام مرا به او برسان و بگو: اگر گناه را ترك كند، بهشت را برايش ضمانت مي كنم.

ابي بصير، از سفر بازگشت و سلام و پيغام حضرت را به همسايه ي خويش بازگفت … و چند روز بعد، به ديدار او - كه در حال مرگ بود - شتافت.

مرد همسايه فقط براي چند لحظه، چشم هايش را گشود و گفت:

- امام صادق عليه السلام به وعده اش وفا كرد …

ابي بصير مي گفت: سال بعد در مدينه به منزل امام رفتم؛ هنوز وارد اتاق نشده بودم، كه فرمود:

- ابابصير! ما به وعده ي خود، وفا كرديم!

و آن گاه كه شنيد پسر عمويش در ميان مردم، لب به ناسزا گفتن حضرتش گشوده، بي درنگ از جا برخاست و دو ركعت «نماز» خواند

[صفحه 101]

و يك «دعا» :

«خداوندا! من از حق خودم گذشتم؛ تو نيز از او درگذر و به كردار زشتش گرفتار نكن!»

و … همو بود، كه در واپسين لحظه هاي زندگي اش، همگان را فراخواند و در وداع آخر - كه همه ي چشم ها و گوش ها متوجه او بود - سفارش آخرش براي مان باز گفت:

«شفاعت ما، هرگز به كسي كه نماز را سبك شمارد، نمي رسد.»

آري، كار نيكو از هر كه سر زند، خوب است و از ما، بسي ارزش مندتر؛ و كار زشت از هر كه سر زند، نكوهيده است و از ما، بسي نكوهيده تر!

چون ما منسوب به اوييم.

او، چنان بود كه مي گفت؛

آيا ما نيز چنين هستيم، كه مي گوييم؟!

از تنهايي

- الهه قرباني

«السلام عليك يا جعفر بن محمد؛ ايها الصادق يابن رسول الله!»

سلام بر تو، اي آبرومند درگاه الاهي! آبرومندي كه به واسطه ي خاندان طاهرت، شما را پاكيزه گردانيد پروردگار متعال از هر پليدي. [64].

اي هشتمين

كوكب هدايت؛ ماه پر فروغ ولايت و ششم حجت

[صفحه 102]

سرمد! تو گلي از گلشن طاهايي، تو خود مصحف گويا و خلف سيد بطحايي. مشعل عرفان بر دست، فيض هر انجمن دل آرايي. درياي بي پايان دانشي و سرآمد عالمان هر دو سرايي. سپهر معرفت و تقوايي.

ولي الله! رويت قبله ي خلايق است و حضرتت، كاشف الحقايق. شيخ والاي ائمه! تو، مصداق صدقي و مراد مرشدان زمان. مذهبت، مفتاح فلاح است و سيرتت، مايه ي نجاح. سلام بر روي ماه تابانت، اي نور مبين!

سلام بر كلام و گفتارت، اي روشنگر حقايق دين!

اي امام ناطق! كدامين كس، جز حضرتت مي توانست مكتب عرفان و طريقت شريعت و راه حقيقت را، چنين استوار و مانا به يادگار نهد؟ و نام آوراني چونان: ابوبصير، زراره، مفضل، ابن حيان، هشام و … را، پرورش دهد؟

مگر نه آن كه «هارون» ات چون بر تنوري گداخته، وارد گرديد، خدايت آتش را بر وي گلستان گردانيد؟ [65].

چونان عيسي عليه السلام با نفس هاي مسيحايي ات، بر كالبد دانش، روح دميدي و كرسي بينش ومعرفت را، پايدار نگاه داشتي. بي چراغ هدايتت، علم هرگز علم نبود؛ كه جهل مركب بود؛ از آن رو كه اگر تمامت دانش و دانايي را گرد آورند، فقط نمي از يم بي كران آگاهي ات است.

اي توحيد مجسم؛ اي ولي الله معظم! بر بلنداي قله ي فقه أهل بيت عليهم السلام تا هماره ي زمان ايستاده يي و چونان فاتح هميشه ي تاريخ، اهل اسلام را، اسوه يي جاودانه يي.

[صفحه 103]

سوگند بر مزار بي شمع و چراغت، كه داغت پيوسته در قلبهامان است؛ داغي كه روزنه يي از حزن و اندوه، بر دل هاي شيعيان گشوده و چشمهامان را خونبار نموده است. به خود مي باليم كه منسوب به

تو هستيم و از مكتب سبزت، نور هدايت مي گيريم؛ هر چند پيكر پاكت را از ديده هامان نهان دارند و مظلومانه به غربت غريب بقيع سپارند.

كاشكي مانند غبار غربتت، كنار تربتت مي نشستم؛ خويش را مي شكستم و چراغ مزارت مي گشتم …

اي آفتاب برج هدايت! محتاج قبسي از شعله هاي عشق نا متناهي ات هستم.

ترجمه ي زخم

- شيرين كوليوند (موج)

مردي از دنيا تهي، زير رگبار غم و باران، كوچه پس كوچه ها را، با گام هايش در مي نورديد. ديوارها مي خواندند با او كه از جنس آفتاب بود. عشق، جنس و رنگ پيراهن نمي شناسد!

خسته از لايه هاي گونه گون دردهاي روزگار، نور مي بخشيد كوچه هاي سياهپوش را. دست هايش ترجمه ي زخم عشق بودند و كفش و جامه اش، نشانه هاي قهرش با دنيا و ستم پيشگان شب پرست. با حضورش خرابه مان را روشنا مي بخشيد. برق اين ظهور را در رؤياهايم، در لحظه هايي كه دستي، شانه مي كرد گيسوانم را، با روحم - هر چند كوچك بود - حس مي كردم.

طعم نان و خرمايش را، بارها چشيدم. مي دانستم گريه هايم را، مرهمي است. مي دانستم شاهزاده ي غمخوارمان ساليان است كه با ما همنوا است؛ كه باز شبي ديگر خوابم برد و بزرگي دلش را نديدم و

[صفحه 104]

شايد سواد خواندن حضورش را نياموخته بودم.

ششمين شاهزاده ي سلطنت خوبي، آن زمان، وسوسه يي در دل ها مي انداخت. بعضي بهانه يي جز شاگردي اش را پيدا نمي كردند. تا ساعتي از بوستان لبانش و گلستان نگاهش گلي بچينند. اما ابرهاي تيره يي آمدند و حجاب هايي شدند بر روي ماهش؛ سيم هاي خارداري پيرامون باغ وجودش.

ديگر كم تر مي شد از سيب هاي درخت دانشش سبدي پر كرد؛ اما هنوز مي شد با حرارت نفس هايش

از دور، ويرانه مان را گرم، يا عطش ديدارش را كم كنيم.

ظلم ديوارها و حصارها كافي نبود؛ كه در شبي زير رگبار غم و باران، روحش آسمان را از عطر خوش حضورش سرشار ساخت …

در اين جا بود كه داستان طلوع و غروب مردي از جنس آفتاب از زبان پدرم - با اندوه - پايان يافت؛ مردي از دنيا تهي، كه زير رگبار غم و باران، كوچه پس كوچه ها را با گام هايش در مي نورديد …

از غربت

- سمانه زمان فشمي (شقايق)

حكايت قديم غربت را در ميان غريبي شنيده يي؟ بيا به روزگار عشق و صداقت بازگرديم؛ به ياد آن مرد هميشه تنها؛ آن غريب آشنا! بيا خويشتن خويش را ميهمان كهكشان صداقتش سازيم و با نواي قمريان خوش الحان، تا كوچه هاي غريب، به پرواز آييم؛ به همان دياري كه خورشيد، حنجره اش را نذر بيداري خفتگان مي كرد و جهان، بر مدار روشناي انديشه اش تاب مي خورد. همان راستگوترين

[صفحه 105]

ژرف انديش دنيا؛ همان قبله ي قبيله ي بيدلان شيدا؛ همان فروغ فروزان دانش و نيايش در دل شب ها؛ عاشق ترين دلجوي تهي دستان بينوا؛ همسايه ي ديوار به ديوار باران و دريا.

بيا، برويم به كوچه پس كوچه هاي بي نام و نشان؛ همان خاك هاي سرد و بي روح ساليان هجران اميرمؤمنان عليه السلام از ريحان - سلام الله عليها - تربت غريب دل خونين من؛ اشك هاي غريبانه ي حسين عليه السلام و زينب - سلام الله عليها - و …

باشد هرگز از جست و جوي نام زيبايش خسته نشويم، كه هر آنچه داريم از فيض مجاهدت هاي اوست؛ همو كه به ما آموخت تا عاشقانه عبادت كنيم، عارفانه بينديشيم، عالمانه بياموزيم و تمام رنج ها، تنگناها و كوتاهي فرصت ها را، تاب آوريم

و فقط به خوبي ها و زيبايي ها بنگريم و … شاهدانه در طلب كريمانه ترين مرگ، تا فراخناي مشهد شهادت برانيم.

باغ شقايق

- زهرا زماني (دريا)

در رؤيا، سوار بر تكه ابري نيلي به آسمان هاي مدينه سفر كرديم؛ چه زيبا آسماني دارد مدينه!

و … دري از بهشت برين باز مي گردد و ستاره يي بر بال فرشتگان - آرام - بر سرزمين عرب، آرام مي گيرد.

و در آن روز كه ستاره ي زيباي محمد صلي الله عليه و اله را بر دامان آمنه - سلام الله عليها - نشاندند، ستاره ي زيباي جعفر عليه السلام را نيز در آغوش «ام فروه» نهادند.

و نقش نگين حضرتش «الله وليي و عصمتي من خلقه» بود …

[صفحه 106]

مي دانم بايد صحيفه يي از گلبرگ هاي اقاقيا داشته باشم و از اشك گل هاي بهشتي، مركبي سازم. دست و دهانم را با مشك و گلاب مي شويم، تا بنگارم از صبر و فضيلتش؛ و چه قدر اندك است اين ها براي سرودنش.

نه! نمي توانم. دست هايم مي لرزد؛ مثل دلم و شعر نيز با من كنار نمي آيد. من هرگز با اين واژه ها آشتي نمي كنم. بگذار در تنگناي سينه ام بمانند، تا آن گاه كه عاشقانه به دفتر شعرم تن بسپارند. تمام غم هايم را نگاه مي دارم، تا باران ببارد. وقتي باران مي بارد، من عاشق مي شوم. باور كن راست مي گويم. آن گاه به دريا خواهم گفت كه: او چونان مادرش (زهرا) وصله بر جامه اش را زينت مي دانست. همچون پدرش (علي) شباهنگام كوله باري از عشق بر دوش مي كشيد.

و چه مظلومانه، همانند عمويش، كامش زهرآگين شد و چون بزرگ رشيد اسلام، شجاع و دلير بود. مانند سجاد عليه السلام ركوع و سجده اش

از خاك بود، تا عرش. مثل پدر، «عالم» بود و «طاهر» … و عاشق تر از باغ شقايق؛ صادق بود و … دريا، هماره تمناي طلوع نگاهش را دارد؛ تا موج بردارد و شانه بر شانه ي باران ببارد.

پاورقي

[1] رواق روشني / 85 - 81؛ با اندكي تلخيص و تصرف.

[2] به قلم استاد: ابراهيم شفيعي؛ با اندكي تلخيص.

[3] بيست گفتار، استاد مطهري - رحمة الله عليه - گفتار هفتم؛ با اندكي تصرف و تلخيص.

[4] به نقل از: زندگاني امام موسي كاظم عليه السلام / باقر شريف قريشي.

[5] به نقل از: امام صادق عليه السلام و مذاهب چهارگانه / ج 3 / اسدالله حيدر.

[6] به نقل از: امام صادق / مرحوم مظفر.

[7] تحليلي بر زندگاني پيشوايان ما.

[8] زندگي و سيماي حضرت امام صادق عليه السلام.

[9] خدا در پاسخ موسي عليه السلام فرمود: هرگز مرا (با چشم سر) نخواهي ديد؛ اعراف /144.

[10] پروردگارم را با مشاهدات قلبي (چشم بصيرت) ديدم.

[11] اگر پروردگارم را (با مشاهده ي قلبي) نديده بودم، هرگز عبادتش نمي كردم! (علي بزرگ).

[12] آيا كيست آن كه دعاي بيچارگان بي پناه را اجابت مي كند؛ نمل /63.

[13] تذكرة الاولياء.

[14] برگرفته از چهره ي درخشان امام صادق عليه السلام.

[15] اعراف / 32؛ اي رسول ما! بگو چه كسي زينت هاي الاهي و روزي هاي پاكيزه را، كه خدا براي بندگانش آفريده، حرام كرده است؟.

[16] وسايل الشيعه، ج 3؛ فروع كافي، ج 2؛ داستان هاي شنيدني از زندگي چهارده معصوم عليهم السلام /119؛ با تلخيص و تصرف بسيار.

[17] ملك حضرتش در روستاي «عين زياد» بود.

[18] حضرتش از 4 هزار دينار، يك درهم را به مخارج خويش اختصاص مي داد و باقي مانده را، در كارهاي خير، بنابر استحقاق ديگران، به

آنان مي بخشيد.

[19] برگرفته از: الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ج 2؛ يا تلخيص و تصرف بسيار.

[20] بخشي از شعر «طلوع عشق» ؛ سروده ي سارا احمدپور (باران).

[21] مرد، همسر خويش را در يك مجلس، سه طلاقه كرده بود!.

[22] حدفاصل بين نجف و كوفه؛ در زمان حكومت ابوالعباس سفاح (نخستين طاغوت عباسي).

[23] بنابر گفتار حضرتش: طلاق مرد، باطل بود و چيزي بر گردنش نبود.

[24] برگرفته از: سوگنامه ي آل محمد عليهم السلام؛ با تلخيص و تصرف بسيار.

[25] يعني از هر دينار، ديناري سود برند!.

[26] برگرفته از: داستان راستان؛ با تلخيص و تصرف بسيار.

[27] منصور دوانيقي.

[28] بخشي از شعر «وصيت» ؛ سروده ي شاعر متعهد معاصر: فاطمه ملك زاده (پژواك).

[29] بحارالانوار، ج 47، ص 550؛ با تلخيص و تصرف بسيار.

[30] برگرفته از: معصوم هفتم و ششم، به قلم استاد جواد فاضل.

[31] به نقل از: الامام الصادق، نوشته ي استاد الدخيل.

[32] كتاب رجال / علامه حلي.

[33] جامع الرواة، ج 2.

[34] كتاب رجال / علامه كشي.

[35] الاختصاص / شيخ مفيد؛ بحارالانوار، ج 47.

[36] اصول كافي.

[37] منهاج الدموع.

[38] همان.

[39] انوار البهيه؛ منتخب التواريخ.

[40] انوار البهيه.

[41] اصول كافي.

[42] اصول كافي، ج 4، باب البذاء.

[43] اصول كافي، ج 4، باب الكذب.

[44] همان، باب الهجره.

[45] همان، باب العقوق.

[46] اصول كافي، ج 4، باب الغيبه و البهت.

[47] همان، باب خلف وعده.

[48] زيارت دريا، زنده ياد: محمد هراتي.

[49] بحار كمپاني، ج 11، ص 144؛ برداشتي از سفر حج «داوود نيلي» همراه امام عليه السلام.

[50] شعرها و چشم ها: م. طلوع.

[51] اي چاه شنونده ي فرمانبردار پروردگار! آبي بر ما برسان.

[52] اين واژه را بايد «عمران» خواند؛ زيرا «عمران» به معناي آباد سازي است.

[53] مدينة المعاجز /382؛ برداشتي از سخنان «مفضل» و «داوود رقي»

در همراهي با حضرت امام صادق عليه السلام.

[54] زنده ياد سهراب سپهري.

[55] مستدرك سفينة البحار، ج 3، ص 26؛ از زبان «عبدالرحمان بن الحجاج» .

[56] بحارالانوار، ج 47، ص 117؛ از زبان «ابوالصامت» .

[57] شعرها و چشم ها: م. طلوع.

[58] بحار كمپاني؛ باب معجزه هاي امام صادق عليه السلام / 137؛ از زبان «صفوان بن يحيي» .

[59] غريب آشنا؛ برگرفته از: مقدمه؛ م. طلوع.

[60] همان، ج 11، ص 126؛ از زبان «سليمان بن خالد» و «ابي عبدالله بلخي» .

[61] اشاره به «آيه ي تطهير» در قرآن عزيز.

[62] مضمون اين حديث و واپسين وصيت حضرتش را، برخي شاعران و نويسندگان معاصر، همچون: استاد جواد محدثي، مجتبي تونه اي، سارا احمد پور، مهدي خليليان و … در آثار خود آورده، آن را در قالب شعر و نثر، ارائه كرده اند.

[63] مفاتيح الجنان؛ قسمتي از ذكر صلوات بر آن حضرت.

[64] اشاره به آيه ي تطهير.

[65] هارون مكي؛ كه همچون خليل الله عليه السلام به سلامت از ميان شعله هاي آتش رهيد.

25- سيره ي معصومان: امام صادق عليه السلام

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: سيره معصومان محسن امين ، 1865 - 1952م، ترجمه علي حجتي كرماني مشخصات نشر: تهران سروش (انتشارات صدا و سيما) 1374.

مشخصات ظاهري: 5 ج در 6 مجلد.

شابك: دوره 964-376-230-0 ؛ ج 1 964-376-231-9 ؛ (ج 2) 964-376-232-7؛ ج 3 964-376-233-5 ؛ ج 4 964-376-234-3 ؛ ج 5 964-376-235-1

يادداشت: چاپ اول: 1373.

يادداشت: چاپ سوم 1384.

يادداشت: كتاب نامه مندرجات: ج 5. … امام صادق ع ، …

موضوع: امام صادق ع ، – سرگذشت نامه

شناسه افزوده: حجتي كرماني علي 1316 - 1379.

شناسه افزوده: وجداني حسين شناسه افزوده: صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران.

انتشارات سروش

رده بندي كنگره: BP36 /‮الف 68ف 9041 1374

رده بندي ديويي: 297/95

شماره كتابشناسي ملي:

تولد، وفات، طول عمر و مدفن ابو عبدالله جعفر صادق ابن محمد باقر بن علي بن حسين بن علي بن ابي طالب عليهم السلام

امام جعفر صادق (ع) در پگاه روز جمعه يا دوشنبه هفدهم ربيع الاول و يا غره رجب سال 80 هجري، معروف به سال قحطي، در مدينه ديده به جهان گشود. اما بنا به گفته شيخ مفيد و كليني و شهيد، ولادت آن حضرت در سال 83 هجري اتفاق افتاده است. لكن ابن طلحه روايت نخست را صحيح تر مي داند و ابن خشاب نيز در اين باره گويد: چنان كه ذراع براي ما نقل كرده، روايت نخست، سال 80 هجري، صحيح است.

وفات آن امام (ع) در دوشنبه روزي از ماه شوال و بنا به نوشته مؤلف جنات الخلود در 25 شوال و به روايتي نيمه ي ماه رجب سال 148 هجري روي داده است. با اين حساب مي توان عمر آن حضرت را 68 يا 65 سال گفت كه از اين مقدار 12 سال و چند روزي و يا 15 سال با جدش امام زين العابدين (ع) معاصر بوده و 19 سال با پدرش و 34 سال پس از پدرش زيسته است كه همين مدت، دوران خلافت و امامت آن حضرت به شمار مي آيد و نيز بقيه مدتي است كه سلطنت هشام بن عبدالملك، و خلافت وليد بن يزيد بن عبدالملك و يزيد بن وليد عبدالملك، ملقب به ناقص، ابراهيم بن وليد و مروان بن محمد ادامه داشته است. وفات امام صادق (ع) پس از گذشت ده سال از خلافت منصور عباسي روي داد و پس از مرگ در آرامگاه بقيع، در جوار پدرش امام باقر و جدش امام زين العابدين و عموي بزرگوارش امام حسن بن علي

عليهم السلام به خاك سپرده شد.

مادر امام صادق عليه السلام

كنيه ي مادر امام (ع) را ام فَروَه گفته اند. برخي نيز كنيه ي او را ام القاسم نوشته و اسم او را قريبه يا

[صفحه 48]

فاطمه، پدرش قاسم بن محمد بن ابي بكر و مادرش را اسماء، دختر عبدالرحمن بن ابي بكر ذكر كرده اند. و اين همان مفهوم فرمايش امام صادق (ع) است كه گفت: به راستي ابوبكر دو بار مرا به دنيا آورد. و شريف رضي نيز در اين باره سروده است:

و حزنا عتيقا و هو غاية فخركم

بمولد بنت القاسم بن محمد [1].

شيخ كليني در كتاب كافي به سند خود از عبد الاعلي نقل كرده است كه گفت: روزي ام فَروَه را ديدم كه به گرد كعبه طواف مي كرد، او لباسي بر تن كرده بود كه با آن شناخته نمي شد پس حجرالاسود را با دست چپ استلام كرد. ناگهان يكي از مرداني كه به طواف مشغول بود رو به ام فَروَه كرد و گفت: اي بنده ي خدا، سنت را خطا كرده اي. پس ام فَروَه گفت: ما از علم شما بي نيازيم.

كنيه امام صادق عليه السلام

كنيه ي آن حضرت ابوعبدالله بوده است و اين كنيه از ديگر كنيه هاي وي معروف تر و مشهورتر است. محمد بن طلحه گويد: برخي كنيه ي آن حضرت را ابو اسماعيل دانسته اند. ابن شهر آشوب نيز در كتاب مناقب مي گويد: آن حضرت مكني به ابوعبدالله و ابو اسماعيل و كنيه ي خاص وي ابوموسي بوده است.

لقب امام صادق عليه السلام

آن حضرت القاب چندي داشت كه مشهورترين آنها صادق، صابر، فاضل و طاهر بود. از آنجا كه وي در بيان و گفتار راستگو بود، او را صادق خواندند.

نقش انگشتري امام صادق عليه السلام

نقش انگشتري آن حضرت «الله وليي و عصمتي من خلقه» بوده است. البته روايات مختلفي درباره ي نقش انگشتري امام (ع) نقل شده است. مانند: «ما شاء الله لا قوة الا بالله، استغفر الله، الله خالق كل شي، انت ثقتي فاعصمني من خلقك، يا ثقتي قني شر جميع خلقك، اللهم انت ثقتي فقني شر خلقك، انت ثقتي فاعصمني من الناس، الله عوني و عصمتي من الناس، ربي عصمتي من خلقه» . روايت شده است كه امام موسي كاظم (ع)، انگشتري امام صادق (ع) را به هفت دينار و در روايتي ديگر به هفتاد دينار خريداري كرد.

[صفحه 49]

دربان امام صادق عليه السلام

در كتاب فصول المهمه، نام دربان آن حضرت، مفضل بن عمر، و در كتاب مناقب محمد بن سنان، ذكر شده است.

شاعران امام صادق عليه السلام

شاعران آن حضرت را سيد حميري، اشجع سلمي، كميت، ابوهريره ابار، عبدي و جعفر بن عفان گفته اند.

فرزندان امام صادق عليه السلام

آن حضرت ده فرزند داشت. هفت پسر و سه دختر. برخي فرزندان آن حضرت را يازده تن ذكر كرده اند كه هفت نفر از آنان پسر و باقي دختر بوده اند. نام فرزندان آن حضرت چنين بوده است: اسماعيل اعرج كه او را اسماعيل امين نيز خوانده اند، عبدالله، ام فَروَه، وي همان كسي است كه با پسرعموي خود كه همراه با زيد بن علي قيام كرده بود ازدواج كرد. شيخ مفيد گويد: مادر آنان فاطمه، دختر حسين بن علي بن حسين بن علي بن ابي طالب بوده است. عبدالعزيز بن اخضر جنابذي گويد: مادر آنان فاطمه، دختر حسين اثرم بن حسن بن علي بن ابي طالب نام داشته است.

فرزندان ديگر آن امام (ع) عبارت بودند از: امام موسي كاظم، محمد ديباج و اسحاق و فاطمه كبري، كه از كنيزي به نام حميده بربريه، زاده شده بودند. عبدالعزيز بن اخضر جنابذي گويد: وي به همسري محمد بن ابراهيم بن محمد بن علي بن عبدالله بن عباس درآمد و در خانه ي او نيز وفات يافت.

ديگر از فرزندان آن حضرت عبارت بودند از: علي عريضي، اسماء و فاطمه صغري، كه هر يك از كنيزي متولد شده بودند. كساني كه فرزندان امام (ع) را ده تن دانسته اند از ذكر نام فاطمه كبري خودداري كرده اند و آنان كه اولاد وي را يازده نفر كرده اند فاطمه كبري را جزو فرزندان امام صادق (ع) قلمداد كرده اند.

از عبارت ابن شهر آشوب در كتاب مناقب چنين برمي آيد كه ام فَروَه همان اسماء بوده است. چنان كه مي گويد: «اسماء

ام فَروَه، كسي است كه پسرعمويش كه در ركاب زيد بن علي قيام كرده، او را به زني گرفت» . صحت اين نظر بعيد نيست. چرا كه ام فَروَه، كنيه به حساب مي آيد نه اسم. با اين ترتيب اگر فاطمه كبري را جزو فرزندان امام ذكر كنيم و ام فَروَه و اسماء را يك تن بدانيم، اولاد آن امام همان ده تن خواهد بود.

[صفحه 50]

ويژگيهاي ظاهري امام صادق عليه السلام

ابن شهر آشوب در مناقب مي نويسد: امام صادق (ع) چهار شانه بود و سيمايي نوراني داشت. موهايش سياه و پرپشت و بيني او كشيده و باريك بود. بر گونه اش خالي سياه و بر بدنش دو برآمدگي؟ بود. در فصول المهمة درباره ي توصيف ظاهر آن حضرت آمده است: امام صادق (ع) ميانه قد و گندمگون بود.

ويژگيهاي اخلاقي و رفتاري امام صادق عليه السلام

ابونعيم اصفهاني در حلية الاولياء مي نويسد: يكي از ايشان (اهل بيت (ع)) امام ناطق و صاحب زمان آنان ابوعبدالله جعفر بن محمد است. وي همواره به عبادت و خضوع روي مي كرد و عزلت و خشوع را بر مي گزيد و از رياست كردن و تشكيل دسته و گروه دادن پرهيز مي داد.

يافعي در مرآة الجنان، در وصف امام صادق (ع) آورده است: ابوعبدالله جعفر صادق سروري بزرگوار، سلاله ي نبوت و معدن فتوت بوده در مناقب ابن شهر آشوب آمده است: مالك بن انس مي گفت: «ديدگان من كسي را از نظر فضل و علم و تقوا برتر از جعفر بن محمد نديده است. او همواره از سه حالت بيرون نبود يا روزه مي داشت و يا به نماز مي ايستاد و يا در حال گفتن ذكر بود. او از بزرگان بندگان و زاهداني بود كه از پروردگارشان مي ترسيدند. بسيار حديث مي گفت و خوش مشرب و پرفايده بود» .

ابونعيم در حلية الاولياء به سند خود از عمرو بن مقدام نقل كرده است كه گفت: «هرگاه به جعفر بن محمد مي نگريستم در مي يافتم كه از او سلاله ي پيامبران است.»

عادت هر روزه ي امام صادق آن بود كه پس از به جا آوردن نماز عشاء و گذشت پاسي

از شب، انباني از نان و گوشت و نيز مقداري پول بر دوش مي گرفت و به خانه ي نيازمندان شهر مدينه مي برد و بدون آنكه آنها وي را بشناسند، غذا و پول را در ميانشان تقسيم مي كرد. تنها هنگامي كه امام (ع) از دنيا رفت و آن غذا و پول قطع شد، همه دانستند كه آن مرد امام صادق (ع) بوده است.

لباس امام صادق عليه السلام

شيخ كليني به سند خود از امام صادق (ع) نقل كرده است كه فرمود: خداي، عزوجل، زيبايي بدن را دوست مي دارد و دشمن زشتي بدن است. و نيز هم او از امام صادق (ع) نقل كرده است كه فرمود: هرگاه خداوند نعمتي بر بنده ي خويش ارزاني كند دوست دارد آن را ببيند زيرا او خود زيباست و زيبايي را دوست دارد. و نيز از آن، امام (ع) نقل كرده است كه فرمود: «من

[صفحه 51]

خوش ندارم كسي را كه خداوند به او نعمتي داده و او آن را آشكار نمي كند. همچنين از آن حضرت نقل كرده است كه فرمود: لباس بپوش و خود را زيبا نشان ده. چون خدا زيباست و زيبايي را دوست مي دارد. اما بايد از راه حلال باشد.»

شيخ طوسي در كتاب تهذيب به سند خود از امام صادق (ع) نقل كرده است كه فرمود: خداوند زيبايي و آرايش بدن را دوست دارد و دشمن زشتي و تمايل به آن است. زيرا وقتي خداوند بنده اي را با اعطاي نعمتي، مورد انعام قرار مي دهد دوست دارد نشانه ي آن نعمت را بر وي مشاهده كند. پرسيدند: چگونه؟ فرمود: لباس را تميز و خوشبوي، خانه اش را با گچ اندود،

و آن را جارو كند.

كليني به سند خود از امام صادق (ع) روايت كرده است كه فرمود: «روزي در حال طواف بودم كه ديدم كسي لباس مرا مي گيرد. چون نگاه كردم ديدم عباد بن كثير بصري است. گفت: اي جعفر! آيا با اينكه در اين مكان هستي و از فرزندان علي (ع) هستي چنين جامه اي پوشيده اي؟ گفتم: اين جامه ي فُرقُبي [3]، است كه آن را به يك دينار خريده ام. اما علي در زماني مي زيست و جامه اي مي پوشيد كه مناسب با همان زمان بود و اگر من نيز در روزگار خويش مانند علي (ع) لباس مي پوشيدم مردم مي گفتند: جعفر هم مثل عباد از ريا كاران است» .

همچنين كليني به سند خود نقل مي كند كه: «مردي به امام صادق (ع) عرض كرد خداوند تو را نيكو گرداناد! مي داني كه علي بن ابي طالب جامه اي خشن دربر مي كرد و پيراهني مي پوشيد كه چهار درهم بيش تر ارزش نداشت اما اكنون مي بينم كه تو جامه اي فاخر بر تن داري؟! امام (ع) به او پاسخ داد: علي بن ابي طالب صلوات الله عليه، اين جامه ها را در زماني در بر مي كرد كه پوشيدن آنها زشت شمرده نمي شد همان گونه كه اگر در آن زمان لباسهاي معمول در اين دوران را مي پوشيد مورد انتقاد و اعتراض قرار مي گرفت. پس بهترين جامه ي هر دوران، جامه اي است كه مردم همان روزگار بر تن مي كنند …»

كليني به سند خود نقل كرده است كه: «سفيان ثوري نزد امام صادق (ع) رفت و ديد كه آن حضرت جامه اي سپيد و نازك مانند

پوسته ي تخم مرغ [3] به تن دارد، پس به آن حضرت گفت: اين لباس در شأن شما نيست. امام (ع) به او فرمود: به من گوش فرا ده و آنچه مي گويم به خاطر بسپار. براي دنيا و آخرت تو اين بهتر است كه بر سنت بميري نه بر بدعت. آگاه باش كه رسول خدا (ص) در روزگاري دشوار و سخت زندگي مي كرد. اما اگر دنيا روي آورد، سزاوارترين مردم به استفاده از مواهب دنيوي، بندگان نيك و مؤمن و مسلمان آنند، نه

[صفحه 52]

فاجران و منافقان و كافران آن. پس چرا چنين كاري را زشت مي شماري؟ به خدا سوگند با اين وضع كه تو مرا مي بيني از روزي كه به كمال عقل رسيده ام هيچ روز و شبي را سپري نكرده ام جز آنكه اگر اموالم حقي از براي خدا بوده و به من فرموده تا آن را در مصرفي برسانم آن را به همان مصرف رسانيده ام.

مناقب و فضايل امام صادق عليه السلام

در اينجا بايد به نكته ي مهمي اشاره كرد و آن اينكه مناقبي كه براي هر يك از ائمه ذكر شده در بسياري از اوقات با يكديگر اختلاف دارد. البته اين بدان معني نيست كه منقبتي كه به يك امام مخصوص داشته ايم در امام ديگر موجود نبوده است. بلكه آنان همگي در تمام مناقب و فضايل پسنديده مشترك اند. آنان همه از يك نور و از يك طينت سرشته شده اند و هر كدام در برخورداري از صفات پسنديده سرآمد مردم روزگار خويش بوده اند اما از آنجا كه مقتضيات هر دوره و بازنمود هاي اين صفات در ائمه، برحسب اختلاف هر عصر و دوره، متفاوت است هر يك مناقب خاص خود

را دارند. به عنوان مثال ظهور آثار شجاعت از اميرمؤمنان (ع) و فرزند بزرگوارش امام حسين (ع) همچون ظهور آنان در ديگر ائمه نيست. شجاعت علي (ع) با جهاد وي در ركاب پيغمبر (ص) و نبرد او با قاسطين و مارقين و ناكثين در روزگار خلافتش به ظهور رسيد و شجاعت حسين (ع) نيز به هنگامي كه دستور يافت با ستمگران به مبارزه برخيزد، آشكار شد. اما ديگر ائمه چون مأمور به تقيه و مدارا بودند، بروز شجاعت بدان گونه كه در آن دو امام (ع) مشاهده شد، لزومي نيافت. اما با اين وصف همه ي آنان در اينكه شجاع ترين مردم زمانه ي خويش بوده اند، مشترك اند. در عوض صفت علم در امام باقر (ع) و امام صادق (ع) بيش از ساير ائمه به چشم مي خورد. زيرا شرايط آنان به گونه اي بود كه در واپسين روزگار حكومتي مي زيستند كه به نابودي مي گراييد و در همان حال حكومت ديگري مي رفت تا جايگزين حكومت پيشين شود. اما صفت علم در تمام آنها مشترك است و آنان همگي داناترين مردم روزگار خويش بوده اند. همچنين نشانه هاي كرم و بخشش و فراواني صدقات و آزاد كردن بندگان در برخي از ائمه نسبت به بعضي ديگر نمود بيش تري دارد چرا كه از نظر مالي وسعت معيشت داشته اند و يا آنكه در زمان آنها تعداد فقرا بسيار بوده است. اما همه ي آنان در كرم و سخاوت سرآمد دوران خود به حساب مي آمده اند. در برخي از ائمه نيز صفت عبادت از برجستگي بيش تري برخوردار است و اين بدان خاطر بوده كه اطلاع مردم از احوال آنان كمتر بوده و يا آنكه

آن امام مدت اندكي در دنيا زيسته است. با اين حال همه ي ائمه عابدترين مردم زمانه خويش به شمار مي آمده اند. همچنين صفت حلم در برخي از ائمه بيش از ساير امامان در نظر جلوه مي كند، چرا كه ممكن است آن

[صفحه 53]

امام در طول زندگي خويش متحمل انواع آزار و اذيت شده و تحمل آن همه سختي و شكنجه خود به خود سبب بروز حلم بيش تري از سوي امام مي گردد. اما با اين وصف همه ي امامان از حليم ترين مردم روزگار خويش محسوب مي شده اند. اينك به بازگويي مناقب و فضايل امام صادق (ع) مي پردازيم. مناقب آن حضرت بسيار است كه به اقتصار از آنها ياد مي كنيم.

1. علم: عبدالعزيز بن اخضر جنابذي در كتاب معالم العترة الطاهره از صالح بن اسود نقل مي كند كه گفت: «شنيدم جعفر بن محمد مي گويد: پيش از آن كه مرا از دست دهيد، هر چه مي خواهيد از من بپرسيد. زيرا هيچ كس پس از من نمي تواند از علوم و دانشها، چنان كه من به شما مي گويم، شما را آگاه كند.»

ابن حجر در الصواعق، مي نويسد: مردم به اندازه اي از علوم امام صادق (ع) نقل كرده اند كه سخنانش توشه ي راه كاروانيان و مسافران و آوازه اش در هر گوشه و كنار زبانزد مردم گشته است. ابن شهر آشوب در مناقب مي گويد: «از آگاهي به علوم امام صادق (ع) به اندازه اي نقل شده كه از هيچ كس ديگري منقول نيست.» وي همچنين مي نويسد: «نوح بن دراج به ابن ابي ليلي گفت: آيا تاكنون به خاطر حرف كسي از سخن يا كار خود دست

كشيده اي؟ گفت: خير مگر حرف يك نفر. پرسيد: او كيست؟ پاسخ داد: جعفر بن محمد.»

شيخ مفيد در ارشاد مي نويسد: علومي كه از آن حضرت نقل كرده اند به اندازه اي است كه ره توشه ي كاروانيان شد و نامش در همه جا انتشار يافت. دانشمندان در بين ائمه (ع) بيشترين نقلها را از امام صادق روايت كرده اند. هيچ يك از اهل آثار و راويان اخبار بدان اندازه كه از آن حضرت بهره برده اند از ديگران سود نبرده اند. محدثان نام راويان موثق آن حضرت را جمع كرده اند كه شماره ي آنها، با صرف نظر از اختلاف در عقيده و گفتار، به چهار هزار نفر مي رسد.

نگارنده: اين نكته شايان ذكر است كه تنها حافظ بن عقده ي زيدي در كتاب رجال خود نام راويان موثق آن حضرت را جمع آوري كرده و آنها را به چهار هزار نفر رسانده است. همچنين در مقدمه هاي پيشين قول محقق را در معتبر نقل كرديم كه گفته بود: «علوم فراوان و ارزشمندي از ناحيه جعفر بن محمد نقل شده كه عقول را به حيرت وامي دارد» .

تنها يكي از راويان آن حضرت به نام ابان بن تغلب، سي هزار حديث از امام صادق (ع) نقل كرده است. كشي در رجال به سند خود از امام صادق (ع) نقل كرده است كه فرمود: ابان بن تغلب سي هزار حديث از من روايت كرد. همچنين نجاشي در رجال خويش به نقل از حسن بن علي وشا در حديثي آورده است كه گفت: «در اين مسجد (مسجد كوفه) محضر نهصد تن از بزرگان حديث را درك كردم كه همگي مي گفتند جعفر بن محمد برايم حديث

[صفحه 54]

كرد.

امام صادق (ع) نيز

مي فرمود: سخن من سخن پدرم و سخن او سخن جدم و سخن وي سخن علي بن ابي طالب و سخن علي سخن رسول خدا (ص) و سخن او گفتار خداوند عزوجل است.

ابن شهر آشوب در مناقب مي نويسد:

هيچ كتاب حديث و حكمت و زهدي و موعظه اي از گفتار امام صادق (ع) خالي و بي بهره نيست. و همه مي گويند جعفر بن محمد چنين گفت و جعفر بن محمد صادق چنين فرمود.

سخنان آن حضرت عليه السلام در وجوب معرفت خداوند تعالي

شيخ مفيد در ارشاد مي نويسد: از جمله سخنان امام صادق (ع) كه درباره ي وجوب شناخت خداوند و دين او بر جاي مانده، اين است: «دانش مردم را در چهار چيز منحصر يافتم اول آن كه پروردگارت را بشناسي. دوم آن كه بر آنچه با تو انجام داده آگاهي يابي. سوم آن كه بداني از تو چه مي خواهد. چهارم آن كه بداني چه چيزي تو را از دينت به در مي برد» .

شيخ مفيد در اين باره مي گويد: اين موارد ياد شده، اقسامي است كه مي توان آن را بر هر يك از معارف منطبق كرد. زيرا نخستين چيزي كه بر بنده واجب است شناخت پروردگار جل جلاله است. هنگامي كه بنده دريافت معبودي دارد بايد بداند معبودش چه كاري در حق او انجام داده است، و وقتي به آنها پي برد نعمت پروردگارش را مي شناسد، و چون نعمت را شناخت شكر نعمت بر او واجب مي شود، و هنگامي كه بخواهد سپاس نعمتهاي پروردگارش را به جاي آرد بايد بداند خداوند از او چه مي خواهد تا با كردارش از او اطاعت كند، و چون طاعت خدا بر او

واجب مي آيد بايد بداند كه چه چيزي او را از ديني كه پروردگار براي او مقرر كرده، خارج مي سازد تا از آنها دوري گزيند و خالصانه به اطاعت پروردگار و شكر نعمت هايش كمر بندد.

سخن آن حضرت عليه السلام درباره ي توحيد و نفي تشبيه

در كتاب ارشاد آمده است: امام صادق (ع) به هشام بن حكم فرمود: نه خداوند شبيه چيزي است و نه چيزي شبيه خداوند و هر چه در خيال آيد، خداوند برخلاف آن است.

درباره ي نفي رؤيت خدا

سيد مرتضي در كتاب امالي گويد: در روايت است كه محمد حلبي از امام صادق (ع) پرسيد آيا رسول خدا (ص) پروردگارش را ديد؟ فرمود: آري او را با چشم دل ديد. اما پروردگار ما

[صفحه 55]

جل جلاله را چشمهاي بينندگان هرگز نخواهند ديد و گوشهاي شنوندگان بر شنيدن سخن او احاطه نخواهند يافت.

سخن امام صادق عليه السلام درباره ي عدل

شيخ مفيد در ارشاد مي نويسد: از سخنان قصار آن حضرت درباره ي عدل، سخني است كه آن حضرت به زرارة بن اعين فرموده است كه: اي زراره! آيا قضا و قدر را در يك جمله برايت بازگو كنم! زراره پاسخ داد: آري جانم به فدايت! فرمود: چون روز قيامت فرا رسد و خداوند خلايق را گرد آورد از آنچه با ايشان عهد و پيمان بسته پرسش كند نه از آنچه درباره ي آنان مقدر كرده است.

گفتار امام عليه السلام درباره ي تشويق به باريك بيني و ژرف انديشي در دين خدا و شناخت اولياي او

همچنين در ارشاد آمده است: از جمله رواياتي كه از آن حضرت درباره ي باريك بيني و ژرف انديشي در دين خدا و شناخت اولياي او نقل شده اين است كه فرمود: در آنچه ندانستن آن بر شما روا نيست به نيكي بنگريد و براي خود خيرانديشي كنيد و در طلب شناخت آنچه كه در ندانستنش براي شما بهانه اي نيست كوشش كنيد. زيرا دين خدا را اركان و پايه هاي است كه براي كسي كه آنها را نمي شناسد، هر چقدر هم كه در عبادت بكوشد، سودي به بار نمي آورد و نيز براي كسي كه آنها را شناخت و بدانها ايمان آورد، ميانه روي او در عبادت به وي آسيبي نمي رساند و البته هيچ كس را ياري آن نيست كه بي مدد خداوند بر شناخت اركان دين نايل آيد.

احتجاج آن حضرت عليه السلام بر صوفيه در اموري كه از آنها نهي شده

پيش از اين روايتي از كتاب تحف العقول نقل كرديم مبني بر آنكه سفيان ثوري به نزد امام صادق (ع) آمد و نسبت به جامه ي آن حضرت اعتراض كرد: در دنباله ي اين روايت آمده است:

«سپس مردمي زهد فروش كه همه را دعوت مي كردند تا مانند آنها باشند و به روش ايشان نظافت و خوش گذراني و استفاده از نعمت خدا را ترك گويند، نزد آن حضرت آمده گفتند: دوست ما (سفيان ثوري) از سخن شما دلگير شد و زبانش بند آمد و نتوانست دليلي بياورد. امام صادق (ع) به آنها فرمود: شما دلايل خود را بياوريد. گفتند: دليل ما از قرآن است. امام فرمود: آن را بگوييد كه به پيروي و عمل از هر دليل ديگري سزاوارتر است. گفتند: خداوند در مقام گزارش حال جمعي از ياران پيامبر

[صفحه 56]

فرموده

است: ديگران را بر خود مقدم مي دارند اگر چه نيازمند باشند و هر كس از بخل نفس خود محفوظ ماند آنانند كه رستگارانند [7]. پس خدا كردار ايشان را ستوده و در جاي ديگري فرموده است: و خوراك را با آنكه دوستش دارند به مسكين و يتيم و اسير مي خورانند [8]، ما به همين دو آيه بسنده مي كنيم. پس امام (ع) فرمود: اي جماعت به من بگوييد آيا ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه قرآن را مي دانيد كه هر كه گمراه شده از اينجاست و هر كه نابود شده از همين جاست؟ پاسخ دادند: برخي از آنها را مي دانيم ولي نه تمام آنها را. فرمود: از همين جاست كه گرفتار شده ايد. احاديث رسول خدا (ص) نيز چنين است. اما آنچه گفتيد كه خداوند در قرآن به كردار نيك ايشان خبر داده است آن روز اين كار براي آنها مباح و جايز بوده و از آن نهي نشده بودند و ثوابشان بر خداست، و خداوند تبارك و تعالي به خلاف آنچه آنها عمل كردند فرمان داده است و امر خدا ناسخ كار آنها شده و خداوند تبارك و تعالي از مهرورزي به مؤمنان و خيرخواهي آنان از اين كار نهي كرده تا مايه زيان خود و خاندانشان نشوند كه ناتوان و كودك و اطفال و پيران از كار افتاده و عجوز سالخورده دارند. و قدرت صبر بر گرسنگي ندارند. اگر من يك قرص نان دارم و نان ديگري ندارم و آن را هم به صدقه بدهم آنان از بين مي روند و از گرسنگي مي ميرند از اينجاست كه رسول

خدا (ص) فرمود: مقداري خرما يا پنج قرص نان يا چند دينار و درهمي كه انسان دارد و مي خواهد آنها را به مصرف خير برساند بهتر آن است كه در وهله ي نخست آن را به مصرف پدر و مادر خود برساند، و در وهله ي دوم براي خود و عيالش [9] صرف كند، و در مرتبه سوم به خويشان و برادران مؤمنش، و در مرتبه چهارم به همسايه هاي مستمندش، و در وهله ي پنجم در راه خدا و جهاد به مصرف رساند كه اين اجرش از همه كم تر است. سپس فرمود: پدرم برايم حديث كرد كه پيامبر (ص) فرمود: به هنگام انفاق از هر كس كه به ترتيب نزديك تر به توست آغاز كن.

از اين گذشته قرآن نيز در رد گفتار شما گوياست و آن را نهي مي كند، خداوند در قرآن مي فرمايد: كساني كه چون انفاق كنند نه زياده روند و نه تنگ گيرند بلكه در احسان ميانه رو باشند. [7] آيا نمي بينيد كه خداوند كاري كه شما بدان مردم را فرا

[صفحه 57]

مي خوانيد سرزنش كرده و مسرفان را نيز در چندين آيه به باد نكوهش گرفته و فرموده است خداوند مسرفان را دوست ندارد؟ خدا مردم را از اسراف و نيز از تنگ گرفتن بازداشته و به حد وسط فرمان داده است. بنده نبايد همه ي آنچه را كه دارد اسراف كند و پس از آن از خدا بخواهد كه به او روزي برساند، خدا هم دعاي او را اجابت نمي كند. زيرا در حديثي از پيامبر (ص) است كه فرمود: «دعاي چند دسته از امتم به اجابت نرسد؛ مردي كه به پدر و مادرش

نفرين كند، مردي كه بدهكاري مالش را برده و او بر وي گواه نگرفته است، مردي كه بر همسرش نفرين كند در حالي كه خداوند طلاقش را به دست او مقرر كرده، و مردي كه در خانه نشسته و مي گويد پروردگارا به من روزي ده و خود به دنبال كسب روزي نمي رود. خداوند به او مي گويد: اي بنده ي من! آيا من راه طلب روزي و سفر را با سلامت تن به روي تو نگشودم؟ تو بايد ميان من و خودت خارج از فرمان من عذر بياوري و بار خود را بر دوش خانواده ات نيفكني، تا اگر من خواستم به تو روزي دهم و يا روزي را بر تو تنگ گيرم و تو نزد من معذوري و مردي كه خداوند به او مال بسياري دهد و همه را در راه خدا انفاق كند و سپس به درگاه خدا روي آورد و به دعا گويد: پروردگارا مرا روزي ده … خدا به او مي گويد: آيا مگر به تو روزي فراوان نداده بودم ولي آن چنان كه تو را دستور داده بودم ميانه روي پيشه نكردي؟ چرا اسراف كردي در حالي كه من آن را بر تو ممنوع كرده بودم و مردي كه در قطع رحم دعا كند» .

سپس خداوند به پيامبرش ياد داد كه چگونه انفاق كند. جريان از اين قرار بود كه آن حضرت مقداري طلا داشت و نمي خواست كه آنها را در شب نزد خود نگهدارد پس همه ي آن را صدقه داد. بامدادان هيچ نداشت وسائلي نزد او آمد. پيامبر چيزي نداشت به او بدهد. سائل هم زبان به نكوهش او

گشود. پيامبر (ص) هم كه مهربان و دلسوز بود از اين ماجرا اندوهگين شد زيرا چيزي نداشت كه به سائل بدهد. پس خداوند پيامبرش را ادب آموخت و به وي فرمود: دست خود را مبند و آن را بر مگشا، تا نكوهش شده و افسوس خور بنشيني [8]. خداوند مي فرمايد: چه بسيار مردمي كه از تو چيزي بخواهند و تو را معذور ندارند و اگر هر چه به ديگران بدهي به زيان مالي دچار مي شوي. اين بود احاديث رسول خدا (ص) كه قرآن را تصديق دارند و قرآن را هم تمام اهل آن كه مؤمن اند درست دانند. سپس بعد از پيغمبر كسي كه فضل و زهدش را شما مي دانيد سلمان و ابوذر هستند، اما سلمان؛ چون عطاي خود را مي گرفت

[صفحه 58]

خرج يك سال خويش را از آن برمي داشت تا سررسيد عطاي سال آينده اش.

به او گفته شد: اي ابوعبدالله تو با اين زهدي كه داري اين كار را مي كني در حالي كه شايد امروز يا فردا از دنيا رفتي؟ اما پاسخ وي آن بود كه چرا شما به همان اندازه كه براي مرگم نگرانيد، اميد به ماندنم نداريد؟ آيا شما اي گروه نادان! نمي دانيد كه وقتي نفس بر صاحبش تنگ گيرد كه زندگي او تأمين نباشد و چون زندگي خود را تأمين كرد او هم آرام مي شود؟

اما ابوذر؛ او چند شتر و چند گوسفند داشت كه شير آنها را مي دوشيد و هرگاه خانواده اش ميل مي كردند يا مهماني به او مي رسيد از آنها سر مي بريد. و اگر مي ديد اهل بادي كه با او بودند به

فقر و تنگدستي افتاده اند، شتري يا گوسفندي برايشان مي كشت به اندازه اي كه از نظر گوشت آنها را قانع كند و آن را ميان آنها قسمت مي كرد و خود نيز به اندازه ي يكي از آنان سهمي برمي داشت نه بيش تر. از اينان زاهدتر كيست؟ رسول خدا (ص) نيز درباره ي آنان همان را گفت كه گفت. و البته كار آنها بدانجا نرسيد كه هيچ نداشته باشند چنانچه شما بر مردم امر مي كنيد كه همه ي كالا و چيزهاي خود را بريزند و ديگران را بر خود و عيالات خويش مقدم دارند. به من بگوييد آيا قاضيها خلاف مي كنند كه بر مردان شما نفقه زنش را واجب مي شمارند هنگامي كه بگويد من زاهدم و چيزي ندارم؟ اگر بگوييد خلاف مي كنند پس در حق مسلمانان ستم كرديد و اگر درست و به عدل حكم مي كنند خود را محكوم نموديد. به من پاسخ دهيد اگر همه ي مردم همانطور كه شما مي خواهيد زاهد باشند و نيازي به متاع ديگران نداشته باشند پس كفاره هاي قسم و نذر و صدقه هاي زكات واجب، بنابر آنچه شما مي گوييد، سزاوار نيست كه كسي چيزي از متاع دنيا را نگاه دارد و بايد گرچه نياز شديد هم بدانها دارد همه را از كف بنهد. چه بد باوري است آنچه به سوي آن گراييده ايد و مردم را به سوي آن مي كشانيد و اين ناشي از جهل به كتاب خدا عزوجل و سنت پيامبرش و احاديث اوست كه قرآن آنها را تصديق مي كند. شما آنها را از روي ناداني رد مي كنيد و تأمل در غرايب قرآن از تفسير

را از ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و امر و نهي را از كف مي دهيد.

به من بگوييد آيا شما داناتريد يا سليمان بن داود (ع) كه از خدا ملكي خواست كه احدي را پس از وي نشايد خداوند نيز آن را به او بخشيد. سليمان حق مي گفت و به حق عمل مي كرد. آنگاه ما نيافتيم كه خداوند او و يا مؤمني ديگر را بدان خاطر نكوهش كند. پيش از سليمان نيز داوود سلطنت مي كرد و سلطنت او بس استوار بود و سپس يوسف پيامبر آمد كه به پادشاه مصر گفت: مرا بر خزاين زمين بگمار كه من

[صفحه 59]

نگاهباني دانا هستم. و كارش بدانجا رسيد كه امور كشور مصر و اطراف آن تا يمن را به دست گرفت و مردم به هنگام قحطي كه بدان گرفتار شده بودند، از خوراكي كه نزد او بود دريافت مي كردند. يوسف نيز حق مي گفت و حق را به كار مي بست و هيچ كس را نديديم كه به خاطر اين كار بر يوسف عيب گيرد و او را سرزنش كند. سپس ذوالقرنين او نيز بنده اي بود كه خدا را دوست داشت و خدا هم او را. خداوند وسايل را برايش فراهم كرد و مشارق و مغارب گيتي را در زير حكومتش درآورد او حق گفت و حق را به كار بست و سپس نديديم كسي بدين خاطر بر او عيب بگيرد.

اي جماعت! به آدابي كه خداوند مؤمنان را بدان مودب فرموده، متادب شويد و به همان امر و نهي خدا اكتفا كنيد و آنچه بر شما مشتبه شده و علم آن را

نداريد، از خود دور كنيد و علم آن را به عالم واگذاريد تا اجر بريد و نزد خداوند معذور باشيد در پي علم ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه قرآن باشيد و آنچه را كه خداوند در آن حلال كرده، از حرام هايش باز شناسيد. اين براي شما به خداوند نزديك تر و از جهل و ناداني دورتر است و ناداني را به اهلش واگذاريد چرا كه اهل ناداني فراوان و اهل علم اندكند و خداوند خود فرموده است: بر فراز هر صاحب علمي، دانشمندي است.» [9].

برخي از سخنان امام صادق عليه السلام در پاسخ به بعضي از پرسشها

شيخ كليني در كتاب كافي روايت كرده است كه: ابن ابي العوجاء، هشام بن حكم را مورد پرسش قرار داد و گفت: آيا مگر خداوند حكيم نيست؟ هشام گفت: چرا هست او قادرترين فرمانروايان است. ابن ابي العوجاء گفت: پس درباره ي اين آيه كه گفته است: پس آن كس از زنان را به همسري بگيريد كه شما را نيكو و مناسب با عدالت است دو يا سه چهار و اگر بترسيد كه عدالت را رعايت نكنيد يك زن اختيار كنيد. [28] به من بگو كه آيا اين حكم از جانب خدا فرض است؟ هشام گفت: آري. ابن ابي العوجاء پرسيد: پس چگونه است كه در جاي ديگري مي گويد: و شما هرگز نتوانيد ميان زنان به عدالت رفتار كنيد هر چند راغب و حريص بر عدل و درستي باشيد. پس به تمام ميل خود يكي را بهره مند و آن ديگر را محروم مكنيد تا او معلق و بلاتكليف ماند [29] كدام حكيمي اين گونه متناقض سخن مي گويد؟ هشام جوابي نداشت كه به او بدهد پس به سوي

مدينه رهسپار شد و به نزد امام صادق (ع) رفت.

[صفحه 60]

امام (ع) به او گفت: اي هشام در غير موسم حج و عمره بدينجا آمده اي؟! پاسخ داد: آري. فدايت شوم. براي كار مهمي اينجا آمده ام. ابن ابي العوجاء پرسشي از من كرده است و من هيچ جوابي براي آن نداشتم. امام (ع) پرسيد: مسئله او چه بود؟ هشام سؤال ابن ابي العوجاء را براي امام (ع) بازگو كرد. آنگاه امام صادق (ع) فرمود: منظور خداوند از عدالت در آيه ي نخست، رعايت عدالت در پرداخت نفقه آنان و در آيه ي دوم منظور عدالت در مهرورزي ميان آنان است. هشام با شنيدن پاسخ امام صادق (ع) به نزد ابن ابي العوجاء آمد و همان جواب را به وي بازگفت. ابن ابي العوجاء با شنيدن اين پاسخ تعجب كرد و گفت: «به خدا سوگند اين پاسخ از خودت نبود» .

ابن شهر آشوب در كتاب مناقب مي نويسد: عمرو بن عبيد به نزد امام صادق (ع) رفت و اين آيه از قرآن را خواند كه: از كبائري كه از آنها منع شده ايد، اجتناب كنيد [30] سپس گفت: دوست دارم گناهان كبيره را از قرآن بشناسم. امام (ع) قبول كرد و آنها را چنين برشمرد:

شرك به خدا: كه در قرآن آمده است: به راستي خداوند نمي آمرزد كه بدو شرك ورزيده شود. [31].

نااميدي از رحمت خدا: كه در اين باره در قرآن فرموده است: و جز گروه كافران از رحمت خدا نوميد نشوند. [32].

عاق والدين: آن كس كه عاق مي شود ستمكاره و تيره روز است و در اين باره قرآن مي فرمايد: و به مادرم مهرباني كردم و مرا

ستمكاره و تيره بخت قرار نداد. [33].

قتل نفس: كه در آيه اي آمده است: هر كس مؤمني را به عمد بكشد مجازات او جهنم است كه در آن براي هميشه معذب خواهد بود. خدا بر او خشم و لعن كند و برايش عذابي بزرگ فراهم سازد. [34].

تهمت زدن به زنان عفيفه: كه قرآن در اين باره فرمايد: به راستي آنان كه به زنان باايمان عفيفه و بي خبر از كار بد تهمت بستند به يقين در دنيا و آخرت مورد لعن قرار گرفتند و براي ايشان عذابي است بزرگ [35].

خوردن مال يتيم: قرآن در اين باره گويد: همانا كساني كه اموال يتيمان را به ستم

[صفحه 61]

مي خورند جز اين نيست كه در دلهايشان آتش مي خورند و به زودي در آتش فروزان خواهند افتاد. [27].

فرار از جنگ: قرآن در اين باره فرمايد: هر كس كه در روز جنگ به آنها پشت كرد و گريخت به طرف غضب و خشم خدا روي آورده و جايگاهش جهنم است و چه بد جايگاهي است. [28].

رباخواري: كه در اين باره فرموده است: كساني كه ربا مي خورند نتوانند بايستند جز مانند آن كه به وسوسه و فريب شيطان ديوانه شده است. [29].

زنا: در اين باره نيز آمده است: به زنا نزديك نشويد كه آن كاري بس زشت و راهي بسيار ناپسند است. [30]. و نيز گفته شده است: آنان زنا نمي كنند و هر كس چنين كند كيفرش را خواهد يافت. [31].

سوگند دروغ: قرآن در اين باره فرمايد: به راستي آنان كه پيمان و سوگندهاي خود را به بهايي اندك بفروشند هيچ بهره اي در آخرت براي آنان نيست و خدا با

ايشان سخن نگويد و در روز قيامت به آنان ننگرد و پاكشان نسازد و برايشان عذاب دردناكي است. [32].

خيانت: و درباره ي خيانت فرموده است: هر كس خيانت ورزد به كيفر آن خواهد رسيد. [33].

ندادن زكات: در اين باره قرآن گويد: و كساني را كه طلا و نقره ذخيره مي كنند و آن را در راه خدا انفاق نمي كنند به عذابي دردناك مژده ده. روزي كه در آتش دوزخ گداخته شوند و پيشاني و پشت و پهلوي آنها را بدان داغ نهند و به آنها بگويند اين است آنچه براي خود ذخيره كرديد پس اكنون بچشيد آنچه را كه جمع مي كرديد. [34].

گواهي دروغ: در اين باره قرآن فرموده است: و كساني كه شهادت دروغ ندهند. [35].

[صفحه 62]

كتمان شهادت: در اين باره فرمايد: هر كس شهادت را كتمان كند قلبش گنهكار است. [27].

شراب نوشي: در اين باره در حديث آمده است: نوشنده ي شراب چون پرستنده ي بت است.

ترك نماز: پيامبر در اين باره فرمود: هر كس به عمد نماز را ترك كند خدا و رسول او از وي بيزار خواهند بود.

پيمان شكني و قطع رحم: قرآن در اين باره گويد: كساني كه پيمان خدا را پس از بستنش مي شكنند و آنچه را كه خداوند به وصل آن فرمان داده، قطع مي كنند و در زمين فساد به بار مي آورند اينانند زيانكاران. [28].

سخن ناروا: در قرآن آمده است: و از سخن ناروا پرهيز كنيد. [29].

گستاخي در برابر خدا: قرآن گويد: پس آيا از مكر خدا ايمن شدند، پس از مكر خداوند ايمن نشوند مگر گروه زيانكاران. [30].

ناسپاسي نعمت: قرآن در اين باره فرمايد: و اگر كفر ورزيد

به راستي كه عذاب من سخت است. [31].

كم فروشي: كه قرآن درباره ي آن گفته است واي بر كم فروشان [32].

لواط: قرآن درباره ي آن فرمايد: كساني كه از گناهان بزرگ و اعمال زشت دوري مي كنند. [33].

بدعت: كه پيامبر (ص) فرمود: هر كس در چهره ي بدعت گذاري خنديد به تحقيق او را بر تباه كردن دين خود ياري كرده است. [34].

شيخ مفيد در ارشاد مي نويسد: اخباري كه در زمينه هاي مختلف علم و حكمت و بيان و حجت و زهد و پند و اندرز و شاخه هاي گوناگون علمي از آن حضرت نقل شده بسي بيش تر

[صفحه 63]

از آن است كه به زبان گفته آيد و يا در كتابي بگنجد. و در آنچه نقل كرديم براي نيل به مقصود، كافي است.

دوم، حلم: @حاظ عبدالعزيز بن اخضر جنابذي در كتاب معالم العتره الطاهره مي نويسد: در آغاز روزي ميان جعفر بن محمد و عبدالله بن حسن مجادله اي لفظي صورت گرفت. عبدالله بن حسن در گفتار خود تندي كرد. سپس از يكديگر جدا شده به سوي مسجد رفتند. سپس مجددا يكديگر را بر در مسجد ديدار كردند. پس جعفر بن محمد بن عبدالله بن حسن گفت: چگونه اي اي ابومحمد؟ عبدالله با عصبانيت پاسخ داد: خوبم. امام به او گفت: اي ابومحمد مگر نمي داني صله رحم از حساب مي كاهد؟ عبدالله گفت: همواره چيزهايي براي ما مي گويي كه ما آنها را نمي شناسيم؟ امام صادق (ع) فرمود: من از قرآن براي تو مي گويم. عبدالله گفت: آيا صله رحم هم از قرآن است؟ امام (ع) فرمود: آري. عبدالله گفت: پس بگو. امام (ع) فرمود: خداوند عزوجل گويد: و كساني كه آنچه را

كه خدا امر به پيوند آن كرده اطاعت مي كنند و از خدا مي ترسند و از سختي هنگام حساب مي انديشند. [35]. عبدالله بن حسن، با شنيدن اين آيه، گفت: از اين پس مرا قاطع رحم نخواهي يافت.

ابن شهر آشوب در كتاب مناقب از كتاب روضه نقل كرده است:

روزي سفيان ثوري به نزد امام صادق (ع) رفت. ديد كه سيماي امام متغير است. علت آن را جويا شد. امام (ع) فرمود: من ممنوع كرده بودم كه كسي بر بام خانه رود. اما مشاهده كردم يكي از كنيزانم كه پرستاري يكي از كودكانم را بر عهده داشت از نردبان بالا مي رفت و كودك نيز همراه او بود. چون كنيز مرا ديد، لرزيد و در پايين آمدن، شتاب جست و كودك از دستش افتاد و در دم جان سپرد. اما چهره ي من به خاطر مرگ كودك نيست كه چنين تغير كرده، بلكه به خاطر ترس و لرزي است كه از مشاهده ي من به آن كنيز راه يافته است. امام صادق (ع) پس از اين ماجرا به آن كنيز، دوبار فرمود: تو به خاطر خدا آزادي و در اين ماجرا بي گناهي.

شيخ كليني در كافي به سند خود روايت كرده است:

امام صادق (ع) روزي غلام خود را در پي كاري فرستاد. غلام در بازگشت تأخير نمود، پس امام (ع) به دنبال او روان شد و وي را يافت كه خوابيده است. بالاي سر او نشست و او را باد مي زد تا غلام بيدار شد. چون غلام از خواب بيدار شد امام صادق (ع) به او فرمود: اي فلان! به خدا سوگند اين گونه نيست كه شب

و روز متعلق به تو باشد و در آن بخوابي بلكه شب از آن توست و روز از آن ما.

سوم، صبر: شيخ صدوق در كتاب عيون اخبار الرضا به سند خود از ابومحمد از پدرانش از موسي بن جعفر (ع) روايت كرده است كه فرمود: به امام صادق (ع) خبر دادند كه اسماعيل،

[صفحه 64]

بزرگ ترين فرزند وي، درگذشته است. امام در آن لحظه خواست غذا بخورد و نديمان وي در اطرافش گرد آمده بودند. پس امام تبسم كرد و خواستار غذا شد و در كنار نديمانش نشست. آن حضرت از ساير روزها بهتر غذا خورد، با نديمانش سخن بسيار گفت. نديمان وي از اينكه هيچ اثري از حزن و اندوه در سيماي امام نمي ديدند، به شگفت افتادند. چون امام از خوردن فراغ يافت گفتند: اي فرزند رسول خدا چيزي شگفت ديديم، به مصيبت فقدان چنان پسري دچار آمدي اما اين گونه اي كه ما مي بينيم؟! امام فرمود: چرا اين گونه نباشم كه مي بينيد در حالي كه راستگوترين راستگويان مرا خبر داده است كه تو از دنيا مي روي و شما نيز اين دنيا را بدرود خواهيد گفت. به راستي مردمي هستند كه مرگ را شناخته و آن را فرا ديد خود قرار داده اند و منكر نشده اند كه مرگ كسي از آنان را در ربوده است و به امر پروردگار عزوجل، تسليم گشته اند. همچنين كليني به سند خود از علاء بن كامل نقل كرده است كه گفت: نزد امام صادق (ع) نشسته بودم كه ناگاه فريادي از خانه بلند شد. امام با شنيدن فرياد از جا برخاست سپس نشست و استرجاع گفت: «انا الله و

انا اليه راجعون» و به گفتار خود بازگشت تا آنكه بحث خود را تمام كرد آنگاه فرمود: ما مايليم كه خود و اولاد و اموال ما در سلامت باشند اما چون قضاي الهي از راه رسد نبايد آنچه را كه خداوند براي ما نپسنديده، دوست بداريم.

در روايت ديگري كه كليني در كافي از قتيبة اعشي نقل كرده، آمده است كه گفت: «خدمت امام صادق (ع) رسيدم تا از فرزند او عيادت كنم. ديدم امام (ع) بر در ايستاده و غمين و اندوهناك است. عرض كردم: فدايت شوم حال كودك چطور است؟ فرمود: مي بيني كه سخت بيمار است. پس ساعتي درنگ كرد سپس به سوي ما بيرون آمد در حالي كه چهره اش شاد بود و آثار غم و اندوه از آن رفته بود. گمان كردم كه حال كودك بهبود يافته است گفتم: فدايت شوم حال كودك چطور است؟ فرمود: او به راه خدا رفت. گفتم: فدايت شوم هنگامي كه كودك زنده بود شما ناراحت و اندوهگين بوديد اما اكنون كه بمرد حالت شما ديگرگون شد، چرا؟! فرمود: ما اهل بيت پيش از رسيدن مصيبت غمگين و اندهناكيم اما هنگامي كه مصيبت واقع مي شود به قضاي الهي خشنود مي گرديم و تسليم امر خدا مي شويم.

چهارم، عبادت و كثرت ياد خدا. كليني به سند خود در كافي نقل كرده است كه ذكر امام صادق (ع) را در سجده شمردم، پانصد بار تسبيح مي گفت. و نيز به سند خود از ابان بن تغلب نقل كرده است كه گفت: بر امام صادق (ع) وارد شدم و ذكر او را در ركوع و سجود برشمردم شصت بار تسبيح

گفت. راوندي در خرائج از منصور صيقل روايت كرد كه وي امام صادق (ع) را در مسجد پيامبر (ص) به حال سجده ديد. منصور گويد: پس نشستم و مدتي به طول انجاميد

[صفحه 65]

آنگاه با خود گفتم تا زماني كه امام در سجده است من نيز تسبيح خدا را مي گويم و شروع كردم به گفتن «سبحان ربي و بحمده استغفر ربي و اتوب اليه» يكبار سيصد مرتبه و بار ديگر شصت و اندي اين ذكر را گرفتم كه امام سر از سجده برداشت.

پنجم، مكارم اخلاقي: زمخشري در ربيع الابرار از شقراني مولاي رسول خدا (ص) نقل كرده است كه گفت: در روزگار خلافت منصور، عطاء مي دادند اما من كسي را نداشتم كه مرا به او معرفي كند در اين حال متحير ايستاده بودم كه ناگهان ديدم جعفر بن محمد (ع) مي آيد. خواسته ي خود را با او در ميان نهادم امام به درون رفت و پس از مدتي بيرون آمد و ديدم عطاي من در آستين لباس اوست. آن را به من داد و فرمود: كار نيك از هر كسي برازنده است و از تو برازنده تر به خاطر رابطه اي كه با ما داري. و كار زشت از هر كسي كه سر زند زشت است و از تو زشت تر به خاطر رابطه اي كه با ما داري.

سبط بن جوزي گويد: امام (ع) از آن جهت چنين سخني به شقراني گفت زيرا پي برده بود كه او شراب مي نوشد و مي خواست وي را به كنايه موعظه كند و اين از اخلاق پيامبران است.

ششم، كرم و بخشندگي: در حلية الاولياء به سند خود از هياج به

بسطام نقل شده است كه گفت: جعفر بن محمد (ع) آنقدر طعام مي خورانيد كه ديگر براي خانواده اش چيزي باقي نمي ماند. و در مطالب السؤول آمده است: امام صادق (ع) مي فرمود: كار نيك تمام نمي شود مگر به سه چيز: شتاب در انجام آن و كوچك شمردن و پنهان كردن آن.

هفتم، كثرت صدقات: كليني در كافي به سند خود از هشام بن سالم نقل كرده است كه گفت: امام صادق (ع) همين كه پاسي از شب گذشت انباني پر از نان و گوشت و پول فراهم مي كرد و آن را به دوش مي گرفت و به سوي نيازمندان مدينه رهسپار مي شد و آن را در ميانشان تقسيم مي كرد. ايشان نيز او را نمي شناختند تا هنگامي كه امام صادق (ع) از دنيا رفت و اين امر متوقف گرديد. آن وقت بود كه دانستند آن شخص امام صادق (ع) بوده است» .

ويژگيهاي قرن دوم در عصر امام صادق عليه السلام

امام صادق (ع) در سال 80 يا 83 هجري به دنيا آمد و در سال 148 هجري بدرود حيات گفت. بنابراين 68 سال در اين جهان زيست. وي در طول عمر خود خلافت هشام بن عبدالملك تا افول حكومت بني اميه را شاهد بود و از خلفاي بني عباس، نيز دوران حكومت سفاح و بيست سال از دوره ي حكومت منصور را درك كرد. از مشخصات اين عصر، انتشار علوم اسلامي همچون تفسير، فقه، حديث، كلام، جدل و علوم ديگر مانند انساب، لغت، شعر، ادب، خط، تاريخ، نجوم و غيره بود.

[صفحه 66]

امام صادق (ع) از نظر علم و فضل سرآمد روزگار خود به شمار مي آمد. امام مالك بن انس

درباره ي آن حضرت گفته است: در فضيلت و دانش و عبادت و پارسايي هيچ ديده اي چون جعفر بن محمد را نديده و هيچ گوشي توصيف آن را نشنيده و بر هيچ قلبي خطور نكرده است. او بسيار سخي، خوش مشرب و پر فايده بود.

حسن بن زياد گفت: از ابوحنيفه درباره ي فقيه ترين كسي كه ديده پرسش شده؟ گفت: فقيه ترين كسي كه ديده ام جعفر بن محمد بوده است.

ابن ابي ليلي گويد: من هيچ سخن يا تصميمي را كنار نگزارده ام مگر به قول يك تن و او جعفر بن محمد است.

هيچ كس جز اميرمؤمنان علي بن ابي طالب (ع) و فرزندش جعفر بن محمد فرياد نكرد كه سلوني قبل ان تفقدوني. جنابذي در كتاب معالم العترة الطاهره از صالح بن اسود نقل كرده است كه گفت: شنيدم جعفر بن محمد مي گويد: پيش از آن كه مرا از دست دهيد از من پرسش كنيد. زيرا آنچه من براي شما مي گويم كسي نمي تواند مانند آن را بگويد.

امام صادق (ع) مي فرمود: حديث من حديث پدرم و حديث پدرم حديث جدم و حديث جدم حديث علي بن ابي طالب و حديث علي حديث رسول خداست: از آن حضرت به اندازه اي از علوم ارزشمند روايت شده كه موجب شگفتي عقل مي شود. دانشمندان آنقدر كه از امام صادق (ع) روايت نقل كرده اند، از ديگر اهل بيت روايت نياورده اند. و هيچ يك از صاحبان آثار و راويان اخبار بدان اندازه كه از محضر امام صادق (ع) كسب فيض كرده اند، از ديگران بهره نبرده اند

محدثان، نام راويان موثق آن امام را گرد آورده اند كه شمار آنان، با وجود اختلاف در آرا و گفتار،

به چهار هزار تن مي رسد. تنها ابن عقده زيدي در كتاب رجال خود چهار هزار راوي براي آن حضرت برشمرده و كتابهاي آنان را ياد كرده است تا چه رسد به ديگران. ابن غضايري كه مستدركي بر كتاب ابن عقده نوشته، بر تعداد راويان امام صادق (ع) افزوده است. و تنها يكي از راويان آن حضرت به نام ابان بن تغلب سي هزار حديث از آن امام نقل كرده است.

حسن بن علي وشا گويد: «در اين مسجد، (مسجد كوفه) نهصد تن از مشايخ حديث را درك كردم كه همگي مي گفتند جعفر بن محمد چنين حديث كرد.

بسياري از بزرگان فقها و برجستگان پهنه ي علم و دانش از پرورش يافتگان مكتب امام صادق (ع) بوده اند. از اين عده مي توان به كساني همچون زرارة بن اعين و دو برادرش بكر و حمران، جميل بن صالح و جميل بن دراج و محمد بن مسلم طائفي و بريد بن معاويه و هشام بن حكم و هشام بن سالم و ابوبصير و عبيدالله و محمد و عمران حلبي و عبدالله بن سنان و ابو الصباح كناني و بسياري ديگر از فضلا اشاره كرد.

به غير از اين چهار هزار تن كه ذكر آنان گذشت، شما بسياري ديگر از دانشمندان

[صفحه 67]

برجسته و پيشوايان مذاهب اهل سنت و بزرگان علم از آن حضرت حديث نقل كرده و از بهره وران مكتب آن حضرت محسوب مي شده اند. از اين ميان مي توان به افرادي مانند يحيي بن سعيد انصاري و ابن جريح و مالك بن انس و سفيان ثوري و ابن عيينه و ابوحنيفه و شعبه و ايوب سختياني و جابر بن حيان

كوفي و ابان بن تغلب و ابوعمرو بن علاء و عمرو بن دينار و بسياري ديگر اشاره نمود. از غلامان آن حضرت نيز كساني مانند ابويزيد بسطامي و ابراهيم بن ادهم و مالك بن دينار، از مكتب آن حضرت بهره ها بردند. علت انتشار علوم آن حضرت و كثرت كساني كه از محضر وي كسب فيض كردند اين است كه وي اواخر حكومت بني اميه و اوايل حكومت بني عباس را درك كرده بود. آن حضرت حكومت بني اميه را در زماني كه به افول و ضعف گراييده بود درك كرد و توانست با كم شدن فشار و ترس از حكومت علوم پدران گرامي اش را انتشار دهد. همچنين زندگي آن حضرت در آغاز حكومت بني عباس كه هنوز خاندان ابوطالب مورد حسد شديد واقع نشده بودند و بني العباس خود را حكومتي برخاسته از نسل هاشم مي پنداشتند و امام صادق (ع) را از مفاخر خود حساب مي كردند، باعث مي شد تا آن حضرت با آزادي بيشتري به تعليم شاگردان و نشر علوم همت گمارد.

از آن حضرت در تفسير و در علم كلام و رد دهريون، روايات بي شماري نقل شده است و كتاب توحيد مفضل براي نمونه اي از اين باب كافي است. همچنين از پاسخهاي آن حضرت در خصوص سؤالات فقهي و غيره كتابهاي فراوان و ارزشمندي تدوين شده است. اصول مهم و اساسي علم اصول فقه از آن حضرت فراگرفته شده و چهارصد تأليف از چهارصد نويسنده درباره ي پاسخهاي آن حضرت در زمينه سؤالات اصول فقه پديد آمده كه به نام الاصول الاربع مائه مشهور است.

از كساني كه در قرن دوم در علم تفسير

و انساب معروف بودند، محمد بن سائب كلبي، اسماعيل بن عبدالرحمن سدي كبير و ابوحمزه ثمالي را مي توان نام برد. در فقه و حديث در آن دوره، به جز امام صادق (ع)، ابوحنيفه امام مذهب حنفي و شاگردش ابويوسف و مالك بن انس امام مذهب مالكي و محمد بن عبدالرحمن بن ابي ليل ابن جريح و عروة بن زبير و ابن سيرين كه از مفسران بنام بود، و حسن بصري و شعبي از شهرت و آوازه ي بسيار برخوردار بودند.

در تاريخ و مغازي محمد بن اسحاق بن يسار و در علوم عربي معاذ بن مسلم هراء كوفي واضع علم صرف و در ستاره شناسي خاندان نوبخت و در ميان كتاب، عبدالحميد، يكي از نويسندگان بزرگ جهان و كاتب مروان حمار آخرين خليفه اموي، از آوازه ي بسيار بهره مند بودند.

[صفحه 68]

از نويسندگاني كه جزو اصحاب امام صادق (ع) بودند نيز بايد از ابوحامد اسماعيل كاتب كوفي نام برد، و از شاعران و سخنوراني كه در عصر آن حضرت شهرتي به دست آوردند و برخي از آنان نيز در رديف مداحان وي بودند بايد سيد حميري، اشجع سلمي، كميت و پسرش مستهل و برادرش ورد و ابوهريره ابار و ابوهريره عجلي و عبدي و جعفر بن عفان و سليمان بن قته عدوي و سيف و ابراهيم بن هرمه و منصور نمري را نام برد.

اخبار و احوال امام صادق عليه السلام

در كتاب نثر الدرر نوشته ي آبي نقل شده است: عده اي از مكيان و اهالي مدينه بر در خانه ي منصور جمع شدند، ربيع، حاجب منصور، مكيان را پيش از اهالي مدينه اجازه ي ورود داد. پس امام صادق (ع) فرمود: آيا به اهالي مكه پيش از مردم

مدينه اجازه ي ورود مي دهي؟ ربيع گفت: مكه آشيانه است. امام پاسخ داد: آري آشيانه است اما به خدا سوگند نيكانش پريدند و بدانش ماندند. آبي نقل كرده است كه: به آن حضرت عرض شد: ابوجعفر منصور از زماني كه به خلافت رسيده جز لباس خشن دربر نمي كند و جز طعام كم ارزش چيزي نمي خورد. فرمود: واي بر او! با اين همه كه خداوند به او امكانات داده و اموال مردم براي او جمع مي شود؟ گفته شد: وي به منظور بخل و جمع كردن مال چنين زندگي مي كند. پس امام فرمود: سپاس خدايي را كه او را از ثروتش محروم گردانيده و دينش را ترك گفته است.

در مطالب السؤول نقل شده است: يكي از سياهاني كه همواره در ركاب امام صادق (ع) بود، ناپديد گرديد. امام از حال او جويا شد. مردي كه تصميم داشت به آن سياه طعنه بزند در مقام پاسخ برآمد و گفت: او از مردم نبطي بود. امام جعفر صادق (ع) فرمود: اصل مرد، خرد او، حسبش دين، و كرمش تقواي اوست. و مرد زمان همگي در اين كه فرزند آدمند، برابر و يكسانند. آن مرد از اين سخن شرمنده شد.

آبي همچنين در نثر الدرر مي نويسد: امام (ع) در حال خوردن غذا بود كه مردي از كنار او گذشت اما به امام سلام نكرد. در برابر، امام او را به غذا دعوت كرد. به امام عرض شد: سنت آن است كه نخست سلام گفته شود و بعدا دعوت به غذا خوردن، حال آن كه اين مرد به عمد سلام نگفت. امام صادق (ع) فرمود: سلام مسئله اي است

فقهي و اين يكي به بخل مربوط مي شود.

نگارنده: اگر اين حديث كه كسي كه سلام نكرده به غذا دعوت نشود، صحيح باشد مي توان آن را با اختلاف جهات در استحباب و عدم استحباب توجيه كرد. چنان كه امام نيز در روايت بالا متذكر شده كه مسئله غذا ندادن به كسي كه سلام نكرده به بخل مربوط است.

[صفحه 69]

در حلية الاولياء به سند خود از امام صادق (ع) نقل كرده است كه فرمود: موسي (ع) گفت: پروردگارا! از تو مي خواهم كاري كني كه كسي مرا جز به نيكويي ياد نكند. آنگاه فرمود: اين را براي خود نخواستم.

در حلية الاولياء به سند خود از عبدالله بن ابي يعفور از جعفر بن محمد نقل شده كه گفت: انسان فطرتا با چند خصلت آفريده شده اما در سرشت او خيانت و دروغ نيست.

نگارنده: اگر چه خداوند در اين امر داناست، ولي هر چند كه ممكن است كسي از نظر اخلاقي متصف به برخي از صفات زشت باشد اما خيانت و دروغ در طبع و سرشت او نيست چنان كه اين نكته در حديثي ديگر بازگو شده است. بلكه خيانت و دروغ اكتسابي است.

همچنين در همين كتاب از آن حضرت نقل شده كه فرمود: فقها، امانت داران پيامبرانند. پس اگر ديديد به سوي زمامداران رفتند درباره ي آنان بدگمان شويد.

علت نهي از درو كردن و برداشت محصول در شب

عبدالعزيز بن اخضر جنابذي در كتاب معالم العترة الطاهره از جعفر بن محمد از پدرش از جدش از پيامبر (ص) نقل كرده است كه آن حضرت از درو كردن و برداشت شبانه محصول منع فرمود: جعفر بن محمد در توضيح علت اين منع گفت: پيامبر (ص) اين كار

را خوش نمي داشت زيرا نيازمندان و مستمندان آن هنگام در آنجا حاضر نمي بودند.

براي برادرت چنان باش كه براي خودت هستي

عبدالعزيز بن اخضر جنابذي در كتاب معالم العتره الطاهره از جعفر بن محمد روايت كرده است كه فرمود: آن كس كه در حق برادرش آن نمي كند كه در حق خودش، حقوق برادري را به جاي نياورده است. آيا نمي بيني كه خداي تعالي در قرآن چگونه مي فرمايد كه انسان از پدر، و برادر از برادرش مي گريزد؟ آنگاه در همين جا مهرباني دوستان را يادآور شده مي فرمايد: پس در اين روز براي ما نه ميانجي است و نه دوستي صميمي.

ستمگر خوار و ذليل است

نويسنده ي كتاب معالم العتره الطاهره از جابر بن عون نقل كرده است: مردي به امام صادق (ع) گفت ميان من و عده اي درباره ي امري نزاع روي داد و مي خواهم از آن دست بردارم اما به من گفته مي شود اگر از اين كار دست برداري ذليل مي شوي. امام صادق (ع) به او پاسخ داد: ذليل، ستمكار است.

[صفحه 70]

اخبار امام صادق در برخورد با داعيان بني عباس

سيد مرتضي در كتاب امالي آورده است: داعيان خراسان نزد امام صادق (ع) آمدند و به وي گفتند: ما هوا خواه فرزندان محمد بن علي هستيم. امام فرمود: آنان در پنهان و من در نهان موافق شما نيستم. گفتند: اگر خداوند خير ما را بخواهد تو نيز با ما همراه و موافق خواهي شد؟ سپس منصور بعد از اين ماجرا به امام صادق (ع) گفت: آيا تو قصد قيام عليه ما داري؟ امام پاسخ داد: ما در دوران حكومت بني اميه مردم را به شما راهنمايي كرديم، پس چگونه گمان مي كنيد در دوره ي حكومت شما، بر ضدتان قيام خواهيم كرد؟

برخورد آن حضرت عليه السلام با ابو سلمه ي خلال، حفص بن سليمان همداني و عبدالله بن حسن مثني

در عمدة الطالب آمده است: چون ابوالعباس سفاح و خانواده اش، پنهاني بر ابوسلمه خلاد كوفي وارد شدند، تصميم ايشان را مخفي داشت و خواست آن را در بين فرزندان علي و فرزندان عباس به شور گذارد تا آنان هر كسي را كه خود مايل هستند اختيار كنند. اما بعدا با خود انديشيد كه من از آن بيم دارم كه نظر آنان با يكديگر هماهنگ نباشد، لذا تصميم گرفت خلافت را به فرزندان علي (ع) از نسل امام حسن (ع) و امام حسين (ع) واگذار كند. پس به سه تن از آنان به نامهاي جعفر بن محمد بن علي بن حسين و عمر بن علي بن حسين و عبدالله بن حسن بن حسن نامه اي نگاشت. ابتدا پيك به سوي جعفر بن محمد رفت و او را خبر داد كه نامه اي از ابوسلمه با او است. امام (ع) گفت: مرا با ابوسلمه چه كار؟ او پيرو كس ديگري است. فرستاده گفت: نامه را بخوان و عقيده ي

خود را درباره ي آن بگو. جعفر بن محمد (ع) به خدمتگزارش گفت: چراغ را نزديك آر. خدمتكار چراغ را پيش آورد و امام (ع) نامه ي ابوسلمه را بر آن نهاد و نامه آتش گرفت. فرستاده گفت: آيا آن را پاسخ نمي گويي؟ امام فرمود: پاسخ مرا ديدي. فرستاده از خانه ي امام صادق (ع) بيرون آمد و به نزد عبدالله بن حسن مثني رفت. عبدالله نامه ي او را پذيرفت و به سوي جعفر بن محمد روانه گشت. امام به او فرمود: چه كاري روي داده كه نزد من آمدي؟ اگر مي گفتي من خود به سويت مي آمدم. عبدالله گفت: امر مهمي است كه گفتن آن ساده نيست. فرمود: چيست؟ گفت: اين نامه ابوسلمه است مرا به كاري سترگ فراخوانده و مي پندارد من سزاوارترين مردم به آنم. و مي دانيد كه پيروان ما از خراسان به نزد ابوسلمه آمده اند. امام صادق (ع) پرسيد: اينان از چه هنگام پيروان تو شده اند؟ آيا تو ابومسلم را به خراسان فرستاده اي و او را به پوشيدن جامه ي سياه دستور داده اي؟ آيا يكي از آنان را به اسم و نسب مي شناسي؟ چگونه ايشان پيروان تواند در حالي

[صفحه 71]

كه تو آنها را نمي شناسي و آنها هم تو را نمي شناسند؟ عبدالله گفت: اين پاسخ از شما چندان محكم نيست. آنگاه امام صادق (ع) فرمود: خداوند به نيكي مي داند كه من بر خود واجب كرده ام كه از نصيحت هيچ مسلماني فروگذار نكنم. پس چگونه مي توانم در حق تو كوتاهي كنم. پس در رؤياهاي باطل فرو مرو. اين حكومت فردا به نفع اين جماعت تمام مي شود. و همين

نامه كه براي تو آمده براي من نيز فرستاده شده است. پس از اين گفت وگو، عبدالله كه از سخن امام (ع) چندان قانع نشده بود، خانه ي او را ترك كرد.

عمر بن علي بن حسين نيز نامه را رد كرد و گفت: من نويسنده ي آن را نمي شناسم تا پاسخش گويم.

موضعي كه امام صادق (ع) در اين مسئله اتخاذ كرد، خود حاكي از عظمت ژرف نگري و اصابت رأي آن حضرت در مقابل كوته نگري عبدالله در فريفته شدن به اين پيشنهاد و نپذيرفتن نصيحت امام صادق (ع) و ايراد اتهام به امام (ع) پس از شنيدن دلايل و براهين او است.

اما اين سخن امام به عبدالله كه اگر مي گفتي من خود به نزدت مي آمدم، دليل بر بزرگواري اخلاقي و محافظت او بر حق رحم است. در حالي كه عبدالله اسباب مزاحمت و رنجش امام را فراهم كرد. از طرفي وصيت امام صادق (ع) به پنج نفر كه يكي از آنان منصور و چهار تن ديگر ابن سليمان والي مدينه و دو فرزندش عبدالله و موسي و حميده كه كنيزش بود، خود حاكي از ژرف انديشي امام در پنهان داشتن جانشين خويش بود. زيرا مي خواست جانشين حقيقي خود از كشته شدن نجات يابد با آن كه منصور، فرعون بني عباس، نيز در رديف اوصياي آن حضرت جاي داشت.

عكس العمل امام صادق عليه السلام به هنگام فرستادن بني حسن به عراق توسط منصور

ابوالفرج اصفهاني از حسين بن زيد بن علي نقل كرده است كه گفت: روزي ميان قبر و منبر پيامبر (ص) ايستاده بودم كه ديدم فرزندان امام حسن (ع) را از خانه ي مروان به سوي ربذه حركت دادند. در اين هنگام جعفر بن محمد در پي

من فرستاد. وقتي به نزدش رفتم پرسيد: چه خبر؟ گفتم: اولاد حسن را ديدم كه در هودج هايي بيرونشان مي بردند. پس گفت: بنشين. سپس خدمتكاري را طلبيد و خدايش را بسيار خواند، سپس به غلامش گفت: همين كه آنان را آوردند مرا آگاه كن. ديري نگذشت كه غلام آمد و خبر آمدن آنها را به اطلاع امام رسانيد. امام جعفر (ع) ايستاد و از پس پرده ي سپيدي نگاه كرد. چشمش به عبدالله بن حسن و ابراهيم بن حسن و خانواده ي هر يك از آنها خورد كه با چهره هايي سياه در حركت بودند. چون حالت آنها را چنين ديد چشمانش پر از اشك شد و اشك هايش بر روي محاسنش

[صفحه 72]

جاري گشت. آنگاه به من رو كرد و گفت: اي ابوعبدالله! به خدا سوگند پس از اين ماجرا هيچ حرمتي براي خدا در امان نخواهد ماند. به خدا سوگند انصار به پيمان خود با رسول خدا (ص) كه در عقبه بسته بودند، مبني بر آنكه از پيامبر و خاندانش محافظت كنند، به همان گونه كه از خود و خويشاوندان شان محافظت مي كنند؛ وفا نكردند. به خدا قسم آنقدر به اين پيمان تعهد نشان ندادند تا اينكه اين نسل از ميان آنان پديدار شد.

اخبار آن حضرت عليه السلام با منصور

در مطالب السؤول آمده است: عبدالله بن فضل بن ربيع از پدرش حديث كرد كه گفت: منصور در سال 147 هجري براي زيارت خانه ي خدا به مكه رفت و در همان سال به مدينه آمد و به ربيع گفت: كسي را به دنبال جعفر بن محمد بفرست تا او را با رنج و سختي به نزد ما آورد. اگر او را

نابود نكنم خداوند مرا بكشد. ربيع خود را به تغافل زد تا بلكه منصور دستور خود را فراموش كند اما منصور مجددا فرمان خود را تكرار كرد اما ربيع در اجراي فرمان او تغافل نشان داد. اين بار منصور نامه ي سرگشاده و پر از دشنامي براي ربيع نوشت و بر او تندي كرد و بدو فرمان داد تا جعفر بن محمد را حاضر كند. ربيع نيز چنين كرد. چون امام (ع) آمد ربيع به وي گفت: اي ابوعبدالله! خداي را ياد كن. منصور در پي شما فرستاده و چنان در خشم و غضب فرورفته كه جز خداوند هيچ كس را ياراي مقابله با آن نيست. امام (ع) فرمود: «لا حول و لا قوة الا بالله»

سپس ربيع، منصور را از حضور امام آگاه كرد. چون امام صادق (ع) بر منصور وارد شد، وي به تهديد امام پرداخت و با او تندي كرد و گفت: اي دشمن خدا عراقيان تو را پيشواي خود قرار داده، زكات اموال خود را براي تو مي فرستند، تو در حوزه ي سلطنت من نافرماني و فتنه جويي مي كني خداي مرا بكشد اگر تو را از بين نبرم. پس امام صادق (ع) به او فرمود: اي اميرمؤمنان! به سليمان حكومت داده شد، خداي را سپاس گزارد. و ايوب به بلا گرفتار آمد، شكيب ورزيد و يوسف مورد ستم واقع شد، گذشت پيشه كرد. تو از اين زمره اي! چون منصور اين سخن را بشنيد، گفت: اي ابوعبدالله تو در نظر من بي گناه، پاك و كم دردسر هستي. خداوند بهترين پاداش به تو بدهد. پاداشي كه هر فرد نيكي به خويشان خود اعطاء مي

كند. سپس منصور دست امام را گرفت و او را در كنار خود بر تخت نشانيد، سپس فرمان داد عطر برايش بياورند. غاليه اي براي او آوردند. منصور به دست خود محاسن امام (ع) را به عطر آغشته كرد به طوري كه قطرات عطر از محاسن آن حضرت سرازير شد. سپس به امام گفت: در پناه خدا برخيز. سپس به ربيع دستور داد كه جايزه و خلعت ابوعبدالله را به وي اعطا كند و سپس خطاب به امام (ع) گفت:

اي ابوعبدالله در كنف حمايت و حفاظت الهي

[صفحه 73]

روانه شو. امام نيز برخاست و از مجلس منصور بيرون آمد. ربيع گويد: در پي امام (ع) روانه شدم و به او رسيده عرض كردم: پيش از تو چيزي ديدم كه قبل از آن نديده بودم و بعد از تو كاري ديدم كه هيچ گاه نديده بودم. به هنگامي كه نزد منصور رفتي چه گفتي؟ فرمود: اين دعا را خواندم.

دعاي دفع ظالم

«اللهم احرسني بعينك التي لا تنام و اكنفني ببركتك الذي لا يرام و اغفرلي بقدرتك علي و انت رجايي اللهم انت اكبر و اجل مما اخاف و احذر اللهم بك ادفع في نحره و استعيذ بك من شره» . و در روايتي آمده است: «و اكنفني بكنفك الذي لا يرام و لا يضام» .

احاديثي كه در حلية الاولياء از طريق امام صادق عليه السلام نقل شده است

محمد بن عمر بن سالم از قاسم بن محمد بن جعفر بن محمد بن عبدالله بن محمد بن عمر بن علي بن ابي طالب از پدرم از پدرش از امام صادق (ع) از پدرش از علي بن حسين از علي (ع) نقل كرده است كه گفت: رسول خدا (ص) فرمود: آن كه خداوند او را از ذلت گناهان به عزت تقوا انتقال دهد؛ او را بدون ثروت بي نياز و بدون قبيله عزيز كرده و بدون مونس و همنشين وي را آرام بخشيده است. و كسي كه از خدا بترسد، خداوند كاري مي كند كه همه چيز از او بترسند و كسي كه از خدا نترسد خداوند او را از هر چيزي مي ترساند، و كسي كه به رزق اندك از خدا راضي شود خدا هم از عمل اندك او خشنود مي گردد، و كسي كه در طلب معيشت عار نداشته باشد مخارجش بر او سبك گردد، چرخ كارهايش به گردش افتد و خانواده اش در نعمت قرار گيرند، و كسي كه در دنيا زهد پيشه كند خداوند حكمت را در قلبش استوار و زبانش را بدان گويا مي كند و او را به سلامت، از دنيا به سراي آخرت بيرون مي برد.

همچنين در همين كتاب از جعفر بن محمد از پدرش از

جدش از علي (ع) نقل شده كه گفت: رسول خدا (ص) فرمود: اي علي! از فرياد مظلوم انديشه كن زيرا خداوند حق او را خواستار مي شود و بدان كه خداوند از حق هيچ صاحب حقي ممانعت نمي كند.

قاضي ابوبكر محمد بن عمر بن سلم از جعفر بن محمد از پدرش از علي بن حسين نقل كرده است كه گفت: روزي پيامبر خدا (ص) را مشاهده كردم كه براي ياران خويش سخنراني مي كرد و مي فرمود: اي مردم گويي مرگ در اين دنيا براي ديگران مقدر شده و گويي حق در آن براي ديگران واجب گشته است. كساني را كه ما پيكرشان را تشييع مي كنيم گويي به مسافرتي مي روند و اندكي بعد به سوي ما بازمي گردند، ميراث آنان را مي خوريم كه گويي ما در اين جهان پس از ايشان جاودان زيست مي كنيم. هر پند و اندرزي را از ياد مي بريم و از

[صفحه 74]

هر حادثه اي خود را در امان مي دانيم. خوشا به حال كسي كه توجه به عيوب خويش، او را از باريك شدن در عيوب مردم بازداشته است. خوشا به حال كسي كه كسبش حلال و پاكيزه و باطنش نيكو و ظاهرش خوب و طريقه اش مستقيم باشد. خوشا به حال كسي كه براي خداوند تواضع كند بدون آن كه آن را نقصي براي خود بينگارد و از آنچه گرد آورده و پاكيزه است انفاق كند و با فقيهان و حكيمان همنشين باشد و به بيچارگان و مستمندان رحمت آرد. خوشا به حال كسي كه زيادي از مالش را انفاق كند و از زياده ي گفتار خود جلوگيري نمايد و

سنت را اجرا كند و از آن به بدعت نگرايد.

كساني كه روايات امام صادق عليه السلام به آنها اسناد داده مي شود

در حلية الاولياء آمده است كه جعفر بن محمد از پدرش و از عطاء بن ابي رباح و عكرمه و عبيدالله بن ابي رافع و عبدالرحمن بن قاسم و ديگران روايت نقل كرده است.

نگارنده: آنچه امام صادق (ع)، از افراد ديگر به جز پدرش نقل كرده به خاطره وجود برخي مقتضيات و مصالح بوده وگرنه او نيازي بدان نداشته كه از افراد عادي و معمولي روايت نقل كند.

راوياني كه از امام صادق عليه السلام نقل حديث كرده اند

پيش تر در بخش مناقب آن حضرت، نقل كرديم كه شمار راوياني كه از وي حديث روايت كرده اند چهار هزار تن بوده است. در مقدمات اين كتاب نيز سخن طبرسي را در كتاب اعلام الوري ذكر كرديم كه گفته بود: گروه كثيري نقل كرده اند كه تنها چهار هزار نفر از برجستگان علم و دانش، از آن حضرت روايت مي كردند.

محقق نيز در كتاب خود به نام معتبر مي نويسد: نزديك به چهار هزار نفر از وي روايت كرده اند و در اثر تعليم آن حضرت عده زيادي از فقهاي برجسته پديد آمدند. كساني مانند زرارة بن اعين و برادرانش بكير و حمران و جميل بن صالح و جميل بن دراج و محمد بن مسلم و بريد بن معاويه و هشام بن حكم و ابوبصير و عبيدالله و محمد و عمران و عبدالله بن سنان و ابو الصباح كناني و بسياري ديگر از بزرگان دانشمند در زمره ي شاگردان او بودند.

شهيد نيز در كتاب ذكري گويد: چهار هزار تن از اهالي عراق و حجاز و خراسان و شام، جزو اصحاب معروف امام صادق (ع) بودند. ابن غضايري، طي مستدركي كه بر كتاب ابن عقده زده است، نام كسان ديگري را بر

اين چهار هزار تن افزوده است.

محمد بن طلحه شافعي در مطالب السوول گويد: از امام صادق (ع) حديث نقل شده و

[صفحه 75]

گروهي از بزرگان پيشوايان و دانشمندان همچون يحيي بن سعيد انصاري و ابن جريح و مالك بن انس و سفيان ثوري و ابن عينيه و ابوحنيفه و شعبه و ايوب سختياني و عده اي ديگر، از محضر آن حضرت بهره ها برده و آن را شرافت و فضيلتي براي خود محسوب كرده اند. همچنين از ديگر شاگردان آن حضرت بايد جابر بن حيان كوفي را نام برد.

ابونعيم اصفهاني در حلية الاولياء مي نويسد: گروهي از تابعين از جعفر (ع) روايت كردند. از جمله آنان يحيي بن سعيدي انصاري و ايوب سختياني و ابان بن تغلب و ابوعمرو بن علاء و يزيد بن عبدالله بن هاد را مي توان نام برد. و از ائمه و بزرگان مسلمانان، كساني مانند مالك بن انس و شعبة بن حجاج و سفيان ثوري و ابن جريح و عبدالله بن عمر و روح بن قاسم و سفيان بن عينيه و سليمان بن بلال و اسماعيل بن جعفر و حاتم بن اسماعيل و عبدالعزيز بن مختار و وهب بن خالد و در طبقه ي بعد، ابراهيم بن طهمان از مكتب آن حضرت كسب فيض كرده اند.

مسلم بن حجاج نيز در صحيح خود، احاديثي از امام صادق (ع) نقل كرده و به حديث آن حضرت استناد جسته است. سپس حديث ديگري آورده كه در سلسله ي راويان آن آمده است: جعفر بن محمد از پدرش از جابر اين حديث را نقل كرده است. سپس گويد اين حديث صحيح و ثابت است و مسلم در صحيح خود آن را

نقل كرد. سپس احاديث ديگري آورده كه نام جعفر بن محمد (ع) در سلسله اسناد آنها به چشم مي خورد. ما به مناسبت به برخي از اين احاديث اشاره كرده ايم و براي دوري از درازي كلام، از ذكر بسياري از آنها امتناع ورزيده ايم.

ابن شهر آشوب در مناقب گويد: غير از ابونعيم، مالك و شافعي و حسن بن صالح و ابوايوب سجستاني و عمرو بن دينار و احمد بن حنبل، از آن حضرت روايت كرده اند. سيف الدوله عبدالحميد مالكي، قاضي كوفه از مالك پرسيد. پس او را توصيف كرد و گفت: او از كساني است كه در مكتب امام صادق (ع) پرورش يافته است. ابن شهر آشوب گويد: مالك در بسياري از موارد ادعا مي كرد كه روايات را شخصا از امام شنيده است و بعضي اوقات مي گفت: راوي موثق و بسيار معتمد، جعفر بن محمد برايم اين گونه حديث نقل كرد.

ابن شهر آشوب گويد: ابوعبدالله رامش اقري گويد:

ابوحنيفه يكي از شاگردان امام صادق (ع) بود و مادرش نيز از همسران آن حضرت بود. محمد بن حسن شيباني نيز از شاگردان امام صادق (ع) بود و به همين خاطر بني عباس آن دو را حرمت نمي داشتند. ابن شهر آشوب گويد: ابويزيد بسطامي طيفور سقا نيز از خدمتگزاران امام صادق (ع) بود و مدت سيزده سال

[صفحه 76]

سقايت و خدمتگزاري آن حضرت را برعهده داشت. [36]. ابوجعفر طوسي گويد: ابراهيم بن ادهم و مالك بن دينار از غلامان امام صادق (ع) بودند.

ابن حجر در صواعق مي نويسد: امامان بزرگي مانند يحيي بن سعيد، ابن جريح، مالك، سفيان عينيه، سفيان ثوري، ابوحنيفه، شعبه و ايوب سختياني از امام

صادق (ع) روايت كرده اند.

در كتاب النصايح الكافية آمده است: مؤلفان صحاح سته جز بخاري در كتاب خود به امام جعفر صادق (ع) استناد كرده اند. البته پيش از اين منابع اخذ روايت بخاري از افرادي مانند مروان بن حكم و عمران بن حطان و حريز بن عثمان رحبي را نقل كرديم. مروان بن حكم كسي بود كه به حسن بن علي (ع) گفت: شما اهل بيت نفرين شدگانيد. و عمران بن حطان خارجي گوينده ي همان ابيات معروفي است كه طي آنها ابن ملجم را ستود و علي بن ابي طالب (ع) را به باد ناسزا گرفت. و حريز بن عثمان رحبي همان كسي است كه بنا به نقل مؤلف تهذيب، به علي (ع) دشنام و ناسزا مي گفت. آنگاه مؤلف النصايح الكافية گويد: نمونه ي چنين رواياتي بسيارند اما نام اين سه تن به عنوان نمونه ذكر گرديد تا معلوم شود راويان صحيح بخاري، كه آن را صحيح ترين كتاب حديث مي دانند، از سنخ چه كساني اند. وي سپس اشعاري هم در اين باره سروده است …

فرزندان امام صادق عليه السلام كه از وي روايت كرده اند

حافظ عبدالعزيز بن اخضر جنابذي در كتاب خود موسوم به معالم العترة الطاهرة نوشته است: روايت شده كه از فرزندان امام صادق (ع)، موسي، محمد، اسماعيل و اسحاق از آن حضرت روايت مي كرده اند. آنگاه وي از هر يك از آنها حديثي نقل كرده است.

موسي بن جعفر از پدرش جعفر بن محمد از پدرش از جدش علي بن ابي طالب نقل كرده است كه: پيامبر (ص) دست حسن و حسين را بگرفت و سپس فرمود: هر كس مرا دوست بدارد و اين دو و پدر و مادرشان را نيز دوست بدارد؛ در

روز قيامت در مكان و جايگاه من همراهم خواهد بود.

محمد بن جعفر از پدرش جعفر بن محمد از پدرش از جدش از جابر نقل كرده است كه:

[صفحه 77]

پيامبر در حج و عمره لبيك مي گفت.

اسماعيل بن جعفر از پدرش جعفر بن محمد از پدرش از جدش از پدرش علي بن ابي طالب (ع) نقل كرده است كه پيامبر (ص) فرمود: از نكويي اسلام مرد آن است كه آنچه را كه بدو سود نمي رساند واگذارد.

اسحاق بن جعفر از جعفر بن محمد روايتي را كه در باب برخورد امام صادق (ع) با منصور خليفه ي عباسي آورديم، نقل كرده است.

در مناقب ابن شهر آشوب گفته شده است: دربان آن حضرت محمد بن سنان بود و همه بر تصديق شش تن از فقهاي دست پرورده ي امام صادق (ع) اتفاق كرده اند. آن شش تن عبارتند از: جميل بن دراج، عبدالله بن بكير، حماد بن عيسي، حماد بن عثمان و ابان بن عثمان و كساني از تابعين كه جزو اصحاب آن حضرت بودند عبارتند از: اسماعيل بن عبدالرحمن كوفي، عبدالله بن حسن بن حسن بن علي. و از خواص اصحاب آن حضرت مي توان معاوية بن عمار مولاي بني دهن. محله اي از بجيله، زيد شحام، عبدالله بن ابي يعفور، ابوجعفر محمد بن علي بن نعمان احول، ابوالفضل سدير بن حكيم، عبدالسلام بن عبدالرحمن، جابر بن يزيد جعفي، ابوحمزه ثمالي، ثابت بن دينار، مفضل بن قيس بن رمانه، مفضل بن عمر جعفي، نوفل بن حارث بن عبدالمطلب، ميسرة بن عبدالعزيز، عبدالله بن عجلان، جابر مكفوف، ابو داوود مسترق، ابراهيم بن مهزم اسدي، بسام صيرفي، سليمان بن مهران، ابومحمد اسدي آزاد شدگان

اعمش؛ ابوخالد قماط، ثعلبه بن ميمون ابوبكر حضرمي، حسن بن زياد، عبدالرحمن بن عبدالعزيز انصاري از فرزندان ابوامامه سفيان بن عيينة بن ابي عمران هلالي، عبدالعزيز بن ابوحازم، سلمة بن دينار مدني، را ياد كرد. همچنين از آزاد شدگان آن حضرت بايد از معتب، مسلم و مصادف نام برد.

تأليفات امام صادق عليه السلام

1. نامه ي امام به نجاشي والي اهواز كه به نام رساله ي عبدالله بن نجاشي شهرت دارد.

نجاشي مؤلف رجال گويد كه وي به جز اين رساله، تصنيف ديگري از امام صادق (ع) نديده است. اما مي توان نظر نجاشي را چنين توجيه كرد كه اين تنها اثري است كه به دست امام صادق (ع) تدوين شده و باقي آثار از جمله چيزهايي است كه توسط راويان آن حضرت جمع آوري شده است.

2. رساله اي از آن حضرت كه صدوق در كتاب خصال آن را ذكر كرده و سندش را از اعمش به امام صادق (ع) رسانيده است. اين نامه حاوي احكام اسلامي از قبيل وضو و غسل و انواع آنها و نماز و اقسام آن و زكات، زكات مال و زكات فطره، و حيض و صيام و حج و جهاد

[صفحه 78]

و نكاح و طلاق، صلوات بر پيامبر (ص) و دوستي اولياي خدا و برائت از دشمنان خدا و نيكي به پدر و مادر و حكم متعه ازدواج و حج و احكام اولاد و كردار بندگان و جبر و تفويض و حكم كودكان و عصمت پيامبران و ائمه و مخلوق بودن قرآن و وجوب امر به معروف و نهي از منكر و معناي ايمان و عذاب قبر و بعث و و تكبير در عيد فطر و قربان و احكام زني

كه وضع حمل كرده و احكام خوردنيها و نوشيدنيها و صيد ماهي و قرباني و گناهان كبيره و مسائلي از اين قبيل، مي باشد.

3. كتابي در توحيد كه به خاطر نام روايتگر آن توحيد مفضل نام دارد. اين كتاب در رد دهريون و اثبات خداوند جزو بهترين كتابها به شمار مي رود و تمام آن در ضمن بحارالانوار موجود است. همچنين اين كتاب به صورت جداگانه با چاپ سنگي در مصر به چاپ رسيده است. و بنابر آنچه در مجله ي المقتبس خوانده ام اين كتاب در استانبول هم به چاپ رسيده كه هنوز آن را نديده ام.

4. كتاب اهليلجة، اين كتاب هم به وسيله ي مفضل بن عمر روايت شده و در ضمن بحارالانوار موجود است. در مقدمه ي بحار آمده است كه سياق كتابهاي توحيد (مفضل) و اهليلجة بر صحت آنها دلالت دارد.

سيد علي بن طاوس در كشف المحجة لثمرة المهجه در آنجا كه فرزندش را سفارش مي كند، گويد: به كتاب مفضل بن عمر كه امام صادق (ع) آن را بر وي املا فرموده بنگر كه درباره ي آثار و پديده هايي است كه خداوند آفريده است. و نيز كتاب اهليلجة را بخوان كه كتاب بس پرارزشي است.

اما در فهرست ابن نديم آمده است: نويسنده ي كتاب اهليلجة معلوم نيست و گويند آن را امام صادق (ع) نوشته است اما اين محال است. اما ابن نديم درباره ي علت محال بودن اين امر هيچ دليلي نياورده است.

5. كتاب مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة كه منسوب به امام صادق (ع) است. اين كتاب همراه با كتاب جامع الاخبار چاپ شده است. اما مجلسي در مقدمه ي بحار درباره ي آن گفته است: در اين

كتاب مطالبي آمده كه خواننده ي خردمند و مطلع را با ترديد مواجه مي كند. اسلوب اين كتاب شبيه ديگر سخنان و آثار ائمه (ع) نيست و الله يعلم. مؤلف كتاب وسايل در پايان كتاب هداية گويد:

از جمله كتابهايي كه بر ما ثابت است كه قابل اعتماد نيست و از آنها نقل نكرديم كتاب مصباح الشريعة منسوب به امام صادق (ع) است. زيرا سند آن ثابت شده نيست و در آن سخناني آمده كه مخالف با تواتر است.

صاحب رياض العلما نيز به هنگام ذكر كتابهاي مجهول و ناشناخته مي نويسد: مصباح الشريعة در اخبار و مواعظ كتابي معروف و متداول است … بلكه اين كتاب از

[صفحه 79]

تأليفات يكي از صوفيان است. اما ابن طاوس و ظاهر عبارت سيد علي بن طاوس در كتاب امان الاحظار نشان مي دهد كه وي بر اين كتاب اعتماد داشته است. زيرا در آنجا مي گويد: از جمله كتابهايي كه بايد با مسافر همراه باشد كتاب اهليلجة است. اين كتاب حاوي مناظره امام صادق (ع) با طبيبي هندي است كه درباره ي شناخت خداوند جل جلاله به طرزي عجيب و بديهي استدلال شده به طوري كه آن طبيب هندي پس از اين مناظره به الوهيت و يگانگي خداوند اقرار كرده است.

همچنين كتاب مفضل بن عمر كه از امام صادق (ع) روايت كرده و در زمينه وجوه حكمت در خلقت گيتي و آشكار كردن اسرار آن است، بايد همراه مسافر باشد. اين كتاب در نوع خود بسيار شگفت آور است. و نيز كتاب مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة از امام صادق (ع) بايد با مسافر باشد. اين كتاب درباره ي سلوك به سوي خداوند و

توجه به او و دستيابي به اسراري كه در آن نهفته است، بس لطيف و گرانقدر است.

كفعمي در مجموع الغرائب روايات بسياري را با لفظ قال الصادق از مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة نقل كرده است. شهيد ثاني در كشف الريبة و نيز در منية المريد و مسكن الفواد و اسرار الصلاة رواياتي از مصباح الشريعة نقل كرده و آنها را قاطعانه به امام صادق (ع) نسبت داده و در پايان برخي از آنها آورده است:

آنچه گفته شد تماما از كلام امام صادق (ع) بود. سيد حسين قزويني در كتاب جامع الشرايط، به هنگام ذكر مآخذ كتاب، گويد: مصباح الشريعة به شهادت شارح فاضل شهيد ثاني و سيد بن طاوس و مولانا محسن كاشاني و عده اي ديگر منسوب به امام صادق (ع) است. بنابراين، پس از تأييد اينان جايي براي تشكيك و ترديد در اين كتاب باقي نمي ماند.

6. رساله ي آن حضرت خطاب به يارانش. كليني اين رساله را در آغاز روضة كافي به سند خود از اسماعيل بن جابر از ابوعبدالله (ع) نقل كرده است: امام صادق (ع) اين رساله را براي اصحاب خود مرقوم داشت و به آنها دستور داد كه آن را به يكديگر درس دهند و در آن نظر كنند و آن را فراموش نكنند و بدان عمل كنند. اصحاب نيز اين رساله را در جايگاه عبادت خود در خانه هاشان گذارده بودند و چون از كار فراغ مي يافتند آن را مي خواندند.

كليني در همان كتاب به سند خود از اسماعيل بن مخلد سراج نقل كرده كه گفت: اين نامه از طرف امام صادق (ع) خطاب به اصحابش ابلاغ گرديد، آغاز

اين نامه چنين است: «بسم الله الرحمن الرحيم. اما بعد، از پروردگارتان عافيت طلب كنيد.» آنگاه تمام نامه را ذكر كرده است. همچنين قسمتي از آغاز اين نامه در تحف العقول تحت عنوان رساله ي امام به گروهي از پيروان و يارانش، ذكر شده است.

7. رساله ي امام به پيروان شيوه ي رأي و قياس.

8. رساله آن حضرت درباره ي غنايم و وجوب خمس در آنها. در تحف العقول اين قسمت و

[صفحه 80]

تا بخش شانزدهم از اين رساله، نقل شده است.

9. سفارش امام صادق (ع) به عبدالله بن جندب.

10. سفارش آن حضرت به ابوجعفر محمد بن نعمان احول.

11. رساله اي كه برخي از شيعيان آن را نثر الدرر ناميده اند.

12. سخنان آن حضرت در وصف محبت اهل بيت و توحيد و ايمان و اسلام و كفر و فسق.

13. رساله آن حضرت درباره ي وجوه معيشت و كسب و كار بندگان و وجوه اخراج اموال. امام (ع) اين نامه را در پاسخ كسي كه از وي درباره ي جهات معيشت بندگان كه در آنها كسب و كار و معامله بين يكديگر انجام مي دهند و نيز وجوه نفقات پرسيده بود، نوشت.

14. رساله ي آن حضرت در احتجاج بر صوفيه كه آن حضرت را از طلب رزق و روزي نهي مي كردند.

15. گفتار آن حضرت درباره ي خلقت انسان و تركيب او.

16. كلمات قصار آن حضرت. ما برگزيده اي از اين سخنان را كه در تحف العقول نقل شده، در بخش حكم و آداب آن حضرت ذكر خواهيم كرد. در اين باره، كتابهاي ديگري از امام صادق (ع) موجود است كه اصحاب آن حضرت براساس آنچه كه از وي روايت شده، گرد آورده اند. از اين رو منتسب ساختن كتب

مزبور به امام صادق (ع) صحيح به نظر مي رسد. چرا كه املا خود يكي از طرق تأليف است. نجاشي در كتاب خود، نام پنج كتاب از اين قبيل را ياد مي كند و نحوه ي دستيابي خود را بدانها ذكر مي دهد. البته بعيد نيست كه برخي از كتابهايي كه نجاشي نام برده با آنچه قبلا ياد شد، تداخل پيدا كند. اين كتابها عبارتند از:

الف. نسخه اي كه نجاشي به هنگام ذكر زندگاني محمد بن ميمون زعفراني از آن ياد كرده است. وي درباره ي محمد بن ميمون گويد: او از اهل سنت است و فقط يك روايت از امام صادق (ع) نقل كرده است.

ب. روايتي كه فضيل بن عياض از امام صادق (ع) نقل كرده است. نجاشي در شرح زندگاني فضيل گويد: او از مردم بصره و از ثقات اهل سنت بود و از امام صادق (ع) يك روايت نقل كرده است.

ج. نسخه اي كه عبدالله بن ابي اويسي بن مالك بن عامر اصبحي هم پيمان بني تميم بن مرة بن ابو اويس، از آن حضرت نقل كرده است. نجاشي درباره ي او گويد: او نسخه اي از امام جعفر بن محمد (ع) روايت كرده است.

د. نسخه اي كه ابراهيم بن رجاء شيباني نقل كرده است. نجاشي گويد: وي از امام جعفر صادق (ع) نسخه اي روايت كرده است.

ه. نسخه اي كه سفيان بن عينية بن ابي عمران هلالي نقل كرده است. نجاشي گويد: او

[صفحه 81]

نسخه اي از امام جعفر بن محمد روايت كرده است.

و. كتابي كه جعفر بن بشير بجلي روايت كرده است. شيخ طوسي در الفهرست گويد: جعفر كتابي دارد كه منسوب به امام صادق (ع) به روايت علي بن موسي الرضا

(ع) مي باشد.

ز. مجموعه رسايل آن حضرت كه جابر بن حيان كوفي آن را روايت كرده است. يافعي در كتاب مرآة الجنان گويد: امام صادق (ع) در علوم يكتا شناسي و غير آن سخنان ارزشمندي دارد. و شاگرد او، جابر بن حيان، كتابي در هزار برگ تأليف كرده كه رسايل آن حضرت را كه حدود پانصد رساله است، دربرمي گيرد.

نگارنده: هيچ يك از بزرگان شيعه، كه درباره ي رجال شيعه و اصحاب ائمه كتابها نوشته اند مانند شيخ طوسي و نجاشي و معاصران و پيشينيان و متأخران از آنها، درباره ي اينكه جابر بن حيان از شاگردان يا اصحاب امام صادق (ع) بوده است، سخني نگفته اند. حال آنكه اينان در مذهب خود از ديگران آگاه تر هستند. البته در فهرست ابن نديم گفته شده است: شيعيان گويند كه جابر بن حيان يكي از بزرگان شيعه و ابواب آنان بوده است. ابن نديم در ادامه گويد: «شيعيان گمان مي كنند كه جابر از اصحاب امام صادق (ع) بوده است … و سپس گفته است: جابر كتابهايي كه در مذاهب شيعه دارد كه آنها را در جاي خود ياد خواهم كرد» . البته تفصيل مطلب به هنگام شرح زندگاني جابر نقل خواهد شد. اين مطلبي بود كه ما در آغاز آن را نوشته بوديم، اما بعدا بر ما ثابت شد كه جابر بن حيان در زمره ي شاگردان امام صادق (ع) جاي داشته است.

ك. تقسيم الرؤيا، در كشف الظنون است كه تقسيم الرؤيا از تأليفات امام جعفر صادق (ع) است. در الذريعة آمده است كه ما سندي مبني بر اين كه اين كتاب به كس ديگري به جز امام صادق (ع) منسوب

باشد پيدا نكرديم. اما ظاهرا مي توان گفت كه اين كتاب تأليف يكي از شيعيان به استناد روايات امام صادق (ع) است.

آنچه گفته شد مربوط به كتابهايي بود كه تاكنون تدوين گرديده و به نامهاي خاصي شناخته شده است. وگرنه آنچه دانشمندان از آن حضرت در شاخه هاي گوناگون علمي همچون كلام و توحيد و ساير اصول دين و فقه و اصول فقه و طب و مناظره و حكمت و موعظه و آداب و غيره نقل كردند، آن چنان فراوان و بسيار است كه نمي توان آنها را برشمرد. و براي آگاهي از آنها بايد به كتابهاي حديثي كه متكفل جمع آوري سخنان آن حضرت شده اند، رجوع كرد.

[صفحه 82]

حكمتها و آداب و وصاياي آن حضرت عليه السلام به نقل از كتاب حلية الاولياء

آنچه در زير مي آيد مجموعه ي سخنان و آداب و وصاياي امام صادق (ع) است كه از كتاب حلية الاولياء انتخاب شده است. در اينجا به جهت دوري از اطاله ي كلام از ذكر سلسله اسناد اين روايات خودداري مي كنيم:

«نماز وسيله ي تقرب هر پرهيزگار و حج، جهاد هر ناتوان است. زكات بدن، روزه است. دعوت كننده ي بي عمل مانند تيرانداز بي كمان است. با صدقه دادن روزي را طلب كنيد. اموال خود را با پرداخت زكات نگهداري كنيد. كسي كه ميانه روي پيشه كرد محتاج نشد. تدبير نيمي از زندگي است و مهر ورزيدن به ديگران نيمي از عقل است و قلت عيال يكي از دو آساني است. هر كس پدر و مادرش را غمگين سازد به عاق آنها گرفتار آيد. هر كسي كه به هنگام مصيبت دستش را بر رانش بكوبد اجر خود را ضايع كرده است، كار نيك جز در نزد شرافتمندان و دينداران به حساب نمي آيد. خداوند

تعالي صبر را به اندازه ي مصيبت و روزي را به اندازه ي احتياج نازل مي كند و هر كس روزيش اندك باشد خداوند تعالي او را رزق دهد. هيچ توشه اي برتر از تقوا و هيچ چيز نيكوتر از سكوت و هيچ دشمني زيانبار تر از ناداني و هيچ بيماري چون دروغگويي نيست. بر شما باد پرهيز از جدال و خصومت در دين كه آن قلب را غافل كند و نفاق به بار آرد. چون از سوي برادرت امري ناپسند به تو رسيد اندوهناك مشو زيرا اگر چنان باشد كه او مي گويد عقوبتي است كه در آن تعجيل روا داشته و اگر آن چنان نباشد كه او مي گويد حسنه و پاداشي است كه بدو اختصاص نيافته است» .

امام صادق (ع) به سفيان ثوري گفت: كار نيك جز با سه شرط كامل نگردد: شتاب در انجام آن، كوچك شمردن و نهفتن آن.

در حلية الاولياء به نقل از جعفر بن محمد (ع) آمده است: خداي تعالي به دنيا وحي كرد كه به آن كسي كه مرا خدمت مي كند، خدمت كن و آن كس كه تو را خدمت مي كند در رنج و گرفتاري انداز.

سخنان امام صادق عليه السلام به نقل از تذكره ي ابن حمدون

عقب انداختن توبه فريب خوردن است و امروز و فردا كردن آن حيرت. بهانه جستن بر خداوند موجب نابودي و پاي فشاري بر گناه دليل امنيت است و جز زيانكاران كسي از مكر خداوند در امان نيست.

هر كس كه چيزي خواست بر آن توانا نشد و هر كس كه بر آن توانا گشت توفيق نيافت و هر كس كه توفيق پيدا كرد بدان دست نيافت. پس هنگامي كه نيت و قدرت و

توفيق و

[صفحه 83]

دستيابي با هم جمع شد، سعادت به دست مي آيد.

صله ي رحم، در روز قيامت محاسبه را آسان گرداند. كه خداوند فرمود: كساني كه در مي پيوندند آنچه را كه خدا به آنها فرمان داده و از پروردگارشان مي ترسند و از بدي حساب انديشناكند. [37]» .

سخنان آن حضرت عليه السلام به نقل از تحف العقول

برخي از شيعيان اين سخنان را نثر الدرر ناميده اند:

«عيب جويي مايه ي دشمني است. كم صبري رسوايي بار آورد. فاش كردن راز موجب سقوط است. سخاوت زيركي است. پستي غفلت است. سه چيز است كه هر كس بدانها درآويزد به نهايت دنيا و آخرت دست مي يابد: كسي به خداوند دست يابد و به قضاي او راضي شود و گمان نيك به خدا برد. سه چيز است كه هر كس در آن كوتاهي ورزد بي نصيب گردد: طلب بخشش از بخشنده و هم سخني با دانشمند و دلجويي از سلطان. سه چيز محبت ايجاد مي كند: دينداري، فروتني و بخشش. هر كس از سه چيز دوري گزيند به سه چيز مي رسد: هر كس از بدي بيزاري جويد به عزت رسد، هر كس از گردن فرازي دوري كند به كرامت رسد و هر كس از بخل اجتناب كند به شرافت رسد. سه چيز عامل دشمني گردد: نفاق، ظلم و خودبيني. هر كس اين سه خصلت را دارا نباشد شريف محسوب نشود: كسي كه عقلي نداشته باشد تا او را بيارايد، يا مالي كه او را بي نياز گرداند و يا خانواده اي كه او را ياري دهد.

سه چيز انسان را خوار سازد: حسادت، سخن چيني و سبكسري. سه كس جز در سه موضع شناخته نمي شوند: بردبار جز در هنگام خشم، شجاع جز

هنگام جنگ و برادر جز هنگام نيازمندي به او.

سه چيز است كه اگر در كسي باشد منافق به حساب آيد اگر چه نماز بخواند و روزه بگيرد. كسي كه وقتي سخن گويد دروغ بافد، كسي كه وعده دهد و خلاف كند و كسي كه امين شمرده شود و خيانت ورزد.

از سه كس پرهيز كن: خيانتكار و ستم پيشه و سخن چين. زيرا كسي كه به سود تو خيانت كند در حق تو نيز خيانت ورزد و كسي كه به سود تو ظلم كند به تو نيز ستم خواهد كرد و كسي كه از ديگران پيش تو سخن چيني كند بر ضد تو نيز سخن چيني خواهد كرد.

كسي را امين نتوان گفت مگر آن سه چيز نزد او به امانت گذارده شود و آنها را ادا كند: اموال، اسرار و فروج. و اگر در دوتا از اينها امانتداري كرد و يكي را ضايع كرد امين نيست.

[صفحه 84]

با احمق مشورت مكن و از دروغگو ياري مجو و به دوستي پادشاهان اعتماد مكن. زيرا دروغگو دور را براي تو نزديك و نزديك را براي تو دور جلوه مي دهد و احمق خود را برايت به رنج اندازد و به مقصودت نرسد و پادشاهان با هر چه اعتماد داري تو را رها كنند و با آنچه تو از آن بريده اي در پيوندتر باشند.

سه چيز در هر كس باشد آقا و سرور است: فرو خوردن خشم، گذشت از گناهكار و صله ي رحم با جان و مال.

سه كس را چاره از سه چيز نيست: اسب دونده را از فروافتادن و شمشير تيز را از كند شدن و بردبار را از لغزش.

بلاغت در سه

چيز است: زبانت را نگاهداري، در خانه ات بماني و بر خطايت پشيمان شوي.

سه چيز در هر كه باشد به زيان اوست: حليه گري، پيمان شكني و تجاوز. و اين سخن خداوند تعالي است كه فرمود: «و مكر زشت جز صاحبش كسي را هلاك نخواهد كرد [38]» پس بنگر كه فرجام مكرشان چه شد؟ ما آنان را با تمام كسانشان سرنگون كرديم [39]. و خداوند فرمود: هر كس پيمان شكست همانا به زيان خود شكسته است [40]» و نيز فرمود: اي مردم! همانا تجاوز شما به زيان خود شماست و همان بهره ي زندگاني دنياست [41]» .

سه چيز انسان را از دستيابي به موفقيتها بازمي دارد: كوتاهي همت، كمي آزرم و سستي رأي.

آرامش در سه چيز است: همسر موافق، فرزند نيكو و دوست يكرنگ.

سه چيز است كه انسان در آنها بهانه ندارد: مشورت با خيرخواه، مدارا با حسود و دوستي با مردم.

خردمندان كسي را كوچك نشمارند و سزاوارترين كسان كه نبايد تحقير شوند سه كسند: دانشمندان، سلطان و برادران. زيرا آن كس كه دانشمندان را حقير شمارد دنيايش را خراب كرده و آن كس كه برادران را خوار كند مروتش را تباه ساخته است.

سه چيز زندگي را تيره مي سازد: سلطان ستمگر، همسايه ي بد و زن بدزبان.

[صفحه 85]

مسكن خوش نيست مگر به سه چيز: هواي خوش، آب فراوان گوارا و زمين پر محصول.

مردم هر شهر از وجود سه كس بي نياز نيستند تا در امور دنيا و آخرتشان بدانها رجوع كنند و اگر آنان را نداشته باشند، نابخردند: فقيهي دانا، فرمانروايي نيكوكار و مورد اطاعت و طبيبي بينا و مورد اعتماد.

امتحان دوست با سه چيز است: اگر اين سه در

او باشد، دوست يكرنگ است وگرنه دوست زمان راحتي است نه دوران سختي. از او مالي بخواهي يا او را بر مالي امين كني و يا آن كه در رويداد بدي با او مشاركت كني.

مرد براي اداره ي خانه و عيالش به سه خصلت نيازمند است تا آنها را متكفل شود اگرچه اين خصلتها در سرشت او نباشند: خوشرفتاري، وسعتي به اندازه و غيرتي نيكو.

هر صنعتگري براي جلب مشتري بايد سه خصلت داشته باشد: در كارش ماهر باشد، امانت را در آن رعايت كند و از هر كس كه او را به كار گرفت دلجويي كند.

پدر و مادر را بر فرزند سه حق است: سپاسگزاري از آنان در هر حال، اطاعت از آنان در هر كاري كه بدان امر يا از آن نهي مي كنند به جز اطاعت در نافرماني خداوند و خيرخواهي براي آنان در نهان و آشكار، و فرزند را بر پدر و مادر سه حق است. مادر خوب براي او انتخاب كردن، نام نيكو بر او نهادن و تلاش بسيار در تربيت او.

برادران ميان خود به سه خصلت نيازمندند كه اگر آنها را به كار بندند، بپايند وگرنه جدا شوند و با يكديگر دشمني ورزند و آن سه عبارتند از: انصاف با يكديگر، مهرباني با يكديگر و حسادت نكردن به هم.

هرگاه ميان خويشان سه خصلت نباشد به سستي و سرزنش دشمنان گرايند: حسد نبردن به هم تا از يكديگر جدا نشوند و كارشان آشفته نگردد و پيوند با هم تا آنها را الفت دهد و همياري با يكديگر تا جامه ي عزت بر آنها بپوشاند.

كار نيك تمام نگردد مگر با سه خصلت: شتاب در

انجام آن، كم شمردن بسيار آن و منت نگذاردن به سبب آن.

سه چيز نشانه ي اصابت رأي است: خوش برخوردي، خوب گوش دادن به سخن و خوب جواب دادن.

سه چيز بر خردمندي كننده اش دلالت كند: فرستاده بر ارزش فرستنده، هديه بر ارزش اهدا كننده و كتاب بر ارزش نويسنده.

علم سه است: آيتي محكم و ثابت و مقرر، فريضه اي عادلانه و سنتي زنده و پايدار.

سه چيز است كه در آنها غربت نيست: تربيت خوب، بي آزاري و دوري از ترديد.

روزها سه گونه اند: روزي كه گذشت و به دست نيايد و روزي كه مردم در آنند پس بايد

[صفحه 86]

قدر آن را بدانند و فردا كه تنها آرزوي آن در دست مردمان است.

هر كس در او سه خصلت نباشد ايمان سودش نبخشد: بردباري كه ناداني جاهل را برطرف كند، تقوايي كه از طلب محارم جدايش كند و اخلاقي كه با مردم مدارا كند.

سه چيز است كه در هر كس باشد ايمانش كامل است: كسي كه به وقت خشم از حق بيرون نرود، و چون خرسند شد خرسنديش او را به طرف باطل سوق ندهد و كسي كه چون قدرت يافت گذشت كند.

بنده اي حقيقت ايمان را به كمال نرسند مگر آن كه در او سه خصلت باشد: آگاهي در دين، سنجش در زندگي و شكيبايي بر مصيبتها.

كلمات قصار آن حضرت عليه السلام كه در تحف العقول آمده است

دانش سپر است و راستي سرفرازي است. ناداني خواري است. فهم بزرگواري است. سخاوت كاميابي است. خوش خلقي جلب كننده ي دوستي است. كسي كه به زمان خود داناست شبهات به او هجوم نياورد. دورانديشي چراغ گمان است. خردمند آمرزنده و نادان نابكار است. اگر مي خواهي اكرام شوي، نرم باش و اگر مي خواهي

خوار شوي، خشن باش. هر كس بنيانش كريم باشد دلش نرم است و آن كس كه ريشه اش خشن است، سنگدل. هر كه تقصير روا دارد، سقوط كند و هر كس از عاقبت انديشناك باشد، در آنچه نمي داند بازايستد. هر كس بدون آگاهي به چيزي حمله كرد بيني خود را بريده اگر مي تواني شناخته نشوي اين كار را بكن و بر تو باكي نيست اگر مردم تو را نستايند و نيز بر تو باكي نيست اگر نزد آنان مذموم باشي هنگامي كه در پيشگاه خداوند ستوده هستي. اميرمؤمنان (ع) مي فرمود: در زندگي نفعي نيست مگر براي دو نفر. كسي كه هر روز به احسان خود احساني بيفزايد و كسي كه با توبه، تدارك مرگش را ببيند. اگر مي تواني از خانه بيرون نيايي چنين كن، زيرا وقتي از خانه بيرون مي روي بر تو لازم مي شود كه غيبت نكني و دروغ نگويي، حسادت به خرج ندهي و ريا نكني و ظاهرسازي ننمايي و با بدكاران سازش نكني. عبادتگاه مسلمانان خانه ي اوست كه در آن خود و چشم و زبان و فرجش را محبوس مي كند. چه بسيار كس به نعمتهاي الهي بر خود مغرور شد و بسا كس كه به پرده پوشي هاي خدا بر گناهانش غافلگير گشت و چه بسيار كس كه فريب ستايش مردمان را خورد.

گزيده اي از نامه ي امام صادق عليه السلام خطاب به شيعيان و يارانش، به نقل از تحف العقول

دعا بسيار بخوانيد كه خداوند بندگاني را كه به درگاه او دعا مي كنند دوست دارد و به بندگان

[صفحه 87]

مؤمنش وعده ي اجابت داده است، و خداوند روز قيامت دعاي مؤمنان را جزو كردارشان حساب مي كند و پاداش آنها را در بهشت افزايد. تا

مي توانيد در هر ساعت از شب و روز خدا را بسيار ياد كنيد زيرا خداوند شما را به كثرت ياد خود فرمان داده است. خداوند يادآور هر مؤمني است كه او را ياد مي كند. بر شما باد كه بر نمازها و نماز ميانه محافظت كنيد و براي خداوند فروتن باشيد چنان كه خداوند در كتاب خود به مؤمنان پيش از شما نيز چنين امر كرده است.

بر شما باد كه مسلمانان مستمند را دوست بداريد كه هر كس آنان را حقير شمارد و بر آنها گردن فرازي كند از دين خداوند لغزيده و خدا خواركننده و دشمن اوست. از تكبر و بزرگ منشي بپرهيزيد كه بزرگي جامه ي خداست و هر كه با خدا در جامه ي او بستيزد خدايش روز قيامت او را خرد و ذليل خواهد كرد. مبادا بر يكديگر تعدي روا داريد كه اين از سيرت صالحان نيست، به راستي هر كس از شما كه بر ديگري تعدي كند، خداوند تجاوز او را بر خودش خواهد گرداند و ياري خدا به كسي تعلق گيرد كه مورد تجاوز واقع شده است. و هر كس را كه خداوند ياري كند چيره گردد و پيروزي از سوي خدا برايش مي رسد. مبادا برخي از شما بر برخي ديگر حسادت كند كه بنيان كفر از حسد است. مبادا نفس شما به چيزي آزمند گردد كه خدا آن را بر شما حرام فرموده است. زيرا هر كه پاس حرمت هاي الهي را نداشت و آنها را پاره كرد در همين دنيا خداوند ميان او و بهشت و نعمت و لذت و كرامتش كه براي بهشتيان جاويد و پاينده اند تا

ابد، حايل گردد.

كلمات قصار آن حضرت عليه السلام به نقل از تحف العقول

هر كه از طرف مردم به خود حق دهد، آن حكم را براي ديگران هم مي پسندد. هرگاه دوران، دوران ستم باشد و مردم آن خيانتكار، اعتماد به هر كسي باعث درماندگي است. اگر خواهي بداني دوست تو در رفاقت استوار است يا نه؛ او را به خشم آر پس اگر در دوستي ثابت ماند برادر توست وگرنه برادر تو نيست.

به دوستي برادرت اعتماد مكن مگر آن كه سه بار او را به خشم آوري. اعتماد همه جانبه به برادرت مكن زيرا زمين خوردن از خود باختگي، جبران ناپذير است. كندن كوه آسان تر است از جابجا كردن دل.

رغبت به دنيا مايه ي غم و اندوه است و زهد در دنيا آسايش دل و بدن است.

آن حضرت به دو مردي كه در حضورش با هم نزاع مي كردند، فرمود: بدانيد كسي كه به ستم پيروز شود به خير نرسد و هر كه با مردم بد كند زشت نداند كه به او هم بد كنند. مؤمن صلاح نيابد مگر به سه خصلت: تفقه در دين، برنامه ريزي در زندگي و صبر بر مصيبت. احسان

[صفحه 88]

به جا نيست مگر نسبت به كسي كه خانواده يا دين دارد و چه كمياب است كسي كه قدر احسان را بداند.

همانا امر به معروف و نهي از منكر شود مؤمني كه پند مي پذيرد يا جاهلي كه ياد مي گيرد اما صاحب تازيانه و شمشير [42]، نه. كسي امر به معروف و نهي از منكر مي كند كه داراي سه خصلت باشد: بدانچه امر مي كند داناست و بدانچه نهي مي كند داناست در آنچه امر مي كند عادل است، و

در آنچه نهي مي كند عادل است با نرمش امر مي كند و با نرمش نهي مي كند. خداوند با دادن موهبت ها بر مردمي انعام مي كند اما آنان سپاس او را نمي گزارند و آن نعمت وبال آنها گردد و مردمي را به بلاها گرفتار سازد و آنان شكيب ورزند پس آن بلا برايشان نعمت مي شود. صلاح حال زندگاني و معاشرت با هم يك پيمانه ي پر است كه دو سومش هوش و يك سومش ناديده گرفتن است. [43].

انتقامجويي براي صاحبان قدرت چقدر زشت است. از آن حضرت سؤال شد: مروت چيست؟ فرمود: آن است كه خداوند تو را در آنجا كه نهيت كرده نبيند و در آنجا كه فرمانت داده گم نكند. سپاسگزار هر كس را كه به تو نعمت داد و انعام كن بر كسي كه از تو سپاسگزاري كرد كه نعمت با شكر كردن از بين نمي رود و با كفر ورزيدن نمي پايد. شكر افزوني در نعمتها و آسودگي از فقر و تنگدستي است. از دست رفتن حاجت بهتر است از آنكه آن را از نااهل درخواست كني و بدتر از مصيبت كج خويي به خاطر آن است. مردي از امام صادق (ع) خواست كه به او چيزي آموزد تا مايه رسيدن به خير دنيا و آخرت باشد. و كلام را به دراز نكشاند. امام (ع) در پاسخ او فرمود: دروغ مگو.

از آن حضرت سؤال شد بلاغت چيست؟ فرمود: آن كس كه چيزي را شناخت سخنش درباره ي آن اندك گردد و او را بدين خاطر بليغ ناميده اند كه با تلاشي اندك به مقصودش نايل آمده است. وام و بدهكاري

اندوه شبانه است و خواري روز. با پدرانتان خوش رفتاري كنيد تا پسرانتان با شما خوش رفتاري كنند و ديده از زنان مردم فرو پوشيد تا نگاه از زنانتان پوشيده دارند. هر كه به خائن چيزي به امانت سپارد بر خدا ضمانتي ندارد. آن حضرت به حمران بن اعين فرمود: اي حمران! به كسي نگر كه در نيرو و توان زيردست تو است و به كسي كه برتر از تو است منگر، زيرا كه اين كار بيشتر موجب قناعت تو است، بدانچه خدا براي تو قسمت كرده است و شايسته تر است كه موجب افزوني از سوي خدا عزوجل باشد. و بدان كه عمل مستمر و اندك كه مبتني بر يقين است نزد خداوند، از عمل بسيار غير مبتني بر

[صفحه 89]

يقين برتر و بهتر است و بدان كه هيچ پرهيزكاري سودمندتر از دوري از محارم الهي و دست بازداشتن از آزار مؤمنان و غيبت كردن از ايشان نيست و هيچ عيشي گواراتر از خوش اخلاقي و هيچ مالي سودمندتر از قناعت به مال اندك و كافي و هيچ جهلي زيان بارتر از خودبيني نيست. سلام دادن، مستحب و جوابش واجب است. هر كه پيش از گفتن سلام آغاز به سخن كرد، پاسخش مگوييد. كمال تحيت (درود فرستادن) براي مقيم دست دادن و تمام سلام كردن براي مسافر معانقه است. به يكديگر دست دهيد كه كينه را مي برد. هر كه در خشم و رغبت و ترس و شهوت خوددار باشد خدا تنش را بر آتش حرام كند. عافيت نعمت سبكي است كه تا هست فراموش مي شود و تا از بين رود به ياد آيد. كسي كه براي هر

بلايي صبري و براي هر نعمتي شكري و براي هر سختي گشايشي مهيا و آماده نكرده، ناتوان و درمانده است. در هر بلا و مصيبتي كه در فرزند يا مال مي رسد، شكيبا باش. زيرا خداوند عاريت و هبه ي خود را باغي ستاند تا شكر و صبر تو را بيازمايد. براي مؤمن سزاوار است كه هشت خصلت داشته باشد: در رويدادهاي تكان دهنده باوقار باشد به هنگام بلايا شكيبايي كند، به هنگام راحت سپاسگزاري كند، بدانچه خدا روزيش داده قانع باشد، به دشمنان ستم نكند، بار دوش دوستان نباشد، پيكرش از وي در رنج و مردم از او در راحت باشند. دانش، دوست مؤمن و حلم وزير او و صبر فرمانده ي لشكر او و نرمش برادرش و مدارا پدر اوست.

ابوعبيده به آن حضرت گفت: براي من دعا كن تا روزيم به دست بندگان نباشد. فرمود: خداوند جز اين نخواسته است كه روزي بندگان را به دست يكديگر بنهد ولي از خدا بخواه كه روزيت را به دست بندگان نيكش بنهد كه اين سعادتي است نه به دست بندگان بدش كه اين تيره روزي است. عامل بي بصيرت چون كسي است كه بي راهه مي رود و شتاب در رفتن جز دور شدن از مقصد را به همراه ندارد. كسي كه خدا را شناخت از او ترسيد و كسي كه از خدا ترسيد دل از دنيا كند. ما دوست داريم كسي را كه خردمند و فهيم و دين شناس و بردبار و مدارا كننده و صبور و راستگو و وفادار باشد، زيرا خداوند پيامبران را به مكارم اخلاقي ويژه داشته است. پس اين صفات اگر در هر كس

باشد، خداي را شكر گزارد و در هر كه نباشد، به درگاه خداوند زاري كند و آن را طلب كند.

از آن حضرت پرسيده شد: مكارم اخلاقي چيست؟ فرمود: ورع، قناعت، صبر، شكر، حلم، حيا، سخاوت، شجاعت، غيرت، راستگويي نيكوكاري، باز پس دادن امانت، يقين، خوش خويي و مروت.

محكم ترين حلقه هاي ايمان، آن است كه در راه خدا دوست بداري و در راه خدا دشمن بداري و در راه خدا بخشش كني و در راه خدا دريغ كني. پس از مرگ هيچ كس جز سه خصلت به دنبال انسان نمي آيد: صدقه جاريه اي كه وي در دوران حياتش انجام داده كه پس

[صفحه 90]

از مرگش باقي است، روش هدايتگري كه بدان عمل شود و فرزند صالحي كه برايش دعا كند. روزه، فقط دست بازداشتن از خوردني و نوشيدني نيست. زيرا مريم (ع) فرمود: همانا من براي خداي بخشنده روزه اي نذر [44] كردم و روزه در اينجا يعني سكوت. پس زبان هايتان را نگه داريد و ديدگانتان را فرو پوشيد، به هم حسادت نكنيد و با هم ستيز ننماييد كه حسد ايمان را مي خورد چنان كه آتش هيزم را مي خورد. هر كس اخلاقش بد باشد خود را شكنجه كند. احسان چون نام خود باشد و چيزي از احسان برتر نيست جز ثوابش. احسان تحفه الهي است به بنده. نه هر كس خواهد به مردم خوبي كند تواند و نه هر كس بدان رغبت دارد بر آن تواناست و نه هر كس بدان توانا شد، توفيق آن يابد. هرگاه خدا بر بنده منت نهد براي او رغبت در احسان و قدرت و توفيق آن را فراهم سازد و

سعادت به كمال رسد و كرامت براي طالب و مطلوب پديد آيد. براي شيطان لشكري سخت تر از زبان و غضب نيست.

خداوند يقين بي شكي نيافريد كه به شك بي يقيني چون مرگ ماننده تر باشد. هرگاه ديديد بنده اي در پي جست وجو از گناهان مردم است و گناه خود را به فراموشي سپرده، بدانيد كه گرفتار مكر خداوند باشد. آن كه بخورد و شكر كند، ثواب روزه داري را كه براي خدا روزه گرفته دارد. و كسي كه تندرست و شكرگزار است ثواب گرفتار صابر را دارد. براي خردمند سزاوار است كه راستگو باشد تا به سخنش ايمان آورند و بسيار شكر گزارد تا مستوجب افزوني باشد. بر تو روا نيست خيانتكاري را كه آزموده اي امين سازي و نيز بر تو روا نيست كه كسي را كه بدو امانتي سپردي متهم كني. زودرنج را دوست نپايد و حسود را توانگري نيايد و نظر كردن فراوان در حكمت، خرد را بارور كند. يك عالم بهتر از هزاران عابد و هزار زاهد و هزار مجتهد است. به راستي براي هر چيزي زكاتي است و زكات دانش آن است كه آن را به اهلش بياموزند. قاضيان چهار گونه اند: سه تا در آتش و يكي در بهشت. مردي كه دانسته به ناحق قضاوت كند در دوزخ است. مردي كه نادانسته به ناحق قضاوت كند در دوزخ است مردي كه ندانسته به حق قضاوت كند در دوزخ است و مردي كه دانسته به حق قضاوت كند در بهشت است.

از آن حضرت درباره ي عدالت پرسيدند، فرمود: هرگاه از محارم چشم پوشد و از گناهان زبان بندد و از مظالم دست بردارد. هر چه را خداوند

از بندگان در پرده دارد از آنان ساقط است تا به آنها اعلام كند و بفهماند. آن حضرت (ع) به داود رقي فرمود: دست را تا آرنگ در كام اژدها فروبري بسي بهتر از آن است كه از تازه به دوران رسيده طلب حاجت كني. روايي حاجات از درگاه خداست و پس از خدا وسايل آن بندگان اويند كه حوائج به دست آنان

[صفحه 91]

جاري مي شود. هر نيازي كه از شما برآورده شد با تشكر از خدايش بپذيرد و هر كدام برنيامد از خدا به رضا و تسليم و صبر پذيرا شويد. اميد است كه آن صلاح شما باشد، زيرا خداوند به صلاح شما آگاه تر است لكن شما نمي دانيد. از دوستي و رفاقت با فرومايگان بپرهيز كه دوستي با آنان هيچ ثمره ي نيكي به بار نياورد. سودمند ترين چيز براي انسان آن است كه پيش از ديگران به عيب خود مشغول گردد. پر رنج ترين چيز نهان داشتن نداري است، بي ارزش ترين چيز اندرز گفتن به كسي است كه آن را نمي پذيرد و همسايگي با حريص است. بهترين آسايش يأس از مردمان است. پر ناله و نگران مباش، خود را براي تحمل كسي كه مخالفت تو و برتر از توست رام كن. همانا تو به برتري او اعتراف كرده اي تا با او مخالفت نكني! هر كه براي ديگري فضلي نشناسد مفتون به رأي خويش است و بدان كه عزت ندارد، كسي كه خدا را رام نيست و رفعت ندارد، كسي كه براي خدا فروتني نمي كند. انگشتري به دست كردن، از سنت است. محبوب ترين دوستانم كسي است كه عيب هايم را به من هديه

كنند. دوستي نباشد جز با شرايطي؛ هر كه همه ي اين شرايط يا برخي از آنها را دارا باشد، دوست است وگرنه او را به دوستي نسبت مده. نخست اينكه نهان و آشكارش با تو يكي باشد، دوم اينكه زيبايي تو را از تو داند و زشتي تو را زشتي خود شمارد، سوم اينكه رسيدن به مال و يا منصب او را با تو ديگرگون نكند، چهارم اينكه هر چه را تواند از تو دريغ ندارد، پنجم اينكه جامع همه ي اين خصال است آن هنگام گرفتاريها تو را به حال خود وانگذارد. مدارا با مردم يك سوم خردمندي است. خنده ي مؤمن تبسم است. براي من تفاوتي ندارد كه خائني را امانت سپرم يا كسي را كه از امانت آن چنان كه بايد، نگهداري نمي كند.

آن حضرت (ع) به مفضل فرمود: تو را به شش خصلت سفارش مي كنم تا آنها را به پيروانم برساني. گفتم: آنها كدامند؟ فرمود: پرداخت امانت به كسي كه به تو امانتي سپرده و براي برادرت آن را پسندي كه براي خود مي پسندي. بدان كه هر كاري فرجامي دارد و از فرجام آن برحذر باش و براي هر كاري ناگهاني هايي است از آنها برحذر باش. مبادا صعود بر فراز كوهي بر تو آسان آيد كه به هنگام فرود آمدنت پرتگاه دارد. به برادرت وعده اي مده كه وفاي آن در اختيارت نيست. سه چيز است كه خداوند در آنها براي هيچ كس رخصتي مقرر نكرده است: خوش رفتاري با پدر و مادر چه آنان نيك باشند چه بد، وفاي به پيمان با نيك و بد و پرداخت امانت به خوب و

بد. من به سه دسته رحم مي كنم و سزاوارند كه به آنها رحم شود: عزيزي كه ذليل شده، توانگري كه نيازمند شده و دانشمندي كه اهل او و نادانان وي را حقير مي شمارند و خوار مي دارند. هر كه دلش به دوستي دنيا درآويخت به سه زيانش نيز درآويزد: همتي بي نهايت و آرزويي به دست نيامدني و اميدي در نيافتني. مردم چون

[صفحه 92]

دندانه هاي شانه با هم برابرند. انسان به وسيله ي برادرش فزوني يابد. دوستي با كسي كه براي تو آنچه را كه براي خود مي خواهد در نظر نمي گيرد، فايده اي ندارد. هر كدام از برادرانت كه سه بار بر تو خشمگين گشت و حرف بدي به تو نگفت، او را براي خود ذخيره بشمار. بر مردم زماني آيد كه چيزي كمياب تر از رفيق دل آرام و كسب يك درهم از حلال نيست. هر كه خود را در موضع تهمت قرار دهد نبايد بدگمان به خود را سرزنش كند و هر كه راز خود را نهان دارد اختيارش به دست خود اوست و هر رازي كه از دو كس گذشت فاش شود. كار برادر خود را بر بهترين صورت حمل كن و سخني را كه از دهان برادرت درآيد تا محمل خيري براي آن پيدا مي شود به بد تفسير مكن. بر تو باد به دوستي به برادران صديق كه آنان ذخيره ي روزگار راحت و سپر دوران بلايند. و در سخنت با كساني مشورت كن كه از خدا مي ترسند. برادران خويش را به ميزان تقوايي كه دارند دوست بدار. از زنان بد بپرهيز و از خوبانشان برحذر باش. كسي از شما به

حقيقت ايمان نرسد تا بيگانه ترين مردم از خود را براي خدا دوست بدارد و نزديك ترين مردم را به خود، براي خدا دشمن دارد.

چشم پوشي و گذشت زيبا آن است كه بر گناه كيفر نكني و صبر نيكو آن است كه در آن شكايت نباشد. در هر كه چهار چيز باشد مؤمن است: راستگويي، حيا، خوش خويي و شكرگزاري.

چون مرد از سي سالگي گذشت ميانه سال است و چون از چهل گذشت پير است. حشمت ميان خود و برادرت را از ميان مبر و آن را باقي گذار. زيرا از بين رفتن حشمت بي آزرمي است و پايندگي آن پايندگي دوستي است. به آن حضرت عرض شد: آيا در عقيق خلوت گزيده اي؟ انزوا اختيار كرده اي؟ فرمود: اگر تو شيريني تنهايي را چشيده بودي از خودت هم مي هراسيدي، سپس فرمود: كمترين بهره اي كه بنده از تنهايي نصيبش مي گردد آسودگي از مدارا و سازش با مردم است. خدا دري از دنيا به روي بندگانش نگشايد جز اين كه دو برابر بر حرصش بيفزايد.

از آن حضرت (ع) سؤال شد راه آسايش چيست؟ فرمود: در مخالفت با هواي نفس. پرسش شد: چه وقت بنده راحت مي يابد؟ فرمود: از نخستين روزي كه به بهشت رود. با شتاب راه رفتن بهاي مؤمن را ببرد و نورش را خاموش كند. آن حضرت (ع) به يكي از شيعيانش فرمود: چه باك است كه يكي از برادرانت از تو شكايت كند؟ گفت بدين خاطر از من شكايت دارد كه تمام حقم را از او گرفته ام. آن حضرت خشمناك نشست و فرمود: گويا تمام حقت را كه از او گرفتي به وي بد نكردي آيا

به تو نشان دهم كه خداوند از مردمي كه از بدي حساب انديشناكند، چه مي گويد؟ يعني مي ترسند خدا بر آنها به ناحق حكم كند؟ نه. بلكه مي ترسند خدا حساب تمام از آنها بكشد و خدا آن را بد حسابي ناميده پس هر كه

[صفحه 93]

حساب خود را بخواهد بد حسابي كرده است. خوش خويي از دينداري است و روزي را زياد مي كند. بخششگر بزرگوار كسي است كه مالش را در راه خدا انفاق مي كند. از آن حضرت سؤال شد: در وصيت لقمان چه بود؟ فرمود: در آن نكات شگفتي آمده بود و از شگفت آورترين آنها اين بود كه به پسرش گفت: تا آنجا از خدا بترس كه اگر همه ي نيكي هاي جن و انس را به درگاهش بري باز هم عذابت كند و تا آنجا به او اميدوار باش كه اگر گناهان همه ي جن و انس را به درگاهش بري باز هم بر تو رحم آورد. كسي يك كلمه حق نگويد جز آنكه ثواب كسي را كه بدان عمل مي كند، مي برد و اگر به يك كلمه ناحق و گمراهي لب بگشايد گناه هر كسي كه بدان عمل مي كند، شامل او مي شود. چهار چيز از سيرت پيامبران است: نيكي، سخاوت، صبر بر مصيبت و قيام براي گرفتن حق مؤمن. مصيبتي كه بر آن شكيبايت كرده اند و از سوي خداوند براي آن پاداش مقرر شده است. مصيبت مشمار. همانا مصيبت آن است كه صاحبش از اجر و پاداش آن محروم شود، هر گاه در آن صبر و شكيبايي به خرج ندهد. بدانيد كه محبوب ترين بندگان در پيشگاه خدا كسي

است كه مؤمن فقيري را در دنيا و نجات زندگيش از فقر كمك دهد و كسي كه ياري دهد و سود بخشد و بدي را از مؤمنان دفع كند. به راستي صله ي رحم و نيكوكاري، حساب را آسان و از ارتكاب به گناهان نگهداري مي كنند. پس با خويشان خود صله رحم كنيد و به برادران تان نيكي كنيد ولو به خوب سلام كردن و پاسخ سلام گفتن. هر كه به روزي اندك خشنود است خدا از او طاعت كم را بپذيرد و هر كه به كمي از حلال خرسند است هزينه اش سبك و كسبش پاك است و درمانده نباشد. از درستي يقين مسلمان آن است كه مردم را با خشم خداوند خشنود نسازد و آنها را به آنچه خدا روزي كرده سپاس نگزارد و به آنچه خداوند نداده، مردم را سرزنش نكند، زيرا آنچه روزي اوست حرص حريصش به سوي او نكشد و بدخواهي بد خواهش جلوگير نيست و اگر يكي از شما از روزي خود بگريزد، چنان كه مرگ مي گريزد، روزي اش او را دريابد پيش از آن كه بميرد چنان كه مرگش دريابد. سه خصلت است كه عمل به آنها براي بنده سخت تر است: حق دادن مؤمن از طرف خودش، مواسات شخصي با برادرش و ياد خدا در هر حال. از آن حضرت سؤال شد. معناي ذكر خدا در هر حال چيست؟ فرمود: يعني قصد هر نافرماني كه كند خدا را ياد آورد تا ميان او و آن نافرماني حايل شود. از دشنام بپرهيزيد كه دشمني آورد و كينه را موجب شود و همان دشنام كوچك تر باشد.

حسن بن راشد گويد: امام صادق

(ع) فرمود: چون ناگواري برايت روي داد به احدي از مخالفان شكايت مبر ولي به يكي از برادرانت بگو كه يكي از چهار اثر را دارد: يا كفايت كار تو كند، يا به واسطه ي مقام خود به تو كمك كند يا برايت دعاي مؤثر مي كند و يا تو را با مشورت خود ياري مي دهد. سخن بيهوده مگو و از سخن مفيد هم كم بگو و به جا گو، چه بسا

[صفحه 94]

گوينده اي كه سخن درست و سودمند را بي جا گفته و به رنج افتاده است. با نابخرد و بردبار مجادله مكن زيرا بردبار بر تو چيره آيد و نابخرد تو را خوار سازد، در غياب برادرت او را چنان ياد كن كه دوست داري او در غياب تو بگويد. كردار درست همين است، مثل كردار كسي كه مي داند در برابر نكويي پاداش دارد و در برابر گناه مؤاخذه مي شود.

يونس به آن حضرت گفت: همانا اطاعت من از شما و معرفتي كه خدا به من نسبت به حق شما داده بسي محبوب تر است پيش من از همه ي دنيا. يونس گفت: در چهره ي آن حضرت آثار خشم ديدم. سپس فرمود: اي يونس ما را به آنچه شايسته نبود قياس كردي. دنيا و آنچه در آن است، چيست؟ آيا آن به جز رفع گرسنگي و ستر عورتي است؟ در حالي كه تو به وسيله ي ما به زندگي جاويد دست يابي.

اي شيعه ي آل محمد! بدان كه از ما نيست كسي كه هنگام خشم خوددار نباشد و با همنشين خود نكويي نكند و با كسي كه با او مدارا كند نرمي به خرج ندهد و با كسي

كه با او آشتي كرده، مصالحه نكند و با مخالف خود مخالفت نكند. اي شيعه ي آل محمد! تا مي توانيد تقوا پيشه كنيد و پرهيزكار كنيد «و لا حول و لا قوة الا بالله» .

عبدالله علي گويد: در شهر مدينه در ميان جمعي بودم و آنان درباره ي جود بسيار سخن گفتند. مردي از آنها كه ابو دُلَيْن خوانده مي شد گفت: او جعفر است. سپس دستش را روي هم گذاشت. امام صادق (ع) فرمود: با مردم مدينه مجالست داري؟ گفتم: آري. فرمود: هر چه به تو گفته اند به من بازگوي. من نيز آن سخنان را برايش گفتم. پس فرمود: واي بر ابو دُلَيْن او مثل يك پر است كه باد آن را مي برد سپس فرمود: پيامبر گفت: هر احساني صدقه است و بهترين صدقه آن است كه از بي نيازي باشد. ابتدا از عيال خود شروع كن، دست بالا بهتر از پايين است، خداوند بر كسي كه كفاف دارد نكوهش نمي كند. يا گمان مي كنيد كه خداوند بخيل است و باور داريد كسي بخشنده تر از خداست؟ بخشنده ي آقا كسي است كه حق خدا را در جايگاهش بنهد و بخشنده آن نيست كه ثروت را از غير حلال به دست آورد و آنها را در جايي كه سزاوار نيست قرار دهد. بدانيد كه من به خدا سوگند اميدوارم خدا را ملاقات كنم و آنچه بر من حلال نيست نگرفته باشم و هيچ حقي از خدا بر من وارد نشده جز اينكه آن را عمل كردم و هرگز شبي سپري نكردم جز آن كه در عالم حقي باشد و آن را نپرداخته باشم.

پس از برگرفتن از

شير، رضاعي نيست و در روزه وصل روزها به هم روا نيست، بيابان گردي شايسته نيست، پس از فتح مكه، هجرت بايسته نيست پيش از نكاح، طلاق درست نيست پيش از مالك شدن، آزاد كردن بنده معنا ندارد. با وجود پدر قسم فرزند صحيح نباشد و نه قسم مملوك با وجود مالك و قسم زن با وجود شوهر. نذر در گناه تحقق نيابد و قسم در قطع

[صفحه 95]

رحم تأثير ندارد.

احدي نباشد كه گرچه همه كارش درست باشد به عيش و نوشي رسد جز اينكه كدورتي دامن گيرش باشد. و هر كه فرصت را به انتظار رسيدن به كمال مطلوب از دست دهد، روزگارش همان فرصت را بربايد زيرا كار روزگار فرصت ربايي و روش زمانه از دست شدن است.

احسان، زكات نعمت هاست و شفاعت، زكات مقام و بيماريها، زكات كالبدها و عفو زكات، پيروزي است و آنچه زكاتش داده شود از نابودي در امان است.

چون دنيا به مردمي روي آورد نيكي هاي ديگران را هم بر تن آنها پوشد و چون پشت كند نيكي هاي خودشان را هم از آنان بربايد. دختران حسنه اند و پسران نعمت. در برابر حسنه پاداش دهند و در برابر نعمت سؤال كنند.

سخنان كوتاه امام صادق به نقل از نثر الدرر

امام صادق (ع) فرمود: ظاهر قرآن زيبا و باطن آن ژرف است. هر كس از جانب خود انصاف داد به عنوان داور ديگران پذيرفته شود. از بزرگواري انسان آن است كه پس از مرگ برادرش ميراث او را حفظ كند. هيچ چيز در نزد من خوشحال كننده تر از دست خيري نيست كه دست ديگر آن را متابعت كند، زيرا بازداشتن اواخر زبان سپاس اوايل را نيز از بين

مي برد. من گاهي با تنگدستي روبه رو مي شوم پس در آن هنگام به صدقه با خداوند به تجارت مي پردازم. عزت همواره اضطراب و تنگي آورد تا آنجا كه به خانه اي مي آيد و ساكنان آن خانه از آنچه در دست مردم است نوميد مي شوند و در آن مي مانند. وقتي به خانه ي برادرت قدم مي نهي هر كرامتي كه در حق تو انجام مي دهد بپذير مگر از نشستن در صدر مجلس. كفاره كردار سلطان نيكي به برادران است. از پرحرفي و روده درازي اجتناب كن كه جبران ناپذير است.

از آن حضرت سؤال شد: مزه ي آب چيست؟ فرمود: مثل مزه ي زندگي است. كسي كه از عيب جويي شرم نكند و در پيري هشيار نشود و در نهان از خداوند نترسد، هيچ خيري در او نيست. همانا بهترين بندگان كسي است كه پنج خصلت در او گرد آيد: به وقت احسان كردن گشاده رو باشد، چون گناه كرد آمرزش طلبد، چون نعمتي بدو داده شد سپاس گزارد، چون به بلايي گرفتار آمد شكيب ورزد و چون به او ستم شد عفو كند. من در برآورده ساختن نياز دشمنم بسيار شتاب مي ورزم از بيم آنكه اگر به او نيازي بردم از من بي نيازي نجويد. به كسي كه تو را اكرام كرده اكرام كن و به كسي كه تو را حقير شمارده با رها كردن او به وي اكرام كن. خداوند شش كس را به شش چيز نابود كند: زمامداران را با ستم كردن، عرب را با

[صفحه 96]

تعصب، دهقانان را با تكبر، بازرگانان را با خيانت، روستاييان را با ناداني و فقها را با حسد.

دريغ از بخشش، بدگماني است به خداوند. صله ارحام عصاي پيري است و خوش همسايگي آباداني شهر و ديار و صدقه نهاني، افزوني مال است.

امام صادق (ع) به مردي فرمود: مسافرت كن تا خدا به تو روزي دهد و به انجام دادن كارهاي خير عادت كن. خداوند مردم را در دنيا به پدرانشان مي خواند تا يكديگر را بشناسند و در آخرت آنان را به اعمالشان مي خواند تا پاداش گيرند. پس به آنان مي فرمايد: اي ايمان آوردگان و اي كافران. هر كس فتنه اي را بيدار كند خود خوراك آن مي شود. خاندان آدمي، اسيران اويند پس كسي كه خداوند به او نعمتي داد بايد بر اسيرانش گشايش كند و اگر نكند آن نعمت به زودي از دست مي رود. چون باطن صلاح آرد، ظاهر نيز صلاح يابد. روزي را با دادن صدقه جلب كنيد و ثروت را با پرداخت زكات. كسي كه ميانه روي پيشه كرد فقير و تنگدست نشد. برنامه ريزي نيمي از زندگي و مهرورزي نيمي از عقل و غم و اندوه نيمي از پيري است. كمي خانواده يكي از دو آساني هاست. هر كس پدر و مادرش را غمگين سازد به عاق آنها گرفتار شود هر كس در هنگام مصيبت دستش را بر رانش بكوبد اجر خود را تباه كرده است. كار نيك، نكويي محسوب نشود مگر در نزد شريفان و دينداران. خداوند روزي را به اندازه ي مخارج و صبر را به اندازه ي مصيبت فرود آورد. هر كس به قيامت يقين آورد راه بخشش پيشه گيرد. اگر خداوند براي مورچه خيري اراده كرده بود براي او دو بال قرار نمي داد. سه

چيز است كه سوگند به خدا حقيقت دارد: هيچ مالي از دادن صدقه و زكات كاهش نيافت، كسي به ديگري ستمي نكرد جز آنكه آن كس كه مورد ستم واقع شده بود و قدرت تلاقي آن را داشت، اما خشم خود را فرو خورد پس خداوند به جاي آن ستم به او سرافرازي اعطا كند، هيچ بنده اي باب درخواست و تقاضا را به روي خود نگشود جز آنكه خدا هم بر او باب فقر و تنگدستي را باز كرد. سه چيز است كه خداوند بدانها براي مسلمان جز عزت و سربلندي ندهد: گذشت از كسي كه به وي ستم كرده، بخشش به كسي كه از وي دريغ ورزيده و پيوند با كسي كه از وي بريده است. از يقين است آن كه از مردم بدانچه موجب خشم خداست خشنود نگردي و آنان را به سبب چيزي كه خداوند به آنها داده، نكوهش نكني و آنان را به خاطر رزق خدا، كه به ايشان داده، نستايي. زيرا رزق را حرص حريص نمي آورد و ناخشنودي ناخشنود آن را باز نمي دارد و اگر كسي از شما، همان گونه كه از مرگ مي گريزد، از روزي اش بگريزد، روزي خدا او را درخواهد يافت همچنان كه مرگ. مروت مرد براي خودش، نسب است براي سلاله و قبيله ي خود. كسي كه زبانش راست شد، عملش پاك گشت و كسي كه نيتش نكو شد، رزقش افزون گردد و كسي كه در خانواده ش نكويي كند عمرش دراز شود. از گمان نيك بهره اي برگير كه دلت را شاد و

[صفحه 97]

كارت را آسان گرداند. مؤمن چون در خشم شود، خشمش او را از حق

برون نبرد و چون خرسند گردد، خشنوديش او را به باطلي داخل نكند و كسي است كه چون قدرت يابد بيش از آنچه حق اوست بر نگيرد. چهار چيز، اندك آن بسيار است: آتش، دشمني، تنگدستي و بيماري. همنشيني بيست روزه، خويشاوندي است.

سخنان كوتاه امام صادق عليه السلام به نقل از مطالب السؤول

سفيان ثوري گويد از امام جعفر صادق (ع) شنيدم كه مي فرمود: سلامت از كف رود تا آنجا كه خواستن گاه آن نهان شود. پس اگر در چيزي باشد نزديك تر آن است كه در گمنامي باشد پس چون در گمنامي به دنبال سلامت روي آن را نمي يابي پس شايد در خاموشي باشد و چون خاموشي را مي جويي در آن نمي يابي پس شايد در خلوت و انزوا باشد و چون به خلوت مي روي سلامت را نمي يابي پس شايد در كلام گذشتگان نيكو كردار باشد. و خوشبخت كسي است كه در خود خلوتي يابد و بدان مشغول گردد.

مالك بن انس گويد: امام صادق (ع) روزي به سفيان ثوري گفت: اگر خدا به تو نعمتي داد كه دوست داشتي بپايد بسيار حمد او گوي و سپاس او بگزار كه خداوند فرمود: «اگر سپاس گزاريد، افزونش كنم [45]» . و چون روزيت اندك شد بسيار استغفار كن كه خداوند فرمود: «از پروردگارتان آمرزش خواهيد كه او بسيار آمرزنده است تا باران آسمان را بر شما فراوان نازل كند و شما را به مال بسيار و پسران متعدد ياري فرمايد [46]» يعني در دنيا و براي شما بهشتها و نهرهايي قرار دهد [47] يعني در آخرت و چون پيشامدي تو را غمين ساخت بسيار بگو لا حول و لا قوه الا بالله

العلي العظيم. اين ذكر كليد گشايش و گنجي از گنجهاي بهشت است. هر كس از ستم خشمگين نشود سپاس نعمت را نگزارد.

وصاياي امام صادق عليه السلام (وصيت آن حضرت به فرزندش امام كاظم عليه السلام)

در كتاب حلية الاولياء به سند خود از يكي از ياران امام صادق (ع) روايت شده است كه گفت: نزد امام صادق (ع) رفتم. موسي، فرزندش، پيش روي پدر نشسته بود و آن حضرت او را بدين سفارش ها وصيت مي فرمود. از جمله سخناني كه از آن حضرت به ياد دارم آن است كه فرمود:

[صفحه 98]

اي پسرم! سفارشم را بپذير و سخنانم را ياد گير. اگر آن را به خاطر سپاري سعادتمند زيست كني و ستوده بميري. اي پسرم! هر كه بدانچه برايش تقسيم شده خشنود باشد بي نياز شود، و كسي كه چشمش به دست ديگري باشد تنگدست بميرد و هر كه به قسمت خدا عزوجل خشنود نباشد، خدا را در قضايش متهم كرده است. كسي كه لغزش خود را كوچك گيرد لغزش ديگري را بزرگ شمارد و كسي كه لغزش ديگري را كوچك شمارد لغزش خود را بزرگ داند. اي فرزندم! هر كه پرده ي ديگري را بدرد زشتيهاي اهل خانه اش نمايان شود. هر كس شمشير ستم بر كشد بدان كشته شود. هر كه براي برادرش چاهي كند خود در آن فرو افتد. هر كس در جرگه ي نابخردان قدم نهد خوار شود و هر كه با دانشمندان همنشين باشد بزرگ گردد. كسي كه در راه بد قدم گذارد متهم مي شود. اي فرزندم! مبادا بر زمامداران خشم گيري كه بر تو خشم گيرند. مبادا در كاري كه تو را سودي ندارد وارد شوي كه بدين خاطر خوار و زبون گردي. اي فرزندم!

حق را بگو چه به سودت باشد و چه به زيانت. اي فرزندم! قرآن بخوان و آشكارا سلام ده و به معروف امر كن و از منكر جلوگيري نما. با كسي كه از تو بريده بپيوند و با كسي كه در برابر تو خاموشي گزيده آغازگر سخن باش و به كسي كه از تو درخواستي كرده پاسخ بده. و از سخن چيني بپرهيز كه كينه در قلبها مي كارد مبادا به عيب جويي مردم پردازي كه عيب جو خود به منزله ي آماج است. اي پسرم! چون طالب جود و بخشش گشتي بر تو باد به معادن آن كه جود را معادني است و معادن را ريشه ها و ريشه ها را شاخه ها و شاخه ها را ميوه اي است. ميوه جز به شاخه خوش نيست و شاخه جز به ريشه و ريشه ي ثابت جز در معدن خوشبوي و گوارا يافت نشود.

اي فرزندم! چون به ديداري مي روي نيكو كرداران را زيارت كن نه بدكاران، كه آنان سنگ هايي هستند كه آب از آنها روان نگردد و درختاني هستند كه برگ هايشان سبز نشود و زمينهايي هستند كه رستني هايشان ظاهر نگردد. علي بن موسي (ع) گفت پدرم تا زمان مرگش اين سفارشها را رها نكرد.

سفارش امام صادق عليه السلام به سفيان ثوري

اين وصيت در كتاب تحف العقول آمده و صدوق نيز در كتاب خصال آن را به سند خود از سفيان ثوري روايت كرده است. در روايت صدوق آمده است: سفيان گفت: به ديدار صادق بن صادق رفتم و عرض كردم اي پسر فرزند خدا مرا وصيتي فرماي. فرمود: اي سفيان! الخ.

اما در آغاز روايت تحف العقول آمده است كه سفيان ثوري گفت: نزد امام صادق (ع) رفتم

و به او عرض كردم: مرا وصيتي فرماي تا آن را پس از تو حفظ كنم. فرمود: اي سفيان! آيا آن

[صفحه 99]

را به خاطر خواهي سپرد؟ گفتم: آري اي فرزند دختر رسول خدا. فرمود: اي سفيان! مروت و مردانگي براي دروغگو و راحت و آسايش براي حسود و برادري براي ملول و دوستي براي خودبين و سيادت براي بد خوي نيست. آنگاه امام (ع) از سخن باز ايستاد. گفتم: اي فرزند دخت رسول خدا! بيش از اين برايم بفرما. فرمود: اي سفيان! به خدا اميد بند، عارف شوي و به قسمتي كه براي تو مقدر كرده خرسند شو، كه بي نياز گردي. و در روايت خصال است كه: و با همسايه ي خود خوش رفتاري كن، مسلم باشي. همراه شو به مانند آنچه با تو همراهي مي كنند، ايمانت افزون شود و با بدكار مصاحب مشو كه از بدكاري خود به تو ياد دهد. و در كار خود با كساني مشورت كن كه از خداوند مي ترسند. سپس امام (ع) از گفتن باز ايستاد و من به او عرض كردم: اي فرزند رسول خدا! ادامه بده. فرمود: اي سفيان! هر كس خواهد عزتي بي سلطنت و فراواني بي برادر و شكوهي بي مال (و طبق روايت خصال) هر كس عزتي بي عشيره و قبيله و ثروتي بي مال و هيبتي بي سلطنت خواهد، بايد از ذلت معاصي خدا به عزت طاعت او روي آورد. آنگاه لب از گفتن فروبست و من گفتم: اي فرزند دختر رسول خدا ادامه ده. فرمود: اي سفيان! پدرم مرا به سه خصلت تأديب كرد و از سه خصلت بازداشت: اما آن سه خصلتي كه

مرا بدانها تأديب كرد اين بود كه فرمود: اي فرزندم! هر كس مصاحب بدكار شود سالم نماند و آن كس كه گفتارش را مراقبت نكند و زبانش را در اختيار نگيرد پشيمان شود و آن كس كه به راههاي بد گام نهد متهم مي شود. گفتم: اي فرزند رسول خدا! آن سه خصلتي كه تو را از آن بازداشته بود، چه بودند؟ فرمود: پدرم مرا نهي كرد از آن كه با حسودي كننده به نعمت و شاد شونده به مصيبت يا سخن چين، دوستي و رفاقت داشته باشم. و در روايت خصال اضافه شده است كه آنگاه امام (ع) اين دو بيت را برايم خواند:

عود لسانك قول الخير تحظ به

ان اللسان لما عودت معتاد [48].

موكل بتقاضي ما سننت له

في الخير و الشر فانظر كيف تعتاد [49].

گزيده اي از وصاياي آن حضرت عليه السلام خطاب به عبدالله بن جندب كه در تحف العقول ذكر شده است

اي فرزند جندب! بر هر مسلماني كه ما را مي شناسد لازم است كه كردار هر روز و شب خود را بر خويشتن عرضه بدارد و خود حسابگر خويش باشد. پس اگر در اعمال خود، كردار نيكويي ديد از خدا خواستار زيادت آن شود و اگر در آنها كردار ناپسندي ديد از براي آن از

[صفحه 100]

خداوند آمرزش خواهد. خوشا به حال بنده اي كه به خاطر نعمتها و زرق و برق هاي دنيوي كه به خطاكاران داده شده، غبطه ي آنان را نخورد و خوشا به حال بنده اي كه در پي به دست آوردن آخرت باشد و به خاطر آن تلاش كند. خوشا به حال بنده اي كه آرزوهاي دروغين او را به خود سرگرم نسازد. اي پسر جندب! كسي كه با برادرش ناخالصي كند و او را كوچك شمارد و با

او دشمني كند خداوند آتش را جايگاه او قرار مي دهد. و كسي كه به مؤمني حسادت كرد ايمان در قلب او حل مي شود (از بين مي رود) چنان كه نمك در آب. اي زاده ي جندب! كسي كه در راه برآورده ساختن نياز برادرش گام برمي دارد چونان كسي است كه ميان صفا و مروه سعي مي كند. و كسي كه نياز برادرش را به جاي آورد همچون كسي است كه در راه خدا در خون خويش غلتيده است. و خداوند هيچ مردمي را عذاب نكرد مگر هنگامي كه حقوق برادران تهيدستشان را خوار و سبك شمردند. اي فرزند جندب! به شيعيان ما اين پغام را برسان و بديشان بگوي مذاهب گوناگون شما را از راه به در نبرد. به خدا سوگند! ولايت و دوستي ما مگر با پرهيزگاري و اجتهاد در دنيا و ياري كردن برادران در راه خدا، نصيب نمي شود و كسي كه به مردم ستم مي كند از شيعيان ما نيست. اي فرزند جندب! هر كه خود را از دستاوردش محروم سازد همانا براي ديگري گرد آورده است و كسي كه از هواي خويش پيروي كرد همانا از دشمنش فرمان برده است و آن كس كه به خداوند اطمينان كرد خداوند نيز او را از مهمات امور دنيوي و اخرويش كفايت مي كند و آنچه را كه از او پوشيده است برايش نگه مي دارد. به تحقيق ناتوان شد كسي كه براي هر مصيبتي، صبري چاره نكرد و براي هر نعمتي، شكري به جاي نياورد و براي هر سختي آساني مهيا نساخت. خودت را در هر مصيبتي كه در فرزندان يا

مال و يا هر سختي كه پيشامد مي كند صبوري ده، زيرا خداوند امانتي را كه داده مي ستاند و آنچه را كه بخشيده مي گيرد تا ميزان صبر و سپاسگزاري تو را با آنها امتحان كند. به خداوند اميدوار باش اميدي كه تو را بر نافرماني اش دلير نكند و از او بترس، ترسي كه از رحمتش نوميد مكند. بدانچه خداوند برايت قرار داد قناعت كن و چيزي را كه نمي توان بدان دست يابي تمنا مكن به وقت ثروت (و راحت) خوشحال و مغرور و وقت فقر بي تاب و ناشكيبا مباش. هيچ گاه درشت خوي و بدخلق مباش كه مردم نزديكي با تو را ناخوش دارند و هيچ گاه سبكي مكن كه هر كس تو را شناخت، تحقيرت كند. با كسي كه برتر از تو است بد سلوكي مكن و كسي را كه فرودست تو است به ريشخند مگير. از سبك عقلان اطاعت مكن. هيچ گاه بر كفايت كسي تكيه و اعتماد مكن و هنگام انجام هر كاري به نيكي تأمل كن تا پيش از آنكه در ورطه ي آن در افتي و پشيمان شوي، راه ورود بدان را از راه خروجش بازشناسي. نفس خود را دشمني فرض كن كه با آن جهاد مي كني و امانتي بگير كه آن را بازپس مي دهي به درستي كه تو خود طبيب نفست

[صفحه 101]

هستي و نشانه ي سلامتش را مي شناسي. درد برايت آشكار شده است و بر درمان نيز ره يافته اي. اگر چيزي به كسي بخشيده اي آن را با بسيار منت گزاردن و ياد آوردن تباه مكن، بلكه به دنبال چيزي كه بخشنده اي، بهتر از آن را بياور

زيرا اين زيبنده تر به اخلاق تو و ايجاب كننده تر براي گرفتن پاداش در آخرت تو است. بر تو باد خاموشي. اگر خاموشي گزيني تو را چه جاهل باشي و چه عالم، از افراد حليم مي شمرند. همانا خاموشي زينتي است براي تو در نزد دانشمندان و پرده اي است براي تو در نزد نادانان.

خوشا به حال كسي كه بينايي خود را در قلبش قرار داد و آن را در چشمش قرار نداد. در عيبهاي مردمان مانند خدايگان ننگريد، بل همچون بنده اي در عيوب خود نظر كنيد.

مردم بر دو دسته اند: گروهي مبتلا و گروهي در سلامت. پس به مبتلايان رحمت آوريد و خداي را به خاطر نعمت عافيت سپاس گوييد.

اي پسر جندب! با كسي كه از تو بريده بپيوند و به كسي كه تو را بي بهره گذارده ببخش و به كسي كه به تو بدي كرده، نكويي كن و بر كسي كه به تو دشنام داده، سلام گوي و با كسي كه با تو به ستيز برخاسته، به انصاف رفتار كن و از كسي كه به تو ستم روا داشته، درگذر همان طور كه تو دوست مي داري او از تو درگذرد به گذشت و عفو خدا از خود نظر كن. مگر نمي بيني خورشيدش بر نيكان و بدان مي تابد و بارانش بر درست كاران و خطاكاران مي بارد.

اي فرزند جندب! در برابر چشمان مردم صدقه مده تا تو را پاك شمارند، اگر چنين كني پاداشت همان است كه گرفتي، اما آن چنان رفتار كن كه اگر صدقه را به دست راستت دادي دست چپت از آن بويي نبرد، همانا كسي كه به خاطرش در نهان صدقه

مي دهي تو را به آشكار پاداش خواهد داد.

هرگز براي كسي زيبنده نيست در حالي كه در جايگاه هاي نيكان قرار دارد به كردار بدان طمع بندد. اي زاده ي جندب! خداوند، عزوجل در قسمتي از آنچه كه وحي كرد، فرموده است: به درستي كه نماز را از كسي مي پذيرم كه براي عظمت من فروتني كند و به خاطر من خود را از شهوات دور بدارد. روزش را با ذكر من به سر برد و بر خلق من بزرگي نكند. گرسنه را خوراك دهد و عريان را جامه بپوشاند. به مصيبت ديده رحمت آورد و غريب و بي پناه را جاي و پناه دهد. پس اين كسي است كه نورش چونان خورشيد مي درخشد، من او را در كنف عزت خود حفظ مي كنم و فرشتگانم را به نگاهباني از او مي گمارم. او مرا مي خواند من نيز اجابتش مي كنم و از من خواهش مي كند و من نيز به او مي بخشم.

[صفحه 102]

گزيده اي از وصيت آن حضرت عليه السلام به ابوجعفر محمد بن نعمان الاحول كه در تحف العقول ذكر شده است

اي پسر نعمان! تو را از ستيز پرهيز مي دهم كه كردارت را از بين مي برد و تو را از جدال و خصومت برحذر مي دارم كه تو را هلاك مي كند. و تو را از بسياري خصومتها بركنار مي دارم زيرا تو را از خداوند دور مي كنند. كساني كه پيش از شما بودند خاموشي را فرا مي گرفتند و حال آنكه شما گفتن را فرا مي گيريد. اگر يكي از شما قصد بندگي كرد، ده سال پيش از آن خاموشي را فرابگيرد پس اگر خوب از عهده ي آن برآمد و بر اين كار شكيبايي ورزيد، بندگي كرده است

وگرنه بگويد من شايسته آنچه قصد كرده ام نيستم.

كسي دم از فحشا مي دهد كه خاموشي را دراز گردانيده و در حكومت باطل بر شكنجه ها شكيبايي ورزيده باشد. اينان به حق از نجبا و برگزيدگان و اوليا هستند، و ايشان مؤمناند. همانا مبغوض ترين شما در نزد من بزرگان سخن چين هستند. كساني كه در پي حسادت به برادرانشان باشند از من نيستند و من نيز از آنان نيستم. سپس فرمود: به خدا سوگند اگر يكي از شما به اندازه ي روي زمين طلا تقديم دارد، سپس به مؤمني حسادت كند اين طلا وسيله مي شود كه با آن او را در آش داغ مي كنند.

اي پسر نعمان! اگر از كسي درباره ي علمي پرسيدند و او پاسخ دهد نمي دانم؛ به تحقيق حق علم را ادا كرده است. مؤمن تا زماني كه نشسته كينه دارد و چون برخاست كينه اش برطرف مي گردد.

اي فرزند نعمان! اگر خواستي دوستي برادرت براي تو پاكيزه گردد هيچ گاه با او مزاح و ستيزه مكن و او را نهي منما و با او در نيفت. و دوستت را از راز خود آگاه مكن مگر روزي كه اگر دشمنت از آن آگاهي يافت زياني نرساندت چرا كه دوست نيز روزي دشمن مي شود.

اي فرزند نعمان! بنده مؤمن نمي شود تا آنكه در او سه سنت باشد: سنتي از خدا، سنتي از رسول خدا و سنتي از امام. اما سنتي كه از خداست آن است كه پوشاننده ي رازها باشد خداوند كه يادش گرامي باد، فرمايد: عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه احدا [50]. اما سنتي كه از رسول خدا (ص) است آن است كه با

مردم مدارا و با آنها با اخلاق حنيفي رفتار كند و سنتي كه از امام است صبر در سختي و مصيبت است تا زماني كه خداوند گشايشي براي او آورد. اي پسر نعمان! بلاغت به تيزي زبان و فراواني هذيان نيست، بلكه اصابت به معني و آوردن برهان است. اي فرزند نعمان! كسي كه به خاطر ما خشمش را براي چيزي كه نمي تواند آن را

[صفحه 103]

بر طرف كند، فرو خورد در جايگاهي بلند همراه ماست.

اندرز آن حضرت عليه السلام به عنوان بصري

شهيد ثاني در كتاب منية المريد نقلا حديث بلند عنوان بصري را ذكر كرده است. همچنين سيد محمد بن محمد بن حسن حسيني عاملي عيناثي معروف به ابن قاسم در كتاب الاثني عشرية في المواعظ العددية گفته است كه اين حديث از روايات اهل سنت از عنوان بصري است. عنوان پيرمردي بود كه شصت و چهار سال از سن او مي گذشت. عنوان گفت: من براي كسب علم نزد مالك بن انس رفت و آمد مي كردم. چون جعفر بن محمد الصادق (ع) به مدينه [51] آمد، تمايل پيدا كردم كه از او نيز مانند مالك، كسب علم كنم. پس روزي به من فرمود: تو شخصي مطلوبي هستي [52]. و من در هر ساعتي دعاي مخصوصي مي خوانم. از نزد من برخيز و مرا از دعايم باز مدار و به جانب مالك روانه شو. من از اين بابت غمگين شدم و گفتم اگر در من خير و نكويي جسته بود هرگز چنين نمي كرد. پس به مسجد پيامبر (ص) رفتم و بر او درود فرستادم و دو ركعت نماز در روضه گزاردم. و از خدا خواستم كه قلب جعفر

بن محمد را بر من مهربان كند و از عملش به من چيزي روزي دارد تا بدان به راه راست هدايت يابم و ديگر براي طلب علم به محضر مالك نروم.

چون دلم از دوستي جعفر (ع) مالامال گشت آهنگ خانه ي او را كردم و اذن ورود خواستم. خادمي آمد و پرسيد چكار داري؟ گفتم: مي خواهم سلام بر شريف دهم گفت: او در حال نماز است. پس نشستم. اندكي نگذشته بود كه خادم ديگري بيرون آمد و گفت: به بركت خدا داخل شو.

پس درون رفتم و بر آن حضرت درود گفتم. او نيز سلامم را پاسخ گفت و فرمود: بنشين خدايت بيامرزاد! كمي نزديك تر نشستم. آن حضرت سرش را بلند كرد و فرمود: كنيه ات چيست؟ گفتم: ابوعبدالله. فرمود: خداوند كنيه ات را استوار دارد و تو را در انجام هر خيري توفيق دهد. من با خودم مي گفتم: اگر علت زيارت جز همين دعا نبوده باشد، امري بزرگ است. آنگاه فرمود: خواسته ات چيست؟ گفتم: از خدا خواستم قلب شما را بر من مهربان كند و از علم و دانش شما بر من روزي گرداند و از خدا اميد دارم كه شريف (امام) (ع) در آنچه كه از او مي پرسم به من پاسخ گويد.

پس آن حضرت فرمود: اي ابوعبدالله! علم به بسياري يادگيري نيست، بلكه آن نوري است كه خداوند در قلب هر كسي كه مي خواهد هدايتش كند بر جاي مي گذارد.

[صفحه 104]

هنگامي كه اراده ي دانش اندوزي كردي، پس نخست حقيقت عبوديت را در خودت بجوي و علم را با استفاده از آن طلب كن، از خداوند بپرس او تو را ياد مي دهد. پرسيدم:

حقيقت عبوديت چيست؟ فرمود: سه چيز است: اينكه بنده براي خودش در آنچه كه خداوند به او داده تملكي نبيند. زيرا براي بنده مالكيتي نيست و آنان مال را مال خدا مي دانند و آن را همان جايي كه خدا فرموده قرار مي دهند. بنده براي خودش تدبيري نينديشد و همه ي اشتغالش در چيزهايي باشد كه خدا بدان دستور داده و از آن نهي كرده است. هنگامي كه بنده در آنچه خداوند به او داده تملكي قائل نشود، انفاق كردن بر او در مواردي كه خداوند فرموده، سهل مي گردد و هنگامي كه تدبير كارش را به مدبر خود وا گذشت سختيهاي دنيا بر او آسان مي شود و هنگامي كه بدانچه خداوند فرموده و از آن نهي كرده است، مشغول شد به سوي ستيزه و مباهات با مردم نمي گرايد. چون خداوند بنده اي را با اين سه چيز گرامي داشت، دنيا و نيازمندي او به مردم برايش آسان مي شود و از براي تفاخر و زياده جويي در پي دنيا نمي رود و در پيش مردمان عزت و سربلندي نمي جويد و روزگار عمر خود را باطل و بي حاصل رها نمي كند. اين نخستين درجه ي متقين است. خداوند تعالي فرمايد: «تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا في الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقين [53]» عرض كردم اي ابوعبدالله مرا سفارشي فرما! گفت: تو را به نه چيز سفارش مي كنم اين توصيه ي من به هر كسي است كه مي خواهد راه خدا بپويد و از خدا مي خواهم تو را در به كار بستن آنها موفق كند. سه تا از آنها در

رياضت نفس و سه تا در حلم و سه تاي آخر در علم است. پس آنها را به ياد بسپار و تو را از سهل انگاري و سستي نسبت به آنها برحذر مي دارم. عنوان گفت: توي دلم از ترس خالي شد. پس فرمود: آن سه چيز كه در رياضت است: از خوردن چيزي كه ميل نداري بپرهيز، زيرا بي خردي بار مي آورد و جز در هنگام گرسنگي غذا مخور و چون خوردي، از طعام حلال بخور و نام خداي تعالي را ببر. و اين حديث پيامبر (ص) را به ياد آورد كه فرمود: انسان هيچ ظرفي را كه از شكمش بدتر باشد، پر نكرد.

اما آن سه كه در حلم است:

اگر كسي به تو گويد، تو اگر يكي بگويي ده تا مي شنوي تو بگو اگر ده تا بگويي يكي هم نشنوي. و اگر دشنامت گفت، بگويي اگر در آنچه گفتي راستگويي، از خدا براي خود آمرزش مي طلبم و اگر دروغگويي، براي تو طلب آمرزش مي كنم. و اگر كسي تو را با خيانت وعده داد تو او را با نصيحت و دعا وعده دهي. اما آن سه كه در علم است: از علما آنچه را كه نمي داني بپرس. و مبادا از روي لجاجت يا براي امتحان

[صفحه 105]

ايشان، پرسش كني و مبادا از اين طريق چيزي فروگذاري. و تا آنجا كه مي تواني در همه ي كارهايت احتياط پيشه كن و از دادن فتوا بگريز همان گونه كه از شير و گرگ مي گريزي. و گردن خودت را پلي براي مردمان قرار مده. سپس به او گفت: اي شريف! فرمود: بگو اي ابوعبدالله آنگاه فرمود:

«برخيز اي ابوعبدالله! من تو را اندرز گفتم پس دعايم را بر من تباه مكن من مردي بخيل به خود هستم» .

برخي از دعاهاي كوتاهي كه از آن حضرت عليه السلام روايت شده است

در كتاب حلية الاولياء نقل شده است: از دعاي جعفر بن محمد (ع) اين بود:

خداوندا! مرا با طاعتت سرفراز گردان و با نافرمانيت غمگينم مكن، خدايا روزي ده مرا، مواسات كسي كه روزيش را بر او تنگ گرفته اي، بدانچه كه از فضيلت بر من وسعت داده اي. ابو معاويه، يعني غسان، گويد: اين دعا را به آگاهي سعيد بن سالم رساندم گفت: اين دعاي بزرگان (اشراف) است.

همچنين ابونعيم در حلية الاولياء از نصر بن كثير نقل كرده است كه گفت: من و سفيان ثوري به نزد جعفر بن محمد رفتيم. گفتم: من قصد حج دارم پس مرا دعايي بياموز. فرمود: چون به بيت الحرام رسيدي دست خود را بر ديوار آن بنه و سپس بگوي: «يا سابق الفوت يا سامع الصوت و يا كاسي العظام لحما بعد الموت» . آنگاه هر چه از خدا مي خواهي بگو. پس سفيان به او گفت: چيزي است كه آن را نفهميدم. امام فرمود: اي سفيان! وقتي آنچه را كه دوست مي داري برايت حاصل شد، خدا را فراوان ستايش كن و چون چيزي را كه ناخوش مي داري برايت رخ داد، بسيار «لا حول و لا قوة الا بالله» را بگوي و چون روزيت اندك شد بيشتر استغفار كن.

در كتاب نثر الدرر نوشته «آبي» آمده است كه امام صادق (ع) يك بار شكايت كرد پس فرمود: خداوندا آن را ادب قرار ده نه غضب. همچنين «آبي» نقل كرده است كه امام صادق (ع) مي فرمود: خدايا! تو در

اينكه مرا عفو كني بس سزاوارتر از مني كه شايسته ي عذابم.

[صفحه 106]

سخن امام صادق عليه السلام درباره ي شعرا و اشعاري كه از آن حضرت عليه السلام باقي مانده است

«آبي» در نثر الدرر نقل كرده است كه امام صادق (ع) فرمود: از ستيز با شاعران بپرهيزيد، كه آنان به مدح كردن بخيل و در هجو كردن سخاوتمندند.

در مناقب ابن شهر آشوب آمده است كه امام صادق (ع) مي فرمود:

فينا يقينا يعد الوفاء

و فينا تفرخ افراخه [54].

رأيت الوفاء يزين الرجال

كما زين العذق شمراخه [55].

در مناقب آمده است كه سائلي از آن حضرت درخواستي كه امام (ع)، هم حاجت او را روا كرد. سائل زبان به شكر و سپاس باز كرد. آنگاه امام صادق (ع) فرمود:

ذا ما طلبت خصال الندي

و قد عضك الدهر من جهده [56].

فلا تطلبن الي كالح

اصاب اليسارة من كده [57].

و لكن عليك باهل العلي

و من ورث المجد عن جده [58].

فذاك اذا جئته طالبا

ستحبي اليسارة من جده [59].

همچنين ابن شهر آشوب مي نويسد: از امام صادق (ع) روايت شده است كه فرمود:

تعصي الاله و انت تظهر حبه

هذا لعمرك في الفعال بديع [60].

لو كان حبك صادقا لاطعته

ان المحب لمن احب مطيع [61].

نگارنده: قبلا از كتاب تحف العقول نقل كرديم كه امام باقر (ع) اين دو بيت را سروده بود. همچنين در مناقب اين ابيات به آن حضرت نسبت داده شده است:

علم المحجة واضح لمريده

و اري القلوب عن المحجة في عمي [62].

[صفحه 107]

و لقد عجبت لهالك و نجاته

موجودة و لقد عجبت لمن نجا [63].

در مناقب به نقل از تفسير ثعلبي آمده است كه اصمعي اين اشعار را از امام صادق (ع) روايت كرد:

اثامن بالنفس النفيسة ربها

فليس لها في الخلق كلهم ثمن [64].

بها يشتري الجنات ان انا بعتها

بشي ء سواها ان ذلكم غبن [65].

اذا ذهبت نفسي

بدنيا اصبتها

فقد ذهبت نفسي و قد ذهب ثمن [66].

در مناقب ابن شهر آشوب آمده است كه سفيان ثوري اين اشعار را از قول امام صادق (ع) نقل كرد:

لا اليسر يطرؤنا يوما فيبطرنا

و لا لازمة دهر نظهر الجزعا [67].

ان سرنا الدهر لم نبهج لصحته

او ساءنا الدهر لم نظهر له الهلعا [68].

مثل النجوم علي مضمار اولنا

اذا تغيب نجم آخر طلعا [69].

ابن شهر آشوب گويد، اين اشعار را نيز از امام صادق (ع) روايت كرده اند:

اعمل علي مهل فانك ميت

و اختر لنفسك ايها الانسان [70].

فكأن ما قد كان لم يك اذ مضي

و كأنما هو كائن قد كان [71].

ابن شهر آشوب مي نويسد: اين اشعار نيز از امام صادق (ع) روايت شده است:

في الاصل كنا نجوما يستضاء بنا

و للبرية نحن اليوم برهان [72].

نحن البحور التي فيها لغائصكم

در ثمين و ياقوت و مرجان [73].

[صفحه 108]

مساكن القدس و الفردوس نملكها

و نحن للقدس و الفردوس خزان [74].

حافظ عبدالعزيز بن اخضر جنابذي در كتاب معالم العترة الطاهره گويد: ابراهيم بن مسعود گفت: مردي از بازرگانان به خانه ي جعفر بن محمد (ع) رفت و آمد داشت و با او دوست بود و امام او را به نيكويي حال مي شناخت. اما پس از مدتي وضعش دگرگون شد و از اين بابت به جعفر بن محمد (ع) شكايت برد. امام (ع) به او فرمود:

فلا تجزع و ان اعسرت يوما

فقد ايسرت في زمن طويل [75].

و لا تيأس فان اليأس كفر

لعل الله يغني عن قليل [76].

و لا تظنن بربك ظن سوء

فان الله اولي بالجميل [77].

در كتاب العدد القوية آمده است كه سفيان ثوري به جعفر بن محمد (ع) عرض كرد: اي فرزند رسول خدا! آيا از مردم

كناره گرفتي؟ پاسخ داد: اي سفيان! روزگار تباه شده است و برادران تغيير كرده اند پس ديدم گوشه گيري براي دل، آرام بخش تر است. سپس اين ابيات را خواند:

ذهب الوفاء ذهاب امس الذاهب

والناس بين مخاتل و موارب [78].

يفشون بينهم المودة و الصفا

و قلوبهم محشوة بعقارب [79].

همچنين در حاشيه مجموعة الامثال الشعرية اين بيت به امام صادق (ع) نسبت داده شده است:

لا تجز عن من المداد، فانه

عطر الرجال و حلية الآداب [80].

برخي از اشعاري كه در مدح آن امام عليه السلام سروده شده است

در كتاب سوق العروس از دامغاني آمده است كه عبدالله بن مبارك، امام صادق (ع) را استقبال كرد و اين اشعار را خواند:

انت يا جعفر فوق ال

مدح و المدح عناء [81].

[صفحه 109]

انما الاشراف ارض

و لهم انت سماء [82].

جاز حد المدح من قد

ولدته الانبياء [83].

و نيز گفت:

الله اظهر دينه

و اعزه بمحمد [84].

و الله اكرم بالخلا

فة جعفر بن محمد [85].

شيخ مفيد در ارشاد مي نويسد: سيد اسماعيل بن محمد حميري وقتي كه از مذهب كيسانيه روي برتافته بود و خبردار شد كه امام صادق (ع)، ادعاي او را انكار كرده، اين اشعار را درباره ي آن امام سرود:

ايا راكبا نحو المدينه جسرة

عذافرة يطوي بها كل سبسب [86].

اذا ما هداك الله عاينت جعفرا

فقل لولي الله و ابن المهذب [87].

الا يا ولي الله و ابن وليه

اتوب الي الرحمن ثم تأوبي [88].

اليك من الذنب الذي كنت مطنبا

اجاهد فيه دائبا كل معرب [89].

و ما كان قولي في ابن خولة دائنا

معاندة مني لنسل المطيب [90].

و لكن رونيا عن وصي محمد

و لم يك في ما قاله بالمكذب [91].

بان ولي الامر يفقد لا يري

سنين كفعل الخائف المترقب [92].

فيقسم اموال الفقيد كانما

تغيبه بين الصفيح المنصب [93].

فان قلت لا فالحق قولك و الذي

تقول فحتم غير

ما متعصب [94].

[صفحه 110]

و اشهد ربي ان قولك حجة

علي الخلق طرا من مطيع و مذنب [95].

بان ولي الامر و القائم الذي

تطلع نفسي نحوه و تطربي [96].

له غيبة لابد ان سيغيبها

فصلي عليه الله من متغيب [97].

فيمكث حيناثم يظهر امره

فيملأ عدلا كل شرق و مغرب [98].

شيخ مفيد گويد: اين شعر دليل بر رجوع سيد حميري از مذهب كيسانيه و اعتراف به امامت امام صادق (ع) است.

وفات امام صادق عليه السلام

چون امام (ع) وفات يافت و به سوي قبرستان بقيع برده شد، ابوهريره عجلي اين ابيات را سرود:

اقول و قدر احوا به يحملونه

علي كاهل من حامليه و عاتق [99].

اتدرون ماذا تحملون الي الثري!

ثبيرا ثوي من رأس علياء شاهق [100].

غداة حثا الحاثون فوق ضريحه

ترابا و اولي كان فوق المفارق [101].

شيخ كليني و ديگران از ابوايوب جوزي نقل مي كنند كه گفت: ابوجعفر منصور شبانه به سراغ من فرستاد. پس نزد او رفتم. منصور بر صندلي نشسته و روبه رويش شمعي قرار داشت و در دستش نامه اي بود. چون به او سلام گفتم نامه را به سويم افكند در حالي كه مي گريست گفت: اين نامه ي محمد بن سليمان، والي مدينه، است كه در آن ما را خبر داده كه جعفر بن محمد بدرود حيات گفته است. آنگاه سه مرتبه گفت: «انا لله و انا اليه راجعون» . ديگر مانند جعفر كجاست؟ آنگاه به من گفت: بنويس. من در جاي كتابت نشستم منصور گفت: بنويس اگر جعفر به كسي بعد از خود وصيت كرد او را پيش آر و گردنش را به شمشير بزن. در پاسخ او نوشتند: جعفر بن محمد به پنج نفر وصيت كرده است: ابوجعفر منصور،

[صفحه 111]

محمد بن سليمان، عبدالله و

موسي از فرزندانش و حميدة. منصور با ديدن نام اين افراد گفت: هيچ راهي براي كشتن اينها وجود ندارد.

ابن شهر آشوب در مناقب از داود بن كثير رقي، نقل كرده است كه گفت: يكي از اعراب نزد ابوحمزه ي ثمالي آمد. ابوحمزه از او پرسيد: چه خبري دارد؟ گفت: جعفر صادق (ع) از دنيا رفت. ابوحمزه فرياد بلندي كشيد و بي هوش افتاد. چون به حال آمد پرسيد: آيا به كسي وصيت كرده است؟ پاسخ داد: آري به عبدالله و موسي، فرزندانش، و به ابوجعفر منصور وصيت كرده است. پس ابوحمزه خنديد و گفت: سپاس خدايي را كه ما را به هدايت رهنمون شد و بيان كرد براي ما از كبير و راهنمايي كرد ما را بر صغير و امري عظيم را پوشيده داشت. چون از منظور وي پرسش كردند گفت: مقصود بيان كرد عيوب كبير (بزرگ) را و بر صغير (كوچك) دلالت كرد و صغير (موسي) را به اوصيا اضافه كرد و او را از جمله آنان دانست و امر امامت را با وصيت به منصور نهان داشت براي آنكه اگر منصور از وصي پرسش كند به او گفته مي شود وصي امام، تو هستي. عبدالله، اگرچه بزرگ ترين فرزند امام صادق (ع) بود، اما عيبي جسماني داشت او افطح بود حال آنكه امام نبايد نقصي و عيبي داشته باشد. مع ذلك وي نسبت به احكام دين هم آگاهي نداشت.

مسعودي در مروج الذهب نويسد: در سال 148 هجري ده سال از خلافت منصور گذشته بود كه ابوعبدالله جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن علي بن ابي طالب وفات يافت وي در قبرستان بقيع و در

كنار پدر و جدش به خاك سپرده شد. به هنگام وفات 65 سال داشت و گفته شده كه او را مسموم كرده بودند. در اين قسمت از بقيع بر قبور آنان سنگ مرمري است كه بر روي آن نوشته شده:

«بسم الله الرحمن الرحيم الحمد الله مبيد الامم و محيي الرمم هذا قبر فاطمه بنت رسول الله (ص) و سيدة نساة العالمين و قبر الحسن بن علي بن ابي طالب و علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب و محمد بن علي و جعفر بن محمد عليهم السلام» .

در تذكرة الخواص حكايت نوشته ي روي اين مرمر از واقدي نقل شده است.

پاورقي

[1] و اندوهي كهن است و آن بلنداي افتخار شماست به ميلاد دختر قاسم بن محمد.

[2] فرقب: نام محلي بوده كه اين جامه در آنجا درست مي شده است. و جامه ي فرقبي سپيد و از جنس كتان بوده است.

[3] در متن روايت كلمه ي «غرقي» بر وزن «زبرج» ، آمده است. و «غرقي ء» در زبان عرب پوسته ي سپيد نازكي است كه زير پوسته ي آهكي و سفت تخم مرغ قرار دارد. و تشبيه جامه ي حضرت به غرقي ء به اعتبار لطافت و نازكي آن است.

[4] حشر / 9: و يوثرون علي انفسهم ولو كان بهم خصاصه و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون.

[5] انسان / 8: و يطعمون الطعام علي حبه مسكينا و يتيما و اسيرا.

[6] اگر مقصود از عيال، همسر باشد نافي ادعايي است كه ثابت شده زيرا نفقه همسر مقدم بر نفقه خويشان است شايد بتوان گفت كه مقصود در اينجا نفقه غير واجب و مانند آن است كه اين گونه در آن توسع جايز است.

[7]

فرقان / 67: الذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما.

[8] اسراء / 31: فلا تجعل يدك مغلولة الي عنقك و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا.

[9] يوسف / 76: و فوق كل ذي علم عليم.

[10] نساء / 3: فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثني و ثلاث و رباع و ان خفتم الا تعدلوا فواحدة …

[11] نساء / 129: و لن تستطيعوا ان تعدلوا بين النساء ولو حرصتم فلا تميلوا كل الميل فتذروها كالمعلقه.

[12] نساء / 31: ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه.

[13] نساء / 48: ان الله لا يغفر ان يشرك به.

[14] يوسف / 87: ان لا ييأس من روح الله الا القوم الكافرون.

[15] مريم / 32: و برا بوالدتي و لم يجعلني جبارا شقيا.

[16] نساء / 93: و من يقتل مؤمنا معتمدا فجزاءه جهنم خالدا فيها و غضب الله عليه و لعنه و اعد له عذابا عظيما.

[17] نور / 23: ان الذين يرمون المحصنات الغافلات المؤمنات لعنوا في الدنيا و الاخرة و لهم عذاب عظيم.

[18] نساء / 10: ان الذين ياكلون اموال اليتامي ظلما انما ياكلون في بطونهم نارا و سيصلون سعيرا.

[19] انفال / 16: و من يولهم يومئذ دبره الا متحرفا لقتال او متحيزا الي فئة فقد باء بغضب من الله و ماواه جهنم و بئس المصير.

[20] بقره / 275: الذين ياكلون الربا لا يقومون الا كما يقوم الذي يتخبطه الشيطان من المس.

[21] اسراء / 32: و لا تقربوا الزنا انه كان فاحشة و ساء سبيلا.

[22] فرقان / 68: و لا يزنون و من يفعل ذلك يلق اثاما.

[23] آل عمران / 77: ان الذين يشترون

بعهد الله و ايمانهم ثمنا قليلا اولئك لاخلاق لهم في الاخرة و لا يكلمهم الله و لا ينظر الهيم يوم القيامة و لا يزكيهم و لهم عذاب اليم.

[24] آل عمران / 161: و من يفلل يات بما غل يوم القيامه.

[25] توبه / 34 - 35: و الذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها في سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم يوم يحمي عليها في نار جهنم فتكوي بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ما كنزتم لانفسكم فذوقوا ما كنتم تكنزون.

[26] فرقان / 71: و الذين لا يشهدون الزور.

[27] بقره / 283: و من يكتمها فانه آثم قلبه.

[28] بقره / 27: الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه و يقطعون ما امر الله به ان يوصل و يفسدون في الارض اولئك هم الخاسرون.

[29] حج / 30: و اجتنبوا قول الزور.

[30] اعراف / 99: افامنوا مكر الله فلا يأمن مكر الله الا القوم الخاسرون.

[31] ابراهيم / 7: و لئن كفرتم ان عذابي تشديد.

[32] مطففين / 1: ويل للمطففين.

[33] نجم / 32: الذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش.

[34] گناهان كبيره، گناهاني است كه در قرآن يا سنت مورد مذمت و يا تهديد قرار گرفته است. از اين رو امام صادق (ع) در بعضي از اقسامي كه برشمرده شد تهديدي از قرآن را ياد كرده و در برخي ديگر نيز به سنت استناد جسته است. زيرا فرقي ميان آن دو نبوده است.

[35] رعد / 21: و الذين يصلون ما امر الله به ان يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب.

[36] در كتاب مجالس المؤمنين آمده است كه امام صادق (ع) در سال 148 هجري و ابويزيد بسطامي

در 261 هجري بدرود حيات گفته اند. چنان كه ملاحظه مي شود ميان اين دو تاريخ چيزي در حدود 113 سال فاصله است و حال آنكه گفته اند ابو يزيد بيش از هشتاد سال عمر نكرده مي توان با استناد به قول معجم البلدان ميان اين دو قول را چنين جمع كرد كه دو نفر به اسم بايزيد بوده اند يكي بزرگ تر و ديگري كوچك تر و آن كه امام صادق (ع) را خدمت مي كرده بايزيد اكبر و آن كه در سال 261 هجري وفات يافته، بايزيد اصغر بوده است. (مؤلف).

[37] رعد / 21: و الذين يصلون ما امر الله به ان يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب.

[38] فاطر / 41: و لا يحيق مكر السي ء الا باهله.

[39] نحل / 52: فانظر كيف كان عاقبة مكرهم انا دمرناهم و قومهم اجمعين.

[40] فتح / 10: و من نكث فانما ينكث لنفسه.

[41] يونس / 24: يا ايها الناس انما بغيكم علي انفسكم متاع الحيوة الدنيا.

[42] اين بيان در جايي صادق است كه احتمال تأثير امر به معروف و نهي از منكر در طرف منتفي باشد.

[43] جاحظ اين روايت را در البيان و التبيين نيز آورده است.

[44] مريم / 26: اني نذرت للرحمن صوما.

[45] ابراهيم / 7: ولئن شكرتم لازيدنكم.

[46] نوح / 9 - 12: فقلت استغفروا ربكم انه كان غفارا يرسل السماء عليكم مدرارا و يمددكم باموال و بنين و يجعل لكم جنات و يجعل لكم انهارا.

[47] نوح / 9 - 12: فقلت استغفروا ربكم انه كان غفارا يرسل السماء عليكم مدرارا و يمددكم باموال و بنين و يجعل لكم جنات و يجعل لكم انهارا.

[48] زبانت را به

گفتار خير عادت ده تا بدان بهره مند شوي. همانا زبان بدانچه عادتش دهي آموخته خواهد شد.

[49] از زبانت مي تراود آنچه كه تو در خير و شر به او آموزش داده اي پس بنگر كه چگونه او را آموزش داده اي؟.

[50] سوره ي جن / آيه ي 26: داناي نهان است پس كسي را بر غيب خود آگاه نكند.

[51] منظور وقتي است كه امام (ع) از سفر به مدينه بازگشته بود. (مؤلف).

[52] يعني تو به واسطه ي اعمال و عبادات مطلوب خدا هستي يا از جانب خليفه مطلوبي. وي از اشتهار كراهت داشت. (مؤلف).

[53] سوره ي قصص / آيه ي 86: اين خانه آخرت است آن را قرار داديم براي كساني كه خواهان برتري و فساد در زمين نيستند و فرجام كار از آن پرهيزگاران است.

[54] يقين را در ما وفا محسوب كنند و در حب و دوستي ماست كه جوجگان سر از تخم بدر مي آورند.

[55] ديدم وفا را كه مردان را زينت مي دهد همان گونه كه خرما، سر شاخ (خوشه ي) خود را زينت مي دهد.

[56] هرگاه خصال جوانمردان و بخشش گران را خواهان شده باشي، در حالي كه روزگار تو را از سختي هايش گزيده باشد.

[57] پس آنها (خصال) را از تروش رويي كه با زحمت و رنج به توانگري رسيده، مجوي.

[58] اما تو بايد آن خصال را از بلندپايگان و كساني كه بزرگواري را از جد خويش به ارث برده اند، خواهان شوي.

[59] پس چون نزد او به حاجت خواهي بروي، به زودي توانگري را از جد خويش هديه مي كند.

[60] خداي را معصيت مي كني در حالي كه دوستي او را ادعا داري اين به جان خودت قسم

در ميان كردار ها، امري نو است.

[61] اگر دوستي تو صادقانه مي بود خداي را اطاعت مي كردي، زيرا عاشق مطيع كسي است كه او را دوست دارد.

[62] آگاهي از راه براي كسي كه آن را مي خواهد آشكار است و قلبها را مي بينم كه از ديدن راهها كورند.

[63] من از كسي كه هلاك شد در حالي كه نجاتش فراهم بود، به شگفت آمدم و نيز از كسي كه نجات يافت در شگفت شدم.

[64] با اين نفس گرانبها، پروردگارش را قيمت كردم پس براي اين نفس در تمام پديده ها بهايي نيست.

[65] بدين نفس، بهشتها خريداري شود اگر من آن را به غير از بهشت بفروشم به درستي كه اين كار فريب خوردگي و بي انصافي است.

[66] چون نفسم به دنيا رود، آن را بگيرم كه در اين حال نفسم و نيز بهاي آن از ميان رفته است.

[67] گشايش يكباره ما را دربر نمي گيرد تا خوشحالمان سازد و نه آن لازمه ي روزگار است تا ناله و فرياد كنيم.

[68] اگر گردش چرخ ما را شاد كند به خاطر گردش آن بر وفق مراد خوشحال نمي شويم، يا اگر خاطر ما را آشفته و بد سازد به خاطر او بي تاب و بي قرار نمي شويم.

[69] مثل ستارگان اند كه بر مضمار نخست ما سر مي زنند كه چون ستاره اي پنهان شود ستاره اي ديگر سر بر زند.

[70] به آرامي كار كن كه تو مي ميري و اي انسان براي خود (يكي از اين دو امر را) انتخاب كن.

[71] فرض كن آنچه بود، پس از آن كه رفت، نبوده است و فرض كن آنچه هست همان است كه بود.

[72] در

بنيان، ما ستارگاني بوديم كه از ما نور مي طلبيدند و امروز براي خلايق برهانيم.

[73] ما درياها هستيم كه در آنها براي غواص شما در گرانبها و ياقوت و مرجان است.

[74] مسكنهاي قدس و پاكي و بهشت در تملك ما است و ما نگاهبانان قدس و فردوسيم.

[75] پس ناله مكن اگر روزي به تنگي افتادي، در حالي كه روزگاري دراز در راحت و گشايش به سر بردي.

[76] و نااميد مشو كه نوميدي كفر است، شايد خداوند تو را اندكي بعد بي نياز گرداند.

[77] به پروردگارت گمان بد مبر، كه خداوند به گمان نيكو سزاوارتر است.

[78] وفا مثل رفتن ديروز، از ميان مردم رخت بر بست، و مردم يا دو رنگند و يا منحرف.

[79] در ظاهر با هم دوستي و يك رنگي نشان مي دهند و حال آنكه دلهايشان آكنده از عقربها است.

[80] از بخشش شكايت مكن كه آن عطر مردان و زيور آداب است.

[81] اي جعفر تو برتر از مدح و ستايشي و ستايش تو خود را به رنج افكندن است.

[82] جز اين نيست كه بزرگان و اشراف، زمين اند و تو براي ايشان آسماني.

[83] از حد و مرز مدح فراتر رفت كسي كه زاده ي پيامبران است.

[84] خداوند دينش را ظاهر ساخت و آن را به محمد (ص) عزت بخشيد.

[85] و خدا با خلافت جعفر بن محمد (ع) اكرام كرد.

[86] اي كسي كه بر شتر سخت و تندرو سوار شده اي و به سوي مدينه رهسپاري و به وسيله آن شترها راههاي دور و دراز را درهم مي نوردي.

[87] خدا تو را هدايت كند، چون جعفر بن محمد را ديدار كردي پس به آن ولي خدا و

فرزند پاكيزه بگو: .

[88] هان اي ولي خدا و اي پسر ولي او، من به سوي خداوند بخشنده توبه و بازگشت مي كنم.

[89] و نيز به سوي تو توبه مي كنم از گناهي كه دير زماني به راه آن مي رفتم و پيوسته در راه آن با هر مرد سخنوري مبارزه مي كردم.

[90] اعتقاد من درباره ي خوله (محمد بن حنفيه) ديني نبود كه من به خاطر آن مجبور به دشمني با تبار پاك شما شوم.

[91] اما از وصي محمد (ص) براي ما چنين روايت شده، و البته او در آنچه گفته دروغگو نيست؛.

[92] كه ولي امر سالها ناپديد گردد و ديده نشود مانند شخص ترسان و نگران.

[93] و اموال آن گمشده را قسمت كنند به طوري كه گويي او از دنيا رفته و در ميان سنگهاي قبر نهان شده است.

[94] پس اگر تو مي گويي چنين نيست سخن تو حق است و آنچه تو گويي، بي آنكه تعصبي در آن باشد، مسلم و صحيح است.

[95] گواه گيرم پروردگارم را كه گفتار تو بر تمام مردم، از گنهكار و فرمانبردار، حجت و برهان است.

[96] به اين كه ولي امر و قائمي كه جان من به سوي او اوج مي گيرد و شاد مي شود.

[97] وي را غيبتي است كه ناچار بايد غايب شود پس درود خدا بر آن امام پنهان از نظر باد.

[98] پس مدتي در غيبت به سر برد و آنگاه كار خويش را آشكار كند و مشرق و مغرب را از عدالت پر كند.

[99] مي گويم و حال آنكه او را مي بردند بر دوشهاي كساني كه او را گرفته بودند.

[100] آيا مي دانيد

چه چيزي را به سوي خاك مي بريد!.

[101] صبحگاهي خاك پاشندگان بر بالاي ضريحش خاك ريزند حالي كه و بهتر آن است كه خاك بر سر ريزند.

26- گلچين حكمت

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: گلچين حكمت: اندرزهاي رسول خدا صلي الله عليه و آله و ائمه معصومين عليه السلام: برگزيده اي از كتاب روضه بحارالانوار/ [محمدباقر مجلسي]، 1037 - 1111ق. ترجمه و تحقيق هاشم رسولي محلاتي.

مشخصات نشر: قم: بوستان كتاب قم(انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم) 1383.

مشخصات ظاهري: 359 ص.

فروست: موسسه بوستان كتاب (مركز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم)؛ 1143. حديث؛ 82. حديث و رجال؛ 100.

شابك: 33000 ريال‮ ‮ 964-371-764-X: ؛ 33000 ريال‮ ‮: چاپ سوم 978-964-548-373-7: ؛ 33000 ريال (چاپ چهارم)

يادداشت: فارسي - عربي.

يادداشت: ص.ع. به انگليسي: . Golchine Hekmat[the selection of the prophet and Immam's wisely device]

يادداشت: چاپ سوم: 1385.

يادداشت: چاپ چهارم: 1386.

يادداشت: كتاب نامه به صورت زيرنويس.

يادداشت: نمايه.

عنوان ديگر: اندرز هاي رسول خدا صلي الله عليه و آله و ائمه معصومين عليه السلام: برگزيده اي از كتاب روضه بحارالانوار.

عنوان ديگر: برگزيده اي از كتاب روضه بحارالانوار.

موضوع: احاديث شيعه -- قرن 12ق.

موضوع: احاديث اخلاقي-- قرن12ق.

موضوع: چهارده معصوم -- احاديث

شناسه افزوده: رسولي هاشم 1308-، مترجم

شناسه افزوده: حوزه علميه قم. دفتر تبليغات اسلامي. بوستان كتاب قم

رده بندي كنگره: BP135 /م3 ب3042147 1384

رده بندي ديويي: 297/212

شماره كتابشناسي ملي:

گلچيني از اندرزهاي امام صادق عليه السلام

اشاره

1. في الخصال بسنده عن أبي شعيب، يرفعه إلي أبي عبدالله عليه السلام، قال: أورع الناس من وقف عند الشبهة، أعبد الناس من أقام الفرائض، أزهد الناس من ترك الحرام، أشد الناس اجتهادا من ترك الذنوب. [1].

2. و فيه أيضا بسنده عن سفيان الثوري، قال: لقيت الصادق جعفر بن محمد عليهماالسلام، فقلت له: يا ابن رسول الله، أوصني، فقال لي: يا سفيان، لا مروة لكذوب، و لا أخ لملوك، و لا راحة لحسود، و لا سؤدد لسي ء الخلق، فقلت: يا ابن رسول الله، زدني، فقال

لي: يا سفيان، ثق بالله تكن مؤمنا، و ارض بما قسم الله لك تكن غنيا، و أحسن مجاورة من جاورت تكن مسلما، و لا تصحب الفاجر فيعلمك من فجوره، و شاور في أمرك الذين يخشون الله عز و جل.

قلت: يا ابن رسول الله، زدني، فقال لي: يا سفيان، من أراد عزا بلا عشيرة، و غني بلامال، و هيبة بلا سلطان، فلينتقل عن ذل معصية الله إلي عز طاعته.

قلت: زدني، يا ابن رسول الله، فقال لي: يا سفيان أمرني والدي عليه السلام بثلاث و نهاني عن ثلاث، فكان فيما قال لي: يا بني، من يصحب صاحب السوء

[صفحه 228]

لا يسلم، و من يدخل مداخل السوء يتهم، و من لا يملك لسانه يندم، ثم أنشدني:

عود لسانك قول الخير تحظ به إن اللسان لما عودت معتاد

موكل بتقاضي ما سننت له في الخير و الشر كيف تعتاد

3. في تفسير علي بن إبراهيم بسنده عن حفص بن غياث، قال: قال أبو عبدالله عليه السلام: يا حفص، ما منزلة الدنيا من نفسي إلا بمنزلة الميتة إذا اضطررت إليها أكلت منها.

يا حفص، إن الله - تبارك و تعالي - علم ما العباد عاملون، و إلي ما هم صائرون، فحلم عنهم عند أعمالهم السيئة؛ لعلمه السابق فيهم، فلا يغرنك حسن الطلب ممن لا يخاف الفوت، ثم تلا قوله (تلك الدار الآخرة) - الآية - و جعل يبكي و يقول: ذهب و الله الأماني عند هذه الآية.

ثم قال: فازوا و الله الأبرار، أتدري من هم؟ هم الذين لا يؤذون الذر، كفي بخشية الله علما، و كفي بالاغترار بالله جهلا، يا حفص، إنه يغفر للجاهل سبعون ذنبا قبل أن يغفر للعالم ذنب واحد، و من تعلم و علم

و عمل بما علم دعي في ملكوت السماوات عظيما، فقيل: تعلم لله، و عمل لله، و علم لله.

قلت: - جعلت فداك - فما حد الزهد في الدنيا؟ فقال: حد الله في كتابه، فقال عز و جل (لكيلا تأسوا علي ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتيكم) إن أعلم الناس بالله أخوفهم لله، و أخوفهم له أعلمهم به، و أعلمهم به أزهدهم فيها.

فقال له رجل: يا ابن رسول الله، أوصني، فقال: اتق الله حيث كنت؛ فإنك لا تستوحش. [2].

[صفحه 230]

4. في الخصال بسنده: عن محمد بن جعفر بإسناده، قال: قال أبوعبدالله عليه السلام: ليس للبحر جار، و لا للملك صديق، و لا للعافية ثمن، و كم من منعم عليه و هو لا يعلم. [3].

5. و بسنده، عن البرقي، عن أبيه، رفعه إلي أبي عبدالله عليه السلام أنه قال: خمس من خمسة محال: النصيحة من الحاسد محال، و الشفقة من العدو محال، و الحرمة من الفاسق محال، و الوفاء من المرأة محال، و الهيبة من الفقير محال. [4].

6. و بسنده عن أبي علي بن راشد، رفعه إلي الصادق عليه السلام قال: خمس هن كما أقول: ليست لبخيل راحة، و لا لحسود لذة، و لا لملوك وفاء، و لا لكذاب مروة و لا يسود سفيه. [5].

7. و بسنده عن أبي خالد السجستاني، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: خمس خصال من لم تكن فيه خصلة منها فليس فيه كثير مستمع: أولها الوفاء، و الثانية التدبير، و الثالثة الحياء، و الرابعة حسن الخلق، و الخامسة و هي - تجمع هذه الخصال - الحرية.

8. قال عليه السلام: خمس خصال من فقد منهن واحدة لم يزل ناقص العيش، زائل العقل، مشغول القلب، فأولها صحة البدن، و

الثانية الأمن، و الثالثة السعة في الرزق، و الربعة الأنيس الموافق.

قلت: و ما الأنيس الموافق؟ قال: الزوجة الصالحة، و الولد الصالح، و الخليط الصالح، و الخامسة - و هي تجمع هذه الخصال - الدعة. [6].

9. و بسنده عن يحيي الحلبي، قال: سمعت أبا عبدالله عليه السلام يقول: سبعة

[صفحه 232]

بفسدون أعمالهم: الرجل الحليم، ذوالعلم الكثير لا يعرف بذلك و لا يذكر به، و الحكيم الذي يدين ماله كل كاذب منكر لما يؤتي إليه، و الرجل الذي يأمن ذا المكر و الخيانة، و السيد الفظ الذي لا رحمة له، و الأم التي لا تكتم عن الولد السر و تفشي عليه، و السريع الي لائمة إخوانه، و الذي يجادل أخاه مخاصما له. [7].

10. و بسنده عن يحيي الحلبي قال: سمعت أبا عبدالله عليه السلام يقول: لا يطمعن ذوالكبر في الثناء الحسن، و لا الخب في كثرة الصديق، و لا السي ء الأدب في الشرف، و لا البخيل في صلة الرحم، و لا المستهزي ء بالناس في صدق المودة، و لا القليل الفقه في القضاء، و لا المغتاب في السلامة، و لا الحسود في راحة القلب، و لا المعاقب علي الذنب الصغير في السؤدد، و لا القليل التجربة المعجب برأيه في رئاسة. [8].

11. و بسنده عن أبي محمد العسكري، عن آبائه عليهم السلام قال: كتب الصادق عليه السلام إلي بعض الناس: إن أردت أن يختم بخير عملك حتي تقبض و أنت في أفضل الاعمال فعظم لله حقه أن تبذل نعماءه في معاصيه، و أن تغتر بحلمه عنك. و أكرم كل من وجدته يذكرنا، أو ينتحل مودتنا، ثم ليس عليك صادقا كان أو كاذبا إنما لك نيتك و عليه كذبه. [9].

12. و في كتاب أمالي الشيخ

بسنده عن الفضل بن عبدالملك، عن أبي عبدالله، عن آبائه عليهم السلام قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: أول عنوان صحيفة المؤمن بعد موته [صفحه 234]

ما يقول الناس فيه إن خيرا فخيرا و إن شرا فشرا، و أول تحفة المؤمن أن يغفر الله له و لمن تبع جنازته، ثم قال:

يا فضل، لا يأتي المسجد من كل قبيلة إلا وافدها، و من كل أهل بيت إلا نجيبها، يا فضل، لا يرجع صاحب المسجد بأقل من إحدي ثلاث: إما دعاء يدعو به يدخل الله به الجنة، و إما دعاء يدعو به فيصرف الله عنه بلاء الدنيا، و إما أخ يستفيده في الله عز و جل.

ثم قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ما استفاد امرؤ مسلم فائدة بعد فائدة الإسلام مثل أخ يستفيده في الله، ثم قال: يا فضل، لا تزهدوا في فقراء شيعتنا؛ فإن الفقير منهم ليشفع يوم القيامة في مثل ربيعة و مضر، ثم قال: يا فضل، إنما سمي المؤمن مؤمنا؛ لأنه يؤمن علي الله فيجز الله أمانه، ثم قال: أما سمعت الله تعالي يقول في أعدائكم إذا رأوا شفاعة الرجل منكم لصديقه يوم القيامة: (فما لنا من شافعين و لا صديق حميم)

13. و بسنده عن عبيدالله بن عبدالله، عند أبي عبدالله جعفر بن محمد الصادق عليه السلام، أنه قال لأصحابه: اسمعوا مني كلاما هو خير لكم من الدهم الموقفة: لا يتكلم أحدكم بما لا يعنيه، و ليدع كثيرا من الكلام فيما يعنيه حتي يجد له موضعا، فرب متكلم في غير موضعه جني علي نفسه بكلامه، و لا يمارين أحدكم سفيها، و لا حليما، فإنه من ماري حليما

أقصاه، و من ماري سفيها أرداه، و اذكروا أخاكم إذا غاب عنكم بأحسن ما تحبون أن تذكروا به إذا غبتم عنه، و اعملوا عمل من يعلم أنه مجازي بالاحسان، مأخوذ بالاجترام. [10].

[صفحه 236]

14. في أمالي السيخ - رحمه الله - بسنده عن عبدالعزيز بن محمد قال: دخل سفيان الثوري علي أبي عبدالله جعفر بن محمد عليهماالسلام و أنا عنده، فقال له جعفر: يا سفيان، إنك رجل مطلوب و أنا رجل تسرع إلي الألسن، فسل عما بدا لك.

فقال: ما أتيتك - يا ابن رسول الله - إلا لأستفيد منك خيرا.

قال: يا سفيان، إني رأيت المعروف لا يتم إلا بثلاث: تعجيله، و ستره، و تصغيره؛ فإنك إذا عجلته هنأته، و اذا سترته أتممته، واذا صغرته عظم عند من تسديه إليه.

يا سفيان، إذا أنعم الله علي أحد منكم ينعمة فليحمد الله - عز و جل - و إذا استبطي ء الرزق فليستغفر الله، و إذا حزنه أمر قال لا حول و لا قوة إلا بالله العلي العظيم.

يا سفيان، ثلاث أيما ثلاث:

نعمت العطية الكلمة الصالحة يسمعها المؤمن فينطوي عليها حتي يهديها إلي أخيه المؤمن.

و قال عليه السلام: المعروف كاسمه و ليس شي ء أعظم من المعروف إلا ثوابه، و ليس كل من يحب أن يصنع المعروف يصنعه، و لا كل من يرغب فيه يقدر عليه، و لا كل من يقدر عليه يؤذن له فيه، فإذا اجتمعت الرغبة و القدرة و الإذن فهنالك تمت السعادة للطالب و المطلوب إليه. [11].

15. و في علل الشرائع بسنده عن هشام بن سالم، قال: سمعت أبا عبدالله عليه السلام يقول لحمران: يا حمران، انظر إلي من هو دونك، و لا تنظر إلي من هو فوقك في المقدرة. فإن

ذلك أقنع لك بما قسم لك، و أحري أن تستوجب الزيادة من ربك.

[صفحه 238]

و اعلم، أن العمل الدائم القليل علي اليقين أفضل عند الله من العمل الكثير علي غير يقين.

و اعلم، أنه لا ورع أنفع من تجنب محارم الله، و الكف عن أذي المؤمنين، و اغتيابهم، و لا عيش أهنأ من حسن الخلق، و لا مال أنفع من القنوع باليسير المجزي، و لا جهل أضر من العجب. [12].

16. في المحاسن بسنده عن عبدالحميد الطائي، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: كتب معي إلي عبدالله بن معاوية و هو بفارس: من اتقي الله وقاه، و من شكره زاده، و من أقرضه جزاه. [13].

17. و بسنده عن أبي أسامة، قال: سمعت أبا عبدالله عليه السلام يقول: عليكم بتقوي الله، و الورع، و الاجتهاد، و صدق الحديث، و أداء، الأمانة، و حسن الخلق، و حسن الجوار، و كونوا دعاة إلي أنفسكم بغير السنتكم، و كونوا زينا و لا تكونوا شينا، و عليكم بطول السجود و الركوع؛ فإن أحدكم إذا أطال الركوع و السجود يهتف إبليس من خلفه، و قال: يا ويلتاه؛ أطاعوا و عصيت، و سجدوا و أبيت. [14].

18. في قصص الأنبياء بسنده عن ابن سنان، عن الصادق عليه السلام قال: لا تمزح فيذهب نورك، و لا تكذب فيذهب بهاؤك و إياك و خصلتين: الضجر و الكسل؛ فإنك إن ضجرت لم تصبر علي حق، و إن كسلت لم تؤد حقا، قال: و كان المسيح عليه السلام يقول: من كثر همه سقم بدنه، و من ساء خلقه عذب نفسه، و من [صفحه 240]

كثر كلامه كثر سقطه، و من كثر كذبه ذهب بهاؤه، و من لا حي الرجال ذهب مروته. [15].

19. في مصباح الشريعة؛

قال الصادق عليه السلام: أفضل الوصايا، و ألزمها أن لا تنسي ربك، و أن تذكره دائما، و لا تعصيه، و تعبده قاعدا و قائما، و لا تغتر بنعمته، و اشكره أبدا، و لا تخرج من تحت أستار عظمته و جلاله فتضل، و تقع في ميدان الهلاك، و إن مسك البلاء و الضر، و أحرقتك نيران المحن، و اعلم أن بلاياه محشوة بكراماته الأبدية، و محنه مورثة رضاه و قربه و لو بعد حين، فيالها من مغنم لمن علم و وفق لذلك. [16].

20. و روي أن رجلا استوصي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فقال: لا تغضب قط؛ فإن فيه منازعة ربك فقال: زدني، قال: إياك و ما يعتذر منه؛ فإن فيه الشرك الخفي فقال: زدني، فقال: صل صلاة مودع؛ فإن فيها الوصلة و القربي، فقال: زدني، فقال: استحي من الله استحياءك من صالحي جيرانك؛ فان فيها زيادة اليقين، و قد أجمع الله تعالي ما يتواصي به المتواصون من الأولين و الآخرين في خصلة واحدة و هي التقوي، قال الله - جل و عز - (و لقد وصينا الذين اوتوا الكتاب من قبلكم و إياكم أن اتقوا الله) و فيه جماع كل عبادة صالحة، و صل من وصل إلي الدرجات العلي، و الرتبة القصوي، و به عاش من عاش مع الله بالحياة الطيبة، و الانس الدائم، قال الله عز و جل: (إن المتقين في جنات و نهر في مقعد صدق عند مليك مقتدر). [17].

[صفحه 242]

21. في كشف الغمه بسنده عن مالك بن أنس، قال جعفر عليه السلام يوما لسفيان الثوري: يا سفيان، إذا أنعم الله عليك بنعمة فأحببت بقاءها فأكثر من الحمد و الشكر علي

الله، قال الله - عز و جل في كتابه العزيز -: (لئن شكرتم لأزيدنكم)، و إذا استبطأت الرزق فأكثر من الاستغفار؛ فإن الله - عز و جل قال في كتابه - (استغفروا ربكم إنه كان غفارا - يرسل السماء عليكم مدرارا - و يمددكم بأموال و بنين) يعني في الدنيا (و يجعل لكم جنات) يعني في الآخرة.

يا سفيان، إذا حزنك أمر من سلطان أو غيره فأكثر من قول «لا حول و لا قوة إلا بالله» ؛ فإنها مفتاح الفرج، و كنز من كنوز الجنة. [18].

22. و بسنده عن جابر بن عون قال: قال رجل لجعفر بن محمد صلي الله عليه و آله و سلم: إنه وقع بيني و بين قوم منازعة في أمور، و إني أريد أن أتركه، فيقال لي: إن تركك له ذل؟ فقال جعفر بن محمد عليهماالسلام: إن الذليل هو الظالم. [19].

23. و شكي إليه عليه السلام رجل جاره، فقال: اصبر عليه، فقال: ينسبني الناس إلي الذل، فقال: إنما الذليل من ظلم.

24. و قال عليه السلام: أربعة أشياء القليل منها كثير: النار، و العداوة، و الفقر و المرض. [20].

25. و قال عليه السلام: حفظ الرجل أخاه بعد وفاته في تركته كرم. [21].

26. و قال عليه السلام: إني لأملق أحيانا فأتاجر بالصدقة. [22].

[صفحه 244]

27. و قال عليه السلام: لا يزال العز قلقا حتي يأتي دارا قد استشعر أهلها اليأس مما في أيدي الناس فيوطنها. [23].

28. و قال عليه السلام: كفارة عمل السلطان الاحسان إلي الإخوان. [24].

29. و قال عليه السلام: البنات حسنات و البنون نعم، و الحسنات يثاب عليها، و النعم مسؤل عنها. [25].

30. و قال عليه السلام: و إن خير العباد من يجتمع فيه خمس خصال: إذا أحسن استبشر، و إذا

أساء استغفر، و إذا أعطي شكر، و إذا ابتلي صبر، و إذا ظلم غفر. [26].

31. و قال عليه السلام: يهلك الله ستا بست: الامراء بالجور، و العرب بالعصبية و الدهاقين بالكبر، و التجار بالخيانة، و أهل الرستاق بالجهل، و الفقهاء بالحسد. [27].

32. و قال عليه السلام: صلة الأرحام منشأة في الأعمار، و حسن الجوار عمارة للدنيا، و صدقة السر مثراة للمال. [28].

33. و قال عليه السلام: إن عيال المرء اسراؤه، فمن أنعم الله عليه نعمة فليوسع علي اسرائه، فإن لم يفعل أو شك أن تزول تلك النعمة. [29].

34. و قال عليه السلام: ثلاثة - اقسم بالله - أنها الحق: ما نقص مال من صدقة و لا زكاة، و لا ظلم أحد بظلامة فقدر أن يكافي ء بها فكظمها إلا أبدله مكانها عزا، و لا فتح عبد علي نفسه باب مسألة إلا فتح عليه باب فقر. [30].

[صفحه 246]

35. و قال عليه السلام: ثلاثة لا يزيد الله بها المرء المسلم إلا عزا: الصفح عمن ظلمه، و الإعطاء لمن حرمه، و الصلة لمن قطعه. [31].

36. و قال عليه السلام: من اليقين أن لا ترضي الناس بما يسخط الله، و لا تذمهم علي ما لم يؤتك الله، و لا تحمدهم علي ما رزق الله؛ فإن الرزق لا يسوقه حرص حريص، و لا يصرفه كره كاره، و لو أن أحدكم فر من رزقه كما يفر من الموت لأدركه الرزق، كما يدركه الموت. [32].

37. و قال عليه السلام: من صدق لسانه زكي عمله، و من حسنت نيته زيد في رزقه، و من حسن بره بأهل بيته زيد في عمره. [33].

38. و قال عليه السلام: المؤمن إذا غضب لم يخرجه غضبه من حق، و إذا رضي لم يدخله رضاه في باطل،

و الذي إذا قدر لم يأخذ أكثر مما له. [34].

39. و قال عليه السلام: صلة الرحم تهون الحساب يوم القيامة، قال الله تعالي (و الذين يصلون ما أمر الله به أن يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب). [35].

40. في كتاب حسن بن سعيد بسنده عن الفضيل بن عثمان، عن أبي عبدالله عليه السلام قال: قلت له، أوصني، قال، أوصيك بتقوي الله، و صدق الحديث، و أداء الأمانة، و حسن الصحابة لمن صحبك، و إذا كان قبل طلوع الشمس و قبل الغروب، فعليك بالدعاء، و اجتهد، و لا تمتنع من شي ء تطلبه من ربك، و لا تقول: هذا مالا أعطاه، وادع، فإن الله يفعل ما يشاء. [36].

[صفحه 248]

41. من خط الشهيد - رحمه الله - قيل للصادق عليه السلام: علي ماذا بنيت أمرك؟ فقال: علي أربعة أشياء: علمت أن عملي لا يعمله غيري فاجتهدت، و علمت أن الله - عز و جل - مطلع علي فاستحييت، و علمت أن رزقي لا يأكله غيري فاطمأننت، و علمت أن آخر أمري الموت فاستعددت. [37].

42. و في تحف العقول و من كلامه عليه السلام - سماه بعض الشيعة نثر الدرر -: ثلاثة من تمسك بهن نال من الدنيا و الآخرة بغيته: من اعتصم بالله، و رضي بقضاء الله، و أحسن الظن بالله. [38].

43. و قال عليه السلام: ثلاثة تورث المحبة: الدين و التواضع، و البذل. [39].

44. و قال عليه السلام: ثلاثة مكسبة للبغضاة: النفاق، و الظلم، و العجب. [40].

45. و قال عليه السلام: ثلاثة تزري بالمرء: الحسد، و النميمة، و الطيش. [41].

46. و قال عليه السلام: ثلاثة لا تعرف إلا في ثلاثة مواطن: لا يعرف الحليم إلا عند الغضب، و لا شجاع إلا عند الحرب،

و لا أخ إلا عند الحاجة. [42].

47. و قال عليه السلام: ثلاث من كن فيه فهو منافق و إن صام و صلي: من إذا حدث كذب، و إذا وعد أخلف، و إذا ائتمن خان. [43].

48. و قال عليه السلام: احذر من الناس ثلاثة: الخائن، و الظلوم، و النمام؛ لأن من خان لك خانك، و من ظلم لك سيظلمك، و من نم إليك سينم عليك. [44].

49. و قال عليه السلام: لا تشاور أحمق، و لا تستعن بكذاب، و لا تثق بمودة ملوك؛ فإن الكذاب يقرب لك البعيد و يبعد لك القريب، و الأحمق يجهد لك نفسه [صفحه 250]

و لا يبلغ ما تريد، و الملوك أوثق ما كنت به خذلك، و أوصل ما كنت له قطعك. [45].

50. و قال عليه السلام: ثلاث من كن فيه كان سيدا: كظم الغيظ، و العفو عن المسي ء، و الصلة بالنفس و المال. [46].

51. و قال عليه السلام: النجاة في ثلاث: تمسك عليك لسانك. و يسعك بيتك. و تندم علي خطيئتك. [47].

52. و قال عليه السلام: الجهل في ثلاث: في تبدل الإخوان، و المنابذة بغير بيان و التجسس عما لا يعني. [48].

53. و قال عليه السلام: الأنس في ثلاث: في الزوجة الموافقة، و الولد البار، و الصديق المصافي.

54. و قال عليه السلام: من رزق ثلاثا نال ثلاثا و هو الغني الأكبر: القناعة بما أعطي، و اليأس مما في أيدي الناس، و ترك الفضول. [49].

55. و قال عليه السلام: ثلاثة لا يعذر المرء فيها: مشاورة ناصح، و مداراة حاسد، و التحبب إلي الناس. [50].

56. و قال عليه السلام: لا يعد العاقل عاقلا حتي يستكمل ثلاثا: إعطاء الحق من نفسه علي حال الرضا و الغضب، أن يرضي للناس ما يرضي لنفسه، و استعمال الحلم

عند العثرة. [51].

[صفحه 252]

57. و قال عليه السلام: ثلاث يجب علي كل إنسان تجنبها: مقارنة الأشرار، و محادثة النساء، و مجالسة أهل البدع. [52].

58. و قال عليه السلام: ثلاثة تدل علي كرم المرء: حسن الخلق، و كظم الغيظ، و غض الطرف. [53].

59. و قال عليه السلام: ثلاثة من استعملها أفسد دينه و دنياه: من [أ] ساء ظنه، و أمكن من سمعه، و أعطي قياده حليلته. [54].

60. و قال عليه السلام: العاقل لا يستخف بأحد. و أحق من لا يستخف به ثلاثة: العلماء، و السلطان، و الإخوان؛ لأنه من استخف بالعلماء أفسد دينه، و من استخف بالسلطان أفسد دنياه، و من استخف بالإخوان أفسد مروته. [55].

61. و قال عليه السلام: ثلاثة تكدر العيش: السلطان الجائر، و الجار السوء، و المرأة البذية. [56].

62. و قال عليه السلام: ثلاثة تعقب الندامة: المباهاة، و المفاخرة، و المعازة. [57].

63. و قال عليه السلام: ثلاثة مركبة في بني آدم: الحسد، و الحرص، و الشهوة. [58].

64. و قال عليه السلام: ثلاث خصال من رزقها كان كاملا: العقل، و الجمال، و الفصاحة. [59].

65. و قال عليه السلام: ثلاث خلال يقول كل إنسان انه علي صواب منها: دينه الذي يعتقده، و هواه الذي يستعلي عليه، و تدبيره في اموره. [60].

[صفحه 254]

66. و قال عليه السلام: لا يستغني أهل كل بلد عن ثلاثة يفزع إليه في أمر دنياهم و آخرتهم، فإن عدموا ذلك كانوا همجا: فقيه عالم ورع، و أمير خير مطاع، و طيب بصير ثقة. [61].

67. و قال عليه السلام: إن يسلم الناس من ثلاثة أشياء كانت سلامة شاملة: لسان السوء، و يد السوء، و فعل السوء. [62].

68. و قال عليه السلام: لا يتم المعروف إلا بثلاث خلال: تعجيله، و تقليل كثيره، و ترك الامتنان به.

[63].

69. و قال عليه السلام: الأيام ثلاثة: فيوم مضي لا يدرك، و يوم الناس فيه فينبغي أن يغتنموه، و غدا إنما في أيديهم أمله. [64].

70. و قال عليه السلام: من لم تكن فيه ثلاث خصال لم ينفعه الإيمان: حلم يرد به جهل الجاهل، و ورع يحجزه عن طلب المحارم، و خلق يداري به الناس. [65].

71. و قال عليه السلام: ثلاث من كن فيه استكمل الايمان، من إذا غضب لم يخرجه غضبه من الحق، و إذا رضي لم يخرجه رضاه إلي الباطل، و من إذا قدر عفا. [66].

72. و قال عليه السلام: ثلاثة أشياء لا ينبغي للعاقل أن ينساهن علي كل حال: فناء الدنيا و تصرف الأحوال، و الآفات التي لا أمان لها. [67].

73. و قال عليه السلام: ثلاثة أشياء لا تري كاملة في واحد قط: الإيمان، و العقل، و الاجتهاد. [68].

[صفحه 256]

74. و قال عليه السلام: لا يستكمل عبد حقيقة الإيمان حتي تكون فيه خصال ثلاث: الفقه في الدين، و حسن التقدر في المعيشة، و الصبر علي الرزايا، و لا قوة إلا بالله العلي العظيم. [69].

75. و قال عليه السلام: إذا أردت أن تعلم صحة ما عند أخيك فأغضبه، فإن ثبت لك علي المودة فهو أخوك و إلا فلا. [70].

76. و قال عليه السلام: لا تعتد بمودة أحد حتي تغضبه ثلاث مرات. [71].

77. و قال عليه السلام: الرغبة في الدنيا تورث الغم و الحزن، و الزهد في الدنيا راحة القلب و البدن. [72].

78. و قال عليه السلام: لا يصلح المؤمن إلا علي ثلاث خصال: التفقه في الدين، و حسن التقدير في المعيشة، و الصبر علي النائبة. [73].

79. و قال عليه السلام: المؤمن لا يغلبه فرجه، و لا يفضحه بطنه. [74].

80. و قال عليه السلام: صلاح حال التعايش

و التعاشر مل ء مكيال، ثلثاه فطنة، و ثلثة تغافل. [75].

81. و قيل له: ما المروة؟ فقال عليه السلام: لا يراك الله حيث نهاك، و لا يفقدك من حيث أمرك. [76].

82. و سأله رجل أن يعلمه ماينال به خير الدنيا و الآخرة، و لا يطول عليه؟ فقال عليه السلام: لا تكذب. [77].

[صفحه 258]

83. و قال عليه السلام: إذا صلح أمر دنياك فاتهم دينك. [78].

84. و قال عليه السلام: بروا آباءكم يبركم أبناؤكم، و عفوا عن نساء الناس تعف نساؤكم. [79].

85. و قال عليه السلام: الحياء علي وجهين. فمنه ضعف، و منه قوة و إسلام و إيمان. [80].

86. و قال عليه السلام: السلام: تطوع و الرد، فريضة. [81].

87. و قال عليه السلام: من بدأ بكلام قبل سلام فلا تجيبوه. [82].

88. و قال عليه السلام: إن تمام التحية للمقيم المصافحة، و تمام التسليم علي المسافر المعانقة. [83].

89. و قال عليه السلام: تصافحوا. فإنها تذهب بالسخيمة. [84].

90. و قال عليه السلام: اتق الله بعض التقي و إن قل، ودع بينك و بينه سترا و إن رق. [85].

91. و قال عليه السلام: من ملك نفسه إذا غضب، و إذا رغب، و إذا رهب، و إذا اشتهي حرم الله جسده علي النار. [86].

92. و قال عليه السلام: العافية نعمة خفية إذا وجدت نسيت، و إذا عدمت ذكرت. [87].

93. و قال عليه السلام: قد عجز من لم يعد لكن بلاء صبرا، و لكل نعمة شكرا، و لكل عسر يسرا.

اصبر نفسك عند كل بلية، ورزية في ولد أو في مال. فإن الله إنما يقبض عاريته و هبته ليبلو شكرك و صبرك. [88].

[صفحه 260]

94. و روي عن كتاب رسالة الغيبة للشهيد الثاني - رحمه الله - في ما أجاب الإمام الصادق عليه السلام عما كتبه إليه عبدالله بن

النجاشي - في حديث طويل - ذكر في آخره: ثم إني أوصيك بتقوي الله، و إيثار طاعته، و الاعتصام بحبله؛ فإنه من اعتصم بحل الله فقد هدي إلي صراط مستقيم، فاتق الله و لا تؤثر أحدا علي رضاه و هواه؛ فإنه وصية الله - عز و جل - إلي خلقه لا يقبل منهم غيرها، و لا يعظم سواها، و اعلم، أن الخلائق لم يوكلوا بشي ء أعظم من التقوي. فإنه وصيتنا أهل البيت، فان استطعت أن لا تنال من الدنيا شيئا تسأل عنه غدا فافعل. [89].

95. و قال أبو عبيدة: أدع الله لي أن لا يجعل رزقي علي أيدي العباد. فقال عليه السلام: أبي الله عليك ذلك إلا أن يجعل أرزاق العباد بعضهم من بعض، و لكن أدع الله أن يجعل رزقك علي أيدي خيار خلقه؛ فإنه من السعادة، و لا يجعله علي أيدي شرار خلقه؛ فإنه من الشقاوة. [90].

96. و قال عليه السلام: إنا لنحب من كان عاقلا، عالما، فهما، فقيها، حليما، مداريا، صبورا، صدوقا، وفيا، إن الله خص الأنبياء عليهم السلام بمكارم الأخلاق، فمن كانت فيه فليحمد الله علي ذلك، و من لم تكن فيه فليتضرع إلي الله، و ليسأله إياها.

قيل له: و ما هي؟ قال عليه السلام: الورع، و القناعة، و الصبر، و الشكر، و الحلم، و الحياء و السخاء، و الشجاعة، و الغيرة، و صدق الحديث، و البر، و أداء الأمانة، و اليقين، و حسن الخلق، و المروة. [91].

[صفحه 262]

97. و قال عليه السلام: من أوثق عري الإيمان أن تحب في الله، و تبغض في الله، و تعطي في الله، و تمنع في الله. [92].

98. و قال عليه السلام: لا يتبع الرجل بعد موته إلا ثلاث خلال: صدقة

أجراها الله له في حياته، فهي تجري له بعد موته، و سنة هدي يعمل بها، و ولد صالح يدعو له. [93].

99. و قال عليه السلام: لم يستزد في محبوب بمثل الشكر، و لم يستنقض من مكروه بمثل الصبر. [94].

100. و قال عليه السلام: ليس لإبليس جند أشد من النساء و الغضب. [95].

101. و قال عليه السلام: الدنيا سجن المؤمن و الصبر حصنه، و الجنة مأواه، و الدنيا جنة الكافر، و القبر سجنه، و النار مأواه. [96].

102. و قال عليه السلام: اذا رأيتم العبد يتفقد الذنوب من الناس نسيا لذنبه فاعلموا أنه قد مكر به. [97].

103. و قال عليه السلام: لا ينبغي لمن لم يكن عالما أن يعد سعيدا، و لا لمن لم يكن ودودا أن يعد حميدا، و لمن لم يكن صبورا أن يعد كاملا، و لا لمن لا يتقي ملامة العلماء و ذمهم أن يرجي له خير الدنيا و الآخرة، و ينبغي للعاقل أن يكون صدوقا ليؤمن علي حديثه، و شكورا ليستوجب الزيادة. [98].

104. و قيل له: من أكرم الخلق علي الله؟ فقال عليه السلام: أكثرهم ذكرا لله، و أعملهم بطاعة الله.

قلت: فمن أبعض الخلق إلي الله؟ قال عليه السلام: من يتهم الله.

[صفحه 264]

قلت: أحد يتهم الله؟ قال عليه السلام: نعم من استخار الله فجاءته الخيرة بما يكره فيسخط فذلك يتهم الله.

قلت: و من؟ قال: يشكو الله؟ قلت: واحد يشكوه؟ قال عليه السلام: نعم، من إذا ابتلي شكي بأكثر مما أصابه قلت: و من؟ قال: إذا أعطي لم يشكر، و إذا ابتلي لم يصبر.

قلت: فمن أكرم الخلق علي الله؟ قال عليه السلام: من إذا أعطي شكر، و إذا ابتلي صبر. [99].

105. و قال عليه السلام: ليس لملول صديق، و لا لحسود غني، و كثرة النظر

في الحكمة تلقح العقل. [100].

106. و قال عليه السلام: عالم أفضل من ألف عابد، و ألف زاهد، و ألف مجتهد. [101].

107. و قال عليه السلام: إن لكل شي ء زكاة، و زكاة العلم أن يعلمه أهله. [102].

108. سئل عن صفة العدل من الرجل؟ فقال عليه السلام: إذا غض طرفه عن المحارم، و لسانه عن المآثم، و كفه عن المظالم. [103].

109. و قال عليه السلام: إياك و مخالطة السفلة، فإن مخالطة السفلة لا تؤدي إلي خير. [104].

110. و قال عليه السلام: أنفع الأشياء للمرء سبقه الناس إلي عيب نفسه، و أشد شي ء مؤونة إخفاء الفاقة. و أقل الأشياء غنا النصيحة لمن لا يقبلها و مجاورة الحريص، و أروح الروح اليأس من الناس، لا تكن ضجرا و لا غلقا، و ذلل [صفحه 266]

نفسك باحتمال من خالفك ممن هو فوقك، و من له الفضل عليك، فإنما أقررت له بفضله لئلا تخالفه، و من لا يعرف لأحد الفضل فهو المعجب برأيه، و اعلم، أنه لا عز لمن لا يتذلل لله، و لا رفعة لمن لا يتواضع لله. [105].

111. و قال عليه السلام: أحب إخواني إلي من أهدي إلي عيوبي. [106].

112. و قال عليه السلام: لا تكون الصداقة إلا بحدودها، فمن كانت فيه هذه الحدود أو شي ء منه و إلا فلا تنسبه إلي شي ء من الصداقة: فأولها أن تكون سريرته و علانيته لك واحدة، و الثانية أن يري زينك زينة و شينك شينه، و الثالثة أن لا تغيره عليك ولاية و لا مال. و الرابعة لا يمنعك شيئا تناله مقدرته، و الخامسة و هي - تجمع هذه الخصال - أن لا يسلمك عند النكبات. [107].

113. و قال عليه السلام: مجاملة الناس ثلث العقل. [108].

114. و قال عليه السلام: للمفضل: أوصيك

بست خصال تبلغهن شيعتي، قلت: و ما هن يا سيدي؟ قال عليه السلام: أداء الامانة إلي من ائتمنك، و أن ترضي لأخيك ما ترضي لنفسك، و اعلم أن للأمور أواخر فاحذر العواقب. و أن للأمور بغتات فكن علي حذر. و إياك و مرتقي جبل سهل إذا كان المنحدر وعرا، و لا تعدن أخاك وعدا ليس يدك وفاؤه. [109].

115. و قال عليه السلام: ثلاث لم يجعل الله لأحد من الناس فيهن رخصة: بر الوالدين برين كانا أو فاجرين، و وفاء بالعهد للبر و الفاجر، و أداء الأمانة إلي البر و الفاجر. [110].

[صفحه 268]

116. و قال عليه السلام: إني لأرحم ثلاثة و حق لهم أن يرحموا، عزيز أصابته مذلة بعد العز،و غني أصابته حاجة بعد الغني. و عالم يستخف به أهله و الجهلة. [111].

117. و قال عليه السلام: من تعلق قلبه بحب الدنيا تعلق من ضررها بثلاث خصال: هم لا يفني. و أمل لا يدرك. و رجاء لا ينال. [112].

118. و قال عليه السلام: من غضب عليك من إخونك ثلاث مرات فلم يقل فيك مكروها فأعده لنفسك. [113].

119. و قال عليه السلام: يأتي علي الناس زمان ليس فيه شي ء أعز من أخ أنيس و كسب درهم حلال. [114].

120. و قال عليه السلام: من وقف نفسه موقف التهمة فلا يلو من أساء به الظن، و من كتم سره كانت الخيرة في يده، و كل حديث جاوز اثنين فاش وضع أمر أخيك علي أحسنه، و لا تطلبن بكلمة خرجت من أخيك سوءا و أنت تجد لها في الخير محملا. و عليك بإخوان الصدق؛ فإنهم عدة عند الرخاء و جنة عند البلاء، و شاور في حديثك الذين يخافون الله، و أحبب الإخوان علي قدر التقوي، و اتق

شرار النساء و كن من خيارهن علي حذر، و إن أمرنكم بالمعروف فخالفوهن حتي لا يطمعن منكم في المنكر. [115].

121. و قال عليه السلام: لا يبلغ أحدكم حقيقة الإيمان حتي يحب الخلق منه في الله، و يبغض أقرب الخلق منه في الله. [116].

[صفحه 270]

122. و قال عليه السلام: لأبي بصير: يا أبا محمد لا تفتش الناس عن أديانهم فتبقي بلا صديق. [117].

123. و قال عليه السلام: الصفح الجميل أن لا تعاقب علي الذنب، و الصبر الجميل الذي ليس فيه شكوي. [118].

124. و قال عليه السلام: أربع من كن فيه كان مؤمنا و إن كان من قرنه إلي قدمه ذنوبا: الصدق، و الحياء، و حسن الخلق، و الشكر. [119].

125. و قال عليه السلام: لا تكون مؤمنا حتي تكون خائفا راجيا، و لا تكون خائفا راجيا حتي تكون عاملا لما تخاف و ترجو. [120].

126. و قال عليه السلام: ليس الإيمان بالتحلي، و لا بالتمني، و لكن الإيمان ما خلص في القلوب و صدقته الأعمال. [121].

127. و قال عليه السلام: الإيمان إقرار و عمل و نية، و الإسلام إقرار و عمل. [122].

128. و قال عليه السلام: لا تذهب الحشمة بينك و بين أخيك و أبق منها، فإن ذهاب الحشمة ذهاب الحياء، و بقاء الحشمة بقاء المودة. [123].

129. و قال عليه السلام: ما فتح الله علي عبد باباً من الدنيا إلا فتح عليه من الحرص مثليه. [124].

130. و قيل له: أين طريق الراحة؟ فقال عليه السلام: في خلاف الهوي، قيل: فمتي يجد الراحة؟ فقال عليه السلام: عند أول يوم يصير في الجنة. [125].

[صفحه 272]

131. و قال عليه السلام: طعم الماء الحياة و طعم الخبز القوة، و ضعف البدن و قوته من شحم الكليتين. و موضع العقل الدماغ. و القسوة و الرقة

في القلب. [126].

132. و قال عليه السلام: المشي المستعجل يذهب ببهاء المؤمن و يطفي ء نوره. [127].

133. و قال عليه السلام: الغضب ممحقة لقلب الحكيم، و من لم يملك غضبه لم يملك عقله. [128].

134. و قال عليه السلام: إن الغني و العز يجولان، فإذا ظفرا بموضع التوكل أوطناه. [129].

135. و قال عليه السلام: حسن الخلق من الدين و هو يزيد في الرزق. [130].

136. و قال عليه السلام: المروة مروتان: مروة الحضر، و مروة السفر، فأما مروة الحضر فتلاوة القرآن، و حضور المساجد، و صحبة أهل الخير، و النظر في التفقه.

و أما مروة السفر: فبذل الزاد، و المزاح في غير ما يسخط الله و قلة الخلاف علي من صحبك، و ترك الرواية عليهم إذا فارقتهم. [131].

137. و قال عليه السلام: اعلم أن ضارب علي عليه السلام بالسيف و قاتله لو ائتمنني، و استنصحني، و استشارني ثم قبلت ذلك منه لأديت إليه الأمانة. [132].

138. و قال سفيان: قلت لأبي عبدالله عليه السلام: يجوز أن يزكي الرجل نفسه؟ قال: نعم، إذا اضطر إليه، أما سمعت قول يوسف: (اجعلني علي خزائن الأرض إني حفيظ عليم) و قول العبد الصالح (أنا لكم ناصح أمين). [133].

[صفحه 274]

139. و قال عليه السلام: إن الله يعطي الدنيا من يحب و يبغض، و لا يعطي الإيمان إلا أهل صفوته من خلقه. [134].

140. و قيل له: ما كان في وصية لقمان؟ فقال عليه السلام: كان فيها الأعاجيب، و كان من أعجب ما فيها أن قال لابنه: خف الله خيفة لو جئته ببر الثقلين لعذبك، و ارج الله رجاء لو جئته بذنوب الثقلين لرحمك.

ثم قال أبو عبدالله عليه السلام: ما من مؤمن إلا و في قلبه نوران: نور خيفة، و نور رجاء. لو وزن هذا لم يزد علي

هذا، و لو وزن هذا لم يزد علي هذا. [135].

141. و قال عليه السلام: لا يتكلم أحد بكلمة هدي فيؤخذ بها إلا كان له مثل أجر من أخذ بها. و لا يتكلم بكلمة ضلالة فيؤخذ بها إلا كان عليه مثل وزر من أخذ بها. [136].

142. و قال عليه السلام: أربعة من أخلاق الأنبياء عليهم السلام: البر، و السخاء، والصبر علي النائبة، و القيام بحق المؤمن. [137].

143. و قال عليه السلام: لا تعدن مصيبة أعطيت عليها الصبر و استوجبت عليها من الله ثوابا بمصيبة، إنما المصيبة أن يحرم صاحبها أجرها و ثوابها؛ إذا لم يصبر عند نزولها. [138].

144. و قال عليه السلام: إن لله عبادا من خلقه في أرضه يفزع إليهم في حوائج الدنيا و الآخرة، أولئك هم المؤمنون حقا، آمنون يوم القيامة.

ألا و إن أحب المؤمنين إلي الله من أعان المؤمن الفقير في دنياه و معاشه، و من أعان و نفع و دفع المكروه عن المؤمنين. [139].

[صفحه 276]

145. و قال سفيان الثوري: دخلت علي الصادق عليه السلام فقلت له: أوصني بوصية أحفظها من بعدك؟ قال عليه السلام: و تحفظ يا سفيان؟ قلت: أجل يا ابن بنت رسول الله، قال عليه السلام يا سفيان: لا مروة لكذوب، و لا راحة لحسود، و لا إخاء لملوك، و لا خلة لمختال. و لا سؤدد لسي ء الخلق، ثم أمسك عليه السلام، فقلت: يا ابن بيت رسول الله، زدني؟ فقال عليه السلام: يا سفيان، ثق بالله تكن عارفا. و ارض بما قسمه لك تكن غنيا. صاحب بمثل ما يصاحبونك به تزدد إيمانا. و لا تصاحب الفاجر فيعلمك من فجوره. و شاور في أمرك الذين يخشون الله - عز و جل - ثم أمسك عليه السلام.

فقلت: يا ابن بنت رسول الله، زدني؟

فقال عليه السلام: يا سفيان، من أراد عزا بلاسلطان، و كثرة بلا إخوان، و هيبة بلا مال فلينتقل من ذل معاصي الله إلي عز طاعته. ثم أمسك عليه السلام: فقلت: يا ابن بنت رسول الله، زدني؟ فقال عليه السلام: يا سفيان، أدبني أبي عليه السلام بثلاث و نهاني عن ثلاث: فأما اللواتي أدبني بهن، فإنه قال لي: يا بني، من يصحب صاحب السوء لا يسلم. و من لا يقيد ألفاظه يندم، و من يدخل مداخل السوء يتهم.

قلت: يا ابن بنت رسول الله، فما الثلاث اللواتي نهاك عنهن؟

قال عليه السلام: نهاني أن أصاحب حاسد نعمة، و شامتا بمصيبة، أو حامل نميمة. [140].

146. و قال عليه السلام: المؤمن بين مخافتين: ذنب قد مضي لا يدري ما يصنع الله فيه، و عمر قد بقي لا يدري ما يكتسب فيه من المهالك، فهو لا يصبح إلا خائفا، و لا يمسي إلا خائفا، و لا يصلحه إلا الخوف. [141].

[صفحه 278]

147. و قال عليه السلام: من رضي بالقليل من الرزق قبل الله منه اليسير من العمل، و من رضي باليسير من الحلال خفت مؤونته، و زكت مكتسبه، و خرج من حد العجز. [142].

148. و قال عليه السلام: لن تكونوا مؤمنين حتي تعدوا البلاء نعمة، و الرخاء مصيبة. [143].

149. و قال عليه السلام: من صحة يقين المرء المسلم أن لا يرضي الناس بسخط الله. و لا يحمدهم علي ما رزق الله. و لا يلومهم علي ما لم يؤته الله. فإن رزقه لا يسوقه حرص حريص، و لا يرده كره كاره. و لو أن أحدكم فر من رزقه كما يفر من الموت لأدركه رزقه قبل موته، كما يدركه الموت. [144].

150. و قال عليه السلام: ثلاث خصال هن أشد ما عمل به العبد: إنصاف

المؤمن من نفسه، و مواساة المرء لأخيه، و ذكر الله علي كل حال، قيل له: فما معني ذكر الله علي كل حال؟ قال عليه السلام: يذكر الله عند كل معصية يهم بها فيحول بينه و بين المعصية. [145].

151. و في السرائر بسنده عن الهيثم بن واقد الجزري، قال عليه السلام: سمعت أبا عبدالله عليه السلام يقول: من أخرجه الله من ذل المعاصي إلي عز التقوي أغناه الله بلا مال، و أعزة بلا عشيرة، و آنسه بلا بشر، و من خاف الله خاف منه كل شي ء، و من لم يخف الله أخافه الله من كل شي ء، و من رضي من الله باليسير من المعاش رضي الله عنه باليسير من العمل، و من لم يستحي من طلب الحلال [صفحه 280]

و قنع به خفت مؤنته و نعم أهله و من زهد في الدنيا أثبت الله الحكمة في قلبه، و أنطق به لسانه، و بصره عيوب الدنيا داءها و دواءها، و أخرجه من الدنيا سالما إلي دار السلام. [146].

152. في أمالي الطوسي بسنده عن عمروبن سعيد بن هلال، قال: قلت لأبي عبدالله عليه السلام: أوصني، فقال أوصيك بتقوي الله، و الورع، و الاجتهاد.

و اعلم أنه لا ينفع اجتهاد لا ورع فيه، و انظر إلي من هو دونك، و لا تنظر إلي من هو فوقك، فكثيرا ما قال الله - عز و جل - لرسوله صلي الله عليه و آله و سلم: (فلا تعجبك أموالهم و لا أولادهم) و قال عز ذكره: (و لا تمدن عينيك إلي ما متعنا به أزواحا منهم زهرة الحيوة الدنيا) فإن نازعتك نفسك إلي شي ء من ذلك فاعلم أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كان

قوته الشعير، و حلواه التمر، و قوده السعف. و إذا أصبت بمصيبة فاذكر مصابك برسول الله صلي الله عليه و آله و سلم؛ فإن الناس لم يصابوا بمثله أبدا، و لن يصابوا بمصله أبدا. [147].

[صفحه 227]

ترجمه

1 - شيخ صدوق رحمه الله در كتاب خصال به سندش از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: پارساترين مردم كسي است كه در مورد شبهه توقف كند، عابدترين مردم كسي است كه واجبات را به جا آورد، زاهدترين مردم كسي است كه حرام را ترك كند و پر تلاش ترين مردم كسي است كه گناه نكند.

2 - و نيز به سندش از سفيان ثوري روايت كرد كه گويد: حضور حضرت صادق عليه السلام شرفياب شدم و عرض كردم: يابن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم به من سفارشي كن، فرمود: اي سفيان! دروغ گو مردانگي ندارد، پادشاهان برادري نشناسند، حسود آسودگي ندارد و بد خلق آقا نمي شود، عرض كردم: يابن رسول الله! بيشتر بفرماييد، فرمود: اي سفيان! به خدا اعتماد كن تا مؤمن باشي، به هر چه خدا نصيب تو كرده خشنود باش تا بي نياز باشي. با همسايگان خود خوش رفتار باش تا مسلمان باشي، با بدكار دوستي مكن تا از بدكاري خود به تو آموزد و در كار خود با خدا ترسان مشورت كن.

عرض كردم: يابن رسول الله! افزون فرما.

فرمود: اي سفيان! هر كس عزتي مي خواهد كه وابسته به فاميل نباشد و بي نيازي مي طلبد كه وابسته به مال نيست و هيبتي مي خواهد كه به سلطنت وابسته نيست، بايد از خواري و شرمساري گنه كاري زير سايه ي فرمان برداري خدا برود.

عرض

كردم: يابن رسول الله! باز هم بفرماييد.

فرمود: اي سفيان! پدرم مرا به سه چيز امر كرد و از سه چيز نهي كرد، در ضمن آنچه به من گفت، فرمود: پسرم! كسي كه با رفيق بد همراه باشد، سالم نمي ماند و كسي كه در

[صفحه 229]

دالان هاي بدي در آيد، متهم مي گردد و كسي كه زبانش را نگه ندارد، پشيماني مي كشد، سپس براي من اين ابيات خواند [كه ترجمه اش را برخي چنين به نظم آورده اند]:

شيوه كن گفتار نيكو را كزان محفوظ گردي چون زبان معتاد گردد هر چه آموزند وي را

مي تراود از زبانت آنچه يادش مي دهي زشت باشد يا نكو، بنگر چه آموزي تو وي را

3 - در كتاب تفسير علي بن ابراهيم به سندش از حفص بن غياث روايت كرده كه امام صادق عليه السلام بدو فرمود:

اي حفص! دنيا در نزد من، همانند مرداري است كه هر گاه ناچار شدم از آن مي خورم.

اي حفص! به راستي كه خداي تعالي مي داند كه بندگان چه مي كنند و به كجا مي روند.

از همين رو در برابر كارهاي بدشان بردباري مي كند به خاطر همان عمل گذشته اي كه درباره ي آنها دارد، پس نبايد تو را فريب دهد تلاش و كوشش كسي كه ترس از دست رفتن دنيا را ندارد. سپس گفتار خداي تعالي را تلاوت كرد كه فرموده: «اين خانه ي آخرت را قرار دهيم براي كساني كه اراده ي سر بزرگي كردن در دنيا را ندارند …» و شروع به گريه كرد و فرمود: به خدا سوگند! آرزوها در برابر اين آيه بر باد رفت.

سپس فرمود: به خدا سوگند! نيكان رستگار شوند، آيا هيچ مي داني

آنها كيانند؟ آنان كساني اند كه مورچه را نمي آزارند. در علم و دانش انسان همان خشيت و ترس از خدا كافي است و در جهل و ناداني او همين بس كه به خدا مغرور شود.

اي حفص! به راستي كه از نادان هفتاد گناه آمرزيده شود، پيش از آن كه از عالم و دانا يك گناه بخشوده شود و كسي كه ياد گيرد و ياد دهد و به آنچه آموخته عمل كند، در ملكوت آسمان ها بزرگ خوانده شود. و درباره اش بگويند: براي خدا ياد گرفت و براي خدا عمل كرد و براي خدا ياد داد.

عرض كردم: فدايت شوم، مرز و حد زهد در دنيا چيست؟ فرمود: خداوند آن را در كتاب خود مرزبندي كرده و فرموده: «تا افسوس نخوريد بر آنچه از دستتان رفته و شادمان نشويد به آنچه بر شما رسيده» به راستي كه داناترين مردم به خداوند، كسي است كه از خدا بيشتر بيم داشته باشد و كسي از خدا بيشتر بيم دارد كه به او داناتر باشد و كسي كه به خدا داناتر باشد، در دنيا بيشتر زهد ورزد.

مردي به آن حضرت عرض كرد: اي فرزند رسول خدا! مرا سفارشي فرما، فرمود تقواي الهي پيشه كن، كه هيچ گاه دچار وحشت [و ترس از تنهايي] نخواهي شد.

[صفحه 231]

4 - و در كتاب خصال به سندش روايت كرده كه امام صادق عليه السلام فرمود: دريا همسايه اي ندارد و پادشاه رفيق و دوستي ندارد و تن درستي بهايي ندارد و چه بسيار نعمت رسيده اي كه خود نداند.

5 - و نيز به سندش روايت كرده كه امام صادق عليه السلام فرمود: پنج خصلت از پنج كس محال است:

اندرز از حسود، مهرباني از دشمن، احترام از فاسق، وفا از زن و هيبت از درويش و فقير.

6 - و نيز به سندش روايت كرده كه امام صادق عليه السلام فرمود: پنچ چيز چنان است كه من مي گويم: بخيل آسايش ندارد، حسود لذت نبرد، پادشاهان وفا ندارند، دروغ گو مردانگي ندارد، و بي خرد آقا نشود.

7 - و به سندش از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: هر كس پنج خصلت نداشته باشد، بهره ي درستي از او برده نشود: نخست، وفا؛ دوم، تدبير؛ سوم، حيا؛ چهارم، خوش خلقي؛ پنجم، كه جامع همه اينها است، آزادگي.

8 - و فرمود: پنج خصلت است كه هر كس يكي از آنها را نداشته باشد هميشه زندگاني اش ناقص، عقلش نابود و دلش پريشان است. نخست، تن درستي؛ دوم، امنيت؛ سوم، وسعت رزق؛ چهارم، همدم موافق؛ راوي گفت:

عرض كردم: همدم موافق چيست؟ فرمود: زن نيك و فرزند شايسته و معاشر خوب، پنجم، كه جامع همه اينها است، آسودگي.

9 - و به سندش از يحيي حلبي كه گويد: شنيدم از امام صادق عليه السلام كه مي فرمود: هفت كس [صفحه 233]

كار خود را تباه كنند: مردم حكيم و دانشمند كه علم خود را نشر نكند و مردم او را نشناسند و از او استفاده نكنند و نام او برده نشود، شخص فرزانه و حكمت اندوزي كه سرمايه ي خود را به نااهلان بدهد كه دروغ گويند و باور ندارند، كسي كه شخص مكار و خيانتكار را امين خود كند، بزرگ تند خويي كه مهروزي ندارد، مادري كه راز خود را از فرزند نگه ندارد و اسرارش را نزد وي فاش كند، كسي كه در

سرزنش برادرانش شتاب كند و كسي كه هميشه با هم نوع و هم كيش خود ستيزه مي كند.

10 - و به سندش از حلبي روايت كرده كه گويد: شنيدم امام ششم مي فرمود: نبايد شخص متكبر در نيك نامي طمع داشته باشد و نه شخص نيرنگ باز در بسياري دوستان، و بد اخلاق در شرافت و بخل در صله ي رحم، و مسخره كننده در دوستي درست و كسي كه كم مسئله مي داند در قضاوت و دادگري و غيبت كننده در سلامتي از تعرض مردم و حسود در آسايش دل و كسي كه بر گناه كوچك خرده گيري مي كند در آقايي و سروري و نه مرد كم تجربه اي كه رأي خود را مي پسندد در رياست.

11 - و به سندش از امام عسكري از پدرانش از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه به برخي از مردم نوشت: اگر خواستي سرانجام كارت به خير پايان پذير و تو هنگام جان دادن، در بهترين اعمال جان بسپاري، حق خدا را بزرگ بشمار از اين كه نعمتهايش را در نافرماني اش صرف كني و فريب بردباري او را نسبت به خود نخوري و هر كس كه ديدي ما را ياد مي كند و يا از دوستي ما دم مي زند گرامي اش داري، چه راست گويد و چه دروغ، زيرا تو پاداش انديشه ي خود را بگيري و اگر دروغ گويد، دروغش بر عهده ي خود او است.

12 - و در كتاب امالي شيخ به سندش از فضل بن عبدالملك از امام صادق عليه السلام از پدران بزرگوارش از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم روايت كرده كه فرمود:

سرآغاز نامه ي مؤمن پس از مرگش،

[صفحه 235]

آن است كه مردم درباره اش گويند: اگر خوب است خوب و اگر بد است بد و نخستين هديه ي مؤمن آن است كه خداوند او را و هر كس كه به دنبال جنازه اش آمده، بيامرزد. سپس فرمود:

اي فضل! كسي كه به مسجد رفت و آمد كرده و مصاحبت كند باز نگردد، جز به يكي از سه بهره: يا دعايي كه كرده و بدان به بهشت مي رود و يا دعايي كرده كه خداوند به خاطر آن، بلاي دنيا را از وي باز گرداند و يا در راه خدا برادري به دست آورد.

سپس فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: هيچ مرد مسلماني پس از بهره ي اسلام بهره اي نبرده، همانند برادري كه در راه خدا به دست آورد.

آن گاه فرمود: اي فضل! به بي نوايان شيعيان ما بي اعتنايي نكنيد، كه هر يك از آنان در روز قيامت، از گروهي به عدد دو قبيله ي «ربيعه» و «مضر» شفاعت مي كند. سپس فرمود: اي فضل! مؤمن را بدان جهت مؤمن گويند كه از خدا امان خواهد و خداوند امانش را بپذيرد، پس فرمود: مگر نشنيده اي كه خداوند درباره ي دشمنان شما فرموده كه چون روز قيامت شفاعت مردي از شما را درباره ي دوستش مي بيند [با حسرت و افسوس] گويد: «ما شفيع و دوستي صميمي نداريم» .

13 - و در همان كتاب به سندش از امام صادق عليه السلام روايت كرده، به اصحاب خود فرمود: سخني را از من بشنويد كه از اسبان نشان دار [قيمتي] براي شما بهتر [و ارزشمندتر] است:

هيچ يك از شما سخني را نگويد كه به

كارش نيايد و بسياري از سخناني هم كه به كارش آيد واگذارد، تا اين كه جاي آن را بيابد، زيرا بسا گوينده اي كه نابجا سخني را بگويد و با آن سخن برخود جنايت كند؛

هيچ يك از شما با مردمان نابخرد و يا انسان هاي بردبار مجادله و ستيزه جويي نكند، كه هر كس با شخص حليم و بردبار ستيزه جويي كند، او را [با حلم خود] از خويش براند و كسي كه با نابخردي ستيز كند، او را به هلاكت اندازد؛

ياد كنيد از برادر ديني خود در غياب او، به بهترين وجهي كه دوست داريد او در غيابتان شما را ياد كند؛

عمل و رفتار شما، همانند رفتار كسي باشد كه مي داند در برابر احسان و نيكي پاداش گيرد و در برابر جرم و گناه بازداشت شود.

[صفحه 237]

14 - و در كتاب امالي شيخ به سندش از عبدالعزيز محمد روايت كرده كه گويد: سفيان ثوري خدمت امام صادق عليه السلام آمد و من نزد آن حضرت بودم، امام صادق عليه السلام به او فرمود:

اي سفيان! تو مردي هستي تحت پيگرد [مأموران دولت] و من هم بر سر زبان ها هستم [زودتر] هر چه مي خواهي بپرس [كه باعث گرفتاري من و تو نشود].

عرض كرد: اي فرزند رسول خدا! من خدمت شما نيامده ام، جز براي اين كه از شما بهره ي خيري گيرم. امام عليه السلام به او فرمود:

اي سفيان! من كار نيك و احسان را به گونه اي ديدم كه جز به سه چيز به اتمام نرسد [و كامل نشود]: به شتاب كردن در آن و پوشاندنش و كوچك شمردنش. و اين بدان جهت است كه شتاب كردن در احسان سبب گوارا

شدنش مي شود و چون آن را بپوشاني به اتمام رساني و چون كوچك بشماري به نظر كسي كه به وي احسان كرده اي بزرگ آيد.

اي سفيان! هنگامي كه خداوند نعمتي به يكي از شما عنايت فرمود بايد خدا را سپاس گويد و حمد كند و چون روزي او به كندي رسد استغفار كند و چون چيزي او را غمگين كند، بگويد: «لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم» .

اي سفيان، اينها سه اندرز بود و چه ارزشمند است اين سه اندرز.

چه بخشش خوبي است سخن شايسته، كه مؤمن آن را بشنود و در هم پيچد تا آن را به برادر مؤمن خود هديه كند.

و فرمود: احسان و نيكي همانند نام آن، نيكو است و چيزي از احسان و نيكي بزرگ تر نيست، مگر پاداش آن و چنان نيست كه هر كس بخواهد احسان كند، آن را انجام دهد و نه هر كس بدان ميل داشته باشد، توانش را داشته باشد و نه هر كس بر آن توانا باشد، مأذون در آن باشد و چون ميل و قدرت و اذن جمع شد، سعادت و نيك بختي براي خواهان خواهنده فراهم گرديد.

15 - شيخ صدوق رحمه الله در كتاب علل الشرايع به سندش از هشام بن سالم روايت كرده كه گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه به حمران مي فرمود: اي حمران! بنگر به كسي كه زير دست تو است و منگر به كسي كه در توانگري و دارايي بالا دست تو مي باشد، كه اين تو را بدانچه قسمت تو شده، قانع تر سازد و تو را شايسته تر كند، براي اين كه مستحق فزوني روزي

از سوي پروردگارت باشي.

[صفحه 239]

و بدان كه در پيشگاه خداوند عمل پيوسته ي اندكي كه بر پايه ي يقين استوار باشد، بهتر از عمل بسياري است كه بر مبناي يقين نباشد.

و بدان كه هيچ پارسايي سودمندتر از پرهيز كردن از حرام هاي الهي و خويشتن داري از آزار مؤمنان و غيبت كردن آنان نيست و هيچ زندگي گواراتر از خوش خلقي نيست، و هيچ مالي سودمندتر از قناعت به اندكي - كه كفايت زندگي كند - نيست و هيچ ناداني و جهلي زيان بارتر از عجب و خود بيني نيست.

16 - و در كتاب محاسن به سندش از عبدالحميد طائي روايت كرده كه گويد: امام صادق عليه السلام به همراه من نامه اي براي عبدالله بن معاويه، كه در فارس بود، نوشت و در آن نامه بود: كسي كه تقواي الهي داشته باشد، خدا او را نگه دارد و كسي كه خدا را شكر كند، بر نعمتش بيفزايد و كسي كه به خدا وام دهد، پاداش نيكويش دهد.

17 - و به سندش از ابي اسامه روايت كرده كه گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مي فرمود: بر شما باد به تقواي الهي، پارسايي، تلاش و كوشش، راست گويي و امانت داري، خوش خلقي، و خوش همسايگي. و مردم را به غير از زبانتان [يعني با عمل خود] به سوي آيين خويش بخوانيد و براي ما زيور باشيد و عار و ننگ نباشيد و بر شما باد به ركوع و سجده هاي طولاني كه به راستي هر گاه يكي از شما ركوع و سجده ي خود را طولاني كند، شيطان از پشت سر او فرياد زند: اي واي بر من. اينان فرمان برداري كردند

و من نافرماني، اينان سجده كردند و من از آن خودداري نمودم.

18 - و در كتاب قصص الانبياء به سندش از ابن سنان از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: شوخي نكن كه نور و روشني ات مي رود و دروغ مگو كه درخشندگي و زيبايي ات مي رود و بپرهيز از دو خصلت: ناآرامي و بي تابي و بي حالي و كسالت، زيرا اگر بي تابي كني، بر حقي شكيبايي نتواني و اگر بي حالي كني حقي را نپردازي.

و فرمود: حضرت مسيح عليه السلام مي فرمود: كسي كه اندوهش بسيار شد، بدنش بيمار گردد و كسي كه بدخلق گرديد، خود را معذب كند و كسي كه سخنش زياد شد، خطايش در گفتار

[صفحه 241]

زياد باشد و كسي كه دروغش بسيار شد، درخشندگي و زيبايي اش برود و كسي كه با مردمان كشمكش كند مردانگي اش برود.

19 - و در كتاب مصباح الشريعة است كه امام صادق عليه السلام فرمود: بهترين سفارش ها و لازم ترين آنها آن است كه پروردگار خود را فراموش نكني و پيوسته او را ياد كني و نافرماني اش نكني و در حال قيام و قعود وي را عبادت كني و به نعمتش مغرور نگردي و پيوسته شكرش را به جاي آوري و از تحت پرده هاي بزرگي و جلالش بيرون نروي، كه گمراه شوي و در ميدان هلاكت و نابودي در افتي، اگر چه بلا و سختي به تو برسد و آتش محنت ها تو را بسوزاند، و بدان كه بلاهاي الهي پر است از كرامت هاي ابدي او و محنت هايش خشنودي و مقام او را به ارمغان آورد، اگر چه پس از گذشت زماني باشد و به راستي كه چه غنيمت

خوبي است، براي آن كس كه اين را بداند و بدان موفق گردد.

20 - و روايت شده كه مردي از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم درخواست نمود تا او را وصيتي كند، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بدو فرمود: هيچ گاه غضب نكن، زيرا در اين كار منازعه و ستيزه جويي با پروردگار تو است، عرض كرد: زياده فرما، فرمود: سخت بپرهيز از كاري كه بايد از آن پوزش خواهي، زيرا در اين كار شرك پنهان است، عرض كرد: افزون فرما، فرمود: نماز بخوان [همانند] نماز خداحافظي و وداع كننده با نماز، زيرا در اين كار پيوند و نزديكي [با خدا] است، عرض كرد: باز هم بيفزا، فرمود: از خدا شرم كن، همانند شرمي كه از همسايگان صالح و شايسته ات داري، زيرا در اين كار افزايش يقين است و به راستي كه خداي تعالي گرد آورده است، آنچه را بدان سفارش كنند پيشينيان و پسينيان همه را در يك خصلت تنها و آن تقوا است، خداي - عز و جل - فرموده: «و به راستي كه سفارش كرديم كساني را كه كتاب به آنها داده شده پيش از شما و نيز خود شما را، كه تقواي الهي داشته باشيد» و در آن هر عبادت شايسته اي گرد آمده، هر كس به درجه هاي والا و رتبه ي آخرين رسيده، بدان بوده و با آن زندگي كرده، هر آن كس كه با خداي تعالي به زندگي پاكيزه و انس هميشگي زيسته است، خداي - عز و جل - فرموده: «به راستي كه مردم با تقوا در باغ ها و جويبارها هستند،

در جاي گاهي پسنديده نزد پادشاهي متقدر» .

[صفحه 243]

21 - و در كتاب كشف الغمه به سندش از مالك بن انس روايت كرده كه امام صادق عليه السلام روزي به سفيان ثوري فرمود: اي سفيان! هر گاه خداوند، نعمتي بر تو عنايت كرد و مي خواهي برايت به جاي ماند، به درگاهش شكر بسيار كن كه خداوند در كتاب عزيز خود فرموده: «هر آينه اگر شكر كنيد، حتما! بر شما مي افزايم» و هر گاه روزي تو كند رسيد، بسيار استغفار كن كه خداي - عز و جل - در كتاب خود فرموده: «به درگاه پروردگارتان استغفار كنيد كه به راستي او آمرزنده است، تا آسمان را بر شما ريزان كند و به مال ها و پسران كمكتان دهد؛ يعني در دنيا «و باغ ها برايتان قرار دهد» ؛ يعني در آخرت.

اي سفيان! هر گاه چيزي تو را غمگين كرد، از سوي پادشاه يا ديگري «لا حول و لا قوة الا بالله» بسيار بگو كه كليد گشايش و گنجي از گنج هاي بهشت است.

22 - و از جابر بن عون روايت كرده كه گويد: مردي به امام صادق عليه السلام عرض كرد: ميان من و مردمي ستيزي پيش آمد و من مي خواهم درگيري را رها كنم، ولي به من مي گويند: رها كردن تو خواري و ذلت است؟ امام صادق عليه السلام فرمود: خوار و ذليل ستم كار است [و رها كردن ستيز و دشمني ذلت نيست].

23 - و مردي نزد آن حضرت، از ديگري كه به او ستم كرده بود شكايت كرد، امام عليه السلام فرمود: در برابرش شكيبايي كن، عرض كرد: مردم نسبت خواري به من مي دهند؟ فرمود: جز

اين نيست كه شخص خوار ستم كار است [نه تو كه صبر كرده اي].

24 - و فرمود: چهار چيز است كه اندك آن نيز زياد است: آتش، دشمني، نداري و بيماري.

25 - و فرمود: نگه داري مرد از بازماندگان برادر ديني خود پس از مرگش بزرگواري است.

26 - و فرمود: من زماني كه نيازمند و فقير مي شوم، با خداي تعالي به وسيله ي صدقه تجارت و سوداگري مي كنم [و با دادن صدقه در راه خدا روزي او را به سوي خود جلب مي كنم].

[صفحه 245]

27 - و نيز فرمود: عزت و بزرگي پيوسته سر گردان است، تا به خانه اي مي رسد كه اهل آن خانه، نوميدي از مردم را شعار خود ساخته اند، پس همان جا وطن مي كند و مي ماند.

28 - و فرمود: كفاره ي كار كردن براي سلطان، احسان كردن به برادران است.

29 - و نيز فرمود: دختران حسنه هاي الهي اند و پسران نعمت هايش انسان در برابر حسنه ها پاداش گيرد، ولي براي نعمت ها بازخواست شود.

30 - و نيز فرمود: بهترين بندگان، كسي است كه پنج خصلت در او گرد آمده باشد: هر گاه نيكي كند شادمان باشد، چون بدي كند آمرزش و گذشت خواهد، وقتي نعمتي به وي عطا شود شكر كند، هنگامي كه به بلا دچار شود صبر و بردباري كند و چون ستمي به او شود ببخشايد.

31 - و فرمود: شش گروه به خاطر شش چيز نابود و هلاك شوند: اميران به ستم كردن، عرب ها به تعصب، دهداران [دهقانان] به تكبر، تاجران به خيانت، روستائيان به جهل و ناداني و فقيهان به حسد.

32 - و نيز فرمود: صله ي رحم عمرها را به تأخير

اندازد، خوش همسايگي دنيا را آباد كند و صدقه ي پنهاني، مال را افزون كند.

33 - و فرمود: نان خوران مرد، اسيران او هستند و كسي كه خداوند نعمتي به وي داد بايد به اسيرانش توسعه و فراخي دهد و اگر اين كار را نكرد، آن نعمت را در معرض زوال و نابودي قرار داده.

34 - و فرمود: سه چيز است - كه به خدا سوگند مي خورم - كه آنها حق است: هيچ مالي از صدقه و زكات نقصان نپذيرد و هيچ كس نيست كه مورد ستمي قرار گيرد كه مي تواند آن را تلافي كند، ولي خويشتن داري كرده آن را بر خود هموار كند، جز آن كه خداوند به جاي آن عزتي به او بدهد و هيچ بنده اي نيست كه در سؤال [از مردم] را به روي خويش بگشايد، جز آن كه دري از فقر و نداري به رويش گشوده شود.

[صفحه 247]

35 - و نيز فرموده: سه چيز است كه خداوند جز عزت براي مرد مسلمان، چيزي بر آنها نيفزايد: چشم پوشي و گذشت از كسي كه به وي ظلم كرده، عطا و بخشش به كسي كه او را محروم ساخته و پيوند با كسي كه از او بريده است.

36 - و فرمود: از يقين [به مبدأ و معاد] است كه خشنود نكني مردم را بدانچه خدا را به خشم آورد و نكوهش نكني آنها را بدانچه خدا به تو نداده است و سپاسشان نگويي بر چيزي كه خدا روزي ات كرده است، زيرا روزي را حرص شخص آزمند و حريص، براي كسي جلب نكند و بازش ندارد ناخشنودي كسي كه خوش ندارد و اگر

يكي از شما از روزي خود بگريزد، بدان گونه است كه از مرگ مي گريزد، كه روزي او را دريابد؛ همان گونه كه مرگ او را دريابد.

37 - و فرمود: كسي كه زبانش راست گويد، كردار و عملش پاكيزه شود، و كسي كه انديشه اش نيكو شد، روزي اش زياد گردد و كسي كه نيكي اش به خانواده ي خود نيكو شود عمرش زياد گردد.

38 - و فرمود: مؤمن كسي است كه چون خشم كند، خشمش او را از حق بيرون نبرد و هنگامي كه خشنود گردد، خشنودي اش وي را در باطل نيندازد و آن گاه قدرتي پيدا كرد، بيش از آنچه حق او است بر نگيرد.

39 - و فرمود: صله ي رحم حساب انسان را در روز قيامت آسان كند، خداي تعالي فرموده: «و آنان كه پيوند كنند آنچه را خدا دستور پيوند آن را داده و از پروردگار خود بهراسند و از بدي حساب بيم دارند» .

40 - و در كتاب حسن بن سعيد به سندش از فضيل بن عثمان از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه گويد: به آن حضرت عرض كردم: مرا وصيتي فرما، فرمود: تو را سفارش مي كنم به تقواي الهي، راست گويي، اداي امانت، خوش برخوردي و مصاحبت نيكو با هر كس كه همدم گشتي. و چون پيش از زدن آفتاب و پيش از غروب شد، - بر تو باد به دعا - و در اين باره كوشش كن و در آنچه از پروردگار خود درخواست مي كني، چيزي را فروگذار نكن [و پيش خود فكر نكن] و نگو: اين حاجت من چيزي است كه به من داده نخواهد شد؟ و [نوميد مشو]

به درگاه خداوند دعا كن، كه به راستي خدا هر چه بخواهد مي كند.

[صفحه 249]

41 - و به خط شهيد رحمه الله آمده كه به امام صادق عليه السلام عرض شد: كار خود را بر چه پايه اي بنا كردي؟ فرمود: بر چهار چيز: دانستم كه عمل مرا جز خودم كسي انجام ندهد، پس در عمل كوشيدم و دانستم كه به راستي خداي - عز و جل - بر حال من آگاه است، پس شرم كردم و دانستم كه روزي مرا جز خودم كسي نخورد، پس اطمينان يافتم و دانستم كه پايان كارم مرگ است، پس آماده شدم.

42 - در كتاب تحف العقول از سخنان آن حضرت روايت كرده است - و برخي از شيعه آن را نثر الدرر [جواهرات پراكنده] ناميده اند -: هر كه به سه چيز تمسك جويد، به مقصود دنيا و آخرتش برسد: به خدا پناه ببرد، به قضاي خدا خشنود باشد و به خداوند خوش بين باشد.

43 - و فرمود: سه چيز است كه دوستي و محبت آورد: دين، تواضع و بخشش.

44 - و فرمود: سه چيز دشمني آورد: نفاق، ظلم و خودبيني.

45 - و فرمود: سه چيز است كه مرد را زبون كند: حسد، سخن چيني و سبك سري.

46 - و فرمود: سه كسند كه شناخته نشوند، جز در سه جا: حليم شناخته نشود، جز هنگام خشك و شجاع شناخته نشود، جز در نبرد و برادر و دوست شناخته نشود، جز هنگام نيازمندي.

47 - و فرمود: سه چيز در هر كس باشد منافق است، گر چه روزه دارد و نماز بخواند: هر كه دروغ گويد، خلف وعده كند و در امانت خيانت

كند.

48 - و فرمود: از سه كس بر حذر باش: خائن، ستم پيشه و سخن چين، زيرا هر كه به سود تو خيانت كند، به تو هم خيانت كند، ستم پيشه به خودت هم ستم كند، سخن چين به تو از ديگران، از تو هم سخن چيني كند.

49 - و فرمود: با احمق مشورت مكن، از كذاب ياري مجو و به دوستي پادشاهان اعتماد مكن، زيرا دروغ گو دور را نزديك جلوه دهد و نزديك را دور و احمق خود را برايت

[صفحه 251]

به رنج اندازه و به مقصودت نرسد و پادشاهان با هر چه اعتمادي كه داري، تو را رها كند و با بهترين پيوست از تو ببرد.

50 - و فرمود: سه چيز است كه در هر كس شد، آقا و سرور است: خشم فرو خوردن، گذشت از بد كردار و كمك و صله به رحم با جان و مال.

51 - و فرمود: نجات در سه چيز است، زبانت را نگه داري، خانه ات بر تو فراخ باشد [و از ماندن در خانه و گوشه عزلت خسته نشوي]، و بر خطايت پيشمان شوي.

52 - و فرمود: ناداني در سه چيز است: دوست عوض كردن، دوري كردن بي دليل و اعلام حجت و جست جو از آنچه سودي ندهد.

53 - و فرمود: انس در سه چيز است: زن موافق، فرزند خوش رفتار و دوست با صفا.

54 - و فرمود: هر كه را سه چيز روزي شود به سه چيز رسد كه بزرگ ترين توانگري است: قناعت بدانچه به او داده شده، نوميدي از آنچه در دست مردم است و ترك لوازم اضافي زندگاني.

55 - و فرمود: آدمي از

سه چيز عذري ندارد: مشورت با خيرخواه، مدارا با حسود و دوستي با مردم.

56 - و فرمود: خردمند را نتوان خردمند دانست، تا سه چيز را كامل كند: از طرف خود به ديگران حق بدهد چه در حال خوشي و چه ناخوشي، بپسندد براي مردم آنچه را براي خود پسندد و هنگام لغزش بردبار باشد.

[صفحه 253]

57 - و فرموده: هر انساني بايد از سه چيز دوري كند: همراهي با بدان، گفت و گوي با زنان و هم نشيني با بدعت گذاران.

58 - و فرمود: سه چيز است كه دليل بزرگواري شخص است: خوش خويي، فرو خوردن خشم و ديده فرو هشتن.

59 - و فرمود: هر كس سه چيز را به كار بندد، دنيا و دينش را تباه كند: بد گمان باشد، گوش به هر كس بدهد و اختيارش را به دست زنش بدهد.

60 - و فرمود: خردمند، هيچ كس را سبك نشمارد و سزاوارترين كسي كه نبايد او را سبك شمرد، سه گروهند: دانشمندان، سلطان و دوستان، زيرا هر كه علما را سبك شمارد، دينش را و هر كه سلطان را سبك شمارد، دنيايش را و هر كه دوستانش را سبك شمارد، مردانگي اش را تباه كرده.

61 - و فرمود: سه چيز زندگي را تيره كند: سلطان ستم كار، همسايه بد و زن بي شرم.

62 - و فرمود: سه چيز است كه پشيماني در پي دارد: مباهات، برخود باليدن و عزت طلبي.

63 - و فرمود: سه چيز در سرشت آدميزاد است: حسد، حرص و شهوت.

64 - و فرمود: هر كه را سه خصلت روزي شده، كامل باشد: خرد، زيبايي و شيوايي بيان.

65 - و فرمود: هر

كس در سه چيز، خود را بر حق داند: ديني كه بدان عقيده دارد، هواي نفسي كه بر او چيره شده و تدبير در كار خودش.

[صفحه 255]

66 - و فرمود: اهل هر شهري از سه چيز، كه براي دنيا و آخرتشان بدان پناه برند، بي نياز نيستند و اگر ندارند مردماني پست نابخردند: فقيهي دانشمند و پارسا، امير خير خواه مطاع و پزشك بصير و مورد اعتماد.

67 - و فرمود: اگر مردم از سه چيز در سلامت باشند، همه جانبه سالم اند: زبان بد، دست بد و كردار بد.

68 - و فرمود: احسان كامل نباشد، مگر با سه خصلت: شتاب در آن، كم شمردن بسيار آن و ترك منت گزاري آن.

69 - و فرمود: روزها سه روز است: روزي كه گذشت، به دست نيايد و روزي كه مردم در آنند، بايد غنيمتش شمارند و فردا، كه تنها آرزوي آن در اختيار آنها است.

70 - و فرمود: هر كه سه خصلت ندارد، ايمان سودش ندهد: بردباري كه ناداني نادان را بر طرف كند، پارسايي كه از محرمات الهي بازش دارد و اخلاقي كه با مردم مدارا كند.

71 - و فرمود: سه چيز است كه در هر كس باشد، ايمانش كامل است: كسي كه چون خشم كند، خشمش او را از حق به در نبرد و زماني كه خشنود شود، خشنودي اش به باطل نكشاند و كسي كه چون قدرت يافت گذشت كند.

72 - و فرمود: سه چيزند كه خردمند را نشايد در هيچ حالي آنها را فراموش كند: فناي دنيا، دگرگوني احوال و آفت هايي كه اماني از آنها نيست.

73 - و فرمود: سه چيزند كه هرگز ديده نشده

در كسي كامل شده باشد: ايمان، خرد و اجتهاد و كوشش.

[صفحه 257]

74 - و فرمود: بنده اي حقيقت ايمان را به كمال نرساند، تا در او سه خصلت باشد: فهم در دين و اندازه گرفتن خوب در زندگي و صبر بر مصيبت ها و لا قوة إلا بالله العلي العظيم.

75 - و فرمود: اگر خواهي بداني رفيقت در دوستي درست است، او را به خشم آور، اگر در رفاقت تو پا بر جا ماند، برادر تو مي باشد و گر نه برادر تو نيست.

76 - و فرمود: به دوستي كسي اعتماد مكن، تا او را سه بار به خشم آوري.

77 - و فرمود: رغبت در دنيا، مايه ي غم و اندوه است و زهد در دنيا، آسايش دل و بدن است.

78 - و فرمود: مؤمن اصلاح نشود، مگر به سه خصلت: فهم در دين و خوب اندازه گرفتن زندگاني و صبر بر ناگواري ها.

79 - و فرمود: بر مؤمن عورتش چيره نگردد و شكمش را او را سوا نكند.

80 - و فرمود: صلاح حال زندگاني و معاشرت با هم، يك پيمانه پري است كه دو سومش، هوش و زيركي است و يك سومش، ناديده گرفتن و تغافل است.

81 - به آن حضرت عرض كردند: مردانگي چيست؟ در پاسخ فرمود: خدا تو را در آنجا كه نهي كرده، نبيند و در آنجا كه فرمانت داده، مفقودت ننگردد.

82 - مردي از آن حضرت خواست كه به او چيزي آموزد كه وسيله ي رسيدن به خير دنيا و آخرت باشد و مختصر باشد. در پاسخ او فرمود: دروغ مگو.

[صفحه 259]

83 - و فرمود: اگر كار دنيايت خوب شد، براي دينت نگران باش.

84 -

با پدرانتان خوش رفتاري كنيد، تا پسرانتان با شما خوش رفتاري كنند و به زنان مردم، عفيف باشيد تا زنانتان عفيف باشند.

85 - و فرمود: حيا بر دو وجه است: يكي، از ضعف است و ديگري، از قوت و اسلام و ايمان است.

86 - و فرمود: سلام كردن مستحب است و جوابش واجب.

87 - و فرمود: هر كه پيش از سلام سخن آغاز كرد، پاسخش را ندهيد.

88 - و فرمود: كمال تحيت براي مقيم، دست دادن است و كامل كردن سلام با مسافري كه آمده، هم آغوش شدن است.

89 - و فرمود: به هم دست بدهيد، كه كينه را مي برد.

90 - و فرمود: از خدا اندكي هم كه باشد بپرهيز و ميان خود و او اگر نازك هم باشد پرده اي بياويز.

91 - و فرمود: هر كه در خشم و رغبت و ترس و شهوت خوددار باشد، خدا تنش را بر آتش حرام كند.

92 - و فرمود: عافيت نعمت پنهاني است كه چون يافت شود، فراموش شود و چون از دست برود به ياد آيد.

93 - و فرمود: درمانده كسي است كه براي هر بلايي صبري آماده نكرده و براي هر نعمتي شكري و براي هر سخني، اميد آسان شدن ندارد.

در هر بلا و سوكي كه به فرزندت يا مالت رسد شكيبا باش، زيرا به راستي خداوند عاريت و بخشش خود را گرفته، تا شكر و صبر تو را بيازمايد.

[صفحه 261]

94 - و از رساله ي غيبت شهيد ثاني رحمه الله روايت كرده كه عبدالله نجاشي نامه اي به امام صادق عليه السلام نوشت و حضرت پاسخي طولاني به نامه اش داد و در پايان نامه مرقوم داشت: سپس

تو را سفارش و وصيت مي كنم به تقواي الهي و ايثار كردن و از خود گذشتن در راه فرمان برداري و اطاعت او و چنگ زدن به ريسمان الهي، كه به راستي هر كس به ريسمان خدا چنگ زند، حتما به راه راست هدايت خواهد شد، پس از خدا بترس و نسبت به هيچ كس درباره ي خواسته و هواي نفسش ايثار نكن، كه به راستي همين است وصيت و سفارش خداي - عز و جل - به آفريدگانش كه جز اين چيز را از آنها نپذيرد و غير از اين چيزي را بزرگ ندارد و بدان مردمان به چيزي بزرگ تر از تقوا نسبت به يكديگر موظف نشده اند، كه به راستي وصيت ما خاندان نيز همين است و اگر بتواني به چيزي از دنيا دست نيابي تا ناچار شوي فرداي قيامت درباره ي آن مورد بازخواست قرارگيري، اين كار را انجام ده.

95 - ابوعبيده به آن حضرت عرض كرد: براي من دعا كن تا روزي ام به دست بندگان نباشد. فرمود: خدا نخواسته مگر اين كه روزي بنده ها را به دست يكديگر نهاده، ولي از خدا بخواه كه روزي ات را به دست بنده هاي خوب خود بنهد، كه سعادتمندي است، نه به دست بنده هاي بدش، كه بدبختي است.

96 - و فرمود: ما دوست داريم كسي را كه خردمند، دانا، با فهم، فقيه، بردبار، مدارا كننده، شكيبا، راستگو و وفادار است. به راستي كه خداوند پيامبران را به مكارم اخلاق مخصوص كرده، هر كه دارد بايد خدا را بدان سپاس گذارد و هر كه ندارد به درگاه خدا زاري كند و آن را بخواهد.

به آن حضرت عرض شد: مكارم

اخلاق چيست؟ فرمود: پارسايي، قناعت، صبر، شكر، حلم، حيا، سخاوت، شجاعت، غيرت، راستگويي، نيكوكاري، امانت پردازي، يقين، خوش خويي و مردانگي.

[صفحه 263]

97 - و فرمود: محكم ترين حلقه هاي ايمان، اين است كه دوست بداري در راه خدا و دشمن بداري در راه خدا و بدهي در راه خدا و دريغ كني در راه خدا.

98 - و فرمود: پس از مرگ به دنبال مرد نيايد، مگر سه خصلت: صدقه جاريه كه در زندگي انجام داده و پس از مرگش باقي است، روش درستي كه بدان عمل شود و فرزند شايسته و خوبي كه برايش دعا كند.

99 - و فرمود: در خواستني ها و دوست داشتني ها نتوان افزود، به وسيله اي مانند شكر و سپاسگزاري و از ناخوشايندي ها نتوان كاست، به وسيله اي چون صبر و بردباري.

100 - و فرمود: براي شيطان، لشكري دليرتر از زنان و خشم نيست.

101 - و فرمود: دنيا زندان مؤمن است و صبر دژ او و بهشت مأواي او و دنيا بهشت كافر است و گور زندانش و دوزخ مأوايش.

102 - و فرمود: هر گاه ديديد بنده اي به جست و جوي گناهان مردم است و گناه خود را فراموش كرده، بدانيد كه گرفتار مكر خدا شده است.

103 - و فرمود: نسزد كسي كه دانا نيست، سعادتمند شمرده شود و كسي كه مهربان نيست، ستوده شمرده شود و كسي كه شكيبا نيست، كامل شمرده شود و كسي كه از سرزنش دانشمندان نپرهيزد، برايش خير دنيا و آخرت اميد باشد شايسته است كه خردمند، راست گو باشد تا حديث او را باور كنند و پر سپاس باشد تا فزوني را شايسته گردد.

104 - به آن حضرت عرض

شد: ارجمند ترين مردم نزد خدا كيست؟ فرمود: هر كه بيشتر ياد خدا كند و بيشتر اطاعتش نمايد.

گفتم: مبغوض ترين مردم نزد خدا كيست؟ فرمود: آن كه خدا را متهم سازد.

[صفحه 265]

گفتم: كسي باشد كه خدا را متهم سازد؟ فرمود: آري، كسي كه استخاره كرده ولي استخاره اش بد آمده است ناخوشايند او است، پس خشم كرده و خدا را متهم نموده.

گفتم: ديگر چه كسي؟ فرمود: آن كه از خدا شكوه كند. گفتم: كسي باشد كه از خدا شكوه كند؟ فرمود: آري، آن كه چون گرفتار بلا شود، پيش از آن را كه رسيده به مردم اظهار كند. گفتم: ديگر چه كسي؟ فرمود: كسي كه چون عطا شود، شكر نكند و چون گرفتار بلا گردد، صبر ندارد.

گفتم: ارجمند ترين مردم نزد خدا كيست؟ فرمود: كسي كه هر گاه عطايي به وي شود، شكر كند و چون بلايي بيند، صبر كند.

105 - و فرمود: براي زود رنج، دوستي به جاي نماند و نه براي حسود توانگري باشد و پر نظر كردن در حكمت، خرد را آبستن كند.

106 - و فرمود: يك عالم برتر از هزار عابد و هزار زاهد و هزار مجتهد و كوشا [در راه خدا] است.

107 - و فرمود: براي هر چيزي زكاتي است و زكات علم آن است كه آن را به اهلش بياموزد.

108 - از عدالت مرد از آن حضرت پرسيدند؟ فرمود: هر گاه از محارم چشم پوشد و از گناهان زبان بندد و از مظالم و ستمگري ها دست بكشد.

109 - و فرمود: از آميزش با افراد فرومايه بپرهيز كه آميزش با آنان به خير و خوبي نرسد.

110 - و فرمود: سودمند ترين چيز

براي مرد اين است كه پيش از رسيدگي به عيب ديگران، به عيب خود رسيدگي كند، پر رنج ترين چيزها، نهان داشتن نداري است. بي ارزش ترين چيز اندرز به كسي است كه پذيراي آن نيست و همسايگي كردن با حريص و بهترين آسايش بريدن اميد از مردم است. دلتنگي و خفگي را از خود دور كن، خود را براي تحمل مخالفي كه بر تو فرازمندي و برتري دارد رام كن، همانا تو به فضل او اعتراف كردي [صفحه 267]

تا با وي مخالفت نكني، هر كه براي ديگري فضلي نشناسد، به رأي خويش خودبين است و بدان كه عزت ندارد كسي كه در برابر خدا ذليل نباشد و رفعت ندارد كسي كه براي خدا تواضع نكند.

111 - و فرمود: محبوب ترين دوستان من كسي است كه عيب هايم را به من هديه كند.

112 - و فرمود: دوستي نباشد جز با شرايطي، هر كه داراي همه اين شرايط يا برخي از آنها باشد، دوست است و گر نه او را به دوستي نسبت مده: نخست اين كه، نهان و عيانش با تو يكي باشد. دوم اين كه، زيبايي تو را از خود داند و زشتي تو را زشتي خود شمارد. سوم اين كه، رسيدن به مال و يا منصب، او را با تو دگرگون نكند. چهارم اين كه، هر چه را در توان دارد، از تو دريغ ندارد. پنجم، كه جامع همه اين خصال است، اين است كه در هنگام گرفتاري ها تو را وا ننهد.

113 - و فرمود: مدارا كردن با مردم، يك سوم خردمندي است.

114 - و به مفضل فرمود: شش خصلت را به تو سفارش كنم تا به

شيعيانم برساني، گفتم: آنها كدامند اي آقاي من؟! فرمود: پرداخت امانت به هر كه به تو سپرده و اين كه بپسندي براي برادرت آنچه را به خود پسندي. و بدان هر كاري را پاياني است و از پايان كارها بر حذر باش، براي كارها ناگهاني هايي است از آن بر حذر باش، مبادا به كوهي بالا روي كه بالا رفتنش آسان است، اما فرود آمدنش پرتگاه دارد و به برادرت وعده اي مده كه وفايش در اختيار نيست.

115 - و فرمود: سه چيز است كه خداوند در آنها براي هيچ كس رخصتي مقرر نكرده: خوش رفتاري با پدر و مادر، خوب باشند يا بد و وفاي به عهد، براي خوب و بد و پرداخت امانت به خوب و بد.

[صفحه 269]

116 - و فرمود: من به سه كس رحم كنم و سزاوارند كه به آنان رحم شود: عزيزي كه ذليل شده، توانگري كه نيازمند شده، عالمي كه اهلش و نادانان، او را سبك مي شمرند و خوار مي دارند.

117 - و فرمود: هر كه دلش به دوستي دنيا درآويخت، به سه زيان آن پاي بند شود: اندوه بي نهايت، آرزويي كه بدان نرسد و اميدي كه درنيابد.

118 - و فرمود: هر كس از برادرانت كه سه بار بر تو خمشگين شد و بدي نگفت، او را براي خود ذخيره بشمار.

119 - و فرمود: بر مردم، دوراني آيد كه چيزي كمياب تر از رفيق دل آرام و انيس و كسب يك درهم از حلال نيست.

120 - و فرمود: هر كه خود را در معرض تهمت درآورد، نبايد بدگمان به خود را سرزنش كند و هر كه راز خود

را نهان دارد، اختيارش به دست خود او است و هر رازي از دو كس گذشت، فاش شود. كار برادر خود را حمل بر بهترين وجه آن كن و سخني را كه از دهان برادرت درآيد تا محمل خيري دارد به بد تفسير مكن و بر تو باد به برادران راست و درست كه ذخيره دوران خوشي و سپر بلايند. در حديث خود با آنان كه خدا ترسند، مشورت كن و برادران خود را به اندازه ي پرهيزكاري آنان دوست بدار و از زنان بد بپرهيز و از خوبانشان نيز بر حذر باش و اگر در كار خير به شما دستوري دادند با آنها مخالفت كنيد، تا در فرمان برداري از كار بد به شما طمع نورزند.

121 - و فرمود: كسي از شما به حقيقت ايمان نرسد، تا بيگانه ترين مردم از خود را براي خدا دوست بدارد و نزديك ترين مردم به خود را براي خدا دشمن بدارد.

[صفحه 271]

122 - به ابي بصير فرمود: اي ابا محمد! از عقيده ي مردم بازرسي مكن كه بي دوست خواهي ماند.

123 - و فرمود: گذشت و چشم پوشي زيبا آن است كه بر گناه كيفر نكني و صبر زيبا آن است كه در آن شكايتي نباشد.

124 - و فرمود: در هر كس كه چهار چيز باشد مؤمن است، اگر چه از سر تا پايش گناه باشد: راستي، حيا، خوش خويي و شكرگزاري.

125 - و فرمود: مؤمن نباشي تا ترسان و اميدوار نباشي و ترسان و اميدوار نباشي، تا عمل كني بر آنچه بيم و اميد داري.

126 - و فرمود: ايمان به آرايش ظاهر و آرزو نيست، بلكه عقيده ي پاكي است در

دل، كه كردار آن را تصديق كند.

127 - و فرمود: ايمان، اعتراف و كردار و قصد و توجه است. و اسلام همان اعتراف است و كردار.

128 - و فرمود: با برادرت يك رو مشو و پرده ي آبرويي بر جاي نه، زيرا آبرو دريدن بي شرمي است و آبرو داري مايه ي پا بر جا ماندن دوستي.

129 - و فرمود: خدا دري از دنيا به روي بنده خود نگشايد، جز اين كه دو چندان بر حرص او بيفزايد.

130 - به آن حضرت عرض شد: آسودگي در كجا است؟ فرمود: در ترك هواي نفس، عرض شد: چه زماني بنده آسودگي بيند؟ فرمود: نخستين روزي كه به بهشت رود.

[صفحه 273]

131 - و فرمود: مزه ي آب، زندگي است و مزه ي نان، نيرومندي و سستي تن و نيرويش از پيه كليه ها مي باشد. جاي خرد مغز است و قساوت و رقت در دل است.

132 - و فرمود: به شتاب راه رفتن، بهاي مؤمن را ببرد و نورش را خموش سازد.

133 - و فرمود: خشم، دل مرد حكيم را ببرد و هر كه اختيار خشمش را ندارد، اختيار عقلش را ندارد.

134 - و فرمود: توانگري و عزت مي چرخند و چون به جاي توكل رسند، در آن جا مأوي گيرند.

135 - و فرمود: خوش خويي از دينداري است و در روزي بيفزايد.

136 - و فرمود: مردانگي دو تا است: مردانگي در وطن و مردانگي در سفر. اما مردانگي در وطن: قرآن خواندن و به مسجد رفتن و هم نشيني با اهل خير و نظر در فقه و مسائل دين است.

و مردانگي در سفر: بخشش از توشه و شوخي كردن تا آنجا كه

خدا را به خشم نياورد و كم مخالفت كردن با هم سفران و ترك داستان گويي و نقل حال آنها هنگام جدايي است.

137 - و فرمود: بدان اگر كسي كه تيغ بر سر علي عليه السلام زد و او را كشت، بر من چيزي به امانت بسپارد، يا از من اندرز خواهد يا با من مشورت كند، من از وي بپذيرم و به امانت با او رفتار كنم و امانتش را بپردازم.

138 - سفيان گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: شايسته است كسي خود را بستايد؟ فرمود: در صورت لزوم آري، آيا گفته يوسف عليه السلام را نشنيدي؟ كه فرمود: «مرا بر خزينه هاي زمين بگمار كه براستي نگه دار و دانايم» و گفتار بنده ي صالح «من براي شما خيرخواه و امين هستم» .

[صفحه 275]

139 - و فرمود: به راستي خدا دنيا را به دوست و دشمن مي دهد و ايمان را ندهد، جز به برگزيده ي خلق خود.

140 - به او عرض شد: وصيت لقمان چه بود؟ فرمود: پر از شگفتي ها بود و شگفت آورتر از همه، اين بود كه به پسرش گفت: تا آنجا از خدا بترس كه اگر كردار نيك همه جن و انس را به درگاهش ببري، باز هم عذابت كند و تا آنجا به او اميدوار باش كه اگر گناهان همه ي جن و انس را به درگاهش بري، باز هم به تو رحم كند.

سپس امام صادق عليه السلام فرمود: هيچ مؤمني نيست، جز اين كه در دلش دو روشني است: روشني ترس از خدا و روشني اميد به او. اگر اين را وزن كني، بر آن فزوني نيابد و اگر آن را وزن كني،

بر اين فزوني نگيرد.

141 - و فرمود: كسي كه به يك كلمه هدايت آميز سخن گويد و به آن عمل شود، ثوابي مانند ثواب هر كه را كه بدان عمل كند دارد و به يك كلمه نا حق و گمراهي كه به آن عمل شود، لب نگشايد جز اين كه بار سنگيني گناه هر كه بدان عمل كند بر وي باشد.

142 - و فرمود: چهار چيز از اخلاق پيغمبرانند: خوش رفتاري، سخاوت، صبر بر ناگواري و قيام به حق مؤمن.

143 - و فرمود: مصيبتي كه صبرت بر آن داده اند و از خدا شايسته ي داشتن ثوابي بر آن داري مصيبت مشمار. همانا مصيبت آن است كه صاحبش از ثواب و اجر آن محروم شود و آن موقعي است كه هنگام آمدن مصيبت صبر نكند.

144 - و فرمود: براي خدا در زمينش بنده هايي است كه مردم در نيازمندي هاي دنيا و آخرت بدانها پناه برند، آنانند كه به حق مؤمنند و در روز قيامت آسوده اند.

آگاه باشيد محبوب ترين مؤمنان به درگاه خدا كسي است كه مؤمن مستمندي را در دنيا و درباره ي معاش او از فقر كمك بدهد و كسي كه ياري دهد و سود بخشد و بدي را از مؤمنان دفع كند.

[صفحه 277]

145 - سفيان ثوري گويد: نزد امام صادق عليه السلام رفتم و به آن حضرت عرض كردم: به من سفارشي فرما كه براي پس از شما نگاهش دارم، فرمود: اي سفيان! آيا نگاه مي داري؟ گفتم: آري، اي پسر دختر رسول خدا! فرمود: اي سفيان! دروغ گو را مردانگي نيست و حسود را آسايش نخواهد بود و براي پادشاهان رفيقي نباشد و براي متكبران دوستي و براي آدم

بدخو آقايي نيست. سپس دم بست، من گفتم: اي پسر دختر رسول خدا! برايم بيفزا. فرمود: اي سفيان! به خدا اعتماد كن تا عارف باشي و به قسمتش راضي باش، تا توانگر باشي. بدان گونه كه با تو رفاقت كنند، رفاقت كن تا به ايمان خود بيفزايي و با بدكار مصاحبت مكن كه از بدكاري اش به تو آموزد. در كار خود با كساني مشورت كن كه از خداي - عز و جل - مي ترسند، سپس دم فرو بست.

و من عرض كردم: اي پسر دختر رسول خدا! برايم بيفزا، فرمود: اي سفيان! هر كه عزتي بي سلطنت و لشكري بي ياور و هيبتي بي مال بخواهد، بايد از خواري نا فرماني هاي خدا به عزت طاعتش منتقل شود.

سپس دم فرو بست، عرض كردم: اي پسر دختر رسول خدا! برايم بيفزا. فرمود: اي سفيان! پدرم مرا به سه چيز ادب آموخت و از سه چيز نهي كرد: اما آن سه كه مرا بدان ادب كرد، فرمود: پسر جانم هر كه يار بد گيرد، به سلامت نرهد و هر كه گفتارش را مهار نكند، پيشيمان گردد و هر كه در جاهاي بد در آيد، متهم گردد.

گفتم: اي پسر دختر رسول خدا! آن سه كه از آنها شما را نهي كرد، كدامند؟

فرمود: مرا از هم نشيني با كسي كه حسود نعمت و سرزنش كننده به مصيبت و سخن چين است نهي كرد.

146 - و فرمود: مؤمن ميان دو ترس است: گناه گذشته كه نداند خدا با او در آنچه مي كند و عمر باقي مانده كه نمي داند در آنچه مهلكه هايي را كسب كند و او شب را

صبح نكند مگر ترسان و روز را شام نكند، مگر ترسان و او را اصلاح نكند، مگر همين ترس.

[صفحه 279]

147 - و فرمود: هر كه به روزي اندك خشنود است، خدا از او اطاعت كم را بپذيرد و هر كس به كمي از حلال بسازد، هزينه اش سبك است و كسبش پاك و از درماندگي برهد.

148 - و فرمود: مؤمن نخواهيد بود تا آن گاه كه بلا را نعمت شماريد و خوشي را مصيبت.

149 - و فرمود: از درستي يقين شخص مسلمان است كه مردم را با خشم خدا خشنود نسازد و آنها را بدانچه خدا روزي او كرده، سپاس نگزارد و بدانچه خداوند به او نداده مردم را سرزنش نكند، زيرا آنچه روزي او است، حرص زياد به سوي او نكشد، و بدخواهي بدخواه جلوگيرش نيست و اگر يكي از شما از روزي خود بگريزد، چنانچه از مرگ مي گريزد، روزي اش وي را دريابد، پيش از آن كه بميرد، چونان كه مرگ او را دريابد.

150 - و فرمود: سه خصلتند كه آنها سخت ترين عمل بنده است: حق دادن مؤمن از طرف خودش، مواسات شخص با برادرش و ياد خدا در هر حال. به آن حضرت عرض شد: ذكر خدا در هر حال يعني چه؟ فرمود: يعني قصد هر نافرماني كه كند خدا را به ياد آورد، تا ميان او و آن نافرماني مانع شود.

151 - و در كتاب سرائر به سندش از هيثم جزري روايت كرده كه گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مي فرمود: هر كه را خداوند از خواري گناهان به عزت تقوا در آورد، بي مال توانگرش كرده و بي فاميل

عزيزش گردانده و بدون وجود انساني، وي را انس بخشيده و كسي كه از خدا بترسد، هر چيزي از او بترسد و كسي كه از خدا نترسد، خداوند وي را از هر چيز بترساند و كسي كه به اندكي از زندگي، از خدا راضي باشد، خداوند به اندكي از عمل او راضي شود و كسي كه از طلب مال حلال شرم ندارد و به همان قانع باشد،

[صفحه 281]

زندگي اش سبك و خاندانش در نعمت هستند و هر كه در دنيا زهد ورزد، خداوند حكمت را در دلش جاي گير كند و زبانش را بدان گويا كند و او را به عيب هاي دنيا و درد و درمانش بينا گرداند و از دنيا به سلامت وي را به سوي سراي سلامتي بيرون برد.

152 - و در كتاب امالي طوسي به سندش از عمرو بن سعيد بن هلال روايت كرده كه گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: مرا وصيتي فرما، فرمود: تو را وصيت مي كنم به تقواي الهي و پارسايي و تلاش و كوشش.

و بدان كوششي كه پارسايي در آن نباشد، سود نبخشد و بنگر به كسي كه پايين تر از تو است و منگر به كسي كه برتر از تو است، كه خداوند به پيامبرش بسيار فرمود: «تو را به شگفت وا ندارد، مال ها و فرزندانشان» و نيز خداي - عز و جل - فرموده: «چشم خود را خيره مكن، بدانچه بهره داديم به همسراني از ايشان شكوفايي زندگي دنيا را» و اگر نفس تو به ستيز با تو برخاست، درباره ي چيزي از اينها، پس بدان كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم

قوت زندگي اش جو بود و شيريني خوراكش خرما بود و وسيله ي آتش او شاخه ي خرما. و هر گاه مصيبتي به تو رسيد، خود را با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بسنج كه به راستي هيچ گاه مردم مانند او دچار مصيبت نشده و نخواهند شد.

پاورقي

[1] بحار الأنوار، ج 78، ص 192.

[2] همان، ص 193.

[3] همان.

[4] همان، ص 194.

[5] همان.

[6] همان.

[7] همان، ص 195.

[8] همان.

[9] همان.

[10] همان، ص 196.

[11] همان، ص 197.

[12] همان، ص 198.

[13] همان، ص 199.

[14] همان.

[15] همان، ص 200.

[16] همان.

[17] همان.

[18] همان، ص 201.

[19] همان، ص 203.

[20] همان، ص 205.

[21] همان، ص 206.

[22] همان.

[23] همان.

[24] همان، ص 206.

[25] همان.

[26] همان، ص 207.

[27] همان.

[28] همان.

[29] همان، ص 208.

[30] همان، ص 209.

[31] همان.

[32] همان.

[33] همان.

[34] همان.

[35] همان، ص 210.

[36] همان، ص 227.

[37] همان، ص 228.

[38] همان، ص 229.

[39] همان.

[40] همان.

[41] همان.

[42] همان.

[43] همان.

[44] همان، ص 230.

[45] همان.

[46] همان.

[47] همان.

[48] همان، ص 231.

[49] همان.

[50] همان، ص 232.

[51] همان.

[52] همان.

[53] همان.

[54] همان.

[55] همان، ص 233.

[56] همان، ص 234.

[57] همان.

[58] همان.

[59] همان.

[60] همان.

[61] همان، ص 235.

[62] همان.

[63] همان، ص 237.

[64] همان، ص 238.

[65] همان.

[66] همان.

[67] همان.

[68] همان.

[69] همان، ص 239.

[70] همان.

[71] همان.

[72] همان، ص 240.

[73] همان.

[74] همان.

[75] همان، ص 241.

[76] همان.

[77] همان.

[78] همان، ص 242.

[79] همان.

[80] همان.

[81] همان، ص 243.

[82] همان.

[83] همان.

[84] همان.

[85] همان.

[86] همان.

[87] همان.

[88] همان.

[89] همان، ص 277.

[90] همان، ص 244.

[91] همان، ص 245.

[92] همان.

[93] همان.

[94] همان، ص 246.

[95] همان.

[96] همان.

[97] همان.

[98] همان، ص 247.

[99] همان، ص 247.

[100] همان.

[101] همان.

[102] همان.

[103] همان، ص 248.

[104] همان، ص 249.

[105] همان.

[106] همان.

[107] همان، ص 250.

[108] همان.

[109] همان.

[110] همان.

[111] همان.

[112] همان، ص 251.

[113] همان.

[114] همان.

[115]

همان، ص 252.

[116] همان.

[117] همان، ص 253.

[118] همان.

[119] همان.

[120] همان، ص 253.

[121] همان.

[122] همان.

[123] همان.

[124] همان، ص 254.

[125] همان.

[126] همان.

[127] همان، ص 255.

[128] همان.

[129] همان، ص 257.

[130] همان.

[131] همان، ص 258.

[132] همان.

[133] همان، ص 259.

[134] همان.

[135] همان، ص 260.

[136] همان.

[137] همان.

[138] همان، ص 261.

[139] همان.

[140] همان، ص 262.

[141] همان.

[142] همان.

[143] همان.

[144] همان، ص 263.

[145] همان، ص 264.

[146] همان، ص 270.

[147] همان، ص 295.

27- معصوم هشتم ابوعبدالله جعفر الصادق عليه السلام

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديد آور: معصوم هشتم جعفر بن محمد الصادق صلوات الله عليه/ به قلم جواد فاضل، 1293-1340.

مشخصات نشر: تهران: علي اكبر علمي 13.

مشخصات ظاهري: 120 ص.

موضوع: جعفر بن محمد، (ع)، امام ششم عليه السلام

رده بندي كنگره: BP46 /ف2م6 1300ي

رده بندي ديويي: 297/956

شماره كتاب شناسي ملي: 2039075

مقدمه

قرن دوم هجرت با تحولات عظيمي در وضع حكومت اسلام آغاز شده بود.

آل اميه در نتيجه ي فساد و انحراف همچون تخته پاره اي بر امواج حوادث به چپ و راست مي لغزيد.

و اين شجره ي خبيثه پس از هزار ماه برگ و بار نزديك بود از ريشه كنده شود.

به همان ترتيب كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم خبر داده بود سلسله ي بني اميه دوران فجايع و جنايات خود را سپري ساخته بودند.

اين توپ بازي از دستي به دست ديگر پاس داده مي شد.

بني اميه تخت و منبر خلافت را به بني عباس وا مي گذاشت.

در يك چنين عهد آشفته دو تن از ائمه ي محمد بن علي و جعفر بن محمد صلوات الله و سلامه عليهما در اين دوران مقام امامت را دريافته بودند.

ضعف حكومت ها به امامين اسلام محمد و جعفر فرصت مناسبي داده بود كه به نشر و ترويج دين مبين اماميه اعلي الله كلمتها بپردازند.

امام باقر عليه الصلوات و السلام كه با هشام بن عبدالملك معاصر بود به نسبت امام ما بعد خود چندان آزادي عمل نداشت زيرا بني اميه هنوز قوي بود اما امام صادق كه دوران ملوك بعد از هشام را دريافته بود با منت هاي آزادي به كار خويش پرداخت و به همين جهت مذهب اثني عشري به مذهب جعفري شهرت يافت؛ زيرا اين مذهب مقدس و

مهذب را امام ششم ما جعفر بن محمد عليهماالسلام پي ريخته بود.

ما از آنجائي كه در تاريخ زندگي اين دو امام طول و تفصيل زيادي نداده بوديم و هدف ما از نگارش اين كتاب ها تنظيم يادداشت هاي كوچكي از حيات مبارك و مقدس معصومين عليهم السلام است بنابراين شرح سرگذشت اين دو امام را در يك جلد گنجانيده ايم و از درگاه ايزد متعال تعالي اسلام و چيرگي حق و پيروزي مسلمانان را خواستاريم. و توفيق آقاي علي اكبر علمي مؤسس و مدير بنگاه مطبوعاتي علمي را صميمانه مسئلت مي داريم.

2 ارديبهشت 28 - جواد فاضل

[صفحه 86]

مذهب جعفري

امام ششم اسلام و معصوم هشتم محقق حقايق جعفر بن محمد الصادق صلوات الله عليه به سال هشتاد و سوم هجرت در هفدهم ماه ربيع الاول هنگام فجر روز جمعه از ام فَروَه دختر قاسم بن محمد بن ابي بكر به دنيا آمد.

طلوع اين نور مقدس در بحران ظلمت آل اميه صورت گرفت.

بني مروان در آن سال ها اوج قدرت و عظمت مادي خود را مي پيمودند.

صادق آل محمد سلام الله همانطور كه در كتاب معصوم هفتم ياد كرده ايم در ميان برادران خود عبدالله اكبر و ابراهيم و عبدالله اصغر شاخص خاندان علوي بود.

بنابراين درباره ي هيچ كدام از پسران امام باقر گمان به امامت نرفت و هيچ كدام از آنان اين داعيه را ابراز نكرد.

تنها جعفر بن محمد ابوعبدالله سلام الله عليه مشاراليه و محل تعظيم و تكريم طايفه ي ناجيه ي اماميه بود.

[صفحه 87]

امام صادق در دوران حيات جدش علي بن الحسين عليهماالسلام به دنيا آمد و در آن تاريخ كه سيد الساجدين جهان را بدرود مي گفت صادق اهل بيت كودكي دوازده ساله

بود.

و به سال صد و هفده كه حضرت باقر رحلت مي كرد وي سي و چهار سال داشت و در سن سي و چهار سالگي امامت امت محمد صلي الله عليه و آله به عهده ي او افتاد.

مي گويد در آن دم كه پدرم ديده از ديدار فرو مي بست فرزندان خود را به حضور طلبيد.

در اين هنگام رجال شيعه نيز افتخار حضور داشتند.

پدرم باقر سلام الله عليه در ميان جمع آن سخن به پسران خود گفت كه يعقوب اسرائيل به هنگام نزع فرزندان خود را وصيت فرمود.

پروردگار متعال به خاطر شما دين مبين خود را برگزيد. آن دين مبين اسلام است و شما چنان باشيد كه مسلمان بميريد.

و بعد رويش را به سمت من برگردانيد و فرمود:

يا بني ان الله اصطفي لكم الدين فلا تموتن الا و انتم مسلمون

- جعفر! پس از مرگ جنازه ي مرا از زمين بردار و خويشتن به غسل من اقدام كن. با آن جامه كه روزهاي جمعه نماز مي خواندم كفنم بپوشان و در دل خاك بند كفنم را باز كن و در بقيع كنار قبر پدرم به خاكم بسپار و مزار مرا به قدر چهار انگشت بالا بياور و بعد روي مقدس خود را سوي اصحاب خويش برگردانيد و فرمود:

الضرفوا

چنان پنداشتم كه پدرم ابوجعفر اصحاب خود را به گواهي بر بالين خويش طلبيد.

گفتم بابا. آيا براي تو مقدور نبود كه وصاياي خويش را محرمانه

[صفحه 88]

به من باز گوئي.

فرمود:

- مي خواستم همه بدانند كه پس از بدرود من زمام امور به مشت كيست. و دوست نمي داشتم كه در امامت تو شبهه و اشكالي به وجود بيايد.

امام صادق به سال صد و

هفده در سن سي و چهار سالگي بر جاي پدر نشست و ابواب افاده و افاضه و تعليم و تدريس را به روي علماي عصر خويش گشود.

گفته مي شود و اين گفتار محقق است. به قدري كه از محضر معارف جعفر بن محمد كسب فيض و عرفان شده از محضر هيچ يك از علما و حتي ائمه ي اسلام نشده است.

آمار علمائي كه از امام ابوعبدالله جعفر بن محمد روايت حديث كرده اند به چهار هزار نفر بالغ است.

در عصر امام صادق عقائد مادي ريشه ي استواري گرفته بود.

1- ابن ابي العوجا.

2- ابن طالوت

3- ابن اعمي

4- ابن مقفع

اين چهار نفر پديد آورندگان فكر مادي و الحاد به نشر افكار خود همت گماشته بودند.

تنها امام صادق بود كه همچون سدي شكست ناپذير در برابر ايرادها و اشكالات اين قوم استقامت مي ورزيد.

و بايد دانست كه امام صادق به سخن مردم «هر چه بود» با منتهاي خونسردي و ادب گوش مي داد و بعد با بياني وسيع و عميق به پاسخ

[صفحه 89]

مي پرداخت.

از دهريون هر كس با ابوعبدالله جعفر صادق سلام الله عليه طرف مباحثه مي شد نتيجه ي مباحثه به نفع حق و شكست باطل صورت مي گرفت.

ماديون احيانا در استدلال خود سخناني خشم انگيز و نفرت آور از دهان مي پرانيدند.

اين قوم قومي بي ادب و دور از تربيت اجتماعي بودند.

ولي امام صادق با همه قدرت و اعتبار اجتماعي خود آن قدر مدارا مي فرمود و آن قدر ادب به كار مي برد و آن چنان در تنظيم منطق خود مهارت نشان مي داد كه حريف چاره اي جز تسليم نداشت.

ابو شاكر ديصاني كه از پيشوايان مكتب مادي بود يك روز به

حضور امام شرفياب شد و گفت:

- پدران تو مردمي دانشمند و درخشان بوده اند و مادران تو نيز از فكر و علم بهره اي داشتند. تو كه از چنان نطفه به وجود آمده اي و بر چنين دامان پرورش يافته اي امروز همچون آفتاب تابان بر آسمان معارف و علوم مي درخشي. ما عقيده داريم كه جهان از ليست، قديم است بي ابتداست و شما كه اين جهان را حادث مي شماريد چه منطق معقولي داريد.

امام با مهرباني و آرامش تخم مرغي را از زمين برداشت و فرمود مي دانيد اين چيست.

- تخم مرغ است.

- نگاهش كنيد. در زير اين پوست نقره فام دو مايع غليظ تكوين شده كه هرگز به هم نمي آميزند.

سفيده اي مانند سيماب از بالا و پائين. از چهار طرف زرده اي همچون طلاي مذاب را به ميان گرفته است. اين طور نيست.

- چرا اين طور است يا اباعبدالله.

[صفحه 90]

امام گفت:

- و ما امروز اين تخم جامد و ساكن و بي حس و حال را در زير بال هاي گرم مرغي مي گذاريم و در انتهاي چندين روز اين تخم از هم مي شكافد و در ميان سفيده و زرده اش طاووسي رنگين پر و بال سر مي كشد. اين طور نيست؟

- چرا يا اباعبدالله اين طور است.

- تخم مرغ. اين تخم مرغ تا ديروز وجود خارجي نداشته.

از نطفه يك طاووس نر در دل يك طاووس ماده تكوين شده و پس از چندي طاووسي كه اكنون وجود خارجي ندارد از ميانش به در مي آيد. آيا معهذا مي توانيم اين تخم مرغ يا آن طاووس را ازلي و قديم بناميم. اين تخم مرغ. و اين طاووس و آنچه در

جهان مي بينيد اجزائي نيستند كه در مقام «كل» وجود عالم را تشكيل مي دهند و تاريخ همه ي آنها به روزي منتهي مي شود كه اصلا وجود نداشته اند.

اين جهان اگر قديم مي بود بايد اجزائش نيز از قديم وجود مي داشتند. بايد كوهش، دشتش، دره اش، صحرايش، نهرش، دريايش همه و همه با خودش كه جز اين چيزها نيست بايد در عالم حس و عيان موجود مي بودند. بايد تخم مرغش هميشه تخم مرغ مي بود طاووسش نيز مستغني از وجود تخم مرغ بال و پر مي افراشت. اينجاست كه به حدوث جهان پي مي بريم. اينجاست كه با ديده ي سر آغاز جهان را مي بينيم. اين طور نيست.

ابو شاكر با منتهاي عجز و مسكنت گفت:

- اين طور است يا اباعبدالله.

- اين طور است.

دللت فاوضحت و قلت فاحسنت و ذكرت فاوجزت

با برهان خويش اين تيرگي را روشن فرمودي. گفتي و نيكو

[صفحه 91]

گفتي و بيان كردي و در عين اختصار حق بيان را ادا كردي يا اباعبدالله. و اكنون يك سئوال ديگر.

- چشمان ما مي بيند. گوش هاي ما مي شنود. با بشره لمس مي كنيم.

ذائقه ي ما مزه ها را مي شناسد و شامه ي ما بوها را درمي يابد.

اين بوي خوب است. اين بوي بد است.

معني اين حواس چيست! اين پنج حس ما را به اين حقيقت نزديك مي سازند كه ملاك حقايق در جهان ادراك هاي مادي است. آنچه را كه با حواس مادي خود نمي توانيم ادراك كنيم موهومي بيش نيستند اينطور نيست يا اباعبدالله!

فرمود:

- اين طور نيست. اين طور نيست.

ابا شاكر! مي داني چرا! آنچه را كه از حواس خمسه تعريف كرده اي آلاتي بي حس و حال

را يكي پس از ديگري شمرده اي. چشم آلت ديدن و گوش آلت شنيدن و زبان آلت ذوق و بشره آلت لمس و بيني آلت استشمام است. ما درخت را با اره و تبر مي بريم ولي ملاك بريدن درخت تنها اره و تبر نيست.

تا دستي به دسته ي اره و تبر نچسبد. تا نيروئي اين فلز تيز شده و صيقل خورده را تكان ندهد خود به خود نمي تواند گياهي را فرو اندازد تا چه رسد به درخت.

ذكرت الحواس الخمس و هي لا تنفع الا بدليل كما لا تقصع الظلمه بغير مصباح

آنچنان كه ظلمت را پي چراغ نشايد پيمود اين آلات پنج گانه را نيز بي نيروي معنويش نمي توان بكار انداخت.

درباره ي معرفت به مقام كبريائي حق چنين گفت:

[صفحه 92]

- من علوم را در چهار علم محصور يافتم.

1- نخست آن كه خداي خويش را بشناسي.

2- و بعد دريابي كه با تو چه كرده يعني از مواهب و عطاياي وجودي به وجود تو تا چه اندازه افاضه فرمود.

3- و بعد از تو در برابر اين همه اعطا و انعام چه خواسته.

4- و چهارم آنكه چه خطائي فروغ جان تو را خاموش خواهد ساخت و كدام دست به اين دستبرد خواهد زد.

با اين چهار معرفت معارف واجبه را خواهيم شناخت.

چون خداي خويش را شناختيم ناچاريم نعمت او را نيز بشناسيم.

نعمت شناسي مقدمه سپاسگذاري است و سپاسگذاري در حقيقت نفس خود ايفاي تكليف و اداي مراسم عبوديت است. و در آنجا كه آدمي زاده نعماي پروردگار خود بشناسد و شكر نعمتش بگذارد و از خطائي كه آفت دين اوست بگذرد حقيقت علوم را دريافته و از دانش خود بينش

بهره برده است.

به هشام بن حكم. شاگرد فعال و هوشيار خود فرمود:

ان الله تعالي لا يشبه شيئا و لا يشبهه شيئي و كلما وقع في الوهم فهو بخلافه

نه چيزي به خدا مانند است و نه او به چيزي مي ماند.

آنچه در وهم بشر صورت مي گيرد صورتي موهوم بيش نيست. بنابراين آن صورت موهوم حقيقت الوهيت نيست.

«اين حكمت را در مكتب پدر بزرگوار خويش امام باقر آموخته بود» .

او مي فرمود كه پروردگار متعال عادل است و درباره ي عدل الهي اين سخن يادگار اوست.

[صفحه 93]

يا زراه اعطيك حملة في القضا و القدر

زرارة بن اعين به عرض رسانيد:

- فداي تو شوم. بگو تا بشنوم كه تكليف ما با مقدرات ما چيست.

امام صادق گفت:

- به روز رستاخيز. در آن صحرا كه محشر بشر است پروردگار عادل بندگان خويش را بر مبناي تعهدات آنان به پاي حساب مي كشاند. و از آنچه خود بر آن تقدير كرده و قضا رانده كلمه اي نخواهد پرسيد.

آدمي زاده به هر چه دلخواه اوست دسترس ندارد و اگر دلخواه خود را به دست بياورد مسلم نيست كه بر آن توفيق يابد و اگر بر آن توفيق يافت باز هم بايد از توفيق خويش رضا حاصل كند. بنابراين تا اراده و قدرت و توفيق و رضا به دست نيايد سعادت او كمال نخواهد يافت.

آنچه را كه بايد بدانيد در طلبش از پاي منشينيد و به راهش از هر چه داريد بگذريد زيرا دين خدا بر اركاني قرار گرفته كه تا حقايقش ادراك نشود اين عبادت هاي عادي سودي نخواهد بخشيد و آن ناداني به هيچ پوزش شايسته اغماض و بخشايش نتواند بود.

به توبت و انابت

بگرائيد.

تاخير التوبه اعتزار و طول التسويف حيرة و الاعتدال علي الله هلكه و الاصرار علي الذنب امن لمكر الله يا من مكر الله الا القوم الخاسرون.

آنان كه در اداي توبت و انابت تعلل مي ورزند قومي مغرور باشند و آن كسان كه استغفار را به امروز و فردا مي اندازند سرگردان مي مانند و بدين ترتيب به هلاكت مي گرايند.

گناهكاراني كه به گناه خويش ادامه مي دهند از سقوط ناگهاني خود غفلت دارند. و همين قوم سرانجام زيان خواهند كرد.

[صفحه 94]

شيخ اجل اعظم بهاء الملة والدين محمد عاملي اعلي الله مقامه در كشكول خود از عين خط مردي به نام «عنوان بصري» چنين مي نويسد:

مردي از مشايخ عرب بود كه نود و چهار سال از عمرش گذشته بود مي گفت:

- سال ها بود كه من از محضر مالك بن انس دانش فرا مي گرفتم ولي در آن روز كه جعفر بن محمد الصادق «سلام الله عليه» از سفر كوتاه خود به مدينه بازگشت و من حضورش را ادراك كردم. تصميم گرفتم كه در آينده شاگرد ابوعبدالله صادق باشم و به اين مقام افتخار كنم.

ولي امام به من فرمود:

- از من دست بدار. در خانه ي من آمد و رفت بسيار است، به علاوه من در شب ها و روزها اوراد و اذكاري دارم كه سزاوار است هر كدام به وقت خود انجام شود. شما همان طور كه در محضر مالك بن انس به كسب معرفت مي پرداختي از كار خويش دست باز مدار و مرا به حال خويش بگذار.

از اين امتناع دلم شكست. با غم بسيار خانه اش را ترك گفتم و به خانه ي خود برگشتم.

پيش خود گفتم اگر

جعفر بن محمد در پيشاني من فروغ سعادت مي ديد، مرا از پيشگاه خود طرد نمي كرد.

شب هنگام به مسجد رسول الله عليه و آله رفتم و نماز گذاشتم و به قبر مطهر رسول سلام دادم و بازگشتم.

و فرداي آن روز بار ديگر به روضه ي رسول شرفياب شدم و دو ركعت نماز گذاشتم و دست به آسمان بلند كردم و گفتم:

امسا لك يا الله يا الله ان تعطف علي قلب جعفر و ترزقني من علمه ما اهتدي به الي صراطك المستقيم

[صفحه 95]

پروردگارا! قلب جعفر بن محمد را به من مهربان كن و از علم او برخوردارم فرماي تا در روشنائي علم او صراط مستقيم را بشناسم و از آنجا به خانه ام آمدم.

ديگر رغبتي نداشتم كه به محفل مالك بن انس پا بگذارم زيرا عشق امام صادق چنان به قلب من ريشه كرده بود كه جز او و محضر او همه چيز را از ياد برده بودم.

شب و روز در خانه ي خود به كنج عزلت خزيده بودم. جز به خاطر نماز از خانه ام پا به در نمي گذاشتم.

بالاخره طاقتم طاق شد.

ديدم نمي توانم در اين كنج عزلت قرار بگيرم.

برخاستم جامه و ردا پوشيدم و رو به سوي خانه ي صادق به راه افتادم.

در خانه ي او از خدمتكارش اجازه خواستم كه امام را ببينم.

خدمتكار برگشت و پرسيد:

- چكار داريد.

گفتم:

السلام علي الشريف

در آن عهد علويين را مردم عرب «شريف مي ناميدند»

گفتم مي خواهم بر «شريف» سلام كنم.

خدمتكار معذرت خواست و گفت:

امام بر سجاده ي عبادت ايستاده است و دارد نماز مي خواند.

اندكي به انتظار نشستم كه ديدم همان خدمتكار بار ديگر آمد و گفت:

- ادخل علي بركة الله

اجازه داد.

خوشحال شدم

امام تازه از نماز فراغت يافته بود.

سلام كردم.

[صفحه 96]

بر جواب سلام من اضافه كرد:

- بنشين كه مغفرت الهي نصيب تو باد.

روبرويش نشستم.

چند لحظه مكث كرد و آن وقت فرمود:

- كنيه شما چيست.

گفتم: ابوعبدالله.

فرمود:

- اين كنيه را خدا براي تو ثابت كند و توفيق رفيقت سازد چه حاجتي داشتيد.

در دل گفتم اگر از اين ديدار جز همين دعا بهره ي ديگري نبرم براي من همين دعا كه در حق من كرده بس است.

دوباره پرسيد:

- چه مي خواهيد:

گفتم از درگاه خدا مسئلت كردم كه قلب تو را به من مهربان فرمايد و از علم تو بهره ورم كند و اميدوارم دعاي من مستجاب شود و «شريف» با من بر سر لطف و مرحمت درآيد.

امام فرمود:

- گوش كن يا اباعبدالله. علم متاعي نيست كه در نتيجه ي تعلم و تحصيل به دست آيد.

و انما هو نور يقع في قلب من يريد الله تعالي ان يهديه

بلكه علم نوريست كه پروردگار متعال در قلب هاي تهذيب شده برمي افروزد و در پرتو همان نور به راه راست هدايتش مي كند. شما كه علم را مي جوئيد خوبست نخست در نفس خود حقيقت عبوديت را بجوئيد و بعد علم را به خاطر عمل فرا گيريد، و رموز دانش را از خدا بخواهيد تا با شما بازش گذارد.

[صفحه 97]

گفتم يا شريف:

امام در اينجا حرف مرا بريد و فرمود:

- به من «شريف» نگوئيد.

به من بگوئيد. يا اباعبدالله.

گفتم يا اباعبدالله حقيقت عبوديت چيست.

در جوابم فرمود:

- حقيقت عبوديت محصول سه خصلت است.

1- نخست آنكه بنده براي خود در اين جهان مال و ملكي نشناسد زيرا بنا به قاعده بندگي و بردگي آن كس كه بنده و برده است در برابر

مولاي خود مالك هيچ. حتي نفس خويش هم نيست. هر چه دارد همه را مال خدا بشمارد و در همان راه كه با رضاي خدا قرين است به مصرفش رساند.

2- بنده اي كه مي خواهد به حقيقت عبوديت برسد نبايد به خاطر خويش تدبير و چاره جوئي كند.

3- و همواره به دين خود بينديشد و فكر كند كه پروردگار او را به چه امر كرده و از چه نهي فرموده است.

هنگامي كه بنده خويشتن را صاحب مال و مالك ملك نشمارد به مال و ملك دنيا حرص نخواهد زد و از انفاق دينار و درهم نخواهد ترسيد. و مال دنيا را به همان ترتيب كه خداي او فرمان داده خرج خواهد كرد.

هنگامي كه بنده خويشتن را شايسته تدبير و چاره جوئي نداند مصيبت هاي دنيا در چشمش با همه عظمت خود كوچك خواهد نمود و حوادث زندگي را با بردباري و تسليم خواهد پذيرفت.

هنگامي كه بنده به اوامر و نواهي الهي بينديشد و در فكر دين خود باشد هرگز به خودنمائي و جاه فروشي در اجتماع نخواهد

[صفحه 98]

پرداخت و در راه مفاخره و مباهات براي خويشتن دردسر فراهم نخواهد ساخت.

و هنگامي كه خداوند متعال بنده ي خويش را بدين سه خصلت اكرام فرمايد. دنيا و مردم دنيا و اهريمنان دنيا در چشم و دل او كوچك و ناچيز جلوه كنند.

يك چنين انسان هرگز در جمع مال حرص نزند و در سايه ي مال افتخار نجويد و به ديگران كبر و يا نخوت نفروشد و بدان چه در ملك مردم است چشم طمع نگشايد و عمر خويش را به بطالت سر نكند.

اين نخستين پايه ي تقواست.

قال الله جل و عز من

قائل تلك الدار الاخره نجعلها للذين لا يريدون علوا في الارض و لا فسادا و العاقبه للمتقين

ما سعادت را در آخرت به كساني وا خواهيم گذاشت كه در دنيا برتري نجويند و فساد نينگيزند. سعادت در عاقبت ويژه ي پرهيزكاران است.

عنوان بصري مي گويد.

- گفتم يا اباعبدالله نصيحتم فرماي.

فرمود:

- تو را به نه حكمت وصيت كنم و همين نه وصيت نصيحت را كافي است. من سالكان طريق را به همين نه كلمه وصيت گويم.

و از درگاه پروردگار متعال مسئلت جويم كه تو را در انجام اين وصاياي نه گانه ياري فرمايد:

از اين نه سخن سه سخن به رياضت نفس و سه سخن به حلم و سه سخن به علم وابسته است.

اين نه سخن را به ياد دار و زنهار در انجامش كسالت و اهمال روا مدار.

[صفحه 99]

عنوان مي گويد:

- حواسم را جمع كردم و قلبم را از انديشه هاي گوناگون تهي ساختم و با فكري آسوده و خاطري تهذيب شده به سخنان امام ابوعبدالله گوش هوش فرا داشتم.

امام چنين گفت:

اكنون آن سه حكمت كه به رياضت نفس تعلق دارد.

1- آنجا كه در نفس خويشتن اشتها نمي يابي از خوردن پرهيز كن. زيرا ناخواسته خوردن خورنده را احمق و ابله بپروراند و به هوش باش كه جز به هنگام گرسنگي لب به طعام نيالائي.

2- از سفره لقمه ي حلال برداري و در نخستين لقمه اسم مقدس پروردگار بر زبان آوري.

3- فراموش مكن كه رسول اكرم فرمود:

ما ملاء آدمي وعائا شرا من بطنه و ان كان و لابد فثلث لطعامه و ثلث لشرابه و ثلث لنفسه

هرگز آدمي زاده ظرفي را كه ناهنجار تر از شكم وي باشد آكنده نسازد. و

در آن هنگام كه گرسنگي طاقت از كفش بربايد انبار شكم را به سه قسمت تقسيم كند:

يك قسمت را طعام و يك قسمت را به شراب «نوشيدني» و قسمت سوم را به نفس خويش وا بگذارد.

و اما آن سه سخن كه بايد در حلم گفته شود:

1- در پاسخ آن كس كه گريبان تو گيرد و گويد.

اگر يك دشنام دهي ده دشنام خواهي شنيد.

[صفحه 100]

چنين گوي:

- كه اگر ده دشنام دهي يك دشنام هم نخواهي شنيد.

2- به آن كس كه تو را به ناهنجار ياد كند چنين جواب گوي:

- اين خصلت ها كه به من نسبت داده اي اگر در من موجود است به درگاه خدا استغفار مي كنم و از قدرت و رحمت او مسئلت مي دارم كه مرا از اين خصال نكوهيده برهاند و اگر در من چنين خصلتي موجود نيست و تو به ناحق تهمتم مي زني باز از درگاه الهي مي خواهم كه اين گناه را بر تو ببخشايد.

3- با دشمنان خويش مدارا كن و اگر تو را به آزار و ايذاء تهديد كرده اند تو آنان را به محبت و دعا نويد ده.

و سرانجام آن چه از گفتار ما به علم مربوط است:

1- از دانشمندان دانش فراگير و آنچه را نمي داني از پرسيدنش ننگ مدار ولي زنهار از سر هزل و لهو پرسش مكن و قيمت وقت را بشناس.

2- هرگز خودسرانه در مسائل سخن مگوي و علم را حقير مگير و جانب احتياط را هرگز فرو مگذار.

3- گردن خويش را زنهار براي مردم پل مساز و از اعطاي فتوي آن چنان كه از شير مي گريزي بگريز.

عنوان بصري مي گويد:

در اين هنگام امام

محقق حقايق جعفر بن محمد الصادق فرمود:

قُمْ عَنِّي يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ فَقَدْ نَصَحْتُ لَكَ وَ لَا تُفْسِدْ عَلَيَّ وِرْدِي

اكنون از حضور من برخيز و برنامه ي اذكار و اوراد مرا در هم مشكن آنچه گفتني بود با تو باز گفته ام.

[صفحه 101]

فَإِنِّي امْرُؤٌ ضَنِينٌ بِنَفْسِي وَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى از من دست بردار كه من با خويشتن خلوت كرده ام.

سفيان ثوري عارف و صوفي مشهور به حضور امام ابوعبدالله جعفر بن محمد افتخار يافت. و استدعا كرد كه وي را وصيت و نصيحت فرمايد:

امام صادق فرمود:

- سفيان! تو مردي باشي كه دربار خليفه از تو جستجو كند و من مردي هستم كه گوشه ي عزلت گرفته ام و مستغني از دربار و درباريان روزگار مي گذرانم من چه گويم كه تو را سودمند باشد

سفيان در پاسخ امام گفت:

-من از اين محفل بر نمي خيزم مگر آن كه آن چه بايد بشنوم از زبان مقدس تو بشنوم.

در اين هنگام امام فرمود:

1- هنگامي كه نعمت هاي الهي به تو روي آورد تو پيشاني سپاس بر خاك بر گذار و شكر نعمت ادا كن تا نعمت افزون شود.

در قرآن كريم فرمود:

لئن شكرتم لازيدنكم

چون شكر گوئيد بر نعمايتان بيفزايم.

2- و در آن جا كه معيشت را بر خويش تيره و تنگ يابي و رنج تهي دستي بري لب به توبت و انابت بگشاي و از گناهان خويش مغفرت و آمرزش خواه زيرا چون گناه افزون گردد روزي فرو كاهد و زندگي درهم بفشارد.

باز هم در كلام كريم آمده است:

فقلت استغفروا ربكم يرسل السماء عليكم مدرارا

[صفحه 102]

آنجا كه نوح به قوم خويش سفارش مي داد:

«استغفار كنيد تا پروردگار شما درهاي آسمان را به روي

شما بگشايد و باران رحمت بر كشتزار تان ببارد.

3- و به هنگام ترس و اندوه تا مي تواني اين جمله ي مقدس را تكرار كن.

لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم

سفيان ثوري از جا برخاست و گفت راضي شدم يابن رسول الله.

ثلاثه واي ثلاثه

سه كلمه به من القا فرمودي ولي كلماتي كه از هيچ كس و هيچ جا نخواهم شنيد.

سه كلمه اما چگونه كلماتي.

به يكي از فرزندان خويش «گمان دارم پسر بزرگش اسماعيل بود» پند مي داد:

پسرم پند من بشنو و گفتار من به گوش گير

آنچه گويم به كار بند تا در اين دنيا عمر خويش را دلپسند بسر بري و پس از مرگ سعيد و رستگار باشي.

1- آن كس كه به قسمت خويش قناعت كند هميشه غني و توانگر است و آنان كه چشم طمع به مال غير دوزند هر چند غني باشند فقيرند و همچنان مستمندانه بدرود جهان گويند.

2- آنان كه به قضاي الهي رضا نمي دهند، پروردگار خويش را در امضاي قضا متهم دارند.

3-كسي كه لغزش خويش را كوچك شمارد لغزش ديگران در چشم وي بزرگ جلوه كند. يك چنين كس همواره عيب مردم جويد

[صفحه 103]

و غيبت مردم گويد و هرگز به اصلاح نفس خويش نپردازد لاجرم در فساد بميرد.

4- آن كس كه سعي كند تا پرده از عيوب ديگران بردارد ناگهان پرده از عيب خويش فرو هشته بيند و خود را رسواي خاص و عام يابد.

5- آن كس كه شمشير فساد از غلاف برآورد سرانجام خون او با همان شمشير بر خاك فرو ريزد.

6- آنان كه در راه مردم چاه بكنند هم خويشتن در آن چاه فرو افتند و كيفر

كردار خود را از دست خود گيرند.

7- تا تواني با علماي صالح همنشين باش تا جان به فضيلت علم بيارائي و از پرتو دانش آنان روشن و بزرگ شوي.

8- و آن كسان كه سفها و نادانان را به دوستي گيرند خوار و بي مقدار شوند.

9- و آنان كه پاي به محيط بدنام گذارند بديهي است كه به بدنامي تهمت خورند.

10- همه جا و هميشه حق گو باش پسرم هر چند كه اين گفتار كام تو را تلخ سازد. هر چند كه اين حق گوئي به دنياي تو زيان رساند.

11- از دو جا گوئي و سخن چيني بپرهيز زيرا اين كردار كينه ي تو را در دل مردم بكارد و از شرف و شخصيت اجتماعي تو بكاهد.

12- و اگر روزي به دينار و درم نيازمند شوي دست حاجت به سوي اين و آن پيش مبر بلكه در جستجوي معادن كرم باش.

از امام صادق شنيده اند كه مي گفت:

مَنْ لَمْ يَغْضَبْ فِي الْجَفْوَةِ لَمْ يَشْكُرْ النِّعْمَة

آن كس كه از جفا خشم نگيرد قدر وفا را نشناسد، چون زشت را از زيبا فرق نگذارد.

[صفحه 104]

و فرمود:

سلامت آن چنان كمياب شده كه گوئي ناياب است و كس نداند كه در كجا تواند به دستش آورد ولي من چنان دانم كه اگر از سلامت جستجو كنيم بعيد نيست در گمنامي بازش ببينيم.

اگر نتوانيم گمنام ماند دست كم خلوت بگزينيم و اگر ما را در خلوت نگذارند خاموشي را پيشه خويش سازيم.

باشد كه سلامت را در خاموشي دريابيم.

مردي از ايرانيان خاك عراق خوشحال و سعادتمند بود كه در مدينه همواره حضور امام صادق عليه السلام را ادراك كند.

وي كه هميشه در محضر مقدس امام مي نشست ناگهان ناپديد

شد.

گويا پيش آمدي شده بود كه ديگر نتوانست آن فيض عظيم را دريابد.

امام از وي سراغ گرفت.

يك تن از اصحاب با لحني نيش دار گفت:

انه نبطي

«نبطي» در اصطلاح اعراب به ايرانيان مقيم عربستان اطلاق مي شود.

اين سخنگو مي خواست با اداي چنين جمله آن ايراني دانش پژوه را تحقير كند.

ولي امام عليه السلام با بياني قاطع زبان ياوه گوي اين مرد را قطع كرد.

امام فرمود:

اصل الرجل عقله و حسبه دينه و كرمه تقواه و الناس في آدم مستوون

[صفحه 105]

ريشه ي مرد عقل اوست و شخصيت او دين او و كرامتش در تقواي او جلوه گر است.

نژادهاي گوناگون بشر همه يكسر در وجود آدم محو مي شود و به صورت يك نژاد در مي آيد.

انسان ها عموما آدمي زاده اند يعني از نسل آدم هستند. يعني با هم اختلاف و تفاوتي از لحاظ تشكيلات خانوادگي نخواهند داشت.

بني آدم در برابر آدم مساوي هستند.

امام عليه السلام با اين سخن بر ترهات و ياوه گوئي هاي اعراب خط بطلان كشيده و عقيده ي اسلام را درباره ي قبايل و عشائر و نژادهاي گوناگون بيان كرد.

مردي از خاندان «شُقْرَان صالح كه غلام آزاد كرده ي رسول اكرم بود در عهد خلافت ابوجعفر منصور از دريافت عطا محروم ماند.

اين مرد سخت بيچاره بود زيرا معاشش به وسيله ي همين عطايا تأمين مي شد.

ابوجعفر منصور از بغداد به عزم حج به مدينه آمد و از مدينه به مكه رفت و ابن «شُقْرَاني» را محروم ساخت.

خانواده ي «شُقْرَاني» به دليل اينكه جدشان شُقْرَان غلام پيغمبر بود خودشان را به اهل بيت عصمت و طهارت مي چسبانيدند.

شُقْرَاني با دست تهي و دل نوميد و خاطري شكسته به حضور امام صادق صلوات الله عليه شرفياب شد

و گفت يابن رسول الله از ابوجعفر ديناري دريافت نداشته ام.

امام ابوعبدالله لبخندي زد و دستور داد آنچه را كه ابوجعفر منصور به وي هديه كرده بود «مبلغ عظيمي بود» همه را به شُقْرَاني تحويل دادند.

[صفحه 106]

شُقْرَاني خوشحال شد. سراپا نشاط شد.

امام فرمود:

ان الحسن من كل احد حسن و منك احسن لمكانك منا و ان القبيح من كل احد قبيح و منك قبح لمكانك منا.

امام صادق عليه الصلوة و السلام با شُقْرَاني در اين بيان از راز مكتوم سخن گفت.

امام به شُقْرَاني فرمود:

- نيكوئي از هر كس سر بزند نيكوست و از تو نيكوتر است زيرا به ما نسبت داري و زشتي از هر كس سر بزند زشت است و از تو زشت تر است چون خويشتن را به ما نسبت مي دهي.

رازي كه در اين بيان امام صادق به شُقْرَاني القا فرموده:

به روايت «ابو المظفر يوسف سبط علامه ابن جوزي» اين بود كه وي مردي شرابخواره بود صادق اهل بيت از كلمه ي «زشتي» به شرابخواري او اشارت كرده بود.

ابو المظفر ابن جوزي در پايان اين حكايت مي نويسد:

فمن مكارم اخلاق جعفر انه رجب به و قضي حاجته مع علمه بحاله و وعظه علي وجه التعريض و هذا من اخلاق الانبيا

امام صادق عليه السلام با اينكه مي دانست اين شُقْرَاني چكاره است باز هم وي را با لبخند پذيرفت و حاجتش را روا ساخت و در عين حال با لحن كنايه پندش هم داد. و اين خصلت خصلت پيامبران است.

سفيان ثوري مي گويد.

به حضور صادق اهل البيت عليه السلام شرف يافتم و عرض كردم يابن رسول الله سخت از اجتماع عزلت گزيده ايد و با تنهائي ساخته ايد!

در جوابم فرمود:

[صفحه 107]

يا

سفيان فسد الزمان و تعير الاخوان فرأيت الانعراد اسكن للفؤاد

روزگار برگشته اي سفيان!

برادران اين زمانه خصلت برادري را از ياد برده اند.

من در اين هنگام تنهائي را براي آرامش خاطرم مناسب تر يافته ام و بعد گفت:

- آيا كاغذ و قلم به همراه داري سفيان.

گفتم بله. يابن رسول الله.

فرمود اين شعرها را بر صفحه اي بنگار:

ذهب الوفاء ذهاب امس الذاهب

فا الناس بين مخاتل و موارب يفشون بينهم الموده و الصفا

و قلوبهم محشوه بالعقارب

آن چنان كه شب گذشته، خصلت وفا هم از ميان مردم گذشته است و مردم جز حيله و ريا روشي به پيش ندارند.

به يكديگر مودت و صفا نشان مي دهند.

اما قلب هايشان لانه ي كژدم هاي قتال است.

امام ابوعبدالله جعفر بن محمد الصادق صلوات الله عليه در زماني ظهور فرمود كه دولت بني اميه سر به زوال گذاشته بود.

زوال بني اميه و طلوع بني عباس آرامشي به جهان داد كه طايفه ي ناحيه ي اماميه و خاندان رسول الله توانستند از فرصت بهره ور شوند و به نشر عقايد حقه ي اسلاميه اي بپردازند.

امام صادق عليه السلام در اين فرصت براي دين اماميه سازمان و قوامي به وجود آورد كه نسل آينده آن تشكيلات را به نام جعفر صلوات الله مذهب جعفري ناميد.

مذهب جعفري مذهب طايفه ي بر حق و با حق ماست.

[صفحه 108]

هر چند كه پيروان سنت جز اين چهار فرقه:

1- حنفي

2- مالكي

3- شافعي 4- حنبلي

فرقه ي ديگري را به رسميت نمي شناسند ولي حق و حقيقت مذهب جعفري ما را صراط مستقيم و هادي مبين مي شناسد و همين ما را كافي است.

يا مالك الملك انت تحكم بين عبادك فيما هم فيه تختلفون

دولت بني عباس

اشاره

در كتاب معصوم هفتم از وليد بن يزيد بن عبدالملك و فجايع

و فضايح زندگاني او ياد كرديم و اكنون بايد بگوئيم كه دولت آل مروان با قتل وليد رو به زوال نهاد.

پس از قتل عثمان يك چنين شورش در ملت اسلام بي مانند بود.

وليد بن يزيد به هنگام هلاكت مي گفت كه من همچون پسر عمم عثمان كشته مي شوم و راست مي گفت زيرا عثمان نيز به جرم انحراف با دست ملت انتقام جوي اسلام به قتل رسيده بود.

اما با اين اختلاف كه پيراهن خون آلود عثمان آل اميه را تقويت كرد و اساس سلطنت بني مروان را استوار ساخت ولي قتل وليد اين اساس را درهم شكست و تخت بلند امويين را به حضيض فرو كشيد.

يزيد بن وليد

ملت اسلام بر ضد وليد بن يزيد قيام كرد تا مردي را كه علنا با مذهب اسلام خلاف و نفاق مي ورزد از پاي در بياورد ولي پسر عموي اين وليد يزيد بن وليد بن عبدالملك از اين قيام استفاده كرد و مبناي حكومت خود را پي ريخت.

[صفحه 109]

به روز جمعه بيست و سوم ماه جمادي الاخري سال صد و بيست و شش هجرت يزيد بن وليد بن عبدالملك در دمشق بر تخت سلطنت نشست وي مردي «احول» بود.

مردم او را «يزيد ناقص» مي ناميدند اما اين لقب «ناقص» به خاطر چشم كجش نبود بلكه چون از عطاي امراي سپاه كم و كسر كرده بود و در بودجه ارتش «نقص» گذاشته بود به ناقص شهرت يافت.

عقيدت اين مرد در اسلام پيرو فلسفه معتزله بود.

و از آنجائي كه خليفه ي پيشين او «وليد بن يزيد» مردي هتاك و بي پروا بود اين مرد «تز سياسي» خود را بر تظاهر به دين و

تقوي قرار داده بود تا بدين وسيله از ملت دلربائي كند.

مادرش ايراني بود. از ملك زادگان ايران بود.

اسم اين زن «ساري» و دختر شاهزاده فيروزان بود.

وي نخستين خليفه ي اموي است كه از زني «غير عرب» به وجود آمده بود.

اما خودش به اين نژاد افتخار مي كند آنجا كه مي گويد:

انا بن كسري و ابي مروان و قيصر جدي و جدي خاقان كنيه ي يزيد بن وليد «ابوخالد» بود.

اما با همه زحمتي كه در تحكيم اساس سلطنت خود كشيد و روش عمر بن عبدالعزيز را به پيش گرفت و خيال داشت فصل نويني در حكومت آل مروان به وجود بياورد مدت دولتش بيش از پنج ماه و دو روز دوام نيافت.

و طي اين صد و پنجاه دو روز هم يك لحظه روي آسايش نديد زيرا مروان حمار و طرفدارانش پيراهن وليد را هم مثل پيراهن عثمان بر نيزه زدند و به فتنه و فساد پرداختند.

[صفحه 110]

يزيد بن وليد بن عبدالملك در غره ي ماه ذي الحجه سال صد و بيست و شش ديده از جهان فرو بست.

او در دم مرگ مردي سي و هفت ساله بود.

ابراهيم بن وليد

پسر ديگري از وليد بن عبدالملك پس از مرگ برادرش يزيد بر تخت سلطنت پريد اما جز بر نفس خود بر هيچ كس و هيچ جا تسلطي نداشت.

هرج و مرج و آشوب و انقلاب در زمان او به منتها درجه رسيده بود. تا روز دوشنبه چهاردهم ماه صفر سال صد و بيست و هفت كه مروان بن محمد بن مروان «حمار» از استان جزيره به دمشق حمله كرد و به سلطنت دو ماه و چند روزه ي ابراهيم خاتمه داد.

ابراهيم بن وليد از

ترس پسر عمويش مروان محمد بن محمد خودش را از خلافت خلع كرد و دمشق را فرارا ترك گفت ولي معهذا مروان به تعقيبش پرداخت و دستگيرش كرد و به قتلش رسانيد.

و با خون او اصول سلطنت خود را قدرت و قوام بخشيد.

مروان حمار

وي را «مروان جعدي» نيز مي ناميدند.

كنيه اش ابو عبدالملك بود، به روز دوشنبه چهاردهم ماه صفر سال صد و بيست و هفت بر مسند خلافت نشست.

مروان بن محمد خلاف ملوك بني اميه پايتخت خود را در «حران» قرار داد و از جانب خود وليد بن معاوية بن عبدالملك مروان را بر دمشق حكومت داد.

وقتي كه مروان بن محمد با نيروي خود از بلاد جزيره بر دمشق حمله كرد ابراهيم بن وليد برادر يزيد بن وليد فرار كرد اما فرارش

[صفحه 111]

نتيجه اي نداد.

به دست نيروي مروان دستگير شد و بي درنگ به قتل رسيد.

مروان بن محمد علاوه بر آنكه سركشان آل اميه و آل مروان را با شمشير از ميان برداشت دستور داد قبر يزيد بن وليد «خليفه ماقبل» را نبش كردند و جنازه اش را درآوردند و بر دار زدند.

مروان حمار با اين قبيل سخت گيري ها و كردارهاي وحشيانه مي خواست اساس سلطنت خود را تحكيم كند و وحشت عهد عبدالملك بن مروان را تجديد سازد ولي بي خبر بود كه دولت بني اميه ديگر سر به زوال گذاشته است.

در عهد مروان يعني در همان روزهاي نخست كه بر تخت سلطنت قرار گرفت گروهي از خوارج به فرماندهي ضحاك بن قيس حروري و حري شيباني به فتنه و فساد برخاستند و چون اين دو تن از زعماي قوم شمرده مي شدند به آساني از پاي در نمي

آمدند.

دست و بال مروان بن محمد در منطقه ي جزيره با نهضت خوارج بند بود كه دعوت بني عباس در خراسان آغاز شد.

به هنگام ظهر كه اميرالمؤمنين علي عليه السلام به محراب مسجد پا گذاشت تا نماز بگذارد عبدالله بن عباس بن عبدالملك را در صف نماز نديد.

پس از نماز فرمود:

- ابوالعباس كجاست.

گفته شد كه يا اميرالمؤمنين خدا به وي فرزندي عنايت كرده و چون وضع خانه اش آشفته بود نتوانست براي اداي فريضه به مسجد بيايد.

اميرالمؤمنين فرمود:

[صفحه 112]

- پس بيائيد به آنجا برويم و به عباس مقدم مولود را تهنيت بگوئيم.

عبدالله بن عباس به استقبال پسر عم عالي مقام خود به كوچه دويد و وقتي امام به همراهانش در خانه ي ابن عباس سر جاي خود قرار گرفتند فرمود:

- بگو ببينم اسمش را چي گذاشتي عبدالله.

عبدالله بن عباس گفت.

- يا اميرالمؤمنين براي من محال بود كه با وجود شما براي اين بچه اسم بگذارم.

امام دستور داد پسرك شيرخوار را به حضورش آوردند

قنداقه اش را به آغوش كشيد و پيشاني اش را بوسيد و آن وقت گفت:

- من اسم و كنيه ي خودم را به او مي بخشم اسمش علي و كنيه اش ابوالحسن است

و بعد اميرالمؤمنين قنداقه را به عبدالله بن عباس برگردانيد و فرمود:

خذه اليك ابا الاملاك اين پدر پادشاهان را از من بگير.

علي بن عبدالله تا روزگار قدرت عبدالملك بن مروان به نام علي و كنيت ابوالحسن به سر مي برد و بدين نام و كنيه افتخار مي جست اما عبدالملك روزي به وي گفت:

- من دوست نمي دارم مردي را بشناسم كه نامش علي و كنيه اش ابوالحسن باشد. هم اكنون كنيت تو را به «ابومحمد» عوض مي كنيم.

از زمان

عبدالملك مروان علي بن عبدالله كنيت ابومحمد را به خود پذيرفت ولي فراموش نكرده بود كه علي بن ابيطالب وي را پدر پادشاهان

[صفحه 113]

ناميده است.

در وصف او گفته اند كه مردي شريف و سخنور و زيبا و مشخص بود ابن خلكان در تاريخ معروف خود «وفيات الاعيان» مي نويسد:

كان اجمل قريش علي وضه الارض

زيباترين قرشي بر روي زمين علي بن عبدالله بن عباس بود.

به علاوه مردي زاهد و عابد بود.

آثار سجده بر پيشانيش آشكار بود.

پانصد درخت زيتون در باغ خود داشت و عادتش اين بود كه هر روز پاي هر يك از اين درخت ها دو ركعت نماز بگذارد و با اين ترتيب روزي هزار ركعت نماز مي گذاشت.

ابوالعباس مبرد در «كامل» خود مي نويسد:

ابن علي بن عبدالله دو بار از دست حكومت تازيانه خورده بود.

نخستين بار:

عبدالملك بن مروان چندين زن شريف و متشخص در حرم خود داشت كه يكي از آنها لبابه دختر عبدالله بن جعفر بن ابيطالب بود.

عبدالملك بن مروان قيافه اي كريه و دهاني بدبو داشت.

يك روز سيبي را از توي سبد برداشت و گازش زد و آن وقت به دامن «لبابه» انداخت و بدين ترتيب خواست لطف و صميميت خود را به همسر هاشميه ي خود برساند ولي لبابه كه مي دانست اين سيب از چه دهان گنديده اي گذشته كارد را برداشت، محل دهان و دندانهاي خليفه را با كارد بريد و آن وقت تصميم گرفت سيب را بخورد.

عبدالملك كه به دست زنش نگاه مي كرد با حيرت پرسيد:

داري با سيب چكار مي كني؟

[صفحه 114]

لبابه هم با خونسردي گفت:

دارم جاهاي كثيفش را مي برم.

عبدالملك بن مروان كه بي نهايت از بر و روي خود راضي بود

اين بي سليقگي را ارزش نپسنديد و طلاقش گفت:

لبابه وقتي كه طلاق گرفت تصميم گرفت از شام به حجاز برگردد زيرا اقوامش همه در مدينه به سر مي بردند.

علي بن عبدالله بن عباس فرصت را غنيمت شمرد و به نام اين كه مي خواهم دختر عم خود لبابه بنت عبدالله را از دمشق به مدينه ببرم و بايد محرم او باشم با او ازدواج كرد.

خبر اين ازدواج در دربار يك نوع توهين و جسارت شمرده شد وليد بن عبدالملك «وليعهد» دستور داد علي بن عبدالله را به چوب بستند و صد ضربه تازيانه اش زدند

اما علي بن عبدالله بن عباس گفت:

- اگر بند از بند من سوا كنيد دست از دختر عم خود نخواهم كشيد.

علي بن عبدالله هر چند خوشرو و خوش هيكل بود ولي خوش مو نبود، زيرا كچل بود و هميشه عمامه و شب كلاه به سر مي گذاشت، يك روز كه علي با همسر تازه ي خود به گفت و شنود نشسته بود زني از خدمتكاران دربار سر زده به اتاقشان آمد و جلوي چشم لبابه كلاه از سر علي برداشت تا علي را با آن سر كچلش در پيش چشم همسرش رسوا كند. «اين دستور را عبدالملك داده بود»

ولي لبابه بي آنكه با اين زن درباري پرخاش كند خونسردانه گفت:

- يك هاشمي كچل براي من از يك اموي گنديده دهان عزيزتر است.

دومين بار

ابوعبدالله محمد بن شجاع مي گويد:

[صفحه 115]

من در زمان حكومت وليد بن عبدالملك يك روز از ميدان دمشق مي گذشتم.

ازدحامي در آنجا برپا شده بود.

ديدم همين علي بن عبدالله را به تازيانه اش زدند و بعد او را بر پشت شتري با

طناب پيچيدند.

سرش به طرف دم شتر و پايش به طرف سر شتر بود.

يك مرد پاي اين معركه فرياد مي كشيد:

اين دروغگو را تماشا كنيد. بر اين دروغگو لعنت كنيد.

من از جريان امر اطلاعي نداشتم و كسي را هم نمي شناختم كه اين قضيه را براي من توضيح بدهد.

تا پس از چندي خودش را ديدم و از خود او ماجراي آن روز را پرسيدم.

به اصرار گفت:

- اي محمد باور كن كه خلافت از دودمان مروان به دودمان عباس منتهي مي شود و پسران من زمام حكومت را به دست خواهند گرفت.

- آيا اين سخن به گوش خليفه رسيده؟

علي بن عبدالله با بي اعتنائي گفت:

- بله اين خبر به گوش وليد رسيده و دستور داده چوبم بزنند ولي چوب هاي او و حتي شمشير و تير او هم نمي توانند رنگ حقيقت را عوض كنند.

اين كه فرزندان من به خلافت خواهند رسيد امري محقق و مسلم است.

علي بن عبدالله بن عباس در عهد خلافت هشام بن عبدالملك به فرمانداري متصرفات اسلام در افريقا منصوب شد و در همان سامان

[صفحه 116]

به قتل رسيد و قتل او در ماه ذي القعده ي سال صد و هيجده ي هجرت صورت گرفت.

و پس از او پسرش محمد سيد آل عباس شد.

او نيز مردي بسيار زيبا و متشخص بود.

از علي بن عبدالله بن عباس چندين پسر و دختر به دنيا باز ماند ولي در ميانشان از همه برجسته تر محمد بود.

در كتاب هاي گذشته ياد كرده ايم كه فرقه ي «كيسانيه» به امامت محمد بن علي بن ابيطالب «معروف به ابن حنفيه» گرويده بودند و وي را امام چهارم «امام پس از ابوعبدالله الحسين» مي دانستند.

و وقتي محمد

از جهان رحلت كرد پسرش عبدالله را كه معروف به «ابوهاشم» بود و در عداد فقها و علماي عصر قرار داشت به امامت گرفتند.

به سال نود و هشتم هجرت كه عبدالله ابوهاشم در شام مسموم شد چون عقيم بود امر امامت را به «عقيده ي جمعي از كيسانيه» به محمد بن علي بن عبدالله بن عباس واگذار كرد.

از آن تاريخ محمد بن علي خود را امام شمرد و دعوت بني عباس در زمان يزيد بن عبدالملك مروان به دستور او آغاز شد. وي به سال صد و بيست و شش هجري در شام وفات يافت.

از اين محمد سه پسر نامور در اين دنيا به جا ماند.

1- ابراهيم امام كه وصي و خليفه ي پدر خويش بود.

2- ابوالعباس عبدالله «و به روايتي احمد» معروف به سفاح

3- ابوجعفر عبدالله معروف به منصور

و از اين سه پسر چنان كه تعريف خواهيم كرد. سفاح و منصور به خلافت رسيدند.

[صفحه 117]

يك فكر مشعشع

مبناي دعوت آل عباس بر اساس تشيع قرار گرفته بود.

«راونديه» شيعه ي بني عباس كه از كيسانيه ريشه مي گيرند چنين عقيده دارند.

هنگامي كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله رحلت فرمود خلافت او به عمويش عباس بن عبدالملك مي رسيد.

زيرا در قرآن كريم چنين فرمان رفته است.

و اولو الارحام بعضهم اولي ببعض ولي زعماي سقيفه ي بني ساعده اين حق مسلم را غصبا و ظلما از خاندان رسول الله ربودند و با نص صريح قرآن خلاف و نفاق ورزيدند

معهذا عباس از حق خويش نگذشت بلكه اين حق را به برادرزاده ي خود علي بن ابيطالب انتقال داد تا آنجا كه دست بيعت به سوي او پيش آورد و گفت:

يابن اخي هلم

الي ان ابايعك قلا تختلف عليك اثنان.

بيا تا با تو بيعت كنم و اطمينان دارم كه در صلاحيت تو هيچ كس ترديد و نگراني نخواهد داشت.

راونديه از ابوبكر و عمر و عثمان برائت مي جويد و علي بن ابيطالب را بدين توضيح كه مي دهد خليفه ي بلافصل رسول الله مي شمارد.

از اين جا است كه وقتي بني عباس بر عراق تسلط يافت داود بن علي بن عبدالله بن عباس بر منبر مسجد كوفه ايستاد و گفت:

يا اهل الكوفه لم يقم فيكم امام بعد رسول الله الاعلي بن ابيطالب و هذا القائم فيكم يعني ابا العباس السفاح

عموي سفاح در كوفه به مردم صريحا گفت كه پس از رحلت رسول اكرم امام به حق جز علي بن ابيطالب و ابوالعباس سفاح هيچ كس در ميان امت اسلام قيام نكرده است.

[صفحه 118]

به علاوه آل عباس سياست حكومت خويش را نيز بر اين عقيده ي مذهبي استوار يافته بودند.

بني عباس سلسله اي كه مي خواهد بني اميه را بكوبد و از صفحه ي تاريخ محوش كند و بر اطلاي دنياي او دنياي ديگري بسازد، به مقتضاي سياست مجبور است روشي صد در صد مذهبي بر ضد او پيش بگيرد.

آل اميه علي اميرالمؤمنين عليه السلام را در نمازهاي پنج گانه ي خود سب و لعن مي كرد و عقيده مند بود كه با ابوبكر و عمر و عثمان دشمن بود و بدين ترتيب در حق وي تبليغات سوء مي كرد تا از چشم ملت اسلام به پائينش بيندازد.

و آل عباس وقتي كه قيام كرد گفت:

بله اين طور است ابوبكر و عمر و عثمان حق مسلم آل رسول الله را غصب كردند و ظالمانه بر ملت اسلام حكومت

راندند.

علي نه تنها مستحق سب و لعن نيست.

علي نه تنها در دشمني خود با شيوخ ثلاثه به صواب رفته بود بلكه علي خليفه ي بلا فصل پيغمبر است و هر كس جز اين بگويد كفر و الحاد ورزيده است.

هسته ي مركزي اين تبليغات در كشور ايران. در خاك خراسان قرار گرفته بود.

مردم ايران كه از ديرباز نسبت به شيوخ ثلاثه به ويژه عمر بغض و كينه ي شديدي در سينه مي پرورانيدند همين كه اين نداي حيات بخش را شنيدند يكباره تكان خوردند.

ملت ايران از «دعات بني عباس» كه در زمان يزيد بن عبدالملك به خراسان آمده بودند شنيدند كه اين دستگاه خلافت. اين ابوبكر، عمر،

[صفحه 119]

عثمان، معاويه، يزيد و مروان و عبدالملك.

اين قوم بيش از چند دروغ فاحش و منكر نبودند.

اين خلافت ها جز يك وسيله بسيار پست و فرومايه براي تحميل اميال و شهوات خود بر مردم بيش نبود.

اين قوم غاصب محراب و منبر رسول الله بودند.

جنايتكار بودند، فاسق بودند.

دعات بني عباس به مردم ايران، به ملتي كه در عهد عمر نزديك بود قتل عام شود زيرا عمر ابوموسي اشعري را با يك تكه طناب يك متري مأمور كرده بود «هر ايراني كه قدش به اندازه ي اين طناب رسيد محكوم به اعدام است» .

ملتي كه در زمان حكومت عبدالملك و وليد بن عبدالملك منتهاي خفت و مذلت را از دست حكام و عمال عرب كشيده بود، اكنون مي شنود كه اين ابوبكر و عمر و اين حرفها همه شان دروغ و حقه و تقلب و مكر و نيرنگ بودند.

خليفه ي حق علي بود كه برايش عرب و عجم و قرشي و بدوي و سياه و سفيد تفاوتي نداشت.

خليفه ي بر

حق علي بود كه بشر را در برابر قرآن و احكام اسلام به يك ميزان مي نگريست. و فقط تقوي را مايه ي افتخار و شرف مي شمرد.

ملت ايران يكباره تكان خورد و آل عباس هم وقتي كليد قلوب مردم را به دست آوردند و دريافتند كه نام علي چگونه خراسان را زير و زبر كرده بر تبليغات خود افزودند و از تبليغات خويش نتايج درخشان يافتند و در رأس اين تبليغات ابومسلم مروزي معروف به خراساني قرار داشت.

در سال صد و چهار هجرت دعوت بني عباس در خراسان آغاز شد.

[صفحه 120]

در آن سال «سعد حذينه» به جاي والي خراسان حكومت مي كرد.

عمرو بن بحير سعدي كه انتظامات ايالت خراسان را به عهده داشت دعات بني عباس را دستگير ساخت.

وي در گزارشي كه به والي خراسان مي دهد مي نويسد:

«ان هاهنا قوما قد ظهر منهم كلام قبيح»

از آنچه ما گفته ايم به نام «كلام قبيح» ياد مي كند.

والي از ميسره كه در رأس دعات قرار داشت پرسيد:

- شما كي هستيد؟

ميسره با خونسردي در جواب گفت:

- ما جمعي از بازرگانان عراق هستيم كه به عزم تجارت به خراسان آمده ايم.

- پس اين حرف ها «كلام قبيح» كه از قول شما شنيدم چيست؟

- نمي دانم. ما چنين حرف ها تاكنون نگفته ايم.

- شنيده ام شما به نام «دعوت» به خراسان آمده ايد؟

- ميسره پوزخندي زد و گفت:

- اصلح الله الامير.

ما مردمي بازرگان و معامله گر هستيم. آن قدر در كار خود گرفتاري داريم كه به مسائل سياسي نمي توانيم بپردازيم به علاوه تاجر را به سياست چه كاريست.

سعد بن حذينه گفت:

- مع هذا من نمي توام از شما دست بردارم چون به قول شما اعتماد ندارم.

ميسره

گروهي از اعيان خراسان را به نام شمرد و گفت

- همه مي دانند كه كار ما تجارت است.

امير خراسان شهود را احضار كرد و همه گواهي دادند كه اين دسته

[صفحه 121]

از «دعات» بازرگانان عراقي هستند و كاري سواي تجارت ندارند.

و بدين ترتيب آزادي يافتند.

بايد دانست كه دعوت اساسي آل عباس در سال صد هجرت در زمان خلافت عمر بن عبدالعزيز به وسيله محمد بن علي بن عبدالله بن عباس ظهور كرده بود.

در همان سال وقتي عبدالله بن محمد بن حنيفه «ابوهاشم» مسموم شد و به طوري كه تعريف كرديم چون پسر نداشت محمد بن علي را خليفه خود قرار داد و به كيسانيه ي عراق و خراسان نوشت كه محمد بن علي را به امامت بشناسند.

محمد بن علي پس از مرگ عبدالله بن محمد داعيه ي خود را آغاز كرد.

ميسره و محمد بن حنيس و ابومحمد صادق و حيان عطار را به عراق فرستاد تا از آنجا با خراسان تماس بگيرند ولي چون عمر بن عبدالعزيز مردي پرهيزكار و محبوب بود در عهد او برايشان مقدور نبود كه آشكارا بر ضد حكومت وقت برخيزند.

اين دعوت موقتا تعطيل شد تا يزيد بن عبدالملك بر سرير سلطنت نشست.

ما اكنون به نام تكميل اين يادداشت نام زعماي دعوت بني عباس را در اينجا ياد مي كنيم.

1- ميسره.

2- ابوعكرمه سراح كه وي را ابومحمد صادق هم مي ناميدند.

3- حيان عطار كه دائي ابراهيم بن سلمه بود.

4- محمد بن حنيس.

5- سليمان بن كثير خزاعي.

6- لاهز بن قريط تميمي.

[صفحه 122]

7- قحطية بن شبيب طائي.

8- موسي بن كعب تميمي.

9- خالد بن ابراهيم شيباني معروف به «ابو داود» .

10- قاسم بن مجاشع تميمي.

11- عمران بن

اسماعيل.

12- مالك بن هيثم خزاعي.

13- طلحة بن زريق خزاعي.

14- عمرو بن اعين.

15- شبل بن طهمان هروي.

16- عيسي بن اعين.

اين شانزده نفر عهده دار تبليغات سياسي براي آل عباس بودند.

ولي ابومسلم خراساني كسي بود كه توانست خراسان را از چنگ بني اميه در بياورد.

اين ابومسلم در آغاز زندگي پسري گمنام و بدبخت بود.

اسمش عبدالرحمن و اسم پدرش مسلم بود.

مسعودي در مروج الذهب به اختلافي كه علماي حديث در نژاد و مليت ابومسلم رفته اند اشاره مي كند.

مسعودي مي گويد:

گروهي وي را ايراني مي شمارند و گروهي هم عقيده دارند كه ابومسلم عرب بود.

گفته مي شود كه ابومسلم برده اي از مردم «برس» بود و برس از دهكده هاي اطراف كوفه است.

اما آنچه مسلم است اين است كه عبدالرحمن بن مسلم معروف به ابومسلم در خانه ي ادريس بن ابراهيم جعلي سر پيشخدمت و تقريبا

[صفحه 123]

پيشكار بود.

جريان روزگار وي را به حضور محمد بن علي بن عبدالله بن عباس راند.

چندي خدمتگزار خانه ي محمد بن علي بود و پس از او در اختيار ابراهيم امام كه خليفه محمد بود قرار گرفت.

مع هذا خيلي جوان بود، هنوز سنش به سي سالگي نرسيده بود از طرف امام دستور يافت به خراسان عزيمت كند.

در اين هنگام نصر بن سيار بر خراسان حكومت مي كرد.

وي از زمان وليد بن يزيد بن عبدالملك كه به فرمانداري خراسان گماشته شده بود همچنان در آنجا بسر مي برد.

و همين نصر بن سيار بود كه يحيي بن زيد را به قتل رسانيد.

ولي ابومسلم كه جواني رشيد و فعال بود آرام ننشست. دعوت آل عباس را در خراسان آشكار ساخت.

بي درنگ به تشكيلات و تجهيزات پرداخت و براي نخستين بار شعار بني عباس

را در ميان پيروان خود ترويج كرد.

اين لباس سياه كه شعار عباسيان بود در قيام ابومسلم ميان خراساني ها رواج گرفت.

يكباره سراسر خراسان شعار سياه را استقبال كرد.

البته پيش از ابومسلم اسبيد بن عبدالله در آنجا جامه و پرچم سياه را به كار برد ولي ابومسلم پرده «تقيه» و پرهيز را از ميان برداشت.

با مرور ايام بر قدرت ابومسلم و ضعف نصر بن سيار مي افزود.

در ميان اين دو عامل توانا جنگ هاي خونيني درگرفت.

و در تمام اين جنگ ها ابومسلم به وسيله ي حيله هاي نظامي و ابتكارات جنگي بر حريف چيره مي شد.

نصر بن سيار با همه دلاوري و حيله گري ابومسلم گرفتاري هاي ديگري هم در كنار داشت كه هر كدامش تقريبا يك ابومسلم برايش

[صفحه 124]

شمرده مي شدند.

از يك طرف جدلع بن علي كرماني. از طرف ديگر خالد بن برمك. و بعد قحطبة بن شبيب و بعد سليمان بن كثير و خالد بن ابراهيم. و بعد نفرت مردم خراسان نسبت به بني اميه.

و مهم تر از همه جنگ شديد و عظيم مروان بن محمد در موصل و تكريت با خوارج بود كه مجالش نمي داد به اوضاع خراسان رسيدگي كند و همه اينها دست هم گرفته نصر بن سيار را در خراسان بيچاره ساختند.

نصر پشت سر هم براي مروان بن محمد نامه مي فرستاد و كمك مي خواست و مروان هم در نبرد با ضحاك بن قيس حروري پيشواي خوارج جزيره چنان سرگرم بود كه در جواب فرمانداري خود جز فرمان به صبر و استقامت كلمه اي نداشت بنويسد.

هر چند به سال صد و بيست و هشت هجرت آخرين خليفه ي اموي كار ضحاك حروري را ساخت و مسئله ي خوارج را در

آن سامان حل كرد اما ديگر وقت گذشته بود.

ابومسلم خراساني خراسان را قبضه كرده بود. تا آنجا كه نصر بن سيار جبرا خراسان را ترك گفت و ميدان را يك جا به نفع حريف خالي گذاشت.

مروان بن محمد كه معروف به حمار است منتهاي جديت و كوشش را در تثبيت خلافت بكار برد.

گفته مي شود كه اين مرد در طول مدت خلافت خود با هيچ زن خلوت نكرد.

براي يك تن از خواص خود تعريف مي كرد عبدالملك مروان در فتنه ي عبدالرحمن بن اشعث قسم خورده بود كه تا سر عبدالرحمن را در حضورم نبينم پا به رختخواب زن نخواهم گذاشت.

و من هم تا خراسان را آرام نيابم هرگز زن را لمس نخواهم كرد.

[صفحه 125]

مروان پس از دفع خوارج جزيره همين كه خواست جمع و جور شود خوارج يمن قيام كردند و از نو معركه ي ديگري به وجود آوردند.

و در همين گير و دار نامه ي نصر بن سيار حين فرار از خراسان به دستش رسيد.

نامه ي نصر حكايت از سقوط خراسان مي كرد.

نصر بن سيار از خراسان به ري آمد و از ري به سوي همدان عزيمت كرد تا خود را از راه كرمانشاهان به عراق برساند در راه از شدت اندوه هلاك شد.

اينجا بود كه مروان بن محمد دستور داد ابراهيم امام را دستگير سازند.

وليد بن معاوية بن عبدالملك فرماندار دمشق ابراهيم امام را از دمشق به حران فرستاد مروان ابراهيم امام را به زندان انداخت و پس از دو ماه دستور داد كه در زندان وي را به قتل رسانند.

وي گمان كرده بود كه با قتل ابراهيم بني عباس خفه خواهند شد ولي ابراهيم امام

پيش از آن كه خطري احساس كند برادرش عبدالله سفاح «ابوالعباس» را به ولايت عهد منصوب كرده بود.

در زندان حران علاوه بر ابراهيم امام چند تن از بني اميه و بني هاشم نيز محبوس بودند.

از بني اميه عبدالله بن عمر بن عبدالعزيز و عباس بن وليد بن عبدالملك.

و از بني هاشم عيسي بن علي بن عبدالله بن عباس و عبدالله بن علي بن عباس و عيسي بن موسي در تاريخ ياد شده اند.

مروان بن محمد از پسر عمر بن عبدالعزيز و نواده ي عبدالملك مي ترسيد كه به نام خلافت بر ضدش قيام كنند.

دستور داد كه اين دو نفر را بخوابانند و روي دهانشان بالش بگذارند و بدين ترتيب خفه شان كنند. و براي ابراهيم امام تهيه ديگري ديد.

[صفحه 126]

يك سبد لبريز از «نوره» را همچنان با سبد بر سر ابراهيم بن محمد بن علي بن عبدالله بن عباس بر گردانيدند و كله اش را چنان به نوره كشيدند كه چشم و بيني و گوشش در حرارت آن ماده ي سوزنده يكباره گداخته شد و از سرش جز استخوان جمجمه نشاني نماند.

آل اميه اميدوار بودند كه با قتل ابراهيم امام پشت بني عباس را درهم بشكنند و از نو بر خراسان دست يابند ولي قتل فجيع ابراهيم هم آل عباس و هم مردم خراسان را بيشتر بر سر خشم آورده بود.

ايرانيان از آنجا كه بني عباس را طرفدار جدي خويش شناخته بودند به ويژه از فرمان ابراهيم امام كه طي آن به ابومسلم دستور داده بود:

اقتل كل من شككت فيه و ان استطعت الا تدع بالخراسان من يتلم بالعربيه فافعل.

«يكباره نسل عرب ها را در سرزمين ايران برانداز» .

سعي مي

كردند دعوت بني عباس قدرت و شوكت يابد و كارشان قوام پذيرد.

زيرا مي ترسيدند اگر دوباره بني اميه زمام امور را به دست گيرند نسل ايرانيان در عربستان بر افتد.

مناسب است در اينجا متن فرمان ابراهيم امام به ابومسلم خراساني عينا نقل شود:

انك رجل منا اهل البيت. احفظ وصيتي. انظر هذالحي من اليمن فالزمهم و اسكن من اظهر هم فان الله لا يتم هذالامر الا بهم و اتهم ابيعة في امرهم و اما مضر فانهم العدو القريب الدار و اقتل من شككت و ان استطعت ان لا تدع بخراسان من يتكلم بالعربيه فافعل و ايما غلام بلغ خمسه اشبار تتهمه فاقتله و لا تخلف هذا شبح «سليمان بن كثير» و لا تعصه و اذا اشكل عليك الامر فاكتف به والسلام.

ابراهيم امام در اين فرمان به ابومسلم وصيت مي كند كه قبائل

[صفحه 127]

يمن را با خويشتن نزديك ساز. زيرا اين قبايل پشتيبان ما هستند و ربيعه و مضر را از خود به دور دار زيرا ربيعه قومي مشكوك و مضر دشمن نزديك است.

دستور مي دهد كه عناصر مشكوك را در قبيله مضر بي درنگ گردن بزن و اگر مي تواني نگذار يك نفر در خراسان به عربي حرف بزند يعني عرب هاي خراسان را يكجا ريشه كن كن و كودكي كه قامتش تا پنج وجب طول داشته باشد و به مخالفت متهم شود محكوم به اعدام خواهد بود.

و بعد در حق سليمان بن كثير وصيت مي كند و تقريبا او را نماينده ي مطلق خود مي شمارد.

در كتاب معصوم چهاردهم نامه اي از معاوية بن ابي سفيان به زياد بن عبيد ياد كرده ايم.

معاويه در آن نامه فرماني از عمر نقل

مي كند كه به ابوموسي اشعري دستور داده بود «هر ايراني در عراق كه قامتش با اين طناب، «طنابي به طول يك متر برايش فرستاده بود» منطبق شود گردنش را بزن تا غائله ي خراسان پيش از ظهور خفه شود.

ابراهيم امام در فرمان ابومسلم دستوري نظير دستور عمر القا مي كند منتها با اين تفاوت كه آن يكي بر ضد عجم و اين بر ضد عرب بود.

ايرانيان بنا به همين امتيازات و هوا خواهي ها با بني عباس گرم گرفته بودند و پس از ابراهيم امام وفاي خود را نسبت به برادرش عبدالله سفاح نگاه داشتند.

به دنبال تصرف خراسان به سوي ري پيش آمدند.

اين پيشروي دوام داشت.

از ري به اصفهان و نهاوند و كرمانشاه و بالاخره به عراق رسيدند

[صفحه 128]

فرمانده اين سپاه كه قحطبه پسر شبيب بود در سال صد و سي و دو به دست معن بن رائده ي شبياني در دجله خفه شد.

وي به هنگام مرگ گفته بود كه وقتي به عراق رسيديد «ابوسلمه خلال» را بشناسيد.

وي وزير آل محمد است. به او تسليم شويد.

پسرش حسن كه فرماندهي نيروي خراسان را به عهده داشت به كوفه حمله كرد و ابوالعباس عبدالله بن محمد بن علي بن عبدالله بن عباس را به هدايت ابوسلمه خلال در چهاردهم ماه ربيع الاول سال صد و سي و دو در كوفه بر مسند خلافت نشانيد.

عراق با سفاح بيعت كرد اما شام و جزيره و مصر همچنان در دست بني اميه بود.

و مروان حمار با تمام قواي خود به نبرد ادامه مي داد.

فرماندهي نيروي بني عباس در خاك جزيره كه هسته ي مركزي قواي مروان بود با عبدالله بن علي يعني عموي

سفاح بود.

قواي عراق با تمام شدت وحدت خود بر ضد مروان جنگيدند تا آنجا كه نيروي بني اميه در ساحل «زاب» كه نهري ميان موصل و اربل است به دست عبدالله بن علي درهم شكست و مروان به سمت مصر عقب نشست و بدين ترتيب سلسله ي بني اميه انقراض يافت.

مروان بن محمد بن مروان بن حكم كه آخرين خليفه از آل اميه است در بيست و هفتم ذي الحجه سال صد و سي و دو در «بوصير» كه از قصبه هاي مصر است به قتل رسيد و سرش را از آنجا به كوفه به حضور ابوالعباس سفاح اهدا كردند.

اين مروان كه آخرين خليفه ي اموي بود به روايت تاريخ ميان

[صفحه 129]

خلفاي بني اميه از همه سياسي تر و رشيدتر و جنگجوتر بود منتها عمر دولتشان سپري شده بود و اين مرد با تمام كوشش و تقلائي كه به خاطر حفظ حكومت خود به كار مي برد توانست كاري از پيش ببرد.

وي در مدت پنج سال و ده روزي كه خلافت كرد يك بند كارش جنگ و جدال بود.

از آن روزها كه بر ضد پسر عم خود يزيد بن وليد بن عبدالملك قيام كرد تا جنگ هاي او با خوارج جزيره و جنگ هاي با آل عباس.

گفته مي شود كه وي در طول اين مدت با هيچ زن هم بستر نشده بود و قسم خورده بود تا به پيروزي نرسد پا به رختخواب زن نگذارد و بالاخره اين آرزو با او به گور رفت.

وي در سالي كه در «بو صير» از توابع «فيوم مصر» به قتل رسيد شصت سال داشت مادرش دختر ابراهيم بن مالك اشتر بود.

وي را مروان حمار مي

ناميدند و گروهي چنان مي پندارند كه چون مروان موجودي احمق بود اين لقب را به وي بخشيده اند اما اين عقيده عاميانه است.

كلمه ي حمار را حكايتي است.

او كالذي مر علي قرية و هي خاوية علي عروشها قال:

اني يحيي هذه اليه بعد موقها فاماته اليه مائة عام ثم بعثه. قال كم لبثت؟ قال يوم او بعض يوم

قال بل لبثت مائه عام فانظر الي طعامك و شرابك لم يتسنه وانظر الي حمارك و لنجعلك آيه للناس.

در قرآن كريم طي اين آيات از يك جوان اسرائيلي كه «عزيز» نام داشت تعريفي آمده است.

گفته مي شود كه عزيز پيامبر خدا بود و گروهي وي را مردي پارسا

[صفحه 130]

و دانشمند مي شمارند.

هر چند كه به خاطر اين پيش آمد است كه يهود او را «پسر خدا» ناميده اند.

پيش آمدش چنين بود كه اين عزيز بر الاغ خودش سوار شده بود و با كوزه اي لبريز از آب و سبدي پر از انجير به سفر مي رفت.

جواني بيست و پنج ساله بود.

هنوز به كمال معني نرسيده بود از كنار خرابه هاي «اورشليم» كه با دست «بخت نصر» ويران شده بود مي گذشت.

وقتي چشمش به اين ويرانه ي وحشت افزا افتاد.

به يادش آمد كه پادشاه جبار بابل در اين شهر چه قتل ها و غارت هائي كرده و آن همه آبادي را به چه صورتي درآورده پيش خود گفت:

- اين شهر مرده را خداوند چگونه زنده خواهد كرد.

تا اين سخن از دهانش درآمد خودش و الاغش هر دو ناگهان جان سپردند.

صد سال از مرگ عزيز و الاغش گذشت.

پس از يك قرن پروردگار وي را زنده ساخت.

از او پرسيده شد:

- تا چه وقت در اينجا آراميده اي؟ او كه خبر از

مدت نداشت در جواب گفت:

- يك روز يا نيمه ي يك روز.

- نه. تو صد سال در اين بيابان افتاده بودي. هم اكنون به سبد ميوه و كوزه ي آب نگاه كن مي بيني كه نه آب كوزه كهنه شده و نه ميوه ها پوسيده و فاسد شده اند.

عزيز نگاه كرد ديد آب و ميوه هر دو طراوت خودشان را نگاه داشته اند:

[صفحه 131]

- حالا به الاغت نگاه كن.

نگاهش به الاغ افتاد. از اين چهارپاي زبان بسته جز نقشي از خاكستر بر زمين نمانده بود.

اين الاغ به همان ترتيب كه روي زمين افتاده بود همانطور خاك شد.

- نگاهش كن. ببين چگونه مرده اي فرسوده را از نو زنده مي سازيم:

عزيز نگاه مي كرد. استخوانهاي خاك شده ي الاغ دوباره قوام و استقامت مي گرفتند. و بعد بر روي آن استخوانها گوشت و بعد پوست روئيده و بعد جستي زد و از جايش پريد.

در قصص عرب پيرو اين حكايت قرآني اصطلاحاتي پديد آمد كه چون عزيز در بيست و پنج سالگي كنار شهر «بيت المقدس» جان داد و بعد از صد سال خودش و الاغش زنده شد و با اين حساب مردي بود كه صد و بيست و پنج سال از عمرش مي گذشت بنابراين ربع قرن را سال حمار ناميدند به خاطر «حمار عزيز» .

و مروان محمد در سال هاي آغاز ربع دوم، قرن دوم بر كرسي خلاف جا گرفت به «حمار» معروف شد.

اين تفسير را «ابن عبدربه» در «عقد الفريد» از قول محمد بن علي بن عبدالله بن عباس نقل مي كند.

مروان حمار هنگامي كه كشته مي شد دو پسر به نام محمد و عبدالله در اين دنيا به جا گذاشت ولي

بايد دانست كه پسران مروان پسران حق ناشناس و بدبختي بودند زيرا پدرشان را به دست دشمن سپردند و خويشتن از دشمن گريختند.

[صفحه 132]

انتقام

ابوالعباس عبدالله بن محمد بن علي بن عبدالله بن عباس در چهاردهم ماه ربيع الاول سال صد و سي و دوي هجرت در كوفه بر مسند خلافت استقرار يافت و سلسله ي عباسي را آغاز كرد.

سياست آل عباس همانطور كه تعريف كرده ايم به علاوه عقيده ي ابراهيم امام و برادرش عبدالله سفاح و عبدالله منصور عقيده ي طايفه ي شيعه بود.

گفتيم كه عبدالله بن محمد بن حنفيه هنگام مرگ مقام امامت كيسانيه را به محمد بن علي بن عبدالله تفويض كرد و خلافت رسول اكرم را به او واگذاشت.

بنابراين عقيده ي سفاح عقيده ي تشيع بود و سياست وقت او هم اقتضا داشت كه مذهب تشيع رواج گيرد.

عمويش صالح بن علي علنا در مسجد كوفه بر منبر گفت:

ميان خلفاي رسول الله خليفه اي جز اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب و اميرالمومنين عبدالله بن محمد بر حق و با حق نمي يابيد.

و در آن روز كه سر مروان بن محمد را در حضورش گذاشتند بي درنگ از ابوعبدالله الحسين ارواحنا فداه ياد كرد و بعد گفت.

- من به خاطر حسين بن علي و بني اعمامش از آل اميه انتقام ها خواهم گرفت.

سياست سفاح ضديت و مخالفت صريح با فرزندان اميه بود.

وي در سايه ي اين عداوت آشكار توانست دل ايرانيان را به سوي خود بكشاند و از طرفي سركوبي اعراب هم ملت ايران را شيفته ي او ساخته بود.

و بايد اضافه كنيم كه او قلبا هم نسبت به اموي ها و كارهايشان

[صفحه 133]

سخت خشمناك بود.

اما در ابتداي امر. يعني در آن تاريخ كه آل اميه منبر خلافت

را جبرا به آل عباس وا گذاشتند، از مصلحت به دور بود كه دست انتقام ابوالعباس از آستين به درآيد.

بني اميه هم شاخه ي عظيمي از ريشه ي قريش بود.

ابوالعباس به اين شاخه احترام و محبت مي كرد اما در عين حال انتظار مي كشيد فرصتي به دستش بيايد تا عقده ي دل خود را از بار و بر اين شاخه وا كند.

هنوز يك سال از دور خلافت سفاح نچرخيده بود.

يك روز در دار الاماره ي كوفه مثل هر روز رجال بني اميه را بار داده بود.

آمدند و گوش تا گوش بر كرسي هاي مذهب نشستند.

ابوالعباس سفاح به گزارش ها و مشورت هاي رجال گوش مي داد حاجب مخصوصش جلو آمد و گفت يا اميرالمؤمنين بر در كاخ يك عرب لاغر و ضعيف شتري از خود لاغرتر و ضعيف تر را خوابانيده و اجازه ي شرف يابي مي خواهد.

سفاح اندكي فكر كرد و گفت:

- چكار دارد.

- نمي دانم يا اميرالمؤمنين. گمان دارم ديوانه باشد زيرا با شتر خودش حرف مي زند.

سفاح خنديد:

- چي چي مي گويد.

با شتر خود به شعر مي گويد:

اي شتر من. ديگر من. ديگر من و تو توي بيابان ها سرگردان

[صفحه 134]

نخواهيم بود.

ديگر از كسي نخواهيم ترسيد.

چون كوكب بخت ما طلوع كرده و آنچه ما مي خواستيم صورت گرفته.

نترس اي شتر من. ديگر از خستگي راه بياساي كه دوران اين خستگي به سر آمده است.

ابوالعباس فرياد كشيد:

عبدنا و خادمنا سُدَيْف و رب الكعبه

و بعد به حاجب گفت:

- بگو بيايد.

سليمان بن هشام بن عبدالملك ابن «سديف» را شناخت.

به عقيده ي من اين سُدَيْف هم يكي از ايرانيان برده شده بود كه خانواده اش در عربستان به سر مي بردند.

اين سُدَيْف هم دشمن بني اميه بود

زيرا بني اميه دشمن ايرانيان بودند.

سُدَيْف از بني عباس هواخواهي و طرفداري مي كرد ولي چون قدرت دست دشمن بود، در هر بار كه فرصتي به چنگ اموي ها افتاد سُدَيْف را جانانه كوبيدند، تا يك بار آن قدر كتكش زدند كه گمان كردند مرده است.

و روي همين حساب وقتي اسم سُدَيْف به ميان آمد سليمان بن هشام به يكي از پهلو نشينان خود گفت:

اليس الله قد قتل سديفا

مكر خدا سُدَيْف را نكشته.

سفاح دوباره خنده كرد و گفت:

اين پسرك اندكي هم ديوانه است. اما چون برده اي باوفا و

[صفحه 135]

شيرين گفتار است دوست مي دارم به حرفهايش گوش بدهم اما مسلم است كه گفتار او اساس و اصولي ندارد تا برايش حسابي تهيه شود.

سُدَيْف با همان قيافه ي بياباني و پيراهن پاره و چركين و سر و صورت ژوليده از در درآمد و گفت السلام عليك يا اميرالمؤمنين.

سفاح با تمام مهرباني و لطف به سلام سُدَيْف جواب داد و آن قدر بيا جلو، بيا جلو گفت كه سُدَيْف تا پاي تخت خليفه پيش رفت.

در آنجا چشمش به سليمان بن هشام افتاد:

اين سُدَيْف شاعري فصيح و نامور بود.

تا آنجا كه «ابن اثير» در «مثل السائر» گفتار سُدَيْف را در رديف شاه كارهاي ادبيات عرب مي گذارد.

تا چشم سُدَيْف به سليمان افتاد به سمت سفاح برگشت و اين شعرها را انشاد كرد. لا يغرنك ما تري من رجال ان بيت الضلوع داء دويا فضيع السيف و ارفع السوط حي لا تري فوق ظهرها امويا

سُدَيْف گفت يا اميرالمؤمنين. اين قيافه ها مگذار فريبت بدهند هر چند به نگاه مهربانند ولي در دل كينه ي تو دارند.

شمشير را فرود آر و تازيانه را برانگيز.

آن

قدر بزن و بكش تا بر روي زمين نشاني از بني اميه نماند.

سليمان گفت يا اميرالمؤمنين ابن سُدَيْف كمر به قتل ما بسته است.

سفاح دوباره از آل اميه دلجوئي كرد و مسئله هاي گذشته را يكباره حل شده و تمام شده شمرد:

و رجال اميه با اين وعده ها و نوازش ها دل خوش مي داشتند.

روز ديگر سفاح در يك محفل خصوصي سُدَيْف را بار داد سُدَيْف اين اشعار را كه به عقيده ي «ابن اثير» در «مثل السائر» شاهكار

[صفحه 136]

ادبيات عرب است در حضور او انشاد كرد.

اصبح الملك ثابت الاساس با البهاليل من بني العباس طلبو و ترهاشم فشفوها

بعد ميل من الزمان و باس لا يقلبن عبد شمس عثارا

و اقطعن كل رقله و غراس ذلها اطهر الودد منها

و بها منكم كحر المواسي و لقد عاظني وعاظ سوائي فربهم من نمارق و كراسي انزلوها بحيث انزلها اليله بداز الهوان و الاتعاس واذكروا مصرع الحسين و زيد

و قتيلا به جانب المهراس والقيل الذي بحران اضحي ثاويا بين غربة و تناسي سُدَيْف مي گويد:

اساس سلطنت تحكيم شده است.

با دست خردمندان آل عباس

به خاطر خون بني هاشم برخاسته اند.

پس از آن همه سختي ها و رنج ها

اكنون از بني اميه عذري مپذير

و ريشه شان از جاي برآور

آل اميه چون ذليلند مهرباني مي كنند.

و از كينه همچون تيغ سر تراشي حدت دارند.

بني اميه را ذليل كن آن چنان كه خداوند ذليل و بد بختش كرده است

من و همه را به خشم آورده.

اينكه مي بينم آل اميه بر كرسي ها قرار گرفته اند.

بياد بياوريد كربلاي حسين و كوفه زيد را

كه در كنار «مهراس» به خون طپيده است.

به ياد بياوريد ابراهيم امام را كه در خراسان به خاك غربت

سپرده شده است.

[صفحه 137]

سفاح وقتي شعرهاي سُدَيْف را شنيد گريه كرد و گفت:

- من از خون هائي كه اين قوم ريخته اند بازخواست خواهم كرد.

من انتقام اين خونهاي ناحق را كه از بني اعمام من ريخته شده خواهم كشيد.

و روز ديگر كه بني اميه در حضور ابوالعباس سفاح شرفياب شدند و بر كرسي هاي خود قرار گرفتند بنا به تباني قبلي حين تقسيم عطايا غلامان مسلح دربار به تالار سلطنتي حمله آوردند و همه را يكباره گردن زدند.

اين عده هفتاد نفر از مشايخ بني اميه بودند.

سليمان بن هشام بن عبدالملك هم در ميان اين قوم به قتل رسيد.

ابوالعباس سفاح به خاطر ابوعبدالله الحسين ارواحنا فدا بسيار خسته دل و خشمناك بود.

هميشه از مظالم بني اميه و ماجراي يوم الطف ياد مي كرد.

و هنگامي كه سر مروان بن محمد را از مصر برايش آوردند پيشاني شكرانه بر زمين گذاشت.

به درگاه خدا سجده كرد كه توفيقش داد تا توانست خون سيدالشهداء را از كشندگانش باز جويد.

ابوالعباس سفاح اگر چه در كوفه بر مسند خلافت نشست و در همان شهر از مردم بيعت گرفت ولي مقر خلافت را در شهر كوچك «انبار» كه از شهرهاي زيباي عراق است و در ساحل فرات بنيان شده است قرار داد.

ابوالعباس سفاح به روز سيزدهم ذي الحجه سال صد و سي و ششم هجرت در همان شهر انبار كه مركز حكومت او بود جهان را بدرود گفت.

[صفحه 138]

وي به هنگام مرگ جواني سي و سه ساله بود و علت مرگش هم مرض آبله بود.

ابوالعباس عبدالله بن محمد بن علي مردي بلند بالا و سفيد پوست و زيبا چهره و خوش تركيب بود.

او را سفاح ناميدند

زيرا در دوران خلافت خود خون بسيار ريخته بود.

مدت خلافت سفاح چهار سال و هشت ماه بود.

تجديد سياست

اشاره

در همان سال. سال صد و سي و ششم هجرت كه مقدر بود ابوالعباس سفاح دنيا را ترك گويد برادرش ابوجعفر عبدالله بن محمد بن علي معروف به منصور به عنوان امير الحاج به مكه عزيمت كرده بود.

وي بنا به يك تشكيلات تثبيت شده وليعهد برادرش ابوالعباس بود و بر اساس همين تشكيلات خبر مرگ برادرش را با مواريث خلافت برادرش برايش فرستادند.

عمويش عيسي بن موسي در مكه به خاطر وي از مردم بيعت جديد گرفت.

و ابومسلم خراساني هم طي نامه اي وي را در اين فاجعه تسليت گفت و از وفاداري خود نيز به خانواده ي بني عباس ياد كرد.

اما لحن ابومسلم لحني تكبر آميز بود.

با همه پيش بيني ها و عاقبت انديشي ها كه در راه تحكيم مقام ابوجعفر شده بود مع هذا خلافتش در ابتداي امر با موانع خطرناكي روبرو شد و ما براي تكميل ياد داشت خودمان اين موانع را به ترتيب در اين كتاب مي نگاريم.

و غرض ما از ذكر اين وقايع تاريخ نگاري نيست بلكه مي خواهم از نكته اي كه امام ششم ما ابوعبدالله جعفر بن محمد الصادق درباره ي

[صفحه 139]

خلافت منصور فرموده بود ضمن تذكار اين حوادث پرده بردارم.

در آن روزگار كه آل اميه همچنان قدرت و سيطرت داشت و بني هاشم «آن دسته كه داعيه ي خلافت در ضمير مي پرورانيد» آواره ي شهرها و ديار ها بود.

روزي جمعي از اين آوارگان.

1- ابراهيم بن محمد معروف به امام

2- ابوالعباس عبدالله بن محمد معروف به سفاح 3- ابوجعفر عبدالله بن محمد معروف به منصور

4- عبدالله بن حسن مثني.

5-

فرزندانش محمد بن عبدالله معروف به نفس زكيه

6- دومين فرزندش ابراهيم بن عبدالله.

دور هم نشسته بودند و از آينده سخن مي گفتند.

عبدالله بن حسن عقيده داشت كه پسرش محمد نفس زكيه از همه ي بني هاشم براي خلافت شايسته تر و برازنده تر است و روي اين عقيده بي آنكه تصريح به كار ببرد سخن مي گفت و پافشاري مي كرد.

ابوعبدالله صادق سلام الله عليه ضمن بيان مبهم و مرموزي از آينده خبر داد و فرمود اين «امر» به قومي خواهد رسيد كه صاحب قباي زرد است «اشاره كرد به منصور كه در آن روز قباي زرد پوشيده بود» و از اين مقام بهره ي سرشاري خواهد برد.

و ابوجعفر منصور از همان روز خود را آماده ساخته بود كه در برابر موانع آينده هر چه و هر كه باشد پافشاري كند و بالاخره به مطلوب برسد زيرا اين مرد به امام صادق و فكر او ايمان بليغي داشت.

عبدالله بن علي

نخستين كسي كه بر ضد ابوجعفر منصور علم خلافت بلند كرد.

عبدالله بن علي بن عبدالله بن عباس بود.

[صفحه 140]

وي عموي منصور يعني برادر محمد بن علي بن عبدالله بود و از جانب ابوالعباس سفاح والي شام بود.

اما پس از مرگ سفاح در شام قيام كرد و به استناد اينكه برادر زاده ام سفاح مرا جانشين خود ساخت از مردم به نام خود بيعت گرفت و به تجهيز قواي خود پرداخت ابوجعفر منصور ابومسلم خراساني را با سپاه مجهز خراسان به جنگ او فرستاد.

ولي ابومسلم چنين وانمود مي كرد كه با كسي سر جنگ ندارد بلكه چون به جاي عبدالله بن علي والي شام شده به مقر حكومت خود مي رود.

ميان ابومسلم و

عبدالله بن علي در نصيبين مدت پنج ماه جنگ و جدال برقرار بود و پس از پنج ماه عبدالله بن علي درهم شكست و خود با برادرش عبدالصمد بن علي ميدان نبرد را ترك گفت و از شام به عراق آمد و در بصره به برادرش سليمان بن علي پناه برد و به شفاعت او ابوجعفر منصور هم از خطايش درگذشت

ابومسلم خراساني

در همين كتاب اشاره كرده ايم كه عبدالرحمن بن مسلم معروف به «ابي مسلم» جواني مجهول الهويه بود كه بر دامان يك خانواده ي عربي پرورش يافته بود.

وي در آن هنگام كه از طرف ابراهيم امام به خراسان مي رفت پسري نوزده ساله بود، اما فكر و رشد و اقدامي بسيار عالي داشت.

ابومسلم به ابراهيم امام و برادرش ابوالعباس ارادت و عقيدت خالصي نشان مي داد ولي از همان روزگار به ابوجعفر منصور چندان اعتنائي نمي كرد و همين بي اعتنائي مايه ي يك كينه ي شديد را در سينه ي ابوجعفر كه مردي كينه توز بود تهيه ديده بود.

به سال صد و سي و ششم هجرت كه ابوجعفر منصور به سمت

[صفحه 141]

امير الحاج به مكه عزيمت كرد ابومسلم هم از ابوالعباس سفاح خليفه ي وقت تقاضا كرده بود اجازه ي حج بگيرد.

اما آنچه مسلم بود اين بود كه امارت حاج با ابوجعفر منصور بود.

ابومسلم خراساني كه دوست مي داشت وقتي به مكه مي رود خود امير الحاج باشد اين پيش آمد را نپسنديد و حتي گفت:

- مگر ابوجعفر وقت قحط آورده كه همين امسال بايد به مكه برود.

اين حرف به گوش منصور رسيد و بر كينه ي خود نسبت به ابومسلم افزود اما مصلحت را در اين ديد كه كينه را در سينه ي

خود پنهان بدارد و هنگام فرصت از اسرار دروني خود پرده بردارد تا همان سال خلافت به خودش رسيد.

وي ابومسلم را براي سركوبي عبدالله بن علي به شام فرستاد تا اگر در اين جنگ كشته شود دست كم دشمني از دشمنان او نابود گردد.

ولي مقدر بود كه ابومسلم سالم برگردد، ابوجعفر منصور به هواي اينكه ابومسلم را از خراسان به دور بدارد و بدين ترتيب پايه قدرت و سيطرت او را ضعيف سازد منشور حكومت شام و مصر را به نام او امضا كرد اما ابومسلم قبول نكرد و از شام به سوي خراسان برگشت و طي نامه اي كه در جواب منصور نگاشت سخنان زننده اي گفت:

وي در پاسخ خليفه نوشت كه من از گذشته هاي خود «يعني طاعت و ارادتي كه نسبت به ابراهيم امام و سفاح بكار برده ام» سخت پشيمانم و گمان مي كردم كه بدين وسيله به سوي خدا نزديك مي شوم اما اكنون مي بينم كه در راه برادران تو خلاف شريعت اسلام رفتار كرده ام و خون هائي كه در خراسان ريخته ام به ناحق بود.

ابومسلم خراساني بر خلاف مذهب بني عباس به عقيده عامه

[صفحه 142]

نزديك شد و به اشاعه ي مذهب سنت گرائيد تا آنجا كه «به روايت شيخ بهاءالدين عاملي در كشكول» وقتي در مصر بر ديوار مسجدي ديد كه سب و لعن خلفاي ثلاثه را نوشته اند سخت خشمناك شد و گفت آن شهر كه مردمش بر خلفا لعنت كنند شهر اسلام نيست و من در آن لحظه كه بر اين شهر قدرت بيابم قتل عامش مي كنم.

ابومسلم روز به روز بر انحراف و طغيان خود مي افزود و از آن طرف

ابوجعفر منصور با تهديد و تحبيب وي را به سمت خود مي كشانيد تا سرانجام او به قول معروف «عقل و هوش خود را در ري به جا گذاشت» و براي ديدار ابوجعفر به مدائن رفت.

ابوجعفر منصور بر قرار نقشه ي محرمانه اي كه كشيده بود وي را خلع سلاح كرد و در پاي تخت خود با دست غلامان خود ريز ريزش كرد.

و در آن شعرها كه به مناسبت هلاكت ابومسلم انشاء كرد چنين گفت:

بنوش اي ابو مجرم آن شربت تلخ را كه بارها خويشتن به گلوي مردم ريخته اي.

ابوجعفر منصور ابومسلم خراساني را به تحريف «ابو مجرم» ناميد ولي نخستين كسي كه اسم ابومسلم را ابو مجرم گذاشت مروان حمار بود.

آنجا كه گفت:

«تا ابو مجرم با نصر بن سيار» مي جنگد من نمي توانم آرام بنشينم.»

تاريخ نگاران معاصر ايران احيانا سعي مي كنند كه ابومسلم را يك ايراني متعصب و ناسيو ناليست جلوه بدهند زيرا گمان مي كنند كه اين مرد در فداكاري هائي كه به خاطر تقويت آل عباس نشان داده مي خواست ايران را به استقلال و عظمت گذشته اش باز گرداند ولي اين سخن مايه اي جز توهم و خيال ندارد.

[صفحه 143]

آنان كه به اخلاق و عادات ايرانيان عهد ساسانيان و نسل هاي نزديك به آن عهد آشنا باشند خوب مي دانند كه ملت ايران هرگز هوس تجديد آن دوران را نداشته به علاوه شخصيت هائي مانند ابومسلم و صفاري ها و ساماني ها و غزنوي ها چنان در بند برتري و تقويت نفس خويشتن بودند كه اگر خلفاي عهد بني عباس فرمان روائي قسمتي از امپراطوري خود را با قتل عام در ايران به آنان عرضه مي داشتند اين

مردم خودخواه و خودپرست شهوت جاه خواهي خود را بر حيات ملتي رجحان مي دادند و هموطنان خود را به راه فرمانروائي خويش قرباني مي كردند:

بنابراين ابومسلم خراساني كه به خاطر خلفاي ثلاثه مي خواست مردم مصر را قتل عام كند و از عرب كشي در ايران خويشتن را پشيمان نشان مي داد آن ايراني كه استقلال و عظمت ايران را بخواهد نبود.

شرط تجديد عظمت ايران را سلسله ي صفويه خوب شناخته بودند. صفويه درست فهميده بود كه چگونه بايد ايران را بزرگ و قوي و قائم به نفس در جهان جلوه بدهند.

صفويه به ايران استقلال داد نه ساماني ها و صفاري ها و غزنوي ها كه به اشاره ي دربار عباسي مي كشتند، مي بستند، حبس مي كردند آزاد مي كردند، و از خود هيچ اراده و فكري نداشتند.

نوكران فرومايه ي عباسي ها كوچكتر از آن بودند كه به ايران بينديشند زيرا خويشتن از پست ترين و بدبخت ترين طبقات ملت برخاسته بودند و چون عمرشان سراسر در گرسنگي و حرمان سپري شده بود تنها سعي و تلاششان ارضاي محروميت هاي گذشته بود.

و ابومسلم خراساني هم كه آرزو داشت مستقلا حكومت كند يا دامنه ي فرمان روائيش وسعت بيشتري بگيرد و تنها آرزويش همين بود به تنها چيزي كه فكر نمي كرد تجديد استقلال و عظمت در ايران بود.

[صفحه 144]

و بدين ترتيب ابومسلم از ميان رفت. طرفدارانش كه دور قصر منصور دوانقي فرياد مي كشيدند و سينه مي زدند و فرمانده خود را مي خواستند تا ديدند مردي مشت مشت سكه ي طلا از بالكن كاخ به كوچه مي ريزد يكباره دست از فرياد و فغان كشيدند و به جمع آوري غنيمت پرداختند.

تا

چشمشان به پول افتاد ابومسلم را فراموش كردند.

و گروهي كه احمق ترين و جاهل ترين كسان را در اين قوم تشكيل مي دادند به بازگشت ابومسلم پس از مرگ او ايمان آوردند.

اين گروه عقيده دارند كه مهدي موعود ابومسلم خراساني است ما به ياري پروردگار متعال در كتاب معصوم چهاردهم ضمن كساني كه دعوي مهدويت كرده اند يا درباره شان اين دعوي شده از پيروان ابومسلم هم بحث خواهيم كرد.

محمد نفس زكيه

در كتاب هاي گذشته تعريف كرده ايم كه بزرگترين فرزندان امام دوم و معصوم چهارم اسلام ابومحمد حسن بن علي عليهماالسلام زيد بود و به دنبال او پسري بود كه حسن نام داشت و چون همنام پدرش بود وي را حسن مثني ناميدند.

حسن مثني داماد عمش ابوعبدالله الحسين ارواحنا فداه بود.

فاطمه بنت الحسين كه معروف به حورالعين بود همسر اين حسن مثني بود.

حسن مثني در جواني بدرود زندگي گفت و چون جوان مرگ شد بيش از سه پسر فرزند ديگري از خود به يادگار نگذاشت.

نام اين سه پسر نخست عبدالله و بعد حسن مثلث و بعد ابراهيم است.

عبدالله بن حسن را «عبدالله محض» مي ناميدند چون هم از

[صفحه 145]

جانب پدر و هم از جانب مادر نسبش به علي و فاطمه عليهماالسلام مي رسيد.

و اين عبدالله چندين پسر داشت كه ميانه شان محمد و ابراهيم از همه سرشناس تر بودند.

پسران ديگرش علي عابد و موسي و چند تن ديگر شان به نام هاي ديگر ناميده مي شدند.

آن پسر كه براي عبدالله بن حسن مهم بود پسر بزرگش محمد بود. عبدالله درباره ي پسرش محمد عقايد مخصوصي داشت.

حديثي از رسول اكرم در روايات عامه مشهور است كه متن آن حديث اين است.

يخرج

في آخر الزمان رجل من ذريي يواطي اسمه اسمي و اسم ايه اسم ابي فيملاء الارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا

از قول رسول صلي الله عليه و آله روايت مي كنند كه در آخرالزمان مردي از خانواده ي من كه نام او نام من و نام پدر او نام پدر من است ظهور خواهد كرد و زمين را از عدل و داد سرشار خواهد ساخت آن چنان كه در عهد پيش از او پر از ظلم و ستم بوده است.

به هواي اين حديث جمعي از سادات هاشمي كه شيفته جاه و مقام بودند و نامشان عبدالله بود، اسم پسر خود را محمد گذاشتند.

مثل عبدالله بن حسن كه پسر خود را محمد ناميده و ميان سادات بني فاطمه او را به عنوان مهدي شهرت داده بود.

عبدالله محض تقريبا عقيده پيدا كرده بود كه مهدي موعود همين محمد نفس زكيه است. همين است كه پسر اوست و بر اساس اين عقيده او را از بيعت آل عباس باز داشته بود.

[صفحه 146]

گفته مي شود در آن روزگار كه بني هاشم از ترس بني اميه سرگشته و آواره بسر مي بردند در آن محفل، محفلي كه نامي از آن برديم عموم بني هاشم از بني عباس و بني علي همه حتي ابوجعفر منصور هم با محمد نفس زكيه بيعت كرده اند ولي اين گفته درست نيست زيرا بني عباس به استناد وصيت عبدالله بن محمد بن حنفيه خود را وارث امامت مي دانستند و روا نمي ديدند با ديگري بيعت كنند.

پس از قيام ابوالعباس و استقرار خلافت در اين خاندان محمد و ابراهيم پسران عبدالله محض از مدينه

فرار كردند و در گوشه ي مجهولي به انتظار يك نهضت عظيم پنهان شدند.

ابوالعباس در مدت كوتاه خلافت خود چنان سرگرم بني اميه بود كه مجال نداشت از پسران عبدالله بپرسد به علاوه اين مرد نسبت به خاندان رسول اكرم و فرزندان اميرالمؤمنين علي عنايت و محبت ديگري داشت و اقتضاي سياست او همين بود.

او نه تنها كاري به كار محمد و ابراهيم نداشت بلكه با عبدالله به منتهاي لطف و مدارا راه مي رفت.

عبدالله احيانا گوشه اي به حق خلافت و اينكه اين مقام مخصوص آل علي است مي زد ولي ابوالعباس به روي خود نمي آورد و شنيده ها را نشنيده مي گرفت تا زمام امر به كف كفايت منصور ابو الدوانيق افتاد.

منصور هم چندي سرگرم عمويش عبدالله بن علي و بعد ابومسلم خراساني بود و هنگامي كه از شر اين دو مانع خلاص شد به فكر فرزندان عبدالله افتاد.

منصور هنوز به عبدالله بن حسن تعرضي نكرده بود كه خود عبدالله شخصا براي استقرار فرزند خود محمد به تلاش اقدام كرد.

ما در اينجا روايتي را كه ثقة الاسلام ابوجعفر كليني در كتاب

[صفحه 147]

موثق و مطمئن كافي روايت مي كند عينا نقل مي كنيم تا حق اين اقدام و نهضت در يادداشت هاي ما ادا شود.

ابوجعفر كليني اين خبر را از قول موسي بن عبدالله بن حسن روايت مي كند و بايد دانست كه اين موسي خود پسر عبدالله محض و برادر محمد «نفس زكيه» است.

مي گويد اين حديث حديثي عجيب است.

فراموش نمي كنم كه در آن روز من با پدرم به حضور ابوعبدالله جعفر بن محمد عليهماالسلام مي رفتيم. پدرم چون خيلي پير بود بر من تكيه كرده

بود.

توي راه امام صادق را ديدار كرديم. امام داشت به مسجد مي رفت. پدرم عقيده داشت كه تا ابوعبدالله جعفر با پسرش محمد بيعت نكند خلافت او استقلال و قوام نخواهد يافت.

من و پدرم هر دو بر امام ابوعبدالله سلام كرديم و تقريبا جلويش را گرفتيم.

پدرم خواست صحبت كند اما امام فرمود توي راه كه جاي اين حرفها نيست انشاءالله يكديگر را در جاي مناسب تري خواهيم ديد.

پدرم از اين سخن بسيار خوشحال شد و تقريبا اميدوار شد كه امام صادق با پسر او محمد بيعت خواهد كرد.

فردا يا پس فرداي آن روز دوباره براي ديدار ابوعبدالله عليه السلام به راه افتاديم و به حضورش در خانه اش شرفياب شديم.

پدرم گفت:

- فداي تو شوم. تو نمي داني كه سن و سال من از شما بيشتر است و ميان بني فاطمه چه بسيار شخصيت هائي كه از تو سالمندتر ولي آن فضيلت و شرف كه تو ميان مردم داري هيچ كس ندارد. من با اميد

[صفحه 148]

بسيار به حضور تو آمده ام و بر من روشن است كه اگر تو با پسرم بيعت كني هيچ كس از اين بيعت تخلف نخواهد كرد و عموم قريش و خاندان هاي شريف عرب به ما تسليم خواهند شد.

امام در جواب پدرم فرمود:

گوش كن يا ابامحمد! از من دست بردار زيرا مي دانم كه ديگران به شما بيش از من سود خواهند رسانيد زيرا اطاعت ديگران از اطاعت من به شما بيشتر است.

مرا ببين مرد ضعيف و نزاري هستم. مي خواهم به «باديه» بروم مي بينم نمي توانم.

آرزو دارم براي مناسك حج به مكه عزيمت كنم احساس مي كنم كه در من نشاط سفر نيست

مع هذا با رنج بسيار خودم را به مكه مي رسانم شما مطلقا از من دست بكشيد و به هيچ كس هم نگوئيد كه اصلا به ديدار من آمده ايد. كار خودتان را به پيش بگيريد.

پدرم گفت:

يا اباعبدالله. مردم گردن هاي خود را به سوي شما كشيده اند، عرب به شما نگاه مي كند. اگر تو با پسرم بيعت نكني كار او صورت مطلوبي نخواهد گرفت. شما با پسرم بيعت كنيد.

من قول مي دهم كه اصلا به شما هيچ وظيفه و تكليفي تحميل نكنند. نه از شما حكومت بخواهند. نه قضاوت، و نه شما را به جنگ بفرستند.

اين گفتگو هنوز به جائي نرسيده ناگهان جمعي از مردم به حضور امام صادق شرفياب شدند و صحبت پدرم از ميان قطع شد.

ديگر مقدور نبود به اين مذاكره ادامه دهند. پدرم پا شد و گفت:

- دوباره به حضور تو خواهم رسيد.

- آيا خوشحالم خواهيد ساخت؟

[صفحه 149]

- اميدوارم به آنچه مصلحت شما اقتضا مي كند خوشحال باشيد.

پدرم از اين وعده هم خوشدل شد. وقتي به خانه رسيديم براي برادرانم محمد و ابراهيم كه در «اشقر» مخفيانه به سر مي بردند پيغام فرستاد كه دارم ابوعبدالله جعفر بن محمد را نرم مي كنم. به موفقيت نزديك شده ام.

اما دو روز ديگر كه براي تصميم نهائي به خدمت امام رسيديم در همان آستانه ي خانه احساس كرديم كه از اين خانه نتيجه اي نخواهيم يافت.

خدمتكار امام وقتي خبر حضور ما را به وي داد با كندي برگشت.

معهذا اجازه داد كه شرفياب شويم

پدرم سلام كرد و پيش رفت و سر امام صادق را بوسيد و آن وقت گفت:

- فداي تو شوم. با اميد بسيار به سوي تو باز

گشته ام. جواب من چيست.

در اين هنگام امام صادق لب به صراحت گشود:

- من تو را اي پسر عم به پناه خدا مي گذارم و هرگز به مصلحت شما نمي دانم كه در اين امر دخالت كنيد.

من مي ترسم كه با اين اقدام به فناي خود و خانواده ي خود بكوشيد.

پدرم جا خورد. چون هرگز انتظار نداشت از امام صادق چنين سخني بشنود.

صحبت درگرفت. كم كم از گذشته ها سخن به ميان آمد. تا آنجا كه پدرم گفت:

اصلا به چه جهت بني حسين از بني حسن به امامت سزاوارتر هستند و حسين بن علي به چه حق اين امر را به فرزندان خود تسليم كرد و فرزندان حسن را محروم ساخت.

[صفحه 150]

امام ابوعبدالله فرمود.

رحم الله الحسن و رحم الله الحسين و كيف ذكرت هذا؟

- اين چه حرفي است شما مي زنيد.

پدرم گفت:

- سزاوار اين بود وقتي ابوعبدالله الحسين به شهادت مي رسيد امر امامت را به سالمند ترين فرزندان حسن وا مي گذاشت. اين سزاوار نبود كه فرزند خود علي را جانشين خويش سازد.

امام ابوعبدالله فرمود:

- امر امامت امري نيست كه در اختيار شخص باشد. اين يك عنايت عظماي الهي است. رسول اكرم دستور هائي فرمود. كه آن دستورها بايد صورت عمل به خود گيرد.

آنچه مي بينيد فرمان الهي و دستور جد ما محمد مصطفي است. و گرنه حسن بن علي بهتر مي توانست فرزند خود را عوض برادرش حسين بر جاي خود بنشاند.

ولي ديده ايد كه حسن اين كار را نكرد. چون دستور داشت مواريث امامت را به برادرش حسين وا بگذارد و حسين هم مطيع دستوري بود كه به وي داده شده بود بي آنكه شخصا در آن

نظري داشته باشد.

اين خوب نيست با چنين لهجه اي از آنان سخن گفته شود. حسن و حسين هر دو جد و عم تو هستند. تو درباره ي آنان اگر به نيكوئي سخن گوئي حق تو اين است و اگر به ياوه لب وا كني از خداوند مي خواهم اين گناه را بر تو ببخشايد.

مرا اطاعت كن اي ابومحمد، به خداوند متعال، خدائي كه جز او خداي ديگري نيست قسم من از تو پندها و خير انديشي هاي خود را دريغ نمي دارم. ولي افسوس كه تو پند مرا نمي پذيري و از آنچه تقدير شده است راه گريزي نيست.

[صفحه 151]

تو نمي داني كه پسرت محمد همين محمد در «سُدَّه ي أَشْجَع» در آغوش مسيل آن دامنه كشته خواهد شد.

پدرم با لحن تلخي گفت:

- نه. اين طور نيست پسرم بر دشمن خود پيروز خواهد شد و ننگ شكست را از خانواده ي ابوطالب خواهد زدود،

ولي امام صادق از تو به آنچه خواهد روي داد پرداخت:

- پسر تو بيش از همين شهر، بيش از ديوارهاي مدينه زمين ديگري را تسخير نخواهد كرد و فرمانش از حدود مدينه به در نخواهد رفت و هر چه بكوشد دست كم طائف را به تصرف در نخواهد آورد.

- اين پسر تو شوم ترين و منحوس ترين نطفه اي است كه از مردي به زني تحويل شده است، والله اين پسر تو را در سُدَّه ي أَشْجَع خواهند كشت. مصلحت اين است كه پند مرا بشنويد تا من از آل عباس براي شما امان بگيرم.

آن وقت در خانه ي خود بنشينيد و به آرامش زندگي كنيد تا خداوند خود ابواب فرج را به روي شما بگشايد و اسباب پيروزي

را فراهم سازد.

پدرم ديگر طاقت نياورد. از جايش با حال غضب برخاست و گفت:

- خداوند مرا از تو بي نياز خواهد ساخت.

پدرم از بس خشمناك بود كه دامن ردايش را روي زمين مي كشيد

در اين هنگام ابوعبدالله صادق عليه السلام از جايش برخاست و جلوي پدرم را گرفت.

- ببين يا ابامحمد! به خدائي كه بزرگ است و عزيز و عظيم است آنچه پيش بيني كرده ام شدني است ولي شما مي توانيد قبل از وقوع به علاج واقعه بپردازيد.

به خدا قسم مي خورم اگر مي دانستم اين امر با هلاك فرزندم و

[صفحه 152]

عزيزترين كسانم بر شما مسلم خواهد شد عزيزترين كسانم را در راه شما فدا مي كردم اما حيف كه مي بينم چنين نيست.

مع هذا پدرم خشمناك بود. و با همين خشم از خانه ي امام به خانه ي خودش آمد.

بيش و كم بيست روز از اين جريان مي گذشت كه ناگهان فرماندار مدينه دستور داد پدر و برادران و كسانم را جلب كنند و عده اي از عموها و پسر عموهاي من نيز دستگير شدند.

1- سليمان بن حسن

2- حسن بن حسن

3- ابراهيم داود بن حسن

4- علي بن حسن

5- سليمان بن داود بن حسن

6- علي بن ابراهيم بن حسن

7- حسن بن جعفر بن حسن

8- ابراهيم «طبا طبا» ابن اسماعيل بن حسن

9- عبدالله بن داود

10- محمد ديباج پسر عبدالله بن عثمان

اين عده با پدرم يازده نفر بودند كه بسته به غل و زنجير بر روي شتران برهنه بارشان كردند و دم مصلاي مدينه نگاهشان داشتند تا مردم دورشان جمع بشوند و دشنام شان بدهند.

اما هيچ كس به دشنام و ايذاء آل رسول الله اقدام نكرد.

مردم سخت از اين حادثه مكدر و ملول

بودند.

و حتي ابوعبدالله جعفر بن محمد كه اين وقايع را پيش از وقوع مي دانست بسيار ناراحت و دلگير شده بود.

دختر عمر بن علي بن ابيطالب خديجه مي گويد.

[صفحه 153]

- وقتي كه اسراي آل حسن را به در مسجد رسول الله معروف به باب جبرئيل آوردند امام ابوعبدالله سري به پنجره كشيد و سه مرتبه در حق انصار نفرين كرد و فرمود شما وصيت رسول الله را در حق فرزندانش به جا نياورده ايد. زيرا آل رسول الله با اين خفت و خواري در شهر شما مي گردند و شما از آنان دفاع نمي كنيد.

و وقتي از مسجد به خانه اش برگشت به تب شديدي دچار شد و مدت بيست روز در بستر بيماري فرو خفته بود.

شدت طغيان

در سال صد و چهل و چهار كه ابوجعفر منصور به سفر حج مي رفت در ربذه اسراي آل فاطمه را بازديد كرد.

به عبدالله بن حسن با وقيح ترين لهجه اي ناسزا گفت و محمد ديباج را به جرم اينكه پدر زن ابراهيم بن عبدالله است آن قدر تازيانه زد كه يك چشمش را كور كرد و پوست از بدنش فرو ريخت.

و بعد فرمان داد كه اسيران را به كوفه ببرند و در قصر عمر بن هبيره بازداشت كنند.

محمد و ابراهيم. اين دو برادر كه مايه اين همه فتنه و فساد شده بودند از ماجراي مدينه آگاه شدند و براي اينكه با جريان قضيه آشنائي بيشتري پيدا كنند از خفاگاه خود به كوفه رفتند و در آنجا به صورت دو اعرابي با پدرشان در زندان تماس گرفتند و دستور خواستند.

عبدالله بن حسن به پسرانش گفت:

ان منعكما ابوجعفر ان تعشيا كريمين

لا يمنعكما ان تموتا كريمين

- اگر ابوجعفر دوست نمي دارد شما با حرمت و آبرومندي زندگي كنيد مانع نيست از اينكه آبرومندانه بميريد.

محمد و ابراهيم از سخنان پدر دريافتند كه بايد قيام كنند

محمد رو به مدينه گذاشت و ابراهيم به بصره رفت.

[صفحه 154]

مردم مدينه از محمد به خوبي استقبال كردند.

رياح بن عثمان والي مدينه را از دارالاماره بيرون انداختند و امور شهر را به محمد سپردند.

وي عيسي بن زيد را به نام مشاور و وزير و مدير انتظامات شهر انتخاب كرد و با او به مشورت پرداخت.

عيسي بن زيد گفت براي تحكيم اين قيام بايد ابوعبدالله جعفر بن محمد با تو بيعت كند و مسلم است كه اصحاب او با سر و جان به همراه تو حركت خواهند كرد.

- اگر نكند.

عيسي بن زيد گفت:

- اين جريان شرط بردار نيست. كلمه ي «اگر» را بايد مطلقا حذف كرد. بايد با خشونت و سخت گيري شديد اين بيعت را بر او تحميل كنيد. وقتي كه ديگران روزگار جعفر را ببينند حساب خودشان را خواهند كرد و خواه ناخواه تسليم خواهند شد.

محمد فكري كرد و گفت:

- من تو را با اختيار تام بر مدينه حكومت مي دهم هر كه را مي كشي بكش و هر كه را مي بخشي ببخش.

عيسي بن زيد بي درنگ امام صادق عليه السلام را احضار كرد و با منتهاي وقاحت به او گفت:

- اسلم تسلم

اين كلمه را رسول اكرم به بت پرستان مي فرمود:

- اسلام را بپذير و به سلامت باش.

امام صادق وقتي اين سخن را از دهان فرو مايه اي مانند عيسي بن زيد شنيد فرمود:

- مثل اين كه پس از محمد رسول الله شما دين تازه اي

آورده ايد.

[صفحه 155]

محمد نفس زكيه وقتي ديد خيلي بد شده توضيح داد:

- بيعت كنيد و به سلامت باشيد، خود و خانواده تان در امان بمانيد.

امام گفت:

- من پيرمردي ضعيفم و از دست من كاري ساخته نيست و بيعت من دردي براي شما دوا نخواهد كرد خوب است به جوانان بپردازيد.

محمد خنديد و گفت:

- من هم چندان از شما جوانتر نيستم.

امام به ناچار سخن خود را تفسير كرد كه غرض من از كلمه ي احراز تقديم بر شما نيست. من نمي خواهم بگويم چون از شما سالمند ترم خلافت به من سزاوار است. من مي گويم كه قادر به مسافرت و جنگ و اداره ي امور نيستم.

تو اي برادرزاده خوب است دست از جان من برداري چون مي دانم كه اين اقدام به اتمام نمي رسد و موجبات گرفتاري مردم فراهم خواهد شد.

محمد با اطمينان خاطر گفت:

- اگر از ابو الدوانيق مي ترسيد نترسيد. او زندگي را بدرود گفته است.

- امام صادق فرمود:

- ديگر با من چكار داري.

- مي خواهم بيعت كني.

- ولي من به شما اطمينان مي دهم كه ابو الدوانيق نمرده و من هم با شما بيعت نخواهم كرد.

محمد فرياد كشيد:

- خواه با اطاعت و خواه با كراهت شما ناچاريد بيعت كنيد.

و وقتي ديد كه امام دست بيعت به پيش نمي آورد فرمان داد

[صفحه 156]

ابوعبدالله جعفر الصادق را به زندان ببرند.

عيسي بن زيد گفت:

- بعيد نيست كه جعفر از زندان فرار كند.

امام صادق خنديد و گفت:

لا حول و لا قوه الا بالله العلي العظيم.

- راستي مي خواهيد مرا به زندان ببريد.

محمد گفت:

- به خدا تو را به زندان خواهم انداخت و در زندان هم بي نهايت بر تو سخت

خواهم گرفت.

عيسي بن زيد به افراد انتظامي خود دستور داد امام صادق را در اتاقي كه پستوي حياط بود بازداشت كنند.

ابوعبدالله جعفر بن محمد خواست حرف بزند.

عيسي بن زيد گفت:

- به خدا اگر سخن بگوئي دهانت را خواهم شكست.

امام فرمود:

- فرومايه! اين قدر ميدان نگير. زود است كه ببينم تو همچون روباهي بدبخت اينجا و آنجا دنبال سوراخي مي گردي تا جانت را از آسيب دشمن به در ببري. لب فرو بند كه تو شايسته ي گفتگو نيستي.

محمد جلو آمد تا دوباره با امام درشتي كند.

فرمود:

- مثل اين است كه مي بينم در سُدَّه ي أَشْجَع به خاك و خون فرو مي غلطي.

محمد با طعن گفت:

- اشتباه مي كني يا اباعبدالله. و بالاخره سُّرَاقِي بْن سَلْح از جا برخاست و امام صادق را به زندان انداخت:

[صفحه 157]

و به دنبالش اسماعيل بن عبدالله بن جعفر را كه پيري يك چشم و چلاق بود با وضع رقت انگيزي به محفل خود احضار كردند تا از او هم بيعت بگيرند.

اسماعيل با ضعف و ناراحتي گفت:

- آخر برادر زاده ي من. من امروز به محبت و مداراي تو محتاج ترم. اين بيعت من براي تو چه سودي خواهد داشت

محمد نعره كشيد.

- چاره اي جز بيعت نيست و گرنه بر تو سخت خواهم گرفت.

اسماعيل خواهش كرد كه ابوعبدالله جعفر بن محمد را احضار كنند تا اگر ابوعبدالله بيعت كرد او هم بيعت كند.

امام را از زندان به حضور خواستند اسماعيل از حضرت صادق خواست كه در پيرامون اين جريان با محمد صحبت كند.

امام فرمود:

- من قسم خورده ام كه با اين مرد حرف نزنم و آزادش گذاشته ام تا هر چه مي خواهد انجام دهد.

اسماعيل بن عبدالله

گفت:

- ياد داري يا اباعبدالله كه پدر تو مرا از اين وقايع خبر داد.

امام در جوابش تصديق كرد.

در همان روز اسماعيل بن عبدالله بن جعفر در نتيجه ي تهاجم برادر زاده هايش كه طرفدار محمد بودند زير دست و پا از دنيا رفت.

و محمد بن عبدالله محض هم چون ديد از امام صادق نمي تواند بيعت بگيرد رهايش كرد

و چند روز ديگر در غره ي رمضان سال صد و چهل و پنج منصور دوانيق پسر عموي خود عيسي بن موسي بن علي بن عبدالله را براي سركوبي محمد نفس زكيه با نيروي عظيمي سوي حجاز گسيل داشت.

[صفحه 158]

محمد هم از اين طرف خود را براي دفاع آماده ساخت.

يزيد بن معاوية بن عبدالله بن جعفر را بر مقدمه ي سپاه خود فرمان روائي داد. از سادات بني حسن در سپاه او عيسي بن موسي بن حسن و قاسم و محمد پسران زيد بن حسن و علي بن ابراهيم بن حسن صاحبان مناصب و مقام بودند اما در همان حمله هاي نخستين اين سازمان ضعيف از هم پاشيد و محمد بن عبدالله بن حسن كه خود را نفس زكيه و مهدي موعود مي شمرد به دست حُمَيْد بْنِ قَحْطَبَة در سُدَّه ي أَشْجَع از پاي در آمد.

حُمَيْد سر محمد بن عبدالله را از بدن دور ساخت و به كوفه براي منصور فرستاد.

و بدين ترتيب غائله ي نفس زكيه در مدينه فرو خوابيد تا نوبت به برادرش ابراهيم بن عبدالله رسيد.

ابراهيم بن عبدالله

وي دومين پسر عبدالله بن حسن معروف به «محض» بود.

محمد از او دانشمندتر ولي او از محمد رشيدتر و شجاع تر بود.

مع هذا در ادبيات عرب و روايات قصص و اشعار اقوام اطلاعي مبسوط

داشت.

ابراهيم. همين ابراهيم با محمد وقتي از كوفه به قصد قيام برمي گشتند بنا شده بود او در بصره و برادرش در مدينه. به يك روز نهضت كنند و به روي ابوجعفر دو جبهه جنگ بگشايند و با اين نقشه ي نظامي از پاي درش بياورند.

به روز اول ماه رمضان سال صد و چهل و پنج ابراهيم و محمد هر دو يكي در بصره و يكي در مدينه از جاي جنبيدند.

عيسي بن موسي هاشمي از جانب خليفه فرمان سركوبي اين نهضت ها را داشت ابتدا كار محمد را ساخت و بعد به سوي بصره عزيمت كرد.

[صفحه 159]

اگر كار محمد نفس زكيه اين قدر زود ساخته نشده بود براي ابوجعفر مبارزه با ابراهيم چندان آسان نبود.

شكست سريع محمد به ابراهيم مجال نداد كه حملات قطعي خود را به قلب دشمن فرود آورد به علاوه خبر مرگ برادر چنان درهمش شكست و چنان از دنيا بيزارش ساخت كه ديگر به فكر پيروزي نبود بلكه سعي مي كرد خون برادر بجويد.

اين ابراهيم محمد را خيلي دوست مي داشت.

در آن روزگار كه هر دو خيلي جوان بودند يك روز بر آستانه ي خانه ي خود پهلوي پدرشان ايستاده بودند.

ابراهيم يك طاقه پارچه شنل مانند به دوشش انداخته بود.

دم غروب بود.

گله ي شتران عبدالله محض را از صحرا مي آوردند و مي خواستند ابتدا آبشان بدهند و بعد رهايشان كنند.

توي اين گله يك شتر جوان وحشي به چپ و راست مي جهيد اين شتر آن قدر وحشي بود كه به هيچ كس دست نمي داد.

هيچ ساربان قدرت نداشت بر او مهار بزند.

محمد و ابراهيم هر دو به گله نگاه مي كردند. چشمشان به اين وحشي افتاد.

محمد

رويش را به ابراهيم برگردانيد و گفت:

- اگر تو اين شتر را دستگير كني پيش من يك جايزه ي كلان خواهي داشت.

ابراهيم در جواب برادرش سكوت كرد. صبر كرد. وقتي كه نوبت آبشخور به اين شتر وحشي رسيد ابراهيم آماده شد.

همين كه زبان بسته آبش را خورد و خواست برگردد ابراهيم

[صفحه 160]

از جايش جستن كرد و دم شتر را به مشت گرفت.

شتر وحشي هم وحشيانه سر به بيابان گذاشت.

ابراهيم را به همان ترتيب كه شمد به دوش داشت با خودش برد.

از چشم انداز پدر ناپديد كرد.

وقتي ابراهيم ناپديد شد عبدالله محض به سمت محمد برگشت و گفت:

- خوب كاري نكردي پسرم برادرت را با دست خود به مهلكه فرستادي. خيال نكن بتواني ابراهيم را تندرست ببيني.

از چشمان غم آلود محمد پيدا بود كه از كارش پشيمان است.

منتها چاره اي ندارد.

بيش و كم يك ساعت گذشت.

اين پدر و پسر همچنان به انتظار ابراهيم گمشده ي خود دم در ايستاده بودند تا پس از ساعتي ديدند كه ابراهيم همانطور پيچيده به شمد از دور در تاريك روشن ابتداي شب پيدا شد.

هر دو خوشحال شدند.

ابراهيم جلو آمد.

محمد كه از ديدار برادرش روح تازه اي گرفته بود فرياد كشيد:

- نگفتم ابراهيم اين شتر به كسي دست نمي دهد. بي جهت خودت را خسته كردي.

ابراهيم شمدي را كه به خود پيچيده بود كنار زد و دم شتر را جلوي برادرش انداخت و گفت:

- آن كس كه تا اين حد مقاومت مي كند سزاوار سرزنش نيست.

عبدالله و محمد هر دو ديدند كه اين دم دم همان شتر وحشي است. ابراهيم آن قدر دم شتر را به دست داشته و آن قدر با او آويزان شده بود كه

سرانجام دم حيوان كنده شد.

به ابراهيم آفرين گفتند.

[صفحه 161]

بنا به قراري كه با برادرش داشت روز غره ي ماه رمضان از بصره به سمت كوفه لشكر كشيد.

مفضل بن احمد ضَّبِّي تعريف مي كند من طي مدتي كه ابراهيم در بصره به سر مي برد مهماندار او بودم.

او در خانه ي من اقامت داشت. و چون تنها بود و بيكار بود از من كتاب خواست تا خودش را سرگرم كند.

من آنچه از دواوين شعراي عرب در خانه ام داشتم به اختيار او گذاشتم.

و او به اقتضاي ذوق سرشار خود هفتاد قصيده از ميان قصائد عرب انتخاب كرد.

«اين هفتاد قصيده به صورت كتابي» «به اسم مفصليات درآمد» .

تا روزي كه نهضت او آشكار شد من هم با ابراهيم و نيروي مجاهد او از بصره بدر آمدم.

همه جا ملازم ركاب ابراهيم بودم. وقتي به «مربد» رسيديم گذار ما به در خانه سليمان بن علي بن عبدالله بن عباس افتاد.

اين سليمان عموي ابوجعفر منصور بود.

ابراهيم به در خانه ي سليمان كه عموي دشمن او و تقريبا دشمن او به حساب مي آمد ايستاد و آب خوردن خواست.

براي او از خانه ي سليمان آب آوردند.

دو تا بچه كوچك هم از فرزندان سليمان بيرون آمدند كه اين مهمان ناشناس را ببينند.

ابراهيم از اسب پياده شد و اين دو كودك كوچولو را به آغوش كشيد و بوسيد و بوئيد و گفت:

هؤلاء والله منا و نحن منهم

[صفحه 162]

به خدا اين بچه ها از ما هستند و ما از اين دودمان هستيم ما با هم پسر عم. و بسته و رحم هستيم. منتها پدرانشان در حق ما بد كردند. حق ما را غصب كردند.

اين جا بود كه ابراهيم اين قطعه

فصيح و زيبا را از ضرار بن خطاب انشاد كرد.

مهلا نبي عمنا ظلا مننا

ان بنا سوره من العلق و از آنجا «مربد» گذشتيم به «باخَمْرَى رسيديم.

در اين سرزمين خبر مرگ برادرش به او رسيد.

ابراهيم وقتي خبر قتل برادرش محمد را شنيد اندكي به خود پيچيد ولي بالاخره طاقتش طاق شد و به گريه افتاد. با صداي بلند به هاي هاي گريه كرد.

و در قطعه ي شعري كه انشاد كرد چنين گفت:

اي شهسوار خبر مرگ تو.

براي برادر تو بسيار دردناك است

خدا گواه است اگر من از اين قوم

مي ترسيدم يا نگراني داشتم

هرگز تو را تنها نمي كشتند مگر آنكه

مرا هم در كنار تو به خون بكشند يا با هم

شاهد پيروزي را به آغوش كشيم.

مفضل گفت:

- من جلوتر رفتم. تسليتش گفتم، اندكي ملامتش كردم كه شخصيتي مانند او نبايد بر مرگ برادرش اين طور جزع كند.

از همين لحظه احساس كردم كه ابراهيم ديگر به پيروزي فكر نمي كند.

او اگر به ميدان جنگ پا گذارد فقط مي خواهد از كشندگان

[صفحه 163]

برادرش انتقام بكشد.

ديگر از باخَمْرَى جلوتر نرفتند.

در همانجا سپاه ابوجعفر منصور به فرماندهي «عيسي بن موسي بن عبدالله بن عباس» كه عموي خليفه بود مانند ملخ در صحرا به جنب و جوش درآمدند.

ابوجعفر منصور اصراري مي ورزيد كه عموي خود عيسي را به جنگ هاي خطرناك بفرستد تقريبا او را با دست خود به مهلكه مي انداخت و علتش اين بود كه ابوالعباس سفاح عمويش عيسي را وليعهد برادرش منصور قرار داده بود.

اما منصور با تمام قواي خود مي كوشيد كه كرسي خلافت را از اين سرگرداني در بياورد و در خانواده ي خود متمركز سازد.

به همين جهت چاره اي نداشت مگر

آنكه عموي خود را با دست دشمن خود از ميان بردارد و راه را در پيش پاي پسرش مهدي بكوبد.

صف ها آراسته شد. ابراهيم بن عبدالله دو سه حمله ي كوچك به سپاه دشمن انداخت.

مفضل گفت من به كارش ايراد گرفتم كه اين صلاح نيست فرمانده لشكر شخصا به جنگ بپردازد زيرا اگر حادثه اي پيش بيايد هيچ كس جاي فرمانده سپاه را پر نخواهد كرد.

اما ابراهيم به حرف من درست گوش نمي داد.

حواسش جاي ديگر بود.

مثل اينكه صداي برادرش محمد را مي شنيد با همان لطف و صفاي برادرانه با همان صميميت و صداقت.

به من گفت:

- براي من شعر بخوان مفضل

[صفحه 164]

- چي چي بخوانم يابن رسول الله!

- شعري بخوان كه خونم را به جوش بياورد.

مفضل از «عريف قوافي» شاعر مشهور عرب قطعه ي هيجان انگيزي خواند كه با حال ابراهيم بسيار متناسب و موزون بود.

عريف قوافي در آن شعرها مردي برادر كشته را به خونخواهي تشويق مي كرد.

ابراهيم خميازه اي كشيد و گفت:

- از نو بخوان.

- كدام شعر را.

با خشم نگاهم كرد و گفت:

- همين شعر را.

وقتي بار دوم از انشاد اين قطعه خلاص شدم ديدم ابراهيم چنان روي ركاب ايستاد و به تسمه ي ركاب فشار آورد كه اين تسمه ها از ميان گسيخت، احساس كردم كه ابراهيم سخت دچار احساسات خون خواهانه ي خود شده است و هم اكنون حمله ي جنون آميز خواهد كرد.

از كارم پشيمان شدم چون دريافتم اين حمله او براي خودش بيشتر خطر خواهد داشت.

ديدم دارد اسبش را به پرش در مي آورد.

گفتم يابن رسول الله.

و خواستم جلويش را بگيرم.

گفت:

- كنار برو مفضل. تو نمي داني. من انگار عريف قوافي را در برابر خود مي بينم كه

شعرهايش را براي من مي خواند و مرا به خونخواهي از كشندگان برادرم تشويق مي كند.

[صفحه 165]

ديگر مجال گفتگو به من نداد.

اسبش به ميدان جستن كرد و او همچون شيري زنجير گسسته خود را به سپاه دشمن زد.

در گير و دار شديد جنگ تيري بر پيشاني ابراهيم نشست.

گفت: الحمدلله اردنا امرا و اراد الله غيره. انزنولي

آنچه ما مي خواستيم نشد و آنچه خدا مي خواست صورت گرفت.

- مرا پياده كنيد.

اما سپاه منصور نگذاشتند كه همراهان ابراهيم پياده اش كنند.

دورش را گرفتند و سر از تنش جدا كردند.

سر ابراهيم براي ابوجعفر منصور صورت فتح نامه ي نهائي داشت زيرا از خطر اين دو برادر بسيار انديشناك بود.

هنگامي كه سر ابراهيم را در ميان طشت جلوي منصور مي گذاشتند حسن بن زيد بن حسن بالاي سر منصور ايستاده بود.

ابوجعفر منصور به عقب برگشت و نگاهي به حسن بن زيد انداخت و گفت:

- اين را مي شناسي.

گره گريه گلوي حسن را بسته بود.

معهذا با صداي بغمه كرده اي گفت:

- مي شناسمش.

و اين شعر را انشاد كرد.

في كان يحميه من الصنيم سيفه و ينحبه من دار الهوان اجبتنابها

جوانمردي بود كه شمشيرش او را از مذلت حفظ مي كرد.

و ابا و مناعتش نمي گذاشت دامن نامش به ننگ آلوده شود.

منصور اندكي مكث كرد و گفت:

[صفحه 166]

- همين طور است كه مي گوئي. ابراهيم اين طور بود ولي چه بايد كرد. او اصرار داشت سر من پيش او گذاشته شود ولي براي من آسان تر همان بود كه سر او را جلوي خود ببينم.

اصمعي. معروف هم حكايتي در اين جريان تعريف مي كند.

مي گويد:

در آن روز كه سر ابراهيم را به حضور منصور گذاشتند جمعي از

رجال و مشايخ قوم در بارگاه خاص خليفه حضور داشتند.

حاشيه نشينان دربار به مناسبت نهضت محمد و ابراهيم و شكست اين دو برادر به تحقيق و قضاوت پرداخته بودند.

مي گفتند كه پسران عبدالله محض براي خلافت به ناحق قيام كردند. اگر فكر مي كردند كه دين رسول الله جز با دست آنان استقامت نمي پذيرد اين انديشه انديشه ي باطلي بود چون اين دين جز با دست اميرالمؤمنين محال است قوام و قيام بگيرد.

همه صحبت از دين و ايمان و اسلام و قرآن مي كردند و ابوجعفر خاموش بود و فكر مي كرد.

در اين هنگام غلامان حرمسرا از حرم خوراك مخصوص خليفه را به حضور مي آوردند.

اين خوراك، خوراك بسيار لذيذ و دلپذيري بود.

مرغ را در ميان روغني كه از مغز پسته كشيده مي شد با شكر مي پختند و لاي پوست مرغ را از چربي مرغابي و ادويه و ترشيجات ديگر چاشني مي زدند.

غلامان چندين طبق از اين خوراك جلوي خليفه و اصحابش گذاشتند. و اصحاب همچنان از دينداري خليفه و بي ديني پسران عبدالله محض صحبت مي كردند.

[صفحه 167]

در اين هنگام ابوجعفر منصور سرش را بلند كرد و گفت:

- مي دانيد چيست؟

همه خاموش ماندند ببينند چيست.

- نه صحبت از دين است و نه اسلام. اين خوراك لذيذ و گوارا را مي بينيد؟ آنچه جنگ و جدال و دعوا و قيل و قال است همه سر اين خوراكي هاست. محمد و ابراهيم پسران عبدالله محض مي خواستند سر مرا جدا كنند و اين خوراك مرغ را بخورند ولي چون دل من هم از همين خوراك ها مي خواست دست و پا كردم و سرشان از تنشان برداشتم

و حالا نشستم كه خوراك مرغم را نوش جان كنم.

صحبت دين و ايمان را كنار بگذاريد. از حقيقت صحبت كنيد.

حقيقت اين است كه دعواي ما سر خوراك مرغ بود.

دعبل بن علي خزاعي شاعر مشهور قرن دوم كه به نام «شاعر رضا» معروف است در قصيده تائبه ي خود آنجا كه مي گويد.

و قبر بارض الجور جان محلها

و قبر ببا خمري لدي الغربات منظورش از «قبر جوزجان» قبر يحيي بن زيد بن علي بن الحسين عليهم السلام و از قبر «باخَمْرَى قبر ابراهيم بن عبدالله محض است

نتيجه ي اين نهضت هاي منحوس و معكوس.

نتيجه اي كه از نهضت محمد و ابراهيم پسران عبدالله محض گرفته شد انحراف موحشي بود كه در سياست بني عباس پديد آمد.

آل عباس كه از ابتداي خلافت خود تصميم داشت دولت حقه ي اسلام را تثبيت كند و حق اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب را بر پا بدارد.

ابوالعباس سفاح كه رسما خلافت ابوبكر و عمر و عثمان را نامشروع

[صفحه 168]

شمرده و صريحا اعتراف كرده بود كه خلافت بلافصل رسول الله حق علي بن ابيطالب بود در نتيجه ي انحراف بني حسن اين سياست عوض شد و از نو همان عقيده ي منحرف و فاسد اموي ها به روي كار آمد.

ابوجعفر منصور پس از قتل محمد و ابراهيم دستور داد شديدا بني علي را بكوبند و با كوچكترين تهمت و گماني اين قوم را سخت تحت شكنجه و عذاب قرار بدهند.

تعداد ساداتي كه از نسل حضرت فاطمه در زمان منصور دوانيق به قتل رسيدند در طول خلافت بني اميه نظير ندارند.

نهضت غلط سادات بني حسن كار را بر امام محقق صادق ابوعبدالله جعفر بن محمد نيز بسيار سخت ساخته بود، تا آنجا

كه چندين بار ابوجعفر منصور امام را وقت و بي وقت، نيمه شب و صبحدم از روي سجاده ي عبادت به محضر خود احضار مي كرد و آنچه شايسته ي خودش بود از دشنام و ناهموار به امام مي گفت:

و در طي همين وقايع گفته مي شود كه منصور دوانيق امام ابوعبدالله جعفر بن محمد را به سال صد و چهل و هشت هجرت در ماه شوال مسموم ساخت و امام ششم و معصوم هشتم اسلام در نتيجه ي همين حادثه از دار دنيا رحلت فرمود.

محمد و ابراهيم فرزندان عبدالله محض كه به قول ابوجعفر منصور به هواي هوس و شهوت خود قيام كردند نه تنها به آن خوراكي هاي گوارا كه خوراك امير المؤمنين هاي عصر بود نرسيدند و نه تنها سر خودشان را در اين خوراكي ها باختند موجبات آزار و شكنجه ي بني فاطمه را براي چند قرن فراهم ساختند و تقريبا ورق تاريخ را از جهتي كه به نفع ملت اسلام گشوده مي شد بر گردانيدند. اين بود نتيجه ي يك نهضت غلط و يك سياست فاسد.

و اين بود معني نصايح و مواعظي كه امام ابوعبدالله جعفر بن

[صفحه 169]

محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن فرموده بود، اما او گوش شنوا به اين حقايق نداشت.

فصل ختام

ابومحمد معروف به «ابي بصير» مقرب ترين اصحاب امام مي گويد.

وقتي ابوعبدالله جعفر بن محمد صلوات الله عليه زندگي را بدرود گفت براي عرض تسليت به حضور رسيده حميده بربريه شرفياب شده. تسليت گفتم

آن بانو گريه كرد و من هم گريه كردم و بعد گفت:

- افسوس كه ابوعبدالله را به هنگام مرگ نديده اي يا ابامحمد! پرسيدم:

- امام من چگونه رحلت كرد.

ام حميده با لحن

گريه آلودي گفت:

- در آن شب كه حالتش ديگرگون شد دستور داد فرزندان و نزديكانش همه كنار بسترش جمع شوند. همه را به حضورش دعوت كرديم. همه آمدند و دورش نشستند. در اين هنگام چشمان تبدارش را گشود و نگاهشان كرد و فرمود:

ان شفاعتنا لانال مستخفا بالصلوة

آنان كه نماز را خفيف و حقير مي شمارند شفاعت ما را نخواهند دريافت.

اين آخرين سخن او بود:

گفته مي شود كه امام ششم ما را به دستور ابوجعفر منصور مسموم كرده اند ولي اين گفتار چندان با متون تاريخي و سياست روز تطبيق نمي شود زيرا ابوجعفر منصور مردي سياستمدار و مطلع و عميق بود.

[صفحه 170]

منصور اطلاع داشت كه امام صادق پسران عبدالله را از خروج بازداشته بود.

منصور مي دانست كه او در ابتداي خلافت آل عباس از جانب پيروان بني هاشم كتبا به خلافت دعوت شد ولي امام دعوتنامه را روي شعله ي شمع سوزانيد و به آورنده ي نامه گفت:

- اين است جواب نامه ي شما.

منصور مي دانست كه نه جريان عادي كشور و نه سن مبارك امام صادق و نه روش شخصي او هيچ كدام منطبق با نهضت و قيام نيست و روي اين اصول هرگز امام از جاي خود بر ضد حكومت نخواهد جنبيد.

البته در اساس امر مسلم است كه ابوجعفر منصور از امام صادق و علمش و زهدش، وجهه ي خارجي اش، مقام معنويش در ميان مسلمانان و قرابت انكار ناپذيرش با رسول اكرم خوشنود نبود اما اين ناخشنودي تا آنجا هم قوي نبود كه دست و دامن به خون مقدس او بيالايد ولي بعيد نيست كه عمال منصور براي خود شيريني و كسب مقام به يك چنين اقدام

فجيع پرداخته باشند.

ابوايوب خوري مي گويد:

نيمه شبي حاجب منصور به سراغ من آمد و مرا به حضور خليفه احضار كرد.

من هم اطاعت كردم و به «قبه ي حمرا» كه كاخ خلافت بود رفتم.

ابوجعفر تنها نشسته بود و يك شمعدان طلا در جلويش مي سوخت.

سلام دادم ايستادم.

[صفحه 171]

او به من جواب گفت. احساس كردم كه اين جواب از گلوئي غصه دار درآمده است.

وقتي كه به سوي من برگشت و نگاهم كرد ديدم چشمانش از اشك تر است.

حيرت كردم. چند لحظه ي ديگر هم ايستادم.

سكوت غم انگيزي ما را به آغوش داشت.

بالاخره ابوجعفر تكاني خورد و نامه اي را كه در حضورش گشوده بود به سمت من انداخت و بعد گفت:

- اين نامه ي محمد بن سليمان است.

«محمد بن سليمان والي مدينه بود» در اينجا ابوجعفر به گريه افتاد و گفت:

- محمد بن سليمان مي نويسد كه جعفر بن محمد از دنيا رفته است.

جعفر بن محمد! انا لله و انا اليه راجعون. ديگر چه كسي مثل جعفر خواهد بود. ديگر كو آن پدر و مادر كه فرزندي مانند جعفر به دنيا بياورند.

اندكي مكث كرد و آن وقت گفت:

- بنشين ابوايوب.

نشستم.

در جواب والي مدينه بنويس كه تحقيق كند، تفتيش كند، وصي جعفر بن محمد را بشناسد. و بعد بي درنگ گردنش را بزند و سرش را به بغداد بفرستد.

ابوايوب مي گويد من هم بنا به فرمان خليفه جواب نامه ي محمد بن سليمان را نوشتم.

و پس از چندي اين گزارش از طرف والي مدينه رسيد.

«... به اطلاع اميرالمؤمنين مي رساند كه ابوعبدالله جعفر بن محمد براي خود پنج نفر را به وصايت انتخاب كرده است.

[صفحه 172]

نخست اميرالمؤمنين ابوجعفر، دوم محمد بن سليمان والي مدينه سوم

پسرش عبدالله.

چهارم پسرش موسي صلوات الله عليه پنجم همسرش حميده ي بربريه.

وقتي اين گزارش به عرض ابوجعفر رسيد لبخندي زد و گفت:

چگونه مقدور است كه اين پنج نفر را به قتل رسانيم.

«نخستين نفر خودش بود» .

امام ششم و معصوم هشتم اسلام ابوعبدالله جعفر بن محمد در ماه شوال سال صد و چهل و هشت هجري از اين دنيا رحلت كرد و او در حال رحلت شصت و پنج ساله بود.

جنازه ي مقدسش را در بقيع غرقد كنار قبر پدر و جد و عمش حسن بن علي عليهم السلام به خاك سپردند.

امام ابوعبدالله جعفر بن محمد ميان معصومين عليهم السلام از همه در اين جهان بيشتر زندگي كرد و ميان ائمه ي اسلام از همه فرصت بهتري به دستش رسيد كه به اشاعه و ترويج دين مبين اسلام بپردازد.

مذهب بر حق جعفري كه در ميان مذاهب توحيدي جهان از همه مستقيم تر و نجات بخش تر است مذهبي است از وجود مقدس او به يادگار مانده است.

امام صادق صلوات الله عليه پس از اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب تنها كسي است كه درباره ي وي به «الوهيت» نعوذ بالله سخن گفته شده است.

تعالي الله عما يقول المشبهون علوا كبيرا

مقدر بود كه امام صادق در زمان تصادم تاريخي بني اميه و بني عباس زندگاني كند و از اين تصادم كه ظالمين را مشغول مي داشته به نفع اسلام استفاده فرمايد.

[صفحه 173]

امام ابوعبدالله جعفر بن محمد صلوات الله عليه ده فرزند داشت كه از اين ده نفر سه نفر دختر و هفت نفر پسر بودند.

پسران امام عليه السلام

اشاره

اكنون پسران امام:

اسماعيل

وي بزرگترين فرزندان امام صادق بود.

تا زنده بود چنين شهرت داشت كه بر جاي پدر خواهد نشست و امامت امت را به عهده خواهد گرفت ولي اسماعيل در سال صد و سي و پنج هجرت بدرود حيات گفت.

امام صادق عليه السلام اين اسماعيل را بسيار دوست مي داشت و به خاطرش سخت دلتنگ و مكدر بود.

امام بر اينكه اصحاب او همه بر مرگ اسماعيل وقوف يابند و شخصا شاهد رحلت اين جوان باشند و به روزگار آينده درباره ي او به اوهام و خرافات نگروند دستور فرمود جنازه ي اسماعيل را همچنان بر مصلي بگذارند هنگامي كه اصحاب او و رجال مدينه فوج فوج براي عرض تعزيت به حضورش مي رسيدند در هر بار شخصا ملافه را از روي جنازه ي اسماعيل پس مي زد و نعش پسرش را به اين و آن نشان مي داد و اين حقيقت را خاطر نشان مي ساخت.

معهذا گروهي مرگ اسماعيل را غيبتي خارق العاده شمردند و به امامتش باقي ماندند.

فرقه ي اسماعيليه كه امروز تحت رهبري آقا خان كريم اداره مي شود به امامت اسماعيل معتقد است اين فرقه امام هفتم ما موسي بن جعفر سلام الله عليه را امام نمي دانند.

جنازه ي اسماعيل را مردم مدينه از خانه ي امام تا بقيع غرقد بر دوش حمل كردند.

[صفحه 174]

وي را اسماعيل اعرج هم مي ناميدند. گويا اندكي در پايش لنگش بود فرقه ناجه ي اماميه اعلي الله كعبها عقيده دارد كه امام بايد روحا و جسما مستوي و موزون و مبرا از عيوب و نواقص باشد.

شبهه ي امامت اسماعيل هم از شدت علاقه ي امام صادق به او منشاء گرفته بود وگرنه حضرت صادق هيچ گاه

در اين باره سخني نگفته بود.

ما از شخصيت اسماعيل و قومي كه به حيات ممتد او معتقدند و مهدي موعودش مي شمارند انشاءالله در كتاب معصوم چهاردهم بيش از اين بحث خواهيم كرد.

عبدالله

گروهي اين عبدالله را پسر بزرگ يعني بزرگترين پسران امام صادق مي شمارند زيرا كنيت او امام ابوعبدالله است و ظاهرا بايد اين روايت به حقيقت نزديكتر باشد.

عبدالله را افطح مي ناميدند و افطح لقب كسي است كه سر بزرگ و پاي پهن داشته باشد.

فرقه ي افطحيه مردم اندكي بودند كه به امامت عبدالله پس از امام صادق ايمان آوردند ولي اين مردم اندك هم چون در عبدالله شخصيت ممتاز امامت را نتوانستند بشناسند از او روي بر گردانيدند و به صراط مستقيم گرويدند.

اين عبدالله عنصر خوبي نبود. پدر بزرگوارش از وي چندان خشنود نبود.

شيخ سعيد مفيد رضوان الله عليه در ارشاد مي نويسد كه امام صادق چه بسيار شخصيت برجسته ي پسرش موسي را به رخ عبدالله مي كشيد و مي فرمود:

برادرت موسي را نگاه كن و از او درس بزرگي بياموز.

[صفحه 175]

عبدالله افطح پس از پدر ديري نپائيد و ديده از جهان فرو بست.

اسحاق

اسحاق بن جعفر بن محمد الصادق به روايت علماي ما مردي دانشمند و زاهد بود.

از وي احاديث و آثار گرانبهائي روايت شده است.

اين اسحاق به امامت برادر گراميش موسي بن جعفر صلوات الله عليه ايمان داشت.

اسحاق را مؤمن مي ناميدند.

وي از جانب مادر نيز با امام موسي برادر تني بود.

مادر اين دو پسر حميده ي بربريه بود.

محمد

محمد به ديباج معروف است. از بس زيبا بود كه وي را به ديباج تشبيه كرده بودند.

مردي شجاع و پارسا بود.

در ارشاد مي نويسد كه اين محمد در طول عمر خود «سواي ماه رمضان» يك روز روزه مي گرفت و روز ديگر روزه دار نبود.

همسرش خديجه دختر عبدالله محض مي گويد:

هر روز كه شوهرم جامه ي فاخري به تن مي پوشيد و از خانه بيرون مي رفت، هنگامي كه به خانه برمي گشت ديگر آن جامه را بر تن نداشت زيرا آن جامه فاخر را به مستمندان مي بخشيد.

اين محمد روزي يك گوسفند سر مي بريد و از مهمانانش پذيرائي مي كرد.

وي در خلافت مأمون بر ضد حكومت وقت قيام كرد.

عيسي جلوي فرمانده نيروي خليفه در حجاز وي را دستگير كرد و به مرو فرستاد.

[صفحه 176]

مأمون خلاف انتظار با محمد كه اسيرش بود بي نهايت مهرباني كرد و از اكرام و تعظيم درباره ي وي فرو نگذاشت و او را پهلوي خود نگاه داشت.

محمد بن جعفر معروف به ديباج در خراسان زندگي را بدرود گفت.

عباس

اين عباس هم به فضل و كرم معروف بود.

علي

علي بن جعفر از علما و رجال حديث است.

بسيار با تقوي و پرهيزكار بود. ملازمت خدمت برادرش موسي بن جعفر را اختيار كرده بود.

علي بن جعفر از برادرش موسي بن جعفر احاديث بسيار روايت كرد.

اين علي پس از امام موسي كاظم و امام علي بن موسي الرضا و امام محمد جواد صلوات الله عليهم همچنان زنده مانده بود و امامت امام علي نقي عليه السلام را نيز ادراك كرد.

و پسر هفتم امام صادق امام هفتم ما موسي كاظم عليه الصلوة و السلام است كه در كتاب معصوم نهم به شرح زندگاني مقدس و مطهر وي خواهيم پرداخت.

دختران امام عليه السلام

و اينك دختران امام:

امام صادق عليه السلام سه دختر داشت:

1- ام فَروَه كه همنام مادرش بود.

اين ام فَروَه عروس زيد بن علي بن الحسين بود.

2- اسماء

[صفحه 177]

3- فاطمه

اين دو بانو از نظر تاريخ شهرتي ندارند.

در كتاب معصوم هفتم از اصحاب امام ابوجعفر محمد بن علي صلوات الله عليه ياد كرديم و ضرورتي است كه در اين كتاب هم از اصحاب امام صادق سخن به ميان آوريم زيرا مردمي كه در آن روزگار خوف و وحشت از محضر ائمه ي ما به كسب دانش و كمال اشتغال داشتند در حقيقت مردمي با شهامت و مؤمن و ثابت قدم بوده اند.

زيرا آن دوره به عكس دوره ي ما عقائد و افكار سخت دچار اختناق و فشار بود.

اظهار عقيده براي همه كس مقدور نبود.

بايد آدم خيلي گذشت و حتي تهور داشته باشد تا در دوران خلافت آل اميه و آل عباس به دودمان رسول الله نزديك شود و از محضرشان معرفت و دانش كسب كند.

ياران امام عليه السلام

اشاره

البته بايد دانست كه اصحاب امام صادق عليه السلام يعني مردمي كه از محضر تعليم و و تدريسش استفاده مي كردند از چهار هزار تن متجاوزند و براي نگارنده مقدور نيست در اين يادداشت كوچك حتي اسمي هم از آنان به ميان بياورد.

من براي ميمنت و بركت در اين كتاب فقط از عده ي معدودي ياد مي كنم و از خداوند متعال و مهربان مي خواهم كه مرا با اين قوم محشور سازد و محبت آنان را در قلب من بيفزايد.

جميل دراج

دو برادر بودند: نوح و جميل. اين هر دو شرف محضر امام صادق را دريافته بودند.

[صفحه 178]

جميل دراج از برادرش نوح بزرگتر بود.

در انتهاي زندگاني از ديدگان محروم ماند اما همچنان به كسب معرفت از خدمت امام ادامه مي داد.

هنوز امام صادق حيات داشت كه جميل دعوت حق را اجابت كرد.

فضل بن شاذان گفت كه به خانه ي محمد بن ابي عمير رفتم. داشت نماز مي خواند ولي سجده هاي او به قدري طول داشت كه هر وقت به سجده مي رفت گمان داشتم ديگر اين مرد نمازگزار سر از سجده بر نخواهد داشت.

درباره ي اين سجده هاي طولاني با او صحبت كردم. او فرمود كه اگر سجده هاي جميل بن درج را ببيني چه خواهي گفت

رضوان الله عليه

عبدالله بن مسكان

اين عبدالله هم از آن شش تن فقيه نجيب و شريف و مقدس است كه اصحاب، رضوان الله عليهم به صحت رواياتش شهادت دادند و وي را به حق «فقيه» خواندند.

گفته مي شود كه عبدالله بن مسكان به دشواري به امام صادق وارد مي شد زيرا مي ترسيد كه حق اكرام و احترام را نتواند نسبت به امام خود ادا كند.

عبدالله بن بكير

اصحاب ما اجتماع كرده اند كه هر چه عبدالله بن بكير روايت كرده همه صحيح و مسلم است.

حماد بن عيسي

وي را حماد موثق و صدق مي خوانند زيرا اين مرد در زهد و دانش شهره ي عصر بود.

[صفحه 179]

وي به سال دويست و نه بدرود زندگي گفت.

به هنگام مرگ پيرمردي نود ساله بود.

رضوان الله عليه.

ابان بن عثمان

او هم از شش شخصيت برجسته و دانشمند و متقي و مقدسي بود كه اصحاب ما نورالله ضريحهم به صدق و فقه و زهد و كرامتشان اجتماع كرده اند.

اللهم صل علي محمد و آل محمد و اغفرلنا و لعلمائنا الماضين يا ذالجلال و الاكرام! يا ارحم الراحمين

در كتاب معصوم هفتم و طي تاريخي كه از اصحاب امام ابوجعفر باقر صلوات الله عليه ياد كرده ايم نامي از جابر بن حيان به ميان آورديم.

اين جابر هر چند محضر امام باقر عليه السلام را ادراك كرده بود ولي چون مدتش كوتاه بود بايد وي را از اصحاب امام صادق سلام الله عليه شمرد زيرا اين مرد تحصيلات خود را در خدمت آن بزرگوار به كمال رسانيد.

جابر بن حيان

اشاره

پدرش حيان خراساني بود. در طوس دارو خانه اي داشت و به كار داروگري سرگرم بود اما در عين حال مرد سياست هم بود چون با ابومسلم خراساني همكاري محرمانه داشت.

عمال بني اميه وي را مي شناختند و مي دانستند كه او عقيده ي شيعي دارد و از پيروان خاندان نبوت است، ولي كاري به كارش نداشتند.

فقط وقتي كه روابط محرمانه ي او را با ابومسلم دريافتند غافلگيرش كردند و به قتلش رسانيدند.

حيان در خراسان به شهادت رسيد و پسرش جابر از خراسان به

[صفحه 180]

عربستان آمد و در مدينه به خدمت باقر عليه السلام شرفياب شد. اما اين شرفيابي چندان طول نكشيد كه امام پنجم از اين جهان به ملكوت اعلي رحلت فرمود و مسند امامت را به پسرش صادق سلام الله عليه سپرد.

جابر بن حيان در رديف شاگردان امام صادق قرار گرفت و چون هويت اين جوان در حضرت امام روشن بود لطف و مرحمت امام را

بيش از ديگران به خود معطوف ساخت تا آنجا كه مانند يك خانه زاد در خانه ي حضرت صادق بسر مي برد.

دائرة المعارف بريتانيا درباره ي جابر بن حيان چنين مي نويسد

«مشهورترين علماي طبيعي در قرن دوم هجرت جابر بن حيان علوم خفيه را از امام صادق فرا گرفت ولي بعيد نيست كه علوم شيمي را از آن محضر نياموخته باشد» .

اما خود جابر بن حيان اعتراف مي كند كه هر چه ياد دارد از امام صادق آموخته و استادي جز ابوعبدالله جعفر نداشته است.

جابر بن حيان مردي از آن عده ي انگشت شمار تاريخ است كه در نبوغ و عبقريت ممتاز و سرشناس بوده است.

تاريخ انسانيت در طول اعصار و قرون از انسان هاي بسياري سخن مي گويد ولي از ميان اين بسيار عده ي معدودي را به عنوان «دها» و «اعجوبه» نام مي برد و يكي از آن دواهي و اعجوبه هاي دوران همين جابر بن حيان است.

جابر نويسنده ي بزرگي بود ابن النديم در فهرست خود بيش از صد كتاب در علوم پنهاني و شيمي به وي نسبت مي دهد.

از كتابهاي جابر چند جلد به زبان هاي مختلف اروپا ترجمه شده و گمان مي رود كه متن خطي كتاب هاي او در كتابخانه هاي بزرگ مغرب زمين يافت شود.

[صفحه 181]

آزمايشگاه شيمي

عظمت جابر در اين نيست، كه نويسنده و فرض كننده ي قوي مغزي بوده است بلكه جابر بن حيان از نظر حكمت علمي و اثبات نظريات علمي در عصر خود بي نظير بود.

عصر جابر عصري نبود كه علما به اثبات علمي نظريات خود بپردازند، اما اين مرد چندين سال از عمر خود را در راه تحقيق تئوري هاي خود فدا كرد و با فقدان وسائل

آزمايشگاههاي مجهز و مهيائي در زيرزمين به وجود آورد كه شب و روز وقتش در همان دخمه هاي تيره و تار مي گذشت جابر بن حيان بر اساس مليت خود با خانواده ي برمك آشنائي نزديكي داشت.

وي از دوستان صميمي يحيي و جعفر و فضل بود ولي اين دوستي براي وي مدتي مايه ي دردسر شده بود زيرا پس از سقوط آل برمك از بغداد تبعيد شد و مدت ها آواره و در به در در سرزمين عراق بسر مي برد و بعد محرمانه به كوفه رفت و در خانه ي موروثي خود زندگي تازه اي را به پيش گرفت و يك باره دور از محيط سياست و دوستي با امرا و وزرا صرفا به تحقيقات علمي خود پرداخت ولي وقتي نوبت خلافت با مأمون افتاد از نو نام جابر بن حيان بر سر زبان ها آمد.

عبدالله مأمون خليفه ي خوش ذوق و دانش پرور و دانشمند عباسي با احترامات و تجليل بسيار جابر بن حيان را از گوشه ي انزوا بيرون كشيد ولي ديگر دير بود جابر خيلي پير شده بود.

سعادت مأمون عباسي آن قدر مساعدت نداشت كه از حضور جابر بهره ي بيشتري ببرد.

درست در همان روزها كه دربار امپراطوري آل عباس و ملت بيدار شده ي اسلام تصميم گرفته بودند از دانشمند كهن سال و گران مايه ي خود قدرداني كنند او سر پر شور خود را بر بالين مرگ نهاد و ديده از

[صفحه 182]

ديدار فرو بست.

جابر بن حيان در 92 هجري به دنيا آمد و به سال صد و نود و هفت هجري زندگي را ترك گفت و با اين حساب علامه شيمي در قرن دوم هجرت بيش از صد سال زندگي كرده

بود.

فرضيه هاي جابر

وي عقيده داشت كه فلزات عموما مركب از دو گوهر هستند و اين دو گوهر هم يكي گوگرد است و آن ديگري سيماب. جابر مي گفت:

اگر ما گوگرد و سيماب را با شرايط و امتيازات مخصوص و با ميزان دقيق و تحقيقي به هم بياميزيم مي توانيم از تركيب اين دو گوهر طلاي ناب را تكوين كنيم.

و اگر تحت همين شرايط مقدار سيماب بر گوگرد افزوده شود نقره به دست مي آيد.

جابر بن حيان درباره معادن مس و سرب و آهن و قلع هم قائل به همين عقيده بود.

يكي از علماي اروپا وقتي عقيده ي جابر بن حيان را توضيح مي دهد مي نويسد:

اگر چه عمليات طبيعي در عصر حاضر قائل به تركيب فلزات از گوگرد و سيماب نيست ولي ما نمي دانيم كه چرا هر وقت به كشف معادن طلا و نقره دست مي يابيم اطمينان داريم كه در همان گوشه كنار ها معدن جيوه و گوگرد هم وجود دارد.

علماي قديم در ميان فلزات گوناگون جهان بيش از دو سه فلز را نمي شناختند مثلا طلا و نقره و آهن.

و اين جابر بن حيان بود كه براي نخستين بار به وجود فلزات ديگر هم در كان هاي دنيا پي برده بود منتها وسيله استخراجش را به دست نداشت.

[صفحه 183]

فكر پرواز

گفته مي شود جابر بن حيان براي يحيي بن خالد برمكي صندوقي به ظرفيت يك نفر آدم اختراع كرد كه آن صندوق به ارتفاع چند ميل به هوا بالا مي رفت.

و بعد از همان مسير عمودي خود دوباره به پائين مي گرائيد و نيز حكايت افسانه مانندي از جابر بن حيان در بغداد نقل مي كردند كه

حكايت از مخابرات به وسيله ي رشته هاي فلزي بود.

خرابه هاي حيرت انگيز

جابر بن حيان ذاتا مرد مرموزي بود و پس از سقوط برامكه كه آواره شده و سر به بيابان گذاشت مرموزتر شد.

جابر بن حيان در كوفه پنهان از مردم زندگي مي كرد.

هيچ كس خبر از كار و بار جابر نداشت مگر دو سه نفر از صوفيان وارسته و پشت پا به دنيا زده با او رفت و آمد و معاشرت داشتند.

بالاخره جابر به اصرار مأمون از كنج انزوا به در آمد و دوباره به مجامع راه يافت ولي همانطور كه تعريف كرديم عمرش كفاف نداد و زندگي را بدرود گفت.

خلفاي آل عباس و علماي دوره هاي آينده اصرار عجيبي مي ورزيدند كه آزمايشگاه هاي جابر را بشناسند ولي جز خداي دانا كسي خبر از آن دخمه هاي تاريك تحت الارضي نداشت تا پس از دويست سال در ابتداي قرن پنجم هجرت مردي مي خواست در شهر كوفه نزديك دروازه اي كه معروف به دروازه ي دمشق بود عمارتي بنيان كند.

براي پي ريزي اساس عمارت به كند و كاو پرداخته بودند ناگهان يك عمارت زيرزميني در زير پاي خود شناختند كه داراي اتاق ها و راهروها و پيچ و خم هاي جالبي بود.

در آن اتاقها وسائل تحقيقات شيميائي بدست آمد كه با مرور ايام

[صفحه 184]

پوسيده و از هم پاشيده شده بود اما معهذا چند دستگاه چرخ و قرع و انبيق هم بدست آمد كه به وسيله حكمران كوفه به بغداد فرستاده شد.

در اين تاريخ مردم بغداد به وجود آزمايشگاه مخفي جابر بن حيان پي بردند.

گفته مي شود كه از جابر بن حيان كتابي در هزار صفحه به خط خود او بر جا مانده و

اين كتاب مهمترين تأليفات اوست.

جابر در اين كتاب هزار صفحه اي پانصد رساله از امام محقق حقايق جعفر صادق صلوات الله عليه گنجانيده كه مشحون از علوم خفيه و امهات اسرار است.

اما خدا مي داند امروز آن كتاب در كجا و به دست چه كسي اسير باشد.

و همچنان از تأليفات علمي جابر بن حيان چند جلد خطي در كتابخانه هاي مصر و مراكش و سودان موجود است كه صاحب بخيل اين كتاب ها به چاپ و انتشار شان رضا نيست.

عليك صلوات الله و سلامه يا اباعبدالله. يا جعفر بن محمد ايها الصادق و علي ولدك الطاهرين و اصحابك الاخيار الابرار و رحمة الله و بركاتة.

28- امامان اهل بيت عليهم السلام در گفتار اهل سنت (امام صادق عليه السلام)

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: امامان اهل بيت عليهم السلام در گفتار اهل سنت تحقيق و نگارش داود الهامي - 1316

مشخصات نشر: مكتب اسلام 1377.

مشخصات ظاهري: ص 528

شابك: 964-91550-0-7 12500ريال 964-91550-0-7 12500ريال وضعيت فهرست نويسي: فهرست نويسي قبلي يادداشت: كتابنامه به صورت زيرنويس موضوع: ائمه اثناعشر -- فضائل موضوع: ائمه اثناعشر -- احاديث اهل سنت رده بندي كنگره: BP36/5 /‮الف 7‮الف 8

رده بندي ديويي: 297/95

شماره كتابشناسي ملي: م 77-15905

فضائل امام جعفر بن محمد الصادق عليه السلام

مالك بن انس (174 - 90 ه)

فقيه معروف مدينه و امام مذهب مالكي از مذاهب چهار گانه ي اهل سنت و كتاب «الموطأ في الفقه الأحمدي» كه اساس مذهب مالكي و يكي از صحاح سته ي اهل سنت است، از تأليفات او است، او درباره ي امام صادق عليه السلام گفته است:

«جعفر بن محمد اختلفت اليه زمانا فما كنت أراه الا علي احدي ثلاث خصال: اما مصل، و اما صائم و اما يقرء القرآن [1] و ما رأت عين و لا سمعت اذن و لا خطر علي قلب بشر أفضل من جعفر بن محمد الصادق علما و عبادة و ورعا» [2].

«مدتي نزد جعفر بن محمد رفت و آمد مي كردم او را پيوسته در يكي از سه حالت ديدم: يا در حال نماز بود و يا در حال روزه و يا اين كه مشغول قرائت قرآن بود. مردي افضل و برتر از جعفر بن محمد صادق عليه السلام از نظر علم و عبادت و تقوا هرگز چشمي نديده و گوشي نشنيده و به قلبي خطور نكرده است» .

«كنت آتي جعفر بن محمد و كان كثير التبسم فاذا ذكر عنده النبي اخضر و اصفر و ما رأيته قط يحدث عن رسول الله صلي الله عليه و آله الا علي طهارة [3] و لا

يتكلم فيما لا يعنيه و كان من العباد و الزهاد الذين يخشون الله» [4].

«نزد جعفر بن محمد مي آمدم او همواره تبسمي بر لب داشت هر وقت نام مبارك پيامبر نزد او برده مي شد، رنگش دگرگون گاهي زرد و گاهي سبز مي شد و هرگز بدون وضو حديث از

[صفحه 344]

رسول خدا نقل نمي فرمود. درباره ي چيزي كه فائده نداشت، صحبت نمي كرد. او از عباد و زهادي بود كه از خدا مي ترسند» .

گويند وقتي «انس» احاديثي از امام صادق عليه السلام نقل مي كرد، مي گفت: موثق ترين و معتبرترين مردم «جعفر بن محمد عليه السلام» به من فرمود [5].

ابوحنيفه، نعمان بن ثابت كوفي (150 - 80 ه)

«ابوحنيفه» معروف به «امام اعظم» امام مذهب حنفي، يكي از مذاهب چهار گانه ي اهل سنت درباره ي امام صادق عليه السلام چنين مي گويد:

«ما رأيت أفقه من جعفر بن محمد لما اقدمه المنصور بعث الي فقال: يا اباحنيفه ان الناس قد افتتنوا بجعفر بن محمد فهيي ء له من المسائل الشداد فهيأت له اربعين مسألة ثم بعث الي ابوجعفر و هو بالحيرة فاتيته فدخلت عليه و جعفر بن محمد جالس عن يمينه، فلما ابصرت به دخلتني من الهيبة لجعفر بن محمد الصادق ما لم يدخلني لأبي جعفر، …» [6].

«من هرگز فقيه تر از جعفر بن محمد نديده ام. چون «منصور» خليفه ي عباسي به اين حدود آمد، دنبال من فرستاد و گفت: مردم به جعفر بن محمد عليه السلام علاقمند شده اند ميل دارم براي او مسائلي كه بسيار مشكل باشد، در نظر بگيري. من هم چهل مسأله از مسائل مشكل را جمع آوري كردم بعد منصور كه در «حيره» بود، به دنبال من فرستاد و به نزد او رفتم. و داخل مجلس شدم ديدم جعفر بن

محمد طرف راست او نشسته است و چون نظرم به او افتاد هيبت جعفر بن محمد عليه السلام بيش از منصور وجودم را فرا گرفت و سلام كردم. منصور محلي را به من نشان داد نشستم سپس رو به جعفر بن محمد عليه السلام كرد و گفت: يا اباعبدالله اين مرد «ابوحنيفه» است.

[صفحه 345]

جعفر بن محمد عليه السلام فرمود: بلي او را مي شناسم. سپس منصور به من گفت: اي ابوحنيفه از مسائلي كه داري بر ابوعبدالله عرضه كن من يك يك آن مسائل را طرح كردم و او جواب مي داد و مي گفت: شما در اين مسأله اين طور مي گوييد و اهل مدينه اين طور و ما اين طور مي گوئيم، در بعضي از مسائل ممكن است تابع شما و در بعضي ديگر نظر اهل مدينه را بپذيريم و احيانا ممكن است مخالف نظر يكي از شما و اهل مدينه يا هر دو شويم. من تمام آن چهل مسأله را طرح كردم و حتي يكي از آنها را بلا جواب نگذارد» .

«ثم قال ابوحنيفه: السنا روينا أن أعلم الناس أعلمهم باختلاف الناس» ؟

«سپس ابوحنيفه گفت: مگر نه آن است كه هر كس به اختلاف آراي مردم آگاهتر است اعلم مردم است؟!» .

«ابوحنيفه» مي گويد:

«لو لا السنتان لهلك نعمان» : «اگر آن دو سال نبود، نعمان هلاك مي شد» .

«هذا ابوحنيفه و هو من أهل السنة يفتخر و يقول بأفصح لسان لو لا السنتان لهلك نعمان» .

«آلوسي» مي گويد: «اين امام اعظم ابوحنيفه است كه افتخار مي كند و با زبان فصيح مي گويد: اگر آن دو سالي كه در خدمت امام جعفر صادق عليه السلام نشستم،

نبود نعمان بن ثابت - يعني خودش - هلاك مي شد» [7].

عبدالله بن المقفع (145 - 109 ه)

«ابن مقفع» ، از مشاهير ادبا و فصحاست با اين كه از شهر «مرو» از بلاد فارس بود، ولي به هر دو زبان فارسي و عربي در نهايت فصاحت و بلاغت سخن مي راند، رسائل و منشآت وي ما بين منشيان عرب مشهور و حكم و امثال

[صفحه 346]

و كلمات حكيمانه اي از وي مأثور است او كتابهاي زيادي از پارسي به عربي ترجمه كرده و به همين دليل از مترجمين معروف عرب به شمار مي رود. او درباره ي امام صادق عليه السلام مي گويد:

«لا واحد من هؤلاء - مشيرا الي الذين يطوفون حول البيت - يستحق اسم انسان الي هذا الشيخ الجالس - و اشار الي الامام الصادق عليه السلام - اما غيره فرعاح و بهائم» [8].

«كسي از اين مردم (اشاره به مردمي كه در حال طواف بودند كرد) شايسته ي لقب انسانيت نيست جز آن پيرمردي كه نشسته است، (اشاره به امام صادق عليه السلام كرد)» .

عبدالكريم بن ابي العوجاء (مقتول 155 ه)

«ابن ابي العوجاء» از زنادقه و ملاحده ي عرب عهد امام صادق عليه السلام و از شاگردان «حسن بصري» بود. درباره ي امام صادق عليه السلام مي گويد:

«ما هذا ببشر و ان كان في الدنيا روحاني يتجسد اذا شاء و يتروح اذا شاء فهو هذا و أشار الي الصادق عليه السلام» [9] اين - امام صادق - بشر نيست.

«اگر در دنيا كسي وجود داشته باشد كه بتواند هر وقت خواست در قالب جسد و هر وقت خواست در قالب روح جلوه كند او اين مرد - يعني امام صادق عليه السلام - است» .

ابوالحارث الليث بن سعد (175 - 94)

امام اهل مصر بود كه شافعي او را فقيه تر از «مالك بن انس» مي دانست. [10].

[صفحه 347]

او در رابطه با كرامات حضرت صادق عليه السلام چنين مي گويد:

«حججت سنة ثلاث عشرة و مأة. فلما صليت العصر رقيت اباقبيس و اذا برجل جالس يدعو، فقال (يارب) حتي انقطع نفسه ثم قال: (اللهم يا حي) حتي انقطع نفسه. ثم قال: اللهم اني اشتهي العنب فأطعمينه، اللهم و ان بردي قد خلقا فاكسني. فو الله ما استتم كلامه حتي نظرت الي سلة مملوة عنبا و ليس علي الأرض يومئذ عنب و اذا ببردين موضوعين و لم أر مثلهما في الدنيا فاتزر بأحدهما و ارتدي بالآخر. ثم أخذ البردين اللذين كانا عليه فلقيه رجل بالمسعي فقال: أكسني يا ابن بنت رسول الله صلي الله عليه و آله مما كساك الله فدفعها اليه. فقلت للذي أعطاه البردين من هذا قال: جعفر بن محمد عليه السلام» [11].

در سال 113 به حج مشرف شدم. چون نماز عصر را خواندم بالاي كوه «ابوقبيس» رفتم در آنجا مردي را ديدم نشسته دعا مي كند آنقدر (يارب) گفت كه

نفسش قطع شد سپس چندان (اللهم يا حي) گفت تا نفسش بريد، سپس گفت: خدايا هوس انگور كرده ام به من انگور برسان خدايا لباسم كهنه شده مرا بپوشان. به خدا قسم هنوز كلامش تمام نشده بود كه ظرفي پر از انگور در مقابلش ديدم در صورتي كه آن موقع در روي زمين انگور نبود و دو قطعه پارچه كه مثل آنها را در دنيا نديده بودم يكي را لنگ كرد و ديگري را به شانه انداخت. سپس آن لباسي كه قبلا داشت، با خود برداشت و راهي «مسعي» شد در آنجا مردي با او ملاقات كرد و گفت: اي پسر دختر پيامبر مرا با لباسي كه خداوند تو را ارزاني داشته، بپوشان آن دو پارچه را به وي داد و من از او پرسيدم اين شخص كيست؟ گفت: جعفر بن محمد عليه السلام» .

[صفحه 348]

عمرو بن ابي المقدام

مي گويد: «كنت اذا نظرت الي جعفر بن محمد علمت انه من سلالة النبيين» [12].

«يعني: هرگاه به محمد بن جعفر عليه السلام مي نگريستم يقين پيدا مي كردم كه او از نسل پيغمبران است» .

سفيان بن سعيد الثوري (متوفي 161 ه)

به گفته ي «ابن خلكان» سفيان در حديث و علوم ديگر امام و پيشوا بوده و تمامي مردم - اهل سنت - به ديانت و ورع و زهد و وثاقت وي متفق هستند [13] او كه از اهل كوفه و مردي صوفي و عامي بود، درباره ي امام صادق عليه السلام مي گويد:

«دخلت علي جعفر بن محمد رضي الله عنه فقال لي: يا سفيان، اذا كثرت همومك فأكثر من لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم. و اذا تداركت عليك النعم فأكثر من الحمد الله. و اذا ابطأ عنك الرزق فأكثر من الاستغفار» [14].

«به خدمت جعفر بن محمد عليه السلام شرفياب شدم به من فرمود: اي سفيان، هنگامي كه حزن و اندوه دامنگير تو شد، (لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم) را زياد بگو و اگر نعمت زياد برايت فراهم شد، ذكر (الحمد لله) را زياد كن و اگر روزيت به تأخير افتاد زياد استغفار كن» .

ابن حجر عسقلاني (882 - 733 ه)

در مورد امام جعفر صادق عليه السلام مي نويسد:

«جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب» فقيه صدوق» [15].

«جعفر بن محمد عليه السلام فقيه بسيار راستگو بود» .

[صفحه 349]

منصور دوانيقي دومين خليفه ي عباسي

درباره ي او گفت:

«ان جعفر كان ممن قال الله فيه (ثم أورثنا الكتاب الذين اصطفيناه من عبادنا) و كان ممن اصطفاه الله و كان من السابقين في الخيرات و انه ليس من أهل بيت الا و فيهم محدث و ان جعفر بن محمد محدثنا اليوم» [16].

«جعفر بن محمد (امام صادق عليه السلام) از كساني است كه خداوند درباره ي او فرموده: (سپس اين كتاب (آسماني) را به گروهي از بندگان برگزيده ي خود به ميراث داديم) او از كساني است كه خداوند او را برگزيده و در سبقت گيرندگان در امور خير است. در هر دوره از خاندان نبوت حتما يك محدث بايد باشد و جعفر بن محمد عليه السلام محدث زمان ما است» .

«وقتي كه با امام صحبت مي كرد، مي گفت: اي اباعبدالله ما هميشه از درياي علم تو توشه بر مي گيريم و به سوي تو مي آئيم و چون نزديكتر مي شويم از كوري و بي بصيرتي خارج شده و تاريكيهاي ما به نور تو روشن مي گردد» .

عبدالرحمن بن الجوزي (متوفي 597 ه)

مفسر، واعظ، محدث حافظ علامه عصر، و امام وقت خود، درباره ي امام چنين گفته:

«جعفر بن محمد بن علي بن الحسين كان مشغولا بالعبادة عن حب الرياسة» [17].

«جعفر بن محمد به دليل اشتغال به عبادت، حب رياست را در بوته ي فراموشي سپرده بود» .

[صفحه 350]

ابن حجر هيثمي (متوفي 973 ه)

مفتي حجاز و فقيه شافعي مؤلف «الصواعق المحرقة» چنين گويد:

«أفضلهم و أكملهم جعفر الصادق و من ثم كان خليفته (اي الباقر) و وصيه و نقل الناس عنه من العلوم ما سارت به الركبان و انتشر صيته في جميع البلدان روي عنه الأئمة الأكابر» [18].

او در صواعق مي نويسد: «أفضل و أكمل فرزندان امام باقر عليه السلام جعفر صادق است و لذا جانشين و وصي او بود مردم به اندازه اي از وي نقل علوم كردند كه در تمام نقاط دنيا منتشر شده و شهرتش سرتاسر جهان را فرا گرفت» .

و بزرگان ائمه ي مانند: «يحيي بن سعيد؛ ابن جريح؛ مالك؛ سفيان ثوري؛ سفيان بن عيينة؛ ابوحنيفة؛ شعبه و ايوب سجستاني» از او روايت كرده اند.

احمد بن عبدالله ابونعيم (402 - 334 ه)

«ابونعيم» معروف به «حافظ اصفهاني» از اكابر و اعلام محدثين و از اعاظم ثقات حفاظ و مرجع استفاده ي بزرگان ايشان مي باشد. در حلية الأولياء، درباره ي امام صادق عليه السلام مي نويسد:

«جعفر بن محمد الامام الناطق ذوالزمام السابق ابوعبدالله جعفر بن محمد الصادق أقبل علي العبادة و الخضوع و آثر العزلة و الخشوع و نهي عن الرئاسة و الجموع» [19].

«يكي از آنها امام ناطق ابوعبدالله جعفر بن محمد الصادق عليه السلام است كه به عبادت و خشوع روي آورد و عزلت و كناره گيري را ترجيح داده و از رياست و اجتماع دوري گزيد» .

[صفحه 351]

عمر بن بحر، الجاحظ (متوفي 255 ه)

كنيه اش «ابوعثمان» لقبش «جاحظ» از مشاهير ادبا و فصحاء و بلغا بود. درباره ي امام صادق عليه السلام مي نويسد:

«جعفر بن محمد، الذي ملاء الدنيا علمه و فقهه و يقال: طن أباحنيفة من تلامذته و كذلك سفيان الثوري، و حسبك بهما في هذا الباب» [20].

«جعفر بن محمد، آن كسي است كه علم و فقهش دنيا را پر كرده است و گفته مي شود كه «ابوحنيفه» و همچنين «سفيان ثوري» از شاگردان او بودند و تلمذ اين دو تن در اثبات عظمت علمي او كافي است» .

عبدالرحمن بن محمد بن علي، بسطامي حنفي (متوفي 858 ه)

مؤلف كتاب «مناهج التوسل في مباهج الترسل» مي گويد:

«جعفر بن محمد، ازدحم علي بابه العلماء، و اقتبس من مشكاة انواره الأصفياء و كان يتكلم بغوامض الأسرار و علوم الحقيقة و هو ابن سبع سنين» [21].

«جعفر بن محمد كسي است كه علماء و دانشمندان بر در خانه اش هجوم مي آوردند و نخبگان و برگزيدگان از مشكاة انوارش اقتباس مي نمودند، او در حالي كه هفت سال بيشتر از عمرش نگذشته بود، درباره ي غوامض اسرار و علوم حقيقي، صحبت مي كرد» .

كمال الدين محمد بن طلحه ي شافعي (متوفي 625 ه)

از اكابر و رؤساي علماي شافعي كه در فقه و اصول و حديث و علم خلاف و ترسل و انشاء به ديگران تفوق داشته در كتاب «مطالب السؤول في

[صفحه 352]

مناقب آل الرسول» درباره ي امام صادق عليه السلام مي نويسد:

«جعفر بن محمد هو من علماء أهل البيت و ساداتهم ذو علوم جمة و عبادة موفورة، و اوراد متواصلة، و زهادة بينة و تلاوة كثيرة يتتبع معاني القرآن و يستخرج من بحره جواهره و يستنتج عجائبه و يقسم اوقاته علي أنواع الطاعات بحيث يحاسب عليها نفسه، رؤيته تذكر بالآخرة، و استماع كلامه يزهد في الدنيا و الاقتداء بهديه يورث الجنة، نور قسماته شاهد انه من سلالة النبوة، و طهارة أفعاله تصدع انه من ذرية الرسالة، نقل عنه الحديث و استفاد منه العلم جماعة من أعيان الأمة و أعلامهم، مثل «يحيي بن سعيد الأنصاري، و ابن جريح و مالك بن انس، و الثوري، و ابن عيينة، و ايوب السجستاني و غيرهم» [22].

«جعفر بن محمد از علماي اهل بيت و بزرگان آنها و داراي علوم بسياري بود، عبادتش فراوان و اوراد و اذكار او دائم و زهد فوق العاده اي داشت و قرآن زياد

تلاوت فرموده و در معاني آن تتبع مي نمود و از درياي عميق كتاب الهي گوهرهاي گرانبهائي استخراج مي فرمود و عجائب آن را روشن مي ساخت و اوقات خود را به انواع عبادت تقسيم كرده بود كه به وسيله ي آن از نفس خود حساب مي كشيد قيافه ي او انسان را به ياد آخرت مي انداخت و استماع كلامش انسان را در دنيا رو گردان مي نمود. و پيروي از او موجب رفتن به بهشت مي گرديد و چهره ي نوراني او نشان مي داد كه او ذريه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله است، مناقب و فضائل او قابل شمارش نبود و از او روايات فراواني نقل شده و جمع كثيري از بزرگان امت مثل «يحيي بن سعيد انصاري، ابن جريح، مالك بن انس، سفيان ثوري، ابن عيينه و ايوب سجستاني» و غير اينها از علوم او بهره ها بر گرفته اند» .

[صفحه 353]

احمد بن محمد ابن ابراهيم ابن خلكان (متوفي 681 ه)

كه از مشاهير مورخين و قضات و از علماي نامي قرن هفتم هجري، مؤلف كتاب «وفيات الأعيان» بود درباره ي امام صادق عليه السلام مي نويسد:

«ابوعبدالله جعفر بن محمد الباقر بن علي زين العابدين بن الحسين بن علي ابن ابيطالب (رضي الله عنهم) أجمعين، أحد الأئمة الاثني عشر علي مذهب الامامية و كان من سادات آل البيت و لقب بالصادق لصدقه و فضله أشهر من أن يذكر و كان تلميذه ابوموسي جابر بن حيان الصوفي الطرطوسي قد ألف كتابا يشتمل علي ألف ورقة تتضمن رسائل جعفر الصادق و هي خمسمأة رسالة» [23].

«او يكي از امامان دوازده گانه در مذهب اماميه و از بزرگان اهل بيت رسول خداست و از آن جهت به او صادق مي گفتند كه

گفتارش صادق بود و فضل و بزرگواري او مشهورتر از آن است كه بيان آيد. «ابوموسي جابر بن حيان طَرَطوسي» شاگرد او بود. «جابر بن حيان» كتابي تأليف كرده است مشتمل بر هزار ورق و پانصد رساله و اين رساله ها از تعليمات جعفر بن محمد صادق عليه السلام بود» .

محمد بن احمد، ابن حبان شافعي (متوفي 354 ه)

از فقهاء و محدثين اواسط قرن چهارم و مؤلف كتاب «روضة العقلاء و نزهة الفضلاء» مي باشد. و درباره ي امام صادق عليه السلام مي نويسد:

«كان من سادات أهل البيت فقها و علما و فضلا يحتج بحديثه. و قد اعتبرت حديث الثقاة عنه فرأيت احاديث مستقيم ليس فيها شي ء يخالف الاثبات» [24].

«از سادات و بزرگان اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله بود كه فقهاء و علما و فضلا به احاديث او استناد مي كنند و احاديثي را كه ثقات روات از وي روايت كرده اند، بررسي كردم و نتيجه اين شد كه چيزي روايت نكرده است كه با روايات صحاح مخالفت داشته باشد» .

[صفحه 354]

محمد بن ادريس الحنظلي (ابوحاتم الرازي) (متوفي 277 ه)

«ابوحاتم رازي» از اكابر علماي اهل سنت كه در طبقه ي «بخاري» و نظائر وي بود و در فقه و اختلاف تابعين و صحابه تأليفات زيادي دارد درباره ي امام صادق عليه السلام گفته:

«جعفر الصادق ثقة لا يسأل عن مثله» [25].

«جعفر صادق موثق است و وثاقت او چنان ثابت و روشن است كه درباره ي او سؤوال جايز نيست» .

عبدالله بن اسعد اليافعي (755 - 698 ه)

در كتاب «مرآة الجنان و عبرة اليقظان» مي نويسد:

«الامام السيد الجليل، سلالة النبوة و معدن الفتوة، ابوعبدالله جعفر الصافق عليه السلام و إنما لقب بالصادق لصدقه في مقالته و له كلام نفيس في علوم التوحيد و غيرها. و قد ألف تلميذه «جابر بن حيان» الصوفي كتابا يشتمل علي ألف ورقة يتضمن رسائله و هي خمسمأة رسالة.. دفن بالبقيع في قبر قبه أبوه محمد الباقر، و جده زين العابدين و عم جده الحسن بن علي (رضوان الله عليهم أجمعين) و أكرم بذلك القبر و ما جمع من الأشراف الكرام أولي المناقب» [26].

«امام و سيد بزرگوار، سلاله ي رسول خدا صلي الله عليه و آله و معدن جوانمردي ابوعبدالله جعفر بن محمد صادق به علت راستي و درستي گفتارش ملقب به «صادق» شده است و سخنان گهر باري در علوم توحيد و غير آن از وي بجا مانده است و شاگرد او «جابر بن حيان» صوفي كتاب تأليف كرده است كه مشتمل بر هزار ورق است و متضمن پانصد نامه از امام صادق عليه السلام مي باشد و در

[صفحه 355]

بقيع در جوار قبر پدرش و جدش زين العابدين و عموي جدش حسن بن علي دفن شده است چه قبر با بركت و شرف و چه محل پاك و مقدس كه مدفن اشراف بزرگوار و صاحبان مناقب

زيادي مي باشند» .

محمد بن ابي القاسم عبدالكريم بن احمد شهرستاني (548 - 467 ه)

از مشاهير فقها و متكلمين اشعري و مؤلف كتاب معروف «الملل و النحل» نوشته:

«جعفر بن محمد الصادق هو ذو علم غزير و أدب كامل في الحكمة و زهد في الدنيا و ورع تام عن الشهوات و قد أقام بالمدينة مدة يفيد الشيعة المنتمين اليه و يقبض علي الموالين له اسرار العلوم، ثم دخل العراق و أقام بها مدة، ما تعرض للإمامة قط، و لا نازع في الخلافة أحدا، و من غرق في بحر المعرفة لم يقع في شط و من تعلا الي ذروة الحقيقة لم يخف من خط» [27].

«دانش و آگاهي او در فرهنگ و مذهب فوق العاده زياد بود او اطلاعات وسيعي در پيرامون مسائل حكمت داشت و از پرهيزگاري عظيمي برخوردار بود و از شهوات و هوسراني ها پرهيز داشت او مدت زيادي در مدينه اقامت گزيد و به شيعه كه از او پيروي مي كردند، بهره ي زيادي رسانيد و دوستانش را از سرچشمه ي علوم غيبي بهره مند ساخت پس از آن رهسپار عراق شد و مدتي در آنجا اقامت گزيد و با هيچ كس در امر امامت و خلافت به نزاع بر نخاست» .

آري آن كس كه به بالاترين قله ي حقيقت رسيده باشد، بيمي از فرو افتادن ندارد.

شاهين همت تو كه عنقا شكار كرد

كي كبك بال بسته به صيد اعتبار كرد

او از جانب پدر به شجره ي نبوت متصل بود و از جانب مادر به «ابوبكر» نسبت داشت.

[صفحه 356]

محمد بن طاهر بن علي، المقدسي (متوفي 507 ه)

معروف به «ابن القيسراني» ملقب به «شمس الدين» از اكابر محدثان اوائل قرن ششم مؤلف كتاب «الجمع بين رجال الصحيحين» .

«جعفر بن محمد الصادق و هو ابن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب الهاشمي (رضي

الله عنهم) و يكني ابوعبدالله و امه أم فروة بنت القاسم بن محمد ابن ابي بكر الصديق كان من سادات أهل البيت، سمع اباه و محمد بن المكندر و عطاء ابن ابي رباح روي عنه عبدالوهاب الثقفي و حاتم بن اسماعيل، و وهيب بن خالد، و حسن بن عياش و سليمان بن بلال و الثوري والدار وردي و يحيي بن سعيد الأنصاري و حفص بن غياث و مالك بن انس و ابن جريح» [28].

«جعفر بن محمد صادق، فرزند علي بن حسين بن علي ابن ابيطالب هاشمي (رضي الله عنهم)» مكني به «ابوعبدالله» مادرش «ام فَروَه» دختر «قاسم بن محمد بن ابوبكر صديق» بود از بزرگان اهل بيت است و از پدرش و «محمد بن مكندر و عطاء بن ابي رباح» استماع حديث كرد و از او «عبدالوهاب ثقفي و حاتم بن اسماعيل و وهيب بن خالد و حسن بن عياش و سليمان بن بلال و سفيان ثوري و داروردي و يحيي بن سعيد انصاري و حفص بن غياث و مالك بن انس و ابن جريح» حديث روايت كرده اند» .

[صفحه 357]

عطار نيشابوري (627 - 513 ه)

«محمد بن ابراهيم» ملقب به «فريدالدين» معروف به «شيخ عطار» از اكابر و مشاهير مشايخ صوفيه است و صاحب تأليفات زياد از جمله «تذكرة الأولياء» است. وي در آغاز كتابش با وصف حال حضرت صادق عليه السلام به آن حسن مطلع بخشيده است و در وصف آن حضرت چنين مي گويد:

«آن سلطان ملت مصطفوي؛ آن برهان حجت نبوي؛ آن عامل صديق؛ آن عالم تحقيق؛ آن ميوه ي دل اولياء؛ آن جگر گوشه ي انبيا؛ آن ناقد علي؛ آن وارث نبي؛ آن عارف عاشق؛ جعفر الصادق؛ كه گفته بوديم كه

اگر ذكر انبياء و صحابه و اهل بيت كنيم، كتابي جداگانه بايد ساخت اين كتاب شرح اولياست كه بعد از ايشان بوده است و چون از اهل بيت بود و سخن طريقت، او بيشتر گفته است و روايت از وي بيشتر آمده است، كلمه ي چند از آن بياوريم كه ايشان همه يكي اند چون ذكر او كرده اند ذكر همه بود. نبيني قومي كه مذهب او دارند، مذهب دوازده امام دارند؟ يعني يكي دوازده است و دوازده يكي، اگر تنها صفت او گويم به زبان و عبارت من راست نيايد كه در جمله علوم و اشارات و عبارات بي تكلف به كمال بود و قدوه ي جمله ي مشايخ بود و اعتماد همه بر وي بود و مقتداي مطلق بود هم الهيان را شيخ بود و هم محمديان را امام و اهل ذوق را پيشرو، و هم أهل عشق را پيشوا و هم عباد را مقدم و هم زهاد را مكرم و هم صاحب تصنيف حقائق هم در لطائف تفسير و اسرار تنزيل بي نظير بود و از باقر بسيار سخن نقل كرده است.

عجب دارم از آن قوم كه ايشان خيال بندند كه اهل سنت و جماعت را با اهل بيت چيزي در راه است كه اهل سنت و جماعت اهل بيت را، بايد گفت به حقيقت و من آن نمي دانم كه كسي در خيال باطل مانده است آن مي دانم كه هر كه به محمد ايمان دارد و به فرزندان او ندارد، به محمد ايمان ندارد تا به حدي كه «شافعي» در دوستي اهل بيت تا به حدي بوده كه به رفضش نسبت كردند و

[صفحه 358]

محبوس كردند و او در آن معني شعري گفته است

و يك بيت آن اين است:

لو كان رفضا حب آل محمد (صلي الله عليه و آله

فليشهد الثقلان إني رافض [29].

«اگر دوستي آل محمد صلي الله عليه و آله رفض به شمار آيد، ثقلين - انس و جن - شاهد باشند كه من رافضي هستم» .

عبدالرحمن بن محمد بن خلدون (متوفي 808 ه)

مورخ و جامعه شناس و فيلسوف اندلسي، مؤلف «مقدمه ي ابن خلدون» مي گويد:

«و أعلم أن كتاب الجفر كان أصله ان هارون بن سعيد العجلي و هو رأس الزيدية كان له كتاب يرويه عن جعفر الصادق عليه السلام و فيه علم ما سيقع لأهل البيت عليهم السلام و علي العموم و لبعض الأشخاص منهم علي الخصوص وقع ذلك لجعفر و نظائره من رجالاتهم علي طريق الكرامة و الكشف الذي يقع لمثلهم من الأولياء و كان مكتوبا عنه جعفر في جلد ثور صغير فرواه عنه هارون العجلي و كتبه و سماه الجفر باسم الجلد..» [30].

«ابن خلدون درباره ي كتاب جفري كه به امام صادق عليه السلام نسبت داده اند، مي گويد: هارون بن سعيد عجلي كه رئيس زيديه بود، كتابي داشت كه آن را از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است. در آن كتاب آنچه بر عموم اهل بيت و برخي از ايشان روي خواهد داد، نوشته شده بود. اين علوم بر امام جعفر صادق عليه السلام و ساير امامان از راه كشف و كرامت كه خاص ايشان است، حاصل شده است. اين كتاب بر پوست گاوي نوشته شده بود و نزد امام جعفر صادق عليه السلام وجود داشت. هارون عجلي آن را از آن بزرگوار روايت كرده و از آن نسخه اي نوشته است» .

[صفحه 359]

فضل الله بن روزبهان خنجي اصفهاني (م 927)

در شرح صلوات بر حضرت امام جعفر صادق عليه السلام مي نويسد:

«اللهم صل و سلم علي الإمام السادس، المقرب السابق؛ المؤدب الموافق و المغيث للملهوفين عند الطوارق، الملتجي بحرز الله عند نزول كل طارق» .

«بار خدايا درود و صلوات فرست بر امام ششم. نزديك گردانيده شده به حضرت حق تعالي و پيشي گيرنده در اعمال نيك (و اين اشاره بر

اين كه آن حضرت از مقربان حق تعالي و از سابقان است) او تربيت شده به آداب الهي است و آن حضرت فريادرس و ياري كننده ي ضعيفان و ناتوانان به هنگام نزول حوادث و بليات است (و اين اشاره است به رحم و عطوفت آن حضرت بر عاجزان چنانچه روايت كرده اند كه هر كس را حادثه يا فقري در مدينه پيش آمدي، پناه به جوار لطف و احسان آن حضرت نمودي و از خوان كردم آن حضرت بهره ي وافي يافتي، چنانچه شيوه ي كريمه ي اهل بيت عليهم السلام) بوده. پناه جوينده به حرز و حفظ اللهي به هنگام فرود آمدن هر بلا. (و اين اشاره است به اين كه ابوجعفر دوانيقي قصد آن حضرت كرد و او پناه به حرز الهي برد و بر آن دشمن غدار غالب و فائق آمد) و حرز مشهور آن حضرت كه به «حرز امام جعفر صادق عليه السلام» معروف است، اول آن اين است: «ماشاءالله توجها الي الله، ما شاءالله تقربا الي الله ما شاءالله تلطفا الي الله ما شاءالله لا حول و لا قوة الا بالله …» .

«ابن روزبهان» بعد از نقل اين فقره از آن حرز، مي نويسد:

«و بحمدالله تعالي اين فقير ضعيف آن را ياد دارم و از اوراد فقير است كه سالهاست بدان مواظبت مي نمايم و تمام عمر در پناه آن حرز بحمدالله و حوله و قوته از شر اعداء مصون و محروسم» .

«الذي بين الحق و الباطل فارق؛ حجةالله القائمة علي كل زنديق و منافق؛ المعتصم بحول الله و قوته في قتل كل خارجي مارق؛ المطلع علي اسرار الغيوب بتعليم الله الخالق؛ العطوف علي كل محبوب مصادق ابي

عبدالله جعفر بن محمد الصادق السيد الزكي الصالح؛ صاحب السمع السميع من الله البديع المقبور مع أبويه

[صفحه 360]

و عمه بالبقيع» .

«آن حضرت جدا كننده ي حق از باطل است. او حجت خدا و برهان حق تعالي است كه بر هر ملحد و منافق قائم شده است. آن حضرت چنگ زننده به حول و قوه ي الهي در كشتن هر خارجي كه از دين بيرون رفته.

(و اين اشاره است بدانچه روايت كرده اند كه نوبتي يكي از خوارج نزد «مهدي عباسي» غيبت آن حضرت كرد و با مهدي گفت كه جعفر بن محمد داعيه ي خروج دارد، نامه ها به اهل كوفه نوشته و با او بيعت كرده اند، مهدي گفت: تو در مقابل او اين سخن مي گوئي؟ گفت: بلي؛ و سوگند بر آن مي خورم. «مهدي عباسي» امام را حاضر گردانيد و آن خارجي را در مقابل آورد و خارجي در حضور امام آن تهمت را تكرار كرد. امام به او فرمود: سوگند مي خوري كه اين سخن راست است؟ خارجي گفت: بلي؛! امام فرمود: بدان نوع كه من سوگند مي دهم تو را، سوگند ياد كن. فرمود: بگو از حول و قوه ي حضرت حق سبحانه و تعالي بيرون آمدم و به حول و قوت خود رفتم اگر اين سخن كه مي گويم دروغ است، آن خارجي به همين عبارت سوگند ياد كرد في الحال بيفتاد و به دوزخ رفت. «مهدي» دستور داد از پاي مردار آن خارجي بكشيدند و بيرون بردند و از امام عذرخواهي كرد و او را روانه گردانيد و چنين اثري غريب و كرامتي عجيب از آن حضرت ظاهر شد).

آن حضرت بر اسرار غيبي به تعليم

خداوند آگاه است.

(و اين اشاره است به اطلاع آن حضرت بر اسرار غيبي كه ائمه ي هدي عليهم السلام هم به الهام و تعليم الهي اين علم را داشته اند چنانچه روايت كرده اند كه يكي از محبان امام جعفر صادق عليه السلام گفت: من در بغداد بودم و «منصور» خليفه ي عباسي قصد كرده بود كه به حج برود. من به مكه آمدم به امام صادق عليه السلام عرض كردم كه

[صفحه 361]

منصور امسال قصد حج دارد آن حضرت فرمود: منصور كعبه را نمي بيند، چون موسم حج شد، منصور به عزم حج از بغداد بيرون آمد. من به امام جريان را عرض كردم فرمود: منصور كعبه را نمي بيند. چون به مدينه رسيد، رفتم و ديگر بار تكرار كردم، همان سخن فرمود. چون از مدينه متوجه مكه شد، و نزديك مكه رسيد، مرا شكي پيدا شد چون به محل چاه ميمون رسيد كه از آنجا تا مكه يك دو فرسخ است، شب در آنجا وفات كرد، صبح با عده اي به استقبال منصور رفتم و من درباره ي امام به ترديد افتاده بودم. عده اي آمدند و خبر دادند كه منصور ديشب فوت كرد. من بازگشتم و آن خبر را به اطلاع امام رساندم و درخواست كردم كه براي من استغفار كند چون آن حضرت بر دستورتان خود رؤوف و مهربان بود جهت من استغفار نمود).

آن حضرت به غايت مهربان بود بر هر دوستي كه مصادقت آن حضرت اختيار كرده بود.

(و اين اشاره است بدانچه روايت كرده اند كه آن حضرت شمل شيعه ي اهل بيت عليهم السلام را جمع فرمود و جهت ايشان مجلس درس دائر نمود و قبل از آن حضرت هرگز جماعت مواليان اهل بيت چنان نبوده اند كه

در زمان آن حضرت ايشان را جميعت بوده).

كنيت آن حضرت «ابوعبدالله» است. و او از طرف خداوند صاحب گوش شنونده است.

و سرانجام در مدينه ي منوره به درود حيات گفت و در قبرستان بقيع در كنار قبر عم بزرگوارش امام حسن عليه السلام و جد و پدرش مدفون گرديد و تمامي در يك قبه مدفونند.

اللهم صل علي سيدنا محمد و آل سيدنا محمد سيما الإمام السادس

[صفحه 362]

جعفر الصادق عليه السلام [31].

حافظ حسين كربلائي تبريزي (م 994 ه)

درباره ي امام صادق عليه السلام مي نويسد:

«ذكر الإمام الصادق الصديق؛ العالم الوثيق الحليم الشفيق؛ صاحب الشرف الرفيع و الحسب المنيع و الفضل الجميع؛ المدفون بأرض البقيع؛ الإمام الممجد؛ ابي عبدالله جعفر بن محمد عليهماالسلام» .

«وي امام ششم است از ائمه ي اثني عشر، كنيت وي ابوعبدالله است لقب مباركش صادق و فاضل، ولادت همايونش سنه ثمانين بالمدينة … وفات حضرت جعفر عليه السلام در منتصف رجب سنه ي ثمان و اربعين و مأئة» .

«و دفن بالبقيع في قبر فيه أبوه و جده و عم جده و أكرم بذلك القبر و ما جمع من الأشراف الكرام … و له كلام نفيس في علوم التوحيد و غيرها و قد ألف تلميذه «جابر بن حيان» كتابا يشتمل علي ألف ورقة يتضمن رسائله و هي خمس مأة رسالة، كذا في تاريخ اليافعي» .

و قال في كتاب كشف المحجوب:

يكي از ائمه ي مشايخ از اهل بيت رسالت، سيف سنت و جمال طريقت و معبر اهل معرفت و مزين ارباب صفوة جعفر بن محمد الصادق عليه السلام است عليهماالسلام. عالي حال و نيكو سيرت و آراسته ظاهر و آبادان سريرت بود. وي را اشارت نيكوست در جمله ي علوم، و مشهور است در ميان مشايخ به دقت كلام و قوت معاني.

و وي را كتب معروف است در ميان اهل طريقت. از وي روايت كردند كه گفت: «من عرف الله أعرض عما سواه» عارف معرض بود و منقطع از اسباب، از خلق گسسته و به دوست پيوسته، غير از در دلش آن مقدار نباشد كه بدو التفات كند» .

[صفحه 363]

و از آن حضرت خرق عادات و كرامت بسيار منقول است از آن جمله آن كه از «حسين بن زيد» مروي است كه گفت: ابوعبدالله عليه السلام را گفتم: مرا خبر ده از آنچه خداي تعالي، «ابراهيم» عليه السلام را گفت (أو لم تؤمن قال: بلي و لكن ليطمئن قلبي) (بقره، 260)

گفت: مي خواهي كه همان طور تو را نمايم؟

گفتم: آري يابن رسول الله.

آن حضرت آواز كرد كه: يا باز يا غراب يا طاوس يا حمامة اين مرغان را ديدم در پيش وي حاضر گشتند، پس آن حضرت كاردي بر گرفت و ايشان را ذبح كرد و بهم برآميخت آنگه چهار جزء كرد، بعد از آن گفت: يا باز يا غراب يا طاووس، يا حمامة ديدم كه بعضي از آن نزديك بعضي شد تا همچون ماهيت اول گرديدند، آنگه گفت ديدي مثل آن كه حضرت ابراهيم را روي نموده بود؟ گفتم: بلي يابن رسول الله …

روايت كرده اند به اسناد از «احمد بن النصر» از «عبدالله بن ابي ليلي» كه او گفت: ابوجعفر الدوانيق كس به نزد امام صادق عليه السلام فرستاده بود وي را بياورند و مرا نيز طلبيده بود، و من اتفاقا پيش از آن حضرت نزد دوانيق حاضر شدم و او اضطراب مي نمود و مي گفت: تعجيل كنيد و بياوريد وي را. خدا مرا بكشد اگر من

وي را نكشم. خداي زمين را از خون من سيراب كند اگر من زمين را از خون وي آب ندهم. من از حاجب پرسيدم كه: وي چه كسي را مي خواهد و اين شدتش به واسطه ي كيست؟ گفت: جعفر بن محمد الصادق. در اين سخن بوديم كه مأمورين وي را درآوردند. وي لب مبارك خود را مي جنبانيد. پس چون ابوجعفر الدوانيق بدو نگريست گفت: مرحبا يا ابن عمي مرحبا يا ابن رسول الله. و او را نزديك به خود بر بالش خود بنشاند آنگه طعام خواست و به دست خود الوان اطعمه پيش وي مي نهاد. انواع نوازش به جاي آورد و آن حضرت رخصت طلبيده به منزل خود باز گردانيد. چون وي بيرون آمد، گفتم: فداي تو گردم اين مرد قصد كشتن تو داشت و چون تو درآمدي لب مي جنبانيدي، شك نكنم كه دعا مي خواندي، اگر صلاح باشد كه آن را به من هم بياموزيد كه من از محبان

[صفحه 364]

مخلص شما هستم تا چون پيش ايشان شوم من نيز آن بخوانم كه مبتلا شده ام به خدمت ايشان فرمود كه: آري آن دعا اين است:

«ما شاءالله: ما شاءالله؛ لا يأتي بالخير الا الله؛ ما شاءالله ما شاءالله لا يصرف السوء الا الله؛ و ما شاءالله ما شاءالله كل نعمة فمن الله؛ ما شاءالله لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم» [32].

احمد بن يوسف القرماني ابوالعباس (متوفي 1019)

مؤلف كتاب «اخبار الدول و آثار الاول» مي گويد:

«نقل عنه من العلوم ما لم ينقل عن غيره و كان رأسا في الحديث. روي عنه يحيي بن سعيد و ابن جريح و مالك بن انس و الثوري و ابن عيينه

و ابوحنيفه و شعبه و ابوايوب السجستاني و غير هم … نقل ان كتاب الجفر الذي بالمغرب يتوارثه بنو عبدالمؤمن له و مناقبه كثيرة» [33].

«آن قدر كه از امام صادق عليه السلام نقل علم شده، از ديگران نشده است او در حديث به منزله ي سر بود و از او «يحيي بن سعيد و ابن جريح و مالك بن انس و سفيان ثوري و ابن عيينه و ابوحنيفه و ابوايوب سجستاني» و غير اينها روايت كرده اند. نقل است كتاب «الجفر» كه در مغرب «بنو عبدالمؤمن» از همديگر به ارث مي برند، از آن حضرت است و مناقب او زياد است» .

[صفحه 365]

جمال الدين الداوردي

مي نويسد:

«جعفر الصادق له عمود الشرف و مناقبه متواترة بين الأنام، مشهورة بين الخاص و العام و قصده المنصور الدوانيقي بالقتل مرارا فعصمه الله» [34].

«جعفر صادق ستون شرف و مناقبش به طور متواتر در ميان مردم منتشر شده است چنان كه خاص و عام از آن آگاه بودند. منصور چندين مرتبه تصميم بر قتل او گرفت ولي خداوند او را حفظ كرد» .

سيد امير علي هندي

«سيد امير علي» ضمن اشاره به گسترش علم در زمان امام صادق عليه السلام مي نويسد:

«و لا يفوتنا أن نشير إلي أن الذي تزعم تلك الحركة: هو حفيد علي بن ابي طالب المسمي بالإمام الصادق و هو رجل رحب افق التفكير بعيد اغوار، ملم كل الالمام بعلوم عصره، و يعتبر في الواقع انه اول من اسس المدارس الفلسفية المشهورة في الإسلام و لم يكن يحضر حلقته العلمية اولئك الذين اصبحوا مؤسسي المذاهب الفقهية فحسب، بل كان يحضرها طلاب الفلسفة و المتفلسفون من الانحاء القاصية» .

«شايان ذكر است كه رهبري اين حركت فكري را كه در حوزه ي علمي شكل گرفته بود، يكي از نواده هاي علي بن ابي طالب عليه السلام به نام امام جعفر صادق عليه السلام داشت. او پژوهشگري فعال و متفكري بزرگ بوده و با علوم عصر خود به خوبي تبحر و آشنائي داشت. او نخستين كسي بود كه مدارس فلسفي مشهور در اسلام را تأسيس كرد.

در مجلس درس او، تنها كسي كه بعدها مذاهب فقهي را تأسيس كردند، شركت نمي كردند، بلكه فلاسفه و طلاب حكمت و دانش از مناطق دور دست در آن حاضر مي شدند» .

«حسن بصري» مؤسس مكتب فلسفي «بصره» و «واصل بن عطا» مؤسس مذهب معتزله از شاگردان او بودند كه

از زلال چشمه ي دانش او سيراب

[صفحه 366]

مي شدند [35].

ابوالمظفر يوسف شمس الدين

معروف به «سبط ابن جوزي» (قز اوغلي)

«محمد بن يوسف» فقيه شافعي، نحوي، اصولي، رياضي، منطقي، معروف به «خطيب جزري» درباره ي امام چنين مي نويسد:

«جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن ابي طالب و كنيته ابو اسماعيل و يلقب بالصادق و الطاهر و الفاضل، و أشهر القابه الصادق» [36].

«جعفر بن محمد بن … كنيه اش «ابو اسماعيل» و ملقب «صادق» و طاهر و فاضل و مشهورترين القابش «صادق» است» .

شيخ ابوعبدالرحمن السلمي (متوفي 412 ه)

«محمد بن حسين بن محمد بن موسي» ، محدث بزرگ و يكي از حفاظ اهل سنت و صوفي مشرب مؤلف كتاب «تفسير حقائق و طبقات مشايخ» درباره ي امام صادق عليه السلام مي نويسد:

«ان الإمام جعفر الصادق فاق جميع أقرانه و هو ذو علم غزير في الدين و زهد بالغ في الدنيا، و ورع تام عن الشهوات و أدب كامل في الحكمة» [37].

«امام جعفر صادق عليه السلام بر تمام اقران خود برتري داشته و داراي دانش وسيعي در پيرامون مسائل ديني و زهد فراوان نسبت به مسائل دنيوي و ورع كامل در مقابل شهوات و ادب كامل در حكمت بود» .

[صفحه 367]

احمد حسن الباقوري

صاحب كتاب «علي إمام الأئمة» درباره ي امام صادق عليه السلام مي گويد:

«و أما أبو حنيفه و صاحباه أبويوسف و محمد فقد اخذوا عن جعفر الصادق عليه السلام» [38].

«اما ابوحنيفه و دو مصاحبش ابو يوسف و محمد هر دو از جعفر صادق عليه السلام اخذ علم كرده اند» .

شهاب الدين محمد بن احمد الابشهي (متوفي 850 ه)

مؤلف كتاب «المستطرف في كل فن مستطرف» مي گويد:

«حكي عن جعفر الصادق رضي الله عنه ان غلاما له وقف يصب الماء علي يديه فوقع الإبريق من يد الغلام في الطست، فطار الرشاش في وجهه فنظر جعفر إليه نظر مغضب، فقال: يا مولاي (و الكاظمين الغيظ) قال: قد كظمت غيظي. قال (و العافين عن الناس) قال: قد عفوت عنك. قال: (و الله يحب المحسنين) قال: إذهب فأنت حر لوجه الله تعالي» [39].

«از جعفر صادق عليه السلام حكايت شده كه آن حضرت غلامي داشت روزي اين غلام ايستاده و بر دستهاي آن حضرت آب مي ريخت ناگهان آفتابه از دست غلام به تشت افتاد و آب تشت به صورت امام پاشيده شد، امام با حالت غضب به روي غلام نگاه كرد. غلام گفت: اي مولاي من، خداوند در قرآن فرموده است: (مؤمنان كساني هستند كه غيظ خود را فرو مي نشانند) امام

[صفحه 368]

فرمود: غيظ خود را برو نشاندم. غلام گفت: (و از مردم عفو مي كنند) امام فرمود: تو را عفو كردم. باز غلام است: (خداوند احسان كنندگان را دوست دارد) فرمود: برو تو در راه خدا آزادي» .

محمد أمين البغدادي السويدي (متوفي اوائل قرن سيزدهم)

از فضلاي بغداد مؤلف كتاب «سبائك الذهب في أنساب العرب» يا «في معرفة قبائل العرب» درباره ي امام صادق عليه السلام مي گويد:

«جعفر الصادق كان من بين اخوته خليفة أبيه و وصيه، نقل عنه من العلوم ما لم ينقل عن غيره و كان اماما في الحديث، مناقبه كثيرة» [40].

«امام صادق عليه السلام از ميان برادران خود جانشين پدر و وصي او بود و علوم بسياري از او نقل شده كه از هيچ كس به آن درجه نقل نشده و در علم حديث

پيشواي محدثين بوده و مناقب و فضائلش بسيار است» .

عبدالحي بن العماد الحنبلي (متوفي 1089 ه)

صاحب كتاب «شذرات الذهب في أخبار من ذهب» مي نويسد:

«الإمام سلالة النبوة، ابوعبدالله جعفر الصادق بن محمد الباقر بن زين العابدين بن علي بن الحسين الهاشمي العلوي. و قد ألف تلميذه جابر بن حيان الصوفي كتابا في ألف ورقة يتضمن رسائله. و هي خمسمأة هو عند الإمامية من الإثني عشر بزعمهم.

قيل: إنه سأل أباحنيفة عن محرم كسر رباعية ظبي. فقال: لا أعرف جوابها.

فقال: أما تعلم أن الظبي لا يكون له رباعية» [41].

[صفحه 369]

«امام، سلاله ي نبوت، ابوعبدالله جعفر بن محمد صادق … هاشمي علوي كه شاگردش جابربن حيان كتابي تأليف كرده است در هزار ورق مشتمل بر پانصد رساله از امام صادق عليه السلام مي باشد. او به گمان اماميه يكي از ائمه ي دوازده گانه است.

گفته شده آن حضرت از ابوحنيفه از حكم محرمي سؤال كرد كه چهار دندان رباعي گوزني را (كه ميان ثنايا و انياب باشد) شكسته باشد.

ابوحنيفه گفت: جواب آن را نمي دانم. حضرت صادق عليه السلام فرمود: تو نمي داني كه گوزن دندان رباعي ندارد؟» .

عبدالرحمن الشرقاوي

در وصف امام صادق عليه السلام مي نويسد:

«لم يجمع الناس علي حب أحد في ذلك العصر كما اجمعوا علي حب الإمام جعفر بن محمد الذي اشتهر فيهم بإسم جعفر الصادق. ذلك انه كان صافي النفس؛ واسع الأفق؛ متوقد الذهن؛ كبير القلب؛ حاد البصيرة؛ ضاحك السن؛، عذب الحديث؛ حلو المعشر؛ سباقا إلي الخير؛ برا؛ طاهرا؛ و كان صادق الوعد و كان تقيا هو من العترة الطاهرة عترة رسول الله صلي الله عليه و آله علي وجهه شعاع من نور النبوة و هو مع انشغاله بكل ذلك - دعوه إلي الوحدانية فالإسلام بالحكمة و الموعظة الحسنة.

كان يتحري أحول الناس و يحمل علي كتفه جرابا فيه

طعام و مال فيوزعه علي أصحاب الحاجة دون أن يدع أحدا يعرف علي من يتصدق..» [42].

«مردم عصر آن حضرت در محبت و دوستي مانند امام صادق عليه السلام توافق نداشتند و او در ميان مردم به اسم «جعفر صادق» شهرت داشت زيرا ذاتش صاف، افق فكرش وسيع، ذهنش روشن، قلبش بزرگ، بينائيش حاد، - يعني بسيار نازك بين - چهره اش خندان، و خوش

[صفحه 370]

صحبت و خوش برخورد، و به كارهاي خير و نيكوكاري سبقت مي جست پاكيزه و صادق الوعد و پرهيزگار و از عترت پاك رسول خدا صلي الله عليه و آله بود و در چهره اش شعاعي از نور نبوت مشاهده مي شد با وجود گرفتاري زياد، مردم را به توحيد و اسلام با حكمت و موعظه حسنه فرا مي خواند. او هرگز از حال مردم غافل نبود و همواره روي شانه ي خود كيسه اي پر از طعام و مال كرده و آن را حمل و در ميان مستمندان توزيع مي نمود بدون اين كه آنها را شناسائي كند.

مردم را از انتقام جوئي بر حذر مي داشت و فضيلت عفو و گذشت را به آنها گوشزد مي كرد و قول جدش رسول خدا را يادآور مي شد كه فرمود: «ما زاد عبد بالعفو الا عزا» در اثر عفو، عزت انسان زياد مي شود.

او در آسمان معرفت اوج مي گرفت و در مشكلات علمي غور مي نمود شخصيت والاي او اشعار مي داشت كه او قويتر از خليفه است زيرا كدام خليفه و ملك در روي زمين در دوران حكومتش به مردم نفع و فائده رسانده است. پيوسته مي فرمود: «من طلب الرئاسة هلك» هر كس در طلب

رياست باشد، هلاك مي شود. پيوسته رياست او را طلب مي كرد ولي او از رياست گريزان بود» .

شيخ يوسف بن اسماعيل النبهاني (1350 - 1265)

مؤلف كتاب «جامع كرامات الأولياء» مي نويسد:

«جعفر الصادق عليه السلام أحد أئمة ساداتنا آل البيت الكبار كان رضي الله عنه إذا احتاج إلي شي ء قال: يا رباه، انا محتاج إلي كذا. فما يستتم دعاؤه الا و ذلك الشي ء بجنبه موضوعا. قاله الشعراني» [43].

«جعفر صادق يكي از ائمه ي اهل بيت كبار مي باشد و هرگاه محتاج چيزي مي شد مي گفت: پروردگارا به فلان چيز احتياج دارم و دعايش تمام نشده آنچه خواسته بود، در كنارش نهاده شده

[صفحه 371]

بود. اين مطلب را شعراني در «لواقع الأنوار» نوشته است» .

شيخ محمد بن علي بن زين العابدين مناوي قاهري شافعي (1031 - 952 ه)

ملقب به «عبدالرؤوف» مؤلف كتاب «كنوز الحقائق في حديث خير الخلائق» مي نويسد:

«من كراماته انه سعي به عند المنصور، فلما حج أحضر الساعي و أحضره و قال للساعي: اتحلف؟ قال له: نعم. فقال جعفر للمنصور: حلفه بما أراه فقال: حلفه، فقال: قل برأت من حول الله و قوته و التجأت إلي حولي و قوتي، لقد فعل جعفر كذا و كدا. فامتنع الرجل، ثم حلف، فما تم حتي مات مكانه.

و منها: ان بعض البغاة قتل مولاه، فلم يزل ليلته يصلي، ثم دعا عليه عند السحر فسمعت الضجة بموته.

و منها: انه لما بلغه قول الحكم بن العباس الكلبي في عمه زيد:

صلبنا لكم زيدا علي جذع نخلة

و لم نر مهديا علي الجذع يصلب قال: اللهم سلط عليه كلبا من كلابك، فافترسه الأسد» [44].

«از كرامات حضرت صادق عليه السلام يكي اين است كه مردي پيش منصور از آن حضرت سعايت كرده بود منصور كه ضمن يك سفر حج به مدينه آمده بود، سخن چين و حضرت صادق را احضار كرد و به سخن چين گفت: آيا حاضري قسم بخوري؟ گفت: آري. حضرت صادق عليه السلام به منصور

فرمود: او را آن چنان كه من مي گويم، قسم بده. منصور گفت: خودت قسم بده. حضرت صادق عليه السلام به آن شخص سخن چين فرمود: بگو از حول و قوه ي الهي خارج و به حول و قوه ي خود متكي شدم بر اينكه جعفر بن محمد اين چنين گفته است. آن شخص اول امتناع كرد، سپس

[صفحه 372]

قسم خورد قسمش هنوز به پايان نرسيده بود كه هلاك شد.

از جمله كرامات آن حضرت اين است بعضي از ستمكاران غلام او را كشت حضرت طول شب را نماز خواند، سپس به هنگام سحر آن قاتل غلام را نفرين كرد، دعايش تمام نشده بود كه آن شخص مرد.

ديگر اينكه چون سخن «حكم بن عباس كلبي» (شاعر بني اميه) درباره ي عمويش زيد، به گوش او رسيد كه گفته بود:

از خانواده ي شما زيد را از شاخه ي درخت خرما، دار زديم ما هرگز هيچ مهدي كه بر شاخه ي درخت آويزان شود، نديده بوديم. حضرت صادق عليه السلام فرمود: پروردگارا سگي از سگهايت را بر وي مسلط گردان. طولي نكشيد كه شيري او را از هم دريد» .

عبدالعزيز سيد الأهل

صاحب كتاب «جعفر بن محمد الإمام الصادق» عضو المجلس الأعلي للشؤون الإسلامية في القاهرة: درباره ي آن سلاله ي رسول خدا صلي الله عليه و آله چنين آورده است:

«جعفر بن محمد غير أن كان اماما مفخرة من مفاخر المسلمين لم تذهب، أو لم تطمس و إنما بقي منها في كل غد قادم - حتي القيامة - صوت صارخ من حروفها، يعلم الزهاد زهدا و يكسب العلماء علما، يهدي المضطرب و يشجع المقتحم يهدد الظلم و يبني العدالة و هو ينادي المسلمين جميعا أن هلموا و اجتمعوا» [45].

«جعفر بن محمد افزون بر

آنچه مقام امامت داشت، افتخاري از افتخارات مسلمانان بود او هرگز از ميان نرفته، تباه نشده است، بلكه فرياد او هر روز تا قيامت در گوش مسلمانان به صدا در مي آيد. زاهدان را زهد و عالمان را علم تعليم مي داد. مضطرب و آشفته را هدايت و شتاب

[صفحه 373]

كننده را تشجيع و ترغيب مي فرمود ظلم را ويران و عدالت را بنياد مي كرد او تمام مسلمانان را به وحدت و همبستگي دعوت مي كرد»

«و قد عاش جعفر في حياة أبيه الباقر عليه السلام نحوا من ثلاثين سنة فتطبع بصفات أبيه زهدا و فضلا و محبة للعلمم و ايثارا له علي الزهد و العبادة و تعلم منه و من جده زين العابدين أن يطعم الطعام حتي لا يبقي لعياله كسرة و ان يكسوا الثياب حتي لا تبقي لهم كسوة» [46].

«حدود سي سال با پدرش امام باقر عليه السلام زندگي كرد و خود را با صفات نيكوي او آراست. از پدرش و جدش زين العابدين آموخت كه فقرا را اطعام كند تا آنجا كه لقمه ناني براي اهل و عيال خود باقي نماند و بر آنان لباس بپوشاند تا آن حد كه به عائله ي خود لباسي باقي نماند» .

«فلقب بالصادق و الفاضل و الظاهر و العالم و أشهرها الصادق. تلقيبه بالصادق علي أفواه الناس جميعا، لم يستثن أحد من أصحابه، أو خصومه لم يلقبه به كان هناك إجماع تام لا خرق فيه، علي تلقيب جعفر بن محمد بالصادق و صار له في الزمان كله علما يعرف به.

إنما سمي بالصادق لأنه كان أكثر الناس صدقا و كان في صدقه خالص الصراحة لا يبالي أحدا، من أهله أو من غير أهله

متي نطق بالحق و مع أنه لم يقل الا ما اعتقد انه الحق و لم يعمل الا ما رآه حقا فانه لم يقبل من أحد قولا، أو عملا الا و الصدق بين فيه» [47].

«ملقب به صادق، فاضل، ظاهر، عالم و … گرديد كه مشهورترين آنها «صادق» بود و در ميان عموم مردم اعم از دوست و دشمن به «صادق» ملقب شده بود و اين لقب براي او مورد اجماع و اتفاق قرار گرفته بود چنان كه در ميان تمام مسلمانان اجماعي بود و كسي با اين اجماع مخالف نبود.

[صفحه 374]

اطلاق لقب صادق به آن حضرت به گونه اي بود كه به نظر مي آيد صادق نام او است نه لقبش زيرا مردم براي وي نامي جز صادق نمي شناختند.

به اين جهت «صادق» ناميده شده كه در صدق گفتار كسي به پاي او نمي رسيد و در صدق چنان خالص و صريح كه در اظهار حق از هيچ كسي پروا نداشت جز حق بر زبان جاري نمي ساخت و جز به آن به چيزي عمل نمي كرد و قول و عمل كسي را قبول نمي نمود مگر اين كه راست باشد صدق و راستي معيار و ميزان او بود» .

«كان جعفر بن محمد اماما في كل العلوم [48] و في رحلة لجابر بن حيان الي الكوفة كان اتصاله بجعفر فلزمه تلميذا و صديقا و تلقي عند هذه الصناعة - الكيمياء -» [49].

«جعفر بن محمد در تمام رشته هاي علوم امام و پيشوا بود. جابربن حيان در سفري به كوفه با جعفر بن محمد ملاقات نمود و به عنوان شاگرد و دوست ملازم آن حضرت شد و اين فن - كيميا - را از

او آموخت» .

احمد عبدالجواد الدومي

صاحب كتاب «الاتحافات الربانية بشرح الشمائل المحمدية» [50] مي نويسد:

«جعفر بن محمد لقب بالصادق لكمال صدقه … كانت له مواعظ جليلة و نصائح غالية. قال يوما لسفيان الثوري: إذا أنعم الله عليك بنعمة فاجببت بقائها فأكثر من الحمد و الشكر عليها و إذا استبطأت الرزق فأكثر من الاستغفار و إذا اكربك أمر من سلطان و غيره فأكثر من ذكر لا حول و قوة الا بالله فانها جناح الفرج و كنز من كنوز

[صفحه 375]

الجنة» [51].

«جعفر بن محمد به خاطر اين كه در صدق و راستي كامل بود، ملقب به «صادق» شده بود آن حضرت را مواعظ و نصائح گرانبهائي بود از آن جمله:

روزي به سفيان ثوري فرمود: وقتي خداوند نعمتي به تو ارزاني داشت، و تو علاقمند به بقاي آن بودي، حمد و شكر خدا را زياد به جاي آور و اگر در روزيت تأخيري ديدي، زياد استغفار كن و اگر امري از سلطان و غيره تو را ناراحت كرد، «لا حول و لا قوة …» را زياد بگو زيرا آن ذكر بال فرج و گنجي از گنجهاي بهشت است» .

صالح بن محمد الحجازي

«علم من أعلام الإسلام و سيد من سادات المسلمين … فهو الإمام الذي اتفق المسلمون علي اختلاف طوائفهم و تعداد مذاهبهم علي امامته و ورعه و تقاه و اثنوا عليه و مدحوه و أحبوه لفضله و زهده و علمه و قرابته من الرسول فهو شريف النسب أبا و أما، فأبوه محمد الباقر عالم آل البيت في عصره و سيد بني هاشم، و جده علي زين العابدين بن الحسين بن علي بن ابي طالب عليهم السلام.

تصدر للتدريس و نشر العلم فأخذ عنه خلق كثير، فروي عنه سادة الامة و

خيارها امثال سفيان الثوري و ابن عيينه و سليمان بن بلال و ابن ابي حاتم و ابي حنيفة و مالك، و ابن جريح و شعبه و ولده موسي الكاظم. و احتج به سائر الأئمة ما عدي البخاري و وثقوه فقد قال ابن معين عنه: ثقة مأمون و قال ابن عدي: و هو من ثقاة الناس. قال في التهذيب: و قال عمرو بن المقدام: كنت إذا نظرت الي جعفر بن محمد علمت أنه من سلالة النبيين و اثني عليه شيخ الإسلام ابن تيمية في منهاج السنة و قال عنه: انه من خيار أهل الفضل و الدين و قال السخاوي: كان من سادات أهل البيت

[صفحه 376]

فقها علما و فضلا و جودا يصلح للخلافة لسؤدده و فضله و علمه و شرفه …

و كان فقيها سديدالري قال عنه ابوحنيفة: ما رأيت أفقه منه. و قال عنه مالك: اختلفت اليه زمانا فما كنت أراه الا مصليا او صائما او قائما و ما رأيته يحدث الا علي طهارة» [52].

«جعفر بن محمد، پيشوائي است از أئمه ي اسلام و بزرگي است از بزرگان مسلمين. او امامي است كه تمامي طوائف و فرقه هاي مسلمين بر امامت و ورع و تقواي او اتفاق دارند و او را توثيق و مدح كرده و به خاطر فضل و زهد و علم و قرابتش به رسول خدا صلي الله عليه و آله او را دوست مي دارند، نسبت او هم از طرف پدر و هم از طرف مادر شريف است پدرش محمد باقر عالم اهل بيت در عصر خود و بزرگ بني هاشم و جدش زين العابدين فرزند حسين بن علي عليه السلام مي باشد. اقدام به تدريس و نشر علم نمود.

جمع كثيري از او علم اخذ كردند و بزرگان و نيكان امت از قبيل: سفيان ثوري، ابن عيينه، سليمان بن بلال، و ابن ابي حازم و ابوحنيفه، مالك و ابن جريح و شعبه و فرزندش موسي كاظم، از او روايت حديث كرده اند و ساير ائمه به جز بخاري، به روايت او استناد كرده و او را توثيق نموده اند. ابن معين درباره ي او گفته: موثق و مورد اعتماد است. ابن عدي گويد: او از موثقين مردم است در تهذيب التهذيب از عمرو بن مقدام نقل كرده كه گويد: هر وقت به جعفر بن محمد نگاه مي كردم مي فهميدم كه او از سلاله ي پيامبران است. شيخ الإسلام ابن تيميه در كتاب منهاج السنة او را مدح كرده و گفته: او برگزيده ي اهل فضل و دين است. سخاوي مي گويد: او از لحاظ فهم و علم و فضل و جود از بزرگان اهل بيت و به خاطر سيادت و فضل و علم و شرفش شايسته ي خلافت بود. او فقيهي است داراي رأي محكم و ابوحنيفه درباره ي او گفت: كسي فقيه تر از وي نديدم و مالك در حق او گفت: زماني كه به خدمت ايشان رفت و آمد داشتم، او را نمي ديدم مگر در حال نماز، يا روزه يا قيام او همواره با طهارت حديث مي فرمود» .

[صفحه 377]

احمد بن تيمية الحراني (متوفي 728 ه)

بنيانگذار مسلك وهابيت. مؤلف كتاب «منهاج السنة النبوية في نقد كلام الشيعة و القدرية» كه در رد كتاب «منهاج الكرامة في معرفة الإمامة» ابن مطهر نوشته است، چنين مي گويد:

«جعفر الصادق رضي الله عنه من خيار أهل العلم و الدين» [53].

«جعفر صادق رضي الله عنه از برگزيدگاه اهل علم و

دين است» .

يوسف بن تغري بردي بن عبدالله الظاهري الحنفي ابو المحاسن جمال الدين (874 - 813)

مؤلف كتاب «النجوم الزاهرة في ملوك مصر و القاهرة» [54] مي گويد: «جعفر الصادق بن محمد الباقر عليه السلام السيد أبوعبدالله الهاشمي العلوي الحسيني المدني؛ و كان يلقب بالصابر و الفاضل و الطاهر؛ و أشهر القابه الصادق. حدث عنه أبو حنيفه و ابن جريح و شعبة و السفيانان و مالك و غيرهم» [55].

«ابوعبدالله جعفر صادق فرزند محمد باقر عليه السلام، امام، هاشمي علوي حسيني و مدني به «صابر» و «فاضل» و «طاهر» ملقب بود كه مشهورترين آنها «صادق» است و از او ابوحنيفه و ابن جريح و شعبه و سفيان ثوري و سفيان بن عيينه و مالك و غير اينها روايت كرده اند» .

[صفحه 378]

مير شمس الدين محمد سامي الارنبوري الرومي (متوفي 1322 ه)

مؤلف «قاموس الأعلام» تركي در تاريخ جغرافيا و اسماء خاص در اين باره چنين گفته:

«جعفر صادق فرزند محمد باقر بن زين العابدين بن حسين به علي بن ابيطالب، ششمين امام از ائمه ي دوازده گانه است. مادرش «ام فَروَه» دختر «قاسم بن محمد بن ابوبكر» مي باشد و در سال 82 در مدينه منوره تولد يافت او فرزند ارشد امام محمد باقر عليه السلام است او در نزد پدرش كه در علم و فضل فريد زمان خود بود، تلمذ نمود و حوزه ي تدريس پدرش را ادامه داد و از او امام أعظم «ابوحنيفه» استفاده ها كرد. امام صادق عليه السلام يد طولائي در علم جفر و كيميا داشت و از جمله كساني كه در محضر او تلمذ نموده، مؤسس علم كيميا «جابر بن حيان» بود. او در زهد و تقوي و قناعت و حسن اخلاق نظير نداشت و به راستي لقبش «صادق» ناميده شد. در سال 148 در حالي كه 65 سال از عمرش مي گذشت، در مدينه به

درود حيات گفت و در جوار جد و پدرش دفن گرديد. صاحب ترجمه به امام مذهب شيعه و پيروانش «جعفري» معروف شدند [56].

علي بن سلطان محمد الهروي القاري الحنفي (نورالدين) (متوفي 1014)

مي گويد:

«جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب الهاشمي المدني المعروف بالصادق. أمه «ام فَروَه» بنت «القاسم بن محمد بن ابي بكر» … متفق علي امامته و جلالته» [57].

«جعفر بن محمد صادق فرزند علي بن حسين بن علي بن ابيطالب هاشمي مدني معروف به «صادق» كه مادرش «ام فَروَه» دختر «قاسم بن محمد بن ابي بكر» بود. امامت و جلالتش مورد اتفاق همگان است» .

[صفحه 379]

خيرالدين الزركلي

مؤلف «الأعلام» قاموس تراجم (معاصر) مي نويسد:

«جعفر الصادق أبوعبدالله جعفر بن محمد الباقر بن زين العابدين بن الحسين السبط الهاشمي القرشي، سادس الائمة الإثني عشر عند الإمامي: . كان من أجل التابعين و له منزلة رفيعة في العلم أخذ عنه جماعة منهم: أبوحنيفة؛ مالك و جابر بن حيان و لقب بالصادق لأنه لم يعرف عنه الكذب قط، له اخبار مع الخلفاء من بني العباس و كان جرئيا عليهم صداعا في الحق و صنف تلميذه جابر بن حيان كتابا في ألف ورقة يتضمن (رسائل الإمام جعفر الصادق) و هي خمس مأة رسالة مولده و وفاته بالمدينة» [58].

«جعفر صادق ابوعبدالله فرزند محمد باقر فرزند زين العابدين فرزند حسين سبط رسول خدا صلي الله عليه و آله هاشمي و قرشي، ششمين امام از ائمه ي دوازده گانه نزد اماميه است. او از بزرگان تابعين بود و مقام بلندي در علم داشت جماعتي از او علم آموخته اند كه از جمله ي آنها: ابوحنيفه، مالك، جابر بن حيان و … ملقب به «صادق» است براي اين كه هرگز دروغي از او شنيده نشد. او را خلفاي بني عباس داستان هائي است و نسبت به آنها جري بود حق را آشكارا مي گفت. شاگردش جابر بن حيان كتابي در

هزار ورقه تأليف كرد كه متضمن رسائل امام جعفر صادق بود و آنها پانصد رساله بودند، تولد و وفات او مدينه بود» .

سيد مؤمن بن سيد حسن مؤمن شبلنجي شافعي (متولد 1250 ه)

«شبلنجي» به قريه ي شبلنج از دهات مصر منسوب و از اكابر علماي عامه در اوائل قرن چهاردهم هجري مي باشد و كتاب «نور الأبصار في مناقب آل بيت النبي المختار» كه مكرر در قاهره چاپ شده از آن اوست.

[صفحه 380]

وي درباره ي امام صادق عليه السلام مي گويد:

«مناقب آن حضرت به قدري زياد است كه نمي شود آنها را به شمار آورد و در انواع مناقب او مردم باهوش و نويسندگان زبردست دچار حيرت شده اند و «كان جعفر الصادق مستجاب الدعوة إذا سأل الله شيئا لا يتم قوله الا و هو بين يديه» [59].

«او مستجاب الدعوه بود چنان كه هر وقت از خدا چيزي مي خواست، دعايش تمام نشده آنچه خواسته بود، در برابرش حاضر بود» .

محمد بن عبدالباقي زرقاني (متوفاي 1122 ه)

از محدثين مالكي و به «خاتمة المحدثين» موصوف است و كتاب «المواهب اللدنية في شرح المنح المحمدية» كه به «شرح المواهب» معروف است، از تأليفات او است.

«زرقاني» در جمله ي كوتاهي مي گويد:

«جعفر بن محمد أبوعبدالله فقيه صدوق» [60].

«ابوعبدالله جعفر بن محمد، فقيه و بسيار راستگو است» .

عبدالله شبراوي قاهري شافعي (متوفي 1172 ه)

در سال 1137 كه جامع «ازهر» به طور رسمي به عنوان پايگاه مهم و مركز علمي مذهبي درآمد، با وجود اكابر علما شبراوي به رياست آن مركز برگزيده شد، كتاب «الاتحاف بحب الأشراف» از تأليفات اوست، او درباره ي امام

[صفحه 381]

صادق عليه السلام مي نويسد:

«السادس من الائمة جعفر الصادق ذو المناقب الكثيرة و الفضائل الشهيرة روي عنه الحديث كثيرون مثل مالك بن انس و أبو حنيفه و يحيي بن سعيد و ابن جريح و الثوري. ولد رضي الله عنه بالمدينة المنورة سنة ثمانين من الهجرة و غرر فضائله عن جبهات الأيام كاملة و توفي رضي الله عنه سنة 148 ه» [61].

«جعفر صادق عليه السلام ششمين امام از ائمه داراي مناقب زياد و فضائل مشهور مي باشد از او بسياري از محدثين بزرگ از جمله: مالك بن انس، ابوحنيفه، يحيي بن سعيد و ابن جريح و ثوري. حديث نقل كرده اند. در سال 80 هجري در مدينه متولد شد و فضائل درخشانش بر پيشاني روزگار نقش بسته است. آن حضرت در سال 148 فوت كرد» .

محمد بن محمد بن علي، شافعي جزري (متوفي 833 ه)

معروف به «ابن الجزري» عالم فاضل، محدث مورخ، متكلم، قاري متبحر از مشاهير سده ي نهم. درباره امام صادق عليه السلام مي نويسد:

«جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب الهاشمي؛ أبوعبدالله الصادق المدني أحد الأعلام حدث عن أبيه وجه و ابي أمه القاسم بن محمد و عروة و عنه خلق لا يحصون فمنهم ابنا موسي و شعبه و السفيانان قال الشافعي و ابن معين و أبوحاتم ثقة مات سنة 148 ه» [62].

«جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن علي بن ابيطالب، هاشمي، ابوعبدالله، صادق مدني، يكي از اعلام بوده و

از پدرش و جدش و پدر مادرش قاسم بن محمد و عروه روايت كرده و از او جمعيت بي شماري از جمله دو پسر موسي و شعبه و دو سفيان روايت كرده اند. شافعي و ابن معين

[صفحه 382]

و ابوحاتم گفته اند: جعفر بن محمد ثقه بوده و در سال 148 فوت كرد» .

دكتر احمد امين مصري (معاصر)

مؤلف «ظهر الإسلام» مي نويسد:

«الإمام جعفر الصادق، فانه كان من أوسع الناس علما و اطلاعا، عاش من سنة 83 إلي سنة 148 ه و قد لقب بالصادق لصدقه …» [63].

«امام جعفر صادق وسعت علم و اطلاعش در ميان مردم بي نظير بود. از سال 83 تا سال 148 ه زندگي كرد و به خاطر صدقش به «صادق» ملقب بود» .

السيد محمد صادق

استاد دانشكده ي ادبيات در دانشگاه «قاهره» مي گويد:

«كان بيت جعفر الصادق كالجامعة يزدان علي الدوام بالعلماء الكبار في الحديث و التفسير و الحكمة و الكلام، فكان يحضر مجلس درسه في أغفلب الأوقات ألفان و بعض الأحيان أربعة آلاف من العلماء المشهورين و قد ألف تلاميذه من جميع الأحاديث و الدروس التي كانوا يتلقونها في مجلسه مجموعة من الكتب تعد بمثابة دائرة معارف للمذهب الشيعي أو الجعفري» [64].

«بيت جعفر صادق مثل دانشگاه دائما از بزرگان علما در رشته هاي مختلف علوم چون حديث، تفسير حكمت، كلام، پر بود و در مجلس درسش اغلب اوقات دو هزار نفر و گاهي چهار هزار نفر از علماي مشهور حاضر مي شدند. شاگردانش تمام دروس و احاديث او را در مجموعه اي از كتب جمع آوري كرده اند كه به مثابه ي دائرة المعارف براي مذهب شيعه يا مذهب

[صفحه 383]

جعفري شمرده مي شود» .

بطرس بن بولس البستاني مسيحي (متوفي 1883 يا 1887 ميلادي)

مؤلف دائرة المعارف كه تمامي علوم متنوع را به ترتيب حروف هجي مشتمل است مؤلف در حيات خود از حرف «ألف» تا كلمه ي «تأبط شرا» از حرف «ت» در شش مجلد بزرگ جمع كرد، پسرش «سليم» نيز تتمه ي آن را تا كلمه ي «روستجق» از حرف «راي» بي نقطه نوشته و «امين بستاني» و پسر ديگرش «نجيب» نيز تا كلمه ي «عثمانية» نوشته اند و تا حال 11 جلد بزرگ بدين ترتيب از حرف «الف» تا حرف «ع، ث» تأليف گرديده و در بيروت چاپ شده است. اين دانشمند مسيحي درباره ي امام صادق عليه السلام نوشته است:

«جعفر الصادق و هو ابن محمد الباقر بن علي زين العابدين كان من سادات أهل البيت و لقب بالصادق لصدقه، و فضله عظيم، له مقالات في صناعات الكيمياء و الزجر

و الفال و كان تلميذه جابر بن حيان قد ألف كتابا يشتمل علي ألف ورقة تتضمن «رسائل الصادق» و هي خمسمأة رسالة، اليه ينسب كتاب الجفر. و كان جعفر اديبا تقيا دينا حكيما في سيرته» [65].

«جعفر صادق پسر محمد باقر بن علي زين العابدين، از بزرگان اهل بيت است و به خاطر صدق و راستي اش، به «صادق» ملقب شده و از نظر فضيلت در بالاترين مراحل آن قرار داد و او را مقالاتي در علم كيميا - شيمي - و زجر و فال است. شاگردش «جابر بن حيان» كتابي تأليف نموده در حدود هزار ورقه كه متضمن رسائل آن حضرت است. كه آنها مجموعا پانصد رساله مي باشد كتاب جفر نيز به او منسوب است. جعفر بن محمد در سيرت خود أديبي پرهيزگار و ديندار حكيم بود» .

[صفحه 384]

دكتر كامل مصطفي شيبي (معاصر)

دكتر در فلسفه از دانشگاه كمبريج انگلستان» و استاد دانشگاه «بغداد» و مؤلف كتاب «الصلة بين التصوف و التشيع» درباره ي امام صادق عليه السلام مي گويد:

«از تحقيق در احوال امام جعفر صادق روشن مي شود كه مردم به دليل علم فراوانش و به سبب روي آوردن بسياري از دانش پژوهان به سوي او و داشتن نسب شريف علوي، همه علوم و معارف زمانش را به وي نسبت داده اند و اين عجيب نيست زيرا چنان كه از اين پيش ديديم تمام علوم اسلامي منتهي مي شود به جدش علي بن ابيطالب عليه السلام از علومي كه به وي نسبت داده شده است، گفتاري است درباره ي كيميا و زجر و فال. همچنين كتاب جفري را كه «ابن خلدون» از آن خبر داده است. [66].

«دكتر شيبي» در پايان مي گويد:

«آنچه قابل ملاحظه است، آن

است كه امام جعفر صادق عليه السلام استاد نخستين كسي بوده است كه به كار كيميا شهرت يافته است [67].

پاورقي

[1] تهذيب التهذيب، ج 2، ص 104.

[2] المجالس السنية، ج 5 - التوسل و الوسيلة ابن تيميه، ص 52.

[3] تهذيب التهذيب، ج 1، ص 88، طبع و بيروت.

[4] صورتان متضادتان، ص 96، طبع هند.

[5] قاضي نعيم، شرح الاخبار دنباله ي 42 الف م، س. ذهبي تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 166.

[6] مناقب ابي حنيفه، للموفق، ج 1، ص 173 - جامع اسانيد ابي حنيفه، ج 1، ص 222 - تذكرة الحفاظ ذهبي، ج 1، ص 157.

[7] التحفة الاثني عشريه، ص 8.

[8] جعفر بن محمد الامام الصادق عليه السلام ص 110.

[9] اسد حيدر، الامام الصادق، ج 1، ص 54.

[10] وفيات الأعيان، ج 3، ص 280 - 281 ش 521 - تهذيب التهذيب، ج 8، ص 459 - صبح الأعشي، ج 3، ص 399.

[11] جامع كرامات الأولياء، ص 5.

[12] تهذيب التهذيب، ج 2، ص 104 - منهاج السنة، ج 1، ص 124 - ابونعيم، حلية الأولياء، ج 1، ص 193.

[13] ابن خلكان، وفيات الأعيان، ج 2، ص 127 - ش 242.

[14] العقد الفريد، ج 3، ص 221.

[15] تقريب التهذيب، ص 68.

[16] المناقب، ج 2، ص 302.

[17] صفوة الصفوة، ج 2، ص 94.

[18] الصواعق المحرقة، ص 120.

[19] حلية الأولياء، ج 3، ص 192.

[20] رسائل الجاحظ، سندوبي، ص 106.

[21] مناهج التوسل، ص 106.

[22] مطالب السؤول، ج 1، ص 55.

[23] ابن خلكان، وفيات الأعيان، ج 1، ص 291 - ش 128.

[24] تهذيب التهذيب، ج 2، ص 89.

[25] جعفر بن محمد الامام الصادق، ص 57.

[26] مرآة الجنان، ج 1، ص 304.

[27] ملل و نحل،

ج 1، ص 272، ط 2 - ترجمه ج 1، ص 218.

[28] الجمع بين رجال الصحيحين، ج 1، ص 70.

[29] عطار، تذكرة الأولياء، ج 1، ص 22 - 21.

[30] مقدمه ي ابن خلدون، ص 334.

[31] وسيلة الخادم الي المخدوم، در شرح صلوات چهارده معصوم از 195 تا 204.

[32] روضات الجنان، ج 2، ص 402 - 398.

[33] اخبار الدول و آثار الاول.

[34] عمدة الطالب، به نقل اسد حيدر، الإمام الصادق، ج 1، ص 58.

[35] مختصر تاريخ العرب، تعريب: عفيف البعلبكي، ط 2، بيروت، دارالعلم للملايين، ص 193.

[36] تذكرة الخواص، صص 351.

[37] طبقات المشايخ الصوفية.

[38] علي امام الأئمة، ص 48.

[39] المستطرف، ج 1، ص 193.

[40] سبائك الذهب.

[41] شذرات الذهب، ج 1، ص 220.

[42] جريدة الأهرام المصرية، ص 10، 18 / 8 / 1978.

[43] جامع كرامات الأولياء ج 2، ص 4.

[44] جامع كرامات الأولياء، ج 2، ص 5.

[45] جعفر بن محمد الإمام الصادق عليه السلام، ص 6.

[46] جعفر بن محمد الإمام الصادق عليه السلام، ص 27.

[47] همان مدرك، ص 40.

[48] جعفر بن محمد الإمام الصادق، ص 48.

[49] همان مدرك، ص 49.

[50] طبع مصر، سال 1381 - چاپ الاتقفامه.

[51] الاتحافات الربانية، ص 141.

[52] الوحدة الإسلامية، محمد سعيد آل ثابت، چاپ اول، 1381، مطبعة العزي الحديثة في مجلة رأية الإسلام، تصدر في الرياض، شماري 7، ص 46.

[53] منهاج السنة، ج 2، ص 123، طبع مصر، 1321 ه ق.

[54] الضوء اللامع، ج 10، ص 305 - شذرات الذهب، ج 7، ص 317 - كشف الظنون، ج 2، ص 1932.

[55] النجوم الزاهرة، ج 2، ص 8.

[56] قاموس الأعلام، تأليف شمس الدين سامي، ج 3، ص 1821، استانبول به زبان تركي استانبولي.

[57] شرح الشفا، علي قاري، ج

2، ص 35.

[58] الأعلام، ج 2، ص 126.

[59] نور الأبصار، بنا به نقل اسد حيدر، الإمام الصادق، ج 1، ص 60.

[60] شرح المواهب، ج 1، ص 51.

[61] الاتحاف بحب الأشراف، ص 54.

[62] الخلاصة، ص 76.

[63] ظهر الإسلام، ج 4، ص 114.

[64] به نقل اسد حيدر، الإمام الصادق، ج 1، ص 62.

[65] دائرة المعارف، ج 6، ص 468.

[66] مقدمه ي ابن خلدون، ص 334.

[67] شيبي، مصطفي كامل، همبستگي ميان تصوف و تشيع، ص 189 - 90، ترجمه ي دكتر علي اكبر شبهاني.

29- خانه هاي مأذون در شرح حال چهارده معصوم عليهم السلام [بخش مربوط به امام صادق عليه السلام]

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: خانه هاي ماذون در شرح حال چهارده معصوم عليهم السلام تاليف محمد باقر مدرس بستان آبادي 1307

مشخصات نشر: تهران سازمان تبليغات اسلامي شركت چاپ و نشر بين الملل 1383.

مشخصات ظاهري: بيست 545ص.

شابك: 35000 ريال يادداشت: چاپ دوم: پاييز 1385.

يادداشت: كتاب نامه به صورت زيرنويس

يادداشت: نمايه.

موضوع: چهارده معصوم [بخش مربوط به امام صادق عليه السلام]-- سرگذشت نامه

موضوع: ائمه اثني عشر -- سرگذشت نامه

شناسه افزوده: سازمان تبليغات اسلامي شركت چاپ و نشر بين الملل رده بندي كنگره: BP36 /م 357خ 2

رده بندي ديويي: 297/95

شماره كتابشناسي ملي: م 83-2749

امام جعفر صادق عليه السلام

نام: جعفر. كنيه: ابوعبدالله. لقب: صادق. پدر: محمد بن علي بن حسين (ع).مادر: ام فروه فاطمه، دختر قاسم بن محمد بن ابوبكر [1] كه به گفته ي ابن سعد در طبقات، (ج 5، ص 189) در مدينه او را يكي از فاضل ترين و محترم ترين محدثين زمان خود مي دانستند. تولد آن حضرت در هفدهم ربيع الاول سال 83 ه [2] و بنا به نظر برخي سال 80 در مدينه بوده است. [3] وفات وي در شوال 148 در 65 سالگي روي داده و طبق روايات شيعه با تحريك منصور دوانيقي سومين خليفه ي عباسي مسموم و شهيد شد و در قبرستان بقيع در كنار پدرش امام محمد باقر (ع) و جدش امام سجاد (ع) و عموي ايشان، امام حسن مجتبي به خاك سپرده شد. مدت امامت حضرتش 34 سال بوده است. [4].

امام صادق دوران جواني (15 - 12 سالگي) خود را تحت ارشاد و تربيت جد بزرگوارش امام زين العابدين گذرانده. او در اين مدت حساس، ناظر چشمان پر اشك و زندگي غم بار جد بزرگوارش امام سجاد بوده

است.

دوران كودكي و نوجواني آن حضرت با اوج گيري قدرت امويان و ايجاد اختناق و خفقان وحشتناك در جامعه ي اسلامي مقارن بود و مسلمانان عموما و خاندان وحي و شيعيان خصوصا در آتش ستم مي سوختند. در مدت زندگيش كه طولاني ترين عمر را در بين ائمه داشته است، با شش زمامدار خودكامه ي اموي و عباسي معاصر بود: هشام، وليد بن يزيد بن عبدالملك، يزيد بن عبدالملك، ابراهيم بن محمد، ملقب به حمار از بني اميه، عبدالله بن سفاح بن محمد بن عباسي كه در روز جمعه 13 ربيع الاول سال 132 با او بيعت نمودند، عبدالله منصور دوانقي كه در ذي الحجه ي 136 بر كرسي خلافت نشست، و سرانجام در سال 158 از دنيا رفت. [5].

[صفحه 208]

فرصت مناسب و زمينه ي آماده براي امام صادق عليه السلام

در زمان امام باقر (ع) آزادي و فرصت كمي به دست آمد، آن هم در اواخر زندگي آن حضرت، ولي اين فرصت و آزادي بسيار اندك بود و هنوز قدرت بني اميه متزلزل نشده بود و تنها يك برهه ي ضعف به آن رخ نموده بود. ولكن در زمان امامت امام صادق (ع) با قيام سياه جامگان به رهبري ابومسلم خراساني و ابو سلمه ي خلال، بني اميه روز به روز ضعيف تر مي شد. شعار سيه جامگان مظلوميت حسين (ع) بود و در ضمن براي پيشرفت كار خود به اهل بيت احترام مي گذاشتند. از طرفي زمينه ي «مكتب حديث» و حوزه ي درس و تعليم و تعلم از زمان امام باقر آماده شد ه و به راه افتاده بود. علاوه بر اين از اواخر سلطنت بني اميه و سقوط آنها سلطنت بني عباس هنوز به طور كامل استقرار نيافته بود.

به همين

جهت براي امام صادق محيط مناسب تري فراهم آمده بود. اين فرصت را امامان ديگر نداشتند. لذا احاديثي كه از اين دو بزرگوار، يعني امام باقر و امام صادق (ع) ضبط شده از مجموع احاديثي كه از پيامبر و ده امام ديگر نقل شده بيشتر است. [6].

امام صادق (ع) تأكيد داشت كه درس هاي او نوشته شود تا براي نسل آينده ذخيره گردد. وي به شاگردان خود مي فرمود: احتفظوا بكتبكم فانكم سوف تحتاجون اليها؛ نوشته ها و كتابهاي خود را محفوظ نگاه داريد، زيرا در آينده به آنها نياز پيدا مي كنيد. [7].

مفضل نقل مي كند كه امام صادق به من فرمود: اكتب و بث علمك في اخوانك فان مت فاورث كتبك ببنيك فانه يأتي علي الناس زمان هرج لا يأنسون في الا بكتبكم؛ بنويس و علمت را در ميان برادرانت منتشر ساز و چون مرگ تو فرا رسد آنها را براي پسرانت ارث بگذار، زيرا زماني بي سامان و پرآشوب فرا مي رسد كه در آن زمان مردم جز با كتاب هاي شما انس نگيرند. [8].

گفتار شيخ مفيد و محمد بن طلحه ي شافعي درباره ي امام صادق عليه السلام

شيخ مفيد - عليه الرحمه - مي نويسد: امام صادق (ع) در ميان برادران خود به امامت منصوب بود و از علوم آن حضرت آن چنان نقل و پخش كرده اند كه احاديث آن حضرت، توشه ي راه كاروانيان و مسافران بود و نام وي در هر شهر و ديار زبانزد عام و خاص بود. محدثين احاديث فراوان از او حديث نقل كرده اند، به طوري كه از ديگر حضرات نقل كرده اند و شمار اصحاب حديثي كه نام راويان ثقه ي آن بزرگوار را جمع كرده اند به چهار هزار نفر مي رسد [17].

محمد بن طلحه ي شافعي

نيز كه از بزرگان علماي عامه است مي گويد: جعفر بن محمد از بزرگان اهل بيت و سادات آنها بود. وي دانش هاي بسيار داشت و بي شمار عبادت ها مي كرد و غالب اوقاتش را به عبادت مشغول بود.

[صفحه 209]

گروهي از بزرگان دين و پيشوايان اسلام از علوم او بهره مند شده اند، مانند: يحيي بن سعيد انصاري، ابن جريح، مالك بن انس، سفيان ثوري [10] و ابن عيينه (شعبه)، ايوب سجستاني [11] - كه اقتباس از دانش او را براي خود شرافت و منقبت مي دانست. [12] حسن بن علي بن وشاء گويد: در مسجد كوفه نهصد شيخ را يافتم كه همه ي آنها مي گفتند جعفر بن محمد (ع) بر من حديث كرد. سيد امير علي عقيده دارد كه مكتب امام جعفر صادق در مدينه در امتداد مكتب جدش علي بن ابي طالب بوده است. [13].

دونالدسون بر اين عقيده است كه امام جعفر صادق مدرسه اي شبيه مدرسه ي سقراط داشته است. [14] ابن قتيبه، مورخ نامي درباره ي كتاب امام جعفر صادق (ع) مي نويسد: «كتاب جفر» ، كتابي است كه جعفر بن محمد (ع) درباره آن گفته: هر آنچه حاجت بشر است تا روز قيامت، در آن نوشته شده. ابو العلاي معري در اشعارش به همين معني اشاره كرده و مي گويد:

لقد عجبوا لآل البيت لما

اتاهم علمهم في جلد جفر

فمرأت المنجم و هي صغري تريه كل عامرة و قفر

از اهل بيت رسالت تعجب مي كنند كه (جعفر بن محمد) علوم آنها را در پوست بزغاله اي گرد آورده است، در حالي كه آيينه ي منجم به آن كوچكي هر آبادي و خرابي را نشان مي دهد!

منصور مي دانست كه امام صادق

بر دل هاي مردم حكومت مي كند و او در دل آنان جا كرده، اما خود به ظاهر حكومت دارد. از اين رو نمي توانست امام را بكشد و همچنين نمي توانست او را آزاد بگذارد و حضرتش را تحمل كند. او مي گفت: جعفر بن محمد استخواني است كه در گلوي خلفا گير كرده است. نه مي شود او را كشت و نه مي شود تبعيدش كرد و نه مي توان او را ناديده گرفت و تحمل كرد. [15].

آري وجود امام صادق (ع) به منزله ي استخواني بود كه در حلقوم منصور گير كرده بود كه نه مي توانست آن را بيرون كند و نه مي توانست فرو بلعد. از بررسي حالات و زندگي امام صادق و منصور چنين دريافت مي شود كه امام در مقابل منصور دو حالت داشت:

1) گاهي با منصور با تندي برخورد مي كرد، مانند پاسخ تندش به نامه ي منصور؛ علامه اربلي [صفحه 210]

نوشته: منصور خواست حكومت امام را به دربار خود بياورد تا قدرت و نيروي معنوي او از ميان برود. لذا به امام نوشت كه اي پسر پيامبر! چرا مانند ديگران كه نزد ما مي آيند تو به منزل ما نمي آيي؟ [16] امام در پاسخ او نوشت؛ كاري نكرده ام كه مجرم باشم و براي رفع و دفع جرم پيش تو آيم و چيزي از امور آخرت نزد تو نيست كه به آن اميد، پيش تو سبقت جويم و تو در نعمتي نيستي كه من براي تهنيت و شادباش به خدمت تو رسم و مصيبت و بلايي هم برايت رخ نداده تا به تسليم پيش تو آيم. منصور مجددا نامه

نوشت كه من از اين جهت مي خواهم نزد ما بيايي كه ما را نصيحت كني و ارشاد فرمايي. امام در جواب، به دو كلمه اكتفا نمود: من اراد الدنيا لا ينصحك و من اراد الآخرة لا يصحبك. كسي كه دنيا را بخواهد تو را نصيحت نمي كند (زيرا دنيايش به خطر مي افتد) و كسي كه طالب آخرت باشد پيش تو نمي آيد.

منصور پس از خواندن نامه گفت: به خدا سوگند جعفر بن محمد مرا متوجه به يك حقيقت نموده و آن اين است كه مردمان دنيا را خوب معرفي كرده [17] و خود مرا هرگز نصيحت نمي كند و اهل آخرت هم پيش من نمي آيد و جعفر بن محمد با من چه كار دارد، در حالي كه او طالب آخرت است. منصور حلاج گويد:

رندان كه مقيمان خرابات الستند

از غمزه ي ساقي همه آشفته و مستند

برخاسته اند از سر مستي به ارادت زان رو كه در ميكده ي عشق نشستند

تا چشم به نظاره ي آن يار گشادند

از ديدن اغيار همه ديده ببستند

از نشئه ي آن يار كه از عشق قديم است از جوي حوادث همه يكباره بجستند

دست از همه آفاق فشاندند ز غيرت اي دوست بينديش كه باري ز چه رستند

از هستي خود جانب مستي بگريزند

تا خلق ندانند كه اين طايفه هستند

مانند حسين از سر كونين گذشتند

با اين همه از طعن بدانديش نرستند

منظور منصور از اين دعوت، آلوده كردن دامن مقدس امام بود، اما با پاسخي تند مواجه شد و در موارد خاصي امام غرور او را مي شكست.

مگس منصور را كلافه كرد

ربيع حاجب مي گويد: منصور نشسته بود و مگسي او را كلافه كرده بود. هر چه مگس را از

خود دور مي ساخت باز روي او مي نشست. خلاصه منصور از دست او به تنگ آمد (ضعف الطالب و المطلوب). در اين موقع به امام صادق (ع) كه در آن مجلس حضور داشت عرض كرد: يا اباعبدالله! لم خلق الله الذباب؟ خداوند براي چه اين مگس را خلق كرده است؟ امام پاسخ آگاه كننده اي به او فرمود: ليذل الجبارين؛ تا به وسيله ي آن متكبران را خار كند! سپس منصور ساكت شد. [18].

[صفحه 211]

اصل جواب خيلي مهم نيست؛ مهم شجاعت امام صادق است كه اين جمله را به خليفه ي سفاك و بي رحمي فرموده بود كه سادات را زنده زنده زير بناها دفن مي كرد! بي شك امام مقتضاي زمان و مكان را در نظر مي گرفت و سخن مي گفت. اما منصور در برابر تندي امام ملايمت نشان داد گر چه در باطن ناراحت بود و به كينه ي او افزوده مي شد.

گاهي نيز امام در مقابل تندي منصور نرمي و ملايمت نشان مي داد و اين وقتي بود كه منصور حالت خشم و غضب داشت. ربيع، حاجب منصور گويد: منصور مأموري سوي امام صادق (ع) فرستاد كه او را بياورند تا در مورد سعايت هايي كه از او شده بود پرس و جو كند. همين كه به دربار منصور رسيد، نگهبان در را باز كرد و گفت: پسر پيامبر! از سطوت اين شقي به خدا پناه مي برم! من خشم او را بر شما شديد ديده ام.

امام فرمود: من از خدا سپري دارم، نترس. وقتي امام وارد شد منصور شروع كرد از فضايل رسول الله و علي و موسي و هارون و امام - عليه السلام - برشمردن.

سپس گفت: تو مي داني كه درباره ي تو چه ها مي گويند و احمق هاي حجاز درباره ي تو چه گمان هاي باطل دارند و مردم تو را حبر دهر و ناموس دنيا مي پندارند و حجت خدا و ترجمان پروردگار و خزينه ي علم او مي دانند و گويند ميزان عدل خدا و چراغ هدايت او شما اهل بيت هستيد و خداوند عمل بندگان را بدون معرفت شما قبول ندارد و … تا آنجا كه امام را به قتل تهديد كرد.

منصور از گفتار امام عليه السلام منقلب شد

امام در جواب، ملايمت و حلم نشان داد و فرمود:

درباره ي ارحام خود و آناني كه بايد حرمت آنها را رعايت كني سخن اشخاصي را كه بهشت بر آنان حرام است و محلشان دوزخ است قبول نكن. سخن چيني هميشه دليل بر دروغ است و سخن چين، اهل بهتان و افتراست و در فريفتن مردم با ابليس شريك است. خداوند فرموده: اي مردمي كه ايمان آورده ايد «ان جائكم فاسق بنبأ فتبينوا ان تصيبوا قوما بجهالة فتصبحوا علي ما فعلتم نادمين» [19]؛اگر فاسقي براي شما خبري آورد تحقيق كنيد. مبادا ندانسته مردمي را آزار دهيد سپس از عمل خود پشيمان شويد.

[صفحه 212]

ما از اعوان و انصار تو بوده ايم و اركان كشور تو هستيم. آن قدر كه تو به معروف و نيكي امر مي نمايي و در ميان رعيت احكام قرآن را اجرا مي كني، با اطاعت خود از خدا، دماغ شيطان را به خاك مي مالي. با اطلاعاتي كه از آداب الهي داري بر تو لازم مي گردد كه تو به ارحام خود كه از تو بريده اند نزديك شوي و به كساني كه تو را محروم كرده اند نيكي و محبت كني و

از كسي كه به تو ظلم كرده بگذري. معناي صله ي رحم آن نيست كه موقعي كه صله ي رحم كني كه هنوز از تو نبريده اند بلكه آن است كه به ارحام خود كه از تو بريده اند نزديك شوي و با ملايمت، از ايشان دلجويي كني. در اين صورت است كه خداوند عمر تو را زياد مي كند و حساب تو را در قيامت سبك مي سازد.

در اين موقع منصور منقلب شد و گفت: قد صفحت عنك لقدرك و تجاوزت عنك لصدقك فحدثني عن نفسك بحديث اتعظ به و يكون لي زاجر صدق عن الموبقات؛ به قدر و منزلتي كه داري و به جهت صداقتت از تو گذشتم. حالا از خود حديثي بگو كه پند بگيرم و از كارهايي كه وسيله ي انحراف و هلاك است مرا باز دارد. [20] امام او را به حلم و بردباري توصيه كرد و فرمود: عليك بالحلم فانه ركن العلم و املك نفسك عند اسباب القدرة؛ بردبار باش كه آن پايه ي دانش است و علم بي حلم پايه و استقامت ندارد و در هنگام قدرت، بر نفس خود مالك باش و او را افسار كن.

صغير اصفهاني چه عالي سروده است:

از غبار خودنمايي ها عمل را پاك كن دانه تا حاصل دهد پنهان به زير خاك كن تا جمال شاهد مقصودت آيد در نظر

زنگ غفلت پاك از آيينه ي ادراك كن از سبك روحي كند شبنم سوي گردون سفر

بهر معراج حقيقت خويش را چالاك كن خاطرات را تا فرحناكي شود حاصل صغير

رفع اندوه و ملال از خاطر غمناك كن

اعجاز امام صادق عليه السلام درباره ي رُفَيْد

رُفَيْد مي گويد: من غلام يزيد بن عمر بن هبيره بودم. روزي مورد غضب مولايم واقع شدم

و به كشتنم سوگند ياد كرد. من از او گريختم و به امام صادق (ع) پناهنده شدم و حال خود را براي حضرت بيان كردم و امام به من فرمود: برو سلام مرا به او برسان و بگو من غلام تو رُفَيْد را پناه دادم. به او آسيبي مرسان. به حضرت عرض كردم: قربانت گردم! او اهل شام است و عقيده ي پليدي دارد. فرمود: به آنچه به تو گفتم عمل كن. من راه شام را در پيش گرفتم و به بياباني [صفحه 213]

رسيدم. مرد عربي به من رو آورد و گفت: كجا مي روي؟ من چهره ي مردي را مي بينم كه كشته مي شود. آن گاه گفت: دستت را بيرون بياور. چون بيرون آوردم گفت: دست مردي است كه كشته مي شود. سپس گفت: پايت را نشان بده. پايم را بيرون آوردم. گفت: پاي مردي است كه كشته مي شود. سپس گفت: تنت را نشان بده. چون تنم را ديد گفت: علائم مرگ در آن است. آن گاه گفت: زبانت را بيرون آر. چون زبانم را بيرون آوردم گفت: برو كه باكي نداري، زيرا زبانت پيغامي دارد كه اگر به كوه هاي استوار رساني مطيع تو باشند.

آمدم تا به خانه ي هُبَيْرَة رسيدم و اجازه خواستم. چون وارد شدم گفت: اي خيانتكار! با پاي خود نزد من آمده اي! اي غلام! زود بساط قتل را پهن كن و شمشير را بياور. سپس دستور داد شانه و سرم را بستند و جلاد بالاي سرم ايستاد تا گردنم را بزند. گفتم: اي امير! تو كه مرا به اجبار نياوردي بلكه من به اختيار خود پيش تو آمده ام. پيامي دارم كه

مي خواهم به تو باز گويم و سپس خود داني. گفت: بگو. گفتم: مجلس بايد خلوت شود. حاضران را بيرون كرد. گفتم جعفر بن محمد مي گويد: من غلام تو رُفَيْد را پناه دادم. با خشم خود به او آسيبي مرسان. گفت: تو را به خدا جعفر بن محمد به تو چنين گفته و به من سلام رسانيده؟! من برايش سوگند ياد كردم. او سه بار سخنش را تكرار كرد و من جواب گفتم.

سپس شانه هاي مرا باز كرد و گفت: من به اين قناعت نمي كنم و از تو خرسند نمي شوم جز آنكه همان كار را با من بكني. گفتم: دست من به اين كار دراز نمي شود و وجدانم به آن اجازه نمي دهد. گفت: به خدا كه من جز به آن قانع نمي شوم. لذا من شانه هاي او را بستم و بازش كردم. سپس او مهر خود را به من داد و گفت: تو اختياردار كارهاي من هستي و هر گونه خواهي عمل كن. [21].

داوود رقي، طلاهاي شمش و اعجاز امام عليه السلام

داوود رقي گويد: امام صادق مرا ديد و فرمود: چه شده كه رنگت را متغير مي بينم؟ گفتم: قرض كمرشكني كه دارم آن را تغيير داده و حال تصميم گرفته ام به هند سفر كنم و پيش پدرم بروم. امام فرمود: هر وقت خواستي بروي برو. گفتم: از خطرهاي دريا مي توانم خلاص شوم و به وطن برگردم؟ امام فرمود: داوود! آن خدايي كه در خشكي حافظ توست در دريا هم حافظ توست. داوود! اگر ما نبوديم، نهرها جاري نمي شد و ميوه ها نمي رسيد و درخت ها سبز نمي گشت. [22].

داوود گويد: من سوار كشتي شدم و سير

كردم تا به ساحل رسيدم؛ همان جايي كه خدا خواسته بود كشتي آنجا رود. پس از صد و بيست روز از كشتي خارج شدم. روز جمعه بود و قبل از وقت نماز كه آسمان را ابر گرفته بود. ناگاه نوري از كرانه ي آسمان تا روي زمين ظاهر شد و صدايي آهسته [صفحه 214]

به گوشم رسيد كه: اي داوود رقي! زمان اداي دين تو است. سر بلند كن و متوجه خدا باش كه سالم ماندي. گويد: سر بلند كردم و ندايي به من رسيد كه برو پشت آن تپه ي سرخ. چون به آنجا رفتم صفحه هايي از طلاي سرخ يافتم كه يك طرفش صاف و يك طرف ديگرش با اين آيه مخلوط بود: «هذا عطاؤنا فامنن او امسك بغير حساب» [23]؛ اين عطاي ماست. پس تو هم به هر كه خواهي عطا كن يا براي خود نگاه دار و حسابي بر تو نيست.

داوود گويد: طلاها را برداشتم و در حالي كه ارزش و قيمت آنها به شمار نمي آمد آنها را محفوظ به مدينه بردم. در مدينه خدمت امام صادق شرفياب شدم. امام به من فرمود: داوود! عطاي من به تو همان نوري بود كه بر تو درخشيد نه آن طلاها، ولكن آنها براي تو گوارا باد! عطايي است از پروردگار كريم. پس خدا را حمد و ثنا كن.

داوود گويد: از مُعَتِّب خادم پرسيدم كه حضرت در آن وقت كه من از كشتي بيرون آمدم چه مي كرد؟ گفت: آن وقت كه تو مي گويي به تدريس و حديث خواندن بر يارانش از جمله خُثَيْمَة، حمران عبدالأعلي مشغول بود و آنچه تو مي گويي و ديده بودي

همان ها را براي آنان بيان مي كرد و چون وقت نماز شد حضرت برخاست و با ايشان نماز گزارد.

داوود گفت: اين را از آن جماعت نيز سؤال كردم و آنان نيز همين مطالب را برايم نقل كردند. [24].

امام عليه السلام از گناه مخفي جارودي خبر مي دهد

هارون بن رِئَاب گويد: برادري داشتم كه جارودي [25] مذهب بود. يك روز بر حضرت وارد شدم. فرمود برادرت كه جارودي است چگونه است. گفتم: او نزد قاضي و نزد همسايگان پسنديده و مرضي است و در همه حالات خود عيبي ندارد مگر اينكه به ولايت شما اقرار ندارد.

فرمود: چه چيز در اين كار مانع است. گفتم: گمانش اين است كه اين از ورع و پرهيزكاري و خداترسي اوست. فرمود: كجا بود ورع او در شب نهر بلخ؟

راوي گويد: بر برادرم وارد شدم و به او گفتم: مادرت به عزايت بنشيند! قصه ي شب نهر بلخ چه بوده است؟ ماجراي گفت و گو با حضرت صادق را براي او نقل كردم. برادرم گفت: آيا حضرت صادق (ع) تو را از اين اسرار با خبر كرد!؟ گفتم: بلي گفت: شهادت مي دهم كه او حجت خداوند است. پرسيدم: قصه ي شب نهر بلخ چيست؟ گفت: از پشت نهر بلخ مي آمدم. با مردي رفيق راه شدم كه همراه او كنيزي بود آوازه خوان. آن مرد گفت: هوا سرد است. يا تو آتشي براي ما مهيا كن و من از وسائل نگهباني كنم يا من به طلب وسيله ي آتش مي روم و تو

[صفحه 215]

وسائل ما را حفظ كن. من گفتم: من نگهباني مي كنم و تو براي تهيه ي وسيله ي آتش برو. او رفت و من برخاستم و با آن كنيزك زنا

كردم. به خدا سوگند نه كنيز اين سر را براي كسي فاش كرده و نه من به احدي گفته ام و جز خدا كسي از آن آگاه نبود. سپس وحشتي بر برادرم عارض شد.

سال بعد همراه او پيش امام صادق رفتيم و بيرون نيامديم مگر آنكه او به امامت امام صادق و اجداد او اعتقاد كامل يافت. عندليب گويد:

دل چو آيينه اگر پاك و مصفا باشد

رخ دلدار در آن آيينه پيدا باشد

نيست از كوي وفا ميل بهشتم كه به من پايه ديوار دلم سايه ي طوبا باشد

گفته بودي كه به شمشير غمت خواهم كشت بكش اي جان كه مرا عين تمنا باشد

درد بيمار محبت به دوا به نشود

گر طبيب سر بالينش مسيحا باشد

هركه بيند رخ تو محو تماشا گردد

رخ خوب تو مگر دفتر مانا [26] باشد

عندليبا همه مرغان به نوا آمده اند

مگر آن گل به چمن گرم تماشا باشد

موضع امام صادق عليه السلام در برابر بدعت صوفيگري

در زمان امام صادق (ع) فرقه هاي گوناگوني چون كيسانيه، زنديه، غلات و زنادقه به رهبري ابن ابي العوجا [27] و دهريون پديد آمده بود. يكي از آن فرقه هاي منحرف كه بيشتر سر و صدا به راه انداخته بود فرقه ي صوفيه بود و ابوهاشم كوفي كه شامي اصل بود و به گفته ي صاحب طرائق الحقايق، مؤسس آن فرقه به حساب مي آيد، از معاصرين امام صادق (ع) بوده. [28] از امام هادي و امام حسن عسكري از حال ابوهاشم سؤال كردند. فرمودند: انه فاسد العقيدة جدا و هو الذي ابتدع مذهبا يقال له التصوف و جعله مفرا لعقيدة الخبيثة؛ او جدا فاسد العقيده است و به بدعت مذهبي اختراع كرده كه تصوف ناميده مي شود و آن را راه فرار

به سوي عقيده ي ناپاك خود قرار داده. [29].

سفيان ثوري كه از بنيانگذاران تصوف به شمار مي رود، روزي ديد كه امام صادق (ع) لباس [صفحه 216]

سفيدي بر تن دارد. به اعتراض گفت: اين لباس سزاوار تو نيست. تو نبايد خود را به زيورهاي دنيا آلوده سازي!

امام فرمود: به سخنم گوش كن كه از براي دنيا و آخرت تو مفيد است؛ اگر به راستي اشتباه كرده اي و نظر اسلام را درباره ي اين موضوع نمي داني، سخن من براي تو بسيار سودمند خواهد بود، اما اگر منظورت اين است كه در اسلام بدعتي ايجاد كني و حقايق را منحرف و وارونه سازي، آن مطلبي ديگر است و اين سخنان به كار تو نخواهد آمد. ممكن است وضع ساده و فقيرانه ي رسول خدا و اصحاب آن حضرت را در زمان خودشان در نظر خود مجسم سازي و فكر كني كه آن يك نوع تكليف و وظيفه براي همه ي مسلمانان تا روز قيامت بوده و هست و خواهد بود! اما من تو را آگاه مي سازم كه رسول الله در زماني زندگي مي كرد كه فقر و سختي و تنگدستي مستولي و حاكم بود و عموم مردم از داشتن لوازم ضروري زندگي محروم بودند. وضع خاص زندگي رسول اكرم به وضع عمومي آن روزگار مربوط بود. اما اگر در عصري وسائل زندگي فراهم شد، سزاوارترين مردم براي بهره برداري از نعمت هاي الهي نيكان و صالحانند نه فاسقان، و مسلمانند نه كافران. اي سفيان!تو چه چيزي را بر من عيب شمردي؟! به خدا قسم مرا كه مي بيني از نعمت ها استفاده مي كنم، از زماني كه به حد بلوغ رسيده ام شب

و روز بر من نمي گذرد مگر آنكه مراقبم كه اگر حقي در مالم پيدا شد فورا آن را به صاحبش برسانم.

سفيان از پاسخ عاجز ماند و محضر امام را ترك گفت و به هم مسلكان خود پيوست و ماجرا را به آنها بازگفت. آنها تصميم گرفتند دسته جمعي با امام بحث كنند. گروهي به اتفاق آمدند و گفتند كه رفيق ما نتوانسته دلايل خود را به خوبي بگويد. اكنون ما آمده ايم با دلايل روشن خود، تو را محكوم كنيم.

امام دلايل آنها را پرسيد. آنها آياتي از قرآن به عنوان دليل مدعاي خود آوردند كه امام پاسخ همه ي آنها را داد و سپس دلايلي از قرآن و حديث برخلاف ادعاي صوفيان اقامه نمود كه صوفيان از پاسخ آن عاجز ماندند. من تفصيل اين مذاكره را در جلد چهارم ستاره هاي فضيلت (صفحه ي 287) آورده ام. همچنين در آن كتاب، بخشي به شرح خرافات صوفيگري اختصاص يافته است.

موضع امام صادق عليه السلام در مقابل سياه جامگان

قيام ها پشت سر هم در سلطنت بني اميه ادامه داشت و سرانجام با انقلاب بزرگ سياه جامگان به اوج رسيد و آن يك جنبش عمومي از بطن جامعه برخاسته بود و هدف آن ريشه كن كردن سلطنت فاسد امويان بود.

آري اين نهضت، پيش از قيام ابومسلم و ظهور بني عباس شكل گرفته بود و سرآغاز آن سال 61 و پس از شهادت حسين (ع) بود. بلكه مي توان گفت مبدأ آن از شهادت فاطمه ي [صفحه 217]

زهرا (ع) شكل گرفت و آل علي (ع) از حسني و حسيني و موسوي در رأس آن بودند. به طوري كه نويسنده ي مسيحي، جرج جرداق مي نويسد: و كان اسم علي بن ابي طالب هو العَلَم

الذي التف حوله الثائرون؛ نام علي، درفشي بود كه انقلابيون همواره گرد آن جمع مي شدند. عباسيان در ميان امت اسلامي موقعيتي نداشتند و خودشان هم به اين واقعيت يقين داشتند. از اين رو به بهانه ي طرفداري از علويان و پشت نقاب خاندان علي و خونخواهي حسين (ع) پنهان مي شدند و نه تنها از خون حسين - عليه السلام - استفاده مي كردند، بلكه از خون هر انقلابي اهل بيت مانند زيد بن علي و يحيي بن زيد نيز حداكثر استفاده را مي كردند.

نهضت بني عباس از كوفه شروع شد

امام صادق از ماهيت انقلاب و انگيزه ي انقلابيون اطلاع كامل داشت و مي دانست كه جز رسيدن به رياست و سلطه جويي هدفي ندارد. آنها با دين اسلام فرسنگ ها فاصله دارند. از اين رو امام از آنان دور بود و اگر رايحه ي دين استشمام مي شد امام قطعا از حركت آنان حمايت مي كرد.

نهضت عباسيان از كوفه آغاز شد و حتي مركز خلافت آنان قبل از انتقال به بغداد - كه با دستور منصور دوانقي ساخته و تأسيس شد - كوفه بود و سپس به شهر انبار منتقل شد و مردم آن را به «الرضا به آل محمد» مي خواندند. مي گفتند ما به يكي از اولاد پيامبر راضي مي شويم. ابراهيم امام اولين رهبر عباسيان بود و پس از كشته شدن او در سال 129 برادرش علي بن محمد، معروف به سفاح را به جاي او گذاشتند. ابراهيم بيشتر به ايرانيان و از قوم عرب به يماني ها و قحطاني ها اعتماد داشت.

ابومسلم طراح نهضت در ايران، گرچه از طرف ابراهيم عمل مي كرد ليكن مدعي بود از جانب امام اهل بيت كه

هنوز مشخص و منصوب نشده، فعاليت مي كند و همچنين ابوسلمه ي خلال و سليمان بن كثير كه از ايران بودند چنين ادعايي داشتند و همين سرداران ايراني بودند كه با ششصد هزار نيرو شام را فتح كرده و به سلطنت اموي خاتمه دادند.

چرا امام عليه السلام به نامه هاي سرداران ايراني جواب نداد

شايد برخي، از برخورد امام با نامه هاي انقلابيون ناراحت شوند كه چرا امام نامه هاي آنان را سوزانده يا بي جواب گذاشته است كه اين، به ضرر اسلام تمام شده؛ اگر امام به آنان جواب مثبت مي داد و رهبري را قبول مي كرد ماجرا به نفع اسلام تمام مي شد.

اما بايد توجه داشت كه قضاوت صحيح درباره ي اين نامه به دو مقدمه نياز دارد:

الف: توجه به زمان اين نامه ها كه بر فرض كه امام جواب مثبت مي داد آيا موفقيت تضمين مي شد يا بر ضد اسلام و مسلمين بود و خون مسلمانان و جان امام در خطر بود.

ب: توجه به اينكه آيا نويسندگان نامه ها از نظر ديانت و ايمان و اعتقاد و خصايص انساني [صفحه 218]

مورد قبول خدا و رسول و اسلام بوده اند يا افرادي گناهكار و خونخوار بودند؟!

با نظر به مقدمه و پرسش اول، اگر توفيق حاصل مي شد و قدرت و رهبريت به امام منتقل مي شد، آيا با اين افراد تشكيل حكومت اسلامي به معناي حقيقي و واقعي امكان داشت يا ناممكن بود؛ زيرا اين افراد، سلطه جو و رياست طلب و خون آشام بودند و آبروي اسلام و امام صادق را مي بردند و اعتقاد مسلمانان حقيقي را هم از آنان مي گرفتند.

نيز بايد توجه داشت كه نامه ها پس از تسلط كامل بني عباس بر اريكه ي سلطنت نوشته شده

بود؛ يعني با علي بن محمد سفاح بيعت شده بود و از طرفي هر دو سردار ايراني (ابو سلمه ي خلال و سليمان بن كثير) فهميده بودند كه موقعيت آنها رو به ضعف نهاده، از اين رو براي حفظ جان خود پناهگاهي مي جستند؛ زيرا چهار ماه بعد از بيعت، سفاح بن ابومسلم دستور داد ابوسلمه ي خلال [30] را از بين ببرد.

به علاوه نامه ي ابومسلم هم تقريبا در چنين زماني بود. او هم هميشه از سرنوشت خطرناك خود نگران بود و منصور دوانقي در سال 136، يعني چهار سال بعد از قتل ابوسلمه دستور قتل او را صادر كرد و ابومسلم در مراجعت از مكه كشته شد. [31].

پس بنابر مقدمه ي اول معقول نبود امام نامه ها را قبول كنند، چون وقت گذشته بود و بني عباس در قدرت كامل بودند.

اما با توجه به مقدمه دوم، نامه نويسان كساني بودند كه براي به قدرت رساندن ديگران، ششصد هزار نفس انساني را معدوم كرده بودند و كسي كه به نفع ديگري آن هم شخصي فاسق، خون مردم را بريزد هرگز در او آثار ايمان نخواهد بود.

شرايط قيام فراهم نبود

امام به اشخاصي كه اعتراض مي كردند كه چرا به آن نامه ها جواب مثبت نداديد فرمود: اين افراد، مردان ما نيستند؛ ليس الزمان زماننا و ليس الرجال رجالنا؛ [32] زمان قيام ما نيست و اين مردها

[صفحه 219]

هم مردان ما نيستند. زيرا همه، سركرده هاي كيانيه بودند و علاوه بر اين، افراد كافر و فاسق و فريب خورده ي بني عباس بودند و امام شعر كميت بن زياد را خواندند كه بسيار بجا بود:

ايا موقدا نارا لغيرك ضوئه و يا حاطبا في غير حبلك تحطب اي

آتش افروزي كه ديگران از نور آن فايده مي برند و اي جمع كننده ي هيزمي كه به روي ريسمان ديگري مي گذاري و ثمره ي كار به دست تو نمي رسد.

اگر انقلاب سياه جامگان، انقلاب اسلامي بود حتما امام صادق (ع) از آنان حمايت مي كرد.

ابوبكر خضرمي مي گويد: من و ابان بن تغلب خدمت امام صادق (ع) رسيديم و اين در حالي بود كه پرچم هاي سياه در خراسان در اوج بود. عرض كرديم: اوضاع را چگونه مي بينيد؟

فرمود: اجلسوا في بيوتكم فاذا رأيتمونا قد اجتمعنا علي رجل فانهدوا الينا بالسلاح؛ در خانه هاي خود بنشينيد و هر وقت ديديد ما به دور مردي گرد آمده ايم با سلاح به سوي ما بشتابيد. [33]

امام صادق (ع) قبل از استقرار حكومت بني عباس از تشكيل و ترتيب آن، به سلمة بن خلال خبر مي داد و اين در حالي بود كه لشكر خراسان نرسيده بود. خلال، پذيرش رهبري را به امام پيشنهاد كرد. امام صادق امتناع كرد و گفت:

ابراهيم امام از شام به عراق - يعني كوفه - نمي رسد و امر خلافت به برادرانش مي رسد. اول، برادر كوچك، سپس برادر بزرگ - منصور - و در اولاد منصور باقي مي ماند و ابومسلم هم به مقصود نمي رسد. وقتي قشون ايران رسيد باز هم پيشنهاد را تكرار كرد اما امام باز قبول نكرد و فرمود: جواب همان است كه رو به رو به خودت گفتم و امر، همان طور كه امام فرموده بود محقق شد. ابراهيم امام گرفتار و محبوس شد و به قتل رسيد و خلافت به سفاح رسيد. [34]

بنا به مضمون اين روايت، امام صادق

(ع) آينده را مانند آينه مي بيند. لذا كاملا طبيعي بود كه نامه هاي سرداران را پاره كند يا بسوزاند و پيشنهاد آنان را نپذيرد.

قيام ها بر ضد بني اميه در زمان امام صادق عليه السلام و قيام زيد بن علي عليهما السلام

به طوري كه گذشت امام صادق در سال 114 هجري به امامت نائل آمد و قيام ها بر ضد بني اميه شدت گرفت. از جمله ي آنها قيام زيد بن علي (ع) بود. علت خروج او بنا بر نقل مفيد - عليه الرحمه-

[صفحه 220]

علاوه بر خونخواهي سيدالشهدا اهانت هشام بن علدالملك به آن بزرگ مرد بوده و اين به وقتي بود كه زيد به مجلس هشام وارد شد و با دستور هشام مجلس از اوباش پر شده بود. براي زيد بن علي جاي نشستن در كنار هشام باقي نمانده بود و او وقتي چنين ديد، ايستاد و شروع كرد به موعظه كردن هشام. هشام با ناراحتي گفت، تو آن كسي كه خود را شايسته خلافت مي داني در حالي كه فرزند كنيزي. زيد گفت: من كسي را بالاتر از پيامبران نمي دانم. اگر كنيز زادگي پيش خدا نقص بود اسماعيل به پيامبري مبعوث نمي شد زيرا مادرش هاجر كنيز بود. از تو مي پرسم اي هشام! نبوت بالاتر است يا خلافت؟ از اين گذشته رتبه ي ما با پيامبر بالا رفته يا با علي و فاطمه. هشام با ناراحتي از مجلس برخاست و با كنايه دستور قتل او را داد.

زيد [35] از مجلس بيرون آمد، در حالي كه اين جمله را زمزمه مي كرد: هر ملتي از حرارت شمشير بترسد بايد به خواري و ذلت تن بدهد. وقتي اين جمله به گوش هشام رسيد گفت: اين خانواده هرگز نابود نمي شود. پس از مدتي هشام،

زيد را متهم كرد كه مالي از خالد بن عبدالله قسري، امير سابق كوفه به عنوان امانت نزد او است. لذا زيد را به نزد يوسف بن عمر، امير كوفه فرستاد. زيد در پيش او سوگند ياد كرد كه مالي از حاكم سابق نزد او نبوده و يوسف او را آزاد كرد. زيد خواست به مدينه بازگردد كه مردم كوفه او را بازگرداندند كه تو صد هزار شمششيرزن در اين شهر طرفدار داري و در حالي كه از آنان مطمئن نبود و آنها را به بي وفايي متهم مي كرد سرانجام به اجبار برگشت. زيد مدت پنج ماه در كوفه و بصره بود. جمع كثيري پيرامون او جمع شدند. نهضت زيد به شيعه اختصاص نداشت و او در نهضت خود همه ي فرق اسلامي را دعوت مي كرد و هر كه به تشكيلات بني اميه بدبين بود از سني [36] و شيعي و معتزلي و … با او همراه بود. [37].

بعد از حادثه كربلا نخستين شهيد آل هاشم، زيد بود

قيام زيد در زمان خلافت هشام بن عبدالملك (125 - 106 هجري) و روز دوشنبه 28 صفر سال 121 اتفاق افتاد. او در آن وقت 42 سال داشت. [38] جاسوسان هشام از جايگاه زيد با خبر شدند و دو نفر از نزديكان او را كشتند و اين سبب شد زيد قبل از موعد خروج كند و به همين [صفحه 221]

سبب از لشكر 40 هزار نفري تنها عده ي كمي در بيرون شهر كوفه حضور يافتند. به گفته ي ابوالفرج در مقاتل الطالبيين، 280 نفر آمدند؛ بلاذري 150 نفرگفته؛ [39] تنها حمدالله مستوفي 300 نفر گفته است. [40].

خلاصه تاريخ تكرار شد و خيانت اهل عراق و كوفه بار ديگر

سبب شد يكي از فرزندان پيامبر در سرزمين عراق مظلومانه به شهادت برسد.

هندو شاه نخجواني مي نويسد:

وقتي آتش جنگ اوج گرفت لشكر زيد متفرق شدند و او با گروهي اندك مقاومت كرد و نبرد عظيمي درگرفت، ناگاه تيري به پيشاني او درآمد و كارش را تمام كرد. يارانش پيكر او را دفن كردند و روي مزار او آب بستند تا قبر او پيدا نشود. دشمنان با جاسوسي يك نفر از محل دفن آگاه شدند [41] و او را درآورده در كناسه ي كوفه به دار آويختند. مدني بر فراز چوبه ي دار بود. بعد او را پايين آورده، آتش زدند و خاكسترش را در فرات ريختند. [42].

هشام دستور داد سر بريده ي زيد را در دروازه ي شام بر بلندي نصب كردند و پس از مدتي به مدينه فرستادند و والي مدينه آن را نزديك قبر پيامبر نصب كرد. اما اين عمل خشم مردم مدينه را برانگيخت. والي مدينه به وحشت افتاد و به دستور هشام سر مبارك را به مصر فرستاد و در مسجد جامع مصر نصب شد. مردم مصر شبانه آن را دزديدند و با احترام در مسجدي به نام «محرس الحصني» دفن كردند. [43].

شهادت زيد، امام صادق عليه السلام را دگرگون كرد

شهادت زيد بن علي در همه ي بلاد اسلامي تأثير عميقي گذاشت و بيش از همه اهل بيت و امام صادق متأثر شدند.

حمزة بن حمران مي گويد: به خدمت امام صادق رسيدم. امام از من پرسيد: حمزه از كجا مي آيي؟ عرض كردم. از كوفه. امام تا نام كوفه را شنيد به شدت گريه كرد، به طوري كه محاسنش از اشك چشمش تر شد. گفتم: پسر پيامبر! چرا گريه كردي؟

امام فرمود: عمويم زيد

را به يادم انداختي. مصيبت هاي او به يادم آمد. بعد امام جريان شهادت و حوادث رقت بار او را براي حمزه شرح داد و قاتلين او را لعنت كرد. [44].

تأثر امام صادق و تأييد زيد عليهما السلام

فضل بن يسار گويد:

بعد از شهادت زيد براي ملاقات امام صادق به مقصد مدينه حركت كردم و خدمت امام شرفياب شدم. تصميم گرفتم حضرت را از شهادت زيد خبر ندهم، چون مي دانستم اين مصيبت بر او بسيار سخت است. اما وقتي وارد شدم امام ماجراي كوفه را از من [صفحه 222]

پرسيد. گفت: فضل! عمويم در چه حال بود؟!

فضل گويد: اشك چشم مرا مهلت نداد و بي اختيار صدايم به گريه بلند شد.

امام فرمود: او را كشتند؟ گفتم: بلي او را كشتند. امام به شدت گريه كرد. قطرات درشت اشكش مانند دانه هاي در به رخسارش سرازير بود. سپس فرمود: فضل! تو هم با عمويم در جنگ با شاميان بودي؟

گفتم: آري من هم همراه عمويتان بودم. فرمود: چند نفر از دشمن را كشتي؟ گفتم: شش نفر. فرمود: مثل آن كه در مباح بودن خون آنها شك داري. گفتم: اگر شك داشتم هرگز نمي كشتم. همين كه مطلب به اينجا رسيد امام فرمود: خداوند مرا در اين خون ها شريك گرداند. به خدا قسم عمويم و همرزمانش راه شهيدان حق را پيمودند و به راه علي و اصحابش قدم نهادند. [45].

وقتي نامه ي خبر شهادت زيد به امام صادق رسيد امام استرجاع نمود و فرمود: عندالله احتسب عمي؛ عمويم در پيش خدا خوب حسابي باز كرد. او عمويي نيكو بود. همانا عمويم سبب عزت دنيا و آخرت ما بود. به خدا قسم به مقام شهادت نائل شد و همرزمان او مانند

شهيداني اند كه در ركاب رسول الله و علي و حسن و حسين به شهادت رسيده اند. [46].

در اين معنا روايات بسيار است و از آنها بر مي آيد كه نهضت زيد مورد تأييد امام صادق بوده و بازماندگان شهيدان را نيز ياري مي كرده.

چنانچه عبدالرحمان بن سيابه از طرف امام صادق پول ها را دريافت كرد و مستمرا ميان خانواده هاي شهدايي كه در قيام عمويش زيد به شهادت رسيده بودند تقسيم مي كرد. گويد: من اين كار را انجام مي دادم و سهم عبدالله بن فضل بن يسار چهار دينار شد. [47].

چند پرسش درباره ي زيد عليه السلام

1- آيا قيام زيد به اذن امام بود؟

2- آيا زيد دعوي امامت داشت؟

3- آيا زيد از مردم براي خود بيعت گرفت؟

4- روايات در انتقاد از زيد چه معني دارد؟

پاسخ به پرسش اول

با توجه به روايات ياد شده كه امام صادق شخصيت عمويش را الهي و شهداي نهضت او را مانند شهيدان بدر و كربلا معرفي كرده، استفاده مي شود كه قيام زيد موافق ميل امام بوده است و روايات ديگري هست كه به اذن امام صراحت دارند.

[صفحه 223]

امام رضا (ع) در جواب مأمون فرمود:

حدثني ابي، موسي بن جعفر انه سمع اباه جعفر بن محمد بن علي يقول … لقد استشارني زيد في خروجه فقلت يا عم ان رضيت ان تكون المقتول (المصلوب) بالكناسة فشأنك فلما ولي قال جعفر بن محمد ويل لمن سمع وايه و لم يجبه؛

پدرم موسي بن جعفر (ع) نقل كرد كه او از پدرش جعفر بن محمد شنيد: خدا رحمت كند عمويم زيد را كه براي قيامش با من مشورت كرد. من به او گفتم: اي عمو! اگر دوست داري و راضي هستي كشته شوي و از چوبه ي دار كناسه آويخته باشي، پس راه تو همين است و اختيار با خود شماست و موقعي كه زيد از نزد امام صادق مي رفت، حضرت فرمود: واي به حال كسي كه نداي او را بشنود و ياريش نكند. [48].

مدارك و اخبار در اين مضمون بسيار است.

پاسخ پرسش دوم

او ابدا دعوي امامت نكرد و هر كه از او سؤال مي كرد كه آيا تو امام و پيشوايي مي گفت: نه، من از عترت پيامبرم و امام نيستم. محمد بن مسلم كه از معروف ترين و مشهورترين روات حديث است و از شاگردان امام صادق بود مي گويد: به زيد گفتم: جمعي از مردم خيال مي كنند تو امامي. زيد گفت: اين طور نيست. من امام نيستم بلكه از

عترت رسولم. گفتم: پس امام كيست؟ فرمود هفت تن از خلفا هستند كه مهدي هم از آن هفت نفر است. راوي گويد: سپس خدمت امام باقر مشرف شدم. مذاكره ي خود را با زيد بازگو كردم. امام فرمود: برادرم زيد درست گفته است. بعد از من هفت نفر امامند و مهدي آل محمد آخرينشان خواهد بود. امام گريه كرد و فرمود: گويا مي بينم بدن زيد را در كناسه دار زده اند. اي پسر مسلم!پدرم از پدرش حسين (ع) براي من روايت كرده كه رسول الله دست خود را روي بازوي من گذاشت و فرمود: مردي از نسل تو خارج مي شود كه به او زيد مي گويند. او مظلومانه كشته مي شود. چون روز قيامت فرا رسيد او و يارانش به سوي بهشت مي آيند. [49].

يحيي بن زيد گويد: از پدرم تعداد امامان معصوم را پرسيدم. گفت: امامان دوازده نفرند. چهار نفر از گذشتگان و هشت نفر از ماندگان. يحيي گويد: گفتم: پدر! اسامي آنها را به من بگو. فرمود: گذشتگان، علي بن ابي طالب، حسن، حسين و علي بن حسين - سلام الله عليهم - و باقي ماندگان، برادرم باقر و بعد از او جعفر صادق و سپس موس فرزندش. آن گاه علي فرزند وي و بعد از وي محمد فرزند او و بعد از او علي و سپس حسن و آخرين آنان مهدي است. گفتم: پدر! آيا تو از آنان نيستي؟ (يعني امام نيستي) فرمود: نه، ولكن من از عترتم. گفتم: نام آنها را از كجا آموختي؟ فرمود: عهد معهود عهد الينا رسول الله؛ عهدي است كه از رسول الله به ما رسيده. [50]

باز در اين مورد روايات بسياري است كه زيد به امامت 12 امام معصوم معتقد بود و خودش دعوي [صفحه 224]

امامت نكرده.

اما شيخ مفيد در ارشاد آورده كه بسياري از شيعيان به امامت زيد معتقد بودند و علت آن جهالت آنان بود. آنان خيال مي كردند كه هر كس با شمشير خروج كند، او امام است و چون زيد با شمشير خروج كرد و آنان را به دفاع از امام از آل محمد (ص) دعوت مي كرد، مردم عوام خيال مي كردند كه منظور او خود اوست و حال آن كه زيد چنين منظوري نداشت، چون او شايستگي برادرش محمد باقر را بيش از خود مي دانست و از وصيت آن حضرت به هنگام وفاتش به امام صادق آگاه بود. [51].

اما پاسخ پرسش سوم

زيد هرگز كسي را به سوي خود دعوت نكرد. نص بيعتي كه در تاريخ آمده چنين است كه او به «الرضا من آل محمد» دعوت مي كرد بي آنكه نام خاصي را ذكر كند و اين نوع بيعت در آن زمان معمول بود؛ يعني از كسي كه لازم بود با او بيعت كنند نام نمي بردند بلكه مردم را موظف مي كردند كه براي خشنودي آل محمد بيعت كنند. شايد اين هم يك نوع تاكتيك سياسي بود تا جان امام حقيقي را حفظ كنند.

در روايات به اين معني تصريح شده.

امام صادق مي فرمايد:

ان زيدا كان عالما و كان صدوقا و لم يدعكم الي نفسه و انما دعاكم اليَا إِلَى الرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّد و لو ظفر لوفي بما دعاكم اليه انما خرج علي سلطان مجتمع لينقضه؛

زيد عالم و راستگو بود. او شما را به سوي

خود دعوت نكرد بلكه به پسنديده اي از آل محمد دعوت كرد. اگر او پيروز مي شد، مسلما به عهد خود وفا مي كرد. همانا او بر پادشاه پر قدرت و جمعيتي كه مي خواستند او را بش كنند خروج كرده بود. [52].

در مدح و قداست قيام زيد از رسول الله و اميرالمؤمنين و امام باقر و امام صادق و امام رضا رواياتي رسيده و علماي بزرگ شيعه مانند مفيد (ره) در ارشاد و خزاز قمي در كفايةالأثر و نسابه ي عمري در المجدي و ابو داوود در رجال خود و شهيد اول در قواعد و شيخ محمد بن شيخ صاحب المعالم در شرح استبصار و علامه مجلسي در مرآة العقول و اكثر علما در قداست قيام زيد سخن گفته اند. (به جلد سوم الغدير 7 ص 72 - 69 مراجعه شود.)

اما پاسخ پرسش چهارم و توضيح روايت احول از آيت الله خويي

رواياتي است در انتقاد از زيد و آيت الله خويي - قدس الله روحه - همه ي آنها را جمع كرده كه در مجموع، نه روايت است. آيت الله خويي هشت روايت از آنها را با سند و راويان و ضعف دلالت [صفحه 225]

تضعيف كرده و تنها روايت نهم را كه احول [53] از زيد روايت كرده پذيرفته كه خلاصه ي آن اين است:

زيد او را (احول را) به ياري خود دعوت مي كند. او مي گويد: اگر پدرت سجاد يا برادرت امام باقر دعوت مي كردند مي پذيرفتم و اگر تو امام بودي قبول مي كردم و چون امام نيستي هر كه با تو آيد هلاك مي شود و تازه اگر در روي زمين امام نباشد و تو قيام كني و آن وقت كسي تو را ياري كمك كند،

مساوي است با آن كسي كه همراهيت نكرده!

زيد در جواب احول گفت: ابوجعفر! من با پدرم بر سر يك سفره مي نشستم. او پاره گوشت چرب را برايم لقمه مي كرد و اگر داغ بود برايم سرد مي كرد. حال چه طور ممكن است او در رفع گرمي آتش دوزخ بر من دلسوزي نكرده باشد؟! روش دينداري را (يعني اعتقاد به امامت برادرم محمد باقر و واجب الاطاعه بودنش را) به تو گفته و به من نگفته؟!

عرض كردم: قربانت شوم! چون از آتش دوزخ به تو دلسوزي كرده خبر نداده است زيرا مي ترسيد كه نپذيري و گرفتار دوزخ شوي. ولي به من خبر داده كه اگر بپذيرم نجات يابم و اگر نپذيرم به دوزخ رفتن من باكي بر او نباشد زيرا هرچه باشم فرزند او نيستم. پس به من فرموده بدون دستور حجت خدا، يعني برادر تو امام باقر (ع)، دست به كاري نزنم و به جنگ بني اميه نروم. سپس پرسيدم: فدايت شوم! شما افضليد يا انبيا (ع). گفت: انبيا افضلند. گفتم: يعقوب به يوسف مي گويد: پسرم! خواب خود را به برادرانت نگو زيرا به تو حسد مي برند و خيانت مي كنند چرا يعقوب به خود برادران نگفت خيانت ن كنند و اين مطلب را كتمان كرد. همين پدرت هم مسئله را از برادران كتمان كرده زيرا ترسيده كه عمل نكني. وقتي سخن به اينجا رسيد، زيد گفت: اكنون كه چنين گويي [54] به خدا سوگند، دوست شما (يعني امام صادق) در مدينه به من خبر داد كه من كشته مي شوم و در كناسه ي كوفه به دارم مي زنند و

خبر داد كه نزدش كتابي است ه كشتن و به دار رفتن من در آن نوشته شده است.

احول گويد: من به حج رفتم و گفت و گوي خود را با زيد به امام صادق عرض كردم. امام فرمود: از هر طرف راه را به روي او بستي و نگذاشتي به راهي قدم بردارد. [55].

آيت الله العظمي خويي - قدس الله روحه - درباره ي اين روايت مي فرمايد: از جهت سند قوي است جز آن كه دلالت آن به قدح و ذم زيد بسته به اين است كه بگوييم زيد جز به خودش، به وجود حجت و امامي اعتراف و اقرار نداشته است و اگر از نظر زيد، امامي واجب الاطاعه [صفحه 226]

وجود داشت پدرش به او مي گفت، و احول در جواب به او گفته كه پدرت به تو شفقت و محبت داشته، يعني تو را از مسئله ي امامت با خبر نكرده است. اين توجيه و برداشت احول از زيد كه «پدرم لقمه را براي من سرد مي كرد..» ، چه طور ممكن است فاسد و بي ربط است. چگونه ممكن است كسي همچون احول كه به مقام امامت عارف بوده اين نسبت را به امام سجاد بدهد كه حضرتش از روي دلسوزي و محبت به زيد او را از مسئله مهم امامت آگاه نساخته است؟

آيا امكان دارد امام از روي محبت مسئله امامت را از زيد پنهان كند؟ و اگر حقيقت را به وي مي گفت، آيا به راستي زيد - العياذ بالله - نمي پذيرفت كه امام بعد از امام سجاد كيست تا از معاندين مي شد؟ و اگر چنين بود چگونه ممكن است زيد

با اين عناد مورد محبت و شفقت امام باشد؟

معناي صحيح اين است كه روايت، ناظر به اين نيست بلكه مراد از روايت اين است كه چون زيد از احول ياري خواست و احول هم از شخصيت هاي مهم بود، همراهي او با زيد باعث تقويت نهضت او مي شد. لذا او از ياري كردن زيد امتناع كرد و همراهي نكردنش با زيد را چنين توجيه كرد كه خروج بايد با امام واجب الاطاعه باشد و اگر قيام كند هلاك مي شود و آن كه تخلف ورزد نجات مي يابد!

نيز بايد توجه داشت كه به دليل تقيه و موقعيت زمان، براي زيد ممكن نبود كه به احوال بفهماند قيام وي به اذن امام است زيرا اين از اسرار مگو بود. بدين جهت زيد ناچار مي شد به نحو ديگري براي احول دليل آورد و آن دليل را اين گونه بيان كرد كه: چه طور ممكن است پدرم تو را به معالم دين آگاه سازد ولي مرا از آن بي خبر بگذارد، با آن علاقه اي كه به من داشته است و در اين جمله به احول فهمانيد كه من كار خلاف مرتكب نمي شوم و من هم مي دانم كه كارها بايد به دستور امام باشد (يعني بدون دستور امام صادق نباشد).

البته زيد نمي توانست اين مطلب را فاش گويد، چون انتشار آن خطري جدي براي امام صادق بود. لكن احول از جواب زيد سر در نياورد. لذا گفت: امام به تو شفقت داشته كه به تو خبر نداده است ولي به من شفقت نداشته. پس به من گفته كه بي اذن امام خروج جايز نيست.

زيد متوجه شد كه

احول مقصود او را درك نكرده، متحير بود كه چگونه به او جواب بدهد كه با مصلحت و احتياط موافق باشد. ناچار از راه ديگري وارد شد كه او را قانع سازد. به او گفت: تو كه اين طور از وظيفه ي شرعي دم مي زني، بدان كه صاحب و مولاي تو امام صادق در مدينه به من خبر داده كه من كشته خواهم شد و در كناسه ي كوفه به دارم خواهند زد. [56] و اين جمله صراحت دارد به اينكه من از امام صادق اجازه دارم.

[صفحه 227]

روايات قدح زيد عليه السلام، از بني اميه سرچشمه گرفته

با توجه به اينكه قيام زيد بن علي كه چهره ي مقدس و پرشوري داشت و هر انسان را به خود جلب مي كرد، به طوري كه قيام پسر چهارده ساله اش يحيي در خراسان كه از قيام پدرش هم پر غوغاتر بود، دستگاه عظيم بني اميه را با تمام قدرت دچار تزلزل كرد، لذا دستگاه بني اميه با تمام قدرت در تضعيف اين نهضت مي كوشيد و نهضت آنها را غيرشرعي و غيراسلامي معرفي مي كرد و چنين وانمود مي كرد كه زيد از امام صادق اجازه ندارد يا مخالف نظر امام باقر و امام صادق حركت مي كند. بني اميه تا جايي پيش رفتند كه از قول امامان شيعه رواياتي را بر ضد زيد جعل كردند و انتشار دادند و بر سر زبان هاي مردم انداختند. سپس بني عباس براي لكه دار كردن نهضت هاي اسلامي مخصوصا قيام هاي علويان، رواياتي به نام مشاهير اصحاب ائمه جعل كردند تا مردم را از اين جنبش ها كنار بكشند و در اين عمل ناصبي ها و شيعيان جاهل كه با انزواي باقرين - عليهماالسلام - مخالف

بودند، با بني اميه و بني عباس همكاري داشتند.

گاهي در اين مورد از شيعيان و روات موثق و ياران امامان هم ياري مي جستند كه بلكه مجعولات خود را بر كرسي بنشانند. رجال حديث مخصوصا آيت الله خويي همه ي اين روايات را رد كرده و جهات ضعف آنها را روشن ساخته اند.

قيام يحيي بن زيد عليه السلام

پسران زيد چهار تن بودند و نام هاي يحيي دوازده ساله، حسين ذودمعه هفت ساله، عيسي و محمد كه پس از شهادت زيد از كوفه گريختند و به ايران آمدند.

يعقوبي مي نويسد: يحيي بن زيد به خراسان آمد و رهسپار بلخ شد و در آنجا متواري گشت و يوسف بن عمر ثقفي وضع او را به هشام گزارش داد و هشام به نصر بن سيار [57] دستور داد او را تعقيب و دستگير كند. در سرخس خوارج كه با بني اميه دشمني داشتند از يحيي استقبال كرده و پيرامون وي گرد آمدند اما يحيي آنها را قبول نكرد. [58] سرانجام به بلخ رفت و مخفيانه به فعاليت پرداخت و ياران بسياري دور خود جمع كرد. يوسف بن عمر ثقفي [59] قاتل زيد از يحيي بي نهايت [صفحه 228]

بيم داشت. لذا به والي خراسان نصر بن سيار نوشت او را دستگير نمايد. نصر نيز يحيي را زنداني كرد و در آن زمان هشام مرد و وليد دستور داد يحيي آزاد شود و به گفته ي يعقوبي از زندان گريخت. [60].

گويند: در آزادي يحيي زنجير او را آهنگري از پاي درآورد. مردم آن زنجير را از آهنگر خواستند. آهنگر به مزايده گذاشت. قيمت آن از بيست هزار درهم گذشت. آهنگر ترسيد اين خبر شايع شد و پول را از او

بگيرند لذا به همان قيمت فروخت.

يحيي تحت نظر بود و از ترس يوسف بن عمر به عراق نرفت. در خراسان ماند و صد و بيست هزار نفر به دور او جمع شدند و با او بيعت كردند. سرانجام مسلم بن اعور عامل خليفه در جوزجان [61] با يحيي جنگيد.پس از جنگ سختي در رمضان 125 ه او و يارانش كشته شدند و سر او را به دمشق بردند و پيكر او را بر دروازه ي شهر آويختند. سن يحيي هنگام شهادت از هجده تجاوز نمي كرد و در آن سال اهالي خراسان هفت روز بر يحيي سوگواري كردند و در عزاي او جامه ي سياه پوشيدند و به نقل مسعودي در آن سال مواليد مذكر را يحيي ناميدند. [62].

محمد حلبي گويد كه امام صادق فرمود: آل ابوسفيان حسين بن علي را كشتند و خداوند ملك و حكومت آنان را از بين برد. هشام زيد بن علي را كشت و خداوند حكومت او را زايل ساخت وليد نيز يحيي را كشت و خداوند در مقابل آن حكومت او را نابود كرد. [63].

عيسي پسر سوم زيد عليه السلام

كنيه ي او ابو يحيي است و ملقب به «موتم الأشبال» يعني يتيم كننده ي بچه هاي شير و سبب اين لقب اين است كه شيري با بچه هاي خود سر راه كاروان را گرفته بود و عيسي آن را كشت و بچه شيرها فرار كردند. از آن رو به اين لقب شهرت يافت. به گفته ي صاحب مقاتل الطالبيين او از امام صادق و از پدر خود زيد روايت مي كرد. بين علماي عصر احترامي بسزا داشت و سفيان ثوري به او ارادت مي ورزيد.

عيسي در حادثه ي شهادت محمد نفس

زكيه و ابراهيم باخمري، پسران عبدالله محض «نفس زكيه» در اواسط رمضان سال 145 در احجار الذيت مدينه به شهادت رسيد.

ابراهيم در ذيحجه ي 145 در باخمرا، شانزده فرسخي كوفه به شهادت رسيد. شهادت هر دو برادر در يك سال به فاصله ي سه ماه و چند روزي در زمان سلطنت منصور اتفاق افتاد. او از مدينه فرار كرد و در كوفه منزوي شد. از ترس منصور و خلفاي بعدي در كوفه ماند و در همان شهر نيز از دنيا رفت. دو

[صفحه 229]

پسر صغير او به نام هاي زيد و احمد مخفي شدند و آنها را صباح زعفراني كفالت مي كرد و پس از گذشت ده ماه از فوت عيسي آنها را به بغداد آورد و به مهدي، سومين خليفه ي عباسي (196 - 159) تحويل داد و اين دو برادر در خاندان مهدي بودند و بعد در خانه ي موسي الهادي و سپس در خانه ي هارون و تا كشته شدن امين كه در سال 195 رخ داد، در دربار بني عباس بودند. بعد از آن از دارالخلافه بيرون شدند و زيد با بيماري مرد و احمد مخفي شد. [64].

محمد بن زيد، پسر چهارم

محمد بن زيد كوچك ترين فرزند زيد شهيد بود. در عراق اعقاب زيادي داشت و فتوت و جوانمردي او معروف است. به طوري كه از داعي صغير نقل شده و بعدا خواهد آمد، وي محمد بن زيد بن محمد بن اسماعيل بن حسن بن زيد بن حسن بن علي بن ابي طالب كه هفتمين نوه ي امام حسن مجتبي است، بعد از برادرش حسن بن زيد كه به داعي كبير معروف بود، از سال 271 تا 287 در طبرستان حكومت كرد. در

پايان هر سال هر چه از بيت المال باقي مي ماند انفاق مي كرد، تا جايي كه ديناري باقي نمي ماند. اول از طبقه ي بني هاشم شروع مي كرد و به عبد مناف و اعقاب و شعبات ديگر عبد مناف پايان مي يافت. روزي مردي آمد و سلسله ي نسب او را پرسيدند. معلوم شد از اعقاب يزيد است. اطرافيان محمد خواستند او را بكشند اما محمد مانع شد. گفت: ما آل هاشم بايد حق خود را برابر قانون وصول كنيم و او جرمي ندارد. سپس قصه اي از گذشتگان خود نقل كرد:

قصه ي محمد داعي صغير و حكايت محمد بن زيد شهيد

در ايامي كه منصور دوانيقي در مكه بود، گوهر گرانبهايي نزد او آوردند تا بفروشند. منصور پس از دقت در آن گفت: اين گوهر متعلق به هشام بن عبدالملك است و به من گزارش داده اند از وي پسري مانده به نام محمد و حتما اين گوهر را او به معرض فروش گذاشته. به ربيع بن فضل پيشكار خود دستور داد: فردا پس از نماز صبح دستور بده تمام درهاي مسجدالحرام بسته شود و مردم را پس از شناسايي آزاد كن تا محمد بن هشام را دستگير كنيم.

دستور عملي شد و محمد بن هشام بن عبدالملك نيز فهميد كه همه ي اين برنامه ها براي دستگيري اوست. با حالتي بسيار پريشان و آشفته با محمد بن زيد بن علي بن حسين برخورد كرد. محمد بن زيد پرسيد: اي مرد! چرا اين قدر آشفته اي؟ گفت: اگر جوانمردانه به من امان بدهي مي گويم. محمد بن زيد گفت: امان خواهي تو را پذيرفتم. گفت: من محمد بن هشام هستم و اينها براي شناسايي و دستگيري من است. اكنون

بگو تو كيستي؟ گفت: محمد بن زيدم. محمد بن هشام كه اين را شنيد بسيار وحشت زده شد، زيرا پدرش هشام، پدر او را كشته بود و دار زده [صفحه 230]

بود.

محمد بن زيد گفت: از من واهمه نداشته باش؛ تو مجرم نيستي. پدرت قاتل پدرم است و با كشتن تو قاتل پدرم قصاص نمي شود. براي خلاصي تو چنين تدبيري به نظرم مي رسد كه من عباي تو را بر گردنت بپيچم و با كتك تو را به در مسجد ببرم. سپس به ربيع بن فضل بگويم و فرياد بزنم كه اين مرد شترش را به من اجاره داده كه مرا به مكه بياورد و برگرداند. بعد از رسيدن به مكه گريخته و شتر را به ديگري كرايه داده و الان او را پيدا كرده ام. شاهد هم دارم. دو نفر از پاسبانان را همراه ما بفرست تا آنها را به نزد قاضي حاضر كنند.

اين كار را كردند. ربيع دو پاسبان به آنها داد. همين كه از خانه ي خدا بيرون آمدند، محمد بن هشام گفت: مرا پيش قاضي نبر؛ به حق تو اعتراف مي كنم و شتر را نيز الان تحويل مي دهم و محمد بن زيد نيز به پاسبان ها گفت: من از شما تشكر مي كنم. ديگر شما زحمت نكشيد. من به حق خود رسيدم. با اين نقشه ها پاسبان ها برگشتند و محمد بن هشام اين فتوت و جوانمردي را كه از پسر زيد ديد گفت: پدر و مادرم فدايت شوند! خداوند مي داند كه رسالت خود را در چه خانواده اي گذاشته است. گوهر را بيرون آورد و به محمد بن زيد تقديم نمود و عرض

كرد. با قبول اين گوهر مرا سرافراز كن. محمد گفت: ما از اهل بيتي هستيم كه در برابر كار نيك چيزي قبول نمي كنيم. من از خون پدرم گذشتم. گوهر را مي خواهم چه كنم؟ خود را پنهان نگه دار تا در دست مأموران منصور گرفتار نشوي چون سخن داعي صغير به اينجا رسيد دستور داد مانند ديگران به آن مرد اموي عطا دادند و چندين نفر را مأمور كرد تا او را به سلامت به سرزمين ري برسانند. [65].

بيعت همگان با محمد نفس زكيه، حتي خود منصور و سفاح

در زمان امامت امام صادق دو قيام خونين به رهبري پسران عبدالله محض انجام گرفت.

محمد نفس زكيه در ماه رمضان سال 145 در حوالي مدينه قيام كرد.

به گفته ي ابن طقطقي قبل از سقوط بني اميه، بني هاشم اعم از طالبيان و عباسيان اجتماعي تشكيل دادند و در مورد براندازي حكومت بني اميه گفت و گوها كردند و به اين نتيجه رسيدند كه آل هاشم مورد علاقه ي عام مردم است و بايد از آنها رييس و رهبري انتخاب كنيم. همه ي حاضرين بر شايستگي و لياقت محمد نفس زكيه فرزند عبدالله محض اتفاق نمودند. در آن مجلس، اعيان بني هاشم از علوي و عباسي، و از اعيان طالبيان، جعفر صادق و عبدالله محض حضور

[صفحه 231]

داشتند. همگي حتي منصور و سفاح به بيعت با محمد نفس زكيه اتفاق كردند [66] جز امام صادق كه رو كرد به عبدالله محض و گفت: فرزند تو به خلافت نخواهد و حز صاحب قباي زرد (يعني منصور كه با قباي زرد در آن مجلس نشسته بود) هرگز كسي بر خلافت دست نخواهد يافت.

منصور گويد: من از همان ساعت عمال و كارگزاران خود را

تعيين كردم ولكن گروه حاضر در مجلس سرانجام با نفس زكيه بيعت كردند. سپس روزگار كار خود را كرد و سلطنت به عباسيان منتقل شد و در مدت كمي به دست سفاح بود و سپس به منصور رسيد.

منصور تمام همتش اين بود كه نفس زكيه را بكشد يا او را خلع كند و چيزي كه منصور را در اين تصميم جدي تر مي كرد علاقه ي مردم به نفس زكيه بود. از اين جهت منصور، نفس زكيه و ابراهيم را از پدرش عبدالله مي طلبيد و عبدالله اظهار بي اطلاعي مي كرد. سرانجام فشار به جايي رسيد كه عبدالله گفت: آخر اي منصور چه قدر سخن طولاني مي كني. به خدا سوگند اگر آنها را در زير قدم من بگذارند من قدم از روي آنها بر نمي دارم. سبحان الله! من فرزند خود را به تو تحويل دهم تا تو آنها را بكشي؟! منصور خشمگين شد و دستور داد عبدالله و ساير خاندان او و فرزندانش را به زندان انداختند. [67].

محمد از ترس بني عباس متواري بود. وقتي از زنداني شدن پدر باخبر شد، در مدينه ظهور كرد و اعيان مدينه با وي بيعت كردند. وي مدينه را تسخير كرد و امير منصور را عزل نمود و خود حاكم و قاضي نصب كرد و زندانيان را آزاد ساخت و اين عمل در غره ي رجب 145 بود. منصور مدتي درنگ كرد و در اين مدت بين منصور و محمد نامه ها رد و بدل شد. هر كس بر حقانيت خود و ناحق بودن طرف مقابل دلايلي مي آورد. سرانجام منصور، عيسي بن موسي، پسر برادر خود را براي جنگ با

محمد اعزام كرد. در رمضان سال 145 نبرد شديدي اتفاق افتاد و محمد نفس زكيه كشته شد. [68].

به طوري كه گذشت امام صادق اين سرنوشت تلخ و مرگ محمد را از قبل پيش گويي كرده بود. [69].

قيام ابراهيم باخمري

ابراهيم پس از كشته شدن برادرش در بصره، جمعيت زيادي را پيرامون خود جمع كرده بود و محافل زيديه و معتزله از او پشتيباني كردند. زعماي بزرگ كوفه مانند ابو حنفيه و سليمان ثوري و مسعر بن كدام و ديگران نامه هاي پشتيباني به او نوشتند. ابراهيم همراه پانزده هزار نيرو از

[صفحه 232]

بصره به سوي كوفه حركت كرد تا هواداران كوفه را با خود همراه كند اما در پانزده فرسخي كوفه در باخمرا با سپاه منصور برخورد كرد و به قتل رسيد و سر او را به كوفه نزد منصور آوردند.

پس از شهادت ابراهيم، منصور دستور داد مالك بن انس، رهبر مالكي ها را تازيانه زدند و ابوحنفيه را به عنوان دشمن هميشگي به حبس ابد محكوم كرد، به طوري كه سرانجام در زندان درگذشت. [70] امام صادق را نيز از مدينه بيرون كرد و مدت ها آن حضرت را تحت نظر نگاه داشت تا آن كه به آن حضرت اجازه ي مراجعت به مدينه داد.

طغيان بني عباس و شعر ابوالعطاي افلج

بني عباس هم مثل بني اميه، بلكه بدتر از آن اختناق به وجود آوردند و اشعار شاعران، آينه ي گويايي از احساسات جانكاه و شكست حقوق انساني و سرخوردگي آن نسل است. ابوالعطا افلج بن يسار الندي متوفاي 180 كه عصر امويان و عباسيان را درك كرده، در مقايسه ي اين دو عصر قصيده اي سروده:

يا ليت جو بني مروان دام لنا

و ليت عدل بني العباس في النار

اي كاش ظلم آل مروان بر ما همچنان ادامه داشت! و اي كاش عدل بني عباس در آتش مي سوخت!

كشتگان آل علي عليهم السلام در خانه مقفل

منصور طغيان را به حدي رسانيد كه مقريزي (متوفاي 845) مي نويسد: منصور توليت اتاقي را به عروس خود، رَيْطَة

(زن مهدي) داد و او را قسم داد كه تا منصور زنده است آن را باز نكند. چون منصور از دنيا رفت مهدي در اتاق را باز كرد. ديد كشتگاني از آل محمد در آن اتاق انباشته شده اند كه سلسله نسبت آنان روي كاغذ نوشته شده و به گوششان آويزان است. بين آنان بچه هاي صغير هم ديده مي شود. مهدي دستور داد خندقي حفر كردند و آنان را خاك كرد.

خود مقريزي كه از علماي اهل سنت است مي گويد: اين گونه جنايات با عدالت و يدن محمدي چه سازشي دارد!؟ اين قساوت قلب ها و شكنجه ها با قوميت و خويشاوندي چه تناسبي دارد!؟ [71].

باز مقريزي نوشته: منصور دستور داد اولاد علي را از زندان به ربذه بردند، در حالي كه زنجيرها در گردن و كنده ها در پايشان بود و بر مركب هاي بي جهاز سوار بودند. وي دستور داد كه [صفحه 233]

به محمد ديباج بن عبدالله كه بسيار خوش سيما بود، 150 تازيانه زدند. يكي از

تازيانه ها به صورت او خورد. گفت: واي بر تو! به صورتم نزن كه به خاطر نسبتم با رسول الله حرمت دارد. منصور كه اين را شنيد گفت: جلاد! بر سرش تازيانه بزن. سي تازيانه بر سرش زد به طوري كه خون چشمش بر صورتش ريخت. [72].

آري نتيجه ي اين قيام هاي ناكام همين شد كه آن آزادي نسبي كه با سقوط بني اميه به دست آمده بود به كلي از بين رفت و اختناق شديدي حكمفرما شد و حوزه ي بزرگ امام صادق از هم پاشيد و امكان هر نوع فعاليت از امام سلب شد. از اين رو امام صادق اين قيام ها را به نفع شيعه نمي دانست و به سكوت توصيه مي كرد.

روايت عِيصِ بن قاسم و اعجاز امام صادق عليه السلام

در روايتي - كه كليني نقل كرده - عِيصِ بن قاسم مي گويد:

از امام صادق شنيدم كه مي فرمود: بر شما باد تقوا و ترس از خداي يگانه كه شريك ندارد و مواظب خود باشيد. به خدا سوگند مردي كه گوسفندي دارد، آن را به چوپاني داناتر مي سپارد. به خدا سوگند چه خوب بود اگر براي شما دو جان بود كه با يكي از آنها نبرد مي كرديد و تجربه مي آموختيد و ديگري به جاي مي ماند و با آن بدان چه براي او آشكار شده بود (و تجربه آموخته بود) كار مي كرد! ولي يك جان بيشتر نيست و اگر آن يك جان رفت، به خدا قسم كه وقت توبه از دست خواهد رفت.

پس شما خود سزاوارتريد (رهبري براي خويش انتخاب كنيد). اگر يكي از ما خاندان به نزد شما آمد (و به خروج دعوت كرد) دقت كنيد تا به چه

منظور و هدفي مي خواهيد قيام كنيد و نگوييد زيد خروج كرد (پس همه ي خروج ها جايز است) زيرا زيد مرد دانشمند و راستگويي بود و شما را به خود دعوت نمي كرد. به طور مسلم به همان هدف كه شما را دعوت مي كرد وفاداري مي نمود (و حق را به اهلش مي سپرد). او بر ضد حكومتي قيام كرد و مي خواست آن را ساقط كند ولي آن كس از ما كه امروز خروج مي كند، به چه چيز شما را دعوت مي كند؟ آيا به همان فرد پسنديده از آل محمد (ص) فرا مي خواند؟ يا هدف ديگري دارد؟ شما را گواه مي گيرم كه ما از چنين كسي راضي نيستيم (و او مورد پسند ما نيست).او امروز كه كسي با وي همراه نيست از ما نافرماني مي كند و هنگامي كه پرچم ها و بيرق ها را پشت سر خود ببيند و به قدرت برسد به يقين سخن ما را نخواهد شنيد (و به خواست ما عمل نخواهد كرد)، مگر كسي كه همه ي فرزندان فاطمه گرد او جمع شوند (و با او همكاري كنند) … [73].

اين روايت نكات بسيار دقيقي دارد:

اول اينكه غير از خروج زيد بن علي هيچ كدام از قيام هاي آل ابوطالب مورد تأييد امام صادق نبوده و فردي كه مردم را به سوي او دعوت مي كردند مرضي آل محمد نبوده است.

[صفحه 234]

دوم، هدف آنها مانند هدف زيد نبوده؛ اگر پيروز مي شدند حق را به صاحب حق كه حجت خدا بود بر نمي گردانيدند.

سوم، غير از زيد، از علويان همه خود را مهدي موعود معرفي مي كردند. نفس زكيه مي

گفت: من مهدي موعودم. پدرش عبدالله از پيامبر روايت مي كرد كه فرموده: اگر از دنيا جز يك روز باقي نماند خدا آن روز را چندان طولاني مي كند تا مهدي و قائم ما كه نامش نام من و نام پدرش نام پدر من است ظهور كند. البته عبدالله، جمله ي «نام پدرش نام پدر من است» را به ذيل روايات اضافه مي كرد و با اين جعل پسرش محمد را با مهدي موعود تطبيق مي داد و با اين ترفند بيعت مي گرفت.

امام صادق ناچار بود مدعيان مهدويت را كذاب اعلان كند و چنين مي كرد و از اين رو عبدالله محض به امام بدبين مي شد.

چهارم؛ امام صادق از سهل انگاري و بي توجهي مسلمانان در انتخاب رهبر انتقاد مي كرد و با مثال تعيين چوپان آنان را به حقايق راهنمايي مي فرمود و اگر امام صادق راهنمايي ها نمي كرد پيش خدا جوابي نداشت. زيرا برابر روايات فراواني كه برخي از آنها در اوراق گذشته بيان شد اسامي امامان يك به يك بيان شده بود؛ مانند روايت جابر انصاري و ديگران، و امام صادق در حفظ اساس تشيع وظيفه داشت همگان را به حقيقت آگاه سازد، و لو خويشان خودش مانند عبدالله محض و پسرانش از آن حضرت دلگير شوند.

منصور شب و روز در مكر و توطئه و بهانه براي قتل امام صادق عليه السلام بود

روش امام صادق بسيار محتاطانه بود و در همه ي حركات خود مراقب بود بهانه اي به منصور ندهد. اما منصور از هر دري وارد مي شد تا براي قتل امام بهانه اي بيابد ولي موفق نمي شد بلكه براي خود رسوايي درست مي كرد. از طرفي از قتل آشكار امام هم مي ترسيد، هرچند كه قلبا مايل

بود.

علت تشيع جعفر بن محمد بن اشعث

صفوان بن يحيي مي گويد كه جعفر بن محمد بن اشعث به من گفت: مي داني علت تشيع من چيست؟ با اينكه ما از عقايد شيعه شناختي نداشتيم. پرسيدم: داستانش چيست؟ گفت: ابوجعفر منصور دوانيقي، خليفه ي عباسي، به پدرم ابومحمد بن اشعث گفت: مرد خردمندي براي من پيدا كن كه بتواند از طرف من پولي را تقسيم كند. پدرم گفت: اين شخص را كه پسر مهاجر و دايي من است پيدا كرده ام. منصور گفت: او را پيش من بياور. من دايي خود را پيش منصور بردم. منصور به او گفت: اي پس مهاجر! اين پول را بگير؛ برو به مدينه و نزد عبدالله حسن بن حسن و جماعتي از خاندانش كه جعفر بن محمد هم ميان آنها باشد حاضر باش و به آنها بگو من مردي [صفحه 235]

غريب و از اهالي خراسانم كه گروهي از شيعيان شما در آنجايند و اين پول را براي شما فرستاده اند. به هر يك از آنها پول بده و چنين شروطي كن. [74] چون پول ها را گرفتند، بگو من فرستاده و پيام آورم. دوست دارم از دستخط شما رسيدي داشته باشم.

پسر مهاجر پول ها را گرفت و به مدينه رفت و سپس در حالي كه محمد بن اشعث در نزد او بود نزد ابو الدوانيق بازگشت. خليفه پرسيد: چه خبر آوردي؟ گفت: نزد آنها رفتم و پول ها را پرداختم. اين رسيدهايي است كه به خط خودشان نوشته اند، جز جعفر بن محمد كه وقتي نزدش رفتم، در مسجد پيامبر (ص) نماز مي خواند. پشت سرش نشستم و انتظارم را اعلان كردم تا از نماز فراغت يافت. آن وقت متوجه من شد. آنچه

به اصحاب او گفته بودم به او نيز گفتم و پول ها را مقابل او گذاشتم. در جواب فرمود: اي مرد! از خدا پروا كن؛ اهل بيت پيامبر را فريب نده؛ آنها به دولت بني مروان يعني بني اميه قريب العهدند (يعني جور و ستم آنها را بسيار ديده اند و تو ديگر ستم نكن) و همه ي آنها فقير و محتاجند (يعني پول تو را قبول مي كنند و گرفتار مي شوند). من پرسيدم: اصلحك الله!؟ موضوع چيست!؟ سرش را نزديك من آورد و همه ي آنچه را كه ميان من و شما گذشته بود باز گفت، مثل آنكه سومي ما بوده. ابوجعفر دوانيقي گفت: اي پسر مهاجر! هيچ اهل بيت پيامبري نباشد، جز آنكه محدث در ميان آنهاست. محدث [75] خاندان ما در اين زمان جعفر بن محمد است. اين بود دليل تشيع ما و گرويدن به مذهب تشيع. [76].

منصور و دستور سوزاندن خانه ي امام

منصور از ايذا و اذيت حضرت كوتاهي نمي كرد. مفضل بن عمر گويد: ابوجعفر منصور، خليفه ي عباسي به حسن بن زيد كه والي مكه و مدينه بود دستور داد خانه ي جعفر بن محمد را بسوزاند. او به خانه ي امام آتش انداخت. آتش به در خانه و دهليز رسيد. امام صادق (ع) بيرون آمد و در ميان [صفحه 236]

آتش قدم برمي داشت و راه مي رفت و مي فرمود: «انا ابن اعراق الثري انا بن خليل الله (ع). [77].

اعراق الثري به معني ريشه هاي زمين است و آن لقب اسماعيل ذبيح الله است و شايد جهتش اين باشد كه اولاد اسماعيل مانند رگ و ريشه در اطراف كره ي زمين پراكنده شده اند و امام صادق به اين جهت به آن افتخار

مي كند.

مأموران دولت، امام عليه السلام را تا صبح پشت دروازه نگاه داشتند

مرازم و مصادف دو نفر از ياران امام صادق اند. مي گويند همراه امام صادق از بغداد به قصد شهري به نام صالحي بيرون آمديم.مأموران دولت كه از محموله هاي مسافران عشريه مي گرفتند مانع ورود ما به شهر شدند؛ در حالي كه ما هيچ گونه محموله اي نداشتيم و حضرت چندين بار در فواصل زماني تقاضاي موافقت كرد اما آنها قبول نكردند.

مرازم گويد: ناراحت شديم. از امام اجازه ي كشتن او را خواستيم اما امام موافقت نكرد تا آنكه ساعت ها از شب سپري شد تا موافقتشان را براي ورود امام به شهر جلب كرديم. [78].

امام صادق از ترس ابوالعباس سفاح كه رؤيت هلال را اعلان كرده بود، يك روز از روزه ي رمضان را خورد و به ابوالعباس گفت: اگر تو روزه گرفتي ما هم مي گيريم واگر افطار كردي ما هم افطار مي كنيم. به حضرت گفتند: يك روز از رمضان را مي خوري!؟ [79] فرمود: به خدا قسم اگر روزه ي يك روز از رمضان را بخورم بهتر است كه از اينكه گردنم را بزنند.

شهادت امام صادق عليه السلام

آخر منصور دستور داد امام صادق را مسموم كردند و حضرت در 25 شوال 148 هجري به اجداد طاهر خود ملحق گرديد و در قبرستان بقيع در جوار جد و پدرش دفن شد.عمر شريفش 65 يا 68 سال و مدت امامتش 34 سال بوده. [80] اهالي شهر مدينه و اقوام مختلف و شاگردان مكتب امام صادق گروه گروه در پي جنازه ي امام به راه افتاده بودند.شهر مدينه يك پارچه عزا بود و صداي «وا اماما» فضاي شهر را فراگرفته بود.

عيسي بن أدب گويد: چون جنازه ي امام صادق (ع) را روي سر به

سوي بقيع حمل كردند ابوهريره عجلي كه از شاعران دلباخته به اهل بيت بود اين شعرها را مي خواند:

اقول وقد راحوا به يحملونه علي كاهل من حامليه و عاتق اتدرون ماذا تحملون الي الثري ثبيرا [81] ثوي من رأس علياء شاهق [صفحه 237]

غداة حثي الحاثون فوق ضريحه ترابا و اولي كان فوق المفارق مي گويم به حمل كنندگان در حالي كه او را (يعني امام صادق را) مي برند و او را بر دوش و سر خودشان حمل كرده اند:

آيا مي دانيد چه گروهي را به سوي قبر حمل كرده ايد؟ شگفتا كه زمين كوه عظيم را در خود جاي مي دهد كه آن كوه از آسمان علم به آن مكان نزول مي كند.

اول صبح، خاك ريزها قبر او را با خاك پر مي كردند و سزاوار بود كه آن را روي سر خود بريزند.

تا چندي پيش بر قبر او سنگي بود از رخام در آن نوشته بود:

بسم الله الرحمن الرحيم. الحمدلله مبيد الامم و محيي الامم. هذا قبر ابن فاطمة بنت رسول الله (ص) سيدة نساء العالمين. قبر الحسن بن علي ابي طالب و علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب و محمد بن علي و جعفر بن محمد - رضي الله عنهم. [82].

منصور و خبر شهادت امام صادق عليه السلام

ابوايوب نحوي گويد: در نيمه شبي، منصور دنبال من فرستاد.نزد او رفتم. روي تخت نشسته بود و شمعي در برابرش و نامه اي در دست داشت.چون سلامش گفتم نامه را به سوي من انداخت و گريست. سپس گفت: اين نامه از محمد بن سليمان است. گزارش مي دهد كه جعفر بن محمد وفات كرده است و سه مرتبه گفت: «انا لله و انا

اليه راجعون» .كجا مانند جعفر يافت مي شود؟! سپس به من گفت: بنويس. من مقدمه ي نامه را نوشتم. آن گاه گفت: بنويس اگر به شخصي معين وصيت كرده است او را گردن بزن. [83] وقتي والي مدينه وصيتنامه را خواند، ديد امام پنج نفر را وصي خود معرفي كرده: خود خليفه، والي مدينه، عبدالله افتح (فرزند بزرگ)، حضرت موسي - عليه السلام - - فرزند كوچك حضرت و حميده، عيال خود را منصور از شنيدن اين خبر عاجز ماند و گفت: براي كشتن اينها راهي نيست. [84] چه عالي سروده سيد علي مداح:

شنيده ام امام جعفر صادق كه در الست بر خاص و عام كرده خداوند سرورش همت گماشت از پي ترويج دين حق منت به جن و انس نهاده است حضرتش [صفحه 238]

شرع نبي ز همت او گشت پايدار

رونق گرفت مذهب ملت ز همتش عالم ز علم آن شه دين بهره مي برد

بر قلب دشمنان وي افتاده سطوتش شاهي كه عقل قاصر است از وصف و مدح او

در وصف او هر آنچه بگويم نگفتمش كروبيان به درگه او جمله بنده وار

روح الامين ستاده پي امر و خدمتش ايزد نهاد تاج امامت به فرق او

به به عجب رسالت مهين جامه بر تنش فرض است حب او به دل جمله خاص و عام خوشحال آن كه سايه ي آن شاه بر سرش «مداح» را چه غم كه ورا كيشِ جعفر است فخرش همين سروده و مدح مباركش

فرقه ي اسماعيليه

اسماعيل پسر بزرگ امام صادق (ع) در سال 145 قمري (و به گفته ي مقريزي در اتعاظ الحنفاء در سال 138 و به گفته ي جويني در تاريخ جهان گشا در سال 145) سه سال قبل از

وفات امام صادق در ده عريض كه در چهار فرسخي مدينه است وفات كرد. جنازه ي او را آوردند و در بقيع دفن كردند و امام در فوتش بسيار بي تابي مي كرد و دستور داد چند مرتبه تابوت را به زمين گذاشتند. كفن را كنار كشيد و صورت را ظاهر نمود و اين براي آن بود كه مردم يقين كنند او مرده است. علاوه بر اين امام طوماري در مرگ او نوشت و به امضاي والي مدينه و مشايخ مدينه رسانيد و اين سجل قباله و استشهاد براي مردن كسي مرسوم نبود. امام كه مانند آينه آينده را مي ديد، براي نجات و هدايت جاهلان كه نوعا آلت دست بدعتگذاران مي شوند، اين كار را كرد.

به همين سند، به منصور دوانقي كه به حضرت عرض كرد مرا خبر آورده اند كه اسماعيل نمرده و در بصره ديده شده كه افليجي را شفا داده، جواب داد و كتاب را با پيك نزد منصور فرستاد و منصور قانع شد [85].

چون امام صادق وفات يافت، گروهي اندك كه نه از نزديكان بودند و نه راويان حديث بلكه گروهي بي سواد و بي خبر از همه چيز بودند، معتقد شدند كه اسماعيل زنده است. اين فرقه فعلا بسيار اندكند و نمي توان كسي را از آنان نام برد. [86].

فرقه فتحيه، پيروان عبدالله بن جعفر صادق عليه السلام

مرحوم شيخ مفيد پس از بيان جريان اسماعيل مي نويسد: پس از اسماعيل، عبدالله بن جعفر بزرگترين برادران خود بود و او در عقيده، مخالف امام صادق بود و به حشويه [87] گرايش داشت و

[صفحه 239]

از اين رو پيش امام صادق موقعيت و جايگاهي نداشت. طاهر بن محمد، خادم امام صادق گويد: امام را

ديدم كه عبدالله را سرزنش مي كرد و نصيحت مي نمود و به او مي فرمود: «ما يمنعك ان تكون مثل اخيك؟ فوالله اني لاعرف النور في وجهه» ؛ چرا تو مانند برادرت نيستي؟ به خدا قسم من در چهره ي او نوري مي بينم. عبدالله گفت: مگر من و او از يك مادر نيستيم و ريشه ي من و او يكي نيست؟ حضرت فرمود: انه من نفسي و انت ابني. او جان من است و تو پسر مني. [88].

در نقل ديگر آمده است كه امام صادق از ادعاي امامت عبدالله به فرزندش موسي كاظم (ع) خبر مي دهد و مي فرمايد: يا بني ان اخاك سيجلس مجلسي و يدعي الامامة بعدي فلا تنازعه بكلمة فانه اول اهلي لحوقا بي؛ پسرم! بعد از من عبدالله برادر تو در جاي من خواهد نشست و ادعاي امامت خواهد نمود. تو با او منازعه مكن؛ زيرا او عمري نخواهد كرد و نخستين كس از خانواده ي من است كه به من ملحق خواهد شد. [89].

فرقه هاي اسماعيليه

اسماعيليه به فرقه هاي مختلفي تقسيم شده اند. آنچه معروف است، شش فرقه به شرح زير است كه هر يك به نام رهبر خود مشهور شده اند:

1 - فرقه ي ناووسيه: به نام عجلان بن ناووس مصري است كه معتقدند امام صادق نمرده است.

2 - اسماعيليه ي خالص كه معتقدند كه اسماعيل قائم منتظر است.

3 - مباركيه به مبارك - غلام اسماعيل منسوب است. (خطط مقريزي، ج 4، ص 173)

4 - شميطيه منسوب به يحيي بن شميط، به امامت محمد ملقب به ديباج، پسر ديگر امام صادق معتقدند.

5 - افطحيه به امامت عبدالله افطح پسر بزرگ امام صادق گرايش دارند.

6 -

موسويه كه به امامت موسي بن جعفر (ع) معتقدند و به خلاف شيعه ي اثني عشري در امامت او توقف كرده اند و بعد از او به امامت هيچ امامي معتقد نيستند.

امام صادق عليه السلام و لوح امامت

امام صادق خود را موظف مي دانست كه ائمه ي هدي را آن طوري كه در لوح ملحوظند معرفي كند. ابوبصير مي گويد: در خدمت امام صادق بودم. نام هاي اوصيا را بردند و من اسماعيل را نام بردم. حضرت فرمود: لا والله يا ابا محمد ماذاك الينا و ما هو الا الي الله عزوجل ينزل واحدا بعد واحد؛ نه به [صفحه 240]

خدا اي ابومحمد! تعيين امام در دست ما نيست. اين كار تنها در دست خداست كه هريك را پس از ديگري مي فرستد. [90].

امام صادق درباره ي اينكه ائمه ي اطهار جز به عهد و فرمان خدا كاري انجام نمي دهند به معاذ بن كثير مي فرمايد،

ان الوصية نزلت من السماء علي محمد كتابا لم ينزل علي محمد كتاب مختوم الا الوصية؛

امر وصايت از آسمان و در كتابي بر محمد (ص) نازل شده، و مكتوب و سربسته اي مهر شده بر پيامبر اكرم (ص) نازل نشده مگر درباره ي وصايت.

جبرئيل عرض كرد: يا محمد!اين وصيت توست درباره ي امت، نزد اهل بيت رسول خدا (ص). حضرت فرمود: جبرئيل! كدام يك از اهل بيتم؟

گفت: برگزيده ي خدا از ميان ايشان و ذريه ي او (علي و اولادش (ع)) و اين وصيت بر اين است كه علي (ع) علم نبوت را از تو به ارث برده، چنان كه ابراهيم به تو ارث داده و ميراث اين علم براي علي (ع) و ذريه ي تو از نسل اوست.

آنگاه امام صادق فرمود: آن مكتوب چند مهر داشت.

علي يك مهر آن را گشود و به آنچه در آن بود عمل كرد. سپس حسن (ع) مهر دوم را گشود و به آنچه بدان مأمور شده بود عمل نمود. چون حسن (ع) وفات يافت، حسين (ع) مهر سوم را گشود. ديد در آن نوشته است: جنگ كني و بكشي و كشته مي شوي و مردمي را براي شهادت همراه خود ببر، زيرا ايشان جز همراه تو شهيد نمي شوند. او هم عمل كرد و چون خواست درگذرد، آن مكتوب را به علي بن حسين (ع) داد. او مهر چهارم را گشود و ديد در آن نوشته شده است: سكوت كن و چون علم در پرده شده سر به زير انداز، و چون وفاتش رسيد آن را به محمد بن علي (ع) داد. او مهر پنجم را برداشت و ديد در آن نوشته است: كتاب خداي تعالي را تفسير كن و پدرت را تصديق نما و مثل او سكوت كن و ارث امامت را به پسرت واگذار و امت را نيكو تربيت كن و به حق خداي عزوجل قيام كن و در حال ترس و امنيت، حق را بگو و جز از خدا مترس. او هم عمل كرد و سپس آن را به شخص بعد از خود داد.

معاذ مي گويد: من عرض كردم: آن شخص شماييد؟ فرمود: اي معاذ من از چيزي باك ندارم جز آن كه بروي و بر ضد من روايت كني. (يعني آري منم اما اين خبر را به مخالفان و دشمنان ما مگو). عرض كردم: من از خدايي كه اين مقام را از پدرانت به تو رسانده است خواستارم كه پيش

از وفات شما مانند آن را به فرزندانت عطا كند. فرمود: معاذ! چنين كرده است. عرض كرم او كيست؟ فرمود: اين شخص هم اكنون خوابيده است، و با دست خود به عبد صالح، موسي بن جعفر (ع) اشاره كرد كه خوابيده بود.

به اين مضمون روايات ديگري وجود دارد و كم نيست. امام صادق وظايف و عملكردهاي ائمه را به عهد و ميثاق خدايي - كه قبلا مشخص شده است - ارتباط مي دهد.

[صفحه 241]

ميراث خاص رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و انبيا پيش از امام صادق عليه السلام

سعيد بن سليمان گويد: نزد امام صادق بودم. دو مرد زيدي مذهب آمدند و گفتند: آيا در ميان شما امامي هست كه طاعتش واجب باشد؟ (مقصودشان اثبات امامت زيد بن علي (ع) بود). امام فرمود: نه (امامي كه مقصود شماست در ميان ما نيست). آن دو نفر گفتند: افراد موثق به ما خبر داده اند كه شما به آن فتوا مي دهي و اعتراف مي كني و به آن عقيده داري و آن خبر دهندگان فلان و فلان هستند كه نام مي بريم … و ايشان داراي تقوا هستند و در عبادت كوشش مي كنند و دروغ نمي گويند.

امام صادق ناراحت شد و فرمود: من چنين دستوري به آنها نداده ام. چون آن دو نفر آثار ناراحتي را در سيماي امام ديدند بيرون رفتند.

امام به من فرمود: اين دو نفر را مي شناسي؟ عرض كردم: آري اينها اهل بازار ما هستند و از طايفه ي زيديه و عقيده دارند كه شمشير پيامبر نزد عبدالله بن حسن است.

امام فرمود: خدا لعنتشان كند! دروغ مي گويند. به خدا كه عبدالله بن حسن آن را نديده، نه با يك چشم و نه با دو چشم. پدرش هم

آن را نديده جز اين كه ممكن است آن را نزد علي بن حسين ديده باشد.

اگر راست مي گويند بگويند بر دسته ي آن چه علامتي است؟ و بر لبه ي تيغ آن چه نشانه و اثري است؟ شمشير پيغمبر (ص) نزد من است، همچنان كه پرچم و جوشن و زره و كلاهخود پيغمبر (ص) نيز در اختيار من است.

اگر راست مي گويند بر زره پيغمبر (ص) چه علامتي است؟ همانا پرچم پيروزي بخش پيغمبر (ص) و همچنين الواح موسي و عصاي او و انگشتر سليمان بن داوود نزد من است. تشتي كه موسي عمل قرباني را در آن انجام داد و اسمي كه در جنگ نزد پيامبر (ص) بود و چون آن را ميان مسلمانان و كفار مي گذاشت تيري از كفار به مسلمانان نمي رسيد، نزد من است و من آن را مي شناسم. همچنين آنچه فرشتگان (از اسلحه براي پيامبران سابق) آورده اند نزد من است و داستان سلاح در خاندان ما همان داستان تابوت است در بني اسراييل كه بر در خانه ي هر خانواده كه تابوت پيدا مي شد نشانه ي اعطاي نبوت بود. همچنين سلاح به هركس از خانواده ي ما برسد امامت به او سپرده مي شود. پدرم زره رسول خدا را پوشيد و دامنش اندكي به زمين كشيده مي شد و بر اندام من هم چنان بود. قائم ما كسي است كه چون آن را به تن كند كاملا به اندازه ي قامتش باشد. ان شاء الله. [91].

در اينكه سلاح رسول الله پيش ائمه است و در اصول كافي بابي آمده و در آنجا نه روايت نقل شده.

آنچه از متون تاريخي و احاديث به دست

مي آيد اين است كه امام صادق براي اثبات امامت خود و ائمه بعد از خود در مقابل مدعيان كاذب، به اصول مهم استناد كرده است: نص، علم، داشتن طومارها، اسلحه ي پيامبران. با اين اصول حضرت دعاوي ديگر هاشميان را اعم از علويان [صفحه 242]

و يا عباسيان مردود و باطل اعلان نمود و به اين طريق برخي از منحرفين را نجات داد. از جمله كساني كه از اعتقادات شيعه ي اماميه منحرف شده بود و به بركت وجود امام صادق نجات يافت، سيد اسماعيل حميري شاعر معروف اهل بيت است. او در ابتدا معتقد بود به امامت محمد حنفيه و از شيعيان كيسانيه بود.

مفيد - عليه الرحمه - مي نويسد: وقتي سيد اسماعيل حميري برگشت و سخن حضرت صادق را در رد گفتار خود و دعوتش شنيد، اين اشعار را درباره ي حضرت سرود:

1- يا راكبا نحو المدينة حسرة

غذا فرة يطوي بها كل سبسب 2- اذ ما هداك الله عاينت جعفرا

فقل لولي الله و ابن المهذب 3- الا يا ولي الله و ابن وليه اتوب الي الرحمان تأوب 4- اليك من الذنب الذي كنت مطنبا

اجاهد فيه دائما كل معرب 5- و ما كان قولي في ابن خولة دانيا

معاندة مني لنسل مطلب 6- ولكن روينا عن وصي محمد (ص)

و لم يك فيما قال بالمتكذب 7- بان ولي الأمر يفقد لا يري سنين كفعل الخائف المترقب 8- فيقسم اموال الفقيد كانما

تغيبه بين الصفح المنصب 9- فان قلت لا فالحق قولك حجة

تقول فختم غير ما متعقب 10- و اشهد ربي ان قولك حجة

علي الخلق طرا من مطيع و مذنب 11- بان ولي الأمر و القائم الذي تطلع نفسي نحوه و

تطرب 12- له غيبة لابد ان سيغيبها

فصلي عليه الله من متغيب 13- فيمكث حينا ثم تظهر امره فيملأ عدلا كل شرق و مغرب 1- اي كسي كه بر شتر سخت تندرو سوار گشته اي و به سوي مدينه رواني و با آن، راه هاي دور را درهم مي پيچي!

2- خدا تو را هدايت كند. هرگاه جعفر بن محمد (ع) را ديدار كردي به آن ولي خدا و پاكيزه زاده بگو:

3 و 4- آگاه باش اي ولي خدا و اي پسر ولي خدا! من به سوي خداي مهربان توبه مي كنم و سپس باز مي گردم به سوي تو از گناهي كه زمان درازي مرتكب مي شدم و همواره براي آن با هر مرد مبارزه كردم.

5- و گفتار من درباره ي پسر خوله (محمد حنفيه) خوار نبود كه من بدان واسطه با نژاد پاك شما دشمني داشته باشم.

6- ولي از وصي پيامبر - كه در آن چه گفته دروغ گو نيست - روايت شده:

7- ولي خدا مانند شخصي ترسان و نگران سال ها از ديدگان ناپديد شود

8- و دارايي آن گم شده را قسمت كند، چنان كه گويا از دنيا رفته و در ميان سنگ هاي قبر

[صفحه 243]

پنهان شده.

9- اگر مي گويي چنين نيست گفتار تو حق است و آنچه تو مي گويي مسلم است بي آن كه بغضي در آن باشد.

10- پس خدا را گواه مي گيرم كه گفتار تو بر همه ي مردمان - از فرمانبردار و گناهكار - حجت است؛

11- درباره ي اين كه ولي امر و آن امام قائم كه جان من به سوي او پرواز مي كند و مي رود …

12- او را غيبتي است كه به ناچار بايد رخ

دهد. درود پيوسته ي خداوند بر آن امام دور از نظرها باد!

13- آنگاه زماني درنگ خواهد كرد و سپس رسالت خويش را آشكار كرده و سراسر شرق و غرب را از عدل و داد پر مي كند.

مفيد پس از نقل اشعار مي فرمايد: اين بهترين دليل است بر تشيع حميري. [92].

پاورقي

[1] كافي، ج 2، ص 377، ارشاد، ص 254 و كشف الغمه، ج 2، ص 367.

[2] همان.

[3] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 381.

[4] ارشاد، ص 254 و كافي، ج 2، ص 278.

[5] منتخب التواريخ، ص 445 - 444.

[6] شيعه در اسلام، ص 140.

[7] كافي، ج 1، ص 67.

[8] همان.

[9] ارشاد، ص 253.

[10] سفيان بن سعيد ثوري غير از سفيان بن عيينه است كه او، يعني سفيان ثوري مردي صوفي و متزاهد و متظاهر بود. در هيچ كتاب رجالي نامي از او نيست و علامه حلي امامي بودنش را نفي كرده و اهل سنت به او اعتقاد دارند. عبدالله مبارك گويد: در كره ي زمين اعلم از سفيان نديده است و از سفيان بن عيينه نقل شده كه مردي نديده است كه در حلال و حرام داناتر از سفيان ثوري باشد. خلفاي بني اميه و عباسي او را در مقابل ائمه بزرگ جلوه مي دادند. در سال 161 در 67 سالگي در بصره درگذشت (ريحانة الادب، ج 1، ص 239) ولي با وجود اين از امام صادق علم ياد مي گرفت.

[11] علامه خويي ايوب بن ابي تميمه ي سجستاني را از اصحاب باقر و صادق (ع) آورده اند. او در سال 131 در بصره وفات كرده. (معجم الرجال، ج 3، ص 252).

[12] مطالب السئول، باب 6، ص 81 و

كشف الغمه، ص 366.

[13] مختصر تاريخ اسلام، ص 76 و سيري در تاريخ تشيع، داوود الهامي، ص 415.

[14] سيري در تايخ تشيع، ص 413.

[15] بحار، ج 47، ص 167.

[16] لم لا تعشانا لما يعشينا سائر الناس.

[17] كشف الغمه، ج 2، ص 421 - 420.

[18] علل الشرايع، ص 496؛ چه عالي سروده:

تا به كي اي نفس علت زاي من اي شده درد از تو درمان هاي من تابع خوي تو باشد بودنم روي دل سوي تو بايد بودنم بي هواي تو دمي نغنوده ام بي رضاي تو بگو كي بوده ام نام مردن زندگي بگذاشتي نيستي پايندگي پنداشتي از نكوفامان گريزي تا به كي با نكوفامي ستيزي تا به كي ننگها از نام تو دارند ننگ از تو بدنامان كنون آرند ننگ خويش را بدنام و رسوا كرده اي نامها در ننگ پيدا كرده اي.

[19] حجرات / 35.

[20] بحار، ج 47، ص 169 - 167، حديث 9.

[21] اصول كافي مترجم، ج 2، ص 379.

[22] در جملات زيارت جامعه ي كبيره نيز اين مضمون آمده است.

[23] جن / 39.

[24] منتهي الآمال، زندگاني امام صادق (ع).

[25] جاروديه گروهي از زيديه و منسوب به ابوالنجم زياد بن مندب معروف به جارود هستند كه از غلات شيعه است. وي در سال 150 فوت كرده. جاروديه از فرق و شعبات زيديه اند و به چند دسته تقسيم شده اند. يكي از آنها تابعين ابي الجارود است. (الفرق بين الفرق، ص 25 - 24 و لغتنامه ي دهخدا، ج 16، ص 43 و بحار، ج 7، ص 29).

[26] ماني، نقاشي بود مشهور، متولد 216 ميلادي، متوفاي 276 يا 277 ميلادي. وي ديني بين دين مجوس و مسيحيت اختراع نموده بود. عيسي

را قبول داشت و موسي را قبول نداشت. از امام صادق سؤال شد: عقايد ماني چه بوده؟ فرمود: وي در اثر جست و جو در اديان، بخشي از دين مسيح را در هم آميخت؛ در راه مستقيم نبود. دفتر نقاشي او زيباترين اشكال و خطوط را داشت (دايرةالمعارف دشتي، ج 9، ص 38 و بعد)؛ از آن جهت شاعر، رخ معشوقه را به دفتر او تشبيه كرده است.

[27] عبدالكريم بن ابي العوجاء از زنادقه و ملحدين عرب، از شاگردان حسن بصري و دايي معن بن زائده ي شيباني بوده. او در باطن از پيروان ماني و زنديقي بود كه به كسوت اسلامي منكر خدا و نبوت بود و هتك حرمت او به كعبه و مقدسات دين مشهور است. چندين بار با امام صادق به مقام مجادله برآمد و محكوم شد كه شرح آن در احتجاج طبرسي آمده. سرانجام كفر و الحاد او آشكار شد و به دستور منصور دوانقي در سال 155 در كوفه به قتل رسيد. هنگامي كه يقين كرد به قتل خواهد رسيد گفت: چهار هزار حديث دروغين در احاديث شما وارد كرده ام. در پاسخ به اين سؤال كه چرا مذهب استاد خود حسن بصري را ترك كردي گفت: حسن دروغ مي گفت. او زير بار مذهبي نرفته بود و گاهي به «قدر» و گاهي به «جبر» ملتزم بود. (ريحانة الادب، ج 5، ص 236).

[28] نفحات الانس، ص 31.

[29] حديقة الشيعه، ص 564.

[30] ابوسلمه ي خلال يكي از سران بزرگ اين نهضت است كه بعدها به عنوان وزير آل محمد معروف شد. او به ماهيت بني عباس پي برد. با مشورت بعضي شيعيان كوفه به

اين فكر افتاد كه امامت علويان را استقرار بخشد (الوزراء و الكتاب، ص 86) ولي وقت گذشته بود و سفاح به كسان خود دستور داد در موقعي كه ابوسلمه در شهر انبار بود او را كشتند و شايع كردند كه خوارج او را كشتنه اند. (ريحانةالادب 7 ج 5، ص 91).

[31] ريحانةالادب، ج 5، ص 171.

[32] قيام ما اهل بيت دو شرط اساسي دارد: يكي زماني كه مقتضي حركت و زمينه ي قيام باشد، دوم حضور مردان خداجو كه مطيع اهل بيت باشند.

مأمون رقي گويد: در محضر امام صادق بودم كه سهل بن حسن خراساني وارد شد و سلام كرد و نشست و گفت: اي پسر پيامبر! شما كه اهل رحمت و مهرباني و اهل بيت رهبري هستيد چرا قيام نمي كنيد و حق خود را نمي گيريد، در حالي كه در خراسان، صد هزار شمششيرزن داريد، امام فرمود: بنشين اي خراساني!

سپس حنفيه ي خادم را صدا زد و گفت: تنور را بسوزان و تنور را سوزاند. تنور سرخ شد. امام فرمود: اي خراساني بلند شو و در تنور بنشين، مرد خراساني گفت: آقاي من، پسر پيامبر! مرا با آتش عذاب نكن و آزادم كن. امام فرمود: تو را آزاد گذاشتم. در اين حال هارون مكي وارد شد و در حالي كه نعلينش را بر انگشت سبابه اش گرفته بود امام فرمود: هارون! نعلين را به دور انداز و در داخل تنور بنشين. هارون بي درنگ نعلين را كنار انداخت و در تنور نشست. امام با خراساني مشغول سخن گفتن شد و از اوضاع خراسان به او خبر مي داد، به طوري كه گويا امام آنجا بوده. بعد از زماني

فرمود: خراساني! به تنور نگاه كن.

گويد:

آمدم تنور را ديدم هارون چهار زانو نشسته بود. او پيش ما آمد و سلام گفت، امام پرسيد: در خراسان مثل اين چند نفر پيدا مي كني؟ گفت: به خدا سوگند يك نفر هم پيدا نمي شود. امام فرمود: حتي يك نفر هم پيدا نمي شود؟ سپس فرمود: ما تا زماني كه پنج نفر يار اين چنيني پيدا نكنيم قيام نمي كنيم. نحن اعلم بالوقت؛ ما وقت قيام را مي دانيم.

[33] سيري در تاريخ تشيع، ص 43.

[34] بحار، ج 47، ص 133.

[35] زيد از حيث علم و زهد و ورع و شجاعت و دين و كرم از بزرگان اهل بيت به شمار مي رفت.

[36] زيد به ابو حنفيه، رييس فرقه ي حنفيه نامه نوشت و توسط فضل بن زبير فرستاد. ابوحنفيه از او پرسيد: از فقها و علما چه كساني با زيد بيعت كرده اند؟ فضل گفت: سلمة بن كهيل، يزيد بن زياد، هارون بن سعد، هاشم بن يزيد، ابوهاشم رماني، حجاج بن دينار و جمعي ديگر در اين نهضت با زيد هستند. ابوحنفيه گفت: من از اهل كوفه مطمئن نيستم و الا شخصا به كمك زيد مي شتافتم و قيام او بسيار قيام بر حقي است. اما به او كمك مالي مي كنم و سي هزار درهم به فضل داد و گفت به زيد بده. من مال را دادم و زيد پذيرفت. (مقاتل الطالبين، ص 146).

[37] مقاتل الطالبين، ص 137.

[38] معجم الرجال، ج 7، ص 346، به نقل از ارشاد.

[39] انساب الاشراف، ج 3، ص 202.

[40] تاريخ گزيده، ص 28.

[41] تاريخ طبري، ج 8، ص 276.

[42] تجارب السلف، ص 82 -

81.

[43] سيري در تاريخ تشيع، ص 368.

[44] بحار، ج 46، ص 172، با تلخيص.

[45] امالي صدوق، ص 349، و بحار، ج 46، ص 171.

[46] بحار، ج 46، ص 175.

[47] وقايع شهر صيام خياباني، ص 112.

[48] رياض الساكين، ج 6، ص 9.

[49] بحار، ج 46، ص 200؛ كفاية الأثر، ص 327.

[50] بحار، ج 46، ص 198.

[51] ارشاد، ص 251.

[52] الغدير، ج 3، ص 7 و روضه ي كافي، حديث 381 به ذيل حديث توجه كنيد و معجم الرجال، ج، ص 346.

[53] محمد بن علي بن لقمان بجلي كوفي صيرفي معروف به مؤمن طاق كه از ثقات اصحاب امام صادق و امام كاظم بود. بلكه به گفته ي برخي از علماي رجال وي از اصحاب امام سجاد و امام باقر هم بوده و از آنها روايت كرده. كنيه ي او ابوجعفر و لقب او احول است. طاق قلعه اي ساست در طبرستان (ريحانة الادب، ج 4، ص 103، مؤمن طاق).

[54] يعني آيا دستور امام و حجت خدا را به رخ من مي كشي؟.

[55] اصول كافي، ج 1، ص 225 - 224.

[56] معجم الرجال، ج 7، ص 355 - 354.

[57] نصر بن سيار بن رافع كناني متولد 46 ه. ق از شاعران خراسان و والي بلخ بود كه به سال 120 والي خراسان شد و اقامتگاهش مرو بود تا آنكه ابومسلم خراساني داعي عباسيان قوت گرفت. به ناچار نصر از مرو فرار كرد و در سال 130 در نيشابور متواري بود. ابومسلم براي دستگيري نصر، قحطبه بن شبيب را مأمور كرد. نصر به قومس (دامغان فعلي) گريخت و به انتظار رسيدن كمك از طرف بني اميه نشست و آخرالامر در سال

131 در ساوه درگذشت. (لغتنامه ي دهخدا، ج 48، ص 545).

[58] مقاتل الطالبين، ص 164.

[59] وي از مردم بلقاء است. هشام بن عبدالملك در سال 106 او را به حكومت يمن و در سال 121 به حكومت عراق نصب كرد. يوسف شهر كوفه را براي مركز حكومت خود انتخاب نمود و خراسان هم در زير نظر او بود. او خالد بن عبدالله قسري، حاكم سابق عراق را در زير شكنجه كشت و يزيد بن وليد در اواخر سال 126 او را معزول نمود و در دمشق زنداني كرد و يزيد بن خالد قسري را به نزد او فرستاد و او يوسف را در مقابل خون پدر خود در حالي كه بيش از نود سال داشت بكشت. وي مردي صغير الجثه، عظيم القساوه و شقي بود. (لغتنامه ي دهخدا، ج 5، ص 302).

[60] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 331.

[61] جوزجان از شهرهاي بلخ است. ميان بلخ و مرورود واقع است. (معجم البلدان، و لغتنامه ي دهخدا، ج 16، ص 151) دعبل خزاعي نيز در قصيده ي خود به قبر او اشاره كرده است.

[62] سيري در تاريخ تشيع، ص 397.

[63] بحار، ج 46، ص 182.

[64] منتهي الآمال، زندگاني امام زين العابدين، حالات عيسي بن زيد.

[65] منتهي الآمال، زندگاني امام حسن، حالات محمد بن زيد؛ سيد اجل سيد علي خان - رضوان الله تعالي عليه - در اول شرح صحيفه اين مطلب را از محمد بن زيد شهيد نقل كرده آن گاه مي گويد اين محمد جد من است: سلسله ي نسبت خود را ذكر كرده و به محمد مي رساند و مي گويد:

اولئك ابائي فجئني بمثلهم اذا جمعنا يا جرير المجامع.

[66] البته محمد

بن علي بن طباطبايي معروف به اين طقطقي تاريخ اين جلسه را معين نكرده، از قرائن معلوم مي شود كه اواخر سلطنت بني اميه است كه امام صادق هم حضور داشته و هنوز در بني عباس علائم و نشانه هاي قدرت مشاهده نمي شد كه موجب داعيه و تأسيس قدرتي به دست آنها باشد و در آن مجلس به ناچار با نفس زكيه بيعت كردند و بعد از سقوط بني اميه اصرار داشتند كه او را از بيعت خلع كنند.

[67] تاريخ فخري، ص 224 - 221.

[68] همان، ص 226.

[69] بحار، ج 46: ص 278.

[70] تاريخ بغداد، ج 8، ص 423 و مقاتل الطالبين، ص 368.

[71] نزاع و تخاصم بين بني اميه و بني هاشم، ص 76؛ مؤلف اين كتاب را ترجمه كرده و به آن پاورقي هايي اضافه نموده است كه ان شاء الله به زودي به همت شركت چاپ و نشر بين الملل و با عنوان ستيز و دشمني به چاپ خواهد رسيد و در اختيار خوانند گان قرار خواهد گرفت.

[72] همان، ص 74.

[73] روضه ي كافي مترجم، ج 2، ص 79، حديث 381.

[74] حتما منظور از شروط اين بود كه اين پول ها را بگيريد و بر ضد منصور قيام كنيد.

[75] محدث يعني كسي كه فرشته با او سخن گويد و براي وي خبر آورد و در لسان اخبار، امام را محدث گويند.

حارث بن مغيره گويد: امام باقر (ع) مي گفت: علي (ع) محدث بود. عرض كردم: يعني پيامبر بود؟ امام دست خود را به معني نفي بالا برد. سپس فرمود: بلكه مانند صاحب سليمان و صاحب موسي و صاحب ذي القرنين بود. آيا از پيامبر براي

شما نقل نشده كه فرمود: در ميان شما مثل آن، يعني ذي القرنين هست و علي همان است؟ (اصول كافي، ج 2، ص 10، حديث 4).

[76] اصول كافي، ج 2، ص 384 - 382 و مناقب، ج 4، ص 221؛ چه عالي سروده سيد محمد حسين شهريار:

كشم جفاي تو تا عمر باشدم، هر چند

وفا نمي كند اين عمرها وفاي تو را

بجاست كز غم دل رنجه باشم و دلتنگ مگر نه در دل من تنگ كرده جاي تو را

غبار فقر و فنا توتياي چشمم كن كه خضر راه شوم چشمه ي بقاي تو را

هواي سير گل و ساز بلبلم دادي كه بنگرم به گل و سر كنم ثناي تو را

شب نيام هوس است و طواف كعبه طور

مگر به گوش دلي بشنوم صداي تو را

به جبر گر همه عالم رضاي من طلبد

من اختيار كنم زان ميان رضاي تو را

به آستان خود اين دل شكستگان درياب كه آستين بفشاندند ماسواي تو را

دل شكسته ي من گفت شهريارا بس كه من به خانه ي خود يافتم خداي تو را.

[77] اصول كافي، ج 2، ص 378.

[78] كافي، ج 8، ص 87.

[79] سفينةالبحار، ج 2، ص 681.

[80] كافي، ج 2، ص 254.

[81] ثبير بر وزن شريف كوهي است بين مكه و عرفه (بحار، ج 13، ص 217) و صاحب معجم البلدان نيز همين معني را گفته و اضافه كرده كه اين كوه به نام مردي كه نامش ثبير و از طائفه هذيل بوده و در آن كوه مدفون شده نام گذاري شده است (معجم البلدان، ج 1، ص 73) و در هر دو مأخذ در همان صفحه و همان جلد آمده كه وقتي موسي به

طور سينا آمد و از طرف قوم خود گفتار آنها را بيان كرد، كوه پراكنده شد و موسي مدهوش افتاد - كه در آيه ي 143 سوره ي اعراف توضيح آن آمده. آن كوه به روايت ابن عباس هفت قسمت شد و به سرزمين حجاز ملحق گرديد و برخي نيز به مدينه آمد كه كوه احد و ورقان است و آنچه به مكه آمد كوه ثور و ثبير و حراء است و آنچه به يمن آمد كوه صبر و حضور است. (صاحب خصال هم اين حديث را در ج 2، ص 3 آورده. حديث از طريق اهل سنت هم روايت شده كه صاحب معجم نقل كرده است.).

[82] تاريخ شيعه، دكتر محمد جواد مشكور، ص 90.

[83] منظور از اين دستور ريشه كن كردن امامت و خاتمه دادن به حيات شيعه بود اما «والله متم نوره و لو كره الكافرون» .

[84] كافي، ج 2.

[85] شيعه در اسلام، ص 35 و تاريخ جهانگشا، ج 3، ص 146.

[86] ارشاد، ص 267.

[87] حشويه، با فتح و سكون شين، به معني ظاهر پرست، آيات قرآن را به معني ظاهر تفسير مي كند. يدالله و عين الله را به معني چشم و دست ظاهري معنا مي كنند و اينها طوائفي هستند از مبتدعه، معتزله، مرجئه، جبريه، شيعه، خوارج كه به تجسم خدا قائلند و به نشستن خدا بر تخت و گذشتن او از برابر صفوف ملائكه معتقدند. (تلخيص از لغتنامه ي دهخدا، ج 19، ص 685 - 684).

[88] ارشاد، ص 271.

[89] سيري در تاريخ تشيع، ص 466.

[90] اصول كافي، ج 1، ص 277.

[91] اصول كافي، ج 1،ص 337 و رجال كشي، ص 427.

[92] ارشاد، ص

264.

30- زندگينامه امام صادق (برگرفته از كتاب سيره پيشوايان عليهم السلام)

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: سيره پيشوايان نگرشي بر زندگاني اجتماعي سياسي و فرهنگي امامان معصوم عليهم السلام / مهدي پيشوايي با مقدمه جعفر سبحاني 1324

مشخصات نشر: قم موسسه امام صادق (ع) 1372.

مشخصات ظاهري: 792 ص

شابك: 4550 ريال ‮ ؛ 12000 ريال (چاپ دوم)‮ ؛ 15000 ريال (چاپ سوم)‮ ؛ 18000 ريال‮ : چاپ ششم 964-6243-12-6: ؛ چاپ هشتم 964-624-364-9: ؛ 24000ريال (چاپ يازدهم) ‮ ؛ 26000 ريال (چاپ سيزدهم)‮ ؛ 26000 ريال (چاپ پانزدهم)‮ ؛ 28000 ريال (چاپ هفدهم)‮ ؛ چاپ هجدهم 964-357-145-9: ؛ چاپ بيست و يكم 978-964-357-315-7:

يادداشت: چاپ دوم 1374.

يادداشت: چاپ سوم تابستان 1375.

يادداشت: چاپ ششم: زمستان 1376.

يادداشت: چاپ هشتم تابستان 1378 .

يادداشت: چاپ يازدهم 1379.

يادداشت: چاپ سيزدهم تابستان 1381.

يادداشت: چاپ پانزدهم 1382.

يادداشت: چاپ هفدهم: تابستان 1384.

يادداشت: چاپ هجدهم: بهار 1385.

يادداشت: چاپ نوزدهم: تابستان 1386.

يادداشت: چاپ بيستم: بهار 1387.

يادداشت: چاپ بيست و يكم: 1388.

يادداشت: چاپ بيست و دوم: بهار 1389.

يادداشت: كتابنامه ص [781] - 792؛ همچنين به صورت زيرنويس

يادداشت: نمايه.

موضوع: ائمه اثناعشر – سرگذشت نامه

شناسه افزوده: سبحاني تبريزي جعفر، 1308 - ، مقدمه نويس

شناسه افزوده: موسسه امام صادق (ع)

رده بندي كنگره: BP36/5 /‮پ 9‮س 9 1372

رده بندي ديويي: 297/95

شماره كتابشناسي ملي: م 73-105

مقدمه

نام پيشواي ششم «جعفر» ، كنيه اش «ابو عبدالله» ، لقبش «صادق» ، پدر ارجمندش امام باقر (ع) و مادرش «ام فروه» مي باشد

او در هفدهم ربيع الاول سال 83 هجري در مدينه چشم به جهان گشود و در سن 65 سالگي در سال 148 هجري ديده از جهان فرو بست و در قبرستان معروف «بقيع» در كنار مرقد پدر بزرگوارش به خاك سپرده شد

خلفاي معاصر حضرت عليه السلام

امام صادق (ع) در سال 114 به امامت رسيد. دوران امامت او مصادف بود با اواخر حكومت امويان كه در سال 132 به عمر آن پايان داده شد و اوايل حكومت عباسيان كه از اين تاريخ آغاز گرديد

امام صادق (ع) از ميان خلفاي اموي با افراد زير معاصر بود:

1- هشام بن عبدالملك (105-125ه ق).

2- وليد بن يزيد بن عبدالملك (125-126).

3- يزيد بن وليد بن عبدالملك (126).

4-ابراهيم بن وليد بن عبدالملك (70روز از سال 126).

5- مروان بن محمد مشهور به مروان حمار (126-132).

و از ميان خلفاي عباسي نيز معاصر بود با:

1- عبداللّه بن محمد مشهور به سفاح (132-137)

2- ابو جعفر مشهور به منصور دوانيقي (137-158)

عظمت علمي امام صادق عليه السلام

در باب عظمت علمي امام صادق (ع) شواهد فراواني وجود دارد و اين معنا مورد قبول دانشمندان تشيع و تسنن است. فقها و دانشمندان بزرگ در برابر عظمت علمي آن حضرت سر تعظيم فرود مي آوردند و برتري علمي او را مي ستودند.

«ابو حنيفه» ، پيشواي مشهور فرقه حنفي، مي گفت: من دانشمندتر از جعفر بن محمد نديده ام [1] نيز مي گفت: زماني كه «منصور» (دوانيقي) «جعفر بن محمد» را احضار كرده بود، مرا خواست و گفت: مردم شيفته جعفر بن محمد شده اند، براي محكوم ساختن او يك سري مسائل مشكل را در نظر بگير. من چهل مسئله مشكل آماده كردم. روزي منصور كه در «حيره» بود، مرا احضار كرد. وقتي وارد مجلس وي شدم ديدم جعفر بن محمد در سمت راست او نشسته است وقتي چشمم به او افتاد آنچنان تحت تأثير ابهت و عظمت او قرار گرفتم كه چنين حالي از ديدن منصور به من دست نداد. سلام كردم

و با اشاره منصور نشستم. منصور رو به وي كرد و گفت: اين ابو حنيفه است. او پاسخ داد: بلي مي شناسمش. سپس منصور رو به من كرده گفت: اي ابو حنيفه! مسائل خود را با ابو عبدالله (جعفر بن محمد) در ميان بگذار. در اين هنگام شروع به طرح مسائل كردم. هر مسئله اي مي پرسيدم، پاسخ مي داد: عقيده شما در اين باره چنين و عقيده اهل مدينه چنان و عقيده ما چنين است. در برخي از مسائل با نظر ما موافق، و در برخي ديگر با اهل مدينه موافق و گاهي، با هر دو مخالف بود. بدين ترتيب چهل مسئله را مطرح كردم و همه را پاسخ گفت: ابو حنيفه به اينجا كه رسيد با اشاره به امام صادق (ع) گفت: دانشمندترين مردم، آگاهترين آنها به اختلاف مردم در فتاوي و مسائل فقهي است [2].

«مالك» ، پيشواي فرقه مالكي مي گفت: مدتي نزد جعفر بن محمد رفت و آمد مي كردم، او را همواره در يكي از سه حالت ديدم: يا نماز مي خواند يا روزه بود و يا قرآن تلاوت مي كرد، و هرگز او را نديدم كه بدون وضو حديث نقل كند [3] در علم و عبادت و پرهيزگاري، برتر از جعفر بن محمد هيچ چشمي نديده و هيچ گوشي نشنيده و به قلب هيچ بشري خطور نكرده است [4].

شيخ (مفيد) مي نويسد: به قدري علوم از آن حضرت نقل شده كه زبانزد مردم گشته و آوازه آن همه جا پخش شده است و از هيچ يك از افراد خاندان او، به اندازه او علم و دانش نقل نشده است [5].

«ابن

حجر هيتمي» مي نويسد: به قدري علوم از او نقل شده كه زبانزد مردم گشته و آوازه آن، همه جا پخش شده است و بزرگترين پيشوايان (فقه و حديث) مانند: يحيي بن سعيد، ابن جريح، مالك، سفيان ثوري، سفيان بن عيينه، ابو حنيفه، شعبه و ايوب سجستاني از او نقل روايت كرده اند [6].

«ابو بحر جاحظ» ، يكي از دانشمندان مشهور قرن سوم، مي گويد: جعفر بن محمد كسي است كه علم و دانش او جهان را پر كرده است و گفته مي شود كه ابوحنيفه و همچنين سفيان ثوري از شاگردان اوست، و شاگردي اين دو تن در اثبات عظمت علمي او كافي است. [7].

«سيد امير علي» با اشاره به فرقه هاي مذهبي و مكاتب فلسفي در دوران خلافت بني اميه مي نويسد: فتاوا و آراي ديني تنها نزد سادات و شخصيتهاي فاطمي رنگ فلسفي به خود گرفته بود. گسترش علم در آن زمان، روح بحث و جستجو را برانگيخته بود و بحثها و گفتگوهاي فلسفي در همه اجتماعات رواج يافته بود. شايسته ذكر است كه رهبري اين حركت فكري را حوزه علمي اي كه در مدينه شكوفا شده بود، به عهده داشت. اين حوزه را نبيره علي بن ابي طالب بنام امام جعفر كه «صادق» لقب داشت، تاسيس كرده بود. او پژوهشگري فعال و متفكري بزرگ بود، و با علوم آن عصر بخوبي آشنايي داشت و نخستين كسي بود كه مدارس فلسفي اصلي را در اسلام تاسيس كرد.

در مجالس درس او، تنها، كساني كه بعدها مذاهب فقهي را تاسيس كردند، شركت نمي كردند، بلكه فلاسفه و طلاب فلسفه از مناطق دور دست در آن حاضر مي شدند.

«حسن بصري» ، موسس مكتب فلسفي «بصره» و «واصل بن عطأ» موسس مذهب معتزله، از شاگردان او بودند كه از زلال چشمه دانش او سيراب مي شدند. [8].

«ابن خلكان» ، مورخ مشهور، مي نويسد:

او يكي از امامان دوازده گانه در مذهب اماميه، و از بزرگان خاندان پيامبر است كه به علت راستي و درستي گفتار، وي را صادق مي خواندند. فضل و بزرگواري او مشهورتر از آن است كه نياز به توضيح داشته باشد. ابوموسي جابر بن حيان طَرطوسي شاگرد او بود. جابر كتابي شامل هزار ورق تاليف كرد كه تعليمات جعفر صادق را در برداشت و حاوي پانصد رساله بود. [9].

اوضاع سياسي، اجتماعي، فرهنگي عصر امام عليه السلام

در ميان امامان، عصر امام صادق (ع) منحصر به فرد بوده و شرائط اجتماعي و فرهنگي عصر آن حضرت در زمان هيچ يك از امامان وجود نداشته است، زيرا آن دوره از نظر سياسي، دوره ضعف و تزلزل حكومت بني اميه و فزوني قدرت بني عباس بود و اين دو گروه مدتي در حال كشمكش و مبارزه با يكديگر بودند. از زمان هشام بن عبدالملك تبليغات و مبارزات سياسي عباسيان آغاز گرديد، و در سال 129 وارد مرحله مبارزه مسلحانه و عمليات نظامي گرديد و سرانجام در سال 132 به پيروزي رسيد.

از آن جا كه بني اميه در اين مدت گرفتار مشكلات سياسي فراوان بودند، لذا فرصت ايجاد فشار و اختناق نسبت به امام و شيعيان را (مثل زمان امام سجاد) نداشتند.

عباسيان نيز چون پيش از دستيابي به قدرت در پوشش شعار طرفداري از خاندان پيامبر و گرفتن انتقام خون آنان عمل مي كردند، فشاري از طرف آنان مطرح نبود. از اينرو اين دوران،

دوران آرامش و آزادي نسبي امام صادق (ع) و شيعيان، و فرصت بسيار خوبي براي فعاليت علمي و فرهنگي آنان به شمار مي رفت.

شرائط خاص فرهنگي

از نظر فكري و فرهنگي نيز عصر امام صادق (ع) عصر جنبش فكري و فرهنگي بود. در آن زمان شور و شوق علمي بي سابقه اي در جامعه اسلامي به وجود آمده بود و علوم مختلفي اعم از علوم اسلامي همچون: علم قرائت قرآن، علم تفسير، علم حديث، علم فقه، علم كلام، يا علوم بشري مانند: طب، فلسفه، نجوم، رياضيات و … پديد آمده بود، به طوري كه هر كس يك متاع فكري داشت به بازار علم و دانش عرضه مي كرد. بنابراين تشنگي علمي عجيبي به وجود آمده بود كه لازم بود امام به آن پاسخ گويد.

عواملي را كه موجب پيدايش اين جنبش علمي شده بود مي توان بدين نحو خلاصه كرد:

1- آزادي و حريت فكر و عقيده در اسلام. البته عباسيان نيز در اين آزادي فكري بي تاثير نبود؛ اما ريشه اين آزادي در تعليمات اسلام بود، به طوري كه اگر هم عباسيان مي خواستند از آن جلوگيري كنند، نمي توانستند.

2- محيط آن روز اسلامي يك محيط كاملاً مذهبي بود و مردم تحت تاثير انگيزه هاي مذهبي بودند. تشويق هاي پيامبر اسلام به كسب علم، و تشويقها و دعوتهاي قرآن به علم و تعليم و تفكر و تعقل، عامل اساسي اين نهضت و شور و شوق بود.

3- اقوام و مللي كه اسلام را پذيرفته بودند نوعاً داراي سابقه فكري و علمي بودند و بعضاً همچون نژاد ايراني (كه از همه سابقه اي درخشانتر داشت) و مصري و سوري، از مردمان مراكز تمدن

آن روز به شمار مي رفتند. اين افراد به منظور درك عميق تعليمات اسلامي، به تحقيق و جستجو و تبادل نظر مي پرداختند.

4-تسامح ديني يا همزيستي مسالمت آميز با غير مسلمانان مخصوصاً همزيستي با اهل كتاب. مسلمانان، اهل كتاب را تحمل مي كردند و اين را برخلاف اصول ديني خود نمي دانستند. در آن زمان اهل كتاب، مردمي دانشمند و مطلع بودند. مسلمانان با آنان برخورد علمي داشتند و اين خود بحث و بررسي و مناظره را به دنبال داشت [10].

برخورد فرق و مذاهب

عصر امام صادق (ع) عصر برخورد انديشه ها و پيدايش فرق و مذاهب مختلف نيز بود. در اثر برخورد مسلمين با عقايد و آراي اهل كتاب و نيز دانشمندان يونان، شبهات و اشكالات گوناگوني پديد آمده بود.

در آن زمان فرقه هايي همچون: معتزله، جبريه، مرجئه، غلات، [11] زنادقه، [12] مشبه، متصوفه، مجسمه، تناسخيه و امثال اينها پديد آمده بودند كه هر كدام عقايد خود را ترويج مي كردند.

از اين گذشته در زمينه هر يك از علوم اسلامي نيز در ميان دانشمندان آن علم اختلاف نظر پديد مي آمد، مثلا در علم قرائت قران، تفسير، حديث، فقه، و علم كلام [13] بحثها و مناقشات داغي در مي گرفت و هر كس به نحوي نظر مي داد و از عقيده اي طرفداري مي كرد

دانشگاه بزرگ جعفري

امام صادق (ع) با توجه به فرصت مناسب سياسي كه به وجود آمده بود، و با ملاحظه نياز شديد جامعه و آمادگي زمينه اجتماعي، دنباله نهضت علمي و فرهنگي پدرش امام باقر (ع) را گرفت و حوزه وسيع علمي و دانشگاه بزرگي به وجود آورد و در رشته هاي مختلف علوم عقلي و نقلي آن روز، شاگردان بزرگ و برجسته اي همچون: هشام بن حكم، محمد بن مسلم، ابان بن تغلب، هشام بن سالم، مومن طاق، مفضل بن عمر، جابر بن حيان و … تربيت كرد كه تعداد آنها را بالغ بر چهار هزار نفر نوشته اند. [14].

هر يك از اين شاگردان شخصيتهاي بزرگ علمي و چهره هاي درخشاني بودند كه خدمات بزرگي انجام دادند. گروهي از آنان داراي آثار علمي و شاگردان متعددي بودند. به عنوان نمونه «هشام بن حكم» سي و يك جلد كتاب [15] نوشته و

«جابر بن حيان» نيز بيش از دويست جلد [16] در زمينه علوم گوناگون بخصوص رشته هاي عقلي و طبيعي و شيمي (كه آن روز كيميا ناميده مي شد) تصنيف كرده بود كه به همين خاطر، به عنوان پدر علم شيمي مشهور شده است. كتابهاي جابر بن حيان به زبانهاي گوناگون اروپايي در قرون وسطي ترجمه گرديد و نويسندگان تاريخ علوم همگي از او به عظمت ياد مي كنند.

رساله توحيد مفضل

چنانكه اشاره شد امام صادق (ع) در علوم طبيعي بحث هايي نمود و رازهاي نهفته اي را باز كرد كه براي دانشمندان امروز نيز مايه اعجاب است. گواه روشن اين امر (گذشته از آموزش جابر) توحيد مفضل است كه امام آن را ظرف چهار روز املا كرد و «مفضل بن عمر كوفي» نوشت و بنام كتاب «توحيد مفضل» شهرت يافت.

مفضل خود در مقدمه رساله مي گويد: روزي هنگام غروب در مسجد پيامبر نشسته بودم و در عظمت پيامبر و آن چه خداوند از شرف و فضيلت به آن حضرت عطا كرده مي انديشيدم. در اين فكر بودم كه ناگاه «ابن ابي العوجأ» ، كه يكي از زنديقان آن زمان بود، وارد شد و در جايي كه من سخن او را مي شنيدم نشست. پس از آن يكي از دوستانش نيز رسيد و نزديك او نشست. اين دو، مطالبي درباره پيامبر اسلام بيان داشتند … آنگاه ابن ابي العوجأ گفت: نام محمد را، كه عقل من در آن حيران است و فكر من در كار او درمانده است، واگذار و در اصلي كه محمد آورده است سخن بگو. در اين هنگام سخن از آفريدگار جهان به ميان آوردند و حرف را

به جايي رساندند كه جهان را خالق و مدبري نيست، بلكه همه چيز خود بخود از طبيعت پديد آمده است و پيوسته چنين بوده و چنين خواهد بود.

مفضل مي گويد: چون اين سخنان واهي را از آن دور مانده از رحمت خدا شنيدم، از شدت خشم نتوانستم خودداري كنم و گفتم: اي دشمن خدا، ملحد شدي و پروردگار را كه تو را به نيكوترين تركيب آفريده، و از حالات گوناگون گذارنده و به اين حد رسانده است، انكار كردي! اگر در خود انديشه كني و به درك خود رجوع نمايي، دلائل پروردگار را در وجود خود خواهي يافت و خواهي ديد كه شواهد وجود خدا و قدرت او، نشان علم و حكمتش در تو آشكار و روشن است.

ابن ابي العوجأ گفت: «اي مرد، اگر تو از متكلماني (كساني كه از مباحث اعتقادي آگاهي داشتند و در بحث و جدل ورزيده بودند) با تو، به روش آنان سخن بگويم، اگر ما را محكوم ساختي ما از تو پيروي مي كنيم؛ و اگر از آنان نيستي سخن گفتن با تو سودي ندارد؛ و اگر از ياران جعفر بن محمد صادق هستي، او خود با ما چنين سخن نمي گويد و اين گونه با ما مناظره نمي كند. او از سخنان ما بيش از آنچه تو شنيدي بارها شنيده ولي دشنام نداده است و در بحث بين ما و او از حد و ادب بيرون نرفته است، او آرام و بردبار و متين و خردمند است و هرگز خشم و سفاهت بر او چيره نمي شود، سخنان و دلائل ما را مي شنود تا آنكه هر چه در

دل داريم بر زبان مي آوريم، گمان مي كنيم بر او پيروز شده ايم، آنگاه با كمترين سخن دلائل ما را باطل مي سازد و با كوتاهترين كلام، حجت را بر ما تمام مي كند چنانكه نمي توانيم پاسخ دهيم، اينك اگر تو از پيروان او هستي، چنانكه شايسته اوست، با ما سخن بگو» .

من اندوهناك از مسجد بيرون آمدم و در حالي كه در باب ابتلاي اسلام و مسلمانان به كفر اين ملحدان و شبهات آنان در انكار آفريدگار فكر مي كردم، به حضور سرورم امام صادق (ع) رسيدم. امام چون مرا افسرده و اندوهگين يافت، پرسيد: تو را چه شده است؟

من سخنان آن دهريان را به عرض امام رساندم، امام فرمود: «براي تو از حكمت آفريدگار در آفرينش جهان و حيوانات و درندگان و حشرات و مرغان و هر جانداري از انسان و چهار پايان و گياهان و درختان ميوه دار و بي ميوه و گياهان خوردني و غير خوردني بيان خواهم كرد، چنانكه عبرت گيرندگان از آن عبرت گيرند و بر معرفت مومنان افزوده شود و ملحدان و كافران در آن حيران بمانند. بامداد فردا نزد ما بيا …» .

به دنبال اين بيان امام، مفضل چهار روز پياپي به محضر امام رسيد. امام بياناتي پيرامون آفرينش انسان از آغاز خلقت و نيروهاي ظاهري و باطني و صفات فطري وي و در خلقت اعضا و جوارح انسان، و آفرينش انواع حيوانات و نيز آفرينش آسمان و زمين و … و فلسفه آفات و مباحث ديگر ايراد فرمود و مفضل نوشت. [17].

رساله توحيد مفضل بارها به صورت مستقل چاپ و توسط مرحوم علامه مجلسي و

برخي ديگر از دانشمندان معاصر به فارسي ترجمه شده است.

وسعت دانشگاه امام صادق عليه السلام

امام صادق (ع) با تمام جريانهاي فكري و عقيدتي آن روز برخورد كرد و موضع اسلام و تشيع را در برابر آنها روشن ساخته برتري بينش اسلام را ثابت نمود.

شاگردان دانشگاه امام صادق (ع) منحصر به شيعيان نبود، بلكه از پيروان سنت و جماعت نيز از مكتب آن حضرت برخوردار مي شدند. پيشوايان مشهور اهل سنت، بلاواسطه يا با واسطه، شاگرد امام بوده اند.

در راس اين پيشوايان، «ابوحنيفه» قرار دارد كه دو سال شاگرد امام بوده است. او اين دو سال را پايه علوم و دانش خود معرفي مي كند و مي گويد: «لولا السنتان لهلك نعمان» : اگر آن دو سال نبود، «نعمان» هلاك مي شد. [18].

شاگردان امام از نقاط مختلف همچون كوفه، بصره، واسط، حجاز و امثال اينها و نيز از قبائل گوناگون مانند: بني اسد، مخارق، طي، سليم، غطفان، ازد، خزاعه، خثعم، مخزوم، بني ضبه، قريش بويژه بني حارث بن عبدالمطلب و بني الحسن بودند كه به مكتب آن حضرت مي پيوستند. [19].

در وسعت دانشگاه امام همين قدر بس كه «حسن بن علي بن زياد وشأ» كه از شاگردان امام رضا (ع) و از محدثان بزرگ بوده (طبعاً سالها پس از امام صادق (ع) زندگي مي كرده)، مي گفت: در مسجد كوفه نهصد نفر استاد حديث مشاهده كردم كه همگي از جعفر بن محمد حديث نقل مي كردند. [20].

به گفته «ابن حجر عسقلاني» فقها و محدثاني همچون شعبه، سفيان ثوري، سفيان بن عيينه، مالك، ابن جريح، ابوحنيفه، پسر وي موسي، وُهَيْب بن خالد، قطان، ابوعاصم، و گروه انبوه ديگر، از آن حضرت حديث

نقل كرده اند. [21].

«يافعي» مي نويسد: او سخنان نفيسي در علم توحيد و رشته هاي ديگر دارد. شاگرد او «جابر بن حيان» ، كتابي شامل هزار ورق كه پانصد رساله را در بر داشت، تأليف كرد. [22] امام صادق (ع) هر يك از شاگردان خود را در رشته اي كه با ذوق و قريحه او سازگار بود، تشويق و تعليم مي نمود و در نتيجه، هر كدام از آنها در يك يا دو رشته از علوم مانند: حديث، تفسير، علم كلام، و امثال اينها تخصص پيدا مي كردند.

گاهي امام، دانشمنداني را كه براي بحث و مناظره مراجعه مي كردند، راهنمايي مي كرد تا با يكي از شاگردان كه در آن رشته تخصص داشت، مناظره كنند.

«هشام بن سالم» مي گويد: روزي با گروهي از ياران امام صادق (ع) در محضر آن حضرت نشسته بوديم. يك نفر مرد شامي اجازه ورود خواست و پس از كسب اجازه، وارد شد. امام فرمود: بنشين. آنگاه پرسيد: چه مي خواهي؟

مرد شامي گفت: شنيده ام شما به تمام سوالات و مشكلات مردم پاسخ مي گوييد، آمده ام با شما بحث و مناظره بكنم!

امام فرمود:

- در چه موضوعي؟

شامي گفت:

- درباره كيفيت قرائت قرآن

امام رو به «حمران» كرده فرمود:

- حمران جواب اين شخص با تو است!

مرد شامي:

- من مي خواهم با شما بحث كنم، نه با حمران!

- اگر حمران را محكوم كردي، مرا محكوم كرده اي!

مرد شامي ناگزير با حمران وارد بحث شد. هر چه شامي پرسيد، پاسخ قاطع و مستدلي از حمران شنيد، به طوري كه سرانجام از ادامه بحث فرو ماند و سخت ناراحت و خسته شد!

امام فرمود:

- (حمران را) چگونه ديدي؟

- راستي حمران خيلي زبر دست

است، هر چه پرسيدم به نحو شايسته اي پاسخ داد!

شامي گفت: مي خواهم درباره لغت و ادبيات عرب با شما بحث كنم.

امام رو به «ابان بن تغلب» كرد و فرمود: با او مناظره كن. ابان نيز راه هر گونه گريز را به روي او بست و وي را محكوم ساخت.

شامي گفت: مي خواهم درباره فقه با شما مناظره كنم!

امام به «زراره» فرمود: با او مناظره كن. زراره هم با او به بحث پرداخت و بسرعت او را به بن بست كشاند!

شامي گفت: مي خواهم درباره كلام با شما مناظره كنم. امام به «مومن طاق» دستور داد با او به مناظره بپردازد. طولي نكشيد كه شامي از مومن طاق نيز شكست خورد!

به همين ترتيب وقتي كه شامي درخواست مناظره درباره استطاعت (قدرت و توانايي انسان بر انجام يا ترك خير و شر)، توحيد و امامت نمود، امام به ترتيب به حمزه طيار، هشام بن سالم و هشام بن حكم دستور داد با وي به مناظره بپردازند و هر سه، با دلائل قاطع و منطق كوبنده، شامي را محكوم ساختند. با مشاهده اين صحنه هيجان انگيز، از خوشحالي خنده اي شيرين بر لبان امام نقش بست. [23].

مناظرات امام صادق عليه السلام

چنانكه قبلا گفتيم، عصر امام صادق (ع) عصر برخورد انديشه ها و پيدايش فرق و مذاهب مختلف بود و در اثر برخورد فرهنگ و معارف اسلامي با فلسفه ها و عقايد و آراي فلاسفه و دانشمندان يونان، شبهات و اشكالات گوناگوني پديد آمده بود، از اينرو امام صادق (ع) جهت معرفي اسلام و مباني تشيع، مناظرات متعدد و پر هيجاني با سران و پيروان اين فرقه ها و مسلك ها داشت و طي آن ها با

استدلال هاي متين و منطق استوار، پوچي عقايد آنان و برتري مكتب اسلام را ثابت مي كرد.

از ميان مناظرات گوناگون امام، به عنوان نمونه، مناظره آن حضرت را با «ابو حنيفه» ، پيشواي فرقه حنفي، از نظر خوانندگان محترم مي گذرانيم:

روزي ابوحنيفه براي ملاقات با امام صادق (ع) به خانه امام آمد و اجازه ملاقات خواست. امام اجازه نداد.

ابوحنيفه مي گويد: دم در، مقداري توقف كردم تا اينكه عده اي از مردم كوفه آمدند، و اجازه ملاقات خواستند. امام به آنها اجازه داد. من هم با آنها داخل خانه شدم. وقتي به حضورش رسيدم گفتم:

شايسته است كه شما نماينده اي به كوفه بفرستيد و مردم آن سامان را از ناسزا گفتن به اصحاب محمد (ص) نهي كنيد، بيش از ده هزار نفر در اين شهر به ياران پيامبر ناسزا مي گويند. امام فرمود:

- مردم از من نمي پذيرند

- چگونه ممكن است سخن شما را نپذيرند، در صورتي كه شما فرزند پيامبر خدا هستيد؟

- تو خود يكي از همانهايي هستي كه گوش به حرف من نمي دهي. مگر بدون اجازه من داخل خانه نشدي، و بدون اينكه بگويم ننشستي، و بي اجازه شروع به سخن گفتن ننمودي؟

آنگاه فرمود:

- شنيده ام كه تو بر اساس قياس [24] فتوا مي دهي؟

- آري

- واي بر تو! اولين كسي كه بر اين اساس نظر داد شيطان بود؛ وقتي كه خداوند به او دستور داد به آدم سجده كند، گفت: «من سجده نمي كنم، زيرا كه مرا از آتش آفريدي و او را از خاك و آتش گراميتر از خاك است»

(سپس امام براي اثبات بطلان «قياس» ، مواردي از قوانين اسلام را كه برخلاف

اين اصل است، ذكر كرد و فرمود: ) - به نظر تو كشتن كسي بناحق مهمتر است، يا زنا؟

- كشتن كسي بناحق

- (بنابراين اگر عمل كردن به قياس صحيح باشد) پس چرا براي اثبات قتل، دو شاهد كافي است، ولي براي ثابت نمودن زنا چهار گواه لازم است؟ آيا اين قانون اسلام با قياس توافق دارد؟

- نه.

- بول كثيف تر است يا مني؟

- بول

- پس چرا خداوند در مورد اول مردم را به وضو امر كرده، ولي در مورد دوم دستور داده غسل كنند؟ آيا اين حكم با قياس توافق دارد؟

- نه

- نماز مهمتر است يا روزه؟

- نماز

- پس چرا بر زن حائض قضاي روزه واجب است، ولي قضاي نماز واجب نيست؟ آيا اين حكم با قياس توافق دارد؟

- نه

- آيا زن ضعيف تر است يا مرد؟

- زن

- پس چرا ارث مرد دو برابر زن است؟ آيا اين حكم با قياس سازگار است؟

- نه

- چرا خداوند دستور داده است كه اگر كسي ده درهم سرقت كرد، دستش قطع شود، در صورتي كه اگر كسي دست كسي را قطع كند، ديه آن پانصد درهم است؟ آيا اين با قياس سازگار است؟

- نه

- شنيده ام كه اين آيه را: «در روز قيامت به طور حتم از نعمتها سوال مي شويد» [25] چنين تفسير مي كني كه: خداوند مردم را در مورد غذاهاي لذيذ و آبهاي خنك كه در فصل تابستان مي خوردند، مواخذه مي كند.

- درست است، من اين آيه را اين طور معنا كرده ام.

- اگر شخصي تو را به خانه اش دعوت كند و با غذاي لذيذ و آب خنكي از تو پذيرايي كند، و بعد به خاطر اين

پذيرايي بر تو منت گذارد، درباره چنين كسي چگونه قضاوت مي كني؟

- مي گويم آدم بخيلي است

- آيا خداوند بخيل است (تا اينكه روز قيامت در مورد غذاهايي كه به ما داده، ما را مورد مؤاخذه قرار دهد)؟

- پس مقصود از نعمتهايي كه قرآن مي گويد انسان درباره آن مؤاخذه مي شود، چيست؟

- مقصود، نعمت دوستي ما خاندان رسالت است. [26].

تبيين احكام به شيوه خاص شيعي

در موضوع تاسيس حوزه وسيع علمي و فقهي توسط امام صادق (ع) چيزي كه از نظر بيشتر كاوشگران زندگي امام پوشيده مانده است، مفهوم سياسي و معترضانه اين اقدام بزرگ امام است. براي آن كه جهات سياسي اين عمل نيز روشن گردد، مقدمتاً بايد توجه داشته باشيم كه:

دستگاه خلافت در اسلام، از اين جهت با همه دستگاههاي ديگر حكومت متفاوت است كه اين فقط يك تشكيلات سياسي نيست، بلكه يك رهبري سياسي - مذهبي است. عنوان «خليفه» براي حاكم اسلامي نشان دهنده همين حقيقت است كه وي بيش و پيش از آنكه يك رهبر سياسي و معمولي باشد، جانشين پيامبر است و پيامبر نيز آورنده دين و آموزنده اخلاق. پس خليفه در اسلام، بجز تصدي شئون رايج سياست، متكفل امور ديني مردم و پيشواي مذهبي آنان نيز هست. اين حقيقت مسلم، موجب آن شد كه پس از نخستين سلسله خلفاي اسلامي، زمامداران بعدي كه از آگاهيهاي ديني، بسيار كم نصيب و گاه بكلي بي نصيب بودند، در صدد برآيند كه اين كمبود را به وسيله رجال ديني وابسته به خود تامين كنند و با الحاق فقها و مفسران و محدثان مزدور به دستگاه حكومت خود، اين دستگاه را باز هم تركيبي از دين و سياست

سازند.

فايده ديگري كه به كارگيري اين گونه افراد براي خلفاي وقت در برداشت، آن بود كه اينان طبق ميل و فرمان زمامداران ستم پيشه و مستبد، به سهولت مي توانستند احكام دين را به بهانه «مصالح روز» تغيير و تبديل داده و پوششي از استنباط و اجتهاد - كه براي مردم عادي و عامي قابل تشخيص نيست- حكم خدا را به خاطر مطامع خدايگان دگرگون سازند.

مولفان و مورخان قرنهاي پيشين، نمونه هاي وحشت انگيزي از جعل حديث و تفسير به رأي را كه غالباً دست قدرتهاي سياسي در آن نمايان است، ذكر كرده اند.

عينا همين عمل درباره تفسير قرآن نيز انجام مي گرفت: تفسير قرآن بر طبق رأي و نظر مفسر، از جمله كارهايي بود كه مي توانست به آساني حكم خدا را در نظر مردم دگرگون سازد و آنها را به آنچه مفسر خواسته است- كه او نيز اكثر اوقات همان را مي خواست كه حاكم خواسته بود- معتقد كند.

بدين گونه بود كه از قديمترين ادوار اسلامي، فقه و حديث و تفسير به دو جريان كلي تقسيم شد: يكي از جريان وابسته به دستگاههاي حكومتهاي غاصب كه در موارد بسياري حقيقت ها را فداي مصلحت هاي آن دستگاهها ساخته و به خاطر دستيابي به متاع دنيا حكم خدا را تحريف مي كردند؛ و ديگري جريان اصيل و امين كه هيچ مصلحتي را بر مصلحت تبيين درست احكام الهي، مقدم نمي داشت و قهراً در هر قدم، رويارويي دستگاه حكومت و فقاهت مزدورش قرار مي گرفت، و از اينرو، در غالب اوقات شكل قاچاق و غير رسمي داشت

مفهوم معترضانه مكتب امام عليه السلام

با توجه به آنچه گفتيم، به وضوح مي توان

دانست كه «فقه جعفري» در برابر فقه فقيهان رسمي روزگار امام صادق (ع) تنها تجلي بخش يك اختلاف عقيده ديني ساده نبود، بلكه در عين حال دو مضمون متعرضانه را نيز با خود حمل مي كرد:

نخستين و مهمترين آن دو، اثبات بي نصيبي دستگاه حكومت از آگاهيهاي لازم ديني و ناتواني آن از اداره امور فكري مردم - يعني در واقع، عدم صلاحيتش براي تصدي مقام «خلافت» - بود.

و ديگري، مشخص ساختن موارد تحريف دين در فقه رسمي كه ناشي از مصلحت انديشي غير اسلامي فقيهان وابسته در بيان احكام فقهي و ملاحظه كاري آنان در برابر تحكم و خواست قدرتهاي حاكم بود. امام صادق (ع) با گستردن بساط علمي و بيان فقه و معارف اسلامي و تفسير قرآن به شيوه اي غير از شيوه عالمان وابسته به حكومت، عملاً به معارضه با آن دستگاه برخاسته بود آن حضرت بدين وسيله تمام تشكيلات مذهبي و فقاهت رسمي را كه يك ضلع مهم حكومت خلفا به شمار مي آمد، تخطئه مي كرد و دستگاه حكومت را از وجهه مذهبي اش تهي مي ساخت.

در مذاكرات و آموزشهاي امام به ياران و نزديكانش، بهره گيري از عامل «بي نصيبي خلفا از دانش دين» به عنوان دليلي بر اينكه از نظر اسلام، آنان را حق حكومت كردن نيست، بوضوح مشاهده مي شود؛ يعني اينكه امام همان مضمون متعرضانه اي را كه درس فقه و قرآن او را دارا بوده، صريحا نيز در ميان مي گذارده است. در حديثي از آن حضرت چنين نقل شده است:

«نَحْنُ قَوْمٌ فَرَضَ اللَّهُ طَاعَتَنَا وَ أَنْتُمْ تَأْتَمُّونَ بِمَنْ لَا يُعْذَرُ النَّاسُ بِجَهَالَتِهِ» [27].

«ما كساني هستيم كه خداوند

فرمانبري از آنان را فرض و لازم ساخته است، در حالي كه شما از كسي تبعيت مي كنيد كه مردم به خاطر جهالت او در نزد خدا معذور نيستند»

يعني، مردم كه بر اثر جهالت رهبران و زمامداران نااهل دچار انحراف گشته به راهي جز راه خدا رفته اند، نمي توانند در پيشگاه خدا به اين عذر متوسل شوند كه: «ما به تشخيص خود راه خطا را نپيموديم، اين پيشوايان و رهبران ما بودند كه از روي جهالت، ما را به اين راه كشاندند!» ، زيرا اطاعت از چنان رهبراني، خود، كاري خلاف بوده است، پس نمي تواند كارهاي خلاف بعدي را توجيه كند. [28].

نمونه اي از شاگردان مكتب امام صادق عليه السلام

چنانكه قبلا گفتيم، تربيت يافتگان دانشگاه جعفري بالغ بر چهار هزار نفر بودند و در اينجا مناسب بود كه حداقل تعدادي از اين شخصيتها را معرفي مي كرديم، ولي به خاطر رعايت اختصار، فقط به معرفي يك تن از آنها به عنوان نمونه مي پردازيم، و او عبارت است از «هشام بن حكم»

عظمت علمي هشام بن حكم

هشام دانشمند برجسته، متكلمي بزرگ، داراي بياني شيرين و رسا، و در فن مناظره فوق العاده زبر دست بود. او از بزرگترين شاگردان مكتب امام صادق و امام كاظم (ع) به شمار مي رفت.

نامبرده در آن عصر از هر سو مورد فشار سياسي و تبليغاتي از ناحيه قدرتها و فرقه هاي گوناگون قرار داشتند، خدمات ارزنده اي به جهان تشيع كرد و بويژه از اصل «امامت» كه از اركان اساسي اعتقاد شيعه است، به شايستگي دفاع كرد و مفهوم سازنده آن را در رهبري جامعه، بخوبي تشريح نمود.

البته پايه هاي عقيدتي و شخصيت بارز علمي هشام در مكتب امام صادق (ع) استوار گرديد و در اين دانشگاه بود كه اساس تكامل فكري و اسلامي او نقشبندي شد، اما از سال 148 به بعد، يعني پس از شهادت امام صادق (ع) شخصيت والاي او در پرتو رهنمودهاي امام كاظم (ع) تكامل يافت و به اوج ترقي و شكوفايي رسيد.

در جستجوي حقيقت

بررسي تاريخ زندگي هشام نشان مي دهد كه وي شيفته دانش و تشنه حقيقت بوده و براي رسيدن به اين هدف و سيراب شدن از زلال علم و آگاهي، ابتدأا علوم عصر خود را فرا گرفته است و براي تكميل دانش خود، كتب فلسفي يونان را هم خوانده و از آن فلسفه بخوبي آگاهي يافته است، به طوري كه كتابي در رد «ارسطاطاليس» نوشته است.

و سپس در سير تكامل فكري و علمي خود، وارد مكتبهاي مختلف شده، ولي فلسفه هيچ مكتبي او را قانع نكرده و فقط تعاليم روشن و منطقي و استوار آيين اسلام، عطش او را تسكين بخشيده است، و به همين جهت، پس از آشنايي با مكتبهاي

گوناگون، از آنها دست كشيده و به وسيله عمويش، با امام صادق (ع) آشنا شده و از آن تاريخ مسير زندگي او در پرتو شناخت عميق اسلام و پذيرفتن منطق تشيع، بكلي دگرگون شده است

برخي گفته اند: «هشام بن حكم» در آغاز كار مدتي از شاگردان «ابو شاكر ديصاني» (زنديق و مادي مشهور) بوده است و سپس وارد مكتب «جهميه» گشته و يكي از پيروان «جهم بن صفوان» جبري شده است. آنان اين معنا را از نقاط ضعف هشام شمرده او را متهم به انحراف عقيده نموده اند [29] در صورتي كه اولاً، او نه تنها شاگرد ابو شاكر نبوده، بلكه با او مناظراتي داشته كه سرانجام باعث تشرف ابو شاكر به آيين اسلام نيز شده است! [30].

و بر فرض اين كه اين نسبت صحت داشته باشد شركت او در بحثها و انجمنهاي پيروان مكتبهاي گوناگون، ثابت نمي كند كه حتماً عقايد آنها را نيز قبول داشته است، بلكه تماس با آنان به منظور آگاهي و بحث و مناظره بوده است.

ثانياً، اين تحولات، حكم گذرگاهي در سير تكامل عقلي و فكري او را داشته و براي كسي كه در جستجوي حقيقت است و مي خواهد حق را با بينش و آگاهي كامل تشخيص بدهد، نقطه ضعفي شمرده نمي شود، بلكه بايد نقطه نهائي سير فكري و عقيدتي او را در نظر گرفت و بر پايه آن نظر داد [31]، و مي دانيم كه هشام تا آخر عمر در راه ترويج اسلام و تشريح مباني تشيع كوشش كرد و كارنامه درخشاني از خود به يادگار گذاشت.

عصر برخورد انديشه ها

چنانكه قبلاً گفتيم قرن دوم هجري يكي از ادوار شكوفايي علم

و دانش و تحقيق و برخورد انديشه ها و پيدايش فرقه ها و مذاهب گوناگون در جامعه اسلامي بود.

با آنكه آيين اسلام از روز نخست مروج دانش و آگاهي بود، ولي در اين قرن از يك سو به علت آشنايي دانشمندان مسلمان با فلسفه يونان و افكار دانشمندان بيگانه، بحثها و گفتگوهاي علمي و مذهبي و مناظره در اين زمينه برخاسته بودند كه هر كدام وزنه بزرگي به شمار مي رفتند.

همچنين، از آنجا كه اكثر مباحث علمي تا آن روز شكل ثابت و تدوين شده اي نيافته بود، زمينه براي بحث و مناظره بسيار وسيع بود [32] در اثر اين عوامل، مناظره ميان پيروان فرقه ها و مذاهب گوناگون اهميت خاصي پيدا كرده و اينجا و آنجا مناظرات ارزنده و پرهيجان فراواني رخ مي داد كه در خور توجه و جالب بود و امروز بسياري از آنها در دست است.

مجموع اين عوامل، مايه شكوفايي دانش و آگاهي و فهم تحليلي مسائل در ميان مسلمانان گرديده بود، به طوري كه براي اين موضوع در كتب تاريخ اسلام جاي خاصي باز شده است.

هشام بن حكم، كه در چنين جوي تولد و پرورش يافته بود، به حكم آنكه از استعداد شگرف و شور و شوق فراواني برخوردار بود، بزودي جاي خود را در ميان دانشمندان باز كرد و در صف مقدم متفكران و دانشمندان عصر خود قرار گرفت [33].

نخستين آشنايي

ولي او در اين سير علمي، هنوز گمشده خود را نيافته بود و با آنكه مكتبهاي مختلف را بررسي نموده و با بزرگترين رجال علمي و مذهبي عصر خود بحثها كرده بود، هنوز به نقطه مطلوب خويش نرسيده بود، فقط يك نفر مانده

بود كه هشام با او روبرو نشده بود و او كسي جز «جعفر بن محمد» ، پيشواي ششم شيعيان، نبود.

هشام بدرستي فكر مي كرد كه ديدار با او دريچه تازه اي به روي وي خواهد گشود، به همين جهت از عموي خود كه از شيعيان و علاقه مندان امام ششم بود، خواست ترتيب ملاقات او را با امام صادق (ع) بدهد.

داستان نخستين ديدار او با پيشواي ششم كه مسير زندگي علمي او را بكلي دگرگون ساخت، بسيار شيرين و جالب است.

عموي هشام، به نام «عمر بن يزيد» ، مي گويد: برادر زاده ام هشام كه پيرو مذهب «جهميه» بود، از من خواست او را به محضر امام صادق (ع) ببرم تا در مسائل مذهبي با او مناظره كند. در پاسخ وي گفتم: تا از امام اجازه نگيرم اقدام به چنين كاري نمي كنم.

سپس به محضر امام (ع) شرفياب شده براي ديدار هشام اجازه گرفتم. پس از آنكه بيرون آمدم و چند گام برداشتم، به ياد جسارت و بي باكي برادر زاده ام افتادم و لذا به محضر امام باز گشته جريان بي باكي و جسارت او را يادآوري كردم.

امام فرمود: آيا بر من بيمناكي؟ از اين اظهارم شرمنده شدم و به اشتباه خود پي بردم. آنگاه برادر زاده ام را همراه خود به حضور امام بردم. پس از آنكه وارد شده نشستيم، امام مسئله اي از او پرسيد و او در جواب فرو ماند و مهلت خواست و امام به وي مهلت داد. چند روز هشام در صدد تهيه جواب بود و اين در و آن در مي زد. سرانجام نتوانست پاسخي تهيه نمايد. ناگزير دوباره به حضور امام شرفياب شده

اظهار عجز كرد و امام مسئله را بيان فرمود.

در جلسه دوم امام مسئله ديگري را كه بنيان مذهب جهميه را متزلزل مي ساخت، مطرح كرد، باز هشام نتوانست از عهده پاسخ برآيد، لذا با حال حيرت و اندوه جلسه را ترك گفت. او مدتي در حال بهت و حيرت به سر مي برد، تا آنكه بار ديگر از من خواهش كرد كه وسيله ملاقات وي را با امام فراهم سازم.

بار ديگر از امام اجازه ملاقات براي او خواستم. فرمود: فردا در فلان نقطه «حيره» [34] منتظر من باشد. فرمايش امام را به هشام ابلاغ كردم. او از فرط اشتياق، قبل از وقت مقرر به نقطه موعود شتافت.

«عمر بن يزيد» مي گويد: بعداً از هشام پرسيدم آن ملاقات چگونه برگذار شد؟ گفت: من قبلاً به محل موعود رسيدم، ناگهان ديدم امام صادق (ع) در حالي كه سوار بر استري بود، تشريف آورد. هنگامي كه به من نزديك شد و به رخسارش نگاه كردم چنان جذبه اي از عظمت آن بزرگوار به من دست داد كه همه چيز را فراموش كرده نيروي سخن گفتن را از دست دادم.

امام مرتب منتظر گفتار و پرسش من شد، اين انتظار توأم با وقار، بر تحير و خود باختگي من افزود. امام كه وضع مرا چنين ديد، يكي از كوچه هاي حيره را در پيش گرفت و مرا به حال خود واگذاشت [35].

در اين قضيه چند نكته جالب وجود دارد:

نكته نخست، وجود نيروي مناظره فوق العاده در هشام است، به طوري كه ناقل قضيه از آن احساس بيم مي كند و از توانايي او در اين فن به عنوان جسارت و بيباكي نام

مي برد، حتي (غافل از مقام بزرگ امامت) از رويارويي او با امام احساس نگراني مي كند و مطلب را پيشاپيش با امام در ميان مي گذارد.

نكته دوم، شيفتگي و عطش عجيب هشام براي كسب آگاهي و دانش و بينش افزونتر است، به طوري كه در اين راه از پاي نمي نشيند و از هر فرصتي بهره مي برد، و پس از درماندگي از پاسخگويي به پرسشهاي امام، ديدارها را تازه مي كند و در ديدار نهائي پيش از امام به محل ديدار مي شتابد، و اين، جلوه روشني از شور و شوق فراوان اوست.

نكته سوم، عظمت شخصيت امام صادق (ع) است، به گونه اي كه هشام در برابر آن خود را مي بازد و اندوخته هاي علمي خويش را از ياد مي برد و با زبان چشم و نگاههاي مجذوب توام با احترام، به كوچكي خود در برابر آن پيشواي بزرگ اعتراف مي كند.

باري جذبه معنوي آن ديدار، كار خود را كرد و مسير زندگي هشام را دگرگون ساخت: از آن روز هشام به مكتب پيشواي ششم پيوست و افكار گذشته را رها ساخت و در اين مكتب چنان درخشيد كه گوي سبقت را از ياران آن حضرت ربود.

تأليفات هشام

هشام در پرتو بهره هاي علمي فراواني كه از مكتب امام ششم برد، بزودي مراحل عالي علمي را پيمود و در گسترش مباني تشيع و دفاع از حريم اين مذهب كوششها كرد و در اين زمينه ميراث علمي بزرگي از خود به يادگار گذاشت. توجه به فهرست آثار و كتابهاي او كه بالغ بر 30 جلد است، روشنگر عظمت علمي و حجم بزرگ كارهاي او به شمار

مي رود، اينك فهرست تأليفات او، در زمينه هاي مختلف:

1- كتاب امامت

2- دلائل حدوث اشيأ

3-رد بر زنادقه

4-رد بر ثنويه (دوگانه پرستي)

5-كتاب توحيد

6-رد بر هشام جواليقي

7-رد بر طبيعيون 8-پير و جوان

9-تدبير در توحيد [36].

10-ميزان 11-ميدان

12-رد بر كسي كه بر امامت مفضول اعتقاد دارد [37].

13-اختلاف مردم در امامت

14-وصيت، و رد بر منكران آن

15-جبر و قدر

16-حكمين

17-رد بر اعتقاد معتزله در مورد طلحه و زبير

18-قدر

19-الفاط

20- معرفت (شناخت)

21-استطاعت

22-هشت باب

23-رد بر شيطان طارق 24-چگونه فتح باب اخبار مي شود؟

25- رد بر ارسطاطيس در توحيد

26-رد بر عقائد معتزله

27-مجالس درباره امامت [38].

28-علل تحريم.

29-فرائض (ارث) [39].

فعاليتهاي سياسي امام عليه السلام

در اينجا تذكر اين معنا لازم است كه برخلاف تصور عمومي، حركت امام صادق (ع) تنها در زمينه هاي علمي (با تمام وسعت و گستردگي آن) خلاصه نمي شد، بلكه امام فعاليت سياسي نيز داشت، ولي اين بُعد حركت امام، بر بسياري از گويندگان و نويسندگان پوشيده مانده است. در اينجا براي اينكه بي پايگي اين تصور «كه امام صادق (ع) بنا به ملاحظه اوضاع و احوال آن زمان هرگز در امر سياست مداخله نمي كرد و هيچ گونه ابتكار عمل سياسي اي نداشت، بلكه در جهت سياست خلفاي وقت حركت مي كرد» روشن گردد، نمونه اي از فعاليتهاي سياسي امام را ذيلا مي آوريم:

اعزام نمايندگان به منظور تبليغ امامت

امام به منظور تبليغ جريان اصيل امامت، نمايندگاني به مناطق مختلف مي فرستاد. از آن جمله، شخصي به نمايندگي از طرف امام به خراسان رفت و مردم را به ولايت او دعوت كرد. جمعي پاسخ مثبت دادند و اطاعت كردند و گروهي سر باز زدند و منكر شدند، و دسته اي به عنوان احتياط و پرهيز (از فتنه!) دست نگه داشتند.

آنگاه به نمايندگي از طرف هر گروه، يك نفر به ديدار امام صادق (ع) رفت. نماينده گروه سوم در جريان اين سفر با كنيز يكي از همسفران، كار زشتي انجام داد (و كسي از آن آگاهي نيافت).هنگامي كه اين چند نفر به حضور امام رسيدند، همان شخص آغاز سخن كرد و گفت: شخصي از اهل كوفه به منطقه ما آمد و مردم را به اطاعت و ولايت تو دعوت كرد؛ گروهي پذيرفتند، گروهي مخالفت كردند، و گروهي نيز از روي پرهيزگاري و احتياط دست نگه داشتند.

اما فرمود: تو از كدام دسته هستي؟

گفت: من از

دسته احتياط كار هستم

امام فرمود: تو كه اهل پرهيزگاري و احتياط بودي، پس چرا در فلان شب احتياط نكردي و آن عمل خيانت آميز را انجام دادي؟!

چنانكه ملاحظه مي شود، در اين قضيه، فرستاده امام اهل كوفه، و منطقه مأموريت، خراسان بوده در حالي كه امام در مدينه اقامت داشته است، و اين، وسعت حوزه فعاليت سياسي امام را نشان مي دهد.

عوامل سقوط سلسله امويان

از آنجا كه انقراض سلسله امويان در زمان حضرت صادق (ع) صورت گرفته، به اين مناسبت عوامل شكست و سقوط آنها را در اينجا به اختصار مورد بررسي قرار مي دهيم:

خلفاي اموي يك سلسله بدعتها و انحراف هائي را در حكومت و كشور داري به وجود آورده بودند كه مجموع آنها دست به دست هم داده، خشم و نفرت مردم را برانگيخت و منجر به قيام مسلمانان و موجب انقراض آنان گرديد. عوامل خشم و نفرت مردم را مي توان چنين خلاصه كرد:

1-نظام حكومت اسلامي از زمان معاويه به بعد، به رژيم استبدادي موروثي فردي مبدل گشت.

2-در آمد دولت كه مي بايست به مصرف كارهاي عمومي برسد و نيز غنيمت هاي جنگي و فيء اي كه از آنِ مجاهدان بود، خاص حكومت شد و آنان اين مالها را صرف تجمل و خوش گذراني خود كردند.

3-دستگيري، زنداني كردن، شكنجه، كشتار، و گاه قتل عام متداول شد.

4-تا پيش از آغاز حكومت امويان گر چه فقه شيعه مورد توجه نبود و ائمه شيعه كه عالم به همه احكام اسلام بودند، مرجع فقهي شناخته نمي شدند، اما موازين فقهي رسمي و رايج تا حدي بر حسب ظاهر رعايت مي شد، مثلا اگر مي خواستند درباره موضوعي حكمي بدهند نخست

به قرآن و سنت پيغمبر رجوع مي كردند و اگر چنان حكمي را نمي يافتند از ياران پيغمبر (مهاجر و انصار) مي پرسيدند كه آيا در اين باره حديثي از پيغمبر شنيده ايد يا نه؟ اگر پس از همه اين جستجوها سندي نمي يافتند، آنان كه در فقاهت بصيرتي داشتند، با اجتهاد خود حكم را تعيين مي كردند، به شرط آنكه آن حكم با ظاهر قرآن و سنت مخالفت كلي نداشته باشد. اما در عصر امويان، خلفا هيچ مانعي نمي ديدند كه حكمي صادر كنند و آن حكم بر خلاف قرآن و گفته پيغمبر باشد، چنانكه بر خلاف گفته صريح پيغمبر، معاويه زياد را از راه نامشروع فرزند ابوسفيان و برادر خود خواند!

5-چنانكه مي دانيم فقه اسلام براي مجازات متخلفان احكامي دارد كه بنام «حدود و ديات» معروف است. مجرم بايد بر طبق اين احكام كيفر ببيند. اما در دوره امويان كيفر و مجازات هيچ گونه مطابقتي با جرم نداشت. مجازات مقصر بسته به نظر حاكم بود، گاه مجرمي را مي بخشيدند و گاه بيگناهي را مي كشتند و گاه براي محكوم، مجازاتي بيش از جرم تعيين مي كردند!

6-با آنكه فقهاي بزرگي در حوزه اسلامي تربيت شدند، غالبا كسي به گفته آنان توجهي نمي كرد و اگر فقيهي حكمي شرعي مي داد كه به زيان حاكمي بود، از تعرض مصون نمي ماند. بدين جهت امر به معروف و نهي از منكر، كه دو فرع مهم اسلامي است، تعطيل گرديد، و كسي جرات نمي كرد خليفه و يا عامل او را از زشتكاري منع كند.

7-حريم حرمت شعائر و مظاهر اسلامي در هم شكست و بدانچه در ديده

مسلمانان مقدس مي نمود، اهانت روا داشتند. چنانكه خانه كعبه و مسجدالحرام را ويران كردند و به تربت پيغمبر و منبر و مسجد او توهين نمودند و مردم مدينه را سه روز قتل عام كردند.

8-براي نخستين بار در تاريخ اسلام، فرزندان پيغمبر را به طور دسته جمعي كشته و زنان و دختران خاندان او را به اسيري گرفتند و در شهرها گرداندند.

9-مديحه سرايي كه از شعارهاي دوره جاهلي بود و در عصر پيغمبر مذموم شناخته شد، دوباره متداول گرديد و شاعران عصر اموي چندان كه توانستند خليفه و يا حاكمي را به چيزي كه در او نبود ستودند و از هر آنچه بود، منزه شمردند!

10-دسته اي عالم دنيا طلب و دين فروش بر سر كار آمدند كه براي خشنودي حاكمان، خشم خدا را بر خود خريدند. اينان به ميل خويش ظاهر آيه هاي قرآن و حديث پيغمبر را تأويل كردند و بر كردار و گفتار حاكمان صحه گذاشتند.

11-گرايش به تجمل در زندگي، خوراك، لباس، ساختمان، اثاث البيت روز بروز بيشتر شد و كاخهاي باشكوه در مقر حكومت و حتي در شكارگاه ها ساخته شد.

12-مي گساري، زن بارگي و خريداري كنيزكان آواز خوان متداول گشت تا آنجا كه گفتار روزانه بعض خليفه هاي اموي درباره زن و خوراك و شراب بود. [40].

13-مساوات نژادي، كه يكي از اركان مهم نظام اسلامي بود، از ميان رفت و جاي خود را به تبعيض نژادي خشن به سود عرب و زيان ملل و اقوام غير عرب داد. در حالي كه قرآن و سنت پيغمبر امتيازها را ملغي كرده ملاك برتري را نزد خدا پرهيزگاري مي داند، اما امويان، نژاد عرب را نژاد

برتر شمردند و گفتند: چون پيغمبر اسلام از عرب برخاسته است، پس عرب بر ديگر مردمان برتري دارد و در ميان عرب نيز قريش از ديگران برتر است. طبق اين سياست، عرب در تمام شئون بر «عجم» ترجيح داده مي شد. نظام حكومت اشرافي بني اميه، موالي (مسلمانان غير عرب) را مانند بندگان زر خريد، از تمام حقوق و شئون اجتماعي محروم مي داشت و اصولا تحقير و استخفاف، هميشه با نام موالي همراه بود. موالي از هر كار و شغل آبرومندي محروم بودند: حق نداشتند سلاح بسازند، بر اسب سوار شوند، و دختري حتي از بيابان نشينان بي نام و نشان را به همسري بگيرند، و اگر احياناً چنين كاري مخفيانه انجام مي گرفت، طلاق و جدايي را بر آن زن، و تازيانه و زندان را بر مرد تحميل مي كردند. حكومت و قضاوت و امامت نيز همه جا مخصوص عرب بود و هيچ غير عربي به اين گونه مناصب و مقامات نمي رسيد. اصولاً عرب اموي را اعتقاد بر اين بود كه براي آقايي و فرمانروايي آفريده شده است و كار و زحمت، مخصوص موالي است. اين گونه برخورد نسبت به موالي، يكي از بزرگترين علل سقوط آنان به دست ايرانيان به شمار مي رود. در جريان انقلاب بر ضد امويان، عباسيان از اين عوامل براي بدنام ساختن آنان و تحريك مردم استفاده مي كردند، ولي در ميان آنها اثر دو عامل از همه بيشتر بود، اين دو عامل عبارت بودند از: تحقير موالي و مظلوميت خاندان پيامبر.

عباسيان از اين دو موضوع حداكثر بهره برداري را كردند و در واقع اين دو، اهرم

قدرت و سكوي پرش عباسيان براي نيل به اهدافشان به شمار مي رفت.

چرا امام صادق عليه السلام پيشنهاد سران قيام عباسي را رد كرد

موضوع ديگري كه در بررسي زندگاني امام صادق (ع) جلب توجه مي كند، خودداري امام از قبول پيشنهاد بيعت سران قيام عباسي با ايشان است. اگر به مسئله با نظر سطحي بنگريم شايد گمان كنيم كه انگيزه هاي مذهبي در اين نهضت اثري قوي داشته است، زيرا شعار هايي كه آنان براي خود انتخاب كرده بودند همه اسلامي بود، سخناني كه بر روي پرچمهايشان نوشته بودند همه آيات قرآن بود، و چنين وانمود مي كردند كه به نفع اهل بيت كار مي كنند و قصدشان اين است كه انتقام خونهاي بناحق ريخته شده اهل بيت پيامبر را از بني اميه و بني مروان بگيرند، آنان سعي مي كردند انقلاب خود را با اهل بيت ارتباط بدهند. اگر چه ابتدا اسم خليفه اي را كه مردم را به سوي او فرا مي خواندند، معلوم نكرده بودند، ولي شعارشان اين بود كه «الرضا من آل محمد (ص)» يعني براي بيعت با شخص برگزيد اي از خاندان محمد (ص) قيام كرده ايم.

مي گويند: ابو مسلم، در ميان اعراب نيز همراهان و ياران بسياري داشت. اينان هنگام بيعت با ابو مسلم سوگند مي خوردند كه در پيروي از كتاب خدا و سنت پيامبر و در فرمانبرداري از يك گزيده ناشناس كه از خاندان پيامبر است، استوار باشند و در پيروي از فرماندهان خويش انديشه و درنگ را جايز نشمارند و دستور آنها را بي چون و چرا به جاي آورند.

حتي سوگند مي خوردند كه اگر بر دشمن غلبه كنند جز به دستور اسلام و فرماندهان خويش دشمن را به هلاكت

نرسانند. شعاري كه نشانه شناخت و حلقه ارتباط آنها بشمار مي آمد لباس سياه و علم سياه بود. اينان رنگ پرچم خود را به اعتبار اينكه پرچم پيامبر سياه بود، و قصد آنان باز گشت به دين پيامبر است، يا به نشانه آنكه قصدشان خونخواهي و سوگواري در عزاي خاندان پيامبر است، سياه قرار دادند. شايد هم مي خواستند خود را مصداق اخبار «ملاحم» معرفي كنند كه طبق آنها پديد آمدن علمهاي سياه از سوي خراسان نشانه زوال دولت جابران و تشكيل دولت حقه شمرده شده است [41] - [42].

به هر حال ظاهر امر نشان مي داد كه قيام عباسيان، يك قيام عظيم با محتواي اسلامي است.

نامه هاي سران نهضت به امام صادق عليه السلام

ابو مسلم پس از مرگ «ابراهيم امام» به حضرت صادق (ع) چنين نوشت: «من مردم را به دوستي اهل بيت دعوت مي كنم، اگر مايل هستيد كسي براي خلافت بهتر از شما نيست»

امام درپاسخ نوشت:

«ما انت من رجالي و لا الزمان زماني» : نه تو از ياران مني و نه زمانه، زمانه من است. [43].

همچنين «فضل كاتب» مي گويد: روزي نزد امام صادق (ع) بودم كه نامه اي از ابو مسلم رسيد، حضرت به پيك فرمود: «نامه تو را جوابي نيست، از نزد ما بيرون شو» [44].

نيز «ابوسلمه خلال» [45] كه بعدها به عنوان «وزير آل محمد (ص)» معروف شد، چون بعد از مرگ ابراهيم امام اوضاع را به زيان خود مي ديد، بر آن شد كه از آنان رو گردانيده به فرزندان علي (ع) بپيوندد. لذا به سه تن از بزرگان علويين: جعفر بن محمد الصادق (ع) و عبدالله بن حسن بن حسن بن علي بن ابي طالب

(عبدالله محض) عمر الاشرف بن زين العابدين (ع) نامه نوشت و آن را به يكي از دوستان ايشان سپرده گفت: اول نزد جعفر بن محمد الصادق (ع) برو، اگر وي پذيرفت دو نامه ديگر را از ميان ببر، و اگر او نپذيرفت عبدلله محض را ملاقات كن، اگر او هم قبول نكرد، نزد عمر رهسپار شو.

فرستاده ابو سلمه ابتدا نزد امام جعفر بن محمد (ع) آمد و نامه ابوسلمه را بدو تسليم كرد. حضرت صادق (ع) فرمود: مرا با ابو سلمه كه شيعه و پيرو ديگران است، چه كار؟ فرستاده ابو سلمه گفت: نامه را بخوانيد، امام صادق (ع) به خادم خود گفت چراغ را نزديك وي آورد، آنگاه نامه را در آتش چراغ انداخت و آن را سوزانيد! پيك پرسيد: جواب آن را نمي دهي؟ امام فرمود: جوابش همين بود كه ديدي!

سپس پيك ابو سلمه نزد «عبدلله محض» رفت و نامه وي را به دستش داد. چون عبدالله نامه را خواند آن را بوسيد و فوراً سوار شده نزد حضرت صادق (ع) آمد و گفت: اين نامه كه اكنون به وسيله يكي از شيعيان ما در خراسان رسيده از ابو سلمه است كه مرا به خلافت دعوت كرده است. حضرت به عبدالله گفت: از چه وقت مردم خراسان شيعه تو شده اند؟ آيا ابو مسلم را تو پيش آنان فرستاده اي؟ آيا تو احدي از آنان را مي شناسي؟ در اين صورت كه نه تو آنها را مي شناسي و نه ايشان تو را مي شناسند، چگونه شيعه تو هستند؟ عبدالله گفت: سخن تو بدان ماند كه خود در اين كار نظر داري؟ امام فرمود: خدا مي

داند كه من خير انديشي را درباره هر مسلماني بر خود واجب مي دانم، چگونه آن را درباره تو روا ندارم؟ اي عبدالله، اين آرزوهاي باطل را از خود دور كن و بدان كه اين دولت از آن بني عباس خواهد بود، و همين نامه براي من نيز آمده است. عبدالله با ناراحتي از نزد جعفر بن محمد بيرون آمد.

«عمر بن زين العابدين» نيز با نامه ابوسلمه برخورد منفي داشت. وي نامه را رد كرد و گفت: من صاحب نامه را نمي شناسم كه پاسخش را بدهم [46].

هنگامي كه پرچم هاي پيروزي به اهتزاز در آمد و نشانه هاي فتح نمايان شد، «ابو سلمه» براي بار دوم طي نامه اي به امام صادق (ع) نوشت: «هفتاد هزار جنگجو در ركاب ما آماده هستند، اكنون موضع خود را روشن كن.» امام (ع) باز همان جواب قبلي را داد. [47].

ابوبكر حضرمي روايت مي كند كه من و ابان بن تغلب به محضر امام صادق (ع) رسيديم و اين هنگامي بود كه پرچم هاي سياه در خراسان برافراشته شده بود. عرض كرديم: اوضاع را چگونه مي بينيد؟ حضرت فرمود:

«در خانه هاي خود بنشينيد، هر وقت ديديد ما گرد مردي جمع شده ايم، با سلاح به سوي ما بشتابيد.» [48].

اما در بيان ديگري به ياران خود فرمود: «زبانهاي خود را نگاه داريد و از خانه هاي خود بيرون نياييد، زيرا آنچه به شما اختصاص دارد (حكومت راستين اسلامي) به اين زودي به شما نمي رسد» [49].

با توجه به آن چه گفته شد، در نظر بدوي تحليل موضعگيري امام در برابر پيشنهادهاي ابوسلمه و ابومسلم مشكل به نظر مي رسد، ولي اگر اندكي در قضايا دقت

كنيم، پي به علت اصلي اين موضعگيري مي بريم: امام صادق (ع) مي دانست كه رهبران قيام هدفي جز رسيدن به قدرت ندارند، و اگر شعار طرفداري از اهل بيت را هم مطرح مي كنند، صرفاً به منظور جلب حمايت توده هاي شيفته اهل بيت است.

«روايات تاريخي به روشني گواهي مي دهد كه «ابو سلمه خلال» پس از رسيدن نيروهاي خراساني به كوفه، زمام امور سياسي را در دست گرفته شروع به توزيع مناصب سياسي و نظامي در ميان اطرافيان خود كرده بود. او مي خواست با برگزيدن يك خليفه علوي، تصميم گيرنده و قدرت اصلي دولت، خود وي بوده، خليفه تنها در حد يك مقام ظاهري و تشريفاتي باشد» . [50] امام مي دانست كه ابومسلم و ابوسلمه دنبال چهره روشني از اهل بيت مي گردند كه از وجهه و محبوبيت او در راه رسيدن به اهداف خود بهره برداري كنند، و به امامت آن حضرت اعتقاد ندارند و گرنه معنا نداشت كه سه نامه به يك مضمون به سه شخصيت از خاندان پيامبر بنويسند!

امام با نهايت هوشياري مي دانست طراح اصلي قيام، عباسيان هستند و آنان نيز هدفي جز رسيدن به آمال خود در زمينه حكمراني و سلطه جويي ندارند و مي دانست كه آنها بزودي كسي را كه ديگر به دردشان نخورد و يا در سر راهشان قرار گيرد، نابود خواهند كرد؛ همان سرنوشتي كه گريبانگير ابومسلم و ابوسلمه و سليمان بن كثير و ديگران شد. امام (ع) كاملا مي دانست امثال ابوسلمه و ابومسلم فريب خورده اند و در خط مستقيم اسلام و اهل بيت نيستند و لذا به هيچ عنوان حاضر نبود

با آنان همكاري كند و به اقدامات آنان مشروعيت بخشد، زيرا سران انقلاب مردان مكتب او نبودند. آنان در عرصه انتقام جويي، كسب قدرت، و اعمال خشونت افراط مي كردند و كارهايي انجام مي دادند كه هيچ مسلمان متعهدي نمي تواند آن ها را امضا كند.

وصاياي وحشتناك ابراهيم امام به ابومسلم

با مراجعه به تاريخ، به متن دستور و وصيتي بر مي خوريم كه از طرف «ابراهيم امام» خطاب به ابومسلم خراساني در آغاز قيام صادر شده است. ابومسلم، قهرمان مشهور كه ملقب به لقب «امير آل محمد» گرديد، در سفر به مكه ابراهيم امام را ملاقات نمود. ابراهيم امام وصاياي خود را با پرچمي سياه كه بعدها شعار عباسيان شد، به وي تفويض نمود و او را مامور خراسان و قيام علني كرد. اين وصيت را، از لحاظ اينكه براي نشان دادن چهره هاي ابراهيم و ابومسلم و ديگر رهبران قيام عباسي سند مهمي است، در اينجا عيناً نقل مي كنيم:

ابراهيم در اول اين فرمان براي اينكه ابومسلم، آن جوان كم تجربه را بيشتر فريب دهد، مي گويد: «تو مردي از اهل بيت ما هستي، به آنچه سفارش مي كنم عمل كن … (در وفاداري به ما) نسبت به هر كس كه شك كردي و در كار هر كس كه شبهه نمودي، او را به قتل برسان، و اگر توانستي كه در خراسان يك نفر عربي زبان هم باقي نگذاري، چنين كن (تمام اعراب مقيم خراسان را به قتل برسان) و هر كجا يك بچه را هم ديدي كه طول قدش پنج وجب مي باشد و مورد سوء ظن تو قرار دارد، او را به قتل برسان» ! [51].

بدين ترتيب ابراهيم

امام در وصيت خود صريحا به ابو مسلم دستور قتل و خونريزي مي دهد.

«مقريزي» مي گويد: اگر ابراهيم امام مي خواست ابومسلم را به ديار شرك بفرستد كه آنان را به اسلام دعوت كند هرگز جايز نبود چنين وصيتي به او بنمايد، در صورتي كه با اين حكم او را به ديار اسلامي فرستاد و اين چنين دستور كشتن مسلمانان را به او داد! [52].

جنايات ابومسلم

متاسفانه ابومسلم هم به اين دستور ظالمانه و وحشيانه مو به مو عمل كرد تا آنجا كه به تعبير «يافعي» حجاج زمان خود گرديد و در راه استقرار حكومت عباسيان مردم بيشماري را كشت. [53] مورخان مي نويسند: تعداد كساني كه ابومسلم در دوران حكومت خود به قتل رساند، بالغ بر ششصد هزار نفر بود! [54].

او خود به اين جنايات اقرار مي كرد: هنگامي كه از ناحيه منصور بيمناك شد، طي نامه اي به وي نوشت:

«برادرت (سفاح) به من دستور داد كه شمشير بكشم، به مجرد سوء ظن دستگير كنم، به بهانه كوچكترين اتهامي به قتل برسانم، هيچ گونه عذري را نپذيرم. من نيز به دستور وي بسياري از حرمت ها را كه خدا حفظ آنها را لازم كرده بود هتك كردم، بسياري از خونها را كه خدا حرمتشان را واجب كرد. بر زمين ريختم، حكومت را از اهل آن ستاندم و در جاي ديگر نهادم» . [55].

منصور نيز به اين مطلب اعتراف كرد. وي هنگامي كه مي خواست ابومسلم را به قتل برساند، ضمن برشمردن جنايات او، گفت: «چرا 600 هزار تن را با زجر و شكنجه به قتل رساندي؟»

ابو مسلم بي آنكه اين قضيه هولناك شود، پاسخ داد: اينها

همه به منظور استحكام پايه هاي حكومت شما بود. [56].

در جاي ديگر ابو مسلم تعداد قربانيان خود را در غير از جنگها صد هزار نفر ياد كرده است. [57].

ابومسلم حتي از ياران ديرين خود نيز نگذشت، چنانكه «ابوسلمه خلال» همكار و دوست خود را نيز كه به «وزير آل محمد» ملقب شده بود، و در پيروزي عباسيان سهم بزرگي داشت و در حقيقت بازوي اقتصادي انقلاب بود، به قتل رسانيد. [58].

بنابراين جاي شگفت نيست اگر در تواريخ بخوانيم: هنگام رفتن ابومسلم به حج، باديه نشين ها از گذرگاه ها مي گريختند، زيرا درباره خون آشام بودن او سخنهاي بسيار شنيده بودند! [59].

انتخاب و برنامه ريزي

آنچه در مورد رد پيشنهاد سران قيام عباسي از طرف امام صادق (ع) گفتيم در اين خلاصه مي شود كه پيشنهاد دهندگان فاقد صلاحيت لازم براي يك قيام اصيل مكتبي بودند. آنان نيروهاي اصلي نبودند كه بتوان به كمك آنها يك نهضت اسلامي خالص را رهبري كرد و اگر نيروهاي اصيل و مكتبي به قدر كافي در اختيار امام بود، حتماً نهضت را در اختيار مي گرفت.

به تعبير ديگر، امام كه وضع و حال امت را از لحاظ فكري و علمي مي دانست و از شرائط سياسي و اجتماعي آگاه بود و محدوديت قدرت و امكانات خويش را كه مي توانست در پرتو آن مبارزه سياسي را آغاز كند مي شناخت، قيام به شمشير و پيروزي مسلحانه و فوري را براي برپا داشتن حكومت اسلامي كافي نمي ديد، چه، براي تشكيل حكومت خالص اسلامي، تنها آماده كردن قوا براي حمله نظامي كافي نبود، بلكه پيش از آن بايستي سپاهي عقيدتي تهيه مي شد كه

به امام و عصمت او ايمان و معرفت كامل داشته باشد و هدفهاي بزرگ او را ادارك كند و در زمينه حكومت از برنامه او پشتيباني كرده از دستاورد هايي كه براي امت حاصل مي گرديد، پاسداري نمايد.

گفتگوي امام صادق (ع) با يكي از اصحاب خود، مضمون گفته فوق را آشكار مي سازد: از «سدير صيرفي» روايت است كه گفت: بر امام وارد شدم و گفتم: چرا نشسته ايد؟

گفت: اي سدير چه اتفاقي افتاده است؟

گفتم: از فراواني دوستان و شيعيان و ياران سخن مي گويم.

گفت: فكر مي كني چند تن باشند؟

گفتم: يكصد هزار.

گفت: يكصد هزار؟

گفتم: آري و شايد دويست هزار.

گفت: دويست هزار؟

گفتم: آري و شايد نيمي از جهان.

به دنبال اين گفتگو، امام همراه سدير به «ينبع» رفت و در آن جا گله بزغاله اي را ديد و فرمود: اي سدير، اگر شمار ياران و پيروان ما به تعداد اين بزغاله ها رسيده بود ما بر جاي نمي نشستيم. [60].

از اين حديث چنين نتيجه مي گيريم كه نظر امام بدرستي اين بود كه تنها در دست گرفتن حكومت كافي نيست و مادام كه حكومت از طرف نيروها و عناصر آگاه مردمي پشتيباني نشود، برنامه دگرگون سازي و اصلاح اسلامي محقق نمي گردد؛ نيروها و عناصري كه هدفهاي آن حكومت را بدانند، به نظريه هاي آن ايمان داشته باشند، در راه پشتيباني آن گام، بردارند، مواضع حكومت را براي توده هاي مردم تفسير كنند و در مقابل گردباد هاي حوادث پايداري و ايستادگي به خرج بدهند.

از گفتگوي امام صادق (ع) در مي يابيم كه اگر امام مي توانست به ياران و نيروهايي تكيه كند كه پس از پيروزي مسلحانه بر خصم هدفهاي اسلام

را تحقق مي بخشند، پيوسته آمادگي داشت كه به قيام مسلحانه دست زند، اما اوضاع و احوال و شرائط زمان اجازه اين كار را نمي داد، زيرا اين كار امري بود كه اگر هم قطعا با شكست روبرو نمي شد، باز هم نتايج آن تضمين شده نبود، به عبارت ديگر، با آن شرائط موجود اگر قيام شكست نمي خورد، پيروزي آن نيز مسلم نبود. [61].

امام صادق؛ رويارويي عباسيان

چنانكه ديديم، بني عباس در آغاز كشمكش با بني اميه، شعار خود را طرفداري از خاندان پيامبر (بني هاشم) و تحقق قسط و عدل قرار دادند. در واقع، از آن جا كه مظلوميت خاندان پيامبر در زمان حكومت امويان دلهاي مسلمانان را جريحه دار ساخته بود، و از طرف ديگر امويان بنام خلافت اسلامي از هيچ ظلم و ستمي فروگذاري نمي كردند، بني عباس با استفاده از تنفر شديد مردم از بني اميه و به عنوان طرفداري از خاندان پيامبر توانستند در ابتداي امر پشتيباني مردم را جلب كنند.

ولي نه تنها وعده هاي آنان در مورد رفع مظلوميت از خاندان پيامبر و اجراي عدالت عملي نشد، بلكه طولي نكشيد كه برنامه هاي ضد اسلامي بني اميه، اين بار با شدت و وسعتي بيشتر اجرا گرديد، به طوري كه مردم، باز گشت حكومت اموي را آرزو نمودند! از آنجا كه حكومت سفاح، نخستين خليفه عباسي، كوتاه مدت بود و در زمان وي هنوز پايه هاي حكومت عباسيان محكم نشده بود، در دوران خلافت او فشار كمتري متوجه مردم شد و خاندان پيامبر نيز زياد در تنگنا نبودند، اما با روي كار آمدن منصور دوانيقي، فشارها شدت يافت. از آن جا كه منصور مدت نسبتاً طولاني، يعني

حدود بيست و يك سال، با امام صادق (ع) معاصر بود، لذا بي مناسبت نيست كه قدري پيرامون فشارها و جنايت هاي او در اين مدت طولاني به بحث و بررسي پردازيم:

سياست فشار اقتصادي

ابوجعفر منصور (دومين خليفه عباسي) مردي ستمگر و خونريز و سنگدل بود. او جامعه اسلامي را به بدبختي كشيده جان مردم را به لب رسانده بود و پاسخ كوچكترين انتقاد را با شمشير مي داد.

منصور علاوه بر ستمگري، فوق العاده پول پرست، بخيل، و تنگ نظر بود و در ميان خلفاي عباسي در بخل و پول پرستي زبانزد خاص و عام بود، به طوري كه در كتب تاريخ درباره بخل و مال دوستي افراطي او داستانها نقل كرده اند. ولي سختگيري ها و فشارهاي مالي و تضييقات طاقت فرساي اقتصادي او، تنها با عامل بخل و دنيا پرستي قابل توجيه نيست، زيرا او در زمان خلافت خود، اقتصاد جامعه اسلامي را فلج كرد و مردم را از هستي ساقط نمود. او نه تنها اموال عمومي مسلمانان را در خزانه دربار خلافت گنج گرد آورد و از صرف آن در راه عمران و آبادي و رفاه و آسايش مردم خودداري كرد، بلكه آنچه هم در دست مردم بود، بزور از آن ها گرفت و براي احدي مال و ثروتي باقي نگذاشت، به طوري كه طبق نوشته برخي از مورخان، مجموع اموالي كه وي از اين طريق جمع كرد، بالغ بر هشتصد ميليون درهم مي شد. [62].

آري، اين برنامه وسيع و گسترده كه در سطح مملكت اجرا مي شد، برنامه اي نبود كه بتوان آن را صرفاً به بخل ذاتي و پول پرستي افراطي منصور مستند دانست، بلكه

قرائن و شواهدي در دست است كه نشان مي دهد برنامه گرسنگي و فلج سازي اقتصادي، يك برنامه حساب شده و فراگير بود كه منصور روي مقاصد خاصي آن را دنبال مي كرد.

هدف منصور از اين سياست شوم اين بود كه مردم، همواره نيازمند و گرسنه و متكي به او باشند و در نتيجه هميشه در فكر سير كردن شكم خود بوده مجال انديشه در مسائل بزرگ اجتماعي را نداشته باشند.

او روزي در حضور جمعي از خواص درباريان خود، با لحن زننده اي، انگيزه خود را از گرسنه نگهداشتن مردم چنين بيان كرد:

«اعراب چادر نشين در ضرب المثل خود خوب گفته اند كه سگ خود را گرسنه نگهدار تا به طمع نان دنبال تو بيايد» !! [63].

در اين هنگام يكي از حضار كه از اين تعبير زننده سخت ناراحت شده بود، گفت: «مي ترسم شخص ديگري، قرص ناني به اين سگ نشان بدهد و سگ به طمع نان دنبال او برود و تو را رها كند» ! [64].

منصور نه تنها در دوران زمامداري خود، برنامه سياه تحميل گرسنگي را اجرا مي كرد، بلكه اين برنامه ضد انساني را به فرزندش «مهدي» نيز تعليم مي داد. او ضمن يكي از وصيت هاي خود به پسرش «مهدي» گفت:

«من مردم را به طرق مختلف، رام و مطيع ساخته ام. اينك مردم سه دسته اند: گروهي فقير و بيچاره اند و هميشه دست نياز به سوي تو دراز خواهند كرد: گروهي متواري هستند و هميشه بر جان خود مي ترسند، و گروه سوم در گوشه زندانها به سر مي برند و آزادي خود را فقط از رهگذر عفو و بخشش تو آرزو مي كنند. وقتي

كه به حكومت رسيدي، خيلي به مردم در طلب رفاه و آسايش ميدان نده» ! [65].

اين حقايق نشان مي دهد كه اين برنامه، به منظور تثبيت پايه هاي حكومت منصور طرح شده و هدف آن جلوگيري از جنبش و مخالفت مردم از طريق تضعيف و محو نيروهاي مبارز بود و تنها حساب صرفه جويي و سختگيري در مصرف اموال دولتي در ميان نبود.

موج كشتار و خون

سياست ضد اسلامي منصور، منحصر به ايجاد گرسنگي و قطع عوايد مردم نبود، بلكه گذشته از فشار اقتصادي و فقر و پريشاني، رعب و وحشت و اختناق عجيبي در جامعه حكمفرما بود و موجي از كشتار و شكنجه به وسيله عمال و دژخيمان منصور به راه افتاده بود و هر روز گروهي قرباني اين موج خون مي شدند.

روزي عموي ابو جعفر منصور به وي گفت: تو چنان با عقوبت و خشونت به مردم هجوم آورده اي كه انگار كلمه «عفو» به گوش تو نخورده است! وي پاسخ داد: هنوز استخوانهاي بني مروان نپوسيده و شمشيرهاي آل ابي طالب در غلاف نرفته است، و ما، در ميان مردمي به سر مي بريم كه ديروز ما را اشخاصي عادي مي ديدند و امروز خليفه، بنابر اين هيبت ما جز با فراموشي عفو و به كارگيري عقوبت، در دلها جا نمي گيرد. [66].

البته اين اختناق، در تمام قلمرو حكومت منصور بيداد مي كرد، ولي در اين ميان شهر «مدينه» بيش از هر نقطه ديگر زير فشار و كنترل بود، زيرا مردم مدينه به حكم آنكه از روز نخست، از نزديك با تعاليم اسلام و سيستم حكومت اسلامي آشنايي داشتند، هرگز حاضر نبودند زير بار حكومتهاي فاسدي مثل

حكومت منصور بروند و هر حكمي را بنام دستور اسلام نمي پذيرفتند. بعلاوه، پس از رحلت پيامبر شهر مدينه اغلب، جايگاه وعظ و ارشاد پيشوايان بزرگ اسلام بود و رجال بزرگ خاندان وحي، كه هر كدام در عصر خود رسالت حفظ اسلام و ارشاد جامعه اسلامي را عهده دار بودند، تا زمان پيشواي هشتم، در مدينه اقامت داشتند و وجود آنها همواره نيرو بخش جنبشهاي اسلامي مسلمانان مدينه به شمار مي رفت.

در زمان خلافت منصور، پيشواي ششم و بعد از رحلت آن حضرت، فرزند ارجمندش موسي بن جعفر (ع) مركز ثقل مبارزات اسلامي به شمار مي رفتند و مدينه كانون گرم جنبشها و نهضت هاي اصيل اسلامي بر ضد استبداد و خودكامگي زمامداران ظالم محسوب مي شد.

مدينه در محاصره اقتصادي

پس از قيام «محمد بن عبدالله بن الحسن» مشهور به «نفس زكيه» (نواده امام حسن مجتبي)، در اواخر حيات امام صادق (ع)، منصور براي در هم شكستن نهضت شهر مدينه، شخص بسيار بيرحم و خشن و سنگدلي بنام «رياح بن عثمان» را به فرمانداري مدينه منصوب كرد. رياح پس از ورود به مدينه، مردم را جمع كرد و ضمن خطبه اي چنين گفت:

«اي اهل مدينه! من افعي و زاده افعي هستم! من پسر عموي «مسلم بن عقبه» [67] هستم كه شهر شما را به ويراني كشيد رجال شما را نابود كرد. به خدا سوگند اگر تسليم نشويد شهر شما را در هم خواهم كوبيد، به طوري كه اثري از حيات در آن باقي نماند» !

در اين هنگام گروهي از مسلمانان از جا برخاستند و به عنوان اعتراض فرياد زدند: «شخصي مثل تو كه سابقه اي ننگين در اسلام داري و

پدرت دوبار به واسطه ارتكاب جرم، تازيانه (كيفر اسلامي) خورده، كوچكتر از آن هستي كه اين كار را انجام دهي، ما هرگز اجازه نخواهيم داد با ما چنين رفتار كني.»

«رياح» به منصور گزارش داد كه مردم مدينه شورش نموده از اوامر خليفه اطاعت نمي كنند. منصور نامه تندي به وسيله وي به اهل مدينه نوشت و طي آن تهديد كرد كه اگر به روش مخالفت جويانه خود ادامه دهند، راههاي بازرگاني را از خشكي و دريا به روي آنها بسته و آنها را در محاصره اقتصادي قرار خواهد داد و با اعزام قواي نظامي دمار از روزگار آنها در خواهد آورد!

«رياح» مردم را در مسجد گرد آورد و بر فراز منبر رفت و شروع به قرائت نامه خليفه كرد. هنوز نامه را تا آخر نخوانده بود كه فرياد اعتراض مردم از هر طرف بلند شد و آتش خشم و ناراحتي آنان شعله ور گرديد، به طوري كه وي را بالاي منبر سنگباران كردند و او براي حفظ جان خود، از مجلس فرار كرد و پنهان گرديد … [68].

منصور به دنبال اين جريان تهديد خود را عملي كرد و با قطع حمل و نقل كالا، مدينه را در محاصره اقتصادي قرار داد و اين محاصره تا زمان خلافت پسر وي «مهدي عباسي» ادامه داشت. [69].

امام صادق عليه السلام و منصور

ابوجعفر منصور از تحرك و فعاليت سياسي امام صادق (ع) سخت نگران بود. محبوبيت عمومي و عظمت علمي امام بر بيم و نگراني او مي افزود. به همين جهت هر از چندي به بهانه اي امام را به عراق احضار مي كرد و نقشه قتل او را مي كشيد، ولي هر بار

به نحوي خطر از وجود مقدس امام بر طرف مي گرديد. [70].

منصور شيعيان را در مدينه بشدت تحت كنترل و مراقبت قرار داده بود، به طوري كه در مدينه جاسوساني داشت كه كساني را كه با شيعيان امام صادق (ع) رفت و آمد داشتند، گردن مي زدند. [71].

امام ياران خود را از نزديكي و همكاري با دربار خلافت باز مي داشت. روزي يكي از ياران امام پرسيد: برخي از ما شيعيان گاهي دچار تنگدستي و سختي معيشت مي گردد و به او پيشنهاد مي شود كه براي اينها (بني عباس) خانه بسازد، نهر بكند (و اجرت بگيرد)، اين كار از نظر شما چگونه است؟ امام فرمود: من دوست ندارم كه براي آن ها (بني عباس) گرهي بزنم يا در مشكي را ببندم، هر چند در برابر آن پول بسياري بدهند، زيرا كساني كه به ستمگران كمك كنند در روز قيامت در سراپرده اي از آتش قرار داده مي شوند تا خدا ميان بندگان حكم كند. [72].

امام، شيعيان را از ارجاع مرافعه به قضات دستگاه بني عباس نهي مي كرد و احكام صادر شده از محكمه آنها را شرعاً لازم الاجرا نمي شمرد. امام همچنين به فقيهان و محدثان هشدار مي داد كه به دستگاه حكومت وابسته نشوند و مي فرمود: فقيهان امناي پيامبرانند، اگر ديديد به سلاطين روي آوردند (و با ستمكاران دمساز و همكار شدند) به آنان بدگمان شويد و اطمينان نداشته باشيد. [73].

روزي ابوجعفر منصور به امام صادق (ع) نوشت: چرا مانند ديگران نزد ما نمي آيي؟

امام در پاسخ نوشت: ما (از لحاظ دنيوي) چيزي نداريم كه براي آن از تو بيمناك باشيم و

تو نيز از جهات اخروي چيزي نداري كه به خاطر آن به تو اميدوار گرديم. تو نه داراي نعمتي هستي كه بياييم به خاطر آن به تو تبريك بگوييم و نه خود را در بلا و مصيبت مي بيني كه بياييم به تو تسليت دهيم، پس چرا نزد تو بياييم؟!

منصور نوشت: بياييد ما را نصيحت كنيد.

امام پاسخ داد: اگر كسي اهل دنيا باشد تو را نصيحت نمي كند و اگر هم اهل آخرت باشد، نزد تو نمي آيد! [74].

مفتي تراشي

زمامداران بني اميه مي كوشيدند با وسائل مختلف، مردم را از مكتب ائمه دور نگهداشته ميان آنان و پيشوايان بزرگ اسلام فاصله ايجاد كنند و به اين منظور مردم را به مفتيان وابسته به حكومت وقت - يا حداقل فقيهان سازشكار و بي ضرر - رجوع مي دادند.

زمامداران عباسي نيز با آنكه در آغاز كار، شعار طرفداري و حمايت از بني هاشم را دستاويز رسيدن به اهداف خويش قرار داده بودند، پس از آنكه جاي پاي خود را محكم كردند، همين برنامه را در پيش گرفتند.

خلفاي عباسي هم مانند امويان، پيشوايان بزرگ خاندان نبوت را كه جاذبه معنوي و مكتب حيات بخش آنان مردم را شيفته و مجذوب خود ساخته و به آنان بيداري و تحرك مي بخشيد، براي حكومت خود كانون خطري تلقي مي كردند و از اينرو كوشش مي كردند به هر وسيله اي كه ممكن است، آنان را در انزوا قرار دهند.

اين موضوع، در زمان امام صادق (ع) بيش از هر زمان ديگر به چشم مي خورد. در عصر امام ششم حكومتهاي وقت به طور آشكار مي كوشيدند افرادي را كه خود مدتي شاگرد

مكتب آن حضرت بودند، در برابر مكتب امام بر مسند فتوا و فقاهت نشانده مرجع خلقت معرفي نمايند، چنانچه «ابوحنيفه» و «مالك بن انس» را نشاندند!

تأليف اجباري

منصور دوانيقي به همين منظور «مالك بن انس» را فوق العاده مورد تكريم قرار مي داد و او را مفتي و فقيه رسمي معرفي مي كرد. سخنگوي بني عباس در شهر مدينه اعلام مي كرد كه: جز مالك بن انس و ابن ابي ذئب كسي حق ندارد در مسائل اسلامي فتوا بدهد! [75].

نيز منصور دستور داد مالك كتاب حديثي تأليف كرده در اختيار محدثان قرار دهد. مالك از اين كار خودداري مي كرد، ولي منصور در اين موضوع اصرار مي ورزيد. روزي منصور به وي گفت: بايد اين كتاب را بنويسي، زيرا امروز كسي داناتر از تو وجود ندارد!

مالك بر اثر پافشاري و اجبار منصور، كتاب «موطّأ» را تأليف نمود [76].

به دنبال اين جريان، حكومت وقت با تمام امكانات خود به طرفداري از مالك و ترويج تبليغ وي و نشر فتاواي او پرداخت تا از اين رهگذر، مردم را از مكتب امام صادق - عليه السلام - دور نگهدارد.

منصور به مالك گفت: اگر زنده بمانم فتاواي تو را مثل قرآن نوشته به تمام شهرها خواهم فرستاد و مردم را وادار خواهم كرد به آنها عمل كنند. [77].

البته اين مُفتي ها نيز در مقابل پشتيباني هاي بي دريغ حكومتهاي آن زمان، خواهي نخواهي دست نشانده و حافظ منافع آنها بودند و اگر خليفه پي مي برد كه فقيه و مفتي وابسته، قدمي برخلاف مصالح او برداشته يا باطناً با آن موافق نيست، به سختي او را مجازات مي كرد؛ چنانكه مالك

بن انس كه آن همه مورد توجه منصور بود، بر اثر سعايتي كه از او نزد پسر عموي منصور نمودند، به دستور وي هفتاد تازيانه خورد! اين سعايت مربوط به فتوايي بود كه وي برخلاف ميل خليفه صادر نموده بود. [78].

قيام زيد بن علي بن الحسين عليهم السلام

زيد بن علي - عليه السلام -، برادر امام باقر - عليه السلام - و از بزرگان و رجال با فضيلت و عاليقدر خاندان نبوت، و مردي دانشمند، زاهد، پرهيزگار، شجاع و دلير بود [79] و در زمان حكومت بني اميه زندگاني مي كرد.

زيد از مشاهده صحنه هاي ظلم و ستم و تاخت و تاز حكومت اموي فوق العاده ناراحت بود و عقيده داشت كه بايد با قيام مسلحانه، حكومت فاسد اموي را واژگون ساخت.

احضار زيد به دمشق

هشام بن عبدالملك، كه از روحيه انقلابي زيد آگاه بود، در صدد بود او را با دسيسه اي از ميان برداشته و خود را از خطر وجود او نجات بخشد.

هشام نقشه خائنانه اي كشيد تا از اين رهگذر به هدف پليد خود برسد. به دنبال اين نقشه، زيد را از مدينه به دمشق احضار كرد. هنگامي كه زيد وارد دمشق شد و براي گفتگو با هشام به قصر خلافت رفت، هشام ابتدا او را با سردي پذيرفت و براي اينكه به خيال خود موقعيت او را در افكار عمومي پايين بياورد، او را تحقير كرد و جاي نشستن نشان نداد، آنگاه گفت:

- يوسف بن عمرو ثقفي (استاندار عراق) به من گزارش داده است كه «خالد بن عبدالله قسري» [80] ششصد هزار درهم پول به تو داده است، اينك بايد آن پول را تحويل بدهي.

- خالد چيزي نزد من ندارد.

- پس بايد پيش يوسف بن عمرو در عراق بروي. تا او تو را با خالد روبرو كند.

- مرا نزد فرد پستي از قبيله ثقيف نفرست كه به من اهانت كند.

- چاره اي نيست، بايد بروي!

آنگاه گفت:

- شنيده ام خود را شايسته خلافت مي داني و فكر خلافت را

در سر مي پروراني، در حالي كه كنيز زاده اي بيش نيستي و به كنيز زاده نمي رسد كه بر مسند خلافت تكيه بزند.

-آيا خيال مي كني موقعيت مادرم از ارزش من مي كاهد؟ مگر فراموش كرده اي كه «اسحاق» از زن آزاد به دنيا آمده بود، ولي مادر «اسماعيل» كنيزي بيش نبود؛ با اين حال خداوند پيامبران بعدي را از نسل اسماعيل قرار داد و پيامبر اسلام نيز از نسل او است.

آنگاه زيد هشام را نصحيت نمود و او را به تقوا و پرهيزگاري دعوت كرد.

هشام گفت:

- آيا فردي مثل تو مرا به تقوا و پرهيزگاري دعوت مي كند؟

- آري، امر به معروف و نهي از منكر، دو دستور بزرگ اسلام است و انجام آن بر همه لازم است، هيچ كس نبايد به واسطه كوچكي رتبه و مقام، از انجام اين وظيفه خودداري كند و هيچ كس نيز حق ندارد به بهانه بزرگي مقام از شنيدن آن ابا ورزد!

سفر اجباري!

هشام پس از گفتگوهاي تند، زيد را روانه عراق نمود و طي نامه اي به «يوسف بن عمرو» نوشت: «وقتي زيد پيش تو آمد او را به خالد مواجهه كن و اجازه نده وي حتي يك ساعت در كوفه بماند، زيرا او مردي شيرين زبان، خوش بيان، و سخنور است و اگر در آنجا بماند، اهل كوفه بسرعت به او مي گروند»

زيد به محض ورود به كوفه، نزد يوسف رفت و گفت:

- چرا مرا به اينجا كشاندي؟

- خالد مدعي است كه نزد تو ششصد هزار درهم پول دارد.

- خالد را احضار كن تا اگر ادعايي دارد شخصاً عنوان كند.

يوسف دستور داد خالد را از زندان بياورند. خالد را

در حالي كه زنجير و آهن سنگين به دست و پايش بسته بودند، آوردند. آنگاه يوسف رو به وي كرده گفت:

- اين زيد بن علي است، اينك هر چه نزد او داري بگو. خالد گفت: به خدا سوگند نزد او هيچ چيز ندارم و مقصود شما از آوردن او جز آزار و اذيت او نيست!

در اين هنگام يوسف رو به زيد نموده گفت:

- اميرالمؤمنين هشام به من دستور داده همين امروز تو را از كوفه بيرون كنم!

- سه روز مهلت بده تا استراحت كنم آنگاه از كوفه بروم.

- ممكن نيست، حتماً بايد امروز حركت كني.

- پس مهلت بدهيد امروز توقف نمايم.

- يك ساعت هم مهلت ممكن نيست! [81].

به دنبال اين جريان، زيد همراه عده اي از مأموران يوسف، كوفه را به سوي مدينه ترك گفت و چون مقداري از كوفه فاصله گرفتند، مأموران برگشتند، و زيد را تنها گذاشتند.

در كوفه ورود زيد به عراق جنب و جوشي به وجود آورده و جريان او با هشام همه جا پيچيده بود. اهل كوفه كه از نزديك مراقب اوضاع بودند، به محض آنكه آگاه شدند زيد روانه مدينه شده است، خود را به او رساندند و اظهار پشتيباني نموده گفتند: در كوفه اقامت كن و از مردم بيعت بگير، يقين بدان صد هزار نفر با تو بيعت خواهند نمود و در ركاب تو آماده جنگ خواهند بود، در حالي كه از بني اميه فقط تعداد معدودي در كوفه هستند كه در نخستين حمله تار و مار خواهند شد.

زيد كه سابقه بي وفايي و پيمان شكني مردم عراق را در زمان حضرت اميرمؤمنان - عليه السلام -، امام مجتبي - عليه السلام - و

امام حسين - عليه السلام - فراموش نكرده بود، چندان به وعده هاي آنان دلگرم نبود، ولي در اثر اصرار فوق العاده آنان از رفتن به مدينه صرفنظر كرده به كوفه باز گشت و مردم گروه گروه با او بيعت نمودند به طوري كه فقط از اهل كوفه بيست و پنج هزار نفر آماده جنگ شدند.

پيكار بزرگ از طرف ديگر يوسف بن عمرو، تجمع نيروهاي ضد اموي پيرامون زيد را مرتباً به هشام گزارش مي داد.

هشام كه از اين امر به وحشت افتاده بود، دستور داد يوسف بي درنگ به سپاه زيد حمله كند و آتش قيام را هر چه زودتر خاموش سازد.

نيروهاي طرفين بسيج شدند و جنگ سختي در گرفت. زيد با كمال دلاوري و شجاعت مي جنگيد و پيروان خود را به ايستادگي و پايداري دعوت مي كرد.

جنگ تا شب طول كشيد. در اين هنگام تيري از جانب دشمن به پيشاني زيد اصابت كرد و در آن فرو رفت.

زيد كه بر اثر اصابت تير قادر به ادامه جنگ نبود، و از طرف ديگر نيز عده اي از يارانش در جنگ كشته شده و عده اي ديگر متفرق شده بودند، ناگزير دستور عقب نشيني صادر كرد.

شهادت زيد

شب، طبيب جرّاحي را آوردند تا پيكان تير را از پيشاني زيد بيرون بياورد، ولي پيكان به قدري در بدن او فرو رفته بود كه بيرون كشيدن آن به سهولت مقدور نبود. سرانجام طبيب، پيكان را از پيشاني زيد بيرون كشيد ولي بر اثر جراحت بزرگ تير، زيد به شهادت رسيد.

ياران زيد پس از مشاوره زياد تصميم گرفتند جسد او را در بستر نهري كه در آن حدود جاري بود، به خاك سپرده و آب

را روي آن جاري سازند تا مأموران هشام آن را پيدا نكنند. به دنبال اين تصميم، ابتدا آب نهر را از مسير خود منحرف كردند، و پس از دفن جسد زيد در بستر نهر، مجدداً آب را در مسير خود روان ساختند.

مع الأسف يكي از مزدوران هشام كه ناظر دفن زيد بود، جريان را به «يوسف بن عمرو» گزارش داد. به دستور يوسف جسد زيد را بيرون آورده سر او را از تن جدا كردند و بدنش را در كناسه كوفه به دار آويختند و تا چهار سال بالاي دار بود.

آنگاه بدن او را از دار پايين آوردند و آن را آتش زدند و خاكسترش را به باد دادند!

آيا قيام زيد با موافقت امام صادق عليه السلام بود؟

درباره زيد و اينكه آيا او مدعي امامت بوده يا امامت حضرت باقر - عليه السلام - و حضرت صادق - عليه السلام - را قبول داشته، روايات متضادي از ائمّه - عليهم السلام - نقل شده است كه در بعضي از آنها وي مورد نكوهش قرار گرفته و در بعضي ديگر از او تمجيد شده است.

اكثر دانشمندان و محققان ما، در علم رجال و حديث، اعمّ از قدما و معاصرين، روايات حاكي از نكوهش او را از نظر سند مردود دانسته و به آنها اعتماد نكرده اند. به عنوان نمونه مرحوم آيت اللّه العظمي خوئي - قدّس سرّه - پس از نقد و بررسي رواياتي كه در نكوهش زيد نقل شده، آنها را از نظر سند ضعيف و غير قابل اعتماد معرفي نموده مي نويسد:

حاصل آنچه گفتيم اين است كه زيد فردي بزرگوار و مورد ستايش بوده است و هيچ مدركي كه بر انحراف عقيدتي يا نكوهش او دلالت كند،

وجود ندارد [82].

مرحوم علامه مجلسي - قدّس سرّه - نيز پس از نقل روايات مربوط به زيد، مي نويسد: بدان كه اخبار، در حالات زيد مختلف و متعارض است. لكن اخبار حاكي از جلالت و مدح وي و اينكه او ادعاي نادرستي نداشت، بيشتر است و اكثر علماي شيعه به علوّ شأن زيد نظر داده اند. بنابراين مناسب است كه نسبت به او حسن ظن داشته و از نكوهش او خودداري كنيم … [83].

اما در مورد قيام زيد، دلائل و شواهد فراواني گواهي مي دهند كه قيام او با اجازه و موافقت حضرت صادق - عليه السلام - بوده است. از جمله اين شواهد، گفتار امام رضا (ع) در پاسخ مأمون است كه امام طي آن فرمود: بيرون رفت، امام فرمود: واي به حال كسي كه نداي او را بشنود و به ياري او نشتابد» [84].

اين روايت شاهد خوبي است بر اينكه قيام زيد با اجازه امام بوده است، امّا چون مسئله خروج زيد مي بايست با رعايت اصول احتياط و حساب شده باشد، و ممكن بود مداخله امام و موافقت او با قيام زيد به گوش دشمن برسد، نه امام و نه خود زيد و نه اصحاب نزديك آن حضرت به هيچ وجه مايل نبودند كسي از آن اطلاع يابد.

امام صادق - عليه السلام - در گفتگو با يكي از ياران زيد كه در ركاب او شش تن از سپاه امويان را كشته بود، فرمود: خداوند مرا در اين خونها شريك گرداند. به خدا سوگند عمويم زيد روش علي و يارانش را در پيش گرفتند [85] زيد از معتقدين به امامت حضرت صادق - عليه السلام - بوده

است، چنانكه از او نقل شده است كه مي گفت: جعفر امام ما در حلال و حرام است [86].

نيز زيد مي گفت: در هر زماني يك نفر از ما اهل بيت حجت خداست، و حجت زمان ما برادر زاده ام جعفر بن محمد است، هر كس از او پيروي كند، گمراه نمي شود و هر كس با او مخالفت ورزد، هدايت نمي يابد [87] امام صادق - عليه السلام - مي فرمود:

خدا عمويم زيد را رحمت كند، هرگاه پيروز مي شد (به قرار خود) وفا مي كرد، عمويم زيد مردم را به رهبري شخص برگزيده اي از آل محمد دعوت مي كرد، و آن شخص منم! [88].

در روايتي ديگر از امام صادق - عليه السلام - نقل شده است كه درباره زيد فرمود: خدا او را رحمت كند، مرد مؤمن و عارف و عالم و راستگويي بود، اگر پيروز مي شد، به عهد خود وفا مي كرد و اگر قدرت و حكومت را به دست مي آورد، مي دانست آن را به چه كسي بسپارد [89].

خبر شهادت زيد و يارانش در مدينه اثري عميق و ناگوار داشت و بيش از همه امام صادق - عليه السلام - از اين واقعه متأثر بود. پس از شهادت زيد چنان غم و غصه امام صادق - عليه السلام - را فراگرفته بود كه هرگاه نام كوفه و زيد به ميان مي آمد، بي اختيار اشك از چشمان حضرت سرازير مي شد و با جمله هايي جانسوز و تكان دهنده توأم با تكريم و احترام عميق نسبت به عموي شهيد خود و ياران فداكار وي، خاطره شهادت او را گرامي مي داشت.

يكي از دوستان امام ششم بنام

«حمزة بن حمران» ، مي گويد:

روزي به محضر امام صادق - عليه السلام - شرفياب شدم، حضرت از من پرسيد:

اي حمزه از كجا مي آيي؟

عرض كردم: از كوفه

امام تا نام كوفه را شنيد، به شدت گريه كرد، به طوري كه صورت مباركش از اشك چشمش خيس شد. وقتي كه من اين حالت را مشاهده كردم، از روي تعجب عرض كردم:

- پسر پيغمبر! چه مطالبي شما را چنين به گريه انداخت؟

- امام، با حالتي حزن انگيز و چشمان پر از اشك، فرمود:

- به ياد عمويم زيد و آنچه بر سر او آوردند افتادم، گريه ام گرفت.

- چه چيزي از او به ياد شما آمد؟

- قتل و شهادت او

آنگاه امام چگونگي شهادت او را براي حمزه شرح داد … [90].

پاورقي

[1] ذهبي، شمس الدين محمد، تذكرة الحفاظ، بيروت، داراحيا، التراث العربي، ج 1، ص 166.

[2] مجلسي، بحارالانوار، ط2، تهران، المكتبة الاسلاميه، 1395 ه.ق ج 47، ص 217- حيدر، اسد، الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ط 2، بيروت، دارالكتاب العربي، 1390 ه.ق، ج 4، ص 335.

[3] ابن حجر العسقلاني، تهذيب التهذيب، ط 1، بيروت، دارالفكر، 1404 ه.ق ج 1، ص 88.

[4] حيدر، اسد، همان كتاب، ج 1، ص 53.

[5] الارشاد، قم، منشورات مكتبة بصيرتي، ص 270.

[6] الصواعق المحرقه، ط 2، قاهره، مكتبة القاهره، 1385 ه.ق، ص 201.

[7] حيدر، اسد، همان كتاب، ج 1، ص 55 (به نقل از رسائل جاحظ).

[8] مختصر تاريخ العرب، تعريب: عفيف البعلبكي، ط 2، بيروت، دارالعلم للملايين، 1967 م، ص 193.

[9] وفيات الاعيان، تحقيق: دكتر احسان عباس، ط 2، قم، منشورات الشريف الرضي، 1364 ه.ش، ج 1، ص 327.

[10] (شهيد) مطهري، مرتضي، سيري در سيره ائمه

اطهار (ع) چاپ اول، قم، انتشارات صدرا، 1367 ه.ش، ص 142 - 160 (با تلخيص و اقتباس).

[11] حيدر، اسد، الامام صادق و المذاهب الاربعه، ط 2، بيروت، دارالكتاب العربي، 1390 ه.ق، ج 2، ص 113-126.

[12] زنادقه منكران خدا و اديان بودند و با علوم و زبانهاي زنده آن روز نيز ناآشنا نبودند.

[13] مقصود از علم كلام، علم اصول عقايد است. اين علم از علوم بسيار رايج و پرطرفدار آن زمان بود و متكلمين بزرگ آن عصر در زمينه هاي مختلف عقيدتي بحث و گفتگو مي كردند.

[14] شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبه بصيرتي، ص 271 - حيدر، اسد، همان كتاب، ج 1، ص 69.

[15] صفائي، سيد احمد، هشام بن حكم مدافع حريم ولايت، تهران، نشر آفاق، ط 2، 1359 ه.ش، ص 19 - فتال نيشابوري، روضه الواعظين، ط 1، بيروت، موسسة الاعلمي للمطبوعات، 1406 ه.ق، ص 229 - طبرسي، اعلام الوري باعلام الهدي، ط 3، منشورات المكتبه الاسلاميه، ص 284.

[16] ابن نديم در كتاب «الفهرست» بيش از دويست و بيست جلد كتاب به جابر نسبت داده است. (الفهرست، قاهره، المكبتة التجاريه الكبري، ص 512-517).

[17] توحيد مفضل، ترجمه علامه مجلسي، تهران، كتابخانه صدر، ص 7-11 و ر.ك به: پيشواي ششم حضرت امام جعفر صادق (ع)، موسسه در راه حق، ص 47-58.

[18] حيدر، اسد، همان كتاب، ج 1، ص.70 اسم ابوحنيفه نعمان ثابت بوده است.

[19] حيدر، اسد، همان كتاب، ص 38.

[20] نجاشي، فهرست مصنفي الشيعه، تحقيق: سيد موسي شبيري زنجاني، قم، دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين، ص 39 و 40.

[21] تهذيب التهذيب، ط 1، بيروت، دارالفكر، 1404 ه.ق، ج 1، ص 88.

[22] مرآة الجنان، ج 2، ص 304.

[23]

طوسي، اختيار معرفه الرجال (معروف به رجال كشي)، تحقيق: حسن مصطفوي، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ه.ش، ص 275-278 - تستري، شيخ محمد تقي، قاموس الرجال، تهران، مركز نشر كتاب، ج 3، ص 416.

[24] قياس عبارت است از اين كه حكمي را خداوند براي موردي بيان نموده باشد و بدون اينكه وجود علت آن حكم در مورد ديگري شناخته گردد، در مورد دوم هم جاري گردد.

[25] «لتسئلن يومئذ عن النعيم» (سوره تكاثر، 8).

[26] مجلسي، بحارالانوار، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ج 10، ص 22 - محمدي ري شهري، محمد، مناظره درباره مسائل ايدئولوژيكي، قم، انتشارات دارالفكر، ص 130-132.

[27] كليني، اصول كافي، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ه.ق، ج 1، ص 186.

[28] (آيت لله) خامنه اي، سيدعلي، پيشواي صادق، تهران، انتشارات سيد جمال، ص 87-91.

[29] در مورد زندگي هشام رجوع شود به: نعمه، عبدالله، هشام بن الحكم، ط 2، لبنان، دارالفكر، ص 39-53.

[30] تستري، شيخ محمد تقي، قاموس الرجال، تهران، مركز نشر كتاب، ج 9، ص 351.

[31] صفائي، سيد احمد، هشام بن الحكم، مدافع حريم ولايت، ط 2، تهران، نشر آفاق، 1359 ه.ش، ص 14- مامقاني، عبدالله، تنقيح المقال، تهران، انتشارات جهان، ج 3، ص 301.

[32] امين، احمد، ضحي الاسلام، ط 7، قاهره، مكتبة النهضة المصرية، ج 2، ص 54.

[33] صفائي، همان كتاب، ص 14.

[34] با توجه به اينكه «حيره» يكي از شهرهاي عراق بوده و هشام در كوفه سكونت داشته است، گويا اين ديدارها در جريان يكي از سفرهاي اجباري امام صادق (ع) به عراق، صورت گرفته است.

[35] طوسي، همان كتاب، ص 256- صفائي، همان كتاب، ص 15.

[36] اين كتاب را يكي از شاگردان هشام بنام «علي بن منصور» با

استفاده از بحثهاي هشام گرد آورده است.

[37] مقصود از مفضول كسي است كه ديگري از نظر فضيلت و شايستگي بر او برتري و اولويت داشته باشد.

[38] شيخ طوسي، الفهرست، مشهد، دانشكده الهيات و معارف اسلامي، ص 355- نجاشي، فهرست مصنفي الشيعة، قم، مكتبة الداوري، ص 304- ابن النديم، الفهرست، قاهره، المكتبه النجاريه الكبري، ص 264- صدر، سيد جسن، تأسيس الشيعة، شركة النشر و الطباعه العراقيه، ص 361.

[39] نجاشي، همان كتاب، ص 304.

[40] دكتر شهيدي، سيد جعفر، تاريخ تحليلي اسلام تا پايان امويان، ط 6، تهران، مركز نشر دانشگاهي، 1365 ه.ش، ص 204 با تلخيص و اندكي تغيير در عبارت.

[41] درباره پرچم و جامه سياه آنان رجوع شود به: زرين كوب، عبدالحسين، دو قرن سكوت، ط 7، تهران، سازمان انتشارات جاويدان، ص 116- ابن اثير، الكامل في التاريخ، ج 10، ص 208- ابن كثير، البداية والنهايه، ط 1، بيروت، مكتبة المعارف، 1966 م، ج 10، ص 67.

[42] در ضمن روايات علائم ظهور، آمدن پرچمهاي سياه از جانب شرق، نشانه ظهور دولت حقه معرفي شده است ر.ك به: بحارالانوار، ج 52، ص 217-229 (باب علائم الظهور) - ارشاد مفيد، ص 357.

[43] شهرستاني، الملل و النحل، تحقيق: محمد سيد گيلاني، بيروت، دارالمعرفه، 1402 ه. ق، ج 1، ص.154.

[44] كليني، الروضه من الكافي، ط 2، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1389 ه.ق، ص 274-مجلسي، بحارالانوار، تهران، المكتبه الاسلاميه، 1395 ه.ق، ج 47، ص 297.

[45] در سبب ناميده شدن ابو سلمه به «خلال» سه وجه ذكر كرده اند. ر.ك به: ابن طقطقا، الفخري، بيروت، دا صادر، 1386 ه.ق، ص 153-154.

[46] ابن طقطقا، همان كتاب، ص 154- مسعودي، مروج الذهب، بيروت، دارالاندلس، ج 3،

ص 243-.254 مسعودي از نامه عمر بن زين العابدين ياد نمي كند.

[47] مجلسي، بحارالانوار، تهران، المكتبة الاسلامية، 1395 ه.ق، ج 47، ص 133.

[48] مجلسي، همان كتاب، ج 52، ص 139.

[49] مجلسي، همان كتاب، ج 52، ص 139.

[50] دكتر فاروق، عمر، طبيعة الدعوة العباسية، ط 1، بيروت، دار الارشاد، 1389 ه.ق، ص 226.

[51] ابن خلدون، العبر، ترجمه عبدالمحمد آيتي، چ 1، تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1364 ه.ش، ج 2، ص 167 - ابن اثير، الكامل في التاريخ، بيروت، دار صادر، ج 5، ص 348 - مقريزي، النزاع و التخاصم فيما بين بني اميه و بني هاشم، قاهره، مكتبه الاهرام، ص 66 - ابن كثير، البداية و النهايه، ط 2، بيروت، مكتبة المعارف، 1977 م، ج 10، ص 28.

[52] النزاع و التخاصم فيما بين بني اميه و بني هاشم، قاهره، مكتبه الاهرام، ص 67.

[53] مراة الجنان، ط 2، بيروت، موسسة الاعلمي، 1390 ه.ق، ج 1، ص 285.

[54] ابن كثير، البداية و النهاية، ط 2، بيروت، مكتبة المعارف، 1977 م، ج 10، ص 72 - ابن خلكان، وفيات الاعيان، تحقيق: دكتر احسان عباس، ط 2، قم، منشورات الشريف الرضي، 1364ه.ش، ج 3، ص 148 - ابن اثير، الكامل في التاريخ، بيروت، دار صادر، ج 5، ص 476 - محمد بن جرير الطبري، تاريخ الامم و الملوك، بيروت، دار القاموس الحديث، ج 9، ص 167.

[55] حيدر، اسد، الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ط 2، بيروت، دارالكتاب العربي، 1390 ه.ق، ج 2، ص 533 - خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، بيروت، دار الكتاب العربي، ج 10، ص 208.

[56] دكتر فاروق، همان كتاب، ص 245.

[57] ابن واضح، تاريخ يعقوبي، نجف، منشورات

المكتبه الحيدريه، 1384 ه.ق، ج 3، ص 105.

[58] ابن خلكان، وفيات الاعيان، تحقيق: دكتر احسان عباس، ط 2، قم، منشورات الشريف الرضي، 1364 ه.ش، ج 2، ص 196.

[59] ابن خلكان، همان كتاب، ج 3، ص 148.

[60] كليني، الاصول من الكافي، ط 2، تهران، مكتبه الصدوق، 1381 ه.ق، ج 2، ص 242.

[61] اديب، عادل، زندگاني، تحليلي پيشوايان ما، ترجمه دكتر اسدالله مبشري، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1361ه.ش، ص 183- 185 (با اندكي تخليص و اندكي تغيير در عبارت).

[62] ابن واضح، همان كتاب، ج 3، ص 125.

[63] أجِعة كلبك يتبعك.

[64] شريف القرشي، باقر، حياة الامام موسي بن جعفر (ع)، ط 2، 1389 ه.ق، ج 1، ص 369.

[65] ابن واضح، همان كتاب، ج 3، ص 133.

[66] حيدر، اسد، الامام الصادق و المذهب الاربعه، ط 2، بيروت، دارالكتاب العربي، 1390 ه.ق، ج 1-2، ص 480 - عبدالرحمن السيوطي، تاريخ الخلفأ، ط 3، بغداد، مكتبه المثني، 1383 ه.ق، ص 267.

[67] چنانكه در سيره امام چهارم به تفصيل نوشتيم، مسلم بن عقبه يكي از فرماندهان يزيد بن معاويه كه به فرمان او به شهر مدينه حمله كرد و با سربازان خود، سه روز مدينه را قتل عام و غارت و سيل خون را به راه انداخت و به واسطه جنايت هايي كه مرتكب شد، «مسرف بن عقبه» لقب گرفت!.

[68] ابن واضح، تاريخ يعقوبي، نجف، منشورات المكتبه الحيدريه، 1348 ه.ق، ج 3، ص 114-11.

[69] ابن اثير، الكامل في التاريخ، بيروت، دار صادر، ج 5، ص 551.

[70] علامه مجلسي در بحارالانوار، فصل مستقلي را به برخوردهاي ميان امام صادق (ع) و منصور، اختصاص داده است، ر.ك به: ج 47، ص 162-212.

[71] طوسي،

اختيار معرفه الرجال (معروف به رجال كشي)، تحقيق: حسن مصطفوي، مشهد، دانشگاه مشهد، ص 282.

[72] شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، بيروت، دار احيأ التراث العربي، ج 12، ص 129.

[73] حيدر، اسد، الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ط 2، بيروت، دارالكتاب العربي، 1390 ه.ق، ج 3-4، ص 21 (به نقل از حلية الاوليأ).

[74] مجلسي، همان كتاب، ج 47، ص 184.

[75] ابن خلّكان، وفيات الأعيان، ط 2، تحقيق: دكتر احسان عباس، قم، منشورات الرضي، 1364 ه.ش، ج 4، ص 135 - سيوطي، تنوير الحوالك علي موطّأ مالك، قاهره، مطبعة المصطفي البابي الحلبي، مقدمه، ص ب.

[76] شريف القرشي، باقر، حياة الامام موسي بن جعفر، ط 2، 1389 ه.ق، ج 1، ص 91 (به نقل از شرح زرقاني بر موطّأ مالك). كتاب موطأ امروز يكي از كتب مشهور اهل تسنن است و مؤلف آن مالك بن انس رئيس مذهب مالكي، يكي از مذاهب چهارگانه تسنن، مي باشد.

[77] ذهبي، شمس الدين محمد، تذكرة الحفاظ، بيروت، دار احيأ التراث العربي، ج 1، ص 212.

[78] ابن خلكان، همان كتاب، ج 4، ص 137.

[79] ابن طقطقا، الفخري، بيروت، دار صادر، 1386 ه.ق، ص 132.

[80] خالد بن عبدالله پيش از يوسف بن عمرو، استاندار عراق بود. او مردي نيرومند و مقتدر بود و مدتها از طرف هشام استانداري نقاط مختلف را به عهده داشت. نفوذ و اقتدار وي دشمنانش را بر ضد او برانگيخت و سبب شد كه از او نزد هشام بدگويي كرده نظر وي را درباره خالد منحرف سازند. سرانجام هشام او را از پست استانداري عزل نموده به زندان افكند و به جاي او يوسف بن عمرو را منصوب نمود مهمترين

اتهام خالد، گرايش به بني هاشم بود. به همين جهت، اتهامي كه براي زيد تراشيدند، اين بود كه خالد، پولهايي از بيت المال را به او داده است! (سيد امير علي، مختصر تاريخ العرب، تعريب: عفيف البعلبكي، ط 2، بيروت، دار العلم للملايين، 1968 م، ص 154).

[81] ابن واضح، همان كتاب، ج 3، ص 67-68.

[82] معجم رجال الحديث، قم، مدينة العلم، ج 7، ص 345-356.

[83] بحارالانوار، ج 46، ص 205 و ر.ك به: شخصيّت و قيام زيد بن علي ص 514-.527 البته بايد توجه داشت تجليل و تمجيد علماي شيعه از زيد، هرگز به معناي تأييد فرقه اي كه بنام او به وجود آمده، نيست.

[84] صدوق، عيون اخبار الرضا - عليه السلام -، الطبعة الاُولي، بيروت، مؤسسه الأعلمي للمطبوعات، 1404 ه.ق، ج 1، ص 225، باب 25، حديث 1- رضوي اردكاني، سيد ابو فاضل، شخصيّت و قيام زيد بن علي - عليه السلام - تهران، مركز انتشارات علمي و فرهنگي، 1361 ه.ش، ص 173.

[85] تستري، شيخ محمد تقي، قاموس الرجال، الطبعة الثانية، مؤسسة النشر الاسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة، ج 4، ص 570.

[86] طوسي، اختيار معرفة الرجال (معروف به رجال كشّي)، تحقيق: حسن مصطفوي، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ه.ش، ص 361.

[87] صدوق، الأمالي، قم، المطبعة الحكمة، 1373 ه.ق، ص 325، مجلس 81، ح.6 - تستري، همان كتاب، ج 4، ص 574.

[88] تستري، همان كتاب، ص 566.

[89] طوسي، همان كتاب، ص.285 مرحوم كليني نيز حديث مشابهي در اين زمينه با سند ديگر در روضه كافي نقل كرده است. (ص 264، ح 381).

[90] صدوق، همان كتاب، ص 236، مجلس 62، حديث 3- مجلسي، بحارالانوار، ج 46، ص

172- رضوي اردكاني، همان كتاب، ص 321.

31- عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام صادق عليه السلام

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام صادق عليه السلام (اثبات حقانيت مذهب تشيع) / تهيه و تنظيم واحد تحقيقاتي گل نر گس. مشخصات نشر: قم: شميم گل نرگس 1387. مشخصات ظاهري: 78 ص. شابك: 12000 ريال : 964-7872-55-0 يادداشت: چاپ دوم يادداشت: كتاب نامه به صورت زيرنويس. عنوان ديگر: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام صادق (عليه السلام). موضوع: جعفر بن محمد (ع)، امام ششم 83 - 148ق -- معجزات شناسه افزوده: واحد تحقيقاتي گل نرگس رده بندي كنگره: BP47/35 ع3 1387 رده بندي ديويي: 297/957 شماره كتابشناسي ملي: 1326446

مقدمه

شناخت و معرفت چهارده معصوم عليهم السلام، امري واجب و ضروري است و هيچ عذر و بهانه اي در ترك اين امر پذيرفته نيست و هر كسي كه بدون معرفت و شناخت امام از دنيا برود، مرگ او همانند مرگ زمان جاهليت و مرگ گمراهان و كافران و منافقان مي باشد. [1].

ديدگاه و شناخت شيعيان نسبت به چهارده معصوم عليهم السلام بر دو نوع است:

عده اي از شيعيان، قائل به پيامبري حضرت محمد صلي الله عليه و اله و عصمت حضرت زهرا عليهالسلام و امامت 12 امام مي باشند ولي آنها را انسانهايي مي دانند كه فقط تا حدودي در علم و تقوي از ديگر انسانها برتر هستند و مسائل و احكام شرع مقدس اسلام را همانند فقهاء مي دانند و بيان مي كنند و از لحاظ مقام نيز كمي از مراجع تقليد بالاتر مي باشند.

عده اي ديگر اهل بيت عليهم السلام را اشرف خلايق و مظهر اسماي حُسناي الهي و جلوه گاه صفات افعال الهي و محل اراده ي خداوند و فرمانده ي كل جهان هستي به اذن خداوند مي

دانند.

[صفحه 4]

حال ما بايد ببينيم كه كدام يك از اين دو گروه به واقعيت رسيده اند و توانسته به معرفت امام - كه از واجب ترين واجبات است - دست يابند.

با كمي كنكاش در آيات و روايات در مي يابيم كه اهل بيت عليهم السلام از نظر مقام و رتبه بسيار بالاتر و برتر از اين هستند كه آنها را (نعوذ بالله) مقداري از مرجع تقليد، بالاتر بدانيم. اين گونه اعتقاد به آنها، بي معرفتي و ظلم و ستم به آنها و خود انسان مي باشد. ما بايد بوسيله ي خود اهل بيت عليهم السلام آنها را بشناسيم و با شناخت آنها، خدا را بشناسيم و در سير معرفت و محبت الهي به پيش برويم.

هدف از گرد آوري مجموعه داستانهايي كه در اين سري از كتب آمده اين است كه تا حدودي هر چند ناچيز نسبت به مقام والا و عظيم اهل بيت عليهم السلام آشنا شويم و ديگران را نيز آشنا كنيم و فرياد بر آوريم كه اي مسلمانان!اي شيعيان! امام خود را بشناسيد و بيش از اين در ظلمت بي معرفتي نسبت به مقامات اهل بيت عليهم السلام نمانيد. از اين چاه تاريك و ظلماني بيرون بيايد و با خورشيد و نور آن آشنا بشويد و حقايق را ببينيد و درك كنيد و خود را به وصال و قرب روحي اين حضرات برسانيد.

به اميد ظهور امام زمان عليه السلام

[صفحه 5]

قطره اي از اقيانوس بيكران معرفت چهارده معصوم عليهم السلام

- خداوند متعال، اهل بيت عليهم السلام را بسيار عزيز و گرامي خلق كرده است و آنها را بر تمام مخلوقات جهان هستي برتري داده است و هيچ مخلوقي بهتر از آنها وجود ندارد و آنها با معرفت ترين و با محبت ترين و مطيع ترين مخلوقات

نسبت به خداوند متعال هستند. [21].

- اهل بيت عليهم السلام عقل كل هستند يعني داناترين موجودات جهان هستي مي باشند و شاخص بين خوبي و بدي، حق و باطل، و درست و نادرست مي باشند. [21].

- اعمال و عبادت بندگان بدون ولايت و دوستي اهل بيت عليهم السلام پذيرفته نمي شود و هيچ ارزشي نخواهد داشت. اگر كسي به مقدار عمر حضرت نوح، خدا را عبادت كند و به اندازه ي كوه احد، در راه خدا طلا صدقه بدهد و هزار مرتبه با پاي پياده به زيارت خانه ي كعبه برود و در ميان صفا و مروه، مظلومانه كشته شود ولي به ولايت اهل بيت عليهم السلام معتقد نباشد بوي بهشت را نخواهد چشيد و وارد بهشت نخواهد شد و با سر وارد آتش دوزخ خواهد شد. [21].

[صفحه 6]

- خداوند بوسيله ي آنها به يگانگي شناخته شده و عبادت مي شود و بوسيله ي آنها بندگان از رحمت يا غضب خداوند برخوردار مي شوند يعني با اطاعت از آنها از رحمت الهي برخوردار شده و با مخالفت با آنها دچار عذاب مي شوند. [21].

- كسي كه دوستدار و محب آنها باشد دوست و محب خدا و كسي كه دشمن آنها باشد دشمن خدا است. پيروي و اطاعت از آنها، پيروي و اطاعت از خدا و مخالفت و معصيت آنها، مخالفت و معصيت خداوند متعال است.

- ولايت اهل بيت عليهم السلام اصلي ترين شرط ورود به بهشت است و كسي كه از اهل بيت عليهم السلام و مقام آنها شناخت نداشته باشد وارد بهشت نخواهد شد. [21].

- چهارده معصوم عليهم السلام داراي ولايت تشريعي هستند يعني به اذن خداوند متعال مي توانند در تمام مسائل شرعي تصرف نموده و چيزي از آن كم

يا زياد كنند. شيخ انصاري در اين مورد مي گويد: «آنچه از ادله چهارگانه (كتاب، سنت، عقل، اجماع) استفاده مي شود اين است كه امام عليه السلام از طرف خداوند متعال، سلطنت مطلقه و قدرت تصرف بدون قيد و شرط در تمام امور مردم را دارد.» [21].

- آنها علاوه بر ولايت تشريعي، ولايت تكويني نيز دارند يعني به اذن و

[صفحه 7]

قدرت الهي مي توانند در تمام امور هستي تصرف كنند و هر تغييري را در آن بوجود بياورند مانند خلق كردن يا نابود كردن جهان و جهانيان.

- اولين مخلوقات خداوند متعال انوار مقدس چهارده معصوم عليهم السلام بوده اند و خداوند متعال به خاطر اهل بيت عليهم السلام، جهان و جهانيان را خلق نموده و فيض و رحمت خود را شامل كرده است و آنها سبب خلقت عالم و عالميان مي باشند. [21].

- اهل بيت عليهم السلام اسم اعظم خداوند متعال بوده و مظهر اسماء الهي مي باشند. و هيچ عبادتي بدون شناخت و معرفت آنها مورد پذيرش درگاه الهي قرار نمي گيرد. [21].

- اهل بيت عليهم السلام در هر موردي كاملا شبيه و مانند هم هستند و همگي در حكم يك نور واحد مي باشند.

- اهل بيت عليهم السلام مظهر صفات حميده ي الهي مي باشد و بين آنها و خدا هيچ فرقي جز در صفات مخصوص به ذات مانند تجرد مطلق و ازليت نمي باشد. [21].

- هر كسي كه آنها را بشناسد، خدا را شناخته است و معرفت و محبت آنها، عين معرفت و محبت خداوند متعال است و بدون شناخت آنان كسي موفق به شناخت خداوند متعال نخواهد شد.

[صفحه 8]

- اهل بيت عليهم السلام محل ظهور مشيت و اراده ي الهي مي باشند و اراده ي ربوبي در تقدير و

اداره ي جهان هستي، به سوي آنها نازل شده و از آنجا صادر مي شود. آنها يدالله مي باشند و خداوند بوسيله ي آنها تمام عالم و عالميان را خلق كرده است. اين مطلب دليل بر اعتقاد به خدايي اهل بيت عليهم السلام يا علي اللهي بودن نيست. [21].

توضيح اين مطلب بدين ترتيب است: همانطور كه خداوند بوسيله ي درختان، ميوه ها را بوجود مي آورد همانطور نيز بوسيله ي اهل بيت عليهم السلام تمام مخلوقات را خلق كرده است. [21].

- اهل بيت عليهم السلام معدن رحمت و عظمت و سرچشمه ي فيوضات الهي مي باشند و واسطه ي بين خدا و مخلوقات هستند و هر چه از نعمت و علم و قدرت و … كه بايد به مخلوقات برسد بوسيله ي آنها مي رسد يعني آنها يدالله و لسان الله و اذن الله و جنب الله و … مي باشند. [21].

- در قسمتهاي مختلف زيارت جامعه ي كبيره خطاب به اهل بيت عليهم السلام مي خوانيم: «آغاز هستي به اراده ي خدا و به واسطه ي شما صورت گرفته است و به واسطه ي شما اين جهان به پايان خواهد رسيد. به واسطه ي شما باران رحمت الهي نازل مي شود. به واسطه ي شما غمها و نگراني ها از بين مي رود و جهان به نور شما

[صفحه 9]

روشن و منور شده است و رستگاران به بركت ولايت شما رستگار شدند. به واسطه ي شما هر گونه تغييرات در عالم قضا و قدر و لوح محو و اثبات، صورت مي گيرد. به واسطه ي شما، گياهان و درختان از زمين روييده و بارور مي شوند. به واسطه ي شما قطرات باران و روزي خلايق از آسمان فرود مي آيد.» (دعاي جامعه ي كبيره يكي از بهترين دعاها در كسب معارف عاليه ي

چهارده معصوم عليهم السلام است)

- نور اهل بيت عليهم السلام تمام پيامبران و ملائكه ي الهي را راهنمايي و هدايت كرده است و تمام پيامبران و اولياء خدا و اجنه و ملائكه ي مقرب الهي، معلومات خود را از آنها بدست آورده اند و اهل بيت عليهم السلام معلم و استاد تمامي آنها بوده اند و آنها را با معارف الهي آشنا نموده اند. [21].

- اهل بيت عليهم السلام به ما سوي الله و تمام آنچه در آسمانها و زمين و عالم ملك و ملكوت و اعمال و گفتار بندگان و آنچه در خواطر آنها مي گذرد كاملا آگاه و با خبر مي باشند. و همانطور كه خدا همه چيز را مي بيند آنها نيز همه چيز را مي بينند و از هر چيزي كه اتفاق افتاده است و يا در آينده اتفاق خواهد افتاد كاملا از آن با خبر مي باشند.

- خداوند اهل بيت عليهم السلام را از تمام علوم و اسرار و حقايق جهان هستي آگاه نموده است و آنها امام مبين مي باشند و هيچ چيزي بر آنها پنهان نيست و داراي تمام علوم و دانستني ها هستند. [21].

[صفحه 10]

اگر قرار باشد ميليون ها سال بعد، در يكي از كرات آسماني، بادي پر كاهي را از جايي به جايي ببرد اهل بيت عليهم السلام را از الان حساب آن را دارند مگر آن كه خدا نخواهد و بر همين مبنا است كه خداوند مي فرمايد: «و لا تقولن لشيي اني فاعل ذلك غدا - الا ان يشاءالله» [21].

(يعني: اي رسول ما! هرگز چيزي را مگو كه من فردا آن را انجام مي دهم، مگر آنكه بگويي با خواست خدا.) [21].

- اهل بيت عليهم السلام به تمام زبانها و لغات جهان هستي اعم

از زبانهاي مختلف و گوناگون انسانها و حيوانات و پرندگان و … آگاهي دارند و مي توانند با آنان صحبت كنند.

- اهل بيت عليهم السلام بندگان محض خداوند هستند و با اينكه با قدرت الهي قادر به نابود كردن با بوجود آوردن جهانها و جهانياني هستند ولي هيچ كاري حتي كار بسيار جزئي و كوچكي را بدون اذن و دستور الهي انجام نمي دهند و تمام افعال و گفتار آنها طبق دستور خداوند متعال است.

- غلو كنندگان درباره ي اهل بيت عليهم السلام از دشمنان آن حضرات بدتر و ملعون تر هستند و اهل بيت عليهم السلام از آنها بشدت بيزاري و تبري مي جويند. [21].

معني غلو اين است كه (نعوذ بالله) كسي آنها را مستقل و مجرد مطلق و عين ذات خداوند متعال بداند و يا براي آنها قدرتي در مقابل خداوند متعال

[صفحه 11]

قائل بشود. بايد دانست كه اهل بيت عليهم السلام، مخلوق خداوند متعال بوده مطيعترين موجودات نسبت به او هستند و داراي مقام بندگي و اطاعت كامل حضرت حق مي باشند و هر چه از علم و قدرت و … دارند، خداي مهربان به آنان داده است و هر عمل و فعل و حرف آنها طبق امر خداوند متعال مي باشد.

- بالاترين و بهترين و عظيم ترين صفات حميده ي اهل بيت عليهم السلام بندگي مطلق آنها نسبت به خداوند متعال است و قبل از اينكه خداوند، پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم را به مقام نبوت و امامان را به مقام امامت مفتخر كند، آنان را به مقام رفيع و بلند عبوديت محض، عزت بخشيده است. [21].

- اهل بيت عليهم السلام با هيچ مخلوقي از مخلوقات خداوند قابل مقايسه نيستند و معرفت و مقام

اهل بيت عليهم السلام آنقدر بالا و عظيم است كه هيچ كسي نمي تواند به كنه معرفت آنها پي ببرد. هر چقدر كسي اهل بيت عليهم السلام را بيشتر بشناسد بيشتر متوجه عظمت و رفعت مقام آنها خواهد شد. در حديثي از امام معصوم عليه السلام آمده است: «ما را از مرتبه ي عبوديت و بندگي حق، بالا نبريد و آنگاه درباره ي ما هر چه مي خواهيد بگوييد و قطعا حقيقت آن مقام و مرتبه اي را كه خداوند به ما اعطاء نموده است را نمي توانيد درك نماييد.» [21].

- داستان ها و قضايايي در مورد معصومين عليهم السلام نقل شده است كه بعضي از آنها به ظاهر با بعضي مقامات آن حضرات منافات دارد مثلا ممكن است اهل بيت عليهم السلام از موضوعي اظهار بي اطلاعي كنند يا در مقابل قدرتي شكست

[صفحه 12]

بخورند و يا …؛ بايد توجه داشت كه اينگونه موارد، دليل بر رد مقامات آن حضرات يا رد آن قضايا نمي باشد و اين جريانات نياز به توضيحاتي دارند. [21].

در مواردي كه معصوم عليه السلام درباره ي موضوعي اظهار بي اطلاعي كند يا مشكلي را حل نكند يا در مقابل فرد يا افرادي مغلوب گردد يا مريضي خود يا ديگران را شفا ندهد و يا …، اين توضيح، روشنگر مطلب است كه: اهل بيت عليهم السلام مي توانند براحتي از هر چيزي و از هر موضوعي با خبر شوند و هر نوع اعمال قدرتي بكنند ولي بخاطر اينكه به هدايت الهي، حقايق و مصلحت هاي زيادي را مي بينند و آنها را مد نظر قرار مي دهند و همچنين بعضي مواقع براي اينكه ديگران را متوجه ي اهميت موضوعي كرده و به آنان درس بدهند اينگونه عمل مي كنند و خود را از

آنان موضوع بي خبر نگه داشته و يا اعمال قدرتي نمي كنند. -اهل بيت عليهم السلام به لطف خدا داراي هر نوع علم و قدرتي هستند ولي چون بنده و مطيع محض خداوند متعال مي باشند بدون خواست خدا هيچ كاري نمي كنند و بنابر حكمتي كه خداوند متعال به آنان عنايت فرموده است عمل مي كنند. همانطور كه ذكر شد قدرت آنها بقدري است كه مي توانند جهان و جهانياني را خلق و نابود كنند چه برسد به پيروزي بر دشمنان و معالجه ي امراض خود يا ديگران، ولي چون بنده ي محض خدا هستند از قدرت خود فقط در موردي كه مصلحت باشد و خدا بخواهد استفاده مي كنند.

[صفحه 13]

شكافتن زمين با پا و در آوردن شمس طلا

جماعتي از اصحاب امام صادق عليه السلام مي گويند: ما در خدمت امام صادق عليه السلام بوديم كه آن حضرت فرمود: «در نزد ما خزينه هاي زمين و كليدهاي آن وجود دارد. اگر بخواهم اشاره كنم با يكي از دو پاي خود كه: اي زمين! آنچه از طلا در تو وجود دارد بيرون بكن؛ هر آينه بيرون مي كند.»

سپس آن حضرت با يكي از دو پاي خود به زمين اشاره كرد به اين نحو كه كشيد پاي مباركش را در روي زمين، پس ناگهان زمين شكافته شد.

سپس آن حضرت دست خود را داخل زمين كرد و شمش طلائي به اندازه ي يك وجب بود بيرون آورد. بعد فرمود: «به شكاف زمين خوب نگاه كنيد.»

ما نگاه كرديم و ديدم شمش هاي بسياري بر روي يكديگر قرار دارند و مي درخشند.

يكي از افراد به امام صادق عليه السلام عرض كرد: «فدايت شوم! خدا به شما اين همه عطا كرده است و شيعيان شما محتاج هستند؟!»

حضرت فرمود: بدرستي

كه حق تعالي، دنيا و آخرت را براي ما و شيعيان ما جمع خواهد كرد و ايشان را در جنات نعيم، و دشمن ما را در آتش جحيم داخل خواهد نمود.» [22].

[صفحه 14]

ظاهر شدن نوري درخشنده و صفحه هايي از طلاي سرخ

داود رقي مي گويد: من به خاطر قرضي كه بر عهده داشتم بسيار ناراحت و غمگين بودم. امام صادق عليه السلام به من فرمود: «چه شده است؟! مي بينم رنگت تغيير كرده است.»

گفتم: «قرضي بزرگ بر عهده دارم كه رسوا كننده است و من تصميم گرفته ام كه براي اداء قرضم به كشتي سوار شوم به سند، نزد برادرم بروم.»

حضرت فرمود: «هرگاه خواستي بروي، برو.»

گفتم: «از خطرها و هولهاي دريا مي ترسم.»

حضرت فرمود: «آن خدائي كه ترا در خشكي حفظ مي كند در دريا نيز ترا حفظ مي كند.اي داود! اگر ما نبوديم، نهرها جاري نمي شد و ميوه ها نمي رسيد و درختها سبز نمي گشت.»

پس من سوار كشتي شدم و سير كرديم و صد و بيست روز در حال حركت بوديم تا اينكه به ساحل رسيديم در همان جائي كه خدا مي خواست.

پس از كشتي بيرون آمدم و اين وقت پيش از زوال جمعه بود و آسمان را ابر گرفته بود. پس ناگهان از آسمان تا روي زمين، نوري درخشنده ظاهر شد، سپس صدائي آهسته به گوشم رسيد كه: «اي داود! اين وقت، زمان قضاي دين تو است، سر بلند كن كه سالم ماندي.»

سر خود را بلند كردم، باز ندائي به من رسيد كه: «به پشت آن پشته ي سرخ برو.» چون به آنجا رفتم، ديدم صفحه هائي از طلاي سرخ در آنجا است كه يك طرفش صاف، و در جانب ديگرش اين آيه ي شريفه نوشته

شده است:

[صفحه 15]

«هذا عطاءنا فامنن او امسك بغير حساب.» [23] يعني: اين بخشش ما است به تو، پس عطا كن از آن بر هر كسي كه خواهي با منع كن آن را از هر كسي كه مي خواهي كه حسابي بر تو نيست. پس از آن طلاها برداشتم و قيمت آنها بقدري زياد بود كه به شمار نمي آمد. با خود گفتم: «با آن كاري نمي كنم تا به مدينه بروم.»

پس به مدينه بازگشتم و بر امام صادق عليه السلام وارد شدم.

امام صادق عليه السلام فرمود: «اي داود! عطاء ما به تو، آن نوري بود كه برايت درخشيد نه آن طلايي كه آن را يافتي ولكن آن برايت گوارا باد، آن عطائي است براي تو از طرف پروردگار كريم، پس خدا را حمد كن.»

من آن زماني را كه از كشتي بيرون آمدم را به مُعَتِّب - خادم امام صادق عليه السلام - گفتم و پرسيدم: «آن حضرت در آن وقت كه من از كشتي بيرون آمدم چه مي كرد؟»

او گفت: «آن وقتي كه تو مي گويي، امام صادق عليه السلام، با اصحابش (كه از جمله ي اصحاب ايشان، خَيْثَمَة وَ حُمْرَان و عبدالاعلي بودند) به صحبت مشغول بود و مثل آنچه كه ذكر كردي را بيان مي فرمود.»

پس چون وقت نماز شد، حضرت صادق عليه السلام برخاست و با اصحاب، نماز بجاي آورد. من از آن جماعت نيز سؤال كردم و ايشان نيز همين حكايت را برايم نقل كردند. [24].

[صفحه 16]

ريختن اعجاز انگيز دينارها از لبه ي طشت

يكي از اصحاب امام صادق عليه السلام مي گويد: مقداري مال نزد امام صادق عليه السلام بردم و با خود فكر مي كردم كه چه مقدار از آن مال را به آن حضرت بدهم.

وقتي كه به خدمتش رسيدم، آن حضرت غلامي را صدا كرد و دستور داد طشتي كه در آن طرف خانه بود را بياورد.

سپس مشغول حرف زدن شد تا اينكه طشت آورده شد. ناگهان متوجه شدم دينارها از لبه هاي طشت مي ريزد و آنقدر ريخت تا اينكه ميان من و ايشان حايل شدند. آنگاه حضرت به من فرمود: «آيا خيال مي كنيد كه ما به آنچه در دست شما است، محتاج هستيم؟! ما آنها را مي گيريم تا شما را پاك نماييم.» [25].

[صفحه 17]

ظاهر كردن دريا و كشتي هايي از نقره در زمين

ابوبصير مي گويد: روزي در خدمت امام جعفر صادق عليه السلام بودم. آن حضرت پاي مباركش را بر زمين زد، ناگهان ديدم (در بعد ملكوتي) دريائي ظاهر شد و كشتي هايي از نقره در كنار آن دريا قرار دارند.

امام صادق عليه السلام به يكي از آن كشتيها سوار شدند و مرا نيز سوار كردند رفتيم تا به محلي رسيديم كه در آنجا خيمه هايي از نقره زده بودند.

حضرت داخل هر يك از آن خيمه ها شدند و بيرون آمدند. سپس فرمود: «آن خيمه اي كه اول داخل شدم خيمه ي رسول خدا صلي الله عليه و اله بود. خيمه ي دوم از حضرت امير المؤمنين عليه السلام و سومي خيمه ي حضرت فاطمه عليهاالسلام و چهارمي مال حضرت خديجه عليهاالسلام و پنجمي از امام حسن عليه السلام و ششمي از حضرت امام حسين عليه السلام و هفتم از حضرت علي بن الحسين عليهما السلام و هشتم از پدرم و نهمي به من تعلق دارد و هر يك از ما كه از دنيا برود خيمه اي دارد كه در آنجا ساكن مي شود. [26].

[صفحه 18]

نشان دادن باطن برزخي افراد

ابو بصير مي گويد: در راهي با امام صادق عليه السلام مي رفتم. من به خدمت ايشان عرض كرد: «ما چه فضيلتي بر مخالفان خود داريم، در حالي كه من افرادي از آنان را مي بينم كه همتشان بالاست و زندگي خود را بهتر نموده و حالشان را نيكو كرده و به بهشت طمع مي ورزند.»

امام صادق عليه السلام ساكت شد تا اينكه به ابطح مكه رسيديم و مردمي را ديديم كه به سوي خدا مي ناليدند. حضرت فرمود: «اي ابو محمد! آنچه را كه من مي شنوم تو نيز مي شنوي؟»

گفتم: «من

صداي ناله ي مردم را مي شنوم.»

حضرت فرمود: «سر و صدا چه زياد است ولي حاجي چقدر كم مي باشد! سوگند به كسي كه محمد صلي الله عليه و اله را به پيامبري برگزيده، خداوند فقط از تو و ياران تو قبول مي كند.»

آنگاه دست مباركش را به صورتم كشيد، نگاه كردم و ناگهان ديدم اكثر مردم به صورت خوك و الاغ و ميمون هستند. [27].

در نقل ديگري ابوبصير مي گويد: با امام صادق عليه السلام حج بجاي مي آوردم. وقتي كه در طواف بودم، عرض كردم: «اي فرزند رسول خدا! آيا خداوند اين مردم را مي بخشد؟»

[صفحه 19]

حضرت فرمود: «بيشتر كساني كه مي بيني ميمون و خوك هستند.»

گفتم: «آنان را به من نشان بده.»

پس امام صادق عليه السلام دعايي كرد و دستش را بر چشم من كشيد و ناگهان همانطور كه آن حضرت فرموده بود آنها را به شكل ميمون و خوك ديدم.

سپس گفتم: «اي مولاي من! چشمم را به حالت اول باز گردان.»

پس حضرت دعا كرد و من آنها را مانند اول ديدم.

سپس فرمود: «به شما در بهشت، نعمت داده مي شود. و در ميان طبقه هاي آتش جستجو مي شويد، ولي پيدا نمي گرديد. به خدا سوگند! دو نفر از شما در آتش جمع نمي شوند! نه، به خدا سوگند يك نفر هم جمع نمي شود. [28].

[صفحه 20]

سير و سياحت در بهشت

عبدالله بن سنان مي گويد: امام صادق عليه السلام به من فرمود: «براي ما حوضي (حوض كوثر) است از ما بين بصري تا صنعاي يمن، مي خواهي آن را ببيني؟»

گفتم: «بلي، فداي تو شوم.»

پس دستم را گرفت و مرا بيرون مدينه آورد و پا بر زمين زد. ناگهان ديدم (در بعد ملكوتي)

دريائي ظاهر شد كه ساحلش پيدا نيست مگر آنجا كه ما بر آن ايستاده بوديم كه مانند جزيره اي است در ميان اين دريا.

در اين جزيره، نهري ديدم كه در يك طرفش،آبي جاري بود از برف سفيدتر، و در ميانش، شرابي جاري بود از ياقوت رنگين تر، و هيچ يك يا ديگري مخلوط نمي شد و آن سرخي در ميان آن سفيدي، بسيار زيبا و خوش نما بود و من هرگز چنين چيزي نديده بود.

عرض كردم: «فداي تو شوم، اين نهر از كجا بيرون مي آيد؟»

حضرت فرمود: «اين چشمه هائي است كه خدا در قرآن در مورد بهشت وصف نموده است.»

و درختاني را ديدم كه حوريان بسيار زيبائي بر آن درختان نشسته اند كه من هرگز مانند آنها را نديده بودم. و در آنجا ظرفهايي را ديدم كه شباهت به ظرفهاي دنيا نداشت.

پس حضرت نزديك ايشان رفت و اشاره فرمود كه: «آب بده.»

ديدم كه خم شد و درخت نيز خم شد تا ظرف را پر كرد و به حضرت داد، و باز درخت، راست گرديد. پس حضرت آن را به من عطا فرمود و من از آن

[صفحه 21]

خوردم كه هرگز به آن لذت و لطافت چيزي نخورده بودم، بويش مانند بوي مشك بود و چون در كاسه نظر كرديم ديدم سه رنگ شربت در آن مي باشد.

عرض كردم: «فداي تو شوم هرگز چنين حالي مشاهده نكرده بودم و نمي دانستم كه اين عجايب در عالم مي باشد.»

حضرت فرمود: «اين كمتر چيزي است كه خدا از براي شيعيان ما مهيا كرده است و چون مؤمن از دنيا مي رود، روحش را به اينجا مي آورند و در باغها سير مي كند

و از آن شرابها مي خورند.

دشمن ما كه مي ميرد روحش را به وادي برهوت مي برند كه صحرائي است در حوالي يمن و هميشه در عذاب مي باشند و ز قوم [29] و حميم [30] مي خورند، پس از شر آنجا به خدا پناه ببريد. [31].

[صفحه 22]

شهري در پشت دريا كه اهالي آن از ياران امام مهدي عليه السلام خواهند بود

هشام بن سالم مي گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: «براي خدا شهري هست در پشت دريا كه وسعت آن بقدر سير چهل روز آفتاب است و در آن شهر جمعي هستند كه هر گز معصيت نكرده اند و شيطان را نمي شناسند و نمي دانند كه شيطان كيست و در هر چند گاه ما ايشان را مي بينيم و آنچه احتياج دارند را از ما سؤال مي كنند و كيفيت دعا را ما به آنها تعليم مي نمائيم.

آنها مي پرسند كه قائم آل محمد عليهم السلام كي ظهور مي كند، و در عبادت و بندگي بسيار سعي مي كنند. شهر ايشان دروازه هاي بسياري دارد و از هر دروازه تا دروازه ي ديگر، صد فرسخ مسافت مي باشد. آنها بسيار تقديس و تنزيه و عبادت مي كنند كه اگر ايشان را ببينيد عبادت خود را سهل مي دانيد.

در ميان ايشان كسي هست كه يك ماه سر از سجود بر نمي دارد. خوراك ايشان تسبيح الهي است و پوشش ايشان برگ درختان است و صورت ايشان از نور روشن است.

چون يكي از ايشان ما را مي بيند براي بركت بر گرد او مي آيند و از خاك قدمش بر مي گيرند و چون نماز مي شود صداهاي ايشان بلند مي شود مانند باد تند.

در ميان ايشان جمعي هستند كه براي انتظار قدوم قائم آل محمد

عليهم السلام هرگز حربه را از خود جدا نكرده اند و از خدا هميشه مي طلبند كه به خدمت او مشرف شوند. عمر هر يك از ايشان هزار سال است كه اگر ايشان را ببيني آثار خشوع و شكستگي و فروتني از ايشان ظاهر است و پيوسته طلب مي كند امري را كه موجب قرب خدا باشد و پيوسته منتظر آن وقتي هستند كه ملاقات ما و ايشان

[صفحه 23]

است. هرگز از عبادت سست نمي شوند و به تنگ نمي آيند و قرآن را به نحوي كه ما به آنها ياد داده ايم تلاوت نمي نمايند و در ميان قرآن چيزي هست كه از براي مردم اگر بخواهيم كافر مي شوند، و اگر چيزي از قرائت بر ايشان مشكل شود از ما مي پرسند و چون بيان مي كنيم، سينه هاي ايشان گشاده و منور مي شود و از خدا مي طلبند كه ما را از براي ايشان باقي دارد و مي دانند كه خدا بوجود ما بر ايشان نعمتها را عطاء كرده است و قدر ما را مي شناسند.

ايشان با قائم آل محمد عليهم السلام خروج خواهند كرد و جنگيان ايشان بر ديگران سبقت خواهند گرفت و هميشه از خدا همين را مي طلبند.

در ميان ايشان پيران و جوانان هستند و چون جواني از ايشان پيري را مي بيند نزد او بمانند بندگان مي نشيند و تا اجازه نفرمايد بر نمي خيزد.

ايشان بهتر از جميع خلق، از امام اطاعت مي كنند و هر امري كه امام به ايشان فرمان دهد عمل مي كنند و تا امر ديگري نفرمايد آن را ترك نمي كنند.

اگر ايشان را به خلايق ما بين مشرق و مغرب بگمارند در يك

ساعت همه را فاني مي گردانند. حربه بر ايشان كار نمي كند، شمشيرهايي از آهن دارند به غير از اين آهن كه اگر بر كوه بزنند درهم مي شكند و امام (مهدي) عليه السلام با اين لشكر با هند و روم و ترك و ديلم و بربر و هر كه در ما بين جابلقا و جابلسا است، جنگ خواهند كرد و جابلقا و جابلسا دو شهر است يكي در مشرق و يكي در مغرب. بر هر يك از اهل اديان كه وارد شوند، اول ايشان را به خدا و رسول و دين اسلام بخوانند و هر كه مسلمان نشود او را به قتل مي رسانند تا آنكه در ميان مشرق و مغرب كسي نماند كه مسلمان نشود [32].

[صفحه 24]

ظاهر شدن دريايي عجيب در داخل دريا

داود رقي مي گويد: نزد امام صادق عليه السلام نشسته بودم كه مرد پيري پيش آن حضرت آمد و گفت: «اي فرزند رسول خدا! به من خبر ده كه علم شما به كجا رسيده است؟»

حضرت فرمود: «سؤال شما به چه رسيده است؟»

او گفت: «به من خبر بده از اين دريا و بگو كه در آن چيست؟»

حضرت فرمود: «دوست داري بشنوي يا ببيني؟»

گفت: «دوست داريم ببينم.»

پس امام صادق عليه السلام با قضيبي [33] كه در دست داشت برخاست و رفتيم تا به كنار دريا رسيديم. آن حضرت،قضيب را به دريا زد و. گفت: «اي درياي موج زننده و اطاعت كننده از پروردگار خود! براي ما ظاهر كن آن چه را كه در تو مي باشد.»

پس دريا شكافته شد و درياي ديگر پيدا شد كه سفيدتر از برف و نرمتر از مسك و شيرين تر از عسل بود. من گفتم: «جانم فداي تو

باد اين آب براي كيست؟»

حضرت فرمود: «براي قائم عليه السلام و اصحاب وي مي باشد، بدرستي كه قائم عليه السلام اين آب كه بر روي زمين است را غايب گرداند تا از آن هيچ نيابد، آن گاه به خدا تضرع كنند، پس براي ايشان اين آب را ظاهر گرداند تا از آن بياشامند.»

[صفحه 25]

در اين هنگام به آسمان نگاه كردم، اسباني با زين و لجام و بال مشاهده كردم. عرض كردم: «فداي تو شوم اين اسبان براي كيست؟»

حضرت فرمود: «براي قائم آل محمد صلي الله عليه و اله و اصحابش.»

عرض كردم: «آيا مي شود كه من نيز بر اين اسبان بنشينم؟»

حضرت فرمود: «اگر از ياران او باشي مي نشيني.»

گفتم: «آيا مي توانم از آن آب بياشامم.»

حضرت فرمود: «اگر شيعه ي او باشي مي آشامي.»

سپس بار ديگر، قضيب را به دريا زد و دريا به حال اول خود بازگشت. [34].

[صفحه 26]

خبر غيبي در مورد بخشش شخصي به پسر عمويش

داوود رقي مي گويد: در سال 146 هجري قمري با امام صادق عليه السلام به حج رفتيم. وقتي از يكي از صحراهاي تهامه مي گذشتيم، شتران را خوابانديم. حضرت بانگ زد: «اي داوود! برو، برو!»

هنوز كمي از آن، فاصله نگرفته بودم كه سيلي آمد و همه چيز را برد. باز به او گفت: بين دو نماز مي آيي و منزل مي گيري.»

دوباره فرمود: «اي داوود! روز پنجشنبه، اعمالت بر من عرضه شد و در آن، بخشش ترا به پسر عمويت ديدم و آن عملت مرا خوشحال كرد.»

من پسر عمويي داشتم كه اولاد زيادي داشت و نيازمند بود. وقتي كه به مكه مي آمدم گفتم: «با او صله ي رحم بكنم و چيزي به وي بدهم.» و امام صادق عليه السلام از

آن خبر داد. [35].

[صفحه 27]

خبرهاي غيبي در مورد مرد شامي

يونس بن يعقوب مي گويد:

در موسم حج مردي از اهل شام خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و عرض كرد: «من مردي از شام هستم و علم فقه و فرايض و كلام و ديگر علم ها را خوب مي دانم و آمده ام كه با اصحاب تو مناظره نمايم.»

امام صادق عليه السلام فرمود: «كلام ترا از كلام رسول خدا است يا از نزد خودت مي باشد؟»

مرد شامي گفت: بعضي از من است و بعضي از كلام رسول خدا صلي الله عليه و اله مي باشد.»

حضرت فرمود: «پس تو شريك رسول خدا صلي الله عليه و اله هستي! او گفت: «نه.»

حضرت فرمود: «پس از طرف خداي تعالي به تو وحي رسيده است؟!»

گفت: «نه.»

حضرت فرمود: «پس فرمانبرداري از تو واجب مي باشد چنانچه فرمانبرداري از رسول خدا صلي الله عليه و اله واجب بوده است!» گفت: «نه.»

سپس امام صادق عليه السلام روي به من كرد و فرمود: «اين مرد پيش از آنكه حرف بزند بر عليه خود حجت، مي آورد! ببين كه اگر كسي از اهل كلام در اينجا است، او را صدا بزن تا با اين مرد سخن بگويد.»

من گفتم، «اي فرزند رسول خدا! شما نهي از كلام مي كنيد و شنيده ايم كه مي فرمائيد كه: واي بر اصحاب از كلام!»

حضرت فرمود: «بلي، آنها كساني هستند كه قول ما را بگذارند و هر چه خودشان بخواهند بگويند.»

[صفحه 28]

پس من رفتم و حمران بن اعين و محمد بن نعمان و هشام بن سالم و قيس بن ناصر كه همه از متكلمان بودند و از اصحاب آن حضرت بشمار مي رفتند را حاضر كردم. پس هر يك

با شامي حرف مي زدند و در اين اثنا آن حضرت از شكاف خيمه نگاه مي كرد، شخصي را ديد كه از دور مي آيد، فرمود: «هشام.»

اهل مجلس گمان كردند كه هشام عقيل است كه علاقه و محبت بسياري به آن حضرت داشت ولي چون نزديك شد، ديدند كه هشام بن الحكم بود.

پس او را جاي داد و فرمود: «اين دل و زبان، ياري كننده ي ما مي باشد.» سپس به مرد شامي فرمود: «با اين پسر حرف بزن.»

مرد شامي روي به هشام كرد و گفت: «مي خواهم كه در امامت اين شخص (يعني امام جعفر صادق عليه السلام) با تو حرف بزنم.»

چون هشام اين كلام را شنيد بر خودش بلرزيد و گفت: «آيا خداي تعالي بر اين خلق مهربان تر است يا اين خلق بر خود؟»

مرد شامي گفت: «خدا مهربان تر است.»

هشام گفت: «مهرباني خدا با خلق در اين مذهب چه چيز خواهد بود؟»

مرد شامي گفت: «اين است كه خلق را تكليف كرده و اقامت حجت و دليل نموده است بر آنچه ايشان را به آن تكليف نموده است.»

هشام گفت: «آن حجت و دليل كدام است؟»

مرد شامي گفت: «آن رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم بود كه از جانب خود حق تعالي براي خلق فرستاده شد.» هشام گفت: «بعد از آنكه رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم از دنيا رفت آن دليل، چه مي تواند باشد؟»

مرد شامي گفت: «بعد از او، كتاب خدا و سنت رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم حجت مي باشد.»

[صفحه 29]

هشام گفت: «آيا كتاب و سنت در چيزهائي كه اختلاف در آن واقع بشود به ما

نفع رسانده و رفع اختلاف مي نمايد و موجب اتفاق مي شود؟»

مرد شامي گفت: «بلي.» هشام گفت: «پس چرا ميان ما و تو اختلاف است و تو از شام آمده اي كه با ما بحث كني و گمانت اين است كه رأي تو در دين بس است و حال آنكه اقرار داري به آن كه رأي هركس فرق دارد و يك رأي، دو مختلف را بر يك قول جمع نمي كند.»

چون سخن هشام به اينجا رسيد مرد شامي به فكر فرو رفت و مدت زيادي ساكت شد. امام صادق عليه السلام به او فرمود: «چرا حرف نمي زني؟»

گفت: «اگر بگويم ميان ما و شما اختلافي نيست، دروغ گفته ام و اگر بگويم كتاب و سنت رفع اختلاف مي كند، حال آنكه چنين اختلافي در ميان است، ليكن مثل آنچه كه او گفت را من نيز مي توانم بگويم.»

امام صادق عليه السلام فرمود: «بگو او جوابي مهيا خواهد داشت.»

پس مرد شامي گفت: «خدا به خلق مهربان تر است يا ايشان به خودشان.»

هشام گفت: «حق تعالي.»

شامي گفت: «آيا خدا براي خلق دليلي كه موجب اتفاق آنها باشد و از ايشان رفع اختلاف و حق را از باطل تشخيص دهد قرار داده است يا نه؟»

هشام گفت: «بلي.»

شامي گفت: «آن كدام است؟»

هشام گفت: «در ابتداء شريعت رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم بود و بعد از آن حضرت، افراد ديگري غير از او.»

شامي گفت: «آن غير كدام است كه بجاي رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم مي تواند باشد؟»

[صفحه 30]

هشام گفت: «در اين وقت يا پيش از اين وقت؟»

شامي گفت؟ «در اين وقت!»

هشام اشاره به امام صادق عليه السلام كرد و

گفت: «اين امام كه نشسته است كه ما را خبر مي دهد از آسمان و زمين و از هر چه بپرسي و از هر چه بخواهي به علمي كه به ميراث از پدر و جد او رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم به او رسيده است.»

شامي گفت: «چگونه اين مطلب را بر من ثابت مي كني؟»

هشام گفت: «به اينكه سؤال كني از او هر چه كه خاطرت مي خواهد؟»

شامي گفت: «ديگر عذري نمانده است، بر من است كه بپرسم.»

امام صادق عليه السلام پرسيد: «من زحمت پرسيدن را از تو رفع كنم و به تو خبر مي دهم از راه تو و از سفر تو و از پسر تو.»

سپس فرمود: «تو در فلان روز از خانه بيرون آمدي. و در راه در هر منزل، چنين ديدي و چنان گفتي و فلان چيز را خوردي و فلان موقع، روانه شدي.» و هر يك را كه مي گفت مرد شامي مي گفت: «به خدا قسم راست مي گويي.»

چون اين مراتب را از آن حضرت شنيد، گفت: «همين حالا مسلمان شدم.»

امام صادق عليه السلام فرمود: بگو: حالا به خدا ايمان آوردم. چرا كه اسلام قبل از ايمان است چرا كه مدار نكاح و ميراث و حفظ مال و خون به اسلام است و مدار ثواب و گناه بر ايمان است.»

پس شامي گفت: «راست فرمودي، شهادت مي دهم كه نيست معبودي جز خداوند و شهادت مي دهم به اينكه محمد، فرستاده ي رسول خدا است و به درستي تو وصي انبياء هستي.» [36].

[صفحه 31]

ادب كردن عمر توسط دو مرد سياه و بد هيبت

وليد بن صبيح مي گويد: شبي نزد امام صادق عليه السلام بوديم كه درب خانه زده شد.

حضرت به كنيز خود فرمود: «ببين كيست؟»

كنيز بيرون رفت و بعد آمد و گفت: «عمويتان عبدالله بن علي است.»

حضرت فرمود: «داخل شود.» و به ما هم فرمود كه به اطاق ديگري برويم. ما به اطاق ديگري رفتيم. وقتي كه او وارد شد ما متوجه شديم، او رو به امام صادق عليه السلام نمود و هر چه از دهانش مي آمد به ايشان گفت و رفت.

سپس ما نيز بيرون آمديم. پس حضرت، از همان جايي كه سخنش را قطع كرده بود، دوباره شروع به صحبت نمود.

يكي از ما گفت: «او با شما رفتاري كرد كه گمان نمي كرديم كسي بتواند با شما آنگونه رفتار كند. نزديك بود بيرون بياييم و او را بزنيم.»

حضرت فرمود: «آرام باشيد و ميان كار ما داخل نشويد.»

پاسي از شب كه گذشت باز درب كوبيده شد. حضرت به كنيز خود گفت: «ببين كيست؟» كنيز رفت و برگشت و گفت، «عمويت عبدالله بن علي است.»

امام صادق عليه السلام به ما فرمود: «به جايي كه بوديد برگرديد.»

بعد به او اجازه ي دخول داد. پس عمويش با ناله وارد شد و مي گفت: «اي پسر برادر! مرا ببخش، خداوند ترا ببخشد. از من بگذر، خدا از تو بگذرد.»

فرمود: «خدا ترا ببخشد اي عمو! چه چيزي ترا به اين كار واداشته است؟»

[صفحه 32]

او گفت: «وقتي كه به رختخواب خود رفتم، دو مرد سياه و بد هيبت آمدند و مرا بستند. يكي به ديگري گفت: او را به جانب آتش ببر. او نيز مرا به سوي آتش مي برد كه از مقابل رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم گذشتم.

گفتم: اي رسول خدا!نمي بيني با من چه مي كنند؟ حضرت

رسول صلي الله عليه و اله و سلم فرمود: مگر تو نبودي كه به فرزندم آن چيزها را گفتي؟!گفتم: يا رسول الله!ديگر اين كار را نمي كنم. پس دستور داد مرا رها كردند و هم اكنون، درد بندها را احساس مي كنم.»

امام صادق عليه السلام فرمود: «وصيت بكن.»

گفت: «به چه وصيت بكنم؟ مالي ندارم و عيالمند و مقروض نيز مي باشم.»

حضرت فرمود: «قرض تو به عهده من و خانواده ات نيز با خانواده ي من خواهند بود. پس وصيت كن.»

پس هنوز ما از مدينه خارج نشده بوديم كه او مرد و حضرت قرضش را داد و خرج خانواده اش را نيز تقبل كرد و دختر او را به ازدواج پسر خود در آورد. [37].

[صفحه 33]

زنا كردن فرستاده ي پادشاه هند با كنيز زيبا روي

مي گويند: يكي از پادشاهان هند احوال امام صادق عليه السلام را شنيده بود و محبت آن حضرت در دلش جا كرد و اين محبت روز به روز بيشتر مي شد.

روزي وي كنيزي در نهايت زيبائي و جمال را به همراه تحفه و هدايا و اجناس نفيسي را به عنوان هديه به خدمت امام صادق عليه السلام روانه كرد.

فرستاده ي او با آن اسباب به درب خانه آن حضرت رسيد ولي امام صادق عليه السلام اجازه ي ورود نداد. وي مدتي بر درب خانه منتظر شد ولي باز موفق نشد كه خدمت آن حضرت برسد. پس به بريد بن سليمان التماس نمود و با واسطه ي او توانست خدمت امام صادق عليه السلام برسد.

بعد از سلام، آن مرد گفت: «من از راه دور از پيش پادشاه هند آمده ام و كاغذي سر به مهر دارم و مدتي است كه در درگاه شما سرگردان هستم! آيا اولاد انبياء اينچنين رفتار مي كنند؟!» آن حضرت سر در

پيش افكنده و جوابي نداد، بعد از لحظه اي فرمود: «البته بعد از مدتي خواهي فهميد.»

چون مهر را از كاغذ برداشتند، نوشته بود كه: «به نام خداوند بخشنده و مهربان، به سوي جعفر بن محمد الصادق، طاهر و پاك از هر پليدي و بدي، مي نويسد فلان پادشاه هند كه فلان نام دارد: حق تعالي مي خواهد كه مرا بوسيله ي شما هدايت نمايد، كنيزي كه تا امروز از آن زيباتر و خوبتر نديده بودم را با چيزهاي ديگري از جواهر و حلي و زيور و بوي خوش و ديگر اجناس خدمت شما فرستادم. چون هيچ كس را به جز شما قابل اين كنيز ندانستم هزار نفر از ميان وزراء و علماء و كاتبان و امينان خود كه صلاحيت امانت داشتند را انتخاب نموده و از آن هزار نفر، صد نفر و از آن صد نفر، ده نفر و از آن ده

[صفحه 34]

نفر، يك نفر را كه َ مِيزَاب بْن حُبَاب بود و اعتماد بر ديانت و امانت او داشتم، انتخاب نمودم و هديه خود را به او سپرده و به خدمت شما فرستادم، به اميد آن كه مورد قبول شما بيفتد.»

چون مضمون نامه خوانده شد، امام صادق عليه السلام رو به آن فرستاده كرد و فرمود: «اكنون برگرد اي خائن و هر چه آورده اي ببر كه ما چيزي كه در آن خيانت واقع شده است را قبول نمي كنيم.»

آن شخص شروع به قسم خوردن نمود، آن حضرت فرمود: «اگر آن جامه اي كه تو پوشيده اي بر عليه تو گواهي دهد، مسلمان مي شوي؟!»

او گفت: «مرا از اين كار معاف كنيد.»

حضرت فرمود: «پس هر چه تو كرده اي را براي صاحبت

مي نويسم.»

گفت: «اگر چيزي از من صادر شده باشد آن را بنويس.»

آن حضرت رو به قبله كرد و دعا فرمود كه: «خدايا! اين پوستين را كه اين مرد پوشيده به سخن در آور تا بر آنچه كرده است، گواهي دهد.» و به او دستور داد كه پوستين را در بياورد و در آنجا بگذارد.

آن هندي، پوستين را از تن خود بيرون آورد و آنجا گذاشت. ناگهان آن پوستين به زبان آمد و گفت: «اي پسر رسول خدا! فلان پادشاه، اين مرد را امين ساخت و او را در حفظ آنچه با اوست بسيار سفارش نمود. در راه به منزلي رسيديم، در آنجا باران بود و ما خيس شده بوديم. او خادمي كه نامش بشير بوده و همراه كنيز بود را از بدنبال كاري فرستاد. بعد كنيز را طلبيد. آن راه پر از گل شده بود، كنيز لباسش را بالا گرفت تا جامه اش گل آلوده نشود كه نظر اين خائن بر ساق كنيز افتاد. پس او را پيش خود خواند و با او زنا كرد.»

چون سخن پوستين به اينجا رسيد هندي به خاك افتاد و اعتراف به خطاي

[صفحه 35]

خود نمود. سپس پوستين خود را پوشيد. ناگهان پوستين، حلق او را گرفت و رويش سياه شد و نزديك بود كه بميرد. در اين هنگام امام صادق عليه السلام به آن پوستين دستور داد كه: «او را بگذار كه صاحبش به كشتن او اولي است.» و دستور داد كه هدايا را پس ببرد. منتها با التماس حضار هر چه غير از كنيز بود را نگه داشت و كنيز را به او برگرداند. هندي گفت: «صاحب من عقوبتش بسيار سخت

است! مرا به كشتن مي دهي.»

امام صادق عليه السلام فرمود: «مسلمان شو تا كنيز را به تو ببخشم.»

ولي آن ملعون قبول نكرد و چون برگشت، پادشاه باهوش و فراستي كه داشت فهميد كه او خيانت كرده است. پس آن كنيز را تهديد نمود و كنيز نيز ماجرا را نقل كرد. و پادشاه هر دوي آنها را كشت. بعد خدمت امام صادق عليه السلام نوشت كه: «چون آنچه نفيس بود را پس فرستادي و چيزهايي كه زياد نفيس نبود را قبول فرموديد دانستم كه خيانتي شده است و بر اولاد انبياء اين چيزها مخفي نمي ماند. پس كنيز را تهديد نمودم و او اقرار كرد و قصه ي پوستين را براي من نقل نمود. پس هر دوي آنها را گردن زدم و شهادت مي دهم كه خدا يكي است و به غير از او خدائي نيست و محمد صلي الله عليه و اله و سلم كه جد شما مي باشد رسول خدا است و تو وصي و جانشين رسول خدا هستي و اميدوارم كه انشاءالله تعالي به دنبال اين نامه توفيق رسيدن به خدمتتان را بيابم.»

پس بعد از مدتي اندك او به خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و اسلامش نيكو شد و از دوستان و شيعيان آن حضرت بود و خدمت آن حضرت را به پادشاهي ترجيح داد، تا اينكه از دنيا رفت و به بهشت وارد شد. [38].

[صفحه 36]

كاشتن هسته ي خرما و رشد و ميوه دادن آن در يك لحظه

محمد بن مسلم مي گويد: نزد امام صادق عليه السلام بودم كه معلي بن خنيس با حال گريان، وارد شد، حضرت پرسيد: «چرا گريه مي كني؟!»

او گفت: «دم درب، جماعتي هستند كه خيال مي كنند شما بر آنها هيچ فضل و

برتري نداريد و شما و آنان با هم مساوي هستيد.»

حضرت مدتي سكوت كرد و سپس يك طبق خرما خواست و از ميان آنها يك خرما برداشت و هسته اش را در آورد و آن خرما را خورد.

سپس آن هسته را نيز در زمين كاشت، ناگهان آن هسته در همان لحظه روييد و ميوه آورد.

بعد يكي از آن ميوه ها را دو نيمه كرد و خورد و از ميان آن، ورقه اي در آورد و به معلي داد و فرمود: «بخوان.»

پس معلي شروع به خواندن آن ورقه نمود. در آن نوشته شده بود: «بسم الله الرحمن الرحيم، لا اله الا الله، محمد رسول الله، علي المرتضي، الحسن و الحسين و علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمد بن علي و علي بن محمد و الحسن بن علي و الحجة بن الحسن.» [39].

[صفحه 37]

آوردن خوشه ي انگور و انار سبز در زمستان

داوود رقي مي گويد: خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و بعد از من فرزندش موسي عليه السلام وارد شد، در حالي كه از سرما مي لرزيد.

امام صادق عليه السلام پرسيد: «حالت چگونه است؟»

او گفت: «در كنف حمايت خدا و به مرحمت او خوب است. خوشه ي انگور جرشي [40] و انار سبز مي خواهم.»

من گفتم: «سبحان الله! در اين زمستان!»

امام صادق عليه السلام فرمود: «اي داوود! خدا بر هر چيزي قادر است، داخل باغ برو.»

پس داخل شدم، درختي را ديدم كه هم انگور تك دانه داشت و هم انار سبز.

پس گفتم: «من به باطن و ظاهر شما ايمان آوردم.»

پس آنها را چيدم و خدمت امام موسي كاظم عليه السلام آوردم. آن حضرت خورد و فرمود: «اي داوود!

به خدا سوگند اين باقي مانده ي روزي مريم است كه خداوند براي او از افق اعلي مخصوص گردانيده بود. [41].

[صفحه 38]

ريختن خرما از درخت خشك شده و تبديل شدن اعرابي به سگ

علي بن حمزه مي گويد: در خدمت امام صادق عليه السلام به مكه مي رفتم. در منزلي زير درخت خشكي نشستيم. امام صادق عليه السلام نظري بر آن درخت انداخت و لب مباركش را حركت داد، بعد فرمود: «اي درخت! ما را از آنچه خداي تعالي در تو به جهت روزي بندگانش مقرر ساخته است، بخوران.»

ناگهان ديدم كه آن درخت پر از خرما شد و همينطور خرما از آن درخت مي ريخت، و من خرمائي كه از آن بهتر باشد را نديده بودم. پس ما به خوردن آن خرماها مشغول شديم. در اين هنگام مردي اعرابي كه در آنجا حاضر بود و اين معجزه را مشاهده كرده بود گفت: «اين سحر است.»

امام صادق عليه السلام فرمود: «ما وارث انبياء هستيم و در ميان ما سحر و ساحر و كاهن نبوده است بلكه هر چه مي خواهيم دعا مي كنيم و حق تعالي اجابت مي كند، آيا مي خواهي دعا كنم تا تو مسخ شده و بصورت سگي بشوي و به خانه خود رفته و دم بجنباني و ترا از خانه بيرون كنند.»

اعرابي جاهل گفت: «بلي! مي خواهم كه اينطور دعا كني.»

پس آن حضرت دعا كرد و اعرابي في الفور به صورت سگي شد و بطرف خانه ي خود رفت.

امام صادق عليه السلام به من فرمود: به دنبال او برو و ببين كه چه مي كند.»

من به دنبال او رفتم، ديدم كه او داخل خانه خود شده و دم مي جنبانيد و اهل خانه او را مي راندند تا اينكه

چوبي برداشته و بر او زدند و او را از خانه اش بيرون كردند.

[صفحه 39]

من برگشتم و خدمت امام صادق عليه السلام واقع را بيان كردم كه در اين ما بين آن اعرابي كه به شكل سگي شده بود برگشت و در برابر آن حضرت ايستاد و اشك از چشم مي ريخت و مي ناليد و خود را به خاك مي ماليد.

امام صادق عليه السلام دلش به رحم آمد و دست مبارك را بلند كرد و دعا نمود ناگهان آن اعرابي بصورت اول شد.

آن حضرت به او گفت: «ايمان آورده اي يا نه؟!»

گفت: «آري! آري! هزار هزار بار ايمان آوردم.» [42].

[صفحه 40]

بريدن سر دو ناقه بجاي بريدن سرهاي امام صادق و امام كاظم عليهما السلام

ربيع حاجب مي گويد: روزي منصور مرا طلبيد و گفت: مي بيني كه مردم چه چيزهايي از جعفر بن محمد نقل مي كنند؟! به خدا سوگند كه نسلش را بر مي اندازم.»

پس يكي از امراي خود را طلب كرد و به او گفت: «با هزار نفر به مدينه برو و بي خبر به خانه ي امام جعفر صادق عليه السلام داخل شو و سر او و پسرش موسي را براي من بياور.» چون آن امير داخل مدينه شد، حضرت دستور فرمود تا دو ناقه آوردند و بر در خانه آن حضرت قرار دادند. سپس اولاد خود را جمع كرد و در محراب نشست و مشغول دعا شد. امام موسي كاظم عليه السلام مي فرمايد: من ايستاده بودم كه آن امير با لشكر خود به در خانه ي ما آمد و به سربازان خود دستور داد كه سرهاي آن دو ناقه را بريدند، و سپس برگشت.»

چون آن امير نزد منصور برگشت، گفت: «آنچه فرموده بودي را انجام دادم.» و كيسه را نزد

منصور گذاشت. چون منصور سر كيسه را باز كرد، سرهاي ناقه را ديد، پرسيد: «اينها چيست؟»

گفت، «اي امير! چون من داخل خانه ي امام جعفر صادق عليه السلام شدم، سرم گيج شد و خانه در نظرم تاريك گرديد، دو شخص را ديدم كه در نظرم آمد كه آنها جعفر و پسر او مي باشند، پس دستور دادم كه سر آنها را جدا كردند و آوردم.»

منصور گفت: «آنچه را كه ديدي براي كسي نقل نكن و احدي را بر اين معجزه مطلع نگردان.» و تا او زنده بود من اين قضيه را به كسي نگفتم. [43].

[صفحه 41]

ظاهر شدن حضرت رسول براي دفاع از امام صادق عليه السلام

روزي منصور ملعون در قصر سرخ خود نشست، و هر روز كه در آن قصر شوم مي نشست به آن روز، روز ذبح مي گفتند، زيرا در آنجا نمي نشست مگر براي قتل و سياست. در آن ايام، حضرت صادق عليه السلام را از مدينه طلبيده بود و آن حضرت آنجا بود.

چون شب شد و مقداري از شب گذشت، منصور، ربع را طلب كرد و به او گفت: «قرب و منزلت خود را نزد من مي داني، اين قدر ترا محرم خود گردانيده ام كه ترا بر رازي مطلع مي گردانم كه آنها را از اهل حرم خود پنهان مي دارم.»

ربيع گفت: اينها از وفور رحمت و مهرباني خليفه است، نسبت به من، و من نيز در ارادت به تو و دولت خواهي تو مانند خود كسي را نمي شناسم.»

منصور گفت: «آري چنين است. حال از تو مي خواهم بروي و جعفر بن محمد را در هر حالتي كه ديدي بياوري و نگذاري كه هيئت و حال خود را تغيير بدهد.»

ربيع گفت: «بيرون آمدم و

گفتم: انا لله و انا اليه راجعون، هلاك شدم، زيرا كه اگر او را در اين وقت نزد اين لعين ببرم با اين شدت غضبي كه دارد او را به قتل مي رساند و آخرت از دست من مي رود و اگر از دستورش سرپيچي كنم، مرا به قتل مي رساند و نسل مرا بر مي اندازد و مالهاي مرا مي گيرد. پس ميان دنيا و آخرت مردد شدم، نفسم به دنيا مايل شد و دنيا را بر آخرت اختيار كردم.

محمد پسر ربيع مي گويد: چون پدرم به خانه آمد مرا صدا زد. من از همه ي پسرهاي او سنگدل تر بودم، پس گفت: «نزد جعفر بن محمد رفته و از ديوار

[صفحه 42]

خانه ي او بالا رو و بي خبر به جايگاه او داخل بشو، و بر هر حالتي كه او را ديدي بياور.» پس من آخر آن شب به منزل او رسيدم و نردباني گذاشتم و بي خبر به خانه ي او وارد شدم. ديدم كه آن حضرت پيراهني پوشيده و دستمالي بر كمر بسته و مشغول نماز خواندن است. چون نمازش تمام شد، گفتم: «بيا كه خليفه ترا مي طلبد.»

فرمود: بگذار دعا بخوانم و لباس بپوشم.» گفتم: «نمي گذارم.»

فرمود: «بگذار بروم و غسلي كنم و مهياي مرگ گردم.» گفتم: «اجازه ندارم و نمي گذارم.»

پس آن حضرت كه بيش از هفتاد سال از عمرش گذشته بود را با يك پيراهن و سر و پاي برهنه از خانه بيرون آوردم. چون مقداري راه آمد ضعف بر او غالب شد، من بر او رحم كردم و وي را بر استر خود سوار كردم چون به درب قصر خليفه رسيدم، شنيدم كه منصور

به پدرم مي گفت، «واي بر تو اي ربيع! دير كرد و نيامد.»

پس ربيع بيرون آمد، چون نظرش بر امام صادق عليه السلام افتاد و او را بر اين حال مشاهده كرد به گريه افتاد، زيرا كه ربيع به خدمت آن حضرت ارادت داشت و آن بزرگوار را امام زمان مي دانست، حضرت فرمود: «اي ربيع! مي دانم كه تو به جانب ما ميل داري، اين قدر مهلت ده كه دو ركعت نماز بجاي بياورم و با پروردگار خود مناجات كنم.»

ربيع گفت: «آنچه مي خواهي بكن.» و به نزد آن ملعون برگشت. خليفه از شدت غضب بسيار اصرار مي كرد كه جعفر را زود حاضر كن، پس حضرت دو ركعت نماز خواند و زمان بسياري با خداوند مناجات كرد.

چون فارغ شد، ربيع دست آن حضرت را گرفت و داخل ايوان كرد، پس

[صفحه 43]

آن حضرت در ميان ايوان نيز دعائي خواند. چون امام عصر عليه السلام را به اندرون قصر برد و نظر آن ملعون بر آن حضرت افتاد، از روي خشم و كينه گفت: «اي جعفر! تو ترك نمي كني حسد و دشمني خود را بر فرزندان عباس، و هر چند در خرابي ملك ايشان سعي مي كني فايده نمي بخشد.»

حضرت فرمود: «به خدا سوگند كه اينها كه مي گوئي هيچ يك را نكرده ام، و تو مي داني كه من در زمان بني اميه كه دشمن ترين خلق براي ما و شما بودند و با آن آزارها كه از ايشان به ما و اهل بيت ما رسيد، اين اراده نكردم و از طرف من به ايشان بدي نرسيد، حال با توجه به خويشي نسبتي و مهرباني و الطاف شما نسبت به

ما و خويشان ما چرا اين كارها را انجام بدهم؟!»

پس منصور ساعتي سرش را پايين انداخت، و در آن وقت بر روي نمدي نشسته و بر بالشي تكيه داده بود و در زير خود پيوسته شمشيري مي گذاشت، پس گفت: «دروغ مي گوئي.»

بعد دست در زير تخت كرد و نامه هاي زيادي را بيرون آورد و به نزديك آن حضرت انداخت و گفت: «اين نامه هاي تو است كه به اهل خراسان نوشته اي كه بيعت مرا بشكنند و با تو بيعت كنند.»

حضرت فرمود: «به خدا سوگند كه اينها افترا است، و من اينها را ننوشته ام و چنين اراده اي نكرده ام! من در جواني به اين كارها، عزم نكردم، اكنون كه ضعف پيري به من مستولي شده است چگونه اين اراده را بكنم؟! اگر مي خواهي مرا در ميان لشكر خود قرار بده تا مرگ من برسد، و بدرستي كه مرگ من نزديك شده است.»

هر چند آن امام مظلوم اين سخنان معذرت آميز را مي گفت، غضب آن ملعون بيشتر مي شد، و شمشير را مقداري از غلاف بيرون كشيد.

[صفحه 44]

ربيع مي گويد: چون ديدم كه آن ملعون دست به شمشير دراز كرد بر خود لرزيدم و يقين كردم كه آن حضرت را شهيد خواهد كرد.

پس شمشير را در غلاف كرد و گفت: «شرم نداري كه دراين سن مي خواهي فتنه برپا كني كه خونها ريخته شود؟!»

حضرت فرمود: «نه! به خدا سوگند كه اين نامه ها را من ننوشته ام، و خط و مهر من در اينها نيست، و بر من افتراء بسته اند.»

پس باز آن ملعون، شمشير را به قدر يك ذراع از غلاف كشيد.

در اين مرتبه تصميم گرفتم كه اگر

منصور به من دستور قتل آن حضرت را بدهد شمشير را بگيرم و بر خودش بزنم، هر چند باعث هلاك من و فرزندان من گردد، و توبه كردم از آنچه پيشتر در حق آن حضرت اراده كرده بودم.

پس آن ملعون باز آتش كينه اش مشتعل گرديد و تمام شمشير را از غلاف بيرون كشيد، و آن امام غريب مظلوم نزد آن بدبخت شوم ايستاده بود و عذر مي خواست و آن سنگ دل قبول نمي كرد.

سپس منصور، مقداري سر به زير افكند و سر برداشت و گفت: «راست مي گوئي.»

و به من خطاب كرد كه: «اي ربيع! عطر خوشبوي مخصوص مرا بياور.»

چون آن را آوردم، وي، امام صادق عليه السلام را به نزديك خود طلبيد و بر مسند خود نشاند و از آن عطر خوشبو، محاسن مبارك حضرت را خوشبو گرداند. سپس به من گفت: «بهترين اسبان مرا حاضر كن و جعفر را بر آن سوار كن، و ده هزار درهم به او عطا كن و همراه او تا به منزل او برو و آن حضرت را مخير گردان ميان آنكه با ما باشد با نهايت حرمت و كرامت يا به مدينه ي جد بزرگوار خود برگردد. من شادمان بيرون آمدم و متعجب بودم از آنچه منصور

[صفحه 45]

در اول تصميم داشت و آنچه در آخر عمل كرد. چون به صحن قصر رسيدم گفتم: «اي فرزند رسول خدا! من متعجبم از آنچه او در اول در مورد تو تصميم داشت و آنچه در آخر در حق تو به عمل آورد، و مي دانم كه اين اثر آن دعا بود كه بعد از نماز خواندي، و آن دعاي ديگري كه در

ايوان تلاوت نمودي.»

حضرت فرمود: «بلي: دعاي اول دعاي كرب و شدايد، و دعاي دوم و دعائي بود كه حضرت رسول صلي الله عليه و اله و سلم در روز احزاب خواند.»

سپس فرمود: «اگر خوف اين نبود كه منصور آزرده شود، اين زر را به تو مي دادم، وليكن مزرعه اي كه در مدينه دارم و تو مي خواستي بيش از اين ده هزار درهم از من بخري و من به تو نفروختم، حال آن مزرعه را به تو بخشيدم.»

من گفتم: «اي فرزند رسول خدا! من از شما مي خواهم كه آن دعاها را به من تعليم فرماييد و توقع ديگري ندارم.»

حضرت فرمود: «ما اهل بيت رسالت، عطائي را كه به كسي داديم پس نمي گيريم، و آن دعاها را نيز به تو تعليم مي نمايم.»

چون در خدمت آن حضرت به خانه رفتم، دعاها را خواند و من نوشتم و مدركي براي مزرعه نوشت و به من داد.

من عرض كردم: «اي فرزند رسول خدا! در وقتي كه شما را به نزد آن لعين آوردند، شما مشغول نماز و دعا شديد و آن ملعون، طپش مي كرد و تأكيد در احضار شما مي نمود، ولي هيچ اثر خوف و اضطرابي در شما نبود؟!»

امام صادق عليه السلام فرمود: «كسي كه جلالت و عظمت خداوند ذو الجلال در دل او جلوه گر شده است، ابهت و شوكت مخلوق در نظر او چيزي نمي باشد، كسي كه از خدا مي ترسد، از بندگان ترسي ندارد.»

[صفحه 46]

چون به نزد خليفه برگشتم و خلوت شد، گفتم: «اي امير!ديشب از شما حالتهاي غريبي مشاهده كردم، در اول با آن شدت و غضب، جعفر بن محمد را طلب كردي و

بعد به قدري غضبناك بودي كه تا به حال هرگز چنين غضبي را از تو مشاهده نكرده بودم تا آنكه شمشير را مقداري از غلاف كشيدي، و باز به قدر يك ذراع كشيدي، و بعد از آن شمشير را برهنه كردي، و بعد از آن برگشتي و او را تعظيم و اكرام نمودي، و از عطر مخصوصت كه فرزندان خود را به آن خوشبو نمي كني او را خوشبو كردي و اكرام هاي ديگري نيز نمودي، و مرا مأمور به مشايعت او ساختي! اينها چه بود؟!»

منصور گفت: «اي ربيع! من رازي را از تو پنهان نمي كنم وليكن بايد كه اين سر را پنهان داري كه به فرزندان فاطمه و شيعيان ايشان نرسد كه موجب افزايش مفاخرت ايشان مي شود، بس است براي ما آنچه از مفاخرت ايشان در ميان مردم مشهور شده و در زبان مردم افتاده است.

سپس گفت: «هر كس كه در خانه هست را بيرون كن.»

چون خانه را خلوت كردم و نزد او برگشتم، گفت: «به غير از من و تو و خدا، كسي در اين خانه نيست و اگر يك كلمه از آنچه به تو مي گويم از كسي بشنوم، ترا و فرزندان ترا به قتل مي رسانم و اموال ترا مي گيرم. اي ربيع! در وقتي كه او را طلبيدم، مصمم بودم كه او را به قتل برسانم و بر آنكه از او هيچ عذري را قبول نكنم. بودن او بر من هر چند با شمشير خروج نكند گران تر است از عبدالله بن الحسن كه خروج مي كند، زيرا كه مردم او و پدران او را امام و واجب الاطاعه مي دانند،

و آنها از همه ي خلق، عالمتر و زاهدتر و خوش اخلاق تر هستند. در زمان بني اميه من بر احوال ايشان مطلع بودم.

چون در مرتبه ي اول قصد قتل او را كردم و شمشير را يك مقدار از غلاف

[صفحه 47]

كشيدم، حضرت رسالت صلي الله عليه و اله و سلم براي من متمثل شد و ميان من و او حايل گرديد، دستهايش را گشوده و آستينهاي خود را بر زده بود و رو ترش كرده بود و از روي خشم به سوي من نظر مي كرد و من به آن سبب شمشير را در غلاف برگردانيدم.

چون در مرتبه ي دوم اراده كردم و شمشير را بيشتر از غلاف كشيدم، باز ديدم كه حضرت نزديكتر از دفعه ي اول، نزد من متمثل شد و خشمش زيادتر شده بود، و چنان بر من حمله كرد كه اگر من قصد قتل جعفر مي كردم او قصد قتل مرا مي كرد، به اين سبب شمشير را باز به غلاف بردم.

در مرتبه ي سوم، جرأت كردم و با خود گفتم: «اينها از كارهاي اجنه است و نبايد ترسيد، و تمام شمشير را از غلاف بيرون كشيدم. در اين مرتبه باز ديدم كه حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و اله بر من متمثل شد، و دامن بر زده و آستينها را بالا برده و بسيار بر افروخته شده بود و چنان نزديك من آمد كه نزديك بود كه دست او به من برسد، به اين جهت، از تصميم خود منصرف شدم و او را اكرام و احترام نمودم.

ايشان فرزندان فاطمه عليهاالسلام هستند، و جاهل نمي باشد به حق ايشان مگر كسي كه بهره اي از شريعت نداشته باشد،

زنهار مبادا كسي اين سخنان را از تو بشنود.»

محمد بن ربيع مي گويد: «پدرم اين سخن را به من نقل نكرد مگر بعد زا مردن منصور، و من نقل نكردم مگر بعد از مردن مهدي و موسي و هارون، و كشته شدن محمد امين.» [44].

[صفحه 48]

آمدن اژدهايي خوفناك

مي گويند: روزي منصور دوانقي حضرت امام جعفر صادق عليه السلام را طلبيد تا آن حضرت را به قتل برساند، پس دستور داد كه شمشيري را حاضر كردند. سپس به ربيع، حاجب خود گفت كه: «چون او حاضر شد و مشغول سخن گفتن شديم و من يك دست را بر دست ديگرم زدم، او را بكش.»

چون ربيع امام صادق عليه السلام را آورد و نظر منصور بر او افتاد، گفت: «مرحبا خوش آمدي اي ابو عبدالله، براي اين شما را طلبيديم كه قرض شما را ادا كنيم و حوائج شما را بر آوريم.» و عذر خواهي بسيار كرد و آن حضرت را روانه كرد. ربيع به منصور گفت: «چه چيزي، خشم عظيم ترا به خوشنودي مبدل كرد؟!»

منصور گفت: «اي ربيع! چون او داخل خانه ي من شد، اژدهاي عظيمي را ديدم كه نزديك من آمد و دندانش بر من سائيد و به زبان فصيح گفت: «اگر اندك آسيبي به امام زمان برساني، گوشتهاي ترا از استخوانهايت جدا مي كنم.» و من از ترس آن اژدها چنين كردم. [45].

در داستان ديگري كه شبيه به قضيه ي قبلي است محمد بن عبدالله اسكندري مي گويد: من از نديمان منصور دوانقي و محرم اسرار او بودم. روزي به نزد او رفتم و او را بسيار مغموم و ناراحت يافتم. وي آه مي كشيد و اندوهناك بود، گفتم:

«اي امير! سبب تفكر و اندوه شما چيست؟»

گفت: «صد نفر از اولاد فاطمه را هلاك كردم ولي سيد و بزرگ ايشان مانده است و در مورد او چاره اي نمي توانم بكنم.»

[صفحه 49]

گفتم: «او كيست؟» گفت: «او جعفر بن محمد الصادق است.»

گفتم: «اي امير! او مردي است كه بسيار عبادت خداوند را مي كند و اشتغال او به قرب و محبت خدا، وي را از طلب ملك و خلافت غافل گردانده است.» گفت: «مي دانم كه تو اعتقاد به امامت او داري، و بزرگي او را مي دانم و ليكن ملك و پادشاهي، عقيم است و من، سوگند ياد كرده ام كه پيش از آنكه شب اين روز بيايد، خود را از اندوه او فارغ بنمايم.»

چون اين سخن را از او شنيدم، زمين بر من تنگ شد و بسيار غمگين شدم. سپس منصور، جلادي را طلب كرد و به او گفت: «چون ابوعبدالله صادق را طلبيدم و با او مشغول سخن گفتن شدم و كلاه خود را از سر برداشته و بر زمين گذاشتم، گردن او را بزن، و اين علامت ميان من و تو است.»

پس در همان ساعت، كسي را فرستاد و امام صادق عليه السلام را طلب كرد. چون حضرت داخل قصر آن ملعون شد، ديدم كه قصر به حركت در آمد مانند كشتي اي كه در ميان درياي مواج مضطرب باشد. منصور بر خواست و با سر و پاي برهنه به استقبال آن حضرت دويد. بندهاي بدن منصور مي لرزيد و دندانهايش بر هم مي خورد، و ساعتي سرخ و ساعتي زرد مي شد، و آن حضرت را بسيار اعزاز و اكرام مي كرد. آن حضرت را بر

روي تخت خود نشايد و دو زانو در خدمت او نشست مانند بنده اي كه در خدمت آقاي خود مي نشيند. بعد گفت: «اي رسول خدا! به چه سبب در اين وقت تشريف آوردي؟»

حضرت فرمود: «براي اطاعت خدا و رسول و فرمانبرداري تو آمده ام.»

گفت: «من شما را نطلبيده ام و اشتباهي شده است، اكنون كه تشريف آورده اي هر خواسته اي كه داري بخواه.»

[صفحه 50]

امام صادق عليه السلام فرمود: «خواسته ي من اين است بي ضرورت مرا طلب نكني.» منصور گفت: «باشد.»

سپس حضرت برخاست و بيرون آمد، و من خدا را بسيار حمد كردم كه آسيبي از آن ملعون به آن امام مبين نرسيد. بعد از آنكه امام صادق عليه السلام بيرون رفت،منصور لحاف طلبيد و خوابيد و تا نصف شب بيدار نشد. چون بيدار شد و ديد كه من بر بالين او نشسته ام، گفت: «بيرون نرو تا من نمازهاي خود را قضا كنم و قصه اي را براي تو نقل كنم.» چون از نماز فارغ شد گفت: «چون امام صادق عليه السلام را براي كشتن طلبيدم و آن حضرت داخل قصر من شد، ديدم كه اژدهاي عظيمي پيدا شد و دهان خود را گشود، و كام بالاي خود را بالاي قصر، و كام پائين خود را در زير قصر من گذاشت، دم خود را بر دور قصر من گرداند و به زبان عربي فصيح به من گفت: «اگر نسبت به امام صادق عليه السلام بدي اراده كني ترا و خانه ي تو فرو مي برم.» به اين سبب، عقل من پريشان شد و بدن من به لرزه در آمد به حدي كه دندانهاي من بر هم مي خورد.

من گفتم: «اين چيزها از آن حضرت عجيب

نيست، زيرا كه نزد او اسمها و دعاهايي است كه اگر آنها را بر شب بخواند روز مي شود، و اگر بر روز بخواند شب مي شود، و اگر بر موج درياها بخواند ساكن مي شود.»

سپس از او رخصت طلبيدم كه به زيارت امام صادق عليه السلام بروم، پس اجازه داد و من رفتم. چون به خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم به آن حضرت التماس كردم كه آن دعا را كه در وقت داخل به مجلس منصور خواند را به من تعليم نمايد. آن حضرت قبول كرد و آن دعا را به من ياد داد. [46].

[صفحه 51]

ذليل شدن شير وحشي

ابو حازم عبدالغفار بن حسن مي گويد: ابراهيم بن ادهم به كوفه وارد و من با او بودم و اين در ايام، حكومت منصور بود و اتفاقا در آن ايام حضرت جعفر بن محمد علوي وارد كوفه شد و چون براي رجوع به مدينه از كوفه خارج شد، علماء و اهل فضل كوفه آن حضرت را مشايعت كردند، و از جمله كساني كه به مشايعت آن حضرت آمده بودند سفيان ثوري و ابراهيم ادهم بود و آن اشخاص كه به مشايعت آمده بودند جلوتر از آن حضرت مي رفتند كه ناگهان به شيري برخورد كردند كه در سر راه بود. ابراهيم ادهم به آن جماعت گفت: «بايستيد تا جعفر بن محمد عليه السلام بيايد و ببينيم با اين شير چه مي كند.»

پس حضرت صادق عليه السلام تشريف آورد، بطرف آن شير رفت تا به او رسيد، گوش او را گرفت و او را از راه دور كرد. آنگاه رو به آن جماعت كرد و فرمود: «آگاه باشيد! اگر مردم خدا را

اطاعت مي كردند هر آينه بارهاي خود را بر روي شير قرار مي دادند.» [47].

[صفحه 52]

استغاثه ي بزغاله و دُرَّاج

دُرَّاج نام پرنده اي است

جابر مي گويد: در خدمت امام صادق عليه السلام بودم، پس با آن حضرت بيرون شديم، در راه ديديم كه مردي بزغاله اي را خوابانده است كه ذبح كند.

آن بزغاله چون امام صادق عليه السلام را ديد صيحه اي كشيد.

حضرت به آن فرمود: «قيمت اين بزغاله چند است؟»

او گفت: «چهار درهم.»

حضرت از كيسه خود چهار درهم بيرون آورد و به او داد و فرمود: «بزغاله را به حال خودش رها كن.»

پس گذشتيم، ناگاه بر خورديم به شاهيني كه عقب دُرَّاجي را گرفته تا آن را صيد كند. آن دراج صيحه كشيد. امام صادق عليه السلام با آستين خود به آن شاهين اشاره كرد و آن شاهين از صيد دراج گذشت و برگشت.

من گفتم: «من از شما امر عجيبي ديدم.»

حضرت فرمود: بلي! همانا آن بزغاله كه آن شخص او را خوابانده بود تا ذبح كند چون نظرش به من افتاد گفت: طلب مي كنم از خدا و از شما اهل بيت كه مرا از كشتن رهائي دهيد، و دراج نيز همين را گفت، و اگر شيعيان استقامت داشتند هر آينه به شما زبان حيوانات را مي شنوانديم.» [48].

[صفحه 53]

به سخن آمدن گوشت تذكيه نشده

سعد اسكاف مي گويد: روزي همراه امام صادق عليه السلام بودم كه مردي از اهالي جبل، وارد شد، و هدايايي نيز با خود آورده بود، كه در ميان آنها كيسه اي پر از گوشت خشك، همراه با سبزي خشك بود. حضرت آن را بيرون آورد و فرمود: «اينها را بگير و به سگها بده.»

آن مرد گفت: «چرا؟» حضرت فرمود: «چون تذكيه نشده است.»

آن مرد گفت: «آن را از مرد مسلماني خريده ام كه مي گفت تذكيه شده است.»

امام صادق عليه السلام گوشتها را

به كيسه برگرداند و چيزهايي گفت كه نفهميديم. بعد به آن مرد گفت: «برخيز و آن را به اين اطاق ببر و در گوشه اي قرار بده.» آن مرد نيز چنان نمود. ناگهان گوشت به سخن در آمد و گفت «اي ابوعبدالله! امام و فرزندان انبياء مانند مرا نمي خوردند چون من تذكيه نشده ام.»

پس آن مرد، كيسه را برداشت و از اطاق بيرون آمد. آنگاه حضرت پرسيد:

«آن گوشت چه مي گفت؟» او گفت: «آنچه كه شما خبر داده بوديد را بيان كرد و گفت كه تذكيه نشده ام.»

حضرت فرمود: «اي ابوهارون! آيا نمي داني آنچه را كه مردم نمي دانند ما عالم به آن هستيم؟» گفتم: «بلي.»

پس آن مرد گوشت را برداشت و جلو سنگ انداخت: [49].

[صفحه 54]

زنده كردن پرندگان كشته شده

يونس بن ظبيان مي گويد: با جمعي كثيري در خدمت امام صادق عليه السلام بودم.كسي پرسيد: «اي فرزند رسول خدا! پرندگاني كه حق تعالي در قرآن مجيد ياد نموده و به ابراهيم خطاب فرموده كه «خدا اربعة من الطير فصرهن اليك ثم اجعل علي كل جبل منهن جزء» [50] (يعني: خداوند فرمود چهار پرنده را بگير و گوشت آنها را با هم در آميز، سپس هر قسمتي را بر سر كوهي بگذار.) آيا آن پرنده ها از يك جنس بودند يا مختلف بودند؟!» امام صادق عليه السلام فرمود: «مي خواهيد به شما مثل آن را نشان بدهم؟» ما همه گفتيم: «بلي اي فرزند رسول خدا.»

پس ايشان چهار پرنده را طلبيد كه عبارت بودند از: طاووس، باز و كبوتر و كلاغ، و آنها را ذبح فرمود و سرهاي آن پرنده ها را نزد خود گذاشت.

به دستور آن حضرت استخوان و پر و گوشت آن پرندگان درهم كوفته شد

و بعد آنها به چهار بخش تقسيم شده در چهار گوشه ي خانه گذاشته شد.

سپس امام صادق عليه السلام اول طاووس را صدا زد، ناگهان ديدم كه از آن چهار بخش، ذره ذره جدا مي شد و بهم مي پيوست تا طاووس كاملي ساخته شد و سرش نيز به بدنش پيوست. بعد از آن، كلاغ را صدا زد، باز از هر بخشي، ذره ذره به يكديگر پيوستند تا يك كلاغ كامل شده و سر به بدن ملحق گشت.

آن دو پرنده ي ديگر را نيز به همين طريق صدا زد و اجزاء آنها بهم پيوست تا آن چهار پرنده، زنده و متحرك گرديدند. [51].

[صفحه 55]

زنده كردن گاو مرده براي زن فقير

مفضل بن عمر مي گويد: در مكه به همراه امام صادق عليه السلام مي رفتيم. زني را ديديم كه در مقابل او گاو مرده اي بود و آن زن و بچه هايش مي گريستند.

امام صادق عليه السلام به آنها فرمود: «قضيه ي شما چيست؟»

آن زن گفت: «من و كودكانم روزي خود را از اين گاو، بدست مي آورديم ولي حالا مرده است و من متحير مانده ام كه چه بكنم.»

حضرت فرمود: «دوست داري كه حق تعالي، گاو را زنده بكند.»

آن زن كه امام صادق عليه السلام را نمي شناخت، گفت: «اي مرد! ما را مسخره مي كني؟»

حضرت فرمود: «چنين نيست! من قصد تمسخر نداشتم.»

سپس دعائي خواند و پاي مبارك خود را به گاو زد و به او صيحه اي زد، پس ناگهان آن گاو زنده شد و با شتاب برخاست.

آن زن گفت: «به پروردگار كعبه، اين عيسي عليه السلام است.»

پس امام صادق عليه السلام خود را در ميان مردم داخل كرد كه شناخته نشود. [52].

[صفحه 56]

تبديل شدن عكسهاي حيوانات به حيوانات واقعي

مي گويند: منصور دوانقي چند نفر فرستاد و هفتاد مرد از ساحران بابل را خواست. چون حاضر شدند به آنها گفت: «شما سحر را از عهد موسي عليه السلام از پدران خود به ميراث يافته ايد.

ابوعبدالله جعفر بن محمد نيز مثل شما ساحر و كاهن مي باشد، حال شما بر عليه او سحري بكنيد كه اگر موفق شويد، جايزه هاي بزرگي را به شما اعطاء مي نمايم. پس ايشان برخاستند و در مجلس منصور هفتاد صورت از صورتهاي شير را ساختند و هر يكي از آنها بر ساخته ي خود نشست تا با ورود امام صادق عليه السلام سحر خود را آغاز كنند. منصور نيز در تخت خود نشسته و تاج بر سر نهاده بود. سپس

به حاجب خود گفت: «كسي را نزد ابي عبدالله بفرست و او را در اين ساعت حاضر كن.

چون امام صادق عليه السلام آمد به آن صاحبان سر نگاه كرد و از آنچه كه آنها ساخته بودند ناراحت و خشمگين گرديد. پس فرمود: «واي بر شما! مرا مي شناسيد؟ من آن حجت خدا هستم كه سحر پدران شما را در عهد موسي بن عمران باطل گرداند.»

سپس با صداي بلند، گفت: «اي صورتهاي شير! به فرمان خدا هر يك از شما، صاحبان خود را بگيريد.»

پس ناگهان آن صورتهاي شير، به شيري واقعي تبديل شده و هر كدامشان صاحب خود را گرفت و خورد.

منصور از ديدن اين صحنه بيهوش شد از تخت افتاد. چون به هوش آمد گفت: «اي اباعبدالله! ترا به خدا قسم مي دهم كه بر من رحم كني و مرا مورد

[صفحه 57]

عفو خويش قرار بدهي، من توبه مي كنم كه ديگر هرگز اين چنين كاري را نكنم.»

امام صادق عليه السلام فرمود: «عفو كردم.»

منصور گفت: «اي سيد و مولاي من! به صورتها بگو تا آن مردها را باز گردانند.»

حضرت فرمود: «هرگز، اگر عصاي موسي، سحره ي فرعون را بازگرداند صورتها نيز اين ساحران را باز مي گردانند.» [53].

تبديل كردن كليد به شير وحشي

ابو صامت حلاوني مي گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: «چيزي به من عطا كن كه شك را از قلبم بزدايد.»

امام صادق عليه السلام فرمود: «كليد را از جيبت بيرون بياور و به من بده.»

من كليد را بيرون آوردم و به آن حضرت دادم.

ناگهان ديدم آن كليد به صورت شيري در آمد و من ترسيدم.

حضرت فرمود: «نترس و آن را بگير.»

وقتي آن را گرفتم، به حال اولش بازگشت.» [54].

[صفحه 58]

زنده شدن برادر مرده و گواهي به امامت امام صادق عليه السلام

جد محمد بن راشد مي گويد: خواستم كه نزد امام جعفر صادق عليه السلام بروم و درباره ي مسأله اي از ايشان سؤال كنم. گفتند: «سيد حميري شاعر مرده و حضرت براي تشيع جنازه ي او رفته است.»

پس به قبرستان رفته و خدمت ايشان رسيدم و سؤال خود را كردم و آن حضرت پاسخ مرا گفتند. وقتي كه مي خواستم بروم، امام عليه السلام لباس مرا گرفت و نگهداشت و فرمود: «شما جوانها علم را ترك كرديد.»

گفتم: «آيا تو امام زمان هستي؟» فرمود: «بلي.»

گفتم: «دليل و نشانه ي آن چيست؟» فرمود: «از هر چه مي خواهي بخواه ان شاءالله برآورده مي كنم.»

گفتم: «من برادري داشتم كه مرد و او را در اين قبرستان دفن كردم، به اذن خدا وي را براي من زنده كن.» حضرت فرمود: «تو اهل اين كار نيستي ولي برادرت مؤمن بود و اسمش نزد ما احمد است.»

پس نزديك قبر او شد و دعا كرد. ناگهان قبر شكافته شد و برادرم از آن بيرون آمد و رو به من كرد و گفت: «اي برادر! از او (امام صادق عليه السلام) پيروي كن و جدا نشو.» سپس به قبرش بازگشت. [55].

[صفحه 59]

دستور امام صادق عليه السلام براي زنده كردن مرده

مي گويند: زني نزد امام صادق عليه السلام آمد و گفت: «پدرم وفات يافت.» و بسيار ناراحت و غمگين بود. امام صادق عليه السلام فرمود: «مرده باشد! اما تو برخيز و به خانه برو و غسل كن و دو ركعت نماز بجاي بياور. بعد از آن بگو: «يا من وهبت لي و لم يك شيئا جدد لي هبة. يعني «اي كسي كه به من عطا نمودي در حالي كه هيچ چيزي نداشتم! دوباره عطايت را بر من تجديد كن.»

پس او را حركت

بده و به كسي هم چيزي نگو.

زن به خانه رفت و به فرموده ي امام صادق عليه السلام عمل كرد و در همان حال مرده به فرمان الهي زنده شد. [56].

[صفحه 60]

زنده كردن محمد بن حنفيه عليه السلام

ابوهاشم اسماعيل بن محمد حميري مي گويد: خدمت امام صادق عليه السلام شرفياب شدم و عرض كردم: «اي فرزند رسول خدا! شما درباره ي من فرموده ايد كه من بر چيزي نيستم، و حال آنكه من عمرم را در محبت شما فاني كردم و مردم را به جهت شما هجو كردم.»

حضرت فرمود: «آيا تو در حق محمد بن حنفيه قدس سره نگفته اي كه:

حتي متي والي و كم المدي يابن الوصي و انت حي ترزق تاوي برضوي لا تزال و لا تري و بنا اليك من الصبابة اولق (يعني: تا كي و تا چه مدت اي پسر وصي پيغمبر صلي الله عليه و اله و سلم زنده باشي و روزي بخوري و در كوره رضوي اقامت طولاني داشته باشي و پيوسته در آنجا باشي و ديده نشوي و حال آنكه از ذوق و عشق تو ديوانه هستيم)

آيا تو قائل نشده اي كه محمد بن حنفيه، قائم است در شعب رضوي و شيري از طرف راست و شيري در طرف چپش است و صبح و شام روزيش مي رسد؟!

واي بر تو! رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم و علي و حسن و حسين عليهم السلام بهتر از محمد بن حنفيه بودند و مرگ را چشيدند.

من گفتم: «آيا براي اين دليلي هست؟»

حضرت فرمود: «بلي! بدرستي كه پدرم به من خبر داد كه او بر جنازه ي محمد نماز خواند و در دفنش حاضر بود. من به تو آيتي را نشان مي

دهم.»

سپس امام صادق عليه السلام دست مرا گرفت و به سوي قبري برد و دست خود را بر آن زد و دعائي خواند.

[صفحه 61]

در همان حال قبري شكافته شد و مردي كه موهاي سر و ريشش، سفيد بود از قبر بيرون آمد و خاك از سر و صورتش مي ريخت.

او به من گفت: «اي ابوهاشم! مرا مي شناسي؟!» من گفتم: «نه.»

گفت: «من محمد بن حنفيه هستم، همانا امام بعد از حسين عليه السلام، علي بن الحسين عليه السلام است و بعد از او ايشان است.» و به امام صادق عليه السلام اشاره كرد. سپس داخل قبر شد و قبر بهم آمد. [57].

[صفحه 62]

ديدار با امام باقر عليه السلام در بعد از شهادت آن حضرت

مي گويند: روزي امام صادق عليه السلام به همراه فرزند بزرگوارش امام كاظم عليه السلام سواره به طرف عريض مي رفتند. در اثناي راه، مردي پيدا شد كه موي سر و ريش سفيد شده بود. امام صادق عليه السلام پياده شد و ميان دو چشم و دستش را بوسيد و گفت: فداي تو شوم.» و مشغول صحبت با او گرديد.

بعد، آن پير رفت و امام صادق عليه السلام سوار مركب خويش گرديد. امام كاظم عليه السلام از ايشان پرسيد: «آنچه با اين مرد انجام داديد نسبت به هيچ كسي نكرده ايد!» امام صادق عليه السلام فرمود: «او پدرم امام محمد باقر عليه السلام بود.» [58].

[صفحه 63]

زنده شدن زن جوان

داوود رقي مي گويد: نزد امام صادق عليه السلام بودم كه جواني وارد شد و گريه مي كرد. او گفت: «نذر كردم كه با همسرم به حج بروم ولي هنگامي كه به مدينه وارد شدم، همسرم مرد.» حضرت فرمود: «برو، او نمرده است.»

جوان گفت: «او مرد و من رويش را كشيدم.»

حضرت فرمود: «او زنده است.»

جوان رفت و خندان برگشت و گفت: «بر او كه وارد شدم، ديدم نشسته است.»

حضرت فرمود: «اي داوود! آيا ايمان نياوردي؟»

گفتم: «چرا ولي مي خواهم قلبم آرام بگيرد.»

ذيحجه كه رسيد، امام صادق عليه السلام به من فرمود: «اي داوود! مشتاق زيارت خانه ي پروردگار شده ام.» گفتم: «سرور من! فردا عرفات است.»

حضرت فرمود: «وقتي نماز عشاء را خواندي، شترم را افسار بزن و بياور.»

من هم دستور ايشان را اجرا كردم. پس با حضرت روانه خانه ي خدا شديم. در وقت طلوع آفتاب در خانه ي خدا بوديم كه آن جوان با همسرش از مقابل ما گذشتند. آن زن اشاره به امام صادق عليه السلام كرد و به شوهرش گفت: «اين شخصي

بود كه درباره زندگي من نزد خداوند شفاعت كرد.» [59].

[صفحه 64]

گفتگو با ملك الموت براي مهلت دادن به زن شيعه

عبدي كوفي مي گويد: زنم به من گفت: «از ملازمت امام صادق عليه السلام محروم شده ام، اگر به حج مي رفتم و به خدمت آن حضرت مي رسيدم، سعادت عظيمي بود.»

به او گفتم: «به خدا قسم كه در دست من هيچ مالي نمي باشد.»

گفت: «من مقداري زيور آلات و رخت زيادي دارم، آنها را ببر و بفروش.»

پس من آنها را فروختم و اسباب سفر را مهيا كردم و حركت كرديم. چون به مدينه رسيديم او بيمار شد و روزي كه داخل مدينه شديم به مردن نزديك شده بود. من خانه اي گرفتم و زنم را به آن حال گذاشته و به خدمت امام صادق عليه السلام رفتم. چون سلام كردم از حال او پرسيد.

گفتم: «او در حال احتضار بود كه من به خدمت شما آمدم و شايد كه الان مرده باشد.»

امام صادق عليه السلام تأملي نموده و فرمود «آيا بخاطر اين موضوع ناراحت هستي؟» گفتم: «بلي اي فرزند رسول خدا.»

حضرت فرمود: «ناراحت نباش! حق تعالي او را شفا داد.»

پس به خانه برگشتم و ديدم كه صحيح و سالم نشسته است. به او گفتم: «بر تو چه گذشت؟»

او گفت: «وقتي كه تو رفتي من وقت مرگم شده بود، كه ناگهان شخصي آمد و از من پرسيد: «حالت چگونه است؟»

[صفحه 65]

گفتم: «اينك ملك الموت به قبض روح من آمده است.»

گفت: «يا ملك الموت!»

ملك الموت در جواب او گفت: «لبيك اي امام من!»

او فرمود: «مگر حق تعالي به تو امر نكرده است كه فرمانبردار ما باشي؟»

ملك الموت گفت: «بلي! چنين است.»

فرمود: «پس من به تو امر مي نمايم كه بيست سال ديگر

به او مهلت بدهي.»

ملك الموت گفت: «شنيدم و اطاعت كننده ام.»

بعد هر دو از نزد من بيرون رفتند و آن شخص دو جامه و عمامه اي با مشخصات چنين و چنان پوشيده بود.»

و نشانه هاي امام صادق عليه السلام را در آن موقعي كه من در خدمت آن حضرت بودم را بيان كرد. پس ماجراي خود را با امام صادق عليه السلام و صحبتهاي آن حضرت را به او گفتم و معلوم شد كه آن لحظه اي كه حضرت تأمل كرد و بعدش فرمود كه خداي تعالي او را شفا داد، مشغول صحبت با ملك الموت بوده است. [60].

[صفحه 66]

فرستادن حضرت خضر عليه السلام با قطعه اي از درخت طوبي

مي گويند: دو برادر به قصد رفتن به مزار از كوفه بيرون رفتند. در بين راه يكي از آن دو نفر دچار تشنگي سختي شد به حدي كه تاب نياورد و از مركبش افتاد. برادر ديگر از حال او سرگشته و متحير شده بود. پس نمازي بجاي آورد و بعد خداوند متعال و محمد صلي الله عليه و اله و سلم و اميرالمؤمنين عليه السلام و ائمه عليهم السلام را يك به يك صدا زد تا اينكه رسيد به امام زمانش امام جعفر صادق عليه السلام.

پس پيوسته آن حضرت را مي خوانده و از آن جناب، پناه مي خواست كه ناگاه ديد مردي بالاي سرش ايستاده است و مي گويد: «اي مرد! قصه ي تو چيست؟»

پس شرح حالش را براي او نقل كرد. آن مرد قطعه ي چوبي به او داد و گفت: «اين چوپ را مابين لبهاي برادرت بگذار.»

چون آن چوب را مابين لبهاي او گذاشت برادرش به هوش آمده و چشمهاي خود را گشود. سپس برخاست و نشست و تشنگيش رفت.

پس به زيارت رفتند و

چون به كوفه برگشتند، آن برادري كه دعا مي كرده است به مدينه مشرف شد پس خدمت امام جعفر صادق عليه السلام رسيد.

حضرت فرمود: «حال برادرت چگونه است و آن چوب كجاست؟»

عرض كرد: «اي آقاي من! چون برادرم را به آن حال ديدم، غصه و غم مرا فراگرفت پس چون حق تعالي روحش را به او برگرداند از شدت خوشحالي ديگر به آن چوب توجه اي نكردم و از آن غفلت كرده و فراموشش نمودم.»

امام صادق عليه السلام فرمود: «همان ساعت كه در غم و اندوه برادر خود بودي،

[صفحه 67]

برادر من خضر عليه السلام نزد من آمد، پس به واسطه ي او براي تو قطعه اي از چوب درخت طوبي را فرستادم.»

پس امام صادق عليه السلام به خادم خود رو كرد و فرمود، «آن سبد را بياور.»

چون سبد را آورد، حضرت آن را گشود و از آن قطعه چوبي را بيرون آورد كه دقيقا همان چوبي بود كه در بيابان آن مرد به آنها داده بود. پس آن را شناخت. آنگاه حضرت صادق عليه السلام آن چوب را در جاي خودش قرار داد. [61].

[صفحه 68]

بردن شخصي به عراق در يك لحظه

مي گويند: روزي معلي بن خنيس در حالي كه بسيار ناراحت و غمگين بود خدمت امام صادق عليه السلام رسيد. امام صادق عليه السلام به او فرمود: «اي معلي! چرا ناراحت هستي؟!» معلي بن خنيس گفت: «شنيده ام كه در عراق وبا است و به خاطر اهل و عيال خود اندوهناك مي باشم.» حضرت فرمود: «مي خواهي ايشان را ببيني؟» او گفت: «بلي.» حضرت فرمود: «نزديك بيا.» پس دست مبارك خود را بر چشم و روي او كشيد و از او پرسيد: «اكنون كجا هستي؟!»

او گفت: «خود را در خانه ي خود مي بينم

و اين زن من است و اينها فرزندان من مي باشند.» معلي مي گويد: «من از خانه بيرون آمدم در حالي كه ايشان را سير ديده و با زن خود مقاربت كردم.» بعد امام صادق عليه السلام او را طلبيد و دست بر روي او ماليد و فرمود: «خود را در كجا مي بيني؟!» گفت: «با شما در مدينه و اين منزل شما است.» حضرت فرمود: اي معلي! اسرار ما را نقل نكنيد كه خود را اسير مردم كنيد. اي معلي! هر كس كه احاديث صعب و سخت ما را كتمان كند خدا نوري از ميان دو چشم او ساطع مي گرداند و او را در ميان مردم عزيز مي كند و هر كه افشا كند، نميرد مگر آن كه درد حربه و سلاح به او برسد و يا در زنجير و بند بميرد.اي معلي! تو كشته خواهي شد! براي مرگ آماده باش.»

پس چند وقت بعد معلي بن خنيس را به دار كشيدند، امام صادق عليه السلام فرمود: «من معلي را به امري فرمان دادم ولي او مخالف دستورم عمل كرد و خود را به كشتن داد.» [62].

[صفحه 69]

يك سخن كه به پنج زبان مختلف فهميده شد

ابان بن تغلب مي گويد: صبح زود از خانه خودم در مدينه بيرون آمدم و به قصد ديدار امام صادق عليه السلام به سوي خانه ي آن حضرت روانه شدم.

وقتي به درب خانه ي ايشان رسيدم، عده اي بيرون آمدند كه خوش لباس تر و خوش سيماتر از آنها نديده بودم. آنها خيلي با وقار و با طمأنينه بودند، كأنه پرنده اي بر سر آنها بود.

سپس با عده اي خدمت امام صادق عليه السلام رسيديم. امام عليه السلام براي ما حديث گفت. از خانه كه بيرون آمديم

پنج نفر با زبانهاي مختلف از عربي، فارسي، نبطي، حبشي و صقلبي آن حديث را فهميدند، لذا به يكديگر گفتيم: «اين چگونه حديثي بود كه همه ي ما آن را به زبان خود فهميديم؟»

كسي كه زبانش عربي بود گفت: «آن حضرت با من عربي، سخن گفت.»

شخص فارس گفت: «من فارسي فهميدم.»

حبشي گفت: «آن حضرت به زبان حبشي، سخن فرمود.»

صَقْلَبِي گفت: «او فقط به زبان صَقْلَبِي سخن گفت.»

پس برگشتيم و جريان را براي حضرت بيان كرديم حضرت فرمود: «سخن يكي بود، ولي با زبانهاي خودتان براي شما تفسير گرديد.» [63].

[صفحه 70]

داخل شدن به تنور پر از آتش

مأمون رقي مي گويد: «در خدمت آقايم حضرت صادق عليه السلام بودم كه سهل بن حسن خراساني وارد شد و بر آن حضرت سلام كرد و نشست. سپس گفت: «اي فرزند رسول خدا! از براي شما رأفت و رحمت است، و شما اهل بيت عليهم السلام، امام هستيد، حال چه چيز مانع است كه شما به حق خود برسي در حالي كه صد هزار شيعه داري كه حاضر هستند كه برايت شمشير بزنند.»

امام صادق عليه السلام فرمود: «بنشين اي خراساني! خداوند حقت را مراعات كند؟» سپس حضرت رو به كنيزي كرد و فرمود: «تنور را گرم كن.»

پس آن كنيز تنور را گرم كرد كه مانند آتش، سرخ شد و بالاي آن سفيد گرديد. آنگاه فرمود: «اي خراساني! برخيز و در تنور بنشين.»

مرد خراساني عرض كرد: «اي آقاي من!اي فرزند رسول خدا! مرا به آتش عذاب نكن و از من بگذر كه خدا از تو بگذرد.»

حضرت فرمود: «از تو گذشتم.»

پس در اين حال بوديم كه هارون مكي وارد شد در حالي كه نعلينش را با انگشت سبابه اش گرفته بود. حضرت

به او فرمود: «نعلين را از دستت بينداز و در تنور بنشين.»

هارون كفش را از دست خود انداخت و در تنور پر از آتش نشست. سپس امام صادق عليه السلام به آن مرد خراساني رو كرد و شروع كرد با او حديث خراسان را گفتن مانند كسي كه آن را مشاهده مي كند. سپس فرمود: «برخيز اي خراساني و به داخل تنور نظر كن.»

[صفحه 71]

او برخاست و داخل تنور را نگاه كرد. ديد كه هارون صحيح و سالم، چهار زانو در داخل آتشهاي تنور نشسته است، آنگاه از تنور بيرون آمد و بر ما سلام كرد. امام صادق عليه السلام فرمود: «در خراسان چند نفر مثل اين مرد وجود دارد؟»

او گفت: «به خدا قسم يك نفر هم نيست.»

حضرت فرمود: «ما خروج نمي كنيم در زماني كه نمي بيني، پنج نفر ياور ما باشند! ما خود به وقت خروج، داناتر هستيم.» [64].

[صفحه 72]

اثر نداشتن آتش

مفضل بن عمر مي گويد: منصور دوانقي به حسن بن زيد كه فرماندار او در مكه و مدينه بود، فرمان داد تا خانه ي امام صادق عليه السلام را به آتش بكشاند.

او اين مأموريت را انجام داد و خانه ي آن حضرت، آتش گرفت بطوري كه درب خانه و دالان خانه، از آتش شعله ور گرديد.

آن حضرت روي آتش راه مي رفت بدون اينكه آتش بر آن حضرت اثري بگذارد، و مي فرمود: «من فرزند ريشه هاي خير زمين هستم! من فرزند ابراهيم خليل مي باشم.» [65].

[صفحه 73]

جوشيدن آب از چاه خشك شده

مي گويند: ابوعبدالله بلخي در سفري با امام صادق عليه السلام بود. در راه مردم تشنه شدند، حضرت به ابوعبدالله بلخي گفت: «بنگر و ببين آيا چاهي را مي بيني؟» بلخي چاهي را پيدا كرد كه هيچ آبي در آن نبود. سپس اما صادق عليه السلام بر لبه ي چاه رفت و گفت: «اي چاه! از آنچه خدا در تو قرار داده است ما را سيراب كن.» پس ناگهان آب شيريني از آن چاه شروع به جوشش كرد و همه از آن آشاميدند.

بلخي گويد: «مانند سنت موسي در ميان شما جاري است؟»

امام صادق عليه السلام فرمود: «آري الحمدلله.» [66].

[صفحه 74]

ظاهر شدن اعجاز انگيز آب از زمين

محمد بن معروف هلالي كه از معمرين بوده و صد و بيست و هشت سال عمر كرد مي گويد: در ايام حكومت سفاح در حيره به خدمت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام رفتم. ديدم كه مردم دور آن حضرت را گرفته اند به نحوي كه به خدمتش رسيدن ممكن نيست، سه روز متوالي رفتم و هر چقدر تلاش كردم از كثرت جمعيت نتوانستم خود را به آن حضرت برسانم. چون روز چهارم شد، مردم كم شده بودند، حضرت مرا ديد و نزديك طلبيد، سپس حركت كرد كه به زيارت قبر اميرالمؤمنين عليه السلام برود.

من نيز همراه امام صادق عليه السلام رفتم. چون مقداري راه رفتيم، آن حضرت خود را از جاده به كناري كشيد و ريگها را با دست خود پس كرد، پس ناگهان بطور اعجاز انگيز، آبي ظاهر شد و ايشان با آن آب براي نماز وضو گرفت، سپس برخاست و دو ركعت نماز بجاي آورد و دعا كرد. [67].

[صفحه 75]

حركت اعجاز انگيز كوه از جاي خود

عبدالرحمان بن حجاج مي گويد: بين مكه و مدينه با امام صادق عليه السلام بودم كه حضرت، بر اشتري و من بر الاغي سوار بودم و شخص ديگري همراه ما نبود.

من عرض كردم: «اي آقاي من! نشانه امام چيست؟»

حضرت فرمود: «اي عبدالرحمان! اگر امام به اين كوه بگويد حركت كن، حركت مي كند.»

به خدا سوگند به كوه نگاه كردم و ديدم كه در حال حركت كردن است.

پس امام صادق عليه السلام به او نگاهي كرد و فرمود: «ترا قصد نكرده بودم.» [68].

[صفحه 76]

سوار شدن بر باد در آسمان ارمنستان

داوود رقي مي گويد: من در ارمنستان بودم و قرض زيادي بر عهده داشتم. در اين حال، در يكي از راههاي آنجا مي رفتم كه صدايي شنيدم. به چپ و راست خود نگاه كردم ولي كسي را نديدم. سرم را بلند نمودم، ناگهان امام صادق عليه السلام را ديدم كه سوار بر باد بود و باد گاهي او را پايين مي آورد و گاهي بالا مي برد.

امام صادق عليه السلام فرمود: «اي داوود! بدهي تو پرداخت نخواهد شد، مگر اينكه قرآن را حفظ كني.»

پرسيدم: «چه چيز شما را به اينجا آورده است؟»

حضرت فرمود: «در نواحي خزر و چين كاري داشتم، از خداوند خواستم كه مرا بر باد سوار كند و خدا هم مرا بر آن سوار نمود و ديدم كه تو غمگين هستي، خواستم ترا دلداري بدهم.»

پس من قرآن را نوشتم تا اينكه حفظ كردم و خداوند قرضم را ادا نمود. [69].

پاورقي

[1] اصول كافي ج 1 ص 180.

[2] بحارالانوار ج 1 ص 107.

[3] بحارالانوار ج 1 ص 97- عوالم ج 2 ص 40.

[4] بحارالانوار ج 27 ص 194 و ص 196.

[5] بحارالانوار ج 1 ص 97.

[6] بحارالانوار ج 23ص 99 و ج 24 ص 249.

[7] مكاسب ص 153.

[8] اصول كافي ج 1 ص 177.

[9] اصول كافي ج 1 ص 143.

[10] دعاي رجبيه.

[11] بحارالانوار ج 24 و ج 25 - زيارات مطلقه ي امام حسين عليه السلام.

[12] بحارالانوار ج 25 ص 20و 120 «اين مطلب، اختلافي مي باشد» .

[13] بحارالانوار ج 25 ص 20 و 22.

[14] بحارالانوار ج 23 و ج 25.

[15] سوره ي يس آيه ي 11 - بحارالانوار ج 26.

[16] سوره ي كهف آيه ي 23.

[17] بحارالانوار ج 57 ص

196.

[18] بحارالانوار ج 25 ص 272.

[19] بحارالانوار ج 25ص 272.

[20] بحارالانوار ج 25 ص 274.

[21] البته بعضي از قضايايي كه نقل شده است كلا با عبوديت و مقامات اهل بيت عليهم السلام منافات دارد و كاملا دروغ و از جعليات و اسرائيليات مي باشد.

[22] كافي.

[23] سوره ي ص آيه ي 39.

[24] خرايج.

[25] بحارالانوار ج 47.

[26] عين الحيات.

[27] بحارالانوار ج 27.

[28] بحارالانوار ج 47.

[29] درخت تلخ جهنم.

[30] شرابهاي جهنمي.

[31] عين الحيات.

[32] عين الحيات.

[33] شاخه ي قطع شده ي درخت يا شمشير بسيار تيز.

[34] خلاصة الأخبار.

[35] بحارالانوار ج 47.

[36] حديقة الشيعه.

[37] بحارالانوار ج 46.

[38] حديقة الشيعه.

[39] اثبات الهداة.

[40] جرش نام شهري در اردن مي باشد.

[41] بحارالانوار ج 47.

[42] خرايج.

[43] مهج الدعوات.

[44] مهج الدعوات.

[45] عيون اخبار الرضا عليه السلام.

[46] مهج الدعوات.

[47] مناقب ابن شهر آشوب.

[48] خرايج.

[49] بحارالانوار ج 7.

[50] سوره ي بقره آيه ي 260.

[51] حديقة الشيعه.

[52] خرايج.

[53] خلاصة الأخبار.

[54] بحارالانوار ج 47.

[55] بحارالانوار ج 47.

[56] خلاصة الأخبار.

[57] ثاقب المناقب.

[58] عين الحيات.

[59] بحارالانوار ج 47.

[60] خرايج.

[61] مناقب ابن شهر آشوب.

[62] خلاصة الأخبار.

[63] بحارالانوار ج 47.

[64] مناقب ابن شهر آشوب.

[65] كافي.

[66] بحارالانوار ج 47.

[67] منتهي الآمال.

[68] بحارالانوار ج 47.

[69] اثبات الهداة.

32- كرامات و مقامات عرفاني امام جعفر صادق عليه السلام

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: كرامات و مقامات عرفاني امام جعفر صادق ع / علي حسيني قمي 1342 -

مشخصات نشر: قم نبوغ 1381.‮

مشخصات ظاهري: [119] ص ‮

شابك: 4500ريال 964-7840-16-0 ؛ 6500ريال (چاپ دوم) ؛ 8000 ريال (چاپ سوم)‮

يادداشت: چاپ دوم: 1384.‮

يادداشت: چاپ سوم: 1385.‮

يادداشت: عنوان عطف: كرامات امام جعفر صادق (ع).

يادداشت: كتاب نامه ص [119].

عنوان عطف: كرامات امام جعفر صادق (ع).

موضوع: جعفربن محمد (ع ، امام ششم 80 - 148ق -- كرامتها.

رده بندي كنگره: BP45 /35 /‮ح 5‮ك 4

رده بندي ديويي: 297 / 9553

شماره

كتابشناسي ملي: م 81-41168

مقدمه

سيهلك المرتابون في جعفر [1].

هر كه در حقانيت امام صادق شك كند فورا هلاك مي شود.

اللهم صل و سلم و زد و بارك علي الصادق الصديق العالم الوثيق الحليم الشفيق، ساقي شيعته من الرحيق و مبلغ اعدائه الي الحريق، الهادي الي الطريق، صاحب الشرف الرفيع و الحسب المنيع و الفضل الجميع المدفون بارض البقيع المهذب المويد الامام الممجد، ابيعبدالله جعفر بن محمد، صلوات الله و سلامه عليه.

الصلوة و السلام عليك يا ابا عبدالله يا جعفر بن محمد ايها الصادق يابن رسول الله يابن اميرالمؤمنين، يا حجة الله علي خلقه يا سيدنا و مولينا، انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بك الي الله و قدمناك بين يدي حاجاتنا في الدنيا و الآخرة.

يا وجيها عند الله، اشفع لنا عند الله، بحقك و بحق جدك و آبآئك و ابنائك الطاهرين.

[صفحه 9]

پيشگفتار

عصر امام صادق عليه السلام عصر برخورد انديشه ها و پيدايش فرق و مذاهب مختلف بود، بدين معني كه از نظر فكري و فرهنگي، عصر امام صادق عليه السلام، عصر جنبش فكري و فرهنگي بود و شور و شوق علمي بي سابقه اي در جامعه ي اسلامي به وجود آمده بود.

امام صادق عليه السلام با توجه به فرصت مناسب سياسي كه بوجود آمده بود و با توجه به نياز شديد جامعه و آمادگي زمينه ي اجتماعي، دنباله ي نهضت علمي و فرهنگي پدرش حضرت امام محمد باقر عليه السلام را گرفت و دانشگاهي بزرگ در رشته هاي مختلف علوم عقلي و نقلي بوجود آورد.

شاگردان دانشگاه او منحصر به شيعيان نبود بلكه از پيروان اهل تسنن و ساير مذاهب نيز از مكتب علمي آن حضرت برخوردار مي شدند و حتي پيشوايان مشهور اهل سنت نظير ابوحنيفه مدتهاي مديد شاگردي

آن حضرت نمودند.

از آنچه گفته شد به خوبي مي توان دريافت كه «فقه جعفري» در برابر ساير مكتب هاي علمي آن زمان تنها بيانگر وجود يك عقيده ي ديني ساده نبود بلكه با تعاليم روشن و منطقي خود

[صفحه 10]

عطش جويندگان اسلام اصيل را تسكين بخشيد و شيفتگان دانش و معنويت حقيقي را از زلال علم و آگاهي سيراب نمود؛ و لذا بايد گفت رونق و شادابي اسلام اصيل و مكتب راستين تشيع تماما مرهون تلاش هاي طاقت فرسايي است كه امام صادق عليه السلام در آن برهه ي حساس از تاريخ رقم زد.

خواننده در اين كتاب با صفحاتي از سيره ي امام صادق عليه السلام و تلاش هاي علمي و عملي و اخلاقي آن حضرت آشنا خواهد شد و از برخي كرامات شگفت آن حضرت كه به سبكي روان و دلنشين آمده است آشنا خواهد شد.

بدان اميد كه دلهايمان به نور معرفت آن حضرت روشن شود.

سيد علي حسيني قمي

ولادت حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و امام صادق عليه السلام

17 ربيع الاول 1423

[صفحه 11]

سيره ي امام جعفر صادق عليه السلام در يك نگاه

نام: جعفر عليه السلام

لقب مشهور: صادق (ع)

كنيه: اباعبدالله (ع)

پدر: امام محمد باقر عليه السلام

مادر: فاطمه (معروف به ام فَروَة) دختر قاسم بن محمد بن ابي بكر

ولادت: 17 ربيع الاول سال 83 هجري در مدينه

مدت امامت: حدود 34 سال (از سال 83 تا 148 ه)

مدت عمر: 65 سال (از سال 83 تا 114 ه)

شهادت: 25 شوال سال 83 ه توسط منصور دوانيقي

مرقد شريف: قبرستان بقيع در مدينه

[صفحه 12]

اي مهر تو بهترين علايق جانها به زيارت تو شايق ما را نبود به جز خيالت ياري خوش و همدمي موافق بيماري روح را دوا نيست جز مهر تو اي طبيب حاذق تفسير كلام

ايزدي بود

گفتار تو اي امام صادق [صفحه 14]

فرازهايي از زندگاني و نمونه هايي از فضايل و مقامات عرفاني امام جعفر صادق عليه السلام

اشاره

«مالك بن انس» پيشواي فرقه ي مالكي:

«در علم و عبادت و پرهيزكاري برتر از جعفر بن محمد الصادق، هيچ چشمي نديده و هيچ گوشي نشنيده و به قلب هيچ بشري خطور نكرده است.»

«حيدر اسد، الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ج 4، ص 335»

[صفحه 15]

امام جعفر صادق

از حضرت امام زين العابدين عليه السلام پرسيدند كه: «امام بعد از تو كيست؟»

فرمود: «"محمد باقر" كه مي شكافد علم را شكافتني» .

پرسيدند: «بعد از او، امام كه خواهد بود؟»

فرمود: «"جعفر" كه نام او نزد اهل آسمانها، "صادق" است.»

گفتند: «چرا فقط او را صادق مي نامند و حال آنكه همه ي شما اهل بيت، صادق و راستگوئيد.»

فرمود: «خبر داد پدرم از پدرش از رسول خدا كه فرمود: هنگامي كه فرزند من جعفر بن محمد بن علي بن الحسين متولد شد او را صادق نام نهيد، زيرا كه پنجمين فرزند او، جعفر نام خواهد داشت و به دروغ ادعاي امامت خواهد كرد و او نزد خدا جعفر كذاب نام دارد چرا كه با اين عملش بر خداوند افتراء بسته است.»

آنگاه امام زين العابدين عليه السلام گريست و فرمود: «گويا مي بينم جعفر كذاب را كه خليفه ي ستمكار زمان خود را برانگيخته است بر تفتيش و تفحص امام پنهان (يعني حضرت مهدي صاحب الزمان (عج)).» [2].

[صفحه 16]

منزلت امام صادق و شيعيانش در نزد خداوند

خداوند به پيامبرش در مورد امام صادق عليه السلام فرمود:

«سيهلك المرتابون في جعفر، الراد عليه كالراد علي، حق القول مني، لأكرمن مثوي جعفر و لاسرنه في اشياعه و انصاره و اوليائه» . [3].

«هر كس در حقانيت امام صادق عليه السلام شك كند فورا هلاك مي شود و هر كه او را نپذيرد مرا نپذيرفته است.

اين وعده قطعي من است كه مقام او را گرامي دارم و پيروان و ياران و دوستانش را (در قيامت) شادمان سازم.»

[صفحه 17]

براي آنكه بي نياز باشم

«عبد الاعلي مولي آل سام» مي گويد:

«در يكي از كوچه هاي مدينه و در روزي بسيار گرم، با جعفر بن محمد ملاقات كردم، گفتم: «جانم به قربان شما با آن منزلتي كه نزد خدا و خويشاوندي كه با پيامبر داريد در مثل چنين روزي دست به كوشش و فعاليت مي زنيد؟»

حضرت فرمودند: «من براي طلب روزي خارج شدم تا از امثال تو بي نياز باشم.» [4].

نيز روايت شده كه مردي خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و عرض كرد:

«من حرفه و صنعتي را بلد نيستم و با روش تجارت آشنايي ندارم، در حالي كه محروم و محتاج مي باشم.»

حضرت فرمودند: «كار كن اگر چه بار به سر خود برداري و حمل نمايي و از مردم بي نيازي بجوي» . [5].

[صفحه 18]

تلاش براي رزق حلال

«فَضْلِ بْنِ أَبِي قُرَّةَ» مي گويد:

«روزي به باغي كه جعفر بن محمد در آنجا مشغول كار بود وارد شدم و حضرت را مشغول فعاليت ديدم. به حضرت عرض كردم: «جانم به قربان شما اجازه بدهيد كه من براي شما كار كنم و يا غلامان اين كار را انجام دهند.»

حضرت فرمودند: «خير، مرا رها كنيد زيرا دوست مي دارم خداوند مرا در حالي ببيند كه با دستان خويش مشغول زحمت و كار هستم و با زحمت دادن به خود، طلب حلال مي نمايم.» [6].

«نيز ابي بصير» مي گويد:

از جعفر بن محمد شنيدم كه فرمودند: «من در بعضي از زمين هاي كشاورزي خود به قدري كار مي كنم تا عرق بكنم و همانا مي دانم كه كسي هست مرا كفايت كند و كار مي كنم تا خداوند متعال ببيند كه من در طلب رزق حلال مي كوشم.»

[صفحه 19]

زهد واقعي

حضرت صادق عليه السلام مي فرمايند:

«روزي در طواف بودم ناگهان مردي لباس مرا گرفته و كشيد. توجه كردم، ديدم عباد بصري (كه يكي از بزرگان و عرفاء و صوفيه است) مي باشد، او به من گفت: «آيا اين چنين لباس (نيكو) مي پوشي و حال آن كه تو فرزند علي بن ابي طالب مي باشي؟»

من در پاسخ او گفتم: «اين لباس را به يك دينار و اندكي خريده ام (و ارزش زيادي ندارد) و اميرمؤمنان علي در زماني به سر مي برد كه آن گونه لباس (ساده و خشن) زيبندگي داشت (و مسلمين در تنگدستي و فقر به سر مي بردند) و من اگر آن چنان لباس بپوشم مردم مي گويند مانند عباد خودنمايي مي كند.»

نيز آمده است كه «سفيان ثوري» امام

صادق عليه السلام را ديد كه لباس نيكويي از جنس خز [7] پوشيده است. گفت: «پدران شما اين گونه لباس نمي پوشيدند.»

[صفحه 20]

حضرت فرمودند: «اي سفيان! زير لباس را ببين كه جامه ي پشمين خشني است و ما امروز نمي توانيم مثل زمانهاي سابق لباس بپوشيم، زيرا در اين صورت مردم مي گويند: «ديوانه است و يا اينكه خودنمايي و ريا مي كند» اما تو اي سفياني لباس رويت لباسي خشن است (به قصد خودنمايي)، لكن لباس زيرين تو از پارچه ي اعلا است تا مبادا بدنت را آزرده سازد.» [8].

[صفحه 21]

شمه اي از عبوديت امام

«مالك» پيشواي بزرگ فرقه ي مالكي مي گفت:

«مدتي نزد جعفر بن محمد رفت و آمد مي كردم، او را همواره در يكي از سه حالت مي ديدم:

يا نماز مي خواند، يا روزه بود و يا قرآن تلاوت مي كرد و هرگز او را نديدم كه بدون وضو حديث نقل كند. [9].

در علم و عبادت و پرهيزكاري، برتر از جعفر بن محمد هيچ چشمي نديده و هيچ گوشي نشنيده و به قلب هيچ بشري خطور نكرده است. او بزرگترين عبادت كنندگان و پرهيزكاران بود و در زمره ي آناني بود كه پيوسته از خداوند متعال در خوف و خشيت بودند.»

[صفحه 22]

خشيت الهي

«مالك» گويد:

«در يكي از سالها همراه جعفر بن محمد به حج مشرف شديم همين كه شترش در محل احرام ايستاد و خواست «لبيك» بگويد چنان حالش منقلب شد كه صدا در گلويش بريده شد به گونه اي كه نزديك بود از شتر بر زمين افتد.

گفتم: «اي پسر رسول خدا واجب است كه «تلبيه» را بگويي، پس بگو.»

فرمود: «چگونه به خود جرأت دهم و «لبيك اللهم لبيك» بگويم در حالي كه مي ترسم خداي متعال بفرمايد:

«لا لبيك و لا سعديك» .

«تو را نمي پذيرم و تو به درگاه ما راه نداري.» [10].

نيز نقل شده كه يك بار به هنگام خوردن شام، دست امام صادق عليه السلام به كاسه ي داغ غذا برخورد كرد پس دست مباركش را كشيد و چند بار فرمود:

[صفحه 23]

«نستجير بالله من النار، نعوذ بالله من النار» .

«پناهنده مي شويم به خداوند از آتش جهنم، پناه مي بريم به خدا از آتش دوزخ.»

و اين جملات را آن قدر تكرار فرمود تا غذا سرد شد. آن گاه افزود:

«ما كه

طاقت و تحمل داغي يك غذا را نداريم چگونه مي توانيم آتش دوزخ را تحمل كنيم.» [11].

[صفحه 24]

فقط خدا

«ابن ابي يعفور» گويد:

جعفر بن محمد را ديدم كه با حالتي معنوي دست ها را به سوي آسمان بلند كرده بود و در حالي كه از سوز دل اشك مي ريخت اين دعا را مي خواند:

«رب لا تكلني الي نفسي طرفة عين ابدا، لااقل من ذلك و لا اكثر» .

«بار پروردگارا! مرا به اندازه ي يك چشم بر هم زدن به حال خود رها مكن.»

سپس به من فرمود: «خداوند به اندازه ي كمتر از يك چشم بر هم زدن يونس پيغمبر را به حال خود واگذاشت و او مرتكب گناه دوري از قومش شد و از همين رو مدتها دچار گرفتاري در شكم ماهي شد.»

عرض كردم: «مگر كار يونس عليه السلام به كفر منجر شده بود؟»

فرمود: «نه، ولي بدان، هر آن كس كه خداوند او را به حال خود رها كند هلاك شده است.» [12].

[صفحه 25]

زيربناي كارهاي امام

قيل له عليه السلام: «علي ماذا بنيت امرك؟»

فقال عليه السلام: «علي اربعة اشياء، علمت ان عملي لا يعمله غيري فاجتهدت.

و علمت ان الله عزوجل مطلع علي امري فاستحييت. و علمت ان رزقي لا يأكله غيري فاطمأننت.

و علمت ان آخر امري الموت، فاستعددت.» [13].

از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «بر چه اساسي مبناي زندگي خود را بنا نهادي؟»

فرمود: «بر چهار چيز:

1- دانستم كه كارهاي مرا ديگري انجام نمي دهد، پس خودم دست به كار شدم.

2- دانستم كه خداوند از حال من آگاه است، پس حيا ورزيدم از معصيت كردن او.

3- دانستم كه رزق و روزي مرا ديگري نمي خورد، پس خاطر جمع شدم.

4- دانستم كه عاقبت امر من مرگ است، پس آماده شدم.»

[صفحه 26]

سجده هاي طولاني

«حَفْصِ بْنِ غِيَاثٍ» گويد:

«جعفر بن محمد را در يكي از باغستان هاي كوفه مشاهده كردم كه وضو گرفت و مشغول نماز شد. آنگاه به سجده اي طولاني رفت و پانصد مرتبه «سبحان الله» بر زبان جاري كرد، آنگاه به تنه ي درختي تكيه كرد و مشغول دعا و مناجات شد.»

نيز «معاوية بن وهب» مي گويد:

«جعفر بن محمد را سوار بر مركب ديدم. در مسير راه ناگاه پياده شد و به سجده اي طولاني فرو رفت. من از علت اين كار جويا شدم. فرمود:

«به ياد يكي از نعمت هاي الهي افتادم، لذا سجده ي شكر بجا آوردم.» [14].

[صفحه 27]

ارتباط با خدا

«ابوايوب» گويد:

هنگامي كه جعفر بن محمد مشغول نماز مي شد از خوف خدا رنگ چهره اش تغيير مي كرد و به گونه اي مي شد كه گويا محرمانه شخصي را مي نگرد و با او سخن مي گويد.»

نقل است كه: «امام صادق عليه السلام در حال نماز مشغول قرائت آياتي از قرآن بود. ناگاه منقلب شد و از حال رفت و چون به حال عادي بازگشت، حاضران پرسيدند: «اين چه حالتي بود كه در نماز به شما دست داد؟»

امام عليه السلام فرمود:

«هنگامي كه مشغول تكرار آيات قرآن بودم به حالتي رسيدم كه گويي آن آيات را از زبان خداوند متعال بر من مي خوانند.» [15].

[صفحه 28]

تجليل از نام محمد

«ابي هارون» گويد:

من در مدينه با جعفر بن محمد همنشين مي شدم. مدتي از روي گرفتاري در مجلس امام حاضر نشدم، بعد كه خدمتش مشرف گشتم، فرمود:

«اي ابوهارون چند روز است كه تو را نمي بينم.»

گفتم: «آري اي پسر رسول خدا! علت آن بود كه خداوند به من پسري عطا فرموده است.»

فرمود: «خداوند مبارك گرداند، نام او را چه نهادي؟»

گفتم: «محمد» .

همين كه حضرت نام «محمد» را شنيد يكباره منقلب شد و صورتش را به طرف زمين برد و پيوسته مي گفت:

«محمد، محمد» ، تا آنكه نزديك شد صورت مباركش به زمين بچسبد، آنگاه فرمود: «جانم و جان پدر و مادرم و جان تمام عالميان به فداي رسول خدا، محمد مصطفي» .

آنگاه افزود: «اكنون كه او را محمد نام نهاده اي مبادا او را دشنام دهي و يا او را بزني و يا به او بدي كني. بدان كه در هر

[صفحه 29]

خانه اي كه نام محمد باشد همه روزه آن خانه تقديس مي شود.»

نيز مالك

بن انس گويد:

«هرگاه جعفر بن محمد مي خواست بگويد: «قال رسول الله» رنگش تغيير مي كرد، گاهي سبز مي گشت و گاهي زرد، به حدي كه نمي شناخت او را كسي كه مي شناخت.» [16].

[صفحه 30]

شجاعت در گفتار

روزي «ابوجعفر منصور» خليفه ي جبار عباسي به امام صادق عليه السلام نوشت: «چرا مانند ديگران نزد ما نمي آيي؟»

امام عليه السلام در پاسخ نوشت: «ما (از لحاظ دنيوي) چيزي نداريم كه براي آن از تو بيمناك باشيم و تو نيز (از جهات اخروي) چيزي نداري كه به خاطر آن به تو اميدوار گرديم. تو نه داراي نعمتي هستي كه بياييم به خاطر آن به تو تبريك بگوييم و نه خود را در بلا و مصيبت مي بيني كه بياييم به تو تسليت دهيم، پس چرا نزد تو بياييم؟»

منصور نوشت: «بياييد ما را نصيحت كنيد.»

امام پاسخ داد: «اگر كسي اهل دنيا باشد تو را نصيحت نمي كند و اگر هم اهل آخرت باشد نزد تو نمي آيد.» [17].

[صفحه 31]

رزق حلال

حضرت امام صادق عليه السلام غلامي داشتند كه به وي «مصادف» مي گفتند. حضرت به وي هزار دينار دادند و فرمودند كه:

«آماده شو و به قصد تجارت به سوي مصر روانه شو، زيرا اهل و عيال من زياد شده است. (و هزينه زندگي من سنگين مي باشد)»

مصادف مي گويد:

«آماده شدم و متاعي خريدم و با كاروان تجاري به سوي مصر روانه شدم، وقتي كه به نزديكيهاي مصر رسيديم با قافله اي كه از مصر مي آمد برخورد نموديم و از اوضاع كالاي خود در مصر از ايشان جويا شديم. از روي اتفاق جنس هاي ما مورد نياز عامه ي مردم بود و ايشان گفتند:

«اين متاع در مصر موجود نيست.»

اهل كاروان همقسم شدند و پيمان بستند كه جنس خود را با صددرصد سود بفروشند، وقتي كه اموال را فروختند و به مدينه برگشتند، «مصادف» خدمت حضرت امام صادق عليه السلام رسيد و با او دو

كيسه بود كه در هر كدام هزار دينار موجود بود، با

[صفحه 32]

خوشحالي عرض كرد: «فداي شما شوم، اين اصل مال است و ديگري سود آن مي باشد.»

حضرت فرمودند: «اين سود، زياد است، شما چگونه جنس را فروختيد؟»

«مصادف» داستان هم پيمان شدن اهل قافله را نقل كرد. حضرت فرمودند: «سبحان الله، شما هم قسم شديد كه متاع خود را به مسلمانان دو برابر قيمت بفروشيد؟»

پس يكي از آن دو كيسه را برداشتند و فرمودند كه اين اصل مال من مي باشد و نيازي به اين سود ندارم و فرمودند:

«مجالدة السيوف، اهون من طلب الحلال» .

«روبه رو شدن با شمشيرها آسانتر از طلب پول حلال است.» [18].

[صفحه 33]

تدبير در معيشت

از «مُعَتِّب نقل شده كه: «حضرت امام صادق عليه السلام در زماني كه نرخ و قيمتها در مدينه بالا رفته بود، به من فرمودند:

«چقدر غذا و آذوقه داريم؟»

عرض كردم: «آن مقدار آذوقه داريم كه چندين ماه براي ما كفايت مي كند.»

فرمود: «اي مُعَتِّب آن را ببر و بفروش.»

عرض كردم: «در مدينه مواد غذايي نيست، اگر آنها را بفروشيم بعد چه بايد كرد؟»

حضرت فرمودند: «همان كاري كه همه مردم مي كنند ما هم انجام مي دهيم و غذاي هر روز را همان روز مي خريم.»

و سپس فرمودند: «اي مُعَتِّب غذاي عيال من را نيمي از گندم و نيمي از جو قرار بده، زيرا خدا مي داند كه من مي توانم آنها را از گندم تنها غذا بدهم، ولي دوست دارم كه مرا در حالي ببينند كه براي زندگي، به نيكويي اندازه گيري، و برنامه ريزي در

[صفحه 34]

معيشت دارم.» [19].

از اين حديث چنين مي توان درس گرفت كه در مصرف مال و تأمين

آنچه انسان به آن احتياج دارد فقط مسائل و نيازهاي شخصي را نبايد محور قرار داد، بلكه عمل به وظايف شرعي و انفاقات را نيز بايد در نظر داشت و در شرايطي كه عموم مردم در فشار مي باشند تنها به فكر منافع فردي و شخصي بودن صحيح نيست.

[صفحه 35]

نرم خويي امام

«وليد بن مبيح» نقل مي كند:

«شبي در خدمت جعفر بن محمد بودم كه ناگهان درب خانه را زدند. حضرت به كنيز خود فرمود: «ببين كيست؟»

او رفت و برگشت و خدمت حضرت عرض كرد كه:

«عموي شما عبدالله بن علي مي باشد.»

حضرت اجازه ورود دادند و به اهل خانه فرمودند كه به اتاقي ديگر برويد. اهل خانه به اتاق ديگري رفتند و گمان كردند كه برخي از زنان عبدالله بن علي بر حضرت وارد شده اند.

عبدالله بن علي داخل شد و به آن حضرت بي ادبي كرد و چنان ناسزا گفت كه چيزي از سخنان ناروا را فروگذار نكرد و سپس برخواست و رفت.

وقتي وي رفت ما نيز به اتاق حضرت آمديم و حضرت از همان جايي كه سخنانش را با ما قطع كرده بودند ادامه دادند و بدون آن كه از عبدالله ذكري بنمايد، گويا حادثه اي رخ نداده است. بعضي از ما به حضرت گفتيم:

[صفحه 36]

«امشب حادثه اي براي ما رخ داد كه گمان نمي كنيم كسي با كسي اين گونه گستاخانه سخن بگويد، تا آنجا كه ما تصميم گرفتيم از جاي خود خارج شويم و پاسخ بي ادبي هاي او را بدهيم.»

حضرت فرمود: «هرگز، شما در مسائلي كه در ميان ما فرزندان پيامبر روي مي دهد دخالت نكنيد.»

پاسي از شب گذشت كه دو مرتبه درب خانه را زدند. حضرت

به كنيز گفت: «درب را باز كن.» وي رفت و برگشت. موقعي كه برگشت عرض كرد: «عموي شما عبدالله بن علي مي باشد.»

حضرت به ما فرمود: «داخل همان اتاق برويد.» و به كنيز فرمود: «بگو داخل شود.»

وي با فرياد و گريه و ناله وارد منزل شد و گفت:

«پسر برادرم از من درگذر. خداوند از تو بگذرد. مرا ببخش. خداوند تو را ببخشايد.»

حضرت فرمود: «خداوند تو را ببخشايد. اين چه حالتي است كه براي تو پيش آمده است و چرا گريان هستي؟

او گفت: «وقتي كه به خانه برگشتم و در بستر آرميدم خواب ديدم دو مرد سياه آمدند و بازوان مرا گرفتند. يكي از آنها به ديگري گفت: «او را به آتش بينداز.» و مرا مي كشيدند تا از حضور رسول خدا گذشتم و گفتم: «اي رسول خدا اين كار را تكرار نمي كنم.» حضرت پيامبر امر فرمودند كه مرا رها كنند و

[صفحه 37]

من الآن درد را در بازوان خود حس مي كنم.»

حضرت فرمود: «وصيت كن.»

او گفت: «به چه چيزي وصيت كنم؟ پولي ندارم و عيال وار هم هستم و قرض زيادي نيز دارم.»

حضرت فرمود: «قرض تو را من مي پردازم و اهل و عيال تو را اهل خانه من نگهداري مي كنند.»

راوي مي گويد:

«ما از مدينه خارج نشديم تا اينكه وي از دنيا رفت، حضرت اهل و عيال وي را به منزل خودش آورده و قرض او را نيز پرداخت، و دختر او را به ازدواج پسر خويش درآورد. [20].

[صفحه 38]

شرمندگي تهمت زننده

مردي به حج مشرف شده بود، پس از مراجعت به مدينه در مكاني خوابيد. هنگامي كه بيدار شد گمان كرد كه كيسه ي پولش را دزديده اند.

به جستجوي آن پرداخت. امام صادق عليه السلام را در آن محل مشغول نماز ديد ولي آن حضرت را نشناخت و چون شخص ديگري در آنجا حاضر نبود لذا رو به حضرت كرد و گفت: «تو هميان مرا دزديده اي؟»

حضرت فرمود: «چقدر پول در آن بوده است؟»

آن مرد گفت: «هزار دينار.»

حضرت فورا به منزل رفت و هزار دينار براي آن مرد آورد و با كمال احترام به او داد.

مرد چون به منزلش رسيد، كيسه ي پولش را در لابه لاي اثاثيه ي سفر پيدا كرد. سريعا خدمت حضرت برگشت و عذرخواهي كرد و هزار دينار را پس داد.

حضرت از پس گرفتن پولها امتناع ورزيد و فرمود: «چيزي كه از دستم خارج شود ديگر آن را باز پس نمي گيرم.»

آن مرد از اطرافيان پرسيد: «ايشان كيستند؟»

[صفحه 39]

گفتند: «او جعفر بن محمد الصادق است.»

گفت: «به راستي كه اين گونه اشخاص سزاوار چنين اخلاق و روش پسنديده اي مي باشند. [21].

[صفحه 40]

عظمت علمي امام

«ابوحنيفه» پيشواي مشهور فرقه حنفي مي گفت: «من دانشمندتر از جعفر بن محمد نديده ام.» [22].

نيز گويد:

«زماني كه منصور دوانيقي، جعفر بن محمد را احضار كرده بود مرا خواست و گفت:

«مردم شيفته ي جعفر بن محمد شده اند. براي محكوم ساختن او يك سري مسائل مشكل را در نظر بگير.»

من چهل مسأله مشكل آماده كردم. روزي منصور كه در «حيره» بود، مرا احضار كرد. وقتي وارد مجلس وي شدم، ديدم جعفر بن محمد در سمت راست او نشسته است. وقتي چشمم به او افتاد آن چنان تحت تأثير ابهت و عظمت او قرار گرفتم كه چنين حالي از ديدن منصور به من دست نداد. سلام كردم و با اشاره ي منصور نشستم.

منصور رو به امام كرد

و گفت: «اين ابوحنيفه است.»

[صفحه 41]

او پاسخ داد: «بلي، مي شناسمش» .

سپس رو به من كرد و گفت: «اي ابوحنيفه مسائل خود را با ابوعبدالله (امام صادق عليه السلام) در ميان بگذار.»

در اين هنگام شروع به طرح مسائل كردم. هر مسأله اي را كه مي پرسيدم در جواب مي فرمود: «عقيده ي شما در اين باره چنين و عقيده اهل مدينه چنان و عقيده ي ما چنين است!»

بدين ترتيب چهل مسأله ي مشكل را مطرح كردم و همه را پاسخ گفت.»

ابوحنيفه، در آخر با اشاره به امام صادق عليه السلام گفت:

«او دانشمندترين مردم و آگاهترين آنها به اختلاف مردم در فتاوي و مسائل فقهي است.» [23].

ابوحنيفه بزرگترين پيشواي اهل سنت خود اعتراف مي كند كه دو سال شاگرد امام صادق عليه السلام بوده است. او اين دو سال را پايه ي علوم و دانش خود معرفي مي كند و مي گويد:

«لو لا السنتان لهلك النعمان» .

يعني: «اگر آن دو سال نبود، نعمان (ابوحنيفه) هلاك مي شد.» [24].

«مالك» پيشواي فرقه ي مالكي گويد: «در علم و عبادت برتر از جعفر بن محمد هيچ چشمي نديده و هيچ گوشي نشنيده و به قلب هيچ بشري خطور نكرده است.» [25].

[صفحه 42]

«ابوعمر جاحظ» يكي از دانشمندان مشهور قرن سوم مي گويد:

«جعفر بن محمد كسي است كه علم و دانش او، جهان را پر كرده است و از جمله شاگردان او ابوحنيفه و نيز سفيان ثوري مي باشند كه شاگردي اين دو تن در اثبات عظمت علمي او كافي است.» [26].

[صفحه 43]

بردباري به هنگام مناظره

روزي يكي از پرورش يافتگان محضر امام صادق عليه السلام به نام «مفضل بن عمر جعفي» وارد مسجد حضرت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم

شد. ديد مردي به نام «ابن ابي العوجاء» كه از دانشمندان مادي آن زمان بود در مسجد نشسته است و جمعي اطراف او را گرفته اند و براي آنان سخن مي گويد. او نيز در ميان ايشان نشست و به سخنان او گوش فرا داد. ابن ابي العوجاء منكر خدا بود و حاصل گفتار او انكار صانع حكيم و خالق توانا و رسالت حضرت خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله و سلم بود.

مفضل مي گويد:

«من از شدت غضب و خشم نتوانستم خود را مهار كنم، پس فرياد بر آوردم:

«اي دشمن خدا! تو با اين كلمات، كافر گشتي و پروردگاري را انكار مي كردي كه تو را به بهترين شكل آفريده و مراحل گوناگوني را براي تو سپري نموده است تا به اين سنين از عمر رسيده اي. اگر درباره ي خلقت خويش انديشه نمايي و عقل خود را به داوري فراخواني، نشانه هاي خالق دانا و توانا و آثار حكمت او را در آفرينش خود مشاهده مي كني.»

[صفحه 44]

ابن ابي العوجاء به من گفت:

«تو اگر اهل منطق و استدلال مي باشي با تو سخن مي گويم و اگر توانستي مدعاي خود را به اثبات برساني از تو پيروي مي كنم و اگر اهل دليل و برهان نيستي با تو سخن نمي گويم.»

ابن ابي العوجاء افزود:

«اگر تو از ياران جعفر بن محمد هستي او اين گونه با ما برخورد نمي كند و به مانند برهان تو با ما جدل نمي كند. هر آيينه او بيشتر از آنچه كه تو اكنون شنيدي از سخنان ما شنيده، ولي هيچ گاه به ما ناسزا نگفته، و در جواب دادن به ما زياده

روي نكرده است. همانا او شخصيتي بردبار و متين و انديشمند و ثابت قدم است. از او هيچ گاه خشونت و عجله و سبك سري سر نمي زند.» [27].

در ابتدا سخنان ما را كاملا گوش مي كند و به خوبي درصدد شناخت استدلال و دليل ما برمي آيد تا ما هر چه نظر داريم مي گوييم و آن چنان به گفتار ما گوش فرا مي دهد كه گمان مي كنيم سخن ما براي او، اثبات و قطعي شده است سپس با كلامي ساده و كوتاه به طوري حجت را بر ما تمام مي كند و بهانه را از دست ما مي گيرد كه قادر به جواب وي نيستيم. اگر تو از اصحاب او مي باشي به مانند او با ما سخن بگو.» [28].

[صفحه 45]

مناظره ي امام با طبيب هندي

روزي امام صادق عليه السلام وارد مجلس منصور دوانيقي (عليه اللعنة) شد. طبيبي از اهل هند كتاب هايي از طب هندي براي منصور مي خواند، حضرت ساكت در گوشه اي نشست تا اينكه طبيب از خواندن كتاب فراغت جست و متوجه حضرت گرديد.

پرسيد: «اين مرد كيست؟»

گفتند: «عالم آل محمد است.»

گفت: «آيا ميل دارد از آنچه پيش ماست بهره اي داشته باشند؟»

حضرت فرمودند: «نه.»

گفتند: «چرا؟»

فرمود: «چون آنچه با ما است بهتر از آنهاست كه با تو مي باشد.»

گفت: «با شما چيست؟»

امام عليه السلام فرمود: «با من اين است كه گرمي را با سردي و سردي را با گرمي، رطوبت را با خشكي و خشكي و يبوست را

[صفحه 46]

با رطوبت معالجه مي كنم، [29] و آنچه را كه رسول الله فرموده به كار مي بندم و نتيجه ي كار را به خدا باز مي گذارم.»

طبيب هندي گفت: «آن چيست؟»

امام عليه السلام: «آن است

كه فرمود: شكم، خانه ي هر بيماري و پرهيز، سر هر درمان است و بدن را از آنچه به آن معتاد شده محروم نسازيد.»

طبيب: «مگر طب غير از اينهاست؟»

امام عليه السلام: «لابد گمان مي كني من اينها را از كتاب هاي طب آموخته ام؟»

طبيب: «غير از اين گمان نمي برم.»

امام عليه السلام: «نه به خدا قسم، جز از خداوند از ديگري تعليم

[صفحه 47]

نگرفته ام؛ اكنون بگو از من و تو كدام يك در فن طبابت داناتريم؟»

طبيب: «چه عرض كنم، ولي كار من طبابت است و شايد من عالم تر باشم.»

امام عليه السلام: «اجازه مي دهيد چيزهايي از شما سؤال كنم؟»

طبيب: «بپرسيد، اگر بدانم جواب مي گويم.»

امام عليه السلام: «چرا سر آدمي داراي مفصل است و يك پارچه نيست؟»

طبيب: «نمي دانم.»

امام عليه السلام: «چرا پيشاني، مانند روي سر از مو پوشيده نيست؟»

طبيب: «نمي دانم.»

امام عليه السلام: «چرا بر روي پيشاني خطوط مختلفي نقش شده است؟»

طبيب: «نمي دانم.»

امام عليه السلام: «چرا ابرو، بالاي چشم قرار گرفته است؟»

طبيب: «نمي دانم.»

امام عليه السلام: «چرا چشم را به شكل لوزي ساخته است؟»

طبيب: «نمي دانم.»

امام عليه السلام: «چرا بيني را ميان دو چشم قرار داد؟»

طبيب: «نمي دانم.»

امام عليه السلام: «چرا سوراخ بيني را زير آن قرار داد؟»

طبيب: «نمي دانم.»

امام عليه السلام: «چرا لب و آبخوره را روي دهان مقرر كرده

[صفحه 48]

است؟»

طبيب: «نمي دانم.»

امام عليه السلام: «چرا دندان هاي جلو تيزتر است و دندانهاي آسيا پهن و انياب (دندانهاي نيش) دراز؟»

طبيب: «نمي دانم.»

امام عليه السلام: «چرا كف دست و پا مو ندارد؟»

طبيب: «نمي دانم.»

امام عليه السلام: «چرا براي مرد، ريش قرار داد ولي صورت زن را از موي، عاري ساخت؟»

طبيب: «نمي دانم.»

امام عليه السلام: «چرا ناخن و مو روح ندارد؟»

طبيب: «نمي دانم.»

امام عليه السلام: «چرا قلب صنوبري شكل است؟»

طبيب: «نمي دانم.»

امام عليه السلام: «چرا ريه در دو قسمت ساخته شده و در جاي خود متحرك است؟»

طبيب: «نمي دانم.»

امام عليه السلام:

«چرا كليه، مانند لوبيا ساخته شده است؟»

طبيب: «نمي دانم.»

امام عليه السلام: «چرا درون كاسه ي زانو به سمت جلو است؟»

طبيب: «نمي دانم.»

امام عليه السلام: «چرا ميان كف دست و پا گود است و به زمين نمي چسبد؟»

[صفحه 49]

طبيب: «نمي دانم.»

امام عليه السلام: «ولي به فضل خداوند، من به حكمت همه اينها آگاهم.»

طبيب: «بفرماييد استفاده كنيم.»

امام عليه السلام: «پس خوب گوش كن:

سر را يك پارچه نيافريد، بلكه از قطعات مختلف تركيب نمود و شكاف هايي برايش قرار داد تا صُدَاع (سردرد)، آن را نيازارد.

موي را بالاي سر رويانيد تا به وسيله ي آن، روغن لازم به مغز برسد و بخارات مغز از طريق موهاي سر خارج شود و در عين حال پوششي براي سرما و گرما باشد.

پيشاني را از موي عاري فرمود تا چشم به وسيله ي آن نور بگيرد.

در پيشاني خطوط و نقوش رسم كرده تا از ريزش عرق به چشم ها مانع شود و همچون نهرهايي كه در زمين، محل جريان آب مي شود از پخش آن عرق مانع شود.

ابروها را بالاي چشم ها قرار داد تا به قدر لزوم به چشم نور برسد و از افراط جلوگيري شود، چرا كه زيادي نور چشم را اذيت مي كند، لذا در روشنايي زياد دست خود را در برابر چشم مي گيريم تا آسيب نبيند.

بيني را ميان دو چشم قرار داد كه نور را به دو قسمت مساوي تقسيم كند تا به طور اعتدال، نور به چشم برسد.

[صفحه 50]

چشم را لوزي شكل آفريده تا داروهاي لازم كه به وسيله ميل (سرمه دان) استعمال مي شود به آساني وارد چشم شده و چرك و مرض به سهولت از آن به وسيله ي اشك خارج شود.

سوراخ بيني را در زير آن

مقرر فرمود تا چرك هاي مغز از آن خارج و بوهاي خوش و لازم كه به وسيله ي هوا متصاعد مي گردد از آن بالا رود.

لب و آبخوره را روي دهان بنا فرمود تا از ورود كثافات دماغ به دهان جلوگيري كند و خوراك را از آلودگي به آن نگهدارد.

ريش را براي مرد قرار داده تا محتاج به پوشاندن صورت نباشد و از زن باز شناخته گردد.

دندان هاي جلو را تيز آفريده تا غذا را به وسيله ي آن پاره كند، دندانهاي آسيا را پهن نموده تا غذا به وسيله ي آن كوبيده شود و نرم گردد، انياب (دندان هاي نيش) را درازتر ساخته تا ميان اضراس (دندان هاي آسيا) و دندانهاي پيشين چون ستوني استوار باشد.

كف دست از موي برهنه مانده تا اشياء را با آن لمس كند و از قوه ي لامسه بهره ي وافري داشته باشد.

موي و ناخن را روح نداد تا چيدن و بريدن آن تألم و ناراحتي ايجاد نكند.

دل (قلب) را صنوبري (شكل ميوه ي كاج) آفريده تا در آويختگي خود، نوك باريكش در ريه داخل شده از نسيم آن خنك شود و مغز سر از حرارت آن آسيب نبيند.

[صفحه 51]

ريه را دو قطعه قرار داد تا قسمتي از قلب در تنگناي آن واقع شده، از حركت آن نسيم بگيرد.

كبد را محدب آفريد تا معده به سنگيني خود بر او فشار آورده بخارات مسموم از آن خارج شود.

كليه را مانند لوبيا ساخته، زيرا كليه محل ريزش قطرات مني است كه قطره، قطره بر آن مي چكد، اگر كليه كروي يا چهارگوش بود، قطرات مني با هم اتصال مي يافت و هنگام خروج موجب التذاذ نمي گشت چه آنكه مني

از فقرات پشت به سوي كليه حركت مي كند و گاهي منقبض و گاهي منبسط شده، مني را قطره، قطره به سوي مثانه پرتاب مي كند.

كاسه ي زانو را به سمت جلو قرار داده زيرا آدميزاد ميان دست هاي خود به طور محاذي راه مي رود و اگر غير از آن بود راه رفتنش مشكل و حركاتش ناموزون بود.

زير قدم هاي پا را تهي كرده تا همه ي پا به زمين نچسبد زيرا اگر تمامش به زمين مي چسبيد مانند دسته ي هاوني بود كه گراني و سنگيني اش باعث ناراحتي مي شد و سنگريزه اي هر چند ريز و كوچك و فشار و سنگيني بدن، پا را به زحمت مي انداخت.

طبيب هندي كه از علم امام عليه السلام تعجب كرده بود، گفت: «به خدا قسم تاكنون كسي را در آشنايي به طب عالم تر از تو نديده ام.» [30].

[صفحه 52]

مناظره ي امام با أبو حنيفه

ابوحنيفه كيست؟

اسمش «نُّعْمَان بْن ثَابِت» و كنيه ي او «ابوحنيفه» مي باشد و از أهل كوفه به شمار مي رود؛ در كوفه شغل خزفروشي [31] داشته تا اينكه چون حضرت صادق عليه السلام به كوفه تشريف آوردند در مجلس حضرت حاضر مي شد و چون صاحب ذكاوت و هوش فوق العاده اي بود مطالب زيادي از مجلس درس و محضر حضرت استفاده نمود و كم كم خود ادعاي مقام فتوي و رأي كرد و مردم هم به دور او جمع شدند؛ تا اينكه به مقامي نائل گرديد كه او را اهل تسنن يكي از علماي بزرگ و صاحب رأي و فتوي مي دانند و مذهب «حنفيه» در بين اهل سنت رايج است و به دستورات او هم اكنون نيز عمل مي نمايند.

ابوحنيفه گفت: «اگر پيغمبر مرا درك مي

كرد تابع من مي شد.» [32].

در بغداد قبر او گنبد كاشي با عظمتي دارد و صندوق نقره اي بر روي قبر او گذاشته شده و در گرد قبر او مساجدي را

[صفحه 53]

ساخته اند و اهل تسنن قبر او را احترام مي كنند.

ابوحنيفه چون مردم را به خود متوجه نديد ادعا كرد كه من از جعفر بن محمد أعلم مي باشم، زيرا من اساتيد زيادي داشتم لكن جعفر بن محمد صحفي مي باشد و فقط از روي قرآن حكم مي كند! كم كم طغيان كرد و كسي كه مي گفت:

«لولا السنتان لهلك النعمان» .

«اگر آن دو سالي كه نزد جعفر بن محمد شاگردي كردم نبود، هر آينه هلاك مي شدم.»

پس از مدتي گفت: «اگر من مي دانستم جعفر بن محمد در سجده هر دو چشم خود را باز مي كند، من دستور مي دادم تا اينكه مردم در سجده، چشم هاي خود را ببندند و اگر مي دانستم آن حضرت چشم هاي خود را مي بندد، مي گفتم كه مردم چشم هاي خويش را باز كنند و چون حقيقت حال او بر من معلوم نيست و من دوست دارم فتوايم بر خلاف عمل او باشد لذا بر مقلدين من لازم است كه در سجده، يكي از چشم هاي خويش را باز كنند و يكي را ببندند تا اينكه مخالفت او شده باشد!!!

و گاهي هم در حضور حضرت به فتواي آن جناب بي اعتنايي مي كرد چنانچه در «سفينة البحار» نقل شده كه حضرت صادق عليه السلام روزي فرمودند: «هدهد باطن زمين را چنان مي بيند كه شما روغن را در شيشه تماشا مي كنيد.»

ابوحنيفه كه در مجلس حاضر بود رو به اصحاب خود كرد

و

[صفحه 54]

شروع كرد به خنديدن!

حضرت صادق عليه السلام به او فرمودند: «چرا مي خندي؟»

عرض كرد: «از كلام شما خنده ام گرفت كه مي فرماييد، هدهد زير زمين را مي بيند حال آنكه ما به وسيله ي دام آزمايش كرده ايم و هدهد به دام افتاده است، پس چطور ممكن است مرغي كه زير زمين را مي بيند، حلقه دام را نمي بيند تا آنكه به دام بيفتد؟»

حضرت فرمودند:

«يا نعمان اذ نزل القدر، غشي البصر» .

«اي ابوحنيفه: هرگاه تقدير الهي نازل گردد، چشم پوشيده مي گردد.»

در كتاب احتجاج طبرسي رحمة الله نقل شده كه روزي ابوحنيفه در مدينه شرفياب حضور مبارك حضرت صادق عليه السلام گرديد. حضرت از او پرسيدند: «كيستي؟» .

گفت: «ابوحنيفه.»

فرمودند: «تو همان كسي هستي كه از براي اهل عراق فتوي مي دهي؟»

عرض كرد: «آري.»

فرمودند: «از روي چه مدركي براي آنها فتوي مي دهي؟»

گفت: «از روي كتاب خدا.»

فرمودند: «تو ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و نص و ظاهر قرآن را مي شناسي؟»

[صفحه 55]

ابوحنيفه گفت: «آري.»

حضرت فرمودند: «بگو بدانم مراد از اين آيه شريفه كه خدا مي فرمايد:

«و من دخله كان آمنا» .

«كسي كه وارد آن مكان شريف گردد در امان خدا مي باشد.»

آن مكان شريف كجاست؟»

عرض كرد: «آن خانه ي كعبه مي باشد.»

حضرت رو به حاضرين در جلسه كرده و فرمود: «شما را به خدا قسم، آيا نمي داني كه «عبدالله بن زبير» وارد كعبه گرديد و خانه، او را حفظ نكرد و او را در ميان حرم كشتند؟»

عرض كرد: «پس مراد از آيه ي شريفه چيست؟»

فرمودند: «مراد دخول در ولايت ما اهل بيت است كه هر كس در او قدم زند از عذاب خداوند در امان است.»

ابوحنيفه عرض

كرد: «مرا از علم قرآن بهره اي نيست ولكن من از روي قياس و استحسان در مابين مردم حكم مي كنم.»

حضرت فرمودند: «بر تو باد كه از قياس بپرهيزي زيرا مرا، آباء گرامي ام از رسول خدا حكايت كرده اند كه آن حضرت فرمودند:

«اول من قاس ابليس حيث قال خلقتني من نار و خلقته من طين.

[صفحه 56]

«اول كسي كه قياس كرد شيطان بود، زيرا موقعي كه خداوند او را امر به سجده ي آدم كرد اطاعت ننمود و گفت: «من از آدم افضل مي باشم، زيرا مرا از آتش آفريدي و آدم را از خاك، و آتش چون روشن تر است و خاك تاريك و ظلماني، پس چنانكه آتش بر خاك فضيلت دارد من هم بر آدم فضيلت دارم و من هرگز او را سجده نخواهم كرد.»

و پيغمبر اكرم فرمودند: «كسي كه در دين قياس نمايد، خداوند او را در جهنم با شيطان قرين مي كند.»

بعد حضرت از براي اثبات آنكه به قياس نمي شود در بين مردم حكم كرد و حكم از روي قياس باطل است به ابوحنيفه فرمودند: «آيا در نظر شما قتل نفس در اسلام مهم تر مي آيد يا زنا؟»

گفت: «قتل نفس.»

حضرت فرمودند: «پس اگر ما مي خواستيم از روي قياس حكم نماييم مي بايست در اثبات قتل نفس كه مهم تر است، بگوييم چهار شاهد شهادت دهد تا اينكه اثبات قتل بشود و ما قاتل را قصاص نماييم ولكن در زنا به شهادت دو نفر قناعت نماييم و حد زنا را جاري نماييم و حال آنكه اسلام به عكس دستور فرموده يعني در اثبات زنا دستور چهار شاهد داده و در ثبوت قتل به دو شاهد قناعت

نموده است، سر و فلسفه ي آن چيست؟»

ابوحنيفه عرض كرد: «نمي دانم و تقاضا دارم خود

[صفحه 57]

حضرت عالي بيان نماييد.»

حضرت فرمودند: «در زنا چون بايد دو نفر را حد بزنند پس از براي هر يك از آنها بايد دو شاهد اقامه شود ولكن در قتل چون فقط قاتل مي بايد حد بخورد، لذا دو شاهد در مورد او كفايت مي كند، به علاوه آنكه چون در زنا هتك احترام و اثبات امر فجيع زنا است و موجب آبروريزي طرفين است، لذا خداوند نخواسته كه فعل زنا به زودي ثابت شود تا اينكه آبروي زاني و زانيه ريخته شود و لذا در موضوع شهادت زنا، ديدن خاصي را مقرر داشته، «كالميل في المكحلة» ، يعني بايد شاهد كاملا ببيند كه مرد به زن دخول كرده است و دليل نياز به چهار شاهد، حفظ آبروي طرفين است.»

باز حضرت از براي اثبات بطلان قياس به او فرمودند:

«آيا در اسلام امر نماز مهم تر است يا امر روزه؟»

گفت: «نماز مهم تر است.»

حضرت فرمودند: «با اينكه چنين است اگر ما مي خواستيم، به حكم عقل و استحسان و قياس حكم كنيم، مي بايست بگوييم، زني كه در حال حيض و نفاس است بايد ترك نماز و روزه نمايد، لذا موقعي كه پاك شد، چون امر نماز در نظر شارع اسلام مهم تر از روزه است پس بايد نمازهاي خود را قضا كند و روزه چون اهميتش به مقدار نماز نيست، قضاي روزه هاي خود را نگيرد و حال آنكه دستور شارع اسلام برخلاف آنچه كه ما خيال مي كنيم است، يعني دستور داده، زن پس از پاك

[صفحه 58]

شدن روزه هاي خود را قضا كند و لكن نمازهاي

او قضا ندارد.

ابوحنيفه پرسيد: «سر اين مطلب چيست؟»

حضرت فرمودند: «براي آن است كه نماز هميشه و در هر شبانه روزي پنج مرتبه بايد خوانده شود، پس زني كه در ايام حيض و نفاس نماز نخوانده، پس از پاك شدن اگر خواسته باشد آنها را قضا كند به زحمت مي افتد زيرا هم بايد نماز يوميه خود را بخواند و هم نمازهاي فوت شده ي خويش را قضا كند، به علاوه از خدمت به منزل و شوهر هم باز مي ماند و لذا خداوند قضاي نمازهاي ايام حيض و نفاس را از او نخواسته كه از خدمت به منزل و شوهر باز نماند و به زحمت هم نيفتد، به خلاف روزه كه چون سالي يك مرتبه بيش نيست، اگر تصادف با حيض يا نفاس زن هم بنمايد، قضاي آن از برايش زحمتي ندارد و در حالتي كه روزه هم مي باشد مي تواند خدمت منزل شوهر كند.»

باز حضرت از براي آنكه به ابوحنيفه بفهماند قياس باطل است و نبايد به واسطه ي قياس، بيان احكام الهي را نمود، فرمودند: «آيا در اسلام بول نجس تر است يا مني؟»

گفت: «بول، زيرا در مني بعد از زوال عين، يك مرتبه شستن كافي است و لكن در متنجس به بول بايد دو مرتبه شسته شود.»

حضرت فرمودند: «چنين است كه مي گويي، پس اگر ما مي خواستيم به حكم قياس عمل نماييم مي بايست بگوييم كسي كه از او بول خارج مي شود كه نجاست بزرگتر است بايد غسل

[صفحه 59]

كند و كسي كه از او مني خارج مي شود كه نجاست كوچكتر است خود را بشويد كافي است و حال اينكه شارع مقدس

اسلام به عكس دستور داده، يعني غسل را در خروج مني مقرر داشته و شستن آلت را در خروج بول دستور داده است.»

ابوحنيفه گفت: «سر اين مطلب چيست؟»

حضرت فرمودند: «اولا خروج بول اختياري نيست و در شبانه روزي چند مرتبه صاحبش مبتلا مي گردد و اگر در خروج بول غسل واجب مي شد، موجب عسر و حرج مي گرديد.

ثانيا: بول فقط از مثانه در مجري مي ريزد و خارج مي شود ولكن مني از تمام بدن كشيده مي شود و كأن تمام بدن نجس و جنب مي شود، چنانكه پيغمبر اسلام فرموده:

«و في تحت كل شعر مني» .

«در زير هر مويي مني وجود دارد و خروج مني از زير موي تمام بدن است، پس بايد تمام بدن در موقع خروج مني شسته شود تا اينكه رفع قذارت او گردد.»

ابوحنيفه گفت: «من از روي رأي و نظر خود، در مابين مردم حكم مي كنم.»

حضرت فرمودند: «بگو بدانم اگر كسي غلام خود را عيال داد و چون عيال غلام نزديك وضع حملش رسيد، مولا او را به خانه ي خود آورد و با عيال مولي در يك شب در ميان اطاقي وضع حمل آن ها شد و بچه هاي آنها را در قنداق نمودند و خوابانيدند، اتفاقا بچه هاي آنها مشتبه گرديدند و بچه ي غلام كه

[صفحه 60]

عبد است از بچه مولي كه آزاد است شناخته نشد، تكليف چيست؟»

ابوحنيفه نتوانست جوابي بدهد و تقاضاي جواب مسأله را نمود.

حضرت فرمودند: «بايد بچه ي مولي را از بچه ي غلام به قرعه تعيين نمايند چرا كه «القرعة لكل أمر مشتبه» .

ابوحنيفه گفت: «من از احكام الهيه چيزي ياد ندارم و لكن فقط دستور اجراي حد مي

دهم.»

حضرت فرمودند: «بگو بدانم اگر شخص كوري، شخص بينايي را كور كرد، يا شخص بي دستي دست كسي را از بين ببرد و همين طور فاقد عضوي، همان عضو را از غير، ناقص كند، چطور دست حد و قصاص مي دهي با اينكه خداوند مي فرمايد:

«العين بالعين و الاذن بالأذن الخ» [33].

«چشم در عوض چشم و گوش در عوض گوش قصاص مي شود.»

ابوحنيفه نتوانست جواب دهد.

حضرت فرمودند: «در اين موارد بايد شخص جاني ديه بدهد.»

ابوحنيفه گفت: «من فقط مباحث انبياء را در قرآن خوب

[صفحه 61]

مي دانم.»

حضرت فرمودند: «بگو بدانم چرا موقعي كه خداوند حضرت موسي و هارون را از براي دعوت فرعون فرستاد، به آنها فرمود: «برويد به طرف فرعون و آنها را با كمال متانت و نرمي به طرف حق دعوت كنيد، شايد آنها متوجه و متذكر گردند و از خدا بترسند.» مگر خداوند نمي دانست كه آنها به سوي خدا باز نمي گردند، پس كلمه «لعله يتذكر أو يخشي» [34] چه معني دارد؟ زيرا كلمه ي «لعل» به معناي «شايد و اميد» است و آن را كسي استعمال مي كند كه به حقيقت امر مطلع نباشد.»

ابوحنيفه عرض كرد: «نمي دانم.»

حضرت فرمودند: «پس تو چه فقيهي مي باشي كه از هر چه سؤال مي كنم مي گويي نمي دانم، پس از خدا بترس و دين حق را بازيچه فرض مكن و به رأي و قياس و استحسان و نظر خود، در ما بين مردم حكم مكن.»

«لأن لمثل هذه القضاء و شبهه تحبس السماء ماءها و تمنع الأرض بركتها.»

«بدرستي كه از قبيل اين گونه قضاوت ها و حكم ها و امثال آنها سبب مي شود كه ديگر آسمان رحمتش را فرو

نمي ريزد و حبس باران مي كند و زمين بركاتش را منع مي نمايد.»

[صفحه 62]

ابوحنيفه گفت: «ديگر ممكن نيست از من فتوايي صادر گردد.»

حضرت فرمودند:

«كلا ان حب الرياسة غير تاركك، كما لم يترك من كان قبلك» .

«نه چنين است كه مي گويي، بدرستي كه حب رياست، تو را رها نخواهد كرد، چنانكه آنهايي كه پيش از تو بودند را رها نكرد.» [35].

آنگاه پرسيد: «شنيده ام كه اين آيه را كه مي فرمايد: «در روز قيامت به طور حتم از نعمت ها سؤال مي شود.» [36] چنين تفسير مي كني كه: «خداوند مردم را در مورد غذاهاي لذيذ و آب هاي خنك كه در فصل تابستان مي خورند، مؤاخذه مي كند.»

ابوحنيفه گفت: «درست است، من آيه را اين طور معنا كرده ام.»

امام فرمود: «اگر شخصي تو را به خانه اش دعوت كند و با غذاي لذيذ و آب خنكي از تو پذيرايي كند و بعد به خاطر اين پذيرايي بر تو منت گذارد، درباره ي چنين كسي چگونه قضاوت مي كني؟»

ابوحنيفه گفت: «مي گويم آدم بخيلي است.»

حضرت فرمودند: «آيا خداوند بخيل است (تا اينكه در روز

[صفحه 63]

قيامت در مورد غذاهايي كه به ما داده، ما را مورد مؤاخذه قرار دهد)؟»

ابوحنيفه پرسيد: «پس مقصود از نعمت هايي كه قرآن مي گويد انسان درباره ي آن مؤاخذه مي شود، چيست؟»

حضرت فرمودند: «مقصود نعمت دوستي ما خاندان رسالت است.» [37].

[صفحه 64]

پاسخ دندان شكن به ابوحنيفه

روزي ابوحنيفه (پيشواي پيروان مذهب حنفي) به حضور امام صادق عليه السلام مشرف شد تا از محضر حضرتش استفاده علمي كند، پس از ختم مجلس، حضرت در حالي كه به عصا تكيه داده بود از منزل بيرون آمد، ابوحنيفه به امام صادق عليه السلام عرض كرد: «با اينكه سن

شما به اندازه اي نرسيده كه محتاج به عصا باشيد، به عصا تكيه مي نماييد.»

حضرت فرمود: «چنين است كه مي گويي ولي چون اين عصاي رسول خدا است خواستم به آن تبرك بجويم.»

ابوحنيفه برجست تا عصا را ببوسد، حضرت دست نازنين خود را گشود و فرمود: «به خدا سوگند مي داني كه اين بشره [38] بشره ي رسول اكرم است و آن را نمي بوسي ولي عصاي چوبين آن حضرت را مي بوسي؟» [39].

[صفحه 65]

پاسخ به اشكالات با يك كلوخ

روزي بهلول گذرش به مجلس ابوحنيفه افتاد و در گوشه اي ايستاد تا ببيند او چه مي گويد، شنيد كه مي گويد:

«جعفر بن محمد در درس خود مطالبي را مي گفت كه امروز من متوجه شده ام تمام آنها باطل بوده و من امروز به سه مطلب باطل او اشاره مي كنم:

اول آنكه مي گفت: «خداوند نه در دنيا و نه در آخرت ديده نمي شود» و اين مطلب درست نيست، زيرا نمي شود در اين عالم چيزي باشد و ديده نشود.

دوم آنكه مي گفت: «مردم هر كار مي كنند از روي افعال اختياريه ي خود مي كنند» و اين مطلب هم درست نيست، زيرا مردم مجبور در اعمال خويش مي باشند و ابدا آنها را در افعال خويش اختياري نيست بلكه خداوند به وسيله بندگان خود افعال را ايجاد مي كند و ابدا به مردم مربوط نيست.

سوم آنكه مي گفت: «در قيامت شيطان به آتش جهنم عذاب مي شود» و اين مطلب نيز درست نيست، زيرا شيطان از آتش است و آتش نيز هم جنس خود را اذيت نمي كند.»

[صفحه 66]

بهلول فورا كلوخي به دست آورد و به سختي بر پيشاني ابوحنيفه زد به

طوري كه پيشاني او شكست و خون جاري شد.

با شكستن پيشاني ابوحنيفه، بهلول فرار كرد تا اينكه او را گرفتند و به اتفاق ابوحنيفه به محضر خليفه بردند.

ابوحنيفه از بهلول شكايت نمود، بهلول گفت: «اي خليفه اگر ابوحنيفه راست مي گويد كه سر او درد مي كند، درد سر خويش را به من نشان بدهد.»

ابوحنيفه گفت: «مگر ممكن است درد سر را به كسي نشان داد.»

بهلول گفت: «پس چنانكه درد سر، در تو وجود دارد و لكن ديده نمي شود، خداوند هم در عالم وجود دارد و لكن نه در دنيا و نه در آخرت ديده نمي شود.»

به علاوه تو مي گويي: «افعال مردم مربوط به خداوند است و مردم ابدا در افعال خويش اختياري ندارند» پس اين كلوخ را خداوند بر سر تو زده است و ابدا به من مربوط نيست، و كسي كه كلوخ را بر سر تو زده صاحب اختيار تو بوده، و بنده ي حق، شكايت از دست مولاي خويش ندارد.

به علاوه ي تمام اينها، تو خود معتقدي كه جنس، هم جنس خود را اذيت نمي كند. پس با اينكه تو از خاك خلق شده اي، چطور مي گويي كلوخ تو را اذيت نموده است. پس تو خود ادعاي دروغي مي كني و محضر خليفه، بزرگ تر از آن است كه به دروغ معطل گردد.

[صفحه 67]

ابوحنيفه محكوم شد، به نحوي كه نتوانست سخني بگويد و بهلول از مجلس خليفه به سلامتي بيرون رفت. [40].

[صفحه 68]

مظلوميت امام

«سدير صيرفي» يكي از اصحاب امام صادق عليه السلام مي گويد:

«بر جعفر بن محمد وارد شدم و گفتم: «آقا! چرا در خانه نشسته ايد؟»

فرمود: «اي سدير! مگر چه شده؟»

گفتم: «با اين همه

دوستان و شيعيان و ياراني كه داري چرا قيام نمي فرمايي؟ به خدا سوگند اگر جدت اميرمؤمنان مانند تو ياوران فراواني مي داشت نمي گذاشت حق او را غصب كنند.»

فرمود: «فكر مي كني چه تعداد يار و ياور دارم؟»

گفتم: «يكصد هزار نفر» .

فرمود: «يكصد هزار نفر؟!»

گفتم: «بلكه دويست هزار نفر.»

فرمود: «دويست هزار نفر؟!»

گفتم: «آري و شايد نيمي از جهان.»

حضرت پس از مدتي سكوت و به دنبال اين گفتگو فرمود: «آيا مايلي با من به «ينبع» - مزرعه اي در نزديك مدينه - برويم.»

[صفحه 69]

گفتم: «آماده ام» و آنگاه با هم حركت كرديم. در آنجا امام گله ي كوچك بزغاله اي را ديد و فرمود: «اي سدير! سوگند به خدا اگر شيعيانم به اندازه ي تعداد اين بزغاله ها بودند ما بر جاي نمي نشستيم و قيام مي كرديم.» [41].

[صفحه 70]

داخل تنور آتش

«مأمون رقي» مي گويد:

«من در محضر جعفر بن محمد در خانه اش نشسته بودم. ناگاه يكي از اهل خراسان كه از ارادتمندان و خيرخواهان آن حضرت بود به نام «سهل بن الحسن» وارد شد و پس از سلام در گوشه اي قرار گرفت و عرض كرد: «اي پسر پيامبر! شما خانواده ي رحمت و رأفتيد و از خاندان رسول خدا هستيد و امامت و ولايت حق شماست، چرا از حق خود دفاع نمي كنيد؟ و چرا انزوا و گوشه نشيني را بر قيام و جهاد اختيار كرده ايد؟ در حالي كه يكصد هزار نفر شمشيرزن و رزمنده در اختيار داريد؟»

حضرتش پس از شنيدن سخنان مرد خراساني به كنيزش دستور داد تنور را روشن كند و كنيز نيز تنور را روشن كرد و آنگاه كه تنور كاملا داغ شد و از شدت حرارت به سفيدي گراييد،

امام صادق به آن مرد فرمود: «اينك بلند شويد و در ميان اين تنور آتشين قرار بگيريد!!»

مرد خراساني كه از شنيدن اين دستور موهاي بدنش تيز شده بود عرض كرد: «اي مولاي من! مرا در آتش مي سوزاني؟ لطفا

[صفحه 71]

مرا از اين دستور معاف بداريد.»

حضرت او را معاف كرد و در همين لحظه هارون مكي در حالي كه كفشهاي خود را به دست گرفته بود وارد شد و گفت: «السلام عليك يابن رسول الله» ، و حضرت نيز جواب سلام او را داد و بعد فرمود: «كفشها را كنار بگذار و در ميان آتش تنور بنشين؟»

هارون مكي بي درنگ كفشهاي خود را كنار گذاشته و در تنور نشست! و ساعتها گذشت كه امام با مرد خراساني مشغول صحبت بودند و حضرتش از تمام وقايع خراسان خبر مي داد!! گويا آن حضرت با مرد خراساني بوده و در ميان آن جمعيت زندگي مي كرده است، و بعد دستور داد: «ببين در تنور چه خبر است؟»

مرد خراساني به سراغ تنور آمد و هارون مكي را ديد كه چهار زانو بر روي آتش قرار گرفته و كوچكترين صدمه اي نمي بيند!! هارون با ديدن ما از تنور بيرون آمد و دوباره سلام كرد.

حضرت خطاب به مرد خراساني فرمود: «چند نفر مثل اين مرد كمك و شيعه ي ما در خراسان پيدا مي كني؟»

او جواب داد: «حتي يك نفر هم پيدا نمي شود؟»

حضرت فرمود: «ما زمان را بهتر مي شناسيم و تا كمك و ياور پيدا نكنيم قيام و خروج نمي نماييم.» [42].

[صفحه 72]

وصيت سياسي

هنگام رحلت امام صادق عليه السلام منصور دوانيقي، خليفه ي جنايتگر و ستمگر عباسي در اوج قدرت و تسلط بود.

منصور

كسي بود كه براي محكم كردن پايه هاي حكومت خود، انسان هاي فراواني را به قتل رسانيد. او در اين راه نه تنها شيعيان بلكه فقها و شخصيت هاي بزرگ جهان تسنن را نيز كه با او مخالفت مي ورزيدند سخت مورد آزار قرار مي داد، چنانكه «ابوحنيفه» را به جرم اينكه بر ضد او فتوي داده بود شلاق زد و به زندان افكند!

او وقتي كه توسط «محمد بن سليمان» فرماندار مدينه از درگذشت امام صادق عليه السلام آگاه شد، به وي نوشت:

«فورا وصيتنامه ي جعفر بن محمد را به دست آور و شخصي را كه به عنوان جانشين و وصي خود برگزيده احضار كن و گردنش را بزن!»

طولي نكشيد كه فرماندار براي منصور اين گونه جواب نوشت: «جعفر بن محمد ضمن وصيت نامه ي رسمي خود، پنج نفر را به عنوان وصي خود برگزيده است كه عبارتند از:

[صفحه 73]

1- خليفه ي وقت (يعني منصور دوانيقي).

2- فرماندار مدينه (محمد بن سليمان).

3- عبدالله بن جعفر بن محمد (برادر بزرگتر امام كاظم عليه السلام)

4- موسي بن جعفر عليه السلام

5- حميده (همسر آن حضرت)!

فرماندار در ذيل نامه، كسب تكليف كرده بود كه بايد كدام يك از اين افراد را به قتل برساند؟!

منصور كه هرگز تصور نمي كرد با چنين وضعي روبرو شود، فوق العاده خشمگين گرديد و فرياد زد:

«اينها را نمي شود كشت!»

البته بديهي است كه اين وصيتنامه ي امام عليه السلام يك حركت حساب شده ي سياسي بود، تا جان امام پس از خود را از نقشه هاي شوم و خطرناك هيأت حاكمه حفظ كند. [43].

[صفحه 74]

وصيت عبادي

«ابوبصير» گويد:

«خدمت ام حميده (همسر امام صادق عليه السلام) رسيدم كه تعزيت گويم او را به شهادت حضرت صادق. پس آن مخدره گريست و من هم از

گريه ي او به گريه افتادم. آنگاه فرمود:

«اي ابوبصير! اگر مي ديدي حضرت صادق را در وقت شهادت، هر آينه امر عجيبي را مشاهده مي كردي؟»

آن حضرت به زحمت چشمان خود را گشود. سپس فرمود: «فورا جمع كنيد تمام كساني را كه بين من و آنان قرابت و خويشي است.»

پس امر حضرت را اطاعت كرديم و هيچ يك از اقوام را وا نگذاشتيم مگر اينكه جمع كرديم.

پس آن حضرت نظري افكند به سوي ايشان و فرمود:

«ان شفاعتنا لا تنال مستخفا بالصلوة» [44].

«همانا شفاعت ما نخواهد رسيد به كسي كه نماز را سبك بشمارد.»

[صفحه 75]

نمونه اي از كلام امام

1- اصول الكفر ثلاثة: «الحرص، و الاستكبار و الحسد.

فاما الحرص، فان آدم عليه السلام حين نهي عن الشجرة حمله الحرص علي ان اكل منها و اما الاستكبار فابليس حين امر بالسجود لآدم فابي و اما الحسد فابنا آدم حيث قتل احدهما صاحبه» [45].

حضرت صادق عليه السلام فرمود: «ريشه هاي كفر سه چيز است: حرص، تكبر، حسد.

اما حرص، حضرت آدم را وادار به خوردن از درختي كرد كه نهي شده بود (و در نتيجه از بهشت رانده شد.)

و اما تكبر، بدان جهت كه شيطان را از سجده بر آدم بازداشت (زيرا خود را برتر از او دانست.)

و اما حسد، بدان سبب كه موجب شد قابيل برادر خود هابيل را به قتل برساند.»

[صفحه 76]

2- قال عليه السلام: «لا تنظروا الي طول ركوع الرجل و سجوده، فان ذلك شيي ء اعتاده، فلو تركه استوحش لذالك، و لكن انظروا الي صدق حديثه و اداء امانته» [46].

امام صادق عليه السلام فرمود: «به طولاني بودن ركوع و سجود فرد نگاه نكنيد، چرا كه چه بسا به آن عادت كرده و اگر بخواهد آن را

ترك كند وحشت مي كند، لكن نگاه كنيد به راستگويي و امانت داري او.»

[صفحه 78]

داستانهايي از عجايب و كرامات شگفت انگيز امام جعفر صادق عليه السلام

اشاره

ابوحنيفه (پيشواي فرقه ي حنفي):

«من در عمرم دانشمندتر از جعفر بن محمد الصادق نديده ام و اگر آن دو سالي كه من شاگرد او بودم، نمي بودم، اكنون هيچ و پوچ بودم.»

«ذهبي، شمس الدين محمد، تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 166. «

[صفحه 79]

مردي كه سگ شد

«علي بن حمزه» مي گويد:

«با جمعي در حضور جعفر بن محمد عازم بيت الله الحرام بوديم. پس از مدتي راهپيمايي خسته و ناتوان در زير درخت خشك و بي برگي براي استراحت نشستيم. ناگاه لب هاي مبارك جعفر بن محمد به حركت درآمد و مشغول دعاهايي شد كه ما مضمون آن را درك نمي كرديم، سپس اشاره به درخت نمود و فرمود: «اي درخت! ما را از روزي اي كه خدا در تو قرار داده است بهره مند ساز.»

ناگاه درخت به سوي حضرتش متمايل شد و برگ هايش سبز شد و رطب تازه به بار آورد!

جعفر بن محمد خطاب به همسفرانش فرمود: «با نام خدا از ميوه هاي اين درخت ميل كنيد.»

پس همگي از آن تناول نموده و آن رطب ها را بهترين آنها يافتيم. در اين ميان جملگي از حضرت تشكر كرديم و دانستيم كه خداوند به بركت آن امام معصوم درخت خشك را سرسبز و بارور نموده است، ولي يك نفر عرب، اين كار را سحر و

[صفحه 80]

جادوگري خواند و گفت: «تاكنون چنين سحر بزرگي را نديده بودم!»

جعفر بن محمد با زبان نرم و لحني مهربان به او گفت:

«اي عرب! اين كار ما سحر نيست، بلكه خداوند، دعاي ما را مستجاب مي كند» ، ولي آن مرد لجوج هم چنان در امامت و كرامت روشن امام تشكيك و اظهار بي ادبي مي كرد.

حضرت فرمودند: «اي عرب! ما اگر از خداوند بخواهيم

كه تو را مسخ نموده و به صورت ديگري درآورد، اجابت مي شود!»

مرد عرب گفت: «اگر راست مي گويي اين كار را بكن!»

پس جعفر بن محمد اراده اي فرمود و خداوند آن عرب را بي درنگ به صورت سگ ممثل نمود!

راوي گويد:

من به دستور امام آن عرب مسخ شده را تعقيب كردم و ديدم او را كه به سوي خانه اش برگشت و بچه هايش را ديدم كه چگونه او را با چوب و سنگ مي زدند و از خانه اش بيرون مي كردند!!

او كه همچون سگ شده بود، زوزه مي كشيد و پارس مي كرد و عاقبت به كنار جعفر بن محمد آمد و به عنوان استرحام و عذرخواهي اشك مي ريخت و خودش را در خاك ها مي غلتاند، تا آنكه آن امام مهربان دست به دعا بلند كرد و خداوند توانا، وي را به صورت اول باز گردانيد!

[صفحه 81]

آنگاه جعفر بن محمد فرمود: «آيا ايمان آوردي؟»

او گفت: «بلي، بلي يابن رسول الله! هزار بار ايمان آوردم» [47].

[صفحه 82]

هلاكت سخن چين

يكي از جاسوسان دروغگو، براي منصور دوانيقي پيغام داد كه: «جعفر بن محمد قصد شورش دارد و پنهاني بر ضد حكومت توطئه مي كند.»

منصور كه براي قتل امام عليه السلام به دنبال بهانه بود، فورا حضرت را احضار كرد و همين كه نظر نحسش بر امام عليه السلام افتاد، فرياد زد: «به خدا قسم تو را مي كشم و خداوند مرا بكشد اگر هم اكنون تو را به قتل نرسانم!»

امام عليه السلام با آرامش و ملايمت فرمود: «سعايت و سخن چيني دشمنان ما را نپذير و اگر آنان سخناني در مورد ما گفته اند آنان را حاضر كن تا دروغ آنان ثابت شود.»

منصور شخص جاسوس

را احضار كرد و گفت: «آيا حاضري براي گفته هاي خود سوگند ياد كني؟»

آن سخن چين گفت: «آري» و شروع كرد به قسم هاي دروغين.

امام عليه السلام فرمود: «اين گونه قسم ها اثري نمي كند. آيا اجازه دارم كه من او را قسم دهم.»

[صفحه 83]

منصور جواب داد: «مانعي ندارد.»

امام عليه السلام فرمود: «اي مرد! در قسم خود اين گونه بگو:

«برئت من حول الله و قوته و التجأت الي حولي و قوتي لقد فعل جعفر الصادق كذا و كذا» .

«از رحمت و قدرت خدا مبري باشم و به خود متكي باشم اگر دروغ گفته باشم.»

آن شخص بدبخت همين كه اين جمله را به عنوان سوگند، ياد كرد در دم هلاك شد و به صورت بر خاك افتاد.

خليفه ي ستمگر و حاضران چون اين بديدند حضرت را بسيار احترام كردند و چون از علت اين گونه قسم سؤال كردند حضرت فرمود:

«اگر در قسم، خداوند را با نام هايي مثل رحمان و رحيم سوگند دهند پروردگار عالم از روي ترحم آنان را گرفتار نمي سازد.» [48].

[صفحه 84]

وفاي به عهد

«علي بن ابي حمزة» گويد:

«دوستي داشتم كه در دستگاه بني اميه به شغل نويسندگي اشتغال داشت. روزي به من گفت: «از جعفر بن محمد براي من وقتي براي ملاقات بگير.»

من از آن حضرت وقت ملاقات براي او گرفتم و چون به نزد آن حضرت آمد سلام كرده نشست و سپس گفت:

«قربانت گردم، من مدتي در دستگاه بني اميه دفتر داري كرده ام و از اين راه مال زيادي به دست آورده ام و در پيدا كردن آن اموال، مقيد به حلال و حرام نبودم و از هر راهي كه ممكن بود آنها را به دست آوردم» .

جعفر بن محمد فرمود: «اگر بني اميه كساني

(امثال شما) را نمي يافتند كه براي آنها دفترداري كند و ماليات وصول كند و با سپاهيانشان به جنگ روند و در اجتماعاتشان حاضر شوند نمي توانستند حق ما را غصب كنند و اگر مردم آنها را به حال خود وا مي گذاردند چيزي جز آنچه به طور اتفاق به دستشان مي رسيد به چنگ نمي آوردند.»

[صفحه 85]

جوان عرض كرد: «قربانت گردم! اكنون من راه نجاتي دارم؟»

فرمود: «اگر بگويم انجام مي دهي؟»

پاسخ داد: «آري، انجام مي دهم!»

فرمود: «از هر چه در دستگاه آنها به دست آورده اي چشم بپوش، به اين ترتيب كه هر مالي را كه صاحب آن را مي شناسي بدو باز گردان، و هر چه كه صاحبش را نمي شناسي براي او صدقه بده، و در عوض، من براي تو بهشت را از طرف خداي عزوجل ضمانت مي كنم.»

علي بن ابي حمزه مي گويد:

«فاطرق الفتي رأسه طويلا ثم قال: «قد فعلت جعلت فداك» .

«جوان لختي سر به زير افكند و پس از مدتي فكر سر برداشته عرض كرد: «قربانت! انجام مي دهم» .

علي بن ابي حمزه گويد:

«جوان همراه ما به كوفه بازگشت و هر چه داشت حتي لباسهاي تنش را (چنانچه به جعفر بن محمد قول داده بود) همه را انفاق كرد و من كه چنان ديدم پولي جمع كرده و لباسي برايش تهيه كردم و بقيه ي آن پول را نيز براي خرجي او به نزدش فرستادم.

چند ماهي نگذشت كه آن جوان بيمار شد و ما روزها به عيادتش مي رفتيم تا آن كه روزي به بالينش رفتم، ديدم در حال

[صفحه 86]

جان دادن است، چشمش را باز كرد و مرا كه ديد گفت:

«يا

علي وفي لي و الله صاحبك» .

«به خدا سوگند (صاحب تو، امام صادق عليه السلام) به وعده اي كه به من داده بود وفا كرد.»

اين سخن را گفت و از دنيا رفت. ما او را به خاك سپرديم و چون به نزد جعفر بن محمد رفتم و چشم آن حضرت به من افتاد فرمود:

«يا علي وفينا و الله لصاحبك» .

«اي علي! به خدا سوگند ما به وعده اي كه به رفيق تو داده بوديم وفا كرديم.»

من عرض كردم: «قربانت گردم، به خدا او نيز هنگام مرگش همين سخن را گفت.» [49].

[صفحه 87]

واقعيت چهره ها

«ابوبصير» يكي از اصحاب خاص امام باقر و امام صادق عليهم السلام مي گويد:

«در موسم حج مشغول انجام طواف و ساير مناسك بودم كه ناله هاي زائرين بيت خدا و دعاهاي آنان توجه مرا به سوي خود معطوف مي داشت و شديدا تحت تأثير مناجات دلسوز بندگان الهي بودم. اين فكر در مغزم خطور نمود كه:

«توده هاي مردم مسلمان، با ما اقليت شيعه چه تفاوتي دارند؟ آنان نيز به راز و نياز و عبادت الهي مي پردازند و در دنيا هم از نظر عيش و نوش وضع بهتري از ما دارند پس چرا ما خود را بهتر و افضل از آنان مي دانيم؟» و لذا اين سؤال را از جعفر بن محمد پرسيدم و ايشان فرمودند:

«ابوبصير! ناله ها و مناجات زياد است و توجه تو را به سوي خود جلب كرده است ولي حاجي واقعي كم است!! سوگند به خدا اين عبادت ها را خدا نمي پذيرد! قسم به روح پاك پيامبر كه به بهشت پرواز كرد، پروردگار عالم اعمال را فقط از شما (شيعيان) و اصحاب شما مي پذيرد!»

[صفحه

88]

آن حضرت براي يقين بيشتر ابوبصير، دست مباركش را بر صورت و چشمهاي او كشيد، ناگاه او مشاهده كرد: اشخاص بسياري ناله كنان مشغول عمل حج بودند، و حاجي ها به صورت خوك و چهارپا و ميمون ديده مي شدند، و فقط افراد معدودي به صورت انسانهاي واقعي به چشم مي خوردند.»

ابوبصير مي گويد:

«از ديدن اين صحنه وحشت كردم، آن حضرت زود دست مباركش را به چهره ام كشيد پس آنان را دگر بار به همان صورت اول ملاحظه نمودم، آنگاه جعفر بن محمد قسم ياد كرد كه از شماها حتي يك نفر در آتش نخواهيد بود!» [50].

[صفحه 89]

نفس مسيحايي

«مفضل بن عمر» يكي از اصحاب خاص امام صادق عليه السلام مي گويد:

«در مكه معظمه در حضور آن حضرت، به نزديك زني رسيدم كه همراه با بچه هاي خردسالش در كنار جنازه ي گاوي با صداي بلند گريه مي كردند، زيرا تنها وسيله ي امرار معاش آنان همان گاوي بود كه مرده بود.

امام عليه السلام با مشاهده ي حالت تأسف بار آنان به جانب ايشان حركت كرد و از سبب گريه شان پرسيد و آنگاه فرمود:

«آيا مي خواهي من اين گاو را به اذن الهي زنده كنم؟»

زن كه در ناراحتي شديد به سر مي برد با گريه گفت:

«آيا مرا با اين همه گرفتاري مسخره مي كني و قصد شوخي داري؟»

حضرت فرمودند: «من اهل باطل و تمسخر نيستم.»

آنگاه دعايي خواند و با پا به آن گاو زد پس آن حيوان بي درنگ زنده شد.

زن كه غرق در حيرت شده بود فرياد برآورد: «مردم! به خدا

[صفحه 90]

قسم اين مرد همان عيسي بن مريم است! (كه مردگان را زنده مي كند.)»

حضرت بدون اينكه خود را معرفي نمايد داخل جمعيت

شد و از آن محل بگذشت.» [51].

[صفحه 91]

جزاي زن بداخلاق

«حسين بن ابي العلاء» گفت:

«روزي نزد جعفر بن محمد نشسته بودم. مردي نزد ايشان آمد و از بد خُلقي و بي ادبي هاي همسرش نزد حضرت شكايت كرد. جعفر بن محمد فرمود:

«او را نزد من بياور تا رفع مرافعه كنم.»

چون آن زن آمد، حضرت به او فرمود: «مگر شوهرت چه عيبي دارد كه با او نمي سازي؟»

ناگاه زن شروع كرد به نفرين كردن شوهرش و بد گفتن از او.

جعفر بن محمد فرمود: «اگر به اين حال بماني و به اين رويه ادامه دهي بيش از سه روز زنده نخواهي ماند.»

گفت: «باكي ندارم، زيرا نمي خواهم حتي روي او را ببينم.»

حضرت به آن مرد فرمود: «دست زنت را بگير و برو، همانا نخواهد بود مابين تو و او مگر سه روز.»

چون روز سوم رسيد آن مرد خدمت حضرت مشرف شد. حضرت پرسيد: «زنت چه كرد؟»

گفت: «به خدا سوگند همين الان او را دفن كردم!»

[صفحه 92]

پس حضرت فرمود: «او زني بود تعدي كننده و بداخلاق و از همين رو حق تعالي عمر او را قطع كرد و شوهرش را از او راحت نمود.» [52].

[صفحه 93]

تأخير وفات

غلام «صفوان بن يحيي» از علاقه مندان امام صادق عليه السلام بود و همسرش نيز همانند وي به آن حضرت ارادت خاصي داشت. روزي زوجه اش به وي گفت: «اگر مقدور بود به زيارت خانه خدا شتافته و به محضر جعفر بن محمد مشرف مي شديم، زيرا مدت زيادي است كه آن سرور را زيارت نكرده ايم.»

شوهرش به وي گفت: «ما چيزي نداريم كه هزينه ي راه خود بنماييم.»

زنش به او گفت: «بيا اين لباس ها و زيورآلات مرا بفروش، تا بدين وسيله به ديدار آن حضرت بشتابيم.»

شوهرش با فروختن

لباس و زيورآلات همسرش، با وي عازم مدينه شد. نزديك بود به ديدار امام عليه السلام موفق گردند كه آن زن بيمار شده و مرد از او مأيوس گرديد. زن در حال احتضار و جان كندن بود، كه همسرش او را به اميد دعاي امام عليه السلام رها ساخت و عازم حضور آن حضرت گرديد و جريان احتضار همسرش را به اطلاع آن سرور رسانيد! امام ششم فرمودند:

[صفحه 94]

«مثل اينكه خيلي محزون و دلگير هستيد؟»

آن مرد جواب داد: «بلي» .

حضرت فرمودند: «نگران مباش، از خداوند خواستم او را عافيت دهد. هم اكنون به خيمه ات برگرد، كنيزت به او شكر مي خوراند و او كاملا سالم است!!»

او با عجله به خيمه اش برگشت و همسرش را سالم يافت و همان طور كه امام عليه السلام فرموده بود، مشغول خوردن شكر بود، مرد از حال همسرش جويا شد و زن گفت: «من در حال احتضار بودم، عزرائيل را ديدم كه از من قبض روح مي كرد، در اين حال مردي با اين كيفيت و خصوصيات وارد شد و از احوال من سؤال نمود و سپس به عزرائيل گفت: «يا ملك الموت!»

او جواب داد: «لبيك ايها الامام» !

آن مرد بزرگ فرمود: «مگر خداوند شما را مطيع ما نساخته است؟»

جواب داد: «بلي» .

او فرمود: «قبض روح اين زن را تا بيست سال ديگر تأخير بيانداز!!»

عزرائيل قبول كرد و من به سلامت برخاستم!!»

شوهر گفت: «او همان امام صادق است كه من هم او را با اين خصوصيت ديدار كردم …» [53].

[صفحه 95]

خزائن زمين

شيخ كليني رحمه الله روايت كرده از جماعتي از اصحاب حضرت صادق عليه السلام كه گفتند:

«امام صادق عليه السلام به ما فرمود: «تمام خزينه هاي

زمين و كليدهاي آنها نزد من است و اگر با يكي از دو پاي خود اشاره كنم و بخواهم كه: «اي زمين بيرون كن آنچه در توست از طلا و جواهرات» ، هر آينه بيرون مي كند.»

آنگاه اشاره كرد به سوي يكي از دو پاي خود و آن را بر زمين كشيد. ناگاه زمين شكافته شد و حضرت دست داخل شكاف برد و از آن محل شمشي از طلا بيرون آورد كه اندازه ي آن يك وجب بود و فرمود:

«بياييد و از داخل اين شكاف زمين را نگاه كنيد.»

پس چون نظر كرديم در داخل آن شكاف، شمش هاي فراواني از طلا ديديم كه بعضي از آنها بر روي بعضي ديگر مي درخشيد.

عده اي سؤال كردند: «فدايت شوم، يابن رسول الله! خداوند به شما اين همه عطا كرده در حالي كه شيعيان شما محتاجند!»

[صفحه 96]

فرمود: «همانا خداوند متعال جمع خواهد كرد براي ما و شيعه ي ما سعادت دنيا و آخرت را، و داخل خواهد كرد ايشان را در جنات نعيم، و داخل خواهد كرد دشمنان ما را در جحيم.» [54].

[صفحه 97]

عرضه ي اعمال

«داوود رقي» گويد:

«در ايام حج در محضر جعفر بن محمد نشسته بودم، ناگاه آن حضرت رو به من نموده و فرمود:

«اي داوود! همانا روز پنج شنبه، اعمال تو بر من عرضه شد. پس مشاهده كردم كه به پسر عمويت، صله و احسان كرده اي و اين عملت مرا خشنود گردانيد.

همانا اين احسان تو به خانواده ي پسر عمويت در قبال بدي هاي او به تو، سبب مي شود كه عمر او زود به پايان برسد، زيرا هرگاه فاميل نسبت به فاميل خود جفا كند و ديگري در مقابل ظلم او

احسان و نيكي نمايد، عمر آنكه ظالم است به زودي پايان خواهد پذيرفت.»

داوود گفت: «من هنگام حركتم به زيارت خانه خدا، باخبر شدم كه عمو زاده ام و خانواده اش در وضع نابساماني بسر مي بردند و حالشان بسيار پريشان است، اگر چه او ناصبي و از دشمنان اهل بيت بود، ولي حق قرابت و خويشي باعث شد كه من حواله اي براي او بفرستم در حالي كه جز خداوند هيچ كس از اين عمل من باخبر نبود.» [55].

[صفحه 98]

آگاهي از اسرار

«مرحوم طبرسي» مي نويسد:

در زمان حضرت صادق عليه السلام عده اي از زنادقه و منكران خدا در مكه، در مقام طعن بر قرآن برآمدند. چهار نفر از بزرگانشان كه «ابن ابي العوجاء» و «ابوشاكر ديصاني» و «عبدالملك بصري» و «عبدالله بن المقفع» باشند، بنا گذاشتند به طور محرمانه هر كدام، يك ربع قرآن را در نظر گرفته و مثل آن را اختراع نمايند. پس از گذشت يك سال از اين مقدمه، بار دگر در مكه دور هم جمع شدند و همگي از آوردن مثل يك آيه اظهار عجز كردند.

ابن ابي العوجاء گفت: «من در تمام اين يك سال پيرامون اين آيه فكر كرده ام:

«فلما استيئسوا منه خلصوا نجيا» . [56].

عبدالملك گفت: «من در تمام اين مدت در اين آيه مانده ام:

«يا ايها الناس ضرب مثل فاستمعوا له، ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا

[صفحه 99]

له و ان يسلبهم الذباب شيئا لا يستنقذوه منه، ضعف الطالب و المطلوب» . [57].

ابوشاكر گفت: «من در تمام اين يك سال، سرگردان اين آيه بودم:

«لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا.» [58].

ابن المقفع گفت: «من در تمام اين مدت واله و حيران اين آيه

بودم:

«و قيل يا ارض ابلعي ماءك و يا سماء اقلعي و غيض الماء و قضي الأمر و استوت علي الجودي و قيل بعدا للقوم الظالمين» . [59].

ناگاه حضرت صادق عليه السلام بر جمع آنان گذشت و از اسرارشان خبر داد به قرائت اين آيه ي شريفه:

«قل لئن اجتمعت الأنس و الجن علي ان يأتوا بمثل هذا القرآن لا يأتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا» . [60].

«اگر تمام جن و انس دوشادوش هم شوند تا نظير اين قرآن

[صفحه 100]

را بياورند هرگز نخواهند توانست.» [61].

آنان از شنيدن اين سخن حق، سخت بلرزيدند و اعتراف كردند كه اسلام ديني حقيقي است و امام صادق عليه السلام حجت خداوند بر زمين و وصي راستين پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است.

[صفحه 101]

گريه امام

منصور دوانيقي خليفه ي جبار عباسي به حاكم خود در مكه و مدينه دستور داد كه خانه ي امام صادق عليه السلام را به آتش بكش. حاكم نيز اين دستور را اجرا كرد و خانه ي امام عليه السلام را آتش زد به گونه اي كه شعله هاي آتش به راهرو و حياط خانه كشيده شد و لهيب آتش سوزان، به اطراف زبانه مي كشيد.

ناگاه امام صادق عليه السلام از اطاق بيرون آمد و در حالي كه گريه مي كرد، به درون آتش رفت و در همان حال كه در ميانه ي آتش قدم مي زد، مي فرمود:

«انا بن ابراهيم خليل الله، انا بن اعراق الثري» [62].

«همانا من پسر ابراهيم خليلم. (كه آتش نمرود بر او سرد و سلامت شد) همانا من پسر ريشه هاي زمين هستم.»

از علت گريه ي امام عليه السلام پرسيدند. آن حضرت فرمود: «هنگامي كه زبانه هاي آتش و شيون بانوان و كودكان خانه را

ديدم به ياد

[صفحه 102]

اهل بيت جدم حسين افتادم و صحنه ي آتش زدن خيام و گرفتاري عمه ام زينب كبري را به ياد آوردم.» [63].

[صفحه 103]

اژدهاي رُعب انگيز

«محمد بن عبدالله اسكندري» نقل كرد كه:

«من از جمله نديمان منصور دوانيقي و محرم اسرار او بودم. روزي نزد او رفتم و او را بسيار مغموم و اندوهناك ديدم در حالي كه آه مي كشيد.

گفتم: «ايها الامير! سبب اندوه شما چيست؟»

گفت: «بسياري از اولاد فاطمه را هلاك كردم ولي رهبر بزرگ ايشان هنوز مانده است و نمي دانم با او چه كنم؟»

گفتم: «او كيست؟»

گفت: «جعفر بن محمد»

گفتم: «اي امير! او مردي است كه بسياري عبادت، او را كاهيده و اشتغال به قرب و محبت خدا او را از طلب دنيا و رياست غافل كرده است.»

گفت: «مي دانم كه تو اعتقاد به امامت او داري ولي من امروز سوگند ياد كرده ام كه پيش از رسيدن شب او را خلاص كنم.» آنگاه جلاد را طلبيد و گفت:

«همين كه جعفر بن محمد وارد مجلس شد و من كلاه خود

[صفحه 104]

را از سر برداشتم، بي درنگ گردن او را بزن و اين علامتي است ميان من و تو.»

سپس پيك خود را به دنبال حضرت فرستاد.»

راوي داستان گويد:

«همين كه جعفر بن محمد داخل قصر شد، ديدم كه قصر به حركت درآمد مانند پر كاهي كه در ميان درياي امواج باشد و منصور را ديدم كه برجست و با سر و پاي برهنه به استقبال حضرت دويد و بندهاي بدنش مي لرزيد و دندان هايش بر هم مي خورد و مدام رنگ صورت او سرخ و زرد مي شد. پس آن حضرت را بسيار احترام و اكرام كرد و دست او

را گرفت و بر روي تخت خود نشانيد و دو زانو در خدمت جعفر بن محمد نشست مانند بنده اي كه در خدمت آقاي خود بنشيند و با صداي لرزان گفت: «يابن رسول الله! به چه سبب در اين وقت تشريف آورده ايد؟»

حضرت فرمود: «براي اجابت دعوت تو!»

گفت: «من شما را نطلبيدم و گويا پيك اشتباه كرده است، اكنون اگر حاجتي داريد در خدمت شما هستم.»

حضرت فرمود: «حاجتم آن است كه مرا بدون ضرورت طلب ننمايي.»

گفت: «چشم و معذرت مي خواهم.»

آنگاه حضرت برخاست و از قصر خارج شد.»

پس منصور كه همچون بيماران شده بود لحاف طلبيد و تا نيمه شب خوابيد و چون به حال عادي برگشت گفت: «هنگامي كه جعفر بن محمد داخل قصر شد ديدم اژدهاي عظيم

[صفحه 105]

و رعب انگيزي پيدا شد و دهان خود را گشود و كام بالاي خود را بر بالاي قصر و كام پايين خود را در زير قصر گذاشت و دم خود را به دور قصر من گردانيد و به زبان عربي فصيح گفت:

«اگر نسبت به امام، اراده ي كوچكترين بدي نمايي تو و قصرت را يكجا فرو مي برم.» و به همين خاطر بود كه عقل من پريشان شد و تمام وجودم به لرزه درآمد.»

راوي گويد:

«من گفتم: «اينها از او عجيب نيست زيرا كه نزد او اسمها و دعاهايي هست كه اگر بر شب بخواند، روز مي شود و اگر بر روز بخواند شب مي شود و اگر بر موج دريا بخواند ساكن مي گردد.» [64].

[صفحه 106]

اين هم يك داستان بي نهايت شگفت ديگر

«سيد اسماعيل حميري» - شاعر معروف اهل بيت - مي گويد:

«خدمت جعفر بن محمد مشرف شدم و گفتم:

«يابن رسول الله! به من خبر رسيده

كه شما مرا كافر مي دانيد در حالي كه من عمرم را در محبت به شما فاني كردم و اشعار مدح آميز بسيار در شأن شما گفته ام و دشمنان شما را در اشعار كوبنده ام هجو كرده ام!»

فرمود: «مگر تو قائل نيستي كه محمد حنفيه [65] امام زمان زنده است چنانكه در اشعار خود گفته اي:

حتي متي و الي و كم المدي يابن الوصي و انت حي ترزق [صفحه 107]

تاوي برضوي لا تزال و لا تري و بنا اليك من الصبابة اولق «تا كي و چه مدت اي پسر وصي پيغمبر زنده باشي و روزي بخوري و در كوه رضوي ساكن باشي ولي ديده نشوي در حالي كه ما از عشق ديدار رويت ديوانه باشيم.»

واي بر تو! چگونه قائل به امامت محمد حنفيه شده اي و او را زنده پنداشته اي در حالي كه رسول خدا و اميرمؤمنان و حسن و حسين كه بهتر از محمد حنفيه بودند مرگ را چشيدند.»

من گفتم: «آيا براي ادعايت دليلي داري؟»

فرمود: «آري، همانا پدرم خبر داد مرا كه او بر جنازه ي محمد نماز خواند و در دفنش حاضر بود و علاوه بر اين با من بيا تا دليل ديگري را بر تو بنمايانم.»

پس جعفر بن محمد مرا همراه خود به كنار قبري آورد و سپس دست اعجاز بر آن قبر زد و پس از دو ركعت نماز، دعايي خواند. ناگهان قبر شكافته شد و مردي كه موهاي سر و ريشش سفيد بود از قبر بيرون آمد، در حالي كه خاك از سر و صورتش مي ريخت!»

جعفر بن محمد خطاب به او فرمود: «تو كيستي؟»

او به من نگاه كرد و گفت: «آيا مرا مي شناسي؟»

گفتم:

«نه!»

گفت: «من محمد بن علي معروف به محمد حنفيه ام. بدان كه امام بعد از حسين، علي بن حسين است و پس از او محمد

[صفحه 108]

بن علي مي باشد و بعد از او اين آقا امام برحق مي باشد كه مرا زنده فرمود. آنگاه داخل كرد سرش را در قبر و قبر به هم آمد.»

در اين وقت سيد حميري كه در بهت و حيرت فرو رفته بود اشعاري در مدح حجت زمانش، يعني امام صادق عليه السلام سرود. [66].

[صفحه 110]

مدايح و مراثي صادق آل محمد عليه السلام از زبان شعر

اشاره

گويم ز امام صادق اين طرفه حديث تا شيعه ي او به لوح دل بنگارد

فرمود كه بر شفاعت ما نرسد

هر كس كه نماز را سبك بشمارد

[صفحه 111]

مدح امام صادق

«ذاكر»

ز پشت پرده تا مه من آشكار شد

ماه و فلك ز مهر رخش شرمسار شد

يارم گره گشود چو از موي عنبرين از هم گشوده، نافه ي مشگ تتار شد

آن موي مشگبار، ز دلهاي بيقرار

از بس كه تاب برد بسي تابدار شد

قامت قيامتي است ز قد رساي او

طوبي براستي خجل و شرمسار شد

لعل لبش نمونه اي از آب زندگي ابروي او نشانه ي ذوالفقار شد

گويند مجتمع نشود ليل با نهار

آن روي بين كه مجمع ليل و نهار شد

[صفحه 112]

ليل و نهار، آيتي از موي و روي اوست رويش چو روز و مويش چون شام تار شد

آن فخر ممكنات، كه بر جمله كائنات مهر ولاي، او سبب افتخار شد

هر عفو عام خويش چنان بار عام داد

كابليس هم ز عفو وي اميدوار شد

شاه ملك خدم، كه به دربار حضرتش

موسي غلام و عيسي خدمتگزار شد

خورشيد، طلعتي است ز نور جمال او

شش آفتاب از پي هم آشكار شد

نور ششم، امام ششم، حجت ششم كز پنج حجت او خلف و يادگار شد

شش حجت از قفاي وي و پنج از جلو

او در ميانه، مركز هفت و چهار شد

سبط رسول، جعفر صادق كه ذات او

مرآت ذات حضرت پروردگار شد

آن ناخداي قلزم امكان، كه چون خدا

بر كل ما سواي خدا، شهريار شد

[صفحه 113]

آن مظهر صفات جلال و جمال حق كز او بناي دين خدا، استوار شد

رونق گرفت مذهب و ملت ز مذهبش شرع نبي، ز همت او پايدار شد

هم مخزن علوم، ز ما كان و ما يكون هم معدن كينه و

عز و وقار شد

«ذاكر» ، از اين مديحه كه امروز گفته اي فردا قرارگاه تو، دارالقرار شد

[صفحه 114]

در عزاي امام صادق

«حسان»

اي مهر تو بهترين علايق جانها به زيارت تو شايق ما را نبود به جز خيالت ياري خوش و همدمي موافق بيماري روح را دوا نيست جز مهر تو، اي طبيب حاذق از نور جمال كبريايي اي نور تو زينت مشارق روزي كه دميد نور خلقت رخسار تو بود صبح صادق از جلوه ي تو، تبارك الله فرمود به خلقت تو خالق [صفحه 115]

حسن تو خود از جمال زهراست اي زاده ي بهترين خلايق بر تخت كمال و تاج عصمت آخر كه بود به جز تو لايق تفسير كلام ايزدي بود

گفتار تو اي امام صادق باشد سخن تو جاوداني بوده است چو با عمل مطابق افسوس شدي شهيد آخر

از حيله ي ناكس منافق از داغ تو شد جهان عزادار

زيرا به تو عالمي است عاشق هر چند كه موسم بهار است پژمان شده گلشن حقايق از غصه ي تو بنفشه غمگين از داغ تو خون جگر شقايق [صفحه 116]

صادق آل محمد

«فائز»

مرغ دلم به ناله و زاري قيام كرد

از اشك، هر دو ديده ي خود همچو جام كرد

پرواز كرد بر طرف يثرب از ملال در گلستان جعفر صادق مقام كرد

بوي خزان شنيد، كشيد آه سوزناك فرياد و ناله از ستم آن مستظام كرد

روز وفات اوست از آن با غم و الم رخسار خود ز اشك بصر، لعل فام كرد

اي ديده، اشك ريز ز بهر امام حق خود را فدا به دين حق لا ينام كرد

بنگر به حال حضرت صادق، صباح و شام بر رونق شريعت و دين اهتمام كرد

[صفحه 117]

احيا نمود، دين رسول گرام را

آيين جعفريست كه بر ما تمام كرد

ليل و نهار، درس حقيقت به خلق داد

وصف از زكوة و حج و

صلاة و صيام كرد

ترويج دين ز صادق آل محمد است خدمت بدين ختم رسالت، مدام كرد

منصور چون گذاشت به سر تاج سلطنت بر جور آن لواي هدايت قيام كرد

آورد چند بار به مجلس، به غيظ و خشم بر كشتن امام، چه سعيي تمام كرد

گه قصد قتل كرد، گهي گفت ناسزا

از دست آن لعين، چه صباح و چه شام كرد

زهر جفا چو داد، در انگور بر امام بر كشتن امام، دل خويش رام كرد

مسموم گشت عاقبت، آن سيد عرب

رحلت به سوي خلد، ز دار الملام كرد

از هجرت رسول دو هفتاد و چار رفت [67].

از ظلم اهل كينه، ز دنيا سلام كرد

[صفحه 118]

عمرش رسيده بود، در آن وقت شصت و پنج

آمد اجل بدار امامت پيام كرد

در بيست و پنجم مه شوال، همچو ماه خود را ز جور و ظلم به زير غمام [68] كرد

غسل و كفن به باب [69] عزيزش پسر نمود

آن دم نماز بر پدر، هفتم امام كرد

بر ضجه آمد، اهل مدينه در آن زمان تشييع بر جنازه، همه خاص و عام كرد

«فائز» بنال در غم آل علي مدام دنيا، جفا به عترت فخرالانام كرد

پاورقي

[1] سخن خداوند به پيامبر (ص) در مورد امام صادق (ع)، ر. ك كافي، ج 1، ص 528.

[2] بحارالانوار، ج 47، ص 8.

[3] اصول كافي، ج 1، ص 528.

[4] وسائل الشيعه، ج 12، ص 10، ح 2 - بحارالانوار، ج 47، ص 55، ح 96.

[5] وسائل الشيعه، ج 12، ص 22، ح 5.

[6] وسائل الشيعه، ج 12، ص 24، ح 11.

[7] پارچه لطيف.

[8] بحارالانوار، ج 79، ص 315، ح 28، ص 311 - حلية الاولياء، ابونعيم اصفهاني؛ ص 193، ج 3.

[9]

ابن حجر العسقلاني، تهذيب التهذيب، بيروت، دارالفكر، ج 1، ص 88.

[10] انوار البهيه، محدث قمي، ص 243.

[11] روضة الكافي، كليني، ص 164.

[12] اصول كافي، ج 2، ص 581.

[13] بحارالانوار، ج 17، ص 180.

[14] همان، ج 47، ص 37.

[15] همان، ج 84، ص 248.

[16] منتهي الامال، محدث قمي، ج 2، ص 239.

[17] علامه محمد باقر مجلسي، بحارالانوار، ج 47، ص 184.

[18] همان، ص 59، ح 111، به نقل از الكافي.

[19] همان، ص 59.

[20] همان، ص 96، ح 110.

[21] همان، ص 23، ح 26.

[22] ذهبي، شمس الدين محمد، تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 166.

[23] بحارالانوار، مجلسي، ج 47، ص 217.

[24] حيدر اسد، الامام الصادق (ع) و المذاهب الاربعه، ج 1، ص 70.

[25] همان، ص 53.

[26] سيره پيشوايان، پيشوايي، ص 350.

[27] «و ان كنت من اصحاب جعفر فما هكذا يخاطبنا و لا بمثل دليلك يجادلنا، لقد سمع من كلامنا اكثر مما سمعت فما افحش في خطابنا و لا تعدي في جوابنا و انه للحليم الرزين العاقل الرصين لا يعتريه خرق و لا طيش و لا نزق.» .

[28] بحارالانوار، ج 3، ص 58.

[29] موجوداتي كه در عالم بسر مي برند به طور كلي بر دو قسمند: مادي و روحاني. مادي آن دسته از موجوداتند كه از عناصر مادي و اجسام تركيب يافته اند و عناصر روحاني از چيزي مركب يا مخلوط نيستند و آنها را مجردات مي گويند. اركان وجود هر مركب را عناصر اصلي آن مي گويند و آميخته از عناصر را مزاج مي نامند.

حكما و قدماي از اطباء معتقد بودند كه عالم از چهار ركن (عنصر) آفريده شده. «آب و هوا و آتش و خاك» و اين چهار

را عناصر اربعه مي ناميدند و مي گفتند: «انسان مركب از اين چهار عنصر است و سلامتي تا وقتي است كه اين چهار عنصر با هم سازگار باشد و بيماريش هنگامي است كه يكي بر ديگري غلبه كند.» مي گويند: «طبيعت عناصر از اين قرار است: آتش گرم و خشك است، هوا گرم و تر، خاك سرد و خشك و آب سرد و تر است.»

أمزجه ي اين چهار طبيعت با هم مركب شوند قهرا طبيعتي به دست مي آيد كه غير از طبيعت مفردات آنهاست و اين طبيعت ثانوي را مزاج مي گويند، اگر هيچ يك از اين طبايع بر هم غلبه نكنند، مزاج معتدل است و گرنه اعتدال حقيقي غيرممكن است و لازمه اش آن است كه هيچ فعل و انفعالي در مزاج صورت نگيرد و آن با مرگ مساوي است.

[30] بحارالانوار، ج 10، ص 205.

[31] پارچه فروشي.

[32] الكني و الالقاب، محدث قمي، ج 1، ص 54.

[33] سوره ي مائده، آيه ي 45.

[34] سوره طه، آيه 44.

[35] منهاج السرور، قرني، ص 178 - 184.

[36] لتسئلن يومئذ عن النعيم. (سوره ي تكاثر، آيه 8).

[37] مجلسي، بحارالانوار، ج 10، ص 22.

[38] بشره يعني پوست بدن.

[39] منتخب التواريخ، خراساني، ص 482.

[40] روضات الجنات، خوانساري، ج 2، ص 154.

[41] كليني، الاصول من الكافي، ج 2، ص 242.

[42] بحارالانوار، ج 47، ص 123، ح 173.

[43] اصول كافي، ج 1، ص 310.

[44] وسائل الشيعه، ص 213.

[45] اصول كافي، ج 3، ص 396.

[46] اصول كافي، ج 2، ص 105.

[47] الخرائج و الجرائح، قطب راوندي، ص 296، ش 3.

[48] كشف الغمه، اربلي، ج 2، ص 168.

[49] فروع كافي، ج 5، ص 106 و مرحوم علي بن عيسي

اربلي نيز در كشف الغمه، ج 2، ص 406 داستاني شبيه به اين از ابي بصير نسبت به يكي از همسايگانش كه در خانه ي خود، زنان خواننده جمع كرده و به شرب خمر مشغول بود و مجالس طرب تشكيل مي داد نقل كرده است.

[50] بحارالانوار، ج 27، ص 29، ح 2. نظير همين داستان، در حالات ابابصير با امام باقر (ع) نيز آمده است.

[51] محجة البيضاء، فيض كاشاني، ج 4، ص 264.

[52] منتهي الامال، ج 2، ص 265.

[53] الخرائج و الجرائح، راوندي، ص 294، ش 2.

[54] منتهي الامال، ج 2، ص 270.

[55] مناقب آل ابيطالب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 226.

[56] سوره ي يوسف، آيه ي 80.

[57] سوره ي حج، آيه 73.

[58] سوره ي انبياء، آيه 22.

[59] سوره ي هود، آيه ي 44.

[60] سوره ي اسراء، آيه ي 88.

[61] الاحتجاج، طبرسي، ج 2، ص 142 و اخرجه الراوندي في الخرائج و الجرايح، ص 114.

[62] يكي از القاب حضرت اسماعيل است، چرا كه نسل او همچون ريشه هاي درخت در تمام زمين همواره محكم و پابرجاست.

[63] اصول كافي، ج 1، ص 473.

[64] بحارالانوار، ج 47، ص 202.

[65] «محمد حنفيه» يكي از فرزندان سرشناس اميرمؤمنان (ع) است كه عده اي معتقدند او بعد از پدرش علي (ع) امام شد و عده اي معتقدند كه پس از امام حسين (ع) به امامت رسيد و او زنده است و در كوه رضوي زندگي مي كند و در آن محل چشمه اي از عسل و چشمه اي از آب وجود دارد و در جانب راست او شيري و در سمت چپ او پلنگي هست كه از او محافظت مي كنند و او همان مهدي منتظر است كه زمين را پر از عدل

و داد خواهد كرد. پيروان اين عقيده را «كيسانيه» مي نامند.

[66] مناقب آل ابيطالب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 245.

[67] يعني سال 148 ه كه سال شهادت امام صادق (ع) است.

[68] ابر.

[69] پدر.

33- تاريخ چهارده معصوم عليهم السلام (بخش مربوط به امام صادق عليه السلام)

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: تاريخ چهارده معصوم/ محمد جواد مولوي نيا، 1332

مشخصات نشر: قم: امام عصر (عج) 1384.

مشخصات ظاهري: [558] ص.

شابك: 35000 ريال 964-7447-75-2 ؛ 59000 ريال (چاپ چهارم)

يادداشت: چاپ چهارم: 1388.

يادداشت: كتابنامه: ص. [558].

موضوع: چهارده معصوم – سرگذشت نامه

رده بندي كنگره: BP36 /م925ت2 1383

رده بندي ديويي: 297/95

شماره كتابشناسي ملي: 1176938

هشتمين معصوم: امام جعفر صادق عليه السلام

هشتمين معصوم و ششمين پيشواي شيعيان جهان، جعفر بن محمد صادق عليه السلام مي باشد كه بنا بر گزارش برخي منابع، در سال هشتاد [1] يا سال هشتاد و سه [2] هجري قمري به دنيا آمد [3].

طلوع اين نور مقدس در بحران ظلمت آل اميه بود و بني مروان در آن سال ها، اوج قدرت و عظمت مادي خود را مي پيمود.

امام صادق عليه السلام در دوران حيات جدش علي بن الحسين عليه السلام به دنيا آمد و در آن تاريخ كه سيد الساجدين عليه السلام جهان را بدرود گفت، كودكي دوازده ساله بود.

نامش جعفر و كنيه اش ابوعبدالله و لقبش صادق مي باشد. پدر ارجمندش امام محمد باقر عليه السلام و مادرش ام فَروَه، دختر قاسم بن محمد بن ابي بكر است.

به اتفاق نظر مورخان، وي در ماه شوال سال صد و چهل و هشت هجري و در سن شصت و پنج سالگي ديده از جهان فرو بست. در برخي منابع گفته شده كه، روز وفات آن حضرت بيست و پنج شوال است و به سال صد و هفده [4] - كه پدرشان حضرت امام محمد باقر عليه السلام رحلت نمودند - وي سي و چهار سال داشته و در اين سن امامت را به عهده گرفته اند.

خلفايي كه معاصر امام صادق عليه السلام بوده اند

امام جعفر صادق عليه السلام در سال صد و چهارده به امامت رسيد. دوران امامت آن بزرگوار مصادف بود با اواخر حكومت امويان - كه در سال صد و سي و دو به عمر آن پايان داده شد - و اوايل حكومت عباسيان كه از همين تاريخ آغاز گرديد.پيشواي ششم شيعه از بين خلفاي اموي با افراد زير معاصر بود:

[صفحه 275]

- 1. هشام بن عبدالملك

- 2.

وليد بن يزيد بن عبدالملك

- 3. يزيد بن وليد بن عبدالملك

- 4. ابراهيم بن وليد بن عبدالملك

- 5. مروان بن محمد، مشهور به مروان حمار

اين پنج خليفه ي اموي از سال صد و پنج تا سال صد و سي و دو مسند خلافت را عهده دار بودند و از بين خلفاي عباسي با عبدالله بن محمد، مشهور به سفاح و ابوجعفر، مشهور به منصور دوانيقي معاصر بود. عبدالله بن محمد از سال صد و سي و دو تا سال صد و سي و هفت و ابوجعفر از سال صد و سي و هفت تا سال صد و پنجاه و هشت خلافت نمودند.

امام صادق عليه السلام در سن سي و چهار سالگي به جاي پدر نشست و ابواب افاده و افاضه و تعليم و تدريس را بر روي علماي عصر خويش گشود.

به قدري كه از محضر معارف جعفر بن محمد الصادق عليه السلام كسب فيض و عرفان شده، از محضر هيچ يك از علما و حتي ائمه ي اسلام نشده است. آمار علمايي كه از امام صادق عليه السلام حديث نقل كرده اند، بالغ بر چهار هزار نفر مي باشد.

در عصر امام صادق عليه السلام عقايد مادي، ريشه ي استواري داشت. ابن ابي العوجاء، ابن طالوت، ابن اعمي و ابن مقفع چهار نفر از پديد آورندگان فكر مادي و الحادي به نشر افكار خود همت گماشته بودند و تنها امام صادق عليه السلام همچون سدي شكست ناپذير در برابر ايرادها و اشكالات اين قوم استقامت مي ورزيد.

از دهريون هر كس با ابوعبدالله جعفر صادق عليه السلام طرف مباحثه مي گشت، نتيجه ي مباحثه به نفع حق و شكست باطل تمام مي شد.

ماديون گاهي در اين مباحثات، سخناني

خشن و نفرت آور بر زبان جاري مي كردند؛ زيرا مردمي بودند بي ادب و دور از تربيت اجتماعي. امام صادق عليه السلام با همه قدرت و اعتبار اجتماعي خود آن قدر مدارا مي نمود و آن قدر ادب به كار مي برد و آن چنان در تنظيم منطق خود مهارت نشان مي داد كه حريف، چاره اي جز تسليم نداشت. تكيه ي اصلي شيعه، از نظر فكري و عقيدتي، بر پيشواي ششم عليه السلام بوده و بخش بزرگي از احاديث و علوم اهل بيت توسط اين امام عليه السلام گسترش يافته است.

[صفحه 276]

امام صادق عليه السلام حد فاصل فرقه هايي قرار گرفتند كه در شيعه به وجود آمده بود. امام صادق عليه السلام وظيفه ي مهم حفظ و صيانت شيعه از انحرافات را در رأس برنامه ي خود قرار داد و آن را از تأثير پذيري در برابر انحرافات موجود عصر خود، كه خلوص فكري، عقيدتي و استقلال مكتبي آن را به طور مداوم مورد تهديد قرار مي داد، باز مي داشت.

رواياتي كه در رابطه با امامت پيشواي ششم عليه السلام نقل شده، در بسياري از جوامع روايي و كتاب هاي تاريخ شيعه از جمله كافي، كتاب الحجه، كشف الغمه في معرفة الائمه، اثبات الوصيه، ارشاد مفيد و اثبات الهداة وارد شده است.

امام باقر عليه السلام در مدينه زندگي مي كردند، ولي امام صادق عليه السلام - از آنجا كه بيشتر شيعيانشان در عراق بودند يا به دلايلي ديگر - مدتي در عراق به سر بردند. در دوران امامت ايشان، امويان سقوط كردند و حكومت به دست بني عباس افتاد. آن حضرت پس از آنكه مدت طولاني را در ارشاد و راهنمايي مردم سپري كرد، در سال صد و چهل

و هشت رحلت نمودند و شيعيان را در غم جانگداز فراق خود باقي گذاشتند.

زوال بني اميه و طلوع بني عباس آرامشي به جهان اسلام داد. طايفه ي اماميه و خاندان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم توانستند از اين فرصت بهره مند شده، به نشر عقايد حقه ي اسلامي بپردازند. پيشواي ششم عليه السلام در اين فرصت براي شيعه سازمان و قوامي به وجود آورد كه نسل آينده آن تشكيلات را به نام ايشان، مذهب جعفري ناميد.

شخصيت اخلاقي و علمي امام صادق عليه السلام

درباره ي شخصيت علمي امام صادق عليه السلام شواهد فراواني وجود دارد. به نظر شيعه، نصب ايشان به مقام امامت از جانب خداوند متعال بوده و اين بدان معناست كه آن حضرت داراي شرايط لازم براي احراز اين منصب بوده اند. امام عليه السلام در ميان اهل سنت از نظر روايت حديث، فقاهت و افتا از موقعيت شامخي برخوردارند. هر چند كه پيروان سنت جز چهار فرقه ي: حنفي، مالكي، شافعي، حنبلي، فرقه ي ديگري را به رسميت نمي شناسند؛ ولي حق و حقيقت مذهب جعفري را صراط مستقيم و هادي مبين مي دانند. طوري كه امام صادق عليه السلام را از شيوخ مسلم ابوحنيفه و مالك بن انس و شمار فراواني از محدثان بزرگ زمان خود به شمار آورده اند. مالك بن انس از جمله كساني ا ست كه مدتي در محضر امام صادق عليه السلام شاگردي كرده و درباره ي شخصيت علمي و اخلاقي آن حضرت حرف ها دارد. از جمله اينكه مي گويد:

[صفحه 277]

مدتي خدمت جعفر بن محمد عليه السلام مشرف مي شدم. آن حضرت اهل مزاح بود و همواره تبسم ملايمي بر لب داشت. هنگامي كه در محضر ايشان نامي از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم

به ميان مي آمد، رنگش به سبزي و سپس به زردي مي گراييد.

در مدتي كه به خانه ي آن جناب رفت و آمد داشتم، او را خارج از سه حال نديدم: يا نماز مي خواند يا روزه بود يا به قرائت قرآن اشتغال داشت. هرگز بدون وضو از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم حديث نقل نمي كردند و سخن گزافي نمي گفتند. ايشان از آن دسته علماي زاهدي است كه ترس از خدا سراسر وجودش را فرا گرفته بود. هرگز به خدمت وي شرفياب نشدم، جز آنكه زيراندازش را از زير پاي خود برداشته و زير پاي من مي گذاشت [5].

جاحظ، از علماي مشهور قرن سوم، درباره ي ايشان چنين مي گويد:

جعفر بن محمد عليه السلام كسي بود كه علم و فقهش عالم را فرا گرفته بود. گفته مي شود كه ابوحنيفه و سفيان ثوري از شاگردان او بوده اند و شاگردي اين دو، نزد آن حضرت در عظمت علمي وي كافي ا ست.

ابوحنيفه، پيشواي مشهور فرقه ي حنفي مي گويد:

من دانشمندتر از جعفر بن محمد صلي الله عليه و آله و سلم نديده ام.

ابن حجر هيتمي مي نويسد:

به قدري علوم از او نقل شده كه زبانزد مردم گشته و آوازه ي آن همه جا پخش شده است و بزرگترين پيشوايان فقه و حديث همچون يحيي بن سعيد، ابن جريح، مالك، سفيان ثوري، ابوحنيفه و ايوب سجستاني از وي نقل روايت كرده اند [6].

ابن خلكان، مورخ مشهور مي نويسد:

او يكي از امامان دوازده گانه در مذهب اماميه و از بزرگان خاندان پيامبر است كه به علت راستي و درستي گفتارش، وي را صادق مي خواندند. فضل و بزرگواري او مشهورتر از آن است

كه نيازي به توضيح داشته باشد.

ابوموسي جابر بن حيان طرطوسي شاگرد او بود. جابر كتابي شامل هزار ورق تأليف كرد كه تعليمات امام جعفر صادق عليه السلام را دربر داشت و حاوي پانصد رساله بود [7].

منصور عباسي كه همواره درگير مبارزه با علويان بود، مي كوشيد تا شخصيت فقهي امام

[صفحه 278]

صادق عليه السلام را با مطرح كردن برخي از فقهاي اهل سنت، همچون مالك بن انس، كم رنگ جلوه دهد. او به مالك مي گفت:

به خدا! تو عاقل ترين مردم هستي، اگر عمري باقي باشد، فتاوي و اقوال تو را همانند مصحف نوشته به تمام آفاق مي فرستم و مردم را مجبور به پذيرش آن مي كنم.

اين حركت منصور ناشي از علاقه ي وي به مالك نبود، بلكه وي مي خواست با برجسته كردن مالك، آتش كينه و حسد خود را نسبت به امام صادق عليه السلام و ديگر علماي مخالف فرو نشاند. منصور به منظور خدشه وارد كردن به شخصيت علمي و فقهي امام عليه السلام به هر وسيله اي توسل مي جست؛ چنان كه ابوحنيفه را واداشت رو در روي امام ايستاده و با وي به بحث بپردازد تا در صورت پيروزي ابوحنيفه، امام عليه السلام را در صحنه ي علم و دانش اسلامي تحقير كند. ابوحنيفه خود اين داستان را مفصل نقل نموده و در كتاب هاي معتبر آمده است [8] از امام صادق عليه السلام نه تنها در مسايل فقهي، بلكه در زمينه ي تفسير، علم كلام و اخلاقيات، احاديث با ارزشي بيان كرده اند. با مراجعه به بخش اصول كتاب كافي، عمق و وسعت نظر امام عليه السلام درباره ي مسايل عقلي اسلام آشكار مي شود.

تفاسير روايي شيعه، همچون البرهان و صافي، حاوي روايات

فراواني از احاديث آن حضرت در اين زمينه مي باشد.

ابوزهره، عالم سني در اين باره مي نويسد:

«دانش آن حضرت منحصر به حديث و فقه اسلامي نبود، بلكه علم كلام هم تدريس مي نمود.»

تفصيل نظريات كلامي امام عليه السلام را در اين جا نمي توان بيان داشت، ولي جمله ي معروف امام عليه السلام در مسايل جبر و تفويض كه فرمود: لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين، زيباترين، جامع ترين و دقيق ترين تعبيري ا ست كه در اين مسأله ابراز داشته اند. بالاتر از همه اين علوم، امام صادق عليه السلام در زمينه ي اخلاق و علل و انگيزه هاي فساد آن، آگاهي هاي بسيار ارزنده اي داشتند.

شمار راوياني كه از امام عليه السلام نقل حديث كرده اند، بسيار زياد است و در ميان آنان، بسياري از شخصيت هاي مهم اهل سنت قرار دارند.

[صفحه 279]

ذهبي در كتاب سير اعلام النبلاء، نام راوياني را كه از امام صادق عليه السلام حديث نقل كرده اند، آورده است. اين در حالي ا ست كه بسياري از محدثان در عهد بني اميه جرئت نقل حديث از امام را نداشتند.

درباره ي مالك بن انس آمده كه وي از امام صادق عليه السلام روايت نكرد، تا آنكه عباسيان به حكومت رسيدند.

انقراض امويان

از آنجا كه انقراض سلسله ي امويان در زمان حضرت صادق عليه السلام صورت گرفت، بدين مناسبت عوامل شكست و سقوط آنها را به اختصار مورد بررسي قرار مي دهيم.

خلفاي اموي يك سلسله بدعت ها و انحراف هايي را در حكومت و كشورداري به وجود آورده بودند و مجموع آنها دست به دست هم داده خشم و نفرت مردم را برانگيخت كه منجر به قيام مسلمانان و سقوط آنها شد. عوامل خشم و نفرت مردم را مي توان چنين خلاصه كرد.

1. نظام

حكومت اسلامي از زمان معاويه، به رژيم استبدادي و موروثي فردي مبدل گشت.

2. درآمد دولت كه مي بايست به مصرف كارهاي عمومي برسد و همچنين غنيمت هاي جنگي و فيي ء - كه از آن مجاهدان بود - خاص حكومت شد و آنان اين مال ها را صرف تجمل و خوشگذراني خود كردند.

3. دستگيري، زندان، شكنجه، كشتار و گاه قتل عام مردم.

4. تا قبل از آغاز حكومت امويان، گرچه فقه مورد توجه نبود و ائمه ي شيعه كه عالم به همه احكام اسلام بودند، مرجع فقهي شناخته نمي شدند، اما موازين فقهي رسمي و رايج تا حدي بر حسب ظاهر رعايت مي شد. به عنوان مثال، اگر مي خواستند درباره ي موضوعي حكمي بدهند؛ نخست به قرآن و سنت پيامبر رجوع مي كردند و اگر چنان حكمي را نمي يافتند از ياران رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مهاجر و انصار، مي پرسيدند كه آيا در اين باره حديثي از پيغمبر شنيده اند يا نه؟

اگر پس از همه اين جست و جوها سندي نمي يافتند، آنان كه در فقاهت بصيرتي داشتند با اجتهاد خود حكمي را تعيين مي كردند، به شرط آنكه آن حكم با ظاهر قرآن و سنت مخالفت كلي نداشته باشد.

[صفحه 280]

اما در عصر امويان، خلفا هيچ مانعي نمي ديدند كه حكم صادر شده بر خلاف قرآن و گفته ي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم باشد.

چنان كه بر خلاف گفته ي صريح پيامبر، معاويه از راه نامشروع زياد را فرزند ابوسفيان و برادر خود خواند.

5. فقه اسلام براي مجازات متخلفان احكامي دارد كه به نام حدود و ديات معروف است و مجرم بايد بر طبق اين احكام، كيفر ببيند.

در دوره ي امويان كيفر و مجازات هيچ گونه مطابقتي با جرم نداشت و مجازات مقصر بسته به نظر حاكم بود. گاه مجرمي را مي بخشيدند و گاه بي گناهي را مي كشتند و گاه براي محكوم، مجازاتي بيش از جرمش تعيين مي كردند.

6. حريم حرمت شعاير اسلامي در هم شكست و بدانچه در ديده ي مسلمانان مقدس بود، اهانت روا مي داشتند. چنان كه خانه ي كعبه و مسجد الحرام را ويران كردند و به قبر پيغمبر و منبر و مسجد وي توهين نمودند و مردم مدينه را سه روز قتل عام كردند.

7. براي نخستين بار در تاريخ اسلام، فرزندان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم را به طور دسته جمعي كشتند و زنان و دختران خاندان او را به اسيري گرفتند و در شهرها گرداندند.

8. دسته اي عالم دنيا طلب و دين فروش بر سر كار آمدند كه براي خشنودي حاكمان، خشم خدا را بر خود خريدند. اينان به ميل خويش ظاهر آيه هاي قرآن و احاديث پيغمبر را تأويل مي كردند و بر كردار و گفتار حاكمان صحه مي گذاشتند.

9. گرايش به تجملات زندگي، خوراك، لباس، ساختمان و اثاث خانه روز به روز بيشتر گرديد و كاخ هاي باشكوه در مقر حكومت و حتي در شكارگاه ها ساخته شد.

10. ميگساري، زن بارگي و خريد كنيزكان آوازه خوان متداول گشت، تا آنجا كه گفتار روزانه ي بعضي خليفه هاي اموي درباره ي زن و خوراك و شراب بود.

11. مساوات نژادي، كه يكي از اركان مهم نظام اسلامي بود از ميان رفت و جاي خود را به تبعيض نژادي خشن به سود اعراب و زيان ملل و اقوام غير عرب داد. در

حالي كه قرآن و سنت پيامبر امتيازها را ملغي كرده، ملاك برتري را نزد خدا، پرهيزگاري مي داند؛ ولي امويان، نژاد عرب را برتر شمردند و گفتند: چون پيغمبر اسلام عرب بوده، پس اعراب بر ديگر مردمان برتري دارد و در ميان اعراب، قريش از ديگران برتر است و بر طبق اين سياست، عرب در تمام شؤون بر عجم ترجيح داده مي شد.

[صفحه 281]

نظام حكومت اشرافي بني اميه، موالي - يعني مسلمانان غير عرب - را مانند بندگان زر خريد، از تمام حقوق و شئون اجتماعي محروم مي داشت و اصولا تحقير و استخفاف، هميشه با نام موالي همراه بود.

مواليان از هر كار و شغل آبرومندي محروم بودند، حق نداشتند سلاح بسازند، بر اسب سوار شوند و دختر عربي را، حتي از بيابان هاي بي نام و نشان، به همسري بگيرند و اگر احيانا چنين كاري مخفيانه انجام مي شد، طلاق و جدايي را بر آن زن و تازيانه و زندان را بر مرد تحميل مي كردند.

حكومت و قضاوت و امامت همه جا مخصوص عرب بود و هيچ غير عربي به اين گونه مناصب و مقامات نمي رسيد. اصولا عرب اموي اعتقاد داشت كه براي آقايي و فرمانروايي آفريده شده و كار و زحمت مخصوص مواليان است.

اين گونه برخوردها نسبت به مواليان، يكي از بزرگترين علل سقوط آنان به دست ايرانيان است. در جريان انقلاب بر ضد امويان، عباسيان از اين عوامل براي بدنام ساختن آنان و تحريك مردم استفاده مي كردند؛ ولي در ميان آنها اثر دو عامل از همه بيشتر بود؛ يكي، تحقير مواليان و ديگري، مظلوميت خاندان رسول الله صلي الله عليه و آله

و سلم.

عباسيان از اين دو موضوع، حداكثر بهره برداري را كردند و در واقع اين دو، اهرم قدرت و سكوي پرش عباسيان براي نيل به اهدافشان به شمار مي رفت.

عباسيان در آغاز كشمكش با بني اميه، شعار خود را طرفداري از خاندان پيامبر (بني هاشم) و تحقق قسط و عدل قرار دادند. در واقع از آنجا كه مظلوميت خاندان پيامبر در زمان امويان دل هاي مسلمانان را جريحه دار ساخته بود و از طرف ديگر امويان به نام خلافت اسلامي از هيچ ظلم و ستمي فروگذاري نمي كردند، بني عباس با استفاده از تنفر شديد مردم از بني اميه و به عنوان طرفداري از خاندان پيامبر توانستند در ابتداي كار پشتيباني مردم را جلب نمايند.

ولي نه تنها وعده هاي آنان در مورد رفع مظلوميت از خاندان پيامبر و اجراي عدالت عملي نشد، بلكه طولي نكشيد كه برنامه هاي ضد اسلامي بني اميه اين بار با شدت و وسعتي بيشتر اجرا گرديد، طوري كه مردم بازگشت حكومت امويان را آرزو نمودند.

از آنجا كه حكومت سفاح، نخستين خليفه ي عباسي، كوتاه مدت بود و در زمان وي هنوز

[صفحه 282]

پايه هاي حكومت عباسيان استقامت نداشت، در دوران خلافت او فشار كمتري متوجه مردم شد و خاندان پيامبر هم چندان در تنگنا نبودند؛ ولي با روي كار آمدن منصور دوانيقي، فشارها شدت يافت. از آنجا كه منصور مدت نسبتا طولاني يعني حدود بيست و يك سال، با امام صادق عليه السلام معاصر بود، لذا بي مناسبت نيست كه مختصري پيرامون وضعيت خلفاي معاصر امام عليه السلام و فشارها و جنايت هايي كه از ناحيه ي منصور در اين مدت طولاني بر آن حضرت وارد شده به بحث بپردازيم.

دولت بني عباس

وليد بن يزيد بن

عبدالملك هنگامي كه به قتل رسيد مي گفت كه، من همچون پسر عمم عثمان كشته مي شوم و راست هم مي گفت؛ زيرا عثمان به جرم انحراف با دست ملت انتقامجوي اسلام به قتل رسيده بود.

بايد اعتراف كنيم كه دولت آل مروان با قتل وليد رو به زوال نهاد. امت اسلام بر ضد وليد بن يزيد قيام كرد تا مردي را كه علنا با مذهب اسلام نفاق مي ورزيد از پاي درآورد؛ ولي پسر عموي وليد از اين قيام استفاده كرد و مبناي حكومت خود را پي ريزي نمود.

روز جمعه بيست و سوم ماه جمادي الآخر سال صد و بيست و شش هجري، يزيد بن وليد بن عبدالملك در دمشق بر تخت سلطنت نشست. وي مردي احول بود و مردم او را يزيد ناقص مي ناميدند. اين لقب به خاطر چشم كجش نبود، بلكه چون از عطاي امراي سپاه كم و كسر نمود و در بودجه ي ارتش نقص گذاشت، به ناقص شهرت يافت. وي در اسلام از فلسفه ي معتزله پيروي مي كرد و از آنجايي كه خليفه ي پيشين او، وليد بن يزيد مردي هتاك و بي پروا بود، وي تز سياسي خود را بر تظاهر به دين و تقوا قرار داد تا بدين وسيله از ملت دلربايي كند.

مادرش ايراني و از ملك زادگان ايران مي باشد. نام وي ساري و دختر شاهزاده ي فيروزان بود. يزيد بن وليد، نخستين خليفه اي ا ست كه از زني غير عرب به وجود آمد و خودش به اين نژاد افتخار مي نمود. كنيه ي يزيد بن وليد، ابوخالد بود. وي با همه زحمتي كه در تحكيم اساس سلطنت خود متحمل شد و روش عمر

بن عبدالعزيز را شيوه ي كار خود قرار داد و خيال داشت فصل نويني در حكومت آل مروان به وجود بياورد؛ ولي دولتش بيش از پنج ماه و دو روز دوام نيافت و طي اين صد و پنجاه و دو روز يك لحظه روي آسايش نديد؛ زيرا

[صفحه 283]

مروان حمار و طرفدارانش، پيراهن وليد را همچون پيراهن عثمان بر نيزه زدند و به فتنه و فساد پرداختند.

يزيد بن وليد بن عبدالملك در ماه ذي حجه ي سال صد و بيست و شش ديده از جهان فرو بست و در هنگام مرگ مردي سي و هفت ساله بود.

ابراهيم بن وليد، پسر ديگر وليد بن عبدالملك، پس از مرگ برادرش يزيد بر تخت سلطنت نشست؛ ولي جز بر نفس خود بر هيچ كس و هيچ جا تسلطي نداشت.

هرج و مرج و آشوب و انقلاب در زمان وي به آخرين درجه رسيده بود، تا آنكه در روز دوشنبه چهارده ماه صفر سال صد و بيست و هفت، مروان حمار از استان جزيره به دمشق حمله كرد و به سلطنت دو ماه و چند روزه ي ابراهيم خاتمه داد.

ابراهيم بن وليد، از ترس پسر عمويش مروان، خودش را از خلافت خلع كرد و فورا دمشق را ترك گفت؛ ولي مروان حمار به تعقيبش پرداخت و او را دستگير كرده به قتل رساند و با اين اقدام، پايه هاي سلطنت خود را قدرت و قوام بخشيد.

مروان حمار - كه وي را مروان جعدي هم مي ناميدند - كنيه اش ابو عبدالملك بود و روز دوشنبه چهاردهم ماه صفر سال صد و بيست و هفت بر مسند خلافت نشست. مروان حمار بر خلاف ملوك بني اميه پايتخت

خود را در حران قرار داد و از جانب خود وليد بن معاوية بن عبدالملك مروان را به دمشق فرستاد.

زماني كه مروان حمار با نيروهاي خود از بلاد جزيره بر دمشق حمله كرد، ابراهيم بن وليد، برادر يزيد بن وليد فرار نمود؛ ولي فرارش نتيجه اي نداشت و به دست نيروهاي مروان حمار دستگير شد و بي درنگ به قتل رسيد.

مروان علاوه بر آنكه سركشان آل اميه و آل مروان را با شمشير از ميان برداشت. دستور داد قبر يزيد بن وليد، خليفه ي پيشين را نبش كردند و جنازه اش را بر دار زدند.

مروان حمار با اين قبيل سخت گيري ها و اعمال وحشيانه مي خواست اساس سلطنت خود را تحكيم بخشد و وحشت عهد عبدالملك بن مروان را تجديد سازد؛ ولي بي خبر بود كه دولت بني اميه ديگر رو به زوال نهاده است.

در عهد مروان حمار و در همان روزهاي نخست كه بر تخت سلطنت قرار گرفت، گروهي از خوارج به فرماندهي ضحاك بن قيس به فتنه و فساد برخاستند و چون اين دو تن از

[صفحه 284]

زعماي قوم محسوب مي شدند، به آساني از پاي درنمي آمدند.

دست و بال مروان حمار در منطقه ي جزيره با نهضت خوارج بند بود كه دعوت بني عباس در خراسان آغاز شد.

خلفاي عباسي از فرزندان علي بن عبدالله بن عباس اند و او همان شخصي ا ست كه هنگام تولدش، علي عليه السلام به منزل پسر عمويش عبدالله بن عباس آمد تا ولادت وي را تبريك بگويد و از پدرش عبدالله سؤال كرد: اسمش را چه گذاشته ايد؟

عبدالله بن عباس گفت: يا اميرالمؤمنين! براي من محال بود كه با وجود شما براي اين كودك نامي بگذارم.

امام عليه السلام

دستور دادند نوزاد را به حضورش آوردند. امام عليه السلام قنداقه را به آغوش كشيد و پيشاني اش را بوسيد و آن گاه گفت:

من اسم و كنيه ي خود را به او مي بخشم. اسمش علي و كنيه اش ابوالحسن باشد و سپس قنداقه را به عبدالله بن عباس برگرداند و فرمود: پدر پادشاهان را بگير.

علي بن عبدالله بن عباس تا روزگار قدرت عبدالملك مروان، با نام علي و كنيه ي ابوالحسين به سر مي برد و به اين نام افتخار مي كرد. روزي عبدالملك به وي گفت:

من دوست ندارم مردي را بشناسم كه نامش علي و كنيه اش ابوالحسن باشد، هم اكنون كنيه ي تو را ابومحمد مي گذارم. از زمان عبدالملك بن مروان، علي بن عبدالله كنيه ي ابومحمد را به خود پذيرفت؛ ولي فراموش نكرد كه علي بن ابي طالب وي را پدر پادشاهان ناميده است.

در وصف او گفته اند، مردي شريف و سخنور و زيبا بوده است. ابن خلكان در كتاب معروف خود وفيات الاعيان مي نويسد:

كان اجمل قريش علي وجه الارض:

زيباترين قريشي بر روي زمين، علي بن عبدالله بن عباس مي باشد.

علاوه بر آن مردي زاهد و عابد بود و آثار سجده بر پيشاني اش نمايان بوده است. وي پانصد درخت زيتون در باغ خود داشته و عادتش اين بود كه هر روز پاي هر يك از اين درخت ها دو ركعت نماز بگزارد و بدين ترتيب روزي هزار ركعت نماز به جا مي آورد.

ابو عباس مبرد در كتاب كامل مي نويسد:

علي بن عبدالله دو بار از دست حكومت تازيانه

[صفحه 285]

خورد و هر دو مورد را نقل كرده است [9].

علي بن عبدالله بن عباس در عهد خلافت هشام بن عبدالملك به

فرمانداري متصرفات اسلام در آفريقا منصوب شد و در همان ديار به قتل رسيد. قتل او در ماه ذيقعده ي سال صد و هيجده هجري صورت گرفت. پس از وي پسرش محمد، سيد آل عباس شد. او هم مردي بسيار زيبا و متشخص بود.

از علي بن عبدالله بن عباس چندين پسر و دختر به جا ماند كه محمد در ميان آنها از همه برجسته تر بود.

از محمد سه پسر نامور به جا ماند:

- 1. ابراهيم امام كه وصي و خليفه ي پدر خويش بود.

- 2. ابوعباس عبدالله و به روايتي احمد، معروف به سفاح.

- 3. ابوجعفر عبدالله، معروف به منصور.

و از اين سه پسر، سفاح و منصور به خلافت رسيدند.

ابوعباس سفاح، اولين خليفه ي بني عباس

ابوعباس عبدالله بن محمد بن علي بن عبدالله بن عباس، در چهاردهم ماه ربيع الاول سال صد و سي و دو هجري، در كوفه بر مسند خلافت استقرار يافت و سلسله ي عباسيان را تأسيس كرد.

سياست سفاح ضديت و مخالفت صريح با فرزندان اميه بود. وي در سايه ي اين عداوت آشكار، توانست دل ايرانيان را به سوي خود بكشاند و از طرفي سركوبي اعراب هم ملت ايران را شيفته ي او ساخته بود.

سفاح، قلبا نسبت به اموي ها و كارهايشان سخت خشمناك بود، ولي در ابتداي امر - يعني در آن تاريخ كه آل اميه منبر خلافت را جبرا به آل عباس واگذاشتند - از مصلحت به دور بود كه دست انتقام ابوعباس سفاح از آستين به درآيد.

ابوعباس، ظاهرا به بني اميه احترام مي گذاشت، ولي در عين حال انتظار مي كشيد فرصتي پيش آيد، تا عقده ي دل خود را با انتقام از آنها باز كند و سرانجام هم چنين شد. ابوعباس سفاح

[صفحه

286]

از حادثه ي دلخراش كربلا و شهادت سيد الشهدا عليه السلام بسيار خسته و خشمناك بود و هميشه از ظلم و ستم بني اميه و ماجراي عاشورا ياد مي كرد و هنگامي كه سر مروان بن محمد را از مصر برايش آوردند، پيشاني شكر بر زمين گذاشت.

ابوعباس سفاح اگر چه در كوفه بر مسند خلافت نشست و در همان شهر از مردم بيعت گرفت، ولي مقر خلافت خود را در شهر كوچك انبار - كه از شهرهاي زيباي عراق است و در ساحل فرات بنا شده - قرار داد.

ابوعباس سفاح، اولين خليفه ي بني عباس در روز سيزده ذي حجه ي سال صد و سي و شش هجري، در شهر انبار - كه مركز حكومتش بود - جهان را بدرود گفت. وي به هنگام مرگ جواني سي و سه ساله بود و در اثر بيماري آبله درگذشت.

او مردي بلند بالا و سفيد پوست و زيبا چهره و خوش تركيب بود و از آن جهت او را سفاح ناميدند كه در دوران خلافتش خون بسياري بر زمين ريخت و مدت خلافتش را چهار سال و هشت ماه نوشته اند.

ابوجعفر، منصور دوانيقي، دومين خليفه ي بني عباس

در همان سال صد و سي و شش، كه ابوعباس سفاح دنيا را ترك گفت، برادرش ابوجعفر عبدالله بن محمد بن علي، معروف به منصور به عنوان امير الحاج به مكه عزيمت كرده بود.

وي بنا بر يك تشكيلات تثبيت شده، وليعهد برادرش ابوعباس بود و بر اساس همين تشكيلات، خبر مرگ برادر را با مواريث خلافت وي برايش فرستادند.

عمويش عيسي بن موسي در مكه به خاطر وي از مردم بيعت جديد گرفت و ابومسلم خراساني، طي نامه اي به وي تسليت گفت و

از وفاداري خود به خانواده ي بني عباس ياد كرد. با همه ي پيش بيني ها و عاقبت انديشي ها كه در راه تحكيم مقام ابوجعفر شده بود، خلافتش در ابتداي امر با موانع خطرناكي رو به رو گرديد.

نخستين كسي كه بر ضد ابوجعفر منصور دوانيقي علم مخالفت بلند كرد، عبدالله بن علي بن عبدالله بن عباس مي باشد. وي عموي منصور، يعني برادر محمد بن علي بن عبدالله بود و از جانب ابوعباس سفاح، ولايت شام را بر عهده داشت. او پس از مرگ سفاح، در شام قيام كرد و با استناد بر اينكه برادر زاده ام سفاح مرا جانشين خود قرار داده از مردم بيعت گرفت و به تجهيز قواي خود پرداخت. ابوجعفر منصور، ابومسلم خراساني را با سپاهي مجهز

[صفحه 287]

از خراسان به جنگ او روانه كرد.

ميان ابومسلم و عبدالله بن علي در نصيبين به مدت پنج ماه جنگ و جدال برقرار بود. پس از آن عبدالله بن علي شكست خورد و با برادرش عبدالصمد بن علي ميدان نبرد را ترك گفت و از شام به عراق آمد. در بصره به برادرش سليمان بن علي پناه برد و با شفاعت او ابوجعفر منصور از خطايش درگذشت.

ستمگري هاي ابوجعفر منصور

دومين خليفه ي عباسي، مردي ستمگر و خونريز و سنگدل بود. او جامعه ي اسلامي را به بدبختي كشاند، جان مردم را به لب رساند و پاسخ كوچكترين انتقاد را با شمشير مي داد.

منصور علاوه بر ستمگري، فوق العاده پول پرست، بخيل و تنگ نظر بود و در ميان خلفاي عباسي در بخل و تنگ نظري و پول پرستي زبانزد خاص و عام گشت. طوري كه در كتب تاريخي در اين باره داستان ها نقل شده است.

سختگيري ها

و فشارهاي مالي و تنگناهاي طاقت فرساي اقتصادي او، تنها با عامل بخل و دنياپرستي قابل توجيه نيست؛ زيرا او در زمان خلافت خود، اقتصاد جامعه ي اسلامي را فلج كرد و مردم را از هستي ساقط نمود. او نه تنها اموال عمومي مسلمانان را در خزانه ي دربار به صورت گنج گرد آورد و از مصرف آن در راه عمران و آباداني و رفاه و آسايش مردم خودداري كرد، بلكه آنچه هم در دست مردم بود و به زور از آنها مي گرفت و براي احدي مال و ثروتي باقي نگذاشت، طوري كه طبق نوشته ي برخي از مورخان، مجموع اموالي كه وي از اين طريق جمع كرد، بالغ بر هشتصد ميليون درهم مي شد.

هدف منصور از اين سياست شوم، آن بود كه، مردم همواره نيازمند و گرسنه و متكي به او باشند و در نتيجه هميشه در فكر سير كردن شكم خود بوده، مجال انديشه در مسايل بزرگ اجتماعي را نداشته باشند. وي روزي در حضور جمعي از خواص و درباريان خود، با لحن زننده يي، انگيزه ي خود را از گرسنه نگهداشتن مردم چنين بيان كرد:

اجع كلبك، يتبعك؛

[اعراب چادرنشين در ضرب المثل خود خوب گفته اند كه: ] سگ خود را گرسنه نگهدار تا به طمع نان به دنبال تو بيايد!

در اين هنگام يكي از حاضرين كه از اين تعبير زننده سخت ناراحت شده بود، گفت:

[صفحه 288]

«مي ترسم شخص ديگري، قرص ناني به اين سگ نشان بدهد و سگ به طمع نان دنبال او برود و تو را رها سازد!» [10].

منصور نه تنها در دروان زمامداري خود، برنامه ي سياه تحميل گرسنگي را اجرا مي كرد، بلكه اين برنامه ي ضد انساني

را به فرزندش مهدي هم تعليم مي داد. او ضمن يكي از وصاياي خود به پسرش مهدي، گفت:

من مردم را به طرق مختلف رام و مطيع ساخته ام. اينك مردم سه دسته اند:

1. گروهي فقير و بيچاره اند و هميشه دست نياز به سوي تو دراز خواهند كرد.

2. گروهي متواري هستند و هميشه بر جان خود مي ترسند.

3. گروهي در گوشه ي زندان ها به سر مي برند و آزادي خود را فقط از رهگذر عفو و بخشش تو آرزو مي كنند.

وقتي كه به حكومت رسيدي، چندان به مردم در طلب رفاه و آسايش ميدان مده.

سياست ضد اسلامي منصور، منحصر به ايجاد گرسنگي و محروميت جامعه نبود؛ بلكه گذشته از فشار اقتصادي و فقر و پريشاني، رعب و وحشت و اختناق عجيبي در جامعه حكمفرما بود و موجي از كشتار و شكنجه به وسيله ي عمال و دژخيمان منصور به راه افتاد و هر روز گروهي قرباني اين موج خون مي شدند.

البته اين اختناق در تمام قلمرو حكومت منصور بيداد مي كرد؛ ولي در اين ميان، شهر مدينه بيش از هر نقطه ي ديگري زير فشار و كنترل بود. مردم مدينه به حكم آنكه از روز نخست، با تعاليم اسلام و سيستم حكومت اسلامي آشنايي داشتند؛ هرگز حاضر نبودند زير بار حكومت هاي فاسدي همچون حكومت منصور بروند. علاوه بر آن، پس از رحلت پيامبر شهر مدينه اغلب جايگاه وعظ و ارشاد پيشوايان بزرگ اسلام بود و رجال بزرگ خاندان وحي كه هر كدام در عصر خود رسالت حفظ اسلام و ارشاد جامعه ي اسلامي را عهده دار بودند، تا زمان پيشواي هشتم در مدينه اقامت داشتند و وجود آنها همواره نيروبخش جنبش هاي اسلامي مسلمانان

مدينه به شمار مي رفت.

در زمان خلافت منصور، پيشواي ششم و پس از ايشان فرزند ارجمندش موسي بن جعفر عليه السلام مركز ثقل مبارزات اسلامي به شمار مي رفتند و مدينه كانون گرم جنبش ها و

[صفحه 289]

نهضت هاي اصيل اسلامي بر ضد استبداد و خودكامگي زمامداران ظالم محسوب مي شد.

پس از قيام محمد بن عبدالله بن حسن عليه السلام مشهور به نفس زكيه، نواده ي امام مجتبي عليه السلام، در اواخر حيات امام صادق عليه السلام، منصور براي در هم شكستن نهضت شهر مدينه شخص بسيار بي رحم، خشن و سنگدلي به نام رياح بن عثمان را به فرمانداري مدينه منصوب كرد. رياح پس از ورود به مدينه، مردم را جمع كرد و در ضمن خطبه اي چنين گفت:

اي اهل مدينه! من افعي و افعي زاده ام، من پسر عموي مسلم بن عقبه هستم كه شهر شما را به ويراني كشاند و رجال شما را نابود كرد. به خدا سوگند! اگر تسليم نشويد، شهر شما را درهم خواهم كوبيد؛ طوري كه اثري از حيات در آن باقي نماند.

در اين هنگام گروهي از مسلمانان از جا برخاستند و به عنوان اعتراض فرياد زدند:

شخصي مانند تو كه سابقه اي ننگين در اسلام دارد و پدرش دو بار به واسطه ي ارتكاب جرم، تازيانه خورده كوچكتر از آن است كه چنين كاري انجام دهد. ما هرگز اجازه نخواهيم داد با ما چنين رفتار بكني.

رياح، به منصور گزارش داد كه مردم مدينه شورش نموده اند و از اوامر خليفه اطاعت نمي كنند. منصور نامه ي تندي به وسيله ي وي به اهل مدينه نوشت و طي آن تهديد كرد كه، اگر به روش مخالفت جويانه ي خود ادامه دهند، راه هاي بازرگاني را از خشكي و دريا بسته

و آنها را در محاصره ي اقتصادي قرار خواهد داد و با اعزام قواي نظامي دمار از روزگار آنها درخواهد آورد.

رياح مردم را در مسجد گرد آورد و بر فراز منبر رفت و شروع به قرائت نامه ي خليفه كرد. هنوز نامه را تا آخر نخوانده بود كه فرياد اعتراض مردم از هر طرف بلند شد و آتش خشم و ناراحتي آنان شعله ور گرديد، طوري كه وي را بالاي منبر سنگباران كردند و او براي حفظ جان خود، از مسجد فرار كرده و پنهان گرديد.

منصور به دنبال اين جريان، تهديد خود را عملي كرد و با قطع راه هاي حمل و نقل كالا، مدينه را در محاصره ي اقتصادي قرار داد و اين محاصره تا زمان خلافت پسر وي، مهدي عباسي ادامه داشت [11].

[صفحه 290]

امام صادق عليه السلام و منصور

ابوجعفر منصور از تحرك و فعاليت سياسي امام صادق عليه السلام سخت نگران بود. محبوبيت عمومي و عظمت علمي امام عليه السلام بر بيم و نگراني او مي افزود. به همين جهت هر از چندي به بهانه اي امام را به عراق احضار مي كرد و نقشه ي قتل وي را مي كشيد؛ ولي هر بار به شكلي خطر از وجود مقدس امام عليه السلام برطرف مي گرديد.

منصور، شيعيان را در مدينه به شدت تحت كنترل و مراقبت قرار داده بود. وي در مدينه جاسوساني قرار داده بود تا كساني را كه با شيعيان امام صادق عليه السلام رفت و آمد دارند را گردن بزنند.

امام عليه السلام ياران خود را از نزديكي و همكاري با دربار خلافت باز مي داشت. روزي يكي از ياران امام پرسيد: «برخي از ما شيعيان گاهي دچار تنگدستي و سختي معيشت مي گردد و به او

پيشنهاد مي شود كه براي آنها (بني عباس) خانه بسازد يا نهر بكند و اجرت بگيرد. نظر شما در اين مورد چيست؟»

امام فرمود:

من دوست ندارم براي آنها (بني عباس) گرهي بزنم يا در مشكي را ببندم هر چند در برابر آن پول بسياري بدهند. كساني كه به ستمگران كمك كنند در روز قيامت در سراپرده اي از آتش قرار داده مي شوند، تا خدا ميان بندگان حكم كند.

روزي ابوجعفر منصور، به امام صادق عليه السلام نوشت: چرا مانند ديگران نزد ما نمي آيي؟ امام در پاسخ نوشت:

ما از لحاظ دنيوي چيزي نداريم كه به خاطر آن از تو بيمناك باشيم و تو از جهات اخروي چيزي نداري كه به خاطر آن به تو اميدوار گرديم. تو نه داراي نعمتي هستي كه بياييم به خاطر آن به تو تبريك بگوييم و نه خود را در بلا و معصيت مي بيني، كه بياييم و به تو تسليت بگوييم. پس چرا نزد تو بياييم؟

منصور نوشت: بياييد ما را نصيحت كنيد.

امام عليه السلام پاسخ داد:

اگر كسي اهل دنيا باشد تو را نصيحت نمي كند و اگر اهل آخرت باشد نزد تو نمي آيد.

[صفحه 291]

شرايط ويژه ي فرهنگي عصر امام صادق عليه السلام

از نظر فكري و فرهنگي، عصر امام صادق عليه السلام عصر جنبش فكري و فرهنگي بود. در آن زمان شور و شوق علمي بي سابقه اي در جامعه ي اسلامي به وجود آمد و علوم مختلف، اعم از علوم اسلامي همچون: علم قرائت قرآن، تفسير، حديث، فقه، كلام و علوم بشري همچون: طب، فلسفه، رياضيات و غيره رونق يافت و هر كس كه متاع فكري داشت به بازار علم و دانش عرضه مي كرد. بنابراين تشنگي علمي عجيبي به وجود آمده بود و لازم

مي نمود كه امام عليه السلام بدان پاسخ گويد.

عواملي كه موجب پيدايش اين جنبش علمي شده بود به اين ترتيب است:

1. آزادي و حريت فكر و عقيده در اسلام. البته عباسيان در اين آزادي فكر تأثير داشتند، ولي ريشه ي اصلي اين آزادي در تعاليم اسلام بود و اگر عباسيان هم مي خواستند از آن جلوگيري كنند، نمي توانستند.

2. محيط آن روز اسلام، محيطي كاملا مذهبي بود و مردم تحت تأثير انگيزه هاي مذهبي قرار داشتند. تشويق هاي پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم به كسب علم و تشويق ها و دعوت هاي قرآن به علم و تعلم و تفكر و تعقل عامل اساسي اين نهضت و اين شور و شوق بود.

3. اقوام و مللي كه اسلام را پذيرفتند، نوعا داراي سابقه ي فكري و علمي بودند و سرزمين هاي ايران - كه از همه سابقه اي درخشان تر داشت - مصر و سوريه از مراكز تمدن آن روز به شمار مي رفتند و اين افراد به منظور درك عميق تعليمات اسلام به تحقيق و جست جو و تبادل نظر مي پرداختند.

4. تسامح ديني يا همزيستي مسالمت آميز با غير مسلمانان مخصوصا همزيستي با اهل كتاب. مسلمانان اهل كتاب را تحمل مي كردند و اين را برخلاف اصول ديني خود نمي دانستند. در آن زمان اهل كتاب، مردمي دانشمند و با اطلاع بودند. مسلمانان با آنان برخوردهاي علمي داشتند و اين، خود بحث و بررسي و مناظره را به دنبال داشت [12].

برخورد فرق و مذاهب

عصر امام صادق عليه السلام، عصر برخورد انديشه ها و پيدايش فرق و مذاهب مختلف بود. در اثر برخورد مسلمين با عقايد و آراي اهل كتاب و دانشمندان يونان، شبهات و اشكالات گوناگوني پديد آمد.

[صفحه

292]

در آن زمان فرقه هايي همچون معتزله، جبريه، مرجئه، غُلات، زنادقه، مشبهه، متصوفه، مجسمه، تناسخيه و امثال آنها پديد آمدند كه هر كدام عقايد خود را ترويج مي كردند.

از اين گذشته در زمينه ي هر يك از علوم اسلامي در ميان دانشمندان آن علم، اختلاف نظر پديد مي آمد. مثلا در علم قرائت قرآن، تفسير، حديث، فقه و علم كلام بحث ها و مناقشات داغي در مي گرفت و هر كس به شكلي نظر مي داد و از عقيده اي طرفداري مي كرد.

دانشگاه بزرگ امام صادق عليه السلام

پيشواي ششم عليه السلام با توجه به فرصت مناسب سياسي كه به وجود آمده بود و با ملاحظه ي نياز شديد جامعه و آمادگي زمينه ي اجتماعي، دنباله ي نهضت علمي و فرهنگي پدرشان امام باقر عليه السلام را گرفت و حوزه ي وسيع علمي و دانشگاه بزرگي به وجود آورد و در رشته هاي مختلف علوم عقلي و نقلي آن روز، شاگردان بزرگ و برجسته اي همچون: هشام بن حكم، محمد بن مسلم، ابان بن تغلب، هشام بن سالم، مؤمن طاق، مفضل بن عمر و جابر بن حيان تربيت كرد كه تعداد آنها را بالغ بر چهار هزار نفر نوشته اند [13].

هر يك از اين شاگردان، شخصيت هاي بزرگ علمي و چهره هاي درخشاني اند كه خدمات بزرگي انجام دادند. گروهي از آنان داراي آثار علمي و شاگردان متعددي بودند. به عنوان نمونه، هشام بن حكم سي و يك جلد كتاب نوشت و جابر بن حيان بيش از دويست جلد كتاب در زمينه ي علوم گوناگون به خصوص رشته هاي عقلي و طبيعي و شيمي - كه در آن زمان كيميا ناميده مي شد - تصنيف كرده بود كه به همين خاطر به عنوان پدر علم شيمي مشهور شده

است. كتاب هاي جابر بن حيان به زبان هاي گوناگون اروپايي در قرون وسطي ترجمه گرديد و نويسندگان تاريخ علوم همگي از او به عظمت ياد كرده اند.

بسياري از شاگردان امام صادق عليه السلام در حلقه ي درس محدثان اهل سنت حاضر مي شدند و به نوبه ي خود تأثيراتي در طرز تفكر و تلقي آنها بر جاي مي گذاشتند. در ميان اصحاب و پيروان امام صادق عليه السلام كساني وجود داشتند كه به واقع از شيعيان آن حضرت بودند و در حفظ آثار علمي و روايي آن بزرگوار، تلاش هاي مداوم و خستگي ناپذيري از خود نشان مي دادند.

امام صادق عليه السلام خود در اين باره مي گويد:

[صفحه 293]

جز زُرَارَه، ابوبصير ليث مرادي، محمد بن مسلم و بُرَيْدِ بنِ مُعَاوِيَة عِجْلِي، كسي ولايت ما و احاديث پدرم را زنده نكرد. اگر اينها نبودند كسي از ما و احاديث ما اطلاع پيدا نمي كرد. اينان حافظان دين و اشخاص مورد اعتماد پدرم در حلال و حرام خدا هستند، همان گونه كه در دنيا به طرف ما پيشي گرفتند، در آخرت هم به سوي ما سبقت خواهند جست.

باز آن حضرت فرمودند:

خداوند زُرَارَة بن اعين را بيامرزد. اگر زُرَارَه و امثال او نبودند، احاديث پدرم از ميان مي رفت.

در ميان اين بزرگان كساني بودند كه امام صادق عليه السلام آنها را به عنوان مرجع براي شيعيان خود معرفي مي نمودند. طوري كه در جواب يكي از شيعيان خود كه از آن حضرت مي پرسد: هنگامي كه سؤالي براي ما پيش مي آيد به چه كسي مراجعه كنيم؟

ايشان فرمودند:

عليك بالاسدي.» :

«به سراغ اسدي برو.» و منظور حضرت از اسدي، ابوبصير بود [14].

پديده ي غلو در عصر امام صادق عليه السلام

پيشواي ششم همانند پدر ارجمندش، به شدت

در برابر پديده ي انحرافي غلو ايستادگي نمود. بايد گفت، در طي سال ها تلاش، از زمان امام علي عليه السلام تا امام باقر عليه السلام محبوبيتي براي اهل بيت پديد آمد و نفوذ تشيع در عراق و برخي از نقاط ديگر تعميق يافته بود. اينك غاليان مي كوشيدند تا با رخنه در درون شيعه، آن را از داخل متلاشي كرده و چهره ي خارجي آن را خراب كنند.

جريان غلو و غالي، از جهاتي براي تشيع خطرناك بود؛ زيرا نه تنها از درون سبب ايجاد آشفتگي در عقايد شيعه شده و آن را منزوي مي كرد، بلكه شيعه را در نظر ديگران، انسان هايي بي قيد و بند نسبت به فروعات ديني نشان داده و بدبيني همگاني را نسبت به شيعيان ايجاد مي نمود. طوري كه يكي از خوارج، شيعه را متهم نمود كه آنها گمان كرده اند به جهت دوستي اهل بيت از انجام اعمال صالح مستغني بوده و از عذاب نجات مي يابند.

اكنون با نگاهي ساده به كتاب هاي فرق، اين حقيقت آشكار مي شود كه گرچه شيعيان از

[صفحه 294]

لحاظ تقسيم بندي فرقه اي، فرقه ي غالي را جدا از تشيع ذكر مي كنند؛ ولي اغلب اربابان فرق و مذاهب و بلكه عموم رجاليين اهل سنت تفاوت چندان روشني بين دسته هاي شيعه نگذاشته و مردم را از پذيرفتن احاديث آنان منع كرده اند.

يكي از دلايل اين بدبيني، رسوخ انديشه هاي غالي در ميان شيعيان بود كه با همه تلاش امامان شيعه و سپس علماي اصولي شيعه، آثار آن كم و بيش برجاي مانده است. نمونه ي آن، رسوخ رواياتي ا ست كه در باب تحريف قرآن در برخي از كتاب هاي حديثي شيعه موجود بوده و اصل آن از غُلات است.

قيام

علمي براي تهذيب شيعه و حركت در جهت نفي غلو و دور كردن شيعيان از اين گونه جريانات، جزو مهم ترين اقدامات امام صادق عليه السلام براي حفظ فرهنگ اصيل اسلامي ا ست كه امامان شيعه مبلغ آن بودند.

از جمله اقدامات امام عليه السلام دور كردن شيعيان اصيل از غاليان منحرف بود. بديهي ا ست كه وجود ارتباط ميان شيعيان و غاليان با جاذبه هاي احتمالي موجود در غُلات مي توانست برخي از شيعيان را به سوي اين جريانات بكشاند. غاليان از يك سو، امامان را تكذيب مي كردند و از سوي ديگر خود را در ارتباط با امامان نشان مي دادند و اظهار مي داشتند كه اين تكذيب صرفا از روي تقيه است و اين امر در فريب شيعيان ساده لوح مؤثر بود.

در روايتي از قول امام صادق عليه السلام آمده كه ايشان با اشاره به اصحاب ابوالخطاب و ديگر غاليان، به مفضل فرمود:

اي مفضل! با غُلات نشست و برخاست مكن، با آنان هم غذا مشو، همراهشان چيزي منوش و با آنان مصافحه مكن.

در روايتي ديگر امام عليه السلام باز بر همين مسأله تأكيد كرده و مي فرمايد:

ابوالخطاب و اصحابش ملعونند. با معتقدين به مرام او همنشين نشويد. من و پدرانم از او بيزاريم!

امام صادق عليه السلام نسبت به جوانان شيعه حساسيت زيادتري داشته و مي فرمودند:

بترسيد از آنكه غُلات، جوان هايتان را فاسد كنند. غُلات بدترين دشمنان خدا هستند. عظمت خدا را كوچك نموده و براي بندگان خداوند ادعاي ربوبيت مي كنند.

توصيه به عدم همنشيني، تنها با غُلات نبود؛ بلكه امام عليه السلام شيعيان را از نشست و برخاست

[صفحه 295]

با هر اهل بدعتي، بر حذر مي داشت و مي فرمود:

از همنشيني با اهل بدعت

پرهيز كنيد؛ زيرا موجب رشد و نمو كفر و گمراهي آشكار در قلب مي شود.

امام عليه السلام براي طرد غُلات از جامعه ي شيعه، عقايد آنان را مورد انكار قرار داده و با ميزان قرار دادن كتاب الله براي سنجش نقل ها و گفته هاي خود، از شيعيان مي خواست ادعاهاي نادرست غُلات را نپذيرند.

بنابر نقل شهرستاني، سدير صيرفي نزد امام عليه السلام آمد و گفت:

«جانم به فداي تو باد! شيعيانتان درباره ي شما اختلاف نظر دارند. برخي اظهار مي كنند، در گوش شما سخن گفته مي شود و بعضي مي گويند، بر شما وحي مي آيد. عده اي بر اين باورند كه به قلب شما الهام مي شود و برخي مي گويند، شما در خواب مي بينيد. بعضي معتقدند شما بر اساس كتب آباي خويش فتوا مي دهيد. كدام يك را بپذيريم؟»

امام عليه السلام فرمود:

آنچه را گفته شده است رها كن. ما حجت خداوند و امين وي بر خلق او هستيم و حرام و حلال ما از كتاب خداوند است.

اين روايت نشان مي دهد كه به سبب القائات نادرست غاليان، اين تصور براي برخي پيش آمد كه آيا به راستي ائمه عليه السلام دين جديدي آورده اند و وحي تازه اي به آنان رسيده يا مسأله به گونه اي ديگر است. امام عليه السلام با تأكيد بر اين كه آنان هر چه دارند، همان مطالب كتاب الله است، از شيعيان مي خواستند تا از پيروي و پذيرش اين عقايد نادرست خودداري كنند.

در روايت ديگري آمده كه عيسي حجراني نزد امام صادق عليه السلام آمده، پرسيد: آيا آنچه را از اين قوم شنيده ام، باز گويم؟

امام عليه السلام فرمود: بگو.

گفتم: دسته اي از اين مردم تو را عبادت مي كنند و تو

را خدايي جز الله مي دانند و دسته اي ديگر تو را در حد نبوت بالا مي برند.

امام عليه السلام آنقدر گريه كرد كه محاسنش از قطرات اشك تر شد. آن گاه فرمود:

اگر خداوند مرا بر آنان مسلط كرد و خون آنان را نريختم، خداوند خون فرزندم را به دستم بريزد.

[صفحه 296]

اعتقاد به مهدويت امام باقر عليه السلام از جمله اعتقادات برخي غاليان بود كه از سوي امام صادق عليه السلام مورد انكار قرار گرفت. اعتقاد به نبوت برخي از امامان معصوم عليه السلام در ميان غُلات وجود داشت. امام صادق عليه السلام در برابر اين جريان فرمود:

لعنت خدا بر كسي كه ما را نبي بداند و كسي كه در اين امر ترديد كند!

برخي از غاليان لفظ اله را با امام يكي گرفته و در تأويل آيه ي «هو الذي في السماء اله و في الارض اله» اظهار مي كردند كه، مقصود از اله زمين، همان امام عليه السلام است.

اين سخنان موجب شد كه امام صادق عليه السلام آنها را بدتر از مجوس و يهود و نصارا و مشركين بخواند.

لبه ي تيز برخورد امام عليه السلام با غاليان، بيشتر در مورد عقايدي بود كه ضمن آنها، كوشش مي كردند تا جنبه اي از الوهيت به امامان نسبت داده شود. امام عليه السلام مي فرمود:

لعنت خداوند بر كسي كه چيزي را در حق ما بگويد كه ما خود نگفته ايم. لعنت خداوند بر كسي كه ما را از عبوديت خدايي كه ما را خلق كرده و بازگشت ما به سوي اوست و سرنوشت ما در يد قدرت او مي باشد، جدا سازد.

باري با اين حركت گسترده و صحيح امام صادق عليه السلام شيعيان اصيل از غلو رهايي يافتند؛ اما متأسفانه اثرات

نامطلوب آن در جلوگيري از رشد بيشتر شيعه باقي ماند. ابوحنيفه به خاطر وجود غلو به اصحابش گفته بود، حديث غدير را نقل نكنند. گرچه اين كار در عالم نقل حديث بسيار ناپسند است، اما نشان مي دهد كه جريان غلو چه ضرري بر نقل احاديث حتي بر صحيح ترين روايات فضايل اميرالمؤمنين عليه السلام داشته است.

فقه شيعه مبتني بر روايات اهل بيت عليهم السلام

عصر امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام، عصر گسترش علوم اهل بيت در زمينه هاي مختلف بود. اين مسأله به دليل آنكه بخشي از دوران امامت امام صادق عليه السلام با فضاي باز سياسي - كه در نتيجه ي خلأ سياسي ناشي از انقراض حاكميت نيرومند امويان و روي كار آمدن عباسيان همراه شد - نمو بيشتري داشت.

امام عليه السلام با توجه تام و تمام، شيعيان را به اهل بيت جلب كرده و آنان را از تمسك به احاديث ديگران باز مي داشت.

[صفحه 297]

اين امر مهم ترين علت شكل گيري فقه شيعه به صورتي مستقل و اصيل بود و اهميت آن تا حدودي در زندگي امام باقر عليه السلام بيان شد.

مروري بر تأكيدهاي امام صادق عليه السلام در اين زمينه

امام عليه السلام در روايتي فرمود:

اي شيعيان! آثار رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و سنت و اهل بيتش را مد نظر داشته باشيد.

همچنين امام عليه السلام به يُونُس بن ظَبْيَان فرمود:

اي يونس! علم راستين نزد ما اهل بيت است؛ زيرا ما راه هاي حكمت و ميزان تشخيص خطا از صواب را به ارث برده ايم.

شيخ حر عاملي در كتاب ارزشمند وسايل الشيعه بابي تحت عنوان باب وجوب الرجوع في جميع الاحكام الي المعصومين عليه السلام دارد كه حاوي احاديث اهل بيت عصمت و طهارت در اين زمينه است [15].

ابان بن تغلب به عنوان يك شيعه ي واقعي و آگاه امام صادق عليه السلام مذهب شيعه را چنين تعريف مي كند:

شيعيان كساني هستند كه هر گاه مردم در قول رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اختلاف داشتند، سخن اميرمؤمنان عليه السلام را مي گيرند و وقتي در سخن علي عليه السلام اختلاف داشتند، قول جعفر بن محمد صادق عليه السلام را مي پذيرند.

يونس بن يعقوب به امام صادق

عليه السلام گفت: از خود شما شنيدم كه از علم كلام نهي فرموديد.

امام عليه السلام در پاسخ فرمود:

من گفتم: واي بر آنها! اگر آنچه را من مي گويم ترك كنند و به سوي آنچه خودشان مي خواهند بروند.

بر همين اساس امام عليه السلام به شيعيان خود سفارش مي كرد تا همديگر را ياري دهند و مي فرمود: رحم الله من أحيا امرنا.

امام صادق عليه السلام براي شاگردانش رواياتي را نقل مي كرد و آنها را اعم از سني و شيعه روايات آن حضرت را مي نوشتند. با اين تفاوت كه اهل سنت، حديث ها را از جعفر بن محمد و از

[صفحه 298]

پدرش و پدرانش و آنها از رسول خدا - به عبارت ديگر با ذكر سند - نقل مي كردند؛ ولي شاگردان شيعه ي آن حضرت با عنوان من ابي عبدالله و بدون ذكر سند نقل مي كردند؛ زيرا اعتقاد شيعه به عصمت ائمه و امامت آنها و حجيت قول امام عليه السلام آنان را از ذكر سند بي نياز مي ساخت. با اين حال امام عليه السلام تأكيد داشتند كه احاديث او همان احاديث رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است و تقريبا تمامي احاديث امامان شيعه همين حكم را دارند، مگر آنچه كه گاه بر حسب ضرورت از كس ديگري نقل مي كردند. امام صادق عليه السلام قرآن را به عنوان اصل و حديث را به عنوان فرع مطرح كرده و ملاك درستي و نادرستي حديث را مطابقت با قرآن مي دانستند و اين اصلي بود كه ساير امامان عليه السلام هم آن را ترويج مي كردند. امام صادق عليه السلام به شيعيان خود دستور دادند، حديثي را درست بدانند كه

مطابق با قرآن باشد. در نقل هاي مكرري از امام صادق عليه السلام آمده است:

زماني كه حديثي به دست شما رسد، اگر شاهدي از قرآن يا حديثي از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بر صحت آن بود، بپذيريد. در غير اين صورت آن حديث براي همان كسي باشد كه آن را نقل كرده است.

و مي فرمود:

حديثي كه كتاب خدا، آن را تأييد نكند باطل است و حديثي كه مطابق با قرآن نباشد، نادرست است.

اين نگرش كه قرآن حاكم بر حديث است، مانع بسياري از كجروي هاي فكري مي شد و مانعي بر سر راه افكار و انديشه هاي غاليان بود كه با طرح احتمال تحريف قرآن، مي كوشيدند تا مطالب نادرست خود را با نام ائمه عليهم السلام و به عنوان حديث نشر دهند.

فشار سياسي بر شيعيان

در دوران امامت امام صادق عليه السلام و تنها در دهه ي سوم قرن دوم هجري، آزادي مختصري وجود داشت. با اين وجود در همان زمان هم فعاليت هاي آن حضرت و شيعيانشان تحت كنترل بود؛ ولي پيش از آن، در دوران امويان - كه در سال صد و سي و دو سقوط كردند - و پس از آن به وسيله ي منصور عباسي، شديدترين فشارها عليه شيعيان اعمال مي شد. طوري كه جرأت هر گونه ابراز وجودي از آنها سلب گشت.

شخصي از اصحاب امام هادي عليه السلام از آن حضرت پرسيد: مشايخ ما به علت اختناق شديدي كه در زمانشان وجود داشت، از نقل حديث خودداري مي نمودند و تنها به نوشتن اكتفا مي كردند. اينك

[صفحه 299]

آن كتاب ها در دسترس ما قرار دارد، آيا ما مي توانيم از اين كتاب ها حديث نقل كنيم؟

امام عليه السلام فرمود:

روايات موجود

در آن كتاب ها حق است و مي توانيد از آنها نقل حديث نماييد.

اين روايت گوياي اين حقيقت است كه فشار سياسي بر اهل بيت و شيعيان آنها در دوران مزبور تا چه حد اوج گرفته بوده كه مشايخ شيعه حتي مجال نقل احاديث ائمه عليه السلام را نداشتند. اصحاب امام عليه السلام به منظور صيانت خود از گزند منصور عباسي، مجبور بودند به طور كامل تقيه كنند و مواظب باشند تا كوچكترين بي احتياطي از آنان سر نزند. اين محدوديت سبب مي شد تا علوم اهل بيت و فتواهاي فقهي آنان تا حدودي متروك بماند.

تأكيدهاي مكرر امام صادق عليه السلام بر تقيه، خود دليل آشكاري بر وجود چنين فشارهاي سياسي ا ست. خطر هجوم بر شيعه چنان نزديك بود كه امام عليه السلام براي حفظ آنان ترك تقيه را مساوي ترك نماز اعلام مي نمود.

امام عليه السلام به معلي بن خنيس كه به دست حاكمان زمان خود كشته شد، فرمود:

اي معلي! اسرار ما را پنهان بدار و آن را به همه كس مگو. خداوند كسي كه اسرار ما را پنهان بدارد و آن را برملا نسازد، در دنيا عزيز مي دارد.

رواياتي وجود دارد حاكي از آنكه شدت فشار به قدري بود كه حتي شيعيان، بدون اعتنا به يكديگر از كنار هم رد مي شدند.

در روايتي آمده است كه:

منصور در مدينه جاسوساني داشت و آنها كساني را كه با شيعيان امام جعفر عليه السلام رفت و آمد داشتند، گردن مي زدند.

در اين دوره اتهام رفض درباره ي هر كسي، كافي بود تا امنيت جاني و مالي او از بين رفته و گرفتار شكنجه شود [16].

[صفحه 300]

رخدادهاي مهم سياسي در عصر امام صادق عليه السلام

قيام زيد بن علي بن الحسين

زيد بن علي عليه السلام برادر امام باقر عليه السلام و عموي

حضرت صادق عليه السلام و از بزرگان و رجال با فضيلت و عالي قدر خاندان نبوت مي باشد. وي مردي دانشمند، زاهد، پرهيزگار، شجاع و دلير بود و در زمان حكومت بني اميه زندگي مي كرد.

زيد از مشاهده ي صحنه هاي ظلم و ستم و تاخت و تاز حكومت اموي فوق العاده ناراحت بود و عقيده داشت كه بايد قيام مسلحانه مطرح شود و حكومت فاسد اموي واژگون گردد. در دوران حيات امام صادق عليه السلام حوادث سياسي مهمي رخ داد كه از جمله ي آنها جنبش زيد بن علي در سال صد و بيست و دو و قيام محمد بن عبدالله بن حسن و برادرش ابراهيم در سال هاي صد و چهل و پنج و صد و چهل و شش هجري و جنبش عباسيان بود كه به دنبال آن حكومت اموي سقوط كرد و عباسيان روي كار آمدند.

حركتي كه زيد بن علي عليه السلام آغاز كرد، تأكيدي بر اهميت علويان در ميان مردم عراق بود. زيد بن علي عليه السلام برادر امام باقر عليه السلام بود و با توجه به اهميت زيادي كه امام باقر عليه السلام از لحاظ علمي در جامعه داشت، موقعيت چشم گيري براي زيد و حركت انقلابي او به وجود نيامد. گرچه در شمار محدثان بود و به سبب علوي بودنش مورد توجه فراوان مردم عراق قرار داشت.

امام باقر عليه السلام در سال صد و چهارده يا صد و هفده رحلت نمود و پس از وي امام صادق عليه السلام به عنوان ششمين امام از امامان شيعه، نظرها را به سوي خود جلب كرد. اواخر دهه ي دوم قرن دوم، زيد پس از پشت سر گذاشتن يك سلسله اختلافات و مشاجرات لفظي با هشام بن

عبدالملك تصميم به اعتراض عليه قدرت حاكم گرفت و در صفر سال صد و بيست و دو در كوفه دست به حركتي انقلابي زده و پس از دو روز درگيري نظامي به شهادت رسيد؛ ولي آنچه در اينجا براي ما مهم است، مسأله ي برخورد امام صادق عليه السلام با خروج زيد و فرقه اي به نام زيديه مي باشد كه پس از شهادت زيد بن علي موجوديت خود را در عراق آغاز كرده بود.

در برخي روايات شيعه آمده كه، زيد معتقد به امامت شيعه از جمله امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام بوده است. از او نقل شده كه مي گفت: جعفر امامنا في الحلال و الحرام؛ جعفر امام ما در حلال و حرام است.

و در روايتي از امام صادق عليه السلام درباره ي زيد چنين آمده:

خداوند زيد را رحمت كند. مردي مؤمن، عارف، عالم و راستگو بود. اگر پيروز مي شد، وفا مي كرد و اگر زمام امور را به دست مي گرفت، مي دانست آن را به دست چه كسي بسپارد.

ممكن است گفته شود، زيد امامت علمي امام صادق عليه السلام را پذيرفته بود؛ ولي امامت

[صفحه 301]

سياسي آن حضرت را قبول نداشت و درباره ي قيام، بدون اذن صريح آن حضرت اقدام كرده است. به هر حال زيد شورشي را عليه امويان - كه از نظر وي سمبل جاهليت بودند - رهبري كرد كه نزديك به هشتاد سال، جنگ و جدال هايي ميان خاندان او و امويان بر سر خلافت اسلامي در جريان بود.

امام صادق عليه السلام در برابر شيعياني كه از زيد تبري مي جستند، او را تأييد مي فرمود. در مجموع رضايت امام عليه السلام از اصل قيام زيد

چندان روشن نيست؛ به ويژه كه در كافي و برخي ديگر از جوامع حديثي شيعه، انتقادهايي عليه قيام زيد وارد شده است. با اين همه، مسلم مي باشد كه امام عليه السلام قيام زيد را حركتي بر عليه ظلم مي دانست، چنان كه شخصيت اخلاقي زيد را تأييد مي فرمود و اجازه نمي دادند كسي به ايشان جسارتي كند.

در روايتي آمده است كه امام عليه السلام از أَبُو وَلَّاد كاهلي درباره ي زيد سؤال كرد. او گفت:

«وي را در حالي كه مصلوب بود، ديدم. كساني او را شماتت مي كردند و افرادي ستايشش مي نمودند.»

حضرت فرمود:

ستايش كنندگان با او در بهشتند و شماتت كنندگان، شريك خون او هستند.

برخورد با منصور

بخشي از زندگي امام صادق عليه السلام، با حكومت منصور مصادف گرديد. در اين زمان امام صادق عليه السلام به عنوان يك شخصيت معنوي منحصر به فرد از شهرت علمي بسياري برخوردار بود و مورد توجه بسياري از فقيهان و محدثان اهل سنت قرار داشت. طبيعي ا ست كه منصور با توجه به كينه ي شديدي كه نسبت به علويان داشت، آن حضرت را به شدت زير نظر گرفته و اجازه ي زندگي آزاد به ايشان نمي داد. امام صادق عليه السلام همانند پدرانش، اعتقاد بر اينكه امامت حق منحصر به فرد آنها است و ديگران آن را غصب كرده اند، پنهان نمي داشت و برخورد بعضي از اصحاب او در موضوع مفترض الطاعه بودن آن حضرت نشانگر اعتقاد راسخ شيعه به اين امر است.

امام صادق عليه السلام در حديثي مي فرمايد:

اسلام روي پنج اصل استوار است: 1. نماز 2. زكات 3. حج 4. روزه 5. ولايت.

[صفحه 302]

زُرَارَه مي گويد: «پرسيدم كدام يك از اينها از اهميت بيشتري برخوردار است.»

امام فرمود:

ولايت؛

زيرا ولايت كليد اصول ديگر مي باشد و اين والي ا ست كه مردم را به اين مطالب هدايت مي كند.

در اين روايت، ولايت به عنوان اصلي مطرح شده كه اجراي ديگر اصول در گرو عمل به آن است. اين روش براي منصور بسيار خطرناك بود و به همين دليل در پي فرصتي مي گشت تا به بهانه اي امام را به شهادت برساند. منصور بارها تصميم به قتل آن حضرت گرفت، ولي خداوند او را حفظ مي كرد.

فعاليت هاي امام عليه السلام، عمدتا در خفا انجام مي شد و آن حضرت مكرر اصحاب خود را به كتمان و حفظ اسرار اهل بيت سفارش مي نمود و روايات زيادي در اين زمينه از آن امام عليه السلام نقل گرديده. بر اين اساس در تاريخ چگونگي كار امام به طور دقيق گزارش نشده است؛ ولي همان گونه كه قبلا گفتيم، رهبران شيعه به طور مسلم داراي برنامه ها و فعاليت هاي پنهاني در جهت انسجام بوده، يعني همان چيزي كه در دوره هاي بعد آثارش هويدا گشت.

امام عليه السلام معمولا از رفت و آمد به دربار منصور جز در مواردي خاص سرباز مي زد و به همين سبب از طرف منصور مورد اعتراض قرار مي گرفت. چنان كه روزي به آن حضرت گفت: چرا مانند ديگران به ديدار ما نمي آيي.

امام عليه السلام در جواب فرمود:

ما كاري نكرده ايم كه به جهت آن از تو بترسيم و از امر آخرت پيش تو چيزي نيست كه بدان اميدوار باشيم و اين مقام تو در واقع نعمتي نيست كه آن را به تو تبريك بگوييم و تو آن را مصيبتي براي خود نمي داني كه تو را دلداري بدهيم، پس نزد تو

چه كار داريم؟

بدين ترتيب امام عليه السلام نارضايتي خود را نسبت به حكومت وي ابراز مي داشت، چنان كه با توصيه هاي سياسي همچون: «بر تو باد! كه از همنشيني با پادشاهان دوري كني.» ياران خود را از همنشيني با سلاطين برحذر مي داشت و مي فرمود:

فقيهان، امناي پيامبرانند. اگر فقيهي را ببينيد كه پيش سلاطين رفت و آمد دارد، او را متهم كنيد.

كساني چنين تصور كرده اند كه امام عليه السلام لزوما مي بايست در صدد تحريك مردم براي قيام

[صفحه 303]

بر ضد حاكميت بر مي آمد. البته اين باور و عقيده ي زيديان بود كه در عين وجود قيام هاي سخت بر ضد حكومت عباسي، پشتوانه ي فقهي و فرهنگي محكم و ريشه داري نداشتند. به همين دليل مذهب اماميه بيشتر در پي تحكيم بنيادهاي فكري خود بود. همين امر موجب گرديد، مذهب شيعه با توجه به نام امام صادق عليه السلام - كه در اين امر از ساير امامان ممتازتر بود - به عنوان مذهب جعفري شناخته شود.

امام عليه السلام در اصل هويت جامعه ي شيعه را حفظ كرد و در برابر حاكميت، امامت خود را بر اين جامعه استقرار بخشيد و اين خود عين سياست و مبارزه بر ضد حاكميت بود.

برخورد امام صادق با نفس زكيه

بزرگترين فرزند امام مجتبي عليه السلام زيد بود و به دنبال او پسري به نام حسن داشت. چون حسن همنام پدرش امام مجتبي عليه السلام بود، وي را حسن مثني ناميدند.

حسن مثني، داماد عمويش حضرت امام حسين عليه السلام بود و فاطمه بنت الحسين عليه السلام كه به حور العين معروف مي باشد، همسر وي بود. حسن مثني در جواني از دنيا رفت و چون جوانمرگ شد، بيش از سه فرزند پسر، فرزند ديگري از خود

به يادگار نگذاشت. نام اين سه پسر به ترتيب عبارتند از: 1. عبدالله 2. حسن مثلث 3. ابراهيم.

عبدالله بن حسن را عبدالله محض مي ناميدند. چون هم از جانب پدر و هم از جانب مادر نسبش به علي عليه السلام و فاطمه عليه السلام مي رسيد. وي چند پسر داشت كه در بين آنها محمد و ابراهيم از همه سرشناس تر بودند. عبدالله درباره ي محمد عقايد خاصي داشت و به همين دليل محمد نزد عبدالله بسيار با اهميت بود.

عبدالله محض تقريبا عقيده داشت كه مهدي موعود همان محمد نفس زكيه است. پس از قيام ابوعباس و استقرار خلافت در اين خاندان، محمد و ابراهيم، پسران عبدالله محض، از مدينه فرار كردند و در گوشه اي مجهول در انتظار يك نهضت عظيم، پنهان شدند. ابوعباس در مدت كوتاه خلافت خود چنان سرگرم بني اميه بود كه مجالي براي پسران عبدالله محض نداشت. به علاوه اين مرد نسبت به خاندان رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و فرزندان علي عليه السلام عنايت و محبت داشت و اقتضاي سياست او همين بود.

وي نه تنها كاري به محمد نفس زكيه و ابراهيم نداشت، بلكه با پدر آنها عبدالله محض با لطف و مدارا برخورد مي نمود.

[صفحه 304]

عبدالله گاهي در گوشه اي از حق خلافت و اينكه اين مقام مخصوص آل علي عليه السلام است سخن مي گفت، ولي ابوعباس به روي خود نمي آورد و شنيده ها را نشنيده مي گرفت تا اينكه زمام امور به دست منصور افتاد.

منصور چندي سرگرم عمويش عبدالله بن علي و سپس ابومسلم خراساني بود و هنگامي كه از گزند اين دو مانع خلاص گرديد به فكر فرزندان عبدالله محض

افتاد.

منصور هنوز به عبدالله بن حسن تعرضي نكرده بود كه خود عبدالله شخصا براي استقرار فرزندش، محمد نفس زكيه، اقدام كرد.

در اين باره روايتي كه ثقة الاسلام كليني در كتاب كافي نقل كرده است، قابل تأمل مي باشد. [17].

اصولا اختلاف ميان فرزندان امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام از آنجا پديد آمد كه عبدالله بن محض فرزندش محمد را به عنوان قائم آل محمد معرفي كرد. پس از آن بود كه اين اختلاف شدت گرفت و البته عباسيان هم در طول تاريخ بر شدت اين اختلاف مي افزودند.

بعد از قيام و شهادت زيد، بني هاشم از علوي و عباسي به جز امام صادق عليه السلام و چند نفر ديگر بر بيعت با محمد نفس زكيه گردن نهادند. جريان بيعت علويان و عباسيان با نفس زكيه را ابوالفرج اصفهاني به تفصيل نقل نموده است.

وقتي امام صادق عليه السلام مخالفت خود را با اين حركت اعلام نمود، عبدالله بن حسن، پدر محمد نفس زكيه، عمل او را حمل بر حسادت كرد.

در هر حال بيعت با محمد نفس زكيه، ثمري نداشت و عباسيان به قدرت رسيدند. بعدها، نفس زكيه فعاليت خود را آغاز كرد و در سال صد و چهل و پنج هجري در مدينه شوريد؛ ولي اندكي بعد منصور دوانيقي پسر عموي خود عيسي بن موسي بن علي بن عبدالله را براي سركوبي نفس زكيه با نيروي عظيمي به سوي حجاز گسيل داشت.

نفس زكيه آماده ي دفاع شد و براي سپاه خود فرمانده تعيين نمود. عده اي از سادات بني حسن در سپاه او صاحب منصب و مقام بودند؛ ولي در همان حمله هاي نخستين اين سازمان سست از هم پاشيد

و محمد نفس زكيه كه خود را مهدي موعود مي ناميد، به دست حميد بن قحطبه از پاي درآمد.

حميد، سر محمد را از بدن جدا كرد و به كوفه براي منصور فرستاد. بدين ترتيب غائله ي

[صفحه 305]

نفس زكيه در مدينه فرو خوابيد تا زماني كه نوبت به برادرش ابراهيم بن عبدالله رسيد. وي دومين پسر عبدالله محض مي باشد. محمد، از او دانشمندتر و وي از محمد رشيدتر و شجاع تر بود.

قرار بر آن بود كه ابراهيم و محمد در يك روز قيام نمايند، محمد در مدينه و ابراهيم در بصره و با اين نقشه ي نظامي ابوجعفر منصور را از پاي درآورند. روز اول ماه رمضان سال صد و چهل و پنج، ابراهيم و محمد در بصره و مدينه قيام كردند.

عيسي بن موسي - كه از جانب خليفه فرمان سركوبي اين نهضت ها را داشت - ابتدا كار محمد را ساخت و بعد به سوي بصره عزيمت نمود.

اگر كار محمد نفس زكيه اين قدر زود تمام نمي شد، براي ابوجعفر مبارزه با ابراهيم چندان آسان نبود. شكست سريع محمد، به ابراهيم مجال نداد كه حملات قطعي خود را بر قلب دشمن فرو آورد. علاوه بر آن خبر مرگ برادر چنان او را در هم شكست و چنان از دنيا بيزارش ساخت كه ديگر به فكر پيروزي نبود [18].

در جريان شورش نفس زكيه در مدينه، امام صادق عليه السلام از مدينه خارج شدند و به منطقه ي فرع - در راه مدينه به مكه - رفتند و پس از پايان ماجرا به مدينه بازگشتند.

پيش از آن، منصور از امام صادق عليه السلام به خاطر فتنه انگيزي عبدالله بن حسن و فرزندانش گله كرده

بود. حضرت اختلاف ميان خود و آنها را به وي يادآوري كرده و با اشاره به آيه ي دوازده سوره ي حشر: «لئن اخرجوا لا يخرجون معهم» يادآور شدند كه اين حركت مورد حمايت عامه ي مردم نيست.

بسياري از وابستگان به بني الحسن در زندان منصور درگذشتند. فهرست نام آنها را ابوالفرج در كتاب خود آورده است. اين قيام ها و شكست ها سرآغاز قيام هاي بعدي بودند كه به طور عمده با شكست مواجه شدند.

نخستين قيام پيروز در شرق حكومت اسلامي و در طبرستان رخ داد كه منجر به تأسيس دولت زيدي در اين ديار شد.

به هر حال، در اين مقطع از تاريخ محمد و ابراهيم در مدينه و بصره قيام كردند و پس از

[صفحه 306]

درگيري نظامي كوتاهي با نيروهاي عباسي كشته شدند [19].

منصور دوانيقي پس از قتل محمد و ابراهيم، دستور داد شديدا بني علي را بكوبند و با كوچكترين تهمت و گماني اين قوم را سخت تحت شكنجه و عذاب قرار دهند.

تعداد ساداتي كه از نسل حضرت فاطمه عليهاالسلام در زمان منصور دوانيقي به قتل رسيدند. در طول خلافت بني اميه نظير نداشت.

نهضت غلط و نابجاي سادات بني حسن، كار را بر امام صادق عليه السلام بسيار سخت نمود تا آنجا كه چندين بار ابوجعفر منصور، امام عليه السلام را وقت و بي وقت، نيمه شب و صبحدم از روي سجاده ي عبادت به مجلس خود احضار مي كرد و آنچه شايسته خودش بود از دشنام و ناروا به امام عليه السلام مي گفت. به دنبال همين وقايع بود كه منصور دوانيقي امام صادق عليه السلام را به سال صد و چهل و هشت هجري و در ماه شوال مسموم ساخت.

محمد و ابراهيم،

فرزندان عبدالله محض، كه به قول منصور دوانيقي به هوا و هوس و شهوت خود قيام كردند، نه تنها به آن خوراكي هاي گوارا كه منصور بر سر سفره به آنها اشاره كرد، نرسيدند و نه تنها بي جهت سر خودشان را بر باد دادند، بلكه موجبات آزار و شكنجه ي بني فاطمه را براي چندين قرن فراهم ساختند و تقريبا ورق تاريخ را از جهتي كه به نفع ملت اسلام گشوده مي شد، برگرداندند.

اين نتيجه ي يك نهضت غلط و يك سياست فاسد و بي توجهي به نصايح و مواعظي ا ست كه امام صادق عليه السلام به عبدالله بن حسن، پدر اين دو پسر كرده بود، ولي او گوش شنوا نداشت.

امام صادق عليه السلام هنگام رحلت

ابومحمد، معروف به ابوبصير، از مقرب ترين اصحاب امام عليه السلام بود. وي مي گويد:

«وقتي امام عليه السلام رحلت كرد، براي عرض تسليت به محضر يكي از كنيزان امام عليه السلام رفتم. آن بانو آن چنان گريان شد كه من نيز به جهت اندوه وي گريستم. آن گاه گفت: اي ابامحمد! افسوس كه ابوعبدالله را به هنگام مرگ نديدي. پرسيدم: امام عليه السلام چگونه رحلت نمود؟ با لحن حزن آلودي گفت: در آن شب كه حالتش دگرگون شد، دستور دادند فرزندان و نزديكانش همه كنار بسترش جمع شوند. همه را به حضورش دعوت كرديم. آمدند و نشستند. در اين

[صفحه 307]

هنگام چشمان تبدارش را گشود و به آنان نگاهي كرد و فرمود:

آنان كه نماز را خفيف و حقير شمارند، شفاعت ما را دريافت نخواهند كرد.

و اين آخرين سخن او بود.

معصوم هشتم عليه السلام در بيست و پنجم ماه شوال سال صد و چهل و هشت هجري از دنيا رحلت كرد و در آن هنگام شصت

و پنج سال يا شصت و هشت سال از عمر مباركش مي گذشت.

مدت امامت آن بزرگوار سي و سه سال و به قولي سي و چهار سال بوده است. جنازه ي مقدسش را در قبرستان معروف شهر مدينه - قبرستان بقيع - در كنار قبر پدر و جد و عمويش به خاك سپردند.

بين ائمه عليهم السلام، امام صادق عليه السلام بيش از همه در اين جهان زيسته است و از همه آنها فرصت بهتري نصيبش گشت تا به اشاعه و ترويج دين مبين اسلام بپردازد. مذهب بر حق جعفري كه در ميان مذاهب توحيدي جهان از همه مستقيم تر و نجات بخش تر مي باشد، مذهبي ا ست كه از وجود مقدس او به يادگار ماند.

امام صادق عليه السلام پس از امام علي عليه السلام تنها شخصي ا ست كه غُلات درباره ي وي به الوهيت سخن گفته اند.

چنين مقدر بود كه امام صادق عليه السلام در زمان تصادم تاريخي بني اميه و بني عباس زندگي كند و از اين جريان - كه ظالمين را به خود مشغول داشته بود - به نفع اسلام حداكثر استفاده را بنمايد.

برخي از ياران امام صادق عليه السلام

جميل دراج

دو برادر به نام هاي جميل و نوح هر دو از محضر امام صادق عليه السلام بهره بردند. جميل دراج، از برادرش نوح بزرگتر بود. در اواخر عمر نابينا شد، ولي همچنان به كسب معرفت از محضر امام عليه السلام ادامه مي داد.

هنوز امام صادق عليه السلام در قيد حيات بودند كه جميل دعوت حق را اجابت كرد.

[صفحه 308]

عبدالله بن مسكان

وي از آن شش تن فقيه نجيب و شريف و مقدسي است كه اصحاب به صحت رواياتش شهادت داده اند و وي را به حق فقيه خوانده اند. گفته مي شود كه عبدالله بن مسكان به دشواري نزد امام صادق عليه السلام مي رفت؛ زيرا مي ترسيد كه نتواند حق اكرام و احترام را نسبت به امام خود ادا كند.

حماد بن عيسي

وي در زهد و دانش شهره ي زمان خود بود و در سال دويست و نه بدرود زندگي گفت و هنگام مرگ، پيرمردي نود ساله بود.

ابان بن عثمان

وي از شش شخصيت برجسته، دانشمند، متقي و مقدسي بود كه اصحاب در صدق و فقه و زهد او اتفاق نظر داشتند.

جابر بن حيان

پدر وي حيان خراساني ا ست و در طوس داروخانه اي داشته به كار داروگري اشتغال داشت؛ ولي در عين حال، مرد سياست بود و با ابومسلم خراساني همكاري محرمانه داشت.

عمال بني اميه وي را مي شناختند و مي دانستند كه او عقيده ي شيعي دارد و از پيروان خاندان نبوت است؛ ولي متعرض او نمي شدند. با اين اوصاف، وقتي روابط محرمانه ي او را با ابومسلم دريافتند، غافلگيرش نموده و به قتلش رساندند. وي در خراسان به شهادت رسيد و پسرش جابر از خراسان به عربستان آمد و در مدينه به محضر امام باقر عليه السلام رسيد. اين شرفيابي چندان طول نكشيد و امام باقر عليه السلام رحلت نموده مسند امامت را به پسرشان امام صادق عليه السلام سپردند.

جابر بن حيان در رديف شاگردان امام صادق عليه السلام قرار گرفت و چون هويت وي براي امام عليه السلام روشن بود، لطف و مرحمت امام عليه السلام را بيش از ديگران به خود معطوف ساخت تا آنجا كه مانند يك خانه زاد در خانه ي امام عليه السلام به سر مي برد. دائرة المعارف بريتانيا درباره ي جابر بن حيان چنين مي نويسد:

جابر بن حيان، مشهورترين عالم طبيعيات در قرن دوم هجري، علوم خفيه را از امام صادق عليه السلام فرا گرفت؛ ولي بعيد نيست كه علم شيمي را از آن امام عليه السلام نياموخته باشد.

اما خود جابر بن حيان، اعتراف مي كند كه هر چه مي داند از امام صادق عليه السلام آموخته و

[صفحه 309]

استادي جز ابوعبدالله عليه السلام نداشته است.

تاريخ در طول قرون و اعصار از انسان هاي

بسياري سخن مي گويد، ولي از ميان اين انسان ها عده ي معدودي را با عنوان دها و اعجوبه نام مي برد و يكي از آن دواهي و اعجوبه هاي دوران، همين جابر بن حيان است.

جابر بن حيان، در سال نود و دو هجري به دنيا آمد و در سال صد و نود و هفت هجري زندگي را بدرود گفت. به اين ترتيب وي در قرن دوم هجري بيش از صد سال زندگي كرده است.

گفته مي شود از جابر بن حيان، كتابي در هزار صفحه به خط خود او بر جا مانده كه از مهمترين تأليفات اوست؛ ولي خدا مي داند امروز آن كتاب كجا و در دست چه كسي ا ست؟ همچنين از تأليفات علمي جابر بن حيان، چند جلد كتاب خطي در كتابخانه هاي مصر، مراكش و سودان وجود دارد.

همسران و فرزندان امام صادق عليه السلام

امام صادق عليه السلام ده فرزند داشت كه از اين تعداد سه نفر دختر و هفت نفر پسر بوده اند. فرزندان پسر آن بزرگوار عبارتند از:

1. اسماعيل؛ 2. عبدالله؛ 3. موسي؛ 4. اسحاق؛ 5. محمد؛ 6. عباس و 7. علي.

اسماعيل بزرگترين فرزند امام صادق عليه السلام بود و قبل از فوتش گمان بر آن بود كه به جاي پدر خواهد نشست؛ ولي وي در سال صد و سي و پنج هجري رحلت كرد. امام عليه السلام او را بسيار دوست مي داشت و به خاطرش سخت دلتنگ و محزون شد.

فرقه ي اسماعيليه - كه امروزه تحت رهبري آقا خان كريم اداره مي شود - به امامت اسماعيل معتقدند و امام هفتم يعني موسي بن جعفر عليه السلام را امام نمي دانند. جنازه ي اسماعيل را مردم مدينه از خانه ي امام عليه السلام تا قبرستان بقيع بر دوش

حمل كردند.

دومين فرزند امام عليه السلام عبدالله افطح بود. افطح، لقب كسي است كه سر بزرگ و پاي پهني داشته باشد. فرقه ي افطحيه مردمي هستند كه به امامت عبدالله، پس از امام صادق عليه السلام، معتقدند.

مادر اسماعيل و عبدالله، فاطمه دختر حسين فرزند امام سجاد مي باشد.

اسحاق مردي دانشمند و زاهد بود و به امامت برادر گراميش موسي بن جعفر عليه السلام ايمان

[صفحه 310]

داشت. وي از جانب مادر با امام موسي عليه السلام برادر تني بود. مادر اين دو بزرگوار حميده ي بربريه است.

محمد آن چنان زيبا بود كه وي را به ديباج تشبيه كرده اند. او مردي شجاع و پارسا بود و در خلافت مأمون بر ضد حكومت وقت قيام كرد و در خراسان از دنيا رفت.

عباس به فضل و كرم معروف بود و علي بن جعفر كه از علما و رجال حديث است، مردي متقي و پرهيزكار بود. وي ملازمت برادرش موسي بن جعفر عليه السلام را اختيار كرد.

علي بن جعفر، از برادرش موسي بن جعفر عليه السلام بسيار حديث روايت كرده است. علي بن جعفر پس از امام موسي عليه السلام و امام رضا عليه السلام و امام جواد عليه السلام هم چنان زنده بود و امامت امام هادي عليه السلام را درك نمود.

فرزند هفتم امام صادق عليه السلام، امام موسي كاظم عليه السلام مي باشد كه شرح زندگي او خواهد آمد و اين چند فرزند پسر از مادران متعددي بودند.

دختران امام صادق عليه السلام

1. ام فَروَه، كه همنام مادرش بود و اين ام فَروَه عروس زيد بن علي بن الحسين عليه السلام است.

2. اسماء

3. فاطمه

اين دو بانو از نظر تاريخي شهرتي ندارند.

پاورقي

[1] كشف الغمه، جلد 2، ص 161.

[2] الكافي، جلد 1، ص 472.

[3] روز تولد آن بزرگوار هفدهم ربيع الاول مي باشد كه مصادف با روز تولد جدش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است.

[4] در بيشتر منابع سال صد و چهارده سال رحلت امام باقر عليه السلام ذكر شده است.

[5] حيات فكري و سياسي امامان شيعه عليه السلام، به نقل از مناقب، ص 41.

[6] الصواعق المحرقه، ص 201.

[7] وفيات الاعيان، جلد 1، ص 327، به نقل از سيره ي پيشوايان.

[8] حيات فكري و سياسي امامان شيعه.

[9] معصوم هشتم، جواد فاضل.

[10] حياة الامام موسي بن جعفر، باقر شريف القرشي.

[11] الكامل في التاريخ، ابن اثير، جلد 5، ص 551.

[12] سيره ي پيشوايان، به نقل از سيري در سيره ي ائمه ي اطهار، شهيد مطهري.

[13] سيره ي پيشوايان، به نقل از ارشاد شيخ مفيد، جلد 1، ص 69.

[14] حيات فكري و سياسي امامان شيعه، به نقل از وسائل الشيعه.

[15] وسايل الشيعه، جلد 18، ص 41.

[16] حيات فكري و سياسي امامان شيعه، به نقل از وسايل الشيعه.

[17] معصوم هشتم، جواد فاضل.

[18] معصوم هشتم، جواد فاضل.

[19] حيات فكري و سياسي امامان شيعه.

34- زندگاني حضرت امام جعفر صادق عليه السلام

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور : زندگاني حضرت امام جعفر صادق عليه السلام نويسندگان جمعي از علماي لبنان ترجمه حميدرضا كفاش مشخصات نشر : تهران عابد، 1379. مشخصات ظاهري : ص 64 فروست : (ويژه نوجوانان 8) وضعيت فهرست نويسي : فهرست نويسي قبلي يادداشت : چاپ دوم 3000 :1380 ريال يادداشت : چاپ پنجم 70001380 ريال :ISBN 964-304-095-x يادداشت : چاپ سوم 30000 :1381 ريال يادداشت : كتاب نامه به صورت زيرنويس موضوع :

جعفر بن محمد(ع ، امام ششم 148 - 80ق -- ادبيات نوجوانان شناسه افزوده : كفاش حميد رضا، 1340 - ، مترجم رده بندي كنگره : BP45 /ز9 1379 رده بندي ديويي : 297[ج /9553 شماره كتابشناسي ملي : م 79-17090

مقدمه ي مؤلفان

شناخت زندگي، فضيلت ها و عظمت هاي پيامبر صلي الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام، شناخت اسوه ها، الگوها و چراغ هايي است كه ما را از ظلمت ترديد به روشناي حقيقت و رستگاري مي رساند.

مطالعه ي زندگي اين بزرگان و طرح فضايل و بزرگ منشي هاي آنان از سر عاطفه و احساس نيست، بلكه فرمان پروردگار و فرياد روح انسان است كه به جستجوي كامل ترين، بهترين و صالح ترين چهره ها بپردازيم و منش، روش و سيرت آنان را مشعل راه زندگي قرار دهيم.

عشق ورزي و ارادت به ساحت انسان هايي كه در دشوارترين و طوفان خيزترين لحظه هاي تاريخ بر ايمان خويش پاي فشردند و صبورانه و عاشقانه رنج ها و سختي ها را به جان خريدند و از درستي و راستي دفاع كردند، گواه سلامت روح و انديشه ي ما و پشتوانه ي حركت ما در نشيب و فراز زندگي است.

چه زيباست كه هر روز، گوشه اي از زندگي اين انسان هاي بزرگ را كه درس آموز و تعالي بخش است بشناسيم و بشناسانيم تا زيستن ما نيز زيباتر، شكوفاتر و بالنده تر شود.

شناخت ائمه ي عزيز و بزرگوار، به ويژه امام زمان بايسته و ضروري است. ما آموخته ايم كه هر كس امام زمان خويش را نشناسد و از دنيا برود در جاهليت مرده است.

كتابي كه مي خوانيد كوششي است در همين جهت. در اين كتاب با زندگي معصوم هشتم «امام جعفر صادق

عليه السلام» آشنا مي شويم.

اميدواريم كه همه ي ما جرعه نوش كوثر معرفت و محبت معصومين عليهم السلام باشيم.

[ صفحه 7]

پيش گفتار

«اهل بيت ما با كسي قابل مقايسه نيستند»

رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله

«سخن من، سخن پدرم، سخن پدرم سخن پدربزرگم، سخن پدربزرگم، سخن پدرش، سخن پدر وي، سخن علي بن ابي طالب است، سخن علي بن ابي طالب، سخن رسول خدا صلي الله عليه و آله و سخن رسول خدا فرمان پروردگار عزوجل است».

حضرت امام صادق عليه السلام «نه چشمي ديده و نه گوشي شنيده است و نه در ذهن كسي خطور كرده است كه كسي بهتر از جعفر صادق در فضيلت، علم، عبادت و تقوا باشد».

مالك بن انس

اگر به چهره ي جعفر بن محمد مي نگريستم، متوجه مي شدم كه وي از سلاله ي پاك پيامبران است.»

عمر بن مقدام

سخن درباره ي امام جعفر صادق عليه السلام، امام مسلمانان، استاد فقيهان و محدثان، پايگاه دانشمندان و متفكران در واقع سخن گفتن درباره ي يكي از بزرگان اهل بيت عليهم السلام و شاخص ترين آن هاست. و بيان دوره اي از دوره هاي امامت و رهبري فكري و سياسي در زندگي مسلمانان است.

معرفي وي، براي كسي كه او را نمي شناسد، بخشي از شناساندن اهل بيت عليهم السلام و مطالعه درباره ي شخصيتي از شخصيت هاي امامان عليهم السلام و اهل بيت پيامبر مي باشد تا از اين طريق خط كاملي از نهضت و جنبش ائمه ي مسلمانان به دست آيد و ميان دوره هاي مختلف زندگي آن ها از لحاظ تحقيق، هماهنگي صورت گيرد.

اين مقاله ي تحقيقي براي كسي كه درباره ي اهل بيت عليهم السلام بررسي مي كند، اين حقيقت را مشخص مي سازد كه همه ي آن ها تاريخي واحد دارند و ابعاد و فراز

[ صفحه 8]

و نشيب آن

با گرايش هاي دروني آن ها و با زندگي همه ي آن ها هم خواني دارد.

همه ي آن ها تلاش داشتند كه از اصالت شريعت محافظت نمايند و موضع گيري آن را مورد حمايت قرار دهند. در خلال مطالعه در زندگي امام جعفر صادق عليه السلام به اين مسئله بيش تر واقف خواهيم شد.

مطالعه درباره ي يكي از شخصيت هاي اسلامي - همانند شخصيت امام صادق عليه السلام بايد پيرامون اهميت و تأثير عقيدتي و تاريخي از منظر زندگي مسلمانان به طور خاص و همه ي انسان ها به طور عام متمركز شود. به همين علت مطالعه ي خود را حول كشف اين حقيقت و شناساندن آن به منظور ارائه ي تصويري شفاف و واضح از شخصيت امام جعفر صادق عليه السلام - تا حدي كه اين نوشته به ما فرصت آن را بدهد - متمركز كرده ايم.

به اين منظور، اين مقاله را بر اساس موضوعات زير به جهت اهميت و تمركز بحث مورد بررسي قرار داديم:

1- معرفي شخصيت امام صادق عليه السلام؛

2- اوضاع سياسي معاصر امام صادق عليه السلام؛

3- جايگاه علمي امام صادق عليه السلام.

[ صفحه 11]

شخصيت امام جعفر صادق

تولد و دوران رشد

امامي كه درباره ي زندگي او بحث مي كنيم و علاقه منديم كه با شخصيت او آشنا شويم، امام جعفر صادق عليه السلام فرزند امام محمد باقر عليه السلام، فرزند امام سجاد عليه السلام، فرزند امام حسين شهيد عليه السلام و نواده ي پيامبر صلي الله عليه و آله است.

پر واضح است كه پدر امام حسين، علي بن ابي طالب و مادر وي، فاطمه ي زهرا دختر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله مي باشد. از اين طريق نسب امام جعفر صادق به فاطمه، دختر رسول خدا، و اميرمؤمنان علي بن ابي طالب برادر و همراه رسول خدا و وارث علم وي و علم دار حركت او منتهي مي

شود.

مادر امام جعفر صادق عليه السلام، فاطمه، دختر قاسم فرزند محمد بن ابوبكر است و مادر فاطمه اسماء، دختر عبدالرحمن فرزند ابوبكر، است. به اين علت امام صادق عليه السلام فرموده است: «ابوبكر دوبار مرا به دنيا آورد.»

در هفدهم ماه ربيع الاول سال 83 ه_.ق در دوره ي خلافت عبدالملك بن مروان خليفه ي اموي در مدينه ي منوره ولادت يافت.

[ صفحه 12]

امام جعفر صادق عليه السلام در كنار پدرش امام محمد باقر عليه السلام و جدش علي بن الحسين عليه السلام بزرگ شد و پرورش يافت و علوم شريعت و معارف اسلامي را از آن ها فراگرفت.

امام باقر عليه السلام در عصر خود، امام مسلمانان و مرجع فقيهان و دانشمندان و فاضلان محسوب مي شد. در محضر وي بسياري از بزرگان علم و كلام تلمذ مي كردند و صدها نفر از او دانش مي آموختند. وي مسجد مدينه را به مثابه دانشگاهي براي نشر و ترويج علوم شريعت قرار داده بود. به همين علت دانشمندان، فقيهان و اهل كلام نزد وي مي رفتند و آثار علمي (پايان نامه هاي) خود را پيش او كامل مي كردند. اين قضيه، مقام و منزلت والاي آن حضرت و عظمت مقام علمي وي را نشان مي داد.

در اين جا سخن «سبط بن جوزي» در كتاب «تذكرةالخواص» - كه خود از پيروان امام باقر عليه السلام بود - را در اين باره نقل مي كنيم:

«در هيچ جا دانشمندان را از لحاظ علمي كوچك نيافتم، مگر در محضر ابوجعفر امام باقر عليه السلام … » [1] .

در اين باره ابن سعد گفته است: «وزنه ي سنگين علم و كلام بود.» [2] .

هنگامي كه به مقام امام باقر عليه السلام، كه امام جعفر صادق عليه السلام نزد وي تعليم

و تربيت يافته، پي مي بريم، از اين طريق به جايگاه علمي اهل بيت آگاه مي شويم و نحوه ي انتقال علوم را در ميان آن ها درمي يابيم.

امام باقر عليه السلام نزد پدرش، امام سجاد عليه السلام، تربيت يافت و امام سجاد نزد پدرش، امام حسين عليه السلام نوه ي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله، تربيت يافت و علوم شريعت و دانش و

[ صفحه 13]

چگونگي عمل به آن را ياد گرفت.

امام حسين عليه السلام نزد پدرش اميرمؤمنان علي بن ابي طالب عليه السلام تربيت يافت و علوم شريعت، معارف و چگونگي عمل به آن ها را از وي اخذ كرد. علي عليه السلام در خانه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله تربيت يافت و علوم شريعت، معارف و چگونگي عمل به آن ها را از او ياد گرفت به طوري كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود:

«من شهر علم و علي دروازه ي آن است. پس هر كس كه علم بخواهد بايد از دروازه ي آن بگذرد.» [3] .

وي، كسي است كه عايشه، همسر رسول خدا، او را اين چنين توصيف كرده است: « … اما او دانشمندترين مردم در موضوع سنت است (به نقل از ابوعمر) … » [4] .

اگر همه ي ايشان را بشناسيم، قسمت هاي اين مجموعه درباره ي اهل بيت گرامي پيامبر در ذهن ما كامل مي گردد و همان طوري كه قبلا آشنا شديم، اهل بيت علم را از طريق پدرانشان از جد بزرگوارشان، رسول خدا صلي الله عليه و آله، به دست آورده اند.

آن ها در خانواده اي رشد و نمو كرده اند كه وارث علم، ايمان و اخلاق بوده اند. پس از اين مي توانيم به حقيقت هاي مهمي در اين باره دسترسي پيدا كنيم كه

عبارت اند از:

1- اعتقاد كامل به آن چه كه از اهل بيت وارد شده است، اعم از: حديث، نكته هاي اعتقادي، قانون گذاري، تفسير و فسلفه و …

امام صادق اين حقيقت را با گفته ي خود مشخص كرده است:

سخن من، سخن پدرم و سخن پدرم، سخن جدم و سخن جدم، سخن علي بن ابي طالب است و سخن علي عليه السلام، سخن رسول خدا صلي الله عليه و آله است و سخن

[ صفحه 14]

رسول خدا صلي الله عليه و آله، سخن خداي عزوجل مي باشد.» [5] .

2- زندگي آن ها، زنجيري به هم پيوسته، مرتبط و داراي تأثير متقابل است. هيچ فاصله اي در اين ميان وجود نداشته است و هيچ نقطه ي تاريك و مبهمي در مسير زندگي آن ها مشاهده نشده است تا اين كه به خود رسول خدا صلي الله عليه و آله متصل شده است.

اين زندگي، يك الگوي كامل براي تمامي انسان ها و تجربه ي زنده اي است كه دين اسلام از آن هويت مي گيرد و پويا مي گردد و بر اساس آن، احكام اسلام شكل مي گيرد و اصول دين حفظ مي شود. همه ي اينها تأكيدي بر اين مسئله است كه اهل بيت عليهم السلام منبعي موثق، بي آلايش و اصيل هستند. اگر همه ي اين ها را شناختيم قادر خواهيم بود شرايط، محيط و فضاي علمي كه امام صادق عليه السلام در آن پرورش يافت و علوم را از آن فراگرفت، درك كنيم و اين باعث خواهد شد كه زندگي وي و آن چه از او به ديگران رسيده و به جهان اسلام (از كلام، تفسير، شناخت عقايد، توحيد و ساير علوم شريعت) ارزاني شده، را (كه همان رعايت امانت داري در حفظ علوم

و انتقال آن از منابع موثق علوم نبوت و شريعت ناب به نسل هاي بعدي است، بشناسيم. به اين طريق به شناخت شخصيت و مقام امام صادق عليه السلام و جايگاه به حق وي نايل مي شويم و به ارزش جايگاه شرعي و قانوني وي پي مي بريم و به جانشيني او در مقام امامت بعد از امام باقر عليه السلام به منظور پاسداري از شريعت در طول حيات مباركش، آگاه مي شويم.

[ صفحه 15]

جايگاه و مقام اجتماعي وي

هيچ كس مقام رفيع و برجسته اي را كه امام جعفر صادق عليه السلام در عصر خود بدان نايل شد، به دست نياورده است.

براي امام صادق عليه السلام جايگاه خاص و منحصر به فردي در ميان همه ي كساني كه هم عصر وي بودند وجود داشت.

همه ي مسلمانان، امام صادق را وارث خاندان نبوت، ستون خيمه ي اهل بيت عليهم السلام و سمبل مبارزه عليه ظلم و بيدادگري امويان و عباسيان در نظر مي گرفتند. دوستي، محبت و قبول ولايت وي بر هر مسلمان محب اهل بيت و قايل به ولايت آن ها واجب بود.

همين طور دانشمندان و خيرخواهان، امام جعفر صادق عليه السلام را شخصيتي مقتدر، دانشمند و استادي توانا مي ديدند و همين طور سياست مداران و حكام و رهبران سياسي (به ويژه در ابتداي شكل گيري انقلاب عباسي ها عليه امويان) شخصيت او را ناديده نمي گرفتند و با وي به دشمني بر نمي خاستند.

بلكه وي را يك شخصيت برجسته ي اجتماعي با قدرت زياد سياسي و رهبري مي دانستند كه آن اوصاف به سادگي، انكار شدني نبود.

مقام و منزلت او حقيقتي بود كه كسي توانايي پايين آوردن آن را نداشت.

مطالعه ي تاريخ زندگي امام جعفر صادق عليه السلام و تجزيه و تحليل رويدادها، بررسي

موضع گيري ها، اعلام نظرها، نامه ها و گفتگوهاي وي و رويكرد افكار عمومي نسبت به او، مقام اجتماعي بسيار والاي امام و جايگاه سياسي او را در ميان دوستان و دشمنان مشخص مي كند.

در اواخر حكومت امويان ظلم و ستم آن ها عليه امام صادق عليه السلام افزون شد و سختگيري هايشان شدت يافت. از طرف ديگر روح مبارزه طلبي هم عليه آن ها

[ صفحه 16]

بالا گرفت و طبيعي بود كه (همان طور كه در تاريخ قيام بر ضد حكومت هاي عباسي و اموي آمده است) اهل بيت، رهبري و پرچمداري مبارزه عليه اين حكومت ها را به دست بگيرند و اين عمل به خواست مردم صورت گرفت.

بنابراين، مبارزه عليه حكومت امويان با نام اهل بيت آغاز شد و طرفداران نهضت اعلام كردند كه مي خواهند خلافت و امامت را به صاحبان شرعي آن برگردانند. همانا صاحبان اصلي حكومت، اهل بيت پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله بودند. بنابراين هر كسي كه به اهل بيت منتسب بود يا به شكلي به نوادگان فاطمه، دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله، وابسته مي شد از نظر آن، مناسب پذيرش امر خلافت و امامت بود.

در چنان اوضاعي، با وجود شدت مبارزه بين طرفين درگير و بالا گرفتن نزاع و اوج رقابت سياسي، امام صادق عليه السلام خود را از ميدان تاخت و تاز دور نگه داشت و از رويارويي مستقيم و علني منصرف گشت. زيرا او نتايج چنين رويدادهايي را به خوبي مي دانست و آگاه بود كه شعارها، دروغين است و در پشت اين جنبش، نيرنگي نهفته است كه از طريق آن مي خواستند اهل بيت را قرباني كنند. او كه

به راستي مظهر علم و آگاهي بود و به محيط و اوضاع و احوال عصر خود كاملا آگاه بود، علويان را از قرار گرفتن در مسير آن و فريب خوردن برحذر داشت.

آن طوري كه امام پيش بيني كرده و درباره ي آن خبر داده بود و خطرهاي آن را گوشزد كرده بود، به وقوع پيوست. اما با وجود دوري گزيدن از رويدادها، عده ي زيادي به سوي وي مي رفتند و همه ي چشم ها متوجه او بودند و هيچ كدام از بزرگان و رهبران قادر نبودند پايگاه وي را ناديده بگيرند، به همين جهت هر كدام از آن ها حساب ويژه اي براي وي باز كرده بودند و تأثير وي و منزلت او را ارج مي نهادند.

بر اين اساس، «ابو سلمة الخلال»، يكي از بارزترين رهبران قيام عليه

[ صفحه 17]

حكومت امويان، پيكي نزد امام صادق عليه السلام مي فرستد و از وي درخواست بيعت مي كند. امام صادق عليه السلام نامه ي وي را مي سوزاند و به درخواستش جواب نمي دهد.

از اين نوع درخواست ها زياد مي شود و امام همه را رد مي كند و هم چنين درخواست علويان و پيروان خود را، كه از او مي خواهند شخصا خلافت را به عهده بگيرد، رد مي كند. واضح است چنين رويكردي از شخصيت امام عليه السلام و تجمع افراد در اطراف او، جايگاه سياسي و مقام اجتماعي وي را در بين معاصران خود نشان مي دهد.

«ابوجعفر منصور»، خليفه ي عباسي، سرسخت ترين دشمن امام عليه السلام بود؛ كسي كه آزار و اذيت زيادي به امام صادق عليه السلام روا داشت و چند بار او را به دليل اين كه مديريت قيام عليه حكومت عباسي و رهبري انقلاب

عليه آن ها را بر عهده گرفته بود، احضار و محاكمه كرد. او مقام والا و شخصيت بزرگ و اجتماعي امام را نمي توانست تحمل كند به طوري كه در نامه اي كه در جواب يكي از انقلابيون علوي (صاحب نفس زكيه محمد بن عبدالله بن الحسن بن علي بن ابي طالب) مي نويسد، به اين مسئله اعتراف مي كند.

علوي نام برده، امام صادق عليه السلام را نسبت به خلافت بر ابوجعفر منصور برتر معرفي مي كند و تقرب امام را به رسول خدا صلي الله عليه و آله و فاطمه ي زهرا عليهاالسلام گوشزد مي كند.

بخش هايي از پاسخ هاي ابوجعفر منصور چنين است:

«بهترين فرزندان در ميان خاندان شما و برگزيدگان فضيلت از ميان آن ها، همانا فرزندان كنيزكان هستند. بعد از وفات رسول خدا صلي الله عليه و آله بهتر از علي بن الحسين عليه السلام كه فرزند يك كنيز بود به دنيا نيامده است و بهتر از جد تو حسن بن حسين و همين طور مانند محمد بن علي (امام محمد باقر عليه السلام) كه مادرش يك

[ صفحه 18]

كنيز بود و پدر تو و پسرش جعفر (امام جعفر صادق عليه السلام) كه مادرش كنيز بود زاده نشده است و او از تو بهتر است … » [6] .

از اسماعيل بن علي بن عبدالله بن عباس نقل شده است كه:

«روزي بر ابوجعفر منصور وارد شدم و مشاهده كردم كه ريش وي از اشك خيس بود. سپس رو به من كرد و گفت: «مي داني بر سر خاندان تو چه آمده است؟ جواب دادم: «چه آمده است اي اميرمؤمنان؟» گفت: «آقاي آن ها و دانشمند آن ها و بهترين بازمانده ي آن ها فوت كرد.» گفتم: «آن كيست اي اميرمؤمنان؟»

جواب داد: «جعفر بن محمد» [7] .

در مدارك و مستندات تاريخ مي فهميم كه جايگاه امام و پايگاه سياسي - اجتماعي وي برجسته بود.

شخصيتي كه در رأس هرم اجتماعي قرار داشت و نقش مركزيت قدرت را ايفا مي كرد و قطب مورد توجه ديگران بود.

[ صفحه 21]

اوضاع سياسي در زمان امام صادق

اشاره

اوضاع سياسي، مهم ترين پديده ي اجتماعي زندگي انسان ها در طول تاريخ است. زيرا اوضاع سياسي و رابطه ي حكومت و مردم و شكل و خصوصيات حكومت در برخورد با مردم به طور مستقيم بر امنيت، سطح زندگي، اعتقادات، وضعيت علمي، ادبي و ثبات شخصيتي مردم جامعه اثر مي گذارد. به اين دليل، وضعيت سياسي اهميت و نقش مؤثري در زندگي اجتماعي بر عهده دارد. اجتماع انسان ها بر اساس ارزش ها و اصول سياسي شكل مدنيت به خود مي گيرند و به آن اعتقاد پيدا مي كنند و از نبود آن رنج مي برند، زيرا به علت فقدان اين اصول، حكام و فرمانروايان از حدود خود تجاوز مي كنند و بر اجتماع مسلط مي شوند. كسي كه تاريخ امت اسلامي را در 6 قرن اوليه مطالعه كند (در دو دوره ي امويان و عباسيان) و به بررسي عوامل قيام، حركت، بناي تمدن اسلامي، به پيامدهاي آن (از قيام، مبارزه، انقلاب و نوآوري) بپردازد، به سه شاخص اساسي دسترسي پيدا مي كند كه عبارت اند از:

1- توانايي اسلام در خلاقيت و نوآوري و بسط و اشاعه ي آن در جنبه هاي مختلف علمي و فرهنگي، جوامع بشري، اصولگرايي، بيان عقيده، مبارزه ي

[ صفحه 22]

سياسي و دفاع از منزلت انسان و ارزش هاي وي در برابر ظلم و ستمگري.

2- انحراف حاكمان اسلامي از اصول و مباني اعتقادي اسلام و زير

پا گذاشتن اين اصول از روش هاي حكومت است كه در تأمل با امت اسلامي نشأت مي گرفت. در اين ميان «عمر بن عبدالعزيز»، از خلفاي اموي، تلاش كرد تا اوضاع در حال سقوط و ملال آوري را كه امت اسلامي دچار آن شده بود، سامان دهد اما موفق نشد.

3- در اين دو دوره، به سر زندگي امت اسلامي پي مي بريم كه قادر است عليه حاكمان منحرف (از اسلام) قيام كند و با آن ها مبارزه نمايد. همين طور مقاومت اهل بيت را، حقيقتي بارز در اين مبارزه شاهد هستيم كه نقش محوري، رهبري و روشنگري را بر عهده داشت به همين علت بي عدالتي، تعقيب، قتل و شكنجه عليه خاندان نبوي، به دست حكام اموي و عباسي صورت گرفت.

امام جعفر صادق عليه السلام با اين حقايق سه گانه زندگي كرد، مسائلي قبل از آن به اين شدت ظهور نكرده بود. او چهل سال از عمر خود را در دوره ي حكومت امويان سپري كرد و شاهد استبداد، ظلم، بي رحمي و آدم كُشي هاي امويان عليه فرزندان امت اسلامي به طور عام و علويان (كساني كه به امام علي عليه السلام و فاطمه ي زهرا عليهاالسلام، دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله منتسب مي شدند) به طور خاص بود.

امام صادق عليه السلام در عصر خلافت عبدالملك بن مروان به دنيا آمد، بنابراين با خلفاي بعدي يعني وليد بن عبدالملك، سليمان بن عبدالملك، عمر بن عبدالعزيز، وليد بن يزيد، يزيد بن وليد، ابراهيم بن وليد و مروان حمار معاصر بود.

ايشان شاهد سقوط حكومت امويان، به سال 132 ه_.ق و انتقال خلافت به بني عباس بود. هم چنين معاصر خليفه ي اول عباسي، ابو عباس سفاح بود و

حدود ده سال از حكومت ابوجعفر منصور (خليفه ي دوم) را شاهد بود.

امام صادق عليه السلام در تمام اين دوره ها حاضر بود، رنج و مشقت اهل بيت عليهم السلام، ناراحتي، درد و رنج و شكوائيه ي امت اسلامي را مشاهده مي كرد.

[ صفحه 23]

اما براي قيام، قدرت و توانايي رويارويي با حاكمان را به دلايل بسيار نداشت. مهم ترين آن دلايل عبارت اند از:

1- او در رأس هرم علمي و اجتماعي قرار داشت و ستون خيمه ي اهل بيت عليه السلام مورد توجه مسلمانان بود. به اين علت تحت نظارت شديد حكومت هاي اموي عباسي و جاسوس هاي آن ها بود، تمام حركت ها و رفت و آمدهاي وي را كنترل مي كردند و از حركت سياسي به معني واقعي، بر ضد حاكمان مورد نظر جلوگيري به عمل مي آوردند.

2- تجربه ي تلخ تاريخي كه امام از رهبري اهل بيت عليه السلام در حركت هاي انقلابي و قيام هايي كه بر ضد حكومت امويان در عصر حضرت علي عليه السلام و فرزند وي، امام حسن عليه السلام و سپس قيام امام حسين عليه السلام و زيد بن علي بن حسين داشت، به دليل دور افتادگي مردم از ارزش ها و عدم جهت گيري آن ها نسبت به آرمان هاي مورد نظر با وجود روش هاي مدبرانه ي اهل بيت كه براي رسيدن به حكومت و خلافت در نظر مي گرفتند، او تصميم به دوري از معركه ي سياست گرفت، زيرا كه مردم در آن زمان با دغل بازي و خودفروشي، به اين آرمان ها خيانت مي كردند.

از طرف ديگر، دشمنان به روش هايي روي مي آوردند كه عمده ترين آن ها عبارت بود از: هدف وسيله را توجيه مي كند، كه اين روش مورد پسند امام نبود. به اين دليل عامه ي مردم در فهم آرمان هاي

امام و همراهي او دچار لغزش مي شدند و اين امر بر مبارزات و قيام هايي كه اهل بيت عليه السلام آن ها را رهبري مي كردند، اثر مي گذاشت.

به اين دليل (نه غير آن ها)، امام صادق عليه السلام خود را از صحنه ي مبارزه ي علني سياسي كه به صورت علني باشد، دور نگه داشت تا از اين طريق به راه اندازي يك نهضت فكري و علمي داراي روش (كه روح انقلابي را در خود پرورش دهد و ريشه هاي آن را به دور از چشم دشمنان عميق گرداند) سريعا روي آورد.

با اين روش، به تربيت عالمان،: و پيروان خود در مبارزه ي فرهنگي با حاكمان

[ صفحه 24]

ظالم همت گماشت و با ايجاد رشد سياسي، عقيدتي، تعمق در احكام شريعت و مفاهيم آن در مردم، مقاومت آن ها را فزوني داد و اركان شريعت و علوم آن را مشخص و استوار گردانيد همان طور كه خود مي فرمايد:

«هر كسي كه از ظلم ظالمي بگذرد، خدا ظالم بيدادگر و جفا پيشه اي را بر او مسلط خواهد كرد. اگر دعا كند، خدا به دعاي او پاسخ ندهد و هيچ اجري براي وي قرار ندهد زيرا كه ظلم را پذيرفته است.» [8] هم چنين مي فرمايند:

«عمل كننده به ظلم، كمك كننده به او و كسي كه به ظلم رضايت دهد، هر سه شريك اند» [9] در اين دوره، سه رويداد مهم و خطرناك سياسي در حيات امت اسلامي و امام جعفر صادق عليه السلام مشاهده مي كنيم كه عبارت اند از:

قيام زيد در سال 121 ه_.ق

زيد بن علي بن حسين بن علي بن ابي طالب عليه السلام عموي امام صادق عليه السلام بود. او، مردي از بزرگان خاندان پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و از

فقيهان اهل بيت عليه السلام محسوب مي گشت. تنگناها عليه وي شدت يافت. امويان با زور، كشتار و خفقان، اطاعت كوركورانه را از مردم مي خواستند. در اين وضعيت، زيد جز شمشير كشيدن و استفاده از قدرت راهي نيافت، زيرا حكام تمامي راه ها را بسته بودند. بنابراين او، تصميم به قيام مسلحانه گرفت و رهبري مسلمانان مظلوم و رنج كشيده را عليه خليفه ي اموي، هشام بن عبدالملك، در سال 121 ه_.ق به عهده گرفت.

اين واقعه در عصر امامت محمد باقر عليه السلام اتفاق افتاد. در آن موقع امام صادق، 38 سال داشت. اوضاع سياسي بسيار ناآرام بود، فشار، خفقان، ظلم و فساد حاكم اموي به حدي رسيده بود كه ديگر قابل تحمل نبود.

مورخان در توصيف اوضاع آن دوران، مطالب زيادي نوشته اند، در اين جا به

[ صفحه 25]

چند مورد از آن اشاره مي كنيم:

ابوالحسن مسعودي مورخ معروف، هشام بن عبدالملك را چنين توصيف مي كند:

«داراي چشماني كج، خشن، خشك و خشمگين بود و به جمع آوري اموال، علاقه ي وافري داشت … » [10] سپس مي نويسد:

«در روزگار او، بافتن حرير و پوشيدن آن رايج شد، بسياري از مردم از كارهاي وي تبعيت كردند و از آن چه غير او بود، ممنوع شدند. نعمت ها، كاستي گرفت و مردم ياري يك ديگر را فراموش كردند و روزگاري سخت تر از آن روزگار ديده نشد.» [11] .

سيد هاشم معروف الحسني به نقل از جهشياري مي نويسد:

«امويان ماليات زيادي را بر مشاغل و ازدواج و هر كسي كه نامه ي دادخواستي مي نوشت، تحميل كردند. سنت خراج گيري دوره ي ساسانيان كه به نام هداياي نوروز معروف بود، دوباره زنده شد و اولين شخصي كه در اين

راه پيش قدم شد معاويه بود كه بر اهالي سواد [عراق امروز- م] در موسم نوروز اين رسم را تحميل كرد.

سپس در زمان ولايت اسد بن عبدالله القسري بر هرات، كه از واليان هشام بن عبدالملك بود، روستاييان هرات، جشنواره ي تقديم هدايا به راه انداختند كه قيمت آن به يك ميليون [درهم] مي رسيد. به طوري كه در جلد پنجم كتاب كامل بن اثير اين چنين نقل شده است:

«اسامة بن زيد با مجموعه اي از هدايا كه از مردم مصر جمع آوري كرده بود بر سليمان بن عبدالملك وارد شد و به او گفت: «اي اميرمؤمنان من نزد شما نيامدم مگر اين كه رعيت را سخت تحت فشار قرار دادم و آنان را به كوشش وا داشتم.

[ صفحه 26]

اگر راضي باشيد ماليات آن ها را مقداري تخفيف بدهيد تا زندگي آن ها بهتر گردد و بتوانند به عمارت و آباداني ديار خود روي آورند و در نتيجه در سال آينده درآمدي بيش از آن چه كه امروز به دست آمده است خدمت شما ارائه دهم. سليمان به او گفت:

مادرت تو را به دنيا آورد تا طلا بدوشي، اگر قطع شد آن گاه خون بدوش.»

خلفا دست عمال و حاكمان خود را در جمع آوري اموال باز مي گذاشتند به طوري كه ميليون ها (درهم و دينار) پول جمع مي شد. براي مثال: والي خراسان بيست ميليون درهم جمع آوري كرد و به خليفه تقديم نمود و از اين مسائل زياد بود. [12] .

چنين برنامه ي اقتصادي و توزيع ثروت، مخالف اصول و مباني اسلام در امر اقتصادي و قوانين عادلانه ي آن محسوب مي شد. علاوه بر آن ظلم و فساد سياسي نيز به آن

وضعيت اضافه مي شد. اوضاع سياسي و اجتماعي زمان امام صادق عليه السلام و پدرانش ناشي از حكومت اموي، يكي از مسائلي بود كه زيد بن علي را وادار ساخت تا قيام خود را برپا دارد و شهر كوفه را مركز انقلاب خود قرار دهد.

وي چند ماه در آن حكومت كرد و مأموران خود را به نقاط در جهت دعوت به قيام فرستاد. [13] .

به طوري كه شيعيان و غير آن ها به وي روي آوردند و با او بيعت كردند تا جايي كه تعداد آن ها تنها در كوفه به پانزده هزار نفر رسيد. بدون اين كه مردم مداين، بصره، واسط، موصل، خراسان، ري و گرگان را بخواهيم حساب كنيم. [14] .

هر كس به دقت به اين رويدادهاي تاريخي - سياسي نظر بيفكند به وضوح ميزان نارضايتي از حكومت امويان و گسترش روح انقلاب در بيش تر شهرها و مراكز اسلامي را ملاحظه مي كند. موضوعي كه ماهيت حكومت فاسد را آشكار

[ صفحه 27]

مي كرد و عدالت و انصاف مخالفان آن را نشان داد.

بررسي رفتار حكام اموي

كساني كه در صفحات پيشين ذكر آن ها رفت، از يك طرف، و خصوصيات انقلاب ها و قيام ها و ويژگي هاي رهبران آن ها از طرف ديگر ما را به كشف اين حقيقت قادر خواهد ساخت.

زيد رهبر انقلابي، توسط ابو الجارود اين چنين توصيف شده است:

«وارد شهر شدم و از هر كس كه پرسيدم زيد بن علي كجاست؟ به من گفتند: سوگند خورده ي قرآن آن جا است» [15] .

طبري وي را چنين توصيف كرده است:

«عابد، سخاوتمند، متقي و شجاع» [16] او مورد تأييد و حمايت ابوحنيفه نعمان بن ثابت، بنيان گذار مذهب حنفي قرار گرفت و ابوحنيفه براي ياري وي زكات

در نظر گرفت مسئله اي كه بعدها به علت آن مورد محاكمه قرار گرفت و آزار و اذيت ديد. بسياري از نويسندگان و مورخان از جمله استاد محمد اسماعيل ابراهيم، كه تحقيق مفصلي درباره ي مذهب حنفي و حكومت امويان و هم چنين قيام زيد و ملاحظه ي حق اهل بيت در خلافت انجام داده است، اين حقيقت را بيان مي سازد.

ابوحنيفه معتقد بود كه بني اميه و تكيه ي آن ها بر خلافت، به حق نبوده است و اين مسند را از طريق زور شمشير و توسل به نيرنگ به دست آورده اند. به اين علت قلبا به امام علي بن ابي طالب عليه السلام و فرزندان او يعني؛ كساني كه قرباني ظلم و ستمگري امويان شده بودند، كشيده شده بود به طوري كه از كشته شدن زيد بن

[ صفحه 28]

علي زين العابدين شديدا اندوهگين شد. زيرا معتقد بود وي امامي عادل و مستحق خلافت و داراي مزاياي عالي بود.

ابوحنيفه در گرايش به اهل بيت و دشمني با امويان ثابت قدم ماند و هيچ گونه منصبي در حكومت امويان را نپذيرفت و هر از چند گاهي محبت و ميل عاطفي و دروني خود را به علويان علني مي كرد.

مسئله اي كه موجب شد ابن هبيره، والي كوفه، آن را دست آويز قرار دهد، از او انتقام بگيرد و به مراقبت و جاسوسي از او بپردازد، كوچك ترين تخطي او را گزارش كند و بدين وسيله او را مجازات نمايد، زماني بود كه از او خواست منصب قضاوت را بپذيرد و او اين درخواست را رد كرد. ابن هبيره اين را تمكين كردن از حكومت تلقي نمود و او را به زندان انداخت.

اما ابوحنيفه توانست به وسيله ي يكي

از نگهبانان از زندان فرار نمايد و خود را به مكه برساند و در آن جا اقامت كند. وي در مكه باقي ماند تا اين كه عباسيان بر امر مستولي گشتند، سپس به كوفه بازگشت. [17] .

در اين فضاي اختناق آور و خطرناك، زيد قيام خود را علني كرد و آن را از كوفه آغاز نمود. همه ي مردم به اين قيام دل بستند و آرمان هاي خود را در آن ديدند. بنابراين به سرعت به آن پيوستند.

زيد براي اين قيام نكرده است كه خود منصب خلافت و امامت را به دست گيرد، بلكه آن را براي رضايت و خيرخواهي آل محمد در نظر گرفته بود و مي دانست كه برادرش امام باقر عليه السلام، پيشوا و زعيم آل محمد صلي الله عليه و آله در زمان خودش است. بنابراين با برادرش مشورت كرد تا بعد از پيروزي قيام، ولايت امر را به وي بسپارد. اما امام باقر عليه السلام به او خبر داد كه از پدرانش و از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل شده، كه مدت حكومت بني اميه هنوز به پايان نرسيده است و او در اين راه (كه ضد

[ صفحه 29]

هشام قيام كرده است) كشته خواهد شد.

مسعودي مي گويد:

«زيد بن علي با برادرش محمد بن علي بن الحسين (امام باقر عليه السلام) درباره ي قيام خود مشورت كرد. وي به زيد پاسخ داد كه به مردم كوفه اعتماد نكند، زيرا كه مردم كوفه اهل نيرنگ و فريب بودند، به او گفت:

در اين شهر جد تو علي كشته شد، عموي تو حسن مورد آزار و استهزا قرار گرفت، پدر تو حسين در آن جا كشته شد و در

اين شهر و توابع آن به اهل بيت توهين شد. از مدت زمان حكومت بني مروان و سپس به دنبال آن ها حكومت عباسيان او را با خبر كرد. اما او بر مطالبه ي حق تصميم گرفته بود و بر آن ثابت قدم ماند. [18] .

(امام باقر) به او گفت:

اي برادر! من براي تو مي ترسم كه فردا بر سر دار الحكومه ي كوفه به دار آويخته شوي، سپس با او خداحافظي كرد و مي دانست كه ديگر او را نخواهد ديد.»

پيش بيني امام باقر عليه السلام درست بود. زيد قيام كرد و در كوفه به قتل رسيد. ياران او مخفيانه او را دفن كردند اما هشام بن عبدالملك اموي دستور داد كه جسد او را بيابند و آن را از قبر درآورند و برهنه به دار بياويزند و همين طور هم شد!!

قتل زيد و يارانش واقعه اي دلخراش و سوزناك بود و وجدان امت اسلامي را به جوش آورد و احساسات آن ها را برانگيخت و آن ها را به قيام، هوشيارتر ساخت و پايان حكومت امويان را به جلو انداخت به طوري كه بيش از يازده سال بعد از كشتن زيد، دوام نياورد. اين دوره، از قيام ها و خيزش ها كه به رهبري مرداني از اهل بيت پيامبر صورت مي گرفت، پر بود.

گذر اين حوادث و مشابه آن، مشكلات و رنج هايي را نصيب اهل بيت پيامبر

[ صفحه 30]

گرامي صلي الله عليه و آله و امت اسلامي كرد و تأثير خود را در شخصيت امام جعفر صادق عليه السلام گذاشت و عزم او را در ادامه ي جنبش سياسي و اجتماعي از طريق گرايش هاي علمي و حفظ شريعت و تربيت نسل جديد از عالمان و فقيهان

كه بتوانند مسئوليت خود را در دوره هاي آتي ايفا نمايند، راسخ تر نمود زيرا كه در آن زمان به علت جو اختناق و سلطه ي همه جانبه، هر گونه تحرك و فعاليت از وي سلب شده بود. با اين تعبير هشام بن عبدالملك از امام صادق عليه السلام و پدرش امام باقر عليه السلام ترس داشت و از اين كه آن ها با انقلابيون علوي همراه شوند وحشت داشت به اين دليل آن ها را به شام فراخواند و به تحقيق و بازجويي در اعمال آن ها پرداخت، اما نتوانست مدركي دال بر ارتباط آن ها با اين قيام ها پيدا كند. بنابراين هر دو، با توجه خاص الهي به مدينه بازگشتند.

2- سقوط حكومت امويان (132 ه_.ق): رويداد خطرناك ديگري كه در زمان امامت جعفر صادق عليه السلام به وقوع پيوست، سقوط حكومت اموي و تأسيس حكومت عباسيان بود. دعوت به قيام عليه امويان به نام ولايت اهل بيت صورت گرفت هر چند كه بني عباس باطنا تمايل داشتند كه خود خلافت را به عهده بگيرند. در ابتداي قيام دعوت براي ابراهيم بن محمد عباسي انجام مي گرفت اما با كشته شدن وي، بيعت براي برادرش ابوالعباس عبدالله بن محمد عباسي صورت گرفت.

زماني كه ابوسلمه خلال، از مرگ ابراهيم و انتقال بيعت به برادرش آگاه شد از چنين تحولي ترسيد و به امام جعفر صادق عليه السلام گرايش پيدا كرد تا براي او بيعت بگيرد و نامه اي در دو نسخه نوشت.

يكي از آن ها را براي امام جعفر صادق عليه السلام و ديگري را براي عبدالله بن الحسن ارسال كرد. عبدالله بن الحسن از بزرگان علويان و از رئيسان آن ها بعد از امام صادق عليه السلام محسوب مي شد.

سپس به

فرستاده ي خود دستور داد كه نامه ي او را به نزد امام صادق عليه السلام ببرد. در اين نامه از امام صادق عليه السلام خواسته بود به كوفه بيايد تا بيعت با وي در آن جا به

[ صفحه 31]

اتمام برسد و خلافت را به عهده بگيرد و به فرستاده ي خود دستور داد كه حتما جوابي از امام صادق عليه السلام بگير. اگر امام صادق عليه السلام جواب موافق داد پس ديگر نيازي نيست كه نزد فرد دوم بروي زيرا در اين صورت او امام و شخص داراي شرايط براي رهبري است. اما اگر جواب وي منفي بود نزد عبدالله بن حسن برو. فرستاده، نامه را گرفت و به سوي امام صادق عليه السلام روانه شد و از آن چه نزد خود داشت به امام، خبر داد، اما امام صادق عليه السلام جوابي به وي نداد و نامه ي او را در آتش انداخت و به او گفت: آن چه را ديدي براي ارباب خود بازگو كن. سپس با شعري از «كميت بن زيد» براي او چنين نوشت:

«اي محل آتش! نور تو را شخص ديگري استفاده مي برد و اي هيزم كش! در طناب كس ديگري هيزم جمع مي كني.» [19] .

فرستاده خارج شد و به سوي عبدالله بن حسن روانه شد و نامه ي دوم را به او داد. سپس او نامه را خواند و بسيار مسرور گشت، بدون اين كه توانايي موضع گيري درباره ي چنين مسئله ي مهم و خطرناكي را داشته باشد، به سوي امام صادق عليه السلام آمد با اين تصور كه امام با شنيدن اين خبر خوش حال خواهد شد و از آن استقبال خواهد كرد. اما اين طور نشد و امام از آن چه

بين خود و فرستاده، روي داده بود او را خبر داد و از پاسخ دادن منع كرد و از عواقب آن آگاه ساخت. امام صادق عليه السلام سير حوادث و نتايج آن را خوب مي شناخت، و از آن چه در آينده براي آن ها اتفاق مي افتاد مطلعشان مي ساخت. وي علوم را از پدر خويش (امام باقر عليه السلام) و او از پدرانش و آن ها نيز از پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله به ارث برده بودند (همان طور كه قبلا درباره ي امام باقر عليه السلام نقل شد).

در روايات آمده كه رسول خدا صلي الله عليه و آله به اهل بيت خود گفته است:

«خدا براي ما اهل بيت، آخرت را در برابر دنيا برگزيده است و به راستي

[ صفحه 32]

اهل بيت من با مصايب و گرفتاري ها و دربدري هاي زيادي در آينده مواجه خواهند شد، تا اين كه براي آن ها قومي از مشرق كه پرچم هاي سياه حمل مي كنند خواهند آمد و خواهان خيرخواهي مي شوند. اما آن را به دست نمي آورند، پس مي جنگند و پيروز مي شوند. و آن چه به دست آورده اند ارائه مي كنند، اما كسي آن را نمي پذيرد تا اين كه آن را تقديم مردي از اهل بيت من مي كنند؛ همان گونه كه پيش از آن همه جا پر از ظلم و ستم بود، پر از قسط و عدل مي شود.

اگر كسي از شما در آن زمان باشد از آن ها نپذيرد، حتي اگر همانند دانه اي بر روي يخ قرار گرفته باشد.» [20] .

اما عبدالله بن الحسن به نصيحت امام صادق عليه السلام گوش نداد و گفت: به راستي قوم

ما، از فرزندم محمد مي خواهند هدايتگر امت باشد. اما ابوعبدالله امام صادق عليه السلام جواب داد: به خدا سوگند، او هدايتگر امت نخواهد بود و به محض اين كه شمشيرش را بيرون بياورد، كشته خواهد شد. اما عبدالله با امام به مشاجره پرداخت و به وي گفت: به خدا سوگند، چيزي كه تو را از آن باز مي دارد، حسادت است.

ابوعبدالله جواب داد: به خدا سوگند، اين چيزي جز نصيحت من به تو نيست … » [21] .

آن چه امام پيش بيني كرده بود، به وقوع پيوست. و قبل از اين كه فرستاده ي ابوسلمه خلال نزد او برگردد، خلافت به دست ابوعباس سفاح مي افتد. عباسيان بر حكومت چيره مي شوند و حق آل بيت عليهم السلام را ناديده مي گيرند و نسبت به آن ها ستم روا مي دارند اين در حالي است كه دعوت آل عباس به نام اهل بيت صورت مي گيرد. از اين رو مظلوميت آن ها بيشتر آشكار مي شود و به همين دليل مردم به

[ صفحه 33]

دوستداري آن ها برمي خيزند. علويان در حكومت بني عباس شديدترين بلايا را ديدند، همان طور كه ديگران هم از ظلم و جور بني عباس در امان نبودند؛ به طوري كه استبداد آن ها چنان خونين و خشونت آميز بود كه خليفه ي اول آن ها لقب سفاح گرفت، يعني كسي كه خون ريزي مي كند. به اين ترتيب، درد و رنج امام زياد گشت و تنگناها فزوني يافت.

در اين جا متذكر مي شويم كه ابوالعباس سفاح از ترس قدرت شخصيتي امام و رهبري او و احتمال رقابت با وي، او را به حيره فرا مي خواند و شرايط را بر وي سخت مي گيرد. اما

خدا، ديواري بين وي و امام قرار مي دهد و امام به مدينه باز مي گردد تا از اين طريق مأموريت علمي و روشنگرانه ي خود را تداوم بخشد.

زماني كه ابوجعفر منصور خلافت را عهده دار شد، ترسش از امام صادق عليه السلام فزوني يافت. وقتي ديد منزلت و شخصيت امام در ميان آحاد مردم جامعه داراي درجه ي والايي است و اسم وي در همه ي آفاق بر سر زبان ها است، حسادتش بيش تر شد.

شخصيت علمي امام آن چنان قوي بود كه تمام شخصيت هاي علمي و سياسي معاصر خودش را در سايه ي خود پنهان كرده بود، به اين علت ابوجعفر منصور چندين بار از امام صادق عليه السلام دعوت كرد از مدينه به عراق بيايد تا از اين طريق درباره ي وي به تحقيق بپردازد و از عدم ارتباط وي با قيام هاي مخفيانه عليه حكومت عباسي مطمئن شود، زيرا ابوجعفر منصور از گرايش آن ها به امام صادق عليه السلام آگاه و بر قدرت و قوت شخصيت وي واقف بود و از طرف ديگر مي ديد كه علويان براي پايان بخشيدن به حكومت عباسي در تلاش هستند تا بار ديگر اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله را بر مسند قدرت بنشانند.

ابوجعفر منصور بسيار تلاش كرد، امام صادق عليه السلام را هوادار خود نشان دهد، اما موفق نشد زيرا امام عليه السلام حكومت عباسي را به طور كامل تحريم كرده بود و مي دانست كه تحريم وي براي مسلمانان از نظر شرع علامت منحرف بودن

[ صفحه 34]

حكومت عباسي است، به اين دليل تمايل به آن، در قلوب مردم، ضعيف مي گشت و قانوني بودن آن زير سؤال مي رفت و فضا را آماده مي ساخت

تا آن حكومت را نابود ساخته و از آن رهايي يابد.

امام چنين موضع گيري روشني را مطرح مي كند، بدين معني كه همه ي عالمان و روشنفكران بايد در برابر حكومت هاي ظالم اين شيوه را در پيش بگيرند.

ابوجعفر منصور نامه اي براي امام صادق عليه السلام مي نويسد و از او مي خواهد كه به يك ديگر صادقانه نزديك شوند و با هم، هم صحبت گردند؛ آن چه كه در اين نامه آمده است، چنين است:

«چرا مانند مردم، با ما همراه نمي شوي؟»

امام صادق به او جواب مي دهد:

«ترسي از براي تو نزد ما نيست و هيچ كاري با آخرت نداري تا ما تو را به آن دعوت كنيم و در نعمت به سر نمي بري تا به سبب آن به تو تبريك بگوييم و تو را دچار مصيبت نمي بينيم تا به تو تسليت بگوييم.»

سپس منصور براي وي نوشت: «با ما هم صحبت باش تا ما را نصيحت كني.»

امام صادق عليه السلام به او جواب داد:

«هر كس دنيا را بخواهد تو را نصيحت نخواهد كرد و هر كس آخرت را بخواهد با تو هم صحبت نخواهد شد.» [22] .

خشم ابوجعفر منصور روز به روز افزايش يافت و وحشت وي، از محور بودن و جايگاه امام صادق عليه السلام رو به ازدياد گذاشت. تا اين كه ابوجعفر منصور در وضعيتي قرار گرفت كه از داشتن يك موضع گيري مشخص در برابر امام ناتوان شد. به طوري كه خود مي گويد:

[ صفحه 35]

«اين اندوه در حلقوم خلفا گير كرده است به طوري كه نمي توان آن را نفي كرد و يا قتل او را جايز دانست و اگر من و او از يك

شجره ي ريشه دار، (كه شاخ و برگ گرفته و ثمره نشسته است و بركات آن واصل شده، قداست آن در كتاب زبور آمده است) هرگز عواقب درگيري با وي را در نظر نمي گرفتم، زيرا كه آگاهي يافتم به شدت غيبت ما را مي كند و از ما بدگويي مي كند.» [23] .

3- قيام محمد بن عبدالله بن الحسن معروف به «نفس زكيه» در سال 145 ه_.ق، روي داد خطرناك سوم در عصر امام صادق عليه السلام (و در زمان خلافت ابوجعفر منصور) بود.

منصور خلافت خود را در سال 136 ه_.ق بعد از خلافت برادر خود، ابوالعباس سفاح، به عهده گرفت. او بي رحم ترين خلفاي قبل از خود نسبت به اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله بود.

روزگار وي، روزگار سختي و مشقت، براي عموم مسلمانان بود. اين باعث شد كه محمد بن عبدالله بن حسن (پسر عموي امام صادق عليه السلام) عليه وي قيام كند.

با توجه به آن چه در سطور قبل گذشت، از موضع گيري امام صادق عليه السلام درباره ي عهده دار شدن خلافت به وسيله ي عبدالله بن الحسن و فرزند وي، محمد آگاه شديم. او يقين داشت كه اين قيام از ناموفق ترين قيام هاي علويان خواهد بود. و همان طور كه در گفتگوي او با عبدالله بن حسن در ابتداي دعوت عباسيان (در سيزده سال پيش) مشاهده كرديم، به وي خبر داد كه خلافت از آن بني عباس خواهد بود و فرزند او را منصور (خليفه ي عباسي) به قتل خواهد رساند.

در گفتگوي امام صادق عليه السلام و عبدالله بن الحسن چنين آمده است:

« … به راستي اين (منظور ابوجعفر منصور) او را بر روي سنگ روغني خواهد كشت و

سپس برادر خود را در حال خواب مي كشد و انصار و ياران او را در آب غرق [ صفحه 36]

خواهد كرد.»

آن گاه با عصبانيت برخاست (در حالي كه رداي او بر زمين كشيده مي شد) ابوجعفر (منصور (خليفه)) كه در اين گفتگو حاضر بود به دنبال وي رفت و به او گفت: «آيا مي داني چه مي گويي اي ابا عبدالله؟» جواب داد:

«بله به خدا سوگند! مي دانم و اوست كه بر كائنات احاطه دارد.» [24] .

« … وقتي ابوجعفر منصور به خلافت رسيد، امام جعفر صادق عليه السلام را مسموم كرد و هر گاه او را به ياد مي آورد، مي گفت: امام صادق بن محمد به من اين چنين و آن چنان گفت و من به گفته هاي وي وفادار ماندم.» [25] .

همانا محمد، صاحب نفس زكيه، عليه ظلم منصور خليفه ي عباسي و حكومت وي قيام كرد. امام صادق عليه السلام نيز همان احساس و موضع گيري را نسبت به حكومت منصور داشت اما تفاوت آن دو در شيوه ي نگريستن به امور بود.

به طوري كه حقيقت در نزد امام صادق به وضوح روشن بود در حالي كه در پيش پسر عم وي مخفي بود. به اين دليل امام صادق عليه السلام با آن مخالفت كرد، زيرا مي دانست اين قيام شكست مي خورد و عواقب رنج آور و محنت آساي آن متوجه اهل بيت عليهم السلام خواهد شد.

امام صادق عليه السلام درست پيش بيني كرده بود. در تاريخ مي خوانيم كه محمد، صاحب نفس زكيه، دعوت خويش را آغاز كرد. مدتي مخفيانه زندگي نمود تا اين كه پدر و عموزاده ها و خاندانش دستگير شدند در اين حال قيام خود را در

شهر مدينه علني كرد و بلافاصله شكست خورد و به قتل رسيد. همان طور فرزندش علي در مصر كشته شد، پسر ديگرش عبدالله در سند به قتل رسيد. و فرزندش حسن در يمن زنداني شد و در همان جا مرد و برادرش ادريس در بلاد مغرب مسموم شد.

سپس برادرش يحيي در بصره قيام كرد و همراه با يارانش به سوي كوفه روانه

[ صفحه 37]

شد، اما در نزديكي آن به قتل رسيد. و اين چنين قيام علويان به پايان رسيد و بعد از آن حوادث تلخ و ناگواري هاي سخت بر اهل بيت عليهم السلام متوجه شد كه امام صادق عليه السلام نيز از آن ها مصون نماند.

منصور، خليفه ي عباسي نسبت به امام مظنون شده و از او ترسيد و دچار اين توهم شد كه شايد همه ي اين قيام ها را، امام صادق عليه السلام به حركت در آورده است، به همين دليل از او خواست كه به عراق بيايد. اين در زماني بود كه دعوت به قيام محمد صاحب نفس زكيه، قوت گرفته بود.

امام در عراق متهم شد كه به اين قيام ها كمك مي كرده و طرفدار آن ها بوده است. به همين علت بر امام سخت گرفتند و او را تحت فشار قرار دادند و از او خواستند تا طبق نظر آن ها رفتار كند. ابوجعفر منصور از پاسخ هايي كه امام در جواب اين اتهامات ارائه داد قانع شد و به نادرستي گزارش ها و اتهامات وارده رأي داد و او را آزاد كرد. همان طور يك بار ديگر و آن هم بعد از كشتن محمد صاحب نفس زكيه امام را به عراق فراخواند و او را مورد تهمت قرار داد كه خانه ي

خود را محل جمع آوري سلاح و امدادرساني به قيام كنندگان عليه حكومت عباسي قرار داده است.

سپس جاسوساني كه چنين گزارش هايي را ارائه داده بودند حاضر كرد تا در روياروي امام آن چه را به او نسبت داده بودند بازگو كنند. يكي از اين مردان حاضر شد امام از او خواست كه سوگند بخورد كه آن چه وي به امام صادق عليه السلام نسبت داده است راست مي باشد و اين چنين سوگند خورد:

«قسم به خدايي كه جز او خدايي نيست؛ خداي پيروز و زنده و قائم.»

امام صادق عليه السلام به او پاسخ داد:

«در قسم خوردن عجله به خرج نده، زيرا كه من تو را سوگند خواهم داد.»

منصور (خليفه) از امام صادق عليه السلام مي پرسد:

«چه چيزي در اين سوگند تو را برآشفت؟»

[ صفحه 38]

امام در شناختي از جهان نسبت به مسئله ي توحيد و پروردگاري خداوند پاسخ داد:

«به راستي خداوند زنده ي بخشنده است، اگر بنده اي شريكي براي او قرار دهد او را با مجازات پاسخ نخواهد داد ولكن اي مرد بگو:

به خدا پناه مي برم از قدرت او و آن چه كه در توانش هست، و به قدرت و توانايي او پناه مي برم. در آن چه كه مي گويم صادق هستم.»

منصور گفت: «سوگند بخور به شيوه اي كه ابوعبدالله به آن سوگندت داد.»

پس مرد به اين شكل سوگند خورد، اما هنوز سخن وي تمام نشده بود كه بر زمين افتاد و مرد. ناگهان خليفه دچار وحشت شد و اطرافش به لرزه افتاد و به امام صادق عليه السلام گفت:

از نزد من به سوي حرم جدت برو (اگر آن جا را انتخاب مي كني، و يا نزد ما ماندن را انتخاب

مي كني) هرگز از خدمت و اكرام به تو خسته نخواهم شد و به خدا سوگند از اين به بعد سخن هيچ كس را باور نخواهم كرد. (به حرف كسي گوش نخواهم داد). [26] .

و اين چنين امام صادق عليه السلام فضاي آشفته ي سياسي عصر خود را سپري كرد. فضاي آكنده از دشمني، جاسوسي، تهديد و اطاعت كوركورانه با وجود اين وي توانست كه رسالت علمي خود را با استطاعت از دانايي، قدرت و اراده به پايان برد و توانست انوار علوم را در دورترين نقاط منتشر كند و نسلي از دانشمندان، فقيهان و اهل كلام را تربيت كند.

[ صفحه 41]

جايگاه علمي امام صادق

اوضاع مدني و علمي در زمان امام

روزگار امام جعفر صادق عليه السلام از يك طرف به منزله ي عصر رشد و شكوفايي علمي و شكل گيري تمدن اسلامي در زمينه هاي فرهنگي و فكري و از طرف ديگر به مثابه ي تبادل اطلاعات، عقايد و دانش ها با ديگر ملل و امت ها بود.

در زمان وي «ترجمه» رشد قابل توجهي يافت و بسياري از علوم، دانش و فلسفه هاي فكري از زبان هاي خارجي به عربي ترجمه شد. مسلمانان به استقبال از اين علوم و دانش ها روي آوردند، آن ها را مورد بررسي و موشكافي قرار دادند و چيزهايي به آن اضافه كردند. در نتيجه مباني و اصول اين علوم را قوي ساختند و دايره ي شمول آن ها را توسعه دادند. بنابراين يك جنبش علمي و فكري در جامعه ي اسلامي به وجود آمد كه بسيار فعال بود.

فكر و انديشه و مباحث علمي رشد وافري يافت و مسلمانان در زمينه هاي پزشكي، ستاره شناسي، شيمي، فيزيك، رياضيات و بسياري ديگر از علوم و دانش ها وارد شدند.

[ صفحه 42]

همين طور فلسفه، منطق، اصول انديشه و اعتقادات

از يوناني، فارسي و ديگر زبان ها به عربي ترجمه شد و مسلمانان با شيوه ي جديدي از تفكر، عقيده و فلسفه آشنا شدند.

اين تهاجم و تبادل مواهب تمدن، اثري بر جامعه ي اسلامي نگذاشت مگر در انديشه و اعتقادات اسلامي؛ كه جرياني از شرك و الحاد در جامعه ي اسلامي ايجاد كرد و گروه هاي مختلف نظرياتي و كلامي نامناسب به وجود آورد كه رويارويي علمي و عقيدتي در خور توجه اسلام را برانگيخت. اسلام توانست بعد از يك مبارزه ي طولاني، هجوم آن را متوقف و بي اساس بودن آن را ثابت كند. در كنار اين تبادل افكار و عقايد و مواهب تمدن، جامعه ي اسلامي در زمان امام صادق عليه السلام شاهد رشد و پيشرفت بزرگي شد و مسائل جديد سياسي، اقتصادي و اجتماعي مطرح شد كه براي تعيين موضع گيري اسلامي درباره ي آن ها به تفسير شريعت نياز بود. در نتيجه نظريات و مذاهب فقهي به وجود آمد و دانشمندان فقه و اجتهاد ظهور كردند.

با اين توضيح وضع عمومي و فضاي جامعه ي اسلامي در برابر جريانات فكري، علمي، و مواهب تمدن هاي ديگري كه در زمان امام صادق عليه السلام روي داد، مشخص مي شود. پس از اين مقدمه ي مختصر درباره ي روزگار امام صادق عليه السلام و مسائل علمي آن عصر، اكنون با شخصيت علمي وي و جايگاه او در مسائل علمي آشنا مي شويم.

جايگاه علمي امام

امام صادق عليه السلام از لحاظ جريانات فكري، علمي و فرهنگي در چنين فضايي به سر مي برد. او مأموريت خود را به خوبي انجام داد و مسئوليت و نقش خويش را

[ صفحه 43]

به عنوان مدافع عقيدتي و علمي اسلام، امام و استادي دانشمند و قوي، به خوبي ايفا كرد.

هيچ دانشمندي

توانايي نزديك شدن به وي را نداشت و هيچ كس از اصحاب معرفت، حاضر به رقابت با وي نبود. او قله ي بزرگ علمي و افتخار منحصر به فردي بود كه چشمه هاي شناخت را به جوشش آورد و علم و معرفت را در ميان دانشمندان هم عصر خود گسترش داد، وي به منزله ي يك وزنه ي علمي و عقيدتي (كه بر اساس اسلام بنا شده بود) شناخته شد و شهرت وي به اقصي نقاط عالم رسيد.

با وجود دشمني حاكمان و نويسندگان كتاب هاي تاريخي وابسته به آن ها و تلاش آن ها براي تخريب شخصيت امام، شخصيت وي هم چون ستاره اي درخشان در آسمان اسلام، بدون كوچك ترين خدشه اي هم چنان پرفروغ مانده است و منبعي بسيار غني براي همه ي محققان به حساب مي آيد.

امام صادق عليه السلام علوم و معارف بشري را از پدرانش و آن ها از جد بزرگوارشان، حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله به ارث برده اند. وي در انتقال اين معارف و دفاع از اصالت آن ها در نهايت امانت داري عمل كرد و در سايه ي پدرش امام محمد باقر عليه السلام در تأسيس دانشگاه اهل بيت در مسجد پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله مشاركت كرد و از اين طريق به نشر علوم و معارف بشري در ميان فقيهان، مفسران و محدثان علوم مختلف پرداخت.

دانشمندان و مشاهير عالم به صورت گروه گروه به سوي آن ها مي شتافتند (به طوري كه) امامي از ائمه ي معصومين همانند آن دو بزرگوار مورد هجوم عالمان قرار نگرفت و به اندازه ي اين دو امام، امام باقر عليه السلام و فرزندش امام صادق عليه السلام منبع نشر علوم (شريعت، تفسير، حديث، عقيده و اخلاق و …

) نشد. بسياري از

[ صفحه 44]

بزرگان و پيشوايان فقه از آن ها درس آموختند و راويان حديث كلمات زيادي از آن ها بر گرفتند. با وجود آن ها فروع علمي و شناخت بشري شعله ور شد. از اين رو بسياري از عالمان، فقيهان، اهل كلام، فلاسفه، سخنوران و دانشمندان علوم طبيعي افتخار مي كردند كه براي اندك زماني شاگرد امام صادق عليه السلام بودند و جايگاه وي را تحسين مي كردند.

اين نوشته نمي تواند دانش و جايگاه علمي امام را آن گونه كه هست بيان كند، مگر اين كه گزيده هايي را از ميان جلسات و مناظراتي كه دانشمندان آن را ثبت كرده اند و پيشوايان حديث و راويان، آن را ذكر نموده اند متذكر شود.

شيخ مفيد (رحمة الله) مي گويد:

«امام صادق، جعفر بن محمدبن علي بن حسين عليه السلام، از ميان برادرانش، جانشين پدرش، محمد بن علي عليه السلام و امام بعد از او شد و از لحاظ فضيلت بر همه ي آن ها برتري داشت و هوشيارتر و بلند مرتبه تر بود و در ميان عام و خاص مورد احترام بود.

مردم علوم زيادي از وي در جاهاي مختلف نقل كردند و هيچ كدام از اهل بيت به اندازه ي وي مورد توجه دانشمندان قرار نگرفت.

راويان و صاحبان قلم از هيچ كس به اندازه ي اباعبدالله عليه السلام روايت و حديث نگفته اند، به طوري كه مورخان در جمع كردن اسامي راويان و تعدد آن ها دچار اختلاف شدند؛ مي گويند كه رقم اين راويان به چهارهزار نفر مي رسد.» [27] .

هم چنين علامه سيد محسن امين چنين نقل كرده است:

« … حافظ بن عقد زيدي در كتابي، مردان مورد نظر را چهار هزار نفر ذكر كرده است كه مورد اعتماد بودند

و درباره ي جعفر بن محمد روايات داشتند و وي تأليف [ صفحه 45]

آن ها را برشمرده است … » [28] .

و نيز نقل كرده است كه:

« … نجاشي از مردان خود به نقل از حسن بن علي راوي، نقل مي كند كه گفته است: «در اين مسجد (مسجد كوفه) با 900 نفر روبه رو شدم كه مدعي بودند با جعفر بن محمد عليه السلام هم صحبت شده اند و به آن ها گفته بود كه:

«سخن من، سخن پدرم و سخن پدرم، سخن پدربزرگم و سخن پدربزرگم، سخن علي بن ابي طالب عليه السلام و سخن علي، سخن رسول خدا صلي الله عليه و آله است و سخن رسول خدا صلي الله عليه و آله، سخن خداي عزوجل مي باشد.» [29] .

ابن شهر آشوب در كتاب خود از كتاب «الحليه ابونعيم» از اخلاق آل ابي طالب نقل مي كند كه:

«عمر بن مقدام گفته است: «هرگاه به جعفر بن محمد مي نگريستم متوجه مي شدم كه او از سلاله ي پيامبران است. حديث، حكمت، تقوا و موعظه و كلام از او رخت بر نمي بندد.» مي گويند: جعفر بن محمد صادق گفت: «آن چه كه جعفر بيان مي كند صدق و راستي است».

اين مورد را «نقاش»، «ثعلبي» و «قزويني» نيز در تفسيرهاي خود آورده اند.» [30] و نيز نقل كرده است كه:

«در حليه ي ابونعيم آمده است كه پيشوايان و مشاهير زير با جعفر صادق مباحثه داشتند:

مالك بن انس، شعبة بن حجاج، سفيان ثوري، ابن جريح، عبدالله بن عمر، روح بن قاسم، سفيان بن عينيه، سليمان بن بلال، اسماعيل بن

[ صفحه 46]

جعفر، حاتم بن اسماعيل، عبدالعزيز بن مختار، وهب بن خالد، ابراهيم بن طحان و ديگران. سپس مي

افزايد:

«بسياري از آن ها از حضور وي خارج مي شدند در حالي كه هنوز نيازمند مباحثه با وي بودند» و ديگري گفته است:

«مالك، شافعي، حسن بن صالح، ابوايوب سجستاني، عمروبن دينار و احمد بن حنبل از وي روايت كرده اند. مالك بن انس گفته است: نه چشمي ديده است و نه گوشي شنيده است و نه به خاطر كسي آمده است كه شخصي بهتر از جعفر صادق از لحاظ فضيلت، دانش و عبادت و تقوا بوده باشد». [31] .

يعقوبي مورخ معروف، وي را اين چنين توصيف كرده است:

«فاضل ترين و آگاه ترين مردم نسبت به دين خدا بود و دانشمندان اگر چيزي از او شنيده بودند هنگامي كه مي خواستند آن را روايت كنند مي گفتند: دانشمند، ما را از آن آگاه ساخت.» [32] .

استاد محمد فريد وجدي صاحب دائرةالمعارف قرن بيستم درباره ي امام مسلمانان جعفر بن صادق عليه السلام چنين مي گويد:

«ابوعبدالله جعفر بن محمد صادق بن محمد باقر بن زين العابدين بن حسين بن علي بن ابي طالب يكي از امامان دوازده گانه در مذهب اماميه مي باشد، از سادات اهل بيت پيامبر و فاضل ترين مردم بود و به دليل راستي در گفتار، صادق لقب گرفت، و داراي مقالاتي در تركيبات شيمي بود.» [33] .

سپس اضافه مي كند: « … شاگرد وي ابوموسي جابر بن حيان صوفي طوسي

[ صفحه 47]

كتابي را تأليف كرده است كه هزار صفحه را شامل مي شود و در بر گيرنده ي نامه هاي جعفر صادق مي باشد كه تعداد آن ها پانصد نامه است.» [34] .

ابوالفتح شهرستاني در كتاب خود به نام «ملل و نحل» درباره ي امام صادق عليه السلام مي نويسد: او صاحب علم بالايي در حكمت و

داراي زهد بسيار در دنيا و تقوا و پرهيزكاري از شهوات بود و نيز گفته است:

«در مدينه اقامت كرد و به شيعياني كه به سوي وي مي رفتند منفعت ها رساند و دوست داران خود را از اسرار علوم آگاه ساخت. سپس به عراق رفت و در آن جا تا زماني كه مورد تعرض حكومت قرار نگرفته بود، باقي ماند زيرا آن ها مي ترسيدند كه رهبر جنبش ضد حكومت شود. اما بر سر خلافت با كسي به نزاع نپرداخت. گفته شده كه چنان غرق در درياي بي كران علوم مي شد كه مايل به خروج از آن نبود و چنان براي كشف حقيقت بالا مي رفت كه از پايين آمدن واهمه نداشت.» [35] .

امين عاملي از حسن بن زياد نقل كرده است كه گفته:

«شنيدم ابوحنيفه از مواهب او سخن مي گفت و وقتي مورد سؤال قرار گرفت كه چه كسي را ديده است، گفت: جعفر بن محمد». از ابن ابي ليلي نقل شده است كه گفته: در گفتار خود كه تاكنون گفته ام و از قضاوتي كه در مورد مسائل مختلف داشته ام از كسي تبعيت نكردم، مگر يك نفر و او جعفر بن محمد است.» [36] .

مالك بن انس پيشواي مذهب مالكي درباره ي جعفر بن محمد صادق عليه السلام چنين مي گويد:

«در نظر من جعفر بن محمد اهل شوخي و تبسم بود، اما زماني كه نام پيامبر صلي الله عليه و آله را مي بردند، چهره اش رو به زردي مي گذاشت و زمان زيادي را در كنار وي بوده ام و هر وقت او را مي ديدم در سه حالت بود.

[ صفحه 48]

يا در حال نماز خواندن، يا در حال ايستادن و

يا در حال قرآن خواندن.

درباره ي رسول خدا جز به طهارت سخن نمي گفت و به چيزي كه به او مربوط نبود، وارد نمي شد … » [37] .

پيشواي خراسان در وصف امام جعفر صادق عليه السلام چنين سروده است:

«تو اي جعفر، فراتر از هر نوع ستايش هستي و ستايش در نزد تو خسته كننده است. همه ي بزرگان و اشراف بر روي زمين هستند و تو براي آن ها آسمان هستي. ستايش كسي كه پيامبران او را زاده اند از مرز خود فراتر رفته است».

استاد محمد ابوزهره شيخ الازهر در مقدمه ي كتاب خود تحت عنوان «امام صادق عليه السلام» درباره ي وي چنين مي گويد:

«اما بعد» ما به ياري خداوند و استقامت او تصميم گرفتيم كه درباره ي امام جعفر صادق عليه السلام چيزي بنويسيم و درباره ي هفت تن از امامان نوشتيم.

آن چه كه نوشته ي ما را به عقب انداخت، اين نيست كه او با بقيه فرق مي كند و از آن ها پايين تر است، بلكه دانش وي بر هر هفت نفر ديگر برتري دارد. ابوحنيفه درباره ي وي روايت كرده است كه او را دانشمندترين مردم در ميان انسان هاي مختلف ديده است. وي بهتر از همه ي فقيهان، به علوم اشراف داشت و بر ابوحنيفه و مالك درجه ي استادي داشت.

امام هيچ كمبود و نقصي را ناديده نمي گرفت و كسي از نظر دانش بر وي برتري نداشت و اين نواده ي زين العابدين عليه السلام بر همه برتري داشت. آقاي مردم مدينه در عصر و زمان خود بود و از نظر شرف، دين و علم بر آن ها برتري داشت. مهتاب بن زهري و بسياري از تابعين شاگردان وي بودند.

او فرزند محمد باقر (كسي كه علوم را مورد

شكاف قرار مي داد تا به هسته ي آن

[ صفحه 49]

برسد) بود؛ او كسي است كه خداوند خصوصيات خوب ذاتي و محيطي (شرافت نسب و قرابت هاشمي ها و سلاله ي محمدي) را در او جمع كرده است.

بدين صورت شهرت وي به لحاظ نسبت با پيامبر صلي الله عليه و آله مقام امامت مسلمانان و استادي فقيهان و محدثان، جعفر بن صادق عليه السلام، طول و عِرض يافت.

باشد كه خواننده ي عزيز با خواندن اين تعاريف به سوي شخصيت گران قدر امام و علوم و دانش هاي وي گرايش پيدا كند و شناخت وي از امام صادق عليه السلام زياد گردد و راه وي را در كسب علم وعمل كردن به آن براي خود انتخاب كند.

مدرسه ي امام صادق

اشاره

همان طور كه قبلا متوجه شديم، امام جعفر بن محمد عليه السلام استاد عالمان و امام فقيهان بود، هم چنين امام روزگار خود و تمام ادوار و زمان ها براي همه ي نسل هاست.

و همان طور كه عرض شد امام صادق عليه السلام و پدرش امام باقر عليه السلام تصميم به تأسيس مدرسه ي علمي براي اهل بيت در مسجد رسول خدا در مدينه ي منوره گرفتند.

سپس توسعه ي اين دانشگاه علمي و نشر علوم شريعت در آن را بعد از وفات پدرش قوت بخشيد. اين دانشگاه فارغ التحصيلان زيادي از فقيهان، محدثان، اهل كلام، فيلسوفان و علوم طبيعي داشته است كه نويسندگان درباره ي آن ها آورده اند و آثار آن ها، آفاق علم و معرفت را با راهنمايي امام جعفر صادق عليه السلام و هدايت پدران گرامي وي و فرزندان او بعد از وي و اهل بيت پيامبر گرامي نقاط دوردست جهان را در بر گرفت و مسلمانان به وسيله ي اين علوم راه صحيح و حركت بر محور شريعت

ناب را پيدا كرد. لازم است در اين جا توضيح دهيم؛ با وجود

[ صفحه 50]

اين كه ما از مدرسه ي امام صادق عليه السلام صحبت مي كنيم، اما وي مجتهد نبود و نظر اجتهادي نداشت؛ بلكه واسطه اي بود كه رسالت اهل بيت عليه السلام و روايت هاي آن را به نسل هاي بعدي منتقل مي كرد و از اين طريق خود مسلمانان فتواها را از آن ها استنباط مي كردند و بر اين علوم اعتماد مي كردند. مدرسه ي وي و برنامه هاي آن، امتداد حركت پيامبر صلي الله عليه و آله بود و تلاشي در جهت كشف اسرار وحي قرآن و مضامين آن بود. در زمان امام صادق عليه السلام فرقه ها و مذاهب فقهي و اعتقادي زيادي تأسيس شد كه نظر امام صادق عليه السلام در اين باره، هدايت امور با گفتگو و نقد علمي و پاك ساختن شريعت از هر گونه آلايشي بود. كسي كه برنامه ي امام و مأموريت وي را در اين زمينه دنبال كند متوجه مي شود كه امام در مؤسسه ي خود با اعمال و رفتار خود، اهداف زير را دنبال مي كرد:

حمايت از عقيده

از جريان هاي اعتقادي و فلسفي كفرآميز و گمراه كننده كه در آن زمان گسترش پيدا كرد؛ «زندقه» و «مبالغه گري» بود كه داراي تفسيرهاي اعتقادي متعارض با روح توحيد بود و به منزله ي جرياني مورد حمايت فرقه هاي كلامي و مدارس فسلفه ي التقاطي قرار گرفته بود. به اين دليل تلاش هاي امام عليه السلام بر حفظ اصالت عقيده ي يكتاپرستي و پاك كردن آن از هر گونه زنگار و ناپاكي متمركز شده بود. وي به توضيح جزئيات و محتواي آن مي پرداخت و هدفش سالم نگه داشتن افكار و اعتقادات مربوط به

آن بود. در اين راستا به آموزش شاگردان خود پرداخت و آن ها را در زمينه هاي مختلف متخصص كرد. مانند: هشام بن حكم كه در علم كلام، جدل (گفتگو)، مناظره و فلسفه آموزش يافت و به دفاع از عقيده ي توحيد و مصون نگه داشتن آن از عقايد انحرافي (عقايدي كه در زمينه هاي جبرگرايي و

[ صفحه 51]

تقدير، مادي گرايي، مبالغه گري و امثال آن ها شايع شده بود و افكار و نظرياتي را دربر مي گرفت و از نظريه ي توحيد منحرف گشته بود) قيام كرد.

هر كس آثار مناظره ها و توضيحات و گفتگوهاي امام را مطالعه كند، مي تواند اين حقيقت را كشف كند كه توحيد چيست؟ و معناي آن چگونه است؟ و اصالت نظريه ي توحيد را درك خواهد كرد.

امام صادق عليه السلام در اين راه مجاهدت هاي زيادي به خرج داد تا از عقيده ي توحيد در برابر نظريه هاي الحادي و زنادقه دفاع كند.

وي با افرادي مانند؛ ديصاني و ابن ابي العوجا و امثال آن ها كه تلاش مي كردند، تحت لواي اهل بيت به مبالغه گري درباره ي دين بپردازند و به آن ها نسبت خداوندي و الهي بدهند، مبارزه كرد. امام عليه السلام از اين افراد كه از دايره ي توحيد خارج گشته بودند، تبرا جست، همان طور كه پدران وي نيز قبل از او چنين كرده اند.

روايت ها و نوشته هاي تاريخي در اين زمينه بسيار است كه شيوه ي برخورد امام صادق عليه السلام را با افكار گمراه كننده و تبراي اهل بيت عليه السلام را از آن ها، براي ما آشكار مي سازد.

از جمله ي آن ها:

به اباعبدالله عليه السلام گفتم: «قومي گمان مي برند كه شما در مرتبه ي خداوندي هستيد و به آيات قرآن هم استناد مي كنند و به آيه ي: و آن ذات

يگانه در آسمان و زمين، خدا است و هم او به نظام كامل آفرينش (حقيقت) حكيم دانا است.» [38] .

امام عليه السلام پاسخ داد: «اي سدير، گوشم، ديده ام، گونه ام، گوشتم، خونم و موهاي من از اين ها تبرا جسته اند و خداوند از آن ها تبرا جسته است. آن ها نه بر دين من هستند و نه بر دين پدران من. و خداوند مرا در روز قيامت با آن ها در يك جا جمع

[ صفحه 52]

نخواهد كرد و او بر آن ها سخت خواهد گرفت.» [39] .

يادآوري اين نكته لازم است كه گروه هاي زيادي در آن زمان تلاش كرده بودند كه از نام اهل بيت در جهت مقاصد خود بهره برداري كنند و آن را پوششي براي عقايد انحرافي خود قرار دهند. اين مسئله موجب شد كه اهل بيت عليهم السلام و پيروان آن ها و شاگردانشان از اصالت آن دفاع كنند.

بحمدالله همه ي اين گروه هاي انحرافي - به جز تعدادي اندك - از بين رفتند و افكار اهل بيت و پيروان آن ها بر افكار و انديشه هاي اين گروه ها پيروز شد، زيرا آنها به عقيده ي حق مسلح بودند [و هستند]، (عقيده ي خالص و پاك و منزه) كه رسول خدا صلي الله عليه و آله از طريق وحي آن را به اثبات رسانده است. پيروان مذهب شيعه كه از مذاهب بزرگ مسلمانان است، در ايران، عراق، لبنان، جزيره ي عربي، پاكستان، اندونزي، افغانستان، هند و در مناطق زيادي از جهان اسلام گسترانده شدند.

نام اين مذهب را جعفري گذاشته اند كه به امام جعفر صادق عليه السلام منتسب مي شود. شيعيان به وي و به امامان و پدران و فرزندان وي اقتدا مي كنند و به نام مذهب دوازده امامي معروف

است كه دوازده امام طاهر از سلاله ي اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله را شامل مي شود.

نظريات آن ها در توحيد، فقه، معارف و شريعت مورد وثوق شيعه است و به آن اقتدا مي كنند. پيروان اهل بيت عليهم السلام (مذهب جعفري) به اين اصل اسلامي كاملا وفادار هستند. اين مذهب با رد بعضي از منابع اجتهاد كه مذاهب اربعه [سنت] به آن ها عمل مي كنند، متمايز شده است. مانند قياس، استحسان، نفي حجت و … كه در بين همه ي مذاهب درباره ي آن ها اتفاق نظر وجود ندارد.

[ صفحه 53]

شيعه، قرآن و سنت را دو منبع مهم شريعت مي داند؛ هر چند كه به عقل و اجماع فقيهان و نقش ثانويه در استنباط احكام اهميت مي دهند، اما بهتر آن است كه كارها بر اساس انطباق با قرآن و سنت انجام شود و به خروج از آن ها اجبار نگردد.

مذهب جعفري به گشايش باب اجتهاد و استنباط [احكام] اعتقاد دارد و در اين ميان عالمان، فيلسوفان، و فقيهان شيعه ي جعفري در غني ساختن فكر اسلامي و مؤثر كردن احكام شريعت و دفاع از آن سهم بزرگي داشتند.

مورخ اسلامي، آقا بزرگ تهراني، متوفي به سال 1389 ه_.ق، كتابي را در اين زمينه تأليف نمود كه داراي 25 جزء و شامل 11573 صفحه است كه در آن فهرست اسامي كتاب ها و مؤلفان شيعه ي جعفري در علوم مختلف جمع آوري شد و نام «الذريعه الي تصانيف الشيعه» بر آن گذاشته شده است. و اسم هزاران نويسنده و كتاب در آن آمده است.

شهر نجف اشرف در عراق از قديمي ترين و مهم ترين مراكز علمي در اين زمينه به شمار مي رود. دانشمند بزرگ،

ابوجعفر محمد بن حسن طوسي، متوفاي 460 ه_.ق نزديك به هزار سال پيش به آن ديار سفر كرد و دانشگاه علمي را بنا كرد كه تا به امروز هم باقي است و در آن دروس شريعت تدريس مي شود و فقيهان، مجتهدان، فيلسوفان و بزرگان علمي از آن فارغ التحصيل مي شوند.

همين طور مراكز علمي ديگري در قم و مشهد (در ايران) و كربلا (در عراق) و … وجود دارد.

[ صفحه 54]

گسترش اسلام

اما هدف دوم مدرسه ي امام جعفر صادق عليه السلام؛ تلاش هاي علمي جهت گسترش اسلام و توسعه ي دايره ي فقه و شريعت و تثبيت دانش هاي مربوط به آن و حفظ اصالت آن است.

از كسي به اندازه ي امام محمد بن جعفر عليه السلام روايت نقل نشده و از هيچ امامي در موضوعات فقه و احكام به اندازه ي وي بحث باقي نمانده است.

احاديث و فتواها و آن چه از وي اخذ شده است، منبع ارزشمند و مرجع مهمي براي استنباط فقه و احكام اسلامي (نزد عالمان و فقيهان و كساني كه پيرو كارهاي وي بودند) شد. كساني كه به مدرسه و شيوه هاي وي وفادار ماندند، خود را پيرو مذهبي كه با نام او شناخته مي شود، يعني مذهب جعفري، مي دانند. مفيد به نظر مي رسد كه در اين جا كتاب هايي را كه در آن ها روايات، احاديث، تفاسير و فتاوايي درباره ي احكام قرآن و سنت پيامبر صلي الله عليه و آله، از امام جعفر صادق عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام، آمده است، معرفي نماييم؛ كتاب هاي زير مهم ترين آثار از اين نوع هستند:

1- الكافي: كتاب جعفر بن محمد بن يعقوب بن اسحاق كليني رازي، متوفاي سال 329 / 328 ه_.ق

است. اين كتاب شانزده هزار و نهصد و نود حديث را دربرگرفته است.

2- التهذيب: كتاب جعفر بن محمد بن حسن طوسي متوفاي 460 ه_.ق است.

3- الاستبصار: كتاب شيخ طوسي نيز مي باشد.

4- من لا يحضره الفقيه: عالمان و فقيهان مذهب جعفري توضيح داده اند كه ممكن است برخي از روايات، در اين كتاب ها درست نباشد، بلكه درباره ي آن ها به تحقيق و بررسي علمي روي آورده اند و بر اساس تخصصي كه در زمينه ي حديث و روايت دارند هزاران نوع از آن ها را كنار گذاشتند.

[ صفحه 57]

گزيده اي از دانش امام

اشاره

اين كتاب و صدها كتاب ديگر از اين نوع نمي توانند همه ي دانش هاي امام صادق عليه السلام را در بر گيرند. اما با توجه به اين كه ما درباره ي اين شخصيت بزرگ علمي بحث كرده ايم، شايسته است براي نمونه، مباحثي از علوم را (كه دنياي مسلمانان را روشن كرده است) در مورد توحيد، اخلاق، عبادت، اجتماع و سياست متذكر شويم:

جايگاه علمي

اباعبدالله (جعفر صادق) عليه السلام از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل مي كند:

«دانش پژوهي، بر هر مسلماني واجب است و به راستي خداوند اهل علم را دوست دارد.» [40] .

[ صفحه 58]

«پيامبر، حجت خدا بر بندگان؛ و عقل، حجت ميان خدا و بندگان است.» [41] .

«هر كسي دانش بياموزد و به آن عمل كند و براي خدا تعليم دهد ملائكه ي آسمان وي را بسيار دعا خواهند كرد.» و نيز فرموده است: «براي خدا آموزش ببين و براي خدا، به آن عمل كن و براي خدا آن را ياد بده.»

درستي حديث

فرموده اند: «همه چيز مردود است، مگر كتاب خدا و سنت؛ و هر حديثي كه با كتاب خدا مطابقت نكند، جعلي خواهد بود.» [42] .

هم چنين نقل شده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:

«براي هر حقي، حقيقتي وجود دارد، و براي هر كار درستي نوري است، پس آن چه موافق كتاب خداست بپذيريد و اگر مخالف آن باشد از آن دور شويد» [43] .

توحيد

از اباعبدالله نقل شده است كه: مردي به سوي اميرمؤمنان علي بن ابي طالب عليه السلام آمد و گفت: «اي امير مؤمنان! آيا خدايت را ديده اي كه اين چنين عبادتش مي كني؟!»

حضرت فرمودند: «واي بر تو! چگونه من خدايي را عبادت كنم كه او را نديده ام».

مرد به او گفت: «چگونه او را ديده اي؟»

[ صفحه 59]

جواب داد: واي بر تو! خدا با چشم ظاهر ديده نمي شود، ولي قلب ها با حقيقت ايمان او را ادراك و مشاهده مي كنند». [44] .

و از او نقل شده است كه: «خداوند از آن چه كه او را به آن وصف مي كنند، مبرا است؛ كساني كه خداوند را شبيه خلق او مي انگارند، به خدا افترا مي بندند.»

خدا تو را رحمت كند! بدان، مذهب صحيح در توحيد و در آن چه قرآن درباره ي صفات خداوندي نازل كرده است، مي باشد و در مورد خداوند تشبيه كاري و چيزهاي باطل را نفي كن كه او نه نفي مي پذيرد و نه تشبيه. خداوند پايدار و همه جا حاضر است. خداوند بزرگ تر است از آن چه، آن ها او را توصيف مي كنند. از قرآن تجاوز نكنيد كه از راه روشن دور مي مانيد.» [45] .

«هيچ در

آسمان و زمين وجود ندارد، مگر با اين هفت مشخصه:

به خواسته ي خداوند باشد، به اراده ي او باشد، در توانايي او باشد، به اجازه ي او باشد، با كتاب او مطابق باشد و به دست او پايان مي پذيرد. هر كس كه ادعا كند قادر است يكي از اين ها را نقض كند، كفر ورزيده است.» [46] .

و مورد پرسش قرار گرفت درباره ي جبرگرايي و قدرگرايي پاسخ داد:

«نه جبرگرايي و نه قدرگرايي (تقدير) مورد خواست نيست، ولي در ميان آن ها فاصله اي است كه در آن حقيقتي نهفته است و كسي متوجه آن نمي شود، مگر انسان عالم يا اگر كسي به آن حقيقت برسد، خود عالم مي شود.» [47] .

[ صفحه 60]

راهنمايي و روشنگري

«با انصاف ترين مردم كسي است كه آن چه براي خود مي خواهد براي ديگران بخواهد.» [48] .

«كسي مي تواند امر به معروف و نهي از منكر كند كه داراي سه خصوصيت باشد:

1- به آن چه امر مي كند و از آن چه نهي مي كند آگاه باشد.

2- به آن چه امر مي كند و از آن چه نهي مي كند عادل باشد.

3- به آن چه امر مي كند و از آن چه نهي مي كند خود عمل نمايد. [49] .

«علاقه به دنيا، غم و اندوه ايجاد مي كند؛ و پارسايي در دنيا، اطمينان قلبي و راحتي جسم را به وجود مي آورد.» [50] .

«جهاد بهترين چيزها بعد از واجبات است.» [51] .

وي از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل مي كند: «مبارزه كنيد تا براي فرزندانتان عظمت به ارث بگذاريد.» [52] .

از وي نقل شده است: «خدا را به منظور رضايت يكي از بندگانش

خشمگين نسازيد و به مردم به قيمت دوري از خدا، نزديك نشويد.» [53] .

و هم چنين از وي نقل شده است كه: «به راستي امر به معروف و نهي از منكر، آفريده اي از آفريده هاي خدا است؛ كسي كه به ياري آن ها برود، خدا او را ياري دهد و كسي كه آن ها را ترك كند، خدا او را تنها خواهد گذاشت.» [54] .

[ صفحه 61]

«اگر به پدران خود نيكي كنيد، فرزندان شما به شما نيكي خواهند كرد و اگر به زنان ديگر به چشم بد ننگريد، خداوند چشم هاي بد را از زنان شما دور خواهد كرد.»

«لازم است بر مؤمن كه هشت خصلت داشته باشد:

- وقار خود را در زمان هستي نگه دارد.

- در زمان حادثه و بلا صبر پيشه كند.

- در زمان نداري شكرگزار باشد و به آن چه خداوند به وي داده راضي باشد و به دشمنان ظلم نكند.

كارهايش را به دوستانش واگذار نكند (باري بر دوش دوستانش نباشد). خود در رنج باشد و ديگران از دست او در راحتي باشند.»

«بهترين عبادت، علم به خدا و تواضع در برابر وي است.»

«بهترين دوستان، نزد من، كساني هستند كه عيوبم را به من هديه مي كنند.»

«در دين، اخلاق نيكو داشته باشيد كه روزي را زياد مي كند.»

مبارزه با نفس

از وي نقل شده است كه:

«رسول خدا افرادي را به جنگ فرستاد. وقتي بازگشتند، فرمود: «خوشا به حال كساني كه به جهاد اصغر رفتند و اكنون نوبت جهاد اكبر است.»

پرسيدند: «اي رسول خدا! جهاد اكبر چيست؟!

فرمود: «مبارزه با نفس»

از ابي عمر شيباني نقل شده است كه: «اباعبدالله را ديدم در حالي كه بيلي در

[ صفحه 62]

دست داشت و شالي بر

كمر پيچيده، سخت مشغول كار بود و عرق از سر و روي او مي ريخت. گفتم: «فدايت شوم، بگذار به جاي شما كار كنم.»

فرمود: «من دوست دارم كه مرد در طلب معيشت از گرماي خورشيد در اذيت باشد.»

از ابوسفيان سوري نقل شده است كه: بر امام صادق عليه السلام وارد شدم و به او گفتم: «به من وصيتي كن تا بعد از تو آن را حفظ نمايم.»

فرمود: «آن را حفظ خواهي كرد اي ابوسفيان؟»

گفتم: «بله اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله»

گفت: «اي ابوسفيان، مروتي براي دروغگو نيست و راحتي براي حسود نمي باشد و براي آدم ملول، برادري وجود ندارد و آدم متكبر كوتاه نمي آيد، بر صاحب اخلاق بد، سودي حاصل نيست.» سپس ساكت ماند. گفتم: «اي فرزند رسول خدا، به علم من بيفزا».

جواب داد: «اي ابوسفيان، اگر به خدا تكيه كني، عارف خواهي بود و بر آن چه به تو داده، راضي باشي، غني خواهي شد. با كساني كه ايمان تو را زياد مي كنند، هم نشين شو و با كساني كه تو را به عمل ناشايست مي خوانند، مصاحبت نكن و با كساني كه از خداوند ترس دارند مشاوره كن.

سپس ساكت ماند. گفتم: «اي فرزند رسول خدا، بيش از اين به من بيفزا.»

جواب داد: «اي ابوسفيان، به خدايي كه مي پرستي سوگند! هر كس بخواهد، بدون قدرت عزيز باشد و بدون داشتن برادران زياد، طرفداران فراوان، داشته باشد و بدون مال، داراي هيبت باشد، از عصيان در برابر خدا دست بردارد و به طاعت و فرمان برداري وي روي بياورد.» سپس ساكت شد. گفتم: «اي فرزند دختر رسول

[ صفحه 63]

خدا، باز هم

به من بيفزا.» گفت: «اي ابوسفيان، پدرم به سه چيز مرا مقيد كرد و از سه چيز نهي كرد. آن چيزهايي كه مرا به آن ها مقيد كرد عبارت اند از اين كه به من گفت:

«اي پسرم، كسي كه با آدم خلافكار همنشيني كند، سالم نخواهد ماند؛ و كسي كه از ديگران عبرت نگيرد، پشيمان مي شود؛ كسي كه در جاي نادرست قرار گيرد، مورد اتهام واقع مي شود.» گفتم: «اي فرزند دختر رسول خدا، آن سه چيز كه تو را از آن ها نهي كرد چيست؟» گفت: «مرا نهي كرد تا با حسود و كسي كه ديگران را به داشتن مصيبتي شماتت كند و كسي كه غيبت مردم كند، همراه نشوم.»

سپس افزود: «شش چيز نبايد در يك مؤمن باشد: تنگ دستي، نااميدي، حسادت، نيازمندي، دروغ و ستمگري.» [55] .

وفات امام

بعد از يك عمر زندگاني توأم با علم، عمل، تلاش، كوشش، فضيلت و تقوا نواده ي رسول خدا، امام جعفر صادق عليه السلام، دار فاني را وداع گفت.

او در دنيا دانشمندي زاهد، مدافع حق و عدالت، دعوت كننده به سوي راه خدا، عمل كننده به خير و هدايت كننده به سوي آن، نهي كننده از عمل شر و بيم دهنده از عواقب آن، راز نگه دار خدا، صابر در برابر ظلم و جور و روشنگر راه امت براي سعادت در دو جهان، شناخته شده است. او به اهتزاز در آورنده ي پرچم مبارزه براي نسل هاي آتي در راه شريعت و حفظ آن و استقامت در برابر هر نوع گمراهي و انحراف، بدعت يا هوا و هوس و اقامه كننده ي دليل و معيار حق در روز قيامت

[ صفحه 64]

مي باشد.

شخصيت مبارك و قدرتمند

وي «مدرسة الاسلام» بود كه مردانگي و قهرمان پروري و عقيده سازي و اخلاق را ارزاني نمود و موجب گسترش علوم سودمند و خير و بركت در دو جهان شد.

در ماه شوال سال 418 ه_.ق به رحمت خداوند نايل گشت. وفات وي در شهر مدينه ي منوره بود و در آرامگاه بقيع در كنار پدر و جدش و فاطمه ي زهرا عليهاالسلام و عمويش امام حسن مجتبي عليه السلام، نواده ي پيامبر صلي الله عليه و آله مدفون گشت.

سلام بر روح پاك و مطهر وي، روزي كه وفات يافت و روزي كه دوباره برانگيخته خواهد شد، هدايت وي براي هدايت شوندگان، سعادت خواهد بود.

پاورقي

[1] هاشم معروف الحسني / سيد الائمه الاثني عشر / ج 2 / ص 198.

[2] ابن سعد / الطبقات الكبري / ج 5 / ص 324.

[3] المستدرك للحاكم / ج 3/ ص 126 اسدالغابه / ج 4/ ص 22.

[4] الحافظ محب الدين الطبري / ذخائر العقبي / ص 78.

[5] سيد محسن امين عاملي / اعيال الشيعه / ج 1/ ص 664.

[6] ابن اثير- الكامل في التاريخ - ج 5 - ص 539.

[7] احمد بن ابي يعقوب بن جعفر بن وهب - تاريخ يعقوبي - ج 3- ص 119.

[8] كليني / اصول كافي / ج 2 / ص 334.

[9] كليني / اصول كافي / ج 2 / ص 334.

[10] مسعودي / مروج الذهب / ج 3/ ص 205.

[11] مسعودي / مروج الذهب / ج 3/ ص 205.

[12] هاشم معروف الحسني / سيدة الائمة الاثني عشر / ص 224.

[13] ابوالفرج اصفهاني / مقاتل الطالبين / ص 135.

[14] ابوالفرج اصفهاني / مقاتل الطالبين / ص 135.

[15] ابوالفرج اصفهاني / مقاتل

الطالبين / ص 135.

[16] طبري / اعلام الوري باعلام الهدي / ص 262.

[17] ائمه المذاهب الاربعه / ص 48 / محمد اسماعيل ابراهيم.

[18] مروج الذهب / مسعودي / ج 3/ ص 206.

[19] مروج الذهب / مسعودي / ج 3/ ص 254.

[20] سنن ابن ماجه / ج 2 / ص 1366.

[21] مروج الذهب / مسعودي / ج 3 / ص 254.

[22] محمد ابوزهره / الامام الصادق / ص 138 و 139.

[23] محمد ابوزهره / الامام الصادق / ص 138 و 139.

[24] مقاتل الطالبين / ص 256.

[25] مقاتل الطالبين / ص 256.

[26] مقاتل الطالبين / ص 46.

[27] شيخ مفيد/ الارشاد/ ص 270.

[28] سيد محسن امين / اعيان الشيعه/ ج 1/ ص 661.

[29] سيد محسن امين/ اعيان الشيعه / ج 1/ ص 661.

[30] ابن شهر آشوب / مناقب آل ابي طالب / ج 3/ ص 372.

[31] ابن شهر آشوب / مناقب آل ابي طالب / ج 3/ ص 372.

[32] احمد بن ابي يعقوب بن جعفر بن وهاب / تاريخ يعقوبي / ج 3 / ص 119.

[33] محمد فريد وجدي / دايرةالمعارف قرن بيستم / ج 3 / ص 109.

[34] محمد فريد وجدي / دايرةالمعارف قرن بيستم / ج 3/ ص 109.

[35] محمد فريد وجدي / دايرةالمعارف قرن بيستم / ج 3/ ص 109.

[36] محمد فريد وجدي / دايرةالمعارف قرن بيستم / ج 3 / ص 109.

[37] محمد فريد وجدي / دايرةالمعارف قرن بيستم / ج 3 / ص 109.

[38] زخرف / 84.

[39] كليني / اصول كافي / ج 1 / ص 269.

[40] كليني / اصول كافي / ص 25 و 30.

[41] كليني / اصول كافي / ج 1/ ص 25 و

30.

[42] كليني / اصول كافي / ج 1 / ص 69 و ص 98.

[43] كليني / اصول كافي / ج 1 / ص 69 و ص 98.

[44] كليني / اصول كافي / ج 1 / ص 100، 149 و 159.

[45] كليني / اصول كافي / ج 1/ ص100، 149 و 159.

[46] كليني / اصول كافي / ج 1/ ص 100، 149 و 159.

[47] كليني / اصول كافي / ج 1/ ص 100، 149 و 159.

[48] الحراني / تحف العقول / ص 262 و 263.

[49] الحراني / تحف العقول / ص 262 و 263.

[50] الحراني / تحف العقول / ص 262 و 263.

[51] حر عاملي / وسائل الشيعه / ج 6 / ص 9 و ص 416.

[52] حر عاملي / وسائل الشيعه / ج 6/ ص 9 و ص 416.

[53] حر عاملي / وسائل الشيعه / ج 6 / صص 422، 264، 266، 269، 270، 275، 76.

[54] حر عاملي / وسائل الشيعه / ج 6 / صص 422، 264، 266، 269، 270، 275، 76.

[55] حراني / تحف العقول/ ص 278.

35- برخي شيوه هاي مناظرات امام صادق عليه السلام

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: شيوه مناظرات انبيا و امام صادق " عليهم السلام / تاليف فاطمه حسيني مير صفي

مشخصات نشر: تهران سازمان تبليغات اسلامي شركت چاپ و نشر بين الملل ، 1384.

مشخصات ظاهري: [292] ص.

شابك: 20000 ريال : 964-304-205-7 ؛ 28000 ريال (چاپ دوم)

وضعيت فهرست نويسي: فاپا

يادداشت: ص. ع. به انگليسي: Seyedeh Fatemeh Hosseini Mirsafi.Prophet`s and imam Sadegh`s method of debate .

يادداشت: چاپ دوم: تابستان 1387.

يادداشت: كتاب نامه ص 279 - 287؛ همچنين به صورت زيرنويس

موضوع: جعفر بن محمد(ع)، امام ششم، 83 - 148ق.

-- منظره ها

موضوع: جعفر بن محمد (ع)، امام ششم، 83 - 148ق. .

موضوع: بحث و مذاكره -- جنبه هاي مذهبي -- اسلام

موضوع: بحث و مذاكره -- جنبه هاي مذهبي

شناسه افزوده: سازمان تبليغات اسلامي. شركت چاپ و نشر بين الملل

رده بندي كنگره: BP45/35 /ح 54ش 91384

رده بندي ديويي: 297/9553

شماره كتابشناسي ملي: م 84-17866

مقدمه

امام جعفر صادق (عليه السلام) آموزگار بزرگ بشريت، و با فضايل و سجاياي بي مانند، مظهر اعلاي شرف و كمال انساني است. بر اين وجود عظيم و شگرف بشري، در آشفته ترين اعصار تاريخ اسلامي و در هنگامه ي بحرانها و انقلابات سياسي و اختلاف ها و آشفتگي هاي فكري و مذهبي وظيفه اي الهي محول بود وي در بحبوحه ي حوادث گوناگون و عليرغم مشكلات بي شمار، امر مقدسي را كه برعهده داشت چنان پيش برد كه در آن عقل و انديشه به حيرت و شگفتي مي ماند.

در عصري كه از يك سو دروازه هاي قلمرو اسلامي بر روي دانش هاي گوناگون گشوده شده و از سوي ديگر جنجال مكتب داران عقايد و مذهب سازان مختلف بلند بود، مكتب تشيع به آموزگاري «امام جعفر صادق (عليه السلام)» موجوديت و اعتبار بي مانند يافت. رتبه علمي، مقام زهد و پارسايي، بزرگي، وقار و مكارم اخلاق اين پيشواي راستين زبانزد خاص و عام بود و پيوستگي به مكتب فضيلت وي تا به آنجا مايه مباهات و افتخار به شمار مي رفت كه جمعي از بانيان مذاهب و صاحبان مكاتب ديگر نيز اعتبار خويش را به حساب شاگردي و نقل حديث از او مي نهادند.

بسياري از برجستگان علماي عامه و ائمه اهل سنت نيز افتخار شاگردي مكتب او را داشتند. «نعمان بن ثابت

ابوحنيفه» ، «مالك بن انس» ، «شعبة بن حجاج» ، «سفيان ثوري» ، «ابن جريح» ، «عبدالله بن عمرو» ، «سفيان بن عيينه» ، و «عبد العزيز بن مختار» در زمره اين گروه ياد شده اند.

يكي از برترين وسائل تبليغي در زمان امام صادق (عليه السلام)، تشكيل محافل علمي و مناظره است. در مناظره فردي كه از پاسخ دادن به سئوال طرف مقابل، عاجز شود در برابر گروهي از مردم به عجز استدلال خود، اعتراف نموده و تسليم خصم شود. اين مناظرات تركيبي از بحث هاي تفسيري، روائي، كلامي و فلسفي بود كه به شيوه برهان و جدل منطقي برگزار مي شد.

امام صادق (عليه السلام) ضمن انجام مناظرات فراوان با منحرفان فكري و اعتقادي اعم از ماديين و زنادقه، خوارج يا علماء معتزله و ديگر علماء اهل سنت، از شرايط زمان و مكان برگزاري اين محافل براي تبليغ رسالت الهي خويش سود مي جستند.

امام (عليه السلام) بسياري از مناظرات خويش را در موسم حج و در مسجد الحرام، تشكيل مي دادند كه اين خود يكي از ظرافت هاي اين رسالت مهم الهي است كه مبلغ بايد از زمان و مكان، بهترين استفاده را بنمايد. موسم حج، زمان جمع شدن دانشمندان فرق مختلف اسلامي و حتي غير اسلامي در مكه بود و با يك مناظره كه به شكست خصم منجر مي شد، هزاران بيننده تحت تأثير قرار مي گرفت.

از سوي ديگر در زمان برگزاري مراسم حج، امام (عليه السلام) و ياران ايشان از امنيت خاص زمان برگزاري مراسم و منطقه حرم برخوردار بودند و اين امر به گستردگي كار كمك مي كرد.

در اين مقاله با عنوان

برخي از روشهاي مناظرات امام صادق (عليه السلام) سعي شده است تا مناظرات امام صادق (عليه السلام) كه با گروه هاي مختلف فكري در زمانها و مكانهاي مختلف انجام مي پذيرفت، استخراج شده و ضمن تحليل و بررسي محتواي مناظرات، روشهاي امام صادق (عليه السلام) در اين روش تبليغي شيوه شناسي شود. بنابر اين در اين مقاله دوازده شيوه از روشهاي مناظرات امام صادق (عليه السلام) با ذكر نمونه اي از مناظرات بيان شده است.

دعوت به توحيد و اثبات وجود خدا

همه انبياء و اولياء الهي به بيان توحيد همت داشتند و ساده ترين طريق توحيد، پي بردن به مؤثر از راه آثار و نيز از مصنوع به صانع و از مخلوق به خالق است. آنجا كه مي فرمايد: (سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق او لم يكف بربك انه علي كل شيء شهيد)

امام صادق (عليه السلام) نيز به دليل توسعه دولت اسلامي به ويژه در علوم طبيعي، توحيد را از همين راه به مردم تعليم نمود. بنابراين سبك دعوت به توحيد در مكتب امام جعفر صادق (عليه السلام) همان روش تعليم قرآن است كه اكثريت آن را درك مي نمايند.

امام صادق (عليه السلام) در تعليمات توحيديشان فرمودند:

اگر مردم اهميت و ارزش خداشناسي را مي شناختند چشم خويش را به نعمت هاي دنيوي كه خداوند به دشمنان ارزاني كرده است، نمي دوختند و دنياي آنان در نزدشان كوچكتر از آن بود كه قدمي براي آن بردارند، اينان به تحقيق از معرفت خداوند بهره مند مي شدند و از آن لذت مي بردند مانند كسي كه، هميشه در باغهاي بهشت با اولياي الهي باشد.

در ادامه چنين

مي فرمايد كه:

«ان معرفة الله عزوجل انس من كل وحشة و صاحب من كل وحدة و نور من كل ظلمة و قوة من كل ضعف و شفاء من كل سقم»

يعني «معرفت خدا و شناختن او «جل و علا» انيس هر وحشتي است و دوست و همنشين وحدت و تنهايي است، و نور در هر ظلمت و تاريكي است، و قوت و نيروي هر ضعف، و شفاي هر مرض است»

امام صادق (عليه السلام) در تعليماتش به «مفضل بن عمر» ، در حضور زنادقه از راه شناخت و آگاهي و تفكر و تدبير در نباتات و جمادات و حيوانات و سپس انسان و علم تكامل وي و آثار نفساني او با توجه به اين كه اين همه آثار را نمي توان بدون مؤثر شناخت و اين نظم را بدون مدبر و حكيم خالق دانا شناخت توحيد را تعليم مي نمايد.

امام صادق (عليه السلام) در پاسخ به ابن أبي العوجا كه گفت خداوند غائب است مي فرمايد:

«كيف يكون يا ويلك غائباً من هو مع خلقه شاهد و اليهم اقرب من حبل الوريد، يسمع كلامهم و يعلم اسرارهم لايخلو منه مكان و لا يشغل به مكان و لا يكون من مكان اقرب من مكان يشهد له بذلك آثاره ويدل عليه افعاله والذي بعثه بالآيات المحكمة والبراهين الواضحة محمد (صلي الله عليه وآله) جاءنا بهذه العبادة فان شككت في شيء من امره فاسأل عنه أوضحه لك»

فرمود: «چگونه ممكن است خداوند خالق رازق عالم، غائب باشد؟ كيست كه با مخلوق همراه است و شاهد حال آنها است و به آنها از رگ گردنشان نزديكتر است، اوست كه اصوات و الحان خلق

را مي شنود و پاسخ مي دهد و اسرار آنها را مي داند، اوست كه هيچ مكاني خالي از او نيست و هيچ مكاني شاغل وجود او نيست و به جايي نزديكتر از جايي نيست، تمام آثار و آيات الهي شاهد وجود اوست و نماينده قدرت اوست.

به حق آن كس كه محمد را برگزيد و مبعوث كرد، آيات محكمي به او داد و با براهين روشني به رسالت فرستاد و ما را به اين عبادت و ستايش رهبري كرد، هيچ جاي ترديد و شكي نيست اگر تو باز هم در شكي بپرس تا توضيح بيشتري به تو بدهم.»

امام جعفر صادق (عليه السلام) در نيمه اول قرن دوم يك نهضت بزرگ علمي و جنبش عميقي را به وجود آورد كه حركت فكري ايجاد نمود، و امواج علمي آن هنوز هم در گوشه و كنار جهان ديده مي شود. بنياد مكتب جعفري بر پايه توحيد و ايمان و عقيده به مبداء و معاد است و براي احتجاج در مباني توحيد از طب و نجوم و … كه پايه هاي خداشناسي است سخن به ميان كشيد، و درباره ي بسياري از آيات قرآن نيز تفسير مي نمودند.

استدلال عقلي و منطقي

اشاره

برخورداري از موضع مناسب براي ايستادگي در برابر تهاجم فرهنگ هاي بيگانه و مقابله با آنها استدلال هاي عقلي قوي و استواري مي طلبد.

قبل از هر چيز، لازم است يافته هاي مخاطب ارزيابي گردد و نسبت به يافته هاي يقيني و آگاهي هاي مشكوك وي، آگاهي به دست آيد و بحث و گفتگو در قلمرو مشكوكات ادامه يابد.

اگر مناظره كننده بتواند مشكوكات را آسيب پذير سازد و درصد آنها را كاهش

دهد، به آماده كردن زمينه پيروزي دست يافته است.

حضرت كاملا به سئوالات و ادعاهاي افراد گوش مي داد و بعد با استدلالي قاطع به او پاسخ مي داد. گاهي سئوالات طولاني بودند.

امام صادق (عليه السلام) در موارد بسياري از مناظرات از استدلال هاي عقلي استوار، براي آسيب پذير كردن مشكوكات طرف مقابل استفاده مي كردند.

امام صادق (عليه السلام) در ارائه استدلالات خود براي قانع كردن طرف مقابل تدرج داشتند به اين صورت كه، پس از مقدمه چيني، شخص را از مرحله انكار به مرحله شك آورده و حاصل آن چنين است كه امام (عليه السلام) در موارد زيادي به مخاطب مي فرمايد: چرا شما به آنچه نديده ايد حكم صادر مي كنيد؟

در اين قسمت به نمونه هايي از استدلال هاي منطقي و استوار حضرت در پاسخ به سئوالات مختلف افراد اشاره مي نمايم. شيوه استدلال در مقابل يك فرد دهري مسلك از راه نياز ذاتي و مصنوعات و افعال الهي، بر وجود آفريدگار دلالت مي كند، چرا كه هر فعلي دلالت ذاتي بر فاعل و هر بنايي دلالت ذاتي بر بنا دارد.

در مقابل همين منطق بود كه ماترياليست هاي سرسخت معاصر ائمه (عليه السلام) اظهار عجز مي كردند و سر تسليم فرود مي آوردند. «ابن ابي العوجاء» نسبت به امام صادق (عليه السلام) مي گويد:

«او را ملكي ديدم كه هر گاه بخواهد متجسم و متسجد مي شود» ; و نيز درباره حضرتش گفته: «به اندازه اي آثار قدرت خدا را كه من در خود مي يافتم بيان كرد كه نزديك بود خدا را به من نشان دهد و با هر كه سخن گفتم، مرعوب نگرديم

چنانكه در محضر امام صادق (عليه السلام) مرعوب شدم.»

در مناظره اي امام صادق (عليه السلام) از ابن ابي العوجاء مي پرسد اگر مصنوع بودي چگونه بودي؟ وي نمي تواند پاسخي بدهد و از محضر امام خارج مي شود.

بنابراين چون نيازمندي ممكن الوجود و مصنوع، به علت و صانع، به حكم وجدان يا به قول حكما و متكلمان، مسلم بوده ; حتي ماترياليستها هم به اين اصل اعتراف داشتند كه اگر مصنوع بودن موجودي ثابت شد، نياز به وجود صانع غير قابل ترديد است.

لذا امام با اين بيان مي توانست ابن ابي العوجاء را وادار به اعتراف به مصنوع بودن خود نمايد كه در مرحله اوليه سؤال و جواب، ابن ابي العوجاء اين معنا را انكار كرد.

امام (عليه السلام) با پرسش دوم راه انكار را بر او بست; وي چون از طرفي قدرت بر انكار نداشت و از طرف ديگر هم نمي خواست صريحاً اعتراف كند، به ناچار سكوت را اختيار كرده و از ميدان مناظره شكست خورده بيرون رفت.

دليل قاطع بر وجود قادر صانع عالم

حضرت با مثال آوردن از عالم طبيعت و فعال كردن ذهن سائل از طريق استفهام براي اينكه خود به جواب برسد پاسخ وي را مي دهد، به اين صورت كه وقتي زنديق از امام (عليه السلام) درباره وجود قادر صانع عالم سئوال مي پرسد امام (عليه السلام) با پرسيدن سؤال در مورد علت باقي مصنوعات، او را به تعقل وادار مي نمايد مثلا مي پرسد كه اگر به ساختماني محكم نظر بيفكني سؤالي به ذهن خطور مي كند كه علتي آن را مصنوع كرده است كه غير اشياء مي باشد، و اگر خوب تعقل نمايي صانع

عالم هم اينگونه است; جز اين كه جسم و صورت نيست.

سؤال از علت حدوث عالم

در مناظره اي كه ابو شاكر ديصاني از امام صادق (عليه السلام) درباره علت حدوث عالم سؤال مي كند، حضرت با استفاده از تخم طاووس، پاسخ وي را مي دهد. در اين بحث ممكن است مبناي استدلال در كلام امام اين باشد كه، عقل باور نمي كند طاووس خود به خود و بدون صانع و مدبر به وجود بيايد، و چون معقول نيست چنين موجودي كه آثار دانش و قدرت از او هويداست، به طبيعت بي شعور و ناتوان مستند باشد.

ايجاد صورت هاي مختلف براي مدعاي فرد مقابل (سَبر و تقسيم)

اشاره

امام صادق (عليه السلام) اگر با مسأله يا مطلبي كه از جنبه و ابعاد مختلف، احكام و فرجام هاي متعددي پيدا مي كرد، مواجه مي شد; پس از شنيدن ادعاي خصم، در اولين سخنان خود ادعاي فرد مقابل را به صورت ها و احتمالات مختلف تقسيم مي نمود و با تجزيه و تحليل دقيق، آن را باطل مي كرد. از اين شيوه به عنوان روش استدلالي «سَبْر و تقسيم» ، سخن به ميان مي آيد. در ادامه به عنوان نمونه به چند مناظره اشاره خواهد شد.

چرا تعدد صانع جهان جايز نمي باشد

حضرت مي فرمايد: اين سخن كه مي گويي چرا خالق و صانع جهان دوتا نباشد در آن صورت بايستي يا هر دو قديم و قوي باشند يا هر دو ضعيف، يا يكي ضعيف و ديگري قوي باشد.

اگر هر دو قوي باشند هر كدام با ديگري مبارزه مي كند تا در الوهيت و ربوبيت يگانه شوند و در نتيجه يكي قوي و ديگري ضعيف است.

پس از اين سخن ثابت مي كند كه خداي منان همان صانع قوي و قادر است كه يكي است.

و اگر دو تا خدا باشد يا هر دو با هم متفق اند و يا متفرقند، كه در هر صورت موجبات فساد نظام عالم و مخلوقات و موجودات آن را فراهم مي كند، ولي چون همه خلايق نظم دارند و اختلاف شب و روز و چرخش خورشيد و ماه همه موافق مقدرات مي باشد لذا همه اينها دلالت بر بصير بودن مدير واحد دارد.

در ادامه مناظره زنديق با استدلالي باطل بيان مي كند كه اگر خدا در آسمان باشد چگونه مي تواند در زمين باشد؟ و اگر در

زمين باشد چگونه مي تواند در آسمان باشد؟

امام (عليه السلام) با منطق و برهان قاطع مي گويد آنچه كه توصيف كردي، صفت مخلوق است نه صفت خالق; زيرا اين مخلوق است كه وقتي از مكاني به مكان ديگر منتقل مي شود، محل اول خالي از اوست و از جرياني كه در مكان اول اتفاق مي افتد مطلع نيست ولي خداوند متعال هيچ مكاني از او خالي نيست.

دليل وجود صانع

ابو شاكر ديصاني، به حضور امام صادق (عليه السلام) شرفياب مي شود و مي گويد اجازه مي فرماييد از مطلبي سئوال كنم؟ امام (عليه السلام) مي فرمايد: هر چه مي خواهي سئوال كن.

ديصاني مي گويد: چه دليلي مي توانيد براي آفريننده و صانع اقامه كنيد؟ امام (عليه السلام): وجود خودم دليل وجود صانع است، زيرا بر حسب تصور از دو حال خارج نيست.

الف) خود، صانع خود باشم، بنابراين دو صورت محتمل است:

1 در حالي كه بوده ام خود را آفريده باشم.

2 در حالي كه نبوده ام خود را آفريده باشم.

صورت اول باطل است; چرا كه بديهي است كه آفريدن چيزي كه هست (موجود) تحصيل حاصل و محال است. صورت دوم نيز باطل است; زيرا بديهي است كه چيزي كه نيست (معدوم)، نمي تواند چيزي را بيافريند.

ب) غير، مرا آفريده باشد; بنابراين فرض، آن غير مانند خودم باشد، همين اشكال بر او نيز وارد است. پس به ناچار بايد صانع من موجودي باشد كه مانند من نباشد، يعني واجب الوجود و قديم باشد و او رب العالمين است.

هدايت تدريجي از راه جدل، خطابه و برهان

اشاره

فيض كاشاني در كتاب «وافي» مي گويد كه استاد ما «صدر المحققين» فرموده: امام صادق (عليه السلام) به منظور هدايت تدريجي فرد طبيعي در مناظره با او راه هاي سه گانه استدلال كه عبارت از جدل، خطابه و برهان باشد را پيموده و مطابق دستور خداوند در قرآن كه فرموده: (ادع الي سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتي هي احسن) رفتار نموده است.

هشام بن حكم گويد: در مصر زنديقي بود كه از امام صادق (عليه السلام) سئوالاتي در مسائل علمي داشت به مدينه آمد تا

با حضرت مناظره كند، ولي در مدينه حضرت نبود، به او گفتند به مكه رفته است، او هم به مكه آمد; هشام گويد: ما در حال طواف همراه امام صادق (عليه السلام) بوديم كه آن زنديق به ما برخورد، نامش عبدالملك بود و كنيه اش ابوعبدالله.

در همان حال طواف، شانه به شانه ي حضرت زد و امام به او فرمود: نامت چيست؟ گفت: نامم عبدالملك است. فرمود: كنيه ات چيست؟ گفت: ابوعبدالله. اما به او گفت: اين ملكي كه تو بنده ي او هستي بگو بدانم از پادشاهان زمين است يا از ملوك آسمانها؟ و به من بگو پسرت بنده خداي آسمان است يا خداي زمين؟ هر جوابي داري بده تا محكوم شوي.

زنديق چون حرفي براي گفتن نداشت ساكت شد. در اين زمان چون حضرت او را ساكت ديد، به او گفت كه بعد از طواف به نزدش برود تا به سئوالاتش پاسخ گويد. بعد از اينكه وي دوباره به خدمت امام صادق (عليه السلام) رسيد، حضرت باز از او سئوالاتي مي پرسد و او را به جهل خودش آگاه مي كند كه حضرت در ضمن بحث و گفتگو با وي، ظن و گمان را نفي مي كند و مي فرمايد كه ظن عجز ظاهر و آشكار است، مادامي كه امري معين نباشد.

جدال احسن

به اين صورت كه امام صادق (عليه السلام) اول از راه مجادله به وجه احسن فرمود: نامت چيست؟ كنيه ات چيست؟ وجه مجادله مبتني بر اين است كه نزد مردم چنين مشهور است كه اسم بايد با مسمي مطابق باشد.

خطابه

سپس از راه خطابه استدلال نموده به اين جمله كه آيا مي داني كه زمين و آسمان زير و زبري دارند؟ تا آنجا كه مي فرمايد: آيا خردمند به خود اجازه مي دهد چيزي را كه نمي داند و نمي شناسد انكار نمايد. منظور از اين بيان آن است كه خصم را از مقام انكار بيرون آورده و به مرحله شك و ترديد آورد، تا آماده قبول حق گردد.

خلاصه ي استدلال اين است كه تو براي اينكه آفريننده ي جهان را نديده اي او را انكار مي كني و اگر ديده بودي انكار نمي كردي. مگر تو احاطه ي كامل به تمام جهان داري و تمام عوالم را ديده اي؟ شايد خدا در مقام و موضعي كه تو نديده اي، وجود داشته باشد.

اينكه مي گويي گمان مي كنم در ماوراء آسمانها نباشد، دليل عجز توست. چون به نبود خداوند يقين نداري، و اگر قادر به تحصيل يقين بودي اينطور تعبير نمي كردي، و عاقل چيزي را كه دليلي بر نفي آن ندارد، انكار نمي كند.

در نتيجه آن زنديق دانست كه براي انسان خردمند زشت است كه بدون دليل قاطع چيزي را انكار كند، بنابراين اقرار نمود كه من در وجود خدا شك و ترديد دارم; شايد باشد و شايد نباشد.

برهان

تقرير برهان امام به اين صورت است كه حركت يكنواخت آفتاب و ماه، و آمد و شد يكنواخت شب و روز، دليل بر اضطرار آنها و مسخر بودنشان به نيروي ديگري است; زيرا اگر به اختيار خود حركت مي كردند، حركتشان يكنواخت و به يك جهت نبود.

بديهي است چنانكه حركت از مشرق به مغرب ممكن

است، عكس آن يعني حركت از مغرب به مشرق هم ممكن است، و انتخاب اين جهت يعني حركت از مشرق به مغرب، اگر با رعايت مصلحت باشد معلوم مي شود كه محرك آنها نيروي با ادراك و اراده است كه ما آن را خدا مي ناميم و اگر شما او را دهر بناميد واقعيت و حقيقت منقلب نمي شود.

اگر انتخاب اين جهت بدون رعايت مصلحت باشد، ترجيح بلا مرجح لازم مي آيد و ترجيح بلا مرجح محال و استحاله آن اساس و پايه قانون عليت است.

بيان كامل اين برهان به اين نحو است كه هر چيزي كه ذاتاً ممكن باشد، يعني وقوع و لا وقوع آن روا باشد; وقوعش نيازمند به عامل مرجح مي باشد چون ترجيح بلا مرجح محال است. و اگر فاعل امري بدون شعور و اراده باشد، وقوع امر ممكن از آن فاعل دلالت بر مجبور بودن او در آن امر مي نمايد; مگر اينكه فاعل داراي حكمت و ادراك باشد و حكمت هم عين ذاتش باشد و اگر طرف مقابل اين فرض را قبول كند خدا را قبول كرده است.

پاسخ كوتاه و مستدل

اشاره

گاهي حضرت با پاسخي كوتاه و مستدل، به سئوالات مختلفي كه در طول مناظرات پرسيده مي شد، سائل را قانع و مجاب مي نمودند. در اين قسمت به نمونه هايي از اين پرسش و پاسخها اشاره مي نمايم.

ايمان چيست و كفر كدام است؟

ايمان عبارت از تصديق خداوند سبحان است در آنچه از بنده غايب و پنهان بود از عظمت خداي تعالي; مانند تصديق آنچه آنرا ببيند و مشاهده كند، و كفر عبارت از انكار ذات خداوند و صفات اوست.

شرك كدام است و شك چگونه است؟

شرك عبارت از پيوستن چيزي به ذات واحد كه مثل آن شيء ديگري نيست. و شك عبارت از آن است كه كسي به دل اعتقاد به آن چيزي كه به او رسيده بنمايد.

سعادت كدام است و شقاوت چيست؟

سعادت سبب خير است كه سعيد به آن متمسك شود تا او را به سوي نجات برساند، و شقاوت شر است كه شقي به آن تمسك مي كند سپس او را به هلاكت مي كشاند و خداي تعالي عالم به همه اينهاست.

حقيقت روح چيست؟ آيا از خون است يا غير آن؟

از خون است، زيرا صفاي رنگ و رطوبت و طراوت جسم از خون است، و نيز حسن صورت و كثرت خنده از خون است، و وقتي خون به فرمان خداوند منجمد گردد، روح از بدن بيرون مي رود.

آيا اعمال را وزن نمي كنند؟

اعمال جسم نيستند، صفت افعال اند و صفت شيء هم وزن نمي شود، كسي چيزي را وزن مي كند كه به عدد اشياء و سبكي و سنگيني آنها آگاه نباشد، اما بر خداوند متعال هيچ چيز مخفي و پوشيده نيست.

ميزان يعني چه؟

ميزان عبارت از عدل است.

آيا بجز خداوند تعالي كس ديگري معبود و سزاوار سجود است؟

هر كه سجده به امر خداي تعالي نمايد، براي خدا سجده كرده و سجده بر حضرت آدم به حكم خداوند قادر بوده است.

باطل كردن مدعاي فرد با استفاده از كلام خصم

از هشام بن حكم روايت شده كه گفت: ابو شاكر ديصاني گفت: در قرآن آيه اي است كه ديدگاه ما را تقويت مي كند. گفتم: كدام آيه؟ گفت: آيه اي كه مي گويد: «و او كسي است كه در آسمان اله است و در زمين اله است.» من پاسخش را ندانستم تا به حج رفتم و امام صادق (عليه السلام) را از آن آگاه ساختم و امام فرمود: اين سخن زنديقي خبيث است! هرگاه به سوي او بازگشتي به او بگو: نام تو در كوفه چيست؟ او مي گويد: فلان. بگو نام تو در بصره چيست؟ او مي گويد: فلان و تو بگو پروردگار ما نيز به اينگونه است، هم در آسمان اله ناميده مي شود و هم در زمين و هم در دريا. او در همه مكانها اله ناميده مي شود.

هشام گويد: بازگشتم و نزد ابو شاكر رفتم و آگاهش ساختم و او گفت: اين پاسخ از حجاز به اينجا رسيده است.

در اين مناظره امام (عليه السلام) با بهره گيري از كلام خصم راه هرگونه مناقشه اي را بسته و او را به عجز مي كشاند.

قرار گرفتن در جايگاه پرسشگر

اشاره

امام صادق (عليه السلام) در برابر شبهاتي كه زنادقه ايجاد مي كردند، به جاي بحث و استدلال هاي پيچيده، با طرح سئوالاتي ساده و بيدار كننده، مخاطب را به عجز مي كشاند و اين همان چيزي است كه در شيوه مناظرات حضرت ابراهيم (عليه السلام) در برخورد با نمرود مشاهده مي شود.

ابتدا كردن به سوال

گاهي خود حضرت به سئوال كردن از افراد ابتدا مي كرد. هر كس ادعاهايي داشت، با سئوالاتي كه از او مي پرسيد آنها را متقاعد كرده و به جهل خودشان آگاهشان مي نمود و آنان را آماده شنيدن حقيقت مي كرد. يعني از مرحله انكار به مرحله شك رسيده و در اين زمان آنها آماده شنيدن حقايق و در نتيجه پذيرفتن آن مي شدند.

گاهي حضرت در مورد مسئوليت هايي كه برعهده افراد بود، سئوال مي كردند تا خود افراد متوجه شوند كه طبق سنت و كتاب و سيره ائمه عمل نمي كنند. مثلا برخورد با ابن ابي ليلي كه از زنادقه متكلم بود و سمت قضاوت را در حكومت بني عباس بر عهده داشت.

مجاب كردن شخص با جوابهاي خود شخص

گاهي نيز حضرت از شخصي كه به نزد او مي آمد و سئوالاتي داشت، پرسش هايي را مي پرسيد تا اينكه با توجه به پاسخ فرد و ادعايش، وي را مجاب نمايد و عقايد حق را اثبات كند.

در همين خصوص از هشام بن حكم روايت شده كه ابن ابي العوجاء به خدمت امام صادق (عليه السلام) رسيد و امام (عليه السلام) از او پرسيد: آيا تو مصنوعي؟ او نيز در پاسخ گفت: من مصنوع نيستم. حضرت از او مي پرسد: اگر مصنوع نيستي پس چه هستي و اگر مصنوع بودي چگونه بودي؟

پاسخهاي كوبنده

ابن ابي العوجاء و امام صادق

از حفص بن غياث روايت شده كه روزي به مسجد الحرام وارد شدم، در آن اثناء ديدم كه ابن ابي العوجاء از امام صادق (عليه السلام) در مورد قول خداوند تعالي كه فرمود: «كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلوداً غيرها ليذوقوا العذاب» سئوال كرد كه آن پوست ديگر چه گناهي دارد كه خداوند آن را عذاب مي نمايد؟ حضرت در پاسخ به او مي گويد «ويحك» واي بر تو! اين پوست همان پوست اول است كه چون پوست اولي سوزانده شده خداوند لايه دوم پوست را بر او مي پوشاند.

ابوحنيفه و امام صادق

از حسن بن محبوب روايت شده كه از سماعة شنيدم ابوحنيفه به خدمت امام صادق (عليه السلام) رسيد و پرسيد مسافت ميان شرق و غرب چه مقدار است؟ حضرت پاسخ دادند: مسافت ميان مشرق و مغرب، سير يك روزه آفتاب است، بلكه كمتر از آن. وي گفت: اين امري بس عظيم و عجيب است. حضرت فرمودند: اي عاجز اين آفتاب از مشرق طالع گردد و در مغرب غروب كند.

منصور و امام صادق

احمد بن عمرو بن المقدام الرازي مي گويد: مگسي بر منصور نشست، منصور آنرا پراند، مگس مجدداً بر منصور نشست و او دوباره آنرا پراند تا اينكه منصور به تنگ آمد; ناگهان امام صادق (عليه السلام) وارد مجلس شد، منصور از امام سئوال كرد خداوند مگس را براي چه خلق كرده است؟ امام پاسخ داد: تا ستمگران را ذليل كند.

اعتقاد غلط ابن ابي العوجاء

وقتي ابن ابي العوجاء به غايب بودن خداوند اعتقاد دارد، حضرت در پاسخ با او برخورد تند مي كند كه «ويلك» چگونه خداوند متعال غايب است در صورتي كه با خلق خود حاضر و شاهد است و به بندگان خود از رگ گردن هم نزديكتر است.

اراده ي خدا از «المص»

در معاني الاخبار از احمد بن سليمان بن خصيب روايت شده كه ابو جمعه رحمة بن صدقه گويد مردي نزد امام صادق (عليه السلام) آمد كه از بني اميه و زنديق بود و در مورد اينكه خداوند از (المص) چه چيزي را اراده كرده است سئوال مي كند؟ حضرت به او مي گويد «ويحك» واي بر تو.

رد قياس و رأي با استناد به آيه قرآن و احاديث

اشاره

پس از آنكه اسلام گسترش يافت، گروه هاي مختلف و به تبع آن افكار و پيچيدگي هايي در اذهان به وجود آمد كه از نصوص رسيده راه حلي براي آن وجود نداشت. لذا به ناچار به غير از كتاب و سنت به دلايل و وسايل ديگر از قبيل استحسان و قياس و انواع ادله اجتهادي رجوع مي كردند، اين امر باعث شد كه ذوق و اخلاقيات شخصي نيز وارد قانونگذاري شود.

از اين رو در عصر امام باقر و امام صادق (عليهم السلام) فعاليت هايي آغاز شد و مدارسي كه به «رأي» و گاهي «قياس و استحسان» تكيه داشتند، توسعه و گسترش يافت. و در اين راستا اهل بيت (عليهم السلام) عهده دار پاسخگويي به ادعاهاي آنان شدند و با پاسخگويي به كژي هاي فكري، خصوصيات و ويژگي هاي مذهبشان را باطل مي كردند.

ابوحنيفه و پيروان مكتب او چندين قاعده براي استخراج احكام; به نام هاي قياس، استحسان و مصالح مرسله، تعيين نمودند كه حقيقت آنها عمل كردن به رأي انسان است. آنان اين قاعده ها را مانند كتاب خدا و سنت پيامبر (صلي الله عليه وآله) مدرك احكام قرار مي دادند و آن كس كه احكام را استخراج مي كند «مجتهد» و كار او را «اجتهاد» مي نامند.

شايسته است يادآور شويم كه در مكتب خلفا اجتهاد با عمل كردن به رأي خود در مقابل احكامي كه در كتاب خدا و سنت پيامبر (صلي الله عليه وآله) آمده، از زمان صحابه و سه خليفه اول بنيانگذاري شد.

در اين قسمت به عنوان نمونه به چند مناظره كه امام صادق (عليه السلام) در آن، قياس و استحسان را رد كرده اند اشاره مي نمايم.

قياس در راي ابوحنيفه

ابن جميع مي گويد: به جعفر بن محمد وارد شدم; ابن ابي ليلي و ابوحنيفه نيز با من بودند او به ابن ابي ليلي گفت: اين مرد كيست؟ جواب داد: او مردي است كه در دين بينا و با نفوذ است. امام (عليه السلام) فرمود: شايد به رأي خود قياس مي كند؟ سپس رو به ابو حنيفه كرد و فرمود: اي نعمان، پدرم از جدم روايت كرد كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: «نخستين كسي كه امر دين را به رأي خود قياس كرد، ابليس بود و خداوند متعال هر كسي را كه به رأي خود، در دين قياس نمايد، در روز قيامت با ابليس قرين نمايد. زيرا شيطان به قياس عمل كرد.»

سپس امام جعفر صادق (عليه السلام) آنگونه كه در روايت ابن شبرمه آمده است از ابو حنيفه مي پرسد: مي تواني بدنت را قياس كني؟ ابو حنيفه گفت: نه. حضرت فرمودند: پس مي داني كه خداوند شوري در دو چشم، تلخي در گوشها، خنكي در بيني و گوارايي در لبها را براي چه آفريده است؟

ابو حنيفه گفت: نه، نمي دانم. امام صادق (عليه السلام) فرمودند: خداوند متعال به لطف و فضل خودش بر فرزندان آدم (عليه السلام)

چشم ها را به صورت پيه آفريده و نمك و شوري را در آن دو قرار داد تا پيه، ديده را نبندد، و تلخي را در گوش ها قرار داده تا اينكه حشرات و حيوانات در گوش نروند كه از مغز آن بخورند، و آب را در بيني قرار داده تا اينكه نفس را بالا و پايين ببرد و رايحه نيكو را بيابد، و گوارايي را در لب ها گذاشته تا اينكه انسان، لذت طعام و نوشيدني اش را درك كند.

سپس از ابو حنيفه در مورد كلمه اي كه اولش شرك و آخرش ايمان است پرسيد و او در پاسخ گفت: نمي دانم. حضرت فرمود: (لا اله الا الله).

سپس فرمود: كداميك نزد خداوند تعالي عظيم تر است قتل يا زنا؟ ابو حنيفه پاسخ داد: قتل نفس. امام (عليه السلام) فرمود: خداوند متعال در مورد قتل دو شاهد قرار داد و در زنا جز به چهار شاهد راضي نمي شود.

در ادامه اين مناظره امام صادق (عليه السلام) سئوالات ديگري در مورد احكام از ابو حنيفه پرسيدند كه وي آنها را به مانند سئوالات قبل با رأي و قياس پاسخ داد.

نبرد اهل بيت با اصحاب قياس و رأي از شدت تأثير آنها كاست و با شعار «همانا دين خدا با عقول سنجيده نمي شود» از آئين خداوند پاسداري مي كردند.

تذكر دادن به امور ملموس در زندگي

از هشام بن سالم روايت شده كه گفت: به امام صادق (عليه السلام) گفته شد پروردگارت را به چه شناختي؟ حضرت فرمود: به فسخ تصميم ها و نقض اراده ها; تصميمي گرفتم آنگاه آن را بر هم زدم، اراده چيزي كردم، سپس آن را گسستم.

امام صادق (عليه

السلام) در اين پرسش و پاسخ با تذكر دادن به امور ملموس در زندگي انسان بر ربوبيت «الله» و حضور تدبير الهي در حيات بشر استدلال كرده است.

محسوس نمودن امور معقول

سيد مرتضي مي نويسد كه جعد بن درهم مقداري گل و لاي را كه از آب و خاك بود در شيشه اي ريخت و سپس كرم و پشه توليد شد. او به اطرافيانش گفت: من خودم اين موجودات را آفريده ام زيرا من سبب خلقت آنها شده ام. اين خبر به امام صادق (عليه السلام) رسيد. امام (عليه السلام) فرمود اگر تو خالق آنها هستي، بگو بدانم چند كرم و چند پشه خلق نموده اي؟ و از آنها چه تعداد نر و چه تعداد ماده است؟ و وزن هر يك چقدر است؟

اين زنديق هم از پاسخ دادن به امام (عليه السلام) عاجز ماند و ادعايش به اين ترتيب باطل شد.

مورد خطاب قرار دادن افراد با صفات نيكو و رعايت ادب

حضرت امام صادق (عليه السلام) در خلال گفتگوهايش با گروه هاي مختلف با استفاده از واژه هاي مؤدبانه و احترام آميز آنها را مورد خطاب قرار مي داد. مثلا هنگامي كه زنديقي از مصر براي مناظره با حضرت به مدينه و بعد از آن به مكه آمده بود، حضرت او را چنين خطاب مي كند:

«يَا أَخَا أَهْلِ مِصْر» ، اي برادر مصري

نتيجه اين مناظره اين بود كه زنديق ايمان مي آورد و امام (عليه السلام) نيز يكي از اصحاب خود به نام هشام بن حكم را مأمور تعليم آداب و شرايع اسلام به او مي نمايد.

اخلاقيات مناظرات امام صادق عليه السلام

1 سعه صدر.

2 برخورد هدايتي و دلسوزانه.

3 شنيدن كامل ادعا.

4 عدم خود ستايي هنگام غلبه.

5 رعايت ادب و احترام.

36- جلاء العيون (قسمت زندگي امام صادق عليه السلام)

مشخصات كتاب

سرشناسه: مجلسي محمد باقر بن محمدتقي عنوان قراردادي: جلاء العيون عنوان و نام پديدآور: زندگاني چهارده معصوم عليهم السلام/ تاليف مجلسي؛ محمدباقر 1037 - 1111ق.

ويراستار محمد بهشتي. مشخصات نشر: تهران: پيري 1388. مشخصات ظاهري: 714 ص. شابك: 80000 ريال : 978-964-215-014-4 وضعيت فهرست نويسي: فاپا يادداشت: مولف كتاب حاضر را "جلاءالعيون" ناميده است. يادداشت: كتابنامه: ص. [11 - 13]؛ همچنين به صورت زيرنويس. موضوع: چهارده معصوم -- سرگذشت نامه شناسه افزوده: بهشتي محمد، ويراستار رده بندي كنگره: BP36 /م3ج8 1388 رده بندي ديويي: 297/95 شماره كتابشناسي ملي: 1635838

تاريخ ولادت و شهادت و احوال امام ابو عبدالله جعفر بن محمد الصادق عليهما السلام

نسب و اسم و كنيت و لقب و تاريخ ولادت امام

اسم مبارك آن حضرت جعفر بود، و كنيت او ابو عبدالله، و القاب آن حضرت: صابر و فاضل و طاهر و صادق بود، و مشهورترين القاب آن جناب صادق است.

ابن بابويه و قطب راوندي روايت كرده اند كه از حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) پرسيدند كه: امام بعد از تو كيست؟ گفت: محمدباقر كه علم را مي شكافد شكافتني، پرسيدند كه: بعد از او امام كه خواهد بود؟ گفت: جعفر كه نام او نزد اهل آسمانها صادق است، گفتند: چرا به خصوص او را صادق مي نامند و حال آن كه همه شما صادق و راست گوييد؟ فرمود كه: خبر داد مرا پدرم از پدرش از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كه آن حضرت فرمود كه: چون متولد شود فرزند من جعفر بن محمد بن علي بن الحسين (عليه السلام) او را صادق ناميد، زيرا كه پنجم از فرزندان او جعفر نام خواهد داشت و او دعوي امامت خواهد كرد به دروغ از روي افترا بر خدا، و نزد خدا جعفر كذاب

[صفحه 1114]

افترا كننده بر خداست، پس

حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) گريست و فرمود كه: گويا مي بينم جعفر كذاب را كه برانگيخته است خليفه جور زمان خود را بر تفتيش و تفحص امام پنهان، يعني: حضرت صاحب الزمان عليه صلوات الله الرحمن.

گويند كه: آن حضرت ميانه بالا و افروخته رو و سفيد بدن و كشيده بيني، و مويهاي او سياه و مجعد بود، و بر خد رويش خال سياهي بود.

به روايت حضرت امام رضا (عليه السلام): نقش نگين آن حضرت: الله وليي و عصمتي من خلقه. و به روايت ديگر: الله خالق كل شي ء. به روايت معتبر ديگر: أنت ثقتي فاعصمني من الناس. به روايت ديگر: أنت ثقتي فقني شر خلقك. به روايت ديگر: ما شاء الله لا قوه الا بالله أستغفر الله. به روايت ديگر: الله عوني و عصمتي من الناس، به روايت ديگر: ربي عصمني من خلقه.

و ولادت آن حضرت موافق مشهور در سال هشتاد و سوم هجرت، و بعضي سال هشتاد و شش نيز گفته اند، و اشهر آن است كه: هفدهم ماه ربيع الاول بود، و غره ي ماه رجب نيز گفته اند، و روز ولادت را بعضي جمعه، و بعضي دوشنبه گفته اند.

و پدر آن حضرت امام محمدباقر (عليه السلام) و مادر آن حضرت ام فَروَه دختر قاسم پسر محمد بن ابي بكر، و اگر در پدران و مادران انبياء و اوصياء كافر و منافقي باشد، ضرر ندارد، مي باشد كه ايشان در پشت كافر و رحم كافره نبوده باشند. و گويند كه نام او فاطمه بود.

كليني به سند معتبر از آن حضرت روايت كرده كه قاسم بن محمد از معتمدان و مخصوصان حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) بود، و فرمود كه: مادرم از آنها

بود كه ايمان آوردند و پرهيزكار و

[صفحه 1115]

نيكوكار بودند، و خدا دوست مي دارد نيكوكاران را.

و به اسانيد معتبره منقول است كه حضرت صادق (عليه السلام) فرمود كه: در باب امام سخن مگوييد كه عقل هاي شما به او نمي رسد، در وقتي كه در شكم مادر است سخن مردم را مي شنود، و ختنه كرده متولد مي شود، چون از رحم به زير مي آيد دست بر زمين مي گذارد و صدا به شهادتين بلند مي كند، ملكي در ميان دو ديده ي او مي نويسد اين آيه را كه «و تمت كلمه ربك صدقا و عدلا لا مبدل لكلماته و هو السميع العليم» چون به مرتبه امامت فايز مي گردد، حق تعالي براي او در هر شهري ملكي موكل مي گرداند كه احوال آن شهر را بر او عرض نمايد.

[صفحه 1116]

بعضي از ستمها كه از جابران به آن امام واقع شد

در روايات معتبره مذكور است كه ابوالعباس سفاح كه اول خلفاي شقاوت اساس بني عباس بود آن حضرت را از مدينه به عراق طلبيد، و بعد از مشاهده ي معجزات بسيار و علوم بي شمار و مكارم اخلاق و اطوار آن امام عالي مقدار نتوانست اذيتي به آن جناب رساند و مرخص ساخت آن حضرت را، و به مدينه مراجعت نمود.

چون منصور دوانقي برادر او خلافت را غصب كرد و بر كثرت شيعيان و اتباع آن حضرت مطلع شد، بار ديگر حضرت را به عراق طلبيد و پنج مرتبه يا زياده اراده ي قتل آن مظلوم نمود، و در هر مرتبه معجزه ي عظيمي مشاهده نمود، و از آن عزيمت برگشت.

چنانچه ابن بابويه و ابن شهر آشوب و ديگران روايت كرده اند كه روزي ابوجعفر دوانقي حضرت امام جعفرصادق (عليه السلام)

را طلبيد كه آن حضرت را به قتل آورد فرمود كه شمشيري حاضر كردند و نطعي انداختند، و ربيع حاجب خود را گفت كه: چون او حاضر شود و

[صفحه 1117]

مشغول سخن شوم و دست بر دست زنم، او را به قتل آور. ربيع گفت: چون حضرت را آوردم و نظر منصور بر او افتاد گفت: مرحبا خوش آمدي اي ابوعبدالله، ما شما را براي آن طلبيديم كه قرض شما را ادا كنيم و حوايج شما را برآوريم، و عذرخواهي بسيار كرد، و آن حضرت را روانه كرد و مرا طلبيد و گفت: بايد كه بعد از سه روز آن حضرت را روانه مدينه كني.

چون ربيع بيرون آمد و به خدمت حضرت رسيد، گفت: يابن رسول الله آن شمشير و نطع را كه ديدي براي تو حاضر كرده بود، چه دعا خواندي كه از شر او محفوظ ماندي؟ فرمود كه: اين دعا را خواندم، و دعا را تعليم او نمود.

به روايت ديگر: ربيع برگشت و به منصور گفت: چه چيز خشم عظيم تو را به خشنودي مبدل گردانيد؟ منصور گفت: اي ربيع چون او داخل خانه من شد، اژدهاي عظيمي ديدم كه نزديك من آمد و دندان بر من مي خاييد و به زبان فصيح گفت كه: اگر اندك آسيبي به امام زمان برساني، گوشتهاي تو را از استخوانهاي تو جدا مي كنم، و من از بيم آن چنين كردم.

سيد ابن طاووس روايت كرده است كه چون منصور نامشكور در سالي كه به حج آمد به ربذه رسيد، روزي بر حضرت صادق (عليه السلام) در خشم شد و ابراهيم بن جبله را گفت كه: برو جامه هاي جعفر

بن محمد را در گردن او بينداز و او را بكش و نزد من بياور، ابراهيم گفت كه: چون بيرون رفتم آن حضرت را در مسجد ابوذر يافتم، و شرم مرا مانع شد كه چنانچه او گفته بود حضرت را ببرم، به آستين او چسبيدم و گفتم: بيا كه خليفه تو را مي طلبد، حضرت فرمود كه: انا لله و انا اليه راجعون، مرا بگذار تا دو ركعت نماز بكنم، پس دو ركعت نماز

[صفحه 1118]

كرد و بعد از نماز دعايي خواند و گريه بسيار كرد، و بعد از آن متوجه من شد و فرمود كه: به هر روش كه تو را امر كرده است مرا ببرد، گفتم: به خدا سوگند كه اگر كشته شوم تو را به آن طريق نخواهم برد، و دست آن حضرت را گرفتم و بردم، و جزم داشتم كه حكم به قتل او خواهد كرد. چون نزديك پرده ي مجلس آن لعين رسيد، دعايي ديگر خواند و داخل شد. چون نظر آن لعين بر آن سيد امين افتاد، شروع به عتاب كرد و گفت: به خدا سوگند كه تو را به قتل مي رسانم، حضرت فرمود: دست از من بردار كه از زمان مصاحبت من با تو چنداني نمانده است و روز مفارقت واقع خواهد شد، آن ملعون چون اين سخن شنيد حضرت را مرخص گردانيد و عيسي بن علي را از عقب آن حضرت فرستاد و گفت: برو و از آن حضرت بپرس كه مفارقت من از او به فوت من خواهد بود يا به فوت او؟ چون از حضرت پرسيد فرمود كه: به موت من، برگشت و به منصور نقل

كرد، و آن لعين از اين خبر شاد شد.

ايضا روايت كرده است كه روزي منصور ملعون در قصر حمر اي خود نشست، و هر روز كه در آن قصر شوم مي نشست آن روز را روز ذبح مي گفتند، زيرا كه نمي نشست در آن عمارت مگر براي قتل و سياست، و در آن ايام حضرت صادق (عليه السلام) را از مدينه طلبيده بود، و آن حضرت داخل شده بود، چون شب شد و بعضي از شب گذشت، ربيع حاجب را طلبيد و گفت: قرب و منزلت خود را نزد من مي داني، به اين قدر تو را محرم خود گردانيده ام كه تو را بر رازي چند مطلع مي گردانم كه آنها را از اهل حرم خود پنهان مي دارم، ربيع گفت: اينها از وفور اشفاق خليفه است نسبت به من، و من نيز در دولت خواهي تو مانند خود كسي گمان ندارم، گفت: چنين است، مي خواهم بروي و

[صفحه 1119]

جعفر بن محمد را بر هر حالتي كه بيابي بياوري و نگذاري كه هيبت و حال خود را تغيير دهد. ربيع گفت: بيرون آمدم و گفتم: انا لله و انا اليه راجعون، هلاك شدم، زيرا كه اگر او را در اين وقت نزد اين لعين بياورم با اين شدت غضبي كه دارد البته او را هلاك مي كند و آخرت از دستم مي رود، و اگر مداهنه كنم و نبرم مرا مي كشد و نسل مرا بر مي اندازد و مالهاي مرا مي گيرد، پس مردد شدم ميان دنيا و آخرت، و نفسم به دنيا مايل شد و دنيا را بر آخرت اختيار كردم.

محمد پسر ربيع گفت

كه: چون پدرم به خانه آمد مرا طلبيد، و من از همه پسرهاي او جرأت دارتر و سنگين دل تر بودم، پس گفت: برو نزد جعفر بن محمد و از ديوار خانه او بالا رو و بي خبر به سراي او داخل شو، و بر هر حالتي كه او را بيابي بياور، پس آخر آن شب به منزل او رسيدم و نردباني گذاشتم و به خانه او بي خبر درآمدم، ديدم كه پيراهني پوشيده و دستمالي بر كمر بسته و مشغول نماز است، چون از نماز فارغ شد گفتم: بيا كه خليفه تو را مي طلبد، گفت: بگذار دعا بخوانم و جامه بپوشم، گفتم: نمي گذارم، فرمود: بگذار بروم و غسلي كنم و مهياي مرگ گردم، گفتم: مرخص نيستم و نمي گذارم. پس آن مرد پير ضعيف را كه زياده از هفتاد سال از عمرش گذشته بود با يك پيراهن سر و پاي برهنه از خانه بيرون آوردم، و چون پاره اي راه آمد ضعف بر او غالب شد، من رحم كردم بر او و او را بر استر خود سوار كردم، چون به در قصر خليفه رسيدم شنيدم كه به پدرم مي گفت: واي بر تو اي ربيع دير كرد و نيامد.

پس ربيع بيرون آمد چون نظرش بر امام (عليه السلام) افتاد و او را بر اين حال مشاهده كرد گريست، زيرا كه ربيع اخلاص بسيار به خدمت حضرت داشت و آن بزرگوار را امام زمان مي دانست، حضرت فرمود

[صفحه 1120]

كه: اي ربيع مي دانم كه تو به جانب ما ميل داري، اين قدر مهلت ده كه دو ركعت نماز بكنم و با پروردگار خود مناجات كنم، ربيع گفت:

آنچه خواهي بكن و به نزد آن لعين برگشت، و او مبالغه مي كرد از روزي طپش و غضب كه جعفر را زود حاضر كن، پس حضرت دو ركعت نماز كرد و زمان طويلي با داناي راز عرض نياز كرد.

چون فارغ شد، ربيع دست آن حضرت را گرفت و داخل ايوان كرد، پس در ميان ايوان نيز دعايي خواند. چون امام عصر را به اندرون قصر برد و نظر آن لعين بر آن حضرت افتاد، از روي خشم و كين گفت: اي جعفر تو ترك نمي كني حسد و بغي خود را بر فرزندان عباس، و هر چند سعي مي كني در خرابي ملك ايشان فايده نمي بخشد، حضرت فرمود: به خدا سوگند كه اينها را كه مي گويي هيچيك را نكرده ام، و تو مي داني كه من در زمان بني اميه كه دشمن ترين خلق بودند براي ما و شما و با آن آزارها كه از ايشان به ما و اهل بيت ما رسيد اين اراده نكردم و از من بدي به ايشان نرسيد، با شما چرا اين آزارها كنم، با خويشي نسبي و اشفاق و الطاف شما نسبت به ما و خويشان ما. پس منصور ساعتي سر در زير افكند، و در آن وقت بر روي تكيه نمدي نشسته بود و بر بالشي تكه داده بود و در زير مسند شوم خود پيوسته شمشيري مي گذاشت، پس گفت: دروغ مي گويي، دست در زير مسند كرد و نامه هاي بسيار بيرون آورد و به نزديك آن حضرت انداخت و گفت: اين نامه هاي توست كه به اهل خراسان نوشته اي كه بيعت مرا بشكنند و با تو بيعت

كنند، حضرت فرمود: به خدا سوگند كه اينها بر من افتراست، و من اين را ننوشته ام و چنين اراده اي نكرده ام، و من در جواني اين عزمها نكرده ام، اكنون كه ضعف پيري بر من مستولي شده است چگونه اين اراده كنم، اگر خواهي مرا

[صفحه 1121]

در ميان لشكر خود قرار ده تا مرا مرگ برسد و مرگ من نزديك شده است. هر چند آن امام مظلوم اين سخنان معذرت آميز مي گفت، طپش آن ملعون زياده مي شد، و شمشير را به قدر يك شبر از غلاف كشيد. ربيع گفت: چون ديدم كه آن ملعون دست به شمشير دراز كرد بر خود لرزيدم و يقين كردم كه آن حضرت را شهيد خواهد كرد، پس شمشير را در غلاف كرد و گفت: شرم نداري كه در اين سن مي خواهي فتنه برپا كني كه خونها ريخته شود؟ حضرت فرمود كه: نه به خدا سوگند كه اين نامه ها را من ننوشته ام، و خط و مهر من در اينها نيست، و بر من افترا كرده اند. پس باز آن ملعون شمشير را به قدر يك ذراع كشيد، در آن مرتبه عزم كردم كه اگر مرا امر كند به قتل آن حضرت شمشير را بگيرم و بر خودش زنم هر چند باعث هلاك من و فرزندان من گردد، و توبه كردم از آنچه پيشتر در حق آن حضرت اراده كرده بودم.

پس آن ملعون باز آتش كينش مشتعل گرديد، شمشير را تمام از غلاف كشيد، و آن امام غريب مظلوم نزد آن بدبخت مي شوم ايستاده بود و مترصد شهادت بود، و عذر مي فرمود، و آن سنگين دل قبول نمي نمود، پس

ساعتي سر به زير افكند و سر برداشت و گفت: راست مي گويي و به من خطاب كرد كه: اي ربيع حقه غاليه مخصوص مرا بياور. چون آوردم، امام (عليه السلام) را نزديك خود طلبيد و بر مسند خود نشانيد و از آن غاليه محاسن مبارك حضرت را خوشبو گردانيد و گفت: بهترين اسبان مرا حاضر كن و جعفر را بر آن سوار كن، و ده هزار درهم به او عطا كن و همراه او برو تا به منزل او، و آن حضرت را مخير گردان ميان آنكه با ما باشد با نهايت حرمت و كرامت و ميان برگشتن به مدينه جد بزرگوار خود.

[صفحه 1122]

ربيع گفت كه: من شاد بيرون آمدم و متعجب بودم از آنچه منصور اول در باب او اراده داشت، و آنچه آخر به عمل آورد، چون به صحن قصر رسيدم گفتم: يابن رسول الله من متعجبم از آنچه او اول براي تو در خاطر داشت، و آنچه آخر در حق تو به عمل آورد، و مي دانم كه اين اثر آن دعا بود كه بعد از نماز خواندي، و آن دعاي ديگر كه در ايوان تلاوت نمودي، حضرت فرمود كه: بلي، دعاي اول دعاي كرب و شدايد بود و دعاي دوم دعايي بود كه حضرت در روز احزاب خواند. پس فرمود كه: اگر نه خوف داشتم كه منصور آزرده شود، اين زر را به تو مي دادم، وليكن مزرعه اي كه در مدينه دارم و پيش از اين ده هزار درهم به قيمت آن به من دادي و من به تو نفروختم آن را به تو بخشيدم، من گفتم: يابن رسول الله من

آن دعاها را از شما مي خواهم كه به من تعليم نماييد و توقع ديگر ندارم، حضرت فرمود كه: ما اهل بيت رسالت عطايي كه نسبت به كسي كرديم پس نمي گيريم، و آن دعاها را نيز به تو تعليم مي كنم.

چون در خدمت آن جناب به خانه رفتم، دعاها را خواند و من نوشتم و تمسكي براي مزرعه نوشت و به من داد، گفتم: يابن رسول الله در وقتي كه شما را به نزد آن لعين آوردند، شما مشغول نماز و دعا شديد و آن ملعون طپش مي كرد و تأكيد در احضار شما مي نمود، من هيچ اثر خوف و اضطراب در شما مشاهده نمي كردم، حضرت فرمود: كسي كه جلالت و عظمت خداوند ذو الجلال در دل او جلوه گر شده است، ابهت و شوكت مخلوق در نظر او نمي نمايد، كسي كه از خدا مي ترسد از بندگان پروا ندارد.

ربيع گفت: چون به نزد خليفه برگشتم و خلوت شد، گفتم: ايها الامير ديشب از شما حالتهاي غريب مشاهده كردم، و در اول حال با آن

[صفحه 1123]

شدت و غضب جعفر بن محمد را طلبيدي، و به مرتبه اي تو را در غضب ديدم كه هرگز چنين غضبي از تو مشاهده نكرده بودم تا آنكه شمشير را به قدر يك شبر از غلاف كشيدي، و باز به قدر يك ذراع كشيدي، و بعد از آن شمشير را برهنه كردي، و بعد از آن برگشتي و او را تعظيم و اكرام نمودي، و از حقه غاليه كه فرزندان خود را به آن خوشبو نمي كني او را خوشبو كردي، و اكرام هاي ديگر نمودي، و مرا

مأمور به مشايعت او ساختي، اينها چه بود؟ منصور گفت: اي ربيع من رازي را از تو پنهان نمي كنم وليكن بايد اين سر را پنهان داري كه به فرزندان فاطمه و شيعيان ايشان نرسد كه موجب مزيد مفاخرت ايشان گردد، بس است ما را آنچه از مفاخرت ايشان در ميان مردم مشهور و در السنه خلق مذكور است، پس گفت: هر كه در خانه هست بيرون كن. چون خانه را خلوت كردم و نزد او برگشتم گفت: به غير از من و تو و خدا كسي در اين خانه نيست، و اگر يك كلمه از آنچه به تو مي گويم بشنوم از كسي، تو را و فرزندان تو را به قتل مي رسانم و اموال تو را مي گيرم. پس گفت: اي ربيع در وقتي كه او را طلبيدم، مصر بودم بر قتل او و بر آنكه از او عذري قبول نكنم، و بودن او بر من هر چند خروج به شمشير نكند گران تر است از عبدالله بن الحسن كه خروج مي كند، زيرا كه او و پدران او را مردم امام مي دانند و ايشان را واجب الاطاعه مي شمارند، و از همه خلق عالمتر و زاهدتر و خوش اخلاق ترند، و در زمان بني اميه من بر احوال ايشان مطلع بودم، چون در مرتبه اول قصد قتل او كردم و شمشير را يك شبر از غلاف كشيدم، حضرت رسالت (صلي الله عليه و آله و سلم) براي من متمثل شد و ميان من و او حايل گرديد، دستها گشوده بود و آستين هاي خود را بر زده بود و رو ترش كرده بود

و از روي خشم به سوي من نظر مي كرد، من به آن

[صفحه 1124]

سبب شمشير را در غلاف برگردانيدم. چون در مرتبه دوم اراده كردم و شمشير را بيشتر از غلاف كشيدم، باز ديدم كه حضرت به نزد من متمثل شد نزديكتر از اول، و خشمش زياده بود، و چنان بر من حمله كرد كه اگر من قصد قتل جعفر مي كردم او قصد قتل من مي كرد، به اين سبب شمشير را باز به غلاف بردم. و در مرتبه سوم، جرأت كردم و گفتم: اينها را فعل جن مي نمايد باشد و پروا نمي بايد كرد، و شمشير را تمام از غلاف كشيدم، در اين مرتبه ديدم كه حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) بر من متمثل شد، و دامن بر زده و آستينها را بالا بسته و برافروخته گرديده، و چنان نزديك من آمد كه نزديك شد كه دست او به من برسد، به اين جهت، از آن اراده برگشتم و او را اكرام كردم، و ايشان فرزندان فاطمه اند، و جاهل نمي باشد به حق ايشان مگر كسي كه بهره اي از شريعت نداشته باشد، زنهار مبادا كسي اين سخنان را از تو بشنود.

محمد بن ربيع گفت: پدرم اين سخن را به من نقل نكرد مگر بعد از مردن منصور، و من نقل نكردم مگر بعد از مردن مهدي و موسي و هارون، و كشته شدن محمد امين.

ايضا روايت كرده است به سند معتبر از صفوان جمال كه مردي از اهل مدينه بعد از كشته شدن محمد و ابراهيم پسرهاي عبدالله بن الحسن، به نزد منصور دوانقي رفت و گفت: جعفر

بن محمد مولاي خود معلي بن خنيس را فرستاده است كه از شيعيان اموال و اسلحه بگيرد و اراده ي خروج دارد، محمد پسر عبدالله نيز به اعانت او اين كارها كرد، آن ملعون بسيار در خشم شد و فرماني به داود عم خود كه والي مدينه بود نوشت كه به سرعت تمام امام (عليه السلام) را به نزد او فرستد، و او نامه منصور را به خدمت حضرت فرستاد و گفت: بايد كه فردا

[صفحه 1125]

روانه شوي.

صفوان گفت كه: حضرت مرا طلبيد و فرمود كه: شتر براي ما حاضر كن كه فردا روانه شويم به جانب عراق، برخاست و متوجه مسجد حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) شد و چند ركعت نماز كرد و دست به دعا بلند كرد و دعايي خواند، روز ديگر شتران براي آن حضرت حاضر كردم و متوجه عراق شد.

و چون به شهر منصور رسيد، به در خانه او رفت رخصت طلبيد داخل شد، آن ملعون اول آن حضرت را اكرام نمود، و بعد از آن شروع به عتاب كرد و گفت: شنيده ام كه معلي براي تو اموال و اسلحه جمع مي كند، حضرت فرمود: معاذ الله اين بر من افتراست، منصور گفت: سوگند ياد كن، حضرت به خدا سوگند ياد كرد، منصور گفت: به طلاق و عتاق قسم بخور، حضرت فرمود: سوگند به خدا خوردم قبول نمي كني و مرا امر مي كني كه سوگندهاي بدعت ياد كنم؟! منصور گفت: نزد من اظهار دانايي مي كني؟! حضرت فرمود: چون نكنم و حال آنكه ماييم معدن علم و حكمت. منصور گفت: الحال جمع مي كنم ميان تو و آنكه اينها

را براي تو گفته است تا در برابر تو بگويد. فرستاد و آن بدبخت را طلبيد و در حضور حضرت از او پرسيد، گفت: بلي چنين است و آنچه در حق او گفته ام صحيح است، حضرت به او گفت: سوگند ياد مي كني؟ گفت: بلي و شروع كرد به قسم و گفت: و الله الذي لا اله الا هو الطالب الغالب الحي القيوم، حضرت فرمود: در سوگند تعجيل مكن و به هر نحو كه مي گويم سوگند ياد كن، منصور گفت: اين سوگند كه او ياد كرد چه علت داشت؟ حضرت فرمود: حق تعالي صاحب حيا و كريم است، كسي كه او را مدح كند به صفات كماليه و به رحمت و كرم، او را معاجله به عقوبت نمي كند. پس حضرت فرمود: بگو بيزار

[صفحه 1126]

شوم از حول و قوت خدا و داخل شوم در حول و قوت خود اگر چنين نباشد، چون آن بدبخت اين سوگند ياد كرد، در حال افتاد و مرد و به عذاب الهي واصل شد، منصور از مشاهده ي اين حال بر خود لرزيد و خايف گرديد و گفت: ديگر سخن كسي را در حق تو قبول نخواهم كرد.

ايضا روايت كرده است از محمد بن عبدالله اسكندري كه گفت: من از جمله نديمان ابوجعفر دوانقي و محرم اسرار او بودم، روزي به نزد او رفتم، او را بسيار مغموم يافتم و آهي كشيد و اندوهناك بود، گفتم: ايها الامير سبب تفكر و اندوه شما چيست؟ گفت: صد نفر از اولاد فاطمه را هلاك كردم، و سيد و بزرگ ايشان مانده است و در باب او چاره نمي توانم كرد، گفتم: كيست؟

گفت: جعفر بن محمد الصادق، گفتم: ايها الامير او مردي است كه بسياري عبادت او را كاهانيده، و اشتغال او به قرب و محبت خدا او را از طلب ملك و مال و خلافت غافل گردانيده، گفت: مي دانم كه تو اعتقاد به امامت او داري، و بزرگي او را مي دانم وليكن ملك عقيم است، و من سوگند ياد كرده ام كه پيش از آنكه شام اين روز درآيد، خود را از اندوه او فارغ گردانم.

راوي گفت: چون اين سخن را از او شنيدم، زمين بر من تنگ شد و بسيار غمگين شدم، پس جلادي را طلبيد و گفت: چون ابو عبدالله صادق را طلب نمايم و مشغول سخن گردانم و كلاه خود را از سر بردارم و بر زمين گذارم، او را گردن بزن، و اين علامت است ميان من و تو، در همان ساعت كس فرستاد و حضرت را طلبيد. چون حضرت داخل قصر آن لعين شد، ديدم كه قصر به حركت درآمد مانند كشتي كه در ميان درياي مواج مضطرب باشد، ديدم كه منصور برجست و سر و پاي برهنه به استقبال او دويد، و بندهاي بدنش مي لرزيد و

[صفحه 1127]

دندانهايش برهم مي خورد، و ساعتي سرخ و ساعتي زرد مي شد، و آن حضرت را اعزاز و اكرام بسيار كرد، و بر روي تخت خود نشانيد و به دو زانو در خدمت او نشست مانند بنده اي كه در خدمت آقاي خود مي نشيند، و گفت: يابن رسول الله به چه سبب در اين وقت تشريف آوردي؟ حضرت فرمود كه: براي اطاعت خدا و رسول و فرمانبرداري تو آمده ام، گفت: شما را

نطلبيدم، و رسول اشتباهي كرده، و اكنون كه تشريف آورده اي هر حاجت كه داري بطلب. حضرت فرمود: حاجت من آن است كه مرا بي ضرورت طلب ننمايي، گفت: چنين باشد، حضرت برخاست و بيرون آيد، و من خدا را بسيار حمد كردم كه آسيبي از آن ملعون به آن امام مبين نرسيد، و بعد از آنكه حضرت بيرون رفت، منصور لحاف طلبيد و خوابيد و بيدار نشد تا نصف شب، چون بيدار شد ديد كه بر بالين او نشسته ام، گفت: بيرون مرو تا من نمازهاي خود را قضا كنم و قصه اي براي تو نقل كنم.

چون از نماز فارغ شد گفت: چون حضرت صادق را براي كشتن طلبيدم و داخل قصر من شد، ديدم كه اژدهاي عظيمي پيدا شد و دهان خود را گشود، و كام بالاي خود را بر بالاي قصر من گذاشت و كام پايين خود را در زير قصر گذاشت، و دم خود را بر دور قصر خانه من گردانيد و به زبان عربي فصيح به من گفت كه: اگر بدي اراده كني نسبت به آن جناب، تو را و خانه تو را فرو مي برم. به اين سبب عقل من پريشان شد و بدن من به لرزه درآمد به حدي كه دندانهاي من برهم مي خورد.

راوي گفت: من گفتم كه: اينها از او عجب نيست، زيرا كه نزد او اسمها و دعاها است كه اگر آنها را بر شب بخواند روز مي شود، و اگر

[صفحه 1128]

بر روز بخواند شب مي شود، و اگر بر موج درياها بخواند ساكن مي شود، پس بعد از چند روز از او رخصت طلبيدم كه به زيارت

آن جناب روم، مرا دستوري داد و ابا نكرد، چون به خدمت حضرت رفتم از حضرت التماس كردم كه آن دعا كه در وقت دخول مجلس منصور خواند تعليم من نمايد، او اجابت التماس من نمود.

ايضا روايت كرده است كه ربيع حاجب گفت: روزي منصور مرا طلبيد و گفت: مي بيني چه ها از جعفر بن محمد مردم براي من نقل مي كنند، به خدا سوگند كه نسلش را بر مي اندازم، پس يكي از امراي خود را طلبيد و گفت: با هزار نفر به مدينه رو و بي خبر به خانه امام جعفر (عليه السلام) داخل شو و سر او و پسرش موسي را براي من بياور چون آن امير داخل مدينه شد، حضرت فرمود دو ناقه آوردند و بر در خانه حضرت بازداشتند، و اولاد خود را جمع كرد و در محراب نشست و مشغول دعا شد.

امام موسي (عليه السلام) فرمود: من ايستاده بودم كه آن امير با لشكر خود به در خانه ما آمد و امر كرد لشكر خود را كه سرهاي آن دو ناقه را بريدند و برگشت، چون نزد منصور رفت گفت: آنچه فرموده بودي به عمل آوردم، و كيسه را نزد منصور گذاشت. چون منصور سر كيسه را باز كرد، سرهاي ناقه را ديد، پرسيد كه: اينها چيست؟ گفت: ايها الامير چون من داخل خانه امام جعفر شدم، سرم گرديد و خانه در نظرم تاريك شد و دو شخص را ديدم كه در نظر چنان نمود كه جعفر و پسر اوست، حكم كردم كه سر آنها را جدا كردند و آوردم، منصور گفت: زنهار آنچه ديدي به كسي نقل مكن، و احدي را

بر اين معجزه مطلع مگردان، و تا او زنده بود كسي را بر اين قصه مطلع نگردانيدم.

[صفحه 1129]

تاريخ شهادت امام

خلافي نيست در آنكه وفات آن منبع سعادت در سال صد و چهل و هشت هجرت واقع شد، و اشهر آن است كه در ماه شوال، و بعضي دوشنبه پانزدهم ماه رجب سال مذكور گفته اند.

اكثر عمر شريف آن جناب را شصت و پنج سال گفته اند، و بعضي شصت و هشت گفته اند، و در كشف الغمه هفتاد و يك نيز روايت كرده است، به روايت ابن خشاب از محمد بن سنان روايت كرده است كه در هنگام وفات عمر شريف آن حضرت شصت و پنج سال بود يا شصت و هشت سال، در سال صد و چهل و هشتم هجرت.

ولادت با سعادتش در سال هشتاد و سوم، با جد خود علي بن الحسين (عليه السلام) دوازده سال و چند روز گذرانيد، به روايت ديگر: پانزده سال، و با پدر بزرگوار خود نوزده سال، و بعد از آن حضرت سي و چهار سال ماند.

كليني به سند معتبر از ابوبصير روايت كرده است كه حضرت صادق (عليه السلام) در هنگام وفات كه سال صد و چهل و هشت بود، شصت و پنج سال داشت، و ايام امامت آن جناب بعد از پدر سي و

[صفحه 1130]

چهار سال بود.

و گفته اند كه ايام امامت آن حضرت بقيه ملك هشام بن عبدالملك، و ملك وليد بن يزيد بن عبدالملك، و ملك يزيد بن وليد، و ملك ابراهيم بن وليد، و ملك مروان حمار، پس ابومسلم خروج كرد در سال صد و سي و دو و عبدالله سفاح از بني عباس خليفه شد، و چهار سال و هشت

ماه ايام او بود، و بعد از او منصور دوانقي غصب خلافت كرد و بيست و يك سال و يازده ماه پادشاهي كرد، و در سال دهم پادشاهي او، به روايت ديگر: سال دوم حضرت صادق به آباي گرام خود ملحق گرديد، به قول ديگر: ابتداي امامت آن حضرت در پادشاهي ابراهيم بن وليد بود.

ابن بابويه و ديگران گفته اند كه: به امر منصور ملعون آن حضرت را به زهر شهيد كردند، و گويند كه: انگور زهرآلودي به آن حضرت خورانيدند، و به اتفاق آن امام رفيع در قبرستان بقيع در جنب والد منيع خود مدفون گرديد.

كليني و ابن بابويه و برقي و ديگران روايت كرده اند كه چون هنگام وفات آن حضرت شد، ديده هاي خود را گشود و فرمود: خويشان مرا جمع كنيد، چون همه جمع شدند بسوي ايشان نظر كرد و فرمود: شفاعت ما نمي رسد به كسي كه نماز را سبك شمارد و اعتنا به شأن آن ننمايد، پس فرمود: هفتاد دينار طلا به حسن أَفْطَس كه پسر عم آن حضرت بود بدهيد، و براي هر يك از اقارب خود وصيتي فرمود.

سالمه آزاد كرده ي آن حضرت گفت: براي أَفْطَس وصيت مي كني، و او كارد بر روي تو كشيد، و اراده ي قتل تو كرد؟! حضرت فرمود: تو مي خواهي كه من قطع رحم كنم، و از آنها نباشم كه خدا مدح كرده است ايشان را به صله رحم، و در شأن ايشان گفته است كه «و الَّذِينَ

[صفحه 1131]

يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخافُونَ سُوءَ الْحِساب

پس گفت:

اي سالمه! براي او وصيت مي كنم زيرا كه حق تعالي بهشت

را آفريد و آن را خوشبو گردانيد، و بوي آن تا دو هزار سال راه مي رسد، و نمي شنود بوي آن را عاق پدر و مادر و قطع كننده رحم.

كليني به سند موثق از امام موسي (عليه السلام) روايت كرده است كه گفت: پدر بزرگوار خود را كفن كردم در دو جامه سفيد مصري كه در آنها احرام مي بست، و در پيراهني كه مي پوشيد و در عمامه اي كه از امام زين العابدين (عليه السلام) به او رسيده بود، و در برد يمني كه به چهل دينار طلا خريده بود، و اگر امروز مي بود به چهارصد دينار مي ارزيد.

ايضا روايت كرده است كه بعد از وفات حضرت صادق (عليه السلام) حضرت امام موسي (عليه السلام) مي فرمود هر شب چراغ برافروزند در حجره اي كه آن حضرت در آن حجره وفات يافته بود.

كليني و شيخ طوسي و ابن شهر آشوب روايت كرده اند از ابوايوب جوزي كه گفت: شبي ابوجعفر دوانقي در ميان شب فرستاد و مرا طلبيد، چون رفتم ديدم كه بر كرسي نشسته و شمعي در پيش او نهاده اند و نامه اي در دست دارد و مي خواند، چون سلام كردم، نامه را پيش من انداخت و گريست و گفت: اين نامه محمد بن سليمان است و خبر وفات امام جعفرصادق (عليه السلام) را نوشته است، پس سه نوبت گفت: انا لله و انا اليه راجعون، و گفت: مثل جعفر كجا به هم مي رسد، پس گفت: بنويس كه اگر يك كس بخصوص را وصي كرده است، او را بطلب و گردن بزن، بعد از چند روز جواب نامه رسيد كه پنج نفر را وصي كرده است: خليفه، و

محمد بن سليمان والي مدينه، و دو پسر

[صفحه 1132]

خود عبدالله و موسي، و حميده مادر موسي را، چون نامه منصور را خواند گفت: اينها را نمي توان كشت.

مترجم گويد: حضرت به علم امامت مي دانست كه آن ملعون چنين اراده اي خواهد كرد، لذا آن جماعت را به حساب ظاهر در وصيت شريك كرده بود، اول نام آن لعين را نوشته بود، و در باطن امام موسي (عليه السلام) مخصوص بود به وصيت، و از اين وصيت نيز اهل علم مي دانستند كه وصايت و امامت مخصوص آن حضرت است.

چنانچه روايت كرده اند كه اعرابي نزد ابو حمزه ثمالي كه از اكابر اصحاب ائمه است و به خدمت حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) رسيده بود رفت، ابوحمزه ي ثمالي از او پرسيد كه: چه خبر داري؟ گفت: امام جعفرصادق (عليه السلام) از دنيا رفت، ابوحمزه از استماع اين خبر وحشت اثر نعره اي زد و بيهوش شد، چون به هوش آمد پرسيد: كه را وصي كرد؟ گفت: سه نفر را وصي كرد: عبدالله افطح و موسي كاظم و ابوجعفر منصور را، ابوحمزه تبسم كرد و گفت: الحمدلله كه ما را هدايت به حق كرد، گفتند كه: حق را از كجا دانستي؟ گفت كه: وصيت منصور ظاهر است كه براي تقيه است كه وصي او را به قتل نرساند، و فرزند كوچك كه امام موسي است با فرزند بزرگتر كه عبدالله است ذكر كرد تا مردم بدانند كه عبدالله قابل امامت نيست، زيرا كه اگر فرزند بزرگ علتي در بدن و دين نداشته باشد مي بايد كه او امام باشد، و عبدالله در بدن فيل پا بود، و دينش ناقص بود، و جاهل

بود به احكام شريعت، اگر او علتي نمي داشت به او اكتفا مي كرد، پس از آنجا دانستم كه امام موسي (عليه السلام) امام است، و ذكر آنها براي مصلحت است.

[صفحه 1133]

بعضي از ستمها كه در زمان آن حضرت بر اقارب و شيعيان آن حضرت واقع شد

ابن بابويه روايت كرده است كه چون منصور در بغداد عمارتي بنا مي كرد، اولاد حضرت علي (عليه السلام) را تفحص مي كرد، و هر كه را مي يافت در ميان ستونهاي آجر مي گذاشت تا به اين زجر شهيد مي شدند، روزي كودك خوش روي خوش مويي از فرزندان حضرت امام حسن (عليه السلام) را آوردند و به بنا دادند كه آن امام زاده ي مظلوم را در ميان ستون گذارد، مردي را بر او موكل گردانيدند كه در حضور او اين را واقع سازد. چون نظر بنا بر جمال بي مثال آن خورشيد اوج رفعت و جلال افتاد، بر او ترحم نمود، و تاب نياورد كه آن نونهال چمن آمال و اماني را از برگ و بار زندگاني عاري گرداند، پس آن جوان را در ميان ستون گذاشت و فرجه اي براي نفس كشيدن او قرار داد و گفت: اي نور ديده ي غمگين مباش كه به زودي نزد تو مي آيم و تو را از اين مهلكه نجات مي دهم.

چون شب درآمد، و مردم در جاهاي خود آرام گرفتند، آن بنا به

[صفحه 1134]

نزد آن ستون آمد و آن جوان عربي را بيرون آورد و گفت: اي جوان من بر تو رحم كردم، تو نيز بر من رحم كن و در خون خود و ساير عمله اي كه با من كار مي كردند شريك مشو، و خود را از نظر خلق پنهان ساز و هيأت خود را تغيير ده

كه كسي تو را نشناسد، و من در اين شب تار نزد تو آمدم و تو را نجات دادم و خود را در خوف و بيم افكندم براي آنكه جد تو در روز قيامت با من خصمي نكند، پس به آن آلتي كه گچكاران را مي باشد گيسوهاي آن سيد عربي را بريد و گفت: از اين ديار بيرون رو و به سوي مادر خود بر مگرد كه مبادا من رسوا شوم.

امام زاده ي مظلوم گفت: چون مصلحت نمي داني كه من به نزد مادر خود بروم و بر من منت نهادي و مرا از مردن نجات دادي، بر مادر من نيز منت گذار و او را خبر ده كه حيات من باقي است، شايد جزع و زاري و ناله و بي قراري او بر من تسكين يابد، و اين گيسوهاي مرا به نشانه براي او ببر كه سخن تو را باور كند. پس در آن شب آن امام زاده گريخت و كسي ندانست كه كجا رفت، بنا گفت كه: بعد از آن من رفتم و خانه مادر او را جستم، چون نزديك آن غم خانه شدم، صداي گريه و نوحه آن سيده را شنيدم، پس خبر حيات پسرش را به او رسانيدم، و او را شاد گردانيدم و برگشتم.

37- دانستنيهاي حضرت امام صادق عليه السلام

مشخصات كتاب

سرشناسه: مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان، 1388

عنوان و نام پديدآور: دانستنيهاي حضرت امام صادق عليه السلام/ واحد تحقيقات مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان

مشخصات نشر: اصفهان: مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1388.

مشخصات ظاهري: نرم افزار تلفن همراه و رايانه

وضعيت فهرست نويسي: فيپا

موضوع: چهارده معصوم -- دانستنيها

موضوع: جعفربن محمد (ع)، امام ششم، 83 - 148ق. --

سرگذشتنامه

شرح حال

امام صادق را بهتر بشناسيم

نويسنده

محمد الله اكبري

زندگينامه

نام شريفش جعفر، كنيه اش ابوعبدالله و ابواسماعيل و لقبهايش فاضل، قائم، طاهر، كافل، منجي و مشهورترين آنها صادق بود. درروز جمعه هفدهم ربيع الاول سال 83 هجري قمري هنگام طلوع فجر در مدينه چشم به جهان گشود و در بيست و پنجم شوال سال 148 هجري قمري در سن شصت و پنج سالگي در مدينه چشم از جهان فرو بست ودر كنار پدر و جد (امام باقر و امام سجاد عليه السلام و عموي جدش (امام حسن مجتبي (ع در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد. پدرش 26ساله بود كه او زاده شد. دوازده سال از عمر شريفش را در كنار جدش امام سجاد عليه السلام و نوزده سال را در كنار پدرش امام باقر عليه السلام گذراند. مدت امامت آن گرامي 34 سال بود كه حدود هجده سال آن (132-114ه) همزمان با حكومت امويان بود و شانزده سال آن (148-132 ه) همزمان با حكومت عباسيان.

آن حضرت با پنج تن از خلفاي بني اميه هشام بن عبدالملك (125-105 ه)، وليد بن يزيد (126-125ه)، يزيد بن وليد (1267ه)، ابراهيم بن وليد (127ه) و مروان بن محمد ملقب به حمار (132-127ه) و دو تن از خلفاي بني عباس ابوالعباس سفاح (132-136) و ابو جعفر منصور (158-136ه) معاصر بود.

در مدت امامت آن حضرت در قلمرو اسلام حوادث مهمي روي داد. تني چند از علويان عليه حكومت وقت قيام كردند. زيد بن علي بن الحسين پسر امام سجاد عليه السلام در سال 121 هجري عليه هشام بن عبدالملك اموي در كوفه قيام كرد و به شهادت رسيد. يحيي پسر زيد نيز چند سال بعد در خراسان قيام

كرد و كشته شد. محمد بن عبدالله معروف به نفس زكيه نوه امام حسن مجتبي عليه السلام نيز در سال 145 هجري عليه حكومت عباسي عليه منصور دوانيقي در مدينه قيام كرد ولي كارش به جايي نرسيد و كشته شد. برادر اين محمد،ابراهيم بن عبدالله هم در همان سال در بصره عليه منصور قيام كرد و كشته شد. از جمله مهمترين حوادث سياسي اجتماعي دوران امامت امام صادق عليه السلام انتقال حكومت از امويان به عباسيان بود.

عباسيان كه از سال 100 هجري يك نهضت فرهنگي پنهاني را بنياد كرده بودند و عليه امويان در خراسان مخفيانه تبليغ مي كردند سرانجام در سال 129 هجري به يك قيام نظامي به رهبري ابومسلم خراساني دست زدند و در سال 132 هجري ابوالعباس سفاح را در كوفه به خلافت رساندند و در همان سال مروان حمار آخرين خليفه اموي در مصر به دست سپاه خراسان كشته شد.

در دوره امامت امام صادق عليه السلام مسلمانان بيش از پيش به علم ودانش روي آوردند و در بيشتر شهرهاي قلمرو اسلام بويژه در مدينه، مكه، كوفه، بصره و … مجالس درس و مناظره هاي علمي داير و از رونق خاصي بر خور دار گرديد. در اين مدت و با استفاده از فرصت به دست آمده امام صادق عليه السلام توانست علوم و معارف اهل بيت را بيان كرده در همه جا منتشر كند. سفرهاي اجباري و اختياري امام به عراق و به شهرهاي حيره، هاشميه و كوفه و مدتي اقامت در كوفه و برخورد با اربابان ديگر مذاهب فقهي و كلامي نقش بسزايي در معرفي علوم اهل بيت و گسترش آن در جامعه داشت. دراين

شهرها مدينه، كوفه، حيره، هاشميه و مكه در ايام حج گروههاي مختلف براي فراگيري دانش نزد آن حضرت مي آمدند و از درياي دانش او بهره مي بردند. بزرگان اهل سنت چون مالك بن انس،ابوحنيفه، سفيان ثوري، سفيان بن عيينه، ابن جريح، روح ابن قاسم و … ريزه خوار خوان دانش بيكران او بودند. آن اندازه كه دانشمندان و راويان از او حرف و حديث نقل كرده و از دانش وي بهره برده اند از هيچ يك از ديگر ائمه و ديگر خاندان اهل بيت،آن اندازه نقل نكرده اند. هيچ محدث و فقيهي به اندازه آن حضرت مساله پاسخ نگفته است. بر خورد وي با گروههاي مختلف مردم سبب شد كه آوازه شهرتش در دانش و بينش ديني، علم و تقوي، سخاوت وجود و كرم و … در تمام قلمرو اسلام طنين انداز شود و مردم ازهر سو براي استفاده از دانش بيكران وي رو سوي او كنند.

دانشمندان علم حديث شمار كساني را كه مورد اعتماد بوده اند راويان ثقه و از آن حضرت حديث نقل كرده اند تا چهار هزار نفر را نوشته اند.

ظاهرا نخستين بار ابن عقده اين شمارش را انجام داده است. (نك مناقب، 4/369 دارالاضواء) شيخ طوسي در كتاب رجال خود سه هزار ودويست و سي و چهار تن از اين راويان از جمله دوازده زن را نام برده است. (نك: رجال طوسي، اصحاب الصادق (ع در اين دوره علوم و فلسفه ايراني، هندي و يوناني به حوزه اسلامي راه يافت وبازار ترجمه علوم گوناگون از زبانهاي مختلف به زبان عربي گرم و پررونق گرديد. همچنين مكتبهاي كلامي و فرقه هاي مذهبي و فقهي در اين عصر پايه گذاري شد.

مناظرات امام صادق عليه السلام با اربابان دانشهاي گوناگون چون پزشكان، فقيهان، منجمان، متكلمان، صوفيان و … بويژه مناظرات وي با ابوحنيفه مشهور و در منابع شيعه وسني ثبت است. (نك مناقب: 4/305-233، كشف الغمه: 2/430-367) به عنوان مثال چگونگي گردش خون در بدن و وظائف گلبولها را امام صادق عليه السلام دست كم هزار سال پيش از دانشمندان غربي بيان كرده است. (بنگريد: توحيد مفضل).

شمايل

بيشتر شمايل آن حضرت مثل پدرش امام باقر عليه السلام بود. جز آنكه كمي باريكتر و بلندتر بود. مردي بود ميانه بالا، افروخته روي،پيچيده موي و پيوسته صورتش چون آفتاب مي درخشيد. در جواني موهاي سرش سياه بود. بيني اش كشيده و وسط آن اندكي بر آمده بود و برگونه راستش خال سياهي داشت. محاسن آن جناب نه زياد پرپشت و نه زياد تنك بود. دندانهايش درشت و سفيد بود و ميان دو دندان پيشين آن گرامي فاصله داشت. بسيار لبخند مي زد و چون نام پيامبر برده مي شد رنگ رخسارش زرد و سبز مي شد. در پيري سفيدي موي سرش بر وقار و هيبتش افزوده بود.

آراستگي ظاهر

بسيار با ابهت بود. چندان كه چون دانشمندان زمانش به قصد پيروزي بر او براي مناظره هاي علمي به ديدارش مي رفتند، با ديدن او زبانشان بند مي آمد. همواره با وقار و متين راه مي رفت و به هنگام راه رفتن عصا در دست مي گرفت. ظاهرش هميشه مرتب ولباسش اندازه بود. به وضع ظاهر خود بسيار اهميت مي داد. موهاي سر و صورتش را هر روز شانه مي زد. عطر به كار مي برد و گل مي بوئيد. انگشتري نقره با نگين عقيق در دست مي كرد و نگين عقيق بسيار دوست مي داشت. هنگام نشستن گاه چهار زانو مي نشست و گاه پاي راست را بر ران چپ مي نهاد. در اتاقش نزديك در و رو به قبله مي نشست. لباسهايش را خود تا مي كرد. گاه بر تخت مي خوابيد و گاه بر زمين. چون از حمام بيرون مي آمد لباس تازه و پاكيزه مي پوشيد و عمامه مي گذاشت.

لباس پوشيدن

در لباس پوشيدن هم ظاهر را حفظ مي كرد و هم توانايي مالي را ومي فرمود: «بهترين لباس در هر زمان، لباس معمول مردم همان زمان است.» هم لباس نو مي پوشيد و هم لباس وصله دار. هم لباس گران قيمت مي پوشيد و هم لباس كم بها و مي فرمود: «اگر كهنه نباشد، نو هم نيست.» لباس كم بها و زبر را زير و لباس نرم وگران قيمت را روي آن مي پوشيد و چون «سفيان ثوري زاهد به وي اعتراض كرد كه «پدرت علي عليه السلام لباسي چنين و گرانبها نمي پوشيد» فرمود: «زمان علي عليه السلام زمان فقر و نداري بود واكنون همه چيز فراوان است. پوشيدن آن لباس در اين زمان لباس شهرت است و حرام خداوند زيبا است و زيبايي را دوست

دارد و چون به بنده اش نعمتي مي دهد، دوست دارد بنده اش آن را آشكار كند.

سپس آستين را بالا زد و لباس زير را كه زبر و خشن بود، نشان داد و فرمود: «لباس زبر و خشن را براي خدا پوشيده ام و لباس روئين را كه نو و گرانبها است براي شما.» هنگام احرام وانجام فريضه حج برد سبز مي پوشيد و به گاه نماز پيراهن زبر وخشن و پشمين. لباس سفيد را بسيار دوست داشت و چون به ديدن ديگران مي رفت آن را برتن مي كرد. نعلين زرد مي پوشيد و به كفش زرد رنگ و سفيد علاقه مند بود.

غذا خوردن

به هنگام غذا خوردن چهار زانو مي نشست و گاهي هم بر دست چپ تكيه مي كرد و غذا مي خورد. رعايت بهداشت را بويژه به هنگام غذاخوردن بسيار مهم مي شمرد. همواره هم پيش از غذا خوردن دستانش را مي شست و هم بعد از غذا، با اين تفاوت كه پيش از غذا دستانش را بعد از شستن، با چيزي چون حوله خشك نمي كرد ولي پس از غذا آنها را مي شست و خشك مي كرد. اگر هنگام غذا خوردن دستانش تميز بود آنها را نمي شست. هميشه غذا را با گفتن «بسم الله شروع مي كرد و با جمله «الحمدلله به پايان مي برد. نيز غذا را با نمك آغاز و با سركه تمام مي كرد. به هنگام خوردن غذا «الحمدلله بسيار مي گفت و نعمتهاي خدا را سپاس مي گفت. غذا را داغ نمي خورد بلكه صبر مي كرد تا معتدل شود، ميل مي كرد. به وقت خوردن از آن قسمت ظرف كه مقابلش بود غذا مي خورد. هيچگاه در حال راه رفتن غذا نمي خورد. و هيچ وقت شام نخورده نمي خوابيد.

همواره به اندازه غذا مي خورد و از پرخوري پرهيز مي كرد. بعد از غذا خوردن خلال مي كرد.

عبادت

امام صادق عليه السلام از اعاظم عباد و اكابر زهاد بود. از سه حال خارج نبود: يا روزه داشت، يا نماز مي خواند و يا ذكر مي گفت. چون روزه مي گرفت بوي خوش به كار مي برد و بعد از ماه رمضان بي درنگ زكات فطره روزه خود، خانواده و خدمتكارانش را مي پرداخت.

شبهاي قدر را اگرچه مريض بود تا صبح در مسجد به نيايش وعبادت مي گذراند. چون نيمه شب براي خواندن نماز شب بر مي خاست با صداي بلند ذكر مي گفت و دعا مي خواند تا اهل خانه بشنوند وهر كس بخواهد براي عبادت برخيزد. هنگامي كه ماموران حكومت براي دستگيري وي شبانه از ديوار منزلش وارد مي شدند، او را درحال راز و نياز با تواناي بي همتا يافتند. آن گرامي ذكر ركوع و سجود را بسيار تكرار مي كرد.

امام صادق عليه السلام خداوند را همه جا حاضر و او را بر اعمال خود ناظر مي دانست. از اين رو به گاه نيايش مجذوب خداوند مي شد. مالك بن انس مي گويد: «با امام صادق بر او درود خداي باد حج گزاردم، به هنگام تلبيه هرچه مي كوشيد تا لبيك بگويد، صدايش در گلو مي ماند و چنان حالتي به او دست مي داد كه نزديك بود از مركبش به زير افتد. گفتم: چاره اي نيست بايد لبيك گفت. فرمود:

چگونه جرات كنم لبيك بگويم، مي ترسم خداوند بگويد: «نه لبيك چون زبان به لبيك مي گشود، آن قدر آن را تكرار مي كرد كه نفسش بند مي آمد. قرآن را بسيار بزرگ مي داشت و آن را در چهارده بخش قرائت مي فرمود.

برنامه زندگي

كار

امام صادق عليه السلام در زندگي برنامه اي منظم داشت و هر كاري را به موقع انجام مي داد؛ چنانكه خود فرمود: «بي

حيا بي ايمان است وبي برنامه بي چيز» مجلس درس و بحث و مناظره ها و مذاكرات علمي با شاگردان، ياران و سران مذاهب ديگر وقت معيني داشت وپرداختن به امور زندگي و كار در مزرعه و باغ نيز وقت خاص خودش را.

آن حضرت ياران و پيروان خود را به كسب مال حلال تشويق مي كرد واز آنان مي خواست كه در كار خود كوشا باشند و از هرگونه تنبلي و كسالت دوري كنند. كار كردن و تجارت را موجب عزت و سربلندي انسان مي دانست و مي فرمود: «صبح زود براي به دست آوردن عزت خود برويد.» ولي تاكيد مي كرد كه تجارت بايد سالم باشد و كسب درآمد از راههاي درست و مشروع باشد.

آن گرامي هرگونه كوشش و تلاش را براي توسعه زندگي خود وخانواده، حج و زيارت رفتن، صدقه دادن و صله رحم كردن را تلاش براي آخرت مي دانست نه دنيا. تنها به كار و كوشش سفارش نمي كرد،بلكه خود نيز كار مي كرد و در روزهاي بسيار گرم تابستان، عرق ريزان در مزرعه و باغ خود كار مي كرد. باغش را بيل مي زد وآبياري مي كرد. يكي از يارانش مي گويد: «آن حضرت را در باغش ديدم، پيراهني تنگ، زبر و خشن در بر و بيل در دست باغ را آبياري مي كرد و عرق از سرو صورتش سرازير بود. گفتم: «اجازه بفرماييد من كار را انجام دهم.» فرمود: «من كسي را دارم كه اين كارها را انجام دهد، ولي دوست دارم كه مرد در راه به دست آوردن روزي حلال از گرمي آفتاب آزار ببيند و خداوند ببيند كه من در پي روزي حلال هستم.» يكي از يارانش كه آن حضرت را

در يك روز بسيار گرم تابستان ديد كه كار مي كند، معترضانه گفت:

«فدايت شوم، شما با مقام والايي كه نزد خداوند داري وخويشاوندي نزديكي كه با پيغمبر داري، در چنين روزي، اين گونه سخت كار مي كني؟» امام عليه السلام پاسخ داد: «در طلب روزي حلال بيرون آمدم تا از چون تويي بي نياز شوم.» امام صادق عليه السلام هم خود كار مي كرد و هم غلامان و خدمتكاران خود را به كار وا مي داشت و هم كارگران روز مزد را به كار مي گرفت. هر وقت كارگري را به كار مي گرفت پيش از خشك شدن عرقش مزدش را مي پرداخت. هنگام برداشت خرما هم در جمع آوري آن كمك مي كرد و هم در وزن كردن آن. و هم به هنگام فروش و تقسيم بر فقرا و نيازمندان.

تجارت

امام صادق عليه السلام نه تنها پيروان و يارانش را به كارهاي درست وتجارت صحيح تشويق مي كرد بلكه خود نيز گاهي به تجارت مي پرداخت.اما نه به دست خويش. بلكه سرمايه اش را در اختيار كارگزاران و افراد مطمئن قرار مي داد تا با آن تجارت كنند. چون مي شنيد كه سودي برده و روزي به او رسيده شادمان مي شد. با اين حال بر تجارت سالم بسيار تاكيد داشت و هنگامي كه كارپرداز وي مصادف كه با سرمايه وي به تجارت مصر رفته بود، با سودي كلان بازگشت فرمود: «اين سود خيلي زياد است با كالاها چه كرديد كه چنين سود هنگفتي به دست آورديد؟» مصادف پاسخ داد: «چون به مصر نزديك شديم از كاروانهاي كه از مصر مي آمدند از وضع كالاي خويش پرسيديم. دانستيم كه اين كالا مورد نياز مردم مصر است و در بازار

آنجا بسيار ناياب است. از اين رو با هم پيمان بستيم كه كالايمان را جز در برابر هر يك دينار سرمايه يك دينار سود، كمتر نفروشيم، اين بود كه سود زيادي برديم.»

امام عليه السلام فرمود: «سبحان الله، عليه مسلمانان هم پيمان مي شويد كه كالايتان را جز در برابر هر دينار سرمايه يك دينار سود كمتر نفروشيد!» سپس اصل سرمايه اش را برداشت و فرمود: «من را به اين سود نيازي نيست. اي مصادف، چكاچك شمشيرها از كسب روزي حلال آسان تر است.» چون امام عليه السلام اين گونه سود بردن را اجحاف در حق مسلمانان مي دانست به كارگزار خود اعتراض كرد و از آن سود چيزي بر نگرفت.

سيره

سيره مبارزاتي

مقدمه

ابعاد سياسي اجتماعي سيره امام صادق (عليه السلام)

«در مبارزه با خطوط انحرافي و الحادي»

با حمد و سپاس به درگاه ايزد منان كه ما را به دين مقدس اسلام مفتخر و از نعمت عظماي امامت و و ولايت بهرهمند و برخوردار نموده است، نعمتي كه نقش بيبديل آن در حفظ بقاي دين مبين اسلام و مصون نگهداشتن و نجات آن از خطر اضمحلال و نابودي در تمام اعصار و قرون منحصر به فرد بوده و ميباشد.

مسلماً اگر بعد از اتمام دوران رسالت ختمي مرتبت، امامت ائمه معصومين وجود نداشت، امروز سخن گفتن از اسلام ناب محمدي (صلّي الله عليه وآله)، نيز معنا و مفهومي نداشت. يك نگاه ولو گذرا و اجمالي به گذرگاههاي حساس تاريخ پس از ارتحال رسول اكرم (صلّي الله عليه وآله) اين مدعا را اثبات ميكند كه دوران 250 ساله امامت ائمه اطهار (عليهم السلام) - تا زمان غيبت كبراي امام زمان (عليه السلام)

- در حقيقت تداوم دوران نبوت رسول اكرم (صلّي الله عليه وآله) بوده و همان هدف را تعقيب نموده است. مقام معظم رهبري در اين زمينه ميفرمايد:

«امامت براي اين است كه آن هدفي را كه پيامبر (صلّي الله عليه وآله) به خاطر آن مبعوث شده تعقيب كند. خود پيامبر (صلّي الله عليه وآله) اگر 250 سال از خدا عمر ميگرفت چه ميكرد؟ هر كاري كه پيامبر (صلّي الله عليه وآله) ميكرد در شرايط گوناگون، در اوضاع مختلف، آن كار را ائمه (عليه السلام) انجام دادند. هدف از امامت به طور كلي ايجاد جامعه اسلامي است، ايجاد جامعهاي برمبناي اصول اسلامي، ايجاد جامعهاي كه انسان در آن بتواند به تكامل و تعالي مقدرش، آن تكامل و تعالي كه طبق فطرت و سرشت خدادادي براي او امكان پذير است، برسد.»

ائمه اطهار (عليه السلام) هريك به نوبه خود جهت ايجاد چنين جامعهاي به شيوه متناسب با زمان خود بيوقفه تلاش كردند.

بيشتر ايشان گرچه در زمان خود موفق به تشكيل چنين جامعهاي نشدند، ليكن زمينه فرهنگي و فكري را به طور كامل در شيعيان خود مهيا نموده و آنان را جهت مبارزه با افكار انحرافي و الحادي پرورش داده اند.

امروزه فرهنگ اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) به عنوان فرهنگ اسلام ناب، غنيترين، عميقترين، اصيلترين و نابترين فرهنگ مذهبي و ديني در دنياست و به جرأت مي توان گفت نقاط قوت و مثبتي كه در فرهنگ ساير فرق اسلامي، به چشم مي خورد به طور مستقيم يا غيرمستقيم از فيوضات آن معادن علم و حكمت است. چنانكه امام باقر (عليه السلام) مي فرمايد:

«اما انه ليس

عند احد من الناس حق و لا صواب الا شيء اخذوه منا اهل البيت (عليهم السلام) … »

«همانا و محققاً در نزد احدي از مردم، مطلب حق و حرف درستي نيست مگر آنكه آن را از ما اهل بيت گرفتهاند» . امامان معصوم (عليه السلام)، در شرايط مختلف به ترويج علوم ومعارف اسلامي وتربيت انديشمنداني در زمينه هاي علوم مختلف مي پرداختند به طوري كه امام صادق (عليه السلام) در حوزه درس خود حدود 4000 دانشمند تربيت نمود كه بعض از آنها مانند جابر بن حيان علم شيمي را وضع كرد.

با اينكه أئمه شرايط دشواري داشتند يكي از آنان بيشتر عمر خود را تحت نظر بود يا در زندان سپري نمود و ديگري ناگزير تا مرحله ولايتعهدي به چنين دستگاهي نزديك شد و … بدينسان در شرايط مختلف، مشعل هدايت را به طور عيني، پيش روي رهروان حق بر افروختند و آنان را به بهرهگيري از اين مشعل پرفروغ دعوت نمودند.

ما در اينجا به پيشواي ششم امام صادق (عليه السلام) و چگونگي مبارزه آن حضرت با خطوط انحرافي و الحادي مي پردازيم.

مذهب جعفري

قرن دوم هجري براي اسلام و جامعه اسلامي قرني پر تلاطم و پر تحول است، بنياميه آن عاملان فتنه براي جهان اسلام، دوره افول و سقوط را مي گذراندند و بني عباس حكومت ننگين و سياه خود را با شيوه بدتر از بنياميه آغاز مي كردند. در چنين شرايطي مردي از اهلبيت (عليهم السلام) برخاست و با دست قدرت امامت و علم خود؛ ابرهاي تيره را پس زد و به مردمان غافل فهماند، اسلام آن نيست كه زمامداران خيره سر، و مبلغان درباري و از

خداي بي خبر معرفي مي كنند. او، دلهاي پراكنده ولي آماده شنيدن حق را متوجه خود كرد و به احياي دين و تجديد تعاليم آن پرداخت و قرآن را آنچنان كه نازل شده بود براي مردم تشريح و تفسير كرد.

«خدمتي را كه او براي اسلام انجام داده بود از دو طريق صورت گرفت: يكي از راه آموزش علوم اسلامي و ديگر از راه ساختن مدلها و الگوهاي اسلامي. اينكه مذهب شيعه را مذهب جعفري مي نامند به خاطر همين دو مسأله به ويژه مسأله دوم است.

او حقايقي را در جهان آن روز علني كرد كه بالاتر از زمان آن روز بود. فرهنگ و تمدن اسلامي ديروز و امروز بدهكار وضع و شرايط و اقدام امام صادق (عليه السلام) و ترقي و پيشرفت و بيداري مسلمانان، مخصوصاً در قرون 3 و 4 در گرو بيدارسازي آن امام است.

ما نميگوييم كار ائمه قبلي كم بها تر و كم ارج تر از كار امام صادق (عليه السلام) بود، بلكه مي گوييم شرايط و امكاني كه براي نشر حقايق جهت امام صادق (عليه السلام) پديد آمد براي ديگر امامان ما وجود نداشت و همچنان كه وظيفه و مسئوليت هر امام است او كوشيد از اين فرصت و امكان براي پيشبرد مقاصد اسلامي به وجهي نيكو استفاده كند.

كار برجسته امام صادق (عليه السلام) احياي انديشهي شيعي، و منسجم كردن خطوط مكتب وتنظيم خط فكري تشيع علوي بود و به همين جهت پيش از آنكه اين مكتب عنوان مذهب علوي، حسيني، سجادي و … را بدنبال خود بكشد مذهب جعفري ناميده شد.»

مبارزه با مكتبها و مسلكهاي انحرافي
مبارزه با مكتبها و مسلكهاي انحرافي

دوران امامت پيشواي ششم (عليه السلام) دوران تحول فكرها و

پيدايش و گسترش فرقه هاي گوناگون اسلامي و غيراسلامي بود. برخي از اين فرقه ها كه سابقه بيشتري داشتند توانسته بودند تا حدي براي خود چارچوبي تنظيم و افرادي را به تشكيلات خود جذب كنند و نيز جهت گيري عمومي و كلي تمامي فرقه ها ضديت با فرقه ناجيه شيعه ومكتب امامت بود. از اين رو امام صادق (عليه السلام) به عنوان پيشواي امت و پاسدار مكتب اسلام نميتوانست در برابر اين فرقه هاي نوپا و بياساس بيتفاوت باشد، بلكه بايد در برابر همه آنها به اقتضاي مصالح اسلام موضع بگيرد و نظر قاطع اسلام را ارايه دهد و به شبهات و اشكالات مطرح شده از سوي آنان پاسخ گويد. مكتبها و مسلكهاي انحرافي موجود در دوران امام صادق (عليه السلام) به دو بخش عمده تقسيم مي شدند: اسلامي و غيراسلامي.

الف- فرق اسلامي

در دوران امامت امام صادق (عليه السلام) فرقه هاي زيادي به نام اسلام، ليكن منحرف از خط امامت و ولايت، پديد آمده و يا رشد كردند و هر كدام عدهاي را به سوي خود جذب كردند مهمترين و مشهورترين اين فرقه ها عبارتند از:

1. معتزله: فرقه معتزله در اوايل قرن دوم هجري و در دوران امامت امام باقر (عليه السلام) پديد آمد. معبد جهني، غيلان دمسقي و يونس اسواري نخستين كساني بودند كه نسبت افعال انسان را به خداوند انكار كردند و گفتند: انسان در انجام افعال خود توانا و مستقل است و خداوند در افعال بندگانش هيچ نقشي ندارد.

اصحاب و ياران پيامبر (صلّي الله عليه وآله) كه هنوز زنده بودند از تفكر غلط آنان بيزاري جسته، به امت اسلامي توصيه مي كردند كه با

«قدريه» (كه بعدها معتزله ناميده شدند) رابطه برقرار نكنند. به آنان سلام نگويند، به عبادت بيمارانشان نروند و بر جنازه مرده هايشان نماز نگزارند.

پس از كشته شدن معبد، واصل بن عطا كه از موالي ايراني و از شاگردان حسن بصري بود از استاد كناره گرفت و به تبليغ و نشر آزاد معبد پرداخت. از آن پس پيروان او به نام «معتزله» معروف شدند. امام صادق (عليه السلام) - برغم كشمكشها و اختلاف فكري موجود- موفق شد با تعليمات و راهنماييهاي لازم، پيروان خود را از فروافتادن در دام جريانهاي فكري حفظ كند. آن حضرت درگير و دار جدال فكري بين جبريها و قدريها با بيان جمله:

«لاجبر و لاتفويض و لكن امر بين امرين»

نه جبر درست است و نه تفويض، بلكه امري است ميان آن دو.

هر دو تفكر انحرافي «اشاعره» و «معتزله» را كه يكي قايل به جبر و ديگري قايل به تفويض بود، نفي كرد و با اين رهنمود، پيروان خود را از آشفتگي و حيرت و فرو افتادن در دام هريك رهايي بخشيد.

2. مرجئه: فرقه مرجئه در ابتدا با انگيزهاي سياسي به وجود آمد و امويان در پديد آوردن آن نقش مؤثري داشتند.

آنان ايمان را تنها اعتقاد قلبي مي دانستند و معتقد بودند با وجود ايمان، هيچ گناهي به انسان زيان نميرساند. كسي كه در دل مؤمن به خدا باشد، هرچند با زبان اظهار كفر نمايد يا در عمل بت بپرستند و يا طبق آيين يهود و نصارا رفتار كند، چون از دنيا رود اهل بهشت خواهد بود.» [6] همچنان كه آيت الله جعفر سبحاني در ملل و نحل آوردهاند:

«مرجئي

يري ان العمل ليس جزءاً من الايمان وانه لا تضر معه معصية كما لا تنفع مع الكفر طاعة.»

مرجئه معتقد بود كه عمل جزيي از ايمان نميباشد و با وجود ايمان معصيت به آن ضرري نميزند همچنانكه با كفر، طاعت پروردگار نفعي نميرساند.

مرجئه با اين اعتقاد سخيف، افراد را در ارتكاب به گناهان جري مي ساختند و پشتيبان و ياور ستمگران بودند.

امامان (عليهم السلام) در تعليمات خود، همواره بر اين نكته تأكيد داشتند كه ايمان و اعتقاد قلبي توأم با عمل است و مؤمن واقعي كسي است كه گفتار و كردارش تأييد كننده ايمان او باشد. به عنوان نمونه، از امامصادق (عليه السلام) سؤال شد حقيقت ايمان چيست؟ فرمود:

«ايمان عبارت است از اقرار به زبان، اعتقاد در قلب و عمل به اعضا و جوارح.»

در تأكيد عمل و اينكه حُب به اهل بيت بدون عمل صالح موجب آمرزش نخواهد شد چنين روايت شده است: «در كتاب معاني الاخبار از حضرت صادق (عليه السلام) روايت مي كنند كه يكي از اصحاب آن حضرت عرض كرد: ان من مواليكم من يعملون بالمعاصي و يقولون نرجو.

بعضي از دوستان شما اعمال ناشايستي مي كنند و مي گويند اميدواريم به آمرزش. يعني آمرزش را مرهون دوستي اهل بيت مي دانند و مرتكب زشتكاري مي شوند.

آن حضرت فرمود: كذبوا و الله ليسوا من موالينا فان من رجا شيئا عمل له ومن خاف من شيء هرب منه.

حضرت صادق (عليه السلام) فرمود: «به خدا قسم كه دروغ مي گويند از دوستان ما نيستند. زيرا هر كه چيزي را بخواهد براي به دست آوردن آن مجاهده نمايد و از هر چيز بترسد از او بگريزد و پرهيز كند.» علاوه

بر اين رهنمودهاي كلي، در خصوص «مرجئه» نيز بيانات صريحي دارند. عمر بن محمد مي گويد: امام صادق (عليه السلام) فرمود:

«خداوند قدريه را لعنت كند، خداوند حروريه (خوارج) را از رحمت خود دور گرداند. خداوند مرجئه را لعنت كند، خدا مرجئه را لعنت كند.»

راوي پرسيد: قدريه و خوارج را هر كدام يك بار لعنت كرديد ولي مرجئه را دوبار. فرمود:

«به خاطر اينكه اينان مي پندارند كشندگان ما مؤمن هستند. بدين جهت لباسهاي آنان تا روز قيامت آغشته به خون ماست.»

3. كيسانيه: مذهب شيعه تا پايان دوران امامت پيشواي سوم انشعابي پيدا نكرد. پس از شهادت امام حسين (عليه السلام) هرچند اكثريت شيعيان به امامت فرزندش امام سجاد (عليه السلام) قايل شدند و لي اقليتي معروف به «كيسانيه» قائل به امامت «محمدبن حنفيه» فرزند حضرت علي (عليه السلام) شدند.

امام صادق (عليه السلام) در برابر اين جريان منحرف موضع گرفت و با بيانات و سخنان روشنگرا نه خود، ضمن ابطال پندار آنان، افراد گمراه شده را كه زمينه اصلاح و بازگشت به حق در آنان وجود داشت، هدايت كرد و كوشيد حميري از جمله ايشان بود. حيان سراح، يكي از سران كيسانيه به حضور امام صادق (عليه السلام) رسيد. امام (عليه السلام) از او پرسيد: اي حيان! نظر اصحاب و يارانت درباره محمد حنفيه چيست؟ گفت: مي گويند او زنده است و روزي مي خورد.

فرمود: پدرم براي من نقل كرد كه وي جزء افرادي بوده است كه به هنگام بيماري محمد به عيادتش رفته و چشمهايش را بسته و او را در داخل قبر نهاده است … » .

امام (عليه السلام) در سخني ديگر فرمود:

«محمد بن حنفيه نمرده مگر آنكه به امامت علي بن حسين (عليه السلام) اعتراف كرد.» [13]

4. زيديه: فرقه زيديه، دومين گروه منشعب از شيعه است كه در تاريخ اسلام و پس از شهادت امام سجاد (عليه السلام) به وجود آمده است. اين گروه اندك به جاي گرايش به امام باقر (عليه السلام) قائل به امامت فرزند امام سجاد (عليه السلام) زيد گرديدند و به «زيديه» معروف شدند.

امام صادق (عليه السلام) در برابر اين حركت انحرافي نيز به شدت موضع گرفت. در گام نخست، سران آن مانند كثير، سالم بن ابوحنيفه و ابوجارود را افرادي كذاب و دروغگو خواند و آنان را سزاوار لعنت الهي دانست. در گام دوم، اصل تشكيلات زيديه را منحرف از خط امامت معرفي كرده يارانش را از هرگونه كمك و همكاري با اين گروه منع مي كرد. عمربن يزيد مي گويد:

از امام صادق (عليه السلام) از صدقه دادن و كمك نمودن به ناصبي ها و زيديه پرسيدم. امام (عليه السلام) فرمود: «هيچگونه كمكي به آنها نكن و چنانچه مي تواني حتي آب نيز به ايشان مده، زيديه همان افراد ناصبي و دشمنان سرسخت ما هستند.»

5. غلات: در آخر دوران امامت اميرمؤمنان (عليه السلام) و در درون جامعه اسلامي، فرقهاي به نام «غلات» شكل گرفت. اين فرقه در اثر پيشگويي ها و معجزاتي كه از آن حضرت مي ديدند در دوستي خود نسبت به آن بزرگوار غلو مي كرده، او را به مرتبه خدايي رسانده يا قايل به حلول روح خدايي در او مي شدند. در دوران امامت امام باقر و امام صادق عليهما السلام كه شرايط براي آزادي نشر انديشه هاي مختلف بيش از پيش

فراهم شده بود. فعاليتهاي اين گروه نيز افزايش پيدا كرد. و كساني همچون مغيره بن سعيد و ابوالخطاب به نشر اين تفكر كفر آميز پرداختند.

تفكر غلات، از سوي امامان معصوم به شدت مورد نفي و انكار قرار گرفت و آن بزرگواران با صراحت، بيزاري خود را از اين فرقه گمراه اعلام كرده، آنان را سزاوار غضب الهي دانستند.

امام صادق (عليه السلام) درباره آنان مي فرمايد:

«سمعي و بصري و بشري و لحمي و دمي من هؤلاء براء، برئ الله منهم و رسوله، ما هؤلاء علي ديني ودين آبائي.»

گوش، چشم، پوست، گوشت و خون (و خلاصه همه وجود) من از غلات بيزار است. خدا و پيامبرش نيز از ايشان بيزارند. آنان با آيين من و پدرانم رابطهاي ندارند.

پيشواي ششم در سخن ديگري خطاب به شيعيان مي فرمايد:

«جوانان خود را از خطر غلات برحذر داريد تا مبادا ايشان را فاسد كنند. غلات بدترين خلق خدا هستند، بزرگي خدا را كوچك مي شمارند و نسبت به بندگان خدا ادعاي ربوبيت مي كنند، سوگند به خدا، غلات از يهود، نصارا، مجوس و مشركان بدترند.»

«امام صادق (عليه السلام) گاهي افراد خاصي از اين فرقه را نام مي برد و چهره شيطاني آنان را براي مردم برملا مي ساخت. به عنوان نمونه در تفسير آيه شريفه: (هل اُنبئكم علي من تنزل الشياطين * تنزل علي كل افاك اثيم) آيا به شما خبر دهم كه شياطين برچه كسي نازل مي شدند بر آنها بر هر دروغگوي گنهكار فرود مي آيند.

فرمود: آنان هفت نفرند: مغيرة، بيان، صائد، حمزة بن عماره بربري، حارث شامي، عبدالله بن حارث و ابوالخطاب.»

مبارزه امام (عليه السلام) با غلات به

اين مقدار كه برشمرديم محدود نميشود. بلكه آن حضرت در موارد زيادي در برخورد خصوصي با افراد، آنان را از خطر اين انديشه كفرآميز برحذر و به صراط مستقيم رهنمود مي ساخت.

6. صوفيه: در اوايل قرن دوم هجري در درون جامعه اسلامي افرادي پيدا شدند كه خود را زاهد و صوفي مي ناميدند. اين گروه در راستاي اعتقادات باطل و ضد اسلامي خود، در بهرهگيري از نعمتهاي الهي و مواهب طبيعي روش خاصي اتخاذ كردند و چنين وانمود كردند كه روش صحيح و راه دين همان است كه ايشان مي روند.

آنان مدعي بودند كه به طور مطلق و در هر شرايطي بايد از نعمتهاي دنيوي دوري جست مؤمن واقعي كسي است كه از پوشيدن لباس خوب، خوردن غذاي لذيذ و سكونت در خانه وسيع اجتناب ورزد. طبعاً كساني كه اين مواهب را مورد استفاده قرار مي دادند از سوي اين گروه به دنيا دوستي و خروج از مسير ايمان متهم شده مورد تحقير وملامت قرار مي گرفتند.

امام صادق در برابر اين جريان انحرافي نيز موضع گرفت و ضمن تأكيد و توصيه بر تهذيب نفس وتوجه به معنويات و دل بستن به دنيا و مظاهر آن، رهبران اين گروه را افرادي «فاسد العقيده» و دشمن اهلبيت (عليهم السلام) قلمداد كرد. به نقل امام عسكري (عليه السلام) از امام صادق (عليه السلام) درباره ابوهاشم كوفي (بنيانگذار فرقه صوفيه) سوال شد. آن حضرت فرمود:

«او فردي فاسد العقيده بود. او كسي بود كه مذهبي به نام تصوف وضع كرد و آن را، راه فراري براي عقيده ناپاك خود قرار داد.»

يكي از ياران امام صادق (عليه السلام) به آن حضرت عرض كرد:

اين ايام گروهي پيدا شدهاند به نام «صوفيه» درباره آنان چه مي فرماييد؟

امام (عليه السلام) فرمود: «ايشان دشمنان ما هستند، كساني كه به آنان تمايل پيدا كنند جزء ايشان خواهند بود و با آنان محشور مي شوند. به همين زوديها گروهي كه نسبت به ما اظهار محبت مي نمايند، به ايشان تمايل و شباهت پيدا مي كنند و خود را با القاب آنها ملقب مي سازند وسخنان آنها را تأويل مي نمايند. كساني كه متمايل به آنان شوند از ما نيستند و ما از ايشان بيزاريم، و آنان كه سخنان ايشان را رد و انكار كنند مانند كساني هستند كه در ركاب پيامبر (صلّي الله عليه وآله) با كفار نبرد مي كردند.»

امام صادق (عليه السلام) در برخورد حضوري با سران صوفيه ايشان را به اشتباه و انحراف خود متوجه كرده و نصيحت و ارشادشان مي فرمود. نمونه بارز آن گفتگويي است كه ميان آن حضرت و سفيان ثوري در همين رابطه رخ داد و موجب شكست و سرافكندگي وي شده است.»

در اين باره در كتاب مغز متفكر جهان شيعه آمده است:

«جعفرصادق همانطور كه با شدت، نظريه مربوط به سرشت خدايي نسبت به پيغمبر اسلام و ائمه شيعه (شبيه اعتقاد مسيحيان نسبت به حضرت مسيح) را رد كرد با رهبانيت شيعيان و ساير فرقه هاي اسلامي به طور جدي مخالفت نمود.

امام جعفر صادق (عليه السلام) مي دانست كه فكر رهبانيت اگر در مذهب شيعه قوت بگيرد، آن را از بين مي برند. خاصه آن كه حكومتهاي وقت كه از بنياميه بودند، با شيعيان خصومت داشتند و گاه خصومت خود را علني مي نموده و زماني پشت پرده با شيعيان دشمني مي كردند.

نفع بنياميه، در

اين بود كه شيعيان، دست از دنيا بشويند و اعتكاف كنند و رابطه خود را با دنياي خارج قطع نمايند و كسي از خارج با آنها مربوط نباشد، و نتوانند به وسيله تبليغ، مذهب شيعه را توسعه بدهند. آنها مي دانستند بعد از اينكه شيعيان دست از دنيا شستند و تمام عمر خود را در يك دير، به سر برند، بعد از چندي، بخودي خود از بين خواهند رفت.»

ب مكاتب مادي

از جمله محورهاي اساسي فعاليتهاي فرهنگي امام صادق (عليه السلام) مبارزه با افكار الحادي و انديشه هاي ماديگري بود كه در دوران امامت آن حضرت به سرعت در حال گسترش بود. فعاليتهاي امام (عليه السلام) در اين زمينه شكلهاي مختلف داشت، از قبيل: بيانات و رهنمودهاي كلي در زمينه مسائل مربوط به توحيد، مباحثات و مناظرات رسمي ميان آن حضرت و سران مادي گرايان مثل ابن ابي العوجاء، ابن مقفع، زنديق مصري بهنام عبدالملك و … ونيز بين اصحاب آن حضرت با اين افراد، و ارشادها و رهنمودهاي موردي آن حضرت در برخورد با افراد مختلف ديده مي شود. امام (عليه السلام) در تمام اين برخوردها و مناظرات، با بياني روشن و منطقي استوار، مباني اعتقادي اسلام را تبيين و تشريح و ادعاي خصم را ابطال و او را در برابر حق وادار به اقرار و اعتراف مي كرد. در اينجا به نمونهاي از اين مناظرات اشاره مي كنيم: «عصر امام صادق (عليه السلام) بود، شخصي به نام جعد بن درهم به بدعت گذاري و مخالفت با اسلام پرداخت و داراي جمعي طرفدار شد و سرانجام در روز عيد قربان اعدام گرديد. او روزي مقداري خاك و آب در

ميان شيشه اي ريخت و پس از چند روز حشرات و كرمهايي در ميان آن شيشه توليد شدند. او در ميان مردم آمد و چنين ادعا كرد: «اين حشرات و كرمها را من آفريدم، زيرا من سبب پيدايش آنها شدم، بنابر اين آفريدگار و خداي آنها من هستم.» گروهي از مسلمانان اين موضوع را به امام صادق (عليه السلام) خبر دادند، آن حضرت فرمود: «به او بگوييد تعداد آن حشرات چقدر است؟ تعداد نر و ماده آنها چقدر است؟ وزن آنها چه مقدار است؟ و از او بخواهيد كه آنها را به شكل ديگري تغيير دهد زيرا كسي كه خالق آنها است توانايي براي تغيير شكل آنها را نيز خواهد داشت.» آن گروه با طرح همين پرسشها با آن شخص، مناظره كردند. او از پاسخ به آن پرسشها فرو ماند، و به اين ترتيب نقشه اش نقش بر آب گرديد و ترفند و حيله اش فرو پاشيد. در كتاب زندگي و سيماي امام جعفر صادق (عليه السلام) از علامه سيد محمدتقي مدرسي درباره اين مكاتب و افكار آمده است: «در اينجا، مناسبت دارد كه اجمالاً به موجي الحادي كه در دوران زندگي امام صادق (عليه السلام) بر جامعه اسلامي يورش آورده بود، اشارهاي كنيم. اين موج با حوزهي علمي امام صادق (عليه السلام) نيز برخورد كرد اما آن را سدي استوار و خلل ناپذير يافت كه از عهده پاسخگويي به آن موج برآمد و آن را از حركت باز داشت، و به غباري تبديل كرد. از آنجا كه ما مي كوشيم زندگي امام بزرگ خود را خلاصه وار بررسي كنيم و خطوط ويژه حوزهي علمي آن

حضرت را مشخص سازيم بايد مروري گذرا نيز به اين موج فراگير داشته باشيم. پيش از اين گفتيم كه فتوحات اسلامي موجب برخوردهاي نيرومندي ميان مسلمانان و نو مسلمانان شد. از آنجا كه بيشتر مسلمانان درك و بينشي شايسته و استوار از اسلام نداشتند، اين برخوردها به نتيجهاي نامطلوب و منفي انجاميد، چرا كه مسلمانان را به دو گروه تقسيم كرد، گروه اول، محافظه كاران و قشري گراياني بودند كه تنها جنبه ظاهري دين را گرفته و از فهم جوهر و حقيقت و كنه آن بازمانده بودند. اينان عقل و خرد خود و همراهي با آن معيارها را گم كرده بودند. گروه خوارج از پيشتازان اين گرايش بود، چنان كه اشاعره نيز اين گونه بودند. البته با ملاحظاتي در طوايف آنها از نظر اختلاف در كميت و كيفيت. گروه دوم، تندروهايي بودند كه شديداً از وضع موجود در جامعه تأثير پذيرفته بودند. اينان معيارها را به كناري افكنده و تنها به آنچه عقلهاي كوته آنها بر حسب اختلاف گرايشها و دگرگوني شرايط، به آنان الهام مي كرد، اكتفا كرده بودند و پيشاپيش اين گروه، ملحدان و پس از آنها با فاصله بسيار معتزله و ديگر فرقه هايي كه بديشان نزديك بودند، جاي داشتند. بنا به طبيعت وضع اجتماعي موجود در آن روزگار كه مرتد بد حالتر از كافر اصيل قلمداد مي شد آنان مجبور به استتار بودند. اگر چه مرتدان در همان هنگام جزء اقليت به شمار مي آمدند. اما انديشه هايشان را از آبشخور فلسفه يونان سيراب مي كردند.

عربها تا آن روزگار، با انديشه هاي يوناني هيچ آشنايي نداشتند. آشنايي آنان هنگامي آغاز شد كه نهضت ترجمه در

عصر امام صادق (عليه السلام) و پس از آن صورت پذيرفت. از اين رو تنها شمار اندكي از مسلمانان كه تمام ابعاد فلسفه نظري اسلام را درك كرده و به وجوه متفاوت ميان آنها و ديگر تئوريها پي برده بودند مي توانستند با اقامه دليل و برهان اصول فكري اسلام را اثبات كنند و اصول و تئوريهاي ديگر مكاتب را در هم بكوبند. اين عدهي اندك، با كساني برخورد مي كردند، كه معلومات آنها بر مجموعهاي از احاديث ابوهريره و جز او محدود بود و اصلاً به تناقضات فراواني كه در آنها به چشم مي خورد توجه نشان نميدادند. اينان مي پنداشتند كه بر حق هستند از توانايي كافي براي اثبات ادعاي تو خالي و پوچ خود بر خوردارند. از اين رو مي بينيم كه هر كدام از آنها حزبي راه مي اندازند. مردم را نهاني فرا مي خواندند. بنابراين بر امام (عليه السلام) اثبات شد كه در برابر اين گروهها به ستيزه برخيزد و اوهام باطل آنها را بشكافند. امام (عليه السلام) براي رسيدن به اين هدف سه طرح خردمندانه ترسيم كرد:

1 او قسمتي از حوزهي علمي خود را به كساني اختصاص داد كه از فلسفه يونان بالاخص و ساير فلسفه ها بالاعم آگاهي داشتند و به خوبي از نظر اسلام درباره آنها و دلايلي كه آن فلسفه ها را نقض مي كرد آگاه بودند. كساني همچون هشام بن حكم، متكلم پرآوازه، و حمران بن اعين وهشام بن سالم و ديگر مشاهير علم و حكمت و كلام، كه به معيارهاي نظري اسلامي نيز آگاه بودند در ميان اين گروه جاي داشتند.

2 آن حضرت دستور به نوشتن رساله هايي همچون «توحيد مفضل» و «اهليلجه»

و … اقدام كردند.

3 رويارويي مشخص با سران انديشه هاي الحادي.

در كتاب «در مكتب احياگر تشيع حضرت امام جعفرصادق (عليه السلام)» در اين باره آمده است:

«دشواري ديگر امام صادق (عليه السلام) درگيري با مباحث كلامي بود كه از سوي فرقه هائي چون مرجئه، اشعريه، جبريون، طبيعيون، يهود، نصاري و حتي زنادقه و ملحدين واديان ديگر مطرح مي شد. افكار مختلف بود و شگفت اين كه هر يك به نحوي سعي داشتند سخن و دعوي خود را به كرسي بنشانند.

در بعد اسلامي قضيه، تحول و انقلاب عقيدهاي بزرگي در علم كلام راجع به جبر و تفويض پيدا شده بود كه خود دامنه يافته و مباحث وسيع ديگري را در بعد افكار و اعمال وارد مي كرد. اينان در زمينه مسايل اعتقادي و جنبه هاي اصولي بحث مي كردند، مثلا در مورد صفات خدا، يا قضاء وقدر، جبر و اختيار و … مهم اين بود كه در دامن زدن به اين بحثها گاهي دست سياست را هم در آن داخل مي بينيم و آنها نيز سعي داشتند فكر سخيفي را كه به نفع آنها بود وارد دين كرده و به صورت يك باور در ميان مردم جا بيندازند. مثلاً در مسأله جبر و اختيار، بنياميه اصرار به توسعه انديشه جبري داشتند و هدفشان در اين زمينه آن بود كه قدرت و حكومت خود را به اسم خواست خدا و جبر بر مردم تحميل كرده و دهان آنها را در اعتراض و انتقاد به دستگاه زمامدار ببندند و مبتكر اين انديشه شخص معاويه بود. در افكار و آراءو در طرز فكر و عقايد مردم شك و ريب، جدلها، بحثها، پديد

آمد كه خود دامن زننده به مناقشات بين مردم و درگيري فكري آنان و در نتيجه كينه توزي و جدايي از يكديگر بود و معاويه دوست داشت از اين طريق موقعيت خود را تثبيت و وحدت جامعه را متزلزل كند و اين خط فكري توسط همه زمامداران بنياميه و بعدها بني عباس اعمال شد. امروز نيز ما همان خط را نزد گروهي عظيم از مسلمانان اهل سنت مي بينيم.

بدين سان مردم در تاريكي زندگي مي كردند، روشنايي و نوري را مي طلبيدند تا راه را برايشان روشن كند و خط فكري درستي را به آنان نشان دهد. وجود و حضور امام صادق (عليه السلام) و بحثهاي او در اين زمينه، الحق نعمتي براي مردم به حساب مي آمد.

در اينجا به نمونه هايي از اين مناظرات مختصراً اشاره مي كنيم:

«از امام صادق (عليه السلام) در باره قضا و قدر پرسشها شده است از جمله آنكه: جميل بن دراج گويد: از ابوعبدالله (عليه السلام) درباره قضا و قدر پرسيدم. فرمود: آفريده هاي خدايند و خدا در آفريده اش چيزي را كه مي خواهد مي افزايد. و در پاسخ ديگري كه از قضا و قدر مي پرسد، مي گويد: چون روز رستاخيز آيد و خدا آفريدگان را فراهم نمايد از آنچه بر آنان عهد بسته است، بپرسد و از آنچه قضاي او بر آن رفته نپرسد.

كسي ديگري مي پرسد: آيا خدا بندگانش را به حال خود واگذارده؟ مي فرمايد: «خدا اجل و اعظم از اين است» ! آيا آنان را مجبور ساخته؟ «خدا عادلتر از آنان است كه بندگان را مجبور سازد، سپس عذابشان كند» .

آيا ميان اين دو منزلهاي است؟

«آري به وسعت ميان آسمان و

زمين. آنكه مي پندارد خدا به بدي و فحشاء امر مي كند بر خدا دروغ بسته است، و آنكه مي گويد، خير و شر به مشيت خدا نيست، خدا را قادر ندانسته و آنكه مي پندارد نافرماني با قدرتي جز قدرت خدا سرزده بر خدا دروغ بسته است.»

امام صادق (عليه السلام) و مذاهب فقهي چهارگانه

«امامان مذاهب فقهي، خود از اهل بيت، علم مي آموختند و اين امر براي آنان فخر و سبب پيروزي و موفقيت بود. امام ابوحنيفه از آراء امام علي (عليه السلام) استفاده كرده، تا آنجا كه يكي از امتيازات مذهبش عمل به سخن مشهور نبي اكرم است كه فرمود: «انا مدينة العلم و عليٌ بابها» چنانكه «مقدسي» در احسن التقاسيم گفته است.

ابو حنيفه در مقام افتخار به استفاده علمي از امام صادق گفت: «لولا السنتان لهلك النعمان» مالك بن انس يكي از شاگردان امام صادق بود، شافعي از او علم آموخت و احمد بن حنبل از شافعي. شافعي جز از علي از كس ديگر روايت نكرد، از اين رو به تشيع متهم گرديد، ولي خود به اين اتهام مباهات كرده و مي گويد:

من به دين و آيين شيعي هستم.

در مكه زاده شدم ولي در عقيله زيستم،

زادگاهم پاكترين و مايه فخر بسيار است.

مذهبم نيكوترين و بهترين ناميده شده است.

يحيي بن معين، شافعي را به رافضي بودن متهم كرده و مي گويد: كتابش را در سيره مطالعه كردم و در آن جز ياد علي چيزي نيافتم. خود شافعي در اين ابيات شيعي بودنش را نشان داده است:

اي سوار در محصب مني توقف كن

و به كساني كه در بالاي كوه هنگام سحر نشسته، يا ايستاده اند فرياد زن

بر حاجياني كه هنگام حركت به مني

چون

آبهاي فرات كه موج بر مي دارند، متلاطم اند

اگر دوستي آل محمد رفض است

اي دو عالم شهادت دهيد كه من رافضيم

و نيز احمد بن حنبل علي را بر ديگر صحابه ترجيح مي داد. يك بار از او سوال شد برترين صحابي پيامبر چه كسي بود؟ او گفت: ابوبكر، بعد عمر و سپس عثمان. كسي گفت: پس علي؟ احمد گفت: شما از اصحاب پيامبر پرسيديد، و حال آنكه علي خود محمد است. سخناني از اينگونه بسيار است، كه نقل جملگي آنها به طول خواهد انجاميد.»

مقام معظم رهبري حضرت آيت ا … خامنه اي در كتاب پيشواي صادق درباره تبيين احكام به شيوه خاص شيعي مي فرمايند:

« … از قديمترين ادوار اسلامي، فقه و حديث و تفسير به دو جريان كلي تقسيم شد. يكي جريان وابسته به دستگاه هاي حكومتهاي غاصب، كه در موارد بسياري حقيقت ها را فداي مصلحت هاي آن دستگاه ها ساخته و در برابر بهاي ناچيز حكم خدا را تحريف مي كردند.

و ديگري جريان اصيل و امين كه هيچ مصلحتي را بر مصلحت تبيين احكام درست الهي، مقدم نمي ساخت و قهرا در هر قدم، روياروي دستگاه حكومت و فقاهت مزدورش قرار مي گرفت. و از آن روز در غالب اوقات شكل غيررسمي داشت.

با اين آگاهي، بوضوح مي توان دانست كه فقه جعفري، در برابر فقه فقهاي رسمي روزگار امام صادق (عليه السلام)، فقط يك اختلاف عقيده ديني ساده نبود. در عين حال، دو مضمون متعرضانه را نيز با خود حمل مي كرد.

نخستين و مهمترين، اثبات بي نصيبي دستگاه حكومت از آگاهي ديني و ناتواني آن از اداره امور فكري مردم يعني در واقع عدم صلاحيتش براي

تصدي مقام «خلافت» و ديگر، مشخص ساختن موارد تحريف در فقه رسمي كه ناشي از مصلحت انديشي فقها در بيان احكام فقهي و ملاحظه كاري آنان در برابر تحكم و خواست قدرتهاي حاكم است. امام صادق (عليه السلام) با گستردن بساط علمي و بيان فقه و معارف اسلامي و تفسير قرآن به شيوهاي غير از شيوه عالمان وابسته به حكومت عملاً به معارضه با آن دستگاه برخاسته بود. آن حضرت بدين وسيله تمام تشكيلات مذهبي و فقاهت رسمي را كه يك ضلع مهم حكومت خلفا بشمار مي آمد.تخطئه مي كرد و دستگاه حكومت را از بعد مذهبي اش تهي دست مي ساخت. در اينكه دستگاه حكومت بنياميه تا چه اندازه به مفهوم معارضه آميز بساط علمي و فقهي امام صادق (عليه السلام) توجه داشت، سند روشن و قاطعي در دست نيست. ولي گمان قوي بر آن است كه در زمان بني عباس و مخصوصاً منصور كه از هوش و زيركي وافري برخوردار بود و به خاطر اينكه سراسر عمر پيش از خلافت خود را در محيط مبارزات ضد اموي گذرانيده بود از نكته هاي دقيق در زمينه مبارزات و مبارزان علوي آگاهي داشت، سران دستگاه خلافت به نقش مؤثر اين مبارزه غير مستقيم، توجه داشتند.

از جمله تهديدها و فشارها و سختگيري هاي نامحدود منصور نسبت به فعاليتهاي آموزشي و فقهي امام، ناشي از همين توجه و احساس بوده است. و نيز تأكيد و اصرار فراوان وي بر گردآوردن فقهاي معروف حجاز و عراق در مقر حكومت خود كه باز مضمون چندين روايت تاريخي است از احساس همين نياز نشأت مي گرفتهاست.

در مذاكرات و آموزشهاي امام به ياران و نزديكانش،

عامل «بي نصيبي خلفا از دانش» به عنوان دليلي بر اينكه از نظر اسلام، آنان را حق حكومت كردن نيست، به وضوح مشاهده مي شود يعني اينكه امام همان مضمون متعرضانه اي را كه درس فقه و قرآن او دارا بوده، صريحاً نيز در ميان مي گذارده است.

در حديثي از آن حضرت چنين نقل شده است: «نحن قوم فرض الله طاعتنا، و انتم تأتمون بمن لا يعذر الناس بجهالته»

(ماييم كساني كه خدا فرمانبري از آنان را فرض و لازم ساخته است. در حالي كه شما از كساني تبعيت ميكنيد كه مردم به خاطر جهالت آنان در نزد خدا معذور نيستند.)

يعني مردم كه بر اثر جهالت رهبران و زمامداران نا اهل، دچار انحراف گشته، به راهي جز راه خدا رفتهاند، نميتوانند در پيشگاه خدا به اين عذر متوسل شوند كه: «ما به تشخيص خود راه خطا را نپيموديم، اين پيشوايان و رهبران ما بودند كه از روي جهالت، ما را به اين راه كشاندند.» زيرا اطاعت از چنان رهبراني، خود كاري خلاف بوده است، پس نميتواند كارهاي خلاف بعدي را توجيه كند.

اين مفهوم كه: رهبري سياسي در جامعه انقلابي اسلام، همان رهبري انقلابي است، لزوماً با رهبري فكري و ايدئولوژيك همراه است، در آموزشهاي امامان قبل و بعد از امام صادق (عليه السلام) نيز آشكارا وجود داشته است. در روايتي امام علي بن موسي (عليه السلام) از قول جد بزرگوارش امام محمد باقر (عليه السلام) «سلاح» را در سلسله امامت به تابوت در ميان اقوام گذشته بني اسرائيل، همانند مي كند.

«سلاح» در ميان ما همچون تابوت است در ميان بني اسرائيل، كه نزد هر كس بود

نبوت (و در روايتي: حكومت) از آن او بود. در ميان ما نيز سلاح نزد هر كس باشد رهبري و زعامت متعلق به اوست. (توجه شود به شكل سمبليك و مفهوم بسيار عميق اين تعبير)، راوي آنگاه مي پرسد: «فيكون السلاح مزايلاً للعلم؟» يعني آيا ممكن است سلاح نزد كسي باشد كه دانش ايدئولوژيك دين در او نيست؟

امام در پاسخ مي گويد: نه. يعني زمامداري جامعه و رهبري انقلابي امت مسلمان در اختيار كسي است كه سلاح و دانش را با هم دارا باشد. پس امام از سويي شرط امامت را، دانش دين و فهم درست قرآن مي داند و از سوي ديگر، با گستردن بساط علمي و گرد آوردن خيل كثيري از مشتاقان دانش دين در پيرامون خود و تعليم اين شيوه مخصوص كه مخالف با روال معمولي فقه و حديث و تفسير و به طور كلي مغاير با دين شناسي رايج علما و محدثان و مفسران وابسته به دستگاه خلافت است. عملاً دين شناسي خود و دين نشناسي دستگاه خلافت را با تمامي علماي وابسته و نام ونشاندارش اثبات مي كند. و از اين رهگذر با تعرض مستمر و عميق و آرام به مبارزه. خود بعدي تازه مي بخشد.

نخستين حكمرانان بني عباس كه خود در روزگار پيش از قدرت، سالها در محيط مبارزاتي علوي و در كنار پيروان و ياران آل علي گذرانيده و به بسياري از اسرار و پيچ و خم هاي كنار آنان بصيرت داشتند، نقش متعرضانه اين درس و بحث و حديث و تفسير را بيش از اسلاف اموي خود درك مي كردند گويا به همين خاطر بود كه منصور عباسي در خلال درگيريهاي رذالت آميزش

با امام صادق (عليه السلام) مدتها آن حضرت را از نشستن با مردم و آموزش دين به آنان و نيز مردم را از رفت و آمد و سئوال از آن حضرت منع كرد. تا آنجا كه به نقل «مفضل بن عمر» چهره درخشان و معروف شيعي، هرگاه مسئله اي در باب زناشويي و طلاق و امثال آنها نيز براي كسي پيش مي آمد، به آساني نميتوانست به پاسخ آن حضرت دست يابد.

ربنا تقبل منا انك انت السميع العليم

فهرست منابع

(1) بحار الانوار، علامه مجلسي، ج 2، ج 66، ج 37، ج 25.

(2) در مكتب احياگر تشيع حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام)، دكتر علي قائمي.

(3) الملل و النحل، شهرستاني.

(4) كافي، مرحوم كليني.

(5) زندگاني امام جعفر صادق (عليه السلام)، علي رفيعي.

(6) بحوث في الملل و النحل، جعفر سبحاني.

(7) الفرق بين الفرق، عبد القاهر بن طاهر البغدادي.

(8) مجموعه زندگاني چهارده معصوم (عليهم السلام)، حسين عماد زاده.

(9) تفسير عياشي، جلد 1.

(10) رجال كشي، جلد 2.

(11) مغز متفكر جهان شيعه امام صادق (عليه السلام)، مركز مطالعات اسلامي استراسبورگ، ترجمه و اقتباس ذبيح الله منصوري.

(12) زندگاني امام صادق (عليه السلام)، علي رفيعي (نمايندگي ولي فقيه در جهاد سازندگي استان خراسان).

(13) نگاهي به زندگي امام صادق (عليه السلام)، محمد محمدي اشتهاردي.

(14) زندگي و سيماي امام جعفر صادق (عليه السلام)، علامه سيد محمدتقي مدرسي، مترجم محمد صادق شريعت.

(15) زندگاني امام صادق جعفر بن محمد (عليه السلام)، سيد جعفر شهيدي.

(16) امام صادق (عليه السلام) و مذاهب چهارگانه، استاد اسد حيدر، ترجمه حسن يوسفي اشكوري.

(17) پيشواي صادق (عليه السلام)، سيد علي خامنه اي.

(18) حديقة الشيعه.

حكومت و سياست در سيره امام صادق عليه السلام

زمان امام صادق

در زمان امام صادق عليه السلام نيز شديدترين فشارها بر شيعيان اعمال مي شد، به طوري كه توان هرگونه ابراز وجود از آنها سلب شده بود، تا آن جا كه مشايخ شيعه مجال نقل احاديث ائمه عليهم السلام را نداشتند، و اصحاب امام صادق عليه السلام به منظور صيانت خود از گزند منصور، مجبور بودند به طور كامل تقيه نموده و مواظب باشند كه كوچكترين بي احتياطي از آنان سر نزند، و تأكيدهاي مكرر امام بر تقيه، خود دليل آشكاري بر وجود چنين فشار سياسي بود، خطر هجوم بر

شيعيان چنان نزديك بود كه امام براي حفظ آنان، ترك تقيه را مساوي با ترك نماز اعلام فرمود.

به معلي ابن خنيس كه به دست حاكمان زمان خود كشته شد، فرمود:

"يا معلي اكتم امرنا ولا تذعه فان من كتم امرنا و لا يذيعه اعزه الله في الدنيا"؛ اي معلي كار ما را پنهان بدار و افشاء مكن، كسي كه كار ما را افشاء نكند و پنهان بدارد، خداوند او را در دنيا عزيز مي دارد.

رواياتي وجود دارد حاكي از آن كه شدت فشار به قدري بود كه حتي شيعيان، بدون اعتنا به همديگر از كنار همديگر رد مي شدند.

منصور در مدينه جاسوساني داشت كه تجسس مي كردند، و هر كه را مي شناختند از پيروان جعفر ابن محمد عليه السلام است گردن مي زدند.

محمد اسقنطوري گويد:

"روزي بر منصور دوانقي وارد شدم، ديدم كه در فكر عميق فرو رفته است، پرسيدم براي چه؟ گفت: از ذريهي فاطمه، هزار نفر بلكه بيشتر از آن را كشتم، ولي سيد و آقايشان را زنده نگه داشتهام. گفتم: كيست آن؟ گفت: مي دانم تو به امامت او معتقد هستي، و او امام من و امام تو و امام همه مردم است، لكن مرا چارهاي جز كشتن او نيست."

امام صادق عليه السلام شديداً تحت مراقبت منصور بود، با آن كه از قبل به امر هشام در شام جلب شده بود، بار ديگر به امر منصور در شام جلب شد، و مدتي امام تحت نظر ماند و عزم كشتن آن حضرت را كردند، و هتكها نمودند و بالاخره اجازه مهاجرت را دادند، حضرت به مدينه مراجعت كرد و بقيه عمر را در حال تقيه در مدينه ماند.

منصور آزارها و كشتارهاي بيرحمانه در حق سادات علويين روا داشت كه به دستور وي آنان را دسته دسته مي گرفتند و در قعر زندانهاي تاريك، با شكنجه و آزار به زندگيشان خاتمه مي دادند، جمعي را گردن مي زدند و گروهي را زنده زير خاك پنهان مي كردند، و جمعي را در پي ساختمانها يا ميان ديوارها گذاشته و رويشان ديوارها را بالا مي بردند.

منصور پس از آن كه خبر شهادت امام ششم عليه السلام را شنيد، به والي مدينه نوشت كه وصي او را گردن بزند، اما وقتي وصيتنامه آن حضرت را خواندند، ديدند كه امام پنج نفر را وصي خود تعيين كرده است: ابي جعفر منصور، محمد ابن سليمان، عبدالله ابن جعفر، موسي ابن جعفر و حميده زوجهاش. موضوع را به منصور خبر دادند، و او گفت: مرا به قتل اينها راهي نيست.

محمد ابن ربيع، دربان مخصوص منصور گويد: زماني كه امام صادق عليه السلام را از مدينه به پايتخت خلافت آورده بودند، روزي منصور در كاخ خود نشسته بود تا شب شد و قسمت زيادي از شب گذشت، سپس منصور به من گفت كه: محمد مي داني كه نسبت به من چه اندازه قرب و منزلت داري؟ و اسراري را از من مي داني كه حتي نزديكترين كس به من يعني مادر فرزندانم نميداند. گفتم: اين از لطف خدا و اميرالمؤمنين است. گفت: همين الان برو به خانهي جعفر ابن محمد و بي خبر داخل خانه شو، و او را به هر وضعي كه مي بيني بدون آن كه تغيير وضع دهد، بياور. محمد گويد: پيش خود گفتم: به خدا قسم اين هلاكت است، او را اگر بياورم دين

و آخرت خود را از دست دادهام، اگر نياورم بايد به كشته شدن خود و خاندان گردن نهم، همچنان بين دنيا و آخرت مردد شدم، تا آن كه نفس، من مرا به طرف دنيا كشاند. آمدم در نزديك خانه جعفر ابن محمد (عليه السلام) و از پشت سر خانه نردباني گذاشتم و از بالاي بام خانه او بالا رفتم، و از آن جا پايين شدم و بي خبر وارد خانهاش شدم، و ديدم كه در حال نماز است و خود را به پيراهن و ازاري پيچيده است، وقتي سلام نماز را داد، گفتم: بفرماييد برويم پيش اميرالمؤمنين، گفت بگذار لباسم را در برنمايم. گفتم: اجازه ندارم،

گفت: مي خواهم وضو بگيرم. گفتم: نميشود و او را به همان حال پيش منصور آوردم.

در چنين جو اختناقآميز سياسي كه هر نفسي در سينه حبس مي شود، امام صادق عليه السلام شبكه وسيعي را كه كار آن، اشاعه امامت آل علي عليه السلام و تبيين درست مسئله امامت بود، رهبري مي كرد شبكهاي كه در بسياري از نقاط دور دست كشور مسلمان، به ويژه در نقاط عراق عرب و خراسان، فعاليتهاي چشمگير و ثمربخشي را درباره مسئله امامت عهده دار بود.

منصور به امام صادق عليه السلام مي گفت: چرا نزد من رفت و آمد نميكني آن چنان كه ديگران رفت و آمد دارند؟ امام فرمود: از امور دنيا، چيزي در اختيار من نيست كه از دست دادن آن را توسط تو بترسم، و از امور آخرت، تو چيزي نداري كه در آن طمع نمايم، و در نعمتي هم نيستي، كه برايت تهنيت بگويم، پس براي چه بيايم؟ منصور گفت بيا مرا نصحيت كن.

امام فرمود: كسي كه طالب دنيا است ترا نصيحت نميكند، و هر كه طالب آخرت است با تو همنشيني نميكند.

آنچه از بعضي نصوص و احاديث مفهوم مي گردد، اين است كه امام صادق عليه السلام چون پدرش و جدش قيام مسلحانه و غلبه با شمشير را براي استحكام پايههاي حكومت خود كافي نميدانستند، بلكه قبل از هر چيز تربيت يك ارتش اعتقادي را كه به رهبري و عصمت امام معتقد باشند، ضروري مي دانستند، ارتشي كه اهداف عظيم امامان را زنده نگه دارند و مصالح و منافع را كه براي امت تشخيص دادهاند، حفاظت نمايند.

شخصي از خراسان خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و گفت: ما حاضريم كه در ركاب تو با دستگاه حاكم بجنگيم چرا حركت نميكني؟ امام به او دستور داد داخل آتش شود ولي او امتناع ورزيد، و فيالحال ابوبصير رسيد، حضرت به او دستور داد كه داخل آتش شود، او في الفور داخل آتش شد، حضرت رو كرد به شخص خراساني و فرمود: اگر بين شما چهل نفر مانند ابوبصير باشد قيام مي كنم.

بنابراين آن چه كه ائمه معصومين عليهم السلام و حضرت امام صادق عليه السلام بدان اهميت مي دادند، حفظ شيعه بود به عنوان جمع متشكل مؤمن به امام و مكتب. از آنها حمايت مي كرد و به رفتار آنان جهت مي داد، شعور و آگاهي آنان را بالا مي برد، و به شيوههاي گوناگون به آنان كمك مي رساند، و در صحنه گير و دارهاي محنت انگيز و گرفتاريها، بر مقاومت آنها مي افزود. شواهد فراواني در حيات ائمه عليهم السلام داريم كه شيعيان خود را آنچنان تربيت كرده بودند كه اختلافات شخصي بين آنان حل شده

بود.

درست است كه امام صادق عليه السلام چون پدر و جدش امام باقر و امام سجاد عليهماالسلام حكام غاصب، دست به قيام مسلحانه نزد، و در آن شرايط، آن را موجب نابودي حزب شيعه و مركز فرماندهي آن مي دانست، حتي انقلابات ضد حكام را توسط عمويش زيد و نفس زكيه و ديگران بر پايه صحيح استوار نميدانست. از اين جهت همكاري صريح و علني نداشت؛ ولي در عين حال آنها را خالي از خير و صلاح نميدانست و مي فرمود: تا زماني كه از آل محمد (صلي الله عليه و آله) كسي قيام كند، ما و شيعيان ما در راحت هستيم، و دوست دارم از آل محمد (صلي الله عليه و آله) كسي قيام كند تا خرج عيالش را من به عهده بگيرم، و حدود هزار دينار از مال خود را براي عائله كساني كه با زيد به شهادت رسيده بود، تقسيم كرد. چه روشن است كه در صورت بروز انقلابات، حكام زمان متوجه آنان مي شدند، و براي امام و شيعيانش فرصتي براي سازماندهي پيدا مي شد.

موضوع تشكيلات مخفي در صحنه زندگي سياسي امام صادق عليه السلام و ساير امامان، از جمله مهمترين و شورانگيزترين، و در عين حال مجهولترين و ابهام آميزترين فصول اين زندگينامه پرماجرا است، و براي اثبات وجود چنين سازماني، نميتوان و نميبايد در انتظار مدارك صريح بود، و اين چيزي نيست كه بتوان به آن اعتراف كرد، بلكه انتظار معقول آنست كه اگر روزي هم دشمن به وجود تشكل پنهاني امام پي برد، و از خود آن حضرت و يا از يكي يارانش در آن باره چيزي بپرسد، او به كلي وجود

چنين چيزي را انكار كند و گمان آن را يك سوء ظن يا تهمت بخواند اين خاصيت هميشگي كار مخفي است.

اما قراين و شواهد و بطون حوادث كه هر چند نظر بيننده عادي را جلب نميكند، ولي با دقت و تأمل، خبر از جريانهاي پنهاني بسياري ميدهد، اگر به چنين نگرشي به سراسر دوران دو قرن و نيمي زندگي ائمه عليهم السلام نظر شود، وجود يك تشكيلات پنهان در خدمت و تحت فرمان ائمه عليهم السلام تقريباً مسلم ميگردد.

منظور از تشكيلات يعني جمعيتي از مردم كه با هدف مشترك، كارها و وظايف گوناگوني را در رابطه با يك مركز و با يك قلب طپنده و مغز و فرمان دهنده، انجام داده و ميان خود نوعي روابط و نيز احساسات نزديك و خويشاوندانه داشته باشند.

اين جمع در زمان علي عليه السلام در فاصله 25سال خانه نشيني او، همان خواص صحابه بودند كه عليرغم تظاهرات حق به جانب و عامه پسند دستگاه خلافت، معتقد بودند كه حكومت و خلافت، حق برترين و فداكارترين مسلمانان يعني علي عليه السلام است؛ و تصريح پيامبر به جانشيني علي را از ياد نبرده و در نخستين روزهاي پس از سقيفه، نيز نظر مخالف خود را نسبت به برندگان خلافت، و نيز وفاداري خود را به امام صريحاً اعلام كردند. بعدها نيز با آن كه مصلحت بزرگي امام را به سكوت حتي با همكاري با خلفاي نخستين وادار ميساخت، آنان نيز در روند عادي و معمولي جامعه اسلامي قرار گرفته بودند، لكن هيچگاه رأي و تشخيص درست خود را از دست نداده و همواره پيرو علي باقي ماندند و به همين جهت

بود كه به حق، نام شيعه علي يافتند، و به اين جهتگيري فكري و عملي مشهور شدند، و اينها چهرههاي مشهوري بودند چونان: سلمان، ابوذر، مقداد، حذيفه، ابي ابن كعب و …

شواهد تاريخي تاييد ميكند كه اين جمع، انديشه شيعي يعني اعتقاد به لزوم پيروي از امام را به مثابه پيشواي فكري و رهبر سياسي، همواره ميان مردم اشاعه ميدادند، و تدريجاً بر جمع خود ميافزودند، و اين كاري بود كه براي تشكيل حكومت ائمه عليهم السلام به منزله مقدمه واجب بوده است.

بنابراين امام صادق عليه السلام هر چند در ظاهر آرام بود، و علناً كاري نميكرد كه سندي عليه او شود، اما شناختي كه منصور از امام صادق عليه السلام داشت، خاطرش را ناآسوده و قلبش ناآرام كرده بود و آن حضرت را چون خاري در چشمش ميديد.

امامان، با آن وضعيت خفقان و اختناق سياسي، سربلند و آزاد زندگي ميكردند، تاييد خلفاء را نكرده و زير بار آنها نميرفتند، و ياران خود را از همكاري با دستگاه خلافت ممانعت مينمودند، و به صفت يك معترض معروف بودند، از اين جهت براي خلفاء مايه دردسر و اسباب ناراحتي بودند.

منصور به امام صادق عليه السلام ميگفت: چرا نزد من رفت و آمد نميكني آن چنان كه ديگران رفت و آمد دارند؟ امام فرمود: از امور دنيا، چيزي در اختيار من نيست كه از دست دادن آن را توسط تو بترسم، و از امور آخرت، تو چيزي نداري كه در آن طمع نمايم، و در نعمتي هم نيستي، كه برايت تهنيت بگويم، پس براي چه بيايم؟ منصور گفت بيا مرا نصحيت كن. امام فرمود: كسي كه

طالب دنيا است ترا نصيحت نميكند، و هر كه طالب آخرت است با تو همنشيني نميكند.

پينوشتها

1- حيات فكري و سياسي امامان شيعه: جعفريان، رسول، ج 1 ص 279به نقل از مستدرك الوسايل: ج 12ص 254 255؛ وسائل الشيعه: ج 9 ص 465.

2- همان، ج 1 ص 279به نقل از مختصر بصائر الدرجات: ص 101 وسائل الشيعة: ج 9 ص 465.

3- همان، ج1، ص 279به نقل از اختيار معرفة الرجال: ص 378؛ مستدرك الوسائل: ج 12 ص 297 300؛ وسائل الشيعه: ج 19 ص 32

4- همان، ج 1 ص 280به نقل از الشيعة و الحاكمون: ص 148به نقل از شرح شافيه في مناقب آل الرسول: ص 171

5- همان، ج 1، ص 280به نقل از الشيعه و الحاكمون: ص 148به نقل از شرح شافيه في مناقب آل الرسول: ص 171

6- سيري كوتاه در زندگي ائمه عليهم السلام: طباطبايي، محمدحسين.

7- شذرات سياسيه من حيات الائمه عليهم السلام: شبر، حسن، ص 88به نقل از بحارالانوار: ج 47

8- همان، ص 177به نقل از بحارالانوار: ج 47 ص 195

9- همان، ص 85

10- اهل البيت، تنوع ادوار و وحدة هدف: صدر، محمدباقر، ص 148 دارالتعارف لبنان، بيروت.

11- پيشين، شبر، ص 27.

12- همان، ص 260به نقل از سيره ائمه عليه السلام: ج 2 ص 267 هاشم معروف الحسين.

منبع:

انديشه حكومت ديني، ج 1، ص 531 538.

خطوط اصلي زندگي امام صادق عليه السلام

خطوط اصلي

1 - دو قضاوت درباره امام صادق عليه السلام در بين مردم وجود دارد كه هر دو محل تامل است.

قضاوت اول حمايت آميز است:

آن امام بزرگ؛ فرصتي طلايي براي تعليم و تربيت به دست آورد و چنان غرق در نشر علم و دين شد كه نتوانست به فريضه امر به معروف و نهي از منكر عمل كند و ناچار شد در

مقابل حكام ظلم و جور به مدح و ستايش و تملق بپردازد!

قضاوت دوم اعتراض آميز است:

او در زماني كه ظلم و جنايت از در و ديوار ميباريد، ره عافيت در پيش گرفت و از رسالت انساني يك رهبر، غفلت ورزيد و به درس و بحث دل خوش كرد! در حالي كه شيعيانش گرفتار تعقيب و زندان و شكنجه و تبعيد و قتل و غارت بودند!

2- هيچ يك از آن دو قضاوت؛ پايه و مايه استوار و صحيحي ندارد. هر دو قضاوت بر اساس چند روايت مجعول شكل گرفته است كه دقت در محتواي آن؛ ساختگي بودن آن را آشكار ميسازد، زيرا ساحت رفيع امامت بسي پاكتر و والاتر از آن است كه آلوده به تملق و ستايش بي جا؛ آن هم نسبت به طاغوتها و ستمگران گردد. علاوه بر آن كه برخي از اين روايات، اساسا سند ندارد.

3- در برخي از روايات مذكور كه سندي براي آن ذكر شده، راوي، شخصي است به نام ربيع حاجب. ربيع كيست؟ ربيع آجودان مخصوص منصور خليفه عباسي و به تعبير آن روز حاجب او بود. او نزديكترين و مورد اعتمادترين شخص در دستگاه منصور بود و در سال 153 هجري به مقام وزارت نيز رسيد و تا آخر زندگي منصور (سال 158 هجري) در پست وزارت باقي ماند. شگفتآور است كه عاقلي؛ سخن نزديكترين يار خليفه را درباره ذلت و تضرع دشمن خليفه، بي هيچ تحقيق و جستجويي بپذيرد!

4- قضاوت دوم (قضاوت اعتراض آميز) سخني است شبيه داوريهاي شرقشناسان كه غالبا آلوده به غرض يا برخاسته از جهل و بيخبري است و مبتني بر بينش مادي و

الحادي مانند قضاوت خاورشناس يهودي؛ فيليپ حتي درباره صلح امام حسن عليه السلام و قضاوت خاورشناس ماركسيست؛ پطروشفسكي بعثت رسول اكرم (صلّي الله عليه و آله).

5- نظريه و داوري صحيح درباره امام صادق عليه السلام و ساير امامان عليهم السلام، قضاوت سومي است كه با تحقيق در منابع و مآخذ و دقت در آن به دست ميآيد و آن اين است: امامان شيعه، همانند خود پيامبر (صلّي الله عليه و آله) هدفي جز اين نداشتند كه نظام عادلانه اسلامي را با همان ويژگيها و اهدافي كه قرآن روشن كرده ايجاد كنند و يا استمرار بخشند. زيرا امامت؛ تداوم نبوت است. بر اين اساس، برنامه عمومي امامان عليهم السلام دو بخش اساسي و انفكاك ناپذير داشت:

الف) تبيين ايدئولوژي اسلام.

ب) تامين قدرت اجرايي و اجتماعي.

6- امامت از نظر تاريخي چهار دوره را پيمود:

الف) سكوت.

ب) قدرت.

ج) شهادت.

د) جهادي ديگر.

دوره اول: از رحلت رسول اكرم (صلّي الله عليه و آله) شروع شد و با آغاز حكومت اميرالمومنين عليه السلام پايان يافت.

دوره دوم: دوره حكومت امام علي عليه السلام و امام مجتبي عليه السلام است.

دوره سوم: عبارت از بيست سال ميانه صلح امام حسن عليه السلام (سال 41 هجري) و شهادت امام حسين عليه السلام (سال 61 هجري) است.

دوره چهارم: بعد از شهادت سيدالشهداء عليه السلام تا دو قرن بعد و آغاز غيبت است.

7- امام اميرالمومنين علي عليه السلام در دوره اول كه بيست و پنج سال به طول انجاميد، براي حفظ اسلام و جلوگيري از اختلاف، دست به قيام مسلحانه نزد و در برابر غاصبان حكومت سكوت كرد و بلكه از روي كمال علاقه و دلسوزي نسبت

به اسلام و جامعه اسلامي؛ آنان را ياري كرد و در مسائل سياسي، نظامي و غيره راهنمايي نمود؛ چنانچه اين مطلب از نهج البلاغه و كتب تاريخ استفاده ميشود.

8- در دوره دوم؛ هر چند بسيار كوتاه بود. حدود پنج سال اما يك حكومت صد در صد اسلامي ارائه و حاكم گرديد و عدالت استقرار يافت و ارزشهاي جاهلي رخت بربست.

9- در دوره سوم؛ تلاش براي بازگرداندن قدرت به خاندان پيامبر صلّي الله عليه و آله در فرصت مناسب، شروع شد و شيعه؛ عملا به كار نيمه مخفي اهتمام ورزيد.

10- دوره چهارم؛ ادامه دوره سوم و با همان روش و البته به صورت برنامه دراز مدت بود. اين دوره، هر چند پيروزيها و شكستهايي در مراحل مختلف داشت اما در زمينه كار ايدئولوژيك، به پيروزي قطعي رسيد. براي آشنايي با زندگي امام صادق عليه السلام بايد اين دوره را بيشتر بررسي كنيم.

11- در دوره چهارم؛ امامان شيعه عليهم السلام تلاشي مستمر داشتند تا با فعاليت ايدئولوژيك و مبارزه با تحريف، زمينه احياي حكومت اسلامي و حضور قرآن و سنت را در جامعه فراهم آورند و اين انقلابي بزرگ و اساسي بود، شبيه انقلابي كه رسول الله صلّي الله عليه و آله در جامعه جاهلي پديد آورد و شايد از آن هم مشكلتر؛ زيرا تجديد يك انقلاب، گاه از ايجاد آن دشوارتر است.

12- در آغاز دوره چهارم، وضعيت شيعه بنابر روايت امام صادق عليه السلام چنين بود:

"ارتد الناس بعد الحسين عليه السلام الا ثلثه ابوخالد الكابلي و يحيي بن ام الطويل و جبير بن معطم ثم ان الناس لحقوا و كثروا و كان يحيي بن ام

الطويل يدخل مسجد رسول الله (صلّي الله عليه و آله) و يقول: كفرنابكم و بدا بيننا و بينكم العداوه و البغضا"؛ پس از شهادت امام حسين عليه السلام همه منحرف شدند جز سه نفر: ابوخالد كابلي، يحيي بن ام طويل و جبير بن معطم. بعدها ديگران محلق شدند و شيعيان زياد گرديدند. يحيي بن ام طويل به مسجد پيامبر صلّي الله عليه و آله در مدينه وارد ميشد و خطاب به مردم ميگفت: ما به شما كافريم و ميان ما و شما خصومت و كينه است.

13- امام سجاد عليه السلام نميتوانست به صراحت خود را مستحق خلافت و حكومت اعلام كند. زيرا در آن صورت، خليفه مقتدري چون عبدالملك بن مروان آن حضرت را پيش از آن كه موفق به انجام رسالتش شود به شهادت ميرساند و تشكيلات نوپاي شيعه ويران ميگرديد.

14- البته در موارد نادري امام سجاد عليه السلام موضع حقيقي خود را در برابر حاكمان جور آشكار ساخت. اما آنچنان كه خود را روياروي آنان قرار دهد، بلكه تنها براي ثبت در تاريخ؛ مانند نامهاي كه امام براي يكي از رجال ديني وابسته به حكومت بنياميه به نام محمد بن شهاب زهري نوشتهاند. نامه روشنگر امام زين العابدين (عليه السلام) در تحف العقول ذكر شده است.

15- امام سجاد عليه السلام ميفرمود: در همه حجاز، دوستداران و علاقمندان ما به بيست نفر نميرسد. هر چند آن حضرت فعاليتي آرام و مخفي داشت اما گاه گاه خود و يارانش مورد آزار و اذيت حكومت وقت قرار ميگرفتند و خود آن بزرگوار حداقل يك مرتبه با وضعي تاثرانگيز و بسته به غل و زنجير تحت نظر

ماموران بسيار از مدينه به شام برده شد و بارها مورد تعرض و شكنجه قرار گرفت و سرانجام در سال 95 هجري به وسيله وليد بن عبدالملك خليفه اموي به شهادت رسيد.

16- امام باقر عليه السلام در مراسم حج به حاجيان اشاره كرد و به يار رازدارش، فضيل بن يسار گفت: در جاهليت نيز بدين گونه ميگرديدند! فرمان آن است كه به سوي ما كوچ كنند و پيوستگي و دوستي خود را به ما بگويند و ياري خويش را بر ما عرضه كنند. قرآن از قول ابراهيم عليه السلام ميگويد:

(بارالها!) دلهايي از مردم را مشتاق ايشان كن!

17- يكي از ياران نزديك امام باقر عليه السلام به نام جابر جعفي به دستور آن حضرت، كوفي بودن خود را كتمان ميكند و وانمود ميكند كه از مردم مدينه است و نيز به فرمان آن بزرگوار، خود را به ديوانگي زد و حاكم كوفه كه اين وضع را مشاهده كرد گفت: خدا را شكر كه از قتل او معافم ساخت!

18- امام باقر عليه السلام در برابر حاكم اموي (هشام بن عبدالملك) خطاب به مردم كرد و فرمود:

"ايها الناس! اين تذهبون؟ و اين يراد بكم؟ بنا هدي الله اولكم و بنا يختم آخركم، فان كان لكم ملك معجل فان لنا ملكا موجل و ليس بعد ملكنا املك، لانا اهل العاقبه يقول الله عزوجل و العاقبه للمتقين" به كجا ميرويد؟ اي مردم! و چه سرانجامي براي شما در نظر گرفتهاند؟ به وسيله ما بود كه خدا گذشتگان شما را هدايت كرد و به واسطه ما است كه خدا مهر پايان بر كار شما ميزند. اگر شما را دولتي

مستعجل است، ما را دولتي پاينده خواهد بود و پس از دولت ما كسي را دولتي نخواهد بود. چون ما اهل عاقبتيم كه خدا فرمود عاقبت براي اهل تقواست.

19- ابوحمزه ثمالي گويد: از امام باقر عليه السلام شنيدم كه ميگفت: خدا براي اين امر (تشكيل حكومت علوي) سال 70 را معين كرده بود. چون حسين (عليه السلام) كشته شد خدا بر خاكيان خشم گرفت. پس آن را تا سال 140 به تاخير افكند … ما اين موعد را براي شما (شيعيان) گفتيم و شما آن را افشا كرديد. پس خدا ديگر موعدي را معين نكرد. ابوحمزه اين سخن را براي امام صادق عليه السلام بيان كرد. آن حضرت فرمود: آري، اين چنين بود.

20- امام باقر عليه السلام به فرزندش امام صادق عليه السلام دستور داد كه بعد از شهادت؛ بخشي از دارايي آن حضرت (800 درهم) را در مدت ده سال، صرف عزاداري و گريستن بر ايشان در صحراي منا و در موسم حج بنمايد.

21- خطوط اصلي زندگي امام صادق عليه السلام چنين است:

الف- تبليغ و تبيين مساله امامت شيعي.

ب- بيان و تبليغ احكام دين و تفسير قرآن به روش اهل بيت عليهم السلام.

ج- ايجاد تشكيلات سياسي ايدئولوژيك به صورت مخفي.

د- هدايت پنهاني جنبشهاي نظامي علويان.

ه- فعاليت سياسي به صورت بيان توصيهها، گفتارها و نگارش نامهها و ذكر شعرهايي خاص.

22- آميختگي سه مفهوم (رهبري سياسي) و (آموزش ديني) و (تهذيب روحي) در امامت؛ ناشي از آن است كه اسلام در اصل؛ اين سه جنبه را از يكديگر تفكيك نكرده و به عنوان برنامهاي چند بعدي بر انسان عرضه كرده است و به اين جهت

شيعه عقيده دارد كه امام بايد از جانب خدا تعيين شود.

23- كميت؛ شاعر نامدار و بسيار هنرمند و يكي از معروفترين چهرههاي شيعي و شهيد گرايشهاي تند علوي؛ در يكي از چندين قصيده معروف خود در توصيف اهل بيت عليهم السلام، آنان را سياستمداراني ميداند كه برخلاف حاكمان مسلط زمان سرپرستي و زمامداري انسانها را با چوپاني گوسفندان و چارپايان، يكسان نميسازند.

24- سخن اصلي امام صادق عليه السلام مانند ديگر امامان شيعه، عبارت از امامت بود و براي اثبات اين واقعيت تاريخي، قاطعترين مدرك، روايات فراواني است كه در آن؛ امام صادق عليه السلام ادعاي امامت را به روشني و صراحت بيان كرده است.

25- مردي از اهل كوفه به خراسان رفت و مردم را به ولايت جعفر بن محمد (عليه السلام) دعوت كرد. جمعي پاسخ مثبت گفتند و اطاعت كردند و گروهي سر باز زدند و منكر شدند و فرقهاي احتياط كردند و دست نگه داشتند … يكي از احتياط كنندگان، به مدينه و ملاقات امام صادق عليه السلام رفت. آن حضرت با لحني اعتراض آميز فرمود: اگر تو اهل ورع و احتياط بودي چرا در فلان مكان كه فلان عمل هوسبازانه و شهواني را انجام ميدادي احتياط نكردي؟!

26- فقه جعفري در برابر فقه رسمي آن روزگار، فقط يك اختلاف عقيده ساده نبود، بلكه دو مفهوم انتقادآميز نيز داشت:

نخست آن كه اثبات ميكرد دستگاه حكومت از آگاهي ديني بيبهره است و نميتواند امور فكري مردم را اداره كند و ديگر آن كه نشان ميداد تحريفهاي بسياري در فقه رسمي براي جلب نظر حكام جور نفوذ كرده است و نيز امام صادق عليه السلام با

تفسير قرآن به روشي غير از روش عالمان درباري، عملا به معاوضه با حكومت برخاست و تمام تشكيلات مذهبي و فقاهت رسمي را تخطئه كرد.

27- وجود تعابيري چون (باب)، (وكيل)، (صاحب سر)، (مستودع سر) در روايات امام صادق عليه السلام و نيز در تاريخ، نشان ميدهد كه آن حضرت تشكيلاتي سياسي، ايدئولوژيك را به صورت پنهاني هدايت ميكرد. مثلا محمد بن سنان (باب) امام صادق (عليه السلام) و زراره و بريد و محمد بن مسلم و ابوبصير، (مستودع سر) آن حضرت و معلي بن خنيس، وكيل آن بزرگوار بود.

منبع

مركز جهاني اطلاعرساني آل البيت، شبكه امام صادق عليه السلام، محمد خردمند

امام صادق عليه السلام و نهي از رجوع به ستمگران

امام صادق عليه السلام و نهي از رجوع به ستمگران

ششمين امام فرقه بزرگ اسلامي كه به اثني عشري مشهور است حضرت ابي عبدالله جعفر بن محمد معروف به امام صادق (عليه السلام) به حدي در گسترش عقايد و فقه اماميه و تربيت شاگردان اين مكتب مؤثر بوده كه دانشمندان از اين مدرسه بزرگ اسلامي به مذهب جعفري تعبير ميكنند كه البته نامگذاري بسيار به جا و دقيق ميباشد. فقهاي اماميه در فتاواي خويش غالباً به احاديث اين رهبر بزرگوار استناد ميكنند و اكثريت مجامع فقهي شيعه مشحون از روايات پربار اين رجل الهي است. در مقالهاي كه پيش روست با اتكاء به چند حديث مشهور و منسوب به امام جعفر صادق عليه السلام موضوع «نهي از رجوع به ستمكاران و پرهيز از دادرس قرار دادن ظالمين» از ديدگاه معظم له مورد بررسي قرار گرفته است.

اين روايات به ترتيب عبارتند از:

1 مقبوله عمر بن حنظله.

2 روايت ابي خديجه.

3 صحيحه حلبي.

4 روايت سليمان بن خالد.

الف) مقبوله عمربن حنظله

يكي از روايات مشهور بين اماميه در مورد رجوع به حاكمان عدل و عدم رجوع به حكام جور حديثي است كه به مقبوله عمر بن حنظله معروف ميباشد. متن اين حديث در بيشتر مجامع روايي شيعه وجود دارد. به اين صورت كه عمر بن حنظله كه در زمان امام صادق عليه السلام ميزيسته سئوالي از آن امام به شرح ذيل نموده است:

سألت اباعبدالله (عليه السلام) عن رجلين من اصحابنا بينهما منازعة في دين او ميراث فتحاكما الي السلطان و الي القضاة، أيحل ذلك؟

قال: من تحاكم اليه في حق او باطل فانما تحاكم الي الطاغوت …

قلت: فكيف يصنعان؟

قال: ينظران من كان منكم قد روي حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا فليرضوا به حكماً، فاني قد جعلته عليكم حاكماً. فاذا حكم بحكمنا فلم يقبل منه فانما استخف بحكم الله و علينا رده، والراد علينا كالراد علي الله و هو علي حد الشرك بالله.

عمر بن حنظله از امام صادق (عليه السلام) در مورد شيعياني كه به خاطر اختلافي كه (در بدهي يا ارث) با يكديگر دارند و دادرسي را به سلطان و قضات (غير واجد شرايط) ميبرند سئوال ميكند و اين كه آيا كار آنان جايز است يا خير؟

امام ميفرمايد: هر كس چه در حق و يا باطل به آنان رجوع كند به طاغوت مراجعه كرده است.

سئوال ميشود: پس چه كار كنند؟

ميفرمايد: مراجعه كنند به افرادي كه حديث ما را روايت ميكنند و در حلال و حرام ما دقت و نظر نموده و داناي به احكام ما شدهاند؛ مردم به حاكميت آنها رضايت دهند زيرا كه من آنان را حاكم بر شما قرار دادم و اگر چنين اشخاصي بر اساس دستورات ما حكم دهند و طرفين آن را نپذيرند گويا حكم خدا را سبك شمردهاند و ما را مورد ترديد قرار دادهاند و كسي كه در ما ترديد كند گويا در خداوند ترديد كرده و اين كار در حد شرك به خداست.

بررسي سندي حديث

چنانچه گفتيم اين روايت به مقبوله مشهور شده است كه در اصطلاح علم حديث به روايتي اطلاق ميشود كه از نظر راوي يا سند دچار ضعف است ولي چون اصحاب اماميه آن را پذيرفته و به مضمونش عمل ميكنند لقب «مقبوله» را به آن دادهاند.

مهمترين اشكال

سندي حديث وجود فردي به نام «عمر بن حنظله» در سلسله روات آن است چرا كه در منابع رجالي شيعه، وي مورد اطمينان و وثوق نيست. اگر چه عدهاي از محققان به استناد پارهاي از روايات موجود در كتب حديثي وي را موثق دانستهاند.

ولي همانگونه كه گفته شد وجود عدهاي از روات موثق و مورد اعتماد در سلسله راويان آن، ضعف سند را جبران كرده و در نظر اماميه تلقي به قبول يافته است.

بررسي مفاد و دلالتهاي حديث

از اين حديث شريف به دست ميآيد كه:

اولا: رجوع و تحاكم بردن به قضات و حكام جور ممنوع است.

ثانياً: نصب قاضي و حاكم از طرف امام معصوم (عليه السلام) صورت ميگيرد.

ثالثاً: اين نصب، عام است و شخص خاصي را مورد نظر نداشته بلكه هر كسي كه واجد شرايط و فهم و درك حديث و داناي به احكام شريعت باشد حق دادرسي و حكومت دارد.

رابعاً: غير از اين چنين افرادي، ديگران حق حاكميت ندارند و حكمشان نافذ نيست.

خامساً: بعد از صدور حكم توسط چنين افرادي، كسي حق ردّ آن را ندارد و اگر چنين كند گويي حكم امام معصوم را رد كرده و نتيجتاً در حكم رد حكم خداست و اين نوعي شرك به آفريدگار خواهد بود.

بررسي دقيقتر مقبوله عمر بن حنظله

در اين حديث شريف سئوال و جوابهايي به عمل آمده است كه ذيلا بر اساس نقل اصول كافي به صورت تفصيل بررسي خواهد شد.

سئوال اول: گاهي است كه ميان دو نفر از شيعيان، اختلاف و نزاعي در بدهي يا ارث رخ ميدهد و اينان به سلطان جور يا دادرسان منصوب از جانب آن سلطان رجوع ميكنند آيا اين كار جايز است؟

پاسخ امام (عليه السلام): هر كس نزد اينان تحاكم برد (چه در حق و چه در باطل) هر آينه نزد طاغوت تحاكم برده و آنچه را به وسيله حكم ايشان به دست آورد كاملا حرام است اگر واقعاً حق ثابتي بر ديگري داشته باشد زيرا كه آن مال را به حكم طاغوت به دست آورده و حال آن كه خداي بزرگ امر فرموده است كه طاغوت را در هر صورت بايد رد كنيد هيچگاه دنبال او نرويد و

خداي تعالي فرموده است:

يريدون ان يتحاكموا الي الطاغوت و قد امروا ان يكفروا به.

سئوال دوم: عمر ميپرسد: پس چه كار كنند؟

پاسخ امام صادق (عليه السلام): رجوع كنند به كسي كه از شما (شيعيان) كه حديث ما را روايت كرده و در حلال و حرام ما دقت نموده و داناي به احكام ما شده است؛ آنگاه به دادرسي چنين شخصي رضايت دهند زيرا كه من او را حاكم بر شما قرار دادهام؛ پس اگر وي بر اساس احكام ما حكم كند و كسي كه آن را قبول نكند هر آينه حكم خدا را رد كرده و چنين كسي در حد مشرك به خدا خواهد بود.

سئوال سوم: اگر هر كدام از طرفين دعوا، كسي از اصحاب را اختيار كردند و اين دو قاضي تصادفاً در دادرسي با يكديگر اختلاف نظر داشتند و در عين حال هر دو نيز به حديث شما استناد كردند (چون روايات مختلفي به ما رسيده) چه بايد بكنند؟

پاسخ امام (عليه السلام): اختيار كنند از ميان اين دو تن، كسي را كه عادلتر و فقيهتر و راستگوتر در حديث و با تقواتر است و حكم ديگري را كنار بگذارند.

سئوال چهارم: هر دو قاضي در يك حد از عدالت بوده و هر دو نيز مورد رضايت و قبول و احترام اصحاب ميباشند به گونهاي كه هيچ كدام بر ديگري ترجيح ندارد. حال چه بايد كرد؟

پاسخ امام (عليه السلام): بنگريد به روايتي كه مدرك دادرسي هر كدام قرار گرفته است. اگر مشاهده كرديد حديثي را كه يكي از اين دو قاضي نقل ميكنند، مشهور و مورد قبول عموم اصحاب است حكم آن قاضي را بپذيرند

و حديث واحد و نادر را (كه مدرك دادرسي قاضي ديگر قرار گرفته) رد كنيد و حديثي را كه مورد اتفاق عموم اصحاب باشد نبايد مورد شك و ترديد قرار داد.

امام در دنباله پاسخ به سئوال مزبور چنين ميفرمايند:

و انما الامور ثلاثة: امر بين رشده فيتبع، وامر بين غيه فيجتنب، وامر مشكل يرد علمه الي الله والي رسوله، قال رسول الله (صلّي الله عليه و آله): حلال بين و حرام بين و شبهات بين ذلك، فمن ترك الشبهات نجي من المحرمات و من اخذ بالشبهات ارتكب المحرمات و هلك من حيث لايعلم.

مسائل به سه دسته تقسيم ميشوند:

1 مطلبي كه خوبي و صحت آن براي عموم روشن است بايد بدان عمل كرد.

2 مطلبي كه فساد و بدي آن به خوبي ظاهر است بايد از آن اجتناب نمود.

3 مطلبي كه پيچيده و مشكل است بايد آن را به خدا و رسولش محول كرد (و از خود اظهار نظر ننمود)

كه رسول الله (صلّي الله عليه و آله) در همين مورد فرمودهاند:

(موضوعات براي مردم سه گونه است) حلال قطعي، حرام قطعي و موضوعات شبههناك. كسي كه از شبههها دوري ميكند از خطر سقوط در حرامها نجات يافته است و كسي كه در امور مشتبه وارد شود ممكن است در حرام افتد و ندانسته در هلاك واقع گردد.

تذكر

از مجموع كلمات رسول خدا (صلّي الله عليه و آله) و امام صادق (عليه السلام) يك اصل كلي به دست ميآيد و آن اين كه، اتفاق مسلمانان متعهد با ايمان و تقوا بر يك مطلب بايد موجب اطمينان ديگران و مجوز عمل بر طبق آن قرار گيرد. راوي، سؤالهاي

ديگري از امام ميكنند كه ما به جهت اختصار از ذكر آنها خودداري ميكنيم و خوانندگان گرامي را به منبع ذكر شده ارجاع ميدهيم.

ب) دومين روايت حديث مشهوره ابي خديجه است

قال (عليه السلام): اياكم ان يحاكم بعضكم بعضا الي اهل الجور ولكن انظروا الي رجل منكم يعلم شيئاً من قضايانا فاجعلوه بينكم فاني قد جعلته قاضياً فتحاكموا اليه.

سند حديث و دلالت آن

از نظر سندي اين روايت صحيح است زيرا ابي خديجه از نظر علماي رجال، مرد موثقي است. اگر چه بعضي او را مورد اعتماد قرار ندادهاند ولي به هر حال به علت شهرتش به مشهوره معروف شده است. لذا در صحت حديث و استناد به آن مشكلي وجود ندارد ولي از حيث آن بين انديشمندان اماميه اختلاف است. بدين صورت كه گروهي عقيده دارند كه اين حديث در صدد بيان نهي كردن شيعه از رجوع به دادرسان حكومت جور است و اين كه لازم است ايشان فقط به قضات مؤمن و عادل مراجعه كنند ولي نسبت به بيان ويژگيهاي حاكم مؤمن و عادل تصريحي ندارد به همين دليل است كه يكي از فقهاي بزرگ اخير با دقت در فحواي اين حديث مينويسد:

اكثر علماي ما فقط درباره اين كه شيعيان مجاز به رجوع به حكام مؤمناند به حديث استناد كردهاند و آن را در مورد خصوصيات اين حكام ساكت ميدانند. اگر چه پارهاي از متأخرين از اين روايت شرايط حاكم از جمله اجتهاد وي را نيز توسط متداعيين استنباط نمودهاند ولي اكثراً در مورد شرايط حاكم به مقبوله عمر بن حنظله استناد نمودند.

گروهي ديگر از فقهاي اماميه حديث ابي خديجه را به حاكم و دادرس منصوب شده

از طرف امام مربوط دانسته بلكه آن را خاص قاضي تحكيم ميدانند. به نظر اين عده امام فرمان نصب قاضي را پس از فرض انتخاب وي توسط متداعيين صادر نموده، يعني فرمودهاند: چنين قاضي را من هم تأييد ميكنم لذا طبق اين روايت فرمايش «فاني قد جعلته قاضياً»؛ (من او را به عنوان قاضي منصوب كردم) متفرع بر عبارت «فاجعلوه بينكم»؛ (او را بين خود قاضي قرار دهيد) شده و بدين ترتيب نصب امام، متفرع بر انتخاب قبلي وي توسط متداعيين است.

از نظر اين عده از متن حديث، وجود اجتهاد در قاضي نيز به دست نميآيد چرا كه عبارت «يعلم شيئا من قضايانا» كه شرط حاكم قرار داده شده است دلالت بر لزوم اجتهاد قاضي ندارد چرا كه علم اعم از اجتهادي و تقليدي است و اگر كسي به مسائل قضايي آگاه باشد (ولو از طريق تقليد) عالم بودن به بخشي از علوم اهل بيت بر او صادق است لذا نتيجه ميگيرند كه مراد امام صادق (عليه السلام) از نصب حاكم در اين روايت قاضي تحكيم است.

دادرس و حاكم بايد از اهل جور نباشد و منظور از اهل جور كسانياند كه از طريقه مستقيم و عدل كه همان شيوه دادرسي رسول الله و جانشينان بر حقش ميباشد عدول كرده و با پيروي از طريقه اشخاص غير مطمئن و ستمگر احكامي صادر ميكنند كه برخلاف شريعت محمدي و عدالت است.

نقد و بررسي برداشتهاي ياد شده

با دقت در مباحث طرح شده ميتوان چنين ارزيابي كرد كه:

امام صادق عليه السلام در اين حديث شريف با ذكر عبارت «فاجعلوه بينكم» دستور دادهاند كسي را كه داناي به احكام ما باشد براي دادرسي

انتخاب كنيد و بدين ترتيب اصل انتخاب حاكم را به اختيار طرفين دعوا قرار ندادند و نفرمودند كه «اذا جعلتموه بينكم» بلكه ابتدائاً فرمان به انتخاب گروه خاصي را به عبارت «رجل منكم يعلم شيئاً من قضايانا» را صادر فرمودهاند و از اين سخن به خوبي استنباط ميشود كه افراد خاصي هستند كه مورد نظر امام هستند و مردم بايد از ميان اين دسته، حاكم را انتخاب كنند و حق انتخاب ديگري را ندارند و اين به خوبي معناي نصب را ميفهماند. آنگاه امام علت اين دستور را اينگونه ميفرمايد كه «من اين گونه افراد را قاضي قرار دادهام» و حرف «ف» در جمله «فاني قد جعلته» (فاء تعليل) است نه (تفريع) يعني علت حكم را بيان ميكند نه اثر و خاصيت انتخاب را بنا بر اين حديث ابي خديجه هم دلالت بر ويژگي عالم بودن قاضي منتخب دارد و هم دليل بر لزوم انتخاب فرد صالح منصوب از طرف امام معصوم (عليه السلام) است.

در پاسخ به گفته اين گروه كه علم را شامل علم ناشي از تقليد هم ميدانند بايد گفت كه عرفاً هيچ گاه به شخص مقلد، عالم به احكام گفته نميشود همانگونه كه به كسي كه به امور طبي از طريق شنيدن و نه با عمق و تحصيل كافي مطلع باشد پزشك نميگويند. ممكن است با گذشت زمان و به وجود آمدن مسائل جديد، نياز به توسعه و گسترش مقدمات علمي دانش احكام باشد ولي به هر حال موضوع «علم» و «عالم» به مقلد و كسي كه علمش ناشي از پيروي از ديگري باشد اطلاق نميشود.

نتيجه اين بحث

الف ولايت دادرسي از مناصب رسمي

اسلام است.

ب نصب دادرس بايد از طرف حاكم جامعه (ولي امر) باشد و بدون اين نصب، كسي حق دادرسي بين مردم را ندارد.

ج امام معصوم (عليه السلام) به صورت نصب عام، دانشمندان واجد شرايط دادرسي را براي هميشه نصب كرده و نيازي به نصب جديد نيست.

د يكي از شرايط مهم دادرس منصوب، علم مبتني بر فهم دقيق احكام است.

ج) روايت حلبي

حلبي كه از روات مورد وثوق است و روايتش به صحيحه معروف ميباشد از امام صادق عليه السلام چنين نقل ميكند:

«قلت لابي عبدالله (عليه السلام): ربما كان بين الرجلين من اصحابنا المنازعة في الشيء فيتراضيان برجل منا؟

فقال: ليس هوذاك. انما هو الذي يجبر الناس علي حكمه بالسيف والسوط.

حلبي ميگويد: از امام صادق (عليه السلام) پرسيدم كه گاهي اوقات بين دو نفر از شيعيان اختلافي رخ ميدهد طرفين رضايت دارند كه نزد مردي از ما (اماميه) تحاكم آورند، چه صورتي دارد؟

امام فرمودند: دادرسي اين اشخاص مانعي ندارد و آن چه را كه ما منع كردهايم اينگونه افراد نيستند بلكه آنهايي منظورند كه مردم را مجبور ميكنند كه به حكمشان سر فرو آورند و با شمشير و تازيانه مردم را تهديد ميكنند.

بررسي

بسياري از فقها اين روايت را خاص قاضي تحكيم ميدانند كه توسط متخاصمين انتخاب ميشوند و اجتهاد در آن لازم نيست. ولي به هر حال طي اين روايت امام صادق (عليه السلام) به شيعيان خود دستور دادهاند كه آنان تنها مجازند به قاضي شيعه مراجعه كنند و حق رجوع به قاضي جور و غير معتقد به شيوه ائمه اطهار را ندارند، به عبارت ديگر حضرت (عليه السلام) با ذكر مصاديق قضات جور و

ويژگيهاي آنان كه همان ستمگري و عدم رعايت است، را از تحاكم بردن، نزد اين نوع از حكام منع كرده و فقط رجوع به دادرس عادل را اجازه ميدهند.

روايت ديگر

متن اين حديث در جلد 18 صفحه 11 حديث 6 و باب 4 وسائل الشيعه درج شده و طي آن امام صادق (عليه السلام) دادرسان را به چهار دسته تقسيم كرده و سه دسته را اهل دوزخ و يك دسته را اهل نجات دانستهاند و قاضي اهل نجات آن كسي است كه بر اساس مباني حق و عدالت و با علم به حق و دادگرانه بودن حكمش، رأي صادر ميكند.

اين حديث اگر چه سندش ضعيف است ولي به هر ترتيب بيانگر آن است كه مسلماً قاضي غير معتقد به طريقه اماميه و نيز دادرس جور، اهل نجات نيست و در نتيجه حكمش هم باطل بوده و عمل به مفادش نيز جايز نميباشد.

د) روايت سليمان بن خالد

«اتقوا الحكومة، انما هي للامام العالم بالقضاء العادل في المسلمين كنبيّ.»

از حكومت و دادرسي بپرهيزيد كه حق امامي است كه به دادرسي عالم بوده و بين مسلمين به عدالت رفتار كند كه پيامبر چنين بود.

بررسي و نتيجه گيري از فرمايشات امام صادق عليه السلام

از مجموع رواياتي كه در زمينه شرايط و حدود حاكم و دادرس از آن امام همام نقل شده چنين به دست ميآيد:

1 از روايت سليمان بن خالد مستفاد است كه حكومت و دادرسي از شئون امامي است كه تالي پيامبر اكرم (صلّي الله عليه و آله) بوده و عادل و عالم به احكام شريعت اسلامي ميباشد. لذا تصدي حاكميت براي غير جانشينان پيامبر كه متصف به صفت علم و عدالت نميباشند جايز نيست پس پذيرش حاكميت آنان نيز براي ديگران غير قابل قبول است.

2 از روايت مشهوره ابي خديجه كه در آن عبارت «فاني قد جعلته حاكما … » درج شده در

مييابيم كه تصدي حاكميت و دادرسي در زماني كه امام معصوم حاضر نيست يا به وي دسترسي نميباشد نياز به نصب و اجازه وي دارد ولو اين اذن به گونه عام و نصب كلي باشد لذا اگر فردي واجد شرايط نصب امام نباشد حق حكومت و دادرسي ندارد و در نتيجه احكام وي نيز غير نافذ و باطل خواهد بود و بدين خاطر است كه عموم علماي ما عقيده دارند كه دادرسي بدون تعيين حكومت شرعي جايز نيست. دستور اميرمؤمنان علي (عليه السلام) به مالك اشتر نخعي كه والي مصر بوده با عبارت «اختر للحكم بين الناس افضل رعيتك»؛ به خوبي لزوم نصب دادرس از طرف حاكم را ميرساند.

3 دادرس و حاكم بايد از اهل جور نباشد و منظور از اهل جور كسانياند كه از طريقه مستقيم و عدل كه همان شيوه دادرسي رسول الله و جانشينان بر حقش ميباشد عدول كرده و با پيروي از طريقه اشخاص غير مطمئن و ستمگر احكامي صادر ميكنند كه برخلاف شريعت محمدي و عدالت است. لذا از ديدگاه امام، دادرسي بردن نزد قضات و حكامي كه به شيوهاي غير از شيوه ائمه اطهار كه همان سنت واقعي رسول اكرم (صلّي الله عليه و آله) بوده دادرسي ميكنند جايز نيست. پس يكي از شرايط لازم دادرس «ايمان» يعني پيرو طريقه امامان معصوم بودن است.

4 ترافع به نزد چنين قضاتي نه تنها فاقد اثر قضايي است بلكه متخاصمين در حالت اختيار، مرتكب حرام نيز شدهاند چرا كه امام (عليه السلام) با لفظ «اياكم» كه براي پرهيز دادن است شيعيان را از تحاكم به نزد دادرسان غير عادل نهي كرده و

نهي نيز دلالت بر حرمت دارد. بدين ترتيب پيروان ائمه اطهار در مواردي كه با يكديگر در موضوعاتي دچار اختلاف ميشوند بايد به نزد اشخاصي بروند كه واجد شرايط دادرسي مورد اشاره مكتب اماميه باشند.

5 از عبارت «انظروا الي رجل منكم» در مييابيم كه قاضي مورد مراجعه بايد از جمله شيعيان باشد وگرنه رجوع به وي جايز نيست. البته تذكر اين نكته هم لازم است كه در شرايط اضطراري كه رجوع به دادرس عادل و مؤمن، ممكن نيست يا اين كه حكمش اجرا نميشود از باب قاعده «اضطرار» و «لاحرج» رجوع به قاضي جور جايز است و البته اين امر به دليل عمل به احكام ثانويه خواهد بود كه موقتاً اجرا ميگردد ولي حكم ابتدايي همان نهي از رجوع به قضات جور است.

6 از مشهوره ابي خديجه كه در بعضي از عبارتها در آن آمده كه «اياكم … ان تحاكموا الي احد من هؤلاء الفساق» بر ميآيد كه رجوع به قاضي جور مثل رجوع به فاسق است و هر فاسقي، ظالم خواهد بود كه طبق آيه شريفه «ولا تركنوا الي الذين ظلموا» رجوع به آنها گناه است.

7 در مقبوله عمر بن حنظله، امام رجوع به قضات جور را مانند رجوع به طاغوت دانسته كه هم اثر وضعي دارد و هم اثر تكليفي. اثر تكليفي آن حرمت رجوع به قضات جور و طاغوت است و مراجعه كننده مرتكب معصيت شده و گناهكار خواهد بود و اثر وضعي آن نيز بي اثر بودن حكم صادره است چرا كه حكم، زماني نافذ است و همچون حكم خدا تلقي ميشود كه از احكام واجد شرايط و عادل صادر شده

باشد وگرنه حكم دادرسان غير اهل؛ فاقد هر گونه ارزش قضايي و شرعي بوده و اگر كسي با اتكا به آن بخواهد مالي را از ديگري بگيرد در حكم اكل مال به باطل خواهد بود.

8 اگر دادرس، مؤمن باشد ولي ملكه عدالت را واجد نباشد يا عالم به احكام قضا نبوده همانند حكّام جور است. چرا كه نهي امام از عدم رجوع به قضات جور و فاسق به خاطر عدم عدالت و نيز عدم حكم بر اساس روايات و سنن ائمه اطهار است كه منجر به صدور حكم غير عادلانه خواهد شد و قاضي مؤمني هم كه فاقد صفت عدالت يا علم كافي باشد به همان شيوه فساق عمل خواهد كرد لذا حكم وي نيز غير نافذ و رجوع به وي نيز حرام است.

منابع مورد استناد

1- اصول كافي: شيخ كليني، تهران دارالكتب الاسلاميه، 1354ش.

2- انوار الفقاهه: ناصر مكارم شيرازي، قم، مدرسه اميرالمؤمنين ج: 1، 1314 ق.

3- ترمينولوژي حقوق: محمد جعفر جعفري لنگرودي، تهران، گنج دانش، 1364 ش.

4- تنقيح المقال: محمد حسن مامقاني، قم، افست چاپ سنگي، 1370 ق.

5- تهذيب الاحكام في شرح المقنعه للمفيد: شيخ طوسي، نجف، دارالكتب الاسلاميه، 1387 ق.

6- جواهر الكلام: شيخ محمد حسن نجفي، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1398 ق.

7- روضة المتقين: محمدباقر مجلسي، تهران، كتابفروشي اسلاميه، 1351 ش.

8- العروه الوثقي: سيد محمدكاظم طباطبائي يزدي، قم، اسماعيليان، 1363 ش.

9- كتاب القضاء: محمدحسن آشتياني، تهران چاپ رنگين، 1328 ش.

10- مباني تكملة المنهاج: سيد ابولقاسم موسوي خويي، نجف، گنج دانش، 1378 ش.

11- المبسوط: شمس الدين سرخسي، مصر، مطبعه السعاده، بي تاريخ.

12- من لا يحضره الفقيه: شيخ صدوق، قم، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1362 ش.

13- وسائل

الشيعه: شيخ حر عاملي، بيروت، دارالاحياء، التراث العربي، 1388 ق.

منبع

مركز جهاني اطلاعرساني آل البيت، شبكه امام صادق، دكتر محمدرضا بندرچي.

منشور نسل جوان در سيره امام صادق عليه السلام

نويسنده

عبد الكريم پاك نيا

متن

جوانان و نوجوانان در هر جامعه اي گنجينه هاي سرشاري هستند كه اگر مربيان و متوليان براي اين قشر عظيم سرمايه گذاري شايسته انجام داده و اين گروه فعال و پرشور را با رفتار حكيمانه و تكريم شخصيت و احترام به نيازها، به اهداف مطلوب و ايده آل خود هدايت نمايند، علاوه بر اين كه آنان را از خطر انحراف و ترديد در هويت و آسيب هاي اجتماعي مصونيت بخشيده اند، قلب هاي پاك و زلال آنان را به سوي خوبي ها، زيبايي ها و اخلاق پسنديده رهنمون شده اند، و جامعه آينده را از نظر سلامتي و حفظ ارزش ها و فرهنگ، بيمه نموده اند. امام صادق عليه السلام در مورد سرمايه گذاري معنوي براي نسل نو و حفاظت نوجوانان از گروه هاي منحرف و كج انديش، مي فرمايد: «با درو احداثكم بالحديث قبل ان يسبقكم اليهم المرجعة (1)؛ نوجوانان خود را با احاديث ما آشنا كنيد قبل از اين كه مرجعه (يكي از گروه هاي منحرف) بر شما پيشي گيرند.

ارتباط با نسل جوان

هدايت و تربيت نسل جوان به لحاظ اهميتي كه دارد امروزه بيش از گذشته مورد توجه انديشمندان و دل سوزان جوامع مختلف قرار گرفته است. جوان داراي خصوصيات عاطفي، اجتماعي و جسماني است. حساسيت، تنوع خصلت هاي رفتاري، هيجان هاي دروني، علاقه شديد به دوستي با همسالان، عدم كنترل رفتار، حب ذات، الگو پذيري و تقليد، افتخار به شخصيت و تشخص طلبي و ميل به آزادي، شمه اي از ويژگي هاي اوست.

با توجه به اين ويژگي ها، شيوه رفتاري امام صادق عليه السلام با جوانان، و همچنين سخنان و دستور العمل هاي آن حضرت براي جوانان و برخورد با آنان، بهترين نسخه شفا بخش و راهگشاست. نگاه هاي مهربان، بزرگداشت شخصيت، توجه به استعداد

و صلاحيت آنان، احترام به نيازهاي فردي و اجتماعي، رفتار محبت آميز و حكيمانه و سرشار از عاطفه و خلوص، موجب جذب جوانان به سوي آن حضرت بود و شيفتگي آنان به رهبر خويش، ريشه در شيوه رفتار و گفتار آن حضرت نسبت به مخاطبين و شاگردان خويش دارد.

آن حضرت به سرعت پذيرش سجاياي اخلاقي در نوجوانان توجه كرده و به ابوجعفر؛ مؤمن طاق مي فرمايد:

«عليك بالاحداث فانهم اسرع الي كل خير؛ (2) بر تو باد تربيت نوجوانان، زيرا آنان زودتر از ديگران خوبي ها را مي پذيرند.»

در اينجا چند نمونه از رفتار آن حضرت را در برخورد با نسل جوان مي خوانيم:

1 - آن روز يكي از شلوغ ترين ايام حج بود. امام صادق عليه السلام با گروهي از يارانش گفت و گو مي كرد. در اين هنگام هشام بن حكم كه تازه به دوران جواني گام نهاده بود، خدمت امام رسيد. پيشواي شيعيان از ديدن اين جوان شادمان شد، او را در صدر مجلس و كنار خويش نشاند و گرامي داشت. اين رفتار امام، حاضران را كه از شخصيت هاي علمي شمرده مي شدند، شگفت زده ساخت. وقتي امام عليه السلام آثار شگفتي را در چهره حاضران مشاهده كرد فرمود: «هذا ناصرنا بقلبه و لسانه و يده؛ اين جوان با دل و زبان و دستش (با تمام وجود) ياور ماست.» سپس براي اثبات مقام علمي هشام براي حاضرين، درباره نام هاي خداوند متعال و فروعات آن ها از وي پرسيد و هشام همه را به نيكي پاسخ گفت. آن گاه حضرت فرمود: «هشام! آيا چنان فهم داري كه با منطق و استدلال دشمنان ما را دفع كني، هشام گفت: آري.

امام فرمود: «نفعك الله به و ثبتك؛ خداوند تو را از آن بهره مند سازد و [در اين راه] ثابت قدم بدارد.» هشام مي گويد: بعد از اين دعا هرگز در بحث هاي خداشناسي و توحيد شكست نخوردم. (3)

2 - مفضل بن عمرو نماينده امام صادق عليه السلام در شهر كوفه بود. او از طرف امام موظف بود به مشكلات ديني، مالي و اجتماعي مردم كوفه رسيدگي كند و در اين رابطه با جوانان شهر ارتباط صميمانه و مستحكمي برقرار كرده بود، براي همين عده اي اين دوستي را نتواستند تحمل كنند، ناچار به شايعه و افتراء روي آوردند و مفضل و يارانش را به شرابخواري، ترك نماز، كبوتر بازي و حتي به سرقت و راهزني متهم كردند. اين گروه، كه ابوالخطاب معزول و طرفدارانش از فعالان آن شمرده مي شدند، شايع كردند كه مفضل افراد بي مبالات و لاابالي را پيرامونش گرد آورده است. وقتي اين شايعات به اوج رسيد، گروهي از مومنان و مقدسان كوفه به محضر امام صادق عليه السلام چنين نوشتند: «مفضل با افراد رذل و شرابخوار و كبوتر باز همنشين است، شايسته است دستور دهيد اين افراد را از خود دور سازد.»

امام صادق عليه السلام بدون اين كه با آنان در اين باره سخن بگويد، نامه اي براي مفضل نوشته، مهر كرد و به آنان سپرد تا به مفضل برسانند. حضرت تصريح كرد كه نامه را خودشان شخصا به مفضل تحويل دهند. آنان به كوفه برگشتند و دسته جمعي به خانه مفضل شتافتند و نامه امام صادق عليه السلام را به دست مفضل دادند. وي نامه را گشود و متن آن را قرائت كرد. امام

عليه السلام به مفضل دستور داده بود كه: چيزهايي بخرد و به محضر امام عليه السلام ارسال كند. در اين نامه اصلا اشاره اي به شايعات نشده بود. مفضل نامه را خواند و آن را به دست همه حاضران داد تا بخوانند. سپس از آنان پرسيد: اكنون چه بايد كرد؟ گفتند: اين اشياء خيلي هزينه دارد. بايد بنشينيم، تبادل نظر كنيم و از شيعيان ياري جوييم.در واقع هدفشان اين بود كه فعلا خانه مفضل را ترك كنند. مفضل گفت: تقاضا مي كنم براي صرف غذا در اينجا بمانيد. آنان به انتظار غذا نشستند. مفضل افرادي را به سراغ همان جواناني كه از آن ها بدگويي شده و به كارهاي ناروا متهم شده بودند فرستاد و آنان را احضار كرد. وقتي نزد مفضل آمدند، نامه حضرت صادق عليه السلام را براي آنان خواند. آنان، با شنيدن كلام امام صادق عليه السلام براي انجام فرمان حضرت از خانه خارج شدند و پس از مدت كوتاهي بازگشتند. هر كدام به اندازه وسع خويش روي هم نهاده و در مجموع 2 هزار دينار و ده هزار درهم در برابر مفضل نهادند. آن گاه مفضل به شكايت كنندگان كه هنوز از صرف غذا فارغ نشده بودند نگريست و گفت: شما مي گوئيد اين جوانان را از خودم برانم و گمان مي كنيد خدا به نماز و روزه شما نيازمند است؟! (4)

در اينجا به بخشي از شيوه ها و راه كارهاي عملي برخورد و هدايت جوانان در پرتو گفتار و رفتار صادق آل محمدعليهم السلام مي پردازيم:

1 - رفتار نيكو و ملايم

نوجوان قلبي پاك و روحي حساس و دلي نازك و عاطفي دارد. در برخورد با او بايد راه نرمي و

ملايمت پيش گرفت. نگاه مهربان، ارزش دادن به شخصيت و رفتار خوش، بهترين شيوه ارتباط با اوست. محبت، اظهار علاقه، صدا كردن با القاب، عناوين و نام هاي زيبا او را به سوي مبلغ و مربي جذب مي كند و در اين حال مي توان ارتباط قلبي و عاطفي با او ايجاد كرد، سخنانش را شنيد، راهنمايي كرد، لغزش ها را متذكر شد و بالاخره درعالم دوستي كه يك ارتباط شديد روحي و عاطفي برقرار است، مي توان صفات زيبا را به او القاء نمود، نيازهاي بسياري را از او برطرف كرد و از آلودگي ها او را بر حذر داشت، زيرا گرايش جوان به خوبي ها و زيبايي ها از ديگران بهتر و سريع تر انجام مي پذيرد.

امام صادق عليه السلام فرمود: «من لم تكن فيه ثلاث خصال لم ينفعه الايمان: حلم يرد به جهل الجاهل. و ورع يحجزه عن طلب المحارم. و خلق يداري به الناس؛ (5) هر كس سه خصلت را دارا نباشد از ايمان خود سودي نخواهد برد: اول - بردباري، كه جهل نادان را برطرف كند. دوم - پارسائي، كه او را از حرام باز دارد. سوم - رفتار نيكو كه با مردم مدارا نمايد.»

2 - آگاهي دادن در مسائل ديني

يكي از علل دين گريزي برخي جوانان و نوجوانان عدم آگاهي به مسائل ديني است. زيرا انسان طبيعتا هر چه را نشناسد به سويش نمي رود و افكار واحساسات و حواس خود را به سوي آن معطوف نمي دارد. اما شناخت و آگاهي از خوبي ها و زيبائي ها به ويژه اطلاع از منافع آن، سريعا انسان نفع طلب را به آن جذب كرده و آن را در نزد شخص، دوست داشتني مي كند. براي همين اگر جوانان با

آثار و بركات و احكام و معارف دين آشنا شوند، فاصله آنان با حقايق ديني كم خواهد شد. افزون بر اين، نسل جديدي كه معمولا از مسائل و حقايق ديني بي اطلاع يا كم اطلاع است و بصيرت و معرفت كافي از دين ندارد، تحت تاثير تبليغات و هجمه هاي فرهنگي دشمنان قرار مي گيرد.

امام صادق عليه السلام به بشير دهان (روغن فروش) فرمود: «لا خير في من لا يتفقة من اصحابنا يا بشير ان الرجل منهم اذا لم يستغن بفقهه احتاج اليهم فاذا احتاج اليهم ادخلوه في باب ضلالتهم و هو لا يعلم؛ (6) از دوستان ما كسي كه در دين خود انديشه و تفقه نكند ارزش ندارد. اي بشير! اگر يكي از دوستان ما در دين خود تفقه نكند و به مسائل و احكام آن آشنا نباشد، به ديگران (مخالفين ما) محتاج مي شود، هر گاه به آن ها نياز پيدا كرد آنان او را در خط انحراف و گمراهي قرار مي دهند در حالي كه خودش نمي داند.» ضرورت يادگيري احكام ديني در منظر پيشواي ششم آنقدر مهم است كه مي فرمايد: «لو اتيت بشاب من شباب الشيعة لايتفقه لادبته؛ (7) اگر به جواني از جوانان شيعه برخورد نمايم كه در دين تفقه نمي كند او را تاديب خواهم كرد.»

3 - شناساندن آسيب هاي اجتماعي

آشنا نبودن نسل جديد با آفت هاي اجتماعي موجب افت ارزش هاي اخلاقي و توفيق دشمنان فرهنگي و رواج خلاف و حرام در ميان آنان مي باشد. اگر جوانان مسلمان با اين آفت ها آشنا باشند و از عواقب بد آن در ميان افراد جامعه اطلاع يابند، بنابر فطرت پاكي كه خداوند در نهاد آن ها قرار داده از آن آفت ها فاصله خواهند گرفت

و دامن خويش را به چنين آفت هاي اجتماعي آلوده نخواهند كرد. صادق آل محمد عليه السلام مواردي از آفت هاي اجتماعي را چنين فهرست كرده است: الف) ستم كردن ب) فريبكاري ج) خيانت د) تحقير و خوار كردن ديگران ه) اف گفتن: (نق بزند، غرغر كند و به اين وسيله زحمات ديگران را ناديه گرفته و خود را چيزي پندارد.) و) دشمني، كينه توزي و اظهار عداوت با برادران ديني ز) تهمت زدن ح) داد و فرياد و پرخاشگري ط) طمع كاري و حرص به دنيا.

«و ان لايظلمه و ان لايغشه و ان لايخونه و ان لايخذله و ان لايكذبه و ان لايقول له اف و اذ قال له اف فليس بينهما ولاية و اذ قال له انت عدوي فقد كفر احدهما و اذا اتهمه انماث الايمان في قلبه كما ينماث الملح في الماء؛ (8) به برادر ايماني خود ستم ننمايد، او را فريب ندهد، به او خيانت نكند، او را كوچك نشمارد، او را دروغگو نخواند، به او اف نگويد و اگر به او اف بگويد (غرغر كند) لايت بين آن دو قطع مي شود و اگر به برادر ايماني اش بگويد تو دشمن من هستي، يكي از آن دو كافر [باطني]مي شود و اگر برادرش را متهم نمايد، ايمان در قلب او ذوب مي شود مانند ذوب شدن نمك در آب.» (9)

4 - ترغيب به دانش افزايي

يك جوان مسلمان بايد از علوم روز آگاهي كافي داشته باشد. تخصص در كنار تعهد يك اصل مسلم و ترديد ناپذير در فرهنگ ما است. كساني در عرصه زندگي به اهداف دلخواه خود مي رسند كه با شناخت دانش ها و مهارت هاي عصر خود به قله هاي سعادت نائل

شده و با تعهد و ايمان خويش، اعتماد افراد جامعه را به خود جلب مي كنند. از منظر حضرت صادق عليه السلام كسب دانش و مهارت هاي فني براي يك جوان ضروري است، آن حضرت مي فرمايد: «لست احب ان اري الشاب منكم الا غاديا في حالين، اما عالما او متعلما؛ (10) هيچوقت دوست ندارم يكي از جوانان شما (شيعه) را ببينم مگر اينكه در يكي از دو حال، شب و روز خود را سپري كند: يا دانا باشد يا ياد گيرنده.»

5 - عادت دادن به حسابرسي

يك تاجر زماني در كار خود پيشرفت مي كند كه در هر شبانه روز به حساب خود رسيدگي كرده و سود و زيان معاملات خويش را بداند و گرنه بعد از مدت كوتاهي سرمايه و هستي خود را از دست خواهد داد. جواني، يك سرمايه و فرصت بسيار عالي براي هر شخص مي باشد. اگر يك جوان به حساب عمر خود رسيدگي نكند و نداند كه آيا در مقابل عمر خويش چه چيزي به دست آورده است، در آينده اي نه چندان دور سرمايه معنوي خويش را به باد فنا خواهد داد. اما اگر به حساب روزانه اش برسد و ببيند كه در مقابل هر روز از دست رفته، يك قدم به سوي كمال برداشته، خوشحال شده و آن را تكرار كند و در مقابل انحطاط فكري و اخلاقي غمگين گشته و سعي در جبران آن داشته باشد، بديهي است كه رو به سوي رشد و ترقي خواهد نهاد. امام صادق عليه السلام به ابن جندب كه يك جوان فعال و پرشور و باايمان بود مي فرمايد: «يا بن جندب! حق علي كل مسلم يعرفنا ان يعرض عمله في كل يوم

و ليلة علي نفسه فيكون محاسب نفسه فان راي حسنة استزاد منها و ان راي سيئة استغفر منها و لئلا يخزي يوم القيامة؛ (11) اي پسر جندب! هر مسلماني كه ما را مي شناسد شايسته است كه رفتار و كردار خود را در هر شبانه روز برخود عرضه دارد و حسابگر نفس خويش باشد تا اگر كار نيكي در آن ها ديد، بر آن بيفزايد و اگر كار بدي در اعمال خود مشاهده نمود، از آن ها توبه كند، تا در روز قيامت دچار ذلت و حقارت نشود.»

6 - تعديل حس دوست خواهي

انسان با انس به دوستانش احساس مسرت و لذت مي كند. او در همنشيني با رفيق شفيق، نشاط و نيرو مي گيرد و اين يك نياز طبيعي اوست و بايد ارضاء شود. يك جوان در اثر اين حس به سمت دوستان و همفكران خود كشيده مي شود، او عاشق رفاقت است و دنبال ارتباط با هم سن و سالان خود مي باشد. از طرف ديگر بر اثر غلبه احساسات و شور و شوق جواني و نپختگي نگرش عقلاني، ممكن است در دام دوستان ناباب و يا صيادان و شيادان بيفتد. از اين رو در انتخاب يك دوست ممكن است دچار مشكلات گردد. امام جعفر صادق عليه السلام دقيقا روي همين نكته انگشت اشارت نهاده و به جوانان چنين رهنمود مي دهد: «الاخوان ثلاثة: فواحد كالغذاء الذي يحتاج اليه كل وقت فهو العاقل. و الثاني في معني الداء و هو الحق. و الثالث في معني الدواء فهو اللبيب؛ (12) دوستان سه دسته هستند. اول: كسي كه مانند غذا در هر زمان به او نياز هست و او دوست عاقل است. دوم: كسي كه [براي انسان]

مانند بيماري و درد [رنج آور] است، و او دوست احمق [و نادان] است و سوم: كسي كه وجودش براي فرد همانند داروي حيات بخش است، و آن رفيق روشن بين [و اهل تفكر] است.»

7 - ضرورت ازدواج

هر جواني فطرتا نيازمند ازدواج است و بايد به اين نياز خدادادي و طبيعي از طريق مشروع جواب داد. اما بعضي جوانان با بهانه قرار دادن بعضي مشكلات و سختي ها از اين سنت الهي روي بر تافته و خود را در دام نفس شيطاني گرفتار مي كنند. به آنان بايد توجه داده شود كه اين پيمان مقدس در ميان تمام ملت ها وجود داشته و محبوبترين بنيان نزد خداوند متعال است. با ازدواج، شخصيت و ايمان دو جوان كامل مي شود. صادق آل محمد عليه السلام فرمود: «من تزوج احرز نصف دينه فليتق الله في النصف الآخر؛ (13) كسي كه ازدواج كند نصف دينش را حفظ كرده است پس بايد در نصف ديگرش تقواي الهي پيشه كند.»

و در حديث ديگري آن حضرت به جوانان چنين پيام داد: «ركعتان يصليهما المتزوج افضل من سبعين ركعة يصليها اعزب؛ (14) دو ركعت نماز كه فرد ازدواج كرده مي خواند بر 70 ركعت نماز يك فرد مجرد برتري دارد.»

8 - تشويق به نماز

بر اساس متون ديني ما نماز عامل كمال انسان و حافظ او از آلودگي ها و صفات مذموم و ناپسند است. همچنين اين رفتار معنوي تاثير بسزايي در بيدار كردن روح نظم و حفظ نظام انسان دارد. نماز تسلي بخش و آرامش بخش دل هاي مضطرب در انسان هاي خسته و نگران است. نماز شاخص رهروان راه خدا و بهترين وسيله ارتباط صميمانه رب العالمين است. تجربه و آمار گواهي مي دهد كه درصد بالايي از خلافكاران و هنجار شكنان در جامعه اسلامي در خانواده هايي بزرگ شده اند كه يا نماز نمي خوانند و يا آن را سبك مي شمارند. پيشواي ششم جايگاه مهم نماز را در زندگي و

رفتار روزانه يك مسلمان براي اقشار مختلف به ويژه جوانان تبيين نموده و فرمود: «اول ما يحاسب به العبد علي الصلوة فاذا قبلت قبل منه سائر عمله و اذا ردت عليه رد عليه سائر عمله؛ (15) [روز قيامت] اولين چيزي كه از بنده محاسبه مي شود نماز است. اگر از او نماز پذيرفته شد، سائر اعمالش پذيرفته مي شود اما اگر نماز او رد شد ساير اعمال [نيك] او نيز رد خواهد شد.»

آن حضرت در مورد زيان هايي كه در اثر دوري از نماز براي انسان رخ مي دهد به ابن جندب فرمود: «ويل للساهين عن الصلوات، النائمين في الخلوات، المستهزئين بالله و آياته في الفترات اولئك الذين لاخلاق لهم في الآخرة و لا يكلمهم الله يوم القيامة و لا يزكيهم و لهم عذاب اليم؛ (16) واي بر آن ها كه از نماز غفلت كنند و در خلوت بخوابند و خدا و آياتش را در دوران ضعف دين استهزاء كنند، آنان كساني هستند كه در آخرت بهره ندارند و خدا در روز قيامت با آنان سخن نخواهد گفت و آنان را تبرئه نخواهد كرد و عذاب دردناك براي آن هاست.»

9 - تقويت انديشه هاي مثبت

با تقويت تفكر مثبت در جوانان مي توان صفات نيك و خصلت هاي زيبا را در وجود آن ها ايجاد كرد. آن گاه با فضاسازي مناسب و به وجود آوردن بسترهاي لازم، آن ها را به تكرار رفتارهاي مثبت متمايل كرده و آن رفتارها را به صورت عادات پايدار در وجود آنان در آورد. بخشي از انديشه هاي مثبت در كلام امام جعفر صادق عليه السلام عبارتند از:

الف) زيارت دوستان و تقويت حس همياري: آن حضرت نيكي به دوستان و ديدار آنان را برترين

عبادت برشمرده و فرمود: «ما يعبد الله بمثل نقل الاقدام الي بر الاخوان و زيارتهم؛ خداوند به چيزي همانند گام برداشتن در راه نيكي به برادران ديني و ديدار و زيارت آن ها عبادت نشده است.»

ب) انس با خدا: چه زيباست كه جوانان پاك هميشه خدا را بهترين انيس خود بدانند و در سختي ها او را همدم و پناهگاه خويش بر گزينند. آن حضرت فرمود: «آنسو بالله واستوحشوا مما به استانس المترفون؛ (17) [انسان هاي با ايمان] با خدا انس گرفته اند و از آنچه كه مال اندوزان و دنيا پرستان به آن انس گرفته اند، در هراسند.» آري آنان از نعمت هاي خداوندي بهره مي برند، اما به آن ها دل نمي دهند. آنان دلبسته خدا بوده و با ياد او آرام مي شوند.

ج) پايداري در راه هدف: پايداري در راه ايمان و عقيده از عوامل توفيق و پيروزي است. يك جوان آن گاه به آرزوهاي مشروع و دلخواه دست مي يابد كه پشتكار و استقامت داشته باشد. مهمترين آرزوي هر جوان نيل به سعادت حقيقي و قرب پروردگار - كه جلوه تمام كمالات، زيبائي ها و خوبي هاست - مي باشد. پيشواي صادق شيعيان فرمود: «لو ان شيعتنا استقاموا لصافحتهم الملائكة و لا ظلهم الغمام و لاشرقوا نهارا و لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم و لما سالوا الله شيئا الا اعطاهم؛ (18) اگر شيعيان ما در راه حق استقامت ورزند، فرشتگان با آنان دست مي دهند. ابرهاي رحمت بر آن ها سايه مي افكند. مانند روز مي درخشند، از زمين و آسمان روزي مي خورند و آنچه از خدا بخواهند، به آن ها عطا مي كند.»

د) دستگيري از افتادگان: معلي بن خنيس مي گويد: «امام صادق عليه السلام در شبي

باراني از خانه به سوي ظله بني ساعده رفت. به دنبال او رفتم، گويي چيزي از دست او بر زمين افتاد. حضرت گفت:

به نام خدا، خداوندا آن را به ما بازگردان. به نزديك رفته سلام كردم. فرمود: معلي تو هستي؟ عرض كردم! آري فدايت شوم! فرمود: با دست خود زمين را جست وجو كن، هر چه يافتي آن را به من بازگردان.

معلي مي گويد: نان هاي زيادي روي زمين افتاده بود. يكي يكي، دو تا دو تا پيدا مي كردم و به آن حضرت مي دادم. كيسه اي پر از نان همراه آن حضرت بود و از سنگيني آن را به زحمت حمل مي كرد. عرض كردم: اجازه دهيد آن را من بياورم؟ فرمود: من از تو شايسته ترم، ولي با من بيا. به ظله بني ساعده رسيديم. گروهي را ديدم كه در خواب بودند. آن حضرت يك يا دو قرص نان را در زير سر آنان مي گذاشت. توزيع نان به آخرين نفر كه تمام شد، بازگشتيم. عرض كردم: فدايت شوم! آيا اين ها شيعه هستند. فرمود: اگر شيعه بودند حتي در نمك طعام نيز با آنان مواسات و از خود گذشتگي مي كردم.» (19)

ه) توجه به غذا: يك جوان مسلمان همچنان كه به سلامت روح خود مي انديشد، در پرورش جسم نيز كوشا است او فردي ضعيف البنيه، كسل و منزوي نيست بلكه به بهداشت غذاي خويش در كنار بهداشت روانش توجه دارد. از راه تغذيه صحيح و ورزش جسم خود را تقويت مي كند و از راه هاي مختلف نشاط خويش را به دست مي آورد، اما در عين حال به حلال و حرام بودن غذايي كه مي خورد توجه كامل دارد و آثار مخرب

غذاي حرام و غير مشروع را در وجودش در نظر دارد. امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «شيعتنا لا ياكلون الجري … و لايشربون مسكرا؛ (20) شيعيان ما مارماهي نمي خورند … و شراب و مسكرات نمي نوشند.»

و) نيك رفتاري با اهل معصيت: در اصلاح رفتار غلط و ناپسند ديگران و كساني كه به نوعي مرتكب گناه مي شوند، بايد شيوه اي كارآمد در پيش گرفت و ترس و ياس آنان را در پيوستن به رديف خوبان از ميان برداشت و با نيك رفتاري و اميد دادن، روحيه شكست خورده آنان را تقويت نموده و بازسازي كرد.

امام صادق عليه السلام فرمود: «لا تقل في المذنبين من اهل دعوتكم الا خيرا، واستكينوا الي الله في توفيقهم؛ (21) در مورد همكيشان گنه كار خود جز خوبي و نيكي چيزي نگو و از خداوند توفيق هدايت آنان را بخواهيد.»

ز) در انديشه شغل حلال: عبدالاعلي بن اعين در يك روز تابستاني بسيار گرم در يكي از كوچه هاي مدينه امام صادق عليه السلام را ملاقات كرده و به آن بزرگوار عرضه داشت: «فدايت شوم! با اين مقام و منزلت و رتبه اي كه نزد خداوند داريد و خويشاوندي كه با پيامبر براي شماست، باز هم براي دنياي خويش تلاش مي كنيد و در چنين روز گرمي خود را در فشار و سختي قرار مي دهيد؟! امام در پاسخ فرمود: اي عبدالاعلي! جهت يافتن روزي و درآمد حلال بيرون آمده ام تا از افرادي همانند تو بي نياز شوم.» (22)

ح) برنامه ريزي صحيح در زندگي: امام صادق عليه السلام مي فرمود: «فان الله يعلم اني واجد ان اطعمهم الحنطة علي وجهها و لكني احب ان يراني الله قد احسنت

تقدير المعيشة؛ (23) خدا مي داند كه مي توانم به بهترين صورت نان گندم خانواده ام را تهيه كنم، اما دوست دارم خداوند مرا در حال برنامه ريزي صحيح زندگي ببيند.»

پي نوشت ها

1) التهذيب، ج 8، ص 111.

2) الكافي، ج 8، ص 93.

3) بحار الانوار، ج 10، ص 295.

4) معجم رجال الحديث، ج 19، ص 325.

5) بحارالانوار، ج 75، ص 237.

6) منية المريد، ص 375؛ اصول كافي ج 1، ص 25.

7) بحار الانوار، ج 1، ص 214.

8) وسائل الشيعه، ج 12، ص 208.

9) و در حديث ديگري آن حضرت طمع نورزيدن و پرخاش نكردن را از نشانه هاي يك شيعه كامل شمردند: شيعتنا لا يهرون هرير الكلب و لايطمعون طمع الغراب (مستدرك، ج 12، ص 69.)

10) امالي طوسي، ص 303.

11) تحف العقول، ص 301.

12) بحارالانوار، ج 75، ص 237.

13) همان، ج 100، ص 219.

14) روضة الواعظين، ج 2، ص 374.

15) من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 208.

16) تحف العقول، ص 302.

17) همان، 301.

18) همان، ص 302.

19) تفيسر عياشي، ج 2، ص 107. با استفاده از عبارات شهيد مطهري.

20) تحف العقول، ص 303.

21) همان.

22) الكافي، ج 5، ص 74.

23) همان، ص 166، و اعيان الشيعه، ج 1، ص 59.

تكيه بر عقل، منش صادق آل رسول

متن

صحرا خاموش است. تخته سنگ ها در نجوا فرو رفته، ستارگان مبهوت به گوشه هاي افق گريخته؛ دره ها خاموش سر به ابهام دشت ها نهاده، تپه ها افسرده به تاريكي ها تكيه داده، پرنده اي بر ويرانه سكوت نشسته؛ سكوتي در سياهي گم شده است. شب است.

شبي كه رنگ غم به تن دارد،؛ چرا كه صادق آل رسول ديگر نيست. ستارگان، مانند چراغ نيمه مرده شبانان - كه در شب هاي سرد توفاني در پناه قله ها بسر مي برند- فروغ كم سو و از هم گسسته خود را بر سطح سياه افق رها مي كردند، و حيرت زده هر يك از گوشه اي ديده به

لاشه زمين دوخته، فجايع بشريت را مي نگريستند و مي خواستند حضيضي بيابند و خود را در آن افكنند. امشب مرد بزرگي سر به آستان شهادت نهاده است.

«خداوند عقل را بيافريد و فرمود پيش بيا، آمد. فرمود عقب برو، رفت. سپس فرمود: سوگند به عزت و جلالم چيزي محبوب تر از تو نيافريده ام؛ براي تو پاداش مي دهم و كيفر نيز بر تو است» اين گفتار از آن مؤسس فقه جعفري، امام جعفر صادق (عليه السلام) است. چنين گفتاري شايد براي كساني كه در روزگار ما زندگي مي كنند بسيار عادي به نظر آيد، اما با بررسي و مطالعه ادوار مختلف فكري در تاريخ و تمدن شرق و اسلامي اهميت آن نمايان مي گردد. ما در دوراني قرار گرفته ايم كه داشتن نوعي آگاهي و نيز ارزيابي از وضع خودمان از لحاظ تفكر ديني برايمان ضرورت حياتي دارد. رسيدن به نوعي آگاهي مستقيم از خويشتن مستلزم توجه به ديگري است.

ما در دوراني قرار گرفته ايم كه داشتن نوعي آگاهي و نيز ارزيابي از وضع خودمان از لحاظ تفكر ديني برايمان ضرورت حياتي دارد. رسيدن به نوعي آگاهي مستقيم از خويشتن مستلزم توجه به ديگري است. اگر ما به ديگران مي نگريم بايد هميشه شخصيت آنان را مانند آيينه اي در برابر خود بداريم، زيرا از يك جهت جمله موجودات، نمايشگر وجود انسان است. ديدن ديگران در خود و يافتن خود در ديگران از طريق خويشتن شناسي است. شناخت فرهنگ نيز به همين گونه است.با چنين احوالي آن گاه كه بخواهيم بدانيم كه به كجا مي خواهيم برويم، بايد در وهله نخست بدانيم كه كجا هستيم و آن هم منوط به

آگاهي كامل از گذشته فكري خود است.

اگر ما به ديگران مي نگريم بايد هميشه شخصيت آنان را مانند آيينه اي در برابر خود بداريم، زيرا از يك جهت جمله موجودات، نمايشگر وجود انسان است. ديدن ديگران در خود و يافتن خود در ديگران از طريق خويشتن شناسي است. شناخت فرهنگ نيز به همين گونه است.با چنين احوالي آن گاه كه بخواهيم بدانيم كه به كجا مي خواهيم برويم، بايد در وهله نخست بدانيم كه كجا هستيم و آن هم منوط به آگاهي كامل از گذشته فكري خود است. پايداري و ثبات يك فرهنگ در وفادار ماندن به اصول حاكم بر آن است. استمرار و پيوستگي اساساً به معناي وابستگي و علاقه به اصولي است كه اساس آن فرهنگ را تشكيل مي دهند. در تاريخ خود، با چنين زاويه ديدي، انفصال ها و اتصال هاي بسياري را شاهد هستيم. از جمله اين سنت ها، سنت «عقل گرايي» در تمدن اسلامي است كه توسط كساني چون اشعري، غزالي، فخر رازي، … و ديگر عالمان اهل تسنن مورد حمله هاي جدي قرار گرفت.

غزالي در تكفير حجه الحق ابن سينا ترديدي به خود راه نمي دهد و بي محابا سلاح تكفير را از غلاف ديني خود بيرون مي كشد و فرياد وا اسلاما سر مي دهد. غزالي فلاسفه را در سه مورد متهم به كفر مي كند: (*) در قول به قدم عالم (*) در انكار علم خدا به جزئيات و (*) در انكار حشر جسماني. غافل از اين كه در تمام موارد مرتكب تناقض و دچار اغتشاش فكري است. همين بدفهمي او از فلسفه،علت روي آوردن وي به تصوف گرديد و نهضت ضد فلسفي را در

جهان تسنن شكل داد. هرچند ريشه اين نحو برخورد را بايد داراي پيشينه بلندتري دانست. در سنت شيعي و علوي چنين رويكردي مشاهده نمي شود. از اين رو، مشي امام صادق (عليه السلام) بر تعقل و گفتگو مبتني بود. عصر آن حضرت، عصر تضارب مكاتب و نحله هاي متضاد فكري، فلسفي و كلامي بود كه از مواجهه ملت هاي اسلام با مردمان كشورهاي فتح شده و نيز روابط مراكز اسلامي با دنياي خارج، به وجود آمد و و در مسلمانان نيز تحركي براي پژوهش پديد آورده بود، اما امام نه به تكفير آنان كمر بست و نه حكم به قتل ايشان داد، بلكه به «جدال احسن» با آنان پرداخت. «ابوشاكر ديصاني» كه از پيشوايان مكتب مادي بود در حضور حضرت صادق (عليه السلام) حاضر شد و گفت: «ما عقيده داريم كه جهان ازلي و بي ابتدا است، شما كه قائل به حدوث اين عالم هستيد چه دليلي داريد؟» حضرت صادق (عليه السلام) تخم مرغي را كه آنجا بود برداشت و فرمود زير پوست اين تخم مرغ دو مايع غليظ وجود دارد كه با هم مخلوط نمي شوند.

نويسنده منصف اهل سنت عبدالحليم جندي، امام صادق را اين گونه توصيف مي كند: «امام جعفر صادق عليه السلام به منزله قلب اسلام است. نسبت او به رسول اكرم و ابوبكر و علي مي رسد، او در دين، پيشوا و در علوم طبيعي، دريايي بود.»

يكي مايع سفيد رنگي كه زير پوست وجود دارد (سفيده) و ديگري مايع زرد رنگي كه در وسط مايع سفيد قرار گرفته است (زرده). اگر اين تخم مرغ را زير بال هاي گرم مرغي بگذاريم پس از چندي

اين تخم مرغ از هم مي شكافد و جوجه اي با بال و پر رنگين از آن بيرون مي جهد. اين تخم مرغ چند روز پيش وجود نداشته است بلكه در اثر تخم گذاري مرغي به وجود آمده است، و پس از چندي هم جوجه اي كه اكنون وجود ندارد از ميان همين تخم مرغ بيرون مي آيد. با اين وصف آيا ما مي توانيم اين تخم مرغي را كه از چند روز پيش به وجود آمده يا آن جوجه را كه پس از چند روز از اين تخم مرغ به وجود خواهد آمد قديم بدانيم؟ ساير اجزا ي جهان را هم مانند اين تخم مرغ و جوجه اگر تعقيب كنيم سرانجام به روزي مي رسند كه وجود نداشته اند. اگر اين جهان قديم بود بايد اجزاي آن نيز از قديم وجود داشته باشند. «اين توضيح امام عليه السلام ابوشاكر را قانع كرد. همين شيوه جدال احسن را در مباحثه با امام ابوحنيفه مشاهده مي كنيم. ابوحنيفه كه يكي از فقهاي مذاهب چهارگانه اهل تسنن است از محضر امام بهره هاي فراوان جسته است تا آنجا كه امام ابوحنيفه به فضل و منت امام صادق بر خود اعتراف كرد. آن عبارت وي معروف است كه «لولا السنتان لهلك النعمان» اگر آن دو سال نبود نعمان بن ثابت (ابوحنيفه) هلاك مي شد.

مالك بن انس كه پايه گذار مذهب مالكي است، در مورد امام صادق مي گويد: «چشمي نديده و گوشي نشنيده و به قلب انساني خطور نكرده مردي را كه از نظر علم و عبادت و تقوا، برتر از امام صادق (عليه السلام) باشد.»

ملاقات با ابو حنيفه

بين امام صادق (عليه السلام) و فقهاي آن عصر

مناظراتي رخ داده است كه از لابه لاي اين مناظرات مي توان به شخصيت والاي ايشان پي برد. يكي از اين گفت و شنودها، ملاقات ابوحنيفه با امام است.

روزي امام خطاب به ابوحنيفه گفت: شنيده ام تو بر اساس قياس فتوا مي دهي. ابوحنيفه: آري.

سپس امام براي باطل بودن قياس مواردي از قوانين اسلام را كه برخلاف اين اصل است ذكر كرد فرمود: به نظر تو كشتن كسي به ناحق مهمتر است يا زنا؟ ابوحنيفه گفت: كشتن كسي به ناحق.

امام: بنابر اين اگر عمل كردن به قياس صحيح باشد، پس چرا براي اثبات قتل دو شاهد كافي است؛ ولي براي اثبات كردن زنا چهار شاهد لازم است؟ آيا قانون اسلام با قياس سازگار است؟

ابوحنيفه: نه.

امام: بول كثيف تر است يا مني؟

ابوحنيفه: بول.

امام: پس چرا خداوند در مورد اول مردم را به وضو گرفتن امر كرده، ولي در مورد دوم دستور به غسل كردن صادر فرموده؟ آيا اين حكم با قياس سازگار است؟

ابوحنيفه: نه.

امام: نماز مهمتر است يا روزه؟

ابوحنيفه: نماز.

امام: پس چرا بر زن حائض قضاي روزه واجب است ولي قضاي نماز واجب نيست؟ آيا اين حكم با قياس سازگار است؟

ابوحنيفه: نه.

امام فرمود: شنيده ام كه اين آيه را (ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم) (**) چنين تفسير مي كني كه: خداوند مردم را از غذاهاي لذيذ و آبهاي خنك كه در فصل تابستان مي خورند مؤاخذه و بازخواست مي كند. ابوحنيفه گفت: درست است من اين آيه را اين طور تفسير كرده ام.

امام فرمود: اگر مردي تو را به خانه اش دعوت كند و با غذاهاي لذيذ و آب خنكي از تو پذيرايي كند و بعد براي اين پذيرايي به تو

منت بگذارد، درباره چنين كسي چگونه قضاوت مي كني؟

غزالي فلاسفه را در سه مورد متهم به كفر مي كند: (*) در قول به قدم عالم (*) در انكار علم خدا به جزئيات و (*) در انكار حشر جسماني. غافل از اين كه در تمام موارد مرتكب تناقض و دچار اغتشاش فكري است. همين بدفهمي او از فلسفه،علت روي آوردن وي به تصوف گرديد و نهضت ضد فلسفي را در جهان تسنن شكل داد. هر چند ريشه اين نحو برخورد را بايد داراي پيشينه بلندتري دانست.

ابوحنيفه گفت: مي گويم آدم بخيلي است.

امام فرمود: آيا خداوند بخيل است تا اين كه در روز قيامت در مورد غذاهايي كه به ما داده ما را بازخواست كند؟

ابوحنيفه گفت: پس مقصود از نعمت هايي كه قرآن مي گويد انسان مواخذه مي شود چيست؟

امام فرمود: مقصود نعمت دوستي ما خاندان رسالت و اهل بيت است كه در قيامت، در مورد آن بازخواست مي كنند.

مشي امام صادق (عليه السلام) بر تعقل و گفتگو مبتني بود. عصر آن حضرت، عصر تضارب مكاتب و نحله هاي متضاد فكري، فلسفي و كلامي بود كه از مواجهه ملت هاي اسلام با مردمان كشورهاي فتح شده و نيز روابط مراكز اسلامي با دنياي خارج، به وجود آمد، و در مسلمانان نيز تحركي براي پژوهش پديد آورده بود، اما امام نه به تكفير آنان كمر بست و نه حكم به قتل ايشان داد، بلكه به «جدال احسن» با آنان پرداخت.

ميراث بزرگ علمي

حوزه درس امام صادق، ميراث علمي عظيمي بر جاي نهاد و عالمان بسياري تربيت كرد. از اين تعداد در حدود چهارهزار نفر شاگردان ورزيده بودند كه معارف جعفري را در اطراف و اكناف اسلام

منتشر كرده و در گفتار خود همواره استناد به فرمايش امام و استاد خود مي كردند و مي گفتند: «حدثنا جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام)» . به عنوان نمونه يكي از شاگردان حضرت صادق عليه السلام «جابر بن حيان» است كه در تمام علوم و فنون مهارت داشته و بيش از دويست جلد كتاب در زمينه هاي علوم گوناگون به خصوص در رشته هاي علوم عقلي و طبيعي و شيمي تصنيف كرد و به همين خاطر او به عنوان پدر علم شيمي مشهور شده است.

او به اقرار خود همه را از حضرت صادق (عليه السلام) آموخته بود. جابر بن حيان با سوگندي كه به نام امام عليه السلام در مقدمه كتاب «الاحجار» ياد كرده است، مي گويد كه استاد راهنماي او در اين علم امام صادق عليه السلام بوده است. جابر عنوان مي كرد كه امام همواره به من مي گفت كه در امور دنيوي به عقل خود تكيه كن.

در باب چهار هزار شاگرد امام صادق عليه السلام چند نكته قابل ذكر است. اول اين كه مورخان و عالمان اتفاق نظر دارند كه شاگردان امام صادق عليه السلام همه اهل مدينه نبودند، بلكه از شهرها و بلاد مختلف از دور و نزديك نظير عراق، مصر، خراسان، حمص و شام و حضرموت و غير آن بودند كه رو به سوي مدينه آورده و در حوزه امام صادق مشغول فراگيري علم و دانش گرديدند.

دوم اين كه همه دانش پژوهان مكتب جعفري داراي يك عقيده و همه از شيعيان آن حضرت نبودند، بلكه داراي عقايد و مذاهب متفاوت بودند كه از سرتاسر جهان اسلام آن روز گرد آمده بودند.

سوم اين كه مقصود

اين نيست كه همه اين چهار هزار نفر در يك زمان و همه روزه در كلاس درس امام صادق شركت داشته و حاضر بودند بلكه مقصد كساني است كه در مدت افاضه امام به تناوب و تفريق از آن حضرت علم فرا گرفتند. در ميان آنان بسياري از شخصيت هاي مهم اهل تسنن قرار داشتند. چنان كه ذهبي در «سير اعلام النبلاء» نام رواياتي را كه از امام صادق عليه السلام نقل كرده اند، آورده است و اين در حالي است كه بسياري از محدثان جرأت نقل حديث از امام صادق را در عهد بني اميه نداشتند. درباره مالك بن انس آمده است كه از امام صادق عليه السلام روايت نكرد تا آن كه بني عباس به حكومت رسيدند، ولي ابوحنيفه از امام صادق عليه السلام حديث نقل مي كند. چنان كه روايات او از امام صادق در كتاب «الاثار» وي فراوان ديده مي شود.

بسياري از پژوهشگران معتقدند كه حركت هاي علمي دنياي اسلام اعم از شيعه و سني مربوط به امام صادق عليه السلام است. در حوزه هاي شيعه كه خيلي واضح است. حوزه هاي سني هم مولود انديشه امام صادق عليه السلام است، چرا كه رأس حوزه هاي سني «جامع الازهر» است كه از هزار سال پيش تشكيل شده و جامع الازهر را هم شيعيان فاطمي تشكيل داده اند، و تمام حوزه هاي ديگر اهل تسنن منشعب از جامع الازهر است.

نويسنده منصف اهل سنت عبدالحليم جندي، امام صادق را اين گونه توصيف مي كند: «امام جعفر صادق عليه السلام به منزله قلب اسلام است. نسبت او به رسول اكرم و ابوبكر و علي مي رسد، او در

دين، پيشوا و در علوم طبيعي، دريايي بود.»

در پايان ذكر نمونه ديگري از تعقل و خردورزي امام در مقابل جماعت صوفيان و زاهدان خالي از لطف نيست:

سفيان ثوري و گروهي از زاهدنمايان نزد امام صادق عليه السلام آمدند. سفيان ثوري لباسي پشمينه و زبر به تن كرده و امام لباسي نازكي. سفيان به امام گفت:

به درستي كه اين لباس شما نيست و نياكان شما هميشه لباس هاي درشت و خشن به تن مي كردند. چرا در اين روش به آنها اقتدا نمي كنيد؟!

امام صادق عليه السلام فرمود: آن چه را به تو مي گويم از من بشنو و به دل بسپار كه خير دنيا و آخرت تو است: … من به تو خبر مي دهم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در زمان تنگدستي مسلمانان زندگي مي كرد. اين گشايش كه امروز در بين مسلمانان به وجود آمده، در آن روز نبوده است و هر گاه دنيا اقبال كند سزاوارترين افراد براي استفاده از نعمت ها نيكانند نه بدكاران، مؤمنانند نه منافقان، مسلمانانند نه كفار. خداوند دنيا را براي مؤمن آفريده است، نه براي كافر. زيرا كافر ارزشي نزد خداوند ندارد. اي ثوري! من با اين وضعي كه مي بيني از روزي كه خردمند شدم، شامي بر من نگذشته است كه در مالم حقي باشد كه خدا به من فرموده باشد آن را در مصرفي برسانم؛ جز آن كه بدان مصرفش رساندم. اگر امير مؤمنان علي عليه السلام در اين زمان به سر مي برد هرگز آن لباس هايي را كه در آن روزگار مي پوشيد به تن نمي كرد، تا نگويند او رياكاري مي كند و لباس شهرت مي پوشد.

امير مؤمنان

عليه السلام امام و والي مسلمانان بود و بر والي مسلمانان سزاوار نيست كه از نظر زندگي و معاش بالاتر از فقرا باشد. حضرت علي عليه السلام در جواب كساني كه به وي گفتند: تو شب را گرسنه مي ماني در حالي كه ملك و خلافت از آن تو است: فرمود: بيم آن دارم كه سير شوم در حالي كه در (يمامه) يك نفر با شكم گرسنه شب را سپري كرده باشد. من والي نيستم. خلافت از ما غصب گرديده است. اگر والي بودم، در اين جهت به آن حضرت اقتدا مي كردم. امام صادق عليه السلام به سفيان ثوري فرمود: نزديك من بيا!

او پيش حضرت آمد.

حضرت پيراهن پشمي و زبر سفيان را كنار زد و پيراهن ابريشمي را كه سفيان در زير لباس هاي خود به تن كرده بود، به او نشان داد آن گاه فرمود:

سفيان! نگاه كن كه در زير اين پيراهن هاي نازك كه به تن دارم، چه مي بيني؟

سفيان با تعجب ديد كه آن حضرت پيراهن پشمي زبري در زير لباس هاي خود به تن كرده است.

امام فرمود: سفيان! اين لباس زيرين را براي خدا به تن كرده ام و پيراهن ديگر را جهت اظهار نعمت پروردگار پوشيده ام.

برخي زهدفروشان از پاسخ آن حضرت به سفيان پند گرفته، گفتند:

راستي اين رفيق ما از سخن شما آزرده شد، زبانش بند آمد و دليلي به نظرش نيامد. حضرت به آنها فرمود: شما دليل هاي خود را بياوريد. آنها گفتند: دليل ما از قرآن است.

امام صادق عليه السلام فرمود: آن را حاضر كنيد كه از هر چيزي به پيروي و عمل سزاوارتر است.

گفتند: خداي تبارك

و تعالي در مقام توصيف ياران پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: ديگران را بر خود مقدم مي دارند، گرچه نيازمند باشند.

امام در جواب فرمودند: خداوند مردم را از اسراف نهي كرده و به حد وسط فرمان داده است. مسلمان بايد هر چه دارد به ديگران بدهد و پس از آن از خدا روزي خواهد، چون دعايش به اجابت نمي رسد. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: دعاي چند دسته از امتم به اجابت نمي رسد: مردي كه به پدر و مادرش نفرين مي كند … و مردي كه خداوند به او مال بسياري مي دهد و او همه را انفاق مي كند، سپس به درگاه خداوند دعا مي كند كه پروردگارا، به من روزي بده.

خدا مي فرمايد: آيا روزي فراوان به تو دادم؟ چرا ميانه روي كردي؟ چرا اسراف كردي … ؟

سپس خدا به پيامبرش آموخت كه چگونه انفاق كند. پيامبر صلي الله عليه و آله يك (اتوقيه طلا) داشت و نمي خواست كه آن را يك شب در نزد خود نگه دارد. بدين خاطر همه آن را صدقه داد. بامدادان سائلي نزد او آمد و آن حضرت چيزي نداشت كه به او بدهد. سائلي او را سرزنش كرد و آن حضرت غمناك شد.

منبع

همشهري

نگاهي به رخدادهاي عصر امام صادق عليه السلام

متن

1- ششمين اختر تابناك آسمان امامت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در روز جمعه 17 ربيعالاول سال 83 هجري در مدينه و در زمان عبدالملك بن مروان بن حكم ديده به جهان گشود. مادر آن حضرت «ام فروه دختر قاسم (1) بن محمد بن ابوبكر مي باشد. ايشان در سال 148 هجري به دستور منصور عباسي به وسيله انگور زهرآلود مسموم و به شهادت رسيد. مدفن مطهر آن حضرت در قبرستان بقيع و در جوار ائمه بقيع (2) قرار دارد. (3)

2- امام صادق عليه السلام مدت 12 تا 15 سال بنابر اختلاف با امام سجاد عليه السلام و بعد از شهادت جد بزرگوارش مدت 19 سال با امام باقر عليه السلام زندگي كرد و توانست به مقدار لازم از خرمن دانش اين دو بزرگوار، خوشه چيني نمايد. مدت امامت ايشان 34 سال به طول انجاميد (4) كه 18 سال در دوره اموي و 16 سال در دوره عباسي بوده است. (5)

3- خلفاي اموي معاصر امام جعفر صادق عليه السلام به ترتيب عبارتند از:

هشام بن عبدالملك (114- 125)، وليد بن يزيد بن عبدالملك (126- 125)، يزيد بن وليد بن عبدالملك (126)، ابراهيم بن وليد بن عبدالملك (2 ماه و 10 روز از سال 126) و مروان بن محمد معروف به مروان حمار (132- 126).

خلفاي عباسي معاصر امام عليه السلام عبارتند از: ابوالعباس عبدالله بن محمد (137- 132) و ابوجعفر منصور دوانيقي (137- 148).

4- از امام جعفر صادق عليه السلام هفت پسر و سه دختر بر جاي ماند كه عبارتند از:

«اسماعيل ، «عبدالله و «ام فروه كه مادرشان فاطمه بنت الحسين بن علي

بن حسين عليه السلام است.

«امام موسي كاظم ، «اسحاق و «محمد» كه مادرشان حميده خاتون مي باشد. و «عباس ، «علي ، «اسماء» و «فاطمه كه هر يك از مادري به دنيا آمده اند. (6)

زندگاني

5- در يك دسته بندي، زندگاني امام جعفرصادق عليه السلام را مي توان به سه دسته كلي تقسيم نمود:

الف- زندگاني امام در دوره امام سجاد و امام باقر عليهما السلام كه تقريبا نيمي از عمر حضرت را به خود اختصاص مي دهد. در اين دوره امام صادق عليه السلام از علم و تقوا و كمال و فضيلت آنان در حد كافي بهره مند شد.

ب- قسمت دوم زندگي امام جعفر صادق عليه السلام از سال 114 هجري تا 140هجري مي باشد. در اين دوره امام از فرصت مناسبي كه به وجود آمد، استفاده نمود و مكتب جعفري را به تكامل رساند. در اين مدت،4000 دانشمند تحويل جامعه داد و علوم و فنون بسياري را كه جامعه آن روز تشنه آن بود، به جامعه اسلامي ارزاني داشت.

ج- هشت سال آخر عمر امام قسمت سوم زندگي ايشان را تشكيل مي دهد. در اين دوره، امام بسيار تحت فشار و اختناق حكومت منصور عباسي قرار داشت. در اين دوره امام دائما تحت نظر بود و مكتب جعفري عملا تعطيل گرديد. (7)

6- در عصر امام صادق عليه السلام حكومت اموي منقرض شد. عواملي كه منجر به انقراض سلسله اموي شد عبارتند از:

1- حكومت موروثي استبدادي.

2- تحريف حقايق توسط محدثان مزدور و روحانيون درباري.

3- مخالفت علني و آشكار با سنت پيامبر صلي الله عليه و آله و قرآن كريم.

4- اهانت به حرمين شريفين.

5- سوء استفاده از بيت المال مسلمين.

6-

كامجويي و هوسراني و ميگساري و ساز و آواز.

7- گرايش به تجملات و زيور آلات.

8- تعصب عربي و تحقير موالي (غير اعراب).

9- اختلافات و درگيري هاي داخلي و نژادي.

10- قتل و غارت مسلمين خصوصا فرزندان بني هاشم.

11- قيام مسلحانه شيعيان.

12- تعطيل شدن امر به معروف و نهي از منكر به سبب خشونت حكمرانان.

13- رواج شعارها و سنت هاي جاهلي. (8)

7- بني العباس در اواخر دوره بني اميه از فرصت سياسي كه به وجود آمده بود، استفاده كردند و حكومت را در سال 132 هجري قمري به دست گرفتند. (9) و تا سال 656 هجري قمري حكومت كردند. سياست عباسيان تا زمان معتصم بر مبناي حمايت از ايرانيان و تقويت عليه اعراب بود. صد ساله اول حكومت عباسي براي ايرانيان، عصر طلايي بود. چه آن كه برخي از وزراي ايراني همانند برامكه و فضل بن سهل ذوالرياستين بعد از خليفه، بزرگترين قدرت به شمار مي رفتند. (10)

8- روساي بني هاشم اعم از عبدالله محض و پسرانش محمد و ابراهيم و هم چنين بني العباس به نام هاي ابراهيم امام، ابوالعباس سفاح، ابوجعفر منصور دوانيقي و عموهاي اينها، در محلي به نام «ابواء» (11) نهضت ضد اموي را از سال 100 هجري آغاز كردند. و چون بني العباس زمينه را براي خودشان مهيا نمي ديدند، با «محمد نفس زكيه (12) به عنوان مهدي امت بيعت كردند. (13)

9- بعد از آن كه روساي بني هاشم با محمد بيعت كردند، از امام جعفر صادق عليه السلام نيز دعوت نمودند كه با محمد به عنوان مهدي امت بيعت كند ولي حضرت به آنها فرمود كه در نزد ما اسراري است. اين پسر، مهدي امت نيست و وقت ظهور نيز فرا نرسيده است.

حضرت در آن جلسه بيان داشتند كه ابوالعباس سفاح و برادرانش به خلافت خواهند رسيد و به عبدالعزيز بن عمران زهري فرمود كه ابوجعفر منصور قاتل محمد و برادرش ابراهيم خواهد شد. (14)

10- مبلغان بني عباس در آغاز، مردم را با عنوان «الرضا من آل محمد» يا «الرضي من آل محمد» تبليغ مي كردند. دو تن از ماهرترين شان عبارت بودند از: «ابوسلمه خلال و «ابومسلم خراساني .

ابوسلمه كه به وزير آل محمد لقب گرفت، در كوفه مخفيانه تبليغ مي كرد و ابومسلم كه به امير آل محمد ملقب شد، در خراسان مردم را بر عليه دستگاه حاكمه اموي مي شوراند. (15)

يكي از كارهاي زشت ابومسلم اين بود كه نسبت به ابوسلمه حسادت مي ورزيد. نامه هايي به سفاح و عموهاي سفاح نوشت و به آنها اطلاع داد كه ابوسلمه قصد دارد خلافت را از آل عباس به نفع آل ابي طالب تغيير دهد. ولي سفاح نپذيرفت و گفت: چيزي بر من ثابت نشده است.

ابومسلم وقتي كه فهميد ابوسلمه از توطئه او آگاه است، عده اي را مامور كرد كه هنگام برگشت ابوسلمه از نزد سفاح، او را شبانه به قتل برسانند. (16) و چون قاتل يا قاتلين از اطرافيان سفاح بودند، خون ابوسلمه لوث شد و خوارج را به عنوان قاتل معرفي كردند. (17)

11- مسعودي در مروج الذهب (18) مي نويسد: ابوسلمه بعد از كشته شدن ابراهيم امام به اين فكر افتاد كه خلافت را از آل عباس به نفع آل ابي طالب تغيير دهد. نامه اي در دو نسخه براي امام جعفر صادق عليه السلام و عبدالله محض نوشت و به مامور گفت: اين دو نامه را مخفيانه به امام جعفر صادق عليه السلام بده و

اگر قبول كرد، نامه ديگر را از بين ببر و اگر نپذيرفت، نامه دوم را براي عبدالله ببر و طوري عمل كن كه هيچ كدام نفهمند كه براي ديگري نامه نوشتم.

فرستاده، نامه را اول براي امام برد. ايشان قبل از آن كه نامه را مورد مطالعه قرار دهد، به آتش گرفت و آن را سوزاند و بيان داشت كه ابوسلمه شيعه و طرفدار ما نيست. فرستاده، نامه ديگر را به عبدالله محض داد كه بسيار خوشحال و مسرور گرديد.

صبح زود نزد امام صادق عليه السلام آمد و جريان را اطلاع داد. امام به او گفت كه ابوسلمه عين اين نامه را براي من نيز نوشته بود ولي آن را سوزاندم. به او گفت: ابوسلمه طرفدار ما نيست. از چه زمان اهل خراسان شيعه تو شده اند كه مي گويي شيعيان ما نوشته اند؟ آيا تو ابومسلم را به خراسان فرستادي؟ آيا تو به آنها گفتي لباس سياه بپوشند و آن را شعار خود قرار دهند … ؟ عبدالله از اين سخنان ناراحت شد و شروع به بحث با امام نمود. (19)

12- در بررسي نامه ابوسلمه بايد گفته شود كه اين جريان مقارن ظهور بني العباس است و ابومسلم شديدا در فعاليت است كه ابوسلمه را از ميدان به در كند و در اين قضيه عموهاي سفاح نيز او را تاييد و تقويت مي كنند.

با اين وصفي كه مسعودي نوشته، معلوم مي گردد كه ابوسلمه مردي سياسي بوده و سياستش از اين كه به نفع آل عباس كار كند، تغيير مي كند و چون هر كسي را نيز براي خلافت نمي توان معرفي نمود، سياست مآبانه يك نامه را به هر دو نفر كه

از شخصيت هاي مبرز بني هاشم هستند، از اولاد بني الحسن «عبدالله محض و از اولاد بني الحسين «امام صادق عليه السلام» مي نويسد كه تيرش به هر جا اصابت كرد، از آن استفاده كند. بنابراين در كار ابوسلمه با توجه به وفاداريش به بني عباس و تثبيت حكومت در خاندان آنها و دعوت از دو نفر براي بيعت با آنان، نشان دهنده جدي نبودن دعوت و آميخته بودن آن با تزوير و عدم آگاهي از نظام واقعي امامت است و فقط مي خواسته كسي را ابزار قرار دهد.

به علاوه اين كار، كاري نبوده كه به نتيجه برسد و بهترين دليل آن، اين است كه هنوز جواب نامه به دست ابوسلمه نرسيده بود كه غائله به كلي خوابيد و ابوسلمه از ميان رفت. (20)

13- بعضي از كساني كه ادعاي تاريخ شناسي دارند، با انكار و اعتراض مي پرسند كه چرا امام صادق عليه السلام در جواب نامه ابوسلمه چنان برخوردي داشته است؟

در جواب به اين افراد، بايد گفته شود كه در اين قضيه نه شرايط معنوي در كار بوده كه افرادي با خلوص نيت چنين پيشنهادي را بيان كنند و نه شرايط ظاهري و امكاناتي فراهم بوده كه بتوان به واسطه آن اقدام عملي نمود. (21)

علت خودداري و امتناع امام صادق عليه السلام از قبول درخواست ابوسلمه:

اولا اين بود كه امام مي دانست بني عباس ساكت نخواهند نشست و امام را به شهادت مي رسانند. بدون آن كه شهادت امام هيچ فايده و اثري براي اسلام و مسلمين داشته باشد.

ثانيا در آن عصري كه امام مي زيست، آنچه كه براي جامعه اسلامي بهتر و مفيدتر بود، رهبري نهضت علمي، فكري و تربيتي بود كه اثر

آن تاكنون هست؛ كما اين كه در عصر امام حسين عليه السلام آن نهضت ضرورت داشت كه اثرش هنوز نيز باقي است. (22)

14- از سال 129 هجري تا 132 هجري كه عباسيان روي كار آمدند؛ چون بني اميه رو به ضعف و سقوط مي رفتند، فرصت اين كه امام را تحت فشار قرار دهند، نداشتند و از طرفي عباسيان نيز كه شعار طرفداري از خاندان پاك پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و گرفتن انتقام خون بناحق ريخته آنان را مي دادند، به امام فشاري وارد نمي آوردند. از اين رو، اين دوران، براي امام دوران آرامش و آزادي بود و فرصت بسيار خوبي براي فعاليت هاي علمي و فرهنگي به شمار مي رفت، فرصتي كه براي هيچ يك از امامان ديگر به غير از امام باقر عليه السلام كه اندكي از اين فرصت براي ايشان به وجود آمد و فعاليت علمي را شروع كرده بود. و هم چنين براي امام رضا عليه السلام فراهم نگشت. ولي امام صادق عليه السلام هم عمر طولاني (حدود 70 سال) داشتند و هم محيط و زمان براي ايشان مساعد بود. (23)

15- در زمان امام جعفر صادق عليه السلام در جامعه اسلامي شور و نشاط فوق العاده اي پيدا شد كه منشا جنگ عقايد گرديد. به طور خلاصه مي توان عوامل مؤثر در اين نشاط را در چهار مورد بررسي كرد:

الف- محيط آن دوره، محيط كاملا مذهبي و اسلامي بود و مردم تحت انگيزه هاي مذهبي، زندگي مي كردند. تشويق هاي پيامبر به علم و دانش و تشويق و دعوت هاي قرآن كريم به علم و تعلم و تفكر و تعقل، عامل اساسي اين نهضت و شور و نشاط بود.

ب-

نژادهاي مختلفي كه سابقه فكري و علمي داشتند، در دنياي اسلام وارد شدند و تحولاتي را در جامعه ايجاد كردند.

«جهان وطني اسلامي (24) عامل سومي بود كه زمينه را مساعد مي كرد. اسلام با وطن هاي آب و خاكي مبارزه كرده بود و وطن را «وطن اسلامي تعبير مي كرد كه هر جا اسلام هست، آنجا وطن است و در نتيجه تعصبات نژادي تا حدود بسيار زيادي از ميان رفته بود. به طوري كه نژادهاي مختلف با يكديگر همزيستي داشتند. (25)

د- عامل ديگري كه زمينه اين جهش و جنبش را فراهم مي كرد، «تسامح و تساهل ديني بود. (26) يعني مسلمانان به خاطر همزيستي با اهل كتاب، آنها را تحمل مي كردند و آن را برخلاف اصول ديني خود نمي پنداشتند. در آن زمان اهل كتاب، اهل علم و دانش بودند كه وارد جامعه اسلامي شده بودند و مسلمين نيز مقدم آنها را گرامي مي شمردند. در نتيجه در همان عصر اول، معلومات آنها را گرفتند و در عصر بعدي، خود در راس جامعه اسلامي قرار گرفتند. (27)

16- امام صادق عليه السلام در عصري زيست كه علاوه بر حوادث سياسي، يك سلسله حوادث اجتماعي و پيچيدگي ها و ابهام هاي فكري و روحي پيدا شده بود كه اسلام را تهديد مي كرد. ظهور متكلمان (28)، صوفيه (خشكه مقدس ها) (29)، زنادقه (30)، مكتب ها و نحله هاي مختلف فقهي جبريه، مشبهه، تناسخيه و … (31) اختلاف قرائت، اختلاف در تفسير، و رشد گروه خوارج و مرجئه از آن جمله بودند. (32) هر كدام عقايد خود را ترويج مي كردند و به نحوي نظر مي دادند. از اين رو، تشنگي عجيبي به وجود آمده بود كه لازم بود

امام به آنها پاسخ مناسب گويد.

17- امام صادق عليه السلام با تمامي اين جرياناتي كه وجود داشت، برخورد كرد. از نظر قرائت و تفسير، يك عده شاگردان امام هستند. در باب نحله هاي فقهي هم كه مكتب امام صادق عليه السلام قوي ترين و نيرومندترين مكتب هاي فقهي آن زمان بوده، به طوري كه اهل تسنن هم اعتراف نمودند. ابوحنيفه (33) و مالك (34) شخصا از محضر امام استفاده كردند و مالك بارها از مدينه به خدمت امام مي رسيد و از وجود ايشان استفاده مي برد. شافعي و احمد بن حنبل نيز از شاگردان شاگردان امام هستند. (35)

امام صادق عليه السلام با در نظر گرفتن نياز شديد جامعه و آمادگي زمينه اجتماعي مناسب، دنباله نهضت علمي و فرهنگي پدرش را گرفت و حوزه علمي وسيعي به وجود آورد (36) و در رشته هاي مختلف، شاگردان بزرگي همچون «هشام بن حكم كندي ، «محمد بن مسلم ، «ابان بن تغلب ، «هشام بن سالم ، «معلي بن خنيس ، «محمد بن علي بن نعمان بجلي كوفي معروف به «مؤمن الطاق ، «مفضل بن عمر»، «ثابت بن دينار» معروف به «ابوحمزه ثمالي ، «زرارة بن اعين ، «جابر بن يزيد جعفي كوفي ، «صفوان بن مهران جمال اسدي كوفي معروف به «صفوان جمال ، «عبدالله بن ابي يعفور»، «حمران بن اعين شيباني ، «حمزه طيار»، «بريد بن معاويه عجلي ، و … تربيت نمود. (37)

18- در دوره امام صادق عليه السلام، شيعيان و طرفداران امام با نوعي پيوستگي فكري و عملي، تشكيلاتي را به وجود آورده بودند و امام صادق عليه السلام نيز با خلفا مبارزه مخفي مي كرد. نوعي جنگ

سرد در ميان بود. معايب، مثالب و مظالم خلفاي جور به وسيله امام در دنيا پخش شد. حتي امام به منظور تبليغ ولايت و امامت خود، نمايندگاني به مناطق مختلف از جمله خراسان مي فرستاد. (38)

فشار گسترده سياسي حكام اموي و عباسي گوياي اين حقيقت است كه ياران امام به خاطر مصون ماندن از گزند حكام زورگو، «تقيه مي كردند. تاكيدهاي مكرر امام بر «تقيه نشان دهنده فعال بودن اين تشكيلات به طور مخفي و تصميم جدي حكومت بر سركوب كردن حركت ها است. برخي از روايت هاي موجود نشان مي دهد كه شيعيان به شدت تحت فشار بودند. (39) و از ترس شمشير برهنه منصور، راه تقيه را در پيش گرفتند. (40)

جاسوسان اموي و عباسي، مراقب رفت و آمدهاي امام و اصحابشان بودند. اگر كسي تماسي برقرار مي كرد، با كمال احتياط اين عمل را به انجام مي رساند. زيرا دستگاه خلافت اگر فردي را مي شناخت كه به اهل بيت عليهم السلام اظهار محبت مي كند، سرنوشت او با مرگ يا سياهچال و زندان ابد، رقم مي خورد. چنان كه يكي از اطرافيان امام زير شلاق جان سپرد. (41) به همين خاطر امام از بعضي از شيعيان روي بر مي گرداند و حتي برخي را مورد سرزنش قرار مي داد. (42)

فوت فرزند

19- از رويدادهاي ديگر زندگي امام صادق عليه السلام فوت فرزند بزرگش اسماعيل است كه بسيار مورد علاقه امام بود. طبق روايات، امام در مرگ او بسيار بي تابي و بدون ردا و با پاي برهنه دنبال جنازه او حركت مي كرد. (43) امام والي مدينه و جمعي انبوه از معاريف و مشايخ مدينه را حاضر كرد و از همگي آنها دعوت نمود كه خوب

به چهره اسماعيل نگاه كنند كه آيا مرده يا زنده است؟

همگي مرده بودن اسماعيل را تصديق كردند. اين عمل چند بار انجام شد. سپس فرمود: خدايا! تو شاهد باش. و دست امام موسي كاظم عليه السلام را گرفت و فرمود: «هو حق و الحق معه و منه الي … »؛ او حق است و حق با اوست تا ظهور امام غايب. (44) اسماعيل در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد. (45) فرقه اسماعيليه منتسب به اين فرزند امام مي باشند.

20- از حوادث مهم دوره زندگي امام صادق عليه السلام كه در زمان خلافت هشام بن عبدالملك، دهمين خليفه اموي به وقوع پيوست، «جنبش مسلحانه زيد بن علي» است. زيد فرزند بزرگتر امام سجاد عليه السلام است (46) كه در روز جمعه سوم صفر سال 123-121 هجري قمري بنا بر اختلافي كه وجود دارد (47) در كوفه به همراهي 5000 نفر دست به قيام زد و پس از دو روز درگيري به شهادت رسيد. ياران زيد با تدابير امنيتي شديدي، پيكر بي جان او را دفن نمودند ولي با گزارش حفار، حاكم كوفه به گور دست يافت و بعد از جدا كردن سر از بدن، پيكرش را در محله «كناسه كوفه به مدت چهار سال به دار آويختند. (48)

در باره ادعا يا عدم ادعاي امامت زيد، گزارش هاي ضد و نقيضي نقل شده است. (49) در بعضي روايات كه از امام صادق عليه السلام وجود دارد، آمده است كه: «خدا زيد را رحمت كند، او عالمي درست گفتار بود.» (50) «او مردي با ايمان، عارف، دانشمند و درستكار بود. و اگر زمام امور را به دست مي گرفت، مي دانست

آن را به چه كسي بسپارد.» (51) «به خدا قسم عمويم زيد راه شهداي حق را پيمود، راه شهيداني كه در كنار رسول خدا صلي الله عليه و آله، علي و حسين عليهماالسلام شربت شهادت نوشيدند.» (52)

فلسفه قيام زيد

فلسفه قيام زيد در چند امر، خلاصه مي گردد:

الف- انتقام خون شهداي كربلا.

ب- امر به معروف و نهي از منكر و اصلاح وضع موجود.

ج- تشكيل حكومت اسلامي و واگذاري آن به ائمه اطهار عليهم السلام.

21- از حوادث ديگر در دوره زندگي امام صادق عليه السلام، «قيام يحيي بن زيد بن علي است كه در سال 125 هجري در خراسان و در زمان حكومت هشام بن عبدالملك صورت گرفت و در همين سال به شهادت رسيد. (53)

22- «قيام محمد نفس زكيه از حوادث ديگر دوره امام صادق عليه السلام است. او در سال 145 هجري و به همراهي 250 نفر از اصحاب خود در ماه رجب به عنوان خروج بر منصور عباسي به مدينه آمد و شهر را در تصرف خود در آورد. سرانجام در درگيري با لشكر عيسي بن موسي در اواسط ماه رمضان همان سال در سن 40 سالگي به قتل رسيد. (54)

ابراهيم برادر محمد نيز بعد از قتل نفس زكيه، قيام كرد و در نزديكي هاي كوفه كشته شد و بدين گونه پيش بيني امام صادق عليه السلام به وقوع پيوست.

23- در سال 136 هجري منصور دوانيقي دومين خليفه عباسي، به خلافت رسيد و تا سال 158 هجري حكومت كرد. دوران منصور يكي از پر اختناق ترين دوران هاي تاريخ اسلام است. به طوري كه حكومت ارعاب و ترور، نفس هاي مردم را در سينه خفه كرده

و وحشت، همه را فراگرفته بود. او براي استحكام پايه هاي حكومت خود، افراد زيادي را به قتل رساند كه ابومسلم خراساني را مي توان يكي از اين افراد دانست. (55)

مهم ترين مسئله اي كه منصور را به رنج و زحمت مي انداخت، وجود علويان كه در راس آنان شخص امام جعفر صادق عليه السلام قرار داشت، بود.

وي براي اين كه شخصيت و عظمت امام را بكاهد، شاگردان امام را رو در روي ايشان قرار مي داد تا با آن حضرت به مباحثه برخيزند (56) و امام را مغلوب كنند ولي موفق نگرديد.

24- از روزي كه منصور به حكومت رسيد تا روز شهادت امام جعفر صادق عليه السلام كه 12 سال به طول كشيد، با وجودي كه بين امام و منصور فاصله زيادي وجود داشت، زيرا امام در حجاز بودند و منصور در عراق مي زيست ولي به انواع مختلف، امام را مورد آزار و اذيت خود قرار مي داد و چندين بار امام را نزد خود فراخواند تا او را به شهادت برساند ولي موفق به انجام نيت شوم خود نشد. (57)

منصور درباره امام صادق عليه السلام تعبير عجيبي دارد. مي گويد: جعفر بن محمد مثل يك استخوان در گلوي من است؛ نه مي توانم بيرونش بياورم و نه مي توانم آن را فرو برم. نه مي توانم مدركي از او به دست آورم و كلكش را بكنم و نه مي توانم تحملش كنم. (58)

پي نوشتها

1- قاسم با دختر عموي خود اسماء بنت عبدالرحمن بن ابي بكر ازدواج كرد. بنابراين، مادر امام از طرف پدر و نوه ابوبكر است.

2- ائمه بقيع عبارتند از: امام حسن، امام سجاد، امام باقر و امام صادق عليهم السلام.

3- الارشاد، شيخ مفيد، ج

2، ص 271/ كتاب الحجه، كليني، باب مولد الامام ابي عبدالله/ حيات الصادق، ص 6/ اعلام الوري طبرسي، ص 271/ اصول كافي، ج 1، ص 472/ بحارالانوار، ج 47، ص 1.

4- سيري در سيره ائمه اطهار عليهم السلام، استاد مطهري، ص 137، الارشاد، ص 249.

5- تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 375/ الشيعه و الحاكمون، ص 137/ مروج الذهب مسعودي، ج 3، ص 233 به بعد/ الكامل، ابن اثير، ج 4، ص 465 به بعد.

6- الارشاد، شيخ مفيد، ص 284/ مناقب آل ابي طالب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 280/ اعلام الوري، فضل بن حسن طبرسي، ص 291/ بحارالانوار، ج 47، ص 241، ح 2.

7- الارشاد، شيخ مفيد، ص 289.

8- سيري در سيره ائمه اطهار عليهم السلام، ص 117- 118/ الكامل، ج 3، ص 201 به بعد/ مقاتل الطالبيين، ص 70/ الامامة و السياسه، ج 1، ص 165/ الغدير، ج 10، ص 326/ مروج الذهب، ج 3، ص 166.

9- سيري در سيره ائمه اطهار عليهم السلام، ص 117.

10- مجموعه آثار شهيد مطهري، ج 14، ص 584.

11- ابواء مكاني است مابين مدينه و مكه. اين مكان جايي است كه آمنه عليها السلام مادر پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله در آن جا وفات يافت و حضرت امام كاظم عليه السلام به دنيا آمد. (ر.ك: معجم البلدان، ياقوت حموي، ج 1، ص 79.)

12- محمدبن عبدالله بن حسن بن حسن بن علي عليه السلام.

13- سيري در سيره ائمه اطهار عليهم السلام، استاد مطهري، ص 131- 132/ مقاتل الطالبيين، ص 173.

14- سيري در سيره ائمه اطهار عليهم السلام، ص 134- 135.

15- الفخري، ابن طقطقا، ص 153/ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 352.

16- مروج الذهب، مسعودي، ج 3، ص 284.

17- سيري در سيره ائمه اطهار عليهم

السلام، ص 123- 124/ بيست گفتار، ص 180- 179.

18- الفخري، ص 154- 155/ جهاد الشيعه، ص 104.

19- سيري در سيره ائمه اطهار عليهم السلام، ص 129- 124.

20- همان، ص 130.

21- همان، ص 131-130.

22- بيست گفتار، مطهري، ص 180- 179.

23- سيري در سيره ائمه اطهار عليهم السلام، ص 157- 158.

24- مجموعه آثار، مطهري، ج 14، ص 68- 71/ سوره تكوير، آيه 27/ سوره سباء، آيه 28/ سوره انبياء، آيه 105/ سوره اعراف، آيه 158/ سوره انعام، آيه 89/ نساء،133/ مجمع البيان، ج 9، ص 164.

25- مثلا يك غلام بربري مانند «نافع يا «عكرمه غلام عبدالله بن عباس در كرسي استادي مي نشست و بسياري از مسلمانان عراقي، سوري، حجازي، مصري، ايراني و هندي در پاي درس او شركت مي كردند.

26- مسئله «تساهل و تسامح با اهل كتاب عامل فوق العاده مهمي بود. اين مسئله ريشه حديثي دارد. احاديثي همچون «خذوا الحكمه ولو من مشرك و «الحكمه ضاله المؤمن، ياءخذها اينما وجدها» مضمونش همين است.

27- سيري در سيره ائمه اطهار عليهم السلام، ص 161- 159.

28- از بحث هاي داغ آن روز، بحث هاي كلامي بود. متكلمين در اصول عقايد و مسائل اصولي همچون خدا، صفات خدا، آيات مربوط به خدا، درباره نبوت و حقيقت وحي، درباره شيطان، توحيد، ثنويت، قضا و قدر، جبر و اختيار و … بحث مي كردند.

29- ظهور متصوفه به طوري كه طبقه اي را به وجود آورند و طرفداران زيادي پيدا كنند و در كمال آزادي، حرف هاي خود را بر زبان جاري سازند، در زمان امام صادق عليه السلام رخ داد. اين گروه به عنوان نحله اي در مقابل اسلام سخن نمي گفتند، بلكه بيان مي داشتند كه اصلا حقيقت اسلام آن

است كه ما مي گوييم. اينان روش خشكه مقدس عجيبي پيشنهاد مي كردند كه قابل تحمل نبود.

30- از خطرناكترين طبقه هاي اين عصر، ظهور زنادقه بود. زنادقه طبقه متجدد و تحصيل كرده آن عصر بودند. كه با زبان هاي زنده آن روز سرياني، فارسي، هندي و … آشنا بودند. زنادقه و دهرييني از قبيل ابن ابي العوجاء، ابوشاكر ديصاني و حتي ابن مقفع وجود داشتند كه با آن حضرت به محاجه برخاستند. احتجاجات بسيار مفصل و طولاني كه در اين زمينه باقي است به راستي اعجاب آور است. «توحيد مفضل در اثر يك مباحثه با يك نفر دهريمسلك و رجوع مفضل به امام صادق عليه السلام پديد آمده است.

31- مدينه، كوفه، بصره و حتي اندلس هر كدام مركزي به شمار مي رفتند كه مالك ابن انس، ابوحنيفه و … رهبري آن را بر عهده داشتند.

32- بيست گفتار، ص 180- 184.

33- نعمان بن ثابت بن زو طي بن مرزبان معروف به ابوحنيفه دو سال شاگرد امام بود. (امام الصادق و المذاهب الاربعه، حيدر اسد،ج 1، ص 70.)

34- مالك بن انس نيز نزد امام مي آمد و به شاگردي آن حضرت افتخار مي كرد. (همان، ج 1، ص 53)

35- سيري در سيره ائمه اطهار عليهم السلام، ص 151- 147.

36- حركت هاي علمي دنياي اسلام، اعم از شيعه و سني مربوط به امام صادق عليه السلام است. حوزه هاي سني مولود تفكر امام است؛ چون در راس حوزه هاي سني، جامع الازهر وجود دارد كه در حدود 1000 سال پيش توسط شيعيان فاطمي تاسيس شد و تمام حوزه هاي ديگر اهل سنت، منشعب از اين جامع است. (سيري در سيره ائمه اطهار عليهم السلام، ص 164- 163.)

37- رجال كشي، محمد بن حسن طوسي،

ص 275؛ قاموس الرجال، محمدتقي تستري، ج 3، ص 416/ بحارالانوار، ج 47، ص 345.

38- بحارالانوار، ج 47، ص 72.

39- مستدرك الوسائل، حاج ميرزا حسين نوري طبرسي، ج 12، ص 297به بعد/ وسائل الشيعه، حر عاملي، ج 9، ص 32.

40- تاريخ الشيعه، ص 43.

41- حياة الامام الباقر عليه السلام، ج 1، ص 256/ المحاسن، ص 119.

42- المناقب، ج 4، ص 248.

43- الارشاد، شيخ مفيد، ص 267.

44- كتاب الغيبه، محمد بن ابراهيم نعماني، ص 328/ بحارالانوار، ج 47، ص 254.

45- الارشاد، شيخ مفيد، ص 267.

46- مقاتل الطالبيين، ص 127/ بحارالانوار، ج 46، ص 208.

47- تاريخ يعقوبي، ج 3، ص 67 -70/ مختصر تاريخ العرب، سيد امير علي، ص 154/ بحارالانوار، ج 46، ص 172/ الاخبار الطوال، ص 345/ مقاتل الطالبيين، ص 137.

48- الامالي، شيخ طوسي، ص 277 و شيخ صدوق، ص 392/ تنقيح المقال، مامقاني، ج 1، حرف (ز).

49- رواياتي كه در نكوهش زيد بيان گرديده به خاطر تقيه صورت گرفته است.

50- الغدير، ج 2، ص 221.

51- تاريخ طبري، ج 8، ص 300.

52- همان، ج 3، ص 70/ رجال كشي، ص 184.

53- سيري در سيره ائمه اطهار عليهم السلام، مطهري، ص 117- 118/ تنقيح المقال، مامقاني، ج 1، حرف (ز)، ص 468/ سفينة البحار، ج 1، ماده (ز).

54- تاريخ طبري، ج 8، ص 300.

55- تذكرة الخواص، ابن جوزي، ص 203- 199.

56- سيري در سيره ائمه اطهار عليهم السلام، ص 197/ تاريخ الخلفا، سيوطي، ص 208 و 209.

57- الامام الصادق عليه السلام، محمد ابوزهره، ص 28/ الامام جعفر الصادق رائد السنه و الشيعه، ص 19.

58- مناقب آل ابي طالب عليه السلام، ج 4، ص 238/ الامام الصادق عليه السلام، مظفر، ج 1، ص 111/ سيري در سيره ائمه اطهار عليهم السلام، ص 159- 158/ وسائل الشيعه، ج 12، ص 129/ كشف

الغمه، ج 2، ص 209- 208/ بحارالانوار، ج 47، ص 42.

منبع

ماهنامه كوثر، ش 40، سيد سعيد روحاني

نگاهي به سيره امام صادق عليه السلام

مولف

محمد ابو احسان

كار و تلاش و دستگيري از مستمندان

امام صادق عليه السلام نه تنها ديگران را دعوت به كار و تلاش مي كرد، بلكه خود نيز با وجود مجالس درس و مناظرات و … در روزهاي داغ تابستان، در مزرعه اش كار مي كرد. يكي از ياران حضرت مي گويد: آن حضرت را در باغش ديدم، پيراهن زبر و خشن بر تن و بيل در دست، باغ را آبياري مي كرد و عرق از سر و صورتش مي ريخت، گفتم: اجازه دهيد من كار كنم. فرمود: من كسي را دارم كه اين كارها را بكند ولي دوست دارم مرد در راه به دست آوردن روزي حلال از گرمي آفتاب آزار ببيند و خداوند ببيند كه من در پي روزي حلال هستم. (1)

حضرت در تجارت نيز چنين بود و بر رضايت خداوند تاكيد داشت. لذا وقتي كار پرداز او كه با سرمايه امام براي تجارت به مصر رفت و با سودي كلان برگشت، امام از او پرسيد: اين همه سود را چگونه به دست آورده اي؟ او گفت: چون مردم نيازمند كالاي ما بودند، ما هم به قيمت گزاف فروختيم. امام فرمود: سبحان الله!

عليه مسلمانان هم پيمان شديد كه كالايتان را جز در برابر هر دينار سرمايه يك دينار سود نفروشيد! امام اصل سرمايه را برداشت و سودش را نپذيرفت و فرمود: اي مصادف! چكاچك شمشيرها از كسب روزي حلال آسانتر است. (2)

حقيقت اين است كه امام در نهايت علاقه به كار و تلاش، هرگز فريفته درخشش درهم و دينار نمي شد و مي دانست كه بهترين كار از نظر خداوند تقسيم دارايي خود با نيازمندان است، حقيقتي كه ما هرگز از عمق جان بدان ايمان عملي نداشته و نداريم. امام

خود درباره باغش مي فرمود: وقتي خرماها مي رسد، مي گويم ديوارها را بشكافند تا مردم وارد شوند و بخورند. همچنين مي گويم ده ظرف خرما كه بر سر هر يك ده نفر بتوانند بنشينند، آماده سازند تا وقتي ده نفر خوردند، ده نفر ديگر بيايند و هر يك، يك مد خرما بخورند. آنگاه مي خواهم براي تمام همسايگان باغ (پيرمرد، پيرزن، مريض، كودك و هر كس ديگر كه توان آمدن به باغ را نداشته) يك مد خرما ببرند. پس مزد باغبان و كارگران و … را مي دهم و باقي مانده محصول را به مدينه آورده بين نيازمندان تقسيم مي كنم و دست آخر از محصول چهار هزار ديناري، چهارصد درهم برايم مي ماند. (3)

ساده زيستي و همرنگي با مردم

امام همانند مردم معمولي لباس مي پوشيد و در زندگي رعايت اقتصاد را مي كرد. مي فرمود: بهترين لباس در هر زمان، لباس معمول همان زمان است. لذا (4) گاه لباس نو و گاه لباس وصلهدار بر تن مي كرد. لذا وقتي سفيان ثوري به وي اعتراض مي كرد كه: پدرت علي لباسي چنين گرانبها نمي پوشيد، فرمود: زمان علي عليه السلام زمان فقر و اكنون زمان غنا و فراواني است و پوشيدن آن لباس در اين زمان، لباس شهرت است و حرام … پس آستين خود را بالا زد و لباس زير را كه خشن بود، نشان داد و فرمود: لباس زير را براي خدا و لباس نو را براي شما پوشيده ام. (5)

با اين همه حضرت همگام و همسان با مردم بود و اجازه نمي داد، امتيازي براي وي و خانواده اش در نظر گرفته شود. و اين ويژگي هنگام بروز بحران هاي اقتصادي و اجتماعي بيشتر بروز مي يافت. از جمله در سالي كه گندم

در مدينه ناياب شد، دستور داد گندم هاي موجود در خانه را بفروشند و از همان، نان مخلوط از آرد جو و گندم كه خوراك بقيه مردم بود، تهيه كنند و فرمود: «فان الله يعلم اني واجدان اطعمهم الحنطه علي وجهها ولكني احب ان يراني الله قد احسنت تقدير المعيشه.»

(6) خدا مي داند كه مي توانم به بهترين صورت نان گندم خانواده ام را تهيه كنم؛ اما دوست دارم خداوند مرا در حال برنامهريزي صحيح زندگي ببيند.

شجاعت

امام صادق عليه السلام در برابر ستمگران از هر طايفه و رتبه اي به سختي مي ايستاد و اين شهامت را داشت كه سخن حق را به زبان آورد و اقدام حقطلبانه را انجام دهد، هر چند با عكس العمل تندي رو به رو شود. لذا وقتي منصور از او پرسيد: چرا خداوند مگس را خلق كرد؟ فرمود: تا جباران را خوار كند. و به اين ترتيب منصور را متوجه قدرت الهي كرد. (7) و آنگاه كه فرماندار مدينه در حضور بنيهاشم در خطبه هاي نماز به علي عليه السلام دشنام داد، امام چنان پاسخي كوبنده داد كه فرماندار خطبه را ناتمام گذاشت و به سوي خانه اش راهي شد. (8)

همزيستي و مدارا با مسلمانان

امام صادق عليه السلام شيعيان را به همزيستي با اهل تسنن دعوت مي كرد تا به اين طريق هم شيعيان از جامعه اكثريت منزوي نشوند و هم بتوان احكام و اصول شيعي را با ملاطفت به آنان منتقل كرد. از اين روي در مدار حق با مسامحه با آنان رفتار مي شد، اما اين سهل گرفتن هرگز به معناي زير پاي گذاشتن اصول نبود و آن جا كه مسئله اصولي در ميان بود، حضرت هرگز تسليم نمي شد. از جمله در يكي از سفرها، امام صادق عليه السلام به حيره (ميان كوفه و بصره) آمد. در آن جا منصور دوانيقي به خاطر ختنه فرزندش جمعي را به مهماني دعوت كرده بود.

امام نيز ناگزير در آن مجلس حاضر شد. وقتي كه سفره غذا را انداختند، هنگام صرف غذا، يكي از حاضران آب خواست ولي به جاي آن، شراب آوردند، وقتي ظرف شراب را به او دادند، امام بي درنگ برخاست و مجلس را

ترك كرد و فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «ملعون مَن جلس علي مائده يشرب عليها الخمر» (9)؛ ملعون است كسي كه در كنار سفره اي بنشيند كه در آن سفره شراب نوشيده شود.

امام حتي در مجالس عمومي خليفه نيز حاضر نمي شد؛ زيرا حكومت را غاصب مي دانست و حاضر نبود با پاي خود بدان جا برود، زيرا با اين كار از ناحق بودن آنان، چشمپوشي مي شد و تنها زماني كه اجبار بود به خاطر مصالح اهم به آنجا مي رفت؛ لذا منصور ضمن نامه اي به وي نوشت: چرا تو به اطراف ما مانند ساير مردم نمي آيي؟ امام در پاسخ نوشت: نزد ما چيزي نيست كه به خاطر آن از تو بترسيم و بياييم، نزد تو در مورد آخرتت چيزي نيست كه به آن اميدوار باشيم. تو نعمتي نداري كه بياييم و به خاطر آن به تو تبريك بگوييم و آنچه كه اكنون داري آن را بلا و عذاب نمي داني تا بياييم و تسليت بگوييم. منصور نوشت: بيا تا ما را نصيحت كني.

امام نيز نوشت: كسي كه آخرت را بخواهد، با تو همنشين نمي شود و كسي كه دنيا را بخواهد، به خاطر دنياي خود تو را نصيحت نمي كند. (10)

علم امام صادق عليه السلام و اقدامات وي

آنچه به دوره امامت حضرت امام صادق عليه السلام ويژگي خاصي بخشيده، استفاده از علم بي كران امامت، تربيت دانش طلبان و بنيانگذاري فكري و علمي مذهب تشيع است. در اين باره چهار موضوع قابل توجه است:

الف- دانش امام.

ب- ويژگي هاي عصر آن حضرت كه منجر به حركت علمي و پايهريزي نهضت علمي شد.

ج- اولويت ها در نهضت علمي.

د- شيوه ها و اهداف و نتايج اين نهضت علمي.

الف- دانش امام

شيخ مفيد مي نويسد: آن قدر مردم از دانش حضرت نقل كرده اند كه به تمام شهرها منتشر شده و كران تا كران جهان را فرا گرفته است و از احدي از علماي اهل بيت عليهم السلام اين مقدار احاديث نقل نشده است به اين اندازه كه از آن حضرت نقل شده. اصحاب حديث، راويان آن حضرت را با اختلاف آرا و مذاهبشان گرد آورده و عددشان به چهار هزار تن رسيده و آن قدر نشانه هاي آشكار بر امامت آن حضرت ظاهر شده كه دلها را روشن و زبان مخالفان را از ايراد شبهه لال كرده است. (11)

سيد مؤمن شافعي نيز مي نويسد: مناقب آن حضرت بسيار است تا آنجا كه شمارشگر حساب ناتوان است از آن. (12)

ابوحنيفه مي گفت: من هرگز فقيه تر از جعفر بن محمد نديده ام و او حتما داناترين امت اسلامي است. (13)

حسن بن زياد مي گويد: از ابوحنيفه پرسيدم: به نظر تو چه كسي در فقه سرآمد است؟ گفت: جعفر بن محمد. روزي منصور دوانيقي به من گفت: مردم توجه زيادي به جعفر بن محمد پيدا كرده اند و سيل جمعيت به سوي او سرازير شده است. پرسشهايي دشوار آماده كن و پاسخ هايش را بخواه تا او از چشم مسلمانان بيفتد. من چهل مسئله

دشوار آماده كردم. هنگامي كه وارد مجلس شدم، ديدم امام در سمت راست منصور نشسته است. سلام كردم و نشستم. منصور از من خواست سوالاتم را بپرسم. من يك يك سؤال مي كردم و حضرت در جواب مي فرمود: در مورد اين مسئله، نظر شما چنين و اهل مدينه چنان است و فتواي خود را نيز مي گفتند كه گاه موافق و گاه مخالف ما بود. (14)

ب- ويژگي هاي عصر آن حضرت

عصر امام صادق عليه السلام همزمان با دو حكومت مرواني و عباسي بود كه انواع تضييق ها و فشارها بر آن حضرت وارد مي شد، بارها او را بدون آن كه جرمي مرتكب شود، به تبعيد مي بردند. از جمله يكبار به همراه پدرش به شام و بار ديگر در عصر عباسي به عراق رفت. يكبار در زمان سفاح به حيره و چند بار در زمان منصور به حيره، كوفه و بغداد رفت.

با اين بيان، اين تحليل كه حكومتگران به دليل نزاع هاي خود، فرصت آزار امام را نداشتند و حضرت در يك فضاي آرام به تاسيس نهضت علمي پرداخت، به صورت مطلق پذيرفتني نيست، بلكه امام با وجود آزارهاي موسمي اموي و عباسي از هر نوع فرصتي استفاده مي كرد تا نهضت علمي خود را به راه اندازد و دليل عمده رويكرد حضرت، بسته بودن راه هاي ديگر بود. چنانچه امام از ناچاري عمدا رو به تقيه مي آورد. زيرا خلفا در صدد بودند با كوچكترين بهانه اي حضرت را از سر راه خود بردارند. لذا منصور مي گفت: «هذا الشجي معترض في الحلق ؛ جعفر بن محمد مثل استخواني در گلو است كه نه مي توان فرو برد و نه مي توان بيرون افكند. بر همين اساس خلفا در صدد

بودند ولو به صورت توطئه، حضرت را گرفتار و در نهايت شهيد كنند. حكايت زير دليل اين مدعي است:

جعفر بن محمد بن اشعث از اهل تسنن و دشمنان اهل بيت عليهم السلام به صفوان بن يحيي گفت: آيا مي داني با اين كه در ميان خاندان ما هيچ نام و اثري از شيعه نبود من چگونه شيعه شدم؟ … منصور دوانيقي روزي به پدرم محمد بن اشعث گفت: اي محمد! يك نفر مرد دانشمند و با هوش براي من پيدا كن كه ماموريت خطيري به او بتوانم واگذار كنم. پدرم ابن مهاجر (دايي مرا) معرفي كرد.

منصور به او گفت: اين پول را بگير و به مدينه نزد عبدالله بن حسن و جماعتي از خاندان او از جمله جعفر بن محمد (امام صادق عليه السلام) برو و به هر يك مقداري پول بده و بگو: من مردي غريب از اهل خراسان هستم كه گروهي از شيعيان شما در خراسان اين پول را داده اند كه به شما بدهم مشروط بر اين كه چنين و چنان (قيام عليه حكومت) كنيد و ما از شما پشتيباني مي كنيم. وقتي پول را گرفتند، بگو: چون من واسطه پول رساندن هستم، با دستخط خود، قبض رسيد بنويسيد و به من بدهيد. ابن مهاجر به مدينه آمد و بعد از مدتي نزد منصور برگشت. آن موقع پدرم هم نزد منصور بود. منصور به ابن مهاجر گفت: تعريف كن چه خبر؟ ابن مهاجر گفت: پول ها را به مدينه بردم و به هر يك از خاندان مبلغي دادم و قبض رسيد از دستخط خودشان گرفتم غير از جعفر بن محمد (امام صادق عله السلام) كه من

سراغش را گرفتم. او در مسجد مشغول نماز بود. پشت سرش نشستم او تند نمازش را به پايان برد و بي آن كه من سخني بگويم به من گفت: اي مرد! از خدا بترس و خاندان رسالت را فريب نده كه آنها سابقه نزديكي با دولت بني مروان دارند و همه (بر اثر ظلم) نيازمندند.

من پرسيدم: منظورتان چيست؟ آن حضرت سرش را نزديك گوشم آورد و آنچه بين من و تو بود، باز گفت. مثل اين كه او سومين نفر ما بود.

منصور گفت: «يابن مهاجر اعلم انه ليس من اهل بيت نبوة الا وفيه محدث و ان جعفر بن محمد محدثنا»؛ اي پسر مهاجر، بدان كه هيچ خاندان نبوتي نيست مگر اين كه در ميان آنها محدثي (فرشته اي از طرف خدا كه با او تماس دارد و اخبار را به او خبر مي دهد.) هست و محدث خاندان ما جعفر بن محمد عليه السلام است.

فرزند محمد بن اشعث مي گويد: پدرم گفت: همين (اقرار دشمن) باعث شد كه ما به تشيع روي آوريم. (15)

آري اين همه نشان از اختناق و فشاري دارد كه مانع از هر نوع اقدام عليه حكومت وقت مي شد، لذا امام به سوي تنها راه ممكن كه همان ادامه مسير پدر بزرگوارش امام باقر عليه السلام بود، روي آورد و از در دانش و علم وارد شد.

ج- اولويت ها در نهضت علمي

حال بايد توضيح داد كه در اين مسير حضرت، چه چيزي محتواي اين نهضت علمي را تعيين مي كرد؟

حقيقت اين است كه جريان نفاق، خطرناك ترين انحرافي است كه از زمان پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله شروع شده و در آيات مختلفي بدان اشاره شده است، مانند آيات

7 و 8 سوره منافقين. اين حركت هر چند در زمان پيامبر نتوانست در صحنه اجتماعي بروز يابد، اما از اولين لحظات رحلت، تمام هجمه هاي منافقان به يكباره بر سر اهل بيت عليهم السلام فرو ريخت. لذا مرحوم علامه طباطبايي مي نويسد:

هنگامي كه خلافت از اهل بيت عليهم السلام گرفته شد، مردم روي اين جريان از آنها رويگردان شدند و اهل بيت عليهم السلام در رديف اشخاص عادي بلكه به خاطر سياست دولت وقت، مطرود از جامعه شناخته شدند و در نتيجه مسلمان ها از اهل بيت عليهم السلام دور افتادند و از تربيت علمي و عملي آنان محروم شدند. البته امويان به اين هم بسنده نكردند و با نصب علماي سفارشي خود، كوشيدند از مطرح شدن ائمه اطهار عليهم السلام از اين طريق نيز جلوگيري كنند. چنانچه معاويه رسما اعلام كرد: كسي كه علم و دانش قرآن نزد اوست، عبدالله بن سلام است و در زمان عبدالملك اعلام شد: كسي جز عطا حق فتوا ندارد و اگر او نبود، عبدالله بن نجيع فتوا دهد،از سوي ديگر مردم از تفسير قرآن نيز چون علم اهل بيت عليهم السلام محروم ماندند با داستانهاي يهود و نصاري آميخته شد و نوعي فرهنگ التقاطي در گذر ايام شكل گرفت. رفته رفته كه قيامهاي شيعي اوج گرفت و گاه فضاهاي سياسي به دلايلي باز شد، دو نظريه قيام مسلحانه و نهضت فرهنگي در اذهان مطرح شد. چون قيام هاي مسلحانه به دليل اقتدار حكام اموي و عباسي عموما با شكست رو به رو مي شد، نهضت امام صادق عليه السلام به سوي حركتي علمي مي توانست سوق پيدا كند تا از اين گذر علاوه بر پايان دادن به

ركود و سكوت مرگبار فرهنگي، اختلاط و التقاط مذهبي و ديني و فرهنگي نيز زدوده شود. لذا اولويت در نهضت امام بر ترويج و شكوفايي فرهنگ ديني و مذهبي و پاسخگويي به شبهات و رفع التقاط شكل گرفت.

د- شيوه ها و اهداف نهضت علمي و فرهنگي
1- تربيت راويان

از گذر ممنوعيت نقل احاديث در مدت زمان طولاني توسط حكام اموي، احساس نياز شديد به نقل روايات و سخن پيامبر اكرم، امير مومنان عليه السلام، امام صادق عليه السلام را وامي داشت به تربيت راويان در ابعاد مختلف آن روي آورد. لذا اينك از آن امام در هر زمينه اي روايت وجود دارد.

آري، راويان با فراگرفتن هزاران حديث در علومي چون تفسير، فقه، تاريخ، مواعظ، اخلاق، كلام، طب، شيمي و … سدي در برابر انحرافات ايجاد كردند. امام صادق عليه السلام مي فرمود: ابان بن تغلب سي هزار حديث از من روايت كرده است. پس آنها را از من روايت كنيد. (16)

محمد بن مسلم هم شانزده هزار حديث از حضرت فرا گرفت. (17) و حسن بن علي وشا مي گفت: من در مسجد كوفه نهصد شيخ را ديدم كه همه مي گفتند: جعفر بن محمد برايم چنين گفت. (18)

اين حجم گسترده از راويان در واقع، كمبود روايت از منبع بي پايان امامت را در طي دوره هاي مختلف توانست جبران كند و از اين حيث امام به موفقيت لازم دست يافت.

آري، روايت از اين امام منحصر به شيعه نشد و اهل تسنن نيز روايات فراواني در كتب خود آوردند. ابن عقده و شيخ طوسي در كتاب رجال و محقق حلي در المعتبر و ديگران آماري داده اند كه مجموعا راويان از امام به چهار هزار نفر مي رسند و اكثر اصول اربع ماءئه از امام

صادق عليه السلام است و همچنين اصول چهارصدگانه اساسي كتب اربعه شيعه (كافي، من لايحضره الفقيه، التهذيب، الاستبصار) را تشكيل دادند.

2- تربيت مبلغان و مناظره كنندگان

علاوه بر ايجاد خزائن اطلاعات (راويان) كه منابع خبري موثق تلقي مي شدند، حضرت به ايجاد شبكه اي از شاگردان ويژه همت گمارد تا به دومين هدف خود يعني زدودن اختلاط و التقاط همت گمارند و شبهات را از چهره دين بزدايند. هشام بن حكم، هشام بن سالم، قيس، مؤمن الطاق، محمد بن نعمان، حمران بن اعين و … از اين دست شاگردان مبلغ هستند. براي نمونه، مناظره اي از صدها مناظره را با هم مي خوانيم:

هشام بن سالم مي گويد: در محضر امام صادق عليه السلام بوديم كه مردي از شاميان وارد شد و به امر امام نشست. امام پرسيد: چه مي خواهي؟

گفت: به من گفته اند شما داناترين مردم هستيد، مي خواهم چند سؤال بكنم. امام پرسيد: درباره چه چيز؟

گفت: در قرآن، از حروف مقطعه و از سكون و رفع و نصب و جر آن.

امام فرمود: اي حمران! تو جواب بده. او گفت: من مي خواهم با خودتان سخن بگويم. امام فرمود: اگر بر او پيروز شدي، بر من غلبه كرده اي! مرد شامي آن قدر از حمران سؤال كرد و جواب شنيد كه خود خسته شد و در جواب امام كه: خوب چه شد؟ گفت: مرد توانايي است. هر چه پرسيدم، جواب داد. آنگاه به توصيه امام حمران سوالي پرسيد و مرد شامي در جواب آن درمانده شد. آنگاه خطاب به حضرت گفت: در نحو و ادبيات مي خواهم با شما سخن بگويم. حضرت از ابان خواست با او بحث كند و باز آن مرد ناتوان شد. تقاضاي مباحثه در فقه

كرد كه امام زرارة بن اعين را به وي معرفي كرد. در علم كلام، مؤمن الطاق، در استطاعت، حمزة بن محمد، در توحيد، هشام بن سالم و در امامت، هشام بن حكم را معرفي كردند و او مغلوب همه شد.

امام چنان خنديد كه دندانهايش معلوم شد. مرد شامي گفت: گويا خواستي به من بفهماني در ميان شيعيانت چنين مردمي هستند. امام پاسخ داد. بلي! و در نهايت او نيز در جرگه شيعيان داخل شد. (19)

3- برخورد با انحرافات ويژه

امام علاوه بر آن دو حركت اصولي، براي رفع انحرافات ويژه نيز مي كوشيد، مانند آنچه از مرام ابوحنيفه در عراق گريبان شيعيان را گرفته بود، يعني مذهب قياس.

چون در عراق تعداد زيادي از شيعيان نيز زندگي مي كردند و با سني ها از حيث فرهنگي و اجتماعي تا حدودي در آميخته بودند، لذا احتمال تاثيرپذيري از قياس وجود داشت. يعني يك آفت دروني كه مي توانست شيعيان را تهديدكند، لذا امام در محو مباني مذهب قياس و استحسان تلاش كرد.

مبارزه با برداشت هاي جاهلانه و قرائتهاي سليقه اي از دين نيز در مكتب امام جايگاه ويژه اي داشت و حضرت علاوه بر حركت كلي و مسير اصلي، به صورت موردي با اين انحرافات مبارزه مي كرد. از جمله آنها حكايت معروفي است كه با هم مي خوانيم:

حضرت مردي را ديد كه قيافه اي جذاب داشت و نزد مردم به تقوا مشهور بود. او دو عدد نان از دكان نانوايي دزديد و به سرعت زيرجامه اش مخفي كرد و بعد هم دو عدد انار از ميوه فروشي سرقت كرد و به راه افتاد. وقتي به مريضي مستمند رسيد، آنها را به او داد. امام صادق عليه السلام شگفتزده نزد او

رفت و گفت: چه مي كني؟ او پاسخ داد: دو عدد نان و دو عدد انار برداشتم. پس چهار خطا كردم و خدا مي فرمايد: (من جاء بالسيئة فلا يجزي الا مثلها)؛ هر كس كار بدي بكند كيفر نمي بيند مگر مثل آن را. پس من چهار گناه دارم.

از طرف ديگر چون خدا مي فرمايد: (من جاء بالحسنه فله عشرا مثالها)؛ هر كس يك كار نيك انجام دهد، برايش ده برابر ثواب هست. و من چون آن چهار چيز (دو نان و دو انار) را به فقير دادم، پس چهل حسنه دارم كه اگر چهار گناه از آن كم كنم، 36حسنه برايم مي ماند!

امام در برابر اين برداشت و قرائت ناصواب كه بر عدم درك و احاطه كامل به مباني فهم آيات بنا شده بود، پاسخ داد كه (انما يتقبل الله من المتقين)؛ خداوند كار نيك را از متقين قبول دارد. يعني اگر اصل عمل نامشروع شد، ثوابي بر آن نمي تواند مترتب باشد.

آري، دوري از منبع وحي و اخبار اهل بيت رسالت، سبب شد مرداني پاي به عرصه گذارند و ادعاي فضل كنند كه هرگز مباني فكري قرآن و دين را به خوبي نفهميده اند و از اين روي همواره، خود و پيروانشان را به راه خطا رهنمون مي شوند.

(20)

پي نوشتها

1- بحارالانوار، ج 47، ص 56.

2- همان، ص 59/ «سبحان الله تحلفون علي قوم الا تبيعونهم الا بربح الدينار دينارا … ثم قال: يا مصادف! مجالده السيوف اهون من طلب الحلال.»

3- وسايل الشيعه، ج 16، ص 488.

4- بحارالانوار، ج 47، ص 54.

5- اعيان الشيعه، ج 1، ص 660.

6- همان، ص 59.

7- تهذيب الكمال، ج 5، ص 92، (يا ابا عبدالله لم خلق الله الذباب، فقال: ليذل به الجبابره)

8-

وسايل الشيعه، ج 16، ص 423.

9- فروع كافي، ج 6، ص 268.

10- مستدرك الوسايل، ج 2، ص 438.

11- ارشاد مفيد، ص 254.

12- منتهي الآمال، ج 2، ص 139.

13- الامام الصادق و ابوزهره، ص 224/ جامع المسانيد، ص 222.

14- منتهي الآمال، ج 2، ص 140.

15- اصول كافي، ج 1، ص 475.

16- رجال نجاشي، ج 1، ص 78 و79/ معجم رجال الحديث، ج 1، ش 28.

17- رجال كشي، ج 1، ص 386.

18- همان، ص 138 و139.

19- بحارالانوار، ج 47، ص 408.

20- وسايل الشيعه، ج 2، ص 57.

از منظر ديگران

امام صادق از ديدگاه ائمه و اعلام اهل سنت

نويسنده

محمد صديق فهيمي

مقدمه

امام صادق (عليه السلام) از ديدگاه ائمه و اعلام اهل سنت

1 امام مالك بن انس

2 امام ابوحنيفه

3 امام شافعي

4 عمرو بن المقدام

5 ابن حبان

6 ابوحاتم

7 ابن ابي حاتم

8 شهرستاني

9 ابن حجر هيثمي

10 عبدالرحمن بن الجوزي

11 شبلنجي

12 ابن خلكان

13 خير الدين الزركلي:

14 محمد فريد وجدي

15 ابو زهره

16 ابن الصباغ مالكي

17 عبدالله بن شبرمة

الحمد لله و كفي و سلام علي عباد الذين اصطفي

قال الله تبارك و تعالي في كتابه (قل لااسئلكم عليه اجرا الا المودة في القربي)

«بگو اي پيامبر من از شما چيزي در برابر دعوتم جز دوستي نزديكانم نميطلبم»

متن

سپاس و ستايش خداوند يكتا را سزد كه وعده هايش همواره صادق بوده و هست و خواهد بود و سعادت و خوشبختي ابدي را در صداقت صادقان وعده فرموده و درود بر روان پاك و مطهر سرور كائنات حضرت ختمي مرتبت محمد بن عبدالله (صلي الله عليه وآله) كه اصدق الصادقين است و با به ارمغان آوردن صداقت، كذب را از اعماق سينه ها بيرون كشيد و روح انساني را در قالب صدق، با صفا و محبت آشنا ساخت. و درود بر اهلبيت (عليهم السلام) گرانقدرش كه چون ذبيح الله صادقانه راه سعادت و نجات را در مدرسه عشق و وفا و دوستي و محبت و زهد و پارسايي به بشر آموختند.

در طول تاريخ بشر همواره كساني بودهاند كه پس از وفاتشان خلاء نبود آنها كاملاً حس شده است، اما انديشمندان پس از آنها آن خلاء را به نوعي پركرده اند، ولي كم هستند كساني كه پس از حياتشان انديشه خود آنها به كمك جامعه آمده و بر جامعه حاكم شود به گونه اي كه

انديشمندان بعد از او پيرامون محور فكري او بينديشند. و امام جعفر صادق (عليه السلام) يكي از معدود كساني است كه خلاء وجودي حضرتش را جز انديشه هاي والا و بلند او نتوانسته است پر كند. لذا او نه چون شمع است كه از سوز و گدازش صحبت شود تا پروانه ها گرد آيند و نه چون خورشيد است كه از تابش نورش حرفي زده شود تا عوام راه جويند كه او اظهر من الشمس است كه پيران طريقت براي شناخت خود نيازمند مصاحبت وجود شريف اويند.

لذا لزوماً براي شناخت بهتر او بدنبال راهروان راه كمال كه از راه پيمودن طريقه ي مقدسه ي سلوك حضرتش به اوج قله سعادت دست يازيده اند و بهره وافر بردهاند و در نهايت از بلنداي آن قله عظيم، معرفت و عشق را درك كرده و اعتراف به بزرگي و عظمت شخصيت شريفش نمودهاند طي طريق خواهيم نمود و در اين رهگذر از زبان معترف سالكان طريقتش سخن خواهيم گفت. و با استفاده از عنوان «ما قاله الاعلام في فضائل الامام الصادق (عليه السلام)» ثمره نخل بارورش را بر تنگدستان خواهيم بخشيد و با بر تن كردن جامه تقوي چون پاك باختگان، راه عزت و شرافت را خواهيم پيمود و تمام سعي و تلاش خود را در راه خدمت به خلق خدا بخاطر رضاي حق تعالي بكار خواهيم گرفت و در اين آشفته بازار محبت و صداقت را پسنديده و با قلبي مطمئن به مسير آخرت قدم خواهيم گذاشت.

و اما از بزرگان علم و معرفت و محبان اهل بيت (عليهم السلام) زيادند كساني كه از محضر شريف حضرتش مستقيماً و

يا غير مستقيم بهره بردهاند و درباره ايشان سخنها گفته اند و مقالات با ارزش به رشته تحرير كشيدهاند ولي ما در اينجا به اختصار از كتب اهل سنت بطور مستند و مستدل نظر تني چند از اعلام ايشان را دربارهي آن حضرت (عليه السلام) ذكر مي كنيم. يادشان زنده و روحشان شاد باد.

1 امام مالك بن انس

محمد بن زياد ازدي گفت: شنيدم كه مالك بن انس مي گويد بر جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام) وارد شدم به گونه اي كه زياد از من قدرشناسي مي كرد و مي فرمود «اي مالك تو را دوست دارم» و من از اين بابت مسرور مي گشتم و خدا را سپاس مي گفتم و هيچگاه نشد كه ايشان را ببينم مگر اينكه يا روزه داشتند و يا نماز مي خواندند و يا مشغول به ذكر خداوند تبارك و تعالي بودند»

و نيز گفته اند: «هيچگاه نديدم ايشان را مگر بر سه خصلت نيك يا نماز مي خواند و يا روزه دار بود و يا به تلاوت قرآن مشغول بود و هيچگاه ايشان را بي وضو نديدم» [1]

2 ابوحنيفه

و ابوحنيفه گفته است «فقيه تر از جعفر بن محمد بچشم نديده ام» [2]

3 شافعي

ابن حجر عسقلاني گفته است: اسحاق بن را هويه گفت به شافعي گفتم: جعفر بن محمد نزد تو چگونه است؟ شافعي گفت: «ثقة» [3]

يعني «مورد اعتماد و اطمينان كامل من است»

4 عمرو بن المقدام

ابونعيم اصفهاني در كتابش بنام حلية الاولياء از عمرو بن المقدام نقل مي كند كه گفت «كنت اذا نظرت الي جعفر بن محمد علمت انه من سلالة النبيين»

يعني «چون نگاه به جعفر بن محمد مي كردم مي دانستم كه او از سلاله

پيامبران است» [4]

5 ابن حبان

و باز ابن حجر عسقلاني از قول ابن حبان درباره امام صادق (عليه السلام) مي گويد:

ابن حبان گفته: «وي از سادات اهل بيت است كه فقيه و عليم و فاضل بود و به سخنش نيازمند بوديم» [5]

و در روايت ديگري آمده است كه وي تنها كسي بود كه همه فقها و علما و فضلا محتاج و نيازمند سخنش بودند.

6 ابوحاتم

و ذهبي در كتاب خود موسوم به تذكرة الحفاظ مي نويسد قال ابوحاتم «ثقة لايسأل عن مثله» [6]

يعني «امام صادق آنگونه مورد اطمينان است كه از كسي همانند او سئوال نميشود» .

7 ابن ابي حاتم

و در جاي ديگر ابن حجر عسقلاني در كتاب تهذيب التهذيب از ابن ابي حاتم نقل مي كند كه گفت از قول پدرش: ]جعفر الصادق[ثقة لايسأل عنه.[7]

يعني: «امام جعفر صادق (عليه السلام) شخصيت مورد اطميناني است كه نياز نيست درباره او از كسي پرسش شود»

8 شهرستاني

وي در كتاب خود موسوم به الملل و النحل درباره عظمت و بزرگي حضرت صادق (عليه السلام) مي نويسد: «وي به جهت شدت محبتي كه به اُنس با خدا داشت، وحشت داشت كه با مردم تماس داشته باشد و همواره از مردم دوري مي گزيد و معتقد بود هر كس با غير از خدا مأنوس شد متوجه وسواس مي شود.» [8]

9 ابن حجر هيثمي

وي كه يكي ديگر از مؤلفين بنام اهل سنت بشمار مي آيد در كتاب خود موسوم به الصواعق المحرقه موضوعي را در رابطه به اينكه شش فرزند از سلاله پاك محمد بن علي (عليهما السلام) بدنيا آمدند كه افضل و كاملتر از همه آنها امام جعفر صادق (عليه السلام) بودند كه پس از وي خليفه

و وصي ايشان شدند و مردم از علوم منتشره ايشان به تمامي شهرها سخن گفته اند و پيشوايان بزرگي از او حديث روايت كردهاند.[9]

10 عبدالرحمن بن الجوزي

ابن جوزي كه خود از عرفاء بنام اهل سنت مي باشد و از مؤلفين مشهور جهان اسلام است در كتابش موسوم به صفة الصفوة مي نويسد «كان]جعفر بن محمد[مشغولا بالعبادة عن حب الرياسة» [10]

يعني: جعفر بن محمد شخصيتي بود كه مشغوليت فراوانش به عبادت او را از عشق رياست بازداشته و سيراب كرده بود.

11 شبلنجي

اين عارف بزرگ رباني نيز كه يكي ديگر از مؤلفين مشهور اهل سنت است در كتاب معروفش به اسم نورالابصار نوشته است: «كان جعفر الصادق (رضي الله عنه) مستجاب الدعوة و اذا سأل الله شيئاً لم يتم قوله الا و هو بين يديه» [11]

يعني: جعفر صادق (رضي الله عنه) مستجاب الدعوه بود و دعايش هميشه مورد قبول حق تعالي واقع مي شد و چون از خداوند چيزي مي خواست هنوز قولش پايان نيافته بود چيز مورد نظر برايش مهيا بود.

12 ابن خلكان

اين مؤلف مشهور و بنام اهل سنت نيز در كتاب خود موسوم به وفيات الاعيان اظهار داشته است: «و كان من سادات اهل البيت و لقب بالصادق لصدقه في مقالته … و كان تلميذه ابوموسي جابر بن حيان الصوفي الطرسوسي قدألف كتاباً يشتمل علي ألف ورقة تتضمن رسائل جعفر الصادق وهي خمس مأة رسالة» [12]

يعني: حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) از سادات اهل بيت (عليهم السلام) بشمار مي رود و بدليل راستگويي در گفتارش ملقب به صادق شده است … و ابوموسي جابر بن حيان يكي از شاگردان اوست كه كتابي مشتمل بر هزار برگ تأليف نموده كه

متضمن رساله هاي امام جعفر صادق (عليه السلام) است كه مقدار آنها به پانصد رساله مي رسد.

13 خير الدين الزركلي:

وي يكي ديگر از مؤلفين بنام اهل سنت مي باشد كه تأليفات ارزشمندي را از خود به يادگار گذاشته است او در كتاب الاعلام درباره امام جعفر صادق (عليه السلام) نوشته: «كان من أجلّاء التابعين و له منزلة رفيعة في العلم. أخذ عنه جماعة، منهم الإمامان ابوحنيفة و مالك و لقب بالصادق لأنه لم يعرف عنه الكذب قط له اخبار مع الخلفاء من بني العباس و كان جريئاً عليهم صداعاً بالحق» [13]

يعني: امام جعفر صادق (عليه السلام) از بزرگان تابعين بشمار مي رود و در علم و دانش داراي منزلتي رفيع است و جماعت زيادي از او كسب علم كردهاند كه از جمله آنها دو نفر از پيشوايان اهل سنت امام ابوحنيفه و امام مالك هستند و لقبشان صادق است بخاطر اينكه هرگز كسي از او كذب نشنيده است و در خبرهاي مربوط به او آمده است كه وي براي اعتلاء حق پيوسته عليه خلفاي بني عباس در ستيز بوده و به مبارزه پرداخته است.

14 محمد فريد وجدي

اين نويسنده بنام نيز كه يكي از انديشمندان بزرگ اسلام و صاحب تأليفات متعددي مي باشد در دائرة المعارف مشهور خود از امام جعفر صادق ((عليه السلام)) صحبت به ميان آورده و بعنوان يك سني مذهب مي نويسد: «ابوعبدالله جعفر الصادق بن محمد الباقر بن علي زين العابدين ابن الحسين بن علي ابن ابيطالب هو احد الأئمة الأثني عشر علي مذهب الامامية كان من سادات اهل البيت النبوي، لقب الصادق لصدقه في كلامه كان من افاضل الناس» [14]

يعني: ابوعبدالله جعفر الصادق فرزند محمد

باقر فرزند علي زين العابدين فرزند حسين فرزند علي فرزند ابيطالب يكي از ائمه دوازده گانه مذهب اماميه است وي از سادات نبوي (صلي الله عليه وآله) مي باشد و به دليل صداقت در گفتارش به صادق ملقب شده است و يكي از بزرگان زمان خود در ميان مردم است.

15 ابو زهره

محمد ابوزهره از ديگر نويسندگان جهان اسلام و از انديشمندان بنام در كتابي كه به نام الامام الصادق به رشته تحرير كشيده است درباره حضرت مي نويسد: «امام صادق (عليه السلام) در طول مدت زندگي پربركتش هميشه در طلب حق بود و هرگز پردهاي از ريب و شك و ترديد بر قلب او مشاهده نشد و كارهايش به مقتضيات كجانديشي سياستمداران زمانش رنگ نباخت و لذا هنگامي كه رحلت فرمود عالم اسلامي فقدان او را كاملا حس كرد زيرا كه ياد او هر زباني را عطرآگين مي ساخت و همه علماء و انديشمندان بر فضل او اجماعاً معترفند»

و اضافه مي كند «علماء اسلام در هيچ مسألهاي آنگونه كه بر فضل امام صادق و دانش او اجماع نمودهاند عليرغم اختلاف طوائفشان در امري به اين شكل اجماع ننمودهاند و تعداد زيادي از ائمه اهل سنت هستند كه معاصر با ايشان بودند و هم عصر با ايشان زيسته و از محضر مباركشان فيض بردهاند و بدين سان وي به پيشوايي علمي زمانش كاملا شايسته بوده همچنانكه اين شايستگي را قبل از او پدر و جدش و نيز عمويش زيد رضي الله عنهم اجمعين داشتهاند.

و همه پيشوايان راه هدايت به آنها اقتداء نموده و از حرفهاي آنها اقتباس نمودهاند» [15]

16 ابن الصباغ مالكي

اين نويسنده نامدار اهل سنت نيز كه در

كتاب خود بنام الفصول المهمة در ارتباط با مناقب امام جعفر صادق (عليه السلام) مطالب قابل توجهي را ذكر نموده است در اين باره مي نويسد: «مناقب جعفر الصادق (عليه السلام) فاضلة أو صفاته في الشرف كاملة، و شرفه علي جبهات الأيام سائلة، و أندية المجد و الغر بمفاخره و مآثره آهلة» [16]

17 عبدالله بن شبرمة

ابونعيم اصفهاني در كتاب معروفش بنام حلية الأولياء به نقل از ابن شبرمة در باب احتجاج امام صادق (عليه السلام) مي نويسد: «امام جعفر به هنگامي كه من و ابوحنيفه به محضر ايشان وارد شديم به ابن ابي ليلي فرمودند چه كسي با شماست؟ پس از معرفي ابوحنيفه (رضي الله عنه) بين امام جعفر الصادق (عليه السلام) و ابوحنيفه سؤالاتي رد و بدل شد و در قسمتي از آن سؤالات امام جعفر صادق (عليه السلام) به ابوحنيفه گفت: «كداميك از جهت كيفر و عقاب عظيمتر است؟ آدم كشي يا زنا؟» ابوحنيفه جواب داد: آدم كشي. امام فرمود: «پس به درستي كه خداوند عزّ و جلّ شهادت دو نفر در آدمكشي پذيرفته و در زنا نپذيرفته مگر اينكه چهار نفر باشند، سپس گفت: «كداميك از اين دو عبادت عظيمترند. نماز يا روزه؟» ابوحنيفه جواب داد: نماز. فرمود: «پس چگونه است كه حائض قضاي روزه دارد اما نمازهايش قضا نميشود!» لذا بصراحت ابوحنيفه را از قياس دين با رأي خودش بازداشت و فرمود: «از خدا بترس و دين را به رأيت قياس مكن» [17]

و باز ابونعيم اصفهاني در همين كتاب به نقل از ابن بسطام مي نويسد: «كان جعفر بن محمد يطعم حتي لايبقي لعياله شيءٌ» [18]

يعني: جعفر بن محمد به هنگام اطعام، فقيران را

به گونهاي طعام مي داد كه چيزي براي خانوادهاش باقي نمي گذاشت.

و در جلد سوم اين كتاب در صفحه 198 نوشته است: تعداد زيادي از تابعين از امام صادق (عليه السلام) حديث روايت نمودهاند كه از ميان آنها مي توان يحيي بن سعيد الأنصاري، و ايوب سختياني و أبان بن تغلب و ابوعمرو بن المعلاء و يزيد بن عبدالله بن بن الهاد را نام برد. مضافاً اينكه ائمه و أعلام اهل سنت مانند مالك بن انس و شعبة بن الحجاج و سفيان ثوري و ابن جريح و عبدالله بن عمر و روح بن القاسم و سفيان بن عيينة و سليمان بن بلال و اسماعيل بن جعفر و حاتم بن اسماعيل و عبدالعزيز بن مختار و وهب بن خالد و مسلم بن حجاج نيز از ايشان حديث روايت نمودهاند.

وي به گونهاي كه ذهبي در كتاب تذكرة الحفاظ ياد كرده است فرزند محمد بن علي بن حسين بن علي بن ابيطالب (عليهم السلام) است. و از قبيله بنيهاشم است. روز يكشنبه و بنا به روايت ديگري روز دوشنبه در حالي كه سيزده شب از ماه ربيع الاول باقي بود در سال 83 هجري در مدينه منوره ديده به جهان گشود وهمزمان با روز ولادت رسول اعظم حضرت محمد بن عبدالله (صلي الله عليه وآله) مي باشد و در سال 148 هجري در سن 68 سالگي بدست منصور دوانيقي به شهادت رسيده و به ديار باقي شتافتند و در جنة البقيع در كنار قبري كه پدر بزرگوارشان امام باقر (عليه السلام) و جدشان امام علي زين العابدين (عليه السلام) قرار داشتند مدفون گرديدند.

پاورقي ها

[1] تهذيب التهذيب ج2 ص 104 ابن حجر عسقلاني.

[2]

تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 166

[3] تهذيب التهذيب، ج 2، ص 103

[4] حلية الاولياء، ج 3، ص 193

[5] تهذيب التهذيب، ج 2، ص 104

[6] تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 166

[7] تهذيب التهذيب، ج 2، ص 103

[8] الملل و النحل، ج 1، ص 166.

[9] ابن حجر هيثمي: الصواعق المحرقة، ص 120

[10] صفة الصفوة، ج 2، ص 168، رقم 186

[11] نورالابصار، ص 170

[12] وفيات الأعيان، ج 1، ص 291

[13] الاعلام، ج 2، ص 121

[14] دائرة المعارف، ج 3، ص 109

[15] الإمام الصادق، ص 65 و 68

[16] الفصول المهمة، ص 230

[17] حلية الأولياء، ج 3، ص 196

[18] حلية الأولياء، ج 3، ص 194

امام صادق عليه السلام از منظر دانشوران اهل سنت

نويسنده

حسن عاشوري لنگرودي

مقدمه

درباره ي عظمت امام صادق عليه السلام نه تنها توسط شيعيان به فراواني سخن گفته شده است، بلكه دراين باره جمع كثيري از دانشوران و بزرگان اهل سنت و جماعت لب به سخن گشوده اند. پيشوايان مذاهب اهل سنت،عالمان نامدار اسلامي و صاحب نظران زبردست در باره ي برجستگي هاي علمي، عملي، اخلاقي، كرامت و عظمت آن امام هدايت، امام جعفرصادق عليه السلام بسيار سخن گفته اند. اينك در اين نوشتار به طور گذرا به بيان برخي از اين اظهار نظرها و اعترافات مي پردازيم.

ابوحنيفه و امام صادق عليه السلام

«نعمان بن ثابت بن زوطي معروف به «ابوحنيفه (80 150ه. ق.) پيشواي فرقه ي حنفي كه از نظر زماني معاصر با امام صادق عليه السلام بود، درباره ي عظمت امام صادق عليه السلام اظهارات و اعترافات خوبي دارد. از جمله درباره ي آن حضرت گفت:

«مارايت افقه من جعفربن محمد و انه اعلم الامه

من فقيه تر و داناتر از جعفربن محمد نديده ام. او داناترين فرد اين امت است. (1)

در زمان امام صادق عليه السلام منصور دوانقي، خليفه ي مقتدر عباسي، قدرت سياسي را در اختيار داشت، او همواره از مجد وعظمت بني علي وبني فاطمه به ويژه امام صادق عليه السلام رنج مي برد و براي رهايي از اين رنج گاهي ابوحنيفه را تحريك مي كرد كه در برابر امام صادق عليه السلام بايستد؛ منصور عباسي او را به عنوان مهم ترين دانشوران عصر تكريم مي كرد تا شايد بتواند بر مجد و عظمت علمي امام جعفر بن محمد عليه السلام فائق آيد.

در اين رابطه خود ابوحنيفه نقل مي كند و مي گويد:

«روزي منصور دوانقي كسي را نزد من فرستاد و گفت: اي ابوحنيفه!مردم شيفته ي جعفربن محمد شده اند، او در

بين مردم از پايگاه اجتماعي وسيعي بهره مند است، تو براي اين كه پايگاه جعفربن محمد را خنثي كني و در ديد مردم از عظمت او به خصوص از عظمت علمي او بكاهي، چند مساله ي پيچيده و غامض را آماده كن و در وقت مناسب از او بپرس تا بلكه با ناتوان شدن جعفربن محمد از پاسخ گويي، او را تحقير نمايي و ديگر، مردم شيفته ي او نباشند و ازاو فاصله بگيرند.

در همين رابطه من چهل مساله ي مشكل را آماده كردم و در يكي از روزها كه منصور در «حيره بود و مرا طلبيد، به حضورش رسيدم.همين كه وارد شدم، ديدم جعفربن محمد در سمت راستش نشسته است،وقتي كه چشمم به آن حضرت افتاد، آن چنان تحت تاثير ابهت وعظمت او قرار گرفتم كه از توصيف آن عاجزم. با ديدن منصور خليفه ي عباسي آن ابهت به من دست نداد، در حالي كه منصور خليفه است و خليفه به جهت اين كه قدرت سياسي در اختيارش است بايد ابهت داشته باشد. سلام گفتم و اجازه خواستم تا در كنارشان بنشينم؛خليفه با اشاره اجازه داد و در كنارشان نشستم. آن گاه منصور عباسي به جعفربن محمد نگاه كرد و گفت:

ابو عبدالله! ايشان ابوحنيفه هستند.

او پاسخ داد: بلي، او را مي شناسم. سپس منصور به من نگاهي كرد وگفت: ابوحنيفه! اگر سوالي داري از ابوعبدالله، جعفربن محمد بپرس و با او در ميان بگذار. من گفتم: بسيار خوب. فرصت را غنيمت شمردم و چهل مساله اي را كه از پيش آماده كرده بودم، يكي پس از ديگري با آن حضرت در ميان گذاشتم. بعد از بيان هر مساله اي، امام صادق

عليه السلام در پاسخ آن بيان مي فرمود:

عقيده ي شما در اين باره چنين و چنان است، عقيده ي علماي مدينه در اين مساله اين چنين ا ست و عقيده ي ماهم اين است.

در برخي از مسائل آن حضرت با نظر ما موافق بود و در برخي هم با نظر علماي مدينه موافق بود و گاهي هم با هردو نظر مخالفت مي كردو خودش نظر سومي را انتخاب مي كرد و بيان مي داشت.

من تمامي چهل سؤال مشكلي را كه برگزيده بودم يكي پس از ديگري با او در ميان گذاشتم و جعفربن محمد هم بدين گونه اي كه بيان شدبه جملگي آن ها، با متانت تمام و با تسلط خاصي كه داشت پاسخ گفت.»

سپس ابوحنيفه بيان داشت:

«ان اعلم الناس اعلمهم باختلاف الناس

«همانا دانشمندترين مردم كسي است كه به آراء و نظريه هاي مختلف دانشوران در مسائل علمي احاطه و تسلط داشته باشد.» و چون جعفر بن محمد اين احاطه را دارد، بنابراين او داناترين فرداست.» (2)

همو درباره ي عظمت علمي امام صادق عليه السلام بيان داشت:

«لولا جعفربن محمد ما علم الناس مناسك حجهم.» (3)

اگر جعفربن محمد نبود، مردم احكام و مناسك حجشان را نمي دانستند.

مالك بن انس و امام صادق عليه السلام

مالك بن انس (17997 ه.ق) يكي از پيشوايان چهارگانه ي اهل سنت و جماعت و رئيس فرقه ي مالكي است كه مدتي افتخار شاگردي امام صادق عليه السلام نصيب وي شد. (4) او در باره ي عظمت و شخصيت علمي و اخلاقي امام صادق عليه السلام چنين مي گويد:

«ولقد كنت آتي جعفربن محمد و كان كثير المزاح و التبسم، فاذا ذكر عنده النبي صلي الله عليه و آله اخضر و اصفر، و لقد اختلفت اليه زمانا وماكنت

اراه الا علي ثلاث خصال: اما مصليا و اما صائما واما يقراء القرآن. و ما راءيته قط يحدث عن رسول الله صلي الله عليه و آله الا علي الطهاره و لا يتكلم في مالا يعنيه و كان من العلماء الزهاد الذين يخشون الله و ما راءيته قط الا يخرج الوساده من تحته و يجعلها تحتي.» (5)

«مدتي به حضور جعفربن محمد مي رسيدم. آن حضرت اهل مزاح بود.

همواره تبسم ملايمي بر لب هايش نمايان بود. هنگامي كه در محضر آن حضرت نام مبارك رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله به ميان مي آمد، رنگ رخساره هاي جعفربن محمد به سبزي و سپس به زردي مي گراييد. در طول مدتي كه به خانه ي آن حضرت آمد و شد داشتم، او را نديدم جز اين كه در يكي از اين سه خصلت و سه حالت به سر مي برد، يا او را درحال نماز خواندن مي ديدم و يا در حالت روزه داري و يا در حالت قرائت قرآن.

من نديدم كه جعفربن محمد بدون وضو و طهارت از رسول خدا صلي الله عليه و آله حديثي نقل كند. من نديدم كه آن حضرت سخني بي فايده و گزاف بگويد. او از عالمان زاهدي بود كه از خدا خوف داشت. ترس از خدا سراسر وجودش را فراگرفته بود.

هرگز نشد كه به محضرش شرفياب شوم، جز اين كه زيراندازي كه زيرپاي آن حضرت گسترده شده بود، آن را از زيرپايش برمي داشت وزير پاي من مي گستراند.»

مالك بن انس درباره ي زهد و عبادت و عرفان امام صادق عليه السلام بيان داشت:

به همراه امام صادق عليه السلام به قصد مكه و براي انجام مناسك حج از مدينه

خارج شديم. به مسجد شجره كه ميقات مردم مدينه است،رسيديم. لباس احرام پوشيديم، در هنگام پوشيدن لباس احرام تلبيه گويي يعني گفتن: «لبيك اللهم لبيك لازم است. ديگران طبق معمول اين ذكر را بر زبان جاري مي كردند.»

مالك مي گويد: من متوجه امام صادق عليه السلام شدم، ديدم حال حضرت منقلب است. امام صادق عليه السلام مي خواهد لبيك بگويد ولي رنگ رخساره اش متغير مي شود. هيجاني به امام دست مي دهد و صدا در گلويش مي شكند، وچنان كنترل اعصاب خويش را از دست مي دهد كه مي خواهد بي اختيار از مركب به زمين بيفتد. مالك مي گويد: من جلو آمدم و گفتم: اي فرزند پيامبر! چاره اي نيست اين ذكر را بايد گفت. هر طوري كه شده بايد اين ذكر را بر زبان جاري ساخت. حضرت فرمود:

«يابن ابي عامر! كيف اجسر ان اقول لبيك اللهم لبيك و اخشي ان يقول عزوجل لا لبيك و لا سعديك.»

اي پسر ابي عامر! چگونه جسارت بورزم و به خود جرات و اجازه بدهم كه لبيك بگويم؟ «لبيك گفتن به معناي اين است كه خداوندا، تو مرا به آن چه مي خواني با سرعت تمام اجابت مي كنم وهمواره آماده ي انجام آن هستم. با چه اطميناني با خداي خود اين طور گستاخي كنم و خود را بنده ي آماده به خدمت معرفي كنم؟! اگردر جوابم گفته شود: «لالبيك و لاسعديك آن وقت چه كنم؟ (6)

همو در سخني ديگر درباره فضيلت و عظمت امام صادق عليه السلام مي گويد:

«ما راءت عين و لا سمعت اذن و لا خطر علي قلب بشر افضل من جعفربن محمد» (7)

هيچ چشمي نديده است و هيچ گوشي نشنيده است و به قلب هيچ بشري خطور

نكرده است، مردي كه با فضيلت تر از جعفربن محمد باشد.

درباره ي مالك بن انس نوشته اند:

«و كان مالك بن انس يستمع من جعفربن محمد و كثيرا مايذكر من سماعه عنه و ربما قال حدثني الثقه يعنيه.»

مالك بن انس از جعفربن محمد سماع حديث مي نمود و بسيار آن چه راكه از او سماع مي كرد، بيان مي نمود و چه بسا مي گفت: اين حديث را مرد ثقه به من حديث كرده است كه مرادش جعفربن محمد بود. (8)

حسين بن يزيد نوفلي مي گويد:

«سمعت مالك بن انس الفقيه يقول والله ما راءت عيني افضل من جعفربن محمد عليه السلام زهدا و فضلا و عباده و ورعا. و كنت اقصده فيكرمني و يقبل علي فقلت له يوما يا ابن رسول الله ما ثواب من صام يوما من رجب ايمانا و احتسابا فقال (و كان والله اذا قال صدق) حدثني ابيه عن جده قال قال رسول الله صلي الله عليه و آله من صام يوما من رجب ايمانا و احتسابا غفرله فقلت له يا ابن رسول الله في ثواب من صام يوما من شعبان فقال حدثني ابي عن ابيه عن جده قال قال رسول الله صلي الله عليه و آله من صام يوما من شعبان ايمانا و احتسابا غفرله.» (9)

از مالك بن انس فقيه شنيدم كه گفت: به خدا سوگند! چشمان من نديد فردي را كه از جهت زهد، علم، فضيلت، عبادت و ورع برتر از جعفر بن محمد باشد. من به نزد او مي رفتم. او با روي باز مرا مي پذيرفت و گرامي مي داشت. روزي از او پرسيدم: اي پسر پيامبر!ثواب روزه ي ماه رجب چه ميزان است؟ او در پاسخ روايتي از پيامبر نقل كرد.

به خدا سوگند هرگاه چيزي از كسي نقل كند درست و راست نقل مي كند. او در پاسخ گفت: پدرم از پدرش و از جدش و از پيامبر نقل كرده است كه ثواب روزه ي ماه رجب اين است كه گناهانش بخشيده مي شود. سپس اين پرسش را در باره ي روزه ي ماه شعبان هم بيان كردم و حضرت همان پاسخ را داد.

ابن شبرمه و امام صادق عليه السلام

عبدالله بن شبرمه بن طفيل ضببي معروف به «ابن شبرمه (72-144 ه.ق) قاضي و فقيه نامدار كوفه، درباره ي امام صادق عليه السلام مي گويد:

«ماذكرت حديثا سمعته من جعفربن محمد عليه السلام الا كادان يتصرع له قلبي سمعته يقول حدثني ابي عن جدي عن رسول الله.» (10) به ياد ندارم حديثي را از جعفربن محمد شنيده باشم جز اين كه درعمق جانم تاثير گذاشته باشد. از او شنيدم كه در نقل حديث مي گفت كه از پدرم و از جدم و از رسول خدا صلي الله عليه و آله اين روايت را نقل مي كنم.

همو گفت:

«واقسم بالله ما كذب علي ابيه و لا كذب ابوه علي جده و لا كذب جده علي رسول الله.» (11)

به خدا سوگند! نه جعفربن محمد در نقل روايات از پدرش دروغ مي گفت و نه پدرش برجدش دروغ مي گفت و نه او بر پيامبر صلي الله عليه و آله. يعني آنچه كه در سلسله ي سند روايات جعفربن محمد وجود دارد جملگي درست است.

ابن ابي ليلي و امام صادق عليه السلام

شيخ صدوق روايتي نقل مي كند كه محمدبن عبدالرحمان معروف به «ابن ابي ليلي (74-148 ه.ق) فقيه، محدث، مفتي و قاضي بنام كوفه نزد امام صادق عليه السلام رفت و از آن حضرت پرسش هايي

نمود وپاسخ هاي خوبي شنيد. سپس به امام خطاب كرد و عرض نمود:

«اشهد انكم حجج الله علي خلقه.» (12)

شهادت مي دهم كه شما حجت هاي خداوندي بر بندگانش هستيد.

عمروبن عبيد معتزلي و امام صادق عليه السلام

«عمروبن عبيد معتزلي به نزد امام جعفربن محمد عليه السلام مشرف شد،وقتي رسيد اين آيه را تلاوت نمود:

«الذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش (13)

سپس ساكت شد. امام صادق عليه السلام فرمود: چرا ساكت شدي؟ گفت: خواستم كه شما از قرآن گناهان كبيره را يكي پس از ديگري براي من بيان نمايي. حضرت شروع كرد وبه ترتيب از گناه بزرگ تر يكي پس از ديگري را بيان نمود. از بس كه امام خوب و عالي پاسخ عمرو بن عبيد را داد كه در پايان عمروبن عبيد بي اختيار گريست و فرياد زد:

«هلك من قال براءيه و نازعكم في الفضل و العلوم (14)

هركه به راي خويش سخن بگويد و در فضل و علم با شما منازعه كند، هلاك مي شود.

جاحظ و امام صادق عليه السلام

«ابو بحر جاحظ بصري (255160 ه.ق) كه از دانشوران مشهور قرن سوم بود، درباره ي امام صادق عليه السلام بيان داشت:

«جعفربن محمد الذي ملا الدنيا علمه و فقهه و يقال ان اباحنيفه من تلامذته و كذلك سفيان الثوري و حسبك بهما في هذا الباب.» (15)

جعفربن محمد كسي بود كه علم و فقه آن حضرت جهان را پركرده است و گفته مي شود كه ابوحنيفه و سفيان ثوري از شاگردان او بودند. همين در عظمت علمي آن حضرت كافي است.

عمربن مقدام و امام صادق عليه السلام

«عمربن مقدام از علماي معاصر امام صادق عليه السلام درباره ي آن حضرت مي گويد:

«كنت اذا نظرت الي جعفربن محمد علمت انه من سلاله النبيين و قد راءيته واقفا عند الجمره يقول سلوني، سلوني.» (16)

هنگامي كه جعفربن محمد را مي ديدم، مي فهميدم كه او از نسل پيامبران است. خودم ديدم كه در جمره ي مني ايستاده بود و از مردم مي خواست كه از او بپرسند و از علم سرشار او بهره مند شوند …

شهرستاني و امام صادق عليه السلام

ابوالفتح محمدبن ابي القاسم اشعري معروف به «شهرستاني (479-547 ه.ق) دركتاب گرانسنگ «الملل و النحل درباره ي عظمت امام صادق عليه السلام مي نويسد:

«و هو ذو علم عزيز في الدين و ادب كامل في الحكمه و زهر بالغ في الدنيا و ورع تام عن الشهوات.» (17)

امام صادق عليه السلام در امور و مسايل ديني، از دانشي بي پايان و در حكمت، از ادبي كامل و نسبت به امور دنيا و زرق و برق هاي آن، از زهدي نيرومند برخوردار بود و از شهوت هاي نفساني دوري مي گزيد.

ابن خلكان و امام صادق عليه السلام

ابن خلكان درباره ي امام صادق عليه السلام مي نويسد:

«احد الائمه الاثني عشر علي مذهب الاماميه و كان من سادات اهل البيت و لقب بالصادق لصدق مقالته و فضله اشهر من ان يذكر.»

او يكي از امامان دوازده گانه ي اماميه و از بزرگان اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله بود. به جهت صدق در گفتارش به لقب صادق شهرت يافت و فضل او مشهورتر از آن است كه نيازمند به توضيح داشته باشد.

ابن خلكان همچنين مي نويسد: امام صادق عليه السلام در صنعت كيميا (شيمي) از مهارت خاصي بهره مند بود، ابوموسي جابر بن حيان طرطوسي، شاگرد او بود. جابر كتابي شامل هزار ورق تاليف كرد كه تعليمات جعفر بن صادق را در برداشت و حاوي پانصد رساله بود. (18)

ابن حجر عسقلاني و امام صادق عليه السلام

شهاب الدين ابوالفضل احمدبن علي مصري شافعي، مشهور به «ابن حجر عسقلاني (773-852 ه.ق) درباره ي امام صادق عليه السلام مي گويد:

«جعفربن محمد بن علي بن حسين بن علي بن ابي طالب فقيهي است بسيار راست گفتار.» (19)

ابن حجر در كتاب تهذيب التهذيب از ابي حاتم و او از پدرش نقل مي كند كه درباره ي امام صادق عليه السلام بيان داشت:

«لايسأل عن مثله.»

و نيز مي نويسد: ابن عدي گفته است:

«و لجعفر احاديث و نسخ و هو من ثقات الناس … و ذكره ابن حبان في الثقات و قال كان من سادات اهل البيت فقها و علما و فضلا … وقال النسايي في الجرح و التعديل ثقه.» (20)

براي جعفربن محمد احاديث و نسخه هاي بسيار است. او از افراد موثق است. ابن حبان او را در زمره ي ثقات قرار داده است و گفته است:

جعفربن محمد از بزرگان اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله است و از جهت فقه، علم و فضل مقام بالايي دارد. «نسايي در جرح و تعديل،امام صادق عليه السلام را از افراد «ثقه معرفي كرده است.

صاحب «سيراعلام النبلاء» و امام صادق عليه السلام

صاحب «سيراعلام النبلاء» درباره ي امام صادق عليه السلام مي نويسد:

جعفربن محمد بن علي بن حسين كه از فرزندان حسين بن علي ريحانه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله است، يكي از بزرگان است كه مادرش «ام فروه دخترقاسم بن محمد بن ابي بكر است و مادر ام فروه «اسماء» دختر عبدالرحمان بن ابي بكر است. به همين جهت است كه آن حضرت مي گفت: من از دو جهت به ابوبكر منتسبم. او بزرگ بني هاشم است. از محضرعلمي او افراد بسياري كسب فيض كردند، از جمله، فرزندش «موساي كاظم ، «يحيي بن سعيد انصاري ، «يزيد بن عبدالله ، «ابوحنيفه ، «ابان بن تغلب ، «ابن جريح ، «معاويه بن عمار»، «ابن اسحاق ، «سفيان ، «شبعه ، «مالك ، «اسماعيل بن جعفر»، «وهب بن خالد»، «حاتم بن اسماعيل ، «سليمان بن بلال ، «سفيان بن عينيه ، «حسن بن صالح ، «حسن بن عياش ، «زهيربن محمد»، «حفص بن غياث ، «زيد بن حسن ، «انماطي ، «سعيدبن سفيان اسلمي ، «عبدالله بن ميمون «عبدالعزيز بن عمران زهري ، عبدالعزيز دراوري ، «عبدالوهاب ثقفي ، «عثمان بن فرقد»، «محمدبن ثابت بناني ، «محمدبن ميمون زعفراني ، «مسلم زنجي ، «يحيي قطان ، «ابوعاصم نبيل و … (21)

همو در كتاب «ميزان الاعتدال مي نويسد:

جعفربن محمد يكي از امامان بزرگ است كه مقامي بس بزرگ دارد ونيكوكار و صادق است. (22)

ابن حجر هيتمي و امام صادق عليه السلام

شهاب الدين ابوالعباس، احمد بن بدرالدين شافعي، معروف به «ابن حجر هيتمي (974909 ه.ق) در «صواعق المحرقه درباره ي امام صادق عليه السلام مي نويسد:

مردم از آن حضرت دانش هاي بسياري فرا گرفته اند. اين علوم ودانش ها توسط مسافران به همه جا

راه يافت و سرانجام آوازه ي جعفربن محمد در همه جا پيچيده شد. عالمان بزرگي مانند «يحيي بن سعيد»، «ابن جريج ، «مالك ، «سفيان ثوري ، «سفيان بن عينيه ، «ابوحنيفه ، «شعبه و «ايوب سجستاني از او حديث نقل كرده اند. (23)

ميرعلي هندي و امام صادق عليه السلام

«مير علي هندي كه از علماي نامدار اهل سنت است و در همين دوره ي معاصر مي زيست درباره ي عظمت علمي و اخلاقي امام صادق عليه السلام مي گويد:

آراء و فتاواي ديني تنها نزد سادات و شخصيت هاي فاطمي رنگ فلسفي به خود گرفته بود. گسترش علم در آن زمان، روح بحث و جستجو را برانگيخته بود و بحث ها و گفتگوهاي فلسفي در همه ي اجتماعات رواج يافته بود. شايسته ي ذكر است كه رهبري اين حركت فكري را حوزه ي علمي اي كه در مدينه شكوفا شده بود، بر عهده داشت. ابن حوزه را نبيره ي علي بن ابي طالب عليه السلام به نام امام جعفر كه «صادق لقب داشت، تاسيس كرده بود. او پژوهشگري فعال ومتفكري بزرگ بود وبا علوم آن عصر به خوبي آشنايي داشت و نخستين كسي بود كه مدارس فلسفي اصلي را در اسلام تاسيس كرد.

در مجالس درس او تنها كساني كه بعدها مذاهب فقهي را تاسيس كردند، شركت نمي كردند بلكه فلاسفه و طلاب فلسفه از مناطق دور دست در آن حاضر مي شدند.

«حسن بصري موسس مكتب فلسفي «بصره و «واصل بن عطا» موسس مذهب «معتزله ، از شاگردان او بودند كه از زلال چشمه ي دانش او سيراب مي شدند. (24)

پي نوشتها

1- شمس الدين ذهبي، سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 257؛ تاريخ الكبير، ج 2، ص 199 و 198، ح 2183.

2- سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 258؛ بحارالانوار، ج 47، ص 217.

3- شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 519، طبع قم، نشر اسلامي.

4- سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 256.

5- ابن تيميه، التوسل و الوسيله، ص 52؛ جعفريان، حيات فكري وسياسي امامان شيعه، ص 327.

6- شيخ صدوق، امالي، ص 143، ح 3.

7- شهيد مطهري، سيري در

سيره ي ائمه اطهار عليه السلام، ص 149.

8- شرح الاخبار في فضايل الائمه الاطهار، ج 3، ص 299، ح 1203.

9- امالي صدوق، ص 435 و436، ح 2.

10 و 11- همان، ص 343، ح 16.

12- من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 188، ح 569.

13- سوره نجم، آيه 32.

14- كليني، كافي، ج 2، ص 287285.

15- رسائل جاحظ، ص 106؛ حيات فكري و سياسي امامان شيعه، ص 328.

16- سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 257.

17- الملل و النحل، ج 1، ص 147؛ حيات فكري و سياسي امامان شيعه، ص 330.

18- وفيات الاعيان، ج 1، ص 327؛ سيره ي پيشوا، ص 353؛ حيات فكري و سياسي امامان شيعه، ص 330.

19- تقريب التهذيب، ص 68.

20- تهذيب التهذيب، ج 2، ص 104.

21- سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 255 و256.

22- لغت نامه دهخدا، ج 9، ص 130323.

23- الصواعق المحرقه، ص 201.

24- مختصر تاريخ العرب، ص 193؛ سيره ي پيشوايان، ص 352.

معرفي امام صادق عليه السلام از نگاه مالك بن انس

مالك بن انس

مالك بن انس كه در مدينه بود، نسبتا آدم خوش نفسي بوده است. مي گويد: من مي رفتم نزد جعفر بن محمد (و كان كثير التبسم) و خيلي زياد تبسم داشت، يعني به اصطلاح خوشرو بود و عبوس نبود، و از آدابش اين بود كه وقتي اسم پيغمبر را در حضورش مي برديم رنگش تغيير مي كرد (يعني آنچنان نام پيغمبر به هيجانش مي آورد كه رنگش تغيير مي كرد.) من زماني با او آمد و شد داشتم. بعد، از عبادت امام صادق عليه السلام نقل مي كند كه چقدر اين مرد عبادت مي كرد و عابد و متقي بود. آن داستان معروف را همين مالك نقل كرده كه مي گويد در يك سفر با امام با هم به مكه مشرف مي شديم، از مدينه خارج شديم و به مسجد شجره رسيديم، لباس احرام پوشيده بوديم و مي خواستيم لبيك بگوييم و رسما

محرم شويم. همانطور سواره داشتيم مُحرم مي شديم، ما همه لبيك گفتيم، من نگاه كردم ديدم امام مي خواهد لبيك بگويد اما چنان رنگش متغير شده و آنچنان مي لرزد كه نزديك است از روي مركبش به روي زمين بيفتد، از خوف خدا.

من نزديك شدم و عرض كردم: يابن رسول الله! بالاخره بفرماييد، چاره اي نيست، بايد گفت. به من گفت: من چه بگويم؟! به كي بگويم لبيك؟! اگر در جواب من گفته شد: «لا لبيك» آن وقت من چه كنم؟! اين روايتي است كه مرحوم آقا شيخ عباس قمي و ديگران در كتابهايشان نقل مي كنند، و همه نقل كرده اند.

راوي اين روايت چنانكه گفتيم مالك بن انس امام اهل تسنن است. همين مالك مي گويد: «ما رأت عين و لا سمعت اذن و لا خطر علي قلب بشر افضل من جعفر بن محمد»؛ چشمي نديده و گوشي نشنيده و به قلب بشر خطور نكرده مردي با فضيلتتر از جعفر بن محمد.

منبع

كتاب سيري در سيره ائمه اطهار، صص 132-131.

امام صادق عليه السلام از نگاه شاگردان

متن

الگوجويي يكي از غرائز بشر است. انسان همواره در جستجوي الگويي براي زندگي است. از اين رو خداوند الگوهايي را معرفي نموده است: (و لكم في رسول الله اسوة حسنه).

بهترين اسوه و برترين الگو براي بشريت، حضرت محمد صلي الله عليه و آله است. پس از پيامبر، امامان معصوم والاترين الگوهاي بشريت هستند. با پيروي از آنان انسان مي تواند بر قله سعادت و تكامل گام نهد.

در اين مقاله به معرفي يكي از الگوهاي راستين بشريت، امام جعفر صادق عليه السلام مي پردازيم. و در اين نوشتار به برخي از شيوه هاي تربيتي آن حضرت اشاره مي كنيم. قلم را به دست برخي ياران آن حضرت مي سپاريم و خود نيز از گفتار نغز و شيرين آنان بهره مند مي شويم.

1- مالك بن انس، فقيه مدينه مي گويد: هرگاه نزد امام صادق عليه السلام مي رفتم، آن حضرت بالش به من مي داد تا بر آن تكيه كنم. او ارج و منزلتي برايم قائل بود و مي فرمود: مالك! دوستت دارم. من از اين گفته او خرسند مي گشتم و به اين جهت، حمد و سپاس الهي را به جاي مي آوردم. وي هرگز از سه حال بيرون نبود: يا روزه بود، يا به عبادت خدا ايستاده بود و يا به ذكر حق مشغول بود. آن بزرگوار از پرهيزكاران بزرگ و پارسايان والا مقام و خدا ترس بود … مجالسش لذت بخش و سودش به ديگران بسيار بود. هرگاه مي خواست بگويد: «قال رسول الله رنگ مباركش گاهي سبز و گاهي زرد مي شد، به طوري كه ديگر نزد آشنايان خود هم شناخته نمي شد.

در يكي از سال ها با وي حج گزاردم.

هنگامي كه شتر آن حضرت به محل احرام «ميقات رسيد، هرچه مي خواست بگويد: «لبيك اللهم لبيك نتوانست. به روي زمين بيفتاد. عرض كردم: آقا! ناچارهستيد از اين كه تلبيه را بگوييد. آن حضرت فرمود: اي ابن ابي عامر! چگونه به خود جرات دهم و بگويم: «لبيك اللهم لبيك ؛ در حالي كه مي ترسم كه پروردگار در جواب بگويد: «لالبيك و لا سعديك . (1)

2-ابن رئاب گويد: امام صادق عليه السلام در سجده چنين مي گفت: «اللهم اغفرلي و لاصحاب ابي فاني اعلم ان فيهم من ينقصني ؛ خداوندا! مرا و ياران پدرم را بيامرز. مي دانم در ميان آنان كساني هستند كه بدي من را مي گويند. (2)

3- ابن ابي يعفور مي گويد: امام صادق عليه السلام در حالي كه سر مبارك خود را به طرف آسمان بلند كرده بود، چنين مي گفت: «رب لاتكلني الي نفسي طرفة عين ابدا لا اقل و لا اكثر»؛ خداوندا! مرا به اندازه يك چشم به هم زدن، به خود وامگذار؛ نه كمتر و نه بيشتر. آنگاه اشكهاي آن حضرت سرازير گشت و به طرف ما روي گرداند و فرمود: اي فرزند يعفور! خداوند يونس بن متي را كمتر از يك چشم به هم زدن به خودش واگذار نمود، او آن گناه را مرتكب گشت. عرض كردم: آيا به كفر رسيد؟ فرمود: خير، ولي مرگ در آن هنگام، هلاك و نابودي است. (3)

4- مرازم بن حكيم مي گويد: امام صادق عليه السلام دستور داد تا نامه اي براي او نوشتند. در آن نامه جمله ان شاء الله را ننوشته بودند. نامه را خواند و فرمود: چگونه اميدواريد كه اين كار (كه به خاطر آن اين نامه

نوشته شده است.) به سرانجام برسد، در حالي كه در آن، جمله ان شاء الله وجود ندارد! آن گاه دستور داد آن جمله به نامه اضافه گردد. (4)

5- ابن ابي يعفور مي گويد: شخصي نزد امام صادق عليه السلام ميهمان بود. ميهمان برخاست تا برخي از كارهاي منزل آن حضرت را انجام دهد. وي نپذيرفت و خودش آن كار را انجام داد. آن گاه فرمود:

پيامبر صلي الله عليه و آله از به كار گرفتن ميهمان نهي نموده است. (5)

6- يعقوب سراج مي گويد: براي تسليت گفتن همراه امام صادق عليه السلام راهي منزل بعضي از خويشاوندان آن حضرت شدم. در بين راه بند كفش امام پاره شد. آن حضرت كفش خود را به دست گرفت و با پاي برهنه به راه خود ادامه داد. ابن ابي يعفور كفش خود را درآورد و تقديم امام صادق عليه السلام كرد. اما آن حضرت نپذيرفت و فرمود: صاحب مصيبت سزاوارتر است از صبر بر آن. امام با پاي برهنه به راه خود ادامه داد. (6)

7- حماد بن عثمان مي گويد: خدمت امام صادق عليه السلام بودم. مردي به وي گفت: خداوند كارهاي شما را بهبود بخشد. شما فرموديد كه حضرت علي عليه السلام لباس هاي زبر، با قيمت چهار درهم و … بر تن مي كرد ولي شما لباس نو بر تن مي كنيد! حضرت در پاسخ فرمود: حضرت علي ابن ابي طالب عليه السلام آن لباس ها را در زماني مي پوشيد كه ناپسند نبود و پوشيدن آن نزد مردم ناشايسته نبود ولي هر كس اكنون آن نوع لباس ها را بر تن كند، انگشت نما و مشهور مي گردد. پس بهترين و نيكوترين لباس ها در هر زمان،

لباس اهل آن زمان مي باشد. البته قائم ما اهل بيت عليه السلام هرگاه قيام كند لباس هاي حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را مي پوشد و به سيره آن حضرت عمل مي كند. (7)

8- عبد الاعلي مي گويد: در كوچه هاي مدينه امام صادق عليه السلام را ملاقات نمودم و عرض كردم: فدايت شوم! با اين (مقام و منزلت) حالي كه نزد خدا و خويشاوندي كه با پيامبر صلي الله عليه و آله داريد، باز تلاش مي كنيد و در چنين روز گرمي خود را در فشار و سختي قرار مي دهيد؟! حضرت در پاسخ فرمود: اي عبد الاعلي! جهت طلب روزي بيرون آمدم تا از افرادي همانند تو بي نياز شوم. (8)

9- ابن عمرو شيباني مي گويد: به ديدار امام صادق عليه السلام رفتم. آن حضرت بيلي در دست و روپوشي خشن و ضخيم بر تن داشت و در باغ خود مشغول كار كردن بود. عرق از بدن مباركش سرازير بود. عرض كردم:

بيل را به من بدهيد تا اين كار را من انجام دهم. فرمود: من دوست دارم انسان در راه طلب روزي خود از گرماي آفتاب آزار ببيند. (9)

10- عبدالرحمن بن حجاج مي گويد: خدمت امام صادق عليه السلام بوديم. مقداري غذا خورديم. طبقي از برنج آوردند. ما عذر آورديم. حضرت فرمود: شما كار خوبي نكرديد! بدانيد هر كس علاقه و محبتش به ما بيشتر باشد، نزد ما نيكوتر غذا مي خورد. عبدالرحمن مي گويد: پس مقداري از آن غذا را خوردم. آن گاه حضرت فرمود: حالا درست شد. در اين هنگام شروع كرد براي ما از پيامبر سخن گفتن. فرمود: روزي از سوي انصار طبقي از برنج براي پيامبر آوردند. آن حضرت مقداد، سلمان و

ابوذر را دعوت نمود تا از آن غذا تناول نمايند. آنها عذر آوردند. حضرت فرمود: شما كاري نكرديد. عزيزترين و محبوب ترين شما نزد ما كساني هستند كه نزد ما نيكو و خوب غذا بخورند. آنها شروع نمودند به نيكو غذا خوردن. آن گاه حضرت فرمود: خداوند آنان را رحمت كند و از آنان راضي بگردد و درودش بر آنان باد. (10)

11- معلي بن خنيس مي گويد: امام صادق عليه السلام در شبي باراني از خانه به سوي «ظله بني ساعده رفت. به دنبال او رفتم. گويا چيزي از دست او بر زمين افتاد. حضرت گفت: «بسم الله اللهم رده علينا»؛ به نام خدا، خداوندا آن را به ما بازگردان. نزديك آن حضرت رفتم و سلام كردم. فرمود: معلي، تو هستي؟ عرض كردم: آري، فدايت شوم! فرمود: با دست خود زمين را جستجو كن؛ هر چه يافتي آن را به من بازگردان.

معلي مي گويد: نان هاي خرد شده اي روي زمين افتاده بود. هرچه پيدا كردم به آن حضرت مي دادم. انباني از نان نزد آن حضرت بود. عرض كردم: آيا اجازه مي دهيد آن را من بياورم؟ فرمود: خير. من شايسته و سزاوارترم از تو، ولي با من بيا. به «ظله بني ساعده رسيديم. گروهي را ديدم كه در خواب بودند. آن حضرت يك يا دو قرص از آن نان ها را زير لباس آنان مي گذاشت. تقسيم نان به آخرين نفر كه تمام شد، بازگشتيم. عرض كردم: فدايت شوم! آيا اينها از حق آگاهي دارند (شيعه هستند)؟ فرمود: اگر از حق آگاه بودند، به طور حتم در نمك طعام نيز با آنان مواسات و از خود گذشتگي مي كردم. (نمك نيز

به آنان مي دادم.) (11)

پي نوشتها:

1- امالي، شيخ صدوق، ص 169/ بحارالانوار، ج 47، ص 16.

2- قرب الاسناد، ص 101/ بحارالانوار، ج 47، ص 17.

3- الكافي، ج 2، ص 581/ بحارالانوار، ج 47، ص 47.

4- الكافي، ص 661/ بحارالانوار، ج 47، ص 48.

5- همان، ج 6، ص 328/ بحارالانوار، ج 47، ص 41.

6-همان، ص 464/ بحارالانوار، ج 47، ص 41.

7- همان، ص 444/ بحارالانوار، ج 47، ص 55.

8- همان، ج 5، ص 74/ بحارالانوار، ج 47، ص 56.

9- همان، ص 76/ بحارالانوار، ج 47، ص 57.

10- كافي، ج 6، ص 278/ بحارالانوار، ج 47، ص 40.

11- ثواب الاعمال، ص 129/ بحارالانوار، ج 47، ص 21.

منبع

ماهنامه كوثر، ش 40، باقر درياب نجفي

امام صادق و در نزد شاعر عالم جنوب

متن

همايش امام صادق (عليه السلام) 1381 ه. ش / 1423 ه. ق

چون يادآوري از صالحين و شايسته كاران و علي الخصوص ائمه و پيشوايان دين به عمل آيد به راستي رحمت نازل ميشود و از آنجائي كه موضوع بايد هميشه بكر و ناگفته باشد و تازگي و طراوت خود داشته باشد و از تكرار و دوباره گويي پرهيز شود. در اين مقاله كه خود موضوع بكر و تازه است يك راست به سراغ عنوان بحث ميرويم كه:

امام جعفر صادق عليه السلام در اشعار شاعري از جنوب ايران (مرحوم سيد ابراهيم سيد خليل) متوفي سال 1260 تا 1265 هجري قمري مدفون در كال از قريه شهرستان لامرد در جوار امام زاده سيد كامل پير.

محبت پيشوايان ديني مخصوصاً آن بزرگواراني كه از سلاله طاهر و پاكيزه رسول الله و اهل بيت گرام باشند؛ در دل هر فرد مسلمان ميباشد و اين دوستي محبت تا مرحلهاي است كه «من لم يصل عليكم لاصلاة له» اما فراتر از آن ادبا و شعراء در دفتر و ديوان خود با بهترين تعابير و كلمات كاخ شعر و نظم را شالوده گذاري نمودند و به قول نظامي در تعريف از كتاب شعر خود:

پي و نكتهم از نظم كافي بلند

كه از باد و باران نيابند گزند

به حق توانستهاند عظمت و بزرگواري آنها را و يا هر امر معنوي را ترسيم كنند. اين شاعر مهجور كه هنوز ديوان و اشعار يكهزار صفحهايش به زيور طبع آراسته نشده است عشق و محبت معنوي پيامبر گرامي اسلام و ائمه دوازده گانه را اينگونه ميسرايد:

عشق ميآرد حبيب

خود به وجد

آن كه سبحان الذي اسري بعبد

عشق دائم با رسول الله بود

بود او خود عشق عشق الله بود

هر چه گيريم عشق از آن بالاتر است

عشق اميرالمؤمنين پس حيدر است

عشق حيدر در زنجير كندن است

قامع آن قلع و اژدر كشتن است

عشق سر از عاشقان سازد جدا

سر به راه عشق بدهد مرتضا

عشق ريزد زهر در كام حسن

تا شود واصل به وصل ذوالمنن

عشق آرد لشكر در دو بلد

سر جدا سازد ز شاه كربلا

عشق خونريزي كند در آن زمين

خاك از آن گرديده گلبو عنبرين

عشق زين العابدين گريان كند

از كفش سر تا به پا بريان كند

عشق باقر بحر علم آرد به جوش

زآن دل اهل دلان آرد خروش

عشق صادق صادق عشقش كند

در ره عشق وفا صدقش كند

عشق كاظم خشم هي خود خورد

تا كه گوي عشق و نيكي او برد

عشق سلطان خراسان چشد

تا كه جان با وصل جانان ميكشد

عشق آرد با تقي روي تقا

تا به ملك سرمدي يابد بقا

عشق هادي هادي خلق آمده

عاشق و در جامه دلق آمده

عشق سرلشكر نمايد عسكري

تا كند در راه عشق او رهبري

عشق مهدي ماحي طغيان بدان

گرچه زير ابر عشق آمد نهان

عشق چو بود قطره دريا شدن

فاني از خود گشتن و باقي بدن

و در اشعار خود، امام جعفر صادق (عليه السلام) را پديد آمده صداقت شفق در آسمانها و پيشواي ثقلين و رونق افزاي دين و اختر زيبي عالم هستي نام مينهد.

شد نمودار شفق از آسمان

آن كه صادق شد امام انس و جان

جعفر صادق عجائب گوهريست

رونق دين و چه زيبا اختريست

و در بيان نمودن نسب شريف و مبارك و خانواده جليل القدر او چنين ميسرايد:

زين محمد باقر علم رسول

جعفر صادق امام با اصول

سر زده زين صبح

صادق شمع دين

موسي كاظم به چرخ هفتمين

اعتراف به اين كه آن امام همام در اصول و پايه فقهي داراي مرام و مذهب خاصي است بي درنگ در اشعار خود اظهار عشق و ارادت مينمايد و ميگويد:

السلام اي نور صبح صادقم

پيش مهرت ذره آسا عاشقم

چون اين ديوان و اشعار مجموعهاي است از دو بخش، اولي به بيان سلسله سادات جليله كه در خطه جنوب ميزيستهاند از حدود لنگان الي جاسك و به قول او تا حدود مكران (كه بلوچستان فعلي)، و بخش دوم در عرفان است و بيان حالات و مراحل آن - كه در جايي چون ميخواهد فقر را بيان كند و علي الخصوص از ديدگاه خاندان و اهل بيت رسول الله چنين ميفرمايد:

فصل اول ذكر فقر خاندان

شمه گويم به تو بشنو ز جان

آن امام خطه فقر و صفا

نور چشم مرتضا و مصطفا

در طريقت در حقيقت راه بين

جعفر صادق بفرمود اين چنين

آن كه فقر آمد طريقت بي گمان

آستان آن طريقت توبه دان

توبه باشد چار چيز اخلاص دل

ترك و پاكي و محبت متصل

باز فرمود آن امام رهنما

آن كه فقر است از سخنهاي خدا

جان فقر آمد سخنهاي رسول[1]

گر كليد فقر خواهي كن قبول

آن سخنها كز علي مرتضا است

صاحب سجاده و فقر و فنا است

و نهايتاً سيد ابراهيم سيد خليل حكايتي از عصر مأمون و وزير او و مراجعه ايشان به امام جعفر صادق (عليه السلام) نقل مينمايد به سبك اشعار ملي روم كه در ميان اشعار او جاودانه اين نظريات ثبت ميشود كه چه راحت و شايسته يك شاعري از ملك سنت حاضر به پذيرفتن و اقليتهايي است كه در ائمه و پيشوايان مذهبي بوده

است.

1 عرفا و علي الاخص بايزيد بسطامي مريدي بري امام جعفر صادق (عليه السلام) بوده است.

2 زنده كننده آري ديني هم در شريعت و هم در طريقت و هم در حقيقت بوده است.

3 مستجاب الدعوة بوده و آوازه مرشديت او زمين و آسمان را در هم نورديده بوده.

4 پيوسته داري مخالفين و منكرين بوده كه حسادت دل آنها باعث اقداماتي عليه وي ميشده است.

5 چون سؤالي از او مينمودند تا راه او را سد كنند با صد جواب و براهين قاطع آنها را قانع مينموده است.

6 متوسل شدن منكران به توطئهها و نقشههاي خبيث او را از صحنه به در نمايند.

7 آزمودن يكي از همراهان مأمون كه وي غير خدا را در سختي و غرق شدن طلب كرد، اما امام جعفر صادق (عليه السلام) فرمود رمز اين حسادت شما در اين است كه خدا را در حاجات خود طلب نكردي.

8 و بالاخره نتيجه گيري اين حكايت از خود امام كه فرمود:

تا بيفتند در بليّه مردمان

كي كنند ياد خداوند جهان

و اينك اگر حاضرين و مشاركين در اين سمينار و گردهمائي مبارك حوصله به خرج دهند اصل اشعار را بري تبرك و حسن ختام به شرح زير از شاعر زبردست جنوب مرحوم سيد ابراهيم سيد خليل ميخوانم:

اندر اينجا يك حكايت آورم

تا گمان از خاطرت بيرون برم

بايزيد آن قطب أقطاب طريق

پيشواي سالكان اين فريق

بد مريدي عاشق الاسرار غيب

صبح صادق سر زده او را از جيب

يعني او حق بين گشت از نزد آن

جعفر صادق امام انس و جان

آن امام صادق جعفر بنام

نور چشم حضرت خير الانام

ميوه باغ علي و فاطمه

صادق صوفي دل ايشان همه

گوهر عرفان و دريي

كمال

متصل در وجد و استغراق و حال

محي دين رسول آن محي الدين

در شريعت در طريقت راه بين

در حقيقت عارف و آگاه بود

حجة الله و ولي الله بود

هر مريدي كو شدي منظور وي

از نظر گشته ولي از نور وي

در دعا چون سوي آمين ميشدي

پس خلايق زو خدابين ميشدي

صيت ارشادش به فضل مستعان

از زمين بگرفته بد تا آسمان

منكران را از حسد دل گشته خون

موج ميزد غصه و غمشان درون

آن كه آخر كي رود باشد چنين

كو ز ما بهتر بدانندش يقين

فضل ما صد بار بيش از فضل او

مجلسي خود كرده گرم از گفتگو

از كجا اين دعويش آخر رسد

منكران ميشد جگر خون از حسد

از بري امتي نيش از گزند

فوج فوج از منكران ميآمدند

كه رويم او را به برهان و سؤال

بشكنيم و پست سازيمش ز قال

چون رسيدندي بر آن با كمال

جملگيشان ميشدندي گنگ و لال

هر سؤالي صد جوابيشان

هر جوابي به ز صد دُر دانه بود

چارهي ديگر نديدند منكران

حيله انگيختند با هم روان

وانگهي رفتند در نزد وزير

داد اخلاصي بدادند از ضمير

كي كليد هفت اقليم جهان

عرض داريم خدمتت چون بندگان

دمي به نزد جعفر صادق شديم

حرفي از مأمون خليفه بر زديم

بانگ زد بر ما كه باش گنگ و لال

ذكر مأمون كس نيارد در مقال

مجلس ما كس نگويد نام او

بس خطاكار است او بي گفتگو

پي تا سر زآن سخن آتش گرفت

بانگ زد بر ما و مانديم در شگفت

كي روا باشد روا باشد روا

كين سخن جعفر بگويد نزد ما

زاهدي خود نمايد ظاهري

دل ز مرام ميبرد از ساحري

بسته سازد نطق مردم در سؤال

فائق اندر سحر آيد در مقال

چون وزير بشنيد از ايشان اين خبر

نزد مأمون رفت و گفت آن سر بسر

گفت با خاصان خليفه از هوا

جعفر

ار خوانم بيايد پيش ما

گر به زورش آوريم نايد نكو

وقت شب خود ميرويم در نزد او

شب خليفه با وزير و شش نفر

رفتند اندر نزد آن صاحب نظر

صادق صافي دل صوفي مقام

چون كه ديدند گفت اين هست امام

قطب عالم هستي از راه هدي

سالكان را پيشوا و مقتدا

از نظر هر كس رساني بر كمال

دردمند و طالبيم اين هفت حال

روي داريم با خدي دادگر

هر كدامي قابليم فرما نظر

شيخ اشاره كردش از راه فنون

با وزير كش دل كرده خون

گفت با ما باش تو تا نيم شب

آن زمانت مينمائيم حيّ رب

شش تن باقي رويد زآنجا دگر

او سحر آيد شما بدهد خبر

حب دنيا كار تو كرده خراب

پيش چشمت گشته است آن را حجاب

حب دنيا چشم تو بگرفته است

زان سبب از چشمت حق بنهفته است

تا نگردي پاك از اين آلايشات

گرددت كي كشف آن نور صفات

جملگي رفتند چون ماند آن وزير

با مريدان گفت آن پير منير

هر چه گفتم آن كينه از جان و دل

گر همه گويم كشيد خود متصل

چون نبودند آن مريدان خيره سر

عرض كردند آن كه با اين چشم سر

با مريدان شيخ شد آن دم بپا

تيز فرمودي وزير با ما بيا

تا نمايم بر تو امشب حق عيان

سوي شط رفتند رسيدند ناگهان

كرد اشاره صادق صافي ضمير

كي مريدان آن چيست گيريد اين وزير

بر گرفتندش ببستند دست و پا

برفكندندش در آن آب از وفا

نعره ميزد آن وزير از اضطراب

گاه بالا ميشد گاه در زير آب

گفتي شيخا دمي بهر خدا

رحم فرما گرچه من كردم خطا

شيخ گفتش چاره جو از ذوالمنن

مي مگو اصلا تو با ما اين سخن

مي نشد سودش از آن آه و فغان

موج كردش گه نهان و گه عيان

چونكه موج آورديش در روي آب

ميزدي نعره

كه شيخم در بياب

شيخ گفتا اين سخن با ما مگو

چاره خود از خدي خود بجو

موج ديگر آمدش اندر ربود

گشت چون پيدا دگر زاري نمود

چون از اين سويش كسي نگرفت دست

نعرهي زد جان و دل با حق ببست

حق گرفتش پردهها از چشم دل

روي آب آمد به حق شد متصل

شاهد مقصودش آمد در كنار

شد سرابي زير پايش آن بحار

مطلع شد چونكه شيخ از آن مقام

گفت ز آبش بر كشيد كو شد تمام

بر كشيدندش ز جوي شط عيان

از سر پا بي خبر بود او ز جان

بودي او مستغرق أسرار يار

هوشش آمد بعد يك ساعت به كار

هوش آمد پس مريد خاص شد

از دل و از جان همه اخلاص شد

شيخ گفتش گو كه چون بشتافتي

از چگونه حق تعالي يافتي

گفت تا بودي مرا اين خوف و جان

ميكشيدم آه و ناله آن چنان

ناله ميكردم به بانگ زينهار

آنكه فريادم برس رحمي بدار

از شما چون شد اميدم منقطع

رو نهادم باخدي مستمع

بر گرفتند آن از چشمم حجاب

حسن عشق را مانند حسن آب

منبع

مركز جهاني اطلاع رساني آل البيت، شبكه امام صادق عليه السلام، سيد عبد الباعث قتّالي، امام جمعه بندرعباس.

علم امام صادق عليه السلام

آثار علمي امام صادق عليه السلام

متن

1- نامه امام صادق عليه السلام به نجاشي والي اهواز كه به نام رساله عبدالله بن نجاشي شهرت دارد.

نجاشي مؤلف رجال گويد كه وي به جز اين رساله، تصنيف ديگري از امام صادق عليه السلام نديده است. اما مي توان نظر نجاشي را چنين توجيه كرد كه اين تنها اثري است كه به دست امام صادق عليه السلام تدوين شده و باقي آثار، از جمله چيزهايي است كه توسط راويان آن حضرت جمع آوري شده است.

2- رساله اي از آن حضرت كه صدوق در كتاب خصال آن را ذكر كرده و سندش را به امام صادق عليه السلام رسانيده است. اين نامه حاوي احكام اسلامي از قبيل وضو، غسل و انواع آنها، نماز و اقسام آن و زكات، زكات مال و زكات فطره، حيض، صيام، حج، جهاد، نكاح، طلاق، صلوات بر پيامبر صلي الله عليه و آله و دوستي اولياي خدا و برائت از دشمنان خدا و نيكي به پدر و مادر، حكم متعه ازدواج و حج، احكام اولاد و كردار بندگان و جبر و تفويض و حكم كودكان و عصمت پيامبران و ائمه و مخلوق بودن قرآن و وجوب امر به معروف و نهي از منكر و معناي ايمان و عذاب قبر و بعث و تكبير در عيد فطر و قربان و احكام زني كه وضع حمل كرده و احكام خوردنيها و نوشيدنيها و صيد ماهي و قرباني و گناهان كبيره و مسائلي از اين قبيل، مي باشد.

3- كتابي در توحيد كه به خاطر نام روايتگر آن توحيد مفضل

نام دارد. اين كتاب در رد دهريون و اثبات خداوند جزو بهترين كتابها به شمار مي رود و تمام آن در ضمن بحارالانوار موجود است. همچنين اين كتاب به صورت جداگانه با چاپ سنگي در مصر به چاپ رسيده است. و بنابر آنچه در مجله المقتبس خوانده ام اين كتاب در استانبول هم به چاپ رسيده كه هنوز آن را نديده ام.

4- كتاب اهليلجة، اين كتاب هم به وسيله مفضل بن عمر روايت شده و در ضمن بحارالانوار موجود است. در مقدمه بحار آمده است كه سياق كتابهاي توحيد (مفضل) و اهليلجة بر صحت آنها دلالت دارد.

سيد علي بن طاووس در كشف المحجة لثمرة المهجه در آنجا كه فرزندش را سفارش مي كند، گويد: به كتاب مفضل بن عمر كه امام صادق عليه السلام آن را بر وي املا فرموده بنگر كه درباره آثار و پديده هايي است كه خداوند آفريده است. و نيز كتاب اهليلجة را بخوان كه كتاب بس پرارزشي است.

اما در فهرست ابن نديم آمده است: نويسنده كتاب اهليلجة معلوم نيست و گويند آن را امام صادق عليه السلام نوشته است اما اين محال است. اما ابن نديم درباره علت محال بودن اين امر هيچ دليلي نياورده است.

5- كتاب مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة كه منسوب به امام صادق عليه السلام است. اين كتاب همراه با كتاب جامع الاخبار چاپ شده است. اما مجلسي در مقدمه بحارالانوار درباره آن گفته است: در اين كتاب مطالبي آمده كه خواننده خردمند و مطلع را با ترديد مواجه مي كند. اسلوب اين كتاب شبيه ديگر سخنان و آثار ائمه عليه السلام نيست و الله يعلم.

مؤلف كتاب وسايل در پايان كتاب هداية

گويد: از جمله كتابهايي كه بر ما ثابت است كه قابل اعتماد نيست و از آنها نقل نكرديم كتاب مصباح الشريعة منسوب به امام صادق عليه السلام است. زيرا سند آن ثابت شده نيست و در آن سخناني آمده كه مخالف با تواتر است.

صاحب رياض العلما نيز به هنگام ذكر كتابهاي مجهول و ناشناخته مي نويسد: مصباح الشريعة در اخبار و مواعظ كتابي معروف و متداول است، بلكه اين كتاب از تاليفات يكي از صوفيان است. اما ابن طاووس و ظاهر عبارت سيد علي بن طاووس در كتاب امان الاحظار نشان مي دهد كه وي بر اين كتاب اعتماد داشته است. زيرا در آنجا مي گويد: از جمله كتابهايي كه بايد با مسافر همراه باشد كتاب اهليلجة است. اين كتاب حاوي مناظره امام صادق عليه السلام با طبيبي هندي است كه درباره شناخت خداوند جل جلاله به طرزي عجيب و بديهي استدلال شده به طوري كه آن طبيب هندي پس از اين مناظره به الوهيت و يگانگي خداوند اقرار كرده است. همچنين كتاب مفضل بن عمر كه از امام صادق عليه السلام روايت كرده و در زمينه وجوه حكمت در خلقت گيتي و آشكار كردن اسرار آن است، بايد همراه مسافر باشد. اين كتاب در نوع خود بسيار شگفت آور است. و نيز كتاب مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة از امام صادق عليه السلام بايد با مسافر باشد. اين تاب درباره سلوك به سوي خداوند و توجه به او و دستيابي به اسراري كه در آن نهفته است، بس لطيف و گرانقدر است.

كفعمي در مجموع الغرائب روايات بسياري را با لفظ قال الصادق از مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة

نقل كرده است. شهيد ثاني در كشف الريبة و نيز در منية المريد و مسكن الفواد و اسرار الصلاة رواياتي از مصباح الشريعة نقل كرده و آنها را قاطعانه به امام صادق عليه السلام نسبت داده و در پايان برخي از آنها آورده است: آنچه گفته شد تماما از كلام امام صادق عليه السلام بود. سيد حسين قزويني در كتاب جامع الشرايع، به هنگام ذكر مآخذ كتاب، گويد: مصباح الشريعة به شهادت شارح فاضل شهيد ثاني و سيد بن طاووس و مولانا محسن كاشاني و عده اي ديگر منسوب به امام صادق عليه السلام است. بنابراين، پس از تاييد اينان جايي براي تشكيك و ترديد در اين كتاب باقي نمي ماند.

6- رساله آن حضرت خطاب به يارانش. كليني اين رساله را در آغاز روضة كافي به سند خود از اسماعيل بن جابر از ابو عبدالله عليه السلام نقل كرده است: امام صادق عليه السلام اين رساله را براي اصحاب خود مرقوم داشت و به آنها دستور داد كه آن را به يكديگر درس دهند و در آن نظر كنند و آن را فراموش نكنند و بدان عمل كنند. اصحاب نيز اين رساله را در جايگاه عبادت خود در خانه هاشان گذارده بودند و چون از كار فراغ مي يافتند آن را مي خواندند.

كليني در همان كتاب به سند خود از اسماعيل بن مخلد سراج نقل كرده كه گفت: اين نامه از طرف امام صادق عليه السلام خطاب به اصحابش ابلاغ گرديد، آغاز اين نامه چنين است: «بسم الله الرحمن الرحيم. اما بعد، از پروردگارتان عافيت طلب كنيد.» آنگاه تمام نامه را ذكر كرده است. همچنين قسمتي از آغاز اين نامه

در تحف العقول تحت عنوان رساله امام به گروهي از پيروان و يارانش، ذكر شده است.

7- رساله امام به پيروان شيوه راي و قياس.

8 - رساله آن حضرت درباره غنايم و وجوب خمس در آنها. در تحف العقول اين قسمت و تا بخش شانزدهم از اين رساله، نقل شده است.

9- سفارش امام صادق عليه السلام به عبدالله بن جندب.

10- سفارش آن حضرت به ابوجعفر محمد بن نعمان احول.

11- رساله اي كه برخي از شيعيان آن را نثر الدرر ناميده اند.

12- سخنان آن حضرت در وصف محبت اهل بيت و توحيد و ايمان و اسلام و كفر و فسق.

13- رساله آن حضرت درباره وجوه معيشت و كسب و كار بندگان و وجوه اخراج اموال.

امام صادق عليه السلام اين نامه را در پاسخ كسي كه از وي درباره جهات معيشت بندگان كه در آنها كسب و كار و معامله بين يكديگر انجام مي دهند و نيز وجوه نفقات پرسيده بود، نوشت.

14- رساله آن حضرت در احتجاج بر صوفيه كه آن حضرت را از طلب رزق و روزي نهي مي كردند.

15- گفتار آن حضرت درباره خلقت انسان و تركيب او.

16- كلمات قصار آن حضرت. در اين باره، كتابهاي بسياري از امام صادق عليه السلام موجود است كه اصحاب آن حضرت بر اساس آنچه كه از ايشان روايت شده، گرد آورده اند. از اين رو منتسب ساختن كتب مزبور به امام صادق عليه السلام صحيح به نظر مي رسد. چرا كه املا خود يكي از طرق تاليف است. نجاشي در كتاب خود، نام پنج كتاب از اين قبيل را ياد مي كند و نحوه دستيابي خود را بدانها تذكر مي دهد. البته بعيد نيست كه برخي از

كتابهايي كه نجاشي نام برده با آنچه قبلا ياد شد، تداخل پيدا كند. اين كتابها عبارتند از:

الف. نسخه اي كه نجاشي به هنگام ذكر زندگاني محمد بن ميمون زعفراني از آن ياد كرده است. وي درباره محمد بن ميمون گويد: او از اهل سنت است و فقط يك روايت از امام صادق عليه السلام نقل كرده است.

ب. روايتي كه فضيل بن عياض از امام صادق عليه السلام نقل كرده است. نجاشي در شرح زندگاني فضيل گويد: او از مردم بصره و از ثقات اهل سنت بود و از امام صادق عليه السلام يك روايت نقل كرده است.

ج. نسخه اي كه عبدالله بن ابي اويس بن مالك بن عامر اصبحي همپيمان بني تميم بن مرة بن ابواويس، از آن حضرت نقل كرده است. نجاشي درباره او گويد: او نسخه اي از امام جعفر بن محمد عليه السلام روايت كرده است.

د. نسخه اي كه ابراهيم بن رجاء شيباني نقل كرده است. نجاشي گويد: وي از امام جعفر صادق عليه السلام نسخه اي روايت كرده است.

ه. نسخه اي كه سفيان بن عينية بن ابي عمران هلالي نقل كرده است. نجاشي گويد: او نسخه اي از امام جعفر بن محمد روايت كرده است.

و. كتابي كه جعفر بن بشير بجلي روايت كرده است. شيخ طوسي در الفهرست گويد: جعفر كتابي دارد كه منسوب به امام صادق عليه السلام به روايت علي بن موسي الرضا عليه السلام مي باشد.

ز. مجموعه رسايل آن حضرت كه جابر بن حيان كوفي آن را روايت كرده است. يافعي در كتاب مرآة الجنان گويد: امام صادق عليه السلام در علوم يكتا شناسي و غير آن سخنان ارزشمندي دارد. و شاگرد او، جابر بن

حيان، كتابي در هزار برگ تاليف كرده كه رسايل آن حضرت را كه حدود پانصد رساله است، در بر مي گيرد.

نگارنده هيچيك از بزرگان شيعه، كه درباره رجال شيعه و اصحاب ائمه كتابها نوشته اند مانند شيخ طوسي و نجاشي و معاصران و پيشينيان و متاخران از آنها، درباره اين كه جابر بن حيان از شاگردان يا اصحاب امام صادق عليه السلام بوده است، سخني نگفته اند. حال آن كه اينان در مذهب خود از ديگران آگاهتر هستند. البته در فهرست ابن نديم گفته شده است: شيعيان گويند كه جابر بن حيان يكي از بزرگان شيعه و ابواب آنان بوده است. ابن نديم در ادامه گويد: «شيعيان گمان مي كنند كه جابر از اصحاب امام صادق عليه السلام بوده است … و سپس گفته است: جابر كتابهايي در مذاهب شيعه دارد كه آنها را در جاي خود ياد خواهم كرد» . البته تفصيل مطلب به هنگام شرح زندگاني جابر نقل خواهد شد. اين مطلبي بود كه ما در آغاز آن را نوشته بوديم، اما بعدا بر ما ثابت شد كه جابر بن حيان در زمره شاگردان امام صادق عليه السلام جاي داشته است.

ك. تقسيم الرؤيا. در كشف الظنون است كه تقسيم الرؤيا از تاليفات امام جعفر صادق عليه السلام است. در الذريعة آمده است كه ما سندي مبني بر اين كه اين كتاب به كس ديگري جز امام صادق عليه السلام منسوب باشد پيدا نكرديم. اما ظاهرا مي توان گفت كه اين كتاب تاليف يكي از شيعيان به استناد روايات امام صادق عليه السلام است.

آنچه گفته شد مربوط به كتابهايي بود كه تا كنون تدوين گرديده و به نامهاي خاصي

شناخته شده است. وگرنه آنچه دانشمندان از آن حضرت در شاخه هاي گوناگون علمي همچون كلام و توحيد و ساير اصول دين و فقه و اصول فقه و طب و مناظره و حكمت و موعظه و آداب و غيره نقل كردند، آن چنان فراوان و بسيار است كه نمي توان آنها را برشمرد. و براي آگاهي از آنها بايد به كتابهاي حديثي كه متكفل جمع آوري سخنان آن حضرت شده اند، رجوع كرد.

منبع

سيره معصومان، ج 5، ص 77، سيد محسن امين، ترجمه علي حجتي كرماني

دانشگاه بزرگ امام صادق عليه السلام

نويسنده

مكتب اسلام- شماره 246،شهريور 1360

علي اكبر مهدي پور

نخستين دانشگاهي كه «تقوا» و «تخصص» را به هم آميخته بود

نخستين دانشگاه اسلامي

پيشوايان معصوم در سخت ترين شرايط لحظه اي از روشنگري باز نايستادند و به هر وسيله ممكن به نشر فرهنگ اسلام پرداختند، في المثل امام سجاد عليه السلام در بحراني ترين روزهاي خفقان و اختناق حاكم زيرپوشش نيايش به روشنگري پرداخته كه قسمتي از آنها بصورت «صحيف سجاديه» به دست ما رسيده، كه بعد از قرآن و نهج البلاغه، بزرگترين منبع مطمئني است كه مي تواند در خودسازي مورد استفاده قرار گيرد، بعد از امام سجاد عليه السلام كه بني اميه رو به ضعف نهاد، فرصتي پيش آمد كه امامان معصوم توانستند نخستين دانشگاه اسلامي و بزرگ ترين آكادمي علمي آن روز را بنياد نهاده، شاگردان مبرزي براساس تقوا و تخصص در هم رشته ها تربيت كنند.

تاسيس اين دانشگاه به دست امام باقر عليه السلام آغاز، و توسط امام صادق عليه السلام تكميل گرديد، زيرا در عصر وي بني اميه كلا نابود گرديدند و بني عباس كه خود دشمن خون آشام اهلبيت بودند به جهت تازه كار بودن و نداشتن استقرار سياسي، نتوانستند سد مهمي در برابر آن حضرت ايجاد كنند، از اين رهگذر امام صادق عليه السلام توانست دانشگاه خود را آنچنان بارور سازد كه حتي در قرن بيستم نظير آنرا در جهان تسخير فضا سراغ نداريم، زيرا تعداد رشته هاي علومي كه در آن دانشگاه تدريس مي شد به 500 مي رسيد، درصورتي كه در اين قرن مشعشع طلائي چنين دانشگاهي را در سراسر جهان سراغ نداريم.

شيخ مفيد در «ارشاد»، مرحوم محقق در «معتبر»، شهيد اول، در «ذكري» و

طبرسي در «اعلام الوري» تعداد شاگردان آن حضرت را 4000 نفر نوشته اند، و ابن عقده اسامي 4000 نفر فارغ التحصيل اين دانشگاه را در رجال خود آورده است.

معجزات علمي امام صادق

اگر بخواهيم فقط نام رشته هاي گوناگوني را كه امام جعفر صادق عليه السلام در اين دانشگاه بزرگ تدريس مي كرد، ياد كنيم، كتاب قطوري را تشكيل مي دهد، از اين رهگذر فقط نمونه اي چند از مطالب مهم علمي كه امام صادق نزديك به چهارده قرن پيش بيان فرموده و در اين اواخر بدست دانشمندان بزرگ كشف شده است، اشاره مي كنيم:

1 هزار سال پيش از كپلر و كپرنيك، از حركت وضعي زمين خبر داده و آن را موجب پيدايش شب و روز بيان كرده است.

2 هزار سال پيش از پريستلي و لاوازيه، از اكسيژن و خواص آن سخن گفته، حتي نقش آن را در مورد سوختن بيان فرموده است.

3 دوازده قرن پيش از بكرل (فرانسوي) و انيشتن (آلماني) هاوارد هينتون (انگليسي)، از قانون «نسبيت» بحث كرده و حتي «نسبيت زمان» را به شاگردش جابر تشريح كرده است.

4 13 قرن پيش، از مركب بودن هوا بحث كرده است درصورتي كه لاوازيه هنگامي كه از تركيب هوا بحث كرد و توانست اكسيژن را از ساير گازهاي موجود در هوا جدا كند، سرش را با گيوتين از تنش جدا كردند!

5 13 قرن پيش، از سنگين بودن اكسيژن بحث كرده فرمود: آن قسمت از هوا كه عامل اصلي تنفس است و اشياء را تغيير مي دهد، سنگين تر از ديگر عناصر موجود در هواست. هزار سال بعد، بدست پريستلي ولاوازيه به ثبوت رسيد كه اكسيژن عامل اصلي تنفس است، و تغيير

اجسام و فاسد شدن آنها در اثر اكسيژن هوا است و اكسيژن سنگين تر از هيدروژن و ازت است، بطوري كه وزن آب را اكسيژن تشكيل مي دهد، درحالي كه از نظر حجم، هيدروژن آب دو برابر اكسيژن موجود در آب است.

6 13 قرن پيش، از هيدروژن بحث كرده فرمود: در آب چيزي هست كه مي سوزد جالبتر اين كه هزار سال بعد از او، هنگامي كه «هانري كاوانديش» توانست آب را تجزيه كرده، هيدروژن را به دست آورد، آنرا «هواي قابل اشتعال» نام نهاد.

7 13 قرن پيش فرمود: نوري كه از اشياء به طرف چشم ما مي آيد، فقط قسمتي از آن به چشم ما مي رسد از اين جهت اشياء دور را به خوبي نمي بينيم، و اگر به توانيم چيزي بسازيم كه هم آن نور را به چشم ما برساند، ما اشياء دور را پنجاه برابر نزديكتر خواهيم ديد هنگامي كه بر نظريه امام صادق به اروپا رسيد و توسط «راجر بيكون» منتشر گرديد، ليپرشي اولين دوربين را براساس آن اختراع كرد و بدنبال آن گاليله دوربين فلكي خود را ساخت جالب توجه اين كه هنگامي كه از گاليله در مورد دوربين اش مي پرسند، همان نظريه امام صادق عليه السلام را به زبان مي آورد.

8 نظريه امام صادق عليه السلام در مورد زمان و مكان، كه آنها را موجود تبعي دانسته نه ذاتي، كاملا با نظريه دانشمندان فيزيكي عصر حاضر مطابقت دارد.

9 تئوري حركت، كه «هرچه هست حركت دارد، حتي جمادات نيز حركت دارند» امروز جزء مسلمات علم است، ولي ابراز آن در 113 قرن پيش، از معجزات علمي به شمار مي آيد.

10 يكي ديگر از معجزات علمي آن

حضرت، بيان ايشان در مورد بدن انسان است كه فرمود: «آنچه در خاك هست در بدن انسان هم يافت مي شود، كه چهار قسمت آن زياد است و 8 قسمت آن كمتر، و 8 قسمت ديگر خيلي كمتر از آنست» .

اين نظريه امروز به ثبوت رسيده و معلوم شده كه چهار عنصر كه در بدن انسان خيلي زياد است: اكسيژن، كربن، هيدروژن و ازت است، و 8 عنصر كه كمتر از آنست: مانيزيم، سديم، پوتاسيوم، كلسيوم، فوسفور، كلور، گوگرد و آهن است و 8 عنصر كه خيلي كمتر است: موليبدن، سيليسيوم، فلوئور، كوبالت، مانگانز، يود، مس و روي است.

11 از ديگر معجزات علمي آن حضرت، گفتگو از انبساط و انقباض عالم است، كه فرمود: «دنياهائي كه وجود دارند به يك حال نمي مانند و گاهي وسعت پيدا مي كنند و زماني منقبض مي شوند. نظري انبساط آن حضرت، در آغاز قرن بيستم، توسط «آبه لومتر» به ثبوت رسيد، و به عنوان «پس روي كهكشانها» شهرت يافت و نظري انقباض آن حضرت هم اكنون به عنوان «كوتوله» موسوم است.

12 از قوانيني كه در فيزيك ابراز فرمود، قانون مربوط به كدر بودن و شفاف بودن اجسام است، او فرمود: «هر جسمي كه جامد و جاذب باشد، كدر است و هر جسم كه جامد و دافع باشد، كم و بيش شفاف است و جاذب را به جاذب حرارت تفسير فرمود» امام صادق عليه السلام در واقع با عبارت ساده اي كه آنها بفهمند از جذب امواج الكترومانيه تيك بحث كرده است.

و فرمولي كه بيان فرموده كاملا با نظر امروزي منطبق است.

13 مي دانيم كه قبل از جنگ جهاني دوم، مسأله آلودگي محيط زيست،

حتي در شهرهائي چون نيويورك و توكيو مطرح نبود، و اين مسأله بعد از جنگ جهاني دوم بر اثر پيدايش صنايع جديد، و استفاده از نيروي اتم بوجود آمد، ولي امام جعفر صادق عليه السلام 13 قرن پيش اين موضوع را مطرح كرده، فرمود انسان بايد طوري زندگي كند كه پيرامون خود را آلوده نكند، زيرا اگر آلوده كند، روزي فرا مي رسد كه زندگي بر او دشوار و شايد غير ممكن مي شود.

14 امام جعفر صادق عليه السلام 11 ساله بود كه يكي از اصحاب پدر بزرگوارش بنام «محمد بن فتي» يك كر جغرافيائي از مصر به خدمت امام باقر عليه السلام آورد، اين كرده براساس هيئت بطلميوس ساخته شده بود هنگامي كه امام صادق آنرا ديد، به انتقاد پرداخت و فرمود هرگز امكان ندارد كه خورشيد روزي يك مرتبه به دور زمين بگردد و موجب پيدايش شب و روز باشد چنين انتقادي از هيئت بطلميوس آن هم در سن يازده سالگي آن حضرت واقعاً شگفت انگيز است زيرا در آن روز در مجامع علمي جهان هيئت بطلميوس پذيرفته مي شد و تقريباً هزار سال بعد هيئت بطلميوس مورد انتقاد قرار گرفت و پايه هايش متزلزل شد.

15 يكسال بعد كه امام صادق عليه السلام 12ساله بود، در محضر پدر بزرگوارشان امام باقر عليه السلام از عناصر اربعه (آب، آتش، خاك و باد) گفتگو شد، فرمود من تعجب مي كنم كه مردي چون «ارسطو» چگونه متوجه نشده كه «خاك» يك عنصر نيست بلكه عناصر متعددي در آن وجود دارد.

اگر بخواهيم هم معجزات علمي امام صادق را فهرست وار بياوريم، كتاب قطوري را تشكيل مي دهد و لذا به همين نمونه

هاي ياد شده اكتفا مي كنيم، طالبين را به كتاب پرارج «مغز متفكر جهان شيعه» كه توسط 25 مستشرق فرانسوي تهيه شده و متن فرانسوي آن از مركز مطالعات اسلامي دانشگاه «استراسبورگ» منتشر شده است، ارجاع مي كنيم متن عربي نظريه هاي امام جعفر صادق عليه السلام در مورد فيزيك و شيمي و آسترونومي و غيره را مي توانيد در جلد 62 دائرة المعارف بزرگ شيعه «بحارالانوار» تأليف پرارج علام مجلسي متوفي 1110 ه مطالعه فرمائيد.

كتب اربعه

احاديث فقهي آن حضرت را جمعي از يارانش جمع آوري كردند كه به صورت چهار صد كتاب درآمد و به «اصل هاي چهارصدگانه» معروف گرديد، كه قسمت اعظم آن ها چهار كتاب معروف شيعه احتواء كرده است، اين كتابها كه معتبرترين كتاب فقهي شيعه است به قرار زير است:

1الكافي، تأليف، محمد بن يعقوب كليني، متوفي 329 هجري

2من لايحضره الفقيه، تأليف: شيخ صدوق، متوفي 381 هجري

3و4 تهذيب و استبصار، تأليف: شيخ طوسي، متوفي 460 هجري

اين چهار كتاب كه به «كتب اربعه» معروفند، اصيل تر و معتبرتر از شش كتابي است كه در ميان اهل تسنن به «صحاح سته» معروف است.

ميراث گرانبهائي كه در هر رشته اي از رشته هاي علوم از امام صادق عليه السلام به يادگار مانده است، از هر جهت غني و پرمايه است، و پايه هاي آن» براساس تجزيه و تحليل عميق علمي و ابتكار و تحقيق وسيع فرهنگي استوار است، و در چهار چوب تفسير و فقه و كلام محدود نبوده؛ همه ي شئون زندگي را، از ساده ترين مسائل زندگي تا پيچيده ترين معماي جهان هستي، در بر مي گيرد همين جامعيت يكي از امتيازات دانشگاه امام صادق بر

همه ي دانشگاههاي موجود در سراسر جهان مي باشد، بطوري كه گفته شد در اين دانشگاه 500 رشته تدريس مي شده است رقم 500 باتوجه به موقعيت زماني براي هر محققي شگفت انگيز، و حتي براي برخي باورنكردني است.

از ديگر امتيازات اين دانشگاه، مسأله تخصص و تربيت متخصص بود، اگرچه در قرن بيستم و در عصر تفكيك رشته ها و دوران تخصص، هنوز اين مساله براي برخي حل نشده، ولي چهارده قرن پيش امام صادق مبتكر اين مساله بوده و به تربيت متخصص عنايت خاصي قايل بود و دانشگاه امام صادق نخستين دانشگاهي است كه تخصص و تقوا را به هم آميخته بود. روي اين بيان مساله تخصص ريشه مذهبي دارد.

يكي ديگر از امتيازات دانشگاه بزرگ امام صادق عليه السلام استقلال سياسي آن بود اين دانشگاه در برابر رژيم حاكم هرگز تسليم نشد و به هيچ حاكمي اجازه دخالت در امور اين دانشگاه را ندارد، و لذا هيچ حاكمي نتوانست از اين دانشگاه به سود خود استفاده كند درحالي كه ديگر حوزه هاي علميه در اختيار دولت وقت و در خدمت آن ها بود، دو حوزه بزرگ قم و نجف كه امتداد دانشگاه امام جعفر صادق عليه السلام است، همين امتياز را حفظ كرده در برابر هيچ حاكمي سر تسليم فرود نياورده اند، درصورتي كه در ديگر حوزه هاي علميه همچون دانشگاه الازهر چنين خصيصه اي وجود ندارد و شيخ بيصار (شيخ الازهر) منتخب انور سادات و مجري منويات او مي باشد.

حوزه علميه ميراث امام صادق عليه السلام

متن

هر چيز با ارزشي را به طلا و يا جواهرات تشبيه ميكنند كه گوياي ارزش آن باشد ولي متحيرم كه علم و دانش و درس و مدارسه را

به چه چيزي تشبيه نمايم، به طلا؟ خير، به نعمت سلامتي؟ خير، بلكه آن از هر چيزي ارزشمندتر و مقدمتر است و هيچكدام گوياي ارزش علم نيستند. حقا كه بدون علم ديني وجود ندارد و زندگي بدون علم يعني زيستن مانند حيوانات و جمادات و نباتات و … بدون علم، كسي حق خريد و فروش، ازدواج و داشتن فرزند و خلاصه حق سپري كردن عمر شريف را ندارد. چرا كه با عنايت به: «والعصر ان الانسان لفي خسر» به خوبي درمييابيم كه براي دچار خسران نشدن بايد شيوه استفاده از سرمايه عمر را بدانيم وگرنه محكوم به نيستي هستيم. ما بر مركبي سواريم كه جهت دادنش با علم صورتپذير است. و آن با سرعتي بيش از سرعت برق پيش ميرود. تصور كنيد وقتي بدون جهت باشد چه خواهد شد؟! و سر از كجا در خواهد آورد؟!

شخصيت برجسته و راه يافته علم، حضرت جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن علي بن ابي طالب الهاشمي العلوي و كنيهاش «ابوعبدالله» و لقبش «الصادق» و مادرش «ام فروه» دختر قاسم بن محمد بن ابي بكر در برههاي از زمان ديده به جهان ميگشايد كه فتنه بر جامعه اسلامي خيمه زده و مسلمانان حتي عالمان ديني در درياي آن غوطهور بوده و تشخيص راه بسيار دشوار بود.

در زمان حكام بني اميه و بني عباس با استمداد از جمعي از علماء «مخلوق بودن قرآن» را علم كرده و بحث متكلمين در صفات خداوند و چگونگي آن به اوج خود رسيده بود تا جايي كه همگان را به ورطه حيرت و بهت زدگي كشانيده و تكفير و قتل در جامعه

حرف اول را ميزد.

ايشان از خانوادهاي برجسته و عالم و متدين برخاسته بودند و در همان اوان زندگي به تلمّذ و بهرهگيري از علوم شرعي و قرآني مشغول گشته تا به عالم با ديدي برگرفته از جهان بيني وسيع و پر دامنه نظاره گر بوده و درس بگيرد و به همنوعان خود بياموزد، تا مسير زندگي را قبل از آلودگي به هر چيزي تنها از سرچشمه گواراي اسلام بيابد و در اين راه با پشتكار و سماجت زياد عليرغم همه كمبودهاي مادي و تسهيلات معيشتي پيش رفتند. تا جايي كه مورد اشاره دانشمندان و مرجع علمي آنان قرار گرفتند، نصايحش را به جان و دل خريده و گفتارش محل احتجاج و استدلال براي شاگردان و بقيه افراد گشت.

در وصف او ذهبي در ميزان الاعتدال گويد: «وي يكي از ائمه اعلام است كه شأني بزرگ دارد و نيكوكار و صادق است و از وي محمد بن اسحاق و يحيي انصاري و مالك و دو سفيان و ابن جريج و شعبه و يحيي قطان و غير از اينها روايت ميكنند و بر امامت و جلالت و سيادت او متفق هستند.»

ابن حجر در صواعق آورده است كه: «مردم چندان از علوم وي نقل كردهاند كه شهرت او در همه بلاد پراكنده گشت.» و شهرستاني در ملل و نحل گويد: «او را در دين و ادب، علمي غزير (بسيار زياد) است و حكمتي كامل و زهدي بالغ و ورعي از شهوات.»

عطار در تذكرة الاولياء، ج 1 چه شيوا ميفرمايد: «اگر تنها صفت او گويم به زبان و عبارت من راست نيايد كه در جمله علوم و اشارت

و عبارات بي تكلف به كمال بود و قدوهي جمله مشايخ بود و اعتماد همه بر وي بود و مقتداي مطلق بود هم الهيان را شيخ بود و هم محمديان را امام و هم اهل ذوق را پيشرو و هم اهل عشق را پيشوا، هم عباد را مقدم، هم زهاد را مكرم، هم صاحب تصنيف حقايق هم در لطايف تفسير و اسرار تنزيل بي نظير بود. (نقل از لغت نامه دهخدا در شرح الصادق) زندگي ارزشمند آن بزرگوار مدتي در مدينه با مشغول شدن به افاضه فيض و چيدن ميوههاي مكتب محمدي سپري گشت و به شاگردان خود تعليم ميداد و حلقهها و كلاسهاي درس در منزل و مساجد داشت كه آنها را به نحو احسن اداره ميكرد. و مدتي در عراق به ابراز نظرات و فتوا در زمينههاي مختلف علوم و دلسوزيها پرداخت.

شيخ عباس قمي

مرحوم حاج شيخ عباس قمي در كتاب منتهي الآمال ميفرمايند: «دوران امامت حضرت، مصادف با اواخر حكومت بنياميه و آغاز انتقال قدرت به بنيعباس بود. از اين رو، آن امام بزرگوار در شرايط ويژهاي قرار داشتند بنيعباس با شعار حمايت و خونخواهي اهل بيت قيام كردند و توانستند بني اميه را از اريكهي قدرت به زير بكشند. امام صادق عليه السلام از اين شرايط به بهترين وجه استفاده كردند و از آزادي نسبي كه به وجود آمده بود در جهت اشاعه و تبليغ معارف اصيل تشيع و گسترش فقه اسلامي بهرهبرداري نمودند. در مكتب آن امام، شاگردان بسياري تربيت شدند و فقهاء و متكلمين و محدثين بزرگي از محضر ايشان استفاده كرده، رشد نمودند. اكثر روايات شيعه در موضوعات مختلف از

آن امام بزرگ نقل شده است. مناظرات آن حضرت با مخالفان در مسايل مختلف فقهي و كلامي و توحيدي در كتب روايي مضبوط است و از منابع معارف الهي به شمار ميرود. روش آن بزرگوار در مباحثات و مناظرات بر استدلال و برهان و مجادله احسن بود كه سفارش آن در كتاب جاودان خود، قرآن كريم است: (ادع الي سبيل ربك بالحكمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالتي هي احسن)؛ با سلاح حكمت و موعظه نيكو، مردم را به راه پروردگارت دعوت كن و با آنان به نيكوترين وجه مجادله كن (سوره نحل آيه 125). و در مقام مناظره هيچگاه اخلاق اسلامي و مكارم اخلاق را فدا نمينمودند و به طرف مقابل ناسزا نميگفتند و همواره سخن آنان را، هر چند سست و بيپايه مينمود با كمال دقت و متانت گوش ميدادند … از اين جهت تنها الگوي آن امام، رسول خدا (صلّي الله عليه و آله) و امير مؤمنان عليه السلام بودند … »

چنين شخصيتي نمونهي پرورش مكتب علم و جذاب شاگردان و حوزههاي علمي قرار ميگيرد كه در مقام بحث احترام به رأي مخالف نهاده و بدون جانبداري و خودرأيي سراپا گوش ميشوند، با وجودي كه در مقام علما انگشت نما بوده و درخشندگي علم او آفاق را فرا گرفته است و خلاصه در برخوردش با نماز و اهميت زايد الوصف اين فريضه، مرحوم شيخ قمي ميفرمايد: «امام صادق عليه السلام در آخرين لحظات حيات خويش چشمان خود را گشود و فرمود: تمام خويشاوندانم را جمع كنيد. پس از مدتي همه آنان حاضر شدند امام به آنان نگاه كردند و فرمودند: ان شفاعتنا

لا تنال مستخفاً بالصلاة؛ شفاعت ما هرگز به كسي كه نماز را سبك ميشمرد نخواهد رسيد.» تاريخ يعقوبي، جلد دوم، صفحه 374، مترجم محمد ابراهيم آيتي آورده است كه:

«ابو عبدالله جعفر بن محمد … در شصت و شش سالگي در مدينه وفات كرد و از همه مردم برتر و بدين خدا داناتر بود و دانشمندان كه از او شنيده بودند هرگاه از او روايت ميكردند ميگفتند: عالم به ما خبر داد.»

ايشان خوب ارزش علم را دانسته و از ناموس علم دفاع ميكردند و حاضر نبودند گوهر زمردين علم را به پاي هيچ احد الناسي بريزند و در مقابل هر پيشنهادي كه در آن منجر به هبوط قدر علم ميگشت، بدون كوچكترين ترديدي پاسخ منفي ميدادند. از فرمايشات آن حضرت در كتاب سير اعلام النبلاء روايتي است از هشام بن عباد كه از جعفر بن محمد (عليه السلام) شنيدم كه ميفرمود: «الفقهاء اُمناء الرّسل فإذا رأيتم الفقهاء قد ركنوا الي السلاطين فاتهموهم: فقهاء امين پيامبرانند هرگاه آنها را متمايل به سلاطين يافتيد به آنها اطمينان نكرده و آنان را متهم بدانيد.»

و اكنون نمونه برخورد عملي آن حضرت در برابر نقشههاي سياسي را ببينيم كه خود گوياي ارزشمندي علم و عالم است و انسان را از نشستن در گوشهاي از اطاق كنده و به سوي حوزه و دانشگاه سوق ميدهد.

تاريخ الاسلام

در كتاب تاريخ الاسلام، تأليف حسن ابراهيم حسن، جلد 2، صفحه 79 ميخوانيم: (ترجمه)

«حفص بن سليمان كه كنيهاش ابا سلمه بود پس از شكست بني اميه و پيروزي بني عباس، نامهاي به دست شخصي علوي داده و به خدمت جعفر الصادق عليه

السلام فرستاد به مضمون اين كه حكومت را به علويان منتقل نمايد. آن شخص وقتي نامه را به امام داد، ايشان بدون كوچكترين توجهي فرمودند: مرا با ابا سلمه چه كار است؟! اين كه از پيروان ما نيست! بعد از آن، نامه را بر روي چراغ گرفته و سوزانيد. آن شخص عرض كرد: جواب نامه ابا سلمه چه شد؟ امام فرمودند: جواب را مشاهده كردي.»

آگاهي و ميزان دانش او چتري بر رشتههاي مختلف علمي گسترانيده بود و چنان تسلطي بر كتاب خدا و سنت رسول الله (صلّي الله عليه و آله) داشت كه در تفسير و حديث و غيره رأي او روشنگر و مورد اعتماد علماء بود تا جايي كه در تفسير قرطبي در ذيل هفده آيه مختلف به قول ايشان احتجاج نموده و در تفسير ابن كثير در دو جا، و همچنين مفسرين مختلف به قول ايشان استدلال كردهاند. در علم حديث ايشان از رجال و راويان ثقه و مورد اعتماد محدثين بوده است.

در سير اعلام النبلاء الطبقة الخامسة من التابعين آورده است كه:

«فرزندش موسي كاظم و يحيي بن سعيد انصاري … از او حديث روايت ميكردند» كه نام سي و سه نفر را ذكر كرده و در آخر لفظ «ديگران» را نيز ذكر ميكند.

عمرو بن مقدام ميگويد: «هرگاه به جعفر بن محمد مينگريستم پي ميبردم كه او از سلاله نبيين است.

ابن حبان ميفرمايد: «او از سروران اهل بيت از نظر علم و فقه و فضل است و به حديثاش احتجاج ميشود … (نقل از تهذيب التهذيب جلد 1 صفحه 444).

اما آنچه از دارايي دنيا از او باقي مانده است خود

گوياي علو شأن او در زهد و اهتمام بسيار او به علم و اجتماعات و مناظرات علمي و … است. حكومت عباسي به «القادر بالله» كه رسيد، مأموري را به مدينه براي گشودن خانه امام صادق (عليه السلام) ميفرستد آن خانهاي كه از زمان وفات آن بزرگوار كسي به آن دستي نزده بود پس از باز كردن در آن يك جلد قرآن و كاسهاي چوبين كه لبهاش فلزي بود و سپر چوبي و تخت خواب و سر نيزه مييابد. (نقل از المنتظم في تواريخ الملوك و الامم ج 9 ص 112).

چه بليغ پيامبر فرموده است كه از ما پيامبران درهم و ديناري به ارث نميماند. آنچه از آنها به ارث مانده آن يادوارههاي گفتاري و كرداري آنهاست. و اين سرچشمه زلال علم است كه تا قيام قيامت، بشريت و انسانيت از آن شيرين كام بوده و بهرهمند ميگردند. امام نيز كه پرورش يافته و ادامه دهنده راه پيامبران است، ميراث بران او محدود به نسب و خويش و قوم خود نيستند اين نسلهاست كه از ميراث علم و تقواي او بهرهمند ميشوند و ميليونها افراد در حوزههاي علميه او درس ميخوانند. زيرا كه در زندگي آن بزرگوار هيچ چيزي ارزشمندتر از حلقه درس و مباحثه علمي نبوده و بهترين اوقات خود را وقتي ميدانستند كه به شاگردان و همعصران خود علم ميآموختند.

بارالها ما را از رهروان راستين ايشان قرار ده.

منبع

همايش امام صادق (عليه السلام) 1381 ه. ش / 1423 ه. ق

دانشگاهي به وسعت تاريخ

متن

همزمان با سالروز ولادت رسول اكرم صلي الله عليه و آله هفدهم ماه ربيع الاول سال 83 هجري آغاز قرن هشتم ميلادي در خاندان رسالت و امامت در شهر مدينه نوزادي از سلاله پاك رسالت، قدم به عرصه حيات گذاشت كه جهاني از صفا و نورانيت و علم و دانش را براي دوستداران خود، به ارمغان آورد و منشأ تحولات و دگرگونيهايي در جهان علم و فضيلت و دنياي معنويت و انسانيت گرديد. امام باقر عليه السلام پدر ايشان كه در علم و عمل از برجستگان بنيهاشم بود، از آخرين يادگارهاي شاهدان حماسه خونين كربلا نيز ميباشد. او دوازده سال تحت تربيت جدّ بزرگوارش امام سجاد عليه السلام، زينت سالكان راه حقيقت و معرفت بود و پس از آن تحت توجهات پدر عاليقدرش امام باقر عليه السلام قرار گرفت و در محيط مدينه، در خاندان وحي و قرآن رشد كرده و كسب فضيلت و معرفت آغاز نمود و اين دوران ارزنده بهترين و عاليترين فرصت و موقعيت به شمار ميآمد كه امام صادق عليه السلام در چنين مدرسه و مكتب رحماني قدم گذاشته و علم و دانش و فضيلت و معرفت الهي كسب نمايد.

شاگردان امام صادق عليه السلام

پس از آن كه امام باقر عليه السلام شرايط را براي تعليم و تربيت شاگردان مناسب ديدند به تربيت عدهاي همت گماشتند و زمينه را براي تدريس امام صادق عليه السلام هموارتر كردند. امام در زماني ميزيست كه در اثر اختلافات بني مروان و بني عباس، بهترين شرايط براي بيان معارف ديني و تربيت شاگردان، فراهم بود كه اگر از آن فرصت استفاده نميشد، بعدها ديگر به سختي ممكن بود چنان

موقعيتي براي بيان معارف اسلامي و احياي آن به وجود آيد. امام باقر و امام صادق عليهماالسلام در حالي بيان معارف اسلامي را شروع كردند كه بسياري از احاديث پيامبر اكرم در مورد معارف ديني و احكام و تفسير آيات يا از بين رفته و يا با احاديث جعلي آميخته شده بود. امام صادق عليه السلام در طي 34 سال امامت خود، موفق به ترويج معارف اسلامي اعم از فقه و كلام (اعتقادات) و تفسير و اخلاق و معارف ديگر شدند. شيخ مفيد در ارشاد مي گويد: «محدثان همه اتفاق نظر دارند كه راويان موثق و كساني كه از محضر امام صادق عليه السلام استفاده كردهاند چهار هزار نفر بودند، گرچه اين شاگردان از نظر عقايد با يكديگر اختلاف داشتند.»

امام صادق عليه السلام دو ثقل اكبر و اصغر را كه پيامبر براي هدايت امت خود به يادگار گذارده بود، را به مردم معرفي مينمايد تا از منابع فاسد تغذيه نكنند. در معرفي ثقل اصغر ميفرمايد: «انا أهل البيت عندنا معاقل العلم و آثار النبوه و علم الكتاب و فصل ما بين الناس»؛ «ما اهلبيت هستيم كه محل تعقل علم نزد ما است و آثار رسالت الهي نزد ما است و علم به كتاب خدا (و رموز آن كه موجب هدايت است) نزد ما است و آنچه باعث شناخت مردم و جدا نمودن هدايت يافته از گمراه است، نزد ما ميباشد.»

ابوحنيفه نعمان بن ثابت رئيس مذهب حنفي مدت دو سال از محضر امام صادق عليه السلام بهره جست و خود اعتراف كرد كه: «كسي را از امام جعفر صادق داناتر نديدم.» و همچنين اقرار كرد

كه: «اگر آن دو سال كه نزد امام صادق عليه السلام بودم، نبود؛ چيزي نميدانستم و به مهلكه افتاده بودم.» همچنين نقل است: روزي مردي از ابوحنيفه سؤال كرد، اگر شخصي مال خود را براي امام وقف كند، در اين صورت مستحق اين مال كيست؟ ابوحنيفه جواب داد: مستحق جعفر صادق عليه السلام است، زيرا او امام به حق است.

حوزه درس امام صادق عليه السلام

پربارترين حلقههاي درسي آن زمان در زمينههاي مختلف مناظرات و مباحث علمي امام باقر و امام صادق عليهماالسلام بود، طالبان و صاحبنظران علوم مذكور براي تبادل نظر و استفاده بيشتر در مناظرات ايشان شركت نموده و به طرح سؤالات خود ميپرداختند و اين دو امام به پاسخگويي و بيان نظرات خود مبادرت مينمودند، زيرا از سويي شرايط مهيا بود، مخصوصاً در زمان امام صادق عليه السلام كه زمينه مطرح نمودن علوم جديد در مناظرات بين دانشمندان به وسيله حركت ترجمه مساعد شده بود و افرادي در جامعه علمي آن دوره وجود داشتند كه مطالب مورد بحث را درك كنند و همچنين مطرح نمودن اين گونه علوم نميتوانست بهانهاي به دست حكومتها بدهد و حكومتها نيز از اين ناحيه احساس خطر نمينمودند و مزاحم تدريس و جلسههاي درس امام نميشدند. لذا امام صادق عليه السلام براي تبيين اصول مذهب شيعه و اشاعه فقه و تفكر شيعي در قالب همين جلسات بهترين بهره را بردند و پايههاي مذهب شيعه كه از زمان حيات رسول خدا پي ريزي شده بود، در زمان امام صادق محكم و استوار گشت و با آن، حركت عظيم فكري، فرهنگي امام صادق عليه السلام به مذهب جعفري مشهور گشت.

رد اثرات سوء فرهنگهاي غير اسلامي

از اثرات سوء انتقال فرهنگ غيراسلامي، تأثير اديان و مذاهبي چون مسيحيت و دين يهود و … بر افكار و عقايد بعضي از مسلمين و به وجود آمدن اعتقاداتي شبيه به آنچه در آن اديان وجود داشته است، بود. مثل به وجود آمدن ميل به رهبانيت ميان مسلمين در نيمه اول قرن دوم كه بانيان اكثر آن فرقهها، عقيده داشتند آدمي بايد زندگي را

رها كند و تمام عمر را در گوشهاي بگذراند و كاري جز عبادت نكند، اين فكر ناشي از تقليد از مسيحيان و صومعههاي مسيحيان ارتدوكس بود كه ساليان دراز سابقه داشتند و در دل كوهها به عبادت ميپرداختند و از امور دنيوي اجتناب ميورزيدند. شيعيان نيز به مانند ديگر فرقههاي اسلامي متمايل به رهبانيت شدند، به ويژه آن كه رهبانيت با فطرت بعضي از افراد كه ترجيح ميدادند در زندگي دنبال كار نروند هم مناسب بود. امام صادق عليه السلام به شدت با رهبانيت شيعه و ساير فرق اسلامي مخالفت ورزيد، وي ميدانست كه اگر فكر رهبانيت در مذهب شيعه قوت بگيرد، شيعه از بين ميرود، به ويژه اين كه حكومتهاي وقت با شيعه مخالف بودند. امام نيز با موعظه پيروان خود و همچنين با پوشيدن لباسهاي معمول جامعه كه گاهي لباسهاي فاخر نيز بود و با كار كردن در مزرعه و مبادرت به كشت و كار در مِلك شخصي خود و يا با مناظره با جماعت صوفيها و به طرق مختلف در رد تصوف و رهبانيت كوشيدند.

امام صادق عليه السلام در رد ماترياليستهاي آن دوره كه به اصطلاح به آنها زنديق گفته ميشد و گروهي مادهگرا بودند، به ابوشاكر ديصاني ميفرمايد: علاوه بر حواس، بايستي دليل و عقل را هم به كار بنديد، زيرا در تاريكي ولو از حواس خود در راه رفتن بخواهيد كمك بگيريد، براي اين كه منحرف و گمراه نشويد و يا سقوط نكنيد بايستي از نور چراغ استفاده كنيد.

غاليگري كه در آن قائل به الوهيت ائمه اطهار عليهم السلام ميشدند، فكري بود كه ميتوان گفت تحت تأثير تفكر مسيحيت، كه

در آن قائل به الوهيت عيسي بن مريم عليه السلام پيغمبر خدا هستند، به وجود آمد. امام در برخورد با اين گروه شديدترين تنفر و انزجار قلبي خود را نسبت به آنها ابراز داشتهاند. امام صادق عليه السلام در رد ماترياليستهاي آن دوره كه به اصطلاح به آنها زنديق گفته ميشد و گروهي مادهگرا بودند، به ابوشاكر ديصاني ميفرمايد: علاوه بر حواس، بايستي دليل و عقل را هم به كار بنديد، زيرا در تاريكي ولو از حواس خود در راه رفتن بخواهيد كمك بگيريد، براي اين كه منحرف و گمراه نشويد و يا سقوط نكنيد بايستي از نور چراغ استفاده كنيد.

امام ضمن طرد حركتهاي تهاجم فرهنگي، فكري كه در اين دوره شتابي كاملاً محسوس به خود گرفته بود، براي چاره انديشي و نشان دادن منابع صحيح و غني فكري كه امت اسلامي بتواند از آن سيراب شود و از هرگونه انحراف فكري مصون بماند، دو ثقل اكبر و اصغر را كه پيامبر براي هدايت امت خود به يادگار گذارده بود، را به مردم معرفي مينمايد تا از منابع فاسد تغذيه نكنند. در معرفي ثقل اصغر ميفرمايد: «انا أهل البيت عندنا معاقل العلم و آثار النبوه و علم الكتاب و فصل ما بين الناس»؛ «ما اهلبيت هستيم كه محل تعقل علم نزد ما است و آثار رسالت الهي نزد ما است و علم به كتاب خدا (و رموز آن كه موجب هدايت است) نزد ما است و آنچه باعث شناخت مردم و جدا نمودن هدايت يافته از گمراه است، نزد ما ميباشد.» در كتاب بحارالانوار و كافي چندين حديث با تعابير مختلف به اين مضمون موجود

است: با وجود اين دو منبع سرشار آيا ديگر جاي مراجعه، به مكاتب شرقي و غربي آن زمان و امروز وجود دارد؟ اگر بدنه امت اسلام به اين دو ثقل اكبر و اصغر مسلح گردد نه تنها تيرهاي تهاجم فرهنگي، نفوذي در فكر مسلمين و فرهنگ آنان نخواهد كرد، بلكه اجازه تهاجم به بيگانه را هم نميدهد و مكتب اسلام فكر بديع و غني خود را به ديگران عرضه خواهد نمود.

مخاطبين امام صادق عليه السلام

«تبليغ» سه ركن اصلي دارد كه عبارتند از: مُبلغ، مخاطب و پيام؛ پيام واسطه بين مبلغ و مخاطب ميباشد كه مُبلغ آن را با يكي از روشهاي تبليغي به مخاطب ابلاغ ميكند. امام صادق عليه السلام در طول زندگاني خود علاوه بر اين كه با شيعيان و اصحاب و شاگردان خود به بحث و گفت وگو ميپرداخت و به سؤالات آنها پاسخ ميداد، با توجه به اين كه در نتيجه فكر بيگانگان، از راه ترجمه كتابهاي يوناني و فارسي و هندي از جهت پديد آمدن گروههاي خطرناك از قبيل «غلات»، «زنديقان»، «جاعلان حديث» و «اهل رأي و قياس»، زمينههاي مساعد براي رشد انحراف فكري فراهم شده بود، لذا امام صادق عليه السلام در برابر آنها ايستادگي كرده و در سطح علمي، با آنها به گفت و گو و بحث و مناظره پرداخت و خطوط فكري آنها را براي امت اسلامي افشا نمود. فعاليتهاي امام در ايستادگي قاطعانه در برابر شبهههاي غرض آلود - در عقايد و نظريات ديني - كه از لحاظ اغراض سياسي به منظور از بين بردن روح حقيقي اسلام منتشر ميشد، بود. محضر درس امام جعفر صادق عليه السلام يك

جلسه بحث آزاد بود كه در آن هر شاگردي ميتوانست به استاد ايراد بگيرد و اگر بتواند نظريهاش را رد كند.

امام صادق عليه السلام به شدت با رهبانيت شيعه و ساير فرق اسلامي مخالفت ورزيد، وي ميدانست كه اگر فكر رهبانيت در مذهب شيعه قوت بگيرد، شيعه از بين ميرود، به ويژه اين كه حكومتهاي وقت با شيعه مخالف بودند. امام نيز با موعظه پيروان خود و همچنين با پوشيدن لباسهاي معمول جامعه كه گاهي لباسهاي فاخر نيز بود و با كار كردن در مزرعه و مبادرت به كشت و كار در مِلك شخصي خود و يا با مناظره با جماعت صوفيها و به طرق مختلف در رد تصوف و رهبانيت كوشيدند.

امام صادق عليه السلام نظريهاش را به شاگردان تحميل نميكرد و آنها را آزاد ميگذاشت كه نظريه استاد را بپذيرند يا نپذيرند. آنچه سبب ميشد كه شاگردان امام نظريه ايشان را بپذيرند تأثير درس استاد بود. امام صادق عليه السلام به همه سؤالات پاسخ ميدادند و در بحثهاي طولاني با صبر و متانت، به سؤالات گوش داده و با اتخاذ شيوههاي مختلف، طرف مقابل را مجاب ميكردند.

به طور مثال مناظرهاي طولاني بين امام صادق عليه السلام و يك زنديق صورت گرفت كه يونس بن ظبيان آن را روايت كرده است. اين مناظره مشتمل بر 85 سؤال است كه زنديق مطرح نموده و حضرت نيز با ادب و احترام و با صبر و حوصله به تمامي آنها پاسخ گفته است كه در ضمن آن حضرت سؤالهايي را نيز از زنديق ميپرسد. اين مناظره را مرحوم طبرسي در الاحتجاج، جلد سوم، در صفحات 264 و، 323

آورده است. همچنين مرحوم مجلسي آن را در بحارالانوار، جلد 10صفحات 194-164 از الاحتجاج نقل كرده است. گروههاي غيرمذهبي نيز كه ملحدين و مشركين آن زمان بودند و بعضي نيز ماديگرا بودند، با امام صادق عليه السلام به مناظره مينشستند و از مخاطبين آن حضرت محسوب ميشدند. اين گروه با خود امام و گاهي با شاگردان امام در مسائلي چون اثبات صانع، وحدانيت خالق، اصالت ماده، ملاك بودن حس در ادراك موجودات عالم و رد عالم ماوراء الطبيعه به بحث و گفت وگو ميپرداختند. امام با همه گروهها به بحث و مناظره مينشست هر چند افرادي، آنها را از خود طرد كرده باشند؛ از جمله ابن ابي العوجاء كه زنديقي منكر بود و علما از مجالست و مسائلت با او به جهت خبث لسان و فساد درونياش، كراهت داشتند. حضرت از او ميخواهد كه هر سؤالي كه دارد بپرسد. امام نيز در پاسخ به او عقايد خود را صريحاً اعلام ميدارد و ميگويد كه او گمراه است. امام و شاگردان او در اين مناظرات همواره حافظ اركان شريعت و اعتقادات اسلامي بودند، رفتار امام با اين طبقه از جامعه، برخوردي حكيمانه و همراه با حلم و صبر بود. امام ادعاها و ادله آنها را با متانت و صبوري گوش ميكرد و معمولاً از ادله خود خصم با ظرافت خاصي استفاده ميكرد و آنچه را كه مبناي اعتقادات خود آنها بود و مورد قبولشان واقع ميشد، براي رد مدعاي آنها و اثبات اعتقادات اسلامي استفاده ميكرد، كه به آن در اصطلاح منطقيين، جدل گفته ميشود. مهمترين ابزار امام در برخورد با اين گروهها همان اخلاق معنوي

و كريمانه و روحيه بردباري وي بود كه سرانجام مخاطب را به تسليم وادار ميكرد و آنها زبان به ستايش و مدح امام ميگشودند.

ابوشاكر ديصاني از بزرگترين متكلمان زنادقه و ملحدين به شمار ميرود. وي كه سابقه بحثهاي متعددي را با امام دارد هنگامي كه ميخواهد نظر و دليل امام را در حدوث عالم بداند به امام ميگويد: «انك احد النجوم الزواهر و كان آباوك بدوراً بواهر و امهاتك عقيلات عباهر و عنصرك من اكرم العناصر و اذا ذكر العلماء فبك تثني الخناصر فخبرني ايها البحر الخضم الزاخر ما الدليل علي حدوث العالم»؛ «تو يكي از ستارگان درخشان هستي و پدرانت ماه هاي درخشنده آسمان معرفت و مادرانت دانايان و اهل كمال هستند و نهاد تو از بهترين نهادها و سرشتهاست و هرگاه ذكري از علما ميشود، انگشتان به سوي تو اشاره ميكنند؛ اي درياي پر آب و گرانمايه، دليل بر حدوث عالم چيست؟»

ابوحنيفه نعمان بن ثابت رئيس مذهب حنفي مدت دو سال از محضر امام صادق عليه السلام بهره جست و خود اعتراف كرد كه: «كسي را از امام جعفر صادق داناتر نديدم.» و همچنين اقرار كرد كه: «اگر آن دو سال كه نزد امام صادق عليه السلام بودم، نبود؛ چيزي نميدانستم و به مهلكه افتاده بودم.» همچنين نقل است: روزي مردي از ابوحنيفه سؤال كرد، اگر شخصي مال خود را براي امام وقف كند، در اين صورت مستحق اين مال كيست؟ ابوحنيفه جواب داد: مستحق جعفر صادق عليه السلام است، زيرا او امام به حق است.

ابوشاكر پس از استماع دليل امام صادق عليه السلام از امام تشكر ميكند و ميگويد: چون ميدانست

كه عادت ما بر اين است كه تا چشمانمان نبيند و امري را با يكي از حواس خود، حس نكنيم، نميپذيريم شما هم از همين راه ما را قانع كرديد. همچنين ابن ابي العوجاء كه مشهورترين متكلم ملحد زمان امام صادق عليه السلام محسوب ميشود، وي امام را در بحث علمي به دانههاي سرخ آتش تشبيه ميكند، كه مخاطب را در آن مخمصه راه فراري نيست كه گرفتار حملات علمي امام ميشود و به ناچار بايد خود را تسليم كند. وي زماني كه در مسجد الحرام در ميان جمعي از ياران خود به بحث با امام ميپردازد و وقتي در برابر براهين و دلايل امام حرفي براي گفتن ندارد به اطرافيان خود ميگويد: «سألتكم أن تلتمسوا لي خمره فالقيتموني علي جمره»؛ «من از شما خواستم تا يك بحث و كار آسوده برايم فراهم كنيد و شما مرا بر روي آتش گداخته انداختيد.» امام صادق عليه السلام در مناظرات و برخورد با اهل كتاب سعي ميكردند كه از مطالب مورد قبول طرفين كه هم در قرآن و هم در كتاب آسماني آنها وجود داشت، به عنوان ادله مدعاي آنها استفاده كنند و ضمن سفارش اصحاب، به مهرباني با اهل كتاب كه با مسلمين معاند نبودند، آنها را تشويق به تشرف به دين اسلام ميكردند.

امام جعفر صادق عليه السلام و زنادقه

منحرف نمودن مسلمين از مسير حقيقي دين، سبب بروز عقايد و آراء متكلمين شد و مخصوصاً نيروي زر و زور معاويه كه موجب جنگ جمل و صفين و نهروان شد و واقعه حكمين را به وجود آورد، عقايد مختلفي را در مسلمين ايجاد كرد كه موجب بروز حوادث دامنهداري شد و يك

قدرت علمي لازم بود كه اين افكار و اوهام پريشان را با استدلال و براهين مستند به قرآن و سنت و عقل از ميان بردارد و راه راست و مستقيم و روشن را به مردم بنماياند. نام زنديق، نخست در زبان عرب به پيروان ماني اطلاق ميشد كه جهان را از دو اصل ازلي نور و ظلمت ميپنداشتند و به همين سبب آنها را دوگانه پرست ميشناختند. سپس اين نام به ماديون اطلاق شد، آنان كه منكر خدا و پيامبران و كتابهاي آسماني هستند و معتقد به ابديت جهان و منكر دنياي ديگر و عوالم ما بعد الطبيعه ميباشند. سپس اين نام بر كسي اطلاق شد كه منكر يكي از اصول دين اسلام باشد و يا رأي و نظري داشته باشد كه آن رأي در نتيجه انكار يكي از اصول عقايد باشد. سپس اين نام به هر كس كه مخالف مذهب اهل سنت بود، اطلاق گرديد و در آخر به هر شاعر ياوهگويي كه بيملاحظه دم از معشوق ميزد و يا هر نويسندهاي از اين قبيل و طرفداران آنها گفته ميشد. در زمان امام جعفر صادق عليه السلام چند نفر به زندقه شهرت داشتند كه معروفترين آنها ابن ابي العوجاء ابن طالوت، ابن أعمي و ابن مقفع بودند كه در ايام حج به مسجدالحرام ميآمدند و با مردم تماس داشتند و نيز با امام صادق عليه السلام پيرامون مسائل مختلف مناظره و احتجاج ميكردند. ابن ابي العوجاء مانند بسياري ديگر از زنادقه در تخريب مباني اعتقادي مسلمانان كوشا بود، به جعل اخبار و احاديث و پراكندن آنها در ميان مردم اهتمام داشت. وي هنگام مرگ

خود اعلام كرد كه 4000 حديث جعل كرده تا حرام را حلال و حلال را حرام نمايد. مؤلفان كتب تاريخ و كلام و ملل و نحل او را در شمار زنادقه آوردهاند و قتل او نيز به همين اتهام بوده است.

شيخ مفيد در ارشاد مي گويد: «محدثان همه اتفاق نظر دارند كه راويان موثق و كساني كه از محضر امام صادق عليه السلام استفاده كردهاند چهار هزار نفر بودند، گرچه اين شاگردان از نظر عقايد با يكديگر اختلاف داشتند.»

شهادت امام صادق عليه السلام

تحمل وجود علمي امام بر ستمگران و بيفضيلتها، سنگين و غيرقابل تحمل بود تا اين كه با دسائس و نقشههاي گوناگون بعد از اين كه چندين بار شبانه به منزل ايشان يورش بردند، وي را به تبعيد از وطن مجبور ساختند تا بالاخره در سال 148ه. حضرت را با زهر به شهادت رساندند و قبرستان بقيع آغوش خود را براي پذيرش يكي از نوادگان پيامبر اكرم گشود و حضرت جعفر بن محمد الصادق عليه السلام در كنار جد بزرگوار و پدر و عموي ارجمند خويش به خاك سپرده شد. مسعودي در مورد تاريخ شهادت حضرت مينويسد: عمر امام جعفر صادق عليه السلام 66 سال بود و در سال 148 هجري شهيد شد و در روز يكشنبه 25 ماه شوال در قبرستان بقيع در كنار مزار امام حسن و علي بن الحسين و امام باقر عليهم السلام دفن گرديد. از شهيد اول در كتاب فصول المهمه است كه مينويسد: «يقال انه مات بالسم في ايام المنصور» پس از آن كه خبر رحلت امام صادق عليه السلام را به منصور دادند، وي گفت: «ان جعفراً كان ممن قال

الله فيه ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا و كان ممن اصطفي الله و كان من السابقين بالخيرات»؛ همانا جعفر از كساني بود كه خداوند درباره آنها فرموده، كتاب و علم الهي را نزد برگزيدگان از بندگانمان به ارث نهاديم و او از كساني بود كه خداوند او را برگزيده بود و از پيشي گيرندگان در نيكيها و خيرات بود.» به راستي كه دشمن هم امام را ميشناسد و نميتواند وجودش را تحمل نمايد، چون او وارث حقيقي علم الهي و برگزيده واقعي خداوند و شايسته رهبري و هدايت جامعه بود و اين حقيقت براي حاكم قسي القلبي چون منصور بسيار تلخ بود.

منبع

روزنامه همشهري، سيده فاطمه حسيني ميرصفي.

دانش پزشكي امام صادق عليه السلام و طبيب هندي

متن

بدون ترديد، علوم حضرات معصومين عليهم السلام اكتسابي نيست و آنچه از ذهن شفاف و نوراني آن بزرگواران انعكاس مي يابد، اشعه هايي از انوار الهي است كه از پيامبر خاتم صلي الله عليه و آله تا معصوم چهاردهم امام زمان (عج) نسلي بعد از نسل، به يادگار مانده و زمينيان را بهره مند ساخته است. اگر غير از اين بود، مي بايست علوم آنها مقطعي و زودگذر باشد و جز در عصر خويش، كاربردي آن هم در همه زمينه ها، بدون كمترين تخلف نداشته باشد و در برخورد با شخصيت هاي علمي هم عصر خود و عالمان قرون بعد، منفعل گردد.

جستجوي مفصل اين نكته را به عهده خوانندگان محترم گذاشته و تنها مناظره زير را كه به علم پزشكي امام صادق عليه السلام اشاره دارد. نقل به مضمون مي كنيم.

روزي امام صادق عليه السلام به مجلس منصور دوانيقي وارد شد. طبيب هندي كنار خليفه نشسته بود. او كتابهايي كه در موضوع «علم طب نگاشته شده بود را براي خليفه مي خواند تا ضمن سرگرم ساختن او بر معلومات خليفه بيفزايد.

امام صادق عليه السلام در گوشه ي مجلس نشست. باراني از هيبت و ابهت از چهره حضرت مي باريد. مدتي گذشت. هنگامي كه طبيب از خواندن كتابها فارغ شد، نگاه اش به امام صادق عليه السلام دوخته شد. لحظاتي مشغول تماشاي سيماي حضرت شد. ابهت و صلابت امام تنش را لرزاند. نگاه اش را به سوي خليفه برگرداند و با اين سؤال سكوت را شكست:

- اين مرد كيست؟

- او عالم آل محمد (صلي الله عليه و آله) است.

- آيا ميل دارد از اندوخته هاي علمي من بهره مند گردد؟

- نگاه خليفه

روي امام قرار گرفت. قبل از اين كه چيزي بگويد،امام لب به سخن گشود:

- نه!

- طبيب كه از پاسخ امام شگفتش زده بود، پرسيد:

- چرا؟

- چون بهتر از آنچه تو داري، در اختيار دارم.

- چه چيز در اختيار داري؟

- گرمي را با سردي معالجه مي كنم و سردي را با گرمي، رطوبت را با خشكي درمان مي كنم و خشكي را با رطوبت و آنچه را كه پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) فرموده به كار مي بندم و نتيجه كار را به خداوند وامي گذارم.

سپس به سخن جدش رسول الله اشاره كرده، افزود: «معده خانه هر بيماري و پرهيز، سر هر درمان است.»

طبيب هندي براي اين كه سخنان امام را سبك جلوه دهد، پرسيد:

- مگر طب غير از اين ها است كه گفتي؟!

- امام فرمود:

- گمان مي كني من مثل تو اين ها را از كتابهاي طبي آموخته ام؟!

- حتما، غير از اين، راهي براي فراگيري علم طب وجود ندارد.

- نه، به خدا سوگند، جز از خداوند، از ديگري نياموخته ام. اكنون بگو كدام يك از من و تو در علم طب داناتريم؟

- كار من طبابت است و حتما در طب از شما عالم ترم.

- پس لطفا به سوالهايم پاسخ گوييد.

- بپرسيد.

- چرا سر آدمي يك پارچه نيست و از قطعات مختلف به وجود آمده است؟

- نمي دانم.

- چرا پيشاني مانند سر انسان از مو پوشيده نيست؟

- نمي دانم.

- چرا بر روي پيشاني خطوط مختلفي نقش بسته است؟

- نمي دانم.

- چرا ابروها در بالاي ديدگان انسان قرار گرفته است؟

- نمي دانم.

- چرا چشمهاي انسان به شكل لوزي ساخته شده است؟

- نمي دانم.

- چرا بيني ميان دو چشم قرار گرفته است؟

- نمي دانم.

- چرا سوراخهاي

بيني در زير آن خلق شده است؟

- نمي دانم.

- چرا لب فوقاني و سبيل در قسمت بالاي دهان آفريده شده است؟

- نمي دانم.

- چرا دندانهاي جلو، تيز و دندانهاي آسياب، پهن و دندانهاي انياب (نيش)، دراز آفريده شده است؟

- نمي دانم.

- چرا كف دست و پا، مو ندارد؟

- نمي دانم.

- چرا مرد ريش دارد ولي زن فاقد ريش است؟

- نمي دانم.

- چرا ناخن و موهاي سر انسان روح ندارند؟

- نمي دانم.

- چرا قلب، صنوبري شكل آفريده شده است؟

- نمي دانم.

- چرا ريه در دو قسمت آفريده شده و در جاي خود متحرك است؟

- نمي دانم.

- چرا كليه ها مانند لوبيا خلق شده اند؟

- نمي دانم.

- چرا كاسه زانوها رو به جلو قرار دارد؟

- نمي دانم.

- چرا ميان كف پا، گود است و با زمين تماس ندارد؟

- نمي دانم.

- اي طبيب هندي! ولي من به فضل خداوند، به حكمت و پاسخ اين سوالها آگاه ام.

طبيب كه چاره اي جز تسليم شدن نداشت، گفت:

- پاسخها را بگوييد تا بهره مند گردم.

آن گاه امام به ترتيب به يكايك سوالهاي مطرح شده، چنين پاسخ گفتند:

- به اين جهت سر از قطعات مختلف تشكيل شده و شكافهايي برايش قرار داده شده است تا صداع (سردرد) آن را نيازارد.

- خداوند مو را بالاي سر رويانده تا به وسيله آن روغن لازم به مغز برسد و بخار مغز از طريق موها خارج شود. همين طور، پوششي براي سرما و گرما باشد. ولي در پيشاني مو نيافريده تا چشم ها مزاحمي نداشته باشند و بتوانند به راحتي نور بگيرند.

- ابروها را بالاي چشم قرار داد تا به اندازه كافي به چشم ها نور برسد و نيز از رسيدن نور زياد جلوگيري كند. چون زيادي نور، چشم را آزار داده و

زمينه معيوب شدن آن را فراهم مي سازد.

- چشم ها به شكل لوزي آفريده شده تا داروهايي كه با سرمه استعمال مي شود، به آساني وارد چشم شده، چرك و مرض به آساني از آن به وسيله اشك خارج شود.

- به اين جهت بيني را ميان دو چشم قرار داده است كه بيني نور را به دو قسمت مساوي تقسيم مي كند تا نور به طور اعتدال به چشم ها برسد.

- سوراخهاي بيني را در پايين آن آفريده تا چرك هاي انباشته شده در مغز از اين سوراخها بيرون شده و بوهاي معطر كه به وسيله هوا متصاعد مي گردد، از آن، بالا رود.

- لب و سبيل را به اين جهت روي دهان قرار داده است تا از ورود كثافات دماغ به داخل دهان جلوگيري كند. و نيز مانع آلوده شدن خوراكي ها گردد.

- دندانهاي جلو را تيزتر آفريده تا غذا را قطعه قطعه سازند.

- دندانهاي آسياب را پهن خلق كرده تا غذا به وسيله آنها كوبيده و نرم گردند. دندانهاي انياب را درازتر آفريده تا ميان دندانهاي آسياب و دندانهاي پيشين، چون ستوني استوار باشند.

- كف دست و پاها مو ندارند تا بتوانيم اشياء را به وسيله آنها لمس نموده، از قوه لامسه به اندازه كافي استفاده نماييم.

- براي مرد ريش قرار داده تا به پوشاندن صورت محتاج نباشد و نيز از زن بازشناخته گردد.

- به مو و ناخن هاي تن انسان روح نداده تا چيدن و بريدن آنها دردآور و ناراحت كننده نباشد.

- قلب، صنوبري شكل آفريده شده است تا هنگام آويختگي، نوك باريكش وارد ريه شده و از نسيم آن خنك گردد و نيز مغز سر از حرارت آن آسيب نبيند.

-

ريه را در دو قسمت آفريده تا قلب ميان فشارهاي آن دو (هنگام باز و بسته شدن) داخل شده و هوا بگيرد.

- كليه ها مانند لوبيا ساخته شده اند، براي اين كه «مني از كليه ها قطره قطره به سمت مثانه مي چكد. اگر كليه ها كروي و يا به شكل چهارگوش بودند، قطرات مني كه همواره در حال انبساط و انقباضند، به يكديگر برخورد كرده و در نتيجه هنگام خروج، موجب التذاذ نمي شدند.

- اين كه كاسه زانوها به سمت جلو قرار گرفته، به اين جهت است كه انسان رو به جلو حركت مي كند. سنگيني بدن انسان رو به جلو است. وقتي زانوها به عقب خم شوند، تعادل انسان حفظ شده، راه رفتن و حركات انسان ناموزون و لرزان نمي شود.

- اين كه كف پاها را گود و قوسي مانند، خلق كرده به اين جهت است كه تمام كف پاها با زمين تماس پيدا نكند. زيرا اگر تمام كف پاها به زمين تماس پيدا كند، پا، چشم و اعصاب صدمه مي بينند.

طبيب كه تاكنون سكوت كرده و به سخنان امام گوش مي داد، با تعجب پرسيد:

- اين ها را از كجا مي داني؟!

- از پدرانم فراگرفته ام؛ پدرانم از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) آموخته اند؛ رسول خدا از جبرئيل و جبرئيل از خداوند متعال فرا گرفته است.

طبيب هندي كه چنين شخصيت علمي را در عمرش نديده بود، به فكر فرو رفت. آنگاه در حالي كه محو تماشاي سيماي امام بود، چنين لب به سخن گشود:

- تصديق مي كنم و شهادت مي دهم كه جز خداي يگانه، خدايي نيست و محمد صلي الله عليه و آله فرستاده اوست. به خدا سوگند، تاكنون كسي را در

طب، عالم تر از تو نديده ام. (1)

پي نوشت

1- طب الصادق، تحقيق علامه عسكري، ص 21، به نقل از بحارالانوار، ج 14، ص 478/ مناظرات علمي بين شيعه و سني، ص 98، به نقل از طب الصادق، محمدعلي خليلي، ص 64.

منبع

ماهنامه كوثر، ش 40، ميثم سنگچاركي.

نگرشي به تفسير منسوب به امام جعفر صادق (عليه السلام)

نويسنده

بينات - شماره 8، زمستان 1374

كاظم قاضي زاده

متن

از امام صادق (عليه السلام) روايات بسيار فراواني در موضوعات مختلف ديني و حتي غير ديني نقل شده است. تعداد اين روايات در مقايسه با روايات منقول از ديگر معصومان (عليهم السلام) از حجم بيش تري برخوردار است. با اين همه، كم تر تأليف مستقل (شبيه تأليفات مرسوم ديگران) به ايشان نسبت داده شده است. روشن است كه مجموعه هاي رواياتي كه در موضوعات مختلف و به شيوه هاي گوناگون توسط راويان و محدثان جمع آوري شده است و صورت تأليف و كتاب گرفته است، از تأليفات ائمه (عليهم السلام) محسوب نمي شود. دراين ميان به موارد نادري برمي خوريم كه صورت تأليفي آن به امام منسوب است. دو كتاب «مصباح الشريعه ومفتاح الحقيقة» و «تفسير القرآن» (حقائق التفسير القرآني) اين گونه است. كتاب اوّل شامل صدباب در زمينه آداب و اخلاق و نكته هايي از حكمت و حقيقت است.

البته تكرار «قال الصادق (عليه السلام)» در اوّل هر باب و خصوصيت و آغاز كتاب كه نام امام صادق (عليه السلام) را با مدح و اعظام همراه كرده است نشان دهنده اين است كه از آغاز تا پايان كتاب نگارش امام معصوم نيست و حداكثر مجموعه اي است كتاب گونه كه امام صادق (عليه السلام) دريك جلسه يا جلساتي بيان كرده و ديگري آن را نوشته است. گرچه اين كتاب حاوي مضامين اخلاقي بلندي است و شماري از بزرگان چون سيد بن طاووس، شهيد ثاني، ابن فهد حلّي، فيض كاشاني، بحراني، محقق نراقي، علامه مجلسي و محدث نوري از اين كتاب نقل قول كرده اند وآن را معتبر و

قابل استناد يافته اند، اما در استناد آن به امام صادق (عليه السلام) ترديد جدي هست. از نظر سند نيز بعضي از افراد واسطه نقل ضعيف و غير موثق هستند و در بعضي از قسمت هاي متن نيز قراين عدم صدور از معصوم ديده مي شود. با اين همه به دليل محتواي اخلاقي آن انديشوران به آن استناد كرده اندو مسلمانان ازآن استفاده برده اند. اين كتاب نيازمند تحقيقي مستقل است كه در اين نوشته نمي گنجد.

مجموعه ديگري كه به امام صادق (عليه السلام) منسوب است، مجموعه اي تفسيري است كه اين نوشته را براي بررسي آن پي نهاده ايم.

متن چاپ شده اين مجموعه در ضمن مجموعه آثار ابوعبدالرحمن سلمي (325- 412ق) به دست آمده است. آقاي نصرالله پور جوادي در جلد اوّل كتابي كه به مجموعه آثار سلمي اختصاص داده است، تفسير منسوب به امام صادق (عليه السلام) را در 42 صفحه (21-63) آورده است. اين تفسير بخشي از حقائق التفاسير است كه پل نويا محقق فقيد عرفان اسلامي آن را در سال 1967 م، تصحيح و چاپ كرده است. آقاي پورجوادي خود تصريح كرده كه متن فوق را از آن چه پل نويا تصحيح كرده، گرفته است. دكتر علي زَيعُور نيز كه هر دو كتاب ياد شده را همراه مقدمه اي به چاپ رسانده است، متن مشابهي (با آن چه آقاي پور جوادي آورده) ارائه كرده است، اما مصدر وي نسخه خطي «فاتح» است كه به ادعاي وي يكي از پنج نسخه موجود اين كتاب و بهترين آن هاست.

ابوعبدالرحمن سلمي عارف نامي قرن چهارم خود در آغاز اين مجموعه (حقائق التفاسير) تصريح مي كند كه در

حقيقت كار وي گردآوري آثار پراكنده اهل حقيقت در زمينه تفسير و انضمام آن ها به يكديگر و ترتيب بندي آن ها بر حسب سوره ها وآيه هاي قرآن بوده است و خود در اين مجموعه چون مفسر ظاهر نگرديده است.

وي مي نويسد:

هنگامي كه اصحاب علوم قشري و ظاهري را ديدم كه به طرح و تدوين انواع فوايد قرآني سبقت مي جويند] و در موضوعاتي[از جمله قرائات، تفاسير، مشكلات و احكام و اعراب و لغت و مجمل و مبين و ناسخ و منسوخ و … ولي هيچ كدام در راه حقيقت قرآن تلاشي نمي ورزند جز آيات متفرقي كه] تفسير آن ها[به ابوالعباس بن عطاء نسبت داده شده و از جعفربن محمد نقل شده (نقل كرده) است؛ آن هم بدون داشتن ترتيب خاص، من نيز از گذشته مطالبي از اهل حقيقت شنيده بودم كه آنان را نيكو مي شماردم.] در نهايت[شايق گرديدم كه اين كلمات را بر گفتار آنان بيفزايم و نظرات مشايخ اهل حقيقت (صوفيه) را نيز برآن اضافه كنم و برحسب سوره هاي قرآني به مقدار توانم آن ها را مرتب سازم.

مهم ترين چيزي كه سلُمي در حقايق خويش نقل كرده از افرادي چون: جعفربن محمد الصادق (عليه السلام)، ابن عطاءالله اسكندري، جنيد، فضيل بن عياض و سهل بن عبدالله تستري است. البته چهار مجموعه مستقل از اين تفسير به گونه مجزا و با تحقيق لويي ماسينيون و پل نويا تا كنون چاپ شده است كه به جز تفسير منسوب به امام صادق (عليه السلام) تفاسير ديگر از ابن عطاء، ابوالحسن نوري و حسين بن منصور حلاج است و چهار مجموعه فوق را آقاي پورجوادي آورده است.

بدون ترديد حقائق التفاسير

يكي از آثار كهن تفسير عرفاني است و مطالب موجود در آن داراي ارزش تاريخي و عرفاني خاصي است حتي اگر انتساب اين مطالب به افراد ذكر شده صحيح نباشد. در صورتي كه با اين ديدگاه به اين مجموعه نگريسته شود، شأن امام صادق (عليه السلام) را در حد يك عارف و در كنار عرفاي ديگري چون حلاج و ابن عربي و … پايين مي آيد وفهم عرفاني و ذوقي آن بزرگان لزوماً نمي تواند به عنوان مقصود خداوند در نزد ديگران اعتبار يابد. با اين ديدگاه، كلمات همه مفسران مذكور قابل تحليل، نقد و يا ابطال و تأييد است و تفاوتي ميان امام معصوم (عليه السلام) و غير او نيست. پل نويا كه يك پژوهشگر غير مسلمان و حرفه اي است، در كتاب «تفسير قرآني و زبان عرفاني» با اين ديدگاه به بررسي و تحليل ميراث عرفاني مفسران پرداخته است وبه مقايسه سطح عرفاني تفاسير مقاتل بن سليمان، امام جعفرصادق (عليه السلام)، شقيق بلخي، خراز و ابوالحسن نوري دست زده است. تحليل وي به گونه اي است كه بدون توجه به مقام امام صادق (عليه السلام) (يا عدم اعتقاد به اين مقام در ديدگاه مسلمانان و خصوصاً شيعيان) تفسيرهاي مذكور را در يكديگر مؤثر دانسته و در پي ساختن حلقه هاي زنجيروار از تكامل زبان عرفاني تفسير بر حسب ترتيب مذكور برآمده است.در نتيجه، تفسير امام صادق (عليه السلام) به گونه اي ارائه شده كه از رهبرد تفسير مقاتل بن سليمان بهره مند گرديده است.

حال آن كه جدا از علم رباني و غير كسبي امام صادق (عليه السلام) كه زمينه تأثر از انديشه هاي بشري (خصوصاً

در امور ديني) را نفي مي كند، مقاتل بن سليمان كه در تحليل وي در كنار امام (عليه السلام) و حتي قبل از وي مطرح شده است فردي موثق و مورد اعتماد نبوده است و در كتاب هاي تراجم از مصاديق بارز كذاب و جعّال شمرده شده است. اين گونه تحليل وتفسير گرچه درباره آثار غير معصومين رواست اما برخوردي اين گونه با بيانات وفرموده هاي امام صادق (عليه السلام) و ديگر معصومين (بر فرض صحت استناد) صحيح نيست و پيش فرض قطعي علم لدنّي و رباني و حجيت كلمات آنان و عدم امكان قياس انديشه بشري با وحي الهي را ناديده گرفته است.

تحليل پل نويا در كتاب مذكور داراي كاستي هاي فراواني است كه به دليل ناهماهنگي با هدف مقاله از بررسي آن درمي گذريم.

آن چه در اين نوشته مدّنظر است، توجه به بخش تفسيري امام صادق (عليه السلام) به عنوان يك امام معصوم و حجت بر خلايق است.بدين ترتيب، بيش از هرچيز دغدغه ما درباره صحت استناد اين تفسير به امام صادق (عليه السلام) است، زيرا اطمينان به صدور اين تفسير و يا هر تفسير ديگري از جانب معصومين (عليهم السلام) با اطمينان به درك مقصود كلام الهي مساوق است؛ خصوصاً در تفسيرهاي «اشاري» و رمزي كه برداشت مفسر مبتني بر ظهورات لفظي نيست، شنيدن از مقام عصمت حلاوت ديگري دارد و اطمينان به صدور اين گونه تفاسير از امام صادق (عليه السلام) در دل شوقي ديگر و ايماني فزون تر به دست مي دهد. با توجه به اين مقدمه، بررسي اين تفسير را در دو قسمت انجام مي دهيم.

1.بررسي سندي

متأسفانه آن چه از امام صادق

(عليه السلام) در حقائق التفاسير نقل شده است مرسل است و وسايط نقل كه با توجه به زمان سلمي (قرن چهارم) لااقل بايد پنج نفر باشند هيچ يك ذكر نشده است و به احتمالي فقط يكي از آن ها ذكر شده است. سلمي خود در آغاز اين كتاب مي نويسد:

ولم يشغل احد منهم بجمع فهم خطابه علي لسان الحقيقة الآيات متفرقة نسبت الي ابي العباس بن عطاء و آيات ذكر أنّها عن جعفربن محمد الصادق رضي الله عنهما علي غير ترتيب.

كلام فوق نشان دهنده اين است كه وي واسطه نقل را نمي شناسد ولذا به صيغه مجهول (نُسِبت و ذُكِر) از آن ها ياد مي كند. البته احتمال اين هست (گرچه خلاف ظاهر است) كه صيغه «ذَكَر» را معلوم و فاعل آن را ابن عطا، بدانيم و بر اين اساس بگوييم گرچه نقل تفسير امام صادق (عليه السلام) از طريق ابن عطا روشن است، امّا فاصله امام صادق (عليه السلام) تا ابن عطاء و فاصله وي تا سلمي مجهول است. ديدگاه لويي ماسينيون و پل نويا كه گفته اند: تنها سلمي به اخذ اين روايات از ابن عطا اشاره كرده و سندهاي بعدي را نياورده است، مبتني بر اين احتمال است؛ گو اين كه با اين همه سلمي به اخذ روايات از ابن عطا اشاره نكرده بلكه ظاهراً در اين قسمت نيز ترديد داشته و از تعبير «نُسِبَت» استفاده برده است.

لويي ماسينيون كه به تصحيح و انتشار كتاب حلاج (براي اولين بار) مبادرت ورزيده است، در جهت تصحيح اسناد اين مجموعه نيز به تلاش هايي دست زده است. در مجموع، از كلام وي اين گونه به دست مي آيد كه

به جز سلمي و ابن عطاء افراد ديگري چون فضيل بن عياض و ذوالنون مصري اين مجموعه را از آنِ امام صادق (عليه السلام) مي دانسته اند. وي واسطه ذوالنون مصري و امام صادق (عليه السلام) را فضل بن غانم خزاعي و مالك بن انس دانسته است.

از سوي ديگر وي درباره گردآورنده نخستين اين مجموعه نيز حدس زده است و يكي از دو نفر (جابر بن حيان و ابن ابي العوجاء) را جمع آورنده اين مجموعه معرفي كرده و به زعم خويش شواهدي نيز بر ديدگاه خود آورده است.

تلاش ماسينيون گرچه داراي رنگ تحقيق علمي است، اما هرگز از قوت و اعتبار لازم برخوردار نيست. يكي از نكات اساسي ضعف مطالب ماسينيون اين است كه يك ساني مطالبي كه از سلمي، فضيل و ذوالنون مصري نقل شده معلوم نيست ووي نيز اعتراف دارد كه در بعضي از مطالب مقارنت هايي بين اين كتب هست و پر واضح است كه صرف مقارنت جزيي دو متن نمي تواند زمينه قضاوت يك ساني كلي دو متن را فراهم آورد.

درباره گردآورنده اين مجموعه نيز وي دليل قانع كننده اي نياورده است. مثلاً يكي از دلايل وي اين است كه جابر بن حيان علم كيميا را از امام صادق (عليه السلام) آموخته و ذوالنون مصري شاگرد وي در اين زمينه بوده است. درمجموع نيز وي گرايش عرفاني داشته است و كتاب هايي به نام امام تأليف كرده است. اين دليل را دكتر علي زيعور نيز در مقدمه «كتابا الصادق (عليه السلام)» به گونه اي رساتر مي آورد و مي نويسد:

اگر بپذيريم كه مؤسس يا ركن اساسي علم كيميا در فرهنگ عربي اسلامي، امام

صادق (عليه السلام) بوده است، پس بايد بپذيريم كه او صاحب اين تفسير عرفاني است زيرا كيمياي قديم و تصوف دو فرع متلازم بوده اند كه شخص واحدي هردو را داشته است يا اين كه هردو در صنعت واحدي داخل بوده اند..

روشن است كه اين قراين نيز (بر فرض تماميت في نفسه آن ها) نمي تواند دليل نقل كتاب تفسيري مشخصي از امام صادق (عليه السلام) باشد، خصوصاً كه از امام صادق (عليه السلام) راويان به نام فراواني روايات مختلف تفسيري (فقهي و اخلاقي و … جز آن) نقل كرده اند و از طرفي نام جابر بن حيان در جوامع رجالي نيامده است و او گرچه به شاگردي امام صادق (عليه السلام) و شهرت در علوم غريبه شناخته شده است، اما هيچ روايت ديگري از وي نقل نشده است و بسيار بعيد است كه او راوي يك كتاب نسبتاً حجيم تفسيري از امام صادق (عليه السلام) باشد.

در هر صورت، شخصيت ديگري را كه ماسينيون راوي محتمل اين تفسير دانسته است، ابن ابو العوجاء است. وي براي اين ادعا نيز هيچ دليلي ارائه نكرده است ونام وي نيز هرگز در شمار راويان آن امام به ثبت نرسيده است. بلكه برعكس وي لااقل در برهه اي از زمان ديدگاه هاي ضد ديني داشته و از زنادقه محسوب مي شده است. چگونه ممكن است چنين شخصي با اين ويژگي ها راوي كتاب تفسيري امام باشد؟

نقل ونقد تمام آن چه ماسينيون گفته است، ضرورتي ندارد. تنها نكته اي كه توجه به آن مناسب است آن كه وي در راه اثبات صحت استناد كتاب به امام به ذكر قراين محتوايي نيز پرداخته است.

او مي نويسد:

نظر به وجود مقارنه هاي جالبي در اصول عقايد ميان برخي از كلمات تفسير منسوب به امام صادق (عليه السلام) از يك سوي و سخنان پراكنده مردي از طريق جداگانه به نقل اماميه متعصب و غلاة (نصيريه و دروَزيه) از ديگر سوي، پيشاپيش نمي توان انتساب كلمات اين تفسير عرفاني را به امام (عليه السلام) علي الاطلاق رد كرد. مثلاً در باب «عدل» تمايز ميان «امر» و «مشيت»، درباب «توحيد» كاربرد لفظ «تنزيه»، در فروع «الزامي نبودن حج»، «تعيين غره ماه با محاسبه» (و نه به تجربه از طريق رؤيت) و سرانجام «قياس» و «رأي» .

قرينه پيش گفته از ديدگاه پل نويا چندان موجّه دانسته نشده است. وي كه اصولاً در صحت اسناد كتاب ترديد بيش تري دارد (و بيش تر به عنوان يك متن عرفاني و بدون توجه به نويسنده به آن مي نگرد) اين «مقارنه عقيدتي» را به گونه اي اجمالي تحليل مي كند و مي نويسد:

اين نمونه ها بيش از آن ضمني و ناروشن است كه قانع كننده تواند بود.

به نظرما نيز گفتار ماسينيون هم در صغري و هم در كبري باطل است. جداي از اشكال اجمال كه نويا به آن اشاره كرده است، اصولاً آن چه گفته شد، بيشترش في نفسه ناتمام است، زيرا جز دو قرينه اوّل و دوّم اصولاً مطالب و قراين بعدي (الزامي نبودن حج و … ) در حقائق التفاسير ديده نمي شود (مقصود قسمتي ازاين كتاب است كه به امام صادق (عليه السلام) منسوب است).

از قضا ديدگاه مشهور شيعي كه به امامان (عليهم السلام) منسوب است با آن موافق نيست زيرا حج الزامي است و تعيين آغاز و پايان

ماه در اصل به رؤيت است. و روايات بسياري نيز در مذمت قياس و رأي وارد شده است. وضوح و كثرت روايات اين باب، ما را از اشاره بيش تر مانع مي شود. اشكال كبروي نيز آن است كه بر فرض صحت اين قراين (قبول صغري) دلالتي بر صدور اين روايات از امام صادق (عليه السلام) به دست نمي آيد، زيرا ممكن است اين كلمات از بعضي از شاگردان امام صادر شده باشد. و با اين همه، اثبات صدور رواياتي كه چنين مقارنه عقيدتي در آن ها نيست حتي از همفكران امام (عليه السلام) نيز مشكل است.

نكته قابل توجهي كه جلب نظر مي كند، وجود تفسير ديگري است كه آن نيز به امام صادق (عليه السلام) نسبت داده شده است و محمدبن ابراهيم نعماني (م328) شاگرد كليني آن را فراهم آورده است.

پل نويا دو نسخه از اين تفسير را ديده است: يكي را در استانبول (154 برگ) و ديگري را در بانكيپور (232 برگ) ولي با تلاش هايي كه انجام داديم، نظير آن را در كتابخانه هاي شهر مقدس قم نيافتيم. البته در كتاب هاي تراجم شيعي براي محمدبن ابراهيم نعماني كتابي در تفسير ذكر شده است و نويسنده: «تأسيس الشيعه» نيز گفته كه نسخه اي از اين تفسير را داشته است. مرحوم علاّمه مجلسي نيز در آغاز جلد90 بحارالانوار (چاپ حروفي، بيروت) رساله اي چندين صفحه اي آورده كه همه آن به روايت نعماني است. اگر مقصود از تفسير نعماني اين تفسير باشد، به نظر نمي رسد كه با آن چه نويا ديده است يكي باشد،. زيرا اين رساله اصولاً در باب محكم و متشابه است و تفسير عرفاني

قرآن نيست. از سوي ديگر در اسناد اين تفسير نام افراد ضعيف و غير موثقي چون حسن بن علي بن ابي حمزه بطائني به چشم مي خورد.

پل نويا كه نسخه هاي خطي اين تفسير را ديده است معتقد است كه مقارنه بين تفسير نعماني و آن چه سلمي آورده ما را به آن جا رهنمون مي شود كه اثري واحد با الهامي واحد و سبكي واحد و محتواي روحاني واحد وحتي برخي الفاظ يك سان در بعضي از قسمت ها هستند گرچه اختلافات محتوايي مهم نيز حاكي از انتقال آن دو از دو منبع متفاوت است.

اگر بپذيريم كه آن چه مجلسي از نعماني نقل كرده قسمتي از مقدمه تفسير وي بوده است و آن چه در نسخه خطي نعماني و حقائق التفاسير تشابه داشته است از متن آن تفسير بوده، باز مشكل اسناد اين دو كتاب به امام صادق (عليه السلام) همچنان گشوده است، زيرا سند ذكر شده در بحار الانوار نيز ناتمام است و داراي افراد ضعيفي است.

2.بررسي متني

يكي از راه هاي تشخيص انتساب يك متن به فرد يا جريان فكري، توجه به ويژگي هاي محتوايي و شكلي آن و مقايسه آن با آثار فردي ديگر يا جريان مورد نظر است. از اين روش درباره خطبه هاي نهج البلاغه و ادعيه صحيفه سجاديه استفاده شده است. انديشوراني چند با توجه به ساختار و شكل و محتواي مطالب موجود در اين دو مجموعه بدون ترديد اين متون را به آن دو امام بزرگوار نسبت مي دهند و بلندي معنا و فصاحت و بلاغت اين متون را به گونه اي مي بينند كه جز از اميربيان، از فرد ديگر صادر نشده

است. در مقابل نيز انتساب بعضي از متون با توجه به ويژگي هاي محتوايي، از افراد سلب مي شود.مثلاً نگارش و يا بيان خطبه اي بي نقطه از حضرت علي (عليه السلام)، با توجه به اين كه اصولاً در آن زمان نقطه گذاري بر حروف آغاز نشده بود، با ترديد و يا انكار مواجه مي شود.

درباره متن حقائق التفاسير بايد گفت: گرچه مضامين بلند عرفاني و اخلاقي كه شبيه آن در كلمات ديگر معصومين (عليهم السلام) وجود دارد كم وبيش در اين مجموعه به چشم مي خورد، ولي اين كتاب غالباً از تأويلات وتفسيرهاي عرفاني كه شبيه آن در گفتارهاي رايج عارفان ديده مي شود، انباشته شده است. ازاين رو شيوه اي كه در اثبات استناد نهج البلاغه و صحيفه سجاديه به كار برده شده در اين باره جاري نمي شود.

از سوي ديگر با توجه به مجموعه اين تفسير، با مطالبي روبه رو مي شويم كه از نظر مباحث اعتقادي مسلماً از امام معصوم (عليه السلام) و رهبر شيعه صادر نشده است. اين موارد حداقل اين اطمينان را ايجاد مي كند كه اين متن يك دست نيست و اگر هم بعضي از روايات آن از مقام امام صادق (عليه السلام) صادر شده باشد، بعضي ديگر حتماً از ديگران است و اثبات انتساب «مجموع اين متن» ممكن نيست.

موارد مذكور به اين شرح است:

1. پس از ذكر تفسير بعضي از آيات سوره مباركه حمد آمده است:

(قال جعفر (عليه السلام): «آمين» اي قاصدين نحوك و انت اكرم من ان تخيب قاصداً.) امام صادق (عليه السلام) فرمود: «آمين» يعني به سوي تو قصد مي كنيم و تو كريم تر از آن هستي كه قاصد بسويت

را نااميد كني.

روشن است كه واژه آمين در آخر سوره حمد، جز بر مذهب غير شيعي روا نيست. از سوي ديگر اهل سنّت نيز آمين را به تخفيف و به معناي استجب مي دانند. (ر.ك: مغني ابن قدامه،1/527) و اصولاً معناي پيش گفته را كه با آمّين مشدد مناسبت دارد، نادرست مي انگارند.

در هر صورت اين كلمه (چه به صورت مخفف و چه مشددّ) نه در پايان سوره حمد ونه حتي در نماز پس از قرائت اين سوره آورده مي شود. روايات اهل بيت (عليهم السلام) ذكر اين كلمه را اصولاً موجب بطلان نماز مي داند و فقها نيز برآن فتوا داده اند.

در مجموعه قرآن كريم كلمه آمين تنها يك بار به كار برده شده است و آن هم در آيه … ولا آمين البيت الحرام يبتغون فضلاً من ربه هم (مائده / 5 /2). ولي روشن است كه آمين در اين جا به صورت مستقل نيامده، بلكه به گونه منفي و در سياق تركيبي استعمال شده است چنان كه احتمال وجود تفسير اين كلمه از امام (عليه السلام) و جابه جايي آن به دست راويان و ناسخان نيز نمي رود.

2. در ذيل آيه شريفه اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و … (مائده / 5 / 3) آمده است: (قال جعفر (عليه السلام): اليوم اشارة الي يوم بعث محمد صلّي الله عليه و آله ويوم رسالته.)

اين گونه تفسير نيز غالباً در كلمات مفسران سنّي مذهب و منكر نصب ولايت در يوم غدير ديده مي شود. در كتب تفسيري اثري شيعه گرچه روايات بسياري درباره تعيين اين روز آمده، اما در هيچ كدام چنين تفسيري پذيرفته نشده است. غالباً

«اليوم» را اشاره به روز غدير، روز عرفه و يا روز قيام قائم (عج) دانسته اند. جداي از روايات، توجه مختصري به زمان نزول آيه و شرايط خاص جامعه اسلامي در هنگام نزول، بطلان تفسير فوق را مي نماياند و احتمال صدور اين مضمون از امام صادق (عليه السلام) را ضعيف تر مي كند. مرحوم علامه طباطبايي با گشودن بحث استدلالي نسبتاً مفصلي به نقد ديدگاه هاي مختلف سني درباره مصداق «اليوم» پرداخته است كه نظريه پيش گفته را نيز در بر دارد.

3. در ذيل آيه شريفه ان ابنك سرق … (يوسف / 12 / 81) آمده است:

(قال جعفر (عليه السلام) معناه ان ابنك ما سرق و كيف يجوز هذه اللفظة علي نبيّ بن نبيّ و هذا من مشكلات القرآن! وهوكقوله في قصة داود خصمان بغي بعضا علي بعض و ما كانا خصمين و ما بغيا.)

امام صادق (عليه السلام) فرموده: معناي آيه اين است كه فرزند تو سرقت نكرد. چگونه ممكن است اين تعبير در حق پيامبر پسر پيامبر به كار برده شود؟ و اين از مشكلات قرآن است و مانند قول خداوند تعالي در قصه داود است كه مي فرمايد: خصمان بغي بعضا علي بعض در حالي كه نه دشمن همديگر بودند و نه بر يكديگر تجاوز روا داشتند.

براين بيان اشكالات متعددي وارد است: مهم تر از همه اين كه در ضمن روايت آمده است: «هذا من مشكلات القرآن» كه مقصود آن مبهم و چه بسا به معناي خرده گيري بر قرآن است. اشكال ديگر اين كه در اين آيه نقل قول از مه تر برادران يوسف صورت گرفته است و در ظاهر نيز پيمانه جام

شاه در بار برادر يوسف (بنيامين) بوده است.

روشن است كه هر نقل قولي در قرآن مساوي با قبول و تأييد آن نيست وگرنه در قرآن نسبت سحر و جنون به پيامبر نيز از قول كافران نقل شده است، خصوصاً كه نقل مجموعه داستان وجه اين نسبت را نيز روشن مي كند.

تنظيري كه در بيان مذكور آمده است نيز تمام نيست وآيه 22 سوره ص در ورود دو نفر بر حضرت داود (عليه السلام) كه يكي از آن ها متجاوز بوده است، ظهور دارد.

از سوي ديگر هيچ نظير بر اين روايت در تفاسير معروف اثر شيعه چون مجمع البيان و نورالثقلين و … جزآن نه از امام صادق (عليه السلام) و نه از امامان ديگر نقل شده است.

4. در ذيل آيه شريفه الله نور السموات والارض … (نور/24/35) آمده است:

(قال] جعفر (عليه السلام) [ايضاً في هذه الاية: نور السموات باربع، بجبرئيل و ميكائيل واسرائيل وعزرائيل ونور الارض] باربع[بابي بكر و عمرو عثمان وعلي (رض).

وقال في رواية اخري: نورقلب المؤمن بنور الايمان والاسلام ونور الطرق الي الله بنور ابي بكر و عمرو عثمان وعلي رضي الله عنهم فمن اجل ذلك قال النبي صلّي الله عليه و آله: اصحابي كالنجوم بايهم اقتديتم اهتديتم.

درمجعول بودن و كذب در روايات فوق كم ترين ترديدي راه ندارد. همنشيني اسامي خلفاي سه گانه با اميرمؤمنان (عليه السلام) دليلي جز اعتقاد به خلافت خلفاي چهارگانه ندارد وگرنه وجهي براي اين همراهي نبود و يا لااقل نام بعضي از صحابه بزرگوار نيز بايد برده مي شد. اين نوع روايات از موارد جعل حديث است كه غالباً از زمان معاويه باب گرديد و ابوهريره ها بانيان مزدور آن

بودند.

روايت جعلي ديگري كه درآخر عبارت منقول آمده است نيز با كم ترين دقتي بطلانش واضح مي شود، زيرا نگاهي كوتاه به تاريخ صدر اسلام و موضع گيري هاي صحابه نشان دهنده اين است كه اينان از فرداي رحلت پيامبر در جبهه هاي متخالف و متخاصمي فعال بودند كه جدا از ماجراي سقيفه و مخالفت عده اي ازصحابه با آن، جنگ هاي دوران خلافت اميرالمؤمنين (عليه السلام) در مقابل لشكرياني بود كه سركردگان آن ها از صحابه محسوب مي شدند.

آيا مي توان هردو لشكر متخاصم را كه بر يكديگر تيغ مي كشند ستاره هدايت ناميد؟ روايت فوق ناچار بايد مبتني بر مباني باطلي چون تصويب اشعري و عدالت صحابه باشد كه انديشوران شيعي از ديرباز به نقد وتحليل و ابطال آن پرداخته اند و بعضي از آزادانديشان سني نيز اين مضامين را مجعول دانسته اند.

5. در ذيل آيه شريفه لايستوي منكم من انفق من قبل الفتح و قاتل … (حديد/ 57/10) آمده است:

(قال جعفر (عليه السلام): الارادات القويه و الايمان السليم للمهاجرين واهل الصّفة و امامهم وسيدهم الصديق الاكبر (رض) وهم الذين لم يوثروا الدنيا علي الاخرة بل بذلوها ولم يعرجوا عليها واعتمدوا في ذلك علي ربه هم و طلبوا رضاه وموافقة الرسول صلّي الله عليه و آله فخصهم الله سبحانه من بين الامة بقوله «لايستوي منكم … »

دراين روايت نيز سيد مهاجرين «صديق اكبر» معرفي شده است. گرچه پس از پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله سيد مهاجرين وصديق اكبر كسي جز اميرمؤمنان (عليه السلام) نيست، اما مسلماً در اثر تبليغات حكومتي آن زمان اين وصف بر خليفه اول ابوبكر اطلاق مي شده است، دراين صورت چگونه

ممكن است امام صادق (عليه السلام) با وجود اميرمؤمنان (عليه السلام) در ميان مهاجران، سيد وسرور آن ها را ديگري بداند؟

موارد فوق نشان دهنده اين است كه همه اين متن نمي تواند از امام صادق (عليه السلام) باشد. از سوي ديگر بر فرض صحت انتساب في الجمله اين متن، به نظر مي رسد از جهتي نيز دست جعالان در حذف بعضي از قسمت هاي آن در كار بوده است. دراين مجموعه كه داراي رواياتي در فضل پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله است، هيچ روايتي در فضل اهل بيت وائمه نيست.

پل نويا كه لنگه شيعي اين تفسير] به تعبير خود وي [را ديده است، تفاوت آن دو را در همين نكته اعلام مي كند و مي نويسد:

در متني كه سلمي در كتاب خود حفظ كرده است، هرچه ارجاعي سياسي و اشاره اي به اهل بيت (عليهم السلام) داشته حذف شده است، تنها يك تخطي (غيرقابل توجيه) از اين قاعده مي توان يافت؛ يعني نسخه خطي يني جامي برخلاف نسخه هاي ديگري كه ما بررسي كرديم متني به دست مي دهد كه از ناحيه يك تفسير سني بعيد مي نمايد. امام صادق (عليه السلام) در تفسير آيه فتلقي آدم من ربّه كلمات (بقره/ 2/ 37) مي فرمايد: خدا در آن زمان كه هنوز هيچ چيز از آفرينش او نبود از نور جلال خود پنج مخلوق آفريد و از نام هاي خود به هريك نامي داد. چون محمود است پيامبرش را «محمود» ناميد، چون عالي است اميرالمؤمنين را «علي» ناميد، چون فاطر السموات والارض بود ازآن نام «فاطمه» را ساخت و چون صاحب اسماء الحسني بود از آن دو نام «حسن» و «حسين»

را بيرون آورد، سپس آن ها را در سمت راست عرش خود جاي داد.

مطلبي كه نويا آورده است نشان دهنده اين است كه وي موارد ديگري از تفسيرهاي منطبق برشأن و منزلت ائمه (عليهم السلام) را در تفسير نعماني ديده است كه سلمي آن ها را در تفسير خويش ذكر نكرده است و به احتمال بسيار او يا بعضي از متقدمان او اين گونه روايات را حذف كرده اند.

در مجموعه هاي تفسيري روايي چنان كه بعضي از آيات به وجود مبارك پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله تفسير گرديده است (مانند تفسير يس به يا محمد صلّي الله عليه و آله والنجم به ايشان كه در تفسير سلمي نيز اين دو مورد آمده است) آياتي نيز در بيان اشاري به معصومان و ائمه هدي و فاطمه زهرا (صلوات الله عليهم اجمعين) تفسير و تأويل گرديده است، به گونه اي كه بعضي از انديشوران كتاب هاي مفصلي از اين مجموعه ها فراهم آورده اند.

حال چگونه ممكن است كه در تفسيري منسوب به امام صادق (عليه السلام) تنها به روايات مربوط به شأن پيامبر صلّي الله عليه و آله اشاره شده باشد و از روايات در شأن اهل بيت (عليهم السلام) اثري نباشد؟

اگر اين تفسير از امام صادق (عليه السلام) باشد، قطعاً قسمتي از روايات مربوط به ائمه (عليهم السلام) حذف شده است.مثلاً در ذيل آيه شريفه نور (الله نور السموات والارض …،نور/24/35) دراين مجموعه، تفاسير متعددي از امام نقل شده است و نور آسمان ها و زمين به افرادي (از جمله خلفاي چهارگانه) تطبيق داده شده است (ر.ك: همين نوشته). اما روايات متعددي كه در تفاسير ديگر شيعي موجود

است و از قول امام صادق (عليه السلام) اين آيه را برپيامبر واهل بيت تطبيق داده خبري نيست. به عنوان نمونه متن يكي از اين روايات را ذكر مي كنيم:

(قال ابوعبدالله (عليه السلام) في قول الله عزوجل: الله نور السموات والارض مثل نوره اي محمد صلّي الله عليه و آله كمشكوه، فاطمه عليها السلام فيها مصباح، الحسن (عليه السلام) المصباح في زجاجة، الحسين (عليه السلام) الزجاجة كانها كوكب درّي فاطمه (عليها السلام) فكوكب دري بين نساء الدنيا … نور علي نور اما منها بعد امام يعدي الله لنوره من يشاء يهدي الله الائمه (عليهم السلام) من يشاء. امام صادق (عليه السلام) مي فرمايد: در پيرامون كلام خداوند الله نور السموات والارض نور خداوند محمد صلّي الله عليه و آله است و مشكوة فاطمه (عليها السلام) است و مصباح امام حسن (عليه السلام) و زجاجه امام حسين (عليه السلام) و فاطمه (عليها السلام) كوكب درّي بين زنان دنياست. مراد از نور علي نور امام پس از امام است و خداوند هركه را خواهد به سوي ائمه هدايت مي كند.

در تفسير برهان بيش از بيست روايت با مضامين مشابه فوق هست كه حتي يكي از آن ها در حقائق التفاسير نيامده است. نكته ديگري كه درباره اين تفسير مي توان گفت اين كه مشابهت روايات موجود دراين تفسير با روايت تفسيري ديگري كه از امام صادق (عليه السلام) در كتاب هاي ديگر نقل شده بسيار كم است. احتمالاً تعداد روايات مشترك بين اين تفسير و تفسير برهان و نورالثقلين از ده درصد تجاوز نكند، اين نكته دو رهنمون زير را به دست مي دهد:

اولاً: بعضي از اين روايات از امام صادق

(عليه السلام) نقل شده است، زيرا در بعضي از موارد عين الفاظ روايت مشابه روايات منقول در كتب پيش گفته است.

ثانياً: تفاوت بسياري كه بين اين كتاب با كتب تفسيري ديگر هست، خصوصاً به ضميمه روايات مجعولي كه ارائه شد و به ضميمه عدم اتصال سند تفسير به امام صادق (عليه السلام)، اين ديدگاه را كه مقدار زيادي از اين تفسير از غير معصوم بوده وعمداً يا سهواً به ايشان انتساب داده شده است، تقويت مي كند.

خلاصه كلام اين كه: نه از جهت سند و نه از جهت متن، دليلي بر انتساب اين مجموعه به امام صادق (عليه السلام) نيست و چنان كه صدور بعضي از روايات آن از مقام عصمت وامامت ممكن نيست، بعضي از روايات نيز به قرايني ممكن است از كلمات آن بزرگوار نقل شده باشد.در نتيجه نفي مطلق واثبات مطلق و كامل آن باطل وجز در موارد مجعول بقيه محتمل الانتساب است.

با اين همه از شيريني بعضي از روايات اين مجموعه كه مشابه فرموده هاي نوراني ائمه (عليهم السلام) است، نمي توان گذشت. از اين روي حفظ اين مجموعه و خصوصاً تلاش در جهت دست يابي به لنگه شيعي اين تفسير (نفسير نعماني) وانتشار آن مي تواند مناسب و موجه باشد.

براي استفاده بيش تر از روايات جذاب و شيرين موجود دراين مجموعه كه كم وبيش از آن خالي نيست به روايتي ازآن حضرت كه در ذيل آيه شريفه و قرّبناه نجيا (مريم/ 19/52) آمده، اشاره مي كنيم و نوشته را به پايان مي بريم.

(قال جعفر (عليه السلام) للمقرب من الله ثلاث علامات: اذا افاده الله علما رزقه العمل به و اذا رفعه الله للعمل به اعطاه

الاخلاص في عمله واذا اقامه لصحبة (لنصيحة) المسلمين رزقه في قلبه حرمة لهم و يعلم] يُعلمه [ان حرمة المؤمنين من حرمة الله تعالي.)

كسي كه به خداوند نزديك است سه نشان دارد: ] اول اين كه: [هرگاه خداوند دانشي را روزيش كند، به او توفيق عمل به آن را نيز عطا كند] دوم: [هرگاه خداوند وي را به عمل به علم رفعت و بلندي بخشد، به او توفيق اخلاص در علم را بخشايش فرمايد.] سوم: [وقتي كه او را براي مصاحبت مسلمين (نصحيت مسلمين) به پا دارد، در دل او حرمت آنان را جاي مي دهد و مي فهمد] خداوند وي را آگاه مي كند[كه حرمت و احترام مؤمنين از حرمت الهي نشأت گرفته است.

رئيس مذهب

امام صادق عليه السلام و انديشه هاي انحرافي

متن

واژه زنادقه جمع زنديق است. اين كلمه ريشه فارسي دارد و در اصل «زند دين زن دين بود. مزدكيان (1) خود را زند دين مي ناميدند. طريحي در مجمع البحرين مي نويسد: زنادقه گروهي از مجوسيان بودند. سپس اين كلمه بر هر ملحدي در دين استعمال گرديد. (2)

در بين مردم چنين شهرت يافته كه زنديق كسي است كه به هيچ ديني پايبند نيست و قائل به دهر است. و در حديث آمده است: زنادقه همان دهريه هستند كه مي گويند: نه خدايي وجود دارد و نه بهشت و جهنمي. دهر است كه ما را مي ميراند. (3) از گفت و گوي امام موسي كاظم عليه السلام با هارون الرشيد بر مي آيد كه زنديق به كسي گفته مي شود كه خدا و رسولش را رد كند و به جنگ با آنها بپردازد. (4)

اولين كسي كه ملحد گشته و زنديق شد ابليس بود. (5)

ملحدين و دهريان مناظرات و گفت وگوهايي

با پيامبر اسلام داشتند كه علامه طبرسي در كتاب الاحتجاج (6) به بخشي از آنها اشاره كرده است:

امام صادق عليه السلام مناظراتي طولاني و گفت وگوهاي بسياري با ابن ابي العوجاء، ابوشاكر ديصاني، زنديق مصري و برخي ديگر از سران زنادقه داشت و به عقايد انحرافي آنها پاسخ مي داد. پيش از آن كه به برخي از گفت وگوهاي آن حضرت با زنادقه اشاره كنيم، نگاهي به افكار دو نفر از سران زنادقه مي افكنيم:

رهبران زنادقه

يكي از رهبران زنادقه، عبدالكريم بن ابي العوجاء است. وي از شاگردان حسن بن ابي الحسن بصري بود و بر اثر افكار انحرافي كه داشت، از دين و توحيد منحرف شد. (7)

ابن ابي العوجاء با چند نفر از دهريون در مكه پيمان بست تا با قرآن معارضه كنند. او در يكي از سفرهاي خود به مكه، هنگامي كه با عظمت امام صادق عليه السلام در بين مردم مواجه مي شود، از روي كينه و حسد داوطلب مي شود تا به نمايندگي از ابن طالوت، ابن الاعمي و ابن المقفع؛ امام را در نزد مردم شرمنده كند اما با پاسخ كوبنده امام صادق عليه السلام مواجه و سرافكنده مي شود و مفتضحانه به نزد دوستان خود بر مي گردد. وي سرانجام به دستور منصور، توسط فرماندار كوفه محمد بن سليمان به زندان افتاد. گروهي نزد منصور رفتند و به شفاعت او برآمدند. منصور به درخواست آنها پاسخ مثبت داد و در نامه اي به فرماندار، دستور آزادي ابن ابي العوجاء را صادر كرد. پيش از آن كه نامه به كوفه برسد، منصور دستور داد تا ابن ابي العوجاء را گردن بزنند. ابن ابي العوجاء هنگام مرگ گفت: اكنون بيمي از كشته شدن

ندارم، زيرا من چهار هزار حديث جعل و حلال را حرام و حرام را حلال نموده ام و در ماه رمضان شما را به روزه خواري كشانده ام و در روز عيد فطر وادار به روزه گرفتن كرده ام. (8)

ابوشاكر يكي ديگر از رهبران زنادقه است كه افكار انحرافي اش بسياري از مسلمانان را دچار شبهه و شك و ترديد كرد. وي قائل به خداي نور و خداي ظلمت بود.

ابوشاكر گفت وگوهاي بسياري با ياران امام صادق عليه السلام داشت. او در مدينه با امام صادق عليه السلام مناظره و گفت وگو كرد كه نتيجه اش شكست علمي و رسوايي بود. (9)

مناظره هشام با ابوشاكر ديصاني

هشام بن الحكم مي گويد: روزي ابوشاكر ديصاني به من گفت: آيه اي در قرآن است كه باعث تقويت نظر و انديشه ماست. گفتم: اين آيه كدام هست؟ ابوشاكر گفت: (هو الذي في السماء اله و في الارض اله) (10)؛ اوست كه در آسمان خداست و در زمين خدا. هشام مي گويد: متحير ماندم كه در جواب او چه پاسخي بدهم. ايام حج فرا رسيد و روانه خانه خدا شدم. با امام صادق عليه السلام ملاقات و عرض كردم كه ابوشاكر چنين مي گويد و برداشت او را از آيه بيان كردم. امام صادق عليه السلام فرمود: اين سخن، سخن زنديق است. هرگاه نزد او رفتي، از او بپرس: نامت در كوفه چيست؟ او خواهد گفت: فلان. بگو: نامت در بصره چيست؟ باز هم همان نام را تكرار مي كند. بگو: خداي ما نيز چنين است. خداي ما هم در آسمان «اله است و هم در زمين «اله .

هشام مي گويد: (به كوفه) برگشتم و بدون هيچ توقفي، نزد ابوشاكر رفتم. آنچه امام صادق

عليه السلام به من گفته بود، از او پرسيدم. ابوشاكر كه درمانده شده بود و جوابي نداشت، گفت: اين سخن (طرز استدلال) از حجاز به اين جا آمده است. (11)

مناظره امام صادق عليه السلام با ابوشاكر ديصاني

هشام بن الحكم مي گويد: روزي ابو شاكر ديصاني نزد امام صادق عليه السلام رفت و گفت: اي جعفر بن محمد! مرا بر معبودم راهنمايي و دلالت كن. امام صادق عليه السلام فرمودند: بنشين! در اين هنگام كودك خردسالي پيش آمد كه در دستش تخم پرنده اي بود. كودك با تخم بازي مي كرد. امام صادق عليه السلام تخم پرنده را از بچه گرفت. سپس با اشاره به تخم پرنده، به ديصاني فرمود: اين دژي است پوشيده كه پوست ضخيمي دارد. در زير اين پوست ضخيم، پوست نازكي وجود دارد و زير آن پوست نازك، مايعي طلايي و مايعي نقره اي در كنار هم، بدون اين كه با هم مخلوط شوند، وجود دارد … كسي نمي داند كه آن تخم پرنده براي آفرينش نر خلقت شده است يا براي آفرينش ماده. هنگام شكسته شدن تخم پرنده صورت هاي فراوان، چون: طاووس، كبوتر و خروس از آن بيرون مي آيد. آيا فكر نمي كني كه براي اين آفرينش مدبري هست؟!

هشام مي گويد: ديصاني مدتي سرش را به زير انداخت و در فكر فرو رفت. سپس سر برداشت و گفت: «اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشريك له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله و انك امام و حجة من الله علي خلقه و انا تائب مما كنت فيه (12)؛ شهادت مي دهم كه معبودي جز خدا نيست، خداوند يكتاست و شريك ندارد و شهادت مي دهم كه محمد بنده خدا و فرستاده خداست و

تو رهبر و حجت از سوي خداوند براي بندگان هستي و من از گذشته خود بازگشت مي كنم.

مناظره امام صادق عليه السلام با ابن ابي العوجاء

عبدالكريم بن ابي العوجاء بارها درباره مسائل گوناگون با امام صادق عليه السلام گفت وگو كرد.

مرحوم كليني برخي از مناظرات وي با امام صادق عليه السلام را نقل كرده است. اينك يكي از مناظرات را ذكر مي كنيم:

راوي گويد: روز ديگر ابن ابي العوجاء برگشت و در مجلس امام صادق عليه السلام خاموش نشست و دم نمي زد. امام فرمود: گويا آمده اي كه بعضي از مطالبي را كه در ميان داشتيم تعقيب كني. گفت: همين را خواستم. اي پسر پيغمبر! امام به او فرمود: تعجب است از اين كه تو خدا را منكري و به اين كه من پسر رسول خدايم گواهي دهي!! گفت: عادت مرا به اين جمله وادار مي كند؟ امام فرمود: پس چرا سخن نمي گويي؟ عرض كرد: از جلال و هيبت شما است كه در برابرتان زبانم به سخن نيايد. من دانشمندان را ديده و با متكلمين مباحثه كرده ام؛ ولي مانند هيبتي كه از شما به من دست دهد، هرگز به من روي نداده است. فرمود: چنين باشد ولي من در پرسش را به رويت باز مي كنم. سپس به او توجه كرد و فرمود: تو مصنوعي يا غير مصنوع؟ عبدالكريم بن ابي العوجاء گفت: ساخته نشده ام. امام فرمود: براي من بيان كن كه اگر ساخته شده شده بودي، چگونه مي بودي؟ عبدالكريم مدتي سر به گريبان شده، پاسخ نمي داد و با چوبي كه در مقابلش بود ور مي رفت و مي گفت: دروازه پهن، گود، كوتاه، متحرك و ساكن همه اينها صفت مخلوق است. امام فرمود: اگر براي مصنوع صفتي جز اين ها نداني بايد

خودت را هم مصنوع بداني؛ زيرا در خود از اين امور حادث شده مي يابي. عبدالكريم گفت: از من چيزي پرسيدي كه هيچ كس پيش از تو نپرسيده و كسي بعد از تو هم نخواهد پرسيد. امام فرمود: فرضا بداني در گذشته از تو نپرسيده اند، از كجا مي داني كه در آينده نمي پرسند؟ علاوه بر اين،سخن و گفتار خود را نقض كردي، زيرا تو معتقدي كه همه چيز از روز اول مساوي و برابر است، پس چگونه چيزي را مقدم و چيزي را موخر مي داري؟ اي عبدالكريم! توضيح بيشتري برايت دهم: بگو بدانم اگر تو كيسه جواهري داشته باشي و كسي به تو گويد: در اين كيسه اشرفي هست و تو بگويي نيست. او به تو بگويد: اشرفي را براي من تعريف كن. و تو اوصاف آن را نداني، آيا تو مي تواني ندانسته بگويي اشرفي در كيسه نيست؟ گفت: نه. امام فرمود: جهان هستي كه درازا و پهنايش از كيسه جواهر بزرگتر است. شايد در اين جهان مصنوعي باشد زيرا كه تو صفت مصنوع را از غير مصنوع تشخيص نمي دهي. عبدالكريم درماند … سال بعد، بار ديگر با امام در حرم مكي برخورد. يكي از شيعيان به حضرت عرض كرد: ابن ابي العوجاء مسلمان شده؟ امام فرمود: او نسبت به اسلام كور دل است، مسلمان نشود. چون ابن ابي العوجاء چشمش به امام افتاد، گفت: اي آقا و مولاي من! امام فرمود: براي چه اين جا آمدي؟ گفت: براي عادت تن و سنت ميهن و براي اين كه ديوانگي و سر تراشي و سنگپراني مردم را ببينم. امام فرمود: اي عبدالكريم! تو هنوز بر سركشي و گمراهيت پا برجايي؟

عبدالكريم رفت سخني بگويد كه امام فرمود: در حج مجادله روا نيست و عبايش را تكان داد و فرمود: اگر حقيقت چنان باشد كه تو گويي كه چنان نخواهد بود. ما و تو رستگاريم و اگر حقيقت چنان باشد كه ما مي گوييم، ما رستگاريم و تو در هلاكت. (13)

مناظره امام صادق عليه السلام با زنديق مصري

هشام بن الحكم مي گويد: زنديقي از مصر به قصد ديدار با امام صادق عليه السلام رهسپار مدينه شد. زنديق وقتي به مدينه رسيد كه آن حضرت مدينه را به قصد مكه ترك كرده بود. زنديق كه در مصر آوازه علم و اخلاق امام صادق عليه السلام را شنيده بود، شيفته ديدار آن حضرت بود. بدين خاطر با اين كه خسته بود، لحظه اي درنگ نكرد و روانه مكه شد. هشام مي گويد: امام صادق عليه السلام در حال طواف بود كه زنديق مصري نزد آن حضرت آمد. من همراه امام صادق عليه السلام بودم. زنديق مصري سلام كرد. حضرت فرمود: نام تو چيست؟ زنديق گفت: عبدالملك. امام پرسيد: كنيه ات چيست؟ گفت: ابو عبدالله. امام فرمود: اين كدام ملك و پادشاه است كه تو بنده او هستي؟ آيا از پادشاهان زمين است يا از پادشاهان آسمان؟ پسرت بنده خداي آسمان است يا بنده خداي زمين؟ هشام مي گويد: مرد مصري سكوت كرد. امام فرمود: حرف بزن. باز هم او سكوت اختيار كرد. امام فرمود: هرگاه از طواف فارغ شدم، نزد ما بيا.

طواف امام پايان يافت. زنديق نزد حضرت آمد و در مقابل امام نشست. امام به او فرمود: آيا مي داني كه زمين زير و رويي دارد؟زنديق گفت: آري. امام فرمود: تاكنون به زير زمين رفته اي؟ زنديق گفت: نه. امام فرمود: آيا

مي داني در زير زمين چيست؟ زنديق گفت: نمي دانم. گمان مي كنم چيزي زير زمين نيست. امام فرمود: گمان چيزي جز عجز و درماندگي است … آيا به سوي آسمان بالا رفته اي؟ او گفت: نه. امام فرمود: آيا مي داني در آن جا چيست؟ او گفت: نمي دانم. امام فرمود: آيا به سوي مشرق و مغرب رفته اي و ماوراي آنها را زير نگاهت قرار داده اي؟ زنديق گفت: نه. امام فرمود: بسي جاي تعجب است كه نه به مشرق رفته اي، نه به مغرب، نه به درون زمين، نه به آسمان بالا و نه خبري از آن جا داري تا بداني در آنجا چيست؟ و در عين حال، تو منكر آن چه كه در اين مكان هاست هستي؟! آيا هيچ عاقلي چيزي را كه نمي داند منكر مي شود؟! زنديق مصري گفت: تاكنون هيچ كس با من اين گونه سخن نگفته است. امام فرمود: پس تو از اين جهت در شك و ترديد هستي؟!

زنديق گفت: شايد چنين باشد. امام فرمود: اي مرد! بدان! هيچگاه آن كه نمي داند بر آن كه مي داند حجت و دليلي ندارد. هرگز جاهل حجتي بر عالم ندارد. اي برادر مصري! گوش كن كه با تو چه مي گويم! آيا نمي بيني كه آفتاب، ماه، شب و روز به افق درآيند؟ اما يكي بر ديگري سبقت نمي گيرد. آنها مي روند و بر مي گردند، و در اين رفت و آمد مجبور و مضطر هستند؛ زيرا جايي جز جاي خودشان ندارند. آنها اگر مي توانستند كه برنگردند چرا بر مي گردند؟ اگر مضطر نبودند چرا شب، روز نمي گردد و روز، شب نمي شود؟ به خدا سوگند! اي برادر مصري! آنچه را كه شما به آن عقيده داريد و دهر مي ناميد اگر

آنها را مي برد پس چرا بر مي گرداند و اگر آنها بر مي گرداند پس چرا آنها را مي برد؟! آيا نمي بيني كه آسمان برافراشته شده و زمين نهاده شده است، به گونه اي كه نه آسمان به زمين مي افتد و نه زمين بر روي كرات زيرين خود سرازير مي شود؟ به خدا سوگند، خالق و مدبر آنها خداست.

زنديق مصري تحت تاثير استدلال هاي امام صادق عليه السلام قرار گرفت و مسلمان شد. امام صادق عليه السلام به هشام دستور داد تا تعاليم اسلام را به او بياموزد. (14)

مناظره اي ديگر

هشام مي گويد: زنديقي نزد امام صادق عليه السلام آمد و با آن حضرت مناظره كرد. قسمتي از سخنان امام صادق عليه السلام به زنديق اين بود:

اين كه مي گويي خدا دوتاست، از دو حال خارج نيست: يا هر دو قديم و قويند و يا هر دو ضعيفند و يا يكي نيرومند و ديگري ضعيف است. اگر هر دو نيرومندند پس چرا يكي از آنها ديگري را دفع نمي كند تا در اداره جهان هستي تنها باشد. قدرت خدا بايد برتر از همه قدرت ها باشد. اگر قدرتي در برابر خداوند يافت شود، نشانه عجز و ناتواني خداوند است، و اگر يكي را قوي و ديگري را ضعيف پنداري، گفتار ما ثابت شود كه خدا يكي است، به علت ناتواني و ضعفي كه در ديگري آشكار است. اگر بگويي كه خدا دو تاست، از دو حال خارج نيست: يا هر دو در تمام جهات برابرند و يا از تمام جهات مختلف و متمايزند، چون ما امر خلقت را منظم مي بينيم و فلك را در گردش و تدبير جهان را يكسان؛ و شب و روز و

خورشيد و ماه را مرتب. درستي كار و تدبير و هماهنگي آن، دلالت كند كه ناظم يكي است. علاوه بر آن، لازم است ميانه اي بين دو خدا قائل شوي تا تمايز بين آنها مشخص شود. بنابراين خداي سومي بايد وجود داشته باشد. و اگر ادعا كني كه سه خدا وجود دارد، بر تو لازم مي شود كه خدايان پنج گانه ملتزم شوي، چون بين خدايان سهگانه بايد تمايز باشد. بدين ترتيب شماره خدايان بالا مي رود و به بي نهايت مي رسد. (15)

زنادقه همانند ديگر گروه هاي كژانديش درباره توحيد و خداشناسي شبهه افكني مي كردند و در سست كردن عقايد ديني مردم و رواج فساد و بي ديني در امت اسلامي سعي مي نمودند. آنان همواره با عكس العمل شديد امام صادق عليه السلام و پاسخ كوبنده اش رو به رو مي گشتند.

پي نوشتها

1- مزدك در ايام پادشاهي قباد مي زيست و كتاب مزدا اثر اوست. (سفينه البحار، ج 1، ص 559.)

2-مجمع البحرين، ص 248.

3- سفينة البحار، ج 1، ص 559.

4- تحف العقول، ص 428.

5- همان.

6- احتجاج، ج 1، ص 25.

7- مجمع البحرين، ص 162.

8- سفينة البحار، ج 2، ص 285.

9- همان، ج 1، ص 474.

10- سوره زخرف، آيه 84.

11- تفسير الميزان، ج 18، ص 128/ سفينة البحار، ج 1، ص 474.

12- احتجاج، ج 2، ص 71.

13- الكافي، ج 1، ص 97.

14- احتجاج، طبرسي، ج 2، ص 75.

15- كافي، ج 1، ص 1005.

منبع

ماهنامه كوثر، ش 40، عمادالدين مروج زنادقه.

كسي كه مذهب شيعه را از نابودي نجات داد (2)

متن

روزي كه شروع به تجديد بناي مسجد مدينه كردند. امام جعفر صادق عليه السلام يك طفل پنج ساله بود و اگر تاريخ تولد او طبق بعضي روايات سال 80 هجري باشد در آن تاريخ 8 سال از عمرش مي گذشت و به پدرش گفت كه من بايد در كارهاي ساختمان اين مسجد شركت كنم.

پدرش به او گفت تو طفل هستي و نمي تواني در كارهاي بنائي شركت كني. امام جعفر صادق عليه السلام جواب داد: من ميل دارم كه مثل جدم پيغمبر در كارهاي ساختمان اين مسجد شركت نمايم.

امام محمدباقر عليه السلام هم موافقت كرد كه پسرش در كارهاي بنائي شركت نمايد. بعضي گفته اند كه شركت امام جعفرصادق عليه السلام در كارهاي بنائي مسجد ناشي از علاقه ايست كه هر كودك به گل بازي و خاك بازي دارد و در هر خانه كه بنائي بشود كودكان با خاك و گل و خشت بازي مي كنند. اما شركت امام جعفر صادق عليه السلام در كارهاي بنائي شكلي غير از بازي داشت و او به اندازه جثه كوچك و توانائي محدودش به كارگران بنائي كمك مي كرد و ديده شد كه كودكان به مسجد آمدند و او را براي بازي در خيابان دعوت كردند و نپذيرفت و گفت مي خواهم در مسجد كار بكنم. غير از مواقع درس و كار كردن در مسجد امام جعفر صادق عليه السلام در خيابان مسقي كه گفتيم خانه پدرش كنار آن قرار داشت با همسالان خود بازي مي كرد. بازي هاي اطفال تقريبا در تمام دنيا شبيه به هم است و كمتر شهري را مي توان يافت كه در آن بازي اختصاصي و

ابتكاري براي كودكان وجود داشته باشد. ولي در مدينه دو بازي اختصاصي براي كودكان وجود داشت كه كودكان ديگر از آن اطلاعي نداشتند و در شهر اسلامي كه يكي از اين دو بازي بين كودكان متداول باشد از مدينه اقتباس شده است.

بازي اول كه جنبه آموزنده داشت اين بود كه امام جعفر صادق عليه السلام مي نشست و استاد مي شد و كودكان ديگر شاگرد او مي شدند و امام جعفر صادق عليه السلام مي گفت اين چه ميوه ايست كه بر درخت مي رويد يا بر زمين مي رويد و رنگ آن في المثل قرمز است و طعم شيرين يا ترش دارد و موقع به دست آمدن ميوه هم اين فصل (يا فصل ديگر) مي باشد.

اين مضامين كه ما در اينجا به لفظ قلم مي نويسيم با الفاظ و اصطلاحات كودكان مدينه بر زبان آورده مي شد و كودكاني را كه شاگرد امام جعفر صادق عليه السلام بودند وادار به تفكر مي كرد و در انديشه فرو مي رفتند و اگر در بين آنها كسي بود كه مي توانست اسم آن ميوه را ببرد از مرتبه شاگردي به درجه استادي مي رسيد و جاي امام جعفر صادق عليه السلام را مي گرفت و آنگاه امام به شاگردان مي پيوست.

اما دو سه دقيقه ديگر از جرگه شاگردان خارج مي شد و باز استاد مي گرديد چون باهوش بود و همين كه استاد مشخصات يك ميوه را بر زبان مي آورد امام جعفر صادق عليه السلام نام ميوه را مي برد.

امام صادق عليه السلام جزو اشراف مدينه بود و در مكتب اخلاقي جدش زين العابدين عليه السلام و پدرش امام محمدباقر عليه السلام و مادرش (ام فروه) پرورش مي يافت.

اما تمام كودكان ساكن خيابان مسقي جزو

اشراف نبودند و پدري چون امام محمدباقر عليه السلام و مادري چون (ام فروه) نداشتند و بر كسي پوشيده نيست كه تفاوت محيط اخلاقي دو خانواده ولو همسايه باشند چقدر در اخلاق كودكان موثر است. امام جعفر صادق عليه السلام موروثي و اكتسابي يك طفل راستگو بود و هرگز دروغ نمي گفت ولو به سود او باشد.

اما بعضي از كودكان هم بازي كه از حيث اصالت خانوادگي و تزكيه اخلاقي مثل امام جعفر صادق عليه السلام كوچك نبودند دروغ مي گفتند و وقتي استاد مي شدند ميوه اي را وصف مي كردند و جعفر عليه السلام اسم آن ميوه را مي برد و استاد براي اين كه مقام خود را از دست ندهد به دروغ مي گفت اين ميوه نيست و ميوه ديگري است و امام جعفر صادق عليه السلام كه مي فهميد آن طفل دروغ مي گويد خيلي متاثر مي شد و چون اهل نزاع نبود گاهي به علت اين كه با دروغ حق او را پايمال كرده بودند به گريه در مي آمد و از بازي كناره مي گرفت و كودكان به ظاهر بدون اعتنا به امام جعفر صادق عليه السلام كوچك به بازي ادامه مي دادند اما به زودي معلوم مي شد كه بازي آنها لذت ندارد چون هيچ يك از آنها داراي هوش امام جعفر صادق عليه السلام نبودند كه بازي را گرم كنند و ناچار مي شدند كه نزد جعفر بروند و از او پوزش بطلبند و خواهش كنند كه در بازي شركت كند تا اين كه بازي آنها گرم بشود و امام جعفر صادق عليه السلام مي گفت به اين شرط در بازي شركت مي كنم كه كسي دروغ نگويد و كودكان شرط همبازي خود را مي پذيرفتند.

بازي ديگر

كه آن هم مخصوص كودكان مدينه بود در هر يك از بلاد عرب اگر متداول باشد از مدينه اقتباس گرديده اين ترتيب را داشت كه يك استاد و چند شاگرد انتخاب مي شدند و استاد كلمه اي را بر زبان مي آورد و في المثل مي گفت "الشراعيه" به معناي ماده شتري كه گردن دراز دارد.

شاگرد هم كلمه الشراعيه را بر زبان مي آورد و از آن به بعد شاگرد بايستي بدون انقطاع كلمه الشراعيه را تكرار نمايد و استاد براي اين كه او را به اشتباه بيندازد پياپي كلماتي بر وزن الشراعيه را بر زبان مي آورد بدون اين كه آن كلمه باشد و في المثل مي گفت: الدراعيه – الذراعيه – الصفاعيه – الكفائيه – و غيره.

ضرورت نداشت كه استاد كلماتي بر وزن الشراعيه بر زبان بياورد كه معني داشته باشد. چون منظور اين بود كه شاگرد را دچار اشتباه كند و لذا پياپي كلماتي داراي معني يا بدون معني بر وزن الشراعيه را تلفظ مي كرد. اما شاگرد مجبور بود كه بدون اقطاع و اشتباه بگويد الشراعيه و اگر يك بار دچار اشتباه مي شد و كلمه ديگر را بر زبان مي آورد از بازي خارج مي شد و استاد بازي را با شاگرد ديگر شروع مي نمود. اما كلمه اي ديگر را انتخاب مي كرد و باز به همان ترتيب با تلفظ كلمات معني دار يا بدون معني مي كوشيد كه شاگرد را به اشتباه بياندازد.

اين دو بازي اختصاصي يعني مدني، لازمه اش نشستن بود و حرف زدن. ولي امام جعفر صادق عليه السلام در ساير بازي هاي كودكان هم كه لازمه اش دويدن بود شركت مي نمود. در سال 90 هجري مرض ساري و خطرناك آبله در مدينه بروز كرد

و عده اي از كودكان مبتلا شدند. با اين كه امام جعفر صادق عليه السلام در آن موقع هفت ساله يا ده ساله بود (بسته به تاريخ تولد او) و كودكان در سن هفت يا ده سالگي كمتر از خردسالان مبتلا به آبله مي شوند ام فروه با فرزندان خود از جمله امام جعفر صادق عليه السلام از مدينه رفت تا اين كه بوي بيماري فرزندان وي را بيمار ننمايد و در گذشته براي مبتلا نشدن به آن بيماري چاره اي غير از اين نبود كه از شهر آلوده به مرض بگريزند و به جائي بروند كه در آن آبله نباشد.

(ام فروه) با فرزندانش به (طنفسه) كه از نقاط ييلاقي مدينه بود رفت. مي دانيم كه اسامي بعضي از روستاها از روي كالائي كه در آن توليد مي شود معروف مي شود يعني اسم كالا نام روستا مي گردد. امروز اين روستا مثل يك قسمت از امكنه عربستان در قرن اول و دوم هجري وجود ندارد ولي مكان روستا هست. (بعد از اين كه اسم (يثرب) مبدل به مدينه شد اسامي يك قسمت از روستاهاي اطراف مدينه هم تغيير كرد و مترجم نمي تواند بفهمد كه آيا طنفسه از اسامي جديد بشمار مي آيد يا نام قديم روستا بود و بي مناسبت نيست كه بگوئيم آمريكائي ها نام مدينه را دوست داشتند و بعضي از شهرهاي كوچك خود را موسوم به مدينه كردند و هنوز هم نام آن شهرها مدينه است.)

مدينه در دشت قرار گرفته اما نقاط ييلاقي دارد و در فصل تابستان اشراف مدينه به نقاط ييلاقي منتقل مي شدند. ام فروه بعد از اين كه در طنفسه سكونت كرد اطمينان حاصل نمود كه فرزندانش مبتلا

به آبله نمي شوند غافل از اين كه مرض خطرناك بر خود وي مستولي خواهد گرديد. وقتي ام فروه بيمار گرديد مثل تمام بيماران آبله نمي دانست كه مبتلا به آن بيماري خطرناك گرديده تا اين كه اولين تاول آبله در بدن او نمايان شد و چون زني با سواد بود دانست كه مبتلا به آبله گرديده و به جاي اين كه در فكر خود باشد به فكر فرزندانش افتاد و گفت كه فوري آنها را از طنفسه دور كنند و به جايي ببرند كه در آنجا آبله نباشد و امام جعفر صادق عليه السلام و ساير فرزندان ام فروه را از آنجا دور كردند و به روستاي ديگر بردند. در مدينه به امام محمدباقر عليه السلام اطلاع دادند كه همسرش در طنفسه مبتلا به بيماري آبله شده است و چون آن بيماري يك مرض خطرناك بود محمدباقر عليه السلام كه براي رفتن به طنفسه مجبور شد درس را تعطيل نمايد قبل از عزيمت به آن روستا بر مزار پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله كه در همان مسجد يعني محضر تدريس بود رفت و از روح پيغمبر خواست كه همسرش را شفا بدهد.

وقتي ام فروه شوهر را ديد گفت چرا به اين جا آمدي مگر به تو نگفته بودند كه من مبتلا به آبله شده ام مگر نمي داني كه نبايد به عيادت بيماري كه آبله گرفته رفت زيرا عيادت كننده ممكن است بيمار شود.

امام محمدباقر عليه السلام جواب داد: من از روح پيغمبر درخواست كرده ام كه تو را شفا بدهد و چون به تاثير روح ايمان دارم مي دانم كه تو شفا خواهي يافت و من هم مبتلا به

بيماري نخواهم شد.

ام فروه همانطور كه محمدباقر عليه السلام گفت از بيماري رهائي يافت و نقصي هم در او به وجود نيامد و شفاي آن زن از نوادر مي باشد براي اين كه بيماري آبله به ندرت به بزرگسالان سرايت مي نمايد و اگر سرايت كند بعيد است كه بيمار بهبود حاصل نمايد. (قبل از به وجود آمدن آبله كوبي، بيماري آبله خيلي خطرناك بود و به خصوص براي بزرگسالان مهلك بشمار مي آمد.)

شيعيان اعتقاد دارند كه چون حضرت باقر عليه السلام امام بود و هر امام داراي علم و قدرت نامحدود است و خود او بر بالين ام فروه حضور به هم رسانيد با علم و قدرت امامت خود او را شفا بخشود. اما يك مورخ بي طرف نمي تواند اين نظريه را بپذيرد و در آن موقع پزشكان نمي توانستند بيماري آبله را درمان كنند و مداوا شدن ام فروه را يك واقعه استثنائي مي دانند.

ام فروه بعد از مداوا به مدينه مراجعت كرد ولي چون هنوز بيماري آبله در مدينه بود فرزندانش را به شهر نياورد. در همان سال نود هجري و به روايتي در سال بعد امام جعفر صادق در محضر درس پدر حضور به هم رسانيد.

تمام مورخين متفق القول هستند كه امام جعفر صادق در ده سالگي در محضر درس پدرش حاضر شد. محضر درس امام محمدباقر عليه السلام يك مدرسه عالي بود و آنهائي كه در مدرسه درس مي خواندند علوم عالي آن زمان را فرا مي گرفتند. لذا تحصيلات عالي امام جعفر صادق عليه السلام از ده سالگي آغاز گرديده است و اين براي يك پسر باهوش كه داراي حافظه قوي باشد غير عادي نيست و در مغرب زمين مي توان از عده اي

از مشاهير نام برد كه در سن ده سالگي شروع به فراگرفتن چيزهائي كردند كه در دانشگاه ها به دانشجويان مي آموزند.

منبع

كتاب مغز متفكر جهان شيعه، امام صادق عليه السلام، ترجمه ذبيح الله منصوري.

امام صادق عليه السلام و چيستي تشيع

متن

لقب رئيس مذهب شيعه بدين جهت براي امام ششم شيعيان شهرت يافت كه معارف شيعي در دوران ايشان و در سايه تعاليم حضرتش، فرصت انتشار يافت. براي آشكار شدن اهميت اين مجال تاريخي، اشارهاي كوتاه به فشارهاي اجتماعي و سياسي وارد بر امامان پيش از حضرت صادق عليه السلام لازم است.

اين فشارها گرچه در ابتدا، به عنوان سياستي راهبردي، از سوي دستگاههاي حاكمه تعقيب ميشد، اما جو اثرپذير مسلمانان كه به راحتي تحت تاثير تبليغات قرار ميگرفت بر تنگناها ميافزود و البته مصلحت جوييها و عافيت طلبيها نيز مزيد بر علت ميشد.

در ميان ائمه عليهم السلام، اميرالمومنين علي عليه السلام به جهت سوابق بي نظير و توصيههاي مكرر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم موقعيت ويژهاي داشت كه لازمه طبيعي آن مورد توجه قرار گرفتن ايشان از سوي مسلمانان بود، اما چنين نشد. بحث بر دور داشته شدن آن حضرت از خلافت نيست بلكه حتي در حوزههاي فكري و عقيدتي نيز زمينه ظهور جدي در اختيار ايشان نبود. كدام يك از خطبههاي مفصل و مهم نهج البلاغه، در دوران بيست و پنج ساله خانه نشيني امام ادا شده است؟

مردم حتي در دوران حكومت حضرت علي عليه السلام نيز تبعيت و انقياد جدي نسبت به ايشان نداشتند، چه در امور ديني و چه در امور حكومتي. تفصيل اين سخن فرصتي ديگر مي طلبد. وقتي عرصه بر علي بن ابي طالب چنين تنگ باشد، وضعيت امامان بعدي معلوم خواهد بود، زماني كه با روي كار آمدن بنياميه و فاصله گرفتن نسلها از

صدر اسلام هر چه ميگذرد، كار بر ائمه (عليهم السلام) سختتر ميشود.

در اواخر دوران امامت حضرت باقر عليه السلام همزمان با ضعف مفرط بنياميه، فشارها بر آن حضرت كاهش يافت و شرايط اجازه تشكيل حلقههاي درس و بيان حقايق دين و شريعت را به آن جناب ميداد، همچنان كه آمد و شد اصحاب نزديك امام نيز مقدورتر ميگشت. اين ميراث به امام صادق عليه السلام نيز رسيد و از آغاز دوران امامت ايشان تا پايان عمر بني اميه، يعني سال 132ادامه داشت.

در رجال شيخ طوسي، نام 3223 نفر به عنوان اصحاب امام صادق عليه السلام برده شده است. از حسن بن علي وشاء يكي از اصحاب امام رضا عليه السلام نقل شده كه گفت: در مسجد كوفه نهصد نفر را ديدم كه از جعفر بن محمد (عليهماالسلام) حديث نقل ميكردند. (1)

البته چنين ارقامي بدان معنا نيست كه همه اين افراد، به يك ميزان مورد وثوق امام قرار داشتند، لذا آن حضرت نسبت به عده محدودتري از اصحاب خود، توثيقها و تجليلهاي ويژه نموده و به برخي اجازه ميدادند تا در مباحث مختلف وارد ميدان شوند و به بحث و حتي مناظره بپردازند.

در رجال كشي نقل شده كه مردي شامي در مجلس امام وارد شد و عرض كرد: شنيدهام كه براي هر سئوال پاسخي داريد، پس آمدهام كه با شما مناظره كنم. امام فرمود: در چه موضوعي بحث داري؟ گفت: در قرآن. امام به حمران بن أعين فرمود: پاسخ اين مرد را بده. مرد شامي خطاب به امام گفت: من ميخواهم با خود شما بحث كنم. حضرت فرمود: اگر بر حمران چيره شدي، بر من غلبه

يافتهاي. سپس در آن جلسه زراره بن أعين در فقه با مرد شامي مناظره كرد، هشام بن سالم در توحيد و هشام بن حكم در امامت و مومن طاق نيز در پارهاي امور اعتقادي. (2)

مردم حتي در دوران حكومت حضرت علي عليه السلام نيز تبعيت و انقياد جدي نسبت به ايشان نداشتند، چه در امور ديني و چه در امور حكومتي. تفصيل اين سخن فرصتي ديگر مي طلبد. وقتي عرصه بر علي بن ابي طالب چنين تنگ باشد، وضعيت امامان بعدي معلوم خواهد بود، زماني كه با روي كار آمدن بنياميه و فاصله گرفتن نسلها از صدر اسلام هر چه ميگذرد، كار بر ائمه (عليهم السلام) سختتر ميشود.

پس از اين مقدمه، به موضوع اصلي مورد نظر در اين مقال ميپردازيم و آن را با سئوالي آغاز ميكنيم: آيا امام صادق عليه السلام با توجه به فرصت ويژه و بيسابقهاي كه پس از گذشت بيش از يك قرن از تاريخ تشيع براي ايشان حاصل شد، در مورد معنا و مفهوم تشيع و چيستي آن، مطالبي فرموده يا خير؟ پاسخ يقيناً مثبت خواهد بود. مگر ممكن است امام در موضوعات فقهي، چنان فرمايشهاي متعدد و تعاليم فراواني بيان كرده باشند كه متون فقهي ما به طور عمده بر محور سخنان آن حضرت (و پدر گراميشان) قرار يافته، آنگاه در باب مسائل عقيدتي كه پايه و اساس ديانت است، مطالبي قابل توجه و مبنايي نفرموده باشند؟

طبيعتاً همان گونه كه در فقه، نقليات كمتري از چهار امام اول حتي اميرالمومنين (عليه السلام) در مقايسه با امامان پنجم و ششم وجود دارد، در اعتقادات نيز مطالب نقل شده از آن دو

امام، به ويژه امام صادق عليه السلام به مراتب بيشتر است، لذا نميتوان در ارائه تعريف از تشيع سخنان امام ششم را لحاظ ننمود. امامان يك سلسله متصل به رسول خدايند كه سخنشان يكي است و مرام واحدي را معرفي و ترويج ميكنند. چنان كه از امام صادق عليه السلام نقل است: «سخن من، سخن پدرم و كلام پدرم، كلام جد من است و آن كلام حسين و … سخن رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است كه سخن خداي متعال است.» (3) اما بي توجهي به شرايط ويژه و سخت زماني امامان در القا و بيان اين مرام و منظومه اعتقادي، خبط بزرگي است.

شاگردان امام صادق عليه السلام از سخنان و تعاليم ايشان مكتوباتي را تاليف كردند كه اصول ناميده ميشود و به تعبير ميرداماد «حدود چهارهزار شاگرد در محضر امام صادق عليه السلام بودند كه كتب و تاليفاتشان فراوان بوده اما تعدادي كه اعتبار آنها مقبول قرار گرفت و مورد اعتماد واقع شد، اصول چهارصدگانه ناميده شده است.» (4) در مورد اعتبار اين مجموعههاي روايي، دانشمندان علم حديث سخنان فراوان گفتهاند. ميراث حديثي امام صادق عليه السلام در فاصله زماني پس از ايشان تا حدود دو قرن بعد كه تاليف كتب جامع روايي آغاز شد، از سوي امامان بعدي نيز تقويت شد و البته طبعاً اين ميراث در معرض آفات خاص خود نيز قرار داشت. سخن در اين است كه آيا هيچ اثر و ثمري از آموزههاي آن امام بزرگ، در تعريف تشيع و بيان چارچوبهاي آن به ما نرسيده است؟ آيا روشنفكران ما ميتوانند بينياز از اين مجموعه به

ارائه مفهوم تشيع اقدام كنند؟

هر قدر هم كه كسي در ميزان اعتبار ميراث حديثي شيعه ترديد و يا حتي غلو كند، امكان ناديده گرفتن و ناچيز انگاشتن آن مباني علمي را ندارد.

يكي از برخوردهاي غيرعلمي - در ظاهر علمي - و تا حدي عوام گرايانه با حديث را مثال ميآوريم. اگر شخصي موجه و موثق و كاملاً مورد اعتماد، حادثه يا مطلبي را براي شما، از قول شخص ثالثي نقل كند و بر صحت نقل تاكيد نمايد، چه بسا شما بدون آن كه شخص ثالث را بشناسيد، به واسطه اعتماد به ناقل مستقيم كه با او مواجه بودهايد و تكيه بر اين كه او به هر كسي اعتماد نميكند مطلب را بپذيريد. در اين حالت شما مطلب مورد نظر را با دو واسطه – راوي - دريافت كردهايد كه واسطه اول برايتان مجهول و واسطه دوم برايتان كاملاً مورد اعتماد است اما به قرينه تاكيد واسطه دوم و شناخت و اعتمادتان به وي، به نقل اعتماد ميورزيد. بنابراين اگر گفته شود كه هر حديثي به صرف مجهول بودن يك راوي آن، محكوم به بطلان است، بدون آن كه قرائن موجود ملاحظه شود، حكمي علمي نشده است. اين تنها يك نمونه و مثال بود.

از تاريخ حديث شيعه به روشني فهميده ميشود كه بسياري از اصول چهارصدگانه - كه ذكرش گذشت - به دست صاحبان كتب اربعه - به ويژه جناب كليني صاحب كتاب كافي رسيده است. لذا آنان قرائني افزون بر صحت سند حديث در اختيار داشتهاند. از آنجا كه اين بحث، مسئلهاي فني در علم حديث است ما به همين اشاره اكتفا ميكنيم به اميد

آن كه طرح موضوعي در ذهن خوانندگان محترم باشد، زيرا خدشه نمودن بي امان در ميراث حديثي، يكي از آفات دين شناسيهاي امروزين جامعه ما است.

اما در ادامه بحث اصلي خود باز هم با خدشه كنندگان مماشات نموده و از احاديثي نمونه ميآوريم كه از نوع صافيهاي سخت گيرانه گذشته و همه گزينشهاي گاه غير علمي را پشت سر گذاشته اند، اما باز هم در صحنه ماندهاند. نمونهاي از اين احاديث صحيح السند از اصول كافي، كه از امام صادق عليه السلام نقل گرديده، چنين است:

- باب وجوب طاعت/ حديث 6: ما قومي هستيم كه خداوند طاعتمان را واجب ساخته است.

- باب آن كه ائمه (عليهم السلام) واليان امر الهي و گنجينه داران علم اويند/ حديث 5: ما حجتهاي الهي بر بندگانش و گنجينه داران علم اوييم.

- باب نص خدا و رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) بر ائمه (عليهم السلام) / حديث 102: از امام صادق (عليه السلام) در مورد آيه «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم» سئوال شد پس فرمود: اين آيه در مورد علي بن ابي طالب (عليهماالسلام) و حسن (عليه السلام) و حسين (عليه السلام) نازل شد … سپس در مورد علي بن حسين (امام سجاد عليه السلام) و پس از ايشان در محمد بن علي (امام باقر عليه السلام) استمرار يافت …

- باب غيبت/ حديث10: اگر به شما خبر رسيد كه صاحب اين امر (رسالت مهم الهي در گستردن دين و عدل در عالم) غايب شده است، اين مسئله را انكار نكنيد. از احاديثي كه مضمون آنها قابل انكار نيست - و نمونههاي

فوق گوشهاي از آنها است - به دست ميآيد كه انتصاب الهي امامان شيعه (كه عصمت لازمه آن است) علم لدني و الهي آنان و غيبت امام عصر (عج) از موارد غيرقابل حذف در تعريف تشيع است.

*لازم به ذكر است كه نسبت دادن عنوان رئيس مذهب شيعه به امام صادق عليه السلام به اين مفهوم است كه ايشان به علت شرايط مساعد و مناسب عصر خويش احياگر مذهب تشيع شدند و اطلاق رييس مذهب شيعه به ايشان به اين معنا مي باشد. بعضي از افراد تعمداً و عدهاي هم از روي جهل اين كلام را نادرست برداشت مي كنند. علت اشتباه و نادرست بودن برداشت آن ها اين است كه اولا دين و مذهب صاحبي دارد و آن خداوند تبارك و تعالي ميباشد و دين مبين اسلام توسط پيامبر نور و رحمت حضرت ختمي مرتبت حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم براي هدايت بشر از جانب خداوند آورده شده است تا ما با تبعيت از آن به سعادت و كمال در اين دنيا و هم در آخرت برسيم. و ثانيا اين كه عدهاي با بيان مكرر اين كه امام صادق عليه السلام موسس و رئيس مذهب شيعه هست ميخواهند اين ذهنيت را در افراد ايجاد كنند كه شيعه پيدايش و تاسيس آن به زمان امام صادق عليه السلام بر ميگردد و يك فرقه منشعب شده از اسلام است و مذهب جعلي و غير صحيحي است و اهل سنت چون قدمت بيشتري دارد، مذهب حقه است در حالي كه اصل شيعه و تاسيس آن به زمان حيات پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم

بر ميگردد لذا با اين بيان كه عرض شد نسبت رئيس مذهب شيعه و يا موسس آن را به امام صادق دادن (با اين برداشت) كلامي غلط است كه بايد اين نكته را به گوينده آن تذكر داد.

پينوشتها

1- رجال نجاشي/ شماره 80.

2- بحارالانوار، ج 47/ص 407.

3- كافي، ج 1/ص 53.

4- الذريعه،ج 2/ ص130.

منبع

روزنامه شرق، جواد محدثي.

نقش امام صادق عليه السلام در تربيت محدثين و متفكرين

مقدمه

امام جعفر صادق از شخصيتهاي بارز و برجسته اسلامي است كه در نزد عموم مسلمين از جايگاه و احترام والايي برخوردار است و در واقع شخصيتي فرا مذهبي است كه اگر چه به عنوان مؤسس فقه جعفري از او ياد ميشود ولي بايد اذعان نمود كه ائمه و محدثين اهل سنت نيز از درياي شگرف علم او بيبهره نبوده و هر كدام به نحوي تحت تأثير مقام علمي ايشان قرار داشته و به انحاي مختلف از علم و فقه ايشان بهرهمند شدهاند.

تاريخ نشان ميدهد كه بين امام جعفر صادق و علما و فقها و انديشمندان آن زمان ارتباطي قوي و نزديك وجود داشته كه از لابلاي اين روابط ميتوان به شخصيت والاي ايشان و تأثيري كه بر علما و فقهاي آن عصر داشتهاند پي برد. مقاله حاضر بر آن است تا گوشه هايي از آن روابط و تأثيرات را به تصوير كشيده و از اين زاويه، نقش مهم و سازنده آن حضرت را در تجديد حيات اسلام بررسي نمايد.

شاگردان امام جعفر صادق

بر اساس آنچه علماي رجال بيان نمودهاند بسياري از علما و فقها و روات حديث آن زمان از محضر امام صادق كسب فيض نموده و از علم ايشان بهرهمند شدهاند كه مشهورترين آنها عبارتند از: امام ابوحنيفه، امام مالك بن انس، سفيان ثوري، سفيان بن عيينه، شعبة بن الحجاج، يحيي بن سعيد انصاري، يحيي القطان، ايوب السجستاني، ابو عمرو بن العلاء، عبدالعزيز الداوردي، سليمان بن بلال، ابن جريج، ابن اسحاق، روح بن القاسم، وهب بن خالد و جمع كثير ديگري كه علماي رجال آنها را در رديف شاگردان امام صادق ذكر نمودهاند.

امام صادق و ابو حنيفه

يكي از فقهايي كه از محضر امام صادق بهره وافري برده و مذاكرات علمي او با امام صادق مشهور ميباشد، امام ابو حنيفه نعمان بن ثابت است كه وقتي از او پرسيده شد: فقيه ترين كسي كه مشاهده كردهاي كدام است؟ در جواب فرمود: هيچكس را فقيه تر از جعفر بن محمد نديده ام، وقتي منصور خليفه عباسي جعفر بن محمد را احضار كرده بود به من گفت كه مردم بشدت شيفته جعفربن محمد شدهاند، پس براي محكوم ساختن مشكلترين مسائلي را كه به نظرت ميرسد آماده كن، من چهل مسئله مشكل علمي را آماده نمودم و به حضور منصور رفتم و ديدم كه جعفر بن محمد سمت راست او نشسته است، با مشاهده او آنچنان تحت تأثير ابهت و عظمت او قرار گرفتم كه چنين حالتي از ديدن منصور به من دست نداد، سلام كردم و نشستم، منصور رو به جعفر بن محمد كرد و گفت: آيا او را ميشناسي؟ فرمود: آري، سپس به من گفت: مسائل خود را مطرح كن تا

از ابي عبدالله بپرسيم. پس شروع كردم به طرح مسائل و امام صادق در هر مورد ميفرمود: شما در اين مسئله چنين ميگوييد و اهل مدينه نظرشان چنان است و نظر ما هم اين است، كه در برخي موارد با ما موافق بود و در برخي موارد با اهل مدينه، و در برخي مسائل نظرش با همه متفاوت بود، تا اينكه هر چهل مسئله را بي كم و كاست مطرح نمودم. سپس امام ابوحنيفه فرمود: مگر نه اين است كه داناترين مردم آن كسي است كه به اختلاف علما در فتاوا و مسائل فقهي آگاهتر باشد؟

اين حكايت تاريخي اولاً بيانگر مقام و منزلت والاي علمي امام صادق است و ثانياً تأثير و نفوذ عميق ايشان را در توده مردم و خوف و هراس حكام آن زمان را از اين تأثير و نفوذ بخوبي نشان ميدهد كه خود دليل ديگري بر شأن و منزلت وي ميباشد. امام صادق گاهي امام ابو حنيفه را در علم و فقه امتحان ميكرد و سؤالاتي را براي او مطرح ميكرد. چنانچه يكبار از او درباره حكم كسي كه در حالت احرام دندان رباعي آهويي را بشكند سؤال فرمود كه امام ابو حنيفه فرمود: جواب آنرا نميدانم. و امام صادق خطاب به او فرمود: مگر نميداني كه آهو دندان رباعي ندارد؟

اين حكايت و امثال آن دليل ديگري است بر تسلط و برتري علمي امام جعفر صادق و تأثير و نفوذ و ارتباط نزديكي كه ايشان نسبت به علما و فقهاي زمان خود داشته است تا آنجائيكه امام ابو حنيفه به فضل و منت امام صادق بر خود اعتراف نموده و در

آن عبارت مشهور ميفرمايد: ]لَولاَ السَّنتان لَهلَكَ النُّعمَان] اگر آن دو سال نبود نعمان هلاك ميشد[كه اين دو سال ظاهرا مربوط به آن زماني است كه امام ابو حنيفه از عراق هجرت نمود و مدتي را در سرزمين حجاز در ملازمت امام صادق بسر برده است.

امام صادق و امام مالك بن انس

يكي از فقهاي برجسته اسلامي كه از محضر امام جعفر صادق بهره مند گشته است، امام مالك ميباشد كه پيوسته در مجلس امام صادق حاضر ميشده و با ايشان ارتباط مستحكمي داشته است تا آنجائيكه در اينباره ميفرمايد: مدتي نزد جعفر بن محمد رفت و آمد ميكردم و هر بار كه به نزد او ميرفتم او را بر يكي از اين سه حالت مشاهده ميكردم: يا در حال نماز بود يا در حال تلاوت قرآن و يا روزه دار، و نديدم كه بدون وضوء حديثي را روايت كند.

ناگفته نماند كه در زمان بني اميه بخاطر عداوت و جو اختناقي كه در رابطه با اهلبيت حاكم بود، امام مالك از امام صادق حديثي را روايت نميكرد تا اينكه بعد از به قدرت رسيدن خلفاي عباسي آغاز به روايت حديث از ايشان نمود.

امام صادق و سفيان ثوري

سفيان ثوري يكي از محدثين و مجتهدين آن عصر نيز، از شاگردان امام صادق بوده كه از محضر ايشان بهره زيادي برده و بشدت تحت تأثير وي قرار داشته است. او نسبت به اهلبيت و خاصة امام جعفر صادق احترام و ارادت خاصي داشت و همواره از او كسب فيض مينمود. روزي در مجلس امام صادق بود و اصرار داشت كه امام صادق برايش حديثي يا موعظه اي بيان نمايد كه امام صادق نيز درخواستش را اجابت نموده، به او چنين فرمود: ]اي سفيان، هرگاه خداوند به تو نعمتي داد كه دوست داشتي آن نعمت مستدام باشد پس زياد حمد و سپاس خدا را بگو، زيرا كه خداوند فرموده است: (اگر شكرگزار باشيد نعمت شما را ميافزايم)، و هرگاه رزق و روزيت به تأخير

افتاد زياد استغفار كن كه خداوند فرموده است (از خدايتان آمرزش بخواهيد كه او بسيار آمرزنده است، تا باران رحمتش را بر شما سرازير كند و شما را با مال و فرزند امداد كند) و هرگاه از حاكمي دلهره و وحشت داشتي زياد (لا حول ولا قوة الا بالله) بگو كه همانا اين جمله كليد گشايش و گنجينه اي از گنجينه هاي بهشت است[. سفيان ثوري در حاليكه از آنچه فرا گرفته به وجد آمده بود گفت: سه اندرز، و چه سه اندرزي!

اين حكايت نيز گوياي همان تأثير و نفوذ امام صادق و مقبوليت و محبوبيتي است كه وي نزد علما و فقهاي مشهور عصر خود داشته و بطور عام بيانگر ارادت و احترامي است كه علماي رباني براي اهلبيت قائل بودهاند. و از طرفي مبين اين حقيقت است كه اين تعصبات و تنگ نظري هايي كه در حال حاضر علماي فرق اسلامي را از هم دور و نسبت به هم بدبين نموده است، در بين شخصيتهايي كه همين علما خود را منتسب به آنها و پيرو و ارادتمند آنها ميدانند، وجود نداشته و با وجود اختلاف نظري كه در بين آنها بوده، نه تنها هيچگونه كدورت و بغض و كينه اي در ميان آنها نبوده، بلكه روابطي توأم با صميميت و احترام متقابل و انصاف نسبت به همديگر و خيرخواهي و حق جويي و تبادل افكار، در ميان آنها برقرار بوده است.

بايد در نظر داشت كه وجود اختلاف فقهي، ميان مذاهب اسلامي نه تنها نشانه ضعف و نقص نيست بلكه يكي از نعمتهايي است كه خداوند بر مؤمنان ارزاني داشته و در عين حال

ثروت گرانبهايي از قانون و شريعت است كه جا دارد امت اسلامي بخاطر برخورداري از آن بر خود ببالد و افتخار كند.

در عصر پيشوايان مذاهب اسلامي اين اختلافات هرگز سبب تفرقه و تنازع و تخاصم و جبهه گيري در مقابل همديگر نبوده و هيچكدام آن را سبب شر و بدي نديدهاند، و نيز هيچكدام نكوشيده اند كه با توسل به تبليغات عليه ديگران و وارد كردن اتهام به علم و ديانت ديگران بخاطر مخالفتشان با نظر و رأي آنان، مردم را به تبعيت از مذهب خويش وادار نمايند يا در صدد تخريب مخالفينشان برآيند. قضيه اي كه متأسفانه بين بسياري از علما و انديشمندان مذاهب اسلامي در اين برهه حساس مشاهده ميشود كه بايد بگوييم از يك طرف وحدت امت اسلامي را مورد هدف قرار داده و از طرف ديگر دستاويزي شده است براي دشمنان اسلام كه اختلافات فقهي را در نظر جوانان نشانه تناقض در دين معرفي نموده، آنها را نسبت به دين و مذهب و رجال دين بدبين نمايند.

از جمله مسائلي كه به وحدت و تقريب بين مذاهب كمك بسزايي ميكند، آگاهي يافتن از اختلاف آراء علما و فقها ميباشد، تا بدينوسيله تعدد مذاهب و اختلاف آراء و گرايش فكري و دلايل مورد استناد هر كدام شناسايي شده، دانسته شود كه هر كدام از آنها از درياي بيكران شريعت، جرعهاي برگرفته اند. اين است كه چنانچه از امام ابو حنيفه نقل گرديد: فقيه ترين و داناترين مردم آن كسي است كه نسبت به اختلاف آراء علما داناتر باشد.

به اميد روزي كه فرق اسلامي از مرحله شعار پا فراتر نهاده، بتوانند با محور قرار

دادن وجوه اشتراك، به وحدت و يكپارچگي عملي كه لازمه اقتدار و عزت امت اسلامي است، دست يابند.

(سبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا، انك انت العليم الحكيم)

منابع و مآخذ

1 الامام جعفر الصادق عبدالحليم الجندي القاهره 1397.

2 تهذيب التهذيب ابن حجر عسقلاني ط دار احياء التراث بيروت 1413.

3 تهذيب الكمال في اسماء الرجال مزّي ط دارالفكر بيروت 1414.

4 حلية الأولياء و طبقات الأصفياء، ابونعيم اصفهاني، ط دارالكتب العلمية بيروت 1418.

5 سير أعلام النبلاء ذهبي ط دارالفكر بيروت 1417.

6 صفة الصفوة ابن جوزي ط دار الجيل بيروت 1412.

7 الوافي بالوفيات صفدي ط دار النشر 1411.

تفاوت دوران امام صادق با دوران امام حسين عليهماالسلام

متن

زمان امام صادق عليه السلام در تاريخ اسلام يك زمان منحصر به فرد است، زمان نهضتها و انقلابهاي فكري است بيش از نهضتها و انقلابهاي سياسي. اين زمان از دهه دوم قرن دوم تا دهه پنجم قرن دوم است؛ يعني پدرشان در سال 114 از دنيا رفته اند كه ايشان امام وقت شده اند و خودشان تا 148 - نزديك نيمه اين قرن - حيات داشته اند.

تقريبا يك قرن و نيم از ابتداي ظهور اسلام و نزديك يك قرن از فتوحات اسلامي مي گذرد. دو سه نسل از تازه مسلمانها، از ملتهاي مختلف وارد جهان اسلام شده اند. از زمان بنياميه به ترجمه كتابها رو آورده شده است. ملتهايي كه هر كدام يك ثقافت و فرهنگي داشته اند وارد دنياي اسلام شده اند.

در آن عصر، نهضت سياسي يك نهضت كوچكي در دنياي اسلام بود. ولي نهضتهاي فرهنگي زيادي وجود داشت و بسياري از اين نهضتها اسلام را تهديد مي كردند. زنادقه (ملحدان) در اين زمان ظهور كردند كه خود داستاني دارند. اينها منكر خدا و دين و نبوت بودند و بنيعباس هم روي يك حسابهايي به آنها آزادي داده بودند.

مسئله تصوف به شكل ديگري پيدا شده بود. همچنين فقهايي پيدا شده بودند كه فقه را بر يك اساس

ديگري - رأي و قياس و غيره - به وجود آورده بودند. يك اختلاف افكاري در دنياي اسلام پيدا شده بود كه نظيرش در قبل از آن ديده نشده بود و بعدش هم پيدا نشد.

تفاوت دوران امام صادق با دوران امام حسين عليهماالسلام

زمان حضرت صادق با زمان امام حسين عليهماالسلام از زمين تا آسمان تفاوت داشت. زمان امام حسين عليه السلام يك دوره اختناق كامل بود و لهذا از امام حسين در تمام مدت امامت ايشان، آن چيزي كه به صورت حديث نقل شده ظاهرا از پنج شش جمله تجاوز نمي كند.

حال متوجه شديم كه چه زمينه اي از نظر فرهنگي براي امام صادق عليه السلام فراهم بود و امام نيز از اين فرصت استفاده كردند. زمينه اي كه نه قبل از ايشان و نه بعد ايشان براي هيچ امامي فراهم نبود. البته به مقدار كمي براي امام رضا عليه السلام نيز فراهم شد. ولي براي امام موسي كاظم عليه السلام اوضاع سياسي و اجتماعي دوباره وضع خيلي بد شد و مسئله زندان و غيره پيش آمد.

برعكس، در زمان امام صادق عليه السلام در اثر همين اختلافات سياسي و همين نهضتهاي فرهنگي آنچنان زمينه اي فراهم شد كه نام چهار هزار شاگرد براي حضرت در كتب ثبت شده است. لهذا اگر ما فرض كنيم (در صورتي كه فرضش هم غلط است) كه حضرت صادق عليه السلام در زمان خودش از نظر سياسي در همان شرايطي بود كه امام حسين عليه السلام بود - در صورتي كه اين طور هم نيست - از يك جهت ديگر يك تفاوت زياد ميان موقعيت اين دو بزرگوار وجود دارد.

امام حسين عليه السلام - كه البته درباره شهادتش آثار زيادي به

وجود آمده است - اگر شهيد نمي شد چه بود؟ يك وجود معطل در خانه و در به رويش بسته شده. امام صادق عليه السلام هم اگر فرض هم كنيم كه شهيد مي شد، همان نتايج شهادت امام حسين عليه السلام بر شهادتش بار ميشد.

امام صادق عليه السلام در عصر خود يك نهضت علمي و فكري را در دنياي اسلام رهبري كرد كه در سرنوشت تمام دنياي اسلام - نه تنها تشيع - مؤثر بوده است. فاصله زمان امام حسين و زمان امام صادق علهيما السلام نزديك يك قرن است. شهادت امام حسين عليه السلام در سال 61 هجري است و شهادت امام صادق عليه السلام در سال 148 رخ داده است؛ يعني شهادت اين دو امام هشتاد و هفت سال با يكديگر تفاوت دارد.

بنابراين بايد گفت عصرهاي اين دو امام در همين حدود هشتاد و هفت سال با همديگر فرق دارد. در اين مدت اوضاع دنياي اسلامي فوق العاده دگرگون شد.

در زمان امام حسين عليه السلام يك مسئله بيشتر براي دنياي اسلام وجود نداشت كه همان مسئله حكومت و خلافت بود، همه عوامل را همان حكومت و دستگاه خلافت تشكيل مي داد. خلافت به معني همه چيز بود و همه چيز به معني خلافت؛ يعني آن جامعه بسيط اسلامي كه به وجود آمده بود به همان حالت بساطت خودش باقي بود. بحث در اين بود كه آن كسي كه زعيم امر است كي باشد؟ و به همين جهت، دستگاه خلافت نيز بر جميع شؤون حكومت نفوذ كامل داشت.

معاويه يك بساط ديكتاتوري عجيب و فوق العاده اي در جامعه دائر نموده بود، يعني وضع و زمان هم شرايط را

براي او فراهم داشت كه واقعا اجازه نفس كشيدن به كسي نمي داد. اگر مردم مي خواستند چيزي را براي يكديگر نقل كنند كه بر خلاف سياست حكومت بود، امكان نداشت.

ديگر ائمه معصومين عليهم السلام نيز همه در جواني مسموم شده و به شهادت ميرسيدند. حاكمان از ترس نمي گذاشتند ايشان زنده بمانند و الا وضع محيط به گونهاي بود كه تا حدي مساعد بود. ولي براي امام صادق عليه السلام هر دو جهت حاصل شد: هم عمر حضرت طولاني شد (در حدود هفتاد سال) و هم محيط و زمان، مساعد بود.

نوشته اند كه اگر كسي مي خواست حديثي را براي ديگري نقل كند كه آن حديث در فضيلت امام علي عليه السلام بود، تا صد در صد مؤمن و مطمئن نمي شد كه او موضوع را فاش نمي كند، نمي گفت. مي رفتند در صندوق خانهها و آن را بازگو مي كردند. وضع عجيبي بود. در همه نماز جمعه ها در حضور امام حسن مجتبي و امام حسين عليهماالسلام، اميرالمؤمنين را بالاي منبر در مسجدالنبي لعن مي كردند.

به همين دليل ما مي بينيم كه تاريخ امام حسين عليه السلام در دوران حكومت معاويه - يعني بعد از شهادت حضرت امير تا شهادت خود حضرت امام حسين عليه السلام - يك تاريخ مجهولي است؛ هيچ كس كوچكترين سراغي از امام حسين عليه السلام نمي دهد. هيچ كس يك خبري، يك حديثي، يك جمله اي، يك مكالمه اي، يك خطبه اي، يك خطابه اي و يك ملاقاتي را نقل نمي كند.

ايشان را در يك انزواي عجيبي قرار داده بودند كه اصلا كسي تماس هم نمي توانست با آنها بگيرد. امام حسين عليه السلام با آن وضع اگر پنجاه سال ديگر هم عمر مي كرد باز همين طور

بود يعني سه جمله هم از ايشان نقل نمي شد، زمينه هر گونه فعاليت، گرفته شده بود.

محيط اجتماعي و فرهنگي دوران امام صادق عليه السلام

در اواخر دوره بنياميه كه منجر به سقوط آنها شد و در زمان بنيالعباس عموما - بالخصوص در ابتداي آن - اوضاع طور ديگري شد. البته نمي خواهيم آن را به حساب آزاد منشي بنيالعباس بگذاريم؛ بلكه بايد به حساب طبيعت جامعه اسلامي گذاشت. به گونه اي كه:

اولا: حرّيت فكري در ميان مردم پيدا شد. در اين كه چنين حرّيتي بوده است، آزادي فكر و آزادي عقيده اي وجود داشته بحثي نيست. اما بحث اين است كه منشاء اين آزادي فكري چه بود؟ و آيا واقعا سياست بنيالعباس چنين بود؟

ثانيا: شور و نشاط علمي در ميان مردم پديد آمده بود. يك شور و نشاط علمياي كه در تاريخ بشر كم سابقه است كه ملتي با اين شور و نشاط به سوي علوم روي آورد؛ اعم از علوم اسلامي - يعني علومي كه مستقيما مربوط به اسلام است، مثل علم قرائت، علم تفسير، علم حديث، فقه، مسائل مربوط به كلام و قسمتهاي مختلف ادبيات - و يا علومي كه مربوط به اسلام نيست و به اصطلاح علوم بشري است؛ يعني علوم كلي انساني است؛ مثل طب، فلسفه، نجوم و رياضيات.

اين مطلب در كتب تاريخي ذكر شده است كه ناگهان يك حركت و يك جنبش علمي فوق العاده اي پيدا مي شود و زمينه براي اين كه اگر كسي متاع فكري دارد عرضه بدارد، فوقالعاده آماده مي گردد؛ يعني همان زمينه اي كه در زمانهاي سابق، تا قبل از اواخر زمان امام باقر و دوره امام صادق عليهماالسلام اصلا وجود نداشت، يك دفعه فراهم شد كه هر

كس مرد ميدان علم و فكر و سخن است بيايد حرف خودش را بگويد.

زنادقه (ملحدان) در اين زمان ظهور كردند كه خود داستاني دارند. اينها منكر خدا و دين و نبوت بودند و بنيعباس هم روي يك حسابهايي به آنها آزادي داده بودند.

البته در اين امر عوامل زيادي دخالت داشت كه اگر بنيالعباس هم مي خواستند جلويش را بگيرند امكان نداشت؛ زيرا نژادهاي ديگر - غير از نژاد عرب - وارد دنياي اسلام شده بودند كه از همه آن نژادها پر شورتر همين نژاد ايران بود. از جمله آن نژادها مصر بود. از همه اين نژادها، قويتر و نيرومندتر و دانشمندتر، بين النهرين و سوريه، سوريهايها بودند كه اين مناطق يكي از مراكز تمدن آن عصر بود.

اين ملل مختلف وارد عرصه علم شدند و خود به خود اختلاف بين ملل و اختلاف نژادها حل گرديد، و زمينه براي اين كه افكار تبادل شود، فراهم شد. كساني هم كه مسلمان شده بودند، مي خواستند بيشتر از ماهيت اسلام سر در آورند. اعراب خيلي در قرآن كريم تعمق و تدبر و كاوش نمي كردند؛ ولي ملتهاي ديگر آنچنان در اطراف قرآن و مسائل مربوط به آن كاوش مي كردند كه حد نداشت، روي كلمه به كلمه قرآن فكر و حساب مي كردند.

حال متوجه شديم كه چه زمينه اي از نظر فرهنگي براي امام صادق عليه السلام فراهم بود و امام نيز از اين فرصت استفاده كردند. زمينه اي كه نه قبل از ايشان و نه بعد ايشان براي هيچ امامي فراهم نبود. البته به مقدار كمي براي امام رضا عليه السلام نيز فراهم شد. ولي براي امام موسي كاظم عليه السلام اوضاع سياسي

و اجتماعي دوباره وضع خيلي بد شد و مسئله زندان و غيره پيش آمد.

ديگر ائمه معصومين عليهم السلام نيز همه در جواني مسموم شده و به شهادت ميرسيدند. حاكمان از ترس نمي گذاشتند ايشان زنده بمانند و الا وضع محيط به گونهاي بود كه تا حدي مساعد بود.

ولي براي امام صادق عليه السلام هر دو جهت حاصل شد: هم عمر حضرت طولاني شد (در حدود هفتاد سال) و هم محيط و زمان، مساعد بود.

پس تفاوت زمان امام صادق با زمان سيدالشهداء عليهماالسلام تا حدي روشن شد؟ زيرا كه حضرت سيدالشهداء يا بايد تا آخر عمر در خانه مينشست و آب و ناني ميخورد و براي خدا عبادت ميكرد و در واقع زنداني ميشد و يا به شهادت ميرسيد. پس قيام و شهادت حضرت در آن عصر تاثير بسزايي داشت.

نوشته اند كه اگر كسي مي خواست حديثي را براي ديگري نقل كند كه آن حديث در فضيلت امام علي عليه السلام بود، تا صد در صد مؤمن و مطمئن نمي شد كه او موضوع را فاش نمي كند، نمي گفت. مي رفتند در صندوقخانهها و آن را بازگو مي كردند. وضع عجيبي بود. در همه نماز جمعه ها در حضور امام حسن مجتبي و امام حسين عليهماالسلام، اميرالمؤمنين را بالاي منبر در مسجدالنبي لعن مي كردند.

ولي براي امام صادق عليه السلام وضعيت اينگونه نبود كه يا بايد كشته شود و يا در حال انزوا قرار بگيرد؛ بلكه اينطور بود كه يا بايد كشته شود و يا از شرايط مساعد محيط حداكثر بهره برداري را نمايد. ما اين مطلب را كه ائمه بعد آمدند و ارزش قيام امام حسين عليه السلام را ثابت و روشن كردند را درك

نمي كنيم. اگر امام صادق نبود امام حسين نبود؛ همچنان كه اگر امام حسين نبود امام صادق عليهماالسلام نبود. يعني اگر امام صادق نبود، ارزش نهضت امام حسين هم روشن و ثابت نمي شد.

در عين حالي كه امام صادق عليه السلام متعرض امر حكومت و خلافت نشد، همه مي دانند كه امام صادق با خلفا كنار نيامد، و مبارزه مخفي مي كرد، نوعي جنگ سرد در ميان بود. معايب و مظالم خلفا، به وسيله امام صادق عليه السلام در دنيا پخش شد، و لهذا منصور دوانيقي تعبير عجيبي درباره ايشان دارد. او مي گويد:

هذا الشجي معترض في الحلق؛ جعفر بن محمد مثل يك استخوان است در گلوي من. نه مي توانم بيرونش بياورم و نه مي توانم فرويش ببرم؛ نه مي توانم يك مدركي از او به دست آورم كه او را بكشم و نه مي توانم تحملش كنم؛ چون واقعا اطلاع دارم كه اين مكتب بي طرفي كه او انتخاب كرده عليه ما است، زيرا كساني كه از اين مكتب به وجود مي آيند همه شان عليه ما هستند، ولي مدركي هم از او به دست نمي آورم.

منصور با امام صادق عليه السلام به يك وضع عجيبي رفتار مي كرد و ريشه اش هم خود امام بود. گاهي بر حضرت سخت مي گرفت و گاهي آسان. البته ظاهرا هيچوقت حضرت را زندان نبرد، ولي خيلي اوقات، ايشان را تحت نظر قرار مي داد و يك دفعه ظاهرا دو سال حضرت را در كوفه تحت نظر قرار داد. يعني منزلي را به امام اختصاص داده بودند و مأموريني آنجا بودند كه رفت و آمدهاي منزل امام را كنترل مي كردند. چندين بار خودش امام را احضار كرد و فحاشي و هتاكي

نمود كه مي كشمت، گردنت را مي زنم، تو عليه من تبليغ مي كني، مردم را بر من مي شوراني، چنين مي كني، چنان مي كني، و امام خيلي با نرمش جواب مي داد.

و اينگونه بود كه بالاخره حضرت را به شهادت رساند.

منبع

كتاب سيري در سيره ائمه اطهار، شهيد مرتضي مطهري، صفحات (122-121و127-124و140-139)، با تصرف و ويرايش.

نقش امام صادق عليه السلام در رد جريانات تصوف

متن

اين مقاله به تحليل درباره عدم بازتاب و درخشش فعاليتهاي سياسي امام صادق عليه السلام اختصاص دارد.

در اين مقاله از پردازش مكتب فقهي و ديني و نيز علمي امام صرف نظر كردهايم. بسيار مشهور است مكتب جعفري در زمينه فقهي و ديني آموزههاي ارزندهاي دارد؛ از اين شمار حديث، تفسير، تجويد، كلام و مناظرات، از جمله «توحيد مفضل» است، در زمانهاي كه برخورد انديشهها نام داشت، چنانكه تمامي فرقههاي مذهبي، بهرهمند از دانش و عقيده جعفري بودند. سران اين فرقهها از جمله ابوحنيفه، خود را وامدار عقيدتي امام دانسته، او را ايدئولوگ خويش ميدانند و گفته است: «لولا السنتان لهلك نعمان؛ اگر دو سال تلمذ نزد صادق آل محمد نبود، نعمان [ابوحنيفه] هلاك ميشد.»

از اين رو در اين جستار درباره اين مساله بحث ميشود كه آيا به راستي امام موسس صوفيه آن گونه كه بسياري از انديشوران عرب و شرقشناسان باور دارند، به شمار ميآيد؟ نيز آموزههاي علمي (شيعي و طبيعي) و فقه پوياي جعفري قابل انكار نيست؛ اما باز در اين مقال بدان نميپردازيم. ما در بخش دوم گفتار در پي پاسخ بدين پرسش هستيم كه چرا امام دست به قيامي سياسي نزد؟ يا زد، اما بازتاب ندارد و تحت الشعاع انقلاب فرهنگي امام قرار گرفته است؟ چرا امام پيشنهاد سران قيام عباسي را نپذيرفت؟ آيا توده مردم آمادگي قيام نداشتند؟ آيا قيام عباسيان براي خدا نبود؟

و پاسخ خواهيم گرفت: توده، آگاهي و آمادگي نداشت؛ چنانكه امام به ابومسلم خراساني گفت: «ما انت من رجالي و لا الزمان

زماني؛ نه تو پيرو مني و نه زمانه با من همراه است!»

نيز امام ميدانست قيام عباسيان براي خدا نبوده بلكه اينان در پي قبضه قدرت بودند و پس از آن كه بر مسند حكومت تكيه زدند، دست از شعارهاي مذهبي و ارزشي خود شستند و مردم ارزشمداري را كه به اينان دل بسته بودند، از خود رانده و رنجاندند.

موسس صوفيه

طريقه صوفيگري با روش سياست مبارزه جداست كه در طول تاريخ اسلام به جز در مواردي خاص و زمانهايي اندك با هم نبودهاند. تصوف ديني و سياست منفي فقط در يك جهت از ابتدا با هم بودهاند و آن موضعي است كه در برابر حاكمان و زمامداران داشتهاند، زيرا عامل پيدايش صوفيگري و سياست منفي يكي بوده، بريدن و قطع رابطه با حاكمان خودكامه؛ حاكماني كه دين را در خدمت حكومت ميخواستند و از اهداف حكومت اسلامي و گسترش عدالت و ايجاد برابري و تشكيل جامعه شايسته اسلامي به دور بودند. اگر سياست منفي همان است كه اختلافات سياسي به شيعه تحميل كرده، تصوف هم محصول همين مسائل سياسي است؛ زيرا برخي از علما و زهاد اين راه را انتخاب كردند تا گرفتار بيحرمتيهايي نشوند كه درباريان نسبت به دين و احكام ديني روا ميداشتند. ابوحامد غزالي ميگويد: «زماني كه عهد خلفاي راشدين به پايان رسيد، خلافت به دست نااهلاني افتاد كه دانش فتوا و حكم نداشتند،

از اين رو از فقها ياري خواستند و آنان را همواره با خود همراه ميداشتند. ولي بودند عالماني كه سالم باقي ماندند و از دين صافي و ناب دست برنداشتند و هر گاه حكومت آنان را فرا ميخواند فرار

ميكردند و از دربار دوري ميجستند.» از همين رو برخي پژوهشگران گفتهاند: «تصوف يك انقلاب روحي در اسلام بوده؛ زيرا داراي نيرويي است كه سياست حاكم و پديده دنياطلبي و افزونخواهي را رد ميكند؛ پديدهاي كه اولين بار نزد حاكمان، اميران و درباريان سر برآورد.» اين وجه اشتراك اساسي ميان تصوف و تشيع، بسياري از پژوهشگران را وادار كرده به دنبال وجه اشتراكهاي ديگري باشند و به كشف نقاط اثرگذار و اثرپذير هر يك از دو ديدگاه بر ديگري بپردازند. پژوهشگري ميگويد: به طور طبيعي بايد تشيع و تصوف خيلي به هم نزديك باشند. وي كه با ديدي بسيار منفي به مساله پرداخته چنين تعبير ميكند كه وجه اشتراك هر دو طريقه، شكستي است كه در زمينه سياست و در زندگي خوردهاند. اشتراك در شكست، مكاتب و انسانها را به هم نزديك ميكند. اما در اين وجه اشتراك يك اختلاف ذاتي است. سياستي كه در اركان تشيع وجود دارد شكل ايجابي و مثبت دارد. تشيع، سياستي را برگزيده كه در بطن خود مبارزه و براندازي دارد. برخلاف تصوف كه پايه آن بر سياستي است كه فرد را از جامعه دور ميكند و هيچ دري را براي بازگشت به زندگي سياسي روي او باز نميگذارد. البته برنامههاي اصلاحي و سياسي كه اخيرا به ويژه در قرن چهاردهم هجري، برخي از سران صوفيه به آن پرداختهاند، يك تغيير ساختار در متن تصوف است كه آن را به سياست تشيع نزديك ميكند و اين بدان معناست كه يك جدايي جاودانه و هميشگي بر اين دو طريقه حاكم نيست، هر چند داراي اختلاف اصولي هستند و گرچه تصوف از

اهل سنت برخاسته باشد، بلكه در عين حال كه اختلاف اصولي و اساسي ميان تصوف و تشيع باقي است، تصوف دريچههايي را بر تشيع گشوده است و روشهاي نويي در انديشه و زندگي به بسياري از دانشمندان و فلاسفه شيعه آموخته است. شايد بدين دليل باشد كه تصوف با فلسفه درآميخته، فلسفهاي كه بسياري از بزرگان شيعه به عمق آن قدم گذاشتهاند و در اين راه با رضايت خاطر و بدون هيچ كراهتي خود را شاگرد صوفي مسلكهاي بزرگي مانند: ابن عربي و سهروردي و ديگران يافتهاند.

امام صادق عليه السلام و تصوف

آيا آن گونه كه برخي ميپندارند، امام صادق عليه السلام، موسس اصول و آموزههاي تصوف است؟

در زير به گزارشهايي بر خواهيم خورد كه به چنين پنداشتي دامن ميزند؛ اما به آساني ميتوان به ديدگاه مخالف امام صادق عليه السلام با صوفيان و اشكالاتي كه به اينان وارد دانسته است دست يافت. اين موضوع از گفتگوهاي مشهوري به دست ميآيد كه ميان آنان با امام صورت گرفته است. معروفترين داستان، ملاقات سفيان ثوري با امام است. وي بر حضرت وارد شد و نزد او نشست و با كمال تعجب و خيره خيره به حضرت كه لباس سپيد و زيبايي بر تن داشت نگريست. امام به او گفت: ثوري! چه شده كه اين گونه به ما نگاه ميكني؟! شايد از آنچه ميبيني شگفتزده شدهاي؟

سفيان گفت: اي فرزند رسول خدا! اين لباس، برازنده شما نيست! اين لباس پدران شما نيست!

امام گفت: «آن زمان، زمان نداري بود و به همان صورت عمل ميكردند، اما اينك همه چيز فراوان است.» سپس امام آستين خود را بالا زد و «ثوري» ديد زير لباس امام،

پشمينهاي است كه دامن و آستين كوتاهتري از لباس رو دارد. امام فرمود: «اي ثوري! ما اين پشمينه را براي خدا و آن لباس سپيد را براي شما (مردم) پوشيدهايم. آنچه براي خداست پوشاندهايم و آنچه براي شماست آشكار ساختهايم.»

اين ديدگاه با ديدگاه صوفيان فرق دارد و ديدگاهي است برخاسته از كتاب و سنت كه به وسعت كرانهها گسترده است. ديدگاهي كه ميگويد: «وقتي خداوند نعمتي به بندهاي ارزاني داشت، دوست دارد اثر آن را بر او ببيند» و ديدگاهي است كه ميگويد: خداوند زيباست و زيبايي را دوست دارد. اختلاف دو ديدگاه زماني كاملا آشكار ميشود كه مناقشهاي جدي در ميگيرد: گروهي از صوفيان براي امام به كتاب خدا استدلال ميجويند كه زهد و انفاق همه اموال، لازم است و امام صادق عليه السلام از ايشان ميپرسد: آيا شما به ناسخ و منسوخ قرآن، به محكم و متشابه آن كه بسياري از امت بر اثر ناآگاهي از آن، گمراه و نابود شدهاند، آشنايي داريد؟ سپس آنچه را از قرآن و سنت و سيره برخي اصحاب بدان استدلال جسته بودند، معنا و تفسير ميكند و دعوت به ترك دنيا و زهد افراطي را رد ميكند. در عين حال، صوفيان اولين مرشد خود را كه از او كسب معرفت الهي ميكنند و راي و تفسير خود را كه با آن به عالم مجردات، نفوذ ميكنند، همواره امام صادق عليه السلام ميدانند.

وقتي حكومت، سفيان ثوري را فرا ميخواند ولي وي ميخواهد خود را مخفي كند، سفر خود را پس از ملاقات با امام صادق عليه السلام شروع ميكند. وي مي نشيند تا جمعيت حاضر جلسه را ترك

كنند، سپس به امام ميگويد: نميروم تا به من رهنمود دهي.

امام صادق عليه السلام به او توصيههايي ميكند كه «ثوري» از آن، معارف و آموزههاي جديدي ميآموزد. مالك بن انس كه شاهد ماجرا بوده است ميگويد كه امام به او گفت: «ثوري! به تو ميگويم، گرچه زياده گويي فايدهاي ندارد … »

1- اي سفيان! هرگاه خداوند به تو نعمتي ارزاني داشت و خواستي آن نعمت باقي بماند، خدا را بر آن نعمت بسيار سپاس و شكر گوي، خداوند بزرگ در كتابش ميگويد: «لئن شكرتم لازيدنكم؛ اگر سپاس گوييد، بر شما افزون ميكنم.»

2- هرگاه نتوانستي رزق و روزي به دست آوري، بسيار طلب آمرزش كن و از خدا درخواست بخشش نما. خداوند بزرگ در كتابش گفته است: «از خداوند طلب بخشش كنيد كه او بخشنده است. از آسمان براي شما آبي فراوان فرو ميفرستد و با مال و فرزندان به شما كمك ميرساند و باغها و رودها را به شما ارزاني ميدهد.»

3- اي سفيان! هرگاه از ناحيه حكومت يا ديگري در فشار قرار گرفتي، بسيار بگو: «لا حول ولا قوه الا بالله» كه اين ذكر، كليد گشايش است و از گنجهاي بهشتي است.»

امام فرمود: «خود به اين سه چيز پايبندم و خدواند همواره با اين سه چيز به من سود ميرساند.» صوفيان وقتي ميخواهند اصول اخلاقي خود را ترسيم كنند، از كلمات دهگانه امام صادق عليه السلام الهام ميگيرند و آن را سر فصل درسهاي خود در اخلاق قرار ميدهند، اين كلمات را امام به عبدالله بن جندب چنين ميگويد:

- براي خدا دوست بدار.

- به ريسمان الهي محكم بچسب.

- به هدايت

الهي چنگ بزن تا عملت مورد قبول واقع شود؛ زيرا خداوند متعال ميفرمايد: «الا من آمن و عمل صالحا ثم اهتدي؛ مگر آن كه ايمان آورد و عمل نيكو انجام دهد و سپس راه يابد.» پس جز ايمان پذيرفته نيست.

- ايمان جز با عمل تحقق نمييابد. در صورتي عمل تحقق مييابد كه

- با يقين همراه باشد.

- يقين جز با خشوع و كرنش براي خدا به دست نميآيد و ميزان و ملاك همه اينها

- هدايت و راه يافتن است. هر كس راه يافت، عمل او پذيرفته شده و به ملكوت اعلا صعود خواهد كرد

- اگر ميخواهي در خانه خدا و در كنار خدا سكونت گزيني و به بهشت مينو درآيي، بايد دنيا در نظر تو خوار شود.

- بايد مرگ را جلوي چشمان خود ببيني

- براي فردا چيزي نيندوزي … بدان آنچه پيش فرستي، به سود تو خواهد بود و آنچه بگذاري، مايه زيان تو خواهد شد. در اين زمينه رسول اكرم صلي الله عليه و آله ميگويد: «از خدا شرم كنيد! گفتند: چگونه؟ گفت - به شرطي كه عمل كنيد - هيچيك از شما نخوابد مگر اين كه مرگ را جلوي چشمانش مجسم كند و سر و گوش خود و شكم و اندرون خويش را حفظ كند و قبر و متلاشي شدن جسد خود را ياد كند. هر كس آخرت را ميخواهد، زينت و تجملات دنيا را بدرود گويد.»

منبع

سايتهاي خبري - جام جم آن لاين

نويسنده: صائب عبدالحميد، ترجمه عبدالله اميني

مناظرات

مناظره امام صادق عليه السلام با منكر خدا

در كشور مصر، شخصي زندگي مي كرد به نام عبدالملك، كه چون پسرش عبدالله نام داشت، او را ابوعبدالله (پدر عبدالله) مي خواندند، عبدالملك منكر خدا بود، و اعتقاد داشت كه جهان هستي خود به خود آفريده شده است، او شنيده بود كه امام شيعيان، حضرت صادق عليه السلام در مدينه زندگي مي كند، به مدينه مسافرت كرد، به اين قصد تا درباره خدايابي و خداشناسي، با امام صادق عليه السلام مناظره كند وقتي كه به مدينه رسيد و از امام صادق عليه السلام سراغ گرفت، به او گفتند: <امام صادق عليه السلام براي انجام مراسم حج به مكه رفته است>، او به مكه رهسپار شد، كنار كعبه رفت ديد امام صادق عليه السلام مشغول طواف كعبه است، وارد صفوف طواف كنندگان گرديد، (و از روي عناد) به امام صادق عليه السلام تنه زد، امام با كمال ملايمت به او فرمود:

نامت چيست؟

او گفت: عبدالملك (بنده سلطان)

امام: كنيه تو چيست؟

عبدالملك: ابو عبدالله (پدر بنده خدا).

امام: <اين ملكي كه (يعني اين حكم فرمائي كه) تو بنده او هستي (چنانكه از نامت چنين فهميده مي شود) از حاكمان زمين است يا از حاكمان آسمان؟ وانگهي (مطابق كنيه تو) پسر تو بنده خداست، بگو بدانم او بنده خداي آسمان است، يا بنده خداي زمين؟ هر پاسخي بدهي محكوم مي گردي>.

عبدالملك چيزي نگفت، هشام بن حكم، شاگرد دانشمند امام صادق عليه السلام در آنجا حاضر بود، به عبدالملك گفت: چرا پاسخ امام را نمي دهي؟.

عبدالملك از سخن هشام بدش آمد، و قيافه اش درهم شد.

امام صادق عليه السلام با كمال ملايمت به عبدالملك

گفت: صبر كن تا طواف من تمام شود، بعد از طواف نزد من بيا تا با هم گفتگو كنيم، هنگامي كه امام از طواف فارغ شد، او نزد امام آمد و در برابرش نشست، گروهي از شاگردان امام عليه السلام]؛ك ك نيز حاضر بودند، آنگاه بين امام و او اين گونه مناظره شروع شد:

آيا قبول داري كه اين زمين زير و رو و ظاهر و باطل دارد؟

آري.

آيا زيرزمين رفته اي؟

<نه>.

پس چه مي داني كه در زمين چه خبر است؟ چيزي از زمين نمي دانم، ولي گمان مي كنم كه در زير زمين، چيزي وجود ندارد.

گمان و شك، يكنوع درماندگي است، آنجا كه نمي تواني به چيزي يقين پيدا كني، آنگاه امام به او فرمود: آيا به آسمان بالا رفته اي؟

نه.

آيا مي داني كه آسمان چه خبر است و چه چيزها وجود دارد؟ <نه>.

<عجبا! تو كه نه به مشرق رفته اي و نه به مغرب رفته اي، نه به داخل زمين فرو رفته اي و نه به آسمان بالا رفته اي، و نه بر صفحهء آسمانها عبور كرده اي تا بداني در آنجا چيست، و با آن همه جهل و ناآگاهي، باز منكر مي باشي (تو كه از موجودات بالا و پائين و نظم و تدبير آنها كه حاكي از وجود خدا است، ناآگاهي، چرا منكر خدا مي باشي؟) آيا شخص عاقل به چيزي كه ناآگاه است، آن را انكار مي كند؟>.

تاكنون هيچكس با من اين گونه، سخن نگفته (و مرا اين چنين در تنگناي سخن قرار نداده است).

بنابراين تو در اين راستا، شك داري، كه شايد چيزهائي در بالاي آسمان و درون زمين باشد يا نباشد؟ آري شايد چنين باشد (به اين

ترتيب، منكر خدا از مرحلهء انكار، به مرحلهء شك و ترديد رسيد).

كسي كه آگاهي ندارد، بر كسي كه آگاهي دارد، نمي تواند برهان و دليل بياورد.

از من بشنو و فراگير، ما هرگز دربارهء وجود خدا شك نداريم، مگر تو خورشيد و ماه و شب و روز را نمي بيني كه در صفحه افق آشكار مي شوند و بناچار در مسير تعيين شدهء خود گردش كرده و سپس باز مي گردند، و آنها]؛ّّ در حركت در مسير خود، مجبور مي باشند،اكنون از تو مي پرسم: اگر خورشيد و ماه، نيروي رفتن (و اختيار) دارند، پس چرا بر مي گردند، و اگر مجبور به حركت در مسير خود نيستند، پس چرا شب، روز نمي شود، و به عكس، روز شب نمي گردد؟

به خدا سوگند، آنها در مسير و حركت خود مجبورند، و آن كسي كه آنها را مجبور كرده، از آنها فرمانرواتر و استوارتر است."

راست گفتي.

بگو بدانم، آنچه شما به آن معتقديد، و گمان مي كنيد <دهر> (روزگار) گردانندهء موجودات است، و مردم را مي برد، پس چرا <دهر> آنها را بر نمي گرداند، و اگر بر مي گرداند، چرا نمي برد؟ همه مجبور و ناگزيرند، چرا آسمان در بالا، و زمين در پائين قرار گرفته؟ چرا آسمان بر زمين نمي افتد؟ و چرا زمين از بالاي طبقات خود فرو نمي آيد، و به آسمان نمي چسبد، و موجودات روي آن به هم نمي چسبند؟!.

(وقتي كه گفتار و استدلالهاي محكم امام به اينجا رسيد، عبدالملك، از مرحلهء شك نيز رد شد، و به مرحله ايمان رسيد) در حضور امام صادق عليه السلام ايمان آورد و گواهي به يكتائي خدا و حقانيت اسلام دارد و آشكارا گفت: <آن خدا است كه پروردگار و حكم فرماي زمين

و آسمانها است، و آنها را نگه داشته است!>.

حمران، يكي از شاگردان امام كه در آنجا حاضر بود، به امام صادق عليه السلام رو كرد و گفت: <فدايت گردم، اگر منكران خدا به دست شما، ايمان آورده و مسلمان شدند، كافران نيز بدست پدرت (پيامبر ص) ايمان آوردند.

عبدالملك تازه مسلمان به امام عرض كرد: <مرا به عنوان شاگرد، بپذير!>.

امام صادق عليه السلام به هشام بن حكم (شاگرد برجسته اش) فرمود: <عبدالملك را نزد خود ببر، و احكام اسلام را به او بياموز>.

هشام كه آموزگار زبردست ايمان، براي مردم شام و مصر بود، عبدالملك را نزد خود طلبيد، و اصول عقائد و احكام اسلام را به او آموخت، تا اينكه او داراي عقيدهء پاك و راستين گرديد، به گونه اي كه امام صادق عليه السلام ايمان آن مؤمن (و شيوهء تعليم هشام) را پسنديد.

ناظره ابن ابي العوجاء با امام صادق عليه السلام (1 ابن مقفع و ابن ابي العوجاء، دو نفر از دانشمندان زبردست عصر امام صادق عليه السلام بودند، و خاد و دين را انكار مي كردند و به عنوان دهري و منكر خدا، با مردم بحث و مناظره مي نمودند، در يكي از سالها، امام صادق عليه السلام در مكه بود، آنها نيز در مكه كنار كعبه بودند، ابن مقفع به ابن ابي العوجاء رو كرد و گفت: <اين مردم را مي بيني كه به طواف كعبه سرگرم هستند، هيچ يك از آنها را شايسته انسانيت نمي دانم، جز آن شيخي كه در آنجا (اشاره به مكان جلوس امام صادق عليه السلام كرد) نشسته است، ولي غير از او، ديگران عده اي از اراذل و جهال و چهارپايان

هستند>.

<چگونه تنها اين شيخ (امام صادق -ع -) را به عنوان انسان با كمال ياد مي كني؟>.

براي آنكه من با او ملاقات كرده ام، وجود او را سرشار از علم و هوشمندي يافتم، ولي ديگران را چنين نيافتم.

بنابراين لازم است، نزد او بروم و با او مناظره كنم و سخن تو را در شأن او بيازمايم كه راست مي گويي يا نه؟.

به نظر من اين كار را نكن، زيرا مي ترسم، در برابر او درمانده شوي، و او عقيدهء تو را فاسد كند.

نظر تو اين نيست، بلكه مي ترسي من با او بحث كنم، و با چيره شدن بر او نظر تو را در شأن و مقام او، سست كنم.

اكنون كه چنين گماني دربارهء من داري، برخيز و نزد او برو، ولي به تو سفارش مي كنم كه حواست جمع باشد، مبادا لغزش يابي و سرافكنده شوي مهار سخن را محكم نگهدار، كاملاً مراقب باش تا مهار را از دست ندهي و درمانده نشوي …

برخاست و نزد امام صادق عليه السلام رفت و پس از مناظره، نزد دوستش ابن مقفع بازگشت و گفت: <واي بر تواي ابن مقفع! ما هذا ببشروان كان في الدنيا روحاني يتجسد اذا شأ ظاهراً، و يتروح اذا شأ باطناً فهو هذا …

: <اين شخص بالاتر از بشر است، اگر در دنيا روحي باشد و بخواهد در جسدي آشكار شود، و يا بخواهد پنهان گردد همين مرد است>.

او را چگونه يافتي؟ نزد او نشستم، هنگامي كه ديگران رفتند و من تنها با او ماندم، آغاز سخن كرد و به من گفت: <اگر حقيقت آن باشد كه اينها (مسلمانان طواف كننده) مي گويند، چنانكه حق هم

همين است، در اين صورت اينها رستگارند و شما در هلاكت هستيد، و اگر حق با شما باشد كه چنين نيست، آنگاه شما با آنها (مسلمانان) برابر هستيد (در هر دو صورت، مسلمانان، زيان نكرده اند).

من به او (امام) گفتم: <خدايت رحمت كند، مگر ما چه مي گوئيم و آنها (مسلمانان) چه مي گويند؟ سخن ما با آنها يكي است>.

فرمود: <چگونه سخن شما با آنها (مسلمين) يكي است، با اينكه آنها به خداي يكتا و معاد و پاداش و كيفر روز قيامت، و آبادي آسمان و وجود فرشتگان، اعتقاد دارند، ولي شما به هيچيك از اين امور، معتقد نيستيد و منكر وجود خدا مي باشيد>.

من فرصت را بدست آورده و به او (امام) گفتم: <اگر مطلب همان است كه آنها (مسلمانان) مي گويند و قائل به وجود خدا هستند، چه مانعي دارد كه خدا خود را بر مخلوقش آشكار سازد، و آنها را به پرستش خود دعوت كند، تا همه بدون اختلاف به او ايمان آورند، چرا خدا خود را از آنها پنهان كرده و بجاي نشان دادن خود، فرستادگانش را به سوي آنها فرستاده است، اگر او خود بدون واسطه با مردم تماس مي گرفت، طريق ايمان آوردن مردم به او نزديكتر بود>.

او (امام) فرمود: واي بر تو چگونه خدا بر تو پنهان گشته با اينكه قدرت خود را در وجود تو به تو نشان داده است، قبلاً هيچ بودي، سپس پيدا شدي، كودك گشتي و بعد بزرگ شدي، و بعد از ناتواني، توانمند گرديدي، سپس ناتوان شدي، و پس از سلامتي، بيمار گشتي، سپس تندرست شدي، پس از خشم، شاد شدي، سپس غمگين، دوستيت و سپس دشمنيت و

به عكس، تصميمت پس از درنگ، و به عكس، اميدت بعد از نااميدي و به عكس، ياد آوريت بعد از فراموشي و به عكس و … به همين ترتيب پشت سرهم نشانه هاي قدرت خدا را براي من شمرد، كه آنچنان در تنگنا افتادم كه معتقد شدم بزودي بر من چيره مي شود، برخاستم و نزد شما آمدم> ناظرهء ابن ابي العوجاء با امام صادق عليه السلام (2 عبدالكريم معروف به <ابن ابي العوجاء>، روز ديگر به حضور امام صادق عليه السلام براي مناظره آمد، ديد گروهي در مجلس آن حضرت حاضرند، نزديك امام آمد و خاموش نشست.

<گويا آمده اي تا به بررسي بعضي از مطالبي كه بين من و شما بود بپردازي>.

آري به همين منظور آمده ام اي پسر پيغمبر! از تو تعجب مي كنم كه خدا را انكار مي كني، ولي گواهي مي دهي كه من پسر پيغمبر هستم و مي گويي اي پسر پيغمبر! عادت، مرا به گفتن اين كلام، وادار مي كند.

پس چرا خاموش هستي؟

شكوه و جلال شما باعث مي شود كه زبانم را ياراي سخن گفتن در برابر شما نيست، من دانشمندان و سخنوران زبردست را ديده ام و با آنها هم سخن شده ام، ولي آن شكوهي كه از شما مرا مرعوب مي كند، از هيچ دانشمندي مرا مرعوب نكرده است.

اينك كه تو خاموش هستي، من در سخن را مي گشايم، آنگاه به او فرمود: <آيا تو مصنوع (ساخته شده) هستي يا مصنوع نيستي؟>.

من ساخته شده نيستم.

بگو بدانم، اگر ساخته شده بودي، چگونه بودي؟ مدت طولاني سردرگريبان فرو برد و چوبي را كه در كنارش بود دست به دست مي كرد، و آنگاه (چگونگي اوصاف مصنوع را چنين بيان

كرد) دراز، پهن، گود، كوتاه، با حركت، بي حركت، همهء اينها از ويژگيهاي چيز مخلوق و ساخته شده است.

اگر براي مصنوع (ساخته شد) صفتي غير از اين صفات را نداني، بنابراين خودت نيز مصنوع هستي و بايد خود را نيز مصنوع بداني، زيرا اين صفات را در وجود خودت، حادث شده مي يابي.

از من سؤالي كردي كه تاكنون كسي چنين سؤالي از من نكرده است و در آينده نيز كسي اين سؤال را]؛ّّ نمي كند.

فرضاً بداني كه قبلاً كسي چنين پرسشي از تو نكرده، ولي از كجا مي داني كه در آينده كسي اين سؤال را از تو نپرسد؟، وانگهي تو با اين سخنت، گفتارت را نقض نمودي، زيرا تو اعتقاد داري كه همه چيز از گذشته و حال و آينده، مساوي و برابرند، بنابراين چگونه چيزي را مقدم و چيزي را مؤخر مي داني و در گفتارت، گذشته و آينده را مي آوري.

توضيح بيشتري بدهم، اگر تو يك هميان پر از سكهء طلا داشته باشي وكسي به تو بگويد در آن هميان سكه هاي طلا وجود دارد، و تو در جواب بگوئي نه، چيزي در آن نيست، او به تو بگويد: سكه طلا را تعريف كن، اگر تو اوصاف سكه طلا را نداني، مي تواني ندانسته بگويي، سكه در ميان هميان نيست.

نه، اگر ندانم، نمي توانم بگويم نيست.

درازا و وسعت جهان هستي، از هميان، بيشتر است، اينك مي پرسم شايد در اين جهان پهناور هستي، مصنوعي باشد، زيرا تو ويژگيهاي مصنوع را از غير مصنوع نمي شناسي.

وقتي كه سخن به اينجا رسيد، ابن ابي العوجاء، درمانده و خاموش شد، بعضي از هم مسلكانش مسلمان شدند و بعضي در كفر خود باقي ماندند.

ناظره ابن

ابي العوجاء با امام صادق عليه السلام (3 روز سوم، ابن ابي العوجاء تصميم گرفت به ميدان مناظره با امام صادق عليه السلام بيايد و آغاز سخن كند و به مناظره ادامه دهد، نزد امام عليه السلام آمد و گفت: امروز مي خواهي سؤال را من مطرح كنم.

<هرچه مي خواهي بپرس>.

به چه دليل، جهان هستي، حادث است (قبلاً نبود و بعد به وجود آمده است؟).

هر چيز كوچك و بزرگ را تصور كني، اگر چيزي مانندش را به آن ضميمه نمايي، آن چيز بزرگتر مي شود، همين است انتقال از حالت اول (كوچك بودن) به حالت دوم (بزرگ شدن) (و معني حادث شدن همين است) اگر آن چيز، قديم بود (از اول بود) به صورت ديگر در نمي آمد، زيرا هر چيزي كه نابود يا متغير شود، قابل پيدا شدن و نابودي است، بنابراين با بود شدن پس از نيستي، شكل حادث شد (و همين بيانگر قديم نبودن اشياء است)، و يك چيز]؛ّّ نمي تواند هم ازل و عدم باشد و هم حادث و قديم.

فرض در جريان حالت كوچكي و بزرگي در گذشته و آينده همان است كه شما تقرير نمودي، كه حاكي از حدوث جهان هستي است، ولي اگر همه چيز، به حالت كوچكي خود باقي بمانند، در اين صورت دليل شما بر حدوث آنها چيست؟ محور بحث ما همين جهان موجود است كه در حال تغيير مي باشد حال اگر اين جهان را برداريم و جهان ديگري را تصور كنيم و مورد بحث قرار دهيم، باز جهاني نابود شده و جهان ديگري به جاي آن آمده، و اين همان معني حادث شدن است، در عين حال به فرض تو (كه

هر كوچكي به حال خود باقي بماند) جواب مي دهم، مي گوئيم فرضاً هر چيزي كوچكي به حال خود باقي باشد، در عالم فرض صحيح است كه هر چيز كوچكي را به چيز كوچك ديگري مانند آنها ضميمه كرد، كه با ضميمه كردن آن، بزرگتر مي شود، و روا بودن چنين تصوري، كه همان روا بودن تغيير است بيانگر حادث بودن است، اي عبدالكريم! در برابر اين سخن، ديگر سخني نخواهي داشت. رگ ناگهاني ابن ابي العوجاء يك سال از ماجراي مناظرات ابن ابي العوجاء با امام صادق عليه السلام در مكه گذشت، باز سال بعد ابن ابي العوجاء كنار كعبه به حضور امام صادق عليه السلام آمد، يكي از شيعيان به امام عرض كرد: <آيا ابن ابي العوجاء مسلمان شده است؟>.

قلب او نسبت به اسلام، كور است، او مسلمان نمي شود.

هنگامي كه چشم ابن ابي العوجاء به چهرهء امام صادق عليه السلام افتاد، گفت: <اي آقا و مولاي من!>.

چرا اينجا آمده اي؟

به رسم و معمول تن و آئين وطن، به اينجا آمده ام تا ديوانگي و سرتراشي و سنگ پراني مردم را (كه در مراسم حج انجام مي دهند) بنگرم.

تو هنوز به سركشي و گمراهي خود باقي هستي؟ ابن ابي العوجاء همين كه خواست سخن بگويد، امام صادق عليه السلام به او فرمود: مجادله و ستيز در مراسم حج روا نيست، آنگاه امام عبايش را تكان داد و فرمود: اگر حقيقت آن است كه ما به آن معتقد هستيم چنانكه حقيقت همين]؛ّّ است در اين صورت ما رستگاريم نه شما، و اگر حق با شما باشد چنانكه چنين نيست و ما و هم شما رستگاريم، بنابراين ما در هر

حال رستگاريم، ولي شما در يكي از دو صورت، در هلاكت خواهيد بود، در اين هنگام حال ابن ابي العوجاء منقلب شد، و به اطرافيان خود رو كرد و گفت: <در قلبم احساس درد مي كنم، را برگردانيد> وقتي كه او را باز گرداندند، از دنيا رفت، خدا او را نيامرزد.

ناظرهء امام رضا عليه السلام با يكي از منكران خدا يكي از منكران وجود خدا، نزد حضرت رضا عليه السلام آمد، گروهي در محضر آن حضرت بودند، امام به او فرمود: اگر حق با شما باشد ولي چنين نيست در اين صورت ما و شما برابريم، و نماز و روزه و زكات و ايمان ما به ما زيان نخواهد رسانيد، و اگر حق با ما باشد چنانكه همين است در اين صورت ما رستگاريم و شما زيانكار و در هلاكت خواهيد بود.

به من بفهمان كه خدا چگونه است؟ و در كجاست؟ واي بر تو، اين راهي كه مي روي غلط است، خدا چگونگي را چگونه كرد، بدون آنكه او به چگونگي، توصيف شود، و او مكان را مكان كرد، بي آنكه خود داراي مكان باشد، بنابراين ذات پاك خدا با چگونگي و مكان، شناخته نمي شود و با هيچيك از نيروي حس، درك نمي شود، و به هيچ چيزي تشبيه نمي گردد.

اگر خدا با هيچيك از نيروهاي حس، درك نمي شود، بنابراين او چيزي نيست.

واي بر تو، اينكه نيروهاي حس تو از درك او عاجز هستند، او را انكار كردي، ولي ما در عين آنكه نيروهاي حس ما از درك ذات پاك او، عاجز است، به او ايمان داريم، و يقين داريم كه او پروردگار ما است، و به هيچ چيزي

شباهت ندارد.

به من بگو خدا از چه زماني بوده است؟ به من خبر بده كه خدا از چه زماني نبوده است، تا من به تو خبر دهم كه در چه زماني بوده است.

دليل بر وجود خدا چيست؟

من وقتي كه به پيكر خودم مي نگرم، نمي توانم در طول و عرض آن چيزي بكاهم يا بيفزايم، زيانها و بدي هايش]؛ را از آن دور سازم، و سودش را به آن برسانم، از همين موضوع يقين كردم كه اين ساختمان، داراي سازنده است، از اين رو به وجد صانع (سازنده) اعتراف كردم، به علاوه گردش سيارات و پيدايش ابرها، و زيدن بادها، و سير خورشيد و ماه و ستارگان و نشانه هاي شگفت انگيز و آشكار ديگر را كه ديدم، دريافتم كه اين گردنده ها، گرداننده دارد، و اين موجودات داراي سازنده و پردازنده مي باشند. ناظره عبدالله ديصاني با هشام بن حكم هشام بن حكم از شاگردان زبردست و هوشمند امام صادق عليه السلام بود، روزي يكي از منكران خدا به نام <عبدالله ديصاني> با هشام ملاقات كرد و پرسيد: آيا تو خدا داري؟ آري.

آيا خداي تو قادر است؟ آري، هم توانا است و هم بر همه چيز مسلط است.

آيا خداي تو مي تواند همهء دنيا را در ميان تخم مرغ بگنجاند، بي آنكه دنيا كوچك شود، و درون تخم مرغ، وسيع گردد؟ براي پاسخ به اين سؤال به من مهلت بده.

يك سال به تو مهلت مي دهم.

هشام: سوار شد و به حضور امام صادق عليه السلام رسيد، و عرض كرد: <اي فرزند رسول خدا، عبدالله ديصاني نزد من آمده و سؤالي از من كرد كه براي پاسخ به آن، تكيه گاهي جز خدا

و شما كسي نيست>.

او چه سؤالي كرد؟ او گفت: آيا خدا قدرت دارد كه دنيا با آن وسعت را در درون تخم مرغ قرار دهد، بي آنكه دنيا را كوچك كند و تخم مرغ را بزرگ نمايد؟ اي هشام! تو داراي چند حس هستي؟ داراي پنج حس هستم (بينايي، چشائي، شنوائي، بويائي و بساوائي <لامسه>).

كداميك از اين پنج حس كوچكتر است؟

حس بينائي

اندازهء وسيلهء بينائي (عدسي چشم) چقدر است؟ به اندازهء يك عدس، يا كوچكتر از آن است.

اي هشام! جلو و بالاي سرت را نگاه كن، و به من بگو چه مي بيني؟.

هشام نگاه كرد و گفت: <آسمان، زمين، خانه ها، كاخها، بيابانها، كوهها و نهرها را مي نگرم>.

خدائي كه قادر است آنچه را با آن همه وسعت كه مي بيني، در ميان عدسي چشم تو قرار دهد، مي تواند همه ء جهان را در درون تخم مرغي قرار دهد، بي آنكه جهان كوچك گردد و تخم مرغ بزرگ شود.

در اين هنگام، هشام خم شد و دست و پاي امام صادق عليه السلام را بوسيد، و گفت: <اي پسر رسول خدا! همين پاسخ براي من بس است> هشام به خانهء خود بازگشت، فرداي آن روز عبدالله نزد هشام آمد و گفت: براي عرض سلام آمده ام نه براي گرفتن جواب آن سؤال.

هشام گفت: اگر جواب آن سؤال را مي خواهي، اين است جواب آن (سپس جواب امام را براي او بيان كرد).

عبدالله ديصاني (تصميم گرفت شخصاً به حضور امام صادق عليه السلام برسد و سؤالاتي را مطرح كند) به خانهء امام صادق عليه السلام رهسپار شد و اجازهء ورود طلبيد، و به او اجازه داده شد، او به محضر آن حضرت

رسيد و نشست و گفت: <اي جعفر بن محمد! مرا به معبودم راهنمائي كن.

امام: نامت چيست؟ عبدالله، بيرون رفت، نامش را نگفت، دوستانش به او گفتند: چرا نامت را نگفتي.

او جواب داد: اگر نامم را كه عبدالله (بندهء خدا) است مي گفتم، از من مي پرسيد: آنكه تو بندهء او هستي كيست؟ دوستان عبدالله گفتند: نزد امام برگرد و بگو: <مرا به معبودم راهنمايي كن و از نام مپرس>.

عبدالله بازگشت به امام صادق عليه السلام عرض كرد: <مرا به معبودم راهنمائي كن و از نامم مپرس>.

امام اشاره به جايي كرد و فرمود: در آنجا بنشين.

عبدالله نشست، در همين هنگام، يكي از كودكان امام كه تخم مرغي در دست داشت و با آن بازي مي كرد، به آنجا آمد، امام به كودك فرمود: <آن تخم مرغ را به من بده>.

كودك، تخم مرغ را به امام داد.

امام آن را بدست گرفت و به عبدالله رو كرد و فرمود: <اي ديصاني! اين تخم را نگاه كن كه سنگري پوشيده است، داراي:

1 پوست كلفتي است.

2 زير پوست كلفت، پوست نازكي قرار دارد.

3 زير آن پوست نازك، (مانند) نقره اي است روان (سفيده).

4 سپس طلائي است آب شده (ز رده) كه نه طلاي آب شده با آن نقرهء روان بياميزد، و نه آن نقرهء روان با آن طلاي روان مخلوط گردد، و به همين وضع باقي است، نه سامان دهنده اي از ميان آمده كه بگويد: من آن را آن گونه ساخته ام، و نه تباه كننده اي از بيرون به درونش رفته، كه بگويد من آن را تباه ساختم، و روشن نيست كه براي توليد فرزند نر، درست شده يا براي

توليد فرزند ماده، ناگاه پس از مدتي شكافته مي شود و پرنده اي مانند طاووس رنگارنگ، از آن بيرون مي آيد، آيا به نظر تو چنين تشكيلات (ظريفي) داراي تدبير كننده اي نيست؟ عبدالله ديصاني در برابر اين سؤال، مدتي سر به زير افكند، سپس (در حالي كه نور ايمان بر قلبش تابيده بود) سربلند كرد و گفت: <گواهي مي دهم كه معبودي جز خدا يكتا نيست و او يكتا و بي همتا است، و گواهي مي دهم كه محمد صلي الله عليه و آله، بنده و رسول خدا است، و تو امام و حجت از طرف خدا بر مردم هستي، و من از عقيدهء باطل و كرده ء خود توبه كردم و پشيمان هستم>

پاسخ امام به دوگانه پرست

(دو گانه پرستي به حضور امام صادق عليه السلام آمد، و از عقيدهء خود دفاع مي كرد، عقيده اش اين بود كه جهان هستي داراي دو خدا است، يكي خدايي نيكيها و ديگري خداي بدي ها و … ).

امام صادق عليه السلام در رد عقيدهء او و هرگونه دوگانه پرستي چنين فرمود: اينكه تو مي گوئي خدا دوتا است، بيرون از اين تصورات نيستند: 1 يا هر دو نيرومند و قديم هستند.

2 يا هر دو ناتوان هستند.

3 يا يكي قوي، و ديگري ناتوان است.

پس چرا يكي از آنها ديگري را از صحنه خارج نمي كند، تا خود به تنهايي بر جهان حكومت كند؟ (نظام واحد جهان حاكي است كه يك حاكم در جهان وجود دارد، بنابراين خدا، يك قوي مطلق است).

نيز بيانگر يكتائي خدا است، و گفتار ما را ثابت مي كند، زيرا همان قوي خدا است، ولي ديگري خدا نيست به دليل ضعفي كه دارد.

در مورد (ضعف هر

دو خدا) يا آنها از جهتي با هم متفق هستند و از جهتي مختلف، در اين صورت لازم است كه بين آن دو، يك <ما به الامتياز> (چيزي كه يكي از آن خدايان دارد و ديگري ندارد) باشد، و نيز لازم است كه آن <ما به الامتياز> امري وجودي قديم باشد، و از اول همراه آن دو خدا بوده، تا دوئيت آنها، صحيح باشد، در اين صورت <سه خدا> به وجود مي آيد، و به همين ترتيب چهار خدا و پنج خدا و بيشتر مي شود، و بايد معتقد به بي نهايت خدا شد.

هشام مي گويد: يكي از سؤالات آن دو گانه پرست اين بود كه (بحث در مورد دوگانه پرستي را به اصل وجود خدا كشانيد) به اما صادق عليه السلام گفت: دليل شما بر وجود خدا چيست؟ وجود آن همه ساخته ها بيانگر وجود سازنده است، چنانكه وقتي كه تو ساختمان استوار و محكم و سربر افراشته اي را ديدي، يقين پيدا مي كني كه آن ساختمان، بنائي داشته است، گرچه تو آن بنا را نديده باشي.

خدا چيست؟ خدا چيزي است بر خلاف همه چيز، به عبارت ديگر ثابت كردن معنائي است، چيزي است به حقيقت چيز بودن، ولي جسم و شكل ندارد، و به هيچيك از حواس، درك نمي شود، و خيالها او را در نمي يابند، و گذشت زمان، او را كاهش و دگرگون نسازد>.

پاسخ به سؤالات منكر خدا

يكي از منكران خدا كه سؤالات پيچيده اي دربارهء خداشناسي در ذهن خود انباشته بود، به حضور امام صادق عليه السلام آمد و سؤالات خود را مطرح كرد، و امام به يكايك آن پاسخ داد، به ترتيب زير: خدا چيست؟

او چيزي بر خلاف

همه چيز است، كه گفتارم به يك <معنائي>، بر مي گردد، او چيزي است به حقيقت معني چيز، نه جسم است و نه شكل، نه ديده مي شود و نه لمس مي گردد، و با هيچيك از حسهاي پنج گانه (بينائي، شنوائي، چشائي، بويائي، و بساوائي) درك نمي گردد، خاطرها به او نمي رسند، گذشت روزگار، موجب كاهش و دگرگوني او نخواهد شد.

تو مي گوئي خدا شنوا و بينا است؟ آري شنوا است ولي بدون عضو گوش، و بينا است بدون وسيلهء چشم، بلكه به ذات خود شنوا و بيناست، البته منظورم اين نيست كه او چيزي است، و ذات خود شنوا و بيناست، البته منظورم اين نيست كه او چيزي است، و ذات او چيز ديگر، بلكه براي فهماندن تو اين گونه سخن گفتم، حقيقت اين است كه او با تمام ذاتش مي شنود، اما معني كلمهء <تمام> اين نيست كه او جزء دارد، بلكه مي خواهم مقصودم را به تو بفهمانم، برگشت سخنم اين است كه: او شنوا، بينا و دانا است بي آنكه صفاتش جداي از ذاتش باشد.

پس خدا چيست؟

او <رب ّ> (پروردگار)، معبود و <الله> است، اينكه مي گويم الله و رب است منظورم اثبات لفظ الف، لام، هاء، راء و باء نيست، بلكه منظور آن حقيقت و معنايي است كه آفرينندهء همه چيز است، و نامهائي مانند: الله، رحمان، رحيم، عزيز، و … اشاره به همان حقيقت است، و او است پرستيده شدهء بزرگ و عظيم.

هر چيزي كه در خاطر انسان بگذرد، او مخلوق (ذهن) است، نه خالق.

اگر سخن تو درست باشد، لازمه اش اين است كه وظيفهء خداشناسي از ما ساقط شود، زيرا ما فقط به شناختن آنچه

كه در ذهن مي گذرد مكلف مي باشيم، آنچه كه ما دربارهء خدا مي گوئيم اين است كه: <هر چيزي كه به وسيله ء]؛ّّ حواس، قابل حس باشد و در محدودهء احساس ما در آيد مخلوق است (ولي حقيقت خدا قابل درك با حواس نيست، پس او خالق است).

ذات پاك خدا داراي دو جهت نيست: 1 نيستي 2 شباهت به اشياء، كه شباهت از ويژگيهاي مخلوق است كه اجزايش به هم پيوسته بوده، و هماهنگي آشكار دارد، داراي پديد آورنده و آفريدگار است، كه آن آفريدگار، غير از آفريده ها است و شباهت به آنها ندارد، وگرنه مانند آنها داراي صفات آنها مي گردد مانند: پيوستگي، هماهنگي، تغيير، نبود و بود، و انتقال از كودكي به بزرگي، و از سياهي به سفيدي، و از نيرومندي به ناتواني و حالات ديگر كه نيازي به شرح آنها نيست.

آيا خدا داراي ذات و خودي است؟

آري، جز با ذات و خودي چيزي ثابت نگردد.

آيا خدا چگونگي دارد؟

نه، زيرا كيفيت و چگونگي جهت چيزي است (مثل سفيدي براي كاغذ) و او جهت ندارد، ولي بايد در خداشناسي از دو چيز دوري كنيم:

1 تعطيل و نيستي خدا.

2 تشبيه خدا به چيزي، زيرا كسي كه ذات خدا را نفي كند، او را انكار نموده، ربوبيت او را رد كرده، و او را ابطال نموده است، و اگر كسي او را به چيزي تشبيه كند، او را موصوف به صفات ساخته شده كه سزاوار مقام ربوبيت نيست كرده است، بنابراين، كيفيت به اين معني براي او درست نيست، اما توصيف او به كيفيت به اين معني كه او را از دو جهت <تعطيل> (نيستي) و <تشبيه> بيرون

آورد، براي خدا ثابت است.

آيا خدا، خودش متحمل رنج و زحمت كارها مي گردد؟ او برتر از چنين نسبتي است، تحمل رنج، از صفات مخلوق است كه انجام كارها براي او بدون رنج ميسر نيست، ولي ذات پاك خدا بالاتر از اين تصورات است، اراده و خواستش، نافذ است، و آنچه بخواهد انجام خواهد شد.

نفي جسميت خدا

يونس بن ظبيان مي گويد: به حضور امام صادق عليه السلام رفتم و عرض كردم: هشام بن حكم (شاگرد برجستهء امام صادق) سخن سخت و پيچيده اي را مطروح كرده كه قسمتي از آن را به طور خلاصه براي شما مي گويم: هشام معتقد است كه خدا جسم است، زيرا هر چيزي دو گونه است، جسم و عمل جسم، و از آنجا كه روا نيست كه آفرينندهء جسمها، كار جسم باشد، پس رواست كه فاعل جسم باشد.

واي بر هشام! مگر او نمي داند كه جسم، محدود و متناهي است، و چون جسم، محدود مي باشد، قابل كم و زياد است، و چنين چيزي، مخلوق خواهد بود.

پس من در اين مورد چگونه معتقد باشم؟

خدا، نه جسم است و نه شكل، او جسمها را جسم كند، و شكلها را شكل نمايد، جزء ندارد، بي نهايت است، دستخوش كاهش و افزايش نيست، و اگر كسي قائل به جسميت خدا شود، پس چه فرقي بين خالق و مخلوق خواهد بود، ولي خداوند آفريدگار و پديد آورنده است، و بين او و مخلوقات، فرق است چرا كه او يكتا و بي همتا است.

ين جواب را از حجاز آورده اي (ابوشا كر ديصاني از دانشمندان معروف عصر امام صادق عليه السلام بود، و در صف منكران توحيد قرار داشت، ومعتقد به

خاديي نور و خداي ظلمت بود و همواره مي كوشيد تا با بحثهاي كلامي، عقيدهء خود را ثابت كند، و اسلام را نقض نمايد، او بنيانگذار مكتبي به نام ديصانيه شده بود و شاگرداني داشت، و حتي مدتي <هشام بن حكم> از شاگردان او]؛ّّ بود، در اينجا به يك نمونه از ايراد تراشي هاي او توجه كنيد: ) ابو شاكر به نظر خود ايرادي براي قرآن يافته بود، روزي به هشام بن حكم (شاگرد برجستهء امام صادق) گفت: در قرآن آيه اي وجود دارد كه عقيدهء ما (دوگانه پرستي) را تصديق مي كند.

كدام آيه را مي گوئي؟ آنجا كه (در آيه 84سورهء زخرف) مي خوانيم:

و هو الذي في السماء اله و في الارض اله: <او كسي است كه در آسمان معبود است و در زمين نيز معبود مي باشد>، بنابراين آسمان معبودي دارد، و زمين معبود ديگر.

هشام مي گويد: من ندانستم چگونه به او پاسخ بگويم، در آن سال به زيارت خانهء خدا مشرف شدم، و نزد امام صادق عليه السلام رفتم و ماجرا را عرض كردم.

امام صادق عليه السلام فرمود: اين سخن بي دين خبيثي است، هنگامي كه بازگشتي، از او بپرس: نام تو در كوفه چيست؟ مي گويد: فلان.

بگو: نام تو در بصره چيست؟

مي گويد: فلان، سپس بگو: <پروردگار ما نيز همين گونه است، نام او در آسمان <اله> است و در زمين نام او <اله> است، و همچنين در درياها، و صحراها و در هر مكاني، اله و معبود، او است>.

هشام مي گويد: هنگامي كه بازگشتم، به سراغ ابوشاكر رفتم، و اين پاسخ را به او دادم، گفت: <اين سخن از تو نيست، اين را از حجاز آورده اي>

<هذه نقلت من الحجاز) ناظرهء هشام بن حكم با استاد معتزلي (عمر بن عبيد (80 128ه. ق) از اساتيدو بزرگان فرقهء معتزلهء اسلامي، در عصر امام صادق عليه السلام بود، و از دوستان نزديك منصور دوانيقي (دومين خليفهء عباسي) به شمار مي رفت، و در بصره، جلسهء درسي داشت، و شاگردان بسياري در آن جلسه، شركت مي كردند، و او طبق مرام خود (كه بر خلاف اعتقادات تشيع بود) تدريس مي نمود، هشام بن حكم كه از شاگردان زبردست امام صادق عليه السلام و از محققان نيرومند تشيع بود، روزي در جلسهء درس او شركت نمود، و با او به مناظره پرداخت به گونه اي كه او را محكوم كرد اينك به شيوهء مناظرهء او توجه كنيد) جمعي از شاگردان امام صادق عليه السلام، از جمله هشام، در محضر آن حضرت بودند، امام صادق عليه السلام به هشام كه در اين وقت جوان بود، رو كرد و فرمود: <آنچه كه بين تو و عمروبن عبيد (استاد معتزلي) مناظره و بحث شده، براي ما بيان كن>.

<فدايت شوم اي فرزند رسول خدا! من مقام شما را گرامي مي دارم، و از سخن گفتن در حضور شما شرم دارم، زيرا زبانم را در محضر شما، ياراي سخن گفتن نيست!>.

هرگاه ما دستوري به شما مي دهيم، اطاعت كنيد.

به من خبر رسيد كه <عمروبن عبيد> روزها در مسجد بصره با شاگردان خود مي نشيند (و دربارهء مسألهء امامت و رهبري، بحث و گفتگو مي كند، و عقيدهء شيعه را در مورد مسألهء امامت، بي اساس جلوه مي دهد).

اين خبر براي من بسيار ناگوار بود، از اين رو (از كوفه) به بصره رفتم، و در روز جمعه به مسجد

بصره وارد شدم، ديدم جمعيت زيادي گرداگرد او حلقه زده اند، و او نيز جامهء سياه پشمي بر تن كرده، و عبايي به دوش افكنده، و حاضران از او سؤال مي كردند و او جواب مي داد.

از حاضران تقاضا كردم، تا در حلقهء خود به من جائي بدهند، سرانجام راه باز كردند، و در آخر جمعيت، بر دو زانو نشستم، آنگاه مناظرهء من با او به اين ترتيب شروع شد: (خطاب به عمروبن عبيد): اي دانشمند، من مرد غريبي هستم، آيا اجازه دارم از شما سؤالي كنم؟ آري اجازه داري.

آيا چشم داري؟ فرزندم! اين چه سؤالي است كه مطرح مي كني، چيزي را كه مي بيني چرا از آن مي پرسي؟ سؤالات من همين گونه است.

گرچه سؤالات تو احمقانه است، ولي آنچه خواهي بپرس.

آيا چشم داري؟ آري.

به وسيلهء چشم چكار مي كني؟ به وسيلهء چشم، رنگها و اشخاص و ساير منظره ها را مي نگرم.

آيا بيني داري؟ آري.

با آن چه استفاده مي بري؟ به وسيلهء بيني بوها را استسشمام مي نمايم.

آيا زبان و دهان داري؟ آري.

با آن چه نفعي مي بري؟ با زبان طعم غذاها را چشيده و درك مي كنم.

آيا گوش داري؟ آري.

با گوش چه استفاده مي كني؟ با گوش، صداها را مي شنوم.

آيا قلب داري؟ آري.

با قلب چه مي كني؟ به وسيلهء قلب (مركز ادراكات) آنچه بر اعضاي بدنم مي گذرد، و بر حواس من خطور مي كند، برطرف كرده و صحيح را از باطل تشخيص مي دهم.

آيا اعضاء، از قلب بي نياز نيستند؟ نه، نه هرگز.

وقتي كه اعضاء بدن، صحيح و سالم هستند، چه نيازي به قلب دارند؟ پسر جانم! اعضاء بدن در بوئيدن يا ديدن يا شنيدن يا چشيدن، ترديد پيدا كنند، و در امري از امور دچار حيرت

شوند، فوراً به قلب (مركز ادراكات) مراجعه مي كنند، تا ترديدشان رفع شود و يقين حاصل كنند.

بنابراين خداوند قلب را براي رفع ترديد قرار داده است.

آري.

اي مرد دانشمند! وقتي كه خداوند براي تنظيم ادارهء امور كشور كوچك تن تو، پيشوايي به نام قلب قرار داده، چگونه ممكن است كه خداي مهربان آنهمه مخلوق و بندگان خود را بدون رهبر، واگذارد، تا در حيرت و شكت، به سر برند و براي رفع شك و حيرت آنها، امام و پيشوا نيافريده باشد، تا مردم در موارد مختلف به او مراجعه كنند.

در اين هنگام،<عمرو> سكوت عميقي كرد و لب به سخن نگشود، و پس از زماني تأمل، به هشام گفت: <آيا تو هشام بن حكم نيستي؟> <نه>، (اين پاسخ هشام يكنوع تاكتيك بود).

آيا با او نشست و برخاست نكرده اي؟ و در تماس نبوده اي؟ نه.

پس تو از اهل كجائي؟ از اهل كوفه هستم.

پس تو همان هشام هستي.

در اين هنگام، <عمرو> از جا برخاست و مرا در آغوش كشيد و بر جاي خود نشانيد، و تا من بر آن مسند نشسته بودم، سخني نگفت.

وقتي كه سخن هشام به اينجا رسيده امام صادق عليه السلام خنديد و به هشام فرمود: اين طرز استدلال را از كه آموخته اي؟ هشام عرض كرد: آنچه از شما شنيده بودم منظم كردم.

امام صادق عليه السلام فرمود:

<هذا والله مكتوب في صحف ابراهيم و موسي: <سوگند به خدا، اين گونه مناظرهء تو در صحف ابراهيم و موسي عليه السلام نوشته شده است>.

مناظرهء شاگردان امام صادق عليه السلام، با دانشمند شامي

عصر امام صادق عليه السلام بود، يكي از دانشمندان شام (در مكه) به حضور امام صادق عليه السلام رسيد و خود را چنين

معرفي كرد:

<من به علم كلام و فقه و فرائض، آگاه هستم و براي بحث و مناظره با اصحاب و شاگردان شما به اينجا آمده ام>.

سخن تو از گفتار پيامبر صلي الله عليه و آله گرفته شده، يا از خودت مي باشد؟ هم از گفتار پيامبر صلي الله عليه و آله است و هم از خودم مي باشد (آميخته اي از سخن پيامبر صلي الله عليه و آله و خودم هست).

پس تو شريك پيامبر صلي الله عليه و آله هستي؟ نه، شريك او نيستم.

آيا بر تو وحي نازل مي شود؟ <نه>.

آيا اگر اطاعت پيامبر صلي الله عليه و آله را واجب مي داني، اطاعت خودت را نيز واجب مي داني؟ اطاعت خودم را واجب نمي دانم.

آنگاه امام صادق عليه السلام به <يونس بن يعقوب> (يكي از شاگردان برجسته اش) رو كرد و فرمود: اي يونس! اين مرد، قبل از آنكه به بحث و مناظره پردازد، خودش را محكوم نمود (زيرا بدون دليل، سخن خود را حجت دانست)، اي يونس! اگر علم كلام را به خوبي مي دانستي با اين مرد شامي، مناظره مي كردي.

واي و افسوس!! كه به علم كلام آگاهي ندارم، فدايت گردم، شما از علم كلام نهي فرمودي، و مي فرمودي واي بر كساني كه با علم كلام سروكار دارند و مي گويند: اين درست مي آيد، و آن بي اساس است، اين به نتيجه مي رسد، اين را مي فهميم و آن را نمي فهميم …

آنچه من نهي كرده ام، اين است كه سخن مرا رها كنند و به آنچه خود دانسته اند (و بافته اند) تكيه كنند، اي يونس! اكنون بيرون برو و هر كدام از دانشمندان علم كلام را ديدي (كه از شاگردان

امام هستند) به اينجا بياور.

من از حضور امام صادق عليه السلام بيرون رفتم، و سه نفر به نامهاي: حمران بن اعين، مؤمن الطاق احوال و هشام بن]؛ّّ سالم را كه علم كلام را به خوبي مي دانستند به حضور امام صادق عليه السلام آوردم و نيز <قيس بن ماصر> را كه به نظرم در علم كلام، از همه برتر بود، و اين علم را از امام سجاد عليه السلام آموخته بود، به محضر امام آوردم، وقتي همگي در كنار هم اجتماع كرديم، امام صادق عليه السلام سر از خيمه بيرون آورد، از همان خيمه اي كه در كوه كنار حرم مكه براي آن حضرت برپا مي داشتند، و آن جناب، چند روز قبل از شروع مراسم حج در آنجا به سر مي برد، در اين هنگام چشم حضرت به شتري افتاد كه دوان دوان مي آمد، فرمود: به خداي كعبه سوگند سوارهء اين شتر، <هشام> است كه به اينجا مي آيد.

حاضران فكر كردند منظور امام، هشام از فرزندان عقيل است، زيرا امام او را بسيار دوست داشت، ناگاه ديدند شتر نزديك شد، و سوارهء آن، <هشام بن حكم> (يكي از دانشمندان و شاگردان بزرگ امام) است كه وارد شد، او در آن هنگام نوجوان بود، و تازه موي چهره اش روئيده شده بود و همهء حاضران در سن و سال از او بزرگتر بودند، امام صادق عليه السلام تا هشام را ديد، از او استقبال گرم كرد، و برايش جا باز نمود، و در شأن او فرمود:

ناصرنا بقلبه و لسانه و يده:

<هشام با دل و زبان و عملش، ياري كنندهء ما است>.

آنگاه امام صادق عليه السلام (به چند

نفر از شاگردانش كه در آنجا حاضر بودند، به هر كدام جداگانه فرمود: با آن دانشمند شامي مناظره و گفتگو كنند) نخست به حمران فرمود: با مرد شامي مناظره كن، او به مناظره با مرد شامي پرداخت و طولي نكشيد كه مرد شامي در برابر حمران، درمانده شد.

سپس امام عليه السلام به (مؤمن الطاق) فرمود: اي طاقي! با مرد شامي گفتگو كن، او با مرد شامي به مناظره پرداخت و طولي نكشيد كه بر مردم شامي چيره و پيروز گرديد.

سپس امام عليه السلام به <هشام بن سالم> فرمود: تو هم با مرد شامي سخن بگو، او نيز با شامي به گفتگو پرداخت، ولي بر شامي چيره نشد، بلكه برابر شدند.

آنگاه امام عليه السلام به <قيس بن ماصر> فرمود: تو با او سخن بگو، قيس با مرد شامي به مناظره پرداخت، امام عليه السلام مناظره ء آنها را گوش مي كرد، و خنده بر لب داشت، زيرا دانشمند شامي، درمانده شده بود، و نشانه هاي درماندگي و عجز در چهره اش ديده مي شد …

سپس امام صادق عليه السلام به دانشمند شامي رو كرد و فرمود: <با اين جوان، اشاره به <هشام بن حكم> گفتگو كن>.

دانشمند شامي، آمادگي خود را براي مناظره با هشام اعلام كرد و گفتگوي آنها در حضور امام صادق عليه السلام به ترتيب زير ادامه يافت:

(خطاب به هشام) اي جوان! دربارهء امامت اين مرد (امام صادق) از من سؤال كن (مي خواهم در اين باره با تو گفتگو كنم).

هشام (از بي ادبي و گستاخي مرد شامي به ساحت مقدس امام) به گونه اي خشمگين شد كه بدنش مي لرزيد، در اين حال به

مرد شامي گفت: <آيا پروردگارت خير و سعادت بندگانش را بهتر و بيشتر مي خواهد، يا بندگان، خير خود را نسبت به خود؟>.

بلكه پروردگار، خير بندگانش را بيشتر مي خواهد.

خداوند براي خير و سعادت انسانها چه كرده است؟ خداوند حجت خود را براي آنها استوار نموده، تا پراكنده نگردند، و او بين بندگانش را در پرتو حجتش،الفت، و دوستي بخشد، تا نابساماني ها خود را در پرتو دوستي، سامان دهند، و همچنين خداوند بندگانش را به قانون الهي آگاه مي كند.

آن حجت كيست؟

او رسول خدا است.

بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله كيست؟

بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله، حجت خدا، <قرآن و سنت> است.

آيا قرآن و سنت، براي رفع اختلاف امروز ما سودمند است؟ آري.

پس چرا بين من و تو اختلاف است و تو براي همين جهت از شام به اينجا (مكه) آمده اي؟! دانشمند شامي در برابر اين سؤال خاموش ماند، امام صادق عليه السلام به او فرمود: چرا سخن نمي گوئي؟ اگر در پاسخ سؤال هشام بگويم: قرآن و سنت، اختلاف بين ما را رفع مي كند، سخن بيهوده اي گفته ام،]؛ّّ زيرا عبارات قرآن و سنت، داراي معاني گوناگون است، و اگر بگويم: اختلاف ما در فهم قرآن و سنت، به عقيدهء ما لطمه نمي زند و هر كدام از ما ادعاي حق مي كنيم، در اين صورت، قرآن و سنت به ما سودي (در رفع اختلاف) نبخشد، ولي همين استدلال (مذكور) به نفع عقيدهء من است، نه به نفع عقيدهء هشام.

از هشام همين مسأله را بپرس، كه پاسخ قانع كننده را از او كه وجودش سرشار از علم و كمال است، مي يابي.

آيا خداوند شخصي

را به سوي بشر فرستاده تا آنها را متحد و هماهنگ كند؟ و نابساماني هايشان را سامان بخشد و حق و باطل را بر ايشان شرح دهد؟ در عصر رسول خدا صلي الله عليه و آله يا امروز؟

در عصر رسول خدا صلي الله عليه و آله كه خود آن حضرت بود، ولي امروز، آن شخص كيست؟ امروز همين شخصي كه در مسند نشسته (اشاره به امام صادق عليه السلام) و از هر سو مردم به حضورش مي آيند، (حجت و برطرف كننده اختلاف ما است، زيرا) ميراث دار علم نبوت است كه دست به دست از پدرانش به او رسيده است، اخبار زمين و آسمان را براي ما بازگو مي سازد.

<من چگونه بفهمم كه اين شخص (امام صادق) همان حجت حق است؟!> هر چه خواهي از او بپرس، تا به حجت حق بودن او پي ببري.

اي هشام با اين سخن، ديگر عذري براي من باقي نگذاشتي، از من است كه بپرسم و با سؤال به حقيقت برسم.

آيا مي خواهي گزارش چگونگي سفر و مسير راه مسافرت تو را از شام به اينجا، به تو خبر دهم؟ كه چنين و چنان بود (امام مقداري از چگونگي سفر او را بيان كرد).

(كه شيفتهء بيانات امام صادق عليه السلام شده بود، حقيقت را دريافت و نور ايمان بر صفحهء قلبش تابيد و هماندم) با شادماني گفت: <راست گفتي، اكنون به خدا، اسلام آوردم>.

بلكه اكنون به خدا ايمان آوردي، و اسلام، قبل از ايمان است، به وسيله اسلام از يكديگر ارث مي برند و ازدواج كنند ولي ثواب بردن در پرتو ايمان است، (تو قبلاً مسلمان بودي، ولي امامت مرا قبول نداشتي، و

اكنون با]؛ّّ پذيرش امامت من، به ثواب اعمالت مي رسي).

صحيح فرمودي، گواهي مي دهم كه: <معبودي جز خداي يكتا نيست، و محمد صلي الله عليه و آله خدا است، و تو جانشين اوصياء پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله هستي>.

در اين هنگام امام صادق عليه السلام دربارهء چگونگي مناظرات شاگردانش با دانشمند شامي (نامبرده) چنين نظر داد: به <حمران> فرمود: <تو سخن خود را هماهنگي با حديث، به پيش مي بري و به حق نائل مي شوي>.

وبه <هشام بن سالم> فرمود: <تو در جستجوي يافتن حديث، مي پردازي، ولي توان و شناخت پياده كردن آن را به طور صحيح نداري>.

و به <مؤمن الطاق> فرمود: <تو بسيار با قياس و تشبيه وارد بحث مي شوي، و از موضوع بحث خارج مي گردي، باطلي را به وسيلهء باطلي رد مي كني، و باطل تو روشنتر است>.

و به <قيس بن ماصر> فرمود: <تو به گونه اي سخن مي گويي كه آن را به حديث پيامبر صلي الله عليه و آله نزديكتر سازد، ولي دورتر شود، حق را با باطل مخلوط مي كني، با اينكه حق اندك، انسان را از باطل بسيار، بي نياز مي كند، تو و احول (مؤمن الطاق) هنگام بحث از شاخه اي به شاخهء ديگر مي پريد و در اين جهت داراي مهارت و زبردستي هستيد.

يونس مي گويد: به خدا من فكر مي كردم كه امام دربارهء هشام نيز همان را بگويد كه به قيس و احول فرمود، ولي (هشام را با عاليترين وصف، ستود و) در شأن او چنين گفت: <اي هشام با هر دو پا به زمين نمي خوري، تا كارت به جائي رسد كه نزديك است به زمين سقوط كني، در هماندم پرواز مي كني> (يعني تا

نشانهء درماندگي را درخود احساس كردي، با زبردستي، خود را نجات مي دهي) آنگاه به هشام فرمود: <افرادي مانند تو بايد با سخنواران، مناظره كنند، مراقب باش كه در بحثهاي لغزش نكني، كه به خواست خدا، شفاعت ما از پيامدهاي اين گونه شيوهء بحث و مناظره، براي طراح و گردانندهء چنين شيوه است> و از گفتار امام صادق عليه السلام در شأن هشام بن حكم است: <هشام مدافع حق ما و جلوبرندهء گفتار و رأي ما، و اثباتگر حقانيت ما، و كوبندهء مطالب بيهودهء دشمنان ما است، كسي كه از او پيروي كند و افكار او را دنبال نمايد، از ما پيروي كرده و كسي كه با او مخالفت نمايد، با ما دشمني نموده است> نجاه سال در جستجوي رهبر آگاه (بُرَيْهْ يا <بُرَيْهه> از علماي بزرگ هفتاد ساله مسيحي در عصر امام صادق عليه السلام بود كه مسيحيان به وجود او افتخار مي كردند، او مدتي بود كه عقيده اش نسبت به آئين مسيحيت، سست شده بود، و به دنبال دين. حق مي گشت، و با بسياري از مسلمانان، بحث و مناظره نموده بود، او همسر خدمتگزاري داشت كه مطالب ديني را با او در ميان مي گذاشت، ولي با آن همه بحث و بررسي، هنوز به نتيجه نرسيده بود، تا اينكه شيعيان، او را به <هشام بن حكم> يكي از شاگردان زبردست و دانشمند امام صادق عليه السلام معرفي كردند.

بُرِيْهَه

بُرِيْهَه روزي با جمعي از مسيحيان به مغازهء هشام در كوفه رفتند، ديدند هشام به عده اي قرآن ياد مي دهد، بريهه به هشام گفت: <با همهء عالمان و متكلمان اسلام، بحث و مناظره كرده ام، ولي به

نتيجه نرسيده ام، اينك آمده ام با تو مناظره كنم>.

هشام در حالي كه خنده بر لب داشت، به او گفت: <اگر از معجزات حضرت مسيح عليه السلام را مي خواهيد، ندارم سپس او سؤالاتي دربارهء اسلام، از هشام كرد، و پاسخ كافي شنيد، آنگاه هشام از او سؤالاتي دربارهء مسيحيت كرد، ولي او در پاسخ، درمانده شد، سرانجام بريهه شرمسار شد، و همراهانش اظهار پشيماني مي كردند، و با اين وضع متفرق شدند.

بريهه به خانهء خود بازگشت و جريان ملاقات خود با هشام را براي همسرش تعريف كرد، و همسرش گفت: اگر در جستجوي دين حق هستي، غمگين نباش، هر كجا حق را ديدي بپذير، و در اين مسير، لجاجت نكن.

بريهه سخن او را پذيرفت، و روز ديگر نزد هشام رفت و به او گفت: <آيا تو معلم و رهبري نيز داري؟>.

آري.

او كيست و در كجاست و در چه حال است؟

اندكي از نژاد، عصمت، علم، سخاوت و شجاعت امام صادق عليه السلام را بيان كرد، و سپس گفت: <اي بريهه! خداوند هر حجتي را كه بر مردم دورانهاي گذشته منصوب نموده، براي مردم دوران وسط و اخير نيز، اقامه كرد، و هيچگاه حجت خدا و دين از ميان نرود>.

سخن بسيار درستي گفتي آنگاه بريهه همراه همسر خود، با هشام به سوي مدينه رهسپار شدند، تا به حضور امام صادق عليه السلام برسند.

هشام همراه بريهه و همسر او (مسافرت طولاني بين كوفه ومدينه را به پايان رسانده) به مدينه رسيدند) براي ديدار امام صادق عليه السلام به خانهء آن حضرت رفتند، در آنجا با امام كاظم عليه السلام فرزند امام صادق عليه السلام (كه در آن وقت كمتر

از بيست سال داشت) ملاقات نمودند.

هشام داستان خود با بريهه را براي امام كاظم عليه السلام نقل كرد، در اين هنگام امام كاظم عليه السلام به بريهه فرمود: تا چه اندازه به كتاب دينت (انجيل) آگاهي داري؟ آن را مي دانم.

تا چه اندازه اطمينان داري كه معنيش را بداني؟.

به آن به خوبي آگاه هستم، و در اين جهت، اطمينان بسيار دارم.

آنگاه امام كاظم عليه السلام مقداري از فرازهاي كتاب انجيل را خواند، بريهه (آنچنان تحت تأثير جاذبهء قرائت امام قرار گرفت كه هماندم نور ايمان بر سراسر قلبش تابيد و) عرض كرد:

اياك كنت اطلب منذ خمسين سنة او مثلك

: <پنجاه سال است كه من در جستجوي تو يا مانند تو بودم>

لاقات عالم بزرگ مسيحي با امام صادق عليه السلام بريهه، عالم بزرگ ميسحيان، از آن پس، به خدا (و اسلام) ايمان آورد، و در راه ايمان، به خوبي، استوار ماند، بانوئي كه همراهش بود نيز مسلمان شد، آنگاه هشام همراه بريهه و آن بانو به حضور امام صادق عليه السلام رسيدند، و هشام جريان ملاقات حضرت كاظم عليه السلام را با بريهه، براي امام صادق بازگو گرد.

امام صادق عليه السلام اين آيه (34آل عمران) را خواند: ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم: <آنها فرزندان و دودماني بودند كه (از نظر علم و كمال) بعضي از بعض ديگر گرفته شده بودند، و خداوند شنوا و دانا است>.

(يعني حضرت كاظم عليه السلام گلي از نژاد رسالت و نبوت است كه آن گونه بريهه را تحت تأثير قرار داده است).

در اين هنگام بريهه به امام صادق عليه السلام عرض كرد: <تورات و انجيل و كتابهاي آسماني

كه بر پيامبران نازل شد، از كجا به دست شما رسيده است؟!> اين كتابها از ناحيهء خود آن پيامبران، به ارث به ما رسيده است (منظور ارث معنوي و علمي است) همانگونه كه آنها كتابهاي آسماني را مي خواندند، ما هم مي خوانيم، و همانگونه كه آنها بيان مي كردند، ما نيز بيان مي كنيم.

و اين را بدان كه:

ان اللّه لا يجعل حجةً في ارضه يسأل عن شييء قبقول: لا أَدري: <همانا خداوند حجتي در زمين خود نمي گذارد كه چيز از او بپرسند و او بگويد: نمي دانم> بلكه او قدرت پاسخگويي به همهء سؤالات را دارد>.

مناظره پيرامون افضليت پيامبر اسلام

امام ابوعبدالله عليه السلام بياناتي قاطع و حجتهائي رسا دارد كه طي آنها حق را آشكار ساخته و عذر طرف را بريده است و ما در اينجا قسمتهائي از آنها را كه در واقع گوشهء ديگري از حيات علمي امام است و مملو از عبرتها و پندها مي باشد و هيچ مسلماني از دانستن آنها بي نياز نيست، مي آوريم.

ابوخنيس كوفي مي گويد: در مجلس امام صادق عليه السلام حضور داشتم. عده اي از مسيحيان هم در آنجا بودند. آنان مدعي بودند كه موسي و عيسي عليهما السلام و محمد صلي الله عليه و آله در فضيلت برابرند، چون هر سه داراي شريعت و كتاب آسماني بوده اند.

امام صادق عليه السلام فرمود: حضرت محمد صلي الله عليه و آله با فضيلت تر و داناتر است و خداوند آنقدر كه به او علم و دانش داده، به ديگران نداده است.

آيا در اين مورد آيه اي از قرآن مي توانيد ارائه دهيد؟ بلي، خداوند مي فرمايد:

(1) <و كتبنا له في الالواح من كل شيء موعظة> (براي او در

لوحها راجع به همه چيز اندرزي نوشتيم.) و دربارهء عيسي عليه السلام مي فرمايد:

(2) <ولاءُ بيّنَ لكم بعض الّذي تختلفون فيه> (من بايد براي آنان برخي از آنچه را كه در آن اختلاف دارند توضيح دهم).

و در حق حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله فرمود:

(3) <و جِئنا بك شهيداً علي هولاء و نَزّلنا عليك الكتاب تبياناً لكلِّ شي ء> (تو را بر اينان گواه آورديم و بر تو كتاب فرو فرستاديم كه بيان و توضيح همه چيز است).

و همچنين فرمود:

(4 (<ليعلم ان قد ابلغوا رسالاتِ ربه هم وأحاط بما لديهم و أحصي كلَّ شيءٍ عدداً> (تا بداند كه آنان رسالتها و پيامهاي پروردگارشان را رساندند و او آمار و رقم همه چيز را دارد.) به خدا سوگند، او از موسي و عيسي داناتر و با فضيلت تر بوده و اگر آنان در اينجا حاضر مي بودند و سؤالاتي از من مي كردند پاسخ مي دادم؛ اما من هم سؤالاتي مي كردم كه آنان نمي توانستند، پاسخگو باشند. (5) پس از آنكه اميرالمؤمنين عليه السلام دروازهء دانش رسول خدا مي باشد و فرزندان او هم وارث علوم و دانشهاي اويند، پس امامان جملگي داناترين مردمند و از همه اعم از پيامبران پيشين و ديگران افضل و داناتر.

مناظره در زمينهء اجراي عدالت در ميان زنان

مردي از گروهك زنديقان، از ابوجعفر احول معروف به مؤمن الطاق پرسيد: معناي آيهء <فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثني و ثلاثَ و رُباع فان خفتم أَلاّ تعدلوا فواحدة> (6) چيست و با آيهء <ولن تستطيعوا ان تعدلوا بين النساء ولو حرصتم فلا تميلوا كل الميل فتذروها كالمعلقة> (7) چگونه سازگار است؟

ابوجعفر مي گويد: من نتوانستم به آن مرد پاسخ دهم.

به مدينه آمدم، از امام ابوعبدالله عليه السلام سؤال كردم. فرمود:

مورد آيهء نخست، لزوم رعايت عدالت و دادگري در نفقه و هزينهء زندگي همسران و مورد آيهء دوم عدم امكان عدالت در محبت و عشق و علاقه است.

مؤمن الطاق مي گويد: به ديار خويش برگشتم و پاسخ آن مرد زنديق را دادم. او گفت: اين مطلب را از حجاز آورده اي (يعني از امام جعفر بن محمد صادق عليهما السلام). (8)

مناظره با معتزله

در مورد بيعت براي محمد بن عبدالله بن حسن مثني

روزي گروهي از معتزليان ازجمله عمروبن عبيد، و اصل بن عطا، حفص بن سالم و ديگر رؤسا و سردمداران معتزله به حضور امام صادق عليه السلام آمدند و اين در وقتي بود كه وليد (خليفهء مرواني) كشته شده و در ميان اهل شام اختلاف پديد آمده بود.

آنان با امام گفتگو كردند و سخنشان به درازا كشيد. امام فرمود: حرفتان را طول داديد! شخصي از ميان خود به نمايندگي انتخاب كنيد تا او از سوي شما سخن بگويد و خلاصه هم بگويد.

آنان عمروبن عبيد را به نمايندگي خود برگزيدند و او ازطرف همفكرانش حرف زد و يك سخنراني طولاني هم كرد. از جمله گفت: مردم شام خليفهء خود را كشته اند؛ خداوند آنها را درهم ريخته و پراكنده شان فرموده است.

در اين بين، ما مردي را پيدا كرديم داراي دين، خرد، مردانگي و شايستگي براي خلافت. او محمد بن عبدالله بن حسن است. ما مي خواهيم در اطراف او گردآئيم و پس از بيعت با او انقلاب كنيم و مردم را به اطاعت از او فرا خوانيم. هر كس با او بيعت كرد و از او فرمان

برد، با او هستيم و در ميان جمع خود او را جا مي دهيم و هر كس از ما كناره گرفت و كاري هم با كار ما نداشت، ما نيز با او كاري نخواهيم داشت؛ ليكن هر كس در برابر ما بايستد،ما نيز در برابر بغي و تجاوز و توطئهء او مي ايستيم و او را به سوي حق و اهل حق برمي گردانيم. مع ذلك ما مي خواهيم اين مطلب را با شما در ميان بگذاريم. چون از فكر و راهنمائيهاي شما بي نياز نيستيم و شما داراي دانش و فضيلت هستيد و پيروان فراوان داريد.

پس از آنكه سخنان عمرو به پايان رسيد، امام ابوعبدالله عليه السلام خطاب به همهء حضار فرمود: آيا همه تان با عمرو هم فكر و هم عقيده ايد؟

گفتند: آري.

آنگاه امام خداوند را حمد و ثنا گفت و بر پيامبر درود فرستاد. سپس فرمود: ما اهل بيت هنگامي كه خداوند نافرماني شود، به خشم مي آئيم و وقتي مردم از خداوند اطاعت كنند و فرمان ببرند، راضي و خشنود مي گرديم. اي عمرو! به من بگو ببينم، اگر ملت مسلمان حق حاكميت را به تو دهد و تو قدرت را بدون زحمت و جنگ و خونريزي به چنگ آوري، آنگاه به شما گرفته شود آن حق را به هر كه دلت مي خواهد واگذار كن، به چه كسي واگذار مي كني؟ آنرا به شورا واگذار مي كنم تا مسلمانان پس از مشورت، تصميم بگيرند.

مشورت با همهء مسلمانان؟ آري.

مشورت با دانشمندان و نيكان؟ آري.

قريش و غير قريش چطور؟ عرب و عجم همه يكي هستند.

آيا تو ابوبكر و عمر را دوست مي داري و نسبت به آنها تولي داري، يا از

آنان و عملكردشان تبري مي جوئي؟ من ابوبكر و عمر را دوست مي دارم و عملكرد آنها را قبول دارم و بطور كلي نسبت به آنها تولي دارم.

اگر تو مردي بودي كه از آنان و عملكردشان دوري مي جويد و نسبت به آنها تولي ندارد، مسأله اي نبود كه تصميم و كار تو بر خلاف نظر و عمل آنها باشد؛ ولي تو از يك سو مدعي هستي كه آنان را دوست مي داري و كارشان را صحيح مي داني و عملكردشان را قبول داري، آنوقت بر خلاف آنها عمل مي كني. چون عمر با قراردادي كه با ابوبكر داشت با او بيعت كرد و در اين كار با احدي مشورت ننمود؛ سپس ابوبكر هم بدون مشورت با كسي خلافت را به عمر برگردانيد. آنگاه عمر نيز خلافت را به شوراي شش نفره واگذاشت؛ از انصار كسي را جز همان شوراي شش نفر قرار نداد و تازه دربارهء آن شش نفر هم سفارشي كرد كه گمان ندارم شما آن را كار پسنديده اي بدانيد.

او چه سفارشي كرد؟

او به صهيب دستور داد سه روز با مردم نماز جماعت بگزارد و طي اين سه روز، آن شش نفر به بحث و مشورت بپردازند و چنان مقرر داشته بود كه در جلسهء شش نفره احدي شركت نكند جز پسرش آن هم به عنوان مشاور كه خود حق انتخاب شدن براي خلافت را نداشته است. عمر به مهاجرين و انصار توصيه كرده بود كه اگر پس از گذشت سه روز، شورا خاتمه نيابد و بر فردي از آن شش نفر اتفاق نظر حاصل نشود گردن هر شش نفر زده شود و يا اگر نظر چهار نفرشان

يكي باشد، و فقط دو نفر به مخالفت برخيزند، گردن آن دو نفر زده شود. آيا شما در ارجاع خلافت به شوراي مسلمين به چنين شيوه اي خشنود هستيد؟! عمرو و همراهانش يكصدا گفتند: خير.

اي عمر و! رها كن اين كارها را! به نظر تو پس از دعوت براي محمد و بيعت با او و پيشرفت كار به نحوي كه فرضاً همهء ملت با شما هم آوا شدند و حتي دو مرد هم با شما به مخالفت برنخاستند، اگر به جماعت مشركان رسيديد و با آنها برخورد كرديد، چه مي كنيد؟ آنان كه اسلام نياورده و جزيه نپرداخته اند، آيا شما و آن كسي كه او را براي خلافت كانديدا كرده ايد، علم و دانشي داريد كه بدان وسيله به روش رسول خدا دربارهء مشركان در امر پرداخت جزيه عمل كنيد؟ آري.

چه مي كنيد؟ آنان را به سوي اسلام مي خوانيم. اگر نپذيرفتند، به پرداخت جزيه وادارشان مي كنيم.

اگر آنان مجوس و آتش پرست باشند و يا از پرستندگان بهائم و چهار پايان باشند، چطور؟ همه شان برابرند و يكسان عمل مي شود.

آيا قرآن مي خواني؟ آري.

به اين آيه خوب توجه آن: <قاتلوا الّذين لا يومنون باللّهِ ولا باليومِ الاخرِ ولا يحرّمون ما حرّم اللّهُ و رسولُه ولا يُدينون دين الحقِّ من الذين اوتوا الكتاب حتي يعطوا الجزية عن يد و هم صاغرون> (9) (با كساني از اهل كتاب كه به خدا و روز آخرت ايمان ندارند، حرام خدا و رسول او را حرام نمي دانند و به دين حق نمي گروند، بجنگيد و مقاتله كنيد تا با خفت و خواري جزيه بپردازند.) خداوند استثناء قائل شده و فقط در مورد اهل كتاب

چنان فرموده است؛ آنگاه شما مي گوئيد اهل كتاب و ديگران يكسانند؟

آري، برابرند.

اين دانش را از چه كسي ياد گرفته اي؟ از مردم؛ آنان چنين مي گويند.

اي عمرو! از اين بگذاريم! پس اگر آنها از قبول اسلام و پرداخت جزيه خودداري كردند و شما در جنگ، برايشان پيروز گشتيد، با غنيمتهاي جنگي چه مي كنيد؟ خمس آن را كنار مي گذاريم و چهار پنجم بقيه را ميان جنگنده ها تقسيم مي كنيم.

آن را ميان همهء جنگنده ها تقسيم مي كنيد؟ آري.

پس تو در عمل و سيره با رسول خدا مخالفت كردي و مي تواني از فقها و دانشمندان و اساتيد مدينه بپرسي. چون همهء آنان متفق القولند كه رسول خدا با اعراب باديه نشين مصالحه كرد كه آنان در سرزمينهاي خود بمانند و مهاجرت نكنند، با اين شرط كه اگر دشمني قد علم كرد؛ پيامبر آنان را بسيج كند و بوسيلهء آنان دشمن را سركوب نمايد و از غنائم جنگي هم نصيبي به آنها ندهد؛ ولي تو مي گوئي غنيمت ميان همه تقسيم مي شود پس تو در جنگ با مشركان برخلاف روش پيامبر عمل مي كني. از اين هم بگذريم! تو در مورد صدقه و زكات چه مي گوئي؟ عمرو آيهء <انما الصدقات للفقراء و المساكين و العاملين عليها> (10) را قرائت كرد.

آري، اما تقسيم آن چگونه خواهد بود؟ آن را به هشت قسمت تقسيم مي كنم و به هر صنف از هشت صنف، يك قسمت را مي دهم.

اگر تعداد يك صنف ده هزار نفر باشد، ولي صنف ديگر فقط يك مرد، دو مرد يا حداكثر سه مرد بوده باشد، چطور؟ آيا همان مقدار كه به ده هزار نفر مي دهي، به اين سه مرد هم همان را مي دهي؟ آري.

آيا

سهم شهرنشين را با صحرانشينان برابر مي پردازي؟ آري.

پس تو در تمام كارهاي پيامبر با وي مخالفي. رسول خدا زكات صحرانشينان را به فقرا و مستحقان صحرانشين مي پرداخت و زكات شهرنشينان را به مستحقان شهرنشين، و هيچوقت برابر هم تقسيم نمي فرمود، بلكه آن را فقط با حاضران و به همان اندازهء كساني كه حضور پيدا مي كردند، قسمت مي فرمود … اگر شبه اي در اين مطلب داشته باشي، مي تواني از فقهاي مدينه و اساتيد موجود در آن بپرسي؛ چون آنان همگي متفق القولند بر اينكه پيامبر چنين مي كرد.

آنگاه امام صادق عليه السلام خطاب به عمروبن عبيد فرمود: تو اي عمرو و شما اي همراهان و همفكران او! از خدا بترسيد و پاس او را نگاه بداريد؛ زيرا پدرم كه بهترين مردم روي زمين و داناترين آنان به كتاب خدا و سنت رسول الله صلي الله عليه و آله بوده فرمود: <هر كس به رخ مردم شمشير بكشد و آنان را به سوي خود دعوت كند، در صورتيكه در ميان مسلمانان كسي وجود داشته باشد كه از او داناتر است؛ چنين كسي گمراه و متكلف است.> (11)

در نگاه اول، شايد خواننده تصور كند كه اين سؤالات مختلف امام چه ارتباطي با مسألهء بيعت براي محمد دارد، ليكن اندكي تأمل و درنگ در اين مسائل مقصد امام را روشن و ارتباط و مناسبت آنها را با مسألهء مورد مناظره، مشخص مي سازد؛ زيرا امام بدين وسيله خواسته است به آنان بفهماند كه آنان نسبت به شريعت و احكام آن جاهل و بي اطلاعند و رهبري كه براي خود برگزيده اند و مي خواهند از مردم براي او بيعت بگيرند، مثل آنان

قواعد و مقررات ديني را نمي داند پس چگونه ممكن است با وجود فرد افضل و اعلم، شخص جاهل و ناداني متصدي امور ملت مسلمان شود؟!

مناظره پيرامون زهد

روزي سفيان ثوري امام را ديدار كرد و مشاهده نمود كه آن حضرت لباسي بر تن دارد سفيد، همچون سفيده ء تخم مرغ.

اين لباس، برازندهء شما نيست!

گوش كن! چيزي برايت مي گويم كه اگر بر حق و سنت بميري نه بر بدعت و گمراهي، براي دنيا و آخرتت مفيد و سودمند خواهد بود. اين را بدان كه رسول الله صلي الله عليه و آله در عصري زندگي مي كرد كه فقر و نداري بر آن حاكم بود. اما پس از آنكه دوران فقر و تنگدستي جامعه پايان يافت و فراواني و وفور نعمت پيش آمد، شايسته ترين اشخاص براي اين نعمتها، نيكوكارانند نه بدكاران، مؤمنانند نه منافقان، مسلمانانند نه كافران. پس تو چه مي گوئي اي سفيان؟! به خدا سوگند با اينكه مي بيني اينگونه لباسي نفيس و سفيد پوشيده ام؛ مع ذلك از آن روزي كه به حد]؛ّّ< تكليف رسيده ام، صبح و شامي فرا نرسيده است كه در ميان اموال و دارائي من حق خدائي بوده باشد و من آن را به جاي خود پرداخت نكرده باشم (12).

روزي ديگر عده اي از مردمان صوفي مسلك و متظاهر به زهد كه داعيه اي هم داشتند و مردم را به مرام و مسلك خود مي خواندند و مي خواستند همه مثل آنها ظاهري ژوليده، كثيف و پريشان داشته باشند، نزد امام صادق عليه السلام آمدند و گفتند: دوست ما نتوانست با شما حرف بزند و دلايل آماده نبود و نتوانست مطرح سازد. (13) اكنون دلايل خود

را مطرح كنيد.

دلايل ما از خود قرآن است.

بسيار خوب، بيان كنيد كه آيه هاي قرآن شايسته ترين چيزي است كه ما بايد آن را پيروي كنيم و برنامه ء عمل خود قرار دهيم.

خداوند تبارك و تعالي دربارهء قومي از ياران پيامبر چنين مي گويد:

(14) <و يوثرون علي أنفسهم ولو كان به هم خصاصة و من يوق شحّ نفسَه فاولئك هم المفلحون> (آنان بر نفس خود ايثار مي كنند و هر چند كه خود فقير و نادارند (ديگران را مقدم مي دارند). و كساني كه جلوي طمع و حرص نفس خويش را مي گيرند، اينان رستگارند).

و در جاي ديگر فرمود:

<و يطعمون الطعام علي حبّه مسكينا و يتيماً و اسيراً …> (15)

آنان طعام و خوراكي را با اينكه به آن علاقمند هستند و نياز دارند، به فقير، يتيم و اسير مي بخشند.

همين دو آيه به عنوان دليل مسلك ما كافي است.

يكي ديگر از آنان كه در گوشه اي نشسته بود، معترضانه به امام گفت: ما مي بينيم شما به خودداري از طعام هاي پاكيزه دعوت مي كنيد، مع ذلك به مردم دستور مي دهيد از دارائيشان بيرون روند، تا خود شما از آنها لذت ببريد و بهره مند گرديد (16).

اين حرفهاي بي فايده را كنار بگذاريد و به من بگوئيد ببينم شناخت شما نسبت به قرآن چگونه است؟ آيا ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه آن را كه تمام گمراهي ها و تباهي ها در ميان امت مسلمان از همين نقطه آغاز]؛ّّ< مي شود، مي دانيد؟

قسمتي را آري و نه همه را.

گرفتاري شما از همين جا شروع مي شود (كه ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه قرآن را نمي فهميد) و احاديث رسول خدا هم

همينطور هستند. اينكه گفتيد خداوند برخي ياران پيامبر را ستوده و از عملكرد نيكويشان ما را خبر داده است، كار آنان وقتي بوده كه نهي و منعي از آن نبوده وپاداشي هم از اين نوع ايثار (17) مي بردند. بعد خداوند (جلّ و عزّ) فرماني برخلاف فرمان اول صادر كرد. پس اين فرمان، آن اولي را از بين برد و اين فرمان دوم لطف و رحمتي بود از سوي خداوند در حق مؤمنان تا خود و خانواده و عيالشان به ضرر و زحمت نيفتند و در خانواده ها به بچه هاي كوچك، پيرمردان و پيرزنان ستم نشود كه آنان حوصله و تحمل گرسنگي را ندارند (و از طريق زهدنان آورشان صدمه و آسيب نبينند).

اگر من كه فقط يك قرص نان دارم، ايثار كرده و آن را به ديگري بدهم پس فرزندان من چه بخورند؟ آيا آنها از بين بروند و هلاك شوند؟ لذا رسول خدا فرمود: پنج عدد خرما، گردهء نان، دينار و يا درهمي كه انسان دارد و مي خواهد خرج كند بهترين مورد، خرج و انفاق بر پدر و مادر است؛ بعد اهل و عيال خود آدمي و در مرحلهء سوم براي خويشاوندان فقير و نزديك و بعد براي همسايگان نادار و محتاج و در پنجمين مرحله كه پائين ترين درجه و كم ثواب ترين همه است، خرج در راه خدا (بطور كلي) مي باشد.

روزي پيامبر دربارهء يكي از انصار كه به هنگام مرگ، همهء دارائي اش را كه منحصر به پنج يا شش برده بوده آزاد كرده و كودكان خردسال هم از خود باقي گذاشته بود، فرمود: اگر مرا از اين جريان آگاه مي ساختيد نمي گذاشتم او

را در كنار مسلمانان دفن كنيد كه او با اين كارش بچه هاي گدا وسائل به كف از خود باقي گذاشته و رفته است.

پدرم حديث كرد كه رسول خدا مي فرمود: در خرج و انفاق، اول بايد از اهل و عيال شروع كني؛ سپس هر كسي نزديكتر باشد، اولويت با اوست و اين سخن قرآن است و مطلبي است كه برخلاف پندار شما از سوي خداوند عزيز و حكيم مقرر گشته است:

(18) <والّذين اذا انفقوا لم يُسرِفوا و لمَ يْقتروا و كان بين ذلك قواماً> (آنان كه به هنگام انفاق اسراف نمي كنند و سخت هم نمي گير ند، بلكه روشي ميانه دارند.) خداوند عمل كساني را كه اصلاً چيزي براي خود باقي نمي گذارند و همه چيز را به ديگران مي بخشند و باصطلاح شما ايثار مي كنند، اسراف ناميده و در بيش از يك جا فرموده: <ان الله لا يحب المسرفين> (19) خداي تعالي مؤمنان را از اسراف و زياده روي در خرج و انفاق نهي نمود، چنانكه از سختگيري و امساك نيز منع فرمود، اما به روش ميانه فرمان داد؛ يعني انسان نبايد همهء آنچه را كه دارد خرج و يا انفاق كند؛ آنگاه از خدا بخواهد كه به وي روزي دهد كه چنين دعائي مستجاب شدني نيست، به علت حديثي كه از رسول خدا به ما رسيده است كه فرمود:

<دعاي چند صنف و گروه از امت من مستجاب نمي شود: مردي كه پدر و مادرش را نفرين كند و عليه آنها دعا نمايد؛ مردي كه بدهكارش را كه از پرداخت بدهي خودداري مي كند و يا منكر مي شود، نفرين كند، در حاليكه مي توانست نوشته اي از او

بگيرد و يا شاهدي اقامه كند؛ مردي كه زنش را نفرين كند، چون خداوند راه خلاصي گذاشته و طلاق را حلال دانسته و او مي تواند بدين وسيله خود را رها سازد؛ مردي كه در خانه اش مي نشيند و بدون اينكه حركتي كند و بيرون رود و به جستجو بپردازد، از خدا روزي بطلبد كه خداوند جل جلاله فرمايد: اي بندهء من! آيا تو راهي براي جستجوي روزي نداري و من تن سالم به تو ندادم كه مي تواني در روي زمين حركت كني و تلاش و كوشش نمائي كه در اين صورت پيش من معذور بودي كه به فرمان من رفتي؟ و براي اينكه باري بر دوش خانواده ات نباشي، اگر خواستم برايت روزي مي دهم و اگر خواستم از دادن روزي امساك مي كنم، ولي به هر حال تو معذور نيستي كه تلاش نكني؛ و مردي كه خداوند به او روزي فراوان و مال كلان داده است، اما همه را بي رويه خرج كند و بعد رو به خدا نموده و گويد: پروردگارا! به من روزي بده، كه خداوند در جواب گويد: آيا من به تو روزي گسترده ندادم؟ چرا با اقتصاد و تدبير خرج نكردي و آنگونه كه فرمان داده بودم، عمل ننمودي؟ چرا اسراف كردي؟ مگر من تو را از اسراف و ولخرجي منع نكرده بودم؟؛ و بالاخره مردي كه دربارهء قطع رحم و خويشاوندان نزديكش دعا كند كه اين دعا هم مستجاب نخواهد شد>.

خداوند به پيامبرش ياد داد كه چگونه انفاق و خرج كند، بدين ترتيب كه روزي پيامبر هفت مثقال طلا داشت و دوست نداشت كه بخوابد و آن را انفاق و خرج

ننمايد؛ لذا شبانه آن را صدقه داد. صبح كه شد چيزي براي خود نداشت.

اتفاقاً مرد بينوائي از او كمك خواست، ولي پيامبر چيزي نداشت كه به او بدهد گدا پيامبر را ملامت كرد و پيامبر]؛ّّ< از اين جريان غمگين شد كه چرا چيزي ندارد كه به او بدهد؛ زيرا كه پيامبر بسيار دلنازك و مهربان بود. در اينجا خداوند رسولش را ادب فرمود و چنين دستور داد:

<ولا تَجعلْ يَدك مَغلُولةً الي عُنقكَ ولاَ تبسطها كلَّ البسطِ فَتقُعدَ مَلوماً مَحسوراً> (20) (دستت را به گردن مبند (زياد ممسك مباش) و آن را زياد هم نگشا (ولخرجي نكن)! پس در نتيجه ملامت شده، حسرت خورده و از مال بيرون آمده مي نشيني.) خداوند مي خواهد به رسول خويش بفرمايد كه گاهي مردم از تو چيزي مي خواهند و تو را در ندادن معذور نمي دانند اگر همه آنچه را كه داري يكجا خرج كني و از دارائي بيرون آئي حسرت مي خوري. اينها احاديثي است كه قرآن صحت آنها را تأييد مي كند؛ قرآن هم كه مورد تصديق مؤمنان و مردان خدائي است … (21)

پس از او مي دانيد كه سلمان و ابوذر داراي چه فضيلت و ارزشي در اسلام هستند كه رضوان خدا بر ايشان باد.

روش زندگي سلمان چنان بوده است كه وقتي سهم خود را از بيت المال مي گرفت هزينهء سالانه اش را كنار مي گذاشت تا سال بعد فرا رسد و دوباره سهم خود را بگيرد.

عده اي به سلمان اعتراض كردند كه تو با اين زهدي كه داري، چرا چنين مي كني؟ تو از كجا مي داني؟ شايد امروز يا فردا بميري!

او در پاسخ گفت: چرا شما اميدي براي زنده ماندن من نداريد،

همچنانكه بيم داريد كه من بميرم؟ اي بي خبران! نمي دانيد كه نفس انساني در صورت عدم تأمين معيشتش مضطرب و نگران مي شود، اما وقتي كه هزينه ء زندگي اش تأمين باشد، آرامش پيدا مي كند؟

اما ابوذر، او چندين بچه شتر و برهء گوسفند داشت. شير آنها را مي دوشيد و موقعي كه خانواده اش هوس گوشت مي كردند، از آنها سر مي بريد. و نيز هنگامي كه مهماني به او مي رسيد و يا از همشهريانش كساني احتياج به گوشت پيدا مي كردند، شتري نحر مي كرد و گوشت آن را تقسيم مي نمود و خود هم سهمي به اندازهء ديگران نه كم و نه زياد بر مي داشت. پس چه كسي از اينها زاهدتر است؟ اينان كساني هستند كه رسول الله درباره شان آنگونه تعريف كرده است؛ مع ذلك آنان در زندگي خود روزي نبوده كه مالك هيچ چيز نباشند. آيا شما مي گوئيد مردم لوازم زندگي خود را دور بريزند و ديگران را در استفاده از آنها بر خود و خانواده شان مقدم بدارند؟

اي جماعت صوفي! شنيدم پدرم به روايت از پدرانش از رسول خدا فرمود: <آنگونه كه من از وضع مؤمن در شگفت مي مانم، از هيچ چيز ديگر تعجب نمي كنم: او اگر در دنيا با قيچي قطعه قطعه شود، آن را براي خود خير مي داند و اگر مالك همهء آنچه ميان مشرق و مغرب است باشد، آن را نيز براي خود خير و صلاح مي داند. به هر حال، هر چه خداوند برايش بخواهد او آن را براي خود خير و صلاح مي داند>.

اي كاش مي دانستم آيا همين اندازه صحبت براي شما كافي است يا بيشتر توضيح دهم؟! آيا نمي دانيد كه خداوند عزوجل در

امر جهاد، نخست هر يكنفر مؤمن را با ده نفر كافر برابر دانسته و واجب كرده بود كه يك مؤمن به تنهائي در برابر ده تن كافر بايستد و پيكار كند و اگر به آنها پشت كند و فرار نمايد، مستحق آتش مي شود؟ سپس خداوند در حق مؤمنان لطف كرد و به جاي ده مرد، دو مرد منظور فرمود.

پس دو مرد، ده مرد را نسخ نمود و آن تخفيفي بود از سوي خداوند عزوجل در حق مؤمنان.

زماني كه مسلمانان از مكه به مدينه هجرت كردند آنان در ابتداي ورود به مدينه هيچ چيز نداشتند، نه مسكن و پناهگاهي و نه خورد و خوراكي. لذا ايثار براي انصار يك تكليف ضروري و لازم بود تا اينكه كم كم مهاجرين خود را جستند و وضع زندگيشان نسبتاً سامان يافت.

در اين موقع بود كه حكم ايثار با فرمان ميانه روي در انفاق نسخ گرديد و امام صادق عليه السلام لزوم جهاد يك مؤمن را با ده كافر در بدو امر كه مسلمانان اندك بودند و نسخ آن را با لزوم جهاد و پيكار با دو مرد كه تخفيفي بود درباره ء مؤمنان، به عنوان مثال مطرح فرموده است.

به من بگوئيد ببينم حكم قاضيان خود را در اينكه نفقهء زن را بر شوهر واجب مي دانند، اما شوهر مي گويد من زاهد هستم و چيزي ندارم، حكم عادلانه مي دانيد يا ظالمانه؟ اگر آن قضاوت را، قضاوت جور بدانيد و حكمشان را هم حكمي ظالمانه تلقي كنيد، مردم خود شما را ظالم و ستمگر مي شناسند و اگر آن قضات را جائر ندانيد و حكمشان را عادلانه بدانيد، حرف خود را نقض كرده

ايد كه هر انساني لازم است هزينهء زندگي خود و خانواده اش را داشته باشد. و همچنين اين قضاوت وصيت و احسان انسان را در بيش از يك سوم مالش مردود مي دانند.

به من بگوئيد ببينم اگر مردم، زاهد پيشه باشند به آن معني كه شما مي پنداريد، پس اين همه كفاره ها، نذورات و زكات طلا و نقره و خرما و كشمش و ديگر چيزهائي را كه به عنوان زكات واجب مي شود، مانند شتر، گاو و گوسفند چه كساني بگيرند؟ (مگر نه اين است كه برداشت شما از زهد آن است كه انسان گرسنه بماند و برهنه و كثيف زندگي كند؟) چون به نظر شما، هيچكس نمي تواند مال دنيا را براي خود داشته باشد و هر چند كه خود نيازمند و فقير باشد، بايد آنرا به ديگري دهد.

پس چه مسلك بدي داريد شما! و چقدر نسبت به قرآن و سنت و احاديث رسول خدا كه مورد تصديق قرآنند اما شما روي ندانم كاري آنها را مردود مي دانيد، جاهليد! شما در آيه هاي غريب قرآن و در ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و امر و نهي آن دقت نمي كنيد و به آنها توجه نداريد.

به من بگوئيد ببينم سليمان بن داود را چگونه مي شناسيد؟ او از خدا براي خود سلطنت خواست؛ سلطنتي كه پس از او شايسته براي هيچكس نباشد. (22)

و خداوند هم به او چنين حكومت و سلطنتي را داد و او حق مي گفت و به حقيقت عمل مي كرد و ما مي بينيم خداوند اين تقاضا و اين زندگي را براي او عيب نگرفت و براي هيچ مؤمني هم آن را عيب و ننگ نمي داند. قبل

از سليمان، پدر او داود را در نظر بگيريد كه چه حكومت، قدرت و سلطنت محكمي داشت. و همچنين يوسف كه به پادشاه مصر گفت: مرا خزانه دار خود قرار بده كه من مردي امين و دانا هستم. و قدرت او چنان گسترش يافت كه تمام كشور مصر را تا سرزمين يمن فرا گرفت و همه در سالهاي خشكي و قحطي، از او طعام مي گرفتند. او نيز حق مي گفت و حق عمل مي كرد و كسي را نمي شناسيم كه اين زندگي را براي او ننگ و عار بداند.

پس اي مدعيان زهد و تصوف! از آداب الهي و اصول تربيتي خدائي دربارهء مؤمنان، ادب آموزيد و به امر و نهي خدا بسنده كنيد و امور مشتبه را رها نمائيد و علم چيزي را كه نمي دانيد به اهل آن واگذاريد كه در پيشگاه خدا تبارك و تعالي معذور خواهيد بود و پاداش هم خواهيد برد و درصدد دانستن ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه قرآن باشيد و حلال را از حرام بازشناسيد كه آن، شما را به خداوند نزديكتر مي كند و شما را از جهل و ناداني دور مي سازد و جهالت را به اهل آن واگذاريد كه جاهل در جهان كم نيست. اين اهل علم و دانشند كه اندكند و خداوند فرمود: <فَوقَ كلّ ذِي علمٍ عَليٌم>. (23)

مناظره در مورد صدقه و احسان

بدون ترديد بسياري از مردم به سبب جهل و ناداني و خود بزرگ بيني گمراه كننده، به زمين مي خورند و اگر اينگونه اشخاص به فكر و انديشهء خود اكتفا كنند و از مراجعه به اهل دانش راستين خودداري نمايند هميشه در بيابان بيكران ناداني سرگردان بوده و خواهند پنداشت

كه داناي شريعت هستند. و چه كسي مي تواند راهنماي اين قبيل افراد باشد، جز آن كسي كه عالم به شريعت الهي است، همانطور كه نازل گشته است؟ به عنوان نمونه، مناظره اي را كه ميان امام صادق عليه السلام از يك سو و يك نادان مدعي علم و دانش از سوي ديگر، دربارهء صدقه رخ داده، از زبان خود امام مي شنويم:

يك نمونهء بارز پيرو هواي نفس و خودخواه و متكبر، شخصي است كه من شنيده بودم مردمان عامي و سطحي او را خيلي بزرگ مي دارند و من هم تمايل پيدا كرده بودم كه او را ببينم، طوريكه او مرا نشناسد.

روزي مشاهده كردم كه عده اي از همان مردمان قشري و سطحي اطراف او را گرفته اند و او با رفتار فريبكارانه اش مردم را سرگرم كرده است.

بالاخره از مردم جدا شد و راهش را در پيش گرفت و من هم به دنبال او راه افتادم و با چشم خود ديدم كه او به يك مغازهء نانوائي رسيد وبا تردستي خاصي دو عدد نان از دكان نانوا دزديد. من از مشاهدهء اين وضع، بسيار در شگفت شدم و در دل خويش گفتم: شايد معامله كرد و پول داد و خريد. اما سپس گفتم: اگر پول مي داد و مي خريد، پس چه حاجت داشت كه نان را دزدكي بردارد؟ باز او را دنبال كردم، تا به يك مغازهء انار فروشي رسيد. آنجا نيز اين چشم و آن چشم كرد ودو تا انار سرقت نمود. باز در تعجب فرو رفتم. اما در دل گفتم: شايد خريد كرد و پول پرداخت. و بعد به نظرم رسيد كه اگر چنين

بود، چه نيازي به دزدي داشت؟ باز او را تعقيب نمودم. به بيماري رسيد؛ دو عدد نان و دو تا انار را جلوي او گذاشت.

من جلو آمدم و پرسيدم: اين چه كارهائي بود كه تو انجام دادي.

گفت: شايد تو جعفر بن محمد هستي؟ گفتم: بلي.

گفت: آن اصل و نسب براي تو چه سودي دارد كه نادان هستي؟ (العياذ بالله).

گفتم: به چه چيز جاهل و نادان هستم؟ گفت: سخن خدا را كه فرمود: <مَن جاءَ بالحَسنه فِله عشرُ امثالِها و من جاءَ بالسّية فِلا يجزي الاّ مثلَها> (24) (هر كس يك حسنه و كار نيك انجام دهد، براي او ده برابر پاداش هست و هر كس كار بدي بجا آورد، جز به همان اندازه كيفر نشود.) اينكه ديدي من دو عدد نان دزديدم، دو گناه بيش نكردم و بعد كه دو تا انار سرقت نمودم، دو گناه بر گناهان او افزوده شد؛ پس اين مي شود چهار گناه. و چون هر يك از نانها و انارها را احسان كردم و صدقه دادم، چهل ثواب به دست آوردم. پس، از اين چهل ثواب، چهار گناه كسر مي شود، براي من سي و شش ثواب باقي مي ماند! گفتم: مادرت به عزايت نشيند! تو از كتاب خدا بي خبر هستي. آيا نشنيده اي كه خداي تعالي گويد: <اِنّما يتقبلُ اللّه مِنَ المتّقين> (25) (جز اين نيست كه خداوند از پرهيزگاران مي پذيرد.) پس تو كه دو عدد نان دزديدي، دو گناه كردي و دو انار هم كه سرقت كردي گناهان تو شد چهار تا و موقعي هم كه آنها را به صاحبانشان برنگرداندي و بدون اجازهء مالك آنها به ديگران بخشيدي، بر

چهار گناه قبلي چهار گناه ديگر افزودي، نه اينكه چهل حسنه و ثواب به دست آوردي! او را كه همچنان به سخنان من گوش مي داد و مرا نظاره مي كرد به حال خود گذاشتم و راهم را در پيش گرفتم.

آنگاه امام فرمود: با اين تأويلات زشت و ناخوشايند است كه عده اي گمراه مي شوند و گمراه مي كنند. (26) و چقدر اينگونه تأويلات جاهلانه در ميان مردم فراوان است و تعجب هم نيست پس از آنكه آنان خواستند به جاي چشمه هاي زلال آب، از سراب سيراب شوند.

و اين بود گوهرهاي بسيار ارزنده اي از مناظرات و بحثهاي حضرت امام جعفر صادق عليه السلام با افرادي كه از ره هدايت روي بگردانيده و از طريق حق منحرف گشته اند و تازه آنچه ذكر شد، نمونهء كوچكي بود از اقيانوس بيكران زندگي علمي امام در مقام استدلال و احتجاج.

پي نوشتها

1 الاعراف 145

2 الزخرف 63

3 النحل 89

4 الجن 28

5 بحار الانوار، ج 10 ص 215 استدلال امام چنين است كه پيامبر اسلام افضل و اعلم از موسي و عيسي و همهء پيامبران پيشين بوده و چون ما نيز وارث علوم و دانشهاي او هستيم پس ما نيز از آن انبيا و رسولان اعلم وافضليم.

6 النساء 3

7 النساء 129

8 بحارالانوار، ج 10 ص 202

9 التوبه 29

10 التوبه 60

11 احتجاج طبرسي، ص 197

12 كافي، ج 5 ص 65

13 معلوم مي شود اينان يكبار هم جلوتر نزد امام آمده، ولي قادر به سخن و بحث نشده بوده اند.

14 الحشر 10

15 الدهر 8

16 گو اينكه هميشه افرادي پر مدعا و بي ادب وجود دارند كه پا از گليم خود فراتر مي گذارند و نسبت به

بزرگان دين اسائهء ادب مي كنند و ندانسته به آنان خرده مي گيرند و كاتوليك تر از پاپ مي شوند.

17 يعني انسان با وجود فقر و مسكنت خود و خانواده اش، ديگران را مقدم بدارد و هزينهء زندگي خود و]؛ّّ< خانواده را به آنها ببخشد و خود گرسنه بماند.

18 الفرقان 67

19 الانعام 141الاعراف 31

20 بني اسرائيل 31

21 مؤلف در اينجا قسمتي از حديث را حذف كرده است. مراجعه كنيد به فروع كافي، ج 5 ص 68

22 <وهَب لي مُلكاً لا يَنبغي لاِ حدٍ من بَعدي …> (ص 36.

23 يوسف 76

24 الانعام 160

25 المائدة 27

26 وسائل الشيعه، ج 6 ص 327؛ بحار الانوار،47 ص 238

صفحاتي از زندگاني امام جعفر صادق عليه السلام، مظفر

ص 286 - 300

17 باب الحركة و الانتقال، حديث 10 ص 128 ج 1 الكافي.

18 شرح زندگي هشام، كتاب <هشام بن حكم، پاسدار عقائد اسلام> تأليف محمدي اشتهاردي، ج 1 19 باب الاضطرار الي الحجه، حديث 3 ص 169و 170 ج 1 الكافي.

20 دانشمند شامي، يكي از علماي اهل تسنن بوده است.

21 علم كلام، علمي است كه در اصول عقائد، براساس استدلال قوي عقلي و نقلي بحث مي كند.

22 منظور، ابوجعفر، محمد بن علي بن نعمان كوفي است كه لقبش <احول> بود، و در محله طاق المحامل كوفه، مغازه داشت، از اين رو به او <مؤمن الطاق> مي گفتند، ولي مخالفان او را به عنوان <شيطان الطاق> مي خواندند (سفينة البحار، ج 2ص 100.

23 باب الاضطرار الي الحجة، حديث 4ص 171و 172 ج 1 الكافي.

24 همان، دنبالهء حديث 4 ص 172و 173 ج 1 الكافي.

25 الشافي سيد مرتضي، ص 12 تنقيح المقال، ج 3 ص 295

26 مرآة العقول، ج 1

ص 170 مطابق نقل ترجمهء اصول كافي، ج 1 ص 330

27 باب ان الائمه عليه السلام عندهم جميع الكتب … حديث يك، ص 227 ج 1 الكافي.

28 همان مدرك.

1 الاعراف 145

2 الزخرف 63

3 النحل 89

4 الجن 28

5 بحار الانوار، ج 10 ص 215 استدلال امام چنين است كه پيامبر اسلام افضل و اعلم از موسي و عيسي و همهء پيامبران پيشين بوده و چون ما نيز وارث علوم و دانشهاي او هستيم پس ما نيز از آن انبيا و رسولان اعلم وافضليم.

6 النساء 3

7 النساء 129

8 بحارالانوار، ج 10 ص 202

9 التوبه 29

10 التوبه 60

11 احتجاج طبرسي، ص 197

12 كافي، ج 5 ص 65

13 معلوم مي شود اينان يكبار هم جلوتر نزد امام آمده، ولي قادر به سخن و بحث نشده بوده اند.

14 الحشر 10

15 الدهر 8

16 گو اينكه هميشه افرادي پر مدعا و بي ادب وجود دارند كه پا از گليم خود فراتر مي گذارند و نسبت به بزرگان دين اسائهء ادب مي كنند و ندانسته به آنان خرده مي گيرند و كاتوليك تر از پاپ مي شوند.

17 يعني انسان با وجود فقر و مسكنت خود و خانواده اش، ديگران را مقدم بدارد و هزينهء زندگي خود و]؛ّّ< خانواده را به آنها ببخشد و خود گرسنه بماند.

18 الفرقان 67

19 الانعام 141الاعراف 31

20 بني اسرائيل 31

21 مؤلف در اينجا قسمتي از حديث را حذف كرده است. مراجعه كنيد به فروع كافي، ج 5 ص 68

22 <وهَب لي مُلكاً لا يَنبغي لاِحدٍ من بَعدي …> (ص 36.

23 يوسف 76

24 الانعام 160

25 المائدة 27

26 وسائل الشيعه، ج 6 ص 327؛ بحار الانوار،47 ص 238

منبع

صفحاتي از زندگاني امام جعفر صادق عليه السلام،

مظفر

ص 286 - 300

معجزات

كرامتهاي امام صادق عليه السلام

هدف خداوند از آفرينش انسان آن است كه او شناخته شود و مقصود از شناخته شدنش آن است كه او مورد پرستش قرار گيرد:

و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون. 1

و من جن و انس را نيافريدم مگر كه مرا به يكتائي پرستش كنند.

آفريده هاي خدا نشانه هاي هستي اويند و زيبائيهاي آفرينش و وجود عقل و تدبير، دليل واحدنيت و يگانگي اوست و در نهاد انسان عقل را رهنموني براي اين مقصد قرار داده است. اما عقل به تنهائي به چگونگي پرستش خدا راه ندارد و طريق بندگي او را نمي شناسد و اين خود خداست كه بايد چگونگي بندگي و عبادت را بيان دارد و لذا انبياء را براي اين هدف فرستاده است تا آنان راه بندگي و چگونگي فرمانبري را به بشر ياد دهند.

از سوي ديگر، آيا عقل مي تواند ادعاي هر صاحب دعوي را در زمينه پيامبري بپذيرد بي آنكه از او معجزه و دليل بطلبد؟ بنابراين انبياء و رسولان الهي بايد به هنگام ادعاي پيامبري، برهان و دليل بياورند و ما كسي را پيامبر و رسول مي شناسيم كه حجت و دليلي قاطع دارد. مگر نه آن است كه بيشتر مردم با وجود دلايل و معجزات، پيامبران خدا را انكار كردند وايشان را تصديق ننمودند؟! تا چه رسد كه اينان دليل و برهاني اقامه نكنند و ناگفته پيداست كه دعوي نبوت بدون اقامه دليل و وجود معجزه، قابل تصديق نيست، بلكه نبودن حجت و دليل، خود گواه نادرستي دعوي خواهد بود.

معجزه چيست؟ اين سؤال، شايسته دقت و توجه است؛ زيرا تصديق نبوت موقوف بر وجود معجزه مي باشد.

به نظر نگارنده

پاسخ اين سؤال با ملاحظه آنچه كه در اين باره در قرآن آمده است، چندان دشوار نيست. شما وقتي در مورد آياتي كه قرآن به موسي عليه السلام نسبت داده - يد بيضا و عصا - و آنچه به عيسي عليه السلام نسبت داده - بهبود بخشيدن كوري و برص، زنده كردن مردگان و آفريدن پرندگان - و در معجزه حضرت محمد صلي الله عليه و آله - يعني قرآن - دقت كنيد، خواهيد دانست كه معجزات انبياء چيزهائي بودند كه بشر با وجود علم و نيروئي كه داشته، از آوردن مانند آنها عاجز و ناتوان بوده است.

كدام انسان دانشمند و نيرومندي است كه بتواند آتش سوزان را سرد و سلامت كند؟ يا پرنده اي را قطعه قطعه نمايد و هر قسمت آن را روي قله كوهي قرار دهد و سپس آنها را فرا خواند و اجزاء به سوي او حركت كرده، دوباره به هم بپيوندند و پرنده اولي شود؟ يا كف دستش همچون نورافكني نور دهد، بي آنكه صدمه اي داشته باشد؟ يا عصايش به صورت ماري درآيد و همه بازيهاي دروغين جادوگران را ببلعد؟ يا كور و بيمار مبتلا به برص را سلامت بخشد؟ يا مرده را زنده كند؟ يا از گِل، شكل پرنده اي بسازد و سپس در او بدمد و به صورت پرنده اي حقيقي درآيد؟ و يا كيست كه بتواند در همه خصوصيات قرآن با آن برابري كند؟ و معجزات ديگري كه در قرآن حكيم آمده ناطق است.

با اين بيان، فرق ميان معجزه و جادو آشكار مي گردد و نيز فرق بين معجزه و صنعت و تكنيك عصر حضار نيز معلوم مي شود؛ زيرا معجزه آن

عمل خارق العاده و خارج از نظام طبيعي است كه در حد ذات خود عملي ممكن و شدني است (زيرا امر محال اصولاً نشدني است) و اينگونه اعمال و معجزات جز به دست افراد معيني از بشر كه صاحبان دعوت به سوي خداوند تعالي هستند، تحقق نمي يابد. چون فرض بر اين است كه آن كارها خارج از سطح نيروي بشري قرار دارد؛ پس جز با موهبتي از سوي خدا امكان تحقق آنها نيست و او اين موهبت را به هر كه از بندگان مقرب خود كه بخواهد، مي بخشد. اما جادو كه فن و شيوه اي است، هر كس آن را ياد بگيرد مي تواند انجامش دهد؛ زيرا نوعي تردستي و خيالپردازي و گمراهي است و از حقيقت و واقعيت به دور. و صنعت و تكنيك هم دانشي است بر پايه قوانين طبيعت كه هر كس آن دانش را فرا گيرد و بياموزد و طبيعت پديده ها و تركيب عناصر را بشناسد، قادر به انجام آن خواهد بود.

سؤال: دانش روز معجزه را رد مي كند، زيرا آن را امري مي داند برخلاف قوانين طبيعي و اسباب و علل عادي و هيچ امري بر خلاف علل و اسباب عادي، امكان تحقق ندارد! پاسخ به اين سؤال و اشكال به ترتيب زير است:

اولاً: قرآن با صراحت تمام بيان مي كند كه پيامبران، آن كارهاي خارق العاده و امور غير طبيعي را انجام داده اند، مثل سلامت و خنكي آتش براي ابراهيم و حركت پرندگان تكه تكه شده به سوي او، يد بيضاي موسي بدون كوچكترين ناراحتي و صدمه ومار شدن عصاي او، بهبودي بيماريهائي توسط عيسي كه علم پزشكي از درمان آنها ناتوان بوده است،مانند

كوري مادرزاد و بيماري برص و بزرگتر از همه زنده كردن مردگان وآفرينش پرندگان و غير آن. و ارزش دانشي كه مخالف قرآن است، چه مي تواند باشد؟! بلكه چنين دانشي، دانش نيست و مسلماً اشتباه است، چون در برخي مقدماتش خطا وجود دارد.

ثانياً: اين معجزات و كارها، در حد ذات خود ممكن هستند. پس چرا ما منكر آنها شويم؟ در صورتيكه همه آنها ممكن مي باشند و احتياج به آنها نيز وجود دارد و قدرت خداوند متعال نيز شامل و عام است و هرگز نقص و عجز به او راه ندارد، كه او بر همه چيز قادر و توانا است.

البته ما كارهائي را كه اصولاً محال و ناممكن هستند - ذاتاً يا عرضاً - مثل ايجاد شريك باري، جمع بين دو ضد و دو نقيض و قرار دادن دنيا با همين بزرگي در ميان تخم مرغي با وصف خرديش، نشدني مي دانيم، چون محل صالح نيست. پس نقص از سوي مقدور است نه از جانب قدرت. امام سخن گفتن سنگريزه و پاره شدن ماه و راه رفتن درخت و امثال آن كه هم محل قابل است و هم قدرت خدا شامل آن مي شود، هيچ منعي از تحقق آنها نيست.

ثالثاً: اگر معجزات و نشانه هاي انبيا غير ممكن و نشدني باشند، پس به چه وسيله مي توان صدق ادعاي انبيا را فهميد؟ و اگر دعوي نبوت بدون ارائه دليل و معجزه باشد، پس همه مي توانند چنين ادعائي بكنند. پس چه امتيازي است براي پيامبر صادق؟! و فرق ميان صادق و كاذب چيست؟

بديهي است كه نبوغ، زيركي، فصاحت، دانش، امانت و صداقت هر چند كه موجب آن مي شوند كه فرد آراسته

به آنها، فردي ممتاز و برجسته باشد، اما كافي نيستند كه به خاطر وجود آن صفات در پيامبر، مردم او را تصديق كنند؛ زيرا بيشتر مردم براي صفات مزبور وزنه اي قائل نبوده، بلكه قادر به تشخيص آنها نيستند، تا چه رسد كه به وجود آنها در شخص پيامبري بطور كامل پي ببرند.

پس ناگزير بايد علامت و چيزي محسوس به دست انبيا رخ دهد و پديد آيد كه ديگر انسانها از انجام آن عاجزند، تا بدين وسيله عذر و بهانه مردم تمام شود و همه مردم اعم از دانايان و جاهلان و عاقلان و هوشياران، همگي در برابر آن كار، خاضع و خاشع باشند.

رابعاً: چرا دانش و علم از تحقق امور غير طبيعي مانع است؟ آيا آفريدگار امور عادي و غير عادي يكي نيست؟ پس آن خداوندي كه مي تواند پديده ها را براساس علل و اسباب عادي تحقق بخشد، مي تواند آنها را به علل و اسبابي ديگر برتر از فكر و سطح قدرت ما جامه وجود بپوشاند. و اصولاً ما وقتي برخي پديده هاي الهي را مورد نظر قرار دهيم مي بينيم كه آنها جز براساس و علل عادي تحقق يافته اند، مثل آغاز خلقت.

به نظر شما قوانين طبيعي در آفرينش آدم و حوا و آغاز خلقت آسمانها و زمين، درختان، جويبارها، معادن، فلزات و امثال آنها چه بوده است؟ خداوند آنها را بدون وجود ماده قبلي آفريده و بدون الگو و نقشه خلقت فرموده و اگر قانون طبيعي در آفرينش ابتدائي اشياء مذكور همان عناصر و مواد تركيبي آنهاست، پس قانون طبيعي و عادي در خلقت و آفرينش خود اين مواد و عناصر چه بوده است؟

آري، ما در مورد

آفريده ها به دنبال قوانين طبيعي هستيم، زيرا عادتاً در آفرينش پديده ها، آن قوانين و نواميس طبيعي را حاكم مي بينيم؛ اما به هر حال كليت اين قوانين را در مورد همه پديده ها قبول نداريم، چون آفريدگار قوانين طبيعي و غير طبيعي را يكي مي دانيم؛ بويژه كه خداوند در اقدام به آفرينش از طريق غير عادي و بر خلاف قوانين طبيعي هدف و غرضي دارد و آن اتمام حجت بر بندگان و ارشاد آنها و راهنمائيشان به سوي الوهيت و قدرت خود و صدق دعوي انبياي خويش است.

پس ما در تصديق اين نشانه ها و معجزات كه بطور غير عادي و بر خلاف قوانين طبيعي رخ مي دهد، اگر حضور داريم، بايد مشاهده و احساس كنيم و اگر در آن زمان نبوده ايم، بايد از طريق نقل و روايت صحيح و معتبر در جريان آنها قرار بگيريم.

اين معجزات و كرامات همچنانكه به دست پيامبران صورت مي گيرد، به همان دليل و به همان هدف و غرض توسط اوصياي آنان نيز انجام مي پذيرد؛ زيرا مگر نه آن است كه بعثت انبياء براي ارشاد مردم به شناخت خداوند و عبادت اوست؟ تعيين اوصياء و امامان نيز به همين هدف صورت مي پذيرد. پس همانگونه كه طرح رسالت نياز به ارائه معجزه دارد، در دعوي وصايت نيز احتياج به آوردن معجزه است. بنابراين، پس از آنكه به معجزه نياز افتاد - كه در حد ذات خود يك كار عملي و ممكن است - فرقي ميان مصاديق مختلف آن مانند احياي مردگان، آفرينش پرندگان، به سخن آوردن سنگ و درخت و غير آنها نخواهد بود؛ زيرا عموم و شمول قدرت خداوند در همه موارد يكسان است

و نزد خداوند آفريدن يك ذرّه با ايجاد يك تل و خلقت آسمان با آفرينش حشرات هيچ فرقي نمي كند. پس هيچ انسان بينا و با بصيرتي صدور كارهائي مثل احياي مردگان، طلاسازي خاك و اخبار از غيب را از پيامبران و اوصياي ايشان بعيد نمي شمارد، همچنانكه كارهاي نسبتاً آسانتري چون جاري ساختن آب، فرود آوردن باران، حاضر كردن انگور در غير فصل و امثال آن را بعيد نمي شمرد؛ زيرا همه اين كارها و اعمال، در تحت پوشش قدرت خداوند قرار دارند و در امكان تحقق و مورد نياز بودن يكسانند.

بنابراين، امام صادق عليه السلام نيز پس از آنكه امام معصومي است كه از سوي خدا تعيين شده و براي پيشبرد رسالت اسلام منصوب گشته است، ناگزير بايد براي اثبات امامتش معجزه ارائه كند آنگاه كه نياز است و از خطر ايمن مي باشد، آنگونه كه بر پيامبر به هنگام دعوت به اسلام ارائه معجزه لازم و واجب بود و اين نظريه و اعتقاد شيعه اماميه است.

اما به نظر اهل سنت! امام صادق عليه السلام نزد آنان از عترت پاك پيامبر است، كه همه فضائل وكمالات را يكجا حايزند، چنانكه سخنان بزرگان علماي اهل سنت بر اين معني دلالت دارد وما در يكي از فصول همين نوشته پاره اي از اظهارات و كلمات دانشمندان سني را درباره امام صادق عليه السلام آورده ايم. 2 پس به عقيده آنان نيز صدور نشانه ها و كرامات برجسته از امام صادق عليه السلام غرابتي ندارد، چنانكه خود، نقل و روايت كرده اند و ما اينك به برخي از آنها اشاره مي كنيم و ناگفته نماند كه صاحب كتاب «مدينة المعاجز» در حدود سيصد كرامت و

منقبت راجع به امام صادق عليه السلام روايت و نقل كرده و ما برخي از آن كرامات را كه در كتابهاي ارزنده و تأليفات ارزشمند علما آمده و مورد اتفاق هر دو مذهب تشيع و تسنن مي باشد، مي آوريم.

استجابت دعاي امام صادق عليه السلام

در «اسعاف الراغبين» مي نويسد: امام صادق عليه السلام مستجاب الدعوه بود. هرگاه چيزي از خداوند مي طلبيد تا سخنش به پايان نرسيده و از جاي دعا بلند نشده بود، خواسته اش بر آورده مي شد.

در «لواقح الانوار» مي نويسد: او (امام صادق) سلام الله عليه اگر به چيزي احتياج پيدا مي كرد عرض مي كرد: اي پروردگار من! من به چنين و چنان نيازمندم و هنوز كلامش تمام نمي شده خواسته اش را در كنار خود مي ديد.

و اين (و گواهي از دو نويسنده و دانشمند، نه تنها دليل آن است كه امام مستجاب الدعوه بوده، بلكه به سرعت استجابت دعاي امام نيز دلالت دارد كه حتي مثل اينكه مسؤولٌ عنه در كنار و در پيشاپيش او حضور داشته است. و اين دانشمند كه مطلب را به اين قاطعيت و به اين صورت مطرح كرده اند جز براي اين نيست كه نزد آنان روايات و دلايل فراوان در اين زمينه وجود داشته و در سينه ها مطالب فراوان در آن مورد، فراهم بوده است به حدي كه استجابت دعاي امام و سرعت آن نزد اين نويسندگان دانشمند در رديف مطالب مسلم و محسوس و قطعي قرار گرفته است.

1- از جمله دعاهاي مستجاب امام، دعائي است كه به هنگام قصد شوم منصور درباره آن حضرت رخ داده است. او كه بيش از يك بار تصميم به قتل امام گرفت، خداوند به بركت دعاي امام، ميان او و امام مانع

شد بلكه حالش دگرگون گشت و بر خلاف تصميم و آهنگ ناميمونش به استقبال امام شتافت و بيش از حد در احترام و بزرگداشت او كوشيد. 3

حكم بن عباس كلبي ضمن دو بيت شعر گفته بود:

ما زيد را بر چوبه دار زديم و هرگز ديده نشده است كه مهدي به دار آويخته شود. و شما از روي سفاهت و بي خردي عثمان را با علي قياس كرديد، در حاليكه عثمان از علي پاكتر و پاكيزه تر است!

وقتي امام صادق عليه السلام اين شعر كلبي را شنيد، دست به دعا برداشت و عرض كرد: خدايا! درنده اي از درندگانت را بر او مسلط گردان كه او را از هم بدَرَد و بخورد.

از قضا بني اميه او را براي مأموريتي به كوفه اعزام كردند، و در راه، شيري او را از هم دريد و خورد.4

2- داود بن علي عباسي كه از سوي منصور والي مدينه بود، معلي بن خنيس پيشكار و كارگزار امام صادق عليه السلام را دستگير كرد و او را به شهادت رسانيد و به اين اكتفا نكرد، مي خواست به امام هم سوء قصد كند، كه امام صادق عليه السلام به خشم آمد و داود را نفرين فرمود و شنيده شد كه امام فرمود: «هم اكنون، هم اكنون» .

هنوز نيازيش امام به پايان نرسيده بود كه سر و صدا از خانه داود بلند شد و گفتند كه او در جا و دفعتاً مرده است. 5

3- آري، مردم با استفاده از دعاهاي مستجاب امام صادق عليه السلام شفا پيدا مي كردند كه از آن جمله است حبابه والبيه كه از زنان با فضيلت بوده است. او حضور امام

مي رسيد و مسائلي در زمينه حلال و حرام مي پرسيد و مردم حاضر از طرح اين همه مسائل توسط يك بانو در شگفت مي ماندند؛ زيرا آنان كمتر ديده بودند كه آنگونه زيبا سؤال طرح شود. پس از تمام شدن سؤال و جواب، امام احساس مي كند كه حبابه مي گريد و سرشك از ديدگانش سرازير مي شود.

امام: چرا گريه مي كني؟

حبابه: اي فرزند رسول خدا! درد بدي دارم؛از آن دردها و ابتلاهائي كه به انبيا و اوليا عليهم السلام عارض مي شده است. خانواده و خويشاوندان نزديك من مي گويند حبابه به بيماري بدن گرفتار شده و اگر رهبر و امام او آنگونه كه او مي گويد امام مفترض الطاعه اي است، چرا دعا نمي كند تا بيماريش بهتر شود؟ اما من از اين بيماري و مرض ناراضي نيستم و مي دانم كه وسيله آزمايش من و كفاره گناهانم است و مي دانم كه اين بيماري، بيماري صالحان است.

امام: درد بدي داري؟

حبابه: آري، اي فرزند رسول خدا!

آنگاه امام لبهايش را تكان داد و معلوم نبود كه آيا دعا مي خواند يا چه مي گويد. بعد به حبابه فرمود: بلند شو و به اندروني و ميان بانوان برو و به بدن خود نگاه كن كه آيا اثري از آن مرض و بيماري مي بيني؟

حبابه مي گويد: وارد اندروني امام شدم و لباسهايم را كنار زدم و در سينه و بدنم اثري از آن بيماري زجرآور نديدم. امام فرمود: حالا برو به آنان بگو اينگونه بوسيله امام خويش به خدا تقرب مي جويم.

و اين حبابه همان دختر جعفر اسدي است و «والبيه» نسبت به «بني والبه» است كه شاخه اي از قبيله اسدند و اين همان بانوي صاحب سنگريزه هائي است كه اميرالمؤمنين عليه السلام نشان

امامت بر روي آنها زد و همان زني است كه زياد عمر كرد تا امام رضا عليه السلام را هم ديد و به روزگار او درگذشت و در ميان پيراهن امام پيچيده شد و دفن گرديد. او تنها يك كرامت از امام نديده است. قبلاً هم نزد امام حسين عليه السلام آمده و بيماري برص گرفته بوده و به دعاي آن حضرت بيماري برص او بهتر شده است و در يكصد و سيزده سالگي نزد امام سجاد عليه السلام حضار شده كه از شدت پيري مي لرزيده است. امام را در حال نماز ديده و مي خواسته برگردد كه امام با اشاره انگشت جواني او را به وي باز گردانيده است و هنگامي كه نزد امام رضا عليه السلام شرفياب شد آن حضرت هم جواني او را دوباره به وي برگردانيد و به روايتي او مرگ را برگزيد و در خانه امام از دنيا رفت.

4- بانوئي ديگر حضور امام صادق عليه السلام آمد و عرض كرد: جانم به قربان شما! پدر و مادر و خانواده ام همگي شما را دوست مي داريم.

امام: راست مي گوئي! حالا چه مي خواهي؟

بانو: قربانت گردم! اي فرزند رسول خدا! برص در بازوي من پيدا شده دعا كنيد كه بر طرف شود.

امام:

اللَهّم انّك تُبرء الأكمة و الأبرصَ و تحيي العظامَ و هي رميمّ اَلبِسها عَفْوك و عافيتَك.

خدايا! تو كور مادرزاد و بيمار پيسي گرفته را بهبود مي بخشي و استخوانهاي پوسيده را زنده مي كني؛ اين زن را ببخش و لباس عافيت بر وي بپوشان.

از او سؤال شد كه اثر دعا چه شد؟

بانو: به خدا سوگند از جاي خود برخاستم در حاليكه كوچكترين اثري از آن مرض

در من نبود.7

5- بكر بن محمد ازدي مي گويد: در راه مكه به يكي از خويشاوندان من جنون عارض شد و ديوانه گرديد. وقتي به حضور امام صادق عليه السلام رسيديم عرض كرديم كه او را دعا بفرمايد و امام دعا فرمود و من ديدم در همانجا كه آن مرد ديوانه شده بود در همانجا بهبودي حاصل كرد و شفا يافت. 8

6- هنگامي كه امام صادق عليه السلام همراه عده اي از يارانش در كنار كعبه و زير ناودان بيت قرار داشت پيرمردي جلو آمد و سلام گفت و سپس عرض كرد: اي فرزند رسول الله! من شما اهل بيت را دوست مي دارم و از دشمنانتان بيزارم. و من گرفتار بيماري شده ام و به خانه خدا پناه آورده ام، بلكه اين مرض من بهتر شود.

آنگاه به گريه افتاد و خم شد سروپاهاي امام را مي بوسيد و امام خود را كنار مي كشيد، به حدي كه امام خود به گريه افتاد و دلش به حال آن بيمار سوخت. بعد به يارانش فرمود: اين برادر ديني شما به شما پناه آورده دست به دعا برداريد!

و خود امام هم دستهايش را بلند كرد و عرض كرد: خدايا! تو انسانها را از طينت و سرشتي خالص آفريده اي و اولياي خود و دوستان اولياي خود را هم از آن طينت خالص خلق كرده اي؛ اگر بخواهي مي تواني آفتها و مرض ها را از ايشان دور بفرمائي. خدايا! ما به بيت محترم تو پناهنده شده ايم كه همه چيز به آن پناه مي آورد و اين مرد هم به ما پناه آورده است و من از تو مي خواهم - اي خدائي كه با نور خود از آفريده هايش پوشيده مانده

- از تو مي خواهم به حق محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين - اي آرزوي غصه مندان، درماندگان و گرفتاران! - اينكه به اين مرد شفا دهي و گرفتاري و بلا را از او دور سازي و نارحتي را از او برطرف فرمائي، اي ارحم الرحمين!

وقتي دعاي امام تمام شد مرد راه افتاد و به در مسجد نرسيده بود كه برگشت و گريه سر داد و گفت: «خدا مي داند كه رسالت خود را كجا قرار دهد» . به خدا سوگند، اثري از بيماري در تن من نيست.9

7- در صورت يونس بن عمار برص پيدا شد امام كه نظرش به روي او افتاد دو ركعت نماز گزارد و بعضي دعاها خواند و در اثر دعاي امام آثار برص كاملاً رفع شد و وقتي از مدينه بيرون مي رفت بهبودي حاصل كرده بود. 10

8- طرخان نخاس مي گويد: در حيره حضور امام صادق عليه السلام شرفياب شدم. امام پرسيد: كار شما چيست؟

عرض كردم: چهار پا معامله مي كنم.

فرمود: براي ما يك قاطري بخر سياهرنگ كه زير شكمش سفيد و رانهايش نيز سفيد و پوزه اش هم سفيد باشد.

گفتم: من قاطري با اين ويژگيها نديده ام.

به هر حال از حضور امام بيرون آمدم و به ميدان مالفروشان رفتم. جواني را ديدم كه قاطر و استري را آب مي دهد كه درست همان خصوصياتي را داشت كه امام فرموده بود. پرسيدم: اي جوان! اين استرمال كيست؟

گفت: مال سرور و آقاي من است.

پرسيدم: آيا آن را مي فروشد؟

گفت: نمي دانم.

با او راه افتادم تا نزد صاحب استر رسيديم و آن را از او خريدم و برگشتم و گفتم: قربانت گردم! اين همان استري است كه شما

مي خواستيد. پس مرا دعا بفرمائيد.

امام فرمود: خداوند مال و ثروت و فرزند و اولادت را زياد گرداند.

آن مرد مي گويد: من در ميان مردم كوفه، ثروتمندترين و فرزنددار ترين آنان بودم. 11

9- حمادبن عيسي از امام صادق عليه السلام خواست كه در حق او دعا بفرمايد و از خدا بخواهد كه زيارت خانه خدا را فراوان به او قسمت كند و ملك و خانه زيبا و همسري صالح و شايسته از بهترين خانواده ها و فرزنداني نيكوكار به او روزي فرمايد. امام صادق عليه السلام نيز او را دعا فرمود و اين خواسته هايش را مطرح ساخت و ضمن دعا، پنجاه بار زيارت خانه خدا را براي او خواست. خداوند نيز همه خواسته هاي او را داد و پنجاه بار به زيارت خانه خدا توفيق پيدا كرد. وقتي نوبت پنجاه و يكمين رسيد و به سرزمين جحفه آمد (جائي ميان مكه و مدينه) سيلي به راه افتاد و او غرق شد و به همين سبب غريق جحفه لقب گرفت.12

10- زيد شحام مي گويد: به اطراف كعبه طواف مي كردم و دستم در دست ابوعبدالله عليه السلام بود. امام در حاليكه سرشك از ديدگانش سرازير بود فرمود: اي شحام! مي داني خداي من براي من چه كاري كرد؟

باز به گريه افتاد و بعد فرمود: اي شحام! من از خدا خواستم كه سدير و عبدالسلام را كه زنداني سياست هستند، آزاد فرمايد و خداوند لطف كرد و دعاي مرا اجابت فرمود و آنان را آزاد نمود. 13

11- منصور عباسي، عبدالحميد 14 را زنداني كرده بود اين خبر را عصر روز عرفه به امام اطلاع دادند. پس ام دست به دعا برداشت و ساعتي به

نيايش پرداخت. بعد نگاهي به محمد بن عبدالله انداخت و فرمود: به خدا سوگند دوست تو (عبدالحميد) از زندان آزاد شد.

محمد مي گويد: بعدها از عبدالحميد پرسيدم تو كي آزاد شدي؟ گفت عصر روز عرفه. 15

اين دو كرامت اخير علاوه بر اشعار بر مستجاب الدعوه بودن امام، اخبار از غيب را نيز در بردارد.

اينها برخي از دعاهاي مستجاب امام بود كه در كتابها آمده است و راويان آنها را در سينه ها نگاه داشته اند و ملاحظه مي شود كه امام غالباً در اين دعاها خير مردم را خواسته است، فقط گاهي كه صلاح ديده نفريني هم كرده است؛ ولي بطور كلي امام بسيار مهربان و نرمخو بوده كه حتي در برابر رفتار بد دشمنان كه احياناً كوهها از تحمل آن نوع رفتارها ناتوانند، صبر پيشه كرده و كسي را نفرين نفرموده است جز داود بن علي و حكم كلبي و يكي از مأموران چاه زمزم را. 12- روزي امام صادق عليه السلام همراه يارانش غذا مي خوردند. به خدمتكارش فرمود: برو از زمزم براي ما آب بياور!

خادم راه افتاد، اما بدون آب برگشت و گفت: يكي از مأموران چاه، مرا از برداشتن آب منع كرد و گفت: آيا براي خداوند عراق آب مي بري؟!

رنگ رخسار امام ابوعبدالله عليه السلام از شنيدن اين كلام دگرگون شد و دست از طعام كشيد و لبهايش را تكان مي داد. بعد به خادم فرمود: برو براي ما آب بياور!

و شروع كرد به تناول كردن غذا. اندكي نگذشت كه خادم برگشت در حاليكه رنگش پريده بود. امام سؤال فرمود: جريان چه بود؟

گفت: آن مأمور چاه در چاه افتاد و تكه تكه شد و مردم او را

بيرون مي آورند.

امام خدا را سپاس گفت.

روزي ديگر امام، غلام و خدمتكارش را فرستاد تا از چاه زمزم آب بياورد. حاضران شنيدند كه امام مي گفت:

اللهم اعم بصره اللهم اخرس لسانه اللهم اصم سمعه.

خدايا! چشم او را كور كن؛ زبانش را لال، و گوشش را كرو ناشنوا قرار بده!

خدمتكار آمد در حاليكه مي گريست. امام پرسيد: چه شده است؟

عرض كردم: فلان كس مرا زد و مانع از برداشتن آب گرديد.

امام فرمود: برگرد كه من او را از سر راه برداشتم.

خدمتكار برگشت ديد كه مأمور چاه كور، كرد و لال شده و مردم در اطرافش گرد آمده اند. 16

اخبار از رويدادهاي آينده

چه بسيار حوادث و رويدادهائي كه امام راجع به آنها سخن گفته و بعداً واقع شده اند و چه جرياناتي كه امام درباره آنها صحبت فرموده و همانگونه شده اند كه امام فرموده بود، چنانكه بطور مكرر پيرامون حكومت و سلطنت عباسيان سخن گفته است پيش از آنكه آنها قدرت را به دست بگيرند. ابومسلم خراساني نزد امام آمد و در گوشي با امام صحبت كرد و اظهار داشت كه مردم را به حكومت ايشان دعوت مي كند و انبوهي از جمعيت هم پاسخ مثبت داده اند. امام صادق عليه السلام به او فرمود: آنچه تو به آن اشاره مي كني نشدني است. حتماً بچه هاي عباس با حكومت بازي خواهند كرد.

ابو مسلم نزد عبدالله بن حسن رفته او را دعوت كرد و عبدالله هم خانواده اش را گرد آورد و قيام كرد و امام صادق عليه السلام را نيز براي مشورت فرا خواند. وقتي امام حاضر شد و ميان سفاح و منصور نشست و مورد مشورت قرار گرفت، دست مباركش را بر دوش سفاح گذاشت و

فرمود: نه به خدا سوگند! ابتدا اين سلطنت مي كند. - سپس دست خود را بر شانه منصور نهاد و فرمود: - و فرزندان اين با حكومت و سلطنت بازي مي كنند. سپس برخاست و از مجلس بيرون رفت. 17

بار ديگر عبدالله بن حسن امام را دعوت كرد تا با پسرش محمد بيعت كند. امام فرمود: به خدا سوگند اين كار نه براي تو است و نه براي فرزندان تو، بلكه به سفاح و سپس به منصور مي رسد و بعد به فرزندان او.

وقتي امام از مجلس خارج شد ابوجعفر منصور به دنبال امام بيرون آمد و پرسيد: آيا مي دانيد چه مي گوئيد؟

امام پاسخ داد: آري، به خدا سوگند مي دانم چه مي گويم و اين كار خواهد شد. 18

اخبار ديگر راجع به حكومت بني عباس

امام صادق عليه السلام راجع به قتل محمد و ابراهيم دو پسر عبدالله بن حسن بارها صحبت كرده بود. روزي فرمود: مروان آخرين سلطان بني اميه است و اگر محمد بن عبدالله قيام كند كشته خواهد شد.19

روزي به محمد كه براي امام ژست گرفته بود و فخر مي فروخت فرمود: گويا مي بينم كه سر تو را آورده اند و آن را روي سنگ زنابير نهاده اند و خون از آن فرو مي چكد.

محمد نزد پدر آمد و كلام امام صادق عليه السلام را بازگو كرد. پدر گفت: خداوند درباره مصيبت تو مرا پاداش دهد، جعفر عليه السلام به من هم گفته كه تو صاحب سنگ زنابير هستي.20

روزي ديگر همين جريان را به امّ الحسين دختر عبدالله بن محمد بن علي بن الحسين عليه السلام در پاسخ سؤال از وضع محمد خبر داد و فرمود: آشوبي مي شود و محمد كنار خانه يك رومي كشته مي شود و

برادر ابي و امي اش هم در عراق در حالي كشته مي شود كه سمهاي اسبش توي آب قرار دارد. 21

و به عبدالله بن جعفر بن مسبور فرمود: آيا صاحب رداي زرد را مي بيني؟ (يعني ابو جعفر منصور را).

گفتم: آري.

امام: ما همچون مي بينيم كه او محمد را خواهد كشت.

عبدالله: براستي محمد كشته خواهد شد؟

امام: آري.

عبدالله مي گويد: در دل خود گفتم به خداوند كعبه سوگند كه او نسبت به محمد حسوديش شده است. اما به هر حال نمردم تا با چشم خود ديدم كه محمد به قتل رسيد.

همين جريان را به پدر آنان عبدالله بن حسن نيز اطلاع داده و فرمود: منصور، محمد را روي سنگهاي زيتون مي كشد و بعد برادرش را در كنار شط به قتل مي رساند، در وضعي كه سمهاي اسبش در آب قرار داشته باشد.22

خلاصه آنكه همه آنچه كه امام صادق عليه السلام راجع به بني عباس و محمد و ابراهيم فرموده بود تحقق پيدا كرد و هيچكدام خلاف در نيامد.

روزي امام عليه السلام به شعيب بن ميثم با كنايه و اشاره از نزديك شدن مرگ و اجل او سخن گفت و فرمود: اي شعيب! چقدر زيباست كه وقتي مردي مي ميرد ما خاندان را دوست بدارد و از دشمن ما دوري جويد.

شعيب پاسخ داد: به خدا سوگند مي دانم كه اگر كسي چنين باشد در بهترين حال مرده است.

امام فرمود: اي شعيب! در حق خود نيكي كن و با خويشاوندانت ارتباط داشته باش و با دوستان و برادرانت رفت و آمد كن و ثروتي نيندوز به اين بهانه كه براي روز مبادا و اهل و عيالت ذخيره مي كني؛ چون آنكه آنان را آفريده روزي ايشان را

هم خواهد داد.

شعيب مي گويد: «در دل خويش گفتم امام از مرگ من خبر مي دهد» . و اتفاقاً شعيب يك ماه بعد درگذشت.23

روزي امام به اسحاق بن عمار صيرفي كه از اصحاب مورد وثوقش بود فرمود كه او در ماه ربيع خواهد مرد. توضيح جريان آنكه اسحاق به امام عرض كرد كه سرمايه ما پراكنده و در دست اين و آن است و بيم از آن دارم كه اگر اتفاقي بيفتد سرمايه ما از دست برود. فرمود: براي ماه ربيع همه سرمايه و ثروت خود را گرد بياور! همانگونه كه امام خبر داده بود اسحاق در ماه ربيع درگذشت.24

يك سال پيش از آنكه معلي بن خنيس به دست داود بن علي عباسي كشته شود امام همه جريانات را اطلاع داده بود.

امام از ابو بصير، احوال ابوحمزه را پرسيد. او گفت كه صحيح و سالم بود امام فرمود: وقتي نزد او رفتي از قول ما به وي سلام برسان و به او اطلاع بده كه در فلان وقت و فلان ساعت خواهي مرد.

ابو بصير مي گويد: برگشتم و نزد ابو حمزه بودم. اتفاقاً او در همان روز و همان ساعت درگذشت. 25

و هنگامي كه امام از قتل زيد مطلع شد و اينكه پسر او يحيي به خراسان فرار كرده است و مردم آنجا دور او را گرفته اند، فرمود: يحيي نيز مانند پدرش كشته و به دار آويخته مي شود.

از قضا او هم در جوزجان كشته و به دار آويخته شد. 26

اين بود شمه اي از گزارش و اخبار امام از حوادث و جريانات آينده كه آنگونه واقع شدند كه امام فرموده بود.

امّا جرياناتي كه واقع شده بودند واحدي از آنها

مطلع نبود و فقط امام مطلع شده و خبر داد، بسيار زياد است كه چند مورد را يادآور مي شويم.

ميان مهزم بن ابي بريده اسدي كوفي كه از راويان و اصحاب امام بوده و مادرش مشاجره اي رخ داده بود. او مادرش را براي زيارت خانه خدا آورده و در مدينه با وي تندي كرده بود. صبح كه حضور امام صادق عليه السلام شرفياب شد، امام بدون مقدمه فرمود: اي مهزم! چرا ديشب با مادرت آنگونه تند رفتاري كردي؟ مگر نمي داني كه شكم او منزلي بوده كه تو در آن سكونت كرده اي و در دامن او پرورش يافته اي و ازسينه و پستانهاي او شير نوشيده اي. پس با او آنگونه تندي و خشونت مكن! 27

مردي از آشنايان امام وارد مدينه شده و در خانه اي كه فرود آمده بود، دختركي زيبا بود. وقتي آن مرد، شبانه وارد خانه شده و آن دختر در را باز كرده بود، مرد دست دراز كرده و پستانهاي او را گرفته بود. امام تا او را ديد، فرمود: از كار ديشبي ات زود توبه كن. 28

مردي از اهل كوفه وارد خراسان شد و مردم را به ولايت امام صادق عليه السلام دعوت كرد و اختلاف پيش آمد. برخي به آن مرد گرويدند و بعضي منكر شدند و بعضي هم بي تفاوت و بي طرف ماندند. هر گروه نماينده اي انتخاب كردند و نزد امام صادق عليه السلام فرستادند. اتفاقاً يكي از آن نمايندگان، در ميان راه با كنيزكي خلوت كرد. وقتي نزد امام حاضر شدند و از مقصودشان اطلاع دادند، امام به سخنگوي آنان كه همان مرد گناهكار بود، فرمود: تو از كدام گروه هستي؟

او گفت:

من از پرواداران كه احتياط كرده ام.

امام فرمود: پس چرا در فلان روز و فلان ساعت احتياط نكردي و به آن دخترك نزديك شدي؟

و مرد سكوت اختيار كرد29 به جانم سوگند، اگر آن مردم طالب حقيقت بودند، اين بهترين نشان امامت و حقانيت امام صادق عليه السلام بوده است.

عبدالله نجاشي، زيدي مذهب بوده و نزد عبداللّه بن حسن آمد و شد داشته است. روزي حضور امام صادق عليه السلام رسيد. امام به وي فرمود: يادت مي آيد روزي از درخانه شخصي مي گذشتي و از ناودان خانه، آب مي رخت و تو پرسيدي، گفتند كه آب ناپاكي است و تو خودت را با لباس به نهر انداختي و آب از سر و صورت تو مي ريخت؛ بچه ها دورت جمع شدند و فرياد مي زدند و بر تو مي خنديدند؟!

عبدالله وقتي از حضور امام بيرون آمد، گفت: امام و رهبر من اين است و نه ديگران.

و طي چند روايت آمده است كه ابو بصير بر امام صادق عليه السلام وارد شد، در حاليكه جنب بود و امام او را توبيخ فرمود كه چرا با اين حال نزد او آمده است.

خود ابوبصير مي گويد: براي اينكه امامت حضرت صادق عليه السلام براي من روشن شود، با حالت جنابت نزد او آمدم.

فرمود: اي ابا محمد! با حالت جنابت حضور ما مي آيي؟

ابو بصير: عمداً اين كار را كردم.

امام: آيا ايمان نياورده اي؟

ابوبصير: چرا، براي حصول اطمينان و يقين.

و در دل گفتم كه بي شك او امام و رهبر است.30

اطلاع از راز دلها

نفس مؤمن اگر از رذائل پاك گردد همچون آئينه صاف و شفاف مي شود كه همه چيز در آن نقش مي بندد و لذا رسول خدا فرمود:

اتقوا فراسة المومن فانه

ينظر بنور الله.

پروا داشته باشيد از فراست و زيركي مؤمن كه او به نور خداوندي مي نگرد.

و تازه اين حال مؤمن عادي است تا چه رسد به امام مؤمنان. و اين خضر است كه كشتي را معيوب مي كند و ديوار را بالا مي برد و پسر بچه را مي كشد، فقط براي آنكه علم و آگاهي از سوي خداوند سبحانه دارد. پس هيچ جاي تعجب نخواهد بود كه امام به عنوان اظهار كرامت، برخي از رازهاي دل مردم را بازگو كند.

عمربن يزيد، امام صادق عليه السلام را كه بيمار بود ملاقات و عيادت كرد امام از شدت درد رو به ديوار و پشت به عمر كرده بود. تا از دل عمر بن يزيد گذشت كه شايد امام در اين حال بيماري از دنيا برود پس بپرسم كه امام بعد از او كيست، ناگهان امام صادق عليه السلام رو به طرف او كرد و فرمود: جريان آنطور نيست كه تو مي پنداري. اين بيماري من خوب مي شود و من بهبودي پيدا مي كنيم. 31

حسن بن موسي حناط، جميل بن دراج و عائذ احمسي سه نفري حضور امام صادق عليه السلام شرفيات شدند. عائذ گفت: من سؤالي دارم كه بايد از امام بپرسم.

به هر حال وارد شدند، سلام گفتند و نشستند. در اين موقع امام رو به عائذ فرمود: هر كس فرائض و واجبات را بجا آورد خداوند او را در برابر بقيه اعمال مستحبي مؤاخذه و بازخواست نخواهد فرمود.

بعد اما اشاره فرمود و هر سه نفر بلند شدند و بيرون رفتند. در اين وقت همراهان عائذ به او گفتند: سؤال تو چه بود؟

عائذ: همان كه شنيديد؛ چون من نمي توانم شبها بپا

خيزم و نافله شب بخوانم و از آن بيم داشتم كه خداوند مرا به اين سبب مؤاخذه فرمايد و هلاك شوم. 32

3- شهاب بن عبد ربه بر امام صادق عليه السلام وارد شد. او مي خواست بپرسد كه آيا شخص جنب مي تواند از ظرف آب بنوشد. وقتي به حضور امام رسيد مسأله را فراموش كرد. امام صادق عليه السلام نگاهي به شهاب انداخت و فرمود: مانعي ندارد كه جنب از دبه و يا كوزه آب بياشامد.33

4- جعفر بن هارون زيات همزمان با امام صادق عليه السلام كعبه را طواف مي كرد. زيّات نظرش به امام افتاد و در دل خويش گفت: آيا اين حجت خداست؟ و آيا اين همان كسي است كه خداوند جز با شناخت و معرفت او عملي را نمي پذيرد؟ در همان لحظه اي كه او مشغول چنين فكري بود امام صادق عليه السلام از پشت سر دست بر شانه او نهاد و با قرائت آيه بيست و چهار از سوره القمر (أبشراً منا واحد انتبعه انا اذا لفي ضلال وسعر) كنايه اي به او زد و گذشت. 34

5- خالد بن نجيح همراه عده اي به حضور اما رسيد. او كه سرش را بسته بود در گوشه اي نشست و در دل خويش چنين نجوي كرد كه مردم اگر بدانند كه با چه كسي هم صبحت و هم مجلس شده اند نزد پروردگار عالميان! تا اين مطلب از دل او گذشت امام صادق عليه السلام خطاب به وي فرمود: اي بيچاره خالد! به خدا سوگند، من بنده آفريده شده اي هستم و پروردگاري دارم كه او را مي پرستم. اگر او را نپرستم به خدا قسم مرا با آتش، عذاب مي كند.

خالد كه

متوجه خطا و اشتباه خود شده بود گفت: نه به خداوند سوگند، عقيده من هم درباره شما همان است كه خودتان فرموديد. 35

اين اندكي است كه از بسياري كرامات و مناقبي كه كتب بزرگ و معتبري درباره امام صادق عليه السلام نقل كرده اند و هيچ شگفتي ندارد كه در لابه لاي كتابها چندين برابر آنچه كه ما در اين مختصر آورديم، وجود داشته باشد.

البته از آنجائي كه ما در زمان صادق عليه السلام نبوده ايم تا مستقيماً مشاهد گر اين صحنه هاي كرامت و اعجاز باشيم ناگزير بايد از راه روايت و نقل به آنها اذعان پيدا كنيم، همچنانكه همه معاصران امام به چنين مشاهداتي توفيق پيدا نكرده اند. بنابراين، نقل و روايت عمده ترين راه اثبات اين اعمال و كرامات است.

پي نوشتها

1- الذاريات /56.

2- نگاه كنيد به فصل «امام از ديدگاه برخي مورخان و محدثان» از همين نوشته.

3- نگاه كنيد به «نورالابصار» از شبلنجي، «مطالب السؤل از ابن طلحه شافعي، «صواعق محرقه» از ابن حجر، «تذكرة الخواص» از سبط بن جوزي، «فصول مهمه» از ابن صباغ مالكي، «ينابيع المودة» از شيخ سليمان قندوزي و جز اينها. و ما بخشي از اين مطالب را در فصل «گرفتاريهاي امام» آورديم. مراجعه شود.

4- نگاه كنيد به «نور ابصار»، «صواعق محرقه» و «فصول مهمة» .

5- همان كتابها.

6- نگاه كنيد به اسعاف الراغبين، مطالب السؤل، صواعق محرقه، كشف الغمه و صفوة الصفوه.

7- امالي شيخ طوسي، مجلس چهارده.

8- بحارالانوار، ج 47، ص 63.

9- بحارالانوار، ج 47، /122.

10- مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 232.

11- بحارالانوار، ج 47، ص 152.

12- خرائج و جرائح.

13- رجال كشي، ص 183.

14- در «كشف الغمه» تصريح مي كند كه او محمد

بن عبدالله بن ابي العلاء ازدي سمين كوفي بوده است كه از اصحاب و ياران امام مي باشد.

15- مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 234 و بحارالانوار، ج 47، ص 143.

16- خرائج و جرائح.

17- اثبات الوصيه مسعودي، ص 141.

18- مقاتل الطالبيين.

19- اثبات الوصيه.

20- اعلام الوردي، ص 273.

21- مقاتل الطالبيين.

22- همان كتاب.

23- مدينة المعاجز.

24- اعلام الوري، ص 270.

25- رجال كشي، ص 177.

26- ينابيع الموده، ص 381.

27- بحارالانوار، ج 47، ص 27 نقل از بصائر الدرجات.

28- اعلام الوري، ص 268.

29- مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 221.

30- وسائل الشيعه، ج 1، ص 490، حديث 3.

31- بصائر الدرجات، ص 239 چاپ تبريز.

32- همان كتاب و تهذيب شيخ ج 2 ص 10 چاپ جديد.

33- بصائر الدرجات، ص 236 و 240 و 241و 242.

34- بصائر الدرجات، ص 236 و 240 و 241و 242.

35- بصائر الدرجات، ص 236 و 240 و 241و 242.

منبع

صفحاتي از زندگاني امام جعفر صادق عليه السلام، ص 326 - 343.

سخنان

چهل حديث

1

قالَ الإمامُ جَعْفَرُ بنُ محمّد الصّادقُ (عليه السلام): حَديثي حَديثُ أبي، وَ حَديثُ أبي حَديثُ جَدي، وَ حَديثُ جَدّي حَديثُ الْحُسَيْنِ، وَ حَديثُ الْحُسَيْنِ حَديثُ الْحَسَنِ، وَ حَديثُ الْحَسَنِ حَديثُ أميرِ الْمُؤْمِنينَ، وَ حَديثُ أميرَ الْمُؤْمِنينَ حَديثُ رَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه وآله وسلم)، وَ حَديثُ رَسُولِ اللهِ قَوْلُ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ. ([1])

حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) فرمود: سخن و حديث من همانند سخن پدرم مي باشد، و سخن پدرم همچون سخن جدّم، و سخن جدّم نيز مانند سخن حسين و نيز سخن او با سخن حسن يكي است و سخن حسن همانند سخن اميرالمؤمنين عليّ و كلام او از كلام رسول خدا مي باشد، كه سخن رسول الله به نقل از سخن خداوند متعال خواهد بود.

2

2- قالَ (عليه السلام): مَنْ حَفِظَ مِنْ شيعَتِنا أرْبَعينَ حَديثاً بَعَثَهُ اللهُ يَوْمَ الْقيامَةِ عالِماً فَقيهاً وَلَمْ يُعَذِّبْهُ. ([2])

فرمود: هر كس از شيعيان ما چهل حديث را حفظ كند و به آن ها عمل نمايد، خداوند او را دانشمندي فقيه در قيامت محشور مي گرداند و عذاب نمي شود.

3

3- قالَ (عليه السلام): قَضاءُ حاجَةِ الْمُؤْمِنِ أفْضَلُ مِنْ ألْفِ حَجَّة مُتَقَبَّلة بِمَناسِكِها، وَ عِتْقِ ألْفِ رَقَبَة لِوَجْهِ اللهِ، وَ حِمْلانِ ألْفِ فَرَس في سَبيلِ اللهِ بِسَرْجِها وَ لَحْمِها. ([3])

فرمود: برآوردن حوائج و نيازمندي هاي مؤمن از هزار حجّ مقبول و آزادي هزار بنده و فرستادن هزار اسب مجهّز در راه خدا، بالاتر و والاتر است.

4

4- قالَ (عليه السلام): أَوَّلُ ما يُحاسَبُ بِهِ الْعَبْدُ الصَّلاةُ، فَإنْ قُبِلَتْ قُبِلَ سائِرُ عَمَلِهِ، وَ إذا رُدَّتْ، رُدَّ عَلَيْهِ سائِرُ عَمَلِهِ. ([4])

فرمود: اوّلين محاسبه انسان در پيشگاه خداوند پيرامون نماز است، پس اگر نمازش قبول شود بقيه عبادات و اعمالش نيز پذيرفته مي گردد وگرنه مردود خواهد شد.

5

5- قالَ (عليه السلام): إذا فَشَتْ أرْبَعَةٌ ظَهَرَتْ أرْبَعَةٌ: إذا فَشا الزِّنا كَثُرَتِ الزَّلازِلُ، وَ إذا اُمْسِكَتِ الزَّكاةُ هَلَكَتِ الْماشِيَةُ، وَ إذا جارَ الْحُكّامُ فِي الْقَضاءِ اُمْسِكَ الْمَطَرُ مِنَ السَّماءِ، وَ إذا ظَفَرَتِ الذِّمَةُ نُصِرُ الْمُشْرِكُونَ عَلَي الْمُسْلِمينَ. ([5])

فرمود: هنگامي كه چهار چيز در جامعه شايع و رايج گردد چهار نوع بلا و گرفتاري پديد آيد:

چنانچه زنا رايج گردد زلزله و مرگ ناگهاني فراوان شود.

چنانچه زكات و خمسِ اموال پرداخت نشود حيوانات نابود شود.

اگر حاكمان جامعه و قُضات ستم و بي عدالتي نمايند باران رحمت خداوند نمي بارد.

و اگر اهل ذمّه تقويت شوند مشركين بر مسلمين پيروز آيند.

6

6- قالَ (عليه السلام): مَنْ عابَ أخاهُ بِعَيْب فَهُوَ مِنْ أهْلِ النّارِ. ([6])

فرمود: هر كس برادر ايماني خود را برچسبي بزند و او را متّهم كند از اهل آتش خواهد بود.

7

7- قالَ (عليه السلام): الصَّمْتُ كَنْزٌ وافِرٌ، وَ زَيْنُ الْحِلْمِ، وَ سَتْرُالْجاهِلِ. ([7])

فرمود: سكوت همانند گنجي پربهاء، زينت بخش حلم و بردباري است؛ و نيز سكوت، سرپوشي بر آبروي شخص نادان و جاهل مي باشد.

8

8- قالَ (عليه السلام): اِصْحَبْ مَنْ تَتَزَيَّنُ بِهِ، وَ لا تَصْحَبْ مَنْ يَتَزَّيَنُ لَكَ. ([8])

فرمود: با كسي دوستي و رفت و آمد كن كه موجب عزّت و سربلندي تو باشد، و با كسي كه مي خواهد از تو بهره ببرد و خودنمائي مي كند همدم مباش.

9

9- قالَ (عليه السلام): كَمالُ الْمُؤْمِنِ في ثَلاثِ خِصال: الْفِقْهُ في دينِهِ، وَ الصَّبْرُ عَلَي النّائِبَةِ، وَالتَّقْديرُ فِي الْمَعيشَةِ. ([9])

فرمود: شخصيّت و كمال مؤمن در سه خصلت است: آشنا بودن به مسائل و احكام دين، صبر در مقابل شدايد و ناملايمات، زندگي او همراه با حساب و كتاب و برنامه ريزي دقيق باشد.

10

10- قالَ (عليه السلام): عَلَيْكُمْ بِإتْيانِ الْمَساجِدِ، فَإنَّها بُيُوتُ اللهِ فِي الاْءرْضِ، و مَنْ أتاها مُتَطَهّراً طَهَّرَهُ اللهُ مِنْ ذُنُوبِهِ، وَ كُتِبَ مِنْ زُوّارِهِ. ([10])

فرمود: بر شما باد به دخول در مساجد، چون كه آن ها خانه خداوند بر روي زمين است؛ و هر كسي كه با طهارت وارد آن شود خداوند متعال او را از گناهان تطهير مي نمايد و در زمره زيارت كنندگانش محسوب مي شوند.

11

11- قالَ (عليه السلام): مَن قالَ بَعْدَ صَلوةِ الصُّبْحِ قَبْلَ أنْ يَتَكَلَّمَ: «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، وَ لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إلاّ بِاللهِ الْعَليّ الْعَظيمِ» يُعيدُها سَبْعَ مَرّات، دَفَعَ اللهُ عَنْهُ سَبْعينَ نَوْعاً مِنْ أنْواعِ الْبَلاءِ، أهْوَنُهَا الْجُذامُ وَالْبَرَصُ. ([11])

فرمود: هر كسي بعد از نماز صبح پيش از آن كه سخني مطرح كند، هفت مرتبه بگويد: «بسم الله الرّحمن الرّحيم، لا حول و لا قوّة إلاّ بالله العليّ العظيم» خداوند متعال هفتاد نوع بلا از او دور گرداند كه ساده ترين آن ها مرض پيسي و جذام باشد.

12

12- قالَ (عليه السلام): مَنْ تَوَضَّأَ وَ تَمَنْدَلَ كُتِبَتْ لَهُ حَسَنَةٌ، وَ مَنْ تَوَضَّأَ وَلَمْ يَتَمَنْدَلْ حَتّي يَجُفَّ وُضُوئُهُ، كُتِبَ لَهُ ثَلاثُونَ حَسَنَةً. ([12])

فرمود: هر كس وضو بگيرد و با حوله خشك نمايد يك حسنه دارد و چنانچه خشك نكند سي حسنه خواهد داشت.

13

13- قالَ (عليه السلام): لاَفْطارُكَ في مَنْزِلِ أخيكَ أفْضَلُ مِنْ صِيامِكَ سَبْعينَ ضِعْفاً. ([13])

فرمود: اگر افطاري روزه ات را در منزل برادر - مؤمنت -، انجام بدهي ثوابش هفتاد برابر اصل روزه است.

14

14- قالَ (عليه السلام): إذا أفْطَرَ الرَّجُلُ عَلَي الْماءِ الْفاتِرِ نَقي كَبِدُهُ، وَ غَسَلَ الذُّنُوبَ مِنَ الْقَلْبِ، وَ قَويَّ الْبَصَرَ وَالْحَدَقَ. ([14])

فرمود: چنانچه انسان روزه خود را با آب جوش افطار نمايد كبدش پاك و سالم باقي مي ماند، و قلبش از كدورت ها تميز و نور چشمش قوي و روشن مي گردد.

15

15- قالَ (عليه السلام): مَنْ قَرَءَ الْقُرْآنَ فِي الْمُصْحَفِ مُتِّعَ بِبَصَرِهِ، وَ خُنِّفَ عَلي والِدَيْهِ وَ إنْ كانا كافِرَيْنِ. ([15])

فرمود: هر كه قرآن شريف را از روي آن قرائت نمايد بر روشنائي چشمش افزوده گردد؛ و نيز گناهان پدر و مادرش سبك شود گرچه كافر باشند.

16

16- قالَ (عليه السلام): مَنْ قَرَءَ (قُلْ هُوَ اللهُ أحَدٌ) مَرَّةً واحِدَةً فَكَأنَّما قَرَءَ ثُلْثَ الْقُرآنِ وَ ثُلْثَ التُّوراةِ وَ ثُلْثَ الاْنْجيلِ وَ ثُلْثَ الزَّبُورِ. ([16])

فرمود: هر كه يك مرتبه سوره توحيد را تلاوت نمايد، همانند كسي است كه يك سوّم قرآن و تورات و انجيل و زبور را خوانده باشد.

17

17- قالَ (عليه السلام): إنَّ لِكُلِّ ثَمَرَة سَمّاً، فَإذا أتَيْتُمْ بِها فأمسُّوهَا الْماء، وَاغْمِسُوها فِي الْماءِ. ([17])

فرمود: هر نوع ميوه و ثمره اي، مسموم و آغشته به ميكرب ها است؛ هر گاه خواستيد از آن ها استفاده كنيد با آب بشوئيد.

18

18- قالَ (عليه السلام): عَلَيْكُمْ بِالشَّلْجَمِ، فَكُلُوهُ وَأديمُوا أكْلَهُ، وَاكْتُمُوهُ إلاّ عَنْ أهْلِهِ، فَما مِنْ أحَد إلاّ وَ بِهِ عِرْقٌ مِنَ الْجُذامِ، فَأذيبُوهُ بِأكْلِهِ. ([18])

فرمود: شلغم را اهميّت دهيد و مرتّب آن را ميل نمائيد و آن را به مخالفين معرّفي نكنيد، شلغم رگ جذام را قطع و نابود مي سازد.

19

19- قالَ (عليه السلام): يُسْتَجابُ الدُّعاءُ في أرْبَعَةِ مَواطِنَ: فِي الْوِتْرِ، وَ بَعْدَ الْفَجْرِ، وَ بَعْدَ الظُّهْرِ، وَ بَعْدَ الْمَغْرِبِ. ([19])

فرمود: در چهار وقت دعا مستجاب خواهد شد: هنگام نماز وِتر، بعد از نماز صبح، بعد از نماز ظهر، بعد از نماز مغرب.

20

20- قالَ (عليه السلام): مَنْ دَعا لِعَشْرَة مِنْ إخْوانِهِ الْمَوْتي لَيْلَةَ الْجُمُعَةِ أوْجَبَ اللهُ لَهُ الْجَنَّةَ. ([20])

فرمود: هر كس كه در شب جمعه براي ده نفر از دوستان مؤمن خود كه از دنيا رفته اند دعا و طلب مغفرت نمايد، از اهل بهشت قرار خواهد گرفت.

21

21- قالَ (عليه السلام): مِشْطُ الرَّأسِ يَذْهَبُ بِالْوَباءِ، وَ مِشْطُ اللِّحْيَةِ يُشَدِّدُ الاْضْراسَ. ([21])

فرمود: شانه كردن موي سر موجب نابودي وَبا و مانع ريزش مو مي گردد، و شانه كردن ريش و محاسن ريشه دندان ها را محكم مي نمايد.

22

22- قالَ (عليه السلام): أيُّما مُؤْمِن سَئَلَ أخاهُ الْمُؤْمِنَ حاجَةً وَ هُوَ يَقْدِرُ عَلي قَضائِها فَرَدَّهُ عَنْها، سَلَّطَ اللهُ عَلَيْهِ شُجاعاً في قَبْرِهِ، يَنْهَشُ مِنْ أصابِعِهِ. ([22])

فرمود: چنانچه مؤمني از برادر ايمانيش حاجتي را طلب كند و او بتواند خواسته اش را برآورد و انجام ندهد، خداوند در قبرش يك افعي بر او مسلّط گرداند كه هر لحظه او را آزار رساند.

23

23- قالَ (عليه السلام): وَلَدٌ واحِدٌ يَقْدِمُهُ الرَّجُلُ، أفْضَلُ مِنْ سَبْعينَ يَبْقُونَ بَعْدَهُ، شاكينَ فِي السِّلاحِ مَعَ الْقائِمِ (عَجَّلَ اللهُ تَعالي فَرَجَهُ الشَّريف). ([23])

فرمود: اگر انساني يكي از فرزندانش را پيش از خود به عالم آخرت بفرستد بهتر از آن است كه چندين فرزند به جاي گذارد و در ركاب امام زمان (عليه السلام) با دشمن مبارزه كنند.

24

24- قالَ (عليه السلام): إذا بَلَغَكَ عَنْ أخيكَ شَيْيءٌ فَقالَ لَمْ أقُلْهُ فَاقْبَلْ مِنْهُ، فَإنَّ ذلِكَ تَوْبَةٌ لَهُ. وَ قالَ (عليه السلام): إذا بَلَغَكَ عَنْ أخيكَ شَيْيءٌ وَ شَهِدَ أرْبَعُونَ أنَّهُمْ سَمِعُوهُ مِنْهُ فَقالَ: لَمْ أقُلْهُ، فَاقْبَلْ مِنْهُ. ([24])

فرمود: چنانچه شنيدي كه برادرت يا دوستت چيزي بر عليه تو گفته است و او تكذيب كرد قبول كن. همچنين فرمود: اگر چيزي را از برادرت بر عليه خودت شنيدي و نيز چهل نفر شهادت دادند، ولي او تكذيب كرد و گفت: من نگفته ام، حرف او را بپذير.

25

25- قالَ (عليه السلام): لا يَكْمُلُ إيمانُ الْعَبْدِ حَتّي تَكُونَ فيهِ أرْبَعُ خِصال: يَحْسُنُ خُلْقُهُ، وَ سَيْتَخِفُّ نَفْسَهُ، وَ يُمْسِكُ الْفَضْلَ مِنْ قَوْلِهِ، وَ يُخْرِجَ الْفَضْلَ مِنْ مالِهِ. ([25])

فرمود: ايمان انسان كامل نمي گردد مگر آن كه چهار خصلت در او باشد: اخلاقش نيكو باشد، نفس خود را سبك شمارد، كنترل سخن داشته باشد، اضافي ثروتش حقّ اللّه و حقّ النّاس را بپردازد.

26

26-الَ (عليه السلام): داوُوا مَرْضاكُمْ بِالصَّدَقَةِ، وَ ادْفَعُوا أبْوابَ الْبَلايا بِالاْسْتِغْفارِ. ([26])

فرمود: مريضان خود را به وسيله پرداخت صدقه مداوا و معالجه نمائيد، و بلاها و مشكلات را با استغفار و توبه دفع كنيد.

27

27- قالَ (عليه السلام): إنَّ اللهَ فَرَضَ عَلَيْكُمُ الصَّلَواتِ الْخَمْسِ في أفْضَلِ السّاعاتِ، فَعَلَيْكُمْ بِالدُّعاءِ في إدْبارِ الصَّلَواتِ. ([27])

فرمود: خداوند متعال پنج نماز در بهترين اوقات را بر شما واجب گرداند، پس سعي كنيد حوايج و خواسته هاي خود را پس از هر نماز با خداوند مطرح و درخواست كنيد.

28

28- قالَ (عليه السلام): كُلُوا ما يَقَعُ مِنَ الْمائِدَةِ فِي الْحَضَرِ، فَإنَّ فيهِ شِفاءٌ مِنْ كُلِّ داء، وَلا تَأكُلُوا مايَقَعُ مِنْها فِي الصَّحاري. ([28])

فرمود: هنگام خوردن غذا در منزل، آنچه كه اطراف سفره و ظرف مي ريزد جمع كنيد و ميل نمائيد كه در آن ها شفاي دردهاي دروني است، ولي چنانچه در بيابان سفره انداختيد؛ اضافه هاي آن را رها كنيد براي جانوران .

29

29- قالَ (عليه السلام): أرْبَعَةٌ مِنْ أخْلاقِ الاْنْبياءِ: الْبِرُّ، وَ السَّخاءُ، وَ الصَّبْرُ عَلَي النّائِبَةِ، وَ الْقِيامُ بِحَقِّ الْمُؤمِنِ. ([29])

فرمود: چهار چيز از اخلاق پسنديده پيغمبران الهي است: نيكي، سخاوت، صبر و شكيبائي در مصائب و مشكلات، اجراء حقّ و عدالت بين مؤمنين.

30

30- قالَ (عليه السلام): إمْتَحِنُوا شيعتَنا عِنْدَ ثَلاث: عِنْدَ مَواقيتِ الصَّلاةِ كَيْفَ مُحافَظَتُهُمْ عَلَيْها، وَ عِنْدَ أسْرارِهِمْ كَيْفَ حِفْظُهُمْ لَها عِنْدَ عَدُوِّنا، وَ إلي أمْوالِهِمْ كَيْفَ مُواساتُهُمْ لاِخْوانِهِمْ فيها. ([30])

فرمود: شيعيان و دوستان ما را در سه مورد آزمايش نمائيد:

1 مواقع نماز، چگونه رعايت آن را مي نمايند.

2 اسرار يكديگر را چگونه فاش و يا نگهداري مي كنند.

3 نسبت به اموال و ثروتشان چگونه به ديگران رسيدگي مي كنند و حقوق خود را مي پردازند.

31

31- قالَ (عليه السلام): مَنْ مَلَكَ نَفْسَهُ إذا رَغِبَ، وَ إذا رَهِبَ، وَ إذَااشْتَهي، وإذا غَضِبَ وَ إذا رَضِيَ، حَرَّمَ اللهُ جَسَدَهُ عَلَي النّارِ. ([31])

فرمود: هر كه در چهار موقع، مالك نفس خود باشد: هنگام رفاه و توسعه زندگي، هنگام سختي و تنگ دستي، هنگام اشتهاء و آرزو و هنگام خشم و غضب؛ خداوند متعال بر جسم او، آتش را حرام مي گرداند.

32

32- قالَ (عليه السلام): إنَّ النَّهارَ إذا جاءَ قالَ: يَابْنَ آدَم، أعْجِلْ في يَوْمِكَ هذا خَيْراً، أشْهَدُ لَكَ بِهِ عِنْدَ رَبِّكَ يَوْمَ الْقيامَةِ، فَإنّي لَمْ آتِكَ فيما مَضي وَلاآتيكَ فيما بَقِيَ، فَإذا جاءَ اللَّيْلُ قالَ مِثْلُ ذلِكَ. ([32])

فرمود: هنگامي كه روز فرا رسد گويد: تا مي تواني در اين روز از كارهاي خير انجام بده كه من در قيامت در پيشگاه خداوند شهادت مي دهم و بدان كه من قبلا در اختيار تو نبودم و در آينده نيز پيش تو باقي نخواهم ماند، همچنين هنگامي كه شب فرا رسد چنين زبان حالي را خواهد داشت.

33

33- قالَ (عليه السلام): يَنْبَغي لِلْمُؤْمِنِ أنْ يَكُونَ فيهِ ثَمان خِصال:

وَقُورٌ عِنْدَ الْهَزاهِزِ، صَبُورٌ عِنْدَ الْبَلاءِ، شَكُورٌ عِنْدَ الرَّخاءِ، قانِعٌ بِما رَزَقَهُ اللّهُ، لا يَظْلِمُ الاْعْداءَ، وَ لا يَتَحامَلُ لِلاْصْدِقاءِ، بَدَنُهُ مِنْهُ في تَعِبٌ، وَ النّاسُ مِنْهُ في راحَة. ([33])

فرمود: سزاوار است كه هر شخص مؤمن در بردارنده هشت خصلت باشد: هنگام فتنه ها و آشوب ها باوقار و آرام، هنگام بلاها و آزمايش ها بردبار و صبور، هنگام رفاه و آسايش شكرگزار، به آنچه خداوند روزيش گردانده قانع باشد.

دشمنان و مخالفان را مورد ظلم و اذيّت قرار ندهد، بر دوستان برنامه اي را تحميل ننمايد، جسمش خسته؛ ولي ديگران از او راحت و از هر جهت در آسايش باشند

34

34- قالَ (عليه السلام): من ماتَ يَوْمَ الْجُمُعَةِ عارِفاً بِحَقِّنا عُتِقَ مِنَ النّارِ وَ كُتِبَ لَهُ بَرائَةٌ مِنْ عَذابِ الْقَبْرِ. ([34])

فرمود: هر كس كه در روز جمعه فوت نمايد و از دنيا برود؛ و عارف به حقّ ما اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) باشد، از آتش سوزان دوزخ آزاد مي گردد؛ و نيز از عذاب شب اوّل قبر در امان خواهد بود.

35

35- قالَ (عليه السلام): إنَّ الرَّجُلَ يَذْنِبُ الذَّنْبَ فَيَحْرُمُ صَلاةَ اللَّيْلِ، إنَّ الْعَمَلَ السَّيِّيءَ أسْرَعُ في صاحِبِهِ مِنَ السِّكينِ فِي اللَّحْمِ. ([35])

فرمود: چه بسا شخصي به وسيله انجام گناهي از نماز شب محروم گردد، همانا تأثير گناه در روان انسان سريع تر از تأثير چاقو در گوشت است.

36

36- قالَ (عليه السلام): لا تَتَخَلَّلُوا بِعُودِالرَّيْحانِ وَ لا بِقَضيْبِ الرُّمانِ، فَإنَّهُما يُهَيِّجانِ عِرْقَ الْجُذامِ. ([36])

فرمود: به وسيله چوب ريحان و چوب انار، دندان هاي خود را خلال نكنيد، زيرا كه تحريك كننده عوامل مرض جذام و پيسي مي باشد.

37

37- قالَ (عليه السلام): تَقْليمُ الأظْفارِ يَوْمَ الْجُمُعَةِ يُؤمِنُ مِنَ الْجُذامِ وَ الْبَرَصِ وَ الْعَمي، وَ إنْ لَمْ تَحْتَجْ فَحَكِّها حَكّاً. وَ قالَ (عليه السلام): أخْذُ الشّارِبِ مِنَ الْجُمُعَةِ إلَي الْجُمُعَةِ أمانٌ مِنَ الْجُذامِ. ([37])

فرمود: كوتاه كردن ناخن ها در روز جمعه موجب سلامتي از جذام و پيسي و ضعف بينائي چشم خواهد شد و اگر امكان كوتاه كردن آن نباشد سر آن ها را بتراش.

و نيز فرمود: كوتاه كردن سبيل در هر جمعه سبب ايمني از مرض جذام مي شود.

38

38- قالَ (عليه السلام): إذا أوَيْتَ إلي فِراشِكَ فَانْظُرْ ماسَلَكْتَ في بَطْنِكَ، وَ ما كَسَبْتَ في يَوْمِكَ، وَ اذْكُرْ أنَّكَ مَيِّتٌ، وَ أنَّ لَكَ مَعاداً. ([38])

فرمود: در آن هنگامي كه وارد رختخواب خود مي شوي، با خود بينديش كه در آن روز چه نوع خوراكي ها و آشاميدني ها از چه راهي به دست آورده اي و ميل نموده اي.

و در آن روز چه چيزهائي را چگونه و از چه راهي كسب و تحصيل كرده اي؛ و در هر حال متوجّه باش كه مرگ تو را مي ربايد؛ و سپس در صحراي محشر جهت بررسي گفتار و كردارت حاضر خواهي شد.

39

39- قالَ (عليه السلام): إنَّ لِلّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إثْنَيْ عَشَرَ ألْفَ عالَم، كُلُّ عالَم مِنْهُمْ أكْبَرُ مِنْ سَبْعِ سَموات وَ سَبْعِ أرَضينَ، ما يُري عالَمٌ مِنْهُمْ أنّ لِلّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عالَماً غَيْرُهُمْ وَ أنَاالْحُجَّةُ عَلَيْهِمْ. ([39])

فرمود: همانا خداوند متعال، دوازده هزار جهان آفريده است كه هر يك از آن ها نسبت به آسمان ها و زمين هاي هفت گانه بزرگ تر مي باشد؛ و من و ديگر ائمّه دوازده گانه از طرف خداوند بر همه آن ها حجّت و راهنما هستيم.

40

40- قالَ (عليه السلام): حَديثٌ في حَلال وَ حَرام تَأخُذُهُ مِنْ صادِق خَيْرٌ مِنَ الدُّنْيا وَ ما فيها مِنْ ذَهَب وَفِضَّة. ([40])

فرمود: سخني را درباره مسائل حلال و حرام و احكام دين خدا، از راست گوي مؤمني دريافت كني؛ بهتر و ارزشمندتر است از تمام دنيا و ثروت هاي آن.

پاورقي ها

[1] - جامع الاحاديث الشيعه: ج 1 ص 127 ح 102، بحارالأنوار: ج 2، ص 178، ح 28.

[2] - أمالي الصدوق: ص 253.

[3] - أمالي الصدوق: ص 197.

[4] - وسائل الشيعه: ج 4 ص 34 ح 4442.

[5] - وسائل الشيعة: ج 8 ص 13.

[6] - اختصاص: ص 240، بحارالأنوار: ج 75، ص 260، ح 58.

[7] - مستدرك الوسائل: ج 9 ص 16 ح 4.

[8] - وسائل الشيعه: ج 11 ص 412.

[9] - أمالي طوسي: ج 2 ص 279.

[10] - وسائل الشيعة: ج 1 ص 380 ح 2.

[11] - امالي طوسي: ج 2 ص 343.

[12] - وسائل الشيعة: ج 1 ص 474 ح 5.

[13] - من لايَحضره الفقيه: ج 2 ص 51 ح 13.

[14] - وسائل الشيعه: ج 10 ص 157 ح 3.

[15] - وسائل الشيعه: ج 6 ص 204 ح 1.

[16] - وسائل الشيعه: ج 6 ص 225 ح 10.

[17] - وسائل الشيعه: ج 25 ص 147 ح 2.

[18] - وسائل الشيعه: ج 25 ص 208 ح 4.

[19] - جامع احاديث الشيعة: ج 5 ص 358 ح 12.

[20] - جامع احاديث الشيعة: ج 6 ص 178 ح 78.

[21] - وسائل الشيعة: ج 2 ص 124 ح 1.

[22] - أمالي طوسي: ج 2، ص 278، س 9، وسائل الشيعة: ج 16، ص 360، ح 10.

[23] -

[24]

- مصادقة الاخوان: ص 82.

[25] - امالي طوسي: ج 1 ص 125.

[26] - مستدرك الوسائل: ج 7 ص 163 ح 1.

[27] - مستدرك الوسائل: ج 6 ص 431 ح 6.

[28] - مستدرك الوسائل: ج 16 ص 288 ح 1.

[29] - أعيان الشّيعة: ج 1، ص 672، بحارالأنوار: ج 78، ص 260، ذيل ح 108.

[30] - وسائل الشيعة: ج 4 ص 112.

[31] - وسائل الشيعة: ج 15 ص 162 ح 8.

[32] - وسائل الشيعة: ج 16 ص 93 ح 2.

[33] - اصول كافي: ج 2، ص 47، ح 1، ص 230، ح 2، و نزهة النّاظر حلواني: ص 120، ح 70.

[34] - مستدرك الوسائل: ج 6 ص 66 ح 22.

[35] - اصول كافي: ج 2 ص 272.

[36] - أمالي صدوق: ص 321، بحارالأنوار: ج 66، ص 437، ح 3.

[37] - وسائل الشيعة: ج 7 ص 363 و 356.

[38] - دعوات راوندي ص 123، ح 302، بحارالأنوار: ج 71، ص 267، ح 17.

[39] - خصال: ص 639، ح 14، بحارالأنوار: ج 27، ص 41، ح 1.

[40] - الإمام الصّادق (عليه السلام): ص 143.

نقشه ي 25 گنج بزرگ دنيا

متن

امام صادق كسي است كه خود به اين گنجها دست يافته است. پس آدرسهايش همه درست است. با دقت، پايت را جاي پاي امام بگذار و برو تا تو هم برسي.

بسم الله:

امام صادق عليه السلام فرمودند:

1- طلبتُ الجنة، فوجدتها في السخأ: بهشت را جستجو نمودم، پس آن را در بخشندگي و جوانمردي يافتم.

2- و طلبتُ العافية، فوجدتها في العزلة: و تندرستي و رستگاري را جستجو نمودم، پس آن را در گوشه گيري (مثبت و سازنده) يافتم.

3- و طلبت ثقل الميزان، فوجدته في شهادة «ان

لا اله الا الله و محمد رسول الله» : و سنگيني ترازوي اعمال را جستجو نمودم، پس آن را در گواهي به يگانگي خدا تعالي و رسالت حضرت محمد (صلي الله عليه و آله) يافتم.

4- و طلبت السرعة في الدخول الي الجنة، فوجدتها في العمل لله تعالي: سرعت در ورد به بهشت را جستجو نمودم، پس آن را در كار خالصانه براي خداي تعالي يافتم.

5- و طلبتُ حب الموت، فوجدته في تقديم المال لوجه الله: و دوست داشتن مرگ را جستجو نمودم، پس آن را در پيش فرستادن ثروت (انفاق) براي خشنودي خداي تعالي يافتم.

برگ عيشي به گور خويش فرست

كس نيارد ز پس، تو پيش فرست

6- و طلبت حلاوة العبادة، فوجدتها في ترك المعصية: و شيريني عبادت را جستجو نمودم، پس آن را در ترك گناه يافتم.

7- و طلبت رقة القلب، فوجدتها في الجوع و العطش: و رقت (نرمي) قلب را جستجو نمودم، پس آن را در گرسنگي و تشنگي (روزه) يافتم.

8- و طلبت نور القلب، فوجدته في التفكر و البكأ: و روشني قلب را جستجو نمودم، پس آن را در انديشيدن و گريستن يافتم.

9- و طلبت الجواز علي الصراط، فوجدته في الصدقة: و (آساني) عبور بر صراط را جستجو نمودم، پس آن را در صدقه يافتم.

10- و طلبت نور الوجه، فوجدته في صلاة الليل: و روشني رخسار را جستجو نمودم، پس آن را در نماز شب يافتم.

11- و طلبت فضل الجهاد، فوجدته في الكسب للعيال: و فضيلت جهاد را جستجو نمودم، پس آن را در به دست آوردن هزينه زندگي زن و فرزند يافتم.

12- و طلبت حب الله عزوجل، فوجدته في بغض اهل المعاصي: و دوستي خداي تعالي

را جستجو كردم، پس آن را در دشمني با گنهكاران يافتم.

13- و طلبت الرئاسة، فوجدتها في النصيحة لعباد الله: و سروري و بزرگي را جستجو نمودم، پس آن را در خيرخواهي براي بندگان خدا يافتم.

14- و طلبت فراغ القلب، فوجدته في قلة المال: و آسايش قلب را جستجو نمودم، پس آن را در كمي ثروت يافتم.

15- و طلبت عزائم الامور، فوجدتها في الصبر: و كارهاي پر ارزش را جستجو نمودم، پس آن را در شكيبايي يافتم.

16- و طلبت الشرف، فوجدته في العلم: و بلندي قدر و حسب را جستجو نمودم، پس آن را در دانش يافتم.

17- و طلبت العبادة فوجدتها في الورع: و عبادت را جستجو نمودم، پس آن را در پرهيزكار يافتم.

18- و طلبت الراحة، فوجدتها في الزهد: و آسايش را جستجو نمودم، پس آن را در پارسايي يافتم.

19- و طلبت الرفعة، فوجدتها في التواضع: برتري و بزرگواري را جستجو نمودم، پس آن را در فروتني يافتم.

20- و طلبت العز، فوجدته في الصدق: و عزت (ارجمندي) را جستجو نمودم، پس آن را در راستي و درستي يافتم.

21- و طلبت الذلة، فوجدتها في الصوم: و نرمي و فروتني را جستجو نمودم، پس آن را در روزه يافتم.

22- و طلبت الغني، فوجدته في القناعة: و توانگري را جستجو نمودم، پس آن را در قناعت يافتم.

قناعت توانگر كند مرد را

خبر كن حريص جهانگرد را

23- و طلبت الانس، فوجدته في قرائة القرآن: و آرامش و همدمي را جستجو نمودم، پس آن را در خواندن قرآن يافتم.

24- و طلبت صحبة الناس، فوجدتها في حسن الخلق: و همراهي و گفتگوي با مردم را جستجو نمودم، پس آن را در خوشخويي

يافتم.

25- و طلبت رضي الله، فوجدته في برّ الوالدين: و خوشنودي خدا تعالي را جستجو نمودم، پس آن را در نيكي به پدر و مادر يافتم.

منبع

مستدرك الوسائل، ج 12، ص 173 - 174، ح 13810.

توحيد مفضل

مؤلف

نام كتاب: توحيد مفضل

نام مؤلف: مفضل بن عمر

ترجمه: علامه محمد باقر مجلسي

تحقيق: باقر بيدهندي

با مقدمه: علامه محمد تقي شوشتري

پاورقي از: علامه سيد محمد حسين طباطبايي

مقدمه مصحح

سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق.

سوره فصلت، آيه 52.

@امام حق، پيشواي مؤمنان، نوربخش هدايت طلبان و دليل رهروان طريق حق و وارث انبيا و مصداق اتم و اكمل عباد الرحمان است. امام، ابر پرباران و ماه تابان و خورشيد درخشان هدايت است و راه روشن سعادت.

امام، رهبر سياسي و فكري جامعه و خليفه خدا در روي زمين و حاكم و ولي امر مؤمنان است. امام، معدن قداست و طهارت و پارسايي و زهد و علم و عبادت است. امام عليه السلام، مخزن علوم الهي و از راسخان در علم است كه همه تشنگان علوم و معارف اسلامي از آبشار خروشان دانشش سيراب مي شوند. امامان پاك به دليل وسعت علمي كه داشتند، خاصه آن علمي كه منشاء الهي داشته در جامعه اسلامي، مرجعيت علمي داشتند و خلفا، امرا، فرهيختگان در بسياري از مشكلات فقهي، كلامي و ديني خويش به آنها رجوع مي كردند. (1)

امام امير مؤمنان علي (عليه السلام) بارها مي فرمود: سلوني قبل ان تفقدوني. پيش از آن كه مرا از كف دهيد از من بپرسيد. (2)

به شهادت تاريخ، احدي از صحابه رسول خدا صلي الله عليه و آله جز علي بن ابي طالب (عليه السلام) چنين ادعايي نكرده بود.

در روايتي درباره علوم گسترده و بيكران ائمه هدي عليهم السلام از لسان درباره حضرت صادق (عليه السلام) آمده است: من به آنچه در آسمان ها و زمين و بهشت و جهنم است، علم دارم و از دقايقي

كه قبلا اتفاق افتاده و بعدا روي مي دهد، اطلاع دارم. (3)

با توجه به آنچه به عنوان نمونه ذكر شد، جاي هيچ تعجبي نيست كه ببينيم از آن مخزن علم الهي، علومي تراوش كند كه به اصطلاح اين عصر، جزو معارف تجربي است.

از جمله آثاري كه در اين زمينه از لسان مبارك امام صادق (عليه السلام) صادر شده و هم اينك در دست است روايتي طولاني است در توحيد، معروف به ((توحيد مفضل)) كه به واسطه يكي از شاگردان ممتاز امام صادق (عليه السلام) به جاي مانده است.

راوي اين كتاب يكي از تربيت يافتگان حوزه شكوفاي شيعه، مفضل بن عمر جعفي كوفي است. اين دانشمند نامي كمال و فضيلت فراوان داشته و عمري با حضور در محفل امام صادق و امام كاظم عليهما السلام از مكتب سعادتبخش ايشان درس معرفت آموخت. مفضل در زمره اصحاب خاص امامان بوده و در نزد آنان از موقعيت ويژه اي برخوردار بوده است. اين راوي نور آثار ماندگاري داشته است.

براساس آنچه در كتب رجال و تاريخ آمده است، امامان شيعه در بزرگداشت و گراميداشت مفضل سخن ها گفته و درها سفته اند. (4) از مجموع اين روايات بخوبي روشن مي شود كه مفضل مورد لطف و عنايت و وثوق ائمه عليهم السلام بوده است. با دقت در متن حديث و معارف بلندي كه امام (عليه السلام) بيان فرموده مقام علمي مفضل نيز آشكار مي شود؛ زيرا پيامبران و امامان با هر مخاطبي به ميزان فهم و دانش آنان سخن گفته اند. (5)

خوشبختانه توحيد مفضل از ديرباز مورد توجه علما و بزرگان بوده و حتي به زبانهاي ديگر ترجمه شده است. و براي بهره

گيري فارسي زبانان دانشمند بزرگ و احياگر ميراث شيعه، علامه نامي محمد باقر مجلسي (قده) اين كتاب پرارزش را به فارسي ترجمه و در جاي جاي كتاب نكات ارزشمندي را تحت عنوان ((مترجم گويد)) بدان افزوده است. از اين كتاب چاپهاي متعدد نشر يافته است. از آنجا كه اغلب چاپهاي موجود داراي غلطها و اشتباهات چاپي و فاقد فهرست هاي فني و حروفچيني و چاپ مناسب و در خور بود، به دليل ويژگي ممتاز اين كتاب به نظر رسيد به مناسبت برگزاري كنگره بزرگداشت علامه مجلسي، چاپ مصحح و تحقيق شده اي از اين اثر عرضه شود.

براي آن كه متني درست و در خور از ترجمه توحيد مفضل در دسترس طالبان قرار گيرد از نسخه هاي خطي و چاپي خاصه نسخه اي كه توسط عالم فرزانه عبدالصمد فيروز آبادي استنساخ شده و به شماره 2051 در كتابخانه عظيم مرحوم آيت الله العظمي مرعشي نجفي (ره) نگاهداري مي شود، استفاده شده اما چون مخاطبان اين اثر عامه مردم هستند از ذكر تفاوت نسخ و بحثهاي مربوط به اين امر ذكري به ميان نيامد تا خوانندگان اثري روشن و پيراسته براي مطالعه داشته باشند.

ما علاوه بر مقدمه و ويرايش صوري و تيترگذاري و فهرست هاي فني لازم و استخراج آيات و روايات در پانوشت اعلام كتاب را به اجمال معرفي كرده و پاورقي هاي استاد علامه طباطبايي (ره) و مقدمه ارزنده محقق رجالي آيت الله حاج شيخ محمد تقي تستري را بر اين كتاب افزوده ايم.

هدف از اين خدمت ناچيز نه اظهار كمال بوده و نه كسب عنوان، بلكه مراد مشاركت در گراميداشت و اداي دين بود نسبت

به علامه بزرگوار مجلسي و بقاي اثر كه سعدي شيرازي گويد:

بماند سالها اين نظم و ترتيب

ز ما هر ذره خاك افتاده جايي

غرض، نقشي است كز ما باز ماند

كه هستي را نمي بينم بقايي

مگر صاحب دلي روزي به رحمت

كند در كار درويشان دعائي

در پايان ضمن درود بر روان مؤلف بزرگ و بي همتاي كتاب، و ستايش عظمت كار وي، به ناچيزي كار و قصور خود در تصحيح اين اثر ارزنده اعتراف مي كنم. اميدوارم كه اين كتاب مقبول دوستداران آثار علامه مجلسي واقع گردد و براي احياي نام و آثار زنده ياد مجلسي مؤثر و سودمند افتد.

و الحمد لله اولا و آخرا و ظاهرا و باطنا

قم - باقر بيدهندي

مقدمه آيت الله شوشتري (ره)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين و الصلاة علي محمد و آله الطاهرين.

چون در اين زمان ماديت بر مردم غالب شده و اسباب شهوت راني زياد گرديده و ديانت مانع از اين دو است، لذا اشخاصي مغرض تا مي توانند القاء شبهه مي كنند و منكر وجود صانع كه از آفتاب روشن تر است (چه آفتاب يكي از مصنوعات اوست) مي شوند. و اگر چه دانشمندان هر كدام به سهم خود در اين موضوع كتاب نوشته و دلائل متقن دندان شكني براي خصم آورده ولي هيچ كتابي در اين خصوص بهتر از كتاب توحيد مفضل (كه مطالب آن را حضرت صادق (عليه السلام) امام ششم شيعه بر مفضل املاء نموده) (در وقتي كه جمعي از زنادقه: (6) چون ابن ابي العوجاء و ابن مقفع (7) و ابوشاكر ديصاني (8) و عبدالملك بصري و جمعي ديگر پيدا شده بودند كه ايشان را به آنچه فرموده منكوب سازد) نيست كه البته اگر

از كساني نباشد كه خدا درباره آنها فرمود:

و لو اننا نزلنا اليهم الملائكة و كلمهم الموتي و حشرنا عليهم كل شي ء قبلا ما كانوا ليؤمنوا. (9)

يعني: (اشخاصي هستند كه نفوس خبيثه دارند كه اگر ملائكه از آسمان بر ايشان نازل گردد، و مردگان از قبرها بيرون آمده با ايشان سخن گويند، و هر چه هست به زبان آمده و به ايشان بگويند كه ايمان به صانع عالم بياوريد حاضر نيستند ايمان بياورند).

خواه ناخواه با ديدن و خواندن اين كتاب اعتراف به وجود صانع حكيم قادر لطيف عليم خبيري خواهد نمود و گذشته از آن كه آن حضرت به مفضل تعليم نمود كه با مطالب اين كتاب آن دهري ها را مفحم و مجاب نمايد خودش در چند مجلس ايشان را منكوب فرمود. و نيز فرمايشات ديگر داشته كه ثابت مي كند به اهل عالم غير از وجود صانع حقانيت اصل اسلام و از فرق آن اماميه شيعه اثني عشريه را كه چون مطالبي فرموده كه محال است غير از كسي كه با مبداء اتصال داشته باشد آن مطالب را بگويد.

اما آن مجالس را شيخ صدوق در كتاب توحيدش روايت مي كند از ابي منصور متطبب كه گفت: يكي از اصحابم برايم نقل كرد كه من و ((ابن ابي العوجاء)) و ((ابن مقفع)) در مسجد الحرام بوديم، ابن مقفع گفت: ((اين خلق را مي بينيد (و اشاره كرد به جماعتي كه در مسجد دور خانه خدا طواف مي كردند) در اينها كسي نيست كه لياقت اسم انسانيت را داشته باشد مگر آن شخصي كه آنجا نشسته (و اشاره به حضرت صادق عليه السلام نمود) و باقي همه اين مردم

حيوانات و حشرات اند!))

رفيق او ابن ابي العوجاء به او گفت: چگونه براي اين شخص اين امتياز را قائل شدي؟

گفت: چون نزد او ديده ام چيزهايي كه نزد هيچ كس غير از او نديده ام.

ابن ابي العوجاء در جواب گفت: بايد او را امتحان كرد ببينيم اين طور است كه مي گويي يا خير.

ابن مقفع به او گفت: اين كار را نكن مي ترسم اگر نزد او بروي و محاجه كني طوري به تو كند كه تو دست از مسلك خود (يعني دهري بودن) برداري.

ابن ابي العوجاء به او گفت: بلكه مي ترسي كه من او را امتحان كنم و معلوم شود حرفي كه درباره او زده اي درست نبوده.

ابن مقفع به او گفت: حال كه اين خيال را كرده اي پس بلند شو و به نزد او برو و هر چه مي تواني پاينده خود باش كه تو را به زانو در نياورد، پس ابن ابي العوجاء به طرف آن حضرت روان شد.

راوي مي گويد: من و ابن مقفع مانديم تا برگردد، طولي نكشيد كه برگشت و به ابن مقفع گفت: ((اين شخص از جنس بشر نيست و اگر در دنيا يك روحاني مجرد باشد كه هر وقت خواسته باشد مجسم شده و آشكار گردد و هر وقت خواسته روح محض و در باطن باشد اين شخص است كه گفتي.))

من رفتم و پهلوي او نشستم، جماعتي نزد او بوده گذاشت تا همه رفتند رو به من كرد و گفت: اگر مطلب اين طور است كه اين مردم كه دور خانه طواف مي كنند مي گويند كه صانعي دارند- و البته اين طور است -، پس اينها اهل سلامت و شما اهل

هلاكتيد كه قائل به صانع خود نشده ايد، و اگر مطلب اين طور است كه شما مي گوئيد - و البته اين طور نيست - پس آنها ضرري نكرده اند.

من به او گفتم: مگر ما چه مي گوئيم و اين مردم چه مي گويند ما و اين مردم حرفمان يكي است.

گفت: چگونه حرفتان يكي است؟ اينها قائلند صانعي دارند كه ايشان را آفريده و مي ميراند و دو مرتبه براي ثواب و عقاب بر حسب عمل، ايشان را زنده مي كند و شما عقيده تان اين است كه عالم بي صانع است.

ابن ابي العوجاء گفت: من اين كلمه را از او غنيمتي دانسته، گفتم: فرصت را از دست ندهم. به او گفتم اگر اين طور است كه تو مي گوئي، پس اين صانع چرا خودش را براي خلقش ظاهر نكرد كه اختلاف از بين برداشته شود؟ چرا خود را از خلق پنهان كرد و رسول فرستاد؟ اگر خود را پنهان نكرده بود مردم بهتر به او ايمان مي آوردند.

يك مرتبه به من توپيد و گفت: چگونه خدا خود را پنهان كرده؟ چگونه پنهان است از تو كسي كه تو نيست بوده اي و تو را هست كرده، و كوچك بودي تو را بزرگ كرد، و ضعيف بودي تو را قوت داده، چگونه پنهان است از تو خدائي كه تو تندرست بودي تو را بيمار كرده، بيمار بوده تندرست مي كند، چگونه پنهان است از تو كسي كه پيوسته هر طور بخواهد در وجود تو تصرفات مي نمايد از چيزي غضبناكي، تو را از آن خوشنود مي كند، از چيزي خوشنودي تو را از آن غضبناك مي كند و گاهي كه شاد هستي تو را محزون مي كند

و گاهي كه محزوني تو را شاد مي كند، كسي را مبغوض داشته تو را به او محبت مي دهد و كسي را كه محبت داشته مبدل به بغض مي نمايد، و گاهي از كاري اباء و امتناع داشته تصميم به جا آوردن آن به تو مي دهد و به چيزي تصميم داشته به تو اباء و امتناع از آن مي دهد، گاهي از چيزي ترسيده تو را به آن رغبت مي دهد، گاهي به چيزي اميدوار بوده به تو ياءس مي دهد، گاهي از چيزي ياءس داشته به تو اميدواري مي دهد، گاهي چيزي كه هيچ وقت در دلت نبوده در خاطرت خطور مي دهد و بر عكس چيزي كه كاملا آن را دانسته از خاطر تو محو مي نمايد كه هر چه خواسته باشي آن را به خاطر خود بياوري به خاطرت نمي آيد.

ابن ابي العوجاء گفت: اين شخص (يعني جعفر بن محمد عليه السلام) آن قدر از آثار قدرت خداي خود كه در نفس خودم هست برايم شمرد و ديدم نمي توانم هيچ كدام را انكار كنم تا آن كه به خود گفتم: الآن است كه خداي خود را ما بين خود و من مجسم مي كند به ناچار از نزدش جستم. (10)

و نيز در آن كتاب روايت كرده از هشام بن حكم كه گفت: ((ابن ابي العوجاء)) و ((ابو شاكر ديصاني)) و ((عبدالملك بصري)) و ((ابن مقفع)) در خانه خدا جمع شدند و بنا كردند به استهزاء نمودن به حاجيان و طعن زدن بر قرآن، پس به ايشان گفت: ابن ابي العوجاء بيائيد ما چهار نفر سعي كنيم هر يك ربع قرآن را نقض و باطل كنيم كه همگي كل قرآن را باطل كرده

باشيم. وعده گاه ما سال ديگر همين موقع همين جا باشد كه جمع شده و قرآن را نقض كرده ايم، و قرآن كه نقض شد نبوت محمد كه آن را معجزه خود قرار داده نقض كرده ايم، و نبوتش كه نقض شد اسلام باطل شده، و اسلام كه باطل شد حرف ما كه عالم را صانعي نيست ثابت مي شود.

اين قرارداد را با هم بستند و هر كدام به طرف وطن خود رفت. سال آينده هر چهار نفر نزد خانه خدا جمع شدند كه هر يك بنا بود باطل كردن ربع قرآن را بياورد ولي اولي آنها ابن ابي العوجاء گفت: اما من از پارسال تا الآن تمام فكرم در اين آيه بود در مورد برادران يوسف كه وقتي كه يوسف در مصر به آن تدبير، برادر ابويني خود يعني ((بنيامين)) را از ايشان گرفت تمام همّ خود را صرف چاره كردن نمودند و آيه اين است: فلما استياءسوا منه خلصوا نجيا (11) گفت: هر چه فكر كردم كه مانند آن بياورم كه داراي آن فصاحت و جمع معاني باشد نتوانستم و فكر در اين يك آيه نگذاشته مرا فكر براي آيه ديگر بنمايم!

دومي ايشان عبدالملك گفت: من هم از وقتي كه پارسال از نزد شما رفته ام همه فكرم در اين يك آيه بوده كه مي گويد: اي مردم! مثلي براي شما زده گوش دهيد اينها را كه شريك خدا قرار مي دهيد، اگر همه جمع شوند كه يك مگس بيافرينند نمي توانند! و آن آيه اين است:

يا ايها الناس ضرب مثل فاستعموا له ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا ولو اجتمعوا له و

ان يسلبه هم الذباب شيئا لا يستنقذوه منه ضعف الطالب و المطلوب. (12)

هر چه فكر مي كنم مي بينم نمي توانم مثل اين آيه درست كنم.

سومي ايشان ابو شاكر ديصاني گفت من هم از وقتي كه از نزد شما رفته ام همه فكرم در اين بوده كه مي گويد اگر غير از خداي يگانه خدايان ديگر كه شما مي گوئيد بودند زمين و آسمان فاسد مي شدند و اين است آيه لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا. (13)

چهارمي ايشان ابن مقفع گفت: رفيقان اين قرآن از جنس كلام بشر نيست من هم وقتي كه از نزد شما رفته ام تمام فكرم در اين آيه كه پس از طوفان نوح و هلاك مردمان به غرق گفته شد به زمين كه آب خود را بلع كن و به آسمان كه از آب ريختن دست نگهدار و آيه اين است:

و قيل يا ارض ابلعي ماءك و يا سماء اءقلعي (14) هر چه فكر كرده ام گذشته از آن كه نمي توانم مثل آن بياورم تمام نكات و محسنات آن را نفهميده ام.

هشام بن حكم راوي قصه مي گويد: در اين بين كه آنها با هم مشغول اين مذاكرات در امر قرآن بودند حضرت صادق (عليه السلام) بر ايشان گذشت و اين آيه را براي ايشان خواند:

قل لئن اجتمعت الانس و الجن علي أن يأتوا بمثل هذا القرآن لا يأتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا (15)

معناي آيه اين است: يعني: بگو اگر جمع شوند همه انس و جن بر آن كه مثل اين قرآن بياورند نمي توانند اين كار را بكنند ولو آن كه پشتيبان همديگر باشند.

ايشان كه حضرت را ديدند و اين

آيه را از او شنيدند نگاهي به همديگر كرده و حالشان دگرگون شد و گفتند: اگر اسلام حقيقتي داشته باشد بايد جانشيني محمد پيغمبر امروز به اين شخص منتهي شود ما هيچ وقت نشده او را ببينيم كه بدنهاي ما از هيبتش به لرزه نيفتد! اين را گفتند و از نزد هم متفرق شدند و اعتراف كردند كه ما نمي توانيم مثل اين قرآن بياوريم. (16)

و اما آن فرمايشات، پس در كتاب مغز متفكر جهان شيعه امام جعفر صادق عليه السلام كه بيست و پنج نفر از استادان دانشگاه اروپا و آمريكا اصل انگليسي آن را نوشته اند و ذبيح الله منصوري به اين اسم آن را ترجمه كرده و در صفحه 9، 10 آن كتاب اسم آن بيست و پنج نفر را كه استاد دانشگاه چه شهر و مملكتي بوده ذكر مي كند فقط دو نفر آنها ايراني بوده آقاي حسين نصر استاد دانشگاه تهران، و آقاي موسي صدر مدير مؤسسه علمي مطالعات اسلامي در صور لبنان.

مي نويسد: اول كسي كه خبر به گردش زمين به دور خود داد جعفر صادق بود. آن وقت در صفحه 117 كتاب مي نويسد: گردش زمين به دور خود، به طور محسوس، ثابت نشد مگر بعد از آن كه نوع بشر قدم به كره ماه گذاشت و از آنجا زمين را ديد.

حتي در اول سالهاي فضانوردي فضانوردان، نمي توانستند گردش زمين را به چشم خود ببينند چون (در آن سالها فضانوردان) پايگاه ثابت نداشتند در سفينه هائي بودند كه هر يك از آنها در (هر) نود دقيقه يا قدري بيشتر اطراف زمين مي گرديدند و نمي توانستند در حالي كه خود با آن سرعت

اطراف زمين مي گرديدند به حركت وضعي زمين پي ببرند.

اما روزي كه در كره ماه قرار گرفتند و در آنجا دوربين فيلم برداري خود را متوجه زمين كردند در عكسها ديدند كه زمين آهسته، به دور خود مي گردد و در آن روز گردش زمين به دور خود به طور مرئي به ثبوت رسيد.

تا آن كه در صفحه 120 مي گويد:

چه شد كه جعفر صادق (عليه السلام) در دوازده قرن قبل از اين توانست پي ببرد كه زمين اطراف خود مي گردد و در نتيجه روز و شب به وجود مي آيد؟

و در صفحه 125 گفته: ((در فيزيك امام جعفر صادق (عليه السلام) چيزهايي گفته كه قبل از او، كسي نگفته و بعد از وي، تا نيمه دوم قرن هيجدهم و قرن نوزدهم و بيستم، به عقل كسي نرسيده كه آنها را بگويد.

يكي از قوانيني كه جعفر صادق در فيزيك ابراز كرد قانون مربوط به كدورت اجسام و شفاف بودن آنها مي باشد.

او گفت هر جسمي كه جامد و جاذب باشد كدر است و هر جسمي كه جامد و دافع باشد كم يا بيش شفاف جلوه مي نمايد.

از او پرسيدند جاذب چه مي باشد؟

گفت: (جاذب) حرارت.

اين نظريه فيزيكي كه امروز مي دانيم با يك الحاق، يك قانون علمي است و بقدري جلب توجه مي نمايد كه آدمي حيرت مي كند چگونه در نيمه دوم قرن هفتم ميلادي و نيمه اول قرن دوم هجري، مردي توانسته يك چنين نظريه بديع را ابراز نمايد.

امروز اگر از يكصد نفر از افراد عادي بپرسند كه چه مي شود يك جسم كدر مي گردد و جسم ديگر شفاف به نظر مي رسد نمي تواند پاسخ بدهد يعني بگويد به چه علت آهن تيره است

و بلور درخشان (مي باشد.)

قانون فيزيكي امروز مي گويد: هر جسم كه امواج حرارت به سهولت از آن عبور كند. (يعني هادي حرارت باشد) و امواج (الكترو مانيه تيك) از آن عبور نمايد (يعني هادي الكتريسيته و امواج مان يه تيزم باشد) تيره است.

اما اجسامي كه حرارت به خوبي از آنها عبور نمي كند. (17) و امواج الكترومانيه تيك را عبور

نمي دهد. (18) درخشندگي دارند.

منصوري مترجم در پاورقي گفته: امواج الكترومانيه تيك امواجي است كه ما به كمك آنها صداي راديو را مي شنويم و تصاوير تلويزيون را مي بينيم.

نظريه كلي جعفر صادق در مورد علت تيره بودن اجسام و درخشنده بودن آنها براساس جاذب بودن است و بعد از آن كه از او توضيح خواسته اند گفته است اجسامي كه جاذب حرارت مي شوند (19) تيره مي شوند و اجسامي كه جاذب حرارت نمي شوند كم يا بيش شفافيت دارند.

مسأله جاذب بودن، هم مثل دو قطب متضاد در نظريه جعفر صادق، خيلي جالب توجه است و همين موضوع سبب گرديده كه نظريه اش با قوانين فيزيك امروزي در مورد علت كدورت و شفاف بودن اجسام، مطابقت نمايد.

در صفحه 266 در عنوان (نظريه جعفر صادق (عليه السلام) به ساختمان بدن انسان) گفته:

جعفر صادق مثل ساير مسلمين مي گفت كه انسان از خاك آفريده شده (است). فرق او با مسلمين ديگر اين بود كه راجع به آفرينش انسان از خاك چيزهايي مي گفت كه به عقل هيچ يك از مسلمين در آن عصر نمي رسيد.

در اعصار بعد هم هيچ مسلماني نتوانست راجع به ساختمان بدن انسان، استنباطي چون امام جعفر صادق داشته باشد و اگر كسي چيزي مي گفت، مستقيم يا غير مستقيم از شاگردان جعفر

صادق شنيده بود. او مي گفت تمام چيزهائي كه در خاك هست در بدن آدمي وجود دارد. اما به يك اندازه نيست و بعضي از آنها در بدن انسان خيلي زياد است و بعضي از آنها خيلي كم و در بين چيزهائي كه در بدن انسان كم و زياد است، مساوات وجود ندارد بعضي از آنها از بعض ديگر كمتر مي باشد.

او مي گفت چهار چيز است كه در بدن انسان زياد مي باشد و هشت چيز است كه در بدن انسان كم مي باشد و هشت چيز ديگر در بدن انسان خيلي كم است.

اين نظريه كه راجع به ساختمان بدن آدمي از طرف آن مرد ابراز گرديده آن قدر غرابت دارد كه گاهي انسان فكر مي كند آيا همان طور كه شيعه عقيده دارند جعفر صادق داراي علم امامت بوده و اين نظريه را از علم امامت استنباط كرده نه از علوم بشري. زيرا ادراك ما نمي پذيرد كه يك عالم عادي كه از معلومات بشري برخوردار مي باشد در دوازده قرن و نيم قبل بتواند به يك چنين واقعيت پي ببرد.

تا آن كه نوشته: جعفر صادق اعم از آن كه به عقيده شيعه علم امامت داشته يا بنابر نظريه قائلين به شعور باطني با شعور باطني خود مربوط بوده يا بنابر نظريه ((برگسون)) (20) از جهش حياتي قوي خود استفاده مي نموده چيزي گفته كه ثابت مي كند در بين مردم زمان خود، و مردم اعصار بعد، در علم بدن شناسي شخص منحصر به فرد، به شمار مي آمده است. زيرا بعد از دوازده قرن و نيم، امروز نظريه جعفر صادق از لحاظ علمي به ثبوت رسيده و در صحت آن، ترديد وجود ندارد

(21).

تا آن كه مي گويد: آن هشت چيز كه بنابر گفته جعفر صادق در بدن انسان خيلي كم است اين عناصر مي باشند: 1- ((موليبدن)). 2- ((سيليسيوم)). 3- ((فلوئور)) 4- ((كوبالت)). 5- ((مانگانز)). 6- ((يد)). 7- ((مس)). 8- ((روي)). و آن هشت چيز ديگر كه در بدن انسان نسبت به عناصر فوق النسبه زيادتراند عبارت اند از: 1- ((منيزيم)). 2- ((سديم)). 3- ((پتاسيم)). 4- ((كلسيم)). 5- ((فسفر)). 6- ((كلر)). 7- ((گوگرد)). 8- ((آهن)). آن چهار عناصر كه در بدن انسان خيلي زياد مي باشد عبارت اند از: 1- ((اكسيژن)). 2- ((كربن)). 3- ((هيدروژن)). 4- ((ازت)).

و پي بردن به اين عناصر در بدن انسان، كار يك روز و دو روز نبوده از آغاز قرن هيجدهم ميلادي اين كار با كالبد شكافي شروع شده و دو ملت فرانسه و اطريش در كالبد شكافي پيش قدم گرديدند. (22)

تا آن كه مي گويد: و مطالعات و تجزيه هاي صد و پنجاه ساله يا بيشتر، صحت نظريه جعفر صادق را در مورد چيزهائي كه بدن انسان را تشكيل مي دهد تاءييد مي نمايد. (23)

در صفحه 70 مي نويسد: جعفر صادق هزار و يكصد سال قبل از علماي قرن هيجدهم ميلادي اروپا كه اجزاي هوا را كشف و از هم جدا كردند گفت كه باد (يا هوا) يك عنصر نيست بلكه از چند عنصر به وجود آمده است.

و در صفحه 71 مي گويد: بعد از آن كه لاووازيه اكسيژن را از گازهاي ديگر هوا جدا كرد و نشان داد آنچه سبب حيات جانداران مي شود اكسيژن است، دانشمندان گازهاي ديگر را كه در هوا وجود دارد از لحاظ حفظ حيات بي فائده دانستند.

اين نظريه مخالف با نظريه امام جعفر صادق

بود كه گفت: تمام اجزائي كه در هوا هست براي تنفس ضروري است.

اما در نيمه قرن نوزدهم ميلادي دانشمندان نظريه خود را راجع به اكسيژن از لحاظ تنفس تصحيح كردند. چون مسلم شد كه اكسيژن گرچه مايه حيات جانداران است و بين تمام گازهاي هوا يگانه گازي است كه خون را در بدن تصفيه مي نمايد اما موجودات جان دار نمي توانند اكسيژن خالص را براي مدتي تنفس كنند زيرا سلولهاي جهاز تنفس مي سوزد.

اكسيژن خود نمي سوزاند (24) اما كمك به سوزاندن مي كند و وقتي با جسمي كه قابل سوختن باشد تركيب گردد آن جسم مي سوزد و هرگاه سلولهاي ريه انسان يا جانداران (25) ديگر مدتي اكسيژن خالص تنفس كنند چون اين گاز با آنها تركيب مي شود، مي سوزند و انسان يا جانوري كه ريه اش سوخته مي ميرد. بنابراين بايستي در هوا گازهاي ديگر هم با اكسيژن وارد ريه انسان و جانداران ديگر شود تا آن كه ريه موجودات جاندار بر اثر تنفس از اكسيژن خالص، در مدتي طولاني نسوزد. بعد از آن كه دانشمندان نظريه خود را در مورد اكسيژن از لحاظ تنفس تصحيح كردند معلوم شد كه نظريه جعفر صادق درست است و تمام گازهائي كه در هوا وجود دارد براي تنفس مفيد مي باشد مثلا گاز موسوم به (اوزون) كه خواص شيميائي آن مثل اكسيژن مي باشد و هر مولكول آن از سه اتم اكسيژن به وجود آمده به ظاهر در تنفس نقش ندارد در صورتي كه اكسيژن را در هنگام ورود به خون تثبيت مي كند.

و براي فهم مطلب مي گوئيم كه نگهبان اكسيژن هنگام ورود آن گاز به خون مي باشد و نمي گذارد كه اكسيژن شانه را از زير

بار (وظيفه) خالي كند.

اين است كه نظريه جعفر صادق (عليه السلام) مبني بر آن كه تمام اجزاي باد (هوا) براي تنفس ضرورت دارد از نيمه قرن نوزدهم به بعد، تا امروز تاءييد شده است.

و مي دانيم كه اكسيژن در فضا در حال تركيب نيست بلكه مخلوط با هوا مي باشد و چون از هوا سنگين تر است بر حسب قاعده بايستي ته نشين شود. اگر اين طور مي شد، سطح زمين را تا ارتفاعي معين، اكسيژن مي پوشانيد و گازهاي ديگر كه در هوا موجود است بالاي اكسيژن قرار مي گرفت. در نتيجه جهاز تنفس تمام جانداران مي سوخت و نسل جاندار منقرض مي گرديد، و نيز ديگر گياه به وجود نمي آمد زيرا گرچه گياه هم مثل جانداران براي زنده ماندن احتياج به اكسيژن دارد، لكن محتاج كربن هم هست و اگر سطح زمين را تا ارتفاعي معين، اكسيژن مي پوشانيد چون كربن به سطح زمين نمي رسيد گياه به وجود نمي آمد. اما گازهائي كه در هوا هست مانع از اين مي شود كه اكسيژن ته نشين گردد و به زندگي حيواني و گياهي خاتمه داده شود.

جعفر صادق اولين كسي است كه عقيده به عناصر اربعه را كه مدت يك هزار سال غير قابل تزلزل به نظر مي رسيد متزلزل كرد آن هم وقت گفتنش اين نظريه را هنوز يك نوجوان نشده و طفل به شمار مي آمد ولي نظريه مربوط به هوا را بعد از آن كه به سن رشد رسيد و به تدريس شروع كرد، بر زبان آورد.

امروز اين موضوع، در نظر ما عادي جلوه مي كند براي آن كه مي دانيم يكصد و دو عنصر وجود دارد. اما در قرن هفتم ميلادي و اول هجري، يك

نظريه بزرگ انقلابي بود و عقول بشري در آن قرن، نمي توانست بپذيرد كه هوا يك عنصر بسيط نباشد. و باز مي گوئيم كه در آن عصر و اعصار بعد، تا قرن هيجدهم ميلادي اروپا، ظرفيت تحمل آن عقيده علمي انقلابي و چيزهاي ديگر را كه جعفر صادق گفته و در فصول آينده ذكر خواهد شد نداشت.

تا آن كه در اواخر صفحه 73 مي گويد: اول كسي كه پي برد اكسيژن مولد الحموضه است يعني (توليدكننده ترشي) است جعفر صادق بود.

تا آن كه گفته: براي آن كه شبهه اي توليد نشود مي گوئيم كه اسم (مولد الحموضه) از دهان جعفر صادق خارج نشد ولي در محضر درس خود گفت هوا داراي چند جزء است و يكي از اجزاي هوا در بعضي از اجسام دخالت مي كند و آنها را تغيير مي دهد و از بين اجزاي هوا همان است كه كمك به سوزاندن مي نمايد و اگر كمك آن نباشد اجسامي كه قابل سوختن اند نمي سوزند.

اين نظريه از طرف خود جعفر صادق انبساط پيدا كرد و او باز در دروس خود گفت: آنچه در هوا كمك به سوزانيدن اجسام مي نمايد اگر از هوا جدا شود، و به طور خالص به دست بيايد طوري از لحاظ سوزانيدن اجسام نافذ است كه با آن مي توان آهن را سوزانيد بنابراين هزار سال قبل از پريستلي و پيش از لاووازيه جعفر صادق اكسيژن را به خوبي وصف نمود و فقط نام اكسيژن يا مولد الحموضه را روي آن نگذاشت.

پريستلي با آن كه اكسيژن را كشف كرد نتوانست بفهمد كه آن را مي سوزاند. و (لاووازيه) با آن كه قسمتهايي از خواص اكسيژن را با آزمايش استنباط كرد

نتوانست بفهمد كه آن گاز، سوزاننده آهن است ولي جعفر صادق هزار سال قبل از او به اين موضوع پي برد.

امروز مي دانيم كه هرگاه يك قطعه آهن را به طوري داغ كنيم كه قرمز بشود و بعد آن را در اكسيژن خالص فرو ببريم با شعله اي درخشنده مي سوزد، همان طور كه در چراغهاي روغني يا نفتي قديم، فتيله را با روغن يا نفت مشتعل مي كردند و در نور آن شب را به سر مي بردند، مي توان چراغي ساخت كه فتيله آن از آهن باشد و آن، در اكسيژن مايع فرو برود و اگر فتيله را طوري حرارت بدهند كه قرمز بشود، با نور بسيار درخشان، شب را روشن خواهد كرد.

و روايت مي كنند كه يك روز محمد باقر (عليه السلام) پدر جعفر صادق در محضر درس گفت (با كمك علم به وسيله آب، كه خاموش كننده آتش است مي توان آتش افروخت) اين گفته اگر چون يك تعبير شاعرانه جلوه گر نمي شد بي معني جلوه مي كرد و تا مدتي آنهائي كه آن روايت را مي شنيدند فكر مي كردند كه محمد باقر تعبيري شاعرانه را بر زبان آورده ولي از قرن هيجدهم به بعد محقق شد كه به وسيله آب با كمك علم مي توان آتش افروخت آن هم آتشي كه گرم تر از آتش چوب يا ذغال باشد زيرا حرارت (هيدروژن) كه يكي از دو جزء آب است با (اكسيژن) به (6644) (26) درجه مي رسد و عمل سوزانيدن (هيدروژن) به وسيله (اكسيژن) را (اكسيد شدن) مي نامند و در صنعت براي جوش دادن فلزات يا براي شكافتن قطعات فلز خيلي مورد استفاده قرار مي گيرد.

ما مي دانيم محمد باقر كه گفت (با

كمك علم مي توان با آب آتش افروخت) (هيدروژن) را كشف نكرده بود و سندي در دست نداريم كه پسرش جعفر صادق آن را به طور خالص كشف كرده همان طور كه سندي در دست نداريم كه حاكي از كشف اكسيژن خالص از طرف جعفر صادق باشد. ولي بدون ترديد مي توانيم بگوئيم كه جعفر صادق (عليه السلام) اكسيژن را به طور خالص كشف نمود و دليل ما كارهاي شيميائي وي مي باشد.

در صفحه 348 مي نويسد: يكي از نظريه هاي جعفر صادق كه نبوغ علمي او را به ثبوت مي رساند نظريه اي است كه راجع به انتقال بيماري به وسيله بعضي از نورها داده است.

جعفر صادق گفت (روشنائي هائي هست كه اگر از يك بيمار بر يك شخص سالم بتابد ممكن است آن شخص سالم را بيمار كند).

بايد توجه كرد كه صحبت از هوا يا انتقال ميكروب (كه در نيمه اول قرن دوم هجري از آن بي اطلاع بودند) نيست. بلكه صحبت از روشنايي است آن هم نه تمام روشنائي ها بلكه بعضي از انوار كه اگر از شخص بيمار، به شخص سالم بتابد ممكن است وي را بيمار كند.

اين نظريه را علماي زيست شناسي و پزشكي از خرافات مي دانستند چون آنها عقيده داشتند كه عامل انتقال بيماري از فرد بيمار به يك فرد سالم، ميكروب است يا ويروس. و قبل از آن كه به وجود ميكروب و ويروس پي ببرند وسيله انتقال بيماريها را بوها مي دانستند و تمام اقداماتي كه در قديم براي جلوگيري از سرايت امراض مي شد بر اساس جلوگيري از بوها بود تا آن كه بوي بيمار به سالم نرسد و او را بيمار نكند.

ولي در

هيچ دوره، هيچ كس نگفت كه بعضي از روشنائيها اگر از بيمار بر سالم بتابد او را بيمار مي كند و اين گفته از جعفر صادق است.

گفتيم كه جامعه دانشمندان اين نظريه را در عداد خرافات به شمار مي آورند تا آن كه تحقيقات علمي جديد ثابت كرد اين نظريه، حقيقت دارد و بعضي از انوار، اگر از بيماري به سوي سالم برود او را بيمار مي كند و اولين مرتبه در اتحاد جماهير شوروي به اين واقعيت پي بردند. در شهر (نوو - وو - سيبيرسك) واقع در شوروي كه يكي از مراكز بزرگ تحقيقات پزشكي و شيميايي و زيست شناسي شوروي مي باشد به طور علمي و غير قابل ترديد، ثابت شد كه اولا از سلول هاي بيمار، اشعه اي ساطع مي شود و ثانيا نوعي از اشعه كه از سلول هاي بيمار ساطع مي شود هرگاه بر سلول هاي سالم بتابد آنها را بيمار خواهد كرد بدون آن كه كوچكترين تماس بين سلولهاي بيمار، ميكروب، يا ويروس به سلولهاي سالم سرايت نمايد.

طرز عمل دانشمنداني كه در آن شهر مشغول تحقيق بودند آن بود كه (آنها) دو دسته از سلولهاي يك شكل، از موجود زنده را مثلا سلولهاي قلب يا كليه يا يكي از ماهيچه هاي بدن را انتخاب مي كردند و آنها را از هم جدا مي نمودند و مي ديدند كه از آن سلول ها، چند نوع فوتون - يك ذره از نور را (فوتون) مي گويند - ساطع مي شود و امروز توانائي علم براي تحقيق در اشعه آنقدر زياد شده كه مي تواند يك فوتون را مورد تحقيق قرار بدهد.

دانشمندان شوروي بعد از آن كه دو دسته از سلولهاي متشابه، از

يك جاندار را انتخاب كردند و در دو قسمت جداگانه قرار دادند يك دسته از آنها را بيمار نمودند تا آن كه مشاهده كنند كه آيا در حال بيماري نيز از سلول ها (فتون) ساطع مي شود، و سلول هاي دسته دوم را كه سالم بودند، در دو محفظه قرار دادند يك محفظه از گوارتز و ديگري از شيشه.

و گوارتز اين خاصيت را دارد كه هيچ نوع فوتون يعني هيچ نوع اشعه از آن عبور نمي كند غير از اشعه ماوراي بنفش.

و شيشه معمولي اين خاصيت را دارد كه هر نوع اشعه از آن عبور مي كند غير اشعه ماوراي بنفش. آن وقت بعد از چندين ساعت كه سلولهاي سالم در دو محفظه گوارتزي و شيشه اي در معرض اشعه سلولهاي بيمار قرار گرفتند مشاهده شد كه آن قسمت از سلول هاي سالم كه در محفظه گوارتزي بودند بيمار شدند. اما قسمتي از سلول هاي سالم كه در محفظه شيشه اي بودند بيمار نگرديدند.

گوارتز چون هيچ نوع (اشعه) غير از اشعه ماوراي بنفش را عبور نمي داد سبب مي شد كه اشعه ماوراي بنفش به سلول هاي سالم برسد و در نتيجه آنها بيمار مي شدند.

اما شيشه همه نوع اشعه را عبور مي دهد غير از ماوراي بنفش را و چون آن اشعه به سلول هاي سالم نمي تابيد آنها سلامت خود را حفظ مي كردند و بيمار نمي شدند.

و اين آزمايش، با بيماريهاي گوناگون و سلول هاي متشابه يا متفاوت، در مدت بيست سال پنج هزار بار (!) تكرار شد براي آن كه دانشمندان مركز تحقيقاتي آنجا نمي خواستند كه كوچكترين ترديد، در نتيجه آزمايش وجود داشته باشد. در هر پنج هزار آزمايش نتيجه كلي يكي

بود كه سلول هاي بيمار انواع اشعه را ساطع مي كنند و از آن جمله ماوراي بنفش را، و ديگر آن كه هرگاه سلولهاي سالم، در معرض اشعه ماوراي بنفشي كه از سلول هاي بيمار ساطع مي شود - نه اشعه ماوراي بنفش ديگر - قرار بگيرند بيمار مي شوند و ديگر آن كه بيماري آنها، همان بيماري سلولهاي مريض مي باشد.

در تمام اين آزمايشات كه مدت بيست سال طول كشيد، بين سلول هاي سالم، و سلول هاي بيمار، هيچ نوع مجاورت و رابطه وجود نداشت تا اين كه تصور شود كه ويروس يا ميكروب از يك دسته به دسته ديگر سرايت مي كند و بر دانشمندان محقق شد بعد از پنج هزار آزمايش كه عامل ايجاد بيماري، در سلول هاي سالم، اشعه ماوراي بنفش است كه از سلول هاي بيمار ساطع مي شود و به آنها مي تابد.

و در صفحه 360 نوشته: گفتيم كه در مباحث علمي مبحثي وجود ندارد كه جعفر صادق (عليه السلام) راجع به آن اظهار نظر نكرده باشد از آن جمله راجع به نور ستارگان كه گفته در بين ستارگاني كه شب مي بينيم ستارگاني هستند كه آن قدر نوراني مي باشند كه خورشيد در قبال آنها تقريبا بي نور است.

اطلاعات محدود نوع بشر راجع به كواكب مانع از اين بود كه در زمان جعفر صادق و بعد از او، تا اين اواخر، به واقعيت اين گفته پي ببرند و فكر مي كردند آنچه جعفر صادق گفته دور از عقل و محال مي باشد كه اين نقطه هاي كوچك كه موسوم به ستاره اند در آنها آن قدر پر نور باشد كه خورشيد در قبال آنها بي نور جلوه كند. امروز

كه دوازده قرن و نيم از زمان جعفر صادق مي گذرد ثابت شده كه آنچه كه مرد بزرگ گفت صحت دارد و در جهان ستارگاني هست كه خورشيد ما در قبال نور آنها، يك ستاره خاموش به شمار مي آيد.

اين ستارگان نوراني به اسم (كوآزر) خوانده مي شوند و بعضي از آنها تا زمين نه هزار ميليون سال نوري فاصله دارد و موجي كه امروز و امشب از آن ستارگان به چشم راديو تلسكوپها مي رسد 9 هزار ميليون سال در راه بوده تا اين كه به زمين رسيده است.

و گفتيم (امروز و امشب) و ممكن است تصور كنند كه اشتباه كرده ايم چون در روز، نمي توان ستارگان را ديد.

ولي نديدن ستارگان در روز، جزء موارد ضعف دوره اي بوده كه نوع بشر (راديو تلسكوپ) نداشت و امروز با داشتن راديو تلسكوپهايي مانند راديو تلسكوپ (آرسي بوئه) در (پورتوريكو) كه قطر آن سيصد متر است مي توانند هنگام روز هم ستارگان را ببينند.

روشنائي بعضي از ستارگان موسوم به (كوآزر) ده هزار ميليارد برابر نور خورشيد ما مي باشد.

بايد بگوئيم كه در اين رقم نه اشتباه رفته نه اغراق.

واحد مقياس سنجش نور ستارگان از طرف منجمين نور خورشيد ما است. بعضي از كوآزرها آن قدر نوراني است كه روشنائي آنها ده هزار ميليارد برابر نور خورشيد است و لذا بدون آن كه دچار اغراق بشويم مي توانيم بگوييم كه خورشيد ما، در قبال يك كوآزر چون يك چراغ خاموش است. و براي آن كه ده هزار ميليارد برابر نور خورشيد بهتر در نظر مجسم شود مي توانيم يك را بنويسيم و طرف راست آن شانزده صفر بگذاريم.

براي مطالعه در اين ستارگان كه اولي آنها

در سال (1963) ميلادي كشف شد و تاكنون بيش از دويست تاي آنها را كشف كرده اند مشغول مطالعه جهت ساختن يك راديو تلسكوپ هستند كه وسعت دوربين آن مثل وسعت دوربيني باشد كه سي هزار متر - يعني سي كيلومتر - عرض دارد.

و در صفحه 366 مي گويد: جعفر صادق گفت دنيا منحصر به يكي و دو تا نيست و دنياهاي متعدد وجود دارد.

اين گفته امروز به طور غير قابل ترديد به ثبوت مي رسد هزارها دنيا، چون دنياي خورشيدي ما از بين مي رود ولي كوآزر باقي مي ماند.

اين دنياهاي متعدد بر طبق نظريه جعفر صادق به دو دسته تقسيم مي شود و دسته اي از آنها عالم اكبر و دسته ديگر عالم اصغر است!

و از شماره عوالم اكبر و اصغر از وي سؤال كردند. جواب داد كه جز خداوند هيچكس از شماره عوالم اكبر و اصغر اطلاع ندارد و با هيچ عدد نمي توان شماره عوالم را تعيين كرد.

علم امروزي گفته جعفر صادق را تصديق مي نمايد و هر قدر نجوم پيشرفت مي كند منجمين مي فهمند شماره كهكشانها و خورشيدهايي كه در جهان هست بيش از آن مي باشد كه تصور مي كردند و حتي شماره خورشيدهاي جهان از عددي كه ارشميدس معروف در سه قرن قبل از ميلاد براي ذرات دنيا ذكر كرده بيشتر است.

- تا آنكه مي گويد: - بنابراين منطقي ترين نظريه راجع به شماره دنياهاي بزرگ و كوچك همان است كه جعفر صادق گفت كه غير از خداوند كسي از تعداد آنها اطلاع ندارد و مفهوم ديگر اين نظريه آن است كه نوع بشر قادر به احصاء عوالم صغير و كبير نيست و نمي تواند آنها را بشمارد.

و فرق بين

عالم صغير و كبير از لحاظ جعفر صادق در حجم آن است نه جرم آن و اين نظريه اي است كه علم فيزيك، امروز تصديق مي كند. (27)

تا آن كه مي گويد: بنابر نظريه جعفر صادق آنچه در عالم اصغر هست در عالم اكبر هم هست ولي با حجم وسيعتر.

و در صفحه 523 در ضمن بحث حضرت با جابر بن حيان (28) گفته جعفر صادق به جابر بن حيان گفت همين طور كه امروز يك اقليت عهده دار رهبري مردم از لحاظ ديني هستند آينده نيز اقليتي از مسلمانان دانشمند عهده دار رهبري مردم از لحاظ ديني خواهند بود و من يقين دارم كه اين وضع تا روزي ادامه خواهد داشت كه علم، همگاني نشده است.

جابر پرسيد آيا ممكن است روزي بيايد كه علم همگاني شود؟

جعفر صادق گفت: روزي خواهد آمد كه نوع بشر خواهد فهميد كه تمام افراد بايستي دانشمند شوند و وسائلي فراهم خواهد نمود تا آن كه همه تحصيل نمايند و علم را فرا گيرند.

جابر گفت و لابد در آن روز تمام افراد بشر دانشمند خواهند بود.

جواب داد نه زيرا استعدادها در افراد متفاوت خواهد بود.

و در صفحه 603 بعد از آنكه مي گويد در پرسشهاي جابر، جعفر صادق بيماريها را سه دسته نموده مي گويد كه گفته:

نوع سوم بيماريهايي است كه از دشمنان بدن عارض مي شود و آنها به بدن انسان حمله مي كنند ولي بدن با وسائلي كه دارد مقاومت مي نمايد و اگر مقاومت بدن به اندازه نبود كه بتواند دشمنان بدن را دور نمايد انسان بيمار مي شود ولي بعد از آن كه انسان بيمار شد باز بدن مقاومت مي نمايد و بر اثر مقاومت

بدن است كه مرض از بين مي رود و بيمار شفا مي يابد.

جابر پرسيد دشمنان بدن كه هستند؟

جعفر صادق گفت: موجوداتي كوچك هستند كه از فرط خردي به چشم نمي رسند و آنها به بدن حمله ور مي شوند و در بدن هم موجوداتي كوچك وجود دارد كه از فرط خردي به چشم نمي رسند و آنها بدن را در قبال دشمنان حفظ مي نمايند.

جابر پرسيد كه دشمنان بدن كه توليد بيماري مي كنند كه هستند؟

جعفر صادق گفت كه شماره انواع آنها زياد است همان گونه كه مدافعان از بدن هم انواع مختلف دارند اما آنچه آنها را متشكل مي كند محدود است.

جابر گفت: من نمي فهمم كه تو چه مي گويي و چه طور انواع آنها زياد مي باشد ولي آنچه آنها متشكل مي كند محدود است؟

امام جعفر صادق (عليه السلام) گفت كتابي كه تو مي خواني داراي هزارها كلمه است و هر كلمه در آن كتاب با حروف نوشته شده اما آنچه كلمات را تشكيل مي دهد حروف معدود (الفبا) مي باشد و با حروف معدود (الف با) مي توان هزاران كلمه نوشت كه هر يك از آن، با ديگر از آن داراي معناي مخصوص مي باشد.

دشمنان بدن ما و آنهايي كه از بدن در قبال دشمنان دفاع مي كنند مانند هزارها كلمات كتاب تو هستند ولي همه از يك عده مواد معدود مثل حروف (الف با) در قبال كلمات تشكيل شده اند.

جابر گفت: اكنون بهتر مي فهمم كه چه مي گويي.

جعفر صادق گفت براي آن كه گفتارم را بهتر ادراك كني مثال ديگري مي زنم.

قسمتي زياد از جانداران داراي استخوان و گوشت و خون هستند و هر چه از آن طبقه را مشاهده مي كني مي بيني كه داراي اين سه است. ولي آيا آنچه

داراي اين سه است به هم شبيه اند مثلا شتر داراي استخوان و گوشت و خون است. و گربه هم داراي استخوان و گوشت و خون مي باشد اما بين شتر و گربه شباهت وجود ندارد يكي علف خوار است و ديگري گوشت خوار.

دشمنان بدن ما، و آنهايي كه در بدن ما دشمنان را دفع مي كنند از لحاظ نهاد، از مواد معدود، متشكل شده ولي انواع آنها زياد است.

در صفحه 608 مي گويد: جابر پرسيد آيا جانوران عقيده به خدا دارند؟

جعفر صادق گفت: بدون ترديد، و اگر نداشت زندگيش منظم نمي شد. منكرين خدا مي گويند آنچه زندگي جانوران را منظم مي نمايد غريزه است و نمي گويند غريزه را كه در نهاد جانور قرار داده.

تا آن كه در صفحه 609 مي گويد: اي جابر! بدان كه محال است چيزي وجود داشته باشد و از مبداء اطاعت نكند و فرمانبرداريش از مبداء دليل بر ايمان نسبت به آن مي باشد.

نه فقط انسان و جانوران و گياهان از مبداء فرمانبرداري مي كنند بلكه جمادات هم فرمانبردار مبداء هستند و اگر فرمانبردار نبودند به وجود نمي آمدند تا باقي بمانند.

جمع كننده اين مقدمه مي گويد: نظر آن حضرت به فرموده آفريدگار است فقال لها و للارض ائتيا طوعا اءو كرها قالتا اءتينا طائعين. (29)

و اين كتاب مشتمل است بر چهار مجلس كه حضرت در هر مجلسي شرح مي دهد براي مفضل حكمت هاي خالق را در خلايق.

مجلس اول در خلقت آدمي از بدو خلقت او تا ختم قواي ظاهري و باطني او و صفات فطري وي و در خلقت اعضاء و جوارح او.

مجلس دوم در خلقت اصناف حيوانات و وحوش صحرا و طيور هوا و ماهيان دريا.

مجلس سوم در

ذكر خلقت آسمان و زمين و آفتاب و ماه و ستارگان و شب و روز و بارانها و پاك بودن هوا و در خلقت درختان و ميوه ها و در خلقت كوهها و درياها و اقسام نباتات و گياهها.

مجلس چهارم در حكمت پديد آوردن آفات و برطرف كردن آنها و حكمتهاي گوناگون ديگر.

و چون فارسي زبانان از اصل عربي كتاب نتوانسته اند استفاده كنند مجلسي - رحمة الله عليه - آن را ترجمه نموده و برادران ديني متصدي طبع ترجمه شده تا عموم مستفيض شوند. ان شاءالله تعالي.

(8/1/59)

شوشتر - محمد تقي شيخ

ديباچه كتاب مستطاب

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله الذي هدانا الي توحيده بصفوته و نبوة محمد المفضل علي عبيده و عترته الاكرمين المخصوص بلطفه، قديمه و جديده، عليه و عليهم من الصلوات و التحيات ما يليق بلطفه و مزيده.

اما بعد: قاصر از نيل معالي و مفاخر، ابن الواصل الي رحمة الله و غفرانه، محمد باقر ابن محمد تقي صانهما الله من المعاثر بر الواح ضماير خجسته سراير برادران ايماني مي نگارد كه چون حديث شريفي در اثبات صانع قدير و توحيد و ساير صفات كماليه او جلّ شاءنه و تعالي سلطانه و عظيم برهانه، شيخ جليل، مفضل بن عمر جعفي كه از خواص اخيار سلاله اطهار، امام المغارب و المشارق، ابي عبدالله جعفر بن محمد الصادق عليه السلام بوده و از آن حضرت روايت كرده مشتمل است بر دلائل ساطعه بر ابطال مذاهب ملاحده (30) قائلين به تعطيل و اهمال، و ثنويّه بد آمال، و براهين قاطعه بر اثبات وجود و علم و قدرت و لطف و حكمت قادر ذوالجلال و محتوي است بر بيان غرايب حكم و

مصالح كه حكيم عليم در خلق آسمان و زمين و كواكب و نيّرات و عناصر و مواليد از انسان و حيوان و جماد و نبات مرعي داشته و بناي نظام عالم كبير و صغير را بر آن گذاشته و رشاقت مضامين و رثاقت براهينش شهادت مي داد و مي دهد كه از منبع وحي و الهام جاري گرديده، و از مطلع انوار علوم سيد انام دميده. و سيد رفيع الشأن علي بن طاووس - نور الله ضريحه - بر حقيقت شهادت داده، (31) و كافّه شيعيان در تقويت يقين و ايمان به آن محتاج بودند، و اكثر اهل (ديار) عجم به اعتبار عدم معرفت لغت عرب از منافع بيّنه، و قواعد جليله آن محروم بودند.

و ايضا به فصلي از فقرات كثير الثمراتش محتاج به تبيين بود، لهذا آن را به لغت فارسي ترجمه كردم و در بعضي از مطالب آن في الجمله متعرض توضيح و تنقيح شدم تا از اين خورشيد سپهر هدايت كه از افق امامت طالع گرديده و از جويبار اسرار كه از منبع علوم سيد ابرار و ائمه اطهار - عليهم صلوات الله الملك الغفار - جاري شد، كافّه طالبان زلال تحقيق، و مقتبسان انوار توفيق را بهره شامل و نفع كامل حاصل گردد.

و چون ميسر اين امر جليل القدر را از بركات بلانهايت عهد خجسته سلاطين زمان شايسته سلطان آفاق، و ملاذ (32) خواقين (33) به استحقاق، مالك ممالك قلوب ارباب عرفان، سالك مسالك اصحاب ايقان، پادشاه معني و صورت، باني مباني ملك و ملت، كشتزار اصحاب هم كنان از جداول انامل سخايش سيراب، و از صفير عندليب خوش الحان خامه عدالت نگارش

غم و الم در خاطرها ناياب، آب تيغش طراوت انهار خاطر دوستان جود بخش جوي ملت و دين، برق شمشيرش آتش حيات مخالفين بد آئين و به ذكر عطايش دهان صدف درافشان، و به وصف سخايش لب دريا تر و زبان لطف بي پايانش با قهر سوزان مانند خنده برق و گريه ابر توأمان، گشادگي كف دريا نوالش سحاب مزارع آمال خرم و خندان در عهد همايونش (هر كه) تيغ خلاف از نيام كين بركشيد چون بيد بر خود بلرزيد، و در جويبار انفاق كدام سرو بالا كشيد كه زمانه چون گل بر وي نخنديد و دستهاي داعيان رفعتشان كه در آستان رفيع البيانش بلند گرديده با كف الخضيب هم دستان صوفيان صافي جنان هر صبح و شام به زمزمه دعاي خلود دولت ابد توأمان با عندليبان قدسي نشان اغصان سدرة المنتهي هم داستان، تيغ آبدارش براي سرهاي كفار نهري است به سوي دارالبوار، و حسام آتش بارش براي خرمن حيات اشرار به مصداق يرسل عليكما شواظ من نار. سليمان شأني كه طيور ارواح و وحوش قلوب ذوي ارتباح در دام تسخير اطاعت اوست و ابواب رياح صباح حبوب به امر علام غيوب متكفل الطيب و تطهير رفعت و جلالت او أعني السلطان بن السلطان، الخاقان بن الخاقان، السلطان سليمان الموسوي الصفوي بهادر خان - شدّ الله اطناب دولته باوتاد الخلود و زيّن سلطنته بدار العز و السعود به پايه سراير اعلي مرفوع گردانيد و به اوج رفعت و شرف رسانيد. اگر عز قبول افتد از فضل نمايان و لطف بيكران سلاله رسول كريم و مبعوث به خلق عظيم چه عجب فقد ورث محاسن الاخلاق

و مكارم الشريعة من آبائه الكرام، سادات العرب و العجم صلوات الله عليه ما نهار اضاء و الليل اظلم.

اكنون شروع مي نمايم در ترجمه اصابه حديث كثير الفوايد بعون الملك الماجد.

علت پيدايش كتاب

روايت كرده است: محمد بن سنان، از مفضل بن عمر كه گفت: روزي بعد از عصر نشسته بودم در روضه كه ميان قبر حضرت رسول صلي الله عليه و آله و منبر آن حضرت است، و من تفكر مي كردم در آنچه حق تعالي مخصوص گردانيده است به آن سيد ما محمد صلي الله عليه و آله را، از شرف و فضايل و آنچه بخشيده و عطا كرده است، و مشرف ساخته است او را به آن از آنچه نمي داند آنها را جمهور امت و جاهلند و نمي دانند آن چه را حق تعالي به او عطا كرده است از فضيلت و عظم منزلت و بزرگي مرتبت، در اين فكر بودم كه ناگاه ((ابن ابي العوجاء)) (34) كه يكي از ملاحده آن زمان بود و نشست در جائي كه من كلام او را مي شنيدم، چون قرار گرفت مردي از اصحاب او آمد و نزديك او نشست، پس ابن ابي العوجاء اشاره كرد به ضريح مقدس حضرت رسالت پناه صلي الله عليه و آله و گفت: ((به تحقيق كه صاحب اين قبر به كمال مراتب عزت رسيد و جميع خصلتهاي شرف كه در او مجتمع گرديد و در همه احوال منزلت او به تضاعف مي انجاميد)).

رفيقش گفت كه: ((او فيلسوفي بود كه دعواي مرتبه ها بلند و منزلت ارجمند كرد، و براي اثبات آن معجزه چند آورد كه بر عقل ها غالب آمده و فهم ها در آن كم شده و

خردها در درياهاي تفكر فرو رفتند و باز مانده برگشتند و چون استجابت كردند دعوت او را عقلاء و فصحاء و خطباء داخل شدند مردم در دين او فوج فوج، پس مقرون گردانيد نام خود را به نام خداي خود در اذان كه ندا مي كنند به آن بر صومعه ها و مسجدها در جميع شهرها و مواضعي كه دعوت او به آنها رسيده است. و آوازه در آنجا بلند شده است، و حجت او ظاهر گرديده است در كوه و دشت و دريا و صحرا و در هر شب و روز پنج نوبت تكرار مي كنند در اذان و اقامه تا آن كه نامش هر ساعت تازه گردد و پيغمبرش پنهان نماند.))

ابن ابي العوجاء گفت: بگذار نام محمد صلي الله عليه و آله را كه عقل من در آن حيران است و فكر من در كار او درمانده است و سخن بگو در اصلي كه محمد صلي الله عليه و آله خود را به او بلند كرده است.))

پس سخن در وجود صانع عالم تعالي شأنه گفتند و حرف را به جائي رسانيدند كه اين عالم را صانعي و اين كارخانه را مدبري نيست، بلكه همه چيز به طبع خود متكون مي شوند بي مدبّري و صانعي و پيوسته چنين بوده و چنين خواهد بود.

اعتراض مفضل بر ابن ابي العوجاء

مفضل: چون اين سخنان واهي را از آن ملعون شنيدم، از غايت خشم و غيظ ضبط خود را نتوانستم كرد (خطاب به او) گفتم: اي دشمن خدا! ملحد شدي در دين خدا و انكار كردي پروردگاري را كه تو را آفريده است. در نيكوترين تركيبي و صورت بخشيده است تو

را به تمام ترين صورتي و تو را در احوال مختلفه گردانيده است تا به اين حد رسانيده. اگر تفكر نمائي در نفس خود و رجوع نمايي به حس خود، هر آينه خواهي يافت كه دلايل پروردگاري و آثار صنعت باري تعالي شأنه در تو قائم است و شواهد وجود و قدرت و براهين علم و حكمتش در تو واضح و لايح است.))

ابن ابي العوجاء گفت: اي مرد! اگر تو از متكلماني با تو به آن طور سخن بگويم، اگر بر ما حجتي تمام كني ما پيروي تو بكنيم. و اگر از ايشان نيستي با تو سخن گفتن سودي ندارد، و اگر از اصحاب جعفر بن محمد صادقي او خود با ما چنين مخاطبه نمي كند و به اين نوع دليل با ما مجادله نمي كند، و از سخنان ما زياده از آن چه تو شنيدي مكرر شنيده است و دشنام نداده، در خطاب ما و او از اندازه سخن به در نرفته و در جواب ما! و او صاحب حلم و رزانت و خداوند عقل و متانت است. او را طيش و سفاهت و غضب از جا به در نمي آورد گوش مي دهد سخنان ما را و مي شنود حجت هاي ما را تا آن كه ما آنچه در خاطر داريم مي گوييم و گمان مي كنيم كه حجت خود را بر او تمام كرديم، آنگاه باطل مي كند حجت هاي ما را به اندك سخني و حجت بر ما تمام مي كند به مختصرترين كلامي، و نمي توانيم سخنان معجز نشان او در مقام جواب برآئيم، اگر تو از اصحاب اويي به طور شايسته او با ما سخن بگو.))

مفضل گفت: از مسجد

بيرون آمدم اندوهناك و متفكر در آنچه مبتلا شده اند به آن اسلام و مسلمانان از كفر اين گروه ملحد بي دين، و شبهات ايشان در انكار صانع آسمان و زمين، پس رفتم به خدمت مولاي خود امام جعفر صادق - صلوات الله عليه -، چون مرا شكسته خاطر يافت، پرسيد كه چيست تو را؟

چون سخن آن ملحدان و دهريان را به خدمتش عرض كردم فرمود كه: بيان خواهم كرد براي تو از حكمت حضرت صانع جل و علا در خلق عالم و درندگان و حيوانات و مرغان و حشرات و هر صاحب روحي از چهارپايان و گياه ها و درختان ميوه دار و غير ميوه دار و سبزي هاي مأكول و غير مأكول آنچه عبرت گيرند از آن عبرت گيرندگان و زياده گردد به سبب آن معرفت مؤمنان، و متحير گردند در آن ملحدان و كافران، فردا بامداد نيز به نزد ما بيا.

مفضل گفت: از اين مژده عديم المثال (35) شاد و خوش حال به منزل خود مراجعت نمودم و براي آن وعده دلنواز شب بر من دراز گشت.

مجلس اول: در بيان شگفتي هاي آفرينش انسان
متن

مفضل گفت: چون صبح شد، بامداد به خدمت آن نقاوه امجاد شتافتم و بعد از رخصت داخل شدم، و در خدمتش ايستادم. پس داخل حجره ديگر شد و مرا به خلوت طلبيد چون در خدمتش نشستم، حضرت فرمود: اي مفضل! گويا امشب تو دراز گذشت براي انتظار وعده ما؟

گفتم: بلي اي مولاي من!

گفت: اي مفضل! خدا بود و هيچ چيز پيش از او نبود، و او باقي است و وجود او را نهايت نيست، و او است مستحق حمد و ستايش بر آنچه الهام كرد ما

را، و مخصوص او است شكر و سپاس بر آنچه عطا كرد و مخصوص گردانيد ما را به اعلاي علوم و ارفع معالي (36)، و برگزيد ما را بر جميع خلق به علم خود، و گردانيد ما را گواه بر ايشان به حكمت خود.

پس رخصت طلبيدم كه آنچه بفرمائيد بنويسم.

مخفي ماندن اسباب و علل هستي براي شكاكان

فرمود كه اي مفضل! آناني كه شك مي كنند در وجود صانع عالم، جاهلند به اسباب و اغراض كه در خلق عالم به عمل آمده، و قاصر است فهم هاي ايشان از دريافت حكمت ها كه باري تعالي مرعي داشته در آفريدن اصناف مخلوقات در دريا و صحرا و كوه و دشت.

پس به سبب كوتاهي دانش خود طريق انكار پيموده اند و به جهت ضعف بصيرت خود راه تكذيب و عناد گشوده اند تا آن كه منكر شده اند كه موجودات را خالقي هست و دعوي مي كنند كه عالم را مدبري نيست، و آنچه واقع مي شود از روي صنعت و تقدير و حكمت و تدبير نيست.

حق تعالي بلندتر است از آنچه ايشان وصف مي كنند و خدا لعنت كند ايشان را (كه) راه حق واضح به كدام سو مي روند. (37)

پس ايشان در ضلالت و كوري حيرت خود مانند كوري چندند كه داخل شوند در سرائي كه در نهايت استحكام و نيكوئي بنا شده باشد و فاخرترين فرشها در آن گسترده باشند و آنچه در كار باشد از انواع مأكول و مشروب و پوشيدني و ساير چيزهايي كه آدمي به آن محتاج است در آن مهيا كرده باشند، و هر چيزي را در محل خود و جاي مناسب خود قرار داده باشند به اندازه نيكو و تدبير درست، پس

آن كوران در آن سراي رفع البنيان به جانب راست و چپ تردد كنند و داخل بيوت آن شوند با ديده هاي بسته كه نه بناي سرا را مشاهده نمايند و نه آنچه در آنجا براي اهلش مهيا كرده اند و بسا باشد كه كورانه پا زنند بر ظرفي يا چيزي كه در موضع خود گذاشته شده و غايت احتياج به او داشته باشند و ندانند كه به چه جهت در آن موضع گذاشته اند و براي چه مهيا كرده اند و به اين سبب به خشم آيند و غضبناك شوند و مذمت كنند سرا و بنا كننده سرا را.

مذمت پيروان ماني (38)

بعينه همين است حال اين گروه كه منكرند از حسن تقدير معبود و كمال تدبير عالم وجود زيرا كه چون اذهان ايشان در نيافته است اسباب و علل فوايد اشياء را مي گردند در اين عالم امكان، نادان و حيران نمي فهمند، آنچه در اين سرا به كار رفته از اتقان خلقت، و حسن صنعت و درستي نظام، و چون يكي از ايشان مطلع گردد بر چيزي كه سبب آن را نداند و عقلش به حكمت آن نرسد مبادرت مي نمايد به مذمت آن و وصف مي كند آن را به خطا و قلت تدبير چنانچه اصحاب ((ماني (39))) نقاش، و ملاحده فسقه (40) كه از دين به در رفته اند و اشباه ايشان از اهل ضلال كه به خيال محال ترك بندگي خداوند ذي الجلال كرده اند.

پس لازم است بر كسي كه خداوند بر او انعام كرده باشد به معرفت خود و هدايت كرده باشد به سوي دين خود و توفيق داده باشد او را كه تأمل كند

در تدبيري كه در خلايق به كار رفته و دريابد كه براي چه آفريده شد و تعبير و تقرير نمايد به براهيني كه دلالت مي كند بر صانع ايشان آن كه بسيار حمد كند خدا را و مولاي خود را بر اين نعمت عظمي و تضرع كند به درگاه خدا كه او را ثابت بدارد بر اين موهبت كبري، و زياده گرداند هدايت او را زيرا كه حق تعالي مي فرمايد:

لئن شكرتم لأزيدنكم و لئن كفرتم ان عذابي لشديد. (41)

يعني: اگر شكر كنيد البته زياده مي كنم نعمت شما را، و اگر كفران نعمت ما كنيد به درستي كه عذاب من سخت است.

بيوگرافي ماني

مترجم گويد كه: ((ماني ملعون در زمان شاپور بن اردشير به هم رسيد، و ديني احداث كرد ميان مذاهب گبران و ترسايان كه نه اين بود و نه آن، و به پيغمبري حضرت مسيح (عليه السلام) قائل نبود، (42) و به نبوت حضرت موسي (عليه السلام) قائل نبود و مي گفت: عالم مركب است از دو اصل قديم يكي نور و ديگري ظلمت و هر خير و خوبي كه در عالم هست از نور مي دانست و هر شر و بدي را به ظلمت نسبت مي داد و مي گفت درندگان و موذيات و عقارب و حيات را ظلمت آفريده، به سبب آنكه حكمت خلق را نمي دانست و گمان مي كرد كه خلق اينها عبث است و در اينها منفعتي نيست و حكيم نمي بايد اينها را خلق كند. و در كلام معجز نظام امام (عليه السلام) بطلان اين قول ظاهر خواهد شد.))

هيأت هستي و شكل گيري اجزاء آن

پس حضرت فرمود: اي مفضل! اول عبرتها و دليلها بر صانع عالم تعالي شأنه، تهيه و نظام اين عالم است و تأليف اجزاء آن و نسق آن بر وجه كمال زيرا كه اگر تأمل كني در عالم به فكر خود و تميز كني به عقل خود، خواهي يافت اين عالم را مانند سرائي كه بنا كرده اند و هر چه بندگان خدا را به آن احتياج است مهيا كرده اند، پس آسمان رفيع مانند سقف اين خانه است و زمين وسيع مانند بساطي است كه براي ايشان گسترانده اند و ستاره ها(ئي) كه به حسن انتظام بر هم چيده اند مانند چراغها است كه بر اين طاق مقرنس آويخته اند و جواهر كه در جبال و تلال مخزون است

مانند ذخيره ها است كه براي ايشان مهيا ساخته اند، و هر چيزي را براي مصلحتي قرار داده. و انسان به منزله كسي است كه اين خانه را به او بخشيده اند و آنچه در آن هست به او واگذاشته اند، و انواع نباتات را براي او مقرر داشته اند، و انواع حيوانات را به جهت مصالح او آفريده اند.

پس اين انتظام امور و اتّساق احوال، دليل واضح است بر آن كه عالم مخلوق است به تقدير و حكمت و نظام و مصلحت و آن كه خالق همه يكي است كه اين اصناف مخلوقات را با يكديگر الفت داده و بعضي را به بعضي مربوط و محتاج گردانيده - جل قدسه، و تعالي جده، و كرم وجهه، و لا اله غيره، تعالي عما يقول الجاحدون و جل و عظم عما ينتحله الملحدون.

مترجم گويد كه: ((اين دليل كه در آخر كلام امام (عليه السلام) به آن اشاره شد، اقوي دلايل توحيد است، زيرا كه چون انتظام اجزاي عالم و ارتباط آنها به يكديگر و احتياج هر يك به ديگري معلوم شد، ظاهر شد كه همه لازم يكديگرند و به برهان ثابت شده است كه متلازمان يا مي بايد احدهما علت ديگري باشند، يا هر دو معلول يك علت باشند. و چون اجزاي عالم همه ممكنند و به علت محتاجند بايد كه همه به يك علت منتهي شوند.

و ايضا عقل به وجدان خود حكم مي كند كه علت يك نظام شخصي، يك كس مي باشد و اگر در خانه دو كدخدا باشد، احوال خانه مختل مي شود، (43) چه جاي اين عالم كبير.

و ايضا عالم كبير نظير عالم صغير است كه انسان

باشد و هر چه در عالم كبير است، در عالم صغير نظير آن هست، و چنانچه عالم بديهةً حكم مي كند كه در بدن انسان دو نفس مدبر نمي تواند بود، هم چنين حكم مي كند كه در اين عالم دو مدبر نمي تواند بود و در تطبيق اجزاي عالم صغير بر عالم كبير كتابها نوشته شده، و اين ترجمه گنجايش ذكر آنها را ندارد.

خلقت انسان و تكوّن جنين در رحم

پس امام (عليه السلام) فرمود كه: ابتدا مي كنم اي مفضل به ياد كردن خلقت انسان، پس عبرت گير از آن.

اول عبرتها تدبيري است كه حق تعالي در جنين مي فرمايد: در رحم در حالي كه او محجوب است در سه ظلمت:

تاريكي شكم، تاريكي رحم، و تاريكي بچه دان در هنگامي كه او را چاره نيست در طلب غذايي و نه در دفع اذيتي و بلائي، و نه در جلب منفعتي، و نه در دفع مضرتي، پس جاري مي شود به سوي او از خون حيض آن مقدار كه غذاي او شود چنانچه آب غذا مي باشد براي نباتات.

كيفيت ولادت جنين

و پيوسته اين غذا به او مي رسد تا خلقش تمام مي شود و بدنش مستحكم مي شود، و پوستش قوت مباشرت هوا به هم رساند، و از سردي و گرمي متضرر نشود، و ديده اش تاب ديدن روشنائي به هم رساند، چون چنين شد مادرش را در درد زائيدن از جا برمي آورد و او را بي تاب مي كند تا از او متولد مي شود.

غذاي نوزاد

و چون از مضيق رحم به وسعتگاه جهان در آمد و به نوع ديگر از غذا محتاج شد، مدبر حقيقي همان خون كثيف را كه در رحم، غذاي او بود به شير لطف مبدل مي گرداند، و كسوت گلگون خون را از او كنده، لباس سفيد شير را بر او مي پوشاند و مزه و رنگ و صفاتش متبدل مي شود زيرا كه در اين حالت اين غذا براي بدن او از غذاي سابق موافق تر است.

و در همان ساعت كه به اين نوع از غذا محتاج مي شود، به حكم حكيم قدير غذاي شير براي او مهياست و به الهام الهي زبان بيرون مي آورد، و لبها را مي جنباند و طالب غذا مي شود (44)، در آن وقت دو پستان مادر براي او مانند دو مشك كوچك آويخته كه هر وقت كه طلب غذا كند براي او مهيا باشد، پس مادام كه بدنش تر و نازك است و امعايش باريك و اعضايش نرم و لطيف است تاب غذاهاي غليظ ندارد به اين شير اغتذا مي نمايد.

روئيدن دندان كودك

و چون نشو و نما كرد و بزرگتر و قويتر شد و محتاج شد به غذائي كه در آن صلابتي باشد تا بدنش محكم شود و اعضايش قوت گيرد، مي روياند از براي او آسياهاي خرد كننده از دندانهاي تيز كه بخايد غذاهاي صلب را و نرم كند كه آسان باشد بر او فرو بردن آنها و بر اين احوال نمو مي كند تا به حد بلوغ مي رسد.

روئيدن مو در صورت مردان و حكمت آن

پس اگر مرد است مو به روي او مي روياند كه علامت مردان و موجب عزت ايشان است كه به آن از حد طفلان و شباهت زنان بيرون مي رود. (45) و اگر زن باشد رويش را از مو پاك مي نمايد تا حسن و نضارت و طراوتش باقي ماند و موجب ميل مردان به سوي او گردد و به اين جهت نسل انسان منقرض نگردد و نوع ايشان محفوظ باشد.

اختلاف اغذيه آدمي در دوره هاي مختلف و علت آن

عبرت گير اي مفضل! در اين انواع تدبير كه عليم قدير در اين احوال مختلفه براي ايشان به عمل مي آورد آيا ممكن است كه اينها بي مدبري به عمل آيد، اگر خون در رحم به جنين نمي رسيد خشك مي شد مانند گياهي كه از بي آبي خشك شود.

و اگر در هنگام كمال او درد زائيدن او را از رحم تنگ بيرون نمي كرد، هميشه در رحم مانند زنده كه در گور باشد مي ماند.

و اگر بعد از ولادت، شير از براي او به هم نمي رسيد، يا از گرسنگي مي ميرد، يا غذائي مي خورد كه ملايم بدن او نباشد و بدنش به آن اصلاح نيابد.

و اگر هنگام احتياج به غذاي غليظ، دندان براي او نمي روئيد، خائيد غذا او را ممكن نبود و فرو بردن او را دشوار بود و اگر آن شير هميشه غذاي او مي بود، بدنش محكم نمي شد و اعمال شاقه از او به عمل نمي آمد.

و ايضا بايست مادر هميشه مشغول تربيت او باشد و از تربيت ساير اولاد باز ماند.

برنيامدن ريش و راز آن

و اگر ريش به روي او نمي روئيد، هميشه بر هيئت كودكان و زنان مي ماند و او را جلالتي و وقاري كه مردان را مي باشد به هم نمي رسيد.

مفضل گفت: اي مولاي من! ديده ام بعضي از مردان را كه بر آن حالت مي مانند و ريش برنمي آورند تا پير مي شوند، چه حكمت است در اين؟

حضرت فرمود كه: اين به واسطه آنچه است كه دستهاي ايشان پيش فرستاده و خدا ظلم كننده نيست بندگان خود را. (46)

مترجم گويد كه: ((شايد)) مراد آن باشد كه كرده هاي پدران ايشان سبب آن مي شود كه در اولاد ايشان اين آثار ظاهر گردد، براي

عبرت مردم. و حق تعالي اولاد او را عوضي كرامت فرمايد با آن كه بر خداوند بعد از نعمت ايجاد، حسن صورت لازم نيست و از عدم آن جوري لازم نمي آيد.

و محتمل است كه مراد آن باشد كه چون حق تعالي به علم كامل خود مي دانست كه از ايشان احوال قبيحه صادر خواهد شد، ايشان را بر اين حالت خلق كرد.

اثبات خدا

پس فرمود كه: كيست آن كه مترصد احوال انسان است و او را در هر حال و به آنچه مناسب اوست مي رساند مگر آن خداوندي كه او را از سراي عدم به ساحت وجود آورده و متكفل مصالح او گرديده؟ اگر اشياء به اهمال و بي مدبري بر اين نظام و نسق تواند بود، بايد كه تدبير و تقدير باعث اختلال امور گردد.

و اين سخن در غايت رسوائي و بطلان است و دليل جهل گوينده آن است، و هر (ذي) عقل مي داند كه از خلاف تدبير، انتظام نمي آيد و تدبير موجب اختلال امور نمي شود، خدا بلندتر است از آنچه ملحدان مي گويند (به) بلندي بسيار. (47)

توضيح دلالت نظام امور بر وجود صانع

مترجم گويد: كه اين سخن به دو وجه تقرير مي توان كرد:

اول: آن كه هر گاه اشياء به اسبابشان منوط و مربوط نباشد و چنين نظامي بدون تدبير به عمل تواند آمد، پس جايز است كه تدبير موجب دفع انتظام و مزيد اختلال گردد.

و اين مخالف مقتضاي عقول كافه خلق است كه بناي امور خود را بر تدابير مي گذارند و موجب انتظام احوال خويش مي دانند.

دوم: آن كه عقل حاكم است به آن كه آثار امور متضاد، و متناقصه مخالف يكديگر مي بايد باشد چنانچه آتش و آب چون در صفات ضد يكديگرند، آثارشان مخالف يكديگر است، پس هر گاه عدم تدبير موجب انتظام گردد، بايد تدبير كه نقيض آن است مورث اختلال باشد.

چرا نوزاد هنگام تولد فاقد عقل و قوه تشخيص است؟

پس امام (عليه السلام) فرمود كه: اگر فرزند، دانا و عاقل متولد مي شد، هر آينه دنيا در نظرش بسيار غريب مي نمود و حيران مي ماند به جهت آن كه بناگاه امري چند مي ديد كه نمي دانست، و وارد مي شد بر او غرايبي كه مانند آن مشاهده نكرده بود از اختلاف صور عالم و مرغان و چهارپايان و غير آنها و ساعت به ساعت و روز به روز.

و عبرت بگير براي اين، از حال كسي كه او را اسير كنند و از شهري به شهري برند و او عاقل باشد مانند واله و حيران او را وحشتي مي باشد با آن كه اوضاع شبيه به آنها بسيار ديده است و كسي را كه در كودكي و ناداني اسير كنند سخن و ادب زودتر مي آموزد از كسي كه در دانائي و بزرگي او را اسير كنند.

و ايضا اگر عاقل متولد شود، مذلتي در خود خواهد يافت از آن

كه نتواند به راه رفتن و او را بر دوش گيرند و در خرقه ها پيچند و در گهواره خوابانند و بر رويش جامه افكنند، و حال آن كه ناچار است براي او اين امور براي رقت بدن و رطوبتي كه در اعضاي او است در هنگام متولد شدن.

و ايضا اگر دانا و كامل متولد مي شد، آن شيريني و وقعي كه كودكان را در دلها مي باشد او را نخواهد بود لهذا اول كه به دنيا مي آيد نادان و غافل است از آنچه اهل دنيا در آن هستند و اشياء را ملاقات مي كند با ذهن ضعيفي و معرفت ناقص و روز به روز اندك اندك در ديدن هر چيز و ورود هر حال معرفتش زياد مي شود، و به امور غريبه الفت مي گيرد، و بر احوال مختلف معتاد مي شود، و به تدريج از حد تأمل و حيرت به مرتبه اي مي رسد كه به عقل خود تصرف و تدبير و چاره امور معاش خود مي كند و عبرت مي گيرد از احوالي كه مشاهده مي نمايد و به سهو و غفلت مبتلا گردد و به اطاعت و معصيت مكلف مي شود.

و ايضا اگر در حين ولادت عقلش كامل و اعضايش قوي مي بود و در كار خود مستقل مي بود، حلاوت تربيت اولاد زايل مي شد و مصلحتي كه پدر و مادر را در تربيت فرزندان هست به عمل نمي آمد. و حكمتي كه در اين تربيت است كه بعد از احتياج پدر و مادر به تربيت ايشان مكافات حقوق آباء و امهات بكنند برطرف مي شد، و پدران و فرزندان به يكديگر الفت نمي گرفتند زيرا كه فرزندان از تربيت و محافظت ايشان مستغني مي بودند، پس در همان

ساعت كه از مادر متولد مي شدند از ايشان جدا مي شدند، و كسي پدر و مادر خود را نمي شناخت و نمي توانست احتراز كرد از نكاح و خواستگاري مادر و خواهر و محرمان خود و كمتر قباحتي بلكه شنيع تر و قبيح تر از همه آنست كه اگر با عقل از شكم مادر بيرون آيد خواهد ديد چيزي كه حلال و نيكو نيست ديدن آن، يعني عورت مادر. آيا نمي بيني چگونه هر امري از امور خلقت را باز داشته با نهايت صواب و حكمت و خالي گردانيده خرد و بزرگ امور خود را از شوائب خطا و زلل.

منفعت گريه اطفال

بشناس اي مفضل منفعت گريه اطفال را و بدان كه در دماغ اطفال رطوبتي هست كه اگر بماند علتها و دردهاي عظيم در ايشان احداث مي نمايد مانند كوري و امثال آن،، پس گريه اين رطوبت را از سر ايشان فرود مي آورد و باعث صحت بدن و سلامتي ابصار ايشان مي گردد، پس چنانچه طفل به گريه منتفع مي گردد و بر پدر و مادر منفعت آن پنهان است و ايشان سعي مي كنند كه او را ساكت گردانند و به هر حيله مي خواهند او را خاموش كنند كه از گريه باز ايستد به سبب آن كه نمي دانند كه گريه براي او اصلح است و عاقبتش نيكوتر است. هم چنين جايز است كه در بسياري از چيزها منفعت ها باشد كه ملحدان كه مذمت تدبير خالق مي كنند ندانند و اگر بدانند و بفهمند اين معني را حكم نخواهند كرد بر چيزي از چيزهاي عالم كه در آن منفعتي نيست به سبب آن كه حكمت آن را ندانند زيرا كه بسياري از آنها را كه

منكران نمي دانند عارفان مي دانند و بسي از آنها كه علم مخلوق از آن قاصر است و علم حق تعالي به آن احاطه كرده است.

فايده و حكمت سرازير شدن آب دهان اطفال

و اما آبي كه از دهان اطفال جاري مي شود و اكثر اوقات سبب دفع رطوبتي مي گردد كه در بدن ايشان بماند، هر آينه احداث دردهاي عظيم در ايشان نمايد چنانچه مي بيني كسي را كه رطوبت بر او غالب مي شود يا ديوانه و مخبّط مي شود يا به فلج و لغوه و اشباه آن مبتلا مي گردد. پس خداوند عليم در كودكي مقرر گردانيده كه اين رطوبت از دهان ايشان دفع شود تا موجب صحت ايشان در بزرگي گردد. و تفضل كرده است بر خلق خود به آنچه جاهلند به حكمت آن و لطف كرده است بر ايشان به آنچه نمي دانند آن را.

و اگر بشناسند نعمتهاي او را بر خود، هر آينه تفكر در آنها مشغول گرداند ايشان را از ارتكاب معصيت او، منزه است خداوندي كه بزرگ و كامل است نعمتهاي او بر مستحقين و غير ايشان از خلق بي پايان، و بلندتر است از آنچه مي گويند مبطلان و ملحدان بلندي بسيار.

آفرينش آلات توالد و تناسل

اكنون نظر كن اي مفضل كه قدير ذوالمنن چگونه آلات مجامعت را در مرد و زن آفريده بر وجهي كه مناسب حكمت آن است، پس مرد را آلتي داده كه منتشر و بلند مي شود با نطفه و به سبب آن به قعر رحم مي رسد چون مي بايد كه آب خود را در ديگري بريزد و براي زن ظرف عميقي آفريده كه آب مرد و زن هر دو در آنجا جمع مي شود و گنجايش فرزند داشته باشد در آن ظرف و مصون و محفوظ باشد تا هنگامي كه بدنش مستحكم شود و بيرون خرامد آيا اين از تدبير حكيم لطيف نيست سبحانه و تعالي عما يشركون؟

حكمت در خلقت هر يك از اعضاي بدن و فوايد آنها

تفكر كن: اي مفضل در همه اعضاي بدن و تدبير آنها كه هر يك براي غرضي و حاجتي آفريده شده اند. دست ها براي كار كردن و پاها براي راه رفتن، چشمها براي ديدن، و دهان از براي غذا خوردن، و معده براي هضم كردن، و جگر براي جدا كردن اخلاط بدن، و منافذ بدن براي بيرون رفتن فضلات تا هنگام دفع، و فرج براي حصول نسل و همچنين جميع اعضا اگر تأمل كني در آنها و نظر و فكر خود را به كار فرمائي مي داني كه هر يك براي كاري خلق شده اند و براي مصلحتي مهيا گرديده اند.

پندار واهي

مفضل گفت: گفتم اي مولاي من! گروهي مي گويند كه اينها از فعل طبيعت است.

حضرت فرمود كه: بپرس از ايشان كه آيا اين طبيعت كه شما مي گوئيد علم و قدرت دارد بر اين افعال يا نه؟ پس اگر گويند كه علم و قدرت دارد، پس به خدا قائل شده اند و او را ((طبيعت)) نام كرده اند، زيرا كه معلوم است طبيعت را شعوري و اراده اي نيست.

و اگر گويند كه طبيعت را علم و اراده نيست، پس معلوم است كه اين افعال محكمه متقنه از طبيعت بي شعور صادر نمي شود چنانچه دانستي وليكن عادت الهي جاري شده است كه اشياء را با اسباب جاري نمايد و جاهلان بر اين اسباب نظر افكنده اند و از مسبب الاسباب غافل شده اند.

چگونگي هضم غذا (48)

تفكر كن: اي مفضل در تدبير حكيم قدير در رسيدن غذا به جميع بدن، به درستي كه اول غذا وارد معده مي شود و معده آن را طبخ مي دهد، هضم مي كند و خالص آن را به جگر مي فرستد در عروق باريكي چند كه در ميان معده و جگر هستند، و اين عروق مانند پالايشند براي غذا كه نرسد از ثقل غذا چيزي به جگر كه باعث جراحت آن گردد زيرا كه جگر نازك است و تاب غذاي خشن و غليظ را ندارد، پس جگر صافي غذا را قبول مي كند و در آنها به لطف تدبير حكيم خبير مستحيل به خون و بلغم و صفرا و سودا ميشود و از جگر راهها و مجاري به سوي ساير بدن هست كه خون از آن مجاري و عروق به ساير بدن مي رسد مانند مجاري كه در زمين براي آب

مهيا كنند تا به همه زمين جاري گردد و آنچه خبائث و زيادتي هاست جاري مي شود و به سوي اوعيه اي كه براي آنها خلق شده است و آنچه از صفرا است به سوي زهره (49) مي رود و سودا به سوي سپرز مي رود، و رطوبت ها به سوي مثانه جاري مي شود.

پس تأمل كن حكمت تدبير حق تعالي را در تركيب بدن و گذاشتن هر يك از اعضاء در جاي خود و مهيا كردن اوعيه و ظرفها در آن براي فضول اغذيه و اخلاط تا آن كه اين زيادتي ها و كثافتها در بدن پهن نشوند كه مورث فساد بدن و دردها شوند. (50)

پس صاحب بركت و نعمت است خداوندي كه نيكو كرده است تقدير را و محكم گردانيده است تدبير را و او را است حمد و ستايش چنانچه اهل و مستحق آن است.

مرحله آغازين رشد بدن و كيفيت تكوّن آن در رحم

مفضل گفت كه: گفتم: وصف نما براي من نشو و نمو بدن را در همه احوال تا به حد تمام و كمال رسد.

حضرت امام (عليه السلام) فرمود كه: اول اين تدبير تصوير جنين در جائي كه ديده اي نمي بيند و دستي بدان نمي رسد و در چنين جائي تدبير آن را مي كند تا او را از رحم بيرون مي آورد با خلقت تمام و اعضاي مستوي و حال آن كه در او مخلوق شده آنچه قوام و صلاح بدن در آن است از اعضاء و جوارح و احشاء و كاركنان بدن و آنچه در اصل تركيب بدن ضرور است از استخوان و گوشت و پيه و مغز و پي و رگها و غضروفها، پس چون به سوي جهان بيرون آمد مي بيني چگونه نمو مي كند با

همه اعضاء بر يك شكل و هيئت و يك نسبت كه هر نسبتي كه هر عضوي با ساير اعضاء داشته در كودكي در بزرگي تفاوت نمي كند تا آن كه به حد اشدّ كه نهايت قوت بدن است برسد. اگر عمرش به آن حد برسد يا آن كه پيش از آن حد مدت عمر خود را تمام كند آيا مي تواند بود چنين امري مگر از لطف حكمت و تدبير خداوند قدير.

شرافت انسان بر ديگر حيوانات

اي مفضل! نظر كن در آنچه حق تعالي مخصوص گردانيده است به آن انسان را در خلقتش براي تشريف و تفضيل او بر ساير حيوانات زيرا كه چنان خلق شده كه راست مي تواند ايستاد و درست مي تواند نشست كه كارها را به دستها و جوارح خود به عمل آورد و تواند كارها را چنانچه خواهد به تقديم رساند اگر به روش چهارپايان به رو در افتاده بود هيچ يك از اعمال او مباشر نمي توانست شد.

حواس پنجگانه در انسان و اسرار آفرينش آن

اكنون نظر كن اي مفضل به سوي اين حواس كه مخصوص شده است به آنها انسان در خلقت خود و شرف يافته به آنها بر غير خود چگونه ديده ها را در سر او قرار داده است مانند چراغها كه در بالاي مناره برافروزند تا تواند همه اشياء را مطالعه نمايد، و ديده را در اعضاي پائين تر قرار نداده مانند دستها و پاها كه آفتها به آن برسد يا در مباشرت اول اعمال به آن جوارح علتي در آنها حادث شود و در اعضاي وسط بدن قرار نداد مانند شكم و پشت كه دشوار باشد به كار فرمودن آن در ديدن اشياء و چون هيچ موضعي از براي اين حاسّه مناسب تر از سر نبود در آنجا قرار داد كه از همه اعضاء بلندتر است و آن را صومعه گردانيده براي حواس پنجگانه كه محسوسات پنجگانه را درك نمايد و ادراك هيچ يك از محسوسات از او فوت نشود.

پس چشم را آفريد كه رنگها را دريابد. اگر ديده نمي بود كه رنگها را احساس نمايد، خلق رنگها بي فايده بود.

و سمع را از براي ادراك صداها آفريده. اگر صدا مي بود و

گوش نمي بود كه بشنود، آفريدن صدا بي نفع بود.

و هم چنين است ساير حواس. اگر محسوسات مي بودند و حواس نبودند، خلق آنها بي فايده بود و از آن جانب نيز چنين است.

و اگر ديده مي بود و صاحب رنگ كه ديده مي شود نمي بود، ديده را فايده نبود.

و اگر گوش مي بود و شنيدني نمي بود، گوش بي فايده بود.

پس نظر كن كه چگونه هر چيزي را براي چيزي آفريده و براي هر حاسّه محسوسي و براي هر محسوسي حاسّه مقرر ساخته.

و ايضا در هر حسي امري چند مقرر گردانيده كه متوسط باشند ميان حاسه و محسوس كه احساس بدون آنها حاصل نمي شود مانند روشني و هوا براي ديدن و شنيدن. اگر روشني نباشد كه رنگ براي ديده ظاهر شود ديده ادراك آن نمي كند. و اگر هوا نباشد كه صدا را به سامعه برساند، سامعه ادراك صدا را نمي كند. آيا مخفي مي ماند بر كسي كه صحيح باشد نظرش و بكار فرمايد فكرش را آن كه مانند آنچه من وصف كرده ام از تهيه حواس و محسوسات كه هر يك با ديگري مطابق و موافق است و آن چه احساس حواس بر آنها موقوف است همه مهياست نمي باشد مگر به عمد و تقدير از خداوند لطيف و خبير.

فقدان بينايي و خلل هاي آن

تفكر كن اي مفضل! در حال كسي كه نابيناست چه خللها در امور او به هم مي رسد زيرا كه پيش پاي خود را نمي داند، و پيش روي خود را نمي بيند، و ميان رنگها فرق نمي كند، و صورت نيك و بد را تميز نمي كند، و اگر بر گودالي مشرف شود احتراز نمي تواند كرد. و اگر دشمني بر روي وي شمشير كشد امتناع نمي تواند

نمود و هيچ صنعتي از او متمشّي نمي شود مانند كتابت و درودگري و زرگري حتي آن كه اگر نه تندي فهم او باشد، به منزله سنگي خواهد بود كه افتاده باشد.

فوايد سامعه

و همچنين كسي كه سامعه ندارد، بسياري از امور او مختل است زيرا كه از لذت مخاطبه و محاوره و نغمات دل ربا و الحان راحت افزا محروم است، و در محاورت او كار بر مردم بسيار دشوار است، و دلتنگ مي شوند از مكالمه او. و نمي شنود از اخبار و احاديث مردم سخني گويا حاضري است مانند غايبان، و زنده اي است مانند مردگان و كسي كه عقل ندارد مانند چهارپايان است، بلكه بسياري از مصالح كه چهارپايان مي دانند، ديوانگان نمي دانند.

آيا نمي بيني كه چگونه اعضاء و جوارح و عقل و حواس و مشاعر انسان هر چه او را ضرور است و از فقدان آن خلل به احوال او راه مي يابد؛ همه در خلقت حاصل است؟ اينها همه دليل است بر اين كه به تقدير و تدبير عالم خبير آفريده شده است.

راز محروم ماندن بعضي افراد از بينايي و شنوايي

مفضل گويد: پس چرا بعضي از مردم اين جوارح ايشان مفقود مي باشد و آن اختلالها كه فرموديد در احوال ايشان به هم مي رسد؟

حضرت فرمودند كه: اين براي تأديب و موعظه است براي آن كسي كه مبتلا مي شود و غير آن، چنانچه پادشاهان تأديب مي كنند مردم را كه ايشان ترك اعمال قبيحه بكنند و ديگران نيز از احوال ايشان پند گيرند، و مردم اين را از ايشان مي پسندند و انكار برايشان نمي كنند و در اين باب تصويب رأي ايشان مي نمايند. و باز حق تعالي اين گروه را كه به اين بلاها مبتلا گردانيده اگر صبر كنند و به سوي خدا انابت نمايند بعد از مرگ آن قدر ثواب كرامت فرمايد كه در جنب آن ثواب ها بسيار سهل و حقير مي شمارند اين بلاها را حتي آن

كه اگر ايشان را بعد از مرگ مردد گردانند ميان آن كه به دنيا برگردند، صحيح باشند يا مبتلا، هر آينه اختيار بلا را خواهند كرد براي آن كه مثوبات ايشان مضاعف گردد.

حكمت خلق برخي از اعضاء به صورت فرد يا جفت

فكر كن اي مفضل! در اعضايي كه طاق و جفت آفريده شده اند چه حكمت و تدبير در آنها مرعي داشته، پس ((سر)) را يكي آفريده، زيرا كه مصلحتي نيست در آن كه آدمي را دو سر بوده باشد نمي بيني كه اگر با سر آدمي سر ديگر تصور كني هر آينه زياد خواهد بود بر او بدون احتياجي به سوي آن زيرا كه حواسي كه آدمي به آن محتاج است در يك سر مجتمع مي تواند بود.

و ايضا اگر چنين باشد اگر به يك سر سخن گويد، سر ديگر معطل خواهد بود و حاجتي به او نخواهد بود. و اگر از هر دو سر يك سخن گويد يكي بي فايده و زايد خواهد بود و اگر به يكي سخن گويد به غير سخني كه به ديگري گويد بر شنونده دشوار خواهد شد كه متوجه كدام يك شود و اختلاف در فهم به هم خواهد رسيد.

و دستها را جفت آفريده؛ زيرا كه خيري نيست در آن كه آدمي يك دست داشته باشد زيرا كه خلل مي رساند به آنچه مزاولت آنها نمايد از اعمال، نمي بيني كه نجار و بنا اگر يك دست ايشان شل شود نمي توانند كه صناعت خود را به عمل آورند، و اگر به تكلف و مشقت به عمل آورند مانند كسي كه دو دست دارد هر دستي معاونت دست ديگر مي كند به عمل نمي توانند آورد.

قدرت تكلم و عضوهاي مربوط به صدا

بسيار تفكر كن اي مفضل! در صدا و سخن و آلتها كه قادر منان براي آنها در انسان مقرر ساخته است، پس حنجره مانند لوله اي است از براي بيرون آمدن آواز، زبان و دندانها و لبها آلتي چندند براي

قطيع حروف و ظهور نغمات، نمي بيني كسي را كه دندانهايش ريخته است ((سين)) را چنانچه مي بايد نمي تواند گفت، و كسي كه لبش افتاده باشد ((فا)) را درست نمي تواند ادا كند و كسي كه زبانش سنگين شده ((راء)) را درست نمي تواند اظهار كرد. و شبيه ترين چيزها به ادوات اخراج حروف و اصوات ناي انباني است كه باد حنجره شبيه است به ناي، و شش شبيه است به انباني كه باد در آن مي كنند، و عضلاتي كه شش را مي گيرند تا صدا بيرون آيد مانند انگشتان است كه بر آن انبان مي گذارند تا داخل شود باد در ناي، و لبها و دندانها كه حروف نغمات را تقطيع مي كنند مانند انگشتان است كه پياپي بر دهان مي گذارند تا صداي آن به الحان مختلفه بيرون آيد.

و هر چند محل خروج صدا را ما تشبيه كرديم به ناي انباني براي شناسانيدن، اما در حقيقت آن را بايد تشبيه به ادوات صوت كرد زيرا كه آن مقدم است بر اين. و اين منافع كه مذكور شد از آن برخاسته و آن خلقت صانع است و اين مخلوق كه از آن صنعت خالق برداشته، پس خبر داد تو را به منافعي كه اين اعضاء را هست در صنعت كلام و اخراج حروف.

فوايد ديگر اين اعضا

و در اين اعضاء با اين منافعي كه مذكور شد منافع ديگر است، پس حنجره براي آن كه نسيم از خارج به شش برسد و ترويح كند دل را و بادزني باشد براي آن به آن نفس كه پياپي پيوسته بر آن وارد مي شود كه اگر اندك زماني آن نسيم حبس شود و به دل نرسد البته آدمي هلاك

مي شود.

و به زبان مزه هاي مختلف مي چشد و ميان آنها تميز مي كند كه كدام تلخ است و كدام ترش و شيرين و كدام آب شور است و كدام شيرين و كدام گنديده و كدام پاكيزه و با اين منافع، زبان ياوري است و فرو بردن طعام و آب.

و دندانها خورد مي كند غذا را كه آسان شود فرو بردن آن. و دندانها با اين منفعتها پشتيباني است براي لبها كه از اندرون دهان نگاه مي دارد آنها را كه سست نشوند و نياويزند.

خلل هايي كه فقدان برخي آلات مذكور پديد مي آورد

عبرت گير براي اين از حال كسي كه دندانهايش افتاده است، نمي بيني كه لبهايش سست و متحرك است و به لبها مي مكد آب را كه به تدريج به گلو داخل شود كه اگر به يك دفعه داخل شود در گلو بند مي شود يا اندرون را مجروح مي گرداند، و با اين منافع لبها به مثابه دو در است كه بر دهان بسته مي شوند و هرگاه خواهند مي گشايند و هرگاه خواهند مي بندند، پس دانستي كه به آنچه وصف كرديم براي تو بر هر يك از اين اعضاء چندين منفعت عظيم مترتب مي شود چنانچه يك آلت براي چندين عمل به كار آيد مانند تيشه نجاري كه براي تراشيدن چوب و كندن زمين و غير آن به كار مي رود.

دستگاه فهم و ادراك

و اگر دماغ و مغزي كه در سر است براي تو گشوده شود، خواهي ديد آن را كه پيچيده شده است به حجابي چند بعضي بر بالاي بعضي براي آن كه نگاه دارند آن را از عوارضي كه موجب اختلال آن مي گردد و براي آن كه آن را محافظت كنند كه متحرك و مضطرب نشود. و استخوان كاسه سر به منزله كلاه خودي است براي محافظت آن كه اگر صدمه بر سر واقع شود يا بر جائي سائيده شود ضرري به آن نرسد. و به روي پوست سر موئي رويانيده كه به مثابه پوستيني باشد براي آن و آن را از سرما و گرما محافظت نموده است، پس كي محافظت كرده است دماغ را چنين محافظتي مگر آن را آفريده و منبع حواس آدمي گردانيده و سزاوار محافظت و حراست است به سبب علو منزلت و بلندي درجه و علو

مرتبت كه نسبت به ساير اجزاي بدن دارد.

قرارگاه چشم

تأمل كن اي مفضل پلك را بر چشم چگونه به منزله پرده به روي آن قرار داده كه آويخته شود و كنار آن را كه شفر مي نامند مانند رسنها و حلقه ها تعبيه كرده كه هر وقت كه خواهند پرده را بياويزند و هر گاه خواهند بالا كشند و ديده را در ميان غاري قرار داده و به آن پرده و موهاي مژه كه بر آن رويانيده محافظت نموده.

ساختمان دل

اي مفضل! كسي دل را در ميان سينه قرار داده و پنهان كرده و پيراهني كه آن پرده دل است بر روي آن پوشانيده و دنده ها را بر بالاي آن حافظ آن گردانيده با گوشت و پوستي كه بر روي دنده ها رويانيده براي آن كه از خارج چيزي بر او وارد نشود كه موجب جراحت آن گردد؟

كي در حلق دو منفذ قرار داده، كه يكي محل بيرون آمدن صدا و نفس باشد كه آن حلقوم است و متصل است به شش و ديگري محل نفوذ غذا است كه آن را مري مي گويند و متصل است به معده و غذا را به معده مي رساند.

و بر حلقوم سرپوشي قرار داده كه در هنگام خوردن غذا مانع شود او را از آن كه به شش برسد و آدمي را هلاك كند.

كي شش را باد زن دل قرار داده كه پيوسته در حركت است و آن را سستي به هم نمي رسد و باز نمي ايستد براي آن كه حرارت در دل جمع نشود كه آدمي را تلف كند.

كي براي منافذ بول و غايط مانند بندهائي كه در ميان كيسه ها مي باشد قرار داد، كه هر وقت كه خواهند بر هم آورند و هر

وقت كه بخواهند بگشايند كه هر دو فضله دفع شوند؟ و اگر چنين نبود، هميشه اين دو فضله جاري و متقاطر مي بودند و عيش آدمي فاسد مي شد، آدمي چه قدر از اين نعمتها را وصف تواند كرد. بلكه آنچه احصاء نمي كنيم زياده است از آن كه كرديم و آنچه مردم نمي دانند بيشتر است از آن كه مي دانند.

كي معده را عضوي عصبي در نهايت صلابت گردانيده از براي آن كه طعامهاي غليظ را هضم تواند كرد؟

و كي جگر را نرم و نازك گردانيده براي آن كه قبول نمايد خالص غذاي لطيف را تا آن كه در آنجا هضم ديگر بايد لطيف تر از هضم معده مگر خداوند قادر؟

آيا گمان مي بري كه بي مدبري و مقدر حكيم عليم چنين امور كه مشتملند بر انواع حكمتها و مصلحتها به عمل تواند آمد؟ كلا و حاشا، متمشّي نمي شود مگر از خداوند قادري كه عالم است به اشياء پيش از آفريدن آن ها و هيچ چيز از قدرت او بيرون نيست و لطيف و خبير است.

مغز در لوله هاي استخوان

فكر كن اي مفضل چرا مغز نازك را در ميان لوله هاي استخوان مضبوط گردانيده تا آن را حفظ نمايد كه ضايع نشود؟ چرا خون سائل را در رگها محسور گردانيده است مانند آب كه در ظرفها جاي دهند مگر از براي آن كه ضبط نمايد آن را كه از بدن بيرون نرود و يا به جاها كه نبايد جاري نشود؟

چرا ناخنها را در اطراف انگشتان قرار داده است؟ مگر براي آن كه نگاه دارنده آنها و ياور آنها مي باشد در كارها.

چرا ميان گوش را پيچيده قرار داده مانند زندانها و دخمه ها؟ مگر براي

آن كه آواز از در آن جاري شود، تا به پرده گوش كه محل قوه سامعه است برسد و سورت آن شكسته باشد كه به آن پرده جراحتي و ضرري به هم نرسد.

چرا خداوند اين گوشت را بر رانها و نشستگاهش قرار داده؟ مگر براي آن كه در نشستن آزار به وي نرسد چنانچه كسي كه بدنش در بيماري يا غير آن كاهيده شده باشد اگر چيز نرمي حايل نباشد ميان او و زمين كه صلابت زمين به او نرساند آزار مي كشد.

كي گردانيده است آدمي را نر و ماده، و مگر كسي كه او را براي تناسل آفريده؟

و كي او را نسل آورنده آفريد؟ مگر آن كسي كه او را صاحب امل و آرزو قرار داده كه براي آن آرزوها تحصيل نسل نمايد.

و كي داده است به او آلات عمل، مگر آن كه او را كاركن آفريده.

و كي او را كار كن آفريده مگر آن كه او را محتاج گردانيده؟

و كي او را محتاج گردانيده مگر آن كه اسباب رفع حاجت او را مهيا گردانيده.

و كي او را به فهمانيدن ميان ساير حيوانات مخصوص گردانيد؟ مگر آن كه مكلف گردانيده و پاداش عمل نيك و بد براي او مقرر گردانيده.

و كي به او چاره بخشيده مگر آن كه او را قوت چاره عطا كرده است.

و كي قوت چاره او را عطا كرده است. مگر آن كه حجت را بر او تمام كرده.

و كي متكفل امري چند شده كه چاره اش به آنها نمي رسد مگر آن خداوندي كه به نهايت شكر نعمتهاي او نمي تواند رسيد.

فكر كن: و تدبير نما در آنچه از براي تو وصف كردم

آيا بي صانعي چنين او را حاصل مي تواند شد و چنين كارخانه منظم مي تواند بود؟

تبارك الله عما يصفون.

وصف قلب

اي مفضل! اكنون وصف مي كنم براي تو احوال دل را: كه سوراخ چند در آن هست مقابل سوراخ چند كه در شش هست كه باد زن دل است. اگر اينها مقابل يكديگر نمي افتاد، هر آينه نسيم نفس به دل نمي رسيد و آدمي هلاك مي شد.

آيا تجويز مي كند صاحب فكر و انديشه كه اين قسم امور بدون تدبير مدبر حكيم به عمل آيد؟ آيا عقل خود هيچ مانعي از اين سخن باطل نمي يابد.

اگر ببيني يكتاي دو در را كه در آن قلابي باشد آيا احتمال مي دهي كه اين را عبث ساخته باشند؟ بلكه جزم مي كني كه صانعي كه اين را ساخته است يكتاي ديگر ساخته و قلاب را براي آن ساخته كه با تاي ديگر جفت شود. هم چنين حيوان نر گويا يكتاست كه عقل حكم مي كند كه براي او جفتي ساخته اند كه با او ضم شود و آلت در آلت ديگري داخل شود براي مصلحت توالد و تناسل.

پس هلاك و نااميدي و عذاب براي آنها باد كه دعوي فلسفه و حكمت مي كنند چگونه كور شده اند از صنعتي تا آن كه انكار صانع و مدبر او نموده اند؟

آيا نمي دانند كه اگر آلت مرد هميشه سست و آويخته مي بود چگونه به قعر رحم مي رسيد كه نطفه را در آنجا بريزد؟ و اگر پيوسته ايستاده مي بود چگونه آدمي در ميان رختخواب مي گرديد، يا ميان مردم راه مي رفت و چنين عمودي در پيش روي او ايستاده بود و با اين قباحت منظر بايست هميشه شهوت بر مردان و زنان هر

دو غالب باشد.

پس حق تعالي چنين مقرر گردانيده كه در اكثر اوقات خوابيده باشد و در هنگام احتياج برخيزد براي مصلحت دوام نسل.

زوائد خوراكي ها

عبرت بگير اي مفضل: بر نعمتهاي عظيم كه حق تعالي را بر آدمي هست در خوردن و آشاميدن و فضلات به آساني از او دفع شدن.

آيا نمي بيني كه از نيكوئي تقدير خانه كه آدمي بنا مي كند آن است كه بيت الخلاء در پنهان ترين جاهاي خانه باشد؟

و هم چنين خالق قديم و مدبر حكيم در خانه بدن محل خروج فضله را كه به منزلت بيت الخلاي بدن است در پنهان ترين اعضاء قرار داده است و از پيش و پس نمايان نيست، بلكه پنهان گردانيده در موضع پنهاني از بدن كه پوشيده و مستور است. آنها واليتان با گوشتي كه در آنهاست او را پوشانيده، پس هر گاه آدمي محتاج شود به دفع فضله و كثافت بنشيند به آن نحو مخصوص، آن سوراخ ظاهر مي شود براي آن كه فضله و كثافت دفع شود، پس بسي صاحب نعمت و بركت است آن خداوندي كه پياپي است رحمت هاي او و احصا نمي شود نعمت هاي او.

لطف اختلاف اوضاع دندان ها

فكر كن اي مفضل: در اين آسياها كه در دهان آدمي آفريده، بعضي را تيز كرده براي قطع كردن و بريدن و جدا كردن طعام، و بعضي را پهن آفريده براي خائيدن و خورد كردن طعام، چون به هر دو نوع احتياج بود هر دو را آفريده و آنهائي كه براي بريدن است در پيش دهان قرار داده، و آنها كه براي خورد كردن است در عقب آنها قرار داده كه از اينها ميوه و گوشت و ساير مطعومات را قطع كند و چون داخل دهان گردد به آن آسياها خورد شود.

حكمت در نمو مو و ناخن

تأمل كن و عبرت بگير در آفريدن مو و ناخنها كه چون نمو مي كنند و دراز مي شوند و بسيار مي شوند و بايد تخفيف داد به تدريج، پس به اين سبب آنها را بي حس گردانيده كه از بريدن، الم نيابد و متأثر نشود، و اگر چنين نمي بود آدمي ميان دو امر بَدوَنا ملايم مردد مي شد يا آن كه مي گذاشت كه دراز شوند و گران بودند بر او و اگر تخفيف مي داد درد و الم مي يافت.

مفضل گفت: چرا حق تعالي چنان نيافريد اينها را كه بر يك اندازه باشند و بلند نشوند؟

حضرت فرمود كه: خدا را در بلند شدن و بريدن آنها نعمت ها هست كه اكثر مردم قدر آنها را ندانند و شكر خداي را بر آنها نمي كنند.

بدان كه دردها و الم هاي بدن بيرون مي رود به بيرون آمدن موها از مسامات آنها و به دراز شدن ناخنها از سر انگشتان و به اين سبب امر كرده اند آدمي را به نوره ماليدن و سر تراشيدن و ناخن گرفتن در هر هفته تا مو

و ناخن زودتر بلند شوند و به بيرون آمدن آن دردها از بدن بيرون رود، و چون بلند شوند و نبريدند ديرتر دراز مي شوند و دردها و مواد آنها در بدن محتبس مي شوند و باعث بيماري ها و علت ها مي گردند.

حكمت تخصيص روئيدن مو به برخي اعضا

و ايضا مو را در جائي چند كه ضرر دارد نرويانيده، اگر مو در ديده روئيده مي شد مورث كوري مي شد، و اگر در ميان دهان مي روئيد آشاميدن و خوردن بر اين كس ناگوار مي شد. و اگر در ميان كف مي روئيد احساس اشياء را به لمس نمي توانست كرد. و بعضي از اعمال به آساني متمشي نمي شد. و اگر در ذكر مرد مي روئيد، لذت جماع از مرد و زن فوت مي شد، پس نظر كن كه هر جا كه مصلحت در روئيدن نيست نروئيده و اين نه مخصوص به انسان است، بلكه در بهايم و درندگان و ساير حيوانات كه نسل مي آورند مي بيني بدن هاي ايشان را كه همه اعضاء را مو گرفته به غير از اين مواضع كه ذكر شد به سبب اين وجوه كه مذكور شد از مو خالي است.

رد بر پيروان ماني

پس تأمل كن در خلقت قدير حكيم كه راه خطا و غلط و اعتراض به هيچ وجه در آن نيست و همگي بر وفق صواب و حكمت است. و اصحاب ((ماني)) ملعون كه در خلقت قادر بي چون خواسته اند كه راه خطا پيدا كنند! عيب كرده اند موئي را كه پشت زهار و زير بغل مي رويد و نمي دانند كه روئيدن اين موها به علت رطوبتي است كه بر اين مواضع ريخته مي شود و در آنها مو مي رويد مانند گياهي كه در جائي كه آب جمع مي شود از زمين مي رويد، نمي بيني كه اين مواضع پنهان تر و مناسب ترند براي قبول اين فضله از مواضع ديگر؟

و باز در روئيدن اين موها منفعت ديني هست انسان را كه او را مكلف ساخته اند به ازاله اينها كه

مثاب گردد و اشتغال آن به اين اشغال بدني مانع گردد كه او را از طغيان و فسادي كه لازم فارغ بودن آدمي است از اشتغال زيرا كه مانع مي شود او را بسياري از غرور و ارتكاب معاصي و شرور.

حكمت در دوام جريان آب دهان

تأمل كن: در آب دهان و منفعتي كه در آن هست زيرا كه حق تعالي چنين مقرر گردانيده كه هميشه جاري باشد. در دهان كه تر كند كام و گلو را. اگر اين رطوبت نمي بود آنها فاسد و بي طراوت مي شدند، اگر اين رطوبت با غذا هضم نمي شد، در گلو گوارا نمي شد و اين رطوبت مركبي است از براي غذا كه آن را به معده مي رساند.

و ايضا اين رطوبت به زهره مي رسد و موجب صلاح حال انسان است زيرا كه اگر زهره خشك شود آدمي هلاك مي شود. و به تحقيق كه گفته اند گروهي از جاهلان متكلمان و ضعفاء العقول فلاسفه به جهت قلت تميز و قصور علم كه: اگر شكم آدمي به هيئت قبا مي بود كه هر گاه طبيب خواهد بگشايد و اندرون آن را مشاهده نمايد و دست داخل كند و معالجه كند آنچه را كه خواهد، هر آينه اصلح بود از آن كه بسته اند و از ديده پنهان است و دست به آن نمي رسد و دردهاي اندرون را نمي توان شناخت مگر به دليل هاي غامض و علامتهاي مشتبه مانند نظر كردن و قاروره و بوئيدن عرق و اشباه اينها از علاماتي كه غلط و اشتباه در آنها بسيار مي شود، و بسا باشد كه اشتباه باعث كشتن مريض گردد.

و جواب اين شبهه آن است كه جاهلان بايد بدانند كه اگر چنين مي بود

و اطلاع بر امراض و معالجه آنها به اين آساني مي بود، هر آينه مردم را ترس از مرگ و بيماري نبود و علم به بقاي خود به هم مي رسانيدند و به سلامت و صحت خود مغرور مي گرديدند و موجب طغيان و فساد ايشان مي شد.

و مفسده ديگر اين كه پيوسته رطوبات شكم مترشح مي بود و هر جائي كه مي نشست و مي خوابيد ملوث مي گردانيد و جامه اش هميشه تر و كثيف مي شد و عيش بر او فاسد مي گرديد.

و مفسده ديگر اين كه معده و جگر و دل افعالي كه از اينها صادر مي شود به حرارت غريزي مي شود كه حق تعالي در جوف آدم محتبس گردانيده اگر در شكم فرج ها و رخنه ها مي بود كه توان گشود و اندرون شكم را ديد و دست را داخل جوف توان كرد، هر آينه برودت هوا به جوف مي رسيد و با حرارت غريزي مخلوط مي شد و عمل احشاي جوف باطل مي گرديد و آدمي هلاك مي شد. پس بدان كه هر چه اوهام به سوي آن مي رود به غير نحوي كه خالق حكيم اشياء را بر آن طريقه آفريده خطا و باطل است.

شهوت ها و لطف در خلقت آنها

فكر كن اي مفضل! در افعالي كه حق تعالي در آدمي مقرر ساخته از خوردن، و خواب رفتن، و جماع كردن، و آنچه در هر يك از اينها تدبير فرموده. به درستي كه براي هر يك از اينها در نفس آدمي محركي قرار داده كه مقتضي ارتكاب آن است و تحريص آدمي بر آن مي نمايد، پس گرسنگي مقتضي طعام خوردن است كه زندگي و قوام بدن به آن است. و ماندگي و بي خوابي محرك بر خواب است كه راحت بدن

و استراحت قوتهاي بدني به آن است. و شهوت، محرك بر جماع است كه دوام نسل و بقاي نوع انساني به آن است. و اگر گرسنگي نبود و غذا خوردن براي آن بود كه آدمي مي داند كه بدن به آن محتاج است و در طبع آدمي حالتي نبود كه آدمي را مضطر گرداند به خوردن، هر آينه در بسياري از اوقات كسالت و سستي مي ورزيد از خوردن غذا تا بدنش به تحليل مي رفت و هلاك مي شد، چنانچه گاهي آدمي محتاج مي شود به دوائي براي اصلاح بدن خود و مدافعه مي نمايد تا منجر شود به امراض مهلكه و مرگ.

و هم چنين اگر خواب رفتن به آن بود كه مي دانست كه بدن و قواي آن براي استراحت به آن محتاج اند، هر آينه ممكن بود كه از روي تثاقل يا حرص در اعمال مدافعه نمايد تا بدنش بكاهد.

و اگر حركت جماع براي محض هم رسانيدن فرزند بود، بعيد نبود كه سستي ورزد و نكند تا نسل كم شد يا منقطع گردد زيرا كه هستند بعضي مردم كه رغبت به فرزند و اعتنائي به شأن آن ندارند.

پس نظر كن كه مدبر عليم براي هر يك از اين افعال كه صلاح و قوام بدن به آنهاست محركي از نفس طبيعت براي آن مقرر گردانيده كه آن را بر آن تحريص نمايد و به فعل آن مضطر گرداند.

بدان كه در آدمي چهار قوه است:

اول: ((جاذمه)) كه قبول غذا مي كند و وارد معده مي گرداند.

دوم: ((ماسكه)) كه طعام را نگاه دارد در معده و غير آن تا طبيعت فعل خود را در آن به عمل آورد.

سوم: ((هاضمه)) كه غذا را در

معده طبخ مي دهد. و خالص آن را جدا مي كند و در جميع بدن پهن مي كند.

چهارم: ((دافعه)) كه دفع مي كند آنچه از ثقيل غذا مي ماند بعد از اخذ هاضمه خالص آن را به قدر حاجت منحدر مي سازد.

پس تفكر كن در تدبير اين چهار قوت كه در بدن و كارهاي آنها براي آن كه بدن به همه محتاج است و آنچه از حكمت و تدبير در آن مرعي شده.

و اگر جاذبه نمي بود، چگونه حركت مي كرد آدمي براي طلب غذا كه قوام بدن به آن است؟

و اگر ماسكه نبود، چگونه طعام در جوف مي ماند تا معده آن را هضم كند؟

و اگر هاضمه نمي بود، چگونه غذا طبخ مي يافت تا جدا شود از او آنچه خالص است و غذاي بدن مي شود و بدل آنچه از بدن به تحليل مي رود مي شود؟

و اگر دافعه نمي بود، چگونه دفع مي شد به تدريج ثقل آنچه از هاضمه مانده است.

پس نمي بيني چگونه موكل گردانيده است حكيم قدير براي توبه صنع لطيف و حسن تقدير خود اين قوتها را به بدن، و قيام نمودن آنها به آنچه صلاح بدن در آن است، از براي تو مثلي بيان كنم:

به درستي كه بدن به منزله خانه پادشاه است. و او را در اين خانه حشم، و غلامان و نوكران و خادمان هستند، و قوام و مدبران كه موكلند به مصالح ايشان، و ديگري براي قبض آنچه وارد مي شود و ضبط كردن تا هنگام حاجت و ديگري براي به عمل آوردن آن و مهيا كردن، و به هر يك حصه او را رسانيدن و ديگري براي پاك كردن آن خانه از كثافتها.

پس بدان كه ((پادشاه))، خلاق حكيم است كه

پادشاه عالميان است، و ((خانه))، اين بدن است و ((حشم))، اعضاء و جوارحند و ((مدبران))، چهار قوه اند كه مذكور شدند.

و احوال اين قوا را بر وجهي كه ما ذكر كرديم و به اين توضيح شافي مبرهن ساختيم، مخالف آن طوري است كه اطبا در كتب خود بيان كرده اند زيرا كه ايشان بر وجهي ذكر كرده اند كه در آن اعمال ادويه و معرفت امراض به كار ايشان آيد، و ما به نحوي ذكر كرده ايم كه مرض شك و شبهه را از نفوس خلايق دفع كند و غشا و كوري و سبل حق ناشناسي را از پيش ديده ايشان بردارد تا از روي يقين و اذعان اقرار كنند به وجود پروردگار عالميان.

نقل قول اطبا در شرح احوال قواي آدمي

مترجم گويد: كه حضرت، چون اشاره فرمودند به قول اطبا، اگر مجملي از اقوال ايشان و حكما مذكور شود نامناسب نيست.

مشهور ميان طبيعيان حكماء و اطبا آن است كه آدمي را قوه چند است كه با نباتات و حيوانات در آنها شريك است، و قوه چند هست كه با حيوانات شريك است و قوه چند است كه مخصوص او است.

گفتار در قواي نباتي

اما اول قوه ((غاذيه)) و ((ناميه)) و ((مولده)) است.

و غاذيه آن است كه غذا را مستحيل مي گرداند به چيزي كه مشاكل و مشابه عضوي است كه به غذا محتاج است و احتياج به اين قوه از آن جهت است كه چون تكون بدن از اجزاء رطبي چند است و حرارت غريزي در بدن ضرور است كه اخلاط را نزجي بدهد و زيادتي ها را به تحليل برد و البته به سبب آن بعضي از رطوبات ضرويه بدن به تحليل مي رود و هواي خارج بدن و حركات بدني و نفساني نيز باعث تحليل مي شوند اگر قدري از غذا بدل آنچه از بدن به تحليل مي رود، نشود به زودي بدن خشك شود و بكاهد و برطرف شود. پس حكيم عليم قوه غاذيه را در بدن براي بدن ما يتحلل قرار داده و چون طفل در رحم كوچك مخلوق مي شود و به آن كوچكي كارهائي كه از انسان بايد به عمل آيد از آن به عمل نمي آيد، پس بايد كه بزرگ شود لهذا حق تعالي قوه ناميه را نيز در بدن قرار داده كه داخل كند غذا را در ميان اجزاي اصليه بدن كه از مني به هم مي رسد مانند استخوان و عصب و رباط و امثال اينها تا

زياد شوند در طول و عرض و عمق تا به حدي برسند كه مناسب هر شخص است. و اين قوه تا سي سال عمل مي كند و بعد از بيست چندان عملش ظاهر نيست و از سي سال كه گذشت از عمل باز مي ماند و بعد از آن فربه مي شود اما نمو نمي كند. و چون مرگ آدمي را ضرور است اگر توالد و تناسل نشود نوع به زودي برطرف مي شود. پس قوه مولده در بدن قرار داده كه مني از آن به عمل آيد كه ماده وجود شخص ديگر شود.

خادمان قوه غاذيه

و قوه غاذيه چهار خدمتكار دارد. ((جاذبه)) و ((ماسكه)) و ((هاضمه)) و ((دافعه)).

امام جاذبه براي آن كه غذا را جذب كند و بكشد به سوي اعضاء. و ماسكه براي آن كه نگاه دارد تا هضم گردد و شبيه شود به عضو محتاج به غذا.

مراتب چهارگانه هضم

و مراتب هضم چهار است.

اول در معده كه غذا در آنجا مانند كشكاب مي شود و آن را ((كيلوس)) مي گويند و اول اين هضم در دهان مي شود در وقت ((خوائيدن)).

دوم در جگر زيرا كه كيلوس چون هضمش تمام شد در معده خالص و لطيف آن از رگي چند كه از معده به سوي جگر هست كه او را ((ماساريقا)) مي گويند داخل جگر مي شود و پهن مي شود در تمام جگر در عروق ريزه چند كه در تمام جگر دويده و هضم دوم در آنجا مي شود و مستحيل به اخلاط اربعه مي شود و آن را ((كيموس)) مي گويند. و ابتداي اين هضم در ماساريقا مي شود.

و هضم سيم در رگهاي بدن مي شود و اولش در وقتي است كه اخلاط داخل مي شوند در رگ بزرگي كه از بالاي جگر رسته است و از آنجا به رگهاي ديگر كه در جميع بدن منتشر است داخل مي شود.

و هضم چهارم در اعضاء مي شود و ابتدايش در هنگامي است كه از دهانهاي رگها مترشح مي شود در اعضاء.

اما قوه دافعه براي آن كه فضولي كه از غذا زياد مي آيد دفع كنند مانند بول و غايط.

و قوه مولده دو تا است يكي آن است كه فضله هضم چهارم را از خون در خصيه به مني منقلب مي گرداند، و دوم آنكه هر جزوي از مني را مستعد عضوي از اعضاء اصليه مي گرداند كه بعضي

استخوان شود و بعضي رباط.

و اما قوتهائي كه مخصوص حيوان است كه در نباتات نمي باشد بر دو قسمند: محركه و مدركه.

اما محركه، منقسم مي شود به باعثه و فاعله. و باعثه قوه اي است كه هر گاه مرتسم شود در خيال صورت امري كه مطلوب باشد حصول وي. يا مطلوب باشد دفع وي، باعث شود قوه فاعله را بر تحريك اعضاء، پس اگر باعث بر تحريك به جهت طلب امر مطلوب الحصول باشد ((قوه شهويه)) خوانند و اگر به جهت دفع امر مهروب عنه باشد ((قوه غضبيه)) خوانند.

و فاعله قوه اي است كه عضلات و ادوات تحريك را مهياي تحريك گرداند.

و اما مدركه پس ده قوه است: پنج در ظاهر، پنج در باطن.

انقسام مدركه به قواي ده گانه ظاهريه و باطنيه

اما پنج قوه ظاهره.

اول: باصره است و آن قوه اي است كه حامل آن روحي است كه در مجمع النورين است، و مراد از مجمع النورين موضع ملاقات دو عصبه مجوفه است كه از چپ و راست مقدم دماغ رسته شده و به هم ملاقات كنند به حيثيتي كه تجويف هر دو در موضع ملاقات يكي شوند و بعد از ملاقات منعطف شده آن كه از طرف راست رسته است به حدقه راست و آن كه از طرف چپ رسته به حدقه چپ آيد و به اين قوه نفس ادراك كند جميع رنگها و روشني ها را با لذات و جميع اشياء ملونه مضيئه را بالعرض.

و علما را خلاف است در آن كه مدرك با لذات عين مرئي است يا صورتي كه از آن منطبع گردد و در جليديه (51) چشم و به وساطت آن در مجمع النورين و از آن منتقل گردد به

حس مشترك.

مذهب دوم معرف است به مذهب طبيعيين.

و اصحاب اقوال اول دو گروهند: جمعي قائل اند به خروج شعاع از بصر بر شكل مخروطي كه سرش در مركز بصر باشد و تهش منطبق بر سطح مرئي و تابش اين شعاع بر مرئي سبب انكشاف و ظهور ذات مرئي گردد در نزد نفس ناطقه. و اين مذهب رياضيين است. (52)

و جمعي ديگر قائل به خروج شعاع نيستند، بلكه گويند كه از هواي ما بين رائي و مرئي متكيف گردد و به كيفيت شعاعي كه در بصر است سبب ذات مرئي شود.

و قول به انطباق اشهر است و از بعضي احاديث نيز ظاهر مي شود. دوم: سامعه است و آن قوه اي است كه حامل آن روحي است كه در عصبه مقعر صماخ است و نفس به اين قوه ادراك كند جميع اصوات و صداها را. و صوت كيفيتي است كه حادث شود در هوا به جهت تموجي كه پيدا و حاصل شود از خوردن دو چيز به هم از روي عنف يا از جدا شدن دو چيز از هم به طريق عنف به شرط مقاومت هر دو به هم و آن تموج مخصوص تا در هوا باقي باشد صوت موجود بود و چون آن تموج مستمر گردد تا به هواي راكد در گوش منتهي شود به مقعر صماخ كه عصبه مذكوره در آنجا مفروش است صوت متأدي شود به قوه اي كه سپرده به روح آن و مدرك نفس گردد.

سوم: شامه است و آن قوه اي است كه حامل آن روحي است كه در ((برآمدگي شبيه به پستان كه در ميان بيني از مقدم دماغ رسته ساري

است و نفس به اين قوه ادراك كند جميع بوها را به سبب وضوح هواي متكيف به كيفيت رايحه به خيشوم.

چهارم: ذائقه است و آن قوه اي است كه حامل آن روحي است كه در عصبه جرم زبان ساري است و نفس به اين قوه ادراك كند جميع مزه ها را و به واسطه رطوبت لعابيه متكيف به كيفيت طعم و يا مخلوط به اجزاي ذي طعم شود علي الخلاف.

پنجم: لامسه است و آن قوه اي است كه حامل آن روحي است كه ساري است در اكثر اعضا و نفس به اين قوه ادراك كند جميع كيفيات ملموسه را مانند حرارت و برودت و رطوبت و يبوست و ملاست و خشونت و لينت و صلابت و سبكي و سنگيني.

قواي باطن

و اما پنج قوه باطن:

اول: حس مشترك و آن قوه اي است كه در مقدم بطن اول دماغ يعني مغز سر كه متأدي شود به سوي آن و مرتسم شود در آن جميع صور محسوسه به حواس ظاهره. و اين قوه را تشبيه كرده اند به حوضي كه پنج جدول آب در آن ريخته شود و حواس ظاهره را جاسوسان اين قوه گفته اند كه هر كدام هر چه بيابند خبر به او رسانند و نفس در آن مشاهده كنند و به اين سبب آن را به زباني يوناني ((بنطاسيا)) گويند يعني لوح نفس.

دوم: خيال است و آن قوه اي است در آخر بطن اول از دماغ كه حفظ كند جميع صور مرتسمه در حس مشترك را، پس اين قوه حافظه حس مشترك باشد.

سوم: وهم است و آن قوه اي است در مؤخر بطن اوسط از

دماغ كه ادراك معاني جزئيه متعلقه به محسوسات به آن حاصل مي شود مانند عداوت جزئيه كه گوسفند مثلا از گرگ ادراك كند و سبب ميل آن به آن شود و مراد از معاني آن است كه به حواس ظاهره مدرك نشود و صور اموري را مي گويند كه به حواس ظاهره مدرك شوند.

چهارم: حافظه است و آن قوه اي است در مقدم بطن اخير از دماغ كه حفظ معاني جزئيه كند و نسبتش به وهم چون نسبت خيال است به حس مشترك.

پنجم: متخيله است و آن قوه اي است در مقدم باطن اوسط از دماغ كه تركيب كند صور محسوسه جزئيه را بعضي با بعضي و جدا كند بعضي را از بعضي چنانچه ظاهر شود از تخيل انسان كه دو بال داشته باشد، يا آدم بي سر، يا تخيل كردن ملوني را صاحب طعمي كه در واقع ندارد يا خالي از طعمي كه در واقع دارد و يا تصور كردن دوست را غير دوست و دشمن را غير دشمن الي غير ذلك.

قواي ويژه انسان

و اما قوه هائي كه مخصوص انسان است و در ساير حيوانات نيست: قوه عاقله است كه به آن ادراك تصورات و تصديقات مي كند. و قوه عامله است كه به آن مهياي مزاولت اعمال و افعالي شود كه او را به مراتب كمالات حقيقيه رساند.

مراتب قوه عاقله

و قوه عاقله چهار مرتبه دارد:

اولي حالتي كه چنين رائي باشد در ابتداء تعلق نفس به او كه از جميع معقولات خالي است و مستعد حصول آنهاست و اين مرتبه را يا نفس ناطقه را در اين مرتبه عقل هيولائي مي نامند.

مرتبه دوم آن است كه تصورات و تصديقات بديهيه او را حاصل مي شود و تفكر يا حدس از بديهيات به نظريات منتقل مي شود. و اين مرتبه را، يا نفس را در اين مرتبه ((عقل بالملكه)) مي نامند.

مرتبه سوم آن است كه معقولات نظريه براي او حاصل بشود اما همگي را مستحضر نباشد و چون خواهد آنها را حاضر تواند ساخت. اين مرتبه را، يا عقل را در اين مرتبه ((عقل بالفعل)) مي گويند.

مرتبه چهارم آن است كه معقولات همه در نزد او حاضر باشد و او را اتصالي به مبادي عاليه و الواح سماويه به هم رسيده باشد كه مطالعه امور از آنجا تواند كرد و اين مرتبه را، يا نفس را در اين مرتبه ((عقل مستفاد)) و ((قوه قدسي)) مي نامند و بعضي آيه كريمه نور را يكاد زيتها يضئي و لو لم تمسسه نار (53) به اين مرتبه تفسير كرده اند، (54) و بعضي روايات نيز ايمائي به اين دارد. و جمعي تأييد به روح القدس را نيز به اين معني تأويل كرده اند و اين مرتبه مخصوص انبياء و

اوصياء - صلوات الله عليهم اجمعين - است.

مراتب قوه عمليه

و قوه عمليه نيز به چهار مرتبه منقسم مي گردد:

اول: آن است كه ظاهر خود را به متابعت شريعت حقه و آداب و سنن مصطفويه از نماز و روزه و غير اينها پاكيزه گرداند.

دوم: آن كه باطن خود را از اخلاق رديه و ملكات دنيه طاهر سازد.

سوم: آن كه نفس را به علوم حقه و حكم حقيقيه مزين گرداند.

چهارم: آن كه از مرادات و ارادات خود خالي شود و به غير قرب جناب مقدس الهي و تحصيل رضاي اوامري منظور او نباشد و ارادات خود را تابع ارادت حق جل و علا كرده باشد و دامن از دنياي دني بر چيده باشد و به ملاء اعلي متعلق شده باشد كما قال الله تعالي: ((و ما تشاؤن الا أن يشاء الله)) (55) و قال جل شأنه: ((و كنت سمعه الذي يسمع به، و بصره الذي يبصر به، و لسانه الذي ينطق به، و يده التي يبطش بها. (56) و اين مرتبه نيز مخصوص به ائمه طاهرين (عليهم السلام) است و بعضي از خواص ايشان است.

و در اين مقام سخنان ديگر هست كه به مذاهب باطله شبيه است و ذكر آنها موجب اشتباه مي گردد و بعضي از آنها در كتاب عين الحياة مذكور شد و در اين ترجمه ذكر آنها مناسب نيست. و اين اصطلاحات كه مبني بر قواعد حكما است در اين مقام مذكور شده به جهت آن كه فهم بعضي از مراتب كه در اين حديث شريف بر سبيل اجمال مذكور شده في الجمله توقفي بر ذكر اين مراتب داشت. (انتهي كلام المترجم (ره)) برگشتيم به ترجمه

حديث.

قوا و نيروهاي دروني و باطني

اي مفضل! چون دانستي قواي بدني را، اكنون تأمل كن در قوه ها كه حق تعالي در نفس انساني قرار داده و فوائد آنها را، مانند قوه مفكره و واهمه و عاقله و حافظه و غير اينها. اگر از اين قوه ها حافظه را نمي داشت چگونه بود حال او و چه خلل ها داخل مي شد در امور او و زندگاني او و معاملات او زيرا كه در خاطرش نمي ماند كه از او چه در نزد مردم است و از مردم چه در نزد او هست، چه داده است و چه گرفته است و در خاطرش نبود آنچه را ديده و آنچه را شنيده و آنچه گفته و آنچه به او گفته اند و به ياد نداشت كه كي به او نيكي كرده و كي به او بدي كرده و چه چيز نفع دارد او را و چه چيز ضرر دارد. و اگر در راهي مرات لايحصي عبور مي كرد آن را نمي دانست. و اگر تمام عمر علمي را مذاكره و مباحثه مي كرد به يادش نمي ماند، و به هيچ دين اعتقاد نمي كرد، و به هيچ تجربه منتفع نمي شد، و از هيچ امري از امور گذشته عبرت نمي توانست گرفت، بلكه چنين كسي سزاوار بود كه مطلقا از انسانيت منسلخ گردد و نام انسانيت را بر او اطلاق نكنند.

پس تأمل كن كه به فوت يك قوه از قواي نفساني چه خللها در احوال او به هم مي رسد، چه جاي آن كه همه آن ها از او فوت شود.

فوايد فراموشي

و نعمت فراموشي در آدمي اگر تأمل كني عظيم تر است از نعمت يادآوري، اگر فراموشي در آدمي نبود هيچ كس را از مصيبتي تسلي

حاصل نمي شد، و حسرت احدي منقضي نمي شد، و كينه هيچ كس از سينه اش زايل نمي شد.

و به هيچ يك از نعمت هاي دنيا متمتع نمي شد براي آن كه آفاتي كه بر او وارد شده هميشه در برابر او بود و اميد نداشت كه پادشاهي كه دشمن او است از احوال او غافل گردد، يا حسودي لحظه اي از فكر او بپردازد، پس نمي بيني كه خداوند حكيم حفظ و نسيان را در آدمي قرار داده و هر دو ضد يكديگرند، در هر يك مصلحتي هست كه وصف نمي توان كرد و هر دو در انتظام احوال آدمي ضرور است.

پس اگر تفكر كني اين امور متضاده موجب اقرار به وحدت صانع است نه تعدد چنانچه مجوس از اينجا به غلط افتاده اند و به دو خدا قائل شده اند تعالي الله عما يقولون زيرا كه همچنان كه در بدن آدمي اين دو ضد، هر دو در كار است و صانع بدن بايد كه هر دو را قرار دهد تا صنعتش تمام باشد، هم چنين در عالم كبير، اشياء متضاده كه بعضي را خير و بعضي را شر مي نامند و وجود هر دو ضرور است و هر دو براي نظام كل، خير است و در كار است و آن جاهلان نمي دانند.

منافع حيا

نظر نما اي مفضل به آنچه انسان مخصوص به آن شده از ميان ساير حيوانات از خلق جليل القدر، عظيم النفع كه آن ((حيا)) است. اگر حيا نمي بود هيچ كس مهمانداري نمي كرد و وفا به وعده ها نمي نمود و حوائج مردم را بر نمي آورد و ارتكاب نيكي ها و اجتناب از قبايح و بدي ها نمي كرد.

حتي بسيار از امور واجبه را

مردم از براي حيا به عمل مي آورند، زيرا كه بعضي از مردم هستند كه اگر از مردم شرم نمي كردند رعايت حق پدر و مادر نمي كردند. و صله رحم و احسان به خويشان نمي كردند و امانت هاي مردم را پس نمي دادند و ترك معاصي نمي كردند، پس نمي بيني كه خدا چگونه عطا كرده است به آدمي هر خصلتي را كه صلاح او در آن است و امر دنيا و آخرتش به آن تمام مي شود.

الهام سخن

تأمل كن اي مفضل در سخن گفتن كه خدا بر آدمي به آن انعام كرده كه به آن تعبير مي كند از آنچه در ضمير او است و آنچه در دلش خطور مي كند و نتايج افكار خود را به آن بيان مي نمايد و ما في الضمير ديگران را به آن مي داند. و اگر اين سخن گفتن نبود، انسان از باب چهارپايان بود كه از آنچه در خاطرش بود خبر نمي توانست داد و آنچه در خاطر ديگران بود نمي توانست دانست.

فايده نوشتن

و باز تأمل كن اي مفضل! ذر فوائد كتابت و نوشتن كه به آن ضبط كرده اند خبرهاي گذشتگان را براي حاضران، و ضبط مي نمايند اخبار حاضران را براي آيندگان. و به آن باقيمانده است كتابها كه در علوم و آداب و غير آنها نوشته اند.

و به نوشتن حفظ مي كند آدمي آنچه جاري مي شود ميان او و ديگران از معاملات و حساب.

اگر نوشتن نبود منقطع مي شد اخبار بعضي از زمانها از بعضي و كسي كه به سفر مي رفت، خبرش به اهلش نمي رسيد. و علوم مندرس مي شد و آداب ضايع مي شد، و خلل عظيم در امور و معاملات مردم راه مي يافت، و فوت مي شد از ايشان آنچه محتاج بودند به نظر در آن از دين ايشان و رواياتي كه ايشان را ضرور است دانستن آنها.

اگر كسي گويد كه: گفتن و نوشتن از چيزهائي نيست كه خداوند در خلقت آدمي آفريده باشد، بلكه مردم به حيله و زيركي خود به هم رسانيده اند و اصلاحي است كه در ميان خود كرده اند و جاري شده است در ميان ايشان، لهذا مختلف مي شود و در امم مختلفه كه به لغتهاي

مختلف سخن مي گويند و هم چنين كتابت مختلف مي باشد مانند خط عربي و سرياني و عبراني و رومي و غير اينها. و هر امتي و گروهي به زباني سخن مي گويند، و به خطي مي نويسند.

جواب مي گوئيم كه: هر چند آدمي را في الجمله در گفتن و نوشتن فعلي چاره و تدبيري هست. اما آنچه به آن به عمل مي آيد اين چاره ها و تدبيرها از صنعت كامله حق تعالي است و عطيه اي است از خزاين رحمت او، زيرا كه اگر خدا به آدمي زبان گويا، و ذهن ادراك كننده امور نداده بود مانند ساير حيوانات قدرت بر سخن نداشت، و اگر كف و انگشتان كه آلت كتابت است به او نمي داد چگونه كتابت مي كرد چناچه ساير حيوانات قدرت بر نطق و كتابت ندارند، پس اصل اينها همه از فطرت حكيم قدير است و تفضلي است كه بر خلق خود كرده است، پس هر كه اين نعمتها را شكر كند، ثواب مي يابد و هر كه كفران كند خدا بي نياز است از شكر عالميان و طاعت ايشان. (57) (58)

تعليم علوم

تفكر كن اي مفضل در آنچه قادر عليم راه علم آن را به مردم داده و آنچه علمش را به مردم نداده كه هر يك موافق حكمت و مصلحت است، زيرا كه هر چه صلاح دين و دنياي آدمي در دانستن آن است راهي براي آن گشوده، اما آنچه صلاح دين او در آن است معرفت خالق است تعالي شأنه به دلايل و شواهدي كه در خلق اشياء ظاهر گردانيده كه دلالت مي كند بر وجود صانع و علم و قدرت و حكمت و لطف و عدالت و رحمت

و مغفرت او. و معرفت آنچه واجب است بر مردم دانستن آنها از عدالت بر كافه مردم، و نيكوئي كردن با پدر و مادر، و خيانت نكردن امانت را و رعايت فقرا و مساكين نمودن، و اشباه اينها كه معرفت اينها و اقرار و اذعان به لزوم اينها در طبع و فطرت همه امم است و عقل حكم مي كند به نيكي و لزوم اينها، خواه مسلمان و خواه كافر، خواه مخالف و خواه مؤالف.

اما آنچه صلاح دنيا در دانستن آن و آدمي را راه علم به آن داده مانند زراعت كردن و درخت كشتن و آباد كردن زمين ها و بيرون آوردن قناتها و نگاه داشتن چهارپايان و معرفت گياهها و ريشه ها كه به آن استشفا مي نمايند از انواع بيماريها و دردها و بيرون آوردن معدن ها كه انواع جواهر را بيرون مي آورند، و علم سوار شدن كشتيها و غوص كردن در درياها و انواع حيل ها در صيد كردن وحشيان و مرغان و ماهيان و تصرف در صنعت ها و وجوه متاجر و مكاسب و غير آنها كه شرحشان به طول مي انجامد، و تعداد آنها دشوار است، و صلاح امور دنياي مردم در آنهاست.

حكمت در آنچه آدمي از داشتن آن ممنوع شده

پس داده است خداوند عليم به آدمي آنچه صلاح دين و دنياي او در آنها است، و منع كرده است از آدمي دانستن امري چند را كه از شأن و طاقت او نيست دانستن آنها مانند علم غيب و امور آينده و بعضي از امور گذشته مانند آنچه در بالاي آسمان است، يا در زير زمين است، يا در ميان درياهاست، يا در اقطار عالم هست، و آنچه در دلهاي مردم است، و در

رحمهاي زنان است و اشباه اينها از آنچه علم آنها از خلق محجوب است.

و طايفه دعوي دانستن اين امور مي كند و خطاهائي كه از ايشان صادر مي شود در آنچه خبر مي دهند و حكم مي كنند، دعواي ايشان را باطل مي گرداند و دروغ ايشان را ظاهر مي سازد.

پس تفكر كن كه چگونه داده اند به آدمي علم آنچه آدمي در دين و دنيا به آن محتاج است و علم ما سواي آنها را از او منع كرده اند تا قدر خود را بشناسد و نقص خود را بداند و هر دو مقتضاي مصلحت او است.

حكمت مخفي بودن زمان عمر

تأمل كن اي مفضل در مصلحت پنهان كردن عمر هر كس از او، زيرا كه اگر مقدار عمر خود را بداند اگر عمرش كوتاه باشد زندگي بر او ناگوار خواهد بود براي آن كه عمر خود را كوتاه و وقت مرگ خود را نزديك مي داند بلكه خواهد بود به منزله كسي كه مالش فاني شده باشد، يا نزديك به فنا رسيده باشد، پس پيوسته در غم تنگدستي و در ترس فناي مال است. و بيم تهي شدن كيسه زندگاني بر فرزند آدم زياده از بيم تهي شدن خزانه دينار و درهم است، زيرا كسي كه مالش فاني مي شود، اميد حصول عوض آن را دارد و كسي كه به فناي عمر يقين به هم رسانيد، نااميدي بر او مستحكم مي گردد.

و اگر بداند كه عمرش دراز خواهد بود، اميد بقا به هم مي رساند و در لذات دنيا و معاصي حق تعالي فرو مي رود به اميد آن كه لذات خود را در مي يابم و در آخر عمر تائب مي شوم. و اين مذهب و طريقه را خدا

از بندگان خود نمي پسندد و قبول نمي كند. آيا نمي بيني كه اگر بنده اي داشته باشي و چنان با تو معامله كند كه يك سال به خشم آورد و يك روز يا يك ماه تو را خشنود گرداند از او اين را قبول نمي كني؟ و از جمله بندگان شايسته تو نخواهد بود و از او نمي خواهي مگر آن كه در دل داشته باشد اطاعت و خيرخواهي تو را در همه امور و در جميع احوال.

اگر گوئي كه گاه هست مردي سالها به معصيت مي گذارند و در آخر توبه مي كند و توبه اش مقبول مي شود.

جواب مي گوئيم كه: اين امري است كه آدمي را عارض مي شود بنابر غلبه شهوت و برنيامدن با نفس و خواهشهاي آن، بي آن كه در نفس خود اين مخالفت را قرار بدهد و بناي امر خود را بر آن گذارد، پس به اين سبب خداوند غفور مي بخشد و تفضل مي كند بر او به آمرزش. و اما كسي كه بناي كار خود را بر اين گذارد كه در اكثر عمر خود معصيت مي كنم و در آخر توبه خواهم كرد، پس خواهد فريب دهد كسي كه او را فريب نمي تواند داد او را به آن كه در عاجل هر لذتي را كه مي خواهم در مي يابم به اميد آن كه در آخر توبه خواهم كرد.

و ايضا معلوم نيست كه وفا به اين وعده خواهد كرد يا نه، زيرا كه ترك ترفه و لذت نمودن و مشقت توبه را متحمل گرديدن خصوصا در پيري و ضعف بدن، امري است به غايت صعب و ايمن نيست آدمي به مدافعه توبه از آن مرگ او را دريابد و از

دنيا بيرون رود بي توبه چنانچه كسي را بر مردي قرضي باشد و اجلي از براي آن قرار داده باشد و پيش از اجل قادر بر اداي دين باشد و پيوسته مداهنه نمايد تا اجل دين برسد و مالش تهي باشد و قرض بر او بماند.

پس معلوم شد كه بهترين اشياء براي آدمي آن است كه قدر عمر از او مستور باشد كه در تمام عمر خود منتظر مرگ بوده باشد و به اين سبب ترك معاصي كند و اختيار طاعات نمايد.

اگر گوئي كه: در اين وقت كه مدت زندگاني از او مستور است و در هر ساعت مترصد مرگ است باز مرتكب فواحش مي شود و انتهاك محرمات مي نمايد، جواب گوئيم كه وجه تدبير در اين باب آن است كه به عمل آمده است، اگر آدمي با اين حال ترك منهيات و بديها نكند از زيادتي طغيان و مزيد قساوت قلب او خواهد بود نه از خطاي تدبير چنانچه طبيب گاهي براي بيمار وصف مي كند دوائي را كه منتفع گردد به آن، اگر مريض مخالفت قول طبيب نمايد و به امر و نهي او عمل ننمايد و از تدبير او منتفع نگردد، تقصير از طبيب نخواهد بود، بلكه كوتاهي از بيمار است كه به گفته طبيب عمل نكرده و نفع از تدبير او نبرده.

و ايضا هر گاه آدمي با آن كه هر ساعت مترقب مرگ باشد نفس خود را از معاصي منع ننمايد، هر گاه اعتماد بر طول عمر خود داشته سزاوارتر خواهد بود كه كباير فظيعه از او به ظهور رسد، پس ترقب مرگ در هر حال بهتر است از براي او از اعتماد

بر بقا داشتن.

و ايضا اگر صنفي از مردم به سبب ترصد مرگ غافل مي شدند و پندپذير نمي گرديدند گروهي متعظ مي شوند و ترك معاصي مي نمايند و به اين سبب به اعمال شايسته رغبت مي نمايند و نفايس اموال و اسباب و امتعه و حيوانات تصدق بر فقرا و مساكين مي نمايد، پس از عدالت دور بود كه اين گروه را از اين منفعت محروم گرداند به سبب آن كه ديگران از آن بهره مند نمي گردند.

منفعت امتزاج رؤيا با حق و باطل

فكر كن اي مفضل! در خواب ها چگونه تدبير كرده است حق تعالي كه ممزوج گردانيده است راست آنها را به دروغ به جهت آن كه اگر همه راست مي بود، هر آينه همه مردمان پيغمبران بودند و انبياء را امتيازي از ساير مخلوق انساني نبود. و اگر همه دروغ بود، نفعي در آنها نبود بلكه فضول و بي فايده بود، پس چنين مقرر فرموده كه گاهي راست باشد و مردم منتفع گردند از آن در مصلحتي كه به سوي آن هدايت يابند يا مضرتي كه از آن احتراز نمايند و بسيار دروغ مي باشد كه اعتماد تمام بر آن ننمايند.

خلقت اشيا در جهت رفع نياز انسان

فكر كن در اين اشياء كه مي بيني در عالم براي مصالح بني آدم، مهيا كرده مانند خاك براي بنا كردن و آهن براي صنعتها و چوب براي كشتي ها و غير آن و سنگ براي آسيا و غير آن، و مس براي اواني، و طلا و نقره براي معاملات، و جواهر براي ذخيره گذاشتن، و دانه ها براي خوردن، و بوي خوش براي لذت بردن و دواها براي تصحيح بدن، و چهارپايان براي بار برداشتن و سوار شدن، و هيزم براي افروختن، و خاكستر براي ساروج ساختن، و ريگ براي فرش زمين و چه مقدار مي توان احصا كرد از امثال اين.

و خبر ده مرا اگر كسي داخل خانه شود و نظر كند به سوي خزانه ها كه مملو باشد از آنچه مردم به آنها محتاجند و هر چيز را به جاي خود بيند و هر امر را موافق مصلحتي كه خود داند يابد آيا توهم مي كند كه بدون تدبير مدبري و به غير تقدير مقدري به عمل آمده باشد؟ پس

چگونه تجويز مي توان كرد كه عالم با اين وسعت كه در هر امري از آن انواع مصلحت جاري شده بي مدبري حكيم و صانعي عليم به وجود آيد.

اي مفضل! عبرت بگير به چيزي چند كه آفريده شده اند براي حوائج آدمي و آنچه در آنها به ظهور آمده از تدابير كثيره حسنه چنانچه آفريده است حبوب را كه طعام او باشد و او را مكلف گردانيده كه آسيا كند و خمير نمايد و نان به عمل آورد، و كرك را براي پوشش او آفريده و او را مكلف گردانيده كه ندافي كند و بريسد و ببافد، و درخت را براي او خلق كرده و او را تكليف نموده كه غرس نمايد و آب بدهد و قيام به تربيت او نمايد. و عقاقير را براي دواي او آفريده و او را تكليف نموده كه در محالش پيدا كند و با ديگري مخلوط سازد و دواها را براي امراض ترتيب دهد. و هم چنين ساير اشياء بر اين مثال است.

اصلاح احوال در گرو كار و تلاش

پس نظر نما در تدبير عليم خبير كه آنچه در تحت قدرت آدمي نيست خود متكفل گرديده و در هر چيزي براي انسان كاري و عملي و حركتي كه در تحت قدرت او داخل است گذاشته براي آن كه صلاح او در اين است زيرا كه اگر جميع امور او را كفايت مي كردند كه او را در اشياء محل و شغلي و عملي نبود هر آينه بر وي زمين قرار نمي گرفت از وفور شر و بطر و طغيان و به اين سبب مرتكب مي شد امري چند را كه موجب طلب نفس او باشد.

و ايضا اگر جميع مايحتاج

انسان را كفايت مي كردند، هر آينه گوارا نبود ايشان را زندگاني، و لذت از تعيش نمي يافتند نمي بيني كه اگر كسي مهمان شود نزد گروهي كه متكفل جميع امور او شوند از خوردني و آشاميدني و خدمات هر آينه از فراغت دلتنگ شود و نفس او با او منازعه كند كه به امري مشغول گردد، پس چگونه باشد حال او اگر در تمام عمر كفايت جميع امور او كنند كه به هيچ امري و عملي محتاج نباشد، پس از تدبير صواب در اين اشياء كه براي آدمي آفريده شده آن بود كه در آنها براي او شغلي و عملي بماند تا ان كه بطالت او را دلتنگ نگرداند و اشغال او را مانع گردد از آن كه متوجه تحصيل اموري چند شود كه شدني نيستند و اگر بشود خير آن در آن نباشد.

اهميت آب و نان و فراواني آب

و بدان اي مفضل! كه سر معاش آدمي و زندگاني نان و آب است. پس نظر كن كه چگونه تدبير كرده است امر را در اين دو چيز زيرا كه چون آدمي را احتياج به آب شديدتر است از احتياج به نان بنابر آن كه صبر او بر گرسنگي زياده است از صبر بر تشنگي، و احتياجش به آب بيشتر است از احتياج به نان زيرا كه محتاج است به آب از براي خوردن و وضو ساختن و غسل كردن و شستن جامه ها و آب دادن چهارپايان و زراعتها، لذا آب را فراوان گردانيده كه نبايد خريد تا آن كه آدمي را در تحصيل آن كلفتي و مشقتي نبوده باشد، و نان را چنان مقرر فرموده كه به چاره و حركت تحصيل آن

بايد كرد تا آدمي را آن شغل از طغيان و ارتكاب به امور باطله باز دارد، نمي بيني كه كودكي را كه هنوز به حد فهم و ادراك و تعلم نرسيده به معلم مي دهند كه از بازي و ارتكاب اموري چند كه موجب فساد خود و اهل او مي شود باز دارد؟

و هم چنين آدمي كه اگر از شغل خالي باشد هر آينه از اندازه خود بيرون رود و مرتكب امري چند گردد كه ضررش بر نفس او و ديگران عظيم باشد.

عبرت بگير براي اين از حال كسي كه در رفاهيت و كفايت و نعمت و فراغ بال و حسن حال نشو و نما كرده باشد چگونه است حال او در طغيان و فساد؟ عبرت بگير كه چرا شبيه نيست احدي از مردم به ديگري چنانچه وحشيان و مرغان و غير اينها به يكديگر شبيه اند چنانچه - گله از آهو و اسفر و دراكه همه به يكديگر شبيه اند چنانچه فرق ميان هر يك از ايشان و ديگري نمي توان گذاشت و بني آدم را نمي بيني كه صورت ها و خلقت هاي ايشان مختلف است كه دو تاي ايشان بر يك صفت نيستند، و علت و حكمتش آن است كه مردم محتاجند كه يكديگر را به حالها و صفت ها بشناسند براي معاملاتي كه در ميان ايشان جاري مي شود و در ميان بهايم و مرغان اينها نمي باشد كه يكديگر را بشناسند، نمي بيني كه مشابهت طيور و وحوش به يكديگر هيچ ضرر به احوال ايشان نمي رساند و اگر دو توأم از بني آدم به يكديگر شبيه باشند بر مردم كار در معامله ايشان بسيار دشوار مي شود به مرتبه اي كه

آنچه را كه به يكي از ايشان بايد داد به ديگري مي دهند و يكي را كه بايد به گناهي مواخذه كنند ديگري را به عوض او مواخذه نمايند. و گاه است كه مثل اين اشتباه در مشابهت رخوت و البسه شخصي با ديگري به هم مي رسد. (59)

پس كي لطف كرده است به بندگانش به اين دقايق حكمتها كه به هيچ خاطري خطور نكرده و همگي موافق مصلحت است مگر خداوندي كه رحمتش همه چيز را فرا گرفته. اگر بيني صورت انساني را كه بر ديواري كشيده اند و كسي گويد به تو اين، بي مصوري و نقاشي خود به هم رسيده البته قبول نخواهي نمود، پس چگونه انكار مي كني اين را در صورت جمادي كه بر ديوار نقش كرده اند و انكار نمي كني در آدمي زنده سخنگو.

فايده آلام و بيماري ها

تفكر كن كه چرا بدنهاي حيوانات با وجود غذا خوردن دائمي هميشه نمو نمي كند، بلكه به حدي از بزرگي كه رسيدند به همان حد مي مانند و بزرگ تر نمي شوند براي آن كه مصلحت در هر يك از اصناف حيوان و انواع ايشان است كه به حدي از بلندي و ضخامت بوده باشد تا به يكديگر مشتبه نشوند و آن مصالحي كه از براي ايشان آفريده شده از ايشان فوت نشود. اگر پيوسته در نمو بودند آن مصالح فوت مي شد لهذا به آن حد كه رسيدند با وجود خوردن غذا نمو نمي كنند چرا بدن آدمي به خصوص از ميان ساير حيوانات مانده مي شود از حركتها و راه رفتن و دشوار است بر او صنعت هاي لطيف مگر براي آن كه مؤونه عظيم باشد در آنچه مردم به آن محتاجند

براي پوشيدن و رخت خواب و كفن كردن و اشباه اينها قوتي به هم رسد و احوال منتظم گردد.

راز ابتلاي انسان به آلام

و اگر آدمي را هرگز المي و دردي نمي رسيد به چه چيز ترك مي كرد فواحش و گناهان را؟ و به چه چيز تواضع مي كرد براي خدا و تضرع مي كرد نزد او؟ و به چه چيز مهرباني مي كرد به مردم و بذل و صدقات به مساكين مي نمود؟ نمي بيني كسي را كه دردي عارض شد خضوع و شكستي مي كند و رغبت مي نمايد به درگاه خدا و طلب عافيت مي كند از شافي مرض، و دست مي گشايد به دادن تصدقها. و اگر آدمي از زدن متألم نمي شد به چه عقاب مي كردند پادشاهان دزدان را و راه زنان را و به چه چيز ذليل و فرمان بردار مي كردند عاصيان و متمردان را؟ و به چه چيز كودكان علوم و صنعتها مي آموختند، و به چه چيز مماليك براي آقايان خود ذليل مي شدند و گردن به اطاعت ايشان مي نهادند.

آيا اينها حجت نيست براي ابن ابي العوجاء و امثال او از ملاحده و ماني نقاش و اتباع او از گبران كه انكار مي كنند حكمت آلام و دردها را در عالم؟

اگر متولد نمي شد از انسان و ساير حيوانات، مگر نر يا ماده، هر آينه منقطع مي شد نسل انسان و برمي افتادند حيوانات، لهذا عليم حكيم مقرر گردانيده كه از هر نوعي از حيوانات نر و ماده هر دو به وجود آيند، چرا در هنگامي كه مرد و زن به حد بلوغ رسيدند موي درشت بر زهار ايشان مي رويد. و بر روي مرد ريش مي رويد و بر روي زن نمي رويد؟

براي آن كه حق تعالي مرد را

قيم و كار فرماي زن گردانيده و زن را جفت او گردانيده و براي او آفريده، پس به اين سبب مردم را ريش داده كه موجب عزت و جلالت و مهابت او گردد و به زن نداده تا از نازكي رو و حسن و جمال كه مناسب حال اوست و براي التذاذ همخوابگي مرد ادخل است براي او باقي ماند.

پس نمي بيني كه حكيم عليم در هر امري آنچه به عمل آورده همه موافق حكمت است و راه خطا در آن نيست. مفضل گفت: چون سخن بدينجا رسيد وقت زوال شد و مولاي من به نماز برخاست و فرمود: برو فردا بامداد به نزد من بيا، پس من شاد و خوشحال برگشتم به آنچه از معرفت مرا حاصل شد و خدا را حمد كردم بر آنچه مولاي من به من تعليم و تفضل نمود و شب را به سر آوردم شاد و با نعمت به آنچه مولاي من به من تعليم كرده بود.

مجلس دوم: در شگفتي هاي خلقت حيوانات
تن

مفضل گفت كه: چون روز دوم شد بامداد به خدمت مولاي خود شتافتم و بعد از استيذان، رخصت يافتم و رخصت جلوس فرمود، نشستم.

پس گفت: حمد مي كنم خداوندي را كه مدبر افلاك است، و بعد از هر قرني، قرني مي آورد و بعد از هر زماني انشاء مي نمايد تا جزا دهد بدكاران را به مثل آنچه كرده اند و نيكوكاران را به اضعاف آنچه به عمل آورده اند، براي عدالت او، مقدس است نامهاي او، و بزرگ است نعمتهاي او، و هيچ گونه ستم نمي كند مردم را وليكن مردم بر خود ستم مي كنند چنانچه خود فرموده: فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره. و من

يعمل مثقال ذرة شرا يره. (60)

يعني: هر كه بكند به قدر سنگيني ذره كار خيري مي بيند او را، و هر كه كند به قدر سنگيني ذره كار بدي مي بيند آن را. با آيات بسيار كه در اين باب خداوندي عليم در كتاب حكيم فرستاده، لهذا حضرت رسالت پناه صلي الله عليه و آله و سلم فرموده كه: همين اعمال شماست كه در قيامت برمي گردد به سوي شما.

بعد از اين سخنان ساعتي سر به زير افكند پس فرمود:

اي مفضل! اين خلق همه حيرانند و كورانند و مستانند و در طغيان خود تردد مي كنند. و به طواغيت و شياطين خود اقتدا مي نمايند، بينايان اند در ظاهر، و كورانند در باطن كه هيچ نمي بينند، سخن گويانند وليكن در حق گفتن لالند كه هيچ نمي فهمند. و شنوايانند اما در شنيدن حق كرانند كه هيچ نمي شنوند، راضي شده اند به دنياي دون و گمان مي كنند كه هدايت يافتگان اند ميل كرده اند از راه اصحاب زيركي و كياست و چريده اند در مراعي ارباب رجاست و نجاست، گويا ايشان از ناگاه رسيدن مرگ ايمنانند و از جزا و پاداش عمل بر كرانند، واي بر ايشان! چه بسيار خواهد بود شقاوت و محنت ايشان! و بسي دور و دراز خواهد بود عنا و مشقت و محنت ايشان! و چه بسيار خواهد بود بلا و مصيبت ايشان در روزي كه فايده نبخشد ياري به ياري و ياري كرده نشود مگر كسي كه خدا رحم كند او را.

مفضل گفت: چون اين مواعظ شافيه را از مولاي خود استماع نمودم بگريستم. فرمود كه: گريه مكن! كه چون حق را قبول كردي خلاص

شدي و چون پيشوايان خود را شناختي نجات يافتي. پس فرمود كه: ابتدا مي كنم براي تو به ذكر حيوان تا واضح گردد براي تو از غرايب حكمت هاي خلقت حيوان مثل آنچه دانستي از عجايب صنعت هاي غير آن.

كيفيت بناي بدن حيوانات

فكر كن: در بناي بدنهاي حيوان كه خالق انس و جان چگونه ترتيب داده است كه نه بسيار صلب است مانند سنگ. اگر چنين مي بود خم نمي شد و اعمال از او متمشي نمي شد، و بسيار نرم نيست زيرا كه اگر چنين مي بود برپا نمي توانست ايستاد، و محل امور شاقه نمي توانست شد، پس ظاهر بدن را گوشت نرم قرار داده است و در ميانش استخوانهاي صلب تعبيه كرده كه آن را نگاه دارد و استخوانها را به عصبها و پيه ها و رگها بر يكديگر بسته و محكم گردانيده كه از يكديگر نپاشد و بر روي همه پوستي كشيده كه محافظت همه نمايد.

و شبيه است به اين خلقت صورتها كه مي سازند از چوبها و مي پيچند به جامه ها و به يكديگر مي بندند چوبها را، ريسمانها و به روي آنها صمغي طلا مي كنند، پس آن چوبها به مثابه استخوانهاست و جام ها به منزله گوشت، و ريسمانها به منزله اعصاب و عروق و صمغي كه طلا مي كنند به منزله پوست. اگر جايز باشد كه حيوان زنده حركت كننده خود به هم رسيده باشد بي صانعي، جايز خواهد بود كه آن مثال بي جان بي صانعي به عمل آمده باشد، و هرگاه عقل در صورت بي جان تجويز ننمايد كه بي صانعي به وجود آيد به طريق اولي در حيوان صاحب احساس و ادراك تجويز نخواهد نمود. پس بعد از اين، تفكر

نما در بدن چهارپايان كه مانند بدن انسان از گوشت و پوست و استخوان آفريده شده و شنوائي و بينائي به او داده كه آدمي در حاجت خود او را به كار تواند فرمود زيرا كه اگر كر و كور مي بود آدمي از آن منتفع نمي شد و به هيچ كار او نمي آمد و ذهن و عقلي كه به انسان عطا فرموده به آن نداده تا ذليل انسان و فرمان بردار او گردد و در هنگامي كه خواهد بارهاي گران بر او كند و او را به امور شاقه باز دارد امتناع ننمايد.

اگر كسي گويد كه، آدمي را غلامان هستند كه با وجود عقل و شعور فرمان او مي برند و امور شاقه را به امر او متحمل مي شوند، جواب گويم كه: اين صنف از مردم بسيار كمند و اكثر مردم متحمل نمي شوند امري چند را كه چهارپايان رو بر نمي تابند از بار كشيدن و آسيا گردانيدن و اشباه آنها و قيام به اين امور نمي توانند نمود.

و ايضا اگر آدميان متحمل اموري شوند كه چهارپايان متحمل آنها هستند، هر آينه از ساير كارهاي خود باز مانند زيرا كه به جاي هر شتري و استري جماعت بسيار از آدميان مي بايد كه كار آن را متحمل شوند. پس همه مردم بايد متوجه اعمال چهارپايان گردند و از صنعتها و اعمال خود باز مانند و تعبهاي عظيم كه بر ايشان وارد شود و تنگدستي و اضطراري كه در معاش ايشان روي دهد.

فكر كن اي مفضل! در اين سه صنف از حيوان يعني انسان و چهارپايان و مرغان هر يك را آنچه مناسب حكمت وجود او است به او عطا كرده،

پس آدميان را مقدر ساخته كه صاحب عقل و زيركي باشند و متوجه صنعتهائي شوند مانند بنائي و زرگري و نجاري و غير اينها، لهذا خلق كرده است از براي ايشان دست هاي بزرگ با انگشتان غليظ قوي كه تواند چيزها را به دست گرفتن و اين صنعت ها را به عمل آوردن.

و حيوانات گوشت خوار را مقدر گردانيده كه معاش ايشان از شكار باشد، براي ايشان دست ها آفريده در نهايت استحكام با ناخن ها و چنگال ها كه براي گرفتن شكار مناسب است و براي صنعت هاي بشر به كار نمي آيد.

و حيواناتي كه علف خورند چون نه براي صنعت آفريده شده اند و نه براي شكار كردن براي ايشان سم ها آفريده كه در چراگاه ها كه چرند ناهمواري زمين به ايشان ضرر نرساند و از براي چهارپايان سم ها آفريده گودي دارند مانند گودي كف پاي آدمي كه بر زمين منطبق مي شود تا براي سواري و بار كردن مهيا باشند.

تأمل كن تدبير حكيم قدير را در خلقت حيوانات درنده و شكار كننده كه چگونه آفريده است از براي ايشان نيشهاي تند و برنده و چنگالهاي محكم سخت و دهانهاي گشاده، تا مناسب آن حالتي باشد كه براي آن خلق شده اند و ايشان را اعانت كرده است به اسلحه و ادواتي چند كه براي شكار شايسته باشد.

و هم چنين مي يابي مرغان درنده را صاحب منقارها و چنگالها كه موافق كار ايشان است. اگر وحشيان علف خوار را چنگال مي داد هر آينه به ايشان داده بود چيزي را كه به آن محتاج نيستند زيرا كه شكار نمي كنند و گوشت نمي خورند. و اگر به درندگان سم ها مي داد، هر آينه به ايشان

داده بود چيزي را كه به آن محتاج نبودند و از ايشان منع كرده بود چيزي را كه به آن محتاجند يعني حربه اي كه به آن غذاي خود را شكار نمايند و تعيش كنند، آيا نمي بيني كه از خزانه قدرت كامله خويش عطا كرده است به هر يك از اين دو صنف حيوان آنچه مشاكل و مناسب صنف او و طبقه اوست بلكه بقاء و صلاح او در آن است.

راز عدم احتياج فرزندان حيوانات به پرستار

اكنون نظر كن به سوي چهارپايان كه بعد از ولادت چگونه از پي مادران خود مي روند و محتاج نيستند به برداشتن و تربيت كردن چنانچه محتاجند به سوي آن اولاد آدميان، پس به جهت آن كه نداشتند مادران ايشان آنچه دارند مادران آدميان از مدارا و علم به تربيت و قوت بر آنها به كفهاي پهن و انگشتان دراز كه براي اين كارها در كار است به اين سبب ايشان را مقارن ولادت قوت برپا ايستادن و رفتار، حركت نمودن بي مربي و پرستار عطا فرموده كه ضايع نشوند و بي تربيت مربيان به نهايت صلاح خود برسند و چنين مي يابي بسياري از مرغان را مانند ماكو و تيهو و دراج و كبك كه در ساعتي از تخم بيرون مي آيند و راه مي روند و دانه برمي چينند، و آنها كه ضعيفند و قدرت پرواز و رفتار ندارند مانند جوجه كبوتر اهلي و صحرائي و اشباه ايشان، خالق منان در مادران ايشان زيادتي مهرباني قرار داده كه دانه را در چينه دان خود جمع مي كنند و در دهان جوجه هاي خود مي ريزند تا هنگامي كه خود به پرواز آيند. پس به اين سبب خداي تعالي

جوجه بسيار به ايشان نداده چنانچه به ماكيان و امثال ايشان داده تا مادر از عهده تربيت آنها تواند برآمد و فاسد نشوند و نميرند، پس هر يك بهره لايق و مناسب حال خود از تدبير حكيم لطيف خبير يافته اند.

پاي حيوانات و راه رفتن آنها

نظر كن به سوي پاهاي حيوانات كه همه را جفت آفريده تا آن كه رفتار بر ايشان آسان باشد و اگر طاق مي بود مناسب آن نبود، زيرا كه حيواني كه راه مي رود چند پا را بر مي دارد و اعتماد بر چند پاي ديگر مي كند، پس حيواني كه چهار پا دارد و دو پا را برمي دارد دو پا را مي گذارد اما به خلاف يكديگر كه يك پا از يك جانب و پاي ديگر از جانب ديگر، يكي از پيش و يكي از عقب زيرا كه اگر دو پايه آن را از يك طرف بردارند نمي ايستد، پس دست چپ را با پاي راست برمي دارد تا در راه رفتن نيفتد.

نعمت فرمانبري حيوانات از انسان

نمي بيني كه دراز گوش چگونه تن در مي دهد به آسيا كردن و بار برداشتن با آن كه مي بيند كه اسب از اين خدمات معاف است و به رفاهيت مي گذراند؟ و شتر با آن توانائي كه اگر عاصي شود جمعي كثير از مردان قوي به آن مقاومت نمي توانند نمود، چگونه منقاد كودكي مي گردد؟ و گاو با آن قوت چگونه اطاعت صاحبش مي نمايد تا خيش به گردنش مي نهد و آن را به شخم كردن مي دارد؟ و اسب عربي نجيب، الم و شمشير و نيزه را متحمل مي شود براي موافقت صاحبش؟ و گله گوسفند را يك مرد مي چراند، اگر آنها پراكنده شوند و هر يك به طرفي روند كي مي تواند از پي همه برود و به دست آورد؟ و هم چنين جميع اصناف حيوانات كه مسخر فرزند آدم گرديده اند، نيست مسخر شدن آنها براي آدمي مگر آن كه صاحب عقل و تدبير نيستند، زيرا كه اگر اينها

صاحب عقل و رويت (61) مي بودند هر آينه امتناع مي نمودند. از اكثر حوائج بني آدم تا آن كه شتر اطاعت نمي كرد كسي را كه سرش را مي كشد، و گاو اگر عاصي مي شد بر صاحبش، و گوسفندان پراكنده مي شدند از نزد شبان خود، و هم چنين ساير حيوانات اطاعت صاحبان خود نمي كردند.

لطف در بي شعوري درندگان

و هم چنين درندگان اگر صاحب رويت و تدبير مي بودند و با يكديگر اتفاق مي كردند در ضرر بني آدم، هر آينه در اندك وقتي همه را مستأصل مي كردند و كي از عهده شيران و ببران و پلنگان و گرگان برمي آمد؟ و اگر با يكديگر اتفاق مي كردند و معاونت يكديگر مي نمودند هر آينه سزاوار بود كه ايشان را مستأصل گردانند و كي مي توانست مقاومت و مدافعت نمايد با شيران و پلنگان و گرگان و خرسان اگر همه با يكديگر در دفع بني آدم اتفاق مي نمودند و در قلع و قمع ايشان مظاهرت يكديگر مي كردند.

لطف هراس درندگان از انسان

نمي بيني كه مدبر حكيم و خالق عليم چگونه آنها را از اين امور ممنوع گردانيده و به جاي آن كه آدميان از آنها ترسند، آنها را از آدميان گريزان و هراسان ساخته كه از مساكن فرزندان آدم دوري مي جويند و از منازل ايشان كناره مي گيرند و از بيم ايشان براي طلب روزي خود شب بيرون مي آيند و روز پنهان مي شوند و به آن صولت و قوتي كه دارند بي آن كه از آدمي به ايشان ضرري رسيده باشد ترسان و متوحشند از ايشان، و اگر نه آن بود كه حق تعالي آنها را عديم العقل و نادان از بني آدم ترسان آفريده، هر آينه در ميان خانه هاي آدميان بر روي ايشان بر مي جستند و كار بر ايشان تنگ مي كردند.

لطف در خلق سگ و مهرباني او بر صاحبش

و در ميان اين درندگان سگ را بر صاحبش مهربان گردانيده كه حمايت او نمايد و در محافظت او نهايت سعي مبذول دارد، پس در شب تار بر بام و ديوار برمي آيد براي پاسباني خانه صاحبش و دفع كردن دزدان از او. و در محبت صاحبش به مرتبه اي مي رسد كه جان خود را وقايه جان و مال و حيوانات او مي گرداند و نهايت الفت با او به هم مي رساند به حدي كه هر چند گرسنگي و جفا و تعب كشد از او جدا نمي شود، پس كي سگ را صاحب اين خصلت ها گردانيده كه پاسبان صاحبش باشد به غير آن خداوندي كه در اصل خلقت آلات اين كار به او عطا نموده از نيشهاي برنده و چنگال هاي درنده و صداي بلند وحشت آورنده كه دزدان از آن ترسند و پيرامون موضعي كه

در آنجاست نگردند.

حكمت در خلقت روي دواب

اي مفضل! تأمل كن در روي چهارپايان و حكمتها كه حق تعالي به كار برده در آن. ديده هاي آنها را پيش رو قرار داده كه برابر رو و پيش پاي خود را ببيند، تا به ديواري برنخورد و به چاهي نيفتد، و شق دهانش را از زير قرار داده زيرا كه اگر به روش آدميان دهانشان در ميان رو و بالاي ذقن مي بود هر آينه نمي توانستند كه چيزي به دهان از زمين برگيرند چنانچه آدمي را دشوار است كه به دهان چيزي از زمين تناول نمايد، پس براي تشريف و تكريم و امتياز ايشان از ساير حيوانات كف ها و انگشتان براي ايشان آفريده كه طعام را به دست برگيرند و تناول نمايند و چون صلاح آنها در آن نبود كه چنان دست ها داشته باشند، شق دهان ايشان را از زير قرار داده كه علف را به دندان و به دهان برگيرند و پوزهاي دراز به آنها داده كه دهانشان به نزديك و دور برسد.

منافع دم حيوان

عبرت بگير از منافعي كه حكيم عليم در دم حيوان قرار داده.

اول: آن كه ستري است بر عورت هاي آن كه گشوده نباشد چنانچه آدميان به جامه مي پوشانند.

دوم: آن كه در ميان دبر و شكم آن چركي جمع مي شود كه پشه و مگس بر آن گرد مي شوند، و به آن اذيت مي رسانند دم براي آنها مانند بادزني است كه آنها را از موضع و ساير مواضع ديگر مي راند.

سوم: آن كه چون دست ها و پاهاي آن مشغول است به برداشتن بدن آن به سبب حركت دادن دم به جانب چپ و راست استراحت مي يابد.

و منافع بسيار ديگر در آن هست كه

در اوقات احتياج معلوم مي شود چنانچه در هنگامي كه در گل فرو مي رود و چاره اي براي بيرون آوردن آن بهتر نيست از آن كه دمش را بگيرند و آن را بيرون آورند.

و در موي دمش منفعت هاي بسيار هست كه مردم در حوائج خود به كار مي برند.

پس پشت چهارپايان را مسطح گردانيده كه بر رو افتاده باشند و بر چهار پا بايستند تا به آساني سوار توان شد، و فرج ماده را از پس پشتش ظاهر گردانيده كه نر به آساني با او مجامعت تواند كرد و اگر در پائين شكمش مي بود مانند فرج زنان هر آينه نر نمي توانست با او مجامعت نمايد زيرا كه نمي تواند كه آن را به روش انسان بر پشت بخواباند و با آن مجامعت نمايد.

فيل و اعضاي آن

تأمل كن در خرطوم فيل و لطف و تدبيري كه در آن به كار رفته زيرا كه به منزله دست آن است در برگرفتن علف و آب و ريختن آنها در شكم خود، و اگر خرطوم نبود نمي توانست چيزي را از زمين برگيرد زيرا كه گردني ندارد كه دراز كند مانند ساير چهارپايان، چون چنان گردني نداشت او را اعانت كرده به اين خرطوم دراز كه به آن بلند كند و آنچه خواهد بردارد، پس كي به عوض آن عضو اين عضو را به او كرامت فرموده به غير آن كسي كه به لطف خود آن را آفريده است و چنين حكمتي چگونه بر سبيل اتفاق واقع مي تواند شد، چنانچه ملحدان مي گويند.

اگر كسي گويد كه چرا او را مانند ساير چهارپايان گردني در خور جثه آن نداده؟ جواب گوئيم كه: سر فيل و گوشهاي

آن امري است عظيم و باري است گران، اگر اين بار را بر گردني حمل مي كردند هر آينه آن گردن را در هم مي شكست و خراب مي كرد، پس سر فيل را ملصق به بدنش گردانيده كه اين تعب آن را نباشد و به جاي گردن، خرطوم را به او عطا فرموده كه غذاي خود را به آن برگيرد، پس بدون بار كردن، حاجت آن را بر آورده و امورش را منظم گردانيده.

اكنون نظر كن كه چگونه فرج فيل ماده را در زير شكمش آفريده كه هر گاه شهوت مجامعت بر آن غلبه مي نمايد بلند و ظاهر مي گردد كه مقاربت نر با آن به آساني ميسر گردد.

پس عبرت بگير كه چگونه فيل را خداوند جليل به خلاف ساير حيوانات چهارپا آفريده و به نحوي آفريده كه امور غذا و مجامعت آن چنانچه بايد و شايد ميسر است.

حقيقت زرافه

تفكر كن: در خلق زرافه و اختلاف اعضاي آن و مشابهت هر عضوي از آن به حيواني از حيوانات زيرا كه سرش به سر اسب مي ماند و گردنش به گردن شتر، و سمش به سم گاو، و پوستش به پوست پلنگ.

مترجم گويد: كه به اين سبب در لغت فارسي آن را ((شتر گاو پلنگ)) گويند و در كتب لغت گفته اند كه فرزندي كه گرگ از كفتار به هم مي رساند آن را ((سمع)) مي گويند به كسر سين و سكون ميم. و مانند ماران به مرگ خود نمي ميرند، و در دويدن به پرواز از مرغ پيشي مي گيرد، و جستن آن از سي ذرع بيشتر مي باشد.

حضرت فرمود كه: گروهي از جاهلان گمان برده اند كه مجامعت چند نوع از حيوان با

يك ماده چنين حيواني متولد مي شود، گفته اند سببش آن است كه چون اصناف حيوانات صحرائي بر سر آب جمع مي شوند، چند صنف آنها با يك ماده مقاربت مي نمايند و اين حيوان به وجود مي آيد؛ و هر عضوي از آن به حيواني شبيه مي گردد!

و اين سخن از جهالت قائلش ناشي شده و از قلت معرفت او به قدرت خالق عالم جل شأنه زيرا كه هيچ صنفي از حيوان با غير صنف خود جمع نمي شود، چنان كه مي بيني اسب بر شتر نمي جهد، و شتر با گاو جفت نمي شود، بلي اگر حيواني در شكل با حيواني شبيه باشد گاهي بر آن مي جهد مانند درازگوش كه بر اسب مي جهد و از ميان ايشان ((استر)) به هم مي رسد، و گرگ با كفتار جفت مي شود و از ايشان حيواني به وجود مي آيد كه آن را ((سمع)) مي گويند، و حيواني كه از ميان ايشان به هم مي رسد اگر چه به هر دو حيوان شباهتي دارد اما چنان نيست كه مانند زرافه هر عضوي از آن شبيه به حيواني باشد، بلكه مجموعش به مجموع آن دو حيوان شبيه است چنانچه استر سر و دم و گوشها و سم هايش حد وسطي است در ميان اين اعضاء از اسب و درازگوش حتي آوازش گويا ممزوج گرديده از آواز آن دو حيوان، و اين دليل است بر آن كه زرافه از اين حيوانات مختلفه به وجود نيامده، بلكه خلقي است از خلق هاي غريب صانع بي چون تا مردم را دلالت كند بر قدرت كامله اش كه هيچ ممكن از آن بيرون نيست، و بدانند كه خالق جميع اصناف حيوانات يكي است. اگر خواهد

اعضاي چند حيوان را جمع مي تواند كرد و اعضاي حيوانات را متفرق مي تواند ساخت، و در خلقت، هر چه خواهد مي افزايد و آنچه اراده نمايد مي كاهد. و آنچه را اراده نمايد قدرتش از آن عاجز نيست.

و سبب درازي گردن آن، آن است كه منشاء و مولد و مرعي و چراگاه آن در بيشه ها است كه درختهاي بلند بسيار مي باشد، پس محتاج است به گردن بلند كه به دهان خود برگ از درختان بسيار بلند بگيرد و از ميوه هاي آن غذاهاي خود را تحصيل نمايد.

خلقت بوزينه

تأمل كن در خلقت بوزينه و مشابهت آن با انسان در بسياري از اعضاي آن، زيرا كه سر و رو و دوشها و سينه آن شبيه است به آدمي و احشاء و امعاي وي مانند احشاي آدمي است و خدا او را زيركي و فهمي بخشيده كه هر اشاره كه صاحبش مي كند مي يابد، و اكثر حركات آدمي را تقليد مي كند، و در خلقت و شمايل نهايت مناسبت به انسان دارد. و حكمت در خلقتش آن است كه آدمي بداند كه او از خلقت و طينت بهايم و چهارپايان مخلوق شده و صانع حكيم او را از ساير حيوانات به عقل و نطق امتياز داده. و اگر گويائي و نفس ناطقه مدركه او را نبود او نيز مانند ساير چهارپايان و بهايم بود، پس خدا را بر اين نعمت عظمي و موهبت كبري شكر نمايد و عقل را در آنچه به كار او آيد مصروف گرداند با آن كه در جسم بوزينه زيادتي چند هست كه آن را از انسان ممتاز مي گرداند مانند پوزه، دم و موئي كه بدنش را فرا

گرفته و با اينها اگر حق تعالي او را عقل انسان و گويائي او مي داد در نوع انسان داخل مي بود، پس فرق ميان او و انسان حقيقت نيست مگر به عقل و ادراك حقايق و نطق فايق.

پوشش حيوانات و حكمت آن

نظر كن اي مفضل! به سوي لطف خداوند كريم نسبت به حيوانات، چگونه بدن آنها را كسوت مو و كرك و پشم پوشانيده كه آنها را از سرماها و آفت ها محافظت نمايد و سم هاي شكافته و ناشكافته به آنها داده كه پاهاي آنها نسايد زيرا كه آنها را دست ها و انگشتان نيست كه توانند پشم يا پنبه براي خود بريسند و جامه ببافند يا نعل و كفش براي خود بسازند، پس كسوت ايشان را در خلقت ايشان قرار داده كه تا زنده اند از ايشان جدا نمي شوند و محتاج نيستند به نو كردن و تبديل نمودن آنها و چون انسان را دست ها و انگشتان و زيركي داده است كه از براي خود جامه و انواع البسه مهيا گرداند لباس ذاتي در خلقت ايشان نيافريده و در اين اعمال براي او مصلحت هاي بسيار است:

اول: آن كه مشغول شدن به اين اعمال و اشغال او را مانع گردد از ارتكاب ملاهي و مناهي و فسق و فساد و مضرت عباد.

دوم: آن كه به كندن جامه در بعضي از اوقات او را راحتي و به پوشيدن در بعضي از حالات او را لذتي مي باشد.

سوم: آن كه پوشيدن انواع مختلفه از الوان جامه ها و عمامه ها و موزه ها و كفش ها و تبديل كردن جامه ها، موجب زينت و جمال او مي گردد.

چهارم: آن كه انواع كسب ها و معيشت ها به سبب صنايعي

كه متعلق به اينهاست براي مردم به هم مي رسد و قوت ايشان و عيال ايشان به اين صنعت ها حاصل مي شود و در حيوانات ديگر پشم و مو و كرك به جاي لباس و سم به جاي كفش و موزه است.

حيوانات هنگام مرگ به اخفاي جثه خود مي پردازند

تفكر كن اي مفضل! در خلق عجيبي كه حق تعالي بهايم را بر آن مجبول گردانيده كه در هنگام مردن جثه خود را پنهان مي كنند از مردم چنانچه مردم مرده هاي خود را پنهان مي كنند. و اگر اين نباشد پس در كجاست مردار وحشيان و درندگان و مرغها و غير اينها كه هيچ يك به نظر نمي آيد و اندك نيست كه براي كمي پنهان باشد، بلكه اگر كسي گويد كه از آدمي زياده اند راست گفته.

نمي بيني در صحراها و كوه ها و گله هاي آهو و گوزن و گاو كوهي و بز وحشي و غير اينها از وحشيان و اصناف درندگان از شير و پلنگ و گرگ و كفتار و غير اينها. و انواع حشرات زير زمين و روي زمين و فوج هاي پرندگان از كلاغ و كلنك و كبوتر و اسفر و اردك و غاز و مرغان شكاري از جميع اينها مرده و جيفه اي نمي يابي مگر نادري كه صيادي شكار كند يا درنده اي آن را هلاك كند.

هر يك از اين حيوانات چون آثار مرگ در خود احساس كردند، در مواضع پنهان مخفي مي شوند و در آنجا مي ميرند، اگر چنين نبود بايد صحراها مملو از جيفه اينها تا آن كه هوا را متعفن گرداند و طاعون ها و بيماري ها به سبب آن در ميان مردم به هم رسد.

پس نظر كن كه دفن كردن مردگان

كه بني آدم در اول عالم در قصه كشتن قابيل، هابيل را و پيدا شدن دو مرغ كه يكي ديگري را كشت و در خاك پنهان كرد آموختند حق تعالي چگونه آن را طبيعي حيوانات گردانيده تا مردم از مفسده جيفه ايشان نجات يابند.

هوش حيوانات

تفكر كن اي مفضل در زيركي كه حق تعالي در بهايم قرار داده براي مصلحت اينها بر آن مجعول گردانيده است آنها را به لطف شامل خود بدون عقلي و تفكري تا آن كه هيچ مخلوق از خوان نعمت او بي بهره نباشد و هر آفريده به قدر قابليت خود از خلقت خانه احسان او نصيبي وافر يابد چنانچه گوزن مار مي خورد و بسيار تشنه مي شود و خود را از آشاميدن جلوگيري مي نمايد براي آن كه مبادا به واسطه خوردن آب سم در تمام جسدش سرايت بكند و او را بكشد لذا به غدير آبي ممكن است برسد و از تشنگي ناله مي كند اما آب نمي آشامد، چون اگر آشاميد فورا مي ميرد.

نگاه كن كه صانع حكيم چگونه طبع اين بهيمه را مجبول گردانيده است بر آنكه صبر نمايد بر چنين عطش غالبي از خوف مضرت آن، و انساني كه در نهايت عقل و تميز باشد نفس خود را از چنين امري كه اين مقدار خواهش داشته باشد از خوف ضرر غالبا منع نمي كند.

حيله روباه

و روباه وقتي كه طعمه به دستش نيايد خود را به روش مرده مي اندازد و شكمش را باد مي كند به حيثيتي كه مرغي كه بر آن مي گذرد گمان مي كند كه مرده است، پس به طمع آن كه آن را بدرد و از گوشت او بخورد بر جثه آن مي نشيند، آنگاه روباه مي جهد و آن را شكار مي كند، پس خداوندي كه او را محتاج به روزي گردانيده و آن را نطق و عقل نداده، طبع آن را براي تحصيل روزي بر اين اصناف روباه بازي ها مجبول گردانيده، زيرا كه روباه توانائي كه ساير درندگان

دارند در مغالبه و معارضه با شكار خود مانند شير و ببر و پلنگ و امثال آنها ندارد، پس حكيم عليم به عوض آن توانائي، مزيد فطنت و زيركي به او ارزاني داشته كه معاش خود را تحصيل تواند نمود.

حيله دلفين براي شكار

و دلفين كه يكي از حيوانات دريائي است در ميان آب چون خواهد كه مرغي را شكار كند، ماهي را مي كشد و شكمش را مي شكافد كه بر روي آب بايستد و در زير ماهي پنهان مي شود و آب را حركت مي دهد كه جثه اش در آب نمايان نشود و چون مرغ از هوا مي آيد كه ماهي مرده را شكار كند برمي جهد و مرغ را مي گيرد، پس نظر كن كه چگونه آن جانور ملهم شده است به چنين حيله براي مصلحت روزي خود.

مفضل گفت: خبر ده مرا اي مولاي من! از افعي و ابر.

حضرت فرمود: كه ابر موكل است به افعي كه هر جا آن را بيابد مي ربايد چنان كه سنگ مغناطيس آهن را مي ربايد، پس به اين سبب در فصولي كه ابر بسيار مي باشد، افعي سر از سوراخ بيرون نمي آورد، و در وسط تابستان كه ابر در آسمان نمي باشد، بيرون مي آيد.

مفضل گفت: كه چرا ابر را موكل به آن ساخته است؟

فرمود: براي آن كه دفع مضرت آن از مردم بكند.

مفضل گفت: عرض كردم: اي مولاي من! وصف كردي از براي من از چهارپايان و غرايب خلقت ايشان آن مقدار كه كافي است براي كسي كه عبرت گيرد، مي خواهم وصف نمائي براي من غرايب خلق موران و مرغان را.

خلقت مورچگان و مرغان

حضرت فرمود كه، اي مفضل! تأمل نما در روي ((مورچه)) صغير حقير آيا در آن نقصي مي يابي از آن كه صلاح آن حيوان در آن است، پس از كجاست اين حسن تقدير و لطف تصوير در آفريدن مور حقير مگر از تدبير مدبري كه مساوي است در قدرت او صغير و كبير و كبير و جليل

و حقير. نظر كن: به سوي ((موران)) و جمعيتي كه مي كنند در جمع كردن و مهيا كردن قوت خود كه گروهي از آنها متفق شوند براي نقل كردن دانه ها به خانه هاي خود چنان چه جمعي از مردم متفق شوند در نقل طعام يا غير آن،

بلكه جد و اهتمامي كه موران در اين امر مي نمايند زياده از آدميان است، نمي بيني كه چگونه ياري يكديگر مي نمايند در نقل دانه به سوراخها چنانچه آدميان در كارها معاونت يكديگر مي نمايند، پس دانه ها را به دو نيم مي كنند كه نرويد و ضايع نشود و چون رطوبتي در آنها به هم رسيد يا آبي در سوراخ آنها داخل شد، دانه ها را بيرون مي آورند و به آفتاب مي ريزند تا خشك شود و باز سوراخهاي خود را در زمين هاي بلند مي سازند كه محل عبور سيل نباشد كه غرق شوند! اينها همه بدون عقل و تفكر از ايشان به عمل مي آيد به الهام خالقي كه ايشان را آفريده و به مصالح خود راهنمايي نموده و از محض لطف كامل و مرحمت شامل.

كيفيت حيله شير مگس

نظر كن: به سوي جانوري كه آن را ((ليث)) مي نامند و عامه مردم ((اسد الذباب)) مي گويند يعني شير مگس و ببين كه حق جل و علا چه مقدار حيله و تدبير معاش به او داده، هر گاه احساس مي نمايد كه مگس نزديك او نشست آن را مدتي مهلت مي دهد و خود را مرده به آن مي نمايد و حركت نمي كند تا آنكه دانست كه مگس مطمئن شد و از آن غافل گرديد، حركت همواري مي كند كه مگس خبر نيابد و چون به جائي رسيد كه به يك جستن آن را تواند

گرفت برمي جهد و آن را مي گيرد، و چون گرفت آن را به تمام پاهاي خود نگاه مي دارد كه مبادا از آن نجات يابد و پيوسته آن را چنين دارد تا هنگامي كه احساس نمايد كه ضعيف و سست شده آنگاه او را از هم مي درد و طعمه خود مي گرداند.

عنكبوت و حيله اش

و اما ((عنكبوت)) آن خانه كه مي تند، دامي است كه براي شكار مگس مي سازد و در ميانش پنهان مي گردد و چون مگس در آن دام بند شد به نزديك آن مي رود و ساعت به ساعت آن را مي گزد و به همان زندگي مي كند. و شكار كردن شير مگس، شكار كردن سگ شكاري و يوز است. و شكار كردن عنكبوت شكار كردن به دام است. و جمعي كه به تله و دام شكار مي كنند همين تدبيرها كه عنكبوت و ساير حيوانات به كار مي برند در شكار جانوران مي كنند.

پس نظر كن به سوي اين جانور ضعيف مانند اسد الذباب و عنكبوت چگونه مدبر عليم در طبع آنها حيله براي شكار كردن و تحصيل روزي خود نمودن قرار داده كه آدمي بدون حيله ها و به كار بردن آلت ها به آن نتوان رسيد. و حقير مشمار چيز را كه به آن عبرت توان گرفت در امور عظيمه مانند مور حقير و اشباه آن. زيرا كه بسيار است كه تمثيل مي نمايند معني نفيس را به چيزي حقير و به اين تمثيل نقصي در آن معني نفيس به هم نمي رسد، چنانچه اگر طلا و نقره را در ميزان با سنگ و آهن بسنجند سبب نقص آنها نمي گردد.

مترجم گويد: كه نزديك به اين معني در كلام مجيد وارد شده است كه: ان

الله لا يستحيي أن يضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها (62) يعني: خدا شرم نمي كند از آن كه مثل زند در امري از امور به پشه يا خردتر از آن را.

كيفيت خلقت پرندگان

پس حضرت فرمود: تأمل كن اي مفضل! در جسم پرندگان و خلقت ايشان، زيرا كه چون حق تعالي مقدر فرموده كه در هوا پرواز كند، جسمش را سبك آفريده و خلقش را مندرج و درهم گردانيده و از چهارپا كه در ساير حيوانات آفريده و در آن دو پا اكتفا نموده و از پنج انگشت، به آن چهار داده و براي دفع بول و سرگين هر دو يك سوراخ براي وي مقرر گردانيده و سينه اش را باريك و تند گردانيده كه هوا را به آساني بشكافد به هيئتي كه سينه كشتي را مي سازند براي شكافتن آب. و در بال و دمش پرهاي دراز محكم آفريده كه آلت پرواز وي باشد. و جميع بدنش را لباس پر پوشانده كه هوا در ميان آنها داخل شود و در هوا بايستد. و چون مقرر فرموده كه طعمه خود را از دانه يا گوشت برگيرد كه بدون خائيدن فرو برد دندان براي آن نيافريده و به جاي آن منقار صلب خشكي به او عطا فرموده كه طعمه خود را به آن بگيرد و از چيدن دانه پاره نشود و از دريدن گوشت نشكند.

و چون دندان به آن نداده و دانه را درست و گوشت را خام مي خورد آن را اعانت نموده به حرارت زيادي كه در اندرون آن قرار داده كه طعمه را بدون خائيدن (63) و پختن در اندك زماني مي گدازد چنانچه مي بيني كه دانه انگور

و غير آن از جوف آدمي درست بيرون مي رود و در جوف مرغان چنان مضمحل مي گردد كه اثري از آن نمي ماند.

سبب بر آمدن طيور از تخم

و باز چنان مقرر فرموده كه تخم گذارند و از تخم جوجه بر آورند و به روش ساير حيوانات فرزند نمي زايند زيرا كه اگر فرزند در جوف آنها بماند تا مستحكم گردد، هر آينه آنها را سنگين كند از پرواز كردن و برخاستن مانع گردد، پس هر جزوي از اجزاي خلقت مرغ را مناسب و مشابه امري گردانيده كه مقدر شده كه بر اين حالت باشد.

و باز تأمل كن در آن كه مرغي كه پيوسته در هوا پرواز و شنا مي كند، براي مصلحت فرزند به هم رسانيدن بر روي تخم خود يك هفته و بعضي دو هفته و بعضي سه هفته مي نشينند. و تخم ها را در زير بال خود مي گيرد تا جوجه بر مي آورد، چون جوجه از تخم بيرون آمد، باد در دهان جوجه مي دهد تا چينه دانش گشاده گردد براي غذا، و غذاي او را تحصيل مي نمايد و در گلوي آن مي ريزد كه به آن تربيت مي يابد و زندگاني كند، پس كي تكليف كرده است آنجا نور را كه دانه را بر چيند و در چينه دان خود جمع كند و بعد از آن براي غذاي فرزند خود برگرداند؟ و براي چه متحمل اين مشقت مي گردد؟ و حال اين كه صاحب رويت و تفكر نيست و در جوجه خود اميد نفعي كه آدمي در فرزند خود مي دارد از اعانت و عزت و ابقي ماندن نام او در روزگار ندارد، پس معلوم مي شود كه خداوندي كه او را آفريده، در طبع آن ميل به

هم رسانيدن و تربيت كردن جوجه قرار داده و آن را مجبول بر اين امور گردانيده بي علتي كه خود داند و بدون تفكري كه در عاقبت آن نمايد براي آن كه نسلش باقي ماند و نوعش برطرف نشود و اينها همه از لطف خداوند حكيم است.

نظر كن: به سوي ماكيان كه چگونه مست مي شوند و به هيجان مي آيند براي گردآوري تخم و جوجه بر آوردن و حال آن كه تخم جمع شده و آشيان مهيائي براي خود ندارند، بلكه برانگيخته مي شود و باد مي كند و فرياد مي كند و چيزي نمي خورد تا آن كه صاحبش به ناچار براي آن تخم جمع مي كند و آن را در زير بال خود مي گيرد و جوجه برمي آورد، پس حكيم عليم اين حالت را رد آن قرار داده براي آن كه نسلش باقي بماند و آن را بي تفكر و رويت بر اين امر مجبول گردانيده. اعتبار بگير با آفريدن تخم مرغ و آب غليظ زرد و آب رقيق سفيد كه در ميان آن آفريده، بعضي را براي آن كه جوجه از آن به هم رسد، و بعضي براي آن كه غذاي آن جوجه باشد تا هنگامي كه از تخم مرغ بيرون آيد.

تأمل كن كه چون بايد جوجه در ميان پوست محكمي تربيت يابد كه راهي نباشد براي دخول چيزي در آن براي غذاي آن در آن مدت، در ميان تخم چيزي آفريده كه تا هنگام بيرون آمدن، غذاي آن باشد مانند كسي كه او را در قلعه حصين حبس كنند كه از بيرون چيزي نتوان به اندرون قلعه فرستاد بايد كه از آذوقه آنقدر در آن قلعه تهيه

كنند تا موقع بيرون آمدن او را كافي باشد.

چينه دان مرغان و منافع آن

تفكر كن: در چينه دان مرغان و آنچه مقدر ساخته است براي ايشان، زيرا كه مسلك طعام به سوي چينه دان تنگ است و طعام در آن نفوذ نمي نمايد مگر كم كم اگر مرغ حبه دوم را نمي خورد تا حبه اول به سنگدان برسد، هر آينه به طول مي انجاميد و كجا مي توانست استيفاء طعمه خود بكند و حال آن كه به تعجيل مي ربايد دانه خود را براي شدت حذري كه دارد از شكاركنان آدميان و درندگان حيوان، پس چينه دان آن را براي آن مانند توبره گردانيده كه در پيش آن آويخته كه جا دهد در آن هر طعمه كه يابد و هر دانه كه به دستش آيد در نهايت سرعت، پس به تدريج و تأني آن دانه ها را به سندان كه به مثابه معده وي است داخل كند تا هضم يابد و جزو بدنش شود.

و در چينه دان منفعت ديگر هست و آن منفعت آن است كه بعضي از مرغان محتاج مي شوند به آن كه طعام از دهان خود به دهان جوجه خود بريزند و از چينه دان طعام را برگردانيدن آسانتر است از آن كه از سنگدان برگردانند.

رد بر ملاحده

مفضل گفت: عرض كردم كه بعضي از ملاحده كه عالم را بي مدبري مي دانند گمان مي كنند كه اختلاف الوان و اشكال در پر و بال مرغان از جهت امتزاج اخلاط بدن است و اختلاف مقادير بدون مقدر قدير صورت مي گيرد.

رنگ آميزي پرهاي مرغان

حضرت فرمود: اي مفضل! اين رنگ آميزي هاي گوناگون كه در پر و بال طاووس و دراج ملاحظه مي نمائي، با استواي اشكال و تقابل نظاير كه نقاشان بي نظير از كشيدن شبيه آن به قلم تصوير و پرگار تقدير به عجز و تقصير معترفند چگونه از طبع بي شعور و امتزاج اخلاط بدون تقدير مقدر كل مقدور به ظهور مي آيد؟ تعالي الله عما يقول الملحدون علوا كبيرا.

ساختمان پرهاي طيور

تأمل كن: پرهاي مرغ را، چگونه به هم بافته و مانند جام هاي رشته و مو با هم تأليف يافته و به آن نحو در هم نشسته كه چون مي كشي اندك اندك گشوده مي شود و از هم جدا نمي شود تا آن كه باد در ميان آنها داخل شود و در هنگام پرواز آن را در ميان هوا نگاه دارد و مني بيني در ميان پر عمود غليظ متيني مقرر ساخته و اطراف آن را به پرها بافته تا آن كه به صلابتي كه دارد آنها را راست بدارد و باز آن عمود را مجوف گردانيده كه بر طاير سنگين نباشد و او را مانع از پرواز نگردد.

مرغان پا دراز و گردن دراز

اي مفضل! آيا ديده اي آن مرغ را كه پاهاي دراز دارد و مي داني چه منفعت در پاهاي دراز آن هست؟ نفعش آن است كه اكثر اوقات در ميان آب مي باشد و تن آن بر روي آن پاهاي دراز مانند ديده باني است كه بر بلندي ايستاده باشد و در كمين گاه جانوران آب است، هر گاه جانوري را ديد كه طعمه او مي تواند شد آهسته آهسته گام بر مي دارد تا آن را بربايد.

اگر پاهايش كوتاه مي بود هر گاه به جانب شكار خود روان مي شد شكمش به آب مي رسيد و آن را به حركت مي آورد و شكار آن رم مي كرد، پس اين دو پاي بلند را به او داده كه به حاجت خود رسد و مطلبش فاسد نگردد. تأمل كن: انواع تدبير حكيم قدير را در خلق مرغان به درستي كه هر مرغ كه پايش بلند است گردنش دراز است براي آن كه طعمه خود را از زمين

تواند گرفت اگر پايش بلند و گردنش كوتاه مي بود، نمي توانست چيزي از زمين به سهولت بردارد و گاه هست كه او را با گردن دراز و منقار بلند اعانت كرده كه بر او كار آسانتر باشد، پس هر جزو از اجزاي خلقت را كه در آن تأمل

مي نمايي در نهايت صواب و حكمت مي يابي.

گنجشك و امثال آن

نظر كن به سوي گنجشك و امثال آن، چگونه هر روز به طلب روزي خود پرواز مي كند و روزي خود را مي يابد و چنان نيست كه در يك جا براي ايشان مجتمع و مهيا باشد، بلكه مي بايد به حركت و جستجو بيابند. پيس تنزيه مي كنم خداوندي را كه روزي را چنانچه شايد و بايد براي هر يك مقدر ساخته و چنان نكرده كه بعد از طلب نيابند زيرا كه خلق به آن محتاجند و چنان نكرده است كه به آساني به دست ايشان آيد و در يك جا براي ايشان مجتمع باشد زيرا كه صلاح هيچ يك در آن نيست. و هم چنين حيوانات زيرا كه اگر روزي خود را در يك مكان مجتمع يابند خود را بر آن مي اندازند و چندان مي خورند كه هلاك شوند.

اما آدميان اگر مبتلا به تحصيل روزي نباشند موجب بطر و طغيان و فساد ايشان مي گردد و از فراغ خاطر مرتكب انواع قبايح و معاصي مي گردند.

حقيقت بوم و شب پره

آيا مي داني كه چيست طعمه اين مرغان كه بيرون نمي آيند مگر در شبها مانند: بوم و شب پره؟

گفتم: نه اي مولاي من!

فرمود كه: معاش ايشان از جانوراني است كه در هوا مي باشند مانند پشه و شب پره هاي كوچك و ملخ هاي ريزه و مگس عسل و اشتباه اينها كه در هوا منتشرند و هيچ موضع از آنها خالي نمي باشد. و عبرت بگير به آن كه هرگاه در شب چراغي را برافروزي بر بام يا عرصه خانه در ساعت جمع مي شود در دور آن جانور بسيار، اگر اينها در هوا نباشند پس از كجا مي آيند؟ اگر كسي گويد كه از صحراها و بيابانها مي آيند،

جواب مي گوئيد كه: در اين زمان قليل چگونه اين مسافت بعيد را طي مي كنند؟ چگونه مي بينند از مواضع به اين دوري چراغي را كه در ميان خانه افروخته شده و خانه ها بر دور آن احاطه كرده مه متوجه آن چراغ شوند با آن كه مشاهد و محسوس است كه از نزديك آن چراغ هجوم مي آورند، پس اين دليل است بر آن كه اين قسم جانوران در همه موضع در هوا مي باشند، و آن مرغان كه در شب بيرون مي آيند و پرواز مي كنند و دهان مي گشايند و اين جانوران را در ميان هوا مي ربايند و قوت خود مي گردانند.

پس نظر كن براي مرغاني كه در شب پرواز مي كنند چنين روزي از اين جانوران هوا براي ايشان مهيا گردانيده.

و گاه باشد كه كسي گمان كند كه در خلق جانوران هوا منفعتي نيست و از اين مصلحت عظيم غافل باشد.

امتياز شب پره از طيور

تأمل كن در غرائب خلقت شب پره كه آن را متوسط گردانيده ميان پرندگان و چهارپايان، بلكه به چهارپايان نزديكتر است زيرا كه دو گوش پهن دارد و دندان ها و كرگ دارد و حامله مي شود و فرزند مي زايد و شير مي دهد و بول مي كند و بر چارپا راه مي رود.

و اين ها همه خلاف خلقت و صفت ساير طيور است، و باز بر خلاف ساير مرغان در شب بيرون مي آيد و قوتش از جانوران هوا مي باشد.

و بعضي از نادانان گمان كرده اند كه خفاش را غذائي نيست و غذاي آن نسيم است! و اين گمان از دو وجه باطل است:

اول: آن كه از آن بول و فضله جدا مي شود، و از نسيم چگونه بول و سرگين متولد مي شود؟

دوم: آن كه

خدا براي آن دندان آفريده، اگر غذائي كه محتاج به خائيدن باشد نداشت آفريدن دندان براي آن بي فايده بود و هيچ جزوي از اجزاي خلق بي فايده نيست.

منافع خفاش

و اما مصالح وجود خفاش، پس معروف است حتي آن كه فضله اش را در بعضي از اعمال و ادويه داخل مي كنند و از اعظم مصالح وجود آن خلقت عجيب وي است كه دلالت مي كند بر قدرت خالق قدير بر هر چه خواهد و به هر نحو كه اراده نمايد و مصلحت را در آن داند.

ابن تمر و حيله اش در كشتن مار

و اما آن مرغ كوچك كه ((ابن تمر)) مي نامند، و آن كوچكتر از گنجشك است در بعضي اوقات بر درختي آشيان ساخته بود، ناگاه نظر كرد مار عظيمي را مشاهده نمود كه قصد آشيان آن دارد، دهان باز كرده كه جوجه هاي آن را بلع نمايد، از مشاهده اين حالت مضطرب شد و چاره براي دفع چنين انديشه مي كرد، ناگاه نظرش بر حسكه افتاد و آن گياهي است كه از هر طرف از آن خارها نصب شده و در ميان پشم بند مي شود.

پس با الهام حق تعالي حسكه را به منقار خود برداشت و در دهان مار افكند و در حلقش بند شد و اضطراب كرد و بر زمين غلطيد تا مرد.

اگر من تو را با اين امر عجيب خبر نمي دادم كجا به خاطر تو يا ديگري مي رسيد كه از حسكه چنين منفعت عظيم متصور است يا از چنين مرغ كوچكي چنين حيله ممكن است كه به ظهور آيد و در بسيار از چيزها منفعت ها هست دانسته نمي شود مگر به حادثه كه رخ نمايد يا چيزي كه شنيده شود.

زنبور عسل

تفكر كن در امر نحل يعني مگس عسل و اجتماع آنها در ساختن عسل و مهيا گردانيدن خانه هاي مسدس (64) و دقايق زيركي كه در آن به كار رفته. به درستي كه چون در عمل تأمل نمائي در نهايت غرابت و لطافت است و عمل آورنده اش در غايت شرافت و لطافت و منفعت، و فاعلش را كه ملاحظه مي كني در نهايت ناداني و غباوت است كه خود را ادراك نمي تواند كرد چه جاي امور ديگري. (65) پس اين امر دليل است در نهايت وضوح

بر آن كه صواب و حكمت در اين صنعت از زنبور نيست، بلكه از عالم به جميع امور و مقدر كل مقدور است كه طبع آن حيوان را بر اين صنايع غريبه مجبول گردانيده و براي مصالح بني آدم آن را مسخر گردانيده.

حقيقت ملخ و قوت و هجوم آن

نظر كن به سوي جواد (يعني ملخ) كه در نهايت ضعف او را خداوند دانا چه مقدار توانا گردانيده كه چون در خلقتش تأمل كني مانند ضعيف ترين اشياء است و چون عسگري از آن مجتمع شوند و به سوي شهري از شهرها رو آورند هيچ كس از بشر بر دفع ايشان قادر نيست! و اگر سلطاني از سلاطين ذي شوكت سوار شود و پياده لشگر خود را جمع كند كه بلاد خود را از شر ملخ حمايت نمايد نتواند. آيا اين از دلايل قدرت خالق جل شانه نيست كه ضعيف ترين خلق خود را فرستد به نزد قوي ترين خلق خود و او بر دفع آن قادر نباشد.

نظر كن به سوي آن در هنگامي كه متوجه بلندي مي شوند چگونه مانند سيل بر روي زمين حركت مي كند و كوه و دشت و هامون و شهر مي گيرد. اگر اينها را به دست مي توان ساخت در سنين متواليه و از منه متطاوله جميع خلق عشري از اعشار آن را نمي توانستند به عمل آورند، پس به اين استدلال كن بر قدرت توانائي كه هيچ ممكن از قدرت او بيرون نيست و هيچ بسيار از توانائي او افزون نيست.

خلقت ماهي و حكمت در بسياري نسل آن

تأمل كن: خلقت ماهي را و مناسبت آن مر آن امري را كه براي آن آفريده شده، به درستي كه آن را بي پا آفريده براي آن كه به راه رفتن محتاج نيست زيرا كه مسكنش آب است و شش به آن نداده براي آن كه نفس نمي تواند كشيد در ميان آب. و به جاي پا دو بال محكم به او داده كه در دو پهلوي خود بر آب مي زند

چنانچه ملاح از دو جانب كشتي مجازيف قرار داده كه به حركت آنها كشتي جاري مي شود. و جسمش را فلسها پوشانيده كه در ميان يكديگر داخل شده اند مانند حلقه هاي زره براي آن كه او را از آفتها محافظت نمايد و چون بينائي آن ضعيف است و آب مانع ديدن وي است شامه قوي به آن عطا فرموده كه بوي طعمه خود را از مسافت بعيد احساس مي نمايد و طلب مي كند. اگر او را چنين شامه نمي بود به روزي خود نمي توانست رسيد. و از دهانش به سوي گوش هايش منفذها هست و دهان را از آب پر مي كند و از گوش هايش بيرون مي كند و به اين راحت مي يابد چنانچه حيوانات ديگر در نفس كشيدن به نسيم راحت مي يابد.

اكنون تفكر كن در بسياري نسل ماهي، چنانچه در جوف هر ماهي تخمهاي بسيار مي بيني كه از بسياري احصا نمي توان كرد و علت اين كثرت آن است كه اكثر اصناف حيوان غذاي آنها ماهي هست، حتي درندگان كه در نيستانها مي باشند و در كنار آب مي ايستند و در كمين ماهي مي باشند كه چون پيدا شوند به ربايند، و چون آدميان و درندگان و مرغان همه ماهي مي خورند و ماهي نيز ماهي مي خورد، تدبير ملك قدير مقتضي آن بود كه با اين كثرت آن را بيافريند، اگر خواهي وسعت حكمت خالق عالميان و كوتاهي علم آدميان را بداني نظر كن به سوي آنچه در درياها از انواع ماهيان و حيوانات آبي و صدفها و اصناف مخلوقات آفريده كه عدد آنها را كسي احصا نمي تواند كرد و نمي توان دانست منافع آنها را مگر نادري از مردم كه به

مرور از منه و حدوث اسباب بر آن اطلاع به هم رسانده. مانند قرمز كه مردم رنگ كردن به آن را از آن يافتند كه سگي در كنار دريا مي گرديد و از اين كرم خورد و دهانش رنگين شد به خون آن، و چون مردم دهان آن سگ را مشاهده نمودند، آن رنگ را پسنديدند و به اين رنگ پي بردند. و اشتباه آن بسيار است كه مردم گاه گاه بر آن واقف مي گردند و به مصالح آن پي مي برند.

مفضل گفت: چون سخن بدينجا رسيد وقت زوال شد و مولاي من به نماز برخاست و فرمود: فردا بامداد بيا ان شاءالله!

پس برگشتم شاد و مسرور و مبتهج و محبور به آنچه مولاي من مرا از لطايف علوم و غرايب حكم بر من افاضه فرمود و خدا را بر اين نعمت عظمي حمد و ثنا گفتم و شب به غايت شادي و سرور خفتم.

مجلس سوم: در شگفتي هاي طبيعت
مقدمه

مفضل گفت: كه چون روز سوم بامداد به خدمت سيد عباد و شفيع روز معاد شتافتم و رخصت طلبيده سعادت ملازمت يافتم، به دو زانوي ادب در خدمت مولاي عرب و عجم نشستم، پس فرمود: حمد و سپاس خداوندي را سزا است كه ما را برگزيد بر ساير عباد، و ديگري را زيادتي و شرف بر ما نداد و مخصوص گردانيد ما را به علم خود، و تقويت نمود ما را به حلم خود هر كه از ما دوري گزيند جهنم جاي او است و هر كه در ظلال دوحه هدايت ما جا گيرد، بهشت مثواي او باشد.

اي مفضل! شرح كردم براي تو خلقت انسان را و آنچه حق تعالي از بدو

خروج از جزاير خالدات عدم تا دخول در عرصه تسعين هرم از احوال مختلفه كه بر او وارد ساخته و آنچه در صفحه تصوير او پرداخته. و هم چنين بيان كردم براي تو عجائب حكمتهاي رحمان را در خلق و تصوير و تقدير ساير انواع حيوان.

اكنون ابتدا مي كنم به ذكر آسمان و آفتاب و ماه و ستارگان و فلك دوار و ليل و نهار و سرما و گرما و عناصر چهار گانه كه زمين است و آب و هوا و آتش و باران و سنگ ها و كوه ها و معادن و نباتات و درخت ها و آن چه در آنها ظاهر گردد از عبرتها.

رنگ نيلي آسمان

تفكر نما در رنگ آسمان آن را به اين رنگ آفريده براي آن كه موافق ترين رنگهاست بر آن كه ديده، و نور بصر را تقويت مي نمايد حتي آن كه اطبا مي گويند كه اگر كسي را ضعفي در ديده پديده آمده باشد بايد كه نظر كند به كمبود مايل به سياهي، و بعضي از طبيبان حاذق حكم كرده بود براي كسي كه كندي در بينائي او به هم رسيده بود كه پيوسته نظر كند در تغار كبودي كه مملو از آب باشد.

پس تفكر كن كه چگونه حق تعالي رنگ آسمان را كمبود مايل به سياهي گردانيده كه مكرر نظر كردن به آسمان بر ديده ها ضرر نرساند، پس آن كه حكما و دانايان بعد از تجارب بسياري پي به آن برده اند چون در خلقت حكيم عليم نظر مي كني موافق آن مي يابي حكمت بالغه الهي در همه چيز ظاهر است، كه عبرت گيرندگان از آن عبرت گيرند و تفكر نمايند در اين امر ملحدان.

فوايد طلوع و غروب خورشيد

تفكر نما اي مفضل! در طلوع و غروب آفتاب براي قيام ليل و نهار، اگر طلوع آفتاب نمي بود جميع امور دنيا باطل مي شد و نمي توانستند مردم سعي نمايند و تصرف كنند در امور معاش خود، و دنيا هميشه بر ايشان تار بود، و عيش ايشان بدون لذت، و روح و روشنائي و نور گوارا نبود، و مصالح طلوع خورشيد از آفتاب روشن تر است و احتياج به بيان ندارد، بلكه تأمل كن در منافع غروب آفتاب كه اگر آن نبود مردم را قرار و سكون ميسر نبود با شدت احتياجي كه دارند به نوم و استراحت تا آن كه ابدان ايشان از

كلال برآيد، و حواس ايشان قوت يابد، و قوت ها ضمه برانگيخته شود براي هضم طعام و رسانيدن غذا به سوي اعضاء و اگر هميشه روز مي بود، حرص مردم را بر آن مي داشت تا آن كه پيوسته كار كنند و بدنهاي خود را بكاهند به درستي كه بسياري از مردم آن مقدار حرص بر جمع و كسب و ذخيره كردن اموال دارند كه اگر تاريكي شب مانع نمي شد ايشان را، هر آينه قرار نمي گرفتند و چندان كار مي كردند كه خود را از كار مي افكندند. و ايضا اگر شب در نمي آمد، زمين از حرارت آفتاب به مرتبه اي تفتيده مي شد كه حيوانات و نباتات ضايع مي شدند، پس قادر خبير به حكمت و تقدير خود چنين مقدر كرده كه آفتاب گاهي طلوع كند و گاهي غروب كند به مانند چراغي كه گاهي براي اهل خانه برافروزند كه حوائج خود را به آن تمشيت دهند و گاهي برگيرند كه ايشان قرار گيرند و استراحت نمايند، پس نور و ظلمت كه ضد يكديگرند هر دو را براي نظام عالم و انتظام احوال بني آدم آفريده.

حكمت فصول چهار گانه سال

و ايضا تفكر نما در بلند و پست شدن آفتاب، براي آن كه در هر سال چهار فصل مختلف پديد آيد و تدبير در مصلحت حكيم قدير ظاهر گردد، پس در زمستان حرارت در باطن درخت و نبات پنهان مي گردد كه ماده هاي ميوه در آنها متولد گردد و در هوا كثافتي پديد آيد كه از آن ابر و باران در هوا متولد شود و ابدان حيوانات محكم شود و قوت يابد.

و در بهار موادي كه در زمستان اشجار و نباتات متولد شده به حركت

آيند، و گياه ها و گل ها و شكوفه ها برويند و حيوانات براي فرزند به هم رسانيدن به حركت آيند.

و در تابستان به سبب شدت حرارت هوا ميوه ها پخته مي شوند و رطوبات فاضله و اخلاط فاسده ابدان حيوانات به تحليل روند و رطوبت روي زمين كم شود كه اعمال و عمارات و غيره به آساني ميسر گردد.

و در پائيز هوا صاف گردد و بيماري ها مرتفع گردد و بدن ها صحيح شود و شب ها دراز شود كه اعمالي كه در شب بايد به عمل آيد ميسر گردد، و اگر مصالح اين فصول را استقصا نمائيم سخن به طول مي انجامد.

اكنون تفكر كن در گرديدن آفتاب به حركت خاصه خود در بروج دوازده گانه يعني حمل و ثور و جوزا و سرطان و اسد و سنبله و ميزان و عقرب و قوس و جدي و دلو و حوت و تدبير صانع قدير در آن، به درستي كه به اين دور تمام مي شود سال و به عمل مي آيد فصول چهار گانه، يعني بهار و تابستان و پائيز و زمستان و در اين مقدار از حركت آفتاب غله ها و ميوه ها مي رسد و كارشان تمام مي شود و باز در سال ديگر نشور و نما از سر مي گيرند. نمي بيني كه سال شمسي مقدارش حركت آفتاب است از اول حمل تا اول حمل؟ و به اين سال و امثال آن پيمايند زمان ها را از زماني كه حق تعالي عالم را آفريده تا هر عصر و زماني كه خواهد. و به اين ها حساب مي كنند مردم عمرهاي خود را و وقت هاي قرض ها و اجارات و معاملات و ساير امور خود را و به يك دوره آفتاب، يك

سال تمام مي شود و به اين حساب مضبوط مي گردد.

نظر كن در چگونگي تابيدن آفتاب كه به چه نحو تدبير كرده است حكيم وهاب، به درستي كه اگر در يك موضع آسمان ايستاده بود و تجاوز از آن نمي نمود هر آينه بسياري از جهات از نور آن بهره ور نمي گرديدند و كوه ها و ديوارها و سقفها مانع مي گرديد تابش آن را و چون مي خواست فيضش عام و نفعش تمام باشد چنان مقدر ساخته كه در اول روز از مشرق برآيد و بر آنچه مقابل آن است از جهت مغرب بتابد و پيوسته حركت كند و بگردد به جاهاي مختلف الاوضاع از نور خود بهره رساند تا به مغرب منتهي گردد و به جانب مشرق كه در اول روز نتابيده بتابد، پس هيچ موضعي از مواضع نمي ماند كه بهره خود را از نور خورشيد نيابد زهي منعمي كه در خوان احسانش گرده خورشيد را به ذرات بر جميع ساكنان معموره امكان از جماد و نبات و انسان و حيوان قسمت كرده و هيچ يك را بي بهره نگذاشته.

پس فرمود كه: اگر آفتاب يك سال يا كمتر تخلف مي ورزيد و بر اهل جهان نمي تابيد حال ايشان ابتر مي بود، بلكه ايشان را در آن حال ثبات و بقا محال مي نمود، پس مردم نمي بينند كه اين قسم امور جليله كه نزد ايشان در تحصيل آنها چاره و حيله نيست چگونه بر مجاري خويش جاري گرديده اند و جهت صلاح عالم و بقاي نوع بني آدم از اوقات خود تخلف نورزيده اند.

استدلال كن به ماه كه در آن دلايلي است نمايان بر وجود خداوند عالميان كه عامه ناس در معرفت ماه ها

به كار مي فرمايند، و سال قمري را به آن مي شناسند اما با سال شمسي كه مبني بر حركت آفتاب است موافق نيست زيرا كه سال قمري جميع چهار فصل را فرا نمي گيرد و نشو و نماي ثمار و اشجار در آن مدت تمام نمي شود و به اين سبب ماه ها و سال هاي قمري از ماه ها و سال ها شمسي تخلف مي ورزند و ماهي از ماه هاي قمري مانند ماه مبارك رمضان گاه در زمستان گاه در تابستان مي باشد.

تابش ماه و برخي فوايد آن

تفكر كن در روشني و تابش ماه در ظلمت شب سياه و منفعت آن زيرا كه به آن بر مصلحتي كه گفتيم كه در تاريكي شب هست از براي استراحت حيوانات و سردي هوا براي صلاح ايشان و نباتات باز مصلحت در آن نبود كه هميشه در نهايت ظلمت باشد كه هيچ روشني در آن نباشد و هيچ عمل از اعمال در آن متمشي نگردد، زيرا كه بسيار است كه مردم محتاج مي شوند كه در شب كار كنند براي تنگي وقت بر ايشان به جهت اتمام اعمال در روز، يا براي شدت گرمي هوا در روز پس شب از جهت نور ماه بسياري از اعمال را به عمل مي آورند مانند شخم كردن زمين و خشم كردن زمين و خشت ماليدن در شب و چوب بريدن و اشباه اين اعمال، پس مدبر ليل و نهار و خالق ظلمت و انوار نور ماه را ياوري گردانيده است براي مردم در معاش ايشان در هنگامي كه محتاج به آن گردند و انسي گردانيد براي مسافران كه در شب ها حركت كنند.

و باز چنان مقرر گردانيده كه در بعضي از شب ها در تمام

شب باشد و در بعضي مطلقا نباشد و نورش را كمتر از نور آفتاب گردانيده كه اگر مانند آفتاب مي بود منفعت شب بر طرف مي شد و مردم مانند روز در معاش خود به حركت خواهند بود و سكون و راحت بر ايشان حرام مي شد و موجب هلاك ايشان مي گرديد. و در تغيير احوال ماه كه گاه بدر است و گاه هلال و گاه در بوته محاق و گاه در عقده خسوف و وبال و در حيني زايد و در زماني ناقص، تنبيهي است بندگان را بر قدرت خداوندي كه خالق و مقدر وي است و بر وفق مصالح عباد به هر نحو كه مي خواهد او را مي گرداند.

كيفيت حركات ستارگان

فكر كن اي مفضل! در ستارگان و اختلاف حركات ايشان، كه بعضي از جاي خود حركت نمي كنند و با يكديگر سير مي نمايند و از هم جدا نمي شوند و بعضي مطلق العنانند و از برجي به برج ديگر حركت مي كنند و در حركت از يكديگر جدا مي شوند و هر يك را دو حركت مختلف مي باشد يكي عام، كه همه كواكب به آن متحركند و آن حركت شبانه روزي است كه از مشرق به مغرب حركت مي كنند و ديگري حركت خاصه است كه هر يك براي خود دارند كه آن حركت از مغرب به سوي مشرق است مانند موري كه بر روي آسيا به جانب چپ حركت كند و آسيا را به جانب راست متحرك سازند. پس مور دو حركت مختلف مي كند يكي به اراده كه از پيش روي خود حركت مي كند و يكي به كراهت و جبر كه آسيا آن را به جبر پس مي گرداند.

پس سؤال كن از آن

گروه كه دعوي مي كنند كه اين ستارگان به طبايع خود متحركند بي مدبري و بدون تقدير صانعي، اگر چنين باشد كه ايشان مي گويند چرا همه ساكن نمي باشند، يا چرا همه از برجي به برجي منتقل نمي شوند. زيرا كه اهمال يك معني است، پس چگونه از آن دو حركت مختلف به وزن معلومي و اندازه مقرري كه به عمل مي آيد، پس از اين ظاهر مي شود كه بناي اين دو حركت مختلف متسق بر عمد و تقدير مدبر خبير است و به بخت و اتفاق نيست چنانچه ملاحده مي گويند.

حكمت در ثوابت و سيارات

و اگر گويند كه: چرا بعضي از ستارگان ثابت اند و بعضي متغير؟ جواب مي گوئيم كه: اگر همه بر يك نسق مي بودند و اختلاف در اوضاع آنها نسبت به يكديگر نمي بود، هر آينه دلالتي كه اوضاع نجوم مي كند بر حوادث آينده و يكي از اسباب علوم انبياء و اوصياء - عليهم السلام - است، برطرف مي شد و چنانچه استدلال منجمان به انتقال آفتاب و ماه و ستارگان در بروج و منازل و اختلاف اوضاع ايشان نسبت به يكديگر از مقابله و مقارنه و تثليث و تربيع و تسديس بر اموري كه در عالم بعد از اين حادث شود، و اگر همه منتقل مي بودند و به حركات سريعه حركت مي كردند براي سير سيارات منازل و بروج معلوم به هم نمي رسيد و نام ها و علامت هاي بروج برطرف مي شد، زيرا كه انتقال سيارات را به محاذات صوري كه از ثوابت انتزاع كرده اند مي توان دانست، مانند مسافري كه از منزلي به منزلي رود و از شهري به شهري منتقل گردد. و اگر همه ستارگان با هم حركت مي كردند يا حركات

همه سريع مي بود اين معني به عمل نمي آمد و مصالحي كه در اين انتقادات منظور است فوت مي شد و در آن وقت كسي مي توانست گفت كه چون حركات همه بر يك نسق است، بسا باشد كه مستند به طبيعت عديم الشعور باشد.

پس اختلاف اين حركات با اتساق و انتظام و موافق حكم و مصالح دليل است بر آن كه به اهمال و اتفاق نيست بلكه به تقدير قادر خلاق است.

شرح مترجم نسبت به اوضاع ثوابت

مترجم گويد: كه ظاهر كلام امام (عليه السلام) آن است كه غير كواكب هفت گانه (66) سياره كه قمر است و عطارد و زهره و شمس و مريخ و مشتري و زحل حركت خاصه نداشته باشند چنانچه در لول حكما چنين توهم كرده بودند و به اين سبب آنها را ثوابت ناميده اند و بعد از آن به ارصاد حركت قليلي يافته اند و در رصد اخير كه اكنون بناي احكام بر آن است چنان يافته اند كه فلك ثوابت در هر هفتاد سال يك درجه قطع مي كند، و در بيست و پنج هزار و دويست سال يك دوره تمام مي كند. و آفتاب در سالي يك دوره قطع مي كند، و ماه در ماهي و زحل در سي سال دوري تمام مي كند، و مشتري در دوازده سال، و مريخ در دو سال الا يك ماه و نيم (67)، و زهره و عطارد در قريب به يك سال، پس محتمل است كه بناي اين كلام بر اين باشد كه عرب انتقال بروج را به محاذات كواكبي مي دانسته اند كه صور بروج از آنها منتزع شده و ظاهر آن است كه احتراز از بودن قمر در عقرب كه

در تزويج و سفر در احاديث وارد شده نيز مراد محاذات ستاره هاي عقرب باشد زيرا كه اصطلاحات منجمان در آن زمان ها متداول نبود و آن در اين زمان بعد از خروج از برج عقرب مي شود.

و محتمل است كه مراد آن باشد كه نسبت آن ستاره ها با يكديگر مختلف نمي شود و اين معني نيز نزديك به معني اول است و وجوه ديگر در كتاب بحارالانوار مذكور شده كه ذكرشان در اينجا مناسب نيست و آنچه فرموده اند كه از اهمال دو حركت مختلف به عمل نمي آيد ممكن است كه مراد آن باشد كه طبيعت و دهر كه ايشان مي گويند اشياء به آنها منسوبند و مؤثر در عالم مي دانند و شعور و اراده ندارند و از طبيعت بي شعور به غير از يك فعل نمي آيد چنانچه از آتش سوختن و از آب سرد كردن،

يا مراد آن باشد كه افعال مختلفه كه منطبق بر قانون حكمت باشد معلوم است كه از طبيعت عديم الشعور نمي آيد چنانچه آتش چيزي كه بايد بسوزاند و سوختن آن ضرري به كسي نرساند بسوزاند و چيزي را كه نبايد بسوزاند نسوزاند طبيعت چنين نمي باشد، پس اين دو حركت مختلف كه اختلافش موافق حكم عظيمه و مصالح جليله باشد از طبيعت يا زمان كه هيچ يك اراده و شعور ندارند صدورش محال است. برگشتيم به ترجمه حديث. (انتهي كلام المترجم)

ستارگان پنهان و حكمت اخفاي آنها

اكنون تفكر كن در ستاره ها كه بعضي از سال ظاهر مي شوند و گاهي پنهان مي شوند، مانند ثريا، و جوزا و دو شعرا و سهيل زيرا كه اگر همگي در يك وقت ظاهر مي شدند، استدلال به ظهور هر يك بر فصول و احوال مختلفه

نمي توانست كرد چنانچه به طلوع بعضي استدلال مي كنند بر نضج ميوه ها، و به بعضي بر بار گرفتن شتران، و به بعضي به دخول بعضي از فصلها و چنانچه بعضي از كواكب را گاه باطن و پنهان قرار داده و بعضي را دايم الظهور گردانيده كه هرگز پنهان نمي گردد مانند بنات النعش صغري كه هفت ستاره اند و جدي و فرقدان از جمله آنهاست براي آن مصلحت در آن است كه بعضي چنين باشند تا علامتي چند باشد براي دانستن قبله و جهات طرق و مسالك در دريا و صحرا زيرا كه چون اينها در اكثر معموره ابدي الظهور و غالبا از ديده پنهان نمي شوند در استعلام سماوات و جهات طرق به آن هدايت مي يابند و در آن دو امر مختلف در هر يك مصلحتي عظيم هست كه اگر يكي به عمل نمي آيد مصالح بسيار فوت مي شود.

منافع بي شمار ستارگان

و در ستارگان منافع بي پايان هست زيرا كه علامتند بر بسياري از اعمال كه اوقات آنها به كواكب معلوم مي شود مانند زراعت كردن و درخت كشتن و سفر دريا و صحرا. و علامتند براي حدوث حوادث بسيار از وزيدن بادها، و باريدن باران ها، و ظهور سرما و گرما و به آنها هدايت مي يابند مسافران در شب ها و به نور آنها منتفع مي شوند در قطع بيابانهاي تار و درياهاي زخار.

و قطع نظر از همه اين منافع، در اصل حركات اينها در ميان آسمان گاه به سوي مشرق و گاه به سوي مغرب براي متفكران عبرت ها است؛ زيرا كه اينها به سرعت حركت مي نمايند كه فوق آن تصور نتوان كرد. و اگر نزديك ما به اين سرعت حركت

مي كردند، هر آينه ديده ها را به وفور نور خود مي ربودند چنانچه در جستن برق هاي متواتر كه در جو حادث مي شود خوف ذهاب ابصار هست.

و هم چنين اگر جماعتي در ميان قبه باشند كه چراغ هاي بسيار افروخته باشند و به نهايت سرعت آن چراغ ها را بر دور ايشان گردانند. هر آينه ديده هاي ايشان حيران مي شود و مرتبه كه بر رو مي افتد.

پس نظر كن كه چگونه مقدر ساخته است حكيم عليم كه اين كواكب با اين سرعت حركت مي كنند و دور باشند كه ضرر به ديده ها نرساند و مصلحتي كه در حركت سريعه ايشان هست به عمل آيد و اندك نوري در ايشان قرار داده كه در وقتي كه آفتاب و ماه طالع نباشد كسي را در شب ها حركتي ضرور شود به نور اينها منتفع گردد. و اگر انوار اينها نبودي آدمي در شب تار نمي توانست از جاي خود حركت كند.

پس تأمل كن در لطف و حكمت عليم قادر كه تاريكي را از براي مصلحت در قدري از زمان مقرر ساخته براي آن كه مردم به آن محتاجند و مخلوط به قدري از نور گردانيده كه كار بر ايشان دشوار نشود.

تفكر كن در اين فلك كه با آفتاب و ماه و ستارگان و برج هاي خود چگونه پيوسته بر دور عالم مي گردد به حركت مضبوطي كه اختلاف در آن نمي شود و فصول چهارگانه به آن منتظم مي گردد و اصناف حيوانات و نباتات به اين تدبير تربيت مي يابند و به غايت كمال خود مي رسند آيا چنين تدبير كه جميع عالم با اين وسعت به او صلاح يابد و نظام پذيرد بدون تدبير مقدر حكيم مي تواند

بود؟

شرح حركات افلاك توسط مترجم

مترجم گويد كه: آنچه حضرت بيان فرمودند، از سرعت حركات افلاك آنچه حكما ضبط كرده اند نه فلك است كه مذكور شد و از احاديث هفت فك و عرش و كرسي و حجت و سرادقات بسيار ظاهر مي شود كه حكماء اثبات نكرده اند، اما نفي هم نكرده اند و حركت شبانه روزي كه اسرع حركات است كه در شبانه روزي يك دور قطع مي كند به فلك نهم منسوب مي دانند و بعد محدب آن را از زمين به غير از خدا نمي دانند، و بعد مقعر آن كه به اعتقاد حكما مماس سطح محدب فلك ثوابت است از زمين موازي سي و سه هزار بار و هزار و پانصد و بيست و چهار هزار و شصت و نه فرسخ تقدير كرده اند و حركت آن در شبانه روزي دويست هزار بار و هزار فرسخ است هر نقطه از آن اين مسافت را در روزي طي مي كند. از اينجا قياس كن كه سرعت در چه مرتبه است ذلك تقدير العزيز العليم. (انتهي كلام المترجم)

تصادف، نه

پس حضرت فرمود كه: اگر كسي بگويد گاه باشد به اتفاق چنين شده باشد چه گوئيم؟

مي گوئيم كه: اگر اين شخص دولابي را ببيند كه مي گردد و باغي را كه مشتمل باشد بر اشجار و نباتات آب دهد و آلات و ادوات دولاب همه بر قانون حكمت و مطابق مصلحت باغ ساخته شده باشد، آيا احتمال مي دهد كه دولاب بي صانعي و مدبري به هم رسيده باشد؟ و اگر او جرأت بر چنين قولي كند، مردم در حق او چه خواهد گفت؟ هر گاه عقل، در دولابي كه از تخته چند ساخته اند و

به اندك حيله براي مصلحت قطعه از زمين پرداخته اند باور نكند كه بي صانعي و مقدر دانائي به عمل آمده باشد، چگونه تجويز اين احتمال خواهد نمود و در اين دولاب اعظم كه مخلوق شده است به حكمتي چند كه اذهان بشر قاصر است از ادراك عشري از اعشار آن از براي مصلحت جميع زمين و آنچه بر روي آن است كه گويد بي صنعت و تقدير عليم حكيم قدير به وجود آمده.

و اگر در اين افلاك عظيمه خللي و رخنه پيدا شود كه محتاج به مرمت و اصلاح باشند، چنانچه آلاتي كه مردم براي اعمال خود مي سازند گاهي محتاج به مرمت مي شوند، كي چاره اين مي توانست كرد و كدام صانع از عهده اين برمي آيد؟

مقدار شب و روز

تفكر كن اي مفضل! در مقادير ليل و نهار كه چگونه بر وفق مصلحت عباد تقدير گشته، در اكثر معموره ها نهايتش از پانزده ساعت زياده نيست، اگر مقدار روز صد ساعت يا دويست ساعت مي شد، هر آينه هر چه بر روي زمين است از حيوانات و نباتات هلاك مي شدند اما حيوانات به جهت آن كه در اين مدت طويل قرار نمي گرفتند و ساكن نمي شدند و چهارپايان در روز به اين درازي مشغول چرا مي گرديدند و آدميان در تمام اين مدت مشغول عمل و حركت مي شدند معلوم است كه اينها باعث هلاك ايشان مي شد.

و اما نباتات از حرارت آفتاب در اين زمان طويل خشك مي شد و مي سوخت و هم چنين شب اگر صد ساعت يا دويست ساعت ممتد مي شد حيوانات در اين مدت از حركت باز مي ماندند و طلب معاش نمي توانستند كرد و از گرسنگي هلاك مي شدند و حرارت

طبيعيه نباتات كم مي شد و فاسد و متعفن مي شدند چنانچه بعضي از گياه ها اگر در مكاني برويد كه آفتاب بر آن نتابد هر آينه فاسد مي گردد.

توضيح سخن حضرت در طولاني ترين ايام

مترجم گويد: كه آن چه حضرت (عليه السلام) فرموده اند كه: طول روز زياد، از پانزده ساعت نمي شود در عمده معموره است، توضيحش آن است كه زمين موافق مذهب حكما كروي است و شواهد حسيه بسيار بر آن دلالت دارد و آب به اكثر سطح آن محيط است و عمارات بر كمتر از آن يك ربع است از سطح آن و آن ربع را ربع مسكون مي نامند و دائره عظيمه كه معدل النهار بر سطح زمين احداث كند آن را خط استوا خوانند و ابتداء معموره را از آنجا گيرند در طرف عرض و كمتر از يك ربع زمين معموره است زيرا كه ربعي از زمين كه خط استوا به طرف شمال واقع است آن را ربع مسكون مي نامند كه محل سكناي انسان و حيوانات است، اما تمام آن معمور نيست بلكه بعضي از آن در جانب شمال از فرط سرما ممكن نيست كه حيواني در آن تواند بود و مبداء عمارت از جانب مشرق موضعي است كه آن را كتك وز گويند و از جانب مغرب جزيره هايي است كه اكنون خراب است و آن را جزائر خالدات نامند و از آنجا تا ساحل درياي مغرب ده درجه است. و معظم معموره را در عرض به هفت قسمت كرده اند هر قسمتي در طول از مشرق تا مغرب و در عرض چندان كه غايت درازي روز نيم ساعت تفاوت كند و در خط استواء درازي روز دوازده ساعت

زياده نمي شود.

و بعضي مبداء اقليم اول را از خط استوا گيرند و بعضي از جائي كه درازي روز دوازده ساعت و نصف و ربع ساعتي بود. و مبداء اقليم دوم به اتفاق آنجا بود كه نهار اطول سيزده ساعت و ربع باشد. و مبداء سوم آنجا بود كه سيزده ساعت و سه ربع ساعت باشد. و مبداء چهارم چهارده ساعت و ربع. و مبداء پنجم چهارده ساعت و سه ربع. و مبداء ششم پانزده ساعت و ربع. و مبداء هفتم پانزده ساعت و سه ربع و آخر اقليم هفتم كه منتهاي معموره است موافق مشهور جائي بود كه درازي روز به شانزده ساعت و ربع رسد و چون در آخر معموره چندان عمارتي نيست و مردم او از قبيل حيوانانند حضرت (عليه السلام) طول آنها را نسبت به عمده معموره حساب كرده اند و نهايتش را پانزده ساعت فرموده اند.

طلوع و غروب جدي و فرقدين در بعضي امكنه

و بدان كه بلادي كه در خط استوا واقع شده شب و روز آن هميشه برابر است و جميع كواكب را طلوع و غروب مي باشد حتي جدي و فرقدين و در آن بلاد هشت فصل باشد و تابستان و دو زمستان، دو پائيز و دو بهار و مواضعي كه بر خط استوا است مانند سودان مغرب و اسافل بربر و بلاد حبش و جنوب سرانديب همه گرمسير و به غايت گرم است و اهل آن بقاع سياهان و جعدمويانند و از اعتدال مزاج و خلق نيك دور افتاده اند. و بلادي كه عرض شمالي دارند هر چند عرض بيشتر مي شود قطب شمالي كه جدي نزديك به آن است بلندتر مي شود و قطب جنوبي از افق

پست تر مي شود و آنچه عرضشان به كمتر از ميل كلي است مانند مكه معظمه سالي دو مرتبه آفتاب در وقت زال به سمت رأس ايشان مي رسد كه در آن وقت هيچ چيز سايه ندارد و آنچه مساوي ميل كلي است سالي يك مرتبه چنين مي شود و آنچه زياده از ميل كلي است مثل اين بلاد و اكثر معموره آفتاب به سمت رأس نزديك مي شود در تابستان و دور مي شود در زمستان اما به سمت رأس نمي رسد و چندان كه دوري از خط استوا بيشتر مي شود تفاوت در ميان شب و روز بيشتر مي شود تا به جائي مي رسد كه روز به يك ساعت رسد يا كمتر و هم چنين شب چنانچه نقل كرده اند كه تيمور در دشت قبجاق به جائي رسيد كه نماز شام كردند صبح طالع شد، فرصت نماز خفتن نيافتند و باز به جائي مي رسد كه بيست و چهار ساعت روز باشد و آن روز را شب نباشد و هم چنين شب بيست و چهار ساعت شود و آن شب را روز نباشد تا آن كه عرض به نود درجه برسد و آن را عرض تسعين گويند و در آنجا معدل النهار بر افق منطبق شود و قطب شمالي كه نزديك ستاره جدي است محاذي به سمت الرأس شود و دور فلك در آنجا رحوي باشد يعني به روش آسيا گردد و شش ماه تمام روز باشد و شش ماه تمام شب و شبانه روزي يك سال باشد و مشرق و مغرب معيني نباشد اما در آنجاها از كثرت برودت و جهات ديگر كسي تعيش نمي تواند كرد. برگشتيم به ترجمه حديث. (انتهي

كلام المترجم)

سرما و گرما و منافع آن دو

عبرت بگير از سرما و گرما كه پياپي بر اين عالم وارد مي شود و به زياده و نقصان و اعتدال در اين جهان تصرف مي نمايند براي آن كه چهار فصل در هر سال به هم رسد و مصالحي كه مذكور شد و غير آنها به عمل آيد. و ايضا اين سرما و گرما دباغي مي كنند بدن ها را و به اصلاح مي آورند آنها را و اگر هر دو بر ابدان انسان و حيوان وارد نمي شدند هر آينه بدن ها فاسد و ضايع مي شدند.

فكر كن در اين مصلحت كه از سرما به تدريج داخل گرما مي شوند و به عكس؛ زيرا كه سرما اندك اندك كم مي شود تا گرما به نهايت مي رسد و اگر به ناگاه از سرما به گرما دفعة داخل مي شدند هر آينه ضرر مي رسانيد به بدن ها و احداث امراض مزمنه مي كرد چنانچه اگر كسي از حمام بسيار گرمي در هواي بسيار سردي داخل شود، به او ضرر عظيم مي رساند و موجب بيماري او مي شود غالبا، پس حق تعالي اين تدريج را در سرما و گرما مقرر فرموده براي مصلحت بندگان حقير. و اين يك دليل است براي وجود حكيم قدير.

استدلال به بطوء حركت خورشيد بر صانع

اگر كسي گويد كه اين تدريج و تأني از جهت ابطاء حركت خاصه شمس است در پست شدن و بلند شدن، مي پرسيم كه علت ابطاء حركت شمس چيست؟ اگر گويند كه علت او بزرگي دايره اي است كه آفتاب آن را به حركت خاصه قطع مي كند باز از علت آن مي پرسيم تا آن كه منتهي شود به آن كه از حكمت صانع قادر عليمي است كه به قدرت كامل و حكمت شامل اين حركت را بر

قانون مصلحت منطبق گردانيده، زيرا كه ترجيح بلامرجح محال است و تسلسل علل، ممتنع و اشتمال صنعت بر حكمت دليل قاطع است بر علم و حكمت او و بدان كه اگر گرما نمي بود ميوه هاي تلخ پخته و شيرين نمي شدند كه مردم از تر و خشك آنها منتفع گردند و اگر سرما نمي بود زراعت در زير زمين بسيار نمي ماند كه جوجه بسيار كند و آنقدر حاصل به عمل آيد كه وفا به قوت انسان و حيوان كند و تخم زياد آيد كه بار ديگر زراعت نمايند. پس نمي بيني كه در هر يك از گرما و سرما چه منفعتها هست و هر يك با نفع عظيمي كه دارند بدنها را مي گزند و آدمي از آن متأثر و آن نيز موجب صلاح دين و دنيا خلق است.

منافع وزش باد و نسيم

تنبيه مي كنم تو را اي مفضل بر منافعي كه در باد هست، نمي بيني اگر چند گاه باد نوزد، موجب حدوث امراض مي شود و نفس ها را مي گيرد و بيماران را مي گدازد و ميوه ها را فاسد مي گرداند و بقول و سبزي ها متعفن مي شوند و احداث مواد وباء و طاعون در ابدان مي كند و آفت در غلات پديد مي آيد، پس معلوم شد كه وزيدن باد از حسن تدبير خالق عباد است.

هوا و اصوات

و تو را خير مي دهم از حكمت اصل هوا به درستي كه صدا اثري است كه از اصطكاك اجسام در هوا حادث مي گردد و هوا آن را به قوه سامعه مي رساند و مردم در تمام روز و بعضي از شب در حوائج و معاملات خود سخن مي گويند، اگر اين سخن در هوا مي ماند، چنانچه اثر كتابت در كاغذ مي ماند هر آينه عالم پر مي شد از صدا و كار بر مردم دشوار مي شد و محتاج مي شدند كه هوا را تازه كنند مانند كاغذي كه نوشته شد بايد كاغذ ديگر را تحصيل كنند و زياده از آن احتياج مي شد زيرا كه آنچه ترك مي كنند و نمي نويسند بسيار زياده است از آنچه مي نويسند، پس خلاق حكيم اين هوا را كاغذ لطيف پنهاني گردانيده كه حامل سخن مي شود به قدر حاجت و باز محو مي شود از اثر سخن و صاف و خالص مي ماند براي سخن ديگر و كهنه و ضايع نمي شود.

و همين نسيم كه او را هوا مي نامند بس است براي عبرت تو اگر تفكر كني در مصالح آن، به درستي كه حيات بدن ها به آن است كه در جوف استنشاقش سبب زندگي است و از خارج مباشرتش بدن را به

اصلاح مي آورد و صداها را از راه هاي دور حامل مي شود و مي رساند و بوهاي خوش را به شامه مي رساند. نمي بيني كه از هر طرف كه باد از آن طرف مي آيد بويد خوش و صدا از آن طرف بيشتر مي رسد و حامل اين سرما و گرما كه هر يك موجب صلاح عالمند هوا است و بادها كه مي وزد و هوا حادث مي شود و باد باعث ترويج بدن ها است و ابرها را از موضعي به موضعي مي برد و بر يكديگر مي چسباند كه همه افق را فرا گيرد و بعد از باران باد ابر را از هم مي پاشد و درخت ها را آبستن مي گرداند و آب ها را سرد مي كند و كشتي ها را جاري مي سازد و طعام ها و ميوه ها را لطيف مي گرداند و آتش را مي افروزد و چيزهاي تر را مانند جامه و غير آن را خشك مي كند. مجملا حيات اشياء به باد است و اگر باد نمي بود گياه ها پژمرده مي شدند و حيوانات مي مردند و چيزها گرم و فاسد مي شدند.

عناصر اربعه

فكر كن اي مفضل: در جواهر چهارگانه كه هر يك را حق تعالي به قدر احتياج مردم آفريده از آن جمله زمين است كه آن را وسيع گردانيده تا وفا كند به مساكن و مراعي و مزارع بني آدم و منابت اخشاب و احطاب ايشان و به عمل آيد از آن ادويه و عقاقير عظيمه و معادن جسيمة المنفعه.

و گاه باشد كه جاهي گويد كه چه منفعت متصور است در بيابانها خالي و صحراهاي وسيع و حال آن كه اينها مأواي وحشيان و مسكن ايشان است و محل فرح و تمتع انسان است و موجب مزيد وسعت ايشان است

كه اگر خواهند قري و اوطان خود را بدل توانند كرد.

و بسا بيابان هاي چول (68) كه در وقتي محل قصور و بساتين گرديده و مردم به آنجا نقل كرده اند و وطن ساخته اند.

و اگر اين وسعت زمين نبود مردم مانند جمعي بودند كه در حصار تنگي باشند كه نتوانند بيرون رفت بر تغيير اماكن نداشته باشند.

و باز قادر حكيم چون اين زمين را از براي تعيش انسان و حيوان قرار داده و ساكن گردانيده تا ممكن باشد مردم را بر روي آن راه رفتن براي اعمال خود و نشستن به جهت استراحت و خوابيدن به رفاهيت و اعمال را نيكو و محكم به عمل آوردن و اگر پيوسته زمين در زير ايشان متحرك و لرزان مي بود، نمي توانستند ابنيه و صناعات و تجارات و اشباه اينها را نيك به عمل آورند، بلكه عيش بر آنها گوارا نبود. اگر پيوسته زمين در زير ايشان حركت مي كرد.

براي اين حال عبرت بگير به آنچه به مردم مي رسد در هنگام زلزله با آن كه اندك وقتي مي ماند تا آن كه ترك منازل خود مي كنند و مي گريزند.

اگر كسي گويد: پس چرا گاهي زلزله مي شود؟ جواب گوئيم كه: زلزله و اشباه آن موعظه و تخويفي است كه خدا مردم را به آن مي ترساند تا منزجر گردند از معاصي و هم چنين آنچه نازل مي گردد به ايشان از بلاها در بدن هاي ايشان و اموال ايشان براي صلاح و استقامت ايشان است در دنيا و اگر صلاح يابند به عوض آنچه از ايشان فوت شده است در آخرت چيزي چند به ايشان مي دهد كه هيچ چيز از امور دنيا معادل آن

نمي تواند بود، و اگر مصلحت او و ساير خلق در آن باشد كه عوض را در دنيا به او بدهد مي دهد.

طبع زمين و سنگ

و از جمله حكمت ها آن است كه زمين را به طبع سرد و خشك آفريده و سنگ نيز سرد و خسك است و فرق ميان آنها آن است كه سنگ خشك تر است از ساير اجزاي زمين اگر ساير اجزاي زمين در اين مرتبه از يبس مي بود همه سنگ سفت مي بود و گياهي كه حيات همه حيوانات به آن است نمي روئيد و شخم و بنا و هيچ يك از اعمال ضروريه متمشي نمي شد پس يبس آن را از سنگ كمتر گردانيده و نرم و ملايم ساخته كه اعمال ضروريه در آن به آساني صورت يابد.

و از جمله تدبير خطير ملك قدير آن است كه در معظم معموره قطب شمالي مرتفع است و چون زمين از كرويت حقيقيه بيرون رفته است، طرف شمال همه جا بلندتر است از طرف جنوب و به اين سبب اكثر آبها مانند دجله و فرات از جهت شمال به جانب جنوب جاري شده اند و چون آب ها كه در جوف زمين است تابع روي زمين است در ارتفاع و انخفاض لهذا چشمه ها و قنوات كه جاري مي كنند همه از شمال به جنوب مي آيد تا بر روي زمين مي افتد و همه آب ها چنين بر روي زمين جاري مي شود و در عمارت زمين به كار مي رود و آنچه زياد مي آيد به دريا مي ريزد، پس چنانچه يك جانب بام را بلند و جانب ديگر را پست مي گردانند كه آب منحدر شود و بر روي آن نايستد، هم چنين حق تعالي جهت شمال را

بلندتر از جهت جنوب گردانيده براي همين علت و اگر چنين نبود آب بر روي زمين مي ايستاد و مردم را مانع مي شد از اعمال ايشان و راه ها را مسدود مي گردانيد. و اگر اين وفور آب در مجاري زمين و آنها نبود كار تنگ مي شد زيرا كه محتاجند به آب در آشاميدن خود و چهارپايان خود و آب دادن زراعات و درخت ها و اصناف غلات ايشان و آشاميدن وحشيان و مرغان و درندگان و تعيش ماهيان و حيوانات آب است. و در آن منفعت هاي ديگر هست كه مي داني، و اعظم منفعتش را نمي داني زيرا كه به غير آن نفع معلوم كه همه كس مي داند كه حيات هر چه بر روي زمين است از حيوانات و نباتات به آب است.

و منافع ديگر دارد مثل آن كه ممزوج مي سازند با اشربه و نرم و گوارا مي گردد براي آشاميدن آن، و به آن بدن ها و جامه ها را از چرك پاك مي گردانند، و به آن خاك را گل مي سازند براي عمارت، و ضرر آتش افروخته را به آن دفع مي كنند، و حمام ها به آن داير است كه مردم را از كلال و ماندگي باز مي آورد، و منافع ديگر در آب هست كه در هنگام احتياج معلوم مي گردد.

و اگر شك داري و در منفعت اين آب هاي بسيار كه در درياها بر روي يكديگر نشسته و گمان كني كه چندان منفعتي ندارد، پس بدان كه مقر و مأوا و محل تعيش اصناف ماهيان و حيوانات درياست و معدن مرواريد و مرجان و ياقوت و عنبر است. و بسياري از ادويه و جواهر از دريا بيرون مي آورند و در سواحل بحار

عود بخور و انواع گياه هاي خوشبو عقاقير و ادويه به عمل مي آيد.

و ايضا دريا محملي است براي تجارات كه از بلاد بعيده مي آورند مثل آنچه از چين به عراق و از بصره به كوفه و از بلاد هند به به بلاد ديگر مي برند، و اگر اين تجارات را محملي به غير از چهارپايان نبود، هر آينه بسياري از حبوب و امتعه و عقاقير و ادويه و غير آنها در بلاد خود مي ماند و فاسد مي شد و كسي از آنها منتقع نمي شد زيرا كه اجرت حملش از ثمنش زياد مي شد، و هيچ كس متعرض حملش نمي شد و در اين دو مفسده مي بود يكي ناياب بودن بسياري از اشياء در اكثر بلاد با شدت احتياج مردم به آنها و ديگري منقطع شدن معيشت تجاري كه اين امتعه را نقل مي كنند و به ارباح آنها تعيش مي نمايند.

حكمت وسعت هوا

و اما وسعت هوا پس حكمتش آن است كه اگر اين گشادگي را نمي داشت هر آينه نفس مردم مي گرفت از كثرت ادخنه و ابخره كه در هوا جمع مي شد و هر آينه گنجايش آن نداشت كه ابر و ميغ و ساير كاينات جو از آن به عمل آيد. و قبل از اين اشاره به منافع اينها شد. و آتش نيز چنين است كه اگر در هوا پهن مي بود مانند نسيم و آب هر آينه عالم را مي سوخت و چون پيوسته مردم را به آن احتياج هست و اكثر مصالح ايشان موقوف است به آن پس گويا مخزون گردانيده او را در سنگ و آهن و چوب به اعتبار آن كه استعداد وجود آن را در آنها قرار داده كه هر

وقت هر خواهد تحصيل كنند و به فتيله و روغن و هيزم آن را نگه دارند مادام كه محتاج به ابقاي آن باشند پس اگر هميشه مي بايست آتش را به فتيله و روغن و يا به هيزم و پوش نگاهدارند، كار بر مردم دشوار مي شد، و اگر مانند آب و هوا منتشر مي بود عالم را مي سوخت، پس به نحوي تقدير آن فرموده كه به منافع آن منتفع گردند و از مفاسد آن محترز باشند و باز تحصيل آتش را مخصوص انسان گردانيده باري شدت احتياجي كه به آن دارد در معاش خود.

و اما بهايم و ساير حيوانات، پس ايشان را به آتش تمتعي نيست و در مصالح خود به كار نمي فرمايند و چون حق تعالي چنين مقدر كرده است لهذا براي آدمي كف ها و انگشتان براي تحصيل آتش و استعمال آن عطا كرده است و به ساير حيوانات اينها را نداده و ليكن اعانت كرده است ايشان را به صبر بر مشقت ها و سرماها تا به ايشان نرسد از نيافتن آتش آنچه به آدميان مي رسد.

و تو را خبر دهم از منافع آتش به امر صغيري كه منفعتش عظيم است و آن چراغي است كه مردم مي افروزند و شب ها در حوائج خود به كار مي برند، اگر اين نبود مردم در شب ها از باب مردگان قبرها بودند و در شب تار نمي توانستند كتابت و خياطي و نساجي كردن و چگونه مي شد حال كسي كه او را دردي عارض شود در وقتي از اوقات شب و محتاج شود به ضمادي، يا سفوفي، يا دوائي ديگر كه به آن استشفا نمايند. و منافع آتش در پختن طعامها و گرم

كردن بدن ها و خشكانيدن جام ها و تحليل اشياء زياده از آن است كه احصاي آن توان نمود و از آن ظاهرتر است كه محتاج به بيان باشد بلكه از آتش روشن تر است

منفعت ابر و صافي هوا

تفكر كن اي مفضل در منفعت ابر و صافي هوا كه گاه چنين و گاه چنان است و هر دو ضرور است براي مصلحت انسان، و اگر يكي از اينها دايم مي بود امور معاش آنها مختل مي شد زيرا كه اگر هميشه باران مي باريد بقول و سبزه ها متعفن مي گرديدند و بدن حيوانات سست مي شد و هوا سرد مي گشت و انواع بيماري ها در ميان مردم حادث مي شد و راه عبور مردم مسدود مي گرديد. و اگر هوا پيوسته صاف مي بود و باران نمي باريد، زمين خشك مي شد و گياه ها مي سوخت و آب چشمه ها و رودها بر طرف مي شد و ضرر بسيار از اين جهات به مردم مي رسيد و يبس بر هوا غالب مي شد و انواع مرض از يبوست در مردم به هم مي رسيد و چون گاه چنان و گاه چنين است، هوا معتدل مي ماند و هر يك دفع ضرر ديگري را مي كند و همه اشياء به صلاح و استقامت مي باشد.

اگر كسي گويد كه: چرا چنان نكردند كه در هيچ يك مضرتي نباشد كه بايد به ديگري به صلاح آيد؟ جواب گوئيم كه: صلاح آدمي رد آن است كه در دنيا بعضي از مشقت ها و الم ها به او برسد تا ترك معاصي كند چنانچه هر گاه بدن آدمي را بيماري عارض شود و محتاج شود به دواهاي تلخ ناگوار تا طبعش را به اصلاح آورد و فسادي كه در مزاجش به هم رسيده است زايل گرداند، و

هم چنين اگر روح او را شر و طغياني عارض شود محتاج مي شود به امري چند كه گزنده و الم رساننده باشد تا او به درد خود مشغول گردد و از فتنه و فساد باز ايستد و وا دارد او را به امري چند كه موجب صلاح دنيا و عقباي اوست.

اي مفضل! اگر پادشاهي از پادشاهان قسمت نمايد بر اهل مملكت خود چندين هزار از هميان درهم و دينار، هر آينه در نظر مردم عظيم مي نمايد و آوازه كرم او به اطراف جهان مي رسد و اين بخشش در جنب يك باران سيراب كننده چه نمايد. زيرا كه به آن شهرها معمور مي گردد و نموي كه از آن در غلات به هم مي رسد و در اقاليم زمين اضعاف اضعاف قناطير ذهب و فضه است. ايا نمي بيني كه يك باران چگونه قدرش بزرگ است و به آن نعمت بر مردم عظيم است و ايشان غافلند از آن و با اين نعمت هاي عظيم اگر كسي را اندك حاجتي در درگاه خدا باشد و دير به عمل آيد به خشم مي آيد و آن را فراموش مي كند و نمي داند كه خير او در اين است و به حصول اين لذت حقير منفعت هاي خطير از او فوت مي شود و اين نفع عاجل خسران اجل او مي گردد.

منافع نزولات آسماني

تأمل كن در كيفيت نزول باران بر زمين و تدبير حكيم عليم در اين، به درستي كه مقدر فرموده كه از بلندي بريزد تا جميع پست و بلند زمين را فرا بگيرد و همه را سيراب گرداند زيرا كه اگر از جهت علو نمي باريد و از جهت ديگر مي آمد هر آينه كوه ها و

تل ها و مواضع رفيعه را احاطه نمي كرد و زراعت هاي زمين كم مي شد. نمي بيني كه زراعتي كه به آب روان به عمل مي آيد كمتر از زراعتي است كه به آب باران به عمل مي آيد؟ و چون باران هر كوه و دشت و هامون را مي گيرد و زراعت ديم در دشت ها و دامن هاي كوه و سر تل ها به عمل مي آيد و نمو عظيم مي كند، و از مردم در بسياري از بلاد مشقت جاري كردن آب از موضعي به موضعي ديگر برداشته شده و نزاعي كه ميان مردم در اجراي قنوات مي باشد در ميان ايشان نيست و تعدي كه ارباب قوت و عزت مي كنند كه آبها را متصرف مي شوند و ضعفا را محروم مي گردانند در آن بلاد نمي باشد.

و چون مقرر فرموده كه باران از بالا بريزد مقدر ساخته كه قطره قطره بيايد تا به قعر زمين برسد فرو رود و باران ارض را سيراب گرداند، اگر به يك دفعه مي ريخت بر روي زمين جاري مي شد و به اعماق ارض فرو نمي رفت، و ايضا زراعتها و درختان را مي شكست اكنون كه به تدريج و تأني و قطره قطره مي آيد زمين را سيراب مي گرداند، و زراعات را مي روياند، و زمين را آبادان مي گرداند و به زراعت ايستاده ضرر نمي رساند.

و در نزول مطر مصالح ديگر بسيار است زيرا كه: بدن ها را نرم و ملايم مي كند، و هوا را از كدورت جلا مي بخشد، و به او طاعون و امراضي كه از فساد هوا به هم مي رسد زايل مي گردند و آفتي كه در برگ درختان و زراعت ها به هم مي رسد كه آن را ((يرقان)) مي نامند مي شويد و مي برد. و امثال اين

منافع بسيار است كه ذكرش موجب تطويل كلام است.

و اگر كسي گويد كه: در بعضي از سنوات از كثرت نزول امطار و ثلوج آفت ها در زراعات به هم مي رسد و برودتي يا فسادي و عفونتي در هوا احداث مي نمايد كه موجب حدوث امراض بر بدن ها و آفت ها در زراعت ها مي شود سبب اين چيست؟

جواب گوئيم كه: چنين است اما گاه هست كه حق تعالي صلاح اديان ايشان را هم مي شمارد از وفور اموال و استقامت ابدان ايشان، و مردم را به اينها مبتلا مي گرداند تا موجب انزجار ايشان گردد از معاصي چنانچه در كلام مجيد مي فرمايد: و لنبلونكم بشي ء من الخوف و الجوع و نقص من الأموال و الأنفس و الثمرات. (69)

حكمت خلق كوهها

نظر كن اي مفضل به سوي اين كوه ها كه از خاك و سنگ بر روي هم نشسته و بلند شده و جاهلان گمان مي كنند كه زيادتي است در خلقت و احتياجي به آنها نيست و اين خطاست، بلكه منافع در آنها بسيار است از جمله آنها آن كه برف ها بر قله كوه ها مي نشيند و بعضي مي ماند براي مردم و در عرض سال به قدر حاجت برمي گيرند و از آن منتفع مي شوند و اكثرش آب مي شود و از آن نهرها و چشمه هاي عظيم جاري مي شود.

و ايضا در اين كوه ها اصناف نباتات و عقاقير و ادويه به عمل مي آيد كه در زمين آنها به هم نمي رسند. و ايضا در آنها غارها و دره ها براي تعيش درندگان و وحشيان مي باشد، و بر روي آنها قلاع منيعه و بروج مشيده براي تحصن از اعادي مي سازند.

و ديگر آن كه سنگ ها از آنها مي برند و مي تراشند براي

عمارت ها و آسياها.

و ايضا معادن انواع جواهر و فلزات مي باشند.

و در جبال و تلال منفعتي چند است كه به غير از قادر ذوالجلال كه خالق آنهاست كسي ديگر نمي داند.

معادن و منافع آنها

تفكر كن اي مفضل در اين معادن و آنچه بيرون مي آيد از آنها از جواهر مختلفه مانند: گچ و آهك و زرنيخ و مردار سنگ و سنگ سرمه و زيبق و مس و سرب و قلع و آهن و فولاد و نقره و طلا و ياقوت و زبرجد و زمرد و انواع سنگ ها، و انواع آنچه از آنها جاري مي شود. از قير و موميائي و گوگرد و نفت و غير اينها از آنها كه مردم به كار مي فرمايند در حوائج خود آيا مخفي مي تواند بود بر صاحب عقلي كه اينها همه ذخيره ها مي باشند كه حق تعالي براي آدمي مهيا گردانيده و در زمين جا داده كه در وقت احتياج بيرون آورد و به كار فرمايد. و باز چنان نكرده كه آنچه متمناي ايشان است از اينها به عمل آيد و علم كيميا را از مردم محجوب گردانيده، زيرا كه طلا و نقره از معادن بسيار و به سهولت به عمل مي آيد و اگر به علم كيميا همه كس به آساني تحصيل آنها مي توانست كرد، هر آينه اينها در عالم بسيار مي شدند و قدرشان نزد مردم كم مي شد، و قيمتي نمي داشتند و خريد و فروش و معاملات به اين ها نمي شد و خراج پادشاهان به عمل نمي آمد، و كسي ذخيره براي اولاد خود نمي توانست كرد. و ايشان را الهام كرده است ساختن شبه از مس و آبگينه از ريگ و بيرون آوردن نقره از سرب و اشباه

اين صنعت ها كه مضرتي در دانستن آنها براي مردم نيست.

پس نظر كن كه حق تعالي چگونه داده است براي آدميان مراد ايشان را در امري كه ضرري در آن نيست و منع كرده است از ايشان امري چند را كه مضر است براي ايشان.

و كسي كه معادن را بسيار فرو برد منتهي مي شود به رود عظيمي كه پيوسته جاري است و غور آن را نمي توان دانست و چاره در عبور از آن نهر نمي توان كرد، و در جانب ديگر نهر كوه هاي نقره هست.

علت كمي جواهر

تفكر كن در اين تدبير حكيم قدير كه خواسته بنمايد به بندگان كمال قدرت و وسعت خزائن خود را تا بدانند كه اگر مي خواست كوه هاي نقره براي ايشان بر روي زمين مي آفريد و ليكن چون صلاح ايشان در آن نبود و اين جوهر بيقدر مي شد و انتفاع ايشان از آن برطرف مي شد، لهذا به ايشان نداد و وفور شر را از ايشان منع كرد. عبرت بگير براي اين امر به آن كه گاه هست كه در ميان مردم ظرفي يا جامه يا متاعي به هم مي رسد كه غرابتي دارد تا عزيز و كم ياب است قيمتش بسيار مي باشد و مردم طالب او مي باشند به ثمن هاي بسيار و چون در ميان مردم بسيار شد كم قيمت مي شود و طلبكارش كم مي شود و نفاست اشياء از نايابي آنها مي باشد.

مترجم گويد: كه مؤيد آنچه امام (عليه السلام) در اين مقام فرموده و عقول از آن استبعاد مي نمايد نقلي در خاطر بود ثبت نمود. در زمان خاقان خلد آشيان - اسكنه الله فراديس الجنان - يكي از وزراي ذي شأن كه تفحص معادن

مي كرد شخصي از مهره صناع را كه به ديان موصوف بود و به وقوف مشهور، فرستاد به كوهي كه در حوالي دارالعباده يزد واقع است و مشهور است كه يكي از اتابكان يزد در آنجا نقبي فرو برده و غاري عظيم ظاهر گرديده و در ميان عوام شهرت دارد كه در آنجا كيميا به عمل مي آورده اند و امر كرد او را كه حقيقتي از آن معلوم كند. آن مرد براي فقير نقل كرد كه دو شخص با خود برداشتم و بر سر آن نقب رفتم و در چاه عميقي داخل شدم و يك رفيق با خود بردم و ديگري را بيرون باز داشتم كه تا شام انتظار ما را ببرد، چون به قعر چاه رسيديم نقبهاي مختلف به جهات مختلفه ظاهر شد و به يكي از آن راهها كه رفتيم در منتهاي آن، چاه عمق ديگر بود و در آنجا فرو رفتيم و باز به نقبهاي وسيعي بسيار رسيديم كه آب بسيار از سقف آن مي ريخت، و در يك طرفش درياچه عظيمي بود كه در آنجا جمع مي شد و در طرف ديگر، گودال بسيار عظيمي بود و اين آب به آنجا مي ريخت و از صداي آب معلوم بود كه عمق بسيار دارد اما تهش را نتوانستيم ديد و در كنار آب، راه باريكي بود به مشقت بسيار از آنجا عبور كرديم و به نقب ديگر رسيديم و هم چنين مي رفتيم تا به جائي رسيديم كه استخواني چند و جام هاي پوسيد، در كناري بود كه معلوم بود جمعي آمده بودند و در اينجا مرده بودند. و در آنجا هر چند سعي كرديم نتوانستيم چراغ

افروخت، باز جرأت كرديم دست مي ماليديم و مي رفتيم تا به چهار صفه وسيع رسيديم و در آنجا روشنائي قليلي از سقف ظاهر مي شد و سوراخ معيني نبود و هر چند دست ماليديم رخنه و نقبي ظاهر نشد و از يك طرفش سنگ عظيمي از سقف جدا شده بود و بر دور آن كه دست ماليديم چنان ظاهر شد كه چاهي بود و اين سنگ روي آن را گرفته، نا اميد شديم و به آلت ساعتي كه همراه داشتيم دست ماليديم، معلوم شد كه اول زوال است و پيش از طلوع آفتاب داخل نقب شده بوديم و در آنجا نماز ظهر و عصر را اداء كرديم و بر قادر بي نياز توكل كرده اراده معاودت نموديم و از راهي كه رفته بوديم به گمان و تخمين برگشتيم تا آن كه به هدايت قادر ذوالمنن در هنگام نماز خفتن بر سر نقب رسيديم، و آن رفيق رد آن وقت از ما نااميد شده بود اراده معاودت داشت و گفت در عرض راه يكي از نقبها كه مي رفتيم دست بر ديوارش كه ماليديم نرم مي نمود به ناخن گرفتيم قدري در جيب نهاديم و دامان را پر كرديم و در بيرون ملاحظه كرديم لاجورد نفيسي بود. و در وقتي كه به آن چهار صفه رسيديم. فرياد بسيار كرديم آن مرد كه در بيرون گذاشته بوديم گفت چون شما رفتيد من به آن طرف كوه رفتم در اول زوال صداي ضعيفي از زمين شنيدم.

و چون به قريه تفت برگشتيم مرد بسيار معمر صالحي از اهل آن قريه به ما رسيد، چون بر حال ما اطلاع يافت گفت كه من نيز

در عنفوان شباب به اين خيال محال با چند نفر متوجه آن نقب شديم و آنچه ديده بود نقل كرد همه مطابق بود و گفت چون به آن چهار صفه وسيع رسيديم در آنجا چاهي يافتيم و در آن چاه بسيار فرو رفتيم تا به قعر چاه رسيديم، در قعر آن چاه راهي به قدر آن كه دو آدم تواند رفت پيدا شد و در آن راه قريب ربع فرسخي رفتيم تا به چهار صفه وسيع ديگر رسيديم و در آنجا روشنائي از يك جانب مي نمود زياده آن كه در غار اول ديده بوديم و برق و لمعان طلا و نقره بسيار از برابر مي نمود چون به نزديك رفتيم آب عميقي پيدا شد، يكي از رفقا اراده كرد كه به شنا عبور كند غرق شد و ما ترسيديم و معاودت كرديم. و معلوم شد كه اين معدن عظيمي بوده و هر رگي كه پيدا مي شده كار مي كرده اند و چون به آخر مي رسيد به راه ديگر مي رفته اند تا به آن آب منتهي شده و دست بازداشته اند.

و مؤيد اين آن كه مي گفت كه در اكثر جاها اثر كوره و سندان و اسباب اعمال ظاهر بود.

چون اين نقل غرابتي و با مضمون حديث موافقتي داشت به تقريب بر سيبل اجمال مذكور شد العهدة علي الراوي برگشتيم به ترجمه حديث. (انتهي)

فوايد نباتات

نظر كن اي مفضل در نباتات و انواع منافعي كه واهب حيات و خالق ارضين و سماوات در آنها مقرر ساخته، پس ميوه ها را براي غذا آفريده و كاه ها را براي علف حيوانات و هيزم را براي برافروختن آتش و چوب را براي اصناف نجاري ها

و پوست درختان و برگ و ريشه و ساق و صمغ آنها را براي انواع منفعت ها.

اگر ميوه ها كه مي خوريم براي ما بي درخت بر روي زمين به هم مي رسيد و بر شاخ درختان نمي بود هر آينه خلل بسيار در امور معاش ما به هم مي رسيد هر چند از فواكه منتفع مي شديم زيرا كه منافع چوب و هيزم و علف و كاه و غير ذلك از ما فوت مي شد. و اينها منفعت هاي عظيم است قطع نظر از التذاذي كه آدمي را از ديدن گياه هاي سبز و درختان خرم و گل هاي الوان و شكوفه هاي گوناگون حاصل مي شود كه هيچ لذتي را با آن برابر نمي توان كرد.

لطف در ريع حبوبات

فكر كن اي مفضل در اين ريعي كه خدا در زراعت مقرر فرموده كه از يك دانه صد دانه بيشتر و كمتر به هم مي رسد و ممكن بود كه هر دانه كه بكارند يك دانه از آن به وجود آيد، و اگر چنين مي بود فائده بر آن مترتب نمي شد زيرا كه مي بايد كه تخم سال ديگر به عمل آيد و قوت زراعت كنندگان تا سال آينده حاصل شود، نمي بيني كه اگر پادشاهي خواهد شهري از شهرها را آبادان كند، راهش آن است كه تخمي به ايشان مساعده بدهد كه ايشان در زمين بپاشند و بايد كه آذوقه ايشان را تا وقت حصول حاصل به ايشان بدهد.

پس نظر كن كه آنچه عقلاء به فكر خود يافته آن دو پيش از تفكر و ادراك ايشان در صنعت مدبر حكيم به عمل آمده، پس زراعت را آن مقدار ريع كرامت كرده كه وفا به تخم ايشان و قوت زارعان

بكند.

و هم چنين درخت خرما و ساير ميوه ها از دور خود جوجه ها بر مي آورد و بسيار مي شود كه آنچه مردم قطع كنند براي آن كه در جاي ديگر غرس نمايند يا از براي حوائج ديگر به كار برند اصل درخت باقي باشد. و اگر آفتي به اصل درخت برسد بدلي داشته باشد و صنفش برطرف نشود.

حكمت در نمو بعضي حبوب غلات

تأمل كن در روئيدن بعضي از دانه ها مانند عدس و ماش و باقلا و اشباه اينها كه در ظرفي چند مانند كيسه ها و خريطه ها مي رويند تا آن خريطه ها محافظت نمايد آنها را از آفت ها تا هنگامي كه مستحكم شود. چنانچه حق تعالي طفل را در ميان مشيمه براي همين جا داده كه از آفت ها در رحم محفوظ ماند.

و اما گندم و اشباه آن را خدا در ميان پوست صلبي قرار داده و بر سر هر دانه در ميان خوشه نيزه آفريده كه مرغان نتوانند آنها را از خوشه بربايند و ضرر به زراعات رسانند.

اگر كسي گويد كه: مرغان دانه ها را گاهي مي ربايند.

جواب مي گوئيم كه: بلي حكيم عليم چنين مقدر ساخته زيرا كه مرغ نيز خلقي است از مخلوقات الهي و روزي مي خواهد و خدا براي او آنچه از زمين مي رويد بهره مقرر ساخته، و ليكن اين حجابها و نيزه ها را براي دانه ها مقرر گردانيده كه مرغان ضرر بسيار نرسانند و فساد فاحش از ايشان به وجود نيايد، زيرا كه اگر مرغان دانه ها را بي مانع و مزاحم مي يافتند، همه را ضايع مي كردند و خود را بسيار خوردن مي مردند، و زارعان به دستي تهي برمي گشتند، پس حق تعالي اين وقايه ها را مقرر فرموده كه دانه ها را قدري محافظت نمايند

و اندكي از آن را بعد از به عمل آوردن مرغان بخورند و اكثرش براي آدميان بماند زيرا كه ايشان احقند به آن و تعب كشيده اند و زحمت ها برده اند تا دانه را به عمل آورده اند. و ايضا احتياج ايشان زياده از احتياج مرغان است.

خلقت نباتات و كيفيت وصول غذا به آنها

تأمل كن حكمت حق تعالي را در آفريدن درخت ها و اصناف گياه ها، زيرا كه چون آنها محتاجند پيوسته به غذا مانند احتياج حيوانات، و آنها را دهاني مانند دهان حيوانات نيست و حركت نمي توانند كرد مثل جانوران براي تحصيل غذا، لهذا ريشه آنها را در زمين مركوز گردانيده كه از زمين غذاي خود را بيرون آورند و به شاخ ها و برگ ها ميوه ها برسانند، پس زمين مانند مادر تربيت كننده است و ريشه ها مانند دهان مي گيرند و شير مي مكند. نمي بيني كه ستون خيمه ها را چگونه به طنابها از هر جانب مي كشند تا راست بايستد و نيفتد و به جائي ميل نكند، و هم چنين درختان و ساير نباتات ريشه ها در زمين دارند كه از هر جانب در زمين كشيده شد. كه نگاه دارد از افتادن و ميل كردن، اگر اين نمي بود چگونه درخت هاي طويل عظيم مانند نخل و صنوبر و چنار بر پا مي ايستادند و از بادهاي تند نمي افتادند.

پس نظر كن به سوي حكمت حكيم كه چگونه پيش از آن كه بشر در صناعات خود تدبير كنند بر طبق آن تقدير فرموده، بلكه صنعت خيمه و اشباه آن را از روي خلق درخت و امثال آن برداشته اند زيرا كه خلقت بر صنعت مقدم است.

حكمت در برگها و وصف آنها

تأمل كن اي مفضل آفريدن برگ را كه هر برگي مانند رگهاي بدن از هر جانب كشيده، بعضي غليظ و بزرگند كه در طول و عرض برگ ممتد گرديده، و بعضي باريكند كه در ميان رگ هاي گنده بافته شده و به يكديگر متصل گرديده. اگر به دست مي ساختند مانند صنعت آدميان در عرض يك سال از ساختن يك

برگ فارغ نمي توانست شد و هر آينه محتاج بودند به آلات بسيار و حركات بي شمار و گفتگوها و مشورت ها و در اندك وقتي از فصل ربيع نساج قدرت بصير و جميع آن گل هاي بديع برگ هاي منيع و گياه و درختان و سبزه و ريحان و شكوفه و شقايق نعمان آن قدر هويدا گردانيده كه از وفورش صحرا و كوه و دشت به ستوه آمد بدون حركت و سخن بلكه به محض قدرت كامله حكيم ذوالمنن و امر مطاع خالق زمين و زمن، پس بدان علت آن رگهاي ريزه را كه در ميان جميع برگ پهن شده است براي آن كه آب و غذا به توسط آن رگها در جميع برگ جاري گردد. و در رگهاي قوي حكمت ديگر هست كه به صلابت و متانت خود برگ را نگاه دارد كه پاره و پژمرده نشود، پس هر برگي شبيه است به برگها كه به صنعت مي سازند از جامه ها و در ميانش چوب ها در طول و عرض تعبيه مي كنند كه آن را نگاه دارد و از هم نپاشد.

پس صنعت حكيم حكايت از خلق مي نمايد اما كجا به آن مي توان رسيد.

حكمت در هسته ميوه ها و گياه ها

تفكر كن در هسته و دانه ميوه ها و يك حكمت در آنها آن است كه قائم مقام درخت است كه اگر آفتي به آن برسد بكارند تا درخت ديگر برويد چنانچه چيزهاي نفيس را در دو جا ضبط مي كنند كه اگر به يكي آفتي برسد ديگري باقي باشد.

و حكمت ديگر آن است كه به اعتبار صلابتي كه دارد ميوه ها را به آن لطافت و نرمي نگاه مي دارد و اگر آن نمي بود ميوه لطيف از

هم مي پاشيد و فاسد مي شد و بعضي دانه ها را مي خورند و از بعضي روغن بيرون مي آورند و رد مصالح بسيار به كار مي برند.

و چون فائده دانه هاي ميوه ها را دانستي، اكنون تفكر نما رد آنچه در بالاي دانه ها از رطب و انگور به عمل مي آيد، ميوه اي در نهايت لذت و حلاوت اگر مانند ميوه سرو و چنار مي بود آن لذتها كه بني آدم از اين ميوه مي يابند فوت مي شد، پس حكيم عليم اين مطاعم لذيذه را در ميوه ها براي تمتع انسان و التذاذ او مقرر ساخته.

حكمت هاي نهفته در بهار و خزان درخت ها

تفكر كن در انواع تدبير عليم قدير در اصناف شجر، به درستي كه سالي يك مرتبه مي ميرد و حرارت غريزيه در جوفش محتبس و پنهان مي گردد و متولد مي گردد در آن مواد ميوه ها، پس در فصل ربيع زنده مي شود و به حركت مي آيد و انواع فواكه را كه براي تو حاضر مي سازد هر ميوه را در وقتش چنانچه در ضيافت ها هر لحظه حلواي لطيفي و طعام ظريفي نزد تو آورند، چون نيك تأمل كني درختان باردار انواع لطائف بي شمار به كف گرفته اند و نزد تو دراز كرده و در صحن باغ شاخه هاي گل و طبق هاي رياحين و نسرين و ياسمين به دست برداشته اند و نزد تو داشته اند كه هر يك را خواهي بگيري اگر عقل داري چرا ميزبان خود را نمي شناسي؟

و اگر هوشياري چرا اصناف اين لطايف را نمي فهمي و شكر ولي نعمت خود را نمي گذاري؟

اين همه اطمعه و ثمار و رياحين و انهار و فواكه الوان و اطمعه فراوان در باغ و بستان و كوه و هامان براي تو مهيا

كرده و تو منكر احسان و عاصي فرمان اوئي و به جاي شكر، كفران و با نعمت، عصيان به جا مي آوري؟

شگفتي انار

عبرت بگير به خلق انار و آنچه در آن هويدا گرديده از آثار قدرت كريم غفار به درستي كه در ميان آن مانند تل ها از پيه نصب كرده و در جميع اطراف آن تل ها دانه هاي انار را منصوب گردانيده و به يكديگر چسبانيده، گمان مي كني، به دست چيده اند و دانه ها را چندين قسمت نموده و هر قسمتي را محجوب به لفافه گردانيده و آن لفافه را به لطافتي بافته اند كه عقل در آن حيران است و جميع اقسام را در ميان پوست محكمي جا داده.

پس تدبير شريف رد اين خلق لطيف آن است كه اگر ميان انار تمام دانه بود راه غذا به سوي دانه نبود، پس اين پيه را در ميان دانه قرار داده و ته دانه ها را در آن منصوب گردانيده كه از آن راه غذا به هر دانه برسد و آن لفافه ها را براي حفظ دانه ها لطيف كه ضايع نشوند بر روي آنها كشيده و آن پوست را محكم بر روي همه كشيده كه آن حباب به آن لطافت و طراوت از آفات سرما و گرما و غير اينها محفوظ بماند.

آنچه گفتيم اندكي است از بسيار در حكمت هاي خلق انار و زياده از اين بسيار است براي كسي كه اطناب در كلام نمايد و آنچه گفتيم كافي است براي دلالت و اعتبار.

ميوه هاي بزرگ از بوته هاي كوچك و ضعيف

تفكر كن اي مفضل در خلقت كدو و خربوزه و هندوانه و خيار و امثال اينها. چون خالق حكيم مقدر فرموده كه ميوه ها بزرگ از اينها به وجود آيد چنان كرده كه بر روي زمين پهن شوند، و اگر مانند زراعات و درختان ديگر راست مي ايستادند

كجا تاب برداشتن اين ميوه هاي گران مي آوردند و پيش از رسيدن ميوه در حد كمال، در هم مي شكستند، پس نظر كن كه چگونه مقدر ساخته كه بر روي زمين پهن گردد تا ميوه هاي خود را بر روي زمين گذارد و زمين حامل ميوه هاي آن گردد مي بيني يك بته از كدو و خربوزه را چند دانه به روبروي خوابيده و ميوه هايش بر دورش گذاشته مانند گربه كه خوابيده باشد و فرزندانش بر دورش گرد آمده باشند و پستان هاي او را در دهن گرفته و شير مي مكند.

شدت گرما براي رسيدن ميوه ها در زمان نياز

و ايضا نظر كن كه اين ميوه ها در چه وقت مي رسد كه عين شدت گرما و حرارت هواست و نفوس را نهايت اشتياق به امثال آنها هست، و اگر اينها در زمينتان مي رسيدند هر آينه مردم از روي كراهت تناول مي نمودند، يا آن كه ضرر به بدنهاي ايشان مي رساندند.

نمي بيني كه نوعي از خيار در زمستان به هم مي رسد و مردم امتناع مي نمايند از خوردن آن مگر كسي كه بسيار حريص باشد و پروا نكند از خوردن چيزي كه به او ضرر رساند و رعايت عواقب امور نكند.

درخت خرما و فايده هاي آن

تفكر كن اي مفضل در درخت خرما چون ماده دارد كه محتاج است كه نر را بر آن بجهانند، براي آن نري آفريده مانند مردان كه براي آبستن كردن زنان خلق شده اند.

تأمل كن خلقت درخت خرما را كه چگونه از تار و پود بافته شده مانند جامه ها كه به دست مي بافند براي آن كه صلب و محكم شود و از برداشتن خوشه هاي گران كه نشكند و از بادهاي تند كسري بر آن راه نيابد و براي بناهاي سقف ها و پل ها و غير آن به كار توان برد.

و هم چنين ساير چوب ها را كه ملاحظه مي كني بافته شده و اجزايش در طول و عرض در ميان يكديگر داخل شده آن مانند تداخل تار و پود و معذلك استحكامي دارد با نرمي كه از آن آلات ادوات و درها و پنجره ها به عمل توان آورد زيرا كه اگر مانند سنگ، محكم و سنگين بود و در سقف ها به كار نمي توانست برد و درها و كرسي ها و صندوق ها و امثال آن از آن نمي توانست ساخت. و از مصالح

عظيمه كه در چوب و تخته است، آن است كه بر روي آب مي ايستد و از آن كشتي ها به عمل مي آيد كه مانند كوه از بارهاي گران در آن جا مي دهند و از شهر به شهر نقل مي كنند با نهايت خفت مؤونه و آساني، و اگر اين نمي بود، كار بر مردم دشوار مي شد در حمل و نقل بسياري از امتعه كه بدون كشتي نقل آن ها ميسر نيست يا بسيار دشوار است.

لطف وجود گياهان دارويي

تأمل كن در عقاقير و ادويه كه هر يك را حكيم عليم براي امري آفريده و خاصيتي بخشيده، يكي در عروق و اعماق و مفاصل بدن نفوذ مي كند و مواد غليظ سوداويه و بلغميه را مي كشد و دفع مي كند مانند شاه تره و افتيمون. و ديگري بادها را دفع مي كند مانند سكينج. و ديگري ورمها و اشباه آنها را به تحليل مي برد.

كي اين خاصيت ها و قوت ها را در آنها قرار داده به غير آن كه آنها را آفريده است براي مصلحت عباد؟ و كي متفطن ساخته مردم را كه اين منفعت ها در آن هست به غير از آنكه اين منافع را در آنها قرار داده؟ و كي مي تواند بود كه مردم به عرض و اتفاق اطلاع بر اين منافع جليله به هم رسانيده باشند؟

مهلم شدن حيوان عديم العقل به مداواي خود

و اگر تعليم كنيم كه انسان به عقل و تجربه به اين خواص متفطن تواند شد، حيوانات و چهارپايان چگونه متفطن مي شوند بدون الهام خالق اينها، چنانچه بعضي از درندگان مداوا مي كنند جراحت خود را به بعضي از عقاقير و صحت مي يابند. و بعضي از طيور اگر قبضي در طبعشان به هم رسد به آب دريا حقنه مي كنند و باعث اطلاقشان مي شود، و امثال اين بسيار است.

و شايد شك كني منفعت اين گياه فراوان كه در دشت و هامان مي رويد در مكاني چند كه انسي و انيسي به هم نمي رسيد و گمان كني كه زيادتي است و احتياجي به آن نيست، و نه چنين است بلكه غذاهاي وحشيان است و دانه هايش علف پرندگان است و چوب و شاخش هيزم مسافران و شهريان است و بسياري از آنها دواي امراض ابدان

است. و بعضي پوستها را دباغي مي كنند و به بعضي متاعها را رنگ مي كنند و اشباه اينها از مصلحت ها بسيار است مگر نمي داني كه خسيس تر و بي قدرت از گياه ها پيزر است و مانند آن و در آن انواع منفعت ها است مثل آن كه كاغذ از ايشان مي سازند، و پادشاهان و رعايا به آن محتاجند و حصير از آن مي سازند كه هر صنف از مردم آن را به كار مي فرمايند. و غلافها را براي محافظت ظروف آبگينه و غير آن مي سازند و ظروف كه در صندوق ها گذارند در ميانش پر مي كنند كه نشكند و اشباه اين از منافع در آن بسيار است.

منافع اخس اشيا

پس عبرت بگير بر آنچه مشاهده مي نمائي از اصناف منفعت ها در صغير و كبير خلق و آنچه قيمتي دارد و آنچه قيمت ندارد. و از عذره انسان و سرگين حيوانات چيزي خسيس تر و حقيرتر نمي باشد كه اكثر آنها با دنائت نجاست را جمع كرده اند و نفع آنها را در زراعات و بقول و خضر اوات و فواكه به مرتبه اي است كه هيچ چيز به آن برابري نمي كند حتي آن كه هيچ يك از سبزي ها به صلاح نمي آيد و نمو نمي كند. مگر به عذره و سرگين كه همه كس آنها را نجس و قذر مي شمارند و نزديكشان نمي روند.

بدان كه منزلت و منفعت هر چيز در خور قيمتش نمي باشد، بلكه دو قيمت و دو بازار مي باشد، يكي بازار كسب و تجارت، و ديگري بازار علم و معرفت، پس چيزي كه قيمتش كم باشد رد باب علم و معرفت و استدلال و اعتبار، آن را حقير مشمار و اگر طالبان كيميا بدانند

كه عذره چه منفعت دارد از براي آنها، هر آينه بخرند آن را به گرانترين ثمن ها.

خاتمه مجلس سوم

مفضل گفت: كه چون سخن بدينجا انجاميد وقت زوال شد و مولاي من به نماز برخاست، گفت: فردا بامداد به نزد من بيا ان شاء الله. من به منزل خود مراجعه كردم با يك عالم سرور و ابتهاج به آنچه مولايم به من بخشيد از خزائن علم و معرفت، و منعم حقيقي را شكر كردم به اين نعمت و شب را به اميد وعده صباح به انواع شادي و ارتياح به روز آوردم.

مجلس چهارم: در مصالح وجود ناملايمات و مصايب
مقدمه

مفضل گفت: كه چون بامداد روز چهارم شد، به خدمت مولاي خود شتافتم، چون رخصت دخول و جلوس يافتم به دو زانوي ادب در خدمت امام رفيع النسب نشستم، پس فرمود كه:

از ما است تحميد و تنزيه و تعظيم و تقديس اسمي كه از همه نام ها قديمي تر (70) است، و نوري كه از ساير انوار عظيم تر است، يعني خداوند علي علام، صاحب جلال و اكرام و انشاء كننده انام، و فاني كننده عالم ها و زمان ها و صاحب رازهاي پنهان و علم غيبي كه مخفي است از ديگران و نامهايش مخزون است نزد دوستانش، و علومش از اغيار مكنون است.

و صلوات و بركات بلانهايت بر رساننده وحي و اداء رسالت كه فرستاده است او را بشارت دهنده به ثواب و ترساننده از عقاب و دعوت كننده به سوي خدا به توفيق او و سراج منير راه هدايت تا هر كه گمراه گردد بعد از اتمام حجت هلاك شده باشد و هر كه به ايمان و هدايت زنده گردد از راه دليل و برهان به منازل عرفان رسيده باشد. (71)

و درود بر آل بي مثال او باد. صلوات طيبات و زاكيات

و تحيات ناميات و سلام و رحمت و بركات ابد الابدين و دهر الداهرين. و ايشانند سزاوار هر تحيت و كرامت.

شرح كردم براي تو اي مفضل! دليل ها براي وجود و علم و حكمت خالق اشياء و شواهد بر تدبير و تقدير ملك قدير در خلق انسان و حيوان و شجر و گياه و غير آن آن قدر كه عبرت گيرد هر عاقلي.

و اكنون شرح مي كنم براي تو آفت ها را كه حادث مي شود در بعضي از زمان ها و آنها را گروهي از جاهلان وسيله گردانيده اند براي انكار خلق و خالق و تدبير و تقدير و آنچه انكار مي كنند و مخالفت حكمت مي دانند وقوع آنها را در اين عالم ملاحده كه به صانع قائل نيستند و اتباع ماني نقاش كه به دو خدا قائلند از مكاره و آلام و مصائب و مرگ و فنا. و آنچه طبيعيان حكماء مي گويند كه اشياء به طبايع خود مي آيند و مي روند بي مدبري و صانعي كه در اين امور سخن مي گوئيم تا رد اقوال ايشان بر تو آسان گردد.

آفات و بلاها

گروهي از جاهلان و ملحدان قاتلهم الله اني يؤفكون. (72) آفت هائي را كه در بعضي از زمان ها حادث مي شود مانند: وباء و طاعون و يرقان و انواع بيماري ها و تگرگ و ملخ كه زراعت و ميوه ها را ضايع كنند، وسيله كرده اند براي انكار خلق و شبه گردانيده در وجود خالق قدير.

پس در جواب ايشان مي گوئيم كه: اگر خالقي و مدبري در عالم نمي بود مي بايست كه زياده از اين فتنه و فساد و آفات و حوادث در جهان پديد آيد، مثل آن كه آسمان بر زمين بيفتد يا زمين به

آب فرو رود، يا آفتاب از طلوع تخلف نمايد و هرگز طالع نشود، و نهرها و چشمه ها خشك شوند به نوعي كه يك قطره آب در آنها به هم نرسد، و هوا راكد شود كه مطلقا باد حركت نكند تا همه اشياء فاسد گردد، يا آب دريا بر زمين جاري گرد كه عالم را غرق كند.

و باز اين آفت ها كه گاهي مي رسد از طاعون و ملخ و امثال اينها، چرا دايم و ممتد نمي گردد تا آنچه در عالم هست مستأصل گرداند، بلكه گاهي به هم مي رسد و زود بر طرف مي شود؟

نمي بيني كه عالم از اين احداث جليله كه موجب بوار و هلاك اهل عالم است محفوظ و مصون است و گاه ايشان را به آفات قليلي مي گزد و مي ترساند براي تأديب و تقويم ايشان و باز به زودي از ايشان زايل گرداند تا وقوع آنها پندي و نصيحتي باشد براي ايشان و ازاله اش رحمتي و نعمتي باشد بر ايشان.

مفاسد عدم آفات

و به تحقيق كه انكار مي كنند ملاحده و اتباع ماني مكاره و مصائبي را كه به مردم مي رسد و مي گويند كه اگر براي اين عالم خالق رحيم و مهرباني باشد، چرا اين امور ناخوش به ظهور مي آيد؟

و گوينده اين سخن را گمان آن است كه مي بايد عيش آدمي در دنيا از هر كدورتي خالص و صاف باشد و به هيچ المي مشوب و مخلوط نباشد، و اگر چنين بود آن مقدار شر و طغيان و فساد به هم مي رسيد كه نه براي دنيا به كار مي آيد و نه براي آخرت چنانچه مي بيني گروهي را كه به ناز و نعمت بر آمده اند و در

امنيت و توانگي و رفاهيت نشو و نما كرده اند به مرتبه از طغيان و كفران مي رسند كه گويا فراموش كرده اند كه از جنس بشرند يا مربوب مدبر قضا و قدرند، يا محتمل است كه ضرري به ايشان برسد يا مكروهي بر ايشان نازل گردد، و به خاطر ايشان نمي رسد كه ضعيف را رحم كنند، يا فقيري را دستگيري نمايند، يا اگر مبتلائي را بينند بر او رقت كنند، يا نسبت به بيچاره مهرباني اظهار نمايند، يا تعطفي براي مكروهي به عمل آورند و چون مكروهي ايشان را گزيد و شدت مصيبتي يا دردي را يافتند پندپذير مي گردند، و بسياري از آنها را كه جاهل و غافل بودند مي فهمند و از كثرت معاصي و فسادها كه كه مرتكب بودند تائب و منزجر مي گردند.

و گروهي كه موذيات را در عالم نمي پسندند، مانند كودكانند كه مذمت مي نمايند دواهاي تلخ ناگوار را و به خشم مي آيند از منع كردن ايشان از اطعمه لذيذ كه ضرر مي رساند به ايشان، و كسب آداب و علوم و صنعت ها را دشمن مي دارند، و دوست مي دارند كه پيوسته احوال خود را به لهو و لعب و بطالت بگذرانند و هر طعام و شرابي كه خواهند بخورند و بياشامند و نمي يابند كه به بطالت نشو و نما كردن چه ضررها به دين و دنيا مي رساند، و اطعمه و اشربه لذيذه ضاره چه دردها در ابدان ايشان احداث مي نمايد، و نمي فهمند كه در تحصيل آداب حسنه و عواقب حميده منظور است، و در آشاميدن دواهاي تلخ منافع پسنديده مي شود، بسا المها كه راحت ها در عقب دارد، و بسا تلخي ها كه شيريني ها بار مي آورد.

اشكال هايي بر تدبير آفرينش و پاسخ آن ها

اگر

كسي گويد كه: چرا آدميان را همه معصوم نيافريدند كه قادر بر معاصي و بدي ها نباشند تا آن كه محتاج به تنبيه به اين آلام و اسقام نباشند؟

جواب مي گوئيم كه: اگر چنين بودند همه بر حسنه مستحق ثواب و حمد و ستايش نمي شدند. (73)

و اگر گويند كه: اگر خدا او را به نعيم و لذات بهشت رساند، چه ضرر مي رسد به او كه مستحق ثواب نباشد و او را بر حسنات ستايش نكند؟

جواب گوئيم كه: شما عرض كنيد بر مردي كه بدنش و عقلش صحيح باشد و به تنعم و رفاهيت بنشيند و ديگري اسباب عيش او را آماده كند بدون سعي و عملي و استحقاقي، آيا قبول اين امر مي كند و طبعش به اين حالت خسيس راضي مي شود؟ اگر عقلش سليم است البته به اندك نعمتي كه به اندك سعي و حركت بيابد راضي تر خواهد بود از آن كه نعمت بسيار بدون سعي و استحقاق به دستش آيد، هم چنين نعيم آخرت براي اهلش به آن كامل و تمام است كه سعي در آن كرده اند و به استحقاق يافته اند، پس نعمت در اين باب در آدمي مضاعف گرديده كه او را قوت سعي در دنيا داده اند و راه تحصيل درجات آخرت به او نموده اند و ثواب جزيل بر عمل و سعي او مقرر فرموده اند: كسي سرور و لذت او در آخرت به اين سبب مضاعف است.

اگر گويند كه: چون گفتي كه عصمت به جبر منافات با استحقاق دارد، ممكن بود كه بدون عصمت مردم را تكليف نمايد و به هر حال ايشان را به بهشت برد و هر

كه خواهد كه نعيم اخروي با استحقاق بيابد، اطاعت كند. و هر كه نخواهد و به نعيم بي سعي راضي باشد بدون عمل ثواب بيابد.

جواب گوئيم كه: اگر اين راه بر مردم گشوده شود كه با وجود گناه ثواب يابند و بيم عقاب نداشته باشند هر آينه در ارتكاب فواحش و معاصي اكثر خلق چندان مبالغه نمايند كه فساد در زمين پيدا شود و يكديگر را بكشند و ظلم و بيداد كنند و حكمت عدل حق تعالي باطل گردد و تدبير به تعطيل مبدل شود و فساد اين امر در غايت ظهور است.

اشكال ديگر

و گاهي اين ملاحده معطله (74) در ابطال تدبير و انكار خالق خبير چنگ مي زنند به آفت ها كه در ميان خلق به هم مي رسد و نيكو كار و بدكار را فرو مي گيرد و بدكار نجات مي يابد.

مي گويند در تدبير حكيم روا باشد كه نيك و بد در اينها مساوي باشند، يا آن كه حال بد كردار بهتر از حال نيكوكار باشد.

جواب اشكال

پس جواب مي گوئيم كه: اين آفت ها و بلاها اگر چه به صالح و طالح هر دو مي رسد، اما حق تعالي صلاح هر دو صنف را در اين دانسته، اما صالحان به سبب بلا متذكر مي شوند نعمت هاي حق تعالي را كه در حال صحت به ايشان عطا كرده و اين باعث شكر و صبر ايشان مي گردد، و اما طالحان و بد كرداران زيرا كه چون اين بلاها به ايشان رسد طغيان ايشان را كم مي كند، و منع مي نمايد ايشان را از معاصي و فواحش. و اگر از آن بلا سلامتي يافتند براي دو صنف نفع مي بخشد، زيرا كه صلحا در بر و نيكي و صلاح مي افزايند و بصيرت ايشان زياده مي گردد، و فجار و اشرار رأفت و رحمت پروردگار خود را مي دانند و احسان ملك منان بدون استحقاق ايشان، ترغيب مي كند ايشان را بر نيكي و عفو نسبت به كسي كه بدي كند به ايشان.

و شايد كسي گويد كه: آنچه گفتيم (در تلف شدن اموال است، پس چه مي گويد در آنچه مردم در بدن هاي خود به آن مبتلا مي شوند و موجب تلف شدن ايشان مي گردد مانند: سوختن و غرق شدن به سيل و زلزله؟

در جواب مي گوئيم كه: در اينها نيز رعايت مصلحت هر

دو صنف شده است؛ اما نيكان و ابرار زيرا كه در مفارقت دنيا راحت مي يابند از تكاليف آن و نجات مي يابند از مكاره آن. و اما اشرار و فجار زيرا كه كفاره بعضي از گناهان ايشان مي شود و ايشان را مانع مي گردد از ازدياد معاصي.

و مجمل سخن آن است كه: خالق عليم و قادر حكيم هر يك از اينها را بر وجه مصلحت و از براي خير و منفعت عباد به عمل مي آورد و آنچه به ظاهرش مي نمايد به جهت خير جاري مي گرداند چنانچه اگر باد درخت عظيمي را بيندازد و صانع دانا آن را در منافع عظيمه مانند در و پنجره و ستون و غير اينها به كار برد ضرر را به نفع مبدل گردانيده، هم چنين مدبر حكيم آفاتي كه در ابدان و اموال مردم عارض مي گردد همه را خير و منفعت مي گرداند.

اگر كسي گويد كه اگر اين مفاسد در ابدان و اموال عارض نمي داد چه مي شد و چه مفسده لازم مي آمد؟

جواب گوئيم كه: اگر اينها نمي شد، مردم به سبب امتداد سلامت و رفاهيت و نعمت ميل مي كردند به سوي معاصي، و فجار در ارتكاب گناهان مبالغه مي كردند، و صلحا در عبادت و طاعت و نيكي سست مي شدند و غالب حال خلق آن است كه در راحت حال و وفور نعمت آن دو حالت ايشان را عارض مي گردد و اين حوادث كه بر ايشان حادث مي شود ايشان را مي ترساند و مانع مي گردد ايشان را از معصيت و متنبه مي گرداند ايشان را كه ميل كنند به سوي امري كه موجب رشد و صلاح ايشان باشد. و اگر اينها بر ايشان وارد نشود هر آينه

از حد به در خواهند رفت در طغيان و معصيت، چنانچه طاغي شدند در زمان هاي گذشته تا واجب شد برايشان هلاك و بوار به طوفان و لازم شد پاك گردانيدن زمين از ايشان.

و از جمله چيزهائي كه ملاحده انكار مي كنند، مرگ و فنا است و گمان آن است كه اگر مردم در اين دنيا هميشه مي بودند نمي مردند و به بلاها مبتلا نمي شدند بهتر بود.

چون به غايت اين امر نظر كني مي داني كه خطا است، زيرا كه اگر هر كه داخل عالم شده و خواهد شد بمانند و نميرند، هر آينه زمين بر ايشان تنگ شود و مزارع و اقوات كمي كند. اكنون كه مرگ ايشان را فاني مي كند در مساكن و مزارع با يكديگر معارضه مي كنند كه جنگ ها ميان ايشان به هم مي رسد و خون ها ريخته مي شود، و اگر متولد مي شدند و نمي مردند چگونه مي شد حال ايشان؟ البته بر ايشان غالب مي شد شر و حرص و قساوت و سنگيني دل. و اگر از مرگ نمي ترسيدند و اميد حيات ابد به خود مي داشتند، به هيچ چيز در دنيا قانع نمي شدند و به كسي چيزي نمي دادند و امر كه بر ايشان واقع مي شد هرگز فراموش نمي كردند و تسلي نمي يافتند زيرا كه به ياد مرگ مصائب و محن گوارا مي شود و از زندگاني و ساير امور دنيا ملال به هم مي رسانند، چنانچه مي بيني كه جمعي كه عمرشان دراز شد، از زندگي ملول مي شوند و آرزوي مرگ مي كنند كه از مشقت هاي دنيا راحت يابند.

اگر گويند ملال از حيات به سبب مكاره و تعب هاي دنيا است، اگر تعب ها و الم ها را از ايشان بردارند آرزوي مرگ نخواهند

كرد.

جوابش آن است كه گفتيم كه: اگر چنين مي بودند ايشان را طغياني به همي رسيد كه ضرر به دين و دنياي ايشان و ديگران داشت.

و اگر گويند كه: بايد توالد و تناسل ميان ايشان نشود تا به نمردن، مساكن و معاش بر ايشان تنگ نشود.

جواب گوئيم: در اين صورت اكثر خلق از نعمت حيات و تمتع به نعمت هاي دنيوي و اخروي واهب خيرات و مفيض بركات محروم مي ماندند و جميع نعمت ها مخصوص جماعت قليلي مي بود كه اول از بيداي عدم به سراي وجود داخل شدند، و نعمت داوند بي منت بايد كه عام باشد هر يك از مواد قابله ممكنات به قدر قابليت و استمداد بهره مند گردند.

شبهه ديگر

اگر گيوند كه: بايست در اول جميع افراد بشر كه تا انقراض عالم موجود شوند بيافريند و همه را در دنيا تا قيامت زنده بدارد.

جواب گوئيم: كه همان مفسده تنگي مساكن و معايش عود مي كرد.

و ايضا اگر توالد و تناسل نبود، انس گرفتن خويشان به يكديگر و اعانت ايشان كردن يكديگر را نزد شدايد بر طرف مي شد و لذت تربيت فرزندان و سرور به ايشان نمي بود و رعايت حقوق پدر و مادر و اقارب و ثواب ها كه بر اينها مترتب مي شد مفقود مي شد، پس آنچه گفتيم دليل است بر آن كه آنچه در خاطرها گذرد از احتمالات به غير آنچه تقدير كرده است مدبر ارضين و سماوات همه سفاهت رأي و محض خطاست.

اشكال ديگر

و شايد كسي طعن كند بر تدبير عليم خبير از جهت ديگر و گويد كه: چگونه نظام اين عالم به تدبير باشد و حال آن كه مي بينيم در اين دنيا مدار بر ظلم و فساد است و قوي بر ضعيف ستم مي كند و مالش را غصب و فساد است و قوي بر ضعيف ستم مي كند و مالش را غصب مي كند و ضعفا پامال اقويا مي گردند، و صالحان فقير و مبتلا مي باشند و فاسقان به عافيت و نعمت مي گذرانند، و كسي كه مرتكب فواحش و معاصي شود به زودي عقوبت به او نمي رسد. و اگر در عالم مدبري مي بود بايست نيكان روزي فراوان يابند و بدان محروم گردند و اقويا نتوانند كه به زيردستان جور و ستم كنند بايست كه هر يك مرتكب معصيتي شود، به زودي عقوبت آن را بيابد تا منزجر گردد و موجب تنبيه ديگران گردد.

جوابش آن است كه اگر

چنين مي بود فضيلتي كه انسان را بر ساير حيوانات هست كه كارها را از اراده و اختيار به محض تحصيل رضاي رب كريم به عمل آورند و اعتقاد به مثوبات اخروي داشته باشند و بدين جهت اتيان به طاعات و ترك منهيات نمايند برطرف مي شد، و مردم مانند چهارپايان مي بودند كه ايشان را ساعت به ساعت تخويف عصا و تازيانه و تطميع علف و دانه كار فرمايند، و هيچ كس از روي يقين به ثواب و عقاب آخرت كار نمي كرد و به اين سبب ايشان از حد انسانيت بيرون مي رفتند و به منزله چهارپايان و بهايم مي شدند، و مدار عمل ايشان بر نفع و ضرر عاجل مي شد و از ثواب آجل غافل مي گرديدند.

و ايضا صالحان عمل شايسته نمي كردند مگر براي فراخي روزي و وسعت دنيا و كسي ترك ظلم و فواحش و معاصي نمي كرد مگر از ترس عقوبتي كه همان ساعت بر او نازل شود تا آن كه جميع اعمال عباد به طاعات عباد بر امر حاضر جاري مي شد و به يقين آخرت مطلقا مثوب نبود و مستحق ثواب عقبي و نعيم دايم روز جزا نمي شدند با آن كه اين اموري كه طعن كننده ذكر كرد از فقر و غنا و عافيت و بلا چنان نيست كه هميشه برخلاف قياس او جاري باشد، بلكه گاهي بر وفق گمان او جاري مي شود چنانچه مي بيني بسياري از صالحان مال فراوان دارند و به رفاهيت زندگاني مي كنند براي آن كه مردم گمان نكنند كه كفار هميشه در نعمتند و ابرار پيوسته در زحمت، و اين باعث شود كه مردم اختيار فسق بر صلاح كنند و بسياري از فساق

چون فسق ايشان به نهايت رسيد و ضرر ايشان بر مردم و برخورد بسيار شد در دنيا با ايشان عقوبات عظيمه نازل مي شود، چنانچه نيز ((فرعون)) و اصحابش را به غرق هلاك كرد، و ((بخت النصر (75))) را به سرگرداني هلاك نمود و ((بلبيس)) را كشت.

و اگر عقوبت بعضي از اشرار و مثوبت جمعي از اخيار را براي مصالح بسيار تأخير كند به دار القرار، موجب بطلان تدبير عزيز جبار نيست زيرا كه بعضي از پادشاهان زمين گاه است كه انتقام بعضي از نافرمانان و انعام گروهي از مطيعان را براي مصلحتي چند تأخير مي كنند و منافي تدبير ايشان نيست، بلكه عقلا اينها را از تدبيرات حسنه ايشان مي شمارند. و هر گاه براهين قطعيه و دلايل يقينيه دلالت كند بر آن كه اشيا را خالق حكيم قادري هست بايد كه آنچه بينند حمل بر حسن تدبير او كنند زيرا كه صانع خلق خود را مهمل و ضايع نمي گذارد مگر به يكي از سه وجه:

اول - آن كه عاجز باشد.

دوم - آن كه جاهل باشد به كيفيت تدبير.

سوم - آن كه شرارت او مانع باشد از ايصال خير و نفع به عباد، و جميع اينها در حق خالق عالم جل و علا محال است زيرا كه خالق چنين خلقي با اين عظمت و وسعت و كمال عاجز نمي باشد و نظام چنين كه در عالم مشاهده مي شود و مصالحي كه در هر چيز به عمل آمده از جاهل به وجود نمي آيد و چنين صانعي را به جهل نسبت نمي توان كرد و خداوند با اين كمال و رفعت و با اين لطف و رحمت و منعم به

اين جلايل نعمت به شرارت و خست منسوب نمي باشد.

پس معلوم شد كه صانع اين خلق به حسن تقدير تدبير خلق خود مي نمايد و هر چند عقل ما به مصالح بسياري از آن نرسد زيرا كه بسياري از تدابير ملوك و حكمت هاي افعال ايشان را عامه رعايا نمي فهمند و اسباب آنها را نمي دانند كه بر وجه حكمت واقع شده بود، و از بعضي احوال ملوك استدلال بر افعال و اعمال ملك الملوك مي توان كرد.

و اگر دوائي را دو مرتبه يا سه مرتبه به كار برند و اثر حرارت يا برودت از آن مشاهده نمايند حكم مي كنند كه حار است يا بارد است و شك نمي كنند در آن، چرا اين جاهلان آنقدر شواهد حكمت و صواب در هر چيز مشاهده مي كنند كه عقل از احصاي عشري از اعشار آن به عجز و قصور معترف است و حكم به صواب تدبير و وجود مدبر قدير خبير نمي كنند. اگر به فرض محال، نصف آنچه در عالم موجود است وجه حكمت در آنها مخفي باشد، هر آينه عاقل نبايد حكم به اهمال و عدم مدبر ذوالجلال كند زيرا كه وجوه حكمت و صواب كه در نصف ديگر ظاهر است، كافي است براي حكم به حسن تدبير و علم به وجود صانع قدير، پس چگونه اين توهم توان كرد با آن كه هر چه را تفتيش نمائي و به عقل صحيح در آن نظر كني بر نهايت استقامت و كمال يابي و هر وضعي كه براي عالم تقدير كني چون تأمل آن وضعي كه هست بكني از آن نيكوتر است.

بدان اي مفضل! كه نام اين عالم به زبان يوناني كه

جاري و معروف است نزد ايشان ((قوسموس)) است. و تفسيرش در لغت ايشان زينت است. و فلاسفه و مدعيان حكمت عالم را چنين نام كرده اند براي حسن تقدير و ثواب انتظامي كه در آن مشاهده كرده اند، پس راضي نشدند به آن كه تقدير و نظام نام كنند تا آن كه او را زينت ناميدند تا خبر دهند كه با اتقان و احكامي كه دارد در غايت حسن و بها و زينت است.

تعجب كن اي مفضل از گروهي كه حكم نمي كنند بر صناعت طب و به خطا با آن كه مي بينند كه طبيبان خطاي بسيار مي كنند و حكم مي كنند بر عالم به اهمال با آن كه هيچ چيز آن را مهمل نمي يابند! بلكه تعجب كن از اخلاق گروهي كه دعوي حكمت مي كنند و چون وجه صواب در امري از امور عالم بر ايشان مخفي ماند زبان مي گشايند به مذمت خالق حكيم! و عجب است از ((ماني)) مخذول كه دعوي اسرار مي كند و چون بعضي از شواهد حكمت در خلق اشياء بر او مخفي مانده نسبت داده است خلق را به خطا و خالق را به جهل تبارك الله الحكيم الكريم و سبحان الله العلي العظيم.

و از همه عجب تر، ملاحده معطله اند كه مي خواهند به حس ادراك كنند چيزي را كه به عقل در نمي آيد و چون حق تعالي را به حواس ادراك نمي توان كرد انكار مي كنند و مي گويند كه آن چه را به حواس ظاهر ادراك نكنيم اقرار به وجودش نكنيم و چون گويند به ايشان كه خدا به عقل مدرك نمي شود، مي گويند كه: چون مي تواند بود كه چيزي به عقل مدرك نگردد؟

جواب

گوئيم كه: او بالاتر از مرتبه ادراك عقل است چنانچه ديده مرتبه از ادراك دارد و بالاتر از مرتبه خود ادراك نمي تواند كرد و بدون شرايط رويت نمي تواند ديد، هم چنين عقل بالاتر از مرتبه خود را ادراك نمي تواند كرد به درستي كه اگر سنگي ببيني در هوا بلند شده مي داني كه شخصي او را انداخته است و اين علم نه از راه ديده است بلكه عقل حكم مي كند كه سنگ به خودي خود بالا نمي رود. نمي بيني كه بصر در اينجا عاجز است و عقل حكم مي كند و هم چنين عقل در معرفت خال حدي دارد كه از آن نمي توان گذشت، چنانچه مي داند كه جائي دارد و آن را نديده است و به حاسه از حواس، ادراك آن نكرده است و حقيقت آن را نمي داند.

و هم چنين به عقل مي داند كه صانعي دارد كه او را ايجاد كرده اما احاطه به كنه ذات و صفات او نكرده.

اگر گويند كه: چگونه بنده ضعيف را مكلف ساخته كه به عقل لطيف او را بشناسد و حال آن كه عقل او قاصر است از احاطه به او؟

گوئيم كه: معرفت خود را آن قدر به ايشان تكليف نموده كه در وسع ايشان هست و از عهده آن بر مي آيند و آن معرفت آن است كه يقين كند به وجود او و امر و نهي او را اطاعت نمايند، و تكليف نكرده است ايشان را كه او را به كنه ذات و صفات بشناسد. چنانچه پادشاه تكليف نمي كند رعيت خود را كه بدانند كه او دراز است يا كوتاه، يا سفيد است يا سياه، بلكه ايشان را مكلف مي سازد كه

اذعان كنند به پادشاهي او و قبول كنند فرمان او را. نمي بيني اگر مردي به در خانه پادشاه بيايد و بگويد كه خود را به من بنما كه خوب تو را بشناسم و گرنه طاعت تو را نمي كنم، هر آينه مستحق عقوبت پادشاه خواهد شد. هم چنين اگر كسي گويد كه: من اطاعت خالق نمي كنم تا او را به كنه بشناسم، هر آينه خود را در معرض سخط او در آورده خواهد بود.

اگر گويند كه: ما او را وصف مي كنيم كه عزيز است و حكيم و جواد است و كريم؟

جواب گوئيم كه: اينها همه صفات اقرار است نه صفات احاطه، زيرا كه اذعان مي كنيم كه حكيم است و كنه حكمت او را نمي دانيم بلكه به وجهي تصور كرده ايم. و هم چنين ((قدير)) و ((جواد)) و ساير صفات كماليه او را اثبات مي كنيم اما آن صفات را به كنه ندانسته ايم چنانچه آسمان را مي بينيم و حكم به وجودش مي كنيم اما حقيقت و جوهرش را نمي دانيم و دريا را مي بينيم اما عمقش را و منتهايش را نمي دانم و امر او بالاتر است از اين مثال ها و مثل ها قاصر است از او و اما عقل را راهنمائي مي كند به سوي معرفت او.

اگر گويند كه: چرا مردم اختلاف كرده اند در ذات و صفات او؟

گوئيم: براي آن كه اوهام و عقول قاصراند از رسيدن به ساحت و جلالت و عظمت او، چون از اندازه خود تجاوز كرده اند و طلب معرفت او نموده اند و مي خواهند احاطه به كنه او كنند با آن كه عاجزند از ادراك امري چند كه در خفا از او پست ترند، لهذا

حيران شده اند و هر يك به ناداني سخني گفته اند.

از جمله چيزهائي كه پست تر از ذات اقدس اوست و عقل عاجز است از معرفت آن، اين آفتاب است كه مي بيني كه بر عالم طالع مي شود و كسي حقيقت او را نمي داند و به اين سبب فلاسفه در حقيقت آن سخن هاي مختلف گفته اند: بعضي گفته اند كه: فلكي است ميان تهي و مملو از آتش است و دهاني دارد كه اين حرارت و شعاع از آن ساطع مي شود.

و بعضي گفته اند: مانند ابر است. (76)

و بعضي گفته اند: از آبگينه است و قبول ناريّت از عالم مي كند و شعاعش را بر عالم مي افكند.

و بعضي گفته اند: جسم لطيفي است كه از آب دريا منعقد مي شود، و بعضي گفته اند: اجزاي بسيار است كه از آتش مجتمع شده.

و بعضي گفته اند: جوهر پنجم است به غير از عناصر چهارگانه. باز در شكلش اختلاف كرده اند: بعضي گويند: صفحه عريضي است.

و گروهي گويند كه: كره مدحرجه اي است.

هكذا در مقدارش اختلاف دارند: بعضي گمان كرده اند كه به قدر زمين است، و بعضي گفته اند كمتر از زمين است، و بعضي گفته اند كه از جزيره عظيمه بزرگتر است، و اصحاب هندسه مي گويند كه: صد و هفتاد برابر زمين است، پس اختلاف اقوال در آفتاب دليل است بر آن كه حقيقتش را درست نيافته اند و به گمان، سخنها گفته اند:

هر گاه كه آفتاب ديده مي شود و حس ادراك آن مي كند و قول حكماء از حقيقت آن عاجزند، چگونه توانند يافت حقيقت خداوندي را كه به حس در نيايد و عقل و وهم

به ساحت عزتش راه نيابد؟

مترجم گويد: كه آن كه در حقيقت شمس ميان متأخرين حكماء كه اقوال ايشان متداول است مشهور است آن است كه جوهر ديگر است غير عناصر اربعه. و در شكلش، مشهور كروي بوده است. و در مقدارش آن كه صد و شصت برابر زمين و ربع و ثمني است. و اقوال مذكوره اقوال قدماي حكماست كه در اين زمان متروك است. (انتهي)

پس حضرت فرمود كه: اگر كسي گويد كه: چرا از خلق پنهان شده؟ جواب گوئيم كه: مستتر و پنهان شدن ذات مقدس نه به آن معني است كه به اراده خود را مستور گردانيده، چنانچه پادشاهان يا ديگران بدرها و پرده ها و ديوار پنهان مي شود از رعيت خود، بلكه معنيش آن است كه ذات مقدس از آن لطيف تر و رفيع تر است كه عقل ادراك او تواند كرد، چنانچه ((نفس ناطقه)) كه يكي از مخلوقات او است ادراك آن به فكر و نظر ميسر نيست.

اگر گويند كه: چرا لطيف و متعالي گرديده است از ادراك اوهام.

گوئيم كه: چون چيزي كه خالق هر چيز باشد مي بايد كه در صفات مباين همه باشد و بلندتر از همه چيز باشد.

اگر گويند: چه معني دارد لطيف بودن و متعالي بودن او؟

جواب گوئيم كه: سئوالي كه در اشياء كنند و طلب معرفت او نمايند به چهار وجه مي تواند بود:

اول: آن كه بدانند كه موجود است يا نه.

دوم: آن كه بدانند كنه حقيقت ذاتش را.

سوم: آن كه بشناسند چگونگي و صفات او را.

چهارم: آن كه بدانند علت و غايت وجودش را.

و هيچ يك از اين وجوه را در خالق نمي توان دانست به غير آن

كه موجود است، و اما كنه ذات يا كنه صفات، پس دانستن آنها از محالات است و طلب معرفت در اين مقام ساقط است زيرا كه خالق جل شأنه علت همه چيز است و او را علت نيست، و غايت در چيزي مي باشد كه معلول علت باشد و علم آدمي به آن كه خدا موجود است، مستلزم آن نيست كه كنه حقيقت و چگونگي او را بداند، بلكه در تصديق به وجود، تصور به وجهي از وجوه كافي است. و هم چنين امور روحانيه لطيفه را مي دانيم كه موجودند و حقيقت آن را نمي دانيم.

اگر گويند كه از قصور علم به او چنان وصف مي كنيد او را كه گويا به هيچ وجه معلوم نيست.

جواب گوئيم كه: از جهت كنه معرفت چنين است و احاطه به كنه ذات و صفات او ميسر نيست، اما از جهت ديگر به ما از هم چيز نزديك تر است و آثارش در ما از همه چيز واضح تر است و به دلائل و براهني وجودش از همه چيز هويداتر است، پس او به يك جهت چنان واضح است كه بر هيچ كس مخفي نيست، و به يك جهت چنان غامض است كه احدي را به ساحت معرفتش راه نيست. و عقل نيز چنين است كه: به شواهد، ظاهر است و به ذات، مستور است.

و اما اصحاب طبايع مي گويند كه: طبيعت كاري را بي فايده نمي كند و سعي مي كند كه هر چيزي را به منتهاي كمالش برساند.

جواب ايشان اين است كه: طبيعت را كي جنين حكمتي عطا كرده و وقوف بر حقايق اشيا و كمال ايشان داده كه تجاوز از حد قابليت

هيچ چيز نكند و عقول بعد از تفكر بسيار و تجارب بي شمار به اين نمي تواند رسيد.

اگر طبيعت را چنين شعور و ادراكي كه و راي عقول كافه خلق است قرار مي دهند، پس اقرار كردند به آن چه انكار كرده اند و به صانع حكيم عليم قائل شده اند و ليكن در نامش خطا كردند. و اگر طبيعت را بي شعور و اراده مي دانند چنانچه ما مي دانيم، پس نسبت اين افعال منطبقه بر قوانين حكمت به طبع عديم الشعور، امري است واضح البطلان و هر ذره از ذرات ممكنات به زبان حال فرياد مي كنند كه من صانع حكيم قديم عليمي دارم.

و طايفه از قدما، انكار عمد و تدبير در اشياء كردند و گمان كردند كه به اتفاق واقع مي شود و عالم را مدبر حكيمي نيست و از جمله چيزها كه حجت خود قرار مي دادند آن بود كه گاه هست از اناث، كه فرزندان بر خلاف مجراي عادت متولد مي شوند، مانند: آدمي كه يك عضوش ناقص است، يا يك عضوش زايد است، يا با خلقت مشوه و قبيح متولد مي شود و بر خلاف خلقت انسان به وجود مي آيد، پس اينها را دليل مي كردند بر ابطال مدبر حكيم و ((ارسطاطاليس)) (77) حكيم رد كرد بر ايشان و گفت:

چيزي كه گاهي بنابر عارضي چند كه در رحم حادث شود به عمل آيد، منافات ندارد با آن كه عقل حكم كند كه چون اكثر امور بر قانون حكمت واقع مي شود البته مدبر حكيمي مي بايد. و تو اي مفضل: مي بيني كه اصناف حيوانات اكثر ايشان بر يك مثال و بر يك نهج مي آيند كه دو دست و دو پا

و پنج انگشت مي دارند و آنچه نادرا بر خلاف اين واقع مي شود به سبب علتي است كه در رحم حادث مي شود، يا در ماده كه جنين از آن به همي مي رسد عارض مي گردد چنانچه بلا تشبيه صانعي كه خواهد صنعتي را به عمل آورد و به اعتبار نقصي و علتي كه در آلات و ادوات او هست نوع ديگر شود و اين منافات با حكمت و تدبير صانع ندارد.

و اگر گويند كه: خدا قادر بود كه اين علت را از رحم و از ماده زايل گرداند كه مستوي الخلقه فرزند متولد شود.

جواب گوئيم كه: براي آن نكرد كه مردم بدانند كه اشياء به محض طبيعت به عمل نمي آيد كه هميشه بر يك نهج باشد و غير آن نتواند بود، بلكه به تقدير و عمد صادر مي شود از خالق حكيم مبين كه گاه چنان مي كند گاه چنين و استدلال كنند بر آن كه همه محتاجند به ايجاد خالق و قدرت او به نهايت كمال برسند فتبارك الله احسن الخالقين.

اي مفضل! بگير آنچه به تو دادم، و حفظ كن آنچه به تو بخشيدم، حمد كن نعمت هاي او را و شكر پروردگار خود را و مظيع دوستان او باش. به تحقيق كه شرح كردم براي تو از ادله بر خلق و شواهد بر صواب تدبير اندكي از بسيار و جزوي از كل، پس تدبر كن در آن و عبرت بگير از آن.

من گفتم به ياري تو اي مولاي من! قوت بر فهم و حفظ اينها مي يابيم، پس دست مبارك خود را بر سينه من گذاشت و فرمود كه: حفظ كن به مشيت خدا و فراموش مكن ان

شاء الله تعالي، پس غشي بر من عارض شد و افتادم، چون به هوش آمدم فرمود: چگونه مي يابي خود را اي مفضل؟

گفتم: به ياري و تقويت و تأييد مولاي خود غني شدم از كتابي كه نوشته بودم و همه در نزد من چنان حاضر است كه گويا از كف خود مي خوانم. و مولاي خود را حمد و شكر مي گويم چنانچه سزاوار است.

پس فرمود: اي مفضل! فارغ گردان دل خود را و جمع كن به سوي خود ذهن و عقل و اطمينان خود را و به زودي القا خواهم كرد به سوي تو از علم ملكوت آسمانها و زمين و آنچه خدا خلق كرده است در آنها از عجايب مخلوقات و اصناف ملائكه و صفوف و مقامات و مراتب ايشان تا سدرة المنتهي و ساير خلق از جنيان و آدميان از زمين هفتم و آنچه در زير ثري است تا آنچه اكنون فرا گرفته اي جز وي از اجزاي آن باشد. هر وقتي كه خواهي برو و بيا با ما مصاحبي و در حفظ و حمايت خدائي و تو را نزد ما مكان بلند هست و دلهاي مؤمنان تو را مي طلبند مانند آن تشنه كه آب طلب كند و آنچه را به تو وعده دادم از من سؤال مكن تا خود بگويم به تو اي مفضل.

مفضل گفت: پس برگشتم از نزد مولاي خود با نعمتي و كرامتي كه هيچ كس با چنين حالي برنگشته بود. (78)

به اينجا منتهي شد رساله به دست مؤلف حقير، محمد باقر، بن محمد تقي عفي الله عن سيئاتهما - في شهر رجب الاصب من شهور سنة اربع و تسعين بعد الالف

الحجرية. و الحمد لله وحده، و صلي الله علي سيد المرسلين محمد و عترته الاقدمين الاكرمين الاعلمين.

1- نك: شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ص 19 - 18؛ جوهره، 73؛ فضائل الخمسة، ج 2، ص 271 تا 309.

2- جوهرة، 75، نهج البلاغه، خ 93؛ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 2، ص 286.

3- كافي، ج 1، ص 261.

4- نك: بحارالانوار، ج 47. ص 395؛ الاختصاص، ص 216؛ عيون، ج 1، باب 4، ح 29.

5- براي دريافت اطلاع بيشتر به منابع زير مراجعه فرمائيد:

رجال شيخ طوسي، ص 314؛ رجال نجاشي، 295؛ فهرست طوسي 169؛ الثقات، 361؛ جامع الرواة، ج 2، / 258 - 260؛ رجال كشي، 321؛ تنقيح المقال، 3 / 238 - 242؛ مجمع الرجال، 6، / 123 - 131؛ اعيان الشيعه، 10 / 132؛ رجال ابن داود، 280؛ رجال حلي، ص 258؛ رجال برقي، 34؛ معجم رجال الحديث، 18، ص 290 و 292 - 205 و 310؛ التحرير الطاووسي، 259؛ اتقان المقال، 139 و 367؛ بهجة الآمال، 7، / 70.

6- زنديقان، بي دينان.

7- وي عبدالله روزبه پسر دادويه معروف به ((ابن مقفع)) (106 - 142 ه -) از رجال و چهره هاي معروف ادب ايران بوده است. بسياري از مورخان او را به زندقه متهم كرده اند از جمله قاسم بن ابراهيم در الرد علي الزنديق اللعين ابن المقفع، و ابوريحان بيروني در تحقيق ماللهند، ص 36 و 132، و ابوالفرج اصفهاني در اغاني، ج 12، ص 81، 16، ص 147 - 149؛ و ابن خلكان در وفيات الاعيان، ج 1، ص 413؛ جهشياري در الوزراء و الكتاب، ص 107 و …

8- قاضي عبدالجبار در كتاب المغني، ج 5 ص 59 او را از رؤساي ثنويه قلمداد كرده و ابن نديم در فهرست، ص 338 او را از مانويه بر شمرده است.

9- سوره انعام، آيه 111.

10- توحيد صدوق، ص 125 - 127.

ملا صدرا (ره) در شرحش بر اصول كافي در شرح اين حديث چنين مي گويد: الحالات النفسانية و الانفعالات القلبية التي عددها عليه السلام مما ليست بقدرة العبد و اختياره و لا يملك لنفسه شيئا من ذلك فيشتهن و ينظر كرها يرهب جبرا و يرجو و ييأس اضطرارا و يصح و يمرض سخطا للمرض و يعيش و يموت شاء ام ابي لا يملك لنفسه نفعا و لا ضرا و لا موتا و لا حياتا و لا نشورا، بل قد يريد ان يعلم فيجهله و يريد ان يذكر فينسي و يريد ان ينسي الشي ء فيغفل عنه، فيذكر، و لا يملك شيئا من ذالك.

11- سوره يوسف، آيه 80.

12- سوره حج، آيه 73.

13- سوره انبياء، آيه 22.

14- سوره هود، آيه 44.

15- سوره اسراء، آيه 88.

16- الخرائج، ج 2، ص 710؛ بحارالانوار، ج 17، ص 213، ج 47، ص 117، و 89، ص 16؛ احتجاج طبرسي. ج 2، ص 306 - 307.

17- هادي حرارت نيستند.

18- عايق مي باشند.

19- در اصل: مي باشند.

20- هانري برگسون، فيلسوف فرانسوي در گذشته به سال 1941 ميلادي است. نك: مغز متفكر جهان شيعه، ص 267.

21- مغز متفكر جهان شيعه، ص 268.

22- مغز متفكر جهان شيعه، ص 269.

23- مغز متفكر جهان شيعه، ص 271.

24- در متن: نمي سوزد.

25- در متن جانوران.

26- در متن 6664.

27- مغز متفكر جهان شيعه 368 - 369.

28- درباره او نك: جابر بن حيان پدر

شيمي از ابن بنده؛ اعلام العرب في الكيمياء ص 44؛ الاعلام. ج 2؛ ص 102؛ دراسات في تاريخ العلوم عند العرب، ص 249؛ روضات الجنات، ج 2؛ ص 218؛ اعيان الشيعه، ج 4؛ ص 30 - 39.

29- سوره فصلت، آيه 11.

30- جمع ملحد = بي دين، منكر خدا، خارج از دين اسلام.

31- نك: الامان ص 78، كشف المحجة 50.

32- پناهگاه؛ دژ.

33- خواقين جمع خاقان كه عنوان پادشاهان چين و ترك بوده است.

34- ابن ابي العوجاء: عبدالكريم بن نويره الدهلي وفات 155 هق معروف است كه از شاگردان حسن بصري بوده است.

((وي به دو اصل معتقد بود يعني ثنوي بود و مانند ماني اين دو اصل را نور و ظلمت كه مبداء خير و شر باشد مي دانست اما جهان بيني عجيب ماني را قبول نداشت زيرا اعتقاد به نفي قدر يعني اعتماد به اراده آزاد انسان جزو عقايد ماني نبوده است به عقيده او خلاص و رهايي انسان در يك جنگ اجباري ميان نور و ظلمت و آميختگي آن دو به هم و بعد انفعال آن دو از يكديگر است كه امري است مقدر و سرنوشتي است حتمي بنابراين با نفي قدر مخالف است و هم چنين است اعتقاد به تناسخ.

… مانوي دانستن او از سوي بعضي از مؤلفان مبني بر مسامحه و عدم دقت بوده است)).

ابن نديم در الفهرست، ص 338 وي را جزو رؤسا و متكلمين مانويه شمارد كه در ظاهر مسلمان بود و در باطن دين مانوي داشت.

برخي از نويسندگان و مورخان گويند وي درباره ثنويت كتابهايي تأليف كرده است. محمد بن سليمان، عامل كوفه به اتهام زندقه او را دستگير و

حبس و در سال 155 به قتل رسانيد.

شرح حال او را در اين كتابها ببينيد:

البدء و التاريخ، ج 1، ص 82؛ الفرق بين الفرق بغدادي. ج 6؛ ص 225؛ امالي مرتضي 1، ص 88 - 89 و 95 و 96؛ ميزان الاعتدال، ج 2، ص 144؛ آثار الباقيه، ص 67 - 68؛ فهرست ابن النديم؛ ص 338؛ آراء الهند، ص 132؛ بزم آورد، ص 75 - 81؛ تاريخ علم كلام در ايران پو جهان اسلام، 173.

35- در بعض نسخ متعال.

36- معالي، جمع معلاة (به فتح ميم) = شرف و رفعت.

37- نك: سوره توبه، آيه 30.

38- پيروان ماني را مسلمانان ((زنديق)) مي دانستند: نك: المعارف؛ طبع مصر، ص 261، تاريخ طبري، ج 10، ص 519، فهرست ابن نديم، ص 486.

39- ماني مردي ايراني نژاد بوده؛ پدرش فاتك از مردم همدان و مادرش از اعقاب پارتها بود. وي در اوايل عهد ساساني ظهور كرد. ادعاي پيغمبري كرد و با مطالعه اي كه در دينهاي زمان خود، زردشتي و مسيحي و گتوسي، داشت كيش نو آورد و آن را با هفت كتاب و هفتاد و شش رساله، به وسيله رسولان خود، در اكناف جهان شناخته شده آن روزگاران پراكند. او خود را فارقليطي كه مسيح از ظهورش خبر داده بود مي خواند.

نك: بحثي درباره زندگاني ماني و پيام او از ناصح ناطق. اميركبير، تهران 1377.

سلطنت قباد و ظهور مزدك، ص 9، ماني و دين او از سيد حسن تقي زاده، تهران، انجمن ايران شناسي، 1335؛ ماني و تعليمات او، گئوويدن گرن، ترجمه نزهت صفاي اصفهاني، تهران، 1352، ماني و المانوية از جيو و ايد نغرين، ترجمه به عربي با

اضافات از دكتر سهيل زكار، چاپ دار حسان، 1406، لغتنامه دهخدا، ((ماني)) و ((مانوية)).

40- در بعض نسخه ها به جاي فسقه، فلسفه است.

41- سوره ابراهيم، آيه 7.

42- در ملل و نحل، ج 1، ص 224 گويد: ماني به نبوت عيسي عليه السلام معتقد بود و نبوت موسي عليه السلام را انكار مي كرد.

43- اشاره است به آيه شريفه: لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا. سوره انبياء آيه 22.

44- علي عليه السلام در نهج البلاغه به اين حكمت خداوندي اشاره كرده و گويد: فمن هداك لاجتراء الغذاء من ثدي امك: چه كسي تو را آموخت كه غذا را از پستان مادر بمكي. نهج البلاغه، خطبه 162.

45- و حضرت امام رضا - عليه السلام - فرموده: حق تعالي زينت داده مردان را به ريش، و قرار داده ريش را فضيلتي از براي مردان كه به آن امتياز پيدا كنند از زنان. نك: سفينة البحار، ج 2، ص 508.

46- سوره انفال، آيه 51.

و در جزء خبري است مروي از حضرت صادق - (عليه السلام) - كه شخصي از قوم عاد تكذيب حضرت يعقوب پيغمبر كرد، آن حضرت بر او نفرين كرد كه ريش او ريخته شود. پس به دعاي آن پيغمبر ريش آن مرد عادي بر سينه اش ريخته و امرد شد.

47- سوره اسراء، آيه 43.

48- كورسي موريس در راز آفرينش مي گويد: تا به حال هزاران كتاب درباره هاضمه و طرز كار دستگاه گوارش نوشته ولي هر سال كشفيات جديدي در اين زمينه مي شود و آن قدر مطالب تازه در اين باره نوشته مي شود كه موضوع هميشه تازگي دارد، اگر ما جهاز هاضمه را به يك آزمايشگاه شيميايي تشبيه

كنيم، و مواد غذايي را كه به درون آن مي رود، مواد خام اين آزمايشگاه بدانيم، آن وقت حيرت مي كنيم كه عمل هضم تا چه اندازه كامل است، كه هر چيز خوردني را هضم مي كند و تحليل مي برد. معده غذاهاي گوناگوني كه در آن مي ريزد، موادي را كه مفيد تشخيص بدهد انتخاب نموده با مواد شيميايي كه خود توليد كرده است مخلوط مواد زايد آن را دفع، و بقيه را به انواع گوناگون تقسيم و به مصرف ترميم گوشت، پوست، استخوان، مو، خون و رگ و غيره مي رساند، و ميلياردها سلول كه در بدن انسان زندگي مي كنند از آن تغذيه مي شوند. 49- كيسه صفرا.

50- اگر صفرا داخل خون شود توليد بيماري يرقان (زردي) و چنانچه بول از جريان طبيعي خود باز ماند بدن مسموم و آدمي هلاك گردد.

51- چشم انسان از ده جزء هفت طبقه و سه رطوبت تشكيل يافته است: 1 طبقه جليديه. 2 مشيمه. 3 شبكيه. 4 رطوبت زجاجيه. 5 رطوبت جليديه. 6 طبقه عنكبوتيه. 7 طبقه بيضيه. 8 طبقه عنبيه. 9 طبقه قرنيه. 10 طبقه ملتحمة. و شاعر طبيب آنها را به نظم آورده است.

كرد آفريدگار تعالي به فضل خويش

چشمت به هفت پرده و سه آب منقسم

صلب و مشيمه شبكه زجاج آنگهي جليد

پس عنكبوت و بيض و عنب قرن ملتحم

شرح منظومه فارسي، ج 3، ص 142.

52-

قد قيل الابصار بالانطباع

و قيل بالخارج من شعاع

53- سوره نور، آيه 35.

54- شيخ الرئيس عقل هيولاني را مانند ((مشكات)) و عقل بالملكه را چون ((زجاجه)) و عقل بالفعل را ((مصباح)) و عقل بالمستفاد را ((نور علي نور))، نيروي حدس و ظفر يافتن به مطالب بدون حد وسط را

((زيت)) تفسير كرده است.

55- سوره تكوير، آيه 29.

56- اين قسمتي از حديث قرب نوافل است.

57- نك: سوره نمل، آيه 40.

58- علامه عالي مقام مجلسي (ره) در بحارالانوار در ذيل اين فراز از كلام امام عليه السلام مي نويسد: سخن امام صادق (عليه السلام) در اينجا، مشعر بر آن است كه بشر، واضع لغتها و زبانها مي باشد.

استاد علامه طباطبائي - رضوان الله عليه - در تعليقه خويش اضافه كرده اند: و مهمتر آن كه اين كلام امام عليه السلام دلالت بر آن دارد كه وضع ها تعيني است نه تعييني.

و هم چنين آن بخش از حديث، مشعر بر آن است كه اين لغت ها و امثال آن، اموري اعتباري و قراردادي هستند كه بشر در زندگي خود به آنها نيازمند است.

بحارالانوار، ج 3، ص 82.

59- مرحوم علامه طباطبائي در تعليقه خود بر بحار الانوار، ج 3، ص 87 در ذيل اين فراز مي نويسد:

مراد از تشابه در حيوانات و عدم تشابه در انسانها، تشابه عرفي و ظاهري است وگرنه تشابه حقيقي، نه در افراد انسان است و نه در حيوانات، چنان كه برهان و تجربه علمي، چنين امري را اثبات مي كند.

60- سوره زلزال، آيه 7.

61- درباره كاري و كسي نظري كردن و انديشه اي داشتن، تفكر.

62- سوره بقره، آيه 26.

63- خائيدن: جويدن به دندان، نرم كردن.

64- مسدس: شش ضلعي.

زنبور عسل به لانه خويش

شش گوشه نموده خانه خويش

65- مرحوم علامه مجلسي در بحارالانوار ج 3، ص 110 در ارتباط با اين فراز مي نويسد: اين قسمت حديث دلالت دارد بر اينكه حيوانات، كليات را درك نمي كنند.

استاد علامه طباطبائي - عليه رضوان الباري - در حاشيه خود مي نويسند: دو نكته در اينجا

وجود دارد: اول ادراك كردن و نكردن كليات. دوم: فكر و انديشه؛ يعني از نتيجه، مقدمات و از مقدمات به نتيجه رسيدن، و داشتن نيروي تفكر. آنچه از حديث استفاده مي شود و اختصاص قوه تفكر به انسان و محروميت حيوان از آن است و اما اصل فكر و ادراك كليات معلوم نيست كه مخصوص انسان بوده و حيوان از آن محروم باشد. 66- ابو نصر فراهي در بيت زير سيارات معروف به عقيده قدما را جمع كرده و گويد:

قمر است و عطارد و زهره

شمس و مريخ و مشتري و زحل

67- ده ماه و نيم.

68- چول: بيابان بي آب و علف، جاي خالي از آدمي. فرهنگ عميد، ج 2، ص 904.

69- سوره بقره، آيه 155.

70- مرحوم علامه مجلسي در بيان خود نوشته است: مراد از اسم، مسمي است يا مراد آن اسمي است كه خداوند آشكارش كرده و قبل از اسامي ديگر در لوح ثبت فرموده است و يا مراد، اسمي است ويژه ذات و آن پيشترين و شريف ترين اسمها در مقام اعتبار است. بحار، ج 3، ص 143.

استاد علامه در تعليقه خود مي نويسد: مقصود از اسم، خود مسمي است ولي نه آن گونه كه مرحوم مجلسي فرمود كه مراد از مسمي ذات مي باشد، بلكه مقصود آن چيزي است كه احاديث باب ((اسماء حسني)) بر آن دلالت دارند كه آن اسماء حسني از مصداقي مناسب خود حكايت دارد و مصداق اسم ذات است - عزت اسماءه - و نام هاي تلفظ شده در حقيقت اسم اسم اند. مرحوم مجلسي اين اخبار را از متشابهات دانسته و لذا در توجيه آنها دچار زحمت شده است

و اما دو معناي نخست كه مجلسي فرموده، قطعا درست نيستند چگونه امام اسم به اين معني را با صفت ((ذي الجلال و الاكرام)) توصيف مي كند و سپس ((النور الاعظم)) را بر آن عطف مي كند.

71- سوره انفال، آيه 42.

72- سوره توبه، آيه 30.

73- چون اعمال نيك را از روي اختياراتشان نكرده اند.

74- معطله عرب عبارت بوده اند از: الف، منكران صانع و بعث و قيامت كه در اصطلاح قرآن، دهريان و طبيعت گرايان خوانده شده اند. رجوع كنيد به الجاثية، 24، و الاعراف 185.

ب: گروهي كه خدا را قبول داشته اند ولي بعث و نشور را انكار مي كردند.

ج: گروه سوم بت پرست بوده و انبيا و رسولان را قبول نداشته اند.

نك: ملل و نحل، ج 2، ص 253، چاپ قاهره.

75- علامه قزويني معتقد بوده است كه صورت صحيح اين كلمه بدون الف و لام است بخت نصر (به ضم باء موحده و سكون خاء معجمه و ضم تاء مثناة فوقانية و نون مفتوحه و صاد شدده مفتوحه و در آخر راء مهمله).

76- اين احتمال در نسخه ش 6051 نيست.

77- ارسطو فرزند نيقوماخوس از حكماي مبرز جهان است كه در سال 384 قبل از ميلاد در استاگيرا از بلاد مقدونيه از مادر متولد شد و در شصت و سه سالگي به سال 322 قبل از ميلاد در گذشت او در هفده سالگي به آتن سفر كرده و نزد افلاطون دانش آموخته است.

رهبر فرزانه انقلاب آيت الله خميني - رضوان الله عليه - درباره او مي نويسد: تعليمات منطقي و قواعد علم ميزان كه پايه دانش بشري است مرهون تلاش هاي اين فيلسوف بزرگ است چون بنيان تعاليم

منطقيه كرد به معلم اول مشهور شد و شيخ الرئيس اعجوبه روزگار در پيش تعاليم اين بزرگ مرد زانو به زمين زد و زمين ادب بوسيده و به گفته شيخ الرئيس تاكنون به قواعد منطقيه كه ارسطو بنا نهاده احدي را ياراي اشكال نبوده و آراء متين او دستخوش نقض و ابرام نشده …

مرحوم آيت الله شعراني مي نويسد: زهي افتخار براي ارسطو كه نامش به تعظيم و مدح در كلام سليل نبوت برده شود و سزد كه بر اقران خود بدين فضل مباهات كند گوئي حافظ از زبان حال او گفته است:

من كه باشم كه بر آن خاطر عاطر گذرم

لطف ها مي كني اي خاك درت تاج سرم

آثار برجسته او عبارتند از: رساله نفس، طبيعيات، كائنات و …

78- مرحوم علامه مجلسي در بحار ج 3، ص 151، در فراز پايان حديث مي نويسد: برخي از فقرات حديث اشاره به تجرد نفس دارند (خداوند و حجتهاي او - صلوات الله عليهم اجمعين - حقيقت را بهتر) مي دانند.

استاد علامه طباطبائي در تعليقه مي افزايند: بلكه حديث، اشاره به وجود مجردهايي، غير از نفس مجرد دارد، چنان كه فرمود: و كذلك الامور الروحانية اللطيفة و از همين تعبير استفاده مي شود كه توصيف چيزي به روحاني و لطيف در انبار، مشعر بر تجرد آن است.

برخي از اوصاف شيعيان دركلام امام صادق عليه السلام

نويسنده

جواد خرمي

مقدمه

• دو مشعل دار حيّ داور آمد

• زمين از آسمان روشنتر آمد

• امام صادق و پيغمبر آمد

• به بزم انبيا روشنگر آمد

• امام صادق و پيغمبر آمد

• امام صادق و پيغمبر آمد

امام صادق عليه السلام در هفدهم ربيع الاول سال 83 ه. ق در مدينه چشم به جهان گشود و در سن 65 سالگي، در سال 148 ه. ق ديده از جهان فرو بست.

حضرت صادق عليه السلام در سال 114 ه. ق به امامت رسيد، دوران امامت او با اواخر حكومت امويان مصادف بود كه در سال 132 ه. ق به عمر آن پايان داده شد و حكومت عباسيان آغاز گرديد.

حضرت از ميان خلفاي اموي با افراد زير معاصر بود:

1. هشام بن عبد الملك (105 125 ه. ق)

2. وليد بن يزيد بن عبد الملك (125 126)

3. يزيد بن وليد بن عبد الملك (126)

4. ابراهيم بن وليد بن عبد الملك (70 روز از سال 126)

5. مروان بن محمد مشهور به مروان حمار (126 132)

و از خلفاي بني عباس نيز با افراد ذيل هم عصر بود:

1. عبد اللّه بن محمد، مشهور به سفّاح (132 137)

2. ابو جعفر، مشهور به منصور دوانيقي (137 158)

حضرت صادق عليه السلام با توجه به فرصت پيش آمده در دوران انقراض بني اميه و آغاز حكومت عباسيان، بيشترين بهره برداري فكري و فرهنگي را نموده و در نشر علوم گوناگون بيشترين تلاش ممكن را انجام داد و شاگردان زيادي كه تعداد آنها را تا چهار هزار نفر ذكر كرده اند تربيت نمود.

گذشت زمان و فاصله افتادن بين شيعيان و زمان حضور معصومان از يك سو، تهاجم فرهنگهاي مختلف به جامعه

تشيّع از سوي ديگر، و راه يافتن برخي انحرافات و بدعتها از سوي سوم باعث شده است كه در رفتار و فرهنگ شيعيان تغييرات و تحولاتي ايجاد شود. تا آنجا كه عده اي نام شيعه داشتن و صرف اظهار محبّت اهل بيت عليهم السلام را باعث نجات خويش مي دانند، هر چند گناهان زيادي مرتكب شده باشند؛ غافل از اينكه امام عليه السلام به جابر جعفي فرمود: «وَاللّهِ ما يَتَقَرَّبُ إلَي اللّهِ تَبارَكَ وَتَعالي اِلاّ بِالطّاعَةِ وَما مَعَنا بَراءَةٌ مِنَ النّارِ وَلا عَلَي اللّهِ لأحَدٍ مِنْ حُجَّةٍ مَنْ كانَ لِلّهِ مُطيعا فَهُوَ لَنا وَلِيٌّ، وَمَنْ كانَ لِلّهِ عاصيا فَهُوَ لَنا عَدُوٌّ، وَما تَنالُ وِلايتَنا إلاّ بالعَمَلِ وَالْوَرَعِ؛ (1) سوگند به خدا [كسي] به خدا مقرّب نمي گردد، مگر به طاعت (و بندگي) و ما مدركي براي دوري از آتش در دست نداريم! و نه كسي به نفع خود بر خدا حجتي دارد. هر كس مطيع و فرمانبردار خدا باشد، دوست ماست. و هر كس خدا را معصيت كند، دشمن ما خواهد بود، و [بدانيد كسي] به ولايت ما نمي رسد مگر با عمل و دوري از حرام.»

لذا ضرورت دارد كه اوصاف حقيقي و راستين شيعيان را در گفتار امام بحق ناطق، حضرت صادق عليه السلام كه بر اصلاح و سازندگي شيعيان سخت حساسيت و تأكيد داشته است، بازخواني كنيم تا بتوانيم خود و جامعه امروزي را با آن اوصاف مقايسه نموده و محك زنيم.

اصناف شيعيان

هميشه اين گونه بوده و هست كه مدعيان شيعه بودن و ولايت مداري فراوان، ولي شيعه راستين و امامت پذير واقعي اندك است. امام صادق عليه السلام با تبيين علائم هر يك، صفوف شيعيان راستين

را از مدعيان تشيّع جدا مي سازد. در يك جا مي فرمايد: «الشّيعَةُ ثَلاثَةُ أصْنافٍ؛ صِنْفٌ يَتَزَيَّنونَ بِنا وِصِنْفٌ يَسْتَأكَلُونَ بِنا وَصِنْفٌ مِنّا وَإلَيْنا، يأمَنُون بِأمْنِنا ويَخافُونَ بِخَوْفِنا وَلَيْسوا بِالبُذُرِ المُذَيِّعينَ وَلا بالْجُفاةِ الْمُرائينَ، إنْ غابُوا لم يُفْقَدُوا وَإنْ شَهِدُوا لَمْ يُؤبَه به هم أولئكَ مَصابيحُ الهُدي؛ (2) شيعه سه دسته اند؛ گروهي به وسيله ما زينت مي يابند [و ما را وسيله عزت و آبروي خويش قرار مي دهند] و گروهي به وسيله ما مي خورند [و ما را وسيله درآمد زندگي دنيايي خويش قرار مي دهند] و گروهي از ما و به سوي ما هستند، با امنيّت ما آرامش مي يابند و با ترس ما ترسانند، بذر [هاي كاشته شده اسرار را] پخش نمي كنند و در برابر جفاكاران خودنمايي ندارند، اگر پنهان باشند كسي سراغ آنها را نمي گيرد و اگر آشكار باشند به آنها اعتنا نمي شود [يعني شهرت گريز و بي نام و نشانند.[آنها چراغهاي هدايتند.»

در جاي ديگر فرمود: «الشّيعةُ ثَلاثٌ؛ مُحِبٌّ واوٌّ فهُوَ مِنّا وَمُتَزَيّنٌ بِنا وَنَحْنُ زَيْنٌ لِمَنْ تَزَيَّنَ بِنا، وَمسْتَأكِلٌ بِنا النّاسَ وَمَنِ اسْتَأكَلَ بِنا إفْتَقَرَ؛ (3) شيعه سه گروهند: دوست دار عميق [اهل بيت]، پس او از ماست، و [گروهي كه] به وسيله ما زينت مي يابند و ما [نيز] زينتيم براي كسي كه به وسيله ما زينت يابد. و [گروهي كه] به وسيله ما از مردم مي خورد [و ما را وسيله درآمد زندگي خود قرار مي دهد]. و كسي كه به وسيله ما امرار معاش كند، فقير مي شود.»

البته اين نكته را نيز بايد متذكر شد كه هميشه شيعه نماهايي بوده اند كه با نفوذ در صف شيعيان، تلاش كرده اند با رفتار ناشايست خود، آبروي شيعيان را ببرند؛ از

اين رو شيعيان ژرف انديش بايد اين گونه افراد را شناسايي كنند.

حضرت صادق عليه السلام نيز به اين نكته توجه نموده است، آنجا كه فرمود: «يَابْنَ النُّعْمان! إنّا أهْلُ بَيْتٍ لا يَزالُ الشَّيْطانُ يُدْخِلُ فينا مَنْ لَيْسَ مِنّا وَلا مِنْ أهْلِ ديننا فَإذا رَفَعَهُ وَنَظَرَ إليْهِ النّاسُ أمَرَهُ الشّيْطانُ فَيُكَذّبُ عَلَيْنا وَكلّما ذَهَبَ واحِدٌ جاءَ آخَرُ؛ (4) اي پسر نعمان! ما خانداني هستيم كه همواره شيطان در ميان ما فردي نفوذي داخل مي كند كه نه از ماست و نه از اهل بيت ما، پس وقتي شيطان او را پرآوازه ساخت به طوري كه مورد توجه مردم قرار گرفت، به او فرمان مي دهد كه بر ما دروغ بندد. و وقتي كه رفت، نفوذي ديگر مي آيد.»

اوصاف شيعيان

معروف است كه مي گويند «الناسُ عَلي دينِ مُلوكِهم» و رعيت هميشه رنگ و بوي شاهان و رهبران خود را دارا بوده اند، شيعه نيز بايد چنين باشد و رنگ و بوي امامان خويش را دارا باشند؛ به گونه اي كه هر كس آنها را مشاهده كند، بر امامان و مربيان آنها تحسين گويد. امام صادق عليه السلام فرمود: «مَعاشِرَ الشيعةِ! كُونوا لَنا زَيْنا وَلا تَكونوا عَلَيْنا شَيْنا، قولوا لِلنّاسِ حُسْنا، واحْفَظوا ألْسِنَتَكُمْ وَكُفُّوها عَنِ الفُضولِ وقَبيحِ القَوْلِ (5)؛ اي گروه شيعه! زينت ما باشيد نه باعث ملامت و سرزنش ما، با مردم نيكو سخن بگوييد، و زبانتان را حفظ كنيد و آن را از زياده روي و زشت گويي بازداريد.»

ابي اُسامة بن زيد مي گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: سلام مرا به هر كس كه پيرو ماست و به گفته هاي ما گوش مي كند، ابلاغ كن و از طرف من بگو: «أوصيكُمْ

بِتَقْوي اللّهِ عَزَّوَجَلَّ وَالْوَرَعِ في دينِكُمْ وَالإجْتِهادِ لِلّهِ وَصِدْقِ الْحَديث، وأداءِ الأمانَةِ وَطولِ السُّجودِ وَحُسْنِ الجَوارِ … فَإنَّ الرَّجُلَ مِنْكُمْ إذا وَرَعَ في دينِه وَصَدَقَ الْحَديثَ وَأدّي الأمانَةَ، وَحَسَّنَ خُلْقَهُ مَعَ النّاسِ، قيلَ: هذا جَعْفَريٌ، فَيَسُرُّني ذلك وَيَدْخُلُ عَلَيَّ مِنْهُ السُّرورُ، وقيلَ هذا أدَبُ جعفَرٍ عليه السلام وَإذا كانَ عَلي غَيْرِ ذلك دَخَلَ عَلَيَّ بَلائُه وَقيلَ هذا أدَبُ جَعْفَرٍ؛ (6) من شما را به تقواي الهي و پرهيزكاري در دينتان، و تلاش و كوشش در راه خدا، و راستگويي و امانت داري، و سجده هاي طولاني و نيكو همسايه داري و … سفارش مي كنم؛ زيرا هر گاه كسي از شما در دينش ورع داشته باشد و راست بگويد و امانت را رد كند و اخلاقش را با مردم نيكو گرداند، مردم مي گويند: اين «جعفري مذهب» است و اين مرا شادمان مي سازد و از بابت آن شادمان مي شوم و مي گويند: اين است روش ادب [و تربيت] امام صادق عليه السلام، ولي اگر برخلاف اين باشد، گرفتاري آن به من مي رسد و گفته مي شود كه اين هم اثر تربيتي امام صادق عليه السلام!!»

2. تقوا و پاك بودن

امام صادق عليه السلام فرمود: «إنّ أحَقَ النّاسِ بِالوَرَعِ آلُ مُحَمّدٍ وَشيعَتُهُمْ كَيْ تَقْتَدي الرَّعيَّةُ بِهِمْ؛ (7) سزاوارترين مردم به ورع [و دوري از حرام] آل محمد عليهم السلام و شيعيان آنان هستند تا ساير مردم نيز به آنان تأسّي نمايند.»

و در جاي ديگر فرمود: «كونوا دُعاةً لِلناسِ بِغَيْرِ ألْسِنَتِكُمْ لِيَرَوا مِنْكُمْ الْوَرَعَ وَالاجْتِهادَ وَالصّلاةَ وَالخَيْرَ فَانَّ ذلك داعِيَةٌ؛ (8) با رفتارتان دعوت كننده ديگران باشيد تا آنان از شما پرهيزكاري و تلاش و نماز و نيكي بينند، كه اين بيشتر ديگران را

دعوت مي كند.»

شيعه بايد منشأ خيرات و خوبيها باشد؛ به همين جهت حضرت جعفر بن محمد عليهماالسلام مي فرمايد: «شيعَتُنا أهْلُ الهُدي وأهْلُ التُّقي وأهْلُ الخَيْرِ وَأهْلُ الايمانِ وَأهْلُ الْفَتْحِ وَالظَّفر؛ (9) شيعه ما اهل هدايت و اهل تقوي و اهل نيكي و اهل ايمان و اهل پيروزي و موفقيت اند.»

3. حفظ نماز و اسرار و مواسات

امام صادق عليه السلام فرمود: «إمْتَحِنوا شيعَتَنا عِنْدَ ثَلاثٍ؛ عِنْدَ مَواقيتِ الصّلاةِ كَيْفَ مُحافِظَتُهُمْ عَلَيْها وَعِنْدَ أسْرارِهِمْ كَيْفَ حِفْظُهُ مْ لَها عَنْ عَدُوِّنا وَإلي أمْوالِهِمْ كَيْفَ مُواساتُهُم لاخْوانِهِمْ؛ (10) شيعيان ما را در سه (وقت) امتحان كنيد؛ در وقت نماز كه چگونه بر آن محافظت مي كنند، در نزد اسرار آنها كه چگونه آن را از دشمنان ما حفظ مي كنند و در نزد اموالشان كه چگونه با آن با برادران خويش همدردي مي كنند.»

راستي انسان وقتي سفارشات امامان شيعه را در مورد نماز و غير آن مي بيند، احساس غرور و سربلندي مي كند؛ ولي وقتي رفتار بعضي از شيعيان را نسبت به نماز و … مي بيند، احساس شرمندگي و خجلت مي كند.

4. عفت دامن و شكم

از مشكلات جامعه امروزي ما، رواج بي حيايي، چشم چراني، بي عفّتي، اختلاس، ربا خواري و حرام خوري است. از جامعه شيعي انتظار اين است كه داراي عفت و حيا، و گريزان از حرام خواري باشند.

حضرت صادق عليه السلام در اين زمينه فرمود: «إنّما شيعَةُ عَلِيٍّ مَنْ عَفَّ بَطْنُهُ وَفَرْجُهُ واشْتَدَّ جِهادُهُ، وَعَمِلَ لِخالِقِه، وَرَجا ثَوابَهُ، وَخافَ عِقابَهُ، فإذا رَأيْتَ أولئكَ فَاُولئكَ شيعةُ جَعْفَرٍ؛ (11) همانا شيعه علي كسي است كه عفت شكم و دامن دارد، تلاشش زياد، و عملش براي خدا باشد، و اميد ثواب از او داشته باشد و از عقابش بترسد. پس اگر چنين افرادي را ديدي آنها شيعيان جعفر (امام صادق عليه السلام) مي باشند.»

در روايت ديگر فرمود: «وَاللّهِ ما شيعَةُ عَليّ إلاّ مَنْ عَفَّ بَطْنُهُ؛ (12) به خدا سوگند شيعه علي نيست مگر كسي كه عفت شكم دارد.»

5. همرنگي با امامان عليهم السلام

از آثار مهم محبت اين است كه محبّ تلاش مي كند همرنگ با محبوب گردد. هر محبي تلاش مي كند با پيروي از گفتار و رفتار محبوب، دل او را به دست آورد. و شيعه كه ادعاي محبت اهل بيت عليهم السلام را دارد، و سنگ آنها را به حق به سينه مي زند، بايد نهايت تلاش خويش را در همرنگي و اطاعت از آنها به كار برد.

حضرت صادق عليه السلام مي فرمايد:

• «لَوْ كانَ حُبُّكَ صادِقا لاََطَعْتَهُ

• إنَّ المُحِبَّ لِمَنْ يُحِبُّ مُطيعٌ؛

• إنَّ المُحِبَّ لِمَنْ يُحِبُّ مُطيعٌ؛

• إنَّ المُحِبَّ لِمَنْ يُحِبُّ مُطيعٌ؛

اگر دوستي تو صادقانه باشد، او را (محبوب و خدا را) اطاعت مي كني [زيرا] هر كس شخصي را دوست اي گروه شيعه! زينت ما باشيد نه باعث ملامت و سرزنش ما، با

مردم نيكو سخن بگوييد، و زبانتان را حفظ كنيد و آن را از زياده روي و زشت گويي باز داريد.

مي دارد مطيع او خواهد بود.»

حضرت صادق عليه السلام در مورد صفات شيعه فرمود: «لَيْسَ مِنْ شيعَتِنا مَنْ قالَ بِلِسانِهِ وَخالَفَنا في أعْمالِنا وآثارِنا وَلكِنْ شيعَتُنا مَنْ وافَقَنا بِلِسانِهِ وَقَلْبِهِ وَاتّبَعَ آثارَنا وعَمِلَ بَأعْمالِنا أولئكَ شيعَتُنا؛ (13) از شيعيان ما نيست كسي كه به زبان [شيعه بودن را] اظهار كند و در رفتار مخالف ما و رفتار ما باشد. شيعه كسي است كه با زبان و قلبش موافق ما باشد و از آثار ما پيروي نمايد و طبق رفتار ما رفتار كند. آنها شيعيان ما هستند.»

و در جاي ديگر فرمود: «قَوْمٌ يَزْعَمونَ أنّي إمامُهُمْ، وَاللّهِ ما أنَا لَهُمْ بِإمامٍ لَعَنَهُم اللّهُ كُلّّما سَتَرْتُ سِتْرا هَتَكوهُ، أقولُ: كذا وكذا، فَيَقولون: اِنّما يَعْني كذا وكذا. اِنَّما أَنَا إمامُ مَنْ أطاعَني؛ (14) گروهي خيال مي كنند كه من امام آنها هستم، به خدا قسم من امام آنها نيستم، نفرين خدا بر آنها باد. [زيرا] هر گاه رازي را پنهان مي كنم آنها آشكار مي كنند، من مي گويم: چنين و چنين است و آنها مي گويند چنين و چنان اراده كرده است. همانا من امام كسي هستم كه از من پيروي كند. و همچنين فرمود: «كَذِبَ مَنْ زَعَمَ أنّهُ مِنْ شيعَتِنا وَهُو مُتمسّكٌ بِعُرْوَةِ غَيْرِنا؛ (15) دروغ گفته است كسي كه مي پندارد از شيعيان ماست ولي چنگ به ريسمان ديگران مي زند.»

راستي اگر امام صادق7 رفتارهاي برخي از شيعيان را در اين زمان مي ديد چگونه فريادش بلند مي شد و از آنها بيزاري مي جست؟!!

• اين نه عشقي است برادر كه به پيشاني ماست

• داغ

يك عمر گناهي است كه پنهان كرديم

• هر گناهي كرده و گفتيم خدا مي بخشد

• بخششي هست ولي قهر و عذابي هم هست

• اينكه از شيعه فقط نام بدانيم بد است

• شيعه يعني كفن سرخ بلا پوشيدن

• شيعه يعني مي عشقي ز خدا نوشيدن

• اين نه مهري است كه تأييد مسلماني ماست

• سجده بر دوست، نه، سجده بر شيطان كرديم

• عذر آورده و گفتيم خدا مي بخشد

• اي برادر به خدا روز حسابي هم هست

• ما نمك گير چنين لقمه بمانيم بد است

• شيعه يعني مي عشقي ز خدا نوشيدن

• شيعه يعني مي عشقي ز خدا نوشيدن

6. همدردي با ديگران

برخي افراد در بعضي از عبادات مثل نماز و دعا نمره قابل قبولي دارند، ولي در مسائل مالي و انفاق به ديگران، رفت و آمد و … نقص دارند. اين افراد قطعا بدانند كه در شيعه بودن آنان نقص است. شيعه مانند امامان خود اهل انفاق و همدردي با ديگران است، امام صادق عليه السلام در اين زمينه مي فرمايد: «يَابْنَ جُنْدَب! إنَّما شيعَتُنا يُعْرَفونَ بِخِصالٍ شَتّي: بِالسّخاءِ وَالْبَذْلِ لِلاِْخْوانِ، وَبِأنْ يُصَلّوا الْخَمْسِيْنَ لَيْلاً وَنَهارا، شيعَتُنا لا يَهِرّونَ هَريرَ الْكَلْب، وَلا يَطْمعونَ طَمَعَ الْغُرابِ، وَلايجاوِرون لَنا عَدُوّا، وَلايَسْألونَ لَنا مُبْغِضا وَلَو ماتوا جُوعا …؛ (16) اي پسر جُندب! به راستي شيعيان ما با ويژگيهايي شناخته مي شوند: با بذل و بخشش به برادران و با گزاردن پنجاه ركعت نماز [واجب و مستحب] در شبانه روز؛ شيعيان ما چون سگ زوزه نمي كشند، و چون كلاغ طمع كار نباشند، با دشمن ما همجوار [و همراه] نشوند، درخواست كمك از كسي كه كينه ما را در دل دارد نكنند، گرچه از گرسنگي بميرند.»

در روايت ديگري مي خوانيم كه

وقتي يكي از شيعيان، از گروهي از شيعيان در نزد امام صادق عليه السلام تعريف و تمجيد نمود و آنها را پاك و پاكيزه خواند، حضرت فرمود: «كَيْفَ عِيادَةُ أغْنيائِهم لِفُقَرائِهم؟ قال: قَليلَةٌ، قال: وَكَيْفَ مُشاهَدَةُ أغْنيائِهِمْ لِفُقَرائِهِم؟ قال: قَليلَةٌ، قال: فَكَيْفَ صِلَةُ أغْنيائِهِمْ لِفُقَرائِهِمْ في ذاتِ أيْديهِمْ؟ فقال: إنّكَ لَتَذْكُرُ أخْلاقا قَلَّ ما هي عِنْدَنا، قال: فقَالَ: فَكَيْفَ تَزْعُمُ هؤلاءِ أنّهُمْ شيعَةٌ؟!؛ (17) عيادت ثروتمندانشان از همانا شيعه علي كسي است كه عفت شكم و دامن دارد، تلاشش زياد، و عملش براي خدا باشد، و اميد ثواب از او داشته باشد و از عقابش بترسد.

فقرايشان چگونه است؟ عرض كرد: كم است. فرمود: ديدن (و سر زدن) ثروتمندانشان از فقراي آنها چگونه است؟ عرض كرد: اندك است. فرمود: كمك نمودن ثروتمندانشان نسبت به فقراي آنها چگونه است؟ عرض كرد: شما اخلاقي را بيان مي كنيد كه نزد ما كم است. فرمود: پس چگونه آنها خود را شيعه مي پندارند.»

اوصاف راستين شيعه بيش از آن است كه در يك مقاله بگنجد. آنچه بيان شد، مهم ترين اوصاف و ويژگيهاي شيعيان بود. (18) جامعه امروزي تشيّع با خواسته امامان و آنچه از اوصاف شيعيان در كلام آن امامان بزرگوار مخصوصا رئيس مكتب جعفري، حضرت صادق عليه السلام آمده است، فاصله زيادي دارد. سخن را با شعري به مناسبت ميلاد با سعادت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و امام صادق عليه السلام به پايان مي بريم:

• امشب كه صفا با دل و جان همراه است

• هم جشن ولادت امام صادق هم عيد محمد بن عبد اللّه است

• هنگام طلوع آفتاب و ماه است

• هم عيد محمد بن عبد اللّه

است هم عيد محمد بن عبد اللّه است

پاورقي ها

1. اصول كافي، ج2، ص 74، ح3.

2. محسن فيض كاشاني، المحجّة البيضاء، ج4، ص356.

3. صدوق، خصال، ص 103، ح61؛ منتخب ميزان الحكمة، ص 286، روايت3433.

4. تحف العقول، انتشارات آل علي عليهم السلام، ص554.

5. امالي صدوق، ص 327، ح17؛ مشكوة الانوار، ص 173؛ منتخب ميزان الحكمة، ص239.

6. حرّ عاملي، وسائل الشيعة، ج 8، ص389، ح2.

7. شيخ عباس قمي، سفينة البحار، ج2، ص643.

8. اصول كافي، ج2، ص78، ح14؛ سفينة البحار، ج2، ص643.

9. الكافي، ج2، ص233؛ المحجّة البيضاء، ج4، ص353.

10. بحار الانوار، ج 83، ص22؛ جامع احاديث شيعه، ج4، ص58.

11. الكافي، ج2، ص233، ح9.

12. صدوق، صفات الشيعة، ص49.

13. حرّ عاملي، وسائل الشيعة، ج11، ص196؛ بحار الانوار، ج68، ص164.

14. همان، ح13، وج2، ص80، ح76؛ منتخب ميزان الحكمة، ص285.

15. صفات الشيعة، ص45.

16. تحف العقول، ص540.

17. الكافي، ج2، ص173، ح10؛ منتخب ميزان الحكمة، ص 286.

18. براي آگاهي بيشتر به منابع ويژه؛ مثل كتاب صفات الشيعة، تأليف شيخ صدوق، با تحقيق مؤسّسة الامام المهدي عليه السلام؛ أهل البيت في الكتاب والسنّة، تأليف محمدي الري شهري، نشر دارالحديث؛ بحار الانوار، ج68، باب 19، «صفات الشيعة»، و ميزان الحكمة، واژه شيعه مراجعه شود.

داستان

چهل داستان

مؤلّف

عبداللّه صالحي

پيشگفتار

به نام هستي بخش جهان آفرين

شكر و سپاس بي منتها، خداي بزرگ را، كه ما را از امّت مرحومه قرار داد و به صراط مستقيم، ولايت اهل بيت عصمت و طهارت صلوات اللّه عليهم اجمعين هدايت نمود.

بهترين تحيّت و درود بر روان پاك پيامبر عالي قدر اسلام صلي الله عليه و آله، و بر اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام، مخصوصا ششمين خليفه بر حقّش حضرت ابو عبداللّه، امام جعفر صادق عليه السلام؛ و لعن و نفرين بر دشمنان و مخالفان اهل بيت رسالت، كه در حقيقت دشمنان خدا و قرآن هستند.

نوشتاري كه در اختيار شما خواننده گرامي قرار دارد برگرفته شده است از زندگي سراسر آموزنده هشتمين ستاره فروزنده و پيشواي بشريّت، و حجّت خداوند براي هدايت بندگان.

آن شخصيّت برگزيده حقّ، كه مخزن معارف و اسرار الهي بود و لقب صادق آل محمّد صلوات اللّه عليهم را به خود اختصاص داد.

و مذهب شيعه حقّه؛ و نيز علوم و احكام الهي توسّط آن حضرت، در بين جامعه بشري نشر و گسترش يافت تا جائي كه شيعه به عنوان مذهب جعفري شناخته شد؛ و بلكه رهبران ديگر مذاهب و فرقه ها در مكتب حضرت صادق عليه السلام علوم خود را آموختند؛ و به علل و دلايلي راه ديگري را برگزيدند.

و حضرت ختمي مرتبت، رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله ضمن بشارت به ولادت؛ و اين كه او ششمين امام و حجّت خدا و خليفه بر حقّ مي باشد، فرمود:

جبرئيل امين مرا خبر داد كه خداوند متعال نطفه او را طيّب و مبارك قرار داد، كه از هر جهت تزكيه شده و متعالي

مي باشد.

سپس افزود: پروردگار جليل، نام او را جعفر قرار داد تا هدايت گر جامعه بشري؛ و نيز تشريح كننده علوم و معارف براي افراد در همه ابعاد باشد.

و آيات شريفه قرآن، احاديث قدسيّه و روايات متعدّد در منقبت و عظمت آن امام مظلوم، با سندهاي مختلف وارد شده، كه در كتاب هاي مختلف موجود است.

و اين مختصر ذرّه اي است، از قطره اقيانوس بي كران فضائل و مناقب و كرامات آن امام والامقام و معصوم، كه برگزيده و گلچيني است از ده ها كتاب معتبر (1)، در جهت هاي گوناگون و مختلف عقيدتي، سياسي، عبادي، فرهنگي، اقتصادي، اجتماعي، اخلاقي، تربيتي و … خواهد بود.

باشد كه اين ذرّه دلنشين و لذّت بخش مورد استفاده و افاده عموم علاقه مندان، مخصوصا جوانان عزيز قرار گيرد.

و انشاء اللّه تعالي ذخيره اي باشد ((لِيَوْمٍ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إ لاّ مَنْ أتيَ اللّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ لي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِمَنْ لَهُ عَلَيَّ حَقّ)).آمين، يا ربّ العالمين.

مؤلّف

خلاصه حالات هشتمين معصوم، ششمين اختر امامت

آن حضرت هنگام طلوع سپيده صبح، روز جمعه يا دوشنبه، هفدهم ربيع الا وّل يا اوّل رجب، سال 80 يا 83 هجري قمري در مدينه منوّره ديده به جهان گشود.

نام: جعفر صلوات اللّه و سلامه عليه.

كنيه: ابو عبداللّه، ابو اسماعيل، ابو موسي، ابو اسحاق.

لقب: صادق، صابر، فاضل، طاهر، شيخ، صادق آل محمّد، باقي، منجي، كامل، كافل، عالم و …

پدر: امام محمّد باقر، باقر علم الا وّلين والا خرين عليه السلام.

مادر: فاطمه، معروف به امّ فروه، دختر قاسم بن محمّد بن ابي بكر مي باشد.

نقش انگشتر: حضرت داراي چهار انگشتر بود، كه نقش هر كدام به ترتيب عبارتند از: ((اللّهُ وَليّي وَ عِصْمَتي

مِنْ خَلْقِهِ))، ((اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْي ءٍ))، ((أنْتَ ثِقَتي فَاعْصِمْني مِنْ خَلْقِكَ))، ((ما شاءَاللّهُ لا قُوَّةَ إ لاّ باللّهِ)).

دربان: مفضّل بن عمر است، و نيز بعضي محمّد بن سنان را گفته اند.

مدّت امامت: حضرت در سنين 34 سالگي، روز دوشنبه، هفتم ذي الحجّه يا ربيع الا وّل، در سال 114 هجري، پس از شهادت پدر بزرگوارش به منصب امامت و خلافت رسيد و حدود 34 سال امامت و هدايت جامعه اسلامي را بر عهده داشت.

هنگامي كه امام جعفر صادق عليه السلام به منصب امامت نايل آمد، در موقعيّت حسّاسي قرار گرفته بود، چون دولت بني العبّاس تازه روي كار آمده بود و تنها تلاش آن ها استحكام و ثبات پايه هاي حكومت خود بود؛ و ناچار بودند كه افكار عموم، مخصوصا سادات بني الزّهراء را به خود جلب و جذب نمايند.

بر همين اساس امام عليه السلام از موقعيّت موجود زمان، به نحو أحسن استفاده نموده و با تشكيل جلسات مختلف در رشته هاي گوناگون علوم و فنون، ابعاد مختلف اسلام و معارف الهي را تبيين و تشريح نمود.

طبق گفته مورّخين و محدّثين: بيش از دوازده هزار شاگرد از اقشار مختلف در جلسات درس و محاضرات آن حضرت شركت نموده و در علوم و فنون مختلف از درياي بي كران علوم حضرتش بهره مي گرفتند.

و چهارصد جلد كتاب از جواب ها و مطالب آن حضرت نوشته شده است، كه به عنوان اصول ((أربعمائة)) معروف مي باشد.

و بر همين اساس، شيعه به عنوان مذهب جعفري معروف گرديد.

رهبران و پيشوايان مذاهب چهارگانه اهل سنّت از شاگردان امام جعفر صادق عليه السلام بوده اند.

آن حضرت مدّت 15 سال و اندي، هم زمان با

جدّ بزرگوارش، امام زين العابدين عليه السلام؛ و مدّت 19 سال پس از آن، با پدر عظيم القدرش حضرت باقر العلوم عليه السلام؛ و سپس مدّت 34 سال امامت و زعامت جامعه اسلامي را بر عهده داشت، كه روي هم عمر پربركت آن حضرت را 68 سال گفته اند.

شهادت: بنابر مشهور، آن حضرت، روز دوشنبه 25 شوّال، سال 148 هجري قمري، در شهر مدينه منوّره ديده از جهان فرو بست؛ و به لقاء اللّه ملحق گرديد.

محلّ دفن: پيكر مقدّس آن حضرت، در مدينه منوّره، در قبرستان بقيع، در جوار مرقد شريف و مطهّر عمو و جدّ و پدر بزرگوارش به خاك سپرده شد.

تعداد فرزندان: تعداد شش فرزند پسر و چهار دختر براي آن حضرت گفته اند.

خلفاء و سلاطين هم عصر امامت آن حضرت: پنج نفر از طايفه بني اميّه به نام هاي: هشام بن عبدالملك، وليد بن يزيد بن عبدالملك، يزيد بن وليد بن عبدالملك، ابراهيم بن وليد، مروان حمار مي باشند؛ و هچنين دو نفر از بني العبّاس به نام: سفّاح و منصور دوانيقي عبّاسي بوده اند.

نماز آن حضرت: چهار ركعت است، كه در هر ركعت پس از قرائت سوره حمد، صد مرتبه ((سبحان اللّه و الحمد للّه و لا إله إلاّ اللّه و اللّه أكبر)) خوانده مي شود. (2)

و بعد از آن كه سلام نماز پايان يافت، تسبيحات حضرت فاطمه زهراء عليها السلام گفته مي شود؛ و سپس حوايج مشروعه خويش را از خداوند متعال درخواست مي نمائيم، كه ان شاءاللّه برآورده خواهد شد.

فرخنده ميلاد هشتمين ستاره فروزنده

از پشت پرده تا مه من آشكار شد

ماه و فلك ز مِهر رُخَش شرمسار شد

خورشيد طلعتي است ز نور جمال او

شش آفتاب از

پي او آشكار شد

نور ششم، امام ششم، حجّت ششم

كز پنج حجّت او خلف و يادگار شد

شش حجّت از قفاي وي و پنج او جلو

او در ميانه مركز هفت و چهار شد

گويند مجتمع نشود ليل با نهار

آن روي بين كه مجمع ليل و نهار شد

آن فخر ممكنات كه بر جمله كائنات

مهر ولاي او سبب افتخار شد

سبط رسول، جعفر صادق كه ذات او

مرآت ذات حضرت پروردگار شد

آن مظهر صفات جلال و جمال حقّ

كز او بناي دين خدا استوار شد

رونق گرفت مذهب و ملّت ز مذهبش

شرع نبيّ ز همّت او پايدار شد (3)

نور جمال صادق، چون از افق برآمد

شد صبح عالم، آراش بر شام تيره فايق

از شرق و غرب بگذشت، نهور فضائل او

چون آفتاب علمش، طالع شد از مشارق

تن پيكر فضايل، جان گوهر معاني

دل منبع عنايات، رخ مطلع شوارق

همچون صدف ز دريا، درهاي حكمت اندوخت

چون گوهر وجودش شايسته بود و لايق

بر پايه كمالش، محكم اساس توحيد

از پرتو جمالش، روشن دل خلايق

خورشيد برج ايمان، شمشاد باغ امكان

گنجينه كمالات، سرچشمه حقايق

افكار تابناكش، روشن تر از كواكب

انديشه هاي پاكش، خرّم تر از حدايق (4)

1 بشارت بر وقوع نور هدايت

حضرت جواد الائمّة عليه السلام به نقل از پدران بزرگوارش صلوات اللّه عليهم، حكايت فرمايد:

روزي امام حسين عليه السلام در حضور جمعي از اصحاب، بر جدّش رسول خدا صلي الله عليه و آله وارد شد.

حضرت رسول صلوات اللّه عليه به او خطاب نمود و اظهار داشت: خوش آمدي، اي فرزندم! اي كسي كه زينت بخش آسمان ها و زمين هستي.

و آن گاه ضمن بيان مطالبي مهمّ و طولاني پيرامون يكايك ائمّه اطهار عليهم السلام و بشارت بر ولادت آن ها، فرمود:

خداوند متعال در صُلب حضرت باقرالعلوم

عليه السلام نطفه اي قرار مي دهد، كه طيّب و مبارك و - از هر نوع گناه و پليدي - تزكيه شده است.

سپس افزود: جبرئيل امين عليه السلام به من خبر داد كه اين نطفه را خداوند متعال طيّب آفريده است و نام مبارك - او جعفر مي باشد، كه به راستي هدايت گر و نجات بخش اين امّت خواهد بود. (5)

همچنين ابوبصير حكايت نمايد:

در آن روزي كه امام موسي كاظم عليه السلام در مسير راه مكّه به مدينه، متولّد شد، من نيز همراه قافله حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه عليهم بودم.

حضرت ضمن فرمايشاتي اظهار نمود: هر يك از ائمّه اطهار عليهم السلام داراي علامت و نشانه خاصّي است كه ديگر انسان ها محروم هستند.

و سپس افزود: در آن شبي كه مقدّر شده بود، نطفه من منعقد گردد، فرشته اي از سوي خداوند نزد پدرم حضرت باقرالعلوم عليه السلام آمد و ظرف آبي را كه بسيار گوارا، از شير سفيدتر و از عسل شيرين تر و از يخ سردتر بود تحويل پدرم داد و گفت: آن را بياشام و سپس با همسر خود هم بستر شو، و در همان شب، نطفه من با استفاده از آن شراب بهشتي منعقد گرديد.

و آن گاه حضرت در ادامه فرمايشات خود افزود: چون نطفه امام و حجّت خدا مدّت چهار ماه در رحم مادر تكامل يابد، فرشته اي بر بازوي راست آن طفل معصوم مي نويسد: وَتَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقا وَ عَدْلا. (6)

و هنگامي كه طفل متولّد شود، سر به سوي آسمان بلند نمايد و شهادت به وحدانيّت خداوند تبارك و تعالي دهد.

و در اين حالت فرشته اي ديگر از عرش

الهي، آن طفل معصوم را با نام خود و نام پدرش مورد خطاب قرار مي دهد: تو برگزيده من هستي، تو بهترين مخلوق و نگه دارنده اسرار من مي باشي؛ و همانا رحمت و بهشت من براي تو و دوستداران تو خواهد بود.

و بعد از آن، خداوند متعال تمام علوم اوّلين و آخرين را به او عطا مي فرمايد و در شب هاي قدر، فرشته روح بر او وارد مي گردد. (7)

و در روايات بسياري آمده است كه جدّ بزرگوارش، حضرت رسول صلي الله عليه و آله فرمود: هنگامي كه فرزند باقرالعلوم، به نام جعفر متولّد شد، او را لقب صادق دهيد.

و در روايات و تواريخ نزد عامّه و خاصّه، آن حضرت عليه السلام به صادق آل محمّد صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين معروف و مشهور مي باشد.

2سرچشمه اندوه و خنده

محمّد بن مسلم - كه يكي از راويان حديث و از اصحاب امام محمّد باقر و امام جعفر صادق عليهما السلام است - حكايت كند:

روزي محضر مبارك ابوجعفر امام محمّد باقر عليه السلام نشسته بودم، كه فرزندش حضرت صادق عليه السلام، در حالي كه كودكي خردسال بود و كلاهي منگوله دار بر سر نهاده بود و چوبي در دست گرفته و بازي مي كرد، وارد شد.

امام باقر عليه السلام او را در آغوش گرفت و فرمود: پدر و مادرم فدايت؛ و سپس به من خطاب نمود و اظهار داشت:

اي محمّد بن مسلم! اين كودك بعد از من امام و پيشواي تو خواهد بود، و تو بايد علوم خود را از او بهره مند شوي، سوگند به خداي يكتا! كه او همان صادقي است، كه رسول خدا صلي الله عليه و

آله او را توصيف نموده و بشارتش را داده است.

و به درستي كه پيروان و شيعيان او در دنيا و آخرت مورد حمايت خداوند متعال خواهند بود و دشمنانش ملعون و مغضوب مي باشند.

در همين لحظه، حضرت صادق خنديد و رنگ چهره اش سرخ گرديد، آن گاه امام باقر عليه السلام متوجّه من شد و فرمود: آنچه مي خواهي از او سؤال كن، كه جواب كافي دريافت خواهي كرد.

گفتم: يا ابن رسول اللّه! خنده از كجا سرچشمه مي گيرد؟

آن كودك لب به سخن گشود و فرمود: اي محمّد بن مسلم! سر چشمه انديشه و عقل انسان از قلب است، غم و اندوه از كبد، تنفّس از ريه؛ و خنده از طحّال بر مي خيزد.

و من چون چنين پاسخ صريح و صحيحي را از آن كودك خردسال عزيز - يعني حضرت صادق آل محمّد عليهم السلام - شنيدم، از جاي خود برخاستم و پيشاني او را بوسيدم. (8)

3يك جهان در يك جسم

روزي يك نفر نصراني به محضر مبارك امام جعفرصادق عليه السلام شرفياب شد و پيرامون تشكيلات و خصوصيّات بدن انسان سؤال هائي را مطرح كرد؟

امام جعفر صادق عليه السلام در جواب او اظهار داشت:

خداوند متعال بدن انسان را از دوازده قطعه تركيب كرده و آفريده است، تمام بدن انسان داراي 246 قطعه استخوان، و 360 رگ مي باشد.

رگ ها جسم انسان را سيراب و تازه نگه مي دارند، استخوان ها جسم را پايدار و ثابت مي دارند، گوشت ها نگه دارنده استخوان ها هستند، و عصب ها پي نگه دارنده گوشت ها مي باشند.

سپس امام عليه السلام افزود:

خداوند دست هاي انسان را با 82 قطعه استخوان آفريده است، كه در هر دست 41 قطعه استخوان وجود دارد و در كف

دست 35 قطعه، در مچ دو قطعه، در بازو يك قطعه؛ و شانه نيز داراي سه قطعه استخوان مي باشد.

و همچنين هر يك از دو پا داراي 43 قطعه استخوان است، كه 35 قطعه آن در قدم و دو قطعه در مچ و ساق پا؛ و يك قطعه در ران.

و نشيمن گاه نيز داراي دو قطعه استخوان مي باشد.

و در كمر انسان 18 قطعه استخوان مهره وجود دارد.

و در هر يك از دو طرف پهلو، 9 دنده استخوان است، كه دو طرف 18 عدد مي باشد.

و در گردن هشت قطعه استخوان مختلف هست.

و در سر تعداد 36 قطعه استخوان وجود دارد.

و در دهان 28 عدد تا 32 قطعه استخوان غير از فكّ پائين و بالا، موجود است. (9)

و معمولا انسان ها تا سنين بيست سالگي، 28 عدد دندان دارند؛ ولي از سنين 20 سالگي به بعد تعداد چهار دندان ديگر كه به نام دندان هاي عقل معروف است، روئيده مي شود.

4 تلخي گوش و شوري آب چشم

ابن ابي ليلي - كه يكي از دوستان امام جعفر صادق عليه السلام است - حكايت نمايد:

روزي به همراه نعمان كوفي به محضر مبارك آن حضرت وارد شديم، حضرت به من فرمود: اين شخص كيست؟

عرض كردم: مردي از اهالي كوفه به نام نعمان مي باشد، كه صاحب رأي و داراي نفوذ كلام است.

حضرت فرمود: آيا همان كسي است كه با رأي و نظريّه خود، چيزها را با يكديگر قياس مي كند؟

عرض كردم: بلي.

پس حضرت به او خطاب نمود و فرمود: اي نعمان! آيا مي تواني سرت را با ساير اعضاء بدن خود قياس نمائي؟

نعمان پاسخ داد: خير.

حضرت فرمود: كار خوبي نمي كني، و سپس افزود: آيا مي شناسي كلمه اي را كه اوّلش

كفر و آخرش ايمان باشد؟

جواب گفت: خير.

امام عليه السلام پرسيد: آيا نسبت به شوري آب چشم و تلخي مايع چسبناك گوش و رطوبت حلقوم و بي مزّه بودن آب دهان شناختي داري؟

اظهار داشت: خير.

ابن ابي ليلي مي گويد: من به حضور آن حضرت عرضه داشتم: فدايت شوم، شما خود، پاسخ آن ها را براي ما بيان فرما تا بهره مند گرديم.

بنابراين حضرت صادق عليه السلام در جواب فرمود: همانا خداوند متعال چشم انسان را از پيه و چربي آفريده است؛ و چنانچه آن مايع شور مزّه، در آن نمي بود پيه ها زود فاسد مي شد.

و همچنين خاصيّت ديگر آن، اين است كه اگر چيزي در چشم برود به وسيله شوري آب آن نابود مي شود و آسيبي به چشم نمي رسد؛ و خداوند در گوش، تلخي قرار داد تا آن كه مانع از ورود حشرات و خزندگان به مغز سر انسان باشد.

و بي مزّه بودن آب دهان، موجب فهميدن مزّه اشياء خواهد بود؛ و نيز به وسيله رطوبت حلق به آساني اخلاط سر و سينه خارج مي گردد.

و امّا آن كلمه اي كه اوّلش كفر و آخرش ايمان مي باشد: جمله ((لا إ له إ لاّ اللّه)) است، كه اوّل آن ((لا اله)) يعني؛ هيچ خدائي و خالقي وجود ندارد و آخرش ((الاّ اللّه)) است، يعني؛ مگر خداي يكتا و بي همتا. (10)

5معجزه حيات چهار پرنده

يكي از اصحاب حضرت ابا عبداللّه، امام جعفر صادق عليه السلام حكايت كند:

روزي به همراه بعضي از دوستان به مجلس شريف و مبارك آن حضرت شرفياب شدم؛ و من از محضر مقدّسش پيرامون اين آيه شريفه قرآن:

خُذْ أ رْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إ لَيْكَ (11) سؤال كردم بر

اين كه آيا آن پرندگان از يك جنس و يك نوع؛ و يا آن كه از انواع پرندگان متفاوت بودند؟

امام صادق عليه السلام فرمود: آيا دوست داريد تا همانند آن را به شما ارائه و نشان دهم؟

همگي در پاسخ گفتيم: بلي.

حضرت در همان حالتي كه نشسته بود صدا زد: طاووس!

ناگهان طاووسي پروازكنان جلوي حضرت آمد، بعد از آن صدا زد: كلاغ! و كلاغي هم نزد حضرت آمد؛ و سپس يك كبوتر و يك باز شكاري را صدا نمود و آن دو نيز نزد حضرت حاضر شدند.

بعد از آن امام عليه السلام دستور داد تا سر آن چهار پرنده را بريدند؛ و پر و بال آن ها را كَنْدند و بدن هاي آن ها را قطعه قطعه كردند و سپس تمام گوشت و پوست آن ها را درهم آميختند.

پس از آن امام عليه السلام سر طاووس را به دست خود گرفت و آن را صدا زد.

ناگهان ديدم مقداري از استخوان ها، گوشت ها و پرها حركتي كردند و از مابقي جدا گشته و به هم پيوستند.

بعد از آن، حضرت سر طاووس را رها نمود و آن سر به بدن متّصل شد؛ و طاووس حركت كرد و صحيح و سالم جلوي امام صادق عليه السلام ايستاد.

سپس حضرت كلاغ و باز شكاري و كبوتر را يكي پس از ديگري صدا زد و جريان را به همان شكل انجام داد؛ و آن ها هم زنده شدند و در مقابل حضرت سر پا ايستادند. (12)

6 به جاي قتل، تعظيم و إنعام

حضرت عليّ بن موسي الرّضا از پدر بزرگوارش امام موسي كاظم عليهما السلام حكايت كند:

روزي ابوجعفر، منصور دوانيقي تصميم قتل پدرم امام جعفر صادق عليه السلام را گرفت و

دستور احضار آن حضرت را صادر كرد، استاندار مدينه هم طبق دستور منصور پدرم را دست گير كرده و به سوي منصور دوانيقي روانه ساخت.

همين كه پدرم، امام صادق عليه السلام در مقابل خليفه قرار گرفت، خليفه با ديدن او تبسّمي كرد و پس از خوش آمدگوئي، وي را محترمانه كنار خود نشاند و بسيار اظهار علاقه و محبّت كرد و سپس گفت: يا ابن رسول اللّه! من تصميم قتل تو را داشتم؛ امّا وقتي به نزد من وارد شدي، آنچنان محبّت و علاقه ات در دل من جاي گرفت كه از تمام عزيزان من عزيزتر و محبوب تر گشته اي.

پس از آن افزود: يا ابا عبداللّه! اطّلاعاتي به من مي رسد كه ناراحت كننده است، از آن جمله شنيده ام كه ما را در جلسات خود به زشتي و عدم صلاحيّت در خلافت ذكر مي كني؟

پدرم امام صادق عليه السلام اظهار داشت: خير، من هرگز نام تو را به بدي و زشتي ياد نكرده ام.

منصور دوانيقي خنده اي كرد و گفت: به خدا قسم! تو نزد من از تمام افراد راستگوتر هستي، اكنون مشكلات زندگي خود را مطرح نما كه هر چه باشد برآورده خواهد شد.

امام عليه السلام فرمود: من در وضعيّت خوبي هستم؛ و از هر جهت بي نياز مي باشم، چنانچه خواستي نسبت به من نيكي و احسان نمائي، آن افرادي كه از اهل بيت و شيعيان من كه از طرف مأمورين متخلّف محسوب شده و محكوم به اعدام گشته اند، آن ها را مورد عفو و بخشش خود قرار بده.

منصور پيشنهاد آن حضرت را پذيرفت و در همان حال، دستور داد تا مبلغ يكصد هزار

درهم در اختيار حضرت قرار گيرد تا بين افراد و آشنايان خود تقسيم نمايد.

همين كه حضرت از دربار خليفه بيرون آمد، پيرمردان و جواناني از تهي دستان قريش به همراه او حركت كردند.

يكي از جاسوسان منصور كه همراه پدرم بود، به حضرت عرض كرد: يا ابن رسول اللّه! موقعي كه بر خليفه وارد شدي، چه سخني را بر زبان مبارك خود جاري نمودي، كه آنچنان خشم و غضب او خاموش گشت؛ و از تصميم خويش منصرف گرديد؟!

پدرم در پاسخ به وي، اظهار فرمود: دعائي را خواندم و حضرت آن دعا را مطرح نمود.

همين كه آن مأمور در جريان دعا قرار گرفت، سريع به طرف منزل منصور دوانيقي باز گشت؛ و آن دعا را براي منصور بازگو كرد.

پس از آن منصور گفت: به خدا سوگند! هنوز زمزمه و دعاي حضرت تمام نشده بود كه دشمني و كينه ام نسبت به او تبديل به محبّت و علاقه گرديد. (13)

7 رفع حاجت بوسيله جنّ

محمّد بن مسلم به نقل از دربان امام صادق عليه السلام به نام مفضّل بن عمر حكايت كند:

روزي دو نفر از دوستان و اصحاب آن حضرت مقداري پول نقد و ديگر اجناس از خراسان به سوي مدينه مي آوردند؛ در بين راه، عبورشان به شهر ري افتاد.

در آنجا يكي ديگر از دوستانشان نيز كيسه اي پول تحويل آن ها داد تا خدمت امام صادق عليه السلام تحويل دهند؛ و مرتّب از آن كيسه محافظت و نگه داري مي كردند، كه مبادا مفقود شود.

همين كه وارد مدينه منوّره شدند، قبل از آن كه به حضور امام صادق عليه السلام شرفياب شوند، به جستجوي اموال و اشياء پرداختند، ناگاه با حالت تعجّب

ديدند، كه تمام آن ها موجود است؛ مگر كيسه أماني آن مردي كه در بين راه براي حضرت فرستاده بود، هر چه تلاش كردند، آن كيسه را نيافتند.

يكي از آن دو نفر به ديگري گفت: خدا به فرياد ما برسد، چه جوابي به حضرت بدهيم؟

ديگري پاسخ داد: آن حضرت كريم و بزرگوار است، عذر ما را مي پذيرد، او مي داند كه ما مقصّر نيستيم.

به هر حال اموال و پول ها را برداشتند و به محضر مبارك امام صادق عليه السلام شرفياب شدند؛ و سپس آن اموال را به خدمت حضرتش تقديم كردند.

حضرت پيش از آن كه آن اموال را بررسي و محاسبه نمايد كه چيست و چقدر است، فرمود: كيسه آن مرد رافضي، كه از شهر ري براي ما فرستاده بود كجا است؟

آن ها جريان خود را تعريف كردند.

امام عليه السلام فرمود: اگر آن را ببينيد، مي شناسيد؟

گفتند: بلي، آن را مي شناسيم.

حضرت پيش خدمت خود را صدا زد و فرمود: آن كيسه را بياور، همين كه كيسه را آورد، گفتند: اين همان كيسه است.

و در اين لحظه امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: شبان گاه به مقداري پول محتاج شدم، يكي از جنّيان را كه از دوستان و شيعيان ما بود فرستادم تا كيسه را از بين اموال بردارد و بياورد. (14)

8 مرثيّه شاعر و اهميّت گريه

يكي از اصحاب نزديك امام جعفر صادق عليه السلام به نام زيد شحّام حكايت كند:

روزي به همراه عدّه اي در محضر پربركت آن حضرت بوديم، يكي از شعراء به نام جعفر بن عفّان وارد شد و حضرت او را نزد خود فرا خواند و كنار خود نشانيد و فرمود: اي جعفر! شنيده ام كه درباره جدّم، حسين

عليه السلام شعر گفته اي؟

جعفر شاعر پاسخ داد: بلي، فدايت گردم.

حضرت فرمود: چند بيتي از آن اشعار را برايم بخوان.

همين كه جعفر مشغول خواندن اشعار در رثاي امام حسين عليه السلام شد، امام صادق عليه السلام به قدري گريست كه تمام محاسن شريفش خيس گرديد؛ و تمام اهل منزل نيز گريه اي بسيار كردند.

سپس حضرت فرمود: به خدا قسم، ملائكه مقرّب الهي در اين مجلس حضور دارند و همانند ما مرثيّه جدّم حسين عليه السلام را مي شنوند؛ و بر مصيبت آن بزرگوار مي گريند.

آن گاه خطاب به جعفر بن عفّان نمود و اظهار داشت: خداوند تو را به جهت آن كه بر مصائب حسين سلام اللّه عليه، مرثيّه سرائي مي كني اهل بهشت قرار داد و گناهان تو را نيز مورد مغفرت و آمرزش خود قرار داد.

بعد از آن، امام عليه السلام فرمود: آيا مايل هستي بيش از اين درباره فضيلت مرثيّه خواني و گريه براي جدّم، حسين عليه السلام، برايت بگويم؟

جعفر بن عفّان شاعر گفت: بلي، اي سرورم.

حضرت فرمود: هر كس درباره حسين عليه السلام شعري بگويد و بگريد و ديگران را نيز بگرياند، خداوند او را مي آمرزد و اهل بهشت قرارش مي دهد. (15)

9 همه چيز طلا و جواهرات مي شود

روزي عدّه اي از دوستان و اصحاب خاصّ امام جعفر صادق عليه السلام همانند يونس بن ظبيان، مفضّل بن عمر، ابو سلمه سرّاج، حسين بن ابي فاخته و …، در محضر شريف و مبارك آن حضرت، شرف حضور داشتند.

امام عليه السلام در آن جمع فرمود: تمام گنج هاي زمين و نيز كليد تمام جواهرات درون آن، نزد ما اهل بيت - عصمت و طهارت عليهم السلام - مي باشد؛ و چنانچه هم اكنون

اراده كنم و به يكي از دو پايم بگويم كه آنچه از طلا و نقره زير آن پنهان شده درآورد و آشكار سازد، فورا انجام خواهد داد.

سپس در ادامه فرمايش خود، اظهار داشت: توجّه كنيد؛ و آن گاه با پاي مبارك خود روي زمين خطّي كشيد و زمين شكافته شد و گنجي پُر از طلا و نقره نمايان گرديد.

بعد از آن با دست مبارك خود اشاره به گنج كرد و فرمود: ما كراماتي اين چنين انجام مي دهيم؛ و سپس يكي از آن شمش هاي طلا را كه به اندازه يك وجب بود برداشت و به تمامي افراد حاضر نشان داد و فرمود:

خوب نگاه كنيد و دقّت نمائيد و چشمان خود را باز داريد كه اشتباه نكنيد و فردا در شكّ و شبهه قرار نگيريد.

و همگي آن افراد پس از دقّت كامل گفتند: يا ابن رسول اللّه! اين ها طلاي خالص است؛ و چقدر جالب برق مي زند و مي درخشد.

پس از آن، حضرت خطاب به افراد كرد و فرمود: اينك درون زمين را نگاه كنيد.

و چون درون زمين را نگاه كردند، شمش هاي فراواني را از طلا و نقره ديدند؛ و با حالت ناباوري عرضه داشتند: يا ابن رسول اللّه! قربان شما گرديم، آيا واقعا شما چنين قدرت و چنين خزائن گرانبهائي را داريد؛ و حال آن كه شيعيان و دوستان شما در فقر و بيچارگي به سر مي برند؟

حضرت در پاسخ فرمود: به همين زودي خداوند متعال خزائن دنيا و آخرت را براي ما و شيعيان ما جمع و فراهم مي نمايد؛ و ما در ميان نعمت هاي وافر بهشتي قرار خواهيم گرفت؛ و آن گاه دشمنان ما

به عذاب دردناك الهي مبتلا مي گردند. (16)

10 مناظره ابوحنيفه و امام صادق عليه السلام

روزي ابو حنيفه - يكي از پيشوايان و رهبران اهل سنّت - به همراه عدّه اي از دوستانش به مجلس امام جعفر صادق عليه السلام وارد شد و اظهار داشت:

يابن رسول اللّه! فرزندت، موسي كاظم عليه السلام را ديدم كه مشغول نماز بود و مردم از جلوي او رفت و آمد مي كردند؛ و او آن ها را نهي نمي كرد، با اين كه رفت و آمدها مانع معنويّت مي باشد؟!

امام صادق عليه السلام فرزند خود موسي كاظم عليه السلام را احضار نمود و فرمود: ابو حنيفه چنين مي گويد كه در حال نماز بودي و مردم از جلوي تو رفت و آمد مي كرده اند و مانع آن ها نمي شدي؟

پاسخ داد: بلي، صحيح است، چون آن كسي كه در مقابلش ايستاده بودم و نماز مي خواندم، او را از هر كسي نزديك تر به خود مي دانستم، بنابر اين افراد را مانع و مزاحم عبادت و ستايش خود در مقابل پروردگار متعال نمي دانستم.

سپس امام جعفر صادق عليه السلام فرزند خود را در آغوش گرفت و فرمود: پدر و مادرم فداي تو باد، كه نگه دارنده علوم و اسرار الهي و امامت هستي.

بعد از آن خطاب به ابو حنيفه كرد و فرمود: حكم قتل، شديدتر و مهمّتر است، يا حكم زنا؟

ابو حنيفه گفت: قتل شديدتر است.

امام عليه السلام فرمود: اگر چنين است، پس چرا خداوند شهادت بر اثبات قتل را دو نفر لازم دانسته؛ ولي شهادت بر اثبات زنا را چهار نفر قرار داده است؟!

سپس حضرت به دنباله اين پرسش فرمود: بنابر اين بايد توجّه داشت كه نمي توان احكام دين را با قياس استنباط كرد.

و سپس

افزود: اي ابوحنيفه! ترك نماز مهمّتر است، يا ترك روزه؟

ابو حنيفه گفت: ترك نماز مهمّتر است.

حضرت فرمود: اگر چنين است، پس چرا زنان نمازهاي دوران حيض و نفاس را نبايد قضا كنند؛ ولي روزه ها را بايد قضا نمايند، پس احكام دين قابل قياس نيست.

بعد از آن، فرمود: آيا نسبت به حقوق و معاملات، زن ضعيف تر است، يا مرد؟

ابوحنيفه در پاسخ گفت: زنان ضعيف و ناتوان هستند.

حضرت فرمود: اگر چنين است، پس چرا خداوند متعال سهم مردان را دو برابر سهم زنان قرار داده است، با اين كه قياس برخلاف آن مي باشد؟!

سپس حضرت افزود: اگر به احكام دين آشنا هستي، آيا غائط و مدفوع انسان كثيف تر است، يا مني؟

ابو حنيفه گفت: غائط كثيف تر از مني مي باشد.

حضرت فرمود: اگر چنين است، پس چرا غائط با قدري آب يا سنگ و كلوخ پاك مي گردد؛ ولي مني بدون آب و غسل، تطهير نمي شود، آيا اين حكم با قياس سازش دارد؟!

پس از آن ابوحنيفه تقاضا كرد: يا ابن رسول اللّه! فدايت گردم، حديثي براي ما بيان فرما، كه مورد استفاده قرار دهيم؟

امام صادق عليه السلام فرمود: پدرم از پدرانش، و ايشان از حضرت اميرالمؤمنين عليّ عليه السلام روايت كرده اند، كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: خداوند متعال ميثاق و طينت اهل بيت رسول اللّه صلوات اللّه عليهم را از أعلي علّيين آفريده است.

و طينت و سرشت شيعيان و دوستان ما را از خمير مايه و طينت ما خلق نمود و چنانچه تمام خلايق جمع شوند، كه تغييري در آن به وجود آورند هرگز نخواهند توانست.

بعد از آن كه امام صادق عليه السلام چنين

سخني را بيان فرمود ابو حنيفه گريان شد؛ و با دوستانش كه همراه وي بودند برخاستند و از مجلس خارج گشتند. (17)

11 كِشتي در درياي شيرين و سفيد

ابو جعفر طبري به نقل از داود رقّي حكايت كند:

روزي وارد شهر مدينه شدم و منزل امام جعفر صادق عليه السلام رفتم به حضرتش سلام كرده و با حالت گريه نشستم، حضرت فرمود: چرا گريان هستي؟

عرض كردم: اي پسر رسول خدا! عدّه اي به ما زخم زبان مي زنند و مي گويند: شما شيعه ها هيچ برتري بر ما نداريد و با ديگران يكسان مي باشيد.

حضرت فرمود: آن ها از رحمت خدا محروم هستند و دروغ گو مي باشند.

سپس امام عليه السلام از جاي خود برخاست و پاي مبارك خود را بر زمين سائيد و اظهار نمود: به قدرت و اذن خداوند تبارك و تعالي ايجاد شو، پس ناگهان يك كشتي قرمز رنگ نمايان گرديد؛ و در وسط آن درّي سفيد رنگ و بر بالاي كشتي پرچمي سبز وجود داشت كه روي آن نوشته بود:

((لا إ له إ لاّ اللّه، محمّد رسول اللّه، عليّ وليّ اللّه، يقتل القائم الا عداء، و يبعث المؤمنون، ينصره اللّه)) يعني؛ نيست خدائي جز خداي يكتا، محمّد رسول خدا، عليّ ولي خداست، قائم آل محمّد عليهم السلام دشمنان را هلاك و نابود مي گرداند و خداوند او را به وسيله ملائكه ياري مي نمايد.

در همين بين متوجه شدم كه چهار صندلي درون كشتي وجود دارد، كه از انواع جواهرات ساخته شده بود، پس امام صادق عليه السلام روي يكي از صندلي ها نشست و دو فرزندش حضرت موسي كاظم و اسماعيل را كنار خود نشانيد؛ و به من فرمود: تو هم بنشين. چون همگي روي

صندلي ها نشستيم؛ به كشتي خطاب كرد و فرمود: به امر خداوند متعال حركت كن.

پس كشتي در ميان آب دريائي كه از شير سفيدتر و از عسل شيرين تر بود، حركت كرد تا رسيديم به سلسله كوه هائي كه از دُرّ و ياقوت بود؛ و سپس به جزيره اي برخورديم كه وسط آن چندين قبّه و گنبد سفيد وجود داشت و ملائكه الهي در آن جا تجمّع كرده بودند.

هنگامي كه نزديك آن ها رسيديم با صداي بلند گفتند: يا ابن رسول الّله! خوش آمدي.

بعد از آن، حضرت فرمود: اين گنبدها و قبّه ها مربوط به آل محمّد، از ذريّه حضرت رسول صلوات الّله عليهم است، كه هر زمان يكي از آن ها رحلت نمايد، وارد يكي از اين ساختمان ها خواهد شد تا مدّت زماني را كه خداوند متعال تعيين و در قرآن بيان نموده است:

ثمّ رددنا لكم الكرّة عليهم وأمددناكم بأموال وبنين وجعلناكم أكثر نفيرا (18) يعني؛ شما اهل بيت رسالت را مرتبه اي ديگر به عالم دنيا باز مي گردانيم …

و بعد از آن، دست مبارك خود را درون آب دريا كرد و مقداري درّ و ياقوت بيرون آورد و به من فرمود: اي داود! چنانچه طالب دنيا هستي اين جواهرات را بگير.

عرضه داشتم: يا ابن رسول الله! من به دنيا رغبت و علاقه اي ندارم، پس آن ها را به دريا ريخت و سپس مقداري از شن هاي كف دريا را بيرون آورد كه از مُشك و عَنبر خوشبوتر بود؛ و چون همگي، آن را استشمام كرديم به دريا ريخت؛ و بعد از آن فرمود: برخيزيد تا به اميرالمؤمنين عليّ بن ابي طالب، ابو محمّد حسن بن

علي، ابو عبدالله حسين بن عليّ، ابو محمّد عليّ بن الحسين و ابو جعفر محمّد ابن عليّ سلام كنيم.

پس به امر حضرت برخاستيم و حركت كرديم تا به گنبدي در ميان گنبدها رسيديم و حضرت پرده اي را كه آويزان بود بلند نمود پس اميرالمؤمنين امام عليّ عليه السلام را مشاهده كرديم كه در آنجا نشسته بود، بر حضرتش سلام كرديم.

سپس وارد قبّه اي ديگر شديم و امام حسن مجتبي عليه السلام را ديديم و سلام كرديم، تا پنج گنبد و قبّه رفتيم و در هر يك امامي حضور داشت تا آخر، كه امام محمّد باقر عليه السلام بود و بر يكايك ايشان سلام كرديم.

بعد از آن، حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه عليهم فرمود: به سمت راست جزيره نگاه كنيد، همين كه نظر كرديم چند قبّه ديگر را ديديم كه بدون پرده بود، پس عرضه داشتم: يا ابن رسول الله! چطور اين قبّه ها بدون پرده است؟!

در پاسخ اظهار نمود: اين ها براي من و ديگر امامان بعد از من خواهد بود؛ و سپس فرمود: به ميان جزيره توجّه نمائيد؛ و چون دقّت كرديم گنبدي رفيع و بلندتر از ديگر قبّه ها را ديديم كه وسط آن تختي قرار داشت.

بعد از آن امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: اين قبّه مخصوص قائم آل محمّد عليهم السلام است؛ و سپس فرمود: آماده باشيد تا بازگرديم، و كشتي را مخاطب قرار داد و فرمود: به قدرت و امر خداوند متعال حركت كن، پس ناگهان بعد از لحظاتي در همان محلّ قرار گرفتيم. (19)

12 تخلّف از دستور، هلاكت است

حفص تمّار حكايت كند:

در بحبوحه آن روزهائي كه مُعلّي بن خُنيس كه يكي از راويان

حديث و از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام بود را به دار آويخته و كشته بودند، به محضر مبارك امام صادق عليه السلام شرف حضور يافتم.

حضرت فرمود: ما مُعلّي را به چيزي دستور داديم و او مخالفت كرد، سرپيچي از دستور، سبب قتل او گرديد. عرض كردم: يا ابن رسول اللّه! آن سرّي كه او آشكار كرد، چه بود؟

حضرت فرمود: روزي او را غمگين و ناراحت ديدم، پرسيدم: تو را چه شده است، كه اين چنين غمگين مي باشي؟

مثل اين كه آرزوي ديدار خانواده و فرزندانت را داري؟

مُعلّي پاسخ داد: بلي.

به او گفتم: جلو بيا؛ و همين كه او نزديك من آمد، دستي بر صورتش كشيدم و گفتم: هم اكنون كجائي و چه مي بيني؟

جواب داد: در خانه خود، كنار همسر و فرزندانم مي باشم. آن گاه من او را به حال خود رها كردم تا لحظاتي در كنار خانواده اش باشد، جائي كه حتّي از همسر خود نيز كامي برگرفت.

پس از آن، به او گفتم: جلو بيا؛ و چون جلو آمد، دستي بر صورتش كشيدم و گفتم: الآن كجا و در چه حالي هستي؟

گفت: در مدينه، در منزل شما و كنار شما مي باشم.

سپس به او گفتم: اي معلّي! ما داراي اين اسرار هستيم، هر كه اسرار ما را نگهداري كند و مخفي دارد، خداوند دين و دنياي او را در أمان دارد.

اي معلّي! موضوعي را كه امروز مشاهده كردي، فاش مگردان وگرنه موجب هلاكت خويش، خواهي شد.

اي معلّي! متوجّه باش كتمان اسرار ما موجب عزّت و سعادت دنيا و آخرت مي باشد؛ و هر كه اسرار ما را افشاء نمايد، به وسيله آهن (يعني شمشير و تير)

و يا در زندان نابود خواهد شد.

بعد از آن حضرت فرمود: و چون معلّي بن خُنيس نسبت به سخنان من بي اهمّيت بود و اسرار ما را براي مخالفين بازگو كرد، همين بي توجّهيش موجب هلاكتش گرديد. (20)

13 اسم اعظم و قتل استاندار مدينه

پس از آن كه داوود بن عليّ استاندار مدينه از طرف خليفه، مُعلّي بن خُنيس را احضار كرده و به قتل رسانيد، امام جعفر صادق عليه السلام با او قطع رابطه نمود و به مدّت يك ماه نزد او نرفت. روزي داوود بن عليّ، مأموري را فرستاد كه امام عليه السلام را نزد او ببرند؛ ولي حضرت قبول ننمود.

محمّد بن سنان گويد: در حضور امام جعفر صادق عليه السلام بودم و با عدّه اي از دوستان، نماز ظهر را به امامت آن حضرت مي خوانديم كه ناگهان پنج نفر مأمور مسلّح وارد شدند و به امام صادق عليه السلام گفتند: والي مدينه دستور داده است تا شما را نزد او ببريم.

امام عليه السلام فرمود: اگر نيايم، چه مي كنيد؟

مأمورين گفتند: والي دستور داده است كه چنانچه نيامديد، سر شما را جدا كنيم و نزد او ببريم.

حضرت فرمود: گمان نمي كنم بتوانيد فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله را به قتل رسانيد.

گفتند: ما نمي دانيم تو چه مي گوئي، ما فقط مطيع امر والي هستيم و دستور او را اجراء مي كنيم.حضرت فرمود: منصرف شويد و برويد، كه اين كار به صلاح شما نخواهد بود.

گفتند: به خدا سوگند، يا خودت و يا سرت را بايد ببريم.

امام عليه السلام چون آن ها را بر اين تصميم شوم جدّي ديد، دست هاي مبارك خويش را بر شانه ها نهاد؛ و پس از لحظه اي، دست هايش

را به سوي آسمان بلند نمود و دعائي خواند، كه فقط ما اين زمزمه را شنيديم: ((السّاعه، السّاعه))؛ پس ناگهان سر و صداي عجيبي به گوش رسيد. در اين هنگام حضرت به مأمورين حكومتي فرمود: هم اكنون رئيس شما هلاك شد؛ و اين داد و فرياد به جهت هلاكت او مي باشد؛ و مأمورين با شنيدن اين سخنان از كار خويش منصرف شدند و رفتند.

بعد از رفتن مأمورين، من به حضرت عرض كردم: مولايم! خداوند، ما را فداي تو گرداند، جريان چه بود؟

حضرت فرمود: او داوود بن عليّ دوست ما مُعلّي بن خُنيس را كشت؛ و به همين جهت، مدّتي است كه من نزد او نرفته ام بنابر اين، او به واسطه افرادي پيام فرستاد كه من پيش او بروم؛ ولي من نپذيرفتم تا آن كه اين افراد را فرستاد تا مرا به قتل برسانند.

و چون من، خداي متعال را با اسم اعظم دعا كردم تا او را نابود گرداند، خداوند نيز ملكي را فرستاد و او را به هلاكت رسانيد. (21)

14مسافري فوق العاده در سفر

امام جعفر صادق عليه السلام در سال 128 هجري به همراه خانواده و بعضي از دوستان و پيش خدمتان، جهت انجام مناسك حجّ عازم مكّه معظّمه گرديد.

ابوبصير گويد: من نيز در كاروان حضرت بودم؛ و پس از پايان اعمال حجّ عازم مدينه منوّره شديم. در مسير راه مكّه و مدينه در روستائي به نام أبواء كه آمنه، مادر حضرت رسول صلي الله عليه و آله در آنجا مدفون است جهت استراحت فرود آمديم.

و پس از مختصري استراحت، غذا آماده شد. سفره را پهن كردند، خود امام جعفر صادق عليه السلام از اعضاء كاروان پذيرائي

مي نمود و غذا جلوي افراد مي نهاد.

هنگامي كه مشغول خوردن غذا شديم، شخصي از طرف همسر آن حضرت وارد شد و اظهار داشت: يا ابن رسول اللّه! حميده گفت: من در وضعيّت خاصّي قرار گرفته ام و درد زايمان، شدّت گرفته است؛ و چون شما فرموده بوديد كه در اوّلين فرصت گزارش دهم تا اوّلين ملاقاتِ نوزاد با شما باشد، من نيز چنين كردم.

در اين لحظه، امام صادق عليه السلام با عجله تمام حركت نمود و به همراه آن شخص به سوي منزل گاه همسرش، حميده به راه افتاد.

همه چشم به راه در انتظار بازگشت امام عليه السلام بوديم كه ناگهان، حضرت شادمان و خوشحال مراجعت نمود. گفتيم: جان ما فداي شما باد! خداوند همسرتان را به سلامت نگه دارد، او در چه حالتي است؟

حضرت با تبسّم فرمود: خداوند متعال نوزادي به ما عطا كرد، كه بهترين خلق خدا است؛ و او به هنگام تولّد دست خود را بر زمين نهاد و سر به سوي آسمان بلند نمود و شهادت به وحدانيّت خداوند سبحان داد، كه اين خود نشانه امامت او مي باشد و سوگند به خداي يكتا، كه او امام و پيشواي شما بعد از من مي باشد.

ابوبصير گويد: در اين رابطه تقاضا كردم تا توضيح بيشتري دهد؟

و حضرت فرمود: در آن شبي كه نطفه اين نوزاد منعقد گرديد، لحظاتي قبل از آن، شخصي نزد من آمد و ظرفي كه در آن شربتي سفيد، شيرين، گوارا و خنك بود، به دستم داد؛ و همين كه من مقداري از آن شربت را آشاميدم، آن شخص دستور داد تا با همسرم حميده هم بستر شوم.

پس با شادماني و علم

بر اين كه چه خواهد شد، كنار همسرم رفتم و پس از هم بستر شدن با او، نطفه اين نوزاد در همان شب منعقد گرديد.

سپس حضرت در ادامه فرمايش خود فرمود: نطفه هر امامي اين چنين منعقد مي گردد؛ و چون چهل روز بر آن بگذرد، خداوند ملكي را مبعوث مي نمايد تا بر بازوي راستش بنويسد:

و تمّت كلمة ربّك صدقا و عدلا لامبدّل لكلماته (22).

و پس از آن كه هنگام ولادت فرا برسد و نوزاد به دنيا آيد، دست بر زمين گذارد و سر به سمت آسمان بلند كند؛ و در آن لحظه مَلَكي از طرف خداوند عزّوجل نوزاد را با نام و نام پدر آوا مي دهد، كه ثابت و پايدار باش، تو را براي امري مهمّ آفريده ام، تو امين و خليفه من هستي، رحمت من شامل دوستانت مي باشد و دشمنانت را به دردناك ترين عقاب عذاب مي كنم؛ گرچه آن ها در دنيا غرق نعمت و رفاه باشند.

و چون سخن ملك پايان يابد، نوزاد شهادت به يگانگي خداوند مي دهد؛ و پس از آن خداوند تمام علوم را به او عطا مي نمايد و مقدّر مي گرداند تا در هر شب قدر ملك روح با او ملاقات نمايد.

ابوبصير افزود: خدمت حضرتش عرضه داشتم كه آيا ملك روح، همان جبرئيل عليه السلام است؟

حضرت فرمود: خبر، عظمت ملك روح از تمام ملائكه بالاتر و عظيم تر است؛ و خداوند مي فرمايد: تنزّل الملائكة والرّوح فيها (23)؛ در شب قدر، ملائكه به همراه روح نازل مي شوند. (24)

15 پيش بيني از فرقه اسماعيليّه

زرارة بن اعين حكايت كند:

روزي به منزل امام جعفر صادق عليه السلام وارد شدم، فرزندش حضرت موسي كاظم عليه السلام را در كنارش ديدم

و جلوي ايشان جنازه اي - كه روي آن پوشيده بود - قرار داشت.

امام صادق عليه السلام فرمود: داود رقّي، حمران و ابو بصير را بگو كه نزد من آيند.

در همين بين مفضّل بن عمر - دربان حضرت - وارد شد و من براي انجام مأموريّت بيرون رفتم؛ و پس از ساعتي به همراه آن افراد حضور امام عليه السلام بازگشتم و مردم مرتّب به منزل حضرت رفت و آمد مي كردند.

امام صادق عليه السلام جلو آمد و در حضور جمعيّت - كه حدود سي نفر بودند - خطاب به داود رقّي كرد و فرمود: پارچه را از روي صورت فرزندم، اسماعيل برطرف نما.

سپس اظهار داشت: اي داود! اسماعيل زنده است، يا مرده؟

داود پاسخ داد: او مرده است.

بعد از آن، افراد يكي پس از ديگري مي آمدند و صورت اسماعيل را مي ديدند و حضرت همان سؤال را از آنان مي پرسيد؛ و آنان مي گفتند: او مرده و از دنيا رفته است.

آن گاه حضرت فرمود: خدايا! تو شاهد بر اقرار اين افراد باش؛ و سپس دستور داد تا جنازه اسماعيل را غسل داده و كفن نمايند.

و چون فارغ شدند، فرمود: اي مفضّل! صورتش را باز كن و پس از آن سؤال نمود: آيا او مرده است، يا زنده؟

و مفضّل گفت: او مرده است، حضرت اظهار داشت: خداوندا! تو شاهد باش.

و سپس جنازه را جهت دفن حمل كردند؛ و هنگامي كه جنازه را در قبر نهادند، امام عليه السلام جلو آمد و به مفضّل فرمود: صورتش را باز كن تا تمام افراد ببينند كه او زنده است، يا مرده؟

و همگي شهادت دادند بر اين كه او مرده است.

آن گاه حضرت

همچنين فرمود: خداوندا! تو شاهد بر گفته آن ها باش، اي افراد حاضر! شاهد و گواه باشيد كه به زودي گروهي به وسيله اسماعيل راه باطل را برگزينند و گويند كه او زنده است؛ و امام و پيشوا خواهد بود.

آنان بدين وسيله مي خواهند نور خدا را خاموش كنند و در مقابل خليفه و حجّت خدا يعني؛ فرزندم، موسي كاظم موضع بگيرند، وليكن خداوند متعال نور خويش را به اتمام مي رساند، گرچه مشركان و بدخواهان نخواسته باشند.

و همين كه خاك ها را داخل قبر ريختند، حضرت جلو آمد و اظهار داشت: چه كسي درون اين قبر زير خاك پنهان گشت؟

همگي گفتند: يا ابن رسول اللّه! فرزند شما اسماعيل بود، كه پس از غسل و كفن در اين قبر دفن گرديد.

و در پايان مراسم تدفين، براي آخرين بار حضرت فرمود: خدايا! تو شاهد و گواه باش؛ و سپس دست حضرت موسي كاظم عليه السلام را گرفت و اظهار داشت: اين فرزندم خليفه بر حقّ است، بدانيد كه حقّ با او و نيز او با حقّ است؛ و حقّ از نسل او خواهد بود تا هنگامي كه وارث زمين - يعني وليّ عصر، امام زمان (عجّل اللّه تعالي فرجه الشريف)، آشكار گردد. (25)

16 مناظره با شامي به وسيله شاگردان

مرحوم شيخ طوسي رضوان اللّه تعالي عليه به نقل از هشام بن سالم حكايت فرمايد:

روزي به همراه جماعتي از اصحاب حضرت ابو عبداللّه، امام جعفر صادق عليه السلام، در مجلس و محضر مباركش نشسته بوديم، كه شخصي از اهالي شهر شام اجازه گرفت و سپس وارد مجلس شد و سلام كرد.

امام عليه السلام جواب سلام او را داد و فرمود: بنشين.

پس از آن كه نشست، حضرت

او را مخاطب قرار داد و فرمود:

اي مرد شامي! خواسته ات چيست؟

و براي چه به اين جا آمده اي؟

آن شخص اظهار داشت: شنيده ام كه شما نسبت به تمام علوم و به همه مسائل آشنا و عالم هستي، لذا آمده ام تا مناظره كنم.

حضرت فرمود: در چه موردي؟

عرضه داشت: پيرامون قرآن؛ و حروف مقطّعه و إ عراب آن.

حضرت فرمود: مطالب خود را در اين رابطه با حمران بن أعين در ميان بگذار.

مرد شامي گفت: مي خواهم با شخص خودت مباحثه و مناظره نمايم، نه با ديگران.

امام عليه السلام فرمود: مسائل خود را با حمران مطرح كن، چنانچه بر او غلبه كردي، بر من نيز غالب خواهي شد.

پس از آن، شامي با حمران مشغول مذاكره و مناظره گرديد، به طوري كه خود خسته و عاجز گشت.

حضرت فرمود: اي مرد شامي! او را چگونه يافتي؟

پاسخ داد: او را شخصي متخصّص و آشنا يافتم، هر آنچه سؤال كردم، جواب كاملي شنيدم.

سپس عرضه داشت: چنانچه ممكن باشد مي خواهم با خودت پيرامون علوم عربي مناظره نمايم؟

امام صادق عليه السلام اشاره به أبان بن تغلب نمود و اظهار داشت: آنچه مي خواهي با اين شخص مناظره كن.

مرد شامي كنار أبان بن تغلب رفت و در مناظره با او مغلوب شد، اين بار به حضرت گفت: مي خواهم در علم فقه مناظره كنم.

حضرت در اين مرحله يكي ديگر از شاگردان خويش را به نام زراره، معرّفي نمود و به مرد شامي فرمود: با او مناظره كن، كه تو را در مسائل، قانع مي نمايد.

و چون با زراره مباحثه و مناظره كرد، نيز مغلوب گشت و شكست خورد؛ حضرت را مخاطب قرار داد و گفت: اين

بار مي خواهم با خودت درباره علم كلام مناظره نمايم.

امام عليه السلام اين بار نيز به يكي ديگر از شاگردان خود به نام مؤمن طاق خطاب نمود و فرمود: اي مؤمن طاق! با اين مرد شامي در آنچه كه مي خواهد مناظره نما.

پس او طبق دستور حضرت با مرد شامي در علم كلام مناظره نمود و بر او غالب گرديد.

و بر همين منوال با هشام بن سالم در توحيد و خداشناسي؛ و بعد از آن با هشام بن حكم پيرامون امامت و خلافت مناظره انجام گرفت و مرد شامي شكست خورد.

و امام جعفر صادق عليه السلام شادمان بود و تبسّم مي نمود.

سپس شامي اظهار داشت: مثل اين كه، خواستي به من بفهماني، كه در بين شيعيان شما اين چنين افرادي وجود دارند كه در علوم مختلف آشنا و مسلّط مي باشند؟!

حضرت فرمود: اين چنين فكر كن.

و پس از صحبت هائي حضرت فرمود: خداوند متعال حقّ و باطل را در كنار يكديگر قرار داد؛ و پيامبران و اوصياء را فرستاد تا بين آن دو را جدا سازند؛ و انبياء را قبل از اوصياء منصوب نمود تا فضيلت و عظمت هر يك بر ديگري روشن شود.

مرد شامي در اين لحظه گفت: خوشا به حال كسي كه با شما همنشين باشد.

امام عليه السلام در پايان فرمود: جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل با رسول خدا - صلوات اللّه عليهم - همنشين بودند؛ و اخبار و جريانات را از طرف خداوند متعال براي آن حضرت مي آوردند.

سپس مرد شامي اظهار داشت: يا ابن رسول اللّه! آيا ممكن است، كه من هم جزء شيعيان شما قرار گيرم؟

و مرا نيز از علوم و بركات خود بهره مند

فرمائي؟

حضرت هم او را پذيرفت و به هشام فرمود: مسائل مورد نياز او را تعليمش بده، كه برايت شاگردي شايسته باشد. (26)

17 خوردن انگور و كمك به مراجعين

يكي از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام حكايت كند:

روزي در مِني و عرفات در حضور آن حضرت مشغول خوردن انگور بوديم، كه فقيري آمد و تقاضاي كمك كرد.

حضرت يك خوشه انگور به آن فقير داد، فقير گفت: انگور نمي خواهم، چنانچه درهم و ديناري داريد، كمك نمائيد؟

امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند به تو كمك نمايد.

و فقير مقداري راه رفت و سپس بازگشت و همان مقدار انگور را درخواست كرد، ولي حضرت چيزي به او نداد و فقط فرمود: خدا به تو كمك نمايد.

بعد از آن، فقيري ديگر آمد و درخواست كمك كرد؟

حضرت چند دانه انگور به او داد، فقير آن چند دانه انگور را گرفت و گفت: ((الحمد للّه ربّ العالمين)) كه خداوند مهربان مرا روزي داد؛ و چون كه خواست برود امام عليه السلام به او فرمود: صبر كن؛ و دو دست مبارك خود را پر از انگور كرد و تحويل او داد.

فقير بار ديگر خداي تعالي را شكر و سپاس گفت؛ و خواست حركت كند كه برود، حضرت فرمود: چقدر پول همراه داري؟

فقير پول هاي خود را كه حدود بيست درهم بود نشان داد و حضرت نيز به همان مقدار درهم به او كمك نمود.

هنگامي كه فقير پول ها را از آن حضرت گرفت، شكر و سپاس خداي را به جا آورد.

و حركت كرد تا برود، حضرت فرمود: صبر كن و سپس پيراهن خود را درآورد و تحويل آن فقير داد و فرمود: آن را بپوش، فقير پيراهن را گرفت

و پس از شكر خدا، نيز از آن حضرت سپاس، به جاي آورد؛ و دعاي خيري در حقّ حضرت كرد و رفت. (27)

همچنين مرحوم شيخ طوسي و ديگر بزرگان آورده اند:

شخصي به نام مفضّل بن قيس حكايت نمايد:

روزي به محضر مبارك امام صادق عليه السلام وارد شدم؛ و بعضي از مشكلات زندگي خود و خانواده ام را براي آن حضرت بازگو كردم.

امام عليه السلام به كنيز خود فرمود: آن كيسه را بياور.

هنگامي كه كنيز كيسه را آورد، حضرت به من فرمود: در اين كيسه مقدار چهارصد دينار است، كه منصور دوانيقي آن ها را براي ما ارسال داشته است، آن ها را بردار و مشكلات زندگي خود و خانواده ات را برطرف نما.

پس از آن كه كيسه را گرفتم، عرضه داشتم: يا ابن رسول اللّه! من تقاضاي پول نكردم؛ بلكه خواستم در حقّ ما به درگاه خداوند متعال دعائي كني، تا به دعاي شما گرفتاري هاي ما برطرف گردد.

امام عليه السلام فرمود: مانعي بدارد، اين پول ها را بردار؛ و به همين زودي به درگاه خداوند سبحان دعا مي كنم، كه ان شاء اللّه؛ به خواسته هايت برسي.

و در پايان به عنوان موعظه و نصيحت فرمود: مواظب باش كه اسرار زندگي و خانواده ات را براي هر كسي بازگو نكني؛ كه خود را در نزد افراد، بي جهت سبك خواهي كرد. (28)

18 ميهمان خراساني و تنور آتش

مأمون رقّي - كه يكي از دوستان امام جعفر صادق عليه السلام است - حكايت نمايد:

در منزل آن حضرت بودم، كه شخصي به نام سهل بن حسن خراساني وارد شد و سلام كرد و پس از آن كه نشست، با حالت اعتراض به حضرت

اظهار داشت:

يا ابن رسول اللّه! شما بيش از حدّ عطوفت و مهرباني داريد، شما اهل بيت امامت و ولايت هستيد، چه چيز مانع شده است كه قيام نمي كنيد و حقّ خود را از غاصبين و ظالمين باز پس نمي گيريد، با اين كه بيش از يك صد هزار شمشير زن آماده جهاد و فداكاري در ركاب شما هستند؟!

امام صادق عليه السلام فرمود: آرام باش، خدا حقّ تو را نگه دارد و سپس به يكي از پيش خدمتان خود فرمود: تنور را آتش كن.

همين كه آتش تنور روشن شد و شعله هاي آتش زبانه كشيد، امام عليه السلام به آن شخص خراساني خطاب نمود: برخيز و برو داخل تنور آتش بنشين.

سهل خراساني گفت: اي سرور و مولايم! مرا در آتش، عذاب مگردان، و مرا مورد عفو و بخشش خويش قرار بده، خداوند شما را مورد رحمت واسعه خويش قرار دهد.

در همين لحظات شخص ديگري به نام هارون مكّي - در حالي كه كفش هاي خود را به دست گرفته بود - وارد شد و سلام كرد.

حضرت امام صادق سلام اللّه عليه، پس از جواب سلام، به او فرمود: اي هارون! كفش هايت را زمين بگذار و حركت كن برو درون تنور آتش و بنشين.

هارون مكّي كفش هاي خود را بر زمين نهاد و بدون چون و چرا و بهانه اي، داخل تنور رفت و در ميان شعله هاي آتش نشست.

آن گاه امام عليه السلام با سهل خراساني مشغول مذاكره و صحبت شد و پيرامون وضعيّت فرهنگي، اقتصادي، اجتماعي و ديگر جوانب شهر و مردم خراسان مطالبي را مطرح نمود مثل آن كه مدّت ها در خراسان بوده

و تازه از آن جا آمده است.

پس از گذشت ساعتي، حضرت فرمود: اي سهل! بلند شو، برو ببين در تنور چه خبر است.

همين كه سهل كنار تنور آمد، ديد هارون مكّي چهار زانو روي آتش ها نشسته است، پس از آن امام عليه السلام به هارون اشاره نمود و فرمود: بلند شو بيا؛ و هارون هم از تنور بيرون آمد.

بعد از آن، حضرت خطاب به سهل خراساني كرد و اظهار داشت: در خراسان شما چند نفر مخلص مانند اين شخص - هارون كه مطيع ما مي باشد - پيدا مي شود؟

سهل پاسخ داد: هيچ، نه به خدا سوگند! حتّي يك نفر هم اين چنين وجود ندارد.

امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: اي سهل! ما خود مي دانيم كه در چه زماني خروج و قيام نمائيم؛ و آن زمان موقعي خواهد بود، كه حدّاقلّ پنج نفر هم دست، مطيع و مخلص ما يافت شوند، در ضمن بدان كه ما خود آگاه به تمام آن مسائل بوده و هستيم. (29)

19 آمرزش گناه دوست و مخالف

مرحوم راوندي در كتاب خرايج و جرائح خود آورده است:

امام محمّد باقر به همراه فرزندش امام جعفر صادق عليهما السلام جهت انجام مراسم حجّ وارد مكّه مكّرمه شدند.

در مسجدالحرام نزديك كعبه الهي نشسته بودند، كه شخصي وارد شد و اظهار داشت: سؤالي دارم؟

امام باقر عليه السلام فرمود: از فرزندم، جعفر سؤال كن.

آن مرد خطاب به حضرت صادق عليه السلام كرد و گفت: سؤالي دارم؟

حضرت فرمود: آنچه مي خواهي سؤال كن.

آن مرد گفت: تكليف كسي كه گناهي بزرگ مرتكب شده است، چيست؟

حضرت فرمود: آيا در ماه مبارك رمضان از روي عمد و بدون عذر روزه خواري نموده است؟

گفت: گناهي بزرگ تر انجام

داده است.

حضرت فرمود: آيا در ماه مبارك رمضان زنا كرده است؟

آن مرد اظهار داشت: يا ابن رسول اللّه! گناهي بزرگ تر از آن را مرتكب شده است.

حضرت فرمود: آيا شخص بي گناهي را كشته است؟

گفت: از آن هم بزرگ تر.

پس از آن صادق آل محمّد عليهم السلام فرمود: چنانچه آن از شيعيان و دوستداران اميرالمؤمنين امام عليّ عليه السلام باشد، بايد به زيارت كعبه الهي برود و توبه نمايد؛ و سپس قسم ياد كند كه ديگر مرتكب چنان گناهي نشود؛ ولي اگر از مخالفين و معاندين باشد راه پذيرش توبه براي او نيست.

آن مرد گفت: خداوند، شما فرزندان فاطمه زهراء عليها السلام را مورد رحمت خويش قرار دهد، من اين چنين جوابي را از رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز شنيده ام.

بعد از آن، از محضر مقدّس آن بزرگواران خداحافظي كرد و رفت.

امام محمّد باقر عليه السلام به فرزندش فرمود: همانا اين شخص، حضرت خضر عليه السلام بود، كه خواست تو را به مردم معرّفي نمايد. (30)

20 مسئولين با معرفت

در زمان امامت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام شخصي به نام نجاشي استاندار و حاكم اهواز و فارس بود و از مردم ماليات زيادي مي گرفت.

يكي از اهالي اهواز كه ماليات سنگيني پرداخت كرده بود، حضور امام صادق عليه السلام آمد و اظهار داشت: يا ابن رسول اللّه! نجاشي از مردم ماليات بسياري مي گيرد، گرچه من ماليات خود را پرداخته ام ولي برايم خيلي مشكل و سخت است.

و با توجّه به اين كه او شخصي مسلمان و متديّن و از ارادتمندان و پيروان شما است، اگر ممكن است نامه اي برايش بنويس تا رعايت حال مرا

بنمايد؟

لذا امام جعفر صادق عليه السلام نامه اي براي نجاشي بدين مضمون نوشت:

((بسم اللّه الرّحمن الرّحيم، سرّ أ خاك يسرّك اللّه … ))، برادرت را خوشحال كن تا خداوند متعال تو را خوشحال نمايد.

مرد اهوازي نامه حضرت را گرفت و سپس تحويل نجاشي داد، چون نجاشي نامه را خواند آن را بوسيد و بر چشم نهاد و آن گاه گفت: اي مرد! خواسته ات چيست؟

اهوازي گفت: مأموران شما ماليات زيادي برايم تعيين كرده است و پرداخت آن براي من مشكل است، گرچه آن را پرداخته ام.

نجاشي پرسيد: مگر ماليات دريافتي از تو چه مقدار بوده است؟ جواب داد: مقدار ده هزار درهم.

نجاشي دستور داد كه آنچه از او گرفته اند، باز پس دهند و پس از آن به آن مرد گفت: آيا اكنون راضي و خوشحال شدي؟

اظهار داشت: بلي، جانم به فدايت.

آن گاه نجاشي دستور داد تا يك حيوان سواري و يك كنيز پيش خدمت، همچنين يك دست لباس كامل نيز به او داده شود.

سپس مرد اهوازي به شهر مدينه منوّره آمد و جريان نجاشي را براي امام صادق عليه السلام تعريف كرد و حضرت بسيار شادمان و مسرور گرديد.

اهوازي گفت: يا ابن رسول اللّه! گويا شما هم شاد و خوشحال گشته اي؟

حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين فرمود: بلي، قسم به خداوند بي همتا! پيامبر خدا نيز از اين كار خوشحال مي باشد. (31)

21 عدالت در علاقه و محبّت زنان

روزي ابن ابي العوجاء از هشام بن حكم - كه هر دو از شاگردان امام جعفر صادق عليه السلام هستند، پرسيد: آيا خداوند متعال حكيم و به همه امور و مسائل دانا است؟

پاسخ داد: آري، او حكيم ترين

و داناترين حكيمان و عالمان است.

پرسيد: آيه قرآن فانكحوا ماطاب لكم من النّساء مثني و ثلاث و رباع فإن خفتم … (32) كه مي فرمايد: آنچه از زنان مورد علاقه شما قرار گيرد مي توانيد تا چهار زن ازدواج نمائيد و اگر نتوانستيد بين آن ها عدالت نمائيد، به يك نفر اكتفا كنيد، آيا ضروري و حتمي است؟

هشام گفت: بلي، سپس پرسيد: پس اين آيه قرآن ولن تستطيعوا أن تعدلوا بين النّساء … (33) كه مي فرمايد: هرگز نخواهيد توانست بين زنان به عدالت رفتار نمائيد، آيا با آيه قبل منافات ندارد؟

اگر خداوند، حكيم است؛ پس چرا دو سخن مخالف و ضدّ يكديگر در يك موضوع ايراد مي نمايد؟

هشام از دادن پاسخ صحيح ساكت ماند؛ و سريع به سمت منزل امام صادق عليه السلام حركت نمود و چون به مدينه رسيد و بر آن حضرت وارد گرديد، امام عليه السلام فرمود: چه عجب، الا ن كه موقع حجّ نيست، چطور اين جا آمده اي؟!

هشام گفت: به جهت يك مشكل علمي كه ابن ابي العوجاء از من سؤال نمود و نتوانستم جواب آن را بگويم، به حضور شما آمدم؛ و سپس داستان را به طور مشروح براي حضرت تعريف كرد.

حضرت فرمود: در رابطه با آيه اوّل، مقصود مصارف و مخارج زن مي باشد يعني اگر امكانات مالي برايتان فراهم بود و مايل بوديد، مي توانيد تا چهار زن را ازدواج نمائيد؛ وگرنه بيش از يكي حقّ نداريد.

و امّا نسبت به دوّمين آيه قرآن، مقصود علاقه و محبّت است، كه امكان ندارد مردي نسبت به تمام همسران خود يك نوع ابراز علاقه و محبّت داشته باشد.

بنابراين در اين جهت، رعايت عدالت امكان ندارد، برخلاف

آيه اوّل كه امكان عدالت هست و مي توان براي هر كدام يك نوع لباس، منزل، خوراك و … تهيّه و در اختيار آن ها قرار داد.

بعد از آن هشام از حضرت صادق عليه السلام خداحافظي كرد و چون نزد ابن ابي العوجاء آمد و جواب حضرت را بازگو نمود، ابن ابي العوجاء گفت: به خدا قسم! اين جواب از خودت نمي باشد. (34)

22 آگاهي از درون اشخاص

ابوبصير حكايت نمايد:

روزي به همراه كنيز خود وارد شهر مدينه شدم و پس از اندكي استراحت، براي انجام غسل جنابت راهي حمّام شدم.

در بين راه، به تعدادي از شيعيان برخورد كردم كه جهت ديدار و ملاقات با امام صادق عليه السلام راهي منزل آن حضرت بودند.

من هم آرزوي ديدار آن حضرت را داشتم و ترسيدم كه از ملاقات محروم بمانم، به همين جهت از رفتن به حمّام منصرف شدم و همراه ديگر دوستان حركت كردم تا وارد منزل امام صادق عليه السلام شديم.

چون به محضر شريف حضرت وارد شدم؛ و در مقابل ايشان قرار گرفتم، نگاهي به من نمود و فرمود:

اي ابوبصير! آيا نمي داني كه شخص جُنب نبايد داخل منازل پيغمبران و فرزندانشان شود.

پس من شرمنده شدم و گفتم: يا ابن رسول اللّه! چون ديدم دوستان به ملاقات شما مي آيند، ترسيدم اين فرصت را از دست بدهم و ديگر توفيق زيارت شما را پيدا نكنم، به ناچار چنين شد؛ و سعي مي نمايم ديگر تكرار نشود. (35)

همچنين آورده اند:

مصادف و مرازم - كه هر دو از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام هستند - حكايت كنند:

روزي ابوجعفر منصور دوانيقي حضرت صادق عليه السلام را نزد خود احضار كرده بود.

پس از آن

كه امام صادق عليه السلام از مجلس منصور بيرون آمد و خواست از شهر حيره خارج شود، ما نيز به همراه حضرت حركت كرديم.

اوائل شب بود كه به دروازه شهر رسيديم و دژبان، مانع حركت حضرت شد و گفت كه نمي گذارم خارج شويد.

امام عليه السلام اصرار زيادي نمود؛ ولي سودي نبخشيد و مأمور حكومت، بر ممانعت خود اصرار مي ورزيد.

مصادف گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: فدايت شوم، اين شخص همچون سگ شما را مي آزارد و مي ترسم بيش از اين موجب ناراحتي شما گردد، اجازه فرما تا من و مرازم كار او را بسازيم و جسد او را در رودخانه بيندازيم.

حضرت اظهار داشت: ساكت باش، لازم نيست كاري بكني.

و بالا خره، دژبان همچنان به ممانعت و اذيّت خود ادامه داد تا آن كه مقدار زيادي از شب سپري شد و بعد از آن، حضرت را آزاد كرد و توانستيم به حركت خود ادامه دهيم.

و چون مقداري راه رفتيم، امام عليه السلام فرمود: اي مرازم! آيا الا ن بهتر شد يا كاري كه مي خواستيد انجام دهيد؟

گفتيم: يا ابن رسول اللّه! الا ن بهتر شد.

سپس حضرت فرمود: چه بسا مردي به جهت بي تابي و كم صبري از يك ناراحتي ناچيز نجات يابد؛ ولي بعد از آن مبتلا به يك ناراحتي شديد و بزرگي گردد. (36)

23 اهمّيت صلح پس از نزاع

صفوان بن مهران - يكي از راويان حديث و از اصحاب حضرت صادق آل محمّد عليهم السلام - حكايت كند:

روزي بين امام جعفر صادق عليه السلام و يكي از پسرعموهايش نوه امام حسن مجتبي عليه السلام به نام عبداللّه بن الحسن، نزاع و اختلافي پيش آمد، به طوري كه

از سر و صدا و داد و فرياد آن ها، مردم جمع شدند.

ولي پس از گذشت لحظاتي آرامش پيدا كرده؛ و از يكديگر جدا شدند؛ و هر يك به سمت منزل خود رهسپار گرديد.

صبح فرداي آن شب، امام صادق عليه السلام به سوي منزل پسرعمويش، عبداللّه بن الحسن، حركت نمود.

و چون جلوي منزل عبداللّه رسيد و دقّ الباب كرد، كنيزي جلو آمد و گفت: كيست؟

حضرت فرمود: بگو: ابوعبداللّه، جعفر صادق است.

بعد از آن، عبداللّه از منزل بيرون آمد و گفت: چه شده است كه صبح به اين زودي اين جا آمده اي؟

حضرت فرمود: چون ضمن تلاوت قرآن، به آيه اي از آيات شريفه برخوردم؛ و اكنون براي اجراي دستور خداوند متعال نزد تو آمده ام.

عبداللّه سؤال كرد: آن كدام آيه از قرآن است؟

حضرت اظهار نمود:

الّذين يصلون ما أمراللّه به أ ن يوصل و يخشون ربه هم و يخافون سوءالحساب (37) يعني؛ آن هائي كه دستورات الهي را جامه عمل مي پوشانند و رعايت حدود پروردگارشان را مي كنند و از سختي و شدّت محاسبات قيامت در هراس هستند.

سپس همديگر را در آغوش گرفته و معانقه گرم و با صفائي را با حالت گريه انجام دادند؛ و عبداللّه مي گفت: مثل اين كه اين آيه شريفه قرآن به گوشم نرسيده بود. (38)

24 هدايت افراد و كمك محرمانه

مسعدة بن زياد - كه يكي از اصحاب امام صادق عليه السلام و راويان حديث است - حكايت كند:

روزي از روزها در محضر مبارك امام جعفر صادق عليه السلام نشسته بودم، كه شخصي بر آن حضرت وارد شد و عرضه داشت:

يا ابن رسول اللّه! پدر و مادرم فدايت باد، من همسايه اي دارم كه

صداي موسيقي و رقص و ساز و آواز از منزلشان بلند است.

و من هرگاه براي قضاي حاجت به مستراح مي روم، صداي آن ها را كه مي شنوم، نشستن خود را براي شنيدن آن، طولاني مي كنم؛ آيا اين امر اشكال دارد؟

حضرت در پاسخ فرمود: اين كار را نكن.

آن مرد گفت: به خدا سوگند، من نزد آن ها نمي روم و فقط صداي آن ها را مي شنوم؟

حضرت فرمود: خدا تو را خير دهد، مگر كلام خداوند متعال را نشنيده اي كه مي فرمايد:

إ نّ السّمع و البصرء الفؤاد كلّ أ ولئك كان عنه مسئولاً (39)

يعني؛ همانا گوش و چشم و قلب - شما انسان ها - مورد سؤال قرار خواهند گرفت.

مرد اظهار داشت: بلي، سوگند به خدا، اين آيه شريفه را از هيچكس نشنيده ام؛ و ان شاءاللّه از اين به بعد ديگر چنين كار خلافي را مرتكب نمي شوم و تكرار نخواهم كرد، و از خداوند متعال براي كار خلاف خود طلب مغفرت و آمرزش مي نمايم.

امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: تو چه كار زشتي انجام داده اي؛ و روزگار بدي داشته اي، و آيا اگر به همين وضع از دنيا مي رفتي چه مي كردي؟!

و سپس حضرت افزود: بايد از گناه خويش جدّا توبه و استغفار نمائي تا خداوند متعال تو را ببخشد و بيامرزد. (40)

روزي عُبّاد بصري - در حالي كه لباس شهرت بر تن پوشيده بود - به محضر مبارك ابو عبداللّه امام صادق عليه السلام وارد شد. (41)

امام عليه السلام او را مخاطب قرار داد و فرمود: اي عُبّاد! اين چه لباسي است، كه پوشيده اي؟

عُبّاد در جواب حضرت گفت: آيا اين را هم بر من عيب مي گيري؟

حضرت فرمود: بلي، چون

رسول اللّه صلي الله عليه و آله فرموده است: كسي كه لباس شهرت بر تن نمايد و بپوشد، خداوند روز قيامت بر او لباس ذلّت و خواري مي پوشاند.

عُبّاد گفت: چه كسي اين حديث را به شما گفته است؟!

امام عليه السلام فرمود: آيا مي خواهي مرا متّهم سازي؟

و آن گاه افزود: اين حديث را پدرانم از رسول خدا صلوات اللّه عليهم برايم بازگو كرده اند. (42)

همچنين آورده اند:

وقتي تاريكي شب همه جا را فرا مي گرفت، امام جعفر صادق عليه السلام كيسه اي را برمي داشت و در آن نان و گوشت مي ريخت و بر دوش مبارك خود حمل مي نمود؛ و نيز با مقداري پول بر مي داشت و به سوي محلّ سكونت نيازمندان و بي نوايان اهالي مدينه مي برد؛ و آن ها را در بين آن ها تقسيم مي كرد، بدون آن كه آنان امام عليه السلام را بشناسند.

و هنگامي كه آن حضرت به شهادت رسيد و به لقاء اللّه پيوست، فقراء ديدند آن شخص گمنام ديگر نمي آيد، پس از مدّتي فهميدند كه او امام جعفر صادق عليه السلام بوده است. (43)

25 اهمّيت ديدار خويشاوندان

مرحوم شيخ طوسي در كتاب خود حكايت نموده است:

روزي منصور دوانيقي امام صادق عليه السلام را به دربار خود احضار كرد، هنگامي كه حضرت وارد شد، كنار منصور - كه برايش محلّي در نظر گرفته شده بود - نشست.

پس از آن، منصور دستور داد تا فرزندش مهدي را بياورند؛ و چون آمدن مهدي مقداري به تأخير افتاد، منصور با تهديد گفت: چرا مهدي نيامد؟

اطرافيان در پاسخ گفتند: همين الا ن خواهد آمد.

هنگامي كه مهدي وارد مجلس شد، خود را آراسته و خوشبو كرده بود؛ منصور خطاب به

امام صادق عليه السلام كرد و اظهار داشت:

يا ابن رسول اللّه! حديثي را پيرامون ديدار و رسيدگي به خويشان برايم گفته اي، دوست دارم آن حديث را تكرار فرمائي تا فرزندم، مهدي نيز بشنود.

حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه عليهم فرمود: اميرالمؤمنين عليّ عليه السلام از رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: چنانچه مردي با يكي از خويشان خود صله رحم نمايد و از عمرش سه سال بيشتر باقي نباشد، خداوند متعال آن را به مدّت سي سال طولاني مي نمايد؛ و اگر قطع صله رحم نمود و سي سال از عمرش باقي بود، خداوند آن را سه سال مي گرداند.

منصور گفت: اين حديث خوب بود؛ ولي قصد من آن نبود، حضرت فرمود: بلي، پدرم از اميرالمؤمنين عليّ عليه السلام و او از رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت نمود: صله رحم سبب عمران و آبادي خانه و زندگي است؛ و نيز موجب افزايش عمر خواهد بود، گرچه از خوبان نباشد.

منصور گفت: اين خوب بود، ولي منظورم حديث ديگري است.

امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: پدرم باقرالعلوم از پدرش زين العابدين و او از پدرش سيّدالشّهداء، از اميرالمؤمنين عليّ عليهم السلام و او از رسول خدا صلي الله عليه و آله حديثي را نقل كرده است، كه فرمود:

صله رحم بازخواست شب اوّل قبر و محاسبات قيامت را آسان مي گرداند؛ و دل مرده را با از بين بردن كينه ها و حسادت ها و ناراحتي ها زنده و شاداب مي نمايد.

در اين هنگام منصور گفت: آري، منظورم همين حديث بود. (44)

26 فضيلت ميهمان بر ميزبان

محمّد بن قيس حكايت كند:

روزي در محضر مبارك امام جعفر صادق عليه السلام نام

گروهي از مسلمانان به ميان آمد و من گفتم: سوگند به خدا، من شب ها شام نمي خورم، مگر آن كه دو يا سه نفر از اين افراد با من باشند؛ و من آن ها را دعوت مي كنم و مي آيند در منزل ما غذا مي خورند.

امام صادق عليه السلام به من خطاب كرد و فرمود: فضيلت آن ها بر تو بيشتر از فضيلتي است، كه تو بر آن ها داري.

اظهار داشتم: فدايت شوم، چنين چيزي چطور ممكن است؟!

در حالي كه من و خانواده ام خدمتگذار و ميزبان آن ها هستيم؛ و من از مال خودم به آن ها غذا مي دهم؛ و پذيرائي و انفاق مي نمايم!!

حضرت صادق عليه السلام فرمود: چون هنگامي كه آن ها بر تو وارد مي شوند، از جانب خداوند همراه با رزق و روزي فراوان ميهمان تو مي گردند و زماني كه خواستند بيرون بروند، براي تو رحمت و آمرزش به جا خواهند گذاشت. (45)

27 چاره جوئي قبل از حادثه

قتبه أ عشي - كه يكي از دوستان امام صادق جعفر عليه السلام - است، گويد:

روزي از روزها يكي از كودكان آن حضرت مريض شده بود، و من به قصد عيادتش حركت كردم، حضرت را جلوي منزلش اندوهگين و غمناك ديدم.

عرضه داشتم: يا ابن رسول اللّه! فدايت شوم، حال فرزندت چگونه است؟

حضرت فرمود: با همان حالتي كه بوده است، هنوز مريضي و ناراحتي او بر همان حالت ادامه دارد.

بعد از آن، حضرت سريع به داخل منزل خود رفت؛ و چون ساعتي گذشت از منزل بيرون آمد در حالتي كه چهره اش باز و غم و اندوه در آن حضرت احساس نمي شد.

فكر كردم كه بحمداللّه حال كودك بهبود يافته است، لذا سؤال كردم: اي مولايم! بفرمائيد حال كودك

چگونه است؟

فرمود: راهي را كه مي بايست برود، رفت.

عرض كردم: قربانت گردم، در آن هنگامي كه كودك زنده و مريض حال بود، شما را غمگين و محزون مشاهده كردم؛ ولي اكنون كه او وفات يافت، شما را در حالتي ديگر مشاهده مي كنم؟!

حضرت فرمود: اي قتبه! ما خانواده اي هستيم كه قبل از ورود بلا و مصيبت چاره انديشي مي نمائيم؛ ولي زماني كه مصيبت اتفاق افتاد و واقع گرديد تسليم قضا و قدر الهي مي باشيم و راضي به رضاي او هستيم، بنابر اين ديگر ناراحتي و اندوه معنائي ندارد. (46)

و به دنباله همين روايت آمده است، كه حضرت فرمود: ما اهل بيت رسالت، همچون ديگران دوست داريم كه خود و خانواده و اموالمان سالم باشد؛ امّا هنگامي كه اراده خداوند و قضا و قدر او فرا رسد، تسليم امر حقّ گشته و راضي به مشيّت الهي او هستيم.

28 گناه بي اعتنائي سواره

طبق روايتي كه در كتاب هاي معتبر وارد شده است:

در يكي از سال ها امام صادق عليه السلام به همراه بعضي از اصحاب و دوستان خود، براي انجام مناسك حجّ خانه خدا، به سوي مكّه معظّمه حركت كردند.

در مسير راه، جهت استراحت در محلّي فرود آمدند، آن گاه حضرت به بعضي از افراد حاضر فرمود: چرا شما ما را سبك و بي ارزش مي كنيد؟

يكي از افراد - كه از اهالي خراسان بود و در آن مجلس حضور داشت - از جا برخاست و گفت: يا ابن رسول اللّه! به خداوند پناه مي بريم از اين كه خواسته باشيم به شما بي اعتنائي و توهيني كرده و يا دستورات شما را عمل نكرده باشيم.

حضرت صادق عليه السلام فرمود: چرا، تو خودت

يكي از آن اشخاص هستي.

آن شخص گفت: پناه به خدا، من هيچ جسارت و توهيني نكرده ام.

حضرت فرمود: واي بر حالت، در بين راه كه مي آمدي در نزديكي جُحفه، تو با آن شخصي كه مي گفت: مرا سوار كنيد و با خود ببريد، چه كردي؟

و سپس حضرت افزود: سوگند به خدا، تو براي خود كسر شأن دانستي؛ و حتّي سر خود را بالا نكردي؛ و او را سبك شمردي و با حالت بي اعتنائي از كنار او رد شدي.

و سپس حضرت در ادامه فرمايش خود افزود: هر كس به يك فرد مؤمن بي اعتنائي و بي حرمتي كند، در حقيقت نسبت به ما بي اعتنائي كرده است؛ و حرمت و حقّ خدا را ضايع كرده است. (47)

29 زشتي مزاحمت

مرحوم شيخ حرّ عاملي در كتاب شريف خود آورده است:

عبدالرّحمن بن حجّاج - كه يكي از راويان حديث از امام صادق عليه السلام است - حكايت نمود، كه آن حضرت فرمود:

در ايّام حجّ، اطراف كعبه الهي طواف مي كردم و سفيان ثوري نيز در نزديكي من طواف انجام مي داد، از من پرسيد: آيا پيامبر خدا صلي الله عليه و آله، هنگامي كه در طواف كعبه، مقابل حجر الاسود مي رسيد، آن را إستلام مي نمود؟

من در پاسخ به او، اظهار داشتم: بلي، رسول خدا صلي الله عليه و آله حَجَرالاسود را در طواف واجب؛ و نيز در طواف مستحبّ إستلام و مسح مي نمود.

پس از آن، سفيان ثوري مقداري از من كناره گرفت، و من چون در طواف نزديك حجرالاسود رسيدم، آهسته به راه خود ادامه دادم و آن را إستلام نكردم.

سفيان دو مرتبه به من نزديك شد و گفت: مگر

نگفتي رسول اللّه در طواف خود حجرالاسود را مي بوسيد و إستلام مي كرد؟

جواب دادم: بلي.

پرسيد: پس چرا از كنار آن عبور كردي و آن را إستلام ننمودي؟!

در جواب گفتم: مردم حقّ حضرت رسول صلي الله عليه و آله را رعايت مي كردند؛ و چون پيامبر خدا به حجرالاسود مي رسيد مردم برايش راه مي گشودند و آن حضرت به راحتي آن را إستلام مي نمود.

ولي چون مردم حقّ مرا نمي شناسند و رعايت نمي كنند، دوست ندارم براي آن كه إ ستلام حَجَر كنم و آن را ببوسم، بر جمعيّت فشار آورم و افراد را اذيّت كنم. (48)

30 استجابت دعا براي غريق جُحْفِه

مرحوم قطب الدّين راوندي و ديگران بزرگان حكايت كنند:

روزي حمّاد بن عيسي به حضور مبارك مام جعفر صادق عليه السلام وارد شد و از آن حضرت تقاضا نمود تا برايش دعا نمايد، كه خداوند چندين مرتبه سفر حجّ، باغي مناسب و سرسبز، خانه اي نيك و وسيع، همسري زيبا و خوش نام؛ و از خانواده اي خوب، همچنين فرزنداني متديّن و نيكوكار نصيب و روزي او گرداند.

امام صادق عليه السلام چنين دعا نمود:

خداوندا! پنجاه مرحله سفر حجّ، باغي مناسب، خانه اي نيك، همسري خوب؛ و از خانواده اي بزرگوار، فرزنداني نيكوكار و فهيم، روزيِ حمّاد بن عيسي گردان.

يكي از دوستان حمّاد كه در آن مجلس دعا حضور داشت، گويد: پس از گذشت چند سالي، به شهر بصره رفتم؛ و ميهمان حمّاد بن عيسي شدم.

حمّاد گفت: آيا به ياد مي آوري آن روزي را كه امام جعفر صادق عليه السلام براي من دعا كرد؟

گفتم: بلي.

گفت: من تاكنون چهل و هشت مرتبه حجّ انجام داده ام؛ و اين خانه اي را كه مي بيني، در شهر

بصره نظير و مانندي ندارد، نيز باغي دارم كه از هر جهت بهترين باغ ها است، همسري پاك و نجيب دارم، كه از محترم ترين خانواده ها مي باشد؛ و اين هم فرزندانم مي باشند، كه مؤدّب و متديّن هستند؛ و همه اين ها از بركت دعاي امام جعفر صادق عليه السلام است.

همين شخص در ادامه داستان گويد: حمّاد پس از پايان پنجاهمين مراسم حجّ، نيز براي سفر پنجاه و يكمين بار عازم مكّه معظّمه شد؛ و چون به جُحْفِه رسيد، خواست كه احرام ببندد، ناگهان سيل آمد و حمّاد را با خود برد و همراهانش جنازه او را نجات دادند.

و به همين جهت، حمّاد به عنوان غريق جُحْفِه معروف شد. (49)

31 كرامت و نصيحت در سفر زيارتي

ابوجعفر محمّد هلالي - پير مردي 128 ساله - حكايت كند:

در آن سالي كه حضرت ابوعبداللّه، امام صادق عليه السلام به شهر حيره منتقل شده بود، جهت زيارت و ملاقات آن حضرت عازم آن ديار گشتم.

هنگامي كه وارد حيره شدم، كثرت و انبوه جمعيّت كه براي ديدار حضرت آمده بودند، مانع شد كه من خود را به حضرت برسانم و تا سه روز به درون منزل راه نيافتم.

و چون روز چهارم شد مقداري خلوت شد، جلو رفتم، آن گاه حضرت مرا ديد و به نزديك خود دعوت نمود.

پس از گذشت ساعتي به همراه حضرتش جهت زيارت قبر حضرت اميرالمؤمنين، امام عليّ عليه السلام عازم آن ديار شديم، پس مقداري از مسافت را كه پيموديم، امام صادق عليه السلام از جادّه كناره گرفت و در گوشه اي نشست و خاك زمين را نرم كرد؛ و سپس در آن خاك نرم ادرار نمود، بعد از آن با آبي كه

همراه داشت، وضو ساخت و دو ركعت نماز به جا آورد و دست به دعا بلند نمود.

و چون دعايش پايان يافت، حركت كرديم و در مسير راه، حضرت نكاتي چند مطرح نمود:

دريا، همسايه شناس و همسايه پذير نيست؛ پادشاه، آشنا و دوست نمي شناسد؛ سلامتي و تندرستي قابل تخمين و قيمت نيست، چه نعمت هاي مهمّ و ارزشمندي كه در اختيار انسان ها است؛ ولي قدر آن ها را نمي دانند.

همچنين امام عليه السلام در ادامه فرمايشات خود افزود: هميشه پنج چيز را سرلوحه برنامه زندگي خود قرار دهيد تا سعادتمند و رستگار باشيد:

براي هر كاري استخاره كنيد، به وسيله شادماني و شادابي جذب بركت و رحمت نمائيد، خود را به وسيله بردباري و صبر و استقامت آرايش دهيد، در هر حال از دروغ پرهيز و دوري نمائيد؛ و در معاملات اجناس را به طور كامل دريافت و پرداخت كنيد. (50)

32 كنار هر نفر يك نان

مُعلّي بن خُنيس - كه يكي از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام و از راويان حديث است - حكايت كند:

در شبي تاريك و باراني امام صادق عليه السلام از منزل خارج شد و به سوي محلّه بني ساعده روانه گشت، من نيز به دنبال آن حضرت حركت كردم.

در بين راه، چيزي از دست آن حضرت روي زمين افتاد، فرمود: خداوندا! آن را به ما باز گردان.

من جلو رفتم و سلام كردم، حضرت پس از جواب سلام، اظهار داشت: مُعلّي هستي؟

عرض كردم: بلي، فدايت شوم.

فرمود: در همين دور و بر دقّت كن و دستي روي زمين بكش، اگر چيزي پيدا كردي، آن را بردار و به من بده.

مُعلّي گويد: مقداري تفحّص كردم و روي زمين

را جستجو نمودم تا آن كه زنبيلي را يافتم كه داخل آن نان بود، آن را برداشتم و تحويل امام صادق عليه السلام دادم و عرض كردم: اي مولاي من! اجازه بفرمائيد من آن را حمل كنم و همراه شما بياورم؟

حضرت فرمود: خير، من خودم براي اين امر سزاوارترم؛ وليكن اگر مايل باشي مي تواني با من همراهي كني.

مُعلّي گفت: من نيز همراه امام صادق عليه السلام حركت كردم تا آن كه به محلّه بني ساعده رسيديم، افرادي را در آن جا ديدم كه خوابيده بودند.

حضرت به هر يك از آن افراد كه مي رسيد، يك قرص نان از درون زنبيل برداشته و كنار او مي گذاشت؛ و به همين منوال تا آخرين نفر به هر كدام يك قرص نان داد؛ و سپس با هم برگشتيم.

در بين راه، به حضرت عرض كردم: يا ابن رسول اللّه! آن ها كه متوجّه نشدند و شما را نشناختند؟!

فرمود: خير، اگر مي خواستم متوجّه شوند، بايد نمك هم برايشان مي آوردم؛ و سپس افزود: خداوند امور همه چيزها را از جهت محاسبه، در اختيار ملائكه قرار داده است مگر صدقه را، كه مستقيما خودش آن را تحويل مي گيرد و مورد محاسبه و پاداش قرار مي دهد.

پس از آن فرمود: پدرم امام محمّد باقر عليه السلام هرگاه صدقه اي به فقير مي داد، آن را در دست فقير مي گذاشت و دست خود را مي بوسيد؛ چون صدقه قبل از آن كه به دست سائل و فقير برسد، مورد توجّه خداوند قرار خواهد گرفت. (51)

33 بخشنده و مخلص گمنام

ابوجعفر خثعمي - كه يكي از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام است - حكايت كند:

روزي حضرت صادق عليه السلام كيسه اي كه مقدار

پنجاه دينار پول در آن بود، تحويل من داد و فرمود: اين ها را تحويل فلان سيّد بني هاشم بده؛ و به او نگو توسّط چه كسي ارسال شده است.

خثعمي گويد: هنگامي كه نزد آن شخص تهي دست رسيدم و كيسه پول را تحويل او دادم، پرسيد: اين پول از طرف چه كسي براي من فرستاده شده است؟!

و سپس گفت: خداوند جزاي خيرش دهد. صاحب اين كيسه، هر چند وقت يك بار، مقدار پولي را براي ما مي فرستد و ما زندگي خود را با آن تأمين و سپري مي كنيم؛ وليكن جعفر صادق با آن همه ثروتي كه دارد، توجّهي به ندارد و چيزي براي ما نمي فرستد، و هرگز به ياد ما فقراء نيست. (52)

(معناي داشتن اخلاص و رياكار نبودن همين است، كه انسان نزد خداوند شناخته شود، نه اين كه براي خدا شريك قرار دهد).

همچنين آورده اند:

شخصي خدمت امام جعفر صادق عليه السلام شرفياب شد و به حضور حضرتش عرضه داشت: يا ابن رسول اللّه! پسر عمويت به شما ناسزا گفته است و نسبت به شما بدگوئي مي كند.

پس از آن كه آن شخص سخن چين حرفش تمام شد، حضرت به كنيز خود فرمود تا اندكي آب، براي وضو بياورد؛ و چون وضو گرفت و شروع به خواندن نماز نمود، آن مرد گمان كرد كه حتما حضرت صادق عليه السلام براي پسرعمويش نفرين خواهد كرد؛ ولي برخلاف تصوّر او، هنگامي كه امام عليه السلام دو ركعت نماز خواند، دست به دعا برداشت و براي پسرعموي خود چنين دعا نمود:

اي پروردگار من! اين حقّ من است و من او را بخشيدم؛ و تو جود و كرمت

از من بيشتر مي باشد، او را ببخش و به واسطه اين عملش مجازاتش مگردان، با شنيدن اين دعا تعجّب آن مرد سخن چين برانگيخته شد؛ و با شرمندگي از جاي خود برخاست و رفت. (53)

34 هديه شاعر و نجات از جنّ

مرحوم شيخ طوسي در كتاب خود، به نقل از امام هادي عليه السلام آورده است:

امام موسي كاظم عليه السلام حكايت نمود: روزي پدرم امام جعفر صادق عليه السلام در بستر بيماري خوابيده بود، و من كنار بالين آن حضرت نشسته بودم، كه يكي از شعراء به نام اشجع سلمي به ديدار پدرم آمد.

اشجع پس از آن كه وارد اتاق شد، كنار بستر پدرم نشست و در فكر و اندوه فرو رفت؛ پدرم امام صادق عليه السلام خطاب به او كرد و فرمود: اي أشجع! به چه مي انديشي؛ و براي چه اين قدر غمگيني، خواسته ات را بگو؟

أشجع در مدح و ثناي حضرت، همچنين براي شفا و بهبودي آن بزرگوار دو بيت شعر سرود، پس از آن پدرم به يكي از غلامان خود فرمود: چه مقدار پول باقي مانده است؟

غلام گفت: چهارصد درهم.

حضرت فرمود: آن ها را به أشجع تحويل بده، همين كه شاعر هديه حضرت را گرفت، تشكّر كرد و رفت.

پدرم فرمود: او را باز گردانيد، وقتي أشجع بازگشت، گفت: اي سرور و مولايم! آنچه مي خواستم به من دادي و مرا بي نياز نمودي، پس چرا مرا برگرداندي؟

حضرت فرمود: پدرم از پدران بزرگوارش، از پيغمبر خدا صلوات اللّه و سلامه عليهم نقل فرمود: بهترين هديّه، آن است كه ماندگار باشد؛ و آنچه را دادم، ناچيز بود؛ اين انگشتر را نيز بگير و موقع نياز آن را بفروش.

اشجع گفت: يا ابن

رسول اللّه! مرا تأمين و بي نياز نمودي؛ ولي من مسافرت هاي زياد و طولاني مي روم؛ و در بعضي مواقع وحشت مرا فرا مي گيرد، چنانچه ممكن باشد، دعائي را به من بياموز تا از بركت آن در امان باشم؟

حضرت در همان حالتي كه قرار داشت، فرمود: هرگاه وحشت كردي، دست راست خود را روي سر بگذار و با صداي بلند بخوان: أفغير دين اللّه يبغون وله أ سلم من في السّموات طوعا و كرها و إليه يرجعون (54)

سپس راوي از قول اشجع افزود، كه گفت: چون از حضرت خداحافظي كردم و به سفري كه در پيش داشتم، رفتم، در مسير راه به بياباني ترسناك قرار گرفتم و صداي وحشتناكي را شنيدم كه گفت: او را دست گير كنيد.

و من فورا آن دعاي حضرت را خواندم، آن گاه صدائي را شنيدم كه گفت: چگونه او را بگيريم؛ و حال آن كه ناپديد گشته است؛ و در نتيجه سالم و صحيح از آن بيابان گذر كردم. (55)

35 تنها شخص شجاع در مقابل تهمت ها

عبداللّه بن سليمان تميمي حكايت كند:

چون دو نفر از نوادگان امام حسن مجتبي عليه السلام به نام هاي: محمّد و ابراهيم كه هر دو برادر و از فرزندان عبداللّه بن الحسن بن الحسن عليه السلام بودند به دستور منصور دوانيقي به شهادت رسيدند؛ شخصي به نام شيبة بن غفّال از طرف منصور به عنوان استاندار شهر مدينه منصوب شد.

همين كه اين شخص وارد مدينه طيّبه گرديد، به مسجدالنّبي صلي الله عليه و آله آمد و در ميان جمعيّتي انبوه، بالاي منبر رفت و پس از حمد و ثناي الهي چنين گفت:

عليّ بن ابي طالب وحدت مسلمين را در

هم ريخت؛ و تفرقه به وجود آورد؛ و با مؤمنين جنگ و قتال كرد و او خواست بر مسند خلافت بنشيند، كه افراد لايقي مانع او شدند.

و خداوند متعال نيز آن خلافت را بر او حرام گردانيد، همچنين فرزندان او هم به پيروي از او در فساد و ايجاد تفرقه تلاش مي كنند و چيزي را كه مستحقّ آن نيستند، دنبال مي نمايند.

اين نوع سخنان براي اكثر جمعيّت تلخ و غير قابل تحمّل بود؛ ولي كسي جرأت اعتراض و پاسخ گوئي او را نداشت، تا آن كه مردي از ميان جمعيّت برخاسته و چنين اظهار داشت:

ما نيز حمد و ثناي الهي مي گوئيم و بر پيغمبر خدا كه خاتم همه پيامبران الهي است و همچنين بر ديگر پيغمبران خداوند درود مي فرستيم.

و سپس افزود: اي پسر غفّال! آنچه را كه از خوبي ها و فضائل بر زبان جاري كردي، ما اهل آن و شايسته آن هستيم؛ و آنچه را كه از زشتي ها و فساد گفتي، تو و رئيس تو اهل آن و لايق آن هستيد؛ لحظه اي به خود بينديش كه در چه وضعيّتي و در كجا قرار گرفته اي؟ و چگونه با چه كساني سخن مي گوئي؟!

تو بر جايگاه ديگري نشسته اي و از نان ديگري مي خوري.

آن گاه مردم را مخاطب قرار داد و فرمود: اي جماعت حاضر! آيا شما را خبر دهم كه چه كسي در روز قيامت بي بهره؛ و بلكه در ضرر و زيان است؟

و سپس در پاسخ خويش اظهار داشت: او همان كسي است كه آخرت خود را براي دنياي ديگري بفروشد؛ و او مانند همين فاسق مي باشد.

شيبه استاندار مدينه منوّره ديگر سخني نگفت و

از منبر پائين آمد و رفت.

عبداللّه بن سليمان گويد: بعد از آن، جويا شدم و از افراد سؤال كردم كه آن شخص با شهامت و قوي دل چه كسي بود؟

در پاسخ گفتند: او صادق آل محمّد، جعفر بن محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين مي باشد. (56)

36 دو علم دانستني پيرامون دوقلوها و چگونگي وزش باد

مرحوم كليني در كتاب شريف كافي آورده است:

يكي از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام داراي دو نوزاد دوقلو گرديد، همين كه به حضور مبارك آن حضرت شرفياب شد، پس از تبريك و تهنيت به او فرمود: آيا مي داني كدام يك از دوقلوها بزرگترند؟

پدر نوزاد در جواب اظهار داشت: آن كه اوّل از شكم مادر خارج و به دنيا آمده است.

حضرت فرمود: خير، آن كه آخر به دنيا آمده بزرگ تر است، زيرا مادر در ابتداء به وسيله او؛ و سپس به وسيله آن كه اوّل خارج شده، آبستن گرديده است.

و چون نطفه اوّلي در ابتداء وارد رحم شده و منعقد گرديده است، به همين جهت توان خروج از رحم مادر را ندارد، تا آن كه نوزاد بعد از خودش خارج گردد؛ و پس از آن كه راه براي اوّلي باز شد آن وقت مي تواند از رحم مادر خارج و وارد دنيا گردد. (57)

بنابر اين، آن كه نطفه اش اوّل منعقد شده است، دوّمين نوزاد محسوب مي شود، كه به همين جهت بزرگ تر هم خواهد بود.

همچنين محمّد بن فُضيل عزرمي حكايت كند:

روزي كنار كعبه الهي در حِجر اسماعيل زير ناودان طلا، در محضر پُر فيض امام جعفر صادق عليه السلام نشسته بودم.

ناگاه متوّجه شديم كه دو نفر با يكديگر در رابطه اين كه باد از كجا و چگونه

مي وزد نزاع مي كنند، و يكي به ديگري مي گويد: به خدا قسم! تو نمي داني باد از كجا مي وزد.

و چون سر و صداي آن ها بالا گرفت، امام جعفر صادق عليه السلام به آن كه بيشتر ادّعا مي كرد، خطاب نمود و فرمود: آيا تو خودت مي داني كه باد از كجا و چگونه مي وزد؟

اظهار داشت: خير، من نمي دانم؛ وليكن از مردم چيزهايي را در اين رابطه شنيده ام.

محمّد عزرمي در ادامه داستان گويد: من به امام صادق عليه السلام عرض كردم: يا ابن رسول اللّه! شما خود بيان فرمائيد كه باد از كجا و چگونه مي وزد؟

حضرت فرمود: باد، زير ركن شامي، در كنار كعبه الهي زنداني است، وقتي خداوند تبارك و تعالي اراده وزش آن را نمايد، مقداري از آن را آزاد مي سازد.

پس چنانچه آن باد از جنوب كعبه خارج شود، باد از سمت جنوب مي وزد.

ولي اگر از شمال آن خارج گردد، آن را باد شمال گويند.

و اگر از مشرق باشد، آن را باد صبا خوانند.

و امّا چنانچه از مغرب باشد، باد دبورش گويند.

و سپس امام عليه السلام در ادامه فرمايش خود افزود: دليل و علامت آن اين است كه هميشه در تابستان و زمستان اين ركن شامي متحرّك مي باشد. (58)

37 معاشرت و برخورد با سلطان

امام جعفر صادق عليه السلام فرمود:

منصور دوانيقي در يكي از روزها بعضي از علماء و دانشمندان شهر مدينه منوّره را در مجلسي به حضور خود دعوت كرد، كه من نيز يكي از آنان بودم.

همين كه به دربار خليفه عبّاسي وارد شديم، دربان او - كه ربيع نام داشت - جلو آمد و گفت: خليفه دستور داده است كه دو نفر، دو نفر وارد شويد.

به همين جهت من

با عبداللّه بن حسن وارد شديم؛ و چون كنار منصور قرار گرفتيم و نشستيم، منصور به من گفت: شنيده ام علم غيب مي داني؟

گفتم: كسي غير از خداوند متعال غيب نداند.

اظهار داشت: شنيده ام مردم ماليات و حقوق و صدقات خود را تحويل شما مي دهند؟

گفتم: ماليات ها همه براي شما مي باشد.

بعد از آن، پرسيد: آيا مي دانيد كه شما را براي چه؛ و به چه منظور دعوت كرده ام؟

اظهار داشتم: خير.

گفت: شما را دعوت كرده ام تا آن كه خانه ها و باغات شما را تخريب و خودتان را در جزيره اي يا منطقه اي تبعيد و منتقل كنم، كه تحت نظر و ممنوع الملاقات باشيد تا آن كه در جامعه، صلح و آرامش برقرار باشد.

گفتم: همانا حضرت ايّوب به بلاهاي سختي مبتلا شد و صبر نمود؛ و حضرت يوسف مورد ظلم و ستم قرار گرفت و عفو نمود، و حضرت سليمان به مُلْكي عظيم رسيد و شكر خدا كرد؛ و تو از نسل همان ها مي باشي.

منصور خوشحال شد و گفت: مرا به آن موعظه هائي كه گاهي مطرح مي فرمودي، موعظه نما؟

گفتم: رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: رابطه رَحِم و خويشاوندي، همچون ريسماني است كه از زمين به آسمان ها متّصل مي باشد؛ كه هر كه قطع رابطه كند، قطع آن ريسمان نموده و هر كه صله رحم نمايد با آن وصل نموده است.

منصور گفت: حديثي ديگر برايم بگو؟

اظهار داشتم: جدّم رسول خدا صلي الله عليه و آله به نقل از فرمايش خداوند متعال فرموده است: من رحمان هستم و خويشاوندي را بر قرار كردم و هر كه قطع صله رحم نمايد با من قطع رابطه كرده است.

منصور اظهار

داشت: من چنين حديثي را نخواستم، حديث ديگري را بيان كن؟

پس از آن، گفتم: يكي از پادشاهان بني اسرائيل، سي سال از عمرش بيشتر باقي نمانده بود، ولي چون قطع صله رحم كرد، خداوند عمرش را به از سي سال به سه سال كاهش داد.

منصور در پايان گفت: منظورم اين بود و همين را خواستم؛ و سپس هدايايي به من داد و با خوشحالي با ما خداحافظي كرد؛ و از مجلس بيرون آمديم. (59)

38 دفن پدر و خبر از مرگ برادر

يكي از راويان حديث - و از اصحاب امام موسي كاظم صلوات اللّه و سلامه عليه - حكايت كند:

از آن حضرت شنيدم كه فرمود: هنگامي كه نشانه هاي مرگ بر پدرم امام جعفر صادق عليه السلام آشكار گرديد، خطاب به من اظهار داشت:

اي پسرم! كسي غير از تو مرا غسل نمي دهد، همان طور كه من خودم پدرم امام محمّد باقر عليه السلام را غسل دادم؛ و او نيز پدرش امام سجّاد زين العابدين عليه السلام را غسل داد، چون كه حجّت خدا را فقط حجّت او بايد غسل دهد؛ و من خود، چشمان پدرم را بر هم نهادم و او را كفن كردم.

سپس پدرم، امام جعفر صادق عليه السلام افزود: اي فرزندم! پس از فوت من، برادرت عبداللّه. ادّعاي امامت و خلافت مرا خواهد كرد، او را به حال خود واگذار؛ زيرا او اوّل كسي است كه به من ملحق خواهد شد.

و هنگامي كه امام صادق عليه السلام به شهادت رسيد، فرزندش حضرت موسي كاظم عليه السلام او را غسل داده و كفن نمود.

ابوبصير گويد: به حضرتش عرض كردم: يا ابن رسول اللّه! امسال شما و برادرت، عبداللّه مناسك

حجّ را انجام داديد؛ وليكن عبداللّه يك شتر قرباني و نَحر كرد؟

حضرت فرمود: همين كه حضرت نوح عليه السلام سوار كشتي شد، از هر موجودي يك جفت نر و مادّه داخل آن قرار داد؛ مگر زنازاده را كه سوار كشتي ننمود.

ابوبصير گويد: با شنيدن اين سخن، گمان بردم كه امام عليه السلام خبر از مرگ خود مي دهد؛ ولي بر خلاف فكر و تصوّر من حضرت موسي كاظم عليه السلام اظهار نمود: برادرم عبداللّه، بيش از يك سال زنده نمي ماند.

اصحاب، تاريخ آن روز را يادداشت كردند؛ و عبداللّه فرزند امام جعفر صادق عليه السلام بيش از يك سال ادامه زندگي نداد؛ و بلكه كمتر از آن قبل از پايان يك سال از دنيا رفت. (60)

39 مهمّترين سفارش در آخرين لحظات

مرحوم شيخ صدوق رضوان اللّه تعالي عليه و ديگر بزرگان آورده اند:

يكي از راويان حديث و از اصحاب و دوستان امام جعفر صادق عليه السلام به نام ابوبصير ليث مرادي حكايت كند:

پس از آن كه امام جعفر صادق عليه السلام به شهادت رسيد، روزي جهت اظهار هم دردي و عرض تسليت به اهل منزل حضرت، رهسپار منزل آن امام مظلوم عليه السلام گرديدم.

همين كه وارد منزل حضرت شدم، همسرش حميده را گريان ديدم؛ و من نيز در غم و مصيبت از دست دادن آن امام همام عليه السلام بسيار گريستم.

و چون لحظاتي به اين منوال گذشت، افراد آرامش خود را باز يافتند. آن گاه همسر آن حضرت به من خطاب كرد و اظهار داشت:

اي ابوبصير! چنانچه در آخرين لحظات عمر امام جعفر صادق عليه السلام در جمع ما و ديگر اعضاء خانواده مي بودي، از كلامي بسيار مهمّ استفاده

مي بردي.

ابوبصير گويد: از آن بانوي كريمه توضيح خواستم؟

پاسخ داد: در آن هنگام، كه ضعف شديدي بر امام عليه السلام وارد شده بود فرمود: تمام اعضاء خانواده و آشنايان و نزديكان را بگوئيد كه در كنار من حاضر و جمع شوند.

وقتي تمامي افراد حضور يافتند، حضرت به يكايك آنان نگاهي عميق انداخت و سپس خطاب به جمع حاضر فرمود:

كساني كه نسبت به نماز بي اعتنا باشند، شفاعت ما اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام شامل حالشان نمي گردد. (61)

قابل دقّت است كه حضرت نفرمود: شفاعت ما شامل افراد بي نماز نمي شود؛ بلكه فرمود: شفاعت ما شامل حال افراد بي اعتناء به نماز، نمي شود.

40 كينه توزانِ نيرنگ باز

بسياري از محدّثين و مورّخين آورده اند، كه ربيع بن يونس از طرف منصور عبّاسي استاندار شهر مدينه بود؛ پسر ربيع كه فضل نام دارد حكايت كند:

منصور خليفه عبّاسي - در سال 147 - پس از مراسم حجّ وارد مدينه منوّره شد و به پدرم، ربيع گفت: هر چه زودتر جعفر بن محمّد عليه السلام را با حالتي توهين آميز احضار كن، مي خواهم او را به قتل برسانم.

پدرم ربيع گويد: خود را به حال فراموشي زدم؛ ولي منصور دو مرتبه پيام شديدي بر احضار آن حضرت برايم فرستاد و من نيز اهمال كردم و خود را به فراموشي زدم تا شايد پشيمان گردد.

وليكن منصور در مرتبه سوّم رسما نامه اي را برايم فرستاد، با تهديد بر اين كه اگر چنان كاري را انجام ندهم، مورد تهديد و خطر قرار خواهم گرفت.

به همين جهت ناچار شدم و حضرت را نزد خود آوردم؛ و اظهار داشتم: منصور چنين تصميم شومي را در حقّ

شما دارد، از خداوند طلب كن كه از شرّ او در أمان باشي.

امام صادق عليه السلام با شنيدن چنين مطلبي، لب به سخن گشود و اظهار نمود: للّه للّه ((لاحُوْلَ وَلاقُوّةَ إلاّ بِاللّه)).

و هنگامي كه حضرت بر منصور وارد شد، منصور با حالت تندي و درشتي با وي سخن گفت؛ و سپس حضرت را مورد خطاب و سرزنش قرار داد و اظهار داشت: دشمنان و مخالفين ما در عراق تو را به عنوان امام و رهبر خود برگزيده اند، خدا مرا هلاك كند اگر تو را نكشم و از بين نبرم.

حضرت صادق عليه السلام اظهار داشت: آنچه برايت گفته اند دروغ است، مگر نمي داني كه حضرت سليمان مورد لطف قرار گرفت شكر و سپاس انجام داد و حضرت ايّوب مبتلي گرديد و صبر و شكيبائي نشان داد، حضرت يوسف مورد ظلم قرار گرفت و عفو و بخشش كرد.

چون منصور چنين كلماتي را شنيد، غضب خود را فرو نشاند؛ و آن گاه امام عليه السلام را نزد خود دعوت كرد و ضمن عذرخواهي و پوزش، گفت: ساحت شما از آنچه گفته اند پاك است؛ ولي فلاني گزارشاتي را براي ما مطرح كرده است، كه خواستم شكّ و شبهه برطرف شود.

حضرت فرمود: او را احضار نما تا ثابت شود.

هنگامي كه آن شخص وارد مجلس شد، منصور دوانيقي به او گفت: مگر تو اين مطالب و گزارشات را بر عليه جعفر بن محمّد حكايت نكرده اي؟

آن شخص اعتراف كرد و گفت: بلي، من گفته ام.

امام عليه السلام فرمود: او را بر آنچه مي گويد، قسم دهيد.

همين كه طبق روش خاصّي قسم خورد، ناگهان به دَرَك، واصل شد و پس

از آن منصور، حضرت صادق عليه السلام را مورد احترام و تكريم قرار داد؛ و روانه منزلش نمود.

و از آنجا كه دشمنان و منافقان كينه توز نمي توانند لحظه اي آرام بنشينند، در نهايت منصور دوانيقي، حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه و سلامه عليه را به وسيله انگور زهرآلود مسموم كرده و به شهادت رسانيد.

و يكي دو روز پس از مسموم شدن حضرت، هنگامي كه بعضي از اصحاب به ملاقات آمدند، ديدند كه آن امام مظلوم در بستر قرار گرفته؛ و رنگ چهره مباركش زرد و بيش از حدّ، لاغر و ضعيف گرديده است، به همين جهت بسيار گريستند.

و همچنين مرحوم كليني رحمة اللّه عليه امام موسي كاظم عليه السلام روايت كرده است:

چون پدرم به شهادت نائل آمد او را پس از غسل، با دو لباس و پارچه اي كه در ايّام حجّ با آن ها احرام مي بست، كفن كردم.

و نيز عمامه اي را كه از جدّش، امام سجّاد عليه السلام به ارث برده بود بر سرش بستم؛ و سپس جسد مطهّرش را در پارچه اي بُرد يماني پوشاندم.

و بعد از آن، بدن مقدّس و مطهّر حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه عليهم را پس از وداع با قبر جدّ بزرگوارش، رسول خدا صلي الله عليه و آله، در قبرستان بقيع - كنار مرقد شريف پدر و جدّ و عمويش - دفن كردند. (62)

((صَلَواتُ اللّهِ وَسَلامُهُ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ اسْتُشْهِدَ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيّا، جَعَلَنَا اللّهُ مِنْ مُحِبيهِمْ وَ مَواليهِمْ، وَ رَزَقَنَا اللّهُ فِي الدُّنْيا زيارَتَهُمْ وَ فِي الْآخِرَةِ شَفاعَتَهُمْ، آمين.))

در رثاي ششمين اختر ولايت عليه السلام

كباب از ظلم منصور است، قلب مصطفي امشب

به جنّت اشك ريزان گشته

از غم، مرتضي امشب

شب مرگ فضيلت باشد امشب، اي مسلمانان

زمين و آسمان، يكسر شده ماتم سرا امشب

يتيم و بي پدر گرديد امشب موسي جعفر

به سوزد تا سحر، چون شمع از اين ماجرا امشب

نهد سر بر سر زانوي غم، صدّيقه اطهر

به نالد در عزايش از جگر، شير خدا امشب

خدا مي داند و قلب امام هفتمين ما

كه چون شد قامت سروش، از اين ماتم دوتا امشب

پنج درس آموزنده و ارزشمند

1 مرحوم قطب الدّين راوندي روايت كرده است:

روزي از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردند: روزگار خود را چگونه سپري مي فرمائي؟

حضرت در جواب فرمود: عمر خويش را بر چهار پايه و ركن اساسي سپري مي نمايم:

مي دانم آنچه كه روزي براي من مقدّر شده است، به من خواهد رسيد و نصيب ديگري نمي گردد.

مي دانم داراي وظائف و مسئوليّت هائي هستم، كه غير از خودم كسي توان انجام آن ها را ندارد.

مي دانم مرا مرگ در مي يابد و ناگهان بدون خبر قبلي مرا مي ربايد؛ پس بايد هر لحظه آماده مرگ باشم.

و مي دانم خداي متعال بر تمام امور و حالات من آگاه و شاهد است و بايد مواظب اعمال و حركات خود باشم. (63)

2 در روايات متعدّدي وارد شده است:

هرگاه كه امام جعفر صادق عليه السلام در باغستان و مزرعه، بيل در دست داشته و مشغول كشاورزي و كارگري مي بود؛ و اصحاب و دوستان، حضرت را با آن حالت مشاهده مي كردند، عرضه مي داشتند: يا ابن رسول اللّه! چرا در اين موقعيت خود را به زحمت انداخته ايد؟!

اجازه فرمائيد تا ما كمك كنيم و شما استراحت نمائيد؟

حضرت در جواب مي فرمود: مرا به حال خود وا گذاريد، من علاقه مندم كه خداوند مرا در

حالتي مشاهده نمايد كه با دست خود زحمت مي كشم و كار مي كنم و جسم خود را براي بدست آوردن روزي حلال به زحمت و مشقّت انداخته ام. (64)

3 بعضي از بزرگان همانند مرحوم إربلي حكايت كرده اند:

روزي مگسي بر صورت منصور دوانيقي نشست و منصور با دست خود آن را دور ساخت، مگس بار ديگر برگشت و بر همان جاي اوّل نشست و باز منصور آن را دور كرد.

و اين كار چند مرتبه تكرار شد تا آن كه منصور به خشم آمد، در همان حال، امام جعفر صادق عليه السلام وارد شد.

منصور گفت: يا ابن رسول اللّه! خداوند متعال براي چه مگس را آفريده است؟

حضرت در پاسخ فرمود: براي آن كه به وسيله آن، جبّاران را ذليل و متواضع گرداند. (65)

4 مرحوم نراقي در كتاب ارزشمند خود آورده است:

شخصي نزد امام جعفر صادق عليه السلام حضور يافت؛ و عرضه داشت: يا ابن رسول اللّه! پدرم پير و ضعيف گشته است به طوري كه همانند بچّه كوچك بايد در خدمت او باشم؛ و نيز او را براي قضاء حاجت بغل مي كنم.

حضرت فرمود: چنانچه توان داشته باشي بايد اين كار را ادامه دهي؛ و نيز بايد با كمال ملاطفت و مهرباني برايش لقمه بگيري و دهانش بگذاري.

و انجام اين امور فرداي قيامت، راه ورود به بهشت را برايت آسان مي گرداند. (66)

5 صفوان جمّال حكايت كند:

روزي در خدمت آن حضرت بودم، كه فرمود: اي صفوان! آيا تعداد سفيران و پيامبراني را كه خداوند متعال براي هدايت بندگان؛ مبعوث گردانيده است، مي داني؟

عرض كردم: خير، نمي دانم.

امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند يك صد و بيست و چهار

هزار پيغمبر بر انگيخت و به همان تعداد نيز وصيّ و جانشين منصوب و معرّفي كرده، كه تمامي آن ها اهل صدق حديث و اداي امانت و زاهد در امور دنيا بوده اند.

سپس حضرت در ادامه فرمايش خود افزود: خداوند متعال پيغمبري بهتر و با فضيلت تر از حضرت محمّد مصطفي صلي الله عليه و آله نفرستاد.

و نيز جانشيني بهتر و با فضيلت تر از جانشين آن بزرگوار يعني؛ حضرت اميرالمؤمنين امام عليّ بن ابي طالب عليه السلام معرّفي نكرده است. (67)

در مدح و عظمت صادق آل محمّد عليه السلام

اي مهر تو بهترين علايق

جان ها به زيارت تو شايق

ما را نبود به جز خيالت

ياري خوش و همدمي موافق

بيماري روح را دوا نيست

جز مهر تو اي طبيب حاذق

اي نور جمال كبريائي

اي نور تو زينت مشارق

روزي كه دميد نور خلقت

رخسار تو بود صبح صادق

از جلوه تو، تبارك اللّه

فرمود به خلقت تو خالق

حسن تو خود از جمال زهرا ست

اي زاده بهترين خلايق

بر تخت كمال و تاج عصمت

آخر كه بود به جز تو لايق

تفسير كلام ايزدي بود

گفتار تو اي امام صادق

باشد سخن تو جاوداني

بوده است چو با عمل مطابق

افسوس شدي شهيد، آخر

از حيله ناكس منافق

از داغ تو شد جهان عزادار

زيرا به تو عالمي است عاشق (68)

شعر

ولادت و مدح

1

چون از افق برآيد انوار صبح صادق

در پاي سبزه بنشين با همدمي موافق

شد موسم بهاران پر لاله كوهساران

بستان پر از رياحين صحرا پر از شقايق

بلبل كه در غم گل مي كرد بي قراري

شكر خدا كه معشوق آمد به كام عاشق

يك سو نشسته خسرو در بزمگاه شيرين

يك سو نهاده عذرا سر در كنار وامق

ابر بهار گسترد ديباي سبز در باغ

باد از شكوفه افكند بر روي آب قايق

بر آستان معشوق تسليم شو كه آن جا

صاحبدلان نهادند پا بر سر علايق

زد بلبل سحرخيز فرياد شورانگيز

كاي مست خواب غفلت و اي بنده منافق

شد وقت آن كه خوانند حمد و ثناي معبود

شد گاه آن كه نالند در پيشگاه خالق

از بوستان احمد بگذر كه بلبل آن جا

بر شاخ گل سرايد وصف جمال صادق (عليه السلام)

نور جمال صادق چون از افق برآمد

شد صبح عالم آراش بر شام تيره فايق

از شرق و غرب بگذشت نور فضايل او

چون آفتاب علمش طالع شد از مشارق

تن پيكر فضايل، جان گوهر معاني

دل منبع عنايات رخ مطلع

شوارق

همچون صدف ز دريا دُرهاي حكمت اندوخت

چون گوهر وجودش شايسته بود و لايق

بر پايه كمالش محكم اساس توحيد

از پرتو جمالش روشن دل خلايق

خورشيد برج ايمان، شمشاد باغ امكان

گنجينه كمالات، سرچشمه حقايق

هادي شوند يكسر گر لحظه اي بتابد

نور هدايت او بر جسم هاي عايق

بر لوح سينه اوست آيات حق هويدا

وه! وه! عجب سوادي است با اصل خود مطابق

افكار تابناكش روشن تر از كواكب

انديشه هاي پاكش خرّم تر از حدايق

آيين جعفري را بگزين كه دردمندان

درمان خويش جويند از اين طبيب حاذق

شاها «رسا» ندارد جز اشتياق رويت

بنماي رخ كه خلقي است بر ديدن تو شايق

در عرصه قيامت دست از تو برنداريم

كاندر شفاعت توست ما را رجاي واثق

(دكتر قاسم رسا)

2

من كيستم حقيقت حق را خزانه ام

بيرون ز مرز فكر و خيال و فسانه ام

بنيانگذار مذهب و مسندنشين علم

فيض مدام فلسفه عارفانه ام

سبط نبي و پور علي، نجل فاطمه

الگوي صبر و صلح حسن را نشانه ام

آئينه دار نهضت سرخ حسيني ام

چون عابدين به نخل عبادت جوانه ام

بحرالعلوم باب من است و سخا و جود

يك قطره اي بود ز يم بيكرانه ام

استاد فقه و فلسفه و منطق و اصول

پرچم فراز علم به قاف زمانه ام

با اين همه جلال در اين جوّ قيرگون

محصور كرده خصم ستم پيشه خانه ام

از يورش شبانه ابن الرّبيع پست

آيد به ناله سنگ ز سوز شبانه ام

لرزد به سان بيد تن اهل بيت من

تا مي كشد ز خانه برون وحشيانه ام

آن بي حيا سواره و من با تن ضعيف

پاي پياده در پي اسبش روانه ام

تندي كند كه تند برو در بر امير

كندي اگر كنم بزند تازيانه ام

آنان كه سوخته اند دَرِ خانه علي

آتش زدند از ره كين درب

خانه ام

(ژوليده اصفهاني)

3

اي مهر تو بهترين علايق

جانها به زيارت تو شايق

ما را نبود به جز خيالت

ياري خوش و همدمي موافق

بيماري روح را دوا نيست

جز مهر تو اي طبيب حاذق

اي نور جمال كبريائي

اي نور تو زينت مشارق

روز يكه دميد نور خلقت

رخسار تو بود صبح صادق

از جلوه تو تبارك الله

فرمود به خلقت تو خالق

حسن تو خود از جمال زهراست

اي زاده بهترين خلايق

بر تخت كمال و تاج عصمت

آخر كه بود بجز تو لايق

تفسير كمال ايزدي بود

گفتار تو اي امام صادق

باشد سخن تو جاوداني

بوده است چو با عمل مطابق

افسوس شدي شهيد آخر

از حيله ناكسي منافق

از داغ تو شد جهان عزادار

زيرا به تو عالمي است عاشق

ماتم زده ايم و غم چو درياست

دلها همه چون شكسته قايق

اندم كه حسان فكر ياريم

ما راست ز بهترين دقايق

4

ميلاد پيامبر رحمت و امام صادق

انتظار آمد به سر اي بيقراران تهنيت

شد خزان سر، آمده فصل بهاران تهنيت

جلوه گر گرديده حق اي حق شعاران تهنيت

ساقي از ره مي رسد جمع خماران تهنيت

پرمشام جان شد از عطر نكوي تُفْلِحوُا

ميگساران باده نوشيد از سبوي تُفْلِحوُا

شد ربيع الاول و خوش رنگ و بو دارد ربيع

از بهار و عيش و مستي گفتگو دارد ربيع

عيد زيباي برائت از عدو دارد ربيع

عيد ميلاد دو دلدار نكو دارد ربيع

موسم سرمستي دلهاي شيدا آمده

مصطفي با حضرت صادق به دنيا آمده

بشنو از بال ملائك نغمه توحيد را

در افق بنگر بروز واژه اميد را

حق طلب، از سينه ات بيرون نما ترديد را

اخذ كن از رهبران زنده دل تأييد را

با ولايت شو عجين و بر سر ميثاق باش

يا علي برگو، به وصل يار خود مشتاق باش

دو نهال بارور در باغ دين روئيده شد

ياسهاي آسماني در زمين روئيده شد

نخل حق در

سرزمين مشركين روئيده شد

لاله در باغ دل اهل يقين روئيده شد

گلشن جان را ز عطر اين دو گل خوشبو ببين

رو نما سوي حجاز و جلوه يا هو ببين

عاشقان بُستان جانبخش دعا را بنگريد

اين دو نور عالم آراي خدا را بنگريد

باده نوشان مِي قالوا بلي را بنگريد

وجه صادق را، جمال مصطفي را بنگريد

صد سلام و صد درود اين دو گل دلخواه را

سر دهيد اي عاشقان آواي صلي اللَّه را

سينه شد نورٌ عَلي نُور امتزاج نور شد

ديده حق روشن و چشمان باطل كور شد

بر كليم ذي المعارج قلب عالم طور شد

بت پرستي در جهان منكوب شد مقهور شد

آتش آتشكده بي شعله و خاموش شد

طاق كسري ريخت، ذكر يا اَحَد منقوش شد

آسمان عاشقي شد پر ستاره زين دو گل

عشقبازي با تداوم شد هماره زين دو گل

بر دل عشاق صادق شد اشاره زين دو گل

ديده دل شد گشوده بر نظاره زين دو گل

بر جمال اين دو ياس بي قرينه بنگريد

گاه سوي مكه گه سوي مدينه بنگريد

محور اسلام و قرآن در ثبات از اين دو مَه

مكتب توحيد باشد در حيات از اين دو مه

روشن آفاق تمام كائنات از اين دو مه

منجلي اوصاف بي پايان ذات ازاين دو مه

مِي فروشان مِي يكتا پرستي را ببين

جرعه اي يا هو بزن دنياي مستي را ببين

پرتوِ نور نبوت با امامت ديدني ست

غنچه اخلاص از باغ ولايت چيدني ست

وارد حصن ولايت هر كه شد در ايمني ست

رمز عترت دوستي، بيزاري از نفسِ دَني ست

نفس بگذار و ولاي آل ياسين را گزين

شو بري از اهل بِدعَتْ روح آيين را گزين

مستي دل از مِي لولاك آل احمد است

هستي ما بسته بر خاك نعال احمد است

چشم ما در سير

آفاق جمال احمد است

مركز پرگار خلقت كنج خال احمد است

دست ما در بر سراي آل احمد مي زند

قلب ما در هر طپش با يا محمد مي زند

كيستم من؟ ذره اي در آستان اهل بيت

آشناي دستهاي مهربان اهل بيت

شكر حق باشد دلم محتاج نان اهل بيت

گاه دستم گاه پايم گه زبان اهل بيت

من اُويسم بوذَرَم سلمانم و مِنّاستَم

بنده آشفته كوي اباالزهراستم

من ابا الزهرايي ام نسل و تبار احمدم

گنبد الخضرايي ام شمع مزار احمدم

شيعه اي فارغ ز خويش و بيقرار احمدم

آرزو دارم كند حق همجوار احمدم

بنگريد اين از منيّت خسته گمراه را

عبد زهرا عبد طاها عبد آل اللَّه را

حمْيَريِ دوره خويشم گداي صادقم

با همه نقصم اسير و مبتلاي صادقم

معصيتكارم ولي عبد سراي صادقم

خوب يا بد آرزومند دعاي صادقم

كاستي هاي مرا درمان كند خاك بقيع

كاش بودم ذره اي در بين خاشاك بقيع

كاش منهم يك پرستو در مدينه مي شدم

زائر كوي نبي بي قرينه مي شدم

كاش منهم كشته يك زخم سينه مي شدم

مرهمي بر درد بانوي حزينه مي شدم

كاشكي از جام زهرايي مرا شهدي رسد

دست من بر دامن نور خدا مهدي رسد

5

باز طرح ديگري گردونه گردان نهاد

از بدايع جلوه هاي تازه اي كيهان نهاد

ريخت طرحي نو جهان با مقدم باد صبا

دشت و بستان هر طرف بيني گلي الوان نهاد

ابر رحمت باز گوهرريز و گوهرپاش شد

بر گل سوري ز شبنم لؤلؤ و مرجان نهاد

باد عنبرساي گرديد و نسيم عنبرفروش

طبله را عطّار بست و قفل بر دكان نهاد

بلبل هجران كشيده در فضاي گلستان

سرخوش از ديدار گل شد، پرده الحان نهاد

بوستان و كوه و صحرا رونقي ديگر گرفت

تاجي از بيجاده بر سر، لاله نعمان نهاد

اين همه آثار هست از يمن شاه دين، امام

جعفر صادق كه ز احسان، قادر منّان نهاد

هفده ماه ربيع الاول،

اندر جمعه، بود

كاو قدوم اقدسش در عالم امكان نهاد

با طلوع آفتاب آسمان معرفت

حق تعالي بر خلايق منّت و احسان نهاد

كرد بر كون و مكان خورشيد حق تابندگي

زين تلألؤ بر جهان انواري از يزدان نهاد

بهره ور از مكتب علم و صفاي جدّ و باب

گشت و تاج فخر را بر تارك اديان نهاد

از مقام شامخ علمي او شد مستفيض

آن كه اندر محضرش سر بر خط فرمان نهاد

اعلم و اتقي و افضل عاملي صدّيق بود

افقه و اعرف كه ركن و پايه ايمان نهاد

مستجاب الدعوه و برهان حق و مقتدا

بود و آيين را بنا بر حجّت و برهان نهاد

يافته دين محمّد (صلي الله عليه وآله) از وجودش اعتبار

شيعه را مذهب به رسم جعفري بنيان نهاد

مفتخر دانشوران بودند از شاگردي اش

بهر ترويج شريعت پاي در ميدان نهاد

تربيت فرمود شاگردان عالم بي شمار

پايه هاي علم شيمي جابر حيّان نهاد

مام گيتي مثل او هرگز نزايد در قرون

برتري او را خدا بر همسر و اقران نهاد

گر زبان خامه عاجز آمد از توصيف او

قدر والايش عنان فكر، سرگردان نهاد

نااميد از آستان خويش «فرزين» را مساز

لطف تو شاها به دل مرهم پي درمان نهاد

(عبدالحسين فرزين)

6

تا آن زمان كه در تو نباشد اميد كار

بهبود كار خويش ز گردون طمع مدار

دستي بزن به دامن همت ز جاي خيز

تا كي به گوشه اي بنشيني اميدوار

يكدم فلك به كام دل اهل دل نگشت

داري دگر چه از فلك سفله انتظار

كي در نهاد چرخ وفا بوده از نخست

دنيا كجا به قدر جوي دارد اعتبار

دنيا بهشت كافر و زندان مؤمن است

نبود براي هيچ يك از اين دو پايدار

بر مال و جاه و قدرت دنيا مبند دل

دائم به يك قرار نمانده است

روزگار

دوران زندگاني ما امتحان ماست

كس را از اين معاينه نبود ره فرار

صادق رئيس مذهب ما آن كه در جهان

هر كس گرفت دامن او گشت رستگار

خورشيد آسمان امامت ولي حق

بخشنده و كريم و بزرگ و بزرگوار

در زندگي به غير بلا در جهان نديد

با آن كه بود گردش چرخش در اختيار

شيخ الائمه حجت حق آن كه در جهان

پيوسته از جفاي فلك بود دل فكار

هرگز روا نبود به عالم كه تا رود

اين گونه ظلم با ولي خاص كردگار

شد عاقبت ز كينه منصور دون شهيد

موسي بن جعفر از غم او گشت بي قرار

اين غم به جان شيعه ما مي زند شرر

كو را در آفتاب بود تربت و مزار

اي رهبر بزرگ تشيع كه تا ابد

ماييم و ديده اي به عزاي تو اشگبار

جان هاي دوستان تو از غم بود كباب

دل هاي شيعيان تو گرديده داغدار

شرح غم شكسته دلان مختصر خوش است

شيرين بود حكايت «خسرو» به اختصار

(محمّد خسرو نژاد)

مرثيه

1

مردي غروب كرد وقتي افق شكست

خورشيد ديگري جاي پدر نشست

او يك امام بود هرچند بي قيام

اويك رسول بود جبريل شاهد است

در آخرين كلام حرفش نماز بود

اوجعفر خداست،پيري كه بود و هست

از ترس بشكند دشمن نماز او

اين يك نماز نيست تيغي است روي دست

از پاي منبرش بستند دست او

قومي عبا به دوش جمعي قلم به دست

آتش چه مي كند با خانه خليل

كاذب چه مي برد از صادق الست

حرف از ثواب شد تشييع آمدند

اي دهر نابكار اي روزگار پست

زير جنازه اش جمعند عده اي

فاميل بي نماز يا با نماز مست

كاش از ره ثواب جمعي به كربلا

تشييع شاه را بودند پاي بست

وقتي افق شكست رأسي طلوع كرد

منبر سنان شد و واعظ بر آن نشست

محمد سهرابي

2

عالم ز آه تيره تر از صبح محشر است

خون جگر به ديده آل پيمبر است

شهر مدينه گشته عزا خانه وجود

رخت سياه بر تن زهرا و حيدر است

گفتم چه روي داده كه از خاطرم گذشت

امشب شب يتيمي موسي ابن جعفر است

گريند بر امام ششم هفت آسمان

در نه فلك قيامت عظماي ديگر است

جسمي كه آب شدا زجفا زير خاك رفت

در قلب آب و خاك از اين داغ آذر است

خواهي اگر كه بوسه زني بر مزار او

قبرش كنار تربت زهراي اطهر است

آتش زدند خانه او را حراميان

اين اجر خوبي پدر و ارث مادر است

جز تل خاك نيست نشاني از آن مزار

الحق كه ننگ آل سعود ستمگر است

قامت خميده،تن شده مانند شمع آب

اين شاهد جنايت منصور كافر است

بر او بريز اشك كه اين گريه نزد حق

با گريه بر حسين ثوابش برابر است

با آنكه بسته است به رويش در بقيع

(ميثم) هماره چشم اميدش به اين در است

حاج غلامرضا سازگار

3

مادر بيا كه گيرد مرغ دلم بهانه

گيرد بهانه تو با ذكر عاشقانه

مادر بيا نظر كن كز باب خانه من

از فتنه زمانه آتش كشد زبانه

منصور بهر جلبم مأمور مي فرستد

كز بهر بردن من آيد زبام خانه

پاي پياده شبها دشمن به سوي مسلخ

از خانه ام كشاند با ضرب تازيانه

منصور بي مروت گردد چو روبرويم

شمشير بهر قتلم دارد به كف شبانه

گاهي كند تعارف بر من شراب و گاهي

خواهد ز من بخوانم اشعار عارفانه

با زهر كينه آخر آسوده شد دل من

از ضرب و شتم دشمن از كينه زمانه

از درگه خدايم اين است آرزويم

همسايه با تو باشم با قبر بي نشانه

ژوليده نيشابوري

4

صبا بگو به فاطمه شرح غم زمانه ام

كه خون زجور دشمنان شد دل غمگنانه ام

چنان كه درب خانه ات سوخت در آتش ستم

آتش كينه شعله ور گشته به درب خانه ام

به جرم آنكه در جهان نور دو ديده توام

چشم به راه يورش خصم دني شبانه ام

ابن ربيع خيره سر پياده و برهنه سر

نيمه سب بيرون كشد زخانه جابرانه ام

به مسلخ حكومتي مي بردم كشان كشان

كندي اگر كنم زند زكينه تازيانه ام

منصور تا كه بيندم تيغ كشد به روي من

شرم و حيا نمي كند ز خالق يگانه ام

گهي به من تعراف شراب مي كند گهي

به احترام مي كشد دست به روي شانه ام

شاهد درد من بود رنگ ز رخ پريده ام

گواه سوز دل بود سرشك دانه دانه ام

ژوليده نيشابوري

5

چنان پيچيده در ناي زمان فرياد يا زهرا

كه داده خرمن هستي ما بر باد يا زهرا

سرت بادا سلامت اي گل گلزار پيغمبر

كه بلبل از غم گل از نفس افتاد يا زهرا

بهار ما مبدل بر عزا گرديد و فرزندت

شده مسموم زهر كينه از بيداد يا زهرا

به ياد پهلوي بشكسته و آن سينه مجروح

بسان ني چنان ناليد تا جان داد يا زهرا

در كاشانه اش از آتش بيداد مي سوزد

به جرم اينكه مي باشد تو را اولاد يا زهرا

سرو پاي برهنه نيمه شب مي برد آن جاني

پياده در بر آن جاني جلاد يا زهرا

زدرد بازوان خسته تو حضرت صادق

بياد تازيانه خوردنت افتاد يا زهرا

ژوليده نيشابوري

6

داغ صادق شرر سينه ام افروخته كرد

جگري سوخته ياد از جگر سوخته كرد

جگري سوخته كز داغ بر افروخته بود

باز هم از اثر زهر جفا سوخته بود

بر جگر آنكه ولايت به موالي همه داشت

محنت كشتن اولاد بني فاطمه داشت

آن امامي كه لواي شرف افراخته بود

زهر منصور به جانش شرر انداخته بود

آه از آنروز كه بگرفت زطاغوت زمان

آتش از چار طرف خانه او را به ميان

وندر خرمن آتش ولي رب جليل

راه مي رفته و ميگفت منم پور خليل

شعله را چون به در خانه تماشا مي كرد

ياد آتش زدن خانه زهرا مي كرد

آنكه هم ظاهر رو هم باطن ما مي داند

با دلش زهر چه كرده است خدا مي داند

روح دين بود ولي بي تب و بي تابش كردند

شمع كانون وفا بود كه آبش مردند

چارمين قبله عشق است به دامان بقيع

رونق ديگر از او يافت گلستان بقيع

سيد رضا مؤيد

7

دلم هواي بقيع دارد و غم صادق

عزا گرفته دل من ز ماتم صادق

دوباره بيرق مشكي به دست دل گيرم

زنم به سينه كه آمد محرم صادق

سلام من به بقيع و به تربت صادق

سلام من به مدينه به غربت صادق

سلام من به مدينه به آستان بقيع

سلام من به بقيع و كبوتران بقيع

سلام من به مزار معطّر صادق

كه مثل ماه درخشد به آسمان بقيع

سلام من به ششم ماه فاطميّ بقيع

سلام من به گل ياس هاشميّ بقيع

ز غربتش چه بگويم كه سينه ها خون است

براي صادق زهرا مدينه محزون است

دلم دوباره به ياد رئيس مذهب سوخت

كه ذكر غربت ليلي حديث مجنون است

همان كه غربتش از قبر خاكي اش پيداست

امام صادق شيعه سلاله زهراست

ز بسكه كينه و غربت به هم موافق شد

هدف به تير جسارت امام صادق شد

همانكه فاطمه را بين كوچه

زد گويا

ز كينه قاتل اين پيرمرد عاشق شد

امام پير و كهنسال شيعه را كشتند

امان كه روح سبكبال شيعه را كشتند

براي فاطمه از بي كسي سخن مي گفت

براي مادرش از غربت وطن مي گفت

بخاك حجره اش از سوز سينه مي غلطيد

پسر به مادر خود از كتك زدن مي گفت

از آن شبي كه زد او را ز كينه اِبْن ربيع

دوانده در پي اش اندر مدينه ابن ربيع

فضاي شهر مدينه بياد او تار است

هنوز سينه آن پير عشق خونبار است

هنور مي كشد او را عدو به دنبالش

هنوز هم ز عدويش دلش به آزار است

هنوز تلخي كامش به حسرت شهدي است

هنوز چشم دلش به رسيدن مهدي است

7

امشب امام هفتم تنها بگريد

منصور دون بخندد، زهرا بگريد

شد پاره قلب قرآن ناطق

امام صادق، امام صادق (2)

استاد كل هستي با جسم خسته

رفته از اين جهان با، دل شكسته

دردا كه كشته منصور مولاي ما را

فرزند زهرا و حجت خدا را

شد پاره قلب قرآن ناطق

امام صادق، امام صادق (2)

يا رب من آرزوي مدينه دارم

شايد به خاك قبرش صورت گذارم

دوباره داغ شيعه گرديده تازه

دارد نگاه حسرت بر ان جنازه

شد پاره قلب قرآن ناطق

امام صادق، امام صادق (2)

آخر ز زهر منصور، مولا فدا شد

اعضاي او چو قرآن، از هم جدا شد

تابوت او به دوش اهل مدينه

زهرا زند از اين غم بر سر و سينه

شد پاره قلب قرآن ناطق

امام صادق، امام صادق (2)

8

لبالب شد ز خون دل اياغ حضرت صادق

دلم چون لاله مي سوزد ز داغ حضرت صادق

چو در خاك مدينه زائرش منزل كند از جان

به هرجا اشك مي گيرد سراغ حضرت صادق

در اين شب ها بود روشن مزار بي رواق او

كه باشد اشك مهدي چلچراغ حضرت صادق

خزان هرگز نمي گردد بهار دانش و بينش

از آن گل ها كه بشكفته به باغ حضرت صادق

معطر مي كند بوي دل آويزش فضاي جان

همان گل هاي علم باغ و راغ حضرت صادق

نشسته در عزا موسي بن جعفر با دلي سوزان

زند آتش به جانش سوز داغ حضرت صادق

ز شعر جانگدازت شعله خيزد «حافظي» زيرا

شد از خون جگر لبريز اياغ حضرت صادق

(محسن حافظي)

9

زين ماتمي كه چشم ملايك ز خون، ترست

گويا عزاي صادق آل پيمبرست

يا رب چه روي داده، كزين سوگ جانگداز

خلقي پريش خاطر و دل ها پر آذرست

مُلك و مَلَك به ناله و افغان و اشك و آه

چون داغدار، حضرت موسي بن جعفرست

خون مي رود ز فرط غم از چشم شيعيان

زيرا كه قلب عالم امكان مكدَّرست

منصور، شاد گشت ز قتل خديو دين

امّا به خُلد، غمزده زهراي اطهرست

او گرچه كشت خسرو دين را ولي به دهر

نامش به ننگ تا به ابد ثبت دفترست

تن درنداد بر ستم و اين كلام نغز

بر پيروان حقّ و عدالت مقرّرست:

آزادْمرد، تن به زبوني نمي دهد

مرگ از حيات در نظر مرد خوشترست

تنها نه اشكبارْ چشم «صفا» زين عزا بود

دل هاي شيعيان همه از غم مكدّرست

(علي سهرابي تويسركاني «صفا» )

بسته بر شاديّ و عشرت غصه و غم راه را

عقده از غم بر رخ دل بسته راه آه را

بر دلم داغي گران باشد كه جانم سوخته

مانم آيا با كه گويم اين غم جانكاه را؟

شد رئيس مذهب ما از

جفا خونين جگر

اين مصيبت كرده دلخون مردم آگاه را

آن كه با خون جگر بر شيعيان هموار كرد

در خط سرخ ولايت تا قيامت راه را

زهر كين نوشيد امّا با عدو سازش نكرد

كرد تا رسواي عالم دشمن بدخواه را

(محمّد موحديان «اميد»)

10

بنال اي دل كه در ناي زمان فرياد را كشتند

بهين آموزگار مكتب ارشاد را كشتند

اساتيد جهان بايد به سوك علم بنشينند

كه در دانشگه هستي بزرگ استاد را كشتند

به جرم پاسداري از حريم عترت وقرآن

رئيس مذهب والگوي عدل وداد را كشتند

بجاي اشك وخوندل ببار اي آسمان زين غم

كه نور ديدگان سيد امجاد را كشتند

دريغ ودرد كز بيداد منصور ستمگر

به جرم ياري دين مظهر امدادا را كشتند

به جنّت مادرش زهرا پريشان كرده گيسو را

كه بهر حفظ قرآن شافع ميعاد را كشتند

من ژوليده ميگويم زنسل ساقي كوثر

امام جانشين وپنجمين اولاد را كشتند

ژوليده نيشابوري

11

زهر طرف به كمان تير غم زمانه گرفت

دل مرا كه بسي بود خون، نشانه گرفت

چو جد خويش علي سالها به خانه نشاند

ز ديده ام همه شب اشك دانه دانه گرفت

هنوز خانه زهرا نرفته بود زياد

كه آتش از درو ديوار من زبانه گرفت

سپاه كفر به كاشانه ام هجوم آورد

مرا بزمزمه و ناله شبانه گرفت

ز باغ فاطمه صياد، مرغ سوخته را

دل شب آمد و در كنج آشيانه گرفت

سر برهنه و پاي پياده برد مرا

پي اذيت من بارها بهانه گرفت

هنوز خستگي راه بود در بدنم

كه خصم تيغ به قتلم در آن ميانه گرفت

هزار شكر كه زهر جفا نجاتم داد

مرا بموج غم از مردم زمانه گرفت

چه خوب اجر رسالت گرفت آل رسول

كه گه به زهر جفا گه به تازيانه گرفت

گرفت تا سمت نوكري ز ما «ميثم»

مقام سروري و جاودانه گرفت

غلامرضا سازگار

مصائب

صحنه هائي از گرفتاريهاي امام صادق توسط سلطه حاكم وقت

مقدمه

در ابتلا و گرفتاري اهل دين همين بس كه اصولاً ميان دين و دنيا پرستي يك نوع برخورد و تضاد وجود دارد و كمتر ديده شده است كه ميان اين دو الفت و سازگاري بوجود آيد و اگر اين تضاد و برخورد نبود، تقيه ديگر موردي نداشت و آن همه مصيبت و ناملايمات متوجه اهل بيت نمي گرديد.

پس وجود اختلاف و نزاع بين اهل بيت و امويان و عباسيان در واقع امر شگفتي نبوده و نيست؛ زيرا اهل بيت آئينه تمام نماي دين و اينان نمونه بارز و آشكار دنيا پرستي بوده اند.

مروانيان و عباسيان خوب مي دانستند كه برنده نهائي در اين نزاع و كشمكش، سرانجام امام صادق عليه السلام است و رهبر واقعي مردم هموست، هر چند كه او سكوت كند و بظاهر پيكار ننمايد؛ زيرا چه بسا

كه سكوت امام، خود جنگي بي امان و يا بهترين نوع مبارزه به حساب مي آمد و احياناً سكوت، خود جواب تلقي مي شود كه مثلي گويد: جواب ابلهان خاموشي است.

از اين رو مي بينيم سلاطين در هر فرصتي مزاحمتهاي گوناگوني متوجه امام مي كردند و بر كنار بودن امام، اشتغالش به عبادت خدا و پرداختن به تعليم و تربيت و اشاعه فرهنگ، مانع از اين نبود كه آنان به امام آزاد و اذيت رسانند؛ زيرا همين اشتغالات سازنده، سلاح برنده اي بود كه مي توانست ريشه دشمن را از بن بركند. چون پديده دين چيزي است كه مردم بطور فطري به آن اقبال دارند و هر چه مقام معنوي امام بالاتر رود، نيروي دين شكوهمندتر مي گردد و هرگاه جبهه دين قوي تر شود، شكست اهل دنيا حتمي است.

البته اگر امويان در ميان خود درگيري و كشمكش نمي داشتند، هرگز امام صادق عليه السلام را زنده نمي گذاشتند، چنانكه به حيات پدران آن حضرت خاتمه دادند و گويا فرزندان اميه نوبت را به پسر عموهاي نزديكتر او دادند. به عبارت ديگر آزار و اذيت به اهل بيت مانند ميراثي از بني اميه به بني عباس منتقل گرديد كه: «اولوا الارحام بعضهم اولي ببعض» !

حكومت سفاح چهار سال طول كشيد و با اينكه اين مدت كافي نبود تا بني اميه ريشه كن شود و پايه هاي حكومت جديد استحكام يابد، مع ذلك او از ايجاد مزاحمت نسبت به امام صادق عليه السلام فروگذار نمي كرد و در عين حال كه از ناحيه بني اميه خاطر جمع نشده و بر سلطنت خود اطمينان حاصل نكرده بود، باز تا فرصتي يافت امام را از مدينه به حيره احضار كرد و

قصد داشت او را به قتل برساند؛ ليكن اجل، امام را از آسيب آن ستمگر سفاك حفظ كرد.

چرا وجود امام صادق عليه السلام يكي از نگرانيهاي سفاح بود؟ مگر نه آن است كه امام پسر عموي او و شخصي بود سرگرم عبادت خدا و ارشاد و تعليم مردم، يعني همان شخصيتي كه به عنوان پيشگوئي از موفقيت عباسيان در دستيابي بر حكومت و سلطنت و عدم موفقيت بني حسن خبر داده بود؛ در حاليكه عرصه بر بني عباس در مبارزه با بني اميه از سوراخ لانه مارمولكي تنگتر و آنان از پر كاهي در وزشگاه تند باد، پريشان تر و مضطرب تر بودند؟

سفاح را در ارتباط با امام، به آن رفتار زشت وادار نكرد مگر همان تضاد نور و ظلمت و حق و باطل!

سفاح از آن مي ترسيد كه دل مردم به سوي امام صادق عليه السلام معطوف شود و آنان منزلت امام را بشناسند؛ بويژه آنكه هنوز طرز تفكر مردم در مورد خلافت آن بود كه خليفه بايد داراي دو سلطه مادي و معنوي باشد. آري، هنوز مردم خلافت را سلطنتي جدا از دين نمي دانستند. پس طبعاً مردم، امام صادق را كه مردي مخلص دين است رها نكرده و سراغ ديگري نخواهند رفت كه در صورت برحكم نشستن امام، مردم راحت تر خواهند بود؛ چون بدين وسيله هم بر دين و هم بر دنيايشان خاطر جمع خواهند بود.

آري، به سبب همين واهمه بود كه منصور دوانيقي در كمين امام صادق عليه السلام نشست و دردها و ناملايمات زيادي از جانب آن سلطان به امام رسيد و دست از آزار و اذيت او نكشيد تا سرانجام بوسيله سم، امام

را شهيد كرد.

البته اين رفتار موذيانه منصور با امام ششم امر عجيبي نيست؛ زيرا انسان هر قدر صاحب فضيلت و كرامت بيشتر و در نظر مردم داراي مقام و منزلت والاتري باشد، بيشتر مورد اذيت و حسد بي فضيلتان قرار مي گيرد.

شهادت امام جعفر بن محمد عليهماالسلام پس از گذشت دوازده سال از حكومت سياه منصور عباسي رخ داد و طي اين مدت با اينكه امام دور از عراق مركز حكومت در مدينه مي زيست، مع ذلك از دست او امان و راحتي نداشت و همچنانكه دوست با ارسال هدايا و يا تحف، خاطره دوستي را تجديد مي كند، منصور هم با متوجه ساختن انواع آزارها و اذيتها دشمني اش را با امام بزرگوار تازه مي نمود.

ابوالقاسم علي بن طاووس 1 طاب ثراه در كتاب شريف «مهج الدعوات» فصل «ادعيه امام صادق عليه السلام» چنين مي نويسد: منصور در دوران حكومتش هفت بار امام صادق عليه السلام را نزد خود احضار كرده است؛ گاهي در مدينه و در ربذه به هنگام عزيمت حج و ديگر بار در كوفه و بغداد، و در همه اين جريانات تصميم بر قتل امام عليه السلام داشته است.

بعلاوه در تمام اين جلبها با امام بدرفتاري كرده و با وي سخن ناروا گفته است و اينك تفصيل آن ماجراها.

صحنه نخست

سيد بن طاووس از ربيع، دربان منصور روايت كرده است كه وي گفت: وقتي منصور به عزم حج حركت كرد و به مدينه رسيد 2، شب را تا صبح نخوابيد. پس مرا فرا خواند و گفت: هم اكنون بدون كوچكترين معطلي و با سرعت هر چه بيشتر و حتي اگر بتواني تنها، برو و ابوعبدالله جعفر بن محمد

عليه السلام را پيش من بياور! به او بگو پسر عمويت به تو سلام مي رساند و مي گويد اگر چه خانه ها از يكديگر دور و احوال دگرگون گشته است،ولي بالاخره ما با هم خويشاونديم و از بند دو انگشت به هم نزديكتر و از راست به چپ مماس تر. بگو پسر عمويت مي گويد همين الان نزد ما بيا! پس اگر اجابت كرد، با نهايت تواضع و احترام او را همراهي كن و اگر عذر و يا بهانه آورد، تأكيد بيشتري كن و امر را به او واگذار نما و هرگاه خواست كه با آرامي و ملايمت حركت كند، تو برايش آسان بگير و سخت مگير و عذر او را بپذير و هرگز تندخوئي مكن و سخن درشت و بي حساب مگو.

ربيع مي گويد: به سوي در خانه امام راه افتادم. ديدم او در اندروني خانه خويش است. پس بدون اينكه اجازه بگيرم داخل خانه شدم. ديدم مشغول نماز است. صورتش را بر خاك نهاده و دست به دعا دارد و آثار خاك بر صورت و گونه هايش مشهود بود. نتوانستم در آن حال مزاحم امام شوم و منتظر ايستادم تا امام از نماز و نيايش فارغ گشت و رو به من كرد. من سلام كرد؛امام فرمود: عليك السلام اي برادر من! چه كاري داشتي؟

من سلام و پيام منصور را به امام ابلاغ كردم.

امام: و يحك يا ربيع! «الَم يأنِ للذين آمنوا ان تخشع قلوبه هم لذكرِ اللّه و ما نزل من الحق ولا يكونوا كالذين اوتوا الكتاب من قبل فطال عليهم الامَدٌ فقست قلوبهم.» 3

واي بر تو اي ربيع! «آيا وقت آن نشده است كه دلهاي مؤمنان به ياد خدا

به خشيت افتد و به فكر حقيقت باشند؟ و از آنها نباشند كه جلوتر، از سوي خدا به ايشان كتاب آمد و زماني طولاني برايشان بگذشت؛ پس دلهايشان سخت و تيره گشت.»

و يحك يا ربيع! «أَفأَ مِنَ أهلُ القري أن ياتيهم بأسُنا بَياتاً و هم نائمون؟ او أمِن اهلُ القري أن يأتيهم بأسُنا ضحيً و هم يَلعبون؟ أفأَمِنُوا مكر اللّه فلا يأ مَنُ مكرَ اللّه اِلاّ القومُ الخاسرون؟» 4

واي بر تو اي ربيع! «آيا مردم شهرها و آباديها خاطر جمعند از اينكه عذاب ما شبانگاهان به آنان فرا رسد، در حاليكه آنان مشغول خوابند؟ يا مطمئند كه عذاب ما ظهرگاهان در حاليكه آنان مشغول بازيند، به ايشان نرسد؟ به هر حال آيا آنان از نقشه الهي خاطري آسوده دارند؟ و چه كسي جز مردمان زيانكار از عذاب خداوندي خاطر جمع مي تواند باشد؟» اي ربيع! سلام، رحمت و بركات خدا را به امير برسان.

آنگاه امام رو به نماز كرد و به نيايش با خدا پرداخت. من پرسيدم: آيا جز اسلام فرمايشي ديگر داريد و يا اجابت فرموده با من مي آئيد؟

امام: آري به او بگو:

أَفرايتَ الّذي تولّي واعطي قليلاً واكدي؟ أَعنده علمُ الغيبِ فهويَري ام لم ينبّأ بما في صُحفِ موسي و ابراهيمَ الّذي وَفّي ألاّ تَزر وازرة وِزرأخري و أن ليس للانسانِ الاّ ما سعي و انّ سعيَه سوف يُري 5

آيا ديدي آنكه را كه روي بگردانيد و اندكي داد و بخل ورزيد؟ آيا او علم غيب مي داند؟ كه پس بدان وسيله مي بيند. آيا او از صحيفه هاي موسي و اخبار آن اطلاع ندارد؟ و ابراهيم كه مسؤوليت را بتمامي انجام داد. كه هيچكس

و بال گناه ديگري را به دوش نمي گيرد و براي انسان جز نتيجه سعي و كوشش او نيست و البته نتيجه سعي و كوش او ارزيابي خواهد شد. 6

به او بگو: اي امير! به خدا سوگند آنچنان ما را دچار ترس و وحشت كرده ايد كه زنان و خانواده ما نيز در اثر بيم و هراس ما وحشتزده شده و آرام از دست داده اند و تو اين معني را خوب مي داني و بايد هدفت را از اين كار بيان كني. پس اگر دست از ما كشيدي چه بهتر، والا ترا در هر روز پنج نوبت در نماز نفرين مي كنيم. و تو خود حديث مي كني از پدرت، از جدت كه رسول خدا فرمود: دعاي چهار تن از درگاه ربوبي مردود نمي شود و حتماً به اجابت مي رسد: دعاي پدر براي فرزندش و دعاي برادر ديني در حق برادري از ته دل و دعاي مظلوم و ستمديده و دعاي آدمي مخلص.

ربيع مي گويد: هنوز سخن امام به پايان نرسيده بود كه گماشته منصور به دنبال من آمد تا از علت تأخير آگاه گردد و من هم نزد منصور برگشتم و جريان را به او باز گفتم. منصور گريست و گفت: برگرد و پيغام بده كه شما اختيار داريد نزد ما بيائيد يا نيائيد. اما زنان و بانواني كه فرموديد، سلام بر آنها و بفرمائيد نترسند و خاطري آسوده داشته باشند كه خداوند آنان را در امان قرار داده و غم و اندوه از آنها برده است.

ربيع حضور امام برگشته و پيغام منصور را مي رساند و آنگاه امام صادق عليه السلام نيز پيغامي بدين مضمون به وي مي فرستد: صله رحم كردي

كه خداوند جزاي خيرت دهد.

بعد چشمان امام اشكبار شد و قطراتي از آن بر دامن چكيد. آنگاه فرمود: اي ربيع! اين دنيا هر چند ظاهرش لذتبخش و زر و زيورش فريباست، اما پايانش به هر حال همانند آخر بهار است كه آن همه سرسبزي و طراوت تبديل مي شود به خزان و افسردگي … 7

ربيع مي گويد به امام عرض كردم: شما را سوگند مي دهم به آن حقي كه ميان شما و خداوند جل و علا هست، آن دعائي را كه خوانديد و بدان وسيله به نيايش و مناجات پرداختيد و در نتيجه شر و آسيب اين مرد را از خود دور ساختيد به من هم ياد دهيد؛ شايد اين دعاي شما دلشكسته اي را مرهمي و بينوائي را نوائي باشد و به خدا قسم جز خودم را نمي گويم.

آنگاه امام دستهايش را به سوي آسمان بلند كرد و رو به سجده گاه نمود، گوئي دوست نداشت دعائي سرسري و بدون حضور قلب بخواند و چنين گفت: «اللهمّ انّي اسئلك يا مدرك الهاربين و يا ملجأ الخائفين … » 8

در اين بار كه منصور، امام صادق عليه السلام را نزد خود طلبيده و قصد جلب او را داشته است، بر حسب ظاهر رفتار ناخوشايندي ديده نمي شود؛ پس چرا امام نگراني خاطر داشته است و خانواده اش هم بيمناك بوده اند و حتي براي نجات و رهائي از شر و آسيب وي، به دعا و توسل دست برداشته است؟

بي شك امام صادق عليه السلام از تصميم و راز دل عباسيان آگاهي داشته است و از صحنه هاي ديگر كه ذيلاً مي آوريم، سوء قصد منصور نسبت به امام آشكار مي گردد و معلوم مي شود كه منظور

او از احضار امام جز قتل آن حضرت نبوده است.

صحنه دوم:

باز ابن طاووس از ربيع روايت كرده كه وي گفت: با ابوجعفر منصور عازم حج شدم. در نيمه راه گفت: اي ربيع! وقتي به مدينه رسيديم، جعفر بن محمد بن علي بن حسين عليه السلام را به ياد من آر كه به خدا سوگند او را جز من نكشد. متوجه باش كه فراموش نكني!

ربيع مي گويد: از قضا من در مدينه فراموش كردم كه او را به ياد جعفر صادق بيندازم، تا به مكه رسيديم.

منصور گفت: مگر نگفته بودم، در مدينه جعفر را به ياد من آر؟

ربيع: اي سرور من و اي امير! فراموش كردم.

منصور: در بازگشت حتماً او را به ياد من آر كه ناگزير بايد او را بكشم و اگر اين بار هم فراموش كني، گردن خودت را خواهم زد.

ربيع گويد: گفتم، چشم اي امير! و آنگاه به غلامان وخدمتكاران خودم سفارش كردم كه منزل به منزل امام صادق عليه السلام را به ياد من آورند، تا به مدينه وارد شديم. نزد منصور رفتم و گفتم: اي امير! جعفر بن محمد عليه السلام.

منصور خنده اي كرد و گفت: آري، هم اكنون برو و او را كشان كشان نزد من آر.

ربيع: اطاعت مي كنم اي سرور من و براي خاطر شما اين كار را انجام خواهم داد.

سپس بلند شدم و حالي عجيب داشتم كه چگونه اين جنايت بزرگ را مرتكب شوم و سرانجام راه افتادم وبه منزل امام جعفر صادق عليه السلام رسيدم. او در ميان اطاق نشسته بود.

ربيع: قربانت گردم، امير شما را احضار كرده است.

امام: بسيار خوب، همين الان.

آنگاه بلند شد و با ربيع راه

افتاد.

ربيع: اي فرزند رسول! او به من دستور داده كه شما را كشان كشان نزد او ببرم.

امام: هر چه گفته عمل كن.

ربيع مي گويد: آنگاه آستين امام را گرفته و او را كشان كشان مي بردم تا به حضور منصور وارد شديم. او روي تختي نشسته و گرزي آهنين به دست داشت كه مي خواست امام را با آن به قتل برساند و نگاه مي كردم به جعفربن محمد صلي الله عليه و آله كه او هم لبهايش را تكان مي دهد. شكي نداشتم كه منصور امام را خواهد كشت و كلماتي را هم كه امام زير لب مي گفت نمي فهميدم. پس، ايستاده به هر دو نگاه مي كردم تا اينكه امام جعفر صادق عليه السلام كاملاً نزديك منصور رسيد.

منصور: جلوتر تشريف بياوريد اي عموزاده! و روي او همچون هلال شده بود. آنگاه او را در كنار خود روي تخت نشانيد و دستور داد مشك و غاليه آوردند وبه دست خود سر و صورت امام را معطر ساخت و سپس گفت استري آوردند و امام را سوار كرد و يك كيسه زر و خلعتي گرانبها داد و او را به منزلش روانه ساخت.

ربيع مي گويد: پس از آنكه امام از مجلس منصور بيرون آمد،من پيشاپيش او را مشايعت مي كردم تا به منزلش رسيد. گفتم: پدر و مادرم فداي تو اي فرزند رسول! من ترديدي نداشتم كه منصور قصد كشتن شما را دارد و شما در موقع ورود به مجلس، لبهايتان تكان مي خورد و زير لب دعائي مي خوانديد؛ آن دعا چه بود؟

امام: اين دعا بود: «حسبي الرّبُ من المربوبين وحسبي الخالقُ من المخلوقين … » 9

صحنه سوم

ابن طاوس مي نويسد: بار سوم، منصور در سرزمين

ربذه 10 امام را احضار كرده است.

مخرمه كندي مي گويد: وقتي ابوجعفر منصور در سرزمين ربذه فرود آمد، اتفاقاً امام جعفر صادق عليه السلام نيز در آنجا بود. منصور گفت: چه كسي مرا در مورد جعفر صادق عليه السلام معذور مي دارد؟ او (منظور امام است) يك قدم جلو مي گذارد و يك قدم عقب و مي گويد: از محمد كناره مي گيرم؛ اگر او غلبه يافت كه حكومت حتماً از آن من است و اگر غلبه از آن ديگري بود، من جان خود را حفظ كرده ام نه به خدا سوگند او را خواهم كشت. 11

آنگاه منصور روبه ابراهيم بن جبله كرد و گفت: برخيز و او را دستگير كن و دستار بر گردنش بپيچ و كشان كشان نزد من بياور.

ابراهيم مي گويد: از نزد منصور بيرون آمدم و به سراغ امام صادق عليه السلام رفتم. او را در منزل نيافتم. پس به قصد او به مسجد ابوذر رفتم و ديدم او در كنار در مسجد است. من شرم داشتم با او آن كنم كه منصور دستور داده بود؛ لذا فقط از آستين او گرفتم و گفتم: امير شما را احضار مي كند.

امام: «انّا للّهِ و انّا اليه راجعون» بگذار دو ركعت نماز بگزارم. آنگاه بشدّت گريست.

ابراهيم مي گويد: من كه پشت سر او بودم شنيدم كه مي خواند: «اللهم أنت ثِقتي في كلّ كَربٍ و رَجائي في كلّ شدّةٍ … » 12 و سپس به من فرمود: هر چه او دستور داده عمل كن!

من گفتم: به خدا سوگند نخواهم كرد، هر چند كه خودم كشته شوم.

به هر حال امام را بردم ولي ترديدي نداشتم كه منصور او را به قتل خواهد رسانيد.

وقتي به

در اندروني رسيديم، ديدم امام دعائي بدين منوال مي خواند: «يا اله جبرئيل وميكائيل و اسرافيل واله ابراهيم و اسحق و يعقوب و محمد صلي الله عليه و آله تَولّ في هذا الغداة عافيتي ولا تسلّط علَيّ احداً من خلقك بشي ءٍ لاطاقة لي به … » 13

ابراهيم بن جبله مي گويد: وقتي امام را به اندرون بردم، منصور نشست و سخني را كه قبلاً گفته بود تكرار مي كرد و مي گفت: يك پا جلو مي گذاريد و يك پا عقب؛ به خدا تو را مي كشم!

امام صادق عليه السلام در پاسخ فرمود: اي امير! من كاري نكرده ام؛ با من اينگونه با خشونت برخورد نكن! اندكي بيش، از عمر باقي نمانده است.

ابوجعفر منصور گفت: بفرمائيد برويد. و امام از مجلس خارج شد و بعد منصور رو كرد به عيسي بن علي - عموي خويش - و گفت: خود را به جعفر برسان و بپرس از عمر چه كسي چيزي نمانده است، از عمر من يا عمر شما؟!

عيسي مي گويد: خودم را به امام صادق عليه السلام رساندم و گفتم: اي ابا عبدالله منصور مي پرسد كه از عمر كي چيزي نمانده است، از عمر من يا عمر شما؟!

امام فرمود: بگو از عمر من.

ابوجعفر گفت: راست، فرمود جعفر بن محمد (عليهما السلام).

ابراهيم مي گويد: از خانه بيرون آمدم، ديدم امام نشسته و منتظر من است كه از حسن رفتار من سپاسگزاري كند. ديدم حمد و ثناي خدا مي كرد و چنين مي خواند: «الحمدلِلّه الّذي ادعوه فيُجيبني و ان كنت بَطيئاً حين يدعوني … » 14.

صحنه چهارم

سيد بن طاوس مي نويسد: در اين بار، منصور امام را به كوفه فرا خواند. سيّد پس از آنكه سند حديث را

به فضل بن ربيع مي رساند، از قول او روايت مي كند كه منصور، ابراهيم بن جبله را به مدينه فرستاد تا جعفر بن محمد عليهما السلام را جلب كند. وي مي گويد: وقتي به مدينه رسيدم، به منزل امام رفتم و پيام منصور را ابلاغ كردم. شنيدم اين دعا را مي خواند: «اللهم انت ثقتي في كل كرب و رجائي في كل شدة … » و پس از آنكه مركب را آماده كردند و خواست سوار شود چنين مي خواند: «اللهم بك استفتح و بك استنجح … » و وقتي وارد كوفه شديم از مركب پياده شد و دو ركعت نماز گزارد و سپس دستها را به آسمان بلند كرد و اين دعا را خواند: «اللهم رب السموات و ما اظلّت و رب الارضين السبع و ما اقلّت … » .

ربيع مي گويد: هنگامي كه خواستيم امام جعفر صادق عليه السلام را نزد منصور ببريم من قبلاً وارد شدم تا از ورود امام و ابراهيم (مامور جلب امام) او را مطلع سازم.

منصور مسيب بن زهير ضبي (جلاّد) را فرا خواند و شمشير به او داد و گفت: هر وقت من با جعفر بن محمد (عليهما السلام) وارد گفتگو شدم و به تو اشاره كردم فوراً گردن او را بزن و منتظر فرمان من باش.

من از نزد منصور بيرون آمدم و چون با جعفر صادق عليه السلام دوستي داشتم و در موسم حج، هميشه به ديدار و زيارتش مي شتافتم، عرض كردم: اي فرزند رسول خدا! اين مرد ستمكار درباره شما تصميمي دارد. دوست ندارم كه شما را در آن وضع و حال ببينم. اگر فرمايشي يا وصيتي داريد بفرمائيد.

امام فرمود: نگران

نباش! اگر داخل شويم و نگاهش به من افتد، عوض مي شود. آنگاه همه پرده را به دست گرفت و اين دعا را خواند: «يا اله جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل … » و سپس داخل اندروني شد و زير لب دعائي مي خواند كه من نمي فهميدم. من منصور را مي ديدم كه مانند آتشي كه آب سرد روي آن بريزند و خاموش شود، مرتباً خشمش فروكش مي كرد، تا اينكه امام به كنار تخت او رسيد. آنگاه منصور از جا پريد و دست حضرت را گرفت و او را روي تخت خويش نشانيد و گفت: اي ابا عبدالله! ببخشيد كه اينهمه به شما زحمت دادم. غرض آن است كه شكايت قوم و خويشانت را به تو كنم. آنان با من بدرفتاري مي كنند، در دين من طعنه مي زنند و مردم را بر ضد من مي شورانند واگر كسي غير از من به خلافت مي رسيد كه با آنان نسبت خويشي هم نداشت از او اطاعت مي كردند.

امام در پاسخ فرمود: اي امير! چرا روش گذشتگان صالح را فراموش مي كني؟ همچون ايوب كه گرفتار شد، ولي صبر و شكيبائي پيشه كرد و يوسف مظلوم گرديد، امّا بخشيد و سليمان به ناز و نعمت رسيد، ليكن سپاس و شكر خدا را بجا آورد.

منصور: من هم صبر مي كنم، مي بخشم و سپاس مي گويم.

آنگاه رو به امام كرد و گفت: حديثي را بفرمائيد كه قبلاً از شما راجع به صله ارحام شنيده ام.

امام: شنيدم پدرم از نياي مان روايت فرمود:

البر و صلة الارحام عمارة الدّيار و زيادة الأَعمار.

نيكي، صله رحم و پيوند با خويشاوند نزديك موجب آباداني شهرها و زيادي عمرها مي شود.

منصور: منظورم اين حديث نبود.

امام: پدرم

از اجدادمان از رسول خدا روايت فرمود:

من أحبّ أن ينسأ في أجله و يعافي بدنه فليَصِل رَحِمَه.

هر كس دوست مي دارد كه اجل و مرگش به تأخير افتد و تندرست بماند، پس بايد صله رحم و پيوند خويشاوند كند.

منصور: اين حديث را نيز نمي گويم.

امام: بسيار خوب! حديث كرد مرا پدرم از پدارنش كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: مرد نيكوكاري در همسايگي شخصي كه از خويشاوند نزديكش بريده بود، در حال احتضار وجان كندن بود. از سوي خدا به فرشته مرگ خطاب شد كه از عمر آن مرد كه قطع رحم كرده چند سال باقي است؟ عرض شد: سي سال. خداوند فرمود: آن سي سال را به عمر اين مرد نيكوكار كه صله رحم كرده، بيفزائيد. 15

در اين موقع،منصور به غلام و خدمتكارش گفت كه عطر و غاليه بياورند و آنگاه به دست خويش سرو صورت امام را معطر كرد و چهار هزار دينار هم بداد و گفت كه مركب مخصوصش را بياورند و آنقدر نزديك آوردند كه در كنار تخت او نگاه داشتند و در آنجا امام را سوار كردند.

راوي حديث مي گويد: من پيشاپيش امام در حركت بودم و شنيدم آن حضرت اين دعا را مي خواند: «الحمدُ لِلّه الّذي ادعوه فيجيبني … » عرض كردم: اي فرزند رسول خدا! اين ستمگر جبار، كمي پيش تهديد به شمشير مي كرد و حتي مسيب را با شمشيري مأمور قتل شما نمود و من مي ديدم شما در موقع ورود، لبهايتان را تكان مي داديد و وردي مي خوانديد كه نمي فهميدم …

امام صادق عليه السلام فرمود: حالا وقت اين حرفها نيست.

شب هنگام شرفياب شدم؛ امام رشته سخن

را به دست گرفت و فرمود: پدرم از جدمان رسول الله روايت كرده كه چون يهود و قبيله فزاره و غطفان همگي بر ضد پيامبر همداستان شدند - چنانكه در قرآن آمده است: «اذ جاوكم من فوقكم ومن اسفل منكم و اذ زاغت الابصار و بلغت القلوب الحناجر و تظنون باللّه الظنونا … » 16 (موقعي كه شما از بالا و پائين محاصره شديد و هنگامي كه چشمهاي شما به دوران افتاد و جانهايتان به لب آمد و به خداوند گمانها برديد … ) - آن روز براي پيامبر روز سختي بود و دائماً تو مي رفت و بيرون مي آمد و به آسمان مي نگريست و مي فرمود: «ضيقي، تتسعي» (گرفتاري اي، فرج و گشايشي). سپس پاسي از شب گذشته بيرون آمد؛ شخصي را مشاهد كرد و به حذيفه فرمود: ببين او كيست؟

حذيفه: او علي به ابن طالب عليه السلام است.

رسول خدا: اي علي! نترسيدي كه جاسوسي از سوي دشمن در كمين تو باشد.

علي عليه السلام: من جان خويش را براي خدا و رسولش بخشيده ام. در اين شب خواستم پاسدار مسلمانان باشم.

سخن پيامبر با علي عليه السلام به پايان نرسيده بود كه جبرئيل فرود آمد و گفت: اي محمد صلي الله عليه و آله! خداوند سلام فرمود و گفت: ما ميزان فداكاري و از جان گذشتگي علي عليه السلام را در اين شب ديديم و به او از دانشهاي پوشيده و اسرار نهفته خود كلماتي اهدا كنيم كه آنها را نزد هيچ شيطان تجاوزگر و سلطان ستمگري نخواند و در هيچ آتش سوزي، غرق، ويراني، سقوط سقف و ديوار، حمله حيوان درنده و هجوم دزد راهزن بر زبان

نياورد مگر آنكه خداوند هرگونه آسيب و خطر را از او دفع كند و او را در امن و امان قرار دهد و آن كلمات اين است: «اللهم احرسنا بعينك التي لا تنام واكنفنا بركنك الذي لايرام … » 17

صحنه پنجم

در اين صحنه، منصور امام را به بغداد فرا خوانده و آن پيش از قتل محمد و ابراهيم پسران عبدالله بن حسن 18 بوده است.

اين جريان را شريف رضي الدين به سند خود از محمد بن ربيع، حاجب و دربان منصور چنين نقل كرده است:

روزي منصور در كاخ سبز (گنبد سبز) كه پيش از شهادت محمد و ابراهيم، سرخ ناميده مي شد نشسته و آن روز را روز كشتار نام نهاده و جعفر بن محمد عليهما السلام را نيز از مدينه به بغداد آورده بود.

منصور تمام آن روز را در كاخ مزبور گذرانيد و پاسي از شب گذشته پدرم را خواست و گفت: اي ربيع! تو مي داني كه نزد من چه منزلتي داري و چه بسا خبرهائي به من مي رسد كه آنها را حتّي از مادر بچه هايم پنهان مي كنم و فقط تو را گره گشاي آنها مي دانم.

ربيع: اين لطف خدا و مرحمت امير است و بالاتر از من، ناصح و خيرخواهي نيست.

منصور: چنين است! و هم اكنون به سراغ جعفر بن محمد بن فاطمه برو و او را به همان وضع و حالتي كه يافتي نزد من بياور، و نگذار حتي لباسش را عوض كند و وضعش را دگرگون نمايد.

ربيع: «انّا لِلّه و انّا اليه راجعون» اين مأموريت باعث بدبختي من خواهد شد. اگر امام را نزد او بياورم با اين خشمي كه دارد، امام را

خواهد كشت و آخرتم تباه خواهد گرديد و اگر به دنبال دستور او نروم و امام را نياورم، خون من و فرزنداننم را خواهد ريخت و دارائيهايم را خواهد گرفت. در اين موقع دنيا و آخرت در جلوي چشمم مشخص گرديد و بالاخره به سوي دنيا رفتم و آن را برگزيدم.

محمد بن ربيع مي گويد: پدرم مرا كه در ميان برادرانم به قساوت و سختدلي شهرت داشتم، صدا كرد و گفت: برو سراغ جعفر بن محمد و از ديوار خانه بالا برو و لازم نيست در خانه را به صدا درآوري تا او خود را آماده كند و وضعش را عوض كند، بلكه به يكباره بر او وارد بشو و او را در همان حالتي كه هست جلب كن!

من براي انجام اين مأموريت راه افتادم. فقط كمي از شب مانده بود. نردباني گذاشتم و از ديوار بالا رفتم. امام را در حال نماز ديدم كه پيراهني به تن و قطيفه اي به دور كمر داشت. تا سلام نماز را گفت، گفتم: به دستور امير حركت كنيد.

امام: بگذار دعايم را بخوانم و لباسم را عوض كنم.

محمد بن ربيع: نه، امكان ندارد.

امام: بگذار تنم را بشويم و تجديد وضو كنم.

محمد بن ربيع: اين نيز نمي شود، معطل نكنيد! نبايد و نمي گذارم وضع سر و صورتتان را عوض نمائيد.

پس امام را با همان پيراهن و قطيفه با پاي برهنه و بدون كفش و در حال خستگي حركت دادم. او متجاوز از هفتاد سال داشت. 19 چون مقداري راه آمديم، پيرمرد دچار ضعف شد. دلم به حالش سوخت؛ گفتم: سوار شويد! و او بر استر شاكري كه در كرايه ما بود، سوار

شد. سپس به حضور پدرم راه افتاديم و شنيدم منصور به پدرم ربيع مي گفت: واي به حالت اي ربيع، اينها دير كردند، چرا نيامدند؟

سرانجام وقتي چشم پدرم بر جعفر بن عليهما السلام افتاد و او را در آن حال مشاهده نمود، به گريه افتاد، زيرا او از شيعيان اهل بيت بود.

امام: اي ربيع! مي دانم كه دل تو با ماست؛ بگذار من دو ركعت نماز گزارم و دعا بخوانم.

ربيع: اختيار با شماست؛ هر چه مي خواهيد انجام دهيد.

پسر ربيع گويد: آنگاه امام دو ركعت نمازي سبك گزارد و دعائي طولاني خواند كه من نفهميدم چه بود و منصور در اين فاصله پدرم را بازخواست مي كرد و از علت تأخير ورود امام مي پرسيد، تا اينكه دعاي امام تمام شد و پدرم دست او را گرفت و نزد منصور برد.

وقتي امام به صحن ايوان رسيد ايستاد؛ سپس با تكان دادن لبهايش دعائي خواند كه من ندانستم چه بود؟ بعد او را وارد حضور منصور كردم و امام در جلوي او ايستاد. منصور نگاهي به امام انداخت و (با گستاخي تمام) گفت: اي جعفر! چرا از اين همه حسد، كينه و دشمني ات نسبت به خانواده عباس دست نمي كشي و خداوند هر روز بر شدت حسد و ناراحتي ات مي افزايد؟!

امام: اي امير! به خدا سوگند من اين كارهائي را كه تو مي گوئي نكرده ام. من به بني اميه كه تو مي داني دشمن ترين مردم براي ما و شما بودند و خلافت را به ناحق گرفته بودند، ستم نكردم - با اينكه آنها خيلي به ما ستم مي كردند - تا چه رسد به شما كه پسر عمو و خويشاوند نزديك من هستيد و درباره من

احسان و نيكي مي كنيد.

منصور كه روي پوستيني نشسته بود و در طرف چيش پشتي اي از خزمعاني قرار داشت و در زير پوستين شمشيري را كه هرگاه در كاخ سبز مي نشست آن را همراه داشت، آماده نگاه داشته بود، ساعتي بر امام خيره شد؛ سپس گفت: سخن باطل مي گوئي و مرتكب گناه شده اي! و بعد از زير متكا و پشتي، پرونده اي را بيرون آورد و آن را به طرف امام پرتاب كرد وگفت: اينها نامه هاي شماست به مردم خراسان كه آنها را به پيمان شكني و مخالفت با ما دعوت كرده و به اطاعت و پيروي خود فرا خوانده ايد.

امام صادق: به خدا سوگند - اي امير! من چنين كاري نكرده ام و چنين عملي را روا نمي دانم و به چنين چيزي عقيده ندارم و اصولاً معتقدم كه بايد مطيع و فرمانبر شما بود؛ بخصوص كه من پا به سن گذاشته ام و ديگر حال و حوصله اينگونه كارها را ندارم و اگر ناگزير تصميمي درباره من داريد مرا در برخي زندانهاي خود حبس كنيد تا مرگ من فرا رسد كه آن نزديك است.

منصور: نه، هرگز!

سپس چشمانش بر جائي خيره شد و دستش را بر قبضه شمشير برد و به مقدار يك وجب آن را بيرون آورد.

ربيع مي گويد: تا اين وضع را ديدم، گفتم: «انا لله و انا اليه راجعون» به خدا سوگند امام از دست رفت. امّا ديدم منصور شمشير را در غلاف كرد و ادامه داد: اي جعفر! آيا شرم نداري با اين كهنسالي و با اين نسب، خلاف مي گوئي و ميان مسلمانان اختلاف ايجاد مي كني؟ تو مي خواهي خون بريزي و آشوب راه بيندازي و ميان پادشاه

و ملت را به هم بزني!

امام: نه به خدا سوگند، اي امير! من نكرده ام و اين نامه ها از من و به خط و مهر من نيست.

باز منصور دست به قبضه شمشير برد و اين بار به اندازه يك گز آن را از غلاف بيرون آورد.

گفتم: «انا لله و … » امام كشته شد و در دل خود گفتم اگر فرمان دهد كه امام را به قتل برسانم، مخالفت خواهم كرد (چون گمان داشتم شمشير را به دست من دهد و فرمان قتل امام را صادر كند) و تصميم گرفتم كه اگر چنين دستوري دهد، خود منصور را بكشم، هر چند كه خود و فرزندانم و دار و ندارم به خطر افتد و از عمل و كار زشت خود كه قبلاً در دل داشتم توبه كردم.

خلاصه، منصور امام را سرزنش مي كرد و او پوزش مي خواست كه در اين هنگام او همه شمشير جز اندكي را از غلاف بيرون كشيد و اين بار هم گفتم: «انا لله و … »؛ به خدا قسم امام شهيد شد. اما باز منصور شمشير را غلاف كرد و ساعتي خيره ماند و سپس سربلند كرد و گفت: به گمانم راست مي گوئي. اي ربيع! آن زنبيل را بياور!

آوردم. منصور دست در آن كرد و مقداري عطر و مواد خوشبو از آن بيرون آورد و سر و صورت امام را معطر ساخت و محاسن امام كه سفيد بود از غاليه مشكين شد و آنگاه به من دستور داد كه او را بر اسب ويژه اي كه خود بر آن سوار مي شد، سوار كنم و مبلغ ده هزار درهم نيز به امام بدهم و با

كمال احترام امام را تا منزلش مشايعت كنم و به او عرض كنم كه مخير است در بغداد بماند و يا به مدينه برگردد.

ربيع مي گويد: ما از نزد منصور بيرون آمديم و من از سلامت امام شاد و خرسند بودم و در عين حال متعجب از اينكه منصور چه تصميم خطرناكي داشت و چگونه امام به لطف خدا از آسيب او محفوظ ماند و از كارهاي خداي عزوجل هيچ تعجبي نيست.

وقتي به حياط خانه رسيديم، عرض كردم: اي فرزند رسول خدا! البته از كارهاي خداي عزوجل تعجبي نيست و من در شگفت نيستم از آنچه اين مرد درباره شما كرد و خداوند شما را در تحت حمايت خويش قرار داد، ولي مي شنيدم شما پس از آن دور ركعت نماز، دعائي مي خوانديد كه چيزي از آن نفهميدم؛ فقط اين اندازه مي دانم كه دعائي طولاني بود و مي ديدم كه شما در صحن حياط لبهايتان را تكان مي داديد و چيزي مي گفتيد كه من متوجه نشدم.

امام صادق: آري، اما اولي دعاي غم و سختي هاست و من اين دعا را تاكنون بر احدي نخوانده بودم و امروز آن را به جاي دعاي طولاني اي كه هر روز پس از نماز مي خواندم خواندم. و اما دعائي كه زير لب مي خواندم دعائي است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در روز جنگ احزاب،وقتي دشمن و مشركان، مدينه را مانند نگين انگشتري محاصره كرده و در ميان گرفته بودند - آنچنانكه در قرآن مجيد آمده است: «واذ جاؤكم من فوقكم … » - خواند.

سپس امام دعا را براي ربيع قرائت فرمود.20

امام: اي ربيع! اگر از آن بيم نداشتم كه منصور را

خوش نمي آيد همه اين مال (ده هزار درهم) را به تو مي بخشيدم، ولي در عوض آن زميني را كه تو در مدينه از من مي خواستي و حاضر بودي به ده هزار دينار بخري و من نمي فروختم، الان آن را به تو دادم.

ربيع: اي فرزند رسول خدا! من به آن دعاهاي علاقمندم. اگر آنها را به من مرحمت كني، احسان و نيكوئي كرده اي و اكنون به آن زمين احتياجي ندارم.

امام: ما اهل بيت اگر چيزي را به كسي بخشيديم، دوباره آن را پس نمي گيريم. هم نسخه دعاها را به تو مي دهم و هم سند زمين را به تو تسليم مي كنم. ربيع مي گويد: طبق دستور منصور امام را تا منزل او همراهي كردم و او بدست خويش سند و قباله زمين را براي من نوشت و دعاي حضرت رسول صلي الله عليه و آله و دعاي ديگر را كه بعد از نماز خوانده بود، براي من املاء فرمود. آنگاه گفتم: اي فرزند رسول الله! منصور عجله فراوان داشت و مرتب اصرار مي ورزيد كه شما را نزد او حاضر كنم، اما شما با صبر و حوصله آن دعاي طولاني را مي خوانديد؛ گويا از او نمي ترسيديد!؟

امام: آري من دعائي را كه پس از هر نماز صبح مي بايستي بخوانم مي خواندم و آن دو ركعت نماز، نماز صبح بود كه مختصر گزاردم و بعد آن دعا را خواندم.

ربيع: آيا از ابوجعفر (منصور) نمي ترسيديد كه او نقشه اي براي شما داشت؟

امام: چه نقشه اي؟! بايد از خدا بيم داشت نه از او! خداوند عزوجل در دل من خيلي با عظمت تر است.

ربيع مي گويد: از اين جريان مدتي گذشت و اين معني در دل من بود

كه چگونه منصور، نخست نسبت به امام آن گونه خشم گرفته و از دست او ناراحت بود، ولي بعد آنچنان احترامش كرد كه گمان ندارم درباره كسي آن گونه رفتار كند. تا اينكه روز خلوتي پيش آمد و دراندرون، او را سر حال يافتم؛ گفتم: اي امير! كاري عجيب از شما مشاهده كردم.

منصور: چه كار عجيبي؟

ربيع: شما بر جعفر بن محمد صادق عليه السلام آنچنان خشم گرفته بوديد كه نسبت به احدي حتي عبدالله بن حسن و ديگران آنگونه عصباني نبوديد، بطوريكه خواستيد او را با شمشير بكشيد و شمشير را هم يك وجب از غلاف بيرون آورديد؛ سپس به سرزنش پرداختيد و باز شمشير را يك ذرع از غلاف بيرون كشيديد و باز (منصرف شديد) و به ملامت و توبيخ پرداختيد و با رسوم بيشترين قسمت شمشير را از غلاف درآورديد و شك نداشتم كه اين بار او را مي كشيد. ولي وضع كاملاً دگرگون شد و آن خشم و غضب جاي خود را به رضا و خشنودي داد و به من فرمان داديد كه عطر آوردم و به دست خود، سر وصورت ايشان را معطر كرديد؛ آن هم با عطر و غاليه هائي كه وليعهدتان مهدي و اعمامتان را با آنها معطر نمي كرديد و به او مبلغ قابل توجهي صله داديد و فرموديد او را تا خانه اش با احترام تمام مشايعت كنم.

منصور: اين سر و راز را نبايد فاش ساخت. اي ربيع! اين جريان را نبايد با كسي در ميان بگذاري نمي خواهم به گوش بني فاطمه برسد و آنان بر من فخر بفروشند! همين (رياست و حكومت) را كه داريم براي ما بس است؛ليكن اين

راز را از تو پنهان نخواهم كرد. ببين گوشه و كنار هر كه هست او را دور كن!

ربيع مي گويد: من همه كساني را كه در اطاقهاي اطراف بودند دور كردم و پيش منصور برگشتم و او دوباره از من خواست كه اطراف را كنترل كنم واحدي را نگذارم در آن حوالي باشد و من چنين كردم. آنگاه منصور رو به من كرد و گفت: در اينجا جز من و تو كس ديگري نيست. اگر اين راز فاش شود، تو و فرزندان و تمام خانواده ات را خواهم كشت و همه دارائي ات را خواهم گرفت.

ربيع: خداوند امير را از گزند آفات حفظ كند.

منصور: اي ربيع! من تصميم به قتل جعفر عليه السلام داشتم و هيچ عذري را از او نمي خواستم بپذيرم و به هيچ سخنش نمي خواستم گوش فرا دهم. بار اول كه خواستم او را بكشم، رسول خدا در برابر م مجسم شد و در حالتي كه پنجه هاي دستش باز و آستينهايش بالا بود و چهره اي گرفته و عبوس داشت، ميان او و من مانع گرديد؛ من صورت را از او برگرداندم براي بار دوم كه قصد قتل جعفر عليه السلام كردم و شمشير را بيشتر از بار نخست بيرون كشيدم، باز رسول الله را مشاهد كردم كه فوق العاده به من نزديك شده و قصد مرا دارد كه اگر من جعفر را مي كشتم، او هم مرا مي كشت؛ لذا دست نگاه داشتم اما مجدداً به خود جسارت و جرأت بخشيدم و گفتم گويا چشمانم سياهي مي رود ومثل جن زده ها شده ام. پس همه شمشير را از غلاف بيرون آوردم؛ باز رسول الله در برابرم مجسم شد، در حالتي كه بازوانش

را گشوده، آستين بالا زده، چهره برافروخته، ترشروي و عصباني بود؛ حتي نزديك بود دست روي شانه من گذارد. پس ترسيدم به خدا قسم اگر كاري كنم او نيز كار خود را بكند؛ از اين رو ديدي كه حال من دگرگون شد وخشم خود را فرو خوردم. اي ربيع! حق بني فاطمه را جز مردمان نادان و بي بهره از دين و به دور از شريعت انكار نمي كند، ولي تو نيز اين ماجرا را نبايد به كسي بازگو كني.

محمد بن ربيع گويد: پدرم اين جريان را تا منصور زنده بود براي من بازگو نكرده بود، و من نيز لب به آن نگشودم مگر پس از درگذشت مهدي، موسي و هارون و پس از قتل محمد امين.21

صحنه ششم

رضي الدين بن طاووس مي نويسد: اين صحنه هنگامي اتفاق افتاد كه منصور، امام را براي بار دوم پس از به قتل رساندن محمد و ابراهيم پسران عبدالله بن حسن 22 به بغداد جلب كرد.

صفوان بن مهران جمال اين ماجرا را چنين نقل كرده است: مردي از قرشيان مدينه از تيره بني مخزوم، پس از قتل محمد وابراهيم نزد ابوجعفر منصور درباره امام جعفر صادق عليه السلام سعايت و سخن چيني كرد و گفت: جعفر صادق عليه السلام،معلي بن خنيس را براي جمع آوري پول از شيعيانش مي فرستاده و با اين پولها محمد بن عبدالله را مدد مي رسانده است.

منصور كه پس از شنيدن اين گزارش از شدت خشم انگشتانش را مي خورد، به عمويش داود بن علي 23 - والي مدينه - نوشت كه هر چه زودتر و بدون معطلي امام را به نزد او اعزام كند.

داود نامه منصور را خدمت

امام صادق عليه السلام فرستاد و پيغام داد كه فردا بدون كوچكترين تأخير به سوي بغداد حركت كند.

صفوان گويد: من در اين موقع در مدينه بودم و امام كسي را به سراغم فرستاد و مرا خواست و من حضور امام شرفياب شدم فرمود: مركبي براي ما فراهم كن كه ان شاء الله مي خواهيم فردا به سوي عراق عزيمت كنيم. و همان وقت به پا خاست و من نيز به همراه آن حضرت به طرف مسجد النبي راه افتادم.

وقتي امام وارد مسجد شد، وقت ميان نماز ظهر و عصر بود. امام چند ركعت نماز خواند و دست به دعا و نيايش برداشت و به ياد دارم اين دعا را مي خواند: «يا من ليس له ابتداء ولا انتهاء و يا من ليس له امد و نهايه … » 24

فرداي آن روز ناقه اي جهت مسافرت امام فراهم كردم و آن حضرت به سوي عراق عزيمت نمود و پس از ورود به شهر ابوجعفر 25 به طرف خانه منصور به راه افتاد و اجازه ورود خواست. پس اجازه داده شد.

صفوان مي گويد: بعضي از اشخاصي كه امام را نزد ابوجعفر ديده بودند، به من خبر دادند كه وقتي امام جعفر صادق عليه السلام وارد مجلس شد، منصور او را نزديك خود و در كنارش نشانيد و سپس گزارشي را كه آن مرد قرشي درباره امام داده بود، مطرح كرد و آن را به دست امام داد تا بخواند و امام آن را از اول تا آخر خواند.

منصور: اي جعفر بن محمد! اين چه پولي است كه معلي بن خنيس براي شما جمع آوري مي كند؟

امام: پناه به خدا، چنين چيزي صحت

ندارد، اي امير!

منصور: آيا مي توانيد براي تبرئه خود قسم طلاق و عتق بخوريد؟26

امام: بلي، به خداوند سوگند ياد مي كنم كه چنين چيزي حقيقت ندارد.

منصور: نه، بلكه بايد به طلاق و عتاق قسم بخوريد.

امام: آيا قسم به خداوند كه جز او معبودي نيست شما را خشنود نمي كند؟!

منصور: فقه و دانشتان را به رخ من نكشيد!

امام: پس دانش و فقاهتا من كجا رفته است، اي امير!

منصور: اين سخنها را رها كنيد! من هم اكنون شما را با آن مردي كه اين گزارش را آورده است، روبرو مي كنم.

مرد قرشي را حاضر مي كنند و دوباره در حضور امام گزارش مزبور خوانده مي شود و آن مرد گزارش خود را تأييد مي كند و مي گويد: آري،همين جعفر بن محمد كه اينجا حاضر است اين كار را انجام داده است.

امام: اي مرد، مي تواني سوگند ياد كني كه اين گزارش تو درست است؟

مرد قرشي: آري، قسم به خداوندي كه جز او معبودي نيست و اوست طالب، غالب، حي و قيوم …

امام: در قسم خوردنت شتاب نكن و اينگونه كه من مي گويم، سوگند ياد كن!

منصور: مگر سوگند و قسم او چه عيب داشت؟

امام: خداوند حي و كريم است و شرم دارد از اينكه بنده اش را كه او را ثنا مي گويد، عذاب كند؛ امّا - اي مرد - آنگونه كه من تلقين مي كنم قسم بخور: از حول و قوه الهي برائت مي جويم و به حول و قوه خويشتن پناهنده ام كه من در اين سخن خود صادقم و خيرخواه و نيكوكار.

منصور به مرد قرشي: اي مرد! آنگونه كه ابوعبدالله مي فرمايند قسم بخور!

آنگاه مرد قرشي همانگونه كه امام صادق عليه السلام تلقين فرموده بود، سوگند ياد كرد

و هنوز جمله اش به پايان نرسيده بود كه درجا به بيماري پيسي و جذام سخت دچار شد و افتاد و مرد.

منصور كه از مشاهده اين صحنه بشدت دچار ترس و وحشت شده و تنش به لرزه افتاده بود، خطاب به امام صادق عليه السلام گفت: بفرمائيد اگر مايليد، به حرم جدتان رسول الله برگرديد و اگر بخواهيد، نزد ما بمانيد كه در احترام و خدمت شما خواهيم كوشيد. به خدا قسم بعد از اين،گزارش و سخن احدي را درباره شما نخواهيم پذيرفت. 27

صحنه هفتم

اين واقعه را محمد بن عبدالله اسكندري روايت كرده و شريف ابوالقاسم (ابن طاووس) آن را در كتاب «مهج الدعوات» آورده است.

اسكندري كه از نديمان، خواص و راز داران ابوجعفر منصور بوده است، مي گويد: روزي وارد شدم، ديدم منصور سخت اندوهگين و مغموم است ونفسهاي سرد مي كشد. گفتم: امير به چه مي انديشند؟

منصور: اي محمد! قريب يكصد تن يا بيشتر از بني فاطمه را كشته ام 28 امّا پيشوا و رهبر آنها هنوز زنده است.

اسكندري: او كيست؟

منصور: جعفر بن محمد صادق.

اسكندري: اي امير! او مردي است كه اشتغال به عبادت وبندگي خدا او را سخت نحيف و ناتوان كرده است و به سبب همين اشتغال، به فكر حكومت و خلافت نيست.

منصور: اي محمد! مي دانم كه تو به او عقيده مندي و او را امام مي داني؛ اما سلطنت عقيم و نازاست و من سوگند خورده ام كه همين امروز را شب نكنم مگر آنكه كار او را بسازم.

اسكندري گويد: از شنيدن اين سخن دنيا در نظرم تيره و تار شد. سپس او جلاد و شمشير زن را فراخواند وگفت: من ابو عبدالله الصادق را حاضر خواهم كرد

و با او به گفتگو خواهم پرداخت؛ هر وقت عرقچين از سر برداشتم، آن رمزي است ميان من و تو كه فوري گردن او را بزني!

وقتي كه امام را حاضر كردند، من او را در صحن خانه مشاهد كردم و ديدم كه لبها (مباركش) تكان مي خورد و دعائي مي خواند. نمي دانستم چه مي خواند، اما همينقدر ديدم كاخ همچو كشتي در اقيانوسي مواج، در تلاطم و حركت است و منصور را ديدم كه پا برهنه و سرباز در حالتي كه تنش مي لرزيد و دندانهايش به هم مي خورد و رنگ به رنگ مي شد، بازوي امام صادق عليه السلام را گرفت و بر روي تخت خويش نشانيد و مانند خدمتكاري در برابر امام زانو زد وگفت: اي فرزند رسول خدا! چرا در اين ساعت به خود زحمت داديد و آمديد؟

امام: من ازفرمان خدا و رسول اطاعت كردم و به دستور امير آمده ام.

منصور: من شما را در اين ساعت نخواسته بودم، نوكر من اشتباه كرده و بد فهميده است. - و بعد به امام عرض كرد: - هر امري داريد، بفرمائيد كه اطاعت مي شود.

امام: تقاضاي من آن است كه بي جهت مزاحم من نباشي و مرا آزار ندهي.

منصور: چشم! چنين مي كنم. فرمايش ديگري نداريد؟!

امام بسرعت تمام از مجلس بيرون آمد و رفت و من خدا را سپاس فراوان گفتم (كه امام از خطر جست). سپس منصور رختخواب خواست و تا پاسي از شب خوابيد. نصف شب بود كه بيدار شد و من بالاي سر او بودم. تا مرا ديد خوشحال شد و گفت: بيرون نرو، تا من نماز را قضا كنم و با تو سخني دارم.

اسكندري مي گويد: پس از آنكه

منصور نمازش را قضا كرد جريانات هول انگيز و ترسناكي را كه به هنگام احضار امام صادق عليه السلام رخ داده و او را ترسانده بود و همان حوادث سبب شد كه از قتل امام صرف نظر كند و در اكرام و احترام او بكوشد، براي من تعريف كرد.

من گفتم: اي امير! اينها كارهاي شگفتي نيست. چون جعفر بن محمد عليه السلام وارث علوم پيامبر و جدش اميرالمؤمنين عليه السلام است. اگر اسماء الله و ديگر دعاهائي را كه نزد اوست بر شب تيره و تار بخواند، روز روشن مي شود و روز روشن تبديل به شب ظلماني مي گردد و هرگاه آنها را بر امواج خروشان درياها بخواند، درياها آرام مي گيرند.

اسكندري مي گويد: چند روز بعد، از منصور اجازه خواستم كه به زيارت و ديار امام بروم و او اجازه داد و مانع نشد. وقتي به حضور امام رسيدم سلام گفتم و عرض كردم: اي سرور من! شما را قسم مي دهم به حق جدتان محمد رسول الله صلي الله عليه و آله، دعائي را كه به هنگام ورود به مجلس منصور مي خوانديد به من تعليم دهيد.

امام قبول فرمود و آنگاه پس از آنكه شمه اي پيرامون اهميت دعاي مزبور بيان كرد، دعائي را كه بسيار طولاني است، به من تعليم فرمود. 29

اين بود برخي صحنه ها و وقايعي كه امام صادق عليه السلام در آنها، معجزه آسا و بطور خارق العاده از گزند و شر منصور رهائي يافته، و با خواندن دعا و نيايش به درگاه ربوبي از سوء قصد آن سلطان ستمگر نجات پيدا كرده است و سيد بن طاووس دو صحنه ديگر نيز از نوع همين صحنه ها آورده

كه منصور در آن قصد ريختن خون امام را داشته است. 30

برخي از اين وقايع و صحنه هاي گرفتاري امام و نجات آن بزرگوار را از قتل در پرتو دعا و نيايش، عده اي از مؤلفان و تراجم نگاران ذكر كرده اند، مانند: شبلنجي در «نورالابصار»، سبط بن جوزي در «تذكره»، ابن طلحه و «مطالب السؤل»، ابن صباغ در «فصول مهمه»، ابن حجر در «صواعق محرقه» قندوزي در «ينابيع الموده» كليني در «كافي»، مجلسي در «بحارالانوار» ابن شهر آشوب در «مناقب»، شيخ مفيد در «ارشاد» و ديگر علما و دانشمندان.

پي نوشتها

1- رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي حسني حلي از خاندان طاووس، جامع صفات برجسته و فضائلي همچون علم، عبادت، زهد، شعر، ادب، بلاغت، انشاء وترسل بوده كه كرامتهاي عاليه اي هم بدو منسوب است و او را زاهدترين و عابدترين مردم زمان خويش دانسته اند. علاوه حلي در «اجازات كبيره» اش مي گويد: رضي الدين علي صاحب كراماتي است كه برخي را خود و برخي ديگر را پدرم رحمة الله عليه براي من روايت نموده اند. نگاه كنيد به «كني والقاب» مرحوم قمي، ج 1، ص.327 «مترجم» .

2- منصور عباسي در روزهاي حيات امام صادق عليه السلام سه بار حج گزارد به سالهاي: 140 و 144 و 147 ق. و پس از شهادت امام نيز دوبار سفر حج كرد. به سالها: 152 و 158 ق. كه در اين آخرين، حج را نتوانست به پايان برساند و به هلاكت رسيد. مراجعه كنيد به تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 364 - 380، چاپ بيروت. ظاهراً منصور در هر سه نوبت امام صادق عليه السلام را احضار كرده و قصد قتل آن حضرت را

داشته است.

3- الحديد /15.

4- الاعراف /95 - 97.

5- النجم /33 - 40.

6- امام اين چند آيه قرآني را به عنوان پند و اندرز و اخطار خوانده است، بلكه منصور بيدار و متوجه زشتكاري خويش شود و بيگناهان را روي وهم و خيال نكشد و بداند كه هر انساني مسؤول اعمال خويش است و به گناه ديگران موأخذه نمي شود.

7- دنباله اين حديث و ماجرا را در بخش مواعظ و اندرزهاي امام بخوانيد.

8- نگاه كنيد به كتاب شريف مهج الدعوات، ص 177 الي 184، افست از چاپ سنگي. ما كليه دعاهائي كه در اين فصل آمده و نيز ديگر دعاهائي كه از امام صادق عليه السلام به دست ما رسيده است را در كتابي به نام «دعاء الصادق» گرد آورده ام. اين كتاب بالغ بر 400 صفحه رقعي مي شود.

9- مهج الدعوات،ص 185.

10- همان جائي كه مكه و مدينه واقع است و مسكن ابوذر قبل از سلام و تبعيدگاه او پس از اسلام بوده و در همانجا هم درگذشته و به خاك سپرده شده است.

11- منظور منصور، محمد بن عبدالله بن حسن است كه عليه حكومت عباسيان قيام كرده بود. پس، اين صحنه بايد به سال 144 ق رخ داده باشد كه هنوز محمد در خفا بسر مي برده و خود را آشكار نكرده بود و شايد صحنه هاي اول ودوم در سالهاي 140 و 147 ق. اتفاق افتاده است و بيان ونقل مرحوم سيد بن طاووس به ترتيب سال حادثه نيست، بويژه آنكه او به سال واقعه اشاره ندارد.

12- مهج الدعوات، ص 187.

13- مهج الدعوات، ص 187.

14- مهج الدعوات، ص. 188 و اين سخن امام كه فرمود: «از عمر چيزي

نمانده» معلوم مي دارد كه اين صحنه نزديكيهاي وفات امام رخ داده و از حوادث سال 147 ق. است و اين حج منصور در سال مزبور بوده، الا اينكه تصريح نخستين او مبني بر عدم خروج محمد مشعر بر آن است كه اين حج به سال 144 ق بوده است و شگفت تر آنكه او سخن امام را در مورد اينكه كداميك اول، از دنيا خواهند رفت، تصديق مي نمايد، مع ذلك اينهمه آزار و اذيت متوجه امام مي كند!

15- مقصود منصور بر امام پوشيده نبوده و جز اين نيست كه امام عمداً خواسته است احاديث صله رحم را بر وي بخواند تا بلكه او به وظيفه اش در ارتباط با ارحام وخويشاوندان خود آشناتر گردد.

16- الاحزاب /10.

17- كامل اين دعا را در كتاب شريف «مهج الدعوات» سيد بن طاووس طاب ثراه صفحه 192 بخوانيد و ما اين صحنه ها را با متن كتاب مزبور مطابقت داده ايم. «مترجم» .

18- محمد و ابراهيم پسران عبدالله بن حسن به سال 145 ق. به شهادت رسيده اند و منصور به سال 146 ق. به بغداد منتقل شده است. بنابراين فراخوانده شدن امام به بغداد پيش از شهادت آن سروران، صحيح به نظر نمي رسد. شايد كوفه صحيح باشد و اشتباه از نويسندگان و ناسخان ويا راوي باشد و اگر بغداد ناگزير صحيح باشد پس، احضار بعد از قتل آنان صورت گرفته است.

19- سن امام از هفتاد متجاوز نبوده، اما چون بدني نحيف و شكسته داشته است، محمد بن ربيع پنداشته كه امام بيشتر از هفتاد سال دارد.

20- متن دعا را در كتاب شريف «مهج الدعوات»، ص 196 بخوانيد.

21- مهج الدعوات، ص 192 -. 198

22- قتل اين

دو امامزاده بزرگوار به سال 145 ق. رخ داد وما در پانويسي صحنه پنجم يادآور شديم كه اين صحنه نمي توانسته است در بغداد روي دهد مگر آنكه پس از شهادت آنان اتفاق افتاده باشد. امام صادق عليه السلام پس از انتقال منصور به بغداد فقط دو سال زنده ماند و بعيد است كه منصور در عرض دو سال امام را بيش از يكبار به بغداد خواسته باشد.

23- و او همان است كه معلي بن خنيس را به شهادت رساند و اموال او را گرفت و نسبت به امام نيز سوء قصد داشت؛ ليكن در اثر نفرين امام به هلاكت فوري دچار گشت و مرد. اين مطلب در بخش دعاهاي مستجاب امام خواهد آمد.

24- مهج الدعوات، ص 199.

25- منظور شهر بغداد است كه ابوجعفر منصور آن را بنياد نهاد ولذا بدو منسوب است و به سال 146 ق. پايتخت عباسيان به اين شهر منتقل شد وشايد در همين سال، منصور امام را جلب كرد، نه در سال 145 ق. كه در متن كتاب آمده است.

26- در اين نوع قسم، شخص سوگند مي خورد كه زنش مطلقه و بردگانش آزاد باشند اگر چنين و چنان باشد. منصور خوب مي دانسته است كه در فقه اهل بيت اين نوع قسم اعتبار شرعي ندارد و قسم خوردنده هر چند به دروغ قسم ياد كند، نه زنش مطلقه مي شود و نه بردگانش آزاد مي گردند؛ مع ذلك مي خواسته است به امام اهانت كند مقام او را پائين بياورد و عملاً فقه امام صادق عليه السلام را به رسميت نشاند و اين معني كاملاً از گفتگوي في مابين واضح است.

27- اين كرامت امام جعفر

صادق عليه السلام را جمعي از علماي اهل سنت از آن جمله: شبلنجي در «نورالابصار» سبط بن جوزي در «تذكره»، ابن طلحه در «مطالب السؤول» ابن صباغ مالكي در «الفصول المهمه»، ابن حجر در «الصواعق المحرقه» و ديگران در مقام ترجمه و شرح حال آن امام والا مقام آورده اند.

28- به نظر مي رسد اين صحنه نيز پس از شهادت محمد و ابراهيم بوده است؛ زيرا جنگ مدينه، با خمرا و زندانهاي هاشميه عده زيادي از علويان را از ميان برده بود علاوه بر كساني كه به قتل صبر، شهيد شده بودند وشايد در اين واقعه نيز امام را به بغداد جلب كرده است.

29- مهج الدعوات، ص 203 و بعد.

30- مهج الدعوات، ص 212 و بعد.

منبع

صفحاتي از زندگاني امام جعفر صادق عليه السلام، محمد حسين مظفر، ص 165 - 187.

دو جريان بسيار عظيم و خواندني

متن

مرحوم شيخ حرّ عاملي و راوندي و ديگر بزرگان آورده اند:

پس از آن كه امام جعفر صادق عليه السلام به شهادت رسيد، يكي از فرزندانش به نام عبدالله - كه بزرگ ترين فرزند حضرت بود - ادّعاي امامت كرد.

امام موسي كاظم عليه السلام دستور داد تا مقدار زيادي هيزم وسط حياط منزلش جمع كنند؛ و سپس شخصي را به دنبال برادرش عبدالله فرستاد تا او را نزد حضرت احضار نمايد.

چون عبدالله وارد شد، ديد كه جمعي از اصحاب و شيعيان سرشناس نيز در آن مجلس حضور دارند.

و چون عبدالله كنار برادر خود امام كاظم عليه السلام نشست، حضرت دستور داد تا هيزم ها را آتش بزنند؛ و با سوختن هيزم ها، آتش زيادي تهيه گرديد.

تمامي افراد حاضر در مجلس، در حيرت و تعجب فرو رفته بودند و از يكديگر مي پرسيدند كه چرا امام موسي كاظم عليه السلام چنين كاري را در آن محل و مجلس انجام مي دهد.

آنگاه حضرت از جاي خود برخاست و جلو آمد و در وسط آتش نشست؛ و با افراد حاضر مشغول صحبت و مذاكره گرديد.

پس از گذشت ساعتي بلند شد و لباس هاي خود را تكان داد و آمد در جايگاه اوليه خود نشست و به برادرش عبدالله فرمود: اگر گمان داري بر اين كه تو بعد از پدرت امام جعفر صادق عليه السلام امام و خليفه هستي، بلند شو و همانند من در ميان آتش بنشين.

عبدالله چون چنان صحنه اي را ديد و چنين سخني را شنيد، رنگ چهره اش دگرگون شد و بدون آن كه پاسخي دهد با ناراحتي برخاست

و مجلس را ترك كرد. (1)

همچنين داود رقّي حكايت كند:

روزي به محضر مبارك امام صادق عليه السلام شرفياب شدم و پس از عرض سلام در كناري نشستم، سپس فرزندش حضرت ابوالحسن موسي بن جعفر عليهماالسلام وارد شد و از شدّت سردي هوا، لباس هاي خويش را به دور خود پيچيده بود.

همين كه امام موسي كاظم عليه السلام نزد پدر آمد، امام صادق عليه السلام اظهار داشت: اي فرزندم! در چه حالتي هستي؟

پاسخ داد: در سايه رحمت و پناه خداوند متعال هستم، و بعد از آن اظهار نمود: اي پدر! من اشتهاي مقداري انگور و انار دارم؟

داود رقّي گويد: من با خود گفتم: چگونه حضرت در اين فصل زمستان و سرماي شديد اشتها و ميل به تناول اين نوع ميوه ها را دارد، ولي حضرت از افكار دروني من آگاه شد و فرمود: خداوند متعال بر هر چيز و هر كاري قدرت دارد.

و سپس به من فرمود: اي داود! بلند شو و برو داخل حياط منزل ببين چه خبر است؛ و در باغ چه مي بيني؟

پس، از جاي خود برخاستم و به طرف حياط حركت كردم، همين كه وارد حياط شدم، با حالت تعجّب ديدم درخت انگور و انار پر از ميوه است.

با ديدن اين صحنه شگرف، بر اعتقاد و ايمانم افزوده شد؛ و با خود گفتم: اكنون به اسرار و علوم اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام آگاه گشتم و اعتقادم كامل گرديد.

سپس مقداري از انگور و تعدادي انار چيدم و چون وارد اتاق شدم حضرت موسي كاظم عليه السلام آنها را از من گرفت و شروع به تناول نمود؛ و در ضمن اظهار داشت:

اين از

فضل پروردگار است كه ما خانواده عصمت و طهارت را بر آن اختصاص داده و گرامي داشته است. (2)

منابع:

1- اثبات الهداة، ج 3، ص 196/ بحارالانوار، ج 48، ص 67، ح 69.

2- الخرايج والجرايح، ج 2، ص 617، ح 16.

وصاياي امام صادق عليه السلام، هنگام شهادت

وصاياي عمومي

امام در لحظه مرگ وصايايي چندي مي نمايد كه برخي در امر امامت، برخي در زمينه مسائل خانوادگي و بخشي در مورد عامه است.

- به فرزندان خود فرمود: فَلا تَمُوتُنَّ اِلاُّ وَ اَنتُم مُسلِموُن؛ بكوشيد كه جز مسلمان نمي ريد.

- به كسان و خويشان فرمود: اِنَّ شَفاعَتَنَا لاتَنالُ مَستَخِفّاَ بِالصَّلاةِ؛ شفاعت ما به كسي كه نماز را كوچك بشمارد نمي رسد.

- به خانواده خود وصيت فرمود كه پس از مرگش تا چند سال در موسم حج در منا براي ايشان مراسم عزاداري بر پا كنند.

- دستور دادند براي خويشان و كسان هديه اي بفرستند، حتي هفتاد دينار براي حسن افطس از خويشان ايشان. حسن افطس همان كسي است كه با خنجر به امام حمله كرده بود و مي فرمود مي خواهد آيه قرآن را در مورد صله رحم اجرا كند.

و بالاخره بخشي از وصيت راجع به مردم بود كه روؤس آن دعوت به وقار و آرامش، حفظ زبان، پرهيز از دروغ و تهمت و دشمني، دوري از تجاوزكار، پرهيز از حسادت و ترك معاصي و … بود.

- درباره امام پس از خود، امام كاظم عليه السلام را براي چندمين بار منصوب كرد كه ايشان در آن هنگام بر اساس سندي بيست سال داشتند.

- بخشي از سفارش هاي ايشان درباره غسل و كفن و قبر خود بود كه احكام اسلامي در اين زمينه وجود دارد.

- و بالاخره بخشي از وصيت راجع به مردم بود كه روؤس آن دعوت به وقار و آرامش، حفظ زبان، پرهيز از دروغ و تهمت و دشمني،

دوري از تجاوزكار، پرهيز از حسادت و ترك معاصي و … بود. (1)

لحظه مرگ

امام صادق عليه السلام در آخرين لحظات حيات كه مرگ را نزديك ديدند، دستور دادند كه تمام خانواده و خويشان نزديكش بر سر بالينش جمع گردند و پس از آن كه همه آنان در كنار امام حاضر شدند، چشم بگشود و به صورت يكايك آنها نظر افكند و فرمود: «انّ شِفاعتنا لاتنال مستخفاٌ بالصلوة.»

اين وصيت امام، دليل آن است كه در آئين اسلام، نماز جايگاهي مهم دارد، طوري كه امام در آخرين لحظه هاي زندگي از ميان هزاران مسئله فقط نماز را سفارش مي كند و اين نيست جز براي اين كه امام صادق عليه السلام هادي امت و پاسدار دين است و نماز از اين ديدگاه از اهميت فراواني برخوردار مي باشد.

اي سالمه! خداوند بهشت را بيافريد و بوي آن را بسيار خوش و مطبوع گردانيد كه از فاصله اي به مسافت دو هزار ساله به مشام مي رسد، ليكن عاق و كسي كه قطع رحم كرده بوي آن را احساس نمي كند و درنمي يابد.

به نظر من راز اين كه امام خويشاوندان نزديكش را به نماز سفارش مي كنند، آن است كه مردم از آنان انتظار ارشاد و راهنمائي دارند، پس تبليغ و توصيه اين فريضه از زبان آنان مؤثرتر است. نكته دوم آن كه نزديكان امام و منسويان عترت نپندارند كه به علت قرابت و داشتن نسبت با پيامبر از شفاعت او و اوصياي گرامي اش بهره مند خواهند بود، اگرچه در عمل به برخي از احكام سهل انگار باشند.

امام صادق عليه السلام بدين وسيله خواستند بيان كنند كه خويشاوندي با پيامبر صلي الله عليه و آله اگر

توأم با انجام فرائض و تكاليف ديني نباشد، سودي به آنان نخواهد داشت، بلكه اين نسبت مسؤوليت ايشان را سنگين تر خواهد ساخت.ام حميده مادر امام موسي كاظم و همسر امام صادق عليهماالسلام از اين حال امام در شگفت بوده كه چگونه امام به هنگام وفات نيز از اين فريضه بزرگ غفلت نداشته است و هرگاه اين حال امام را به ياد مي آورده مي گريسته است.از كارهاي عجيب امام در ساعت رحلتش آن كه دستور دادند براي تمام خويشاوندان نزديكش صله و تحفه اي فرستاده شود و حتي براي حسن افطس مبلغ هفتاد دينار فرستاد.

سالمه كنيز و خدمتكار آن حضرت پرسيد: «چگونه به مردي كه با دشنه و خنجر به شما حمله آورده و قصد قتل شما را داشته است، چنين مبلغي را عطا مي فرمائيد؟»

امام در پاسخ فرمود: «مي خواهي مشمول اين آيه قرآن نباشم كه فرمود: «وَالَّذينَ يَصِلُونَ ما اَمُرَاللهُ بِهِ يُوصَلَ وَ يَخَشونَ رَبه هم وَ يَخافُونَ سُوءِ الحِسابِ»؛ و آنان كه فرمان خدا را در مورد صله رحم و دلجوئي از خويشاوندان اجرا مي كنند و از خدايشان مي ترسند و از محاسبه بدفرجام بيمناكند.

اي سالمه! خداوند بهشت را بيافريد و بوي آن را بسيار خوش و مطبوع گردانيد كه از فاصله اي به مسافت دو هزار ساله به مشام مي رسد، ليكن عاق و كسي كه قطع رحم كرده بوي آن را احساس نمي كند و درنمي يابد.

اين وصيت امام نيز بيانگر اهميت صله رحم است و رفتار خود امام هم اينگونه بوده كه با ارحامش پيوند داشته و حتي با آنان كه با او بريده و به قصد كشتنش به طرف او حمله كرده بودند به طريق نيكو رفتار كرد

و مبلغي صله فرستاد، و به راستي كه اين، خلق و خوي انبياء و اولياء است. (2)

پي نوشت ها:

1- به نقل از كتاب صفحاتي از زندگاني امام صادق عليه السلام.

2- به نقل از كتاب احياگر تشيع.

كتابشناسي

كتابشناسي امام جعفر صادق عليه السلام (1)

137 محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب الهاشمي، أبو جعفر الباقر.

في: تهذيب التهذيب 3119 لشهاب الدين أحمد بن علي بن حجر العسقلاني ت 582 ه.

بيروت: دارلفكر، ط 1 1404ه 1984م.

138 معجم ما كتب عن الامام محمد الباقر عليه السلام.

(و هو القسم السابع من معجم ما كتب عن الرسول و أهل بيته).

لعبد الجبار الرفاعي القحطاني.

(و هو هذا القسم).

139 أبو عبدالله جعفر الصادق ابن محمد الباقر بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب (عليهم السلام، مولده و وفاته]؛ و مدة عمر و مدفنه.

في أعيان الشيعة 6591 677 للسيد محسن الامين.

حققه و أخرجه: حسن الامين.

بيروت: دار التعارف للمطبوعات، 1403ه 1983م.

140 الامام جعفر بن محمد الصادق عليه السلام.

للسيد عبدالودود الامين.

مراجعة و تقديم: الشيخ عفيف النابلسي.

بيروت: دار التوجيه الاسلامي، ط 1 1400ه 1980م، 158ص. (سلسلة الائمة الاثنا عشر سيرة و جهاد 6.

141 الامام جعفرالصادق عليه السلام.

للشيخ محمد حسن القبيسي العاملي.

بيروت: 1403ه 1983م، 132ص، 24سم (الحلقات الذهبية، 18.

142 امام جعفر صادق عليه السلام: پيشوا و رئيس مذهب. (بالفارسية).

لعبد الرحيم عقيقي بخشايشي.

قم: نسل جوان، 1361ش، 319ص.

143 الامام جعفر الصادق رائد السنة و الشيعة.

للدكتور عبدالقادر محمود.

القاهرة: 1389ه.

144 الامام الصادق عليه السلام.

للشيخ محمد حسين المظفر، فرغ منه سنة 1358ه.

طبع في:

النجف الاشرف: 1365ه، 2ج.

النجف الاشرف: المطبعة الحيدرية، ط 2 1386ه، 2.

بيروت: دار الزهراء، 2ج.

قم: جماعة المدرسين في الحوزة، 1369ش 1411ه، 2ج.

أنظر: الذريعة 1207 3015

145 امام صادق عليه السلام از ديدگاه ديگران. (بالفارسية).

ماهنامه پاسدار اسلام ع 55 (تير 1365 ص 7 9

146 الامام الصادق عليه السلام: حياته و عصره آراؤه وفقهه.

لمحمد

أبو زهرة.

القاهرة: دارالفكر العربي، 1980م، 567ص.

القاهرة: الانجلو المصرية، د. ت، 567ص، 24سم.

147 الامام الصادق في مواجهة الزيف.

للسيد هادي المدرسي.

طهران: دار الرسول الاعظم، 1363ش 1984م، 56ص، 17سم.

148 الامام الصادق قدوة و اسوة.

السيد محمد تقي المدرسي.

طهران: المركز الثقافي الاسلامي، ط 1 74ص، 21سم.

149 الامام الصادق عليه السلام ملهم الكيمياء.

للدكتور محمد يحيي بن الشيخ محمود الهاشمي.

بغداد: 1948م، 179ص، (سلسلة حديث الشهر).

حلب: ط 2 القاهرة: ط 3 1958م، 220ص.

القاهرة: وحلب و بغداد: المؤسسة السورية العراقية،ط 4 1959م.

بيروت: دار الكتب العلمية، (مع اضافات و تعديلات للمؤلف).

بيروت: دارالاضواء، 1409ه = 1989م، 230ص، 17* 24سم.

مجلة المجمع العلمي العربي: مج 34 ص 367 (حسن السقا).

150 الامام الصادق و المذاهب الاربعة.

لاسد حيدر.

النجف الاشرف: المطبعة الحيدرية، ط 1 1377ه 1381ه، 3ج 358+ 383+ 412ص.

النجف الاشرف: مطبعة النعمان، 1375 1384ه، 6ج، 24سم.

بيروت: دار الكتاب العربي، ط 2 1390ه 1392ه، 3مج.

أنظر: الذريعة 315

151 پيشواي ششم امام جعفر صادق عليه السلام. (بالفارسية).

اعداد: هيئة التحرير في مؤسسة في طريق الحق.

قم: مؤسسة في طريق الحق، 1369ش = 1990م، 78ص.

152 پيشواي صادق. (بالفارسية).

للسيد علي خامنئي.

طهران: سيد جمال، ط 2 1361ش، (سلسلة درسهايي اسلامي، 5.

153 تاريخ الامام الهمام مظهر الحقائق أبي عبدالله جعفر بن محمد الصادق صلوات الله عليه.

في: بحار الانوار ج 47 ص 1 413 للشيخ محمد باقر المجلسي.

بيروت: موسسة الوفاء، ط 2 1403ه 1983م.

154 ترجمة توحيد المفضل. (بالفارسية).

لمحمد باقر بن محمد تقي المجلسي.

طبع في: طهران: 1271ه، حجرية.

تبريز: 1287ه، حجرية.

طهران: 1296ه، حجرية.

طهران: 1299ه، حجرية.

طهران: 1302ه، 96ص.

ايران: د.ت، 222ص، حجرية.

طهران: اسلامية، د.ت، 111ص، 21سم.

طهران: صدر، 1361ش، 255ص.

طهران: النجاح، 1361ش، 175ص.

أنظر: كشف الحجب والاستار 114، 120، الذريعة 914فهرس مشا 1285

155 توحيد المفضل.

و هو من املاء الامام جعفر الصادق عليه السلام علي المفضل بن

عمر الجعفي الكوفي.

طبع في: طهران: 1294ه، 238ص، حجرية.

طهران: د.ت، رحلي، حجرية (مع مجلد التوحيد في بحار الانوار).

استانبول: 1330ه (نشره: علي علاء الدين الالوسي).

طهران: 1322ه، 21سم، حجرية (مع الاهليجية).

مصر: 1328ه، 80ص.

النجف الاشرف: 1369ه، 95+ 46ص، 21سم (مع الاهليجية) النجف الاشرف: المطبعة الحيدرية، 1955م، ط 2 176ص (تحقيق: كاظم المظفر).

قم: مكتبة الداوري، افسيت علي طبعة الحيدرية في النجف الاشرف.

أنظر: كشف الحجب و الاستار 430 سزكين مج 1 ج 2703 الذريعة 4842 4824 483 15218 معجم]؛ ّّ المؤلفين العراقيين 4272 فهرس مشار 224 225 مجلة معهد المخطوطات العربية 473

156 جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن أبي طالب الهاشمي العلوي.

في تهذيب التهذيب 882 لشهاب الدين أحمد بن علي بن حجر العسقلاني ت 582ه.

بيروت: دارالفكر، ط 1 1404ه 1984م.

157 جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب الصادق.

في: تهذيب الكمال في أسماء الر جال 745 97.

لجمال الدين ابي الحجاج يوسف المزي (654 742ه).

حققه و ضبط نصه و علق عليه: بشار عواد معروف.

بيروت: مؤسسة الرسالة، ط 2 1405ه 1985م.

158 جعفر بن محمد بن علي بن الحسين العلوي، أبو عبدالله القرشي الهاشمي.

في: سير أعلام النبلاء 2556 لشمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان الذهبي ت 748ه.

تحقيق: حسين الاسد.

اشراف: شعيب الارنؤوط.

بيروت: مؤسسة الرسالة، ط 3 1405ه 1985م.

159 جعفر بن محمد الصادق.

في: رجال صحيح مسلم، رقم الترجمة 221 لابي بكر احمد بن علي بن منجويه الاصبهاني (347 428ه).

تحقيق: عبدالله الليثي.

بيروت: دارالمعرفة، ط 1 1407ه 1987م.

160 حضرت صادق عليه السلام.

لفضل الله كمپاني.

طهران: دارالكتب الاسلامية، 1351ش، 271ص، 24سم.

161 حكمت صادق، سخنان امام جعفر صادق عليه السلام. (بالفارسية) للسيد محمد باقر بن علي اكبر برقعي.

طهران: كتابفروشي معرفت، 1331ش، حجرية.

162 زندگي امام

صادق عليه السلام.

(ترجمة المجلد 47من بحار الانوار للعلامة المجلسي، بالفارسية).

ترجمة: موسي خسروي.

طهران: اسلامية، 1355ش.

163 زندگاني حضرت جعفر صادق عليه السلام. (بالفارسية).

لحسين عماد زاده.

طهران: شركت سهامي طبع كتاب 1339ش، 2ج، 504+ 492ص.

164 زندگاني حضرت امام جعفر صادق عليه السلام (بالفارسية).

في: ناسخ التواريخ.

لعباسقلي سپهر.

طهران: اسلامية: 1976 1977م، ح 1 2 400+ 400ص (تصحيح: محمد باقر البهبودي).

طهران: اسلامية، 1977م، ج 3 400ص (تصحيح رضا ستوده).

طهران: اسلامية، 1977م، ج 5 400ص (تصحيح: محمد باقر البهبودي).

طهران: اسلامية، 1358ش (تصحيح: غلامحسين نادري).

165 شرح زندگاني و سخنان ششمين امام شيعيان جعفر بن محمد الصادق عليه السلام (فارسي).

اعداد: علي پناه.

طهران: فروغي، 1358ش، 208ص.

166 صفحاتي از زندگاني امام جعفر صادق عليه السلام (بالفارسية).

لمحمد حسين المظفر.

ترجمة سيد ابراهيم سيد علوي.

طهران: رسالت قلم، 1988م، 452ص، 24سم.

167 طب الصادق عليه السلام (بالفارسية).

للشيخ محمد الخليلي.

ترجمة: نصير الدين أمير صادقي طهراني.

طبع في: طهران: عطائي، 1339ش، 190، 21سم.

طهران: ط 2 1339ش، 190، 21سم.

طهران: ط 4 1343ش، 176، 21سم.

طهران: ط 5 1349ش، 183، 21سم.

168 قيم أخلاقية في فقه الامام الصادق عليه السلام.

للشيخ محمد جواد مغنية.

بيروت: دار التعارف.

169 كتابنامه امام صادق عليه السلام.

(300كتاب عربي، و فارسي، وأردو).

لرضا استادي.

طهران: جامعة الامام الصادق.

قم: في طريق الحق، 1404ه، 21سم.

170 گوشه اي از چهرهء درخشان امام صادق عليه السلام (بالفارسية).

بقلم: مجموعة من العلماء الكبار.

ترجمة: محمد رضا انصاري.

طهران: محمدي، 1357ش، 180ص.

171 لولا السنتان.

(تناول فيه حياة الامام الصادق عليه السلام ثم دراسة عن بعض أهل عصره و تلامذته).

للشيخ محمد رضا الحكيمي.

بيروت: 1405ه.

172 مردان پاك از نظر امام جعفر صادق عليه السلام (بالفارسية).

للشيخ محمد جواد مغنية.

ترجمة الشيخ مصطفي زماني نجف آبادي.

مشهد: جعفري، 168ص.

قم: 1347ش.

173 معجم ما كتب عن الامام جعفر الصادق عليه السلام.

(و هو القسم الثامن من معجم ما

كتب عن الرسول و أهل بيته).

لعبد الجبار الرفاعي القحطاني.

(و هو هذا القسم).

174 مغز متفكر جهان شيعه، امام صادق عليه السلام (بالفارسية).

ترجمة و اقتباس: ذبيح الله منصوري.

طهران: جاويدان، ط 3 1977م، 621ص (مركز مطالعات اسلامي استراسبورك).

طهران: جاويدان، ط 6 1359ش، 476ص (مركز مطالعات اسلامي استراسبورك).

طهران: جاويدان، ط 14 1368ش، 476ص.

طهران: جاويدان، ط 15 1369ش = 1990 م، 476ص.

175 مفاهيم انساني از ديدگاه صادق عليه السلام (فارسي).

لمحمد جواد مغنية.

ترجمة: محمد رسول دريائي.

طهران: اسلامي، 1358ش، 174ص.

176 مقاهيم انسانيه في كلمات الامام جعفر الصادق.

للشيخ محمد جواد مغنية.

بغداد: مكتبة النهضة.

بيروت: دارالتعارف للمطبوعات.

177 أبو الحسن موسي الكاظم … سابع أئمة اهل البيت الطاهرين صلوات الله عليهم أجمعين، مولده و وفاته و مدة عمره و مدفنه.

في: أعيان الشيعة 52 12 للسيد محسن الامين.

حققه و اخرجه: حسن الامين.

بيروت: دارالتعارف للمطبوعات، 1403ه 1983م.

178 احاديث صعب امام كاظم عليه السلام (بالفارسية).

لحسن المصطفوي.

في المؤتمر العالمي الثالث للامام الرضا عليه السلام (مشهد 14103ه).

179 أحسن التراجم لاصحاب الامام موسي الكاظم عليه السلام.

لعبد الحسين الشبستري.

مشهد: الموتمر العالمي للامام الرضا عليه السلام، ط 1 1409ه، ج 1 470ص، ج 2 1411ه 24سم.

180 اسلوب تعامل الامام الكاظم في قبال فتاوي فقهاء أهل السنة.

للشيخ أبي طالب تجليل.

في الموتمر العالمي الثالث للامام الرضا عليه السلام (مشهد 14103ه).

181 أم الامام الكاظم و زوجاته و بناته.

للشيخ محمد الحسون.

في المؤتمر العالمي الثالث للامام الرضا عليه السلام (مشهد 14103ه).

182 الامام السابع من أئمة أهل البيت عليه السلام.

للشيخ محمد حسن القبيسي العاملي.

بيروت: 1403ه 1983م) 76ص 24سم (الحقات الذهبية)، 20.

183 الامام الكاظم عليه السلام.

تأليف: لجنة التأليف في مؤسسة البلاغ.

طهران: مؤسسة البلاغ، ط 2 1408ه، 1988م، 126ص، 17سم، (أهل البيت، 9.

184 الامام الكاظم قدوة و اسوة.

للسيد محمد تقي المدرسي.

طهران: المركز

الثقافي الاسلامي، 1985م، 96ص، 21سم.

معجم ما كتب عن الرسول و اهل البيت عليه السلام، عبد الجبار رفاعي جلد هشتم

كتابشناسي امام جعفر صادق عليه السلام (2)

الف) كتابهاي چاپي عربي

1. الاخلاق عند الامام الصادق

شيخ محمد امين زين الدين، چاپ سوم، بيروت، دارالاضواء، 1409ق، رقعي، 130ص، (اين كتاب به اردو ترجمه شده است).

2. اسئلة الناس واجوبة الصادق

احمد قاضي زاهدي گلپايگاني، قم، انتشارات حاذق، 1377 ش، وزيري، 2ج، 1000ص.

3. اشعة من بلاغة الامام الصادق

شيخ عبدالرسول واعظي (1352 1386ق)، چاپ دوم، قم، دارالهدايه، 1363ش1405/ق، وزيري، 208ص.

4. اشعة من حياة الامام الصادق

شيخ عبدالرضا كاشف الغطاء، نجف،

1368ق، رقعي، 122ص.

5. اشعة من حياة الصادق

شيخ محمد خالصي (1310 1383ق)، نجف، 1949م.

رك: معجم المؤلفين العراقيين، ج3، ص235.

6. اشعة من حياة الصادق

سيد جواد شبّر، نجف، مطبعة النعمان، 1385ق 1965/م، رقعي، 61ص.

7. الامام السادس الامام جعفر بن محمد الصادق

گروه نويسندگان، ترجمه محمد عبدالمنعم خاقاني، قم، مؤسسه در راه حق، 1370، رقعي، 67ص.

8. الامام الصادق

استاد شهيد مرتضي مطهري (1333 1399ق)، ترجمه جعفر صادق خليلي، تهران، مؤسسه بعثت، 1405ق، رقعي، 23ص.

(محاضرات في الدين و الاجتماع 10).

9. الامام الصادق

برهان بخاري (روزنامه نگار سوري)، تعليق: عبدالجبار شرارة، قم، مؤسسة الامام علي، 1418ق، جيبي، 20ص ( «10ص مقدمه).

10. الامام الصادق

شيخ محمد حسين مظفر (1312 1381ق)، چاپ چهارم، قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1369، وزيري، 2ج، (اين كتاب به فارسي و انگليسي ترجمه شده است).

11. الامام الصادق

گروه نويسندگان، چاپ دوم، تهران، مؤسسة البلاغ، 1409ق 1989/م، جيبي، 58ص، (اين كتاب به فارسي ترجمه شده است).

12. الامام الصادق

گروه نويسندگان، قم، مؤسسة الامام الحسين، 1371ش1413/ق، رقعي، 27ص.

13. الامام الصادق

گروه نويسندگان، نجف، مطبعة النعمان، 1964م، جيبي، 176ص.

(دراسات اسلاميه 1).

14. الامام الصادق

علي محمد علي دخيل، نجف، مطبعة النعمان، 1383ق، رقعي، 113ص (از سري ائمتنا 6).

15. الامام الصادق،

دراسات وابحاث

گروه نويسندگان، بيروت، الدار الاسلاميه، 1412ق.

16. الامام جعفر الصادق

گروه نويسندگان، تهران، دار التوحيد، 1402ق 1982م، جيبي، 64ص، (اين كتاب به فارسي ترجمه شده است).

17. الامام جعفر الصادق

[مير ابوالفتح دعوتي]، چاپ سوم، بيروت، الدار الاسلاميه، 1410ق1990/م، وزيري، 27ص (مصور، ويژه نوجوانان) (از سري القادة الابرار 8).

18. الامام جعفر الصادق

عبدالرحمن كيالي حلبي، حلب، 1957م، وزيري، 18ص.

19. الامام جعفر الصادق رائد السنة و الشيعه

عبدالقادر محمود، قاهره، 1389ق.

20. الامام جعفر الصادق

سيد مهدي آيت اللهي، ترجمه كمال السيد، قم، انتشارات انصاريان، 1374، وزيري، 32ص (مصور، ويژه نوجوانان) (از سري مع المعصومين).

21. الامام جعفر الصادق

گروه نويسندگان، بيروت، دار الزهراء، 1412ق (از سري حياة الرسول و اهل بيته المجاهدين).

22. الامام جعفر بن محمد الصادق

سيد عبدالودود امين، بيروت، دارالتوجيه الاسلامي، 1400ق1980/م، رقعي، 158ص.

(الائمة الاثناعشر سيرة و جهاد 6).

23. الامام جعفر الصادق

عبدالحليم الجندي، تحقيق: كمال السيّد، قم، انتشارات انصاريان، 1415ق، وزيري، 380ص.

24. الامام جعفر الصادق

شيخ محمد حسن قبيسي عاملي، بيروت، 1403ق 1983/م، وزيري، 132ص.

(الحلقات الذهبيه 18).

25. الامام الصادق حياته و عصره، آرائه و فقهه

محمد ابوزهره، چاپ دوم، قاهره، دارالفكر العربي، 1980م، وزيري، 567ص (استاد عبدالعزيز طباطبايي مي نويسد: اي كاش اين كتاب نوشته نمي شد، معايب آن بيش از محاسن كتاب بوده و اشكالات فراواني دارد). (براين كتاب ردّيه اي نوشته شده است).

26. الامام الصادق خصائصه، مميّزاته

سيد محمد جواد فضل اللّه، بيروت، دارالزهراء، 1401ق1981/م، وزيري، 406ص.

27. الامام الصادق علم و عقيده

رمضان لاوند، بيروت،

28. الامام الصادق في مواجهة الزيف

سيد هادي مدرّسي، قم، دارالرسول الاعظم، 1406ق، جيبي، 54ص.

29. الامام جعفر الصادق

شيخ احمد مغنيه عاملي، بيروت (اين كتاب به فارسي ترجمه شده است).

30. الامام الصادق قدوة و اسوه

سيد محمد تقي مدرسي، تهران، رابطة الاخوة الاسلاميه، 1406ق، رقعي، 74ص

(اين كتاب به فارسي ترجمه شده است).

31. الامام الصادق كما عرفه علماء الغرب

تعريب: نورالدين آل علي، تقديم: محمد عبدالمنعم خفاجي، بيروت، مؤسسة الوفاء.

32. الامام الصادق معلم الانسان

سيد عبدالرسول لاري، بيروت، مؤسسة الاعلمي، 1393ق1973/م، رقعي، 136ص.

33. الامام الصادق ملهم الكيمياء

محمد يحيي محمود الهاشمي الحلبي، چاپ ششم، بيروت، دارالاضواء، 1409ق1989م، وزيري، 230ص.

34. الامام الصادق و الطبّ

عارف سليم قراغولي، نجف، مطبعة النعمان، 1966م1358/ق، رقعي، 120ص.

35. الامام الصادق و المذاهب الاربعه

شيخ اسد حيدر (م1412ق)، چاپ سوم، بيروت، دارالكتاب العربي، 1390ق،وزيري،3ج،358 «383 «412ص.

36. بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار (ج47)

علامه ملاّ محمد باقر بن محمد تقي مجلسي اصفهاني (1037 1110 ق)، چاپ دوم، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403ق1983/م، وزيري، 413ص (اين كتاب به فارسي و اردو ترجمه شده است).

37. توجيهات اصلاحيه في كلمات الامام الصادق

شيخ عبدالرسول واعظي اميني تستري (1352 1386ق) نجف، 1375ق.

38. توحيد المفضل (گفتار امام صادق به مفضل بن عمر كوفي در باره خداشناسي)

تحقيق: كاظم مظفر، نجف، مطبعة الحيدريه، 1376ق، رقعي، 176ص.

39. جزاء اعداء الامام الصادق في دارالدنيا

سيد هاشم ناجي موسوي جزايري، قم، 1418ق1376/ش، وزيري، 215ص.

40. جعفر ايّها الصّديق

كمال السيّد، قم، انتشارات انصاريان، 1417ق، رقعي، 160ص (اين كتاب به صورت داستان براي نوجوانان است).

41. جعفر بن محمد

خليل رشيد، نجف، مطبعة الغري الحديثه، 1374ق 1954/م، رقعي، 110ص.

42. جعفر بن محمد

عبدالعزيز سيّد الاهل، بيروت، 1954م.

اهل البيت في المكتبة العربيه، ص110 (اين كتاب به فارسي ترجمه شده است).

43. جعفر الصادق و العلوم الحديثه

ترجمه و تحقيق: نورالدين آل علي شاهرودي، تقديم: محمد عبدالمنعم خفاجي، بيروت، دارالزهراء.

44. الحكم الجعفريه (تلخيص و تعريب از كتاب مجالس المؤمنين)

نوشته قاضي نوراللّه حسيني مرعشي شوشتري (م1019ق)، تأليف: عارف ثامر، بيروت، 1957م.

45. حياة الصادق

شيخ موسي سبيتي عاملي، نجف،

مطبعة الحيدريه، 1356ق، رقعي، 120ص.

46. حياة الامام الصادق

علي بن عيسي بن ابي الفتح اربلي (م 692ق)، تقديم و نشر: محمدرضا كتبي، نجف، 1369ق.

47. دور الصادق في امامة الاسلام والمسلمين

عبدالحسين محمد علي بقال، تهران، وزارت ارشاد اسلامي، 1401ق، وزيري، 101ص.

48. دور الامام الصادق في مسيرة الدعوة الاسلاميه

سيد محمد بحر العلوم، بيروت، دارالزهراء، 1404ق، رقعي، 87ص.

49. ذكري الامام الصادق بعد مرور ثلاثة عشر قرناً

عيسي عبدالحميد خاقاني، قم، 1384ق، وزيري، 232ص.

50. ذكري ميلاد الامام الصادق

گروه نويسندگان، كربلا، مكتب ذكريات المعصومين، 1385ق، رقعي، 40ص.

51. ذكري وفاة الامام الصادق

گروه نويسندگان، كربلا مكتب ذكريات المعصومين، 1385ق، رقعي، 27ص.

52. سطور مضيئة عن الامام الصادق وحياتنا و تقاليدنا

محمد علي إسبر، بيروت، دارالاصاله، 1980م، رقعي، 214ص.

53. رسالة في سياسة الامام الصادق

توفيق فكيكي (1321 1389ق)، بغداد، 1366ق، 50ص.

الذريعه، ج15، ص3؛ نقباء البشر، ج1، ص273.

54. شذرات من حياة الصادق

حيدر صالح المرجاني، نجف، مطبعة النعمان، 1375ق، رقعي، 96ص.

55. الصادق جعفر

حسين شاكري، قم، 1418ق 1376/ش، وزيري، 2ج، 1280ص (از موسوعه المصطفي و العتره 8).

56. الصحيفة الصادقيه

باقر شريف قرشي، بيروت، دارالاضواء، 1409ق1989/ م، وزيري، 250ص.

57. طبّ الامام الصادق

شيخ محمد خليلي، چاپ چهارم، بيروت، دارالاضواء، 1409ق1989/م، وزيري، 112ص (اين كتاب به فارسي ترجمه شده است).

58. عقيدة الشيعة في الامام الصادق وسائر الائمه

سيد حسين يوسف مكّي عاملي، بيروت، 1382ق، رقعي، 378ص.

59. الفائق في اصحاب الصادق

عبدالحسين شبستري، قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1418ق/1376ش، وزيري، 3ج، 700 «690 «700ص (در اين كتاب، بيش از چهار هزار تن از شاگردان و راويان حضرت معرفي شده است).

60. فلسفة الامام الصادق

شيخ محمد جواد جزايري (1298 1378ق)، چاپ دوم، بيروت، مكتبة الاتحاد، 1970م، رقعي، 191ص.

61. في رحاب الامام الصادق

والدة السيد مصطفي شيرازي، قم، مؤسسة الامام الصادق، 1415ق1374/ش، وزيري،

264ص.

62. قيم اخلاقيه في فقه الامام الصادق

محمد جواد مغنيه (م1400ق)، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات (اين كتاب به فارسي ترجمه شده است).

63. لولاالسّنَتان

محمد رضا حكيمي حايري (1414ق)، بيروت، مؤسسة الاعلمي، 1405ق.

64. مسند الامام الصادق

سيد محمد كاظم كفايي (اين كتاب در برگيرنده روايات امام صادق، در كتب اربعه و در ده جلد (و هر مجلد آن در بيش از چهار صد صفحه) بوده و بخشي از جلد اول آن در 193 صفحه به سال 1380ق، در نجف به چاپ رسيده است).

رك: الذريعه، ج21، ص25.

65. مسند الامام جعفر الصادق

شيخ كاظم حلفي، نجف، 1380ق، رقعي، 112ص.

66. مع ابي زهرة في كتاب الامام الصادق

شيخ عبداللّه سبيتي عاملي، صور، مطبعة صور الحديثه.

67. مفاهيم انسانية في كلمات الامام جعفر الصادق

محمد جواد مغنيه (م1400ق)، چاپ دوم، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات (اين كتاب به فارسي ترجمه شده است).

68. الموظف الاداري في نظر الامام الصادق

شيخ عبدالرسول واعظي (1352 1386ق)، نجف، 1386ق.

69. موسوعة الامام الصادق

سيد محمد كاظم حايري قزويني 1349 1415ق) (اين كتاب در حدود چهل مجلّد و در برگيرنده تمام اخبار و احاديث و رجال و تاريخ امام صادق بوده و تاكنون شش جلد از آن و هريك در بيش از چهارصد صفحه به چاپ رسيده است).

70. النور الساطع في احوال مولانا الصادق

قوام الدين محمد وشنوي قمي (1329 1418ق)، قم، 1353، رقعي، 80ص (اين كتاب به فارسي ترجمه شده است).

71. وفاة الامام الصادق

شيخ حسين بلادي بحراني، نجف، مطبعة الحيدريه، 1374ق1954/م، رقعي، 32ص.

72. وفاة الامام جعفر الصادق

شيخ حسين بن شيخ محمد عصفوري درازي بحراني (م1216ق)، نجف، مكتبة الحيدريه، 1365ق، رقعي، 40ص.

73. ولادة الامام جعفر الصادق

سيد محمد حسين طالقاني، نجف، دارالمعارف، 1387ق1967/م، رقعي، 24ص.

ب) كتابهاي چاپي فارسي

1. اصحاب امام صادق

علي محدث

زاده (1340 1396ق)، تهران، كتابخانه مدرسه چهلستون مسجد جامع تهران، 1373، وزيري، 512ص.

2. امام صادق

عبدالمنتظر قدوسيان، تهران، 1353، رقعي، 53ص.

3. امام صادق

[حسن سعيد (1337 1416ق)]، تهران، كتابخانه مدرسه چهلستون 1351،جيبي، 16ص.

4. امام صادق مؤسس مذهب جعفري

گروه نويسندگان، تهران، كتابخانه دوشيزگان اسلامي، 1351، رقعي، 30ص.

5. امام صادق يا قهرمان علم

احمد خدايي، مرودشت، انتشارات ولي عصر، 1350، رقعي، 25ص.

6. امام صادق و مذاهب چهارگانه

شيخ اسد حيدر (م1408ق)، ترجمه حسن يوسفي اشكوري، تهران، شركت سهامي انتشار، 1369ش، وزيري، 455 ص (ج1).

7. امام صادق يك شخصيت تاريخي

حسين قاضي، تهران، 1359، 432ص.

8. امام جعفر صادق رئيس مذهب شيعه

عبدالامير فولادزاده، تهران، انتشارات اعلمي، 1359، وزيري، 36ص (مصور، ويژه كودكان).

9. امام جعفر صادق پيشوا و رئيس مذهب

عبدالرحيم عقيقي بخشايشي، قم، انتشارات نسل جوان، 1361، جيبي، 319ص.

10. امام جعفر صادق

سيد كاظم ارفع، تهران، مؤسسه انتشاراتي فيض كاشاني، 1370، رقعي، 89ص (از سري سيره عملي اهلبيت).

11. امام جعفر صادق

گروه نويسندگان مؤسسة البلاغ، ترجمه واحد تدوين و ترجمه، تهران، سازمان تبليغات اسلامي، 1366، جيبي، 67ص (از سري سرچشمه هاي نور).

12. بحر اللئالي (زندگاني حضرت صادق)

ميرزا علي اكبر نواب شيرازي، چاپ سوم، شيراز، 1381ق، وزيري، 520ص.

13. پيشواي ششم امام جعفر صادق

گروه نويسندگان، چاپ مكرر، قم، مؤسسه در راه حق، 1369، رقعي، 78ص (اين كتاب به عربي و اردو ترجمه شده است).

14. پيشواي صادق

آيت اللّه سيد علي خامنه اي، چاپ دوم، تهران، انتشارات سيد جمال، 1361.

15. تاريخ عصر جعفري، (پيرامون زندگي امام صادق)

ابوالقاسم سحاب (1304 1376ق)، تهران، كتابفروشي اسلاميه، 1374ق، 2ج.

16. ترجمه جلد يازدهم بحار الانوار (قسم دوم) (زندگاني امام صادق)

علامه مولا محمد باقر مجلسي (10371110ق)، ترجمه موسي خسروي، تهران، كتابفروشي اسلاميه، 1355ش/1396ق، وزيري، 300ص.

17. حضرت صادق

فضل

اللّه كمپاني (م1414ق)، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1351، وزيري، 271ص.

18. حقايق علمي در اسلام (از فرمايشات حضرت امام جعفر صادق

[؟]، دورود، شركت سهامي سيمان فارس و خوزستان، 1353، جيبي، 24ص.

19. حكمت صادق (سخنان امام جعفر صادق)

سيد محمد باقر برقعي، تهران، كتابفروشي معرفت، 1331.

20. حياة الصادق يا زندگاني جعفر بن محمد

شيخ محمد محدث خراساني، مشهد،1379ق، وزيري، 280ص.

21. خورشيد نمي ميرد (داستان زندگي امام صادق)

رضا شيرازي، چاپ پنجم، تهران، انتشارات پيام آزادي، 1376ش1418/ق، رقعي، 136ص (مصوّر، ويژه نوجوانان).

22. داستانهايي از امام جعفر صادق

سيد عبدالرسول مجيدي، قم، كانون نشر انديشه هاي اسلامي،

1370ش/1412ق، رقعي، 160ص.

23. در پيشگاه امام صادق

سيد محمد صحفي، دورود، شركت سيمان فارسيت، 1356، جيبي، 176ص (بخشي از اين كتاب اقتباس از مغز متفكر جهان شيعه است).

24. درسهايي از مكتب امام صادق

سيد محمد تقي حكيم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1369، رقعي، 216ص.

25. زندگاني حضرت امام جعفر صادق

حسين عماد زاده (1325 1410ق)، تهران، شركت سهامي طبع كتاب، 1339، وزيري، 2ج،504 «492ص.

26. زندگاني جعفر بن محمد الامام الصادق

عبدالعزيز سيّد الاهل، ترجمه حسين وجداني، تهران، انتشارات محمدي، 1336، رقعي، 216ص.

27. زندگي و سيماي امام جعفر صادق

سيد محمد تقي مدرسي، ترجمه محمد صادق شريعت، تهران، مؤسسه انصارالحسين 1370، وزيري، 70ص.

28. شخصيت حضرت صادق

احمد مغنيه، ترجمه سيد جعفر غضبان، چاپ سوّم، تهران، انتشارات ارديبهشت، 1360، رقعي، 223ص.

29. شرح زندگاني و سخنان ششمين امام شيعيان، جعفر بن محمد الصادق

تهيه و تدوين: علي پناه، تهران، انتشارات فروغي، 1358، رقعي، 208ص.

30. شيوه خداشناسي از ديدگاه امام صادق

تهران، واحد فرهنگي بنياد شهيد، 1361، رقعي، 67ص.

31. صادق آل محمد

محمود منشي، چاپ دوم، تهران، انتشارات اشرفي، 1357، وزيري، 377ص.

32. صفحاتي از زندگاني امام جعفر صادق

محمد حسين مظفر (1312 1389ق)،

ترجمه سيد ابراهيم سيدعلوي، تهران، انتشارات رسالت قلم، 1368، وزيري، 452ص.

33. طبّ الصادق

محمد خليلي، ترجمه نصيرالدين امير صادقي تهراني، چاپ پنجم، تهران، انتشارات عطايي، 1349، وزيري، 183ص.

34. كتابنامه امام صادق

رضا استادي، تهران، جامعة الامام الصادق، 1403ق، رقعي، 79ص.

35. گنج حقايق (پانصد سخن از امام صادق)

سيد ابوالفضل رضوي قمي، تهران، شركت سهامي طبع كتاب، 1378ق، جيبي، 288ص.

36. گوشه اي از چهره درخشان امام صادق

گروه نويسندگان، ترجمه محمدرضا انصاري، تهران، انتشارات محمدي، 1357، رقعي، 180ص.

37. مردان پاك از نظر امام جعفر صادق

شيخ محمد جواد مغنيه (م1400ق) ترجمه مصطفي زماني (1356 1410ق)، قم، انتشارات پيام اسلام، 1358، جيبي، 168ص.

38. مشعلهاي شعله ور (پيام امام صادق به عبداللّه بن جندب)

ترجمه تقي متقي، قم، موسسه دارالحديث، 1375، رقعي، 41ص.

39. معصوم هشتم، حضرت امام جعفر صادق

احمد سياح، تهران، انتشارات اسلام، جيبي، 130ص.

40. معصوم هشتم، حضرت امام جعفر صادق

سيد مهدي آيت اللهي (دادور)، نقاشي، علي مظاهري، تهران، انتشارات جهان آرا، 1368، وزيري، 34ص (مصور، ويژه نوجوانان) (اين كتاب به عربي، اردو، تركي، انگليسي، فرانسه و تاجيكي ترجمه شده است).

41. مغز متفكر جهان شيعه

مركز مطالعات اسلامي استراسبورك، ترجمه و اقتباس: ذبيح اللّه منصوري (م 1410ق)، چاپ ششم، تهران، انتشارات جاويدان، 1359ش1400/ق، وزيري، 476ص.

42. مفاهيم انساني از ديدگاه امام صادق

شيخ محمد جواد مغنيه (م1400ق)، ترجمه محمد رسول دريايي، تهران، انتشارات اسلامي، 1358، رقعي، 174ص.

43. منهج اليقين (شرح وصيت امام صادق)

سيد علاء الدين محمد حسيني گلستانه اصفهاني (م 1110ق)، بمبئي، 1313ق.

الذريعه، ج23، ص200.

44. نامه امام جعفر صادق (به عامل اهواز: عبداللّه نجاشي)

ترجمه م.ع، دزفول، كتابفروشي تدين، جيبي، 43ص.

45. نامه حضرت صادق به استاندار اهواز

عليرضا مدرس غروي، چاپ دوم، مشهد، 1352، رقعي، 199ص.

46. نگاهي برزندگي امام

صادق

محمد محمدي اشتهاردي، تهران، نشر مطهر، 1374، رقعي، 144ص.

47. نور درخشان (پيرامون زندگاني حضرت صادق)

شيخ قوام الدين محمد وشنوي قمي (م1418ق) ترجمه و اضافات: اسماعيل نوروزي، قم، چاپخانه مهر،

1357ش1398/ق، رقعي، 184ص.

48. وصاياي جعفر بن محمد الصادق

بمبئي، 1303ق، 268ص.

الذريعه، ج25، ص97.

ج) كتابهاي چاپي اردو

1. الآثار الجعفريه (في سوانح الامام جعفر الصادق)

سيد اولاد حيدر بلگرامي هندي (م1361ق)، چاپ هند،

رك: الذريعه، ج1، ص7.

2. اخلاق امام جعفر صادق كي نظرمين

شيخ محمد امين زين الدين، ترجمه شيخ روشن علي، تهران، روابط بين الملل سازمان تبليغات اسلامي، 1368، رقعي، 135ص.

3. اعجاز جعفري (نظم معجزات امام صادق)

هند.

الذريعه، ج2، ص231.

4. حضرت امام جعفر صادق

گروه نويسندگان مؤسسه در راه حق، ترجمه سيد احمد علي عابدي، فيض آباد، نور اسلام، 1405ق1985/م، رقعي، 77ص.

5. درّ جعفري

مولاغلامعلي بهاونگري هندي (1283 ح1367ق)، هند.

الذريعه، ج8، ص67.

6. كشف الحقايق (سوانح حيات امام جعفر صادق)

سيد مظهر حسن سهارنپوري هندي (1269 1350ق)، هند.

رك: الذريعه، ج18، ص31.

7. معصوم هشتم، حضرت امام جعفر صادق

سيد مهدي آيت اللهي، ترجمه گروه مترجمان، قم، انتشارات انصاريان، 1371، وزيري، 32ص (مصور، ويژه نوجوانان) (از سري معصومين كاتعارف).

8. معجزات منظوم

الذريعه، ج21، ص216.

9. مواعظ جعفري در اصول و فروع

سيد غلام حيدرخان هندي، هند.

د) كتابهاي خطي عربي

1. آثار و بركات الامام الصادق في دارالدنيا

سيد هاشم ناجي موسوي جزايري.

2. اخبار جعفر بن محمد

ابواحمد عبدالعزيز بن يحيي بن احمد بن عيسي جلودي ازدي بصري (م 302ق).

رجال نجاشي، ج2، ص59.

3. اخبار الصادق مع ابي حنيفه

ابوعبداللّه دُبَيلي محمد بن وهبان بن محمد بن حمّاد بن بشر.

رجال نجاشي، ج2، ص323.

4. اخبار الصادق مع المنصور

ابوعبداللّه دبيلي.

رجال نجاشي، ج2، ص323.

5. ادعية الامام الصادق

سيد حسن اشبال معروف به صلوات (1312 1381)

خطباء المنبر الحسيني، ج1، ص205.

6. اضواء علي حياة الامام الصادق

شهيد سيد

عزالدين قپانچي (1370 1394ق).

معجم ما كتب عن النبي و اهل بيته، ج8، ص285.

7. رسالة في الامام الصادق

سيد عبدالحسين الخطّاب.

شعراء الغري، ج5، ص332.

8. انارة الناسق باشراق وجه الصادق

حاج آقا رضا همداني تهراني (م1318ق).

رك: الذريعه، ج2، ص354.

9. تلخيص بحار الانوار (ج11)

علامه ملا محمد باقر مجلسي (1037 1110ق)، تلخيص: حاج شيخ عباس قمي (1294 1359ق) (اين كتاب، شرح زندگاني امام سجاد، امام باقر و امام صادق { است).

رك: فوائد الرضويه، ص224.

10. جزاء اعداء الامام الصادق

سيد هاشم موسوي جزايري.

11. حياة الامام الصادق

حاج سيد محمد حسيني شيرازي.

العراق بين الماضي و الحاضر و المستقبل، ص628.

12. رائق الحقايق في حياة الامام الصادق

شيخ حسن بن مطرجويبراوي

رك: الذريعه، ج10، ص52.

13. كتاب زهد ابي عبداللّه جعفر بن محمد الصادق

شيخ صدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن بابويه قمي (306 381ق).

رجال نجاشي، ج2، ص314.

14. سفن النجاة (ج8)

شيخ غلامحسين نجفي نجف آبادي (1300 1349ق) (هشتمين جلد اين كتاب به شرح زندگاني امام صادق اختصاص دارد).

الذريعه، ج12، ص192؛ نقباء البشر، ج4، ص1423.

15. الصحيفة الصادقيه

شيخ محمد حسين مظفر (1312 1389ق).

ماضي النجف و حاضرها، ج3، ص371؛ نقباء البشر، ج1، ص647.

16. الصحيفة الصادقية و الدعوات الجعفريه

شيخ احمد بن صالح بن طعان ستري بحراني (م1315ق) (نسخه خطي آن در كتابخانه آيت اللّه حكيم به ش72 در 206 ورقه موجود است).

الذريعه، ج3، ص412؛ فهرس مخطوطات الشيخ محمد الرشتي، ص101.

17. كتاب عن ابي عبداللّه

خالدبن صبيح.

رجال نجاشي، ج1، ص351.

18. كتاب عن الصادق

زياد بن ابي الحلال كوفي.

معالم العلماء، ص52.

19. كلمة الامام الصادق

شهيد سيد حسن حسيني شيرازي (1354 1400ق).

العراق بين الماضي و الحاضر و المستقبل، ص677.

20. لحج الحقايق في تواريخ الحجج علي الخلايق

حاج ملا احمد يزدي مشهدي (م ح1310ق) (هشتمين جلد اين كتاب، شرح زندگاني امام صادق است).

الذريعه،

ج18، ص296.

21. مأة رجل من رجال ابي عبداللّه

ابو احمد محمد بن ابي عمير زياد بن عيسي ازدي (م217ق).

معالم العلماء، ص102.

22. مسند الامام الصادق

شيخ عزيز اللّه عطاردي (اين كتاب در بيش از ده جلد آماده چاپ است).

23. مكاتيب الامام الصادق

حاج شيخ علي احمدي ميانجي.

24. من روي عن جعفر بن محمد

ابويعلي حمزة بن قاسم بن علي علوي

رجال نجاشي، ج1، ص334.

25. كتاب الرجال = من روي عن ابي عبداللّه جعفر بن محمّد

احمد بن محمد بن سعيد بن عبدالرحمن كوفي زيدي جارودي (م 333ق) (معروف به حافظ بن عقده).

رجال نجاشي، ج1، ص240.

26. من روي عن ابي عبداللّه

ابوالعباس سيرافي احمد بن محمد بن نوح.

معالم العلماء، ص22.

27. من روي عن الصادق

ابوالقاسم حميد بن زياد بن حماد كوفي (م310ق).

رجال نجاشي، ج1، ص321.

28. ذكر من روي عن ابي عبداللّه الصادق

شيخ صدوق: ابوجعفر محمد بن علي بن حسين بن موسي بن بابويه قمي (ح306 381ق).

رجال نجاشي، ج2، ص314.

29. ذكر من روي عن جعفر بن محمد من التابعين و من قاربهم

ابوزُرعه رازي عبيداللّه بن عبدالكريم بن يزيد بن فروخ (200 264ق).

رجال نجاشي، ج1، ص74.

30. الناطق بفضل الصادق

سيد جواد بن سيد هبة الدين شهرستاني.

الذريعه، ج24، ص17.

31. نوادر عن جعفر بن محمد

ابويزيد خالد بن يزيد عكلي كوفي.

رجال نجاشي، ج1، ص351.

32. وفاة ابي عبداللّه

ابومحمد حسن بن محمد بن سماعة كوفي (م263ق).

فهرست شيخ طوسي، ص52؛ معالم العلماء، ص36.

ه) كتابهاي خطي فارسي

1. ترجمه (عوالم العلوم): زندگي امام صادق

ملاعبداللّه بن نوراللّه بحراني اصفهاني، ترجمه سيد احمد بن محمد حسيني اردكاني (1175 بعد 1242ق).

2. حدايق الجنان (در تاريخ امام جعفر صادق)

محمد حسن بن محمد ابراهيم

رك: نسخه هاي خطي فارسي، ص4452.

3. زندگاني امام صادق

شيخ ولي اللّه بابلي (1297 1374ق).

الذريعه، ج12، ص54.

4. اللآلي السنية و الصحيفة

الجعفريه

جمع و تأليف و ترجمه: شيخ محمد حسين شريعتمدار تبريزي (م1320ق) (نسخه خطي آن در 222 ورقه، در كتابخانه آيت اللّه مرعشي به ش5223 موجود است).

فهرست كتابخانه مرعشي، ج14، ص22.

5. مختصري از زندگاني حضرت صادق

سيد محمد رادمنش، رساله فوق ليسانس دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران، 1332، 79ص.

6. منتخب رساله امام جعفر صادق (در چهل فصل و شامل مطالب عرفاني)

حميد غريب (نسخه خطي آن در 28صفحه در يكي از كتابخانه هاي مصر موجود است).

7. نظريات امام جعفر صادق در تعليم و تربيت

محمد شريفي تهراني، رساله فوق ليسانس دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران، 1314.

منبع

كتابنامه ائمه اطهار عليه السلام، ناصر الدين انصاري قمي

38- سيره و زندگاني حضرت امام جعفر صادق عليه السلام

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: حضرت امام جعفر صادق عليه السلام/ راشدي، لطيف و محمد رضا. مشخصات نشر: قم: لاهوتيان، 1387 مشخصات ظاهري: 60ص. فروست: زندگاني و سيره اهل بيت عليهم السلام براي نوجوانان8 وضعيت فهرست نويسي: در انتظار فهرستنويسي (اطلاعات ثبت) شماره كتابشناسي ملي: 1864825

امام صادق عليه السلام در يك نگاه

نام: جعفر

نام پدر: امام باقر (عليه السلام)

نام مادر: ام فَروَه (عليها السلام)

كنيه: ابوعبدالله

القاب: صادق، صابر، فاضل و طاهر

تاريخ و محل ولادت: هفدهم ربيع الاول، سال (83 ه ق)، مدينه منوره

تاريخ و محل شهادت: پانزدهم شوال، سال (148 ه ق)، مدينه منوره

تولد امام صادق عليه السلام

ولادت با سعادت امام جعفر صادق (عليه السلام) در روز دوشنبه هفدهم ماه ربيع الاول، واقع شده كه برابر است با روز ولادت حضرت رسول (صلي الله عليه و اله)، و روز خيلي بزرگي است كه از قديم همه ي صالحان، آن روز را شريف مي شمردند و حرمت آن روز را نگه مي داشتند.

مستحب است در آن روز صدقه بدهند و زيارت امامان و اهل بيت را به جا آورند.

اسم مبارك آن حضرت، جعفر بوده است و كنيه ي شريفش ابوعبدالله.

به حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) القاب زيادي داده بودند كه قبلا به آنها اشاره كرديم و مشهورترين آنها، صادق است.

[صفحه 9]

ابن بابويه و قطب راوندي روايت كرده اند: از امام زين العابدين (عليه السلام) سوال كردند: امام بعد از شما چه كسي است؟ فرمود: «محمد باقر كه علم را مي شكافد، شكافتني» .

پرسيدند: بعد از محمد باقر (عليه السلام)، امام كيست؟

فرمود: «جعفر كه نام او، نزد اهل آسمان ها، صادق است» .

گفتند: چرا او را صادق مي نامند؟ مگر همه ي شماها صادق و راستگو نيستيد؟

فرمودند: «خبر داد، مرا پدرم از پدرش رسول خدا (صلي الله عليه و اله) كه آن حضرت فرمود: وقتي كه متولد شود، فرزند من جعفر بن محمد بن علي بن الحسين (عليهماالسلام) او را صادق مي نامند؛ زيرا كه فرزند پنجم او، جعفر نام خواهد داشت و ادعاي امامت خواهد كرد، يعني بر سر امامت خون ريزي خواهد

كرد و او نزد خدا، جعفر دروغ گو و تهمت زن بر خداست» پس حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) گريست و فرمود: «گويا مي بينم، جعفر كذاب را كه تحريك كرده است، خليفه ي ستم گر زمان خود را بر جستجوي امام پنهان، يعني صاحب الزمان صلوات الله عليه.

درباره ي شمايل و چهره ي آن حضرت (امام جعفر صادق (عليه السلام))

[صفحه 10]

بايد گفت: آن حضرت قدي بلند و صورتي افروخته رو، بدني سفيد، بيني كشيده و داراي موهاي سياه بود و خال سياهي بر صورت داشته است.

مادر امام جعفر صادق (عليه السلام)، فاطمه دختر قاسم بن محمد بن ابي بكر است كه امام جعفر صادق (عليه السلام) در حق او فرمودند: «مادرم از جمله زناني بود كه ايمان آورد، پرهيزگاري اختيار كرد، احسان و نيكوكاري نمود و خدا دوست دارد نيكوكاران را» .

همانا حضرت صادق (عليه السلام) وصف كرده كه آن بانو، خيلي زيبا بودند، همان طور كه اميرالمومنين (عليه السلام) در جواب همام بن عباده كه سوال كرد از آن حضرت تا آن بانو را توصيف كند، حضرت براي اطمينان خاطر او فرمود: «خداوند دوست دارد، كساني كه تقوا پيشه مي كنند و كساني كه نيكوكارند» .

شيخ مفيد (قدس سره) مي گويد: امام صادق (عليه السلام) در ميان برادران خود، جانشين پدرش، امام محمد باقر (عليه السلام) و وصي و قائم به امر امامت بعد از آن حضرت بود و از تمامي برادران خود، برتر بود و در ميان مردم، برتري خاصي نسبت به برادران

[صفحه 11]

ديگر خود داشت به قدري مردم از علم امام جعفر صادق (عليه السلام)، همه جا حرف زدند تا به تمام بلاد و شهرهاي اطراف منتشر شد.

همانا افراد و اصحاب امام جعفر صادق (عليه السلام)، شروع به

جمع آوري احاديث آن حضرت كردند و مقالاتي درباره ي آن حضرت، نوشتند كه تعداد مقاله ها به چهار هزار نسخه رسيد، آن قدر دلايل براي امامت امام جعفر صادق (عليه السلام) واضح بود كه دل ها را روشن مي نمود و كسي نمي توانست آن دلايل را قبول نكند. [1].

[صفحه 12]

علم امام جعفر صادق عليه السلام

امام ششم ما، يعني امام جعفر صادق (عليه السلام) در زماني زندگي مي كردند كه اوضاع سياسي كشور دگرگون بود و اوضاع مناسبي نداشت؛ پس ايشان از اين فرصت استفاده كرده، شروع به تعليم شاگرداني نمودند.

البته علم تمامي امامان معصوم (عليهم السلام) كامل مي باشد منتها بر حسب شرايط زماني هر امامي، ويژگي خاصي از آنها را بروز داده است به عنوان مثال در زمان امام حسين عليه السلام، جامعه نياز به يك قيام آن چناني داشت و در زمان امام سجاد (عليه اسلام)، مردم و جامعه، نيازمند مبارزه ي مخفي و بالا رفتن معنويت از طريق آموختن دعاها و حفظ وحدت بودند.

در زمان امام جعفر صادق (عليه السلام) نيز، جامعه اين چنين

[صفحه 13]

اقتضا مي نمود كه امام، بيشتر مسايل علمي و فقهي را براي مردم بازگو نمايد و به تربيت شاگرداني حاذق بپردازد.

درباره ي علم امام جعفر صادق (عليه السلام) اگر بخواهيم، سخني بگوييم نه در گنجايش اين كتاب است و نه ما توانايي آن را داريم؛ پس به ناچار مقدار كمي از علم ايشان را براي شما بازگو مي كنيم.

نقل شده است كه آنچه از علوم آن حضرت كه تقريبا توسط چهار هزار نفر روايت شده است، هنوز درصدي از علم آن بزرگوار به دست ما نرسيده است.

اين همه حديث و دعا، فقط قطره اي از درياي علم ايشان مي باشد.

[صفحه 14]

داستانهايي از مكارم اخلاق امام جعفر صادق عليه السلام

كار و كوشش

روزي مردي از ياران امام جعفر صادق (عليه السلام) ايشان را در حالي مي بيند كه بيلي بر دست گرفته، در بستان خويش، مشغول كار كردن است و از شدت خستگي و گرما، عرق از سر و روي مبارك امام صادق عليه السلام مي ريخت.

آن مرد مي گويد به امام عرض كردم: فداي تو شوم، بيل را

به من بده تا من كارهاي بستان را انجام دهم.

امام فرمودند: «همانا من دوست دارم كه مرد اذيت شود به حرارت آفتاب در طلب معيشت» . [2].

[صفحه 15]

عطوفت و مهرباني

روزي يكي از مردم مدينه، خدمت امام جعفر صادق (عليه السلام) رسيد و حضرت را با حالتي نگران مشاهده كرد.

به حضرت عرض كرد: اي مولاي من! فدايت شوم، علت ناراحتي شما چيست؟

حضرت فرمود: «من نهي كرده بودم كه در خانه، كسي بالاي پشت بام رود؛ ولي وقتي امروز وارد خانه شدم، ديدم يكي از كنيزان كه تربيت يكي از فرزندان من را عهده دار بود، روي نردبان ايستاده است در حالي كه فرزندم را در بغل دارد؛ كنيز وقتي مرا ديد، دستپاچه شد و طفل از دست او افتاد و از دنيا رفت.

نگراني من از مردن آن طفل نيست؛ بلكه سبب آن، ترسي است كه آن كنيزك از من پيدا كرد.

بعد از اتفاق افتادن اين ماجرا، حضرت آن كنيز را آزاد كرد. [3].

[صفحه 16]

كمك به نيازمندان

از يكي از ياران امام صادق (عليه السلام) روايت شده است: شبي امام جعفر صادق (عليه السلام) از خانه بيرون رفت در حالي كه كيسه اي بر دوش مبارك خود داشت.

حس كنجكاوي مرا بر آن داشت تا دنبال حضرت بروم و ببينم، حضرت به كجا مي رود و با چه كسي كار دارد.

در حال تعقيب امام بودم كه ناگهان چيزي از دست ايشان به زمين افتاد و امام خم شد تا آن را پيدا كند.

من در همين لحظه، نزديك تر رفتم و سلام كردم.

حضرت بعد از جواب سلام فرمود: «بيا كمك كن تا چيزي را كه گم كرده ام، پيدا كنم» من هم به زمين دست ماليدم و تكه اي نان يافتم و آن را به حضرت دادم؛ سپس به حضرت عرض كردم: اي مولاي من! فدايت شوم، اجازه بده تا اين كيسه را من بردارم.

فرمود: «نه، اين وظيفه ي

من است كه اين كار را انجام دهم؛ ولي به تو اجازه مي دهم كه با من بيايي» .

با حضرت به راه افتاديم تا به محلي به نام ظله بني ساعده

[صفحه 17]

رسيديم.

ظِلَّه ي بني ساعده، محلي بود كه در روز، مردم آن جا جمع مي شدند و از سايبان آن جا استفاده مي كردند و در شب فقرا و افراد غريب در آن جا مي خوابيدند.

در آن جا ديدم، حضرت، زير لباس فردي كه آن جا خوابيده، تكه ناني گذاشت و اين كار را براي تمام افراد آن جا، انجام داد.

[صفحه 18]

خريدن خانه اي در بهشت

در زمان امام جعفر صادق عليه السلام فردي زندگي مي كرد كه نسبت به ايشان، ارادت خاصي داشت و هر سال كه امام به مكه مشرف مي شدند، آن مرد به ملاقات امام مي آمد. و هر موقعي كه آن مرد به مدينه سفر مي كرد، امام او را در منزل خود، جاي مي دادند.

مرتبه اي كه آن مرد به مدينه آمده بود، هنگام رفتن مبلغ ده هزار درهم به امام جعفر صادق (عليه السلام) داد تا ايشان براي او، خانه اي تهيه نمايد تا دفعه ي ديگري كه به مدينه آمد، مزاحم امام جعفر صادق (عليه السلام) نشود.

موعد حج فرا رسيد و امام جعفر صادق (عليه السلام) نيز به حج مشرف شدند.

[صفحه 19]

در مكه، آن مرد دوباره به ملاقات امام (عليه السلام) آمد و گفت: اي مولاي من! آيا براي من، خانه اي كه قرار بود بخريد، خريديد؟

امام فرمود: «آري» و كاغذي به او داد و فرمود: «اين هم قباله و سند آن خانه مي باشد» .

آن مرد وقتي قباله را خواند، ديد نوشته شده: به نام خداوند بخشنده ي مهربان، اين سند خانه اي است كه جعفر بن محمد خريده،

براي فلان بن فلان و آن خانه در فردوس برين قرار دارد از يك طرف به خانه ي رسول خدا (صلي الله عليه و اله) از طرف ديگر به خانه ي اميرالمومنين (عليه السلام) از طرفي به خانه ي حسن بن علي (عليه السلام) و از طرف ديگر به خانه ي حسين بن علي (عليه السلام) محدود است.

وقتي آن مرد، نوشته را خواند، گفت: فدايت شوم، راضي هستم به اين خانه.

امام فرمود: «من پول خانه را بين فرزندان امام حسن و امام حسين (عليهماالسلام) پخش كردم و اميد دارم كه حق تعالي از تو، قبول كرده باشد و عوض آن را در بهشت به تو عطا فرمايد» .

آن مرد، قباله را گرفت و تا آخر عمر، آن را با خود به همراه

[صفحه 20]

داشت و هنگام مرگ، وصيت نمود كه آن قباله را با پيكرش دفن نمايند.

بعد از مردن آن مرد، خويشان او آن سند را نيز همراه او دفن كردند و وقتي فرداي آن روز، دوباره بر مزارش رفتند، ديدند كه همان نوشته، روي قبر آن مرد است و بر روي آن، نوشته ي ديگري به اين مضمون وجود دارد:

«به خدا سوگند! جعفر بن محمد (عليه السلام) وفا كرد بدان چه براي من گفته و نوشته بود» . [4].

[صفحه 21]

پاسخ به تمام سؤالات ابوحنيفه

روايت شده است: از ابوحنيفه سؤال كردند: چه كسي را مي شناسي در علم و كمالات بر همه برتري داشته باشد؟

گفت: جعفر بن محمد (عليه السلام)، زماني كه منصور، او را از مدينه احضار نموده بود، پيكي را نزد من فرستاد و گفت: اي ابوحنيفه، مردم شيفته ي جعفر بن محمد (عليه السلام) شده اند؛ مي خواهم مسايلي را آماده كني و از او بپرسي كه توانايي پاسخگويي آن را

نداشته باشد تا بدين ترتيب او را پيش مردم رسوا كنم.

ابوحنيفه چهل سؤال سخت از امام (عليه السلام) پرسيد و آن حضرت همه را جواب داد.

[صفحه 22]

پس از پايان سؤالات، ابوحنيفه اقرار به اعلم بودن امام (عليه السلام) كرد و منصور نيز در اجراي نقشه اش شكست خورد و خوار گشت. [5].

[صفحه 23]

ساده زيستي

نقل شده است: روزي يكي از ياران امام جعفر صادق (عليه السلام) به نزد ايشان رفت و ديد كه آن حضرت، پيراهني پوشيده كه گريبان او را وصله زده اند، آن مرد پيوسته نظرش بر آن وصله بود و گويا از پوشيدن آن لباس، توسط امام مسلمين تعجب كرده بود.

حضرت به او فرمود: «چه شده است، تو را اي مرد كه نظر به سوي من دوخته اي؟»

گفت: نظرم به وصله اي است كه در گريبان پيراهن شماست. فرمود: «اين كتاب را بردار و بخوان» .

آن مرد، كتاب را برداشت و آن مطلبي را كه امام (عليه السلام) به او نشان داده بود، خواند در آن كتاب، اين چنين نوشته شده بود:

[صفحه 24]

«ايمان ندارد، كسي كه حيا ندارد، كسي كه در معاش خود تقدير و اندازه ندارد و نو ندارد، كسي كه كهنه ندارد» . [6].

[صفحه 25]

معجزاتي از آن حضرت عليه السلام

آگاهي داشتن از غيب

روايت شده است: فردي به نام داوود، نزد امام صادق (عليه السلام) حاضر بود، امام صادق)عليه السلام(فرمود: «اي داوود! من بين اعمال روز پنج شنبه ي تو، يك صله رحم مي بينم، تو مرا با اين عملت، خوشنود نمودي» .

داوود پسر عمه اي داشت كه دشمن اهل بيت (عليهم السلام) بود و تازگي ها از او به داوود خبر آورده بودند كه زندگي سختي دارد و داوود قصد داشت در چند روز آينده، به مكه برود و ديداري از پسر عمه اش داشته باشد و اين در حالي بود كه اين كار در ذهن داوود بود، ولي امام (عليه السلام) از آن آگاهي داشت.

[صفحه 26]

نجات فردي از تشنگي

دو نفر از اهالي مدينه به قصد زيارت اهل قبور به بيرون شهر رفتند. در بين راه به سبب خستگي و گرماي شديد، يكي از آن دو نفر، دچار تشنگي شديدي شد به حدي كه تاب و توان از او گرفته شد و از مركبش به زمين افتاد.

مرد ديگر كه برادرش بود، ناراحت و حيران گشت و تصميم گرفت، براي نجات برادرش، نماز بخواند و دعا كند.

آن مرد به نماز، دعا و ائمه معصومين خصوصا امام زمانش، يعني امام جعفر صادق (عليه السلام) متوسل گرديد و از آنها درخواست كمك كرد.

پس از مدتي، ناگهان فردي را مشاهده كرد كه به طرف آنها مي آيد. آن غريبه به آنها رسيد؛ تكه چوبي را در دهان خشكيده ي آن مرد تشنه گذاشت با اين كار حضرت، او به هوش آمد و تشنگي اش رفع شد؛ سپس آن دو برادر به زيارت اهل قبور رفتند و آن گاه به مدينه باز گشتند.

بعد از رسيدن به مدينه، يكي از آنها خدمت امام جعفر صادق

(عليه السلام) مشرف شدند، امام صادق (عليه السلام) به او فرمود:

[صفحه 27]

«حال برادرت چگونه است و آن چوب كجاست» ؟

عرض كرد: اي آقاي من! وقتي برادرم را به آن حال ديدم، بسيار ناراحت شدم و از خداوند خواستم، او را نجات دهد و وقتي عنايت حق تعالي، نصيب ما شد و برادرم نجات پيدا كرد از آن چوب غافل شديم.

حضرت فرمود: «همان ساعت كه تو در غم برادر خود بودي، برادر من، حضرت خضر (عليه السلام) نزد من آمد و من قطعه ي چوبي از درخت طوبي را توسط خضر براي تو فرستادم» .

سپس امام رو به خادم خود كرد و فرمود: «آن سبد را بياور» . چون خادم سبد را آورد، حضرت در آن را برداشت و از آن قطعه ي چوبي را بيرون آورد؛ آن همان تكه چوبي بود كه برادرم به وسيله اش از مرگ حتمي، نجات يافته بود. [7].

اطاعت شير از حضرت

در ايام خلافت منصور - لعنة الله عليه - امام صادق (عليه السلام) جهت انجام پاره اي امور به كوفه رفتند؛ پس از انجام كارها،

[صفحه 28]

قصد مراجعت به مدينه را نمودند.

در راه باز گشت به مدينه، عده اي فضلا و علماي اسلام نيز همراه امام صادق (عليه السلام) بودند، ناگهان به شيري برخوردند، يكي از آنها كه ابراهيم ادهم نام داشت به علماي ديگر گفت: همگي كنار بايستيد تا ببينم، امام (عليه السلام) با اين شير چه مي كند؟

امام صادق (عليه السلام) جلوتر رفت و گوش او را گرفت و از راه دورش كرد؛ آن گاه رو به آن جماعت كرد و فرمود: «آگاه باشيد! اگر مردم آن چنان كه بايد، خدا را اطاعت مي كردند بارهاي خود را پشت شير

مي گذاشتند» . [8].

آري، بياييد مقداري به طاعت و بندگي خود در برابر معبودمان فكر كنيم؟!

خنثي نمودن آتش

روزي امام صادق (عليه السلام) در حياط خانه اش نشسته بود كه فردي به نام سهل بن حسن خراساني، اجازه ي ورود خواست.

سهل بعد از سلام و درود بر فرزند رسول الله (صلي الله عليه و اله) عرض

[صفحه 29]

كرد: يابن رسول الله (صلي الله عليه و اله)! شما امام رحمت و رأفت هستيد و شما اهل بيت (عليهم السلام)، امام اين امت مي باشيد به چه دليل، براي گرفتن حق خود، قيام نمي كنيد در حالي كه بيش از صد هزار شيعه، پشتيبان شما هستند؟

حضرت فرمود: «بنشين تا به شما چيزي را نشان بدهم» .

سپس به يكي از خادمان خود امر كرد تا تنور خانه را روشن كند. خادم، تنور را روشن كرد و تنور به حد كافي سرخ و داغ گرديد.

سپس به سهل بن حسن خراساني رو كرد و فرمود: «برخيز، درون تنور برو» . سهل گفت: يابن رسول الله (صلي الله عليه و اله) اي آقاي من، مرا عذاب مكن و از من درگذر.

امام فرمودند: «از تو گذشتم و ديگر نمي خواهد، داخل آتش شوي» .

در اين حال هارون مكي، وارد خانه ي امام صادق (عليه السلام) شد، امام به او فرمود: «هارون كفش هايت را در بياور و برو داخل تنور بنشين» . هارون بدون لحظه اي درنگ، وارد تنور شد.

سپس امام صادق (عليه السلام) از خراسان، براي سهل نكاتي

[صفحه 30]

گفت كه انگار آن جا را مشاهده كرده است.

بعد از ساعتي، امام به سهل فرمود: «حال برو و به داخل تنور، نظري بينداز» سهل بلافاصله برخاست و داخل تنور را نگاه كرد و

ديد كه هارون، سالم به صورت چهار زانو درون تنور نشسته است.

هارون، با اجازه ي امام از تنور بيرون آمد و سلام كرد.

در آخر حضرت فرمود: «در خراسان چند نفر مثل اين مرد است» .

سهل گفت: به خدا قسم يك نفر هم نيست. [9].

آيا در ميان جوامع امروز هم، كساني مانند هارون مكي يافت مي شوند؟

ظاهر شدن طلا از زمين

روايت شده است: امام صادق (عليه السلام) با عده اي از اصحاب خود در جايي جمع شده بودند كه امام صادق (عليه السلام) به آنها فرمود: «خزانه هاي زمين و كليدهاي آنها در دستان ماست و اگر

[صفحه 31]

بخواهم با يكي از دو پاي خود اشاره مي كنم كه اي زمين! آنچه طلا در تو هست، بيرون بريز در همان لحظه بيرون مي ريزد» .

سپس امام با يكي از دو پاي مباركش به زمين اشاره اي كرد، زمين مقداري شكافته شد بعد از آن دست برد و شمش طلايي از زمين بيرون آورد كه اندازه ي آن يك وجب بود.

حضرت فرمود: «در شكاف زمين خوب نگاه كنيد» اصحاب به شكاف زمين نگاه كردند، ديدند تعداد بسيار زيادي، شمش طلا روي هم انباشته شده است و درخشش فوق العاده اي از آنها ساطع مي شود.

يكي از اصحاب به امام عرض كرد: يابن رسول الله (صلي الله عليه و اله) خدا اين همه به شما عطا كرده است در حالي كه شيعيان شما محتاج اند؟! حضرت فرمود: «بدرستي كه حق تعالي، جمع خواهد كرد، براي ما و شيعه ي ما، دنيا و آخرت را و داخل خواهد كرد، ايشان را در جنات نعيم و داخل خواهد كرد، دشمن ما را در جهنم» .

[صفحه 32]

زنده كردن گاو مرده به اذن خداوند

مفضل مي گويد: با امام صادق (عليه السلام) در راهي مي رفتيم ناگهان به زني كه در مقابل دو گاو ماده ي مرده اي بود، برخورد كرديم.

آن زن و بچه هايش در حال گريه كردن بودند كه حضرت از ايشان پرسيد: «داستان شما چيست» ؟

آن زن گفت: من و كودكانم از اين گاو، معاش مي كرديم و حال همان طور كه مي بينيد،

اين گاو مرده است و من مانده ام كه چه كنم و مخارج زندگي ام را از كجا تامين نمايم؟

امام فرمود: «مي خواهي، اين گاو را خدا برايت زنده كند» .

آن زن گفت: اي مرد! ما را به تمسخر گرفته اي؟

امام فرمود: «خير» و با پايش به گاو اشاره اي كرد، ناگهان گاو مرده به اذن خداوند، زنده شد و به پا خاست.

آن زن گفت: به پروردگار كعبه اين مرد، عيسي بن مريم است!

حضرت براي آنكه شناخته نشود، خود را در ميان مردم مخفي نمود. [10].

[صفحه 33]

سخن گفتن با حيوانات

جابر يكي از ياران امام صادق (عليه السلام) مي گويد: روزي از يكي از كوچه هاي مدينه با امام صادق (عليه السلام) مي گذشتيم كه فردي را ديديم، مي خواهد بزغاله اي را ذبح كند.

آن بزغاله تا امام صادق (عليه السلام) را ديد، صيحه اي زد؛ امام به آن مرد فرمود: «قيمت اين بزغاله، چند درهم مي باشد» ؟

مرد پاسخ داد: چهارده درهم.

حضرت از كيسه ي خود، چهارده درهم در آورد و به آن مرد داد؛ سپس بزغاله را رها كرد و به نوعي از مردن نجات داد.

بعد از اين قضيه باز با هم به راه افتاديم، ناگهان شاهيني را ديديم كه پرنده اي را در هوا دنبال كرده است، آن پرنده با ديدن امام، آوازي به صورت ناله سر داد.

بلافاصله امام با دست مبارك خود به شاهين اشاره اي كرد و شاهين از صيد آن پرنده منصرف شد و به طرف شيري پرواز كرد.

جابر مي گويد: از امام پرسيدم، آيا امكان دارد درباره ي اين دو امر عجيب، برايم توضيحاتي بدهيد؟

[صفحه 34]

امام فرمود: «آري، همانا آن بزغاله كه آن شخص مي خواست، ذبح كند به من

گفت: مرا از مرگ نجات بده و آن پرنده نيز همين را گفت؛ من هم هر دو را نجات دادم» و سپس فرمود: «اگر شيعيان استقامت داشتند هر آينه به آنها صدا و منطق پرندگان را مي شناسانديم» .

بخشش بي حساب به داوود و قوم

داوود يكي از ياران امام صادق (عليه السلام) مي باشد، او به علت مشكلات زندگي، قرض زيادي داشت.

روزي به نزد امام رفت و امام بلافاصله پس از مشاهده ي ايشان به او فرمود: «اي داوود! چرا رنگت پريده است و اين گونه افسرده شده اي؟

داوود گفت: يابن رسول الله (صلي الله عليه و اله) بنا به دلايلي مقصر هستم، مي خواهم پيش برادرم در سند بروم؛ ولي راه رسيدن به سند، دريايي است و من بايد سوار كشتي شوم در حالي كه از سوار شدن بر كشتي مي ترسم.

امام صادق (عليه السلام) فرمود: «هرگاه خواستي بروي، برو» .

[صفحه 35]

داوود گفت: از موج هاي دريا مي ترسم و وحشت دارم كه مبادا غرق شوم.

امام صادق (عليه السلام) فرمود: «آن خدايي كه حفظ مي كند در خشكي تو را، در دريا هم حفظ مي كند؛ اي داوود! اگر ما نبوديم، نهرها جاري نمي شد و ميوه ها نمي رسيد و درخت ها سبز نمي شد» .

بالاخره داوود پس از خداحافظي از امام تصميم گرفت، سوار كشتي شده، نزد برادرش برود.

اين سفر دريايي، حدود 120 روز طول كشيد، غروب داوود از كشتي پياده شد، هوا ابري بود و كمي هم سرد. ناگهان نوري از آسمان به طرف داوود آمد و صدايي آهسته به داوود گفت: اي داوود! اين وقت، زمان اداي قرض توست، سربلند كن كه سالم ماندي و به پشت آن تپه سرخ

برو.

داوود با عجله پشت آن تپه ي سرخ رفت و ناگهان انبوهي از شمش هاي طلا را مشاهده كرد كه يك طرفش صاف بود و در طرف ديگر، اين آيه ي شريفه حك شده بود:

«اين بخشش ماست به تو؛ پس عطا كن از آن بر هر كه خواهي

[صفحه 36]

يا منع كن، آن را از هر كه خواهي كه حسابي بر تو نيست» .

داوود بلافاصله طلاها را برداشت و به راه افتاد؛ البته قيمت آن طلاها را نتوانست محاسبه كند.

زنده كردن محمد بن حنفيه به اذن خداوند

روزي اسماعيل حميدي، يكي از اهالي مدينه، نزد امام صادق (عليه السلام) آمد و گفت: يابن رسول الله (صلي الله عليه و اله) من شنيده ام كه شما فرموده ايد، من محب كامل شما نيستم در حالي كه من عمرم را در محبت شما فاني كردم و مردم را هم به طرف شما دعوت كردم.

امام صادق عليه السلام فرمود: «آيا تو در حق محمد حنفيه نگفتي تا كي اي پسر وصي پيغمبر (صلي الله عليه و اله)! تو زنده باشي، روزي بخوري، در كوه رضوي اقامت كني، پيوسته در آن جا باشي، ديده نشوي و حال آنكه از ذوق و عشق تو ديوانه باشيم؛ آيا تو قائل نشدي كه محمد بن حنفيه همان قائم است …

واي بر تو! رسول خدا (صلي الله عليه و اله)، علي، حسن و حسين (عليهماالسلام)،

[صفحه 37]

بهتر از محمد بن حنفيه بودند و مرگ را چشيدند» .

اسماعيل گفت: آيا براي جمله ي خودت دليلي داري؟

امام صادق (عليه السلام) فرمود: «بلي، بدرستي كه پدرم مرا خبر داد كه او نماز خواند بر جنازه ي محمد بن حنفيه و در دفنش نيز حاضر بود» . سپس امام، دست اسماعيل را

گرفت و با هم به سوي قبري حركت كردند؛ امام دست خود را به آن قبر زد و دعايي خواند در آن حال قبر شكافته شد و مردي كه موهاي سر و ريشش سفيد بود از قبر بيرون آمده و در حالي كه خاك از سر و صورتش مي ريخت، گفت: اي ابوهاشم! مرا مي شناسي؟ اسماعيل گفت: نه.

گفت: من محمد بن حنفيه هستم، همانا امام بعد از حسين (عليه السلام)،علي بن الحسين (عليه السلام) است و بعد از او، محمد بن علي (عليه السلام) و بعد از او، ايشان (يعني جعفر بن محمد (عليه السلام)) امام و پيشواي مردم زمين و زمان هستند؛ سپس سرش را در قبر كرد و قبر دوباره به حالت اوليه باز گشت. [11].

[صفحه 38]

خبر دادن از ضمير شخصي

مردي خدمت امام صادق (عليه السلام) رسيد و گفت: يابن رسول الله (صلي الله عليه و اله)! من در خواب ديدم كه از شهر كوفه بيرون رفتم و به محلي رسيدم كه آن محل را مي شناسم و در آن جا شيخي را ديدم كه از چوب مردي را تراشيده كه بر اسبي چوبين سوار شده بود در حالي كه شمشيري در دست داشت؛ آيا تعبير اين خواب را مي دانيد؟

امام فرمود: «تو مردي هستي كه تصميم گرفته اي، وسيله ي معاش فرد ديگري را از دستش خارج كني؛ پس بترس از خداوندي كه تو را خلق كرده است و تو را مي ميراند» .

آن مرد گفت: شهادت مي دهم كه علم به تو عطا شده است و تو آن را از معدنش، بيرون آورده اي. حال فكري كه در ذهنم بود، براي شما توضيح مي دهم: مردي از همسايگان ما

به علت مشكلات مالي، مي خواهد ملك خود را به من بفروشد و من هم تصميم به خريد آن ملك با قيمت بسيار كم گرفته ام؛ چون مي دانستم، كسي غير از من، طالب آن ملك نيست.

حضرت فرمود: «آيا آن مرد، ما را دوست مي دارد و از

[صفحه 39]

دشمنان ما بيزاري مي جويد» ؟

آن مرد گفت: آري يابن رسول الله (صلي الله عليه و آله)! او مردي نيكو صفت است و در دينش هم مستحكم است، من توبه مي كنم به سوي خداي تعالي و به سوي تو از آن چه كه قصد كرده بودم، انجام دهم. سپس گفت: يابن رسول الله (صلي الله عليه و اله) اگر اين مرد ناصبي بود، من مي توانستم، اين كار را با او بكنم؟

حضرت فرمود: «ادا كن، امانت را به كسي كه تو را امين دانست و از تو نصيحت خواست هر چند قاتل امام حسين (عليه السلام) باشد» . [12].

[صفحه 40]

نجات حضرت عليه السلام از دست منصور

محمد بن عبدالله اسكندري كه يكي از نديمان منصور بود، نقل مي كند: روزي به نزد منصور رفتم، بسيار ناراحت بود.

گفتم: اي امير! علت اين ناراحتي شما چيست؟

گفت: من صد نفر از اولاد فاطمه (عليهاالسلام) را هلاك كردم در حالي كه سيد و بزرگ آنها، هنوز زنده هست و من نمي دانم با او چه كار كنم؟ گفتم: كيست؟ گفت: جعفر بن محمد صادق (عليه السلام) است.

گفتم: اي امير! او مردي است كه بسياري عبادت، او را پير كرده است و محبت و نزديكي او به خدا، او را از طلب خلافت غافل كرده است.

[صفحه 41]

گفت: مي دانم كه تو به امامت اعتقاد داري و من نيز

بزرگي او را مي دانم؛ ولي من سوگند خورده ام كه تا پايان امروز، او را بكشم و خود را از دست او خلاص كنم.

«محمد تا اين سخن را مي شنود، بسيار غمگين مي شود» .

منصور جلادي را طلبيد و به او گفت: وقتي من با جعفر بن محمد مشغول صحبت شدم و كلاه خود را از سر برداشتم و بر زمين گذاردم، گردن او را بزن و اين علامتي است، ميان من و تو.

منصور در همان لحظه كسي را به دنبال امام فرستاد و او را طلبيد.

وقتي امام صادق (عليه السلام) وارد قصر شد، ديدم كه قصر به حركت در آمد، مانند كشتي كه در ميان درياي مواج، اسير شده باشد، ناگهان ديدم كه منصور، سراسيمه به طرف امام آمد در حالي كه بدنش مي لرزيد و دندان هايش به هم مي خورد و رنگ و رويش سرخ و زرد شده بود.

منصور امام را با عزت و احترام بسيار روي تخت خود نشاند و به صورت دو زانو در خدمت ايشان نشست، مانند بنده اي كه در خدمت آقاي خود مي نشيند و گفت: يابن رسول الله (صلي الله عليه واله)!

[صفحه 42]

به چه دليل شما در اين وقت تشريف آورديد؟

حضرت فرمود: «براي اطاعت خود و رسول و فرمانبرداري از تو آمدم» .

منصور گفت: من شما را نطلبيدم، فرستاده ام اشتباه كرده است و اكنون كه تشريف آورده اي هر حاجتي كه داري، طلب كن تا برآورده كنم.

حضرت فرمود: «حاجت من اين است، مرا بي ضرورت طلب ننمايي» .

منصور گفت: به روي چشم.

حضرت برخاست و از قصر بيرون آمد.

بعد از رفتن امام، منصور لحافي طلبيد و روي

سرش كشيد و خوابيد تا نصف شب كه بيدار شد در حالي كه من هنوز نزد او بودم.

منصور به من گفت: مي خواهم، علت اينكه امام را نكشتم براي تو تعريف نمايم.

وقتي امام صادق (عليه السلام) را به قصد كشتن به حضور طلبيدم، ناگهان اژدهايي را مشاهده كردم كه دهان خود را گشود و كام

[صفحه 43]

بالاي خود را بالاي قصر من و كام پايين خود را زير قصر گذاشت و دم خود را به دور قصر و خانه ي من پيچيد و به زبان عربي روشن گفت: اگر اراده كني كه به امام صادق (عليه السلام) آسيبي برساني، همانا تو را و قصر تو را مي بلعم.

با مشاهده ي اين حالت، بدنم به لرزه در آمد به حدي كه دندان هايم به هم خورد.

من گفتم: اين كارها از او عجيب نيست؛ زيرا كه او اسم ها و دعايي بلد است كه اگر بر شب بخواند، روز مي شود و اگر بر روز بخواند، شب مي شود و اگر بر موج درياها بخواند، ساكن مي گردد. [13].

[صفحه 44]

شهادت امام صادق عليه السلام رييس مذهب ما

امام صادق (عليه السلام)، پس از تحمل سختي ها و تلخي هاي بسيار از طرف منصور، سرانجام در ماه شوال، سال (148 ه ق) با انگور زهر آلود، توسط منصور مسموم شد و به شهادت رسيد؛ ايشان هنگام شهادت 65 سال داشت.

روايت شده است از فرزند امام جعفر صادق (عليه السلام) امام موسي كاظم (عليه السلام): «پدر بزرگوار خود در دو جامه ي سفيد مصري كه در آنها احرام مي بست و پيراهني كه مي پوشيد و عمامه اي كه از امام زين العابدين (عليه السلام) به او رسيده بود و در برد يمني كه خريده بود، كفن كردم»

. [14].

[صفحه 45]

باز روايت شده است از ام حميده همسر امام صادق (عليه السلام): ايشان هنگام وفات امام، چشمان مباركش را گشود و فرمود: جمع كنيد به نزد من هر كسي كه بين من و او نسبتي وجود دارد» ، اين كار را كرديم.

ايشان فرمودند: «همانا شفاعت ما نخواهد رسيد به كسي كه نماز را سبك شمارد و به آن اعتنايي نكند» . [15].

[صفحه 46]

سخناني گهربار از امام صادق عليه السلام

امام صادق(عليه السلام) فرمود: «نظر كن به كسي كه پست تر از توست در مال و توانايي و نظر مكن به كسي كه بالاتر از توست؛ پس هر گاه به آن چه گفتم، رفتار كني، قانع تر خواهي شد به آن چه قسمت و روزي تو شده است در اين صورت، سزاوار است كه پروردگار زيادتر به تو بدهد» .

امام صادق (عليه السلام) فرمود: «بدان كه عمل دايم و كم با يقين، بهتر است نزد خدا از عمل بسيار بدون يقين» .

امام صادق (عليه السلام) فرمود: «هر كس به زيارت برادر مؤمن خود، براي خدا برود، خداوند عالميان هفتاد هزار ملك را موكل گرداند كه او را ندا كنند. خوشا به حال تو و گوارا باد،

[صفحه 47]

بهشت از براي تو» !

امام صادق (عليه السلام) فرمود: «پيرو ما چهار چيز را منكر نمي شود: معراج، پرسش از قبر، اينكه بهشت و دوزخ آفريده شده اند و شفاعت» .

امام صادق (عليه السلام) فرمود: «پيروان ما، كساني هستند كه در كارهاي نيك، پيش قدم مي باشند و از كارهاي بد، سرباز مي زنند، نيكويي را آشكار مي كنند و به كار خوب پيشي مي گيرند، براي علاقه اي كه به رحمت خداوند جليل دارند؛ اينان از ما هستند و با ما هستند

هر جا كه ما باشيم» .

امام صادق (عليه السلام) فرمود: «سلامت در تأمل و صبر است و در عجله، ندامت و پشيماني مي باشد و كسي كه شروع به امري در غير وقتش كند در غير وقتش، خواهد رسيد» .

امام صادق (عليه السلام) فرمود: «كم كن، خواب خود را در شب و كلام خود را در روز، همانا نيست در جسد، چيزي كه شكرش كمتر باشد از چشم و زبان؛ پس بدرستي كه مادر سليمان (عليه السلام) به سليمان گفت: اي پسر جان من! بپرهيز از خواب، يعني خواب زياد؛ زيرا كه آن محتاج مي كند، تو را در روزي كه مردم

[صفحه 48]

محتاج اند به اعمالشان» .

امام صادق (عليه السلام) فرمود: «قناعت كن به آن چه كه خداوند، قسمت تو كرده است و نظر كن به آن چيزي كه نزد خود داري و آرزو مكن، چيزي را كه به آن نخواهي رسيد، همانا كسي كه قناعت ورزيد، سير گرديد و كسي كه قناعت نكرد، سير نگشت و بهره ي خود را از آخرت خود بگيريد و درحال بي نيازي و ثروت، تكبر و ناسپاسي مكن و در حال فقر و بي چيزي، بي تابي مكن و سست مباش كه حقير شمرد، تو را كسي كه بشناسد و جنگ و دعوا مكن با كسي كه بالاتر از توست و استهزا و مسخره مكن، كسي را كه پست تر از توست و اطاعت مكن بي خردان را …» . [16].

[صفحه 49]

شهادت امام جعفر صادق عليه السلام

حسرت گرفتي باز حصار مدينه را

غم تيره كرده است ديار مدينه را

مي سوزد از شرار غم و كي كند خموش

باران اشك نيز، شرار مدينه را

آثار حزن فاطمه و غربت علي

پر كرده است،

گوشه كنار مدينه را

از غربت بقيع كه غمخانه ي علي است

گلرنگ خون زدند، حصار مدينه را

داغ عزاي حضرت صادق، فكنده باز

با اشك و آه ما، سر و كار مدينه را

[صفحه 50]

تا خاك ريختند بر اندام آن امام

كردند دفن، دار و ندار مدينه را

گويا نشانده اند بر آن قبر بي چراغ

غم هاي بي نشانه مزار مدينه را

در خلوت بقيع به جز اشك مهدي اش

شمعي كجا بود، شب تار مدينه را

من، جان نثار مكتب اويم «مديدم»

دارم از او، اميد جوار مدينه را [17].

زين غصه كه آن شمع حقايق مي سوخت

گل جامه دريده و شقايق مي سوخت

منصور، ز ظلم خويشتن راضي بود

كز زهر جفا، امام صادق (عليه السلام)مي سوخت

ز داغ حضرت صادق، دلم تنها نمي سوزد

ولي نبود كه از اين داغ، جهان فرسان نمي سوزد

[صفحه 51]

به حال حضرتش سوزد، دل هر سنگ سخت اما

دل منصور دون، بر حال آن مولا نمي سوزد

عجب نايد ز منصور، آن ستم ها بر ولي حق

دل بي مهر او، بر زاده ي زهرا نمي سوزد

ز انگور به زهر آلوده، آخر كرد مسمومش

دل گلچين، به پرپر كردن گل ها نمي سوزد

بود قبر رييس مذهب ما، در بقيع ويران

غمي زين بيش در عالم، دل ما را نمي سوزد

به غير از پرتو خورشيد و نور ماه روز و شب

دگر شمع و چراغي، اندر آن صحرا نمي سوزد

مهي كز نور علمش، عالم علم است، نوراني

چرا بر تربتش شمعي، درين شب ها نمي سوزد

جهاني گرديد و ناله «مويد» زين عزا ليكن

ولي همچون دل فرزند او، موسي نمي سوزد [18].

[صفحه 52]

در ستايش امام جعفر صادق عليه السلام

اي نفس صبحدم، دعاي كه داري؟

بوي خدا مي دهي، صفاي كه داري؟

عطر بهشتي، ز خاك پاك كه داري؟

مژده چه آوردي و براي

كه داري؟

ماه ربيع است و، نوبهار كرامت

ماه شكوفايي كمال و، شهامت

در تن هستي دميد، روح سلامت

از بركات طلوع روز امامت

صبح دلان، صبح صادق است، ببينيد

باغ بهشت از شقايق است، ببينيد

[صفحه 53]

جلوه ي رب المشارق است، ببينيد

روز تجلاي خالق است، ببينيد

نخل امامت، شكوفه اي دگر آورد

ذات خدا وجه خود، ز پرده درآورد

باقر درياي علم دين، پدر او

هم پدر او امام و هم پسر او

نهضت علمي كه آن امام، به پا كرد

كاري چون خون سيدالشهداء كرد

از سر اسلام، دست فتنه جدا كرد

آنچه رسالت به عهده داشت، ادا كرد [19].

[صفحه 54]

درسي هم براي ما

نقل شده است: امام جعفر صادق (عليه السلام) غلامي داشت كه هميشه و در همه جا، همراه ايشان بود، روزي آن غلام با امام (عليه السلام) به مسجد رفت، امام (عليه السلام) داخل مسجد شد و غلام استر ايشان را نگه داشت تا از نماز بيايند؛ چند نفر از اهل خراسان از آن مسير مي گذشتند، يكي از آنها به غلام رو كرد و گفت: اي غلام! ميل داري كه از آقاي خود، امام صادق (عليه السلام) خواهشي كني كه من به جاي تو، غلام آن حضرت باشم و در عوض، آن همه مال و دارايي خود را به تو ببخشم.

غلام گفت: اين مطلب را با امام خود بازگو مي كنم و به خدمت امام رفت و عرض كرد: فدايت شوم! شما خدمت مرا

[صفحه 55]

نسبت به خود مي داني؛ پس هرگاه حق تعالي خيري را براي من رسانيده باشد، شما منع خواهيد كرد؟

فرمود: «من آن را به تو خواهم داد» ؛ سپس غلام قصه ي خود و آن مرد خراساني را براي امام نقل كرد.

آن گاه حضرت فرمود: «اگر تو در خدمت بي

ميل شده اي و آن مرد، راغب به خدمت ماست، ما قبول مي كنيم.»

غلام از خدمت امام خارج شد و خواست كه برود، امام او را طلبيد و فرمود: «به جهت طول خدمت تو، نزد ما، يك نصيحت به تو مي كنم، آن وقت اختيار داري هر كاري كه مي خواهي، انجام دهي، آن نصيحت، اين است: وقتي روز قيامت شود، حضرت رسول (صلي الله عليه واله) به نورالله آويخته باشد و اميرالمومنين (عليه السلام)، دست در دست رسول خدا (صلي الله عليه و اله) و ائمه (عليهم السلام) دست در دست علي (عليه السلام) و شيعيان ما، دست به دست ما داخل شوند در جايي كه، ما داخل شويم و وارد شوند آن جا كه ما وارد شويم» .

غلام وقتي اين سخنان گهربار را از امام صادق (عليه السلام) شنيد از تصميم خود منصرف شد و غلام ايشان، باقي ماند؛ امام نيز

[صفحه 56]

دستور داد تا به آن غلام، هزار اشرفي بدهند. [20].

اي كاش خداوند توفيق غلامي ائمه ي هدي (عليهم السلام) را نصيب ما هم مي كرد، اي كاش!

[صفحه 57]

نام فرزندان امام صادق عليه السلام

1- اسماعيل، عبدالله و ام فَروَه كه مادر اين ها، فاطمه دختر امام حسين بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب (عليهم السلام) بوده است.

2- امام موسي كاظم (عليه السلام)، اسحاق و محمد كه مادرشان، يكي بوده است.

3- عباس، علي، اسماء، فاطمه و اسماعيل.

اسماعيل بزرگ ترين فرزند امام صادق (عليه السلام) بوده است و در زمان حيات ايشان، اسماعيل وفات كرد.

محمد نيز در زيبايي، كمال، سخاوتمندي و شجاعت معروف بوده است. [21].

[صفحه 58]

چند نفر از بزرگان اصحاب امام صادق عليه السلام

1- ابن بن تغلب، از اهل كوفه و يكي از قاريان مشهور قرآن مجيد بوده است.

2- اسحاق بن عمار صيرفي كوفي، فردي عالم بود به حدي كه به شيخ علما معروف است.

3- بريد، جزو از ياران امام محمد باقر (عليه السلام) و امام جعفر صادق (عليه السلام) بود و به فرموده ي امام صادق (عليه السلام)، يكي از اوتاد زمين به شمار مي رفته است.

4- ابوحمزه ي ثمالي، يكي از زاهدان كوفه بود و امام رضا (عليه السلام) در حق ابوحمزه ثمالي، فرموده است: «ايشان در زمان خود، مانند سلمان فارسي بود و اين به آن جهت است كه

[صفحه 59]

ابوحمزه به چهار نفر از ما، يعني علي بن حسين (عليه السلام) و محمد بن علي (عليه السلام) و جعفر بن محمد (عليه السلام) و كمي هم در زمان حضرت امام موسي كاظم (عليه السلام) خدمت كرده است. [22].

5- زُراه، جلالت، شان و عظمت ايشان، بيشتر از آن است كه ذكر شود، همه ي صفات نيك در او جمع شده بود و يكي از راويان حديث مي باشد.

از زراره نقل شده است: به هر حرف كه از امام جعفر صادق (عليه السلام) مي شنوم، ايمان من زيادتر مي شود. [23].

6- محمد بن مسلم، جزو بزرگان اصحاب امام

باقر و امام صادق (عليهماالسلام) بود و از او نقل شده است كه ايشان، سي هزار حديث از امام جعفر صادق (عليه السلام) و شانزده هزار حديث از امام محمد باقر (عليه السلام) فرا گرفته است. [24].

پاورقي

[1] منتهي الآمال.

[2] منتهي الآمال، ج 2.

[3] منتهي الآمال، ج 2.

[4] منتهي الآمال.

[5] منتهي الآمال.

[6] منتهي الآمال.

[7] منتهي الآمال.

[8] منتهي الآمال.

[9] منتهي الآمال.

[10] منتهي الآمال.

[11] منتهي الآمال.

[12] منتهي الآمال.

[13] منتهي الآمال.

[14] منتهي الآمال.

[15] منتهي الآمال.

[16] منتهي الآمال.

[17] نغمه هاي ولايت، ص 220.

[18] نغمه هاي ولايت، ص 214.

[19] جلوه هاي رسالت،ص 32.

[20] منتهي الآمال.

[21] منتهي الآمال.

[22] منتهي الآمال.

[23] منتهي الآمال.

[24] منتهي الآمال.

39- غلات از ديدگاه امام جعفر صادق عليه السلام

مشخصات مقاله

غلات از ديدگاه امام جعفر صادق عليه السلام

مؤلف: علم الهدي، سيد محمد باقر.

مقدمه

بحث پيرامون فرقه غلات و غاليان در طول تاريخ اسلام يكي از مهمترين ابحاثي است كه هنوز بسياري از افق هاي آن ناشناخته باقي مانده است در صورتي كه تحقيق پيرامون كشف آنها مي تواند راهگشاي بسياري از مسايل اعتقادي، سياسي و تاريخي باشد. از نظر تاريخي، اين حقيقت مسلم است كه در زمان امامان معصوم خصوصاً در زمان امام محمد باقر(عليه السلام) و امام جعفر صادق (عليه السلام) گروهي براي كسب منافع دنيوي و رسيدن به مطامع سياسي خود، محبت ائمه معصومين را دست مايه ي شگردهاي خود نمودند و در اين راه با استفاده از اذهان ساده مردم تا حد غُلُو و رساندن آن بزرگواران به مقام نبوت و الوهيت پيش رفتند.

اما اين حقيقت نيز غير قابل ترديد است، كه امامان شيعه (عليهم السلام) و رهپويان انديشمند آنان همواره در مقابل اين موج خطرناك ايستادگي كرده و با تلاشهاي مستمر خود توانستند كاري كنند كه پس از گذشت دو قرن، جز نامي از آنها باقي نماند. و به اين ترتيب بيشترين سهم را در نابودي آنان ايفا كردند، و حتي سهمي بيشتر از عباسيان كه سعي داشتند با كشتار غُلات به نابودي آنها بپردازند.

ناگفته نماند كه دشمنان شيعه نيز به تلاش ناجوانمردانه خود در جهت محكوم كردن شيعه و افكار آنان كه منبعث از فرهنگ پاك اهلبيت(عليهم السلام) بود ادامه دادند و اين تلاشهاي خالصانه انديشمندان و امامان شيعه را در جهت غُلُو زدائي از دين ناديده گرفتند و جريان غُلُو را بهانه خوبي براي كوبيدن شيعه يافتند و در طول

تاريخ كتابهاي خود را از نسبت غُلات به شيعه و تبليغ در جهت فرقه سازي با گرايشهاي كلامي غالي پر نمودند و بدين ترتيب به محكوم كردن شيعه و اثبات حقانيت خود پرداختند.

در سده هاي اخير مستشرقان بي خبر يا مغرض مثل «گولد زيهر» ، «فان فلوتن» و «ولهاوزن» نيز اين گفته را تكرار كرده و با انتساب غُلات به شيعه چهرهاي آلوده از شيعه را به جهانيان عرضه داشتند.

لذا با تحقيقي در مورد غاليان و بررسي عقايد و مواضع فكري آنان و تحليل زير ساختاري عقيدتي ايشان و تقابل آنها با كلمات نوراني اهل بيت روشن خواهد شد به چه ميزان اعتقادات غُلات با شيعيان همسوئي دارد و چگونه دشمنان تشيع با طرح اينگونه مسائل انحرافي اذهان ساده لوحان را به طرف خود جذب مي نمايد.

غلو از ديدگاه اسلام

غلُو ريشه اصلي دين و محور اساسي آن را كه توحيد است از بين مي برد و انسانها را مشرك مي نمايد لذا قرآن كريم و پيشوايان ديني در طول تاريخ به شدت با اين انحراف برخورد كرده اند.

در قرآن كريم سوره توبه آيه 30 مي فرمايد: «و قالت اليهود عزير بن الله و قالت النصاري المسيح بن الله» و يا در آيه ي 31 همين سوره مي فرمايد: «اتخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون الله و المسيح بن مريم» لذا قرآن از هر دو گروه مي خواهد كه غُلُو و شرك را كنار گذاشته و به حقيقت روي آورند و عزير و مسيح را فرستادگان خداوند بدانند.

البته اين انديشه هاي خطرناك مثل يك بيماري واگير در ميان اديان نفوذ كرده است و در ميان مسلمانان تفكر غاليانه

بيشتر فعاليت خود را پس از رحلت پيامبر اكرم (صلّي الله عليه وآله) و در زمان فقدان آن حضرت آغاز كرده است گروه محمديه نخستين فرقه گمراه است. مرحوم شيخ مفيد(ره) در مورد غُلات محمديه مي نويسد: «المحمدية، النافية لموت رسول الله المتيقنة بحياته» آنها گروهي هستند كه مرگ رسول خدا را نفي كرده و اعتقاد به حيات پيامبر اكرم (صلّي الله عليه وآله) دارند.

از قول عمربن خطاب مطلبي را يادآور مي شود كه مي گويد:

«والله لا اسمع احداً يقول مات رسول الله الا قتلته ان رسول الله (صلّي الله عليه وآله) لم يمت و انما غاب عنّا كما غاب موسي عن قومه اربعين ليلة والله ليرجعن رسول الله الي قومه كما رجع موسي الي قومه و ليقطعن ايدي رجال و ارجلهم»

به خدا قسم هر كسي كه بگويد رسول الله مرده است او را مي كشم بلكه او نزد خدا است و فقط از ما پنهان شده است مانند موسي عليه السلام كه چهل شب از قوم خود پنهان بود بخدا سوگند كه رسول الله به قوم خود مراجعت مي كند همانگونه كه موسي بازگشت و دستها و پاهاي مرداني را قطع كرد.

مرحوم علامه اميني قريب به همين مفاهيم را نقل مي نمايد و اضافه مي كند كه:

ابوبكر به عمر اعتراض نمود و او را از اظهار اين چنين سخنان نهي كرد و با صداي بلند به مردمي كه در آنجا حضور داشتند اين چنين گفت:

«ايها الناس من يعبد محمداً فان محمداً قد مات و من كان يعبد الله سبحانه و تعالي فان الله سبحانه حي لا يموت و قد نعي نبيه الي نفسه و

هو بين اظهركم فقال: انك ميت و انهم ميتون»

اي مردم هر كس كه محمد را مي پرستد بداند كه او مرده است و آنكه خدا را عبادت مي كند، خدا زنده است و نمي ميرد، پروردگار عالم پيامبرش را به سوي خود خواند و بدن او نيز هم اكنون در ميان شماست همانگونه كه قرآن فرمود: تو مي ميري و آنها نيز مي ميرند.

در اينجا عمر كه با چنين پاسخي روبرو شده، در مقام عذرخواهي چنين گفت: «گويي اين آيه از قرآن فراموشم شده بود» .

شايد نخستين جرقه غُلُو در تاريخ اسلام از همين جا آغاز شد، سپس غُلات فرقه محمديه به وجود آمدند. گرايش غُلُو در دوره خلافت حضرت علي توسعه بيشتري پيدا نمود و پس از شهادت آن حضرت گروهي از جمله پيروان محمد بن حنفيه به غُلُو گرايش پيدا كردند و در زمان امام محمد باقر رو به رشد نهاد و فرقه هاي مختلف در زمان امام جعفر صادق (عليه السلام) بوجود آمدند و تا غيبت صغري و غيبت كبري اين گرايشات همچنان ادامه داشت و امامان شيعه (عليهم السلام) بسان دژي محكم از ابتداي پيدايش اين نوع تفكر به شيوهاي خاص با آنها به مبارزه پرداختند، در بحثهاي آينده ما به شيوه مبارزاتي امام جعفر صادق (عليه السلام) بيشتر خواهيم پرداخت.

ان شاءاللّه.

بررسي علل كثرت فرق مختلف غلات منسوب به شيعه

در اين مقطع از بحث، لازم مي دانم نظر خوانندگان محترم را به دلايل كثرت و فراواني غُلات منسوب به شيعه جلب نمايم. زيرا تحقيق در اين امور مي تواند يكي از راههاي پيدايش مكتب غُلُو معرفي گردد.

در بررسي علل فراواني فرق مختلف غُلات بايد بگويم كه اكثر اين

فرقه ها قبل از آنكه حقيقتي خارجي داشته باشند دست پرورده افكار و ذهنيات دشمنان شيعه در طول تاريخ اسلام بوده است تا بدين وسيله تشيع را يك مكتب انحرافي و ساختگي معرفي نموده و اسلوب و شيوه هاي تربيتي و اخلاقي و فقهي تشيع خالص را در كنار افكار پوچ و غير قابل دفاع آنان كم اهميت جلوه دهند و از تاثيرگذاري افكار اهلبيت (عليهم السلام) بر تشنگان حقيقت بكاهند.

پر واضح است شيعيان، در طول تاريخ و، سامان دهندگان و رهبران قيامهاي مردمي بر عليه حكام جور و ستم بني اميه بني عباس بوده اند و همين امر محبوبيت ويژه اي را براي شيعيان، در ميان اذهان سايرين ايجاد مي كرد و باعث مي شد كه مردم در مورد تشيع به مطالعه و تحقيق بپردازند. خصوصاً در ميان نسل جوان كه شور و اشتياق بيشتري به كشف حقايق داشتند. لذا اگر دشمن موفق مي شد با اجراي فعاليتهاي غير محسوس و دامن زدن به تبليغات منفي از قبيل شايعه سازي، فرقه سازي، انتساب برخي از افعال زشت و ناروا به رهبران شيعه، محبوبيتها را از بين مي برد يقيناً تمام تلاش خود را در اين مسير تمركز مي داد فرقه هايي مثل: هاشميه (منسوب به ابوهاشم عبدالله محمد بن حنفيه)، جناحيه (منسوب به عبدالله بن معاويه بن عبدالله بن جعفر بن ابيطالب).

مختاريه (منسوب به مختار بن ابي عبيده ثقفي) از جمله اقدامات اوليه فرقه سازي آنان به شمار مي آيد.

البته ويژگيهاي خاص ائمه اطهار (عليهم السلام)، مثل علم و تقوي و شجاعت و ايثار و عدالت و … اينها بدون هيچگونه تبليغاتي مردم را

به رهبران معصوم دعوت مي كنند چرا كه پويائي و حيات و عدالت اجتماعي و علم و دانش همگي گمشده هاي انسانهاي انديشمند و وجدان هاي بيدار است كه فقط و فقط در اين مكتب (مكتب اهلبيت(عليه السلام)) يافت مي گرديد و بهترين راه براي درهم شكستن اين جايگاه معنوي و عرفاني نسبت دادن غُلُو و شرك به پيشويان معصوم(عليه السلام) است كه توسط دشمنان دوست نما ترويج مي شد تشخيص داده مي شد.

از ديگر دلايل انتساب غُلُو به شيعيان، برجستگي هاي علمي برخي از اصحاب ائمه(عليهم السلام) مثل: مفضل، يونس بن عبدالرحمن، زراره، هشام بن حكم، هشام ابن سالم، مومن الطالق، و پيروزي آنها در مناظرات و بحثهاي كلامي بود كه مخالفان را به ستوه مي آورد، و آنان را به چالش جدي مي كشيد و آنها نيز مجبور مي شدند براي رهايي از اينگونه فشارهاي علمي، جهت استدلال هاي خود، فرقه هايي را خلق كرده و عقايد باطلي را به آنان نسبت دهند تا بدين وسيله دلايل خود را بر پايه عقايد آن فرقه استوار نموده و مستند كنند (معرفي و انتساب فرقه شيطانيه به مومن الطاق از اينگونه اقدامات آنان به حساب مي آيد) و بدين وسيله سعي در تخريب چهره ائمه اطهار بوسيله كوبيدن اصحاب آن بزرگواران مي نمودند.

به غير از انگيزه هاي سياسي و جهل و تعصب و دنيا طلبي و يا نيروهاي نفوذي در ميان مسلمانان - جهت تخريب شخصيت ائمه اطهار(عليهم السلام) كه به هر كدام از آنها اشاره شد مرحوم علامه حلي در مورد علل و انگيزه گرايش به غُلُو در ميان مردم،نظري جداگانه دارد. او در

كتاب انوار الملكوت (في شرح الياقوت) مي گويد:

«و السبب في غلطهم ما شاهدوا من معجزاته (و تلك لايدل علي اقوالهم لصدور امثالها من الانبياء المتقدمين كموسي و عيسي (عليه السلام)» .

سبب انحراف غُلات اين است كه آنها كرامات و معجزات اميرالمومنين(عليه السلام) را ديدند (لذا تحمل و ظرفيت لازم را نداشتند) در حالي كه وقوع اين معجزات دليل بر الوهيت نظرات آنان نيست زيرا پيامبران گذشته مانند حضرت موسي و عيسي نيز از معجزه برخوردار بودند.

ابن ابي الحديد معتزلي نيز همين نظريه را تائيد مي كند او در ذيل فرمايش حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام): «سلوني قبل ان تفقدوني» پس از بيان برخي از معجزات حضرت گرايش به غُلُو را در ميان برخي از مردم ناشي از عدم ظرفيت آنها مي داند سپس پرسشي را مطرح مي كند كه چرا مردم وقتي اخبار غيبي و معجزات را از حضرت علي (عليه السلام) ديدند و شنيدند او را خدا خواندند ولي درباره پيامبر چنين ادعائي نكردند با اينكه آن حضرت نيز داراي معجزات فراواني بود؟ و بعد خودش به اين سؤال پاسخ مي دهد كه اصحاب رسول خدا كه معجزات را مي ديدند از ايمان كامل برخوردار بودند و بهره عقلي بيشتري داشتند ولي غُلات مردمي كم فهم و ضعيف العقل و زود باوراند ; و مجرد ديدن معجزات فكر مي كردند كه جوهره الهي در علي (عليه السلام) حلول كرده است. سپس وضعيت اجتماعي و روحي مردم عراق را در پذيرش تفكر غُلُو مورد عنايت قرار مي دهد معتقد است به اينكه حضرت علي(عليه السلام) بيشتر عمرش را در مدينه و حجاز سپري كرده است ولي

غُلات در سرزمين عراق و كوفه بوجود آمده اند!

البته پاسخ ابن ابي الحديد به اين پرسش، كامل به نظر نمي رسد زيرا همانگونه كه در صدر اين مقاله آمده است، شايد نخستين فرقه غُلات در حجاز به نام محمديه بوجود آمد; ولي به دليل وجود رسول خدا و رشد سريع اسلام و سطوت و شُكوه و عزت مسلمانان اجازه رشد كافي نيافتند ولي هرچه كه مسلمانان از اسلام راستين پس از رسول خدا فاصله گرفتند زمينه هاي رشد اينگونه فرقه ها بيشتر شد مضافاً بر اينكه دو عامل ديگر در جلوگيري از رشد و پديد آمدن غُلات در زمان رسول خدا (صلّي الله عليه وآله) وجود داشته اند. يكي مسئله وحي در زمان رسول خدا بود كه هرگونه آهنگ مخالفي را به شدت درهم مي كوبيد و طبيعتاً مدعيان غُلُو سركوب مي شدند.و ديگري جايگاه ويژه رسول خدا در ميان مردم و قدرت و موقعيت اجتماعي آن حضرت در جامعه بود كه هيچ كسي به خود اجازه نمي داد بر خلاف سخن رسول خدا حرفي بزند و اصول معيارهاي ارزشي و اجتماعي توسط حضرت تعيين و تبيين مي گرديد لذا فرصت براي طرح مسائل انحرافي در زمان حضرت رسول (صلّي الله عليه وآله) وجود نداشت، ولي در زمان اميرالمومنين(عليه السلام) اين چنين نبود حتي شرايط ويژه اي كه براي حضرت اميرالمومنين بوجود آمده بود، زمينه را براي رشد جريانات فكري انحرافي مهيا نموده و گروههاي انحرافي توانستند با خلاء بوجود آمده براحتي ابراز وجود نمايند.

نكته اي كه در اينجا قابل تأمل است اين است كه در كتاب هاي سيره و ملل و نحل به انبوهي

از فرقه هاي مختلف غُلات منسوب به شيعه روبرو مي شويم مثلاً مقريزي در كتاب الخطط المقريزيه تعداد فرقه هاي شيعه را 300 فرقه ذكر مي كند، كه فقط پنجاه فرقه را براي خطابيه كه يكي از بزرگترين غُلات است ذكر مي كند و بعد تلاش وسيعي را در جهت تطبيق حديث افتراق امت به هفتاد و سه فرقه مي كند. ولي بايد بگويم كه با مراجعه به منابع تاريخ اسلام يا ساير علوم ديگر مثل تاريخ، رجال و كلام مشاهده مي كنيم كه نويسنده در هر بحث بيشتر از همه چيز به ذكر مستندات خود مي پردازد تا محقق و پژوهشگر بتواند صحت و سقم مطلبي را به وضوح دريابد. ولي در كتب ملل و نحل متأسفانه يا اصلاً سندي ذكر نمي شود بلكه فقط به ذكر شنيده ها و مسموعات خود اكتفاء مي كند كه طبعاً يكي از منابع مهم اينگونه مطالب، شايعات و سخنان گزاف مردم است، خصوصاً اينكه گاهي از اوقات تكثير فرقه ها در اينگونه كتابها جاذبه بيشتري براي مردم پديد مي آورد و يا اگر سندي هم ذكر شده است پس از مراجعه به سند اصلي باز حقيقتي خارجي را معرفي نمي نمايد مگر در مورد اندكي از گروهها و فرقه ها.

بنابراين با ديدن كثرت فرقه هاي شيعه و بخصوص غُلات منسوب به شيعه. در اينگونه كتب، (كه گاهي از اوقات غرض ورزي نويسنده نيز سهم بسزايي در تكثر آنها داشته است) را نبايد حاكي از واقعيت دانسته و به دنبال جستجوي تاريخي آنها برويم كه البته اگر به جستجوي آنها بپردازيم به نتيجه اي دست نخواهيم يافت.

البته افراد

پست و جاه طلبي كه در مقام بهره برداري از موقعيت و جايگاه ائمه بوده اند افرادي مثل! «سائد نهدي» ، «مغيرة بن سعيد» ، «ابو الخطاب» ، «بيان بن سمعان» در طول تاريخ تشيع بودند كه براي پيشبرد اهداف خود، در اوصاف ائمه اطهار غُلُو مي كردند تا از اين راه به منويات پليد خود كه همانا جاه طلبي، رياست و اباحي گري بود، دست يابند. و در مقابل، ائمه اطهار خصوصاً وجود مقدس امام صادق (عليه السلام) با شدت با آنان مبارزه مي كردند و در هر فرصتي آنان را طرد مي كردند در اينجا به صورت اجمالي به معرفي مكتب غُلُو و برخي از فرمايشات امام صادق(عليه السلام) در اين زمينه مي پردازيم.

مفهوم غلو

شيخ مفيد در آغاز بحث غُلُو مي نويسد:

«الغُلُو في اللغه هوالتجاوز من الحد و الخروج عن القصد قال الله تعالي يا اهل الكتاب لا تغُلُو في دينكم و لا تقولو علي الله الا الحق فنهي عن تجاوز الحد في المسيح و حذر من الخروج من القصد في القول و جعل ما ادعته النصاري فيه غُلُواً لتعديه الحد»

غُلُو در لغت گزار از حد و مرز مشخص و بيرون رفتن از ميانه روي است. خداوند متعال مي فرمايد: اي اهل كتاب در دين خود غُلُو نكنيد و به جز گفتار حق كلام ديگري را به خدا نسبت ندهيد و نهي نمود از گذشتن حد و مرز اعتدال و برحذر داشته از بيرون رفتن از حد ميانه و ادعاي مسيحيان را غُلُو دانسته است چرا كه آنان از حد گذشتند.

پس غُلُو شامل اعتقادات غلو آميز و اظهارات و گفتارهاي خارج از اعتدال

است.

شهرستاني نيز در معرفي غُلات مي نويسد:

«هم الذين غُلوا في حق ائمتهم حتي اخرجوهم من حدود الخليقه و حكموا فيهم باحكام الالهيه»

غُلات كساني اند كه در حق پيشوايان خود غُلُو كردند و آنها را از مرز مخلوق بودن گذراندند و احكام خدائي براي ايشان جاري ساختند.

غلات در زمان امام صادق عليه السلام

امامت در ديدگاه كلي در اعتقادات شيعه به عنوان مهمترين دژ و سنگر پاسداري از ارزشها و سُنتهاي پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله) مورد عنايت و ارزيابي ويژه اي قرار مي گيرد. آنان در برابر هرگونه تندروي ها و يا كاستي ها به عنوان سكانداران جامعه اسلامي ايفاء نقش مي كنند و با شناخت كاملي كه از شرايط زمان و مكان دارند رسالت خود را كه همان هدايت جامعه بشري است به انجام مي رسانند.

غُلُو كه به عنوان يك پديده شوم اعتقادي در جوامع بشري محسوب مي گردد، در زمانها و دورانهاي مختلف داراي شدت و ضعف عجيبي بوده است.

اين پديده در زمان پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله)، وحضرت امام حسن، امام حسين، امام سجاد، امام موسي كاظم و امام محمدتقي(عليهم السلام) بسيار ضعيف بوده ولي در دوران ديگر ائمه خصوصاً در زمان امام صادق(عليه السلام) و امام رضا(عليه السلام) به اوج خود رسيد. احتمال قوي مي رود شرايط مساعدي كه براي اين ائمه بوجود آمد، باعث شد تا مسئله غُلُو جنبه سياسي به خود بگيرد و رهبران غُلات با درك جايگاه والاي معصومان در ميان امت اسلامي و تبليغات گسترده خود حركتشان را به ائمه شيعيان نسبت دهند. خطابيه، مهمترين فرقه اي بود كه در زمان امام جعفر صادق(عليه السلام) شكل گرفت سپس توسط شاگردان آنها فرقه هاي

ديگري تأسيس شد، و اينك خلاصه وار به معرفي آنها مي پردازيم.

خطابيه

آنان پيروان ابوالخطاب محمد بن مقلاص ابو زينب بزار اجدع اسدي بودند. شخصيت تاريخي اين فرد بسيار پيچيده و از همه غُلات معروف تر و گزافه گو تر است كُنيه او ابو اسماعيل و از اصحاب امام محمد باقر و امام جعفر صادق(عليه السلام) به شمار مي آمد و در ابتدا به جهت ارادتي كه ابراز مي كرد مردم را به امام صادق (عليه السلام) دعوت مي نمود و در نهايت قائل به امامت «اسماعيل بن جعفر» شد و بعد از مدتي ادعاي نبوت كرد.

و لذا پس از آنكه دخترش درگذشت و او را به خاك سپردند «يونس بن ظبيان» يكي از پيروان او بر سر قبر دختر ابو الخطاب حاضر شد و به قبر دختر ابو الخطاب اشاره كرد و گفت: «السلام عليك يا بنت رسول الله»

معمريه

عده اي از پيروان ابو الخطاب بودند كه پس از او از معمر تبعيت كردند او قائل به اباحه، تأويل و تناسخ بود. ايشان حضرت امام صادق (عليه السلام) و ابو الخطاب را دو فرشته بزرگ مي دانست و ادعاي خدائي روي زمين را كرد.

مفضليه

فرقه اي از خطابيه و پيروان مفضل صيرفي هستند. آنها به دليل اعلام بيزاري امام صادق (عليه السلام) از ابو الخطاب از او كناره گرفتند ولي بعد در اثر انحراف عقايد، امام صادق (عليه السلام) را خدا دانستند.

سريه

آنها پيروان «سري اقصم» اند سري اقصم را نبي مي دانستند و معتقد به الوهيت امام صادق (عليه السلام) بودند تكاليف و اعمال واجب را براي امام صادق (عليه السلام) انجام مي دادند و به او لبيك مي گفتند.

عميريه

فرقه اي از خطابيه و پيروان «عمير بن بيان عجمي» بودند بر خلاف «بزيعيه» اعتقاد داشتند كه انبياء و ائمه مي ميرند. آنان امام صادق (عليه السلام) را مي پرستيدند.

بزيعيه

دومين فرقه خطابيه پيروان «بزيع بن موسي حائك» كوفي بودند. آنها اعتقاد به تاويل و اباحه داشتند و امام صادق (عليه السلام) را خدا مي دانستند و مي گفتند كه انبياء و ائمه اطهار نمي ميرند.

منيريه

پيروان «منيرة بن سعيد عجلي» كوفي اند. او حضرت علي (عليه السلام) و سائر ائمه تا امام محمد باقر(عليه السلام) را خدا مي دانست. وي سپس ادعاي امامت و نبوت كرد و قائل به تجسم و تأويل بود و از مهمترين فعاليتهايش را جعل حديث دانست و به همين جهت امام جعفر صادق (عليه السلام) او را دروغگو و جعال لقب دادند.

موضع گيري امام جعفر صادق عليه السلام برابر غلات معاصر خود

همه مي دانيم كه نقش امام معصوم (عليهم السلام) در جامعه منحصر به امور عبادي و ديني نمي شود، لذا محوريت در مسائل فرهنگي، اساسي ترين فعاليت معصومان (عليهم السلام) (چه در حكومت ظاهري خود و يا در حكومت باطني) را تشكيل مي دهد.

اين حركت اصولي و روشنگر از زمان پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) تا امام عصر(عج) ادامه داشته است و در هر مناسبتي آن بزرگواران با ارائه نظرات خود، معارف اسلامي را به گوش مشتاقان خود مي رساندند.

امام صادق (عليه السلام) خط بطلان را بر تصورات انحرافي آنها كشيد و جريان فكري غلات را خارج از دين و مصداق فسق و شرك معرفي نمود و مدعيان آنرا فاسقان و مشرك ناميد.

محمد بن شاذان باسناده عن الصادق (عليه السلام) عن ابائه عن علي (عليه السلام) قال قال رسول الله (صلّي الله عليه وآله) يا علي مثلُك في امتي مثل المسيح عيسي بن مريم افترق قومه ثلاث فرق، فرقة مؤمنون وهم الحواريون و فرقة عادوه و هم اليهود و فرقة غُلُو فيه فخرجوا عن الايمان و ان امتي ستفرق فيك ثلاث فرق ففرقة شيعتك و هم المؤمنون و فرقه عدوك وهم الشاكون و فرقه تغُلُوا فيك و هم الجاحدون و انت في

الجنة يا علي و شيعتك و محب شيعتك و عدوك و الغالي في النار.

امام جعفر صادق (عليه السلام) از اجداد خود از اميرالمؤمنين نقل مي فرمايند كه رسول خدا (صلّي الله عليه وآله) فرمودند: اي علي مثل تو در ميان اُمت من شبيه عيسي بن مريم است كه قومش به سه فرقه تقسيم شدند يك فرقه از آنان ايمان داشتند كه همانا حواريّون بودند و فرقه اي با او به مبارزه برخاستند كه يهود بودند و فرقه اي هم بدليل غُلُو از ايمان خارج شدند و امت من نيز در مورد تو به سه دسته تقسيم مي شوند فرقه اي كه از شيعيان تو هستند كه آنان مؤمنانند و فرقه اي هم كه از دشمنان تواند و آنان افرادي هستند كه در وجود تو شك دارند و گروهي نيز در مورد تو غُلُو مي كنند و آنان منكر (حق) تو هستند و تو و شيعيانت و دوستداران شيعيان تو در بهشت هستند و دشمنان تو و غُلات در آتش جهنم.

سدير يكي از اصحاب امام صادق (عليه السلام) است مي گويد:

«قلت لابي عبدالله ان قوماً يزعمون انكم الهه و يتلون بذلك علينا قرانا ((و هو الذي في السماء اله وفي الارض اله)) فقال يا سدير سمعي و بصري و بشري و لحمي و دمي و شعري من هولاء براء بريء الله منهم. ما هولاء علي ديني و لا علي دين ابائي لا يجمعني الله و اياهم يوم القيمة الا و هو ساخط عليهم» .

به امام جعفر صادق(عليه السلام) عرض كردم كه گروهي شما را خدا مي پندارند و استناد به آيه ي قرآن مي كنند كه: «و

هو الذي في السماء اله و في الارض اله» حضرت فرمودند اي سدير گوش و چشم و پوست و گوش و خون و موي من از اينها بيزار است. چنانچه خداوند نيز از آنان بيزار است. اينان نه بر دين و مذهب من هستند و نه بر دين پدران من و خداوند ميان ما و آنان را روز قيامت جمع نمي كند مگر بر اينكه بر اينان غضبناك است.

در ادامه روايت سدير مي گويد كه شما مقام و جايگاه خود را معرفي فرمائيد تا بهتر شما را بشناسيم آنگاه امام جعفر صادق (عليه السلام) فرمودند:

«نحن خزان علم الله، نحن تراجمة امر الله نحن قوم معصومون امر الله تبارك و تعالي بطاعتنا و نهي عن معصيتنا نحن الحجة البالغة علي من دون السماء و من فوق الارض»

امام پاسخ فرمودند: ما گنجينه هاي علم خداوند هستيم و مفسر فرمان او، ما پاكان و معصوماني هستيم كه خداوند به اطاعت از ما دستور داده و از معصيت و نافرماني ما برحذر داشته است و ما حجت بالغه بر تمامي زمين هستيم (نقل به معني)

در اين دو روايت رابطه عبوديت و بندگي امام صادق در پيشگاه خداوند به وضوح ديده مي شود و حضرت بيزاري كامل خود را از عقايد منحرفين اعلام مي دارد و آنان را مورد غضب و خشم خداوند و خارج از دين خود و اجداد طاهرين خود معرفي مي فرمايد.

به هر صورت امام صادق (عليه السلام) در اينجا جايگاه والاي امامت را براي مردم تبيين مي كند و در بياني ديگر با تمام آثار غُلُو برخورد منفي مي نمايد و آنرا مطرود مي شمارد عمران

بن علي الحلبي مي گويد كه:

«سمعت الصادق(عليه السلام) يقول لعن الله ابالخطاب و لعن من قتل معه و لعن من بقي منهم و لعن من دخل قلبه رحمة لهم»

شنيدم از امام صادق (عليه السلام) كه مي فرمود خداوند لعنت كند ابالخطاب (رئيس گروه خطابيه) را و لعنت شود هر كسي كه با او كشته شد و از رحمت خدا دور باد هر كسي كه از آنها باقي مانده است و مورد لعنت واقع شود هر كسي كه در دل او رحمت و شفقتي از آنها وجود داشته باشد.

از اين روايت استفاده مي شود كه امام جعفر صادق (عليه السلام) حتي مودّت و محبت و دوستي غلاة را گناه شمرده اند و آنان را مورد نفرين قرار داده اند. سدير صيرفي كوفي جرياني را نقل مي كند كه كشي در رجال خود اين چنين آورده است او مي گويد:

«در سال 138 هجري در خدمت امام جعفر صادق (عليه السلام) بودم و شخصي به نام مُيسر نيز در خدمت امام مشرف بود او در يكي از سخنان خود كلماتي كه حاكي از گذار زندگي و عمر بود بر زبان جاري كرد و با حالتي متأثر گفت در شگفتم بر گروهي كه روزي با ما در اين خانه رفت و آمد داشتند (و اشاره به منزل امام جعفر صادق (عليه السلام) داشت) و الان آثار آنان منقطع و عمر آنان به پايان رسيده است امام جعفر صادق (عليه السلام) از او پرسيد چه كساني با شما در اين خانه رفت و آمد داشتند كه الان عمر آنان به پايان رسيده است؟ مُيسّر جواب داد ابوالخطاب و اصحاب و

يارانش» .

سدير مي گويد كه تا اينجا امام در حالتي راحت تكيه كرده بودند و به حرفهاي ميسر گوش مي دادند ولي وقتي نام ابو الخطاب را شنيدند بر روي پاهاي خود نشستند و انگشتان خود را به طرف آسمان بلند كردند و فرمودند: «علي بن ابي الخطاب لعنة الله و ملائكته و الناس اجمعين! فاشهد بالله انه كافر فاسق مشرك! و انه يحشر مع فرعون في اشد العذاب غدواً و عشياً»

علي ابن ابي الخطاب! لعنت خدا و ملائكه و تمام مردمان بر او باد. خدا را گواه مي گيرم كه او كافر فاسق و مشرك است و با فرعون در شديدترين عذاب هاي صبحگاهي و شام گاهي محشور خواهد گرديد.

حتي در روايتي امام جعفر صادق (عليه السلام) فرمودند:

«من قال باننا انبياء فعليه لعنة الله و من شك في ذلك فعليه لعنة الله» هركسي كه بگويد ما پيامبريم لعنت خدا بر او باد و حتي هر كه در نبوت ما نيز شك كند از رحمت الهي بدور باد.

اينگونه برخوردهاي سخت و غضبناك امام جعفر صادق (عليه السلام) با يكي از عناصر غالي بيانگر حساسيت و هدايت گري امام جعفر صادق (عليه السلام) نسبت به حفظ معيارهاي ارزشي و اعتقادي جامعه است كه حتي جايگاه او را با پليدترين و سرسخت ترين دشمنان خدا يعني فرعون معرفي مي نمايد.

زيرا با پديد آمدن اينگونه ناهنجاري هاي فكري و اجتماعي، زمينه رشد و توسعه و اباحي گري با برچسب دين و شريعت فراهم مي آيد و معيارهاي ارزشي ديني جاي خود را به اعتقادات نامشروع و بي محتوا با ظاهري ديني عوض مي كند و متاسفانه اين انحراف

مي تواند تا جايي پيشرفت كند كه در مكتب غُلات محبت و معرفت امام را جايگزين تمام احكام معرفي نمايد. لذا در يكي از بياناتي كه به امام جعفر صادق (عليه السلام) نسبت داده اند و مرحوم مجلسي آنرا به شدت رد مي نمايد آن است آن حضرت فرموده است:

«معرفة الامام تكفي من الصوم والصلاة»

شناخت امام از نماز و روزه كفايت مي كند.

و يا اينكه صاحب المقالات و الفرق مي گويد:

«… كان حمزة بن عمارة نكح ابنته و احلّ جميع المحارم و كان يقول من عرف الامام فليصنع ماشاء فلا اثم عليه» .

حمزه بن عماره با دختر خودش ازدواج كرد و تمام حرامها را حلال نمود و مي گفت كه هر كه امام را بشناسد هركاري كه مي خواهد انجام دهد و هيچ گناهي بر او نيست.

يا گروهي از پيروان ابو الخطاب مي گويند كه بر اساس آيه «يريدالله ان يخفف عنكم»

توسط ابوالخطاب از گناهان ما كاسته و زنجيرهاي گران و بارهاي سنگين نماز و روزه و حج را از ما برداشته اند. پس هر كه پيغمبر و فرستاده خداوند و امام را بشناسند، هر كاري كه بخواهد مي تواند انجام دهد!

لذا امام صادق (عليه السلام) افزون بر اينكه ياران خود را از گرايش به اين تفكر باز مي دارد نسبت به جوانان اعلام خطر مي كند در روايتي كه از آن حضرت نقل شده است مي فرمايد:

«احذروا علي شباب كما لغلاة لا يفسدوهم فان الغلاة شرّ خلق الله يصغّرون عظمة الله و يدعون الربوبية لعباد الله. ثم قال الينا يرجع الغالي فلا نقبله و بنا يلحق المقصر فنقبله فقيل له كيف ذلك يابن رسول

الله قال لان الغالي قد اعتاد ترك الصلاة والزكوة والصيام والحج فلا يقدر علي ترك عادته علي الرجوع الي طاعة الله و ان المقصر اذا عرف فاطاع»

جوانانتان را از غُلات برحذر داريد كه آنان را فاسد نكنند. زيرا غُلات بدترين مخلوقات خدايند. چرا كه عظمت الهي را كوچك شمرده و براي بندگان خدا ادعاي ربوبيت مي كنند. سپس فرمودند غالي به سوي ما مي آيد ولي او را نمي پذيريم و قبول نمي كنيم ولي مقصر به ما مي پيوندد او را مي پذيريم. سؤال شد چگونه اي فرزند رسول خدا فرمود: چون غالي به ترك نماز و روزه و زكات و حج عادت كرده است و قادر به ترك عادت خود نيست و به راحتي نمي تواند به پيروي حضرت حق تن در دهد ولي مقصر زماني كه حق را شناخت بدان عمل مي نمايد.

در اين فرمايش محورهاي مهم اعتقادي غُلات و دليل طرد و فسق و شرك آنان از طرف امام صادق(عليه السلام) به وضوح روشن گرديده است كه مي توان از جمله آنها:

1. كوچك شمردن عظمت خداوند

2. ادعاي ربوبيت مخلوق

3. گرايش به اباحي گري

4. جمود در انديشه و فكر نام برد.

به هر صورت گرايش به اباحي گري يكي از اصول مشترك و رايج بين فرق مختلف غُلات بوده است و لذا مرحوم صدوق در كتاب من لا يحضره الفقيه قضيه اي نقل مي كند كه از آن اين چنين استفاده مي شود كه چنانچه متهم به غُلُوّي را در حال عبادت مي ديدند، از او رفع اتهام مي شد و او بوسيله التزام به عبادت و تعبد از زمره غُلات خارج به

حساب مي آمد.

شرايط پذيرش روايات از ديدگاه امام صادق عليه السلام

غاليان در زمانهاي مختلف مثل ساير دشمنان اسلام و اهل بيت (عليهم السلام) براي پيشبرد اهداف و افكار انحرافي خود، برخي از اوقات مجبور مي شدند كه با بهره گيري از نام مقدس ائمه اطهار(عليهم السلام) افكار پليد خود را به عنوان فرمايشات ائمه اطهار جهت جذب بيشتر، مطرح نمايند و لذا همانگونه كه گفته شد حتي گاهي معرفت ومحبت را كافي از نماز و روزه و حج معرفي كردند و آنان چون مي دانستند كه خود هيچ جايگاهي در ميان مردم ندارند و كلمات ائمه اطهار(عليهم السلام) به عنوان فصل الخطاب در ميان مردم، سخن اول را مي گويد از اين اعتقاد پاك مردمي سوء استفاده كرده و بدين وسيله منويات شوم خود را جامعه عمل مي پوشاندند.

امام جعفر صادق(عليه السلام) مي فرمايند:

«انا اهل البيت صادقون لا نخلوا من كذاّب يكذب علينا فيسقط بكذبه صدقنا عند الناس … ثم ذكرالسرّي و معمّراً و بشّار الشعيري و صايد النهدي فقال لعنهم الله انا لا نخلوا من كذاب كفانا الله مؤونة كل كذاب و اذاقهم الله الحديد»

ما اهل بيت راستگوياني هستيم كه همواره دروغگوياني بر ما دروغ مي بندند تا با دروغ خود، صداقت و راستگويي ما را نزد مردم از بين ببرند سپس از (افرادي همچون) سرّي و معمر و بشارالشعيري و صايد النهدي نام بردند و فرمودند كه خداوند لعنت كند آنان را، همواره كذابي با ما معاصر بوده است. خداوند كفايت كند ما را از شرّ دروغگويان و بر آنان گرمي آهن جهنم را بچشاند.

بر همين اساس امام جعفر صادق (عليهم السلام) معيارهائي را جهت حفظ و صيانت سُنت رسول

خدا و فرمايشات ائمه اطهار از دست اين دروغگويان حديث ساز در اختيار تشنگان حقيقت قرار داده است تا بدين وسيله بتوانند ميراث گرانبهاي ائمه اطهار را از دست اينگونه حوادث انحرافي محافظت نمايد.

هشام بن حكم نقل كرده است كه از امام جعفر صادق (عليهم السلام) شنيدم كه مي فرمود:

«لا تقبلو علينا خلاف القرآن …»

هيچ كلامي را از قول ما نپذيريد مگر اينكه موافق قرآن باشد و به همراه آن دليل و شاهدي از احاديث قبلي ما باشد. زيرا مغيرة بن سعيد (كه خدا او را لعنت كند) در كتابهاي اصحاب پدرم، احاديث زيادي را مخلوط كرده است كه پدرم آن احاديث را نفرموده است. بنابراين از خدا بترسيد و آنچه را كه مخالف سخن خدا و سُنت پيامبر است را نپذيريد.

يونس بن عبدالرحمن مي گويد به عراق آمده و به خدمت برخي از اصحاب امام محمد باقر (عليه السلام) و جمع زيادي از اصحاب امام جعفر صادق (عليه السلام) رسيدم و از كتابها و نوشته ها و صحبتهاي آنان استفاده كردم سپس به خدمت امام رضا (عليه السلام) رسيدم آن حضرت برخي از احاديثي كه نوشته بودم را منكر شدند و فرمودند: ابالخطاب بر امام صادق (عليه السلام) دروغهاي زيادي نسبت داده است همچنين پيروان ابالخطاب اين كار را مي كردند وآنان همچنان برخي ازاحاديث مجعول رادر ميان روايات امام جعفرصادق (عليه السلام) وارد مي كنند (خدا لعنت كند آنان را) بعد فرمودند:

لا تقبلوا علينا خلاف القرآن فانا ان تحدّثنا، حدثنا بموافقة القرآن و موافقة السنة انا نحدث عن الله و رسوله و لا نقول قال فلان و فلان فيتناقض كلامنا ان كلام آخرنا

مثل كلام اولنا و كلام اولنا مصداق كلام آخرنا فاذا اتاكم من يحدثكم بخلاف ذلك فردوا عليه و قولوا له انت اعلم و ما جئت به فان مع كل قول منا حقيقة و عليه نوراً فما لا حقيقة معه و لا نور عليه فذلك من قول الشيطان.

از ميان كلمات ما آنچه كه خلاف قرآن است آن را نپذيريد زيرا ما اگر كلامي مي گوئيم، كلام ما موافق قرآن و سنت (پيامبر (صلّي الله عليه وآله)) است ما همواره از خدا و رسولش حرف مي زنيم و هيچگاه گفتارهاي ديگر را نمي گوئيم كه باعث تناقض در كلمات شود. سخنان آخرين ما مثل سخنان اول ماست (يعني گفتارهاي همه ما ائمه، يكسان و يكنواخت است) و اگر كسي چيزي گفت كه مخالف آن بود آنرا به خود او برگردانيد و به او بگوئيد كه تو خود بهتر مي داني كه چه آورده اي! همانا با هر گفتاري از كلمات ما حقيقتي است و بر آن نورانيتي (خاص) پس آنچه را كه هيچ حقيقت و نوري ندارد، آن از كلمات شيطان است.

از اين فرمايشات امام جعفر صادق (عليه السلام) بخوبي روشن مي گردد كه معيارهاي پذيرش كلمات ائمه اطهار(عليهم السلام) چه چيزهايي مي باشد و از چه راههائي مي توان كلمات نوراني آنها را مورد شناسائي قرار داد.

البته پر واضح است كه اين معيارها، با اصالت هائي كه دارد هيچگونه شكي را در پذيرش كلمات نوراني ائمه اطهار(عليهم السلام) نمي گذارد و قوت متن اينگونه روايات و اتقان آن بهترين راه براي مبارزه با روايات مجعولي است كه غُلات براي نيل به اهداف شوم خود آنها را

نقل مي نمايد.

نمونه هايي از برخوردهاي امام جعفر صادق عليه السلام با مظاهر غلو

اسحاق بن عمار ساباطي نقل مي كند كه شنيدم از امام جعفر صادق (عليه السلام) كه به بشّار الشعيري مي فرمودند:

«اخرج عني! لعنك الله! لا والله لا يظلنّي و اياك سقف بيت ابداً»

از پيش من برو خداوند تو را لعنت كند! نه بخدا، من و تو زير سايه يك سقف جمع نخواهيم شد. وقتي كه او از پيش امام رفت حضرت فرمودند:

«ويله الا قال بما قالت اليهود؟! الا قال بما قالت النصاري؟! الا قال بما قالت المجوس؟! … والله ما صغّرالله تصغير هذا الفاجر احد! انه شيطان ليغوي اصحابي و شيعتي فاحذروه و ليبلغ الشاهد الغائب»

واي بر او مگر نه اين است كه او همان چيزي را مي گويد كه يهوديان و نصرانيان و بُت پرستان مي گويند به خدا قسم هيچ كسي خدا را مثل اين فاسق و گنهكار كوچك نشمرده است او شيطان است كه براي گمراهي اصحاب و شيعيان من تلاش مي كند از او دوري كنيد و كلامم را حاضران به غايبان برسانند.

از امام جعفر صادق (عليهم السلام) رسيده است كه حضرت فرمودند:

«لعن الله الغلاة المفوّضة فانهّم صغّروا عصيان الله و كفروا به واشركوا و ضلّوا و اضلّوا ضرراً من اقامة الفرائض و اداء الحقوق»

خداوند لعنت كند غُلات و مفوضه را، آنها عصيان و نافرماني خداوند را كوچك شمردند و به او كافر شدند و شرك به خدا ورزيدند و گمراه شدند و گمراه كننده مردمان و نسبت به اقامه واجبات و اداء حقوق كاستي و بي مبالات بودند.

امام جعفر صادق(عليهم السلام) فرمودند:

«لعن الله المغيرة بن سعيد انه كان يكذب علي ابي فأذاقه الله حرّ الحديد، لعن الله

من قال فينا ما لا نقوله في انفسنا و لعن الله من ازالنا عن العبودية لله الذي خلقنا و اليه معادنا و بيده نواصينا»

خداوند لعنت كند مغيرة بن سعيد را او بر پدرم دروغ مي بست و خداوند بر او گرمي آتش را چشانيد. خداوند لعنت كند هر كسي را كه كلامي را مي گويد كه ما آنرا نمي گوئيم و از رحمت خداوند به دور باد كسي كه ما را از عبوديت و بندگي خداوندي كه ما را خلق كرده است و بازگشت ما به او و جان ما در دست اوست محروم و زائل مي نمايد و ما را به جاي خداوند معرفي كند اينها نمونه هائي كوچك از برخوردهاي جدي امام صادق (عليه السلام) با اين گروه منحرف مي باشد كه از ديدگاه آن حضرت مطرح گرديد و ما اميدواريم كه بتوانيم با الهام از فرمايشات گهربار اين بزرگان، دين خدا را از ديدگاه آنان بشناسيم همانگونه كه امام هادي (عليه السلام) در دعاي جامعه كبيره فرموده است:

«من اراد الله بدأ بكم و من وحّده قبل عنكم و من قصده توجه بكم»

انشاءالله

40- مدرسه امام صادق عليه السلام (365 حديث برگزيده از امام صادق) عليه السلام)

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: مدرسه امام صادق عليه السلام =. Imam sadeq s academy= / غلامعلي، احمد.

مشخصات نشر: قم: جمال 1388.

مشخصات ظاهري: 64ص.

شابك: 6500 ريال (چاپ اول) ؛ 6500 ريال : چاپ دوم 978-964-202-029-4

يادداشت: فارسي - عربي.

يادداشت: عنوان ديگر: مدرسه امام صادق (ع): 365 حديث برگزيده از امام صادق (ع).

يادداشت: چاپ اول: 1387.

يادداشت: چاپ دوم.

يادداشت: كتابنامه: ص.63.

يادداشت: نمايه.

موضوع: جعفربن محمد(ع)، امام ششم، 83 - 148ق. -- احاديث

شناسه افزوده: غلامعلي، احمد، 1348 -، گردآورنده، مترجم

رده بندي كنگره: BP45/2 /غ8م4 1388

رده بندي ديويي: 297/9553

شماره كتابشناسي

ملي: 1865928

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

سال هاست كه با حديث انس دارم؛ اما نشستن در كلاس درس امام صادق عليه السلام همواره آرزويم بود و چه بسيار زماني كه چشم ها را مي بستم و با پرواز خيال، در مدينه مي نشستم تا شايد نغمه اي دل انگيز از كلام شيرين اهل بيت عليهم السلام را بشنوم، اما تنها لحظه اي بود و لحظه اي … تا آن كه توفيق رفيق راه شد و دوستان عزيزم، طرح گردآوري سخنان كوتاه، پر محتوا و دلنشين امام صادق عليه السلام را با عنوان «مدرسه امام صادق عليه السلام» به بنده پيشنهاد كردند.. اين پيشنهاد را تنها براي دل خودم پذيرفتم و آنچه فراهم آمد، نخست بر دل من نشست و آن گاه بر كاغذ.

گام نخست با مطالعه ي مجموعه هايي كه تنها سخنان امام صادق عليه السلام را فراهم آورده اند، شروع شد. مسند الامام الصادق عليه السلام: عطاردي، موسوعة الامام الصادق عليه السلام: قزويني و بحارالانوار، جلد 75 را ملاحظه كردم و احاديث اعتقادي - اخلاقي را از ميان انبوه سخنان فقهي امام صادق عليه السلام برگزيدم.

در گام دوم به مطالعه ي سخنان امام در كتاب هاي ميزان الحكمة و ساير كتاب هاي مؤسسه علمي فرهنگي دارالحديث پرداختم و از اين مجموعه ها نيز سخنان ارزشمند امام را انتخاب كردم كه جمعاً 594 حديث برگزيده شد.

گام سوم بسيار دشوار بود زيرا بايد 229 حديث را كنار مي نهادم و تنها به 365 گل واژه - به عدد روزهاي سال - بسنده مي كردم. هر يك از اين گل واژه ها

[صفحه 6]

عطرآگين بود و چشم پوشيدن از آن ها آسان نبود. به هر حال معيارهاي زير براي گزينش احاديث «مدرسه ي امام صادق عليه السلام» تعيين شد:

1. كوتاهي احاديث.

2. داشتن

پيام اخلاقي يا اعتقادي براي همگان.

3. تنوع موضوعات مرتبط با زندگي.

در گام چهارم به مصدر يابي احاديث انتخابي پرداختم و احاديث را از ميان كتاب هاي كهن آدرس دادم تا بر استواري متن انتخابي گواهي دهد و در مواردي اندك نيز به كتاب هاي معاصر آدرس داده شد.

گام پنجم، ترجمه ي احاديث بود كه در اين زمينه به ترجمه هاي موجود در كتاب هايي مانند ميزان الحكمة و … مراجعه كردم و در اين مرحله انتقال درست مفهوم حديث برايم مهم تر بود و از اين روي در مواردي به الفاظ پاي بند نماندم و با «عطف هايي» كه مفهوم را بهتر منتقل مي كرد، متن عربي را به فارسي باز گرداندم.

و بدينسان 365 گل واژه در كنار هم قرار گرفت و دورنمايي از گلستان امام صادق عليه السلام نمايان شد. گفتني است كه دستورات اجتماعي امام ششم در ميان احاديث اخلاقي آن امام درخشش بيشتري دارد و چنانچه به اندكي از آن عمل شود، جامعه ي امروز ما در اندك زماني، تغييري گسترده خواهد كرد.

اكنون چه زيباست كه با امام جعفر صادق عليه السلام هم پيمان شويم تا هر روز تنها به يكي از سخنان زيبايش دل بنديم و در پايان سال به «شيعه ي جعفري» بودن خويش افتخار كنيم. البته خوانندگان گرامي اين اثر مي توانند با استفاده از كتابچه ي چهل حديث نويسي كه به منظور نگارش احاديث اهل بيت عليهم السلام تهيه شده است، چهل حديثي از حضرت صادق عليه السلام را نيز به يادگاري از مطالعه ي مدرسه ي امام صادق عليه السلام بنويسند.

در پايان از تشويق ها، راهنمايي ها و پيشنهادات دوست فرهيخته و كار دانم، جناب حجة الاسلام غلامرضا حيدري ابهري كه احاديث انتخابي را

با

[صفحه 7]

دقت و وسواس ستودني از آغاز تا انجام خواند و با خرده گيري هاي بسيار ارزنده اش مرا ياري داد و نيز از مدير محترم «نشر جمال» جناب حجة الاسلام سبحاني نسب كه دغدغه ي انتشار معارف اهل بيت عليهم السلام را در سر دارد و اين كتاب با همت و پيگيري ايشان سامان يافت، صميمانه تشكر و از پروردگار دوست داشتني براي هر دو عزيز، گفتار و كرداري «صادق پسند» را آرزو مي كنم.

27 رجب 1429. بعثت پيامبر خوبي ها

9 مرداد 1387

احمد غلامعلي

[صفحه 8]

حديث 001

شنبه

العلم جنة.

دانش، سپر است.

كافي، ج 1، ص 26

حديث 002

1 شنبه

الجهل ذل.

ناداني، خواري و ذلت است.

كافي، ج 1، ص 26

حديث 003

2 شنبه

الصبر يعقب خيرا.

صبر، خير و خوبي را در پي دارد.

كافي، ج 2، ص 89

حديث 004

3 شنبه

عظموا كباركم.

بزرگانتان را احترام كنيد.

كافي، ج2، ص 165

حديث 005

4 شنبه

من اعجب بنفسه هلك.

هر كه خودپسند شود، هلاك شود.

بحار، ج 69، ص 320

حديث 006

5 شنبه

نجاة المؤمن في حفظ لسانه.

نجات مؤمن در نگهداري زبانش است.

بحار، ج 68، ص 283

حديث 007

جمعه

من اتقي الله وقاه.

هر كه از خدا پروا كند، خداوند او را نگهدارد.

بحار، ج 75، ص 199

[صفحه 9]

حديث 008

شنبه

لا راحة لحسود.

حسود، هيچ آسايشي ندارد.

بحار، ج 69، ص 261

حديث 009

1 شنبه

من خالط العلماء وقر.

هر كه با دانايان نشيند، با وقار و گرانمايه مي شود.

بحار، ج 75، ص 201

حديث 010

2 شنبه

جانبوا الكذب.

از دروغ گفتن دوري كنيد.

كافي، ج 5، ص 151

حديث 011

3 شنبه

المؤمن علوي.

مؤمن از عالم بالا و ملكوت است.

بحار، ج 64، ص 171

حديث 012

4 شنبه

من داخل السفهاء حقر.

هر كه با ابلهان و كم خردان همنشيني كند، حقير و كوچك شود.

حلية، ج 3، ص 195

حديث 013

5 شنبه

دراسة العلم لقاح المعرفة.

درس و فراگيري دانش، مايه ي باروري معرفت و شناخت است.

بحار، ج 75، ص 128

حديث 014

جمعه

عليك بالدعاء.

همواره دعا كن.

كافي، ج 2، ص 470

[صفحه 10]

حديث 015

شنبه

السكوت راحة للعقل.

سكوت، مايه ي آسايش خرد است.

الفقيه، ج 4، ص 402

حديث 016

1 شنبه

لا تمزح فيذهب نورك.

(زياد) شوخي نكن كه نورانيت تو از بين مي رود.

بحار، ج 69، ص 259

حديث 017

2 شنبه

اجعلوا امركم لله.

كارتان را براي خدا قرار دهيد.

كافي، ج 1، ص 166

حديث 018

3 شنبه

الجود نجح.

گشاده دستي و بخشش، كاميابي است.

كافي، ج 1، ص 26

حديث 019

4 شنبه

ان شئت ان تكرم فلن.

اگر مي خواهي گرامي باشي، ملايم و مهربان باش.

كافي، ج 1، ص 26

حديث 020

5 شنبه

لا جهل اضر من العجب.

هيچ ناداني و حماقتي زيان بارتر از خودپسندي نيست.

كافي، ج 8، ص 244

حديث 021

جمعه

ثق بالله تكن مؤمنا.

به خدا اعتماد كن تا مؤمن شوي.

بحار، ج 75، ص 192

[صفحه 11]

حديث 022

شنبه

الغناء يورث النفاق.

آوازه خواني و غناء، نفاق و دو رويي مي آورد.

بحار، ج 76، ص 241

حديث 023

1 شنبه

ازهد الناس من ترك الحرام.

زاهدترين مردم كسي است كه حرام را ترك كند.

بحار، ج 67، ص 305

حديث 024

2 شنبه

لا تصاحب الفاجر.

با بدكار همنشيني مكن.

تحف، ص 376

حديث 025

3 شنبه

الْجَاهِلُ خَتُور.

نادان، فريبكار و فاسد است.

كافي، ج 1، ص 26

حديث 026

4 شنبه

من لا يملك لسانه يندم.

هر كه اختيار زبانش را نداشته باشد پشيمان مي شود.

مستدرك، ج 8، ص 329

حديث 027

5 شنبه

السلام تطوع و الرد فريضة.

سلام كردن مستحب و جواب سلام دادن واجب است.

كافي، ج 2، ص 644

حديث 028

جمعه

بروا باخوانكم.

به برادرانتان نيكي كنيد.

كافي،ج 2، ص 157

[صفحه 12]

حديث 029

شنبه

ليس لملول صديق.

براي افسرده دل، دوست و رفيقي باقي نمي ماند.

تحف، ص 364

حديث 030

1 شنبه

لا عز لمن لا يتذلل لله.

كسي كه براي خدا كوچكي و تواضع نكند، هيچ عزتي ندارد.

كافي، ج 8، ص 243

حديث 031

2 شنبه

العفو زكاة الظفر.

عفو و گذشت، زكات پيروزي است.

بحار، ج 75، ص 268

حديث 032

3 شنبه

لا تزولوا عن الحق و اهله.

هيچ گاه از حق و پيروانش جدا نشويد.

بحار، ج 69، ص 126

حديث 033

4 شنبه

لا خلة لمختال.

مغرور و متكبر هيچ دوستي و رفاقتي ندارد.

تحف، ص 376

حديث 034

5 شنبه

صلوا عشائركم.

با اقوام و خويشانتان پيوند برقرار كنيد.

كافي، ج 2، ص 636

حديث 035

جمعه

الشيخ في اهله كالنبي في امته.

پيرمرد در خانواده اش مانند پيامبر در ميان امتش است.

بحار، ج 72، ص 137

[صفحه 13]

حديث 036

شنبه

طلب العلم فريضة.

جستجوي دانش، واجب است.

كافي، ج 1، ص 30، ح 2

حديث 037

1 شنبه

دعامة الانسان العقل.

ستون انسان، خرد است.

كافي، ج 1، ص 25، ح 23

حديث 038

2 شنبه

الفهم مجد.

فهم، شكوه و بزرگي است.

كافي، ج 1، ص 26

حديث 039

3 شنبه

ثق بالله تكن عارفاً.

به خدا اعتماد كن تا آگاه و عارف شوي.

بحار، ج 75، ص 261

حديث 040

4 شنبه

العجب يكلم المحاسن.

خودپسندي، به خوبي ها لطمه مي زند.

نزهة، ص 176

حديث 041

5 شنبه

الهوي يقظان.

هوس، بيدار است.

نزهة، ص 176

حديث 042

جمعه

عليكم بتلاوة القرآن.

همواره قرآن بخوانيد.

بحار، ج 8، ص 186

[صفحه 14]

حديث 043

شنبه

أنفق و لا تخف فقراً.

انفاق كن و از هيچ تنگدستي و فقري نترس.

كافي، ج 2، ص 144

حديث 044

1 شنبه

لا تكونوا علماء جبارين.

دانشمندان متكبر و گردن فراز نباشيد.

كافي، ج 1، ص 36

حديث 045

2 شنبه

النطق راحة للروح.

حرف زدن، مايه ي آسايش جان است.

الفقيه، ج 4، ص 402

حديث 046

3 شنبه

تخافوا عن الظلم.

از ستم كردن بترسيد.

بحار، ج 75، ص 54

حديث 047

4 شنبه

لا تذهبن بكم المذاهب.

مبادا راه هاي گوناگون شما را به بيراهه كشاند.

بحار، ج 75، ص 281

حديث 048

5 شنبه

مع العجلة تكون الندامة.

با شتابزدگي، پشيماني همراه است.

بحار، ج 68، ص 338

حديث 049

جمعه

نحن مفتاح الكتاب

ما اهل بيت كليد قرآنيم.

بحار، ج 26، ص 256

[صفحه 15]

حديث 050

شنبه

ضع امر اخيك علي احسنه.

رفتار برادرت را به بهترين وجه تفسير كن.

بحار، ج 75، ص 251

حديث 051

1 شنبه

عليك بالتلاد.

دوست قديمي و آزموده را نگهدار.

كافي، ج8، ص 249

حديث 052

2 شنبه

القلب يتكل علي الكتابة.

دل، بر نوشتن تكيه دارد.

كافي، ج 1، ص 52

حديث 053

3 شنبه

الحكمة ضالة المؤمن.

حكمت، گمشده ي مؤمن است.

كافي، ج 8، ص 167

حديث 054

4 شنبه

المرء كثير بأخيه.

آدمي به وسيله ي برادر (و دوستانش) زياد مي شود.

تحف، ص 368

حديث 055

5 شنبه

ضحك المؤمن تبسم.

خنده ي مؤمن، تبسم و لبخند است.

تحف، ص 366

حديث 056

جمعه

تهادوا تحابوا.

به همديگر هديه دهيد، تا دوستدار يكديگر شويد.

الفقيه، ج 3، ص 299

[صفحه 16]

حديث 057

شنبه

الكرم اعطف من الرحم.

بزرگواري، مهر انگيزتر از خويشاوندي است.

بحار، ج 68، ص 357

حديث 058

1 شنبه

لا داء أدوي من الكذب.

هيچ دردي، دردناك تر از دروغگويي نيست.

حلية، ج 3، ص 196

حديث 059

2 شنبه

الحق منيف فاعملوا به.

حق، بلند پايه است پس به آن عمل كنيد.

بحار، ج 69، ص 232

حديث 060

3 شنبه

القلب حرم الله

دل، حرم خداست.

بحار، ج 67، ص 25

حديث 061

4 شنبه

احسن من الصدق قائله.

نيكوتر از راستي، انسان راستگوست.

بحار، ج 66، ص 404

حديث 062

5 شنبه

الهم ليذهب بذنوب المسلم.

غم و اندوه، گناهان مسلمان را مي زدايد.

الدعوات، ص 120

حديث 063

جمعه

داووا مرضاكم بالصدقة.

بيمارانتان را با صدقه دادن درمان كنيد.

كافي، ج 4، ص 3

[صفحه 17]

حديث 064

شنبه

الجود زكاة السعادة.

گشاده دستي و بخشش، زكات خوشبختي است.

شرح احقاق الحق، ج 12، ص 267

حديث 065

1 شنبه

ان الله يبغض كثرة النوم.

خداوند، از پر خوابي نفرت دارد.

الدعوات، ص 139

حديث 066

2 شنبه

اذا لم تكن حليماً فتحلم.

هرگاه بردبار نيستي، خود را به بردباري زن.

كافي، ج 2، ص 112

حديث 067

3 شنبه

شر الرجال التجار الخونة.

بدترين مردمان، تاجران خيانت كارند.

بحار، ج 100، ص 103

حديث 068

4 شنبه

خير من الخير فاعله.

بهتر از كار خوب، انسان نيكوكار است.

بحار، ج 66، ص 404

حديث 069

5 شنبه

خالط الناس تخبرهم.

با مردم معاشرت كن تا آنان را بيازمايي.

كافي، ج 8، ص 176

حديث 070

جمعه

لا تطع السفهاء.

از ابلهان و كم خردان اطاعت مكن.

تحف، ص 303

[صفحه 18]

حديث 071

شنبه

المعروف زكاة النعم.

خوبي به ديگران، زكات نعمت ها است.

بحار، ج 75، ص 268

حديث 072

1 شنبه

سل تفقها.

براي دانستن و فهميدن بپرس.

كافي، ج 6، ص 381

حديث 073

2 شنبه

لا تسأل تعنتا.

براي زحمت انداختن و آزار دادن مپرس.

كافي، ج 6، ص 381

حديث 074

3 شنبه

حسن الخلق يزيد في الرزق.

خوش اخلاقي، روزي را زياد مي كند.

بحار، ج 68، ص 396

حديث 075

4 شنبه

غبن المسترسل سحت.

فريب دادن كسي كه به فروشنده اعتماد كرده، حرام است.

الفقيه، ج 3، ص 272

حديث 076

5 شنبه

ارواح الروح اليأس من الناس.

بالاترين آسايش، نا اميد شدن از مردم است.

كافي، ج 8، ص 243

حديث 077

جمعه

السجود منتهي العبادة من بني آدم.

سجده، اوج عبادت آدمي است.

بحار، ج 82، ص 164

[صفحه 19]

حديث 078

شنبه

الأمانة رأس المال.

امانتداري، سرمايه است.

نزهة، ص 170

حديث 079

1 شنبه

من قوي هواه ضعف حزمه.

هر كه هواي نفسش نيرومند شود، دورانديشي اش سست مي شود.

نزهة، ص 170

حديث 080

2 شنبه

كل حديث جاوز اثنين فاش.

هر سخني كه از دو نفر فراتر رود، آشكار و همگاني مي شود.

تحف، ص 368

حديث 081

3 شنبه

ان الله يبغض الغني الظلوم.

خداوند، از ثروتمند ستمكار نفرت دارد.

بحار، ج 75، ص 255

حديث 082

4 شنبه

العاقل غفور.

خردمند، آمرزنده و بخشنده است.

كافي، ج 1، ص 26

حديث 083

5 شنبه

ان شئت أن تهان فاخشن.

اگر مي خواهي خوار شوي، خشن باش.

كافي، ج 1، ص 26

حديث 084

جمعه

لابد للعبد من مداومة التوبة.

بنده بايد هميشه توبه كند.

بحار، ج 6، ص 31

[صفحه 20]

حديث 085

شنبه

لا تكلم بما لا يعنيك.

آنچه برايت فايده ندارد، نگو.

بحار، ج 75، ص 265

حديث 086

1 شنبه

العفو زكاة الظفر.

گذشت، زكات پيروزي است.

بحار، ج 75، ص 268

حديث 087

2 شنبه

سوء الخلق ليفسد الايمان.

بداخلاقي، ايمان را تباه مي كند.

كافي، ج 2، ص 321

حديث 088

3 شنبه

من كف غضبه ستر الله عورته.

هر كه خشم خود را نگهدارد، خدا زشتي و عيب او را بپوشاند.

كافي، ج 2، ص 303

حديث 089

4 شنبه

شيع جميل الفعل بجميل القول.

كار زيبا را با سخن زيبا همراه كن.

نزهة، ص 182

حديث 090

5 شنبه

الانتقاد عداوة.

خرده گيري كوبنده، مايه ي دشمني است.

تحف، ص 315

حديث 091

جمعه

افضل طبائع العقل العبادة.

برترين سرشت خردمندي، عبادت است.

اختصاص، ص 244

[صفحه 21]

حديث 092

شنبه

الغضب مفتاح كل شر.

خشم، كليد همه ي بدي هاست.

كافي، ج 2، ص 303

حديث 093

1 شنبه

فاصبروا تظفروا.

صبر كنيد، تا پيروز شويد.

بحار، ج 68، ص 96

حديث 094

2 شنبه

اجتنبوا الكذب.

از دروغ بپرهيزيد.

بحار، ج 100، ص 99

حديث 095

3 شنبه

الظلمة في الجهل.

تاريكي در ناداني است.

كافي، ج 1، ص 28

حديث 096

4 شنبه

الكيمياء الأكبر الزراعة.

كشاورزي، بزرگ ترين كيمياگري است.

كافي، ج 5، ص 261

حديث 097

5 شنبه

ان الله يحب العبد المفتن التواب.

خداوند، بنده ي گنه كار توبه كننده را دوست دارد.

كافي، ج 2، ص 435

حديث 098

جمعه

عليكم بحسن الصلاة.

همواره نماز را نيكو بخوانيد.

بحار، ج 71، ص 162

[صفحه 22]

حديث 099

شنبه

المؤمن مكفر.

مؤمن با همه ي خوبي هايش مورد ناسپاسي قرار مي گيرد.

كافي، ج 2، ص 251

حديث 100

1 شنبه

اياكم و الخصومة.

از دعوا كردن دوري كنيد.

كافي، ج 2، ص 301

حديث 101

2 شنبه

البخيل من بخل بالسلام.

خسيس، كسي است كه در سلام كردن بخل بورزد.

بحار، ج 70، ص 305

حديث 102

3 شنبه

المؤمن أشد من زبر الحديد.

مؤمن، از پاره هاي آهن محكم تر است.

بحار، ج 64، ص 303

حديث 103

4 شنبه

لا تشر علي مستبد برأيه.

به خود رأي مشورت نده.

بحار، ج 72، ص 104

حديث 104

5 شنبه

افشاء السر سقوط.

بر ملا كردن راز، مايه ي سقوط آدمي است.

تحف، ص 315

حديث 105

جمعه

صونوا دينكم بالورع.

دين خود را با پارسايي و پرهيز نگهداريد.

كافي، ج 2، ص 76

[صفحه 23]

حديث 106

شنبه

المسلم أخو المسلم.

مسلمان، برادر مسلمان است.

كافي، ج 2، ص 166

حديث 107

1 شنبه

اذكر الله كثيراً.

خدا را زياد ياد كنيد.

بحار، ج 66، ص 397

حديث 108

2 شنبه

ما من مؤمن الا و فيه دعابة.

هيچ مؤمني نيست مگر آن كه بهره اي از شوخي و مزاح دارد.

كافي، ج 2، ص 663

حديث 109

3 شنبه

اياك و النميمة.

از سخن چيني دوري كنيد.

بحار، ج 75، ص 201

حديث 110

4 شنبه

الشفقة من العدو محال.

دلسوزي و مهرباني از دشمن، محال است.

بحار، ج 75، ص 194

حديث 111

5 شنبه

فاسأل العلماء ما جهلت.

آنچه را نمي داني از دانايان بپرس.

مشكاة، ص 328

حديث 112

جمعه

قدموا الاستخارة.

(از خدا) طلب خير كنيد.

بحار، ج 100، ص 99

[صفحه 24]

حديث 113

شنبه

الخلق السي ء نكد.

اخلاق بد، طاقت فرساست.

بحار، ج 68، ص 394

حديث 114

1 شنبه

من هم بخير فليعجله.

هر كه قصد كار خوب دارد، بايد شتاب كند.

كافي، ج 2، ص 142

حديث 115

2 شنبه

تراحموا و تعاطفوا.

با يكديگر مهرباني و مهرورزي كنيد.

كافي، ج 2، ص 175

حديث 116

3 شنبه

الفقر مخزون عند الله.

پاداش فقر در گنجينه ي خدا نگهداري مي شود.

كافي، ج 2، ص 260

حديث 117

4 شنبه

تقربوا الي الله بمواساة اخوانكم.

با همدردي كردن با برادرانتان به خدا نزديك شويد.

بحار، ج 71، ص 391

حديث 118

5 شنبه

النظر سهم من سهام ابليس مسموم.

نگاه شهوت آلود، تيري از تيرهاي زهرآلود ابليس است.

كافي، ج 5، ص 559

حديث 119

جمعه

لا فقر أحط من الحمق.

هيچ تنگدستي و فقري پست تر از حماقت نيست.

كشف، ج 2، ص 198

[صفحه 25]

حديث 120

شنبه

تواصلوا و تباروا.

با يكديگر پيوستگي و نيكوكاري كنيد.

كافي، ج 2، ص 175

حديث 121

1 شنبه

المصائب منح من الله.

مصيبت ها، هديه هاي الهي اند.

كافي، ج 2، ص 260

حديث 122

2 شنبه

من اشبع مؤمناً وجبت له الجنة.

هر كه مؤمني را سير كند، بهشت بر او واجب است.

كافي، ج 2، ص 200

حديث 123

3 شنبه

لا كبيرة مع الاستغفار.

هيچ گناهي با استغفار و توبه، گناه كبيره نمي ماند.

كافي، ج 2، ص 288

حديث 124

4 شنبه

العلم حياة القلوب و مصابيح الابصار.

دانش، زندگي دل ها و چراغ هاي ديدگان است.

ورام، ج 2، ص 245

حديث 125

5 شنبه

من كان عاقلاً كان له دين.

هر كه خردمند باشد، دين دار است.

كافي، ج 1، ص 11

حديث 126

جمعه

افضل العبادة العلم بالله و التواضع له.

برترين عبادت خداشناسي و فروتني براي اوست.

تحف، ص 364

[صفحه 26]

حديث 127

شنبه

كونوا اخوةً بررةً.

برادراني نيكوكار باشيد.

كافي، ج 2، ص 175

حديث 128

1 شنبه

مع الاسراف قلة البركة.

اسراف، كمي بركت را همراه دارد.

كافي، ج 4، ص 55

حديث 129

2 شنبه

من اعتدل يوماه فهو مغبون.

هر كه دو روزش، يكنواخت باشد زيان ديده است.

بحار، ج 75، ص 277

حديث 130

3 شنبه

فساد الجسد في كثرة الطعام.

تباهي تن در پرخوري است.

مستدرك، ج 16، ص 213

حديث 131

4 شنبه

تعلموا ما شئتم ان تعملوا.

دانشي را بياموزيد كه مي خواهيد به كار بنديد.

عدة، ص 67

حديث 132

5 شنبه

لا صلاة لمن لا زكاة له.

نماز كسي كه زكات نمي پردازد، قبول نيست.

بحار، ج 81، ص 252

حديث 133

جمعه

لا عدو اضر من الجهل.

هيچ دشمني، زيان بارتر از ناداني نيست.

حلية، ج 3، ص 196

[صفحه 27]

حديث 134

شنبه

الشفاعة زكاة الجاه.

ميانجي گري، زكات آبرو است.

تحف، ص 381

حديث 135

1 شنبه

المؤمن يداري و لا يماري.

مؤمن، مدارا مي كند و نمي ستيزد.

بحار، ج 75، ص 277

حديث 136

2 شنبه

من ظهر غضبه ظهر كيده.

هر كه خشمگين شود، حيله اش بر ملا مي شود.

نزهة، ص 170

حديث 137

3 شنبه

تواضعوا لمن تعلمونه العلم.

براي آن كس كه به او دانش مي آموزيد، فروتني نماييد.

كافي، ج 1، ص 36

حديث 138

4 شنبه

لا تحتقر حسنةً.

هيچ كار نيكي را ناچيز مشمار.

مستدرك، ج 12، ص 157

حديث 139

5 شنبه

من دخله العجب هلك.

خودپسندي به هر كه راه يابد، نابود مي شود.

كافي، ج 2، ص 313

حديث 140

جمعه

احب الأعمال الي الله عزوجل الصلاة.

دوست داشتني ترين كارها نزد خداوند، نماز است.

كافي، ج 3، ص 264

[صفحه 28]

حديث 141

شنبه

من دخل مداخل السوء اتهم.

هر كه به جاهاي بد وارد شود، مورد تهمت قرار مي گيرد.

بحار، ج 75، ص 202

حديث 142

1 شنبه

حسن الخلق مجلبة للمودة.

خوش اخلاقي، جلب كننده ي دوستي است.

كافي، ج 1، ص 27

حديث 143

2 شنبه

من زين الحلم الرفق.

از زيور بردباري، مدارا كردن است.

بحار، ج 75، ص 251

حديث 144

3 شنبه

كم من نظرة اورثت حسرة طويلة.

چه بسيار نگاهي كه اندوهي طولاني برجاي نهد.

كافي، ج 5، ص 559

حديث 145

4 شنبه

لا تمارين سفيهاً و لا حليماً.

با نادان و خردمند مجادله نكن.

بحار، ج 68، ص 288

حديث 146

5 شنبه

من لم يفهم لم يسلم.

هر كه نمي فهمد، سالم نمي ماند.

كافي، ج 1، ص 26

حديث 147

جمعه

أنفق و ايقن بالخلف.

انفاق كن و به جايگزين آن يقين داشته باش.

الفقيه، ج 4، ص 412

[صفحه 29]

حديث 148

شنبه

من فرط تورط.

هر كه كوتاهي كند، در پرتگاه افتد.

كافي، ج 1، ص 26

حديث 149

1 شنبه

الدين غم بالليل و ذل بالنهار.

بدهكاري، اندوه شب و خواري روز است.

تحف، ص 359

حديث 150

2 شنبه

من ساء خلقه عذب نفسه.

هر كه اخلاقش بد باشد، خودش را عذاب مي دهد.

كافي، ج 2، ص 321

حديث 151

3 شنبه

مجاملة الناس ثلث العقل.

خوش برخوردي با مردم، يك سوم خردمندي است.

كافي، ج 2، ص 643

حديث 152

4 شنبه

التبذير لا يبقي معه شي ء.

با ريخت و پاش چيزي باقي نمي ماند.

كافي، ج 2، ص 119

حديث 153

5 شنبه

الرفق لا يعجز عنه شي ء.

مدارا كردن چيزي است كه هيچ چيز از آن خسته و درمانده نمي شود.

كافي، ج 2، ص 119

حديث 154

جمعه

عليكم بحسن الجوار.

همواره با همسايه نيكو رفتار كنيد.

بحار، ج 66، ص 370

[صفحه 30]

حديث 155

شنبه

احمل نفسك لنفسك.

خودت بار خودت را بر دوش كش.

كافي، ج 2، ص 454

حديث 156

1 شنبه

أخلص ودك للمؤمن.

دوستي ات را براي مؤمن يكرنگ ساز.

الفقيه، ج 4، ص 404

حديث 157

2 شنبه

صانع المنافق بلسانك.

با منافق «تنها» با زبانت سازش كن.

الفقيه، ج 4، ص 404

حديث 158

3 شنبه

قلب الكافر أقسي من الحجر.

دل كافر، سخت تر از سنگ است.

بحار، ج 67، ص 53

حديث 159

4 شنبه

هل الدين الا الحب.

آيا دين جز محبت است؟

بحار، ج 27، ص 95

حديث 160

5 شنبه

الأمانة غنيً.

امانت داري، بي نيازي است.

ثواب، ص 102

حديث 161

جمعه

عودوا مرضاكم.

بيمارانتان را عيادت كنيد.

بحار، ج 27، ص 164

[صفحه 31]

حديث 162

شنبه

خياركم سمحاؤكم.

بهترين شما، بخشنده ترين شما است.

كافي، ج 4، ص 41

حديث 163

1 شنبه

لا يسود سفيه.

هيچ ابله و ساده لوحي، سروري نمي يابد.

الفقيه، ج 4، ص 394

حديث 164

2 شنبه

من استخف بدينه استخف باخوانه.

هر كه دين خود را سبك شمارد، برادران خود را خوار شمرد.

بحار، ج 71، ص 302

حديث 165

3 شنبه

اياك و صحبة الاحمق.

از همنشيني با احمق بپرهيز.

بحار، ج 71، ص 192

حديث 166

4 شنبه

طوبي للمتحابين في الله.

خوشا به حال كساني كه يكديگر را به خاطر خدا دوست دارند.

بحار، ج 68، ص 46.

حديث 167

5 شنبه

لا لحسود غنيً.

حسود، بي نيازي ندارد.

تحف، ص 364

حديث 168

جمعه

الحب افضل من الخوف.

ارزش دوستي خدا، برتر از ترس از خداوند است.

كافي، ج 8، ص 128

[صفحه 32]

حديث 169

شنبه

تنافسوا في المعروف لاخوانكم.

در راه نيكي كردن به برادرانتان از يكديگر سبقت بگيريد.

كافي، ج 2، ص 195

حديث 170

1 شنبه

عدو العمل الكسل.

دشمن كار، تنبلي است.

كافي، ج 5، ص 85

حديث 171

2 شنبه

الخلق الحسن يسر.

خوش اخلاقي، سبب آسايش و آساني است.

بحار، ج 68، ص 394

حديث 172

3 شنبه

من امل رجلاً هابه.

هر كس به كسي اميد بندد، او را بزرگ مي شمارد.

بحار، ج 75، ص 228

حديث 173

4 شنبه

لا مروة لكذوب.

دروغگو را مردانگي نيست.

بحار، ج 69، ص 261

حديث 174

5 شنبه

تجنب ارتجال الكلام.

از سخن نينديشيده بپرهيز.

بحار، ج 72، ص 104

حديث 175

جمعه

النور في العلم.

نورانيت، در دانش است.

كافي، ج 1، ص 28

[صفحه 33]

حديث 176

شنبه

لا تستعن بكذاب.

از دروغگو ياري و كمك مخواه.

تحف، ص 315

حديث 177

1 شنبه

طول التسويف حيرة.

طولاني شدن و به امروز و فردا افكندن كار، سرگشتگي و حيراني است.

بحار،ج75،ص209

حديث 178

2 شنبه

شكر النعمة اجتناب المحارم.

شكر و سپاس نعمت، دوري كردن از كارهاي حرام است.

كافي، ج 2، ص 95

حديث 179

3 شنبه

العالم لا يتكلم بالفضول.

دانا، زياده گويي نمي كند.

مستدرك، ج 9، ص 33

حديث 180

4 شنبه

اصل الرجل عقله.

اساس و ريشه ي آدمي، خردش است.

بحار، ج 75، ص 202

حديث 181

5 شنبه

اياك و الرأي الفطير.

از نظر خام و نسنجيده بپرهيز.

بحار، ج 75، ص 228

حديث 182

جمعه

لا مصيبة اعظم من الجهل.

هيچ مصيبتي از ناداني، بزرگتر نيست.

اختصاص، ص 246

[صفحه 34]

حديث 183

شنبه

انصحوا لانفسكم.

خيرخواه خود باشيد.

كنز، ج 2، ص 33

حديث 184

1 شنبه

طلب العلم فريضة علي كل حال.

جستجوي دانش، در هر حال واجب است.

بصائر، ص 2.

حديث 185

2 شنبه

من بريء من الكبر نال الكرامة.

هر كه از تكبر دوري كند، به بزرگواري مي رسد.

تحف، ص 315

حديث 186

3 شنبه

اعبد الناس من اقام الفرائض.

عابدترين مردم، كسي است كه واجبات را انجام دهد.

بحار، ج 67، ص 305

حديث 187

4 شنبه

حسن الجوار يزيد في الرزق.

خوش همسايگي، روزي را زياد مي كند.

كافي، ج 2، ص 666

حديث 188

5 شنبه

كل رياء شرك.

هر گونه كار ريائي، شرك است.

كافي، ج 2، ص 293

حديث 189

جمعه

شرف المؤمن قيام الليل.

شرافت مؤمن، شب زنده داري است.

كافي، ج2، ص 148

[صفحه 35]

حديث 190

شنبه

العلم مقرون الي العمل.

دانش (واقعي)، با عمل همراه است.

كافي، ج 1، ص 44، ح 2

حديث 191

1 شنبه

المؤمن اخو المؤمن.

مؤمن، برادر مؤمن است.

كافي، ج 2، ص 166

حديث 192

2 شنبه

من عذب لسانه زكا عقله.

هر كه زبانش شيرين باشد، عقلش رشد مي كند.

اعلام، ص 304

حديث 193

3 شنبه

من اخلاق الأنبياء السواك.

مسواك زدن، از اخلاق پيامبران است.

كافي، ج 6، ص 495

حديث 194

4 شنبه

القصد امر يحبه الله.

ميانه روي، كاري است كه خداوند آن را دوست دارد.

كافي، ج 4، ص 52

حديث 195

5 شنبه

شراركم بخلاؤكم.

بدترين شما، بخيلان شما هستند.

كافي، ج 4، ص 41

حديث 196

جمعه

الهدية تذهب بالضغائن.

هديه، كينه ها را از بين مي برد.

بحار، ج 72، ص 44

[صفحه 36]

حديث 197

شنبه

من طلب الرئاسة هلك.

هر كه جوياي رياست باشد، نابود شود.

كافي، ج 2، ص 297

حديث 198

1 شنبه

ان المعدة بيت الداء.

معده، خانه ي درد است.

الخصال، ص 512

حديث 199

2 شنبه

الحمية هي الدواء.

پرهيز غذايي، يگانه درمان است.

الخصال، ص 512

حديث 200

3 شنبه

عقوق الوالدين من الكبائر.

نافرماني پدر و مادر، از گناهان كبيره است.

بحار، ج 71، ص 74

حديث 201

4 شنبه

الصبر الجميل الذي ليس فيه شكوي.

صبر نيكو، آن است كه هيچ شكايتي در آن نباشد.

بحار، ج 75، ص 253

حديث 202

5 شنبه

القهقهة من الشيطان.

قهقهه زدن، كار شيطان است.

كافي، ج 2، ص 664

حديث 203

جمعه

ادفعوا البلاء بالدعاء.

بلا را با دعا پس زنيد.

كافي، ج 4، ص 3

[صفحه 37]

حديث 204

شنبه

اياكم و المشارة.

از درگيري و شرارت با يكديگر بپرهيزيد.

كافي، ج 2، ص 301

حديث 205

1 شنبه

للامور بغتات فكن علي حذر.

هر كاري ممكن است ناگهان پيش آيد، پس همواره به هوش باش.

تحف، ص 367

حديث 206

2 شنبه

لا تشاور احمق.

با احمق، مشورت نكن.

تحف، ص 315

حديث 207

3 شنبه

اول من يدخل الجنة اهل المعروف.

نخستين كسي كه به بهشت مي رود، نيكوكار است.

بحار، ج 72، ص 140

حديث 208

4 شنبه

الرضا شعاع نور المعرفة.

خشنودي از خدا، پرتويي از نور معرفت است.

بحار، ج 68، ص 149

حديث 209

5 شنبه

الطعام الحار غير ذي بركة.

غذاي داغ، بركت ندارد.

كافي، ج 6، ص 322

حديث 210

جمعه

عليكم بالصلاة في المساجد.

همواره در مسجدها نماز بخوانيد.

كافي، ج 2، ص 635

[صفحه 38]

حديث 211

شنبه

سوء الخلق ليفسد العمل.

بداخلاقي، كردار را تباه مي كند.

كافي، ج 2، ص 321

حديث 212

1 شنبه

لا تخاصموا الناس لدينكم.

براي دينتان با مردم ستيز نكنيد.

كافي، ج 1، ص 166

حديث 213

2 شنبه

كثرة الأكل مكروه.

پرخوري، ناپسند است.

كافي، ج 6، ص 269

حديث 214

3 شنبه

احذروا عواقب العثرات.

از پي آمدهاي لغزش ها و خطاها بپرهيزيد.

كافي، ج 2، ص 221

حديث 215

4 شنبه

حب الابرار للابرار ثواب للابرار.

دوستي خوبان با يكديگر، پاداشي براي نيكوكاران است.

كافي، ج 2، ص 640

حديث 216

5 شنبه

صديق عدو الله عدو الله

دوست دشمن خدا، دشمن خداست.

بحار، ج 66، ص 367

حديث 217

جمعه

اذا احببت رجلاً فاخبره.

هرگاه كسي را دوست داشتي، او را آگاه كن.

كافي، ج 2، ص 644

[صفحه 39]

حديث 218

شنبه

الغضب ممحقة لقلب الحكيم.

خشم، دل حكيم را نابود مي كند.

كافي، ج 2، ص 305

حديث 219

1 شنبه

كاد الفقر أن يكون كفراً.

فقر، انسان را در آستانه ي كفر قرار مي دهد.

كافي، ج 2، ص 307

حديث 220

2 شنبه

من زرع العداوة حصد ما بذر.

هر كه دشمني بكارد، همان را برداشت مي كند.

كافي، ج 2، ص 302

حديث 221

3 شنبه

رأس كل خطيئة حب الدنيا.

دنيا دوستي، سرچشمه ي هر گناهي است.

كافي، ج 2، ص 315

حديث 222

4 شنبه

تصافحوا فانها تذهب بالسخيمة.

با يكديگر دست دهيد كه كدورت را از ميان مي برد.

كافي، ج 2، ص 183

حديث 223

5 شنبه

الايمان في الجنة.

ايمان، در بهشت جاي دارد.

مشكاة، ص 233

حديث 224

جمعه

الجفاء في النار.

تندي و درشتي كردن، در آتش دوزخ است.

كافي، ج 2، ص 325

[صفحه 40]

حديث 225

شنبه

لا معرفة الا بعمل.

هيچ شناختي جز به عمل حاصل نمي شود.

كافي، ج 1، ص 44

حديث 226

1 شنبه

من قصر عن شي ء عابه.

هر كس دستش به چيزي نرسد معيوبش مي شمارد.

بحار، ج 75، ص 228

حديث 227

2 شنبه

غبن المؤمن حرام.

گول زدن مؤمن، حرام است.

كافي، ج 5، ص 153

حديث 228

3 شنبه

افضل الجهاد الصوم في الحر.

برترين جهاد، روزه گرفتن در گرما است.

بحار، ج 93، ص 256

حديث 229

4 شنبه

آفة الدين الحسد و العجب و الفخر.

آفت دين، حسادت، خودپسندي و فخر فروشي است.

كافي، ج 2، ص 307

حديث 230

5 شنبه

المنافق يحسد و لا يغبط.

منافق، حسادت مي ورزد و غبطه نمي خورد.

كافي، ج 2، ص 307

حديث 231

جمعه

لا عيش اهنأ من حسن الخلق.

هيچ زندگي اي گواراتر از خوش اخلاقي نيست.

كافي، ج 8، ص 244

[صفحه 41]

حديث 232

شنبه

من حسنت نيته زيد في رزقه.

هر كه خوش نيت باشد، روزي اش زياد مي شود.

كافي، ج 2، ص 105

حديث 233

1 شنبه

لا صغيرة مع الاصرار.

گناه كردن پي در پي، گناه صغيره نيست.

كافي، ج 2، ص 288

حديث 234

2 شنبه

تزينوا بالحلم.

با بردباري، خود را بياراييد.

بحار، ج 100، ص 99

حديث 235

3 شنبه

من بري ء من الشر نال العز.

هر كه از بدي پاك شد به عزت و سربلندي رسيد.

تحف، ص 316

حديث 236

4 شنبه

الصوم جنة من النار.

روزه، سپري در برابر آتش دوزخ است.

كافي، ج 4، ص 62

حديث 237

5 شنبه

المؤمن يغبط و لا يحسد.

مؤمن غبطه مي خورد و حسادت نمي ورزد.

كافي، ج 2، ص 307

حديث 238

جمعه

بروا آباءكم يبركم ابناؤكم.

به پدران خود نيكي كنيد تا فرزندانتان به شما نيكي كنند.

كافي، ج 5، ص 554

[صفحه 42]

حديث 239

شنبه

من لم يقتد بنا فليس منا.

هر كه از ما پيروي نكند، از ما نيست.

اختصاص، ص 241

حديث 240

1 شنبه

اياكم و العظمة و الكبر.

از بزرگي كردن و تكبر بپرهيزيد.

كافي، ج 8، ص 7

حديث 241

2 شنبه

اياك أن تخيف مؤمناً.

هرگز هيچ مؤمني را نترسان.

بحار، ج 75، ص 274

حديث 242

3 شنبه

المن يهدم الصنيعة.

منت نهادن، كار نيك را نابود مي كند.

كافي، ج 4، ص 22

حديث 243

4 شنبه

لا شي ء احسن من الصمت.

هيچ چيزي، از سكوت بهتر نيست.

حلية، ج 3، ص 196

حديث 244

5 شنبه

اغني الغني من لم يكن للحرص اسيراً.

بي نيازترين بي نيازان، كسي است كه اسير حرص نباشد.

كافي، ج 2، ص 316

حديث 245

جمعه

ليس منا من لم يوقر كبيراً.

كسي كه بزرگان را احترام نكند، از ما نيست.

مجموعة ورام، ج 2، ص 197

[صفحه 43]

حديث 246

شنبه

جاملوا الناس.

با مردم، خوش رفتاري كنيد.

بحار، ج 75، ص 216

حديث 247

1 شنبه

نفس المهموم لظلمنا تسبيح.

نفس كشيدن كسي كه براي ستمي كه بر ما رفته غمناك شده، تسبيح است.

بحار، ج 2، ص 64

حديث 248

2 شنبه

الحاسد مضر بنفسه.

حسود، به خودش ضرر مي رساند.

بحار، ج 70، ص 255

حديث 249

3 شنبه

من احزن والديه فقد عقهما.

هر كه پدر و مادرش را اندوهگين سازد، آنان را نافرماني كرده است.

حلية، ج 3، ص 195

حديث 250

4 شنبه

الاستقصاء فرقة.

باريك بيني و جستجوي زياد (نسبت به دوستان) مايه ي جدايي است.

بحار، ج 75، ص 229

حديث 251

5 شنبه

رأس المال العلم و الصبر.

سرمايه ي راستين، دانش و صبر است.

جامع الاخبار، ص 519

حديث 252

جمعه

كن لكتاب الله تالياً.

خواننده ي قرآن باش.

بحار، ج 75، ص 204

[صفحه 44]

حديث 253

شنبه

لا يصلح من لا يعقل.

هر كه نينديشد، اصلاح نمي شود.

تحف، ص 356

حديث 254

1 شنبه

من يصحب صاحب السوء لا يسلم.

هر كه با دوست بد، همنشين شود، سالم نمي ماند.

بحار، ج 75، ص 192

حديث 255

2 شنبه

خذ لنفسك من نفسك.

از خودت، براي خويشتن بهره بگير. (براي خوب شدن خودت تلاش كن)

كافي، ج 2، ص 455

حديث 256

3 شنبه

حصنوا المال بالزكاة.

با زكات دادن، مال و دارايي را نگهداريد.

بحار، ج 75، ص 208

حديث 257

4 شنبه

ان قدرت ان لا تعرف فافعل.

اگر مي تواني ناشناخته بماني، چنين كن.

كافي، ج 2، ص 456

حديث 258

5 شنبه

لا تثقن باخيك كل الثقة.

به برادرت اعتماد كامل مكن.

تحف، ص 357

حديث 259

جمعه

لا تأتمن الخائن.

به خيانت كار، امانت مسپار.

كافي، ج 5، ص 298

[صفحه 45]

حديث 260

شنبه

لَا سُؤْدُدَ لِسَيِّئِ الْخُلُق

بداخلاق، هيچ سروري و آقايي ندارد.

تحف، ص 376

حديث 261

1 شنبه

من بذر معيشته حرمه الله.

هر كه در امور زندگي اش ولخرجي كند، خداوند محرومش مي كند.

حلية، ج 3، ص 195

حديث 262

2 شنبه

ان المخاصمة ممرضة للقلب.

دعوا و مشاجره، دل را بيمار مي كند.

كافي،ج 1،ص 166

حديث 263

3 شنبه

اذا هممت بخير فلا تؤخره.

چون اراده ي كار خوب كردي، آن را تأخير مينداز.

بحار، ج 68، ص 217

حديث 264

4 شنبه

تأخير التوبة اغترار.

به تأخير انداختن توبه، فريب و غفلت است.

بحار، ج 75، ص 209

حديث 265

5 شنبه

اذا رق العرض استصعب جمعه.

هرگاه آبرو بريزد، جمع كردنش دشوار است.

اعلام، ص 303

حديث 266

جمعه

ليس في حرام شفاء.

در هيچ حرامي، شفايي نيست.

كافي، ج 8، ص 193

[صفحه 46]

حديث 267

شنبه

من اكرمك فأكرمه.

هر كس گرامي ات داشت، گرامي اش دار.

بحار، ج 75، ص 278

حديث 268

1 شنبه

المؤمن عزيز في دينه.

مؤمن، در دين خود نيرومند و شكست ناپذير است.

كافي، ج 2، ص 245

حديث 269

2 شنبه

الصبر رأس الايمان.

شكيبايي، اوج ايمان است.

كافي، ج 2، ص 87

حديث 270

3 شنبه

الصدق عز.

راستگويي، عزت است.

كافي، ج 1، ص 26

حديث 271

4 شنبه

العافية نعمة خفيفة

سلامتي، نعمتي پنهاني است.

تحف، ص 361

حديث 272

5 شنبه

كثرة السحت يمحق الرزق.

حرام خواري زياد، روزي را از بين مي برد.

تحف، ص 372

حديث 273

جمعه

العقل دليل المؤمن.

خرد، راهنماي مؤمن است.

كافي، ج 1، ص 25

[صفحه 47]

حديث 274

شنبه

الحياء من الايمان.

شرم و حيا از ايمان است.

كافي، ج 2، ص 106

حديث 275

1 شنبه

البذاء من الجفاء.

فحاشي، از تندي و خشونت است.

كافي، ج 2، ص 325

حديث 276

2 شنبه

الصمت كنز وافر.

سكوت، گنجي سرشار است.

الفقيه، ج 4، ص 396

حديث 277

3 شنبه

من رق وجهه رق علمه.

هر كه كم رو باشد، دانشش اندك باشد.

كافي، ج 2، ص 106

حديث 278

4 شنبه

العلم خليل المؤمن.

دانش، دوست نزديك مؤمن است.

كافي، ج 2، ص 47

حديث 279

5 شنبه

اياك و مخالطة السفلة.

از همنشيني با فرومايه و پست بپرهيز.

كافي، ج 5، ص 158

حديث 280

جمعه

اياكم و التهاون بأمرالله

از سست شمردن دستور خدا بپرهيز.

بحار، ج 69، ص 227

[صفحه 48]

حديث 281

شنبه

لا دين لمن لا عهد له.

هر كه وفاي به عهد ندارد، دين ندارد.

بحار، ج 81، ص 252

حديث 282

1 شنبه

الْمُؤْمِنُ لَا يَكُونُ مُحَارَفا.

مؤمن، بي بهره و نصيب از روزي نيست.

بحار، ج 64، ص 304

حديث 283

2 شنبه

استنزلوا الرزق بالصدقة.

روزي را با صدقه دادن فروآوريد.

كافي، ج 4، ص 3

حديث 284

3 شنبه

قلة الصبر فضيحة.

كم صبري، رسوايي به بار مي آورد.

تحف، ص 315

حديث 285

4 شنبه

العلماء ورثة الانبياء.

دانشمندان، وارثان پيامبران اند.

كافي، ج 1، ص 32

حديث 286

5 شنبه

التدبير نصف المعيشة.

تدبير و برنامه ريزي، نيمي از امور زندگي است.

حلية، ج 3، ص 195

حديث 287

جمعه

اعينوني بورع و اجتهاد.

با پارسايي و كوشش مرا ياري كنيد.

بحار، ج 65، ص 87

[صفحه 49]

حديث 288

شنبه

لا تثق بمودة ملول.

به دوستي آدم افسرده اعتماد مكن.

تحف، ص 315

حديث 289

1 شنبه

تلاقوا و تحادثوا العلم.

به ديدار هم برويد و از علم و دانش با هم سخن گوييد.

بحار، ج 1، ص 202

حديث 290

2 شنبه

التودد نصف العقل.

دوستي كردن با مردم، نيمي از خرد است.

بحار، ج 75، ص 208

حديث 291

3 شنبه

العاقل لا يستخف باحد.

خردمند، هيچ كس را سبك نمي شمرد.

تحف، ص 319

حديث 292

4 شنبه

السخاء فطنة.

سخاوتمندي، تيزهوشي است.

بحار، ج 75، ص 229

حديث 293

5 شنبه

لا تصغر شيئاً من الخير.

هيچ كار خوبي را كوچك مشمار.

بحار، ج 68، ص 181

حديث 294

جمعه

أحبونا الي الناس.

ما را محبوب مردم كنيد.

بشارة، ص 222

[صفحه 50]

حديث 295

شنبه

السلام قبل الكلام.

اول سلام و آن گه سخن.

بحار، ج 73، ص 12

حديث 296

1 شنبه

صدرك اوسع لسرك.

سينه ات براي رازت پر ظرفيت تر است.

نزهة، ص 176

حديث 297

2 شنبه

لا تسأل من تخاف أن يمنعك.

از كسي كه مي ترسي درخواستت را رد كند، چيزي مخواه.

بحار، ج 75، ص 278

حديث 298

3 شنبه

السخاء من اخلاق الانبياء.

سخاوت، از اخلاق پيامبران است.

بحار، ج 68، ص 355

حديث 299

4 شنبه

احب اخواني الي من اهدي الي عيوبي.

دوست داشتني ترين برادرانم، كسي است كه عيب هايم را به من هديه كند.

كافي، ج 2، ص 639

حديث 300

5 شنبه

الاعتلال علي الله هلكة.

بهانه تراشي در برابر خدا، مايه ي نابودي است.

نزهة، ص 182

حديث 301

جمعه

لا تحقروا مؤمناً فقيراً.

هيچ مؤمن تنگدستي را تحقير نكنيد.

بحار، ج 72، ص 146

[صفحه 51]

حديث 302

شنبه

ان الله يبغض شهرة اللباس.

خداوند، از لباس انگشت نما نفرت دارد.

بحار، ج 76، ص 314

حديث 303

1 شنبه

فابدأ بالمهم.

از كار مهم آغاز كن.

نزهة، ص 182

حديث 304

2 شنبه

التجارة تزيد العقل.

تجارت كردن، عقل و انديشه را مي افزايد.

كافي، ج 5، ص 148

حديث 305

3 شنبه

كونوا لنا زيناً.

(شيعيان!) مايه ي زينت ما باشيد.

بحار، ج 68، ص 286

حديث 306

4 شنبه

لا تكونوا علينا شيناً.

(شيعيان!) مايه ي زشتي و بدنامي ما نباشيد.

بحار، ج 68، ص 286

حديث 307

5 شنبه

العادة علي كل شي ء سلطان.

عادت، بر هر چيزي مسلط است.

نزهة، ص 176

حديث 308

جمعه

الرغبة في الدنيا تورث الغم و الحزن.

دنيا خواهي، غم و اندوه مي آورد.

بحار، ج 75، ص 240

[صفحه 52]

حديث 309

شنبه

نومة الغداة مشومة.

خواب صبحگاهان، شوم است.

تهذيب، ج 2، ص 139، ح 540

حديث 310

1 شنبه

السرف يورث الفقر.

اسراف، تنگدستي مي آورد.

كافي، ج 4، ص 53، ح 8

حديث 311

2 شنبه

لا يلسع العاقل من جحر مرتين.

خردمند، از يك سوراخ دوبار گزيده نمي شود.

بحار، ج 1، ص 132

حديث 312

3 شنبه

من عظم دينه عظم اخوانه.

كسي كه دين خود را بزرگ شمارد، برادرانش را نيز بزرگ مي شمارد.

بحار، ج 71، ص 302

حديث 313

4 شنبه

الكفر اصله الحسد.

ريشه ي كفر، حسادت است.

كافي، ج 8، ص 7

حديث 314

5 شنبه

صحبة عشرين سنةً قرابة.

همنشيني بيست ساله، نوعي خويشاوندي است.

كافي، ج 6، ص 199

حديث 315

جمعه

اياكم و النظرة.

هرگز چشم چراني نكنيد.

بحار، ج 75، ص 283

[صفحه 53]

حديث 316

شنبه

القصد يورث الغني.

ميانه روي، بي نيازي مي آورد.

كافي، ج 4، ص 53

حديث 317

1 شنبه

لا للعافية ثمن.

سلامتي را قيمتي نتوان نهاد.

بحار، ج 100، ص 99

حديث 318

2 شنبه

افش السلام في العالم.

سلام را در جهان پراكنده كنيد.

كافي، ج 2، ص 144

حديث 319

3 شنبه

لا تسفهوا.

أبله و ساده لوح نباشيد.

كافي، ج 2، ص 322

حديث 320

4 شنبه

من احتشم اخاه حرمت وصلته.

هر كه برادرش را عصباني كند، پيوند خويشاوندي اش را بريده است.

تحف، ص 370

حديث 321

5 شنبه

ما اقبح الانتقام بأهل الأقدار.

چه زشت است انتقام گيري قدرتمندان.

تحف، ص 359

حديث 322

جمعه

العطر من سنن المرسلين.

عطر زدن، از سنت هاي پيامبران است.

كافي، ج 6، ص 510

[صفحه 54]

حديث 323

شنبه

اياكم و الغفلة.

از غفلت كردن بپرهيزيد.

بحار، ج 69، ص 227

حديث 324

1 شنبه

ما عال من اقتصد.

هر كه ميانه روي كرد، تنگدست نشد.

حلية، ج 3، ص 195

حديث 325

2 شنبه

ادوا الأمانة الي البر و الفاجر.

امانت را به نيكوكار و بدكار بازگردانيد.

بحار، ج 72، ص 115

حديث 326

3 شنبه

ليست لبخيل راحة.

براي خسيس، هيچ آسايشي نيست.

الفقيه، ج 4، ص 394

حديث 327

4 شنبه

عليك بالحلم فانه ركن العلم.

بردبار باش كه بردباري ستون دانش است.

بحار، ج 10، ص 218

حديث 328

5 شنبه

عليكم بمكارم الاخلاق.

ارزش و بزرگواري هاي اخلاقي را در يابيد.

أمالي، ص 359

حديث 329

جمعه

قل الحق لك و عليك.

حق را بگو، خواه به سودت باشد و خواه به زيانت.

بحار، ج 75، ص 201

[صفحه 55]

حديث 330

شنبه

احبوا للناس ما تحبون لانفسكم.

هر چه براي خودتان دوست داريد، براي مردم هم بپسنديد.

كافي، ج 2، ص 635

حديث 331

1 شنبه

ترك الحقوق مذلة.

كنار نهادن حقوق و وظايف، خواري است.

تحف، ص 360

حديث 332

2 شنبه

نوم الصائم عبادة.

خواب روزه دار، عبادت است.

كافي، ج 4، ص 64

حديث 333

3 شنبه

لا يكون مؤمن الا سخياً.

هيچ مؤمني نيست مگر آن كه سخاوتمند باشد.

بحار، ج 68، ص 355

حديث 334

4 شنبه

النصيحة من الحاسد محال.

خيرخواهي از حسود، محال و ناممكن است.

فقيه، ج 4، ص 58

حديث 335

5 شنبه

فساد الظاهر من فساد الباطن.

فساد ظاهر، ناشي از فساد درون است.

بحار، ج 70، ص 395

حديث 336

جمعه

الدعاء انفذ من السنان.

دعا، كاري تر از نيزه است.

كافي، ج 2، ص 469

[صفحه 56]

حديث 337

شنبه

اياك و الكسل و الضجر.

همواره از تنبلي و بي حوصلگي بپرهيز.

كافي، ج 5، ص 85

حديث 338

1 شنبه

مع التثبت تكون السلامة.

با آرامش، سلامتي از خطا و لغزش همراه است.

بحار، ج 68، ص 338

حديث 339

2 شنبه

سوف ينجب من يفهم.

كسي كه مي فهمد، به زودي نجابت مي يابد.

كافي، ج 1، ص 26

حديث 340

3 شنبه

العالم بزمانه لا تهجم عليه اللوابس.

كسي كه زمانه ي خود را بشناسد، هدف اشتباهات قرار نگيرد.

كافي، ج 1، ص 26

حديث 341

4 شنبه

لا غني اخصب من العقل.

هيچ ثروتي پربركت تر از خردمندي نيست.

كشف، ج 2، ص 198

حديث 342

5 شنبه

تفكر ساعة خير من عبادة سنة.

لحظه اي فكر كردن، بهتر از يك سال عبادت كردن است.

بحار، ج 68، ص 327

حديث 343

جمعه

التوبة حبل الله.

توبه، ريسمان الهي است.

بحار، ج 6، ص 31

[صفحه 57]

حديث 344

شنبه

انصف الناس من نفسك.

با مردم به انصاف رفتار كن.

كافي، ج 2، ص 144

حديث 345

1 شنبه

المؤمن اعظم حرمة من الكعبة.

احترام مؤمن از كعبه بيشتر است.

بحار، ج 64، ص 71

حديث 346

2 شنبه

يظفر من يحلم.

هر كه بردبار باشد، پيروز مي شود.

كافي، ج 1، ص 26

حديث 347

3 شنبه

لا رفعة لمن لا يتواضع لله.

كسي كه در برابر خداوند متواضع و فروتن نباشد، بزرگي و رفعت نيابد.

كافي، ج 8، ص 243

حديث 348

4 شنبه

الحرص يورث الاثم.

حرص ورزي، گناه را در پي مي آورد.

بشارة، ص 222

حديث 349

5 شنبه

جاهل سخي افضل من ناسك بخيل.

نادان سخاوتمند، از عابد خسيس برتر است.

بحار، ج 75، ص 228

حديث 350

جمعه

عليك بالمساكين فأشبعهم.

بيچارگان را درياب و آنان را سير كن.

كافي، ج 6، ص 299

[صفحه 58]

حديث 351

شنبه

عليك باخوان الصدق.

در پي دوستان راستين باش.

تحف، ص 268

حديث 352

1 شنبه

من زين الفقه الحلم.

از زيورهاي دانش پژوهي، بردباري است.

تحف، ص 368

حديث 353

2 شنبه

ان الحسد يأكل الايمان.

حسادت، ايمان را از بين مي برد.

كافي، ج 2، ص 306

حديث 354

3 شنبه

لا اخ لملول.

افسرده و دل تنگ، هيچ دوست و برادري ندارد.

بحار، ج 70، ص 297

حديث 355

4 شنبه

من اعجب برأيه هلك.

هر كه خود رأي باشد، هلاك شود.

بحار، ج 69، ص 320

حديث 356

5 شنبه

اطلبوا العلم من معدن العلم.

دانش را از معدن و سرچشمه ي آن بجوييد.

بحار، ج 2، ص 93، ح 27

حديث 357

جمعه

نحن أصل كل خير.

ما اهل بيت، ريشه ي هر خوبي و خيري هستيم.

كافي، ج 8، ص 242

[صفحه 59]

حديث 358

شنبه

من زين الايمان الفقه.

از زيورهاي ايمان، دانش پژوهي است.

تحف، ص 368

حديث 359

1 شنبه

لا احبة لبخيل.

خسيس، هيچ دوست و رفيقي ندارد.

مسند، ج 5، ص 464

حديث 360

2 شنبه

غني النفس اغني من البحر.

توانگري جان، بي نياز كننده تر از درياست.

بحار، ج 72، ص 105

حديث 361

3 شنبه

لا تكذب فيذهب بهاؤك.

دروغ مگو، كه شكوهت از بين مي رود.

بحار، ج 69، ص 192

حديث 362

4 شنبه

السرف امر يبغضه الله.

اسراف، كاري است كه خداوند از آن نفرت دارد.

كافي، ج 4، ص 52

حديث 363

5 شنبه

كفي بالحلم ناصراً.

بردباري، بهترين ياور است.

كافي، ج 2، ص 112

حديث 364

جمعه

نعم العون الدنيا علي الآخرة.

دنيا، براي آخرت خوب ياوري است.

كافي، ج 5، ص 72

[صفحه 60]

حديث 365

شنبه

لا تغتب فتغتب.

غيبت نكن كه از تو غيبت مي كنند.

بحار، ج 72، ص 248

41- ابن ابي العوجا و امام صادق عليه السلام

مشخصات مقاله

عنوان: ابن ابي العوجا و امام صادق عليه السلام

مولف: طاهره عظيم زاده طهراني

پيشگفتار

عبدالكريم بن ابي العوجا، يكي از افرادي است كه در سده دوم هجري/هشتم ميلادي به زنديق معروف بودند. وي بدون ترس، در مراكز مقدس مسلمانان حاضر شده، به اظهار عقايد خود مي پرداخت. گفت وگوهاي او با امام صادق (عليه السلام) و شاگردان ايشان، شيوه ي استدلال جعفر بن محمد (عليه السلام) را با كساني كه به آفريدگار اعتقاد نداشتند، نشان مي دهد. اين مقاله علاوه بر بيان عقايد و مسلك ابن ابي العوجا، به بررسي گفت وگوهاي او با امام صادق (عليه السلام) مي پردازد.

واژه هاي كليدي: امام صادق (عليه السلام)، عبدالكريم بن ابي العوجا، زنادقه، دهريون، ابن مقفع.

مقدمه

عبدالكريم بن ابي العوجا، [1] از زنديق هاي مشهور سده دوم هجري بود و در زمره تميم بصره و از قبيله بكربن وائل شمرده مي شد. [2] پدرش قريظ بن حجاج، پس از آن كه در بين قوم خود به قتل متهم شد، به خراسان رفت و در آن جا به ابي العوجا مشهور گرديد. [3] وي در زمان فعاليت هاي ابومسلم، جاسوس دوجانبه بود و با هر دو گروه مروانيان و عباسيان ارتباط برقرار كرد، به همين علت متهم گرديد و به قتل رسيد. [4] .

عبدالكريم، شاگرد حسن بصري (د: 110ه / 728م) بود، ولي از آن جا كه در سخنان حسن بصري در باب «جبر و اختيار» تناقض هايي مشاهده كرد، از او جدا گرديد. [5] وي به شهرهاي مكه، مدينه و سرانجام كوفه سفر كرد. علت رفتن او به كوفه دقيقاً روشن نيست، اما گفته شده است كه چون جوانان و خردسالان را فريب مي داد، مورد تهديد عمرو بن عبيد، متكلم

مشهور، (د: 144ه / 761م) قرار گرفت و ناگزير به كوفه گريخت. [6] والي كوفه، ابوجعفر محمد بن سليمان او را دستگير كرد و در سال 155ه / 177م به قتل رساند. [7] بلاذري، علت قتل او را بي احترامي به قرآن، مسخره كردن نماز و به كار بردن كلمات زنديق ها ذكر كرده است. [8] .

سخناني بين امام صادق (عليه السلام) و ابن ابي العوجا رد و بدل گرديد كه در منابع متقدم شيعه، چون اصول كافي از كليني (د: حدود 328ه / 939م)، توحيد از شيخ صدوق (د: 381ه / 991م)، امالي از سيد مرتضي (د: 436ه / 1044م)، احتجاج از طبرسي (د: 560ه / 1164م) و نيز در آثار شيخ مفيد (د: 413ه / 1022م) و شيخ طوسي (د: 460ه / 1067م) آمده است.

عقايد ابن ابي العوجا

ابن ابي العوجا در تاريخ، به فردي دهري، [33] ملحد [34] و بيش از همه زنديق، [27] مشهور است. زنديق در گستره زماني، معاني گوناگوني داشته است. [28] اين كلمه، پيش از اسلام در ايران و عربستان رواج داشت و غالباً به پيروان ماني گفته مي شد. به نظر مي رسد كه اعراب حيره، سبب آشنايي عرب ها با زنديق ها شده بودند. جالب توجه اينكه اغلب مخالفان پيامبر (صلي الله عليه وآله) در مكه به زندقه منسوب بوده اند. [29] در سده هاي نخست اسلامي هم «زنديق» غالباً به پيروان ماني گفته مي شد. مهدي عباسي (خلافت 169- 158ه / 784 - 774م)، مهم ترين وظيفه خود را مبارزه با زنديق ها مي دانست. وي آنان را كساني خوانده است كه مردم را به اموري فريبنده با

ظاهري بس آراسته و نيكو دعوت مي كنند. [30] .

در اين زمان، زنديق در دو معناي عام و خاص به كار رفته است:

1. زندقه خاص، همان پيروان ماني بودند كه بي اعتقادي آنها ناشي از حيرت و ترديد در مبدأ و غايت وجود بود و جنبه اي عقلي و فلسفي داشت. اين گروه از زنديق ها تا حدودي تحت نفوذ فلاسفه ي يونان قرار گرفتند، ابن مقفع، وراق و ابن راوندي در اين دسته قرار گرفته اند.

2. زندقه به معناي عام، كساني بودند كه اهل ادب و شعر بودند و ظاهراً به دين اسلام علاقه نداشتند. بي اعتقادي آنها براي رهايي از قيد تكليف شرعي بود كه برخي از خلفاي اموي، چون يزيد بن معاويه و وليد بن يزيد و نيز بعضي از شاعران اوايل عصر عباسي، مثل ابونواس و بشار بن برد، بدان فكر تمايل داشتند و در حقيقت بازگشت به عقايد دهريه و معطله عهد جاهليت عرب بوده است. [31] .

در پاسخ به اين سؤال كه «ابن ابي العوجا جزء كدام فرقه از زنادقه بوده است؟» ، ابن النديم او را از رؤساي مانوي دانسته [32] و مقدسي [33] هم وي را از مانويان شمرده است. زرين كوب، در يك كتاب، او را از مانويه دانسته كه با زندقه اعراب جاهلي تفاوت بسياري دارند [34] و در كتاب ديگر خود [27] آورده كه ابن ابي العوجا ظاهراً زنديقي از نوع اهل مجون [مجون و ماجن به كسي گفته مي شود كه ترسي از كاري كه انجام مي دهد و آنچه درباره ي او مي گويند ندارد. همچنين به كسي كه مرتكب كارهاي فضايح

و كارهاي قبيح و ناپسنده مي شود، كم حيا] بوده است. [28] هر چند بعضي از مؤلفان، وي را به داشتن گرايش هاي مانوي متهم كرده اند؛ در واقع، او درباره دين و اخلاق لاابالي بوده كه شيوه زندگي ظرفاي دربار خلفا را نشان مي دهد. [29] .

براساس اين توصيف ها و نيز آن چه از احتجاج هاي او بر مي آيد، در بعضي موارد، عقايد او با طريقه ي ثنويه و مانويه مطابقت نداشته و اغلب گرايش هاي دهري را آشكار مي كند. [30] يعني او را به عقايد زنادقه نوع دوم كه انديشه هاي لاابالي گري و دهري داشته اند، نزديك مي كند، زيرا مانويان، جهان را مبتني بر دو اصل ازلي نور و ظلمت مي پنداشتند، مردم را به ترك دنيا دعوت مي كردند و به نوعي معاد اعتقاد داشتند؛ [31] در حالي كه دهريون، لذات جسماني را توصيه مي كردند؛ براساس اعتقاد به نوعي اصالت ماده، نفس را مادي و جسماني مي شمردند و به چيزي جز ماده قائل نبودند و حشر و معاد را نيز انكار مي كردند. [32] عقايد ابن ابي العوجا، با توجه به بحث هايي كه با امام صادق (عليه السلام) داشته و در ادامه به آن مي پردازيم به اين گروه نزديك تر است. شعر بشار بن برد (د: 167ه / 783م)، از دوستان ابن ابي العوجا و يكي از زنادقه نيز اين نظر را تأييد مي كند.

قل لعبد الكريم بابن ابي العو

جاء بعت الاسلام بالكفر مرقا

لاتصلي و لاتصوم فان صمت

فبعض النهار صوماً دقيقا

لاتبالي اذا اصبت من الخمر

عتيقاً الاتكون عتيقا

ليت شعري غداه حيلت

في الجند حنيفا حليت

ام زنديقا [33] .

عبدالكريم ابن ابي العوجا در گفت گوها و سخنان متعدد، به رد خداوند و مخلوق بودن انسان معتقد بود. او پيامبر (صلي الله عليه وآله) را قبول نداشت، ولي سؤالاتي درباره ي آن حضرت مطرح نساخت؛ با آن كه امام صادق (عليه السلام) از او خواست كه اگر درباره ي پيامبر و كار او شك دارد، سؤال كند، جوابي نداد [34] و در واقع عقل او در شخصيت پيامبر (صلي الله عليه وآله) متحير و درمانده بود. وي به خصلت هاي نيكوي پيامبر اشاره مي كرد، ولي ترجيح مي داد كه اين بحث را رها كند و به مطالب ديگر بپردازد. [27] ابن ابي العوجا در صدد بود، كه با جست و جو در موارد متناقض قرآن، آن را رد كند. وي همچنين منتقد حج و قوانين ديگر اسلام بود. عليرغم اين عقايد، گاه به اسلام تظاهر مي نمود؛ از اين رو سيد مرتضي امثال او كه با تظاهر به اسلام، در نهان مقاصد باطني خود را اجرا مي كردند، براي اسلام و مسلمانان خطري بزرگ دانسته است. [28] گفته شده كه گاهي نماز مي خواند و علت آن را عادت بدن و رسم شهر و نيز ارضاي خانواده و فرزندان مي دانست، [29] ولي قطعاً به ماوراءالطبيعه اعتقاد نداشت. [30] وي هنگامي كه يقين كرد كشته خواهد شد، اعلام كرد چهارهزار حديث جعل و وارد متون اسلامي كرده؛ به گونه اي كه حرام را حلال و حلال را حرام جلوه داده است. [31] .

ابن ابي العوجا ظاهري آراسته داشت، كلامش فصيح، ولي تند و تيز بود؛ از اين رو مردم از

همنشيني با او خودداري مي كردند. طرفداران وي به دفاع از او برخاسته يا او را مدح كرده اند. ابن مقفع از مداحان وي شمرده شده كه شعري نيز در رثاي او سروده است. [32] البته متن شعر ابن مقفع نشان مي دهد كه پس از مرگ ابن ابي العوجا سروده شده است، اما با توجه به اين كه ابن مقفع حدود سال 142ه / 759م درگذشته است، ممكن نيست كه اين شعر را براي مرگ ابن ابي العوجا (م: حدود 155ه) سروده باشد. [33] .

ابن ابي العوجا براي محكوم كردن امام صادق (عليه السلام) بارها نزد ايشان مي آمد و با امام بحث هايي انجام مي داد. امام صادق (عليه السلام) پس از مباحثات متعدد با او، اعلام كرد كه [وي] نسبت به اسلام، كور دل است و مسلمان نمي شود. [34] .

گفت وگوي امام صادق عليه السلام و ابن ابي العوجا

زمان و چگونگي آشنايي امام صادق (عليه السلام) با ابن ابي العوجا مشخص نيست. اغلب گفت و گوهاي امام صادق (عليه السلام) با او در مكه بوده؛ بنابراين به نظر مي رسد كه ابن ابي العوجا در موسم حج به مكه رفته و با امام (عليه السلام) سخن گفته است. مواردي نيز وجود دارد كه شاگردان امام صادق (عليه السلام) سؤال ابن ابي العوجا را نزد امام مطرح كرده و جواب آن حضرت را به او رسانده اند.

نخستين و مهم ترين بحث هاي او با امام ششم (عليه السلام) درباره پروردگار بوده است. در ايام حج، هنگامي كه ابن ابي العوجا، امام صادق (عليه السلام)، ابن مقفع و فرد ديگري در مسجدالحرام نشسته بودند و ابن مقفع از دانش امام صادق

(عليه السلام) سخن گفت، ابن ابي العوجا براي اين كه اثبات كند ابن مقفع نادرست مي گويد و جعفر بن محمد (عليه السلام) داراي آن عظمت علمي كه ابن مقفع مي پندارد، نيست، تصميم گرفت با امام بحث كند و ايشان را بيازمايد، براي همين به نزد امام آمد و اين صحبت ها در روزهاي بعد نيز ادامه يافت. سؤال ابن ابي العوجا از امام اين بود كه اگر خدايي هست چرا بي واسطه، خود را به مردم نشان نمي دهد و آنها را به پرستش خود نمي خواند تا حتي دو نفر از مردم با هم اختلاف نكنند؟ امام (عليه السلام) با ايراد به اين ديدگاه، فرمودند: قدرت خداوند در طبيعت نمايان است و ابن ابي العوجا با مراجعه به خويش قدرت او را خواهد يافت و در به وجود آمدن، مرگ، پيري، شادي، خشم و حالت هاي ديگر، وجود او ديده مي شود. [35] .

روز ديگر ابن ابي العوجا به مجلس امام آمد، اين بار امام با تشويق او به سؤال فرمودند: من درِ پرسش را به روي تو باز مي كنم و از او خواستند كه بيان كند اگر ساخته شده بود، چگونه بود؟ وي با ذكر ويژگي هاي مصنوعات (ساخته شده ها)، به ابعاد دراز، پهن، گرد و … اشاره مي كند. امام مي فرمايد: اگر براي مصنوع، صفتي جز اين ها نداني، بايد خودت را هم مصنوع بداني، زيرا همين ويژگي ها در وجود تو نيز ديده مي شود.

نكته جالب توجه، روش امام (عليه السلام) در بحث است؛ آن جا كه ابن ابي العوجا مي گويد كه اين سؤال را

هيچ كس پيش از تو نپرسيده و كسي بعد از تو هم نخواهد پرسيد. امام مي فرمايد: فرضاً بداني در گذشته از تو نپرسيده، از كجا مي داني كه در آينده هم نمي پرسند. ايشان با اين سخن، كوته فكري ها و پيش داوري هاي نادرست كه بسياري از مردم به آن گرفتارند، محكوم مي كند. در اين جا امام (عليه السلام) با استفاده از تمثيل در استدلال خود، مطالب را به صورت تجربي تبيين مي فرمايد: بگو بدانم اگر تو كيسه جواهري داشته باشي؛ در حالي كه جواهر را نديده و نمي شناسي و كسي بگويد در كيسه تو اشرفي است و تو بگويي نيست و او بگويد اشرفي را براي من تعريف كن و تو اوصاف آن را نداني، آيا تو مي تواني ندانسته بگويي اشرفي در كيسه نيست؟ گفت: نه. امام فرمود كه وسعت جهان هستي از كيسه جواهر بزرگ تر است شايد در اين جهان مصنوعي باشد، تو كه صفت مصنوع و غيرمصنوع را نمي داني، چگونه مي تواني وجود آن را انكار كني؟

ادامه بحث در روز سوم مطرح شد. اين بار ابن ابي العوجا از امام پرسيد: دليل بر حدوث اجسام چيست؟ ظاهراً مقصود او بحث مشهور «حدوث و قِدَم» ماده بود كه بحث هاي دامنه داري بين دانشمندان طبيعي و علماي مسلمان به وجود آورده بود. امام (عليه السلام) دليل حدوث اجسام را تغيير شكل، بزرگ و كوچك شدن، و انتقال آنها به حالت ديگر ذكر كردند، زيرا اگر جسمي قديم باشد، نابود و متغير نمي شود و دو صفت ازلي و عدم با حدوث قِدَم با هم در

يك چيز جمع نمي گردد. عبدالكريم فرض را بر اين مي گذارد كه اگر اجسام همه به كوچكي خود باقي بمانند، چگونه به حدوث آنها استدلال مي كني؟ امام در اين جا بر توجه به واقعيت تأكيد مي كنند و اين كه فرض خيالي درست نيست، زيرا بحث ما درباره ي همين جهان موجود است نه جهان ديگر. اگر اين جهان را برداريم و جهان ديگري جاي آن بگذاريم، اين جهان نابود شده و همين نابود شدن و به وجود آمدن جهان ديگر، دلالت بر حدوث دارد. البته در آن حالت هم امام پاسخ او را مي دهد. [36] .

سال بعد دوباره ابن ابي العوجا به مكه آمد و امام (عليه السلام) از او پرسيد: آيا به عقايد قبلي خود باقي است و چون جواب شنيد كه بله، در برابر ابن ابي العوجا كه مي خواست بحث را شروع كند، فرمود: در حج جدال نيست. امام با اين سخن نشان داد كه او در صدد يافتن حقيقت نيست، بلكه به مجادله مي پردازد و سخني فرمود كه سال قبل نيز در جلسه اول، بحث با ابن ابي العوجا را با آن سخن شروع كرده بود: «اگر حقيقت و فرجام كار چنان باشد كه تو گويي در صورتي كه چنين نيست ما هر دو در آخرت پيروزيم. اما اگر وضع چنان باشد كه ما مي گوييم و اين چنين نيز هست آن گاه ما در سراي ديگر نجات يابيم و تو هلاك شوي» . [37] .

دكتر زرين كوب اين سخن حكمت آميز را صورتي از بيان معروف پاسكال، [Pascal] دانشمند فرانسوي، دانسته است كه حكماي اروپا

«شرطيه پاسكال» [Paride Pascal] خوانده اند؛ در حالي كه قرن ها پيش از پاسكال، امام صادق (عليه السلام) آن را مطرح كرده و مسلمانان با آن آشنا بوده اند. [38] .

در روايت ديگر آمده است كه در هنگام مراسم حج، ابن ابي العوجا، ابن طالوت، ابن اعمي، ابن مقفع و چند تن از زنديقان در مسجدالحرام گرد آمده بودند، امام صادق (عليه السلام) نيز حضور داشتند. آن گروه از ابن ابي العوجا خواستند نزد امام رفته و با بحث هاي خود او را محكوم و رسوا كند. زمان اين بحث دقيقاً مشخص نيست؛ ممكن است پس از بحث قبلي بوده باشد، زيرا در آن هنگام ابن ابي العوجا چهره ي امام را نمي شناخت. آن چه مشخص است اين كه اين بحث ها پيش از سال 142ه (تاريخ مرگ ابن مقفع) بوده است. ابن ابي العوجا ابتدا از امام پرسيد: آيا اجازه پرسش به من مي دهي؟ هر كه عقده اي در دل دارد بايد بيرون اندازد. امام به او اجازه مي دهد كه از هرچه مي خواهد سؤال كند. وي از مسخره و غيرحكيمانه بودن حج و دور خانه خدا گشتن، سخن مي گويد. امام پس از بيان حكمت حج به خداوند كعبه اشاره مي كند. ابن ابي العوجا مي پرسد: چرا خدا غايب است؟ امام جواب مي دهد: چگونه غايب است كسي كه همراه خلق خود شاهد و گواه است و از رگ گردن به آنها نزديك تر است. [39] .

ابن ابي العوجا كه خداوند را جسم تصور مي كرد، پرسيد كه چگونه خدا مي تواند هم در آسمان باشد و هم در

زمين. امام در پاسخ فرمود: تو او را مخلوق در نظر گرفتي كه چنين سؤالي مي كني؛ در حالي كه هيچ جا از خدا خالي نيست و هيچ جا او را فرا نگيرد و هيچ مكاني نزديك تر از مكان ديگر نيست. [40] بار ديگر درباره ي بي نيازي خداوند از امام (عليه السلام) سؤال كرد و امام پاسخ او را داد. [41] امام حتي او را به نامش توجه داد و پرسيد كريم كيست كه تو بنده او مي باشي؟ [42] اما اين بحث ها سبب نشد كه ابن ابي العوجا از عقايد خود دست بردارد؛ وي هم چنان به تكرار سخنان گذشته خود مي پرداخت. روزي در حالي كه بين محراب و منبر پيامبر در مسجدالنبي نشسته بود و با دوستانش بحث مي كرد به انكار خداوند پرداخت. در اين هنگام مطالب او به گوش مفضل بن عمرو رسيد و وي نتوانست تحمل كند و به او خطاب كرد كه ملحد شده اي! در پاسخ او ابن ابي العوجا از شيوه ي برخورد امام صادق (عليه السلام) با خودش ياد مي كند كه چگونه اين سخنان را شنيده و دشنام نداده و «او صاحب حلم و رزانت و خداوند عقل و متانت است. او را طيش و سفاهت و غضب از جا به در نمي آورد. گوش مي دهد سخنان ما را و مي شنود حجت هاي ما را تا آن كه ما آنچه در خاطر داريم، مي گوييم و گمان مي كنيم كه حجت خود را بر او تمام كرده ايم» . آن گاه با استدلال مختصر و محكم، كلام ما را

پاسخ مي دهد. [43] .

پس از اين صحبت ها، مفضل نزد امام صادق (عليه السلام) رفته و امام، شيوه ي صحيح استدلال كردن را به او آموزش مي دهند. روش استدلالي امام در اين جلسه ها، تمثيلي و با تكيه بر عقل و علوم طبيعي بوده است. امام، كساني كه مدبر عالم را تكذيب كرده و وجود آفات و شرور عالم را دست آويزي براي انكار خالق و تدبير و حكمت او تلقي مي كنند هم چون كوراني توصيف كرده كه داخل خانه اي شده كه در نهايت استحكام و نيكويي بنا شده باشد و در آن فاخر ترين فرش ها گسترده باشد و همه نيازمندي هاي انسان، از انواع خوردني ها، نوشيدني ها، پوشاك و … در آن مهيا كرده باشند و هر چيزي را در محل خود قرار داده باشند، چون آنها وارد آن خانه شده و كورانه پا زنند در برابر ظرفي يا چيزي كه در جاي خود گذاشته شده و آنها ندانند براي چه در آن موضع گذاشته شده و براي چه مهيا شده، به خشم آمده و بنا كننده سرا و سرا را مذمت كنند. [44] .

به نظر مي رسد پافشاري ابن ابي العوجا بر عقايدي كه بارها مورد انتقاد قرار گرفته و پاسخ آن را يافته است، او را در حضيض ذلت روح قرار مي دهد و اين پستي روح، جايي به نهايت خود مي رسد كه قدرت خداوندي خود را در توليد كرم و در كثافت خود مي بيند و گمان مي كند كه او هم خالق كرم هاست، امام صادق (عليه السلام)، با چند سؤال خداپنداري او

را در هم مي شكند: آيا خالق هر چيزي، مخلوق خود را نمي شناسد؟ و او مي گويد: بلي، حال مرد و زن آنها و عمر هر يك را براي ما بازگو. [45] .

وي درباره قرآن نيز با امام صادق (عليه السلام) گفت وگو كرده است. او در صدد بود كه جايگاه قرآن را در قلب مردم متزلزل سازد؛ از اين رو با چهار تن از دوستانش در صدد نقض قرآن برآمدند و قرار گذاشتند كه در سال آينده در مكه جمع شوند و ربع قرآن را نقض و باطل سازند و بدين وسيله كل قرآن باطل گردد؛ اما سال بعد كه دور هم جمع شدند، از ناتواني خود صحبت مي كردند، امام صادق (عليه السلام) بر آنها گذشت و آيه «قل لئن اجتمعت الانس و الجن علي ان يأتوا بمثل هذا القرآن لايأتون بمثله» را تلاوت فرمود. [46] .

ابن ابي العوجا در خصوص آيه «كلما نضجت جلودهم بدلنا هم جلوداً غيرها» (نساء/56) از امام صادق (عليه السلام) پرسيد: چه مي گويي درباره ي اين آيه كه «هرگاه پوستشان بسوزد، پوستي ديگر بر آنها بپوشانيم تا همواره عذاب را بچشند» ، گناه پوست ديگر چيست؟ حضرت فرمود: واي بر تو! آن پوست دوم، همان پوست نخستين است در صورتي كه همان پوست اول نيست. آن گاه امام مثالي مي زند تا به فهم او نزديك تر باشد: اگر كسي خشت خامي را بشكند و خاك آن را در قالب بريزد و خشت ديگري بزند، اين خشت دوم همان خشت اول است، ولي خشت اول هم نمي باشد؛ همين گونه است بدن انسان. [47] .

ابن ابي

العوجا، سعي مي كرد كه در قرآن تناقض بيابد. روزي از هشام بن حكم پرسيد آيا خدا حكيم است و چون شنيد بله، گفت: پس از قول «فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثني و ثلاث و رباع فان خفتم ان لاتعدلوا فواحده» (نساء، 3)، خبر بده؛ اگر اين آيه فرض است با آيه «لن تستطيعوا ان تعدلوا بين النساء و لو حرصتم … » (نساء، 129) تناقض دارد. خداوند كه حكيم است اين گونه سخن نمي گويد. هشام براي به دست آوردن پاسخ امام صادق (عليه السلام)، به مدينه رفت و امام فرمود: آيه «فانكحوا ما طاب … » ، يعني در نفقه وليكن آيه «ولن تستطيعوا» ، يعني در مودت و دوستي. [48] .

يكي از سؤالات ابن ابي العوجا از امام (عليه السلام) درباره ي گونه هاي مختلف مرگ مردم بود. امام (عليه السلام) جواب دادند: اگر علت مرگ مردم يكي بود، مردم ايمن بودند تا علت بيايد و خداوند دوست ندارد مؤمن چنين حالتي داشته باشد و از مرگ غافل باشد. [49] .

مسئله ديگري كه ابن ابي العوجا مطرح كرد، درباره ي ارث زن بود كه هنوز نيز مورد سؤال مي باشد؛ وي پرسيد: چرا زن كه ضعيف است يك سهم دارد و مرد قوي، دو سهم؟ امام فرمودند: زيرا اسلام جهاد و سربازي را از زن برداشته؛ مهر و نفقه را بر مرد لازم شمرده است و در بعضي جنايات اشتباهي كه خويشاوندان خاطي بايد ديه بپردازند، زن از مشاركت با ديگران در پرداخت ديه معاف شده است؛ از اين رو، سهم زن در ارث از مرد كمتر است. [50] .

نتيجه

ابن ابي العوجا، از زنديق هاي معاصر با امام صادق (عليه السلام) بود. او به ماوراءالطبيعه و معاد اعتقاد نداشت. همچنين، وي به لاابالي گري و دهري گري گرايش داشت. علي رغم آن كه ابن ابي العوجا سعي كرده است كه استدلال هاي فلسفي و كلامي ارائه دهد؛ در واقع بحث هاي او عقلاني و براي يافتن حقيقت نبوده، بلكه از تعصب به عقايد گذشته ناشي مي شده است. با اين همه، امام صادق (عليه السلام) از بحث با او خودداري نكردند؛ به وي آزادي اظهار عقيده، حتي عقايد متعصبانه و غرض آلود را دادند؛ او را به سؤال كردن تشويق و از اين كه گره و نكته اي در ذهن او مبهم باقي بماند جلوگيري كردند؛ شيوه ي بحث او (خبر دادن از آينده) و اين كه هيچ كس اين سؤال را نمي كند، غلط دانستند، زيرا او از آينده خبر ندارد؛ و به جاي بحث هاي پيچيده و استفاده از اصطلاحات [مشكل علمي]، با آوردن نمونه هاي تجربي و تمثيلي و نيز ارائه ي استدلال منطقي به پاسخ پرداختند. اين شيوه، ابن ابي العوجا را به تمجيد از امام واداشت و او به عقل و متانت و سخنان معجزه آساي آن حضرت اعتراف كرد.

پاورقي

[1] به نام هاي محمد بن ابي العوجا، ر.ك: اسماعيل بن عمر ابن كثير، البدايه و النهايه، تحقيق علي شيري (بيروت، داراحياء التراث العربي، 1408)، ج 10، ص 121 و همچنين به نعمان بن ابي العوجا نيز او را خوانده اند، ر.ك: ابن النديم، الفهرست، ترجمه و تحقيق محمد رضا تجدد (تهران، اميركبير، 1366)، ص 601.

[2] احمد بن يحيي

بلاذري، انساب الاشراف (دمشق، داراليقظه العربيه، 1998)، ج 3، ص105.

[3] مؤلف نامعلوم، اخبار الدوله العباسيه (بيروت، دارالطليعه، بي تا)، ص 389.

[4] عبدالحسين زرين كوب، تاريخ مردم ايران (تهران، اميركبير، 1367)، ص 75.

[5] صدوق، توحيد (قم، جماعه المدرسين، 1378)، ص 753؛ احمد بن علي طبرسي، الاحتجاج (النجف، دارالنعمان، 1386ق/1966م) ج 7، ص 74.

[6] ابن حجرعسقلاني، لسان الميزان (بيروت، الاعلمي للمطبوعات، 1390ق/1971م)، ج4، ص 52.

[7] محمد بن يعقوب الكليني در اصول كافي (تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1388 ق) ج 1، ص 78 و صدوق در التوحيد، (قم، جامعه المدرسين، 1404ق) ص 298 نوشته اند كه پس از صحبت با امام صادق (عليه السلام) در هنگام حج دچار دردي در ناحيه شكم گرديد و بعد درگذشت. ابن حجر عسقلاني در لسان الميزان، پيشين، ج 4، ص 52 تاريخ مرگ او را در سال 160ه ذكر كرده است.

[8] بلاذري، پيشين، ج 3، ص 106.

[9] مفضل بن عمرو، توحيد مفضل (تهران، صدر، بي تا)، ص 910؛ محمد باقر مجلسي، بحارالانوار (بيروت، الوفاء، 1403ق/1983م)، ج 110، ص 343.

[10] محمد بن عمر الرازي، المحصول في علم اصول الفقه (الرياض، جامعه الامام محمد بن سعود الاسلاميه، بي تا)، ج 4، ص 36.

[11] محمد بن جرير طبري، تاريخ الامم و الملوك (بيروت، الاعلمي، بي تا)، ج 6، ص 799؛ ابن اثير، الكامل في التاريخ (بيروت، داراحياء التراث، 1408 ق / 1989م)، ج 4، ص 387؛ ابن كثير، پيشين، ج 10، ص 121.

[12] زنديق در اصل كلمه اي فارسي است كه در سده هاي دوم تا چهارم / هشتم تا دهم ميلادي، معاني گوناگوني يافت، ر.ك: جواليقي، المعرب (تهران، 1966م)، ص 7 166؛ مرتضي عسكري، صد

و پنجاه صحابي ساختگي، ترجمه محمد سردارنيا (تهران، كوكب، 1361)، ص2930؛ حسين عطوان، الزندقه و الشعوبيه (بيروت، دارالجبل، بي تا)، ص 1213. البته وجود زنادقه دست آويزي براي سياست مداران گرديد كه مخالفانشان را به اين نام بخوانند، براي همين نمي توان همه كساني كه مورد اين اتهام واقع شده اند «زنديق» دانست.

[13] محمدبن حبيب البغدادي، المنمق في اخبار قريش، (بي جا، عالم الكتب، بي تا) ص388؛ عباس زرياب، سيره رسول الله (تهران، سروش، 1370)، ص 136.

[14] طبري، پيشين، ج 6، ص 433.

[15] عبدالحسين زرين كوب، تاريخ ايران بعد از اسلام، (تهران، اميركبير، 1373)، ص 427؛ همو، كارنامه اسلام (تهران، اميركبير، 1369)، ص 104 و نيز ر.ك: عباس زرياب، «ابن مقفع» ، دايره المعارف بزرگ اسلامي، ج 4، ص 67.

[16] ابن النديم، پيشين، ص 601.

[17] مطهر بن الطاهر المقدسي، البدء و التاريخ (القاهره، مكتبة ثقافة الدينيه، بي تا)، ج 1، ص90.

[18] زرين كوب، كارنامه اسلام، پيشين، ص 104.

[19] زرين كوب، تاريخ مردم ايران كشمكش با قدرتها، (تهران، اميركبير، 1367) ص 530.

[20] ر.ك: ابن منظور، لسان العرب، (قم، نشر ادب الحوزه، 1405)، ج 13، ص 400.

[21] همان، ص 75.

[22] جلالي «ابن ابي العوجا» ، دايرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 2، ص 689.

[23] ابن النديم، پيشين، ص 9584.

[24] عبدالحسين زرين كوب، با كاروان انديشه (تهران، اميركبير، 1369)، ص 41.

[25] شريف مرتضي، امالي المرتضي (قم، مكتبة آيه الله العظمي المرعشي النجفي، 1325ق/1907م)، ص 9596: به عبدالكريم بن ابي العوجا بگو اسلام را به كفر فروختي و از دين خارج شدي؛ نماز نخوان و روزه نگير و اگر روزه گرفتي، اندكي از روز را روزه بدار. اهميت نده هنگامي

كه به شراب كهنه دسترسي پيدا كردي، مگر اين كه آزاد نباشي. اي كاش مي دانستم صبح روزي كه بين سپاه بودي، آيا يكتاپرست بودي و يا زنديق بودي. اين شعر را ابن حجر در لسان الميزان، پيشين، ج 4، ص 52، به صورت ديگر نوشته است.

[26] شيخ مفيد، الارشاد في حج علي العباد (بي جا، دارالمفيد، 1413)، ج2، ص 201.

[27] مفضل بن عمرو، پيشين، ص 7 8.

[28] شريف المرتضي، پيشين، ص 88.

[29] بلاذري، پيشين، ج 3، ص 106.

[30] مرتضي مطهري، خدمات متقابل اسلام و ايران (قم، صدرا، 1371)، ص 40.

[31] طبري، پيشين، ج 6، ص 299؛ ابن اثير، پيشين، ج 3، ص 9؛ ابن جوزي، المنتظم في تاريخ الامم و الملوك (بيروت، دارالكتب العلميه، 1412ه/1992م)، ج 8، ص 184؛ بلاذري، پيشين، ج 3، ص 96؛ شريف المرتضي، پيشين، ج 1، ص 88.

[32] ابن خلكان، وفيات الاعيان و انباء ابناء الزمان، حققه احسان عباس، (بيروت، دارصادر، 1970م) ج 3، ص 469.

[33] شعر ابن مقفع اين است:

رزئنا ابا عمر و لا حي مثله

ظله ريب الحادثات بمن فجع

فان تك قد فارقتنا و تركتنا

ذوي حله ما في انسداد لها طمع

فقد جر نفعا فقدنا لك اننا

امنا كل الرزايا من الجزع

مصيبت ابا عمر را ديديم، هيچ زنده اي مثل او نيست. اختيار وقوع حوادث با خداست. اگر ما را رها كردي طمع دوستان در شما تمام نمي شود. از دست دادن تو اين سود را براي ما داشت كه در هيچ مصيبتي بي تابي نكنيم شريف المرتضي، پيشين، ص 95.

[34] كليني، پيشين، ج 1، ص 78.

[35] همان، ج 1، ص 96.

[36] همان، ص 776.

[37] همان، ص 75و78؛ احمدبن علي الطبرسي،

الاحتجاج، (النجف، دارالنعمان، 1386ق/1966) ج 2، ص 75.

[38] زرين كوب، كارنامه اسلام، پيشين، ص 102.

[39] در خبر صدوق سخن از ابن مقفع نيست، بلكه فقط نوشته است: «فجلس اليه في جماعه من نظرائه» ، صدوق، التوحيد، پيشين، ص 254. همو، من لايحضره الفقيه (قم، جامعه المدرسين، 1404ق)، ج 2، ص 749؛ الفضل بن الحسن الطبرسي، اعلام الوري باعلام الهدي (قم، مؤسسه آل البيت، 1417)، ج 1، ص 547؛ شيخ مفيد، پيشين، ج 2، ص 201؛ محمد بن علي الكراجكي، كنزالفوائد (قم، مكتبه المصطفوي، 1410ق)، ص 220.

[40] كليني، پيشين، ج 1، ص 171؛ صدوق، توحيد، ص 254.

[41] ابوالقاسم الموسوي الخويي، معجم الرجال الحديث و تفصيل طبقات الرواة (تحقيق لجنه التحقيق) (بي جا، بي نا، 1413ق) ج 40، ص 180.

[42] ابن شهرآشوب، مناقب آل ابي طالب (النجف، الحيدريه، 1376ق/1956م)، ص 780.

[43] مفضل، پيشين، ص 910؛ عباس القمي، الانوار البهيه في تواريخ الحجج الالهيه (قم، مؤسسه النشر الاسلامي، 1417ق)، ص 158.

[44] مفضل، بن عمرو، پيشين، ص 14.

[45] صدوق، توحيد، پيشين، ص 295؛ ابوجعفر محمد الطوسي، اختيار معرفه الرجال معروف برجال الكشي (قم، آل البيت، 1404ق)، ج 2، ص 430؛ شيخ طوسي در اين كتاب از قول ابوجعفر احول مؤمن الطاق عنوان كرده كه جواب پرسش را امام (عليه السلام) به او دادند. همچنين ر.ك: ابوالقاسم موسوي الخويي، پيشين، ج 18، ص 3940.

[46] مفضل بن عمرو، پيشين، ص 6؛ احمد بن علي الطبرسي، پيشين، ج 2، ص 42؛ قطب الدين الراوندي، الخرائج و الجرائح (قم، مؤسسه الامام المهدي، بي تا)، ج 2، ص 71.

[47] شيخ طوسي، الامالي، (قم، دارالثقافه، 1414ق) ص 581.

[48] همو، تهذيب الاحكام، التحقيق حسن الخرسان (دارالكتب

الاسلاميه، 1365)، ج 7، ص 420؛ المحقق البحراني، الحدائق الناضره، (قم، جماعه المدرسين، 1409)، ج 24، ص958.

[49] ابن شهرآشوب، پيشين، ص 280.

[50] طوسي، تهذيب الاحكام، پيشين، ج 9، ص 274؛ علي بن عيسي الاربلي، كشف الغمه في معرفه الائمه (بيروت، دارالاضواء، 1405ق/1985م)، ص 217؛ محمد بن الحسن الحرالعاملي، الوسائل الشيعه (بيروت، داراحياء التراث العربي)، ج 24، ص 93.

42- اجتهاد در عصر امام باقر عليه السلام

مشخصات مقاله

اجتهاد در عصر امام باقر

مؤلف: ابوالفضل هادي منش

[http: //www.hawzah.net/Hawzah/Magazines/MagArt.aspx?id=29613]

اشاره

ترديدي نيست كه بزرگ ترين رسالت مرجعيت ديني در عصر غيبت ولي عصر عليه السلام استخراج احكام شرعي از ادله و منابع ديني و قرار دادن آن در اختيار مسلمانان مي باشد؛ اما در اينجا اين پرسش به ذهن خطور مي كند كه نخستين بار، اين تلاش علمي - به معناي مصطلح و امروزي آن - توسط چه كسي انجام شد؟ و در واقع چه كسي باب اجتهاد را گشود و با تمسك به اصول، آن را تبيين نمود و آيا در زمان باز بودن باب علم و حضور معصوم نيز اجتهاد صورت مي گرفته است يا خير؟ اين نوشتار كوشيده است تا اين پرسش را در چند بخش پاسخ دهد.

پايه گذاري علم اصول

آن گونه كه از تاريخچه ي تأسيس علم اصول بر مي آيد، تأسيس اين علم و گردآوري قواعد آن در زمان امام باقر عليه السلام صورت گرفته است. اگر چه اميرالمؤمنين عليه السلام برخي از قواعد اجتهاد را بيان كرده بودند، اما دوران امامت امام باقر عليه السلام نقطه عطفي براي استفاده ي دانشمندان راستين اسلامي از محضر معادن علم الهي و چشمه هاي جوشان دانش و بينش وحياني بود تا در اين عرصه به كسب دانش و معرفت بپردازند. پيش از دوران امامت امام باقر عليه السلام اوضاع خفقان بار جامعه هرگز به پيشوايان معصوم عليهم السلام اجازه نمي داد كه با آسودگي خاطر به پرورش استعدادهاي نهفته در جامعه ي اسلامي بپردازند.

تزلزل در حكومت اموي در دوران امام باقر عليه السلام و ناتواني حاكمان در پياده كردن سياستهاي تجربه شده ي بني اميه مبني بر اعمال فشار بر شيعيان، موجب ايجاد بستر مناسب فرهنگي در اين عصر گرديد. اتخاذ سياستهاي دوگانه و كشمكشهاي تمام نشدني بر

سر قدرت توسط حاكمان از يك سو، و ژرف نگري امام باقر عليه السلام از سوي ديگر، زمينه ي رشد و تعالي و بارور سازي ارزشها را در بين مسلمانان پايه ريزي كرد و تلاشهاي بي پايان امام در اين راستا، تشنگان زلال معرفت و انديشه را بر آن داشت كه با جاري كوثر امام باقر عليه السلام، همراه شوند و هر چه بيشتر در معرض تعاليم انسان ساز آن امام همام قرار گيرند. اين روند رشد، آن گونه در دانشمندان مختلف علوم ديني در زمينه هاي تفسير، حديث، كلام، فقه، اصول و … نهادينه شد كه امروز كمتر كتابي از متون ديني اسلامي، خالي از كلمات تابناك آن حضرت مي باشد.

از جمله تلاشهاي گسترده ي امام در اين عرصه تبيين شيوه هاي صحيح استنباط حكم شرعي از منابع ديني بود كه بيش از پيش به اعتلا و توانمندي فقه شيعه غنا بخشيد. امام باقر عليه السلام شخصا بر اين امر مبادرت ورزيد و با تدوين قواعد علم اصول و آموزش آن به شاگردان مكتب خويش، گام مهم و كارسازي در پيش برد اهداف بلند اجتهاد برداشت؛ به گونه اي كه امروز شيعه مي تواند با سربلندي اذعان دارد كه ميراث دار دانش پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و جانشينان او عليهم السلام در بهره گيري از منابع ديني در قالب اجتهاد و استنباط حكم شرعي مي باشد.

مرحوم صدر در اين باره مي نويسد:

«به واقع، اولين كسي كه دروازه ي علم اصول [و اجتهاد در احكام] را گشود و به تبيين و ترفيع قواعد آن پرداخت، امام ابوجعفر محمد بن علي الباقر عليه السلام و پس از او، فرزند برومندش، ابو عبدالله الصادق عليه السلام است.

اين دو بزرگوار با آموزش قواعد آن به بسياري از شاگردان خود، و آنان نيز با جمع آوري و نگاشتن آن مسائل و قواعد، گام بزرگي در فقه و اصول شيعه برداشتند. [1] .

علامه سيد محسن امين مي نويسد: «مسلما بيشترين قواعد اصولي كه از امامان معصوم عليهم السلام روايت شده، از امام باقر عليه السلام تا امام حسن عسكري عليه السلام مي باشد. سيوطي در [كتاب خود] «اوائل» بر اين باور است كه نخستين كسي كه علم اصول را تصنيف كرد، امام شافعي بوده است. در پاسخ او مي گوييم: نخستين كسي كه پيش از شافعي علم اصول را گشود و مسائل آن را بيان كرد، امام محمد بن علي الباقر عليه السلام و فرزند [بزرگوار] ايشان جعفر الصادق عليه السلام است كه براي اصحاب خويش مسائل مهم آن را تبيين نمودند … اولين كسي كه در علم اصول سخن رانده و هشت قاعده در زمينه ي علوم قرآني را بازگو كرده، حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام است؛ همو بود كه بيان كرد در قرآن ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه، و عام و خاص وجود دارد. به گونه اي كه اين قاعده ها بيشتر مباحث اصولي فقه را در بر دارد؛ اما امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام پس از اميرالمؤمنين عليه السلام نخستين كساني هستند كه پيش از امام شافعي، مباني گسترده ي علم اصول را تبيين نمودند و مسائل آن را براي [شاگردان و] ياران خود بيان فرمودند» . [2] .

تبيين شيوه هاي صحيح اجتهاد

امام باقر عليه السلام به عنوان مبتكر و تدوين كننده ي علم اصول، در جايگاه برترين مرجع ديني شيعه در روزگار خويش، بر خود لازم مي دانست با تبيين شيوه هاي صحيح اجتهاد،

به نهادينه ساختن فرهنگ اجتهاد بين دانشمندان علوم اسلامي مبادرت ورزد.

از اين رو، به آموزش اصحاب و شاگردان خود در راستاي اجتهاد با بهره گيري از شيوه هاي صحيح اقدام نمود كه در كتابهاي اصولي، نمونه هاي فراواني از آن به چشم مي خورد؛ به مواردي در اين زمينه توجه كنيد:

1. زراره مي گويد: از امام باقر عليه السلام پرسيدم: شما در مسح پا و سر، مسح تمام سر و پا را لازم نمي دانيد، بلكه مسح مقداري از آن را كافي مي دانيد؛ آيا ممكن است بيان كنيد كه اين حكم را چگونه و از كجا بيان مي فرماييد؟ امام با تبسمي پاسخ دادند: اين همان مطلبي است كه پيامبر صلي الله عليه و آله نيز بدان تصريح دارد و در قرآن نيز آمده است؛ به درستي كه خداوند مي فرمايد: «فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ» [7] ؛ «پس صورتهايتان را بشوييد» . از اين جمله، فهميده مي شود كه شستن صورت واجب است. پس خداوند شستن دستها را عطف بر صورت نمود و فرمود: «وَ اَيْدِيَكُمْ اِلَي الْمَرافِقِ» ؛ «و دستانتان را تا آرنج بشوييد» . بنابراين، خداوند شستن دو دست تا آرنج را به صورت متصل [و معطوف] بيان نمود. پس دانستيم كه شستن تمام دست تا آرنج لازم است. پس خداوند اين دو كلام [مورد نظر و جمله ي بعد] را جدا مي كند و جمله [بعد]، از ماقبل [خود] جدا مي شود و با فعل جديدي آغاز مي گردد كه: «وَ امْسَحُوا بِرُؤُوسِكُم» ؛ «و سرهايتان را مسح كنيد» . پس مي فهميم هنگامي كه فرمود: بِرُؤُوسِكُم، مقداري از مسح سر كافي است و [اين مطلب] از مكان باء فهميده

مي شود [كه مراد مسح برخي از سر است؛ چرا كه نفرموده وَ اْمسَحُوا رُؤُسَكم و آن را مانند فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُم وَاَيْديكُم بدون باء نياورده است و در واقع، امام باء را باء تبعيضيه گرفته اند]. پس خداوند، رجلين را به رأس وصل [و عطف] نموده است؛ همان گونه كه يدين را به وجه وصل [و عطف] نموده. و هنگامي كه فرمود: «و اَرْجُلَكُم الي الْكَعْبَيْنِ» ؛ از اينكه رجلين را به رأس وصل كرده، مي فهميم كه مسح بر برخي از قسمتهاي پا نيز كافي است. [اين همان چيزي است كه] رسول خدا صلي الله عليه و آله آن را براي مردم تفسير كرده بودند، اما مردم سخن او را تباه ساختند. [8] .

به خوبي آشكار است كه امام با تأسي به دو نكته ي ادبي در تفسير آيه ي شريفه (اول: عدم انشاء امر جديد براي شستن دستها و عطف ايديكم به وجوهكم با يك صيغه ي امر فاغْسِلوا و دوم: تبعيضيه گرفتن باء جاره در برؤسكم و عطف ارجلكم به آن) سعي در بازگو كردن چگونگي برداشت اين حكم از آيه دارند. البته امام مي توانستند بدون اين كار، حكم شرعي را براي مخاطب روشن سازند، اما آشكار است كه ايشان در آموزش شيوه هاي اجتهاد به فرد پرسش كننده تلاش كرده اند.

2. در روايتي ديگر، زراره و محمد بن مسلم مي گويند: از امام باقر عليه السلام پرسيديم: نظر شما در مورد نماز مسافر چيست؟ امام فرمود: خداوند بلند مرتبه مي فرمايد: «وَاِذا ضَرَبْتُمْ فِي الاَْرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ اَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلوةِ» ؛ [7] .

«هنگامي كه سفر مي كنيد، گناهي بر شما نيست كه نماز خود

را كوتاه كنيد.» پس تقصير در سفر واجب شده است، همانند وجوب تمام خواندن آن در «حَضَر» .

به امام عرض كرديم: خداوند فقط فرموده بر شما «جناحي» نيست و نفرموده «افعلوا» [كه ظهور در وجوب داشته باشد]، پس چگونه [از اين آيه فهميده مي شود كه] واجب گردانيده است؟ امام فرمود: آيا خداوند بلند مرتبه در [مورد] صفا و مروه نفرموده است: «فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ اَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ اَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما» ؛ [8] «كساني كه حج خانه ي خدا و يا عمره انجام مي دهند، مانعي نيست كه بر آن دو طواف كنند» . آيا نمي بينيد طواف آن دو واجب شده است؟ چون خداوند در كتاب خود آورده و پيامبر او صلي الله عليه و آله نيز بدان عمل كرده است. تقصير در سفر نيز همين گونه است كه پيامبر صلي الله عليه و آله بدان عمل كرده است و پروردگار تعالي نيز آن را در كتابش آورده است. [7] .

امام خميني رحمه الله درباره ي دلايل وجود اجتهاد در عصر معصومان عليهم السلام مي نويسند: «از جمله آن دلايل، رواياتي است كه به چگونگي حكم شرعي از كتاب خدا اشاره مي كند و به عنوان نمونه، مي توان به روايت زراره اشاره نمود كه چگونگي آموزش به زراره در راستاي استنباط حكم شرعي از قرآن را بيان مي كند.» [8] .

دستور به فتوا دادن

گام مهم ديگري كه امام باقر عليه السلام در راستاي تحكيم بنيادهاي اجتهاد برداشتند، اين بود كه به شاگردان برجسته ي خود كه از آشنايي كامل به اصول و مبادي فقه و اجتهاد در آن برخوردار بودند، دستور به فتوا دادن فرمودند تا بدين وسيله، راه اجتهاد در فقه،

هر چه بيشتر براي شيعه هموار گردد و از سويي، بستري مناسب براي مرجعيت ياران فقيه خود و نيز رجوع مردم كه گاه دست رسي به امام ندارند، فراهم شود. از جمله افرادي كه مستقيما از سوي امام باقر عليه السلام بر فتوا دادن براي مردم مأموريت يافت، «ابان بن تغلب» مي باشد. امام باقر عليه السلام آشكارا به او فرمود: «در مسجد مدينه بنشين و براي مردم فتوا صادر كن. همانا كه من دوست دارم بين شيعيانم مانند تو ببينم.» [9] .

از آنجا كه ابان بن تغلب از شاگردان خاص و برجسته ي امام در زمينه ي مسائل فقهي بوده است و نيز دستور مستقيم از سوي امام مبني بر فتوا دادن داشته، مي توان نتيجه گرفت كه اجتهاد در آن دوره (حضور امام) نيز جريان داشته است.

مبارزه با شيوه هاي نادرست اجتهاد

در دوران امام باقر عليه السلام برخي از عناصر فرصت طلب زمينه را براي آشفته سازي فرهنگ ديني مهيا ديدند و با اغراض و انگيزه هاي گوناگون، سعي در سودجويي به قيمت خدشه دار نمودن تعاليم اسلامي داشتند. تلاش مهم امام باقر عليه السلام در اين زمينه، در دو جنبه شكل گرفت: ابتدا به اصحاب و ياران نزديك خود، خطر آسيب پذيري اجتهاد به واسطه ي شيوه هاي نادرست را گوشزد نمودند و آنان را از خطر افتادن در دام آن دور داشتند و در گام ديگر، خود به مبارزه با اين شيوه هاي نادرست پرداختند.

برخي از اين شيوه ها كه از سوي عناصر فرصت طلب سامان دهي و گاه از سوي حاكميت جامعه نيز حمايت و تقويت مي شد در قالب عناويني چون «قياس» ، «استحسان» ، «اجتهاد در مقابل نص» و برخي گونه هاي «اجماع» جلوه

گر شد. [10] .

امام باقر عليه السلام در صف اول مبارزه، همواره اطرافيان خود را از افتادن در دام اين گونه شيوه ها، برحذر مي داشتند و آنان را حتي از مراوده با افرادي كه در اين عرصه گام مي زنند و آن را دست مايه ي رسيدن به احكام شرعي مي دانند، دور مي داشتند. امام در گفتاري به زراره چنين ياد آور شدند: «اي زراره! بر تو باد از كساني كه در دين قياس مي كنند، دوري گزيني؛ زيرا آنان از قلمرو تكليف خود، پا فراتر نهاده و آنچه را بايد مي آموختند، واپس نهاده اند. و به آنچه از آنان خواسته نشده، روي آورده و خود را به سختي انداخته اند. روايات و احاديث را بنابر ذوق خود معني كرده (استحسان) و بر خدا نيز دروغ بسته اند (اجتهاد در برابر نص) و در نظر من به سان كساني هستند كه در مقابل شان، آنان را صدا مي زني، اما نمي شنوند و سرگردان در دين هستند.» [11] .

و نيز مي فرمود: «سنت [و احكام شرعي] قياس بردار نيست. چگونه مي توان در سنت قياس كرد، در حالي كه زن حائض [پس از دوران حيض] مي بايست روزه ي خود را قضا كند، ولي قضاي نماز بر او واجب نيست! [12] .

آن حضرت فتوا دادن براي مردم را كه برخاسته از عدم آگاهي و هدايت الهي باشد، به شدت مردود شمرده، مي فرمودند: «هر كس براي مردم، بدون علم و هدايت الهي فتوا بدهد، فرشتگان رحمت و عذاب او را نفرين مي كنند و گناه آنان كه نظر خطاي او را به كار بندند، بر عهده اوست.» [13] .

امام در

راستاي اين موضوع و جهت جلوگيري از خطر ابتلاء بدان، راهكارهاي مثبت و كارسازي را ارائه فرمودند كه يكي از اين راهكارها «توقف در شبهات» بود. از آنجايي كه افراد گاه به طور ناخواسته گرفتار اين دام مي شدند، آن حضرت بهترين راه را احتياط در مسائل پيچيده، و واگذاري آن به اهلش اعلام نمودند. [14] .

در همين راستا، «ابوحمزه ثمالي» روايت مي كند كه؛ روزي در مسجد الرسول صلي الله عليه و آله نشسته بودم كه مردي داخل شد و سلام كرد و به من گفت: كيستي اي بنده خدا؟ گفتم: مردي از اهل كوفه، چه مي خواهي؟ گفت: آيا اباجعفر محمد بن علي عليه السلام را مي شناسي؟ گفتم: آري، با او چه كار داري؟ گفت: چهل پرسش و شبهه آماده كرده ام و مي خواهم از او پاسخش را دريافت كنم تا آنچه را حق است، بدان حكم كنم و آنچه را باطل است، فرو گذارم. به او گفتم: آيا حق و باطل را به روشني مي شناسي؟ گفت: بله! گفتم: تو كه حق و باطل را مي شناسي، ديگر چه حاجتي به او [امام باقر عليه السلام] داري؟ گفت: شما كوفيان بي صبر و كم طاقت هستيد.

هنوز صحبتم تمام نشده بود كه ابوجعفر عليه السلام وارد مسجد شد، در حالي كه جماعتي از اهل خراسان و ديگر بلاد او را همراهي مي كردند و از او پرسشهايي راجع به حج مي پرسيدند. رفت تا در جايگاه خود بنشيند. مرد دانشمند نيز نزديك او نشست. من نيز در محلي نشستم كه صدايشان را بشنوم. چند تن از دانشمندان نيز حضور داشتند.

وقتي امام پرسشهاي آنان را پاسخ داد،

متوجه مرد شد و پرسيد: كيستي؟ گفت: من قتادة بن دِعامه بصري هستم. امام پرسيد: آيا همان فقيه اهل بصره نيستي؟ گفت: آري! ابوجعفر عليه السلام فرمود: واي بر تو اي قتاده! به درستي كه خداوند بلندمرتبه و بزرگ، دسته اي از آفريدگان خود را آفريد و آنان را حجت بر ديگر آفريدگان قرار داد. آنان «اوتاد» روي زمين هستند كه براي پروردگارشان ثابت قدم اند و برگزيدگان علم الهي مي باشند كه خدا آنان را پيش از آفريدن انسانها برگزيد و در سايه سار عرش خود جاي داد. قتاده مدتي طولاني سكوت كرد و سر فرو افكند. سپس گفت:

پروردگار تو را آرامش بخشد! به خدا قسم كه من پيش روي بسياري از دانشمندان نشسته ام و حتي ابن عباس را هم درك كرده ام، ولي هرگز اين گونه كه در محضر شما مضطرب و پريشانم، نزد هيچ كدام آنها نبوده ام.

اباجعفر عليه السلام فرمود: واي بر تو! خيال مي كني كجا هستي و پيش روي چه كسي نشسته اي؟ تو در مقابل كسي نشسته اي كه خداوند در مورد آنان فرموده: «في بيُوتٍ أذِنَ الله ُ اَنْ تُرْفَعَ و يُذكَرَ فيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوِّ وَ الاَْصالِ رِجالٌ لاتُلْهيهِمْ تِجارةٌ وَ لابَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ الله ِ وَ اِقامِ الصَّلوةِ وَ ايتاءِ الزَّكوةِ» [15] قتاده گفت: به خدا سوگند! راست گفتي، فدايت شوم! آن خانه ها از سنگ و گل نيست [و همان است كه خود فرموديد]. اكنون بفرماييد حكم پنير چيست؟ امام باقر عليه السلام لبخندي زد و فرمود: سؤالت فقط همين بود؟ پاسخ داد: همه را اكنون فراموش كرده ام. امام فرمود: اشكالي ندارد. [16] .

جايگاه خردورزي ديني از نگاه امام باقر عليه السلام

امام باقر عليه السلام جايگاه ويژه اي براي فقه و تعميق

در آن و به اصطلاح تفقه در دين قائل بودند و فقيه در دين را شخصيتي ممتاز و برجسته معرفي مي كردند و مي فرمودند: «مُتَفَقِّهٌ فِي الدّينِ اَشَدُّ عَلَي الشَّيْطانِ مِنْ عِبادَةِ أَلْفَ عابِدٍ؛ [17] وجود يك فقيه در دين براي شيطان از عبادت هزار عابد سخت تر است.»

ايشان ضمن تشويق و ترغيب ديگران به تفقه در دين مي فرمودند: «تفَقّهُوا فِي الْحَلالِ وَالْحَرامِ وَ اِلاّ فَاَنْتُمْ اَعْرابٌ؛ [18] در حلال و حرام تفقه كنيد تا از «اعراب» [باديه نشين] نباشيد.»

همچنان كه خداوند متعال درباره ي ناداني و جهل اعراب باديه نشيني كه به سختي اسلام را مي پذيرفتند، فرمود: «اَلاَْعْرابُ اَشَدُّ كُفْرا ونِفاقا» ؛ [19] «اعراب [باديه نشين] كفر و دورويي شان بيشتر است.» اگر چه روايت فوق به طور مستقيم دلالت بر اجتهاد ندارد، اما مي توان گفت كه به گونه اي تلويحي به ترغيب و تشويق مردم نسبت به آن مي پردازد. از اين رو، امام باقر عليه السلام نسبتا در اين زمينه به اصحاب و نزديكان خود سخت گير به نظر مي رسيدند و گاه با تهديد زمينه هاي تحريك آنان را براي دنبال كردن اين سنت فراهم مي آوردند و مي فرمودند: «اگر جواني از جوانان شيعه را نزد من آورند كه دنبال تفقه در دين نباشد، او را تنبيه خواهم كرد.» [20] كه از اين مطلب به خوبي حساسيت و اهميت موضوع فهميده مي شود.

پاورقي

[1] همان.

[2] اعيان الشيعة، سيد محسن امين، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، بي تا، ج1، ص137.

[3] مائده/6.

[4] وسائل الشيعة، محمد بن الحسن الحر العاملي، بيروت، داراحياء التراث العربي، چاپ پنجم، 1403 ق، ج1، ص290.

[5] نساء/ 101.

[6] بقره / 158.

[7] بحارالانوار،

محمد باقر مجلسي، تهران، دارالكتب الاسلامية، چاپ اول، 1362 ش، ج2، ص276.

[8] الرسائل، روح الله خميني، قم، اسماعيليان، 1385 ق، ج2، ص128.

[9] قاموس الرجال، شيخ محمد التستري، قم، مؤسسة النشر الاسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة، چاپ دوم، 1410 ق، ج1، ص97.

[10] به ياد داشته باشيم كه اهل سنت هر گونه اجماع را معتبر مي دانند كه همه آنها در فقه شيعه معتبر نيست و فقط اجماعي كه كاشف از قول معصوم باشد، در مواردي حجيت دارد. ر.ك: اجتهاد و تقليد، محمد دشتي، قم، نشر مؤسسه تحقيقاتي اميرالمؤمنين عليه السلام، چاپ اول، 1374 ش، ص119.

[11] وسائل الشيعه، ج18، ص39.

[12] بحارالانوار، ج2، ص308، عَن ابي جعفر عليه السلام قال: «اِنَّ السُّنَّةَ لا تُقاسُ، و كَيْفَ تُقاسُ السُّنَّةُ وَ الْحائِضُ تَقْضِي الصِّيامَ وَ لاتَقْضِي الصَّلاةَ.» .

[13] بحارالانوار، ج2، ص118. عن ابي جعفر عليه السلام قال: «مَنْ أفْتَي النّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لاهُديً مِنَ الله ِ لَعَنَتْهُ مَلائِكةُ الرَّحْمَةِ وَ مَلائِكَةُ الْعَذابِ، وَ لَحِقَهُ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِفُتْياهُ.» .

[14] به عنوان نمونه ر.ك: بحارالانوار، ج2، ص307.

[15] نور/ 36 و 37: «در خانه هايي كه خداوند رخصت داده كه [قدر و منزلت آنها] رفعت يابد و نامش در آنها ياد شود. در آن [خانه ها] هر بامداد و شامگاه او را نيايش كنند، مرداني كه نه تجارت و نه داد و ستدي آنان را از ياد خدا و برپا داشتن نماز و دادن زكات به خود مشغول نمي دارد.» .

[16] أنوار البهية في تواريخ الحجج الالهية، شيخ عباس قمي، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، چاپ اول، 1418 ق، ص136؛ بحارالانوار، ج46، ص358.

[17] بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلي الله عليه و آله، ابوجعفر بن الحسين

بن فروخ صفار القمي، قم، منشورات مكتبة آية الله العظمي المرعشي النجفي، 1404ق، ص7.

[18] بحارالانوار، ج1، ص214.

[19] توبه / 98.

[20] بحارالانوار، ج1، ص214.

43- امام صادق عليه السلام و مسأله تقيه

مشخصات مقاله

امام صادق عليه السلام و مسأله تقيه

مؤلف: سلطاني رباني، مهدي.

برگرفته از: پايگاه حوزه

[http://hawzah.org/Hawzah/Magazines/MagArt.aspx?MagazineNumberID=4786id=39525]

[مجله] كوثر: تابستان 1382، شماره 58.

مقدمه

يكي از روش هاي عقلايي رايج در ميان ملل و نحل، «تقيه» است. اين شيوه كه به معني خودداري از افتادن به دام خطر و مهلكه مي باشد، در اسلام نيز با عمل عمار بن ياسر و تأييد پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله وسلم، سپري براي حفظ جان مسلمانان در مواقع خطر شناخته شد و به گفته ائمه معصومين عليهم السلام جزء دين و آيين اسلام واقع شد.

«تقيه» از مهم ترين عواملي است كه باعث شد شيعيان در طول تاريخ خونبار خود به حفظ مكتب و عقايدشان پرداخته و آن را به دست ما برسانند. به همين جهت، يكي از معتقدات كلامي فقهي شيعه و عملكردهاي تاريخي آن براي حفظ موجوديتش در برابر اكثريت غير شيعه يا غير مسلمان محسوب مي گردد.

نكته قابل توجه ديگر، آن است كه تقيه يك رفتار طبيعي بشري است و در عرف اكثر اقوام و ملل در سراسر تاريخ سابقه دارد و مخصوص مذهب شيعه نبوده است؛ بلكه واكنش فرد يا قوم مقهور يا در اقليت است كه توان رويارويي و مبارزه مستقيم را نداشته يا اصولاً چنين مبارزه اي به صلاحشان نبوده و موجوديت آنها را تهديد مي نموده يا مي نمايد. نتيجه آن كه، تقيه سپري است كه عقل در مقام خطرهاي مهلك از آن بهره مي گيرد. و علاوه بر اين كه جواز اجتماعي و عرفي دارد، شرع نيز كه عقل كل است آن را امضا نموده و وظيفه دانسته است.

در اين مقاله ما بر آنيم كه با سيري اجمالي در معناي تقيه، تاريخچه و جايگاه

آن در اسلام، برخي پيچيدگي ها و شبهه هاي مربوط به آن را رفع نموده و تقيه را از ديدگاه امام صادق عليه السلام مورد بحث و بررسي قرار دهيم. اميد است كه خدمتي باشد به آستان مقدس اهل بيت عليهم السلام و عرصه علم و دانش. ان شاءالله.

سيري در معناي تقيه

معني لغوي تقيه

لغت تقيه از دو جهت ماده و هيئت، قابل بحث و بررسي است:

از جهت ماده، حروف اصلي آن «وقي» مي باشد كه واو آن به «تا» تبديل شده است. بنابراين اصل آن «وقيه» بوده و از اين جهت، هم ريشه با لغت تقوا مي باشد كه اصل آن «وقوي» بوده است.

مصدر ثلاثي مجرد آن «وقي» و «وقاية» است به معناي «صيانت» و «نگه داري» . [1].

همچنين به معناي حفظ نفس از عذاب و گناه به وسيله ي عمل صالح مي باشد. [2].

از جهت هيئت و صيغه، كلمه تقيه بر وزن فعلية مي باشد و در مصدر يا اسم مصدر بودن آن اختلاف است. [3].

در هر صورت، ثلاثي مجرد مي باشد و تاي آن، تاي وحدت است. چون اين نكته را يادآور مي شود كه هميشگي نيست و در موارد خاصي انجام مي پذيرد. [4].

معني و تعريف اصطلاحي تقيه

تقيه در علوم مختلف همانند تفسير، حديث، فقه، اصول فقه و كلام مورد تعريف اصطلاحي واقع شده است. اما با توجه به تشابه فراوان اين تعاريف و نيز عدم تصريح مؤلفان به مورد نظر قرار گرفتن اصطلاح علمي خاص و نيز ورود آن در قرآن و استفاده فراوان آن در روايات، اين نتيجه حاصل مي شود كه تقيه همانند كلماتي چون صلاة، حقيقتي غير مختص به علمي خاص يافته و شدت رواج آن در ميان مسلمانان باعث شده كه حقيقتي شرعيه يا لااقل متشرعه يابد. پس منظور از معنا و تعريف اصطلاحي آن، تعريف در عرف مسلمانان و به عبارت ديگر، معناي آن در عرف متشرعه اعم از سني و شيعه مي باشد.

برخي آن را مخصوص به علم فقه، اصول و كلام دانسته اند [13]؛ كه صحيح به نظر نمي رسد، زيرا

چنان كه ذكر گرديد، در علوم ديگري همانند تفسير و حديث كاربرد داشته و تعريف يا مفهوم ذكر شده براي آن بايد به گونه اي باشد كه در آن علوم نيز كار آمد محسوب گردد.

فقهاي شيعه و اهل سنت از تقيه مفاهيم و تعاريف مختلفي ارائه نموده اند كه چند مورد از آنها به عنوان نمونه ذكر مي گردد:

1.شيخ مفيد: «تقيه، پنهان كردن حق و پوشاندن اعتقاد به حق و پنهانكاري با مخالفان حق و پشتيباني كردن از آنان در آنچه ضرر دين و دنيا را در پي دارد. هرگاه به «ضرورت تقيه» ظن قوي پيدا كنيم، تقيه واجب است و هرگاه ندانيم يا ظن قوي نداشته باشيم كه آشكار گرديدن و نمودن حق ضروري است، تقيه واجب نيست.» [10].

2. امين الاسلام طبرسي: «تقيه، عبارت است از: خلاف اعتقاد قلبي را به زبان آوردن به جهت ترس بر جان.» [11].

تعريف فوق، داراي اشكال هايي است:

1. تقيه منحصر به زبان نيست، بلكه در عمل نيز مي باشد.

2. حق بودن معتقد و باور قلبي در اين تعريف بيان نشده است.

3.با انحصار تقيه به ترس، اين تعريف تقيه مداراتي را در بر نمي گيرد.

4.در موارد ترس نيز تقيه منحصر به ترس بر جان نيست، بلكه ترس در مورد برادران ديني و نيز خود دين را هم شامل مي شود. [12].

5.شيخ مرتضي انصاري: «اسم است براي اتقي يتقي و تاء در آن بدل از واو است. مقصود از آن در فقه، موافقت كردن با ديگري است در كردار و گفتاري كه مخالف با حق است، براي نگه داشتن جان خويش از زيان او.» [13].

6.سيد حسن بجنوردي: «موافقت كردن با ديگري است در گفتار، كردار يا

رها نمودن كاري كه انجام دادن آن واجب است و در باور انسان بر خلاف حق است براي نگهداري خويش يا كسي كه او را دوست دارد، از زيان.» [10].

7.آلوسي حنبلي: «تقيه، حفظ جان يا آبرو يا مال از شر دشمنان است، دشمناني كه دشمني آنها مبتني بر اختلاف ديني مي باشد؛ مانند كافران و مسلمانان از فرقه هاي ديگر، يا دشمناني كه دشمني آنها به جهت اغراض دنيوي مانند مال و سلطنت مي باشد.» [11].

8.محمد رشيد رضا: «تقيه، گفتار يا كردار مخالف است با حق، به جهت حفظ از ضرر.» [12].

9.ابن حجر عسقلاني: «تقيه، پرهيز از اظهار مسائل دروني همانند باورها و غير آن براي ديگري است.» [13].

تاريخچه تقيه

تقيه قبل از اسلام

از نظر روايات شيعه، مسأله تقيه پيشينه اي بس كهن دارد. زيرا اولين مورد آن را به دومين پيامبر الهي؛ يعني شيث (هبة الله) فرزند حضرت آدم عليه السلام نسبت مي دهند كه پس از قتل هابيل به دست قابيل، از برادرش قابيل به جهت حفظ جان خود تقيه نمود. [27] پس از آن در بعضي از روايات، تقيه به عنوان سنت حضرت ابراهيم عليه السلام مطرح شده است [28]، كه شايد بتوان از كلمه سنت مداومت آن نزد آن حضرت را استنباط نمود. چرا كه در سيره آن حضرت در مواردي همچون: برخورد با پرستندگان ستارگان، ماه و خورشيد با گفتن «هذا ربي» [29] و نيز گفتن «اني سقيم» [30] در مقابل دعوت همشهريان او براي خروج از شهر و بالاخره بر زبان راندن جمله «بل فعله كبيرهم» [18] در مقابل سؤال بت پرستان از شكننده بت هايشان، گونه هايي از تقيه و توريه را مي توان مشاهده كرد. [19].

چاره اي كه حضرت يوسف عليه السلام براي نگه

داشتن برادرش نزد خود انديشيد، به عنوان شاهدي ديگر براي تقيه پيامبران در روايات شيعه ذكر شده است. [20] در آن مورد ندا دهنده اي از سوي آن حضرت به كاروان برادران يوسف نسبت دزدي داد [21] كه طبق بعضي از روايات، مراد يوسف عليه السلام از اين خطاب، دزديدن خود او از سوي برادرانش بوده است، نه دزدي پيمانه پادشاه. [22].

مأموريت يافتن حضرت موسي و هارون عليهماالسلام به سخن گفتن با نرمش «قولاً ليِناً» با فرعون [23] نيز در روايات به عنوان موردي ديگر براي تقيه ذكر شده است. [24] كه تقيه اي بودن اين عمل يا به جهت اخفاي بخشي از حقايق و واقعيات و تكيه بر توحيد تنها و يا از باب تقيه مداراتي بوده است.

داستان مؤمن آل فرعون؛ يعني حبيب نجار در زماني كه فرعون ادعاي خدايي كرده و با خدا پرستان به ستيز برخاسته بود و آنها را به قتل مي رساند، در ظاهر با آداب و رسوم و فرهنگ فرعوني هماهنگ بود اما در باطن، وي خداپرست بود و از موسي عليه السلام حمايت مي كرد و اين امر تا زماني كه فرعون تصميم به قتل موسي عليه السلام گرفت، ادامه داشت؛ از موارد ديگر تقيه بود كه به وسيله آن، جان و ايمان خود را از تجاوز و تعدي فرعونيان نجات داد. [25] بديهي است كه مؤمن آل فرعون اين سياست را از كسي نياموخته بود، بلكه به اقتضاي عقل و خرد خويش عمل نمود و سياست عملي او به عنوان «تقيه» به دليل آنكه حكم عقل بود، مورد تأييد «شرع» قرار گرفته و به عنوان رفتاري معقول و پسنديده به صورت وحي بر پيامبر

اسلام صلي الله عليه و آله و سلم نازل گرديد. [26].

تقيه اصحاب كهف، در روايات شيعه به عنوان نقطه اوج تقيه مطرح شده است. [27] زيرا آنان بدين جهت، حتي اظهار شرك نيز مي نمودند. [28].

در حقيقت بايد متذكر شد كه تقيه از جمله احكام امضايي شارع در طول تاريخ زندگي عقلا و بشر محسوب مي گردد و اينكه برخي از كم انديشان و معاندان شيعه آن را نوعي دروغ و نفاق تلقي نموده و از بدعت هاي شيعه دانسته اند و بدين منظور پيروان مكتب امام و ولايت را به دورويي و مصلحت انديشي متهم كرده اند، نوعي اهانت به شمار آمده و آنها سخت در اشتباهند. [29] [30].

تقيه در اسلام

با ظهور اسلام و تجلي وحي در جزيرة العرب و گرايش افراد به آن، حساسيت قريش و گروه هاي ديگر عليه اسلام و پيروان آن برانگيخته شد و سخت گيري هاي شديد تا حد قتل و كشتار عليه آنها آغاز گرديد، چنان كه ياسر و همسر او سميه را به جرم پذيرش «اسلام» به قتل رساندند. ولي فرزند ايشان عمار با درايتي خاص، تنها راه نجات جان خود را در آن ديد كه به ظاهر مطابق ميل آنها سخن بگويد، از اين رو با اظهار تبري لفظي از حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم، از آسيب آنها در امان ماند. اما ياران پيامبر او را متهم به ارتداد نموده و به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم گفتند: عمار، كافر شده است. حضرت فرمود: «هرگز! وجود عمار از سر تا پا، پر از ايمان است و ايمان با گوشت و خون او درآميخته است.»

وقتي عمار سرافكنده به حضور پيامبر صلي الله عليه و

آله و سلم رسيد و با گريه گفت: يا رسول الله! كفار قريش باعث شدند از تو تبري جويم و خدايان آنها را به نيكي ياد كنم. پيامبر اشك هاي او را پاك كرد و فرمود: «اگر بازهم از تو چنين خواستند، مطابق درخواست آنها سخن بگو.» [31] سپس اين آيه نازل شد:

«مَنْ كفر بالله مِن بعد ايمانه الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان» ؛ كسي كه پس از مؤمن شدن كافر شود، مرتد خواهد بود مگر كسي كه مجبور به كفرگويي شود، در حالي كه قلب او به ايمان قرص و محكم باشد. [32].

با نزول اين آيه و امضاي عملكرد عمار توسط پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، «تقيه» به عنوان سنتي عقلايي در جامعه اسلامي و سپري براي نجات جان افراد مسلمان در مواقع خطر قرار گرفت. پس «تقيه» همان گونه كه از نام آن پيداست، حافظ و نگهبان افراد مبتلا در شرائط دشوار است.

هميشه از تقيه در مواقع لزوم استفاده مي شده و تاريخ رواج آن از آغاز بعثت رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم تا پايان غيبت صغري مي باشد. [33].

تقيه از ديدگاه علماي شيعه و سني

هرچند تقيه شيوه اي عقلايي و فراگير است و هيچ عاقلي با جواز آن براي حفظ جان مخالف نيست، اما در موجبات، اهداف، موارد و احكام آن، ميان علماي شيعه و سني اختلاف است.

از نظر اهل سنت، تقيه تنها جهت حفظ نفس جايز است، اما از نظر علماي شيعه، تقيه براي جلوگيري از هر مهلكه و زياني كه مندوحه نداشته باشد، جايز است. [34].

از جهت مورد و كاربرد، علماي سني تقيه را تنها در برخورد با غير مسلمانانِ خطرناك جايز مي دانند؛

يعني هرگاه مسلماني در جمع غير مسلمانان قرار گرفت و نتوانست به عقيده و آرمان ديني خود عمل كند، براي رهايي از زيان و ضرر آنها مي تواند تقيه كرده و به ظاهر با آنها هماهنگ شود. [35] دليل آنها اين است كه مدرك تقيه، آيه 106 سوره نحل است.

ولي علماي شيعه به پيروي از ائمه معصومين عليهم السلام تقيه را به اقتضاي عقل در تمام مواقعي كه مؤمن در مخاطره قرار مي گيرد، جايز مي دانند، چه اين خطر از ناحيه كفار باشد يا از ناحيه پيروان مذاهب اسلامي كه با عقيده و مذهب او مخالف هستند.

با نگاهي به تاريخ اسلام در مي يابيم كه اوج بحث تقيه و ملاحظه كاري هاي شيعه، در زمان امام باقر و امام صادق عليهماالسلام و با سفارش و توصيه آن دو امام بزرگوار بوده كه دليل آن نيز شرارت هاي حكومت هاي بني اميه و بني عباس و حاميان آنها بوده است.

حاكمان اين قوم هرچند به ظاهر مسلمان بودند، اما به دليل اين كه خطر آنها دست كمي از خطر كفار نداشت، ائمه معصومين عليهم السلام پيروان خود را توصيه به تقيه مي كردند. بنابر اين، از نظر علماي شيعه در هرجا كه خطري از ناحيه كافر يا مسلمان، مؤمني را تهديد نمايد، تقيه لازم است.

اما از نظر حكمي نيز ميان علماي شيعه و سني اختلاف است. اهل سنت، تقيه را به اين معنا جايز مي دانند كه فرد مسلمان هنگامي كه خود را در خطر مرگ ببيند مي تواند در برابر دشمنِ كافر سرسختانه به عقيده خود عمل كند هرچند به قيمت جان او تمام شود و يا مي تواند تقيه كند و با دشمن همگام گردد. ابن كثير دمشقي مي گويد:

«اتفق العلماء علي ان المكره علي الكفر يجوز له ان يوالي ابقاء لمهجته و يجوز له ان يأبي كما فعل بلال رضي الله عنه؛ تمام علما اتفاق نظر دارند كه شخص مجبور به كفر گويي مي تواند براي حفظ جان خود با كفار دوستي كند و نيز مي تواند امتناع نموده و تسليم آنها نشود، چنان كه بلال (رضي الله عنه) در برابر كفار تسليم نشد.» [36].

زمخشري از مفسران اهل سنت نيز در اين باره مي گويد:

«فان قلت اي الامرين افضل، فعل عمار ام فعل ابويه؟ قلتُ بل فعل ابويه لان في ترك التقية و الصبر علي القتل اعزازاً للاسلام؛ اگر بگويي كدام يك از دو عمل بهتر است، كار عمار يا كار پدر مادر او؟ من مي گويم كار پدر و مادر او بهتر است؛ چون در ترك تقيه و صبر و تحمل در برابر كشته شدن، عزت اسلام نهفته است.» [37].

بنابراين، حكم تقيه از نظر علماي سني حداكثر، ترخيص است نه عزيمت. اما از نظر علماي شيعه به پيروي از ائمه معصومين عليهم السلام تقيه براي حفظ نفس از خطر قتل، واجب است. شيخ طوسي در اين باره مي گويد: «و التقية عندنا واجبة عند الخوف علي النفس؛ تقيه در نظر علماي شيعه هنگام ترس از كشته شدن واجب است.» [38].

تقيه، عزيمت است نه ترخيص

با توجه به اين كه عمل به تقيه و يا ترك آن بستگي به تشخيص فرد گرفتار دارد ديگر جايي براي توهم باقي نمي ماند كه گفته شود «تقيه، ترخيص است نه عزيمت» و حال آن كه اهل سنت تقيه را ترخيص مي دانند. [39] منشأ اين توهم آن است كه آنها تقيه را يك وظيفه و حكم تكليفي نمي دانند،

بلكه آن را يك عمل مباح تلقي مي كنند. در صورتي كه حفظ نفس، از اهم تكاليف است و مؤمن همان گونه كه وظيفه دارد نماز بخواند، موظف است خود را از خطر مصون بدارد. امام صادق عليه السلام در تفسير آيه شريفه «و لا تلقوا بايديكم الي التهلكة» ، با دست خود، خويش را به هلاكت نيندازيد [40]؛ مي فرمايد: اين آيه مربوط به تقيه است. [41].

با توجه به اين كه حكم در آيه، نهي است و نهي از نظر اصولي، ظهور در حرمت دارد. پس تقيه يك حكم تكليفي است نه اين كه ترخيص و اباحه باشد و اگر افرادي مانند ميثم تمار و عبد بن حذافه و شخص گرفتار مسيلمه كذاب به تقيه عمل نكردند، دليل بر نقض تكليفي تقيه نيست؛ زيرا تشخيص عمل به تقيه، مانند هر تكليف ديگري، به علم خود مكلف مربوط مي شود و آنها وظيفه خود را آن گونه تشخيص دادند كه عمل كردند. [42].

حد نهايي تقيه

بايد دانست كاربرد تقيه كه در جهت مصلحت مؤمنان و مسلمانان جعل شده است، داراي حدي است كه فراتر از آن جايز نخواهد بود؛ به اين معنا كه تقيه براي حفظ جان، آرمان و عقيده تجويز شده است. حال اگر تقيه كارايي خود را از دست بدهد و دشمن به گونه اي شرير و ستمكار باشد كه در هر حال قصد نابودي مؤمن را داشته باشد، در آنجا تقيه جايز نيست، بلكه بايد مقاومت كرد. امام باقر عليه السلام در اين باره مي فرمايد:

«انما جعل التقية ليحقن بها الدم فاذا بلغ الدم فليس تقية؛ همانا تقيه قرار داده شده است براي اينكه خون ها مصون بماند، پس هرگاه كار به قتل

و خونريزي كشيد، ديگر تقيه روا نيست.» [43].

يعني اگر وضعيت به گونه اي باشد كه مؤمن و مسلمان با دشمن مماشات كنند يا نكنند، در هر حال كشته مي شوند، در اين صورت تقيه جايز نيست و اگر در تاريخ مي خوانيم كه افرادي به رغم حكم تقيه، با دشمن مدارا نكرده و كشته شده اند، بر اين اساس است؛ يعني براي آنها ثابت گرديده بود كه دشمن در هر حال آنها را خواهد كشت، از اين رو تقيه نكرده و در جهاد با دشمن كشته شده اند. به عنوان نمونه، در ماجراي شهادت امام حسين عليه السلام، براي آن حضرت ثابت شده بود كه يزيد به هر صورت او را به شهادت خواهد رساند، لذا آن حضرت تقيه نكرد.

تقيه در زمان معصومان

اشاره

محدوده تاريخي تقيه در زمان معصومان عليهم السلام، همان گونه كه ذكر گرديد، از ابتداي بعثت پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم تا پايان غيبت صغري مي باشد و به چهار دسته تقسيم مي شود:

1.تقيه سياسي؛

2.تقيه اجتماعي؛

3.تقيه فقهي؛

4.تقيه كلامي؛

منظور از تقيه سياسي، تقيه معصوم عليه السلام در هنگام مواجهه با قدرت هاي حاكم است.

مقصود از تقيه اجتماعي، تقيه در هنگام برخورد با عامه (اهل سنت) است كه به كيفيت هاي مختلفي همچون: مدارات در هنگام معاشرت با آنها، شركت در اجتماعات آنان و نيز پنهان نمودن حق يا اظهار خلاف آن در مواجهه با آنان مي باشد.

منظور از تقيه فقهي، تقيه در موارد احكام فقهي است كه معصوم عليه السلام به جهت تقيه، حكمي را پنهان نموده و يا خلاف آن را اظهار مي نمايد كه به «تقيه در حكم» نيز معروف است.

مراد از تقيه كلامي، تقيه در مسائل مربوط به ولايت و امامت ائمه عليهم السلام مي باشد.

قابل ذكر است

كه منظور از تقسيمات فوق، تقسيم دقيق منطقي نبوده، بلكه به جهت سهولت فهم مطالب به اين امر اقدام نموديم. چرا كه در بسياري از موارد، امكان تداخل آنها در يكديگر نيز وجود دارد؛ مثل آن كه امام عليه السلام در مقابل قدرت حاكم، در حكمي فقهي تقيه نمايد، كه مي توان آن را هم در بخش تقيه سياسي و هم در بخش تقيه فقهي داخل نمود.

يادآوري

در اين تحقيق به جهت گستردگي بحث و بدين منظور كه اولاً موضوع تحقيق ما «بررسي تقيه از ديدگاه امام صادق عليه السلام و جايگاه آن در عصر ايشان» بوده، ثانياً بيشترين موارد تقيه و حمل بر تقيه در روايات، در دوران آن حضرت مشاهده مي شود، ما از پرداختن به ابعاد ديگر خودداري مي كنيم. اما قبل از هر چيز، لازم است كه اين شبهه، پاسخ داده شود:

امام صادق عليه السلام كه در عصر عزت اسلام مي زيست، چه نيازي به تقيه و توصيه به آن داشت؟ [44].

پاسخ: با بررسي دوران امامت امام صادق عليه السلام (114 148 ق.) در مي يابيم كه اين دوران را مي توان به سه بخش تقسيم نمود:

اول: دوره استقرار دولت بني اميه (114 125 ق.).

دوم: دوره درگيري هاي بني اميه و بني عباس و نيز درگيري هاي بني عباس در آغاز حكومت با مخالفان خود (125145 ق.)

سوم: دوران تثبيت دولت عباسي (145 148 ق.).

امام صادق عليه السلام از بخشي از دوره اول و تمام دوره دوم توانست به خوبي استفاده نموده و به نشر معارف اسلام و شيعه بپردازد. به همين جهت و با توجه به سهم فراوان آن امام در نشر مذهب شيعه، اين مذهب با نام «جعفري» مشهور گشت. اما در دوره سوم

به شدت تحت فشار حكومت عباسي قرار گرفت كه بيشتر موارد تقيه آن حضرت و نيز روايات سفارش و ذكر فضائل تقيه، مربوط به اين دوره است. در واقع آن دوره نه دوران عزت اسلام، بلكه دوره اقتدار بني عباس بود؛ زيرا در حقيقت يكي از تاريك ترين دوره هاي اسلام مي باشد، به خصوص با فشار و اختناقي كه منصور دوانيقي در عصر خلافت خود ايجاد كرده بود، به گونه اي كه امام صادق عليه السلام حتي نتوانست وصي خود را با صراحت اعلام كند و «وصيت» بين پنج نفر مردد ماند كه يكي از آنها خود منصور بود تا جان وصي واقعي در خطر نيفتد. [45].

امام صادق عليه السلام و تقيه

اشاره

همان طور كه بيان شد، اكثر روايات فقهي شيعه از زبان امام صادق عليه السلام صادر شده است. هم چنان كه بيشترين موارد تقيه، به ويژه تقيه فقهي و نيز حمل بر تقيه را در روايات آن حضرت مشاهده مي كنيم. همچنين دوره امامت آن حضرت يكي از طولاني ترين دوران هاي امامت ائمه عليهم السلام به شمار مي رود. امام صادق عليه السلام اگرچه در مقطعي از دوره امامت خود به خصوص پس از حكومت هشام تا دهه اول حكومت منصور يعني از سال 125 تا 145 ق. توانست آزادانه به نشر حقايق و معارف بپردازد، اما عواملي باعث صدور روايات تقيه اي از آن حضرت شد؛ همچون:

1.تقيه از حكومت در دوران هشام و منصور.

2.پراكندگي اصحاب آن حضرت از جهت مذهب كه در مواردي ايشان، طبق مذهب فقهي پرسشگران جواب مي داد.

3.حفظ جان اصحاب خود.

4.شكاك بودن بعضي از اصحاب. بنابر اظهارات فوق، احتمال تقيه در روايات آن حضرت حتي اگر ناقل آن، اصحاب خاصي همانند زراره باشد، فراوان است. همچنين اگر

بخواهيم با ترسيم يك منحني روايات تقيه را بررسي كنيم، باز به اين نتيجه مي رسيم كه دوره امامت امام صادق عليه السلام بلندترين نقطه اين منحني را به خود اختصاص مي دهد. براي روشن تر شدن اين مطلب، ذكر يك نكته كافي است كه 53 روايت از 106 روايات مربوط به تقيه (با حذف مكررات) كه در كتاب بحارالانوار جمع آوري شده، از امام صادق عليه السلام نقل شده است. [46] يعني حدود 50 درصد روايات تقيه را شامل مي شود و اين رقم غير از احاديث مربوط به تقيه است كه امام صادق عليه السلام از قول امامان پيش از خود نقل مي كند.

علت فراواني اين روايات را تنها در بعد سياسي، مي توان معلول فشارهاي سهمگين حكومت هاي مركزي در دوران اول و سوم و تا حدودي دوره دوم امامت آن حضرت دانست.

رشد روايات در بخش هاي ديگر را نيز مي توان در عللي همچون: 1. طولاني بودن دوران امامت ايشان، 2. توفيق فراوان آن حضرت در نشر معارف و احكام اسلام، 3. از سوي ديگر، اختلاف مذهب داشتن چهار هزار شاگرد و راوي از آن حضرت، 4. شدت اختلاط اقليت شيعيان با اكثريت سني كه افراد متعصب فراواني را در خود جاي داده بود جست و جو نمود. [47].

همچنين فعاليت شديد غاليان كه در اين دوره به نقطه اوج خود رسيده بودند و بهره برداري آنان از شخصيت و روايات ائمه عليهم السلام را نيز نبايد از نظر دور داشت. اين امر موجب مي شد امام از اصحاب خود بخواهد معارف بلند شيعه را در دسترس همگان قرار ندهند و در بيان آنها تقيه نمايند. [48] اينك به بررسي مواردي از روايات حضرت در اين زمينه مي پردازيم:

تقيه سياسي

مواردي از تقيه سياسي در سيره امام صادق عليه السلام و يارانش را مي توان اين گونه برشمرد:

1. پوشيدن لباس سياه در فقه شيعه مكروه است، اما اين لباس در زمان قيام عباسيان و پس از آن، به صورت شعار آنان درآمد و لذا در تاريخ با عنوان «مسودة» (سياه جامگان) معروف شدند. در روايتي آمده است هنگامي كه امام صادق عليه السلام در «حيره» به سر مي برد، فرستاده ابوالعباس سفاح براي او لباس باراني فرستاد كه يك طرف آن سفيد و طرف ديگر آن سياه بود. امام عليه السلام آن را پوشيد و فرمود: «اما اني البسه و انا اعلم انه لباس اهل النار [49]؛ من آن را مي پوشم در حالي كه مي دانم لباس اهل آتش است.» در روايت ديگري به همين مضمون چنين وارد شده است كه امام عليه السلام حتي آستر و پنبه لباس هاي خود را سياه كرده بود. [50].

2.امام صادق عليه السلام در حديثي مي فرمايند:

«كلما تقارب هذا الأمر كان أشد للتقية؛ هرچه به اين امر نزديك تر مي شويم، تقيه شديدتر مي گردد.» [51].

علامه مجلسي هذاالأمر را به «خروج قائم عليه السلام» تفسير كرده است. اما شايد بتوان آن را به قصد امام عليه السلام براي قيام و نزديك شدن زمان آن نيز تفسير نمود كه البته به علت دگرگوني شرايط محقق نشد.

3.با آن كه زيارت امام حسين عليه السلام در كربلا در آن زمان براي شيعيان خطراتي را دربرداشت، اما به جهت خاموش نشدن اين مشعل فروزان، امام صادق عليه السلام شيعيان را به زيارت بسيار مختصري كه مخصوص حال تقيه است، توصيه مي نمايند. بدين قرار: اين زيارت پس از غسل و پوشيدن لباس تميز، فقط بر سه مرتبه گفتن «صلي الله

عليك يا ابا عبدالله» مشتمل است. [52] در روايت ديگري، امام صادق عليه السلام ضمن بيان آداب زيارت، سفارش به تقيه را يادآور مي شوند و مي فرمايند: «وَ يلزمك التقية التي هي قوام دينك بها؛ لازم است تقيه اي كه قوام دين به آن است را رعايت كني.» [53].

تقيه اجتماعي

در زمان امام صادق عليه السلام تقيه اجتماعي نيز ابعاد گسترده تري مي يابد و با بررسي سيره امام و اصحاب او، به موارد فراواني از اين نوع تقيه برخورد مي كنيم. از جمله درباره آن حضرت داستاني بيان شده است، بدين گونه كه: آن حضرت هنگام شنيدن دشنام به علي عليه السلام از بعضي از مخالفان، خود را در پشت ستون مخفي كرده و پس از تمام شدن دشنام، به نزد آن مخالف آمده و به وي سلام كرده و با او مصافحه نمود. [54].

در روايات فراواني آن حضرت دستور تقيه اجتماعي را براي اصحاب و ياران خود صادر مي فرمايد كه به چند مورد آن اشاره مي نماييم:

1. «كظم الغيظ عن العدو في دولاتهم تقية حزم لمن اخذ بها و تحرز من التعرض للبلاء في الدنيا؛ فرو بردن خشم از دشمن در زمان حكومت آنها به جهت تقيه، احتياط است براي كسي كه آن را عمل كند و دوري جستن از بلا در دنيا مي باشد.» [55].

2. امام صادق عليه السلام در حديثي ضمن تفسير آيه اي از قرآن چنين مي فرمايد: « «قولوا للناس حسناً» [56]، اي للناس كلهم مؤمنهم و مخالفهم، اما المؤمنون فيبسط لهم وجهه و اما المخالفون فيكلمهم بالمداراة لاجتذابهم الي الايمان فانه بأيسر من ذلك يكف شرورهم عن نفسه و عن اخوانه المؤمنين؛ اين كه خداوند مي فرمايد: «با مردم به نيكويي سخن گوييد.» يعني

با همه مردم چه مؤمنان و چه مخالفان. اما با مؤمنان با گشاده رويي برخورد مي كند و با مخالفان با مدارا، تا آنها را به ايمان جذب نمايد، كه به آسان تر از اين مي توان شرور آنها را از خود و از برادران مؤمنش دفع كند.» [57].

3.نيز مي فرمايد: «ان مداراة اعداءالله من افضل صدقة المرء علي نفسه و اخوانه؛ مدارا با دشمنان خدا از برترين صدقه هاي انسان براي حفظ خود و برادرانش مي باشد.» [58].

4.امام در روايت ديگري نتيجه عالي «مدارا» را چنين بيان مي فرمايد: «من كف يده عن الناس فانما يكف عنهم يدا واحدة و يكفون عنهم ايادي كثيرة؛ كسي كه (با مردم مدارا كند و) از برخورد شديد با مردم دوري گزيند، در حقيقت او تنها يك دست (يك نفر) را از آزار مردم دور داشته، اما دست هاي (افراد) فراواني را از اذيت و آزار خود باز داشته است.» [59].

5.امام صادق عليه السلام در روايتي مفصل، در بيان فرق بين حكومت بني اميه و امامت ائمه عليهم السلام مي فرمايد: «ان امارة بني امية كانت بالسيف و العسف و الجور و ان امامتنا بالرفق و التألف و الوقار و التقية و حُسن الخلطة والورع و الاجتهاد فرغبوا الناس في دينكم و فيما انتم فيه؛ حكومت بني اميه با شمشير، ظلم و جور سرپا بود و اما امامت ما با نرمي، الفت با همديگر، وقار، تقيه، خوش برخوردي، پرهيزكاري و اجتهاد همراه است. پس مردم را در دينتان و در آنچه شما برآنيد (امامت و ولايت)، تشويق كنيد.» [60].

تقيه فقهي

«فقه شيعه» در دوران 34 ساله امامت امام صادق عليه السلام به نقطه اوج بالندگي و شكوفايي خود رسيد، به گونه اي كه

به «فقه جعفري» معروف شد. روايات فقهي تقيه اي نيز رشد روز افزوني پيدا كرد. گستردگي تقيه و روايات تقيه اي به گونه اي بود كه بعضي از ياران در استفتاي مكاتبه اي خود تصريح مي كنند كه مسأله تقيه در ميان نيست و خواستار بيان حكم در حالت عادي مي شوند؛ [61] از جمله:

1.ابوبصير از امام صادق عليه السلام درباره جواز سجده بر گليم مي پرسد و امام عليه السلام جواب مي دهد: «اذا كان في تقية فلا بأس به؛ اگر در حالت تقيه باشد، اشكالي ندارد.» [62].

2.امام صادق عليه السلام درباره كيفيت برگزاري نماز خود با اهل سنت چنين مي فرمايد: «فاما أنا فاُصَلي معهم و اريهم اني اسجد و مااسجد؛ من با آنان نماز مي خوانم و چنين وانمود مي كنم كه سجده مي نمايم، در حالي كه سجده نمي كنم.» [63].

3.امام صادق عليه السلام در روايتي سوگند دروغين به جهت تقيه را مجاز شمرده و براي شكستن آن كفاره اي قائل نمي شوند: «لاحنث و لاكفارة علي من حلف تقية يدفع بذلك ظلماً عن نفسه؛ كسي كه به جهت تقيه و براي دفع ظلم از خود، سوگند بخورد (و بعد خلاف آن عمل كند) اين سوگند شكسته نمي شود و كفاره اي ندارد.» [64].

تقيه كلامي

به موازات رشد و بالندگي فقه شيعه به وسيله امام صادق عليه السلام، كلام و معارف شيعه نيز در اين زمان توسط آن حضرت به نقطه اوج شكوفايي رسيد و توانست در ميان همه مذاهب كلامي رايج در آن روزگار، راه خود را پيموده و خود را در صدر مذاهب كلامي كه در ضمن مبتني بر اصول و قواعد قطعي بود، قرار دهد. لذا در ميان اصحاب امام صادق عليه السلام به چهره هاي كلامي متبحري همانند «هشام

بن حكم» برخورد مي كنيم كه در مبارزات كلامي خود با ديگر مذاهب كلامي، هميشه بر آنها پيروز است؛ به طوري كه امام عليه السلام هشام را با آنكه جوان نو رسي است، در صدر مجلس خود جاي مي دهد. با مراجعه به ابواب مختلف كلامي مشاهده مي كنيم كه قسمت عمده روايات كلامي شيعه و همچنين تقيه كلامي از زبان امام صادق عليه السلام نقل شده است. حال با اين توضيحات، به چند نمونه از تقيه هاي كلامي امام، اشاره مي نماييم:

1.از امام صادق عليه السلام پرسيدند: زده شدن گردن ها براي شما محبوب تر است. يا برائت از علي عليه السلام. حضرت فرمود: «رخصت (يعني استفاده از تقيه) براي من محبوب تر است.» و آنگاه به آيه نازل شده در شأن عمار استناد نمود. [65].

2.در روايتي امام صادق عليه السلام چنين مي فرمايد: «ايا كم و ذكر علي و فاطمة عليهماالسلام فان الناس ليس شي ء ابغض اليهم من ذكر علي و فاطمة عليهماالسلام؛ از آوردن نام علي و فاطمه عليهماالسلام نزد مردم بپرهيزيد، زيرا آنها يادآوري اين دو را از هرچيز ديگر ناخوش تر مي دارند.» [66].

تقسيم بندي ديگري از تقيه

اشاره

علاوه بر تقسيم بندي مذكور، به حسب استفاده از آيات شريفه و روايات وارده، «تقيه» داراي تقسيم بندي ديگري نيز مي باشد: [67].

تقيه اكراهيه

عمل نمودن شخص مجبور هنگام اكراه و اجبار، براي حفظ جان و ساير شئون خود.

تقيه خوفيه

انجام اعمال و عبادات بر طبق فتاواي رؤساي علمي اهل سنت (در محيط آنها) و احتياط كامل گروه اقليت در روش زندگي و معاشرت باگروه اكثريت، براي حفظ جان و ساير شئون خود و هم مسلكان.

تقيه كتمانيه

كتمان مرام و حفظ مسلك و اختفاي مقدار عده و قدرت جمعيت هم مسلكان و فعاليت سري در پيشبرد اهداف در موقع ضعف و هنگام مهيا نبودن براي انتشار مرام كه مقابل فعاليت علني در موقع قدرت و تهيه قواي كافي است.

تقيه مداراتيه

حُسن معاشرت و زندگي با اهل سنت (اكثريت جامعه اسلامي) و حضور در مجامع و محافل عبادي و اجتماعي آنان، براي حفظ وحدت، اتحاد اسلامي و تشكيل يك دولت با قدرت.

تقيه اكراهيه

عمر بن مروان خزاز روايت كرده: از حضرت صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: رسول اكرم صلي الله عليه وآله وسلم فرمود: چهار چيز از امت من برداشته شده است:

اول: امري كه در انجام آن مضطر باشند.

دوم: كاري كه فراموش نمايند.

سوم: امري كه اجبار بر آن شده باشند.

چهارم: فعلي كه فوق طاقت آنهاست.

و فرمود: اين امر از كتاب خدا استفاده مي شود [68]: «ربنا لا تؤاخذنا ان نسينا او اخطأنا ربنا و لا تحمل علينا اصراً كما حملته علي الذين من قبلنا ربنا و لاتُحملنا ما لا طاقةَ لنا به» [69]، «الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان» [70].

در اين روايت شريف حضرت امام صادق عليه السلام از نبي اكرم صلي الله عليه وآله وسلم نقل نموده، يكي از امور برداشته شده از اين امت، امري است كه به انجام آن اكراه و اجبار شوند گرچه ترك واجب و فعل حرام باشد. حضرتش ذيل اين حديث به آيه اي كه درباره عمار نازل شده تمسك فرموده اند.

از اطلاق اين روايت چنين استفاده مي شود كه حرمت يا وجوب امرِ مورد اكراه و اجبار، گرچه در نهايت اهميت و لزوم براي شخص مورد اكراه و يا براي محيط اسلامي اش باشد، برداشته شده و مي تواند در فرض اول انجام داده و در فرض دوم ترك نمايد. تقيه براي افرادي كه قلباً ايمان دارند، در مواقع اضطرار و خطر جاني جايز است و تقيه اكراهيه، مطابق روش عقلا، براي حفظ هدف و غرض مسلكي

و ترجيح اهم بر مهم است.

تقيه خوفيه

1. حسن بن زيد بن علي از حضرت امام صادق عليه السلام، از پدرش نقل مي نمايد: رسول اكرم صلي الله عليه وآله وسلم مكرراً مي فرمود: «لا ايمان لمن لا تقية له؛ كسي كه تقيه نكند، داراي ايمان نيست.» و مي فرمود: خداي تعالي فرموده: «الا أن تتقوا منهم تُقاة» [71].

نبي اكرم صلي الله عليه وآله وسلم ذيل كلامش لزوم تقيه را مطرح نموده و جهت بيان آن، متمسك به آيه 28 سوره آل عمران شده اند، كه خداوند فرموده: فقط در مورد ترس از محذور و به خاطر دفع ضرر، تقيه خوفيه نماييد و در ظاهر با كفار دوستي و همبستگي كنيد.

2. حضرت صادق عليه السلام مي فرمايد: «استعمال التقية لصيانة الاخوان فان كان هو يحمي الخائف فهو من اشرف خصال الكرام؛ عمل به تقيه، براي حفظ برادران ايماني است. و اگر عمل مذكور بيمناكي را از هراس رهانده و حفظ نمايد، شريف ترين علائم كرم و بزرگواري است.» [72].

3.شيخ طوسي مسنداً از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده: «عليكم بالتقية فانه ليس منا من لم يجعلها شعاره و دثاره مع من يأمنه لتكون سجيته مع من يحذره [73]؛ مواليان ما! هميشه ملازم با تقيه باشيد. همانا كسي كه در حال ايمني و نزد افراد بي آزار تقيه را شعار و لباس خود ننمايد تا عادت او شده و در مورد خوف و نزد ستمكار فراموش نكند، از ما نيست.»

در اين روايت، امام صادق عليه السلام شيعيان خود را دستور به تمرين وظيفه تقيه مي فرمايد تا در مورد خوف و پيش آمد ناگهاني، به طور طبيعي مهياي انجام وظيفه باشند.

تقيه كتمانيه

1.معلي بن خنيس روايت كرده: حضرت صادق عليه السلام فرمود: «يا معلي! اكتم امرنا و لاتذعه

فانه من كتم امرنا و لم يذعه اعزه الله به في الدنيا و جعله نوراً بين عينيه في الآخرة يقوده الي الجنة. يا معلي! من اذاع امرنا و لم يكتمه اذله الله به في الدنيا و نزع النور من بين عينيه في الآخرة و …؛ اي معلي! طريقه ما را مخفي دار (سراً ترويج نما) و به طور آشكار منتشر منما، چه هركس امر ما را مكتوم داشته و نزد عامه مردم آشكار ننمايد، روش او را خدا در دنيا موجب عزتش نموده و در آخرت به شكل نوري بين دو چشم او ظاهر مي نمايد تا او را به سوي بهشت رهسپار كند. اي معلي! هركس ولايت و امر ما را آشكار نموده و از كتمان و مستوري خارج نمايد، خدا روش او را موجب خواري او در دنيا و برطرف شدن روشنايي بين دو چشمش در آخرت مي نمايد و روش او به شكل تاريكي بين دو چشمش در آمده تا او را به سوي آتش رهسپار نمايد. اي معلي! تقيه از دين من و دين پدران من است. كسي كه روشش تقيه نيست، بهره اي از دين ندارد. اي معلي! همان طور كه خدا دوست دارد آشكار (هنگامي كه اهل حق واجد اكثريت و قدرتمند هستند) عبادت شود، همچنين دوست دارد (هنگام ضعف و اقليت اهل حق) مخفي و به روش سري اطاعت گردد.» [74].

با تفكر و دقت در اين روايت (صدراً و ذيلاً) گفتار ما در باب اين نوع تقيه نيز روشن شده و اين قسم تقيه هم به كيفيت مذكور استفاده مي شود؛ زيرا در صدر روايت، رئيس مذهب جعفري به گروه خود دستور داده، به

طريقه و مسلك او و پدرانش كه در آن زمان در اقليت و ضعف بودند، به طور سري عمل نموده و از عامه مردم (اهل سنت) مخفي نگه دارند. در اثناي روايت، تقيه را از دين خود و پدران بزرگوارش معرفي كرده و در ذيل روايت، از اين عمل به «عبادت سري» تعبير فرموده است. اضافه بر اين، از تعبير ايشان از روش مذكور به «روشنايي دو چشم» استفاده مي شود: اين روش، طريق عمل به دين، راهنما و رساننده ما به واقعيات مذهب است و تقيه بايد متكفل عمل به تمام احكام يا مُعْظَم (اكثريت) آن باشد كه اين مقصود، انحصار به تقيه كتمانيه (اتخاذ طريق سري مطمئن در عمل به تمام احكام و ترويج آن) دارد. لذا مي توان گفت: تمام رواياتي كه در آن اطلاق دين بر تقيه شده، دلالت بر تشريع اين نوع و اين نحوه تقيه دارد. [75].

2.حضرت صادق عليه السلام از پدران بزرگوارش، از حضرت اميرمؤمنان عليهم السلام نقل فرموده: «التقية ديني و دين اهل بيتي؛ تقيه، دين من و دين اهل بيت من است.» [76].

تقيه مداراتيه

1.مُدرك از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «رحم الله عبداً اجتر مودة الناس الي نفسه فحدثهم بما يعرفون و ترك ما ينكرون؛ خدا بنده اي را رحمت كند كه دوستي مردم را (به واسطه حُسن معاشرت و صحت روش) به خود جلب نمايد و سپس در حدود فهم و درك آنها نقل احاديث نموده و از نقل اموري كه مورد انكار آنهاست، خودداري كند.» [77].

2.معاوية بن وهب روايت كرده: از حضرت امام صادق عليه السلام سؤال كردم: وظيفه ما در معاشرت با گروه خود و

با فرقه هاي ديگر اسلامي كه در محيط ما هستند و ما با آنها سر و كار و آميزش داريم، چيست و چه نحوه معاشرتي سزاوار ماست؟ فرمود: «تؤدون الامانة اليهم و تقيمون الشهادة لهم و عليهم و تعودون مرضاهم و تشهدون جنائزهم [78]؛ امانات همه آنان را مسترد داشته، در موقع مخاصمه و ترافع نزد حاكم، بر نفع درستكار و ضرر گناهكار و نادرست، اقامه شهادت نموده، بيماران شان را عيادت كرده و در مراسم تدفين مردگان شان شركت كنيد.»

دليل بر تشريع «تقيه مداراتيه» در روايات مذكور از محضر اهل بيت عليهم السلام، به ويژه حضرت امام صادق عليه السلام، مطابق آيات عديده قرآني: دستور به اتحاد مسلمانان، كنار گذاردن اختلافات و موجبات تفرقه، اجتناب از دوستي حقيقي و همكاري مسلمانان با كفار و اجانب مي باشد. [79].

نتيجه

با ذكر نمونه اي چند از احاديث امام صادق عليه السلام در باب انواع تقيه و جايگاه آن در زمان آن حضرت، به خوبي آشكار مي گردد كه «تقيه» به معني خودداري و حفظ نفس در مواقع خطر، از شيوه هاي عقلائي است كه در هر زمان براي بشر مطرح بوده است و در دوران امامت امام صادق عليه السلام شديدترين حال خود را داشته است و مهم ترين دليل براي كاربرد آن اصولاً حفظ جان و تثبيت اعتقادات ديني و احكام الهي مي باشد. همچنين ذكر گرديد كه تشخيص مورد تقيه، به اين كه ضرورت و ناچاري باشد، با خود شخص است. [80].

پاورقي

[1] معجم مفردات الفاظ قرآن، راغب اصفهاني، ص 568؛ لسان العرب، ابن منظور، ج 15، ص 377.

[2] لسان العرب، ج 15، ص 378.

[3] ر.ك: النحو الوافي، حسن عباسي، ج 3، ص 209 و 210.

[4] اين مطلب با استفاده از درس تفسير آية الله جوادي آملي نقل گرديده است. ذيل تفسير آيه 28 سوره آل عمران.

[5] القواعد الفقهيه، ناصر مكارم شيرازي، ج 1، ص 386.

[6] شرح عقائد الصدوق، شيخ مفيد، ص 241.

[7] مجمع البيان، فضل بن حسن طبرسي، ج 2، ص 729.

[8] جايگاه و نقش تقيه در استنباط، نعمت الله صفري، ص 47 و 48.

[9] مكاسب، رسالة التقيه، شيخ انصاري، ص 320.

[10] القواعد الفقهيه، سيد بجنوردي، ج 5، ص 43.

[11] روح المعاني، ابوالفضل آلوسي، ج 3، ص 121.

[12] المنار، سيد محمد رشيد رضا، ج 3، ص 280.

[13] فتح الباري في شرح صحيح البخاري، ابن حجر عسقلاني، ج 12، ص 136.

[14] بحارالانوار، محمدباقر مجلسي، ج 75، ص 419، ح 74، به نقل از امام صادق(عليه السلام).

[15] وسائل الشيعه، حر عاملي، ج

11، ص 463، ح 16، به نقل از امام صادق(عليه السلام).

[16] انعام / 76 79.

[17] صافات / 89.

در بعضي از روايات، اين كلام از باب «توريه» دانسته شده و توجيهات مختلفي از سوي علامه مجلسي (ره) در ذيل آن بيان شده است. (بحارالانوار، ج 75، ص 407، ح 4.).

[18] انبياء / 62.

[19] ر.ك: الكشاف، ابوالقاسم زمخشري، ج 3، ص 124؛ الميزان، سيد محمد حسين طباطبايي، ج 14، ص 300.

[20] بحارالانوار، ج 75، ح 44 و 45؛ وسايل الشيعه، ج 11، ص 464، ح 17 و 18.

[21] يوسف / 70.

[22] الميزان، ج 11، ص 238.

[23] طه / 43 و 44.

[24] بحارالانوار، ج 75، ص 396، ح 18.

[25] وسائل الشيعه، ج 11، ص 18، ح 8 و ر.ك: مجمع البيان، امين الاسلام طبرسي، ج 8، ص 512.

[26] مؤمنون / 28.

[27] بحارالانوار، ج 75، ص 429، ح 88.

[28] همان، ج 14، ص 425، ح 5.

[29] الكشاف، ص 170.

[30] ر.ك: جايگاه و نقش تقيه در استنباط، ص 61 70 و مقاله تقيه و جايگاه آن در احكام عبادي و حقوقي، سيد هاشم بطحائي، مجله مجتمع آموزش عالي قم، ش 12 (ويژه حقوق) سال چهارم، بهار 1381.

[31] مجمع البيان، ج 6، ص 389.

[32] نحل / 106.

[33] ر.ك: جايگاه و نقش تقيه در استنباط، ص 70 و 71.

[34] التفسير الكبير، فخرالدين رازي، ج 8، ص 12.

[35] المنار، ج 3، ص 281.

[36] تفسير القرآن العظيم، ابن كثير دمشقي، ج 2، ص 609.

[37] الكشاف، ص 637.

[38] التبيان في تفسير القرآن، طوسي، ج 2، ص 435.

[39] الكشاف، ص 637.

[40] بقره / 195.

[41] وسائل الشيعه، ج 11، ص 467.

[42] ر.ك: مقاله تقيه و جايگاه آن

در احكام عبادي و حقوقي.

[43] وسائل الشيعه، ج 11، ص 483.

[44] ر.ك: مسألة التقريب بين اهل السنة و الشيعه، القسم الاول، ص 330.

[45] براي آشنايي از جنايات منصور دوانيقي، ر.ك: مروج الذهب، مسعودي، ج 3، ص 301 317.

[46] بحارالانوار، ج 75، ص 393 443.

[47] الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 179.

[48] ر.ك: غاليان، كاوشي در جريان ها و برآيندها، نعمت الله صفري.

[49] وسائل الشيعه، ج 3، ص 279، ح 6.

[50] همان، ص 280، ح 9.

[51] بحارالانوار، ج 75، ص 434، ح 97.

[52] وسائل الشيعه، ج 10، ص 357، ح 3.

[53] همان، ص 413، ح 1.

[54] بحارالانوار، ج 75، ص 411، ح 61.

[55] همان، ص 399، ح 38.

[56] بقره / 83.

[57] بحارالانوار، ج 75، ص 401، ح 42.

[58] همان.

[59] همان، ص 419، ح 73.

[60] وسائل الشيعه، ج 5، ص 430، ح 9.

[61] همان، ج 3، ص 251، ح 4.

[62] همان، ص 596، ح 3.

[63] همان، ج 5، ص 385، ح 8.

[64] بحارالانوار، ج 75، ص 394، ح 10.

[65] وسائل الشيعه، ج 11، ص 479، ح 12.

[66] همان، ص 486، ح 2.

[67] ر.ك: تقيه در اسلام، علي تهراني، چاپ فيروزيان، مشهد 1354 ش.

[68] وسائل الشيعه، كتاب امر به معروف، باب 25.

[69] بقره / 286.

[70] نحل / 106.

[71] وسائل الشيعه، كتاب امر به معروف، باب 24.

[72] همان، باب 28.

[73] همان، باب 24.

[74] همان، باب 31.

[75] تقيه در اسلام، ص 59 65.

[76] مستدرك الوسائل، ميرزا حاجي نوري، كتاب امر به معروف، باب 23.

[77] وسائل الشيعه، كتاب امر به معروف، باب 26.

[78] همان، كتاب حج، باب 1 از ابواب احكام العشرة.

[79] ر.ك: تقيه در اسلام، ص 84 93؛ رساله اي در تقيه،

عبدالرضا ابراهيمي.

[80] ر.ك: ميزان الحكمه، محمدي ري شهري، ج 14، (ترجمه فارسي)، باب تقيه؛ مكاسب، شيخ مرتضي انصاري؛ مناقب آل ابي طالب، ابن شهر آشوب، ج 4؛ اصول كافي، كليني، ج 2؛ مباني تكملة المنهاج، موسوي خويي، ج 2؛ جواهر الكلام، محمدحسن نجفي، ج 32 و مباني و جايگاه تقيه در استدلال هاي فقهي، محمد حسين و اثقي راد.

44- امام صادق عليه السلام

مشخصات كتاب

مام صادق عليه السلام

امام صادق عليه السلام

نام: جعفر

لقب: صادق كنيه: ابوعبداللَّه نام پدر: محمّد

نام مادر:اُم فروه تاريخ تولد: 17 ربيع الاول سال 83 (ه.ق)

محل تولد: مدينه مدّت امامت: 34 سال مدّت عمر: 65 سال تاريخ شهادت: 25 شوال سال 148 (ه.ق)

نام قاتل: منصور با زهر

مرقد مطهر: بقيع

پدر بزرگوار و مادر ارجمند امام صادق عليه السلام

پدر بزرگوار امام صادق عليه السلام حضرت باقر عليه السلام است و مادر بزرگوار امام صادق عليه السلام، بانويى بزرگوار به نام فاطمه مى باشد كه به اُمّ فروه شهرت داشت. اُمّ فروه دختر قاسم بن محمّد بن ابى بكر است. قاسم با امام سجادعليه السلام پسر خاله بودند و از فقهاى برجسته شيعه و از اصحاب مورد اطمينان امام سجادعليه السلام به شمار مى آمد. امام صادق عليه السلام او را از اصحاب مورد اعتماد امام سجاد عليه السلام ياد نموده است. تاريخ نوسيان اهل سنت او را به عنوان يكى از سادات و دوست داران امام و يكى از فقهيان مشهور عصر امام سجادعليه السلام دانسته اند كه در حدود سال 112 هجرى، در مدينه و در سن 72سالگى درگذشته است(1)

اُمّ فروه، از همه بانوان عصرش با تقواتر بوده است، او علاوه بر تقوا، به قدرى داراى مقام ارجمند بود كه پسرش امام صادق عليه السلام را با عنوان ابن المكرّمه يعنى پسر مادر ارجمند ياد مى كردند.(2)

صادق آل محمّد صلى الله عليه وآله

در ميان امامان معصوم عليهم السلام، براى هيچ كدام، همانند امام صادق عليه السلام فرصت و شرايط خوبى پيش نيامد تا بتوانند در سطح وسيع و گسترده، به كارهاى دينى و فرهنگى در جامعه بپردازند، امام صادق عليه السلام از اين فرصت پيش آمده استفاده نمودند و با بيان دستورات ناب و پر محتواى اسلام و با تأسيس دانشگاه و مدرسه هاى دينى، بر گسترش اسلام افزوده و ناآگاهان را از سراسر دنيا متوجه اسلام حقيقى نمودند.

چنين فرصتى براى امام صادق عليه السلام به خاطر درگيرى و رو در رويى دو گروه ظالم به نام هاى بنى اميه و بنى عباس بود و اين برخوردها باعث شده بود كه

آن ها تمام وقت خود را مشغول به كشمكش با يكديگر بشوند. آن بزرگ مرد علم و ايمان، از اين فرصت، استفاده كامل را نمود و توانست اصول و احكام اسلامى را كه مورد قبول امامان قبل از خود كه جانشينان حقيقى رسول خدا صلى الله عليه وآله بود را معرفى نموده و با تربيت شاگردانى بسيار و برجسته، حياتى تازه به اسلام و مسلمين ببخشند.

اين امام بزرگوار، واقعه بزرگ و مهم غدير خم كه موضوع ولايت و جانشينى امام على عليه السلام به عنوان اولين امام برحق بعد از پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله مى باشد را زنده نمود و معنا و مفهوم خطبه - سخنان گهربار - حضرت زهراعليها السلام را براى همه روشن ساخت و به عنوان صادق آل محمّد صلى الله عليه وآله در برابر دروغ سازان و نيرنگ بازان اموى و عباسى، چهره واقعى اسلام و احكام آل محمّد صلى الله عليه وآله را نمايان ساخت.

عظمت علمى امام صادق عليه السلام

امام صادق عليه السلام در مدينه مى زيست، هنگامى كه خلافت به دست بنى عباس افتاد. عبداللَّه سّفاح (نخستين خليفه عباسى) آن حضرت را از مدينه به عراق احضار كرد، ولى پس از ديدن معجزات، كرامات و اخلاق نيكوى آن حضرت، ايشان را آزاد نمود. امام عليه السلام به مدينه برگشت، هنگامى كه منصور دوانيقى (دومين خليفه ظالم عباسى) به خلافت رسيد، آن حضرت را در سال 145(ه. ق) همراه با اهانت و جسارت به عراق و كوفه طلبيد، و مدتى آن حضرت را در عراق تحت نظر نگه داشت، و در اين مدّت، امام صادق عليه السلام را پنج بار احضار نمود و حتّى تصميم بر قتلش گرفت. ولى بخاطر

معجزات و مسائل ديگر از قتل آن حضرت صرف نظر كرد و پس از مدّتى امام عليه السلام به مدينه بازگشت.

در باب عظمت علمى امام صادق عليه السلام دليل هاى زيادى وجود دارد و اين موضوع مورد قبول دانشمندان شيعه و سنّى است. فقيهان و دانشمندان بزرگ دنيا در برابر علم آن حضرت سر تعظيم فرود مى آوردند و برترى علمى او را مى ستودند و حرفى براى گفتن نداشتند. ابوحنيفه پيشواى فرقه حنفى، مى گفت: من دانشمندتر از جعفر بن محمّد نديده ام.

همچنين مى گفت: زمانى كه منصور دوانيقى، جعفر بن محمّدعليه السلام را احضار نموده بود، مرا خواست و گفت: مردم شيفته جعفربن محمّد شده اند، براى محكوم ساختن او يك سرى مسائل و معماهاى مشكل را آماده كن. من چهل مسأله مشكل آماده كردم، روزى منصور كه در ( مكانى به نام) حيره بود، مرا احضار كرد. وقتى وارد مجلس وى شدم، ديدم جعفربن محمّدعليه السلام در آنجا حضور دارند. وقتى چشمم به او افتاد، آن چنان تحت تأثير شكوه و عظمت او قرار گرفتم كه چنين حالى از ديدن هيچ شخص ديگرى به من دست نداده بود.

سلام كردم و با اشاره منصور نشستم. منصور رو به وى كرد و گفت: اين ابوحنيه است. او پاسخ داد: آرى او را مى شناسم، سپس منصور رو به من كرد و گفت: اى ابوحنيفه مسائل خود را با ابو عبداللَّه (جعفربن محمّد) در ميان بگذار، در اين هنگام شروع به گفتن سوالات مشكلى كه از قبل آماده نموده بودم كردم، هر مسئله اى كه مى پرسيدم، او پاسخ مى داد و مى گفت: عقيده شما در اين باره اين طور است و عقيده اهل مدينه آن طور و

عقيده ما چنين است. در برخى از سوالات با نظر ما موافق، و در برخى ديگر با اهل مدينه موافق و گاهى، با هر دو مخالف بود. بدين ترتيب چهل مسأله را مطرح كردم و همه را به درستى پاسخ گفت.

ابوحنيفه به اينجا كه رسيد با اشاره به امام صادق عليه السلام گفت: او دانشمندترين و آگاه ترين به اختلافات مردم در فتاوا و مسايل فقهى (احكام و دستورات دينى و شرعى) است.(3)

مجلس درس در مسجد خيف

شيفتگان علم، چه سنى و شيعه به قدرى شيفته و دوست دار بهره بردن از علم و اخلاق نيكوى امام صادق عليه السلام بودند كه حتّى در حال سفر هم مى خواستند كه آن حضرت جلسه درسى داشته باشد و از محضرش بهره مند گردند، به عنوان نمونه: در يكى از سفرها كه امام صادق عليه السلام عازم انجام مراسم حج بود وقتى كه به سرزمين منى رسيد، آن حضرت در مسجدى به نام خيف جلسه درسى تشكيل دادند، كه در اين جلسه حدود دويست نفر شركت نمودند، از ميان شاگردان بسيار زياد و دانشمند و مسلمان امام صادق عليه السلام مى توان به اين نام ها اشاره نمود: «حمران بن اعين شيبانى، عبدالله بن ابى يعفور، مفضّل بن عمر جعفى و جابر بن حيان »

در يكى از روزها عبداللَّه بن شُبرمَه از دانشمندان اهل سنت كه از جانب منصور دوانيقى قاضى كوفه شده بود، در جلسه درس مسجد خيف حاضر شد و در ميان شاگردان صدا زد: اى ابا عبداللَّه! ما در عراق بر اساس قرآن و سنت قضاوت مى كنيم و هر گاه در موردى، چيزى از قرآن و سنت پيدا نكنيم، بر اساس رأى و مقايسه كردن خودمان حكم

و دستور صادر مى كنيم، آيا كار ما درست است؟ امام عليه السلام كه با شاگردانش مشغول بحث و سؤال و جواب بود به او اعتنايى نكرد. ابن شُبْرُمَه سؤال خود را تا سه بار تكرار نمود. شاگردان همه سكوت كرده بودند، امام عليه السلام رو به او نمود و فرمود: على بن ابى طالب عليه السلام چگونه انسانى بود؟ شُبْرُمَه حضرت على عليه السلام را بسيار ستود.

امام عليه السلام فرمود: حضرت على عليه السلام از كسى كه نظر خودش را در دين خدا داخل نمايد، و بر اساس نظر خود... دستورى را صادر كند، امتناع (و دورى) مى نمود.(4)

اوضاع علمى و فرهنگى دوران امام صادق عليه السلام

بعد از مدّتى كه بين دو قوم ظالم بنى اميه و بنى عباس درگيرى براى رسيدن به قدرت بوجود آمده بود، سرانجام از زمان هشام بن عبدالملك، مبارزات عباسيان سرعت و قدرت بيشترى گرفت، و در سال 129/ ه وارد مرحله مبارزه مسلحانه و عمليات نظامى گرديد و سرانجام عباسيان در سال 132/ ه بر امويان پيروز شدند.

از آنجا كه بنى اميه در اين مدّت ، گرفتار مشكلات فراوان شده بود، لذا فرصت اذيت و آزار و ايجاد مزاحمت نسبت به امام و شيعيان را مثل زمان امام سجادعليه السلام نداشتند.

عباسيان نيز چون قبل از رسيدن به قدرت در ظاهر، خود را طرفداران خاندان پيامبرصلى الله عليه وآله و انتقام گيرنده خون آنها معرفى مى كردند، در نتيجه اذيت و آزارى از طرف آنها هم تا مدّتى مطرح نبود. از اين رو آن دوران، دوران آرامش و آزادى براى امام صادق عليه السلام و شيعيان به شمار مى رفت و فرصت بسيار خوبى براى فعاليت هاى علمى و فرهنگى آنان بود.

در حقيقت دلايلى كه موجب آغاز فعاليت هاى علمى

و دينى شده بود را به اين شكل و ترتيب خلاصه نمود:

1- آزادى فكر و تحقيق در اسلام، البته عباسيان نيز در اين آزادى فكرى بى تأثير نبودند، امّا ريشه اين آزادى در تعليمات اسلام بود، به طورى كه اگر عباسيان هم مى خواستند از آن جلوگيرى كنند، نمى توانستند.

2- محيط آن روز، محيطى كاملاً مذهبى بود و مردم تحت تأثير برنامه هاى مذهبى بودند. تشويق هاى پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله به كسب علم، و دعوت هاى قرآن به كسب علم و دانش و فكر نمودن، دلايل مهم نهضت و شور و شوق مذهبى دوران امام صادق عليه السلام بود.

3- اقوام و مردمى كه اسلام را پذيرفته بودند، بيشتر آنها داراى سابقه فعّاليت هاى فكرى و علمى بودند، مثل ايرانى ها (كه از همه سابقه اى درخشان تر داشتند) و مصرى ها و سورى ها كه از مردمان باتمدّن آن روز بودند. اين افراد به منظور درك و فهم بيشتر به تحقيق و جست و جو در تعليمات ناب اسلام مى پرداختند.

4- مسلمانان زندگى و در كنار هم بودن با غير مسلمانان را بر خلاف اصول دينى خود نمى دانستند. چون غير مسلمانان (اهل كتاب) در آن زمان مردمى دانا و فهميده بودند و مسلمانان با آنها بحث و جلسات علمى برگزار مى نمودند و آنها شيفته و علاقه مند به دستورات اسلام بودند.

به ياد خدا بودن

تابستان بود، وقت شام خوردن فرا رسيد، سفره اى در كنار امام صادق عليه السلام پهن كردند، مقدارى نان هم ميان سفره بود، سپس كاسه اى كه در آن آبگوشت بود، آوردند و نزد آن حضرت قرار دادند، آبگوشت داغ بود وقتى كه امام عليه السلام لقمه اى نان برداشت و در آبگوشت گذارد آن را داغ يافت.

دستش را كشيد و چند بار

مكرّر فرمود:«پناهنده مى شويم به خدا از آتش دوزخ، پناه مى بريم به خدا از آتش دوزخ» و اين سخن را آن قدر تكرار كرد تا آب گوشت، سرد شد، فرمود:«ما قدرت بر تحمّل داغى اين آب گوشت را نداريم پس چگونه بتوانيم آتش دوزخ را تحمّل كنيم؟» حضرت با اين عمل خود افراد را از معصيت خدا برحذر داشتند.

روزى هنگام راه رفتن، بند كفش امام صادق عليه السلام پاره شد و كفش از پايش درآمد، با پاى برهنه راه مى رفت در حالى كه با تواضع و خلوص مخصوصى به درگاه خدا توجّه داشت، عرض نمود:«پروردگارا مرا به اندازه يك چشم بر هم زدن و نه كمتر و نه زيادتر به خويش وامگذار». و حال آن حضرت در اين هنگام آنچنان روحانى شده بود كه قطرات اشك از چشم هاى مبارك آن حضرت مى ريخت.

نهى از منكر عملى امام صادق عليه السلام

منصور براى پسرش جشنى برپا كرده بود. امام صادق عليه السلام نيز به اجبار در آن جشن شركت نموده بود، سفره غذا پهن گرديد و غذاها در ميان آن چيده شد. در اين ميان يكى از حاضران آب خواست اما به جاى آب براى او شراب آوردند. امام عليه السلام بى درنگ برخاست و به عنوان اعتراض، مجلس را ترك نمود و گفت: رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: كسى كه در كنار سفره اى كه در آن شراب نوشيده شود، بنشيند ملعون (و نفرين شده)است.(5) به اين ترتيب آن حضرت با قاطعيت، نهى از منكر عملى (و اعتراض به كار ناپسند آنها)نمود و با كمال بى اعتنايى به سفره منصور، خشم و نارضايتى خود را به آن سفره و حاضران نشسته در آن نشان داد.(6)

برخورد قاطع امام عليه السلام با طاغوت زمان (منصور دوانيقى)

حاكم ستمگر عباسى، منصور دوانيقى در ضمن نامه اى به امام صادق عليه السلام نوشت: چرا مانند مردم به مجلس ما نمى آيى و در اطراف ما حاضر نمى شوى؟

امام عليه السلام در پاسخ او نوشت:

در نزد ما (از دنيا) چيزى نيست كه بخاطر آن از تو بترسم، و در نزد تو از نظر معنوى و اخروى (يعنى ايمان و اعتقاد قلبى به خداوند و روز قيامت) چيزى وجود ندارد كه به خاطر آن به تو اميدوار باشيم، در نزد تو نه نعمتى وجود دارد كه بياييم و به خاطر آن به تو تبريك بگوييم، و نه تو خود را در بلا و مصيبت مى بينى كه بياييم و به خاطر آن، به تو تسليت بگوييم. پس براى چه نزد تو بياييم؟

منصور دوانيقى پس از دريافت اين پاسخ عميق و كوبنده جواب داد: نزد ما بيا و ما

را نصيحت كن. امام صادق عليه السلام جواب داد: كسى كه خواهان دنيا باشد تو را نصحيت نمى كند (زيرا دنيايش به خطر مى افتد و تو آن را نخواهى پذيرفت) و اگر خواهان آخرت باشد، نزد تو نمى آيد.

منصور با دريافت اين پاسخ گفت: سوگند به خدا او (امام صادق عليه السلام) با اين جواب، دنيا خواهان را از آخرت خواهان مشخص كرد، و او كه در اطراف من نمى آيد، آخرت خواه است نه دنيا خواه.(7)

عصر سلطنت منصور دوانيقى؛ يكى از ياران امام صادق عليه السلام نزد آن حضرت آمد و عرض نمود: بعضى از ما شيعيان گاهى در تنگناى سخت اقتصادى (مشكلات زندگى) قرار مى گيرد، و به ما پيشنهاد مى شود كه براى اين ها (طاغوتيان بنى عباس) خانه بسازيم يا نهرى از آنان را لاى روبى (و نظافت) كنيم و يا سّدى براى آن ها بسازيم، نظر شما در اين باره چيست؟

امام صادق عليه السلام در پاسخ فرمود:

من دوست ندارم براى آن ها (بنى عباس) گره اى بزنم، يا درِ مَشكى را ببندم، (يعنى كمترين كارى انجام دهم) هر چند در برابر اين كار ثروت زيادى به دستم برسد، حتى دوست ندارم، قلمى براى آن ها بر صفحه اى بكشم، همانا كسانى كه به ستمگران كمك كنند در روز قيامت، در سرا پرده اى از آتش قرار داده مى شوند (و به عذاب دردناك خداوند گرفتار مى گردند).(8)

روزى منصور دوانيقى در محضر امام صادق عليه السلام بود. مگسى آمد و روى بدن منصور نشست و او را گزيد، منصور آن را رد كرد، همان مگس بار ديگر آمد و منصور را گزيد، منصور آن را رد كرد، باز آن مگس بازگشت و او را گزيد. منصور كه عصبانى شده بود به

امام صادق عليه السلام گفت: خداوند چرا مگس را آفريده است؟

امام صادق عليه السلام بى درنگ فرمود: براى اين كه افراد جبّار و متكّبر را خوار كند.(9) به اين ترتيب امام صادق عليه السلام منصور را جبّار و متكبّر خواند.

چگونگى شهادت ششمين پيشواى شيعيان جهان

مردم خيلى به امام صادق عليه السلام علاقه مند شده بودند و روز به روز هم بر طرفداران و شيفتگان امام عليه السلام در بين مردم افزوده مى شد. دشمنان او و در رأس همه آنها حاكم ستمگر عباسى يعنى منصور دوانيقى نتوانست وجود آن امام بزرگوار را تحمّل كند و سرانجام توسط مأموران و مزدوران منافق خود، آن حضرت را با انگور زهر آلود مسموم نمود.

امام عليه السلام در بستر شهادت قرار گرفت و عدّه زيادى از شيعيان به محضرش آمدند. يكى از شاگرادان امام صادق عليه السلام به عنوان عيادت به بالين آن حضرت آمد، چون امام خيلى لاغر و ضعيف شده بود، ناخودآگاه شروع به گريه كردن نمود، امام عليه السلام به او فرمود: «چرا گريه مى كنى؟» او عرض كرد: اكنون كه شما را در اين حال مى نگرم گريه نكنم، امام صادق عليه السلام فرمود: «گريه نكن، همانا همه نيكى ها به مؤمن عرضه مى شود، چرا كه اگر همه اعضاى او قطعه قطعه شود خير است براى او» همچنين آن حضرت فرمود: «شفاعت ما به كسى كه نماز را سبك بشمارد نمى رسد.» سرانجام، حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در ماه شوّال سال صد و چهل و هشت هجرى و در سن شصت و پنج سالگى در مدينه به شهادت رسيد و در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.

پي نوشت ها

1) اصول كافى ج 1

2) رياحين الشريعه ج 3 ص 17 (به نقل از مسعودى تاريخ نويس مشهور )

3) سيره پيشوايان ص 350

4) سيره 14 معصوم ص 575 - انوار البهّيه محدث قمى ص 264

5) فروع كافى ج 6 ص 267

6) سيره 14 معصوم ص 562

7) كشف الغمه ج 2

8) وسائل ج 12 ص

129

9) علل الشرائع ص 462.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109